ابن تیمیه امام سلفی ها

مشخصات کتاب

سرشناسه : قاسموف، الیاس، 1972 - م.

عنوان و نام پدیدآور : ابن تیمیه امام سلفی ها/ الیاس قاسم اف.

مشخصات نشر : [قم]: مرکز چاپ و نشر،مجمع جهانی اهل بیت (ع)، 2012 م.= 1391.

مشخصات ظاهری : 543 ص.

فروست : مرکز چاپ و نشر؛ 694.

یادداشت : پشت جلد به انگلیسی:.Elyas Qasemi. Ibn Timieh

یادداشت : کتابنامه: ص. 519 - 538؛ همچنین به صورت زیرنویس.

موضوع : ابن تیمیه، احمد بن عبدالحلیم، 661 - 728ق.

موضوع : وهابیه -- عقاید

رده بندی کنگره : BP201/65 /الف17 ق2 1391

رده بندی دیویی : 297/416

شماره کتابشناسی ملی : 3866253

ص:1

اشاره

ابن تیمیه

امام سلفی ها

الیاس قاس اف

ص:2

ص:3

بسم الله الرحمن الرحیم

ص:4

ص:5

ص:6

ص:7

مقدمه

یکی از اصولی که اسلام روی آن تأکید فراوان دارد، اصل اتحاد و یک پارچگی مسلمین است. خداوند متعال در قرآن کریم می فرماید:

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ اتَّقُواْ اللّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ وَلاَ تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَأَنتُم مُّسْلِمُونَ. وَاعْتَصِمُواْ بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعًا وَلاَ تَفَرَّقُواْ وَاذْکُرُواْ نِعْمَةَ اللّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ کُنتُمْ أَعْدَاء فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُم بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا وَکُنتُمْ عَلَیَ شَفَا حُفْرَةٍ مِّنَ النَّارِ فَأَنقَذَکُم مِّنْهَا کَذَلِکَ یُبَیِّنُ اللّهُ لَکُمْ آیَاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ؛(1) ای کسانی که ایمان آوردید! از خداوند به حق بترسید و جز مسلمان نمیرید. و همگی با هم به ریسمان خدا چنگ زده و پراکنده نشوید. همیشه نعمت خدا بر خود را به یاد داشته باشید که وقتی با هم دشمن بودید خدا بین قلب هایتان الفت و همدلی ایجاد نمود و آن گاه به نعمت او برادر گشتید. (فراموش نکنید که) شما (قبل از این) نزدیک بر پرتگاه آتش قرار داشتید و آن گاه این خدا بود که شمارا نجات بخشید. خدا همین گونه برایتان نشانه هایش را روشن می کند تا شاید هدایت یابید!.


1- سوره آل عمران، آیه 102 و 103.

ص:8

بارزترین شکل وحدت و یکپارچگی مسلمانان را می توان در نخستین جامعه ای اسلامی در مدینه منوره که به دست مبارک پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله پایگذاری گردید مشاهده نمود. در آن جامعه جایز نبود هیچ مسلمانی به جان ومال برادر مسلمان دیگرش به ناحق تجاوز نماید. اصلاً بر اساس تعلمات اسلام مال، ناموس وجان هر مسلمانی بر مسلمان دیگر محترم است. در روایتی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرمایند:

کل المسلم علی المسلم حرام ماله وعرضه ودمه حسب امرئ من الشر أن یحقر أخاه المسلم.(1) تمام وجود هر مسلمانی بر مسلمان دیگر حرام است؛ مالش، ناموسش و ریختن خونش. از بدی برای هر شخصی همین کافی است که برادر مسلمانش را تحقیر نماید.

البانی، شعیب ارنؤوط وهیثمی سند این حدیث را صحیح دانسته اند.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند:

امرت ان اقاتل الناس حتی یقولوا لا له الا الله فمن قال لا اله الا الله فقد عصم منی نفسه وماله الا بحقه وحسابه علی الله رواه عمر وابن عمر عن النبی صلی الله علیه و آله؛(2) مأمور هستم با مردم بجنگم تا این که «لا اله الاّ الله» بگویند. پس هر کسی «لا اله الاّ الله» گفت، جان و مالش از من در امان است، مگر به حقش و حسابش با خداست.

بخاری بعد از روایت این حدیث از ابو هریره می گوید: «این حدیث از عمر وابن عمر نیز روایت شده و او از انس نیز آن را روایت کرده است.» وهیثمی آن را


1- مسند احمد، ج 2، ص 360، ح 8707 و 16062؛ سنن ابی داود، ج 2، ص 452، ح 4882؛ مجمع الزوائد، ج8، ص185.
2- صحیح بخاری، ح 392 و 25 و1399 و2946 و6924 و7284؛ مجمع الزوائد، ج 1، ص 26 و 27.

ص:9

از ابن عباس، ابوبکر، سمره، انس، سهل بن سعد، جریر، ابومالک، ابن مسعود و نعمان بن بشیر روایت کرده واز جابر نیز این حدیث روایت شده است.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند:

ایما رجل مسلم کفر رجلا مسلما فان کان کما قال والا فقد باء بالکفر؛(1) هر مرد مسلمانی که دیگری را کافر بخواند، اگر کافر باشد مشکلی ندارد و الاّ خودش کافر گردد.

باز پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در حدیث دیگری فرمودند:

اذا قال الرجل لاخیه یا کافر وهو کقتله؛(2) هرگاه مردی به برادرش بگوید؛ ای کافر مانند این است که او را کشته باشد.

هیثمی سند این حدیث را صحیح دانسته واین حدیث از ثابت ابن ضحاک نیز روایت شده است.

ثمرات همین گونه تعلمات عالی اسلام بود که برادری، همدلی و وحدتی که در میان افراد آن جامعه وجود داشت، در میان هیچ قوم دیگری دیده نمی شد. حتی بعد از رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله هرچند میان صحابه اختلاف هایی به سبب امر خلافت وجانشینی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به وجود آمد، ولی هرگز دیده نشد که این اختلافات به جایی رسیده باشد که مسلمانان یکدیگر را از دین خارج کنند ویا کافر ومشرک بخوانند. آری، در زمان خلافت حضرت علی علیه السلام گروهی به نام خوارج بر اثر کج فهمی به جز خودشان همه را کافر دانستند. اما امیرالمؤمنین علیه السلام


1- صحیح بخاری، ح 6103 و6104؛ مسند احمد، ج 2، ص 23 و 60، ح4687 و4745 و 5035 و5077 و5259 و5260 و5914 و5933 و 6280.
2- مصنف عبدالرزاق، ج 8، ص 482، ح 15984 و 19516؛ مجمع الزوائد، ج 8، ص73 .

ص:10

با وجود چنین افکار وعقاید باطل هرگز آن ها را به کفر نسبت ندادند. و بحمد لله زود ریشه خوارج از بیخ برکنده شد وجز اندکی از آن ها باقی نماند.

حتی بعد از به وجود آمدن مذاهب مختلف در جامعه اسلامی، هرچند میان پیروان این مذاهب اختلافاتی (چه در اصول وچه در فروع دین) وجود داشت، ولی دیده نشده که پیرو یکی از آن مذاهب پیرو مذهب دیگر را کافر و از دین خارج گردیده اعلان نماید. آری، کسانی وگروه هایی پیدا می شدند که غیر خودشان را از دین بیرون شده می دانستند، ولی عدد چنین افرادی نسبت به جمهور مسلمانان خیلی اندک وناچیز بود. وچنین نسبت ندادن (یعنی نسبت کفر ندادن بر یکدیگر) به خاطر آن بود که این فرموده مشهور رسول اکرم صلی الله علیه و آله در گوش همه مسلمانان تنین می زد:

من قال لا اله إلا الله فقد عصم منی نفسه وماله؛(1) هر کسی که بگوید: لا اله الاّ الله» (معبودی جز الله نیست) به درستی جان ومالش را (از زوال و ریخته شدن) حفظ کرده است.

صدها سال مسلمانان همین گونه زندگی مسالمت آمیزی با هم داشتند که به ناگاه در دیار شام شخصی به نام ابن تیمیه وپس از او محمد بن عبدالوهاب که ادعای علم ومعرفت هم داشتند ظهور کرده ویک دفعه هر مسلمانی را که معتقد به عقاید آن ها نبود به گمراهی وبدعت و کفر وشرک متهم کرده وخون ومالش را مباح اعلان کردند. از همان روزهای نخستین ظهور این ها علما ودانشمندان زمانشان به مخالفت با این ها برخاسته و عقاید وافکار بی اساس این دو را آشکار نمودند ودیری نپایید که سر و صدای ابن تیمیه خاموش گردید.


1- صحیح بخاری، ح 2946 و1399؛ مسند احمد، ج 1، ص 19، ح 117 و335؛ صحیح ابن حبان، ج 1، ص 451، ح218 .

ص:11

تا این که تقریباً 300 سال پیش در سرزمین عربستان در آن هنگام که سرزمین مسلمانان قطعه قطعه گردیده ومورد طعمه بیگانگان قرار داشت، مردی به نام محمد بن عبد الوهاب ظهور کرد واز نو افکار وعقاید مرده ی ابن تیمیه را زنده نمود. او نیز به مانند ابن تیمیه هر مسلمانی را که مخالف عقایدش بود مشرک وکافر اعلان نمود. امّا این دفعه سرنوشت ابن عبدالوهاب مثل ابن تیمیه نشد که با مردنش افکار وعقایدش نیز از بین برود، بلکه برای ابن عبد الوهاب چنین فرستی فراهم آمد که بعضی از امیران قبایل عرب (آل سعود) که به دنبال پیروزی های سیاسی و سیطره بر سرزمین عربستان بودند هم فکر وهم رأی ابن عبد الوهاب شده وبه او پیشنهاد همکاری در گستراندن عقایدش دادند. آن گاه با گشایش یافتن کار آل سعود عقاید وافکار ابن عبدالوهاب هم با زور شمشیر شروع به گسترش کرد.

ما در این کتاب سعی کردیم تا خواننده ای عزیز را با افکار و عقاید ابن تیمیه ومحمد بن عبدالوهاب آشنا سازیم. از آن جا که افکار و عقاید بی اساس این دو خصوصاً در این محورها: مقابله با فضائل امیر المؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام، دشمنی با اهل بیت علیهم السلام، ابراز عقاید بی اساس در مورد شرک و اظهار افکار عجیب و غریب در موضوع ذات خداوند و کافر دانستن مسلمانانی که مخالف با افکار آن ها باشند، دور می زند، بنابر این کتاب خود را به پنج فصل اساسی تقسیم نمودیم:

فصل اوّل: ابن تیمیه و امیرالمؤمنین علیه السلام.

فصل دوّم: ابن تیمیه و اهل بیت علیه السلام.

فصل سوّم: نگاهی به برخی از عقاید ابن تیمیه.

فصل چهارم: دیدگاه دانشمندان در مورد ابن تیمیه.

ص:12

امّا فصل پنجم را به بررسی مذهب وهابیت و افکار وعقاید پایه گذار آن، محمد بن عبد الوهاب اختصاص داده ایم.

حدیث متواتر و پرهیز از حرام

قبل از ورود به بحث ناچار باید به دو مطلب اشاره کنیم:

1. مسأله تواتر: اکثر احادیثی که در فضائل اهل بیت علیهم السلام وارد شده است وابن تیمیه آن را تکذیب کرده و ما در این کتاب با آن ها آشنا خواهیم شد، بنابر مبانی اهل سنت متواتر است. لذا باید تواتر و حدیث متواتر از دیدگاه اهل سنت معرفی گردد و با نظر آن ها در این مورد آشنا شویم:

ابن کثیر در باره حدیثی در مورد خوارج یازده نفر از تابعین را اسم برده که آن حدیث را از امیرالمؤمنین علیه السلام روایت کرده اند، سپس می گوید: فهذه اثنتا عشرة طریقا إلیه ستراها بأسانیدها وألفاظها ومثل هذا یبلغ حد التواتر؛(1) این دوازده طریق (در واقع 11 نفر را ذکر کرده) به او (به امیرالمؤمنین علیه السلام) می رسد که به زودی اسانید ولفظهای آن را خواهی دید، و مثل این (تعداد طریق) به حد تواتر می رسد.

سیوطی در مورد حدیث متواتر به صورت شعر چنین گفته است:

فَالمُتَوَاتِرُ، وَقَوْمُ حَدَّدُوا... بِعَشْرَةٍ، وَهوَ لَدَیَّ أَجْوَدُ؛(2) گروهی (از محدثین) متواتر را حدیثی دانسته اند که ده نفر آن را روایت کرده باشد واین نظریه نزد من خیلی خوب وصحیح است.


1- البدایة والنهایه ابن کثیر، ج 7، ص 321.
2- الفیه سیوطی فی علم الحدیث، ص 13.

ص:13

کتانی در کتابی که در موضوع حدیث متواتر نوشته و احادیث متواتر را در آن جمع کرده است می گوید: سیوطی حدیثی را که ده نفر از صحابه روایت کرده اند، متواتر دانسته وکتابش که در مورد احادیث متواتر نوشته است بر همین اساس بوده وهر حدیثی که ده نفر از صحابه وبه بالا روایت کرده اند ذکر کرده است.(1)

باز کتانی می گوید: حافظ سیوطی در کتاب «الأزهار المتناثرة فی الأخبار المتواترة» گفته است: هر حدیثی که آن را ده نفر از صحابه روایت کرده باشند، آن روایت نزد ما اهل حدیث متواتر است.(2) پس بنابر این تصریح سیوطی که کتانی نیز اشکالی بر آن وارد نکرده است و ابن کثیر که سخنش چندان تفاوتی با این ندارد، از نظر محدثین اهل سنت حدیثی که ده نفر از صحابه آن را روایت کرده اند، متواتر است. البته برخی مانند ابن حزم وابن حجر در «صواعق المحرقه» حدیث هشت نفر از صحابه را نیز متواتر خوانده اند که دیگر نیاز به ذکر آن ها نیست.

2. ابن تیمیه کرارا می گوید: استدلال به حدیثی که صحتش را نمی دانی به اتفاق جایز نیست وآن قولِ بدون علم است وقرآن وسنت آن را حرام قرار داده است. (3)

این سخن از جانب ابن تیمیه یک نوع فریب خواننده ی کتابش است تا وانمود کند که او اهل تقواست و بدون علم نیز سخن نمی گوید؛ حال آن که او نه این که از حرام پرهیز ندارد، بلکه از نفاق نیز پرهیز ندارد ولذا فراوان دروغ های بزرگ بر زبان جاری کرده و از خود در کتاب هایش بر جای گذاشته است. اکنون با توجه به


1- نظم المتناثر من الحدیث المتواتر، ص 15.
2- نظم المتناثر من الحدیث المتواتر، ص 16.
3- منهاج السنه ابن تیمیه، ج 7، ص 62 و 178.

ص:14

این سخن ابن تیمیه، با سخنان و اظهارات او آشنا خواهیم شد تا روشن گردد که او چه مقدار به این سخن خود در عمل پایبند بوده و آیا این سخن را از روی ایمان گفته و یا برای فریب مردم و خواننده ی کتابش بوده است.

ص:15

فصل اول: ابن تیمیه و امیرالمؤمنین علیه السلام

اشاره

در این فصل با دیدگاه ابن تیمیه در مورد احادیثی که در فضائل امیرالمؤمنین علیه السلاموارد شده است وهمچنین طعن هایی که او بر امیرالمؤمنین علیه السلاموارد کرده وجایگاه او با دوستان اهل بیت علیهم السلاموهمچنین با دشمنان آن ها، آشنا خواهیم شد. وهمچنین دلائل گمراهی او از اهل بیت علیهم السلامودشمنی اش با استفاده از تصریح علمای اهل سنت وسخنان خود او در کتاب هایش مورد اشاره وبررسی قرار خواهد گرفت.

ابن تیمیه و حدیث: «علی همراه حق است»

ابن تیمیه در باره ی این حدیث که متن کاملش را به زودی می آوریم می گوید:

«این بزرگ ترین سخن دروغ است. این حدیث را هیچ کس از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت نکرده است؛ نه با سند صحیح و نه با سند ضعیف. پس آیا کسی دروغ گوتر از این پیدا می شود که از صحابه و علما حدیثی را روایت کند که آن ها آن حدیث را روایت نکرده ا ند و از هیچ یک آن ها این حدیث اصلاً شناخته نشده است. این از آشکارترین دروغ هاست. و اگر گفته می شد که برخی از آن ها این حدیث را روایت کرده اند وممکن است صحیح باشد در این صورت امکان صحیح بودنش وجود داشت. (حال آن که چنین نیست) و قطعاً دروغ و نسبت داده شده بر رسول خدا صلی الله علیه و آله است.»

ص:16

باز همو می گوید:

«حق به جز با پیامبر صلی الله علیه و آله همراه کسی نمی گردد. اگر حق هر جا که علی باشد به همراه او می گشت، واجب بود که علی مانند پیامبر صلی الله علیه و آله معصوم باشد.»(1)

در «مجمع الفتاوی» (ج 4، ص 418) می گوید: «اگر حق به همراه علی باشد، عمل کردن به هر آنچه علی می گوید واجب است، ولی معلوم است که صحابه و پیروانش با علی در مسائلی مخالفت کرده اند. و نصّ شرعی هم داریم که آن نص با رأی مخالفان او موافق بوده است؛ مانند: عده ای زنی که شوهرش وفات می کند، در حالی که او باردار است .» (البته باید دقت داشته باشیم که روش ابن تیمیه و محدثین اهل سنت و وهابیت در صلوات روشن است و آن ها صلوات را ناقص ادا می کنند، لذا این که در این نوشتار ما بعد از نقل قول و یا حدیثی از کتب اهل سنت، صلوات را به طور کامل ذکر کرده ایم این عمل از جانب ماست، نه این که در اصل کتاب، صلوات این گونه بوده باشد.)

جواب: چنان که ملاحظه می کنید ابن تیمیه تأکید زیادی بر دروغ بودن این حدیث دارد و چهار مرتبه آن را تکرار کرده و سپس می گوید: این حدیث از هیچ کسی حتی با سند ضعیف هم روایت نشده است. و در آخر به دروغ بودن این حدیث ادعای یقین می کند.

همچنین اگر در سخنان ابن تیمیه دقّت کنیم به دست می آید که یکی از سبب-هایی که ابن تیمیه این حدیث را تکذیب کرده است آن است که لازمه ای قبول این


1- منهاج السنة ابن تیمیه، ج 4، ص 241 .

ص:17

حدیث (که صحیح و ثابت است) آن است که ناچاریم امیر المؤمنین علیه السلام را معصوم بدانیم.

ما در این جا متن و راویان این حدیث را ذکر می کنیم تا معلوم گردد که اوّلاً: حدیث مذکور حدیث صحیح (و حتی متواتر) است و ثانیاً: روشن شود که چگونه ابن تیمیه حقایق مسلم را تکذیب و انکار می کند و آشکارا دروغ می گوید.

اینک چند حدیث در این زمینه:

1. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند:

علی مع الحق أو الحق مع علی حیث کان؛ علی همراه حق هست یا (و) حق همراه علی هرجا که علی هست همراه او می گردد. این حدیث با عبارات: «حق همراه علی است» و «خدایا حق را همراه علی بگردان» نیز وارد شده است.

این حدیث را با الفاظ مختلف مذکور افراد زیر از صحابه روایت کرده اند:

امیرالمؤمنین وامام حسین علیهما السلام، سلمان، ابوذر، عمار، مقداد، ابن عباس، امّ سلمه، عایشه، حذیفه، جابر، بوبکر، بوایوب انصاری، سعد بن عباده، ابوسعید خدری، براء بن عازب، سهل بن سعد، ابو لیلی، ابو طفیل، ابو موسی اشعری، سعد بن ابی وقاص، زید بن ارقم، عبد الرحمان بن سعد، کعب بن اجرت، کعب بن عمر.(1)


1- سنن ترمیذی، ج 3، ص 166؛ مسند بزار، ج 3، ص 52، ح 806؛ معجم الکبیر، ج 23، ص329 و 395، ح 758 و 946؛ مسند ابی یعلی، ج 2، ص 318، ح 1052؛ مجمع الزوائد، ج 7، ص 235 و 236؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 758؛ تاریخ الاسلام، ج 2، ص 198؛ تاریخ بغداد، ج14، ص322، ح 7643؛ تاریخ ابن عساکر، ج 20، ص 360 و ج 42، ص 499 (با پنج سند)؛ تاریخ ابن کثیر، ج 8، ص82؛ الکنی و الاسماء، ج 2، ص 89؛ کنز العمال، ج11، ص 621 ح33091؛ فیض القدیر، ج 6، ص474؛ تفسیر فخر رازی، ج 1، ص 205؛ مناقب ابن مردویه، ح134 الی 140.

ص:18

هیثمی با سه سند این حدیث را روایت کرده ویکی را صحیح دانسته ودر دوّمی می گوید: سعد بن شعیب را نمی شناسم و بقیه رجال صحیح اند. و در سوّمی نیز می گوید: مالک بن جبیر را نمی شناسم و بقیه ثقه اند. ابن کثیر حدیث دوّمی هیثمی را با سند دیگر روایت کرده است وحاکم نیز سند این حدیث را صحیح دانسته است. باید دقت داشته باشیم که سه سند هیثمی را بنابر موازین اهل سنت می توان گفت که همگی صحیح اند؛ زیرا ابن حبان، ذهبی و ابن حجر در مورد راوی ای که مجهول است وشخص ثقه از او حدیث روایت کرده و کسی او را جرح نکرده است، گفته اند: جائز الحدیث است.(1)

چنان که می بینید این حدیث بنابر نظریه ای محدثین و عقیده ای که حتی خود ابن تیمیه در مورد اخبار متواتر دارد متواتر، بلکه بالاتر از تواتر است؛ زیرا ابن تیمیه حدیثی را که هفت نفر از صحابه روایت کرده اند متواتر دانسته است حال آن که این حدیث را 25 نفر از صحابه روایت کرده اند. علاوه بر آن این حدیث شواهد فراوان دیگری نیز دارد که به همین معنا هستند.

2. ام سلمه همسر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله همیشه می گفت:

عن أم سلمة أنها کانت تقول: کان علی علی الحق من اتبعه اتبع الحق ومن ترکه ترک الحق عهد معهود قبل یومه هذا؛(2) علی همیشه بر حق بود وهر که از علی پیروی کرد، از حق پیروی کرده است و هر که علی را ترک کرد، حق را ترک کرده است. این عهد و پیمان دیرینه است.


1- میزان الاعتدال، ج 2، ص 93، رقم 2964؛ لسان المیزان، ج 2، ص 496، رقم 1993.
2- مجمع الزوائد، ج 9، ص 134؛ معجم الکبیر، ج 23، ص 330 و 395؛ تاریخ ابن عساکر، ج42، ص419.

ص:19

این حدیث با سه سند روایت شده است و هیثمی برای این حدیث دو سند نقل کرده و رجال یکی را ثقات دانسته جز مالک بن جعونه که می گوید: او را نمی-شناسم. این حدیث را عیاض بن عیاض وسلمه بن کهیل از مالک روایت کرده اند واز سخن دارقطنی که ابن عساکر ذیل این حدیث نقل کرده است، روشن می شود که مالک نزد او معروف بوده است وهمچنین در آن سلمه از مالک سؤال می کند که آیا تو این سخن را از ام سلمه شنیدی؟ او می گوید: به خدا سوگند سه مرتبه این حدیث را از او شنیدم.

3. عمره دختر عبد الرحمان می گوید:

عن عمرة بنت عبد الرحمن قالت: لما سار علی إلی البصرة دخل علی أم سلمة زوج النبی صلی الله علیه و آله فقالت: سر فی حفظ الله و فی کنفه فو الله إنک لعلی الحق و الحق معک و لولا أنی أکره أن أعصی الله و رسوله فإنه أمرنا صلی الله علیه و آله أن نقر فی بیوتنا لسرت معک و لکن و الله لأرسلن معک من هو أفضل عندی و أعز علی من نفسی ابنی عمر؛(1) وقتی علی به طرف بصره (برای جنگ جمل) حرکت کرد، برای وداع با ام سلمه همسر رسول خدا صلی الله علیه و آله به خانه اش داخل شد. ام سلمه گفت: در حفظ و پناه خدا حرکت کن. به خدا سوگند حتماً تو بر حق هستی و حق همراه توست. اگر این نبود که من دوست ندارم خدا و رسولش را نافرمانی کنم؛ زیرا او (خداوند متعال) ما (همسران پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله) را امر فرموده تا در خانه-هایمان بمانیم حتماً همراه


1- تاریخ طبری، ج 3، ص 8؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 129، ح 4611.

ص:20

تو می آمدم، ولی به خدا سوگند حتماً کسی را همراه تو می فرستم که نزد من از خودم هم برتر و عزیزتر است و آن پسرم عمر است.

حاکم و ذهبی سند این حدیث را به شرط بخاری و مسلم صحیح دانسته اند.

4. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند:

علی مع القرآن و القرآن مع علی لن یتفرقا حتی یردا علی الحوض؛ علی همراه قرآن و قرآن همراه علی است. این دو از هم جدا نمی-شوند تا این که در حوض بر من داخل شوند.(1)

این حدیث را ام سلمه و ابن عباس روایت کرده اند، حاکم و ذهبی سند آن را صحیح دانسته اند.

یادآور می شویم که علاوه بر این اخبار، احمد بن حنبل که ابن تیمیه خود را پیروی مذهب او می خواند، نیز به معنای این حدیث تأکید کرده است. راوی می-گوید:

وهو (علی) کما قال أحمد فیما أخبرنا... سمعت أحمد بن سعید الرباطی یقول سمعت أحمد بن حنبل یقول: لم یزل علی بن أبی طالب مع الحق و الحق معه حیث کان؛(2) علی همان گونه است که احمد گفته است، آن جا که گفته است: «علی همیشه همراه با حق بود وحق نیز همراه او. هرجای که علی بود حق آن جا می-گشت.


1- المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 124؛ معجم الاوسط، ج 5، ص 455، ح4877؛ معجم الصغیر طبرانی، ج 1، ص 255؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 134؛ تاریخ الخلفا، ص 116؛ کنز العمال، ج 12، ص203 .
2- تاریخ ابن عساکر، ج 42، ص 419.

ص:21

سند این خبر کاملاً صحیح است.

ابن جوزی با وجود تعصبش در مورد فضائل امیرمؤمنین علیه السلام، در باره این حدیث می گوید:

ولا یختلف العلماء أن علیاً لم یقاتل أحداً إلا والحق مع علی. کیف وقد قال رسول الله صلی الله علیه و آله: اللهم أدر معه الحق کیفما دار؛ (1) علما اختلاف ندارند در این که علی با هر که جنگید حق همراه علی بود. چرا (چنین نباشد) در حالی که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: خدایا، حق را همراه علی بگردان هرگونه ی که علی می گردد.

این سخن این جوزی را در نظر داشته باشید؛ زیرا ابن تیمیه قبیح ترین سخنان را در حق امیرالمؤمنین علیه السلام وجنگ های آن حضرت با اهل جمل وصفین گفته است واین سخن ابن جوزی یکی از دلائل دروغگویی او در آن موضوع نیز است.

پس همان گونه که ملاحظه می کنید این حدیث صحیح وثابت، بلکه متواتر است؛ چه رسد به اینکه این حدیث را کسی نقل نکرده ودر هیچ کتابی وجود نداشته باشد. این بیانگر جرعت ابن تیمیه بر دروغ گفتن است که در مورد چنین حدیث با عظمت وبا این زیادی سند که بنابر نظر خود او حدیث متواتر است می-گوید: «هیچ کسی آن را نقل نکرده است.»

نکته دیگر اینکه بنابر اعتراف خود ابن تیمیه چون صحت این حدیث ثابت است، پس لازمه اش آن است که باید امیر المؤمنین علیه السلام را معصوم بدانیم. وواقعیت نیز همین است.


1- صید الخاطر ابن جوزی، ج 1، ص 129 .

ص:22

البته چنین هم نیست که معصوم بودن امیرالمؤمنین علیه السلام فقط از همین حدیث ثابت شود، بلکه علاوه بر این؛ حدیث متواتر «ثقلین» نیز بر هیمن معنی دلالت دارد و معصوم بودن آن حضرت بنابر این حدیث نیز روشن تر است. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرمایند:

همانا من ( بعد از خودم ) در میان شما دو چیز گرانبها باقی خواهم گذاشت که اگر به آن چنگ بزنید هرگز بعد از من گمراه نخواهید شد. یکی از این دو بزرگ تر از دیگری است. ( و آن دو عبارت اند از: ) کتاب خدا و عترتم اهل بیتم. پس نگاه کنید که چگونه مرا در باره ای این دو چیز خواهید گذاشت؟ (بدانید که) این دو هرگز از هم جدا نخواهند شد تا آن که بر من سر حوض وارد شوند.(1)

البته احادیث دیگری نیز به همین معنا وجود دارد که ما بعضی از آن ها را در زیر یادآوری می کنیم و بعضی دیگر را در بحث های آتی ملاحظه خواهید کرد:

5. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند:

من أطاعنی فقد أطاع الله و من عصانی فقد عصی الله و من أطاع علیّاً فقد أطاعنی و من عصی علیّاً فقد عصانی؛(2) رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: هر که مرا اطاعت کند، در واقع خدا را اطاعت کرده وهر که مرا نافرمانی کند، خدا را نافرمانی کرده وهر


1- سنن ترمذی، ج 13، ص 201.
2- معجم الشیوخ، ج 1، ص 485، ح 124؛ من حدیث خیثمه، ج 1، ص 72؛ حلیة الاولیاء، ج 1، ص67؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 121 و 128، ح 4617 و 4621؛ الفتوح ابن اعثم، ج 2، ص 281؛ الکامل فی ضعفاء الرجال، ج 1، ص 349؛ مناقب ابن مغازلی، ص 46، ح 69 و 155؛ تاریخ ابن عساکر، ج 42، ص 306؛ فرائد السمطین، ح142.

ص:23

که علی را اطاعت کند، در واقع مرا اطاعت کرده وهر که علی را نافرمانی کند، حتماً مرا نافرمانی کرده است.

این حدیث در مصادر مذکور از امیرالمؤمنین علیه السلام، ابوذر، حذیفه، ابوبرزه، یعلی بن مرّه، ام سلمه و عایشه روایت شده است و حاکم و ذهبی سند آن را صحیح دانسته اند.

6. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند:

یا علی من فارقنی فقد فارق الله ومن فارقک یا علی فقد فارقنی؛ ای علی، هر که از من جدا شود، از خدا جدا شده وهر که از تو جدا شود، در حقیقت از من جدا شده است. (1)

این حدیث نیز از ابوذر، عمر، ابو هریره، ابن عمر و بریده روایت شده است.

حاکم وهیثمی سند این حدیث را صحیح دانسته اند.

پس همه ی این اخبار صحیح، دلالت بر معصوم بودن امیر المؤمنین علیه السلام وواجب بودن اطاعت از آن حضرت را دارد. اما اینکه ابن تیمیه می گوید: «صحابه وپیروان علی با او مخالفت می کردند» اگر فرضاً چنین نقلی را صحیح بدانیم جوابش این است که نه اینکه بعضی از صحابه، بلکه اگر همه ای آن ها با آن حضرت مخالفت می کردند نیز هیچ گونه خللی بر معصوم بودن آن حضرت وارد نمی شد ومخالفت آنها معصوم بودن آن حضرت را نمی تواند نقض بکند، بلکه


1- معجم الکبیر، ج 12، ص 496، ح 13559؛ تاریخ الکبیر بخاری، ج 7، ص 333؛ معجم الاوسط، ج6، ص 162، ح 6085؛ مسند بزّار، ج 9، ص 455، ح 4066؛ فضائل الصحابه، ج 2، ص570، ح 962؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 124 و 142، ح 4624 و 4703؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 128 و135؛ میزان الاعتدال، ج 2، رقم 2779؛ کنز العمال، ج11، ح 32974 الی 32976.

ص:24

برعکس نشانه انحراف مخالفین خواهد بود. در صفحات بعد خواهیم دید که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله چگونه با برخی از صحابه که از امیر المؤمنین علیه السلام شکایت می برد برخورد می کردند و با سخن ابن عباس نیز آشنا خواهیم شد که او مخالفت کنندگان با کار های امیرالمؤمنین علیه السلام را احمق معرفی کرده است. پس، از این اخبار ومانند آن که فراوان اند روشن وثابت می شود که اسلام، علی بن ابی طالب علیه السلام را معصوم قرار داده وکسانی را که با این موضوع مخالفت می کنند، مخالفت کننده با خداوند متعال و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله معرفی کرده است. همچنین هر که بر معصوم بودن آن حضرت اشکال وارد می کند وطعن می زند بدون شک به خداوند متعال وپیامبر اکرم صلی الله علیه و آله طعنه زده است، نه به کس دیگر.

ابن تیمیه وتکذیب حدیث «طیر»

ابن تیمیه می گوید: «به درستی که حدیث «طیر» در نزد آگاهان به حقایق نقل (به حدیث) از احادیث دروغ و ساخته شده است ... . از حاکم در باره ای این حدیث سؤال کردند و او گفت: «این حدیث صحیح نیست.»(1)

جواب: حدیث «طیر» از احادیث متواتر است که افراد زیادی از صحابه با سند های فراوان آن را روایت کرده اند که ما به نقل متن حدیث و راویان آن اشاره کرده و بعد از آن به پندارهای دروغین ابن تیمیه نیز پاسخ خواهیم داد.

«نزد پیامبر صلی الله علیه و آله پرنده ای (بریان شده) بود و آن حضرت فرمودند: خداوندا! محبوب ترین خلق و بنده ات را به نزد من بیاور تا با من این پرنده را بخورد. سپس علی بن ابی طالب آمد و آن را همراهی پیامبر صلی الله علیه و آله خورد .»


1- منهاج السنه، ج 7، ص 371 .

ص:25

این حدیث از امیرالمؤمنین علیه السلام، انس بن مالک (با بیش از 90 سند)، ابن عباس، سفینه، ابوسعید خدری، ابوطفیل، سعد بن ابی وقاص، عمرو بن عاص، یعلی بن مرّه، جابر بن عبد الله، ابو رافع و حبشی بن جناده روایت شده است.(1)

این حدیث از احادیث متواتره است و اسانید صحیح و حسن بسیاری دارد. برای نمونه به چند سند اشاره می کنیم:

1. هیثمی در مورد یکی از اسانید می گوید: حماد بن مختار را نشناختم، بقیه رجالش رجال صحیح (رجال بخاری و مسلم) است.

2. در مورد سند دیگر می گوید: احمد بن عیاض را نشناختم، وبقیه رجال سند رجال صحیح است.

3. در مورد سند ابویعلی می گوید: رجالش ثقات هستند و در برخی آن ها خلاف است.


1- سنن ترمذی، ج 5، ص 595 و 626، ح 3721؛ سنن الکبری نسائی، ج 5، ص 107 و 595، ح3721 و8398؛ خصائص نسائی، ح 10؛ مسند ابو حنیفه ابونعیم، ج 1، ص 234؛ امالی محاملی، ج 2، ص 33، ح512؛ مسند ابی یعلی، ج 7، ص 10، ح 4052؛ طبقات المحدثین ابوشیخ، ج 3، ص 364، ح 924؛ فضائل الصحابه، ج2، ص 560، ح 945؛ حدیث ابی الفضل الزهری، ج 1، ص401، ح 400 و 401؛ معجم الکبیر، ج 1، ص253، ح 730، ج 6، ص 392، ح 6323، ج 7، ص 82، ح 6437، ج 10، ص282، ح 10667؛ معجم الاوسط، ج 2، ص 207، ح 1744، ج 6، ص 90، ح 5886، ج 7، ص267، ج 9، ص142؛ تاریخ الکبیر بخاری، ج 2، ص 2، ح 1488؛ مسند بزار، ج 9، ص 287، ح3841؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 287؛ حلیة الاولیا، ج 6، ص339؛ المستدرک علی الصحیحین، ج3، ص 130 و 131 و 141، ح 4650 و 4651؛ تاریخ الاسلام، ج 3، ص 633؛ تاریخ ابن عساکر، ج 42، ص245 تا 257، (با بیش از 15 سند)؛ تاریخ ابن کثیر، ج 7، ص 387؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 126 با 5 سند.

ص:26

4. در مورد سند چهارم می گوید: رجال این سند همه رجال صحیح است، جز فطر و او ثقه است. (دقت داشته باشیم که فطر نیز از رجال صحیح بخاری است.)

5. ودر مورد سند ابن عباس نیز می گوید: در سند این حدیث محمد بن سعید را نشناختم بقیه توثیق شده اند ودر سلیمان بن قرم ضعف است.

6. یکی از اسانید ابن عساکر تمام رجالش ثقه هستند که عبارت اند از: انبأنا ابو القاسم الحریری قال: انبأنا ابو طالب العشری قال: انا الدارقطنی قال: انا محمد بن مخلد قال: انا حاتم بن اللیث قال: انا عبیدالله بن موسی عن عیسی بن عمر القاری عن السدی قال انس. (1) ابن جوزی این سند را به وجود اسماعیل بن عبدالرحمن سدی ضعیف معرفی کرده است و همچنین ممکن است وهابی ها نیز با اکتفا به ذکر برخی مانند ابن معین و جوزجانی ناصبی که سدی را تضعیف کرده اند، برخی سند حدیث طیر و از جمله این سند را ضعیف معرفی کرده، ومردم را فریب دهند. لذا دقت داشته باشیم که سدی اولا از رجال صحیح مسلم است. ثانیا: او را شعبه، ثوری و زائده (بنابر نقل ترمذی ذیل حدیث طیر) ویحیی قطان، احمد، عجلی، ابن مهدی، نسائی، ابن حبان و البانی ثقه دانسته اند و ساجی، ابن عدی و ابن حجر او را صدوق دانسته اند، حاکم، ذهبی و البانی احادیث او را صحیح دانسته اند ویحیی قطان می گوید: کسی او را ترک نکرده و از کسی نشنیدم که جز به خوبی از او یاد کرده باشد. پس با این بیان روشن شد که این سند بلا نزاع صحیح است؛ زیرا ما بقی رجال سند ثقه هستند.


1- تاریخ ابن عساکر، ج 42، ص 254؛ العلل المتناهیة ابن جوزی، ج 1، ص 230، ح 363 .

ص:27

7. سند معتبر دیگر نزد این عساکر سند ذیل است: أخبرنا أبو محمد بن الأکفانی أنا أبو محمد عبد العزیز بن أحمد أنا أبو الحسن علی بن موسی بن الحسین نا أبو الحسن علی بن عمر الدارقطنی نا محمد بن مخلد بن حفص العطار نا حاتم بن اللیث الجوهری نا عبد السلام بن راشد نا عبد الله بن المثنی عن ثمامة عن أنس.(1) رجال این سند نیز همه ثقه اند و ابن مثنی صدوق و ابن راشد را اهل سنت مجهول دانسته اند، ولی او از اصحاب امام صادق علیه السلام و ثقه است، ولی بنابر قاعده گذشته که از ذهبی و ... ذکر شد، این سند به تنهایی مورد اعتماد است چه رسد در شواهد.

8. أخبرتنا أم المجتبی ناصر قالت قرئ علی إبراهیم بن منصور نا أبو بکر بن المقرئ أنا أبو یعلی نا قطن بن نسیر نا جعفر بن سلیمان الضبعی نا عبد الله بن المثنی عن عبد الله بن أنس عن أنس بن مالک. (2) رجال این سند نیز ثقات هستند جز قطن بن نسیر که صدوق و از رجال مسلم است.

9. حدثنا الحسن بن محمد السکونی، قال: حدثنا الحسن ابن علی النسوی، قال: حدثنا إبراهیم بن مهدی المصیصی، قال: حدثنا علی بن مسهر، عن مسلم أبی عبد الله، عن أنس. (مناقب ابن مردویه، ح 170 .) کل رجال این سند ثقه هستند جز حسن نسوی که شیخ طبرانی نیز است و ما او را نشناختیم.

10. همچنین ابن کثیر در تاریخش بیست و نه سند برای این حدیث ذکر کرده است و از جمله اسانید او سند ابن ابی حاتم است که تمام روات آن بلا نزاع ثقات


1- تاریخ ابن عساکر، ج 42، ص 256. ابن مردویه این حدیث را با سند فوق از عباس بن بکار از عبدالله بن مثنی روایت کرده است. مناقب ابن مردویه، فصل دهم، حدیث طیر.
2- تاریخ ابن عساکر، ج 42، ص 247 .

ص:28

اند که عبارت اند از: ابن ابی حاتم، از عمار بن خالد از اسحاق بن یوسف ازرق، از عبدالملک بن ابی سلیمان، از انس و این سند نیز بدون شک صحیح است.

11 و 12. بخاری در تاریخش دو سند صحیح برای این حدیث ذکر کرده و هر دو را مرسل خوانده است. در اولی در مورد عثمان طویل گفته است: برای او سماع از انس دانسته نشده است. و در دومی نیز عبدالملک بن ابی سلیمان را چنین وانمود کرده که او نیز حدیثش از انس مرسل است. اما عثمان؛ نشنیدن او نیز از انس ثابت نشده و خود بخاری در شرح حال عثمان، در تاریخش، عثمان را از کسانی خوانده که از انس حدیث روایت کرده است، ولی آن جا این اشکال را وارد نکرده است. ابن حبان و ابن حجر و دیگران نیز او را از راویان از انس نام برده و اشکالی وارد نکرده اند. اما عبدالملک؛ ذهبی و ابن حجر او را از راویان از انس برشمرده اند. همچنین این دو راوی زمان انس را درک کرده اند. پس بدون شک این دو سند نیز صحیح خواهد بود.

13. آجری در (الشریعه، ج 4، ص 153، ح 1455 ) این حدیث را از ابواحمد هارون بن یوسف از ابن ابی عمر العدنی از محمد بن جعفر بن محمد از (عبدالرحمن) ابن ابی رجال از پدرش محمد بن عبدالرحمن از انس روایت کرده ورجالش ثقه و این سند نیز صحیح است.

14 و 15. ابن حجر از (الغرائب) دارقطنی با این سند: عبدالله بن محمد بن عمارة انصاری، از مالک، از اسحاق بن عبدالله بن ابی طلحة، از انس این حدیث را نقل کرده است واین سند نیز صحیح است. دارقطنی آن را از منفردات انصاری از مالک خوانده و گفته است: غیر او ثابت تر از اوست. (پس او از نظر دارقطنی ثقه وثبت است). ابن فتحون گفته است: او اعلم الناس به انساب انصار بود و عدوی با

ص:29

اتکا به کتاب او کتاب انساب انصار را تألیف کرده است. (1) ابن سعد، خطیب و ذهبی نیز او را عالم به انساب انصار معرفی کرده اند و خطیب پنج نفر از محدثین را نام برده که از او حدیث روایت کرده اند و ذهبی گفته است: کسی او را تضعیف نکرده است. (2) با این بیان روشن می-شود که این سند نیز صحیح است. ابن جوزی محمد بن صالح را در غیر سند دارقطنی در این حدیث با مدنی خلط کرده و از ابن حبان تضعیف او را نقل کرده است و حال آن که این محمد بن صالح بن مهران است و ابن حبان او را ثقه و ابن حجر صدوق خوانده و عالم به انساب نیز بوده وکسی او را تضعیف نکرده است.

از این قبیل اسانید صالح برای این حدیث بسیار است و ما این چند نمونه را ذکر کردیم تا بی اساس بودن سخن کسانی که می گویند: این حدیث سند سالم ندارد روشن گردد. اگر در مورد تک تک اسانید بحث شود سند ترمذی ونسائی وبلاذری و ... نیز صالح بودنش روشن خواهد شد. متأسفانه امروزه وهابی ها با رهبری البانی احادیث فضائل اهل بیت علیهم السلام را با اشاره به برخی اسانید ضعیف و یا با اشاره به ضعف راویان ثقه بدون اشاره به توثیق اکثر محدثین و ... خواننده ی خود را فریب می دهند و حدیث را ضعیف معرفی می کنند. بنابر این ما به این چند سند اشاره کردیم و الا این حدیث بدون تردید متواتر است.


1- لسان المیزان، ج 3، ص 336، رقم 1384؛ علل المتناهیه، ج ص 230، ح 361 .
2- طبقات الکبری ابن سعد، ج 3، ص 442؛ تاریخ بغداد، ج 10، ص 62، رقم 5181؛ تاریخ الاسلام ذهبی، ج4، ص 46، رقم 231 .

ص:30

برخی از علما کتاب مستقلی در باره ی این حدیث شریف تألیف نموده اند؛ مانند: طبری، صاحب تفسیر و تاریخ مشهور، ابن عقده، ابو نعیم، حاکم، ابوبکر بن مردویه، ذهبی و ابن شاهین.

متذکر می شویم که حاکم این حدیث را در «مستدرک» از انس بن مالک با دو سند روایت کرده و سندش را نیز صحیح دانسته است. سپس می گوید: «این حدیث را از انس بیش از سی نفر از اصحابش روایت کرده اند و همچنین با سند صحیح از علی، ابوسعید، و سفینه نیز روایت شده است.» همچنین حاکم کتاب مستقلی در باره این حدیث تألیف کرده است. سبکی، مقدسی و ذهبی، نیز گفته اند که این حدیث را حاکم صحیح می دانسته و آن را در کتابی جمع کرده است.

حاکم حتی می گوید: حدیث الطیر من مشهورات الأحادیث وکان علی أصحاب الصحاح أن یخرجوه فی الصحاح ویقول: ذاکرت به کثیرا من المحدثین ویقول: کتبت فیه کتابا؛ (1) حدیث طیر از احادیث مشهور است و به صاحبان صحاح (یعنی بخاری ومسلم) لازم بود که آن را در صحاح خود روایت کنند. و می گوید: «در باره ی این حدیث با بسیاری از اهل حدیث گفت و گو کردم و کتابی نیز در باره ی آن نوشتم.

دروغ بودن این نسبت که حاکم این حدیث را غیر صحیح دانسته از سخنان گذشته ی حاکم روشن می شود. مضافا شخصی که این نسبت را به حاکم داده و از او نقل کرده، ابوعبدالرحمن شاذیوخی است(2) که او مجهول است. نقل چنین سخنی حتی در صورت


1- معرفة العلوم الحدیث حاکم، ص 93.
2- تذکرة الحفاظ ذهبی، ج 3، ص 1042؛ سیر اعلام النبلاء ذهبی .

ص:31

صحت سندش با وجود تصریحات گذشته از جانب حاکم در کتبش و بدون اشاره به آن ها خود یک نوع دروغ و خدعه و فریب آشکار خواننده کتابش است.

همچنین ابن کثیر می گوید: استاد ما ذهبی کتابی در مورد این حدیث نوشته و پس از ذکر احادیث بیش از نود نفر از تابعین را نام برده است که آن ها این حدیث را از انس روایت کرده اند. (1) ابن کثیر نام 54 نفر از تابعین را که این حدیث را از انس روایت کرده اند در کتابش ذکر کرده است.

وقتی یک حدیث را تنها از انس بیش از نود نفر از تابعین روایت کرده اند، کجا جای شک در صحت چنین حدیث باقی می ماند، مگر اینکه انسان مغرض و دارای هدف کینه جویانه باشد.

اما روایت انس بن مالک؛ او می گوید: «در نزد پیامبر صلی الله علیه و آله پرنده ای (بریان شده) بود. آن حضرت فرمودند: «خداوندا! محبوب ترین خلق وبنده ات را به نزد من بیاور تا همراه من این پرنده را بخورد.» آنگاه ابوبکر آمد وحضرت او را برگرداندند. سپس عمر آمد، او را نیز رد کردند. سپس علی آمد وبه او اجازه دادند.»(2)

علاوه بر این در داستان این حدیث چنین مشهور است:

عن أنس بن مالک قال: کنت أخدم رسول الله صلی الله علیه و آله فقدم لرسول الله صلی الله علیه و آله فرخ مشوی فقال: اللهم ائتنی بأحب خلقک إلیک یأکل معی من هذا الطیر قال: فقلت اللهم اجعله رجلا من النصار فجاء علی فقلت إن رسول الله صلی الله علیه و آله علی


1- تاریخ ابن کثیر، ج 7، ص 384.
2- سنن الکبری نسائی، ج 5، ص 107، ح 8398 و خصائص نسائی، ج 9، ص 125؛ مسند ابی یعلی، ج 7، ص 105، ح 4052؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 125.

ص:32

حاجة ثم جاء فقلت إن رسول الله صلی الله علیه و آله علی حاجة ثم جاء فقال رسول الله صلی الله علیه و آله افتح فدخل فقال رسول الله صلی الله علیه و آله ما حبسک علی فقال إن هذه آخر ثلاث کرات یردنی أنس یزعم أنک علی حاجة فقال: ما حملک علی ما صنعت؟ فقلت: یا رسول الله سمعت دعاءک فأحببت أن یکون رجلا من قومی فقال رسول الله صلی الله علیه و آله : إن الرجل قد یحب قومه؛ خلاصه این حدیث این است: وقتی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: خدایا محبوب ترین بنده ات را به نزد من بیاود تا همراه من این پرنده را بخورد، امیرالمؤمنین علیه السلام سه مرتبه به در خانه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آمدند، ولی انس که دعای آن حضرت را شنیده بود دوست داشت که آن محبوب ترین شخص از جمله هم دیارانش یعنی از انصار باشد. بنابر این هر دفعه به امیرالمؤمنین می گفت که پیامبر صلی الله علیه و آله مشغول هستند. و با این روش اجازه نمی داد تا امیرالمؤمنین علیه السلام داخل خانه شوند. تنها در آخرین مرتبه بود که وقتی علی آمد و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله صدای در را شنیدند خود به انس دستور دادند که ببین چه کسی است؟ انس گفت «علی است.» حضرت فرمودند: «بگزار بیاید.» آنگاه وقتی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله امیرالمؤمنین علیه السلام را دیدند فرمودند: «ای علی، چرا دیر کردی؟ من خیلی وقت است که منتظر تو هستم .» (1)

این حدیث را حاکم به شرط بخاری ومسلم صحیح دانسته است. اما ذهبی در «تلخیص» در مورد یکی از اسانید این روایت گفته است: «ابن عیاض را نمی شناسم»، ولی بعداً در «میزان الاعتدال» به این اشتباه خود پی برده ومی گوید: «حاکم در «مستدرک» پس از نقل حدیث «طیر» گفته است که به شرط شیخین


1- المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 141، ح 4650؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص125 و 126

ص:33

صحیح است ومن آن جا گفته بودم که همه راویانش ثقه اند غیر از این راوی (ابن عیاض) و این را آن جا متهم کرده بودم، ولی سپس برایم روشن شد که این راوی نیز شخص راستگو و صدوق بوده است.» (1)

یادآور می شویم که ذهبی در حدیث دوّم حاکم نیز در باره ی ابراهیم بن ثابت همین اشتباه را کرده ودر «میزان الاعتدال» به آن اشاره کرده است و آن جا نیز گفته است که این حدیث دارای سندهای فراوانی است که من آن ها را در کتابی جمع کرده ام.» (2) هیثمی نیز به صحیح بودن این حدیث اشاره کرده است.

اما ببینید ابن تیمیه در مورد این حدیث چه می گوید: «پیامبر صلی الله علیه و آله یا می دانست که محبوب ترین مردم نزد خداوند علی است و یا نمی دانست. اگر می دانست می توانست کسی را بفرستد تا علی را صدا کند ... و یا می گفت: «خدایا، علی را به نزد من بیاور که او محبوب ترین شخص نزد تو است.» چه حاجت است بر دعا ومبهم گذاشتن در دعا. اگر نام علی را ذکر می کرد انس را از آرزوهای باطل راحت می ساخت تا انس در را بر روی علی نبندد .» (3)

باید گفت: اینکه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می دانستند که آن شخص جز امیرالمؤمنین علیه السلام کسی دیگری نیست، جای هیچ شبهه ای نمی باشد. و روش آن حضرت که مسأله را به این صورت بیان فرمودند به خاطر آن است که فضیلت و حقیقت امیر المؤمنین را به مردم بهتر برسانند؛ زیرا در جای خودش در علم بلاغت ثابت شده که یکی از روش های تأکید بر امری و نشان دادن اینکه امر خیلی امر مهم است این


1- میزان الاعتدال، ج 3، ص 465، ح 7180.
2- میزان الاعتدال، ج 1، ص 25، ح 59.
3- منهاج السنة، ج 7، ص 374.

ص:34

است که مطلب برای مخاطب به صورت مبهم عرضه گردد تا او را وادار به جست و جو نماید. و این چنین عرضه کردن مطلب از دیدگاه علم بلاغت به مراتب بهتر از آن است که از اوّل اسم و رسم تعیین گردد.

برای ابن تیمیه بهتر بود مسأله را اول از دیدگاه علم بلاغت مورد بررسی قرار می داد.

یکی دیگر از دورغ های ابن تیمیه در مورد این حدیث آن است که او این حدیث را از نظر آگاهان به حقایق حدیث دروغ معرفی کرده است. و این در حالی است که چنانی که ملاحظه نمودید حدیث مذکور را حدیث شناسان معروفی چون احمد بن حنبل، ترمذی، نسائی، بزار، ابن حبان، حاکم، مقدسی، هیثمی و دیگران روایت کرده-اند وچندین نفر از محدثان بزرگ مانند ابن عقده، طبری، ابو نعیم، حاکم و ذهبی کتب مستقل در مورد آن حدیث نوشته اند.

ذهبی در شرح حال حاکم می گوید:

وأما حدیث الطیر فله طرق کثیرة جدا قد افردتها بمصنف ومجموعها هو یوجب ان یکون الحدیث له اصل... .(1) حدیث طیر واقعاً سند های زیادی دارد ومن کتاب مستقلی در باره ی آن نوشتم ومجموع آن دلالت می کند که حدیث اصل دارد» یعنی یقیناً آن را پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرموده اند.

با این وجود باید دقت داشته باشیم که ذهبی با پیروی از هوا وهوس در «میزان الاعتدال» راویان زیادی را بدون هیچ دلیل وبه مجرد روایت حدیث طیر متهم کرده است.(2)


1- تذکرة الحفاظ ذهبی، ج 3، ص 1042.
2- میزان الاعتدال، شرح حال رقم 47 و59 و390 و891 و2007 و2270 و5048 و7644 و... .

ص:35

ابن تیمیه و تکذیب حدیث غدیر

اشاره

در داستان غدیر خم پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله امیرالمؤمنین علیه السلام را به امر خداوند متعال رسما به جانشینی خویش منصوب کرده و آن را به امت اسلامی اعلام فرمودند. ابن تیمیه در مورد قسمت اول حدیث غدیر که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: «هر که من مولای او هستم پس علی نیز مولای اوست» می گوید:

وأما قوله من کنت مولاه فعلی مولاه فلیس هو فی الصحاح لکن هو مما رواه العلماء و تنازع الناس فی صحته فنقل عن البخاری وإبراهیم الحربی وطائفة من أهل العلم بالحدیث انهم طعنوا فیه و ضعفوه و نقل عن احمد بن حنبل انه حسنه کما حسنه الترمذی ... و قال ابن حزم ... وأما «من کنت مولاه فعلی مولاه» فلا یصح من طریق الثقات أصلا ... . نحن نجیب بالجواب المرکب فنقول: أن لم یکن النبی صلی الله علیه و آله قاله فلا کلام وإن کان قاله فلم یرد به قطعا الخلافة بعده إذ لیس فی اللفظ ما یدل علیه و مثل هذا الأمر العظیم یجب أن یبلغ بلاغا مبینا؛ (1) این حدیث در صحاح نیامده است، ولی آن از چیز هایی است که علما روایت کرده اند (پس بخاری و مسلم فوق علما هستند!.) مردم در صحتش نزاع دارند و از بخاری، ابراهیم حربی وطائفه ی از اهل علم به حدیث نقل شده که آن ها بر این حدیث طعنه زده وآن را تضعیف کرده اند. از احمد نقل شده که او این حدیث را حسن دانسته چنان که ترمذی نیز حسن دانسته است. ابن حزم گفته است: این حدیث از طرق ثقات اصلا صحیح نیست ... . ما (ابن تیمیه) پاسخ مرکب می دهیم و می گوییم:


1- منهاج السنه، ج 7، ص 120 و 121.

ص:36

پیامبر صلی الله علیه و آله این سخن را نگفت پس حرف دیگری نیست. اگر هم گفته باشد قطعا از آن، خلافت پس از خود را اراده نکرد؛ زیرا در لفظ حدیث چیزی که دلالت بر خلافت کند نیست و در مانند این امر عظیم لازم است که به صورت آشکار ابلاغ کند.

پاسخ: حدیث «من کنت مولاه فعلی مولاه» حدیثی است که هیچ حدیثی در مکتب اهل سنت به درجه ای آن نمی رسد؛ زیرا حدود 130 نفر از صحابه آن را روایت کرده اند و برخی از محدثین اهل سنت و وهابی بر خلاف میلشان اعتراف بر تواتر آن کرده اند. برای روشن شدن دروغگویی ابن تیمیه و عظمت این حدیث به بعضی موارد اشاره می کنیم.

ذهبی پس از نقل این حدیث می گوید: متن این حدیث متواتر است.(1)

در جای دیگر می گوید: صدر حدیث متواتر است.(2) ابن کثیر نیز این سخن ذهبی را نقل کرده و با سکوت به تواتر این حدیث اعتراف کرده است.

البانی وهابی می گوید: قسمت اول حدیث از پیامبر صلی الله علیه و آله متواتر است.(3)

شعیب ارنؤوط نیز که از محدثین وهابی است می گوید: برای این حدیث شواهد فراوانی است که به حد تواتر می رسد.(4)

کتانی این حدیث را در کتاب احادیث متواتره اش وارد کرده و از سیوطی ومناوی نیز نقل کرده است که آن را متواتر دانسته اند.(5)


1- سیر اعلام النبلاء، ج 8، ص 335، ذیل شرح حال رقم 86 .
2- سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 426؛ البدایه و النهایه ابن کثیر، ج 5، ص 233 .
3- احادیث صحیحه البانی، ج 4، ص 344، ح 1750 .
4- حاشیه ای مسند احمد، ج 1، ص 300 ذیل حدیث شماره 3062 .
5- نظم المتناثر من الحدیث المتواتر، ح 232 .

ص:37

جزری حنفی نیز این حدیث را متواتر دانسته است.(1)

ذهبی می گوید:

جمع (الطبری) طرق حدیث غدیر خم فی أربعة أجزاء رأیت شطره فبهرنی سعة روایاته وجزمت بوقوع ذلک؛ (2) طبری طرق حدیث غدیر خم را در چهار جزء جمع کرده، من مقداری از آن را دیدم و فراوانی آن مرا حیرت زده کرد و یقین کردم که این داستان اتفاق افتاده است.

ابن حجر می گوید:

واما حدیث «من کنت مولاه فعلی مولاه» فقد أخرجه الترمذی والنسائی وهو کثیر الطرق جدا وقد استوعبها بن عقدة فی کتاب مفرد وکثیر من اسانیدها صحاح وحسان؛ (3) اما حدیث «من کنت مولاه فعلی مولاه» در واقع دارای اسانید بسیاری است ... و بسیاری از سندهای آن صحیح وحسن هستند.

همین مقدار برای شناخت عظمت این حدیث شریف کفایت می کند و الا تصریح محدثین به تصحیح آن فراوان است. احمد بن حنبل که ابن تیمیه به دروغ می گوید که این حدیث را حسن دانسته تنها در مسندش این حدیث را از نه نفر از شیوخش با یازده سند روایت کرده است و عبدالله در مسند جمعا با پانزده سند این حدیث را نقل کرده و نسائی با چهارده سند آن را در سنن الکبری و خصائصش روایت کرده و هیثمی در کتابش بیش از بیست سند این حدیث را صحیح و حسن


1- اسنی المطالب، ص 3 .
2- سیر اعلام النبلاء، ج 14، ص 277 .
3- فتح الباری، ج 7، ص 61 .

ص:38

و یا رجالش را ثقات معرفی کرده است. (1) ابن عساکر در جزء 42 تاریخش با بیش صد سند این حدیث را روایت کرده است. با این حال چه کسی و چرا حدیث با این عظمت را از اصل انکار می-کند! چه حدیثی در اسلام وجود دارد که محدثین و آن هم در قرن سوم اسانید آن-را در چهار جلد جمع کرده باشد!.

جالب است بدانیم تنها کسانی حدیث شریف غدیر را تضعیف و انکار کرده اند که از جانب علمای اهل سنت متهم به نصب و دشمنی با اهل بیت علیهم السلام هستند؛ مانند:

1. ابوبکر بن ابی داود که از نواصب خوانده شده است(2) و او این حدیث را انکار کرده وهمین امر سبب شده تا طبری در رد بر او اسانید این حدیث را جمع کند.

2. ابن حزم: ابن حبان در مورد او می گوید: از چیزهایی که بر زشتی او می-افزاید پیروی او از امراء سلف وخلف بنی امیه واعتقادش بر صحت خلافت آن ها بود تا جایی که به ناصبی بودن نسبت داده شد.(3)

3. ابن تیمیه که علمای اهل سنت بر ناصبی بودن او تصریح دارند که در جای خود در این کتاب ملاحظه خواهید کرد. همچنین امروزه برخی از وهابی ها با پیروی از ابن تیمیه حتی اصل وقوع غدیر را انکار می کنند.

4. بخاری در تاریخش به نقل از عثمان بن عاصم گفته است: حدیث «من کنت مولاه» را تا زمانی که ابواسحاق سبیعی از خراسان آمد نشنیدیم و مردم در آن از او پیروی کردند (یعنی حدیث را از او گرفتند و نقل کردند.) (4)


1- مجمع الزوائد، ج 9، ص 103 الی 108.
2- کامل ابن عدی، ج 4، ص 266؛ سیر اعلام النبلاء، ج 13، ص 228 شرح حال ابن ابی داود؛ البته از حالات او در سیر ذهبی ظاهر می شود که او توبه کرده است.
3- سیر اعلام النبلاء، ج 18، ص 201، شرح حال ابن حزم، رقم 99؛ تذکرة الحفاظ، ج 3، ص1152.
4- تاریخ الکبیر بخاری، ج 6، ص 240، رقم 2277؛ سیر اعلام النبلاء، ج 5، ص 415، رقم 182.

ص:39

بخاری با سکوت این سخن دروغ و تهمت محض را نقل کرده است، ولی ذهبی پس از نقل این سخن می گوید: بدون شک این حدیث ثابت است، ولی ابوحصین (عثمان بن عاصم) عثمانی است و این در رجال کوفه نادر است.

گرچه در مورد ابوحصین تصریح به ناصبی بودنش نشده است، ولی به دو دلیل او نیز ناصبی است:

1. اکثر کسانی را که گفته اند که او عثمانی است تصریح کرده اند که ناصبی است. 2. ذهبی در شرح حال معاویه بن حدیج صحابی دو خبر نقل کرده که معاویه بن حدیج به خاطر جلب رضایت معاویه در سب ودشنام امیرالمؤمنین علیه السلام افراط می کرده است. سپس ذهبی بلافاصله در باره او می گوید: این (معاویه بن حدیج) عثمانی بود. (1) با این بیان روشن می شود که اهل سنت به ناصبی ها گاهی شاید به خاطر احترام آن ها عثمانی اسم گذاشته اند؛ چون تعبیر ناصبی در باره آن ها شاید برایشان خوش-آیند نباشد. پس ناصبی بودن ابوحصین نیز با در نظر گرفتن سخن ذهبی روشن می-شود و این دروغگویی و به راحتی تهمت زدنش به ابواسحاق ومشکوک قرار دادن این حدیث متواتر نیز خود دلیل بر نصب اوست.

همچنین معنای سخن ابوحصین این است که ابواسحاق این حدیث را جعل کرده است و بخاری با سکوت و رضایت این سخن را از او نقل کرده و با این وجود از ابواسحاق سبیعی حدود 180 حدیث در صحیحش روایت کرده است. این سخن از بزرگ ترین سخنان کذب است و رد ذهبی به تنهایی کفایت می کند، ولی با این حال ما برای روشن تر شدن این کذب بزرگ و جایگاه بخاری تنها به افرادی


1- سیر اعلام النبلاء ذهبی، ج 3، ص 39، شرح حال رقم 10.

ص:40

که در «مسند احمد» از آن ها این حدیث روایت شده و آن ها قبل از ابواسحاق این حدیث را در کوفه روایت کرده اند ذکر می کنیم: زَاذَانَ أَبِی عُمَرَ، عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِی لَیْلَی، أَبُو مَرْیَمَ وَ رَجُلٌ، عَمْرُو بْنُ مَیْمُونٍ، عَدِیِّ بْنِ ثَابِتٍ، مَیْمُونٍ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ، سَعِیدِ بْنِ جُبَیْرٍ، ابْنِ بُرَیْدَةَ، أَبِو سَلْمَانَ، رِیَاحِ بْنِ الْحَارِثِ، عطیة العوفی.(1) این دوازده نفر تنها برخی راویانی هستند که این حدیث را قبل از ابواسحاق در کوفه روایت کرده اند و در هیچ یک از این اسانید ابواسحاق وجود ندارد. البته اگر کل کتب بررسی شود شاید بیش از صد نفر پیدا شوند که این حدیث را قبل از ابواسحاق روایت کرده اند.

اما این که ابن تیمیه می گوید: حربی و طائفه دیگری از اهل علم به حدیث، این حدیث را تضعیف کرده اند. این کذب دیگر ابن تیمیه است و غیر از کسانی که ذکر شد کسی را ما سراغ نداریم که این حدیث را تضعیف و انکار کرده باشد ومنکرین این حدیث نیز چنان که ملاحظه شد همه هم از نواصب هستند و هم دروغ های آشکار گفته اند و انکار این ها قطعا در اسلام جرح و طعنی خواهد بود در حق این افراد نه بر این حدیث؛ زیرا این حدیث متواتر است و برخی از علمای اهل سنت حتی تصریح دارند که انکار حدیث متواتر خارج کننده از اسلام و کفر است.(2)

اما این که می گوید: در حدیث لفظی وجود ندارد که دلالت بر خلافت کند و... .


1- مسند احمد، ح 641 و961 و1310 و3062 و18502 و 19298 و 19321 و 19344 و 22995 و 23192 و 23609.
2- بحر الرائق ابن نجیم مصری حنفی.

ص:41

اولا: همین که نواصب مذکور مانند ابوحصین، ابوبکر بن ابی داود، ابن حزم، ابن تیمیه و امروزه برخی وهابی ها که به دروغ وتقیه خود را سنی می خوانند، این حدیث وداستان غدیر را از اصل انکار می کنند وهمچنین بخاری ومسلم آن را در صحاح خود روایت نکرده اند، خود روشن ترین دلیل بر این است که این حدیث دلالتش بر خلافت امیرالمؤمنین علیه السلام خیلی روشن است و این افراد نیز از آن خلافت را فهمیده اند و الا هرگز با این حدیث چنین بازی نمی کردند. بخاری بسیاری از احادیث را در صحیحش بیش از ده و بیست بار با تکرار نقل کرده است، ولی به این حدیث متواتر و داستان غدیر هیچ اشاره ای نکرده و اگر دلالت این حدیث بر خلافت نزد بخاری و مسلم خیلی روشن نبود، آن را در صحاح خود نقل می کردند به خصوص که افراد فراوانی از شیوخی این ها این حدیث شریف را روایت کرده اند که ما به برخی آن ها در کتاب «امام بخاری وجایگاه صحیحش» اشاره کردیم. به خصوص مسلم که حدیث متواتر «ثقلین» را که در ضمن آن حدیث غدیر نیز است در صحیحش روایت کرده، ولی حدیث غدیر را از آن حذف کرده و آن را ناقص روایت نموده است.

همچنین صحابه نیز از این حدیث شریف جانشینی و خلافت را برداشت کرده-اند. دقت داشته باشیم که در اسلام و بین امت اسلامی استعمال لفظ مولی به معنای خلافت و رهبری رائج بوده است و در روز غدیر نیز اصحاب پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله از حدیث و سخنان آن حضرت و کلمه مولی خلافت و رهبری امیرالمؤمنین علیه السلام را فهمیدند و به آن حضرت بیعت و تبریک گفتند. دلائل و قرائن بسیاری در داستان غدیر و این حدیث شریف است که همگی دلالت می-کند که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در آن روز امیرالمؤمنین علیه السلام را رسما جانشین خود اعلام کرده اند. و ما تنها به دو دلیل آن اشاره می کنیم.

ص:42

1. بیعت مردم در غدیر با امیرالمؤمنین علیه السلام

عن أبی هریرة قال: من صام یوم ثمان عشرة من ذی الحجة کتب له صیام ستین شهرا و هو یوم غدیر خم لما أخذ النبی بید علی بن أبی طالب فقال ألست ولی المؤمنین قالوا بلی یا رسول الله قال من کنت مولاه فعلی مولاه فقال عمر بن الخطاب بخ بخ لک یا بن أبی طالب أصبحت مولای و مولی کل مسلم فأنزل الله "الیوم أکملت لکم دینکم ومن صام یوم سبعة و عشرین من رجب کتب له صیام ستین شهرا و هو أول یوم نزل جبریل علیه السلام علی محمد بالرسالة؛ (1) خلاصه ای این حدیث این است که وقتی در غدیر خم پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: «هر که من مولای او هستم پس این علی نیز مولای اوست ...» عمر بن خطاب به امیرالمؤمنین علیه السلام گفت: به، به، تبریک می گویم ای علی تو مولای من و مولای هر زن و مرد مسلمان شدی.

خطیب این حدیث را در مصدر مذکور با دو سند صحیح از ابوهریره روایت کرده است.

براء بن عازب نیز می گوید:

کنّا مع رسول الله فی سفرٍ فنزلنا بغدیر خم و نودی الصّلاة جامعة و کُسِحَ لِرسول الله تحتَ شجرة فصلّی الظّهر و دعا علیّاً و أخذ بیده فأقامه عن یمینه فقال: ألستُ أولی بکلِّ إمرئٍ من نفسه؟ قالوا: بلی. قال. اللّهمّ من کنْتُ مولاه فعلیٌّ مولاه اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه. فلقیه عمر إبن الخطّاب فقال


1- تاریخ بغداد، ج 8، ص 284 و 289؛ تاریخ ابن عساکر، ج 42، ص 233 با سه سند.

ص:43

هنیئاً لک یا إبن أبیطالب أصبحتَ وأمسیتَ مولی کلّ مؤمن ومؤمنة؛(1) ... وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله در غدیر خم فرمود: هر که من مولای او هستم علی نیز مولای اوست ... عمر بن خطلب خود را به علی رسانید و گفت: خوش به حالت ای علی، مولای هر زن ومرد مؤمن شدی .»

سند این حدیث حسن است و سبط بن جوزی آن را در (تذکرة الخواص) صحیح دانسته است و شعیب ارنؤوط وهابی در حاشیه مسند احمد این حدیث را با ضمیمه ای اسانید دیگر صحیح دانسته است.

ابن حجر و دیگران گفته اند:

أخرج الدارقطنی بإسناده حدیث الغدیر و فیه عن سعد بن ابی وقاص: إن أبا بکر و عمر لما سمعا قالا له: أمسیت یا بن أبی طالب؟ مولی کل مؤمن و مؤمنة؛(2) دارقطنی در ضمن حدیث غدیر از سعد بن ابی وقاص نقل کرده که گفته است: وقتی ابوبکر وعمر این حدیث را شنیدند به علی گفتند: ای علی، مولای هر مرد و زن مؤمن شدی.

فخر رازی می گوید:

العاشر: نزلت الآیة فی فضل علی ولما نزلت هذه الایة أخذ بیده وقال: من کنت مولاه فعلی مولاه اللهم وال من والاه وعاد من عاداه فلقیه عمر فقال: هنیئا لک یا ابن أبی طالب أصبحت مولای ومولی کل مؤمن


1- مسند احمد، ج 4، ص 281، ح 18502؛ مصنف ابن ابی شیبه، ج 2، ص 372 و دیگران.
2- صواعق المحرقه، ص 110؛ شرح مواهد اللدنیه، ج 7، ص 13؛ فیض القدیر، ج 6، ص 282؛ الولایه ابن عقده، ص 256، ح 1؛ جواهر العقدین، ص 246 .

ص:44

ومؤمنة. وهو قول ابن عباس والبراء بن عازب ومحمد بن علی؛(1) این آیه (آیه ای تبلیغ) در فضیلت علی نازل شد. چون این آیه نازل شد پیامبر از دست علی گرفت و فرمود: «هر که من مولای او هستم پس این علی نیز مولای اوست ...» عمر خود را به علی رساند و گفت: خوش به حالت ای علی ! مولای من و مولای هر مرد و زن مؤمن شدی. فخر رازی سپس می گوید: این سخن و نظر از ابن عباس، براء بن عازب و محمد بن علی (امام باقر علیه السلام) نقل شده و نظریه آن ها این است.

عن سعید بن المسیب قال: قلت لسعد بن أبی وقاص: إنی أرید أن أسألک عن شئ وإنی أتقیک. قال: سل عما بدا لک فإنما أنا عمک. قال: قلت: مقام رسول الله صلی الله علیه و آله فیکم یوم غدیر خم قال: نعم قام فینا بالظهیرة فأخذ بید علی فقال: من کنت مولاه فعلی مولاه أللهم؟ وال من والاه وعاد من عاداه. قال فقال أبو بکر وعمر: أمسیت یا بن أبی طالب؟ مولی کل مؤمن ومؤمنة؛(2) سعید بن مسیب (سید تابعین نزد اهل سنت) به سعد بن ابی وقاص گفت: می خواهم چیزی از تو سؤال کنم، ولی می ترسم. سعد گفت: هر چه می خواهی بپرس، زیرا من عموی تو هستم. سعید گفت: مقام پیامبر صلی الله علیه و آله در بین شما روز غدیر خم، سعد گفت: آری نزدیک ظهر پیامبر صلی الله علیه و آله بین ما بلد شد و دست علی را گرفت و فرمود:


1- تفسیر فخر رازی، ج 6، ص 113 .
2- الولایه ابن عقده، ص 156، ح 1؛ طرق الحدیث من کنت مولاه فعلی مولاه ذهبی، ص 11؛ صواعق المحرقه، ص 110 به نقل از دارقطنی.

ص:45

«هر که من مولای او هستم پس این علی نیز مولای اوست ...» ابوبکر و عمر گفتند: ای علی، مولای هر مرد و زن مؤمن شدی.

خرکوشی (متوفای 407 ه) که ذهبی او را «امام پیشوا و شیخ الاسلام» معرفی کرده است (1)و زرکلی او را از فقهای شافعی و کتاب (شرف المصطفی) را از جمله کتب او برشمرده است(2) از ابوسعید خدری چنین روایت کرده است:

ثم قال النبی صلی الله علیه و آله هنئونی هنئونی إن الله تعالی خصنی بالنبوة وخص أهل بیتی بالإمامة فلقی عمر بن الخطاب أمیر المؤمنین فقال: طوبی لک یا أبا الحسن أصبحت مولای ومولی کل مؤمن ومؤمنة؛(3) سپس پیامبر صلی الله علیه و آله (پس از بیان حدیث غدیر و نزول آیه ای اکمال) فرمود: به من تبریک بگویید، به من تبریک بگویید، همانا خداوند متعال پیامبری را مخصوص من گردانید و امامت را مخصوص اهل بیتم. پس عمر بن خطاب خود را به علی رسانید و گفت: خوش به حالت ای علی، مولای من ومولای هر مرد و زن مؤمن شدی.

خرکوشی را واعظ، محدث، حافظ، مفسر، عالم، فاضل، زاهد نیز گفته وخیلی مدح کرده-اند.(4)

این که اهل بیت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله امامان این امت هستند از مسلمات است و در روز غدیر نیز با بیان حدیث غدیر و ثقلین رسما به این دو تأکید فرمودند و حدیث ثقلین نیز از احادیث متواتر است که تنها از زید بن ارقم با 44 سند روایت شده است.


1- سیر اعلام النبلاء، ج 17، ص 356، رقم 153؛ ذهبی می-گوید: فقرا در مجلس او مانند امراء بودند.
2- الاعلام، زرکلی، ج 4، ص 163.
3- شرف المصطفی خرکوشی، ص 274 .
4- الانساب سمعانی، ج 2، ص 350؛ معجم البلدان، ج 2، ص 361؛ معجم المؤلفین، ج 6، ص 188.

ص:46

تبریک و تهنیت گفتن مردم در روز غدیر با الفاظ مختلف از ابن عباس، زید بن ارقم، انس، امام باقر و امام صادق علیهما السلام نیز روایت شده است. از این احادیث استفاده می شود که اصحاب پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله از حدیث غدیر خلافت و رهبری امیرالمؤمنین علیه السلام را فهمیدند وآنان این حقیقت را آن زمان پذیرفته اند.

2. مولی به معنای خلافت

مولی نیز در اسلام و قرآن و لغت به معنای امامت و خلافت به کار رفته است. اکنون ما در این بررسی، تنها به رائج بودن آن در احادیث و بین صحابه و مسلمین به طور مختصر اشاره خواهیم نمود:

1. وعن جابر بن سمرة قال: سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله یقول: لا یزال أمر الناس ماضیا ما ولیهم اثنا عشر رجلا کلهم من قریش؛(1) جابر می گوید: شنیدم که پیامبر صلی الله علیه و آله می فرمود: پیوسته امر مردم رو به راه خواهد بود مادامی که دوازده نفر رهبری امت را بر عهده داشته باشند که همه ای آن ها از قریش هستند.

البانی در ذیل «مشکاة المصابیح» می گوید: بخاری و مسلم این حدیث را روایت کرده اند.

چنان که ملاحظه می کنید در این حدیث شریف، مولی به معنای اداره امور امت اسلامی و خلافت به کار رفته است و مسلم نیز از آن این معنا را برداشت کرده است.


1- صحیح مسلم، کتاب الامارة، باب النَّاسُ تَبَعٌ لِقُرَیْشٍ وَالْخِلاَفَةُ فِی قُرَیْشٍ، ج 6، ص 3، ح4810؛ مشکاة المصابیح، ج 3، ص 302، ح 5974 .

ص:47

2. لما ولی أبوبکر، ولی أبا عبیدة بیت المال و ولی عمر القضاء ؛(1) چون ابوبکر امور خلافت را بر عهده گرفت ابوعبیده مسؤول بیت المال شد و عمر امر قضاوت را بر عهده گرفت.

ابن حجر سند این خبر را قوی معرفی کرده است. این جا نیز «ولی» به معنای خلافت و رهبری استعمال شده است.

3. ولی أبو بکر، قال له أبو عبیدة: أنا أکفیک المال وقال عمر: أنا أکفیک القضاء؛ (2) ابوبکر خلیفه شد، ابوعبیده به او گفت: من بیت المال را برایت کفایت می کنم و عمر گفت: من امر قضاوت را برایت کفایت می کنم.

در دو خبر فوق همچنین تصریح است بر دروغ بودن این ادعا که می گویند: علی علیه السلام قاضی ابوبکر و عمر بوده و ... .

4. أبی ظبیان قال: سمعت علیا یقول: قال لی رسول الله صلی الله علیه و آله: إن ولیت الامر بعدی فأخرج أهل نجران من جزیرة العرب؛ (3) ابوظبیان می گوید: از علی شنیدم که می گفت: پیامبر صلی الله علیه و آله به من فرمودند: اگر خلافت را پس از من به دست گرفتی اهل نجران را از جزیرة العرب بیرون کن.

این حدیث با دو سند روایت شده و سندش حسن است.

5. قال (عمر) فلما توفی رسول الله صلی الله علیه و آله قال أبو بکر أنا ولی رسول الله صلی الله علیه و آله فجئتما تطلب میراثک من ابن أخیک ویطلب هذا میراث امرأته من


1- علل احمد، ج 3، ص 491، رقم 6104؛ فتح الباری، ج 13، ص 108 .
2- تاریخ طبری، ج 2، ص 617 .
3- مسند احمد، ج 1، ص 78، ح 2302؛ مصنف عبدالرزاق، ج 6، ص 58، ح 9996 و 19373.

ص:48

أبیها فقال أبو بکر قال رسول الله صلی الله علیه و آله (ما نورث ما ترکنا صدقة) فرأیتماه کاذبا آثما غادرا خائنا والله یعلم إنه لصادق بار راشد تابع للحق ثم توفی أبو بکر وأنا ولی رسول الله صلی الله علیه و آله وولی أبا بکر فرأیتمانی کاذبا آثما غادرا خائنا والله یعلم إنی بار راشد تابع للحق فولیتها ثم جئتنی أنت وهذا وأنتما جمیع وأمرکما واحد فقلتما ادفعها إلینا فقلت إن شئتم ؛(1) عمر بن خطاب می گوید: چون پیامبر صلی الله علیه و آله از دنیا رفت ابوبکر گفت: من ولی (خلیفه) پیامبر هستم ... سپس ابوبکر از دنیا رفت و من گفتم: من ولی (خلیفه ای) پیامبر صلی الله علیه و آله و ابوبکر هستم ... .

6. عبد الله بن عمر قال: أتی النبی صلی الله علیه و آله کتاب رجل فقال لعبد الله بن الأرقم: أجب عنی فکتب جوابه ثم قرأه علیه فقال: أصبت وأحسنت اللهم وفقه فلما ولی عمر کان یشاوره؛ (2) ... زمانی که عمر بن خطاب خلافت را بر عهده گرفت با عبدالله بن ارقم مشورت می کرد. حاکم و ذهبی سند این حدیث را صحیح دانسته اند.

7. عن الزهری قال سأل طلحة والزبیر علیا أن یولیهما البصرة والکوفة فقال تکونان عندی فأتجمل بکما فإنی أستوحش لفراقکما؛ (3) زهری می گوید: طلحه


1- صحیح مسلم، ج 3، ص 1376، ح 1757؛ صحیح بخاری، ج 3، ص 1126 و ج 4، ص1479، و ج 5، ص 2038 و ج 6، ص 3474 و 2663، و دیگران .
2- المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 378، ح 5441
3- انساب الاشراف، ج 3، ص 18؛ تاریخ طبری، ج 3، ص 452؛ تاریخ ابن کثیر، ج 7، ص253.

ص:49

وزبیر از علی خواستند تا ایشان را بر کوفه و بصره حاکم قرار دهد، و علی گفت: نزد من می مانید ... . سند این خبر صحیح است.

8. حدثنی محمود ثنا وهب ثنا أبی قال سمعت قتادة ولی أبوبکر سنتین وستة أشهر وولی عمر عشر سنین وستة أشهر وثمانیة عشر یوما وولی عثمان ثنتی عشرة سنة غیر اثنتی عشر یوما وکانت الفتنة خمس سنین وولی معاویة عشرین سنة وولی یزید بن معاوة ثلاث سنین وأشهر سماه قتادة وکانت فتنه بن الزبیر ثمان سنین وولی الولید تسع سنین؛ (1) بخاری از قتاده چنین نقل کرده است: ابوبکر دو سال و شش ماه و عمر ده سال و شش ماه و عثمان دوازده سال خلافت کردند و پنج سال زمان فتنه بود سپس معاویه بیست سال و یزید سه سال و چند ماه خلافت کردند و سپس هفت سال فتنه ابن زبیر بود و بعد نه سال ولید خلافت کرد.

این تنها برخی نمونه هایی است که در آن پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، صحابه، تابعین و علما واژه «ولی» را برای خلیفه و حاکم و سرپرست استفاده کرده اند و از این نمونه ها در کتب اسلامی فراوان است. این اخبار به روشنی می رساند که استعمال واژه ای «ولی» به معنای خلافت در اسلام و بین امت اسلامی رائج بوده و در حال حاضر نیز در بین عرب معمول است و دلائل وقرائن فراوان دیگر نیز است که همگی تصریح دارند، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله با مطرح کردن این حدیث شریف در روز غدیر خم خلافت امیرالمؤمنین علیه السلام را خواسته و آن را رسما اعلام فرموده-اند.


1- تاریخ الصغیر بخاری، ج 1، ص 58 و 118.

ص:50

ابن تیمیه و حدیث: «خدایا، دوست بدار هر کسی را که علی را دوست دارد»

ابن تیمیه می گوید: همانا این لفظ (در حدیث): «خدایا، دوست بدار هر کسی را که او را دوست می دارد و دشمن بدار هر کسی را که با او دشمنی می کند، یاری کن هر کسی را که او را یاری می کند و خوار کن هر کسی را که او را تنها می-گذارد» به اتفاق آگاهان به حدیث دروغ است. (1)

وی در «مجمع الفتاوی» می گوید: «این حدیث خلاف واقع است؛ زیرا گروه-هایی با علی در صفین جنگیدند، ولی خوار نشدند؛ به مانند سعد بن ابی وقاص وهمچنین اصحاب معاویه و بنی امیه که با او جنگیدند و بسیاری از سرزمین های کفّار را فتح کردند و خدا آن ها را یاری نمود.» (2)

باز همو می گوید: حدیث «خدایا، دوست بدار هر کسی را که علی را دوست دارد و دشمن بدار هر کسی را که علی را دشمن دارد.» با اصل اسلام مخالف است. چون قرآن می گوید: «مؤمنان برادر یکدیگرند هرچند با هم بجنگند و یا بعضی به بعضی دیگر ظلم کنند.»

جواب: این حدیث دنباله حدیث «غدیر خم» است و راویان خود این لفظ نیز فراوان هستند و آن نیز از اخبار متواتر است که ما بعد از نقل عبارت عربی آن این-جا به برخی از راویان این حدیث اشاره می کنیم:


1- منهاج السنة، ج 7، ص 55.
2- مجمع الفتاوی، ج 4، ص 418.

ص:51

«اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ وَعَادِ مَنْ عَادَاهُ .» راویان حدیث غدیر همراه با عبارات فوق عبارت اند از

امیر المؤمنین، امام حسن و امام حسین علیهم السلام، فاطمه زهرا علیها السلام، ابن عباس، عمار، جابر بن عبد الله، عمر بن خطاب، ابوایوب انصاری، ابوهریره، برّاء بن عازب، زید بن ارقم، سعد بن ابی وقاص، ابوسعید خدری، حذیفه بن اسید، عامر بن واثله، عامر بن لیلی، ابن عمر، یعلی بن مرّه، عمار خزرجی، جریر بن عبد الله، ابو جنید، حبّة بن جوین و حبشی بن جناده. (1)

همچنین در روز مناشده امیر المؤمنین علیه السلام در رحبه نیز خیلی از صحابه گواهی دادند که این حدیث را با همین لفظ از زبان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله شنیده اند که ما به آن ها نیز اشاره می کنیم. چنین روایت شده است:

علی بن ابی طالب در رحبه کوفه با سوگند دادن از اصحاب خواست هر که در روز غدیر خم سخن پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله را شنیده است برخیزد و گواهی دهد. آن گاه از طرف سعد شش نفر و از طرف زید شش نفر برخاستند


1- مسند احمد، ج 1، ص 118 و 152 و 199، ح 950 و 951 و 952 و 961 و 964 و 1310، ج4، ص281 و 368 و 370 و 372 و 374، ج 5، ص 370، ح 23192؛ مصنف ابن ابی شیبه، ج12، ص 59 و 60 و 61 و67 و 78 و 84؛ سنن الکبری نسائی، ح 5، ص 45 و 130 و 132 و 134، ح8145 و 8464 و 8473 و8478 و 8479 و 8480 و 8481 و 8483 و 8483 و 8484 و 8542؛ مسند بزار، ج 2، ص 133 و 235، ج3، ص 35؛ مسند ابو یعلی، ج 1، ص 428، ج 11، ص307؛ سنن ابن ماجه، ج 1، ص43، ح116؛ معجم الکبیر، ج 2، ص 357، ج 3، ص180،ج4، ص 117 و 174، ج 5، ص 166 و 167 و 170 و 192 و194 و 204، ج 12، ص95؛ سنن ابن ماجه، ج1، ص43، ح 116؛ صحیح ابن حبان، ج 15، ص 376، ح6931؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 109 و 116 و 371؛ مجمع الزوائد، ج 7، ص17، ج 9، ص104 تا 108 و دیگران.

ص:52

وگواهی دادند که آنها در روز غدیر خم از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله شنیدند که آن حضرت فرمود: «آیا من بر مؤمنان از خودشان سزاوارتر نیستم ؟» همه گفتند: «آری، هستید .» حضرت فرمودند: «هر که من مولای او هستم پس علی مولای است؛ خدایا، دوست بدار هر کسی را که علی را دوست دارد و دشمن بدار هر کسی را که با علی دشمنی می کند.»

راویان این حدیث عبارت اند از: امام حسین علیه السلام، ابن عباس، عامر بن واثله، زید بن ارقم، حارثه، سعید بن وهب، عمر بن سعد، زید بن یثیع، ابن نباته، یعلی بن مرّه، عبدالرحان بن ابو لیلی، شقیق بن سلمه، عمیر بن سعد و عمرو بن ضمیره.(1)

چنان که مشاهده می کنید این عبارت حدیث نیز قطعا متواتر و صدورش از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله قطعی است، ولی چون در فضل امیر المؤمنین علیه السلام است و مورد پسند ابن تیمیه نیست، باید آن را مخالف با اصل اسلام به شمار آورد.

چنان که ملاحظه شد ابن تیمیه می گوید: «این حدیث به اتفاق آگاهان به حدیث کذب ودروغ است.» معلوم نیست که ابن تیمیه این اتفاق را از کجا آورده است؟

امروزه اکثر وهابی ها با پیروی از امام کذابشان این قسمت حدیث را تکذیب ویا غیر صحیح معرفی می کنند، ولی البانی در کتاب «احادیث صحیحه» آن را صحیح دانسته وابن تیمیه را به خاطر رد آن مذمت کرده است.


1- مسند احمد، ج 1، ص 118 و 119 و 135 و 189 و 191 و 142 و 263، ج 4، ص370، ج5، ص366 و370 و 498؛ سنن نسائی، ج 5، ص 131 و 132 و 154، ح 8472 و 8473 و 8483؛ معجم الکبیر، ج5، ص 171 و 175 و 191، ح 4970 و 4985 و 4996 و 5058؛ مسند بزار، ج3، ص 190، ح 786 و 2538 و2539و 2541؛ مصنف، ابن ابو شیبه، ج 12، ص 68، ح 12141؛ سلسله احادیث صحیحه البانی، ج 4، ص 331 و 333؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 105 و 107؛ المختاره مقدسی، ح497 و 480 و 481 و غیره

ص:53

اما جواب او در مورد قسمت آخر حدیث که گویی دشمنان امیرالمؤمنین علیه السلام یاری شده و خوار نشده باشند، بعدا بحث خواهیم نمود.

ابن تیمیه و تکذیب حدیث «یوم الدار»

اشاره

ابن تیمیه در باره واقعه «یوم الدار» که به زودی با متنش آشنا خواهیم شد می گوید:

ان هذا الحدیث لیس فی شیء من کتب المسلمین التی یستفیدون منها علم النقل لا فی الصحاح و لا فی المساند و السنن و المغازی و التفسیر التی یذکر فیها الإسناد الذی یحتج به ... أن هذا الحدیث کذب عند أهل المعرفة بالحدیث فما من عالم یعرف الحدیث إلا وهو یعلم انه کذب موضوع ولهذا لم یروه أحد منهم فی الکتب التی یرجع إلیها فی المنقولات لان أدنی من له معرفة بالحدیث یعلم أن هذا کذب؛ (1) «همانا این حدیث در هیچ یک کتبی که مورد استفاده ای مسلمین است وجود ندارد نه در صحاح و نه در مسانیدو و سنن و مغازی و تفسیری که سند اخبار در آن نقل می شود وبه آن احتجاج می شود ... همانا این حدیث در نزد اهل معرفت به حدیث کذب است. هیچ عالمی نیست که این حدیث را بشناسد مگر اینکه می داند که این حدیث کذب و ساخته شده است و به همین خاطر هیچ یک از آن ها در کتبی که به آن رجوع می شود این حدیث را روایت نکرده اند، زیرا کسی که کمترین میزان معرفت از حدیث را داشته باشد می داند که این حدیث کذب است.»


1- منهاج السنة، ج 7، ص 297 و 299.

ص:54

جواب: می بینید که ابن تیمیه چگونه بر دروغ بودن این حدیث تأکید می کند و می گوید: در هیچ کتاب مرجع این حدیث وارد نشده است و این در حالی است که امام مذهبش احمد بن حنبل در «مسند»اش با دو سند این حدیث شریف را روایت کرده است. حتماً ابن تیمیه از این واقعیت آگاهی داشته، ولی شیطان دشمنی با امیرالمؤمنین علیه السلام و انکار و تکذیب فضائل آن حضرت را در نظرش زیبا جلوه داده است، لذا این گونه دروغ گفته وشیطان را از خود راضی کرده است. زیرا خود او چند صحفه بعد اعتراف می کند که احمد بن حنبل این حدیث را در «مسند» روایت کرده است، در ادامه به ثعلبی و واحدی و ... طعنه زده و آن ها را دور از معرفت حدیث صحیح و سقیم معرفی کرده و محدثانی را بر شمرده و آن ها را اهل معرفت حدیث صحیح و سقیم دانسته و از جمله احمد بن حنبل و نسائی را نیز نام برده است، حال آن که احمد و نسائی از جمله راویان این حدیث با سند های مختلف و صحیح هستند.

اینک متن حدیث: وقتی آیه: «(ای محمد) نزدیکان و خویشاوندان خود را بیم ده» در سال سوّم بعثت نازل شد، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله خویشاوندان خود را به خانه ای عمویش ابو طالب دعوت نمودند. و بعد از میل طعام به آن ها فرمودند: «کدام یک از شما حاضر است در این راه (در تبلیغ دین) با من همکاری کند و پشتبانم شود تا برادر، وارث، وصی و خلیفه من در بین شما باشد ؟» همه از آن حضرت روی گرداندند به جز علی که از جا بلند شد و گفت: «من ای رسول خدا، در این کار شما را پشتبانی می کنم.» سپس پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: «این علی برادر، وصی وخلیفه من در بین شماست. پس به او گوش بدهید و از او اطاعت کنید.» حاضرین

ص:55

با شنیدن این سخن در حالی که می خندیدند با مسخره به ابو طالب گفتند: «تو را امر کرد که به فرزندت گوش دهی و از او اطاعت کنی.» آن گاه بلند شدند و رفتند.

این حدیث از امیرالمؤمنین علیه السلام (با پنج سند)، ابوبکر، ابن عباس، برّاء بن عازب و ابو رافع در کتاب های زیر روایت شده ست: (1)

طبری، اسکافی، مقدسی، هیثمی در دو مورد و خفّاجی سند این حدیث را صحیح دانسته اند. احمد بن حنبل در «مسند» با دو سند و در «فضائل» با سه سند، حدیث مذکور را روایت کرده است که همه اسنادش صحیح است و البانی در مورد یکی از سندهای نسائی می گوید: سندش خیلی خوب است اگر جهالت ربیعه بن ناجذ ( ناجد ) نبود. (2) ولی این خیانت و خدعه از جانب البانی است؛ زیرا ربیعه را ابن حبان، عجلی وابن حجر در «تقریب» توثیق کرده اند.(3)


1- تاریخ طبری، ج 1، ص 542 و 543، ج 2، ص 216 و 319 و تفسیرش؛ تفسیر بغوی، ج 6، ص131؛ تفسیر ابن ابی حاتم، ج 11، ص 37، ح 16778؛ تفسیر ثعلبی، ج 8، ص 448؛ مسند احمد، ج 1، ص 111 و 159 و 330، ح 883 و 1381 و 3072؛ سنن الکبری نسائی، ج 5، ص125، ح 8409 و 8451 و 8602 و«خصائص» ح24 و 25؛ فضائل الصحابه احمد، ج 2، ص650 و 700 و 712، ح 1108 و 1168 و 1196 و 1220؛ مسند بزار، ج 1، ص 300 و 448، ح455 و 766؛ شرح معانی الآثار، ج 3، ص 284، ح4980؛ تهذیب الآثار طبری، ج 4، ص 56، ح1500 یا 1367؛ سیره ابن اسحاق، ج 1، ص 47؛ تاریخ الکبیر بخاری، ج 6، ص 32، رقم 1594؛ علل داقطنی، ج 3، ص75، ح 293؛ احادیث المختاره، ج 2، ص216 و 319، ح 448 و 500؛ مجمع الزوائد، ج 8، ص 533، و ج 9، ص 146؛ تاریخ ابن عساکر، ج42، ص47 تا 50 با پنج سند؛ احادیث ضعیفه البانی، ج 1، ح 4932 .
2- احادیث ضعیفه البانی، ج 1، ح 4932 .
3- تهذیب التهذیب، ج 3، ص 227، رقم 498؛ تقریب، ج 1، ص 298 .

ص:56

آیا این محدثان آگاه به حدیث نیستند؟ آیا این کتاب ها کتاب های مرجع نیستند؟ و یا ابن تیمیه، کذاب بزرگ است.

همچنین یادآور می شویم که در مورد آیه شریفه: «(ای محمد) نزدیکان وخویشاوندان خود را بیم ده» که در سال سوم بعثت نازل شده در کتاب های صحاح اهل سنت احادیثی روایت شده که دور از واقعیت است و بهترین دلیل برای حق خواهان این است که راویان آن احادیث هیچ کدام در زمان نزول این آیه حضور و وجود نداشتند. برخی از آن ها سال ها بعد به دنیا آمده اند و برخی مانند ابوهریره شانزده سال بعد از نزول این آیه مسلمان شده اند.(1) و تنها شخصی از راویان این حدیث که در زمان نزول این آیه شریفه حضور داشته، شخص امیرالمؤمنین علیه السلام می باشند که این حدیث شریف از آن حضرت با سندهای صحیح روایت شده است، ولی ابن تیمیه با بی حیایی بدون اشاره به این حقایق به آن اخبار استدلال کرده و این حدیث مسلم را این گونه انکار کرده است. حدیث زیر نیز صحت حدیث فوق را تأیید می کند.

دروغگویی ابن تیمیه در مورد حدیث عمرو بن میمون

در حدیث صحیح دیگر ابن عباس می گوید: «علی ده فضیلت دارد که کسی غیر از او آن ها را ندارد ... .» و آن گاه آن ده فضائل را بر می شمارد.

ابن تیمیه در مورد این حدیث می گوید: «این حدیث اگر از عمرو بن میمون ثابت باشد باز هم مسند نیست، بلکه مرسل است (یعنی عمرو ابن عباس را درک


1- ما این اخبار را در کتاب «امام بخاری وجایگاه صحیحش» مفصل بررسی کرده ایم که می توان برای آشنایی به آن جا مراجعه کرد.

ص:57

نکرده و حدیثش از او مرسل است(1).) مضافا بر این، در آن لفظ-هایی است که کذب بر پیامبر صلی الله علیه و آله می باشد، مانند این لفظ: «جز این سزاوار نیست که وقتی من بروم باید تو خلیفه و جانشین من باشی.» و همچنین این قول «(پیامبر صلی الله علیه و آله): به جز در منزل علی تمام درهایی را که بر روی مسجد باز بود بست.» این حدیث را شیعیان برای مقابله با حدیثی که در صحاح آمده است، ساخته اند. (2)

جواب: ما قبل از بیان احادیثی که ابن تیمیه تکذیب کرده است، متن حدیث ابن عباس و راویان آن و تأکید محدثان بر صحت این حدیث را ذکر می کنیم تا روشن شود که ابن تیمیه چگونه با نصوص بازی کرده و حدیث مسند و متصل را مرسل می خواند:

اینک متن حدیث:

عمرو بن میمون می گوید: در نزد ابن عباس نشسته بودم که نه گروه به نزد او آمدند و گفتند: «ابن عباس، یا اینکه همراه ما بیا و یا اطرافت را خلوت کن که با تو سخنی داریم.» ابن عباس گفت: «همراه شما می آیم.» ابن میمون می گوید: «ابن عباس آن روز سالم بوده و هنوز بینایی خود را از دست نداده بود. آن ها به کناری رفته و شروع به صحبت کردند. ما ندانستیم که چه گفتند. پس از مدتی ابن عباس آمد در حالی که لباسش را تکان می داد و گفت «اف ! اف ! در


1- ابن تیمیه این سخن کذب بزرگ را در باره کسی به کار برده که او (عمرو بن میمون) حتی در زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله مسلمان شده و جاهلیت را نیز درک کرده و از بزرگان و متقدمین صحابه حدیث روایت کرده است چه رسد به ابن عباس.
2- منهاج السنة، ج 3، ص 197.

ص:58

مورد شخصی بدگوی کردند که بیش از ده فضیلت دارد. از کسی بدگوی می کنند که دارای فضلت های زرین است:

1. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله هنگام جنگ در مورد او فرمودند: «کسی را به سوی جنگ روانه خواهم نمود که خدا نگهدار اوست. او خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش نیز او را دوست دارند.» در این هنگام (حاضرین) همه گردن های خود را دراز کردند و هر کسی از ایشان می خواست این فضیلت نصیب او گردد. آن گاه پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: «علی کجاست؟» و علی آمد در حالی که چشمانش درد می کردند و او نمی توانست ببیند. پیامبر صلی الله علیه و آله آب دهانش را به چشمان او مالید و سپس پرچم را سه مرتبه تکان داد و به علی داد. پس علی رفت و پس از پیروزی و کشتن مرحب خیبری و اسیر گرفتن صفیه (از میدان نبرد) بازگشت. »

2. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فلانی را (ابو بکر را) به سوی اهل مکه روانه ساختند تا آیات سوره برائت را برایشان ابلاغ کند، ولی اندکی نگذشت که علی را از پی او فرستادند که آیات را از او بگیرد. فرمودند: «این سوره را مردی باید ببرد که او از من است و من از او هستم .»

3. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به عمو و پسر عموهای خود فرمودند: «کدام یک از شما می خواهید در دنیا و آخردت همکار من باشد ؟» همه خودداری کردند و کسی حاضر نشد. آن گاه علی از جا برخاست و گفت «من در دنیا و آخرت همکار ودوست شما خواهم بود.» آن گاه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: «تو (ای علی!)، ولی وهمکار من در دنیا و آخرت خواهی بود .»

4. علی پس از خدیجه نخستین کسی بود که ایمان آورد.

ص:59

5. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله عبای خود را بر بالای علی، فاطمه، حسن و حسین علیهم السلام افکند و فرمودند: «خداوند اراده کرده است که رجس و ناپاکی را از شما اهل بیت دور گرداند و شمارا کاملاً پاک سازد .» (1)

6. علی (در شب لیلة المبیت) جان خود را به خاطر خدا در معرض فروش قرار داد و لباس پیامبر صلی الله علیه و آله را پوشید و به جای آن حضرت خوابید ... .

7. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله مردم را برای جنگ تبوک از مدینه بیرون آورده بودند. علی عرض کرد که من هم با شما بیایم؟ فرمودند: «نه.» آن گاه علی گریه کرد. پیامبر صلی الله علیه و آله به او فرمودند: «آیا راضی نیستی که نسبت به من مانند هارون نسبت به موسی باشی با این فرق که پس از من پیامبری نخواهد بود؟ جز این سزاوار نیست که من بروم مگر این تو تو خلیفه و جانشین من باشی .»

8. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به علی فرمودند: «تو، ولی و سرپرست تمام مؤمنان بعد از من هستی .»

9. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله تمام درهایی را که بر روی مسجد باز و گشاده می شد بستند، به جز در خانه علی. علی در حال جنابت هم می توانست داخل مسجد شود وغیر از آن راهی نداشت.

10. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: هر که من مولا و سرپرست او هستم علی هم (باید)، ولی و سرپرستش باشد. (2) حاکم، ذهبی، هیثمی و البانی سند این حدیث را صحیح دانسته اند.


1- اشاره است به آیه 33 سوره احزاب. این آیه صریحاً بر معصوم بودن و از گناه پاک بودن اهل بیت علیهم السلام دلالت دارد .
2- مسند احمد، ج 1، ص 330، ح 3062؛ فضائل الصحابه، ج 2، ص 568، ح1168؛ معجم الکبیر، ج12، ص 771، 2593؛ سنن الکبری نسائی، ج 5، ص 112 و 179، ح 8409 و 8602؛ خصائص نسائی، ح 24؛ معجم الاوسط، ج 3، ص 377؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص132 و 143، ح 4652؛ محمع الزواید، ج 9، ص 119؛ الاصابه ابن حجر، ج 2، ص 568؛ ظلال الجنه البانی، ج 2، ص 337، ح1188

ص:60

باید گفت که در سند این حدیث هیچ خدشه ای وارد نیست و این حدیث صحیح و متصل است که ابن تیمیه به دروغ می گوید که این حدیث –آن هم اگر از عمرو ثابت باشد- مرسل است.

اما در رد این سخن ابن تیمیه که می گوید: «این لفظ (در حدیث) که «جز این سزاوار نیست که من بروم مگر این که تو خلیفه و جانشین من باشی» کذب است چون پیامبر صلی الله علیه و آله بارها از مدینه رفت و غیر علی را جانشین خود گذاشت و جانشینی علی هم در سال جنگ تبوک جز بر زنان و سه نفر از متهمین بر نفاق نبود و شهر مدینه در امنیت کامل بر سر می برد و جای ترس هم بر اهل مدینه نبود و این جانشینی جنبه جهادی نداشت.» (1) باید گفت که چنین سخن بی پایه از ابن تیمیه هرچند نیاز به جواب ندارد، ولی ما برای اینکه حقیقت این مطلب برای خواننده عزیز روشن گردد، به چند مطلب اشاره می کنیم تا بی پایگی سخن او آشکار گردد:

1. از سعد بن ابی وقاص روایت شده است که وقتی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به «جرف» رسیدند عده ای از منافقین نسبت به جانشینی امیرالمؤمنین علیه السلام در مدینه ایراد گرفتند وگفتند که پیامبر صلی الله علیه و آله او را به خاطر بی حال و سنگینی اش از جهاد در مدینه به جای گذاشت. امیرالمؤمنین علیه السلام با شنیدن این سخن سلاح برداشته خود را به


1- منهاج السنة، ج 3، ص 198.

ص:61

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله رساند و عرضه داشت: «در هیچ جنگی از شما جدا نشدم و در این جنگ منافقان پنداشته اند که به خاطر اینکه مرا دوست نداری جای گذاشتی.» پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: «دروغ می گویند. من تو را برای پشت سرم (یعنی مدینه که منافقین نقشه برای آن در سر دارند) به جای گذاشتم. آیا راضی نیستی که برای من به منزله هارون برای موسی باشی؟» و در آن روز عبد الله بن ابی با منافقین از سفر و همراهی با آن حضرت صلی الله علیه و آله خود داری کردند.» (1)

ابن کثیر و صالح شامی در «سبل الهدی و الرشاد» (جلد 5 صفحه 441) همین عبارت را آورده و گفته اند که این حدیث را بخاری و مسلم در صحیح خود روایت کرده اند. پس ثابت می شود که دشمنان امیرالمؤمنین علیه السلام آن را از این دو کتاب حذف کرده اند. یاد آور می شویم که سند ابن اسحاق که در «سیره ابن هشام» آمده است کاملاً صحیح است.

2. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به امیر المؤمنین علیه السلام فرمودند: «چاره-ای جز این نیست که یا باید من (در مدینه) بمانم یا تو.» آن گاه علی را به جای خود گذاشتند .»

این حدیث از امیرالمؤمنین علیه السلام، انس، سعد بن ابی وقاص، براء و زید بن ارقم روایت شده است .(2) حاکم سند این حدیث را صحیح دانسته است. از سخنان هیثمی نیز صحیح بودن سند دیگر این حدیث استفاده می شود.


1- الثقات ابن حبان، ج 2، ص 93؛ سیره ابن هشام، ج 4، ص 946؛ تاریخ طبری، ج2، ص183 و 366؛ البدایة والنهایه ابن کثیر، ج 5، ص 10.
2- معجم الکبیر، ج 5، ص 202، ح 5089؛ طبقات ابن سعد، ج 3، ص 24؛ المجروحین ابن حبان، ج1، ص 258، ح 254؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 2، ص367، ح 3294؛ مجمع الزوائد، ج 6، ص131، ج 9، ص 111.

ص:62

این دو حدیث حقیقت و عظمت این امر را روشن می کند و این سخن ابن تیمیه را که می گوید: «مدینه در آرامش کامل به سر می برد... .» تکذیب می کند. چون اگر مدینه در آرامش کامل باشد چه طور است که بدون ماندن خود آن حضرت و یا امیر المؤمنین علیه السلام اصلاح نخواهد شد؟ اصلاً چرا منافقین نسبت به امیر المؤمنین علیه السلام عیب جویی کردند؟ چون معلوم است که آن ها با این روش می خواستند مدینه را از وجود مبارک پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و امیر المؤمنین علیه السلام خالی کرده و نقشه شومی را که داشتند به راه بیندازند، ولی رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله با به جای گذاشتن امیر المؤمنین آن ها را نا امید کردند.

پس با بیان این دو حدیث و اخبار دیگر عظمت این امر روشن می گردد که اگر خود پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و یا امیر المؤمنین علیه السلام در مدینه نمی ماندند خطر مدینه را تهدید می کرد، به گونه ای که جز آن دو بزرگوار کسی صلاحیت اداره مدینه را در آن حال نداشت. و این تهمتی هم که منافقین به امیرالمؤمنین علیه السلام زدند، خود بیانگر نقشه ای است که آن ها در ذهن داشتند. و هم عبد الله بن ابی سردار منافقین نیز با گروهی از منافقین در راه از لشکر اسلام جدا شد و به مدینه برگشت. علاوه بر این، حدیث دیگری نیز که سندش صحیح است، این لفظ حدیث را تأیید می کند. و آن اینکه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: «تو را به جای خودم گذاشتم تا خلیفه من باشی.» امیرالمؤمنین علیه السلام عرض کرد: «من جانشین شما خواهم بود؟ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: آیا راضی نیستی که برای من به منزله هارون برای موسی باشی، با این تفاوت که تو پیامبر نخواهی بود!» (1)


1- معجم الاوسط، ج 4، ص 296، ح 4248؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 110.

ص:63

هیثمی سند این حدیث را صحیح دانسته است.

اما اینکه ابن تیمیه جانشینی امیرالمؤمنین در مدینه را در این واقعه با به جای گذاشتن دیگران یکسان دانست، باید اضافه بر آنچه که بیان شد، گفت: اگر جانشینی امیرالمؤمنین علیه السلام با جانشینی دیگران در این موقع فرق نداشته باشد پس چرا امثال عمر بن خطاب و سعد بن ابی وقاص آرزو می کردند که ای کاش این جانشینی نصیب آن ها می شد؟ و آرزو می کردند که اگر آن را می داشتند، برایشان بهتر از داشتن همه دنیا بود؟ از سخنان خود ابن تیمیه نیز به دست می آید که او با این نقشه منافقین و احادیث رسول خدا صلی الله علیه و آله در این موضوع آگاه بوده و با آگاهی آن را تکذیب کرده است.

ابن تیمیه و حدیث منزلت

اشاره

ابن تیمیه می گوید: «پیامبر صلی الله علیه و آله حدیث منزلت را تنها یک مرتبه در غزوه تبوک ایراد فرمود و به اتفاق اهل علم اصلاً این حدیث را در غیر این مجلس ایراد نفرمودند.(1)

جواب: این سخن نیز از دروغ های و انکار حقایق از طرف ابن تیمیه است. چه قدر ابن تیمیه به دروغ، اتفاق ها برای اهل علم و اهل معرفت ساخته است که در بیشتر آن اتفاق آ ن ها برعکس ادعای ابن تیمیه است. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله این حدیث شریف را در جای های مختلف و بیش از ده مرتبه ایراد فرموده اند که ما به بعضی از آن ها اشاره می کنیم :

1. ابن ابی اوفا می گوید: «هنگام بستن عهد برادری میان اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله، بین ابو بکر و عمر این عهد را بستند. علی گفت: «ای رسول خدا، گویا کمرم شکست


1- منهاج السنة، ج 7، ص 362.

ص:64

وقتی که دیدم شما بین همه اصحاب عهد برادری بستید، ، ولی بین من و کسی این عهد را نبستید. اگر این کار را به این خاطر با من نکردید که از من ناراضی هستید چنین حق را می دهم.» پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: «سوگند به آن ذاتی که مرا به حق مبعوث کرده است (من از تو راضی هستم) و اگر تورا به آخر گذاشتم به این خاطر است که تو را از برای خودم گذاشتم و تو برادر من خواهی بود. تو برای من به منزله هارون نسبت به موسی هستی، با این فرق که تو پیامبر نیستی. تو برادر و وارث من هستی.» علی گفت: «چه چیزی را از شما ارث خواهم برد ؟» فرمودند: «آنچه را که از انبیا قبل از من به ارث برده شد.» علی عرض کرد: «از انبیا قبل از شما چه چیزی به ارث برده شده است ؟» فرمودند: «کتاب خدا وسنت پیامبرشان. تو همراه من در قصرم در بهشت با همراه دخترم فاطمه خواهی بود و تو برادر و رفیقم هستی ... . (1) این حدیث از ابن عباس، زید بن ابی اوفا با سه سند واز محدج بن زید نیز روایت شده است.

2. ابن عباس می گوید: «عمر بن خطاب گفت: «از یاد (بد) کردن علی دست بردارید.(2) من از پیامبر صلی الله علیه و آله در باره علی سه فضیلت شنیده ام که اگر یکی از آن ها در من بود برایم بهتر از آن است که همه دنیا را داشته باشم. باری من


1- فضائل الصحابه احمد، ج 2، ص 638 و 663 و 666، ح 1085، 1131 و 1137؛ الآحاد و المثانی، ج5، ص 172، ح 2707؛ معجم الکبیر، ج 5، ص 221، ح 5146، ج 11، ص 75، ح11092؛ معجم الاوسط، ج 8، ص 40، ح 7894؛ تاریخ ابن عساکر، ج 21، ص 415، ج 42، ص53؛ سیر اعلام النبلاء، ج 1، ص141؛ مجمع الزوائد، ج 9، 111؛ در المنثور، ج 6، ص 86؛ کنز العمال، ج 9، ص167، ح25554، ج13، ص 105، ح 36345، سند این حدیث صحیح است.
2- ظاهراً کسانی در محضر عمر بن خطاب از امیرالمؤمنین علیه السلام بدگوی می کردند که وی ایشان را از این کار باز داشت.

ص:65

ابوبکر، ابوعبیده بن جراح و چند نفر از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله در نزد آن حضرت بودیم و آن حضرت به علی تکیه کرده بودند. ناگاه حضرت با دستشان به کتف علی زده فرمودند: «ای علی، تو اولین کسی هستی که ایمان و اسلام آوردی و تو برای من به منزله هارون نسبت به موسی هستی. دروغ می-گوید هر کسی که گمان کند مرا دوست دارد، در حالی که تو را دشمن داشته باشد.(1)

3. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به مسجد آمدند در حالی که ما دراز کشیده بودیم. حضرت فرمودند: «آیا در مسجد خابیده اید؟ در مسجد نمی خوابند.» سپس علی را که از جمله ای آن ها بود خطاب کردند و فرمودند: «بیا ای علی ! به درستی که حلال است از برای تو آنچه که از برای من حلال است. آیا راضی نیستی که برای من به منزله هارون نسبت به موسی باشی، به جز از پیامبری .» (2)

4. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: «ای ام سلمه، علی گوشتش گوشت من و خونش خون من است. او برای من به منزله هارون نسبت به موسی است، مگر اینکه بعد از من پیامبری نخواهد بود. (یعنی با این فرق که علی پیامبر نیست.)(3)

همین مقدار کافی است که ثابت گردد ابن تیمیه در این مورد نیز دروغ می گوید، هرچند احادیث زیاد دیگری نیز وارد شده است.


1- تاریخ ابن عساکر، ج 42، ص 167؛ جامع الکبیر سیوطی، ج 16، ص 244، ح7818؛ کنز العمال، ج13، ص 122، ح 36392 و 36395؛ الکنا، حاکم، الاقاب ابوبکر شیرازی، «ما رواه الخلفاء حسن بن بدر و دیگران.
2- تاریخ ابن عساکر، ج 42، ص 140.
3- معجم الکبیر طبرانی، ج 12، 18، ح 12341؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 111؛ کنز العمال، ج11، ص607، ح 32936؛ سند این حدیث صحیح است.

ص:66

مقابله سازی ابن تیمیه در برابر حدیث منزلت

ابن تیمیه برای مقابله با حدیث منزلت می گوید: «در صحیحین ثابت شده که پیامبر صلی الله علیه و آله بعد از مشورت با ابوبکر و عمر در باره اسیران جنگ بدر خطاب به حاضرین فرمودند: «من به شما از این دو صاحبتان خبر خواهم داد. مثل تو ای ابوبکر، مثل ابراهیم است و مثل تو ای عمر، مثل نوح است .»

بعد ابن تیمیه می گوید: «سخن پیامبر صلی الله علیه و آله به ابوبکر که «مثل تو مثل ابراهیم وعیسی است» و به عمر که «مثل تو مثل نوح و موسی ست» بزرگ تر از آن سخن حضرت است که در باره ای علی فرمود: «تو از برای من به منزله هارون نسبت به موسی هستی .» (1)

جواب: این حدیثی را که ابن تیمیه به صحیحین نسبت داده است، از دروغ-های دیگر اوست. این حدیث در صحیحین وجود ندارد. گواهی محقق کتابش که از پیروان خود اوست، برای ما کفایت می کند. در چاپ جدید «منهاج السنة» با تحقیق دکتر محمد رشاد سالم که در سعودی به چاپ رسیده است می گوید: «این دو حدیث در صحیحین وجود ندارد، بلکه در «مسند احمد» وارد شده است .» (2) محقق کتاب «مسند احمد»، احمد شاکر می گوید: «سند این حدیث ضعیف است.» همچنان شعیب ارنؤوط نیز در زیر این حدیث سند آن را ضعیف دانسته(3) و هیثمی نیز به ضعف آن اشاره کرده است.(4) پس این نسبت نیز هم از دروغ های ابن تیمیه


1- منهاج السنه، ج 7، ص 330 .
2- منهاج السنه، ج 7، ص 330 .
3- مسند احمد، ج 1، ص 383، ح 3632.
4- مجمع الزوائد، ج 6، ص 86 و 87.

ص:67

است و هم اینکه او برای احادیث متواتر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در فضائل اهل بیت علیهم السلام ارزشی قائل نیست، ولی در مورد دیگران به افسانه ها چنگ زده و استدلال می کند. دقت داشته باشیم که اصل این حدیث یعنی مشورت آن حضرت در جنگ بدر با سند صحیح در سنن ترمذی و مستدرک حاکم (1) روایت شده و در آن این لفظ ها وجود ندارد، پس دروغبافان این لفظ را بر این حدیث اضافه کرده اند.

ابن تیمیه و حدیث تشبیه امیر المؤمنین علیه السلام به پیامبران

ابن تیمیه می گوید: «این حدیث در نزد آگاهان به حدیث بدون شک کذب وساخته شده بر پیامبر صلی الله علیه و آله است. (2)

جواب: این حدیث که به حدیث «اشباه» و یا «تشبیه» معروف است، از احادیث صحیح و ثابت است که ملاحظه خواهید نمود:

1. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در حضور گروهی از صحابه فرمودند:

«اگر می خواهید به آدم در علمش، به نوح در فهمش، به ابراهیم در پوشش وصفاتش، به موسی در مناجاتش، به عیسی در روشش و به محمد صلی الله علیه و آله در سیرت وبردباری اش نگاه کنید، (یعنی اگر می خواهید صفت هر یک از این پیامبران را ببینید) به این شخص که می آید نگاه کنید.» همه نگاه کردند و دیدند که آن شخص (که همه این صفات پیامبران در او جمع است) علی بن ابی طالب است.» (3)


1- المستدرک علی الصحیحین، ج 2، ص 359، ح 3270 حاکم و ذهبی سند آن را صحیح دانسته اند و در آن نیز الفاظ کذب دیگری اضافه شده که در جای خود بیان شده است.
2- منهاج السنة، ج 5، ص 510.
3- معجم الادباء یاقوت حموی، ج 17، ص 200؛ مناقب آل ابی طالب ابن شهرآشوب، ج 3، ص264 هر دو سند این حدیث صحیح است.

ص:68

این حدیث از ابن عباس وابو هریره روایت شده است.

2. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: «هر که بخواهد به آدم در خلقتش، به نوح در تقوایش، به ابراهیم در پوشش و صفاتش، به موسی در هیبتش و به عیسی در عبادتش نگاه کند، پس به علی نگاه کند.» (1)

این حدیث از ابو ذر، ابن عباس، جابر و انس روایت شده است.

3. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: «هر که بخواهد به آدم در علمش، به نوح در فهمش، به ابراهیم در بردباری اش، (به یحیی در زهدش)، به موسی در عظمتش و به محمد صلی الله علیه و آله در زیبایی و حسنش نگاه کند، به علی نگاه کند.» (2)

این حدیث را ابن عباس و ابو حمراء روایت کرده اند.

از مشهورترین اسانید این حدیث سند حدیث اول است که هیچ خدشه ای در آن وجود ندارد و آن سند عبارت است از:

احمد ابن حنبل، از عبد ارزاق، از معمر، از زهری، از سعید بن مسیب، از ابو-هریره. این حدیث را با این سند، یاقوت حموی در «معجم الادبا» و ابن شهر آشوب نقل کرده اند. و همچنین حدیث سوم نیز که ابن عساکر، ابن کثیر و دیگران نقل کرده اند سندش صحیح است.


1- شرح مقاصد تفتازانی، ج 2، ص 219؛ تاریخ ابن عساکر، ج 42، ص 280 و دیگران .
2- ریاض النضره، ج 2، ص 217؛ شرح مقاصد تفتازانی، ج 2، ص 219؛ تاریخ ابن کثیر، ج 7، ص392 و 393؛ تاریخ ابن عساکر، ج 42، ص 280.

ص:69

ابن تیمیه و حدیث بستن در ها

اشاره

ابن تیمیه می گوید: «حدیث (به جز در خانه علی تمام درهایی را که بر روی مسجد باز است ببندید) کذب است. این حدیث را شیعه برای مقابله ساخته اند و در صحیح از ابوسعید وارد شده که جز درب ابوبکر باقی درها بسته شد.» (1)

جواب: باید گفت که این حدیث نیز از احادیث متواتره است که ما اصل حدیث و سخنان محدثان را این جا ذکر می کنیم:

1. عن زید بن أرقم قال کان لنفر من أصحاب رسول الله صلی الله علیه و آله أبواب شارعة فی المسجد قال فقال یوما: سدوا هذه الأبواب الا باب علی قال فتکلم فی ذلک الناس قال فقام رسول الله صلی الله علیه و آله فحمد الله تعالی وأثنی علیه ثم قال أما بعد فإنی أمرت بسد هذه الأبواب الا باب علی وقال فیه قائلکم وإنی والله ما سددت شیئا ولا فتحته ولکنی أمرت بشیء فاتبعته؛ (2) برای چند نفر از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله از خانه هایشان بر روی مسجید دریچه وراه بود (که از آن وارد مسجد می شدند .)روزی پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: «به جز


1- منهاج السنه، ج 5، ص 35.
2- تاریخ الکبیر بخاری، رقم 1304، (صحیح السند)؛ مسند احمد، ح 1511، ج 2، ص 104، ج 4، ص369، ج 5، ص 496؛ سنن ترمذی، ج 5، ص 597، ح 3727 و 3732؛ سنن الکبری نسائی، ج5، ص118 و 119 و 138، ح 8423 تا 8428؛ مسند بزار، ح 506 و 750، ح 1197؛ مسند ابو یعلی، ح 703، و ح5601؛ معجم الکبیر، ح2031 و ح 12722؛ معجم الاوسط، ح 930 و 3942؛ مصنف ابن ابی شیبه، ح1198؛ طبقات ابن سعد، ج 2، ص 222؛ مشکل الآثار، ح3036 و 3040؛ المستدرک علی الصحیحین، ح 4631 و 4632؛ فتح الباری، ج 7، ص 12 و 14 و 15؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 114 و 115 و 120 با هشت سند.

ص:70

در منزل علی تمام در ها را ببندید.» مردم از این دستور حضرت اظهار نارضایتی کردند. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بعد از آن برای سخنرانی برخاست؛ خداوند را حمد و ثنا گفت و فرمود: «همانا من به شما دستور دادم که درهایتان را (که بر روی مسجد باز است) ببندید به جز در خانه ای علی، ولی شما در مورد این دستور سخن هایی (از رو نارضایتی ) گفتید. به خدا سوگند من (از پیش خودم) چیزی را نبستم و چیزی را هم باز نگذاشتم. من (از طرف خداوند) به انجام این کار امر شدم و به آن عمل کردم.»

این حدیث را امیرالمؤمنین علیه السلام، ابوذر، ابن عباس، جابر، بریده، براء، انس، سعد، زید بن ارقم، ابوسعید خدری، عبد الله بن رقیم، جابر بن سمره، عمر، ابن عمر، مطلب بن عبد الله، ابوطفیل، ناصح بن عبد الله، ابوحازم اشجعی، مسلم ملائی، حذیفه بن اسید، ابوحمراء، ابورافع، ام سلمه، عایشه؛ ابوالبداح از عباس و عبد الله بن مسعود روایت کرده اند و کتانی نیز در کتاب «نظم المتناثر من الحدیث المتواتر» آن را جزء احادیث متواتر ذکر کرده است.

بنابر این، بدون شک این حدیث متواتر است. بنابر نقل سمهودی در (خلاصة الوفا، ص 122) ابن حجر پنج سند این حدیث را صحیح دانسته، حاکم و ذهبی هر دو سند خود را صحیح دانسته اند و هیثمی نیز رجال یک سند را ثقات و یکی را حسن دانسته و البانی تنها دو سند این حدیث را در ضعیفه اش ذکر کرده و گفته است: این حدیث صحیح است و شواهد فراوان دارد و هر که آن شواهد را ببیند بر صحت این حدیث یقین می کند. (1) سیوطی در «لآلی المصنوعه»، (ج 1، ص 317 الی 324)


1- احادیث ضعیفه و موضوعه البانی، ح 2929 و ح 4953.

ص:71

26 سند برای این حدیث ذکر کرده است و بسیاری از اسانید آن صحیح وحسن است وهمچنین به قول ابن حجر نیز که در رد سخن ابن جوزی گفته وبه ثابت بودن این حدیث تصریح و تأکید کرده، اشاره کرده است. ابن تیمیه با استدلال به حدیثی که در این موضوع در مورد خلیفه اول ابوبکر وضع کرده اند، این حدیث را انکار و تکذیب کرده است. البته باید دقت داشته باشیم که ابن تیمیه حدیث بستن درها جز درب ابوبکر را در کتاب-هایش بسیار تکرار کرده و فراوان به آن استدلال کرده است که در آن موضوع خلت نیز با هم وارد شده است. اکنون با این حدیثی که ابن تیمیه سعی کرده به خاطر آن حدیث متواتر فوق را تکذیب کند، آشنا خواهیم شد.

بخاری چنین روایت کرده است: حدثنا محمد بن سنان قال حدثنا فلیح قال حدثنا أبو النضر عن عبید بن حنین عن بسر بن سعید عن أبی سعید الخدری قال: خطب النبی صلی الله علیه و آله فقال: إن الله خیر عبدا بین الدنیا وبین ما عنده فاختار ما عند الله. فبکی أبو بکر فقلت فی نفسی ما یبکی هذا الشیخ؟ إن یکن الله خیر عبدا بین الدنیا وبین ما عنده فاختار ما عند الله فکان رسول الله صلی الله علیه و آله هو العبد وکان أبو بکر أعلمنا قال: (یا أبا بکر لا تبک إن أمن الناس علی فی صحبته وماله أبی بکر) ولو کنت متخذ خلیلا من أمتی لأتخذت أبابکر ولکن أخوة الإسلام ومودته لا یبقین فی المسجد باب إلا سد إلا باب أبی بکر؛(1) پیامبر


1- صحیح بخاری، کتاب الصلاة، باب: الخوخة و الممر فی المسجد، ج 1، ص 177، ح 466، ج3، ص1337، ح 3654 و 3904؛ صحیح مسلم، کتاب فضائل الصحابة، باب من فضائل ابی بکر، ج 4، ص1854، ح 2382؛ سنن ترمذی، ج 5، ص 269، ح 3739 و 3740؛ مسند احمد، ج 3، ص 18.

ص:72

صلی الله علیه و آله خطبه خوانده و ضمن آن فرمودند: خداوند بنده ای را بین دنیا وآخرت مخیر نمود و آن بنده آخرت را اختیار کرد. ابوبکر با شنیدن این سخن گریه کرد و من با خودم گفتم: چرا این شیخ گریه می کند!خداوند بنده ای را بین دنیا و آخرت مخیر کرده است و آن بنده آخرت را اختیار کرده (پس این چه جای گریه دارد). (متوجه شدم که) آن بنده پیامبر صلی الله علیه و آله است و ابوبکر داناترین ما صحابه بود که متوجه این مطلب شد. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: ای ابوبکر، گریه مکن، همانا امین ترین مردم در نفس و مالش برای من ابوبکر است. اگر من کسی را خلیل می گرفتم، حتماً آن ابوبکر بود، ولی برادری اسلام (کافی است). در مسجد هیچ دربی باقی نماند و همه را ببندید به جز درب منزل ابوبکر.

ما حدیث خلت وبستن درها را در کتاب «امام بخاری وجایگاه صحیحش» مفصل مورد بررسی قرار دادیم لذا از خواننده عزیز خواهش می شود به آن جا مراجعه کنند. با این حال در این جا با اختصار به چند نکته اشاره می کنیم.

اولا: سند و متن این حدیث ضعیف ومضطرب است.

ثنایا: دارقطنی در مورد این حدیث گفته است: این سیاق غیر محفوظ است واختلف فیه علی فلیح. (1) پس بنابر این تصریح دارقطنی راوی این خبر تنها فلیح است.

ثالثا: راوی این حدیث که فلیح است می توان گفت: او به اتفاق ضعیف است. ابن مدینی، یحیی، ابوحاتم، ابوداود، نسائی و عقیلی او را تضعیف کرده اند و ابن معین از ابوکامل نقل کرده که گفته است: ما او را متهم می دانستیم، و ابن معین او


1- مقدمه فتح الباری، ص 349.

ص:73

را با ابن ابی اویس که متهم است مساوی قرار داده و همچنین گفته است: در حدیث، از سه نفر باید پرهیز شود و فلیح را از آن ها خوانده است. (1) نسائی و عقیلی همچنین او را در کتب ضعفا ذکر کرده اند. (2) ولی در بعضی اسانید به جای فلیح مالک بن انس ذکر شده است و سند آن نیز ضعیف است؛ زیرا اولا: راوی اصلی فلیح است. ثانیا: در سندی که مالک است، راوی از ابوسعید خدری عبید بن حنین است، حال آن که در اسانید دیگر عبید حدیث را از بسر بن سعید روایت کرده است، در سند مالک که عبید راوی از ابوسعید خدری است هیچ کسی او را جزء راویان از ابوسعید خدری نخوانده و او تنها همین یک حدیث را آن هم «معنعن» از ابوسعید خدری روایت کرده است. ابن حجر در شرح حالش ابوسعید بن معلی را اسم برده است که عبید از او حدیث روایت کرده است و با این حال بیان نکرده که او از ابوسعید خدری نیز حدیث شنیده باشد، بنابر این، این سند مرسل و منقطع است. در بعضی سندها راوی حدیث را از عبید و بسر با هم از ابوسعید خدری روایت کرده که راوی آن فلیح است و چنان که ملاحظه کردید دارقطنی نیز گفت که این حدیث از فلیح است.

اما اضطراب در متن: 1. به حضرت نسبت داده که فرموده اند: ای ابوبکر، گریه مکن. این لفظ تنها در همین روایت بخاری آمده و در جای دیگر وجود ندارد.

2. راوی در دلش گفت: به این شیخ چه شده است، رسول خدا صلی الله علیه و آله از شخصی خبر می دهد ...!؟ این سخن در متن های دیگر وجود ندارد.


1- تهذیب التهذیب، ج 8، ص 273، رقم 553؛ میزان الاعتدال، ج 3، ص 365، رقم 6782.
2- الضعفاء والمتروکین، ص 226، رقم 486؛ الضعفاء الکبیر، ج 3، ص 466، رقم1522.

ص:74

3. مردم گفتند: به این مرد نگاه کنید، رسول خدا صلی الله علیه و آله از شخصی خبر می دهد ... . در لفظ های دیگر هیچ کدام از این دو وجود ندارد.

4. خداوند بنده ای را مخیر کرده این که از زیبایی های دنیا هرچه خواست به او بدهد ... . حال آن که در عبارت دیگر این سخن وجود ندارد.

5. ابوبکر گفت: پدر و مادرمان به فدایت ... . و این لفظ در متن های دیگر وجود ندارد.

6. اگر از امتم کسی را خلیل می گرفتم ... . اگر کسی را غیر از پروردگارم خلیل می گرفتم ... . در لفظ دیگر هیچ کدام از این دو عبارت نیست.

7. در بعضی سندها گفته شده است: هیچ باب بر مسجد نماند، مگر این که بسته شود، حال آن که در بعضی دیگر چنین آمده است: هیچ خوخه نماند ... .

8. لکن اخوت ومودت اسلامی. در سند دیگر: لکن خلت اسلامی است.

این اختلاف و اضطراب متن احادیثی است که تنها امام بخاری در صحیحش روایت کرده است.

همچنین این حدیث از ابوسعید خدری با نفس سندی که ذکر شد بدون زیاده و مرسل روایت شده است:

أخبرنا عبد الملک بن عبد الحمید المیمونی قال أنا القعنبی عن مالک عن أبی النضر عن عبید بن حنین عن أبی سعید الخدری قال: قال رسول الله صلی الله علیه و آله إن أمن الناس علی فی صحبته وماله أبو بکر ولو کنت

ص:75

متخذا خلیلا لاتخذت أبا بکر خلیلا ولکن أخوة الاسلام ولا یبقین فی المسجد خوخة إلا خوخة أبی بکر .(1)

این سند که منقطع است به اضطراب حدیث قبلی می افزاید.

همچنین ترمذی این حدیث را با سند ذیل نیز روایت کرده است:

حدثنا محمد بن عبد الملک بن أبی الشوارب أخبرنا أبو عوانة عن عبد الملک بن عمیر عن ابن أبی المعلی عن أبیه ... . (2)

شعیب ارنؤوط در حاشیه «مسند احمد» سند این حدیث را به جهت جهالت ابن ابی المعلی ضعیف دانسته است. باید دقت داشته باشیم که متن این حدیث خیلی متفاوت است، مضافا بر این که بستن خوخه در آن نیست، همچنین در سند حدیث ابن عمیر تضعیف شده است و ابو المعلی بن لوذان نیز که به عنوان صحابی از او این حدیث روایت شده مجهول است. هیثمی پس از نقل حدیثی گفته است: ابو المعلی را نمی شناسم. (3) راوی از او نیز تنها فرزند مجهولش است. (4)

حدیث مورد بحث با لفظ دوم ابوسعید از ابن عباس نیز روایت شده که ابن تیمیه به آن نیز چنگ زده است:

عن عکرمة عن بن عباس قال خرج رسول الله صلی الله علیه و آله فی مرضه الذی مات فیه عاصب رأسه بخرقة فقعد علی المنبر ثم حمد الله عزوجل وأثنی علیه


1- سنن الکبری نسائی، ج 5، ص 35، ح 8103.
2- سنن ترمذی ج5، ص 169، ح 3739؛ مسند احمد، ج 3، ص 478، ح 15964 ج4، ص 211، ح17885.
3- مجمع الزوائد هیثمی، ج 10، ص 206.
4- الاصابه ابن حجر، ج 3، ص 402؛ تهذیب التهذیب، ج 12، ص 218، رقم 8726.

ص:76

ثم قال إنه لیس من الناس أمن علی بنفسه وماله من أبی بکر بن أبی قحافة ولو کنت متخذا خلیلا لاتخذت أبا بکر خلیلا ولکن خلة الاسلام أفضل سدوا عنی کل خوخة فی المسجد غیر خوخة أبی بکر. (1)

در سند این حدیث عکرمه است که ابن عمر، سعید بن مسیب، علی بن عبدالله، قاسم بن محمد، ابن سیرین، ابن جبیر و یحیی انصاری شهادت داده اند که او کذاب است و به ابن عباس دروغ می بسته است.(2) مضافا که او از خوارج نیز است. و کسی هم جز او این حدیث را از ابن عباس روایت نکرده است. مضافا در این روایت بر «أمن من ماله» «و نفسه» نیز اضافه شده است. همچنین در اکثر روایات عکرمه تنها مسأله «خلیل و خلت» ذکر شده و باقی وجود ندارد.

چند نکته دیگر در مورد این حدیث قابل ذکر است:

1. موضوع خلت: باید توجه داشته باشیم که حدیث خلت که «اگر کسی را خلیل قرار می دادم آن ابو بکر بود.» از ابوهریره و ابن مسعود و انس و عائشه و ابن زبیر نیز روایت شده و اسانید خیلی از آن ها را هیثمی تضعیف کرده است(3) و شأن صدور آن ها نیز متناقض و الفاظش مضطرب هستند. این حدیث با وجود این همه اشکالات واضطراب در متن و سند، با احادیث فراوان دیگر، که دلالت می کند پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله خلت را برای دیگران نیز قرار داده اند، مخالف است. بنابر


1- صحیح بخاری، ج 1، ص 178، ح 455، ج 3، ص 1338، ح 3456 و 3457 و 6357؛ سنن الکبری نسائی، ج 5، ص 35، ح 8102؛ مسند احمد ج1، ص 270، ح2432 و 3385.
2- التعدیل والتجریح سلیمان بن خلف، ج 3، ص 1150؛ تهذیب التهذیب، ج 7، ص237، رقم 476؛ میزان الاعتدال، ج 3، ص 94، رقم 5716؛ تاریخ ابن عساکر، ج41، ص 106
3- مجمع الزوائد ج9، ص 43.

ص:77

این، حدیث خلت با احادیث دیگر از دو جهت مخالف است: 1. این که حضرت صلی الله علیه و آله خلت را در مورد دیگران قرار داده و برخی را خلیل خویش خوانده اند. 2. و در آن نیز غیر ابوبکر را خلیل قرار داده اند:

عن عبد الله قال: قال رسول الله صلی الله علیه و آله: إن لکل نبی ولاة من النبیین و إن ولیی منهم أبی و خلیلی إبراهیم ثم قرأ إن أولی الناس بإبراهیم للذین اتبعوه و هذا النبی و الذین آمنوا والله ولی المؤمنین؛ (1) در این حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله حضرت ابراهیم علیه السلام را خلیل خویش خوانده اند. حاکم و ذهبی به شرط شیخین سند این حدیث را صحیح دانسته اند.

از ابوذر: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: «هر پیامبر خلیل دارد خلیلم و برادرم علی است ... .» (2)

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: خلیلم از این امت اویس قرنی است. (3) این حدیث مرسل و راویانش ثقات هستند.

از ابو هریره: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: «هر پیامبری خلیلی در امتش دارد وخلیل من عثمان است.» (4)

ابن مسعود می گوید: وقتی بیماری رسول خدا صلی الله علیه و آله سنگین شد، گفتیم: چه کسی بر شما نماز می خواند؟ فرمودند: «... اول کسی که به من نماز می خواند


1- المستدرک علی الصحیحین، ج 2، ص 320، ح 3151 و 4030 و 4031
2- کنز العمال، ج 11، ص 634، ح 33089؛ سبل الهدی والرشاد، ج 11، ص 250 .
3- طبقات الکبری، ج 6، ص 163؛ تاریخ ابن عساکر، ج 9، ص 442؛ کنز العمال، ج 12، ص74، ح34055.
4- کنز العمال، ج 11، ص 553، ح 32598.

ص:78

خلیلم جبریل و مکائیل ... است.» (1) حاکم وذهبی عبدالملک بن عبدالرحمن را مجهول و بقیه را ثقات دانسته اند و هیثمی این حدیث را از بزار و طبرانی روایت کرده ورجال بزار را ثقات و رجال طبرانی را فیه ضعفاء گفته است و از بزار نقل کرده که گفته است: این حدیث با سندها مختلف روایت شده است.

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: «... الآن خلیلم جبریل از نزد من خارج شد ... .»(2) حاکم سند این حدیث را صحیح دانسته و گفته است: سلیمان بن هرم عابد از زهاد اهل شام است و لیث بن سعد از مجهولین حدیث روایت نمی کند، ولی ذهبی سلیمان را ضعیف خوانده است.

ام المؤمنین عائشه روایت کرده که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: «... خلیلم جبریل به من خبر داد ... .» (3) متقی هندی سند این حدیث را صحیح دانسته است.

ابوبکر پس از رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله پیشانی آن حضرت را بوسید و گفت: «... وا خلیلاه ... .»(4)

البانی دو سند را و هیثمی سند این حدیث را صحیح دانسته اند و شعیب ارنؤوط دو سند این خبر را حسن دانسته است.

باز ابوبکر گفته است: «از خلیلم پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدم ... .»(5) این سند مرسل صحیح است. از این دو خبر به روشنی استفاده می شود که ابوبکر از حدیث خلت


1- المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 62، ح 4399؛ مجمع الزوائد ج9، ص 24.
2- المستدرک علی الصحیحین، ج 4، ص 278، ح 7637.
3- کنز العمال، ج 4، ص 456، ح 11360.
4- مسند احمد، ج 6، ص 31 و 219، ح 24075 و 25883؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 244؛ مجمع الزوائد، ج 8، ص 605؛ ارواء الغلیل، ج 3، ص 157، ح 692؛
5- طبقات الکبری، ج 2، ص 293؛ کنز العمال، ج 7، ص 230، ح 18746.

ص:79

خبری نداشته و این نوع احادیث بعدها وضع شده است و الا او رسول خدا صلی الله علیه و آله را خلیل خود خطاب نمی کرد.

مضافا هر یک از ابوذر (مسند احمد 5/159-160-156-147 صحیح بخاری 2/112) و امیر المؤمنین علیه السلام (مسند احمد 1/141) و سلمان (مجمع الزوائد 4/291) و ابو دردا (مسند احمد 6/440-451) و زید بن ارقم (مسند احمد 4/370) و انس (مسند احمد 3/216 و ابو مسلم ومیمونه (سنن الکبری نسائی 7/315) و عائشه (کنز العمال 13/56ح36226) و اهبان بن صیفی (مسند احمد 5/69) و عمر (کنز العمال 6/536ح16860) و ابوسعید خدری (کنز العمال 11/311ح31598) و عمرو بن الحمق (کنز العمال 12/497ح37290) و ابودجانه (طبقات ابن سعد 3/557) و ابوهریره (مسند احمد 2/229-233-254-258-260-265-347-369 تا 539 با 18 سند دیگر صحیح بخاری 2/54) این گونه حدیث روایت کرده اند: قال او حدثنی او سمعت او اوصانی خلیلی رسول الله ..." یعنی همه این افراد از صحابه، رسول خدا صلی الله علیه و آله را خلیل خویش تأبیر کرده اند از جمله آن ها هستند ابوسعید خدری وعائشه و ابوهریره و انس که حدیث مورد بحث به آن ها نسبت داده شده است وحتی خود جناب ابو بکر نیز رسول خدا صلی الله علیه و آله را خلیل خود خوانده است.

اما مسأله سد ابواب

چنان که گذشت به تواتر ثابت شده و 26 نفر از صحابه روایت کرده اند که رسول خدا صلی الله علیه و آله به امر خداوند متعال تمام ابواب جز باب امیر المؤمنین علیه السلام بر

ص:80

مسجد را بسته اند.(1) و این راویان، این داستان را پس از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت کرده اند. و اگر چنین اتفاقی در مورد ابوبکر نیز پیش آمده بود، قطعا به آن اشاره می کردند. در حدیث بستن ابواب وخوخه جز باب ابو-بکر ظاهرش این است که در آن زمان به مسجد ابواب باز بوده، وحال آن که این حدیث متواتر این مطلب را تکذیب می کند وهمچنین این امر شامل امیرالمؤمنین علیه السلام نیز می شود و باید باب امیر المؤمنین را نیز بسته باشند واگر بسته بودند این همه صحابه پس از آن حضرت این حدیث را روایت نمی کردند و یا هنگام روایت آن به هر دو داستان اشاره می کردند و همچنین واقعیت های ذیل این را نیز تکذیب می کند.

عن ابن عمر قال: قال عمر بن الخطاب أو قال أبی: لقد أوتی علی بن أبی طالب ثلاث خصال لان تکون لی واحدة منهن أحب إلی من حمر النعم: زوجه ابنته فولدت له، و سد الابواب إلا بابه، و أعطاه الحربة یوم خیبر؛(2) عمر بن خطاب گفته است: علی سه خصلت و منقبت دارد که اگر یکی از آن ها را من داشته بودم، برایم محبوب تر از اسب های سرخ مو است: پیامبر صلی الله علیه و آله دخترش را به ازدواج او درآورد که برای علی فرزند آورد، همه درها جز در او را به مسجد بست، و پرچم را روز خیبر به دست او داد.


1- مسند احمد، ج 1، ص 275، ح 1511 ج2، ص 104 ج4، ص 369 ج5، ص496؛ سنن ترمذی، ج5، ص 597، ح 3727 و 3732؛ سنن الکبری نسائی، ج 5، ص 118 و 119 و 138، ح8423 الی 8428؛ مسند بزار، ج 2، ص 144 و 318، ح506 و 750 ج 4، ص 36، ح 1195؛ مصنف ابن ابی شیبه، ج 12، ص 70، ح12148؛ المستدرک علی الصحیحین، ج3، ص 135، ح4631 و 4632؛ فتح الباری، ج7، ص12 و 14 و15؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 114 و 115 و 120.
2- مصنف بن ابی شیبه، ج 7، ص 500، ح 36.

ص:81

سند ابن ابی شیبه رجالش رجال صحیح است و همچنین این حدیث را با لفظ های مختلف به همین معنا از عمر بن الخطاب، امیرالمؤمنین علیه السلام و ابن عباس و ابوهریره نیز نقل کرده اند. (1) ابن کثیر پس از نقل این خبر می گوید: همانا این خبر از عمر با چندین وجه روایت شده است.

عن ابن عمر قال: کنا نقول فی زمن رسول الله صلی الله علیه و آله ... ولقد أعطی علی بن أبی طالب ثلاث خصال لان یکون لی واحدة منهن احب الی من حمر النعم زوجه رسول الله صلی الله علیه و آله ابنته وولدت له وسد الأبواب الا بابه فی المسجد وأعطاه الرایة یوم خیبر؛ (2) در این حدیث نیز ابن عمر شبیه سخن پدرش را گفته که ما صحابه آرزو می کردیم و می گفتیم که علی سه خصال دارد که اگر یکی را ما داشته باشیم از اسب های سرخ موی برایمان محبوب تر است ... و یکی از آن ها بستن درها بر مسجد است جز در امیرالمؤمنین علیه السلام.

هیثمی سند این حدیث را صحیح دانسته و ابن حجر حسن.

عن علاء بن عرار قال: سألتُ إبن عمر و هو فی المسجد رسول الله صلی الله علیه و آله عن علی و عثمان؟ فقال: أمّا علی فلا تسألْنی عنّه و انظر إلی قرب منزله من رسول الله صلی الله علیه و آله لیس فی المسجد بیتٌ غیر بیته وأمّا عثمان فإنَّه أذنب ذنباً عظیماً یوم


1- المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 135، ح 4632؛ تاریخ ابن عساکر، ج 42، ص 58 و 120؛ تاریخ ابن کثیر، ج 7، ص 377؛ کنز العمال؛ ج 13، ح 36376.
2- مسند احمد، ج2، ص 26، ح 4797؛ مسند ابویعلی، ح 5475؛ مجمع الزوائد، ج9، ص121؛ فتح الباری، ج 7، ص 15.

ص:82

التقی الجمعان فعفا اللهُ عنه وغفر له فأَذنب فیکم فقتلْتموه؛ (1) ابن عرار از ابن عمر در حالی که او در مسجد بود از علی و عثمان سؤال نمود و ابن عمر گفت: اما علی در مورد او از من سؤال نکن و به قرب منزل او به پیامبر صلی الله علیه و آله نگاه بکن و در مسجد هیچ منزلی نیست جز منزل او، اما عثمان، او گناه بزرگی در جنگ احد مرتکب شد وخداوند او را بخشید و در بین شما گناهی انجام داد و شما او را کشتید.

سند این خبر کاملا صحیح است و ابن حجر نیز آن را صحیح دانسته است.

سعد بن ابی وقاص نیز می گوید: از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدم در مورد علی چهار چیز فرمود که اگر من یکی از آن ها را داشته بودم از دارایی دنیا برایم محبوب تر بود: بستن درها جز در او، ابلاغ آیه ای برائت و حدیث منزلت وحدیث غدیر.(2)

پس عمر بن خطاب و فرزندش نیز از داستان بستن ابواب بر مسجد جز باب ابوبکر و بالتبع از حدیث «خلت» خبر نداشته اند؛ زیرا این احادیث بعدها به ظهور پیوسته است.

سخن آخر این که ابن ابی الحدید می گوید: فلما رأت البکریة ما صنعت الشیعة وضعت لصاحبها أحادیث فی مقابلة هذه الأحادیث نحو: (لو کنت متخذا خلیلا) فإنهم وضعوه فی مقابلة (حدیث الإخاء .)ونحو: (سد الأبواب) فإنه کان لعلی فقلبته البکریة إلی أبی بکر. ونحو: (إیتونی بدواة و بیاض


1- مصنف ابن ابی شیبه، ج 2، ص 366، ح 32058؛ سنن الکبری نسائی، ج 5، ص138، ح8491؛ مصنف عبدالرزاق، ج 5، ص 450، ح 9766 و 20408؛ فتح الباری، ج 7، ص 15.
2- المتفق و المفترق خطیب، ج 1، ص 130، ح 561؛ تاریخ ابن عساکر، ج 42، ص 119.

ص:83

أکتب فیه لأبی بکر کتابا لا یختلف علیه اثنان) ثم قال: (یأبی الله والمسلمون إلا أبا بکر) فإنهم وضعوه فی مقابلة الحدیث المروی عنه فی مرضه: (إیتونی بدواة وبیاض أکتب لکم ما لا تضلون بعده أبدا. فاختلفوا عنده وقال قوم منهم: لقد غلبه الوجع حسبنا کتاب الله) ونحو حدیث: (أنا راض عنک فهل أنت عنی راض؟) ونحو ذلک ... .(1) ابن ابی الحدید نیز تصریح می کند که بکری ها احادیث «خلت» و «سد ابواب» و... را جعل کرده اند .

با این بیان روشن می شود که ابن تیمیه با چنگ زدن به افسانه ها احادیث متواتر در خصوص اهل بیت علیهم السلام را تکذیب کرده است. احادیث زیر نیز حقیقت حدیث مورد بحث را ثابت می کند و هم جایگاه والای امیرالمؤمنین علیه السلام را بیان می کند.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: «ای علی، بر هیچ کس غیر از من و تو جنب شدن در این مسجد حلال نیست.» این حدیث را عمر بن خطاب، سعد بن ابی وقاص، ابوهریره و ابوسعید خدری روایت کرده اند. (2) و سند این حدیث صحیح است وترمذی نیز آن را حسن و خوب دانسته است.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: «آگاه باشید که این مسجد برای جنب و حایض حلال نیست، مگر برای من، علی، فاطمه، حسن و حسین. آگاه باشید که برایتان نام


1- شرح نهج البلاغه، ج 11، ص 49.
2- سنن ترمذی، ج 5، ص 597، ح 3727؛ مسند بزار، ج 4، ص 36، ح 1197؛ مصابیح السنة بغوی، ج 2، ص 267، ح 4774؛ فتح الباری، ج 7، ص 12 و 15؛ تاریخ ابن عساکر، ج 42، ص140؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 115 .

ص:84

به نام اسم ها را بیان کردم تا اینکه گمراه نشوید.» این حدیث از ام سلمه، ابورافع وعدی بن ثابت روایت شده است. (1)

پس ثابت می شود که ابن تیمیه در این مورد نیز دروغ گفته است.

ابن تیمیه وحدیث مؤاخات وبرادری

ابن تیمیه در مورد حدیث مواخات چند مطلب می گوید که عبارت اند از:

1. «حدیث مؤاخات باطل و ساخته شده است. پیامبر با کسی عهد برادری نبسته است ... .» (2)

2. «پیامبر صلی الله علیه و آله نه با علی عهد برادری بسته و نه با غیر علی. حدیث عهد برادری پیامبر با علی و برادری ابو بکر با عمر از دروغ هاست.» (3)

3. «پیامبر صلی الله علیه و آله نه با علی عهد برادری بسته و نه با غیر علی، بلکه هر چه در این باره روایت شده کذب و دروغ است.» (4)

4. «عهد برادری بین بعضی از مهاجرین با بعضی دیگر و بین انصار با یکدیگر همه دروغ است. پیامبر صلی الله علیه و آله با علی عهد برادری نبسته است.» (5)

5. «احادیث عهد برادری همه دورغ است.» (6)


1- معجم الکبیر، ج 23، ص 373، ح 883؛ سنن بیهقی، ج 7، ص 65، ح 13178؛ سیره حلبی، ج3، ص375.
2- منهاج السنة، ج 4، ص 32.
3- منهاج السنه، ج 5، ص 71.
4- همان، ج 7، ص 117.
5- همان، ج 7، ص 279.
6- منهاج السنة، ج 7، ص 361.

ص:85

6. «بین مهاجر با مهاجر و انصار با انصار عهد برادری بسته نشد و پیامبر و علی هر دو از مهاجرین هستند، بلکه بین علی و سهل بن حنیف عهد برادری بسته شده.»(1)

جواب: قبل از هر چه باید دقت داشته باشیم که اگر کسی نزد خداوند متعال وپیامبر اکرم صلی الله علیه و آله والاتر و برتر و محبوب تر از امیرالمؤمنین علیه السلام بود قطعا حضرت صلی الله علیه و آله وی را برادر خود در داستان اخوت قرار می دادند و ... . این گونه احادیث به دلیل این که اعتقادات خرافی را که با ظلم به اهل بیت علیهم السلام ابوبکر و عمر و عثمان را برتر از امیرالمؤمنین و اهل علیهم السلام دانسته اند تکذیب می کند، لذا کذابینی مانند ابن تیمیه با دروغگویی های آشکار و فراوان سعی کرده این گونه احادیث را اخبار دروغین معرفی کنند و حال آن که این اخبار نه این که صحیح هستند، بلکه قطعا متواتر هستند.

این حدیث نیز از اخبار مسلم و متواتر است که با آشنایی با جایگاه آن دروغ-هایی ابن تیمیه نیز روشن خواهد شد: 1. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بین هر دو نفری از اصحاب عهد برادری بستند و بین ابو بکر و عمر و فلان و فلان. .. پس علی آمد وگفت: (ای رسول خد ،) بین اصحاب عهد برادری بستی، ولی بین من و کسی این کار را انجام ندادی. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در پاسخ او فرمودند: «تو در دنیا و آخرت برادر من هستی.» (در نفظ دیگری آمده است: «تو را به آخر نگذاشتم مگر از برای خودم.»)

حدیث اخوت به آن معنایی که ابن تیمیه آن را تکذیب کرده است، از امیرالمؤمنین علیه السلام، ابن عباس، اسماء بنت عمیس، انس، عمر، جابر، ابوذر، زید بن


1- منهاج السنه، ج 7، ص 362.

ص:86

ارقم، ابن عمر، عامر بن ربیع، سعید بن مسیب، ابوامامه، سعید و عبد الله بن ابی اوفی، محدوج بن زید، زید بن ابی اوفی، عبدالرحمن بن عویم انصاری و ابوهریره روایت کرده اند. (1)

ناگفته پیداست که این حدیث از احادیث متواتره است.

2. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بین اصحاب عهد برادری بستند و در آخر خود پیامبر صلی الله علیه و آله، ابو بکر، عمر و علی باقی ماندند. آن گاه بین ابوبکر و عمر عهد برادری بسته وبه علی فرمودند: «تو برادر من هستی و من برادر تو و هر که تو را انکار کند به او بگو که من بنده خدا و برادر رسول خدا هستم و کسی بعد از تو به جز کذاب و دروغگو این دعوا را نمی کند.»

این حدیث را امیرالمؤمنین علیه السلام، جابر، سعید بن مسییب، یعلی بن مرّه و عبد الله بن ارقم روایت کرده اند. (2)


1- سنن ترمذی، ج 2، ص 213، ج 5، ص 300، ح 3720 و 3804؛ مصنف عبدالرزاق، ج 5، ص485؛ مصنف ابن ابی شیبه، ج 6، ص 265؛ علل ابن ابی حاتم، ج 2، ص 361، ح 2591؛ فضائل الصحابه احمد، ج 2، ص 597 و 666، ح 1019 و 1131 و 1137؛ انساب الاشراف، ج 1، ص117 و 287؛ مصابیح السنة بغوی، ج 4 ص175؛ معجم الاوسط، ج 8، ص 40، ح 7894؛ علل دار القطنی، ج 9، ص 205، ح1724؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 15 و 16، ح 4288 و 4289 و 3522؛ الاستیعاب ابن عبد البر، ج2، ص 60؛ طبقات ابن سعد، ج 2، ص 60، و ج 3، ص22؛ الفوائد الشهیر بالغیلانیات لأبی بکر الشافعی، ج1، ص 119؛ فتح الباری، ج 7، ص 58 و 271؛ مسند ابویعلی، ج 1، ص 347 ح445؛ معرفة الصحابه ابونعیم، ج 13، ص 111؛ تاریخ ابن کثیر، ج 7، 226 و 227 و 335؛ تاریخ ابن عساکر، ج 42، ص 51 الی 53 و61 و 96. مجمع الزوائد، ج 9، ص 209؛ سیره ابن هشام، ج 3، ص 36، از ابن اسحاق مرسل و ابونعیم از ابن اسحاق موصول نقل کرده است .
2- فضائل الصحابه احمد، ج 2، ص 617، ح 1055؛ تاریخ ابن عساکر، ج 12، ص136؛ کنز العمال، ج11، ص 608، ح 32939، ج 13، ص 140، ح 36440؛ مسند ابو یعلی، ج 1، ص347؛ تذکرة الخواص؛ ابن جوزی سند این حدیث را صحیح دانسته است .

ص:87

ابن عبدالبر می گوید: از وجوه مختلف از علی روایت شده ایم که او همیشه می گفت: من بنده خدا و برادر رسول خدا صلی الله علیه و آله هستم و غیر از من کسی جز کذاب نمی تواند چنین سخنی را بگوید. سپس ابن عبدالبر می گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله در مکه بین مهاجرین عهد برادری برقرار کرد و در مدینه بین مهاجرین و انصار و در هر دو این مورد به علی فرمود: تو در دنیا و آخرت برادر من هستی و بین علی و خودش عهد برادری برقرار نمود و به این خاطر این سخن و امثال آن از علی شنیده می شد. (1)

اگر ابن تیمیه کینه امیر المؤمنین علیه السلام را در دل نداشت، چه چیز می تواند سبب گردد که این گونه احادیث متواتر را تکذیب کند و در مقابل برای ثابت کردن مناقب و فضائل برای معاویه و یزیدها به دروغ ها چنگ بزند و برای آن ها فضائل بتراشد؟

البته دقت داشته باشیم که ابن حجر در «فتح الباری» باطل بودن سخن ابن تیمیه را در این موضوع بیان کرده است و اخوت بین صحابه یعنی بین مهاجر با مهاجر وانصار با انصار از مسلماتی است که در شرح حال صحابه و حتی در معتبر ترین کتاب ها نیز موجود است که برای روشن تر کردن دروغگویی ابن تیمیه حتی نیازی هم به ذکر اخبار دیگر نیست.


1- الاستیعاب ابن عبدالبر، ج 1، ص 338 .

ص:88

ابن تیمیه و حدیث «علی فارق بین حق وباطل است» وخبر: «ما منافقان را جز از دشمنی با علی نمی شناسیم»

ابن تیمیه می گوید: «اما در مورد این دو حدیث آگاهان به حدیث شک ندارند که حدیثی است ساخته شده بر پیامبر. هیچ یک از این دو حدیث در کتاب های مورد اعتماد روایت نشده است و هر یک از آن ها سند شناخته شده ای ندارد. رضایت ما در این باب، فقط بر آن است که این دو حدیث می بایست با اسناد معروف و از جانب افراد معروف و راستگو از هر مذهبی هم که باشند روایت می-شدند. .. هر یک از این دو حدیث با دلیل معلوم است که کذب و دروغ بوده ونسبت دادن آن به پیامبر جایز نیست. (1)

جواب در مورد حدیث اول:

1. عن أبی ذرو عن سلمان قالا: أخذ رسول الله صلی الله علیه و آله بید علی فقال: إن هذا أول من آمن بی و أول فی یصافحنی یوم القیامة وهذا الصدیق الأکبر و هذا فاروق هذه الافین یفرق بین الحق و الباطل وهذا یعسوب المؤمنین والمال یعسوب الظالمین؛ (2) پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله از دست امیرالمؤمنین علیه السلام گرفتند و فرمدند: «همانا این علی اول کسی است که به من ایمان آورد


1- منهاج السنة، ج 4، ص 286 و 290.
2- معجم الکبیر، ج 6، ص 269، ح 6184؛ مسند بزار، ج 5، ص 304، ح 3898؛ الاصابه، ج7، ص294، ح 10484؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 282؛ الاستیعاب، ج 4، ص 1744، ح3157؛ اسد الغابه، ج 5، ص287؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص102؛ تاریخ ابن عساکر، ج 42، ص 41 و 43 (با شش سند)؛ کنز العمال، ج 11، ص 616، ح 32990؛ سیر اعلام النبلاء، ج 23، ص 79. سندهای طبرانی، بزار، بلاذری وبیهقی صحیح هستند .

ص:89

واو اول کسی است که قیامت با من مصافحه می کند و او صدیق (بسیار راستگوی) بزرگ تر است و فرق گزارنده-ای است که بین حق و باطل فرق می گذارد و میان آن ها جدایی می اندازی ... .»

این حدیث را امیرالمؤمنین علیه السلام، ابوذر، مقداد، سلمان، ابن عباس، ابولیلی، ابورافع، عباد بن عبد الله و حذیفه روایت کرده اند.

3. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: «به زودی بعد از من فتنه به پا می-شود. وقتی چنین شد، ملازم علی باشید؛ زیرا بدون شک علی جداکننده بین حق و باطل است .»(1)

4. پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله فرمودند: «بعد از من بین مردم جدایی و اختلاف به وجود می آید. در آن وقت این (علی) و یارانش با حق خواهند بود.» (2)

اما جواب در مورد حدیث دوّم :

سخن مذکور را شمار زیادی از صحابه در باره امیرالمؤمنین علیه السلام گفته-اند که ما به سخنان آنان اشاره می کنیم: 1. «ما منافقان را (در زمان پیامبر ) جز از روی دشمنی شان با علی بن ابی طالب نمی شناختیم.»

صحابه ای که چنین سخنی را گفته اند عبارت هستند از: ابن مسعود، ابن عمر، ابوسعید، جابر، محمد بن میثم و جماعتی از صحابه. (3)


1- الاصابه ابن حجر، ج 2، ص 657، ج 4، ص 169؛ انسان العیون، ج 1، ص 180؛ کنز العمال، ج 11، ص612، ح 32964.
2- معجم الکبیر، ج 19، ص 147، ح 322؛ کنز العمال، ج 11، ص 621، ح 33016.
3- سنن ترمذی، ج 2، ص 299، ج 5، ص 593، ح 3717؛ فضائل الصحابه احمد، ج 2، ص579، ح979 و 1086 و 1146؛ حلیة الاولیاء، ج 6، ص 295؛ الاستیعاب، ج 3، ص 46؛ معجم الاوسط، ج2، ص 328، ح 2125؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص132؛ المستدرک علی الصحیحین، ج3، ص 139، ح4643؛ انساب الشراف، ص113؛ تاریخ ابن عساکر، ج 42، ص 185 و 288 و 374 (با 14 سند )؛ تفسیر قرطبی، ج 1، ص 267.

ص:90

یک سند احمد بن حنبل صحیح است و محقق کتابش نیز آن را صحیح دانسته. و همچنین اسناد دوم ترمذی و اسناد ابن عبد البرّ نیز صحیح هستند.

ابوذر می گوید: «ما در زمان پیامبر منافقان را جز با سه علامت نمی شناختیم وآن علامت ها عبارتند از: خدا و پیامبر را تکذیب کنند، در نماز شرکت نکنند ودیگر اینکه علی را دشمن بدانند.» (1)

چنان که می بنید ابن تیمیه در باره ای این دو حدیث به چند دروغ دست زده است:

1. اینکه می گوید: «به اتفاق آگاهان به حدیث این دو حدیث کذب است.

2. در کتاب هایی که مراجعه می شود این دو حدیث وجود ندارد.

3. سند صحیح ندارند.

ابن تیمیه و تکذیب حدیث «علی ولی تمام مؤمنان بعد از من است»

«ابن تیمیه می گوید: «حدیث» او (علی) بعد از من، ولی هر مؤمن است» به اتفاق آگاهان به حدیث دورغ و ساخته شده است .)»

باز همو می گوید: «این حدیث دروغ است و بر پیامبر صلی الله علیه و آله ساخته شده است ونسبت دادن این حدیث بر پیامبر ممکن نیست.» (2)


1- المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 129؛ ریاض النضره، ج 3، ص 163؛ کنز العمال، ج13، ص106؛ ح36346؛ جامع الکبیر سیوطی، ج 6، ص 390؛ اسنی المطالب جزری که می گوید: «حاکم سند این حدیث را صحیح دانسته است.»
2- منهاج السنة، ج 5، ص 35، ج 7، ص 391.

ص:91

جواب: این حدیث نیز مانند احادیث قبلی از احادیث صحیح، بلکه از احادیث متواتر است که ما بعضی از راویان آن را این جا ذکر می کنیم:

1. پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله فرمودند: «علی از من است و من از علی. علی پس از من ولی و سرپرست تمام مؤمنین است .»

این حدیث را امیرالمؤمنین و امام حسن علیهما السلام، ابوذر، ابن عباس، جابر، ابوسعید، ابن مسعود، بریده، ابولیلی، برّاء، عمران، عبد الله بن عمرو، وهب بن حمزه، حبشی بن جناده، عمرو بن عاص، عمرو بن شاس و ابن عمر روایت کرده-اند(1) محدثین اهل سنت مانند ترمذی، حاکم، ذهبی، ابن حجر، بوصیری، هیثمی، سیوطی، حسین سلیم اسد، شعیب ارنؤوط در حاشیه سیر ذهبی و البانی در تمام کتاب هایش اسانید مختلف از این حدیث را صحیح دانسته اند و این حدیث را تنها از جعفر بن سلیمان


1- مسند احمد، ج 1، ص 330، ح 3062 و 3063، ج 4، ص 437، ج 5، ص 356، ح 33062؛ سنن ترمذی، ج 5، ص 590، ح 3712؛ صحیح ابن حبان، ج 15، ص373، ح 6929؛ معجم الاوسط، ج 5، ص 217، ج 6، ص 294؛ سنن نسائی، ج5، ص 45، ح 146 و 8453 و 8474؛ خصائص النسائی، ح 88 و89؛ مسند ابو یعلی، ج1، ص 293، ح 355 و 488؛ معجم الکبیر، ج12، 78، ح 18، ص 129، ح 265؛ مصنف ابن ابی شیبه، ج 6، ص 373، ح 32121، ج 7، ص 503، ج 12، ص 80، ح55 و 59 و 12170؛ مسند طیالسی، ج 1، ص 11 و 360، ح 829 و 2752؛ مسند رویانی، ج 1، ص 125، ح 119؛ الآحاد والمثانی، ج 4، ص 278، ح 2298؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 119 و 143،ح 4578 و 4652؛ اصابه، ج 3، ص604، ج4، ص 468، رقم 5705، ج 6، ص 623، رقم 9163؛ فتح الباری، ج8، ص 67؛ الاستیعاب، ج 2، ص 470؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 128 و 129؛ سیر اعلام النبلاء، ج 8، ص 199؛ فضائل الصحابه احمد، ج 2، ص 605 و 620 و 649 و 688، ح 1035 و 1060 و 1104 و 1175؛ تفسیر ثعلبی ذیل آیه «انذر عشیرتک الاقربین»؛ تاریخ ابن عساکر، ج 42، ص 100 و 189 و 190 و 191 و 198 و 199 با ده سند؛ تاریخ بغداد، ج 4، ص 338، ح 2167؛ کنز العمال، ح 33047 و 3644 و 36465 ودیگران.

ص:92

دوازده نفر از محدثین بزرگ که اکثر آن ها رجال صحیحین هستند روایت کرده اند که عبارت اند از: قتیبة بن سعید، عبیدالله بن موسی، الحسن بن عمر بن شقیق، بشر بن هلال، خَالِدُ بن یَزِیدَ الْعَدَنِیُّ، الْعَبَّاسُ بن الْوَلِیدِ النَّرْسِیُّ، أبو کامل الفضیل بن حسین، عَبْدُ الرَّزَّاقِ بن همام، عَفَّانُ بن مسلم، أبو داود طیالسی، عبد السلام بن عمر جنی فقیه و سلیمان بن داود أبو الربیع الزهرانی.

پس از روایت این همه محدثین معلوم نیست که ابن تیمیه چگونه به خود اجازه داده است که با آشکار ترین دروغ و افترا بر دروغ بودن این حدیث اتفاق آگاهان به حدیث را بسازد .

حتی البانی که خود از پیروان ابن تیمیه است بعد از نقل حدیث مذکور و اقرار بر صحت آن در باره ای ابن تیمیه می گوید: «واقعاً جای تعجب است از جرعت ابن تیمیه در انکار این حدیث که در «منهاج» اش آن را تکذیب می کند.» بعد می گوید: «ابن تیمیه این حدیث را خوب تأویل کرده» (که ولی را به معنای دوست تأویل نمود) و این تأویل قوی و متین است، ولی پس از این من سبب تکذیبش را نمی-فهمم، مگر تندروی و زیاده روی در رد بر شیعیان.» (1)

اولا: جواب ابن تیمیه غیر متین است و خود ابن تیمیه نیز آن را می دانسته و لذا این حدیث را تکذیب کرده است. ثانیا: همچنین «ولی» با قرینه «من بعدی» نص در رهبری و سرپرستی است. اما در مورد سخن اخیر البانی؛ باید توجه داشت که این رد هیچ گونه رد بر شیعه نیست، بلکه رد بر اسلام و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله است و سببش نیز کینه و دشمنی ابن تیمیه نسبت به امیر المؤمنین علیه السلام است، نه چیز دیگر.


1- سلسله احادیث صحیحه البانی، ح 2223.

ص:93

2. وهب بن حمزه می گوید: «باری من علی را از مدینه تا مکه همراهی کردم. در طی سفر از او بعضی کارهایی دیدم که از آن ها خوشم نیامد. آن گاه به او گفتم: هر گاه به نزد پیامبر برگردم حتماً از تو شکایت خواهم کرد. پس وقتی به حضور پیامبر صلی الله علیه و آله رسیدم به آن حضرت گفتم که از علی چنین و چنان چیزهایی دیدم. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: «در باره ای علی چنین مگو که او سزاوار ترین شخص پس از من بر شماست.»(1)

هیثمی رجال سند این حدیث را ثقات معرفی کرده جز دکین و گفته است: ابن ابی حاتم او را ذکر کرده و کسی او را تضعیف نکرده است.

این حدیث نیز صحیح است؛ زیرا راوی از دکین یوسف بن صهیب ثقه است ودر این حدیث امامت و رهبری امیرالمؤمنین علیه السلام با صراحت بیش تر از حدیث قبلی که ابن تیمیه آن را تکذیب کرده، بیان شده است؛ زیرا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در آن فرموده اند: «اولی بکم من بعدی .»

ابن تیمیه و حدیث «من شهر علمم و علی دروازه آن»

ابن تیمیه می گوید: «حدیث من شهر علم هستم و علی دروازه آن» نزد آگاهان به حدیث کذب و دروغ است. بنابراین باید فقط در ردیف احادیث ساخته شده ذکر شود. دروغ بودن این حدیث از خود متنش نیز دانسته می شود. (2)


1- معجم الکبیر، ج 22، ص 135، ح 360؛ معرفة الصحابه ابونعیم، ج 19، ص 55؛ مجمع الزوائد، ج9، ص 109؛ کنز العمال، ج 11، ص 112، ح 32961 .
2- منهاج السنة، ج 7، ص 515؛ مجمع الفتاوی، ج 18، ص 123 و 377

ص:94

جواب: چون در باره ای این حدیث مناقشه ای زیادی شده و بیمار دلان ومتعصبان آن را بی سبب تکذیب کرده اند، ما بعد از اشاره به خود حدیث به بعضی از مطالب مهم نیز در مورد آن اشاره خواهیم کرد:

اینک متن حدیث:

«پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: «من شهر علم و دانش هستم علی دروازه آن؛ پس هر که بخواهد داخل آن شهر بشود باید از درش وارد شود.» (یعنی هر که طالب علم پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله باشد، باید به نزد امیرالمؤمنین علیه السلام بیاید)»

این حدیث را امیرالمؤمنین علیه السلام، امام حسن علیه السلام، امام حسین علیه السلام، ابن عباس، حذیفه، ابوذر، ام سلمه، جابر، ابن عمر، انس بن مالک و عمرو بن عاص روایت کرده اند.(1)

بسیاری از علما سند این حدیث را صحیح دانسته اند که از جمله آنان هستند: یحی بن معین، ابن جریر طبری، خطیب بغدادی، حاکم (سه سند را)، مجدالدین فروزآبادی، سیوطی، محمد بن طلحه و سخاوی.

امروزه وهابی ها با پیروی از امامشان ابن تیمیه این حدیث را دروغ و موضوع می شمارند. عثمان خمیس (یکی از دانشمندان معاصر وهابی) در یکی از کتاب-هایش بعد از ذکر این حدیث محدثانی چون بخاری، ابوحاتم، ابو زرعه، ترمذی،


1- علل احمد، ج 1، ص 129، ح 303؛ معجم الکبیر، ج 11، ص 55، ح 11061؛ معرفة الصحابه، ج 1، ص 308، المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 137 و 138، ح 4637 تا 4639؛ تهذیب التهذیب، ج 6، ص 285 و 286، ج 7، ص 296؛ الاصابه، ج 2، ص 461، ج3، ص1102، ح1855؛ تذکرة الحفاظ، ج 4، ص1231، ح 1047؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص114، تاریخ بغداد، ج2، ص377،ج4، 348، ج 11، ص 49 و 203؛ جامع الصغیر سیوطی، ج 1، ص 374 و 415، ح2705؛ جمع الجوامع سیوطی، ج 6، ص 401.

ص:95

عقیلی، ابن حبان، دار القطنی، ابن جوزی، نووی، ذهبی و البانی را نام می برد که آن ها این حدیث را دروغ و موضوع خواندند.

پاسخ ما این است که اگر در واقع افراد یاد شده این حدیث را ساختگی خوانده باشند باید دانست که آیا واقعاً نظرشان با در نظر گرفتن معیار های حدیث شناسی درست است یا نه، بلکه از این جهت که چون حدیث مذکور با عقیده شان ناسازگار می باشد آن را رد کرده و با آن مخالفت نموده اند؟

بررسی ها نشان می دهد که دلیل رد کردنشان ناسازگاری مضمون حدیث با عقایدی است که دارند، نه اینکه واقعاً با معیار های حدیث شناسی حدیث یاد شده مردود باشد. وگرنه از دیدگاه علم حدیث شناسی نمی توان هیچ عیبی برای این حدیث پیدا کرد.

و این در حالی است که در صحیح بودن حدیث مذکور همان گونه که گفتیم هیچ شبهه ای نمی توان روا دید. چون این حدیث شریف را ابومعاویه از اعمش روایت کرده است و در این هم که روایت کرده هیچ شکی نیست. ما بعد از اشاره به چند سند صحیح به اینکه بدون شک آن را ابومعاویه روایت کرده اشاره خواهیم کرد.

حاکم می گوید: «محمد بن یعقوب(1) در تاریخش از عباس بن محمد دوری(2) واو از یحی بن معین(3) و او از محمد بن جعفر فیدی(4) از ابومعاویه که او ثقه است روایت کرده که می گوید ... . (متن حدیث) (5)


1- محمد ابن یعقوب شخص ثقه است. برای آشنایی بیشتر به کتاب «سیر الاعلام النبلاء ذهبی»، ج 15، ص 452، ح 258 مراجعه شود .
2- محمد دوری، شاگرد یحیی، امام، حافظ و ثقه است. برای آشنایی بیشتر به کتاب «سیر اعلام النبلاء ذهبی، ج 12، ص 522، ح 199 مراجعه شود.
3- یحیی ابن معین استاد محدیثان، امام و ثقه. سیر اعلام النبلاء ذهبی، ج 11، رقم 28.
4- جعفری فیدی، از جمله راویان بخاری در صحیحش است. ابن حجر در باره اش می گوید: «ثقه وحافظ. تهذیب التهذیب، ج 9، ص 84، ح 128.
5- المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 138؛ تاریخ بغداد، ج 11، ص 515728؛ سیر اعلام النبلاء، ج11، ص 447، ح 103 .

ص:96

با در نظر گرفتن شرح حال افراد یاد شده در صحیح بودن حدیث جای هیچ شک باقی نمی ماند. ذهبی نیز در برابر این سند در «تلخیص مستدرک» سکوت کرده و نتوانسته ایرادی بگیرد.

صالح بن محمد نیز وقتی از یحیی در مورد این حدیث سؤال می کند، او می-گوید: «این حدیث را فیدی نیز از ابو معاویه روایت کرده، چنان که ابوصلت روایت کرده است. (1)

باز در «تاریخ بغداد» روایت نقل شده که یحی بن معین می گوید: «این حدیث از حدیث ابومعاویه است و ابن نمیر به من خبر داد که ابو معاویه آن را روایت می-کرد وسپس ترک نمود.»(2)

پس، عبدالله بن نمیر که از راویان صحاح سته وثقه است، گواهی می دهد که ابومعاویه این حدیث را روایت می کرده است.(3)


1- تاریخ بغداد، ج 11، ص 51، ح 5728.
2- تاریخ بغداد، ج 11، 51، ح 5728؛ تاریخ ابن عساکر، ج 42، ص 382؛ تهذیب التهذیب، ج 6، ص286، ح 619.
3- تهذیب التهذیب، ج 2، ص 337؛ تقریب التهذیب، ج 1، ص224.

ص:97

علاوه بر این، این حدیث را از ابو معاویه دوازده نفر روایت کرده اند که عبارت اند از: ابوصلت (که ثقه است وهشت نفر این حدیث را از ابوصلت روایت کرده اند(1)) قاسم بن سلام (امام، ثقه(2))، محمود بن خداش، محمد بن جعفر فیدی (ثقه(3))، جعفر بن محمد بغدادی (ثقه(4))، حسن بن علی بن راشد (ثقه(5)) عیسی بن یوسف، عمر بن اسماعیل بن مجالد، رجاء (یا جابر) بن سلمه، احمد بن سلمه بن عمرو، حسن بن سلمه بن راشد و اسحاق بن هروی.

با این وجود دارقطنی وابن عدی به راحتی تهمت بزرگی به محدثین وارد کرده وگفته اند:

قال دار القطنی: وأبو الصلت هو الذی وضعه علی أبی معاویة وسرقه منه جماعة ... . قال ابن عدی: الحدیث موضوع یعرف بأبی الصلت ومن حدث به سرقه منه وإن قلب إسناده؛ (6) یعنی این حدیث را ابوصلت وضع کرده است ودیگران آن را از او دزدیده اند گرچه اسنادش را دگرگون کرده اند.

بنابر این تهمت دارقطنی وابن عدی، باید گفت که فیدی که از روات بخاری است ومحمد بغدادی، وقاسم بن سلام وحسن بن علی که ثقه اند دزد وبالتبع کذاب هستند که این حدیث را دزدیده اند وبه دروغ به ابومعاویه نسبت داده اند وهمپنین


1- فتح الملک العلی، ص 22 .
2- تهذیب التهذیب، ج 8، ص 284، رقم 574 .
3- تهذیب التهذیب، ج 9، ص 83، رقم 128 .
4- تهذیب التهذیب ابن حجر، ج 2، ص 87، رقم 155.
5- تهذیب التهذیب، ج 2، ص 256، رقم 526 .
6- لآلی المصنوعه، ج 1، 414؛ فتح الملک العلی، ص 82.

ص:98

عبدالله بن نمیر که از رجال صحاح سته است، پس بر دروغ گفته است که این حدیث را ابومعاویه روایت می کرده، پس او نیز کذاب بوده است. چه قدر راحت است تهمت زدن به بندگان خداوند متعال!

یکی از راویانی که از ابومعاویه این حدیث را روایت کرده وابن جوزی سند آن را به سبب آن راوی تضعیف کرده است، ابومحمد جعفر بن محمد بغدادی است که ابن جوزی بعد از نقل حدیث می گوید: «او (ابو محمد جعفر بن محمد بغدادی) متهم بر دزدیدن این حدیث است.»(1) این در حالی است که ابن حجر در مورد او می گوید: «او (ابو محمد جعفر بن محمد بغدادی) «سال 279ه- وفات کرد و به خاطر ثقه وصالح بودنش مردم از او زیاد حدیث گرفته اند.» خطیب در مورد او گفته است: «شخص زاهد، ثقه، راستگو ومتقن بود ومسلمه بن قاسم نیز او را ثقه ومرد صالح وزاهد دانسته است.»(2) پس این سند نیز صحیح بوده واتهام ابن جوزی از این راوی بی جا و دور از انصاف وواقعیت است.

توجه داشته باشیم که چگونه محدثان به خاطر روایت حدیث در فضائل اهل بیت علیهم السلام بدون دلیل مورد اتهام قرار می گیرند!

از آن چه بیان شد روشن گشت که قطعا این حدیث را ابومعاویه روایت کرده است. اکنون ببنیم ابومعاویه کیست؟

او محمد ابن خازم است که صحاح سته از او حدیث روایت کرده اند و بخاری 44 و مسلم 270 حدیث از او روایت کرده اند. ابن حجر می گوید: «او در حفظ


1- الموضوعات ابن جوزی، ج 1، ص 354.
2- تهذیب التهذیب ابن حجر، ج 2، ص 87، ح 155.

ص:99

حدیث اعمش از همه حافظ تر است.» (1) ذهبی می گوید: «امام، حافظ، حجت ویکی از اعلام و بزرگان.» (2)

همچنین این حدیث را از اعمش مضافا بر ابومعاویه وکیع، سعید بن عقبه وعیسی بن یونس نیز روایت کرده اند. (3)

و اما اعمش: ذهبی در باره ای وی می گوید: «امام، شیخ الاسلام، استاد محدثان وحافظ.»

و اعمش از مجاهد و او از ابن عباس که در ثقه بودن این دو هیچ شکی نیست، این حدیث را روایت کرده است.

همچنین این حدیث از ابن عباس از طریق غیر اعمش و مجاهد نیز روایت شده است. شعبه از ابوطیه از ابن عباس و عبدالوهاب بن همام از پدر وجدش از سعید بن جبیر از ابن عباس(4) واعمش از عبایه از ابن عباس نیز این حدیث روایت شده است.(5)

پس ثابت می شود که این حدیث بدون شک صحیح است. علاوه بر این، این حدیث از دیگر صحابه نیز روایت شده است که می توان آن را متواتر خواند.

أخبرنا أبو القاسم هبة الله بن عبد الله حدثنا أبو بکر الخطیب حدثنا عبد الله بن محمد بن عبید الله النجار حدثنا محمد بن المظفر حدثنا أبو جعفر


1- تقریب التهذیب، ج 2، ص 70.
2- سیر اعلام النبلاء ذهبی، ج 9، ص 74، ح 20.
3- الشریعه عاجری، ج 3، ص 236؛ کامل ابن عدی، ج 4، ص 473 و ج 6، ص302؛ فتح الملک العلی، ص 44 و 45.
4- مناقب ابن مغازلی، ص 50 و 76، ح 73 و 127 .
5- تاریخ ابن عساکر، ج 42، ص 384؛ میزان الاعتدال، ج 1، ص 327، رقم 3950.

ص:100

محمد بن الحسین بن حفص الخثعمی بالکوفة حدثنا عباد بن یعقوب حدثنا یحیی بن بشیر الکندی عن إسماعیل بن إبراهیم الهمدانی عن أبی إسحاق عن الحارث عن علی وعن عاصم بن ضمرة عن علی قال: قال رسول الله صلی الله علیه و آله: شجرة أنا أصلها وعلی فرعها والحسن والحسین ثمرها والشیعة ورقها فهل یخرج من الطیب إلا الطیب وأنا مدینة وعلی بابها فمن أرادها فلیأت الباب؛ (1) «امیرالمؤمنین از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت کرده اند که فرمودند: درختی است که من اصل آن و علی شاخه آن و حسن و حسین میوه های آن و شیعیان برگ-های آن هستند. آیا از پاکیزه جز پاکیزه به وجود می آید؟ من شهر (علم) هستم وعلی دروازه آن، پس هر که می خواهد داخل آن شهر شود باید از دروازه آن وارد شود.

این سند نیز صحیح است.

این حدیث را دو راوی، یعنی حارث همدانی وعاصم بن ضمره از امیرالمؤمنین علیه السلام روایت کرده اند. ابن جوزی این حدیث را از ابن مردویه روایت کرده است وسند آن را به خاطر عباد بن یعقوب ضعیف دانسته است. حال آن که بخاری، ترمذی وابن ماجه در صحاح خود از عباد حدیث روایت کرده اند وهمچنین عباد استاد این سه وابن خزیمه است ابوحاتم وابن خزیمه او را ثقه وذهبی


1- الموضوعات ابن جوزی، ج 1، ص 397؛ تاریخ ابن عساکر، ج 42، ص 383؛ میزان الاعتدال، ج 3، ص 246، ح 6329، ج 4، ص 366، ح 9468؛ لسان الامیزان، ج 4، ص 354، ح 1039، ج 6، ص 243، ح 855.

ص:101

وابن حجر او را صدوق دانسته اند. همچنین ذهبی در باره ای او می گوید: «شیخ، عالم صدوق.» (1)

ابن حجر که از بزرگان وحدیث پژوهان شایسته واز رجال شناسان نزد اهل سنت است، در باره ی این حدیث می گوید: «این حدیث در «مستدرک حاکم» دارای سند های زیادی است وکمترین چیزی که می شود در باره ی این حدیث گفت، این است که این حدث اصل دارد (یعنی قطعا از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله صادر شده است.) بنابر این، ساختگی و دروغین دانستن آن سزاوار نیست.» (2)

فتنی می گوید: «علائی در جواب ابن جوزی که این حدیث را موضوع دانسته است می گوید: «با مجموع سند هایش این حدیث حسن خواهد بود وضعیف نیز نمی تواند باشد، چه رسد به موضوع بودن.» وباز همو می گوید: «ابن حجر نیز این حدیث را حسن وخوب دانسته است.» (3)

متقی هندی بعد از نقل سخن کسانی که این حدیث را بی دلیل موضوع گفته-اند وکسانی که آن را حسن وخوب دانسته اند می گوید: «من نیز در گذشته نظرم همین بود (نظرش نظر ابن حجر بوده وآن را حسن می دانسته است) تا اینکه به سخن طبری برخورد کردم که حدیث علی علیه السلام را صحیح دانسته وتصحیح حاکم


1- سیر اعلام النبلاء، ج 11، ص 536، ح 155؛ تهذیب التهذیب، ج 9، ص 95، ح183؛ تقریب التهذیب، ج 1، ص 469.
2- لسان المیزان، ج 2، ص 123، ح 512.
3- تذکرة الموضوعات فتنی، ص 95.

ص:102

که حدیث ابن عباس را صحیح خوانده است، پس، از خداوند طلب خیر کردم وبر بالا رفتن حدیث از درجه حسن به درجه صحیح یقین پیدا کردم.»(1)

احمد بن صدیق غماری شافعی نیز در رد بر البانی می گوید: «بلکه این حدیث صحیح است.»(2)

این دانشمند کتابی به نام «فتح الملک العلی بصحة حدیث باب مدینة العلم علی» نوشته ودر آن صحت این حدیث را ثابت کرده است. همچنین احادیثی را که به این معنا بوده واین حدیث را تأیید می کند، مفصل با بیان سند ذکر کرده است.

باز متقی هندی ضمن سخن قبلی می گوید:

حافظ صلاح الدین علائی می گوید: «ذهبی و غیر او به باطل بودن این حدیث حکم کرده اند، ولی هیچ دلیلی که مورد طعن و بطلان این حدیث باشد غیر از ادعای ساختگی بودن آن ذکر نکرده اند .»(3)

مناوی نیز همین سخن علائی را نقل کرده و به جای ذهبی، ابن جوزی و غیره گفته است. (4)

سیوطی می نویسد:

حافظ علائی می گوید: «ابن جوزی حدیث «من شهر علمم و علی دروازه آن» را در «موضوعات» خود با چندین سند ذکر کرده وبه باطل بودن تمام آن حکم


1- کنز العمال، ج 13، ص 148 و 149، ح 36464 .
2- رد اعتبار جامع الصغیر حافظ صدیق غماری، ص 15 .
3- کنز العمال، ج 13، ص 148، ح 36464 .
4- فیض القدیر، ج 3، ص 60.

ص:103

کرده است وهمچنین جماعتی بعد از وی این سخن را گفته اند که از جمله آن ها ذهبی در «میزان» اش و غیر ذهبی است. این حدیث از ابوصلت... مشهور است و در باره ای ابوصلت اختلاف است، ولی دیگران نیز این حدیث را روایت کرده اند وابوصلت عهده ی خود را از آن خالی کرده است. ابومعاویه ثقه وامین واز بزرگان اساتید وحافظان متقن است و او تنها کسی است که این حدیث را از اعمش روایت کرده است وچه اشکالی خواهد دشت وچه جای محال بودن دارد اینکه رسول خدا صلی الله علیه و آله این سخن را در حق علی فرموده باشد. تمام کسانی که در باره-ای این حدیث سخن گفته وبر ساختگی بودن آن ادعای یقین کرده اند، هیچ جوابی از روایات صحیح که از ابن معین توثیق وتصحیح حدیثش (مانند حدیث فیدی وابن نمیر) نقل شده، نداده اند. با این وجود این حدیث شاهد دارد که ترمذی آن را روایت کرده وسندش حسن است و اگر به این، حدیث ابومعاویه نیز ضمیمه شود چه خواهد شد! ابن جوزی و غیره (که این حدیث را موضوع خوانده اند) دلیل مورد قبولی به سخن خویش در باره ی حدیث شریک قاضی جز ادعای ساخته شده بودن حدیث نیاورده اند.» (1)

علائی، خلیل بن کیکلدی شافعی ( متوفای 762) او را در همه ای فنون امام دانسته وگفته اند: او در نه سالگی به استماع حدیث شروع کرد ودر همان سنین صحیح مسلم را شنید ... . شرح حال علائی را در کتاب های «درر الکامنه ابن حجر» (ج 1، ص 216) و «ذیل تذکرة الحفاظ» ص 43 می توان پیدا کرد.


1- لآلی المصنوعة، ج 1، ص 418؛ فتح الملوک علی غماری، ص 164.

ص:104

این هم گواهی حافظ وعالم وحدیث شناس بزرگ اهل سنت در برخورد ناعادلانه وغلط برخی از محدثان اهل سنت با این حدیث صحیح ومسلم اسلامی است که می گوید: «محدثان بدون دلیل وبا صرف ادعا این حدیث را ساخته شده خوانده اند.»

البته ما تنها به بعضی سند صحیح اشاره کردیم و اگر به این حدیث با نگاه اهل سنت بر احادیث دیگر نظر شود، این حدیث قطعاً متواتر است، ولی چون معنای والایی دارد که بر باطل بودن عقیده و روش پیشگرفته بعضی دلالت می کند، بدون دلیل این حدیث با عظمت را نه به ضعف، بلکه به وضع وساخته شده بودنش حکم کرده اند.

پس خود داوری کنید که این محدثان چرا حدیث با چنین قوت و کثرت سند و صحیح را نه به ضعف سند، بلکه موضوع و ساخته شده معرفی کرده اند؟! در حالی که همین افراد در مورد دیگران به خبر واحد وحتی ضعیف نیز استدلال می-کنند و آن را دلیل خود قرار می دهند. و همچنین دقت داشته باشیم که این محدثان چگونه به برخی از این روات به خاطر روایت این حدیث تهمت دزدی این حدیث را داده و با شخصیت آن ها بازی کرده اند!.

اما بعضی از شواهد دیگر این حدیث:

1. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: «علی دروازه علم من است (و هر که علم بخواهد، باید به نزد امیرالمؤمنین علیه السلام بیاید) و او بعد از من بیان کننده برای امتم است آنچه را که من برای بیان آن فرستاده شدم.»

این حدیث را ابوذر وابن عباس روایت کرده اند.(1)


1- کنز العمال، ج 11، ص 114، ح 32981؛ صواعق المحرقة؛ کشف الخفاء، ج 1، ص 204؛ قول الجلی فی فضائل علی، ح 38.

ص:105

2. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: «من خانه حکمت هستم وعلی دروازه آن. پس هر که حکمت می خواهد، باید از دروازه آن وارد شود.

این حدیث از امیرالمؤمنین علیه السلام (با شش سند) و از ابن عباس نیز روایت شده است.(1)

طبری وگنجی سند این حدیث را صحیح دانسته اند، ولی ابن جوزی در «الموضوعات» خود با سند صحیح دیگر آن را وارد کرده ومحمد ابن قیس را مجهول خوانده است. در حالی که محمد ابن قیس از راویان ادب المفرد بخاری، وصحیح مسلم ودو سنن دیگر بوده وثقه است. محب طبری در هر دو کتابش و نیز فروزآبادی گفته اند که ترمذی سند این حدیث را حسن (خوب) دانسته است. پس روشن می شود که این سخن ترمذی را از «سنن» او حذف کرده اند.

علاوه بر این، احادیث فراوان صحیح دیگری روایت شده که امیرالمؤمنین علیه السلام را وارث پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله معرفی کرده است که آن احادیث نیز مؤید این حدیث می باشد.


1- سنن ترمذی، ج 5، ص 637؛ ح 3723؛ فضائل الصحابه احمد، ج 2، ص 634، ح 1081؛ تهذیب الآثار طبری، ج 4، ص 104؛ حلیة الاولیاء، ج 1، ص64؛ من حدیث خیثمه، ج1، ص200؛ علل دارالقطنی، ج 3، ص 147، ح 386؛ تاریخ بغداد؛ ج11، ص 203، ح 5208؛ مصابیح السنة بغوی، ج1، ص 110؛ نقد الصحیح علائی، ص 83؛ المجروحین ابو حاتم، ج 2، ص94، ح 66؛ تاریخ ابن عساکر، ص 42، ج 378؛ الموضوعات ابن جوزی، ج 1، ص 350 و 353؛ میزان الاعتدال، ج 6، ص 279، رقم 8008؛ کنز العمال، ج 11، ص 600، ح 32889، ج 13، ص 147، ح36462.

ص:106

ابن تیمیه و حدیث «داناترین شما در قضاوت وداوری»

ابن تیمیه می گوید: «این حدیث ثابت نشده است و سندی ندارد که به وسیله آن بتوان آن را حجت دانست. هیچ کسی آن را در سنن مشهور و یا مسند معروف روایت نکرده است، نه با سند صحیح و نه با سند ضعیف. فقط کسانی این حدیث را روایت کرده اند که به دروغگویی معروف هستند .»(1)

محقق کتابش نیز می گوید: «من این حدیث را پیدا نکردم .»

ابن تیمیه در ( مجموع الفتاوی، (ج 4، ص 410) نیز می گوید: «هر که با استدلال به این حدیث علی را داناتر از معاذ بداند جاهل است چه رسد به ابوبکر وعمر که از معاذ داناتراند .»

جواب: حدیث شریف مذکور را هم پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله فرموده اند و هم بعضی از صحابه که ما اول به متن حدیث و بعد از آن به سخنان آن ها اشاره می کنیم:

1. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: «داناترین شخص در بین امتم در قضاوت علی است.»

این حدیث از امیرالمؤمنین علیه السلام، ابن عباس، مقداد، ابوامامه، شداد بن اوس، انس، ابوسعید، ابن عمر و حسن بصری روایت شده است.(2)


1- منهاج السنة، ج 7، ص 512.
2- فضائل القرآن قاسم بن سلام، ج 2، ص 247؛ اخبار قضات ابن وکیع، ج 1، ص88 با دو سند؛ معجم الصغیر، ج 1، ص 201؛ الفوائد المنتقاة حربی، ج 1، ص 92؛ مصابیح السنه، ج 2، ص 203؛ الاستیعاب ابن عبدالبر، ج 1، ص 6؛ فتح الباری، ج 8، ص 127 و 167، ج 10، ص 487؛ تاریخ خمیس، ج 1، ص23؛ تفسیر قرطبی، ج 15 ص162 و 164؛ تاریخ ابن عساکر، ج 42، ص391؛ مناقب خوارزمی، ص88، ح 66.

ص:107

آیا این محدثان به دروغگویی مشهورند؟ مگر این ها این حدیث را بدون سند روایت کرده اند؟ چه قدر ابن تیمیه به دروغ گفتن و تهمت زدن مهارت و جرعت دارد !

ابن حجر سه سند برای این حدیث از کتاب های مصنف عبدالرزاق و فوائد ابن نجیح و ... ذکر کرده است و سند ابن عبدالبر از حسن بصری مرسل صحیح است.

2. امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند، «پیامبر صلی الله علیه و آله مرا به یمن برای قضاوت کردن بین آنها فرستادند. به پیامبر صلی الله علیه و آله گفتم: «من علم به قضاوت ندارم.» پیامبر صلی الله علیه و آله دست به سینه من زده فرمودند: «خداوندا، ! قلب علی را هدایت کن و زبانش را ثابت بدار ! «بعد از این دعا پیامبر صلی الله علیه و آله من تا کنون که در این جا هستم هرگز در قضاوت شک نکردم .»

این حدیث را امیرالمؤمنین علیه السلام، ابن عباس، جابر، ابورافع، بریده، عبد الله بن سلمه، ابن ابولیلی و ابوجحیفه روایت کرده اند. (1)

عمر بن خطاب می گوید: «داناترین ما در قضاوت علی است .»

این خبر را از عمر بن خطاب ابن عباس، عطاء، ابو هریره و عبد الحمن بن ابولیلی نقل کرده اند. (2)


1- مسند احمد، ج 1، ص 83 و 88 و 149، ج 2، ص 421؛ سنن ابن ماجه، ج 2، ص 48؛ طبقات ابن سعد، ج 2، ص 337؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص135؛ خصائص نسائی، ح 32؛ مسند ابو یعلی، ح 401؛ مصنف ابن ابی شیبه، ج 7، ص 500؛ صحیح ابن حبان، ج 11، ص 451؛ مسند بزار، ح65؛ حلیة الاولیاء، ج 4، ص 382؛ سنن ترمذی، ح 1331؛ تاریخ ابن کثیر، ج 5، ص107.
2- صحیح بخاری، ج 4، ص 1628، ح 4211؛ مصنف ابن ابی شیبه، ج 7، ص 183، ح30129؛ معجم الاوسط، ج 7، ص 357، ح 7721؛ طبقات ابن سعد، ج 2، ص336 و 340؛ مسند احمد، ج5، ص113، ح21122؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 305؛ فتح الباری، ج 7، ص 60 و دیگران.

ص:108

عبد الله بن مسعود می گوید: «ما همیشه بین یکدیگر می گفتیم که علی داناترین اهل مدینه در قضاوت است .» (1)

با این بیان دروغگویی ابن تیمیه این جا نیز ثابت می گردد.

ابن تیمیه و تکذیب حدیث «نگاه کردن به علی عبادت است»

اشاره

ابن تیمیه می گوید: «آگاهان به حدیث می دانند که این حدیث دروغ و ساخته شده است» (2)

اینک متن حدیث:

پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله فرمودند: «النظر الی وجه علی عبادة؛ (3) نگاه کردن به چهره علی عبادت است.»

ابن حدیث را ابوبکر، ابن عباس، معاذ، عمرو بن عاص، ابوسعید خدری، عایشه، معاذیه غفاریه، ابن مسعود، واثله، عمران، جابر، ابو هریره، ابوذر، عمر، انس، عثمان و ثوبان که جمعاً هفده نفر می شوند در کتاب های مذکور روایت کرده اند


1- المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 135؛ الاستیعاب، ج 3، ص 40؛ تاریخ اسلام، ج 1، ص199؛ طبقات ابن سعد، ج 2، ص 339؛ فتح الباری، ج 8، ص127.
2- منهاج السنة، ج 5، ص 42.
3- المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 141 و 142، ح 4181 تا 4183؛ الاصابه، ج8، ص 107، ح11731؛ حلیة الاولیاء، ج 2، ص 353؛ فضائل خلفاء ابونعیم، ج 1، ص 67؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص119؛ معجم الکبیر، ج 10، ص 76، ح 10006، ج18، ص 109، ح 207؛ سیر اعلام النبلاء، ج15، ص542، تاریخ ابن عساکر، ج 40، ص 9، ح 8062؛ ج42، ص 350 تا 356 (با 18 سند)؛ کنز العمال، ج11 ص 601، ح 32695؛ جامع الصغیر، ج 2، ص 671، ح 9319.

ص:109

ومضافا این حدیث از ابوبکر با هفت سند و از ابن مسعود با ده سند و از دیگران نیز با بیش از یک سند روایت شده است.

حاکم سه سند این حدیث را و هیثمی و سیوطی و ابن حجر در «صواعق» نیز سند این حدیث را صحیح دانسته اند و شوکانی پس از اشاره به برخی اسانید این حدیث، آن را حدیث حسن و خوب دانسته است. (1)

فتنی می گوید: «این حدیث از یازده صحابه با سند های گوناگون روایت شده است که به نظر من متواتر است.» (2)

کتانی می گوید: این حدیث از یازده صحابه با سندهای مختلف روایت شده وسیوطی گفته است: روایت یازده صحابی از نظر جماعتی متواتر است. و مناوی نیز همین مطلب را ذکر کرده است. (3)

این حدیث نیز قطعا متواتر است، چنان که اعتراف نیز کرده اند. ابن جوزی در یک سند حدیث انس محمد بن قاسم را ضعیف دانسته است، حال آن که ابن معین وحاکم او را ثقه خوانده اند و حاکم و ذهبی نیز چندین حدیث او را صحیح دانسته-اند. همچنین در سند حدیث ابن عباس یحیی حمانی و یزید بن ابی زیاد را تضعیف کرده است، حال آن که آن دو نیز ثقه هستند، هرچند برخی آن ها را به خاطر مذهب تضعیف کرده اند و برخی اتهام دیگر نیز زده اند که وقتی مجموع سخنان


1- الفوائد المجموعة شوکانی، ج 1، ص 359، ح 54
2- تذکرة الموضوعات، ص 97؛ زرکلی در مورد فتنی می گوید: «محمد طاهر هندی (متوفای 986)، عالم به حدیث و رجال، ملقب به شاه محدثین بود» (الاعلام، ج 6، ص172).
3- نظم المتناثر من الحدیث المتواتر، ص 243؛ فیض القدیر» ج 6، ص 388، ح9319.

ص:110

کنار هم گذاشته شود روشن می گردد که از روی حسد بوده است؛ چنان که به آن نیز تصریح کرده اند.

ابن شاهین بعد از روایت این حدیث از ابن مسعود با سند صحیح، می گوید: تنها علی دارای این فضیلت است و هیچ کسی در آن با او شریک نشده است. (1)

جالب است بدانیم که این حدیث از ابوبکر، عثمان، معاذ بن جبل و عمران بن حصین در کتب یاد شده چنین روایت شده که این چهار نفر زیاد و خیلی طولانی به چهره امیرالمؤمنین علیه السلام نگاه می کردند. وقتی از سبب آن سؤال شد، آن ها این حدیث را روایت و بازگو نمودند که به سبب این حدیث زیاد به چهره علی نظاره می کنند (تا ثواب کسب کنند).

پس ثابت گردید که ابن تیمیه این جا نیز دروغ گفته است.

تکذیب داستان ابلاغ

ابن تیمیه می گوید: برگشتن ابوبکر از ابلاغ آیات برائت و برگرداندن وی توسط پیامبر صلی الله علیه و آله آشکار ترین کذب و دروغ است و نزد اهل تفسیر و مغازی و سیر و حدیث و فقه متواتر است که ابوبکر در آن حج، امیر بود و این از خصائص ابوبکر است و کسی چنین امارتی را نداشته است ... ابوبکر در حج این ندا را به امر پیامبر صلی الله علیه و آله داد و علی نیز از جمله کسانی بود که به امر ابوبکر ندا داد، لکن چون ابوبکر به مکه حرکت کرد، پیامبر صلی الله علیه و آله علی را به دنبال او فرستاد تا عهد های آن حضرت با مشرکین را فسخ کند. گفته اند: عادت عرب این بود که عهد را تنها مردی از اهل بیت طرف می بست و هم فسخ می کرد، پیامبر صلی الله علیه و آله علی را تنها برای


1- شرح مذاهب اهل سنت ابن شاهین، ج 1، ص 136، ح 103 .

ص:111

این فرستاد که عهد های آن حضرت با مشرکین را فسخ کند و برای هیچ کار دیگری علی را نفرستاد و به همین خاطر علی مانند دیگر رعیت پشت سر ابوبکر نماز می خواند و با فرمان او عمل می کرد. (1)

باز می گوید: برگشتن ابوبکر و ابلاغ آیات به وسیله علی به اتفاق اهل علم و به تواتر عام کذب است ... و بین دو نفر هم اختلاف نیست که ابوبکر آن سال حج را به امر پیامبر صلی الله علیه و آله برپا نمود ... . سپس سخنان قبلی را تکرار کرده و به حدیث ابوهریره که در صحیحین آمده، اشاره کرده است. (2)

جواب: اولا توجه داشته باشیم که این یکی دیگر از بزرگ ترین دروغ های ابن تیمیه است. همچنین ابن تیمیه در این مورد قطعا قبل از هر کسی خود ابوبکر را تکذیب کرده است؛ زیرا با سند صحیح از خلیفه اول ثابت شده که از این مأموریت برگشته است. همچنین در این که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله امیرالمؤمنین علیه السلامرا برای ابلاغ آیات برائت فرستاده اند و این عمل را آن حضرت انجام دادند، هیچ شکی بین مسلمین نیست و تنها خلاف در این است که ابوبکر از این مسیر برگشت یا نه، در آن حج حضور داشت؛ زیرا بعضی احادیث جعل شده به این معنا که گویا ابوبکر در آن حج حضور پیدا کرده است، ولی ملاحظه کردید که ابن تیمیه تمام مأموریت امیرالمؤمنین علیه السلام را انکار کرده و یک مأموریت از خودش برای آن حضرت جعل کرده است؛ زیرا در این مأموریت نقض و فسخ عهود ذکر نشده است، چنان که در متن احادیث ملاحظه خواهیم کرد. همچنین از دروغ های آشکار ابن تیمیه در این جا این است که گفت: «ابوبکر در حج این ندا را داد .» در حالی


1- منهاج السنه، ج 5، ص 258 و ج 8، ص 296.
2- همان، ج 8، ص 154.

ص:112

که در احادیث چنین مطلبی نیز وارد نشده است، بلکه ابوهریره می-گوید: ابوبکر ما را فرستاد و ما ندا دادیم. هم اکنون با احادیث زیادی که در این موضوع وارد شده است آشنا خواهیم شد و آن را از حدیث ابوبکر شروع می کنیم:

1. عن أبی بکر: أن النبی صلی الله علیه و آله بعثه ببراءة لأهل مکة لا یحج بعد العام مشرک ولا یطوف بالبیت عریان ولا یدخل الجنة إلا نفس مسلمة من کان بینه و بین رسول الله صلی الله علیه و آله مدة فأجله إلی مدته و الله {بریء من المشرکین ورسوله} قال فسار بها ثلاثا ثم قال لعلی رضی الله تعالی عنه ألحقه فرد علی أبا بکر و بلغها أنت قال ففعل قال فلما قدم علی النبی صلی الله علیه و آله أبو بکر بکی قال یا رسول الله حدث فی شیء قال ما حدث فیک إلا خیر ولکن أمرت أن لا یبلغه إلا أنا أو رجل منی؛ (1) از ابوبکر نقل شده است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله او را با آیات برائت به مکه فرستادند تا به آن ها ابلاغ کند که پس از این سال مشرکین حق حج ندارند و نمی توانند عریان طواف کنند و وارد بهشت نمی شود جز مسلمان و هر که بین او و پیامبر صلی الله علیه و آله عهدی باشد زمانش تا مدت معین شده است.«خداوند و رسولش از مشرکین بیزار ند .» سپس پیامبر صلی الله علیه و آله به علی فرمودند: خود را به ابوبکر برسان و او را به نزد من برگردان و آیات را تو ابلاغ نما. پس علی این کار را انجام داد و چون ابوبکر به نزد پیامبر صلی الله علیه و آله برگشت گریه کرد و گفت: ای رسول خدا، آیا در مورد من


1- مسند احمد، ج 1، ص 3، ح 4؛ مسند ابویعلی، ج 1، ص 100، ح 98؛ علل دارقطنی؛ ج 1، ص274، ح 67 با 3 سند؛ مجمع الزوائد، ج 3، ص 239 .

ص:113

چیزی شده است؟ حضرت صلی الله علیه و آله فرمودند: نه جز خیر، ولی امر شدم که آن را جز خودم و یا مردی از خودم ابلاغ نکند.

هیثمی رجال این سند را ثقات دانسته است و شعیب ارنؤوط رجال سند را رجال شیخین دانسته جز زید بن یثیع و او تابعی ثقه است چنان که ابن حجر نیز در «تقریب» به آن تصریح کرده است. (پس بنابر این خبر، باید گفت که ابن تیمیه در رأس همه خود ابوبکر را تکذیب کرده است.)

2. عن علی أن رسول الله صلی الله علیه و آله بعث ببراءة إلی أهل مکة مع أبی بکر ثم اتبعه بعلی فقال له خذ الکتاب فامض به إلی أهل مکة قال فلحقته فأخذت الکتاب منه فانصرف أبو بکر وهو کئیب فقال یا رسول الله أنزل فی شئ قال لا إنی أمرت أن أبلغه أنا أو رجل من أهل بیتی؛(1) امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: همانا پیامبر صلی الله علیه و آله ابوبکر را با برائت به مکه فرستاد. سپس علی را به دنبالش فرستاد و به او فرمود: نامه را از ابوبکر بگیر و به طرف اهل مکه برو. پس من خود را به او رساندم و نامه را از او گرفتم. پس او برگشت و در حالی که ناراحت و شکسته حال شده بود گفت: ای رسول خدا، در مورد من چیزی نازل شد؟ فرمودند: نه، مگر این که من امر شدم خودم یا مردی از اهل بیتم این وظیفه را انجام دهد.

این سند صحیح است و از امیر المؤمنین علیه السلام با همین لفظ دیگران نیز با سند دیگر که حسن است، این حدیث را روایت کرده اند. (2)


1- سنن الکبری نسائی، ج 5، ص 129، ح 8461؛ خصائص نسائی، ص 92، ح 76؛ مشکل الآثار طحاوی، ج 8، ص 121، ح 3052؛ الاموال قاسم بن سلام، ج 1، ص 31، ح 402؛ انساب الاشراف، ج1، ص 289.
2- مسند احمد، ج 1، ص 151، ح 1296؛ مجمع الزوائد، ج 7، ص 29؛ تاریخ ابن کثیر، ج 7، ص 394؛ کنز العمال ج 2، ح 4400، از ابوشیخ و ابن مردویه .

ص:114

3. عبدالله بن الارقم (یا رقیم) می گوید: با مردانی از اهل کوفه به مدینه آمدیم و با سعد بن ابی وقاص برخوردیم. من نزدیک ترین فرد به او بودم و او از علی پرسید و گفت: علی را چگونه دیدیم و آیا شنیدید که مرا یاد کند؟ گفتیم: اما با اسمت نه، ولی از او شنیدیم که می-فرمود: از فتنه ای اخنس بپرهیزید. گفت: آیا مرا نام برد؟ گفتیم: نه. گفت: اخنس بسیار است و من پیوسته او را دوست دارم از زمانی که سه چیز در مورد او از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدم. همانا پیامبر صلی الله علیه و آله ابوبکر را با آیات برائت فرستاد، سپس علی را به دنبال او فرستاد وعلی مأموریت را از او گرفت و ابوبکر ناراحت و شکسته حال برگشت. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: از طرف من کسی (مأموریت) را انجام نمی دهد مگر مردی از اهلم و همه درب ها را بر مسجد بست جز درب خانه علی و در مقام پاسخ و شکایات فرمود: من کاری نکردم، بلکه به چیزی امر شدم و به آن عمل کردم و در غزوه تبوک فرمود: آیا راضی نیستی که برای من به منزله هارون نسبت به موسی باشی مگر این که تو پیامبر نیستی!(1)

این حدیث با چندین سند روایت شده است و لفظ مذکور از ابن ابی عاصم است و هر دو سند ابن ابی-عاصم صحیح است و نسائی مختصر داستان برائت و برگشتن ابوبکر را نقل کرده است.

4. انس می گوید: همانا پیامبر صلی الله علیه و آله ابوبکر را همراه آیات برائت به مکه روانه نمود. سپس او را فرا خواند و علی را فرستاد و فرمود: این را جز فردی از اهل بیتم نباید ابلاغ کند. (2)


1- السنة بن أبی عاصم 595ح1384 و 1385؛ ظلال الجنه البانی، ج 2، ص 412؛ سنن الکبری نسائی، ج5، ص 129، ح 8462؛ تاریخ ابن عساکر، ج 42، ص 117 با سند دیگر .
2- مصنف ابن ابی شیبه، ج 7، ص 506؛ مسند احمد ج 3، ص 212 و 283، ح13237 و 14051؛ سنن الکبری نسائی، ج 5، ص 128، ح 8460؛ مسند ابی یعلی، ج 7، ص128، ح 3015؛ احادیث المختاره، ج2، ص 468، ح2175 و 2176؛ فتح الباری، ج 8، ص 320؛ صحیح و ضعیف سنن ترمذی البانی، ج7، ص 90، ح 3090.

ص:115

مقدسی این حدیث را با دو سند روایت کرده و هر دو را صحیح دانسته است، ابن حجر والبانی سند آن را حسن دانسته اند .

5. جمیع بن عمیر می گوید: عبد الله بن عمر به من گفت: همانا پیامبر صلی الله علیه و آله ابوبکر و عمر را با آیات برائت فرستاد. وقتی به فلان جا رسیده بودند سواره ای را دیدند و او علی بود و گفت: ای ابوبکر، نامه ای را که با خود داری به من بده. گفت: به من چه شده ای علی؟ فرمود: والله من جز خیر چیزی نمی-دانم. پس ابوبکر به نزد پیامبر صلی الله علیه و آله برگشت و گفت: ای رسول خدا صلی الله علیه و آله به من چه شده؟ فرمودند: خیر، ولی امر شدم که جز خودم یا مردی از اهل بیتم کسی از طرف من ابلاغ نکند. (1)

این حدیث را طحاوی با دو سند روایت کرده و سند این حدیث نیز صحیح است؛ زیرا جمیع بن عمیر که در این سند مورد خلاف است و او از تابعین بوده وتوثیق شده و زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را نیز درک کرده است، گرچه متهم نیز کرده اند، ولی در شواهد قطعا حدیثش صحیح است. حاکم و ذهبی این سند را به خاطر ذکر عمر در آن شاذ دانسته اند و در بقیه با اخبار دیگران سازگار است .

6. از ابن عباس نیز به همین معنا حدیث روایت شده است. (2) از ابن عباس مقسم و سعید بن جبیر روایت کرده اند که در روایت سعید بن جبیر نزد بلاذری تصریح دارد که ابوبکر برگشت. در روایت مقسم نزد طبری و مروزی با دو سند یعنی راوی از حکم سفیان واعمش


1- مشکل الآثار، ج 8، ص 124، ح 3055؛ المستدرک علی الصحیحین،
2- تعظیم قدر الصلاة مروزی، ج 2، ص 622، ح 672؛ تفسیر طبری، ج 10، ص 84؛ انساب الاشراف، ج1، ص 169.

ص:116

هستند و معنای آن چنین است که ابوبکر در حج شرکت نکرده، ولی ترمذی از سفیان از حکم روایت کرده که ابوبکر نیز همراه علی در حج شرکت کرده است، ولی اشکال این خبر این است که سفیان مدلس است و این حدیث را معنعن نقل کرده که با حدیث قبلی خودش نیز تعارض دارد. مضافا علل دیگر نیز در حدیث است که به زودی به آن اشاره خواهیم کرد.

7. ابوهریره می گوید: زمانی که پیامبر صلی الله علیه و آله علی را با برائت فرستاد من نیز همراه او بودم ... .(1)

سند این خبر نیز صحیح است، حاکم و ذهبی و البانی نیز آن را صحیح دانسته اند.

این حدیث ابوهریره نیز دلالت می کند که ابوبکر در آن سفر حضور نداشته است.

8. ثعلبی در تفسیرش (ذیل آیه دوم برائت) از ابن اسحاق و مجاهد و غیر این ها نقل کرده که گفته اند: ... پس ابوبکر به نزد پیامبر صلی الله علیه و آله برگشت ... .

9. همچنین ابوعبید در (اموال) از زید بن یثیع و عبدالله (در فضائل الصحابه) از ابوصالح با سند مرسل صحیح روایت کرده اند که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله علی علیه السلام را فرستادند و ابوبکر برگشت. (2)

در مقابل این همه اخبار که به برگشتن ابوبکر تصریح شده است، سه حدیث نیز وضع کرده اند که می گوید: ابوبکر برنگشته است:


1- سنن الکبری نسائی، ج 2، ص 407، ح 3949؛ الاموال قاسم بن سلام، ج 1، ص431، ح401؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 170، 3275. صحیح و ضعیف سنن نسائی البانی، ج 7، ص 30، ح2958 .
2- الاموال ابوعبید، ج 2، ص 61، ح 529؛ فضائل الصحابه احمد، ج 1، ص 175، ح 177 .

ص:117

1. حدیث جابر که البانی سندش را ضعیف خوانده و همچنین آن حدیث به این معناست که گویا این مأموریت سال هشت هجری بوده است، حال آن که به اتفاق این داستان سال نه هجری بوده است.

2. حدیث ابن عباس: ترمذی چنین روایت کرده که ابوبکر و علی علیه السلام با هم به حج رفتند. خود ترمذی پس از نقل آن می گوید: این حدیث از این وجه از حدیث ابن عباس حسن غریب است. البانی می گوید: تعجب می کنم که چرا ترمذی کوتاهی کرده و این حدیث را که همه رجالش رجال بخاری است صحیح نخوانده و خود البانی با سکوت از ضعف حدیث آن را صحیح خوانده است.(1) اولا چنان که در گذشته اشاره شد، این حدیث را دیگران با سه سند از ابن عباس روایت کرده اند و در آن ها به رفتن ابوبکر اشاره نشده و در یکی به برگشتن او تصریح شده است. ثانیا: حکم بن عتیبه این حدیث را از مقسم (معنعن) نقل کرده و گفته اند: حکم از مقسم جز چهار حدیث نشنیده است. همچنین حکم مدلس است. ثالثا: خود مقسم نیز تضعیف شده است: بخاری، ابن سعد و ابن حجر مقسم را تضعیف کرده اند. (2)

پس حدیث سعید بن جبیر و مقسم با ضمیمه ای هم، حدیث مقسم به تنهایی را باطل می کند، چه رسد زمانی که احادیث دیگر در نظر گرفته شود. همچنین ترمذی آن را غریب خوانده است.


1- سنن ترمذی، ج 5، ص 275، ح 3091؛ ارواء الغلیل، ج 4، ص 303 .
2- تهذیب التهذیب، ج 10، ص 257، رقم 509 .

ص:118

3. حدیث ابوهریره: (1) این حدیث ابوهریره تناقضات و مطالب بی اساس دارد و نیز با حدیث خود او که در گذشته اشاره کردیم تناقض دارد و هم با احادیث دیگر صحابه و هم با حدیثی که در زیر ذکر خواهد شد مخالف است؛ زیرا او در این حدیث چنین روایت کرده که گویا حضرت علی هیچ نقشی در این امر نداشتند و ابوبکر، ابوهریره و دیگران را برای تبلیغ آیه و ... فرستاده و علی نیز همراه آن ها حضور داشته است. همچنین هیچ اشاره ای ابوهریره به اصل داستان که حضرت این ماموریت را به ابوبکر دادند و سپس علی را فرستادند و ... نکرده است. اما برخی تناقضات :

1. در تمام روایات بخاری می گوید: ابوبکر مرا همراه دیگران فرستاد.

2. در برخی روایات می گوید: من مؤذن علی بودم زمانی که پیامبر صلی الله علیه و آله او را با برائت به مکه فرستاد و چنین ندا دادم ... . (2)

3. جزء کسانی بودم که پیامبر صلی الله علیه و آله آن ها را با برائت همراه ابوبکر فرستاد. (مسند ابن راهویه، ج1، ص 477 و دیگران ) .

4. همراه علی بودم زمانی که پیامبر صلی الله علیه و آله او را با برائت فرستاد.

5. ابوهریره در تمام روایاتش می گوید: هر که با پیامبر صلی الله علیه و آله عهدی دارد، مدتش چهار ماه است. حال آن که این سخنش هم با قرآن مخالف است (3) و هم با احادیث دیگران، بلکه مدت چهار ماه برای کسانی بوده که عهدی با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نداشته اند .


1- صحیح بخاری، ج 1، ص 344، ح 362، ج 2، ص 586، ح 1543، ج 3، ص1160، ح3006، ج4، ص1586 ح 4105 و 4378 و 4380 .
2- الاموال ابوعبید، ج 1، ص 430، ح 401؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 169.
3- توبه، 4.

ص:119

6. همراه علی بودم هر وقت صدایش می گرفت مرا امر می کرد و من ندا می دادم. (تعظیم قدر الصلاة مروزی، ج 2، ح 668 .)

دقت داشته باشیم که ابلاغ آیات وظیفه حضرت علی علیه السلام بود و این نیز تنها ابوهریره است که می گوید: از جانب ابوبکر مأمور به ابلاغ شده و در هیچ روایتی چنین چیز وارد نشده است، بلکه روایات بیان کرده اند که امیرالمؤمنین علیه السلام آیات را ابلاغ فرموده و کسی را برای آن نفرستاده است .

اما برخی روایات دیگر که هم دروغ گویی ابن تیمیه را بیان می کند و هم باطل بودن حدیث ابوهریره را که بخاری روایت کرده است :

زید بن یثیع می گوید: از علی سؤال کردیم که برای انجام چه اموری به حج فرستاده شدی؟ فرمود: به انجام چهار چیز: اینکه به بهشت جز مؤمن کسی وارد نمی شود، کسی عریان نمی تواند طواف کند، کافر و مؤمن در بیت الله پس از این سال با هم جمع نمی شوند و هر که با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله عهدی داشته باشد مدتش تا زمان مقرر است. و هر که عهدی نداشته باشد مدتش چهار ماه است.(1) ترمذی، حاکم، ذهبی و البانی سند این حدیث را صحیح دانسته اند و خلیفه در تاریخش (ص 13) این حدیث را از حارث از امیرالمؤمنین علیه السلام نقل کرده است.

از این اخبار دروغ های بزرگ ابن تیمیه روشن گشت. ابن تیمیه با اشاره به این امارت ابوبکر، خیلی مقام او را بالا برده که این خصائص ابوبکر است که کس دیگر در آن با او شریک نیست، ولی در امارت علی و امثال او دیگران نیز شریک هستند و حرف های مردم فریبانه و شیطانی دیگر که فراوان در کتابش دارد.


1- مسند حمیدی، ص 57 ح 53؛ سنن ترمذی، ج 3، ص 222، ح 871 و 3092؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 4، ص 114، ح 4376 .

ص:120

همچنین توجه کردید که ابن تیمیه دو تواتر دروغین نیز ساخته بود: 1. امیر بودن ابوبکر در آن سفر. 2. برنگشتن ابوبکر از آن سفر.

ابن تیمیه و تکذیب وجود خلیفه اول در جیش اسامه

ابن تیمیه می گوید: بودن ابوبکر در لشکر اسامه به اتفاق دروغ است. این خبر در نزد هر که معرفت به سیره داشته باشد دروغ است و هیچ یک از اهل علم نقل نکرده که پیامبر ابوبکر و یا عثمان را در لشکر اسامه قرار داده باشد.(1)

باز می گوید: اما امیر قرار دادن اسامه بر ابوبکر دروغی است که بر دروغ بودنش همه اتفاق دارند .(2)

باز می گوید: این چیز به اتفاق اهل علم کذب است. (3)

باز می گوید: اما این که ابوبکر در لشکر اسامه بوده باشد، کذب است و هر که کمترین معرفت به حدیث دارد دروغ بودن آن را می داند.(4)

باز می گوید: به اجماع اهل علم به نقل، وجود ابوبکر در لشکر اسامه کذب است.(5)

جواب: ابن حجر عسقلانی می گوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله روز شنبه دو روز قبل از رحلت خویش لشکر اسامه را تجهیز کرده و پرچم را به دست اسامه (که هفده سال


1- منهاج السنه، ج 5، ص 486.
2- منهاج السنه، ج 5، ص 491.
3- همان، ج 6، ص 319.
4- منهاج السنه، ج 4، ص 276.
5- همان، ج 8، ص 292.

ص:121

داشت) داد و بزرگان مهاجر و انصار را در این لشکر داخل نمود که از جمله ای آن ها ابوبکر، عمر، ابوعبیده، سعد و ... بودند که مردم به رهبری اسامه اظهار نارضایتی کرده و به آن طعن زدند ... . (1)

این واقعیت که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله ابوبکر را در لشکر اسامه قرار دادند از عروه با دو سند صحیح و از ابن عمر نیز با دو سند صحیح روایت شده است. ابن حجر پس از ذکر این خبر به انکار ابن تیمیه نیز اشاره کرده و بعد به مصادری که این خبر را نقل کرده اند اشاره کرده است.

صالحی شامی (متوفای 942 هجری) نیز به این دروغگویی ابن تیمیه اشاره کرده و پاسخ داده که واقدی و ابن سعد که از امامان مغازی هستند نقل کرده اند که پیامبر صلی الله علیه و آله ابوبکر را در لشکر اسامه قرار دادند. (2)

بلاذری در دو جای کتابش به وجود ابوبکر و عمر در لشکر اسامه اشاره کرده و در اولی به صورت یک خبر مسلم و در دومی از ابن عباس با سند نقل کرده است. (3)

دقت داشته باشیم که ابن تیمیه واقدی را اعلم الناس به مغازی خوانده است.


1- مصنف ابن ابی شیبه، ج 6، ص 392، ح 32305، و ج 7، ص 415، ح 36980؛ طبقات ابن سعد، ج2، ص 190 و 249، و ج 4، ص 66 و 68. تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 113؛ صفوة الصفوة ابن جوزی، ج 1، ص 521؛ الوفی باحوال المصطفی ابن جوزی، ص 776، ح 1332؛ المنتظم ابن جوزی، ج 2، ص184؛ فتح الباری، ج 8، ص 115 از واقدی، ابن اسحاق و ... کامل فی التاریخ، ج 1، ص 355؛ تاریخ ابن عساکر، ج 8، ص 60 و 62 و 64؛ تاریخ الاسلام، ج 1، ص 361؛ اصعاف مبتأ برجال الموطأ سیوطی، ص14؛ کنز العمال، ح 30264 .
2- سبل الهدی و الرشاد، ج 6، ص 250 و 251 .
3- انساب الاشراف، ج 1، ص 169 و 208؛

ص:122

همچنین توجه داشته باشیم که ما در هیچ کتابی برنخوردیم که کسی با سند معتبر خبر داده باشد که ابوبکر در لشکر اسامه نبوده است. همچنین بودن عمر بن خطاب در لشکر اسامه مورد اتفاق است و ابن تیمیه نیز بر آن اعتراف کرده است واین نیز قرینه ایی است بر حضور ابوبکر در لشکر اسامه که اخبار صحیح نیز بر آن گواهی می دهند.

اصل اخبار و داستان لشکر اسامه در کتب روایی وارد شده که در آن ها به این-که مردم به فرماندهی اسامه طعن زدند و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله سخن آن ها را رد کردند، اکتفا شده است و به این که در این لشکر چه کسانی بوده اند اشاره نشده است اما خبر همان خبر و راوی نیز همان راوی عبدالله بن عمر است و ابن حجر در «فتح الباری» در شرح این حدیث که بخاری ناقص روایت کرده، داستان را به طور کامل نقل و بیان کرده است. (1)

پس این حدیث نیز مؤید اخبار مورد بحث ماست .

ملاحظه می کنید که این همه محدثان و مؤرخان و علما بدون هیچ تردید وجود ابوبکر را در لشکر اسامه نقل کرده اند، ولی ابن تیمیه این همه اجماع و اتفاق-های دروغین ساخته و بافته است.

ابن تیمیه و تکذیب نزول آیه ولایت در فضل امیرالمؤمنین علیه السلام

ابن تیمیه می گوید: «بعضی از دروغگویان چنین حدیثی ساخته اند که گویا آیه ای: «همانا، ولی شما تنها خدا، پیامبر و کسانی هستند که ایمان آوردند؛ همان


1- صحیح بخاری، ج 3، ص 1365، ح 3524 و 4004 و 4198 و 4199 و 6252 و 6752؛ صحیح مسلم، ج 4، ص 1884، ح 2624 .

ص:123

کسانی که نماز برپا می دارند و در حال رکوع زکات می پردازند.»(1) در باره علی، آن هنگامی که انگشتر خود را در حال نماز صدقه داد، نازل شده است. این سخن به اجماع آگاهان به نقل (و حدیث) دروغ است.»(2)

جواب: اینک با دلائل دروغگویی ابن تیمیه آشنا می شویم:

باری پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به مسجد آمدند، در حالی که مردم نماز می خواندند. آنجا مسکینی را دیدند که از مردم کمک می خواست. پیامبر صلی الله علیه و آله از او پرسید: «آیا کسی به تو کمک کرد ؟» او گفت: «آری، این شخص که ایستاده است.» حضرت پرسیدند: «در کدام حال به تو کمک کرد ؟» گفت: «در حالی که در رکوع بود.» پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: «او علی است.» سپس تکبیر گفته این آیه را که در باره ای علی نازل شده بود خواندند: «همانا، ولی شما تنها خدا، پیامبر وکسانی هستند که ایمان آورده اند. همان کسانی که نماز برپا می دارند و در حال رکوع زکات می پردازند.» (3)

این حدیث را امیرالمؤمنین علیه السلام، مقداد، ابو ذر، عمار، جابر، ابن عباس، (با نه سند)، عطا بن سائب، عبد الله بن سلام، سلمه بن کهیل، ابو رافع، محمد حنفیه،


1- مائده، آیه 55.
2- منهاج السنة، ج 1، ص 155، ج 2، ص 30.
3- انساب الاشراف، ج 1، ص 288، ، ج 2، ص 381؛ معجم الوسیط، ج 6، ص218، ح 6232، تفسیر ابن ابی حاتم، ج 4، ص 1162؛ تفسیر طبری (با 4 سند)؛ معرفة العلوم الحدیث حاکم، ص102؛ اسباب النزول، ص 113؛ جامع الاصول ابن اثیر، ج 9، ص 478؛ نزول قرآن ابونعیم؛ مجمع الزوائد، ج 7، ص17؛ شواهد التنزیل، ج1، ص 209 تا 240، (با 24 سند .)و تفاسیر ثعلبی، شوکانی، آلوسی، المنار، قرطبی، در المنثور، کشاف، فخر رازی و دیگران. تاریخ ابن عساکر، ج42، ص 356 (با دو سند)؛ کنز العمال، ج 13، ح 36354، و 36501.

ص:124

انس، عبایه بن ربیع، عتبه، مجاهد، امام باقر علیه السلام، کلبی، مقاتل، سدی و عبد الملک بن جریح روایت کرده اند .

سیوطی در «در المنثور» (ج 2، ص 293 و 294) نزول این آیه در مورد امیرالمؤمنین علیه السلام را از هشت صحابی و تابعین از کتاب های محدثان و مفسران نقل کرده است.

حسان ابن ثابت، از شاعران صحابه نیز در این باره چنین شعری گفته است:

فأنت الذی أعطیت إذ کنت راکعا زکاة فدتک النفس یا خیر راکع

فأنزل فیک الله خیر ولایة وثبتها مثنی کتاب الشرایع

تو همان کسی هستی که در حال رکوع زکات دادی .

جانم فدایت ای بهترین رکوع کننده !

آن گاه خدا در مورد تو نیکوترین ولایت را نازل فرمود .

و آن را در کتاب شریعت ثبت نمود. (1)

قاضی ایجی، جرجانی، تفتزانی و قشچی از بزرگان اهل سنت گفته اند: «اجماع مفسران بر این است که این آیه در شأن و فضیلت علی نازل شده است.» (2)

آلوسی نیز می گوید: «این آیه نزد معظم محدثان در باره ای علی نازل شده است .» و باز می-گوید: غالب اهل اخبار بر این هستند که این آیه در باره ای علی نازل شده است.» (3)


1- تفسیر روح المعانی آلوسی، ج 6، ص 168؛ شواهد التنزیل، ج 1، ص 214؛ نظم الدرر السمطین زرندی، ص 88؛ مناقب خوارزمی، ص 265، ح 247؛ فرائید السمطین، ج 1، ص 189 و دیگران.
2- المواقف فی علم الکلام، ص 405؛ شرح مواقف، ج 8، ص 340؛ شرح المقاصد، ج 5، ص170؛ شرح التجرید قشچی، ص 368.
3- تفسیر آلوسی، ج 6، ص 166 و 168.

ص:125

پس شکی در این که آیه مذکور در شأن امیرالمؤمنین علیه السلام نازل شده است باقی نمی-ماند. چون اخبار یاد شده دارای سند های صحیح می باشد. سند ابن ابوحاتم در تفسیر ش و دو سند ابن کثیر در تفسیر ش که از ابن مردویه روایت کرده و سندی که رزین ابدری در «جمع بین صحاح سته» از نسائی روایت کرده همه صحیح می باشند. پس مثل همیشه ابن تیمیه این جا نیز از خود اجماع بر دروغ بودن این خبر را بافته و ساخته است.

ابن تیمیه و آیه «تو (ای محمد!) بیم دهنده هستی و برای هر قومی هدایت کننده هست .»

ابن تیمیه می گوید: «حدیثی (که مراد از «هدایت کننده» در آیه مذکور را علی می دانند) به اتفاق آگاهان به حدیث کذب و ساخته شده است و باید تکذیب ورد شود.»

باز همو می گوید: «نسبت دادن این سخن به پیامبر جایز نیست و ظاهر این سخن که «به وسیله تو (ای علی !) هدایت می شوند هدایت شوندگان» این است که آن ها به وسیله تو هدایت می شوند، نه به وسیله من. و این سخن را یک مسلمان هم نمی گوید.»(1)

اینک متن حدیث و راویان و سخن محدثان در باره این حدیث: وقتی این آیه: «تو (ای محمد ،) بیم دهنده هستی و برای هر قومی هدایت کننده ای است» نازل شد پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: «من بیم دهنده هستم و علی هدایت کننده است. ای علی، به وسیله تو هدایت شوندگان هدایت می شوند.» (در بعضی کتاب ها آمده است: «منذر و هادی از اهل بیت است».)


1- منهاج السنة، ج 7، ص 139.

ص:126

ابن حدیث را امیرالمؤمنین علیه السلام، ابن عباس، سعد بن معاذ، ابن مسعود، جابر، ابو بریده اسلمی، ابو هریره، ابو فروه اسلمی، یعلی بن مرّه و زرقاع روایت کرده اند.(1)

حاکم، مقدسی، ابن حجر و هیثمی سند این حدیث را صحیح دانسته اند و سند ثعلبی نیز صحیح است و از سخن ابن کثیر نیز صحت سندی که او نقل کرده است استفاده می شود.

پس بنابر عقیده ابن تیمیه رسول خدا صلی الله علیه و آله سخنی گفته اند که حتی یک مسلمان نیز آن را نخواهد گفت. این گونه به خود اجازه می دهد و با جرعت به رسول مکرم اسلام صلی الله علیه و آله نیز توهین می کند .

ابن تیمیه و آیه «آن را تنها گوش های شنوا دریابد»

ابن تیمیه می گوید: «حدیثی (که آیه مذکور را نازل شده در شأن علی می داند) به اتفاق آگاهان به حدیث دروغ و ساخته شده است.» (2) محقق کتابش نیز می گوید: «چنین حدیثی را پیدا نکردم.»

اینک متن حدیث: 1. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: «ای علی، همانا خداوند متعال بر من دستور داده است که تو را به خودم نزدیک کرده، به تو علم یاد بدهم تا از


1- مسند احمد، ج 1، ص 126، ح 1041؛ معجم الاوسط، ج 2، ص 94، ح 1361، ج 5، ص153، ج7، ص 379، ح 7780؛ معجم الصغیر، ج 2، ص 38، ح 739، ج7، ص 41؛ المستدرک علی الصحیحین، ج3، ص 140، ح 4646؛ احادیث المختاره، ج 2، ص 286، ح668 و 669، ج 10، ص159 و 158؛ تفاسیر طبری، حبری، فخر رازی، ثعلبی، آلوسی، بحر المحیط؛ شواهد التنزیل، حسکانی، ج 1، ص 383 با 15 سند؛ مجمع الزوائد، ج 7، 41؛ فتح الباری، ج 8، ص 285 و 376؛ تاریخ ابن عساکر، ج 42، ص359 و 360 (با پنج سند)؛ تفسیر ابن کثیر، ج 2، ص 520؛ فتح القدیر، ج3، ص 70 با چهار سند.
2- منهاج السنة، ج 7، ص 522.

ص:127

علم پر بشوی.» آن گاه این آیه نازل شد: «آن را تنها گوش های شنوا دریابد.» و پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: «(ای علی !) این گوش شنوا برای علم من تو هستی.»(1)

2. وقتی که این آیه: «آن را تنها گوش های شنوا دریابد» نازل شد، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: «از خداوند خواستم که آن گوش را گوش علی قرار بدهد.»(2)

این حدیث از امیرالمؤمنین علیه السلام، ابن عباس، جابر، ابورافع، انس، بریده اسلمی، ابن مرّه اسلمی، اصبغ بن نباته و مکحول روایت شده است.

سند ابن ابی حاتم و طبری که از مکحول روایت کرده اند (با وجود مرسل بودنش) کاملا صحیح است و در خیلی از سندها مانند ابونعیم در «معرفة الصحابه» ج 1، ص 370، ح 328 و ابن عساکر و حسکانی مکحول این حدیث را از امیرالمؤمنین علیه السلام و بریده روایت کرده است. این حدیث را از امیرالمؤمنین علیه السلام پنج نفر از تابعین روایت کرده اند و از بریده نیز پنج نفر و از بقیه نیز با سندها ی زیادی این حدیث روایت شده است.

تا این جا ملاحظه کردید که ابن تیمیه چگونه در رد و تکذیب حدیث فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام به دروغ از پیش خود اجماع می سازد و آن را به محدثان نسبت


1- الحاقه، ایه 12.
2- انساب الاشراف، ج 2، ص 363؛ تفسیر طبری، ج 29، ص 68 (با سه سند)؛ حلیة الاولیاء، ج 1، ص67؛ مسند بزار؛ تفسیر ابن ابی حاتم؛ تفسیر ثعلبی، ج 10، ص 28؛ تفسیر ابو منذر؛ تفسیر کشاف؛ اسباب النزول واحدی ص294؛ شواهد التنزیل؛ ج2، ص361 تا 379 (به 22 سند)؛ مجمع الزوائد، ج 1، ص 131؛ تفسیر رازی؛ تفسیر قرطبی، ج 18، ص 263؛ تفسیر ابن کثیر، ج4، ص 441 (با 4 سند)؛ تفسیر آلوسی؛ در المنثور، ج 6، ص 260 (با 3 سند)؛ تاریخ ابن عساکر، ج 38، ص 349، ج 41، ص455، ج42، ص 361، ج 48، ص 217؛ کنز العمال، ح36426 و 36525 و 36536.

ص:128

می دهد ! در آینده نیز نمونه هایی خواهد آمد. در مورد شخصی که این همه دروغ می بافد حکم چیست؟

ابن تیمیه و نسبت فتاوای خلاف نص به امیرالمؤمنین علیه السلام

اشاره

ابن تیمیه معتقد است که امیرالمؤمنین علیه السلام فتاوای زیادی دارد که مخالف نص هستند. اینک به چند نمونه از سخنان ابن تیمیه توجه نمایید:

1. «علی فتواهای زیادی دارد که با نصوص مخالف است و حتی شافعی در یک کتاب خلاف های علی و نیز خلاف های ابن مسعود را جمع آوری کرده است. محمد بن نصر مروزی نیز کتاب بزرگی در این زمینه نوشته است.» (1)

2. «شافعی با بعضی فقهای کوفه در مسائل فقهی مناظره می کرد و اهل کوفه علیه او به سخن علی استدلال می کردند، پس شافعی کتاب اختلاف علی و ابن مسعود را تألیف کرد و در آن مسائل زیادی از سخنان آن ها را بیان کرد که به خاطر وجود نص بر خلاف سخن علی و ابن مسعود سخنان آن ها ترک شده است. وپس از شافعی محمد بن نصر کتاب بزرگ تر از آن را تألیف نمود. (2)

در این عبارات توجه کنید چگونه مکارانه سخن گفته است، ولی در سخنان بعدی بیشتر حقایق مطلب را روشن و به دروغ گویی خود شهادت می دهد.

باز می گوید:

3. «شافعی در کتابی خلاف های علی و نیز خلاف های ابن مسعود را جمع آورده است. همان سخنی که مردم آن ها را به خاطر مخالف نص ویا مخالف با


1- منهاج السنة ابن تیمیه، ج 7، ص 502.
2- فتاوی الکبری ابن تیمیه، ج 3، ص 487 .

ص:129

معنای نص بودنش ترک کرده اند. بعد از شافعی محمد بن نصر مروزی از چنین سخنان خلافی بیش از آن که شافعی جمع آورده بود جمع آورد. هرگاه کوفیان (حنفی ها و پیروان رأی) با مروزی به بحث و مناظره می پرداختند مروزی از نص برای آن ها دلیل می آورد، ولی کوفیان می گفتند: «ما سخن علی و ابن مسعود را گرفتیم.» آن گاه مروزی برای آن ها مثال زیادی از سخنان علی و ابن مسعود را که کوفیان و یا مردم آن ها را به خاطر وجود حجت بر خلافش ترک کرده بودند جمع آورده و می گفت: «اگر برایتان روا باشد که سخنان علی و ابن مسعود را در این مسائل به جهت مخالفتش با حجت ترک نمایید، چرا در دیگر مسائل چنین نمی-کنید؟» (1)

4. باز همو می گوید: «شافعی و مروزی در یک کتاب بزرگی آن مسائلی را که مسلمانان سخن علی را نگرفته اند، جمع آورده اند.» (2)

5. باز ابن تیمیه می گوید: «شافعی در کتابی آن موردی را که اهل عراق با علی وابن مسعود مخالفت کرده اند، جمع نموده. چون هرگاه او می خواست با اهل عراق بحث کند، آن ها می گفتند: این سخن وعقیده را ما از سخنان علی وابن مسعود گرفتیم. بنابر این بعد از شافعی مروزی نیز کتاب بزرگ تر از آن را نوشت ... .(3)

جواب: اگر به سخنان ابن تیمیه دقت کنیم روشن می شود که او خود می داند که مروزی برعکس برای اثبات کردن اینکه آن ها بر خلاف سخنان امیرالمؤمنین علیه السلام و ابن مسعود عمل می کرده اند کتابی را نوشته و نادرستی ادعاهای آنها را که


1- منهاج السنة، ج 8، ص 299.
2- منهاج السنة، ج 8، ص 281.
3- منهاج السنة، ج 6، ص 441.

ص:130

خود را پیرو راه امیرالمؤمنین و ابن مسعود می دانستند ثابت کرده است، ولی ابن تیمیه به گونه ای سخن می گوید که گویا آن ها در ثابت کردن مخالفت های امیرالمؤمنین و ابن مسعود با احادیث و سنت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله کتاب را نوشته باشند. ابن تیمیه با این سخنان و با این سبک از سخن گفتن می خواهد امت اسلامی را مانند خود نسبت امیرالمؤمنین علیه السلام بدبین و دشمن بسازد.

حقیقت آن است که مروزی در کتابی مسائلی را جمع آورده که ابوحنیفه در آن مسائل با امیرالمؤمنین علیه السلام و ابن مسعود مخالفت کرده است. و به این مطلب سبکی، ذهبی و ابواسحاق شیرازی نیز اشاره نموده و گفته اند: «مروزی کتابی در باره مسائلی که ابوحنیفه در آن مسائل با علی و ابن مسعود مخالفت کرده است تألیف نموده است.» (1)

نسبت دادن ابن تیمیه چنین سخنی را به امام شافعی دور از حقیقت است؛ زیرا محبت ودوستی شافعی نسبت به امیر المؤمنین واهل بیت علیهم السلام معروف است، تا حدی که یحیی بن معین وبعضی دیگر از محدثان اهل سنت او را متهم با شیعه بودن کرده اند. محبت شافعی نسبت به امیرالمؤمنین علیه السلام از شعرهای او نیز روشن می شود. نقل شده است که: «وقتی از شافعی مسأله ی پرسیدند و او به آن جواب داد، به او گفتند: «با علی مخالفت کردی؟» شافعی گفت: «تو خلاف این سخن را از علی ثابت کن، آن گاه اگر درست باشد من صورتم را به خاک می-گزارم ومی گویم: «در حقیقت خطا کردم.» (2)


1- طبقات الشافعیه سبکی، ج 2، ص 247؛ سیر اعلام النبلاء ذهبی، ج 14، ص 38.
2- فهرست ابن ندیم، ص 295.

ص:131

پس این جا نیز ابن تیمیه دروغ بافته و سعی کرده دیگران را نیز مانند خود با امیرالمؤمنین علیه السلام دشمن سازد.

اما در مورد فتوا داشتن امیرالمؤمنین علیه السلام بر خلاف نص همین مقدار کافی است که ابن تیمیه می گوید: اگر علی همراه حق باشد و حق به همراه او واجب است که معصوم باشد و این حدیث چنان که بحث آن گذشت متواتر و ثابت است، پس مخالفت امیرالمؤمنین علیه السلام با نص سخن بی اساس و کذب از جانب ابن تیمیه است.

باز ابن تیمیه در مقام طعن به امیرالمؤمنین علیه السلام می گوید:

نسبت خاستگاری امیرالمؤمنین علیه السلام از دختر ابوجهل

لو قال القائل إنه لا یعرف من النبی صلی الله علیه و آله أنه عتب علی عثمان فی شیء وقد عتب علی علی فی غیر موضع لما أبعد فإنه لما أراد أن یتزوج بنت أبی جهل اشتکته فاطمة لأبیها وقالت إن الناس یقولون إنک لا تغضب لبناتک فقام رسول الله صلی الله علیه و آله خطیبا وقال إن بنی المغیرة استأذنونی أن یزوجوا ابنتهم علی بن أبی طالب وإنی لا اذن ثم لا اذن ثم لا اذن إلا أن یرید ابن أبی طالب أن یطلق ابنتی ویتزوج ابنتهم فإنما فاطمة بضعة منی یریبنی ما رابها ویؤذینی ما اذاها ثم ذکر صهرا له من بنی عبد شمس فقال حدثنی فصدقنی ووعدنی فوفی لی والحدیث ثابت صحیح أخرجناه فی الصحیحین؛ (1) اگر کسی بگوید که از پیامبر صلی الله علیه و آله نرسیده که


1- منهاج السنة ابن تیمیه، ج 4، ص 242 و 243.

ص:132

عثمان را در چیزی سرزنش کرده باشد، در حالی که علی را در جاهای گوناگون سرزنش کرده اند. همانا وقتی علی خواست با دختر ابوجهل ازدواج کند، فاطمه به پدرش شکایت کرد و گفت: «مردم می-گویند شما به خاطر دخترانت غضب نمی کنی. پس پیامبر صلی الله علیه و آله خطبه خوانده فرمودند: «همانا بنی مغیره از من اجازه خواستند که دخترشان را به ازدواج علی دراوردند و من چنین اجازه نمی دهم، نمی دهم، نمی دهم مگر اینکه پسر ابو طالب دخترم را طلاق دهد و با دختر آن ها ازدواج کند. همانا فاطمه پاره ای از من است و هر که او را آزار دهد، مرا آزار داده است. این حدیث در صحیحین ثابت است .»

باید دقت داشته باشیم که ابن تیمیه به مناسبت و بدون مناسبت در مقام طعن بر امیر المؤمنین علیه السلام بارها به این افسانه ای خاستگاری اشاره کرده است. (1)

این حدیث در کتاب های زیر با اختلافاتی که اشاره خواهیم کرد روایت شده است. (2)

این حدیث ساخته و پرداخته مسور بن مخرمه است و ابن شهاب زهری نیز در جعل برخی اسانید در این موضوع سهم دارد و متن حدیث به ساخته بودن این خبر به روشنی دلالت می کند.

1. این حدیث از مسور بن مخرمه که در زمان رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله تنها هشت سال داشته، مشهور است. (3) و در زمانی که این خاسگاری را در نظر گرفته اند


1- همان، ج 4، ص 250 و 314 و 315، ج 6، ص 28 و 29 و 261، ج 7، ص 235 و 246.
2- صحیح بخاری، ج 4، ص 212؛ صحیح مسلم، ج 7، ص 141؛ سنن ابن ماجه و ابو داود؛ صحیح ابن حبان، ج 15، ص 407 و 408؛ معجم الکبیر، ج 20، ص 19 و20؛ مسند ابو یعلی، ج13، ص 136.
3- فتح الباری ابن حجر، ج 9، ص 269.

ص:133

او شش سال داشته است. و البته از برخی دیگر نیز این خبر نقل شده است که یا سندش ضعیف است و یا منقطع که شاید برگرفته از مسور باشد.

مسور در این خبر چند گونه سخن را به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نسبت داده است:

1. فاطمه از من است و من دوست ندارم که او دچار مشکل شود.

2. من تنها از این می ترسم که آن ها (خاندان ابوجهل) دخترم را دچار مشکل کنند.

3. من می ترسم که دخترم در دینش دچار مشکل شود.

4. بنی مغیره از من اجازه خواستند که دخترشان را به ازدواج علی درآورند ومن چنین اجازه نمی دهم، نمی دهم، نمی دهم مگر اینکه پسر ابوطالب دخترم را طلاق دهد و با دختر آن ها ازدواج کند.

5. اجازه نمی دهم مگر اینکه پسر ابو طالب دوست داشته باشد دخترم را طلاق دهد.

6. علی علیه السلام خاستگاری نمود و اهلش گفتند: ما به بالای فاطمه دخترمان را به تو نمی نهیم.

7. فاطمه پاره تن من است من بدم می آید از هر چه او بدش بیاید.

8. هرچه فاطمه را آزار دهد مرا آزار داده است.

9. هرکه فاطمه را به غضب آورد مرا به غضب آورده است.

10. دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله ودختر دشمن خدا نزد یک مرد هرگز جمع نمی شوند.

11. هیچ مسلمانی دختر دشمن خدا را به بالای دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله نمی گیرد.

12. فاطمه آمد وبه پیامبر صلی الله علیه و آله گفت: الف: قومت می گویند تو به خاطر دخترانت غضب نمی کنی. ب: قومت گمان می کنند تو... .

ص:134

13. خاندان دختر از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله اجازه و خواستگاری کردند که علی با دخترشان ازدواج کند. ب: علی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله اجازه خواست که با دختر آن ها ازدواج کند.

14. فاطمه علیها السلام خبر را به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله رساند. ب: خبر به پیامبر صلی الله علیه و آله رسید.

تمام این اختلافات تنها از یک خبری است که از مسور در کتاب های مذکور وارد شده است.

15. در این حدیث نسبت تناقض گویی به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله داده شده است؛ زیرا می گویند: پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: من حلالی را حرام نمی کنم و حرامی را حلال نمی کنم. با این که می گویند: حضرت صلی الله علیه و آله فرمودند: پسر ابوطالب نمی تواند با وی ازدواج کند مگر این که دخترم را طلاق دهد. با این که خداوند متعال ازدواج با چهار زن را حلال و جائز قرار داده است.

مضافاً بر این مسور می گوید: «وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله این سخنان را می فرمود من محتلم بودم. یعنی او به بلاغت رسیده بوده است. عجب است که او مدعی است در شش سالگی به بلاغت رسیده است. و این خود نیز بهرین دلیل بر کذب و دروغ بودن این خبر است؛ زیرا چون او این خبر را پس از بلوغ بازگو کرده است، با توجه به آن چنین سخنی را گفته است، بدون این که به ذهنش رسد که او یک کودک بوده است.

عکرمه نیز این خبر را به ابن عباس نسبت داده است که هیثمی سند آن را ضعیف دانسته است. (1) هیثمی به خاطر عبید الله بن تمام سند آن حدیث را تضعیف


1- مجمع الزوائد هیثمی، ج 9، ص 203.

ص:135

کرده است، در حالی که عکرمه کذاب است و به ابن عباس دروغ می بافته وهمچنین دشمن امیرالمؤمنین و اهل بیت علیهم السلام و از خوارج بوده است. بنابر این، این خبر را خود او شاید ساخته باشد، علاوه بر اینکه متن حدیث او با حدیث مسور مخالف است.

دقت داشته باشیم که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله حتی بسیار می شد که تخلفات شرعی افراد را بین مردم بازگو نمی کردند، و حتی وقتی منافقین و امثال آن ها پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را آزار می دادند و سخنان قبیح در مورد آن حضرت و اهل بیت شان می گفتندحضرت در منبر اسم آن ها را یاد نمی کردند بلکه می فرمودند: به برخی چه شده است که چنین و چنان می گویند و... . بنابر این چگونه ممکن است چنین مسأله شخصی را که حلال و جایز نیز است در مسجد بازگو فرموده باشند؟! این حدیث در واقع طعنی است بر رسول خدا صلی الله علیه و آله و فاطمه زهرا و امیرالمؤمنین علیهما السلام.

همچنین مسور از یاران نزدیک مروان بود که همیشه در خطبه های نماز جمعه امیرالمؤمنین علیه السلام را لعن می کرد. (1) و مسور هرگاه از معاویه یاد می شد، برایش صلوات می فرستاد. (2) با شخصیت معاویه تا اندازه ای در این کتاب آشنا خواهیم شد.

یکی از مطالب دیگری که ظاهر زیبا و باطن باطل دارد این است که در این حدیث به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نسبت داده که فرموده اند: دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله و دختر دشمن خدا هرگز با هم جمع نمی شوند. عجب! این سخن را نیز در حدیث بافته ای


1- علل احمد، ج 3، ص 176، ح 4781؛ تاریخ اسلام ذهبی، ج 1، ص 532؛ تاریخ ابن کثیر، ج8، ص91. صحیح بخاری، کتاب فضائل الصحابة، باب: مناقب علی بن ابی طالب، ح 3703؛ صحیح مسلم. البته بخاری و مسلم این خبر را با تحریف و تصرف نقل کرده اند.
2- تاریخ ابن عساکر، ج 58، ص 168؛ سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 151، ح 25.

ص:136

خود جا داده است؛ زیرا ظاهر فریبنده دارد، حال آن که بالاتر از دختر رسول خدا خود پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله با دختر دشمن خدا در یک خانه جمع شدند و با ام حبیبه که پدرش ابوسفیان سرسخت ترین دشمنان اسلام بود ازدواج کردند. اگر خود دختر مسلمان است بر عکس، اسلام تشویق می کند که مسلمین او را به نکاح خود درآورند و از شر مشرکین دورش کنند، ولی مسور خواسته از این طریق نیز سخن بافته ای خود را واقعی جلوه دهد.

همچنین این که گویا حضرت فرموده اند: می ترسم که دخترم در دینش دچار مشکل شود. چه کسی مگر به خاطر ازدواج همسرش با خانم دیگر در دینش دچار مشکل شده است که کذابین آن را به حضرت زهرا علیهما السلام نسبت داده اند و آیا مقدار ایمان و معرفت سرور زنان عالم و بهشت و این امت، تا این مقدار ضعیف بوده است!

مطلب دیگر این که به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در این حدیث نسبت داده است که گویا حضرت فرموده اند: «مگر این که پسر ابوطالب دخترم را طلاق دهد».

باید دقت داشته باشیم که ازدواج امیرالمؤمنین علیه السلام و حضرت زهرا علیهما السلام یک ازدواج آسمانی بوده و با امر خداوند متعال صورت گرفته است، با این وجود چگونه ممکن است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در مورد وصلتی که با امر پروردگار متعال صورت گرفته است چنین سخنی فرموده باشند !

علباء بن احمر می گوید: ابوبکر و عمر(1) به ترتیب پشت سر هم از فاطمه خاستگاری کردند، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به آن ها فرمودند: من در باره فاطمه منتظر


1- باید دقت داشته باشیم که خاسگاری ابوبکر و عمر از حضرت زهرا از مسلمات است که محدثان دیگر مانند نسائی و ابن حبان و... نیز آن را روایت کرده اند و امثال البانی سندش را صحیح دانسته اند.

ص:137

امر پروردگار متعال هستم و به این گونه به آن دو جواب رد دادند، سپس علی خاستگاری نمود و فاطمه را به علی دادند. (1) این خبر از بریده، انس و علباء روایت شده و سند روایت ابن سعد از علباء صحیح و ظاهراً مرسل است وروایت بریده نزد ابن شاهین رواتش ثقات اند جز محمد بن حمید که مورد خلاف است و یحیی، احمد، ابوداود و... او را ثقه دانسته اند و او تضعیف نیز شده است و حدیث انس نزد هیثمی نیز آن دو را تقویت می کند.

در حدیث دیگر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند:

إنَّ الله أمرنی أن أُزَوِّجَ فاطمة من علیٍّ؛ (2) همانا خداوند متعال مرا امر فرمود که فاطمه را به ازدواج علی درآورم.

این حدیث در کتاب های مذکور از امیرالمؤمنین علیه السلام، ابن مسعود، انس، جابر وابوهریره روایت شده است و هیثمی، صالحی شامی و مناوی رجال سند ابن مسعود را ثقه دانسته-اند و از ابن مسعود و انس این حدیث با چندین سند روایت شده است.

با این وجود امکان دارد که چنین اتفاق رخ داده باشد!

چگونه مسور بن مخرمه که در زمان رحلت جان سوز پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله تنها هشت سال داشته، متوجه چنین مسائل شده است. و چگونه او ادعا دارد که در کودکی به بلاغت رسیده


1- فضائل سیدة النساء عمر بن شاهین، ص 39 و 44، ح 36؛ طبقات الکبری، ج 8، ص 19؛ مجمع الزوائد هیثمی، ج 9، 206 و 207.
2- معجم الکبیر، ج 10، ص 156، ح 10305 و ج 22، ص 408، ح 1020 الی 1022؛ حلیة الاولیا، 5، ص 95؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 204 الی 209؛ تاریخ ابن عساکر، ج 37، ص 14 و ج 42، ص 125 و129، سبل الهدی و الرشاد، ج 11، ص 38؛ مناقب خوارزمی، ص 342، ح363.

ص:138

است. چرا غیر از او کسی از بزرگ سالان صحابه این خبر را نفهمیده اند؛ زیرا در برخی اخبار مسور می گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله بالای منبر رفت و این سخنان را گفت؟!

در حدیث معروف دیگر چنین وارد شده است :

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله خالد بن ولید و امیرالمؤمنین علیه السلام را هر کدام را با لشکر جداگانه روانه یمن کردند و فرمودند: اگر دو لشکر با هم جمع شد، علی فرمانده کل خواهد بود. دو لشکر با هم جمع شد و جنگی پیش آمد و مسلمین پیروز شدند و به غنائم و اسیرانی صاحب شدند. امیرالمؤمنین علیه السلام کنیزی را از اسرا به عنوان خمس تصرف فرمود و با وی همبستر شد. خالد از این داستان ناراحت شد و بریده را با شکایت از علم امیرالمؤمنین علیه السلام به نزد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرستاد و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نسبت به شکایت بریده غضبناک شدند و فرمودند: از علی شکایت مکن همانا علی مولای شما پس از من است و همانا حق علی از خمس بیشتر از این هاست. (1) حاکم، ذهبی، البانی و شعیب ارنؤوط هر دو سند احمد را به شرط شیخین صحیح دانسته اند و این حدیث از امیرالمؤمنین علیه السلام و بریده روایت شده و چنان که در فصل «تصرفات امام بخاری» اشاره شد، این حدیث دارای اسانید فراوان است. و همچنین چنان که در شرح حال و فصل «تصرفات امام بخاری» اشاره شد، بخاری این حدیث را ناقص روایت کرده است. (2)

این حدیث از دو جهت به کذب بودن خبر مسور گواهی می دهد.


1- مسند احمد، ج 5، ص 358، ح 23011 و 23062 و 23078؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 2، ص141، ح 2589 و ج 3، ص 119، ح 4578؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 127 و 128؛ فتح الباری ابن حجر، ج 8، ص 52؛ صحیحه البانی، ج 4، ص 249، ح 1750.
2- صحیح بخاری، کتاب المغازی، باب: بعث علی بن ابی طالب، ج 4، ص 1581، ح 4350.

ص:139

1. داستان فوق از جهت زمانی در آخر عمر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله اتفاق افتاده است و اگر خبر مسور صحت داشت قطعاً امیرالمؤمنین علیه السلام احتمال می دادند که شاید از گرفتن کنیز و به خصوص رابطه جنسی با وی، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و حضرت زهرا علیها السلام ناراحت شوند و از چنین عملی قطعاً پرهیز می کردند و این که بدون هیچ درنگی چنین عملی را انجام داده اند خود بر بی اساسی خبر مسور گواهی می دهد.

2. سکوت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و حضرت فاطمه علیها السلام و بلکه تأیید عمل امیرالمؤمنین علیه السلاماز جانب پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نیز بهترین دلیل به کذب بودن داستان ساخته و پرداخته ای خاستگاری امیرالمؤمنین علیه السلام از دختر ابوجهل است.

در آخر باید به نقش زهری نیز در مورد این خبر اشاره کنیم که زهری این خبر را به امام سجاد علیه السلام نسبت داده است. متن گفت و گویی که زهری شنیدن آن را از امام سجاد علیه السلام بازگو کرده خود به بی اساسی آن دلالت می کند؛ زیرا هیچ مناسبتی بین موضوعی که مسور در مورد آن با امام سجاد سخن به میان آورده با مطرح کردن این خبر وجود ندارد. (1) ولی گذشته از این زهری گاه می گوید: علی بن حسین به من خبر داد و گاه می گوید: مرا حدیث کرد و گاه می گوید: فردی از علی بن حسین به من خبر داد (2) و گاه از امام سجاد این خبر را معنعن نقل کرده است. (3) همچنین مگر این خبر چه پیامی داشته است که امام سجاد علیه السلام آن را به فردی که با تمام وجود، عمر خود را صرف نوکری بنی امیه کرده و امیرالمؤمنین علیه السلام را دشنام می داده است، بازگو کنند.


1- صحیح بخاری، کتاب فرض الخمس، باب: ما ذکر من درع النبی صلی الله علیه و آله، ح 3110.
2- مسند الشامیین طبرانی، ج 4، ص 163، ح 3006.
3- صحیح ابن حبان، ج 15، ص 521؛ مشکل الآثار طحاوی، ج 11، ص 148، ح 4360.

ص:140

ابن تیمیه با چنگ زدن به چنین افسانه ای، فراوان به امیرالمؤمنین علیه السلام طعن زده است. التبه دلائل دیگر نیز بر بی اساسی این خبر است که ما در کتاب «امام بخاری و جایگاه صحیحش» ذکر کردیم.

طعن دیگر ابن تیمیه به امیرالمؤمنین علیه السلام با استدلال بر اکاذیب

باز همو می گوید :

وکذلک فی الصحیحین لما طرقه وفاطمة لیلا فقال ألا تصلیان فقال له علی إنما أنفسنا بید الله إن شاء أن یبعثنا بعثنا فانطلق وهو یضرب فخذه ویقول وکان الإنسان أکثر شیء جدلا؛ (1) و همچنین در صحیح بخاری ومسلم نقل شده که پیامبر، علی و فاطمه را برای نماز شب بیدار کرد، ولی علی گفت: «اختیار ما به دست خداست؛ خواست ما را برای نماز بیدار می کند ونخواست بیدار نمی کند. حضرت برگشتند در حالی که به پای خود می زدند و تکرار می کردند: «ولی انسان بیش از هر چیزی به جدل می پردازد.»

البته ابن تیمیه در مقام طعنه به امیرالمؤمنین علیه السلام در جای های دیگر کتابش نیز به این حدیث اشاره کرده است. (2)

اولاً: باید دقت داشته باشیم که این حدیث تنها از ابن شهاب زهری نقل شده است و از عجایب ساخته و پرداخته ذهن خود اوست؛ زیرا:


1- منهاج السنة، ج 4، ص 242 و 243؛ صحیح بخاری، ج 2، ص 43، ج 5، ص230، ج 8، ص190؛ صحیح مسلم، ج 2، ص 187؛ مسند احمد، ج 1، ص 77 و 91 و 112؛ سنن نسائی، ج3، ص 205؛ مسند شامیین طبرانی، ج 4، ص 163، ح3005.
2- منهاج السنة، ج 6، ص 28.

ص:141

1. زهری در این خبر گاهی می گوید: علی بن حسین به من خبر داد در حالی که در نقل دیگر تمام سند بعد از خود را با «عن» نقل کرده و گاهی هم امام حسین علیه السلام و امیرالمؤمنین علیه السلام را نیز از سند انداخته است.

2. در بعضی کتاب ها گوینده «اختیار ما در دست خداست» امیرالمؤمنین علیه السلام هستند، در حالی که در نقل طبرانی گوینده این سخن حضرت زهرا علیها السلام هستند.

3. در بعضی نقل ها گویا حضرت علی در جواب پیامبر فرموده اند: «نه به خدا سوگند به غیر از نماز واجب دیگر نمازی نمی خوانیم !»، ولی در اکثر نقل ها چنین چیزی وجود ندارد.

4. در بعضی نقل ها آمده است: حضرت یک مرتبه آمدند آن ها را بیدار کرده واین سخن را فرمودند، در حالی که در بعضی نقل ها می گوید:«بار اول بیدار کرده و برگشتند و خود نماز خواندند و سپس بار دوّم برگشتند و این سخن را گفتند.

5. همچنین در بعضی نقل ها آمده است که حضرت فرمودند: «برخیزید نماز بخوانید.» در حالی که در نقل دیگر فرمودند: «آیا نماز نمی خوانید؟.»

6. در بعضی نقل ها پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله با صیغه تثنیه خطاب کردند؛ در حالی که در نقل دیگر با صیغه جمع خطاب کرده اند.

این است اختلافات متن حدیث که راوی آن ها تنها زهری است و در کتاب-هایی که ذکر کردیم این اختلافات موجود است.

آیا انسان جاهلی پیدا می شود که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله او را برای نماز شب بلند کنند و او با افتخار این عمل را انجام ندهد که به امیرالمؤمنین علیه السلام چنین نسبت را داده اند؟ و آیا حضرت علی و زهرا علیهما السلام نمازهای مستحبی نمی خواندند؟

ص:142

آیا ممکن است زنی که حالش این گونه است سرور زنان عالم و بهشت و این امت باشد؟

آیا ممکن است بهشت و حوریان بهشتی مشتاق چنین کسی باشد؛ زیرا در احادیث صحیح در مورد امیرالمؤمنین علیه السلام این صفات و خیلی صفات والای دیگر وارد شده است. وسدها اشکالات دیگر.

امام سجاد علیه السلام زهری را از اینکه خود را بازیچه دست حاکمان ظالم و ستمگر بنی امیه قرار داده بود و آن ها به وسیله زهری ظلم های خود را توجیه و روپوش می گذاشتند نصیحت کرده و هشدار می دادند. شما می بنید که او چنین افسانه ای را برای جلب رضایت بنی امیه ساخته و به امام سجاد علیه السلام نیز نسبت داده است.

این که ابن شهاب زهری سرپوش گزار ظلم حاکمان ظالم بنی امیه و حتی حجاج بود در آن هیچ شکی نیست و از مسلمات است. بنابر این ما تنها با اشاره به یک سخن حسن بن فرحان که خود از علمای وهابی این زمان است برای شناخت امثال زهری بسنده می کنیم. او در تضعیف حدیثی می گوید:

... در سند این حدیث ابوبرده بن ابی موسی است که سیره او مورد رضایت نبود و او از کسانی است که با خواست زیاد بن ابی به کفر حجر بن عدی (از بزرگان اصحاب پیامبر ) شهادت داد و همچنین او از یاوران خلفای ظالم بود، حال آن که خداوند از تکیه بر ظالمان برحذر داشته و فرموده است:

«ولا ترکنوا الی الذین ظلموا فتمسکم النار ... .»

ص:143

«و بر ظالمان تکیه ننمایید که سبب می شود تا آتش شما را فرا گیرد.» (1) وتکیه بر ظالمان از رساترین جرح است ... . (2)

زهری نه اینکه به آن ظالمان تکیه کرده بود، بلکه سبب توجیه عمل ظالمانه ای آن ها بود. او کسی بود که فضائل اهل بیت علیهم السلام را به خاطر راضی داشتن امرای بنی امیه پنهان می داشت و محدثان بزرگی مانند سعید بن مسییب به خاطر نوکری اش به بنی امیه او را سرزنش کرده و به او حدیث تعلیم نمی دادند و موارد زیاد دیگر که می توانید برای آشنایی با آن ها به شرح حال زهری به کتاب های المجروحین ابن حبان، تاریخ ابن عساکر و سیر اعلام النبلاء مراجعه کنید. (3)

ابن تیمیه به برخی دروغ ها و افسانه های دیگر نیز به مانند این دروغ ها در طعنه به امیر المؤمنین چنگ زده که ما به همین مقدار در این مورد بسنده می کنیم.

ابن تیمیه و مقدار آگاهی امیرالمؤمنین علیه السلام از سنت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله

ابن تیمیه ادعا می کند که امیرالمؤمنین علیه السلام به سنت های پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آگاهی کامل نداشته است. اینک بعضی از ادعاهای ابن تیمیه در این زمینه:

1. «خیلی از سنت های پیامبر صلی الله علیه و آله بر علی پنهان مانده بود و علی با همان حال (یعنی آن ها را نشناخته) از دنیا رفت.» (4)


1- هود، آیه 113.
2- الصحبة و الصحابه ابن فرحان، ص 136.
3- برای آشنایی با زهری به شرح حال او در کتاب «امام بخاری و جایگاه صحیحش» مراجعه شود.
4- منهاج السنة، ج 6، ص 43.

ص:144

2. «در بسیاری از مسائل علی بر خلاف حق عقیده داشت؛ بعداً برایش روشن شد. حتی در مورد بسیاری از احکام بر خلاف واقع فکر می کرد و با همین حال وعقیده از دنیا رفت.» (1)

جواب: بر اساس اخبار صحیح (و حتی احیاناً اخبار متواتر) ثابت شده که امیر المؤمنین علیه السلام اعلم این امت و وارث علم پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله هستند. اگر وارث علم ودروازه علم و حکمت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله با حقیقت و سنت آن حضرت آشنا نباشد، پس چه کسی می تواند با سنت آن حضرت آشنا باشد؟

اینک پاره ای از احادیث در بیان جایگاه علمی امیرالمؤمنین علیه السلام:

1. عن أبی الطفیل، قال شهدت علیا وهو یخطب ویقول: سلونی فوالله لا تسألونی عن شیء یکون إلی یوم القیامة إلا حدثتکم به و سلونی عن کتاب الله، فوالله ما من آیة إلا وأنا أعلم بلیل نزلت أم بنهار وأم فی سهل، أم فی جبل؛ (2) امیرالمؤمنین علیه السلام می فرمودند: «در مورد هر چه می-خواهید از من بپرسید به خدا سوگند از هر چیزی که تا قیامت واقع خواهد شد از من سؤال نمی کنید مگر این که خبر آن را به شما خواهم داد. در باره ای کتاب خدا از من بپرسید. به خدا سوگند هیچ آیه ای نیست مگر اینکه من آن را می دانم آیا در شب نازل شده یا در روز، در زمین هموار نازل شده یا در کوه.»

این حدیث صحیح و مسلم است و با دو سند روایت شده است .


1- منهاج اسنة، ج 8، ص 301؛ فتاوی الکبری، ج 3، ص 487 .
2- تفسیر عبدالرزاق، ج 3، ص 241؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 279؛ طبقات ابن سعد، ج 2، ص 338؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 2، ص 506، ح 3736؛ فتح الباری، ج 8، ص 459 و 599، ج11، ص249؛ تهذیب التهذیب، ج7، ص 338 و 297؛ تاریخ ابن عساکر، ج 27، ص100، ص 42، ص398.

ص:145

2. المصفح قال: قال لی علی: یا أخا بنی عامر سلنی عما قال الله ورسوله فإنا نحن أهل البیت أعلم بما قال الله ورسوله قال والحدیث طویل؛(1) مصفح می گوید: علی به من گفت: ای برادر عامری در باره ای هر چه خداوند و رسولش فرموده اند از من سؤال کن؛ همانا ما اهل بیت داناترین مردم به سخن خداوند و رسولش هستیم.

سند این خبر کاملا صحیح است و حاکم و ذهبی نیز آن را مختصر نقل کرده وصحیح دانسته اند.

3. سعید قال: لم یکن أحد من أصحاب النبی صلی الله علیه و آله یقول: سلونی، إلا علی بن أبی طالب؛ سعید ابن مسییب می گوید: «هیچ یک از صحابه نبود که ادعا کرده باشد که «هر چه می خواهید از من بپرسید، به غیر از علی .»(2)

سند این خبر نیز کاملا صحیح است.

4. یحیی بن سعید قال لم یکن أحد من أصحاب النبی صلی الله علیه و آله یقول سلونی إلا علی بن أبی طالب؛ یحیی بن سعید قطان می گوید: هیچ یک از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله جز علی نمی گفت که از من بپرسید.(3) این سند صحیح است.

5. أن النبی صلی الله علیه و آله قال لفاطمة: أما ترضین أن زوجتک أقدم أمتی سلما وأکثرهم علما وأعظمهم حلما؟ پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله به دخترشان فاطمه علیها السلام فرمودند: «آیا راضی نیستی که تو را به همسری کسی درآوردم که


1- طبقات ابن سعد، ج 6، ص 240؛ المعرفة والتاریخ فسوی، ج 2، ص 759 .
2- مصنف ابن ابی شیبه، ج 6، ص 227؛ فضائل الصحابة، ص 264، ح 1091 و ح 1750؛ تاریخ ابن عساکر، ج 42، ص 339، با سه سند.
3- مصنف ابن ابی شیبه، ج 5، ص 312، ح 26420 .

ص:146

(والله) او (علی) اولین کسی از اصحابم است که اسلام آورد. علمش از همه ای آن ها بیش تر و در بردباری از تمام آن ها بردبارتر است.»(1)

باید دقت داشته باشیم که اولا: این داستان زمانی بود که ابوبکر و عمر از حضرت زهرا علیها السلام خاستگاری کردند، ولی رسول خدا صلی الله علیه و آله به آن ها جواب رد دادند و سپس امیرالمؤمنین علیه السلام خاستگاری نمودند و پس از عروسی حضرت این حدیث را فرمودند.

ثانیا: این حدیث را امیرالمؤمنین علیه السلام، سلمان، ابن عباس، عایشه، اسماء، انس، فاطمه زهرا علیها السلام، عمر، جابر، بریده، ابوسعید، ابوایوب انصاری، براء، ابوهریره، معقل بن یسار و ابواسحاق سبیعی روایت کرده اند.

هیثمی این حدیث را با سه لفظ و سند روایت کرده و همه را صحیح دانسته است. و غزالی در (احیاء علوم الدین، ج 3، ص 273) عراقی در (تخریج احادیث احیاء ج 7، ص416)، و فتنی در (تذکرة الموضوعات، ص 178) نیز سند این حدیث را صحیح دانسته-اند. متقی نیز گفته است: طبری سند این حدیث را صحیح دانسته و سند ابن ابی شیبه و عبدالرزاق از ابواسحاق مرسل صحیح است و دولابی و ابن عساکر این حدیث را از ابواسحاق از حارث و او از امیرالمؤمنین علیه السلام و همچنین از ابواسحاق از انس


1- مسند احمد، ج 5، ص 26 و 33، ح 20322؛ فضائل الصحابه، ج 2، ص 764، ح 1346؛ مصنف ابن ابی شیبه، ج 7، ص 505، ح 68، ج 6، ص 374، ح 32131؛ مصنف عبد الرزاق، ج 4، ص490، ح9783؛ معجم الکبیر، ج 1، ص 94، ح 156، ج 20، ص230، ح 538؛ الآحاد و المثانی، ج1، ص142، ح 169؛ ذریة الطاهرة، ص 99، ح 86؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 280؛ موسوعة اقوال دارقطنی، ج 24، ص385؛ تاریج ابن عساکر، ج 42، ص132 و 133 با شش سند؛ المتفق و المفترق، ج 2، ص 17؛ تاریخ الاسلام، ج 3، ص 628؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 101 و102 و114؛ کنز العمال، ج 11، ص 605 و 614، ح32924 الی 32927 و 32977، ج 13، ص114، ح 36370 و 26423 .

ص:147

موصول روایت کرده اند. و چنان که ملاحظه می کنید این حدیث بدون شک متواتر است.

6. عن علی علیه السلام قال: علّمنی رسول الله صلی الله علیه و آله ألف باب علم یُفْتَح من کلِّ باب ألف باب؛ (1) امیرالمؤمنین علیه السلام می گویند: پیامبر صلی الله علیه و آله به من هزار باب از علم تعلم دادند که از هر باب ان هزار باب دیگر باز می شود.

این حدیث از امیرالمؤمنین علیه السلام، ابن عباس، ابن عمر و ابن عمرو روایت شده است وقندوزی آن را از امام سجاد و امام باقر وامام صادق علیهم السلام روایت کرده است. ثعلبی در کتاب (العرائس، ص 232 ) این حدیث را از امیرالمؤمنین روایت کرده که در آن امام به یهودیان که برای آزمایش اسلام و رهبرش از خلیفه دوم عمر بن خطاب سؤالاتی کرده بودند و نتوانیست پاسخ گوید و سلمان داستان به امیرالمؤمنین علیه السلام خبر داد، حضرت علیه السلام ضمن سخنانی به این حدیث نیز تصریح فرمودند.

این حدیث حد اقل دو سند صحیح دارد و متقی هندی می گوید: در سند این حدیث اجلح است که ابن حجر او را صدوق و شیعه دانسته است. پس این سند اشکال دیگری ندارد و اجلح بدون شک ثقه است. و در سند دیگر ابن لهیعه است که ابن عدی، ذهبی، هیثمی و ابن حجر او را صدوق دانسته اند، گرچه او تضعیف شده است. پس این دو سند صحیح و یا حسن و خوب است. مضافا که این حدیث را چهار نفر از اصحاب روایت کرده اند.


1- المجروحین، ج 2، ص 14؛ کامل ابن عدی، ج 4، ص 454؛ سیر اعلام النبلاء، ج 8، ص24 و 26؛ تاریخ ابن عساکر، ج 42، ص 385؛ تفسیر فخر رازی؛ کنز العمال، ج 13، ص114، ح36372؛ ینابیع الموده، ج 1، ص 231؛ فرائد السمطین، ج 1، ص101، ح 70؛ نظم درر السمطین، ص 113؛ کشف الحثیث، ص 160.

ص:148

این حجر نیز به معنای حدیث فوق از زید شهید این حدیث را روایت کرده و آن مرسل صحیح است. (1)

7. سعد بن ابی وقاص ضمن پاسخ به کسی که امیرالمؤمنین علیه السلام سب می نمود گفت: یا هذا علی ما تشتم علی بن أبی طالب ألم یکن أول من أسلم ألم یکن أول من صلی مع رسول الله صلی الله علیه و آله ألم یکن ازهد الناس ألم یکن أعلم الناس؟ و ذکر حتی قال: ألم یکن ختن رسول الله صلی الله علیه و آله علی ابنته ألم یکن صاحب رایة رسول الله صلی الله علیه و آله فی غزواته؟ مگر علی نبود که قبل از همه اسلام آورد، مگر او نبود که قبل از همه همراه پیامبر صلی الله علیه و آله نماز خواند و داناترین و زاهد ترین مردم بود ... . (2) حاکم سند این خبر را صحیح دانسته است و ذهبی آن را به شرط شیخین صحیح دانسته است. (شاید حاکم نیز به شرط شیخین تصحیح کرده، ولی نساخ آن را تحریف کرده اند. )

8. و عن ابن عباس و قد سأله الناس فقالوا: أی رجل کان علی قال: کان قد ملیء جوفه حکما و علما وبأسا ونجدة مع قرابته من رسول الله صلی الله علیه و آله؛(3) مردم از ابن عباس در باره ای امیرالمؤمنین علیه السلامسؤال کردند او گفت: وجود علی پر از حکم و علم و... شده با وجود قرابتش به رسول خدا صلی الله علیه و آله.


1- فتح الباری، ج 5، ص 270 و 363.
2- المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 571، ح 6121.
3- الجوهرة فی نسب النبی وأصحابه العشرة بری، ج 1، ص 302؛ الاستیعاب، ج 1، ص 349؛ مرقاة المفاتیح، ج 17، ص 443.

ص:149

این حدیث را محب طبری و علی قاری از «فضائل صحابه» احمد نقل کرده اند که ما آن را پیدا نکردیم، و سند رجالش ثقه اند به جز حصین بن عمر که عجلی او را توثق کرده و بقیه تضعیف کرده اند.

9. عبید می گوید: یک سال عبدالله بن مسعود را همراهی کردم و سپس علی را همراهی نمودم و فضل بین آن دو در علم مانند فضل و برتری مهاجر بر اعرابی بود.(1)

10. عن عبد الملک بن أبی سلیمان قال قلت لعطاء کان فی أصحاب رسول الله صلی الله علیه و آله أحد أعلم من علی؟ قال: لا والله ما أعلمه؛(2) عبدالمبلک می گوید: به عطاء (بن ابی رباح) گفتم: آیا کسی از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله داناتر از علی بود؟ گفت: نه به خدا سوگند.

سند این خبر صحیح است.

11. عن سعید بن المسیب قال: ما کان احد بعد رسول الله صلی الله علیه و آله اعلم من علی بن ابی طالب؛(3) ابن مسیب می گوید: کسی پس از پیامبر صلی الله علیه و آله داناتر از علی نبود.

رجال این سند همه ثقه اند جز اینکه در متن خبر به جای سعید، داود بن مسیب ذکر شده و شاید اشتباه از نساخ باشد؛ زیرا هیچ راوی به اسم داود بن مسیب در کتب اسلامی جز همین یک مورد ذکر نشده است.


1- تاریخ ابن عساکر، ج 42، ص 408.
2- مصنف ابن ابی شیبه، ج 7، ص 502، ح 32109؛ الاستیعاب، ج 1، ص 340.
3- الکنی والاسماء دولابی، ج 4، ص 85، ح 794.

ص:150

12. عن مسروق قال انتهی العلم إلی ثلاثة عالم بالمدینة و عالم بالشام وعالم بالعراق. فعالم المدینة علی بن أبی طالب و عالم الکوفة عبد الله بن مسعود و عالم الشام أبو الدرداء فإذا التقوا ساءل عالم الشام و عالم العراق عالم المدینة و لم یسألهم؛(1) مسروق (که زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را درک کرده) می گوید: علم به سه نفر می-رسد. عالم مدینه و عالم شام و عالم عراق. عالم مدینه علی، عالم کوفه ابن مسعود و عالم شام ابودردا که اگر هر سه با هم جمع شوند عالم شام و عراق از عالم مدینه سؤال می کنند و عالم مدینه از آن ها سؤال نخواهد کرد.

ابن سعد و ذهبی نیز قریب به این سخن را از مسروق نقل کرده اند و در آن عمر بن خطاب را نیز اضافه کرده و آن جا نیز تصریح کرده است که همگی به امیرالمؤمنین علیه السلام رجوع می کنند(2) و هر دو سند از مسروق صحیح است.

این در حالی است که مسروق از امیرالمؤمنین علیه السلام منحرف بوده و قبل از مرگ توبه کرده است، چنان که به شبیه اینکه او توبه کرده در این کتاب اشاره کردیم.

13. ام المؤمنین عایشه می گوید: «اعلم این امت بر سنت پیامبر صلی الله علیه و آله علی بن ابی طالب است.» (3)

در خبر «بخاری» داناترین مردم بر سنت علی است، وارد شده است. (4)


1- تاریخ ابن عساکر، ج 42، ص 410 با دو سند.
2- تاریخ ابن عساکر، ج 13، ص 373؛ سیر اعلام النبلاء، ج 2، ص 343؛ طبقات ابن سعد، ج2، ص351.
3- انساب الاشراف بلاذری، ج 2، ص 124؛ تاریخ ابن عساکر، ج 42، ص 408.
4- تاریخ کبیر بخاری، ج 2، ص 255، ر 2377 و ج 3، ص 228، رقم 767.

ص:151

14. عمر بن خطاب کرارا در مشکلات می گفت: اگر علی نبود من هلاک شده بودم. (1)

15. کان عُمَر یتعوَّذ بالله من معضلة لیس لها أبوالحسن؛ (2) ابن عباس و ابن مسیب گفته اند: عمر همیشه به خدا پناه می-برد از مشکلاتی که برای حل آن علی وجود نداشته باشد. سند ابن سعد صحیح است.

16. سعید بن مسیب می گوید: سمعتُ عُمَر یقولُ: اللّهمّ لا تبقنی لمعضَلَةٍ لیس لها إبن أبیطالب حیّاً؛ (3) عمر بن خطاب همیشه می گفت: خدایا مرا در مشکلاتی باقی نگذار که برای حل آن علی حضور نداشته باشد.

بلاذری این خبر را با دو سند روایت کرده و سندش صحیح است.

17. نووی نیز می گوید: وسؤال کبار الصحابة ورجوعهم إلی فتاویه وأقواله فی المواطن الکثیرة والمسائل المعضلات، مشهور؛(4) وسؤال کردن کبار صحابه ورجوع آن ها به فتوا و سخنان علی در موارد فراوان و مسائل مشکل مشهور است.

18. ابن اثیر نیز پس از نقل اخباری از این قبیل می گوید: اگر آنچه را که صحابه، مانند عمر از او سؤال کرده اند ذکر کنیم قطعا طول خواهد کشید. (5)


1- تاویل المختلف الحدیث، ص 152؛ فیض القدیر، ج 4، ص 470.
2- طبقات ابن سعد، ج 2، ص 339؛ فضائل الصحابه، ج 2، ح 1100؛ تاریخ الاسلام، ج 3، ص539؛ تهذیب التهذیب، ج 1، ص 337؛ فتح الباری، ج 13، ص 343. الاصابه، ج 4، ص568.
3- انساب الاشراف بلاذری، ج 2، ص 351؛ فتح الباری، ج 13، ص 276.
4- تهذیب الاسماء و اللغات نووی، ج 1، ص 317.
5- اسد الغابه، ج 4، ص 230.

ص:152

تمام این اخبار و امثال آن که فراوان اند بیانگر این است که ابن تیمیه مثل همیشه دروغ گفته و به امیرالمؤمنین علیه السلام تهمت زده است. راهی جز این نیست که گفته شود: شیطان این حرف ها را که امیرالمؤمنین علیه السلام بدون آگاهی بر سنت زیسته و از دنیا رفته و ... به ابن تیمیه الهام کرده و او نیز از شیطان و هوا و هوسش تبعیت کرده تا بتواند افرادی از جنس خودش را نسبت به امیرالمؤمنین علیه السلام بدبین کرده و مانند خودش بدبخت گرداند.

ابن تیمیه و اعلم امت

ابن تیمیه می گوید:

علمای اهل سنت اتفاق دارند که داناترین مردم پس از پیامبر صلی الله علیه و آله ابوبکر، سپس عمر است. چندین نفر نقل کرده اند که اجماع بر این است که ابوبکر از همه صحابه داناتر است. برای ابوبکر هیچ فتوایی که بر خلاف نص باشد ذکر نشده است. سپس می گوید: در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله در حضور آن حضرت هیچ کسی به جز ابوبکر قضاوت نمی کرد و خطبه نمی خواند و فتوا نمی داد و هیچ چیز بر صحابه مشتبه نمی شد، مگر این که ابوبکر آن را حل و روشن می ساخت. صحابه در مرگ پیامبر صلی الله علیه و آله شک کردند و ابوبکر آن را بیان کرد، در باره اینکه حضرت را کجا دفن کنند اختلاف کردند و ابوبکر آن را بیان کرد، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: خداوند بنده ای را بین دنیا و آخرت مخیر کرده، ابوبکر بیان کرد که آن شخص خود آن حضرت هستند و کلاله را تفسیر کرد و کسی در آن اختلاف نکرد. (1)


1- کشف الجانی عثمان خمیس، ص 58؛ منهاج السنه، ج 7، ص 500.

ص:153

باز می گوید: اهل علم اتفاق دارند که ابوبکر و عمر داناترین افراد از دیگر صحابه هستند ... و سزاوارتر از دیگران به معرفت حق و پیروی از آن هستند ... بلکه برای ابوبکر فتوایی پیدا نشده که بر خلاف نص پیامبر صلی الله علیه و آله باشد، ولی برای علی وغیرش از صحابه بیشتر از عمر فتوا بر خلاف نص پیدا شده است. همانا شافعی وسپس مروزی خلاف علی و ابن مسعود را جمع کرده اند... . (1)

و می گوید: ابن عمر اعلم الناس به سنت پیامبر صلی الله علیه و آله بود. (2)

جواب: از احادیث و اخبار گذشته و گواهی صحابه و تابعین و علما ثابت شد که اعلم امت اسلامی بدون شک امیر المؤمنین علیه السلام هستند و این واقعیت چنان که از اخبار استفاده می شود، از سیره امیرالمؤمنین علیه السلام نیز به روشنی می توان این حقیقت را درک کرد. در مقابل سیره عملی خلیفه اول و دوم به خصوص خلیفه دوم به خاطر حضور بیشترش در مسند خلافت، ثابت می کند که حتی از افراد عادی صحابه نیز از جهت علمی کم می آوردند. عمر بن خطاب فراوان حکم و فتواهای بر خلاف نص ودور از واقع صادر می کرد که صحابه از عملی شدن آن جلوگیری نموده واحکام اسلامی وراه درست را برای او بیان می کردند و او نیز بدون چون وچرا از فتوای خود برمی گشت.

مضافا امیرالمؤمنین علیه السلام با تصریح احادیث صحیح فراوان، وارث پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله هستند واین نصوص اسلامی نیز این واقعیت را ثابت می-کند که اعلم این امت کسی جز آن حضرت نیست. برای نمونه به دو حدیث صحیح اشاره می کنیم:


1- فتاوی الکبری، ج 3، ص 487.
2- فتاوی الکبری، ج 2، ص 245 و 259.

ص:154

1. عن ابن عباس أن علیاً کان یقول فی حیاة رسول الله صلی الله علیه و آله: إن الله عز وجل یقول: {أفإن مات أو قتل انقلبتم علی أعقابکم} والله لا ننقلب علی أعقابنا بعد إذ هدانا الله تعالی، والله لئن مات أو قتل لأقاتلن علی ما قاتل علیه حتی أموت، والله إنی لأخوه وولیه وابن عمه ووارثه، فمن أحق به منی؛ (1) در این حدیث امیرالمؤمنین علیه السلام می فرمایند: ... به خدا سوگند همانا من برادر، ولی، ابن عم و وارث پیامبر صلی الله علیه و آله هستم، پس چه کسی می تواند سزاوارتر از من به آن حضرت باشد.

هیثمی رجال سند این حدیث را رجال صحیح خوانده است، حاکم و ذهبی سکوت کرده اند.

2. به امیر المؤمنین علیه السلام گفتند: چگونه وارث پسر عمویت شدی نه وارث عمویت؟ امیرالمؤمنین علیه السلام داستان نزول آیه انذار را بیان کردند که در آن پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: کدام یک از شما حاضر است مرا یاری کند تا وارث من و... شود وتنها امیرالمؤمنین علیه السلام آن را قبول کردند. پس از بیان این داستان امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: و به این خاطر از پسر عمم ارث بردم، نه از عمم.(2)

سند این حدیث صحیح است ومقدسی نیز آن را صحیح خوانده؛ چنان که در گذشته اشاره شد.


1- سنن الکبری نسائی، ج 5، ص 125، ح 8450؛ فضائل الصحابه احمد، ج 2، 652، ح 1110؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 136، ح 4635؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 34؛
2- سنن الکبری نسائی، ج 5، ص 125، ح 8451؛ خصائص نسائی؛ کنز العمال، ج11، ص174، ح36520، به نقل از طبری و دیگران.

ص:155

با این بیان روشن شد که اسلام و صحابه وتابعین امیرالمؤمنین علیه السلام را اعلم این امت معرفی کرده اند وپناه گاه صحابه ودر رأس همه پناه گاه عمر بن خطاب، دامن امیرالمؤمنین علیه السلام بوده است. گرچه چند نفر ناصبی مانند ابن تیمیه و ابن حزم که ابن تیمیه در مواردی به سخنان عجیب وغریب او پناه برده است، اجماع و اتفاقات دروغ و بر خلاف اخبار فراوان وسیره عملی آن ها بسازند!

اما اینکه امیرالمؤمنین علیه السلام را متهم به داشتن فتوا بر خلاف نص کرده از دیگر تهمت های فراوان اوست که با چنگ زدن به افسانه ها چنین سخنان را تکرار کرده و او دو مورد ذکر کرده است که جداگانه به آن خواهیم پرداخت. ولی باید دقت داشته باشیم که حسن بصری می گوید:

کان الحسن یقول: یرحم الله علیاً ما استطاع عدوه ولا ولیّه أن ینقم علیه فی حکم حکمه ولا قسم قسمه؛ (1) یعنی همیشه حسن بصری می گفته است: خدا علی را رحمت کند، نه دشمنش و نه دوستش نتوانست بر او در حکمی ویا تقسیمی که انجام داده، اشکال کند و به او عیب بگیرد.

از این سخن حسن بصری می توان استفاده نمود که، پس ابن تیمیه از هر دشمن امیرالمؤمنین علیه السلام هم ناصبی تر بوده است، که به راحتی چنین تهمت های بزرگ را مطرح کرده است.

همچنین عثمان وقتی عمار را آزار داد عائشه وحفصه اعتراض نمودند وعثمان آن ها را مذمت نمود که سعد بن ابی وقاض اعتراض نمود، پس با غضب از مسجد خارج شد در حالی که سعد را سب می نمود که امیرالمؤمنین علیه السلام با او مواجه


1- انساب الاشراف بلاذری، ج 1لإ ص 187؛

ص:156

شدند وگفتند: این سخنان را کنار گزار و... عثمان غضب نمود وگفت: مگر تو نبودی که در تبوک پیامبر صلی الله علیه و آله را همراهی نکردی. امیرالمؤمنین فرمودند: مگر تو نبودی که از میدان جنگ در احد فرار کردی... . (1) پس عثمان نیز عیبی از امیرالمؤمنین علیه السلام سراغ نداشت ولذا مجبور شد در مقام طعن بر آن حضرت از مناقب آن حضرت استفاده کند؛ زیرا در داستان این غزوه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله حتی امیرالمؤمنین علیه السلام را جانشین بلافصل خود نیز اعلام فرمودند که به احادیث آن اشاره شد.

اما این که می گوید: در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله ابوبکر فتوا می داد و... . تمام این سخنان دروغ وبافته ای ذهن ابن تیمیه است ولذا نتوانسته حتی یک مورد چنین چیزهایی را ذکر کند. وامروزه برخی وهابی ها مانند شعیب ارنؤوط در مقام دفاع از ابوهریره در برابر سخن دانشمندان حنفی که گفته اند: ابوهریره فقیه نیست، حتی می گوید: ابوهریره فقیه مجتهد است، او در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله وپس از آن حضرت فتوا می داد.(2) (حالا توجه کنید که دروغ گویی تا چه حد است که حتی ابوهریره نیز در زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فقیه وصاحب فتوا بوده است چه رسد به ابوبکر و...!)

اما این که گفت: مشکلات علمی صحابه را ابوبکر برطرف می کرد، قطعا این ادعا نیز بی اساس است.

اما این که صحابه در رحلت حضرت شک کرده باشند، این نیز دروغ محض است و او قطعا می داند که این دروغ است؛ زیرا در توجیه شک وتردید ظاهری عمر


1- . جامع معمر بن راشد، ج 4، ص 82، ح 1350؛ مصنف عبدالرزاق، ج 11، ص 353 ، رقم 20732 ؛ الاصابه ابن حجر، ج7، ص 285، شرح حال ابوکعب رقم 10456. رجال این سند ثقه هستند.
2- حاشیه سیر اعلام النبلاء، ج 2، ص 219شرح حال ابوهریره، رقم 126.

ص:157

بن خطاب می گوید: آن شک چند لحظه بود و زود برطرف شد ولذا در علم عمر قادح نیست.(1) مضافا باید توجه داشته باشیم که اولا: حدیث باطلی که ابن تیمیه به آن چنگ زد و گفت: خداوند بنده ای را بین دنیا و آخرت مخیر کرده و... ابوبکر آن را درک و بیان کرد که آن بنده خود پیامبر صلی الله علیه و آله هستند و مرگ حضرتش نزدیک شده... . این دو خبر متناقض است. اخبار فراوان وارد شده که حضرت صلی الله علیه و آله از رحلت خود خبر داده اند و عباس عموی آن حضرت نیز سه روز قبل از رحلت آن حضرت گفت: والله آثار مرگ را در چهره پیامبر صلی الله علیه و آله دیدم (در نقل بخاری: والله پیامبر صلی الله علیه و آله به زودی در همین مریضی از دنیا خواهد رفت.) (2) و در داستان مسلم جیش اسامه نیز همه نگران بودند که حضرت از این مریضی خوب خواهند شد یا از دنیا خواهند رفت و اسامه به این خاطر حرکت را به تأخیر انداخت. این گونه اخبار فراوان است و با این وجود توجه کنید که ابن تیمیه به چه افسانه هایی استدلال می کند. آری، تنها عمر بن خطاب بود که خواست این امر را مشتبه سازد وهیچ صحابه هم در رحلت آن حضرت شک نداشت، جز خلیفه دوم و آن نیز ظاهری بود و بعید است که واقعی بوده باشد. قبل از ابوبکر افراد دیگر نیز آیه ای را که ابوبکر بر آن استدلال کرد برای عمر تلاوت کرده و به او تذکر دادند، ولی او توجه ی به آن ها نکرد (3) و از این نیز استفاده می شود که خلیفه دوم نیز شکی از


1- منهاج السنه.
2- انساب الاشراف، ج 1، ص 244؛ صحیح بخاری، ج 4، ص 1615، ح 4182 و ج5، ص2311، ح5911؛ مسند احمد، ج 1، ص 163 و 325 و دیگران.
3- تاریخ ابن کثیر، ج 5، ص 263؛ کنز العمال، ج 7، ص 247.

ص:158

رحلت آن حضرت نداشت، ولی شاید نقشه ایی داشتند که منتظر عملی شدن آن بود چنان که ابن ابی-الحدید تصریح نموده است. (شرح نهج البلاغه، ج1، ص 129.)

اما این که ابوبکر فتوایی بر خلاف نص نداشته باشد ما تنها چند نمونه در مورد علم و فتوای او ذکر می کنیم تا دروغ گویی ابن تیمیه در این موضوع نیز روشن گردد. البته باید توجه داشته باشیم که خلیفه اول مدت خیلی کوتاه در حیات ومسند خلافت بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله باقی ماند و این است که نسبت به خلیفه دوم از او کمتر فتاوای خلاف نص در تاریخ ثبت شده است والا از خلیفه اول هیچ علم وفتوا وبیانی ظاهر نشده است که بیان گر جایگاه علمی او باشد:

فتاوای خلاف نص خلیفه اول وجایگاه علمی او

1. ابوبکر پدر بزرگ را (در ارث) در مقام پدر قرار داد. (1)

ابن عباس، عثمان، ابوسعید، ابوموسی، ابن زبیر، عکرمه، قتاده و زهری نقل کرده اند که خلیفه اول چنین حکم کرده و معتقد بوده است.

حسن بصری می گوید: همانا (حکم) جد در سنت از قبل مشخص بود و همانا ابوبکر جد را در حکم پدر قرار داد، ولی مردم سنت را اختیار کردند (و فتوای خلیفه اول را ترک نمودند.)(2)

سلیمان بن یسار می گوید: عمر بن خطان و عثمان و زید بن ثابت برای پدر بزرگ همراه براداران یک سوم قرار دادند. مالک می گوید: نزد ما نیز حکم همین


1- سنن دارمی، ج 9، 229 الی 237 با هفت سند؛ مصنف عبدالرزاق، ج 10، ص263؛ صحیح بخاری، ج3، ص 1338، ح 3658 و 6738.
2- سنن دارمی، ج 9، ص 237.

ص:159

است. اهل علم در شهرمان را درک کردم که به عقیده ای آن ها پدر بزرگ با وجود پدر ارث نمی برد. (1)

مردی به ابووائل گفت: همانا ابوبرده (بن ابی موسی) گمان می کند ابوبکر جد را (در ارث) در مقام پدر قرار داده است. ابووائل گفت: او دروغ گفته اگر جد را پدر قرار داده بود، هرگز عمر با او مخالفت نمی کرد. (2)

از سخن بخاری نیز استفاده می شود که عمر بن خطاب، زید، ابن مسعود وامیرالمؤمنین علیه السلام در این مسأله مخالف ابوبکر بوده اند. (3)

عن الشعبی: أن أول جد ورث فی الإسلام عمر بن الخطاب مات ابن فلان بن عمر فأراد عمر أن یأخذ المال دون إخوته فقال له علی و زید: لیس لک ذلک فقال عمر: لولا أن رأیکما اجتمع لم أر أن یکون ابنی ولا أکون أباه؛(4) شعبی می گوید: اول جدی که در اسلام ارث برد عمر بن خطاب است. یکی از نوه هایش از دنیا رفت و عمر خواست تا او بدون برادرانش (ارث) ببرد، پس علی و زید گفتند: تو چنین حقی نداری. عمر گفت: اگر رأی هر دو شما یکی نبود من گمان نمی کردم که او فرزند من باشد و من پدر او نباشم.

بیهقی این خبر را مرسل صحیح معرفی کرده است.


1- موطأ مالک، ج 2، ص 511، ح 1075.
2- مصنف ابن ابی شیبه، ج 6، ص 259، ح 31212.
3- صحیح بخاری، ج 6، ص 2477، باب میراث الجد مع الاب.
4- سنن بیهقی، ج 6، ص 246، 12207.

ص:160

در احادیث اسلامی ثابت شده که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله میراث پدر بزرگ را یک ششم قرار داده اند. (1) و سه نفر از صحابه آن را روایت کرده اند.

این همه اخبار ثابت می کند که ابوبکر بر خلاف سنت مسلم پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فتوا داده و صحابه و امت اسلامی نیز ارزشی برای آن قائل نشده و بر خلاف آن عمل کرده اند.

2. قاسم می گوید: دو مادر بزرگ (مادر پدر و مادر زن) به نزد ابوبکر آمدند و او خواست یک ششم را برای مادر زن قرار دهد. مردی از انصار به او گفت: اما تو چیزی را ترک می کنی که اگر بمیرد نوه از وی ارث می برد. پس ابوبکر یک ششم را برای آن دو قرار داد. (2)

ابن حجر رجال سند این خبر را ثقات دانسته است.

این جا ابوبکر بر خلاف نص فتوا صادر کرد، ولی دیگران جلوی آن را گرفته، به او تعلیم دادند که حق چیز دیگر است.

3. قاسم می گوید: ابوبکر خواست پای سارق را بعد از دست و پا قطع کند، ولی عمر نگذاشت و گفت: سنت قطع دست است.(3) بیهقی این خبر را با دو سند نقل کرده و البانی سند رجال قاسم را رجال شیخین و مرسل دانسته و سند دوم را حسن و خوب دانسته است.


1- سنن ابی داود، ج 2، ص 136، ح 2896 و 2897؛ سنن ترمذی، ج 4، ص 418، ح 2099،
2- موطأ مالک، ج 3، ص 733، ح 1077؛ سنن دارقطنی، ج 9، 449؛ سنن بیهقی، ج2، 235؛ شرح السنه بغوی، ج 5، ص 16؛ الاصابه ابن حجر، ج 2، ص 402.
3- سنن دارقطنی، ج 8، ص 307؛ سنن بیهقی، ج 8، ص 258 و 273؛ سنن صغری بیهقی، ج2، ص497، ح 3575 و 3576؛ ارواء الغلیل، ج 8، ص 91.

ص:161

این جا نیز ابوبکر بر خلاف نص فتوا داد و دیگران تعلیمش دادند.

4. از ابوبکر در مورد کلاله سؤال شد او گفت: همانا من در مورد آن با رأیم پاسخ خواهم داد و اگر صواب باشد از خداست و اگر خطا باشد پس از من و از شیطان است. خدا و رسولش از آن بیزار هستند. کلاله کسی است که نه فرزند دارد و نه پدر. وقتی عمر به خلافت رسید، گفت: من از خدا حیا می کنم این که چیزی از گفته ی ابوبکر را رد کنم. (1)

حال آن که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بارها در پاسخ خلیفه ای دوم فرمودند: برای تو آیه-ای صیف که در آخر سوره ای نساء است کفایت می کند. (2) پس این جا نیز ابوبکر از حکمی که قرآن صریحا آن را بیان کرده است خبری نداشته است. حالا کسی که از آیات وحکم قرآن خبر ندارد چگونه می تواند صاحب علم مورد توجه باشد چه رسد بر اعلم امت بودن.

5. مادر بزرگی به نزد ابوبکر آمد و میراثش را خواست. ابوبکر به او گفت: برای تو در کتاب خدا چیزی نیست و از پیامبر صلی الله علیه و آله نیز برای تو چیزی نشنیدم، برگرد تا از مردم در این مورد سؤال کنم. پس مغیره گفت: پیامبر صلی الله علیه و آله به مادر بزرگ یک ششم دادند. ابوبکر گفت: کسی هم همراه توست؟ گفت: محمد بن مسلمه و او نیز مانند سخن مغیره را گفت و ابوبکر به آن زن حقش را داد.(3)


1- المصنف ابن ابی شیبه، ج 7، ص 402؛ سنن دارمی، ج 2، ص 365؛ تفسیر طبری، ج 6، ص30؛ تفسیر بن کثیر، ج 1، ص 470.
2- صحیح مسلم، ج 2، ص 81، ح 1286 و ج 5، ص 61، ح 4235 ودیگران.
3- موطأ مالک، ج 1، ص 335؛ سنن دارمی، ج 2، ص 359؛ سنن ابوداود، ج 2، ص 17؛ سنن ابن ماجه، ج3، ص 163؛ مسند احمد، ج 4، ص 225، ح 18009؛ المستدرک علی الصحیحین، ج4، ص 376، ح7978 و... .

ص:162

ترمذی، حاکم، ذهبی و شعیب در حاشیه مسند احمد سند این خبر را صحیح دانسته اند. بعضی از دیگر صحابه نیز در این موضوع به معنای فوق حدیث روایت کرده اند، ولی ابوبکر با آن آشنا نبوده است، با این وجود ابن تیمیه بر دروغ او را داناترین این امت می خواند. توجه کنید که مغیره با وجود آن جایگاه عجیب دینی اش سال هشتم هجری مسلمان شده وابوبکر به اندازه ای او نیز از احکام اسلام آگاهی نداشته است چه رسد به دیگر صحابه و ... .

6. قوشچی حنفی در ( شرح تجرید، ص 296 ) اعتراف کرده که ابوبکر به خاطر عدم معرفت احکام دست چپ دزد را قطع کرده وفجائه سلمی را با آتش سوزانده (1) و کلاله ومیراث مادر بزرگ را نمی دا نسته و خالد را حد نزده است. او سوزاندن را خطا در اجتهاد دانسته و گفته است: مجتهدین از این نوع خطاها زیاد دارند و مسأله کلاله و جده را نیز توجیه کرده که مانند دیگر مجتهدین باید دنبال مدارک احکام بروند و عدم جاری کردن حد بر خالد را به این جهت دانسته که خالد مجتهد بوده و اجتهاد کرده و با همسر مالک بن نویره پس از کشتن مالک ازدواج کرده است و انکار عمر بر ابوبکر و خالد را انکار مجتهد بر مجتهد دیگر خوانده است.

ولی باید دقت داشته باشیم که اجتهاد در مقابل نص معنا ندارد و اسلام چنین چیزی را اجازه نداده است و آن قابل توجیه نخواهد بود.

7. ابراهیم نخعی می گوید: ابوبکر آیه ای (و فاکهة و اباً) را تلاوت کرد، گفته شد: «اب» (در این آیه) چیست؟ گفتند: کذا و کذا. ابوبکر گفت: این کار تکلف


1- تاریخ طبری، ج 2، ص 493؛ تاریخ بن کثیر، ج 6، ص 352؛ الاصابه، ج 3، ص420، رقم 4263؛ ریاض النضره، ج 1، ص 100.

ص:163

است. کدام زمین مرا در بر خواهد گرفت و کدام آسمان بر من سایه خواهد افکند وقتی در باره ای کتاب خدا چیزی را بگویم که نمی دانم. (1)

ابن کثیر سند این خبر را صحیح دانسته و ابن حجر برای آن دو سند نقل کرده و گفته است: هر کدام دیگری را تقویت می کند.

یادآور می شویم که عمر بن خطاب نیز در زمان خلافت خویش معنای «اب» در این آیه را ندانست و گفت: این تکلف است ای عمر. (2) حاکم و ذهبی سند این خبر را به شرط شیخین صحیح دانسته اند. آیا این انصاف است که چنین شخصی را اعلم امت معرفی کنیم وآیا این توهین به اسلام ومسلمین نیست!؟

8. ابن عمر می گوید: همانا ابوبکر وعمر ومردانی از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله پس از رحلت آن حضرت نشستند ودر مورد اعظم کبائر سخن گفتند، ولی نزد هیچ یک از آن ها علم آن نبود. پس ابن عمر را به سراغ عبدالله بن عمرو فرستادند تا در این مورد از او سؤال کند وابن عمرو گفت: اعظم کبائر شرب خمر است. چون ابن عمر خبر را به آن ها رسانید، همگی به نزد ابن عمرو رفتند واو داستانی را از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در تأیید سخن خود بازگو نمود... .(3) حاکم وهیثمی سند این خبر را صحیح دانسته اند وذهبی سکوت کرده است.


1- مصنف ابن ابی شیبه، ج 6، ص 136، ح 30107؛ فتح الباری، ج 13، ص 229؛ تفسیر ابن کثیر، ج1، ص 5؛ تفسیر قرطبی و دیگران.
2- مصنف ابن ابی شیبه، ج 6، ص 136، ح 30105؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 399، ح3897.
3- الآحاد و المثانی، ج 2، ص 409، ح 747؛ معجم الکبیر، ج 20، ص 142، ح1528؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 4، ص 163، ح 7236؛ مجمع الزوائد، ج 5، ص 84.

ص:164

9. ابن أبی مُلیکة: أنّ الصدِّیق جمع الناس بعد وفاة نبیّهم، فقال: إنَّکم تحدّثون عن رسول الله صلی الله علیه و آله أحادیث تختلفون فیها، والناس بعدکم أشدّ اختلافاً، فلا تحدّثوا عن رسول الله صلی الله علیه و آله شیئاً. فمن سألکم فقولوا: بیننا وبینکم کتاب الله، فاستحلّوا حلاله، وحرّموا حرامه؛ (1) صدیق (ابوبکر) بعد از وفات پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله مردم (صحابه) را جمع کرد وگفت: شما از پیامبر صلی الله علیه و آله احادیث روایت می کنید ودر باره آن اختلاف می نمایید و مردم بعد از شما اختلافشان شدیدتر خواهد شد، پس از پیامبر صلی الله علیه و آله هیچ چیزی روایت نکنید. هر که از شما حدیث سؤال کرد بگویید: بین ما و شما قرآن است، حلالش را حلال و حرامش را حرام بدانید. (حالا اگر مردم مثل خلیفه اول و دوم با معنای کلاله واب آشنا نبودند باید چه بکنند! معلوم نیست.)

و این بعد از آنی بود که خود خلیفه اول احادیث را جمع کرده بود، ولی به تعبیر اهل سنت اجتهادش تغییر کرد و آن احادیث را آتش زد و تصمیم گرفت دیگران را نیز از جمع و نوشتن احادیث ونقل آن منع کند چنان که ام المؤمنین عائشه می گوید:

عن عائشة أنَّها قالت: جَمَع أبی الحدیث عن رسول الله صلی الله علیه و آله وکانت خمسمائة حدیث، فبات لیلته یتقلّب کثیراً. قالت: فغمّنی، فقلت: أتتقلّب لشکوی أو لشی بَلَغک؟ فلمّا أصبح قال: أی بُنیّة، هَلُمِّی الأحادیث التی عندک. فجئته بها، فدعا بنار فحرقها. فقلت: لِمَ أحرقتها؟ قال: خشیت أن أموت و هی عندی فیکون فیها أحادیث عن رجل قد ائتمنتُه ووثقتُ به،


1- . تذکرة الحفّاظ، ج 1 ، ص 2 و 3، شرح حال خلیفه اول؛ حجّیّة السنّة، ص 394.

ص:165

ولم یکن کما حدّثنی فأکون نقلت ذلک؛ (1) پدرم 500 حدیث از پیامبر صلی الله علیه و آله جمع نمود. پس آن شب را در حالی که گویا در باره چیزی نگران بود به صبح رسانید. من از آن حال پدر نگران شدم و گفتم: به خاطر دردی چنین حال داری و یا به خاطر خبری که به شما رسیده است؟ وقتی صبح شد به من گفت: دخترم آن احادیثی را که نزد تو است به من بیاور سپس آتش خواست و آن احادیث را سوزانید. گفتم: چرا آن را سوزاندی؟ گفت: چون ترسیدم بمیرم وآن نزد من باشد و در آن احادیثی باشد از مردی که من با باور و اطمینان به وی او را ثقه پنداشته احادیثش را قبول کرده باشم، ولی در واقع آن احادیث آن گونه ای که به من نقل کرده است، نباشد و من آن را از او نقل کرده باشم.

البته باید بدانیم که اولا: پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله از این اتفاق خبر داده و از چنین کار برحذر داشته بودند.(2) ثانیا: در اخبار فراوان به نوشتن حدیث و سنت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله تأکید شده است که نیاز به ذکر آن ها نیست. ثالثا: اهل سنت نیز با اتفاق این سیره جدی خلیفه اول و دوم را ترک کرده و به آن ارزشی قائل نشده اند.

همه ای این اخبار دو ادعای ابن تیمیه را تکذیب می کند: 1. داناترین این امت بودن ابوبکر را. 2. عدم وجود فتوا بر خلاف نص از ابوبکر را. این در حالی است که ابوبکر پس از رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله مدت خیلی کم در قید حیات باقی ماند وبا این وجود این همه خلاف وخلاف های دیگر از او به جای مانده است، ولی خلیفه دوم چون یک مقدار بیشتر باقی ماند ودر


1- . تذکرة الحفّاظ ذهبی، ج 1، ص 5؛ الاعتصام بحبل الله المتین، ج 1، ص 30؛ الریاض النضرة، ج 2، ص 144؛ حجّیّة السنّة، ص 394.
2- سنن ابن ماجه، ج 1، ص 6، ح 12؛ سنن ترمذی، ج 4، ص 145، ح 2802؛ سنن دارمی، ج 1، ص 144، و دیگران.

ص:166

کرسی خلافت بود شما می بینید که فراوان فتاوا بر خلاف نصوص از ایشان در کتب اسلامی ثبت شده است.

اما این که ابن تیمیه گفت: هیچ کسی با تفسیر ابوبکر در مورد کلاله مخالفت نکرد:

طاووس می گوید: از ابن عباس شنیدم که گفت: من آخرین کسی بودم که عمر را (قبل از مرگش دیدم) و شنیدم که او می گفت: سخن همانی است که من گفتم. سؤال کردم: مگر تو چه گفتی: گفت: گفتم که کلاله کسی است که فرزند نداشته باشد. (1)

سند این حدیث کاملا صحیح است و حاکم و ذهبی نیز آن را به شرط شیخین صحیح دانسته اند.

پس روشن شد که ابن تیمیه این جا نیز دروغ گفته است.

ثانیا: قبل از ابوبکر خود قرآن با تصریح پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله چنان که اشاره کردیم کلاله را تفسیر کرده است. پس ابن تیمیه این جا نیز دروغ گفته است.

اما اینکه حضرت صلی الله علیه و آله فرموده باشند: خداوند بنده ای را بین دنیا وآخرت مخیر کرده ... . این خبر همان خبر مربوط به خلت است که در گذشته به آن اشاره کردیم و حتی خود ابوبکر هیچ خبری از آن نداشته و آن را بعدها وضع کرده اند؛ همان گونه که اشاره شد. اما اینکه اصحاب در مورد مکان دفن آن حضرت صلی الله علیه و آله اختلاف کرده باشند، این را نیز واقعیت تکذیب می-کند. ابن ابی الحدید در پاسخ به باطل بودن این ادعا می گوید:


1- مصنف ابن أبی شیبه، ج 6، ص 298؛ مشکل الآثار طحاری، ج 11، 377؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 135، ح 3187.

ص:167

1. به پیامبر صلی الله علیه و آله گفتیم: چه کسی به (جنازه ای) شما نماز می خواند؟ فرمودند: خداوند شما را بیامرزد و از پیامبرتان جزای خیر دهد، پس ما گریه کردیم وپیامبر صلی الله علیه و آله نیز گریه کردند و فرمودند: چون مرا غسل وکفن کردید مرا در سریرم در همین منزلم لب قبرم بگزارید. سپس مدتی از نزد من خارج شوید، همانا اول کسی که بر من نماز می خواند خلیلم جبرئیل، سپس مکائیل و... خواهند بود. (1)

2. این خبر ابوبکر، با موت بسیاری از پیامبران که از مکان موت خود به مکان های دیگر منتقل گردیده اند منافات دارد و همانا طبری بعضی از آن ها را در اخبار انبیای بنی اسرائل ذکر کرده است. حال آن که ابوبکر در این حدیث می گوید: پیامبران در همان مکانی که از دنیا می روند دفن می شوند. (2)

با این بیان روشن شد، ابن تیمیه که خود را برای خوانندگان کتابش پرهیزگار جلوه داده، تنها به اخبار باطل و بی اساس چنگ زده و مسلمات فراوان را انکار کرده است.

اما در مورد داناترین این امت بودن عمر بن خطاب تنها اعتراف ابن تیمیه را برای شناخت دروغگویی او بیان کرده و به همان کفایت می کنیم؛ زیرا عدم آگاهی خلیفه دوم از احکام فراوان و مخالفت های صریح او با نصوص، فراوان است که نیاز به ذکر آن ها نیست.

ابن تیمیه می گوید:


1- طبقات ابن سعد، ج 2، ص 257؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 244؛ تاریخ طبری، ج 2، ص435؛ معجم الاوسط، ج 9، ص 196، ح 4143؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 62، ح4399؛ مطالب العالیه، ج12، ص 294، ح 4451 و 4452.
2- شرح نهج البلاغه، ج 13، ص 39.

ص:168

و همچنین عمر بن خطاب در مواضع (یعنی فراوان) به عدم آگاهی خود اعتراف می کرد؛ مانند این که فراوان از فتواهای خود برمی گشت وقتی حق برایش بیان و روشن می شد؛ بر خلاف آنچه گفته شده و از صحابه از برخی سنت ها سؤال می کرد تا از آن ها استفاده کند و در مواضع (فراوان) می گفت: به خدا سوگند نمی دانم که عمر صواب کرد یا خطا و می گفت: خانمی حق و صواب گفت و مرد (خود خلیفه دوم) خطا کرد. با این وجود، در صحیح (بخاری و مسلم) ثابت شده که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: در امت های قبل محدَثان بودند و اگر در این امت کسی باشد آن عمر است و ترمذی نیز روایت کرده که فرمودند: اگر من به پیامبری مبعوث نمی شدم عمر مبعوث می شد و فرمودند: همانا خداوند حق را در زبان وقلب عمر قرار داده است. اگر محدَث شخصی باشد که حق از جانب خدا بر زبان وقلبش الهام شده، پس او با وجود این منزلت علیه خودش اعتراف می کند که معصوم نیست، پس غیر او از صحابه که به این منزلت نرسیده است، حالش چگونه خواهد بود؟!(1)

اکنون که تمام سخنان ابن تیمیه را ذکر کردیم ناچار به دلائل باطل بودن این احادیثی که اعترافات خود ابن تیمیه نیز دلالت به باطل بودنش می کند، اشاره می-کنیم.

باید توجه داشته باشیم که یکی از دلائل صحت وسقم حدیث سازگاری و یا ناسازگاری حدیث با سیره عملی طرف است.

ابن تیمیه می گوید: بنابر این احادیث، حق از جانب خداوند به زبان و قلب عمر قرار داده شده است، ولی با این وجود خود او اعتراف دارد که معصوم نیست. حال


1- الفتاوی الکبری، ج 5، ص 160.

ص:169

آن که لازمه ای این احادیث این است که خلیفه دوم هم باید معصوم باشد و هم داناترین و افضل این امت پس از رسول خدا صلی الله علیه و آله، ولی سیره او کاملا بر خلاف این احادیث است که ابن تیمیه خود نیز اعتراف دارد، ولی با این وجود ابن تیمیه که حیا ندارد راحت به این اخبار چنگ زده و استدلال کرده است.

خلیفه دوم سخنان و فتاوای فراوان بر خلاف قرآن و احادیث دارد که امت اسلامی به اتفاق هیچ ارزشی به برخی آن ها قائل نشده و بر خلاف آن عمل کرده-اند، که در زیر به چند نمونه اشاره می کنیم:

1. از مسلمات تاریخ این است که خلیفه دوم در برابر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله که خواستند مطلبی را مکتوب کنند تا امت اسلامی هرگز پس از آن حضرت گمراه نشوند، گفت: پیامبر صلی الله علیه و آله درد برایش غلبه کرده و متوجه نیست چه می گوید وکتاب خدا ما را کفایت می کند (یعنی نیازی به سنت نیست.)(1) (برخی گمان کرده اند که راوی این حدیث تنها ابن عباس است حال آن که این خبر از خود خلیفه دوم و جابر بن عبدالله نیز با سند صحیح وارد شده است .) (2) خلیفه اول و دوم با عمل به این سخن از کتابت و نقل حدیث پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در زمان خود منع کردند(3) و حتی خلیفه دوم بزرگانی از صحابه مانند ابوذر، ابن مسعود، ابودردا


1- صحیح بخاری، ج 1، ص 54، ح 114 و 2888 و 2997 و 4168 و 4169 و 5345 و 6932؛ صحیح مسلم، ج 5؛ ص 76، ح 4322 و دیگران.
2- مسند احمد، ج 3، ص 346، ح 14768؛ مسند ابی یعلی، ج 3، ص 394، ح 1871؛ طبقات الکبری، ج2، ص 244؛ مجمع الزوائد، ج 4، ص 214 و ج 9، ص 33 و دیگران.
3- تاریخ ابن کثیر، ج 8، ص 115؛ سیر اعلام النبلاء، ج 2، ص 602؛ تذکرة الحفاظ، ج 1، ص 3.

ص:170

وابومسعود را به خاطر روایت حدیث، تا زمان مرگ خود در مدینه حبس نمود.(1) (حاکم و ذهبی به شرط شیخین این خبر را صحیح دانسته اند و شعیب ارنؤوط نیز در حاشیه سیر اعلام النبلاء؛ رجال سند دیگری از این خبر را ثقات خوانده است وابن کثیر منع از نقل و روایت حدیث را از عمر بن خطاب معروف دانسته است.) حال آن که امت اسلامی به اتفاق با این سیره خلیفه اول و دوم مخالفت کرده اند وحتی ذهبی می گوید: گفتن حسبنا کتاب الله شعار خوارج است. (تذکرة الحفاظ، ج 1، ص 3، شرح حال خلیفه اول.) و این شعار در صحیحین از عمر بن خطاب ثابت است.

2. مردی به نزد خلیفه دوم آمد و گفت: برای ما یک ماه و دو ماه می گزرد وآب پیدا نمی کنیم. خلیفه دوم گفت: اگر من (به جای شما) باشم نماز نمی خوانم تا زمانی که آب پیدا نکنم ... . (2) در برخی روایات آمده است: نماز نخوان تا زمانی که آب پیدا کنی. ابن حجر پس از نقل این خبر می گوید: این مذهب از عمر مشهور است.(3) با این که قرآن تصریح دارد: «اگر آب پیدا نکردید با خاک پاک تیمم کنید.» (4)


1- مصنف ابن ابی شیبه، ج 6، ص 201؛ طبقات ابن سعد، ج 2، ص 336؛ العلل احمد، ج 1، رقم 372؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 1 ص 110؛ سیر اعلام النبلاء، ج 2، ص343 و 345، رقم 68؛ و ج 7، ص206، رقم 80؛ و ج 11، ص 555، رقم 167؛ المجروحین بن حبان، ج 1، ص3.
2- صحیح مسلم، ج 1، ص 192، باب تیمم با چهار سند؛ صحیح بخاری، ج 1، ص45 و 87 باب تیمم، ودیگران.
3- فتح الباری، ج 1، ص 326.
4- نساء، 43؛ مائده، 6.

ص:171

3. عمر بن خطاب از متعه حج و نساء نهی کرد با این که هر دو، هم حکم قرآنی دارد و هم اخبار واقعی ثابت می کند که جائز باقی مانده است. جابر بن عبدالله انصاری می گوید: در زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله ما متعه می-کردیم. وقتی زمان خلافت عمر شد، گفت: همانا خداوند برای پیامبر صلی الله علیه و آله هر چه می خواست آن را حلال می کرد... . بین حج و عمره ای خود جدایی اندازید واز نکاح این زن ها خودداری کنید. پس هر که را نزد من بیاورند که برای مدت معین ازدواج کرده است او را رجم می کنم.(1)

عمران بن حصین می گوید: آیه ای متعه در کتاب خدا نازل شد و ما همراه آن حضرت آن را انجام دادیم و آیه ای نیز نازل نشد که آن را حرام کند و پیامبر صلی الله علیه و آله نیز از آن نهی نفرمود تا این که از دنیا رفت و مردی (خلیفه دوم) با رأی خودش از آن منع کرد. (2)

4. ابن عباس در چندین حدیث می گوید: طلاق در زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وابوبکر و چند سال از خلافت عمر سه طلاق (در یک مجلس) یک طلاق محسوب می شد تا این که عمر آن را حرام کرد. (3)

5. مردی در زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله شراب خورد. حضرت او را چهل تازیانه زدند و ابوبکر نیز همین کار را کرد و عمر در زمان خود در این مورد با مردم


1- مسند طیالسی، ج 1، ص 247، ح 1792؛ صحیح مسلم، ج 4، ص 38، ح 3006 و 3007 و دیگران.
2- صحیح بخاری، ج 2، ص 569، ح 1496 و ج 4، ص 1642، ح 4246؛ صحیح مسلم، ج 4، ص 48، ح 3035، و دیگران.
3- صحیح مسلم، ج 4، ص 183، ح 3746 الی 3748؛ مسند احمد، ج 1، ص 314، ح 2877، و دیگران.

ص:172

مشورت نمود و عبدالرحمن بن عوف گفت: کمترین حد هشتاد تاست و عمر امر کرد تا هشتاد تازیانه زدند. (1)

6. زنی را به نزد عمر بن خطاب آوردند که در شش ماه بچه به دنیا آورده بود. خلیفه دوم خواست وی را سنگسار کند خبر به امیرالمؤمنین علیه السلام رسید فرمود: بر او رجمی نیست. عمر علتش را سؤال کرد. امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: قرآن می فرماید: مادران، اولاد خود را دو سال کامل شیر می دهند(2) و فرمود: حمل و مدت شیرخواری سی ماه است. (3) پس شش ماه حملش و دو سال شیرخوارگی و برای وی حد و رجمی نخواهد بود. عمر گفت: اگر علی نبود قطعا عمر هلاک شده بود.(4)

7. ابوبکر در خمر چهل ضربه شلاق زد. سپس عمر در صدر خلافتش چهل ضربه شلاق و سپس در آخر خلافتش هشتاد ضربه شلاق زد و عثمان هر دو حد را جاری کرد و معاویه امر را در هشتاد قرار داد و ثابت گردانید. (5) البانی سند این خبر را صحیح دانسته است.


1- مسند احمد، ج 3، ص 176، ح 12828 و 13907؛ صحیح مسلم، ج 5، ص 125، ح 4549 الی 4553؛ صحیح بخاری و دیگران.
2- بقره، 233.
3- احقاف، 15.
4- الاستیعاب، ج 1، ص 339؛ مصنف عبدالرزاق، ج 7، ص 349، ح 13443 و 13444؛ تفسیر ابن ابی حاتم، ج 8، ص 342؛ سنن بیهقی ج 2، ص 182، و دیگران. بخاری نیز با حذف داستان این تذکر امیرالمؤمنین علیه السلام به عمر بن خطاب را در صحیحش وارد کرده است که ما در کتاب «امام بخاری وجایگاه صحیحش» بیان کرده ییم.
5- سنن ابی داود، ج 2، ص 572، ح 4477.

ص:173

8. زن دیوانه ای مرتکب زنا شده بود و عمر پس از مشورت امر کرد تا رجمش کنند. علی علیه السلام بر آن ها عبور کرد و پرسید که چه خبر است؟ گفتند: زن دیوانه زنا کرده و عمر امر کرد تا رجم شود. امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: او را برگردانید. سپس به عمر گفت: مگر نمی-دانی که قلم از سه دسته برداشته شده است: از دیوانه تا این که خوب شود و خواب تا بیدار شود و از بچه تا بالغ شود. (1) (حاکم، ذهبی و البانی این خبر را صحیح دانسته اند.)

9. عمر بن خطاب گفت: سه چیز است که اگر پیامبر صلی الله علیه و آله آن ها را برای ما بیان کرده بود برای من بهتر از دنیا و ما فیها بود: مسأله خلافت، کلاله و ربا.(2) ( حاکم و ذهبی به شرط شیخین سند این خبر را صحیح دانسته اند .)

10. عمر بن خطاب در نماز هیچ سوره ای نخواند. به او گفتند که چیزی نخواندی. گفت: رکوع و سجده چگونه بود؟ گفتند: خوب بود. گفت: پس مشکلی ندارد. (3)

این عمل از خلیفه دوم چندین مرتبه سر زده است. در داستان دیگری می گویند: خلیفه دوم در رکعت اول سوره نخواند و در رکعت دوم فاتحه را دو بار خواند و سجده سهو انجام داد. ابن حجر پس از صحیح خواندن این خبر می گوید: گویا این مذهب عمر بود. (4)

این تنها برخی نمونه از علم و فتوای خلیفه دوم بود که همگی احادیثی را که ابن تیمیه با بی-حیایی به آن ها چنگ می زند تکذیب کرده و بی اساسی آن ها را ثابت می کند. البته در


1- صحیح بخاری، ج 6، ص 2498، با اختصار بدون اشاره به داستان؛ سنن ابی-داود ج2، ص545، ح4399؛ ارواء الغلیل، ج 2، ص 5، از ابن حبان و ابن خزیمه و حاکم و ... مسند احمد.
2- مصنف بن ابی شیبه، ج 4، ص 448، ح 22002؛ مصنف عبدالرزاق، ج 10، ص302، ح19184؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 2، ص 333، ح 3188؛ تفسیر ابن کثیر، ج 1، ص 608.
3- الام، ج 7، ص 251؛ مصنف ابن ابی شیبه، ج 2، ص 347 و 381؛ مصنف عبدالرزاق، ج 2، ص125، ح2755؛ سنن بیهقی؛ فتح الباری و ... .
4- فتح الباری، ج 3، ص 71.

ص:174

گذشته به نمونه های دیگری نیز اشاره شد و بعدا نیز به مناسبت به برخی سیره دیگر آن ها اشاره خواهیم داشت. و نمونه های بیشتر در این موضوع را ما در کتاب «امام بخاری و جایگاه صحیحش» ذکر کردیم که می توان به آن جا مراجعه کرد.

ابن تیمیه وسعی در انکار خلافت امیرالمؤمنین علیه السلام

اشاره

از سخنان ابن تیمیه چنین بر می آید که او با پیروی از برخی دشمنان امیرالمؤمنین علیه السلام سعی کرده است حتی خلیفه ای چهارم بودن آن حضرت را زیر سؤال برد .

اینک به این نوع از سخنان او آشنا می شویم :

1. ابن تیمیه می گوید: ونحن نعلم أن علیا لما تولی کان کثیر من الناس یختار ولایة معاویة وولایة غیرهما؛(1) «ما می دانیم که زمانی که علی حکومت را به دست گرفت بسیاری از مردم ولایت و رهبری معاویه را برگزیده و یا اصلاً خلافت غیر آن دو را برای خود انتخاب نموده بودند.»

2. باز همو می گوید: إن فیهم من کان یسکت من علی فلا یربع به فی الخلافة لأن الأمة لم تجتمع علیه؛(2) بین مردم کسانی بودند که در مورد خلافت علی سکوت اختیار کرده و او را خلیفه چهارم نمی دانستند، چون امت بر خلافت او اجتماع نکرده بودند.»


1- منهاج السنة ابن تیمیه، ج 2، ص 89.
2- منهاج السنة، ج 6، ص 420.

ص:175

3. در جای دیگری می گوید: والمروانیة الذین ینسبون علیا إلی الظلم ویقولون أنه لم یکن خلیفة؛(1) مروانی ها علی را ظالم دانسته و می گفتند: «علی خلیفه نبود.»

4. باز همو در همین موضوع می گوید: ولم تزل شیعة عثمان القادحین فی علی تحتج بهذا علی أن علیا لم یکن خلیفة راشدا؛ (2) همیشه هواداران عثمان علی را سرزنش می کردند همین مسأله را حجت قرار داده، معتقد بودند که علی خلیفه راشد نیست.»

5. باز همو می گوید:

گروهی می گویند: هرچند علی برتر از معاویه است، ولی معاویه در جنگش با علی بر راه ثواب رفته بود، اما علی در جنگش با معاویه در راه ثواب نبود. چنین افرادی همانند کسانی که در کنار معاویه ایستاده با علی جنگیدند زیاد بودند. تمام آن ها ویا بیشترشان معتقد بودند که علی امام وپیشوایی نیست که اطاعتش واجب باشد؛ زیرا خلافتش به وسیله نص ویا به وسیله اجماع امت ثابت نشده بود. وچنین قولی را گروه دیگری هم که علی را بهتر وبرتر از معاویه دانسته و او را از معاویه به حق نزدیک تر می دانستند نیز قائل بودند. می گفتند: «معاویه در جنگش با علی بر درستی نبود. وچنین قولی را بسیاری از دانشمندان اهل حدیث از بصری ها، شامیان، اندلسی ها معتقد بودند. در اندلس بسیاری از بنی امیه بودند که معتقد به این قول بوده وعلی را «خدا رحمتش کند!» گفته او را ستایش هم می نمودند، اما معتقد


1- منهاج السنة، ج 5، ص 8.
2- منهاج السنة، ج 8، ص 317.

ص:176

بودند که او خلیفه نبود، بلکه خلیفه آن کسی است که همه مردم بر او اجماع نمایند. حال آن که بر علی همه اجماع نداشتند. در میان چنین کسانی افرادی بودند که معاویه را خلیفه چهارم دانسته در خطبه های نماز جمعه او را به عنوان خلیفه چهارم معرفی کرده نامی از علی نمی بردند. وحجتشان هم این بود که می گفتند: «مردم به واسطه بیعت بر خلافت معاویه اجماع کرده بودند، حتی خود (امام) حسن هم با او بیعت کرده بود، بر خلاف علی که همه مسلمانان بر وی اجماع نداشتند ....(1)

همان طوری که خواننده گرامی ملاحظه می کنند، در این جا ابن تیمیه هرچند این سخنان را از زبان دیگران نقل می کند، ولی با اندک دقت در روند کلامش واضح می سازد که اعتقاد خودش هم همان اعتقادی است که از زبان دیگران نقل می کند. چون در ادامه چنان که ملاحظه خواهید نمود، باز هم از زبان دیگران احمد بن حنبل را که معتقد بود: «هر کسی علی را خلیفه چهارم نداند گمراه تر از خر است، مذمت کرده ومی گوید: «احمد گفته است: «هر کسی که علی را خلیفه چهارم نداند گمراه تر از خر منزلش است. بعضی (از همان کسانی که علی را خلیفه چهارم نمی دانند) بر احمد به خاطر این سخنش طعنه زده و گفته اند: «صحابه امثال طلحه، زبیر و غیره خلافت علی را قبول نداشتند. و چنین سخنی در باره ای آن ها گفته نمی شود. و چنین استدلال کرده اند که اکثر احادیثی که در باره ای مسأله خلافت بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله وارد شده است، تنها خلافت سه خلیفه اول را ذکر نموده است ... .» سپس ابن تیمیه در ادامه برای تأیید سخنانش به چند حدیثی استدلال


1- منهاج السنة، ج 4، ص 401 و 402.

ص:177

کرده و بعد می گوید: «از امام شافعی و غیر او نیز روایت شده است که خلفا سه نفر بودند: ابو بکر، عمر و عثمان. و آنچه از اخبار نبوی صحیح آورده اند همه حق است و خلافت کاملی که مسلمانان همگی به اتفاق آن را قبول داشتند و زیر پرچم آن با کافران جنگیدند و در آن اسلام پیروز گردید، همانا خلافت ابو بکر، عمر وعثمان بود، ولی در مورد خلافت علی اهل قبله با هم اختلاف دارند و در آن برای مسلمانان نه قوتی بود و نه برای کافران نقصی به وجود آورده شد. در آخر این متناقض باز سخنان قبلی خود را گویا تکذیب می کند و می گوید: ولی این در خلیفه ای راشد بودن علی قدحی وارد نمی کند، اما مانند دیگر خلفا او نفعی به اسلام نداشت و امت از او آن گونه ای که از دیگران اطاعت کرد اطاعت نکرد و در زمانش خلافت تام و عام حاصل نشد، چنان که در زمان سه خلیفه اول حاصل شد، با این که او از خلفای راشدین است.(1)

جواب: اینک پاسخ ما بر این سخنان:

قبل از پاسخ به اباطیل ابن تیمیه، به این نکته مهم و واقعیت اسلامی توجه کنید که چنان که به مناسبت در این کتاب اشاره کردیم پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله از جنگ های امیرالمؤمنین علیه السلام خبر دادند و مسلمین را به همراهی و کمک آن حضرت امر فرمودند و حکم مخالفان آن حضرت را مشخص نمودند و همچنین از مظلومیت اهل بیت علیهم السلام و صلح امام حسن علیه السلام و قیام امام حسین علیه السلام و ... نیز خبر دادند، ولی در مقابل از فتوحات هیچ یک از خلفا که ابن تیمیه و همچنین امروزه وهابی ها


1- منهاج السنة، ج 4، ص 402 و 404.

ص:178

خیلی آن را به رخ می کشند و به عنوان افتخارات آن ها ذکر می کنند، به اسم آن ها خبر نداده اند که این خود از حقایق بزرگی برای مسلمین خبر می دهد.

اما جواب ابن تیمیه:

1. امام احمد بن حنبل که ابن تیمیه خود را از پیروان مذهب او معرفی می کند می گوید:

وقال أحمد من لم یربع بعلی فی الخلافة فهو أضل من حمار أهله؛(1) «هر که علی را خلیفه چهارم نداند گمراه تر از خر منزلش است.»

2. باز هم احمد می گوید:

من لم یربع بعلی فی الخلافه فلا تناکحوه ولا تکلموه؛ (2) «هر که علی را خلیفه چهارم نداند با وی نه ارتباط زناشوی برقرار کنید و نه سخن گوید.»

3. و باز هم خود احمد در جای دیگری ضمن حمله به طرفداران چنین نظریه گفته است: «این سخن پست و ذشتی است .» (3)

چنان که ابن تیمیه به سخنان و عقاید اجداد ناصبی خود از بنی امیه و مردم شام که حضرت علی علیه السلام را دشمن داشته و آن حضرت را لعن و سب می کردند چنگ زده و آن را دلیل خود قرار داده است تا با یک سبکی مسلمین را نسبت امیرالمزمنین علیه السلام بدبین سازد، ولی هرگز حاضر نیست که احادیث متواتر را هم در فضائل حضرت علی علیه السلام از رسول خدا صلی الله علیه و آله بپذیرد. آفرین به چنین شخص و صد آفرین به کسانی که با آگاهی چنین دروغگویی را رهبر و الگوی خود قرار داده اند!


1- منهاج السنة، ج 4، ص 402؛ احادیث صحیحه البانی، ج 1، ص 458، ذیل ح459.
2- طبقات الحنابله، ج 2، ص 45؛ المغنی ابن قدام، ج 7، ص 379.
3- السنة خلّال، ص 235.

ص:179

چون سخن از جایگاه احمد بن حنبل نسبت به فضائل امیرالمؤمنین صلی الله علیه و آله پیش آمد سزاوار است این سخن او را که معروف است برایتان آورده، سپس نظر ابن تیمیه در باره آن را پیشکش نماییم. امام احمد می گوید: «در حق هیچ یک از صحابه احادیث به اندازه آنچه در باره فضائل علی با سند های صحیح وارد شده نقل نشده است.»

اما ابن تیمیه در مورد این سخن احمد می گوید: «احمد بن حنبل نگفته است که آن احادیث، احادیث صحیح هستند. احمد شأنش بالاتر از آن است که مثل چنین سخن دروغی را بگوید، بلکه از او نقل شده که گفته است: «روایت شده در باره علی آنچه که در باره ی غیر او روایت نشده است. البته در باره ی همین سخنش هم سخنان زیادی داریم که این جا مجال بیان آن نیست.»

باز هم به این سخن خود تأکید کرده و می گوید: «سخن کسی که بگوید: احادیث صحیح در باره (فضایل) علی وارد شده که در باره غیر او وارد نشده است» کذب و دروغ است. چنین سخن را، نه احمد گفته و نه کس دیگر غیر از احمد از امامان حدیث. آری گفته شده است که در باره علی احادیثی روایت شده که در باره ای غیر او روایت نشده است.» (1)

آری، هر چه در مورد امبرالمؤمنین علیه السلام وارد شده است همه از نظر ابن تیمیه وامروزه از نظر وهابیت کذب و دروغ است دلیلش هم این است که آن مطلب در مورد حضرت علی علیه السلام است و هیچ دلیل علمی دیگر جز تعصب ندارند.

سخن احمد را که در آن جمله «احادیث صحیحه» آمده است، محدثانی چون ابن جوزی از پسرش عبد الله و نیز محمد بن منصور نقل کرده اند.


1- منهاج السنة، ج 7، ص 374، ج 8، ص 421.

ص:180

اینک متن سخن احمد و نیز خبری دیگر در همین موضوع :

1. محمد بن منصور طوسی می گوید: «شنیدم که احمد بن حنبل گفت: از ناحیه پیامبر صلی الله علیه و آله در فضائل هیچ یک از صحابه با سند های صحیح به اندازه آنچه در باره ای فضائل علی بن ابی طالب حدیث روایت شده است، روایت نشده است.» (1)

2. قاضی اسماعیل بن اسحاق، ابو علی نشاپوری و احمد بن شعیب نسائی گفته-اند: «در باره ای هیچ یک از صحابه از ناحیه پیامبر صلی الله علیه و آله، بیشتر از آن احادیثی که با سند های صحیح در باره ای علی بن ابی طالب وارد شده است، حدیث وارد نشده است .» (2)

پس این محدثین بنابر نظر ابن تیمیه چنین سخن کذب را گفته اند و بالتبع باید طبق فتوای ابن تیمیه کذاب باشند.

خلافت از نظر ابن تیمیه

ابن تیمیه می گوید: وقتی به بیعت ابوبکر اتفاق کردند، هرگز کسی نگفت که من سزاوار تر به خلافت از ابوبکر هستم، نه قریشی ونه انصاری. و کسی در حق کس دیگر نیز چنین سخن را نگفت که فلانی سزاوار تر بر خلافت از ابوبکر است. و تنها کسی چنین سخنی را گفته که در وی اثر جاهلیت عرب یا فارس است که همانا خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله را سزاوار تر بر خلافت دانسته اند؛ زیرا عرب در جاهلیت


1- طبقات الحنابله ابویعلی، ج 1، ص 319؛ الاصابه، ج 3، ص 343؛ تاریخ ابن عساکر، ج 3، ص63؛ مناقب احمد بن حنبل ابن جوزی؛ تهذیب التهذیب، ج 7، ص 339؛ فتح الباری، ج 7، ص 57.
2- الاستیعاب، ج 1، ص 343 ؛، تهذیب التهذیب، ج 7، ص 339؛ فتح الباری، ج 7، ص 57؛ ریاض النضرة، ج 2، ص 212

ص:181

اهل رؤسا را مقدم می داشت وهمچنین فارس ها اهل بیت پادشاه را مقدم می داشتند. پس، اگر از کسی چنین چیزی نقل شده باشد به همین مطلب اشاره می-کند.(1)

این جا هم ابن تیمیه دروغ گفته که ادعا کرده کسی خودش را سزاوار تر بر خلافت ندانسته است و ... . وهمچنین خداوند متعال وپیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را پیرو راه مردم جاهلیت معرفی کرده است؛ زیرا خداوند متعال در قرآن و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در احادیث فراوان، اهل بیت علیهم السلام را بر دیگران مقدم داشته اند.

ابن تیمیه با چنگ زدن به سخن برخی، خواسته است ثابت کند که خلافت خلفای ثلاثه با نص جلی و برخی گفته اند با نص خفی ثابت شده است. (2)

اولا: این گونه احادیث را خود اهل سنت در عمل به کذب بودنش اتفاق کرده-اند؛ زیرا می گویند: پیامبر صلی الله علیه و آله کسی را جانشین خود قرار نداد و امت خلیفه تعیین کردند و از عمر بن خطاب نیز روایت کرده اند که گفته است: پیامبر صلی الله علیه و آله خلیفه تعیین نکرد .(3) ثانیا: از عمر بن خطاب و دیگران ثابت شده که آن ها نیز چنین احادیثی را با گفتارشان در این موضوع تکذیب کرده اند. ثالثا: توجه داشته باشیم که نه در مورد حضرات خلفا، بلکه در مورد معاویه نیز در تأیید خلافتش و این که نزدیک بوده او پیامبر شود و ... فراوان حدیث وضع کرده اند و حتی در مدح و عدم کراهت از خلافت معاویه از زبان امیرالمؤمنین علیه السلام نیز با سندهای مختلف حدیث روایت کرده اند که برای آشنایی با این قبیل اخبار می توان به (سیر اعلام النبلاء) شرح حال معاویه مراجعه نمود.


1- منهاج السنة، ج 6، ج 454 و 455.
2- منهاج السنة، ج 1، ص 489 الی 493.
3- صحیح بخاری، ج 6، ص 2638، ح 6792.

ص:182

وضع احادیث در فضل خلفا با اعتراف بزرگان اهل سنت

1. سألت الزهری: من کاتب الکتاب یومئذ؟ فضحک وقال: هو علی، ولو سألت هؤلاء-یعنی بنی أمیة- لقالوا: هو عثمان؛(1) معمر از زهری سؤال کرد که صلح حدیبیه را چه کسی نوشت؟ او خندید وگفت: علی نوشت، ولی اگر از (حاکمان) بنی امیه سؤال کنی می گویند: عثمان آن را نوشت.

رجال این سند ثقه واز رجال صحاح سته هستند واز این خبر استفاده می شود که بنی امیه راحت دروغ گفته ونسبت های بی اساس به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می داده اند، ولی با این وجود دقت داشته باشیم که زهری که خود به این واقعیت اعتراف دارد، خود را کاملا در خدمت این دروغ بافان قرار داده بود.

2. مدائنی که در قرن دوم می زیسته است در کتاب «الاحداث» می گوید: معاویه پس از صلح با امام حسن علیه السلام نامه ی به عمالش نوشت که حرمت برداشته شد (جان ومال وعرض حلال است) از هر کسی که در فضائل ابوتراب (امیرالمؤمنین علیه السلام) واهل بیتش چیزی روایت کند. خطبا در تمام روی زمین وتمام منابر شروع کردند به لعن علی وبرائت از او وسب علی واهل بیتش. در آن زمان اهل کوفه به جهت کثرت شیعه علی در آن، تحت شدید ترین فشار قرار گرفت. معاویه بر آن ها زیاد بن سمیه را حاکم قرار داد وبصره را نیز به او داد. زیاد شیعه ها را هر جا بودند گرفت وکشت وترسانید ودست وپاهایشان را قطع کرد وچشم ها را درآورد وآن ها را به دار زد تا اینکه در کوفه شیعه ی معروفی باقی نماند. معاویه به


1- مصنف عبدالرزاق، ج 5، ص 343، ح 9721؛ اتحاف الخیرة المهرة بزوائد المسانید العشرة، ج 5، ص86، ح 4591 به نقل از ابنراهویه.

ص:183

عمالش در تمام آفاق نوشت: شهادت هیچ یک از شیعه ی علی واهل بیتش مورد قبول قرار نگیرد وبه آن ها نوشت: به شیعه ی عثمان ومحبان و اهل ولایتش وکسانی که فضائل ومناقب عثمان را نقل می کنند توجه کنید وآن ها را به خود نزدیک کنید واکرامشان نمایید وهر که از آن ها در مورد عثمان حدیث روایت می کند، نامش ونام پدر وعشیره اش را به من بنویسید. این کار را کردند وفراوان در فضائل عثمان حدیث وضع ونقل کردند و معاویه نیز در مقابل برای آن ها هدایا می فرستاد وهر که یک فضیلتی هم در مورد عثمان نقل می کرد، عمال معاویه وی را اکرام وبه خود نزدیک می کردند وهیچ کسی از آن ها را رد نمی کردند واین روش در همه شهر ها به اوج رسید. سپس معاویه به عمالش نوشت: همانا حدیث در فضائل عثمان بسیار شد ودر همه شهرها پخش گشت. پس وقتی این نامه ی من به شما رسید مردم را به روایت حدیث در فضائل صحابه وخلفای اولین فرا خوانید وهیچ خبری ترک نکنید که مسلمین در فضل علی روایت کرده باشند، مگر این که همان خبر را در مورد صحابه ی دیگر نقل کنید وبرای من بیاورید وهمانا این عمل برای من محبوب تر وروشن کننده تر برای چشمان من است در مقابل حجت ابوتراب وشیعه اش وسخت تر است برای آن ها از مناقب عثمان وفضائلش... . (شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 11، ص 44). مدائنی ابوالحسن علی بن محمد، متولد 122 هجری است. ذهبی در مورد او می گوید: علامه، حافظ و صادق، دارای کتاب-هاست. (علم و آگاهی اش) در مورد سیره ومغازی وانساب وروزگار عرب عجیب بود و اسنادش عالی است. یحیی بن معین با تأکید گفته است: او ثقه ثقه ثقه است. او بنی امیه را

ص:184

لعن می کرد و ذهبی داستان جالبی در مورد اهل شام از او نقل کرده است و بسیاری از کتاب های او را نام برده و گفته است: کتاب های او مفقود شده-اند. (1)

3. ابوجعفر اسکافی می گوید: معاویه گروهی از صحابه و تابعین مانند ابوهریره، عمرو بن عاص، مغیره و عروه را گماشت تا در طعن بر علی احادیث قبیح وضع کنند و در مقابل برایشان هدایا می فرستاد و ترغیب می کرد. معاویه بر سمره صد هزار درهم داد تا حدیثی وضع کند که آیه ای «... وهو الد الخصام واذا تولی سعی فی الارض لیفسد فیها» در مورد امیرالمؤمنین علیه السلام و آیه ای «و من الناس من یشری نفسه ابتغاء مرضات الله» در مورد ابن ملجم نازل شده است.(2)

اسکافی، محمد بن عبدالله، اهل سمرقند بوده است. ذهبی در مورد او می گوید: علامه ی متکلم و در زکاوت و هشیاری و وسعت معرفت شگفت انگیز بود. این ها همه همراه با دین داری و خود داری و پاکیزگی بود. او از متکلمین و یکی از ائمه-ای معتزله است. (3) برخی او را متوفی 204 و برخی 220 و برخی 240 گفته اند.

4. (روی) ابن عرفة المعروف بنفطویه وهو من اکابر المحدثین واعلامهم فی تاریخه: وقال ان اکثر الاحادیث الموضوعة فی فضائل الصحابة افتعلت فی ایام بنی امیة تقریبا إلیهم بما یظنون انهم یرغمون به انوف بنی؛ (4) ابن عرفه در تاریخش» می گوید: همانا اکثر روایات ساخته شده در فضائل صحابه در زمان بنی امیه برای تقرب


1- سیر اعلام النبلاء، ج 10، ص 400، رقم 113 .
2- شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 72 و 64.
3- سیر اعلام النبلاء، ج 10، ص 550، رقم182؛ الاعلام زرکلی، ج 6، ص 221.
4- النصائح الکافیة محمد بن عقیل شافعی، ص 99؛ فجر الاسلام احمد امین مصری، ص 213.

ص:185

به آن ها راه-اندازی شد، به این گمان که با این عمل به اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله می-توانند بتازند و آزار دهند.

ابن عرفه، ابراهیم بن محمد نفطویه است که سال 323 از دنیا رفته است. ذهبی در باره او می گوید: امام وحافظ ونحوی علامه اخباری، صاحب کتاب ها و از جمله کتاب هایش کتاب «تاریخ خلفاء» در دو جلد است. (1)

5. ابن ابی الحدید می گوید: بکریه در مورد صاحبشان، (ابوبکر) در مقابل فضائل علی احادیث «اگر کسی را خلیل بگیرم ابوبکر است» را، در مقابل حدیث عهد برادری ساختند و حدیث «کاغذ و قلم بیاورید تا در مورد ابوبکر چیزی بنویسم تا دو نفر هم در مورد او اختلاف نکنند» را در مقابل حدیث «کاغذ و قلم بیاورید چیزی بنویسم که هرگز گمراه نشوید» وضع کردند و همچنین حدیث «من از تو راضی هستم، آیا تو نیز از من راضی هستی ؟» را در مورد ابوبکر وضع کردند. (2)

ذهبی در باره ابن ابی الحدید و برادرش می گوید: از بزرگان فضلا و ارباب کلام ونظم ونثر وبلاغت بودند وموفق (برادرش) در عقیده بهتر از عزالدین (صاحب شرح نهج البلاغه) بود و عزالدین معتزلی بود. ولی ابن کثیر می گوید: عز الدین در فضیلت و ادب برتر از برادرش موفق الدین بود گرچه موفق الدین نیز فاضل بارع بود.(3) ولی ابن کثیر به خاطر این که ابن ابی حدید برخی واقعیت ها را


1- سیر اعلام النبلاء، ج 15، ص 75، رقم شرح حال رقم 42.
2- شرح نهج البلاغه، ج 11، ص 49.
3- سیر اعلام النبلاء، ج 23، ص 372، شرح رقم 265؛ البدایة والنهایة ابن کثیر، ج 13، ص 233.

ص:186

بازگو کرده است، به دروغ او را متهم به شیعه و آن هم شیعه غالی بودن کرده است، ولی ذهبی چنین نسبت کذب را به او نداده است.

این اعترافات از شخصیت های برجسته ی اهل سنت ثابت می کند که با امر وتشویق معاویه در مقابل فضائل اهل بیت علیهم السلام برای خلفا احادیث وضع کرده اند. البته کسانی که این احادیث را جعل کرده اند هیچ توجه به سازگاری و عدم سازگاری احادیث جعلی خود، با سیره خلفا و مخالفت آن با احادیث و سخنان منقول از خود خلفا نداشته اند، لذا اخبار جعلی آن ها را سیره و سخنان خلفا تکذیب می کند که اکنون با نمونه هایی از آن آشنا می شویم:

1. ابوبکر هنگام مرگ گفت: کاش درب خانه ی فاطمه را باز نکرده بودم! کاش در سقیفه خلافت را بر عهده عمر یا ابوعبیده گذاشته بودم! کاش فجائه را نسوزانده بودم و کاش از پیامبر صلی الله علیه و آله سؤال کرده بودم که خلافت از آن کیست ...!(1) در سند این خبر علوان بن داود را به خاطر همین حدیث منکر الحدیث گفته اند وکسی او را تضعیف نکرده و ابن حبان او را ثقه خوانده است و مواردی را که خلیفه اول در این خبر ذکر کرده است، در اخبار دیگر نیز ثابت هستند.

2. خلیفه دوم گفت: اگر پیامبر صلی الله علیه و آله برای ما بیان می کرد که خلافت از آن کیست برایم بهتر از همه دنیا و ما فیها بود.(2) این خبر را مره بن شراحیل و محمد بن طلحه از عمر بن خطاب روایت کرده اند و سند هر دو رجالش رجال شیخین است؛


1- الاموال ابوعبید، ج 1، ص 338، ح 318، با دو سند؛ معجم الکبیر، ج 1، ص 62؛ معرفة الصحابه، ج 1، ص 117؛ تاریخ الاسلام ذهبی، ج 1، ص 385؛ و دیگران.
2- مسند طیالسی، ح 60؛ مصنف ابن ابی شیبه، ج 4، ص 448، ح 22002؛ مشکل الآثار طحاوی، ج11، ص 372، ح 4543 و 4544؛ المستدرک علی الصحیحین؛ ج 3، ص 136، ح3186 و 3188.

ص:187

چنان که حاکم و ذهبی تصریح کرده اند و تنها در حدیث محمد بن طلحه، او خلیفه دوم را درک نکرده است.

3. به عمر بن خطاب گفته شد: برای پس از خود خلیفه تعیین کن، گفت: اگر خلیفه بگذارم کسی که برتر از من است خلیفه گذاشته و آن ابوبکر است و اگر خلیفه نگذارم نیز کسی که برتر از من است خلیفه نگذاشته و آن پیامبر صلی الله علیه و آله است.(1)

4. ابن ابی ملیکه می گوید: شنیدم که از عائشه سؤال شد: پیامبر صلی الله علیه و آله اگر کسی را خلیفه قرار می داد چه کسی بود؟ گفت: ابوبکر، بعد از او عمر و بعد از او ابوعبیده جراح. (2)

5. عبدالله بن شقیق می گوید: به عائشه گفتم: کدام یک از اصحاب نزد پیامبر صلی الله علیه و آله محبوب تر بودند؟ گفت: ابوبکر، سپس عمر، سپس ابوعبیده و بعد سکوت نمود.(3) ترمذی، البانی و شعیب ارنؤوط سند این خبر را صحیح دانسته اند. عین این خبر از عمرو بن عاص نیز نقل شده است که امام بخاری و امثال وی با حذف اسم ابوعبیده آن را روایت کرده اند.

6. عمر بن خطاب قبل از مرگ می گفت: اگر ابوعبیده جراح را درک می کردم، (اگر او زنده بود) حتما او را خلیفه قرار می دادم ... و اگر سالم غلام ابوحذیفه را درک می کردم، حتما او را خلیفه قرار می دادم ... اگر معاذ بن جبل را درک می کردم، حتما اورا خلیفه قرار


1- صحیح بخاری، ج 6، ص 2638، ح 6792؛ صحیح مسلم، ج 6، ص 4، ح 4817؛ و دیگران.
2- صحیح مسلم، ج 4، ص 1856، ح 2385؛ مصنف ابن ابی شیبه، ج 7، ص 433، ح37052؛ سنن الکبری نسائی، ج 5، ص 57، ح 8202.
3- سنن ترمذی، ج 5، ص 607، ح 3657؛ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 38، ح 102؛ مسند احمد، ج6، ص218، ح 25871؛ سنن الکبری نسائی، ج 5، ص 57، ح 8201.

ص:188

می دادم... .(1) در تاریخ المدینه ابن شبه که با سند صحیح روایت شده به این سه نفر اسم خالد بن ولید نیز ضمیمه شده است.

این خبر با سندهای صحیح از عمرو بن میمون، ابن عباس، ابن سهل، ثابت بن حجاج، ابوعجفاء شامی و شهر بن حوشب روایت شده است.

این تنها برخی اخبار به علاوه ای عدم همخوانی اخبار خلافت خلفا ثلاثه با سیره آن ها، همگی دلالت به این می کند که اخباری که ابن تیمیه و امثال او با تمسک به آن خلافت خلفا را منصوص جلوه داده اند بی اساس وجعلی هستند.

اما احادیثی که ابن تیمیه به آن استدلال کرده است:

1. پیامبر صلی الله علیه و آله به خانمی فرمودند: اگر آمدی و من نبودم به ابوبکر مراجعه کن. این حدیث را در صحیحین و دیگران تنها با یک سند از محمد بن جبیر و او از جبیر بن مطعم روایت کرده اند. این دو پدر و پسر متعلق به دست گاه خلافت معاویه بودند و مطعم از طلقا است، چنان که ذهبی در «سیر اعلام النبلاء» تصریح کرده است. مضافا شرح حال این پدر وپسر را خیلی مختصر نقل کرده اند و ولادت محمد نیز معلوم نیست که چه وقت بوده است. مضافا عین این حدیث در مورد امیرالمؤمنین علیه السلام وارد شده که بعدا با آن آشنا خواهیم شد.

2. «پس از من به ابوبکر و عمر اقتدا کنید ... .» این حدیث را محدثین اهل سنت خود تضعیف کرده اند و تنها یک سند را حاکم و ذهبی صحیح خوانده اند که آن نیز ضعیف است؛ زیرا عبدالملک بن عمیر در سند آن تضعیف شده است، احمد و یحیی نیز او را تضعیف کرده اند. و او مدلس نیز است و این حدیث را به صورت «معنعن» نقل کرده است.


1- تاریخ ابن شبة، ج 3، ص 886 و 879 و 922؛ طبقات ابن سعد، ج 3، ص 590 و 248؛ تاریخ طبری، ج 5، ص 293؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 268؛ الاستیعاب، ج 2، ص 561.

ص:189

ابن حزم و بزار گفته اند: این حدیث صحیح نیست؛ زیرا ابن عمیر آن را از ربعی نشنیده وربعی نیز از حذیفه نشنیده است. (1)

3. ابوهریره گفته است: از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که می فرمود: در خواب دیدم که در قلیب دلوی است. پس هر قدر خواستم از آن آب برداشتم. سپس ابوبکر دو دلو برداشت واو ضعیف بود خدا او را می آمورزد. سپس عمر گرفت و آن قدر درآورد که مردم پراکنده شدند. ابن تیمیه می گوید: این نص است بر امامت. اولا: این حدیث از ابوهریره و ابن عمر روایت شده که در الفاظش اضطراب است و ثانیا: هیچ دلالتی بر امامت نمی کند و اگر دلالت داشته باشد با احادیث و سخنان خود خلفا معارض است.

4 و 5. ابوبکره و جابر (و در بعض کتبش از سفینه) حدیث روایت کرده که روزی پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: چه کسی خواب دید. ابوبکره گفت: من، گویا ترازویی از آسمان آمد و تو بر ابوبکر در ترازو برتری یافتی و ابوبکر بر عمر و عمر بر عثمان برتری یافت و سپس ترازو برداشته شد. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: (این ترتیب) خلافت ونبوت است و سپس خداوند ملک را به هر که خواست می دهم. حدیث سفینه نیز عباراتش مثل عبارات فوق در خلافت و نبوت در مورد سه خلیفه است و در حدیث جابر خواب را خود حضرت دیده اند و صحابه پس از بیان خواب حدس زدند که منظور از این خواب خلافت این سه نفر است.

این حدیث با حدیث دیگر سفینه که خلافت و نبوت را سی سال خوانده است معارض است. همچنین با احادیثی از جناب ام المؤمنین وخلیفه دوم که اشاره


1- فیض القدیر، ج 2، ص 72، ح 1318؛ الاحکام ابن حزم، ج 6، ص 809؛ ضعفاء عقیلی، ج4، ص95؛ میزان الاعتدال، ج 1، ص 14 و 105 و 142؛ لسان المیزان؛ الدر النضید، ص 48؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 53؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 53.

ص:190

کردیم که بنا بود خلیفه ابوعبیده باشد، نه عثمان، و اهل سنت عملا آن را تکذیب کرده اند و ... .

6. ام المؤمنین عائشه گفته است: پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: برادرت عبدالرحمن را صدا کن تا چیزی در مورد ابوبکر بنویسم که کسی در مورد ابوبکر اختلاف نکند ... .

این حدیث با وجود اینکه راوی آن تنها یک نفر است، در متنش اختلاف وتناقض زیاد است:

1. برادرت را صدا کن. 2. پدرت و برادرت را صدا کن. 3. کسی را صدا کن، وجود ندارد 4. عبدالرحمن، کاغذ و لوحی بیاور تا کتابی در مورد ابوبکر بنویسم تا کسی بر آن اختلاف نکند. چون عبدالرحمن برای آن رفت فرمودند: خدا و مؤمنین ابی دارند که در باره ای تو اختلاف شود ای ابوبکر (پس ابوبکر وعبدالرحمن از ابتدا حضور داشتند .) 5. پس از اینکه فرمودند: ابوبکر وعبدالرحمن را صدا کن ... فرمودند: ولش کن، پناه بر خدا از این که مؤمنین در باره ای ابوبکر اختلاف کنند (ذس بدون این که آن دو بیایند و مطلع شوند کار تمام شی). 6. پیامبر صلی الله علیه و آله خود عبدالرحمن را صدا زدند و وقتی خواست برود و بیاورد فرمودند: بنشین خدا ابی دارد که بر روی ابوبکر اختلاف شود. (پس جناب ابوبکر حضور نداشت و حضرت این سخن را به عبدالرحمن فرمودند.) 7. بدون اینکه ابوبکر و عبدالرحمن صدا شود، حضرت «ابی الله و المؤمنین» را به ام-المؤمنین فرمودند. 8. حضرت به حضار خطاب کردند: چیزی بیاورید تا در مورد ابوبکر بنویسم که دو نفر هم اختلاف نکنند. سپس فرمودند: ولش کنید ... . 9. حضرت صلی الله علیه و آله به ام المؤمنین فرمودند: ولش کن ... 10. خدا ومؤمنین ابی دارند. 11. خدا ومسلمین ابی دارند.

ص:191

12. همانا من خواستم به ابوبکر وفرزندش کسی را بفرستم وعهد را به او بگذارم. 13. خداوند ابی دارد و مؤمنین دور می-کنند.(1) واختلافات دیگر نیز در متن حدیث است.

سپس ابن تیمیه می گوید: واحادیث دیگر مانند تقدیم ابوبکر بر نماز واحادیث دیگر را ذکر کرده که من آن ها را ذکر نمی کنم؛ زیرا آن ها خلافت را ثابت نمی-کند.(2)

دلائل دیگر باطل بودن احادیثی که ابن تیمیه برای خلافت خلفا ذکر کرده است:

1. امیرالمؤمنین علیه السلام و بنی هاشم و ... به ابوبکر بیعیت نکردند. (3)

نویسنده کتاب ابوبکر صدیق می گوید: علی به خاطر قرابتش با پیامبر صلی الله علیه و آله، خود را سزاوار تر از ابوبکر برای خلافت می دانست و به همین خاطر هم از بیعت خودداری نمود. (4) در این سخن تکذیب ابن تیمیه است که گفت: کسی چنین سخنی نگفته است. همین نویسنده می گوید: عتبه بن ابی لهب، خالد بن سعید، مقداد، سلمان، ابوذر، عمار، براء و ابی بن کعب از بیعت با ابوبکر تخلف کردند و به علی مایل شدند و ابوسفیان نیز بیعت نکرد. ( همان، ص21.)


1- صحیح بخاری، ج 5، ص 2145، ح 5342 و 6791؛ صحیح مسلم، ج 7، ص110، ح 6332؛ مسند احمد، ج 6، ص 47، ح 24225؛ مسند طیالسی، ص 210، ح 1508؛ طبقات ابن سعد، ج3، ص 180.
2- منهاج السنه، ج 1، ص 489 الی 493.
3- صحیح بخاری، ج 4، ص 1549، ح 3998؛ صحیح مسلم، ج 5، ص 153، ح4679 و دیگران.
4- ابوبکر صدیق، ص 12.

ص:192

باید دقت داشته باشیم که اخبار بسیاری در این موضوع حتی از زبان امیرالمؤمنین علیه السلام وضع کرده اند و توجیهات عجیب و غریب دارند که حاجت به ذکر آن ها نیست.

اگر رسول خدا صلی الله علیه و آله ابوبکر را برای نماز، امام قرار داده بودند، امیرالمؤمنین علیه السلام بهتر از دیگران آگاه بودند و از بیعت با او خودداری نمی-کردند.

همچنین 1. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در آن زمان از حاضرین خواستند تا امیرالمؤمنین را صدا کنند، ولی آن ها هر کدام پدر خود را صدا کردند و چون جمع شدند مورد بی توجهی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله قرار گرفتند و سپس امیرالمؤمنین علیه السلام را صدا کردند.(1) شعیب ارنؤوط سند این خبر را صحیح دانسته است.

2. ابن عباس و ام المؤمنین گفته اند: پیامبر صلی الله علیه و آله آمدند و جلوی ابوبکر نشستند وشخصا نماز را خواندند. (2)

3. ابوبکر در این زمان به امر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در لشکر اسامه بود، چنان که در این کتاب اشاره شده است.

ودلائل دیگر که همه ثابت می کند پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله خلیفه اول را مأمور به نماز نکرده بودند. (واین حدیث واحادیث دیگری که ذکر شد، تناقضات عجیب فراوان دارد که ما در کتاب «امام بخاری وجایگاه صحیحش» مفصل ذکر کرده ییم). اگر


1- مسند احمد، ج 1، ص 356، ح 3355؛ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 391، ح 1235؛ تاریخ طبری، ج 2، ص 439؛ کامل فی التاریخ، ج 1، ص 477؛ تاریخ ابن خلدون، ج 2، ص 122.
2- انساب الاشراف بلاذری، ج 1، ص 242؛ صحیح بخاری، ج 1، ص 243، ح 655 و 680 و 633، 634، 647، 650، 651، 680، 681، 684، 2448، 2932، 3204، 4178، 4180، 5384، 6873؛ صحیح مسلم، ج2، ص 20، ح 963.

ص:193

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله ابوبکر را مأمور نماز کرده بودند هرگز با آن حال ومریضی شدید، خود شخصا پس از آن که متوجه شدند ابوبکر نماز را شروع کرده به نماز خارج نمی شدند. ابن ابی الحدید از استادش نقل کرده که امیرالمؤمنین علیه السلام فرموده اند: ام المؤمنین عائشه به ابوبکر گفت تا نماز بگزارد نه پیامبر صلی الله علیه و آله. (1)

عمر بن خطاب خلیفه ی عملی نه ابوبکر

از اخبار کتب اهل سنت استفاده می شود که خلیفه ی عملی در زمان ابوبکر عمر بن خطاب بود و ابوبکر تصریح می کرد که تو با اجبار خلافت را بر عهده من گذاشتی. به چند نمونه با اختصار اشاره می کنیم:

1. عیینه بن حصن واقرع بن حابس به نزد ابوبکر آمدند وگفتند: نزد ما زمینی است که زراعت نمی شود، اگر آن را در اختیار ما قرار دهی، شاید ما زراعت وکشت نمودیم. ابوبکر کتبا زمین را در اختیار آن ها قرار می دهد ومردانی را شاهد می گیرد که عمر بن خطاب نیز از جمله ی آن ها بود ولی او حضور نداشت. آن ها به نزد عمر رفتند وچون عمر آگاه شد دستور ابوبکر را گرفت وآب دهان بر آن نامه انداخت وآن را محو نمود... آن دو به نزد ابوبکر آمدند وگفتند: به خدا ما ندانستیم که تو خلیفه هستی ویا عمر. ابوبکر گفت: بلکه او خلیفه است اگر بخواهد. عمر غضبناک به نزد ابوبکر آمد وکار ابوبکر غیر صحیح خواند ... ابوبکر گفت: من به


1- شرح نهج البلاغه، ج 9، ص 197.

ص:194

تو گفته بودم که تو بر خلافت سزاوارتر وقوی تر از من هستی، ولی تو بر من غلبه کردی (با زور خلافت را در گردن من گذاشتی.)(1)

سند بخاری و محاملی هر دو، رجالش ثقه ورجال صحاح سته هستند جز حجاج بن دینار و او از رجال سنن وثقه است.

2. عمر بن یحیی زرقی می گوید: ابوبکر زمینی را در اختیار طلحه قرار داد وکتبا آن را نوشت و گروهی را بر آن شاهد قرار داد که عمر بن خطاب نیز از جمله آن ها بود، پس طلحه نامه را به نزد عمر آورد و گفت: بر این نامه مهر و یا امضا بکن. عمر گفت: انجام نمی دهم، این همه برای تنها تو خواهد بود. پس طلحه غضبناک برگشت به نزد ابوبکر و گفت: به خدا سوگند نمی دانم تو خلیفه هستی ویا عمر. ابوبکر گفت: بلکه عمر خلیفه است، ولی او قبول نکرد.(2) این سند حسن است.

3. نافع می گوید: همانا ابوبکر زمینی را برای اقرع بن حابس وزبرقان جدا نمود وبرای آن دو ضمن دستور کتبی تحویل داد، پس عثمان گفت: عمر را نیز شاهد قرار دهید تا او نیز در جریان کار شما باشد؛ زیرا او خلیفه ی پس از ابوبکر است. آن ها به نزد عمر رفتند و او گفت: چه کسی این نامه را برای شما نوشت؟ گفتند: ابوبکر، گفت: به خدا سوگند هیچ ارزشی ندارد... در آن نامه آب دهان انداخت وآن را محو نمود، پس آن دو به نزد ابوبکر آمدند وگفتند: ما نمی دانیم که خلیفه تو هستی یا عمر! سپس داستان را بازگو کردند. ابوبکر گفت: ما اجازه نمی دهیم وجایز نمی دانیم جز


1- سنن الکبری بیهقی، ج 7، ص 20؛ احکام القرآن جصاص، 3، ص 160؛ در المنثور، ج 3، ص 252 به نقل از ابن ابی حاتم؛ تاریخ ابن عساکر، ج 9، ص 295؛ الاصابه، ج 4، ص 640، رقم 6166 به نقل از تاریخ الصغیر بخاری و امالی محاملی.
2- الاموال ابوعبید، ج 2، ص 145، ح 590؛ کنز العمال، ج 12، ص 546، ح 35738.

ص:195

آن چه را که عمر جایز می داند.(1) رجال احمد همگی ثقه واز رجال صحاح سته هستند.

4. عبد الرحمن بن یزید بن جابر می گوید: ابوبکر زمینی را برای عیینه بن حصن جدا نمود وبرای او آن را نوشت. طلحه یا غیر طلحه به او گفت: ما می بینیم که عمر به زودی خلیفه خواهد شد، خوب است که این نامه ودستور را برای او بخوانی. عیینه به نزد عمر رفت ونامه را خواناند، عمر آن نامه را پاره نمود. عیینه از ابوبکر خواست تا یک نامه دیگر بنویسد، ابوبکر گفت: به خدا سوگند چیزی را که عمر رد کرده، دو باره انجام نخواهم داد.(2) رجال این سند نیز ثقه وخبر منقطع است.

این گونه اخبار ثابت می کند که هرگز ابوبکر اخبار واحادیثی را که در باره خلافتش به راه انداخته اند نشنیده بوده واز آن ها خبری نداشته است؛ زیرا آن اخبار بعد ها در زمان معاویه وبنی امیه وضع شده اند وهمچنین از این اخبار استفاده می شود که عمر بن خطاب خلافت را با اجبار برعهده ابوبکر قرار داده است وچنان که در داستان سقیفه نیز ثابت است وقتی انصار گفتند: از ما یک نفر خلیفه می شود و از شما یک نفر، ابوبکر گفت: از ما امیر و از شما وزیر، پس به یکی از عمر یا ابوعبیده بیعت کنید. عمر گفت: بلکه با تو بیعت می کنیم تو سید و بهترین ما ومحبوبترین فرد به پیامبر صلی الله علیه و آله هستی، پس از دست ابوبکر گرفت وبا او بیعت نمود. (3)


1- فضائل الصحابه احمد، ج 1، ص 372، ح 363؛ تاریخ ابن عساکر، ج 9، ص 196؛ کنز العمال، ج12، ص583، ح 35813 به نقل از یعقوب بن سفیان.
2- الاموال، ج 2، ص 146، ح 591؛ کنز العمال، ج 12، ص 536، ح 35737.
3- صحیح بخاری، ح3668، کتابالفضائل، باب فضائل ابوبکر، باب 34.

ص:196

از این خبر نیز واقعیت این امر استفاده می شود ودر برخی نقل ها وارد شده که عمر بن خطاب گفت: از ترس این که انصار به کسی بیعت کنند وما دوست نداشته باشیم با او بیعت کنیم، لذا مخالفت کنیم، پس فساد واختلاف پیش آید، لذا (با شتاب وبدون مشورت) با ابوبکر بیعت کردم. لذا اگر بعد از این با کسی بدون مشورت بیعت شود، نباید از آن پیروی شود از خوف این که بیعت کننده و بیعت-شونده کشته شوند.(1) طبق همین سخن خود خلیفه دوم، پس نباید مردم با ابوبکر بیعت می کردند وخلافت خود خلیفه دوم نیز طبق این قاعده ی خود او نامشروع بوده است.

عن موسی بن إبراهیم عن رجل من آل ربیعة أنه بلغه أن أبا بکر حین استخلف قعد فی بیته حزینا فدخل علیه عمر فأقبل علیه یلومه وقال: أنت کلفتنی هذا الامر وشکا إلیه الحکم بین الناس فقال له عمر: أو ما علمت أن رسول الله صلی الله علیه و آله قال: إن الوالی إذا اجتهد فأصاب الحق فله أجران وإن اجتهد فأخطأ الحق فله أجر واحد فکأنه سهل علی أبی بکر. (ابن راهویة وخیثمة فی فضائل الصحابة هب؛(2) موسی بن ابراهیم می گوید: ابوبکر وقتی خلافت را بر عهده گرفت در منزلش غمگین نشست، پس عمر بر او داخل شد، ابوبکر به او روی کرد و او را مذمت نمود و گفت: تو این امر را بر عهده من گذاشتی، واز قضاوت کردن بین مردم (وناتوانی خود در این موضوع) به او شکایت نمود. عمر گفت: مگر نمی دانی که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: همانا حاکم وقتی بر ثواب حکم کند دو اجر خواهد گرفت و اگر اجتهاد کند وخطا کند یک اجر خواهد داشت. پس گویا امر برای ابوبکر آسان گشت.


1- صحیح بخاری، ح6830، کتاب الحدود، باب رَجْمِ الْحُبْلَی مِنَ الزِّنَا إِذَا أَحْصَنَتْ.
2- مصنف عبد الرزاق، ج 11، ص 328، ح 20674؛ شعب الایمان بیهقی، ج 16، ص 79، ح 7271؛ کنز العمال، ج 5، ص630، ح 14110 به نقل از ابن راهویه وفضائل الصحابه خیثمه.

ص:197

رجال سند این خبر رجال صحاح سته هستند جز موسی بن ابراهیم و او ثقه است.

ابوجحاف وعیسی بن عطیة می گویند: ابوبکر فردای روزی که بیعت شد خطبه خواند وگفت (در نقل بلاذری: سه روز متوالی می گفت:) ای مردم من رأی شما را رها کردم همانا من بهترین شما نیستم، پس به بهترین خود بیعت کنید... .(1)

اقیلونی اقیلونی لست بخیرکم؛(2) ابوبکر پس از بیعت می گفت: مرا رها کنید، مرا رها کنید، من بهترین شما نیستم.

خطب أبوبکر حین بویع واستخلف فقال: ألا وإنی قد ولیتکم ولستُ بخیرکم؛(3) ابوبکر پس از بیعت خطبه خواند وضمن آن گفت: آگاه باشید که همانا من سرپرستی شما را بر عهده گرفتم در حالی که بهترین شما نیستم.

این خبر را انس بن مالک، عروه، معمر از اهل مدینه، قیس بن ابی حازم و زهری روایت کرده اند وابن کثیر سند خود را صحیح دانسته است.

ابوبکر گفت: بیعت من ناگهانی و سنجده نشده بود وآن به این جهت بود که من از فتنه می ترسیدم. (4)


1- معجم الاوسط، ج 8، ص 267؛ انساب الاشراف، ج1،ص 255؛ مجمع الزوائد، ج 5، ص 183؛ کنز العمال، ج 5، ح 14112، رجال سند بلاری ثقه هستند، ولی هر دو خبر منقطع است.
2- السیر الکبیر محمد بن حسن شیبانی، ج 1، ص 36؛ فضائل الصحابه احمد، ج 1، ص 132، ح 125؛ انسابالاشراف، ج 1، ص 253؛ شرح بخاری ابن بطال، ج19، ص 478؛ الانصاف باقلانی، ج 1، ص 21؛ تفسیر قرطبی، ج 1، ص272 و ج 7، ص152؛ تلخیص الحبیر، ج 4، ص44؛ تفسیر آلوسی، ج 20، ص 327.
3- انساب الاشراف، ج 1، ص 255؛ طبقات الکبری، ج 3، ص 182؛ الثقات ابن حبان، ج 2، ص 157؛ مصنف عبدالرزاق، ج 11، ص 336؛ سیره ابن هشام، ج 4، ص 1075؛ تاریخ طبری، ج 2، ص 450؛ کنز العمال، ح 14062 و ح14064 و ح 14073 وح 14118؛ تاریخ ابن کثیر، ج 5، ص 269.
4- انسابالاشراف بلاذری، ج 1، ص 255؛ سبل الهدی والرشاد، ج 12، ص 315.

ص:198

فلان شخص (زبیر در مراسم حج) گفت: اگر عمر بمیرد قطعا با فلانی (با امیرالمؤمنین علیه السلام) بیعت خواهم کرد، به خدا سوگند بیعت ابوبکر چیزی جز ناگهانی وناسنجیده نبود. عمر بن خطاب در پاسخ گفت: آری، بیعت ابوبکر ناگهانی وناسنجیده بود وخداوند شرش را دفع نمود.(1)

عن طارق بن شهاب عن رافع بن أبی رافع قال: لما استخلف الناس أبابکر قلت: صاحبی الذی أمرنی أن لا أتأمر علی رجلین فارتحلت فانتهیت إلی المدینة فتعرضت لابی بکر فقلت له: یا أبابکر أتعرفنی؟ قال: نعم. قلت: أتذکر شیئا قلته لی أن لا أتأمر علی رجلین وقد ولیت أمر الامة؟ فقال: إن رسول الله صلی الله علیه و آله قبض والناس حدیث عهد بکفر فخفت علیهم أن یرتدوا وأن یختلفوا فدخلت فیها وأنا کاره ولم یزل بی أصحابی، فلم یزل یعتذر حتی عذرته؛(2) رافع بن ابی رافع در غزوه ذات السلاسل همراه ابوبکر بود واز او خواست که اورا راه نمایی ونصیحت کند. ابوبکر ضمن چند مورد گفت: حتی بر دو نفر هم امیر مشو. وقتی ابوبکر به خلافت رسید رافع گفت: (ابوبکر) همان صاحب من است که مرا امر نمود حتی بر دو نفر هم امیر نشوم. پس به مدینه به نزد ابوبکر رفت وگفت: آیا مرا می شناسی؟ ابوبکر گفت: آری، گفت: آیا به یاد داری که به من گفتی: حتی بر دو نفر هم امیر نشوم، ولی خود سرپرستی این امت را بر عهده گرفتی؟ ابوبکر گفت: پیامبر صلی الله علیه و آله از دنیا رفت در حالی که مردم به


1- صحیح بخاری، ح6830، کتاب الحدود، باب رَجْمِ الْحُبْلَی مِنَ الزِّنَا إِذَا أَحْصَنَتْ.
2- الاصابه ابن حجر، ج 2، ص 366، شرح حال رافع رقم 2544، به نقل از ابن خزیمه با اختصار؛ کنز العمال ج 5 ص 586، ح14043 به نقل از ابن راهویه، عدنی، بغوی و ابن خزیمه؛ کبیر طبرانی 5ص21ح4468.

ص:199

زمان جاهلیت وکفر نزدیک بودند، من ترسیدم که مرتد شوند واختلاف کنند لذا در حالی بر این امر داخل شدم که از آن کراهت داشتم، و پیوسته اصحابم مرا اجبار نمودند تا این که آن را قبول نمودم.

این خبر را دو نفر از طارق بن شهاب نقل کرده ورجال ابن خزیمه که ابن حجر ذکر کرده همه ثقه ورجال صحاح سته هستند وسند طبرانی حسن است. ظاهرا این حدیث را از کتاب های ابن خزیمه وابن راهویه حذف کرده اند.

این اخبار در مجموع اجباری بودن خلافت ابوبکر را ثابت می کند ودر نتیجه، این اخبار نیز جعلی بودن تمام اخباری را که برای خلافت ابوبکر وضع کرده اند مانند امامت او برای نماز و ... را با شدت بیشتر تقویت می کند.

امیرالمؤمنین علیه السلام سزاوارترین شخص بر خلافت

اما اینکه ابن تیمیه گفت: کسی نگفته که او سزاوارتر از ابوبکر بر خلافت است و ... : باید دقت داشته باشیم که اولا: پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله قبل از هر کسی به این حقیقت تصریح فرموده اند وهمچنین امیرالمؤمنین علیه السلام مکررا چنین سخن را گفته وتأکید فرموده اند وابوبکر وعمر بن خطاب وعثمان بن عفان وخزیمه بن ثابت وابن زبیر نیز به این واقعیت اعتراف کرده و آن را به زبان آورده اند که در زیر به برخی آن اشاره خواهیم کرد.

1. عن وهب إبن حمزة قال: صحبْتُ علیّاً من المدینة إلی مکّة فرأیتُ منه بعض ما أکره فقلْتُ لئِن رجعتُ إلی رسول الله صلی الله علیه و آله لأشکونکَ إلیه. فلمّا لقیْتُ رسول الله صلی الله علیه و آله قلْتُ: رأیتُ من علیٍّ کذا وکذا. فقال: لا تقل هذا فهو أوْلی النّاس بکم بعدی؛ وهب می گوید: همراه علی از مدینه به مکه رفتم و از او چیزی دیدم که از آن

ص:200

کراهت داشتم، پس گفتم: اگر به نزد پیامبر صلی الله علیه و آله برگردم از تو به آن حضرت شکایت خواهم کرد. پس وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله را دیدم گفتم: از علی چنین و چنان چیزی دیدم. حضرت صلی الله علیه و آله فرمودند: چنین مگو، همانا علی سزاوارترین مردم پس از من بر شما خواهد بود. (1)

چنان که در گذشته اشاره شد، سند این خبر صالح و صحیح است.

چنان که گذشت خود نویسنده وهابی در کتاب (ابوبکر صدیق) گفت: علی چون خود را سزاوارتر بر خلافت می دانست با ابوبکر بیعت نکرد.

اما اخبار دیگر در این موضوع:

2. زبیر بن بکار می گوید: روی محمد بن إسحاق أن أبا بکر لما بویع افتخرت تیم بن مرة وقال: وکان عامة المهاجرین وجل الانصار لا یشکون أن علیا هو صاحب الامر بعد رسول الله صلی الله علیه و آله. فقال الفضل بن العباس: یا معشر قریش وخصوصا یا بنی تیم إنکم إنما أخذتم الخلافة بالنبوة ونحن أهلها دونکم ولو طلبنا هذا الامر الذی نحن أهله لکانت کراهة الناس لنا أعظم من کراهتهم لغیرنا حسدا منهم لنا وحقدا علینا وإنا لنعلم أن عند صاحبنا عهدا هو ینتهی إلیه؛(2) ابن اسحاق روایت کرده که چون با ابوبکر بیعت شد، قبیله تیم به آن افتخار نمود. ابن اسحاق می گوید:


1- معجم الکبیر، ج 22، ص 135، ح 360؛ معرفة الصحابه ابونعیم، ج 19، ص 55؛ اسد الغابه ابن اثیر، ج5، ص 94؛ تاریخ ابن عساکر، ج42، ص 199؛ تاریخ ابن کثیر، ج 7، ص 381؛ مجمع الزوائد، ج9، ص 109؛ کنز العمال، ج 11، ص 112، ح 32961 .
2- اخبار الموفقیات زبیر بن بکار، ص 580؛ شرح نهج البلاغه، ج 6، ص 21.

ص:201

عامه ای مهاجرین وبیش تر انصار شکی نداشتند بر این که علی جانشین پیامبر صلی الله علیه و آله پس از آن حضرت است، پس فضل بن عباس گفت: ای اهل قریش وخصوصا ای بنی تیم، شما همانا خلافت را با استدلال بر این که پیامبر صلی الله علیه و آله از شماست، اخذ کردید. حال آن که ما اهل پیامبر صلی الله علیه و آله هستیم، نه شما واگر این امر را که ما اهلش هستیم طلب بکنیم کراهت مردم برای ما بزرگ تر از کراهت آن ها برای غیر ما خواهد بود، به خاطر حسد وحقد شان بر ما. وما می دانیم که همانا نزد صاحب ما (امیرالمؤمنین علیه السلام) عهدی است که او به آن عمل کرده است (و غصب شما را تحمل خواهد کرد).

باید دقت داشته باشیم که، از فضل بن عباس اخبار دیگر نیز در خلافت ووصایت امیرالمؤمنین علیه السلام وارد شده است.

3. عبدالرحمن بن عوف در شوری به امیرالمؤمنین علیه السلام گفت: همانا تو می گویی: من سزاوارترین شخص حاضر بر خلافت هستم به خاطر قرابت و سابقه واثر خوبت در دین وبعید هم نیست. (1)

این خبر در ضمن داستان شوری با چهار سند که سه سند آن صحیح است روایت شده است.

4. امیرالمؤمنین علیه السلام در شوری فرمودند: مردم با ابوبکر بیعت کردند، در حالی که والله من اولی وسزاوار تر بر خلافت از او بودم، ولی از ترس اینکه مردم مرتد شوند وگردن یکدیگر را با شمشیر بزنند، گوش دادم واطاعت کردم ... .(2)


1- تاریخ ابن شبه، ج 3، ص 927؛ تاریخ طبری، ج 3، ص 292 .
2- الموضوعات ابن الجوزی، ج 1، ص 378؛ ضعفاء عقیلی، ج 1، ص 211 با سه سند؛ تاریخ کبیر بخاری، ج 2، ص 382؛ الولایة ابن عقده، ص 176 ح 13، و با سندهای دیگر، ح 9 و 10 و 11 و 12؛ الاستیعاب، ج 3، ص 100 و 98، رقم 1855؛ میزان الاعتدال، ج 1، ص 441، رقم 1643؛ تاریخ ابن عساکر، ج 42، ص 431 و 434؛ مناقب خوارزمی، ص 314.

ص:202

این خبر را چندین نفر از ابوطفیل با بیش از پنج سند روایت کرده اند و از ابوذر نیز روایت شده است. ذهبی در مورد این خبر زافر بن سلیمان را متهم کرده است، حال آن که زافر را احمد، یحیی و ابوداود توثیق کرده اند وابوحاتم صدوق خوانده وحاکم وخود ذهبی حدیث او را صحیح دانسته اند. (1)

5. 1. عن عبد الرحمن بن أبی بکرة: ان علیا اتاهم عائدا فقال: ما لقی أحد من هذه الامة ما لقیت توفی رسول الله صلی الله علیه و آله و انا احق الناس بهذا الامر فبایع الناس ابابکر فاستخلف عمر فبایعت و رضیت و سلمت ثم بایع الناس عثمان فبایعت و سلمت و رضیت و هم الآن یمیلون بینی وبین معاویة؛ عبدالرحمن بن ابی بکره می گوید: علی برای عیادت آن ها آمد وگفت: به کسی از این امت آنچه که به من رسید (ظلمی که به من شد) نرسیده است. پیامبر صلی الله علیه و آله از دنیا رفتند و من سزاوارترین شخص بر خلافت بودم. مردم با ابوبکر بیعت کردند و (سپس) عمر خلافت را گرفت و من نیز بیعت کردم و راضی و تسلیم شدم. سپس مردم با عثمان بیعت کردند من نیز بیعت کردم و ... . و مردم اکنون بین من و معاویه میل دارند. (2)

سند این خبر صحیح و رجالش رجال صحاح سته هستند جز روح بن عبدالمؤمن واو از رجال بخاری است.


1- تهذیب التهذیب، ج 3، ص 262 رقم 568؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص262، ح7121.
2- انساب الاشراف بلاذری، ج 2، ص 402؛ تاریخ طبری، ج 3، ص 475 .

ص:203

5. 2. طبری این خبر را از حبة عرنی با سند دیگر روایت کرده است که حضرت آن را در جنگ جمل فرموده اند.

5. 3. عین این خبر را با سند دیگر از ابن ابی بکره عبدالله بن احمد روایت کرده که در آن عمار نیز همراه امیرالمؤمنین علیه السلام حضور داشته و به جای عبارت (کنت احق الناس بالخلافة ) (فذکر شیئا) نوشته (یعنی تصرف و پنهانکاری در خبر انجام داده) و بقیه را مانند روایت بلاذری نقل کرده است و محقق کتاب، رجال سند را ثقات دانسته است. (1) البته رجال این سند نیز همه از رجال صحاح سته هستند.

5. 4. و در سند دوم عبدالله بن احمد، امیرالمؤمنین علیه السلام ابتدا فرمودند: والله همراه خداوند خواهم بود بر هر چه اراده او هست ... . (2) و رجال آن را نیز محققش ثقات دانسته است. تمام رجال این سند نیز رجال صحاح سته هستند جز ابراهیم بن حجاج که او ثقه است.

5. 5. در سند سوم که از طریق غیر ابوعوانه است، عبدالرحمن بن ابی بکره تنها گفته است: پیوسته علی آنچه (ظلم هایی را که) بر سرش آمد را یاد می کرد تا این-که گریه نمود. (3) این سند نیز صحیح است، ولی محقق کتاب گفته است: در سندش شریک است. و حال آن که شریک از رجال صحاح سته جز بخاری و بدون شک ثقه است.


1- السنه عبدالله بن احمد، ج 2 ص 563، ح 1315.
2- السنه عبدالله بن احمد، ج 2 ص 563، ح 1316.
3- همان، ج 2 ص 562، ح 1314.

ص:204

5. 6. ذهبی این خبر را از کثیر بن یحیی از ابوعوانه نقل کرده و گفته است: این خبر بر ابوعوانه وضع شده است. (1)

حالا به این تهمت بزرگ و ناجوانمردانه ذهبی توجه کنید، یعنی او کثیر بن یحیی را متهم کرده است که این خبر را ساخته وبر ابوعوانه نسبت داده است. حال آن که اولا: خود ذهبی در دو مورد حدیث کثیر بن یحیی را در «تلخیص مستدرک» صحیح دانسته وابوحاتم وابوزرعه او را صدوق خوانده اند وابن حبان او را ثقه خوانده وحاکم نیز حدیث او را صحیح دانسته وبخاری او را جرح نکرده است. ثانیا: روح بن عبدالمؤمن که ثقه واز رجال بخاری است ویحیی بن حماد که از رجال بخاری و مسلم وسه سنن دیگر و ثقه است وابراهیم بن حجاج بصری نیز که ثقه است همگی این خبر را از ابوعوانه روایت کرده اند. با این وجود پیروی از هوا وهوس در برخورد با رجال وراویان شیعه از جانب ذهبی وامثالش روشن می شود؛ زیرا او به این راحتی کثیر بن یحیی را متهم کرده وبا پنهان کاری در باره او تنها گفته است: او شیعه است. و به ثقه بودن وی و همچنین به این که این همه افراد این خبر را از ابوعوانه نقل کرده اند، هیچ اشاره ای نکرده است. پس ملاحظه می کنید که به مجرد این که یک راوی شیعی خبر حقی را روایت و بازگو کند، بدون دلیل به او تهمت می زنند و او را به وضاع وکذاب بودن متهم می کنند. آیا انسانی که به فکر حساب وکتاب آخرت است عمل وروشش این گونه خواهد بود!؟ البته از این نمونه ها فراوان است که مجال ذکر آن ها نیست.


1- میزان الاعتدال، ج 3، ص 410، رقم 4952 .

ص:205

پس چنان که ملاحظه کردید این خبر تنها از ابن ابوبکره با پنج سند که همگی صحیح هستند، روایت شده است، ولی سند طبری ضعیف است.

6. عبد الله بن معاویة بن عبد الله بن جعفر قال: کان إیاس لی صدیقاً، فدخلنا علی عبد الرحمن بن القاسم بن محمد بن أبی بکر وعنده جماعة من قریش فتذاکروا السلف، ففضل قوم أبا بکر، و آخرون عمر، وآخرون علی بن أبی طالب، فقال إیاس، إن علیا رحمه الله کان یری أنه أحق الناس بالأمر، فلما بایع الناس أبا بکر ورأی اجتماعهم علیه وأن قد صلح العامة اشتری صلاح العامة بتقصیة الخاصة، یعنی بنی هاشم، قال: ثم ولی عمر ففعل مثل ذلک، فلما قتل عثمان اختلف الناس، و فسدت العامة و الخاصة، و وجد أعواناً فقام بالحق و دعا إلیه؛ عبدالله بن معاویه می گوید: ایاس دوست من بود پس ما بر عبدالرحمن بن قاسم بن محمد وارد شدیم، در حالی که نزد او جماعتی از قریش بودند. پس در مورد سلف سخن گفتند. برخی ابوبکر را برتر دانستند وبرخی عمر را و برخی علی را پس ایاس گفت: همانا علی، خدا رحمتش کند معتقد بود که سزاوارترین مردم بر خلافت است. اجتماع مردم به ابوبکر را دید وصلاح عموم را در برابر ضرر به بنی هاشم خرید. در ادامه گفت: سپس عمر خلیفه شد و علی باز همان کار را کرد و چون عثمان کشته شد مردم اختلاف کردند. عوام و خواص فاسد شدند و علی یاورانی پیدا کرد و بر حق قیام نمود و به سوی آن دعوت نمود. (1) عبد الله بن معاویة بن عبد الله بن جعفر را که در سند این خبر واقع شده است، ما نشناختیم و بقیه ثقه هستند و این خبر در شواهد قطعا


1- انساب الاشراف، ج 4، ص 57؛ المحاسن والمساوی، ج 3، ص 475.

ص:206

صحیح است؛ زیرا ابن حجر و ذهبی و ابن حبان چنین قائده ای را مطرح و قبول کرده اند که اگر راوی مجهول باشد و از او شخص ثقه حدیث روایت کرده باشد، او جائز الحدیث است. (1)

و در این خبر راوی از عبدالله بن معاویه جویریه بن اسماء است که او شخص ثقه و از رجال صحیحین است.

7. یحیی بن (هانئ بن) عروة المرادی قال: سمعت علی بن أبی طالب قال: قبض رسول الله صلی الله علیه و آله وأنا أری أنی أحق الناس بهذا الأمر فاجتمع الناس علی أبی بکر فسمعت وأطعت ثم إن أبا بکر حضر فکنت أری أن لا یعدلها عنی فولی عمر فسمعت وأطعت ثم إن عمر أصیب فظننت أنه لا یعدلها عنی فجعلها فی ستة أنا احدهم فولاها عثمان فسمعت وأطعت ثم إن عثمان قتل فجاؤونی فبایعونی طائعین غیر مکرهین فوالله ما وجدت إلا السیف أو الکفر بما أنزل علی محمد صلی الله علیه و آله؛ (2) یحیی (بن هانئ) بن عروه می گوید: شنیدم که علی گفت: پیامبر صلی الله علیه و آله از دنیا رفت ومعتقد بودم که من سزاوارترین مردم بر خلافت هستم. مردم بر ابوبکر اجتماع کردند ومن گوش کردم واطاعت نمودم. سپس مرگ ابوبکر رسید. معتقد بودم که خلافت را از من برنمی گرداند. پس عمر خلیفه شد ومن گوش دادم واطاعت کردم سپس عمر ضربت خورد وگمان کردم که عمر آن را از من برنمی گرداند. عمر خلافت را بین شش نفر گذاشت که من یکی از آن ها بودم پس عثمان خلیفه


1- میزان الاعتدال، ج 2، ص 93، رقم 2964.
2- تاریخ ابن عساکر، ج 42، ص 439. اسد الغابه.

ص:207

شد ومن گوش دادم و اطاعت کردم. سپس عثمان کشته شد وبه نزد من آمدند و با اختیار خود بدون کراهت با من بیعت کردند پس والله جز شمشیر (با اهل جمل) و یا کفر به آنچه به محمد صلی الله علیه و آله نازل شد راه دیگری نمی بینم.

سند این خبر صحیح است.

8. زید شهید نیز وقتی سخن از خلافت و ابوبکر و عمر به میان آمد، گفت: ما (اهل بیت) سزاوارترین مردم بر خلافت بودیم ... . (1)

9. عن أبی نضرة قال: لما بایع الناس أبا بکر، اعتزل علی والزبیر، فبعث إلیهما عمر بن الخطاب، وزید بن ثابت، فأتیا منزل علیّ، فقرعا الباب، ... قال: افتح لهما. ثم خرجا معهما حتی أتیا أبا بکر، فقال أبو بکر: یا علی أنت ابن عم رسول الله صلی الله علیه و آله وصهره، فتقول إنی أحق بهذا الأمر...؛(2) وقتی مردم با ابوبکر بیعت کردند علی وزبیر از بیعت خودداری نمودند، پس ابوبکر عمر وزید بن ثابت را به سراغ آن ها فرستاد و آن ها به نزد ابوبکر آمدند. ابوبکر گفت: علی، تو پسر عموی رسول خدا صلی الله علیه و آله ودامادش هستی وتو می گویی: همانا من سزاوارترین شخص بر خلافت هستم. رجال این سند همهگی ثقه و از رجال صحیحین هستند. البته در این خبر مطالبی است که دروغ محض است وبا اخبار وارد شده در صحیح بخاری و مسلم وهمچنان با اخبار فراوان دیگر مخالف است، ولی مهم این است که در این خبر اعتراف شده، امیرالمؤمنین علیه السلام خود را سزاوارتر از دیگران بر خلافت می دانسته اند.


1- تاریخ ابن کثیر، ج 9، ص 361 .
2- انساب الاشراف بلاذری، ج 1، ص 252.

ص:208

همچنین این مقدار از خبر را که وقتی امیرالمؤمنین را به نزد ابوبکر آوردند فرمود: «من سزاوارتر بر خلافت هستم» ابن قتیبه وابن ابی الحدید نیز نقل کرده اند.(1) بنابر این، این مقدار از خبر یکدیگر را تأیید می کنند ومی تواند صحت آن را تأیید نمود.

10. عن ابن عباس قال: کنت أسیر مع عمر بن الخطاب فی لیلة، و عمر علی بغل و أنا علی فرس فقرأ آیة فیها ذکر علی بن أبی طالب فقال: أما والله یا بنی عبد المطلب لقد کان علی فیکم أولی بهذا الأمر منی ومن ابی بکر؟...؛(2) ابن عباس می گوید: شبی همراه عمر می رفتم و عمر آیه ای را تلاوت نمود که در آن ذکر علی بود وگفت: به خدا سوگند ای بنی عبدالمطلب علی در بین شما سزاوارترین فرد بر خلافت از من و ابوبکر بود ... .

در خبر دیگر نیز عمر بن خطاب به ابن عباس گفت:

11. عن ابن عباس قال مر عمر بعلی و عنده ابن عباس بفناء داره فسلم فسألاه أین ترید فقال مالی بینبع قال علی أ فلا نصل جناحک و نقوم معک فقال بلی فقال لابن عباس قم معه قال فشبک أصابعه فی أصابعی و مضی حتی إذا خلفنا البقیع قال یا ابن عباس أما و الله إن کان صاحبک هذا أولی الناس بالأمر بعد وفاة رسول الله إلا أنا خفناه علی اثنتین؛ (3) ... ای پسر عباس به خدا سوگند همانا این صاحبت (امیرالمؤمنین علیه السلام)


1- الامامه والسیاسه ابن قتیبه، ج 1، ص 29؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 6، ص 11.
2- محاضرات الادباء راغب اصفهانی، ج 2، ص 38.
3- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 57؛ السقیفه والفدک جوهری، ص 54.

ص:209

سزاوارترین مردم بر خلافت پس از پیامبر صلی الله علیه و آله بود، ولی ما به خاطر دو چیز از آن ترسیدیم ... . سند این خبر صحیح و رجالش ثقه اند جز جوهری که ابن ابی الحدید او را ثقه خوانده است.

12. قال عثمان للعباس... ولقد علمت أن الأمر لکم ولکن قومکم دفعوکم عنه واختزلوه دونکم فوالله ما أدری أدفعوه عنکم أم دفعوکم عنه؛ عثمان به عباس گفت: همانا دانستم که خلافت مال شماست، ولی قومتان شما را از آن دور نمود وآن را از شما گرفتند. به خدا سوگند من نمی دانم که خلافت را از شما دور کردند ویا شما را از خلافت. این خبر را ابن ابی الحدید در «شرح نهج البلاغه، ج9، ص90» به نقل از کتاب «الموفقیات، زبیر بن بکار» و او از عمویش از عیسی بن داود عن رجالش از ابن عباس روایت کرده است.

13. ابن عباس ... فحمد الله عثمانُ وأثْنی علیه ثم قال: أما بعد فإنی قد جئْتُک (عباس) أستَعْذِرُک من ابن أخیک علی سَبَّنِی وشهَر أمْرِی، وقَطَع رَحِمِی، وطَعَن فی دینی، وإنی أعوذ بالله منکم یا بنی عبد المطلب إن کان لکم حقٌّ تَزْعُمُونَ أنَکُم غُلِبْتُم علیه، فقد تَرَکْتُمُوه فی یَدَی مَنْ فَعَل ذلک بِکُم، وأنا أقْرَبُ إلیکم رَحِماً مِنْه، وما لُمْتُ منکم أحداً إلا عَلیاً، ولقدْ دُعیتُ أن أبْسُطَ علیه فترکْتُه لله والرَّحِم، وأنا أخافُ ألا یَتْرُکَنی فلا أتْرُکه... ؛(1) زمانی که به عثمان مردم به خاطر کارشکنی هایش اعتراض می کردند او به نزد عباس عموی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آمد وگفت: به نزد تو آمدم تا از طرف پسر برادرت علی که مرا سب نمود و کار مرا به رسوایی کشانید، صله رحم را قطع نمود، و در دینم طعنه زد


1- تاریخ المدینه عمر بن شبه، ج 3، ص 1042.

ص:210

عذر خواهی کنی. همانا من به خدا پناه می برم از دست شما ای بنی عبدالمطلب. اگر (خلافت) حق شما باشد وشما می گویید که با زور از شما گرفته شده، همانا خلافت را در دست کسانی (خلیفه اول و دوم) که آن را با زور از شما گرفتند، ترک کردید ومن از جهت رحم به شما نزدیک تر از آن ها هستم ومن کسی از شما را جز علی ملامت نمی کنم ... . رجال سند این خبر همه ثقه هستند جز پسر عموی عمرو بن دینار که ابویوسف قاضی از او این خبر را نقل کرده است وما او را نشناختیم.

14. قالوا: .. .فکتب إلیه علی بسم الله الرحمن الرحیم من عبد الله علی أمیر المؤمنین إلی معاویة بن أبی سفیان أما بعد... وقد کان أبوک أتانی حین ولی الناس أبا بکر فقال لی یا علی أنت أحق الناس بهذا الامر بعد رسول الله وهات یدک حتی أبایعک فلم أفعل مخافة الفرقة فی الاسلام (بلاذری: مخافة الفرقة لقرب عهد الناس بالکفر والجاهلیة) فأبوک أعرف بحقی منک فان کنت تعرف من حقی ما کان یعرفه أبوک فقد قصدت رشدک وإن لم تفعل فسیغنی الله عنک والسلام؛(1)

معاویه نامه ای به امیرالمؤمنین علیه السلام نوشت وحضرت ضمن پاسخ مفصل فرمودند: ... زمانی که مردم با ابوبکر بیعت کردند پدرت (ابوسفیان) به نزد من آمد وگفت: ای علی، تو سزاوارترین شخص برای خلافت پس از پیامبر صلی الله علیه و آله هستی دستت را بده تا با تو بیعت کنم، ولی من از ترس تفرقه در اسلام (چون زمان مردم به کفر و زمان جاهلیت نزدیک بود)، پس پدرت نسبت به تو عارف تر بر حق من بود واگر تو نیز حق مرا به اندازه پدرت می شناختی رشد وهدایتت را پیش می گرفتی، وگرنه خداوند به زودی از تو بی نیاز خواهد کرد.


1- الثقات ابن حبان، ج 2، ص287؛ انساب الاشراف بلاذری، ج 1، ص 319.

ص:211

چنان که ملاحظه کردید بلاذری این خبر را به صورت یک خبر مسلمی که اهل سیره روایت کرده اند، در کتابش نقل کرده وهمچنین ابن حبان.

از این اخبار دو مطلب استفاده می شود، اولا: تمام این اخبار که اکثر آن ها صحیح هستند ابن تیمیه را تکذیب می کند. ثانیا: در اخبار قبلی ملاحظه کردید که خلیفه اول به اهلیت نداشتن خود وبا اجبار عمر بن خطاب به روی کار آمدنش تأکید نمود وهمچنین امیرالمؤمنین علیه السلام نیز در اخبار فوق تأکید نموده اند که خلافت از آنِ آن حضرت بوده، وآن حضرت سزاوارتر از ابوبکر وعمر بن خطاب بوده اند، پس بنابر این دو دسته از اخبار مسلم، خلافت را به ناحق گرفته اند!!!

برخی دلائل خلافت بلا فصل امیرالمؤمنین علیه السلام

اما چند حدیث در مورد نص صریح در حق امیرالمؤمنین علیه السلام:

1. ابن عباس می گوید: پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به علی علیه السلام فرمودند:

لا ینبغی أن أذهب الا وأنت خلیفتی؛(1) سزاوار نیست که من بروم مگر اینکه تو خلیفه ی من هستی.

حاکم، ذهبی وهیثمی سند این حدیث را صحیح دانسته اند و البانی در اولی حسن دانسته و در دومی تصحیح حاکم وذهبی را نقل کرده ورد نکرده است.

2. عن علی أن النبی صلی الله علیه و آله قال: خلفتک أن تکون خلیفتی. قال: أتخلف عنک یا رسول الله؟ قال: أما ترضی أن تکون منی بمنزلة هارون من


1- مسند احمد، ج 1، ص 330، ح 3062؛ معجم الکبیر، ج 12، ص 97؛ المستدرک علی الصحیحین، ج4، ص 229، ح 4652؛ ظلال الجنه البانی، ج 2، ص 337 و 338، ح 1188 و 1189؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 123.

ص:212

موسی؟ إلا أنه لا نبی بعدی؛(1) امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: پیامبر صلی الله علیه و آله به من فرمودند: تو را گذاشتم تا خلیفه ای من باشی ... . هیثمی می گوید: رجال این سند رجال صحیح (بخاری ومسلم) هستند.

3. قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمْ خَلِیفَتَیْنِ کِتَابُ اللَّهِ حَبْلٌ مَمْدُودٌ مَا بَیْنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ أَوْ مَا بَیْنَ السَّمَاءِ إِلَی الْأَرْضِ وَعِتْرَتِی أَهْلُ بَیْتِی وَإِنَّهُمَا لَنْ یَتَفَرَّقَا حَتَّی یَرِدَا عَلَیَّ الْحَوْضَ؛ (2) رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: همانا در بین شما برای بعد از خود دو خلیفه و جانشین گذاشتم. (و آن دو) کتاب خدا و عترتم، اهل بیتم هستند و آن دو قطعاً هرگز از هم جدا نمی شوند تا اینکه (قیامت) سر حوض بر من وارد شوند.

این حدیث را زید بن ثابت، ابوذر، ابوسعید خدری، زید بن ارقم و زید بن اسلم با لفظ «دو خلیفه» روایت کرده اند و هیثمی دو سند را و البانی نیز سند این حدیث را صحیح دانسته اند وشعیب ارنؤوط نیز در حاشیه مسند احمد این حدیث را با این لفظ صحیح دانسته است. البته احادیث فراوان دیگر است که در این کتاب به مناسبت ذکر شده است. این تنها برخی اخبار در این موضوع است.


1- معجم الاوسط طبرانی، ج 4، ص 296، ح 4399؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 110؛ کنز العمال، ج 13، ص 158، ح 36488.
2- مسند احمد، ج 5، ص 181 و 189، ح 21697 و 21618؛ فضائل الصحابه، ج 2، ص 603، ح1032؛ المعرفة و التاریخ، ج 1، ص 121؛ مصنف ابن ابی شیبه، ج 6، ص 309، ح 31679؛ معجم الکبیر، ج 5، ص 154، ح 4922؛ مجمع الزوائد، ج 1، ص 170 و ج 9، ص ؛ احادیث الصحیحه، ج 3، ص355، ح 2457.

ص:213

اما یکی از احادیثی که ابن تیمیه به عنوان نص در مورد ابوبکر ذکر نمود و ما اشاره کردیم که عین آن در مورد امیرالمؤمنین علیه السلام نیز وارد شده است، حدیث ذیل است: چون رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نزدیک شد، ام-المؤمنین، صفیه به آن حضرت گفت: ای رسول خدا، تمام همسران شما خانواده دارند که به آن ها پناه می برند و تو اهل مرا از من جدا کردی واگر اتفاقی برای شما افتاد من به چه کسی پناه برم. حضرت صلی الله علیه و آله فرمودند: به علی بن ابی-طالب. (1)

این حدیث را مالک بن مالک صحابی و ذؤیب از صفیه روایت کرده اند وهیثمی رجال آن را رجال صحیح خوانده است. چنان که در گذشته اشاره شد، با گواهی مدائنی معاویه از عمالش خواسته بود که مردم را تشویق کنند تا هر حدیثی که در فضل علی است، مانندش را در مورد صحابه و خلفا وضع کنند. بعید نیست که حدیث قبلی که به این معنا در مورد ابوبکر روایت شده از این دسته باشد.

از آنچه بیان شد روشن گشت که ابن تیمیه هم دروغ را پشت دروغ ادامه می-دهد وهم احادیث متواتر را بدون دلیل رد و تکذیب می کند، ولی در مورد دیگران به افسانه هایی که خود خلفا نیز از آن اخبار خبر نداشته ا ند و عکسش را معتقد بودند، چنگ زده است.


1- معجم الکبیر، ج 4، ص 230؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 112؛ سیر اعلام النبلاء، ج 2، ص 234 شرح حال صفیه، رقم 26.

ص:214

ابن تیمیه و نبرد های امیرالمؤمنین علیه السلام

ابن تیمیه در مورد جنگ های امیرالمؤمنین علیه السلام چه در زمان وجود مبارک پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وچه در زمان خلافت آن حضرت ادعاهایی می کند که دور از حقیقت است. ما هر یک از این ادعاهایی او را با پاسخ آن ها برایتان ذکر می کنیم.

ابن تیمیه هر چه در مورد امیرالمؤمنین علیه السلام در جنگ ها نقل شده به نوعی مخدوش کرده تا در نظر خواننده اش همه را باطل جلوه دهد که تنها به برخی سخنانش اشاره می کنیم:

می گوید: اینکه جبرئیل روز احد گفته باشد: شمشیری مانند ذوالفقار نیست وجوانی مانند علی نیست، به اتفاق مردم کذب است.(1)

و حال آن که این حدیث را امیرالمؤمنین علیه السلام و ابوذر و ابن عباس و ابورافع وابن نجیح روایت کرده اند.(2)

در حدیث دیگر آمده است: وقتی امیرالمؤمنین علیه السلام نه نفر (یا یازده نفر؛ بنابر نقل «تاریخ الخمیس ج 1، ص 427) از پرچمداران مشرکین را روز احد یکی پس از دیگری به قتل رسانید، جبرئیل فرمود: ای رسول خدا، این قطعا فداکاری و از خود گذشتگی است. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: همانا علی از من است و من از علی


1- منهاج السنه، ج 8، ص 102.
2- سیره ابن هشام، ج 3، ص 615، تاریخ طبری، ج 2، ص 197؛ هواتف ابن ابی دنیا، ص 20؛ تاریخ ابن عساکر، ج 39، ص 201؛ نظم درر السمطین، ص 120؛ کنز العمال، ج 5، ص 723، ح14242؛ تاریخ ابن کثیر، ج 3، ص 54.

ص:215

هستم. جبرئیل فرمود: و من از شما دو هستم ای رسول خدا. (1) در برخی اخبار مثل روایت طبری، جبرئیل در ادامه گفت: (لا سیف الا ذوالفقار ولا فتی الا علی.) این خبر از جابر، ابورافع، ابن عباس ورافع بن خدیج روایت شده است.

ابن تیمیه همچنین در رد اینکه امیرالمؤمنین علیه السلام افراد زیادی از مشرکین را کشته اند، می گوید: حمزه عبیده را در کشتن عتبه یاری کرد.(2) وسپس اشاره می کند که به سیره ابن هشام در این مورد مراجعه کرده است. حال آن که ابن هشام می گوید: حمزه و علی هیچ مهلتی به شیبه و ولید ندادند و سپس در کشتن عتبه عبیده را کمک کرده، وعتبه را کشتند.(3) ولی ابن تیمیه این مقدار را نیز پنهان می کند وخوشش نمی آید که از خوبی های امیر المؤمنین علیه السلام یاد کند.

البته در جنگ خندق عمرو بن عبدود مسلمین را به مبارزه طلبید، ولی کسی اجابت نمی کرد لذا مسلمین را به استهزا گرفته ومی گفت: کجا بهشتی که معتقدید هرکه از شما کشته شود وارد آن می شود و... واین امیرالمؤمنین علیه السلام بودند که آب روی آن ها را حفظ کردند وبا او مبارزه کرده واو رابه قتل رسانیدند. (4)


1- فضائل الصحابه احمد، ج 2، ص 656، ح 1119 و 1120؛ معجم الکبیر طبرانی، ج1، ص318، ح941؛ تاریخ طبری، ج 2، ص 65 و 197؛ مروج الذهب، ص 344؛ تاریخ ابن عساکر، ج 42، ص76، و ج 60، ص 167؛ کامل فی التاریخ، ج 1، ص295؛ سمط النجوم، ج 2، ص 15 و ... .
2- سیره ابن هشام، ج 2، ص 456؛ سنن ابی داود، ج1، ص601، ح2665؛ تاریخ طبری، ج2، ص148.
3- منهاج السنه، ج 8، ص 19.
4- سنن الکبری بیهقی، ج 9، ص132؛ تاریخ ابن عساکر، ج 42، ص78؛ البدایة والنهایه، ج 4، ص121؛ تاریخ الطبری، ج ، ص 239؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 34، ح 4329 و4330؛ تفسیر قرطبی، ج 14، ص 33؛ تفسیر ابن کثیر، ج 3، ص479.

ص:216

ابن تیمیه و فرار شیخین از جنگ ها

ابن تیمیه طبق عادتش می گوید: ابوبکر هرگز از جنگ فرار نکرد، حتی روز احد نه او ونه عمر فرار نکردند و تنها عثمان فرار کرد که خداوند او را بخشید، ولی هرگز کسی نگفته است که ابوبکر و عمر فرار کرده باشند، بلکه روز حنین نیز با پیامبر صلی الله علیه و آله ثابت ماندند، ولی برخی کذابین گفته اند: ابوبکر وعمر روز حنین (صحیح روز خیبر است) پرچم را گرفتند و بدون فتح برگشتند واز این ها برخی در این کذب اضافه کرده که ابوبکر وعمر فرار کردند. تمام این کذب است قبل از این که کذبش دانسته شود هر که چنین ادعا در حق آن دو دارد باید ثابت کند. کجاست نقل صادق که ابوبکر از حتی یک جنگ فرار کرده باشد، چه رسد بر این که سه بار فرار کرده باشد. هر که با سیره آشنایی دارد می داند که ابوبکر قوی ترین جمیع صحابه از جهت قلب بود و کسی در قوت قلب به او نزدیک هم نمی شد وابوبکر از زمانی که پیامبر صلی الله علیه و آله مبعوث شد تا زمان مرگش پیوسته مجاهد ثابت وشجاع بود و دانسته نشده که او از جنگ با دشمن ترسیده باشد، بلکه چون پیامبر صلی الله علیه و آله از دنیا رفت قلوب اکثر صحابه ضعیف گشت و او بود که آن ها را ثابت گردانید تا جایی که انس می گوید: ابوبکر برای ما خطبه خواند در حالی که ما مانند روباه شده بودیم، همواره ما را شجاع می-ساخت تا جایی که ما مثل شیر

ص:217

شدیم. (1) ابن تیمیه سخن آخر خود را که از انس نقل کرد بارها در وصف شجاعت ابوبکر در کتابش تکرار کرده است. (2)

باز می گوید: ابوبکر و عمر هرگز فرار نکردند و آنچه برخی کذابین از فرار آن دو در حنین نقل می کنند، کذب است. (3)

باز همو می گوید: اما اینکه علی هرگز فرار نکرده پس علی در فرار نکردن مانند ابوبکر و عمر و طلحه و زبیر و دیگر صحابه است. این ها نیز هرگز فرار نکردند و دانسته نشده که یکی از این ها فرار کرده باشند. اگر در باطن چیزی واقع شده و نقل نشده باشد، ممکن است در حق علی چیزی واقع شده که (در تاریخ) نقل نشده است. مسلمین در احد و حنین فرار داشتند و نقل نشده که کسی از این ها فرار کرده باشند. هر که نقل کرده که ابوبکر و عمر با پرچم روز در حنین (در خیبر) فرار کردند از دروغ های ساخته شده است که مفتران افترا بسته اند.(4)

جواب: چنان که روشن است ابن تیمیه هیچ حقیقت تلخی را در حق خلفا نمی پذیرد و برای بالا جلوه دادن مقام آن ها به دروغ ها پناه می برد و گاه هم از خود اکاذیبی می سازد و در مقابل هیچ حقایق مسلم و متواتری را در حق امیرالمؤمنین علیه السلامحاضر نیست بپذیرد و شبهه می اندازد که شاید علی فرار کرده باشد، ولی در


1- منهاج السنه، ج 8، ص 536.
2- منهاج السنه، ج 6، ص 139 و ج 8، ص 83؛ (اولا این سخنش دلالت به اوج بی حیایی او می کند وثانیا: این سخن را ما در هیچ کتابی پیدا نکردیم. همچنین ضعیف گشتن قلوب صحابه با رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله از اکاذیب ذهن اوست.
3- منهاج السنه، ج 8، ص 119 .
4- منهاج السنه، ج 8، ص 95 .

ص:218

تاریخ ثبت نشده است. اکنون با اخبار اسلامی در مورد جایگاه آن ها در جنگ ها آشنا خواهیم شد:

اما جنگ احد

ام المؤمنین عایشه می گوید: ابوبکر پیوسته وقتی روز احد را یاد می کرد می-گفت: آن روز همه اش برای طلحه بود. سپس شروع می کرد به نقل کردن وگفت: پس از فرار مردم در احد، من اول کسی بودم که به سوی پیامبر صلی الله علیه و آله برگشتم. (1)

حاکم هر سه سند این خبر را صحیح دانسته است.

انس بن نضر خود را به عمر وطلحه در بین مردانی از مهاجر و انصار رسانید وگفت: چرا نشسته اید؟ گفتند: پیامبر صلی الله علیه و آله کشته شد. گفت: حیات پس از پیامبر صلی الله علیه و آله را چه می کنید؟ برخیزید پس شما نیز بمیرید به خاطر آنچه پیامبر صلی الله علیه و آله برای آن جان داد. سپس همگی به میدان جنگ برگشتند. (2)

عمر بن خطاب در زمان خلافت خویش چون به این داستان اشاره کرد، گفت: پدر این (انس بن نضر) روز احد آمد، در حالی که من وابوبکر می گفتیم: پیامبر صلی الله علیه و آله کشته شد. او گفت: ای ابوبکر وای عمر چه شده است که شما را


1- الجهاد ابن مبارک، ص 106، ح 91؛ مسند طیالسی، ص 3، ح 6؛ طبقات ابن سعد، ج 3، ص155؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 29، ح 4315 و 5159 و 5610؛ فتح الباری، ج7، ص 278 ودیگران.
2- سیره ابن هشام، ج 4، ص 31؛ سیره ابن اسحاق، ج 1، ص 301، سیره ابن حبان، ج 1، ص218؛ تاریخ طبری، ج 2، ص 66؛ تاریخ الاسلام، ج 1، ص 210.

ص:219

می بینم که نشسته اید؟ اگر پیامبر صلی الله علیه و آله کشته شده است خدا زنده است ونخواهد مرد.(1)

ابوجعفر اسکافی نیز می گوید: جز چهار نفر، یعنی علی وزبیر وابودجانه وطلحه روز احد همه فرار کردند وروز حنین نیز جز نه نفر از اهل پیامبر صلی الله علیه و آله همگی فرار کردند. (2)

عمر بن خطاب خطبه خواند و آیه فرار از جنگ احد را تلاوت کرد وگفت: روز احد فرار کردیم و من به بالای کوه فرار کردم ... .(3)

این سند در متابعات قطعا صحیح است وتمام رجالش رجال صحیح است، جز کلیب که او ثقه واز صحابه نیز خوانده شده است.

در خبر دیگر خلیفه دوم می گوید: روز احد از اطراف پیامبر صلی الله علیه و آله متفرق شدیم (فرار کردیم) و من به بالای کوه برآمدم ... . (4)

در صلح حدیبیه وقتی عمر بن خطاب به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله اعتراض کرد، حضرت خطاب به او فرمودند:


1- لباب الآداب، اسامه بن منقذ، ص 54. ترجمه حال این نویسنده در: سیر اعلام النبلاء، ج 18 شرح رقم 283 وارد شده است.
2- رسائل جاحظ، ص 54؛ شرح نهج البلاغه، ج 13، ص 278.
3- تفسیر طبری، ج 4، ص 197؛ کنز العمال، ج 2، ص 375، ح 4291؛ در المنثور، ج 2، ص88.
4- کنز العمال، ج 2، ص 375، ح 4290؛ در المنثور، ج 2، ص 80؛ و دیگران به نقل از ابن منذر. مغازی واقدی، ج 1، ص 294 و 320، به همین معنا که جناب خلیفه به بالای کوه فرار کرده و از آن جا برگشته است.

ص:220

مگر روز احد فرار خود را فراموش کردید، در حالی که من یکا یک شما را صدا می کردم؟ مگر روز احزاب را فراموش کردید ...؟ مگر فلان روز را فراموش کردید؟... مسلمین گفتند: راست گفت خدا و رسولش... . (1)

بیهقی این خبر را از موسی بن عقبه و زهری از عروه با سه سند نقل کرده است و واقدی این خبر را از ابوسعید خدری از عمر نقل کرده است.

ابن عباس می گوید: لعلی أربع خصال هو أول عربی وعجمی صلی مع النبی صلی الله علیه و آله وهو الذی کان لواؤه معه فی کل زحف وهو الذی صبر معه یوم المهراس انهزم الناس کلهم غیره وهو الذی غسله وهو الذی أدخله قبره؛(2) علی چهار مناقب داشت، او اولین شخص از عرب وعجم بود که همراه پیامبر صلی الله علیه و آله نماز خواند وپرچم اسلام در تمام جنگ ها دست او بود، و او بود که در جنگ احد زمانی که همه جز او فرار کردند همراه پیامبر صلی الله علیه و آله صبر نمود، واو آن حضرت را غسل داد ووارد قبر نمود.

ابن عساکر این خبر را با دو سند روایت کرده وذهبی در سند این خبر زکریا بن یحیی وقار را متهم خوانده است، حال آن که اولا: در سند ابن عساکر زکریا وجود ندارد. ثانیا: زکریا را برخی مدح نیز کرده اند و ابوحاتم از او حدیث روایت کرده و جرح نکرده است. البته باید دقت داشته باشیم که ابن تیمیه این خبر را نیز با دلیل قرار دادن این که در جنگ احد پرچم همراه مصعب بن عمیر بوده ودر فتح


1- مغازی واقدی، ص 608؛ دلائل النبوه بیهقی، ج 4، ص 235، ح 1506 .از عروه و زهری؛ تاریخ الاسلام، ج 1، ص 271.
2- المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 120، ح 4582؛ تاریخ ابن عساکر، 42، ص 72 و 73.

ص:221

مکه همراه زبیر، تکذیب کرده است(1) وحال آن-که اولا: ابن اسحاق می گوید: در احد سه پرچم بود. (2) ابن عباس در خبر صحیح دیگر وسعید بن مسیب وابن اسحاق وابوالفتح گفته اند: پیامبر صلی الله علیه و آله در احد پرچم مهاجرین را به علی دادند.(3) ابن کثیر با سند صحیح از ابن عباس نقل کرده که گفته است: پرچم مهاجرین در تمام جنگ ها همراه علی بود. سپس می گوید: از سعید بن مسیب وقتاده نیز چنین خبر نقل شده است. (4) اخبار دیگر نیز در این موضوع است که ما به همین مقدار اکتفا می کنیم.

اخبار صحیح کتب اهل سنت تصریح دارد که امیرالمؤمنین علیه السلامپیوسته در میدان بودند.(5) وثعلبی نقل کرده که آن روز امیرالمؤمنین علیه السلامحدود هفتاد جراحت برداشت(6) و ابن اثیر می گوید: در آن روز علی شانزده ضربه خورد که در هر ضربه به زمین می افتاد و در هر بار جبرئیل او را بلند می کرد.(7) در گذشته نیز اشاره شد که تمام نه نفر از پرچم داران مشرکان را که یکی پس از دیگری پرچم را به دست می گرفتند، امیرالمؤمنین علیه السلام به قتل رسانید.


1- منهاج السنه، ج 5، ص 64.
2- سبل الهدی والرشاد، ج 4، ص 24.
3- تاریخ طبری، ج 2، ص 66؛ الثقات ابن حبان، ج1، ص 224؛ تاریخ ابن عساکر، ج42، ص74؛ البدایة والنهایه، ج7، ص251؛ مجمع الزوائد، ج6، ص 114؛ سبل الهدی والرشاد، ج 4، ص 24
4- البدایة والنهایه، ج7، ص371؛ طبقات الکبری، ج 3، ص 22 خبر قتاده.
5- مجمع الزوائد، ج 6، ص 112 و 114 هیثمی سند خبر اولی را صحیح دانسته و دومی را به خاطر یحیی بن عبدالحمید ضعیف خوانده حال آن که یحیی بدون شک ثقه است.
6- تفسیر ثعلبی، ذیل آیه ای 140 آل عمران.
7- اسد الغابه، ج 4، ص 120؛ تاریخ الخلفاء سیوطی، ص 68.

ص:222

ابن کثیر که تعصب او در مواجهه با اخبار مناقب اهل بیت علیهم السلام وانکار آن وصف نشدنی است با این وجود می گوید: علی در احد نبرد شدیدی داشت ومشرکین فراوانی را به قتل رسانید ودر خندق عمرو بن عبدود را که قهرمان عرب ودر شجاعت شهرت داشت به قتل رسانید.(1)

قوشچی می گوید: در احد همه جز علی فرار کردند و علی بیشترین مشرکین را در آن جنگ به قتل رسانید. (شرح التجرید، ص 486 ).

اما حنین

حکم بن عتیبه می گوید: در حنین جز چهار نفر علی و عباس و ابوسفیان بن حارث و ابن مسعود همه فرار کردند. (2)

شبیه این خبر از انس نیز روایت شده و در آن ابن مسعود را نام نبرده است وسندش صحیح است و رجال سند آن را صالحی شامی ثقات دانسته و حسین سلیم در حاشیه مسند ابویعلی حسن دانسته و در آن انس گفته است: علی در آن روز شدیدترین آن ها بود که در پیش روی پیامبر صلی الله علیه و آله می جنگید. (3) سند ابن ابی شیبه نیز مرسل صحیح است و خبر انس آن را تقویت می کند.


1- البدایة والنهایه ابن کثیر، ج 7، ص 251
2- مصنف ابن ابی شیبه، ج 8، ص 552؛ فتح الباری، ج 8، ص 23، سیره حلبی، ج3، ص 123 .
3- مسند ابویعلی، ج 6، ص 289، ح 3606؛ مجمع الزوائد، ج 6، ص 180؛ سبل الهدی والرشاد، ج 5، ص 324 .

ص:223

ابوقتاده می گوید: ... مردم روز حنین فرار کردند و من نیز همراه آن ها فرار کردم. به ناگاه در بین مردم عمر بن خطاب را دیدم و به او گفتم: به مردم چه شده است؟ گفت: کار خداست. سپس مردم به سوی پیامبر صلی الله علیه و آله برگشتند. (1)

بخاری در مصدر اولی که ذکر کردیم خبر را کامل نقل کرده است و در بقیه او وابن کثیر و بقیه نیز خبر را یک نوع با تصرف ناقص نقل کرده اند.

باز نقل کرده اند که: مسلمین روز حنین فرار کردند و همراه پیامبر صلی الله علیه و آله جز ده نفر کسی باقی نماند و گفته شده که نه نفر که عبارت اند از: علی، عباس، ابوسفیان بن حارث، نوفل، ربیعه بن حارث، عتبه، معتب بن ابی لهب، فضل بن عباس و ابن زبیر و گفته شده که ایمن بن ام ایمن نیز فرار نکرده است. (2)

اما خیبر

چنان که اشاره شد ابن تیمیه گفت: کذابین گفته اند ابوبکر و عمر روز خیبر پرچم را گرفتند و بدون پیروزی برگشتند و سخنان دیگر که گذشت. اما برخی سخنان دیگر او در مورد خیبر:

ابن تیمیه می گوید: «در روز خیبر پرچم قبل از علی، نه به ابوبکر داده شده بود و نه به عمر. هیچ یک از آن دو به آن نزدیک هم نشدند. این از دروغ هاست. (3)


1- ؛ صحیح بخاری، ج 4، ص 1570، ح 4067 و 4066، ج 3، ص 1144، ح 2973؛ سنن ابوداود، ج 2، ص 77، ح 2717؛ صحیح ابن حبان، ج 20، ص 126، ح 4892 و 4927؛ تاریخ ابن کثیر، ج 4، ص 329.
2- تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 62؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 62؛ تاریخ طبری، ج 2، ص 27؛ الاستیعاب، شرح حال عباس و همچنین شرح حال ایمد، ج 1، ص 62؛ تفسیر فخر رازی، ج 16، ص 22.
3- منهاج السنة، ج 7، ص 365.

ص:224

همچنین ابن تیمیه در باره این لفظ از حدیث خیبر که «ابو بکر و عمر فرار کردند» می گوید: «لعنت خدا بر دروغگویان ! چه کسی از علما این حدیث را روایت کرده است؟ سند صحیح برای این حدیث کجاست؟ این دروغ و کذب است.»(1)

این که حضرات خلیفه اول و دوم پرچم را گرفتند و برای فتح خیبر رفته، ولی ناکام برگشتند، از مسلماتی است که در زیر به آن اشاره می شود:

عن علی قال: سار النبی صلی الله علیه و آله إلی خیبر فلما أتاها بعث عمر و بعث معه الناس إلی مدینتهم أو قصرهم فقاتلوهم فلم یلبثوا أن هزم عمر و أصحابه فجاءوا یجبنونه ویجبنهم؛ (2) «پیامبر صلی الله علیه و آله پرچم را در روز خیبر به دست عمر دادند. آن گاه او به طرف دشمن روانه شد. سپس از میدان فرار کرده برگشت، در حالی که یارانش عمر را ترسو می خواندند و عمر یارانش را ترسو می خواند. (و هرکدام دیگری را سبب فرار از جنگ می دانستند .)

این خبر را امیرالمؤمنین علیه السلام، ابن عباس، جابر، سلمه بن اکوع و بریده نقل کرده اند.

حاکم و ذهبی سند امیرالمؤمنین علیه السلام را صحیح دانسته اند و متقی نیز آن را حسن دانسته و دو سند ثعلبی از سلمه بدون نزاع صحیح است.


1- منهاج السنة، ج 8، ص 123.
2- مصنف ابن ابی شیبه، ج 8، ص 521، ح 36879 و 36894؛ تاریخ طبری، ج 2، ص 136؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 40، ح 4340 و 4341 و 4342 با سه سند؛ تفسیر ثعلبی، ج 9، ص 50 با سه سند؛ تاریخ ابن عساکر، ج 42، ص 93 و 97؛ مجمع الزوائد، ج 6، ص150، ج9، ص124؛ کنز العمال، ج 10، ص 462، ح30119.

ص:225

«عبد الرحمن بن ابی لیلی می گوید: «باری چنین شده بود که علی در زمستان با لباس تابستانه و در تابستان با لباس زمستانه از خانه بیرون می آمد. مردم از من پرسیدند: «از پدرت که علی را مدتی همراهی کرده بپرس که سبب این کار علی چیست ؟» (عبد الرحمن می گوید:) «به پدرم گفتم که مردم از علی چیزی را دیده اند که مورد انکارشان است؟ پدرم گفت: «آن چیز چیست ؟» گفتم: «اینکه علی در گرمای شدید با لباس زمستانه بیرون می آید و در حالی که در سرمای شدید با لباس تابستان بیرون می آید هیچ پروا از آن ندارد واز آن خودداری هم نمی کند. آیا در این باره چیزی شنیده ای؟ مردم از من خواستند که تو در باره این کار از علی بپرسی.» پدرم شبی که علی را همراهی می کرد از او پرسید: «ای امیر المؤمنین، مردم از دو مطلبی جویا هستند.» امیرالمؤمنین فرمودند: «چه چیزی را ؟» گفت: «اینکه تو در گرمای سخت با لباس زمستانه خارج می شوی ودر حالی که هوا سخت سرد است با لباس تابستانه خارج می شوی.» امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: «ای ابولیلی ! مگر همراه ما در خیبر نبودی ؟» گفت: «آری، به خدا قسم که همراه شما بودم.» فرمود: «همانا پیامبر صلی الله علیه و آله ابوبکر را برای جهاد و فتح خیبر فرستادند. ابوبکر همراه مردم حرکت کرد، ولی پس از اندکی خود و همراهانش پا به گریز گذاشته از میدان فرار کردند. پیامبر صلی الله علیه و آله عمر را فرستادند واو نیز پا به فرار گذاشت. سپس پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: «هم -اینک پرچم را به دست مردی می دهم که خدا و پیامبرش او را دوست دارند و او نیز خدا و پیامبرش را دوست دارد. خداوند پیروزی را نصیب او می گرداند و او فرار نمی کند. سپس کسی را به سوی من فرستاده ومرا خواستند. من آمدم در حالی که چشمانم درد می کردند و نمی توانستم چیزی را ببینم. پیامبر صلی الله علیه و آله از آب دهان خود بر چشمانم مالیده و فرمودند: «خدایا، گرمی و سردی

ص:226

را از او دور کن !» امیرالمؤمنین فرمودند: «بعد از آن هیچ گاه گرمی و خنکی مرا اذیت نکرد.»

این حدیث را امیرالمؤمنین علیه السلام (با دو سند)، ابن عباس، جابر، بریده، (با سه سند)، ابولیلی، ابوسعید خدری، سلمه و عمار روایت کرده اند. (1)

این لفظ را ابن ابی شیبه و بزار و برخی دیگر روایت کرده اند و سندش صحیح است و متقی در باره ای همین لفظ می گوید: طبری سند این حدیث را صحیح دانسته است. بقیه به صورت: «ابوبکر و عمر پرچم را گرفتند و بدون پیروزی برگشتند» این داستان را نقل کرده اند. حاکم و ذهبی سه سند این حدیث را وهیثمی پنج سند این حدیث را صحیح دانسته اند و شعیب و البانی نیز سند این حدیث را صحیح دانسته اند.

ابن حجر می گوید: «این حدیث را بخاری ومسلم مختصر وکوتاه نقل کرده اند (و هیچ اشاره ای به پرچم گیری ابوبکر و عمر نکرده اند.) اصل قضیه این بوده که ابتدا پرچم را ابوبکر می گیرد و بدون پیروزی بر می گردد و بعد عمر می گیرد ... .»(2)


1- مصنف ابن ابی شیبه، ج 6، ص 367، ح 32080؛ ج 7، ص 394، ح 36883؛ مسند احمد، ج3، ص16، ح 11138، ح 5، 353 و 358، ح 23043 و 23081؛ مسند بزار، ج 2، ح 496، ج 3، ص22، ح 770؛ سنن الکبری نسائی، ج 5، ص108 و 189، ح 8401 تا 8403 و 8601؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص39 و 40، ح 4337 تا 4339؛ مسند رویانی، ج 2، ص261، ح 1172؛ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 43، ح117؛ معجم الکبیر، ج 7، ص 77 و 357، ح 5785 و 6303؛ معجم الصغیر، ج2، ص 65، ح 790؛ معجم الاوسط، ج 3، ص 152، ح2307؛ تاریخ طبری، ج 2، ص 136 و 137، ج 3، ص 11 و 12؛ سیره ابن هشام، ج 4، ص305؛ مسند حارث، ج 2، ص 499، ح 1346؛ مسند ابو یعلی، ج 2، ص 708، ح696؛ تاریخ بخاری، ج 7، ص 263، ح 6421؛ مجمع الزوائد، ج 6، ص150 و 151، ج9، ص 124؛ فتح الباری، ج 7، ص 183 و 184؛ کنز العمال، ج 13، ح 36388.
2- فتح الباری، ج 7، ص 384.

ص:227

پس بنابر حکم ابن تیمیه تمام این محدثین وافرادی که در سند آن هستند کذاب بوده اند. همچنین ثابت می شود که ابن تیمیه این جا نیز دروغ گفته واین همه محدثین را متهم به کذب کرده است. البته باید دقت داشته باشیم اینکه ابوبکر وعمر از خیبر فرار کرده اند با در نظر گرفتن راویان آن بدون شک متواتر خواهد بود.

ابن تیمیه وحافظ قرآن نبودن امیرالمؤمنین علیه السلام

ابن تیمیه می گوید: «عثمان بدون تردید قرآن را جمع نموده است و گاهی هم آن را در نماز می خواند، اما در باره علی (میان علما) اختلاف است که آیا همه ای قرآن را حفظ کرده بود یا نه.»(1)

جواب: در حدیث وارد شده است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: علی أقضی أمتی بکتاب الله؛ علی داناترین امتم به کتاب خداست. (2)

البانی حدیثی را با این لفظ که الفاظ زیاده دارد در کتاب ضعیفه اش وارد کرده و گفته است: این حدیث را به خاطر شطر دومش در این کتاب وارد کردم و اما شطر اولش (یعنی داناترین امتم در امر قضاوت به وسیله کتاب خدا علی است) دارای شاهد از ابن عمر است وآن را در کتاب (صحیحه ام، حدیث شماره 1224 وارد کرده ام.) این حدیث به تنهایی ادعای ابن تیمیه را تکذیب می کند.

در احادیث صحیح ثابت شده که امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند:


1- منهاج السنة، ج 8، ص 229.
2- سلسله احادیث ضعیفه البانی، ج 1، ح 4883 .

ص:228

سلونی و الله لا تسْألونی عن شیءٍ یکون إلی یومِ القیامة إلاّ أخبرتُکم وسلونی عن کتاب الله فوالله ما من آیةٍ إلاّ وأنا اعلم أبلیل نزلتْ أم بنهار فی سهل أم فی جبل؛(1) ابوطفیل از امیرالمؤمنین علیه السلام نقل کرده که فرمودند: از من سؤال کنید والله سؤال نمی کنید از من از هر آنچه تا قیامت واقع خواهد شد، مگر این که شما را از آن خبر می دهم. از کتاب خدا مرا سؤال کنید والله هیچ آیه ای نیست مگر این که من می دانم شب نازل شده یا روز، در زمین هموار یا در کوه.

قال علیٌّ: والله ما نَزَلَتْ آیةٌ إلاّ وقد علمتُ فیما نزلتْ وأین نزلتْ و علی من نزلتْ إنّ ربّی وهب لی قلباً عقولاً ولساناً ناطقاً؛(2) سلیمان الاحمسی از پدرش یا از امیرالمؤمنین علیه السلام نقل کرده که فرمودند: والله هیچ آیه ای نازل نشد مگر این که من می دانم در مورد چه و کجا و در مورد که نازل شده است. همانا پروردگارم برای من قلب ... .

این دو خبر صحیح هستند و از آن نیز می توان استفاده نمود که امیرالمؤمنین علیه السلام حافظ قرآن، بلکه بالاتر از این حرف ها بوده و کسی که حافظ کل قرآن نیست نمی تواند چنین احاطه ای داشته باشد.


1- تفسیر عبدالرزاق، ج 3، ص 241؛ الجرح والتعدیل، 6، ص 291، رقم1055؛ تهذیب التهذیب، ج 7، ص 297، رقم 566؛ الاصابه، ج 4، ص 467، رقم 5704؛ فتح الباری، ج 8، ص 459 و 599 و ج 11، ص249 و 291؛ مصنف ابن ابی شبه، ج 7، ص 528، ح 37734؛ انساب الاشراف، 2، ص 351؛ طبقات ابن سعد، ج 2، ص338.
2- حلیة الولیا، ج 1، ص 67؛ طبقات ابن سعد، 2، ص 338؛ انساب الاشراف، ج 2، ص 351؛ تهذیب التهذیب، ج 6، ص 338؛ تاریخ الاسلام، ج 1، ص 486 .

ص:229

در اخبار فراوان دیگر ثابت شده است که امیرالمؤمنین علیه السلام پس از رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله تمام قرآن را همراه با شأن نزول و بیان ناسخ و منسوخ جمع کرده اند.

ابن سیرین می گوید: من خیلی گشتم که این کتاب را پیدا کنم، ولی پیدا نکردم و اگر به دست می آوردم علم در آن بود. (1)

ابن سیرین به عکرمه ناصبی گفت: آیا قرآن را (در زمان خلفا) همان گونه ای که علی جمع کرده بود با ترتیب نزول جمع کردند؟ عکرمه گفت: اگر انس وجن با هم جمع شوند تا کتابی مانند مصحف (قرآن) علی را جمع کنند نخواهند توانست.(2)

وأخرج ابن أشته عن ابن سیرین أنه (علی) کتب فی مصحفه الناسخ والمنسوخ وأن ابن سیرین قال فطلبت ذلک الکتاب وکتبت فیه إلی المدینة فلم أقدر علیه؛ (3) ابن سیرین گفته است: علی در قرآنش ناسخ و منسوخ را نیز نوشته بود، من آن کتاب را طلب کردم وبرای پیدا کردن آن به مدینه نامه نوشتم، ولی به آن دست رسی پیدا نکردم.

عن علی قال: لما قبض رسول الله أقسمت أوحلفت أن لا أضع ردائی عن ظهری حتی أجمع ما بین اللوحین فما وضعت ردائی حتی جمعت القرآن؛(4) امیر المؤمنین علیه السلام فرمودند: چون رسول خدا صلی الله علیه و آله از دنیا رفتند سوگند یاد کردم که عبایم را بر پشتم


1- مصنف ابن ابی شیبه، ج 7، ص 197؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 587؛ الاستیعاب؛ ج 2؛ ص974؛ طبقات ابن سعد، ج 2، ص 338؛ الاتقان، ج 1، ص 161.
2- الاتقان سیوطی، ج 1، ص 161، ح 751؛ مناهل العرفان، ج 1، ص 177
3- الاتقان سیوطی، ج 1، ص 162، ح 752؛ مناهل العرفان، ج 1، ص 177.
4- حلیة الاولیاء، ج 1، ص 67؛ سیر اعلام النبلاء، ج 14، ص 22، رقم 11؛ کنز العمال، ج 13، ص151، 36473.

ص:230

نگذارم تا این که قرآن را بین دو لوح جمع کنم و عبایم را بر پشتم نگذاشتم تا این که قرآن را جمع کردم.

این خبر از مسلمات است، ولی در کتاب های دیگر برخی برای تأیید عقیده ای خود مطالبی را اضافه کرده اند که اخبار مسلم دیگر آن را تکذیب می کند.

قال ابن حجر: وقد ورد عن علی أنه جمع القرآن علی ترتیب النزول عقب موت النبی أخرجه ابن أبی داود ؛(1) ابن حجر می گوید: از علی روایت شده که او پس از رحلت پیامبر قرآن را تا ترتیب نزولش جمع کرد.

امت اسلامی باید از خود سؤال کند که این قرآن کجاست ! و چه سبب شد که از این قرآن محروم گشت !

البته باید توجه داشته باشیم؛ قرآنی که امیرالمؤمنین علیه السلام جمع کردند هیچ فرقی با قرآن حاضر از جهت شمار آیات و سور ندارد و تنها فرقش در این است که «شأن نزول» و«ترتیب نزول» و «ناسخ و منسوخ» در مورد تمام آیات بیان شده است. اگر آن در دسترس مردم بود دیگر کسی نمی توانست به دلخواه خویش قرآن را معنا و تفسیر کند و نزول آیات را در مورد هر که دوست دارد تطبیق سازد.

ملاحظه می کنید که به کوری چشم ابن تیمیه امیرالمؤمنین علیه السلام قبل از همه قرآن را به تنهایی جمع کرده اند. اگر آن حضرت حافظ نبودند، چگونه آن ها را همراه با شأن نزول جمع کرده اند.

همچنین هر که در این موضوع سخن گفته است، امیرالمؤمنین علیه السلام را در رأس همه ای حافظان قرآن اسم برده است. (2)


1- فتح الباری، ج 9، ص 34 و 42؛ الاتقان، ج 1، ص 195، ح183؛ سبل الهدی والرشاد، ج11، ص335.
2- تفسیر قرطبی، ج 1، ص 169؛ فتح الباری، ج 9، ص 56؛ مناهل العرفان، ج 1، ص 169.

ص:231

قابل یاد آوری است که هیچ کسی جز ابن تیمیه چنین ادعایی نکرده است. ابن تیمیه از کجا دانست که امیرالمؤمنین علیه السلام حافظ قرآن نبوده اند ! توجه کنید چگونه ابن تیمیه برای بدبین کردن مسلمین نسبت نفس و جان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله سعی و تلاش کرده است.

ابن تیمیه و آیین امیرالمؤمنین علیه السلام در کودکی

ابن تیمیه می گوید: قبل أن یبعث الله محمدا لم یکن أحد مؤمنا من قریش لا رجل ولا صبی ولا امرأة ولا الثلاثة ولا علی. وإذا قیل عن الرجال: إنهم کانوا یعبدون الأصنام فالصبیان کذلک: علی وغیره. وإن قیل: کفر الصبی لیس مثل کفر البالغ. قیل: ولا إیمان الصبی مثل إیمان البالغ. فأولئک یثبت لهم حکم الإیمان والکفر وهم بالغون وعلی یثبت له حکم الکفر والإیمان وهو دون البلوغ والصبی المولود بین أبوین کافرین یجری علیه حکم الکفر فی الدنیا باتفاق المسلمین؛(1) پیش از اینکه خدا پیامبر صلی الله علیه و آله را برگزیند کسی از قریش ایمان نداشت، نه مرد ونه کودک، نه زن، نه سه نفر ونه علی. اگر در باره مردان گویند که (قبل از اسلام) بت می پرستیدند، (باید بگویم که) کودکان نیز بت می پرستیدند: چه علی وچه غیر علی. واگر کسی بگوید که کفر کودک مثل کفر بزرگ سال نیست، به او می گویم که ایمان کودک هم مثل ایمان بزرگ سال نمی باشد. همان طوری که به بزرگ سالان (که بالغ هستند) حکم کفر وایمان صدق می کند، به علی نیز حکم کفر وایمان ثابت می شود، گرچه نابالغ باشد. کودکی که


1- منهاج السنة، ج 8، 285.

ص:232

از پدر ومادر کافر به دنیا آمده است به اتفاق مسلمانان حکم کفر به او جاری ست.»

جواب: حاکم در «مستدرک» و دیگران نیز گفته اند:

تواترت الأخبار انّ فاطمة بنت أسد ولدتْ أمیرألمؤمنین علی إبن أبیطالب فی جوف الکعبة ؛(1) به تواتر ثابت شده که فاطمه بنت اسد علی را در داخل خانه خدا به دنیا آورده است.»

نقل شده است که هنگام ولادت امیرالمؤمنین علیه السلام دیوار کعبه برای حضرت فاطمه بنت اسد شکافته شد و او سه روز در داخل کعبه بود و امیرالمؤمنین علیه السلام را در آنجا به دنیا آورد.

حالا به ابن تیمیه وپیروانش که سخنان اورا مثل وحی تکرار می کنند، می-گوییم: مادر حضرت علی چگونه «کافر» و «مشرک» بوده که خداوند برایش چنین کرامتی عطا فرمود؟

هرچند بعضی از علمای اهل سنت بر آن اند که پدر ومادر امیرالمؤمنین علیه السلام، قبل از اسلام در دین بت پرستی بودند وحتی در مورد پدر ومادر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نیز متأسفانه چنین اعتقادی دارند، ولی حقیقت خلاف آن است.

بررسی های تاریخی و کاوش های به دور از هر گونه تعصب در احادیث چنین نتیجه را می رساند که نه تنها پدر و مادر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله مؤمن و یکتاپرست بودند، بلکه از اجداد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله افراد زیادی مؤمن، یکتاپرست و در دین حضرت ابراهیم خلیل علیه السلام بودند که از جمله آن ها جدّ اعلای حضرت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله عبد


1- المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 550، ح 6044؛ ازالة الخفاء دهلوی و دیگران.

ص:233

المطلب می باشد. حتی بررسی ها این را می رساند که عموی آن حضرت ابوطالب (پدر حضرت علی علیه السلام) نیز چه قبل از بعثت حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله و چه بعد از آن لحظه ای بت نپرستیده، بلکه از مؤمنان کامل به شمار می رفته است.

در مورد ایمان حضرت ابو طالب کتاب هایی نوشته شده که از جمله آن هاست کتابی از محمد بن رسول برزنجی مدنی که در باره ایمان والدین پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وابوطالب نوشته است.

همچنین کتانی در کتابی که در مورد احادیث متواتر نوشته است، ایمان پدران پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را از اخبار متواتر برشمرده و می نویسد:

تمام پدران و مادران پیامبر صلی الله علیه و آله موحد بودند وبر آن ها کفر و عیب وپلیدی داخل نشد و نه هیچ چیزی که اهل جاهلیت بر آن بودند، باجوری در حاشیه اش بر «جوهرة التوحید» ذکر کرده که موحد بودن آن ها به حد تواتر معنوی می رسد. (1)

کتانی محبت به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و اهل نجات بودن ابوطالب را نیز از اخبار متواتر خوانده ونوشته است:

همانا ابوطالب پیامبر صلی الله علیه و آله را دوست داشت و آن حضرت را حمایت و یاری می کرد. شیخ جلیل القدر علامه سید محمد بن رسول برزنجی مدنی در کتابی که در نجات والدین پیامبر صلی الله علیه و آله تألیف کرده است، آخر کتابش را به دلائل نجات ابوطالب واین که اهل نجات بودن ابوطالب متواتر است، اختصاص داده است وگفته است: «اخبار به تواتر رسیده که ابوطالب پیامبر صلی الله علیه و آله را دوست داشت وآن


1- نظم المتناثر من الحدیث المتواتر کتانی، ص 196، ح 225.

ص:234

حضرت را در تبلیغ دینش یاری می کرد ودر هر چه می فرمودند تصدیقش می نمود وپسرانش جعفر وعلی را به پیروی ویاری آن حضرت امر می کرد.» سپس می گوید: «این اخبار به روشنی دلالت بر این می کند که قلب ابو طالب پر از ایمان به پیامبر صلی الله علیه و آله بود.» همانا این مطلب را در کتاب «اسنی المطالب فی نجات ابی طالب» نقل کرده است.(1)

علاوه بر آنچه ذکر شد، یادآور می شویم که ابن قتیبه در کتاب «معارف» یا «تأویل المختلف الحدیث» بابی گذاشته و در آن بیش از پنج نفر را نام برده که پیرو دین آن زمان بوده و از بت پرستی کناره گیری کرده اند و ابوذر نیز بنابر روایت «صحیح مسلم» قبل از بعثت موحد بوده وبرای خداوند متعال نماز می گزاشته است.(2) و این مطلب نیز دروغگویی ابن تیمیه را ثابت می کند.

همچنین اهل سنت به امیرالمؤمنین علیه السلام لقب «کرم الله وجه» را داده اند واین به این خاطر است که امیرالمؤمنین علیه السلام یک لحظه هم بت نپرستیده است، ولی ابن تیمیه می گوید: «علی نیز مانند دیگران بت می پرستید. با این وجود وهابی ها به چنین فرد ورهبر دروغباف فخر می کنند واز او پیروی می کنند وبه مانند او به امیرالمؤمنین واهل بیت علیهم السلام تهمت زده و سخنان رهبر دروغباف خود را در مورد اهل بیت علیهم السلام تکرار می کنند.

ابن تیمیه در مهم ترین کتاب هایش مانند «الفتاوی الکبری» و «جامع الفتاوی» و«منهاج السنه» ودر بسیاری کتب دیگرش در مورد امیر المؤمنین علیه السلام لقب (کرم الله وجهه) را ذکر نکرده وتنها دو یا سه مورد در برخی کتب دیگرش آن حضرت


1- نظم المتناثر من الحدیث المتواتر، ص 196، ح 226 و دیگران .
2- صحیح مسلم، ج 4، ص 1918، ح 2473، کتاب الفضائل، باب من فضائل ابی ذر.

ص:235

را به این لقت خوانده است که این هم دلالت به تناقض گفتارش می کند وهم به دروغگویی اش.

ابن تیمیه وشاگردی ابن عباس

ابن تیمیه می گوید: وقوله: ابن عباس تلمیذ علی کلام باطل؛ (1) اینکه ابن عباس شاگرد علی است، سخنی است بی اساس و باطل .»

این در حالی است که شاگرد امیرالمؤمنین علیه السلام بودن ابن عباس از جمله اخبار مشهور و از مسلمات نزد مسلمین است و مناوی در شرح حدیث «علی همراه قرآن و قرآن همراه اوست» می گوید:

ولذا کان أعلم الناس بتفسیر إلی أن قال: حتی قال ابن عباس: ما أخذت من تفسیر فعن علی ؛(2) بنابر این، علی داناترین مردم به تفسیر بود ... حتی ابن عباس گفته است: «هر چه از تفسیر دریافته ام از علی است.»

باز هم ابن تیمیه می گوید:

لیس فی الأئمة الأربعة ولا غیرهم من أئمة الفقهاء من یرجع إلی علی فی فقهه. .. فمالک أخذ علمه عن أهل المدینة وأهل المدینة لا یکادون یأخذون عن علی !.. وأبو حنیفة الشافعی وأحمد تنتهی طرقهم إلی ابن عباس وابن عباس مجتهد مستقل ولا یقول بقول علی ! (3) در بین هیچ یک از امامان چهار مذهب و غیر آن ها از امامان فقیه یک نفر هم پیدا نمی شود که در فقه خود به علی


1- منهاج السنة، ج 7، ص 536.
2- فیض القدیر مناوی، ج 4، ص 357.
3- منهاج السنة، ج 4، ص 142 و 143.

ص:236

مراجعه کرده باشد ... . مالک علمش را از اهل مدینه گرفته و اهل مدینه از علی علم نمی گرفتند. ابو حنیفه، شافعی و احمد علمشان به ابن عباس می رسد و ابن عباس مجتهد مستقل است و پایبند به قول علی نبود.

البته خیلی روشن است که چنین سخن ابن تیمیه دروغی بیش نیست. اگر ابن تیمیه این نسبت را تنها به مالک بن انس می داد، شاید درست و صحیح بود. چون مالک بنابر سخن محدثین نه در فضل امیرالمؤمنین علیه السلام حدیثی روایت کرده و نه در «موطأ»اش از آن حضرت حدیثی روایت کرده است. اما شافعی (در کتاب «ام» و نیز دیگر کتبش) و احمد در «مسند» احادیث فراوان از امیرالمؤمنین علیه السلام روایت کرده و به سخنان آن حضرت استدلال کرده اند. و همچنین ابوحنیفه نیز با سندش از آن حضرت احادیث روایت کرده که می توان به کتاب «مسند ابو حنیفه» علی قاری مراجعه کرد. و اگر در واقع این سخن ابن تیمیه حق باشد که هرگز حقیقت ندارد، این طعنی بر رهبران فقه اهل سنت خواهد بود، نه به امیرالمؤمنین علیه السلام!

اما ابن عباس خودش می گوید:

کنا إذا اتانا الثبت عن علی لم نعدل به؛(1) «روش همیشه گی ما این است که هر گاه شخص ثقه بر ما حدیثی از علی روایت می کرد، هرگز از سخن او به سخن دیگری نمی گرویم.»

همو می گوید:

اذا حدثنا ثقة عن علی بفتیا لا نعدوها؛ (2) «هرگاه شخصی ثقه فتوایی را از علی برای ما نقل کند از عمل بر آن تجاوز نمی-کردیم.» سند این خبر صحیح است.


1- تاریخ ابن عساکر، ج42، ص 407؛ تهذیب التهذیب، ج7، ص 297؛ الاصابه، ج4، ص467، ح5704.
2- طبقات ابن سعد، ج 2، ص 338؛ کنز العمال، ج 13، ص 167، ح 36506؛ تاریخ ذهبی.

ص:237

مضافا بر این ها ابن عباس همان کسی است که به صورت فراوان هم از امیرالمؤمنین علیه السلام حدیث روایت کرده و هم خیلی از فضائل آن حضرت از او با اسانید صحیح روایت شده است، مانند: «من شهر علمم و علی دروازه آن» «علی خلیفه من پس از من است» و ... که اشاره شد.

ابن تیمیه و مستجاب الدعوه بودن امیرالمؤمنین علیه السلام

در مورد مستجاب الدعوه بودن امیرالمؤمنین علیه السلام می گوید: «در میان صحابگان این گونه دعاها را بیشتر از علی سراغ داریم.»

سپس نمونه های از سعد بن ابی وقاص، براء بن مالک، سعید بن زید، عمر بن خطاب و علاء بن حضرمی ذکر کرده می گوید: «مثل این دعاها خیلی زیاد است. ابن ابی دنیاء در این موضوع کتابی نوشته با اینکه برای این قصه های یاد شده از علی سندی ذکر نکرده تا برای شناخت صحت آن سندش بررسی شود. علاوه بر آن در آن چیزهای است که بدون تردید کذب و دروغ می باشد مانند دعای علی بر انس که پیس گردید و دعایش بر زید بن ارقم که نابینا شد ... .»(1)

جواب: اینک متن آنچه ابن تیمیه انکار کرده:

عن زید بن أرقم قال: نشد علی النّاس فقال: أنشد الله رجلاً سمع من النَّبی صلّی الله علیه و آله یقول: من کنتُ مولاه فعلی مولاه اللّهمّ وال من والاه وعاد من عاداه. فقام إثنا عشر رجلاً بدریّاً فشهدوا بذلک و کنْتُ


1- منهاج السنة، ج 8، ص 154 و 157.

ص:238

فیمَن کتم فذهب بصری؛ (1) زید ابن ارقم می گوید: «علی مردم را سوگند داد و فرمود: «هر که از پیامبر صلی الله علیه و آله این سخن را شنیده باشد که «هر که من مولای او هستم پس علی مولای اوست. خدایا! دوست بدار کسی را که علی را دوست دارد و دشمن بدار کسی را که با علی دشمنی می کند.» از جا برخاسته گواهی دهد.» آن گاه دوازده نفر از کسانی که در جنگ بدر شرکت کرده بودند، برخاسته و به این سخن رسول خدا صلی الله علیه و آله گواهی دادند و من از جمله کسانی بودم که (این حقیقت را) پنهان کردند (و آن گاه با دعا و نفرین امیرالمؤمنین) بصیرتم از بین رفت و کور شدم.»

هیثمی سند این حدیث را صحیح دانسته است.

پس خود زید بن ارقم به واقعیت داشتن این موضوع شهادت می دهد، ، ولی ابن تیمیه آن را انکار و تکذیب می کند.

روایت دیگر:

إنَّ علیّاً نشد النّاس فی الرّحبة: «من سمع قول رسول الله صلی الله علیه و آله: من کنْتُ مولاه فعلی مولاه اللّهمّ وال من والاه وعاد من عاداه» فقام نفر فشهدوا أنَّهم سمعوا ذلک من رسول الله صلی الله علیه و آله وکتم قومٌ فما خرجوا من الدُّنیا حتّی عموا وأصابتْهم آفةٌ منهم: یزید بن ودیعة و عبد الرّحمن بن مدلج؛(2) همانا


1- معجم الکبیر، ج 5، ص 171 و 175، ح 4985 و 4996؛ سیرة النبویة، ج 3، ص236؛ محمع الزواید، ج9، ص 106؛ مناقب ابن مغازلی، ص 23.
2- مسند احمد، ج 1، ص 119، ح 964؛ الاصابه، ج 2، ص 421؛ اسد الغابه، ج 3، ص 321؛ تاریخ ابن کثیر، ج 5، ص 231؛ تاریخ ابن عساکر، ج 42، ص 208؛ احادیث المختاره، ج 2، ص274، ح654؛ کنز العمال، ج 13، ص 131، ح 36417، سند این حدیث صحیح است.

ص:239

علی در رحبه کوفه با سوگند دادن مردم از آنان چنین خواست: «هر که این سخن پیامبر صلی الله علیه و آله را که فرمودند: «هر که من مولای او هستم، پس علی نیز مولای اوست. خدایا، دوست بدار کسی را که علی را دوست دارد و دشمن بدار کسی را که با علی دشمنی می کند» (هر که این را) شنیده باشد برخاسته وگواهی دهد.» گروهی برخاستند و گواهی دادند که این سخن را از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیده اند، ولی گروهی نیز این مطلب را پنهان داشتند و از دنیا نرفتند مگر اینکه (با دعا و نفرین امیرالمؤمنین) نابینا شدند و یا به آفت و بلای دیگری گفتار شدند که از جمله آنان زید بن ودیعه و عبد الرحمان بن مدلج هستند.»

این حدیث از سعید بن وهب، هانی بن هانی و عبد الرحمان روایت شده است. و سندش صحیح است.

باز روایت دیگر در همین موضوع :

قال علی علی المنبر: أنشد الله رجلاً سمع رسول الله صلی الله علیه و آله یقول یوم غدیر خمّ: «اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه» إلاَّ قام و شهد. وتحت منبر أنس إبن مالک و براء إبن عازب و جریر إبن عبد الله البجلی فأعادها فلم یجبه أحدٌ فقال: أللّهمّ من کتم هذه الشَّهادة و هو یعرفه فلا تخرجه من الدّنیا حتّی تجعل به آیةً یُعْرَفُ بها. قال (أبووائل) فبرص أنس و عمی البراء و رجع جریر أعرابیّاً بعد حجرته؛ (1) علی در منبر ایستاده فرمود: «به


1- انساب الاشراف، ص 156 و 169؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 19، ص317، این خبر را نیز چنان که می بینید بلاذری از علمای بزرگ اهل سنت که در سال 288 هجری وفات یافته است، با سندش روایت کرده است.

ص:240

خدا سوگند می دهم هر کسی را که در روز غدیر خم از پیامبر شنیده باشد که آن حضرت فرمودند: «خدایا، دوست بدار کسی را که علی را دوست دارد ودشمن بدار کسی را که با علی دشمنی می کند» اینکه برخیزد و گواهی دهد.» در زیر منبر انس بن مالک، براء بن عازب و جریر بن عبد الله بجلی نشسته بودند. امیرالمؤمنین علیه السلام این سخن را دو مرتبه تکرار نمود، ولی کسی از آن ها گواهی نداد. آن گاه علی فرمود: «خدایا، هر که دانسته این حقیقت را پنهان کرده باشد او را از دنیا خارج نکن مگر اینکه نشانه ای در وی قرار دهی که با آن شناخته شود.» ابو وائل می-گوید: «انس (با نفرین امام) گرفتار پیسی شد وبراء نابینا شد و جریر بعد از هجرتش اعرابی گشت.»

ابن تیمیه و طعن هایش نسبت نبرد های جمل و صفین

اشاره

ابن تیمیه می گوید :

1. «علی هیچ گونه حجت و دلیلی برای جنگ نداشت. خود علی نیز به این مطلب اشاره کرده به روشنی بیان نموده است که هیچ گونه نصی در نزد او در مورد جنگ جمل و صفین وجود ندارد، بلکه او با رأی خودش می جنگد. اکثر صحابه در این جنگ با او موافقت نکردند.» (1)

2. «علی برای این جنگید که مردم از او فرمانبرداری کنند و بر آن ها و اموال-شان تصرف داشته باشد. پس چگونه می شود این جنگ را جنگ برای دین نامید.»(2)


1- منهاج السنة، ج 4، ص 499، ج 6، ص 333، ج 8، ص 526.
2- همان، ج 8، ص 57.

ص:241

3. «جنگ علی در بصره (یعنی جنگ جمل) و صفین را اگر بخواهیم تأویلش نمایم فتنه به شمار می آید. این جنگ ها نه از جهاد واجب بود و نه مستحب .»(1)

4. «(علی در جنگ هایش) خلق زیادی از مسلمانان را که نماز برپا می داشتند، زکات می دادند و روزه می گرفتند به قتل رسانید.» (2)

5. «امامان اهل سنت به مانند مالک، احمد و غیره گفته اند: «علی برای جنگ با خوارج امر شده بود، اما جنگ جمل و صفین جنگ فتنه بود.»(3)

6. «اما جنگ جمل و صفین جنگ فتنه بود و فضلای صحابه، تابعین و دیگر علما همه از این جنگ ناراضی بودند؛ چنان که نصوص بر آن دلالت می کند. وحتی کسانی که در این جنگ شرکت کرده بودند، آن ها نیز ناراضی بودند، وکسانی که از این جنگ ناراضی بودند عدد شان بیشتر و بهترین این امت بودند نسبت به کسانی که از این جنگ راضی بودند.» (4)

7. «علی از کارهایی که انجام داد پشیمان شد، حتی از جنگ و غیر آن نیز ... در شب های صفین می گفت: «چه خوب است موضع گیری عبد الله بن عمر و سعد بن ابی وقاص که اگر خوب بود اجرش بزرگ است و اگر گناه بود خطرش کم تر است. و می گفت: «ای حسن ! ای حسن پدرت فکر نمی کرد که کار به این جا کشیده شود. پدرت دوست دارد که ای کاش بیست سال قبل از این مرده بود. به تواتر رسیده که علی از اختلاف زیردستان خود با او به داد آمد و فکر نمی کرد که


1- منهاج السنة، ج 7، ص 57.
2- همان، ج 6، ص 356.
3- همان، ج 8، ص 233.
4- همان، ج 5، ص 153.

ص:242

کار به این جا کشیده می شود. حسن رأیش ترک جنگ بود. و در باره ای حسن نص روشن وارد شده که او بر راه ثواب خواهد بود.» سپس حدیثی را از صحیح بخاری شاهد آورده می گوید: «حسن به خاطر صلح بین دو گروه مورد ستایش قرار گرفته است و در احادیث صحیح نیز دلالت بر این دارد که نشستن از جنگ و خودداری از فتنه محبوب تر است نزد خدا و پیامبرش. «(علی) وقتی از صفین برگشت سخنش تغییر کرد ... . این خبر به تواتر رسیده است که آخر عمرش پشیمان شد. (1) گاهی شده که پشیمانی و بدبینیش از این جنگ آشکار می شده ... . (2)

8. «حدیثی که پیامبر صلی الله علیه و آله علی را بر جنگ با ناکثین قاسطین مارقین امر کرده باشد دروغ و ساخته شده است. علی در باره ای جنگ جمل و صفین چیزی را روایت نکرده است چنان که در باره ای جنگ با خوارج حدیث روایت کرده است. در باره ای جنگ جمل و صفین جز از طرف کسانی که در جنگ شرکت نکردند روایت نقل نشده است و آن ها احادیثی روایت کرده اند بر ترک جنگ در حالت فتنه. اما حدیثی که پیامبر به جنگ ناکثین، قاسطین و مارقین امر کرده است، حدیثی است ساخته شده بر پیامبر صلی الله علیه و آله.» (3)

9. باز همو می گوید: «حدیثی (که در آن پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرموده باشد) که «جنگ با علی جنگ با من است ...» و این حدیث را صحابه از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیده باشند کذب و دروغ است. این حدیث در هیچ یک از کتاب های حدیث پژوهان معروف ذکر نشده و با سند معروفی هم روایت نشده ... چگونه صحابه حدیثی را


1- منهاج السنة، ج 6، ص 209.
2- منهاج السنة، ج 8، ص 526، ج 8، ص 145.
3- منهاج السنة، ج 6، ص 112.

ص:243

شنیده باشند که به اتفاق آگاهان به حدیث چنین حدیثی دروغ و ساخته شده است؟ جنگ علی در جمل و صفین به امر پیامبر صلی الله علیه و آله نبود، بلکه علی با رأی خودش جنگید.» (1)

قبل از پاسخ تفصیلی بر تک تک سخنان بی اساس ابن تیمیه سزاوار است باز هم ادعاهای او را خلاصه وار بیاوریم. او در آنچه از زبانش در بالا نقل کردیم این همه دروغ گفته که به دروغ هایش اشاره می کنیم:

1. علی از این دو جنگ (جمل و صفین) پشیمان شد و خصوصاً در آخر عمرش که در این مطلب ابن تیمیه ادعای تواتر می کند.

2. علی برای حکم کردن بر مردم و تصرف در جان و مال آن ها جنگید.

3. علی دلیل و نصی برای جنگ جمل و صفین نداشت.

4. جنگ علی نه جهاد واجب بود و نه جهاد مستحب.

5. اکثر صحابه با علی در این دو جنگ موافق نبودند.

6. فقهای اهل سنت مانند مالک، احمد و غیر گفته اند که این دو جنگ جنگ فتنه بوده است.

7. کسانی که از این جنگ ناراضی بودند بیش ترین از نظر عدد و بهترین این امت بودند.

8. در باره جنگ جمل و صفین هیچ صحابه نصی روایت نکرده است.

و دروغ های دیگر که همراه با پاسخ به آن اشاره خواهیم کرد.


1- منهاج السنة، ج 4، ص 496.

ص:244

قبل از ورود به بحث در مورد بیان دروغ های ابن تیمیه، لازم است به دو مطلب اشاره کنیم :

1. از جابر بن عبدالله انصاری در مورد جنگ های امیرالمؤمنین علیه السلام سؤال کردند و در پاسخ گفت: در مورد جنگ های علی کسی جز کافر شک نمی-کند.(1) سند این خبر بدون تردید صحیح است. ذهبی این خبر را در شرح حال سوید بن سعید ذکر کرده است، حال آن که سوید ثقه است و مسلم در صحیحش 53 حدیث از او روایت کرده است گرچه او را تضعیف نیز کرده اند، ولی کتاب او را صحیح خوانده اند و او این حدیث را به صورت سماع روایت کرده است.

2. این که ابن تیمیه زیاد به تخلف ابن عمر و سعد بن ابی وقاص از جنگ های جمل و صفین اشاره کرده و دروغ های فراوان گفته است، چنان که به برخی از سخنانش اشاره شد. اما چنان که خواهد آمد گرچه این ها از عدم نصرت امیرالمؤمنین علیه السلام پشیمان شدند، ولی باید توجه داشته باشیم که این دو نفر وابوهریره و ابوبکره در مذمت خوارج احادیث روایت کرده اند و از مسلمات ملت اسلام گمراهی خوارج است که به برخی اخبار در این مورد اشاره می کنیم:

1. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: خوارج سگان آتش جهنم هستند.(2) ترمذی، حاکم، ذهبی، هیثمی، البانی و شعیب سند این حدیث را صحیح دانسته اند.

2. باز حضرت صلی الله علیه و آله فرموده اند: خوشا به حال کسی که خوارج را بکشد و یا خوارج او را بکشند. (3) این حدیث از امیرالمؤمنین علیه السلام، ابوبکره، ابن عمر، عمر،


1- تاریخ ابن عساکر، ج 42، ص 444؛ میزان الاعتدال، ج 2، ص 252، رقم 3621.
2- مسند احمد، ج 4، ص 255 و 385، و ج 5، ص 250؛ سنن ترمذی، ح 4086؛ سنن ابن ماجه، ح174؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 2، ص 163، ح 2654 و 2655؛ و ج 3، ص 3، ص 660، ح6431.
3- مسند احمد، ج 1، ص 151 و ج 2، ص 84؛ و ج 3، ص 224؛ و ج 4، ص357؛ سنن ابی داود، ح4766؛ معجم الکبیر، ج 8، ص 121 و 267؛ مجمع الزوائد، ج 6، ص 230 و 232؛ کنز العمال، ج11، ح 31242 و دیگران .

ص:245

عبدالله بن خباب، ابوسعید و انس، طلق بن علی، ابن ابی اوفی، ابوامامه روایت شده است.

3. خوارج را هرجا دیدید بکشید و به کشنده آن ها اجر داده خواهد شد.(1) این حدیث از امیرالمؤمنین علیه السلام، ابن عمر، ابوبکره، عمر، ابن مسعود، ابوسعید خدری، ابوبرزه، انس، عبدالله بن عمرو، ابوزید انصاری، قتاده روایت شده است.

4. خوارج بد ترین خلق هستند و چنان که تیر از کمان خارج می شود این ها نیز از اسلام خارج می شوند. (2) این حدیث از امیرالمؤمنین علیه السلام، ابن عمر، ابن عباس، ابن مسعود، ابوسعید، انس، جابر، سهل بن حنیف، عقبه بن عامر، ابوبرزه، ابوبکره، ابوذر و دیگران روایت شده است.

هر کدام از این احادیث به تنهایی متواتر است و ما تنها برخی مصادر را ذکر کردیم.


1- مسند احمد، ج 1، ص 81؛ و ج 2، ص 84؛ و ج 3، ص 15، و ج 4، ص 421 و 422 و ج5، ص36؛ صحیح بخاری، ج 4، ص 179 و ج 6، ص 115 و ج 8، 52؛ صحیح مسلم، ج 3، ص 144؛ سنن بن ماجه، ح 175؛ مصنف عبدالرزاق، ح 18669؛ مجمع الزوائد، ج 6، ص 228 و 230؛ کنز العمال، ج 11، ح 31238 و 31239 و 31251.
2- مسند احمد، ج 1، ص 88 و 156 و 404؛ و ج 3، ص 5 و 183 و 353 و 486، و ج 4، ص145 و 422 ج 5، ص 42 و 176؛ صحیح بخاری، ج 4، ص 108 و 179 و ج 5، ص 111 و 205 و 215 و ج 7، ص111 و ج 8، ص 52؛ صحیح مسلم، ج 3، ص 111 و 112 و دیگران.

ص:246

با وجود این گونه احادیث فراوان ومسلم، تمام کسانی که امیرالمؤمنین علیه السلام را در جنگ های جمل وصفین یاری نکردند، در جنگ با خوارج نیز از نصرت آن حضرت خودداری نمودند که در راس آن ها سعد بن ابی وقاص، ابن عمر وابوهریره بودند که باید ابن تیمیه ووهابیت به این نیز افتخار کنند واین تخلف ونافرمانی آن ها از اوامر خداوند متعال ورسول خدا صلی الله علیه و آله را نیز با افتخار ذکر کنند!. بنابر این، تخلف این گونه افراد از جنگ های جمل وصفین نیز بدون تردید مانند تخلف از جنگ با خوارج است ودر تمام این ها بدون شک از دستورات اسلام تخلف کرده اند.

اینک پس از بیان این واقعیت مهم به پاسخ تفصیلی به یکا یک این دروغ وتهمت های ابن تیمیه می پردازیم:

آیا امیرالمؤمنین علیه السلام از کرده ای خود پشیمان شد ؟

اما در مورد اینکه امیرالمؤمنین علیه السلام از نبرد های خود در جمل وصفین پشیمان شده بود که به قول ابن تیمیه چنین خبری به تواتر ثابت شده است، اصل چنین خبر از سلیمان بن صرد روایت شده است. این روایت که هر چند طبق معیارهای اهل سنت صحیح السند است، ولی با دلائل فراوان بی اساس خواهد بود:

1. اگر امیرالمؤمنین علیه السلام از این جنگ ها پشیمان شده باشند، چرا سلیمان بن صرد را که ناقل چنین خبری است به خاطر شرکت نکردن در جنگ جمل سرزنش کردند و او نیز عذرخواهی کرده واز امام حسن علیه السلام خواست که در پذیرفتن عذر او واسطه شوند؟(1) چون اگر امیرالمؤمنین علیه السلام پشیمان شده باشند برعکس باید او را تشویق ومدح می کردند نه سرزنش.


1- انساب الاشراف، ج 3، ص 63 با دو سند که هر دو صحیح است .

ص:247

2. سلیمان بن صرد که چنین خبری به او نسبت داده شده است از جمله کسانی است که در جنگ صفین همراه امیرالمؤمنین علیه السلام شرکت کرد. ابن عبدالبر بنابر نقل ذهبی می گوید: «او (سلیمان بن صرد) بود که در جنگ صفین با حوشب مبارزه نموده و او را به قتل رسانید.»(1) اگر امیرالمؤمنین علیه السلام از جنگ جمل پشیمان شده بودند، سلیمان بن صرد و دیگران این را دلیل قرار داده در جنگ صفین شرکت نمی کردند.

3. امیرالمؤمنین علیه السلام بعد از جنگ صفین دو مرتبه ی دیگر اصحاب خود را برای جنگ با معاویه دعوت وحرکت دادند که بار اول با کارشکنی خوارج و بار دوم با کارشکنی اشعث کندی وقبیله اش معاویه از دست آن حضرت سالم به در رفت. پس چگونه امیرالمؤمنین علیه السلام پشیمان شده بودند؟ ودلائل فراوان دیگر نیز دروغ بودن این ادعای ابن تیمیه را ثابت می کند.

برای ابن تیمیه بهتر این بود به جای اینکه به چنین دروغ ها پناه ببرد، پشیمانی کسانی را که یا بر امیرالمؤمنین علیه السلام شمیر کشیدند و یا آن حضرت را در این جنگ یاری نکردند ذکر نماید.


1- سیر اعلام النبلا ء، ج 3، ص 395، ح 61.

ص:248

پشیمانی متخلفین از یاری نکردن امیرالمؤمنین علیه السلام

پشیمانی ام المؤمنین عایشه

«عن هشام وقیس عن عائشة قالت: وددت أنی کنت ثکلت عشرة مثل الحارث بن هشام وأنی لم أسر مسیری مع ابن الزبیر؛(1) ام المؤمنین عائشه گفته است: دوست داشتم من ده نفر مانند حارث بن هشام را از دست داده بودم، ولی همراه ابن زبیر به این راهم (به جنگ جمل) نمی رفتم.»

حاکم و ذهبی سند این خبر را به شرط شیخین صحیح داسته اند.

«علی بن عمرو الثقفی قال: قالت عائشة: لأن أکون جلست عن مسیری کان أحب إلی من أن یکون لی عشرة من رسول الله صلی الله علیه و آله مثل ولد الحارث بن هشام؛(2) عایشه گفت: «اگر به جنگ جمل نمی-رفتم برایم محبوب تر از این بود که ده فرزند مانند فرزندان حارث از رسول خدا صلی الله علیه و آله می داشتم.»

«عن عبد الله بن عبید بن عمیر قال: قالت عائشة: وددت أنی کنت غصنا رطبا ولم أسر مسیری هذا؛(3) عایشه گفت: «دوست داشتم شاخ درخت وخرما بودم و به این جنگ نمی رفتم.» سند این خبر صحیح است.

ذهبی روایت می کند:


1- المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 119، ح 4609.
2- مصنف ابن ابی شیبه، ج 7، ص 542، ح 37811؛ انساب الاشراف.
3- مصنف ابن ابی شیبه، ج 7، ص 542، ح 37818.

ص:249

«عن ابن أبی عتیق قال: قالت عائشة: إذا مر ابن عمر فارونیه فلما مر ابن عمر قالوا: هذا ابن عمر فقالت: یا أبا عبد الرحمن ما منعک أن تنهانی عن مسیری قال: رأیت رجلا قد غلب علیک وظننت أنک لا تخالفینه یعنی ابن الزبیر. قالت: أما إنک لو نهیتنی ما خرجت؛(1) «عایشه گفت: «هرگاه ابن عمر گذشت، او را به من نشان دهید.» وقتی گذشت گفتند: «این است ابن عمر.» عایشه به او گفت: «ای ابوعبد الرحمن، چرا مرا از حرکت به سوی جنگ جمل منع نکردی؟» ابن عمر گفت: «چون دیدم که مردی (یعنی ابن زبیر) بر افکار و حرکات تو سیطره پیدا کرده، بنابر این گمان کردم تو با وی مخالفت نخواهی کرد.» عایشه گفت: «اگر تو مرا منع می کردی، من به این جنگ نمی رفتم.»

سند این خبر کاملاً صحیح است. ذهبی می گوید: «منظورش همان فتنه جمل است.»

پشیمانی عبد الله بن عمر

«از حمزه، پسر عبد الله بن عمر روایت شده که آن هنگام او (حمزه) همراه پدرش نشسته بود مردی از اهل عراق آمد و به ابن عمر گفت: «ای ابو عبد الرحمن! به خدا قسم من با حارث خواهان این بودم که در مورد تفریقه مردم به مانند تو سکوت را اختیار کرده و تو را الگوی خویش قرار بدهم و به قدر امکان از این بدی دوری گزینم، ، ولی نتوانستم؛ زیرا


1- الاستیعاب، ج 1، ص 275؛ سیر اعلام النبلاء، ج 2، ص 193، ج 3، ص 211؛ تاریخ اسلام، ج1، ص535 و 662.

ص:250

آیه ای محکمی از کتاب خدا سخت دل مرا به خود مشغول کرده است. در باره ای این آیه برایم چیزی بگو. و آن آیه این است که: «هرگاه دو گروه از مؤمنان با هم بجنگند پس شما بین آن ها صلح دهید، ولی اگر یکی بر دیگری تجاوز کند با تجاوزگر بجنگید تا به امر خدا برگردد. آن گاه اگر برگشت بین آن دو با عدالت صلح کنید و عدالت را رعایت کنید که خداوند عادلان را دوست دارد.»(1) در باره این آیه برایم چیزی بگو. عبد الله به من گفت: «تو چه کاری با این آیه داری؟ از نزد من دور شو.» آن مرد رفت واز چشمان ما دور وپنهان شد. آن گاه عبد لله رو به ما کرده گفت: «من چیزی بر ضد خود از این آیه نیافتم، جز اینکه با این گروه تجاوزگر (معاویه و لشکرش) نجنگیدم؛ زیرا خداوند است که مرا به آن امر می کند.»(2)

حاکم می گوید: این را (یعنی پشیمانی ابن عمر را) جماعتی از تابعین از وی روایت کرده اند و من تنها این سند را نقل و به آن بسنده کردم به خاطر اینکه این سند به شرط شیخین صحیح است. ذهبی نیز بر صحت آن اقرار کرده است. ابن عبد البر نیز سخنی به مانند سخن حاکم را گفته است.

ابن اثیر می گوید: «ابن عمر هنگام مرگش گفت: «من از این دنیا چیزی بر ضرر خود نیافتم به جز آن که با گروه طغیانگر (لشکر معاویه) نجنگیدم. »

ابن عبد البر می گوید: «با سند های گوناگون از حبیب بن ابی ثابت و ابن عمر روایت شده که او گفته است: «از چیزی نگرانی ندارم به جز آن که من همراه علی با گروه ظالم (لشکر معاویه) نجنگیدم. »(3)


1- حجرات، آیه 8.
2- انساب الاشراف، ج 2، ص 404؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 2، ص 463، ج3، ص115؛ الاستیعاب، ج 1، ص 437؛ فتح الباری، ج 13، ص 62؛ سیر اعلام النبلاء، ج 3، 229.
3- اسد الغابه، ج 4، ص 33؛ تاریخ ابن عساکر، ج 31، ص 197.

ص:251

پشیمانی سعد بن ابی وقاص

أن معاویة لما أفضی إلیه الامر عاتب سعدا علی ما فعل وقال له: لم تکن ممن أصلح بین الفئتین حین اقتتلا ولا ممن قاتل الفئة الباغیة. فقال له سعد: ندمت علی ترکی قتال الفئة الباغیة؛ (1) معاویه وقتی به خلافت رسید سعد بن ابی وقاص را به خاطر رفتارش سرزنش کرده گفت: «تو نه از آن کسانی بودی که بین دو گروه وقتی با هم جنگیدند اصلاح نمایند و نه از کسانی بودی که علیه گروه طغیانگر بجنگند.» سعد گفت: «از اینکه جنگ با گروه طغیان گر را ترک کردم پشیمان هستم.»

خیثمه بن عبدالرحمن می گوید: «شنیدم که مردی به سعد بن ابی وقاص گفت: «همانا علی تو را مذمت کرد. سعد گفت: من در رأیم خطا کردم. علی سه فضیلت دارد که اگر من یکی از آن ها را می داشتم از دنیا و آنچه در آن است برایم بهتر بود ...» (بعد آن سه فضیلت را نام می برد) (2)

همچنان در باره ای مسروق بن اجدع که از بزرگان تابعین و از جمله کسانی است که زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله را درک کرده است گفته اند:

«شعبی می گوید: مسروق از دنیا نرفت مگر اینکه به خاطر تخلف و خودداری از جنگ همراه علی توبه نمود.» (3)


1- تفسیر قرطبی، ج 16، ص 319.
2- المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 116، ح 4601.
3- الاستیعاب، ج 1، ص 344؛ اسد الغابه، ج 4، ص 33؛ تاریخ ابن عساکر، ج 57، ص 434؛ سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 67؛ شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 98، با سند دیگر.

ص:252

آری، ابن تیمیه به جای این که به این واقعیت ها اشاره کند، جهت گمراه نمودن مردم ناآگاه، واقعیت ها را وارونه نموده است.

آیا جنگ امیرالمؤمنین علیه السلام برای تصرف بر جان ومال مردم بود؟

اینکه ابن تیمیه ادعا می کند: «علی برای این جنگید که مردم از او فرمان کنند و او بر آن ها و اموالشان تصرف داشته باشد. پس چگونه می شود این جنگ را جنگ برای دین نامید» (1) از تهمت های بزرگ اوست که هیچ کسی جز ناصبی چنین جرعتی را نکرده است.

قبل از پاسخ به چنین ادعا لازم است یادآوری نمایم که ابن تیمیه این جا در واقع صفت مولایش معاویه را به امیر المؤمنین علیه السلام نسبت می دهد. هر شخص با انصاف اگر این سخن را بشنود حتماً صدها لعنت خداوند متعال و مخلوقاتش را نثار ابن تیمیه می کند. چنین سخنی بدون تردید یکی از روشن ترین دلائل ناصبی بودن ابن تیمیه است. چنان که در آینده خواهد آمد ابن حجر در «فتح الباری» کسانی را که گمان می کنند علی در جنگ هایش به راه درست نبود ناصبی نامیده است، چه رسد به این سخن ابن تیمیه.

اما این که این صفت در واقع صفت معاویه است، حقیقتی است که با سند صحیح روایت شده. سعید بن سوید می گوید:

ابومعاویة عن الاعمش عن عمرو بن مرة عن سعید بن سوید قال: صلی بنا معاویة فی النخیلة الجمعة فی الضحی ثم خطب وقال: ما قتلنا (ما قاتلتکم) لتصوموا ولا لتصلوا ولا لتحجوا أو تزکوا قد عرفت أنکم تفعلون ذلک ولکن


1- منهاج السنة، ج 8، ص 329.

ص:253

إنما قاتلناکم لاتأمر علیکم فقد أعطانی الله ذلک وأنتم کارهون؛ (1) در نخیله معاویه برای ما نماز ظهر خواند سپس خطبه ای خواند و گفت: «من با شما نجنگیدم که نماز بخوانید یا روزه بگیرید یا حج انجام دهید و یا زکات بپردازید. می دانم که شما آن ها را انجام می دهید، ولی من تنها به این خاطر با شما جنگیدم که بر شما امر و حکومت کنم و خدا نیز این را به من داد، هرچند شما این را دوست ندآرید.»

سند این حدث کاملاً صحیح است و به همین خاطر ذهبی و ابن کثیر نیز با سکوت این خبر را نقل کرده اند؛ زیرا تمام رجال این خبر رجال شیخین هستند جز سعید بن سوید و البانی سند این خبر را خیلی خوب دانسته است. این حدیث از سعید بن سوید با دو سند روایت شده است.

اما این که ابن تیمیه چنین صفتی را به امیرالمؤمنین علیه السلامنسبت داد، با احادیث پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله که آن حضرت را برای جنگ با ناکثین و قاسطین امر فرموده اند و با ده ها آیات و روایاتی که جایگاه رفیع امیرالمؤمنین علیه السلام را بیان کرده و در این کتاب بسیاری از آن ها به مناسبت در جای خود ذکر شده است، مخالف است که بر چنین یاوه گویی او نیاز به پاسخ بیش تر از این نیست.

آیا امیرالمؤمنین علیه السلام در نبرد هایش نص ودلیل شرعی نداشت؟

ما با ذکر احادیث ونصوص فراوانی که در باره جنگ جمل و صفین وارد شده است، پاسخ چنین ادعای بی اساس ابن تیمیه را می دهیم :


1- مصنف ابن ابی شیبه، ج 7، ص 251؛ انساب الاشراف، ج 3، ص 289؛ تاریخ الکبیر بخاری، شرح حال سعید بن سوید؛ سیر اعلام النبلاء، ج3، ص 146؛ تاریخ ابن کثیر، ج 8، ص 140؛ مقاتل الطالبین، ص 45؛ ارواء الغلیل البانی، ج 3، ص 63، ح596.

ص:254

1. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: «همانا تو (بعد از من) با گروه «ناکثین»، «مارقین» و «قاسطین» خواهی جنگید.»

2. ابوایوب انصاری می گوید: «پیامبر صلی الله علیه و آله به من دستور دادند که همراه علی با گروه «ناکثین»، «مارقین» و «قاسطین» بجنگم.»

3. امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: «پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند که با «ناکثین»، «مارقین» و«قاسطین» بجنگم» (1)

این حدیث شریف را ده نفر از امیرالمؤمنین علیه السلام با بیش از پانزده سند روایت کرده اند و همچنین این حدیث از ابن عباس، ابوایوب انصاری (با شش سند)، ابوسعید خدری، ام سلمه (با دو سند)، عمار (با چهار سند)، ابو رافع، سعد بن عباده، ابن مسعود (با چهار سند) و جابر بن عبد الله روایت شده است.

هیثمی با هفت سند این حدیث را روایت کرده که سه سند آن صحیح است وخود او راویان سند حدیثی را که از امیرالمؤمنین علیه السلام روایت شده است رجال صحیح و یکی را ثقه دانسته است.


1- انساب الاشراف، ج 1، ص 286 و 323؛ معجم الکبیر، ج 4، ص 165، ح 9434؛ مسند بزار، ج213، ح8433، ج 9، ص 91 و92، ح 10053 و10054؛ معجم الاوسط، ج 8، ص172، ح4049، ج 10، ص26، ح 774؛ مسند ابو یعلی، ج 1، ص 398، ح 519، ج 3، ص 194، ح1623؛ مسند شاشی؛ ج1، ص342 و 215، ح604؛ ج 3، ص 2،؛ الاستیعاب، ج1، ص 344؛ السنة ابن ابی عاصم، ص 425، ح907؛ علل دار قطنی، ج 5، ص 148؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 150، ح 4674 و 4675؛ اسد الغابه، ج 2، ص 301؛ مجمع الزوائد، ج 5، ص 186، ج6، ص 235، ج 7، ص 234 و 238 و239؛ تاریخ ابن عساکر، ص 42، و468 تا 482 (با بیش از 15 سند)؛ کنز العمال، ج 11، ص 292، ح31542 و31543، ج 12، ص 113، ح 36368؛ میزان الاعتدال، ج 1، ص 584، ح 2215؛ سیر اعلام النبلاء، ج 2، ص410، ح 83؛ تاریخ ابن کثیر، ج 7، ص 338 (با بیش از 10 سند)؛ در المنثور، ج9، ص 98.

ص:255

البانی در کتاب (ظلال الجنة، ج 2، ص 144، ح907) و همچنین در ذیل «السنه» ابن ابی عاصم این حدیث را در تأیید جنگ امیرالمؤمنین علیه السلام با خوارج ذکر کرده است.

ابن حجر می گوید: «ثابت شده که اهل جمل، صفین و نهروان بغات و ظالم بودند. و دلیل آن حدیث علی است که می فرماید: «به جنگ با ناکثین، قاسطین ومارقین امر شده ام.» و این حدیث را نسائی در «خصائص» و بزار و طبرانی روایت کرده اند ... .» (1)

پس این حدیث چنان که مشاهده می کنید نه اینکه صحیح است، بلکه متواتر است؛ زیرا ده نفر از صحابه با بیش از سی سند آن را روایت کرده اند.

4. علی بن ربیعه می گوید :

سمعت علیا علی المنبر وأتاه رجل فقال: یا أمیر المؤمنین! ما لی أراک تستحل الناس استحالة الرجل إبله؟ أبعهد من رسول الله صلی الله علیه و آله أو شیئا رأیته؟ قال: والله! ما کذبت ولا کذبت ولا ضللت ولا ضل بی بل عهد من رسول الله صلی الله علیه و آله عهده إلی وقد خاب من افتری عهد إلی النبی صلی الله علیه و آله أن أقاتل الناکثین والقاسطین والمارقین؛ (2) علی در منبر بود که مردی به نزد او آمد و گفت: «ای امیر المؤمنین، چه شده که تو را می بینم (خون) مردم را بر خود حلال کرده ای مانند حلال کردن انسان برای خود شتر را؟ آیا این (کار تو) با عهد و دستور پیامبر صلی الله علیه و آله است، یا با رأی خودت ؟» امیرالمؤمنین علیه السلام


1- تلخیص الحبیر ابن حجر، ج 4، ص 44.
2- مسند بزار، ج 3، ص 26، ح 774؛ مسند ابویعلی، ج 1، ص 397، ح 518؛ کنز العمال، ح31649.

ص:256

فرمودند: «به خدا سوگند، نه دروغ گفتم و نه کسی بر من دروغ رسانده. نه گمراه شدم و نه کسی به وسیله من گمراه شده است. (این کاری که کردم) به عهد و پیمانی است از جانب رسول خدا صلی الله علیه و آله. همانا زیان کرده است هر آن کسی که (در این باره بهتان بست .)رسول خدا صلی الله علیه و آله با من پیمان بست که با ناکثین، قاسطین و مارقین بجنگم.»

این حدیث با دو سند روایت شده و سند بزار کاملاً صحیح است. در سند ابویعلی، ربیع بن سهل است که برخی او را غیر قوی خوانده اند و ابن حبان او را ثقه دانسته است.

پس سند این حدیث کاملاً صحیح است. علاوه بر این، سند دیگری را نیز که از امیرالمؤمنین علیه السلام روایت شده است، چنان که اشاره شد و هیثمی صحیح دانسته است.

این حدیث علاوه بر اینکه ثابت می کند امیرالمؤمنین علیه السلام نص و دلیل شرعی بر نبرد های خود داشته است، همچنین این مطلب را هم ثابت می نماید که بر خلاف پندار بی اساس ابن تیمیه صحابه ای نیز بوده اند که چنین نصی را روایت نموده اند. چون ابن تبیمه می گفت که در باره ای جنگ جمل و صفین هیچ صحابه-ای نصی روایت نکرده است.

علاوه بر روایاتی که ذکر گردید احادیث فراوان دیگری هم هست که به بی اساس بودن ادعای ابن تیمیه بر اینکه علی در این دو جنگ نص و دلیل شرعی نداشت دلالت دارند و ما به برخی از آن ها اشاره می کنیم.

1. عن الثوری ومعمر عن أبی إسحاق عن عاصم بن ضمرة عن عمار بن یاسر قال: سمعت النبی یقول: ستقتلک الفئة الباغیة وأنت علی الحق فمن لم

ص:257

ینصرک یومئذ فلیس منی؛ (1) عمار می گوید: شنیدم که پیامبر صلی الله علیه و آله می فرمود: به زودی تو را گروه باغی به قتل می رساند و تو آن زمان بر حق (و حق که امیرالمؤمنین علیه السلام است) خواهی بود، پس هر که تو را در آن روز یاری نکند، از من نخواهد بود. سندی که در متن خبر است از کنز عمال است ورجال آن همه رجال صحاح سته هستند جز عاصم و او از رجال چهار سنن وثقه است.

2. امیرالمؤمنین علیه السلام در روز جنگ جمل به زبیر فرمودند: «آیا به یاد داری که باری پیامبر صلی الله علیه و آله به تو فرمودند: «تو با من جنگ خواهی کرد و آن هنگام بر من ظلم و ستم کرده ای؟» زبیر گفت: «آری به یادم آمد، ولی فراموش کرده بودم.» (2)

این حدیث و مناشده امیرالمؤمنین علیه السلام را ابن عباس، ابوبکره، ابواسود دؤلی، ابن ابولیلی، ابوحرب بن ابی اسود، قیس بن ابی حازم، عبدالسلام، قتاده، حکم بن عتیبه، ابوجروه مازنی واسود بن قیس روایت کرده اند، حاکم، ذهبی و البانی سند آن را صحیح دانسته اند و ابن کثیر آن را محفوظ دانسته و اسانید متعدد برای آن نقل کرده است.

3. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: «به زودی بین تو و عایشه اتفاقی می افتد.» امیر المؤمنین علیه السلام عرض کردند: «با من ای رسول خدا؟» فرمودند:


1- تاریخ ابن عساکر، ج 42، ص 473؛ کنز العمال، ج 11، ص 351، ح 31716 و 32970.
2- مصنف ابن ابی شیبه، ج 8، ص 719؛ مصنف عبدالرزاق، ج 11، ص 241، ح 20430؛ تاریخ الکبیر بخاری، ج 9، ص 21، رقم 165؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص412، ح 5573 الی 5577؛ تاریخ ابن عساکر، ج 18، ص 410؛ فتح الباری، ج 13، ص46 و 55؛ البدایه والنهایه، ج 7، ص 268؛ مجمع الزوائد، ج 7، ص235؛ تاریخ طبری، ج5، ص 200؛ مسند ابویعلی، ج 2، ص 30، ح 666؛ مطالب العالیه ابن حجر، ج 12، ص 395، ح 4528 الی 4530 و 4535 و 4536؛ سیر اعلام النبلاء، ج 1، ص 59 و60؛ احادیث صحیحه البانی، ج 6، ص158، ح 2659؛ الاصابه و تهذیب التهذیب ابن حجر و

ص:258

«آری، با تو.» امیرالمؤمنین علیه السلام عرض کردند: «آیا من بدبخت ترینشان (در آن هنگام) هستم ؟» پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: «نه، ولی هر گاه این واقعه رخ داد عایشه را به خانه اش برگردان .» (1) ابن حجر و هیثمی سند این حدیث را صحیح دانسته اند.

4. فلفله جعفی وخیثمه می گویند: «در نزد حذیفه بودم که بعضی از ما به او گفت: «آنچه را که از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیده ی به ما نقل کن!» حذیفه گفت: «اگر این کار را بکنم مرا سنگسار می کنید.» ما گفتیم: «سبحان الله! ما تو را سنگسار می کنیم؟» حذیفه گفت: «اگر به شما بگویم که بعضی از مادرانتان بر ضد شما لشکر زیادی کشیده، شمشیر بر سرتان خواهد برداشت آیا تصدیق می کنید ؟» گفتند: «سبحان الله ! چه کسی تو را تصدیق می کند ؟» سپس حذیفه گفت: «حمیرا (عایشه) با لشکری که مردان قوی هیکلی او را می رانند به سوی شما خواهد آمد.»(2)

سند این حدیث صحیح است و حاکم و ذهبی نیز آن را به شرط بخاری ومسلم صحیح دانسته اند.

5. زید بن وهب می گوید: «ما در نزد حذیفه بودیم که گفت: «شما چه حال خواهید داشت آن زمانی که اهل بیت پیامبر تان دو گروه شده با هم جنگیده و بر سر یکدیگر شمشیر بزنند ؟» ما گفتیم: «مگر این کار خواهد شد؟» حذیفه گفت: «به گروهی که به سوی علی می خوانند نگاه کنید و همراه آن ها باشید. به درستی


1- مسند احمد، ج 6، ص 393، ح 27242؛ مسند بزار، ج 9، ص 326، ح 3881؛ معجم الکبیر، ج1، ص332، ح 995؛ مجمع الزوائد، ج 7، ص 234؛ فتح الباری، ج13، ص 55 .
2- معجم الاوسط، ج 2، ص 35، ح 1154؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 4، ص517، ح8453؛ کنز العمال، ج 11، ص 613، ح 32971، ج 15، ص 102، ح40266.

ص:259

که آن گروه بر حق و بر هدایت هستند.» (1) ابن حجر و هیثمی سند این حدیث را صحیح دانسته است.

6. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به همسران خویش فرمودند: «کدام یک از شما صاحب شتر سرخ مو خواهد بود که خروج می کند و سگ های حوئب بر سرش پارس می زند وکشتگان فراوانی در اطرافش به زمین می افتند و او تا نزدیکی کشته شدن می رود، ولی نجات می یابد؟.»(2) این حدیث از ابن عباس، عایشه و ابورافع روایت شده است. هیثمی و متقی هندی در دو مورد سند این حدیث را صحیح دانسته اند.

7. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به همسرانشان فرمودند: «گویا من می نگرم به یکی از شما که سگ های سرزمین حوئب بر او بانگ می زند ... برحضر باش ای عایشه از اینکه مبادا آن زن تو باشی.» (3) حاکم و متقی سند این حدیث را صحیح دانسته اند.

8. عایشه (هنگام حرکت سپاهیانش به سوی بصره) آن وقت که از نزد آب های بن عامر عبور می کرد، بانگ سگ هایی را شنید. پرسید: «این چه آبی است ؟» گفتند: «آب حوئب.» عایشه با ناراحتی گفت: «مرا برگردانید.» من از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیده بودم که به همسرانش می فرمود: «در چه حال خواهد بود یکی از شما آن زمانی که سگ های حوئب به او بانگ زنند ؟» (در بعضی اخبار آمده که طلحه و


1- مسند بزار، ج 7، ص 236،ح2810؛ مجمع الزوائد، ج 7، ص 236؛ فتح الباری، ج 13، ص55 و 85.
2- مسند احمد، ج 6، ص 52 و 97؛ ج 7، ص 78 و 140، ح 23733 و 24133؛ مسند ابو یعلی، ج 8، ص282، ح 4868؛ مصنف ابن ابی شیبه، ج 15، ص 260 و 265،ح19361 و 19617؛ تاریخ طبری، ج4، ص459، ج 5، ص 178؛ مجمع الزوائد، ج 1، ص 234، ج 7، ص 234؛ کنز العمال، ج 6، ص83، ح31667 و 31668 و ج11، ص 334، ح 31668 و 31671.
3- المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 119؛ دلائل النبوة، ج 6، ص 411؛ کنز العمال، ج11، ص336، ح31671.

ص:260

زبیر و در بعضی عبد الله بن زبیر) اسرار کرده او را از برگشتن منصرف کردند.(1) حاکم، ابن حجر، ذهبی و هیثمی اسناد این حدیث را که با الفاظ گوناگون وارد شده صحیح دانسته اند.

آیا این اخبار نصوص اسلامی نیستند! چرا پس ابن تیمیه این همه دروغ گفته است و وهابی ها دروغ های او را تکرار می کنند؟ چون طالب حق هستند ویا پیرو هوا و هوس؟!

ابن تیمیه و سعی بر انکار حدیث «عمار را گروه طغیانگر می کشد»

اشاره

یکی دیگر از دلائل متواتر در پاسخ بر آن ادعای ابن تیمیه که می گفت: علی در دو جنگی که کرد (یعنی جنگ جمل و صفین) نص و دلیل شرعی نداشت، حدیث معروفی است از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله که در آن فرمودند: «عمار را گروه باغی (طغیان گر) خواهد کشت.» و عمار که در نبرد صفین در کنار امیرالمؤمنین قرار داشت به دست سپاهیان معاویه به شهادت رسید.

اما ببینید که ابن تیمیه در باره این حدیث چه می گوید: «حدیثی در «صحیح» وارد شده است که: «عمار را گروه باغی به قتل می رساند» طائفه ای از علما این


1- این اخبار با اسناد زیاد و صحیح نقل شده است که می توانید به کتب زیر مراجعه کنید: مسند احمد، ج5، ص 52، ح 24299، ج 6، ص 97 و 393، ح 24698 و 27242؛ صحیح ابن حبان، ج15، ص 126، ح 2732؛ مسند ابن راهویه، ج 3، ص 891، ح1069؛ مصنف ابن ابی شیبه، ج7، ص 536، ح 3771؛ مسند ابو یعلی، ج 8، ص282، ح 4868؛ مسند بزار، ج 9، ص 326، ح 3881؛ معجم الکبیر، ج 1، ص332، ح 995؛ تاریخ طبری، ج 3، ص 18، ح 5، ص 178؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص129؛ سیر اعلام النبلاء، ج 2، ص 177؛ مجمع الزوائد، ج7، ص 234؛ فتح الباری، ج 13، ص 55.

ص:261

حدیث را ضعیف دانسته اند که از جمله آن هاست حسین کرابیسی و غیر اوست. از احمد بن حنبل نیز نقل شده که او نیز این حدیث را ضعیف می دانسته است.(1)

جواب: شما توجه کنید ابن تیمیه چگونه با بی حیائی دروغ می گوید. احمد بن حنبل این حدیث را با بیش از پانزده سند در «مسند »اش روایت کرده است که به زودی ملاحظه خواهید کرد. پس این سخن نیز از ادعاهای بی اساس دیگر ابن تیمیه است. از این حدیث که بی تردید یکی از احادیث متواتر است به روشنی فهمیده می شود که سپاه معاویه سپاه باغی و طغیان گر بودند که به نص قرآن کریم جنگ با چنین گروهی از مهم ترین واجبات برای مسلمانان می باشد.

اینک متن حدیث:

1. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در باره عمار فرمودند: «او را گروه ظالم به قتل می رسانند.»

این حدیث از عمار، ابن عباس، حذیفه، ام سلمه (با چهار سند)، ابن مسعود، خزیمه، ابو مسعود، ابو قتاده، ابو رافع، عثمان، ابو ایوب، اسماعیل بن عبد الرحمن، ابو الیسر، ابن عمر، ابو سعید خدری (با سه سند)، براء، ابو هریره، عبد الله بن حارث، زید بن ابی وفا، زید بن وهب، زیاد بن فرد، معاویه، عمرو بن عاص، عبد الله بن عمر، عمر بن میمون، ابو الهذیل، عبد الله بن حارث، ابن ابو هذیل و ابن عمر روایت شده است. (2)


1- منهاج السنة، ج 6، ص 259.
2- مسند احمد، ج 2، ص 161 و 164 و 206، ح 6499 و 6538 و 6926 و ج 3، ص5 و 22 و 28، ح11024 و 11182 و 11238 و ج 4، ص 197 و 199 و ج 5، ص214 و 306، ح 21912 و 22662 وج6، ص 289 و 300 و 311 و 315، ح 26535 و 26605 و 26693 و 26723؛ صحیح مسلم، ج 8، ص186؛ صحیح ترمذی، ج 5، ص 333؛ سنن الکبری نسائی، ج 5، ص 75 و 155 و 156؛ خصائص النسائی، ص132 و 133؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 2، ص 148، ج3، ص386 و 391 و دیگران .

ص:262

2. باز پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: «عمار را گروه ظالم به قتل می-رساند در حالی که عمار آن ها را به سوی بهشت می خواند، ولی آن ها او را به سوی جهنم می خوانند. این عادت بدبختان و فاجران است.» (1)

این حدیث از ابوسعید، اسامه، ابن عمر، عبد الله بن عمرو، مجاهد و ابن اسحاق روایت شده است.

این در حالی است که خداوند متعال در قرآن دعوت کردن به سوی جهنم را از صفات مشرکین معرفی کرده است. (بقره، 221).

شعیب ارنؤوط و مؤمن صاغرچه (هر دو از علمای وهابی) در حاشیه کتاب «سیر اعلام نبلاء» این سخن ابن حجر را نقل کرده اند که او بعد از نقل این حدیث می گوید: «در این حدیث نشانه نبوت و فضیلت آشکار برای علی و عمار است وردی است بر ناصبی ها که گمان می کنند علی در جنگ هایش در راه حق نبود.» (2) (این بیان روشنی است در ناصبی بودن ابن تیمیه از زبان ابن حجر .) بعد می-گویند: «مناوی در «فیض القدیر» (3) از کتاب «امامت» عبد القادر جرجانی نقل کرده است که او گفته است: «فقهای حجاز و عراق و اهل حدیث و رأی که از جمله آن هایند


1- صحیح بخاری، ج 1، ص 115، ح 436 و ج 3، ص 207، ح 2657؛ مسند احمد، ج 3، ص91، ح11879؛ صحیح ابن حبان، ج 15، ص 553 و 554، ح 7078 و 7079؛ مصنف ابن ابی شیبه، ج 7، ص523، ح 32247؛ سیره ابن هشام، ج 2، ص345؛ مجمع الزوائد، ج 7، ص243؛ تاریخ ابن کثیر، ج 7، ص 298؛ کنز العمال، ج 11، ح 33543 تا 33546 و ج 13، ح37413 تا 37415.
2- فتح الباری، ج 1، ص 452؛ سیر اعلام النبلاء، ج 7، ص 80 و ج 8، ص 210.
3- فیض القدیر مناوی، ج 6، ص 474.

ص:263

مالک، شافعی، ابو حنیفه، اوزاعی و جمهور بزرگی از متکلمان اجماع بر این دارند که علی در جنگش با اهل صفین و همچنین با اهل جمل بر راه درست بود وکسانی که با او جنگیدند باغی و ظالم بر او بودند.» (1)

قرطبی می گوید: «نزد علما مقرر شده و با دلایل اسلامی ثابت شده که همانا علی امام بود و هر که بر او خروج کرده باغی و ظالم است و جنگ با وی واجب است تا اینکه به سوی حق برگردد.»(2)

در گذشته سخن ابن تیمیه را ملاحظه کردید که گفت: «امامان اهل سنت به مانند مالک، احمد و دیگران این جنگ را جنگ فتنه می دانستند بر خلاف جنگ با خوارج.» ولی با توجه به گفته جرجانی و قرطبی بی اساس بودن این ادعای ابن تیمیه نیز آشکار می گردد. وعلاوه بر این بی پایگی این ادعای او را نیز ثابت می کند که می گفت: «این دو جنگ نه واجب بود و نه مستحب.»

پس شما دقت کنید که ابن تیمیه چگونه دروغ می گوید وخدعه به کار می-گیرد. همچنین دقت داشته باشیم که معاویه برای فریب مردم پس از آن که از حدیث فوق بعد از کشته شدن عمار خبر دادند، گفت: عمار را علی کشته نه ما؛ زیرا علی او را به میدان جنگ آورد ... . امروزه برخی وهابی ها نیز با بی حیائی این سخن امامشان معاویه را تکرار می کنند. دقت کردید که ابن تیمیه حاضر نیست چنین حدیثی را که محدثان آن را از بیش از سی صحابه روایت کرده اند بپذیرد وبه سخن امثال کرابسی که احمد بن حنبل اورا لعنت کرده است چنگ می زند ؟


1- حاشیه سیر اعلام النبلاء، ج 7، ص 80، ح 61 و ج 8، ص 210، ح 37.
2- تفسیر قرطبی، ج 16، ص 318.

ص:264

3. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: «به درستی که کشنده ای عمار در آتش خواهد بود.»(1)

حاکم، ذهبی و هیثمی در هر دو مورد سند این حدیث را صحیح دانسته اند.

قابل یادآوری است که ابن تیمیه قاتل عمار را از سابقین و حاضرین در بیعت رضوان خوانده و او را از اهل بهشت معرفی کرده است.(2)

نص رسول خدا صلی الله علیه و آله کجاست و ادعای ابن تیمیه که می گوید: «او اهل بهشت است» کجا؟

دلائل دیگر در رد این ادعا

1. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به علی، فاطمه، حسن و حسین علیهم السلام فرمودند: «من در جنگ هستم، با هر کسی که با شما در جنگ است و در صلح هستم، با هر کسی که با شما در صلح است .»

این حدیث را زید بن ارقم و ابو هریره روایت کرده اند. (3)


1- مسند احمد، ج 4، ص 198؛ طبقات ابن سعد، ج 3، ص 252 و 262؛ الآحاد و المثانی، ج2، ص102، ح 803؛ معجم الاوسط، ج 9، ص 103، ح 9252؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص437، ح 5661؛ سیر اعلام النبلاء، ج 1، ص435 و 426 و ج 2، ص 544؛ مجمع الزوائد، ج 7، ص 244، ج 9، ص 297؛ اصابه ابن حجر، ج 7، ص 312.
2- منهاج السنة، ج 6، ص 33 و ج7، ص 56.
3- سنن ترمذی، ج 5، ص 570، ح 3871 و 3962؛ مسند ابن ابی شیبه، 1، ص 702، ح 520؛ امالی محاملی، ج 2، ص 36، ح 515؛ جزء ابی طاهر دارقطنی، ج 1، ص146، ح 145؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 149؛ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 65 و 145؛ معجم الکبیر، ج 3، ص40، ح 2619، 2620، ج 5، ص 184، ح5030؛ معجم الاوسط، ج 5، ص 182، ج7، ص 197، ح5015؛ سیر اعلام النبلاء، ج 2، ص 432، ج 10، ص 432؛ مجمع الزوائد، ج9، ص 169؛ تاریخ ابن کثیر، ج8، ص 40.

ص:265

2. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به علی، فاطمه، حسن و حسین علیهم السلام نگاهی انداخته، فرمودند: «من در جنگ هستم، با هر کسی که با شما بجنگد و در صلح هستم، با هر کسی که با شما در صلح است.» (1) مضافا بر ابوهریره و زید، این حدیث را ام سلمه، ابوسعید خدری وصبیح نیز روایت کرده اند وحاکم، ذهبی (بنابر تصریح شعیب ارنؤوط در حاشیه سیر اعلام النبلاء) و البانی سند این حدیث را حسن دانسته اند و هیثمی دو سند ذکر کرده است؛ در یکی گفته است: در سندش کسی است که من او را نمی شناسم. و در سند دیگری تلید است که او مورد خلاف است بقیه را رجال صحیح دانسته است. در گذشته ملاحظه کردید که ابن تیمیه معنای این حدیث را تکذیب کرد و گفت: این حدیث در هیچ کتاب مورد اعتمادی وجود ندارد.

این دو حدیث که صحیح هستند، ثابت می کنند که جنگ با امیر المؤمنین علیه السلام جنگ با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله است و هر که با امیرالمؤمنین علیه السلام جنگید، در حقیقت با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله جنگیده است. البته این حدیث در کتاب های مذکور با اسانید متعدد روایت شده است.


1- مسند احمد، ج2 ص442، ح9697؛ سنن ترمذی، ج5، ص248، ح3870؛ فضائل الصحابه، ج2، ص767، ح 1350؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص149؛ معجم الکبیر، ج 3، ص 40، ح2619 و2621؛ معجم الاوسط، ج 3، ص179، ح2855؛ فضائل فاطمه ابن شاهین، ص18، ح 15؛ معجم الشیوخ، ج 1، ص 83؛ مصنف ابن ابی شیبه، ج 6، ص512، ح52181؛ صحیح ابن حبان، ج15، ص434، ح 2244؛ فضائل فاطمه ابن شاهین، ص29، ح 16؛ سیر اعلام النبلاء، ج2، ص 122 و 125، ج3، ص257 و 258؛ تاریخ بغداد، ج 7، ص 137 و 144؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص169؛ تاریخ ابن عساکر، ج 14، ص157؛ احادیث صحیحه البانی، ح 1462؛ جامع الصغیر و زیاداته البانی، ج1، ص235، ح 2342 .

ص:266

دقت داشته باشیم که ابن تیمیه در مورد معنای این حدیث چندین دروغ بزرگ به زبان جاری کرده است: 1. این حدیث کذب است. 2. در هیچ کتاب محدثین معروفی وارد نشده است. 3. سند معروفی ندارد. به این اکاذیب ابن تیمیه در گذشته اشاره شد. مضافا بر این در جای دیگر می گوید: 4. این حدیث در هیچ کتاب اهل حدیث که مورد اعتماد باشد وارد نشده است، نه در صحاح و نه در سنن و نه در مسانید و نه در فوائد و نه در کتاب های دیگر ... نه (با سند) صحیح نه حسن و نه ضعیف، بلکه این از واضح ترین موضوعات و کذب است و این حدیث بر خلاف سنت معلوم و متواتر پیامبر صلی الله علیه و آله است ... . (1)

از آن چه ذکر شد دروغ های بزرگ ابن تیمیه در مورد این حدیث نیز روشن گشت.

3. امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: «به همراه پیامبر صلی الله علیه و آله از باغی می گذشتیم. من گفتم: «ای رسول خدا ! این باغ چه قدر زیبا است !» پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله فرمودند: «برای تو در بهشت از این بهتر خواهد بود.» تا اینکه از هشت باغ گذشتیم و در هر باغ من این سخن را می گفتم و پیامبر می فرمودند:«برای تو در بهشت از این بهترش آماده است.» امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند «سپس پیامبر صلی الله علیه و آله مرا به آغوش گرفته شروع کردند به گریه کردن.» پرسیدم: «ای رسول خدا، ! چه چیزی شما را به گریه وادار کرد ؟» پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: «درون سینه های این مردم (این قوم) پر از کینه و دشمنی با توست و آن ها این کینه و دشمنی را آشکار نمی کنند مگر پس از من. گفتم «آیا در آن حال دینم سالم است» پیامبر فرمودند: «آری دینت صحیح


1- منهاج السنه، ج 8، ص 533 .

ص:267

و سالم است.» این حدیث از امیرالمؤمنین، ابن عباس و انس روایت شده است.(1) حاکم و ذهبی سند این حدیث را صحیح داسنته اند. یکی از سندهای هیثمی نیز صحیح است.

4. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: «به زودی پس از من این امت بر تو خیانت کرده و عهد شکنی خواهند نمود .»

این حدیث از امیرالمؤمنین علیه السلام (با سه سند)، ابن عباس و ابو سعید روایت شده است.(2) ذهبی و حاکم این حدیث را با دو سند روایت کرده و سند هر دو را صحیح دانسته اند و هیثمی گفته است: در سند آن علی بن قادم توثیق و تضعیف شده است. (ابن حجر ابن قادم را صدوق خوانده است. تقریب، ج 1، ص 701 .) واین حدیث دارای اسانید متعدد است و همچنین پنج نفر از تابعین آن را از امیرالمؤمنین علیه السلام روایت کرده اند.

5. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: «همانا تو به زودی پس از من دچار سختی ها و ناگواری ها می شوی.» علی پرسید: «آیا در آن وقت دینم درست


1- معجم الکبیر، ج 11، ص 73، ح 1184؛ مسند ابو یعلی، ج 1، ص 427، ح 565؛ مصنف ابن ابی شیبه؛ ج7، ص 502، ح 48؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص139؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 118؛ مسند بزار، ج 2، ص 293، ح 716؛ تاریخ بغداد، ج12، ص 398؛ تاریخ ابن عساکر، ج2، ص 321.
2- تاریخ الکبیر بخاری، ج 1، ص 174؛ مسند بزار، ج 3، ص 92، ح 869؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 3، 140 و 142، ح 4676 و 4684؛ تذکرة الحفاظ، ج3، ص 995؛ تاریخ بغداد، ج11، ص 216؛ تاریخ ابن عساکر، ج 42، ص 448؛ دلائل النبوة بیهقی، ج 7، ص 312، ح2759 و 2760؛ مطالب العالیه ابن حجر، ج 11، ص205، ح 4018 الی 4020؛ تاریخ ابن کثیر، ج 6، ص244 و ج 7، ص 365.

ص:268

وسالم است ؟» فرمودند: «آری، دینت سالم خواهد بود.» (1) این حدیث با دو سند روایت شده است. حاکم و ذهبی سند این حدیث را صحیح دانسته اند.

6. ابورافع می گوید: «پیامبر صلی الله علیه و آله سپاهی را به رهبری علی به یمن فرستاد ومردی از اسلم به نام عمرو بن شاس علی را در این سپاه همراهی کرد. بعد از برگشت از سفر عمرو از علی (به مردم) شکایت می کرد. پیامبر صلی الله علیه و آله او را طلبیده فرمود: «خاموش باش، آیا ظلمی از علی در حکمش و یا بی اعدالتی در تقسیمش دیدی ؟» گفت: «نه.» فرمود: «پس چرا در باره ای او چیزهایی را می-گویی که من هم از آن باخبر شدم .» پیامبر صلی الله علیه و آله به حدی غضبناک شدند که نشانه های غضب از چهره مبارک آن حضرت هویدا بود. سپس فرمودند: «هر که علی را غضبناک کند، مرا غضبناک کرده است و هر که مرا غضبناک کرد، خدای متعال را به غضب آورده است. هر که او را دوست بدارد، مرا دوست داشته است و هر که مرا دوست بدارد خدای متعال را دوست داشته است.» (2)

7. ابوسعید می گوید: «مردم در باره ای علی شکایت می کردند. پیامبر صلی الله علیه و آله برای خطبه خواندن بر ما برامده فرمودند: «در باره ای علی شکایت نکنید. به خدا سوگند که او در راه خدا سختگیر (و عدالت پیشه است .)» (3)


1- مصنف ابن أبی شیبه، ج 7، ص 503، ح 32117؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 140.
2- معجم الکبیر، ج 1، ص 86، ح 947؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 129 و 131، سند این حدیث صحیح است.
3- مسند احمد، ج 3، ص 86، ح 11735؛ فضائل الصحابه، ج 2، ص 679، ح1161؛ تاریخ طبری، ج 2، ص 205؛ سیره ابن هشام، ج 8، ص 6؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص144، ح 4654؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 129 و دیگران. سند این حدیث صحیح است.

ص:269

8. عمرو بن شاس می گوید: «همراه علی به یمن رفتم و در آن سفر او به من جفا کرد تا حدی که از او ناراحت شدم. پس وقتی به مدینه برگشتم شکایت خود را از او در مسجد آشکار کردم تا اینکه پیامبر صلی الله علیه و آله آن را شنید. صبح روز بعد داخل مسجد شدم و دیدم پیامبر صلی الله علیه و آله میان اصحاب نشسته است. وقتی مرا دید چشمش دگرگون شده و با نگاه تند بر من نگاه می کرد تا اینکه من نشستم. حضرت فرمود: ای عمرو ! به خدا قسم به درستی که مرا آزار دادی.» گفتم: «به خدا پناه می برم از آزار شما ای رسول خدا !» فرمودند: «آری، هر که علی را آزار دهد، حتماً مرا آزار داده است.» (1) حاکم، ذهبی، و هیثمی سند این حدیث را صحیح دانسته اند.

9. سعد بن ابی وقاص می گوید: «همراه دو نفر در مسجد نشسته بودم. پس در باره علی با هم گفت وگو می کردیم واز او به بدی یاد کردیم. آن گاه پیامبر صلی الله علیه و آله در حالی که غضبناک شده بود بر ما رو کرد که نشانه های غضب از چهره آن حضرت پیدا بود. من گفتم: «پناه می برم به خدا از غضب رسول خدا!» پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: «مرا به شما چه کار. بدانید که هر کسی که علی را آزار دهد، حتما مرا آزار داده است.» این سخن را سه مرتبه تکرار نمودند. سعد پس از آن می گفت:


1- مسند احمد، ج 3، ص 483؛ مصنف ابن ابی شیبه، ج 6، ص 371، ح 32108؛ صحیح ابن حبان، ج15، ص 365، ح 6923؛ الثقات ابن حبان، ج 3، ص 273، ح885؛ فضائل الصحابه، ج 2، ص 579، ح 981؛ مسند رویانی، ج 2، ص 451، ح1470؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص131، ح 4619؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص129؛ الاصابه، ج 4، ص 646.

ص:270

«پناه می برم بر خدا که پیامبر را در مورد علی آزار دهم.»(1) هیثمی ومقدسی سند این حدیث را صحیح دانسته اند.

10. بریده می گوید: «پیامبر صلی الله علیه و آله سپاه را به رهبری علی به سوی یمن و سپاه دیگری را به رهبری خالد به طرف جبل فرستاد وفرمود: هر گاه هر دو سپاه یک جا با هم جمع شدید علی رهبر همه خواهد بود.» وچنین شد که هر دو با هم یک جا جمع شدند وبعد از نبرد (با دشمنان خدا و رسول) غنایمی به دست آوردند که تا آن وقت مثل آن را به دست نیاورده بودند. علی کنیزی را از خمس غنایم برای خود برداشت. خالد بن ولید بریده را به سوی خود خواند وبه او گفت: این کار علی را غنیمت شمرده آن را به پیامبر صلی الله علیه و آله برسان. آن گاه من در مدینه داخل مسجد شدم که پیامبر صلی الله علیه و آله در خانه و مردم دم در آن حضرت ایستاده بودند. مردم از من پرسیدند که چه خبر شده است ای بریده !» گفتم: «خیر است. خداوند پیروزی را نصیب مسلمانان کرده.» گفتند: چه چیزی تو را به این جا آورد. گفتم: «کنیزی را علی از خمس غنایم برای خود برداشت ومن آمدم که خبر آن را به پیامبر صلی الله علیه و آله برسانم.» آن ها گفتند: آن را حتماً به پیامبر صلی الله علیه و آله برسان وحتماً علی از چشمان آن حضرت ساقط می-شود.» پیامبر صلی الله علیه و آله این سخنان را می شنیدند. آن گاه در حالی که غضبناک شده بودند بیرون آمده و فرمودند: «چه شده است که گروهی پیوسته از علی بدگویی وعیبجویی می کنند؟ هرکه از علی عیبجویی کند، حتماً از من عیب-جویی کرده است وهر که از علی جدا شود، حتماً از من جدا شده است. به درستی


1- مسند ابو یعلی، ج 2، ص 109، ح 770؛ مسند بزار، ج 2، ص 109، ج 3، ص366، ح1166؛ فضائل الصحابه، ج 2، ص 633، ح 1078، احادیث المختاره، ج3، ص 267 و 268، ح 1070 و 1071؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 129 .

ص:271

که علی از من است و من از او هستم ... ای بریده ! بدان که علی بعد از من، ولی وسرپرست شماست.» گفتم: «ای رسول خدا ! آیا دستتان را باز می کنید تا که از نو برای اسلام با شما بیعت کنم.» و من از آن حضرت جدا نشدم تا اینکه با آن حضرت دوباره بیعت کردم.» (1) قابل ذکر است که این خبر با الفاظ دیگر نیز وارد شده و اسنادش صحیح است. خواننده عزیز دقت داشته باشند که این حدیث همچنین دلیلی خواهد بود بر ساخته و پرداخته بودن داستان خواستگاری امیرالمؤمنین علیه السلام از دختر ابوجهل که در گذشته با آن آشنا شدیم.

11. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: «خداوند دشمن دارد هر کسی را که با علی دشمن است.» (2)

12. عوف بن ابوعثمان می گوید: «شخصی به سلمان گفت: «چرا تو این قدر علی را دوست داری ؟» سلمان گفت: «چون از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدم که می-فرمودند: «هر که علی را دوست بدارد، حتماً مرا دوست داشته است و هر که علی را دشمن بدارد، حتماً مرا دشمن داشته است.»(3) حاکم و ذهبی سند این حدیث را صحیح دانسته اند.

دقت داشته باشید که ابن تیمیه حدیث فوق را تکذیب کرده است، حال آن که اولا محدثین آن را صحیح دانسته اند و ثانیا معنای آن از مسلمات است و با اسانید مختلف از دیگر صحابه نیز وارد شده است؛ چنان که در ذیل ملاحظه خواهید کرد.


1- سنن الکبری نسائی، ج 5، ص 132، ح 8482؛ مسند احمد، ص 5، ص 350، ح23017؛ فضائل الصحابه، ص 2890، ح 1177 و 1179 و 1180؛ معجم الاوسط، ج5، ص 117، ح4842، ج 6، ص162، ح 6085؛ فتح الباری، ج 8، ص 67؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 227 و 128 و 129.
2- الاصابه، ج 2، ص 373، ح 2556؛ اسد الغابه، ج 2، ص 154؛ جامع الصغیر، ج2، ص145، ح5362؛ کنز العمال، ج 11، ص 601، ح 32899.
3- المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 141، ح 4648، و دیگران.

ص:272

13. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: «هر که تو را دوست بدارد، مرا دوست داشته و هر که با تو دشمنی کند، با من دشمنی کرده است.»(1)

14. ام سلمه می گوید: «من شهادت می دهم که شنیدم پیامبر صلی الله علیه و آله می فرمودند: «هر که علی را دوست بدارد، حتماً مرا دوست داشته است و هر که مرا دوست بدارد، حتماً خدا را دوست داشته است. هر که علی را دشمن بدارد، حتماً مرا دشمن داشته و هر که مرا دشمن بدارد، حتماً خدای بزرگ را دشمن داشته است.»(2) هیثمی سند این حدیث را صحیح دانسته است.

15. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: «هر که علی را آزار دهد، حتماً مرا آزار داده است.»(3)

این حدیث را امیرالمؤمنین علیه السلام، امام حسین علیه السلام، عمر بن خطاب، ام سلمه، جابر، سعد بن ابی وقاص، عمرو بن شاس، ابن عمر، ابوهریره و مسور روایت کرده اند. هیثمی، حاکم و ذهبی، سند این حدیث را صحیح دانسته اند.


1- معجم الکبیر، ج 6، ص 239، ح 6068؛ مسند بزار، ج 6، ص 448، ح 2521؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 130؛ تاریخ ابن عساکر، ج 42، ص 269 و 291 (با سه سند)؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 132؛ کنز العمال، ج 11، ص 622، ح33023.
2- معجم الکبیر، ج 23، ص 380، ح 901؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 132، تاریخ ابن عساکر، ج62، ص271.
3- مسند احمد، ج 3، ص 483؛ فضائل الصحابه، ج 2، ص 363، ح 1078؛ الثقات ابن حبّان، ج3، ص275، ح 885؛ صحیح ابن حبّان، ج 15، ص 365، ح 6923؛ مسند بزار، ج 3، ص366، ح1166؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 122؛ الاصابه، ج 4، ص 534؛ تاریخ ابن کثیر، ج5، ص 121، ج7، ص 383؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 129.

ص:273

16. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: «هر که علی را دوست بدارد، در واقع مرا دوست داشته است و هر که با علی دشمنی کند، در واقع با من دشمنی کرده است.»(1) حاکم، ذهبی و هیثمی سند این حدیث را صحیح گفته اند.

قابل یادآوری است که با تواتر ثابت شده است که معاویه امیر المؤمنین علیه السلام را لعن می کرد و مردم را نیز امر می نمود که آن حضرت را لعن نمایند، حتی خود ابن تیمیه نیز به این حقیقت اعتراف کرده است. و این در حالی است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: «هر که علی را دشنام دهد، حتماً مرا دشنام داده و هر که مرا دشنام دهد، حتما خدای متعال را دشنام داده است.» (2)

این حدیث را امیرالمؤمنین علیه السلام، ابن عباس، ام سلمه و بریده روایت کرده اند. حاکم، ذهبی و هیثمی سند آن را صحیح دانسته اند.

این احادیث صراحتاً بیان می کند که مخالفان حضرت علی علیه السلام امثال ابن تیمیه و وهابی ها با اشکال گرفتن از حضرت علی علیه السلام قطعاً خدای متعال و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را به غضب آورده و می آورند!.

آیا جنگ امیرالمؤمنین علیه السلام از نوع جهاد واجب نبود؟

در رد بر این ادعای ابن تیمیه کافی است به روایات زیر دقت نماییم:


1- معجم الکبیر، ج 23، ص 380، ح 901؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص141؛ مجمع الزوائد، ج9، ص 132؛ کنز العمال، ج 11، ص 601 و 622، ح32902 و 33024 .
2- مسند، ج 6، ص 424، ح 26791؛ فضائل الصحابه احمد، ج 2، ص 594، ح1011؛ خصائص نسائی، ح 90؛ سنن الکبری نسائی، ج 5، ص 133، ح 8475؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص121، ح4615 و 4616؛ تاریخ اسلام، ج 2، ص191؛ مجمع الزوائد، ج9، ص 130.

ص:274

قیس می گوید:

1. سمعت علیا یقول: انفروا إلی کذا انفروا إلی بقیة الأحزاب إلی من یقول کذب الله ورسوله ونحن نقول صدق الله ورسوله؛(1) «علی (در روز صفین به یاران خود) فرمود: «حرکت کنید (برای جهاد) به طرف باقیمانده ای احزاب (یعنی باقیمانده لشکر مشرکان بدر) به سوی همان کسانی که می گویند: «خدا و رسولش دروغ گفته اند» و ما می گوییم: خدا و رسولش راست گفته اند.»

این حدیث از قیس بن ابی حازم و ابووائل با بیش از پنج سند روایت شده است. دارقطنی برای این حدیث سه سند ذکر کرده است که یک سند آن صحیح است. یکی از اسناد بزار و هر سه سند عبد الله بن احمد نیز صحیح هستند.

2. امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: «ما و حزب ما، حزب خدا هستیم و حزب لشکر طغیانگر و ظالم (لشکر معاویه،) حذب شیطان اند. پس هر آن کسی که ما در پیش چشمانش با دشمنانمان یکسان باشیم او از ما نخواهد بود .»(2)

از این دو حدیث و حدیث دیگری که به زودی به آن اشاره خواهد شد، بی پایگی این پندار ابن تیمیه که گفت: «این دو جنگ نه واجب بود و نه مستحب» ثابت می شود.


1- مسند بزّار، ج 2، ص 191، ح 571 و 572؛ السنه عبد الله، ج 2، ص 565، ح1322 تا 1324؛ علل دار قطنی، ج 4، ص 103، ح 455؛ تصفیحاة المحدثین حسن ابن عبد الله، ج 2، ص 551؛ مجمع الزوائد، ج7، ص 239؛ کامل بن عدی، ج 5، 113، ح 1295.
2- فضائل الصحابه احمد، ج 2، ص 679؛ تاریخ ابن عساکر، ج 42، ص 459؛ کنز العمال، ج11، ص356، ح 31728. این حدیث دارای دو سند است.

ص:275

حدیث زیر نیز بر واجب بودن این جنگ دلالت می کند.

3. عمرو بن طارق، یحیی ابن هانی، مرقس عابدی و اصبغ بن نباته روایت کرده-اند:

قال الحسن بن علی لعلی بالربذة و قد رکب راحلته وعلیها رحل له رث: إنی لاخشی أن تقتل بمضیعة فقال: إلیک عنی فوالله ما وجدت إلا قتال القوم أو الکفر بما جاء به محمد؛ (1) (هنگام حرکت امیرالمؤمنین علیه السلام به سوی جنگ جمل) وقتی در ربذه بر مرکب خویش نشست، امام حسن علیه السلام عرض کردند: «من می ترسم که شما کشته شوید.» امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: «کنار برو. به خدا قسم (راهی به جز این دو در پیش خود ندیدم :) یا باید با این قوم بجنگم و یا شاهد کفر به دین پیامبر صلی الله علیه و آله باشم.»

4. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: «ای ابورافع ! به زودی پس از من گروهی از مردم علیه علی می جنگند. در آن هنگام بر مردم لازم است که با آن گروه جهاد کنند و هر که توان جهاد با دستش را نداشته باشد، با زبانش جهاد کند و هر که با زبانش هم نتواند، باید با قلبش جهاد کند و غیر از این سه راه راه دیگری نخواهد بود.» (2)

این حدیث و همچنین احادیث گذشته به علاوه حدیث: «هر گاه بر دو خلیفه بیعت شد، دومی را بکشید» دلالت بر واجب بودن جنگ در کنار امیرالمؤمنین با دشمنانش می کند.


1- انساب الاشراف، ج 3، ص 33؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 115، ح4597؛ تاریخ ابن عساکر، ج 42، ص 432 و 473.
2- معجم الکبیر، ج 1، ص 320، ح 955؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 134؛ کنز العمال، ح 2589. سند این حدیث صحیح است.

ص:276

با توجه به این، هر که در کنار آن حضرت در نبردش قرار نداشت، حتماً خدا ورسولش را نافرمانی کرده است.

5. باز هم پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرمایند:

«سیکون بعدی فتنة فإذا کان ذلک فالزموا علی إبن أبیطالب فانّه الفارق بین الحقّ والباطل؛ (1) به زودی بعد از من فتنه برپا خواهد شد. پس هر وقت آن پیش آمد، علی را همراهی کنید که علی بدون تردید جداکننده بین حق و باطل خواهد بود.»

6. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: «همانا در میان شما شخصی هست که بر سر تأویل قرآن می جنگد، چنان که من برای نزول قرآن جنگیدم. ابوبکر و عمر از جا بلند شدند (که شاید آن شخص ما باشیم .)پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: «نه شما نیستید، بلکه او شخصی است که هم اینک کفش را پینه می زند.» در همان حال علی کفش پیامبر صلی الله علیه و آله را پینه زده، می دوخت.

این حدیث از امیرالمؤمنین علیه السلام ، ابوذر، ابوسعید خدری، عبد الرحمن بن بشیر و عایشه روایت شده است.(2) هیثمی این حدیث را با سه سند روایت کرده و هر سه را صحیح دانسته است، حاکم و ذهبی نیز سند این حدیث را صحیح دانسته اند.


1- الاصابه، ج 2، ص 657، ج 4، ص 169.
2- مسند احمد، ج 3، ص 33 و 82، ح 11286 و 11307 و 11790؛ فضائل الصحابه، ج 2، ص627 و637، ح 1071 و 1083؛ صحیح ابن حبان، ج 15، ص 385، ح6937؛ سنن الکبری نسائی، ج 5، ص154، ح 8540 و 8541 و ج 6، 370، ح32073؛ خصایص نسائی، ح 156، حلیة الاولیاء، ج 1، ص67؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 122، ح 4621؛ مسند ابویعلی، ج2، ص 341، ح 1086؛ الاصابه، ج 1، ص 191، ح 59 و ج 2، ص 384؛ تاریخ ابن عساکر، ج 42، ص451 تا 455 (با ده سند)؛ مجمع الزوائد، ج 5، ص 186 و ج 6، ص 244 و ج 9، ص 133.

ص:277

یکی از ادعاهای ابن تیمیه که زیاد تکرار می کند این است که «در زمان علی شمشیر بر روی مسلمانان کشیده شد و علیه کفار وبرای فتح سرزمین آن ها جنگی صورت نگرفت.» ابن تیمیه این را یک عیب بزرگی برای امیرالمؤمنین علیه السلام می گیرد. در حالی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در حدیث فوق به این مطلب اشاره می کنند که امیرالمؤمنین علیه السلام برای پیاده کردن معنا و منظور واقعی قرآن بر ضد مسلمان نماهایی که زیر بار حقیقت نمی روند می جنگند.

این خود دلیل دیگری است بر شرعی بودن نبرد های امیرالمؤمنین علیه السلام وباطل ودروغ بودن ادعای ابن تیمیه در مورد پشیمانی امیرالمؤمنین علیه السلام از این جنگ ها.

آیا اکثر صحابه با امیرالمؤمنین علیه السلام در جنگ هایش موافق نبودند؟

ابن تیمیه برای اثبات این ادعای خویش به گفته های بی اساس بعضی از دانشمندان تمسک جسته است که از جمله گفته ابن سیرین است که می گوید: «فتنه در حالی روی آورد که هنوز ده هزار نفر از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله در قید حیات بودند و از بین آن ها حتی صد نفر، بلکه سی نفر هم در این فتنه داخل نشدند.»

بعد ابن تیمیه می گوید: «این سند از صحیح ترین سند روی زمین است و ابن سیرین از با تقواترین مردم در منطقه اش بوده و مراسلش از صحیح ترین مراسل به شمار می رود.» (1)

علاوه بر اینکه خبر مذکور به اعتراف خود ابن تیمیه خبر مرسل است، سخنی دور از واقعیت است؛ زیرا واقعیت آن را تکذیب می کند و به زودی دلائل کذب


1- منهاج السنة، ج 6، ص 236.

ص:278

آن را ملاحظه خواهید نمود و همچنین خلاف این سخن حتی از شخص ابن سیرین ثابت شده است.

ابن تیمیه باز از شعبی نقل می کند که گفته است: «در جنگ جمل از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله از مهاجر و انصار، غیر از علی، عمار، طلحه و زبیر کس دیگری شرکت نکرده است. و اگر کسی نفر پنجم را برایم پیدا کند، من کذاب هستم.» (1)

و باز هم ابن تیمیه می گوید: «امیه بن خالد گفته است: به شعبه گفتم: ابوشعیب از حکم و او از عبد الرحمن بن ابو لیلی برای ما چنین نقل کرد که او گفته است: «در جنگ صفین در کنار علی از اهل بدر هفتاد نفر شرکت کردند.» شعبه گفت: «به خدا سوگند که دروغ گفته است.» همانا ما با حکم در این مورد در خانه اش صحبت کردیم و به غیر از خزیمه بن ثابت هیچ بدری ای را پیدا نکردیم که در صفین شرکت کرده باشد.» (2) سپس خود ابن تیمیه می گوید: «این نفی و انکار دلالت بر حضور افراد اندک در این جنگ می کند و همچنین گفته شده که سهل بن حنیف و ابو ایوب انصاری نیز در این جنگ شرکت کرده اند.» (3)

این سخنان در حالی است که حضور بدریان در جنگ صفین از مسلمات تاریخ است که حتی خود ابن تیمیه در جایی بر آن اعتراف کرده است، چه رسد به شعبه و امثال او. اما امیه بن خالد که این سخن را از شعبه نقل می کند، عقیلی وابو


1- منهاج السنة، ج 8، ص 237؛ علل احمد، ج 3، ص 45، ح 4096؛ مصنف ابن ابی شیبه، ج8، ص71، ح26؛ انساب الاشراف، ج 3، ص 61.
2- منهاج السنة، ج 6، ص 237؛ علل احمد، ج 1، ص 278.
3- منهاج السنة، ج 6، ص 237.

ص:279

العرب او را در کتاب «ضعفا» وارد و تضعیف کرده اند. احمد بن حنبل نیز از او راضی نبوده است.» (1)

ذهبی بعد از نقل این سخن شعبه با تعحب می گوید:

سبحان الله، اما شهدها علی، اما شهدها عمار؛(2) «سبحان الله (چه دروغ آشکار و بزرگی است)! مگر علی و عمار در آن جنگ حضور نداشتند.»

باز هم ابن تیمیه می گوید: «ابن بطه از بکیر بن اشجع روایت کرده که گفته است: «همانا اهل بدر بعد از کشته شدن عثمان در خانه هایشان باقی مانده و بیرون نیامدند مگر به سوی قبرشان. (یعنی تا هنگام مرگ از خانه بیرون نیامدند.)(3)

جای تعجب است از ابن تیمیه که به چنین سخنان دروغ تمسک می کند، ، ولی به احادیثی که با تواتر از پیامبر اکرم در این زمینه ثابت شده است هیچ ارزشی قائل نیست. قابل یادآوری است که ما این خبر را در هیچ کتابی پیدا نکردیم. و تنها ابن کثیر در تاریخش ( ج7، ص 281 ) این خبر را از همین استاد دروغ بافش ابن تیمیه نقل کرده و بس.

و این در حالی است که ابن حجر در (تهذیب التهذیب» ج1، ص431، رقم 908) در شرح حال بکیر می گوید: «او از تابعی تابعین است.» یعنی او هیچ صحابه-ای را ندیده است، چه رسد به اینکه آن زمان را درک کرده باشد. او سال 127ه ق. در جوانی درگذشته است. پس وی این مطلب را از کجا گرفته است؟ و این نیز از نشانه های دروغ بودن این سخن است.


1- تهذیب التهذیب، ج 1، 324.
2- میزان الاعتدال، ج 1، ص 47، ح 145، در شرح حال ابو شیبه.
3- منهاج السنة، ج 6، ص 237.

ص:280

اینک پاسخ ما به این ادعای بی اساس ابن تیمیه با توجه به اخباری که در زیر ملاحظه خواهید نمود روشن می گردد:

عبد الرزاق أنبأ معمر عن أیوب عن ابن سیرین قال: ثارت الفتنة وأصحاب رسول الله صلی الله علیه و آله عشرة آلاف لم یخف فیها منهم إلا أربعون رجلا قال معمر وقال غیره وقف مع علی مائتان وبضعة وأربعون رجلا من أهل بدر فیهم أبو أیوب وسهل بن حنیف و عمار بن یاسر؛(1) فتنه در حالی روی آورد که هنوز ده هزار نفر از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله در قید حیات بودند و از بین آن ها غیر از چهل نفر بقیه (در جنگ) حاضر شدند. معمر می گوید: غیر ابن سیرین گفته-اند: «دویست وچند نفر همراه علی بودند که چهل نفر آن ها اهل بدر بودند در بین آن ها ابوایوب و سهل ابن حنیف وعمار نیز حضور داشتند.»

این سخن ابن سیرین سخن قبلی او را رد و تکذیب می کند و همچنین سند هر دوی این سخن از او صحیح و مخالف هم هستند و این سخنش با واقعیت سازگار و سخنی که ابن تیمیه به آن چنگ زده به افسانه نزدیک است. پس روشن می شود که این سخن را دیگران به ابن سیرین نسبت داده اند.

1. حضرت علی علیه السلام در جنگ صفین در جواب معاویه می فرمایند: «هیچ بدری در روی زمین نیست، مگر اینکه همراه من است و با من بیعت کرده است.» (2)

2. ابواسرائیل از حکم روایت کرده است: «در جنگ صفین همراه علی هشتاد بدری و دویست و پنجاه نفر از کسانی که در بیعت رضوان بودند حضور داشتند.» (3)


1- المستدرک علی الصحیحین، ج4، ص 486، ح 8358؛ مصنف عبد الرزاق، ج 11، ص 357، ح20735.
2- تاریخ ابن کثیر، ج 7، ص 288.
3- المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 112، ح 4559 و 4560؛ تدوین فی اخبار قزوین، ج، ص193. با سند دیگر؛ تاریخ ابن کثیر، ج 8، ص 255.

ص:281

این خبر با سه سند روایت شده و حاکم آن را با دو سند صحیح و یا حسن روایت کرده است.

3. سعید بن جبیر می گوید: «در جنگ جمل هشتصد نفر از انصار وچهارصد نفر از کسانی که در بیعت رضوان حضور داشتند، در کنار علی شرکت کردند.»(1) سند این خبر کاملاً صحیح است.

عبد الرحمن بن ابزی که از صحابه است می گوید:

شهدنا مع علی ثمانمائة ممن بایع بیعة الرضوان وقال: قتل منهم 63 منهم عمار بن یاسر؛(2) (در جنگ صفین) همراه ما (و در کنار علی) هشتصد نفر از کسانی که در بیعت رضوان حضور داشتند حاضر بودند که 63 نفر آن ها کشته شدند که از جمله آن ها عمار بود.» سند این خبر کاملاً صحیح است.

1. ذهبی می گوید: «حبة عرنی روایت کرده که همراه علی در صفین هشتاد بدری حضور داشتند.» (3) سند این خبر نیز صحیح است؛ چون ابن عرنی ثقه است، گرچه ذهبی او را به خاطر این سخنش جرح کرده است.


1- تاریخ خلیفه ابن خیاط، ص 137؛ تاریخ اسلام، ج 1، ص 454، با دو سند.
2- تاریخ خلیفه بن خیاط، ص 146 و 148؛ تاریخ اسلام، ج 3، ص 484؛ الاصابه، ج4، ص239، ح5090.
3- میزان الاعتدال، ج 1، ح 1688.

ص:282

2. مسعودی از منذر بن جارود نقل کرده است که می گوید: «هنگام ورود علی به بصره (برای جنگ جمل)، ابوایوب، خزیمه، ابوقتاده و عمار هر کدام جداگانه با حدود هزار انصار و مهاجر وارد بصره شدند.» (1)

3. ابن عساکر در ترجمه زید بن صوحان از محمد حنفیه و محمد بن مطلب و زید بن حسن نقل کرده است که در لشکر امیرالمؤمنین هفتاد بدری و هفتصد نفر از کسانی که در بیعت رضوان حضور داشتند شرکت نمودند و ... . (2)

سند این خبر ضعیف است، ولی خبر قبلی آن را تأیید می کند .

4. ذهبی در ( تاریخ الاسلام، اش ج2، ص149 ) از مردی از قبیله اسلم نقل کرده است که می گوید: «ما چهار هزار نفر از اهل مدینه همراه علی بودیم .»

و نیز از سدی نقل می کند که گفته است: «در جنگ جمل همراه علی 130 بدری حضور داشتند .»

5. سویر بن ابی فاتخه می گوید: در جنگ صفین از لشکر علی 25 بدری کشته شدند. »(3)

6. بلاذری روایت می کند که هفتصد نفر از انصار همراه علی از مدینه خارج شده وارد ربذه شدند.(4)

7. ابن فرحان یکی از دانشمندان وهابی سعودی می گوید: «علی از همه به انصار نزدیک تر بود و انصار نیز نزدیک ترین مردم به علی بودند. و همین خود کافی است که همراه علی


1- مروج الذهب، ج 2، ص 359.
2- تاریخ ابن عساکر، ج 19، ص 442.
3- تاریخ الاسلام ذهبی، ج 3، ص 543 و 545؛ تاریخ خلیفه ابن خیاط، ص 184 و 196.
4- انساب الاشراف، ج 3، ص 30؛ تاریخ ابن کثیر، ج 7، ص 261.

ص:283

در صفین تقریباً همه انصار که بین آن ها صدها نفر از اهل بدر و اهل بیعت رضوان بودند شرکت نمودند ... . (1)

این اخبار و واقعیت های دیگر و سخنان محدثین و علما در شرح حال صحابه ای بدری که به حضور آن ها در رکاب امیرالمؤمنین در جنگ های آن حضرت اشاره کرده اند، به روشنی دروغ و بی اساس بودن سخنان ابن تیمیه و اخباری را نیز که به آن چنگ زده است ثابت می کند.

آیا بهترین های امت از جنگ های امیرالمؤمنین علیه السلام ناراضی بودند؟

قبل از هرچه باید توجه داشته باشیم کسانی که امیرالمؤمنین علیه السلام را در جنگ های جمل وصفین یاری نکردند در جنگ با خوارج نیز یاری نکردند، با این که همه ای امت اسلامی وحتی ابن تیمیه کذاب، اعتراف کرده که رسول خدا صلی الله علیه و آله امیرالمؤمنین علیه السلام را به جنگ با خوارج امر فرموده اند، ولی با این وجود هیچ یک از این کسانی که ابن تیمیه آن ها را بهترین صحابه معرفی کرده است، مانند سعد بن ابی وقاص، ابن عمر وابوهریره ودیگرانی که امیرالمؤمنین علیه السلام را در جنگ های جمل وصفین یاری نکردند در جنگ با خوارج نیز آن حضرت را یاری نکردند و در تمام این جنگ ها به راحتی خداوند متعال و رسول اکرم صلی الله علیه و آله را نافرمانی کردند.

همچنین سعد بن ابی وقاص و عبد الله بن عمر از اینکه امیرالمؤمنین علیه السلام را یاری ندادند، پشیمان شدند که با سخنانشان در گذشته آشنا شدیم.


1- قرائة فی کتب العقاید ابن فرحان، (پاورقی، ص 47).

ص:284

ولی هرگز بهترین امت را در آن زمان امثال این دو تشکیل نمی دادند. مگر عمار از بهترین ها نیست؟ مگر اویس قرنی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در باره اش فرمودند: «بهترین تابعین شخصی است که به او اویس گفته می شود. اگر (روزی) برایتان میسر گردید که او برای شما طلب استغفار کند چنین فرصتی را از دست ندهید.» (1) از بهترین امت نیست؟ اویس همان کسی است که عمر بن خطاب که از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله چنین بشارتی را شنیده بود منتظر آمدن اویس بود و وقتی رسید از او خواست که برای او استغفار کند ... .(2) همین اویس در جنگ صفین در رکاب امیرالمؤمنین علیه السلام حضور داشت و به شهادت رسید.(3)

شما اگر احادیث وارده در باره عمار را بررسی کنید، خواهید دید که هرگز سعد و امثال سعد نمی توانند به مقام عمار نزدیک شوند، چه رسد به ابن عمر که فاصله های زیاد حتی از غیر عمار داشت.

یکی دیگر از بزرگانی که در کنار امیرالمؤمنین علیه السلام در همه نبردهایش حضور داشت، ابن عباس است که ابن تیمیه در مورد او نیز خیلی دروغ گفته وسعی کرده است مردم را بفریبد و دیدگاه ابن عباس را مخالف دیدگاه امیرالمؤمنین علیه السلام معرفی کند!.


1- مسند ابن مبارک، ج 19؛ صحیح مسلم، ج 7، ص 189؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص403؛ سیر اعلام النبلاء ذهبی، ج 4، ص 22، رقم 5.
2- برای آشنای با این خبر ها می توانید به کتاب «سیر اعلام النبلاء» ج4، ص 22 به شرح حال شماره پنج مراجعه کنید.
3- المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 402 و 403، ح 4628؛ تاریخ ابن عساکر، ج 6، ص14 و 69، ح19، ص 131؛ تاریخ خمیس، ج 2، ص 277 و دیگران. اما حضور اویس در صفین را احمد در «مسند» و دیگران روایت کرده اند و هیثمی در «مجمع الزوائد» ج 10، ص 22 و سندش را صحیح دانسته است.

ص:285

همچنین همسران پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله دیگران را به خاطر شرکت در این جنگ ها تشویق و به آن امر کرده اند تا همراه امیرالمؤمنین علیه السلام با دشمنان آن حضرت بجنگند و خود نیز دوست داشتند در این جنگ همراه آن حضرت باشند:

1. عن عمرة بنت عبدالرحمن قالت: لما سار علی إلی البصرة دخل علی أم سلمة زوج النبی صلی الله علیه و آله فقالت: سر فی حفظ الله و فی کنفه فو الله إنک لعلی الحق و الحق معک و لولا أنی أکره أن أعصی الله و رسوله فإنه أمرنا صلی الله علیه و آله أن نقر فی بیوتنا لسرت معک و لکن و الله لأرسلن معک من هو أفضل عندی و أعز علی من نفسی ابنی عمر؛ (1) عمره دختر عبدالرحمن می گوید: چون علی به بصره حرکت نمود برای وداع با ام سلمه همسر رسول خدا صلی الله علیه و آله به منزلش وارد شد. ام سلمه گفت: در حفظ و پناه خدا حرکت کن. به خدا سوگند قطعا تو بر حق هستی و حق همراه توست. اگر این نبود که من دوست ندارم خدا و رسولش را نافرمانی کنم؛ زیرا او (خداوند) ما (همسران پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله) را امر فرموده تا در خانه هایمان بمانیم، حتما همراه تو می آمدم، ولی به خدا سوگند قطعا کسی را همراه تو راهی می کنم که نزد من از خودم نیز برتر و عزیز تر است و آن پسرم عمر است.

حاکم و ذهبی سند این حدیث را به شرط شیخین صحیح دانسته اند.

2. عن أبی ثابت مولی أبی ذر قال: کنت مع علی یوم الجمل فلما رأیت عائشة واقفة دخلنی بعض ما یدخل الناس فکشف الله عنی ذلک عند صلاة الظهر فقاتلت مع أمیر المؤمنین فلما فرغ ذهبت إلی المدینة فأتیت


1- تاریخ طبری، ج 3، ص 8؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 129، ح 4611.

ص:286

أم سلمة فقلت: إنی و الله ما جئت أسأل طعاما و لا شرابا و لکنی مولی لأبی ذر. فقالت: مرحبا. فقصصت علیها قصتی فقالت: أین کنت حین طارت القلوب مطائرها قلت: إلی حیث کشف الله ذلک عنی عند زوال الشمس قال: أحسنت سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله یقول: علی مع القرآن والقرآن مع علی لن یتفرقا حتی یردا علی الحوض؛(1) ابوثابت غلام ابوذر غفاری می گوید: روز جمل همراه علی بودم و چون عائشه را دیدم که در (لشکر مقابل) ایستاده است شک کردم. سپس خداوند آن شک را هنگام نماز ظهر از من برطرف فرمود و همراه امیرالمؤمنین (با دشمنانش) جنگیدم. چون جنگ تمام شد به مدینه رفته و بر ام سلمه وارد شدم و گفتم: به خدا سوگند من جهت طلب طعام و شراب نیامدم. من غلام ابوذر هستم. ام سلمه گفت: خوش آمدی و من سرگذشت خود را برای او بازگو کردم. او گفت: کجا بودی زمانی که قلب ها پراکنده شدند؟ گفتم: همان جایی که خداوند هنگام زوال خورشید برایم کشف فرمود. ام سلمه گفت: آفرین، از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که می فرمودند: علی همراه قرآن است و قرآن همراه علی. این دو از هم جدا نمی شوند تا این که سر حوض بر من وارد شوند.

حاکم و ذهبی سند این حدیث را صحیح دانسته اند و سند حموینی و خوارزمی غیر از سند حاکم است.


1- المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 134، ح 4628؛ فرائد السمطین، ج 1، ص 177، ح140؛ مناقب خوارزمی، ص 176، ح 214؛ ینابیع الموده، ج 1، ص 269 .

ص:287

3. عن جری بن کلیب العامری قال: لما سار علی إلی صفین کرهت القتال فأتیت المدینة فدخلت علی میمونة بنت الحارث فقالت: ممن أنت؟ قلت من أهل الکوفة قالت من أیهم؟ قلت: من بنی عامر قالت: رحبا علی رحب و قربا علی قرب تجیء ما جاء بک؟ قال: قلت: سار علی إلی صفین و کرهت القتال فجئنا إلی ها هنا قالت: أکنت بایعته؟ قال: قلت: نعم قالت: فارجع إلیه فکن معه فو الله ما ضل و لا ضل به؛(1) جری بن کلیب عامری می گوید: چون علی روانه ی صفین شد، من از جنگ خود داری کرده و به مدینه رفتم و به میمونه دختر حارث (ام المؤمنین) وارد شدم. میمونه گفت: اهل کجایی؟ گفتم: اهل کوفه. گفت: از کدام قبیله هستی؟ گفتم: از بنی عامر. گفت: خوش آمدی، چه چیز تو را به این جا آورد؟ گفتم: علی به صفین رفت و من از جنگ کراهت داشتم لذا به این جا آمدم. میمونه گفت: با علی بیعت کردی؟ گفتم: آری، گفت: به نزد علی برگرد وهمراه او باش، به خدا سوگند بدان که علی نه گمراه شد و نه کسی را گمراه کرد.

حاکم و ذهبی سند این حدیث را به شرط شیخین صحیح دانسته اند.

چنان که ملاحظه می کنید مادران مؤمنین مردم را به جنگ در رکاب امیرالمؤمنین علیه السلام تشویق و امر می کرده اند، ولی ابن تیمیه چه دروغ ها و تهمت هایی را در مورد این جنگ ها متوجه امیرالمؤمنین علیه السلام کرده که ملاحظه نمودید.


1- المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 152، ح 4680.

ص:288

4. سالم بن ابی جعد می گوید: مردی به نزد ابن مسعود آمد و گفت: همانا خداوند اهل اسلام را از ظلم پناه داده، ولی از فتنه پناه نداده است، پس اگر بین امت فتنه و اختلاف پیش آمد ما را به چه چیز امر می کنی؟ گفت: به عمار نگاه بکن و هر جا که او هست همراه او باش. همانا من از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدم که می فرمودند: عمار همراه حق (همراه امیرالمؤمنین علیه السلام) خواهد گشت هر جایی که حق می گردد.(1) شعیب ارنؤوط رجال سند این خبر را ثقات دانسته و احمد و حاکم نیز قسمت دوم حدیث را روایت کرده اند و حاکم و ذهبی نیز سند آن را صحیح دانسته اند.

4. عن سیار أبی الحکم قال: قالت بنو عبس لحذیفة: إن عثمان قد قتل فما تأمرنا؟ قال: آمرکم أن تلزموا عمارا قالوا: إن عمارا لا یفارق علیا قال: إن الحسد هو أهلک الجسد وإنما ینفرکم من عمار قربه من علی فوالله لعلی أفضل من عمار أبعد ما بین التراب والسحاب وإن عمارا لمن الأخیار. وهو یعلم أنهم إن لزموا عمارا کانوا مع علی؛(2) سیار می گوید: بنو عبس به حذیفه گفتند: عثمان کشته شد ما را به چه امر می کنی؟ گفت: شما را امر می کنم که ملازم عمار باشید. گفتند: عمار از علی جدا نمی شود. حذیفه گفت: همانا حسد کشنده انسان است. شما را نزدیکی عمار بر علی از او دور ونسبت به او بدبین می کند، پس به خدا سوگند قطعا علی به اندازه آسمان بر


1- تاریخ ابن عساکر، ج 43، ص 404 الی 406 با شش سند؛ سیر اعلام النبلاء، ج 1، ص 416؛ مجمع الزوائد، ج 7، ص 243؛ البدایة و النهایه، ج 6، ص 239 و دیگران.
2- تاریخ ابن عساکر، ج 43، ص 458 و ج 43، ص 456 با دو سند؛ مجمع الزوائد، ج 7، ص243؛ کنز العمال، ج 13، ص 532، ح 37385.

ص:289

زمین افضل از عمار است، وهمانا عمار از خوبان است. حذیفه می دانست که آن ها وقتی ملازمت عمار را داشته باشند همراه علی خواهند بود.

هیثمی رجال این سند را ثقه معرفی کرده و گفته است: ولی من آن راویی را که (سیار) مبهم گذاشته نمی شناسم. اولا: سیار از رجال صحاح سته و ثقه است. ثانیا: احمد بن حنبل می گوید: او در تمام مشایخ ثقه و ثبت است. ثالثا: او شیخش را در این خبر ذکر کرده، ولی راوی از او عیسی بن عبدالرحمن سلمی وی را ذکر نکرده است.

دو داستان دیگر در جنگ همراه امیرالمؤمنین علیه السلام:

1. ابوحمزه ثمالی می گوید: «نزد ابراهیم نخعی بودم که مردی آمد و گفت: «ای ابو عمران، حسن بصری می گوید: «هر گاه دو مسلمان بر یکدیگر شمشیر کشیدند، قاتل و مقتول در جهنم خواهند بود .» مردی گفت: «این در باره ای کسی است که به خاطر دنیا می جنگد، اما کسی که با ظالمان بجنگد هیچ مشکلی ندارد.» ابراهیم گفت: «اصحاب ما نیز از ابن مسعود همین گونه نقل کرده اند.» از ابراهیم پرسیدند: «در روز زاویه (جنگ بین حجاج و عبد الرحمن بن اشعث) کجا بودی؟» گفت: «در خانه ام.» گفتند: «همانا علقمه (از بزرگان تابعین) همراه علی در جنگ صفین (جنگ با معاویه) حضور داشت.» ابراهیم گفت: «خوشا به حالش ! چه کسی می تواند برای ما مانند علی و اصحابش باشد .» (1)

2. غالب می گوید: «از ابراهیم پرسیدم: «علقمه افضل است یا اسود؟ گفت: «علقمه؛ زیرا او در جنگ صفین (همراه امیرالمؤمنین علیه السلام) حاضر شد.» (2)


1- سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 526، رقم 213.
2- سیر الاعلام النبلاء، ج 4، ص 57، رقم 14.

ص:290

ابراهیم نخعی خود از بزرگان و یکی از علمای تابعین است و علقمه را که از تراز اول تابعین محسوب می شود و زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را نیز درک کرده است، به خاطر حضورش در لشکر حضرت علی علیه السلام، افضل از اسود می شمارد. از این گونه داستان ها فراوان است.

ابن تیمیه وشراب

ابن تیمیه می گوید: وقد أنزل الله تعالی فی علی «یا أیها الذین آمنوا لا تقربوا الصلاة وأنتم سکاری حتی تعلموا ما تقولون» لما صلی فقرا و خلط؛(1) خداوند آیه «در حال مستی به نماز نزدیک نشوید» را در مورد علی نازل فرمود. زمانی که او نماز خواند وخلط نمود.

توجه کنید که چه اکاذیبی را ابن تیمیه با بی حیایی به امیرالمؤمنین علیه السلام نسبت می دهد. این خبر چنین است:

عبدالرحمن السلمی عن علی قال: دعانا رجل من الانصار قبل ان تحرم الخمر فتقدم عبد الرحمن ابن عوف وصلی بهم المغرب فقرأ قل یا ایها الکافرون فالتبس علیه فیها فنزلت لا تقربوا الصلاة وانتم سکاری؛ (2) مردی از انصار قبل از تحریم خمر ما را دعوت کرد. پس عبدالرحمن بن عوف جلو ایستاد و نماز مغرب را خواندند و «قل یا ایها الکافرون» را تلاوت کرد و قاطی نمود و اشتباه خواند. پس آیه نازل شد که «در حالت مستی


1- المستدرک علی الصحیحین، ج 2، ص 336، ح 3199؛ و ج 4، ص 158، ح7220 و 7221 و 7221؛ سنن ترمذی، ج 4، ص 305، ح 5016؛ سنن ابی داود، ج2، ص 182، ح 5016.
2- منهاج السنه، ج 7، ص 237.

ص:291

به نماز نزدیک نشوید. حاکم و ذهبی گفته اند: این خبر به سه وجه وارد شده و این وجه صحیح ترینش است.

در مورد این اخبار چند مطلب قابل ذکر است: این خبر را در مورد امیرالمؤمنین علیه السلام از اصل نمی توان قبول کرد؛ زیرا راوی اصلی ابوعبدالرحمن سلمی ناصبی است.

همچنین اولا: این خبر مضطرب است؛ زیرا گاه گفته است: عبدالرحمن بن عوف ما را به مهمانی دعوت کرد و گاه گفته است: مردی از انصار ما را به مهمانی دعوت کرد.

ثانیا: می گوید: 1. عبدالرحمن بن عوف امام شد. 2. مردی امام شد. 3. علی امام شد.

راوی این خبر از عبدالرحمن سلمی ناصبی تنها عطاء بن سائب است که او در آخر عمرش اختلاط پیدا کرده و چهار نفر را ذکر کرده اند که قبل از اختلاط از او حدیث شنیده و احادیث بقیه از او را ضعیف خوانده اند و یکی از آن چهار نفر سفیان بن عیینه است که این خبر را از عطاء نقل کرده است و چهار نفر یعنی وکیع، ابونعیم، قبیصة و عبدالرحمن بن مهدی همگی از سفیان روایت کرده اند که شخصی که امام شد عبدالرحمن بن عوف بوده است و حاکم و ذهبی نیز می گویند: در این خبر حق با سخن سفیان است که گفته است: عبدالرحمن امام شد، ولی خوارج این امامت و این مستی را به امیرالمؤمنین نسبت داده اند که خداوند ساحت او را از این (تهمت و کذب) مقدس و پاک داشته است.

پس بنابر این تأکید حاکم و ذهبی، ابن تیمیه از امامان خارجی و ناصبی خود پیروی کرده و این تهمت آن ها را تکرار کرده است.

همچنین در شأن نزول این آیه از عمر بن خطاب، ابن عباس، ابوهریره و ابن عمر اخباری نقل شده که هیچ ربطی به این داستان ندارد و این نیز بی اساس بودن این خبر را تأیید می کند.

اما راوی اصلی این خبر، عبدالله بن حبیب ابوعبدالرحمن سلمی ناصبی است.

ص:292

عن عطاء قال قال رجل لابی عبدالرحمن أنشدک الله متی أبغضت علیا ألیس حین قسم قسما بالکوفة فلم یعطک ولا أهل بیتک قال أما إذ نشدتنی الله فنعم؛(1) عطاء بن سائب می گوید: مردی به ابوعبدالرحمن گفت: تو را به خدا سوگند می دهم بگو که چه وقت علی را دشمن داشتی و کینه او را در دل گرفتی؟ آیا بعد از آن نبود که در کوفه به تو و اهلت چیزی نداد؟ گفت: اکنون که مرا به خدا سوگند دادی (حقیقت را می گویم) آری، همین گونه است.

در خبر دیگر می گویند: شهد مع علی صفین ثم صار عثمانیا؛(2) یعنی ابوعبدالرحمن همراه علی در صفین حاضر شد و سپس عثمانی (ناصبی) گشت.

باز می گویند: ابوعبدالرحمن که عثمانی بود با حبان بن عطیة که علوی بود نزاع کردند. او به حبان گفت: دانستم که چه چیز صاحبت یعنی علی را به ریختن خون مردم جسور کرده ... وآن این که او از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل کرده که خداوند شاید در باره اهل بدر فرموده باشد که هر چه می خواهید انجام دهید.(3)

از این حدیث نیز علامت نصب و بغض او نسبت به امیرالمؤمنین علیه السلام به روشنی استفاده می شود.

پس این سه خبر فوق، ناصبی بودن او را ثابت می کند و روشن می شود که او به جهت عدم تحمل عدالت امیرالمؤمنین علیه السلام کینه آن حضرت را به دل گرفت و چنین سخن


1- المنتخب من ذیل المذیل الطبری، ص 147؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج4، ص100.
2- تهذیب التهذیب، ج5، ص161، رقم 317.
3- صحیح بخاری، ج 3، ص 1120، ح 2915 و ج 4، ص 1463، ح 3762 ج 5، ص2309، ح5904 و ج6، ص 2542، ح 6540؛ تهذیب التهذیب ابن حجر، ج 2، ص151، رقم 313.

ص:293

واشکال را متوجه آن حضرت کرد و همچنین داستان نماز و مستی را نیز قطعا او وضع کرده و به امیرالمؤمنین علیه السلام نسبت داده است.

البته اخبار دیگری نیز در مورد او نقل شده که بیان گر دروغگویی اوست. (1)

بنابر این روشن و ثابت شد که این جا نیز ابن تیمیه با تمسک بر کذب و اخبار اجداد ناصبی اش سعی کرده است چهره امیرالمؤمنین علیه السلام را خدشه دار جلوه دهد، ولی ده ها اخبار صحیح را که در مورد ابوبکر و عمر وارد شده و روشن می-کند که این گونه آیات در مورد آن ها نازل شده و عمر بن خطاب در زمان خلافت خویش نیز آن را مصرف می کرده است، ندیده می گیرد و با تمسک به افسانه ها آن ها را فوق العاده والا و مقدم از امیرالمؤمنین علیه السلام جلوه داده است. بنابر این ما چند خبر در این مورد را متذکر خواهیم شد:

1. انس می گوید: من آن روز کوچک ترین آن جمع و ساقی آن ها بودم که تحریم خمر نازل شد. در این داستان یازده نفر از جمله جناب ابوبکر و عمر (در سال هشتم هجری) شراب می خوردند و آخرین آیه ی تحریم شراب نازل شد و این داستان پس از نزول دو آیه نهی از شرب خمر بود. در این خبر امام بخاری تنها به اسامی ابوطلحه، ابی بن کعب، ابوعبیده، ابودجانه، سهیل بن بیضاء تصریح کرده و در یک سند ابوطلحه و فلان و فلان ذکر کرده است، البته این عادت امام بخاری در چنین موارد است. ولی در روایت بزار تصریح شده که جناب ابوبکر نیز از جمله این ها بوده و پس از مست شدن این شعر را خوانده است: أحیی أم بکر بالسلام * وهل لک بعد قومک من سلام؟ یحدثنا الرسول بأن سحتا * وکیف حیاة أصل


1- سیر اعلام النبلاء ذهبی؛ ج4، ص 271، رقم 97. برای آشنایی بیشتر با ابوعبدالرحمن سلمی به کتاب «امام بخاری و جایگاه صحیحش«شرح حال این راوی مراجعه شود.

ص:294

أو هشام. ابن حجر اسامی کسانی را که در این نشست شراب نوشی بودند، ذکر کرده و گفته است: ابوبکر در این خبر یک ابوبکر دیگر است. سپس می گوید: ولی قرینه ذکر عمر در این خبر غلط نبودن ذکر ابوبکر بن ابی قحافه را ثابت می کند.(1) از حدیث امام بخاری نیز که اسامی این دو نفر را به «فلان وفلان» تغییر داده است این واقعیت استفاده می-شود.

2. چون تحریم خمر نازل شد، عمر گفت: خدایا برای ما در مورد خمر بیان روشن تر نازل کن، پس آیه دوم: «یسألونک عن الخمر و المیسر» که در سوره بقره است نازل شد و پیامبر اکرم عمر را خواست و آیه را برایش تلاوت فرمود. عمر باز گفت: خدایا در مورد خمر برای ما بیان روشن تر نازل فرما. پس این آیه نازل شد: «یا ایها الذین آمنوا انما الخمر والمیسر والانصاب والازلام رجس من عمل الشیطان فاجتنبوه لعلکم تفلحون. انما یرید الشیطان ان یوقع بینکم العداوة والبغضاء فی الخمر والمیسر ویصدکم عن ذکر الله و عن الصلاة فهل انتم منتهون» عمر گفت: انتهینا، انتهاینا.(2) (مائده، 90 و 91.)

سند این خبر را حاکم، ذهبی، البانی در حاشیه ترمذی و نسائی و شعیب در حاشیه مسند احمد صحیح دانسته اند و ابن حجر می گوید: علی بن مدینی و ترمذی


1- فتح الباری، ج 10، ص 31؛ صحیح بخاری، ح 2332 و 4341 و 4344 و 5258 و 5260 و 5262 و5278 و 5299 و 6826.
2- سنن ترمذی، ج 4، ص 320، ح 5042 و 5043؛ سنن ابی داود، ج 2، ص 182، ح3670؛ سنن الکبری نسائی، ج 3، ص 203، ح 5049؛ مسند احمد، ج 1، ص 53، ح 378؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 2، ص305، ح 3101؛ فتح الباری، ج 8، ص 210؛ تفسیر طبری و تفاسیر دیگر .

ص:295

این حدیث را صحیح دانسته اند. و در خبر دیگر نیز با سند دیگر به همین معنا حدیث نقل شده که سند آن را نیز حاکم و ذهبی صحیح دانسته اند.(1)

3. عمر بن خطاب در زمان خلافت خود شراب می نوشید و می گفت:

«انا نشرب هذا الشراب الشدید لنقطع به لحوم الإبل فی بطوننا أن تؤذینا فمن رابه من شرابه شئ فلیمزجه بالماء؛ ما این شراب شدید را می نوشیم تا گوشت های شتری را که در شکم ما است حل کندتا ما را اذیت نکند، پس هر که درشرابش چیز ناپسندی دید با آن آب مخلوط کند و بنوشد.(2) این خبر با دو سند روایت شده و رجال آن ثقه است و سند ابن ابی شیبه رجالش رجال صحاح سته است جز ابوالاحوص و او ثقه و از رجال صحیح مسلم و دو صحاح دیگر است.

مجاهد عن عمر قال: إنی رجل معجار البطن أو مسعار البطن وأشرب هذا النبیذ الشدید فیسهل بطن؛ من یک فرد شکم دار هستم و این نبیذ شدید را می نوشم تا شکمم را هموار کند.(3) سند این خبر صحیح است.

عمرو بن میمون: شهدت عمر حین طعن أتی بنبیذ شدید فشربه؛ زمانی که عمر ضربت خورد (در آستانه مرگ او) من حضور داشتم و برای او نبیذ شدید آوردند و او نوشید.(4)


1- المستدرک علی الصحیحین، ج 4، ص 159، ح 7224.
2- مصنف ابن ابی شیبه، ج 5، ص 487 و 490؛ سنن الکبری بیهقی، ج 8، ص 299؛ کنز العمال، ج5، ص514، ح 13772.
3- مصنف ابن ابی شیبه، ج 5، ص 487؛ کنز العمال، ج 5، ص 514، ح 13773، پنج حدیث در این مورد نقل کرده است.
4- شرح معانی الآثار طحاوی ، ج 4، ص 218؛ تاریخ بغداد، ج 6، ص 154؛ احکام القرآن جصاص؛ ج2، ص 581.

ص:296

قال الشعبی: إن أعرابیا شرب من شراب عمر فجلده عمر الحد فقال الأعرابی: إنما شربت من شرابک. فدعا عمر شرابه فکسره بالماء ثم شرب منه وقال: من رابه شرابه شئ فلیکسره بالماء؛ شعبی می گوید: اعرابی از شراب عمر نوشید و عمر او را حد زد. اعرابی گفت: من از شراب تو نوشیدم. عمر شرابش را طلبید و با آب شدتش را شکست سپس از آن نوشید و گفت: شراب خود را این گونه با آب شدتش را بشکنید و بنوشید. (1) جصاص می گوید: این خبر از ابراهیم نخعی نیز نقل شده است.

عن اسماعیل: إن رجلا شرب فی شراب نبذ لعمر بن الخطاب بطریق المدینة فسکر فترکه عمر حتی أفاق فحده ثم أوجعه عمر بالماء فشرب منه؛ اسماعیل می گوید: مردی از نبیذی که برای عمر آماده شده بود در راه مدینه نوشید و مست شد. سپس وقتی آن مرد به خود آمد عمر او را حد زد و با آن آب مخلوط کرد و خود از آن نوشید. (2) سند این خبر صحیح است.

وعن أبی رافع: إن عمر بن الخطاب قال: إذا خشیتم من نبیذ شدته فاکسروه بالماء؛ ابورافع از عمر بن خطاب نقل کرده که گفته است: اگر از شدت نبیذ ترسیدید با آب آن را بشکنید (و بنوشید). (3)

وإنما أحل عمر الطلاء حین طبخ وذهب ثلثاه ولما قدم الشام شکوا له وباء الأرض إلی أن قالوا: هل لک أن تجعل لک من هذا الشراب شیئا لا یسکر؟ قال: نعم فطبخوه


1- احکام القرآن، ج 2، ص 581؛ عقد الفرید، ج 3، ص 416.
2- مصنف عبدالرزاق، ج 9، ص 224 ،ح 17015؛ کنز العمال، ج 5، ص 517، ح13779.
3- سنن الکبری النسائی، ج 8، ص 326.

ص:297

حتی ذهب منه الثلثان وبقی الثلث فأمرهم عمر أن یشربوه وکتب إلی عماله أن یرزقوا الناس الطلاء ما ذهب ثلثاه وبقی ثلثه؛ عمر، طلاء را وقتی دو سومش برود، حلال قرار داد ... و چون به شام نیز رفت، به مردم آن امر کرد که از این نبیذ بنوشند. (1)

وقال محمود بن لبید الأنصاری: إن عمر بن الخطاب حین قدم الشام شکا إلیه أهل الشام وباء الأرض وثقلها وقالوا: لا یصلحنا إلا هذا الشراب فقال عمر: اشربوا هذا العسل قالوا: لا یصلحنا العسل فقال رجل من أهل الأرض: هل لک أن نجعل لک من هذا الشراب شیئا لا یسکر؟ قال: نعم فطبخوه حتی ذهب منه الثلثان وبقی الثلث فأتوا به عمر فأدخل فیه عمر إصبعه ثم رفع یده فتبعها یتمطط فقال: هذا الطلاء هذا مثل طلاء الإبل فأمرهم عمر أن یشربوه فقال له عبادة بن الصامت: أحللتها والله فقال عمر: کلا والله: أللهم! إنی لا أحل لهم شیئا حرمته علیهم ولا أحرم علیهم شیئا أحللته لهم؛(2) محمود بن لبید می-گوید: ... وقتی در سفر شام عمر مردم را به نوشیدن نبیذ امر کرد عباده بن صامت گفت: به خدا سوگند آن (بنیذ) را حلال کردی. عمر گفت: هرگز والله، خدایا من حلال نمی کنم برای آن ها چیزی را که حرام کردی و نه حرام نیز نمی کنم چیزی را که حلال قرار دادی.

حج أبو مسلم الخولانی فدخل علی عائشة زوج النبی فجعلت تسأله عن الشام وعن بردها فجعل یخبرها فقالت: کیف تصبرون علی بردها؟ فقال: یا أم المؤمنین إنهم یشربون شرابا لهم یقال له: الطلاء فقالت: صدق الله وبلغ حبی سمعت حبی


1- سنن الکبری نسائی، ج 8، ص 329؛ سنن الکبری بیهقی، ج 8، ص 300؛ کنز العمال، ج3، ص109 ودیگران.
2- الام شافعی، ج 6، ص 194؛ الموطأ مالک، ج 2، ص 847؛ سنن الکبری بیهقی، ج 8، ص301.

ص:298

رسول الله صلی الله علیه و آله یقول: إن أناسا من أمتی یشربون الخمر یسمونها بغیر اسمها؛ ابومسلم خولانی به ام المؤمنین عائشه داخل شد و عائشه شروع کرد از او در مورد شام سؤال کردن وگفت: به سردی آن چگونه صبر می کنید؟ گفت: مردم شام شرابی می نوشند که به آن طلاء می گویند. ام المؤمنین گفت: راست گفت حبیبم رسول خدا صلی الله علیه و آله که فرمود: گروهی از امتم به خمر اسم دیگر می گزارند و آن را می نوشند.(1) حاکم و ذهبی سند این حدیث را به شرط شیخین صحیح دانسته اند. و این حدیث را از پیامبر صلی الله علیه و آله ابن عباس، ابومالک، ابوامامه، عباده بن صامت روایت کرده اند، (2) هیثمی، البانی در کتاب های متعددش و شعیب ارنؤوط ودیگران سند آن را صحیح دانسته اند.

قال النبی صلی الله علیه و آله ما أسکر کثیره فقلیله حرام؛(3) همچنین پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرموده اند: هر چه مقدار زیاد آن مست بکند، کمش نیز حرام است. این حدیث از جابر، سعد، عائشه، زید بن ثابت، خواب بن جبیر، ابن عمر، ابن عمرو و انس روایت شده است.

این تنها برخی نمونه از سیره حضرات ابوبکر و عمر و تأکید و اصرار آن ها به استفاده از شراب پس از نزول آیات تحریم و حتی تا زمان مرگ است. خیلی


1- مسند ابویعلی، ج 7، ص 352، ح 4390؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 4، ص147، فتح الباری، ج10، ص 44.
2- مجمع الزوائد، ج 5، 57؛ مسند احمد، ج 4، ص 237، ح 18098، و ج 5، ص342، ح22951؛ سنن الکبری نسائی، ج 3، ص 227، ح 5168؛ صحیح ابن حبان ، ج 15، ص 160؛ سنن ابن ماجه، ج2، ص1123، ح 3384؛ فتح الباری، ج 10، ص44.
3- سنن ابی داود، ج 2، ص 129؛ مسند احمد، ج 2، ص 167، و ج 3، ص 343؛ سنن ترمذی، ج3، ص194، ح 1927؛ سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1123، ح 3392 الی 3394؛ سنن الکبری نسائی، ج 8 ، ص300.

ص:299

روشن است چنان که در همه موضوعات شبیه احادیث فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام را با امر معاویه در مورد خلفا جعل کرده اند همان گونه که به تصریح علمای اهل سنت به این واقعیت اشاره شد، در این گونه موضوعات نیز شبیه این اعمال خلفا را در مورد امیرالمؤمنین علیه السلام نیز جعل کرده اند تا بگویند که علی نیز چنین کارها را کرده است!

ابن تیمیه و دوستان امیرالمؤمنین علیه السلام

ابن تیمیه نه تنها در باره آنچه در مورد امیرالمؤمنین علیه السلام و فضائل آن حضرت وارد شده است موضع منفی دارد، بلکه چنین موضع گیری را در برابر دوستان وهواداران آن حضرت نیز دارد. مثلاً در حدیثی وارد شده که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در باره ابوذر که از هواداران و دوستان امیرالمؤمنین علیه السلام به شمار می رود فرمودند: «آسمان سایه نیفکنده و زمین به خود جای نداده است کسی را که راست گوتر از ابوذر باشد.»

این حدیث از امیرالمؤمنین علیه السلام، ابوذر، ابودردا، جابر، انس، عمرو، ابوهریره، ابوسعید، ابن عمر، ابن عمرو، مالک بن دینار، ابن قیس و ابن سیرین روایت شده است.(1)


1- تاریخ الکبیر بخاری، ج 9، ص 23، ح 181؛ مسند احمد، ج 2، ص 163 و 175 و 223، ح6519 و6630 و 7078 و ج 5، ص 197، ح 21772، ج 6، ص442، ح 27533؛ سنن ابن ماجه، ج 1، ص55، ح156؛ صحیح ابن حبان، ج 16، ص 76؛ سنن ترمذی، ج 5، ص 334، ح 3889 و 3890؛ طبقات ابن سعد، ج4، ص228؛ مصنف ابن ابی شیبه، ج 7، ص 76؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 383، ح5460 الی 5462 و ح 5467 و ج 4، ص 526، ح 8487؛ تاریخ ابن عساکر، ج 66، ص190؛ الاصابه، ج7، ص 108؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 329؛ کنز العمال، ج 11، ح 33221 و 33225 تا 33229

ص:300

اما ابن تیمیه در باره ی این حدیث می گوید: «چنین حدیثی نه در صحیحین آمده است ونه در سنن.» (منهاج السنة، ج 4، ص 264 .) باز همو می گوید: «این حدیث ضعیف، بلکه موضوع و ساخته شده است و سندی که آن را به پا نگاه دارد نیز ندارد.» (منهاج السنة، ج6، ص 276.) و این در حالی است که این حدیث متواتر است و صاحبان دو سنن (ترمذی و ابن ماجه) آن را روایت کرده اند. ترمذی، حاکم، ذهبی، ابن حجر، البانی، شعیب و دیگران نیز چندین سند آن را صحیح دانسته اند. همچنین به این سخن احمقانه اوتوجه کنید که می گوید: این حدیث در صحیحین نیامده است. اگر این حدیث را بخاری ومسلم روایت نکرده اند ممکن است طعنی بر آن ها باشد، ولی هرگز نزد عقلا طعن بر حدیث وحتی به خبر واحدی نخواهد بود چه رسد به حدیثی با این عظمت!

ابن تیمیه و دشمنان امیرالمؤمنین علیه السلام

تا این جا با جایگاه و موضعگیری های ابن تیمیه با امیرالمؤمنین علیه السلام وبرخی یاران آن حضرت آشنا شدیم. هم اینک می خواهیم خواننده عزیز را با جایگاه و موضع او با دشمنان امیرالمؤمنین علیه السلام آشنا سازیم؛ زیرا ابن تیمیه نه تنها در باره امیرالمؤمنین و دوستان آن حضرت موضع منفی می گیرد، بلکه در مقابل از دشمنان امیرالمؤمنین علیه السلام جانبداری کرده و احیاناً از آن ها تمجید می نماید. اینک با پاره ای از چنین موضع گیری های ابن تیمیه آشنا می شویم:

ص:301

ابن تیمیه ودفاع از قاتل امیرالمؤمنین علیه السلام وخوارج

1. ابن تیمیه در باره ای قاتل امیرالمؤمنین علیه السلام ابن ملجم ملعون که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله او را بدبخت ترین این امت معرفی کرده اند، می گوید: «کسی که علی را کشت نماز می خواند، روزه می داشت و قرآن می خواند. او علی را با این عقیده کشت که خدا و رسولش کشتن علی را دوست دارند. و این کار را به گمان خودش به خاطر محبتی که به خدا و رسولش داشت انجام داد، گرچه در عقیده اش گمراه بود.» (1)

2. باز همو می گوید: «ابن ملجم از عابدترین مردم و اهل علم بود .» (2)

این در حالی است که در روایتی آمده است که رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله به امیرالمؤمنین فرمودند: «(آیا می دانی) شقی ترین شخص در میان قوم ثمود چه کسی بود ؟» امیرالمؤمنین علیه السلام گفتند: «قاتل ناقه ثمود.» آن گاه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: «(آیا می دانی) شقی ترین فرد در میان این امت چه کسی است ؟» امیرالمؤمنین علیه السلام گفتند: «خداوند و رسولش داناتراند.» پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: «شقی ترین شخص در میان این امت آن کسی است که تورا به قتل می رساند.» (3)


1- منهاج السنة، ج 7، ص 153.
2- منهاج السنة، ج 5، ص 47.
3- مسند احمد، ج 1، ص 130، ح 1078 ج 4، ص 263، ح 18347 ؛ سنن الکبری نسائی، ج 5، ص153، ح 8538؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 122، ح 4590 و 4679 ؛ مصنف ابن ابی-شیبه، ج 7، ص444، ح 37098 و 37100؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 376؛ سیر ابن هشام، ج2، ص 434؛ مجمع الزؤائد، ج 7، ص 14 و 299 و ج 9، ص 136-137با 7 سند؛ مصنف عبدرزاق، ج 10، ص 154، ح18670؛ طبقات الکبری، ج 3، ص33 و 35؛ مسند بزار، ج 4، ص254، ح 1424؛ مسند ابی یعلی، ج 1، ص 431، ح 485 و 569؛ تاریخ طبری، ج 2، ص 124؛ فتح الباری، ج 7، ص 60؛ الاصابه، ج 5، ص85، رقم 6396 ؛ تاریخ ابن عساکر، ج 42، ص541 الی 549؛ الاستیعاب، ج1 ، ص 346؛ صحیحه البانی، ج3، ص 162، ح 1088.

ص:302

این حدیث به این معنا از امیرالمؤمنین علیه السلام، عمار، ابن عباس، ابن عمر، ابن عمرو، جابر بن سمرة، ابوهریره، صهیب و عبیدالله روایت شده است. همچنین این حدیث را از امیرالمؤمنین علیه السلام ابوطفیل، سعید بن مسیب، ابوسنان یزید بن امیة، عبدالله بن سبع، صهیب، عبیده، ثعلبه بن یزید، سالم بن ابی الجعد، عمیر بن عبدالملک روایت کرده اند. ابن حجر در فتح الباری یک سند را خیلی خوب خوانده و در «الاصابه» این حدیث را ثابت دانسته، حاکم یک سند را به شرط بخاری و دیگری را به شرط مسلم صحیح دانسته وذهبی در یکی سکوت و در دیگری موافقت کرده و هیثمی چهار سند را برخی را حسن وبرخی را رجالش را ثقه دانسته و شعیب ارنؤوط نیز آن را حسن و البانی صحیح دانسته است، و سند عبدالرزاق از عبیده و یک سند ابن سعد از ابوطفین غیر از سند دییگران بوده ورجال هر دو هم ثقه و هم رجال صحاح سته هستند.

3. ابن تیمیه در رد بر این سخن: «چون مردم از علی معجزات زیادی دیدند، بنابر این برخی از مردم (جاهل) اورا خدا خواندند وعلی آن ها را به قتل رسانید» می گوید: اگر روا باشد گفته شود که همانا در مورد علی ادعای خدایی شده است به خاطر وجود شبهه (چون معجزات زیاد از او دیدند بنابر این چنین شبهه قوت گرفته که مبادا او خدا باشد.) در این صورد روا خواهد بود که گفته شود: به جهت شبهه بوده است که در مورد علی ادعای کفر شده. (یعنی اگر ادعای اولی درست باشد این ادعا هم) که چون از علی گناهان زیاد صادر شده است، بنابر آن خوارج اورا کافر دانسته اند نیز درست خواهد بود. خوارج از آن کسانی که در مورد علی ادعای خدایی نموده اند هم بیشتر وهم عاقل تر وداناتر بودند... . خوارج از بزرگ-

ص:303

ترین مردم در نماز خواندن، روزه گرفتن و در قرائت قرآن بودند. آن ها دارای لشکر و دیندار به دین اسلام بودند، هم باطناً و هم ظاهراً.» (1) (به مانند سلفی وهابیت امروز.)

4. باز همو می گوید: خوارج از جهت دینداری دینشان کامل تر بوده و آن ها راستگو بوده و دروغ نمی گفتند.» (2)

5. باز می گوید: «خوارج از رافضه راستگوتر و دیندارتر و پرهیزگارتر هستند. حتی از خوارج سراغ نداریم که آن ها با آگاهی دروغ گفته باشند، بلکه خوارج راستگوترین مردم هستند.» (3)

6. باز می گوید: خوارج عاقل تر و راستگوتر و پیروی آن ها از حق بیشتر از رافضه است. بسیاری از امامان و مردم عادی رافضی ها منکر خدا و کافر هستند.» (4)

همه این سخنان ابن تیمیه در حالی است که خوارج را رسول اکرم صلی الله علیه و آله از بدترین وشقی ترین مردم روی عالم و سگان جهنم(5) معرفی نموده اند که به مناسبت برخی از اخبار مربوط به خوارج را در گذشته ذکر کردیم.


1- منهاج السنة، ج 4، ص 37 و 38.
2- همان، ج 6، ص 344.
3- منهاج السنه، ج 7، ص 36.
4- همان، ج 7، ص 260.
5- مصنف ابن ابی شیبه، ج 8، ص 731.

ص:304

ابن تیمیه و تکذیب حدیث ذلیل گشتن مخالفان امیرالمؤمنین علیه السلام

اشاره

ابن تیمیه از کسانی که با امیرالمؤمنین علیه السلام جنگیده اند دفاع نموده ومی-گوید: «شکی نیست که گروهی از سابقین مثل عمار و سهل در جنگ در کنار علی ایستاده وجنگیدند، اما آن کسانی که او را همراهی نکردند، بهتر از آن ها بودند. بدون تردید کسانی که علیه علی جنگیدند خار و ذلیل نشدند، بلکه برعکس یاری نصیبشان گردید. آن ها شهرهایی را فتح کردند و با کفار جنگیدند. لشکری که همراه معاویه جنگیدند هرگز خار و ذلیل نشدند ... . پس چگونه ممکن است که پیامبر صلی الله علیه و آله فرموده باشد: «خدایا، ذلیل کن، هر کسی را که علی را خوار کرده، او را تنها بگزارد و یاری کن، هر کسی را که علی را یاری کند.» کسانی که همراه علی جنگیدند یاری نشدند. پس کجاست یاری خدا از کسانی که علی را یاری کردند؟ این مطلب و امثال آن دلیل بر کذب این حدیث است.» (1)

باز همو می گوید: این سخن بر خلاف واقع است. چون پیامبر صلی الله علیه و آله جز حق چیزی نمی گوید. پیامبر صلی الله علیه و آله دعایش مقبول است، در حالی که این دعا عملی نشده است. پس پیامبر صلی الله علیه و آله آن را نگفته است.» (2)

جواب: در پاسخ به این ادعای ابن تبیمه باید گفت:

اولاً: این ادعا که می گوید: «کسانی که علی را همراهی نکردند بهتر از شرکت کنندگان بودند» چنان که در گذشته هم گفته بود، مشهورترین کسانی که امیرالمؤمنین علیه السلام را یاری نکردند سعد بن ابی وقاص وابن عمر هستند که این دو اگر تنها با عمار مورد بررسی قرار گیرند فاصله های زیادی برای نزدیک شدن به او خواهند داشت چه


1- منهاج السنة، ج 7، ص 59.
2- همان، ج 7، ص 21 و 55.

ص:305

رسد به مجموع صحابه ی که همراه امیرالمؤمنین علیه السلام بودند. علاوه بر این هر دو ایشان از اینکه امیرالمؤمنین علیه السلام را یاری نکردند پشیمان شدند که در گذشته به آن اشاره گردید.

ثانیاً: حدیثی که ابن تیمیه آن را تکذیب می کند دنباله حدیث غدیر است که با اسانید صحیح روایت شده وبدون تردید این عبارت مستفیض است. و آن اینکه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: «خدایا، یاری نما هر کسی را که علی را یاری کند وخوار نما هر کسی را که علی را خوار کند!.»

این حدیث از امیرالمؤمنین علیه السلام، زید بن ارقم، حبشی بن جناده، جابر بن عبد الله، عبد الرحمان بن ابی لیلی، سعد بن وهب، عمرو بن ضمر و زید بن یثیع در کتب زیر روایت شده است. (1)

هیثمی با سه سند این حدیث را روایت کرده وهر سه را صحیح دانسته است ومقدسی نیز سند آن را صحیح دانسته وشعیب ارنؤوط یکی از اسانید مسند احمد را با ضمیمه اسانید دیگر صحیح دانسته است.

ثالثاً: اما در مورد اینکه می گوید: این حدیث عملی نشده ولشکر معاویه خوار نشدند ... .» باید گفت که مثل ابن تیمیه از کجا می تواند درک کند که خواری و ذلت چیست وعزت وسربلندی چیست؟ چه ذلتی بالاتر از این است که انسان مردم را به سوی جهنم فراخواند و اسلام اورا «بدبخت و فاجر» نام گذارد؟ گذشته از همه این ها اسلام به این گروه صفت «ظالم بودن» را گذاشته است. چه ذلت بالاتر از این خواهد بود؟


1- مسند احمد، ج 1، ص 118 و 119، ح 951 و 952 و 964؛ سنن الکبری نسائی، ج5، ص136 و 154، ح 8483 و 8484 و 8542؛ معجم الکبیر، ج 4، ص 16، ح3514، ج 5، ص192، ح 5059؛ مسند بزار، ج3، ص 35، ح 786؛ مشکل الآثار، ج 4، ص 307 و ج 11، ص 150؛ احادیث المختاره، ج 2، ص 106 و ، ح 481 و 654؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص104 و 105 و 106؛ تاریخ ابن عساکر، ج 42، ص207 تا 231 (با ده سند)؛ تاریخ ابن کثیر، ج 5، ص 229 و 230 و ج7، ص 370 و 384 (با هفت سند

ص:306

اگر ارزیابی ما از عزّت و سربلندی ویا خواری وذلت، مثل ارزیابی ابن تیمیه باشد، در آن صورت چگونه آیات زیر را تفسیر خواهیم کرد؟ خداوند متعال می فرماید:

«إنَّا لَنَنصُرُ رُسُلَنا والذین آمنوا ...؛(1) ما قطعاً پیامبران خود ومؤمنان را یاری می کنیم.»

و یا می فرماید: «ولقد سبقت کلمتنا لعبادنا المرسلین إنهم لهم المنصورون؛(2) وعده قطعی ما برای پیامبرانمان از پیش مسلم شده است که آن ها حتماً یاری شدگان هستند.»

چون از طرفی می دانیم که کمتر پیامبرانی بودند که به ظاهر بر دشمنان خود پیروز شده اند. طبق معیار ابن تیمیه از عزت وسربلندی وخواری وذلت باید گفت که خیلی از پیامبران یاری نشده اند، بنابر این معنای آیات یاد شده درست نخواهد بود. مگر یهود خیلی از پیامبران را نکشتند وحضرت زکریا را بین درخت با ارّه دو نیم نکردند؟ مگر لشکر اسلام در احد شکست نخورد وخداوند متعال در قرآن خبر داده که بنی اسرائیل پیامبران را به قتل می رساندند (بقره 87 و 91) واخبار فراوان دیگر... .

برای ابن تیمیه و امثال او شاید پوشیده مانده که پیروزی، عزت وسربلندی ونبرد وشکست وخواری وذلت دایر مدار ظاهر نیست، بلکه باطن وعاقبت کار واستقامت در راه اسلام است که مشخص می کند چه کسی عزیز وسربلند و پیروز شده و چه کسی خوار وذلیل وشکست خورده است.

این که خداوند متعال می فرماید: پیامبران و مؤمنین قطعاً یاری خواهند شد وپیروزی نصیبشان خواهد گردید، به این معنا است که دشمنان آن ها که به ظاهر


1- سوره غافر، آیه 51.
2- سوره صافات، آیه 171 و 172.

ص:307

پیروز شده بودند، هیچ نام و نشانی از آن ها باقی نخواهد ماند ودر تاریخ جز به بدی از آن ها یاد نخواهد شد وعاقبت آن ها خواری و ذلت در آتش جهنم است، ودر مقابل خداوند متعال مؤمنین را از گمراهی وشک وتردید حفظ کرده ودر راه خود ثابت نگه می دارد تا خداوند متعال را با ایمان کامل ملاقات کنند، این است معنای واقعی نصرت پروردگار متعال.

مگر امیرالمؤمنین علیه السلام یاری نشد وپیروز نگردید؟ همین که یاد آن حضرت امروزه همه جارا فرا گرفته وهمه، چه شیعه وچه سنی افتخار می کند که پیرو مکتب امیرالمؤمنین علیه السلام باشد کافی است که ادعا نماییم آن حضرت پیروز شده است.

مگر امام حسین علیه السلام یاری نشدند؟ مگر امام حسین علیه السلام پیروز نگردید؟ هرچند به ظاهر یزید امام را شکست داد و آن گاه که سر مبارک آن حضرت را جلویش آوردند با یک افتخار وتکبر به لب های مبارک آن حضرت می زد، ولی آیا امروزه کسی هست که این ملعون را به خوبی یاد کند؟ ودر مقابل ببینید که از امام حسین علیه السلام چگونه یاد می شود؟

خوب است در این جا سخن فخر رازی را برایتان نقل کنیم. او آن جا که آیه: «همانا ما به تو (ای محمد صلی الله علیه و آله) کوثر را عطا نمودیم» (1) را تفسیر می کند، می گوید: «قول سوّم این است که «کوثر» به معنای فرزندان و اولاد پیامبر صلی الله علیه و آله باشد. گفته اند که این سوره در رد بر کسانی که پیامبر صلی الله علیه و آله را بدون فرزند دانسته وعیب می گرفتند نازل شده است. پس معنای آیه چنین می شود: «خداوند برایت نسل عطا خواهد فرمود که در طول زمان باقی خواهند ماند.» آن گاه فخر رازی می گوید: «و واقعاً


1- سوره کوثر، آیه 1.

ص:308

همچنین است. ببین که چقدر از اهل بیت کشته شدند. (گاهی به دست بنی امیه وگاهی به دست بنی عباس) اما با وجود آن می بینیم که عالم از آن ها پر است. ولی در مقابل از بنی امیه یک نفر هم باقی نمانده است. نگاه کن که در میان فرزندان پیامبر صلی الله علیه و آله چه دانشمندانی مثل باقر، صادق، کاظم، رضا علیهم السلام، نفس زکیه و غیره وجود دارند.»(1)

دفاع ابن تیمیه از بنی امیه

باید دقت داشته باشیم که ابن تیمیه در منهاج السنه فراوان از بنی امیه دفاع کرده است. امروزه نیز وهابیت با پیروی از او از بنی امیه دفاع کرده ودر فضائل آن ها کتاب های زیاد نوشته اند ودر مقابل در طعن بر امیرالمؤمنین علیه السلام وامام حسین علیه السلام کتاب و مقالات نوشته و پخش کرده اند و در حال حاضر نیز این کار را می کنند.

1. ابن تیمیه بنی امیه را که دشمنان سرسخت اهل بیت علیهم السلام هستند، مدح وتمجید نموده ودر مقابل امامان اهل بیت علیهم السلام را تحقیر نموده ومی-گوید: بنی امیه به تمام سرزمین اسلامی حاکمیت پیدا کردند ودولت اسلامی در زمان آن ها عزیز بود، اما از امامان دوازده گانه اهل بیت چه عزتی برای اسلام سراغ داریم؟»(2)

2. باز همو می گوید: «بزرگ ترین چیزی که مردم از بنی امیه انتقاد واشکال می کردند دو چیز بود: سخن گفتن آن ها در باره علی (سب ولعن امیرالمؤمنین علیه السلام) و دیگری به تأخیر انداختن نماز از وقتش.» (3)


1- تفسیر فخر رازی، ج 32، ص 125.
2- منهاج السنة، ج 8، ص 238 و 242.
3- منهاج السنة، ج 8، ص 238 و 242.

ص:309

3. باز می گوید: «سنت و اسلام در زمان بنی امیه قوی تر بود تا از زمان بنی عباس؛ چون در دولت بنی عباس بسیاری از پیروان اهل بیت داخل شدند که اهل بدعت بودند.»(1)

4. باز هم در دفاع از بنی امیه می گوید: «پیروان اهل بیت قرآن را چنان تحریف کرده اند که غیر آن ها این کار را نکرده است؛ مثل این سخنشان که می گویند: «این آیه: «ولی شما تنها خدا، پیامبر و کسانی هستند که ایمان آوردند و ... .» در حق علی نازل شده و نیز می گویند: «مقصود از آیه ای شجره لعنت شده در قرآن، بنی امیه هستند ... .» (2)

جواب: اینکه بنی امیه سرزمین های اسلام را فتح کرده اند، چیزی نیست که مایه افتخار برای آن ها و پیروانشان باشد. بلکه با وعده و اخبار اسلام عزیز آن ها هیچ بهره-ای از آن عمل خود نخواهند داشت. اکنون با برخی از این دسته اخبار آشنا خواهیم شد.

خداوند متعال اسلام را با دست فاجران نصرت می دهد

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرمایند:

«ان الله یؤید هذا الدین بالرجل الفاجر؛(3) خداوند متعال این دین را به وسیله مرد فاجر یاری می دهد.»

این حدیث از ابن مسعود، ابن عباس، ابو هریره، عمرو بن نعمان بن مقرن ونعمان بن مقرن روایت شده است.


1- منهاج السنة، ج 4، ص 130.
2- منهاج السنة، ج 3، ص 404.
3- صحیح بخاری، ، کتاب الجهاد و السیر، باب إِنَّ اللَّهَ یُؤَیِّدُ الدِّینَ بِالرَّجُلِ الْفَاجِرِ، ح 3062 و 4203 و6606؛ صحیح مسلم، ج 1، ص 105، ح 178؛ سنن الکبری نسائی، ج 5، ص278، ح8883؛ صحیحه البانی، ج 2، ص 393، ح 1649.

ص:310

باز هم حضرت صلی الله علیه و آله فرمودند: «ان الله یؤید هذا الدین بالاقوام لا خلاق لهم؛(1) خداوند متعال این دین را به وسیله گروه وقوم هایی تأیید می کند که خودشان هیچ بهره ی از آن ندارند.»

این حدیث از ابوموسی، انس، ابوهریره و حسن بصری روایت شده وهیثمی سندش را صحیح دانسته است.

باز هم حضرت صلی الله علیه و آله در حدیث دیگری فرمودند:

«ان الله لیؤید هذا الدین برجال ما هم باهله. وفی روایة: بالرجال الفاجر؛(2) خداوند متعال قطعا این دین را به دست مردانی یاری می کند که اهل اسلام نیستند وفاجرند.»

این حدیث از عبد الله بن مسعود، عبد الله بن عمرو، ابن عمر، ابوبکر، نعمان بن عمرو وکعب بن مالک روایت شده وهیثمی دو سند آن را صحیح دانسته است.

خود ابن تیمیه که می گوید: مردم سخن گفتن بنی امیه در باره علی را عیب می گرفتند، اعترافی است از او در باره ای اینکه بنی امیه از امیرالمؤمنین علیه السلام به بدی یاد می کردند. مشهور است که آن ها در منبرها و در خطبه ها و قنوت نماز امیرالمؤمنین علیه السلام را لعن می کردند. و این در حالی است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرموده اند:


1- مجمع الزوائد، ج 5، ص 302؛ مصنف عبد الرزاق، ج 5، ص 270، ح 9573؛ صحیحه البانی، ج 2، ص393، ح 1649.
2- مجمع الزوائد هیثمی ، ج 5، ص 302، ج 7، ص 213؛ فتح الباری، ج 7، ص 363، از بلال؛ صحیحه البانی، ج 2، ص 393، ح 1649.

ص:311

لا یحب علیا الا مؤمن ولا یبغضه الا منافق؛(1) علی را جز مؤمن دوست نمی دارد و جز منافق او را دشمن نمی دارد.» بنابر این اخبار، بنی امیه و امثال آن ها هیچ بهره از اعمال خوب خویش نخواهند داشت، ولی دروغگویان با نادیده گرفتن این قانون الهی فتوحات آن ها را به رخ می کشند. اما اینکه ابن تیمیه پیروان اهل بیت علیهم السلام را متهم به تحریف قرآن کرده ودو نمونه از تفسیر آیات ولایت و شجره ملعونه را به این عنوان که تفسیرهای دروغی از پیروان اهل بیت علیهم السلام است معرفی می-کند، در بحث های گذشته یادآوری نمودیم که نزول آیه ولایت در حق امیرالمؤمنین علیه السلام نزد محدثان و مفسران اهل سنت مورد اتفاق است. اما اینک ببینیم مفسران در باره نزول آیه «شجره ملعونه» چه می گویند:

«شجره ملعونه در قرآن» بنی امیه هستند

1. رأی رَسُول الله صلی الله علیه و آله بنی أمیة عَلَی المنابر فساءه ذَلِکَ، فأوحی الله إلیه إنما هی دنیا أعطوها، فقرت عینه، وهی قوله: «وَمَا جَعَلْنَا الرُّؤْیَا الَّتِی أَرَیْنَاکَ إِلا فِتْنَةً لِلنَّاسِ}، یَعْنِی بلاء للناس «وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فی القرآن»؛ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله (در خواب) بنی امیه را بر منبرها دیدند (که مانند میمون ها بالای آن می گردند) حضرت صلی الله علیه و آله از آن ناراحت شدند: خداوند متعال به آن حضرت وحی فرمود که این دنیا است که برای آن ها داده شده و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله خوش-حال شدند و این است منظور این آیه شریفه: «ما آن رؤیایی را که به تو نشان دادیم، فقط برای آزمایش مردم بود؛ همچنین شجره ملعونه (درخت نفرین شده) را که در قرآن ذکر کرده ایم. ما آنها را بیم داده (وانذار) می کنیم؛ اما جز طغیان عظیم،


1- صحیح مسلم، ج 1، ص 86 و 120 و دیگران .

ص:312

چیزی بر آنها نمی افزاید.» معنای این حدیث که شجره ملعونه را بنی امیه معرفی می کند از امام حسن علیه السلام امام حسین علیه السلام، ابن عباس، عایشه، عبد الله بن عمرو، یعلی بن مرّه و سعید بن مسیب روایت شده است. (1)

عن أبی هریرة: أن رسول الله صلی الله علیه و آله قال: إنی أریت فی منامی کأن بنی الحکم بن أبی العاص ینزون علی منبری کما تنزل القردة قال فما رؤی النبی صلی الله علیه و آله مستجمعا ضاحکا حتی توفی؛(2) پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در خواب دیدند که فرزندان حکم بن ابی العاص مانند میمون ها بر منبر آن حضرت بالا می روند و پائین می آیند. حضرت بعد از آن خندان دیده نشدند تا این که از دنیا رفتند.

هیثمی، بوصیری، حاکم وذهبی سند این حدیث را به شرط مسلم صحیح دانسته اند.

2. طبری چنین نقل کرده است: بین کسی اختلاف نیست که خداوند متعال در این آیه (یعنی شجره ملعونه) بنی امیه را اراده کرده است.» (3)

3. ابو الفداء گفته است: اجماع مفسران بر این است که این آیه در حق بنی امیه نازل شده است.

دقت داشته باشید که ابن تیمیه مواردی را که خود علما ومفسرین اهل سنت مورد اتفاق گفته اند، تحریف قرآن نام گذاشته و پیروان مکتب اهل بیت علیهم السلام را به


1- تفسیر ابن ابی حاتم، ج 9، ص 168، ح 13695 و 13696؛ تفسیر طبری، ج 15، ص 141؛ تاریخ طبری، ج 5، ص 621، ج 8، ص185؛ تاریخ بغداد، ج 3، ص 343، ج 4، ص 113، شرح حال رقم 1767؛ تاریخ ابن کثیر، ج 6، ص272؛ در المنثور، ج 4، ص 191 با پنج سند؛ تفاسیر فخر رازی، قرطبی، خازن، تاریخ ابو الفداء، ج3، ص 115؛ فتح الباری، ج 8، ص 302.
2- مسند ابویعلی، ج 11، ص 348، ح 6461؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 4، ص 527، ح8481؛ تاریخ ابن عساکر، ج 57، ص 265.
3- تاریخ طبری، ج 8، ص 185.

ص:313

تحریف متهم کرده که این خود از بزرگ ترین اکاذیب وهمچنین بزرگ ترین ذلت وخاری است وامروزه نیز پیروان او چشم پوشیده دروغ های او را تکرار می کنند.

البته مضافا بر آنچه گفته شد، اخبار فراوان دیگری نیز داریم که بنی امیه را به عنوان بدترین انسان ها معرفی می کند که پاره ای از آن را یادآور می شویم:

بنی امیه ملعون از لسان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله هستند

1. عن عبد الرحمن بن عوف قال: کان لا یولد لأحد مولود إلا أتی به النبی صلی الله علیه و آله فدعا له فأدخل علیه مروان بن الحکم فقال: هو الوزغ ابن الوزغ الملعون ابن الملعون؛(1) هر مولودی که به دنیا می آمد آن را به نزد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می بردند وحضرت برای وی دعا می کردند. وقتی مروان را آوردند حضرت صلی الله علیه و آله فرمودند: او (مروان) ملعون فرزند ملعون است. حاکم تمام اسانید را وابن حجر برخی سند آن را صحیح دانسته اند وذهبی یکی را منقطع و در دو مورد سکوت کرده است.

2. ابوبرزه می گوید: «کان أبغض الأحیاء إلی رسول الله صلی الله علیه و آله بنو أمیة وبنو حنیفة وثقیف؛ مبغوض ترین زنده ها نزد پیامبر صلی الله علیه و آله بنی امیه و ... بودند.»(2)

این حدیث را ابوبرزه وعمران بن حصین روایت کرده اند، حاکم، ذهبی وهیثمی سند این حدیث را به شرط شیخین صحیح دانسته اند.


1- المستدرک علی الصحیحین، ج 4، ص 528، ح 8475 و 8476 و 8477 و 8483 و 8484 و 8485؛ فتح الباری، ج 13، ص 9؛ تاریخ ابن کثیر، ج 6، ص 272 .
2- مسند ابو یعلی، ج 13، ص 417، ح 7421؛ مسند احمد، ج 4، ص 420، ح 19790؛ معجم الکبیر، ج18، ص 230؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 4، ص 528، ح 8482؛ مجمع الزوائد، ج10، ص 71.

ص:314

3. ... وشر قبائل العرب بنو أمیة، وبنو حنیفة، وثقیف؛(1) پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: بدترین قبیله های عرب بنی امیه و ... هستند. رجال این سندرجال صحیح هستند وبصیری سند آن راحسن دانسته است.

4. قال أبو سعید الخدری: قال رسول الله صلی الله علیه و آله: إن أهل بیتی سیلقون من بعدی من أمتی قتلا و تشریدا و إن أشد قومنا لنا بغضا بنو أمیة و بنو المغیرة و بنو مخزوم؛ (2) پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: همانا اهل بیتم به زودی بعد از من با قتل وسختی مواجه می شوند وهمانا شدید ترین قوم ما در دشمنی با ما بنی امیه و ... هستند. حاکم سند این حدیث را صحیح دانسته وذهبی سکوت کرده است.

5. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند:

إذا بلغ بنو ابی العاص ثلاثین رجلا اتخذوا مال الله دولا ودین الله دغلا وعباد الله خولا؛(3) وقتی بنی ابوالعاص به سی نفر برسند بیت المال را دست به


1- مسند ابو یعلی، ج 12، ص 198، ح 6820؛ اتحاف الخیرة المهرة بزوائد المسانید العشرة، ج 8، ص28، ح 7522؛ البدایة والنهایه، ج 6، ص 264؛ کنز العمال، ج 14، ص 199، ح 38374 به نقل از زهری.
2- مسند ابو یعلی، ج 13، ص 417، ح 7421؛ مسند احمد، ج 4، ص 420، ح 19790؛ معجم الکبیر، ج18، ص 230؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 4، ص 5، ح 8؛ کنز العمال، ج 11، ص 169، ح31074.
3- مسند احمد، ج 3، ص 80، ح 11775؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 4، ص 526 و 527، ح8478 الی 8480؛ دلائل النبوه بیهقی، ج 7، ص 445، ح 2869؛ مجمع الزوائد، ج 5، 241؛ کنز العمال، ح32055 تا 31059؛ صحیحه البانی، ج 2، ص 243، ح 744 و دیگران.

ص:315

دست یکدیگر می کنند ودین خدا را به بازی گرفته و بندگان خدا را غلام خود قرار می دهند.»

این حدیث از ابوذر، ابوسعید خدری، ابوهریره، معاویه وابن عباس روایت شده است. حاکم وذهبی سند روایت ابوذر را والبانی وبوصیری سند روایت ابوهریره را به شرط مسلم صحیح دانسته اند.

6. عن علی فی قوله عز و جل: {و أحلوا قومهم دار البوار} قال: هم الأفجران من قریش بنو أمیة وبنو المغیرة فأما بنو المغیرة فقد قطع الله دابرهم یوم بدر و أما بنو أمیة فمتعوا إلی حین؛ امیرالمؤمنین علیه السلام در مورد این آیه شریفه که «آیا ندیدی کسانی را که نعمت خدا را کفران کردند وقوم خود را به سوی نیستی و نابودی کشاندند» فرمودند: آن ها دو فاجران از قریش هستند: بنی امیه وبنی مغیره. خداوند ریشه بنی مغیره را قطع کرده وآن ها را در روز بدر از بین برد. اما بنی امیه تا به حال نیز بهرمند هستند.(1) حاکم وذهبی سند این حدیث را صحیح دانسته اند.

7. عمار بن أبی عمار أنه سمع أباهریرة یقول: سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله یقول: هلاک هذه الأمة علی یدی أغیلمة من قریش؛(2) پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: هلاک این امت با دست ووسیله غلامانی از قریش (بنی امیه) خواهد


1- مسند احمد، ج 2، ص 520، ح 10748؛ تاریخ الکبیر بخاری، ج 3، ص 499، رقم 1662؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 2، ص 352، ح 8476؛ فتح الباری، ج 13، ص با چندین سند؛ کنز العمال، ج 2، ص444، ح 4453 الی 4457 .
2- المستدرک علی الصحیحین، ج 2، ص 525، ح 3343 و 3342؛ فتح الباری، ج 7، ص 235 با سه سند؛ کنز العمال، ج 2، ص 444، ح 4453 الی 4457 .

ص:316

بود. این حدیث از ابوهریره و انس روایت شده، حاکم وشعیب ارنؤوط سند آن را صحیح دانسته اند.

ملاحظه کردید که اسلام بنی امیه را چگونه معرفی کرده است، ولی با این وجود ابن تیمیه و وهابیت با تمام توان از این دشمنان اسلام ومسلمین دفاع می کنند و چنان که خواهد آمد در فضائل آن ها کتاب ها نیز نوشته اند.

مجموع این اخبار برای مسلمین چنین پیام می دهد که انسان تا زمانی که اعتقاد و ایمان خود را سالم نکند اعمال خیر او نفعی برایش نخواهد داشت. ولی شما ملاحظه می کنید که ابن تیمیه ووهابی ها به جای درس عبرت گرفتن از این قانون وپیام اسلام، از باطل که بنی امیه هستند دفاع می کنند وبا حق که امیرالمؤمنین واهل بیت علیهم السلام هستند دشمنی می ورزند. چه خاری وذلتی برای این ها بزرگ تر از این خواهد بود!

ابن تیمیه وحدیث لعن معاویه

ابن تیمیه می گوید: «اما حدیثی که در آن پیامبر صلی الله علیه و آله معاویه را لعنت کرده وامر به کشتن او زمانی که در منبر آن حضرت دیده شود داده باشد، این حدیث در هیچ یک از کتب اسلامی وجود ندارد. این حدیث نزد آگاهان به حدیث دروغ و ساخته شده است ... . از جمله چیزهایی که دروغ بودن این حدیث را بیان می کند اینکه به اتفاق مسلمانان کسانی به منبر پیامبر صلی الله علیه و آله نشستند که معاویه بهتر از آن ها بود. بنابر این اگر صرف بر منبر نشستن سبب کشته شدن شود، پس لازم بود که همه ای آن ها کشته شوند ... .» (1)


1- منهاج السنة، ج 4، ص 378 و 380.

ص:317

جواب: برای پاسخ به این گفته های ابن تیمیه توجه خواننده را به احادیث واخبار زیر جلب می نمایم :

قال رسول الله صلی الله علیه و آله: (إذا رأیتم معاویة بن أبی سفیان یخطب علی المنبر فاضربوا عنقه؛ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: «هر وقت معاویه را بر منبرم دیدید او را بکشید .»(1)

این حدیث از عبد الله بن مسعود، ابوسعید خدری، جابر و حسن بصری روایت شده و از حسن بصری چهار نفر این خبر را روایت کرده اند.

این حدیث دارای چندین سند صحیح است. احمد و دیگران در خبر حسن مصری عمرو بن عبید را متهم کرده اند حال آن که در روایت بلاذری اسماعیل واعمش آن را از حسن بصری روایت کرده اند و خود احمد در روایت دومش از یونس از حسن بصری روایت کرده است. سیوطی ادعای برخی دوست داران معاویه را که این حدیث را موضوع خوانده اند رد کرده و گفته است: منظور از معاویه در این حدیث معاویه بن تابوت است. پس در صدور این حدیث شریف از رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله هیچ شکی نیست، زیرا این حدیث از ابن مسعود وابوسعید خدری نیز سند صحیح دارد.

همچنین حدیث صحیح زیر نیز آن را تأیید می کند.


1- انساب الاشراف، ج 5، ص 136 (با 4 سند صحیح)؛ علل و معرفة الرجال احمد، ج 1، ص406، رقم 842 و ج 2، ص 414، رقم 2850؛ تاریخ طبری، ج 5، ص622؛ المجروحین ابن جبّان، ج 1، ص 157 و250 و ج 2، ص 172؛ تاریخ ابن عساکر، ج 59، ص 155 تا 158 (با 10 سند)؛ تهذیب التهذیب، ج2، ص 369، ج 5، ص 95 و ج 7، ص 284 و ج 8، ص64؛ سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 419 (با 15 سند).

ص:318

2. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: «اذا بویع للخلیفتین فاقتلوا الآخر منهما؛ (1) هرگاه بر دو خلیفه بیعت شد، دومی را بکشید.»

این حدیث از ابن مسعود، ابوسعدی خدری، ابو هریره، انس، ابن زبیر و عایشه روایت شده است.

حدیث مذکور پیام بزرگی دارد وتکلیف وجایگاه کسانی را که امیرالمؤمنین علیه السلام را یاری نکردند روشن کرده است. همچنین این حدیث جوابی است بر آن ادعای ابن تیمیه که می گفت: «این جنگ نه واجب بود و نه مستحب.»

3. سمعت أبا برزة قال: کنا مع رسول الله صلی الله علیه و آله فی سفر فسمع رجلین یتغنیان وأحدهما یجیب الآخر وهو یقول: ( لا یزال حواری تلوح عظامه ... زوی الحرب عنه أن یجن فیقبرا ) فقال النبی صلی الله علیه و آله انظروا من هما قال فقالوا: معاویه و عمرو. قال فقال النبی صلی الله علیه و آله: اللهم أرکسهما رکسا ودعهما إلی النار دعا؛(2) همراه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در سفر بودیم وحضرت شنید


1- صحیح مسلم، ج 3، ص 14780، ح 1853؛ مسند ابوعوانه، ج 4، ص 411، ح7133؛ مسند شهاب، ج1، ص 447، ح 766؛ معجم الاوسط، ج 3، ص 144، ح2743، ج 4، ص 169، ح3885؛ معجم الکبیر، ج 19، ص 314، ح 710؛ سنن دارقطنی، ج 7، ص 52، ج 9، ص204؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 2، ص 169، ح 2665؛ مجمع الزوائد، ج 5، ص 198؛ فتح الباری، ج 12، ص 156؛ تهذیب التهذیب، ج 2، ص 368؛ سیر اعلام النبلاء، ج 6، ص155.
2- مسند احمد، ج 4، ص 421؛ مصنف ابن ابی-شیبه، ج 5، ص 526، ح 37720؛ مسند بزار، ج 9، ص303 و 310، ح 3841 و 3855؛ مسند ابو یعلی، ج 13، ص 430، ح 7436؛ معجم الاوسط، ج7، ص131، ح 7080؛ معجم الکبیر، ج 11، ص 38، ح10970؛ محمع الزواید، ج8، ص 121، (با دو سند)؛ سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص132، ج 6، ص 131. مطالب العالیه ابن حجر، ج 7، ص454، ح2683؛ وج12، ص 77، ح 4290 و 4291 .

ص:319

که دو نفر غنا می خوانند. فرمودند: ببینید چه کسانی هستند: گفتند: معاویه وعمرو هستند. حضرت صلی الله علیه و آله فرمودند: «خدایا، آن دو را نابود گردان و به آتش جهنّم بیفکن.»

این حدیث از ابن عباس، ابوبرزه، مطلب بن ربیعه و شقران روایت شده است. این حدیث دارای سند صحیح است وسیوطی نیز ادعای ابن جوزی را که آن را موضوع دانسته رد کرده است. ذهبی در هر دو مورد آن را منکر دانسته و از این نیز استفاده می شود که سند این خبر نزد او صحیح بوده است.

4. ن عبد الله بن عمرو بن العاص قال: کنت عند النبی صلی الله علیه و آله فقال: یطلع علیکم من هذا الفج رجل یموت علی غیر ملتی، قال: وکنت ترکت أبی قد وضع له وضوء، فکنت کحابس البول مخافة أن یجیء، قال: فطلع معاویة فقال النبی صلی الله علیه و آله: هو هذا؛ باری پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: «شخصی از امتم هم اینک از این راه بر ما داخل می شود که قیامت در حالی که در غیر دین من است محشور می شود.» سپس دیدیم که معاویه داخل شد و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: آن مرد این است.»(1) بلاذری این حدیث را با دو سند صحیح روایت کرده و هیثمی نیز آن را با دو سند روایت کرده و هر دو را صحیح دانسته است، ولی به جای معاویه فلان قرار داده است.

5. عن سفینة مولی أم سلمة أن النبی صلی الله علیه و آله کان جالساً فمر أبو سفیان علی بعیر ومعه معاویة وأخ له أحدهما یوقود البعیر والآخر یسوقه، فقال


1- تاریخ طبری، ج 5، ص 622، ج 8، ص 186؛ انساب الاشراف، ج 21، ص 220 و 221، (با دو سند صحیح)؛ مجمع الزوائد، ج 1، ص 112، ج 5، ص 243 .

ص:320

رسول الله صلی الله علیه و آله: لعن الله الحامل والمحمول والقائد والسائق؛(1) پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله ابوسفیان را که بر الاغ سوار بود ومعاویه را که آن را می کشید وبرادرش یزید را که آن را می راند دیدند وفرمودند: «خدایا، کسی را که الاغ را می کشد و آن کسی را که بر آن سوار است وآن کسی را که الاغ را می راند هر سه را لعنت فرما.»

هیثمی سند این حدیث را صحیح دانسته است. این حدیث از امام حسن علیه السلام وسفینه با سند صحیح وارد شده است.

6. بنابر نقل طبری، مأمون عباسی ضمن بخشی از نامه خود در مورد لعن معاویه نوشته است: در حدیث مشهور وارد شده است که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: عن سالم بن أبی الجعد قال، قال رسول الله صلی الله علیه و آله: معاویة فی تابوت مقفل علیه فی جهنم؛ (2) «معاویه در تابوتی از آتش در پست ترین طبقه جهنم قرار گرفته و از آن جا چنین فریاد خواهد زد: «ای خدای پرمهر، ای خدا نعمت بخش... .» بلاذری این خبر را از سالم بن ابی جعد که از تابعین و از رجال صحاح سته است با سند صحیح روایت کرده است.

7. در حدیثی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند:

«اولین کسی که سنتم را تغییر می دهد مردی از بنی امیه است .» (3)


1- مسند بزار، ج 9، ص 286، ح 3839؛ انساب الاشراف بلاذری، ج 2، ص 221؛ تاریخ طبری، ج 5، ص 622؛ معجم الکبیر، ج 3، ص 71، ح2698؛ مجمع الزواید، ج 1، ص 113.
2- تاریخ طبری، ج 5، ص 622؛ انساب الاشراف بلاذری، ج 2، ص 221.
3- تاریخ ابن کثیر، ج 8، ص 253.

ص:321

ابن فرحان می گوید: «البانی این حدیث را صحیح دانسته و مقصود از این حدیث را معاویه دانسته است .» (1)

در باره معاویه اخبار فراوان دیگر وارد شده که برای آشنایی با آن وسیره معاویه به کتاب «امام بخاری و جایگاه صحیحش» مراجعه شود.

دلائل ناصبی بودن ابن تیمیه

در میان دانشمندان اهل سنت فراوان هستند کسانی که بر ناصبی بودن ابن تیمیه تصریح نموده اند.

برخی از دانشمندان وهابی که از وهابیت دست کشیده اند می گویند: با خواندن «منهاج السنه» ابن تیمیه ما نسبت به علی علیه السلام نفرت پیدا می کردیم و جنگ-های او و بیعت نکردنش بر ابوبکر را محکوم می کردیم و ... .

اینک ما اولاً به سخنان خود او که دلالت بر ناصبی بودنش می کند اشاره کرده و سپس برخی از سخنان علمای اهل سنت را ذکر خواهیم کرد.

ابن تیمیه می گوید:

«فإن علیا قاتل علی الولایة و قتل بسبب ذلک خلق کثیر و لم یحصل فی ولایته لا قتال للکفار ولا فتح لبلادهم ولا کان المسلمون فی زیادة خیر؛(2) همانا علی برای ریاست جنگید و به خاطر آن خلق زیادی کشته شدند. در زمان خلافت علی نه با کفار جنگیده شد و نه سرزمینی فتح گردید و نه خیری برای مسلمانان اضافه شد.»


1- قرائة فی کتب العقاید، ص 78؛ احادیث صحیحه البانی، ح 1749، که آن را حسن و خوب دانسته است.
2- منهاج السنة، ج 6، ص 191.

ص:322

باز همو می گوید: «کشتن انسان فساد کاری است و هر که به خاطر اطاعت از خودش مردم را بکشد، خواستار برتری جوی و فساد در زمین است. و این حال فرعون است که خدا می فرماید: «این است خانه ای آخرت که ما آن را برای کسانی قرار می دهیم که در زمین خواستار علو و فساد نیستند ... .»(1)

آن گاه جای دیگر می گوید:

وعلی یقاتل لیطاع ویتصرف فی النفوس والأموال فکیف یجعل هذا قتالا علی الدین؛(2) علی برای این جنگید که دیگران از او اطاعت کنند و بر مال و نفس مردم مسلط شود. پس چگونه می-شود جنگ او را جنگ برای دین دانست.»

باز هم ابن تیمیه می گوید:

«وعلی إنما قاتل لأن یکون له العلو فی الأرض إنه إنما قاتل لیطاع هو؛(3) علی تنها برای این جنگید که در زمین برتری جوید و فقط برای این جنگید که تنها از او اطاعت شود.»

یادآور می شویم که امروزه وهابی ها برای فریب مردم می گویند: «ابن تیمیه این سخنان را از زبان ناصبی ها نقل کرده است، نه اینکه نظر و عقیده خودش باشد. واین سخن بی اساس و فریب آشکار است و خیلی از وهابی ها نیز امروزه روحیه دشمنی با امیرالمؤمنین علیه السلام را با مطالعه این سخنان ابن تیمیه و امثالش در قلبشان جا داده اند. گرچه آن ها بدبینی خود نسبت امیرالمؤمنین علیه السلام را در بین مردم مخفی می کنند، ولی گاهی در خلال سخنانشان آن را آشکار نیز می-سازند. در این سه


1- منهاج السنة، ج 4، ص 500.
2- همان، ج 8، ص 329.
3- منهاج السنه، ج 4، ص 500.

ص:323

مورد که ما آوردیم تنها در یک مورد ابتدا ابن تیمیه از زبان ناصبی ها مطلب نقل کرده و بعد نظر خودش را گفته است و دو مورد دیگرش نظر و اعتقاد خود اوست و هیچ ربطی به دیگران ندارد. بنابر این باید به این حقیقت توجه داشته باشیم.

البته بسیاری از سخنان دیگر او نیز به روشنی ناصبی بودن او را روشن می کند که با برخی از آن ها در این کتاب آشنا شدید.

ابن حجر عسقلانی می گوید: «برخی از مردم، ابن تیمیه را به خاطر نسبت های ناروایی که به علی داده است منافق دانسته اند؛ به مانند اینکه ابن تیمیه گفته است:

«... إنه کان مخذولا حیثما توجه وأنه حاول الخلافة مرارا فلم ینلها وإنما قاتل للرئاسة لا للدیانة ولقوله: إنه کان یحب الرئاسة ...؛(1) علی به هر جا روی آورد خوار گشت بارها سعی کرد خلافت را به دست آورد، ولی موفق نشد و علی تنها به خاطر ریاست جنگید نه برای دین علی ریاست را دوست داشت.»

باز ابن حجر می گوید: «در این حدیث (حدیث عمار را گروه ظالم می کشد) نشانه نبوت و فضیلت آشکار برای علی و عمار است و ردی است بر ناصبی ها که گمان می کنند «علی در جنگ هایش در راه حق نبود .»(2)

این بیان روشنی است در ناصبی بودن ابن تیمیه از زبان ابن حجر؛ زیرا او از کسانی است که به امیرالمؤمنین علیه السلام فراوان به خاطر جنگ جمل و صفین طعنه می زند.

شوکانی که از شخصیت های مورد احترام و اعتنای وهابیان است و خود نیز از وهابیت محسوب می شود، می گوید :


1- درر الکامنة ابن حجر، ج 1، ص 49 و 50.
2- فتح الباری، ج 1، ص 452؛ حاشیه سیر اعلام النبلاء، ج 7، ص 80، ح 61، ج8، ص210، ح37.

ص:324

«کتاب المنهاج فی الرد علی الروافض فی غایة الحسن لولا أنه بالغ فی الدفع حتی وقعت له عبارات والفاظ فیها بعض التحامل وقد نسبه بعضهم الی طلب الملک لأنه کان یلهج بذکر ابن تومرت ونظرائه فکان ذلک مولدا لطول سجنه؛ (1) کتاب «منهاج» ابن تیمیه در رد بر شیعه در نهایت خوبی است، مگر این که او در هنگام رد مبانی شیعه زیادروی کرده است و زیادروی او منجر به جسارت (نسبت به امیرالمؤمنین علیه السلام) گردیده است. و همانا برخی از علما گفته اند که او سودای سلطنت در سر داشت؛ زیرا همواره از ابن تومرت و امثالش یاد می کرد واین سبب طولانی شدن مدت حبس او در زندان شد.»

ابن حجر نیز می گوید: گروهی از علما گفته اند که او در فکر رسیدن و در طلب امامت کبری بود و او همواره ابن تومرت را یاد می کرد و این سبب طولانی شدن مدت حبس او در زندان شد. (الدرر الکامنة ابن حجر، ج 1، ص 50 .)

ابن تومرت از علمای بزرگ بوده و مردم اطرافش جمع شدند. او برای رسیدن به ریاست و سلطنت ادعای مهدویت نمود. ذهبی در مورد او می گوید:

شیخ امام، فقیه اصولی زاهد، ابوعبدالله محمد بن عبدالله بن تومرت البربری. در مغرب خروج نمود و ادعا کرد که او امام معصوم مهدی (موعود) است. او طالب ریاست بود. خیلی اهل امر به معروف و نهی از منکر بود. اتباع خود را موحدین ومخالفانش را مجسمه نامید و کشتن مخالفانش را جائز دانست. او زندگی ساده داشت و فقیر و قانع بود. در خوردن و نکاح و مال هیچ لذتی نداشت (اهل لذت بردن از این چیز ها نبود ) و نه در چیزهای دیگر جز ریاست تا این که خدا را


1- بدر الطالع شوکانی، ج 1، ص 64، شرح حال ابن تیمیه .

ص:325

ملاقات کرد. لکن او والله برای رسیدن به ریاست به کشتار و خون ریزی داخل شد و به این کارها دست زد.(1)

این مختصری از شرح حال ابن تومرت است و قطعا حال دو رهبر وهابیت ابن تیمیه و ابن عبدالوهاب بهتر از ابن تومرت نخواهند بود. و این هم حال ابن تیمیه است که امروزه وهابیت به علم و حافظه ای قوی او می بالند. افرادی که علم بدون عمل و تزکیه نفس داشته اند احوالشان این گونه بوده و هست. شما توجه دارید که ابن حجر و به خصوص شوکانی که خود از وهابیت است هم این نسبت را رد وانکار نکرده اند و هم سبب طولانی شدن ماندگاری او در زندان را همین ریاست طلبی ابن تیمیه دانسته اند. پس این مطلب از نظر ابن حجر و شوکانی عین واقعیت بوده و ابن حجر در ادامه این سخن مطالبی ذکر کرده که از آن نیز تصریح او به این مطلب استفاده می شود.

علامه کوثری حنفی می گوید: «در سخنان ابن تیمیه نشانه ای بغض و دشمنی اش با علی آشکار است .»(2)

عبد الله غماری شافعی می گوید: «علمای زمانش ابن تیمیه را به خاطر گمراهی اش از علی منافق خوانده اند.» (3)

احمد بن محمد بن صدیق غماری می گوید: «دشمنی ابن تیمیه او را به جایی رسانده که به جرعت از روی نادانی وذلت ونفاق خیلی آشکار گفته است: «در فضیلت علی هیچ حدیث صحیح نیست وآنچه در صحیحین روایت شده برای علی هیچ گونه فضل وبرتری


1- سیر اعلام النبلاء، ج 19، شرح رقم 318 .
2- الحاوی فی سیرة الطحاوی، ص 26.
3- الرسائل الغماریة، ص 120 و 121.

ص:326

ای را بر دیگران ثابت نمی کند. ابن تیمیه در باره ای علی وخاندانش سخنانی گفته که دلالت می کند او بر اساس حدیث پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله که فرمود: «علی را کسی غیر از مؤمن دوست نمی دارد و کسی غیر از منافق او را دشمن نمی دارد» رأس ورهبر منافقان در زمانش بوده و به این خاطر علمای زمانش نیز به منافق بودن او حکم کرده اند ... . چگونه او منافق نباشد؟ او کسی است که سخنان زشت در حق سرور زنان اهل بهشت فاطمه وشوهرش برادر رسول خدا صلی الله علیه و آله گفته است. او در باره ای آن ها گفته: «همانا در فاطمه نشانه های از صفات منافقان است که خدا در باره ای آن ها فرموده: «اگر (مال دنیا) به آن ها داده شود راضی می شوند واگر داده نشود غضبناک می شوند.» ابن تیمیه که خدا او را لعنت کند گفته است: «فاطمه همین گونه کرد، وقتی که ابو بکر میراث پدرش را به او نداد.»(1) اما در باره ای علی گفته است: «او در کودکی مسلمان شد و اسلام کودک قبول نیست. علی در هفده مسأله با قرآن مخالفت کرده. به هر جا رو کرده آن جا را خوار کرده. او ریاست را دوست داشت و به خاطر ریاست می-جنگید، نه به خاطر دین. چهارمین خلیفه بودن او مورد اتفاق اهل سنت نیست.» ابن تیمیه رهبر گمراهان و کتاب هایش کتاب های گمراه کننده است.» (2) (البته تک تک این سخنان غماری در کتاب «منهاج السنه» موجود است .)

غماری از علمای شافعی و تحصیل کرده ای الازهر مصر است که شرح حالش در کتاب (الاعلام زرکلی، ج 1، ص 253 ) موجود است.


1- ابن تیمیه عین این سخن را که غماری و سقاف به آن اشاره کرده اند و خیلی از سخنان زشت وناروای دیگر را در حق حضرت فاطمه زهرا و همچنین حضرت علی علیهما السلام در کتاب «منهاج السنة» اش، ج 4، ص 244 تا 258، به زبان آورده است. حصنی دمشقی نیز این سخن را از ابن تیمیه نقل کرده است که در آینده خواهد آمد .
2- البرهان الجلی احمد غماری، ص 35.

ص:327

حسن بن علی سقاف شافعی (که از علمای معاصر است) می گوید: «ابن تیمیه کسی است که پیروانش او را شیخ الاسلام می نامند و گروهی نیز به سخنانش استدلال می کنند، در حالی که وی ناصبی و دشمن علی است و به فاطمه نسبت نفاق داده است.» (1)

حسن بن فرحان از علمای وهابی معاصر عربستان می گوید: ابن تیمیه کسی است که دشمنی اهل بیت و ناصبی گری در او به حدی است که جوینده با انصاف نمی تواند آن را انکار کند. ناصبی گری در او شهرت یافت و کتاب هایش نیز به این حقیقت گواهی می دهند.»(2)

باز هم ابن فرحان می گوید: «در زمان های اول (زمان بنی امیه و بنی عباس) دشمنی با اهل بیت در اوج قرار داشت. سپس در زمان تابعی تابعین با وجود قتل نسائی تا حدی کمرنگ شد و حتی نزدیک بود ناصبی گری و دشمنی با اهل بیت در شام نیز به پایان برسد که به ناگاه از جای ابن تیمیه پیدا شد. ابن تیمیه در اول قرن هشتم در بسیاری از سخنان ونوشتارش دو باره ناصبی گری را زنده کرد که آخرین این نوشته هایش کتاب «منهاج السنة» است که آن را با فکرهای شامی با حمله به علی و حمایت های باطل از معاویه پر کرده و با دهان پر می گوید: «این است عقیده اهل سنت و جماعت.» (3)

باز ابن فرحان می گوید: «ابن تیمیه در زمان خودش به دشمنی علی معروف شد. مخالفان او از علمای معاصرش او را متهم به نفاق کردند که (به نظر من) در این حکمشان خطا کردند. و به ناصبی بودن نیز متهم کردند که در بسیاری از آن درست و صحیح حکم کردند. و این هم به خاطر چنین سخنان ابن تیمیه که در باره علی گفته است: «همانا علی به خاطر ریاست جنگید، نه به خاطر دین. اسلام علی به خاطر خردسالی اش مورد شک است.


1- التنبیه و الرد، ص 7.
2- قرائة فی کتب العقاید، ص 64.
3- قرائة فی کتاب العقاید، ص 65.

ص:328

همانا اسلام معاویه و یزید نیز به تواترِ بزرگ تر از اسلامِ علی ثابت شده است. علی خوار شد.» و به مانند این از سخنان زشتی که از او در کتاب «منهاج السنة» اش باقی مانده است. و اگر این سخنان نشانه ای نصب و ناصبی گری نباشد، پس در دنیا ناصبی ای نخواهد بود.»(1)

باز ابن فرحان می گوید: «(در مورد) ابن تیمیه با وجود فضل و علمش باید دانست که او اهل شام است و اهل شام دشمن علی و دوست معاویه بودند. و این روش تا زمان های بعد باقی ماند ... . ما به جایگاه علم و حمایت های ابن تیمیه از اسلام (با زبان و وجودش) جاهل نیستیم، ولی کاملاً می دانیم که او در همین حال منحرف از علی و خاندانش بود. او با تمام توانش تلاش کرده بر ضد علی و اصحابش استدلال کند و با سختی احادیثی را که در فضائل علی خیلی قوی است تضعیف کند، با اینکه به احادیث ضعیف در فضائل سه خلیفه اول، بلکه در فضیلت معاویه استدلال و آن ها را قبول کرده است. و این دلیل پیروی او از هوا و هوس است.»(2)

این برخی از اعترافات و تصریح علمای اهل سنت بر دشمنی ابن تیمیه با اهل بیت علیه السلام و ناصبی بودن اوست. در آینده نیز ضمن آشنایی با سخنان علمای معاصر ابن تیمیه بیشتر با جایگاه او آشنا خواهیم شد.


1- قرائة فی کتب العقاید، ص 176.
2- الصحبة و الصحابه ابن فرحان، ص 242.

ص:329

فصل دوّم: ابن تیمیه واهل بیت علیهم السلام

اشاره

ابن تیمیه چنان که در مورد امیرالمؤمنین علیه السلام سخنان تند وزشت گفته، در باره ما بقی اهل بیت علیهم السلام نیز سخنان تند فراوان دارد وحتی برای بی-اساس جلوه دادن جایگاه والای اهل بیت علیهم السلام به خود اجازه داده تا به خداوند متعال وپیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نیز اهانت کند. اکنون در این بخش ما تنها برخی از سخنان و نظرات او را ذکر کرده و با واقعیت آن آشنا خواهیم شد.

ابن تیمیه وتوهین به خداوند متعال وپیامبر اکرم صلی الله علیه و آله

خداوند متعال در آیات قرآن کریم به مانند آیات تطهیر، مودت وآیات دیگر برای اهل بیت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله خصوصیاتی را بر می شمارد که از آن برتری اهل بیت علیهم السلام بر دیگران به روشنی استفاده می شود. اما متأسفانه ابن تیمیه برتر دانستن اهل بیت علیهم السلام را که ریشه در قرآن وسنت دارد از آثار زمان جاهلیت می داند ومی گوید:

«إن فکرة تقدیم آل الرسول هی من أثر الجاهلیة فی تقدیم أهل بیت الرؤساء؛(1) تفکر مقدم وبرتر داشتن خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله از آثار زمان جاهلیت است که خاندان رؤسای خود را مقدم می داشتند.»


1- منهاج السنة، ج 3، ص 269 .

ص:330

امت اسلامی ووهابیت در نماز های خود بر اهل بیت علیهم السلام صلوات می-فرستند ودوستی آن ها را واجب می دانند، آیا این را از مردم زمان جاهلیت اخذ کرده اند!؟

روشن است که در هر زمانی مردم هوسران به خاطر چاپلوسی چنین کاری را انجام می دادند، یعنی خاندان بزرگان خود را بزرگ شمرده، تعظیم می کردند، ولی آن هیچ ربطی به برتر دانستن اهل بیت علیهم السلام ندارد. یعنی چنین نیست که هر جا مسأله ای برتر قرار دادن ویا برگزیدن خاندان پیامبری پیش آید این کار سرچشمه در همان روش نادرست داشته باشد. مثلاً می دانیم که یکی از عادات و روش ها در قدیم (و امروز در بعضی از جامعه) این بوده است که حاکم ویا پادشاه وقتی وفات می کرد، فرزندانش نسل به نسل تخت پادشاهی را از او به ارث می بردند (چنان که امروز حکومت عربستان سعودی که پیرو ابن تیمیه کذاب هستند، چنین است.) واین یک روش نادرست است. و از سوی دیگر برای کسی پوشیده نیست که سلسله پیامبران نیز از یک نسل بوده وغالباً پیامبر بعدی فرزند پیامبر پیشین بوده است. والبته این کار بدون علت و حکمت نبوده است.

آیا در این جا هم منطق ابن تیمیه و امثال او چنین است؟ آیا می توانند بگویند که برگزیدن فرزند پیامبر پیشین برای پیامبری، از آثار زمان جاهلیت وبه مانند به ارث بردن تخت پادشاهی (امروز در عربستان) از پدر است؟

ابن تیمیه ومسأله برتری اهل بیت علیهم السلام

اشاره

باید توجه داشت که بزرگ داشتن اهل بیت پیامبر علیهم السلام بدون تردید به این خاطر است که اسلام وقرآن آن ها را برتر معرفی کرده وقرآن و احادیث فراوان بر

ص:331

امت اسلامی دوستی آن ها را واجب گردانده است نه اینکه فقط به این خاطر باشد که از خاندان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله هستند.

اینکه امت اسلامی با اتفاق در نمازهای خود بر خاندان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله صلوات می فرستند آیا این برگرفته از آثار جاهلیت است! آیا ممکن است در این امت افرادی برتر از اهل بیت علیهم السلام باشند، ولی قرآن صلوات بر غیر آن ها را فرض کرده باشد! همچنین قرآن در آیه ای مودت که خواهد آمد، محبت اهل بیت علیهم السلام را واجب قرار داده است. اگر افرادی از این امت برتر از اهل بیت علیهم السلام بودند، قطعا قرآن محبت آن ها را واجب قرار می داد، نه اهل بیت علیهم السلام را. آیا در این که خاندان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله برترین این امت هستند، به چیزی روشن تر از این آیات نیاز است! همچنین آیات تطهیر ومباهله نیز بیانگر این واقعیت است، ولی این تیمیه حاضر است به خاطر رد وانکار احادیث فضائل اهل بیت به خداوند متعال وپیامبر اکرم صلی الله علیه و آله توهین کند، اما به هیچ فضلی از فضائل اهل بیت علیهم السلام اعتراف نکند.

اکاذیب ابن تیمیه در مسأله برترین امت

ابن تیمیه سعی کرده است تا حضرات ابوبکر و عمر را برترین این امت معرفی کند و به این خاطر دروغ های گوناگون از خود به جای گذاشته است.

او می گوید:

«فإن أهل العلم متفقون علی أن أبا بکر وعمر أعلم من سائر الصحابة وأعظم طاعة لله ورسوله من سائرهم وأولی بمعرفة الحق واتباعه منهم؛(1) اهل


1- الفتاوی الکبری، ج 3، ص 487 .

ص:332

علم اتفاق دارند بر این که ابوبکر وعمر از دیگر صحابه داناتر هستند وهمچنین در طاعت خدا وپیامبرش از دیگران مقام برزگ تر دارند وبه معرفت حق وپیروی از آن سزاوارتر از دیگر صحابه هستند.

و باز می گوید:

«وقد ثبت بالنقل المتواتر الصحیح عن النبی صلی الله علیه و آله أنه قال: خیر هذه الأمة بعد نبیها أبو بکر ثم عمر روی ذلک عنه من نحو ثمانین وجها؛(1) به نقل متواتر صحیح ثابت شده که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: بهترین این امت پس از پیامبرش ابوبکر، سپس عمر است و این از پیامبر صلی الله علیه و آله از حدود هشتاد وجه روایت شده است.»

توجه کنید که چقدر راحت چنین دروغ های بزرگ را به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نسبت می دهد. این حدیث که ابن تیمیه ادعای تواتر آن را کرد تنها با یک سند ابن عساکر آن را از انس روایت کرده وسندش نیز ضعیف است.(2) و این حدیث را ما جای دیگر از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله پیدا نکردیم. ابن تیمیه که متواترترین حدیث اسلامی یعنی حدیث غدیر را انکار می کند، به دروغ به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله چنین حدیثی را نسبت می دهد وادعا می کند که این حدیث از هشتاد وجه از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله روایت شده است.

همچنین ابن تیمیه می گوید:

از علی از وجوه بسیار ثابت شده که گفت: کسی را به نزد من بیاورند که مرا به ابوبکر وعمر برتری دهد او را حد مفتری خواهم زد. وفقط مردم در باره ی عثمان


1- الفتاوی الکبری، ج 3، ص 487 و ج 35، ص 124.
2- تاریخ ابن عساکر، ج 53، ص 57 .

ص:333

وعلی اختلاف داشتند، ولی تقدیم عثمان بر علی با اتفاق سابقین ثابت شده وبا بیعت اختیاری او بر عثمان پس از شورای عمر.(1)

در موضوع برتری شما توجه کنید که مگر ابوبکر وعمر چه صفات خوبی داشته اند وچه ویژگی از خود در تاریخ بر جای گذاشته اند که امیرالمؤمنین علیه السلام چنین سخنی را گفته باشند!؟ مگر از امیرالمؤمنین علیه السلام ثابت نشده است که از فرار آن ها در خیبر خبر داده اند!؟ مگر امیرالمؤمنین علیه السلام در موارد فراوان آن ها را از فتواهای غلط بازنداشته اند!؟ آیا عمر بن خطاب گفته است که «اگر علی نبود من هلاک می شدم» ویا امیرالمؤمنین چنین سخنی را گفته اند!؟ اگر امیرالمؤمنین علیه السلام چنین سخنی را گفته اند، پس چرا به ابوبکر بیعت نکرده اند، وچرا بدون حضور وآگاه سازی آن دو، حضرت زهرا را دفن کرده اند، و چرا بر خلیفه قرار دادن عمر بن خطاب توسط ابوبکر اعتراض کرده اند، وزمانی که خواستند پس از شهادت حضرت زهرا علیها السلام با ابوبکر صلح کنند شرط قرار داده اند که ابوبکر تنها حاضر شود، چون از حضور عمر کراهت داشته اند، وچگونه خود را سزاوارتر برخلافت از آن دو دانسته اند، و نمونه های فراوان دیگر که همگی شهادت می دهد، این گونه سخنان اکاذیب بزرگ هستند!

همچنین دلیل و ملاک اهل سنت در برتری ترتیب خلافت است وحال آن که در سقیفه ابوبکر گفت: به یکی از این دو، عمر یا ابوعبیده بیعت کنید.(2) وابوبکر به ابوعبیده گفت: می خواهی با تو بیعت کنم.(3) وعمر بن خطاب به ابوعبیده گفت:


1- مجموع الفتاوی، ج 4، ص 479 .
2- صحیح بخاری، ح 3668، کتاب الفضائل، باب فضائلتبوبکر، باب 34؛.
3- المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 300، ح 5164؛

ص:334

دستت را دراز کن تا با تو بیعت کنم.(1) وقتی به عمر بن خطاب زمان مرگش گفتند: خلیفه تعیین کن، گفت: اگر ابوعبیده جراح زنده بود، واگر سالم غلام ابوحذیفه زنده بود، اگر معاذ بن جبل زنده بود واگر خالد بن ولید زنده بود، این ها را خلیفه ی بعد از خود قرار می-دادم.(2) عثمان در اثنای خلافتش مریض شد وگمان کرد از دنیا خواهد رفت، پس وصیت نمود (وطبق قرار قبلی) عبدالرحمن بن عوف را خلیفه پس از خود قرار داد.(3) البته باید دقت داشته باشیم که تمام این اخبار با اسانید صحیح ثابت شده است که ما در کتاب «امام بخاری وجایگاه صحیحش» مفصل ذکر کرده ایم.

پس بنابر این ملاک، باید ابوعبیده برترین این امت خوانده شود وهمچنین خالد، معاذ وسالم برتر از عثمان باشند و...!

اما در باره بیعت امیرالمؤمنین علیه السلام بر عثمان وحقیقت آن، ما در کتاب «امام بخاری وجایگاه صحیحش» مفصل بحث داریم که خواننده عزیز می توانند برای آشنایی با واقعیت این موضوع به آن جا مراجعه کنند.

باز ابن تیمیه می گوید: از علی با اسانید خیلی خوب روایت شده است که گفت: اگر کسی را به نزد من بیاورند که مرا بر ابوبکر وعمر برتری داده، او را حد مفتری خواهم زد. واز او رسیده است که وقتی به او خبر رسید که عبدالله بن سبأ


1- مسند احمد، ج 1، ص 35، ح 233؛ مجمع الزوائد، 5، ص 183.
2- تاریخ المدینة ابن شبة، ج 3، ص 886 و879 و922؛ طبقات الکبری، ج 3، ص 590 و248؛ تاریخ طبری، ج5، ص293؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 268؛ الاستیعاب، ج 2، ص561؛
3- تهذیب التهذیب ابن حجر، ج 3، ص 31؛ تاریخ المدینه ابن شبه، ج 3، ص 1029.

ص:335

ابوبکر وعمر را سب کرده است او را خواست تا بکشد، ولی او فرار کرد.(1) (البته امروزه برخی از وهابی ها به دروغ در کتاب های خود قسمت اول این سخن ابن تیمیه را از هشتاد وجه و متواتر نقل شده، می خوانند.)

ابن تیمیه این سخن را بسیار در کتاب هایش تکرار کرده است، حال آن که این نسبت هیچ سند صحیحی ندارد که اسانید آن عبارت اند از:

1. این خبر را خطیب در (الکفایه فی علم الروایه، ج 3، ص 333) از سوید بن غفله نقل کرده ودر سند آن ابوالزعراء است که بین دو راوی مردد است وهر دو، هم مجهول خوانده شده اند وهم تضعیف شده اند وهیچ کسی هم نگفته که این دو از سوید حدیث روایت کرده باشند. (2)

2. عاشری در کتاب (فضائل ابوبکر، ج 1، ص 10) این خبر را از عطیه، از امیرالمؤمنین علیه السلام نقل کرده است. اولا: عطیه امیرالمؤمنین علیه السلامرا از کل صحابه برتر می دانست چنان که در شرح حالش در «تهذیب التهذیب» نیز تصریح شده است وهمچنین عطیه امیرالمؤمنین علیه السلام را درک نکرده است. در سند این خبر حفص بن ابی داود است که به اتفاق تضعیف شده وکذاب ووضاع نیز خوانده شده است. (تهذیب التهذیب، ج 2، رقم 699 و 700 .)

3. این خبر را عبدالله پسر احمد بن حنبل در کتاب (السنه، ج 2، ص 562؛ و فضائل الصحابه، ج1، ص 47، ح 44 و 367؛ و السنة ابن ابی عاصم، ج 3، ص 221 )، روایت کرده است و محققش خود آن را ضعیف خوانده است. مضافا حکم بن جحل راوی این خبر


1- مجموع الفتاوی، ج 26، ص 474 .
2- تهذیب التهذیب، ج 2، رقم 399 و ج 7، رقم 672؛ تهذیب الکمال، ج 16، رقم 3627.

ص:336

امیرالمؤمنین علیه السلام را درک نکرده است و ابوعبیده بن الحکم راوی از او نیز مجهول است و ضعف های دیگر نیز این سند دارد.

4. ابن عساکر نیز این خبر را در (تاریخش، ج 30، ص 383) از عبدالرحمن بن ابی-لیلی نقل کرده که در سند آن ابوبکر بن ابی داود است که حافظ است و از جانب پدرش و دیگران تکذیب شده و ناصبی بوده است. همچنین کرمانی بن عمرو ومحمد بن طلحه در این سند که راوی از شعبه هستند، هر دو مجهول اند.

این خبر همین چهار سند را دارد که همه ضعیف اند. مضافا که این اخبار بر خلاف واقع و بر خلاف احادیث صحیح و متواتر از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و صحابه و ... وسیره امیرالمؤمنین علیه السلام است. از آنچه بیان شد دروغ های ابن تیمیه ثابت گشت که گفت: «با اسانید خیلی خوب و از وجوه بسیار ثابت شده است.»

باز ابن تیمیه می گوید: «علی در عقوبت کسی که ابوبکر وعمر را سب کند، پیوسته زیاده روی می کرد.» (1)

این سخن نیز از اکاذیب ابن تیمیه است؛ زیرا اولا: چنین چیزی در تاریخ ثبت نشده است. ثانیا: سب سیره بندگان خدا نیست، بلکه با تهمت ودروغ چنین نسبت را در موارد فراوان به مخالفان خود داده اند. ثالثا: بنابر خبر صحیح بخاری ومسلم امیرالمؤمنین علیه السلام وعباس عموی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله خود معتقد بوده اند که حضرات ابوبکر وعمر خائن، دروغگو، عهد شکن وفریبگر وآثم هستند. که اصل عبارت


1- النبوات ابن تیمیه، ص 142 .

ص:337

چنین است که عمر بن خطاب به امیرالمؤمنین علیه السلام وعباس می گوید: ... فرأیتماه (ابابکر) کاذبا آثما غادرا خائنا ... فرأیتمانی (عمر) کاذبا آثما غادرا خائنا. (1)

اخبار دیگر نیز در این باب است که نیاز به ذکر آن ها نیست. از سخن ابن تیمیه وروایت عکرمه که در صحیحین وارد شده است کذب ابن تیمیه خیلی روشن خواهد شد؛ زیرا در آن خبر کذب که در صحیحین وارد شده، عکرمه گفته است: علی این ها (ابن سبأ واصحابش) را آتش زد. ابن حجر نیز در شرح حال عبدالله بن سبأ با اعتماد به این اکاذیب دچار تناقض شده ومی گوید: به گمان من علی او را با آتش سوزانید. سپس در دو خبر می گوید: 1. علی او را تبعید نمود. 2. علی بعد از آن که متوجه شد او ابوبکر وعمر را سب می کند، او را به مدائن تبعید نمود. (2)

حالا به کدام یک از این اکاذیب می توان چنگ زد وباور نمود! بالاخره امیرالمؤمنین علیه السلام آن ها را آتش زدند ویا می خواستند بکشند وآن ها فرار کردند ویا تبعید نمودند!؟

البته باید توجه داشته باشیم که اصل وجود شخصی به نام عبدالله بن سبأ مورد خلاف است، ولی از مسلمات این است که او هیچ نقش و وجودی در داستان قتل عثمان وجنگ های جمل وصفین ومطرح کردن وصایت امیرالمؤمنین علیه السلام نداشته است وهرچه در این مورد می گویند از اکاذیب یک داستان سرای کذاب وزندیق به


1- صحیح مسلم، ج 5، ص 152، ح 3302، کتاب جهاد و سیر، باب حکم فَی. صحیح بخاری، کتاب فرض الخمس، باب فرض الخمس، ح 3094، و کتاب نفقات، باب نفقة الرجل قوت سنة علی اهله، ح5358 یا 4939، و کتاب الفرائض، باب ما نورث ما ترکناه صدقة، ح 6728 و کتاب الاعتصام بالکتاب والسنة، باب ما یکره من تعمق و التنازع، ح 7305 یا 6761؛ صحیح ابن حبان، ج14، ص 577 .
2- لسان الامیزان ابن حجر، ج 3، ص 289، رقم 1225.

ص:338

تعبیر خود محدثین اهل سنت به نام سیف بن عمر است، ولی با این حال مدعیان دروغین پیروی از قرآن وسنت با آگاهی برای فریب مردم سخنان وداستان های کذب این کذاب را نقل وبازگو می کنند.

اما برتری اهل بیت علیهم السلام بر دیگران از مسلمات قرآن واحادیث متواتر است که به خیلی از آن ها در این کتاب اشاره شد. هم اکنون به برخی روایات دیگر نیز در این خصوص اشاره می کنیم:

1. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: « علی خیر من اخلف بعدی؛(1) بهترین کسی که پس از خود وامی گزارم علی است.» این حدیث از امیرالمؤمنین علیه السلام، سلمان، انس و ابوهریره روایت شده است.

2. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: «علی خیر البشر (خیر الناس)؛(2) علی برترین مردم است.»

این حدیث از امیرمومنین علیه السلام، ابن عباس، حذیفه، عائشه، ابن مسعود، جابر، علی بن زیغم و امام باقر علیه السلام روایت شده است.

3. عطیه وابوزبیر وسالم می گویند: از جابر بن عبدالله سؤال کردم: منزلت وجایگاه علی بین شما چگونه بود؟ گفت: «کان علی خیر البشر؛ علی بهترین بشر بود.» (3)


1- معجم الکبیر، ج 6، ص 221، ح 6063؛ الاصابه، ج 1، ص 535، رقم 993؛ تاریخ ابن عساکر، ج42، ص57؛ شواهد التنزیل، ج 1، ص 98 و 488؛ کنز العمال، ج 11، ص 610، ح32952 .
2- من حدیث خیثمه، ص 201؛ تاریخ بغداد، ج 3، ص 409، رقم 1550، ج 7، ص 421 و 433، رقم 3984؛ تهذیب التهذیب، ج 9، ص 419، رقم 687؛ کنز العمال، ج 11، ص 625، ح 33045 و 33046؛ سیر اعلام النبلاء، ج 8، ص205، ج 18، ص 310؛ تاریخ ابن کثیر، ج 7، ص 395، ج10، ص 79 و 80 و86؛ تاریخ ابن عساکر، ج 42، ص 372 و 373 با 4 سند؛ الموضوعات، ج1، ص347 با 5 سند .
3- انساب الاشراف، 2، ص 353 و 538؛ فضائل الصحابه، 2، ص 564 و 671، ح949 و 1146؛ مصنف ابن ابی شیبه، 6، 372، ح 32120؛ الثقات ابن حبان، ج 9، ص 281؛ فوائد الصوافی، ص84. تاریخ ابن عساکر، ج 42، ص 373 و 374 با 6 سند .

ص:339

این خبر از هر یک عطیة وسالم بن ابی الجعد وابوزبیر با سند صحیح روایت شده است.

ابن ابی الحدید از کتاب «صفین» مدائنی که از بزرگان قرن دوم است، چنین نفل می کند:

4. عائشه وقتی آگاه شد امیرالمؤمنین ذوثدیه را به قتل رسانده به مسروق گفت: خدا عمرو بن عاص را لعنت کند! همانا او به من نوشت و مدعی شد که ذوثدیه را کشته است. آگاه باش آنچه در نفس (از بدبینی نسبت علی) دارم مانع نمی شود از گفتن آنچه از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم، شنیدم که آن حضرت صلی الله علیه و آله می فرمود: «بهترین امتم پس از من ذوثدیه را خواهد کشت.» (1)

ابوجعفر اسکافی نیز که خود از بزرگان قرن دوم و سوم و متوفای 220 یا 240 هجری است این حدیث را در کتابش روایت کرده است.

5. عن النعمان بن بشیر قال: استأذن أبو بکر علی رسول الله صلی الله علیه و آله فسمع صوت عائشة عالیا وهی تقول: والله لقد عرفت أن علیا وفاطمة أحب إلیک منی ومن أبی -مرتین أو ثلاثا-. فاستأذن أبو بکر [ فدخل ] فأهوی إلیها فقال: یا بنت فلانة لا أسمعک ترفعین صوتک علی رسول الله صلی الله علیه و آله؛(2) نعمان بن بشیر می گوید:


1- معیار الموازنه، ص 224؛ شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 268 .
2- سنن الکبری نسائی، ج 5، ص 139 و 365، ح 8495 و 9155؛ مسند احمد، ج 4، ص 270، و 272 و275، ح 18444 و 18418؛ مسند بزار، ج 8، 223، ح 3275؛ سنن ابوداود، ج 4، ص300، ح4999؛ معجم الصحابه، ج 3، ص 144؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 127 و 202؛ سیر اعلام النبلاء، ج 2، ص 171 وج10، ص 143؛ صحیحه البانی، ج 6، ص 400، ح 2901.

ص:340

ابوبکر اذن دخول به محضر رسول خدا صلی الله علیه و آله گرفت و صدای عایشه را شنید که دو سه مرتبه با صدای بلند به رسول خدا صلی الله علیه و آله می گوید: «به خدا قسم دانستم که علی وفاطمه برای تو محبوب تر از من و پدرم هستند» ابوبکر به تندی به عایشه گفت: ای دختر فلانه، دیگر نشنوم که صدایت را بر رسول خدا صلی الله علیه و آله بلند کنی!.

هیثمی دو سند این حدیث را از احمد وبزار صحیح دانسته و ابن حجر نیز در (فتح الباری، ج 7، ص 19) و البانی و شعیب در حاشیه «مسند» احمد چهار سند آن را صحیح دانسته اند و در برخی سند احمد و ابوداود، حدیث ناقص روایت شده است و در اکثر کتاب ها تنها اسم ابوبکر وامیرالمؤمنین علیه السلامذکر شده است و متن حدیث از «مجمع الزوائد» است.

6. جمیع بن عمیر می گوید: همراه مادرم به عایشه وارد شدیم. مادرم سؤال کرد: محبوب ترین شخص رسول خدا صلی الله علیه و آله که بود؟ عایشه گفت: فاطمه. گفت: از مردان چه کسی؟ گفت: شوهرش. من کسی را مثل او زیاد اهل روزه و نماز شب ندیدم.(1) حاکم سند این حدیث را صحیح دانسته است.

7. باز جمیع می گوید: همراه مادرم بر وارد عایشه شدیم. مادرم به او علی را متذکر شد. عایشه گفت: هیچ مردی را محبوب تر از علی برای رسول خدا صلی الله علیه و آله ندیدم.(2)


1- مسند ابو یعلی، ج 8، ص 270 و 279، ح 4857 و 4865؛ معجم الکبیر، ج 22، ص 403، ح1008؛ سنن الکبری نسائی، ج 5، ص 140، ح 8497؛ الاستیعاب، ج 4، ص 1897؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 167، ح 4731. تاریخ جرجان، ص113؛ تاریخ ابن عساکر، ج 42، ص 260 و 263، با 4 سند.
2- سنن الکبری نسائی، ج 5، ص 139، ح 8496؛ خصائص نسائی ح 111؛ الاستیعاب، ج 4، ص1897.

ص:341

8. دخلت مع عمتی علی عائشة رضی الله عنها فسئلت أی الناس کان أحب إلی رسول الله صلی الله علیه و آله قالت: فاطمة قیل: فمن الرجال قالت: زوجها إن کان ما علمته صواما قواما؛ جمیع می گوید: همراه عمه ام به عایشه وارد شدم. او از عایشه سؤال کرد که محبوب ترین مردم نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله چه کسی بود؟ عایشه گفت: فاطمه. سؤال شد: از مردان چه کسی؟ گفت: همسرش (علی علیه السلام )... .(1)

ترمذی وحاکم سند این حدیث را حسن وصحیح دانسته اند.

9. ام المؤمنین عائشه می گوید: ما خلق الله خلقا کان احب الی رسول الله صلی الله علیه و آله من علی؛ خداوند کسی را محبوب تر از علی برای رسول خدا صلی الله علیه و آله نیافریده است.(2) سند این خبر صحیح است.

10. عن عروة قال: قلت لعائشة: من کان أحب الی رسول الله صلی الله علیه و آله؟ قالت: علی بن أبی طالب. قلت: أی شیء کان سبب خروجک الیه؟ قالت: لم تزوج أبوک أمک؟ قلت: ذاک من قدر الله قالت: و ذاک من قدر الله؛ (3) عروه می گوید: به عائشه گفتم: چه کسی محبوب تر به پیامبر صلی الله علیه و آله بود؟ گفت: علی بن ابی طالب. گفتم: پس چرا با او جنگیدی؟ گفت: چرا پدرت با مادرت ازدواج کرد؟ عروه گفت: تقدیر الهی بود. عائشه گفت: خروج من نیز از قدر الهی بود.


1- سنن ترمذی، ج 5، ص 362، ح 3965؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص171، ح4744؛ سیر اعلام النبلاء، ج 2، ص 125.
2- تاریخ ابن عساکر، 42، ص 260؛ ریاض النضره، ج 3، ص 117.
3- ریاض النضره طبری، ج 3، ص 116؛ کنز العمال، ج 11، 334، ح 31670؛ لسان المیزان ابن حجر، ج5، ص 154، رقم 531.

ص:342

سند این حدیث نیز کاملاً صحیح و رجال آن ثقه اند. ابن حجر این خبر را از کتاب ابوعلی بن شاذان(1) عن ابی سهل بن زیاد قطان(2) از محمد بن یوسف صابونی(3) از محمد بن ابی خصیب انطاکی (4) از مالک از زهری از عروه نقل کرده و گفته است: دارقطنی نیز آن را در کتاب «غرائب مالک» با نفس سند نقل کرده است. این روات همه ثقه اند و این خبر صحیح است، ولی با این وجود ابن حجر بدون دلیل آن را باطل خوانده است.

11. بریده می گوید: کان أحب النساء إلی رسول الله صلی الله علیه و آله فاطمة و من الرجال علی؛ (5) محبوب ترین شخص برای رسول خدا صلی الله علیه و آله از زن ها فاطمه و از مردها علی بود.

ترمذی، حاکم و ذهبی سند این حدیث را صحیح دانسته اند و البانی این خبر را به خاطر حدیث عمرو بن عاص در صحیحین، در کتاب ضعیفه اش باطل و در حاشیه «سنن ترمذی» منکر دانسته است. آری، احادیث موضوع نزد این ها صحیح هستند و احادیث صحیح منکر و باطل. البته ما حدیث عمرو و امثال آن را در کتاب «امام بخاری و جایگاه صحیحش» مفصل مورد بررسی قرار داده ایم.


1- سیر اعلام النبلاء ذهبی، ج 7، ص 415، رقم 273.
2- او ثقه است. تاریخ بغداد، ج 5، ص 249 و 250، رقم 2719؛ سیر اعلام النبلاء، ج 15، ص521، رقم 299.
3- او ثقه است. تاریخ بخداد، ج 4، ص 167، رقم 1837؛ لسان المیزان، ج 5، ص 154، رقم 531.
4- او ثقه است. تاریخ بغداد، ج 2، ص 309، رقم 801؛ لسان المیزان، ج 5، ص 154، رقم 531.
5- سنن ترمذی، ج 5، ص 251، ح 3868؛ سنن الکبری نسائی، ج 5، 140، ح8498؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 3، 155، ح 4735؛ الاستیعاب، ج 4، ص 1897؛ سیر اعلام النبلاء، ج 2، ص131؛ تاریخ الاسلام، ج 3، ص 633. تاریخ ابن کثیر، ج 7، ص 354.

ص:343

12. جاء رجل أبا ذر وهو فی مسجد الرسول فقال یا أباذر ألا تخبرنی بأحب الناس إلیک فإنی أعرف أن أحبهم إلیک أحبهم إلی رسول الله صلی الله علیه و آله قال أی ورب الکعبة إن أحبهم إلی أحبهم إلی رسول الله صلی الله علیه و آله وهو ذاک الشیخ وأشار بیده إلی علی وهو یصلی أمامه؛(1) معاویه بن ثعلبه می گوید: مردی به حضور ابوذر آمد و گفت: ای ابوذر! آیا به من خبر نمی دهی که محبوب ترین مردم نزد تو چه کسی است و من می دانم که محبوب ترین آن ها نزد تو همان محبوب ترین آن ها نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله است؟ ابوذر گفت: آری، به پروردگار کعبه قسم، همانا محبوب ترین مردم نزد من همان محبوب ترین مردم نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله است،و آن این شیخ است. آن گاه با دست اشاره کرد به سوی علی که در جلویش نماز می خواند.

محقق «السنه خلال» بدون اشاره به ضعف سند، این حدیث را ضعیف دانسته است و حال آن که بدون شک سند این حدیث صحیح و تمام رجال آن ثقه اند که عبارت اند از: عبد الله بن أحمد از داود بن عمرو الضبی(2) از علی بن هاشم(3) از أبوالجحاف(4) از معاویة بن ثعلبة.(5) و در روایت ابن عدی در «کامل، ج 3، ص 82»


1- السنه خلال، ج 2، 344، ح 452. کامل ابن عدی، ج 3، ص 82، رقم 725؛ تاریخ ابن عساکر، ج2، ص 265 با 2 سند؛ ریاض النضره، 3، ص 116؛ ذخائر العقبی، ص 62.
2- تهذیب التهذیب، ج 3، ص 169، رقم 372 .
3- تهذیب التهذیب، ج 7، ص 342، رقم 634 .
4- تهذیب التهذیب، ج 3، ص 170، رقم 375 .
5- الثقات ابن حبان، ج 5، ص 416؛ الاصابه، ج 6، ص 276، رقم 8604 .

ص:344

این حدیث را از علی بن هاشم عباد بن یعقوب که شیخ بخاری است، نقل کرده ودر روایت ابن عساکر داود بن رشید وسند ابن عدی نیز صحیح است.

13. ابن مسعود می گوید: ما حدیث می کردیم که افضل اهل مدینه علی است.(1) هیثمی وابن حجر سند این خبر را صحیح دانسته اند.

14. ابن مسعود می گوید: هفتاد سوره از قرآن را بر رسول خدا صلی الله علیه و آله تلاوت کردم و کل آن را نزد بهترین مردم علی بن ابی طالب ختم نمودم. (2)

صالحی شامی سند این حدیث را خیلی خوب دانسته است.

این تنها برخی اخبار در این موضوع است و در اخبار مختلف وارد شده است که ابوبکر خود پس از بیعت مردم با او گفت: من بهترین شما نیستم. (3) این خبر از انس، قیس بن ابی حازم، عروه، عیسی بن عطیه، حسن بصری، زهری و معمر از اهل مدینه، نقل شده و ابن کثیر سندش را صحیح دانسته است. البته به برتری امیرالمؤمنین علیه السلام افراد فراوان از صحابه نیز تصریح کرده اند که با وجود نصوص اسلامی نیاز به ذکر آن ها نیست.


1- انساب الاشراف، 2، ص 354، فضائل الصحابه، ج 2، ص 604 و ص 646، ح1033 و 1097، مسند بزار، ج 5، ص 55، ح 1616. فتح الباری، ج 7، ص 58، مجمع الزوائد، ج 9، ص 116.
2- معجم الکبیر، ج 9، ص 75، ح 8446؛ معجم الاوسط، ج 5، 101، ح 4792؛ مجمع الزوائد، ج9، ص116 و 288؛ تاریخ ابن عساکر، ج 42، ص 401؛ سبل الهدی و الرشاد، ج 11، ص403 .
3- مصنف عبدالرزاق، ج 11 ص 336؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 555؛ سیره ابن هشام، ج 4، ص 340؛ تاریخ طبری، ج 3، ص203؛ طبقات ابن سعد، ج 5، ص 340؛ الثقات ابن حبان، ج 2، ص 157؛ سیره ابن حبان، ص 419؛ تفسیر قرطبی، ج 1، ص272؛ سیره ابن کثیر، ج 4، ص 491؛ مجمع الزوائد، ج 5، ص183؛ کنز العمال، ج 5، ح14112.

ص:345

باز ابن تیمیه می گوید: شیعه ی متقدم، بر افضلیت ابوبکر وعمر اتفاق داشتند.(1) این سخن نیز از دروغ های مداوم ابن تیمیه است. دلائلی را برای روشن شدن این نسبت دروغش ذکر می کنیم.

1. سال 36 هجری وقتی عثمان کشته شد و امیرالمؤمنین علیه السلام قیس بن سعد صحابی بدری را حاکم مصر قرار دادند، او به مصر رفت ودر اولین خطبه خود به مردم مصر گفت:

... إنا قد بایعنا خیر من نعلم بعد محمد نبینا فقوموا أیها الناس فبایعوا علی کتاب الله وسنة رسوله... ؛(2) همانا ما به بهترین کسی که بعد از محمد صلی الله علیه و آله است، بیعت نمودیم، پس ای مردم بلندسوید و به کتاب خدا و سنت او بیعت کنید.

2. ابن حجر می نویسد: وقتی خبر قتل عثمان به کوفه رسید هاشم بن عتبه صحابی به ابوموسی اشعری گفت: ای ابوموسی، به بهترین این امت، علیبن ابی-طالب بیعت بکن! ابوموسی گفت: شتاب مکن ... . (3)

3. ذهبی وابن حجر گفته اند: ابوطفیل عامر بن واثله (صحابی) به فضیلت ابوبکر وعمر اعتراف داشت، لکن علی را مقدم می داشت و از شیعیان امیرالمؤمنین بود. (4)

4. ابن حزم که ابن تیمیه در رد فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام گاهی به دامن او پناه برده است، می گوید:


1- منهاج السنة، ج 1، ص 308 .
2- تاریخ الطبری، ج 3، ص 551 و ج 5، ص 228؛ الکامل فی التاریخ ابن اثیر، ج 3، ص 115؛ تاریخ ابن خلدون، ج 2، ص167.
3- الاصابه ابن حجر، ج 6، ص 405، شرح حال هاشم بن عتبه، رقم 8934.
4- الاستیعاب، ج 1، ص 241؛ الاصابه، ج 4، ص 114، رقم 10166 .

ص:346

مسلمین در مورد اینکه چه کسی پس از پیامبران افضل است اختلاف کرده اند. برخی از اهل سنت و برخی معتزله و مرجئه وکل شیعه بر این عقیده اند که افضل این امت پس از رسول خدا صلی الله علیه و آله علی بن ابی طالب است. ما این قول و عقیده را عینا از برخی صحابه و از جماعتی از تابعین و فقها روایت کرده ایم و از حدود بیست صحابه روایت شده که اکرم الناس بر رسول خدا صلی الله علیه و آله علی و زبیر بوده اند. (1)

5. ابن عبدالبر می گوید:

از سلمان، ابوذر، مقداد، خباب بن ارت، جابر، ابوسعید خدری و زید بن ارقم روایت شده که علی اول مسلمان است و این افراد همچنین علی را از دیگر صحابه برتر و افضل دانسته اند.(2)

6. حسن سقاف شافعی در ادامه نقل سخن علما در مورد افرادی از صحابه که امیرالمؤمنین علیه السلام را برتر از شیخین می دانسته اند، می نویسد:

استاد ما علامه محدث عبدالعزیز بن صدیق در رساله اش به نام «الباحث عن علل الطعن فی الحارث، ص 14» اسامی صحابه ای را که علی را بر ابوبکر و عمر برتر می دانسته اند جمع کرده است، آن جا که می گوید: کسانی که معتقد بر افضل بودن علی بر تمام صحابه از ابوبکر و دیگران بودند از جمله: سلمان، ابوذر، مقداد، خباب، جابر، زید بن ارقم، ابوطفیل، عمار، ابی بن کعب، حذیفه، بریده، ابوایوب، سهل و عثمان فرزندان حنیف، ابوهیثم بن تیهان، خزیمة بن ثابت، قیس بن سعد


1- الفصل فی ملل والاهواء والنحل، ج 4، ص 90 .
2- الاستیعاب، ج 3، ص 1090؛ اسد الغابه، ج 4، ص 18؛ تهذیب الکمال، ج 20، ص 480، رقم 4089

ص:347

وعباس بن عبد مطلب و تمام فرزندانش و تمام بنی هاشم و تمام بنی مطلب ودیگران که به خاطر کثرت عدد آن ها نمی شود آن ها را برشمرد. (1)

البته علمای دیگر نیز از اهل سنت چنین اعترافات را کرده اند که ما به همین مقدار کفایت می کنیم.

7. زید بن حباب می گوید: رأی و عقیده سفیان ثوری همان عقیده کوفیان بود که علی را افضل از ابوبکر و عمر می دانستند، ولی زمانی که به بصره رفت از این عقیده اش برگشت و آن دو را از علی افضل دانست. (2)

8. از یحیی بن معین شنیدم که می گفت: یحیی بن آدم می گوید: من در کوفه کسی را ندیدم مگر اینکه علی را برتر می دانست و برتری را از او شروع می کرد. یحیی کسی را جز سفیان ثوری استثنا نکرد. (3)

9. عبدالرزاق می گوید: باری معمر حرفی زد و من جلویش نشسته بودم و او تبسم می کرد و همراه ما نیز کسی نبود. به او گفتم: چرا می خندی؟ چه شده است؟ گفت: من از اهل کوفه در تعجبم. مثل اینکه بنای کوفه بر پایه محبت علی است. با کسی هم صحبت نمی شوم مگر اینکه حتی میانه روانشان نیز علی را افضل از ابوبکر و عمر می دانند. از جمله سفیان ثوری. (پس این سخن قبل از زمان برگشت ثوری از این عقیده بوده است.) به معمر گفتم: واقعا چنین دیدی؟ گفت: مگر چه شده است؟ اگر کسی بگوید، علی افضل از ابوبکر و عمر است و عمل کرد آن ها را نیز


1- صحیح شرح عقیده طحاویه"سقاف، ص 222.
2- حلیة الاولیا، ج 7، ص 31؛ ینابیع الموده، ج 3، ص 228.
3- تاریخ ابن عساکر، ج 42، ص 530. تاریخ ابن کثیر، ج 8، ص 13.

ص:348

بازگو کند من آن را عیب نخواهم نمود؛ همان طوری که اگر کسی بگوید عمر نزد من برتر از علی و ابوبکر است، بر او سخت نمی گرفتم.

عبدالرزاق می گوید: این داستان را به وکیع بن جراح گفتم. وکیع چنین چیزی را از سفیان حیرت آور دانست، خندید و گفت: سفیان نزد ما به این حدی نرسیده بود، اما معلوم می شود او به معمر چیزهایی را بازگو می کرده است که به ما آن ها را اظهار نکرده است. (1)

این افراد شیعیان متقدم هستند واز آن ظاهر می شود که ابن تیمیه دروغ می-گوید. آری، چنان که به امیرالمؤمنین علیه السلام چنین دروغ ها را نسبت داده اند به برخی راویان کوفه مثل شریک و عبدالرزاق واعمش نیز چنین دروغ ها را نسبت داده اند، ولی واقعیت و اخباری که در اعتقادات این ها وارد شده است کذب بودن این نسبت ها بر آن ها را ثابت می کند. همین شیعیان و امثالشان وقتی حدیثی در امامت وافضلیت امیرالمؤمنین علیه السلام روایت می کنند وهابی ها به وجود این افراد به بهانه ای اینکه شیعه هستند واین حدیث در تأیید عقیده و مذهبشان هست، حدیث را تضعِیف می کنند. حال آن که از جانب دیگر می گویند: این ها اعتقاد به منصوص بودن امامت اهل بیت نداشتند. پس چگونه این روایات را نقل کردند و چرا شما وقتی پناهگاهی پیدا نکردید، این گونه احادیث را به بهانه ی وجود این راویان واین که شیعه بوده و این حدیث در تأیید عقیده اش است و ... رد می کنید!.

پس روایات واقوال صحابه و معتقدات آن ها و همچنین محدثین متقدم کوفه اکاذیب ابن تیمیه را روشن می کند که ابن تیمیه پناهگاهش دروغ وتهمت است.


1- تاریخ ابن عساکر، ص 42، ص 530؛ تاریخ ابن کثیر، ج 8، ص 13

ص:349

برتری شیخین در اطاعت از خداوند متعال و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله

اما این که ابن تیمیه گفت:

«فإن أهل العلم متفقون علی أن أبا بکر و عمر أعلم من سائر الصحابة وأعظم طاعة لله و رسوله من سائرهم وأولی بمعرفة الحق و اتباعه منهم؛(1) اهل علم اتفاق دارند بر این که ابوبکر وعمر ... در طاعت خدا و پیامبرش از دیگران مقام برزگ تر دارند و به معرفت حق و پیروی از آن سزاوارتر از دیگر صحابه هستند.

جواب: موارد زیادی در تاریخ ثبت شده که شیخین خداوند متعال و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را نافرمانی کرده اند که ما تنها به برخی از آن ها اشاره می-کنیم.

1. چنان که ملاحظه کردید پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله امیرالمؤمنین علیه السلام را در غدیر خم رسما رهبر مسلمین بعد از خود معرفی فرمودند که ابوبکر و عمر در رأس همه در آن روز به امیرالمؤمنین علیه السلام بیعت کردند. ولی چنان-که مسلم است پس از رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله شیخین این امر خداوند متعال و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و بیعت آن روز خود را ندیده گرفتند و به جا پیروی از رهبر خود خلافت را به دست گرفتند و با امیرالمؤمنین و اهل بیت علیهم السلام برخورد ناشایست انجام دادند. وهمچنین احادیث فراوان مانند حدیث ثقلین و دیگر اخبار را که در این کتاب ذکر کردیم، نادیده گرفتند.

2. چنان که در این نوشتار اشاره شد، شیخین از جنگ های احد، خیبر و حنین فرار کردند. و این در حالی است که خداوند متعال در قرآن کریم در باره فرار از جنگ می فرماید:


1- الفتاوی الکبری، ج 3، ص 487 .

ص:350

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ إِذَا لَقِیتُمُ الَّذِینَ کَفَرُواْ*زَحْفاً فَلاَ تُوَلُّوهُمُ الأَدْبَار، وَمَن یُوَلِّهِمْ یَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلاَّ مُتَحَرِّفاً*لِّقِتَالٍ أَوْ مُتَحَیِّزاً إِلَی فِئَةٍ فَقَدْ بَاء بِغَضَبٍ مِّنَ اللّهِ*وَمَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِیرُ؛ (1) ای کسانی که ایمان آورده اید! هنگامی که با انبوه کافران در میدان نبرد روبه رو شوید، به آنها پشت نکنید (و فرار ننمایید) و هر کس در آن هنگام به آنها پشت کند -مگر آنکه هدفش کناره گیری از میدان برای حمله مجدد، و یا به قصد پیوستن به گروهی (از مجاهدان) بوده باشد- (چنین کسی) به غضب خدا گرفتار خواهد شد؛ و جایگاه او جهنم است، و چه بد جایگاهی است!

ابن عباس با استناد به این آیه شریفه فرار از جنگ را از بزرگ ترین گناهان کبیره خوانده است.(2) البته در مورد این که فرار از جنگ از بزرگ ترین گناهان کبیره است اخبار فراوان وجود دارد که با وجود آیه شریفه فوق نیاز به ذکر آن ها نیست.

پس آیا در فرار از جنگ ها شیخین خداوند متعال و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را اطاعت کردند!؟

3. در صلح حدیبیه عمر بن خطاب با تمام توان در برابر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله ایستاد و گفت: مگر تو پیامبر نیستی و مگر ما بر حق نیستیم؟ حضرت صلی الله علیه و آله فرمودند: من فرستاده خدا هستم و خداوند متعال را نافرمانی نمی کنم و خداوند متعال مرا یاری خواهد کرد. باز عمر گفت: مگر به ما نگفتی که به زودی کعبه را طواف خواهیم


1- انفال، 15 و 16 و این آیه در جنگ بدر نازل شده است .
2- تفسیر طبری، ج 9، ص 269؛ مجمع الزوائد، ج 7، ص 116، هیثمی سند آن را حسن دانسته است.

ص:351

کرد. حضرت صلی الله علیه و آله فرمودند: آیا گفتم که امسال طواف می کنی؟ گفت: نه، فرمودند: تو به آن خواهی رفت و آن را طواف خواهی کرد. ولی باز قانع نشد و به سراغ ابوبکر رفت و تمام این سخنانش را برای او نیز تکرار نمود ... .(1) آیا این اطاعت از خداوند متعال و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بوده و معرفت حق است؟!

4. چنان که گذشت ابوبکر و عمر را پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در لشکر اسامه بن زید قرار دادند، ولی آن ها پس از رحلت آن حضرت صلی الله علیه و آله خود را از آن کنار کشیدند ودر آن سفر حضور پیدا نکردند. آیا این اطاعت از خداوند متعال و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله است!؟

5. أَنَّ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ الزُّبَیْرِ أَخْبَرَهُمْ أَنَّهُ قَدِمَ رَکْبٌ مِنْ بَنِی تَمِیمٍ عَلَی النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله فَقَالَ أَبُو بَکْرٍ أَمِّرِ الْقَعْقَاعَ بْنَ مَعْبَدِ بْنِ زُرَارَةَ. قَالَ عُمَرُ بَلْ أَمِّرِ الأَقْرَعَ بْنَ حَابِسٍ. قَالَ أَبُو بَکْرٍ مَا أَرَدْتَ إِلاَّ خِلاَفِی. قَالَ عُمَرُ مَا أَرَدْتُ خِلاَفَکَ. فَتَمَارَیَا حَتَّی ارْتَفَعَتْ أَصْوَاتُهُمَا فَنَزَلَ فِی ذَلِکَ «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تُقَدِّمُوا بین یدی الله و رسوله و اتقوا الله ... یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تَرْفَعُوا أَصْوَاتَکُمْ فوق صوت النبی و لا تجهروا له بالقوم کجهر بعضکم لبعض ان تحبط اعمالکم و انتم لا تشعرون»؛(2) بنی تمیم به حضور پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آمدند پس ابوبکر به حضرت گفت: قعقاع بن معبد را امیر آن ها قرار ده. عمر گفت: بلکه اقرع بن حابس را امیرشان قرار ده. ابوبکر به عمر گفت: تو تنها مخالفت با من را خواستی. عمر


1- صحیح بخاری، کتاب الشروط، باب الشُّرُوطِ فِی الْجِهَادِ وَالْمُصَالَحَةِ مَعَ أَهْلِ الْحَرْبِ وَکِتَابَةِ الشُّرُوطِ، ح 2731 و 2732؛ صحیح مسلم و دیگران .
2- صحیح بخاری، کتاب المغازی، باب وَفْدُ بَنِی تَمِیمٍ، باب 68، ح 4367 و 4845 و 4847، 7302؛ مسند احمد، ج 4، ح 16178؛ سنن ترمذی، ح 3319؛ و دیگران. سوره حجرات ا و 2.

ص:352

گفت: من مخالفت با تو را نخواستم. با هم بگو مگو کردند تا این که صداهایشان بلند شد و این آیه نازل شد: ای اهل ایمان در هیچ کاری به خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله پیشی نگیرید و از خدا بترسید ... ای اهل ایمان صداهای خود را بالاتر از صدای پیامبر صلی الله علیه و آله بلند نکنید و در سخن گفتن، بر او فریاد نزنید چنان که به هم می کنید، این که (اگر چنین کردید) اعمال نیکتان از بین برود و متوجه نشوید.

اگر این آیه ای شریفه همراه با شأن نزول آن در نظر گرفته شود و آن با آیه بعدی کنار هم قرار داده شود، پیام بزرگی می دهد.

در آیه 3 سوره حجرات خداوند متعال بلافاصله پس از آیه فوق می فرماید: «قطعا کسانی که نزد پیامبر صلی الله علیه و آله صداهای خود را پایین می آورند، آن ها هستند که خداوند قلب هایشان را با تقوا امتحان کرده است وبرای آن هاست مغفرت و اجر عظیم.»

ابن حجر در شرح حدیث فوق و داستان صدا بلند کردن خلیفه اول و دوم می-گوید: این آیه سال نهم هجری نازل شده است. (1)

شما توجه کنید که بنابر این آیات و اخبار، پس تا سال نهم هجری قلب های خلیفه اول و دوم امتحان به تقوا نشده است، وقتی واقعیت چنین است، پس کی ممکن است امتحان پس داده باشند!

همچنین بعد از نزول این آیه ثابت بن قیس به خاطر این که صدای بلند داشت غمگین شد و در منزلش نشست. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله سراغ او را گرفتند و او گفت: من صدای بلند دارم می ترسم اهل جهنم باشم و بشوم. حضرت صلی الله علیه و آله فرمودند: تو منظور


1- فتح الباری ابن حجر، ج 8، ص 453، ح 4564 .

ص:353

این آیه نیستی، بلکه تو اهل بهشت هستی. صحیح مسلم، ج1، ص 110، ح 119؛ مسند احمد، ج 3، ص 137، ح 12422 و 12503؛ صحیح بخاری و دیگران.

6. با وجود این تهدید و نهی با این شدت خداوند متعال در آیه فوق، باز در آخرین لحظات عمر شریف پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در حضور آن حضرت با نسبت ناگوار دادن به آن حضرت، در حضور پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله سر و صدا راه انداختند که در حدیث زیر ملاحظه می کنید:

عن ابن عباس أنه قال: یوم الخمیس وما یوم الخمیس ثم بکی حتی خضب دمعه الحصباء فقال: اشتد برسول الله صلی الله علیه و آله وجعه یوم الخمیس فقال: ائتونی بکتاب أکتب لکم کتابا لن تضلوا بعده أبدا. فتنازعوا و لا ینبغی عند نبی تنازع فقالوا: هجر رسول الله صلی الله علیه و آله؟ (وعندکم القرآن حسبنا کتاب الله) قال: دعونی فالذی أنا فیه خیر مما تدعوننی إلیه (قوموا عنی و لا ینبغی عندی التنازع.)... فکان ابن عباس یقول: إن الرزیة کل الرزیة ما حال بین رسول الله صلی الله علیه و آله و بین أن یکتب لهم ذلک الکتاب من اختلافهم ولغطهم)؛(1) ابن عباس می گوید: روز پنج شنبه چه روز پنج شنبی است، سپس گریه نمود تا این که دانه های اشکش روانه شد، پس گفت: در روز پنج شنبه درد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله شدت گرفت و حضرت فرمودند: کاغذ و قلمی بیاورید تا چیزی برای شما بنویسم که با وجود آن هرگز گمراه نشوید. پس در حضور پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله تنازع و اختلاف راه انداختند و حال


1- صحیح بخاری، کتاب العلم، باب: کتابة العلم، ج 1، ص 54، ح 114 و 2888، 2997، 4168، 4169، 5345، 6932؛ صحیح مسلم، کتاب الوصیة، باب ترک الوصیة لمن لیس له شیء یوصی فیه، ج3، ص1267، ح 1637 و دیگران.

ص:354

آن که در حضور پیامبر صلی الله علیه و آله تنازع سزاوار نیست، پس گفتند (عمر ابن خطاب گفت): آیا پیامبر صلی الله علیه و آله هذیان می گوید (در نزد شما قرآن است، پس کتاب خدا مارا کفایت می کند.) پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: مرا به حال خودم بگذارید، آن حالی که من دارم بهتر از آن چیزی است که شما بر من نسبت می دهید (در نزد من اخلاف و بگو مگو جائز نیست بلند شود و از نزد من خارج شوید.)... ابن عباس همیشه می گفت: همانا مصیبت وکل مصیبت همانی بود که بین پیامبر صلی الله علیه و آله و آن چه که می خواست بنویسد با اختلاف وتنازع در حضور آن حضرت، جدایی انداختند و نگذاشتند آن مطلب نوشته شود.

آیا این برخورد نیز اطاعت از خداوند متعال و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بوده و نشانه معرفت حق محسوب می شود!؟

و موارد فراوان دیگر که ما تنها به یک مورد دیگر اشاره می کنیم:

7. عن جابر قال: مر علی رسول الله صلی الله علیه و آله رجل فقالوا فیه و أثنوا علیه فقال: من یقتله؟ فقال أبو بکر: أنا. فذهب فوجده قد خط علی نفسه خطة و هو یصلی فیها فلما رآه علی ذلک الحال رجع و لم یقتله فقال النبی صلی الله علیه و آله: من یقتله؟ فقال عمر: أنا. فذهب فرآه فی خطه قائما یصلی فرجع ولم یقتله. فقال رسول الله صلی الله علیه و آله: من له -أو من یقتله-؟ فقال علی: أنا. فقال رسول الله صلی الله علیه و آله: أنت ولا أراک تدرکه. فانطلق فرآه قد ذهب؛(1) جابر می گوید: مردی از نزد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله عبور کرد پس مردم او را مدح وستایش کردند، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: چه کسی او را به قتل می رساند؟


1- مسند ابویعلی، ج 4، ص 150، ح 2215؛ مجمع الزوائد هیثمی، ج 6، ص 227.

ص:355

ابوبکر گفت: من، و برای کشتن وی رفت و دید که او جایی را انتخواب کرده و در آن نماز می خواند و چون وی را در آن حال دید برگشت و او را نکشت. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: چه کسی او را به قتل می رساند؟ عمر گفت: من، پس رفت و دید که او داخل آن خطی که کشیده مشغول نماز است پس برگشت و او را نکشت. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله باز فرمودند: چه کسی او را به قتل خواهد رساند؟ علی علیه السلام گفت: من، حضرت صلی الله علیه و آله فرمودند: تو، ولی گمان نمی کنم که او را درک و پیدا کنی. علی علیه السلام رفت و دید که او رفته است. هیثمی رجال این سند را رجال صحیح دانسته است.

عن أبی سعید الخدری: إن أبا بکر جاء إلی رسول الله صلی الله علیه و آله فقال: یا رسول الله! إنی مررت بوادی کذا وکذا فإذا رجل متخشع حسن الهیئة یصلی. فقال له رسول الله صلی الله علیه و آله: إذهب إلیه فاقتله. قال: فذهب إلیه أبوبکر فلما رآه علی تلک الحالة کره أن یقتله فجاء إلی رسول الله صلی الله علیه و آله فقال النبی صلی الله علیه و آله لعمر: إذهب إلیه فاقتله. قال فذهب عمر فرآه علی تلک الحال التی رآه أبوبکر فکره أن یقتله فرجع فقال: یا رسول الله!إنی رأیته متخشعا فکرهت أن أقتله قال النبی صلی الله علیه و آله: یا علی إذهب فاقتله. فذهب علی فلم یره فرجع فقال: یا رسول الله!إنی لم أره. فقال النبی صلی الله علیه و آله: إن هذا و أصحابه یقرؤن القرآن لا یجاوز تراقیهم یمرقون من الدین کما یمرق السهم من الرمیة ثم لا یعودون فیه حتی یعود السهم فی فوقه

ص:356

فاقتلوهم هم شر البریة؛ (1) ابوسعید خدری می گوید: همانا ابوبکر به نزد پیامبر صلی الله علیه و آله آمد و گفت: ای رسول خدا، همانا من از فلان وادی عبور کردم ومردی را دیدم که با خشوع و هیئت نیکو مشغول نماز بود. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به ابوبکر فرمودند: به نزد آن مرد برو و او را به قتل برسان، پس ابوبکر به نزد آن مرد رفت وچون دید که آن مرد در همان حالت قبلی (با خشوع مشغول نماز است) از کشتن او کراهت نمود و به نزد پیامبر صلی الله علیه و آله برگشت. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به عمر فرمودند: برو وآن مرد را بکش. عمر رفت و او را در همان حالتی دید که ابوبکر دیده بود وبرگشت و گفت: ای رسول خدا، همانا من او را دیدم که با خشوع مشغول نماز است و کراهت داشتم از این که او را بکشم. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به علی علیه السلام فرمودند: برو و آن مرد را به قتل برسان، پس علی علیه السلام رفت و آن مرد را ندید و پیدا نکرد وبرگشت و گفت: ای رسول خدا، من او را ندیدم. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: همانا این مرد و اصحابش قرآن می خوانند، ولی قرآن از حنجره اشان پائین نمی رود، و از دین خارج می شوند چنان که تیر از کمان خارج می شود و به دین برنمی گردند مگر این که تیر به کمان برگردد، پس آن ها را بکشید و بدانید که آن ها بدترین خلق هستند.

هیثمی، ابن حجر و البانی در حاشیه »السنه ابن ابی عاصم» سند این حدیث را صحیح دانسته اند.


1- مسند احمد، ج 3، ص 15، ح 11133؛ تاریخ الکبیر بخاری، ج 9، ص 30، رقم 262؛ السنه ابن ابی عاصم، ص 443، ح948؛ فتح الباری، ج 12، ص 298؛ مجمع الزوائد هیثمی، ج 6، ص 227.

ص:357

مضافاً بر این، به این معنا از ابوبکره(1) و انس بن مالک(2) نیز حدیث روایت شده است وسند حدیث ابوبکره را هیثمی، البانی و شعیب ارنؤوط صحیح دانسته اند و سند حدیث انس را هیثمی با وجود لین در سند آن صحیح دانسته است.

اگر در واقع ابوبکر و عمر فرمان برترین اصحاب باشند و حال فرمان برترین صحابه این باشد، پس حال دیگران چگونه خواهد بود. البته به نظر می رسد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله از این طریق می خواستند این بزرگواران را به امت اسلامی معرفی بکنند که چه جایگاهی دارند و اوامر آن حضرت چه مقدار نزد آن ها اهمیت دارد و الا اگر هدف کشتن او بود بعد از آن نیز امر می فرمودند تا در منزلش و یا هر جای دیگری نیز او را بگیرند و به قتل رسانند! در این داستان که از ظاهرش خیلی روشن است بیش از یک مرتبه اتفاق افتاده است، چرا شیخین از اوامر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به این راحتی گذشته اند؟

با این بیان دروغگویی ابن تیمیه در این موضوع نیز روشن گشت.

ابن تیمیه و حدیث «ثقلین»

حدیث «ثقلین» که از احادیث متواتره است، ابن تیمیه در اصل صدور آن از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله ایجاد شک کرده و می گوید: «حدیثی که در صحیح مسلم روایت


1- مسند احمد، ج 5، ص 42، ح 20448؛ مجمع الزوائد هیثمی، ج 6، ص 225؛ السنه ابن ابی عاصم، ص443، ح 948.
2- مسند ابویعلی، ج 1، ص 90، ح 907 و 4143؛ سنن دارقطنی، ج 2، ص 41؛ مجمع الزوائد؛ ج6، ص227 با دو سند؛ الاصابه ابن حجر، ج 2، ص 341، رقم 2452.

ص:358

شده است اگر پیامبر صلی الله علیه و آله آن را گفته باشد(1) در آن فقط وصیت بر پیروی از قرآن شده است. و بر این امر قبل از این نیز در «حجة الوداع» وصیت شده بود. پس پیامبر صلی الله علیه و آله به پیروی اهل بیت امر نکرد، بلکه فقط فرمود: «به شما در مورد خاندانم خدا را یادآوری می نمایم.» (2)

در ادامه می گوید: «و اما این لفظ حدیث که «وعترتم اهل بیتم را همراه با قرآن در میان شما گذاشتم». وآن دو (قرآن و اهل بیت) هرگز از هم جدا نمی شوند تا اینکه بر سر حوض بر من وارد شوند. این حدیث را ترمذی روایت کرده است. واز احمد بن حنبل در باره این حدیث سؤال کردند و احمد آن را ضعیف دانست ودیگران از اهل علم نیز این حدیث را ضعیف دانسته و گفته اند که این حدیث غیر صحیح است.» (3)

جواب: توجه داشته باشیم که ابن تیمیه و امروزه وهابیت با پیروی از او در رد احادیث خصائص اهل بیت علیهم السلام به هر سخن دروغی چنگ زده اند و در مقابل چنان که نمونه هایی ذکر شد، به هر افسانه ای در اثبات فضیلت برای دیگران چنگ زده اند، ولی هرگز حاضر نیستند به متواترترین احادیث در حق اهل بیت علیهم السلام ارزشی قائل شوند. باز به دروغ خود را پیرو قرآن و سنت می خوانند.

این حدیث شریف از احادیثی است که صدورش از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله قطعی است. اما نسبت دادن ابن تیمیه به احمد که او این حدیث را ضعیف دانسته باشد، به


1- مفهوم این سخن ابن تیمیه آن است که پیامبر صلی الله علیه و آله چنین سخنی نگفته اند، ولی بر فرض آن که اگر گفته هم باشند چنین و چنان است.
2- منهاج السنة، ج 7، ص 318.
3- منهاج السنة، ج 7، ص 394.

ص:359

مانند دروغ های دیگر دروغبافان است. احمد بن حنبل چنان که مشاهده خواهید کرد، این حدیث را با همین لفظی که ابن تیمیه نسبت تضعیف آن را به او داد، در کتاب های خود با سندهای مختلف و صحیح روایت کرده است. پس چگونه این حدیث را ضعیف توصیف کرده است؟ آری، تنها بخاری در روی عالم چنین نسبت کذب را به احمد بن حنبل داده است که ما پاسخ آن را در کتاب «امام بخاری و جایگاه صحیحش» در شرح حال بخاری دادیم. و هیچ یک از علما ومحدثین اهل سنت نیز به این نقل بی اساس بخاری هیچ ارزشی قائل نشده و آن را در کتاب های خود وارد نکرده اند. همچنین نسبت ابن تیمیه به دیگران از اهل علم نیز نسبت دروغ است و در طول تاریخ کسی جز ابن جوزی که تنها یک سند ضعیف را پیدا کرده و در کتاب «احادیث واهیه» اش ذکر کرده است، کسی پیدا نشده که این حدیث را تضعیف کرده باشد، چه رسد به عده ای از اهل علم که ابن تیمیه نه نامی از آن ها می برد و نه نشانی از آن ها ارائه می دهد.

باید این جا به یک مطلب اشاره کنیم و آن اینکه اسلام می گوید: هر که سخن دروغی را با آگاهی بر دروغ بودنش نقل کند خود از دروغگویان خواهد بود. با در نظر گرفتن این اصل با مراجعه به «مسند احمد» انسان یقین پیدا می کند که احمد هرگز این حدیث را تضعیف نکرده است. پس هر که با وجود این قرینه و دلیل، باز این نسبت را به احمد بدهد، خود از دروغگویان خواهد بود که ابن تیمیه نیز در موارد مختلف از جمله ای چنین دروغگویان نیز محسوب می شود.

ما این جا متن این حدیث و راویانش را ذکر خواهیم کرد تا روشن شود که این حدیث از چه اتقانی برخوردار است. باید گفت که این حدیث شریف را پیامبر

ص:360

اکرم صلی الله علیه و آله در سه ماه آخر عمر پربرکت و شریف خود پنج مرتبه و در پنج مکان مختلف ایراد فرموده اند که ما فقط به دو مرحله آن اشاره می کنیم :

1. از ابوطفیل، از زید بن ارقم روایت کرده که می گوید: «زمانی که پیامبر صلی الله علیه و آله از حجة الوداع بر می گشتند، در سرزمین غدیر خم فرود آمدند و فرمان دادند که زیر درختان آن جا را جاروب کنند. پس از آن فرمودند: «گویا به زودی (به سرای آخرت) خوانده می شوم. من در میان شما دو چیز گرانبها و ارزشمند می گذارم که یکی بزرگ تر از دیگری است. و آن دو: کتاب خدا و اهل بیتم هستند. پس بنگرید و مواظب باشید که پس از من با آن دو چگونه برخورد خواهید کرد. آن دو هرگز از هم جدا نمی شوند تا اینکه در کنار حوض کوثر بر من وارد شوند.» سپس فرمودند: «به درستی که خداوند مولی و صاحب اختیار من است و من سرپرست هر مؤمنی هستم.» آن گاه دست علی را گرفته فرمودند: «هر که من مولای او هستم، پس علی مولای اوست. خدایا ! دوست بدار هر کسی را که علی را دوست دارد و دشمن بدار هر کسی را که علی را دشمن دارد.» سپس ابو طفیل به زید گفت: «آیا تو این سخن را از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدی؟ زید گفت: «زیر آن درختان کسی نبود مگر اینکه پیامبر صلی الله علیه و آله را با چشمانش دید و با گوشش سخنان آن حضرت را شنید.»

ابن حدیث از امیرالمؤمنین علیه السلام (با ده سند)، سلمان، ابو ذر، امام حسن علیه السلام ، فاطمه زهرا علیها السلام، ام هانی، ابن عباس، زید بن ارقم، (با 45 سند)، ابوسعید خدری (با 25 سند)، ابورافع، جابر، ابوهیثم ابن تیهان، حذیفه، حذیفه بن اسید، جبیر بن مطعم، براء بن عازب، انس، طلحه، عبد الرحمن بن عوف، سعد بن ابی وقاص، سهل بن سعد، ام سلمه، عدی بن حاتم، ابوایوب انصاری، خزیمه بن ثابت، زید بن ثابت (با 8 سند)، ابوقدامه، ابوهریره، عبد الله بن حنطب، عقبه بن عامر، ابولیلی غفاری،

ص:361

عامر بن لیلی، ابن عمر، زید بن اسلم، ابویعلی انصاری و ضمیر اسلمی روایت شده است. (1)

حدیث «ثقلین»، چنان که در گذشته اشاره شد با لفظ دیگری چنین روایت شده است:

2. «به درستی که من در میان شما دو جانشین و خلیفه می گزارم. و آن دو، کتاب خدا و اهل بیتم هستند که هرگز از هم جدا نمی شوند تا اینکه کنار حوض بر من وارد شوند.» این حدیث را زید بن ثابت، ابوذر، ابوسعید خدری، زید بن ارقم و زید بن اسلم با بیش از چهارده سند روایت کرده اند.(2) هیثمی در جلد اول و نهم


1- صحیح مسلم، ج 4، ص 873، (با چهار سند هرچند ناقص نقل کرده است)؛ سنن ترمذی، ج2، ص308، ج 5، ص 663، ح 3788 و 3874 و 3876؛ سنن دارمی، ج2، ص 231 و 432؛ مسند احمد، ج3، ص 14 و 17 و 26 و 59 و ج 4، ص 366 و 367 و 371 و ج 5، ص 181 و 189؛ معجم الکبیر، ج3، ص 65 و 66 و 67 و 180، ح2678 تا 2683 و 3052 و ج 5، ص 54 و 166 و 167 و 170 و 182 و 183 و 186، ح 4923 و 4969؛ محمع الاوسط، ج 3، ص 374، ج4، ص33 و ج 5، ص 89؛ معجم الصغیر، ج1، ص 131 و 135؛ مصنف ابن ابی شیبه، ج 7، ص 176؛ مسند ابو یعلی، ج 2، ص 267 و 297 و 303 و 376؛ صحیح ابن خذیمه، ج 4، ص63؛ سنن الکبری نسائی، ج 5، ص 45 و 51 و 130، ح 8148 و8148 و 8175 و 8464؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 1، ص 93، ح 3، ص 109 و 110 و 148 و533؛ مجمع الزوائد، ج 1، ص 170 و ج 9، 163 و 164 و ج 10، ص 348 و 363؛ طبقات ابن سعد، ج 2، ص192؛ سنن بیهقی، ج 2، ص 128 و 148 و ج 7، ص 30 و ج 10، 114؛ حلیة الاولیاء، ج 1، ص355؛ احادیث صحیحه البانی، ج 4، ص 355 تا 358؛ معالم التنزیل بغوی، ج 5، ص 101؛ سیر اعلام النبلاء، ج9، ص365 و 366؛ انساب الاشراف، ص 111 و 131 و 439
2- معجم الکبیر، ج 5، ص 153، ح 4921 و 4922؛ مسند احمد، ج 5، ص 181 و 189، ح21618 و21697؛ مصنف ابن ابی شیبه، ج 7، ص 418، ح 41؛ مجمع الزوائد، ج 1، ص170 و ج 9، ص 162؛ فضائل الصحابه احمد، ج 2، ص 603 و 786، ح 1032 و 1403؛ احادیث صحیحه البانی، ج 3، ص355.

ص:362

کتابش از احمد و طبرانی این حدیث را روایت کرده و در هر دو مورد سند آن را صحیح دانسته است و همچنین البانی و شعیب ارنؤوط نیز این حدیث را با این لفظ صحیح دانسته است.

باید دقت داشته باشیم که دو نفر از علمای وهابی به نام های دکتر علی سالوس و عثمان خمیس در مورد این حدیث شریف کتاب نوشته اند و در آن با خیانت سعی کرده اند وانمود کنند که این حدیث تنها با لفظ «مسلم» صحیح است و بقیه ضعیف است. حال آن که اولا: این خیانت کاران تنها به برخی و عدد کمی از اسانید این حدیث اشاره کرده اند و ثانیا: البانی خود در صحیحه اش به سالوس در مورد این حدیث رد نوشته و دوری او از معرفت حدیث را بیان کرده است، اما عثمان خمیس تنها برخی اسانید را که صحیح نیز هستند با خیانت و عدم ذکر توثیق راوی، تضعیف کرده و همچنین به هیچ اسانید ابوطفیل و دیگر تابعین که این حدیث را با تواتر از زید بن ارقم روایت کرده اند نیز اشاره نکرده است. و این گونه خیانت ها از جانب وهابیت در باره آثار متواتر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله که در حق اهل بیت علیهم السلام به جا مانده، فراوان است. یادآور می شویم که ما اسانید این حدیث را در کتابی به نام «راه نجات» جمع کردیم که به بیش از 140 سند می رسد و حتی البانی اسانید زیادی را تصحیح کرده است و قطعا این حدیث متواتر است.

ابن تیمیه و حدیث دوازده خلیفه

ابن تیمیه می گوید: «در «صحیحین» روایت شده که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «پیوسته این دین عزیز، توانا و ارجمند خواهد بود، مادامی که دوازده نفر رهبریت این امت را بر عهده داشته باشند. همه ای آن دوازده نفر از قریش خواهند بود. سپس چندین

ص:363

لفظ دیگر از این حدیث را ذکر می کند و می گوید: «امر همان گونه شد که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود. و آن دوازده خلیفه عبارت اند از: ابوبکر، عمر، عثمان، علی، معاویه وپسرش یزید، سپس عبد الملک و چهار فرزندش که در بین آن ها عمر بن عبد العزیز است. پس از این ها در دولت های اسلامی کمبود هایی به وجود آمد که تا به امروز ادامه دارد. و دولت در زمان بنی امیه عزیز بود ... .»

باز همو می گوید: «این ها همان دوازده خلیفه ای هستند که در تورات ذکر شده اند. آن جا که خداوند به اسماعیل بشارت داد که به زودی دوازده بزرگ را به دنیا می آورد... .» آن گاه می گوید: «هر که گمان کند که این دوازده خلیفه همان دوازده نفر از خاندان پیامبر هستند در حقیقت جاهل و نادان است. واز این دوازده نفر تن ها علی همراهش شمشیر بود. البته علی در هنگام خلافتش نه با کفار جنگید ونه جایی را فتح کرد ونه کافری را به قتل رساند، بلکه در زمان او مسلمانان به جنگ با یکدیگر مشغول بودند تا جایی که کافران بر آن ها طمع کردند. وحتی گفته می شود که کفار بعضی از سرزمین های مسلمانان را گرفتند ... اگر چنین تفسیر کنیم که این دوازده نفر علی وفرزندانش باشند روایت معنا نخواهد داشد. زیرا در روایت هست که در زمان این دوازده نفر اسلام عزیز وارجمند است. اما در زمان علی چه عزتی هست در رهبریت او که شمشیر بر روی خود مسلمانان باز بود وکفار را به طمع درآورد؟... . چه عزتی است برای اسلام از این دوازده نفر (امامان اهل بیت) که پیروانشان گمان می کنند. بسیاری از یهود وقتی مسلمان می شدند شیعه می شدند. چون دیده بودند که در تورات از دوازده خلیفه خبر داده شده بود وگمان می کردند که آن ها همین دوازده نفر از اهل بیت هستند. در حالی که این-گونه نیست، بلکه دوازده نفر همان کسانی هستند که رهبریت امت را بر عهده

ص:364

گرفتند (و ما اسم هایشان را آوردیم) که همه از قریش بودند و اسلام در زمانشان عزیز بود و این معروف است.»

باز همو می گوید: «ابن هبیره حدیث دوازده خلیفه را تأویل کرده است که تأویل او هیچ ارزشی ندارد و برخی دیگر مثل ابن جوزی سخن ضعیفی در مورد آن گفته اند. برخی (مثل ابوبکر عربی) گفته اند که معنای این حدیث را نمی فهمند. اما مروان و ابن زبیر هیچ یک از این دو رهبر همه ای امت نبودند، بلکه زمانشان زمان فتنه بود و عزتی برای اسلام حاصل نشد. و از این جهت برخی خلافت علی را نیز از این نوع دانسته اند (یعنی از نوعی که زمانش زمان فتنه بود و برای اسلام هیچ عزتی حاصل نشد .) این ها گفته اند که خلافت علی نه با نص ثابت شده است و نه با اجماع. سخن در این مورد زیاد است که جایش این جا نیست ... .» (1)

جواب: ابن تیمیه در مورد این حدیث در اضطراب شدید واقع شده است که ما بعد از ذکر نص حدیث به آن اشاره می کنیم:

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند:

1. خلفا و جانشنان من پس از من دوازده نفر هستند، به عدد پیشوایان بنی اسرائیل.»

2. پیوسته این دین عزیز و توانا و ارجمند خواهد بود مادامی که دوازده نفر رهبریت این امت را به عهده داشته باشند.» (راوی می گوید:) «سپس پیامبر صلی الله علیه و آله سخنی فرمودند که من نفهمیدم. از پدرم پرسیدم که پیامبر در آخر سخنانش چه فرمود ؟» گفت: «فرمود که همه آن دوازده نفر از قریش خواهند بود.»


1- منهاج السنة، ج 8، ص 235 و 243.

ص:365

راویان این حدیث: عبد الله بن مسعود، جابر بن سمره، (با 36 سند) عبد الله بن عمر، ابوجحیفه، عبد الله بن عمرو و انس بن مالک هستند. (1)

از این حدیث و نیز برخی از احادیث دیگر که با لفظ های دیگر در این موضوع وارد شده است، چند نکته به دست می آید:

1. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله این حدیث را چند بار و در جای های مختلف ایراد فرمودند.

2. آن حضرت به روشنی بیان فرموده اند که این دوازده نفر، خلفا و رهبران این امت هستند.

3. خلافت این ها تا روز قیامت باقی است.

4. عزت اسلام و بقای دین همراه با خلافت این هاست.

5. امامت و خلافت از آن این دوازده نفر است، هرچند مردم آن ها را ترک کنند و یا با آن ها مخالفت نمایند.

چند مطلب در سخنان ابن تیمیه قابل ملاحظه است که باید دقت شود:

1. ابن تیمیه معاویه و جمعی از بنی امیه را از جمله دوازده خلیفه محسوب کرد. و این مخالف است با سخن خود او که در جای دیگر به روشنی بیان کرده است:

«معاویه و بنی امیه پادشاه هستند، نه خلفا .» (2)


1- صحیح مسلم، ج 6، ص 3 و 4؛ احمد از جابر در مسنداش با 34 سند این حدیث را روایت کرده است، ج 5، ص 86 تا 108؛ سنن ابوداود، ج 2، ص 309، ج 4، ص150؛ مسند ابو یعلی، ج13، ص 457، ح 7464؛ صحیح ابن حبّان، ج 15، ص43؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص618؛ مسند احمد، ج1، ص 398، ح3781 و 3860؛ تاریخ الکبیر بخاری، ج 1، ص 446، ح1426، ج 8، ص411، ح3520، ودیگران؛ بخاری در «صحیح » خود با لفظ دوازده امیر این حدیث را روایت کرده است.
2- منهاج السنة، ج 4، ص 522.

ص:366

باز همو در باره ای معاویه می گوید: «آیا پادشاهی پیدا می شود که سیره و روشش مانند معاویه بوده باشد؟» (1)

باز می گوید:

«علما اتفاق کرده اند که معاویه افضل پادشاهان این امت است و چهار نفر پیش از او خلفا و جانشینان نبوت بودند، ولی معاویه اولین پادشاه است.» (2)

ابن تیمیه که می داند معاویه و بنی امیه پادشاه بوده اند، نه خلیفه، پس چرا آن ها را در این جا از جمله خلفا دانسته است؟ زیرا می خواسته است خواننده اش را فریب دهد تا در مورد این حدیث و امثال آن فکر نکند.

2. ابن تیمیه امام حسن علیه السلام را از دوازده خلیفه ندانسته، در حالی که بعضی از علمای اهل سنت امام حسن علیه السلام را یکی از خلفا بر شمرده اند که از جمله آنان شاگرد و حامی ابن تیمیه، ابن کثیر است که می گوید: «خلیفه پس از علی، بنابر وصیت علی فرزندش حسن بود.» (3)

3. ابن تیمیه امام مهدی علیه السلام را نیز نام نبرده است، در حالی که از احادیث متواتر چنین به دست می آید که خلافت امام مهدی علیه السلام حتمی است.

4. آیا امیرالمؤمنین علیه السلام یکی از خلفا هستند یا نه؟ این جا نیز ابن تیمیه در سخنانش بارها تکرار کرده که زمان علی زمان فتنه بود و چه عزتی هست برای


1- همان، ج 6، ص 236..
2- مجموع الفتاوی، ج 4، ص 478.
3- البدایه و النهایه، ج 6، ص 248.

ص:367

اسلام از یک چنین رهبری ! به هر جایی که علی رو کرد آن جا را خوار و ذلیل کرد و ... .

اگر این گونه است، پس چرا این کذاب بزرگ می گوید: «علی یکی از دوازده خلیفه است .»

5. آیا در زمان همه آن کسانی که ابن تیمیه ایشان را به عنوان خلفای دوازده گانه نام برد، اسلام عزیز و ارجمند بود؟ مثلاً آیا در هنگام خلافت یزید اسلام با عزت بود؟ آیا در کشتن امام حسین علیه السلام و مباح کردن خون مردم مدینه و ویران کردن خانه کعبه عزت و قوت اسلام است؟ آیا در کشتار صحابه توسط معاویه عزت اسلام بود. باید به این مطلب توجه شود که از نظر ابن تیمیه امیرالمؤمنین علیه السلام سبب ذلت و خواری اسلام و مسلمانان بوده اند، ولی یزید شراب خوار و سگباز سبب عزت و سربلندی اسلام و مسلمانان می باشد. همان یزیدی که احمد بن حنبل در باره اش می گوید: «چگونه من لعنت نکنم آن کسی را که خداوند او را در قرآن لعنت کرده است»؟ (1)

باید دقت داشته باشیم که با گواهی حدیث متواتر «ثقلین» و حدیث «سفینه» وبرخی اخبار دیگر، کسی جز اهل بیت پیامبر علیهم السلام، نمی تواند مصداق حدیث «دوازده خلیفه» باشد. و هر کسی هم که در مورد این حدیث اظهار نظری کرده است، هیچ تفسیر درستی از این حدیث صحیح ارائه ننموده و نمی تواند ارائه نماید، مگر این که حق را بپذیرد. و ما در کتاب «راه نجات» نظرات علمای اهل سنت در باره این حدیث شریف را مفصل ذکر کردیم .


1- نصائح الکافیه ابن عقیل، ص 31 .

ص:368

ابن تیمیه وحدیث «سفینه»

ابن تیمیه می گوید: حدیث «اهل بیت به مانند کشتی نوح هستند ...» سند صحیح برای آن دانسته نشده است. و این حدیث در هیچ یک کتابی که مورد اعتماد باشد پیدا نمی شود، هرچند آن را برخی از کسانی که هیزم کشان در شب هستند و کسانی که احادیث ساختگی روایت می کنند در کتاب های خود روایت کرده اند .»(1)

جواب: این حدیث را علما و محدثان با سندهای فراوان در کتاب های خود روایت کرده اند که ما با ذکر متن حدیث به برخی از آن ها اشاره می کنیم:

1. قال رسول الله صلی الله علیه و آله: مثل أهل بیتی فیکم مثل سفینة نوح من رکب فیها نجا، ومن تخلف عنها غرق؛ (2) پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: «آگاه باشید که


1- منهاج السنة، ج 7، ص 396.
2- المعرفة و التاریخ فسوی، ج 1، ص 121 با دو سند؛ فضائل الصحابه احمد، ج 2، ص 785، ح1402؛ الکنی دولابی، ج 2، ص 195، ح 346؛ معجم الکبیر، ج 3، ص45 و 46، ح 2636 تا 2638، ج 5، ص153، ح 4921 و 4922، ج 12، ص 27، ح 12388؛ معجم الاوسط، ج 4، ص4، ح 3478، ج 5، ص355، ح 5536، ج 6، ح 8570؛ معجم الصغیر، ج 1، ص 139، ح391، ج 2، ص 84، ح 825؛ مسند بزار، ج 9، ص 343، ح 3900؛ امثال الحدیث ابوشیخ، ص 476، ح 299؛ حلیة الاولیاء، ج 4، ص 306؛ عیون الاخبار ابن قتیبه، ج 1، ص 211؛ معارف ابن قتیبه، ص 860؛ الشریعة آجری، ج 4، ص367، ح1653 و 1654؛ اخبار مکه ابن اسحاق، ج 3، ص 134، ح1904؛ علل دارقطنی، ج 6، ص236، ح1098؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 2، ص 343، ح3312، ج 3، ص 151، ح 4720؛ مشکاة المصابیح تبریزی، ج 3، ص1742؛ مجمع الزوائد، ج9، ص 168 (با چهار سند)؛ کنز العمال، ج1، ص172 و 186 و 384، ح 872 و 947 و 1667، ج12، ص 94 و 95 و 98، ح34144 و 34145 و 34169 و 34170 و دیگران .

ص:369

همانا اهل بیت من در میان شما مانند کشتی نوح هستند. هر که بر آن سوار شد، نجات یافت و هر که بر آن سوار نشد هلاک، گردید.» (یعنی هر که از اهل بیت علیهم السلام پیروی کرد، نجات یافت و هر که آن ها را نافرمانی نمود، هلاک گشت و گمراه شد).

حاکم، ابن حجر، سیوطی و طییبی سند این حدیث را صحیح دانسته اند. این حدیث دارای بیش از چهار سند صحیح و حسن است و از امیرالمؤمنین علیه السلام، ابوذر، ابن عباس، ابوطفیل، ابوسعید خدری، سلمه بن اکوع، ایاس بن سلمه، انس وابن زبیر روایت شده و اسانید زیادی دارد و از ابوذر این حدیث را چهار نفر روایت کرده اند.

2. عن علی قال: إنما مثلنا فی هذه الأمة کسفینة نوح و کباب حطة فی بنی إسرائیل؛ امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: «ما (اهل بیت) در این امت به مانند کشتی نوح و به مانند دروازه حطه بنی اسرائیل هستم. (1)

اولا: رجال سند این حدیث همه ثقه هستند. ثانیا: تمام رجال این سند رجال صحاح سته هستند جز معاویه بن هشام و عمار بن رزیق که از رجال صحیح مسلم وبقیه هستند. بنابر این، پس این سند نیز کاملا صحیح است و صحت حدیث قبل را نیز تأیید می کند.

با این بیان چند دروغ ابن تیمیه در مورد این حدیث روشن شد: 1. این که این حدیث در کتب مورد اعتماد نقل نشده. 2. تنها افرادی که هیزم کشان در شب وروایت کنندگان احادیث ساختگی اند، این حدیث را نقل کرده اند. 3. سند صحیح


1- مصنف ابن ابی-شیبه، ج 6، ص 372، ج 7، ص 503، ح 32115 و 52؛ فتح القدیر، ص 190؛ در المنثور، ج 1، ص 72؛ شواهد التنزیل، ج 2، ص 158 .

ص:370

ندارد. پس ابن تیمیه در این سه مورد هم دروغ گفته و هم این همه محدثان بزرگ را به نقل کنندگان احادیث موضوع، و هیزم کشان در شب بومن (یعنی چون حدیث صحیح و غیر صحیح را نمی شناسند هر چه به دستشان می رسد آن را جمع و نقل می کنند) متهم نموده است.

ابن تیمیه و آیه «مودة»

ابن تیمیه می گوید: «اینکه آیه ای «بگو (ای محمد به امتت که) من از شما در برابر این (یعنی نعمت رسالت) چیزی جز اینکه نسبت به «القربی» مودت و دوستی نمایید طلب نمی نمایم» (1) در باره اهل بیت نازل شده باشد کذب و دروغ است.» بعد می گوید: «طایفه ای از نویسندگان از اهل سنت و گروهی از شیعه و از اصحاب احمد و غیر این ها حدیثی از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت کرده اند که وقتی از آن حضرت (در باره این آیه) سؤال کردند آن حضرت فرمودند: «این ها علی، فاطمه، وفرزندانشان هستند.» و این به اتفاق آگاهان به حدیث کذب است. یکی از چیزهایی که کذب بودن این سخن را بیان می کند این است که این آیه به اتفاق اهل علم در مکه نازل شده و همانا سوره شوری همه اش مکی است بلکه تمام سُوَر «حم» مکی هستند و علی در مدینه با فاطمه ازدواج کرد و حسن و حسین نیز به دنیا نیامده بودند، مگر سال سه و چهارم هجری. پس این چگونه ممکن است؟ .» (2)

معلوم نیست ابن تیمیه از کجا چنین اتفاقی را پیدا کرده است؟ و این در حالی است که هیچ کسی نگفته است که این آیه شریفه مکی است. مفسرانی مانند


1- سوره شوری، آیه 23.
2- منهاج السنة، ج 4، ص 563.

ص:371

قرطبی، آلوسی، نیشابوری، خازن و شوکانی بر آن اند که همه آیات این سوره در مکه نازل نشده است، بلکه چهار آیه در آن است که در مدینه نازل شده است، از جمله همین آیه ای مودت است. (1) قرطبی و شوکانی این قول را از ابن عباس و قتاده نقل کرده اند. آلوسی نیز از مقاتل نقل کرده است که او این آیه را مدنی دانسته است.

اینکه وقتی آیه ای مذکور نازل شد حضرت صلی الله علیه و آله فرمودند: «این-ها علی، فاطمه و فرزندانشان هستند ،» از امیرالمؤمنین علیه السلام، امام حسن علیه السلام، ابن عباس، ابوامامه، جابر، سعید بن جبیر، عمرو بن شعیب و دیگران روایت شده است.(2)

خطب الحسن بن علی الناس حین قتل علی فحمد الله و أثنی علیه ثم قال: لقد قبض فی هذه اللیلة رجل لا یسبقه الأولون بعمل و لا یدرکه الآخرون و قد کان رسول الله صلی الله علیه و آله یعطه رایته فیقاتل و جبریل عن یمینه و میکائیل عن یساره فما رجع حتی یفتح الله علیه ... ثم قال: أیها الناس من عرفنی فقد عرفنی و من لم یعرفنی فأنا الحسن بن علی و أنا ابن


1- تفسیر قرطبی، ج 16، ص 1؛ روح المعانی آلوسی، ج 25، ص 10؛ تفسیر خازن، ج 4، ص49؛ فتح القدیر شوکانی، ج 4، ص 510.
2- فضائل الصحابه احمد، ج 2، ص 669، ح 1141؛ المستدرک علی الصحیحین، ج3، ص 172 و 188، ح 4802؛ تفاسیر طبری، ابو حاتم، ثعلبی، بغوی، واحدی، نسفی، قرطبی، کشاف، فخر رازی، بیضاوی، ابن کثیر، شوکانی، در المنثور (با 4 سند)، خزاین و بحر المحیط، مجمع الزوائد هیثمی، ج 7، ص 103 و168؛ معجم الکبیر، ج 3، ص47، ح 2641، ج 11، ص 444، ح12259؛ معجم الاوسط، ج 2، ص 336، ح2155 و ج 8، ص 224، ح 8469؛ ذریة الطاهره دولابی، ج 2، ص 74، ح 121؛ معانی القرآن نحاس، ج 6، ص 307؛ شواهد التنزیل با 8 سند).

ص:372

النبی و أنا ابن الوصی و أنا ابن البشیر و أنا ابن النذیر و أنا ابن الداعی إلی الله بإذنه و أنا ابن السراج المنیر و أنا من أهل البیت الذی کان جبریل ینزل إلینا و یصعد من عندنا و أنا من أهل البیت الذی أذهب الله عنهم الرجس وطهرهم تطهیرا و أنا من أهل البیت الذی افترض الله مودتهم علی کل مسلم فقال تبارک و تعالی لنبیه صلی الله علیه و آله: {قل لا أسألکم علیه أجرا إلا المودة فی القربی و من یقترف حسنة نزد له فیها حسنا} فاقتراف الحسنة مودتنا أهل البیت؛(1) وقتی امیرالمؤمنین علیه السلام به شهادت رسیدند، امام حسن مجتبی علیه السلام خطبه ای خوانده و در آخر آن فرمودند: «ما از خاندانی هستیم که خداوند در قرآن محبت ما را برای هر مسلمانی واجب گردانیده است؛ آن جا که به پیامبرش فرمود: «قل لا اسألکم علیه اجراً الاّ المودة فی القربی؛ بگو (ای محمد صلی الله علیه و آله به امت خویش که) من از شما در


1- ذریة الطاهره دولابی، ج 1، ص 74 و 78 و 79، ح 121 و 131 و 132؛ مسند بزار، ج 4، ص179، ح1339 تا 1341؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 172، ح4802؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 146؛ تاریخ طبری، ج 3، ص 164؛ معجم الاوسط، ج 2، ص 336، ح2155، ج 8، ص224، ح 8469؛ مسند احمد، ج 1، ص 199، ح 1719 و 1720، ج 3، ص 246 و 247؛ فضائل الصحابه احمد، ج 1، ص548، ح922، ح 2، ص 595 و 600، ح 1013 و 1026؛ مصنف ابن ابی شیبه، ج 6، ص372، ح32094 و 2105، ج 7، ص 499 و 502، ح 47؛ سنن الکبری، ج 5، ص112، ح 8408؛ خصائص نسائی، ح 23، معجم الکبیر، ج 3، ص 80، ح 2717 تا 2725؛ اخبار اصفهان، ج 1، ص 70؛ مسند ابو یعلی، ج 12، ص125، ح6758؛ الثقات، ج 2، ص 304 و صحیح ابن حبّان، ج 15، ص 383، ح6936؛ حلیة الاولیاء، ج 1، ص65، ح 2، ص 3؛ طبقات ابن سعد، ج 3، ص 38 و 39؛ تاریخ ابن کثیر، ج 7، ص 368.

ص:373

برابر این کار (یعنی رسالت) چیزی جز اینکه نسبت به «القربی» مودت ودوستی نمایید طلب نمی نمایم.» (1)

این خطبه به طور متواتر نقل شده است و آن را امام سجاد علیه السلام و ابو طفیل وهشت نفر دیگر در کتاب های زیر روایت کرده اند. بزار، هیثمی و حاکم سند این حدیث را صحیح دانسته اند.

این خطبه خیلی مفصل است و برخی آن را مختصر نقل کرده اند و این مقدار از سخن آن حضرت را ذکر نکرده اند؛ زیرا امام حسن علیه السلام این سخن را در آخر خطبه فرموده اند. هیثمی سه سند از این حدیث را حسن و خوب دانسته و حاکم صحیح دانسته است.

دلیل دیگر:

ابودیلم می گوید: «(بعد از واقعه کربلا) وقتی امام سجاد علیه السلام را به اسیری گرفتند، آوردند نزدیک دروازه دمشق (شام) نگه داشتند. مردی از اهل شام برخاست و گفت: «سپاس خدا را که شما را به قتل رسانید و ریشه تان را کند و فتنه را از ریشه برکند.» امام سجاد علیه السلام به او فرمودند: «آیا قرآن خوانده ای ؟» گفت: «آری.» فرمودند: «آیا آل حم را خوانده ایی؟» گفت: «قرآن خواندم، ولی آل حم را نخواندم.» امام فرمودند: آیا آیه ای «قل لا اسألکم علیه اجراً الاّ المودة فی القربی» را نخوانده ای ؟» گفت: «القربی» شما هستید ؟» امام فرمودند: «آری.» (2)


1- سوره شوری، آیه 23.
2- تفسیر طبری، ج 25، ص 33؛ تفسیر ثعلبی، در المنثور، ج 6، ص 7؛ تفسیر ابن کثیر، ج 4، ص121.

ص:374

ابن تیمیه و حدیث «خدا ذریه فاطمه را بر آتش حرام گردانید»

1. ابن تیمیه می گوید: «حدیث «فاطمه ناموس خود را پاک نگه داشت وخداوند ذریه او را بر آتش حرام گردانید» به اتفاق آگاهان به حدیث کذب ودروغ است. ودروغ بودن این حدیث برای غیر اهل حدیث نیز ظاهر است.»(1)

این حدیث از ابن مسعود و حذیفه در کتاب های زیر روایت شده است.(2) حاکم وزرقانی سند این حدیث را صحیح دانسته اند.

2. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: «نامیده شده است (دخترم فاطمه) به اسم فاطمه به این خاطر که خداوند او را به همراهی ذریه و اولادش در روز قیامت از آتش دور و جدا خواهد کرد.» این حدیث از ابن مسعود و ابو هریره روایت شده است.(3)

3. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به حضرت فاطمه علیها السلام فرمودند: «خداوند تو را و هیچ یک از فرزندانت را عذاب نخواهد کرد.»(4) هیثمی و ابن حجر سند این حدیث را صحیح دانسته اند.


1- منهاج السنة، ج 4، ص 62. .
2- معجم الکبیر، ج 3، ص 41، ح 2625، ج 22، ص 407؛ مسند بزار، ج 5، ص223، ح1829؛ مسند ابویعلی، ج 4 ص 70، ص 3987؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 152؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص202؛ سنن دار قطنی، ج 5، ص65؛ تاریخ بغداد، ج 3، ص 266؛ تهذیب الکمال، ج 35، ص 251؛ کنز العمال، ج 13، ص108، ح 34220 و 34239؛ تاریخ ابن عساکر، ج 14، ص174، ج 63، ص30 (با چهار سند .)
3- تاریخ ابن عساکر، ج 17، ص 770؛ مختصر تاریخ دمشق، ج 26، ص 286؛ صواعق المحرقه، ج2، ص 465؛ کنز العمال، ج 12، ص 109، ح 34227.
4- معجم الکبیر، ج 11، ص 210، ح 11685؛ صواعق المحرقه، ص 96 و 140؛ مجمع الزوائد، ج9، ص202.

ص:375

ابن تیمیه و حدیث «خداوند به غضب فاطمه غضب می کند»

ابن تیمیه می گوید: «اما حدیث «خداوند به غضب فاطمه غضب می کند» در هیچ یک از کتاب های حدیثی معروف دیده نشده است و این حدیث سند شناخته شده ای نیز ندارد، نه صحیح و نه حسن» (1)

این حدیث را نیز به مانند احادیث دیگر افراد زیادی از اهل معرفت در کتاب-های خود روایت کرده اند که ما به بعضی آن ها اشاره می کنیم:

قال رسول الله صلی الله علیه و آله: إنَّ الله یغضبُ لِغَضَبِ فاطمة ویَرْضی لِرِضاها؛ (2) پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: «همانا خداوند به غضب فاطمه غضب می کند و به رضایت او راضی می شود.» این حدیث از امیرالمؤمنین، امام باقر و امام کاظم علیهم السلام روایت شده است.

حاکم سند این حدیث را صحیح دانسته و هیثمی و صالحی شامی حسن دانسته-اند. پس باز هم روشن شد که ابن تیمیه به روشنی دروغ گفته است.


1- منهاج السنة، ج 4، ص 248.
2- معجم الکبیر طبرانی، ج 1، ص 108، ح 182 و ج 22، ح 401؛ الآحاد والمثانی، ج 5، ص363، ح2959؛ ذریة الطاهره، ص 119؛ علل دارقطنی، ج 3، ص 103، ح 305؛ شرف المصطفی خرکوشی، ح1887؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 153 و 154؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 203؛ الاصابه ابن حجر، ج 4، ص 378، ج 8، ص 265 و 266؛ اسد الغابه ابن اثیر، ج5، ص 522؛ سبل الهدی والرشاد، ج11، ص44؛ تهذیب التهذیب، ج 12، ص 392؛ کنز العمال، ج 13، ص674، ح 37725.

ص:376

ابن تیمیه و اخبار مطالبه فدک وارث

اشاره

ابن تیمیه می گوید: «در حدیث ثابت و متصلی دانسته نشده است که فاطمه گفته باشد: پیامبر صلی الله علیه و آله فدک را به من بخشید و کسی نیز بر این مطلب برای او شهادت نداده است .» (1)

باز می گوید: «هیچ کسی از مسلمین نگفته است که شاهد بودم پیامبر صلی الله علیه و آله فدک را به فاطمه داد. من نشنیدم که فاطمه نیز چنین ادعا کرده باشد تا اینکه بحتری چنین چیزی را (از خودش ساخت) و آورد.» (2)

باز می گوید: «وقتی فاطمه طلب ارث کرد و ابوبکر به او حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله را که گویا فرموده باشند: «ما گروه پیامبران از خود ارث نمی گذاریم» خبر داد تسلیم شد و از درخواست خویش دست برداشت.» (3)

قبل از بحث در مورد فدک باید به این دروغ بزرگ ابن تیمیه در مورد ارث وتسلیم شدن حضرت زهرا علیها السلام مختصر اشاره کنیم و آن این که در صحیح بخاری و مسلم و کتب دیگر ثابت شده است، وقتی حضرت زهرا علیها السلام ارث خود را از ابوبکر طلب کردند و ابوبکر چنین حدیثی نقل کرد و حضرت زهرا را از ارث منع نمود، حضرت زهرا علیها السلام بر ابوبکر غضب نمود و با ابوبکر قهر نمود و تا شهادت با ابوبکر سخن نگفت (و با وصیت حضرت زهرا علیها السلام ) امیرالمؤمنین علیه السلام


1- منهاج السنة، ج 4، ص 130.
2- منهاج السنة، ج 4، ص 131.
3- منهاج السنة، ج 4، ص 234.

ص:377

ایشان را شبانه دفن نمود و ابوبکر و عمر را به دفن و نماز جنازه آن حضرت خبر نکردند.(1)

برای روشن شدن دروغگویی ابن تیمیه در این موضوع همین مقدار کفایت می کند، اما در مورد حدیث «لا نورث ما ترکناه صدقة» باید همین مقدار اشاره کنیم که اگر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله چنین سخنی فرموده بودند، قطعا قبل از هر کسی امیرالمؤمنین و حضرت زهرا علیهما السلام و همسران پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله مادران مؤمنین، از آن آگاه می شدند نه ابوبکر که موضوع هیچ ربطی به او ندارد و این ها که اهل بیت هستند از ابوبکر ارث خود را طلب نمودند. باید دقت داشته باشیم که راوی این حدیث تنها ابوبکر است و به این واقعیت حدیث ام-المؤمنین عائشه که ابن عساکر در تاریخش و صاحب کنز (2) از ابوبکر شافعی و بغوی نقل کرده نیز به وضوح شهادت می دهد و اما این که این حدیث را به دیگران نیز نسبت داده اند و یا دیگران نیز به آن اعتراف کرده باشند، بر خلاف واقع است و ابن حجر نیز به این مطلب که واقعیت چنین ادعا را رد می کند، در «فتح الباری» ذیل این حدیث روشنی انداخته است. و همچنین امیرالمؤمنین علیه السلام بنابر نقل ابن سعد در «طبقات الکبری»(3) با


1- صحیح مسلم، ج 5، ص 152، ح 3302 (کتاب جهاد و سیر، باب حکم فیء)؛ صحیح بخاری، (کتاب فرض الخمس، باب فرض الخمس، ح 3094 یا 2863، کتاب نفقات، باب نفقة الرّجل قوت سنة علی اهله، ح 5358 نا 4939، کتاب الفرایض، باب لانرث ما ترکناه صدقة، ح6728، کتاب الاعتصام بالکتاب و سنة، باب ما یکره من التأموق و التنازع، ح 7305 یا 6761، کتاب الفرایض، باب لا نرث ما ترکناه صدقة، ح6728؛ صحیح ابن حبّان، ج 14، ص 577.
2- تاریخ ابن عساکر، ج 30، ص 311؛ کنز العمال، ج 12، ح 35600.
3- طبقات الکبی، ج 2، ص 315؛ سبل الهدی و الرشاد، ج 12، ص 370؛ کنز العمال، ج 5، ص625، ح14101 .

ص:378

استدلال به آیات قرآن بی اساس بودن حدیث ابوبکر را برای خودش ثابت نمودند و ابوبکر نیز نتوانست چیزی بگوید. و دلائل دیگر به مانند این که امیرالمؤمنین علیه السلام و عباس عموی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به خاطر نقل این روایت توسط شیخین معتقد به کاذب، خائن، آثم و فریب گر بودن شیخین شدند و این بنابر نقل صحیح بخاری ومسلم است. (1) بنابر این این گونه ادعاها بی اساس خواهد بود.

اما مسأله فدک:

عن ابی سعید قال: لما نزلت «وآت ذالقربی حقه» دعا النبی صلی الله علیه و آله فاطمة فاعطاها فدک؛ چون آیه ای (به نزدیکان خود حقشان را بده) نازل شد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فاطمه را خواستند و فدک را به او دادند. (2)

این حدیث از امیرالمؤمنین علیه السلام، ابن عباس، ابوسعید با سه سند، امام سجاد و امام صادق علیهما السلام روایت شده است و سند این حدیث بدون شک صحیح است و از سخن ابن کثیر نیز صحت آن استفاده می شود.


1- صحیح مسلم، کتاب الجهاد و السیر، باب حکم الفئ، ج 5، ص 151، ح 4676؛ تاریخ المدینه ابن شبه، ج 1، ص 208؛ سنن الکبری بیهقی، ج 6، ص 298 به نقل از مسلم و بخاری؛ فتح الباری، ج 6، ص144؛ کنز العمال، ج 7، ص241، ح 18768 از جمع کثیری محدثین.
2- مسند ابو یعلی، ج 2، ص 334، ح 1076؛ علل دارقطنی، ج 1، ح 1651 و 1656؛ مجمع الزوائد، ج7، ص49؛ تفسیر ابن کثیر، ج 3، ص 39؛ تفسیر ألوسی، ج 10، ص 435؛ شواهد التنزیل حسکانی، ج 1، ص438 الی 448، با هشت سند؛ فتح القدیر شوکانی، ج 3، ص 224؛ لباب النقول سیوطی، ص123؛ کنز العمال، ج 3، ح 8696 و ج 5، ح 14243، از ابوطفیل در داستان شوری؛ در المنثور، ج4، ص 177 ،به نقل از ابن ابی حاتم و بزار .

ص:379

عن بن عباس: لما نزلت «وآت ذالقربی حقه» اقطع النبی صلی الله علیه و آله فاطمة فدک؛(1) ابن عباس می گوید: چون آیه ای (به نزدیکان خود حقشان را بده) نازل شد پیامبر صلی الله علیه و آله فدک را برای فاطمه جدا کرد و داد.

بلاذری چنین روایت کرده است :

وحدثنا عبد الله بن میمون المکتب قال: أخبرنا الفضیل بن عیاض عن مالک بن جعونه، عن أبیه قال: قالت فاطمة لابی بکر: إن رسول الله صلی الله علیه و آله جعل لی فدک فاعطنی إیاها و شهد لها علی بن أبی طالب. فسألها شاهدا آخر فشهدت لها أم أیمن فقال: قد علمت یا بنت رسول الله صلی الله علیه و آله أنه لا تجوز إلا شهادة رجلین أو رجل وامرأتین فانصرفت؛ (2) فاطمه علیها السلام به ابوبکر گفت: همانا پیامبر صلی الله علیه و آله فدک را در اختیار من قرار داد، پس آن را به من بده. علی نیز به این مطلب شهادت داد. ابوبکر شاهد دیگر خواست و ام ایمن نیز شهادت داد. ابوبکر گفت: باید دو مرد و یا یک مرد و دو زن شهادت دهند. پس فاطمه علیها السلام برگشت.

وحدثنی روح الکرابیسی قال: حدثنا زید بن الحباب قال: أخبرنا خالد بن طهمان، عن رجل حسبه روح جعفر بن محمد أن فاطمة قالت لابی بکر: أعطنی فدک فقد جعلها رسول الله صلی الله علیه و آله لی. فسألها البینة. فجاءت بأم أیمن ورباح مولی النبی فشهدا لها بذلک. فقال: إن هذا الامر لا تجوز فیه إلا شهادة رجل وامرأتین؛(3)


1- در المنثور، ج 4، ص 177؛ فتح القدیر شوکانی، ج 3، ص 224 .
2- فتوح البلدان، ج 1، ص 35، ح 113؛ معجم البلدان حموی، ج 4، ص 239؛ شواهد التنزیل، ج1، ص444.
3- فتوح البلدان بلاذری، ج 1، ص 35، ح 114؛ شواهد التنزیل، ج 1، ص 444.

ص:380

امام صادق علیه السلام فرمود: همانا فاطمه علیها السلام به ابوبکر گفت: فدک را به من بده، همانا پیامبر صلی الله علیه و آله آن را در اختیار من قرار داده است. ابوبکر درخواست دلیل کرد. پس ام ایمن ورباح شهادت دادند. ابوبکر گفت: این امر جز با شهادت دو زن و یک مرد تمام نمی شود.

سند این خبر مرسل صحیح و رواتش ثقه هستند.

امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: فاطمه علیها السلام به نزد ابوبکر آمد و گفت: پدرم فدک را به من داده و علی و ام ایمن نیز به آن شهادت می دهند. ابوبکر گفت: تو به پدرت جز نسبت حق نمی دهی، همانا فدک را به تو دادم. پس در صحیفه ای رسما آن را به فاطمه نوشت. فاطمه علیها السلام هنگام خروج با عمر برخورد و عمر چون متوجه شد، آن صحیفه را گرفت و به حضور ابوبکر برگشتند و چون علی و ام ایمن به نفع خود شهادت می دهند، شهادت را ناتمام دانست و نوشته ابوبکر را پاره کرد. (1)

پس با بیان آنچه ذکر شد روشن گشت که ابن تیمیه در این مورد نیز چندین دروغ گفته است.

ابن تیمیه و امام حسن علیه السلام

اشاره

ابن تیمیه می گوید: «حسن و اکثر سابقین از صحابه جنگ (با معاویه) را مصلحت نمی دیدند. و این نظر صحیح تر از رأی به جنگ (با او) است و دلایل زیادی هم دارد.» (2)

باز می گوید: «رأی حسن ترک جنگ بود... .» (3)


1- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 16، ص 274؛ سیره حلبی، ج 3، ص 488.
2- منهاج السنة، ج 6، ص 113.
3- منهاج السنة، ج 8، ص 145.

ص:381

باز همو می گوید: «حسن میدان را خالی کرد و رهبری مسلمانان را به معاویه تسلیم نمود و هرگز جنگ را اختیار نکرد. و این خبر متواتر است.»(1)

باز می گوید: «حسن پیوسته پدر و برادرش را به ترک جنگ وادار می کرد. وزمانی که نوبت به خودش رسید جنگ را ترک نمود و صلح (با معاویه) را پیشه نمود.»(2)

جواب: خبر صحیح و مسلم در این زمینه آن است که اولاً امام حسن علیه السلامجنگ با معاویه را به این عنوان که جنگ با باغی است واجب می دانستند وبرای این جنگ اقدام عملی هم نموده و لشکریان خود را برای جنگ با او حرکت داده بودند، ولی چون عراقیان که بیشتر سپاهیان آن حضرت را تشکیل می دادند از اطراف آن حضرت پراکنده شدند و حتی برخی از سرانشان را معاویه با پول و نیرنگ خرید، امام حسن علیه السلام دیگر ناچار شدند ضمن شروط مشخصی که با معاویه گذاشتند، با او صلح کنند. اما اینکه ابن تیمیه می گوید که امام حسن علیه السلام هرگز جنگ نخواست و در این زمینه دعوای تواتر می کند، دروغ و بهتان بزرگ است و هیچ کسی این حرف را نزده است، چه رسد به تواتر.

امام حسن علیه السلامزمانی که امیرالمؤمنین علیه السلام به شهادت رسیدند یک خطبه ای طولانی خوانده و در آن در باره ای امیرالمؤمنین علیه السلام چنین فرمودند: «همانا این شب کسی از دنیا رفت که گذشتگان نتوانستند در عمل بر او پیشی بگیرند وآیندگان هم نمی توانند به (مقام و درجه) او برسند. پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله پرچم را به دست او می دادند در حالی که جبرئیل از طرف راستش و مکائیل از طرف


1- منهاج السنة، ج 4، ص 41.
2- منهاج السنة، ج 4، ص 535.

ص:382

چپش (او را یاری می کردند و همراه او می-جنگیدند .)او از میدان بر نمی گشت تا اینکه خداوند به وسیله او فتح و پیروزی را نصیب گرداند.» سپس فرمودند: ای مردم ! هر که مرا می شناسد که می شناسد و هر که مرا نشناسد، پس (بدانید که) من حسن بن علی هستم. من پسر پیامبرم. من پسر وصی و جانشین او (یعنی علی) هستم. من پسر آن مژده دهنده ام. من پسر آن بیم-دهنده هستم. من پسر آن دعوت کننده به سوی خدایم. من پسر چراغ تابناکم. من از خانواده ای هستم که جبرئیل به نزد ما نازل می شد و از نزد ما به آسمان بر می-گشت. من از خانواده ای هستم که خداوند پلیدی و ناپاکی ها را از آن ها دور کرده است و آن ها را کاملاً پاک ساخته است.(1) من از خاندانی هستم که خداوند دوست داشتن آن ها را برای تمام مسلمانان فرض گردانیده است، آن جا که خداوند به پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: بگو (ای پیامبر بر امت خود) که من از شما اجر و مزدی نمی خواهم مگر دوستی خاندانم. هر که عمل نیکو یی انجام داد ما بر آن نیکویی می افزاییم». بدانید که عمل نیک انجام دادن دوستی ما اهل بیت است.»(2)

خطبه مذکور را افراد زیر نقل کرده اند: امام سجاد علیه السلام، ابوطفیل، جعفر بن حیان، ابو اسحاق سبیعی، زید بن حسن، ابن حبشی، اسماعیل، هبیره، ابن ابی حمزه وعاصم.(3) هیثمی و حاکم سند این حدیث را صحیح دانسته اند و از نظر ذهبی نیز سندش صحیح است و اصل این خطبه در حد تواتر است.


1- اشاره است به آیه 33 سوره احزاب.
2- اشاره است به آیه 23 سوره شوری.
3- المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 172؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 146؛ ذریة الطاهره دولابی، ج1، ص 74 و 78 و 79، ح 121 و 131 و 132؛ تاریخ طبری، ج 3، ص 172؛ معجم الاوسط، ج 2، ص 336، ح 2155؛ ج8، ص 224، ح 8469؛ مسند احمد، ج 1، ص 199، ح1719 و 1720، ج 3، ص 246 و 247؛ مصنف ابن ابی شیبه، ج 6، ص 372، ح 32085 و 320101، ح 7، ص 499 و 502، ح47؛ سنن الکبری نسائی، ج 5، ص 112، ح 8408؛ خصائص نسائی، ح 23؛ معجم الکبیر؛ ج3، ص80، ح 2717 الی 2725؛ اخبار اصفهان ابو نعیم، ج 1، ص 70؛ مسند بزار، ج 4، ص 179، ح 1339 تا 1341؛ مسند ابو یعلی، ج 12، ص 125، ح 6758؛ الثقات، ج 2، ص304 و صحیح ابن حبان، ج 15، ص 383، ح 6936؛ حلیة الاولیاء ابو نعیم، ج 1، ص 65، ج2، ص 3؛ تاریخ ابن عساکر، ج 3، ص330، ج 42، ص 578؛ تاریخ ابن کثیر، ج7، ص 368 .

ص:383

این است جایگاه امام حسن علیه السلام نسبت با پدر بزرگوار خود. وقتی امام حسن علیه السلام معتقدند که جبرئیل و مکائیل در جانب راست و چپ پدرشان در جنگ ها آن حضرت را یاری می کنند چگونه ممکن است با چنین شخصیتی مخالفت کنند؟ ولی می بینیم که ابن تیمیه به خاطر اینکه امام حسن به حسب شرائطی که بعداً به آن اشاره خواهیم نمود با معاویه صلح کردند، بین امام حسن و امیرالمؤمنین علیهما السلام جدایی می اندازد. و با این روش می خواهد مردم را که به حقایق صلح امام حسن علیه السلام با معاویه و نیز به جایگاه و مقام والای اهل بیت علیهم السلام آگاهی ندارند، فریب داده آن ها را نیز مثل خود از خاندان پاک پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله منحرف سازد. این امام حسن علیه السلام بودند که مردم کوفه را برای جهاد با لشکر جمل دعوت نمودند که این خبر در صحیح بخاری نیز آمده است.(1) اگر آن حضرت مخالف جنگ بودند، این کار را چگونه انجام دادند.

باز به ابن تیمیه می گوییم: کی و کجا امام حسین علیه السلام در زمان امام حسن علیه السلامخواستند جنگ راه بیندازند که امام حسن اشاره به ترک آن کرده باشند؟ امام حسین علیه السلام حتی پس از شهادت امام حسن علیه السلام نیز تا مرگ معاویه پایبند به همان


1- صحیح بخاری، ج 6، ص 2600، ح 6687؛ فتح الباری، ج 13، ص 50 .

ص:384

صلحی بودند که برادر بزرگوارشان انجام دادند، چه رسد در حال حیات آن حضرت.

با این همه دروغ بافی ها ابن تیمیه باز در آخر می گوید: «آن کاری که حسن انجام داد بهتر از کار حسین بود و آنچه که حسن کرد دوست داشته تر بود در نزد خداوند و رسولش ... .» (1)

جهت روشن شدن دروغ های ابن تیمیه به خبر زیر توجه کنید:

پس از صلح امام حسن علیه السلام با معاویه، خوارج برای جهاد با معاویه برآمدند ودر نخیله جمع شدند. معاویه به امام حسن علیه السلامکه در حال برگشت به مدینه بودند نامه نوشت و آن حضرت را به جنگ با خوارج فرا خواند. امام حسن علیه السلام در جواب او این گونه نوشتند :

«لو آثرت أن أقاتل أحداً من أهل القبلة لبدأت بقتالک، فإنی ترکتک لصلاح الأمة و حقن دمائها؛ (2) اگر من جنگ با کسی از اهل قبله را اختیار می کردم و ترجیح می دادم، حتماً جنگ با تو را سر می کردم، ولی من به خاطر صلاح امت و پیشگیری از ریخته شدن خون آن ها جنگ با تو را ترک کردم.»

از این خبر ثابت می شود که امام حس علیه السلام جنگ با معاویه را حتی لازم تر از جنگ با خوارج می دانستند.

باز ابن تیمیه می گوید: «امّا این سخن که معاویه به حسن زهر داد (و او را به قتل رسانید) این از چیزهایی است که هرچند برخی از مردم آن را نقل کرده اند، ولی با دلایل شرعی یا اقرار معتبر ثابت نشده و کسی هم آن را با قاطعیت نقل


1- منهاج السنة، ج 4، ص 471.
2- الکامل فی التاریخ ابن اثیر، ج 2، ص 109.

ص:385

نکرده است. و این چیزی است که نمی توان به آن علم پیدا کرد و اعتقاد به آن اعتقاد بدون علم است.» سپس می گوید: «شکی نیست که حسن در مدینه بود ومعاویه در شام ... .»(1)

دلایل شهادت امام حسن علیه السلام به دست معاویه

عن أبی بکر بن حفص قال: إن سعدا والحسن بن علی ماتا فی زمن معاویة فیرون أنه سمه؛(2) طبرانی از ابوبکر بن حفص روایت کرده که می گوید: «سعد و حسن بن علی در زمان معاویه از دنیا چشم پوشیدند و (مردم) معقدند که معاویه بر او (بر امام حسن علیه السلام) زهر داده است.» سند این خبر کاملاً صحیح است.

دقت داشته باشیم که زیاد بن عمر از علمای وهابی در کتاب «من فضائل واخبار معاویه دراسة» می نویسد: این زیاده (مردم معقدند که معاویه بر او زهر داده است) در حاشیه یکی از چاپ های معجم طبرانی وارد شده ودر دیگر چاپ ها نیست.

این کذب و خدعه ای دیگری از اکاذیب وهابی هاست که از امامشان این گونه با دروغگویی دفاع از فاجران را یاد گرفته اند؛ زیرا ما در سه چاپ «معجم» طبرانی، این عبارت را در متن اخبار کتاب دیدیم که وجود دارد. البته این نویسنده برای معاویه خیلی از آیات را تطبیق کرده و فضائل زیادی را برایش ثابت خوانده واخبار سوء کردار و قتل های او و حتی اخبار پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله از قتل حجر بن عدی


1- منهاج السنة، ج 4، ص 469 و 470.
2- معجم الکبیر، ج 3، ص 71، ح 2694.

ص:386

ویارانش را رد وانکار کرده است؛ لذا از چنین افرادی این گونه افترائات تعجب آور نیست.

عن قتادة بن دعامة السدوسی قال: سمت جعدة ابنة الاشعث بن قیس الحسن بن علی وکانت تحته ورشیت علی ذلک مالا؛(1) قتاده می-گوید: «جعده دختر اشعث به شوهر خود حسن علیه السلام زهر داد و برای این کارش پول گرفت.

ذهبی سکوت کرده و این خبر و مطلب را رد نکرده است.

ابن عبدالبر می گوید:

قال قتادة وأبو بکر بن حفص: سم الحسن بن علی سمته امرئته بنت الأشعث بن قیس الکندی وقالت طائفة: کان ذلک منها بتدسیس معاویة إلیها وما بذل لها فی ذلک وکان لها ضرائر فالله أعلم؛ (2) قتاده و ابوبکر بن حفص گفته اند: به حسن بن علی زهر داده شد و همسرش دختر اشعث به وی زهر داد وطائفه ای گفته اند: دختر اشعث این کار را به امر معاویه انجام داد... .»

مدائنی از بزرگان قرن دوّم می گوید :

وکانت وفاته فی سنة تسع وأربعین وکان مرضه أربعین یوما وکانت سنه سبعا وأربعین سنة دس إلیه معاویة سما علی ید جعدة بنت الاشعث بن قیس زوجة الحسن وقال لها: إن قتلتیه بالسم فلک مأة ألف وأزوجک یزید إبنی. فلما سمت الحسن ومات به وفی لها بالمال ولم یزوجها من


1- المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 193، ح 4815.
2- الاستیعاب، ج 1، ص 115 و 141.

ص:387

یزید وقال لها: أخشی أن تصنع بابنی کما صنعت بابن رسول الله صلی الله علیه و آله؛(1) امام حسن در سال 49 هجری از دنیا رفت و چهل روز مریض بود و 47 سال داشت. معاویه به وسیله جعده به او زهر داد و به او وعده داد که اگر حسن را به زهر بکشی صد هزار به تو می دهم و تو را به همسری یزید درخواهم آورد. وقتی با زهر وی حسن چشم از دنیا پوشید معاویه به او پول را داد، ولی به ازدواج یزید در نیاورد؛ زیرا گفت: «می ترسم که پسرم را نیز به مانند پسر پیامبر بکشی.»

عین همین سخنان مداینی را زمخشری نیز در «ربیع الابرار» باب 81 نقل کرده است.

ومات الحسن شهیدا مسموما دس معاویة إلیه و إلی سعد بن أبی-وقاص -حین أراد أن یعهد إلی یزید ابنه بالامر بعده سما فماتا منه فی أیام متقاربة؛(2) ابوالفرج اصفهانی نیز می گوید: حسن با زهر شهید شد. معاویه وقتی خواست برای پس از خودش برای یزید از مردم بیعت گیرد، به (امام) حسن وسعد بن ابی وقاص زهر داد. آن دو در زمان نزدیک به هم چشم از دنیا بستند.

کان حضین بن المنذر الرقاشی أبوساسان یقول: ما وفی معاویة للحسن بشئ مما جعل له. قتل حجرا و أصحابه و بایع لابنه و لم یجعلها شوری و سم الحسن؛(3) بلاذری از حضین بن منذر رقاشی نقل کرده که معاویه به


1- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 16، ص 11.
2- مقاتل الطالبین، ص 50؛ شهر نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 16، ص 29.
3- انساب الاشراف، ج 3، ص 47؛ شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 17.

ص:388

صلحی که با حسن بسته و وعده هایی که داده بود به هیچ کدامش وفا نکرد. او حجر بن عدی را کشت برای پسرش یزید بیعت گرفت و به حسن زهر خورانید.»

حضین بن منذر از سرلشکران امیرالمؤمنین علیه السلام در جنگ صفین بوده و این خبر را مدائنی از او نقل کرده است و سندش صحیح است.

لمّا بلغ معاویة موت الحسن خرَّ ساجداً لِله... .(1) «وقتی خبر شهادت (امام) حسن به معاویه رسید (از خوش حالی) برای خداوند سجده کرد. (در بعضی کتاب ها آمده است: «تکبیر گفت و خوش حالی نمود.»

این اخبار که بیشترش صحیح است، به روشنی نقش شوم معاویه را رو کرده وخیلی روشن ثابت می کند که معاویه آن حضرت را به شهادت رسانیده است. البته معاویه مؤمنان فراوان از صحابه و تابعین را به قتل رسانیده که ما برخی از آن ها را در کتاب «صحیح بخاری و جایگاه صحیحش» ذکر نمودیم.

علل صلح امام حسن علیه السلام

یوسف بن مازین می گوید: مردی به طرف حسن بن علی علیه السلام برخاست وگفت: «ای سیاه کننده چهره مؤمنان ! امام حسن علیه السلام فرمودند: مرا آزار نده خدا تو را ببخشد. همانا پیامبر صلی الله علیه و آله در خواب دید که بنی امیه یکی پس از دیگری بر بالای منبر آن حضرت برآمده خطبه می خوانند. و این چیز پیامبر صلی الله علیه و آله را ناخوش


1- الامامة و السیاسة ابن قتیبه، ص 144 و 150؛ عقد الفرید، ج 4، ص 156؛ تاریخ خمیس بکری، ج2، ص 294 و 328؛ وفیاة الاعیان، ج 2، ص 66 و 67؛ حیاة الحیوان، ج 1، ص 83 و 84؛ ربیع الابرار، ج 4، ص 209؛ ترجمه امام حسن ابن عساکر، ص 231.

ص:389

آمد. آن گاه آیه ای: «انّا اعطیناک الکوثر» (همانا ما برایت کوثر را عطا نمودیم) (وکوثر نهری است در بهشت) نازل شد. و همچنین آیه ای: «ما نازل کردیم قرآن را در شب قدر. شب قدر بهتر از هزار ماه است» نازل شد. بنی امیه هزار ماه ملک وخلافت را به دست خواهند گرفت.»

راوی گوید: «ما حساب کردیم و همان گونه بود که امام حسن فرمود .»(1)

این حدیث بخشی از همان حدیثی است که در آن «شجره ملعونه در قرآن» نازل شده است که ظاهراً راویان این حدیث را مختصر و خلاصه نقل کرده اند که به آن حدیث نیز در این کتاب اشاره شده است.

سفیان ابن اللیل می گوید: «حسن وقتی از کوفه به مدینه برگشت، گفتم: ای خارکننده ای مؤمنان ! امام در پاسخ من فرمود: از علی شنیدم که می گفت: از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدم که می فرمود: «روز و شب به آخر نمی رسد مگر اینکه امر این امت به دست مرد شکم بزرگی خواهد افتاد که با خوردن سیر نمی شود و آن معاویه است. پس من دانستم که حتماً امر خدا واقع خواهد شد و به همین خاطر از ریختن خون بین من و او خود داری کردم. سفیان گفت: به خدا سوگند اگر همه-ای دنیا را به من


1- سنن ترمذی، ج 5، ص 115، ح 3408؛ تفسیر طبری، ج 30، ص 330، ح29192؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 170؛ تفسیر ابن کثیر، ج 4، ص 566 و دیگران، سند این حدیث صحیح است وابن کثیر نیز بر صحت سند آن اعتراف کرده است .

ص:390

بدهند به این اندازه که با شنیدن این حدیث خوش حال شدم، خوش حال نخواهم شد.» (1)

قول امام حسن علیه السلام: خلافت حق من است

حدثنی أبو عبید، قال: حدثنا فضل المصری، قال: حدثنا شریح بن یونس، قال: حدثنا أبو حفص الأبار، عن إسماعیل بن عبد الرحمن: أن معاویة أمر الحسن أن یخطب لما سلم الأمر إلیه، وظن أن سیحصر، فقال فی خطبته: إنما الخلیفة من سار بکتاب الله، وسنة نبیه صلی الله علیه و آله، ولیس الخلیفة من سار بالجور (وعطل سنن واتخذ الدنیا اما و ابا)، ذلک ملک ملک ملکاً یمتع به قلیلاً ثم تنقطع لذته وتبقی تبعته: «وإن أدری لعله فتنةٌ لکم ومتاعٌ إلی حین»؛(2) معاویه امام حسن علیه السلام را پس از صلح امر کرد که سخنرانی کند، وگمان کرد که آن حضرت از شکستگی نمی تواند حرفی بزنند. امام حسن علیه السلامخطبه خوانده و فرمودند: «همانا خلیفه کسی است که به کتاب خدا وسنت پیامبر صلی الله علیه و آله عمل کند، اما کسی که ظلم می کند (وسنت های الهی وپیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را تعطیل می کند ودنیا را پدر ومادر خود قرار می دهد)، خلیفه نخواهد بود واین پادشاهی است که ملکی را صاحب شده و مقدار کمی از آن بهره می گیرد، سپس لذتش قطع می شود وننگ وعذابش باقی می ماند. «چه می دانم


1- الفتن مروزی، ص 116، ح 267 و 422؛ سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 147؛ تاریخ ابن کثیر، ج 8، ص140؛ تاریخ ابن عساکر، ج 59، ص 151؛ کنز العمال، ج 11، ص 349، ح 31708، ج 13، ص588، ح 37513، با دو سند و لفظ.
2- مقاتل الطالبیین، ج 1، ص 20؛ ذخائر العقبی، ص 140؛ نظم درر السمطین، ص201.

ص:391

شاید این امتحانی است برای شما ومتاعی است تا زمان معین.» یادآور می شویم که زرندی حنفی این خبر را از امام حسین علیه السلام مقداری طولانی نقل کرده است.

عن الشعبی قال الحسن: ان هذا الامر الذی اختلفت فیه أنا ومعاویة إنما هو حق لی اترکه إرادة لاصلاح الامة و حقن دمائهم «وان ادری لعله فتنة لکم ومتاع الی حین»؛ (1) شعبی می گوید: «(امام) حسن فرمودند: این مسأله ای که من و معاویه بر سر آن با هم اختلاف نمودیم (و آن مسأله خلافت است) تنها حق من است. اما برای اصلاح امت و برای اینکه خون ها ریخته نشود، من آن را رها کرده (و تن به صلح با معاویه دادم .) از کجا می دانم شاید امتحانی باشد برای شما تا روز معینی .»

چنان که می بینید امام حسن علیه السلام می فرمایند: خلافت تنها حق من است، ولی ابن تیمیه معاویه را خلیفه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می داند، نه امام حسن را. همچنین می فرمایند که صلح با معاویه امتحانی برای امت اسلامی است. و این واقعیتی هست که قرآن کریم نیز در آیه «شجره ملعونه» بر آن تصریح کرده است.

بنی امیه میمون هایی هستند در منبر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله

پیامبراکرم صلی الله علیه و آله را روزی غمگین دیدند، وسبب آن را سؤال کردند، حضرت صلی الله علیه و آله فرمودند: در خاب دیدم که بنی امیه روی منبرهای زمین (مثل میمون) می چرخند. پس خداوند متعال این آیه را نازل فرمود: «وما جعلنا الرؤیا التی


1- معجم الکبیر، ج 3، ص 26، ح 2559؛ حلیة الاولیاء، ج 2، ص 37؛ الاستیعاب، ج1، ص388.

ص:392

أریناک الا فتنة للناس والشجرة الملعونة فِی القُرْآنِ وَنُخَوِّفُهُمْ فَمَا یَزِیدُهُمْ إِلاَّ طُغْیَانًا کَبِیرًا؛ وما آن رؤیایی را که به تو نشان دادیم، فقط برای آزمایش مردم بود; همچنین شجره ملعونه ( درخت نفرین شده) را که در قرآن ذکر کرده ایم. ما آنها را بیم داده (و انذار) می کنیم; اما جز طغیان عظیم، چیزی بر آنها نمی افزاید.»(1)

این خبر از امام حسین علیه السلام، ام المؤمنین عائشه، یعلی بن مره، ابن عمر وسعید بن مسیب روایت شده، و در گذشته از ابوهریره نیز به حدیثی در این موضوع اشاره شد و با سخن طبری و ابوالفدا نیز آن جا آشنا شدیم که گفته اند: اجماع بر این است که این آیه در مورد بنی امیه نازل شده است.

ملاحظه می کنید که سخن امام حسن علیه السلام نیز تصریح این آیه ی شریفه است و خداوند متعال خواسته است، مسلمین را از این طریق امتحان نماید تا کسانی که «فی قلوبهم مرض» است، بنی امیه را رهبران دینی خود قرار داده و از مخالفان بنی امیه عیب جویی کنند!.

امام حسن علیه السلام ومعرفی معاویه

همچنین شما توجه کنید که امام حسن علیه السلام چگونه از معاویه تعبیر می-کنند:

عن مولی الحسن بن علی قال: قال الحسن ابن علی أتعرف معاویة بن حدیج قال قلت: نعم قال: فإذا رأیته فأعلمنی فرآه خارجا من دار عمرو بن حریث فقال: هو هذا قال ادعه فدعاه فقال له الحسن: أنت الشاتم علیا عند ابن آکلة الأکباد أما والله لئن وردت الحوض ولن ترده لترنه


1- تفسیر ابن ابی حاتم، ج9، ص 168؛ در المنثور، ج 4، ص 191 با چهار سند، به نقل از ابن ابی-حاتم، ابن مردویه، بیهقی و ابن عساکر.

ص:393

مشمرا عن ساقه حاسرا عن ذراعیه یذود عنه المنافقین؛ (1) امام حسن علیه السلام به غلام خود فرمودند: آیا معاویه بن حدیج (خدیج) را می شناسی؟» گفت: آری. فرمودند: وقتی او را دیدی، به من خبر ده. آن گاه غلام، او را در بیرون از منزل عمرو بن حریث دید و به امام خبر داد که معاویه این است. فرمودند: او را به نزد من فرا بخوان. وقتی آمد امام علیه السلام به او فرمودند: تو همان کسی هستی که علی را نزد پسر زن جگرخوار (هند مادر معاویه که جگر حمزه سید الشهدا را در جنگ احد با دندان هایش تکه تکه کرده خایده بود) دشنام می دهی. به خدا قسم اگر (روز قیامت) به حوض وارد شوی که هرگز وارد نخواهی شد، حتماً علی را خواهی دید که با جدیت تمام منافقان را از سر حوض می راند.»

معاویه بن خدیج از صحابه است و کسی است که برای جلب رضایت معاویه بن ابی سفیان امیرالمؤمنین علیه السلام را بسیار دشنام می داد. خواننده عزیز خود می بینید که امام حسن علیه السلام چگونه از معاویه تعبیر می کنند.

این خبر در کتاب های زیر نیز وارد شده است، ولی بدون آوردن تعبیر «نزد پسر جگرخوار.» (2)


1- انساب الاشراف بلاذری، ح 3269؛ معجم الکبیر طبرانی، ج 3، ص 82، ح 2727؛ تاریخ ابن عساکر، ج 59، ص 28؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 130، از ابوکبیر.
2- المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 138؛ مسند ابویعلی، ج 12، ص 140؛ مجمع الزوائد، ج9، ص130، (با دو سند)؛ سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 39 و دیگران، سند های این خبر نیز صحیح است وحاکم نیز سند این خبر را صحیح دانسته است .

ص:394

علاوه بر این، همچنان که رسول خدا صلی الله علیه و آله از صلح امام حسن علیه السلام خبر دادند، از جنگ های امیرالمؤمنین علیه السلام وقیام امام حسین علیه السلام نیز خبر داده اند. و این دلالت بر این می کند که اولاً: سیره و عمل اهل بیت علیهم السلام به امر و دستور خداوند متعال و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بوده و همچنین عمل و رفتار هر کدام در زمان خود لازم و خواست اسلام بوده است. یعنی مصلحت اسلام باری به این است که باید صلح برقرار گردد و باری به این است که باید قیام انجام گیرد و باری هم به صورت دیگر. و امامان اهل بیت علیهم السلام هر کدام در زمان خود همان کاری را انجام دادند که مصلحت اسلام در آن بوده است. اگر مثلاً امام حسن در جای امام حسین ببودند، همان کاری را می کردند که امام حسین انجام دادند. و امام حسین علیه السلام هم اگر به جای امام حسن علیه السلام می بودند کاری جز همان که امام حسن کردند انجام نمی دادند؛ یعنی با معاویه صلح می کردند. نه اینکه ابن تیمیه و امثال او می گویند که امام حسن کاری کرد بر خلاف آنچه پدر و برادرش کرده بودند.

روش متناقض ابن تیمیه در برخورد با روایات

دکتر شریف محمود یکی از نویسندگان معاصر می گوید: «سخنان بدعت گزاران این زمان را پیگیری کردم و دیدم که اکثراً استدلالشان برگرفته شده از سخن ابن تیمیه است. به کمک خداوند قریب به چهل هزار صفحه یا بیشتر از سخنان ابن تیمیه را خواندم و دیدم که در باره ای پیامبر صلی الله علیه و آله و اهل بیت آن حضرت خطاهای زشتی مرتکب شده است. و تو آگاهی که جناب پیامبر صلی الله علیه و آله و اهل بیتش برای همه ما مهم تر از جناب ابن تیمیه است.»

باز همو می گوید: «مسلمانان همگی تعظیم خویشاوندان پیامبر صلی الله علیه و آله را رعایت می کردند تا این که در قرن هشتم ابن تیمیه آمد و گویا بین او بین پیامبر صلی الله علیه و آله و خاندانش دشمنی وجود

ص:395

داشته که هیچ فضیلتی در حق اهل بیت نیافته مگر اینکه آن را انکار کرده است، چه رسد به بی ادبی و تعبیرهای زشت بر ضد آن ها ... .(1)

این نویسنده در مورد امام حسن و حسین علیهما السلام می گوید: «جای تعجب است از ابن تیمیه که در باره صحابه جلیل ابوعبیده جراح می گوید: «... ابوعبیده زاهد ترین خلق در اموال، عابد-ترین آن ها برای خدا، مهربان ترین خلق برای مردم و دورترین آن ها از هوا و هوس بود. برای همین است که پیامبر صلی الله علیه و آله در باره ای او فرمود: «هر امتی امینی دارد و امین این امت ابوعبیده است»، ولی در باره ی حسن و حسین می گوید :

وأما کونهما أزهد الناس وأعلمهم فی زمانهم فهذا قول بلا دلیل؛(2) زاهد ترین و داناترین مردم بودن حسن وحسین در زمان خود سخنی است بدون دلیل.»

سپس در سخنان طولانی، شریف محمود می گوید: «زاهد ترین و داناترین بودن ابن تیمیه در زمان خودش نزد وهابی ها نیاز به دلیل ندارد، ولی زاهد ترین و داناترین بودن حسن وحسین که سرور جوانان اهل بهشت هستند، نزد آن ها نیاز به دلیل دارد... .» (3)

این نویسنده در باره ای امام سجاد علیه السلام نیز می گوید: «این امام بزرگ کسی است که ذریه امام حسین از پشت او بیرون شدند، ولی بن تیمیه در حق او اهانت می کند و گویا ابن تیمیه یکی از لشکریان یزید بن معاویه است ... .»(4)

ابن تیمیه در باره امیرالمؤمنین علیه السلام نیز می گوید:


1- اخطاء ابن تیمیه فی حق رسول الله و اهل بیته، ص 6 و 69.
2- منهاج السنة، ج 4، ص 41؛ اخطاء ابن تیمیه، ص 69.
3- اخطاء ابن تیمیه، ص 115.
4- اخطاء ابن تیمیه، ص 123.

ص:396

اما قوله إنه کان أشجع الناس فهذا کذب بل کان أشجع الناس رسول الله صلی الله علیه و آله؛(1) امّا این سخن که علی شجاع ترین مردم بوده است کذب و دروغ است، بلکه شجاع-ترین مردم پیامبر صلی الله علیه و آله بود.»

البته معلوم است که منظور گوینده شجاع ترین شخص بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله است و این برای هیچ کس پوشیده نیست، ولی نمی دانیم چرا ابن تیمیه خود را به نادانی می زند وچنین می گوید. مگر ابن تیمیه آن گاه که ابوعبیده را زاهد ترین وعابد ترین مردم معرفی کرد، منظورش این بود که ابوعبیده از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نیز زاهد تر و عابد تر است؟ بلکه مسأله آن است که ابن تیمیه تحمل خواندن و شنیدن واعتراف به هیچ گونه فضائلی در حق اهل بیت علیهم السلام را ندارد.

ابن تیمیه و امام حسین علیه السلام

ابن تیمیه در باره ی خروج وجنگ امام حسین علیه السلام بارها این سخن را تکرار کرده و می گوید: «در خروج حسین (علیه یزید) نه مصلحت دین بود و نه دنیا، بلکه در خروج و کشته شدنش فسادی بود که اگر در شهر خودش می نشست آن فساد به وجود نمی آمد.» (2)

باز همو می گوید: «بلکه حسین (با این کار خود) با دستور پیامبر صلی الله علیه و آله مخالفت کرد و اگر این کار را نمی کرد بعد از او این همه فتنه برپا نمی-شد.»(3)


1- منهاج السنة، ج 8، ص 76.
2- منهاج السنة، ج 4، ص 530.
3- همان، ج 4، ص 531.

ص:397

باز همو می گوید: «این عمل حسین (یعنی خروجش علیه یزید) یک نوع اجتهاد نزدیک به خیال و گمان و نوعی هوا خواهی پنهان بود که سزاوار است در این گونه موارد از چنین شخص پیروی نشود هر چند از اولیای خدا و از متقین باشد.» (1)

باز همو می گوید:

هذا رأی فاسد فإن مفسدته أعظم من مصلحته و قل من خرج علی إمام ذی سلطان إلا کان ما تولد علی فعله من الشر أعظم مما تولد من الخیر؛(2) «این (یعنی خروج امام حسین علیه السلام) رأی و تصمیمی است فاسد؛ زیرا فسادش بزرگ تر از مصلحتش است؛ زیرا خیلی کم است که کسی بر پیشوای صاحب سلطنت خروج کند، مگر اینکه بدی هایی که به وجود آورده از خوبی هایی که به دنبال آورده است بزرگ تر بوده.»

باز همو می گوید:

ویزید لیس بأعظم جرما من بنی إسرائیل کان بنو إسرائیل یقتلون الأنبیاء وقتل الحسین لیس بأعظم من قتل الأنبیاء؛ (3) گناه یزید بزرگ تر از گناه بنی اسرائیل نبود. بنی اسرائیل انبیا را می کشتند و کشتن حسین بزرگ تر از قتل انبیا نیست.»

این گونه ابن تیمیه با قیام امام حسین علیه السلام مخالفت می کند و وهابی ها نیز با پیروی از رهبر خود قیام امام حسین علیه السلام را نافرمانی با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می دانند گرچه غالبا این عقیده اموی خود را آشکار نمی-سازند.


1- همان، ج 4، ص 534.
2- همان، ج 2، ص 241.
3- همان، ج 2، ص 247.

ص:398

این اعتقاد و سخنان ابن تیمیه و وهابیت در حالی است که در جای خود ثابت شده است که پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و زمین و آسمان و جن و انس به خاطر عظمت و بزرگی قیام آن حضرت برای مظلمیت امام حسین علیه السلامگریه کرده و عزا گرفته اند. همچنین دقت کنید که، وقتی اهل بیت علیهم السلام رهبر رسمی جامعه هستند، اگر کسی بر آن ها خروج کند، ابن تیمیه تقصیر را متوجه اهل بیت علیهم السلام می کند چنان که در گذشته اشاره شد و آن هنگام این سخنانش را که اشاره کردیم، فراموش می کند. این برخورد های متفاوت چیزی جز به خاطر بغض و دشمنی ابن تیمیه نسبت اهل بیت علیهم السلام نمی باشد.

ابن تیمیه وتکذیب حوادث بعد از قتل امام حسین علیه السلام

اشاره

ابن تیمیه می گوید: «کشته شدن انبیا و بسیاری از دیگران و کشته شدن عثمان و... گناهش بزرگ تر بود از کشته شدن حسین. به این دلیل و دلایل دیگر روشن می شود که بسیاری از چیزهایی که در باره آن (یعنی در باره کشته شدن امام حسین علیه السلام) روایت شده است دروغ است. مثل باریدن خون از آسمان (بعد از کشته شدن امام حسین علیه السلام)، سرخی در روز قتل حسین و همچنین اینکه در دنیا سنگی از زمین برداشته نشد، مگر اینکه در زیر آن خون بود. این ها همه کذب و دروغ هستند.» (1)

جواب: پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در حال حیات خویش بارها در باره ای واقعه ای کربلا سخن می گفته و آن را یادآوری می کردند. و این اخبار به حد تواتر رسیده است. ما به برخی از این احادیث که ابن تیمیه آن ها را تکذیب کرده است وواقعه های


1- منهاج السنة، ج 4، ص 560.

ص:399

دیگری که پس از حادثه کربلا رخ داده است اشاره می کنیم تا عظمت حرکت امام حسین علیه السلام روشن گردد.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وبوسه بر خاک کربلا

در حدیث صحیح از ام سلمه (یکی از همسران پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله) روایت شده است که می گوید:

أن رسول الله صلی الله علیه و آله اضطجع ذات لیلة للنوم فاستیقظ و هو حائر ثم اضطجع فرقد ثم استیقظ و هو حائر دون ما رأیت به المرة الأولی ثم اضطجع فاستیقظ و فی یده تربة حمراء یقبلها فقلت: ما هذه التربة یا رسول الله؟ قال: أخبرنی جبریل علیه الصلاة السلام أن هذا یقتل بأرض العراق للحسین فقلت لجبریل أرنی تربة الأرض التی یقتل بها فهذه تربتها؛(1) «همانا پیامبر صلی الله علیه و آله در آن روز برای خواب دراز کشیده بودند، پس با نگرانی بیدار شدند سپس باز خوابیدند و باز با نگرانی و حیرت-زده بیدار شدند که از بار اول فرق داشت. سپس باز خوابیدند و بیدار شدند در حالی که در دستان آن حضرت صلی الله علیه و آله خاک بود و آن را می-بوسیدند. من گفتم: این خاک چه است ای رسول خدا صلی الله علیه و آله؟ فرمودند: جبرئیل به من خبر داد که همانا این حسین در سرزمین عراق کشته می شود. پس من به جبرئیل گفتم: خاک آن سرزمینی را که حسین در آن کشته می شود برای من نشان بده، و این هم خاک آن سرزمین است.


1- المستدرک علی الصحیحین، ج 4، ص 498، ح 8202؛ معجم الکبیر، ج 23، 308.

ص:400

این خود نشانه عظمت این قیام و حتی قداست زمینی را که قیام در آن رخ داده، نشان می دهد. یادآور می شویم که این حدیث را حاکم و ذهبی به شرط بخاری و مسلم صحیح دانسته اند. البانی برخی سند های این حدیث را در صحیحه اش وارد کرده و گفته است: در این احادیث هیچ گونه قداستی برای خاک کربلا ذکر نشده و ... . ولی به این حدیث حدیث اشاره نکرده و به پیروان مکتب اهل بیت علیه السلام حمله کرده است.

اخبار پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله از داستان کربلا و گریه بر امام حسین علیه السلام

اما احادیث دیگری که در این زمینه وارد شده است:

1. ام سلمه می گوید: «حسن و حسین در نزد پیامبر صلی الله علیه و آله، در خانه من بازی می کردند که جبرئیل نازل شد و گفت: ای محمد صلی الله علیه و آله به درستی که امت تو این فرزندت را پس از تو به قتل می رسانند». پس از آن پیامبر صلی الله علیه و آله حسین را به سینه خود چسپانده شروع به گریه کردند. ام سلمه می گوید: سپس پیامبر صلی الله علیه و آله خطاب به من فرمودند: این خاک امانت است در نزد تو. آن گاه آن خاک را بوییده وفرمودند: بوی کربلا است. باز فرمودند: ای ام سلمه ! هر وقت این خاک تبدیل به خون شد، بدان که پسرم حسین کشته شده است. من آن خاک را در شیشه گذاشتم. سپس به آن نگاه کرده می گفتم: «به درستی که آن روزی که این خاک تبدیل به خون می شود روزی بزرگی خواهد بود.» (1)


1- معجم الکبیر؛ ج1، ص 467؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 189؛ خصائص الکبری، ج2، ص190؛ احادیث صحیحه البانی، ج 3، ص 245، ح 1171 .

ص:401

2. عبد الله بن نجی عن أبیه أنه سار مع علی وکان صاحب مطهرته، فلما حاذی (نینوی) وهو منطلق إلی صفین، فنادی علی: أصبر أباعبدالله: أصبر أباعبدالله بشط الفرات، قلت: وماذا؟ قال: دخلت علی النبی صلی الله علیه و آله ذات یوم وعیناه تفیضان، قلت: یا نبی الله أغضبک أحد؟ ما شأن عینیک تفیضان؟ قال: بل قام من عندی جبریل قبل فحدثنی أن الحسین یقتل بشط الفرات فقال: هل لک إلی أن أشمک من تربته؟ قال: قلت: نعم، فمد یده فقبض قبضة من تراب فأعطانیها، فلم أملک عینی أن فاضتا؛(1) امیرالمؤمنین علیه السلام وقتی به طرف صفین حرکت کردند، هنگام عبور از کربلا فریاد زدند: «صبر کن ای اباعبدالله! که زمین از اشک چشم آن حضرت تر شد. راوی می گوید: من پرسیدم که چه شده است؟ فرمودند: روزی به نزد پیامبر صلی الله علیه و آله وارد شدم ودیدم که آن حضرت گریه می کردند. پرسیدم: چه شده ای رسول خدا! آیا کسی شما را به غضب آورد؟ چرا گریه می کنید؟ پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: «هم اکنون جبرئیل از نزد من رفت. او به من خبر داد که حسین در ساحل دریا کشته می شود وبه من گفت: دوست داری خاک او را برایت ببویانم؟ گفتم: آری. آن گاه برایم از خاک کربلا آورد ومن نمی توانم خود داری کنم از اینکه چشمانم اشک بریزد وگریه بکنم.» این حدیث از عبد الله بن نجی، از پدرش وشعبی روایت شده وهیثمی سند آن را صحیح دانسته است.


1- مسند احمد، ج 2، ص 61 و 62؛ معجم الکبیر، ج 2، ص 105، ح 2811 و 2823 و 2824 و 2826؛ مجمع الزاید، ج 9، ص 187؛ تاریخ ابن کثیر، ج 8، ص 199؛ احادیث صحیحه البانی، ج3، ص 245، ح1171.

ص:402

3. باز هم ام سلمه می گوید: «جبرئیل در نزد پیامبر صلی الله علیه و آله بود و( امام) حسین به همراه من. ناگهان حسین گریه کرد. من او را رها کردم و او به نزد پیامبر صلی الله علیه و آله رفت و جبرئیل فرمود: ای محمد صلی الله علیه و آله ! حسین را دوست داری؟ فرمودند: آری. جبرئیل فرمود: به درستی که به زودی امتت او را می کشند. اگر می خواهی خاک آن سرزمینی را که در آن کشته می شود به تو نشان دهم. پس آن را نشان داد. وآن سرزمینی بود که به آن کربلا گفته می شود و پیامبر صلی الله علیه و آله با شنیدن این خبر شروع به گریه کردند .»

این حدیث از امیرالمؤمنین علیه السلام، ام سلمه، ام الفضل، ابن عباس، عایشه، اسماء، انس بن مالک، انس بن حارث، زینب بنت جحش، ابوطفیل، ابوامامه، ابوسلمه بن عبدالرحمان، ابوهرسم و نجی حضرمی روایت شده است.

این واقعه در خانه ام سلمه بارها رخ داده است که از ام سلمه با بیش از ده سند روایت شده است. همچنین خبردهنده این واقعه به پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله تنها جبرئیل نبوده است، بلکه دو مرتبه آن را فرشته باران و بار دیگر هشت نفر از فرشتگان، بار دیگر یک فرشته پس از اذن گرفتن از خداوند متعال خبر داده اند. اما خود جبرئیل این خبر را چند بار به آن حضرت یادآوری کرده است. و در همه-ای این مراتب آن حضرت با بی تابی گریه می کردند. و در برخی آن ها خاک آن سرزمین را می بوئیدند و می بوسیدند که برای آگاهی می توان به کتاب های زیر مراجعه کرد.(1) هیثمی این حدیث را با سند های زیاد روایت کرده و شش سند از


1- مسند احمد، ج 1، ص 85، ح 648 و ج 3، ص 242 و 265، ح 13820 و 13563 و ج 6، ص294، ح26567؛ مصنف ابن ابی شیبه، ج 7، ص 478، ح 37367؛ الآحاد و المثانی، ج 1، ص310، ح 429؛ صحیح ابن حبان، ج 15، ص 142، ح6742؛ معجم الکبیر، ج2، ص 106 از ح2813 الی 2821؛ ج3، ص106 و 109، ح2811 و 2813 و 2814 و 2817 و 2819 و 2821 و 2824 و 2826، ج 8، ص 285، ح8096، ج 23، ص 289 و 308، ح 367 و 697، ج24، ص 54، ح 151؛ مسند ابویعلی، ج 1، 298، ح363 و ج 6، ص 129، ح3402؛ معجم الاوسط ج6، ص249، ح 6316؛ المستدرک علی الصحیحین، ج3، ص 194 و 197، ح 4818 و 4826 و ج 4، ص440، ح 8202؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 187 الی 191؛ مسند بزار، ج 3، ص 101، ح884؛ طبقات ابن سعد، ج 5، ص 91، ج 7، ص 80؛ سیر اعلام النبلاء ج3، ص288 الی 290؛ تهذیب التهذیب، ج 2، ص 301 و ج 6، ص 408.

ص:403

روایت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سه سند از امیرالمؤمنین علیه السلام را در این موضوع صحیح، حسن و یا رجالش را ثقات دانسته است.

چنان که ملاحظه می کنید این اخبار در مجموع متواتر هستند، ولی امثال ابن تیمیه نمی توانند این را تحمل کنند. حتماً دور نیست که اگر ابن تیمیه در باره ای این احادیث نظری می داد این بود که به راحتی آن ها را تکذیب می کرد؛ چنان که در احادیث دیگر این کار را کرده است.

همچنین اخبار مختلف در این موضوع از امیرالمؤمنین و امام حسین علیهما السلام نیز وارد شده است که به برخی از آن اخبار اشاره می کنیم:

اخبار امیرالمؤمنین و امام حسین علیهما السلام در مورد داستان کربلا

عن علی قال: لیقتلن الحسین ظلما وإنی لأعرف بتربة الأرض التی یقتل فیها قریبا من النهرین؛ (1) امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: حسین قطعا با ظلم کشته خواهد شد. و همانا من تربت زمینی را که در آن کشته می شود می شناسم که


1- مصنف ابن ابی شیبه، ج 6، ص 204، ح 30680 و ج 7، ص 477، ح 37365؛ معجم الکبیر ، ج3، ص111، ح 2824 ؛ سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 290؛ مجمع الزوائد ، ج 9، ص 190.

ص:404

در نزدیکی دو نهر آب خواهد بود. هیثمی رجال این سند را ثقات دانسته وشعیب نیز سخن هیثمی را در سیر ذهبی نقل کرده است.

وعن أبی حبرة قال: صحبت علیا حتی أتی الکوفة فصعد المنبر فحمد الله وأثنی علیه ثم قال کیف أنتم إذا نزل بذریة نبیکم بین ظهرانیکم قالوا إذا نبلی الله فیهم بلاءا حسنا فقال و الذی نفسی بیده لینزلن بین ظهرانیکم ولتخرجن إلیهم فلتقتلنهم ثم أقبل یقول: هم أوردوه بالغرور وغردوا * أجیبوا دعاه لا نجاة ولا عذرا؛(1) ابوحبره می گوید: همراه علی بودم تا این که او به کوفه آمد و به منبر رفت و پس از حمد و ثنای الهی گفت: شما چه حال خواهید داشت زمانی که اهل بیت پیامبرتان به شهر شما فرود بیایند؟ گفتند: آن زمان خداوند ما را در مورد اهل بیت امتحان خوبی خواهد کرد. امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: به خدا سوگند آن ها به شهر و حضور شما خواهند آمد و شما به طرف آن ها خارج خواهید شد و قطعا با آن ها خواهید جنگید. سپس از دعوت و فریب دادن آن ها و عذر نداشتن و نجات نیافتن قاتلینشان در قالب شعر خبر دادند.

این خبر از ابوحبره ومجاهد روایت شده وهیثمی در باره سند خود می گوید: در سندش سعد بن وهب است که من او را نشناختم وما بقی رجال این خبر ثقه هستند وسند مجاهد در نقل بلاذری همه رجالش ثقه هستند.

وعن أبی هرثمة قال کنت مع علی بنهر کربلاء فمر بشجرة تحتها بعر غزلان فأخذ منه قبضة فشمها ثم قال یحشر من هذا الظهر سبعون ألفا


1- انساب الاشراف، ج2، ص409؛ معجم الکبیر، ج3، ص110؛ مجمع الزوائد، ج9، ص191.

ص:405

یدخلون الجنة بغیر حساب؛(1) ابوهریمه می گوید: همراه علی علیه السلام در نهر کربلا بودم ، پس از زیر درختی عبور کرد ... یک مشت از آن برداشت و ان را بویید سپس فرمود: از این جا هفتاد هزار نفر محشور می شوند که (در این جا قومی کشته می شوند که) بدون حساب وارد بهشت می شوند.

هیثمی رجال سند این خبر را ثقات دانسته است و سند ابن حجر نیز که از ابن سعد نقل کرده صحیح است.

عن شیبان بن مخرم وکان عثمانیا قال: إنی لمع علی إذ أتی کربلاء فقال: یقتل بهذا الموضع شهداء لیس مثلهم شهداء إلا شهداء بدر فقلت: بعض کذباته وثم رجل حمار میت فقلت لغلامی: خذ رجل هذا الحمار فأوتدها فی مقعده وغیبها فضرب الظهر ضربة فلما قتل الحسین بن علی انطلقت ومعی أصحابی فإذا جثة الحسین بن علی علی رجل ذلک الحمار وإذا أصحابه ربضة حوله؛(2) شیبان که عثمانی (ناصبی) بود می-گوید: من همراه علی بودم زمانی که او به کربلا آمد وگفت: در این مکان شهدایی کشته می شوند که کسی جز شهدای بدر مانند آن ها نخواهند بود. من گفتم: این بعضی از دروغ هایش است... پس وقتی حسین کشته شد همراه اصحابم رفتیم وناگهان دیدم که جسد حسین بن علی بر پای آن حمار است واصحابش در اطرافش.


1- مصنف ابن ابی شیبه، ج 8، ص 633؛ معجم الکبیر طبرانی، ج 3، ص 111؛ مجمع الزوائد هیثمی، ج 9، ص 191؛ تهذیب التهذیب، ج 2، ص 301 با سند دیگر به نقل از ابن سعد.
2- معجم الکبیر، ج 3، ص 111؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 191؛ تاریخ ابن عساکر، ج14، ص 221 و222 با دو سند.

ص:406

هیثمی می گوید: در سند این خبر عطا بن سائب است که او ثقه است ولی اختلاط پیدا کرده وبقیه ثقات هستند.

عن سالم قال: قال عمر بن سعد للحسین: إن قوما من السفهاء یزعمون أنی قاتلک قال: لیسوا بسفهاء ولکنهم حلماء ثم قال: والله إنه لیقر عینی أنک لا تأکل بر العراق بعدی إلا قلیلا؛ (1) عمر بن سعد (سرلشکل یزید در کربلا) به امام حسین گفت: انسان های نادان و احمق گمان می کنند که من تو را خواهم کشت. امام حسین علیه السلام فرمودند: آن ها احمق نیستند، بلکه بردبار و حلیم اند. سپس فرمودند: به خدا سوگند (با شهادت) قطعا چشمانم روشن می شود، اما تو از گندم عراق جز مقدار اندک نخواهی خورد.

سند این خبر صحیح است.

عن ابن سیرین عن بعض أصحابه قال: قال علی لعمر بن سعد: کیف أنت إذا قمت مقاما تخیر فیه بین الجنة والنار فتختار النار؛(2) ابن سیرین از اصحابش نقل کرده که امیرالمؤمنین علیه السلام به عمر بن سعد فرمودند: چه حال خواهی داشت زمانی که بین انتخاب بهشت و جهنم مخیر می شوی و جهنم را اختیار خواهی کرد.

رجال این سند نیز علی الظاهر ثقه هستند.

رسول اکرم صلی الله علیه و آله که این همه خبر از واقعه کربلا داده اند، در میان آن ها حتی یک خبر هم وجود ندارد که در آن امام حسین علیه السلامرا از این حرکت برحذر داشته


1- تهذیب التهذیب ابن حجر، ج 7، ص 396، رقم 747؛ تاریخ الاسلام، ج 1، ص 603؛ تاریخ ابن عساکر، ج 45، ص 48.
2- تاریخ الاسلام ذهبی، ج 1، ص 603؛ تاریخ ابن عساکر، ج 45، ص 49؛ تهذیب الکمال، ج 31، ص 359؛ کنز العمال، ج 13، ح 33723.

ص:407

باشند، بلکه برعکس خبر تشویق آن حضرت در کتاب ها وارد شده است که با آنها نیز آشنا خواهیم شد. با وجود این ابن تیمیه از این همه اخبار چشم پوشیده ودر مقابل، سعی کرده است یزید ومعاویه را پاک جلوه دهد.

این اخبار خود به تنهایی جایگاه قیام امام حسین علیه السلامرا روشن می کند وعظمت آن قیام را ثابت می سازد. ولی مضافا بر این حتی در خبر محدثین اهل سنت وارد شده است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله امام حسین علیه السلامرا برای خروج به طرف عراق وکربلا امر فرموده اند.

دستور مستقیم پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به امام حسین علیه السلام برای خروج

وکتب عبد الله بن جعفر بن أبی طالب إلیه کتابا یحذره أهل الکوفة و یناشده الله أن یشخص إلیهم فکتب إلیه الحسین: إنی رأیت رؤیا و رأیت فیها رسول الله صلی الله علیه و آله وأمرنی بأمر أنا ماض له ولست بمخبرها أحدا حتی ألاقی عملی؛(1) عبدالله بن جعفر به امام حسین علیه السلام نامه نوشت و با خواهش از حضرت خواست به عراق سفر نکنند. امام حسین علیه السلام در پاسخ او نوشتند: همانا من پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را در خواب دیدم وحضرت مرا به کاری امر فرمودند ومن برای انجام آن امر می روم و از آن امر به کسی خبر نمی دهم تا این که با آن ملاقات کنم.

ذهبی در خبر دیگری نیز این واقعیت را نقل کرده است. (2)


1- تاریخ طبری، ج 4، ص 292؛ تاریخ ابن عساکر، ج 14، ص 209؛ سیر اعلام النبلاء، ج3، ص297، شرح حال امام حسین علیه السلام؛ تاریخ الاسلام ذهبی، ج 5، ص 9؛ تهذیب الکمال، ج 6، ص418.
2- سیر اعلام النبلاء، ج 3 ، ص 297 شرح حال امام حسین علیه السلام.

ص:408

فرمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بر یاری امام حسین علیه السلام

أنس بن الحارث قال: سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله یقول للحسین بن علی علیه السلام: «إن ابنی هذا یقتل بأرض یقال لها کربلاء، فمن شهد ذلک منکم فلینصره» فخرج أنس بن الحارث إلی کربلاء، فقتل مع الحسین بن علی علیهما السلام؛(1) انس بن حارث می گوید: از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدم که در باره (امام) حسین می-فرمود: همانا این فرزندم در سرزمین کربلا کشته می شود، پس هر که از شما آن را درک نمود، پس او را یاری کند. ابن عساکر بعد از نقل این حدیث می گوید: این حدیث از طریق بهتر از این نیز روایت شده که در گذشته آن را نقل کردیم.

غضب خداوند متعال به خاطر قتل امام حسین علیه السلام

عظمت حرکت امام حسین علیه السلام را اخبار زیر بیشتر روشن می کند:

1. عن ابن عباس قال: أوحی الله إلی نبیکم صلی الله علیه و آله أنی قتلت بیحیی بن زکریا سبعین ألفا وأنی قاتل بابن ابنتک سبعین ألفا وسبعین ألفا؛(2) ابن عباس می-گوید: «خداوند متعال به پیامبر صلی الله علیه و آله وحی فرمود که من به انتقام


1- تاریخ الکبیر بخاری، ج 2، ص 30، شرح رقم 1383؛ اسد الغابه، ج 1، ص 123 و 349؛ تاریخ ابن عساکر، ج 14، ص 224؛ الاصابه ابن حجر، ج 1، ص 271، رقم 266، تاریخ ابن کثیر، ج 8، ص217؛ کنز العمال، ج 12، ص 126، ح 34314.
2- المستدرک علی الصحیحین، ج 2، ص 319 و 648، ح 3147 و 4152، ج 3، ص178، ح4822؛ تاریخ بغداد، ج 1، ص 142؛ تهذیب التهذیب، ص 2، ص 305؛ تذکرة الحفاظ، ج1، ص 77، ح73؛ سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 342؛ تفسیر قرطبی، ج 10، ص 219.

ص:409

خون یحیی بن ذکریا علیه السلام هفتاد هزار نفر را به قتل رساندم. وبه انتقام خون پسر دختر تو (حسین علیه السلام) دو برابر این عدد را به قتل می رسانم.»

حاکم و ذهبی سند این حدیث را صحیح دانسته اند.

حضور پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و مشاهده قتل امام حسین علیه السلام

2. حدثنی سلمی قال: دخلت علی أم سلمة و هی تبکی فقلت: ما یبکیک؟ قالت: رأیت رسول الله صلی الله علیه و آله فی المنام یبکی و علی رأسه و لحیته التراب فقلت: ما لک یا رسول الله صلی الله علیه و آله؟ قال: شهدت قتل الحسین آنفا؛ سلمی می گوید: «به نزد ام سلمه داخل شدم و دیدم که او گریه می کند. گفتم: چرا گریه می-کنی؟ گفت: پیامبر صلی الله علیه و آله را در خواب دیدم که سر و ریش آن حضرت خاک آلود و غبار آلود بود. پرسیدم: ای رسول خدا ! به شما چه شده است ؟» فرمودند: چند لحظه قبل شاهد کشته شدن حسین بودم .» (1)

این حدیث را از ام سلمه، سلمی و شهر ابن حوشب و سلمان روایت کرده اند. سلمی در سند این خبر خانمی از انصار است؛ چنان که ابن اثیر تصریح کرده است، (2) ولی برخی سعی کرده اند این سلمی را غیر از سلمی انصاری معرفی و به جهالت


1- سنن ترمذی، ج 5، ص 323 و 657، ح 3771 و 3860؛ تاریخ الکبیر بخاری، ج 3، ص 324، ح1098؛ معجم الکبیر، ج 23، ص 373، ح 884؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 4، ص 19، ح6764؛ اسماء الرجال، ج 2، ص 141؛ سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص316؛ تاریخ الاسلام، ج 5، ص 17؛ تاریخ ابن عساکر، ج 14، ص 238؛ تهذیب التهذیب، ج 2، ص 307؛ تاریخ ابن کثیر، ج8، ص 200، سند این حدیث صحیح است.
2- جامع الاصول من احادیث الرسول ابن اثیر، ج 1، ص 6651، ح 6567 .

ص:410

وی حکم کنند. باید دقت داشته باشیم که هیچ دلیلی بر اینکه این سلمی غیر از همان سلمی انصاری باشد وجود ندارد.

3. عن ابن عباس رضی الله عنهما قال: رأیت النبی صلی الله علیه و آله فیما یری النائم نصف النهار أشعث أغبر معه قارورة فیها دم فقلت: یا نبی الله ما هذا؟ قال: هذا دم الحسین و أصحابه لم أزل التقطه منذ الیوم قال: فأحصی ذلک الیوم فوجدوه قتل قبل ذلک بیوم؛ ابن عباس می گوید: «پیامبر صلی الله علیه و آله را نصف روز در خواب دیدم که آشفته، پریشان و غبار آلود بودند. در دست آن حضرت شیشه ای بود که خون داشت. پرسیدم: این چیست ای رسول خدا؟ فرمودند: این خون حسین و یارانش است.»(1)

یادآور می شویم که سند این حدیث را حاکم، ذهبی، هیثمی ، بوصیری، البانی وشعیب ارنؤوط صحیح دانسته اند واین دو خبر یکدیگر را تأیید و تقویت می کنند.

سر مبارک امام حسین علیه السلام وتلاوت قرآن

المنهال بن عمرو قال: أنا والله رأیت رأس الحسین حین حمل وأنا بدمشق وبین یدی الرأس رجل یقرأ سورة الکهف حتی بلغ قوله تعالی أم حسبت أن أصحاب الکهف والرقیم کانوا من آیاتنا عجبا فأنطق الله الرأس بلسان


1- مسند احمد، ج 1، ص 242 و 283، ح 2165 و2553، فضائل الصحابة، ج2، ص 779 و781، ح1381 و1389؛ معجم الکبیر، ج 2، ص 110، ح 2822؛ تاریخ الاسلام، ج 5، ص 17؛ سیرو اعلام النبلاء، ج 3، ص 315؛ المستدرک علی الصحیحین، ج4، ص439، ح8201؛ الاصابه، ج 1، 144، تاریخ ابن کثیر، ج8، ص 200؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 193 و 194؛ مشکاة المصابیح، ج 3، ص347، ح6172.

ص:411

ذرب فقال: أعجب من أصحاب الکهف قتلی وحملی؛(1) منهال می گوید: زمانی که سر (امام حسین) را حمل نمودند من در شام بودم و پیشا پیش سر مبارک مردی سوره کهف را تلاوت می کرد تا این که به این آیه رسید: آیا گمان کردی اصحاب کهف و رقیم از آیات عجیب ما بودند؟ به خدا سوگند دیدم و شنیدم که خداوند متعال سر مبارک را به سخن آورد تا این که با زبان گویا گفت: کشتن من و حمل سرم عجیب تر از داستان اصحاب کهف است.

گریه و عزاداری جنیان برای امام حسین علیه السلام

1. ام سلمه می گوید: سمعت الجن تنوح علی الحسین بن علی؛ «وقتی که (امام) حسین به شهادت رسید، من شنیدم که جنیان برای آن حضرت گریه ونوحه و زاری می کردند.» (2)

خبر گریه جنیان بر آن حضرت از ام سلمه، زهری، ام جابر، امام باقر علیه السلام، ابوخباب، عباد بن صحیب، محمد مسقلی، بنت عبدالرحمن، حبیب بن ابی-ثابت وعمار بن ابی عمار روایت و نقل شده است. هیثمی و ذهبی و شعیب ارنؤوط در حاشیه سیر ذهبی سندی را که با آن روایت کرده اند صحیح دانسته اند و در مجموع این اخبار چنان که ملاحظه می کنید در حد تواتر است.


1- تاریخ ابن عساکر، ج 60، ص 370؛ سبل الهدی والرشاد، ج 11، ص 76؛ الخصائص الکبری سیوطی، ج 2، ص 193.
2- معجم الکبیر، ج 3، ص121، ح 2862 الی 2867؛ فضائل الصحابه احمد، ج 2، ص 776، ح1373؛ الآحاد والمثانی، ج 1، ص 308، ح 425؛ معرفة الصحابه ابونعیم، ج 5، ص 330، ح1685؛ تاریخ الاسلام، ج5، ص 17؛ سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص316 با سه سند؛ کامل ابن اثیر، ج 3، ص 301؛ تهذیب التهذیب؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 199؛ تاریخ ابن کثیر، ج 8، ص 200 و 219؛ الاصابه ابن حجر

ص:412

2. میمونه می گوید: « سمعت الجن تنوح علی الحسین بن علی؛ من شنیدم که جن ها برای حسین فریاد و زاری می کردند.»(1)

هیثمی سند این حدیث را صحیح دانسته است.

3. ام سلمه می گوید: «ما سمعت نوح الجن منذ قبض النبی صلی الله علیه و آله إلا اللیلة وما أری ابنی إلا قبض -تعنی الحسین- فقالت لجاریتها: اخرجی اسألی فأخبرت أنه قد قتل وإذا جنیة تنوح:

ألا یا عین فاحتفلی بجهد... ومن یبکی علی الشهداء بعدی

علی رهط تقودهم المنایا... إلی متجبر فی ملک عبد؛(2) از وقتی که پیامبر صلی الله علیه و آله از دنیا رفتند، گریه و نوحه جن را نشنیده بودم مگر همین شب. واین نوحه به این خاطر است که پسرم حسین کشته شد ... .»

4. عن حبیب بن أبی ثابت قال: سمعت الجن تنوح علی الحسین وهی تقول: مسح النبی جبینه فله بریق فی الخدود

أبواه فی علیا قریش وجده خیر الجدود (3) حبیب ابن ابی ثابت می گوید: جنیان را شنیدم که برای (امام) حسین نوحه و گریه و زاری می کردند... .

5. عن أبی جباب الکلبی، قال: حدثنی الجصاصون قالوا: «کنا إذا خرجنا باللیل إلی الجبانة عند مقتل الحسین، سمعنا الجن ینوحون علیه یقولون:


1- معجم الکبیر، ج 3، ص 121، ح 2868؛ معرفة الصحابه ابونعیم، ج 5، ص 330، ح 1684؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 199 .
2- معجم الکبیر، ج 3، ص 121، ح 2869؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 199 و 200؛ سبل الهدی والرشاد، ج11، ص 76.
3- معرفة الصحابه ابونعیم، ج 5، ص 330، ح 1686؛ الخصائص الکبری سیوطی، ج 2، ص 193.

ص:413

مسح الرسول جبینه فله بریق فی الخدود أبواه من علیاء قریش جده خیر الجدود؛ (1) جصاص ها به من روایت کردند و گفتند:

6. ابوجناب می گوید: «(پس از کشته شدن امام حسین علیه السلام) به کربلا آمدم وبه مردی که از بزرگان عرب بود گفتم: به من خبر رسید که شما نوحه جن را شنیدید؟ آن مرد گفت: هیچ آزاده وغلامی را نمی بینی مگر اینکه به توخبر می-دهد که او نوحه و گریه جنیان را شنیده است.» (2)

7. عن یزید بن جابر الحضرمی عن أمه قالت سمعت الجن تنوح علی الحسین وهی تقول أنعی حسینا هبلا کان حسین جبلا؛(3) یزید بن جابر از مادرش نقل کرده که گفت: نوحه و زاری جن را که برای (امام) حسین گریه می کردند، شهیدم.

چنان که ملاحظه کردید، ابن تیمیه حرکت وقیام امام حسین علیه السلام را یک نوع پیروی از هوا ومخالفت با سنت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله معرفی کرد. چنان که ذکر کردیم وهابی ها نیز امروزه امام حسین علیه السلام را به خاطر این قیام بین خود محاکمه می کنند، ولی ملاحظه می کنید که چگونه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله برای امام حسین علیه السلام گریه می کردند و در عالم برزخ نیز پیگیر آن بودند وجنیان برای آن حضرت نوحه کرده اند.


1- معرفة الصحابه ابونعیم، ج 5، ص 330، ح 1687؛
2- معجم الکبیر، ج 3، ص 121، ح 2865 و 2866؛ تارخ ابن عساکر، ج 14، ص241؛ تاریخ الاسلام، ج5، ص 17؛ سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 316؛ تهذیب الکمال، ج 6، ص 441؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص199.
3- معرفة الصحابه ابونعیم، ج 5، ص 334، ح 1688؛ سبل الهدی والرشاد، ج 11، ص 76؛ الخصائص الکبری سیوطی، ج 2، ص 194.

ص:414

همچنین می بینید که خبر گریه کردن جنیان برای امام حسین علیه السلام را بیش از دوازده نفر روایت کرده اند وهمچنین سندهای زیادی دارد که بیشترش صحیح هستند ومحدثان بزرگی نیز آن را صحیح دانسته اند. واین خبر متواتر ویقینی می باشد، ولی مشاهده می کنید که ابن تیمیه و امثال او آن را کذب و دروغ خوانده اند.

گریه زمین وآسمان برای امام حسین علیه السلام وسرخی آسمان

1. عن أصبغ بن نباتة قال أتینا مع علی موضع قبر الحسین فقال ههنا مناخ رکابهم وموضع رحالهم و مهراق دمائهم فتیة من آل محمد یقتلون بهذه العرصة تبکی علیهم السماء والأرض؛(1) امیرالمؤمنین علیه السلام زمانی که به مکان قبر امام حسین علیه السلام رسیدند فرمودند: اینجا مکان رکابشان واینجا مکان مرکب هایشان واینجا مکان رخته شدن خون های جوانان از آل محمد صلی الله علیه و آله که در این عرصه کشته می شوند. آسمان وزمین برای آن ها گریه خواهند کرد.

2. ابن سیرین می گوید: «لم تبک السماء علی أحد بعد یحیی بن زکریا علیه السلام إلا علی الحسین؛(2) آسمان پس از یحیی بن زکریا برای هیچ کسی گریه نکرد به جز (امام) حسین.»

این خبر از ابن سیرین و ابراهیم نخعی نقل شده است.


1- الخصائص الکبری سیوطی، ج 2، ص 192 به نقل از ابونعیم؛ الصواعق المحرقه، ج 2، ص566 به نقل از ملا.
2- تاریخ ابن عساکر، ج 14، ص 225؛ سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 312 و دیگران .

ص:415

سند این خبر صحیح است. البته بزرگی ابن سیرین برای کسی پوشیده نیست وحتی خود ابن تیمیه او را تعریف و تمجید نموده است که در گذشته ملاحظه کردید.

3. باز ابن سیرین می گوید: «لم تکن فی السماء حمرة حتی قتل الحسین؛(1) تا زمان به شهادت رسیدن (امام) حسین سرخی ای در آسمان (قبل از طلوع وبعد از غروب) وجود نداشت.» (این سرخی پس از به شهادت رسیدن امام حسین علیه السلام پیدا شد).

هیثمی یحیی حمانی را در سند ابن سیرین ضعیف خوانده است. باید دقت داشته باشیم که اولا: یحیی حمانی بدون شک ثقه است. ثانیا: در اسانید ثعلبی و ابن عساکر حمانی وجود ندارد.

4. هشام بن حسان، عن محمد، قال: تعلم هذه الحمرة فی الافق مم؟ هو من یوم قتل الحسین؛ (2) ابن سیرین گفت: آیا می دانی سرخیی که در افق است از چیست؟ آن، از روزی پیدا شد که (امام) حسین کشته شد.

5. عن یزید بن أبی زیاد، قال: قتل الحسین ولی أربع عشرة سنة، و صار الورس الذی کان فی عسکرهم رمادا، و احمرت آفاق السماء، ونحروا


1- معجم الکبیر، ج 3، ص 114، ح 2840؛ تفسیر طبری، ج 25، ص 124، ح24072؛ تفسیر ثعلبی، ج12، ص 121؛ ذیل آیه «فَمَا بَکَتْ عَلَیْهِمُ السَّمَآءُ والأرض»؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص197؛ تاریخ الاسلام، ج5، ص 17؛ سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 312؛ تهذیب الکمال، ج 6، ص 441؛ تاریخ ابن عساکر، ج14، ص 228 و ج 39، ص 493؛ خصائص الکبری، ج 2، ص127.
2- تاریخ ابن عساکر، ج 14، ص 228؛ سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 312 شرح حال امام حسین علیه السلام.

ص:416

ناقة فی عسکرهم، فکانوا یرون فی لحمها النیران؛ (1) ... زمانی که (امام) حسین کشته شد افق های آسمان سرخ گشتند ... . این سند نیز صحیح است گرچه برخی در باره ابن ابی زیاد مشکل دارند.

6. سدی می گوید: لما قتل الحسین علیه السلام بکت علیه السماء و بکاؤها حمرتها؛ (2) زمانی که امام حسین علیه السلام کشته شدند آسمان برای آن حضرت گریه نمود و گریه آسمان همان سرخ شدنش است.

7. الاسود بن قیس، قال: احمرت آفاق السماء بعد قتل الحسین ستة أشهر یری ذلک فی آفاق السماء کانها دم؛ (3) بعد از کشته شدن (امام) حسین آسمان سرخ گشت و شش ماه آن را دیده می شد در افق آسمان ها گویا خون است. سندی که ذهبی برای این خبر ذکر کرده، کاملا صحیح است.

8. روزی که (امام) حسین کشته شدند من در جویریه بودم و آسمان چندین روز به مانند ابر سیاه باقی ماند.» (4) هیثمی سند این خبر را صحیح دانسته است.

9. «عن عیسی بن الحارث الکندی، قال: لما قتل الحسین، مکثنا أیاما سبعة، إذا صلینا العصر، فنظرنا إلی الشمس علی أطراف الحیطان کأنها


1- تاریخ یحیی بن معین، ج 1، ص 361، رقم 2435؛ تاریخ ابن عساکر، ج 14، ص 230؛ سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 313 شرح حال امام حسین علیه السلام.
2- تفسیر طبری، ج 25، ص 160؛ تفسیر ثعلبی، ج 12، ص 121؛ ذیل آیه «فَمَا بَکَتْ عَلَیْهِمُ السَّمَآءُ والأرض»؛ تفسیر قرطبی، ج 16، ص141.
3- تاریخ ابن عساکر، ج 14، ص 227؛ سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 312 شرح حال امام حسین علیه السلام.
4- مجمع الزوائد، ج 9، ص 197 .

ص:417

الملاحف المعصفرة، ونظرنا إلی الکواکب یضرب بعضها بعضا؛(1) به درستی که پس از کشته شدن (امام) حسین آسمان هفت روز تاریک باقی ماند ووقتی که در آن روز نماز عصر را خواندیم نگاه کردیم به خورشید که بر کنارهای دیوار ها تیره می تابید و در آن روز نگاه می کردیم به ستاره که گویا به یکدیگر درگیر بودند و به یکدیگر می زدند.»

10. «وقتی که (امام) حسین کشته شد خورشید گرفت و نورش از بین رفت تا اینکه ستاره ها در نصف روز آشکار شدند و ما گمان کردیم که آن خورشید است.»(2) هیثمی سند این خبر را صحیح دانسته است.

11. نضرة الازدیة، قالت: لما أن قتل الحسین، مطرت السماء ماء، فأصبحت و کل شئ لنا ملآن دما؛ (3) وقتی که (امام) حسین کشته شدند از آسمان آب (خون) بارید و ما صبح کردیم در حالی که همه چیز برای ما پر از خون شده بود.»

12. عن ام سلمة قالت: لما قتل الحسین مطرنا دما؛(4) وقتی (امام) حسین کشته شد بر ما باران خون بارید.


1- معجم الکبیر، ح 2839؛ تاریخ ابن عساکر، ج 4، ص 242؛ سیر اعلام النبلاء، ج3، ص 312؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 197.
2- معجم الکبیر؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 197 و دیگران .
3- الثقات ابن حبان، ج 5، ص 487، ح 5862؛ تاریخ ابن عساکر، ج 14، ص 227؛ تاریخ اسلام، ج4، ص 18؛ تهذیب الکمال، ج 6، ص 444؛ سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 312.
4- سبل الهدی والرشاد، ج 11، ص 80..

ص:418

13. سلیم القاضی، قال: مطرنا دماً أیام قتل الحسین؛(1) روزی که حسین کشته شد بر ما خون بارید.

14. جعفر بن سلیمان الضبعی: حدثتنی خالتی ام سالم قالت: لما قتل الحسین، مطرنا مطرا کالدم علی البیوت و الجدار؛(2) روزی که حسین کشته شد برای ما باران بارید که مانند خون بود.

15. ابوسعید خدری می گوید: ما رفع الحجر فی الدنیا لما قتل الحسین الا وتحته دم عبیط، و لقد مطرت السماء دما بقی اثره فی الثیاب مدة حتی تقطعت؛ (3) در دنیا زمانی که (امام) حسین کشته شد سنگی برداشته نشد، مگر این که زیر آن خون بود. همانا آسمان خون بارید تا جایی که اثر آن مدتی در لباس ها باقی ماند.

16. ام حیان و ابن شهاب زهری گفته اند: «در روزی که (امام) حسین کشته شد هیچ سنگی در شام برداشته نمی شد مگر اینکه زیر آن سنگ خون بود.»(4) هیثمی رجال سند زهری را ثقات دانسته است.

17. عن الزهری قال: ما رفع بالشام حجر یوم قتل الحسین بن علی إلا عن دم؛(5) باز هم ابن شهاب زهری می گوید: «زمانی که (امام) حسین کشته شد


1- الجرح والتعدیل، ج 4، ص 216، شرح رقم 941؛ تفسیر ثعلبی، ج 12، ص 121؛ ذیل آیه «فَمَا بَکَتْ عَلَیْهِمُ السَّمَآءُ والأرض»؛ تفسیر قرطبی، ج 16، ص141.
2- تاریخ ابن عساکر، ج 14، ص 229؛ سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 312 شرح حال امام حسین علیه السلام.
3- نظم درر السمطین زرندی حنفی، ص 221 .
4- معجم الکبیر، ج 3، ص 113، ح 2834 و 2835؛ تاریخ ابن عساکر، ج 14، ص 229؛ مجمع الزوائد، ج9، ص 196 .
5- معجم الکبیر، ج 3، ص 113، ح 2834 و 2856؛ طبقات الکبری، ج 1، ص 163؛ معرفة الصحابه، ج5، ص 329، ح 1683؛ تهذیب التهذیب، ج 2، ص 353، تاریخ الاسلام، ج 4، ص17؛ سیر اعلام النبلاء، ج3، ص 314؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 197.

ص:419

هیچ سنگی در بیت المقدس برداشته نشد مگر اینکه زیر آن خون وجود داشت.» هیثمی سند این خبر را صحیح دانسته است.

18 .عن معمر، قال: أول ما عرف الزهری أنه تکلم فی مجلس الولید، فقال الولید: أیکم یعلم ما فعلت أحجار بیت المقدس یوم قتل الحسین؟ فقال الزهری: بلغنی أنه لم یقلب حجر إلا وجد تحته دم عبیط؛(1) ولید از حالت سنگ های بیت المقدس در روز قتل امام حسین علیه السلام پرسید. زهری گفت: به من خبر رسید که هیچ سنگی را نمی برداشتند مگر این که زیر آن خون پیدا می کردند. سند این خبر صحیح است.

19. عبدالملک بن مروان، از ابن رأس الجالوت پرسید که علامت قتل حسین علیه السلام چه بود: وی گفت: هیچ سنگی برداشته نشد مگر این که زیر آن خون بود.(2)

البته در مورد شهادت امام حسین علیه السلام اخبار و کرامات جالب فراوان در کتاب های هیثمی، ذهبی ابن عساکر و دیگران نقل شده است که نیاز به ذکر آن ها نیست. با وجود این همه اخبار صحیح و مسلم، شما ملاحظه می کنید که کذابین ودشمنان اهل بیت علیهم السلام به راحتی این اخبار را تکذیب کرده و می کنند. باید توجه


1- سیر اعلام النبلاء، ج3، ص 314؛ تهذیب الهذیب، ج 2، ص 305 شرح حال امام حسین علیه السلام؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 196.
2- تاریخ ابن عساکر، ج 14، ص 229.

ص:420

داشته باشیم که ابن کثیر نیز با پیروی از هوا و هوس و از استاد کذابش، این اخبار را تکذیب کرده و همه را موضوع و جعل شده معرفی کرده و اضافه کرده است: هیچ یک از آن اخبار صحیح نمی باشد. (1)

با توجه به این اخبار هم عظمت قیام امام حسین روشن می شود وهم دروغ های پیروان هوا و هوس. البته در باره ابن کثیر باید توجه داشته باشیم که او نیز در موارد فراوان با اخبار و فضائل اهل بیت علیهم السلام مانند ابن تیمیه و دیگر دشمن اهل بیت علیهم السلام برخورد دارد که نیاز به ذکر نمودنه در این نوشتار نمی باشد.

دروغ های دیگر ابن تیمیه

ابن تیمیه در مقام فریب خواننده ای کتابش می گوید: حسن، حسین را از رفتن به کوفه برحذر داشت و همچنین ابن عباس و ابن عمر سپس می گوید: معصوم با معصوم که مخالفت نباید کند مگر این که شریعت جدا از هم داشته باشند.

جواب: اولا: توجه داشته باشیم، این که امام حسن علیه السلام امام حسین علیه السلام را از این سفر و حرکت برحذر داشته باشند از اکاذیب دیگر ابن تیمیه است. ثانیا: این همه اخبار متواتر و مسلمات تاریخ به عظمت و بزرگی قیام امام حسین علیه السلام تصریح دارند. ثالثا: چنان که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله از صلح امام حسن علیه السلام خبر دادند به تواتر ثابت شده که از جنگ های امیرالمؤمنین و امام حسین علیهما السلام نیز خبر داده وبه مظلومیت آن دو بزرگ-وار بارها گریه کرده اند و حتی در آن عالم نیز پیگیر حوادث آن ها بوده اند که این موارد با اخبار صحیح ثابت شده است، که ملاحظه کردید. ولی این ناصبی چون قیام امیرالمؤمنین و امام حسین علیهما السلام بر خلاف هوی


1- البدایه و النهایه، تاریخ ابن کثیر، ج 8، ص 219.

ص:421

وهوس و عقیده ای ناصبی گری اوست با دلیل قرار دادن خبر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله از صلح امام حسن علیه السلام بر جنگ های امیرالمؤمنین وامام حسین علیهما السلام طعن وارد کرده واخبار آن ها را انکار کرده است. حال آن که اخبار جنگ امیرالمؤمنین وقیام امام حسین علیهما السلام از آن حضرت به تواتر رسیده ودر مقابل اخبار صلح امام حسن علیه السلام را تنها چهار نفر از صحابه روایت کرده اند. چه شده است که این کذاب خبر چهار نفر را به این راحتی قبول کرده وبه اخبار متواتر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در مورد جنگ های امیرالمؤمنین وامام حسین علیهما السلام هیچ ارزشی قائل نیست. بدون تردید این برخورد دوگانه با اخبار پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در مورد اهل بیت علیهم السلام از جانب ابن تیمیه، یکی دیگر از نشانه-های دشمنی او با اهل بیت علیهم السلام را به روشنی ثابت می کند.

اما این که ابن عباس و ابن عمر امام حسین علیه السلام را از خروج برحذر داشته باشند. اولا: ابن عمر کسی نیست که سخن و نظرش ارزش داشته باشد. او کسی است که از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله حدیث روایت کرده: «هر که بمیرد و بیعت به گردن نداشته باشد به مانند مردم زمان جاهلیت مرده است.» (1) ولی با این حال خود به امیرالمؤمنین علیه السلام بیعت نکرد و در مقابل با روایت این حدیث هم خودش بر یزید پلید دست ذلت دراز نمود و هم سعی کرد مردم مدینه را از قیام بر علیه یزید باز دارد، ولی آن ها نیز به مانند امام حسین علیه السلام ارزشی به سخن او قائل نشدند و تن به ذلت ندادند و شهادت را نصیب خود نمودند. (اما این که معنای جماعت از نظر اسلام چه است، زیرا مسلم در صحیحش تحت چنین عنوان این احادیث را وارد


1- صحیح مسلم، ج 3، ص 1478، ح 1851 کتاب الاماره، باب وجوب ملازمة جماعة المسلمین عند ظهور الفتن وفی کل حال وتحریم الخروج علی الطاعة ومفارقة الجماعة.

ص:422

کرده است، ما در کتاب «امام بخاری و جایگاه صحیحش» با ذکر اخبار اسلامی بیان کردیم.)

اما ابن عباس: گرچه از ابن عباس چنین مطلبی ذکر شده است، ولی اولا: ابن عباس نابینا شده بود لذا در همراهی نکردنش با امام حسین علیه السلام معذور بود. ثانیا: روایت شده که ابن عباس گفته است: بین ما اهل بیت مسلم بود که حسین در کربلا کشته خواهد شد.(1) لذا چون ابن عباس با نگاه عادی به رخدادها نظر می کند به اراده خداوند متعال واین که از بندگان برگزیده اش چه خواسته است، غافل است لذا به نظر خودش از روی دلسوزی چنین سعی را کرده است. واین خیلی با سخن و برخورد ابن عمر فرق دارد. برای آشنای به سخن او به تاریخ ابن عساکر مراجعه کرده وآن را با اخبار اسلامی در مورد قیام وشهادت امام حسین علیه السلام مقایسه نمایید.

ابن تیمیه که در برابر امام حسین علیه السلام و خروج و قیام آن حضرت این-گونه مخالفت می کند، در مقابل از قاتل آن حضرت یعنی یزید شراب خوار دفاع کرده وهمه جنایاتش را توجیه می کند. بحث بعدی ما راجع به جایگاه ابن تیمیه در مورد یزید خواهد بود.

دفاع از یزید وتوجیه اهانت های او

ابن تیمیه می گوید: «یزید به کشتن حسین امر نکره است.» ابن تیمیه چنین سخنی را بارها تکرار کرده است. (2)


1- المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 197، ح 4826؛ الخصائص الکبری سیوطی، ج 2، ص192.
2- منهاج السنة، ج 4، ص 472 و 515 و 557.

ص:423

باز می گوید: «هیچ یک از پادشاهان مسلمان از بنی امیه وبنی العباس ونمایندگانشان قصد اهانت به کعبه را نداشتند (همان گونه که چنین رواج دارد.) منجنق را هم به ابن زبیر زدند نه بر کعبه. به اتفاق مسلمانان یزید قصد ویران کردن و آتش زدن کعبه را نداشت. نه خودش و نه نماینده اش .» (1)

در باره ای واقعه «حرّه» از یزید دفاع کرده و می گوید: «یزید همه بزرگان مدینه را نکشت. شمار کشتگان به ده هزار نرسید و خون کشته شدگان هم نه به قبر پیامبر صلی الله علیه و آله رسید و نه به ضریح آن حضرت. و کشتار نیز در مسجد واقع نگردید ... .(2)

جواب: ملاحظه می کنید که ابن تیمیه که آن همه سخنان اهانت آمیز در باره امیرالمؤمنین علیه السلام راجع به جنگ های آن حضرت به زبان جاری کرده و آن حضرت را متهم به ریاست طلبی و غیره می نمود، چگونه از یزید و جنایاتش دفاع می کند و به دروغ نسبت اتفاق مسلمانان می دهد به اینکه یزید قصد آتش زدن وویران کردن خانه کعبه را نداشته است.

او در جای دیگر می گوید: «در صحیح بخاری از ابن عمر ثابت شده است که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «اولین لشکری که برای جهاد به قسطنطینیه لشکر کشی می کند (گناهانش) بخشیده شده است .» و اولین لشکری که لشکر کشی نمود، امیرش یزید بود. گفته شده است که یزید فقط به خاطر این حدیث به قسطنطینیه لشکر کشی کرده است.» (3)


1- منهاج السنة، ج 4، ص 577.
2- منهاج السنة، ج 4، ص 575.
3- منهاج السنة، ج 4، ص 571 و 572.

ص:424

اولا: این حدیثی که ابن تیمیه برای امام مورد افتخارش نقل کرده، تنها با یک سند روایت شده ودر سند آن سه نفر از اهل شام هستند ودر روایات دیگر که ام-حرام راوی اصلی این داستان است، هیچ خبری از این زیاده ای که اهل شام نقل کرده اند نیست وما در کتاب «امام بخاری وجایگاه صحیحش» مفصل دلائل بی اساسی این خبر را ذکر کرده ایم.

همچنین آیا این جنگی که ابن تیمیه برای یزید درست کرده است، قبل از واقعه های یاد شده (مثل فاجعه کربلا و واقعه حرّه) بوده است یا بعد از آن؟ به هر حال پس چرا احمد بن حنبل، ابن جوزی، تفتازانی و دیگران لعنت کردن و بزاری از یزید را لازم دانسته اند؟

سپس ابن تیمیه سخنی می گوید که لازمه اش جایز نبودن لعن یزید است. او می گوید: «اینکه نقل شده است که به احمد گفتند که آیا یزید را لعن نمی کنی واحمد گفت: چگونه لعن نکنم کسی را که خداوند او را در قرآن لعن کرده است. این حدیث منقطع و از احمد ثابت نشده است.» (1)

ابن تیمیه چنین نقل می کند: «به احمد گفتند: آیا حدیث یزید را می نویسی؟ گفت: نه هیچ کرامتی ندارد. آیا او همان کسی نیست که با اهل حره آنچه کرد که کرد؟ به او گفتند: گروهی می گویند: ما یزید را دوست داریم. احمد گفت: آیا ممکن است کسی که به خدا و روز قیامت ایمان دارد یزید را دوست داشته باشد؟ فرزندش به او گفت: چرا یزید را لعنت نمی کنی؟ احمد گفت: کی پدرت را دیدی که کسی را لعنت کرده باشد؟ .» (2)


1- همان، ج 4، ص 571 و 572.
2- رأس الحسین ابن تیمیه، ص 205.

ص:425

اما حق این است که سخن امام احمد ادامه دارد، ولی ابن تیمیه آن را برای حفظ جایگاه امامش یزید ذکر نکرده است. و آن اینکه وقتی به احمد گفتند که چرا یزید را لعنت نمی کنی؟ او گفت: چرا لعنت نکنم کسی را که خداوند در قرآن او را لعنت کرده است؟ از او پرسیدند: در کجای قرآن خدا یزید را لعنت کرده است؟ احمد این آیه را خواند :

“فَهَلْ عَسَیْتُمْ إِن تَوَلَّیْتُمْ أَن تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ وَتُقَطّعُوا أَرْحَامَکُمْ أُوْلَئِکَ الَّذِینَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فَأَصَمَّهُمْ وَأَعْمَی أَبْصَارَهُمْ؛(1) اگر (از این دستورات) روی گردانید، انتظار غیر از این نمی رود که در زمین فساد و قطع پیوند خویشاوندی کنید؟ آن ها کسانی هستد که خداوند لعنتشان کرده و گوش-هایشان را کر وچشم هایشان را کور ستخته است.»

سپس گفت: «آیا فسادی بزرگ تر از قتل است؟» (2)

خوب است مقداری با شخصیت یزید آشنا شویم. ابن تیمیه می گوید: «لعنت کردن شخص معین جایز نیست .» و این در حالی است که روایت شده است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله معاویه و پدر و برادرش و ... را، ابن عباس معاویه را، عایشه عمرو بن عاص را لعنت کرده اند. البته نمونه های فراوان دیگر وجود دارد.

ثانیا: در مورد یزید همین قدر کافی است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله لعنت خدا وملائکه و همه مردم را نثار او فرمودند؛ آن جا که فرمودند:


1- سوره محمد صلی الله علیه و آله، آیه 22 و 23.
2- الرد علی متعصب عنید ابن جوزی، ص 16؛ الاتحاف بحب اشراف شبراوی، ص 63 و 64.

ص:426

من أخاف أهل المدینة ظلما أخافه الله وعلیه لعنة الله والملائکة والناس أجمعین لا یقبل الله منه یوم القیامة صرفا ولا عدلا؛(1) هر که با ظلم اهل مدینه را بترساند خدا او را خواهد ترسانید و لعنت خدا و ملائکه و همه ای مردم بر او باد و در روز قیامت خداوند هیچ عملی را از او نخواهد پذیرفت.

این حدیث را امیرالمؤمنین علیه السلام جابر، عباده بن صامت، ابوامامه، سائب بن خلاد، عبدالله بن عمرو، خلاد و صفیه روایت کرده اند.

باز هم پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: «هر که بخواهد بر اهل این شهر (مدینه) بدی برساند خداوند او را در آتش جهنم آب خواهد کرد، همان گونه که نمک در آب، آب شده و از بین می رود.» (2)

(البته باید توجه داشته باشیم که وهابی ها نیز در زمان محمد بن عبدالوهاب و بعد از وی چنین اعمال را با اهل مدینه انجام داده اند.)

در حدیث صحیح پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: «امر امتم پیوسته پابرجا خواهد بود تا اینکه مردی از بنی امیه به نام یزید بر آن صدمه وارد کند.» (3)

با وجود این گونه روایات، ابن تیمیه می گوید: «یزید از اهل بهشت است.»


1- مسند احمد، ج 1، ح 1297، ج 3، ح 14860 و 15262 و ج 4، ص 55، ح16606 و 16608 و16611 و 16614؛ سنن الکبری نسائی، ح 4265 و4266؛ مجمع الزوائد، ج 3، ص 658 و ج 4، ص3631؛ احادیث صحیحه البانی، ج 5، ح 2304.
2- صحیح مسلم، ج 4، ص 121 و 122، (با 4 سند)؛ مصنف عبدالرزاق، ج 9، ص263، ح17154 و17156؛ مسند احمد، ج 1، ص 180 و 184، و دیگران .
3- سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 39.

ص:427

ابن تیمیه و تکذیب بردن سر مبارک امام حسین علیه السلام برای یزید

اشاره

همچنین ابن تیمیه در دفاع از یزید می گوید:

«إن نقل رأس الحسین إلی الشام لا أصل له فی زمن یزید؛(1) همانا بردن سر حسین به شام در زمان یزید هیچ اصلی ندارد.»

باز همو می گوید :

«إن القصة التی یذکرون فیها حمل الرأس یزید ونکته فی القضیب کذبوا فیها؛ (2) همانا قصه ای که نقل می کنند که در آن یزید سر را برداشت و با چوب آن را زد دروغ گفته اند.»

جواب: ابن کثیر شاگرد و حامی ابن تیمیه می گوید:

«فالمشهور عند أهل التاریخ و أهل السیر أنه بعث به ابن زیاد إلی یزید بن معاویة، و من الناس من أنکر ذلک. و عندی أن الاول أشهر فالله أعلم؛ (3) مشهور نزد مؤرخین و سیره نویسان این است که ابن زیاد سر امام حسین را به نزد یزید فرستاد، ولی برخی این واقعیت را انکار کرده اند. و نزد من همان اولی مشهور است (یعنی نزد من همین که ابن زیاد سر مبارک امام حسین را به نزد یزید فرستاده مشهورتر است) .»


1- رأس الحسین، ص 207؛ وصیة الکبری، ص 53 .
2- رأس الحسین، ص 206 .
3- تاریخ ابن کثیر، ج 8، ص 222؛ الاصابه ابن حجر، ج 6، ص 225، ح 8410؛ الاعلام زرکلی، ج 3، ص305.

ص:428

البته آن شخصی که منکر این واقعیت شده است ابن تیمیه کذاب است که ابن کثیر نام نبرده است.

ابن سعد می گوید:

«أن یزید بعث برأس الحسین إلی عمرو بن سعید نائب المدینة فدفنه عند أمه بالبقیع؛ (1) یزید سر امام حسین را به نماینده اش در مدینه عمرو بن سعید فرستاد. آنگاه او آن سر مبارک را نزد مادرش در بقیع دفن نمود .»

ابن کثیر با سه سند از قاسم بن بخیت و حسن بصری و امام صادق علیه السلام وذهبی از یزید بن ابی زیاد چنین روایت کرده اند: «وقتی سر امام حسین به پیش یزید گذاشته شد، و نزد او ابوبرزه بود، یزید با چوبی که در دست داشت شروع به زدن بر سر (بر دندان) آن حضرت کرد. ابوبرزه به او گفت: چوبت را بردار. همانا من پیامبر صلی الله علیه و آله را دیدم که آن لب و دهان را می بوسید.» (2)

ابن عساکر می گوید:

أن یزید حین وضع رأس الحسین بین یدیه تمثل بشعر ابن الزبعری یعنی قوله: لیت أشیاخی ببدر شهدوا جزع الخزرج من وقع الاسل قال: ثم نصبه بدمشق ثلاثة أیام ثم وضع فی خزائن السلاح، حتی کان من زمن سلیمان بن عبد الملک جئ به إلیه، وقد بقی عظما أبیض، فکفنه وطیبه وصلی علیه ودفنه فی مقبرة المسلمین، فلما جاءت المسودة. یعنی بنی العباس. نبشوه


1- طبقات الکبری ابن سعد، ج 5، ص 238.
2- سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 315 و 320، ح 48؛ تاریخ ابن کثیر، ج 8، ص 209 .

ص:429

وأخذوه معهم؛ (1) «وقتی سر امام حسین علیه السلام پیش یزید گذاشته شد یزید این شعر ابن زبعری را خواند: «کاش اجدادم که در بدر (به دست مسلمین) کشته شدند اکنون حاضر بودند و می دیدند که من انتقام آن ها را گرفتم.» سپس سه روز سر مبارک آن حضرت را به دروازه شام آویخت و بعد در خزانه گذاشتند ... .»

برخی گفته اند که یزید پس از آن که شنید لشکریانش مردم مدینه را از دم تیغ شمشیر (در واقعه حرّه) گذرانیدند نیز به همین شعر بالا مثل زد. ودر هر دو صورت اجداد مشرکش را که در جنگ بدر کشته شده بودند مورد خطاب قرار داده وآرزو نمود که ای کاش آن ها بودند واین کشتار اورا می دیدند وخوشحال می شند. چون او انتقام خون آن ها را از اهل بیت علیهم السلام گرفته است.

ذهبی از یونس بن حبیب چنین نقل کرده: وقتی سر مبارک امام حسین علیه السلامرا ابن زیاد به نزد یزید فرستاد یزید خیلی خوش حال شد، ولی (چون دید مردم نسبت به او نفرت پیدا کردند) پشیمان شد و ابن زیاد را لعنت نمود که چرا امام حسین را کشت و مردم را با من دشمن قرار داد ... . (2)

أحمد بن محمد بن یحیی بن حمزة: حدثنی أبی، عن أبیه، قال: أخبرنی أبی حمزة بن یزید الحضرمی قال: رأیت امرأة من أجمل النساء وأعقلهن، یقال لها: ریا، حاضنة یزید، یقال: بلغت مئة سنة. قالت: دخل رجل علی یزید، فقال: أبشر، فقد أمکنک الله من الحسین، وجئ برأسه،


1- اخبار الطوال، ص 267؛ تاریخ ابن عساکر، ج 69، ص 160؛ سیر اعلام النبلاء، ج3، ص 319، رقم 48؛ تاریخ ابن کثیر، ج 8، ص 209 و 222 و 245؛ مقاتل الطالبیین، ص 80 .
2- سیر اعلام النبلاء، ج3، ص317.

ص:430

قال: فوضع فی طست، فأمر الغلام، فکشف، فحین رآه، خمر وجهه کأنه شم منه. فقلت لها: أقرع ثنایاه بقضیب؟ قالت: إی والله. ثم قال حمزة: وقد حدثنی بعض أهلنا أنه رأی رأس الحسین مصلوبا بدمشق ثلاثة أیام؛ (1) به یزید بشارت دادند که بر (امام) حسین دست پیدا کرده و سر آن حضرت را به حضورش آورده اند. او سر مبارک را در طشتی گذاشت و به غلامش امر کرد تا آن را باز نمود و از سر مبارک بوی (خوش) استشمام نمود. حمزه از ریا که ناقل خبر است پرسید: آیا یزید با چوب بر لب و دندانهای امام حسین زد؟ گفت: آری. سپس حمزه گفت: برخی از اهل شام به من خبر دادند که او دیده است که سر مبارک امام حسین علیه السلام را سه روز در شام به دار کشیده-اند.

ضحاک بن عثمان می گوید: عبیدالله بن زیاد با امر یزید (امام) حسین را به قتل رسانید و سر مبارک آن حضرت را به یزید فرستاد.(2) هیثمی می گوید: رجال سند این خبر ثقات هستند، ولی ضحاک داستان کربلا را درک نکرده است.

بردن سر امام حسین علیه السلام به نزد یزید در کتابه هایی که در پاورقی خواهیم آورد نیز ذکر شده است. (3)


1- تاریخ ابن عساکر، ج 69، ص 160؛ سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 319 شرح حال امام حسین علیه السلام؛ تهذیب التهذیب ابن حجر، ج 2، ص 308، رقم 615.
2- معجم الکبیر، ج 3، ص 115، ح 2846؛ مجمع الزوائد هیثمی، ج 9، ص 192؛ تاریخ ابن عساکر، ج14 ص214؛ سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 305.
3- تاریخ ابن عساکر، ج 15 ص243، شرح حال 1779؛ سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 319؛ تهذیب التهذیب، ج 2، ص 308 شرح حال امام حسین رقم 615.

ص:431

پس این جا نیز ثابت شد که ابن تیمیه برای دفاع از امام محبوبش یزید، دروغ گفته است. شما توجه دارید که بن تیمیه وپیروانش از چنین فردی حمایت می کنند و از اهل بیت پیامبر علیهم السلام عیبجویی کرده و به آن ها طعنه می زنند.

برخی از جنایات یزید بر مردم مدینه

از مسلمات تاریخ که خود ابن تیمیه نیز بر آن اعتراف کرده است(1) این است که یزید نه تنها اهل مدینه را ترسانید، بلکه بزرگان آن را به فجیع ترین جنایات به قتل رسانید و سه روز برای لشکریانش مدینه و اهلش را مباح قرار داد.

یزید در باره ای مردم مدینه به مسلم بن عقبه چنین دستور داد:

دع القوم ثلاثاً، فإن أجابوک وإلا فقاتلهم، فإذا ظهرت علیهم فانهبها ثلاثاً، فکل ما فیها من مال أو دابة أو سلاح أو طعام فهو للجند، فإذا مضت الثلاث فاکفف عن الناس... دعا مسلم الناس إلی البیعة لیزید علی أنهم خول (عبید) له یحکم فی دمائهم وأموالهم وأهلیهم من شاء، فمن امتنع من ذلک قتله،... فقال القرشیان: نبایعک علی کتاب الله وسنة رسوله. فضرب أعناقهما؛(2) «مردم مدینه را سه بار دعوت کن. اگر اجابت کردند چه بهتر وگرنه در صورتی که بر آن ها پیروز شدی سه روز آن ها را قتل عام کن (یعنی هر کسی را که دیدی وخواستی بکش) وهر چه در آن


1- منهاج السنة، ج 4، ص 575.
2- انساب الاشراف، ج 2، ص 197؛ اخبار الطوال ابو حنیفه، ص 245 متوفای سال 282 ه- ق؛ تاریخ طبری، ج 4، ص 372؛ کامل ابن اثیر، ج 2، ص 190 و 191؛ تاریخ ابن کثیر، ج 8، ص243؛ الفتوح، ج3، ص180.

ص:432

شهر باشد برای لشکر مباح خواهد بود. اهل شام هرچه با دشمنانشان می خواهند انجام بدهند و تو مانع ایشان مشو. وقتی مدت سه روز گذشت از ادامه قتل و غارت دست بردار و از مردم بیعت بگیر که برده و بنده ای یزید باشند ویزید با مال اهل شما هر چه خواست انجام می دهد. و هرگاه از مدینه خارج شدی به طرف مکه حرکت کن دو قریشی گفتند: به شرط عمل به قرآن وسنت با تو بیعت می کنیم. مسلم گردن آن دو زد.»

در یورش شامیان به مدینه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به هزاران زن تجاوز شد که پس از آن هزاران کودک به دنیا آمدند که پدرانشان معلوم نبود. از این رو آن ها را اولاد حرّه می نامیدند. (1)

کوچه های مدینه از جسد های کشته شدگان پر و خون ها تا مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله بر زمین ریخته شده بود.(2) کودکان در آغوش مادرانشان محکوم به مرگ شده(3) وصحابه ای پیامبر صلی الله علیه و آله مورد آزار و بی رحمی قرار گرفتند. (4)

شدت کشتار به حدی بود که از آن به بعد مسلم بن عقبه را به خاطر زیاده روی در قتل مردم «مسرف بن عقبه» نامیدند. اهل مدینه از آن به بعد لباس سیاه پوشیدند و تا یک سال صدای گریه و ناله از خانه های آن ها قطع نشد. (5)


1- الامامة و السیاسة، ج 2، ص 10؛ الفتوح، ج 3، ص 381؛ البدء و التاریخ، ج 6، ص 14؛ وفیاة الاعیان، ج 6، ص 276؛ تاریخ الخلفا، ص 209.
2- کامل ابن اثیر، ج 4، ص 113 .
3- الامامة و السیاسة، ج 2، ص 215.
4- اخبار الطوال ابو حنیفه حنفی، ص 314.
5- الامامة و السیاسة، ج 1، ص 220.

ص:433

ابن قتیبه نقل می کند که در روز حره از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله هشتاد نفر کشته شد و پس از آن روز دیگر صحابی بدری باقی نماند. و از قریش و انصار هفتصد نفر کشته شدند. و از دیگر مردم از غلامان و عرب و تابعین ده هزار نفر کشته شدند. (1)

سیوطی می نویسد: وفی سنة ثلاث وستین بلغه أن أهل المدینة خرجوا علیه وخلعوه فأرسل إلیهم جیشاً کثیفاً وأمرهم بقتالهم ثم المسیر إلی مکة لقتال ابن الزبیر فجاءوا وکانت وقعة الحرة علی باب طیبة وما أدراک ما وقعة الحرة ذکرها الحسن مرة فقال والله ما کاد ینجو منهم أحد قتل فیها خلق من الصحابة رضی الله عنهم ومن غیرهم ونهیت المدینة وافتض فیها ألف عذراء فإنا لله وإنا إلیه راجعون قال صلی الله علیه و آله: من أخاف أهل المدینة أخافه الله وعلیه لعنة الله والملائکة والناس أجمعین. رواه مسلم؛ «در سال 63 هجری اهل مدینه بر یزید خروج کرده و او را از خلافت برکنار نمودند. یزید لشکر زیادی را به طرف آن ها فرستاد و دستور داد با آن ها بجنگند و سپس برای جنگ با ابن زبیر به طرف مکه حرکت کنند. واقعه حرّه در مدینه طییبه اتفاق افتاد. و نمی دانی که واقعه حره چه بود؟ حسن بصری یک بار نقل کرد که به خدا سوگند هیچ کسی در آن واقعه نجات نیافت. در آن واقعه جماعت زیادی از صحابه و دیگران کشته شدند ومدینه غارت شد و هزار زن باکره بکارتشان گرفته شد «انا لله و انا الیه راجعون». رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «هر کس اهل مدینه را بترساند خداوند او را خواهد ترساند


1- الامامة و السیاسة، ج 1، 216؛ تاریخ ابن کثیر، ج 8، ص 242.

ص:434

و لعنت خدا و ملائکه و همه مردم بر او باد!» این حدیث را مسلم روایت کرده است. (1)

ابن کثیر می گوید: «وقعوا علی النساء حتی قیل انه حبلت الف امرأة فی تلک الایام من غیر زوج فالله اعلم؛(2) بر زنها تجاوز کردند تا جایی که گفته شده هزار زنی که شوهر نداشتند در آن روز ها حامله شدند.

مدائنی از عطاء بن قره و او از هشام بن حسان نقل کرده که گفت: ولدت الف امرأة من اهل المدینة بعد وقعة الحرة من غیر زوج؛ هزار زن بی شوهر پس از واقعه حره (بر اثر تجاوز) بچه دار شدند.» (3) رجال این سند ثقه هستند.

مغیره بن مقسم می گوید: انهب مسرف بن عقبة المدینة ثلاثا و افتض بها الف عذراء؛ (4) مسلم بن عقبه سه روز مدینه را غارت نمود و هزار دختر باکره در این واقعه بکارتشان را از دست دادند و آن پاره گشت. مغیره بن مقسم از رجال صحاح سته است.

ابن طقطقی می گوید: فقیل: إن الرجل من أهل المدینة بعد ذلک کان إذا زوج ابنته لا یضمن بکارتها ویقول: لعلها قد افتضت فی وقعة الحرة؛ (5) گفته شده: مردی از اهل مدینه بعد از واقعه حره اگر می خواست دخترش را به


1- تاریخ خلفاء، ص 209؛ سیر اعلام النبلا، ج 4، ص 37 و 38.
2- تاریخ ابن کثیر، ج 8، ص 241 .
3- تذکرة الخواص، ص 259 و 260؛ تاریخ ابن کثیر، ج 8، ص 241 .
4- سیر اعلام النبلاء ذهبی، ج 3، ص 323 شرح حال عبدالله بن حنظله رقم 49.
5- الفخری فی الآداب السلطانیه ابن طقطقی متوفی 709، ص 43.

ص:435

شوهر دهد باکره بودنش را تضمین نمی کرد و می گفت: شاید در واقعه حره بکارتش را از دست داده است.

ابن قتیبه می نویسد: «مسلم بن عقبه وقتی از جنگ وغارت اهل مدینه فارغ شد در نامه ی به یزید چنین نوشت: سلام علیک یا امیرالمؤمنین! من نماز ظهر را نخواندم مگر در مسجد آن ها پس از کشتن فجیع وبه غارت بردن عظیم. وسه مرتبه خانه هایشان را غارت نمودیم، همان گونه که امیرالمؤمنین دستور داده بود ... .»(1)

ابن جوزی از مدائنی در کتاب «حره» از زهری نقل کرده که گفت: «در روز حره از بزرگان قریش و انصار و مهاجرین و سرشناسان و موالی هفتصد نفر کشته شدند. و کسانی که از بردگان و مردان و زنان به قتل رسیدن ده هزار نفر بودند. چنان خون ریزی شد که خون ها به قبر پیامبر صلی الله علیه و آله رسید و ضریح و مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله پر از خون شد.

مجاهد می گوید: «مردم به حجره رسول خدا صلی الله علیه و آله و منبر او پناه بردند، ولی شمشیرها بود که بر آن ها وارد می شد .»

این ها برخی از جنایات یزید است. و از این اخبار چندین دروغ ابن تیمیه روشن می شود که گفت: «خون به قبر پیامبر صلی الله علیه و آله نرسید، کشته ها به ده هزار نرسید، و همه اشراف و بزرگان را نکشت و ... .»

این در حالی است که خداوند متعال در قرآن می فرماید:

«ومن یقتل مؤمنا متعمدا فجزاؤه جهنم خالدا فیها و غضب الله علیه و لعنه واعد له عذابا عظیما؛(2) هر که یک مؤمنی را عمداً به قتل رساند جزایش جهنم


1- الامامة و السیاسة ابن قتیبه، ج 1، ص 218 .
2- سوره نساء، آیه 93.

ص:436

خواهد بود که در آن برای همیشه خواهد ماند و خداوند بر او غضب می کند او را لعنت می کند و برای او عذاب عظیمی آماده کرده است.»

این قبیل آیات نزد ابن تیمیه هیچ ارزشی ندارد که باز از یزید و معاویه که هزاران مؤمن و مسلمان و صحابه را به قتل رسانده اند دفاع می کند و آن ها را اهل بهشت معرفی می کند. ولی عمل امیرالمؤمنین علیه السلام را که اسلام عزیز جنگ با آن حضرت را جنگ با خدای متعال و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله معرفی کرده است، به فرعون تشبیه می کند که در گذشته اشاره شد.

معاویه وامر یزید به قتل اهل مدینه

باید دقت داشته باشیم که معاویه باری بسر بن ارطاة را در زمان امیرالمؤمنین علیه السلام سال چهلم به مدینه فرستاد تا مردم آن را بترساند و برای او بیعت بگیرد(1) وبار دوم نیز مضافا بر این که یزید را بر سر مردم با زور وقتل مؤمنین حاکم قرار داد، به یزید امر کرد تا به وسیله مسلم بن عقبه مردم مدینه را از سر راهش بردارد.

قال جویریة: سمعت أشیاخ أهل المدینة یحدثون: أن معاویة لما حضرته الوفاة دعا ابنه یزید فقال له: إن لک من أهل المدینة یوماً فإن فعلوها فارمهم بمسلم بن عقبة فإنه رجل قد عرفنا (عرفت) نصیحته (لنا)، فلما


1- انساب الاشراف، ج 1، ص 366؛ تاریخ الطبری، ج 4، ص 107؛ البدایه والنهایه، ج 7، ص357؛ تاریخ ابن عساکر، ج 10، ص 153؛ تاریخ الصغیر بخاری، ج 1، ص 141 با اختصار؛ الثقات ابن حبان، ج 2، ص300؛ الاصابه، سیر ذهبی. تفصیل این خبر را ما در شرح حال ابوهریره در کتاب «امام بخاری وجایگاه صحیحش» ذکر کردیم.

ص:437

ملک یزید ...؛(1) معاویه در دم مرگ به یزید گفت: همانا تو با اهل مدینه روزی را در پیش خواهی داشت، پس وقتی آن ها چنین اقدامی را (علیه تو کردند) مسلم بن عقبه را بر جان آن ها بینداز، همانا او مردی است که وفاداری اش برای ما را شناخته ایم ... .

این سند کاملا صحیح است و ابن حجر نیز آن صحیح دانسته است. بنابر این خبر، معاویه نقشه ی این غارت و قتل عام را به یزید ترسیم کرده است.

ذهبی در باره یزید می گوید: «یزید روزی مست شد وبرخاسته می رقصید. یک لحظه با سرش به زمین افتاد و سرش شکست وصورتش زخمی شد. سپس می-گوید: «یزید شخص قوی وشجاع ودارای رأی و تصمیم وناصبی، بد خلق وسنگدل بود. شراب می خورد و اعمال زشت انجام می داد. حکومتش را با قتل حسین شهید آغاز کرد وبا واقعه حره به پایان رسانید.» (2)

آری چنان که می بینید ذهبی که یک شخص متعصب است و روزگاری شاگرد ابن تیمیه نیز بوده، به ناصبی بودن یزید تصریح می کند.

عبد الله بن مطیع واصحابش به نزد ابن حنفیه وارد شدند واز او برکناری یزید از خلافت را خواستند، ولی او قبول نکرد. ابن مطیع به او گفت: «یزید شراب می خورد و نماز را ترک می کند و حکم قرآن را زیر پا می گزارد ... .» (3)

یادآور می شویم که این عبدالله بن مطیع صحابه بوده است.


1- انساب الاشراف، ج 2، ص 197؛ تاریخ طبری، ج 4، ص 380؛ تاریخ خلیفه بن خیاط، ص182؛ تاریخ ابن عساکر، ج 58، ص 104فتح الباری، ج 13، ص 60؛ تاریخ ابن کثیر، ج 8، ص242.
2- سیر الاعلام النبلاء، ج 4، ص 37 و 38.
3- سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 40.

ص:438

عثمان بن محمد بن ابو سفیان – حاکم مدینه گروهی از مهاجرین و انصار را از مدینه به دمشق فرستاد تا به خلیفه ملاقات کرده، اعتراضات خود را با یزید در میان بگذارند. در مقابل یزید با هدایایی آن ها را ساکت کند. (1)

آن ها وقتی از این ملاقات به شهر مدینه برگشتند آنچه را از یزید دیده بودند برای مردم بازگو کردند و در مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله فریاد می زدند: ما از نزد کسی آمدیم که دین ندارد، شراب می خورد، طبل می نوازد، شب را با مردان پست وکنیزان آوازخوان به سر می برد و نماز را ترک می کند.» (2)

مردم از عبد الله بن حنظله پرسیدند: «چه خبر آوردی؟» گفت: «از نزد کسی آمدم که به خدا قسم اگر غیر از فرزندانم کسی همراه من نباشد باز با او می جنگم». مردم گفتند: «ما شنیدیم که یزید به تو پول و هدیه داده است». عبدالله گفت: «درست شنیدید، ولی من آن ها را نگرفتم مگر برای جمع کردن نیرو بر ضد خودش.» به این ترتبیت عبدالله به تحریک مردم علیه یزید پرداخت و مردم نیز دعوتش را قبول کردند.(3)

سیوطی می نویسد: «سبب مخالفت مردم مدینه این بود که یزید در گناه زیاده-روی کرد.» (4)

روزی نزد عمر بن عبد العزیر مردی یزید را امیرالمؤمنین خواند. عمر امر کرد تا او را بیست تازیانه زدند. (5)


1- تاریخ طبری، ج 4، ص 368؛ عقد الفرید، ج 5، ص 135.
2- تاریخ طبری، ج 4، 368؛ تاریخ ابن کثیر، ج 6، ص 233.
3- تاریخ طبری، ج 4، ص 368؛ تاریخ ابن کثیر، ج 6، ص 233؛ سیر اعلام نبلا، ج3، ص322.
4- تاریخ الخلفا، ص 209.
5- سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 40.

ص:439

کتبی که وهابی ها در فضل یزید وبنی امیه نوشته اند

1. یکی از دانشمندان وهابی به نام هزاع الشمری کتابی را تحت عنوان «حقائق امیر المؤمنین یزید ابن معاویه» در فضائل یزید بن معاویه نوشته است. معلوم نیست اگر عمر بن عبد العزیز امروز زنده بود با آن ها چه می کرد؟!

2. محاضرات عن الدولة امویة. نوشته شیخ الخضری بک. این کتابی است که در آن از یزید بن معاویه تمجید شده و به امام حسین علیه السلام طعن وارد کرده است.

3. بنو امیة. نوشته دکتر عبدالحلیم عویس. این کتاب در دفاع از بنی امیه نوشته شده است.

4. العهد الاموی. نوشته محمود شاکر شیخ وهابی ها که آن را در دفاع از بنی امیه نوشته است.

5. هند بنت عتبه. نوشته منیر محمد الغضبان. در این کتاب از هند همسر ابوسفیان که در جنگ احد جگر حمزه عموی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را درآورد و آن را با دندان هایش پاره پاره نمود، تمجید نموده و به اهل بیت علیهم السلام طعن وارد کرده است.

6. الخلیفة المفتری علیه. نوشته محمد صادق عرجون. در این کتاب برای بنی امیه مقام و منزلت های بالایی جلوه داده و بر امیرالمؤمنین علیه السلام طعن وارد کرده است.

باید توجه داشته باشیم که طبق قانون اسلام قطعا ابن تیمیه و وهابی ها در تمام جنایات معاویه و یزید شریک خواهند بود. و البته خود وهابی ها نیز متأسفانه برخی از این جنایات را امروزه نیز مرتکب می شوند و هر که امروزه از اخبار جهان آگاه باشد می داند که چگونه مسلمین از دست این ها در گرفتاری و درد سر به سر می برند.

ص:440

ص:441

فصل سوم: نگاهی به برخی عقاید ابن تیمیه

ابن تیمیه وتشبیه

اشاره

یکی از بالاترین و ارجمند ترین معارف راجع به خداوند متعال معارفی است که اسلام آن را پیشکش کرده است. ما در هیچ دین و آیینی معارف الهی را آن-گونه که قرآن پیشکش می کند سراغ نداریم. مثلاً در قرآن آمده است: «لیس کمثله شئ؛ هیچ چیز مانند خدا نیست» و یا مثلاً امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام در خطبه معروف خود راجع به معارف الهی می فرماید:

«أول الدین معرفته، وکمال معرفته التصدیق به، وکمال التصدیق به توحیده، وکمال توحیده الإخلاص له، وکمال الإخلاص له نفی الصفات عنه، لشهادة کلّ صفة أنها غیر الموصوف، وشهادة کلّ موصوف أنه غیر الصفة، فمن وصف الله سبحانه فقد قرنه، ومن قرنه فقد ثنّاه، ومن ثنّاه فقد جزّأه، ومن جزّأه فقد جهله، ومن جهله فقد أشار إلیه، ومن أشار إلیه فقد حدّه، ومن حدّه فقد عدّه؛(1) اول دین شناخت خداست و کمال شناخت خدا تصدیق اوست و کمال تصدیق او توحید است و کمال توحید او اخلاص


1- نهج البلاغه، خطبه 1.

ص:442

به اوست و کمال اخلاص به او نفی صفات از خداست.(1) چون هر صفتی گواهی می دهد که وی غیر موصوف است و نیز هر موصوفی شهادت می دهد که او غیر از صفت است (و در نتیجه دو چیز هستند .)پس اگر کسی خدا را (چنین) وصف نماید، به درستی او را همراه (چیزی) قرار داده است. و اگر کسی خدا را همراه (چیزی) قرار دهد، او را دو تا دانسته است. و هر کسی خدا را دو تا داند، اورا تجزیه (به اقسام متعددی) نموده است. و هر کسی او را تجزیه نماید، او را نشناخته است. و هر کسی خدا را نشناسد، (او را در مکانی قرارا داده ) و به او اشاره نموده است. و هر کسی به او اشاره نمود، او را محدود نموده است. و هر کسی اورا محدود نماید، او را شمرده است.»

البته این تنها قطره ای از آن بحر بی کرانی است که اسلام در مورد معارف وتوحید الهی به ارمغان آورده است و طالبین می توانند به کتاب های مخصوص که در این زمینه نگاشته شده مراجعه نمایند.

نکته جالب این است که ابن تیمیه و امروزه وهابیت با صراحت می گویند: خداوند متعال بالای عرش نشسته است. خیلی روشن است لازمه چنین اعتقاد جسمانیت است، ولی با این وجود وهابی ها دیگران را متهم می کنند که قائل به


1- یعنی این که از ذات خداوند متعال باید صفات را نفی نماییم به این معنا که خدا را چنین وصف ننماییم که لازمه اش ترکیب خداوند متعال ز ذاب و صفات باشد. مثلاً اگر ما شخصی را به صفت «عالم» بودن وصف نماییم، حتماً صفت «علم» غیر از ذات آن شخص است و در نتیجه او و صفتش دو چیز می شوند و این مرکب بودن است. در مورد انسان ها چنین وصف نمودن اشکالی ندارد، ولی در مورد خداوند متعال چنین نیست. ذات خداوند متعال و صفاتش عین یکدیگر هستند. مثلاً ذات الهی و عالم بودنش عین هم هستند. چنین نیست که ذات خدا (موصوف) چیزی باشد و «عالم بودنش (صفت) چیز دیگر.

ص:443

جسم بودن خداوند متعال هستند. واین بیان گر آن است که وهابیت نیز قائل به گمراه بودن کسانی هستند که خداوند متعال را جسم می دانند. با این وجود در باره خداوند متعال با صراحت سخنانی می گویند که لازمه آن صد در صد جسم بودن است.

از همان روزهای اول طلوع فجر اسلام، مسلمانان (به ویژه اهل بیت علیهم السلام) با هر گونه معارفی که خدا را به گونه دیگر معرفی می کرد، به مبارزه برخاستند. مثلاً مبارزه اسلام با مسیحیت در این بود که اسلام از مسحیان برای اینکه خدا را سه تا (پدر، پسر و روح القدس) معرفی می نمودند انتقاد می نمود. و یا با یهود این بود که آنان خدا را به گونه ای نشان می دادند که لازمه اش جسم بودن خدا و تشبیه او به مخلوقات بود. اصلاً توحیدی که اسلام مردم را به سوی آن می-خواند این است که خدا را از هر گونه مظاهر تشبیه و مانند دانستن به مخلوقاتش پاک نمایند.

در همان قرون نخستین گروهی در میان مسلمانان پدید آمدند که با نادرست فهمیدن برخی از آیات قرآنی و احادیث پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله قائل به عقایدی شدند که لازمه اش تشبیه خدا به مخلوقات و جسم بودن خداوند متعال بود. و این گروه در اسلام به گروه «مجسمه» (قائل به جسم بودن خدا) معروف بودند. علما و خصوصاً امامان اهل بیت علیهم السلام به شدت در همان روز ها با چنین اعتقاد برخورد کردند.

بعد ها ابن تیمیه عقایدی را ابراز داشت که نزدیک به عقاید مجسمه بود. حتی او برای اثبات چنین عقایدی کتاب هایی نگاشته است، به مانند: کتاب «اثبات الصفات و العلو و الاستوی»، «شرح حدیث نزول»، «عرش الرحمن» و بعضی کتب دیگر. اینک به برخی سخنان ابن تیمیه در این موضوع اشاره می کنیم تا با اعتقاد او در این با بیشتر آشنا شویم:

ص:444

1. ابن تیمیه می گوید:

«وإن أراد نفی ما ثبت بالنصوص وحقیقة العقل أیضا مما وصف الله ورسوله منه وله فهذا حق وإن سمی ذلک تجسیما أو قیل أن هذه الصفات لا تکون إلا لجسم فما ثبت بالکتاب والسنة وأجمع علیه سلف الأمة هو حق وإذا لزم من ذلک أن یکون هو الذی یعنیه بعض المتکلمین بلفظ الجسم فلازم الحق حق کیف والمثبتة تقول أن ثبوت هذا معلوم بضرورة العقل ونظره وهکذا مثبت لفظ الجسم أن أراد بإثابته ما جاءت به النصوص صوبنا معناه ومنعناه عن الألفاظ المبتدعة المجملة وإن أراد بلفظ الجسم ما یجب تنزیه الرب عنه من مماثلة المخلوقات رددنا ذلک علیه وبینا ضلاله وإفکه وأما قول نقلنا الکلام معه إلی إبطال التجسیم فقد ذکرنا أدلة النافین والمثبتین مستوفاة فی بیان تلبیس الجهمیة فی تأسیس بدعهم الکلامیة وتبین لکل من أدنی فهم أن ما ذکره هؤلاء من أدلة النفی کلها حجج داحضة وأن جانب المثبتة أقوی وقد بسطنا الکلام فی ذلک فی غیر هذا الموضع»؛ (1) واگر مراد (مخالف ما) نفی صفاتی است که خدا ورسولش خدا را آن چنان وصف کرده اند وآن صفات به واسطه نصوص وحقیقت عقل ثابت شده است (ما چنین نفی را برای او رد کرده و به او می گوییم که همه آن (اوصاف) حق هستند هرچند اثبات آن لازمه اش جسم داشتن نامیده شود یا بگویند که این صفات تنها در کسی که جسم است خواهد بود. آنچه در قرآن و سنت ثابت شده است و پیشنیان امت بر آن اجماع


1- الفتاوی الکبری، ج 6، ص 546.

ص:445

کرده اند، حق است، هر چند لازمه آن به گفته مسلمان این باشد که خداوند به جسم بودن وصف شود. چون لازمه ای حق، حق است. چگونه چنین نباشد حال آن که اثبات کنندگان (یعنی کسانی که معتقد به اثبات اوصاف به خدا هستند) می گویند: ثبوت این اوصاف (هر چند آن ها را جسم هم نامید) به ضرورت و نظر عقل دانسته شده است؟ بنابر این اگر مراد کسی که قائل به جسمانیت خداست همان چیزی است که نصوص شرعی آن را ثابت کرده است ما نظرش را درست خواهیم خواند، ولی او را از به کارگیری الفاظ بدعتکاران در این زمینه منع خواهیم نمود. اما اگر مرادش به لفظ «جسم» آن چیزی است که باید خداوند را از آن منزه و پاک دانست، سخنش را رد نموده، گمراهی اش را برایش بیان خواهیم کرد ... .»

ابن تیمیه در این سخن خود می خواهد بگوید که اوصافی که در قرآن و سنت برای خدا وارد شده است به همان صورت ظاهرش به آن ها ایمان آورده و خدا را همان گونه وصف می کنیم هرچند لازمه اش جسم دانستن خدا باشد. مثلاً در قرآن آمده است که «دست خدا بر بالای دست های آنان است». ما در این جا باید ایمان داشته باشیم که خدا دست دارد. چون این نص قرآن است. و کاری هم نداریم که لازمه ای این سخن جسم داشتن خداوند را ثابت می کند و می رساند. و ابن تیمیه با صراحت می گوید: لازمه ای حق، حق است. یعنی وقتی لازمه ای دست داشتن خداوند متعال جسم بودن او است، پس خداوند متعال جسم است.

2. باز همو می گوید:

إن الله تعالی فی جهة واحدة هی جهة الفوق وهو فی السماء مستو علی العرش وقد امتلأ به العرش فما یفضل منه أربعة أصابع وإنه ینزل إلی

ص:446

السماء الدنیا ثم یعود وإن له أعضاء وجوارح من أعین وأیدی وأرجل وغایة ما فی الأمر أنها لا تشبه جوارح البشر وسائر المخلوقات؛(1) بدون تردید خدا در یک سمت و مکانی قرار دارد که آن سمت بالاست خدا در آسمان بر عرش قرار گرفته و عرش با او پر شده است و خدا به آسمان دنیا نازل می شود و سپس بر می گردد و او اعضا و جوارح، از قبیل چشم و دست وپا دارد، ولی آنچه هست این است که چشم و دست و پای خدا به اعضای بشر و دیگر مخلوقات مانند نمی باشد .»

3. باز همو می گوید:

«رفع الیدین فی الدعاء دلیل علی أن الله تعالی فی جهة العلو؛(2) برداشتن دست ها هنگام دعا، دلیل بر این است که خدا در بالاست. »

حال آن که برداشتن دستان برای گدایی است و نشانه ای آن است و انسان وقتی از غیر خداوند نیز چیزی طلب می کند دستش را رو به بالا دراز می کند. آیا این به این جهت است که آن شخص در بالا قرار گرفته است !؟ هرگز چنین نیست، ولی ابن تیمیه سعی دارد به این راحتی با این گونه سخنان کودکانه و مردم فریبانه-اش خداوند متعال را جسم معرفی کند.

4. باز همو می گوید:


1- حمویة الکبری، ص 15؛ تفسیر کبیر، ج 2، ص 249؛ منهاج السنة، ج 1، ص 250 و 260.
2- حمویة الکبری، ص 94؛ شرح حدیث نزول، ص 59.

ص:447

«والذین یؤولون المعنی أولئک ما قدروا الله حق قدره وما عرفوه حق معرفته؛(1) کسانی که قرآن را تأویل می کنند خدا را آن چنان که هست نشناخته اند.»

5. باز همو می گوید:

«قد طالعت التفاسیر المنقولة عن الصحابة وما رووه من الحدیث ووقفت علی ما شاء الله تعالی من الکتب الکبار والصغار أکثر من مئة تفسیر فلم أجد إلی ساعتی هذه عن أحد من الصحابة أنه تأول شیئا من آیات الصفات أو أحادیث الصفات بخلاف مقتضاها المفهوم المعروف؛ (2) تفاسیر نقل شده از صحابه که از آن-ها رسیده و بیش از صد تفسیر بزرگان را دیدم و تا به حال هیچ یک از صحابه را نیافتم که او آیات و روایات صفات را بر خلاف معنای ظاهرش تأویل کرده باشد.»

و این در حالی است که تفسیر پیشوایان پر از این گونه تأویل هاست. مثلاً طبری در باره «وسع کرسیه السماوات و الارض؛ و کرسی خداوند آسمان ها و زمین را گنجانیده است»(3) از ابن عباس نقل می کند که گفته است: «مقصود از «کرسی» علم خداوند است ».

بغوی آن را نقل کرده است و شوکانی و قرطبی هم آن را از ابن اطیه نقل کرده اند. مفسران در باره «کل شیئ هالک الاّ وجه؛ همه چیز به جز وجه خدا


1- تفسیر کبیر ابن تیمیه، ج 1، ص 170.
2- تفسیر نور، ص 178.
3- بقره، آیت الکرسی .

ص:448

هلاک خواهد شد» گفته اند: یعنی بغیر از ذات خدا. بخاری در صحیحش می گوید: «یعنی به غیر از ملکش. (1)

آیات فراوان دیگری هم هست که مفسران آن را تأویل کرده و تأویل آن را از صحابه نقل کرده اند.

کسی از صحابه و مفسران در مورد این آیه قرآن که «واعتصموا بحب ا لله جمیعاً ولا تفرقوا؛ و همگی به ریسمان خدا چنگ زده و متفرق نشوید» نگفته است که حبل همان ریسمانی است که می شناسیم، بلکه آن را به قرآن، اسلام واهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله تفسیر و تأویل کرده اند.

مخالفت های البانی با ابن تیمیه

اعتقاد ابن تیمیه (که معتقد به جسم بودن خداست، البته نه به مانند اجسام دیگر) مورد اعتراض البانی که یکی از دانشمندان وهابی معاصر و از هواداران ابن تیمیه به شمار می رود قرار گفته است.

1. اینک نص سخن ابن تیمیه و جواب البانی بر او:

و إذا کان کذلک فاسم المشبهة لیس له ذکر بذم فی الکتاب و السنة ولا کلام أحد من الصحابة والتابعین... .) وقال قبل ذلک ص (100-101) ناقلا مقرا: (والموصوف بهذه الصفات لا یکون إلا جسما فالله تعالی جسم لا کالأجسام .)وقال ص (101 ): (ولیس فی کتاب الله ولا سنة رسوله ولا قول أحد من سلف الأمة وأئمتها أنه لیس بجسم، وأن صفاته


1- صحیح بخاری، تفسیر سوره قصص .

ص:449

لیست أجساما وأعراضا فنفی المعانی الثابتة بالشرع بنفی ألفاظ لم ینف معناها شرع ولا عقل جهل وضلال) خالف الألبانی ابن تیمیة فی هذه العقیدة فقال فی شرحه وتعلیقه ! علی العقیدة الطحاویة ذاما المشبهة والمجسمة ما نصه: (والمشبهة إنما زلوا لغلوهم فی إثبات الصفات وتشبیه الخالق بالمخلوق سبحانه وتعالی والحق بین هؤلاء وهؤلاء إثبات بدون تشبیه وتنزیه بدون تعطیل. وما أحسن ما قیل: المعطل یعبد عدما والمجسم یعبد صنما)؛ (1) ابن تیمیه می گوید: اگر چنین باشد (یعنی اگر چنین باشد که مشبهه را (2) به خاطر همین چیز هایی که ما می گوییم مذمت کرده و به آن ها چنین اسمی گذاشته باشند) این هیچ مشکلی ندارد، چون اسم «مشبهه» با هیچ مذمت و نکوهشی نه در قرآن و نه در سنت و نه در کلام هیچ صحابی و نه تابعینی یاد نشده است ... .» و همچنین پیش از این، در صفحه 100 و 101 کتابش می گوید: «کسی که با این صفت ها (دست، پا، چهره و ...) وصف می شود حتماً جسم خواهد بود. پس خدای متعال (هم که با چنین اوصاف وصف شده است) جسم است، البته نه به مانند جسم های دیگر.» باز همو در صفحه 101 می گوید: «در قرآن، سنت و سخن هیچ یک از سلف امت و امامان وجود ندارد که کسی خدا را غیر جسم گفته باشد ... .»


1- البشارة و الاتحاف حسن سقاف، ص 43؛ بیان التلبیس الجهمیه ابن تیمیه، ص 109؛ نقض اساس التقدیس ابن تیمیه، ج 1، ص 100 و 101 .
2- کسانی که خدا را به صفات مخلوقاتش تشبیه می کنند .

ص:450

البانی با ابن تیمیه در چنین اعتقاداتش به مخالفت برخاسته و می گوید: «همانا لغزش مشبهه این بوده که در اثبات صفات به خدا غلو کرده و او را با مخلوقاتش مانند نمودند. اما کلام حق در برابر مشبهه و معطله این است که قائل باشیم با اثبات صفات بدون تشبیه و پاک دانستن خدا (از صفات مخلوقان) بدون تعطیل. چه قدر خوب گفته شده که: «معطله عدم و نیستی را می پرستند و مجسمه بت می-پرستند.»(1)

2. باز هم ابن تیمیه می گوید :

«ولو قد شاء الله لاستقر علی ظهر بعوضة فاستقلت به بقدرته ولطف ربوبیته فکیف علی عرش عظیم؛ (2) اگر خدا بخواهد می تواند بر پشت پشه ای هم استقرار پیدا کند چه رسد بر عرش عظیم.»

البانی در مقدمه «مختصر العلو، صحفه 17، چاپ سال 1401 هجری» می گوید: «لازمه این سخن آن است که خدا در عرشش نشسته است و چنین چیزی در اسلام وارد نشده و چنین اعتقاد و نسبت آن به خدا جایز نمی باشد.»

3. باز هم ابن تیمیه می گوید:

«در جهت فوق و بالا بودن خداوند حقیقی است ...»

البانی می گوید: «این عقیده معطله است، بلکه برخی به روشنی بیان کرده اند که خداوند ذاتاً در همه جا حاضر است.»

پس بنابر سخنی که البانی پیش از این نیز گفت، ابن تیمیه هم بت را و هم هیچ و نیستی را می پرستیده است.


1- البشارة و الاتحاف حسن سقاف، ص 43؛ شرح عقیده طحاویه البانی، ص 28.
2- بیان التلبیس جهمیه ابن تیمیه، ج 1، ص 568؛ التأسیس، ج 1، ص 568.

ص:451

4. باز هم ابن تیمیه می گوید: «مذهب امامان اهل سنت و اهل حدیث از متقدمین و متأخرین این است که خداوند حرکت می کند ». آنگاه ابن تیمیه از عثمان بن سعید چنین نقل می کند که گفته است: «هر که حرکت کردن خدا را انکار کند او از بدعتگذاران و جهمی است.» (1)

البانی در «مختصر العلو» صحفه 16، این سخن کوثری را (با اقرار به آن) نقل می کند که گفته است: «در مورد خداوند چیزهایی می گویند که نه اسلام گفته است و نه عقل آن را قبول دارد، مانند اثبات حرکت و منتقل شدن و حد داشتن ودارای جهت بودن و در بالا بودن و نشستن .»

5. ابن تیمیه می گوید: «همه این و آنچه مانند این هاست شواهد و دلایلی است بر «حد» داشتن خدا و هر که به آن اعتراف نکند، به قرآن کفر ورزیده و با آیات قرآن مخالفت کرده است.» (2)

ذهبی گفته است: «خدا برتر و والاتر از این است که او را دارای «حد» دانسته وبه چیزی جز آنچه که خودش وصف کرده است وصف شود. حال آن که خودش می فرماید: «لیس کمثله شیئ؛ چیزی مانند خدا نیست.» (3)

حسن سقاف می گوید: «آنچه از شاگردان البانی به ما رسیده است این است که او نیز در این مسأله مانند ذهبی منکر «حد» داشتن خداوند بوده است.»(4)


1- موافقة صحیح المنقول لصریح المعقول در حاشیه «منهاج السنة» ج 2 ص 4 .
2- موافقة صحیح الصریح المعقول در حاشیه «منهاج السنة» ج 2، ص 29.
3- سیر اعلام النبلاء، ج 16، ص 97.
4- البشارة و الاتحاف، ص 49.

ص:452

لازم به یادآوری است که «حد» داشتن یعنی قد و قامت داشتن است و هر که دارای حد است حتماً جسم است، حال آن که امت اسلامی به اتفاق جسم بودن خداوند را رد کرده و حتی آن را شرک می دانند. پس ابن تیمیه با این سخن خود هم سعی دارد خداوند را جسم معرفی کند و هم امت اسلامی را به کفر ورزیدن به قرآن متهم کرده است.

ابن تیمیه و مسأله قدیم بودن عالم

ابن تیمیه معتقد است عالم قدیم است. حسن سقاف این مطلب را از چندین کتاب ابن تیمیه نقل کرده است (1) و ابن حجر نیز به آن اشاره کرده و می گوید: «این از زشت ترین مسأله ای است که به ابن تیمیه نسبت داده شده است.» (2)

ابن تیمیه به خاطر اثبات چنین عقیده ای باطلش خواسته است حدیث صحیح را تضعیف کند که در آن پیامبر صلی الله علیه و آله فرموده اند: «خداوند موجود بود آن موقعی که هیچ چیزی همراه او موجود نبود» (یا چیزی غیر از او نبود .)(3)

البانی در دو کتاب خود: «احادیث صحیحه» جلد 1، ص 208 و «شرح عقیده طحاویه» ص 35، بر ابن تیمیه رد نوشته و آرزو کرده است که کاش ابن تیمیه وارد این بحث نمی شد و این سخن را نمی گفت؛ زیرا این از جنس کلام فلاسفه است.


1- از جمله از کتاب «حاشیه منهاج السنة»، ج 1، ص 109 و شرح حدیث عمران، ص193.
2- فتح الباری، ج 13، ص 34.
3- صحیح بخاری، ج 4، 73؛ صحیح ابن حبان، ج 14، ص 11؛ سنن الکبری نسائی، ج 6، ص 363، ح11240؛ تفسیر طبری، ج 12، ص 8؛ این حدیث را بریده و عمران روایت کرده اند .

ص:453

بسیاری از علمای دیگر اهل سنت نیز به این سخن و عقیده ابن تیمیه اشاره کرده اند که در آینده ذکر خواهد شد.

علی قاری حنفی می گوید:

«فمن قال بقدم العالم فهو کافر؛(1) هر که عالم را قدیم بداند کافر است.»

ابن حزم گفته است:

«اجماع امت بر این است که هر که بگوید چیزی همراه خدا از ازل وجود داشته است کافر است.» (2)

قاضی عیاض مالکی می گوید:

«وکذلک نقطع علی کفر من قال بقدم العالم أو بقائه أو شک فی ذلک علی مذهب بعض الفلاسفة والدهریة و کذلک النووی یکفر معتقد قدم العالم؛(3) همچنین به کفر کسی که به مانند عقیده بعضی فلاسفه و دهریه عالم را قدیم می داند یقین داریم.»

نووی شافعی نیز کسی را که عالم را قدیم می داند، کافر دانسته است. (4)

حسن سقاف می گوید: «سپس ابن تیمیه دو بدعت را به آغوش گرفت که قبیح تر از آن دو چیزی وجود ندارد: اولی اینکه عالم را قدیم دانست و این بدعت آلوده به کفر است. و دومی گمراهی و دشمنی او با علی است.» (5)


1- شرح فقه اکبر، ص 12.
2- مراتب الاجماع، ص 167.
3- الشفاء بتعریف حقوق المصطفی، ج 2، ص 606؛ فتح الباری، ج 12، ص 178.
4- الروضه، ج 10، ص 64.
5- ارغام المبتدع الغبی، ص 21

ص:454

ابن تیمیه و فناپذیری جهنم

ابن تیمیه معتقد است که آتش جهنم فنا می پذیرد. (یعنی عذاب جهنمیان دائمی نیست و همه اهل جهنم از آن بیرون خواهند آمد.)

البانی می گوید: «امام صنعانی رد خیلی خوبی بر ابن تیمیه و ابن قییم در این مسأله نوشته و من نیز در کتاب «سلسله احادیث ضعیفه ام، ج 2، ص 71 و 75» بر آن دو در این مسأله رد نوشتم.» (البانی در کتاب «احادیث صحیحه» ج 4، ص 125، ح1551؛ نیز به این عقیده سلفش و بر ردی که بر آن ها نوشته نیز اشاره کرده است.

ولی جالب این جاست که سقاف می گوید: «از چیزهای عجیب و غریب اینکه شخصی به نام عبد الکریم صالح حمید –از علمای وهابی معاصر. ردی بر البانی در دفاع از ابن تیمیه و ابن قییم نوشته به نام «القول المختار لبیان فناء النار» که در ریاض چاپ شده است. او در آن گفته است: البانی سخنی در مورد ابن تیمیه و ابن قییم گفته است که نمی توان صبر کرد ... . این نویسنده گفته است: سخن آن دو صحیح است و آن ها با این سخن از اسلام دفاع کرده اند ... .»

پس از او، یک عالم وهابی دیگر که استاد ام القرای مکه است کتابی به نام «کشف الاستار لابطال ادعاء فناء النار» را بر رد او و در اثبات نظر البانی نوشته است، ولی سعی کرده است ثابت کند که ابن تیمیه نیز این سخن را نگفته است.

این که عین متن عبد الکریم صالح حمید در صفحه 12 و 13 از کتاب «القول المختار لبیان فناء النار»:

... حتی وصلت إلی نسخة ( رفع الأستار ) للصنعانی وفیها مقدمة الألبانی وتعلیقه فلما قرأت المقدمة عرفت السر الذی من أجله تکلم من تکلم بکتب

ص:455

ابن القیم فقد رأیت تهجما عنیفا من الألبانی علی الشیخ وتلمیذه لا صبر علیه حیث قال: -سقطا بما سقط به أهل البدع والأهواء من الغلو فی التأویل وإن ابن القیم انتصر لشیخه فی ذلک.. وإن ابن تیمیة یحتج لهذا القول بکل دلیل یتوهمه ویتکلف فی الرد علی الأدلة المخالفة له تکلفا ظاهرا. وقال: -حتی بلغ بهما الأمر إلی تحکیم العقل فیما لا مجال له فیه کما یفعل المعتزلة تماما. حتی زعم أن تأویل المعتزلة والأشاعرة لآیات وأحادیث الصفات کاستواء الله علی عرشه ونزوله إلی السماء ومجیئه یوم القیامة وغیر ذلک من التأویل أیسر من تأویل ابن القیم النصوص من أجل القول بفناء النار. وقال: فهذا شیخ الإسلام ابن تیمیة زلت به القدم فقال قولا لم یسبق إلیه ولا قام الدلیل علیه. وغیر ذلک من طعن الألبانی وقدحه علی الشیخ وتلمیذه فی مقدمة ( رفع الأستار .)فلذلک کتبت فی المسألة دفاعا عنهما وبیانا بأن الحق معهما وأنا علی بصیرة من ذلک حیث دعوت للمباهلة من أول المسألة. ولو غلط الشیخ وتلمیذه فی هذه المسألة لم یوجب ذلک ولا بعض ما قاله الألبانی کیف والحق والصواب معهما فی ذلک، وقد تکلما فیه دفاعا عن الإسلام کما تقدم فرضی الله عنهما وجزاهما خیر الجزاء؛ (1) «... تا اینکه نسخه ای از کتاب «رفع الاستار» صنعانی که در آن البانی مقدمه و حاشیه نوشته است، به دستم رسید ... . در این مقدمه حمله شدید و سرسختانه البانی را بر ضد ابن تیمیه و شاگردش ابن قیم دیدم که نمی توان بر آن صبر کرد؛ آن جا که (البانی) می-گوید: «این تیمیه و ابن


1- البشارة و الاتحاف حسن سقاف، ص 16 (به نقل از «القول المختار لبیان فناء النار». ص 12 و 13 در چاپ اول، در ریاض عربستان، در سال 1412 ه- ق. )

ص:456

قییم به همان راهی از غلو که بدعتگذاران و هوا پرستان رفته اند گرفتار شدند. ابن قیم استادش را در این موضوع یاری کرده است. و ابن تیمیه به دلائل خیالی و دور از حقیقت برای باطل کردن سخنان مخالفانش در این موضوع چنگ زده است.» البانی گمان کرده تأویل هایی که ابن قیم به خاطر ثابت کردن مسأله به آخر رسیدن آتش جهنم کرده است، تأویل های معتزله و اشاعره سبک تر از تأویل اوست. ابن تیمیه قدمش لغزیده و سخنی گفته که قبل از او کسی آن را نگفته است و دلیل هم برای آن نیاورده است ... . و غیر از این ها از طعن های دیگر البانی بر ابن تیمیه وشاگردش که در مقدمه «رفع الاستار» است. به همین خاطر در این موضوع برای دفاع از ابن تیمیه و شاگردش و بیان این مطلب که حق با آن دو است (یعنی او نیز معتقد است که جهنم به پایان می رسد) این کتاب را نوشتم و من با آگاهی و بینایی این عقیده را دارم ... . اگر ابن تیمیه و شاگردش در این مسأله اشتباه هم کرده بودند، باز سزاوار این سخنان البانی نبودند، چه رسد بر اینکه حق و ثواب در این مسأله با آن هاست و آن ها این سخن را به خاطر دفاع از اسلام گفته اند ...»

و این در حالی است که خداوند متعال در قرآن کریم فراوان به کفار، منافقین و مشرکین وعده جاوید ماندن در جهنم را داده است که برای آشنایی به سوره های زیر مراجعه فرمایید: بقره 60، آل عمران 88، نساء 14 و 93 و 169، انعام 128، توبه 63 و 68، هود 107، نحل 29، احزاب 65، زمر 72، غافر 76، حشر 17، تغابون 10، جن 23 و بیینه 6.

البته این ها تنها بعضی از آیات در این موضوع هستند و آیات فراوان دیگر نیز در همیشگی بودن عذاب بعضی از کفار و منافقان وجود دارد، ولی با این وجود ابن تیمیه و شاگردش همه این آیات را ندیده گرفته و در عمل آن را انکار می کنند

ص:457

و پیروانشان نیز با بی حیایی از او حمایت کرده، نظر آن ها را حق و در راه دفاع از اسلام معرفی می کنند.

قابل یادآوری است که مسأله ای به آخر رسیدن عذاب جهنم را پیش از ابن تیمیه جهم بن صفوان – رهبر جهمی ها. نیز مطرح کرده بود. (1) بخاری جهمی ها را بد تر از یهود و نصاری دانسته و گفته است: «در سخن یهود، نصارا و مجسوس نظر کردم و کسی را گمراه تر در کفرشان از جهمی-ها نیافتم و هر که آن ها را کافر نداند، من او را جاهل و نادان می دانم». (2)

پس ابن تیمیه عقیده جهمی ها را زنده کرده و در این موضوع از آن ها پیروی کرده است.

یادآور می شویم که ابن تیمیه چنان که البانی نیز گفته است با استدلال بر احادیث ضعیف که مخالف ده ها آیات و روایت مسلم هستند سعی کرده است فنا پذیری جهنم را ثابت کند که می توانید به کتاب «رفع الاستار فی ابطال ادلّة فناء النار» صنعانی مراجعه کنید.

ابن تیمیه وشرک (توسل واستغاثه)

از مسائلی که کسی تا زمان ابن تیمیه در آن هیچ اختلافی نبوده است، مسأله توسل به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و یا اولیاء الله است؛ چه آن که شخصی که به او توسل می شود در قید حیات باشد یا از دنیا رفته باشد. و همچنین است مسأله استغاثه (طلب یاری نمودن) چه از شخص حاضر و چه از غائب و مرده. و کسی چه شیعه


1- لسان المیزان، ج 2، ص 334.
2- خلق افعال العباد بخاری، ص 71؛ سیر اعلام النبلاء، ج 12، ص 171.

ص:458

باشد و سنی این مسأله را شرک به خدا و یا حتی حرام معرفی نکرده و حتی حرام نیز ندانسته است. البته اگر شخصی به کسی توسل نموده چنین پندارد که آن شخص به طور مستقیل و بدون اذن خدا در براوردن حاجت تأثیر گذار است، بدون شک این شرک خواهد بود و در شرک بودن چنین اعتقادی کسی شک ندارد. قائلین به جواز توسل و استغاثه نگفته اند که شخص متوسل شونده مستقیل در تأثیر است، بلکه می گویند: چون او از مقربان به درگاه الهی است با اذن خدا می تواند در براوردن حاجت مورد واسطه قرار بگیرد.

ما در این زمینه کتابی مستقل نگاشتیم که می توان به آن مراجعه نمود. ولی ابن تیمیه وپیروانش توسل واستغاثه به شخص غایب ومرده را شرک می دانند.

البته در برخی از نوشتار ابن تیمیه، چنین آمده است که او توسل وطلب شفاعت از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را جایز می داند. وقتی ابن تیمیه را برای مناظره وبازخواهی از گفته هایش به حضور قاضی شافعی آوردند ودر آن نشست که علما و قضات حضور داشتند گفت: «نمی شود به غیر خدا استعاثه کرد. استغاثه به معنای عبادت به پیامبر صلی الله علیه و آله جایز نیست، ولی توسل وطلب شفاعت از پیامبر جایز است.» (1)

باز همو می گوید:

«التوسل به فی الدعاء کما فی الحدیث الذی رواه الترمذی وصححه أن النبی علم شخصا أن یقول اللهم إنی أسألک وأتوسل إلیک بنبیک محمد نبی الرحمة یا محمد یا رسول الله إنی أتوسل بک إلی ربی فی حاجتی لیقضیها اللهم فشفعه فی. فهذا التوسل به حسن وأما دعاؤه والإستغاثة به فحرام؛ (2) توسل به پیامبر در دعا چنان


1- البدایة و النهایة ابن کثیر، ج 14، ص 51.
2- الفتاوی الکبری ابن تیمیه، ج 3، ص 276.

ص:459

که در حدیثی از پیامبر وارد شده است مشروع است. توسل به پیامبر صلی الله علیه و آله در دعا چنین است: «خدایا ! من از تو می خواهم و متوسل می شود به سوی تو به وسیله پیامبرت محمد پیامبر رحمت. ای محمد، ای رسول خد، من متوسل می شوم به تو به سوی پروردگارم در حاجاتم تا حاجاتم را برآورد ... .» ابن تیمیه پس از نقل این حدیث می گوید: «این گونه توسل به پیامبر خوب است، ولی دعا و استغاثه به آن حضرت حرام است.»

باز همو می گوید :

«وکذلک سؤال بعضهم للنبی صلی الله علیه و آله أو لغیره من أمته حاجته فتقضی له فإن هذا قد وقع کثیرا ولیس هو مما نحن فیه وعلیک أن تعلم أن إجابة النبی صلی الله علیه و آله أو غیره لهؤلاء السائلین لیس مما یدل علی استحباب السؤال ...وفیهم من أجیب وأمر بالخروج من المدینة فهذا القدر إذا وقع یکون کرامة لصاحب القبر... وکذلک ما یذکر من الکرامات وخوارق العادات التی توجد عند قبور الأنبیاء والصالحین مثل نزول الأنوار والملائکة عندها وتوقی الشیاطین والبهائم لها واندفاع النار عنها وعمن جاورها وشفاعة بعضهم فی جیرانه من الموتی واستحباب الاندفاع عند بعضهم وحصول الأنس والسکینة عندها ونزول العذاب بمن استهان بها فجنس هذا حق لیس مما نحن فیه وما فی قبور الأنبیاء والصالحین من کرامة الله ورحمته وما لها عند الله من الحرمة والکرامة فوق ما یتوهمه أکثر الخلق؛(1) و همچنین درخواست بعضی از امت پیامبر حاجتش را از پیامبر و یا از غیر آن حضرت که حاجتش برآورده شده است (این کار جایز است.) زیرا این گونه اتفاق ها زیاد پیش آمده و این به بحث ما


1- انقضاء الصراط ابن تیمیه، ج 1، ص 374؛ الرد علی البکری، ج 1، ص 454، قریب به همین معنا .

ص:460

دخالت ندارد. باید بدانی که برآوردن پیامبر یا غیر آن حضرت حاجت درخواست کننده را این گونه نیست که دلالت بر مستحب بودن درخواست از آن ها کند. از این مردم کسانی بودند که حاجتشان (بعد از حاجت خواستن از قبر پیامبر برآورده شد و امر شد که از مدینه بیرون روند. پس این مقدار اگر واقع شود کرامتی از صاحب قبر است. همچنین آن چه که ذکر شده از کرامات و کار های خارق العاده نزد قبور انبیا و صالحین مانند نازل شدن نور و ملائکه بر آن قبر و ترسیدن وگریختن شیاطین و حیوانات از آن قبور و دفع آتش از آن قبور و از کسی که همسایه آن قبر است و شفاعت برخی از آن ها در باره کسی که در قبر همسایه او شده ... و نیز انس و آرامش به کسانی که نزد آن قبر هستند به وجود می آید و نازل شدن عذاب به کسی که اهانت به آن قبر کرد و مانند این ها همه حق هستند که از بحث ما خارج است. و آنچه در قبور پیامبران و صالحین و کرامت و رحمت الهی و احترامی که برای آن قبور نزد خدا وجود دارد بالاتر از این است که اکثر مردم گمان می کنند.»

این سخنان ابن تیمیه امروزه در نزد وهابی ها از بزرگ ترین نوع شرک است وملاحظه می کنید که او معتقد است پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله توان براوردن حاجات اهل دنیا را دارند و خیلی هم این گونه رویداد ها واقع شده و سخنان دیگر او که در باره عظمت قبر آن حضرت گفته همه نزد وهابی ها شرک بزرگ می باشد.

باز همو می گوید:

«و کذلک أیضا ما یروی أن رجلا جاء إلی قبر النبی صلی الله علیه و آله فشکا إلیه الجدب عام الرمادة فرآه وهو یأمره أن یأتی عمر فیأمره أن یخرج فیستسقی الناس فإن هذا لیس من هذا الباب ومثل هذا یقع کثیرا لمن هو دون النبی

ص:461

صلی الله علیه و آله وأعرف من هذه الوقائع کثیرا؛ (1) و همچین آنچه که روایت شده مردی به نزد قبر پیامبر آمد و به آن حضرت از خشکسالی شکایت کرد. پس آن حضرت را در خوابش دید، در حالی که پیامبر به او دستور دادند که به نزد عمر بن خطاب برود و او را امر کند تا برای مردم طلب باران کند. پس به درستی که این از موضوع ما نیست و مانند آن حتی برای غیر پیامبر هم زیاد واقع می شود و من از این گونه وقایع زیاد می دانم.»

این داستان را که با سند صحیح روایت شده است اگر به وهابی ها بازگو کنی بدون درنگ می گویند: «این شرک است». ولی شما می بینید که ابن تیمیه آن را خارج از موضوع توسل و استغاثه معرفی می کند. دقت داشته باشیم که وهابی ها با شرک خواندن این عمل همه صحابه را که در زمان خلافت عمر بن خطاب حضور داشته اند، مشرک می خوانند. چون آن ها با عمل به این خبر و سکوت در برابر آن، طلب از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را، پس از مرگ آن حضرت، امضا کرده-اند.

همچنین ابن تیمیه در کتاب «کلم الطیب» دو استغاثه را که در زیر ذکر می شود آورده است.

«ان ابن عمر خدرت رجله فقیل له اذکر احب الناس الیک یزل عنک فصاح یا محمداه فانتشرت؛(2) ابن عمر پایش بی حس وبی حال شد. به او گفته شد که محبوب ترین شخص خود را یاد کن خوب می شوی. ابن عمر فریاد زد: یا محمدا! آن گاه پایش به خود آمد و خوب شد.»


1- انقضاء الصراط ابن تیمیه، ج 1، ص 373.
2- الکلم الطیب ابن تیمیه، ص 73.

ص:462

نویسنده کتاب «مقالاة السنیة فی کشف الضلالات احمد ابن تیمیه» در مورد این عمل ابن عمر می گوید: «این عمل عبد الله بن عمر استغاثه به پیامبر است، با لفظ یا محمدا ! و آن در نزد وهابی ها پس از مرگ آن حضرت کفر است. پس وهابی ها چه می کنند؟ آیا از تکفیر کسی که یا محمدا می گوید برمی گردند، یا از ابن تیمیه در این مورد برائت می جویند ؟. چون ابن تیمیه در نزد آن ها به شیخ الاسلام ملقب شده است. ای وای از این شرمندگی بر آن ها ! ابن تیمیه امامشان است و ابن عبد الوهاب تمام افکارش را که با آن با مسلمین مخالفت کرده از او گرفته است. و بنابر عقیده ای که آن ها دارند چنین می شود که ابن تیمیه را کافر داسته اند، به خاطر اینکه ابن تیمیه چیزی را که شرک است، پاکیزه و خوب دانسته است.»(1) چنین استغاثه ابن عمر را در کتاب «کلم الطیب» اش آورده است.

«ان رجلا خدرت رجله عند ابن عباس فقال له اذکر احب الناس الیک فقال: یا محمد، فکأنما نشط من عقال؛(2) پای مردی در حضور ابن عباس بی حس شد. ابن عباس به او گفت: محبوب ترین شخص در نزدت را یاد کن. او گفت: ای محمد صلی الله علیه و آله ! راوی می گوید: گویا به حال آمد و با نشاط شد.»

این جا ابن تیمیه چیزی را که به عقیده خودش و بخصوص پیروانش شرک است از جمله جیز های خوب و پاکیزه برشمرده و در کتابش که «کلمات پاکیزه» نام دارد این دو خبر را وارد کرده است.

همه این سخنان ابن تیمیه دلالت بر این می کند که او بنابر عقیده خودش و به خصوص پیروانش باید از مشرک ترین مردم باشد؛ چون خیلی از سخنان او که در


1- مقالات السنیة فی کشف الضلالات احمد ابن تیمیه، ص 279.
2- الکلم الطیب ابن تیمیه، ص 73.

ص:463

بالا ذکر شد نزد خودش و پیروانش شرک محض است. اگر این سخنان در واقع نزد وهابی ها شرک است پس چرا ابن تیمیه را مشرک معرفی نمی کنند؟ خواننده عزیز در مورد این سخنان ابن تیمیه و اعتقاد وهابی ها در مورد شرک بودن آن خوب دقت کنید. همچنین خواننده عزیز توجه داشته باشند که بنابر گفته حسن بن علی سقاف شافعی در حاشیه اش به کتاب «بینی و بین الشیخ بکر» ابن تیمیه 69 سال عمر وزندگی کرده است، ولی ازدواج نکرده و زن نگرفته است و همچنین در شام که به مکه خیلی نزدیک است زندگی کرده، ولی در طول عمرش خانه خدا را زیارت نکرده و حج انجام نداده است.

ص:464

ص:465

فصل چهارم: دیدگاه دانشمندان در باره ابن تیمیه

اشاره

از همان روز های نخستین ظهور ابن تیمیه و اظهار عقاید عجیب و غریبش علما و دانشمندان زیادی با او به مخالفت پرداخته و گمراهی و لغزش های وی را بیان وروشن نمودند.

اکنون برای خواننده عزیز اولاً: اسامی دانشمندان هم عصر ابن تیمیه را همراه با دید گاهشان در باره ابن تیمیه می آوریم و ثانیاً: نظر علما و دانشمندان پس از او را یادآور می شویم.

دانشمندان معاصر ابن تیمیه

1. احمد بن محمدبن عطاء الله اسکندری مالکی (متوفی سال 709 ه. ق) .

ذهبی در باره وی می گوید: «او از بزرگانی است که بر ضد ابن تیمیه قیام کرده اند». (1)

شوکانی می گوید: «او از جمله کسانی است که بر ضد ابن تیمیه قیام کرده ودر این راه زیاده روی کرده است. او کتابهای نیز بر رد ابن تیمیه دارد».(2)

2. امام قاضی عبد الغنی ابن یحیی حرانی حنبلی (متوفای 709 ه. ق).


1- ذیل تاریخ اسلام، ص 76.
2- البدر الطالع شوکانی، ج 1، ص 74.

ص:466

ابن حجر او را از کسانی یاد کرده است که با ابن تیمیه مخالفت کرده اند».(1) وبه همین خاطر ابن کثیر او را فرد کم علم معرفی کرده است،(2) در حالی که ذهبی در باره او می-گوید: «امام، قاضی قضات از رهبران بزرگ در مذهب، معتدل و میانرو بود. سیره ممدوح و مکارم و خوبی های زیادی داشت.»(3)

3. احمد بن محمد بن رفعه شافعی (متوفای 710 ه. ق ).

او ابن تیمیه را به بحث و مناظره فرا خوانده است. به همین دلیل شوکانی از مقام او کم کرده و گفته است: «او نمی تواند به ابن تیمیه نزدیک شود.» (4)

ابن قاضی دمشقی در وصف او می گوید: «شیخ، عالم، علامه، شیخ الاسلام وحمل کننده پرچم شوافع در زمان خود بود .»(5)

4. احمد الن ابراهیم سروجی حنفی (متوفای 710 ه. ق.)

ابن تغری بردی درباره او می گوید: «در علوم گوناگون سرآمد بود واو اعتراض در علم کلام (در عقاید) بر ابن تیمیه دارد.» (6)

ابن حجر در شرح حالش از ذهبی نقل کرده که گفته است: «او ردی بر ابن تیمیه نوشت ودر آن ادب وانصاف را مراعات کرد وابن تیمیه نیز بر رد او رد نوشت.» (7)


1- درر الکامنه، ج1، 147.
2- تاریخ ابن کثیر، ج 14، ص 43.
3- ذیل تاریخ اسلام، ص 92.
4- بدر الطالع شوکانی، ج 1، 79.
5- طبقات الشافعیه، ج 3، ص 66.
6- النجم الظاهر، ج 9، ص 213؛ تاریخ ابن کثیر، ج 14، ص 67.
7- رفع الاثر عن قضات مصر، ص 42؛ درر الکامنه، ج 1، ص 28.

ص:467

ابن کثیر بر رد او اشاره و او را مسخره کرده است.(1) حال آن که ذهبی بنابر نقل ابن حجر در «درر الکامنه» خیلی او را ستوده است.

5. ابو الفضل اسکندرانی: او نیز خیلی با ابن تیمیه مخالفت می کرد. (در الکامنة، ج 1، ص 273 .)

6. علی ابن اسمح یعقوبی شافعی (متوفای سال 710 ه. ق ) .

ابن حجر در باره او می گوید: «او از مخالفان سرسخت ابن تیمیه بود.» (2)

7. علی ابن محمد باجی مصری (متوفای سال 714 ه. ق ) .

ابن حجر می نویسد: باجی گفته است: «در مناظره ای، نادرستی چهارده مورد از مواردی که ابن تیمیه در کتاب هایش آورده بود را برایش ثابت کردم» ابن حجر می گوید: «او سخت با ابن تیمیه مخالف بود.» (3)

8. محمد ابن عبد الرحیم صفی الدین هندی شافعی (متوفای 715 ه. ق.)

سبکی می گوید: «او در حضور امیرتکیز و علمای دیگر با ابن تیمیه مناظره کرد و ابن تیمیه از این بحث به آن بحث و از آن بحث به بحث دیگر فرار می کرد. به ابن تیمیه گفت: «تو را مانند گنجشکی یافتم که هر جا خواستم او را بگیرم به جای دیگری فرار می کند ... .» (4)


1- تاریخ ابن کثیر، ج 14، ص 67.
2- درر الکامنه، ج 1، ص 353.
3- همان، ج 1، ص 377.
4- طبقات الشافعیة الکبری سبکی، ج 5، ص 92؛ درر الکامنه، ج 2، ص 19.

ص:468

ذهبی در وصف او می گوید: «علامه یگانه... دارای اعتقاد خوب به مذهب سلف.» (1)

9. محمد بن عمر مکی معروف به ابن وکیل شافعی (متوفای سال 716 ه. ق.)

سبکی می گوید: «او با ابن تیمیه مناظره های خوبی داشت ... .»(2)

ابن حجر می گوید: «ابن وکیل با ابن تیمیه همیشه مناظره می کرد و در یکی از مناظره ها ابن تیمیه از دیگران کمک خواست. ابن وکیل گفت: کمک خواستن تو از برادرانت عجیب است.»(3)

ابن کثیر، ابن تیمیه و پیروانشان خیلی بر او تهمت زده اند.(4)

10. زین الدین علی بن مخلوف مالکی (متوفای 717 ه. ق.)

ابن حجر او را جزء علمایی که با ابن تیمیه مخالفت کرده اند نام برده است.(5)

ابن کثیر اورا قاضی قضات و حاکم مصر خوانده است. (6) ولی شوکانی در (بدر الطالع، ج 1، ص 59 ) او را از شیاطین خوانده و تهمت های دیگر بر او وارد کرده وگفته است: او صلاحیت این را هم ندارد که حتی بند کفش ابن تیمیه شود.


1- ذیل تاریخ اسلام، ص 137.
2- طبقات الشافعیه سبکی، ج 5، ص 141.
3- درر الکامنه، ج 2، ص 56 .
4- تاریخ ابن کثیر، ج 14، ص 92 .
5- درر الکامنة، ج 1، ص 147 .
6- تاریخ ابن کثیر، ج 14، ص 103.

ص:469

11. نصر بن سلیمان بن عمر منبجی (متوفای 719 ه. ق .) ابن حجر می نویسد: او ابن تیمیه را مذمت می کرد. (1) ابن تیمیه و اصحابش او را به ملحد و کافر بودن متهم کرده اند.

ذهبی در وصف او می گوید: «شیخ، امام، محدث، نحوی، زاهد، عابد، قناعت پیشه، فقیه سلف ... .» (2)

12. نجم الدین احمد بن محمد ابن سالم (متوفای سال 723 ه. ق .)

او از مخالفان سرسخت ابن تیمیه بود و مزی را که از شاگرد و دوستان ابن تیمیه بود زندانی کرد و با ابن تیمیه در این باره سخت مشاجره داشت. (3)

ذهبی در وصف او می گوید: «امام، عالم، قاضی قاضات، بزرگ پیشواها... .»(4)

13. علی بن یعقوب بکری شافعی (متوفای سال 724 ه. ق .)

او بر اساس گفته خیلی از علما با ابن تیمیه مخالفت ها داشته است.(5) ابن حجر وذهبی نیز گفته اند: او شدیدا با ابن تیمیه مخالفت می کرد. ذهبی می گوید: او دیگران را خیلی از منکر نهی می کرد و یک مرتبه بر سر ابن تیمیه پرید و او مذمت نمود. (6)


1- درر الکامنه، ج 2، ص 155 .
2- ذیل تاریخ اسلام، ص 167 .
3- درر الکامنه، ج 1، ص 146؛ تاریخ ابن کثیر، ج 14، ص 79 .
4- ذیل تاریخ اسلام، ص 204.
5- مرآة الجنان یافعی، ج 4، ص 104 ذیل تاریخ اسلام، ص 216؛ تاریخ ابن کثیر، ج14، ص80.
6- درر الکامنه، ج 1، ص 390 .

ص:470

ذهبی ویافعی در کتاب های خود بکری را «امام جلیل القدر وزاهد و با هوش» وصف کرده اند. اما ابن کثیر به او طعن زده است، چون مخالف استادش بوده است.

14. فخر ابن معلم شافعی (متوفای سال 725ه. ق .)

او کتابی به نام «نجم المهتدی و رجم المعتدی» را بر رد ابن تیمیه نوشته است.(1)

15. قاضی القضات محمد ابن علی زملکانی شافعی (متوفای سال 727 ه. ق .)

او شفته ابن تیمیه بود، ولی بعداً از او دوری کرد و دو کتاب بر رد وی نوشت.(2)

ابن کثیر می گوید: «از نیت های خبیث زملکانی این بود که می خواست برگردد به شام و ابن تیمیه را آزار دهد که خدا به آرزویش نرسانید و پیش از رسیدن به آن-جا با دعا و نفرین ابن تیمیه از دنیا رفت.»(3) حال آن که ابن حجر می گوید: او مسموم از دنیا رفت (وشاید هواداران ابن تیمیه مانند ابن کثیر او را مسموم کرده اند.) و ذهبی در مورد او گفته است: عالم عصر و امیر شوافع. ابن حجر نیز خیلی او را ستوده است.(4) ولی ابن کثیر او را به راحتی متهم می کند؛ زیرا مخالف استاد کذابش بوده است.

16. ابراهیم بن عبد الرحمن فزاری شافعی (متوفای سال 729 ه. ق .)

ابن حجر او را از مخالفان ابن تیمیه خوانده است. (5)


1- سیف الصقیل سبکی، ص 152؛ السلفیة الوهابیة افکاره الاساسیة حسن سقاف، ص135.
2- درر الکامنة، ج 4، ص 75.
3- تاریخ ابن کثیر، ج 14، ص 152.
4- درر الکامنه، ج 1، ص 34.
5- درر الکامنه، ج 2، ص 41 .

ص:471

17. علی اسماعیل قونوی شافعی (متوفای سال 729 ه. ق .)

حصنی دمشقی در باره ای او می گوید: «او امام، علامه و شیخ الاسلام در زمانش بود.» (1)

قونوی در باره ابن تیمیه می گوید: «او از جاهلانی است که نمی فهمد چه می-گوید. او این مثال تفرقه اندازی را از استاد یهودی پست و ذلیلش که به ظاهر مسلمان شده بود گرفته است ... .» (2)

18. عماد الدین ابو الفدا اسماعیل بن علی بن محمود (متوفای یال 732 ه. ق)

او در کتاب «المختص فی اخبار البشر» ج 2، ص 392، می گوید: «ابن تیمیه در سال 705 ه- به دمشق احضار شده و به خاطر عقیده اش که خدا را جسم معرفی می کرد مؤاخذه و تنبیه شد .»

19. مفتی و محدث شهاب الدین احمد بن یحیی بن اسماعیل حلبی (متوفای 733 ه. ق.)

شمس الدین ذهبی در مورد او می گوید: «علامه، مفتی مسلمین.» (3)

سبکی در کتاب «طبقات الشافعیه» کتابی را نام برده که در آن مفتی شهاب الدین در موضوع «جهت» به ابن تیمیه رد نوشته است.

20. شهاب الدین بن احمد بن عبد الوهاب بکری (متوفای 733 ه. ق.)

او در کتاب «نهایة العرب»، صفحه 160، گفته است: «ابن تیمیه فتوا داده است که نه زیارت قبر پیامبر جایز است و نه قبر ابراهیم و دیگر انبیا و اولیا. و شاگردش


1- زرکلی وهابی می گوید: «قونوی فقیه شافعی و قاضی شام بود». (الاعلام، ج 4، ص264) .
2- دفع الشبه من شبه و تمرد، ص 88.
3- ذیل «تاریخ اسلام»، ص 307.

ص:472

ابن قیم نیز در بیت المقدس چنین سخنانی را در منبر گفت و مردم برخاستند تا او را بکشند، ولی سرپرست حرم نگذاشت. علما پس از مشورت در باره گفته ای ابن تیمیه به کفر او فتوا دادند. قاضی سیف الدین تکیز قضات و علما را جمع کرد وآنگاه قاضی بدر الدین محمد بن جماعت شافعی گفت که اورا باید بازداشته و از فتوا دادن منع کرد و زندانی نمود. پس چنین حکمی صادر شد ... . قاضی القضات شاگردان ابن تیمیه را در دمشق فراخواند که ابن کثیر نیز بین آن ها بود. از آن ها در باره این سخن ابن تیمیه که گفته است: «تورات و انجیل تحریف نشده است،» سؤال کرد. ابن کثیر آن را انکار نمود. اما دیگران شهادت دادند که او این سخن را گفته است. سپس به خاطر این سخنش شلاق زدند و بعد آزادش کردند. همچنین دیگر شاگران او مانند ابن قییم را نیز شلاق زد ....» زرکلی این کتاب بکری را ستوده است. (1)

21. محمد بن ابوالیمنی لخمی فاکهی مالکی (متوفای سال 734 ه. ق.)

او کتابی به نام «التحفة المختارة فی الرد علی منکر الزیارة» بر رد ابن تیمیه نوشته است. (2)

22. امام قاضی و فقیه ابو المحاسن جمال الدین یوسف بن ابراهیم بن جمله شافعی، (متوفای 738 ه. ق.)

ذهبی و ابن حجر در شرح حالش می گویند: «او در آزار و اذیت ابن تیمیه زیادروی می کرد ... . اما او خدا و پیامبر را دوست داشت و بدعت گذاران را آزار می داد. او شخص دین دار و دارای اعتقاد خوب بود ... .» (3)


1- الاعلام الزرکلی، ج 1، ص 165.
2- السلفیة الوهابیة حسن سقاف، ص 136.
3- درر الکامنه، ج 2، ص 173؛ ذیل «تاریخ اسلام» ص، 342.

ص:473

ذرکلی می گوید: «او اولین حنبلی بود که به مذهب شافعی گروید و قاضی بود و به حدیث توجه داشت.» (1)

لازم به یادآوری است که در این جا ذهبی و ابن حجر به بدعت گزار بودن ابن تیمیه تصریح کرده اند.

23. شهاب الدین ابن مصری.

او از علما مصر است در درسش به این تیمیه حمله می کرد واو را محکوم می-نمود. وقتی این خبر به ولی الدین مرداوی حنبلی که از پیروان ابن تیمیه است رسید، به نزد ابن مصری رفت و او را کتک زد.» (2)

24. عیسی بن مسعود حمیری مالکی، (متوفای 732 ه. ق.) او کتابی بر رد بر ابن تیمیه نوشته است. (3)

25. احمد ابن عثمان ترکمانی حنفی (متوفای 744 ه. ق.)

او کتابی به نام «الابحاث الجلیل فی رد علی ابن تیمیه» بر رد ابن تیمیه نوشته است. (4)

26. ابوحیان محمد ابن یوسف ابن حیان اندلسی (متوفای 745 ه. ق .)

او از دوستان ابن تیمیه بوده و پس از آگاهی از برخی اعتقاداتش از او دوری جسته است. او در تفسیر «النهر» ذیل آیه «کرسی» می گوید :


1- الاعلام زرکلی، ج 8، ص 212.
2- شذرات الذهب ابن عماد حنبلی، ج 6، ص 282.
3- درر الکامنه، ج 1، ص 414
4- السلفیة الوهابیه سقاف، ص 136.

ص:474

«قال فی قوله تعالی: {وسع کرسیه السموات والأرض} ما صورته: وقد قرأت فی کتاب لأحمد ابن تیمیة هذا الذی عاصرناه وهو بخطه سماه (کتاب العرش): إن الله یجلس علی الکرسی وقد أخلی مکانا یقعد معه فیه رسول الله صلی الله علیه و آله؛(1) در کتاب همان ابن تیمیه ای که هم عصر ماست خواندم که نوشته است: «همانا خدا بر کرسی می نشیند وجایی را هم خالی گذاشته که در آن پیامبر می نشیند.»

ابن حجر می گوید: «در ابتدا ابن حیان ابن تیمیه را خیلی بزرگ می شمارد و در شعری او را مدح نمود. ولی سپس از او منحرف شده و در تفسیرش اورا با کل بدی یاد کرده و او را به مجسمه بودن نسبت داد. گفته شده که او کتاب «عرش» ابن تیمیه را خواند و متوجه شد که ابن تیمیه خدا را جسم می داند.» (2)

زبیدی می گوید: سبکی گفته است: «کتاب «عرش» ابن تیمیه از قبیح ترین کتب اوست ... . وقتی ابن حیان این کتاب را دید و خواند همیشه ابن تیمیه را لعن می کرد تا اینکه از دینا رفت. و این واقعه پس از آن بود که او ابن تیمیه را تعظیم واحترام می کرد.» (3) باید دقت داشته باشیم که ابن حجر ابن حیان را در شرح حالش خیلی ستوده است.

27. شمس الدین ذهبی (متوفای 748 ه. ق.)


1- تفسیر النهر، ج 1، ص 254؛ دفع الشبه عن الرسول، ص 100.
2- درر الکامنة، ج 2، ص 123 .
3- اتحاف السادة المتقین، ج 1، ص 106؛ سیف الصقیل، ص 93.

ص:475

ذهبی نیز در ابتدا از دلباخت گان به ابن تیمیه بود. بنابر این، سبکی می نویسد: «ابن تیمیه به ذهبی، مزی، برزالی وخیلی دیگر از پیروانشان ضرر آشکاری وارد کرده ... .»(1)

امّا ذهبی پس از آگاهی به مخالفت با ابن تیمیه برخاسته است. او می گوید: «من با ابن تیمیه در مسأله اصلی و فرعی مخالف هستم.» (2)

ذهبی در نامه طولانی به ابن تیمیه که مشهور به «نصیحت ذهبیه» است، به پاره ی از این اختلافات اشاره کرده که ما ترجمه بعضی از فقرات مهم آن را می آوریم:

سبکی می نویسد: «نامه ایی که ذهبی به ابن تیمیه نوشته و من (سبکی ) آن را از خط قاضی قضات برهان الدین بن جماعت نوشتم و او این نامه را از خط حافظ ابوسعید بن علاء نوشته و او این نامه را از خط ذهبی نوشته است: ستایش خدا را بر ذلت و خواری ام ! خدایا به من رحم نما و لغزشم را کم کن و ایمانم را حفظ فرما ... . و شوقم بر برادران مؤمنی که مرا در گریه کردن یاری می کنند ... . خوشا به حالی کسی که عیب خودش او را از عیب دیگران باز داشته است. تا کی ذره ای را که در چشم دیگران است می بینی، ولی شاخ چشم خودت را فراموش می کنی !. تا کی خودت و سخنانت را مدح و ستایش و علما را مذمت می کنی و دنبال عیب مردم می گردی ... . آری، می دانم که تو به من برای یاری خودت می گویی: «سرزنش آن ها که بوی اسلام را نچشیده اند و اسلام را نشناخته اند جهاد است». ای مرد تو را به خدا از ما جدا شو همانا تو ستیزگر و دارای زبان دانا و برا هستی. پیامبر صلی الله علیه و آله از مسائلی کراهت داشت و از زیاد سؤال کردن منع کرد وفرمود: «بیش


1- طبقات الشافعیة، ج 10، ص 400.
2- درر الکامنة، ج 1، ص 151.

ص:476

ترین چیزی که برای امتم از آن می ترسم منافقان برا و دانا زبان است.» زیاد سخن گفتن بدون لغزش، اگر از حلال و حرام باشد، قلب را می میراند و کور می کند ... . تا کی کفریات فلسفه را جست وجو می کنی تا به عقل های ما برگردانی. ای مرد، همانا فیلسوفان و کتب آن ها را بلعیدی ... . یا به زیان و ناکامی کسی که از تو پیروی کند، حتماً چنین کسی در معرض زندیق (کافر) شدن و نابودی قرار خواهد گرفت، به خصوص که اگر کم علم و دین و شهوت ران باشد. ولی او برای تو فایده دارد، نزد تو با دست و زبانش جهاد می کند و در حقیقت دشمن توست. غیر این است که اکثر پیروانت همنشینان وابسته، کم عقل یا جاهل و کذاب و بی فهم یا ماهر در فریب و حیله گری هستند. اگر مرا تصدیق نمی کنی، خودت آن ها را بسنج و عادلانه امتحانشان کن. ای مسلمان خر شهوت را برای ستایش خودت پیش نینداز. تا کی خودت را تصدیق می کنی و خوبان را دشمن می داری. تا کی خودت را بزرگ می شماری و دیگران را کوچک. تا کی سخن خودت را مدح می کنی به طوری که به خدا قسم احادیث صحیحین را آن گونه مدح نمی کنی ... . آیا وقت آن نرسیده که توبه کنی؟ تو در هفتاد سالگی به سر می بری و مرگ نزدیک شده است. به خدا قسم فکر نمی کنم که تو مرگ را به یادت بیاوری، بلکه کسی را که یاد مرگ می کند تحقیر می کنی. گمان نمی کنم که سخنم را قبول کنی و میلی هم به موعظه من نخواهی داشت و تو همت بزرگی داری بر نوشتن چندین جلد کتاب برای باطل کردن این نوشته من ... . و اگر حال تو نزد من که دوست دار و مشفق هستم این باشد پس نزد دشمنانت چه حال داشته باشی. به خدا قسم بین دشمنان تو شخصیت های صالح، عاقل و فاضل وجود دارند، چنان که بین دوستانت دروغگویان و فاجران، جاهلان و کوران و گاوها وجود دارند. من از تو راضی

ص:477

هستم که مرا آشکار دشنام دهی، ولی در پنهانی از سخنانم نفع ببری. خدا رحمت کند کسی را که عیبم را به من هدیه دهد ... . (1)

یادآور می شویم که وهابی ها امروزه این نامه را تکذیب کرده و می گویند: «آن را دیگران ساخته وبه ذهبی نسبت داده اند. ولی شما به کتب ذهبی به خصوص کتاب «سیر اعلام النبلاء» او مراجعه کنید، خواهید دید که او چگونه در باره استغاثه و توسل و دعا نزد قبور اولیا مطالب را نقل می کند و با ابن تیمیه مخالفت می کند. وما نمونه هایی را در کتاب «توسل و استغاثه در اسلام» ذکر کردیم و حتی در بعضی موارد محققان آن کتاب که وهابی هستند اعتراف کرده اند که ذهبی آن سخن را بر رد ابن تیمیه گفته است و سخنان زیر نیز که از ذهبی است و هیچ شک وتردیدی در آن نیست به حقیقت این نامه ای ذهبی و نظر او در باره ابن تیمیه دلالت می کند.

ذهبی پس از نقل طلب شفا نمودن احمد بن حنبل با آب موی پیامبر صلی الله علیه و آله با سرزنش ابن تیمیه می گوید:

«این المتنطع المنکر علی أحمد وقد ثبت ان عبد الله سأل أباه عمن یلمس رمانة منبر النبی ویمس الحجرة النبویة، فقال: لا اری بأس. اعاذنا الله وایاک من رأی الخوارج ومن البدع؛ (2) کجاست آن زبان دراز منکر بر احمد؟... . همانا ثابت شده که عبد الله در باره کسی که به جهت تبرک دسته ای منبر را لمس


1- الاعلان بالتوبیخ لمن ذمت التاریخ سخاوی، ص 307؛ سیف الصقیل سبکی، ص217؛ توفیق الربانی، ص 206؛ مجمع العقیدة ابو المحاسن دمشقی، ص 320 و دیگران
2- سیر اعلام النبلاء، ج 11، ص 211 و 212.

ص:478

می کند و حجره پیامبر را نیز (برای تبرک) مسح می کند، از پدرش احمد بن حنبل سؤال کرد. احمد گفت: «من هیچ مشکلی بر آن نمی بینم». سپس ذهبی با اشاره به نظر امثال ابن تیمیه که تبرک را نوعی شرک می دانند می گوید: «خدا ما و شما را از رأی و نظر خوارج و بدعت گزاران پناه دهند.»

در گذشته نیز ملاحظه کردیم که ذهبی به بدعت گزار بودن ابن تیمیه اشاره کرد، آن جا که در باره یوسف بن ابراهیم که ابن تیمیه را آزار می داده گفت: «او بدعتگزاران را آزار می داد.

باید خوب دقت داشته باشیم که ذهبی با این سخنانش رأی و نظر ابن تیمیه را موافق با نظر خوارج معرفی کرده و تحریم توسل و تبرک و ... . را از بدعت های او دانسته است.

28. تقی الدین محمد بن ابی بکر اخنائی مالکی (متوفای 750 ه. ق ) .

او کتابی نوشته به نام «المقالاة المرضیة فی رد علی من ینکر زیارة المحمدیة». او قاضی القضات بوده است. ابن حجر نیز در باره وی می گوید: «او از مخالفان سرسخت ابن تیمیه و پیروانش بود.» (1)

29. علی بن عبد الکافی سبکی شافعی (متوفای سال 756 ه. ق ).

او از قضات و علمای برجسته اهل سنت و شافعی مذهب می باشد. سبکی در عقیده و فقه شش کتاب بر رد ابن تیمیه نوشته است به نام های :

*. «شفاء السقام فی زیارت خیر الانام .»

*. «الدرة المزیة فی رد علی ابن تیمیه .»


1- رفع الإسر، ص 353 .

ص:479

*. «الاعتبار ببقاء الجنّة و النّار .»

*. الشن الغاره علی من انکر سفر الزیارة .»

*. النظر المحقق فی الحلف بالطلاق معلق .»

*. نقد الاجتماع و الافتراق فی مسائل الایمان و الطلاق.

به زودی به بعضی از سخنان او در باره عقیده ابن تیمیه اشاره خواهد شد.

30. صلاح الدین خلیل کیکلدی دمشقی مقدسی (متوفای سال 760 ه. ق).

او در رد بر فتاوای ابن تیمیه پیرامون زیارت قبر پیامبر احادیث وارده در باره زیارت قبر پیامبر را برای استادش برهان الدین فزاری جمع آورده است.

31. بهاء الدین عبد الوهاب بن عبد الرحمان شافعی (متوفای 764 ه. ق .)

او کتابی به نام «الحوادث لا اول لها» بر رد ابن تیمیه نوشته است. همچنین در کتاب «المنقض من الذلل» نیز بر ابن تیمیه رد نوشته است .

32. عزّ الدین بن جماعه کنانی (متوفای سال 767 ه. ق .)

او در باره ابن تیمیه می گوید: «او کسی است که خدا او را گمراه کرده و لباس ذلت و خواری را بر تن او کرده است.» (1)

زمانی که فتوای ابن تیمیه در مورد منع سفر از زیارت قبر پیامبر صلی الله علیه و آله به او رسید، بر جواز آن فتوا داد و گفت: «گوینده این سخن گمراه و بدعتگزار است.» (2)

33. عبد الله بن اسعد بن علی یافعی مکی شافعی (متوفای سال 768 ه. ق.)

او می گوید: «در سال 705 ه. ق، فتنه شیخ حنابله ابن تیمیه واقع شد.» سپس به چندین بار زندانی شدن ابن تیمیه اشاره کرد ومی گوید: «او در مصر به مردم می-


1- جوهر المنظم، ص 30؛ شواهد الحق، ص 15.
2- دفع الشبه من شبه و تمرد، ص 325.

ص:480

گفت: «خدا در حقیقت روی عرش قرار گرفته و همچنین خداوند با حرف و آواز سخن می گوید.» سپس در دمشق و غیر آن ندا داده شد: «هر که هم عقیده ابن تیمیه باشد خون و مالش حلال است.» (1)

یافعی از تاریخ نویسان بزرگ اهل سنت و هم عصر ابن تیمیه و از شافعی های یمن بوده و در مکه زیسته و آن جا نیز از دنیا رفته و از جمله کتاب هایش «مرآة الجنان» است. (2)

ابن قاضی شهبه در باره یافعی می گوید: «امام، عارف، فقیه، عالم، شیخ حجاز ... .»(3)

34. قاضی القضات ومحدث تاجالدین عبدالوهاب بن امین سبکی شافعی (فرزند سبکی قبلی) (متوفای سال 771 ه. ق.)

همو است که گفته است: «ابن تیمیه به ذهبی، مزِّی، برزالی و پیروانشان ضرر آشکاری رسانده است و... .» (4)

او در مقام مدح پدرش بر این که پدرش علیه بدعت های ابن تیمیه قیام کرده است اشاره کرده وپدرش را ستوده است. (5)

35. ضیاء الدین خلیل بن اسحاق مالکی (متوفای 776 ه. ق.)


1- درر الکامنه، ج2، ص 249.
2- الاعلام زرکلی، ص 72
3- طبقات الشافعیه، ج 3، ص 246.
4- طبقات الشافعیة الکبری، ج 5، ص 444.
5- طبقات الشافعیة الکبری، ج 5، ص 310 و 311.

ص:481

قسطلانی می گوید: در «منسک» علامه خلیل گفته است: «به پیامبر صلی الله علیه و آله توسل جویید و از خدا بخواهید که به آبروی محمد صلی الله علیه و آله حاجتم را برآور. چون محل فروریختن کوه های گناه است... . بزرگی آن حضرت پیش خدا چنان است که هیچ گناهی با آن برابری نمی کند. هر که عقلش بر خلاف این باشد محرومی است که خداوند بصیرتش را از بین برده و قلبش را گمراه کرده است. مگر چنین کسی این فرموده ای خداوند را نشنید: «وکاش آن ها زمانی که بر جان خویش ستم نمودند پیش تو (ای محمد صلی الله علیه و آله) آمده و از خدا طلب مغفرت و بخشش می نمودند و پیامبر برایشان طلب مغفرت می نمود» نشنیده است. (1)

قسطلانی گفته است: «شاید مقصودش طعن بر ابن تیمیه باشد.» (2)

36. محمد بن عبد الله معروف به ابن بطوطه (متوفای 779 ه. ق .)

او در کتابش می نویسد: «بزرگ فقهای حنبلی در دمشق تقی الدین بن تیمیه بود... . او هرچند در هر فنی سخن می گفت، ولی در عقلش چیزی بود (یعنی عقلش نارسا بود.) من در آن وقت در دمشق بودم و به نماز جمعه حاضر شدم. ابن تیمیه که در منبر برای مردم سخنرانی می کرد از جمله سخنانش این بود که گفت: خدا به آسمان دنیا فرود می آید، به مانند این فرود آمدن من.» این را گفت ویک پلّه از منبر پایین آمد. یکی از فقهای مالکی معروف به ابن زهرا بر او اعتراض نمود وسخنانش را انکار نمود. مردم به او هجوم آورده و او را با دست وکفش ها زدند تا حدی که عمامه از سرش افتاد. او را به منزل قاضی مالکی ها عزالدین بن مسلم بردند. او وی را ابتدا زندانی نمود و سپس کمکش کرد. قاضی مالکی ها و شافعی ها


1- سوره نساء، آیه 64.
2- مواهب اللدنیه قسطلانی، ج 8، ص 317؛ شرح مواهب زرقانی، ج 12، ص 219

ص:482

این عمل و یاری کردن قاضی را سرزنش کرده و موضوع را به امیر امیران سیف الدین تنکیر شکایت کردند. آن گاه او به ملک ناصر نامه نوشته و برای وی چند کار ناشایست (و فتواهای ) ابن تیمیه را گزارش داد. از جمله این فتوا بود که: کسی که قصد سفر برای زیارت قبر پیامبر را کند، نمازش را قصر نخواند؛ (چون سفر گناه انجام داده است)» و غیر از این فتواها ... آن گاه ملک فرمان داد که ابن تیمیه در قلعه زندانی شود. سپس او را زندانی کردند تا اینکه در زندان مرد.» (1)

37. زین الدین عبدالرحمن بن احمد بن رجب حنبلی (متوفای سال 795 ه ق.)

او کتابی بر رد ابن تیمیه نوشته است. ابوبکر حصنی می گوید:

وکان الشیخ زین الدین ابن رجب الحنبلی ممن یعتقد کفر ابن تیمیة وله علیه الرد وکان یقول بأعلی صوته فی بعض المجالس: معذور السبکی یعنی فی تکفیره؛(2) شیخ زین الدین بن رجب حنبلی از جمله کسانی بود که بر کافر بودن ابن تیمیه معتقد بودند و او کتابی بر رد ابن تیمیه نوشته و در بعضی از مجالس همیشه با صدای بلند می گفته است: «سبکی در اینکه ابن تیمیه را کافر خوانده معذور است.»

زرکلی در باره ابن رجب می گوید: «عبد الرحمان بن احمد بن رجب حافظ واز جمله علماست.»(3) ابن حجر نیز او را ستوده است. (4)

38. محمد ابن عرفه تونسی مالکی (متوفای سال 803 ه. ق.)


1- الرحلة ابن بطوطه، ص 57، 58؛ سیف الصقیل سبکی، ص 6 و 91 و 93
2- دفع الشبه من شبه و تمرد، ص 214.
3- الاعلام زرکلی، ج 3، ص 295.
4- درر الکامنه، ج 1، ص 296 .

ص:483

او می گوید: «از زشت ترین چیزهایی که از ابن تیمیه نقل شده است، سخنش در باره کتاب «شفا» قاضی عیاض است که گفته است: «این مغربی چه غلوی کرد.»(1)

39. زین الدین عبد الرحمان بن حسین عراقی (متوفای 804 ه. ق.)

40. ابوالحسن ابراهیم عمر بن حسن (متوفای سال 805 ه. ق.)

سخاوی می گوید: «او دشمنی خود با ابن تیمیه را صراحتا در مسائل زیادی بیان کرده است.»(2)

41. قاضی قضات برهان الدین ابراهیم بن محمد معروف به ابن خطیب (متوفای سال 825 ه. ق.)

او به کتاب ابو بکر حصنی که در زیر ذکر خواهد شد حاشیه نوشته و سخنان حصنی در باره ابن تیمیه را تأیید کرده و گفته است: «خطاهای ابن تیمیه و پیروانش روشن تر از این است که نیاز به بیان داشته باشد.» (3)

42. حافظ ابوزرعه ولی الدین بن زین الدین عراقی (فرزند عراقی قبلی) (متوفای سال 826 ه.ق.)

ابوزرعه می گوید: «شیخ ابن تیمیه در دنیا زاهد بود، ولی چنان که گفته شده است، علمش بیشتر از عقلش بود. اجتهادش او را به پاره کردن و زیر پا گذاشتن اجماع در مسائل زیادی کشاند. گفته شده که آن به شصت مسأله می رسد. عالمان زمانش به سرعت به او رد نوشتند و خطاکاری و بدعتگزاری او را روشن کردند. به


1- فهرس الفهارس تونسی، ج 1، ص 278.
2- الضوء اللامع لاهل القرن تاسع، ج 1، ص 107.
3- الفتاوی السهمیه (نوشته ای گروهی از علما) ص 49.

ص:484

همین سبب در زندان بود و آن جا مرد. مخالفت های ابن تیمیه با اجماع مسلمین تنها در فروع نبود، بلکه خیلی از آن ها در اصول بود. چه قدر زشت بود دو فتوای او در باره طلاق و زیارت (قبر پیامبر صلی الله علیه و آله) که امام تقی الدین سبکی در این دو موضوع بر او رد نوشته و خیلی کاری خوبی کرده است.» (1)

43. ابو بکر بن محمد تقی الدین حصنی دمشقی (متوفای 829 ه. ق.)

عمر رضا کحاله در وصف حصنی می گوید: «حصنی دمشقی شافعی فقیه ومحدث است.» (2)

زرکلی می گوید: «امام تقی الدین حصنی (متوفای سال 829 ه. ق) فقیه با تقواست. او دارای کتاب های زیادی است که از جمله آن هاست کتاب «دفع الشبه من شبه و تمرد». (3)

تقی الدین حصنی این کتاب را که زرکلی نام برد بر رد ابن تیمیه نوشته است که ما برخی از سخنان او در مورد ابن تیمیه را از این کتابش ذکر می کنیم.

او می گوید: «همانا سبب نوشتنم این چند حرف را به خاطر به حیرت آمدنم است از قومی که باطن خبیث داشته و خود را به مذهب سید جلیل امام احمد نسبت می دهند. به خدا سوگند که آن ها بر خلاف آن مذهب عمل می کنند. عجب است که آن ها امام احمد را بین مردم بزرگ می شمارند، ولی در پنهانی او و بقیه امامان را گمراه می دانند. آن ها کافرتر از کسانی هستند که تکبر ورزیده، حقیقت را انکار می کنند. مردم عوام و طلاب ناتوان وبی علم را با فریب های شیطانی و اظهار عبادت


1- الاجوبة المرضیة علی اسألة مکیه (از نسخه خطی
2- معجم المؤلفین، ج 3، ص 84.
3- الاعلام زرکلی، ج 2، ص 69.

ص:485

و ساده زیستی و خواندن احادیث، گمراه می کنند. این فریبکاری آن ها را برخی مردم عوام نیز متوجه شدند. پس با این چند حرفی که می نویسم حقیقت آن ها روشن تر خواهد شد -ان شاء الله، مگر برای کسی که خداوند گمراهی ودر عذاب ابدی باقی ماندنش را خواسته باشد. (1)

باز همو می گوید: «هر که عذاب ابدی جهنم را انکار کند (که ابن تیمیه از جمله آن هاست) با خداوند مخالفت کرده است. چون خداوند در قرآن می فرماید: می خواهند که از آتش خارج شوند، ولی آن ها خارج نخواهند شد وبرای آن ها عذاب همیشگی است.(2) آیات در این باره خیلی زیاد است ... .»(3)

باز همو می گوید: «هر که استوا بر عرش را به معنای مستقر و جایگیر شدن در عرش بگیرد، حتماً بین خداوند و بندگانش برابری قائل شده است.»(4)

این نویسنده خطاب به ابن تیمیه و پیروانش می گوید: «شما مذهب خود را با تعصب برای یزید بن معاویه زینت دادید، در حالی که صاحب مذهب (احمد بن حنبل) لعن یزید را جایز دانسته است.»(5)

او در باره احادیثی که در آن ها آمده است: «خداوند هر شب به آسمان دنیا فرود می آید ...» می گوید: «این حدیث را بیست نفر از صحابه روایت کرده اند. در گذشته بیان کردیم که برای خداوند حرکت و تغییر محال است. چون این از


1- دفع الشبه من شبه و تمرّد، ص 20.
2- مائده، آیه 37.
3- دفع الشبه من شبه و تمرّد، تقی الدین حصنی، ص 20.
4- دفع الشبه من شبه و تمرّد، ص 39.
5- همان، ص 26.

ص:486

صفات حادث است وهر که این چیز را در حق خداوند گوید، خدا را به مخلوقاتش مانند کرده است و این کفر روشن است... .» (1)

سپس از ابن جوزی نقل می کند که گفته است: «هر که «استوی علی العرش» را به معنای قرار گرفتن خداوند بر عرش بداند ما از او بیزار هستیم. آن ها مذهب ما را پست زدند و به خاطر سخن آن ها مردم بر ما عیب می گیرند.» (2)

یادآور می شویم که قبل از ابن تیمیه، ابن ابی یعلی نیز همین اعتقاد را داشته است و سخن ابن جوزی متوجه اوست.

باز هم حصنی دمشقی می گوید:

از امام شافعی در باره «استوی» سؤال شد و او چنین پاسخ داد: «ایمان آوردم به استوی، بدون (آن که استوا خداوند را به مانند قرار گرفتن مخلوقاتش) تشبیه نمایم و آن را تصدیق نمودم، بدون آن که آن را مانند سازم. خودم را در اینکه نمی توانم درک کنم متهم کردم و از فرو رفتن در فکر آن خودداری کردم». از ابوحنیفه در این باره سؤال شد و او گفت: هر که بگوید که نمی دانم که خدا در آسمان است یا در زمین»، حتماً کافر شده است. چون چنین سخن در باره خدا جای و مکان قائل شدن برای اوست و هر که خیال کند که خداوند دارای جای و مکان است او از مشبهه است». از امام مالک نیز سؤال شد و او گفت: «استوی معلوم است وچگونگی آن مجهول و ایمان به آن واجب است و سؤال در باره اش بدعت است». پس امام مالک علم به چگونگی استوی را نفی می کند. و هر که به وسیله این سخن مالک


1- همان، ص 39.
2- دفع الشبه من شبه و تمرّد، ص 44.

ص:487

استدلال بر این کند که خدا بر بالای عرش قرار دارد، چنین استدلال او به خاطر نادانی و بدفهمی وی است.»(1)

باز هم حصنی دمشقی می گوید: در «صحیح بخاری» و «مسلم» از علی چنین روایتی نقل شده است که می گوید: از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدم که می-فرمود: به زودی در آخر الزمان قومی خارج می شوند که احمق وکم عقل اند. آن ها هر چند حدیث می گویند وقرآن هم می خوانند، ولی ایمان از حلقومشان پایین تر نمی رود. از دین به مانند بیرون آمدن تیر از کمان خارج می شوند. در «صحیح مسلم» از علی روایت شده که می گوید: از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدم که می-فرمود: «قومی از امتم خارج می شوند که قرآن ونماز می خوانند و گمان می کنند به نفعشان است، ولی آن قرآن خواندن نیز بر ضررشان است. نمازشان از سینه شان پایین تر نمی رود و چنان که تیر از کمان بیرون می آید آن ها از اسلام خارج می-شوند». و نیز در «صحیح بخاری» و «مسلم» از ابن عمر روایت شده است که پیامبر صلی الله علیه و آله در منبر فرمودند: آگاه باشید که حتماً فتنه از این جا برپا می-خیزد -اشاره نمود به مشرق. از همان جای که شاخ شیطان از آن جا بیرون می-آید.»(2)

سپس حصنی می گوید: «این بدعتگزار (ابن تیمیه) از حرّان است. شرق سرزمینی است که همیشه اهل بدعت از آن بیرون می آیند، مانند جعد و غیره». در حدیث دیگری آمده است: «به زودی در امتم اختلاف برپا می شود. (آن اختلاف برنگیزان) سخن خوب به زبان می آرند، ولی عمل بد انجام می دهند. قرآن می-خوانند، ولی از سینه هایشان پایین نمی رود. از دین خارج می شوند ... آن ها بدترین


1- دفع شبهة التشبیه ابن جوزی، ص 275 و 277؛ دفع الشبه من شبه و تمرّر، ص 48.
2- دفع الشبه من شبه و تمرّد، ص 81.

ص:488

خلق هستند... . آن ها برای عمل به قرآن دعوت می کنند، ولی خود اهل قرآن نیستند... . پرسیدند که آن ها چه نشانه ای دارند؟ فرمودند: نشانه آن ها تراشیدن سر است ... .»

احادیث در این باره زیاد است. در شناخت وهابی ها یک حدیث هم کفایت می کند، جز برای کسی که خداوند اراده گمراهی او را کرده باشد.» (1)

باز هم حصنی می گوید: «بدان که من در سخن این خبیث که در قلبش مرض گمراهی است نگاه کردم که از آیات وروایات متشابه برای فتنه اندازی پیروی می-کند و در این راه مردم عوام و غیره نیز از او پیروی می نمایند. در آن چیزهایی یافتم که نمی توانم بر زبان آورم؛ چون در آن تکذیب پروردگار و همچنین اهانت به پیامبران و خلفای راشدین و پیروان موفق آن هاست. من از ذکر آن ها گذشتم و تنها چیزی را ذکر می کنم که امامان متقین آن را ذکر کرده اند.» (2)

باز هم می گوید: شنیدیم که ابن تیمیه و پیروانش در باره خداوند می گویند: خداوند جسم است و با حرف و آواز سخن می گوید و... . آن گاه ما در مصر و شام به پا خاستیم وهر انسان با فهمی سخن ابن تیمیه را می شنید این آیه را می خواند: «لقد جئت شیئً نکری؛ همان مطلب منکر آوردی.» پس او سخن رانده موعظه کرد و آیه «استوی» را به زبان آورده گفت: «قرار گرفتن خدا بر عرشش مانند این قرار گرفتن من است». مردم او را از منبر پایین آوردند و با مشت و کفش وچیزهای دیگر شروع به زدنش نمودند تا اینکه او را به نزد بعضی از حاکمان بردند ... . در


1- همان، ص 81.
2- همان، ص 83.

ص:489

باره این آیه: «همانا خدا همراه ماست.» می گوید: «خدا همراه ماست و او بالای عرشش است به معنای حقیقی (نه مجازی) ... .» (1)

فتوایی که با خط قضات هر چهار مذهب در قاهره صادر شد در مقابل سخنانی بود که ابن تیمیه در باره زیارت قبر پیامبر صلی الله علیه و آله گفته است، که زیارت انبیا وصالحین بدعت است... . این سخنان ابن تیمیه باطل ومردود است. جماعتی از عالمان نقل کرده اند: «زیارت پیامبر حتماً فضیلت و سنتی است و مورد اتفاق همگان می باشد. لازم است این مفتی مذکور (ابن تیمیه) به خاطر چنین فتوا که نزد امامان و علما باطل است عذاب شود و از فتواهای غریب و بیگانه بازداشته شود و اگر از آن خودداری نکرد حبس و زندانی شود». این فتوا را محمد بن ابراهیم بن سعد الله بن جماعت شافعی نوشت. و قاضی محمد بن جریر حنفی نیز آن را تأیید نمود و اضافه کرد: «باید از هم اکنون زندانی شود». و همچنین محمد بن ابی بکر مالکی نیز آن را تأیید کرد و گفت: «در زجر و عذابش زیاده روی شود تا با این عمل فساد رفتار او از جامعه دور کرده شود». و احمد بن عمر مقدسی حنبلی نیز آن را تأیید کرد.» (2)

در فتوای دیگری ابن تیمیه گفته است: «زیارت قبر پیامبر صلی الله علیه و آله و دیگر پیامبران به اجماع قطعی گناه و حرام است.» به جهت چنین فتوا غیرت قاضی جمال الدین محمد بن عبد الرحان قزوینی جوشید... . و آن گاه به بدعتگزاری و ذلیلی وگمراهی ابن تیمیه اتفاق کردند و او را زندانی نمودند. ذهبی پس از نقل داستان ابن تیمیه می گوید: «سپس در دمشق ندا دادند که هر که در عقیده ابن تیمیه باشد مال وخونش حلال است». (دفع الشبه من شبه و تمرّرد، ص 96).


1- دفع الشبه من شبه و تمرّد، ص 88.
2- دفع الشبه من شبه و تمرّد، ص 96.

ص:490

همچنین حصنی به این سخن ابن تیمیه که گفته است: «عذاب جهنم به آخر می رسد» و «عالم خود از اول بوده، نه اینکه خدا عالم را خلق کرده باشد» نیز اشاره کرده می گوید: «همانا ابن تیمیه که به دریای علم وصف شده است، نباید به آن مغرور شد. این سخن بعضی از امامان در باره او غریب نیست که گفته اند: او مطلقاً زندیق است». چنین سخنی را به این خاطر گفته اند که او به پیامبر و ابو بکر و عمر اهانت کرده و ابن عباس را تکفیر کرده و ابن عمر را مجرم و گمراه و بدعتگزار خوانده است و این را در کتاب «صراط المستقم» و «الرد علی اهل الجحیم» اش گفته است. من سخنانی را از او خواندم که در آن امامان چهار مذهب را کافر خوانده است. (ابن فرحان وهابی نیز سخنانی مانند این را از او و وهابی ها نقل کرده است که در آینده خواهد آمد.)(1)

باز همو می گوید: «به من خبر رسید که مردی بعد از دفن ابن تیمیه گفت: «در باره این مرد سخنان مختلفی گفته شده است. به خدا سوگند اکنون خود ببینم که خداوند با او چه کرد؟» پس قبرش را شکافت و دید که بر سینه اش مار بزرگی است. از آن منظره ترسید. این مرد مردم را از اعتقاد ابن تیمیه برحذر می داشت واین داستانی را که خود دیده بود به آن ها بازگو می کرد.»(2)

حصنی پس از اینکه ابن تیمیه توسل و استغاثه را انکار کرده (و گفته که به اتفاق مسلمانان نمی شود از مرده طلب یاری کرد) نمونه های زیادی از استغاثه وطلب یاری بزرگان اهل سنت از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را ذکر کرده و می گوید: «وتو (ای خواننده) اگر با بعضی از آن چه گذشت آشنا شده و آن ها را با سخن این


1- دفع الشبه من شبه و تمرّد، ص 116 و 118.
2- همان، ص 159.

ص:491

شخص پست و ذلیل بررسی کنی (که می گوید: «مسلمانان اتفاق دارند بر اینکه از مرده سؤال و طلب یاری نمی شود چه آن مرده پیامبر باشد و چه شیخ و غیره») به فجور، دروغ و بهتان گویی و به خبیث ترین مردم بودنش و به اینکه او هیچ اعتقادی ندارد یقین خواهی کرد. و این عادت اوست که (به دروغ) ادعاهای اتفاق و اجماع یقینی می کند (و می سازد) ... .»(1)

44. قاضی القضات نجم الدین عمر بن حجاج بن احمد سعدی شافعی (متوفای 830 ه. ق .)

او در پاسخ به سؤالی که در باره ابن تیمیه بوده گفت: وی یک عالم دین داری بوده، ولی در مسائل گوناگونی از راه حق خارج شد و با حکم شرع زندانی شد. عُجب و خودباوری اش او را به تجسیم (جسم دانستن خداوند) کشانید؛ تجسیمی که یهود آن را پایه ریزی کردند و به خدای یگانه (با جسم دانستن او) شریک قائل شدند. پیروانش در حق او غلو کرده و او را از همه امامان و علمای امت اسلامی مقدم تر دانستند. حاکمان اسلامی او را زندانی کردند. در دمشق ندا داده شد که به سخن وکتب او نگاه نکنید. سپس پیروان او و هر که هم رأی و عقیده او بود فرار کرد. خیلی جای تعجب است از جاهلان حنبلی این زمان که اگر به آن ها گفته شود: «ابن تیمیه خطا کرد» غضب ناک می شوند، ولی اگر گفته شود: «شافعی، ابو حنیفه، مالک و احمد» خطا کردند غضب ناک نمی شوند. خدایا، شاهد باش که من از تمام کسانی که تو را جسم می دانند و تشبیه می کنند و از حلولی، اتحادی، زندیق وملحد بیزاری می جویم ! و من بیزارم از هر کسی که از زیارت قبر سرورمان پیامبر


1- دفع الشبه من شبه و تمرّد، ص 164.

ص:492

صلی الله علیه و آله واز بار سفر بستن برای زیارت آن حضرت و زیارت قبور انبیا و اولیا وصالحین منع می کند!.» (1)

45. علاء الدین ابن محمد بخاری حنفی (متوفای سال 841 ه. ق.)

شوکانی می گوید: «علاء الدین حنفی ابن تیمیه را کافر و بدعتگزار خوانده ودر مجالسش می گفت: «هر که ابن تیمیه را شیخ الاسلام گوید با این سخنش کافر می شود».(2) ابن حجر می گوید: «او شدیدا با ابن تیمیه مخالفت می کرد.» (3)

46. احمد ابن حجر عسقلانی (متوفای سال 852 ه.ق.)

ابن حجر می نویسد:

وافترق الناس فیه(فی ابن تیمیة) شیعا فمنهم من نسبه إلی التجسیم لما ذکر فی العقیدة الحمویة والواسطیة وغیرهما من ذلک کقوله: إن الید والقدم والساق والوجه صفات حقیقیة لله وأنه مستو علی العرش بذاته... ومنهم من ینسبه إلی الزندقة لقوله: النبی لا یستغاث به وأن فی ذلک تنقیصا ومنعا من تعظیم النبی ...ومنهم من ینسبه إلی النفاق لقوله فی علی ما تقدم -أی قضیة أنه أخطأ فی سبعة عشر شیئا. ولقوله: إنه کان مخذولا حیثما توجه وأنه حاول الخلافة مرارا فلم ینلها وإنما قاتل للرئاسة لا للدیانة ولقوله: إنه کان یحب الرئاسة ولقوله: أسلم أبو بکر شیخا یدری ما یقول وعلی أسلم صبیا والصبی لا یصح إسلامه علی قول وبکلامه فی قصة خطبة بنت أبی جهل


1- الفتوی السهمیه، گروهی از علما، ص 45.
2- بدر الطالع شوکانی، ج 2، ص 260 .
3- درر الکامنه، ج1، ص 153.

ص:493

وأن علیا مات وما نسیها. فإنه شنع فی ذلک فألزموه بالنفاق لقوله: و لا یبغضک إلا منافق؛(1) مردم در باره ابن تیمیه چند دسته شده اند: گروهی او را به تجسیم نسبت داده اند، به دلیل آنچه او در کتاب های «عقیدة الحمویه و واسطیة» وغیره ذکر نموده است. از جمله او گفته است: همانا دست، قدم، ساق و صورت صفات حقیقی برای خداوند هستند و خداوند ذاتاً بالای عرش قرار دارد. گروهی او را زندیق (منکر خدا) خوانده اند به خاطر این سخنش که گفته: به پیامبر نمی شود استغاثه نمود. در این گفتارش نقض و منع از تعظیم پیامبر صلی الله علیه و آله است. گروهی او را منافق خوانده اند به خاطر این سخنش که گفته است: علی در هفده چیز خطا کرد. علی به هر جا که رو آورد آن جا را خوار نمود. علی بارها سعی کرد که خلافت را صاحب شود، ولی به آن نرسید. او تنها به خاطر ریاست طلبی جنگید نه برای دین. علی ریاست را دوست داشت. ابوبکر در بزرگ سالی ایمان آورده و می دانست چه می گوید، ولی علی در کودکی اسلام آورد واسلام کودک بنابر قولی صحیح نیست.» و نیز به خاطر سخنش در باره خاستگاری علی از دختر ابوجهل و اینکه علی از دنیا رفت، ولی آن دختر از یادش نرفت. او را منافق دانستند به دلیل این حدیث نبوی که پیامبر صلی الله علیه و آله فرموده اند: «کسی غیر از منافق علی را دشمن نمی دارد.»

این است سخن عالم بزرگ اهل سنت و اعتراف او بر دشمنی ابن تیمیه با امیرالمؤمنین علیه السلام.

اما این که می گوید: اسلام کودک مقبول نیست. به نادرستی این سخن همین کافی است که شخص پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله امیرالمؤمنین علیه السلام را در کودکی پذیرفت.


1- درر الکامنه ابن حجر، ج 1، ص 154 .

ص:494

باز هم ابن حجر می گوید: ابن تیمیه از منبر دو پله پایین آمد و گفت: «خدا این گونه، یعنی به مانند پایین آمدن من پایین می آید».(1) در 15 ربیع الاول سال 707 ه. ق در حضور قاضی از ابن تیمیه خواستند که از این سخنش که خدا را جسم معرفی کرده توبه کند.»

باز همو می گوید: «ابن تیمیه در کتاب «منهاج السنة »اش بسیاری از احادیث خوب را رد کرده و چقدر در زیادروی خود در رد سخنان نویسنده مخالفش به علی اهانت کرده است که این جا جای ذکر آن ها نیست.»(2)

47. حمید الدین محمد بن احمد فرغانی حنفی (متوفای سال 867 ه. ق .)

او کتابی در اعتقادات بر رد ابن تیمیه نوشته است.(3)

48. احمد بن عمر بن عثمان شافعی (متوافای 868 ه. ق.)

سخاوی می گوید: «او عالم دیندار و صالح بود و پیروان ابن تیمیه را به سختی سرزنش می کرد.»(4)

49. احمد زروق شافعی متوفای سال 899 ه. ق.

او می گوید: «ابن تیمیه شخص مسلمان و دارای حفظ و اتقان بود. اما در ایمان وعقیده مورد طعن قرار گرفت. او عقلش نارسا بود، چه رسد به عرفان ومعرفتش.»(5)


1- درر الکامنه ابن حجر، ج 1، ص 154؛ رحلة ابن بطوطه، ص 95 .
2- لسان المیزان، ج 6، ص 319 .
3- الضوء اللامع سخاوی، ج 8، ص 87 .
4- الضوء اللامع سخاوی، ج 7، ص 47 .
5- شواهد الحق فی استغاثة بسید الخلق یوسف نبهانی، ص 453 .

ص:495

علمایی که تا این جا اسامی آن ها یاد شد در قرن هشتم و نهم قمری زیسته اند واکثر آن ها با ابن تیمیه همزمان بوده اند وچنان که ملاحظه نمودید همگی به وصفی چون امام، قاضی، محدث یا فقیه توصیف شده اند. همچنین ملاحظه کردید که از همه مذاهب چهارگانه اهل سنت، علمای بودند که با ابن تیمیه وعقاید وی مخالفت کرده و بر او رد نوشته اند.

دیدگاه برخی از علمای پس از قرن نهم

1. احمد بن محمد قسطلانی مصری (متوافای 923 ه.ق.)

او می گوید: «ابن تیمیه سخن زشت عجیبی دارد که شامل منع سفر برای زیارت قبر پیامبر صلی الله علیه و آله می باشد. بر ابن تیمیه در این موضوع سبکی در کتاب «شفاء السقام» رد نوشته و با این عملش قلوب مؤمنین را شفا بخشیده است.»(1)

2. احمد بن حجر هیتمی مکی شافعی (متوفای 974 ه. ق.)

او می گوید: «به تو باد که مبادا به نوشته های ابن تیمیه و شاگردش ابن قیم وغیر آن دو که هوا و هوس خود را خدای خود قرار داده و خدا آن ها را گمراه کرده وبه گوش و قلبشان مهر گمراهی زده و چشمانشان را کور کرده است، میل پیدا کنی! چنین انسان ها را چه کسی پس از گمراه کردن خدا می تواند هدایت کند؟ این ملحدان چگونه از حد ورسوم تجاوز کرده وحدود اسلام وحق را پاره کردند؟ گمان کردند که به هدایت خدا رسیدند، ولی این گونه نیست، بلکه آن ها بر بدترین


1- مواهب اللدنیة، ج 4، ص 574.

ص:496

گمراهی و رساترین زیان و بزرگ ترین دروغ و بهتان قدم گذاشتند. پس خداوند خوار و ذلیلشان ساخته و زمین را از مانند آن ها پاک گرداند!.» (1)

باز هم ابن حجر می گوید: «این تیمیه بنده ای است که خدا او را ذلیل، گمراه، کور و کر و خوار نموده است. امامان به روشنی فسادکاری و دروغگویی او را بیان کرده اند. پس هر که می خواهد با این حقیقت آشنا شود، سخن امام مجتهد وکسی که امامت و جلالت و به درجه اجتهاد رسیدنش مورد اتفاق است و او ابوالحسن سبکی می باشد و نیز به سخن فرزندش ابن جماعت و اهل زمانشان و غیر این ها از علمای شافعی، مالکی و حنفی را بخواند.» (2)

باز هم ابن حجر می گوید: «ابن قیم و استادش ابن تیمیه گفته اند: پیامبر صلی الله علیه و آله وقتی دید که پرودگارش دست خود را بین دو کتف او گذاشت آن مکان را بزرگ و گرامی داشت». حافظ عراقی گفته است: من چنین چیزی را پیدا نکرده ام. سپس ابن حجر می گوید: این رأی زشتی است که نشانه گمراهی آن-هاست. چنین سخنی فقط بر اساس مذهب آن دو درست است که برای اثبات آن استدلال کرده و اهل سنت را که چنین سخنی را انکار می کنند سرزنش می نمایند. و چنین سخنی جز اثبات جسم و جهت برای خداوند متعال نیست. خداوند بزرگ و متعال است از آنچه ظالمان می گویند. این دو – یعنی ابن تیمیه و ابن قیم – در این موضوع عقاید زشت زیادی دارند که گوش ها را کر می کند و به دروغ و گمراهی حکم وقضاوت می کنند. خداوند زشت گرداند آن دو را و هر آن کسی را نیز که سخن


1- الفتاوی الحدیثیة ابن حجر هیتمی، ص 203 و 480.
2- الفتاوی الحدیثیه، ص 114 و 242.

ص:497

آن ها را می گوید! امام احمد وبزرگان مذهبش از این سخنان زشت بیزارند. چگونه بیزار نباشند در حالی که چنین سخن نزد بسیاری از علما کفر است». (1)

3. ضیاء الدین احمد بن محمد وتری شافعی (متوفای 980 ه. ق.)

او در کتاب «روضة الناظرین و خلاصة مناقب الصالحین» ردهایی بر این تیمیه نوشته است.

4. محدث فقیه محمد بن عبدالرؤوف مناوی (متوفای 1031 ه. ق.)

مناوی می گوید: «جهم بن سفوان گمان کرده که بهشت و جهنم فانی می شوند (یعنی از بین خواهند رفت و همیشگی نیستند.) کسی از امت اسلامی پیرو این سخنش نشد، بلکه علما اورا به خاطر این سخنش کافر خواندند. بعضی از پیروان امت اسلامی معتقد به فنای جهنم شده اند نه بهشت. ابن قیم مانند استادش ابن تیمیه برای ثابت کردن این نظریه در چندین رساله ، بسیار سخن گفته به گونه ای که به کفر نزدیک شده است ... .» (2)

5. حافظ ابوالفضل عبد الله بن صدیق غماری.

او می گوید: «ابن تیمیه کسی است که بسیاری از مردم به سخنان وی استدلال می-کنند و بعضی از آن ها او را شیخ الاسلام می نامند. اما او ناصبی و دشمن علی است وفاطمه را متهم به نفاق کرده است. او خدا را به خلقش تشبیه می کرد. بدعت گزاران پس از او شاگرد کتاب های او و نتیجه افکار و میوه کاشته ای وی شدند ... .»(3)

از غماری به امام، علامه و حافظ تعبیر می کنند و او شافعی مذهب است.


1- اشرف المسائل الی فهم الشمائل، ص 172.
2- فیض القدیر، ج 6، ص 31.
3- صبح السافر فی احکام المسافر، ص 54.

ص:498

این بود پاره ای از اسم های دانشمندانی که پس از قرن نهم به مخالفت دیدگاه ابن تیمیه برخاسته اند. البته دانشمندان زیادی هستند که در رد بر افکار بدعت آمیز ابن تیمیه کتاب ها نگاشته اند که بعدا به برخی از آن ها اشاره خواهد شد.

ص:499

فصل پنجم: محمد بن عبدالوهاب و وهابیت

اشاره

محمد ابن عبد الوهاب سال 1111 ه ق، در عیینه (یکی از شهرهای عربستان سعودی) به دنیا آمده ودر سال 1206 ه. ق از دنیا رفته است. او همان کسی است که عقاید و دیدگاه طرد شده ای ابن تیمیه را از نو زنده کرده است.

سیصد جهاد محمد بن عبدالوهاب با مشرکین

محمد بن عبدالوهاب جنگ وکشتار فراوانی را در طول حیاتش به راه انداخته است. وهابی ها در کتاب های خود سیصد جهاد برای محمد بن عبدالوهاب با مشرکین عربستان برشمرده ومی گویند: محمد بن عبدالله (پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله) ده سال با مشرکین جهاد کرد ومحمد بن عبدالوهاب بیست سال با مشرکین عربستان جهاد نمود.(1) وهابی ها با خواندن وبازگو نمودن این مطالب می گویند: ابن عبدالوهاب بیش از پیامبر صلی الله علیه و آله جهاد کرده است. (با این مقایسه می خواهند برتری رهبرشان را در این موضوع حتی بر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله برای خود ترسیم کنند.) نکته قابل توجه که باید مسلمین از آن آگاه باشند این است که تمام این سیصد جنگی که محمد بن عبدالوهاب راه انداخته (و به آن اسم جهاد با مشرکین گذاشته اند) تنها با اهل سنت بوده و به نظر بنده بیشترین آن جنگ ها نیز با حنبلی ها بوده است. بنابر این نیز


1- جنگ های ابن عبدالوهاب در کتاب تاریخ نجد به نام «روضة الافکار والافهام لمرتاد حال الامام وتعداد غزوات ذوی الاسلام»، نوشته عالم وهابی شیخ حسین بن غانم ذکر شده است.

ص:500

می توان کافر ومشرک بودن تمام مسلمین از دیدگاه وهابی سلفیت(1) را استفاده نمود. لذا وقتی امروزه وهابی ها می-گویند که ما مسلمین را کافر نمی دانیم، دروغ بوده واز روی تقیه است. تقیه ای که خود آن ها آن را نفاق می شمارند، ولی با این وجود خود در برابر مسلمین تقیه کرده و این اعتقاد خود را از مسلمین پنهان نموده وحتی تکذیب می کنند. در آخر کتاب خواهیم خواند که وهابی ها چگونه بر وجود محمد بن عبدالوهاب افتخار کرده و او را الگوی خود قرار داده اند و با خواندن کتاب ها وعملکرد او خود نیز امروزه چگونه مسلمین را به قتل می رسانند.

سلیمان بن عبدالوهاب اولین مخالف برادرش

پدر وبرادر محمد بن عبدالوهاب از همان روزهای اول با او به مخالفت پرداخته و از عقایدش ناراضی بوده اند. برادرش سلیمان از ترس اینکه مبادا برادرش او را بکشد از نزد او فرار کرد. سلیمان اولین کسی است که در رد عقاید باطل برادرش محمد سه کتاب: «الصواعق الالهیه فی رد علی الوهابیه» و «فصل الخطاب فی رد علی محمد بن عبد الوهاب» را نوشته است.


1- برخی گمان می کنند وهابی ها فرقه ای هستند و سلفی ها فرقه دیگر. ولی واقعیت این است که این ها یک فرقه هستند، ولی چون دیدند که با اسم وهابیت در جامعه مسلمین مورد بی توجهی قرار گرفتند خود را با اسم سلفیت مطرح کردند چون در لباس این اسم فریب نیز راحت تر است. امروزه بیشتر وهابیت می گویند: اسم وهابی را دشمنان ما بر ما اطلاق می کنند. در حالی که این سخن دروغ است؛ زیرا برخی از علمای این ها در کتاب های خود، خود را به این اسم معرفی کرده اند و حتی اسم کتاب خود را با این اسم گذاشته اند مانند: «حرکة الوهابیة» و امروزه نیز عالم بزرگشان عثمان خمیس از کشور کویت با تأکید می گوید: من به وهابی بودنم افتخار می کنم. او این سخن را در حالی گفت که وهابی دیگر به نام عبدالرحمن دمشقی در کنارش نشسته بود و می گفت: ما وهابی نیستیم و ... .

ص:501

عمر رضا کحاله می گوید: «سلیمان بن عبدالوهاب برادر محمد بن عبدالوهاب که پایگزار مذهب وهابی است، بوده ومؤلف این دو کتاب است.» (1) ودو کتاب فوق را نام برده است.

زرکلی (که خود وهابی محسوب می شود) کتاب دیگری را نیز نام برده است. او می گوید: «سلیمان بن عبدالوهاب برادر رهبر نهضت اصلاح طلب با برادرش به مخالفت برخاست و کتاب هایی در این مورد نوشت که از جمله آن هاست «الرد علی من کفر المسلمین بسبب نذر لغیر الله» (رد بر آن کسی که مسلمانان را به خاطر نذر به غیر خدا کافر دانسته است.)(2)

دیگران نیز گفته اند: «محمد بن عبد الوهاب همه ی مسلمانان را کافر می خواند، به این تهمت که آن ها به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله توسل می نمایند و بر قبور بزرگان دین گنبد و بارگاه می سازند و به زیارت قبر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می روند و ... .»(3)

در همین کتاب های یاد شده، آمده است که ابن عبدالوهاب با کمک محمد بن سعود امیر «درعیه» (که پایگزار مملکت سعودی است (به زادگاه خود عیینه حمله کرد و خیلی از مردم آن را کشت و خانه هایشان را غارت کرد و لشکریانش (به مانند لشکر مولایش یزید بن معاویه) به زنان آن شهر تجاوز کردند. سپس به شهرهای دیگر نیز حمله کرد ومردم هر شهری را که عقایدش را قبول نمی کردند کشته و آن شهر ها را غارت می کردند.


1- معجم المؤلفین عمر رضا کحاله، ج 4، ص 269.
2- الاعلام زرکلی، ج 3، ص 130.
3- تاریخ نجد آلوسی؛ صواعق الالهیه برادرش سلیمان؛ فتنة الوهابیة زینی دحلان.

ص:502

وهابی ها از این گونه غارت ها و کشتار مسلمین زیاد کرده اند که فقط به یک نمونه آن اشاره می کنیم.

جمیل صدقی زهاوی در مورد حمله ای وهابی ها به طائف می نویسد: «از زشت-ترین کارهای وهابیان در سال 1217 ه. ق قتل عام مردم طائف است که بر کوچک و بزرک رحم نکردند کودک شیرخوار را در روی سینه مادرش سر بریدند. جمعیتی را که مشغول تعلیم قرآن بودند کشتند وحتی گروهی را که در مسجد مشغول خواندن نماز بودند نیز کشتند. کتاب ها را که در بین آن ها مقداری از نسخه های قرآن وصحیح بخاری ومسلم و دیگر کتاب های حدیث وفقه بود در کوچه بازار پایمال کردند.» (1)

زهاوی از بزرگانی است که کتاب های زیادی تألیف کرده وزرکلی آن کتاب-ها را نام برده است. (2)

این سیره و روشی بود که وهابی ها با پیروی از محمد بن عبدالوهاب در همه سرزمین های اسلامی که با عقیده ای آن ها مخالفت می کرد عملی می نمودند. امروزه نیز اگر شما اخبار جهان را پیگری کنید می بینید که چگونه وهابی ها در کشور های مختلف، مسلمانان را حتی در ماه مبارک رمضان در مسجد و در حال نماز می کشند. و اخیرا که اسرائیل به مردم غزه فلسطین حمله نمود، با درخواست مستقیم پادشاه عربستان ملک عبدالله بود وپرداخت تمام حزینه این جنگ را به اسرائیل این پادشاه خائن عربستان بر عهده گرفته بود و از اسرائیل خواسته بود که


1- الفجر الصادق، ص 22.
2- الاعلام زرکلی، ج 2، ص 137؛ معجم المؤلفین، ج 3، ص 159.

ص:503

حماس را از بین ببرد، ولی به کوری چشم این نوکران یهود و امریکا، حماس پیروز گشت.

ابن عبدالوهاب وپیروانش قتل وخون اهل سنت را مباح می دانستند

ابن عابدین که از بزرگان علما حنفی است در حاشیه «رد المحتار» ج 4، ص449، تحت عنوان «مطلبی در مورد خوارج زمان ما پیروان (ابن) عبد الوهاب» می نویسد:

کما وقع فی زماننا فی اتباع (ابن) عبد الوهاب الذین خرجوا من نجد وتغلبوا علی الحرمین وکانوا ینتحلون مذهب الحنابلة، لکنهم اعتقدوا أنهم هم المسلمون وأن من خالف اعتقادهم مشرکون، واستباحوا بذلک قتل أهل السنة وقتل علمائهم، حتی کسر الله تعالی شوکتهم وخرب بلادهم وظفر بهم عساکر المسلمین عام ثلاث وثلاثین ومائتین وألف؛(1) چنانی که واقع گردید (چنین امری) در زمان ما در مورد پیروان (ابن) عبد الوهاب آن هایی که از نجد خارج شده و بر حرمین (مکه و مدینه) سیطره پیدا نمودند. آن ها هر چند خود را پیرو مذهب حنبلی می نامند، ولی معتقدند که تنها آن ها مسلمان بوده و هر که مخالف اعتقاداتشان باشد مشرک است. وبا چنین اعتقادی کشتن اهل سنت وعلما اهل سنت را مباح و جایز نمودند تا اینکه خداوند شوکت وقدرت آن ها را شکست وشهرهای آن ها را ویران نمود ولشکر مسلمانان بر آن ها پیروز گشت. و این حادثه در سال 1233 ه. ق اتفاق افتاد.»


1- رد المحتار ابن عابدین، ج 4، ص 449.

ص:504

نظر سلیمان بن عبدالوهاب در باره برادرش

سلیمان بن عبدالوهاب در باره برادرش محمد بن عبدالوهاب در کتاب خود می گوید:

فإن الیوم ابتلی الناس بمن ینتسب إلی الکتاب والسنة، ویستنبط من علومهما، ولا یبالی بمن خالفه. وإذا طلبت منه أن یعرض کلامه علی أهل العلم لم یفعل. بل یوجب علی الناس الأخذ بقوله، وبمفهومه، و من خالفه فهو عنده کافر. هذا، و هو لم یکن فیه خصلة واحدة من خصال أهل الاجتهاد، ولا والله عشر واحدة. ومع، هذا فراج کلامه علی کثیر من الجهال. فإنا لله وإنا إلیه راجعون. الأمة کلها تصیح بلسان واحد، و مع هذا لا یرد لهم فی کلمة، بل کلهم کفار أو جهال، اللهم اهد الضال ورده إلی الحق؛(1) امروزه مردم گرفتار کسی شده اند که به قرآن وسنت نسبت داده می شود وعلوم قرآن وسنت را استنباط می کند و از مخالفان خود باکی ندارد. اگر به او گفته شود: سخن و نظریه خودت را بر علما عرضه بکن، نخواهد کرد بلکه (معتقد است که) بر مسلمین واجب است از سخن و برداشت او تبعیت کنند و هر که با او مخالفت کند، پس او نزد وی کافر است.(2) این در حالی است که او حتی یکی از شرایط اهل اجتهاد را هم ندارد. به خدا سوگند که او حتی یک دهم از شرایط اجتهاد را هم


1- فصل الخطاب فی الرد علی محمد بن عبدالوهاب، نوشته سلیمان بن عبدالوهاب برادر رهبر وهابیت، ص 25.
2- در حاشیه کتاب در مورد این سخن محققان کتابش که گروهی از علما هستند، می گویند: منظورش در این سخن برادرش محمد بن عبدالوهاب است و اما تکفیرش مخالفانش را امر مشهوری است که از او به تواتر رسیده است و این واقعیت را غیر سلیمان نیز گفته است. (فصل الخطاب، حاشیه ص 26.

ص:505

ندارد. و با این حال سخن او در میان بسیاری از جاهلان رواج یافته است. فانا لله وانا الیه راجعون. با این وجود کل امت اسلام (علما اسلام) یک صدا نارضایتی خود را اعلام می کنند، ولی او بر آن ها رد علمی نمی دهد، بلکه همه آن ها نزد او کافر ویا جاهل هستند. خدایا شخص گمراه را هدایت فرما و او را به سوی حق برگردان.

پیروی از ابن عبدالوهاب رکن ششم اسلام است

بین سلیمان و برادرش محمد چنین گفت وگویی پیش آمده است: سلیمان به برادرش محمد گفت: ای محمد، ارکان اسلام چند تاست؟ رهبر وهابی ها می گوید: پنج تا. سلیمان می گوید: تو آن را شش تا کردی و ششمِ آن اینکه: «هر که از تو پیروی نکند مسلمان نیست و این نزد تو رکن ششم از ارکان اسلام است.»(1)

ابن فرحان بعد از نقل این خبر می گوید: «سخن سلیمان این جا لازمه ای عمل واعتقاد ابن عبدالوهاب است، نه اینکه او چنین سخنی را گفته باشد. (2)

2. عثمان بن منصور حنبلی نیز می گوید: ولی این مرد اطاعت وپیروی از خودش را رکن ششم اسلام قرار داد. (3)

باز سلیمان در کتاب خود خطاب به برادرش و پیروانش می گوید:


1- دعاوی مناوئین لدعوة الشیخ محمد بن عبدالوهاب، عبد العزیز عبد الطیف، ص 166. می بینید که یک عالم وشخصیت وهابی این سخن را نقل کرده است و اگر این سخن را عالم سنی هم نقل می کرد حتماً وهابی ها او را تکذیب کرده و نویسنده آن را متهم به دروغ گویی می کردند.
2- داعیة و لیس نبیا، ص 135. با این کتاب و مؤلفش در آخر کتاب آشنا خواهیم شد.
3- دعاوی مناوئین، عبد العزیز وهابی، ص 166 به نقل از داعیة ولیس نبیا، ابن فرحان.

ص:506

فکل هذه البلاد الإسلامیة، عندکم بلاد حرب، کفار أهلها؟! وکلهم، عندکم، مشرکون شرکا مخرجا عن الملة؟! فإنا لله، وإنا إلیه راجعون؛(1) تمام این سرزمین های اسلامی نزد شما سرزمین حرب است و مردمش کفار هستند. تمام آن ها نزد شما مشرک هستند به شرکی که صاحبش را از اسلام خارج می کند. فإنا لله، وإنا إلیه راجعون.

سلیمان باز موضوعاتی را که برادرش محمد بن عبدالوهاب به خاطر آن مسلمین را کافر خوانده از قبیل توسل و... ذکر کرده و علمایی مانند احمد بن حنبل را نام برده که آن مسأله را جایز دانسته اند و سپس می گوید:

أتظنون أن هذه الأمور، التی تکفرون فاعلها إجماعا؟ وتمضی قرون الأئمة من ثمانمائة عام، ومع هذا لم یرو عن عالم من علماء المسلمین أنها (کفر)؟! بل ما یظن هذا عاقل. بل والله لازم قولکم أن جمیع الأمة بعد زمان الإمام أحمد، علماؤها وأمراؤها وعامتها، کلهم (کفار) مرتدون! فإنا لله وإنا إلیه راجعون. وا غوثاه إلی الله، ثم وا غوثاه إلی الله، ثم وا غوثاه!!!؛(2) آیا شما توجه دارید که این اموری که شما تمام انجام دهنده آن را کافر می دانید، در هشتصد سالی که امامان گذشته اند از هیچ یک عالمی نقل نشده است که این امور را کفر خوانده باشد. بلکه هیچ عاقلی چنین فکری را نمی کند که این امور کفر باشد. بلکه به خدا سوگند لازمه ای سخن شما این است که همه ی امت اسلام بعد از زمان امام


1- فصل الخطاب فی الرد علی محمد بن عبدالوهاب، ص 14 .
2- فصل الخطاب فی الرد علی محمد بن عبدالوهاب، ص 16 .

ص:507

احمد بن حنبل از علما، امیران و مردم، کافر و مرتد هستند. فإنا لله وإنا إلیه راجعون. خدایا از تو یاری می-خواهم ... .

این تنها برخی سخنان سلیمان برادر رهبر وهابیت است.

پاره ای از عقاید محمد بن عبدالوهاب و توهین بر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله

اینک برخی از اعتقادات ابن عبدالوهاب:

1. بعضی از پیروان محمد بن عبد الوهاب در نزد او می گفتند: «این عصای من بهتر از محمد صلی الله علیه و آله است. چون من در کشتن مار و دیگر کارها از عصایم کمک می گیرم و فایده می برم، ولی محمد صلی الله علیه و آله مرده است و اصلاً نمی تواند فایده برساند.»(1)

2. احمد بن زینی دحلان(2) و دیگران می گویند: «محمد بن عبد الوهاب از صلوات فرستادن بر پیامبر صلی الله علیه و آله منع می کرد و از شنیدن آن ناراحت می شد. در شب های جمعه نیز از صلوات فرستادن جلوگیری می کرد. (حال آن که در احادیث


1- الدرر السنیه زین دحلان، ج 1، ص 42؛ الفجر الصادق زهاوی حنفی، ص 18؛ التوسل بالنّبی و جهلة الوهابیه ابو حامد بن مرزوقی استنبلی حنفی، ص 245.
2- اسماعیل پاشا بغدادی در باره دحلان می گوید: «احمد بن سعید زینی دحلان مفتی، رئیس علما، استاد سخنوران و شافعی مکی سال 1304 ه. ق در مدینه منوره وفات یافت. از جمله کتاب هایش «الدرر السنیه فی رد علی الوهابیه» است. (هدیة العارفین اسماعیل پاشا، ج 1، ص191.) زرکلی می گوید: «احمد بن زینی دحلان فقیه مکی، تاریخ دان و وفات یافته 1304 ه و ق، در مکه تولد شده و امر تدریس را در آن جا بر عهده داشت. از جمله کتاب هایش رساله ای است در رد بر وهابی ها. الاعلام، ج 1، ص129. عمر رضا کحاله می گوید: زینی دحلان مکی شافعی فقیه، تاریخ دان و مفتی شافعی ها در مکه ... از جمله کتبش: «درر السنیه فی رد علی الوهابیه» است» (معجم المألفین، ج 1، ص 229.)

ص:508

آمده است که صلوات فرستادن در شب های جمعه خیلی فضیلت دارد.) و نیز از بلند صلوات گفتن در بالای مناره ها پیشگیری می کرد. اگر کسی چنین می کرد او را به سختی عقاب می نمود، حتی او مؤذن نابینایی را (به این خاطر) به قتل رسانید. این مؤذن شخص صالح و دارای صدای خوبی بود. ابن عبدالوهاب او را از صلوات گفتن بر پیامبر صلی الله علیه و آله در مناره منع کرد، ولی او گوش نداد و باز تکرار کرد. پس دستور قتل او را داد و او را کشتند. سپس گفت: گناه زن زناکار کمتر از کسی است که در مناره صلوات می فرستد .» (1)

3. زینی دحلان می گوید: «وقتی محمد بن عبد الوهاب مردم را از زیارت قبر پیامبر صلی الله علیه و آله منع کرد، مردم احساء برامدند و آن حضرت را زیارت کردند. این خبر به او رسید سپس وقتی برگشتند دستور داد که ریش آن ها را بتراشند. باری به او چنین خبر رسید که گروهی که از پیروان او نبودند از سرزمین دوری با نیت زیارت قبر پیامبر صلی الله علیه و آله و حج آمده و از شهر «درعیه» گذشتند. بعضی از آن مردم شنیدند که ابن عبدالوهاب می گفت: «راه این مشرکان را باز کنید تا به مدینه بروند، ولی مسلمانان (یعنی پیروانش) همراه ما بمانند». (2)

4. باز همو می گوید: «محمد بن عبدالوهاب پیروانش را از خواندن کتب فقه وتفسیر منع می کرد. او بسیاری از کتب را آتش زد. به پیروانش اجازه داد که قرآن را هر کدام به فهم خود تفسیر کنند و آن ها نیز این کار را می کردند. حتی اگر


1- الدرر السنیه فی رد علی الوهابیه، ج 1، ص 41؛ روضة محتاجین لمعرفت قواعد الدین رضوان بن عدل شافعی مصری (او سال 1303ه-ق وفات کرده است) ص 3840؛ التوسل بالنبی و جهلة الوهابیه، ص105.
2- الدرر السنیه فی رد علی الوهابیه، ج 1، ص 41.

ص:509

چیزی از قرآن را حفظ هم نباشند. کسی از آن ها که قرآن را نمی توانست بخواند به دیگران می گفت «تو برای من بخوان تا من برای تو تفسیر کنم .» وقتی می خواند با رأی خود تفسیر می کرد. (1)

5. باز همو می گوید: «محمد بن عبدالوهاب با عبارات مختلف بسیار به پیامبر صلی الله علیه و آله اهانت می کرد، به این گمان که با این عملش می خواهد توحید را حفظ کند. از جمله ای آن اهانت ها این است که می گفت: «پیامبر طارش است». «طارش» در لغت اهل مشرق به پیکی گفته می شود که او را قومی به سوی قوم دیگر بفرستد. مقصود محمد بن عبدالوهاب این بود که پیامبر صلی الله علیه و آله حمل کننده نامه هایی هستند یعنی مانند «طارشی» که امیر یا غیر امیر وی را به نزد قومی می فرستد تا خبری را به آن ها برساند و برگردد. و باز می گفت: «به داستان حدیبیه نظر کردم و در آن چنین چنان دروغ هایی را یافتم .» (2)

لازم به یادآوری است که چنین سخنان ابن عبدالوهاب را ابوحامد استانبولی نیز در کتاب (التوسل بالنبی و جهلة الوهابیه، ص 244-245 ) یادآوری نموده است.

اهانت به فقه و شرک خواندن آن

چنان که برخی از علمای اهل سنت و وهابی گفته اند، محمد بن عبدالوهاب با نسبت دروغ بزرگ به خداوند متعال و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و امامان و مفسرین، فقه را شرک خوانده و حتی شرک دانستن آن را از خداوند متعال


1- همان، ج 1، ص41.
2- الدرر السنیه، ص 42.

ص:510

و... نسبت داده است که در زیر با متن سخن او که در کتاب های خودش وارد شده است، آشنا خواهیم شد:

1. ابن عبدالوهاب با اشاره به این آیه می گوید: «اتخذوا أحبارهم ورهبانهم أرباباً من دون الله» [التوبة: 31] فسرها رسول الله صلی الله علیه و آله و الأئمة بعده، بهذا الذی تسمونه الفقه، وهو الذی سماه الله شرکاً، واتخاذهم أرباباً، لا أعلم بین المفسرین فی ذلک اختلافاً؛(1) «(یهود و نصارا) دانشمندان و راهبان خویش را معبودهایی در برابر خدا قرار دادند». پیامبر صلی الله علیه و آله و امامان بعد از آن حضرت این آیه را به همین چیزی که شما اسم آن را فقه گذاشته ید، تفسیر و معنا کرده اند و همین فقه است که خداوند آن را شرک و رب قرار دادن، نامیده است. من در بین مفسرین هیچ اختلافی در این که این آیه دلالت بر شرک بودن فقه می کند، سراغ ندارم.

خواننده عزیز دقت داشته باشیم که اولا: این متن عربی سخن ابن عبدالوهاب است که ما از کتابی که وهابی ها کتاب ها و رساله های او ودیگر علمای وهابی را در آن جمع کرده اند، ذکر کردیم. ثانیا: برخی از علمای اهل سنت ووهابی با استفاده از این سخن او، مطالبی ذکر کرده اند که در زیر به آن اشاره خواهیم کرد. ثالثا: توجه می کنید که ابن عبدالوهاب چگونه به راحتی به خداوند متعال وبه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وبه امامان و مفسرین چه تهمت بزرگی را می زند وچه نسبت ناروا می دهد. و این دروغ بزرگ را جز او کسی در تاریخ نگفته است.

2. ابن فرحان مالکی که خود از علمای وهابی است می گوید: شیخ (محمد بن عبدالوهاب) گفته است:


1- الدرر السنیه فی الکتب النجدیه، ج 3، ص 56.

ص:511

«فقه عین شرک است». ابن فرحان می گوید: «امیدوارم که در فهم سخن شیخ خطا کرده باشم. شیخ در نامه ای به ابن عیسی که بر شیخ استدلال کرده بود که عقیده فقها غیر از این است که تو معتقد هستی، با استدلال به آیه کریمه «اتخذوا احبارهم ورهبانهم ارباباً من دون الله» گفته است: «رسول خدا وامامان بعد از او این آیه را بر همین چیزی که شما نام آن را فقه می نامید تفسیر کرده اند. و این همان چیزی است که خداوند آن را (فقه را) شرک نامیده است. من بین مفسران در مورد همین معنا برای این آیه خلافی ندیدم». (یعنی همه مفسران به اتفاق این آیه را این گونه تفسیر کرده اند.)(1)

3. زینی دحلان می گوید: «محمد بن عبدالوهاب همیشه می گفت: بسیاری از فتاوای امامان چهار مذهب ارزش ندارد ... . به علمای مذاهب چهارگانه می گفت: آن ها گمراه شده اند و مردم را نیز گمراه کردند.» حق نزد او هر آن چیزی بود که با هوا و هوسش موافق باشد، هرچند با قرآن و احادیث و اجماع امت مخالف باشد.»(2)

توحید واقعی را کسی جز ابن عبدالوهاب نشناخته است

ابن عبدالوهاب با گمراه خواندن همه امت اسلام می گوید:

«و أنا أخبرکم عن نفسی و الله الذی لا إله إلا هو لقد طلبت العلم واعتقد من عرفنی أن لی معرفة و أنا ذلک الوقت لا أعرف معنی لا إله إلا الله ولا أعرف دین الإسلام قبل هذا الخیر الذی من الله به وکذلک مشایخی ما منهم


1- داعیة ولیس نبیا ابن فرحان، به نقل از الدرر السنیه فی الکتب النجدیة، ج 2، ص 59.
2- درر السنیه فی الرد علی الوهابیة، ج 1ص42.

ص:512

رجل عرف ذلک فمن زعم من علماء العارض أنه عرف معنی لا إله إلا الله أو عرف معنی الإسلام قبل هذا الوقت أو زعم عن مشایخه أن أحدا عرف ذلک فقد کذب وافتری و لبس علی الناس و مدح نفسه بما لیس فیه؛(1) من در مورد خودم به شما خبر می دهم. به خدایی که جز او خدایی نیست سوگند یاد می کنم که همانا من طلب علم کردم وهر که مرا می شناخت گمان می کرد که من صاحب معرفتم وحال آن-که من در آن وقت (یعنی قبل از این عقایدی که امروز ابراز می دارم) معنای «لا اله الاّ الله» را نمی دانستم و قبل از این خیری که خداوند امروز به من عطا فرمود دین اسلام را نمی شناختم. در بین اساتیدم نیز هیچ کسی نبود که این معنا را (که امروز من درک کرده ام) درک کند. پس هر که از علما گمان کند که پیش از این وقت (پیش از زمان او و تعلیم عقاید او ومشرک دانستن مسلمین توسط وی) معنای «لا اله الاّ الله» و یا معنای اسلام را فهمیده و شناخته است ویا گمان کند که کسی از اساتیدش معنای آن را فهمیده اند، حتماً دروغ گفته ومردم را فریب داده وخودش را به چیزی ستوده که اهل آن نیست».

باید دقت داشته باشیم که این سخن ابن عبد الوهاب شامل همه ای امت اسلامی و حتی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می شود؛ چون چیز هایی را که او منکر شده قرآن و سنت اجازه داده وهمه امت اسلامی معتقد بر جواز آن ها بوده اند.

باز محمد بن عبدالوهاب خطاب به مسلمین و علمای زمانش می گوید:

وأنتم تقرون: أن الکلام الذی بینته، فی معنی لا إله إلا الله، هو الحق الذی لا ریب فیه، فیا سبحان الله! إذا کنتم تقرون بهذا، فرجل بین الله به دین


1- درر السنیة فی الکتب النجدیة، ج 10، ص 51 و ج 13، ص 48.

ص:513

الإسلام، وأنتم ومشایخکم ومشایخهم لم یفهموه، ولم یمیزوا بین دین محمد صلی الله علیه و آله ودین عمرو بن لحی، الذی وضعه للعرب، بل دین عمرو عندهم دین صحیح، ویسمونه رقة القلب؛(1) شما اقرار دارید: سخنی که من در باره معنای (لا اله الا الله) بیان کردم حق است وشکی در آن نیست. پس وقتی به این معنا اقرار می کنید پس شما از کسانی هستید که خدا دین اسلام را برای شما بیان کرده است، ولی شما (علمای اهل سنت) واستادانتان واستادان استادانتان معنای «لا اله الا الله» را نفهمیدید و بین دین محمد صلی الله علیه و آله و دین عمرو بن لحی که برای عرب درست کرد، فرق نگذاشتید، بلکه دین عمرو بن لحی نزد این ها دین صحیح است و آن را رقت قلب نام می گزارند.

ابن فرحان نیز این دو سخن ابن عبدالوهاب را در کتاب خود نقل کرده وسپس ابن فرحان می گوید: «بدون تردید این تکفیر خیلی روشن علمای بزرگ وقضات نجد واساتید آن ها واساتید اساتید آن هاست چه رسد به عوامشان.»(2)

زینی دحلان نیز به این سخنان ابن عبدالوهاب اشاره کرده و آن را در کتابش نقل کرده است.

اما عمرو بن لحی که ابن عبدالوهاب گفته است: مسلمین وعلمای زمانش (وبالتبع تمام امت اسلام) دین او را صحیح تر از دین پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می دانسته اند، کسی است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و مسلمین در باره او گفته اند:


1- درر السنیة فی الکتب النجدیة، ج 10، ص 57 و ج 13، ص 54.
2- داعیة و لیس نبیا، ص 82 به نقل از کتاب، الدرر السنیه فی الکتب النجدیة، ج 10، ص 51 .

ص:514

«عمرو بن لحی اولین کسی بود که بت پرستی را به مکه و اطراف آن وارد کرد و دین ابراهیم علیه السلام را تغییر داد. او به شام سفر کرد ودید که مردم سنگ وچوب نصب کرده و آن را عبادت می کنند. یک سنگ از آن سنگ ها را برداشت وبه کعبه آورد و نصب نمود و مردم را به عبادت آن دعوت نمود.»(1)

اولا توجه می کنید که انسان به خاطر جهل وحماقت چگونه راحت به امت اسلامی چه نسبت های ناروای بزرگ را می دهد. ثانیا: بنابر تهمت ابن عبدالوهاب همه مسلمین مشرک بوده وبت پرستی را از دین اسلام صحیح تر می دانسته اند. دروغگویی آیا ممکن است که بزرگ تر از این باشد!؟

باید توجه داشته باشیم که عصام العماد که از رهبران و مبلغین وهابیت بوده وفارغ التحصیل دانشگان ریاض عربستان است، و سپس با مطالعه از عقیده وهابیت دست کشیده است، می گوید: «ما در دانشگاه سیره محمد بن عبدالوهاب را به جای سیره پیامبر صلی الله علیه و آله ویا به مانند سیره آن حضرت می خواندیم و دشمنان ابن عبدالوهاب را کافر تر و مشرک تر از دشمنان پیامبر صلی الله علیه و آله و از ابوجهل و ابولهب و ... می دانستیم. (2)

این اعتقادات بر اثر این است که ابن عبدالوهاب در کتاب های خود گفته است:

کسانی که پیامبر صلی الله علیه و آله با آن ها مبارزه کرد دارای عقل سالم تر و شرک پنهان تر از مشرکان (مسلمین) زمان ما بودند. (3)


1- مصنف ابن ابی شیبه، ج 8، ص 326؛ و 338؛ سیره ابن هشام، ج 1، ص 79؛ الاصابه، ج 1، ص258؛ تاریخ ابن کثیر، ج 2، ص 236؛ فتح الباری، ج 6، ص 399.
2- نقد محمد بن عبدالوهاب از درون، نوشته عصام العماد از علمای یمن.
3- کشف الشبهات ابن عبدالوهاب، ص 43.

ص:515

باز می گوید: شرک ورزی کفار قریش کم تر از شرک ورزی بسیاری از مردم امروز است. (1)

وهابیان که امروزه این سخنان رهبرشان را با الگو قرار دادن سیره وعملکرد او می خوانند واساتیدشان آن را با افتخار برایشان می گویند، امکان دارد که مسلمین را کافر ندانند؟! بنابر این، پنهان داشتن وهابیت تکفیر مسلمین را چیزی جز از روی تقیه نخواهد بود.

«ابن عبدالوهاب در نامه ای خطاب به سلیمان بن سحیم یکی از علمای حنبلی می نویسد: «من برایت یادآوری می کنم که حتماً تو و پدرت بر شرک و کفر و نفاق اصرار دارید. تو وپدرت شب و روز در راه دشمنی با این دین سعی می کنید. حتماً تو با علمی که داری مرد معاند و گمراه هستی و کفر را بر اسلام برگذیده-ای... .» (2)

«محمد بن عبدالوهاب در باره ابن فیروز (یکی از داشمندان) می گوید: «او کفر بزرگی دارد که او را از ملت اسلام خارج کرده است.»(3)

این در حالی است که ابن عبدالوهاب خود محمد بن فیروز را از پیروان ابن تیمیه و ابن قیم خوانده و زرکلی در باره او می گوید: «محمد بن فیروز، فقیه حنبلی از اهل احساء، شاگردان و مریدان بسیاری داشت و به محمد بن عبد الوهاب انتقاد (و مخالفت) کرد. وقتی کار ابن عبدالوهاب بالا گرفت او به بصره کوچ نمود وآن جا از دنیا رفت.» (4)


1- الدرر السنیه فی الاجوبة النجدیة، ج 1، ص 120.
2- الدرر السنیه فی الاجوبة النجدیة، ج 10، ص 31.
3- الدرر السنیه فی الاجوبة النجدیة، ج 10، ص 63
4- الاعلام، ج 6، ص 242؛ معجم المؤلفین عمر کحاله، ج 10، ص 245.

ص:516

«وقتی احمد بن عبد الکریم با ابن عبدالوهاب مخالفت کرد در نامه ایی به او نوشت: «تو ابن غنام و دیگران را گمراه کردی و از ملت ابراهیم بیزاری جستی وآن ها را بر خودت گواه گرفتی که تو پیرو مشرکان هستی.» (1)

«ابن عبد الوهاب هر شهر و دیاری را که از او پیروی نکنند و اعتقادات اورا قبول نداشته باشند از سرزمین مشرکین به حساب می آورد.(2)

«او در باره اهل مکه چنین می گفت: «حتماً دین آن ها همان دینی است که رسول خدا صلی الله علیه و آله برای ترساندن مردم از آن مبعوث شد. (3)

ابن عبدالوهاب در باره مسلمانان زمان خویش می گوید: «بسیاری از اهل این زمان از معبود چیزی به غیر از حبل، یغوس، نصر، لات، عزّا و منات نمی شناسند. اگر فهم درست می داشتند می فهمیدند که مقاماتی را که می پرستند (مرادش زیارت مقامات اولیا است) از قبیل عبادت همان بت هاست.(4)

ابن عبد الوهاب می گوید: «ما کافر نمی گوییم مگر کسی را که دعوت حقیقت ما به او رسیده و دلیل و برهان به او روشن شده و حجت بر آن ها برپا شده است، ولی با این حال از روی تکبر و عناد بر عقیده خود اصرار می ورزند؛ مانند بیشتر کسانی که ما امروز با آن ها می جنگیم. این ها به شرک ورزیدن خود اصرار دارند


1- الدرر السنیه فی الاجوبة النجدیة، ج 10، ص 63.
2- الدرر السنیه فی الاجوبة النجدیة، ج 10، ص 12 و 64 و 77 و 86.
3- همان، ج 10 ص 291، ص 860.
4- الدرر السنیه فی الاجوبة النجدیة، ، ج 10، ص 117 و 120 و 160.

ص:517

واز انجام واجبات روی گردانده و عمل حرام و گناهان کبیره را آشکارا مرتکب می شوند ... .»(1)

البته این پاره ی از سخنان ابن عبدالوهاب است و در آخر کتاب نیز با آشنایی با کتاب ابن فرحان با برخی دیگر از سخنان او آشنا خواهیم شد، ولی باید دقت داشته باشیم که ابن عبدالوهاب با صراحت و روشنی با مقایسه مردم فریبانه اش بین مسلمین و مشرکین زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، با مشرک خواندن مسلمین با تعبیر های «مشرکین زمان ما» مسلمین را بدتر از مشرکین زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله معرفی کرده است.

کتبی که در رد بر عقاید وهابیان نوشته شده

علما و دانشمندان بسیار و از مذاهب مختلف اهل سنت در رد وهابی ها کتاب ها نوشته اند که ما پاره ای از آن کتاب ها را این جا ذکر خواهیم کرد. و البته توجه داشته باشیم که وهابی ها نیز صد ها کتاب در رد علمای اهل سنت نوشته اند که ما نیاز به ذکر آن ها نمی بینیم و خود دلالت بر این دارد که آن ها به مانند امامشان ابن عبدالوهاب قطعا اهل سنت را گمراه می دانند.

کتاب «الوهابیة فی نظر علماء المسلمین»

کتاب مذکور کتابی است به زبان عربی وتألیف احسان عبداللطیف بکری. مؤلف در آن نام، کتاب هایی را که علمای اهل سنت در رد وهابیت نوشته اند جمع-


1- الدرر السنیه فی الاجوبة النجدیة، ج 10، ص 234.

ص:518

آوری کرده وجایگاه اهل سنت با وهابیت را یادآور شده است. ما پاره ای از مطالب این کتاب را به گونه مختصر ذکر می کنیم.

مؤلف در مقدمه کتابش گفته است: «برادر مسلمان! آیا حقیقت وهابیت را می-شناسی؟ آیا می دانی که مذهب وهابی را محمد بن عبدالوهاب نجدی پایگزاری کرده است؟ آیا می دانی که او عقاید خویش را از احمد بن تیمیه برگرفته است؟ آیا می دانی که عقاید او خارج از مذهب چهار گانه ما اهل سنت است؟ آیا این ها را می دانی یا نه؟

سپس آیا می دانی که مذهب چهارگانه ما اهل سنت حکم بر گمراهی وخارج از راه مؤمنین بودن پیشوای وهابیت وپیروانش را کرده اند؟ همانا خداوند می-فرماید: «کسی که بعد از آشکار شدن حق با پیامبر صلی الله علیه و آله مخالفت کند و از راهی غیر از راه مؤمنین پیروی نماید، ما او را به همان راهی که می رود می بریم و به جهنم داخلش می کنیم که جایگاه بدی است. (1) چه راست فرموده خدای بزرگ!

آیا می دانی که جماعتی از علمای ما اهل سنت و جماعت، کتاب هایی را بر رد پایگزار این مذهب و امامش ابن تیمیه نوشته و بر باطل بودن این جریان حکم کرده اند؟ آیا این ها را می دانی یا نه؟

آیا می دانی که علمای مکه بر ملحد (منکر خدا) و بدبخت بودن ابن عبد الوهاب حکم کرده و او را به خبیث بودن، بی حیا، کور و گمراهی، تحریف ودروغگویی و تهمت بستن به خدا و کفر بر قرآن وصف کرده و بارها او را لعنت کرده اند، آیا این ها را می دانی یا نه؟


1- سوره نساء، آیه 115.

ص:519

آری، همه ای این ها را یاور حق شاه فضل رسول قادری در کتاب «سیف الجبّار المسلول علی اعداء الابرار» (که در ترکیه در سال 1979 م. در منشورات برادر مسلمان غیور حسین حلیم استانبولی به چاپ رسیده) آشکار ساخته است.

علامه ونابغه عراق (به اجماع و اتفاق همگان) شیخ جمیل افندی صدقی زهاوی در کتاب با ارزشش «فجر الصادق» (در شرح حال ابن عبد الوهاب، ص17) می-نویسد:

ابن عبد الوهاب در ابتدا طالب علم بود و به مکه و مدینه برای آموزش علم از علمای آن، رفت و آمد می کرد. از جمله کسانی که ابن عبد الوهاب در مدینه از او علم گرفت شیخ محمد بن سلیمان کردی و شیخ محمد حیات سندی بودند. این دو استاد یاد شده و غیر این ها از اساتیدی که او از آن ها علم گرفته بود در وجود او نشانه های گمراهی و الحاد را مشاهده کرده می گفته اند: «به زودی خداوند این مرد را گمراه می کند و به وسیله او کسانی را که بدبخت قرار داده است نیز گمراه خواهد کرد.» و کار نیز همین گونه شد که این ها گفته بودند.

پدرش عبد الوهاب که از عالمان صالح بود در او نشانه های الحاد را مشاهده می کرد و مردم را از او برحذر می داشت. برادرش شیخ سلیمان در رد بدعت ها وعقاید باطلش کتابی نوشت.

سپس بکری در جای دیگری از کتابش می گوید: «آیا می دانی که اسماعیل پاشای بغدادی در کتاب «هدایة العارفین» (ج 2، ص 350، چاپ 1951 در استانبل ترکیه) کتابی را از محمد بن عبد الوهاب نام برده که او در آن در مسائلی با پیامبر صلی الله علیه و آله مخالفت کرده است؟ و مخالفت با پیامبر صلی الله علیه و آله نشانه ای دشمنی با آن حضرت می باشد.»

ص:520

بعد از این مقدمه، نویسنده شروع می کند به معرفی کتبی که در رد وهابیت وعقاید باطل ابن عبد الوهاب نگاشته شده و آن کتاب ها عبارت اند از:

1. «فصل الخطاب فی رد علی محمد بن عبد الوهاب» تألیف سلیمان بن عبد الوهاب برادر محمد بن عبد الوهاب.

2. «سیف الهندی فی عبادت التریقت الشیخ النجدی» تألیف شیخ عبد الله بن عیسی صنعانی.

3. «مصباح الانام» تألیف علوی بن احمد حداد.

4. «سیف الباتر» تألیف علوی بن احمد حداد.

5. «فصل الخطاب فی رد ضلالات ابن عبد الوهاب» تألیف احمد بن علی معروف به قربانی.

6. «شواهد الحق فی التوسل بسید الخلق» تألیف شیخ یوسف نبهانی.

7. کتابی از محمد بن سلیمان کردی شافعی(1) صاحب حواشی «شرح المختصر» واستاد محمد بن عبد الوهاب.

محمد بن سلیمان کردی شافعی در نامه ای به شاگرد خود نوشته است: «سلام بر کسی که از حق پیروی کند ! ای ابن عبد الوهاب ! همانا من به خاطر خدای متعال تو را نصیحت می کنم که زبانت را از مسلمانان نگه داری. اگر از کسی شنیدی که معتقد به تأثیر مستقل داشتن استغاثه شونده است، (یعنی کسی معتقد باشد که استغاثه شونده (مثلاً پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله) بدون قدرت و یاری خدا خودش


1- زرکلی در باره محمد بن سلیمان کردی شافعی می گوید: «محمد بن سلیمان کردی در سال 1194 ه. ق وفات کرده است. او در زمان خود فقیه شافعی در سرزمین حجاز بود. در دمشق به دنیا آمد و در مدینه زندگی نمود و تا هنگام وفات مفتی شافعی ها بود». الاعلام، ج 6، ص 152 .

ص:521

می-تواند کمک کند) به چنین کسی حق را بشناسان و با دلیل بفهمان که غیر خدا تأثیر مستقل ندارد. اگر روی نگرداند تنها آن شخص را کافر بشمار. راهی برایت برای کافر خواندن همه مسلمین وجود ندارد. تو به تنهایی با راه وروش همه ای مسلمین مخالفت می کنی. نسبت کفر دادن به کسی که با همه ای مسلمین مخالف است سزاوارتر است. چون او غیر راه مسلمانان را پیش گرفته است. خداوند می فرماید: «کسی که پس از آشکار شدن حق با پیامبر مخالفت کند و از راهی غیر از راه مؤمنین پیروی نماید، ما او را به همان راهی که می رود می بریم و به جهنم داخلش می کنیم که جایگاه بد است.»(1)

(بدان که) گرگ تنها آن گوسفندی را می تواند شکار کند که از گله جدا شده است.

8. «السارم الهندی» تألیف شیخ عطاء مکی.

9. «جلال الحق فی کشف احوال اشرار الخلق» تألیف ابراهیم قادر اسکندری.

10. «اظهار حقوق مِن مَن منع التوسل بالنّبی و ولی الصدوق» تألیف شیخ مشرّف مالکی.

11. «الصواعق و الرؤود» تألیف عبد الله بن داود حنبلی.

12. «تجرد سیف الجهاد لمدّعی الاجتهاد» تألیف عبد الله بن عبد لطیف شافعی.

13. «تهرز الاغبیا علی الاستغاثة بالنّبی و الاولیاء» تألیف عبد الله بن ابراهیم طائفی.

14. «الانتصار لاولیاء الابرار» تألیف طاهر سنبلی حنفی.


1- سوره نساء، ایه 115.

ص:522

15. «غوث العباد ببیان الرشاد» تألیف شیخ مصطفی همام مصری.

16. «رسالة مسجئة محکمة» تألیف علامه محقیق صالح کواشی تونسی.

17. «رد علی محمد بن عبد الوهاب» تألیف اسماعیل تمیمی مالکی شیخ اسلام در تونس.

18. «رسالة فی جواز التوسل» تألیف مفتی «فاس» علامه شیخ مهدی وزانی.

19. «البراهن الساتحة» تألیف شیخ سلامت عزامی.

20. «التوسل بالنبی و بالصالحین» تألیف ابوحامد بن مرزوق.

ابوحامد ابن مرزوق در کتاب خویش می نویسد: «برخی از دانشمندان مذاهب چهارگانه در رد ابن عبد الوهاب و پروانش کتاب های بسیار خوبی نوشته اند. از جمله ای آن ها برادرش سلیمان بن عبد الوهاب و آل شتی (از علمای حنبلی شام) وشیخ عبد الله قومی نابلسی (در کتاب «رحلت» اش همه این علما گفته اند: «ابن عبد الوهاب همراه با مقلدانش از خوارج هستند». از کسانی که در این موضوع خوب تحقیق نموده اند علامه محقق سید محمد مین بن عابدین در حاشیه اش بر «رد المحتار علی الدر المختار» در باب «البغات» جلد 4، صفحه 447 و شیخ سواء مصری در حاشیه اش به «جلالین» است». و به این جهت ابن عبد الوهاب را از جمله خوارج دانسته اند که چون ابن عبد الوهاب با رأی خود اهل «لا اله الاّ الله محمد رسول الله» را کافر می خواند. شکی نیست که تکفیر (کافر خواندن مسلمانان) روش خوارج وروش هر بدعتگزاری است که مخالفان خود از اهل قبله را کافر می خواند ... .

اساس عقاید ابن عبد الوهاب و مریدانش چهار چیز است: تشبیه خدا بر خلقش، (ابراز عقیده عجیب و غربی در مورد) توحید الوهی و ربوبی، نگذاشتن

ص:523

نشانی از آثار پیامبر صلی الله علیه و آله و کافر خواندن مسلمین. و او در همه این عقاید پیرو احمد بن تیمیه است ... .

حق در نزد وهابی ها تنها همان چیزی است که ابن تیمیه و شاگردش ابن قییم ومحمد بن عبد الوهاب گفته اند و به نظر و عقیده هیچ عالمی از علمای مسلمان ارزشی قائل نیستند، جز سخنانی که تأیید کننده هوا و هوسشان باشد. (عجبا که) نزد وهابیان علمای دین اسلام (با این وسعتش) در این سه دسته منحصر است.» (1)


1- لازم به یادآوری است سخنانی که این مؤلف از علما دیگر نقل می کند حقیقتی است غیر قابل انکار. وهابی ها سخن هر کسی را چه صحابه باشد و چه تابعین و یا هر کس دیگر وقتی با عقیده آن ها مخالف است به راحتی رد می کنند و آن شخص را یک فرد بی اهمتی معرفی کرده و حتی با انواع تهمت متهم نیز می-کنند. ما در کتاب «توسل و استغاثه در اسلام» نمونه هایی را ذکر کردیم و در این جا مناسب دیدیم خواننده عزیز را با دو نمونه آشنا سازیم. الف .) البانی که از علمای بزرگ وهابی هاست پس از نقل حدیثی که آن را ابن عباس از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله روایت کرده (که سندش هم صحیح است) و در باره جایز بودن استغاثه به غیر خداست به ابن عباس تهمت زده می-گوید: «ابن عباس شاید این حدیث را از اهل کتاب گرفته است .» (سلسله احادیث ضعیفه و موضوعه البانی، ج 2، ص 111 .) ب. همچنین در باره این خبر که در آن آمده است: «قحطی وخشک سالی شدیدی مردم مدینه را فرا گرفت و مردم به ام المؤمنین عایشه شکایت بردند. عایشه به آن ها گفت: «نگاه کنید به قبر پیامبر صلی الله علیه و آله وجای گشادی (سراخی) از قبر آن حضرت به سوی آسمان قرار دهید به گونه ای که بین قبر و آسمان هیچ مانعی نباشد». پس مردم این کار را کردند و آن قدر بر ما باران بارید که علف ها روییدند و شتران فربه شدند ...» (سنن دارمی، ج1، ص 65، ح 920؛ غرائب الحدیث ابراهیم حربی، ج 3، ص 946 .) سند این حدیث صحیح است. از آن جا که در این خبر ام المؤمنین عایشه به مردم دستور داده است که برای نجات از این بلا به قبر پیامبر صلی الله علیه و آله پناه بردند، البانی در باره این حدیث می-گوید: «این سخن از خود عایشه است نه این که برگرفته از سخن پیامبر صلی الله علیه و آله باشد. اگر صحیح هم باشد حجت نیست. چون احتمال دارد نظر اجتهادی خود عایشه باشد از همان نظراتی که گاهی در آن خطا می کند و گاهی صواب. و ما ملزم به عمل کردن به اجتهاد و نظر او نیستیم». (التوسل انوائه و احکامه، البانی، ص 141 .) از این نمونه در سخنان وهابی ها امروزه فراوان است و به راحتی علمای اهل سنت را برای فریب مردم حتی از سنی بودن هم خارج می کنند تا سخن خود را به کرسی نشانند .

ص:524

ابن مرزوق در ادامه می گوید: «باز از علمایی که در رد ابن عبد الوهاب کتاب نوشته اند عبارت هستند از: علامه عبدالوهاب بن احمد برکات شافعی مکی، علامه سید منعمی، علامه سید عبدالرحمن (از بزرگان علمای احساء )، شیخ عبدالله بن عیسی احسائی، شیخ احمد مصری احسائی و شیخ محمد بن شیخ احمد بن عبداللطیف احسائی.

باز همو در ادامه می گوید: «شیخ محدث صالح فلّان غربی کتاب بزرگی را به نزد ما آورد که در آن نامه ها و جواب هایی از طرف علمای مذاهب چهارگانه: حنفی، مالکی، شافعی و حنبلی بر (رد اعتقاد باطل) محمد بن عبد الوهاب بود .»

در ادامه می گوید: ابوالفضل قاسم محجوب مالکی نامه ای بر رد ابن عبد الوهاب نوشته است که آن را در کتاب «اتحاف اهل الزمان باخبار الملوک تونس واهل الامان» پیدا می کنی.

آنچه یادآوری نمودیم، کتبی است که علمای ما از مذاهب چهارگانه در رد ابن عبدالوهاب نوشته اند و من به آن ها دست رسی پیدا کردم.

سپس ابن مرزوق می نویسد: «اما آنچه علما در باره احمد بن تیمیه (امام وپیشوای ابن عبد الوهاب که از او عقایدش را گرفته است) گفته اند چنین است: «او همان کسی است که از راه راست گمراه شده و مردم زیادی از مسلمانان را گمراه نمود. در باره ی او علمای مکه گفته اند (چنان که در کتاب «سیف الجبار المسلول

ص:525

علی اعداء الابرار»، صحفه 42، چاپ ترکیه در سال 1979 آمده است:) «ابن تیمیه ی بدبخت همان کسی است که علمای زمانش بر گمراه بودن وی اتفاق کرده و او را حبس کردند. آن گاه ندا داده شد: «هر که در عقیده ابن تیمیه باشد خون و مالش حلال است». در «کشف الظنون جلد 1 صفحه 220، آمده است: «علاء (از علمای زمان) در این زمینه مبالغه کرده و گفته است: «هر که ابن تیمیه را شیخ الاسلام خواند کافر گردد». صاحب «کشف الظنون» در جلد 2، صفحه 1438، می نویسد: «ابن تیمیه در کتاب «عرش و صفت آن» گفته است: «خدای متعال در عرشش می-نشیند و مکانی از عرش خالی می ماند که پیامبر صلی الله علیه و آله آن جا خواهد نشست ». ابن حیان نیز این سخن ابن تیمیه را در کتاب «نهر» در ذیل آیه: «وسع کرسیه السماوات والارض» این گونه نقل کرده است: «در کتاب «عرش» ابن تیمیه با دست خط خودش این مطلب را خواندم». (پایان سخنان ابن مرزوق).

سپس احسان عبد الطیف بکری به نوشته های خود ادامه داده، باز نام کسانی را که در رد افکار ابن عبد الوهاب کتاب های نوشته اند یادآوری نموده و می نویسد:

1. ابوحیان در کتاب «النهر»، صفحه 5078، کتابی را از ابن تیمیه به نام «الصراط المستقیم و رد علی اهل الجهیم» نام برده و می گوید: «ابن تیمیه در این کتابش چیزهایی گفته که ذکر آن ها سزاوار نیست که از جمله آن کافر خواندن ابن عباس است. (بر اساس نقلی که حصنی در کتاب ردش بر ابن تیمیه نقل کرده است.)

2. محمد بخیتی حنفی (از علمای الازهر مصر) کتاب «تطهیر الفؤاد من دنس الاعتقاد» را نوشته است. او در آن از جمله می گوید: «ابن تیمیه در کتاب «العقیدة الواسطیة» با قرآن، سنت و سلف صالح به مخالفت برخاسته است. همیشه ابن تیمیه

ص:526

به بزرگان دین اهانت می کرد تا جایی که علمای زمانش او را فاسق و بدعتگزار، بلکه بسیاری از آن ها او را کافر خوانده اند .»

باز همو می گوید: «روش ابن تیمیه وپیروانش از این روش است که خداوند می فرماید: «می گویند به خدا وروز قیامت ایمان آوردیم، ولی آن ها ایمان نیاورده-اند. خدا و مؤمنین را فریب می دهند، ولی در واقع تنها خود را فریب می دهند، ولی متوجه نیستند .»

بکری می گوید: «این صفت صفتی است که خداوند منافقان را این گونه در کتابش وصف کرده است».

3. امام یافعی در «مرآة الجنان»، جلد 4، صفحه 240، بعضی از سخنان زشت ابن تیمیه را ذکر کرده است. از جمله اینکه ابن تیمیه می گوید: «خداوند بر عرش قرار گرفته است، به شکل قرار گرفتن حقیقی وخدا با حرف وصدا سخن می گوید.» ... در دمشق وغیر آن ندا داده شد که «هر که بر عقیده ابن تیمیه باشد مال وخونش حلال است.»

باز هم یافعی در ص 278، (در حادثه های سال 728 ه. ق) می نویسد: «ابن تیمیه مسائل غریبی از خود آشکار کرد که (علما) آن ها را بر او انکار کردند و به سبب آن حبس شد.» (سپس پاره ای از کار های زشت او را نقل کرده و می گوید): «از زشت ترین این مسائل منع کردنش از زیارت قبر پیامبر و طعن زدنش بر اولیای بزرگ خدا و همچنین عقیده اش بر «جهت» (و آن اینکه خداوند در مکانی قرار دارد) و دیگر سخنان باطلی می باشد که در این باره از او نقل شده است ... .»

4. ابن حجر هیتمی در «التحفه» می گوید: «هر که ادعا کند که خداوند جسم است و یا در جهتی قرار دارد کافر است .»

ص:527

5. شیخ یوسف نبهانی در کتاب «شواهد الحق» (ص 177) بعد از نقل سخن علمای مذاهب چهارگانه در رد ابن تیمیه و جواب از اعتقادات او به مانند اعتقاد به «جهت» می گوید: «از جمله علمایی که بر ابن تیمیه طعن زده اند ابوحیان است که دوست ابن تیمیه بود، ولی وقتی از بدعت های وی آگاه شد به کلی از وی جدا شده و مردم را نیز از نزدیکی بر او برحذر داشت .»

6. امام عزالدین ابن جماعه نیز بر او رد نوشته و او را بسیار سرزنش نموده است... .

7. ملا علی قاری حنفی در شرح «شفا» می گوید: ابن تیمیه افراط و زیاده روی کرده و سفر به زیارت پیامبر را حرام دانسته است ... .»

8. شهاب الدین خفاجی حنفی نیز بر او رد نوشته است.

9. امام زرقانی مالکی در «مواهب اللدونیه» به تفصیل به وهابی ها رد نوشته است.

10. کمال الدین زملکانی شافعی متوفای سال 727 ه. ق کتاب «درة الموعظه فی الرد علی ابن تیمیه» را نوشته است.

11. تقی الدّین سبکی «شفاء السقام» را نوشته است.

12. ابن حجر عسقلانی در «فتح الباری» بر او رد نوشته است.

13. فاضل کامل شیخ مصطفی بن احمد حنبلی کتاب «النقل الشّرعیة فی الرد علی الوهابیه» را نوشته است.

14. دکتر حامد داود حنفی در کتاب «نظرات فی الکتب الخالدة» (ص 31) ابن تیمیه را از بدعتگزاران معرفی کرده و گفته است: «بسیاری از علمای اهل سنت بر این اعتقادند که او بدعتگزار بود، اما صوفی ها بر این مطلب اجماع دارند ... .»

ص:528

15. عبدالغنی حماده در کتابش «فضل الذاکرین و رد علی المنکرین» در طعن بر وهابی ها می گوید: «همانا امامشان ابن تیمیه کسی است که علامه زمانش علاءالدین بخاری در باره اش گفته است: «ابن تیمیه کافر است چنان که علامه زمانش زینالدین حنبلی نیز معتقد بر کفر ابن تیمیه بود». امام سبکی در باره ای زینالدین می گوید: «او در اینکه ابن تیمیه را کافر خوانده عذر دارد. چون ابن تیمیه همه امت اسلامی را کافر خوانده و آن ها را در تفسیرش (در ذیل این آیه «اتخذوا احبارهم ورهبانهم ارباباً من دون الله» به یهود و نصاری تشبیه کرده است.»

علمای مذاهب گفته اند: «ابن تیمیه حتماً زندیق ومنکر خداست. چون به پیامبر صلی الله علیه و آله و دو صاحبش اهانت می کرده است. تمام کتبش پر از معتقد بودن او بر جسم بودن خداوند است.»

علامه زمانش ابن حجر می گوید: «ابن تیمیه کسی است که خدا خوار، کر وکور وگمراهش کرده است.»

علما گفته اند: «ابن تیمیه در تکفیر صحابه از خوارج پیروی کرده است.»

امامان حفاظ گفته اند: «ابن تیمیه از جمله خوارج کذاب و دروغ باف است... .»

سپس احسان عبداللطیف بکری در ادامه نوشته های خود بعد از ذکر سخنان ابن تیمیه در مورد اینکه خدای متعال بالای عرش قرار گرفته وسپس از منبر پایین آمده وگفته است که «خدا نیز این گونه مانند من به آسمان دنیا پایین می آید، می گوید: «در کتاب «التوسل بالنّبی و بالصالحین» رد های بسیاری را بر ابن تیمیه پیدا می کنی. از جمله اینکه علامه شهاب الدین احمد بن یحیی حلبی بر ابن تیمیه ردی در موضوع «جهت» نوشته به نام «ابطال الزعم ابن تیمیه أنّ الله فوق العرش حقیقتاً» وموارد دیگر... .»

ص:529

بکری در دو صفحه از کتاب خود چند مورد از فتاوای عجیب و غریب ابن تیمیه را ذکر کرده است که ما به بعضی از آن ها اشاره می کنیم :

*. اگر نماز قصداً ترک شود، قضای آن واجب نیست .

*. زن حایض می تواند خانه خدا را طواف کند و کفاره هم ندارد.

*. مایع (مانند روغن روان و غیره) با مردن حیوانی مانند موش در آن نجس نمی شود.

*. خداوند مرکب بوده و دارای اجزاست.

*. خداوند جسم است، در جهتی قرار دارد، از جایی به جایی منتقل می شود. او به اندازه عرش است نه از آن بزرگ تر و نه کوچک تر.

*. جهنم به آخر می رسد و از بین می رود.

*. پیامبر دارای جاه و مقامی نیست و نمی شود به آن حضرت توسل جست.

* بار سفر بستن به قصد زیارت آن حضرت گناه است و بنابر این در آن صورت نماز قصر خوانده نمی شود ... .»

باز هم احسان عبد اللطیف بکری در ادامه نوشته های خود به اسامی بزرگانی که در رد عقاید باطل ابن تیمیه تحقیقات انجام داده اند اشاره نموده و می گوید :

1. علی بن محمد مالکی تونسی کتاب «السیوف المشرفیة لی قطع اعناق القائلین بالجهت و الجسمیه» را نوشت که بغدادی آن را در کتاب «ایضاح المکنون» (ج2، ص 37) و هدایة العارفین» (ج1، ص 774) نام برده است.

2. شهاب الدین احمد بن یحیی بن جبرئیل شافعی کتاب «خبر الجهت فی رد علی ابن تیمیه» را نوشت. (هدایة العارفین، ج8، ص 108 ) این کتاب را نام برده است.

ص:530

3. تقی الدین حصنی «دفع الشبه من شبه و تمرده» را نوشته است.

4. محمد حمید الدین حنفی فرغانی کتاب «الرد علی ابن تیمیه فی الاعتقادات» را نوشت. (1)

5. عیسی بن مسعود مالکی کتاب «الرّد علی ابن تیمیه فی مسألة الطلاق» را نوشت.(2)

6. احمد بن ابراهیم حنفی «الاعتراض علی ابن تیمیه» را نوشت. (3)

7. احمد بن محمد شیرازی «رد علی ابن تیمیه» را نوشته است. (4)

8. نعمان بن محمود آلوسی کتاب «جلال العینین فی محاکم الاحمدین» (احمد بن تیمیه و احمد بن حجر هیتمی) را نوشته است.

آن گاه احسان عبد اللطیف بکری می گوید: این مقدار کتاب های که برایتان تقدیم کردم از طرف علمای بزرگ ما بر رد ابن تیمیه و پیروانش نوشته شده است که من خود آن ها را به دست آوردم .»

سپس کتاب های دیگری را هم که در این موضوع نگاشته شده برشمرده ومی-نویسد:

1. حمدالله داجوی کتاب «البصائر لمنکر توسل باهل المقابر» را نوشته که در استانبول سال 1975 چاپ شده است.


1- معجم المؤلفین، ج 8، ص 316.
2- همان، ج 8، ص 33.
3- همان، ج 1، ص 140.
4- همان، ج 2، ص 150.

ص:531

2. عامر قادر استاد «دار العلوم» قادریه در کراچی پاکستان کتاب »المدارج الثانی فی رد الوهابیه» را نوشته است که در سال 1977 چاپ شده است وبعد دو باره در ترکیه نیز به چاپ رسید.

3. ابراهیم بن عثمان سمنودی کتاب «سعادة الدارین علی فرقتین: الوهابیة ومقلدة الظاهریة» را نوشت که در دو جلد در مصر چاپ شده است.

4. شیخ احمد سعید کتاب «الحق المبین فی رد علی الوهابیین» را نوشته است که در «معجم المؤلفین» ج1، ص 232 آن را نام برده است.

5. رهبر طریقت نقشبندی در بغداد، شیخ داود بن سلیمان، کتاب «منهة الوهابیة فی رد الوهابیة» را نوشت که سال 1978 در استانبل ترکیه به چاپ رسیده است.

6. همین نویسنده (شیخ داود بن سلیمان) همچنین کتاب «صلح الاخوان فی رد علی من قال بالشِّرک و الکفران» را بر رد وهابی ها نوشت که این کتاب در «هدیة العارفین» نام برده شده است.

7. ابراهیم بن عبد القادر ریاحی مالکی کتاب «رد علی الوهابیه» را نوشت.(1)

8. خواجه حافظ محمد حسنجان سرهندی کتاب «العقائد الصحیح فی تردید الوهابیة النجدیة» را نوشت و این کتاب در هند و ترکیه چاپ شده است.

9. همین مؤلف (محمد حسنجان سرهندی) همچنین کتاب «الاصول اربعة فی تردید الوهابیة» را نوشته است و در سال 1406 ه. ق، در ترکیه چاپ شده است.

10. شیخ ابراهیم راوی کتاب «الاوراق البغدادیه فی الحوادث النجدیة» را نوشت که در بغداد و ترکیه به چاپ رسیده است.


1- معجم المؤلفین، ج 1، ص 49.

ص:532

11. زهاوی «فرج الصادق فی الرد علی منکر توسل و الکرامت و الخوارق» را نوشت.

بکری این کتاب را خیلی مدح و ستایش کرده و مدح علمای دیگر را نیز در مورد این کتاب ذکر کرده است.

12. فقیه محمد کسمی حنفی «اقوال المرضیة فی رد علی الوهابیة» را نوشت.

13. فقیه عبدالمحسن اشقری حنلی کتاب «الرد علی الوهابیة» را نوشت که در «مجمع المؤلفین» ج 6، ص 172 آن را نام برده است.

14. شیخ نجم الدین بن بغدادی کتاب «رد علی ابن تیمیه» را نوشت.(1)

15. محمد بن علی مازنی «رسالة فی مسألة الزیارة» را نوشت.(2)

16. ظاهرشاه هندی کتاب «ضیاء الصدور لمنکر توسول باهل القبور» را نوشته که سال 1406 ه. ق در ترکیه چاپ شده است.

17. مفتی محمود بن مفتی عبد الغیور کتاب «رد وهابی» را نوشته که سال 1401 ه. ق در استانبل چاپ شده است.

18. شیخ حسن خذبت کتاب «المقالاة الوفیة فی رد عل الوهابیة» را نوشته.

19. مفتی محمد عبد القیم قادری کتاب «التوسل» را نوشته که در سال 1984 در ترکیه چاپ شده است.

20. ابوالفدا اسماعیل تونسی (متوفای سال 1164 ه. ق ) کتاب «المنه الهیه فی تمس الضلالات الوهابیة» را نوشت و همچنین کتاب «عقد نفیس» را نیز بر رد شبهات وهابی ها نوشته است که عمر کحاله آن را نام برده است. (3)


1- کشف الظنون، ج 2، ص 1527.
2- معجم المؤلفین، ج 11، ص 31.
3- معجم المؤلفین، ج 2، ص 263.

ص:533

21. ضلالات الوهابیة» که سال 1976، در ترکیه چاپ شد.

22. مسائل المنتخب» نوشته قاضی حبیب الحق بن قاضی عبدالحق که در استانبول سال 1406 ه. ق چاپ شده است.

23. التوسل بالموتی» که در سال 1976، در استانبل چاپ شده است.

24. علمای مسلمین و الوهابیون» نوشته حسین حلیمی که در ترکیه سال 1973، چاپ شده است.

سپس احسان عبد اللطیف بکری می نویسد:

«از جمله چیزهایی که لازم است هر نویسنده امین و جوینده آزاد به آن توجه داشته باشد، این است که استاد مجاهد و شهید برادر ناصر سعید یک کتاب با ارزشی به نام «تاریخ آل سعود» نوشته است که تاریخ سیاه گذشته و حاضر وهابیت را شامل می شود. نویسنده در کتاب شرمندگی رهبران حاکم سعودی را که برای مجرمان و دشمنان اسلام خدمت می کنند به تفصیل آورده است. همچنین اساس عقاید وهابی های گمراه و گمراه کننده را در آن ذکر کرده است.

این کتاب دارای بیش از هزار صفحه است و در بردارنده حقایق با ارزشی است که از کتاب های مورد اعتماد جمع آوری شده است.

در صفحات آن عکس هایی از رهبران وهابی و مردان فاسد سعود و حکام را می بینی که امروز با ظلم و ستم در سرزمین مقدس (مکه و مدینه) در خدمت سرورانشان (یهود و آمریکا) می باشند ... .

ص:534

این کتاب از مفصل ترین کتبی است که خواننده گرامی با خواندن آن به جنایات حاکمان این جریان بدعتگزار و مذهب اختراع شده آن ها کاملاً آگاه خواهد شد .»

جناب احسان عبد اللطیف بکری در پایان کتابش مطالبی به عنوان «نصیحتی به برادر مسلمانم» آورده و می نویسد: «ای برادر مسلمان ! اگر تورا با حقیقت مذهب وهابی آشنا کردیم و شناختی که این مذهب مذهب نوپیداست که محمد بن عبد الوهاب آن را با پیروی از گمراهی ها وباطل های احمد بن تیمیه پایهگزاری کرده ودر این مذهبش با همه ای مذاهب چهارگانه ای ما مخالفت کرده ونیز با کتاب هایی که علمای ما در رد و آشکار کردن باطل بودن این مذهب نوشته اند آشنا شدی، پس بپرهیز و برحذر باش از نزدیکی و دوستی با پیروان این مذهب و از همنشینی با آن ها و پیروی از افکار ساخته شده و متکبرانه آن ها و عقاید فاسدشان و از خواندن کتاب های فاسدشان ... .

در آخر ای برادر مسلمان، برای تو آرزوی توفیق می کنم واز خداوند می-خواهم که تورا از هر بدعت و گمراهی که راهش آتش جهنم در روز قیامت است حفظ فرماید. و آرزو دارم که در زندگی و کارها و مطالعات خود و در عقیده وایمانت آزاد باشی، چنان که خداوند از تو این را خواسته است و مبادا غلام دیگران باشی؛ چون مادرت تو را آزاد به دنیا آورده است. سلام بر تو و بر هر کسی که از راه هدایت پیروی می کند و از راه پست و گمراهی برحذر است و رحمت الله و برکاته.

برادر احسان عبد اللطیف بکری. (پایان سخنان احسان عبد اللطیف بکری).

ص:535

کتبی که احسان عبد اللطیف بکری نام برد، تنها بعضی از کتبی است که این نویسنده در کتاب کوچکی اسامی آن ها را جمع آورده است. کتبی فراوان دیگری نیز علمای اهل سنت در رد عقاید باطل وهابیان نوشته اند که هم اکنون ما به بعضی آن ها اشاره می کنیم.

قبل از ذکر نام این کتاب ها لازم است یادآوری کنیم که معرفی این کتاب ها در برنامه ای ما نبود، بلکه یک لحظه و پس از به آخر رسیدن مطالب این کتاب به ذهنمان آمد که این کار را انجام دهیم. به هیمن خاطر معرفی این کتب هیچ گونه ترتیبی از جهت اینکه ذکر آن ها یا بر اساس ولادت و یا وفات مؤلفین انجام شود ویا از روی الفبا نمی باشد. و همچنین کتبی که ذکر می گردد از این جهت نیز بین آن ها تفکیک نشده که آیا در رد افکار ابن تیمیه نوشته شده و یا در رد اباطیل ابن عبدالوهاب.

اینک کتاب ها:

1.صواعق الهیة فی رد علی الوهابیة (از سلیمان بن عبد الوهاب برادر ابن عبد الوهابت.)(1)

2.فصل الخطاب فی رد علی محمد بن عبد الوهاب (نیز از سلیمان بن عبد الوهاب.)(2)

3.فصل الخطاب فی رد ضلالة ابن عبد الوهاب (از احمد بن علی بصری.)(3)


1- ایضاح المکنون اسماعیل پاشا، ج 2، ص 72
2- همان، ج 2، ص 190
3- همان، ج 2، ص 190

ص:536

4.الحق المبین فی رد علی الوهابیة» (از احمد صاحب بن ابوسعید سرهندی (متوفای سال 1277 ه.ق.) (1)

5.تاریخ الوهابیة (از ایوب سبری (متوفای سال 1308 ه- ق.) (2)

6.شرح رسالة الردیة علی طائفة الوهابیة (از محمد عطاء الله بن محمد شریف، فقیه، شیخ الاسلام (متوفای سال 1226 ه. ق.) (3)

7.اقوال المرضیة فی رد عل الوهابیة (از محمد عطاء الله بن ابراهیم، فقیه حنفی، (متوفای سال 1357 ه. ق.) (4)

8.المقالة المرضیه فی رد علی من ینکر زیارة المحمدیة» (از قاضی قضات، علامه محمد سعید مصری، (متوفای سال 750 ه. ق .) (5)

9.شفاء السقام فی زیارت خیر الانام (از ابوالحسن تقی الدین سبکی (متوفای سال 756 ه. ق .) (6)

10. لتحقیق فی مسألة التعلیق (از تقی الدین سبکی .) (7)

11. الاعتبار ببقاء جنة و النار (از تقی الدین سبکی .) (8)

12. الدرة المزیعة فی رد علی ابن تیمیه (از تقی الدین سبکی .)(9)


1- همان، ج 2، ص 190
2- هدیة العارفین اسماعیل پاشا، ج 1، ص 299؛ معحم المؤلفین عمر کحاله، ج 3، ص 30
3- هدیة العارفین اسماعیل پاشا، ج 2، ص 356؛ معجم المؤلفین عمر کحاله، ج 10، ص 224
4- مجمع المؤلفین عمر کحاله، ج 10، ص 293؛ معجم مطبوعات العربیة، ج2، ص1560
5- توفیق الربانی، نوشته جماعتی از علمای ترکیه، ص 91
6- ذیل تذکرة الحفاظ، ص 40؛ توفیق الربانی، ص 91
7- ذیل تذکرة الحفاظ، ص 40
8- توفیق الربانی، ص 91.
9- معجم المؤلفین عمر کحاله، ج 1، ص 262

ص:537

13. الدرة المزیعة فی رد علی ابن تیمیه (محمد بن علی معروف به ابن زلمکانی شافعی (متوفای سال 727 ه. ق .) (1)

14. دفع الشبه من شبهه و تمرّد (از تقی الدین حصنی (متوفای سال 829 ه. ق .)(2)

15. الجواهر المنظم فی زیارت قبر المعظم (از ابن حجر هیتمی (متوفای سال 974 ه. ق .) (3)

16. التحفة المختار فی رد علی منکر الزیارة (از عمر بن ابوالیمنی مالکی (متوفای سال 734.)(4)

17. الرّد علی ابن تیمیه فی اعتقادات (از محمد بن احمد فرغانی (متوفای سال 867 ه. ق.)

18. تطهیر الفؤاد من دنس الاعتقاد (از مفتی مصر محمد بخیتی.)

19. اثر الدعوة الوهابیة فی اصلاح (از حامد بن ادیب، فقیه حنفی (متوفای سال 1371 ه .ق.)(5)

20. غالیة الوهابیة (از غالی بن مختار شنقتی (متوفای سال 1243 ه. ق.)(6)

21. الرد علی الوهابیة (ابراهیم بن عبد القادر مالکی (متوفای سال 1266 ه. ق .) (7)


1- کشف الظنون، ج 1، ص 744؛ هدیة العارفین، ج 2، ص 146؛ الاعلام زرکلی، ج6، ص284
2- توفیق الربانی، ص 91 و دیگران .
3- همان، ص 91 و دیگران
4- همان، ص 91 و دیگران .
5- الاعلام زرکلی، ج 2، ص 160.
6- همان، ج 5، ص 115
7- معجم المؤلفین عمر کحاله، ج 1، ص 49

ص:538

22. مؤلّف فی الرد علی الوهابیة (از عبد المحسن بن علی، فقیه حنبلی (متوفای سال 1187 ه ق .) (1)

23. مشکاة المزیعه فی رد علی الوهابیة (از علی بن عبد الله سویدی (متوفای سال 1170 ه .ق.)(2)

24. تحفة الوهابیة فی رد علی الوهابیة (از سید داود بن سلیمان بغدادی حنفی (متوفای سال 1299 ه. ق .) (3)

25. صلح الاخوان فی من قال علی المسلمین بالشرک و الکفران فی رد الوهابیة (از داود بن سلیمان حنفی (متوفای سال 1299 ه. ق .) (4)

26. سعادة الدارین فی رد علی فرقتین: وهابیة و الظاهریة (از ابراهیم بن عثمان حنفی مصری (متوفای سال 1320ه. ق .) (5)

27. اتحاف اهل الزمان (از احمد بن ابوزیات (متوفای سال 1291 ه. ق.) (6)

28. اعتراضات علی ابن تیمیه فی علم الکلام (از احمد بن ابراهیم مصری، قاضی قضات، حنفی، متوفای 710 ه. ق .) (7)


1- همان، ج 6، ص 172
2- معجم المؤلفین، ج 7، ص 132
3- ایضاح المکنون اسماعیل پاشا، ج 1، ص 263؛ هدیة العارفین اسماعیل پاشا، ج 1، ص 363
4- هدیة العارفین اسماعیل پاشا، ج 1، ص 363؛ معجم المؤلفین عمر کحاله، ج 4، ص 139
5- ایضاح المکنون اسماعیل پاشا، ج 2، ص 15؛ معجم المؤلفین، ج 1، ص 57
6- معجم المؤلفین عمر کحاله، ج 1، ص 255
7- همان، ج 1، ص 140

ص:539

29. احمد بن محمد (متوفای سال 733 ه. ق در دمشق) دو کتاب بر رد ابن تیمیه نوشته است. (1)

30. احمد بن یحیی (متوفای 733 ه. ق) کتابی در نفی مکان و جهت داشتن خداوند بر رد ابن تیمیه نوشته است. (2)

31. الرد علی ابن تیمیه (از عیسی بن مسعود فقیه و محدث مالکی (متوفای سال 743 ه.ق.)

32. اعلام النبلاء فی جواز التقبل (از امام و حافظ عبد الله ابن محمد غماری شافعی.)

33. اجوبة النجدیة عن اسئلة النجدیة (از محمد بن احمد، فقیه حنبلی (متوفای 1188 ه .ق.)(3)

34. المقالاة السنیة فی کشف ضلالات احمد بن تیمیه (از عبد الله هروی معروف به حبشی) .

35. البراهین الساطعة فی الرّد علی بعض البدع الشائعة (از سلامت عزامی، فقیه شافعی (متوفای سال 1376 ه. ق .) (4)

36. رفع الاستار لابطال ادلة قائلین بفناء النّار (از محمد بن اسماعیل صنعانی (متوفای سال 1118 ه. ق .)

37. رفع المنارة (از محمود سعید ممدوح شافعی .)


1- همان، ج 2، ص 150
2- معجم المؤلفین، ج 1، ص 201
3- ایضاح المکنون، ج 1، ص 29؛ هدیة العارفین اسماعیل پاشا، ج 2، ص 340
4- معجم المؤلفین، ج 13، ص 390

ص:540

38. وسول التهانی (از محمود سعید ممدوح شافعی .)

39. الاغاثة بادلة استغاثة (از حسن بن علی سقاف شافعی از علمای معاصر .)

40. اعلام حائز (از حسن بن علی سقاف شافعی .)

41. ارغام المبتدع الغبی (از حسن سقاف شافعی .)

42. البشارة و الاتحاف (از حسن سقاف.)

43. التندید بمن عدد التوحید (از حسن سقاف)

44. التناقضاة البانی الواضحات (از حسن سقاف در سه جلد)

45. التنقیح الفهوم العالیة (از حسن سقاف) .

46. تهنئة الصدیق المحبوب (از حسن سقاف)

47. فتح المعین بنقد کتاب الابعین (از حسن سقاف)

48. قاموس شتائم البانی (از حسن سقاف).

49. مناظرة بین الزمزمی و البانی (از حسن سقّاف)

50. دفع الشبه التشبیه ابن جوزی (با تحقیق حسن سقاف)

51. الالبانی شذوذه و اخطاؤه (از ارشد سلفی)

52. توقیق الربانی (نوشته جماعتی از علما) .

53. الرد علی الالبانی المبتدع (از عبد الله بن صدیق شافعی)

لازم به یادآوری است که یکی از دانشمندان معاصر وهابی کتابی نوشته به نام «کتب حذر منها العلماء» و در آن تحت عنوان «کتب فیها طعن علی ابن تیمیه» و نیز تحت عنوان «کتاب هایی که در رد ابن عبد الوهاب و البانی نوشته شده است» وبیش از صد کتاب را نام برده که علمای اهل سنت در رد وهابی ها نوشته اند.

اما برخی کتاب هایی که این نویسنده ذکر کرده است :

ص:541

1.السیف الباتر لعنوق المنکر علی الکابر (از علوی بن احمد)

2.رسائل ابن عفالق (از ابن عفالق (متوفای سال 1164 ه. ق .)

3.تحکیم المقلدین فی مدت تجدید الدین (نوشته ابن عفالق (متوفای سال 1164 ه. ق .)

4.الوسیط بین افراط و التفریط (از محمد جمیل)

5.الرد علی مبتدع الوهابیین (از مصطفی کریم و ابراهیم سبامی)

6.مطالع السعود بطب اخبار الوالی داود (از عثمان بن سند بصری)

7.الرد علی بعض مبتدعین من الطائفة الوهابیة (از محمد عبدالمجید)

8.تبین الحق و الثواب بالرد علی اتباع ابن عبد الوهاب (از محمد توفیق بن نجیب)

9.رسالة فی الطعن علی عقائد الوهابیة (از محمد بن احمد نور .)

10.رسالة قوت الدفاع و الحجوم (از محمد طاهر یوسف سودانی)

11. حقائق الاسلامیة فی رد علی المزاعم الوهابیة (از مالک بن داود )

12. جلال الاوهام عن مذاهب الائمة العظام (از مختار احمد پاشاه)

13. علماء الاسلام و الوهابیة.

14. المقالاة السنیة فی کشف ضلالات احمد بن تیمیه (از عبد الله هروی معروف به حبشی)

15. فرقان القرآن بین صفات الخلائق و صفات الاکوان (از سلامت عزامی)

16. شمس الحقیقه و البدایة علی اهل الضلالت و الغوایة (از احمد علی بدر)

17. مقدمه رسائل السبکیة (از کمال ابو المنا)

18. الاعتبار ببقاء الجنة و النّار (از سبکی)

ص:542

19. ابن تیمیه لیس سلفیاً (از منصور محمد اویس)

20. فتنة الوهابیة (از زین دحلان)

21.جلائل الغمّة فی تکفیر هذه الامّة (از عثمان بن منصور نجدی (متوفای 1282 ه. ق .)

22. غسل الدرن امّا رکیبه هذا الرجل من المهن (از عثمان بن منصور نجدی)

23. تبصرة الی الباب (از عثمان بن منصور نجدی)

24. منهاج المعارج الاخبار الخوارج (از عثمان بن منصور نجدی)

25. الوهابیة المهزویة (از محمد بکری سودانی)

26. النفحة الزکیة فی رد علی شبهة فرقة الوهابیة (از عبد القادر اسکندرانی)

27. مفاهیم یجب عن تصحح (از محمد بن علوی.)این نویسنده از علمای بزرگ مکه و مالکی مذهب بوده و دو سه سال پیش از دنیا رفته است. کتاب مذکور او در این ده سال ده بار به چاپ رسیده و بعضی از سال ها چهار مرتبه به چاپ رسیده است. برخی از علما این کتاب را از خود مکه خریده اند. بسیاری از علمای مصر، مراکش، سودان، بحرین، پاکستان، عمارات و غیره بر این کتاب حاشیه نوشته و نویسنده و شجاعتش را بسیار ستوده اند.

ابن علوی از علمای بزرگی بوده است که در بیت الله الحرام درس او از پرجمعیت ترین درس ها بوده وعلما وبزرگان مکه برای او بسیار احترام قائل بوده اند.

این نویسنده نیز تأکید می کند که وهابی ها تمام مسلمین را کافر می دانند.

نقل شده است که ابن علوی را به دادگاه کشاندند. پس از بحث و مناظره های طولانی در نهایت با استدلال بر اینکه اگر شما مجتهد هستید من نیز مجتهدم و هر مجتهد نظر خود را دارد آزاد گشته است. در جنازه این نویسنده ده ها هزار مردم در

ص:543

مکه جمع شده و او را تشییع کرده اند. موضوع این کتاب ثابت کردن جایز بودن توسل و استغاثه است که با استفاده از قرآن وسنت ونظر بزرگان اهل سنّت از صحابه وتابعین وامامان مذاهب حقیقت وجایز بودن توسل واستغاثه را که وهابی ها به سبب آن همه مسلمین را کافر می خواند ثابت کرده است.

نگاهی به کتاب حسن بن فرحان

حسن بن فرحان یکی از دانشمندان معاصر است که ادعا می کند قبلاً یک وهابی تند رو و غالی بوده و اکنون یک شخص معتدل و میانه رو شده و از تندروی دست کشیده است. او هنوز در قید حیات بوده و در شهر ریاض مرکز عربستان سعودی زندگی می کند. ابن فرحان کتابی به نام «داعیة و لیس نبیاً» (معنای عنوان کتاب: «او اصلاح طلب بود نه پیامبر» نوشته و در آن ابن عبدالوهاب و پیروانش را به خاطر کافر خواندن مسلمین و حلال دانستن ریختن خون مسلمینی که مخالف آن ها هستند، محکوم کرده و خطا بودن چنین روش آن ها را ثابت کرده است.

مذهب ابن فرحان

او در این کتاب «داعیة و لیس نبیاً» هر چند خود را سنی (نه وهابی) معرفی کرده، ولی از مطالب و سخنانش در این کتاب روشن می شود که او هنوز هم گرایش وهابی دارد.

اینک بعضی از مطالبی که بر وهابی بودنش دلالت می کند:

1. او خود را سنی خوانده، اما خود را به هیچ مذهبی از مذاهب چهارگانه نسبت نداده است.

ص:544

2. در مسأله توسل و تبرک خود را هم عقیده ابن عبد الوهاب خوانده است. این در حالی است که هیچ یک از اهل سنت با تبرک و توسل مخالفت نکرده اند، به جز اینکه ابن تیمیه و البانی مکروه دانستن آن را به ابوحنیفه نسبت داده اند، ولی علمای حنفی آن را رد کرده اند.

3. او در نوشته هایش بعضی از وهابیان را به واژه «غلات ما» تعبیر کرده که این خود وهابی بودن او را ثابت می کند با این تفاوت که او وهابی معتدل است وخطابش به وهابی های افراطی و غالی است.

4. دو مرتبه اشاره کرده که ابن عبد الوهاب بر گردن همه ای ما (مردم عربستان) حق دارد.

5. می گوید: «ابن عبد الوهاب توحید خالص را به بار آورد». اما در کتاب دیگرش به نام «قرائةٌ فی کتب العقائد» (که چهار سال پیش از این کتاب چاپ شده است) در صحفه 17 می گوید: «لازم است من تأکید کنم که من مسلمان سنی سلفی حنبلی هستم و این تناقضی ندارد که عقیده سلفی ها و حنبلی ها را نقد نمایم. و این تصریح است و جابن ابن فرحان بر وهابی بودنش.

جالب این جاست که ابن فرحان به روشنی در کتاب «قرائة فی کتب العقائد» هنگام نقل مقاله منصور بن ابراهیم (که او نیز از کسانی است که از تندروی به میانه روی برگشته اند) می گوید: «او (یعنی منصور بن ابراهیم) در گذشته از غالیان حنابله بود که سپس خداوند او را به میانه روی هدایت کرد. همه ای ما غالی بودیم وخدا را به خاطر هدایتش (از غالگی به میانه روی) حمد و ستایش می-کنیم.» (1)


1- قرائة فی کتب العقائد، پاورقی صفحه 234.

ص:545

از خواننده عزیز خواهش می شود با دقت مطالبی را که ابن فرحان در این کتاب آورده است مطالعه کنند.

هرچند ابن فرحان خیلی برای محمد بن عبد الوهاب احترام قائل است و در اکثر موارد وقتی نام او و یا ابن تیمیه را می آورد می گوید: خدا او را بیامرزد ورحمت کند!» و همچنین در چند جای کتابش تکرار کرده و می گوید: «من در مسأله تبرک، توسل واستغاثه با ابن عبد الوهاب همراه و هم عقیده ام» و نیز می-گوید: «محمد بن عبد الوهاب بر گردن تمام ما (مردم عربستان سعودی)، بلکه بر اکثر مسلمین فضل (حق) دارد»، و در پاورقی می گوید: «ولی انصاف این است که بگویم: «سخت گیری و غلو و زیاده روی او در کافر خواندن مسلمین بر ما (یعنی سعودی ها) و بر بسیاری از مسلمین جهان ضررهایی را به وجود آورده است. ولی (ما اورا معذور می داریم چون) بشر غیر معصوم است و این خطاهای او، فضل ودعوت و اجتهادش را از بین نمی برد.»

خلاصه ابن فرحان بر اساس ادعای خودش منصفانه وارد میدان شده و بیان کرده که ابن عبد الوهاب در کافر خواندن مسلمین و علمای زمانش و ریختن خون آن ها خطای آشکار کرده است. همچنین سخنان او را از کتاب هایش نقل کرده وجواب آن ها را داده است.

ما در این جا می خواهیم بعضی از سخنان او را که مورد استفاده بوده است وبیانگر اعتقاد وهابی هاست همراه با جواب خود او و در بعضی از موارد با بیان نظر خودمان ذکر می کنیم تا خود و خواننده عزیز بیشتر با حقیقت وهابیت آشنا شویم.

ابن فرحان در این کتاب از ابن عبد الوهاب بیشتر به شیخ تعبیر کرده و بنابر این هر جا واژه شیخ ذکر شده است، منظورش ابن عبد الوهاب است.

ص:546

ابن فرحان و واژه «وهابیت»

ابن فرحان در باره نام «وهابی ها» می گوید: «من از این ها به واژه «وهابی» تعبیر می کنم و این طعنه زدن به آن ها نیست، بلکه عنوانی است که به آن مشهور شده اند. و لازم هم نیست که شیخ خود مذهبش را نام گذاری کرده باشد، چون هیچ مذهبی را صاحب آن مذهب نام گذاری نکرده است (و آن گاه یک به یک مذاهب ورهبرانشان را نام می برد .)حتی شاگردان آن امامان نیز نام مذهب را انتخواب نکرده اند، بلکه مردم با نظر بر روش و بعد از مرگ آن ها آن را انتخواب کرده اند. علمای وهابی نیز در بعضی از کتاب های خود عنوان «وهابی» را با رضایت از آن در باره خود به کار برده اند». (1)

ابن فرحان می گوید: «با اینکه واژه ای وهابی نه صفت مذمت و نه مدح وستایش است، ولی تعجب می کنم که بعضی از مقلدان این مذهب می گویند: «دشمنان ما این نام را در باره ما گفته اند. با اینکه علمای وهابی (با افتخار) در کتاب هایشان این نام را در باره خود به کار برده اند و بعضی کتاب ها نیز در عقاید وهابی ها (یعنی به این نام) نوشته اند. و از علمای وهابی که این نام را در کتاب ها (با افتخار) در باره خود به کار برده اند عبارت اند از: سلیمان بن سحمان و پیش از او


1- وهابی هایی که در کشورهای مختلف به تبلیغ و ترویج عقاید باطلشان می پردازند چون دیدند که مسلمین از این که آن ها همه را تکفیر می کنند آگاه شده وبر آن ها پشت می کنند برای جلب مردم می گویند: «ما سنی هستیم نه وهابی. لقب وهابی را دشمنان ما به ما داده اند». آن ها با چنین روشی می خواهند مردم را به خود جلب کنند. حسن سقاف می گوید: «پیروان ابن عبدالوهاب در عربستان به «وهابی» معروف اند، ولی در خارج از عربستان به عنوان «سلفی» خود را مطرح و معرفی می کنند» .

ص:547

محمد بن عبداللطیف(1) و غیر او نیز. همچنین حامیان وهابی ها مانند شیخ حامد فقهی، محمد رشید رضا، عبد الله قاسمی، سلیمان دخیل، احمد بن حجر ابوتامی، مسعود ندوی، ابراهیم بن عبید صاحب تذکره و غیر این ها این نام را به کار برده اند.

ولی شیخ حامد فقهی شک وارد کرده است که این به نیت گوینده وابسته است و گفته است: دعوت محمدی بخوانند و این به نام محمد بن عبدالوهاب است، نه پدرش و بعد از او متأخرین مانند ابن فیروز و غیرش از او تقلید کرده اند، ولی این سخن از آن ها عجیب و غریب است. اکثر مذاهب اسلامی مشهور به نام صاحبش معروف نشده و به نام پدر و اجدادش معروف است، مذهب حنبلی به نام جد احمد است که حنبل است و شیخ فقهی و فوزان به این نامگذاری اعتراض نمی کنند و به مذهب حنبلی مذهب احمدی هم نمی گویند. همچنین مذهب شافعی به شافع چهارمین جد محمد بن ادریس معروف شده است، پس چرا به مذهب شافعی مذهب محمدی گفته نمی شود همچنین مذهب حنفی و نام صاحب مذهب نعمان بن ثابت است همچنین اشاعره که به ابو الحسن اشعری منسوب اند و اشعر جد جاهلی زمان قدیم اوست و ... (ص 145-146)

سپس ابن فرحان 51 عالم از علمای اهل سنت را نام برده که هم زمان با ابن عبدالوهاب زیسته اند و در کتاب هایی که بر رد او نوشته اند از آن ها به وهابی نام برده اند که از جمله آن ها سلیمان برادر ابن عبد الوهاب است. (ص 146-149.) (اگر او چیزی از برادرش و یا از پیروان وی در این مورد نشنیده بود، چگونه به حرکت برادرش اسم پدرش را می گذارد با اینکه می داند پدرش با او مخالف بود!)


1- درر السنیه فی الکتب النجدیة، ج 8، ص 433.

ص:548

ابن عبدالوهاب و ستایش بعضی از کفار

ابن فرحان در یکی از پاورقی های کتابش می گوید: «شیخ محمد (ابن عبدالوهاب) در جای های بسیاری کفار را مدح وستایش کرده است. از جمله می-گوید: «مشرکان زمان پیامبر، خدا را می شناختند واز او می ترسیدند وبه او امیدوار بودند.»(1)

باز هم شیخ (ابن عبدالوهاب) می گوید: «آن ها (مشرکان) همیشه صدقه می-دادند، حج و عمره انجام می دادند، خدا را می پرستیدند و به خاطر ترس از خدا از گناهان دوری می کردند». (2)

حتی در جایی منافقان را نیز مدح و ستایش کرده است. از جمله می گوید: «منافقین در زمان پیامبر با مال و جانشان در راه خدا جهاد می کردند و پنج وقت نماز همراه آن حضرت می خواندند و حج می کردند و ... .» (3)

در مدح مسیلمه کذاب نیز می گوید: «مسیلمه به یگانگی خدا و رسالت پیامبر شهادت می داد و نماز می خواند و روزه می داشت». (درر السنیه، ج 2، ص 44 .) (4)

در باره بنی حنیفه اصحاب مسیلمه می گوید: «آن ها نزد مردم زشت ترین مرتدها و کفرشان خیلی بزرگ است، ولی با این وجود آن ها شهادت «لا اله الاّ الله


1- درر السنیه فی الکتب النجدیة، ج 8، ص 146.
2- درر السنیه فی الکتب النجدیة، ج 2، ص 118.
3- درر السنیه فی الکتب النجدیة، ج 2، ص 86.
4- مسیلمه کسی است که ادعای پیامبری کرد و پیامبر صلی الله علیه و آله او را تکذیب نموده اند. او بر خود نماز وروزه مخصوصی ساخته بود

ص:549

و محمد رسول الله» می دادند، اذان می گفتند، نماز می خواندند و اکثرشان گمان می کردند که پیامبر آن را به مسیلمه امر کرده است .» (1)

باز در باره اصحاب مسیلمه کذاب می گوید: «آن ها به یگانگی خدا و رسالت پیامبر شهادت دادند، ولی مسیلمه برای این امر افرادی را شاهد آورد که به این امر شهادت دادند و بین آن ها مردی از صحابه که به علم و عبادت معروف بود نیز وجود داشت و به او رحال گفته می شود و او را به خاطر علم و عبادتی که در او دیده بودند تصدیق کردند». (2)

باز شیخ می گوید: «مشرکان در باره خالق، رازق و مدبر بودن خداوند شکی نداشتند. مشکلشان این بود که آن ها نیز مثل مشرکان زمان ما که (بزرگی را) «سید» می گویند آن ها نیز به مخلوقات چنین می گفتند ... .» (کشف الشبهات، ص 11 .)(3)

باز شیخ می گوید: «عجبا از کسی که ادعای اسلام می کند، ولی تفسیر «لا اله الاّ الله» را به اندازه ای کافر جاهل نیز نمی داند ... . (مسلمین) گمان می کنند که منظور از آن، گفتن آن حرف ها است بدون اعتقاد قلبی به چیزی از معنای آن .» (4)


1- درر السنیه فی الکتب النجدیة، ج 9، ص 387.
2- درر السنیه فی الکتب النجدیة، ج 9، ص 383.
3- درر السنیه فی الکتب النجدیة، ج 1، ص 76 می گوید: «معبود نزد عرب همین الهی بود که عوام ما «سید» و یا «شیخ» می نامند. و این در حالی است که پیامبر صلی الله علیه و آله به اصحاب در باره ای ه سعد بن معاذ فرمودند: «برخزید و سید خود را پیاده کنید» (مسند احمد، ج 6، ص 142؛ صحیح ابن حبان، ج 15، ص500 و دیگران. سند این حدیث صحیح است .) ابن فرحان نیز می گوید: «عمر بن خطاب همیشه می گفت: «ابوبکر سید ماست و او سید ما بلال را آزاد کرد». صحیح بخاری، ج 4، ص217؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 284 و دیگران. (ص 47)
4- کشف الشبهات، ص 12.

ص:550

ابن فرحان می گوید: «این صحیح نیست. حتی یک مسلمان هم پیدا نمی شود که چنین اعتقادی داشته باشد». (ص 48.) (خواننده عزیز دقت داشته باشند که ابن عبدالوهاب چگونه دروغ های عجیب هم در مورد مشرکان و مرتدین به زبان جاری کرده است و کفر آن ها را توجیه می کند و هم به راحتی به مسلمین تهمت زده و به همه امت اسلامی نسبت دروغ می دهد.

ابن عبدالوهاب و تکفیر

ابن فرحان در مورد کتاب «کشف الشبهات» ابن عبد الوهاب می گوید: «به نظر من شیخ به خاطر پیروی از هوا و هوس و محبت به تکفیر مسلمانان چنین نکرده است، بلکه چنین خطایی به خاطر برداشت و برداشت خطا از نصوص بوده است». (ص 31).

ابن فرحان سی اشکال از کتاب «کشف الشبهات» استخراج نموده و با اشاره به صفحه آن به تک تک آن ها پاسخ داده که تمام این سی مورد موردیست که در آن ابن عبد الوهاب مسلمانان را کافر و مشرک خوانده است. ما این جا بعضی از موارد مهم آن را ذکر می کنیم :

شیخ (ابن عبد الوهاب) می گوید: «توحید دین پیامبرانی است که خدا با آن ایشان را به سوی بندگانش فرستاد. اول پیامبران نوح علیه السلام است. خدا او را به سوی قومش فرستاد آنگاه که آن ها در مورد بندگان صالح غلو نمودند ... . و آخرین پیامبران محمد صلی الله علیه و آله است. اوست که صورت های این صالحین را شکست. (خدا) او را به سوی قومی فرستاد که خدا را پرستش می-کردند، حج انجام می دادند، صدقه می دادند و خدا را بسیار یاد می کردند. اما آن ها (مشرکان) بعضی از مخلوقات را

ص:551

بین خود و خدا واسطه قرار می دادند ... . (به همین خاطر) جنگ با آن ها (برای پیامبر جایز گشت. پس به همین سبب برای ما نیز جنگ با این ها (کسانی از مسلمانان که صالحان را واسطه قرار می دهند) جایز است». (کشف الشبهات، ص 5-6». (ص 36.)(1)

شیخ بعد از آن که می گوید: «این مشرکان (کفار قریش) شهادت بر این می-دادند که خالق یگانه خداست و شریکی ندارد کسی غیر او رزق نمی دهد تنها او زنده می کند و می میراند و تدبیر می کند و تمام آسمان ها و آنچه در آن هاست وزمین هشتگانه و آنچه در آن هاست همه بندگان خدا و زیر تصرف و قدرت او هستند ... .»(2) می گوید: «چون دانستی که مشرکان به خالق و رازق بودن خدا اقرار کرده اند، ولی (بدان که) این اقرار آن ها را در توحیدی که پیامبر به آن دعوت می کرد داخل نکرد؛ زیرا توحیدی که آن ها مخالف آن بودند توحید عبادی بود همان چیزی که مشرکان زمان ما آن را اعتقد نامیده اند.(3)


1- ابن فرحان در پاورقی صحفه 41 می گوید: «نتیجه این تکفیرهای شیخ را در اینترنت سلفی ها دیدیم. این برادران غلات ما در باره ای شهدای فلسطین گفته اند: «چه فرقی دارد اگر کفّار (یهود) بدعتگزاران (اهل سنت) را بکشند ؟». این غلات در گذشته در باره مجاهدین باسنی نیز گفته بودند: «آن ها صوفی هستند و چه اشکالی دارد اگر کافران چنین مشرکانی را بکشند «اگر بخواهم در مورد این که وهابی ها یهود و نصاری را از مسلمانان مخالف خود برتر می دانند نقل کنم این نوشتار به آخر نمی رسد. نمونه-هایی از این دیدگاه آنها را در کتاب «قرائة فی کتب العقائد» ذکر کردم که اگر خواستی به آن جا مراجعه کن .
2- کشف الشبهات، ص 7.
3- کشف الشبهات، ص 9.

ص:552

آن گاه ابن فرحان می گوید: «این تکفیر روشن تمام علمای مسلمان زمانش ویا تکفیر اکثر آن هاست ... .»

سپس ابن فرحان جواب باطل بودن این سخنانش را داده می گوید: «اگر این-گونه نتیجه گیری ممکن باشد بعضی از علما نیز در مورد شیخ و اصحابش گفته اند که آن ها خوارج هستند. این علما معقدند که نشانه های خوارج (به مانند تکفیر مسلمین و مباح دانستن خون آن ها و اینکه آن ها در آخر زمان خواهند بود و از طرف مشرق خارج می شوند و قرآن می خوانند، ولی از هنجره شان پایین نمی رود و...) همه در وهابی ها جمع شده است. اگر برابر دانستن وهابی ها با خوارج از جانب مخالفان وهابیت ظلم باشد – با وجود این همه نشانه های شباهت و مانندی – در آن صورت برابر دانستن کفار قریش با مسلمین ظلمش بیشتر بوده و از حقیقت خیلی دورتر است ....» ( ص 42 تا 44).

(باید دقت داشته باشیم که قرآن این سخنان ابن عبد الوهاب را تکذیب می-کند. هرگز پیامبر با مشرکین به خاطر اینکه کسی را واسطه قرار می دادند جنگ نکرده اند و این و امثال این ها که گفت دورغ های بزرگی است ) .

خداوند در قرآن از زبان مشرکان می فرماید: «ما یهلکنا الا الدهر»(1) ما را چیزی غیر از روزگار نمی میراند.

ولی ابن عبدالوهاب می گوید: «آن ها معتقد بودند که کسی غیر از خدا نمی-تواند زنده کند و بمیراند. این آیه نمونه ای است برای شناخت دروغگویی او. اما درواسطه گرفتن مشرکین نیز قرآن از زبان مشرکین می فرماید :


1- سوره جاثیه، آیه 24.

ص:553

«أَلَا لِلَّهِ الدِّینُ الْخَالِصُ وَالَّذِینَ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ أَوْلِیَاءَ مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِیُقَرِّبُونَا إِلَی اللَّهِ زُلْفَی إِنَّ اللَّهَ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ فِی مَا هُمْ فِیهِ یَخْتَلِفُونَ إِنَّ اللَّهَ لَا یَهْدِی مَنْ هُوَ کَاذِبٌ کَفَّارٌ» (1)

به خاطر این آیه شریفه ابن عبد الوهاب می گوید: «کفار قریش مخلوقات را بین خود و خدا واسطه می گرفتند و به همین خاطر پیامبر صلی الله علیه و آله با آن-ها جنگیدند. وحال آن که این دروغ آشکاری است. اولاً: در این آیه مشرکین می-گویند: «ما آن ها را می پرستیم. ثانیاً: خداوند متعال این گفتارشان را که «برای تقرب به خدا ما این کار را انجام می دهیم» تکذیب کرده ومی فرماید: «خدا دروغگوی منکر را هدایت نمی کند. پس آنها دروغ می گفتند و بهانه جوی می کردند.

آیات زیر نیز دروغگوی های ابن عبدالوهاب را ثابت می کند:

«وهم یکفرون بالرحمن؛(2) آن ها (مشرکان) به خدا یکتا کفر می ورزدند.»

«وَإِذَا قِیلَ لَهُمُ اسْجُدُوا لِلرَّحْمَنِ قَالُوا وَمَا الرَّحْمَنُ أَنَسْجُدُ لِمَا تَأْمُرُنَا وَزَادَهُمْ نُفُورًا؛(3) وقتی به آن ها گفته شود به خدای یکتا سجده کنید می گویند: رحمن کیست، به آن چه تو ما را امر می کنی سجده کنیم؟ و نفرتشان زیاد می شود.»

«بَلْ قَالُوا مِثْلَ مَا قَالَ الْأَوَّلُونَ قَالُوا أَئِذَا مِتْنَا وَکُنَّا تُرَابًا وَعِظَامًا أَئِنَّا لَمَبْعُوثُونَ لَقَدْ وُعِدْنَا نَحْنُ وَآبَاؤُنَا هَذَا مِن قَبْلُ إِنْ هَذَا إِلَّا أَسَاطِیرُ الْأَوَّلِینَ قُل لِّمَنِ الْأَرْضُ وَمَن فِیهَا إِن کُنتُمْ تَعْلَمُونَ سَیَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ أَفَلَا تَذَکَّرُون قُلْ مَن


1- زمر، 3
2- رعد، آیه 30.
3- فرقان، 60.

ص:554

رَّبُّ السَّمَاوَاتِ السَّبْعِ وَرَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ سَیَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ أَفَلَا تَتَّقُونَ قُلْ مَن بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ وَهُوَ یُجِیرُ وَلَا یُجَارُ عَلَیْهِ إِن کُنتُمْ تَعْلَمُونَ سَیَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ فَأَنَّی تُسْحَرُونَ بَلْ أَتَیْنَاهُم بِالْحَقِّ وَإِنَّهُمْ لَکَاذِبُونَ مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِن وَلَدٍ وَمَا کَانَ مَعَهُ مِنْ إِلَهٍ إِذًا لَّذَهَبَ کُلُّ إِلَهٍ بِمَا خَلَقَ وَلَعَلَا بَعْضُهُمْ عَلَی بَعْضٍ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ؛(1) بلکه این ها نیز همان سخن اولین ها را گفتند که آیا وقتی مردیم وخاک و استخوان شدیم باز مبعوث می شویم به ما وپدرانمان از قبل چنین وعده ای داده شده و این افسانه ای بیش نیست. (در ادامه این آیه می فرماید): «بپرس که زمین وهر چه در آن است از آن کیست، اگر می دانید؟ می گویند: از آن خداست، بگو: پس آیا متذکر نمی شوید؟ بگو: پروردگار آسمان های هفت گانه وعرش عظیم کیست؟ می گویند: الله است. بگو: پس آیا تقوا پیشه نمی کنید ... سپس می فرماید: نه (واقع این است که) ما حق را به آن ها آوردیم، ولی آن ها حتماً دروغ می گویند ... .»

همچنین سوره کافرون بهترین دلیل بر دروغگویی وفریبکاری ابن عبدالوهاب است.

این آیات که ابن عبدالوهاب با چنگ زدن به آن ها مشرکان را بهتر از مسلمین خوانده، در حالی که خداوند متعال با روشنی می فرماید: مشرکان دروغ می گویند. یعنی آن ها معتقد به آن چه می گویند نیستند وبرای ساکت کردن پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله چنین سخنی می گویند. چون اگر بگویند: «زمین و آسمان و مخلوقات را این بت ها


1- مؤمنون، آیه 81 و 91.

ص:555

آفریده زود دروغ شان ثابت وروشن می شود وگیر خواهند کرد بنابر این برای ساکت کردن آن حضرت، به دروغ می گفتند: همه این ها آفریده وفعل خداست.)

ابن فرحان می گوید: «شیخ (ابن عبد الوهاب) در وصف کفار قریش می گوید: «آن ها خدا را شب وروز عبادت می کردند، ولی سپس به این گمان که ملائکه صلاحیت دارند (آن ها را واسطه قرار داده) از آن ها می خواستند که برایشان طلب بخشش از خدا کنند. ویا مرد صالحی مانند لوط را (به همین گمان) می خواندند. ویا پیامبری مانند عیسی را ... . و خود دیدی که پیامبر به خاطر همین شرک با آن-ها جنگید و آن ها را به خالص کردن عبادت دعوت کرد ... .»(1)

آن گاه ابن عبد الوهاب همین مطلب را دلیل قرار داده و مسلمینی را که معتقد به توسل هستند، با مشرکان مانند ومساوی دانسته وجنگ با آن ها را جایز می شمارد.

شیخ می گوید: «دشمنان خدا(2) سخنان زیادی دارند که به واسطه آن مانع مردم (از اینکه واقعیتشان برای آن ها آشکار گردد) می شوند مانند اینکه می گویند: «ما شرک نمی ورزیم وشهادت می دهیم به اینکه خدا خالق ورازق است گواهی می دهیم به اینکه جز خدا کسی نمی تواند نفع و ضرری برساند اوست یگانه ای که شریک ندارد و محمد صلی الله علیه و آله حتی به خودش هم نمی تواند نفع و ضرری برساند، چه رسد به اولیا یی چون عبدالقادر وغیره. اما ما گنهکاریم و صالحین نزد خدا مقام وآبرو دارند و از خدا می خواهیم که به خاطر آن ها (ما را ببخشد).» جواب ما به این ها همان است که گذشت. و اینکه کسانی که پیامبر با آن ها جنگید به چنین


1- کشف الشبهات، ص 9.
2- مراد شیخ از دشمنان خدا مسلمینی هستند که مخالف با عقاید وهابیت می باشند .

ص:556

سخنانی که شما می گویید اقرار داشتند و اقرار داشتند که بت-هایشان هیچ تدبیری نمی تواند بکند، تنها مقام شفاعت می خواستند. (1)

ابن فرحان می گوید: «چنین سخن دلالت می کند که شیخ معقد به کافر بودن کسانی است که مثل سخنان فوق را گفته اند وجنگ با آن ها را جایز می داند وآن ها را مشرکان بزرگ می شمارد به مانند شرک کفّار قریش. و این عین تکفیر مسلمین است ... .» (ص 53).

باز ابن فرحان می گوید: «تشبیه کردن مسلمین به کفار پنهان تر از تشبیه وهابی ها به خوارج است. تشبیه وهابی ها به خوارج در تکفیر وحلال دانستن کشتن مسلمین و... آشکارتر و روشن تر است. دلیل و حجت خوارج به علی علیه السلام به دلیل و حجت وهابی ها بر مخالفانشان نزدیک تر است. خوارج گفتند: «حکم جز از برای خدا نیست» (لاحکم الاّ لله.) واین سخن کلام حقی است که از آن طلب باطل شده است. پندار وهابی ها نیز که می گویند: «توسل جز برای خدا نمی شود»، «استغاثه جز برای خدا درست نیست» و ... اصل چنین سخنان حق است، ولی در تطبیق عملی گاهی از آن اراده نادرست می شود ... .»

باز ابن فرحان می گوید: «جدا کردن جزیره عرب به سرزمین کفر واسلام چیزی است که کسی قبل از شیخ به آن پیشی نگرفته است، نه احمد و نه ابن تیمیه و نه غیر از این ها از گسترش دهندگان در تکفیر. بدعت در زمان آن ها نیز به مانند زمان شیخ وجود داشت، ولی آن ها در تکفیر زیاده روی نکردند وتنها برخی از سران را تکفیر کردند. آن ها عالَم اسلام را به دیار کفر واسلام تقسیم نکردند. چنین


1- کشف الشبهات، ص 23.

ص:557

کاری فقط کار وهابیت است و کاری است که (پیش از آن ها آن را) تنها «ازارقه» از خوارج(1) کرده بودند.

سپس ابن فرحان می گوید: «البته (وهابیت از خوارج هم زیادروی می کنند زیرا) باقی مانده ای خوارج در زمان های بعد مردم عوام را تکفیر نمی کردند وریختن خون آن ها را حلال نمی دانستند، ولی شیخ ابن عبدالوهاب و پیروانش بر اساس فتوای شیخ چنین کاری را در مورد علما و عوام انجام دادند». (ص 60)

باز ابن فرحان می گوید: «در دو جلد کتاب «درر السنیه» تمام سخن در مورد جهاد (علیه مسلمین مخالف عقاید شیخ) مطرح است ودر آن حتی یک حرف هم در باره جهاد با کفار یا یهود و یا نصاری و یا بت پرستان مطرح نشده است، با اینکه در بعضی از شهر های مسلمین هنوز در آن زمان کفار حضور داشتند ... .» (ص62).

آن گاه ابن فرحان می گوید: «بعضی از خطاهای شیخ و بسیاری از پیروانشان به خصوص کافر دانستن مسلمین باعث گردید بسیاری از طالبان علم (از روی تقلید یا غلو) به آن بگروند که در نتیجه عمل های خشونتباری (در کشورهای مختلف) رخ داد و گروهی با همان دلائل شیخ و همان شعارها حادثه های دردناکی پدید آوردند (یعنی در کشورهای مختلف از جمله امروزه در عراق مسلمین را می کشند.) (ص62).


1- ابن فرحان در پاورقی می گوید: «ازارقة» (منسوب به نافع بن ازرق) از شدیدترین خوارج بودند. آن ها معتقد بودند که هر که به سوی آن ها هجرت نکند کافر است و هر که در دار الکفر سکونت کند کافر است. و این اوصاف در وهابی-ها نیز وجود دارد ...، ولی هر که به عقاید خوارج مراجعه کند می بیند که اکثر آن ها میانه رو هستند که چنین چیزی را در وهابی ها پیدا نمی کنی». (ص 55 و 56 .)برای آشنای به عقیده ازارقة به کتاب «مقالات الاسلامیین» اشعری، ج 1، ص 157 مراجعه کنید .

ص:558

باز می گوید: «بر هر دانشمند و شهروند سعودی لازم است برای پیشگیری از خشونت وکافر خواندن دیگران سعی کند واز تبلیغاتی که به کشور ما ضرر می-رساند پرهیز نماید. ما باید دین و وطن خود را از آلودگی تکفیر ستمگرانه وریختن خون های بیگناهان پاک سازیم و به این وضع و شرایط پایان بخشیم. هنگامی که این مطالب را می نویسیم روزی نیست که خبر خشونت های وحشتناک از عراق به ما نرسد. هر روز ده ها و گاهی صد ها نفر در اثر این خشونت ها و به سبب ماشن های بمب گذاری شده (از طرف وهابی ها) کشته می شوند و بسیاری از آن ها جانب انتحاری دارد (یعنی با خود بمب را منفجر می کند تا دیگران را بکشند و خود نیز کشته می شوند) و این روشن می کند این عمل کسانی است که خود را مسلمان ودیگران را کافر می پندارد و جان و مالشان را مباح و حلال می دانند. این ها نیز حاصل همان تبلغات مکتب شیخ است که از حجاز به اردون و از اردون به عراق سرایت کرده است». (ص63.)(1)

ابن فرحان می گوید: «وهابی ها امروز (یعنی قرن 15 حجری) نیز دست از تکفیر علمای معاصر و بدعتگزار دانستن ایشان برنمی دارند. آن ها علمایی امثال کوثری، شلطوت، طنطاوی، قرضاوی، غزالی، ابوزهره، ابوعدّه، محمد حسین فضل الله ودیگران را کافر و بدعتگزار معرفی نموده و می گویند: «اگر بتوانیم می گوییم که این ها مشرکان زمان ما هستند ... .» (ص 52).


1- ابن فرحان به یک حقیقت بزرگ دیگر در پاورقی کتابش اشاره کرده و می گوید: «غربی ها به خصوص آمریکا با سیاست های خراب کارانه خود و کمک های نظامی، اقتصادی و همه جانبه به اسرائیل زمینه این خشونت ها را فراهم کرده اند». (یعنی آن ها به وهابی ها کمک می کنند و پول می-دهند تا آن ها مسلمین را بکشند و در عراق نا آرامی به وجود آورند .) (ص 63.

ص:559

باز شیخ می گوید: «آنچه مشرکان زمان ما آن را «اعتقاد» می نامند آن همان شرکی است که قرآن برای نابودسازی آن نازل شده و پیامبر بر ضد آن با مردم جنگید. پس بدان که شرک مشرکان زمان پیامبر خفیف تر از شرک مردم زمان ماست به دو دلیل ... . (1)

ابن فرحان می گوید: «این تکفیر همه ای علمای زمانش است مگر آن کسی که پیرو راه شیخ باشد. اگر این ها شرکشان سخت تر از شرک کفار قریش باشد پس بقیه مسلمین چه حال خواهند داشت ؟». (ص 66).

باز شیخ می گوید: «کسانی که پیامبر با آن ها جنگید عقلشان صحیح تر وشرکشان خفیف تر از این هاست (یعنی از مسلمین .)» (2)

باز شیخ می گوید: «بدان که این ها (مسلمین زمان ما) شبهه ای دارند که به آنچه ما گفتیم وارد می کنند و آن از بزرگ ترین شبهه ای آن هاست. پس گوش خود را برای شنیدن جواب ان آمده کن. آن ها می گویند: «کسانی که قرآن (برای ریشه کن ساختن آن ها) نازل شده است «لا اله الاّ الله» نمی گفتند وپیامبر را تکذیب می کردند و قیامت را انکار می نمودند. قرآن را تکذیب و آن را سحر می خواندند، اما ما «شهادتین» می گوییم، قرآن و قیامت را تصدیق می کنیم، نماز می خوانیم و روزه می گیریم. پس چگونه ما را مانند آن ها قرار می دهید؟». پاسخ: «همه ای علما قبول دارند که اگر کسی پیامبر را در چیزی تصدیق کند و در چیز دیگری تکذیب کند حتماً کافر است ... .» (3)


1- کشف الشبهات، ص 39.
2- کشف الشبهات، ص 43 و 67.
3- همان، ص 43.

ص:560

ابن فرحان می گوید: «این سخن واقعاً عجیب و غریب است. فرق بزرگ است بین کسی که با آگاهی و عمداً انکار و توهین می کند با کسی که به خاطر نادانی یا تأویل آن را ترک می کند. هیچ ضرورتی از دین را که شیخ مثال زد مسلمین انکار نکرده اند ... .»

ابن فرحان مفصل به این ادعای ابن عبد الوهاب جواب داده ودر آخر وهابیان را خطاب قرار داده ومی گوید: «مخالفان شما همین شبهه را به شما برگردانده ومی-گویند: «اولاً: کفار خود شما هستید نه غیر شما؛ زیرا این شما هستید که به بعضی از قرآن کفر می ورزید مانند محفوظ بودن خون مسلم وجایز نبودن تکفیر آن ها». وشما نزد آن ها به بعضی از کتاب ایمان آورده وبه بعضی دیگر کفر می ورزید. این-گونه به شما با واقعیتی استدلال می کنند و می گویند: «ما همیشه شاهد آثار تکفیر و کشتار شما در شهرمان و در بسیاری از مناطق عربی هستیم .»

باز ابن فرحان می گوید: «مخالفان شیخ با اعتراف خود او مردم عوام نیستند، بلکه علما و بزرگان آن زمان اند. (1) مخالفان شیخ می گویند: «ابن عبد الوهاب منکر شفاعت است». ولی شیخ در رد بر آن ها هرچند می گوید که او شفاعت را انکار نمی کند اما در عین حال شفاعت را مختص پیروان خود می داند و به آن ها «موحدین» نام گذاشته و به روشنی می-گوید: «شفاعت مخصوص مسلمین است». (یعنی مخصوص کسانی که هم رأی و هم عقیده خودش باشد .) (ص 79).

همچنین مخالفان می گویند: «تو مسلمین را تکفیر می کنی وشیخ قسم یاد می-کند که مسلمین را تکفیر نمی کند وتنها کسانی را تکفیر می کند که خدا و پیامبر


1- درر السنیه فی الکتب النجدیة، ج 2، ص 62.

ص:561

صلی الله علیه و آله آن ها را تکفیر کرده اند». اما واقع این است که آنها نتیجه ای تکفیر شیخ را متوجه خود ودیگر مسلمین می بینند. چون نظر شیخ بر آن است که آن ها اصلاً مسلمان نیستند. مسلمانانی که شیخ آن ها را تکفیر نمی کند تنها همان موحدان (وهابی ها) هستند». (ص 81 .) ونمونه آن این است که شیخ در دفاع از خودش می گوید: «اگر کسی بگوید: «وهابی ها همه مسلمین را تکفیر می کنند» در پاسخ می گویم: «این دروغ و بهتان بزرگ است. ما تنها آن کسی را کافر می خوانیم که هرچند به دین توحید و پیامبر صلی الله علیه و آله و باطل بودن دعوت به سوی غیر خدا شهادت می دهند، ولی با وجود این اهل توحید را تکفیر می کند وآن ها را خوارج می نامد».(1)

ابن فرحان می گوید: «پس (تکفیر ثابت است اما) اختلاف در لفظ است. خود شیخ می گوید: «کسی که ما را تکفیر می کند ما نباید او را تکفیر کنیم و این روش و سیره صحابه است». پس این از تناقضات شیخ است». (ص 81).

ابن فرحان می گوید: «به جز موارد اندک (مانند نامه ای که شیخ به اهل قسیم نوشته است) در تمام کتاب ها و نامه های دیگر شیخ گسترش و غلو و زیادروی در تکفیر مسلمین را پیدا می کنیم که ما نمی توانیم این خطاهای شیخ را با عذرتراشی نادیده بگیریم». (ص 81) (2)

باز می گوید: «چند نمونه از غلو شیخ در تکفیر را در کتاب «درر السنیة فی اجوبة النجدیة» یافتیم که به روشنی دلالت بر تکفیر می کند. این کتاب را عبد


1- درر السنیة فی الکتب النجدیة، ج 1، ص 63.
2- ابن عبد الوهاب در این نامه می گوید: من توسل کننده به صالحین را کافر نمی گویم به بوصیری وابن فیروز و ابن عربی را کافر نمی گویم و کتاب های مذاهب اسلامی را نیز باطل نمی دانم. الدرر السنیة عبدالرحمن بن محمد، ج 1، ص 34 و 80.

ص:562

الرحمن بن محمد بن قاسم حنبلی نجدی (که خود وهابی است) نوشته و در آن نامه ها و کتاب های ابن عبد الوهاب و دیگر علمای بزرگ وهابی را جمع آورده است.

اینک نمونه هایی از آن نامه ها :

1. شیح در نامه ای به سلیمان ابن سحیم حنبلی می نویسد: «من به تو یادآوری می نمایم که حتماً تو و پدرت به شرک و کفر و نفاق اصرار می کنید. تو و پدرت شب و روز در دشمنی با این دین سعی و کوشش می کنید. حتماً تو با علم وآگاهی مرد معاند و گمراه هستی و کفر را بر اسلام اختیار کرده ای ... . و این است کتاب (یعنی قرآن) که کافر بودنتان را ثابت می کند».(1) (ص83).

باز شیخ می گوید: «اما ابن عبد اللطیف، ابن عفالق و ابن مطلق (هر سه از علمای حنبلی) دشنام دهنده گان توحید هستند و ابن فیروز نزدیک ترسنشان به اسلام است». (2) (ابن عبدالوهاب در ادامه پس از اشاره به این که ابن فیروز و ابن مطلق توسل و طلب شفاعت از پیامبر را جایز دانسته اند می گوید: این ها (مسلمینی) که می گویند: توحید دین خدا و رسولش است (خودشان) بیشتر از یهود و نصارا توحید را دشمن دارند و آن را دشنام می دهند و مردم را از (ایمان به توحید) باز می دارند وبا مال و جانشان در از بین بردن توحید وثابت ماندن شرک سعی می کنند، بر خلاف روش پیامبر و پیروانش.) (توجه بکنید که چگونه به راحتی چنین افترای بزرگ را به مسلمین نسبت می دهد.)


1- درر السنیة فی الکتب النجدیة، ج 10، ص 31.
2- درر السنیة فی الکتب النجدیة، ج 10، ص 78.

ص:563

ابن فرحان می گوید: «محمد بن فیروز حنبلی و از مقلدان ابن تیمیه و ابن قیم است که خود شیخ ابن عبد الوهاب بر آن اعتراف کرده است. سبحان الله العظیم! اگر این مرد حنبلی مقلد ابن تیمیه تا به حال داخل اسلام نشده باشد، حال غیر او چگونه خواهد بود؟ بلکه شیخ در جای دیگر به روشنی گفته است: «او مرتکب کافر بزرگی شد که خارج کننده از اسلام است». (1) اگر حال عالم حنبلی پیرو ابن تیمیه این باشد پس حال فقهای مالکی، شافعی، حنفی و ظاهری چگونه خواهد بود، چه رسد به فقهای زیدیه، اباضیه، امامیه، صوفیه و مردم عوام». (ص 84).

2. شیخ می گوید: «اکثر مردم نجد و حجاز منکر قیامت هستند». (2)

ابن فرحان در جواب می گوید: «این سخن نادرست است و همه مسلمین، بلکه یهود و نصارا نیز به روز قیامت ایمان دارند». (ص 84).

3. ابن فرحان می گوید: «کفری که شیخ می گوید کفر خارج کننده از اسلام است و شیخ این را به روشنی در بسیاری از کتاب ها و نامه هایش بیان کرده و از جمله در «درر السنیة»، ج 10، ص 63، می گوید: «کفر ابن فیروز، صالح بن عبد الله و مانند این ها کفر آشکاری است که از اسلام خارج می کند، چه رسد به کفر دیگران».

آن گاه ابن فرحان می گوید: «این دو از فقهای حنبلی هستند». (ص 85).

4. ابن فرحان در صفحه 85 می گوید: «وقتی احمد بن عبدالکریم (عالم حنبلی اهل نجد) با شیخ مخالفت کرد، شیخ در نامه ای به او نوشت: «تو ابن غنام و دیگران


1- همان، ج 10، ص 63.
2- درر السنیة فی الکتب النجدیة، ج 10، ص 43.

ص:564

را گمراه کردی و از ملت ابراهیم (دین اسلام) بیزاری جستی و به پیرو مشرکان بودن خود آن ها را شاهد گرفتی». (1)

5. ابن فرحان می گوید: «اما سرزمین مشرکین نزد شیخ هر شهری است که به اطاعت شیخ داخل نشده و دعوت او را قبول نکرده است. شیخ حتی شهر های مکه و مدینه را نیز استثنا نکرده، آن دو را بلاد کفر و شرک خوانده که برای نمونه به کتاب «درر السنیة»، ج 10، ص 12-64-75-77-86 مراجعه شود.

شیخ در تمام این موارد شهرهای مکه و مدینه را نیز جزء بلاد کفر و شرک خوانده است». (ص 86).

6. تکفیر امامیه (شیعه) در مقایسه به حنابله در نظر شیخ خیلی آسان است. شیخ می گوید: «هر که در کافر بودن آن ها شک کند، خود کافر می شود».(2) واین در حالی است که حتی خود ابن تیمیه با وجود غلوش و ناصبی بودنش می گوید: «این بدعتگزاران مسلمان اند و کافر نیستند». (ص 86).

7. شیخ هر کسی را که صحابه ای را دشنام دهد، کافر می داند.(3) و این در حالی است که امیرالمؤمنین حتی خوارج را تکفیر نکرد با وجود اینکه خوارج او را کافر خوانده و دشنام می دادند. همچنین ابو بکر صدیق (بر اساس آنچه در «مسند» احمد با سند صحیح آمده است) از آزار کسی که او را دشنام می دهد، منع کرد. با این وجود چرا این ها (وهابیان) کسی را که صحابه را دشنام دهد کافر می خوانند. این ها از معاویه دفاع می کنند، در حالی که او علی را دشنام می داد. مگر در «صحیح


1- درر السنیة فی الکتب النجدیة، ج 10، ص 64.
2- درر السنیة فی الکتب النجدیة، ج 10، ص 369.
3- درر السنیة فی الکتب النجدیة، ج 10، ص 369.

ص:565

مسلم» ثابت نشده است که معاویه به دشنام علی امر کرد؟ چه شده بر شما؟ چگونه حکم می کنید». (ص 86).

آن گاه ابن فرحان در پاورقی بعد از آن که دفاع بعضی از علمای اهل سنت (مانند نسائی و حاکم) از اهل بیت و به این خاطر آزار دیدنشان از جانب ناصبی ها را بازگو می کند می گوید: «مقصد این است که بین اهل سنت علمایی وجود دارند که بر فضل اهل بیت قائلند و از آن ها دفاع می کنند، به جز ناصبی ها که بیشتر برای از بین بردن یاد و نام اهل بیت کوشش می کردند چنان که امروز (از طرف وهابی-ها) چنین کاری انجام می شود. و این کار وهابی ها نیز با شهرت یافتن کتاب های نواصبی مانند ابن تیمیه فراء حنبلی، محب الدین خطیب و دیگران اوج گرفت». (پاورقی، ص 86 -87).

8. ابن فرحان می گوید: «شیخ اهل مکه و مدینه را کافر خوانده است».(1) زیرا شیخ گفته است: «دین آن ها همان دینی است که پیامبر برای از بین بردن آن مبعوث شد». بعضی از وهابی ها اضافه کرده اند: «اهل مکه قبر پرست هستند و هر که آن ها را کافر نداند خودش کافر است ... .» (ص 87).

ابن فرحان می گوید: «این عقیده در میان پیروان شیخ تا زمانی باقی ماند که بر مکه و مدینه سیطره پیدا کرده و آنگاه علمای این دو حرم شریف را مجبور کردند که معتقد به عقیده آن ها شوند .»

ابن فرحان در پاورقی صحفه 87 می گوید: «پس از آن که وهابی ها در زمان امیر سعود کبیر بر مکه و مدینه سیطره پیدا کردند علمای مکه و مدینه را مجبور


1- درر السنیة فی الکتب النجدیة، ج 9، ص 291، ج 10، ص 86.

ص:566

کردند تا با امضا کردن اقرار بر این نمایند که قبل از فتح مکه و مدینه (به دست وهابی ها) کفاری بوده اند که خون و مالشان مباح بوده و تمام سرزمین های مسلمین در آن زمان بر شرک اکبر بوده اند». (1) و (2)

اما نسخه علمای مکه و مدینه که با اظهار توبه از مذهب قبلی خود از جانب پیروان شیخ مجبور شده اند: (3)

«شهادت می دهیم که ما علمای مکه در این نوشتار امضا و مهر خود را گذاشتیم. همانا این دینی که شیخ محمد بن عبد الوهاب (رحمه الله) بر آن قیام کرده و امام مسلمین سعود بن عبدالعزیز به سوی آن دعوت می کند. و آن توحید خدا و نفی شرک است که در این کتاب ذکر شده – همانا حق است و در آن هیچ شکی نیست. و همانا آنچه در مکه و مدینه پیش از این واقع می شد و همچنین در شهرهای دیگری مانند مصر، شام و غیر آن ها شرک های گوناگونی بود که در این نامه ذکر شده است ... . همه آن اعمال کفری بودند که خون و مال صاحبش را مباح و سبب خالد ماندن در جهنم می شود. و هر که داخل این دین نشود و به آن عمل نکند و اهل آن را دوست و دشمنان آن را دشمن نداشته باشد، حتماً وی نزد ما با خدا و روز قیامت کفر ورزیده است و به امام (سعود بن عبدالعزیز) و مسلمانان جهاد و جنگ با چنین شخص واجب است تا اینکه از آنچه غیر از این بوده وهست


1- درر السنیة فی الکتب النجدیة، ج 1، ص 314 و 317.
2- ابن فرحان می گوید: «سبب زیادروی و غلو در دولت سعودی در اول کار این بوده که حاکمان نیز در آن وقت به مانند علمای وهابی، غالی بودند اما در دو دولت بعدی حاکمان مانند علمای وهابی غالی نبودند ...» (پاورقی، ص 87).
3- ابن فرحان می گوید: «این نسخه در زمان سعود بن عبد العزیز بن محمد (رحمه الله) نوشته شده است».

ص:567

توبه کند و به این دین عمل نماید». (در ذیل نامه نام امضا کننده که مخالف شیخ ووهابی ها بوده اند ذکر شده است». (1)

9. شیخ بادیه نشینان و اعراب را کافر خوانده می گوید: «آن ها کافرتر از یهود ونصاری هستند. نزد آن ها هیچ نشانه ای از اسلام وجود ندارد هرچند «شهادتین» را هم بگویند». (2)

از جمله قبایل انزه و زفیر را تکفیر کرده می گوید: «آن ها به قیامت ایمان ندارند».(3)

همچنین اهل عیینه و درعیه را نیز کافر خوانده است. (4)

10. شیخ در باره ای ابن عربی گفته است: «او کافرتر از فرعون است و هر که او را کافر نداند و یا در کافر بودنش شک کند کافر می شود». (5)

11. شیخ هر کسی را که پیروان او را خوارج خوانند کافر دانسته است. درر السنیة ج 1، ص 63. (6)

12. شیخ گفته است: «در هر شهری بتی را (عالمی را) پیدا می کنیم که مردم به جای خدا او را می پرستند». (7)


1- به نقل از درر السنیه، ج 1، ص 314 در جلد 1، ص 316. (ص 89).
2- درر السنیه فی الکتب النجدیة، ج 8، ص 117 و 118 و 119، ج 9، ص 2 و 238، ج 1، ص 113 و113.
3- درر السنیه فی الکتب النجدیة، ج 10، ص 113.
4- درر السنیه فی الکتب النجدیة، ج 8، ص 57
5- درر السنیه فی الکتب النجدیة، ج 10، ص 25.
6- این بیانگر آن است که علما به همانند بودن وهابی ها با خوارج از همان اول پی برده و آن را به گوش مردم رسانیده اند.
7- درر السنیه فی الکتب النجدیة، ج 10، ص 193.

ص:568

13. شیخ فخر رازی صاحب تفسیر بزرگ را کافر خوانده است به این گمان که رازی کتابی نوشته و در آن پرستش ستاره ها را خوب و نیکو دانسته است. (1)

و این یک دروغ است. زیرا فخر رازی هیچ جا پرستش ستاره ها را نیکو ندانسته است، بلکه کتاب در «نفع ستاره برای زراعت» نوشته است. (ص 93).

14. به اعتقاد شیخ هر که اهل شرک را دشمن داشته، ولی کافرش نداند و هر که شرک و توحید را نشناسد و هر که به توحید عمل کرده، ولی قدر آن را نداند ... همه این ها کافر هستند. (2)

15. شیخ معتقد است که اکثر اهل شام کافرند و ابن عربی را می پرستند.(3) (ص94).

16. شیخ مردم وشم و سدیر را کافر خوانده است .(4) (ص 95).

17. شیخ می گوید: «متکلمان (5) به اجماع کافرند». (6) ابن عبد الوهاب به ذهبی، دارقطنی و بیهقی نسبت داده که آن ها متکلمان را تکفیر کرده اند، ولی ابن فرحان یک به یک ثابت می کند که آن ها کسی را تکفیر نکرده-اند، می گوید: «ذهبی تبرک


1- درر السنیة فی الکتب النجدیة، ج 10، ص 355
2- همان، ج 2، ص 22
3- همان، ج 2، ص 45 و ج 10، ص 25.
4- درر السنیه فی الکتب النجدیة، ج 2، ص 77.
5- «متکلم» در اصطلاح به دانشمندی گفته می شود که در علم اصول دین و عقاید متخصص بوده وبرای اثبات عقیده استدلال می کند.
6- درر السنیه فی الکتب النجدیة، ج 1، ص 53.

ص:569

به قبور را جایز می دانست و حنابله حد اقل سه کتاب در باره فضائل قبر احمد بن حنبل نوشته اند و این نزد شیخ کفر اکبر است». (ص 96).

18. شیخ در مورد مردم احسا گفته است که آن ها بت می پرستند.» (1)

19. شیخ می گوید: «اهل نجد بت هایی از سنگ ودرختان را می پرستند وعلمای آن آلوده به شرک اکبرند و مردم را به سوی آن (به بت پرستی) دعوت می کنند.» (2) (ص 97).

20. شیخ می گوید: «من هر کسی را که دین پیامبر را بشناسد، سپس بعد از شناخت آن را دشنام دهد و مردم را از آن منع کند بر کافر بودنش فتوا می دهم.» (3)

ابن فرحان می گوید: «شیخ این سخن را بسیار تکرار کرده است و اصل این سخن صحیح است، ولی او از «دین پیامبر» عقیده و نظریه خود و پیروانش را در نظر دارد. علما نیز عین همین سخن را در باره خود شیخ گفته اند. و آن این که «از جمله تعلیمات دین پیامبر آن است که نباید با اهل «لا اله الاّ الله» جنگید. چون «شهادتین» خون و مال گوینده آن را حفظ می کند و آن علما می گویند: «محمد بن عبدالوهاب این تعلیمات را دانست و بعد مردم را از عمل به آن منع کرد و با آن دشمنی ورزید. پس بنابر این او با دین پیامبر دشمنی می کند و از پیروی آن منع می کند .»


1- همان، ج 1، ص 54.
2- درر السنیه فی الکتب النجدیة، ج 1، ص 53 و 54.
3- درر السنیه فی الکتب النجدیة، ج 1، ص 73.

ص:570

در پاورقی نیز می گوید: «این در حالی است که اکثر مخالفان ابن عبدالوهاب او را کافر و بتپرست نمی دانند و تنها او را به خارجی (هم رأی خوارج) بودن متهم می کنند». (ص 97-98).

21. شیخ می گوید: «اعتقاد در باره صالحین مانند زنا و دزدی نیست، بلکه آن عبادت بت است .» (1)

ابن فرحان می گوید: اعتقاد بر صالحین سخنی است کلی که توسل و تبرک ومانند آن را نیز که بسیاری از علما به جایز بودن آن معتقدند در بر می گیرد به خصوص تبرک را. و من این علم را جایز نمی دانم و با بعضی از طالبان علم بحث هم کردم و عقیده شیخ را در این مسأله یاری و تأیید کردم، ولی انجام دهنده آن را تکفیر نمی کنم؛ زیرا بسیاری از این چیزهایی که شیخ انکار کرده است یا اجتهاد صحیح است و یا خطا و بدعت ...». (ص 98-99 .)(2)

22. شیخ می گوید: «هر که دین پیامبر را شناخت، ولی از آن پیروی نکرد و یا شناخته و هم آن را دوست داشته، ولی کسی را که داخل در توحید (توحید منظور ابن عبدالوهاب) نشد دوست نداشت و هم کسانی را که بر شرک (بر مذهب قبلی خود از اهل سنت زمان او) باقی ماند یا دین را شناخته، ولی پرستندگان یوسف، اشقر و حذر را مدح و ستایش کرد یا هر که از همه این ها سالم ماند، ولی از


1- درر السنیه فی الکتب النجدیة، ج 1، ص 78.
2- این سخن ابن فرحان را ذکر کردیم تا خواننده متوجه شود که ابن فرحان یک شخص وهابی است وتنها در تکفیر و ریختن خون مسلمین با ابن عبدالوهاب فرق دارد .

ص:571

شهرش که شهر شرک است، به شهر توحید هجرت نکرد (همه این گروه) کافر هستند .» (1)

ابن فرحان می گوید: «منظور شیخ این است که حق تنها با اوست و مخالفان او بر باطل هستند. پس هر که او را قبول نداشته باشد کافر است». (ص 99 .)آنگاه با بیان سخنان باطل ابن عبد الوهاب در آخر می گوید: «اگر جایز باشد که هر کسی مخالف خود را تکفیر کند امیرالمؤمنین و اصحاب بدر و رضوان که همراه علی بودند اصحاب جمل و صفین و خوارج را تکفیر می کردند. و این با وجود آن که در باره آن ها دلائل خاص نیز وجود داشت مانند اینکه: «گروه معاویه به سوی جهنم دعوت می کنند» وآنها «قاسطین» هستند وقرآن می فرماید: «قاسطین هیزم جهنم هستند» ودر باره خوارج آمده است: آن ها چنان که تیر از کمان خارج می-شود، از دین خارچ می شوند»، ولی با وجود این دلائل امیرالمؤمنین و اهل بدر ورضوان که همراه علی بودند، به خاطر تقوایی که داشتند از حق تجاوز نکردند ومخالفان خود را کافر نخواندند و نگفتند که آن ها دین پیامبر را دشنام می دهند.» (ص 100).

23. شیخ (ابن عبدالوهاب) می گوید: «معطله از مشرکان هم بدتر هستند».(2)

ابن فرحان می گوید: «معطله در نزد وهابی ها عبارت هستند از: اشاعره، ابن حمزه ظاهری و اکثر ظاهری ها، اکثر صوفی ها، شیعه، اکثر حنفی ها و بسیاری از


1- درر السنیه فی الکتب النجدیة، ج 1، ص 102.
2- درر السنیه فی الکتب النجدیة، ج 1، ص 113.

ص:572

پیروان مذاهب چهارگانه به جز کسانی که مقلد غالی های حنبلی و ابن تیمیه و ابن قییم باشند. و این نظریه، اکثر امت اسلام را از اسلام خارج می کند». (ص 102.)(1)

24. شیخ می گوید: «مذهب و عقیده ابن فارض، ابن عربی و عامه مردم انکار خداست که شمار آن ها را جز خدا کسی نمی تواند حساب کند».(2) و این در حالی است که در جایی گفته است: «هر که بگوید که من ابن فارض و ابن عربی را کافر دانسته ام بهتان بزرگ بر من بسته است». باز گفته است: «من حتی کسی را که بت می پرستد کافر نمی گویم .» (3)

25. شیخ می گوید: «بسیاری از اهل این زمان غیر از حبل، یغوس، فعوق، نصر، لات، منات و عزی خدای دیگری را نمی شناسند». (4) (ص 103).

26. شیخ می گوید: «شرک مشرکان زمان پیامبر ناچیزتر از شرک بسیاری از مردم در زمان حاضر است». (5) آن گاه می گوید: «اگر این را دانستی و نیز داستنی که اکثر مردم امروز در چه وضعی هستند خواهی دانست که آن ها (مسلمانان زمان ابن


1- ظاهر این است که منظور از معطله این جا هر کسی است که معتقد به جسم نبودند خداوند است. چون وهابی ها چنان که گذشت خداوند متعال را دارای دست و پا و ... دانسته و در بالای عرش نشسته می دانند که اکثر قریب به اتفاق امت اسلامی با این نظریه مخالف اند. و ابن عبد الوهاب با این سخنش همه امت اسلامی را بدتر از مشرکان معرفی کرده است .
2- درر السنیه فی الکتب النجدیة، ج 1، ص 113.
3- همان، ج 1، ص 34 و 104.
4- همان، ج 1، ص 117.
5- درر السنیه فی الکتب النجدیة، ج 1، ص 120.

ص:573

عبدالوهاب) کافرتر و مشرک تر از آن مشرکانی هستند که پیامبر با آن ها جنگید». (1) (ص 103-104).

27. شیخ می گوید: «ما کافر نمی گوییم مگر کسی را که دعوت حق ما به او رسیده و دلیل و برهان بر او روشن شده و حجت بر او برپا شده، ولی با این حال از روی تکبر و عناد بر عقیده خود اصرار دارد به مانند بیشتر همین کسانی که ما امروز با آن ها می جنگیم. چون بر شرک خود اصرار می ورزند و از انجام واجبات روی گردانده و اعمال خلاف وگناه هان کبیره را آشکار مرتکب می شوند.» (2) (ص104).

(پس بنابر این فتوای ابن عبدالوهاب هر که امروز نیز غیر وهابی است کافر خواهد بود).

28. شیخ می گوید: «اقرار کفار بر توحید خون و مال آن ها را حفظ نکرد».(3) (ص 106).

(منظورش این است که مشرکان زمان پیامبر به یگانگی خداوند اقرار داشتند، ولی با این وجود پیامبر با آن ها جنگید. و این نیز بهتان است و با حدیث مسلم رسول خدا صلی الله علیه و آله که در مقدمه اشاره شد مخالف است .)

بعد از این ابن فرحان 25 مورد از تناقضات ابن عبدالوهاب را نقل می کند که در بعضی آن ها تکفیر مسلمین و ابن عربی و ابن فارض و توسل کنندگان را که در جای های دیگر تکفیر کرده انکار کرده است. (ص 108 تا 111).


1- درر السنیه فی الکتب النجدیة، ج 1، ص 160.
2- درر السنیه فی الکتب النجدیة، ج 1، ص 234.
3- درر السنیه فی الکتب النجدیة، ج 1، ص 145.

ص:574

سپس ابن فرحان 27 مورد از دیگر علمای وهابی (مانند سلیمان نبیره شیخ ابن عبدالوهاب و دیگران) را از همین کتاب «درر السنیة» نقل می کند که آن ها نیز مسلمین و مخالفین خود را کافر دانسته اند و در بعضی موارد خیلی تند تر از ابن عبد الوهاب تکفیر کرده اند. (ص 113 تا 117).

ما این جا به بعضی از آن موارد تند اشاره می کنیم :

سلیمان، نوه شیخ گفته است: «هر که با اهل شهرش از مردم حجاز، یمن وشام موافق باشد کافر است هرچند در واقع وهابی ها را دوست داشته باشد و اهل شهرش را دشمن داشته باشد، ولی در ظاهر خود را موافق اهل شهرش جلوه دهد».(1) (ص13).

حمید بن عبد العزیز گفته است: «هر که از شهر وسرزمین وهابی ها به شهر دیگری مسافرت کند کافر است به خصوص اگر اعتقاد مسلمان بودن اهالی شهر-های دیگر را نیز داشته باشد». (2) (ص 113).

همو گفته است: «مکه و مدینه دیار کفر هستند واز اسلام روی گردانیده-اند.»(3) (ص 114).

همو گفته است: «هر که اهل مکه را کافر نخواند خود کافر است».(4) (ص115).


1- درر السنیه فی الکتب النجدیة، ج 8، ص 121.
2- همان، ج 8، ص 424.
3- همان، ج 9، ص 285.
4- درر السنیه فی الکتب النجدیة، ج 9، ص 291.

ص:575

باز او اهل مکه، مدینه، مصر، شام، یمین، عراق، نجران، حزرموت، مومل وکردها را کافر خوانده است. (1) (ص 115).

عبد الله بن عبدالرحمن گفته است: «دولت عثمانی کفارند و هر که آن ها را کافر نداند خود کافر می شود و معنای «لا اله الاّ الله» را نفهمیده است. هر که به آن-ها کمک کند حتماً مرتد شده است». (2) (ص 114).

همو گفته است: «جهمیه کافر و زندیق و به اجماع مرتد هستند.» (3)

همو گفته است: اشاعره کافرند و معنای «لا اله الاّ الله» را نمی دانند».(4) (و این در حالی است که اکثریت اهل سنت در عقیده اشعری هستند).

همو گفته است: معتزله کافرند.» (5)

همو گفته است: «هر مسلمانی که کفار و مشرکین از یهود و نصاری را دوست داشته باشد و منکر شرک آن ها نشود و اعمال آنان را تحسین کند یا در کفر آن ها شک کند کافر می گردد هرچند توحید را بشناسد و به ظاهر شریعت اسلام عمل کند .» (6) (ص 116).

همو گفته است: «اگر آنچه را که گذشت فهمیدی برایت روشن شد که اکثر مردم این زمان خیلی روشن مرتد شده اند».(7) (ص 116).


1- درر السنیه فی الکتب النجدیة، ج 1، ص 380 و 385.
2- درر السنیه فی الکتب النجدیة، ج 10، ص 429.
3- همان، ج 10، ص 430.
4- همان، ج 1، ص 312 و 320 و 324 و 362 و 364.
5- درر السینه فی الکتب النجدیة، ج 1، ص 357.
6- درر السنیه فی الکتب النجدیة، ج 15، ص 475
7- درر السنیه فی الکتب النجدیة، ج 15، ص 479.

ص:576

ابن فرحان در آخر این بحث می گوید: «اگر پرامون آنچه بیان شد دقت کنید خواهید دید که آیا چیزی برای برپایی جهاد (با مسلمین) باقی ماند که وهابی ها نگفته باشند؟»

فتاوای عجیب وهابی ها

ابن فرحان (در صفحه 118 تا 122) 35 فتوای علمای وهابی را از همین کتاب «درر السنیه» نقل کرده می گوید: به خاطر اینکه بعضی از این فتواها خیلی تند است من نام گوینده آن را نمی آوردم.»

اینک بعضی از فتاوی :

1. معلمانی که وزارت معارف از برخی دولت های عربی به کار می گیرد ملحد و زندیق (منکر خدا و کافر) هستند.» (1)

2. در باره دانشمندی که نامش دکتر فوزی بشبیشی گفته اند: «او بزرگترین دعوت کننده به سوی الحاد و زنادقه است.» (2)

3. آن معلمانی که از دولت های عربی آمده اند، حتماً برای جنگ با «لا اله الاّ الله» که شیخ محمد بن عبدالوهاب آورده بود آمده اند تا آن را از این سرزمین ریشه کن کنند».(3) «همانا «لا اله الاّ الله» (خدا پرستی) در آن کشورها از بین رفته است .» (4)


1- درر السنیه فی الکتب النجدیة، ج 16، ص 5 و 12.
2- درر السنیه فی الکتب النجدیة، ج 16، ص 12.
3- درر السنیه فی الکتب النجدیة، ج 16، ص 8.
4- درر السنیه فی الکتب النجدیة .

ص:577

ابن فرحان در پاورقی می گوید: «این تکفیر روشن مسلمین در کشورهایی است که وزارت ارشاد از آن معلمان را به کار می گرفت؛ مانند: مصر، سوریه، اردون، سودان، فلسطین و کشورهای عربی مغرب و غیر آن ها». (ص، 119).

4. بعضی از علمای وهابی تمام علوم به غیر از علوم شرعی را در فتواهایشان حرام دانسته اند .» (1)

5. تعلیمات این زمان مقدمه است برای ملحد و منکر خدا شدن .» (2)

6. هر که به کشورهای همسایه برای آموزش یا تجارت یا کار دیگر برود واجب است که از آن جا برگردد و توبه کند .» (3)

7. نصیحت بر هر مسلمان این است که پسر و دختر خود را به این مدرسه هایی که ظاهرش رحمت و باطنش بلاء و فتنه و نهایتش فاجری است داخل نکند». (4)

8. باز کردن مدرسه های دخترانه مصیبت بزرگ است». (5)

9. برخی از علمای وهابی در فتواهایی بازی های فوتبال و والیبال را تحریم کرده گفته اند: «این بازی ها از غرب آمده و در زمان خلفا و پادشاهان مسلمین


1- همان، ج 16، ص 15.
2- درر السنیه، ج 15، ص 489، ج 16، ص 15.
3- همان، ج 15، ص 462.
4- درر السینه فی الکتب النجدیة، ج 16، ص 84.
5- درر السنیه فی الکتب النجدیة، ج 16، ص 78 و 83.

ص:578

وجود نداشت». (1) «و این بازی تشبه به دشمنان خداست».(2) «و جز انسان-های احمق ونادان کسی به آن مشغول نمی شود». (3)

10. تلوزیون آلت بلاء و بدترین دعوت کننده به سوی تمام زشتی ها ودیوانگی هاست». (4)

11. پوشیدن لباس پلیس حرام است چون تشبه است و هر که به قومی خود را مانند کند از آن هاست. و این لباس به لباس مشرکان تشابه دارد». (5)

12. زدن پای بر زمین که سربازان انجام می دهند تشابه و مانند به زدن پای خر و اسب ها به زمین است که وقتی حس کند که چیزی از پشتش می آید این کار را می کند و در این عمل مانند شدن به این دو حیوان است». (6)

آن گاه ابن فرحان می گوید: «این چند نمونه ای است از علمای مکتب شیخ (ابن عبدالوهاب) در عصر حاضر که غلوشان در تحریم چیزهای مباح، بلکه چیزهای که ضروری و لازم هستند خیلی روشن است». (ص 122.)


1- درر السنیه فی الکتب النجدیة، ج 15، ص 200 و 204.
2- همان، ج 15، ص 206.
3- همان، ج 15، ص 210 و 215.
4- همان، ج 15، ص 243.
5- درر السنیه فی الکتب النجدیة، ج 15، ص 363 و 365.
6- درر السنیه فی الکتب النجدیة، ج 15، ص 379.

ص:579

وهابیت و تکفیر یکدیگر

ابن فرحان می گوید: «یکی از نتایج سختگیری شیخ در تکفیر این است که پیروانش بعد از چند سال از مرگ او یکدیگر را نیز تکفیر کردند و زنان یکدیگر را به اسیری گرفته اند». (1)

حالا به نمونه هایی از آن توجه نمایید:

1. شیخ عبد اللطیف بن عبدالرحمان فتوا داده و در آن از امیر عبد الله بن فیصل به خاطر کمک کردنش به دولت (سنی) عثمانی بیزاری جست. وقتی امیر عبد الله شهر ریاض را به دست گرفت، شیخ عبد اللطیف با او بیعت کرد، ولی معتقد بود که امیر عبد الله دو مرتبه اسلام آورده (واسلام گناهان گذشته اش را محو می-کند.)(2)

2. باری شیخ عبد اللطیف بن عبدالرحان گفت: «همانا کافر شدن امیر در نزد من ثابت نشده است». (3) واین در حالی است که قبل از آن سعود بن فیصل ولشکرش را به خاطر کمک به کفار کافر خوانده بود». (4)

ابن فرحان در پاورقی کتابش به نمونه های زیادی اشاره می کند که شیخ عبد اللطیف هر وقت با امیر سعود و عبد الله مخالفت می کرد جهاد بر ضد آن ها را شرعاً واجب می دانست، ولی پس از برطرف شدن اختلاف کمک به آن ها را نیز شرعاً واجب می دانست. (ص 123).


1- درر السنیه فی الکتب النجدیة، ج 8، ص 329 و ج 9، ص 22 و 23 و 33 و 35.
2- درر السنیه فی الکتب النجدیة، ج 9، ص 22.
3- درر السنیه فی الکتب النجدیة، ج 9، ص 33.
4- درر السنیه فی الکتب النجدیة، ج 8، ص 392.

ص:580

3. علمای طرفدار ملک عبد العزیز و علمای طرفدار فیصل هر کدام دیگری را تکفیر می کردند .

ابن فرحان می گوید: «نزد من شکی نیست که فیصل و همراهانش خطا کردند چون به ولی امر خروج کردند. اما این عمل کفر و خارج کننده از اسلام نیست. اما علمای طرفدار امیر عبدالعزیز به کفر و مرتد شدن فیصل و گروهش حکم صادر کردند. این فتوا از محمد بن عبداللطیف، محمد بن ابراهیم، سلیمان بن سحمان، صالح بن عبدالعزیز و تمام علمایی که به آن ها عرضه شد صادر گردید». (1) آن ها تأکید کردند که در کفر و مرتد شدن آن ها هیچ شکی نیست و از بزرگ ترین دلیل بر مرتد شدنشان این است که ادعا کرده اند که آن ها به بیعت ابن سعود با اجبار داخل شده اند.»

4. ابن فرحان نمونه دیگری را ذکر کرده و می گوید: «تکفیر، حتی بین خود علمای وهابی صورت گرفت. وقتی پسران امیر فیصل بن ترکی (عبدالله و سعود) با هم اختلاف کردند، همراه هر کدام از این دو امیر علمایی بودند و هر کدام دیگری را کافر می خواندند». (ص 63).

این نمونه ها نتیجه روش ابن عبد الوهاب در گسترش دایره تکفیر مسلمین است». (ص 63).

تقسیم شدن وهابی ها به گروه ها

ابن فرحان می گوید: «همه می داند که در حال حاضر وهابی ها بعد از جنگ خلیج (جنگ کویت) به چهار گروه تقسیم شده و بعضی از آن ها بعضی دیگر را


1- درر السنیه فی الکتب النجدیة، ج 9، ص 209.

ص:581

دشمن گرفتند. بعضی به دیگری چنین تهمت های بد می زنند که این تهمت ها حتی در کتاب ها و مقاله ها نیز چاپ شده است. دیگری نیز در مقابل سخت تر از اولی عکس العمل نشان می دهد، بلکه در حالت های کار به جایی رسیده که برخورد جسمانی نیز به هم کرده اند. واگر ترس از عقاب دنیوی نبود، حتی یگدیگر را می-کشتند». (1)

سپس ابن فرحان یک نمونه از میانه روی در وهابییت را نقل می کند که عبد الله پسر شیخ گفته است: «تکفیر اهل بدعت مانند خوارج، رافضه، قدریه و مرجیئه جایز نیست و تکفیر جز بعد از انکار آنچه جزء دین است و از ضروریات دین است یا ارتکاب عملی که همه به کفر بودن آن اجماع دارند صورت نمی گیرد.»

آن گاه ابن فرحان می گوید: «ولی متأسفانه این گونه میانه روی در وهابی ها خیلی کم است». (2)

سپس ابن فرحان به علمایی که با وهابی ها در زمان ابن عبدالوهاب مخالفت کرده اند اشاره کرده و 22 نفر را با شرح حال و کتاب ها و بعضی سخنانی که در باره ابن عبدالوهاب گفته اند نام برده و همه ای آن ها را به اوصافی چون فقیه، امام، عالم و یا قاضی وصف کرده که یکی از آن ها سلیمان برادر ابن عبدالوهاب است که در باره او می گوید: «او از ابن عبدالوهاب داناتر و اعلم بود». اما بقیه عبارت هستند از:

سلیمان بن احمد بن سحیم. فقیه فاضل حنبلی (که شیخ (ابن عبدالوهاب) او را کافر خارج شده از اسلام خوانده است.)


1- داعیة و لیس نبیا، ص، 124.
2- همان، ص 125.

ص:582

محمد بن عبدالرحمن بن عفالق حنبلی، (شیخ او را کافر خارج شده از اسلام خوانده است.)

عبدالله بن عیسی. (فقیه مشهور که شیخ او را کافر خارج شده از اسلام می-خواند.)

عبدالله بن احمد بن سحیم حنبلی، (او مخالفت شدیدی با وهابیت نداشت، اما با غلو آن ها در تکفیر مخالفت می کرد.)

عبدالله بن محمد بن عبداللطیف حنبلی. (استاد ابن عبدالوهاب که از مخالفان شدید او بود.)

محمد بن عبدالله بن فیروز حنبلی. (او صحیح بخاری را حفظ بود و نمونه ای از حفظ و پاکدامنی بود. شیخ او را کافر خارج شده از اسلام می خواند.)

محمد بن علی بن سلم. (فقیه حنبلی که همراه ابن فیروز از خوف وهابیت به بصره فرار نمود.)

عثمان بن منصور حنبلی. (او وهابی ها را خوارج می دانست و وهابی ها او را کافر ودشنام دهنده ای دین خدا و بازدارنده از راه خدا می خواندند. ابن فرحان می-گوید: این ظلم وهابی ها تا به امروز وجود دارد. هر کسی را که با آن ها مخالفت نمود به دشنام دهنده بودن دین خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله وبازدارنده از راه خدا بودن متهم می کنند. از ظلم و اهل غلو به خدا پناه می برم!).

عثمان بن سند. (فقیه بصری که می گفت: وهابی ها تمام مسلمین روی زمین را کافر می دانند).

محمد بن سلیمان. مفتی شافعی در مدینه. او وهابی ها را خوارج می خواند وردی نیز بر شیخ به نام «مسائل و اجوبة و ردود علی الخوارج» نوشته است).

ص:583

مربد بن احمد. (از علمای بزرگ نجد بود و سپس به شام رفت و قاضی شام شد. او توانست امیر صنعانی را که در مدح ابن عبدالوهاب و دعوتش اشعار گفته بود با آشنا کردنش با کتب شیخ قانع کند که از آن اشعارش برائت جوید. چون صنعانی در کتب او دید که تمام مسلمین را تکفیر کرده با گفتن شعر و قصیده ای دیگری از اشعار اولش برگشت. وهابی ها سعی کرده اند به خاطر جایگاه بزرگ علمی او اشعار دوم وی را انکار کنند، ولی آن شعر در دیوان اشعار صنعانی موجود است و بسام و جاسر نیز آن را ثابت دانسته اند. وهابی ها این فقیه را سال 1171 در رغبه به قتل رسانده و کشتند. صنعانی ردی نیز بر ابن تیمیه و ابن قیم نوشته و باطل بودن اعتقاد آن ها در فناپذیری جهنم را ثابت کرده است. البانی نیز از او به امام تعبیر کرده (و کتاب رد او را تأیید کرده است.)

سیف بن احمد. (فقیه جلیل القدر).

صالح بن عبدالله حنبلی. (فقیه و قاضی عنیزه.)

احمد بن علی بصری. او کتابی به نام «فصل الخطاب فی رد ضلالات ابن عبدالوهاب» نوشته است.)

عبدالله بن داود زبیری حنبلی. (او ردی به نام «الصواعق و الردود» بر وهابیت نوشته است. (ظاهرا او حنبلی است ) و ابن حمید مکی حنبلی او را مدح کرده وستوده است .)

علوی بن احمد حداد. (از بزرگان علمای حضرموت که چندین کتاب در رد وهابیت نوشته است.)

عمر بن قاسم بن محجوب. (او در اعتقادات و توسل ردی بر وهابیت نوشته است.)

ص:584

محمد بن عبدالله بن کیسان. (او از علمای فاس مغرب است.)

محمد بن عبدالله بن حمید. (امام حنابله و استاد فقه آن ها در مکه.)

عبدالعزیز بن عبدالرحمن بن عدوان. (از علمای وشم.)

حسن بن عمر شتی دمشقی. (فقیه مشهور حنبلی.)

چنان که ملاحظه می کنید از این 22 نفر سیزده نفر این علما از بزرگان و فقهای حنبلی هستند و خیلی از این ها را ابن عبدالوهاب کافر خارج شده از اسلام خوانده است.

نسبت هایی که علما به ابن عبدالوهاب داده اند

1. تکفیر (کافر خواندن مسلمین): این قوی ترین و صحیح ترین و رساترین وخطرناک ترین چیزی است که مخالفان شیخ به او و پیروانش نسبت داده اند وحتی شدیدترین حمایت کنندگان از شیخ به او وپیروانش نسبت داده اند وحتی شدیدترین حمایت کنندگان از شیخ و دعوت او از علمای سلفی نیز نتوانستند، مگر اینکه به واقعیت داشتن این نسبت اقرار کردند؛ مانند شوکانی که با اعتراف وهابی ها او طرفدار توحید سلفی هاست.

شوکانی در این باره می گوید: ولی آن ها (وهابی ها) معتقد اند هر که دعوت صاحب نجد (ابن عبدالوهاب) را قبول نکنند و به دستورات او عمل نکند از اسلام خارج شده است.(1) (صحفه 133).

همچنین منصور هازمی سلفی با وجود مدح و ثنایی که از شیخ کرده، ولی دو مسأله را به او اشکال کرده است:


1- البدر الطالع شوکانی، ج 2، ص 5.

ص:585

1. کافر خواندن اهل زمین با گمان های باطل و نادرست.

2. ریختن خون بیگناهان بدون دلیل و برهان .(1) (صحفه 133).

همچنین شیخ سلفی (وهابی) محمد صدیق حسن خان بیزاری اهل حدیث از وهابی ها را اعلان کرد؛ چون وهابی ها به جز ریختن خون مسلمین شناخته نشده-اند.(2) ابن فرحان در پاورقی می گوید: بعضی مانند دکتر عبدالعزیز عبد الطیف از محمد صدیق به این سخنش عذرتراشی کرده و گفته است که منظورش ریختن خون مسیحیان است، ولی این دکتر با فضیلت فراموش کرده که مسلمان کشی و ریختن خون مسلمین حتی در کتب خود وهابی ها موجود است و این ابن غنام است که در تاریخش(3) بیش از سیصد جنگ و جهاد (برای وهابی ها) برشمرده و در هر کدام آن ها می گوید: «و در این سال مسلمین (وهابی ها) با کفار (با مسلمین غیر وهابی) جهاد کردند. ابن فرحان می گوید: «این جنگ ها فقط جنگ مسلمین با مسلمین در سرزمین های نجد و حجاز و احسا و ... بود. (ص 133).

ابن عفالق حنبلی می گوید: «ابن عبد الوهاب قسم فاجرانه خورده که یهود ومشرکان حالشان بهتر از این امت است.» (4)


1- عبجت العلوم حازمی، ج 3، ص 194.
2- دعاوی مناوئین لدعوة الشیخ محمد بن عبدالوهاب، عبد العزیز عبد اللطیف وهابی، ص 160.
3- روضة الافکار و الافهام لمرتاب حال الامام و تعداد غزوات ذوی الاسلام، و همچنین در «تاریخ نجد» نیز گفته شده است. الاعلام زرکلی، ج 2، ص 251، خواننده عزیز دقت داشته باشند که از نام کتاب نیز این حقیقت فهمیده می شود
4- دعاوی مناوئین عبدالعزیز وهابی، ص 164.

ص:586

ابن فرحان می گوید: این فتوا در سخنان شیخ خیلی روشن است آن جا که می-گوید: مشرکان زمان ما (مقصودش مسلمین مخالف او هستند) به دو خصلت کافرتر از کافران قریش هستند و دکتر عبد العزیز نیز (که وهابی است) بعد از نقل این سخن از ابن عفالق او را متهم به دروغ نکرده؛ چون می داند که سخنان شیخ در این مورد در کتاب هایش خیلی روشن آمده است. (ص 134).

ابن عبدالوهاب وتکفیر مسلمین

سپس ابن فرحان علمای اهل سنت را که گفته اند: ابن عبد الوهاب همه مسلمین را کافر می خوانده، همراه با سخنان آن ها ذکر کرده و اول از علمای حنبلی شروع می کند که عبارت اند از:

1. سلیمان بن سحیم حنبلی .

2. عثمان بن منصور حنبلی. در گذشته با سخنان او آشنا شدیم.

3. سلیمان حنبلی برادر ابن عبد الوهاب. به سخنان او گذشته اشاره شد.

4. زهاوی می گوید: اگر کسی سؤال کند که وهابی ها چه مذهبی دارند وهدفشان چیست: جواب هر دو سؤال این است که: «مذهب و هدف آن ها کافر خواندن تمام مسلمین است و این جواب مختصر برای شناساندن مذهب آن ها کافی است. (1)

5. شیخ احمد دحلان می گوید: وهابی ها معتقدند که هیچ یکتاپرستی وجود ندارد، مگر کسی که آن ها را در هر چه می گویند پیروی کند ... . دعاوی مناوئین، ص166، (ص 135).


1- همان، ص 167.

ص:587

6. سید سنی حداد حزضمی می گوید: «اگر کسی بخواهد به دین ابن عبد الوهاب درآید به او می گوید: اول شهادت بده که تو کافر بودی و پدر و مادرت کافر مردند و شهادت بده که فلان و فلان عالم کافرند. اگر چنین شهادت داد قبول می کرد و الاّ او را می کشت. بعد حداد می گوید: «چگونه به کافر خواندن زنده ها بسنده نکردند و مرده ها و حتی خیلی از علمای بزرگ گذشته را نیز گمراه وگمراکننده خوانده اند. (1)

سپس ابن فرحان می گوید: همه ای اهل سنت وحتی غیر سنی نیز اتفاق کرده اند که وهابی ها تمام مسلمین از علما و عوام را کافر می خوانند و این چیزی است که ما در کتاب هایشان پیدا کردیم و حتی سلفی هایی مانند شوکانی نیز بر آن اقرار کرده-اند و شوکانی کسی است که برای تأیید مذهب وهابیت کتاب در موضوع تحریم بنا و دعوت به توحید خالص و ... نوشته است، ولی او مسلمین را تکفیر نمی کند. (ص 136-137).

ابن فرحان می گوید: «لازم است به مطلبی اشاره کنم که تکفیر وهابی ها در حالت ضعفشان کمرنگ می شود و در حالت قوتشان زیاد می شود و این از باب تقیه و سیاست است نه از باب اعتدال و میانه روی و انصاف و این چیزی است که برای من ثابت شده است. (ص 137).

باز ابن فرحان می گوید: «گاهی بسیاری از وهابی ها به فریب و حیله پناه برده ومی گویند: «ما مسلمانی را تکفیر نمی کنیم واین تهمت باطلی است پناه به خدا که مسلمانی را کافر بخوانیم ما تنها مشرکان وکسانی را که دین پیامبر صلی الله علیه و آله را دشنام


1- دعاوی مناوئین، عبد العزیز وهابی، ص 165.

ص:588

می دهند تکفیر می کنیم. واین سخن سخن فریب گرانه است چون مسلم نزد آن ها کسی است که پیرو افکار وگفته های آن ها باشد. بنابر این یکی از وهابی-ها می تواند پنجاه بار قسم یاد کند که مسلمانی را تکفیر نمی کند و اراده اش این است که مسلمانی را که بنابر تعریف آن ها مسلمان است کافر نمی داند و غیر وهابی در تعریف آن ها مسلمان نیستند... . (ص 137 .)ولی در حال حاضر به خاطر ضعف حاکمان تکفیر نمی کنند... . (ص 137) .

ابن فرحان می گوید: «شیخ محمد روشن است که مجتهد بود و در راه دعوت خود خالص بود و کارهای خیر زیادی انجام داد و او طالب سلطنت و قدرت نبود، بلکه قدرت را برای دعوتش به کار گرفت... . او عالم محقق و با دقت بود، ولی در حدیث و تاریخ ضعیف بود به این خاطر در حکمش به تکفیر و بدعت و مشرک خواندن سخت گیری می کرد و به اطلاق نصوص صحیح و حکم روشن احادیثی که ضعیف بودند یا به حدیث موضوع ویا به قیاس فاسد با نیت صحیح چنگ می زد ... . (ص140.) ابن فرحان در این مورد و بیان سبب اشتباه ابن عبد الوهاب تا صفحه 144 مطلب گفته است.

غلو وهابی ها نسبت به شیخ

ابن فرحان ذیل عنوان: «غلو هواداران شیخ نسبت به او، بر خلاف آن چیزی که خود او منع کرده بود» می گوید: «بسیار چیزهایی که شیخ از آن ها منع می کرد از بارزترین آن ها منع از غلو در مورد صالحین است که در خود وهابی ها که در مورد شیخ غلو می کنند، وجود دارد.»

آن گاه ابن فرحان نمونه هایی را در این زمینه ذکر می کند:

ص:589

1. شیخ می گوید: «دین مردم جاهلیت بر اصولی بنا شده که آشکارترین آن اصول تقلیدکاری است. این پدیده از آن پدیده هایی است که نزد همه ای کفار اولین و آخرینشان. پیدا می شود» .

ابن فرحان می گوید: «تقلید غالیان ما (وهابی ها) خیلی آشکارتر از این است که شیخ در باره مردم جاهلیت برمی شمارد، به خصوص در عقاید. این غالیان (وهابی-ها) سخنان شیخ را تا به درجه نصوص شرعی (قرآن وسنت) می رسانند، اگر نگویم از نصوص شرعی هم بالاتر می برند.» (ص، 150).

2. شیخ می گوید: «از بارز ترین قاعده های جهل مردم جاهلیت فریب از این بوده که چون اکثریت را تشمل می دادند بر حق بودن خویش چنین دلیل می-آوردند که چون اکثریت مردم چنین می پندارند، پس همین روش حق است.»

ابن فرحان می گوید: «این صفت در بسیار از غالیان ما هنگام در موقع قدرتمند بودن و زیادی پیروانشان آشکار است. اما وقتی با ضعف یا کمبود همراهان رو به رو می شوند فریاد می زنند که «خوشا به حال غریبان !.»

3. شیخ زیاد در باره غلو در مورد علما و صالحین سخن گفته است. ابن فرحان می گوید: «در این میان می توان مثال های زیادی (از غلو وهابی ها) پیدا کرد. اگر شخص با انصاف سخنی را که غلات وهابیت در باره احمد، ابن تیمیه و شیخ می-نویسند بخواند چنین خیال می کند که گویا در باره ای مخلوقات خارق العاده ای سخن در میان است که نه از جن می باشند و نه از انس و نه ملائکه. (چنان در باره این علما مبالغه می کنند که) این یکی در مورد اموری که بین آسمان ها و زمین است خبر می دهد و آن یکی قدرت راندن نکیر و منکر را داراست و این دیگری در باره حرکت و خروج تاتار و مغول پیش از اینکه از وطنشان حرکت کنند خبر

ص:590

می دهد. بعد می بینیم که این غالیان خود را از سخت ترین مردم در مذمت غلو وغالیان نشان می دهند.»

شیخ گفته است: «(این مردم همان) پیروان هوی و هوس و پندارهای پوچ ورویگردانندگان از آنچه خدا آورده است هستند.»

ابن فرحان می گوید: «این همان چیزی است که در برخی از غالی های ما امروز دیده می شود. وقتی به آن ها دلیل شرعی بیاوری به تو می گویند: «هرچند چنین است و علما چنین می گویند، ولی ابن تیمیه و ابن قییم نظرشان چنین و چنان است». اگر عوام چنین گویند کار آسان تر است، ولی متأسفانه علما و طالبان علم چنین می گویند». (ص، 151.)

4. شیخ گفته است: «(آن ها) اعمال باطل خود را به پیامبران نسبت می دهند.»

ابن فرحان می گوید: «این صفت در غلات سلفی و وهابی به گونه ای آشکارتر موجود است. زیرا عمل تکفیری خود را به خدا و پیامبر نسبت می دهند.» (ص152)

5. شیخ گفته است: «تناقضشان آن جاست که هرچند خود را به پیامبر نسبت می دهند، ولی حدیث آن حضرت را ترک می کنند.»

ابن فرحان می گوید: «این نیز در بعضی از غلات ما است. وقتی به آن ها بگویی که پیامبر چنین فرموده است، می گویند: «اما بعضی علما چنین گفته اند و آن ها بهتر از ما حدیث را می فهمند. در حالی که اگر سخن آن علما بر ضد خودشان باشد به این سخن مالک پناه آورده، فریاد می زنند که «به غیر از صاحب این قبر (یعنی پیامبر) سخن هر کس دیگری قابل قبول و ترک است.»

6. شیخ گفته است: «(یکی از غلو مخالفان ما) سرزنش بعضی صالحین به خاطر عمل پیروانش است.»

ص:591

ابن فراهان می گوید: «این نیز در بعضی از غلات ما (وهابی ها) هست مانند سرزنششان صوفی ها و شیعه را به خاطر عمل بعضی از پیروانش. حتی همین کار را نسبت به علی و جعفر صادق هم انجام داده اند. مردی از غالیان وهابی چنین گمان کرده که علی به خاطر ریاست جنگیده است، نه برای دین. (این سخن ابن تیمیه است.) دیگری گفته است: «جعفر صادق بی حیای کذاب است». عجیب است از بعضی معتدلان ما که بر هر آن کسی که بگوید ابن تیمیه یا بهبهاری و یا شیخ محمد خطا کرده است ردیه می نویسند، ولی در برابر این سخنان ساکت می نشینند.» (ص 152.)

7. شیخ گفته است: «حیات دنیا آن ها را (مخالفان شیخ را) مغرور کرده و گمان کرده اند که خدا از آن ها راضی است.»

ابن فرحان: «این در برخی غلات ما نیز هست. وقتی به مخالفان خود استدلال ومی کنند می گویند: «آیا نمی بینی که خدا به ما نعمت مال و منسب داده است؟ ... . اما اگر به غیر آن ها مال و منسب رسید می گویند: «خدا به آن ها آن را داد تا در آخرت برایشان حسرتی باشد». این صفت در نزد همه ای غلات (وهابیت) وجود دارد. اگر چیز ناپسندی به مخالفانشان رسد می گویند: «این عذاب خداست و آنچه در انتظار آن ها (در آخرت) است بزرگ تر است. (ص، 153).

8. ابن عبد الوهاب گفته است: «(مخالفانمان) مرا به تبدیل و تغییر دین متهم می کنند».

ابن فرحان می گوید: چنین چیزی در ردیه های غلات ما روشن تر پیداست. در تمام ردیه هایی که بر مخالفان خود از مسلمین می نویسند آن ها را متهم به تبدیل وتغییر دین می کنند». (ص، 156).

ص:592

9. ابن عبدالوهاب: «(مخالفانمان) با چیزی که در باره آن آگاهی ندارند، مخالفت می ورزند».

ابن فرحان می گوید: «این چیز به مانند جدال غلات ماست در باره تاریخ عبد الله بن سبأ و قعقاع ...». (ص، 160).

ابن فرحان در این جا (در صفحه 150، تا 161 کتابش) 53 نمونه می آورد که ابن عبدالوهاب از آن ها منع کرده و آن ها را نشانه گمراهی و غلو مخالفان خود از مسلمین خوانده، ولی وهابی ها امروزه دارای آن صفات هستند که مفصل این موارد را بیان کرده است. همچنین در اکثر موارد ابن فرحان می گوید: «این مورد در غلات ما آشکارتر است.»

ابن فرحان در جای دیگری از کتابش می گوید: «ما می بینیم که برخی از متعصبان شیخ به راحتی اهل خطا بودن عمر، علی، ابو ذر ومانند آن ها را می پذیرند، ولی حاضر نیستند بپذیرند که کسی شیخ را اهل خطا معرفی نماید. و این غلو در حق صالحین است.» (ص 10).

می گوید: «بعضی از پیروان شیخ گمان می کنند که او در علم یگانه زمانش بود و هر سرزمین اسلامی که دعوت او را قبول نکرده اند سرزمین شرک و کفر بوده وعلمای آن سرزمین را جاهل و کسی که از دین چیزی نمی داند معرفی کرده اند.

سپس ابن فرحان علمای زیادی را نام برده و در مورد برخی آن ها می گوید: «او از شیخ داناتر و کتابش هم بیشتر و مورد قبول بیشتر مسلمین بود که هیچ کدام از آن مواردی را که شیخ کفر و شرک خوانده است معتقد بر آن نبودند و چنین اظهار نظری نکرده اند.» (ص 13).

ص:593

می گوید: «در زمان شیخ و پس از او کسانی از پیروانش ظاهر شدند که در حق شیخ غلو بزرگ می کردند و به تمام سخنان و نوشته ها و فتواهای او و حتی حکم او در باره احادیث تعصب نشان می دادند». آن گاه در پاورقی چند نمونه از غلو وهابی-ها نسبت به ابن عبدالوهاب را نقل کرده و می گوید: «ابن عمید در کتاب تذکره (1) از شیخ در ضمن شعری به «شیخ الوجود» تعبیر کرده است. و این سخن بزرگی است که اگر کسی در مورد پیامبر نیز چنین سخن را بگوید، پیروان شیخ آن را انکار و گاهی هم تکفیر می کنند». (ص 14).

«خود شیخ و حتی پیروانش مسلمین را به اتهام غلو در حق صالحین مشرک وکافر خوانده اند، ولی متأسفانه بزرگ ترین نمونه های این غلو در خود پیروان شیخ وجود دارد». (ص، 14).

پیروان شیخ (وهابی ها) هر کسی را که با شیخ مخالفت کرده و یا ردیه بر او نوشته است مخالف اصل اسلام می دانند. آن ها هجوم به علمای اسلام و به شهرهای مسلمین و اتهام آن ها به کفر و شرک را هیچ گونه زیاده روی نمی دانند، که این خود پایه ای غلو است». (ص، 15).

ابن فرحان زیر عنوان «غالیان از غلو منع می کنند» می گوید: «از عجایب این زمان آن است که غالیان (خود وهابی ها) از غلو منع می کنند.» (یعنی خود غلو می-کنند، ولی به دیگران تهمت غلو می زنند .)سپس (ظاهراً با خطاب به حکومت داران) می گوید: «اگر با جوانی که (شماها را) تکفیر می کنند مخالف هستید، باید با روش ابن تیمیه و ابن عبدالوهاب نیز در تکفیر مسلمین مخالفت کنید و اشتباه


1- تذکره، ج 1، ص 31.

ص:594

آن ها را در این موضوع بیان کنید. چون این جوان تکفیری این روش را از آن ها تعلیم گرفته اند. و اگر از ابن تیمیه و شیخ حمایت و دفاع می کنید، پس لازم است که از این جوان تکفیری نیز حمایت کنید ...» (ص 22 و 23).

می گوید: «ما شیخ را به خاطر سعی و کوششش برای خدا دوست داریم وبرای او دعا می کنیم، اما این ما را از گفتن خطاهای شیخ باز نمی دارد. و اگر شیخ بر گردن ما حق داشته باشد، حق اسلام و رعایت حقوق اسلام برای ما سزاوارتر برای دفاع است». (ص 24).

آن گاه ابن فرحان می گوید: «من این کتاب را پیش از حادثه 11 سبتامبر (یعنی قبل از منفجر شدن دو برج بزرگ آمریکا) آماده کرده بودم و پس از آن حادثه نمی خواستم این کتاب چاپ شود، ولی هنگامی که دیدم وهابی های غالی همیشه برای بزرگ داشت ابن عبدالوهاب جشن ها می گیرند (و او را پاک و دور از اشتباه می شمارند) بر خودم لازم دیدم که حقایق را آشکار سازم تا آن ها انصاف به خرج داده و به اشتباه شیخ در حکمش به کافر دانستن مسلمین اعتراف کنند». (پاورقی، ص 28.)

ابن فرحان در آخر مقدمه کتابش می گوید: «برخی از برادران به من چنین اشکال کردند که من تنها به پیامبر و خاندانش (اهل بیت) صلوات می فرستم، نه بر صحابه. (به آن ها می گویم :) این کار به خاطر انکار فضل صحابه نیست، بلکه به این خاطر است که ما در هر تشهد نماز می گوییم: «اللهم صلی علی محمد و آل محمد !» همگی می دانیم که در نماز صلوات بر صحابه وجود ندارد، چنان که امروز با پیروی از بدعت گذشتگانمان انجام می دهیم. بلکه بد تر از آن حتی به صلوات فرستادن به بزرگان صحابه اکتفا نکرده با گفتن «اجمعین» نیکان و فاجران

ص:595

را نیز به هم آمیخته کرده و حتی به امثال ولید و معاویه که کشنده عمار است صلوات می-فرستیم». (ص30).

من زیدی نیستم اما

ابن فرحان می گوید: «با مشاهده ای سعی و کوشش ناچیز من در مورد آشکار کردن ظلم غالیان (وهابی ها) علیه اهل بیت پیامبر سلفی ها سعی کردند تا مرا به پیرو مذهب زیدی بودن متهم نمایند. اگر این حق بود، حتما من اعلام می کردم، (ولی چنین نیست.) زیدی ها خیلی بهتر از غالیان سلفی در علم، تقوی، تاریخ، نسب وغیره هستند.

به هر حال زیدی ها نیز دارای مذهبی هستند، مانند دیگر مذاهب که درست هم دارند و خطا نیز دارند. آن ها از جمله گروه هایی هستند که مورد ظلم غالیان سلفی (وهابی ها) قرار گفته اند. زیدی ها نیز دارای علما، فضلا و زهاد بوده و خدمت های بزرگی در تاریخ فکری و سیاسی اسلام از خود نشان داده اند... .

اگر آن گونه هم بود که این غلات می پندارند، حتماً به مذهب مردی از فرزندان پیامبر منسوب بودم که اهل بیت بهترین و برترین ها هستند که در تشهد هر نمازی بر آن ها صلوات می فرستیم ... .

زیدی ها به خصوص امام زید بن علی و نفس زکیه از بزرگان محدثین اهل سنت بوده و اکثر اهل حدیث و فقه در زمانشان به یاری آن ها شتافته اند. امامانی چون ابوحنیفه، مالک و شافعی از پیروان امامان زیدی بودند و به همین خاطر بود که خلیفه عباسی منصور به ابوحنیفه زهر نوشاند. همچنین بزرگان اهل حدیث وفقه مانند منصور بن معتمر، سلمه بن کهیل، ثوری، اعمش، شعبه و غیر این ها (که بیست

ص:596

تا سی نفر از محدثین را نام می برد) به کمک و قیام مردم همراه با زید و با پسرش برای جهاد بر ضد حاکم زمان برخاسته و از حرکتشان طرفداری کرده اند ... . در کتاب «تاریخ طبری» و «الاغانی» اصفهانی همراهی و طرفداری این ها و دیگران ذکر گردیده است. و در بعضی آن ها چنین نقل شده است که محدثان و فقها به یاری زیدی ها اجماع و اتفاق داشتند و تنها بعضی ها را خارج از آن اتفاق دانسته اند.

پس اگر بخواهم به این مذهب خود را نسبت دهم می دهم، ولی من از قواعد این مذهب و روش آن در جرح و تعدیل و قبول روایات آگاهی ندارم. اگر به آن مذهب خودم را نسبت دهم به مذهبی خود را نسبت داده ام که کسانی که بهتر وداناتر از من بودند، بلکه داناتر از احمد و ابن تیمیه و بن عبدالوهاب بودند خود را به آن نسبت داده و یا حد اقل از آن حمایت و یاری کرده اند. اما چنین نیست، بلکه من سنی مذهب هستم و تمام مناسک و عبادتم را طبق مذهب اهل سنت به جای می آورم ... .

عادتاً مردم نسبت به آنچه از آن آگاهی ندارند، دشمنی می ورزند. غلات سلفی که «زیدی» بودن را به عنوان یک عیب و عار و دشنام می پندارند، به خاطر آن است که از آن مذهب و رجالش هیچ آگاهی ندارند». (ص 152-164.

ابن فرحان پس از این بحث می گوید: اکثر چیزهایی که به سبب آن شیخ وپیروانش مردم را تکفیر می کنند، چیزی است که جمهور علما مسلمین، بلکه خود حنبلی ها با وجود سخت گیری هایی که دارند، آن را جایز می دانند؛ مانند امام احمد و ابراهیم حربی حنلبی و عبد الله بن احمد و ... . به عنوان نمونه:

ص:597

1. تبرک به قبر و دست کشیدن به آن را شیخ شرک اکبر دانسته است، ولی احمد بن حنبل، امام مذهب در کتاب «علل و معرفة الرجال»(1) آن را جایز دانسته است ... . برخی صحابه مانند ابوایوب انصاری و ابن عمر نیز به منبر و قبر پیامبر در میان صحابه تبرک می جستند و کسی از صحابه به آن ها انکار نکرد و این دلالت بر اجماع سکوتی صحابه می کند ... . بحث و مناقشه در شرک اکبر قرار دادن تبرک وتوسل است؛ همانا این عمل ها را صحابه از اهل بدر و بیعت رضوان انجام داده اند و کسی از صحابه و تابعین به آن ها انکار نکرده است. بنابر این لازم می آید که ابوایوب، ابن عمر و احمد را کافر بدانید، بلکه آن دسته از صحابه را نیز که بر این ها انکار نکردند همراه با شهادت به یگانه پرستی تنها مروان ابن حکم در زمان صحابه، تنها کسی است که گذاشتن صورت به قبر پیامبر از جانب ابوایوب را محکوم و انکار کرد ... . من خیلی از عمل هایمان را می یابم که از بنی امیه بازمانده است، حتی مانند سختگیری های اعتقادی که از مروان رسیده و سختگیری های فقهی مانند حکم دو رکعت نماز پس از عصر و اتمام حج از معاویه رهبر گروه باغی در زمان خلافت راشده ... به جا مانده است که غلات سلفی ها، از جمله غلات وهابی ها قدم به قدم راه آن ها را پیروی می کنند. برای آن ها رعایت عدل وحقوق انسان ها و دور کردن ظلم هیچ اهمیتی ندارد و هم و غم این ها در مرحله اول این است که بندگان خدا را به مشرک و موحد و هدایت یافته و گمراه تقسیم کرده اند ... . ص 164-167.


1- معرفة الرجال، ج 2، ص 493.

ص:598

احادیث در مورد اهل نجد

ابن فرحان در مورد حدیثی که در «صحیح» بخاری و مسلم آمده و پیامبر با اشاره به مشرق فرمودند: «فتنه و شاخ شیطان از آن جا طلوع می کند،» می گوید: وهابی ها به خاطر مذمت شیعه و اهل رأی (حنفی ها) و معتذله می گویند: منظور نجد عراق است. ابن فرحان ثابت می کند که منظور از مشرق نجدی است که در حال حاضر نیز در عربستان است و شهری در آن زمان در عراق به نام نجد وجود نداشته و همچنین حضرت به مشرق اشاره کرده اند و هر که جایگاه مسجد آن حضرت را بداند درک خواهد کرد که آن هیچ ربطی با عراق ندارد و منظور همین نجد زمان حاضر است. بعد ابن فرحان می گوید: «شاید منظور خوارج باشند و یا مسیلمه و ... . در پاورقی ابن فرحان بعد از اشاره به مذمت اهل عراق از طرف وهابی ها و اشاره ومحدثان بزرگ عراق و ... می گوید: «ما سلفی ها مذمت اهل عراق را از دشمنان اهل عراق، ناصبی های اهل شام، به ارث بردیم و چه بسیار چیزهایی را ما از آنان ارث برده ایم.(ص، 169-170 .) (در گذشته ذکر شد که علما اهل سنت نیز این حدیث صحیحین در باره نجد را به وهابی ها تطبیق کرده اند).

ابن فرحان در آخر کتاب به نقد و بررسی کتاب «التوحید» ابن عبد الوهاب می پردازد و در پاورقی می گوید: «با وجود اینکه در این کتاب غلو در تکفیر مسلمین است، اگر حاکمان و ثروتمندان از چاپ و پخش این کتاب خودداری کنند و به جای آن قرآن و صحیحین و کتاب های فقهی و ... را چاپ و پخش کنند بهتر و سزاوارتر است؛ زیرا این کتاب در برپا کردن اختلاف و از بین بردن وحدت مسلمین و به وجود آوردن دشمنی بین مسلمین خیلی اثر دارد. به هیچ خانه ای این کتاب داخل نمی شود مگر اینکه در آن اختلاف و جدایی بین اهل خانه و دشمنی

ص:599

را به وجود می آورد. چون این کتاب دوری و دشمنی با کسانی را که با وهابیت موافقت نمی کند واجب دانسته است؛ چون بنابر عقیده آن ها این روش اصل و خود اسلام و نص و حقّ مطلق است. و به وجود آمدن اختلاف و شکاف بین اهل یک خانه با وجود این کتاب طبعی است ... . (پاورقی صفحه 177).

بنابر گفته ابن فرحان این کتاب حتی متن درسی مکتب بچه هاست و خیلی سعی شده که این کتاب از متن درسی مکتب بچه ها برداشته شود، ولی وزارت تربیت گفته است که صلاحیت چنین کاری را ندارد. ابن فرحان می گوید: «شما تصور کنید که بعضی از علما معتقدند که این کتاب مطلقا حق است و «لا یأتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه ؛» هیچ باطل و خطابی بر وی راه ندارد .

بعد ابن فرحان یک به یک سخنان ابن عبدالواهب را نقل می کند و اشکالات ونادرستی آن را بیان می کند، ولی می گوید: «من همه ای این کتاب را تمام نکردم. پیش از ورود به بررسی این کتاب می گوید: «هر که بخواهد مطالب کتاب «التوحید» را نقد کند گرچه نقد کم و ناچیز هم باشد به عقوبت های سری زیاد دچار و گرفتار می شود». (ص، 178).

ابن فرحان می گوید: ابن عبدالوهاب یکی از علمای حنبلی را کافرتر از ابوجهل خوانده و می گوید: در آینده بیان آن می آیند. (پاورقی، ص 185).

او باز می گوید: «این تکفیرها سبب ناآرامی حتی در خود سعودی شده است وسبب اصلی آن همین تعلیمات مکتب شیخ است. (بعد یک به یک نام می برد، که در خود عربستان چندین جا را منفجر کرده اند و چندین بار کشتار راه انداختند) .

خواننده عزیز دقت داشته باشیم که ابن عبدالوهاب در این سخنانش خیلی دروغ ها گفته و ابن فرحان نیز مؤدبانه به نادرستی آن ها اشاره کرده است که ما به

ص:600

آن ها اشاره کردیم و تنها خواستیم خواننده عزیز به این حقیقت که وهابی ها با وجود اینکه امروزه نیز در کشور های مختلف اسلامی مسلمان کشی می کنند وامروزه اکثر کشتارها و بمب گذاری ها در عراق به وسیله آن ها انجام می شود، ولی باز می گویند: مسلمین را تکفیر نمی کنیم. واین گونه مردم را فریب می دهند. وما برای روشن شدن این عقیده ودیدگاه آن ها در تکفیر مسلمین، تنها به ذکر این گونه نمونه ها اکتفا کردیم تا فریب ودروغ گویی آن ها برای مسلمین روشن وثابت گردد.

اسلام وحکم تکفیر وقتل مسلمین

در مورد قتل و کشتار و تکفیر مسلمین که وهابیت با سرکردگی ابن تیمیه و به خصوص ابن عبدالوهاب آن را در مورد مسلمین پیش گرفته اند، باید به چند آیه وحدیث شریف در این زمینه دقت کنیم.

پیامبر صلی الله علیه و آله در حدیث مسلم فرموده اند:

«امرت ان اقاتل الناس حتی یقولوا لا اله الا الله فمن قال لا اله الا الله فقد عصم منی نفسه وماله الا بحقه وحسابه علی الله رواه عمر و ابن عمر عن النبی صلی الله علیه و آله؛ (1) امر شدم که با مردم بجنگم تا اینکه «لا اله الاّ الله» بگویند، پس هر که لا اله الا الله گفت جان و مالش از من در امان و حسابش با خداست.»

بخاری پس از روایت این حدیث از ابوهریره می گوید: این حدیث از عمر وابن عمر نیز روایت شده است.

در مسند احمد و کتاب های دیگر از حذیفه، ابودردا، ابوموسی و از بعضی صحابگان دیگر نیز به همین معنا حدیث روایت شده است.


1- صحیح بخاری، ج 4، ص 50؛ سنن نسائی، ج 6، ص 7؛ صحیح ابن حبان، ج 1، ص 452.

ص:601

قرآن کریم می فرماید:

«ومن یقتل مؤمنا متعمدا فجزاؤه جهنم خالدا فیها وغضب الله علیه ولعنه واعد له عذابا عظیما؛(1) هر که یک مؤمنی را عمداً بکشد جزایش جهنّم خواهد بود که در آن برای همیشه خواهد ماند خداوند بر او غضب می کند واو را لعنت می کند و برای او عذاب عظیمی آماده کرده است.»

ابن عمر می گوید: پیامبر فرمودند:

ایما رجل مسلم کفر رجلا مسلما فان کان کافرا و الا هو الکافر؛(2) هر مسلمانی که مسلمان دیگر را کافر بخواند پس اگر کافر باشد (که هیچ) والا خودش کافر خواهد شد.» سند حدیث صحیح است.

پیامبر صلی الله علیه و آله فرموده اند: من قال لأخیه: یا کافر فقد باء بها أحدهما؛ (3) این حدیث با این لفظ و همان معنای حدیث قبلی در کتاب های زیر نیز روایت شده است.

این حدیث را ابوذر، ابن مسعود، ابن عمر، ابو هریره روایت کرده اند.

باز در حدیث دیگر پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند :

«اذا قال الرجل لاخیه یا کافر وهو کقتله؛ (4) هر گاه مردی به برادرش بگوید: ای کافر مانند این است که او را کشته باشد. »


1- سوره نساء، آیه 93.
2- مسند احمد، ج 2، ص 23 و 60؛ سنن ابوداود، ج 2، ص 409، ح 4687.
3- صحیح بخاری، ج 7، ص 97؛ صحیح مسلم، ج 1، ص 57؛ مسند احمد، ج 2، ص 17 و 44 و 47 و60 و 105 و 112؛ مجمع الزوائد، ج 7، ص 73 و دیگران.
4- مصنف عبد الرزاق، ج 8، ص 482، ح 15974 و 19516؛ مجمع الزوائد، ج 8، ص 73.

ص:602

هیثمی سند این حدیث را صحیح دانسته و این حدیث از ثابت بن ضحاک نیز روایت شده است.

البته در این موضوع اخبار و آیات فراوان دیگر وارد شده که سلیمان بن عبدالوهاب در کتاب «فصل الخطاب فی الرد علی محمد بن عبدالوهاب» مفصل آن اخبار را ذکر کرده وبه این موضوع نیز پرداخته است.

تمام این صفات که در این روایات صحیح و مسلم و آیه شریفه قرآن ذکر شده است متأسفانه در وهابی ها چنان که ملاحظه کردیم موجود است. و متأسفانه وهابی ها مانند برادران خوارج خود، امروزه نیز به راحتی مسلمین را می کشند و به آن افتخار نیز می کنند. اگر مسلمانان دیگر نیز مانند وهابی ها عقل خود را در اختیار هوا و هوس و شیطان قرار داده عکس العمل متقابل از خود نشان می دادند و به کشتن وهابی ها دست می زدند، دیگر خدا می داند که امروز چه می شد، ولی مسلمین با هشیاری و دور اندیشی حیله و نقشه های آمریکا و اسرائیل را بر خودشان برگردانده از دست زدن به چنین عمل زشت که حتماً مورد غضب خداوند متعال است با صبوری خود را دور نگاه می-دارند، ولی متأسفانه تا به امروز وهابی ها از این روش حکیمانه ای مسلمین درس عبرت نگرفته اند و برای محقق شدن نقشه های دشمنان اسلام آگاهانه یا ناآگاهانه قدم می بردارند.

نتیجه

در آخر باید در مورد دروغگویی های ابن تیمیه به چند مطلب توجه نماییم:

پیامبر صلی الله علیه و آله می فرمایند: سه چیز است که در هر که باشد او منافق خالص است. یکی از آن ها این است که «چون سخن گوید، دروغ گوید .» (1)


1- مسند احمد، ج 2، ص 200؛ صحیح بخاری، ج 1، ص 14.

ص:603

باز حضرت صلی الله علیه و آله فرموده اند: نشانه ای منافق سه چیز است چون سخن گوید، دروغ گوید ... . (1)

ابن مسعود می گوید: «سه چیز است و آن در هر که باشد منافق است: چون سخن گفت، دروغ گوید ... . (2)

خلاصه اینکه این احادیث و معنای آن را همه شنیده اند و از مسلمات است.

شما خواننده عزیز ملاحظه کردید که ابن تیمیه چگونه فراوان سخنان بی اساس و دروغ های بزرگ به زبان جاری می کند و این مقدار که ما ذکر کردیم تنها بخش خیلی کمی از دروغ های او است و در هر موضوع نیز او چنین دروغ ها را از خود به جا گذاشته است. پس این احادیث صحیح و مسلم جایگاه ابن تیمیه را مشخص کرده است.

همچنان که در این کتاب اشاره شد پیامبر فرمودند: «علی را غیر از مؤمن کسی دوست نمی دارد و غیر از منافق او را دشمن نمی دارد.

این حدیث چنان که اشاره شد از احادیث متواتر است. و ابن تیمیه می گوید: علی به خاطر ریاست جنگید. هر جایی که رفت آن جا را خوار کرد. و حتی آیه ای را که در باره فسادکاری فرعون نازل شده به آن حضرت تطبیق کرده است وسخنان دیگر او که با آن ها آشنا شدید. این همه به روشنی دشمنی او با امام را ثابت می-کند. واین دو حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله وصفاتی را که در مورد منافقین فرموده اند هر دو در ابن تیمیه جمع گشته و شخصیت او را برای حق جویان و منصفان روشن


1- مسند احمد، ج 2، ص 357؛ صحیح بخاری، ج 1، ص 143 و 162 و 189 و ج 7، ص 95؛ صحیح مسلم، ج 1، ص 560.
2- سنن الکبری نسائی، ج 8، ص 117.

ص:604

کرده است. باید دقت داشته باشیم که ابن عبدالوهاب نیز در دروغگویی شاید کمتر از ابن تیمیه نباشد، ولی او چیزهایی به مسلمین نسبت داده و به کارهایی در حق مسلمین دست زده که خیلی بزرگ تر از دروغگویی های ابن تبیمه است که خود ملاحظه کردید.

پیامبر صلی الله علیه و آله در حدیث متواتر ثقلین فرموده اند: «من برای شما دو خلیفه و دو چیز با ارزش می گذارم که اگر از آن دو پیروی کنید هرگز گمراه نمی شوید. آن دو قرآن و اهل بیتم هستند ... .» (1)

این حدیث بیان می کند که تنها راه نجات و در امان ماندن از گمراهی، پیروی از کتاب خدا و اهل بیت علیهم السلام است، ولی متأسفانه وهابی ها چنان که ملاحظه شد، نه اینکه از این راه معرفی کرده پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله پیروی نمی کنند، بلکه از ابن تیمیه که دشمن این خاندان وبه خصوص دشمن امیرالمؤمنین علیه السلام است پیروی می کنند. پس نزد وهابی ها نیز به مانند رهبرشان ابن تیمیه این نوع احادیث رسول خدا صلی الله علیه و آله که با عقیده و هوی و هوس آن ها مخالف است، هیچ ارزشی نخواهد داشت وسخنان ابن تیمیه و ابن عبدالوهاب خیلی با ارزش تر از این گونه احادیث پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله خواهد بود.

البته آنچه ما در این کتاب ذکر کردیم قطره ای است از حقایق، هم در باره شخصیت امیرالمؤمنین و اهل بیت علیهم السلام و هم سخنان ناروا و تکذیب های ابن تیمیه


1- صحیح مسلم، ج 4، ص 662، ح 2408 با 4 سند. سنن الکبری نسائی، ج 5، ص 45، ح8148 و 8175؛ سنن ترمذی، ج 5، ص 662، ح 3786 و 3788؛ مسند احمد، ج 5، ص 189، ح 211618 و 21697 با هشت سند. صحیح ابن خزیمه، ج 4، ص 62، ح 2357؛ مصنف ابن ابی شیبه، ج 6، ص 309، ح 679 ودیگران.

ص:605

و هم نظرات و سخنان اهل سنت در مورد ابن تیمیه و ابن عبدالوهاب و وهابی ها وعقیده آن ها. پس این یک معرفی خیلی مختصر ابن تیمیه و وهابی هاست به امید اینکه راه گشایی باشد برای حق جویان در تحقیق و شناخت بیشتری جایگاه حقیقی و شخصیت واقعی پیروان این مکتب و رهبرانشان.

به همین مقدار این نوشته را به پایان می رسانیم و خداوند متعال را برای توفیقاتی که به ما داده شاکریم و توفیقات روزافزون و عملی خالصانه و عاقبت بخیری را برای همگان از خداوند مهربان خواستاریم.

ص:606

فهرست مصادر

1- ابوبکر صدیق، (نرم افزار المکتبة الشاملة).

2- الاتقان فی علوم القرآن، جلال الدین ابوبکر بن عبد الرحمن سیوطی، (وفات 911 ه. ق .) نرم افزار شامله .

3- الاجوبة المرضیة عن اسألة مکیة، (از نسخه خطی). ابوزرعه، احمد بن عبدالکریم عراقی، (وفات 820 ه. ق .)

4- الآحاد و المثانی، احمد بن عمرو ابوبکر شیبانی، (وفات 287 ﻫ. ق،) دار الرایة، ریاض، 1411ﻫ. 1991م.

5- الاحادیث المختارة، محمد بن عبدالواحد مقدسی، (وفات 643ﻫ ،) دار النشر مکتبة النهضة الحدیثة مدینة مکة المکرمة، 1410ﻫ، چاپ اول.

6- الاحکام فی اصول الاحکام، علی بن احمد بن حزم، (متوفای 456 ه ،) مطبعة العاصمة، قاهره.

7- اخبار اصفهان، احمد بن عبد الله بن أحمد ابو نعیم، (وفات 430 ه،) بریل، 1934 م. (نرم افزار شامله).

8- اخبار الطوال، ابو حنیفه دینوری، (متوفای 282 ه،) دار احیاء الکتب العربیة، 1960 م .

9- اخبار قضات، محمد بن خلف ابن وکیع، (وفات 306 هز)

10-اخبار الموفقیات، زبیر بن بکار، (وفات 256 ه.)

11-ارغام المبتدع الغبی بجواز توسل بالنبی، عبدالله بن محمد بن صدیق الغماری، معاصر، با تحقیق سقاف، دار الامام نووی، 1412 ﻫ .

ص:607

12-ارواء الغلیل، ناصر الدین البانی، معاصر، المکتبة الاسلامی، 1405 ﻫ.

13-اسباب النزول آیات، علی بن احمد واحدی، (وفات 468 ﻫ ،) مؤسسة حلبی و شرکاه، قاهره، 1388ﻫ .

14-الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، یوسف بن عبدالله بن محمد بن عبدالبر، (وفات 463 ﻫ ،) دار الجیل، بیروت، 1412ﻫ .

15-اسد الغابة، علی بن عبدالکریم، معروف به ابن اثیر، (وفات 630 ﻫ،) انتشارات اسماعیلیان تهران .

16-اقتضاء الصراط المستقیم مخالفة أصحاب الجحیم، احمد بن عبدالحلیم ابن تیمیه، (وفات 728 ﻫ ،) طبعة السنة المحمدیة – القاهرة، الطبعة الثانیة، 1369 ه.

17-الام، محمد بن ادریس شافعی، (متوفای 204 ه)، دار الفکر، بیروت، 1400 ه.

18-امالی محاملی، حسین بن اسماعیل، (متوفای 330 ه،) المکتبة الاسلامیة، دار ابن القیم، اردن، الاولی 1412 ه ق.

19-مثال الحدیث، ابو شیخ عبدالله بن محمد بن حیان اصبهانی، الدار السلفیة، بومبای الهند، 1987 م.

20-الاموال، قاسم بن سلام هروی، (وفات 224 ه.) نرم افزار شتمله.

21-انساب الاشراف، احمد بن یحیی بلاذری، (وفات 288 ه،) مؤسسه الاعلمی، بیروت، 1394 ﻫ.

22-الانساب، عبدالکریم بن محمد بن منصور سمعانی، (وفات 562 ه،) دار الجنان، بیروت، 1408 ه.

ص:608

23-الاصابة فی تمییز الصحابة، احمد بن علی بن حجر ابوالفضل عسقلانی شافعی، (وفات 852 ﻫ ،) دار الجیل، بیروت، 1412ﻫ. 1992م.

24-الإغاثة بادلة الاستغاثة، حسن بن علی سقاف، معاصر، مکتبه الامام نووی، عمان، 1410 ﻫ.

25-الامامة و السیاسة، عبد الله بن مسلم بن قتیبه، (وفات 276 ﻫ ،) انتشارات شریف رضی، قم، 1413 ﻫ.

26-ایضاح المکنون، اسماعیل پاشا بغدادی، (وفات 1339 ه،) دار احیاء التراث العربی، بیروت.

27-بحر الرائق شرح کنز الدقائق، ابن نجیم مصری حنفی، (وفات 970 ه،) دار الکتب العلمیة، بیروت.

28-البدایة و النهایة، اسماعیل بن کثیر دمشقی، (وفات 744 ﻫ ،) دار احیاء التراث العربی، بیروت، 1408 ﻫ.

29-البدر الطالع بمحاسن من بعد القرن السابع، محمد بن علی الشوکانی، نرم افزار شامله .

30-البشارة و الاتحاف، حسن بن علی سقاف شافعی، دارالامام نووی، عمان، 1413 ﻫ.

31- بیان تلبیس الجهمیة فی تأسیس بدعهم الکلامیة، أحمد عبد الحلیم بن تیمیه الحرانی، مطبعة الحکومة، مکة المکرمة، الطبعة الأولی، 1392 ه.

32-تاریخ الاسلام، محمد بن احمد ذهبی، (وفات 748 ﻫ ،) دار الکتب العربی بیروت، 1419 ﻫ. 1998 م.

ص:609

33-تاریخ الامم و الملوک، محمد بن جریر طبری، (وفات 310 ﻫ ،) دار الکتب العلمیه، بیروت، 1407 ﻫ.

34-تاریخ بغداد، احمد بن علی خطیب بغدادی، (وفات 463 ﻫ ،) دار الکتب العلمیه، بیروت.

35-تاریخ جرجان، حمزة بن یوسف ابو القاسم جرجانی، (وفات 345 ﻫ،) عالم الکتب، بیروت، 1401 ﻫ. 1981 م.

36-تاریخ الخلفاء، جلال الدین ابوبکر بن عبد الرحمن سیوطی، وفات 911 ه،) نرم افزار شامله.

37-تاریخ خلیفه ابن خیاط، خلیفه بن خیاط العصفری، (وفات 240 ه،) دار الفکر، بیروت، 1414 ه.

38-تاریخ خمیس، حسین بن محمد بیار بکری، (وفات 762 ه ق.)

39-تاریخ صغیر، محمد بن اسماعیل بخاری، (وفات 256 ﻫ ،) دار المعرفه، بیروت، 1406 ﻫ .

40-تاریخ الکبیر، محمد بن اسماعیل بن ابراهیم ابو عبدالله بخاری جعفی، (وفات 256 ﻫ ،) دار الفکر.

41-تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، (وفات 571 ﻫ ،) دار الفکر، بیروت، 1415 ﻫ.

42-تاریخ المدینة منورة، عمر بن شبه، (وفات 262 ﻫ ،) دار الفکر، بیروت.

43-تاریخ یحیی بن معین، بروایت عثمان بن سعید، (وفات 280 ﻫ ،) دار المأمون للتراث دمشق.

44- تاریخ یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، (وفات 284 ه ،) دار صادر، بیروت.

ص:610

45-تأویل مختلف الحدیث، عبدالله بن مسلم بن قتیبه دینوری، (وفات 276 ﻫ،) دار الجیل، بیروت، 1393 ﻫ. 1972 م.

46-تدوین فی اخبار قزوین، ابوالقاسم عبدالکریم بن محمد رافعی، (وفات 623 ه.) شامله.

47-تذکرة الحفاظ، شمس الدین ذهبی، (وفات 748 ﻫ ،) مکتبة الحرم المکی، ریاض، سال 1415ﻫ.

48-تذکرة الخواص الامة فی ذکر مناقب الائمة، ابومظفر یوسف بن قزغلی، معروف به سبط بن جوزی، (وفات 654 ه.)

49-تذکرة الموضوعات، محمد طاهر بن الهندی الفتنی، وفات 986ﻫ.

50-التعدیل و التجریح، سلیمان بن خلف بن سعد أبو الولید الباجی، دار اللواء للنشر والتوزیع – الریاض، الطبعة الأولی، 1406 ه.

51-تعظیم قدر الصلاة، محمد بن نصر مروزی، (وفات 294 ه ،) مکتبة الدار، المدینة المنورة، الطبعة الأولی، 1406.

52-تفسیر بحر المحیط، ابوحیان محمد بن یوسف بن حیان. شامله.

53-تفسیر الکشف و البیان، ابواسحاق احمد بن محمد ثعلبی شافعی،، (وفات 427 ﻫ ،) دار احیاء التراث العربی، بیروت، 1422 ﻫ.

54-تفسیر خازن، لباب التأویل فی معانی التنزیل، أبوالحسن علی بن محمد. شامله.

55-تفسیر روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم والسبع المثانی، شهاب الدین محمود ابن عبدالله الحسینی آلوسی، (وفات 1270 ه.)

ص:611

56-تفسیر طبری، محمد بن جریر طبری، (وفات 310 ﻫ ،) دار الفکر، بیروت، 1415ﻫ.

57-تفسیر القرآن، عبدالرزاق بن همام، (وفات 211 ه،) مکتبة الرشد، ریاض، الاولی، 1410 ه.

58-تفسیر فخر رازی، مفاتیح الغیب، أبو عبد الله محمد بن عمر الرازی الملقب بفخر الدین الرازی. (وفات 606 ه.)

59-تفسیر قرطبی، محمد بن احمد قرطبی، (وفات 671 ﻫ،) دار احیاء التراث العربی، بیروت، 1405 ﻫ.

60-تفسیر الکشاف؛ أبو القاسم محمود بن عمرو بن أحمد، الزمخشری جار الله. (وفات 538 ه .)

61-تفسیر ابن کثیر، اسماعیل بن کثیر، (وفات 774 ﻫ ،) دار المعرفه بیروت، 1412ﻫ.

62-تقریب التهذیب، ابن حجر عسقلانی، (وفات 852 ،) دار الکبت العلمیة، بیروت، 1415 ه ق.

63-تلخیص الحبیر فی احادیث الرافعی الکبیر، احمد بن علی بن حجر ابوالفضل عسقلانی شافعی، (وفات 852 ﻫ ،) مدینه منوره، 1384ﻫ. 1964م.

64-التنبیه والرد علی أهل الأهواء والبدع، أبو الحسین محمد بن أحمد بن عبدالرحمن الملطی الشافعی، المکتبة الأزهریة للتراث، القاهرة، الطبعة الثانیة، 1977 ه ق.

65-تهذیب الآثار، محمد بن جریر طبری، (وفات 310 ه.)

ص:612

66-تهذیب الاسماء و اللغات، أبو زکریا محیی الدین بن شرف النووی، (وفات 676 ه .) شامله.

67-تهذیب التهذیب، احمد بن علی بن حجر عسقلانی شافعی، (وفات 852 ﻫ،) دار الفکر، بیروت، 1404 ﻫ. 1984 م.

68-تهذیب الکمال، یوسف بن زکی عبدالرحمن ابوحجاج مزی، (وفات 742 ﻫ ،) دار الفکر، بیروت، 1400 ﻫ. 1980 م.

69-التوسل بالنّبی و جهلة الوهابیه، ابو حامد بن مرزوق استانبولی حنفی.

70-التوفیق الربانی فی الرد علی ابن تیمیة الحرانی، جماعتی از علما .

71- الثقات، محمد بن حبان بن احمد ابو حاتم تمیمی بستی، (وفات 354 ﻫ ،) دار الفکر، بیروت، 1395 ﻫ. 1975 م.

72-جامع الاصول من احادیث الرسول، ابن اثیر، (وفات 630 ﻫ،) شامله.

73-جامع صحیح سنن ترمذی، محمد بن عیسی ابو عیسی ترمذی سلمی، (وفات 279 ه ،) دار الاحیاء التراث العربی ودار الفکر، بیروت، 1403ه.

74-جامع الصغیر و زیاداته، محمد ناصر الدین البانی. شامله .

75-الجرح و التعدیل، عبد الرحمن بن ابی حاتم ابو محمد رازی تمیمی، (وفات 327 ﻫ ،) دار الإحیاء التراث العربی، بیروت، 1271 ﻫ. 1952 م.

76-جزء ابی طاهر، علی بن عمر بن أحمد دارقطنی، (وفات 385 ه.)

77-الجهاد، عبدالله بن مبارک، وفات 181 ﻫ، دار المطبوعات الحدیث، جدّه.

78-الجوهرة فی نسب النبی وأصحابه العشرة، عبدالرحمن بن محمد انباری، (وفات 557 ه .) شامره.

ص:613

79-حاشیة رد المختار، ابن عابدین حنفی، وفات 1232ﻫ، دار الفکر، بیروت. 1415ﻫ.

80-حدیث ابی الفضل الزهری، نرم افزار شامله.

81-حلیة الأولیاء و طبقات الأصفیاء، ابو نعیم احمد بن عبدالله اصبهانی، (وفات 430ﻫ ،) دار الکتب العربی، بیروت، 1405ﻫ.

82-حیاة الحیوان الکبری، محمد بن موسی دمیری، (وفات 808 ه .) شامله.

83-خصایص امیرالمؤمنین، احمد بن شعیب نسائی، وفات 303 ه ق.

84-الدر المنثور، جلال الدین سیوطی، وفات 911ﻫ، فتح الجده و دار المعرفه، بیروت، 1365ﻫ.

85-الدر النضید علی ابواب التوحید، سلیمان بن عبد الرحمن الحمدان. شامله.

86-الدرر السنیة فی الکتب النجدیة، علماء نجد الأعلام من عصر الشیخ محمد بن عبد الوهاب إلی عصرنا هذا، المحقق: عبد الرحمن بن محمد بن قاسم. شامله.

87- الدرر الکامنة فی أعیان المئة الثامنة، احمد ابن حجر عسقلانی. شامله.

88-دفع الشبه التشبیه، ابن جوزی، (وفات 593 ﻫ ،) با تحقیق حسن سقاف، دار الامام نووی، عمان، 1413ﻫ.

89-دلائل النبوه، بیهقی. شامله.

90-ذخائر العقبی، احمد بن عبدالله طبری، (وفات 694 ﻫ ،) دار الکتب مصریة، 1356ﻫ.

ص:614

91-الذریة الطاهرة النبویة، امام حافظ ابو بشر محمد بن احمد بن حماد دولابی، (وفات 310 ﻫ،) دار السلفیه، کویت، 1407ﻫ.

92-ذیل تاریخ بغداد، ابن نجار، (وفات 637 ﻫ،) دار المکتب العلمیه، بیروت، 1417ﻫ.

93-ذیل تذکرة الحفاظ، ابو المحاسن دمشقی، (وفات 748 ه ق ،) دار احیاء التراث العربی.

94-رأس الحسین، ابن تیمیه. شامله.

95-ربیع الابرار، محمود بن عمر زمخشری، (وفات 538 ه.) شامله.

96-رد اعتبار جامع الصغیر، حافظ عبدالله بن صدیق مغربی، معاصر.

97-حاشیه رد المحتار، محمد امین مشهور به ابن عابدین، (وفات 1232 ه،) دار الفکر، بیروت.

98-الرد علی البکری، احمد بن عبدالحلیم ابن تیمیه، وفات 728ﻫ، مکتبة الغرباء الأثریة. المدینة المنورة، الطبعة الأولی، 1417 ه.

99-رسائل جاحظ، ابوعثمان عمرو بن بحر، (وفات 255 ه .) شامله.

100-الریاض النضرة فی مناقب العشرة، احمد بن عبدالله بن محمد طبری ابو جعفر، وفات 694ﻫ، دار الغرب الاسلامی، بیروت، 1996م.

101-زاد المسیر فی علم التفسیر، ابن جوزی، وفات 597ﻫ، دار الفکر، بیروت، 1407ﻫ.

102-زیارة القبور والاستنجاد بالمقبور، أحمد بن عبد الحلیم بن تیمیة الحرانی، الإدارة العامة للطبع والترجمة – الریاض، الطبعة الأولی، 1410ه.

ص:615

103-سبل الهدی و الرشاد، صالح شامی، وفات 941ﻫ، دار المکتبة العلمیه، بیروت، 1414ﻫ.

104- السَّقِیفَةُ وَفَدَکْ، ابو بکر أحمد بن عبدالعزیز الجوهری البصری البغدادی، المتوفی 323 ه ق.

105- سلسله احادیث صحیحه، محمد ناصر الدین البانی، معاصر. شامله.

106-السلسلة احادیث الضعیفة، ناصر الدین الألبانی، کتبة المعارف. الریاض.

107- السلفیة الوهابیة افکاره الاساسیة، حسن بن علی سقاف.

108- سمط النجوم العوالی فی أنباء الأوائل و التوالی، عبدالملک بن حسین مکی العصامی، (وفات 1111 ه ،) شامله.

109- سنن دارمی، عبدالله بن عبدالرحمن ابومحمد دارمی، (وفات 255 ﻫ ،) دار الکتاب العربی، بیروت، 1407 ﻫ .

110- سنن بیهقی الکبری، احمد بن حسین بیهقی، (وفات 458ﻫ ،) مکتبة دار الباز، مکه مکرمه، 1414 ﻫ، 1994 م، دار الفکر، بیروت.

111- سنن دارقطنی، علی بن عمر ابو الحسن دار قطنی بغدادی، (وفات 385 ﻫ ،) دار المعرفة، بیروت، سال 1966 م. 1386 ﻫ.

112- سنن ابی داوود، سلیمان بن اشعث ابو داوود سجستانی، (وفات 275 ﻫ،) دار الفکر، بیروت، چاپ اول، سال 1410 ﻫ.

113- سنن کبری، احمد بن شعیب ابو عبدالرحمن نسائی، (وفات 303 ﻫ ،) دار الکتب العلمیه، بیروت، 1411 ﻫ. 1991 م.

114- سنن ابن ماجه، محمد بن یزید ابوعبدالله قزوینی، (وفات 275 ﻫ ،) دار الفکر، بیروت.

ص:616

115- السنة، عمرو بن ابی عاصم، (وفات 287 ﻫ،) المکتب الاسلامی، بیروت، 1400 ﻫ.

116- السنة، عبد الله بن أحمد بن حنبل الشیبانی، دار ابن القیم، الدمام، الطبعة الأولی، 1406 ه، تحقیق: محمد سعید سالم القحطانی.

117- السنة، الخلال، ناشر: دار الرایة – الریاض، الطبعة الأولی، 1410.

118- سیر اعلام النبلاء، محمد بن احمد ذهبی، (وفات 748 ه،) مؤسسة الرسالة، بیروت، 1413 ﻫ.

119- السیرة الحلبیة، علی بن برهان الدین، (وفات 1044 ﻫ ،) المکتبه الاسلامیه، بیروت.

120- السیرة النبویة، ابن کثیر، (وفات 774 ه،) دار المعرفة، بیروت، 1396ﻫ.

121- السیرة النبویة، ابن هشام، (وفات 213 ﻫ،) دار الجیل، بیروت، 1411ﻫ.)

122- سیره ابن حبان، ابو الحاتم محمد بن حبان بن أحمد التمیمی، وفات 354 ه ق.

123- السیف الصقیل، تقی الدین سبکی، (وفات 756 ﻫ ،) مکتبة الذهران.

124- شرح مذاهب اهل سنت، ابوحفص عمر بن احمد بن شاهین، وفات 385 ه،) شامله.

125- شرح مسند ابو حنیفه، علی قاری، (وفات 1014 ﻫ ،) دار المکتب العلمیه، بیروت.

126- شرح معانی الآثار، ابو جعفر احمد بن محمد طحاوی، (وفات 321 ﻫ،) دار الکتب العلمیه، بیروت، 1399 ﻫ.

ص:617

127- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، (وفات 656 ﻫ ،) دار احیاء کتب العربیه.

128- الشریعه، أبو بکر محمد بن الحسین الآجری، وفات 360 ه،) شامله.

129- شعب الایمان، احمد بن حسین بیهقی، (وفات 458ﻫ .) شامله.

130- الشفا بتعریف حقوق المصطفی، قاضی عیاض، (وفات 544 ﻫ ،) دار الفکر، بیروت، 1409 ﻫ.

131- الشمائل الشریفة (جامع صغیر سیوطی)، عبدالرحمن بن ابوبکر، (وفات 911 ﻫ،) دار طائر العلم، جده.

132- شواهد التنزیل، الحسکانی، (وفات قرن ﻫ 5 ،) مجمع احیاء ثقافة الاسلامیه، 1411 ﻫ.

133- الصحبة و الصحابه، حسن بن فرحان مالکی، معاصر.

134- صحیح شرح عقیده طحاویه، حسن بن علی سقاف، دار الامام النووی، اردن، اولی 1416 ه.

135- صحیح و ضعیف سنن نسائی، ناصر الدین البانی، معاصر، شامله.

136- صحیح مسلم، مسلم بن حجاج، ولادت 206ﻫ، دار الاحیاء التراث العربی، بیروت.

137- صحیح مسلم بشرح نووی، یحیی بن شرف نووی، (وفات 676 ﻫ،) دار إحیاء التراث العربی، بیروت، 1392ﻫ، دوم.

138- الصواعق المحرقة، ابن حجر هیثمی، مؤسسة الرسالة، بیروت، 1417 ﻫ. 1997 م.

ص:618

139- الجامع الصحیح المختصر، محمد بن اسماعیل بخاری، (وفات 256 ﻫ،) دار ابن کثیر، الیمامة المدینه النشر، بیروت، 1407 ﻫ، 1987م، چاپ سوم، دار الفکر، بیروت، سال 1401 ﻫ.

140- صحیح ابن خزیمه، (ولادت 223 ﻫ ،) مکتب اسلامی، بیروت، 1412ﻫ.

141- صحیح ابن حبان، ابو حاتم بستی، (وفات 354 ﻫ ،) موسسةرسالة بیروت، 1414 ﻫ، چاپ دوم.

142- صفوة الصفوة، ابو الفرج ابن جوزی، (وفات 597 ﻫ ،) دار المعرفه، بیروت، 1399 ﻫ. 1979 م.

143- صید الخاطر، ابوالفرج علی ابن جوزی، (وفات 597 ه .)

144- الضعفاء الکبیر، عقیلی، وفات 322ﻫ، دار الکتب العلمیه، بیروت.

145- الضعفاء والمتروکین، احمد بن شعیب نسائی، (وفات 303 ه.) دار المعرفة، بیروت، 1406 ه ق.

146- الضوء اللامع لاهل القرن تاسع، عبدالرحمن بن محمد سخاوی، (وفات 893 ه.) شامله.

147- طبقات الحنابلة، ابویعلی حنبلی، (وفات 526 ﻫ ،) مؤسسة سنة محمدیة، 1371 ﻫ.

148- طبقات الشافعیه الکبری، عبد الوهاب بن علی بن عبد الکافی السبکی. شامله.

149- طبقات کبری، محمد بن سعد، (وفات 230ﻫ ،) مکتبه العلوم و الحکم، مدینه منوره، 1408 ﻫ.

ص:619

150- طبقات المحدثین باصبهان، ابوشیخ بن حبان، وفات 369ﻫ، مؤسسة الرسالة، بیروت، 1412 ﻫ.

151- طرق الحدیث من کنت مولاه فعلی مولاه، شمس الدین ذهبی.

152- ظلال الجنة فی تخریج السنة لابن أبی عاصم، محمد ناصر الدین الألبانی، المکتب الإسلامی، بیروت، الطبعة الثالثة، 1413 ه، 1993 م.

153- کتاب العرش، محمد بن عثمان بن ابی شیبه، (وفات 297ﻫ ،) مکتبة المعلا، کویت، 1406 ﻫ.

154- علل الحدیث و معرفة الرجال، احمد بن حنبل، مکتبه المعارف، ریاض، 1409 ﻫ.

155- علل الحدیث لابن أبی حاتم، أبو محمد عبد الرحمن بن محمد بن إدریس بن مهران الرازی، وفت، 327 ه ق.

156- العلل المتناهیة فی الأحادیث الواهیة، عبد الرحمن بن علی بن الجوزی، دار الکتب العلمیة، بیروت، الطبعة الأولی، 1403 ه ق.

157- العلل الواردة فی الاحادیث النبویة، علی بن عمر دارقطنی، وفات 385 ﻫ، دار طیبه، ریاض، 1405 ﻫ. 1985 م.

158- عیون الاخبار، ابن قتیبه دینوری، شامله.

159- الفتاوی الحدیثیة، شهاب الدین احمد بن حجر الهیتمی المکی، مصطفی الحلبی، الطبعة الثانیة، دار المعرفة مصورة.

160- الفتاوی الکبری، احمد بن عبدالحلیم، ابن تیمیه، (وفات 728ﻫ ،) دار المعرفة – بیروت، الطبعة الأولی، 1386.

ص:620

161- فتح الباری شرح صحیح بخاری، احمد بن علی بن حجر عسقلانی، (وفات 852 ﻫ ،) دار المعرفه، بیروت، 1379 ﻫ.

162- فتح القدیر، محمد بن علی شوکانی، (وفات 1250 ﻫ ،) عالم الکتب.

163- فتح الملک العلی بصحة حدیث باب مدینة العلم علی، احمد بن صدیق مغریبی، مکتبة امیرالمؤمنین، اصبهان، 1380 ه، (وفات 1380 ه.)

164- الفتن، نعیم بن حماد المروزی، مکتبة التوحید، القاهرة، الطبعة الأولی، 1412 ه.

165- فتوح البلدان، احمد بن یحیی معروف به بلاذری، (وفات 279 یا 288 ه،) مکتبة النهضة المصریة، قاهرة، 1379 ه.

166- فرائد السمطین، ابراهیم بن محمد حموینی، (وفات 730 ﻫ ،) مؤسسه محمدی، 1398 ﻫ.

167- الفصل فی الملل والأهواء والنحل، علی بن أحمد بن سعید بن حزم الظاهری أبو محمد، مکتبة الخانجی، القاهرة.

168- فضائل الصحابة، احمد بن حنبل، (وفات 241ﻫ ،) مؤسسة الرسالة، بیروت، 1403 ﻫ. 1983 م.

169- فضائل فاطمة، أبو حفص عمر بن أحمد بن عثمان بن أیوب بن شاهین، وفات 385 ه. شامله .

170- فضائل القرآن، قاسم بن سلام، وفات 224 ه ق. شامله.

171- الفوائد الشهیر بالغیلانیات، ابو بکر الشافعی. شامله.

172- الفوائد المجموعة فی الأحادیث الموضوعة، شوکانی. شامله.

173- الفوائد المنتقاة عن الشیوخ العوالی، علی بن عمر الحربی.

ص:621

174- فیض القدیر شرح جامع صغیر، عبد الرؤوف مناوی، المکتبة التجاریة الکبری، مصر، 1356ﻫ.

175- قرائة فی کتب العقائد، حسن بن فرحان مالکی، معاصر.

176- القول المسدد فی الذب عن المسند امام احمد، احمد بن علی عسقلانی، (وفات 852 ﻫ ،) مکتبه ابن تیمیه، قاهره، 1401 ﻫ.

177-الکامل فی التاریخ، محی الدین مبارک بن حمد ابن اثیر، (وفات 606ﻫ ق.) شامله.

178- الکامل فی ضعفاء الرجال، عبدالله بن عدی، (وفات 365 ﻫ ،) دار الفکر، بیروت، 1409 ﻫ. 1988 م.

179- کشف الخفاء، ابراهیم بن محمد عجلونی، (وفات 1162ﻫ ،) دار الکتب العلمیه، بیروت، 1408ﻫ .

180- کنز العمال، متقی هندی، (وفات 975 ﻫ ،) مؤسسة الرسالة، بیروت.

181- الکنی والاسماء، محمد بن احمد بن حماد دولابی، (وفات 310 ه،) شامله.

182- اللآلی المصنوعة فی الأحادیث الموضوعة، جلال الدین السُّیوطی، وفات 911، دار الکتب العلیمة .

183- لباب الآداب، اسامه بن منقذ، (وفات حدود 470 ه،) شامله .

184- لباب النقول، جلال الدین سیوطی، (وفات 911 ﻫ ،) دار الکتب العلمی، بیروت.

185- لسان المیزان، احمد بن علی بن حجر عسقلانی، وفات 852 ﻫ، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، بیروت، 1406ﻫ. 1986م.

ص:622

186- المتفق و المفترق، خطیب بغدادی (وفات 436 ه،) شامله.

187- المجروحین، ابو حاتم محمد بن حبان بستی، (وفات 354 ﻫ،) دار الوعی، حلب.

188- المجموع، محیی دین بن نووی، (وفات 676 ﻫ،) دار الفکر، بیروت.

189- مجموع الفتاوی، احمد بن عبدالحلیم ابن تیمیه، (وفات 728ﻫ .) شامله.

190- المحاسن و المساوی، ابراهیم بن محمد بیهقی، (وفات 320 ه .) شامله.

191- مختصر تاریخ دمشق، ابن منظور. شامله.

192- مرآة الجنان وعبرة الیقظان فی معرفة حوادث الزمان، عبدالله بن اسعد بن علیالیافعی، (وفات 768 ه،) شامله.

193- مروج الذهب، علی بن حسین مسعودی، (وفات 345 ه ق.) شامله

194- مرقاة المفاتیح شرح مشکاة المصابیح، ملا علی قاری. شامله.

195- المستدرک علی الصحیحین، ابو عبدالله حاکم، (وفات 405ﻫ ،) دار الکتب العلمیه، بیروت، 1411ﻫ، چاپ اول، دارالمعرفة، بیروت، 1406 ﻫ.

196- مسند عبدالله بن مبارک، (وفات 181 ﻫ ،) مکتبه المعارف، ریاض، 1407 ﻫ.

197- مسند محمد بن ادریس شافعی، (متوفای 204 ﻫ ،) دار الکتب العلمیه، بیروت.

198- مسند اسحاق بن راهویه، (وفات 238 ﻫ ،) مکتبة الایمان، مدینه منوره، 1995م.

199- مسند بزار، (وفات 292ﻫ ،) مؤسسة علوم القرآن و مکتبة العلوم و الحکم، بیروت، مدینه، 1409ﻫ.

ص:623

200- مسند احمد بن حنبل، (وفات 241 ﻫ ،) مؤسسة قرطبة، مصر، نشر دار، صادر، بیروت.

201- مسند الرویانی، (وفات 307 ﻫ ،) مؤسسة قرطبة، قاهره، سال 1416ﻫ.

202- مسند حمیدی، (وفات 219 ﻫ ،) دارالکتب العلیمه مکتبة المتنبی، بیروت، قاهره، 1409ﻫ.

203- مسند الشامیین، سلیمان بن احمد طبرانی، (وفات 360ﻫ ،) مؤسسة الرساله، بیروت، 1405 ﻫ. 1984 م.

204- مسند ابی داود طیالسی، (وفات 204 ﻫ ،) دارالمعرفة و دارالحدیث، بیروت.

205- مسند امام ابو حنیفه، ابو نعیم، (وفات 430 ﻫ ،) مکتبة الکوثر، ریاض، 1415ﻫ.

206- مسند ابی یعلی، (وفات 307 ﻫ ،) دار المأمون للتراث، دمشق، 1404 ﻫ. 1984م.

207- مسند ابن جعد، (وفات 230 ﻫ ،) دار الکتب العلمیه، بیروت.

208- مشکاة المصابیح، محمد بن عبد الله الخطیب التبریزی با تخقیق البانی، المکتب الإسلامی، بیروت، الثالثة، 1405 ه، 1985 م.

209- مشکل الآثار، ابو جعفر احمد بن محمد طحاوی، (وفات 321 ه،) شامله.

210- مصنف فی الاحادیث و الآثار، عبدالله بن محمد بن ابی شیبه، (وفات 235 ﻫ،) مکتبة الرشد و دار الفکر، ریاض، بیروت، سال 1409 ﻫ.

211- مصنف، عبدالرزاق بن همام، (وفات 211ﻫ،) المکتب الاسلامی والمجلس العلمی، بیروت، 1403 ﻫ.

ص:624

212- مطالب العالیه، شهاب الدین احمد بن علی بن حجر عسقلانی، (وفات 852 ه.) شامله.

213- معارف، عبدالله بن مسلم بن ابن قتیبه، (وفات 276 ه.) شامله.

214- معرفة العلوم الحدیث، محمد بن عبدالله حاکم، (وفات 405 ه،) دار الآفاق الجدیدة، بیروت.)

215- المعجم الاوسط، سلیمان بن احمد طبرانی، (وفات 360 ﻫ ،) دار الحرمین، قاهره، 1415 ﻫ .

216- معجم البلدان، یاقوت حموی، (وفات 626 ﻫ،) دار احیاء التراث العربی، بیروت.

217- معجم الشیوخ، محمد بن احمد ابن جمیع صیداوی، (وفات 402 ه.) شامله.

218- المعجم الکبیر، سلیمان بن احمد طبرانی، (وفات 360 ﻫ ،) مکتبة العلوم و الحکم، موصل، 1404 ﻫ. 1983 م.

219- معجم المؤلفین، عمر رضا کحاله، معاصر، دار احیاء التراث العربی، بیروت.

220- المعرفة والتاریخ، یعقوب بن سفیان فسوی، (وفات 277 ه.) شامله.

221- معرفة الصحابه، ابونعیم اصفهانی، شامله.

222- معرفة العلوم الحدیث، محمد بن عبدالله حاکم، (وفات 405 ه،) دار الآفاق الجدیدة، بیروت.

223-مغازی واقدی، محمد بن عمر واقدی، (وفات 207 ه ،) شامله.

224- مقاتل الطالبین، ابوالفرج علی بن حسین اصفهانی، (وفات 356 ه،) مؤسسة دار الکتاب، قم.

ص:625

225- المقالات السنیة فی کشف ضلالات احمد بن تیمیه.

226-مقدمه فتح الباری، شهاب الدین احمد بن علی بن حجر عسقلانی، (وفات، 852 ه ،) دار المعرفة، بیروت.

227- المناقب، محمد بن احمد مکی خوارزمی، (وفات 568 ﻫ ،) 1411 ﻫ.

228- من حدیث خیثمة بن سلیمان، (وفات 343 ﻫ ،) دار الکتاب العربی، بیروت، 1400 ﻫ. 1980 م.

229- مناهل العرفان فی علوم القرآن، محمد عبدالعظیم الزرقانی، دار الفکر، بیروت، الطبعة الأولی، 1996 ه.

230-المنتخب من کتاب ذیل المذیل، محمد بن جریر طبری، (وفات 310 ف،) مؤسسه الاعلمی، بیروت.

231- المنتظم، علی بن جوزی، (وفات 597 ه ،) شامله.

232- مناقب علی بن ابی طالب، ابوحسن علی بن محمد واسطی شافعی مشهور به ابن مغازلی، (متوفای 483 ه ،) مکتبة الاسلامیه، طهران، 1394 ه.

233- منهاج السنة النبویة، احمد بن عبدالحلیم ابن تیمیه، وفات 728ﻫ، مؤسسة قرطبة، 1406ﻫ.

234- کتاب الموطا، مالک بن انس، (وفات 179 ﻫ ،) دارالاحیاء التراث العربی، بیروت، چاپ اول سال 1409 ﻫ.

235-المواقف فی علم الکلام، عضد الدین عبد الرحمن بن أحمد الإیجی، دار الجیل، بیروت، الطبعة الأولی، 1997 م.

236- الموضوعات، علی بن جوزی، (وفات 597 ه ،) مکتبة السلفیة بالمدینة المنورة، 1386 ه ق.

ص:626

237- میزان الاعتدال فی نقد الرجال، محمد بن احمد ذهبی، (وفات 748 ﻫ،) دار الکتب العلمیه، بیروت، 1995 م.

238- النبوات، حمد بن عبد الحلیم بن تیمیة الحرانی أبو العباس، المطبعة السلفیة، القاهرة، 1386 ه.

239- نظم درر السمطین، محمد بن جمال الدین زرندی حنفی، (وفات 750 ﻫ،) مکتبة امیرالمؤمنین، 1377 ﻫ.

240- نظم المتناثر من الحدیث المتواتر، محمد جعفر حسنی مشهور به کتانی، شامله.

241- هدیة العارفین، اسماعیل پاشا بغدادی، (وفات 1339 ﻫ ،) دار احیاء التراث العربیی، بیروت.

242- هواتف ابن ابی دنیا، عبدالله بن محمد بن سفیان، (وفات 281 ه.)

243- الوفاء باحوال المصطفی، علی ابن جوزی.

244-وفیات الاعیان، احمد بن محمد بن ابی بکر بن خلکان، (وفات 681 ه،) دار صادر، بیروت.

ص:627

فهرست کتاب

مشخصات کتاب7

مقدمه7

حدیث متواتر و پرهیز از حرام12

فصل اول: ابن تیمیه و امیرالمؤمنین علیه السلام15

ابن تیمیه و حدیث: «علی همراه حق است»15

ابن تیمیه وتکذیب حدیث «طیر»24

ابن تیمیه و تکذیب حدیث غدیر35

1. بیعت مردم در غدیر با امیرالمؤمنین علیه السلام42

2. مولی به معنای خلافت46

ابن تیمیه و حدیث: «خدایا، دوست بدار هر کسی را که علی را دوست دارد» 50

ابن تیمیه و تکذیب حدیث «یوم الدار»53

دروغگویی ابن تیمیه در مورد حدیث عمرو بن میمون56

ابن تیمیه و حدیث منزلت63

مقابله سازی ابن تیمیه در برابر حدیث منزلت66

ابن تیمیه و حدیث تشبیه امیر المؤمنین علیه السلام به پیامبران67

ص:628

ابن تیمیه و حدیث بستن درها69

1. موضوع خلت:76

اما مسأله سد ابواب79

ابن تیمیه وحدیث مؤاخات وبرادری84

ابن تیمیه و حدیث «علی فارق بین حق وباطل است» وخبر: «ما منافقان را جز از دشمنی با علی نمی شناسیم»88

ابن تیمیه و تکذیب حدیث «علی ولی تمام مؤمنان بعد از من است»90

ابن تیمیه و حدیث «من شهر علمم و علی دروازه آن»93

ابن تیمیه و حدیث «داناترین شما در قضاوت وداوری»106

ابن تیمیه و تکذیب حدیث «نگاه کردن به علی عبادت است»108

تکذیب داستان ابلاغ110

ابن تیمیه و تکذیب وجود خلیفه اول در جیش اسامه120

ابن تیمیه و تکذیب نزول آیه ولایت در فضل امیرالمؤمنین علیه السلام122

ابن تیمیه و آیه «تو (ای محمد!) بیم دهنده هستی و برای هر قومی هدایت کننده هست .»125

ابن تیمیه و آیه «آن را تنها گوشهای شنوا دریابد»126

ابن تیمیه و نسبت فتاوای خلاف نص به امیرالمؤمنین علیه السلام128

نسبت خاستگاری امیرالمؤمنین علیه السلام از دختر ابوجهل131

طعن دیگر ابن تیمیه به امیرالمؤمنین علیه السلام با استدلال بر اکاذیب140

ص:629

ابن تیمیه و مقدار آگاهی امیرالمؤمنین علیه السلام از سنت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله143

ابن تیمیه و اعلم امت152

ابن تیمیه وسعی در انکار خلافت امیرالمؤمنین علیه السلام174

خلافت از نظر ابن تیمیه180

وضع احادیث در فضل خلفا با اعتراف بزرگان اهل سنت182

عمر بن خطاب خلیفه ی عملی نه ابوبکر193

امیرالمؤمنین علیه السلام سزاوارترین شخص بر خلافت199

برخی دلائل خلافت بلا فصل امیرالمؤمنین علیه السلام211

ابن تیمیه و نبردهای امیرالمؤمنین علیه السلام214

ابن تیمیه و فرار شیخین از جنگها216

ابن تیمیه وحافظ قرآن نبودن امیرالمؤمنین علیه السلام227

ابن تیمیه و آیین امیرالمؤمنین علیه السلام در کودکی231

ابن تیمیه وشاگردی ابن عباس235

ابن تیمیه و مستجاب الدعوه بودن امیرالمؤمنین علیه السلام237

ابن تیمیه و طعن هایش نسبت نبردهای جمل و صفین240

آیا امیرالمؤمنین علیه السلام از کرده ای خود پشیمان شد ؟246

پشیمانی متخلفین از یاری نکردن امیرالمؤمنین علیه السلام248

پشیمانی ام المؤمنین عایشه248

ص:630

پشیمانی عبد الله بن عمر:249

پشیمانی سعد بن ابی وقاص:251

آیا جنگ امیرالمؤمنین علیه السلام برای تصرف بر جان ومال مردم بود؟252

آیا امیرالمؤمنین علیه السلام در نبردهایش نص ودلیل شرعی نداشت؟253

ابن تیمیه و سعی بر انکار حدیث «عمار را گروه طغیانگر می کشد»260

دلائل دیگر در رد این ادعا264

آیا جنگ امیرالمؤمنین علیه السلام از نوع جهاد واجب نبود؟273

آیا اکثر صحابه با امیرالمؤمنین علیه السلام در جنگ هایش موافق نبودند؟277

آیا بهترین های امت از جنگ های امیرالمؤمنین علیه السلام ناراضی بودند؟283

ابن تیمیه وشراب290

ابن تیمیه و دوستان امیرالمؤمنین علیه السلام299

ابن تیمیه و دشمنان امیرالمؤمنین علیه السلام300

ابن تیمیه ودفاع از قاتل امیرالمؤمنین علیه السلام وخوارج301

ابن تیمیه و تکذیب حدیث ذلیل گشتن مخالفان امیرالمؤمنین علیه السلام304

دفاع ابن تیمیه از بنی امیه308

خداوند متعال اسلام را با دست فاجران نصرت می دهد309

«شجره ملعونه در قرآن» بنی امیه هستند311

بنی امیه ملعون از لسان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله هستند313

ص:631

ابن تیمیه وحدیث لعن معاویه316

دلائل ناصبی بودن ابن تیمیه321

فصل دوّم: ابن تیمیه واهل بیت علیهم السلام329

ابن تیمیه وتوهین به خداوند متعال وپیامبر اکرم صلی الله علیه و آله329

ابن تیمیه ومسأله برتری اهل بیت علیهم السلام330

اکاذیب ابن تیمیه در مسأله برترین امت331

برتری شیخین در اطاعت از خداوند متعال و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله349

ابن تیمیه و حدیث «ثقلین»357

ابن تیمیه و حدیث دوازده خلیفه362

ابن تیمیه وحدیث «سفینه»368

ابن تیمیه و آیه «مودة»370

ابن تیمیه و حدیث «خدا ذریه فاطمه را بر آتش حرام گردانید»374

ابن تیمیه و حدیث «خداوند به غضب فاطمه غضب می کند»375

ابن تیمیه و اخبار مطالبه فدک وارث376

اما مسأله فدک:378

ابن تیمیه و امام حسن علیه السلام 380

دلایل شهادت امام حسن علیه السلام به دست معاویه385

علل صلح امام حسن علیه السلام388

ص:632

قول امام حسن علیه السلام: خلافت حق من است390

بنی امیه میمون هایی هستند در منبر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله391

امام حسن علیه السلام ومعرفی معاویه392

روش متناقض ابن تیمیه در برخورد با روایات394

ابن تیمیه و امام حسین علیه السلام396

ابن تیمیه وتکذیب حوادث بعد از قتل امام حسین علیه السلام398

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وبوسه بر خاک کربلا399

اخبار پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله از داستان کربلا و گریه بر امام حسین علیه السلام400

اخبار امیرالمؤمنین و امام حسین علیهما السلام در مورد داستان کربلا403

دستور مستقیم پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به امام حسین علیه السلام برای خروج407

فرمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بر یاری امام حسین علیه السلام408

غضب خداوند متعال به خاطر قتل امام حسین علیه السلام408

حضور پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و مشاهده قتل امام حسین علیه السلام409

سر مبارک امام حسین علیه السلام وتلاوت قرآن410

گریه و عزاداری جنیان برای امام حسین علیه السلام411

گریه زمین وآسمان برای امام حسین علیه السلام وسرخی آسمان414

دروغ های دیگر ابن تیمیه420

دفاع از یزید وتوجیه اهانت های او422

ص:633

ابن تیمیه و تکذیب بردن سر مبارک امام حسین علیه السلام برای یزید427

برخی از جنایات یزید بر مردم مدینه431

معاویه وامر یزید به قتل اهل مدینه436

کتبی که وهابی ها در فضل یزید وبنی امیه نوشته اند439

فصل سوم: نگاهی به برخی عقاید ابن تیمیه441

ابن تیمیه وتشبیه441

مخالفت های البانی با ابن تیمیه448

ابن تیمیه و مسأله قدیم بودن عالم452

ابن تیمیه و فناپذیری جهنم454

ابن تیمیه وشرک (توسل واستغاثه)457

فصل چهارم: دیدگاه دانشمندان در باره ابن تیمیه465

دانشمندان معاصر ابن تیمیه465

دیدگاه برخی از علمای پس از قرن نهم495

فصل پنجم: محمد بن عبدالوهاب و وهابیت499

سیصد جهاد محمد بن عبدالوهاب با مشرکین499

سلیمان بن عبدالوهاب اولین مخالف برادرش500

ابن عبدالوهاب وپیروانش قتل وخون اهل سنت را مباح می دانستند503

نظر سلیمان بن عبدالوهاب در باره برادرش504

ص:634

پاره ای از عقاید محمد بن عبدالوهاب و توهین بر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله507

اهانت به فقه و شرک خواندن آن509

توحید واقعی را کسی جز ابن عبدالوهاب نشناخته است511

کتبی که در رد بر عقاید وهابیان نوشته شده517

کتاب «الوهابیة فی نظر علماء المسلمین»517

نگاهی به کتاب حسن بن فرحان543

مذهب ابن فرحان543

ابن فرحان و واژه «وهابیت»546

ابن عبدالوهاب و ستایش بعضی از کفار548

ابن عبدالوهاب و تکفیر550

فتاوای عجیب وهابی ها576

وهابیت و تکفیر یکدیگر579

تقسیم شدن وهابی ها به گروه ها580

نسبتهایی که علما به ابن عبدالوهاب داده اند584

ابن عبدالوهاب وتکفیر مسلمین586

غلو وهابی ها نسبت به شیخ588

من زیدی نیستم اما595

احادیث در مورد اهل نجد598

ص:635

اسلام وحکم تکفیر وقتل مسلمین600

نتیجه602

فهرست مصادر606

فهرست کتاب627

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109