امام بخاری و جایگاه صحیحش

مشخصات کتاب

سرشناسه : قاسمی، الیاس

عنوان و نام پدیدآور : امام بخاری و جایگاه صحیحش/ مولف الیاس قاسمی.

مشخصات نشر : [ قم]: مرکز چاپ و نشر،مجمع جهانی اهل بیت علیهم السلام 1390= 2011 م.

مشخصات ظاهری : 767 ص.

فروست : مرکز چاپ و نشر؛ 641.

یادداشت : کتابنامه:ص.[731]- 748؛ همچنین به صورت زیرنویس.

موضوع : بخاری، محمد بن اسماعیل ، 194 - 256 ق.-- سرگذشتنامه.

موضوع : محدثان اهل سنت -- سرگذشتنامه

رده بندی کنگره : BP119/ ب3 ق2 1390

رده بندی دیویی : 297/2924

شماره کتابشناسی ملی : 3670671

ص:1

اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم

ص:2

ص:3

امام بخاری

و

جایگاه صحیحش

الیاس قاسمی

ص:4

ص:5

ص:6

ص:7

مقدمه

اسلام عزیز دین کامل و جاوید است و هر آن چه تا قیامت نیاز بشریت است همه را بیان فرموده است. خداوند متعال در قرآن می فرماید:

مَا فَرَّطنَا فِی الکِتَابِ مِن شَئ؛(1) (بیان) هیچ چیزی را در این کتاب فروگزار نکردیم.

ونَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیاناً لِکُلَّ شَیْءٍ؛(2) و ما این قرآن را بر تو نازل کردیم که بیانگر همه چیز است.

ولی اینکه خداوند متعال هر چه نیاز بشر است در قرآن ذکر فرموده است، چیزی نیست که هر شخصی توان درآوردن آن را از قرآن مجید داشته باشد. و این خلفای راستین پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم هستند که خداوند متعال وپیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم آنها را حجت های الهی ورهبران امت اسلامی معرفی فرموده اند، چنین توان وقدرت را دارند؛ زیرا خداوند متعال به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید: «واَنزَلنَا اِلَیکَ الذِکرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ اِلَیهِم؛(3) و ما این قرآن را به تو نازل کردیم تا آن را به مردم بیان کنی. پس قرآن که همه چیز را در بر دارد نیاز به بیان وروشن کردن پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم دارد و

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نیز امیرالمؤمنین علیه السلام و اهل بیت خود علیهم السلام را وارثان علم خود معرفی فرموده و در حدیث متواتر ثقلین آن ها را رهبران جامعه اسلامی خوانده اند. و این وارثان علم پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم با استناد به این آیات شریفه ای قرآن فرموده اند: از ما سؤال کنید وتا قیامت از هر چه اتفاق خواهد افتاد سؤال کنید و ما پاسخ خواهیم داد.(4)


1- انعام، 38.
2- نحل، 89.
3- نحل، 44.
4- تفسیر عبدالرزاق، ج 3، ص241؛ تهذیب التهذیب، ج7، ص 297، رقم 566؛ الاصابه، ج 4، ص467، رقم 5704؛ فتح الباری، ج 8، ص 459 و599 وج 11، ص 249 و291.

ص:8

امیرالمؤمنین علیه السلام در حدیث صحیحی فرموده اند: ای برادر عامری در باره ای هر چه خدا ورسولش فرموده اند از من سؤال کن، همانا ما اهل بیت داناترین مردم به سخن خدا ورسولش هستیم.(1) و از این قبیل احادیث در کتب مسلمین فراوان وارد شده است.

ولی با این حال وقتی به برخی کتب اصلی مراجعه می شود حقیقت را وارونه نشان داده وامیرالمؤمنین علیه السلام و اهل بیت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را در ردیف افراد عادی معرفی کرده اند و در مقابل در رد و انکار احادیث متواتر ومسلمی که در مورد این خاندان مطهر وارد شده، تمام سعی خود را به کار برده اند. ومتأسفانه برخی از این دسته کتاب ها به عنوان صحیح ترین کتب پس از قرآن کریم بین طوائفی از مسلمین جای افتاده است. بنابر این برای روشن کردن این گونه کتاب ها وجایگاه مؤلف آن و همچنین مقام واقعی اهل بیت مطهر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم لازم است بین مسلمین روشن گری صورت گیرد و با بررسی منصفانه ودور از تعصب و با بیان علمی، حقیقت این گونه کتب ونویسنده آن برای جامعه اسلامی معرفی گردد؛ زیرا به اهل بیت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم وخاصه امیرالمؤمنین علیه السلام در زمان حضور شان در جامعه اسلامی و پس از آن در زمان حاکمیت بنی امیه وبنی عباس به اندازه کافی ظلم شده است. وامروزه باید چهره این ظلم ها که با انکار جایگاه واقعی

اهل بیت علیهم السلام ادامه پیدا کرده است، در جوامع اسلامی بیان ومعرفی گردد تا حق وباطل هر کدام به صورت واقعی خود معرفی شوند.

صنعانی که از علمای وهابی محسوب می شود یکی از ظلم هایی را که به خاندان

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در تاریخ شده و آن ظلم در حال حاضر نیز ادامه دارد، این گونه بیان کرده است: محدثان (با اتفاق) حدیث کیفیت صلوات بر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم وآل را روایت کرده اند وحذف آل در صلوات چنان که در کتب حدیثی واقع شده جائز نیست وظاهرا محدثان «آل» را در صلوات از روی تقیه حذف کرده اند؛ زیرا حکومت بنی امیه از ذکر اهل بیت کراهت داشتند و سپس این روش


1- طبقات الکبری ابن سعد، ج 6، ص 240؛ المعرفة والتاریخ فسوی، ج 1، ص 362.

ص:9

با پیروی متأخرین از گذشتگان استمرار پیدا کرد و این روش هیچ وجه صحیحی ندارد... . (1)

وقتی محدثین از ذکر اهل بیت علیهم السلام در صلواتی که بارها همه روزه در نماز آن را تکرار

می کنند، از ترس حاکمان تقیه کرده و آن را ترک کرده اند، پس در روایت احادیث واخبار فضائل وجایگاه رفیع آن ها حالشان چگونه خواهد بود! .

در این نوشتار به بررسی کتاب «صحیح» محمد بن اسماعیل بخاری که یکی از مهم ترین کتاب روایی وصحیح ترین کتاب پس از قرآن کریم معرفی گشته ومورد پذیرش نیز واقع شده است و همچنین جایگاه مؤلف آن، پرداخته شده است.

امام بخاری شخصیتی است که در بین مسلمین، به خصوص به جهت کتاب «جامع الصحیح» اش مورد توجه فراوان قرار گرفته است. این توجه تا حدی است که بخاری وکتاب وعملکردش میزان شناخت حدیث صحیح از غیر صحیح و رجال ومحدثین نیز قرار گرفته است. حتی افرادی که در جوامع مسلمین به عنوان عالم دین مطرح وشناخته شده اند، احادیث را با بخاری و رجال وصحیحش می سنجند و گاهی روایت نشدن حدیثی از جانب بخاری را سبب صحیح نبودن حدیث می دانند. این روش امروزه بین سلفی وهابیت پررنگ گشته است. اگر در مورد حدیثی که با عقائد ومزاقشان سازگار نیست، ضعفی پیدا نکردند، عدم وجود آن حدیث در صحیحین، و به خصوص «صحیح بخاری» را طعن بر حدیث وسنت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم قرار می دهند. این یک واقعیت تلخی است که مسلمین با آن مواجه بوده وهستند وبدون توجه آن را سیره دینی خود قرار

داده اند.

این در حالی است که اولا: امام بخاری در طول زندگی خود دارای اعتقادات عجیب بوده است که در شرح حال او ذکر شده است. ثانیاً: در کتاب «صحیح بخاری» اخبار اسرائلیات وارد شده است که در مواردی افرادی از بزرگان اهل سنت به مانند قرطبی وثعالبی به آن تصریح کرده اند. ثالثاً: احادیث فراوانی در کتاب «صحیح بخاری»


1- سبل السلام صنعانی، ج 1، ص 193.

ص:10

موجود است که حتی با احادیث دیگر خود «صحیح بخاری» تناقض آشکار دارد. رابعاً: از رجال و افراد فراوانی بخاری در صحیحش حدیث روایت کرده است که خودش و دیگران آن ها را ضعیف معرفی کرده اند و همچنین از برخی کذابین و متهمین و از خوارج و نواصب نیز احادیث فراوان در «صحیح بخاری» روایت شده است. با این وجود انسان تعجب می کند که چگونه وچرا این دسته از مسلمین این اعتقاد و سیره را پذیرفته و در موردش دقت نکرده اند.

درست است که امام بخاری از دیدگاه اهل سنت یک عالم حدیث شناس و رجال دان بوده است و در مورد او مدح وستایش های زیاد شده است، ولی واقع این است که برخی از آن ها افراط است، و لذا ما تنها به برخی از نظرات علما ومحدثین در شناخت جایگاه علمی امام بخاری بسنده خواهیم کرد. از این رو فصل اول این کتاب را به بررسی زندگی و شخصیت علمی و اعتقادی محمد بن اسماعیل بخاری اختصاص داده و نظرات محدثین وعلما را در مورد او و کتاب صحیحش و همچنین جایگاه بخاری

با اهل بیت علیهم السلام و احادیث فضائل این خاندان مطهر ذکر خواهیم کرد تا با آشنایی

با شخصیت امام بخاری و اعتقادات او، وارد بحث وبررسی کتاب و احادیث و رجال صحیحش شویم.

از خداوند متعال توفیق در عمل خالصانه و عاقبت بخیری مسلمین را خواهانیم و این که ان شاء الله این نوشتار را مفید و مورد استفاده جامعه اسلامی قرار بدهد.

ص:11

فصل اول: شخصیت امام بخاری و جایگاه صحیح

شخصیت و نشأت زندگی علمی

امام بخاری، محمد بن اسماعیل بن ابراهیم بن مغیره، شوال سال 194 ﻫ. ق. در بخارا متولد شده است. ادعا کرده اند که در ده سالگی حفظ حدیث بر او الهام شده و از همان زمان شروع به حفظ نموده و در سال 256 هجری از دنیا رفته است.(1) او برای طلب حدیث به حجاز، شام، مصر، الجزیره، بصره، کوفه، بغداد ونیشابور سفر کرده و به کوفه و بغداد بسیار وارد شده است. او از جهت مذهب و فقه، مباحث فقهی خود را بنابر گفته ابن حجر از امام شافعی و ابوعبید گرفته است.(2) و لذا سبکی او را در طبقات شافعی ها ذکر کرده است، ولی ابن قیم بخاری و برخی محدثین دیگر را مقلد محض احمد بن حنبل دانسته است و ابن ابویعلی نیز او را در طبقات حنابله آورده است. (3)

جایگاه صحیح و علت تألیف

امام بخاری گفته است: صد هزار حدیث صحیح و دویست هزار حدیث غیر صحیح در حفظ داشتم.(4) وی می گوید: احادیث این کتاب را از بین ششصد هزار حدیث انتخاب کردم و آن را در شانزده سال نگاشتم و بین خود و خدا حجت قرار دادم.(5) باز می گوید: در این کتاب تنها احادیث صحیح را وارد کردم و احادیث صحیح دیگر را نیز به جهت طولانی نشدن کتاب ترک نمودم.(6)


1- سیر اعلام النبلاء ذهبی، ج 12، ص 393.
2- فتح الباری ابن حجر، ج 1، ص 213.
3- طبقات الحنابله ابن ابی یعلی ج 1، ص 106.
4- طبقات الشافعیة الکبری سبکی، ج 2، ص 160؛ سیر اعلام النبلاء، ج 12، ص 415. البته واقعیت ها این ادعا و امثال آن را رد می کند.
5- سیر اعلام النبلاء ذهبی، ج 12، ص 402؛ طبقات الشافعیة الکبری، ج 2، ص 162.
6- طبقات الشافعیة الکبری سبکی، ج 2، ص 162؛ سیر اعلام النبلاء، ج 12، ص 402.

ص:12

البته این سخنان اشکالاتی دارد: اولا: سیوطی نقل کرده است که حافظ عراقی این سخن بخاری را که صد هزار حدیث صحیح در حفظ داشته باشد دور از واقع دانسته است. و ابن جماعت در رد این ادعای امام بخاری گفته است: احادیث صحیحی که در دسترس ماست و بلکه غیر صحیح، اگر کتاب های سنن، مسانید، جوامع، و اجزای حدیثی و غیر آن تتبع شود، جمیع آن احادیث بدون مکررات به صد هزار و بلکه به پنجاه هزار نمی رسد و خیلی بعید است که یک نفر آنچه از دست همه ای امت رفته است را حفظ کرده باشد.(1) و ثانیاً: اگر امام بخاری بسیاری از احادیث صحیح را به دلیل پرهیز از طولانی شدن کتاب ترک کرده بود، می توانست مقدار زیادی از آن احادیث صحیح را در کتابش ذکر کند و حدود دو سوم احادیث صحیحش را که تکراری هستند ترک کند؛ زیرا در «صحیح بخاری» برخی احادیث بیش از بیست مرتبه تکرار شده و حتی برخی از این اخبار که بیش از بیست بار تکرار شده هیچ اصل و اساسی ندارد که در متن کتاب خواهد آمد و همچنین چنان که خواهد آمد صحیح بودن کل روایات این کتاب نیز به هیچ وجه قابل قبول نیست.

در مورد انگیزه امام بخاری در نگارش کتاب صحیح، دو نظریه از زبان خود بخاری نقل شده است:

1. امام بخاری می گوید: نزد اسحاق بن راهویه بودم. برخی از اصحاب ما گفتند: ای کاش کتاب مختصری از سنن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را جمع می کردید! این سخن در قلب من واقع شد و شروع به جمع و نگارش این کتاب کردم. (2)

2. بخاری در خبر دیگر می گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را در خواب دیدم که گویا من پیش روی آن حضرت استاده بودم و در دستم بادکنی است و با آن از آن حضرت دفاع می کنم. سپس از برخی معبرین در باره آن سؤال کردم. گفتند: تو از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دروغ را دور خواهی کرد؛ و این سبب شد که کتاب «صحیح» را بنویسم. (3)


1- تدریب الراوی سیوطی، ج 1، ص 99 و100.
2- تاریخ بغداد، ج 2، ص 8؛ تهذیب الاسماء واللغات، ج 2، ص 91؛ سیر اعلام النبلاء، ج 12، ص 401.
3- تهذیب الاسماء واللغات نووی، ج 2، ص 91؛ مقدمه فتح الباری ابن حجر، ص 5.

ص:13

چنان که ملاحظه می کنید، اولا: متأسفانه این دو خبر متفاوت اند؛ زیرا روشن است که اگر چنین اتفاقی پیش بیاید پشت سر هم پیش خواهد آمد و بخاری آن را بیان می کرد که به این سبب شروع کردم وسبب دوم نیز بعد از آن این اراده ای مرا تقویت کرد. ثانیاً: «صحیح» امام بخاری واقعیت داشتن علت دوم وسخن مؤلف را قطعا رد می کند؛ زیرا در آن اکاذیب کم نیست. ثالثاً: احتمالا مانند موارد دیگر انگیزه وسبب دوم را برای مقدس نشان دادن عمل وکتاب «صحیح بخاری» بعدها یا خود ایشان و یا دیگران از زبان وی نقل کرده اند.

تعداد روایات «صحیح بخاری»

سیوطی از شیخ الاسلام نقل کرده که گفته است: احادیث «صحیح بخاری» را شمارش کردم و آن بدون معلقات و متابعات، با مکررات 6397 حدیث وبدون مکرر 2513 حدیث است.(1)

ابن حجر نیز گفته است: جمیع روایات «صحیح بخاری» همراه با معلق، متابع ومکرر 9082 حدیث است و جمیع احادیث موصول و معلق آن بدون مکررات 2513 حدیث است که 160 حدیث آن معلق و متابعات است. (2) پس بنابر این دو بیان موافق هم از سیوطی و ابن حجر، از سه دو برابر احادیث «صحیح بخاری» تکراری هستند. با این وجود آیا ممکن است که امام بخاری صد هزار حدیث صحیح در حفظ داشته باشد، و برای پرهیز از طولانی شدن کتاب، از ذکر آن خودداری کرده باشد، با این که دو سوم احادیث کتابش تکراری هستند! ؟ و همچنین برخی اخباری در صحیحش وارد کرده که به درد کسی نمی خورد مانند رجم میمون در زمان جاهلیت به خاطر زنا !؟ (3)


1- تدریب الراوی سیوطی ، ج 1، ص 103.
2- فتح الباری ابن حجر، ج 13، ص 454.
3- صحیح بخاری، کتاب المناقب، مناقب الانصار، باب الْقَسَامَةُ فِی الْجَاهِلِیَّةِ، ح 3849. دقت داشته باشیم که این افسانه را کسی جز بخاری نقل نکرده و بخاری آن را در تاریخ کبیرش نیز وارد کرده و شعیب ارنؤوط در حاشیه سیر ذهبی ج 4، ص 159 شرح حال عمرو بن میمون بر ضعف سندش به خاطر کثیر الخطا بودن نعیم بن حماد و مدلس بودن هشیم حکم کرده است.

ص:14

مکان نگارش «صحیح بخاری»

همچنین بخاری گفته است: هیچ حدیثی در این کتابم ننوشتم، مگر این که قبلش غسل نمودم و دو رکعت نماز خواندم. (1) و گفته است: تمام کتابم را سه مرتبه نگاشتم.(2) وچندین نفر گفته اند: ما شاهد بودیم که بخاری صحیحش را در بین قبر و منبر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم جمع و نگارش نمود و برای هر حدیث دو رکعت نماز می خواند. (3) باز امام بخاری می گوید: کتاب صحیحم را در مسجد الحرام نگاشتم و هیچ حدیثی در آن قرار ندادم، مگر این که قبلش از خداوند طلب خیر نمودم و دو رکعت نماز خواندم و یقین بر صحت آن حدیث پیدا کردم. (4) نووی می گوید: محمد بن طاهر گفته است: بخاری صحیحش را در بخارا نگاشت و گفته شده است که در مکه تألیف نمود و گفته شده است در بصره. نووی می گوید: همه ای این موارد صحیح است.(5) ولی ابن حجر گفته است: این منافاتی ندارد؛ زیرا در ابتدا به کاغذ باطله نوشته و سپس بار دوم پاک نویسی ونهایی کرده است.(6) ظاهر این اخبار مختلف چنین می رساند این ادعا که او صحیحش را در مدینه و یا مکه نگاشته باشد هم

با واقعیات سازگار نیست وهم اخبار فوق آن را رد می کند و ابن حجر نیز به این واقعیت پی برده وخواسته است به این گونه رفع مشکل کند و چنین توجیه نموده است. ابن حجر بیان می کند که بخاری در مکه شانزده سال اقامت نداشت؛ زیرا سخن امام بخاری که می گوید: در مسجد الحرام کتاب را نگاشتم ... با در شانزده سال نگاشتنش نیز تعارض دارد و همچنین در مدینه در کنار قبر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بودن آن؛ زیرا خود بخاری می گوید: در حجاز شش سال اقامت نمودم. (7)


1- طبقات الشافعیة الکبری سبکی، ج 2، ص 162؛ سیر اعلام النبلاء، ج 12، ص 402.
2- سیر اعلام النبلاء ذهبی، ج 12، ص 403.
3- سیر اعلام النبلاء، ج 12، ص 404.
4- مقدمه فتح الباری ابن حجر، ص 490.
5- تهذیب الاسماء واللغات نووی، ج 1، ص 91.
6- مقدمه فتح الباری، ص 490.
7- همان، ص 489؛ سیر اعلام النبلاء ذهبی، ج 12، ص 407.

ص:15

از این اخبار استفاده می شود، امام بخاری و دیگران برای آن که احادیث این کتاب مورد توجه قرار گیرد، چنین وانمود کرده اند که این احادیث با این خصوصیات در چنین مکان مقدس نگاشته شده است، ولی چنان که روشن است، این اخبار هم مشکل دارند و هم این که با تصریح ابن حجر وذهبی(1) امام بخاری از محمد بن یحیی ذهلی با تدلیس در صحیحش احادیث فراوان روایت کرده است. و این دلالت می کند که امام بخاری صحیحش را در مکه و یا در مدینه تألیف نکرده است؛ زیرا اختلاف او با ذهلی در آخرین ورود او به نیشابور در سال 250 ه بوده و این اختلاف سبب شده است که امام بخاری از ذهلی با تدلیس در صحیحش حدیث روایت کند. پس این که گفته شده است: «صحیح بخاری» در بیت الله الحرام و یا کنار قبر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم پس از استخاره و غسل و خواندن دو رکعت نماز برای هر حدیث، نگاشته شده است، جهت مقدس جلوه دادن کتاب بوده و با واقعیت سازگاری ندارد.

بخاری و نقل ناقص روایات

وقال أحید بن أبی جعفر والی بخاری: قال محمد بن إسماعیل یوما : رب حدیث سمعته بالبصرة کتبته بالشام، ورب حدیث سمعته بالشام کتبته بمصر. فقلت له: یا أبا عبد الله بکماله؟ قال: فسکت؛ والی بخارا می گوید: محمد بن اسماعیل روزی گفت: چه بسا حدیثی که در بصره شنیدم ولی در شام آن را نوشتم و بسا حدیثی که در شام شنیدم و در مصر نوشتم.

از این خبر استفاده می شود که بخاری فراوان احادیث را با الفاظ خودش با نسبت به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم روایت کرده است. البته نقل به معنا آن هم بدون تصرف در معنای حدیث نزد برخی از محدثین اهل سنت و آن هم در موارد خاص جائز و نزد بیشتر آن ها جائز نیست، ولی بخاری با این روش فراوان در روایات تصرف کرده و یک حدیث را گاه تکراری در موارد مختلف از صحیحش ذکر کرده, ولی در تمام موارد الفاظ نقل هایش و همچنین در


1- سیر اعلام النبلاء، ج12، ص396، شرح حال امام بخاری؛ تهذیب التهذیب، ج9، ص448، رقم 843.

ص:16

زیاده و نقصان با هم فرق دارد. حالا روشن نیست که بخاری چه قدر از سخنان خود را در احادیث و اخبار صحیحش اضافه کرده و از اصل حدیث کاسته است!

افراط و سخنان دور از واقع

احمد بن نصر خفاف(1) گفته است: بخاری در شناخت حدیث بیست درجه داناتر از احمد بن حنبل واسحاق بن راهویه و غیر آن دو بود و هر که در مورد او سخنی بگوید بر او از جانب من هزار لعنت. (2)

امام بخاری می گوید: اگر تاریخم نشر شود، خیلی از اساتیدم متوجه نمی شوند و نشدند و آن را (نیز) سه مرتبه نگاشتم واسحاق بن راهویه تاریخ او را به امیر عبدالله بن طاهر وارد کرد و گفت: آیا نمی خواهی که به تو سحر نشان دهم؟ سپس آن را نشان داد وامیر تعجب کرد و گفت: من نگارشش را متوجه نشدم. (3)

این گونه برای بالا بردن مقام امام بخاری وکتبش سخنان دور از واقع گفته شده است. در باره تاریخ امام بخاری خود او سخنان دیگر نیز گفته و در مدح آن آورده است: در همان زمان، کتاب تاریخ را در کنار قبر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در شب های مهتابی نگاشتم وکم نامی در تاریخم هست مگر این که نزد من در مورد آن داستان است، ولی به خاطر طولانی نشدن کتاب از ذکرش پرهیز کردم. (4) حال آن که در شرح حال راویان مهم ترین مطلب ذکر ثقه و یا غیر ثقه بودن راوی است که در تاریخ امام بخاری در اکثر تراجم حتی به این مهم توجه نشده است، و با این حال امام بخاری حتی برای تاریخش این مقام


1- ذهبی در مورد خفاف می گوید: او روزه دهر می داشت، یعنی روزهای عید که روزه آن حرام است را نیز روزه می گرفت؛ سیر اعلام النبلاء، ج 13، ص 561، رقم 284.
2- طبقات الشافعیة الکبری سبکی، ج 2، ص 162؛ سیر اعلام النبلاء، ج 12، ص 435.
3- سیر اعلام النبلاء ذهبی، ج 12، ص 403.
4- مقدمه فتح الباری، ص 479؛ مقدمه تاریخ الصغیر بخاری، ج 1، ص 8.

ص:17

را قائل است، چه رسد به صحیحش.

اما این که احمد بن نصر گفت: هزار لعنت از جانب من بر هر کسی که در باره بخاری سخنی بگوید، باید دقت داشته باشیم که او با این سخن محدثین وعلمای فراوانی از معاصرین و غیر معاصرین بخاری مانند ذهلی، ابوحاتم، ابوزرعه، دارقطنی وحتی مسلم بن حجاج، صاحب صحیح و ذهبی و دیگران را مورد شتم قرار داده است. آری، متأسفانه در حق یک نفر این گونه غلوکرده وتوجه ندارد که گروه بزرگی از محدثین وعلما را که مقامشان کمتر از بخاری نخواهد بود، مورد شتم قرار می دهد.

همچنین داناتر بودن بخاری در حدیث از احمد بن حنبل، یک سخن بی اساس است. اگر امام بخاری می گوید که صد هزار حدیث صحیح در حفظ داشته است، ابوحاتم رازی به عبدالله بن احمد می گوید: پدرت یک میلیون حدیث در حفظ دارد(1) و ذهبی در توجیه این سخن گفته است: منظور مکررات وفتاوای تابعین نیز است و الا آثار مرفوع وقوی به ده یک این عدد نمی رسد. باید دقت داشته باشیم که در این سخن ذهبی اشاره وردی بر ادعای بخاری نیز است که گفت: «صد هزار حدیث صحیح در حفظ داشتم.»

تا حدی در حق بخاری غلو کرده اند که گویا عبدالله بن حماد آملی که شیخ بخاری است و بخاری در صحیحش از او حدیث روایت کرده، (2) گفته باشد: کاش من یک تار از موهای بدن بخاری بودم. و مسلم بن حجاج گفته باشد: اجازه بده من پایت را ببوسم. (3) باز گفته اند: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم برخی را توبیخ کرده باشند که تا کی فقه شافعی


1- سیر اعلام النبلاء ذهبی، ج 11، ص 49، شرح حال احمد.
2- با وجود این که او حدود بیست سال پس از بخاری وفات کرده است، بخاری خود را به حدیث او نیازمند دیده که حدیث او را در صحیحش وارد کرده است.
3- چنان که خواهد آمد بنابر تصریح ذهبی، امام مسلم حتی از بخاری در صحیحش عمدا حدیث روایت نکرده است.

ص:18

می خوانی وکتاب مرا نمی خوانی... کتاب من جامع بخاری است(1) و امام بخاری گفته است: از هزار یا بیشتر از هزار شیخ حدیث نوشتم و از هر کدام آن ها ده هزار یا بیش تر از ده هزار حدیث نوشتم. (2) بنابر این سخن، پس امام بخاری بیش از ده میلیون حدیث نوشته است وحالا شما تصور کنید که ده میلیون حدیث بیش از هزار برابر «صحیح بخاری» می شود که امروزه در دست است وایشان این مقدار حدیث را کجا ممکن است نوشته باشد وچگونه حمل می کرده است!؛ زیرا امام بخاری می گوید: در بصره پنج سال اقامت داشتم، در حالی که کتاب هایم همراهم بود وکتاب تألیف می کردم و هر سال حج انجام می دادم و سپس از مکه به بصره برمی گشتم. (3) از این قبیل افراط وسخنان بی اساس متأسفانه فراوان در شرح حال امام بخاری ذکر کرده اند.

همچنین از سخن فوق امام بخاری استفاده می شود که بخاری در راه نیز کتابش را تألیف می نمود و برخی از اوقات که در موسم حج در مکه بوده، شاید در بیت الله الحرام نیز به این کار مشغول شده و سپس به طور مطلق زمان ومکان تألیف کتاب را مکه وبیت الله الحرام معرفی کرده است تا به کار خود قداست بیشتر دهد.

شروط امام بخاری در صحیح

ابن حجر می گوید:

ابو معمر مبارک بن احمد در مورد شرط بخاری در صحیحش گفته است: بخاری شرط قرار داده است حدیثی را نقل کند که ناقلین آن تا صحابی وثاقتشان


1- سیر اعلام النبلاء، ج12، ص438 شرح حال بخاری وج16، ص315؛ مقدمه فتح الباری، ص490.
2- سیر اعلام النبلاء، ج 12، ص 407؛ طبقات الشافعیة الکبری سبکی، ج 2، ص 163؛ تاریخ ابن عساکر، ج52، ص 58.
3- تاریخ ابن عساکر، ج 52، ص 73.

ص:19

مورد اتفاق باشد، واسناد حدیث متصل و غیر منقطع باشد... .(1)

وحافظ ابوبکر حازمی گفته است: شرط بخاری در صحیح این است که اسناد متصل و راوی مسلمان و صادق و غیر مدلس باشد و اختلاط نکرده باشد و عادل و ضابط و دارای حفظ و ذهن سلیم باشد، و وهمش کم و اعتقادش سالم باشد.(2)

اگر با در نظر گرفتن این شروط، کتاب «صحیح» امام بخاری مورد بررسی دقیق قرار گیرد، خیلی کم راوی و حدیث باقی خواهد ماند که بنابر شرط خود مؤلف باشد. و ما در جای خود به برخی آن ها اشاره خواهیم داشت.

جایگاه علمی امام بخاری

امام بخاری که احادیث کتاب خویش را بین خود وخداوند متعال حجت دانسته است، احادیثی در صحیحش روایت کرده است و همچنین نظراتی از خود به جای گذاشته که بیان گر جایگاه علمی او می باشد.

1. سرخسی حنفی می گوید: ولو أن صبیین شربا من لبن شاة او بقرة لم تثبت به حرمة الرضاع لأن الرضاع معتبر بالنسب وکما لا یتحقق النسب بین آدمی وبین البهائم فکذلک لا تثبت حرمة الرضاع بشرب لبن البهائم وکان محمد بن إسماعیل البخاری صاحب التاریخ یقول: تثبت الحرمة وهذه المسألة کانت سبب اخراجه من بخارا فإنه قدم بخارا فی زمن أبی حفص الکبیر رحمه الله وجعل یفتی فنهاه أبوحفص رحمه الله وقال: لست بأهل له فلم ینته حتی سأل


1- مقدمه فتح الباری ابن حجر، ص 6 و7.
2- همان، ص 6 و7.

ص:20

عن هذه المسألة فأفتی بالحرمة فاجتمع الناس وأخرجوه؛(1) اگر دو کودک از یک گوسفند و یا گاو شیر بخورند، حرمت شیرخوارگی محقق نمی شود؛ زیرا شیرخواری از نسب محقق می گردد..، ولی محمد بن اسماعیل بخاری صاحب تاریخ می گفت: حرمت ثابت می شود (یعنی اگر یک دختر ویک پسر از یک گوسفند و یا گاو شیر بخورند، برادر وخواهر رضاعی گشته و به هم محرم خواهند شد.) و این مسأله سبب اخراج وی از بخارا شد. او در زمان ابوحفص کبیر به بخارا آمد و شروع کرد به فتوا دادن وابوحفص او را از فتوا دادن منع نمود و گفت: تو اهل فتوا نیستی، ولی بخاری به حرف او گوش نداد تا این که او از بخاری مسأله ای فوق را سؤال نمود و بخاری به ثابت گشتن حرمت ومحرمیت فتوا داد. پس مردم جمع شدند و او را از بخارا بیرونش راندند.

البته موارد دیگر نیز در سبب اخراج بخاری از بخارا گفته شده است که در جای خود خواهد آمد.

2. عن عائشة: أن بعض أزواج النبی صلی الله علیه و آله و سلم قلن للنبی صلی الله علیه و آله و سلم: أینا أسرع بک لحوقا؟ قال: أطولکن یدا. فأخذوا قصبة یذرعونها فکانت سودة أطولهن یدا فعلمنا بعد أنما کانت طول یدها الصدقة وکانت أسرعنا لحوقا به وکانت تحب الصدقة؛ (2) برخی از همسران پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از آن حضرت سؤال کردند: چه کسی از ما زودتر به شما ملحق می شود؟ حضرت صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: آن کسی که دستش دراز تر از دیگران باشد. پس آن ها یکدیگر را اندازه گرفتند ودیدند که دست سوده دراز تر از دیگران است وعائشه گفته است: سپس دانستیم که منظور از طول دست صدقه است وسوده قبل از همه ای ما به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ملحق شد و او صدقه را دوست داشت.


1- المبسوط سرخسی حنفی، ج 7، ص 638؛ شرح العنایة علی الهدایة، ج 3، ص 456.
2- صحیح بخاری، کتاب الزکاة، باب: ای الصدقة افضل، ج 2، ص 515، ح 1420؛ تاریخ الصغیر بخاری، ج 1، ص 75.

ص:21

این خبر را تنها عامر شعبی از مسروق و او از ام المؤمنین عائشه نقل کرده است وچنان که در شرح حال شعبی خواهد آمد ابراهیم نخعی گفته است: شعبی هیچ حدیثی از مسروق نشنیده است. شعبی این حدیث را در تمام نقل ها معنعن نقل کرده است، ولی در نقل ابن سعد (1) شعبی این خبر را صحیح نقل کرده و گفته است: آن زن ام المؤمنین، زینب بنت جحش بوده است. بنابر این، روشن می شود که شعبی این خبر را به غلط به مسروق که از او حدیث نشنیده است نسبت داده است که او این زن را سوده گفته باشد. ولی واقع این است که سوده سال 54 هجری از دنیا رفته است ومنظور از این حدیث، زینب بنت جحش بوده است که در زمان خلافت عمر بن خطاب، سال بیست از دنیا رفته است.

ابن جوزی در مورد این حدیث گفته است: این حدیث غلط است وجای تعجب از بخاری است که چگونه متوجه این نشده وخطابی نیز فاسد وباطل بودن این خبر را درک نکرده و این خبر را از اعلام نبوت وسوده را اول کسی دانسته است که به آن حضرت ملحق شده است، تمام این، وهم وغلط است و اول کسی که به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ملحق شد؛ چنان که مسلم از طریق عائشه بنت طلحه از ام المؤمنین عائشه روایت کرده است، طولانی ترین زنان آن حضرت در عطا وبخشش، زینب بوده است. (2) ابن حجر از برزه بنت رافع وعبدالرحمن بن ابزی وقاسم بن معن ومضافاً بر این از ام المؤمنین عائشه سه سند نقل کرده که زینب بنت جحش در زمان عمر بن خطاب از دنیا رفته است و او بوده که بیش از هر کسی انفاق می کرده است.(3) چنان که ملاحظه می کنید منظور پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در


1- طبقات الکبری ابن سعد، ج 8، ص 108.
2- فتح الباری ابن حجر، ج 3، ص 227؛ حاشیه سیر اعلام النبلاء ذهبی، ج 2، ص 213.
3- فتح الباری ابن حجر، ج 3، ص 227؛ صحیح مسلم، ج 7، ص 144، ح 6470؛ مسند ابن راهویه، ج 4، ص 48؛ صحیح ابن حبان، ج 8، ص 108 وج 15، ص 50؛ طبقات الکبری ابن سعد، ج 8، ص55 و108 و110؛ مجمع الزوائد هیثمی، ج 9، ص 248.

ص:22

این حدیث شریف ام المؤمنین زینب بنت جحش بوده است، ولی بخاری آن را به غلط ام المؤمنین سوده معرفی کرده است وحتی درک نکرده که فاصله بین مرگ زینب وسوده چه مقدار زیاد است و آن نیز، این خبری را که او در صحیحش روایت کرده تکذیب می-کند. البته در «صحیح بخاری» از این گونه اخبار غلط وبی اساس کم نیست که در متن کتاب به آن ها اشاره شده است.

3. أن أنسا قال: قیل للنبی صلی الله علیه و آله و سلم: لو أتیت عبد الله بن أبی فانطلق إلیه النبی صلی الله علیه و آله و سلم ورکب حمارا فانطلق المسلمون یمشون معه وهی أرض سبخة فلما أتاه

النبی صلی الله علیه و آله و سلم قال: إلیک عنی والله لقد آذانی نتن حمارک فقال رجل من الأنصار منهم: والله لحمار رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم أطیب ریحا منک فغضب لعبد الله رجل من قومه فشتمه فغضب لکل واحد منهما أصحابه فکان بینهما ضرب بالجرید والأیدی والنعال فبلغنا أنها نزلت: و ان طائفتان من المؤمنین اقتتلوا فأصلحوا بینهما؛(1) به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم گفته شد: کاش به نزد عبدالله بن ابی می رفتی (و او را به اسلام دعوت می نمودی). حضرت همراه مسلمین به نزد وی رفتند و او گفت: از نزد من دور شو، همانا بوی الاغت مرا آزار داد. مردی از انصار گفت: به خدا سوگند حتماً الاغ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم خوشبوتر از توست. مردی به خاطر ابن ابی غضبناک شد ومرد انصاری را دشنام داد وبرای هر دو طرف افرادی به غضب آمدند وبین دو گروه ضرب وشتم واقع شد و به ما خبر رسید که این آیه «اگر دو گروه از مؤمنین با هم جنگیدند، پس بین آن ها صلح نمایید» در این داستان در باره آن ها نازل شد.

بنابر این حدیث، امام بخاری اصحاب عبدالله بن ابی را که قبل از اسلام ظاهری-اش این داستان واقع شده است، مؤمن معرفی کرده است. ابن حجر در شرح این حدیث

می گوید: ابن بطال بر نزول این آیه ای شریفه در این داستان اشکال کرده است؛ زیرا


1- صحیح بخاری، کتاب الصلح، باب: ما جاء فی الاصلاح بین الناس، ج 2، ص 958، ح 2691.

ص:23

مخاصمه بین اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و اصحاب عبدالله بن ابی زمانی واقع شده که آن ها در آن زمان کافر بودند. محال است که آیه در این داستان نازل شده باشد، چون اصحاب عبدالله مؤمن نبودند... پس این آیه در حق آن ها نازل نشده است، بلکه در مورد دو قوم اوس وخزرج که با هم اختلاف کرده بودند، نازل شده است. (1)

محقق «صحیح بخاری» مصطفی دیب البغا، استاد جامعه دمشق، در شرح کلمات این حدیث می گوید: منظور از این که به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: اگر به نزد عبدالله بن ابی می رفتی، یعنی او را به اسلام دعوت می کردی (یعنی این داستان قبل از اسلام ظاهری عبدالله بن ابی بوده است.) (2)

پس بنابر این اعترافات، این داستان قبل از اسلام ظاهری عبدالله بن ابی بوده است و این واقعیت را حدیث دیگر خود «صحیح بخاری» بیشتر روشن می سازد. بخاری در حدیث دیگر از اسامه بن زید روایت کرده است که در آن چنین تصریح شده است: این داستان قبل از جنگ بدر اتفاق افتاده است و در آن پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم مشرکین را که عبدالله بن ابی نیز از جمله آنان بود به اسلام دعوت نمودند و سپس عبدالله بن ابی به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم گفت: ای مرد، از آن چه می گویی خوشم نمی-آید، گرچه سخنت حق باشد. لذا مارا در مجالسمان آزار مده و به نزد مرکبت برگرد و هر که به نزد توآمد به او داستانت را بازگو بکن... . پس مسلمین ومشرکین ویهود یکدیگر را سب نمودند وحضرت نیز در آرام کردن آن ها سعی نمودند. (3) ابن حجر در شرح این دو حدیث در نهایت چنین نتیجه می گیرد که این دو داستان یکی بیش نیست و آن قبل از اسلام ظاهری عبدالله بن ابی بوده است وسب ودشنام نیز بین مسلمین با مشرکین ویهود اتفاق افتاده


1- فتح الباری ابن حجر، ج 5، ص 219.
2- صحیح بخاری، ج 2، ص 958، ذیل حدیث 2545 و2691
3- صحیح بخاری، کتاب التفسیر، باب: ولتسمعن من الذین اوتوا الکتاب من قبلکم، ج 4، ص1663، ح4566 و5663 و5964 و6207 و6254 و2987.

ص:24

است. (1) پس، اولا: در این خبر هیچ حرفی از نزول آیه در این داستان وارد نشده است. ثانیاً: تصریح شده است که ابن ابی وهمراهانش مشرک ویهودی بوده اند. ثالثاً: سب بین مسلمین با مشرکین اتفاق افتاده است و با این حال چگونه ممکن است این آیه ای شریفه در این داستان نازل شده وخداوند متعال از مشرکین تعبیر به مؤمنین کرده باشد!

اگر این دو خبر «صحیح بخاری» را در کنار هم قرار دهیم، هم تناقض دیگر بخاری در صحیحش روشن می شود وهم روایت اخبار بی اساس در کتابی که ادعا کرده است، تنها روایات صحیح را در آن وارد کرده است.

از این قبیل اخبار که متأسفانه در «صحیح بخاری» زیاد به چشم می خورد، در شرح حال راویان با نمونه های دیگرش نیز آشنا خواهیم شد.

4. أَنَسُ بْنُ مَالِکٍ قَالَ: أَقْبَلَ نَبِیُّ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم إِلَی الْمَدِینَةِ وَهو مُرْدِفٌ أَبَا بَکْرٍ، وأَبُوبَکْرٍ شَیْخٌ یُعْرَفُ، ونَبِیُّ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم شَابٌّ لاَ یُعْرَفُ، قَالَ فَیَلْقَی الرَّجُلُ أَبَا بَکْرٍ فَیَقُولُ: یَا أَبَا بَکْرٍ، مَنْ هَذَا الرَّجُلُ (من هذا الغلام (2)) الَّذِی بَیْنَ یَدَیْکَ فَیَقُولُ: هَذَا الرَّجُلُ یَهْدِینِی السَّبِیلَ. قَالَ فَیَحْسِبُ الْحَاسِبُ أَنَّهُ إِنَّمَا یَعْنِی الطَّرِیقَ، وَإِنَّمَا یَعْنِی سَبِیلَ الْخَیْرِ...؛(3) پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به مدینه آمد (زمان هجرت) وابوبکر همراهش بود. ابوبکر پیرمرد شناخته شده بود، ولی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم جوان وشناخته نشده بود. مردم از ابوبکر سؤال می کردند: این مرد (این جوانی) که جلوی تو است کیست؟ ابوبکر می-گفت: این مردی (کسی) است که برای من راه را نشان می دهد... .

ابن قتیبه پس از نقل این حدیث می گوید: این حدیث دلالت می کند که ابوبکر به مدت طولانی بزرگتر از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم باید بوده باشد، ولی معروف نزد اهل اخبار آنی است


1- فتح الباری ابن حجر، ج 5، ص 219.
2- مصنف ابن ابی شیبه، ج 7، ص 447، کتاب الفضائل، باب ما اعطا الله محمدا صلی الله علیه و آله و سلم و ج 8، ص 460، ما قالوا فی مهاجر النبی صلی الله علیه و آله و سلم وابی بکر.
3- صحیح بخاری، کتاب مناقب الانصار، باب هجرة النبی واصحابه، ج 3، ص 1422، ح 3911.

ص:25

که ذکر کردیم. وقبلش می گوید: مورد اتفاق است که ابوبکر زمان وفاتش 63 سال داشته و به مدت زمان خلافتش کوچک تر از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بوده است. (1)

و این از مسلمات است که ابوبکر بیش از دو سال کوچک تر از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بوده، ولی ملاحظه می کنید که بخاری پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را که زمان هجرت 53 سال داشتند جوان و ابوبکر را که 50 سال داشته پیرمرد معرفی کرده است. همچنین قبل از هجرت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم مهاجرین به مدینه آمده بودند و اهل مدینه نیز منتظر قدوم آن

حضرت صلی الله علیه و آله و سلم بودند، پس چگونه کسی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم سراغ نگرفته و از آن جوان شناخته نشده سراغ گرفته اند. البته دلائل فراوان دیگر است که، همه باطل وبی اساس بودن این خبر را ثابت می کند.

امام بخاری با آن همه جایگاهی که برایش در شرح حالش ذکر کرده اند چگونه از این گونه مسلمات غافل مانده که آن را به این شکل نقل کرده است.

5. امام بخاری در مورد خالد بن لجلاج گفته است: او از عمر حدیث شنیده است. ذهبی در مورد این سخن بخاری می گوید: بخاری به رجال شام علم وآگاهی ندارد و این از اوهام اوست. (2) یعنی خالد خلیفه دوم را درک نکرده و ذهبی حتی حدیث او از ابن عباس را مرسل دانسته است چه رسد به عمر بن خطاب.

6. بخاری در مورد قاسم بن عبدالرحمن شامی گفته است: از علی، ابن مسعود وابوامامه حدیث شنید. (3) ذهبی در این مورد می گوید: این از وهم بخاری است وقبلش بیان می کند که حدیث او از امیرالمؤمنین علیه السلام و ابن مسعود مرسل است وابوحاتم نیز بر این تصریح کرده است. (4)


1- المعارف ابن قتیبه، ص 38، بخش اخبار الصحابه، اخبار ابوبکر.
2- تاریخ الاسلام ذهبی، ج 2، ص 367.
3- تاریخ الصغیر بخاری، ج 1، ص 253.
4- سیر اعلام النبلاء، ج 5، ص 194، رقم 72؛ تهذیب التهذیب، ج 8، ص 290، رقم 583.

ص:26

این تنها چند نمونه از علم وآگاهی امام بخاری است و در متن کتاب با این قبیل نمونه ها فراوان آشنا خواهیم شد.

امام بخاری و صحیحش از نظر علما

نووی و سیوطی چنین نقل کرده اند:

وقد قال إمام الحرمین: لو حلف إنسان بطلاق امرأته أن ما فی الصحیحین مما حکما بصحته من قول النبی صلی الله علیه و آله و سلم لما ألزمته الطلاق لإجماع علماء المسلمین علی صحته؛ (1) امام حرمین گفته است: اگر شخصی با طلاق همسرم قسم یاد کند که هر چه در «صحیح بخاری» و مسلم است از احادیثی که آن دو بر صحت آن حکم کرده اند، آن صحیح است، طلاق همسرش برایش لازم نمی آید؛ زیرا علمای مسلمین بر صحت احادیث این دو کتاب اجماع کرده اند.

فضل بن روزبهان می گوید: اما صحاح ما، علما اتفاق کرده اند هر آنچه از احادیث صحاح خوانده شد، به جز تعلقات در صحاح سته، اگر کسی با طلاق همسرش قسم یاد کند که هر چه در آن است سخن یا فعل و یا تقریر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم است، قسمش صحیح و برایش طلاق واقع نمی شود. (2)

این در حالی است که متأسفانه احادیث بی اساس فراوان در «صحیح بخاری» وارد شده است و همچنین احادیث فراوان از حیث سند نیز ضعیف و موضوع هستند و حتی برخی از علما مانند قرطبی و ثعالبی به وجود افسانه قدیمی ها و اخبار یهود در «صحیح بخاری» تصریح کرده اند لذا با وجود این همه، صدور حرف های فوق جای بسا تأسف است.

محمد بن اسماعیل صنعانی می گوید: در «صحیح بخاری» از بدعت گزاران فراوانی حدیث روایت شده است که تعداد آن ها را نمی توان شمارش کرد و برای تو همین کافی


1- شرح صحیح مسلم نووی، ج 1، ص 19؛ تدریب الراوی سیوطی، ج 1، ص 131.
2- خلاصة عبقات الانوار، ج 8، ص 284؛ به نقل از: ابطال الباطل، ابن روزبهان.

ص:27

است که بخاری از عمران بن حطان خارجی مدح کننده ای قاتل علی بن ابی طالب به وسیله اشعار، حدیث روایت کرده است. (1)

محمد صدیق خان بن حسن می گوید: همانا بخاری کتابش را به احمد بن حنبل و یحیی بن معین و علی بن مدینی عرضه نمود و آن ها اکثر احادیث کتاب صحیحش را قبول نکردند.(2)

ابن ابی حاتم می گوید: محمد بن اسماعیل بخاری سال 250 ﻫ. ق. به رأی آمد، پدرم و ابوزرعه از او حدیث شنیدند و سپس وقتی محمد بن یحیی به آن ها نوشت که او نزد آن ها اظهار کرده که الفاظش به قرآن مخلوق است، حدیث بخاری را ترک کردند. (3)

ذهبی می گوید: سپس همانا مسلم به جهت تندی که در خلقش بود از بخاری منحرف شد و از او نه حدیثی نقل کرد و نه او را در صحیحش ذکر نمود، بلکه صحیح خود را

با مذمت بر کسی که شرط ملاقات را بر کسی که از دیگری با (عن) حدیث روایت کرده لازم دانسته است، افتتاح نمود و ادعای اجماع کرد که معاصر بودن کافی است و حال آن که لزوم ملاقات را بخاری و استادش علی بن مدینی شرط و لازم دانسته اند. (4)

تهانوی حنفی در دفاع از طحاوی می نویسد: مگر نمی بینی بخاری و مسلم را که

با وجود التزام به اخراج احادیث صحیح، احادیث ضعیف را نیز در کتاب صحیح خود وارد کرده اند... همانا کتاب «جامع صحیح» اصلا جای ذکر احادیث ضعیف نیست، چون در این عمل، فریب مردم است... . (5)


1- ثمرات النظر فی علم الاثر صنعانی، ص 85.
2- الامام البخاری وصحیحه الجامع المختصر، ص 93؛ به نقل از عون الباری، ج 1، ص 18، صدیق خان از محدثین و علمای بخارا بوده است.
3- الجرح والتعدیل ابن ابی حاتم، ج 7، ص 191، رقم 1086؛ سیر اعلام النبلاء، ج 12، ص462.
4- سیر اعلام النبلاء ذهبی، ج 12، ص 572.
5- ابوحنیفه واصحابه المحدثون، ص 141 و142.

ص:28

ابوحاتم و ابوزرعه وقتی تاریخ بخاری را دیدند آن را ناقص و در علم رجال ناکافی دانستند و به عبدالرحمن گفتند تا از رجال آن یک به یک سؤال کند و در آن اضافه و حذف انجام دادند و کاملش کردند. (1)

علی بن عمر دارقطنی (متوفای 375 هجری )، 218 حدیث از روایات «صحیح بخاری» و مسلم را در کتاب (الإلزامات والتتبع) معلول دانسته و بر آن ها اخراج آن را در صحیحشان انتقاد کرده و همچنین افرادی را ذکر کرده که تنها یک نفر از وی حدیث روایت کرده و با این وجود بخاری و مسلم از آن افراد که مجهول محسوب می شود حدیث روایت کرده اند. نووی نیز

می گوید: دارقطنی به برخی از احادیث «صحیح بخاری» و مسلم طعن وارد کرده است. (2)

خطیب بغدادی (متوفای 463 ﻫ. ق.)، کتاب «الموضع لأوهام البخاری» را در بیان اشتباهات امام بخاری در صحیحش نگاشته است.

حسن بن محمد جیانی (متوفای 498 ﻫ. ق)، کتاب «التنبیه علی ما وقع فی کتاب البخاری من الأوهام» را در بیان خطا های «صحیح بخاری» نوشته است.

عبدالمؤمن بن خلف دمیاطی (متوفای 705 ﻫ. ق.)، کتابی به نام «اوهام الجامع الصحیح البخاری» را نوشته است.

زین الدین عبدالرحیم بن حسین عراقی (متوفای 806 ﻫ. ق.)، کتاب «الأحادیث المخرجة فی الصحیحین التی تکلم فیها بضعف وانقطاع» را نگاشته است.

احمد بن عبدالرحیم ابوزرعه عراقی (متوفای 826 ﻫ. ق.)، کتاب «البیان والتوضیح لمن اخرج له فی الصحیح ومس بضرب من التجریح» را نوشته و در آن رجال ضعیف «صحیح بخاری» و مسلم را ذکر کرده است.

عبدالکریم حنفی بتنوی کتاب «الجرح علی البخاری» را نوشته است. او این کتاب را ابتدا در مجله «اهل فقه» در چندین حلقات از سال 1906 تا 1909 منتشر می کرد و سپس به صورت


1- تذکرة الحفاظ ذهبی، ج 3، ص 978؛ سیر اعلام النبلاء، ج 16، ص 373.
2- مقدمه فتح الباری، ص 344.

ص:29

کتاب جمع نمود.

یادآور می شویم امام بخاری در کتب مختلف خود از جمله در صحیحش به امام ابوحنیفه طعن زده است و پیروان ابوحنیفه در دفاع از امام خود برخاسته اند که از جمله آن ها کتاب فوق است. برخی از طعن هایی را که در این کتاب بر امام بخاری وارد کرده است، در ذیل ذکر می کنیم:

بخاری مجتهد نبود. بخاری قرآن را مخلوق می دانست. نسبت به مذهب شافعی تعصب داشت. بخاری در فقه طالب عادی بود. دشمن حنفی هاست «صحیح بخاری» پر از خطای نحوی وصرفی است، چه رسد به خطاهای حدیثی. در آن احادیث معارض قرآن پیدا می شود. در حدیث «صحیح بخاری» بی ادبی به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم است. راویان کذاب و وضاع در «صحیح بخاری» هستند.

در مجله «اهل فقه» مقالات مولوی محمد غوث حنفی نیز چاپ شده که در آن به بخاری و صحیحش طعن وارد کرده است. همچنین عبدالله بهاری نیز در این مجله می گوید: بخاری محدث نبود، بلکه خود را به اهل حدیث بودن نسبت داد. بخاری به فقه و اجتهاد علاقه نداشت. بخاری جاهل بود. در ترجمه های ابوابش اضطراب است. بخاری به خاطر طمع در مال از جانب خلیفه متوکل، بسیار به حدیث روی آورد. (1)

همچنین امر تسری، فضل احمد صدیقی، سید محبوب شاه نامی و سید محسن میان فلواروی نیز بر بخاری اعتراض کرده اند. (2)

امام بخاری و تدلیس

اشاره

ذهبی محمد بن یحیی ذهلی را که امام بخاری او را بر حسد ورزی متهم کرده است، از شیوخ بخاری خوانده و می گوید: بخاری از او با تدلیس احادیث فراوان روایت کرده است. (3)


1- الامام البخاری وصحیح الجامع المختصر، ص 529 و530.
2- همان، ص 529 و530. به نقل از مقدمه کتاب «سیرة الامام البخاری» ص 12.
3- سیر اعلام النبلاء، ج 12، ص 396 شرح حال امام بخاری.

ص:30

ابن حجر در شرح حال ذهلی می گوید: صاحبان کتب سته به جز مسلم از او حدیث روایت کرده اند، ولی بخاری به شخصیت او تصریح نکرده و گاه گفته است: از محمد و گاه گفته است: از محمد بن عبدالله و گاه گفته است: از محمد بن خالد و هیچ جا نگفته است که از محمد بن یحیی. (1) ابن حجر در آخر شرح حال او می گوید: در «زهره» گفته است که بخاری از ذهلی 34 حدیث در صحیحش روایت کرده است. (2) این در حالی است که امام بخاری ذهلی را به حسد-ورزی نیز متهم کرده است.

ذهبی در شرح حال عبدالله بن صالح می نویسد:

«وقد روی عنه البخاری فی الصحیح علی الصحیح، ولکنه یدلسه، فیقول: حدثنا عبدالله ولا ینسبه وهو هو.» (3) یعنی بخاری در صحیحش از او با تدلیس حدیث روایت کرده و به نسبت وی تصریح نکرده است.

ابن حجر و سبط بن العجمی امام بخاری را در طبقات مدلسین خود وارد کرده-اند و این نیز تأکید دیگری بر مدلس بودن بخاری خواهد بود. (4)

حکم تدلیس

شعبه بن حجاج که امیرالمؤمنین در حدیث و متوفای 160 ه ق است، و از رجال صحاح سته نیز می باشد، گفته است: تدلیس برادر کذب است. (5) و باز همو گفته است: تدلیس در حدیث بدتر از زناست و اگر از آسمان بیفتم، بهتر از این است که تدلیس


1- تهذیب التهذیب، ج 9، ص 452، رقم 843.
2- تهذیب التهذیب، ج 9، ص 455، رقم 843.
3- میزان الاعتدال، ج 2، ص 442، رقم 4384.
4- طبقات المدلسین ابن حجر، ص 24، رقم 23؛ التبیین لاسماء المدلسین ابن العجمی، ص 48، رقم 61.
5- الکفایه فی علم الروایه خطیب، ص 393. الکامل فی ضعفاء الرجال ابن عدی، ج 1، ص 33.

ص:31

کنم.(1) باز شعبه گفته است: اگر زنا بکنم محبوب تر است از این که تدلیس بکنم. (2)

ابواسامه حماد بن اسامه (از رجال صحاح سته ومتوفای 201 ﻫ. ق) همیشه می-گفته است: خداوند خانه ای مدلسین را خراب کرده و آن ها نزد من چیزی جز کذاب نیستند. و حماد بن زید (متوفای 179 ﻫ. ق. و از رجال صحاح سته) می گوید: تدلیس، کذب و دروغ است. (3) از یزید بن زریع (که از رجال صحاح سته ومتوفای 182 ه. ق است) در باره تدلیس سؤال کردند و او گفت: تدلیس همان دروغ است. (4)

عبدالوارث بن سعید (متوفای 180 ﻫ. ق.)، و از رجال صحاح سته می گوید: تدلیس ذلت و خواری است. و سلیمان بن داود می گوید: تدلیس، غش، الغرور، خدعه و کذب قیامت با هم محشور خواهند شد. (5)

البته در بخش آخر کتاب با تصرفات بخاری در صحیحش نیز آشنا خواهیم شد که آن نیز نوعی تدلیس است، گرچه در اصطلاح محدثین به آن تدلیس گفته نمی-شود ولی می توان گفت که آن بدتر از تدلیس است.

امام بخاری و توحید

امام بخاری اخبار و احادیثی در صحیحش روایت کرده است که از آن اعتقاد او بر جسم بودن خداوند متعال و دارای مکان بودن استفاده می شود و همچنین احادیث در مورد انبیا که ظاهر تند و تنقیص کننده مقام نبوت را دارد.

1. امام بخاری در داستان معراج چنین روایت کرده است :... فعلا به إلی الجبار


1- الکفایه فی علم الروایه، ص 393.
2- همان، ج 1، ص 33.
3- الکفایه فی علم الروایه، ص 394؛ کامل فی ضعفاء الرجال، ج 1، ص 33.
4- تهذیب التهذیب، ج 11، ص 284، شرح حال یزید بن زریع، رقم 527.
5- معرفة علوم الحدیث حاکم، ص 103.

ص:32

فقال وهو مکانه: یا رب خفف عنا فإن أمتی لا تستطیع هذا؛ (1) پس جبریل

پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را به نزد خداوند برد، در حالی که خداوند در (همان) مکان (قبلی) بود پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: نماز را برای ما کمتر کن... .

ابن حجر پس از نقل این خبر می گوید: خطابی گفته است: در «صحیح بخاری» حدیثی زشت تر از حیث ظاهر و مذاق از این فصل وجود ندارد، و در این حدیث نسبت داده شده است که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به خداوند نزدیک شد و این با (عقیده) جمهور از تمام سلف و علما و اهل تفسیر از سلف و خلف مخالف است. این حدیث از انس از طریق غیر شریک روایت شده و این الفاظ پست و زشت در آن نیست و این، بیان و تقویت

می کند که این زیاده از جانب شریک باشد و در این حدیث لفظ دیگری نیز است که آن را تنها شریک نقل کرده و غیر او ذکر نکرده است و آن این که جبرئیل پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را به نزد خداوند بالا برد... حال آن که مکان به خداوند اضافه نمی شود (خداوند دارای مکان نیست.) سپس ابن حجر از عبدالحق و ابن حزم نقل کرده است که آن ها نیز این الفاظ حدیث را از منکرات شریک دانسته و رد کرده اند.(2)

ذهبی می گوید: ابن حزم شریک را به خاطر حدیث معراج (حدیث فوق) تضعیف کرده است.(3) سپس ذهبی متن حدیث را ذکر می کند و می گوید: این از جمله احادیث غریب «صحیح بخاری» است.

بنابر این بیان، این حدیث با اعتقاد جمهور اهل سنت مخالف است و همچنین این خبر از منکرات شریک و از غرائب «صحیح بخاری» بوده است. دقت داشته باشیم که شریک را نسائی و ابن جارود نیز ضعیف دانسته اند و ابن حبان او را اهل خطا در حدیث


1- صحیح بخاری، کتاب التوحید، باب قوله: وکلم الله موسی تکلیما، ج 6، ص 2730، ح 7517.
2- فتح الباری ابن حجر، ج 13، ص 403 و404.
3- میزان الاعتدال ذهبی، ج 2، ص 269، رقم 3696.

ص:33

خوانده و یحیی قطان از او حدیث روایت نمی کرده است. (1)

2. عن أبی سعید قال: سمعت النبی صلی الله علیه و آله و سلم یقول: یکشف ربنا عن ساقه فیسجد له کل مؤمن ومؤمنة ویبقی کل من کان یسجد فی الدنیا ریاء وسمعة فیذهب لیسجد فیعود ظهره طبقا واحدا؛(2) عطا بن یسار از ابوسعید روایت کرده است که گویا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرموده اند: پروردگار ما ساق خود را باز می کند و هر مؤمن ومؤمنه بر او سجده می کنند... .

عن أبی سعید الخدری قال: قلنا یا رسول الله، هل نری ربنا یوم القیامة؟... حتی یبقی من کان یعبد الله من بر او فاجر فیقال لهم: ما یحبسکم وقد ذهب الناس؟ فیقولون: فارقناهم ونحن أحوج منا إلیه الیوم وإنا سمعنا منادیا ینادی لیلحق کل قوم بما کانوا یعبدون وإنما ننتظر ربنا قال: فیأتیهم الجبار فی صورة غیر صورته التی رأوه فیها اول مرة فیقول: أنا ربکم فیقولون: أنت ربنا ! ؟ فلا یکلمه إلا الأنبیاء فیقول: هل بینکم وبینه آیة تعرفونه فیقولون: الساق فیکشف عن ساقه فیسجد له کل مؤمن ویبقی من کان یسجد لله ریاء وسمعة فیذهب کیما یسجد فیعود ظهره طبقا واحدا ثم یؤتی بالجسر فیجعل بین ظهری جهنم...؛ (3)... خداوند متعال در قیامت با غیر صورتی که او را ابتدا دیده اند می آید ومی فرماید: من پروردگار شما هستم. مؤمنین می گویند: تو پروردگار ما هستی؟ (یعنی تو نیستی) وتنها انبیا با او حرف می زنند. خداوند می فرماید: آیا علامتی است که پروردگار خود را با آن بشناسید؟ می گویند: ساق، پس خداوند ساق (پایش) را


1- تهذیب التهذیب ابن حجر، ج 4، ص 296، رقم 588.
2- صحیح بخاری، کتاب التفسیر، باب: یوم یکشف عن ساق، ج 4، ص 1871، ح 4919.
3- صحیح البخاری، کتاب التوحید، باب قول الله تعالی: وجوه یومئذ ناضرة الی ربها ناضرة، ج 6، ص2706، ح 7439.

ص:34

باز می کند و مؤمنین بر او سجده می کنند... .

ابن حجر از اسماعیلی نقل کرده است که در باره این حدیث گفته است: این که ساق به خداوند اضافه و (عن ساقه) گفته شده است، این لفظ منکر است و در طریق دیگر «یکشف عن ساق» است و این صحیح تر است، به جهت موافقتش با آیه ای قرآن و خداوند متعال دارای اعضا و جوارح نیست؛ زیرا در آن مشابهت به مخلوقات است و خداوند متعال است از چنین نسبت ها ولیس کمثله شئ. (1) همچنین ابن حجر با استناد به اخبار صحابه و تابعین اشاره کرده است که منظور از (یوم یُکْشَفُ عن ساق) در قرآن را، امر شدید و سخت، قدرت و نور معنا کرده اند. و ابن کثیر از ابن عباس و ابن مسعود نقل کرده است که منظور از آن، روز قیامت و امر عظیم و سختی است. (2) ابن ابی-الحدید نیز این حدیث را جزء اخبار مجسمه ذکر کرده است. (3)

امام بخاری بر خلاف دیگران ساق را به خداوند متعال نسبت داده و وانمود کرده است که خداوند متعال دارای پا و اعضا است و از این طریق مؤمنین او را قیامت خواهند شناخت.

خیلی جای تعجب است که در این حدیث می گوید: مؤمنین خداوند را نمی-شناسند تا این که ساق پایش را باز بکند. مگر چه توهینی بزرگ تر از این به اسلام و خداوند متعال و عموم مسلمین ممکن است باشد! قطعاً فراوان هستند کسانی که به خاطر دفاع از «صحیح بخاری» از چنین خرافات حمایت کرده و آن را درست جلوه می دهند.

3. عبد الله: أن یهودیا جاء إلی النبی صلی الله علیه و آله و سلم فقال: یا محمد، إن الله یمسک السماوات علی إصبع والأرضین علی إصبع والجبال علی إصبع والشجر علی إصبع والخلائق علی إصبع ثم یقول: أنا الملک. فضحک رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم حتی


1- فتح الباری ابن حجر، ج 8، ص 508.
2- تفسیر ابن کثیر، ج 4، ص 435.
3- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 226.

ص:35

بدت نواجذه ثم قرأ: و ما قدروا الله حق قدره. قال یحیی بن سعید: وزاد فیه فضیل بن عیاض عن منصور عن إبراهیم عن عبیدة عن عبد الله فضحک رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم تعجبا وتصدیقا له؛(1) یهودی به حضور پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آمد و به آن حضرت گفت: همانا خداوند آسمان ها را در یک انگشت و زمین ها را در یکی و کوه ها را در یکی و درخت را در یکی وخلائق را در یکی نگه می-دارد و سپس

می گوید: من ملک هستم. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم با تعجب وتصدیق به سخن او خندید.

ابن حجر می گوید: قرطبی گفته است: تمام این سخن از یهودی است و آن ها معتقد به جسم و دارای جوارح بودن خداوند هستند؛ چنان که غلات مشبهه از این امت نیز چنین اعتقادی دارند... و اما این که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم تصدیق کرده باشد، این سخن هیچ ارزشی ندارد و آن سخن راوی بوده و باطل است؛ زیرا پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم امر محال را تصدیق نمی کند و این اوصاف در حق خداوند محال است، چون اگر خداوند متعال دارای دست و انگشت و جوارح باشد مانند یکی از ما خواهد بود و لازم است که محتاج و حادث و ناقص و عاجز باشد و در این صورت محال است که اله باشد... و قول یهودی کذب و محال است... . (2)

امام بخاری و نبوت

1. امام بخاری از ابوهریره روایت کرده است که گویا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرموده اند:

من قال أنا خیر من یونس بن متی فقد کذب؛ (3) هر که بگوید من بهتر از یونس بن متی هستم قطعاً دروغ گفته است. در شرح این حدیث گفته اند: (فقد کذب) أخبر


1- صحیح بخاری، کتاب التوحید، باب: لما خلقت بیدی، ج 6، ص 2697، ح 7414 و4811 و7513.
2- فتح الباری ابن حجر، ج 13، ص 336 و337.
3- صحیح بخاری، کتاب التفسیر، باب قوله: انا اوحینا الیک کما اوحینا الی نوح، ج 4، ص 1681، ح4604 و4805.

ص:36

بخلاف الحقیقة والمراد أن الأنبیاء علیهم السلام من حیث کونهم أنبیاء فهم فی منزلة واحدة من الخیریة؛ (1) یعنی حضرت صلی الله علیه و آله و سلم بر خلاف واقع خبر داده است و انبیا از حیث نبی بودن دارای مقام واحد هستند.

تفصیل بیان در باره این حدیث در شرح حال ابوهریره خواهد آمد، و این حدیث از اعتقادات عجیب امام بخاری حکایت می کند.

2. عبد الله بن عمر: أن النبی صلی الله علیه و آله و سلم لقی زید بن عمرو بن نفیل بأسفل بلدح قبل أن ینزل علی النبی صلی الله علیه و آله و سلم الوحی فقدمت (الیه) إلی النبی صلی الله علیه و آله و سلم سفرة فأبی أن یأکل منها ثم قال زید: إنی لست آکل مما تذبحون علی أنصابکم ولا آکل إلا ما ذکر اسم الله علیه. و ان زید بن عمرو کان یعیب علی قریش ذبائحهم ویقول: الشاة خلقها الله وأنزل لها من السماء الماء وأنبت لها من الأرض ثم تذبحونها علی غیر اسم الله. إنکارا لذلک وإعظاما له؛ (2) قبل از نزول وحی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم با زید بن عمرو ملاقات کرده وبرای او سفره آوردند که در آن گوشت نیز بود، زید از آن نخورد و سپس گفت: من از آنچه شما به بت های خود ذبح می کنید نخواهم خورد وجز آنی را که اسم خدا بر آن ذکر شده نخواهم خورد... .

اولاً در این خبر چون تنقیص و طعن بر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم است، بنابر این، شارحین و علمای اهل سنت سعی کرده اند آن را بر عکس معنا کنند و گفته اند: زید برای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم سفره آورد (چنان که متن حدیث اول را نیز چنین تحریف کرده اند و حال آن که متن


1- صحیح بخاری، با تعلیق مصطفی دیب البغا، چاپ: دار ابن کثیر، الیمامة – بیروت، الطبعة الثالثة، 1407 – 1987. کتاب التفسیر، باب قوله: انا او حینا الیک کما او حینا الی نوح، ج 4، ص 1681، ح4604 و4805.
2- صحیح بخاری، کتاب مناقب الانصار، باب: بنیان الکعبة، ج 3، ص 1391، ح 3826 وکتاب الذبائح والصید، باب: ما ذبح علی النصب والاصنام، ح 5499.

ص:37

حدیث دوم را صحیح وارد کرده-اند.) و آن حضرت نخوردند... . (1) حال آن که در کتب دیگر حتی گفته شده است: گویا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و زید بن حارثه به زید بن عمرو

گفته اند: این گوشت گوسفندی است که ما برای فلان بت ذبح کردیم.(2) حاکم، ذهبی، هیثمی و بوصیری سند این خبر را صحیح دانسته اند.

از این توجیه برخی از علمای اهل سنت و تحریف متن حدیث نیز، استفاده می-شود که آن ها نیز به باطل بودن این خبر پی برده و به چنین توجیه وتحریف ها پناه برده اند.

البته باطل بودن این حدیث خیلی روشن است و در متن کتاب بیشتر توضیح خواهیم داد، ولی باید اشاره کنیم که امیرالمؤمنین علیه السلام از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم روایت

کرده اند که فرمودند: به هیچ چیزی از کارهای قبیحی که مردم جاهلیت انجام می دهند تمایل نکردم مگر در دو مورد که در هر دو خداوند متعال مرا از آن حفظ فرمود و نگه داشت و آن این که عروسی برپا بود و من خواستم به آن گوش دهم و چون زمانش رسید، خداوند خواب را بر من مسلط فرمود و شب بعد نیز چنین اتفاق افتاد و پس از آن به هیچ عمل سوء اهل جاهلیت تمایل نکردم. (3) بوصیری رجال این خبر را ثقات و آن را حسن خوانده است.

همچنین امام بخاری افسانه غرانیق را نیز در صحیحش با حذف اصل داستانی که برای آن ساخته شده، به این شکل روایت کرده است:

3. الاسود عن عبد الله قال: قرأ النبی صلی الله علیه و آله و سلم النجم بمکة فسجد فیها وسجد من معه غیر شیخ أخذ کفا من حصی او تراب فرفعه إلی جبهته وقال: یکفینی هذا


1- فتح الباری ابن حجر، ج 5، ص 228.
2- سنن الکبری نسائی، ج 5، ص 54 و55، ح 8188؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 238، ح4956؛ مجمع الزوائد هیثمی، ج 9، ص 418؛ فضائل الصحابه احمد؛ مسند ابویعلی مسند بزار و... .
3- صحیح ابن حبان، ج 14، ص 169؛ زوائد بوصیری، ج 7، ص 23، ح 6365 به نقل از سیره ابن اسحاق ومسند اسحاق.

ص:38

فرأیته بعد ذلک قتل کافرا؛(1) پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم سوره نجم را در مکه تلاوت فرمود وبرای آن سجده نمود و هر که همراه آن حضرت بود نیز سجده نمود، به جز شیخی (ابوجهل) که مشتی خاک یا سنگ ریزه را گرفت وآن را به طرف پیشانی اش برداشت و گفت: همین مقدارش برای من کفایت می کند و پس از آن من او را دیدم که در حال کفر کشته شد.

عینی در مورد اصل این داستان می گوید: این حدیث باطل است... حجت نیست، به خصوص که در آن قدح و طعن بر انبیا است و این بر غلط و وهم راوی حمل می-شود. سپس عینی می گوید: قاضی عیاض گفته است: این خبر را هیچ یک از اهل صحت از طریق ثقات، سلیم و متصل روایت نکرده است و کسانی آن را نقل کرده اند که صحیح و ضعیف را فرق نمی گزارند. عینی نیز این سخن را تأیید می کند و می-گوید: چگونه

می شود چنین سخنی را در حق پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم گفت، حال آن که اجماع بر معصوم و منزه بودن آن حضرت از مثل این عمل پست و زشت منعقد شده و اگر چنین اتفاقی واقع شده بود، مشرکین قریش و یهود علیه مسلمین با استدلال به آن استفاده می کردند. (2) ابن عربی نیز گفته است: طبری در این موضوع روایات زیادی ذکر کرده که باطل بوده و هیچ اصلی ندارد. (3)

دکتر محمد عامر با اشاره به کثرت سند و وجود آن در «صحیح بخاری» و رد آن، در آخر می گوید: همانا گفته شده است که این داستان غریب از وضع زنادقه است. (4)


1- صحیح بخاری، کتاب سجود القرآن، باب: ما جاء فی سجود القرآن وسنتها، ج 1، ص 363، ح1067 و1070 و3853 و3972 و4863.
2- عمدة القاری عینی، ج 11، ص 81.
3- همان، ج 28، ص 18.
4- الامام البخاری وصحیحه الجامع المختصر، ص 138؛ علوم الحدیث وعلوم السنة دراسة تاریخیة، حدیثیة، اصولیة، ص 47.

ص:39

4. عروة عن عائشة قالت: سمع النبی صلی الله علیه و آله و سلم رجلا یقرأ فی المسجد فقال: لقد أذکرنی کذا وکذا آیة کنت انسیتها (أسقطتهن) من سورة کذا وکذا؛(1)

پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم شنید که مردی در مسجد قرآن می خواند. فرمود: همانا چنین و چنان

آیه ای را متذکر من شد که من فراموش کرده بودم (از قرآن انداخته بودم) از سوره چنین وچنان.

اولاً: این خبر تنها از عروه که با شخصیت او در شرح حالش آشنا خواهیم شد، روایت شده است. ثانیاً: قرآن می فرماید: (سنقرئک فلا تنسی) (2) اکنون با وجود تصریح این آیه بر این که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فراموش نخواهند کرد، چگونه این حدیث به عنوان خبر صحیح نقل شده است!

همچنین عبد الله بن مسعود می گوید: قال النبی صلی الله علیه و آله و سلم: بئس ما لأحدهم أن یقول: نسیت آیة کیت وکیت بل نسی واستذکروا القرآن فإنه أشد تفصیا من صدور الرجال من النعم؛ (3) پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: چه قدر زشت است برای یکی از شما که بگوید، من آیه ای از قرآن را فراموش کردم، بلکه این عتاب وعقوبتی خواهد بود... . ودلائل فراوان دیگر در قرآن وروایات وارد شده که همگی بر باطل بودن این خبر امام بخاری تصریح دارند. وحالا امام بخاری که می گوید: پس از استخاره و... بر صحت این احادیث یقین کردم، چگونه به معنای آن توجه نکرده است.

انس بن مالک از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم روایت کرده که فرمودند: (قیامت) اجر های امتم بر من عرضه می شود... هیچ گناهی را بزرگ تر از این که انسانی سوره و یا آیه ای


1- صحیح بخاری، کتاب الشهادات، باب: شهادة الاعمی، ج 2، ص 940، ح 2655؛ وح 5037 و5038 و5042 و6335.
2- الاعلا، 7.
3- صحیح بخاری، کتاب فضائل القرآن، باب: استنکار القرآن وتعاهده، ج 4، ص 1921، ح 5032 و5039؛ صحیح مسلم، کتاب صلاة المسافرین وقصرها، باب الام بتعهد القرآن، ج 1، ص 544، ح790.

ص:40

از قرآن را که به او داده شده است فراموش کرده باشد، ندیدم. (1) ابن حجر چندین حدیث دیگر به این معنا در مذمت فراموش کردن قرآن ذکر کرده است.

سعد بن عباده از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم روایت کرده که فرمودند: هر که قرآن را تعلیم بگیرد و سپس آن را فراموش کند قیامت در حالی که مریض جذام است خداوند متعال را ملاقات خواهد کرد. (2)

ضحاک گفته است: کسی قرآن را تعلیم بگیرد و سپس آن را فراموش کند به خاطر گناهی است که مرتکب شده وخداوند می فرماید: «ما اصابک من مصیبة فبما کسبت ایدیکم» سپس گفت: چه مصیبتی بزرگتر از فراموش کردن قرآن خواهد بود.(3)

با وجود این همه، چگونه کسانی که خود را حدیث شناس معرفی کرده اند متوجه نشده اند که دشمنان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم برای طعن بر آن حضرت و توجیه عمل دیگران

این گونه اخبار را جعل کرده و به آن حضرت نسبت داده اند!؟

البته اخبار عجیب وغریب دیگر نیز در رابطه با انبیا در «صحیح بخاری» وارد شده است که در شرح حال ابوهریره با آن ها نیز آشنا خواهیم شد.

امام بخاری و اهل بیت علیهم السلام

امام بخاری در صحیح خود از ائمه اهل بیت علیهم السلام که در زمان خود پر آوازه بوده و افراد و محدثین فراوان از آن ها حدیث روایت می کرده اند، هیچ حدیثی روایت نکرده است. در «صحیح بخاری» از امام حسن مجتبی، امام صادق، امام کاظم و امام رضا علیهم السلام و بقیه امامان هیچ حدیثی روایت نشده است، با این که امام بخاری فراوان از افرادی که از این بزرگواران حدیث روایت کرده اند، در صحیحش حدیث نقل کرده و از رجال صحیحش هستند. بنابر این، برخی از علما و


1- مصنف عبدالرزاق، ج 3، ص 360؛ فتح الباری، ج 9، ص 70 و71 ودیگران.
2- مصنف ابن ابی شیبه، ج 7، ص 162؛ مصنف عبدالرزاق، ج 3، ص 360 ودیگران.
3- المصنف ابن ابی شیبه، ج 7، ص 162 ودیگران.

ص:41

دانشمندان اهل سنت، بخاری را به خاطر ترک روایت از این بزرگواران و روایت از خوارج و نواصب مذمت کرده اند که در جای خود ذکر شده است.

همچنین بخاری از حضرت فاطمه زهرا تنها یک حدیث در صحیحش روایت کرده و از امیرالمؤمنین علیه السلام بیست حدیث روایت کرده که سه یا چهار حدیث آن باطل و بی اساس است.

اما از امام حسین علیه السلام تنها دو حدیث روایت کرده که هر دو در مذمت اهل بیت است یکی: شراب خوردن و طعن زدن حمزه سید شهدا بر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم که پنج مرتبه آن را تکرار کرده است و دومی: برای نماز شب بلند کردن پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم امیرالمؤمنین و حضرت زهرا را که آن را چهار بار تکراری روایت کرده است. البته این دو حدیث بی-اساس است که در این کتاب بررسی آن خواهد آمد.

اما از امام زین العابدین علیه السلام بخاری هشت حدیث روایت کرده که دو حدیث آن همان احادیثی است که از امیرالمؤمنین و امام حسین علیهما السلام روایت کرده و یک حدیث دیگر در مذمت و طعن امیرالمؤمنین علیه السلام که گویا امیرالمؤمنین علیه السلام از دختر ابوجهل خاستگاری کرده باشند که این خبر را بخاری از طریق آن حضرت از مسور سه مرتبه تکرار کرده و از طریق دیگر نیز از مسور بارها تکرار کرده است و یک حدیث نیز در مذمت عقیل روایت کرده و چهار حدیث فقهی دیگر.

اما از امام باقر علیه السلام : بخاری تنها دو حدیث یکی در تعداد غرف آب غسل و دومی وعده-ی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بر جابر که اگر مال بحرین برسد به او از آن خواهند داد.

چنان که ملاحظه می کنید کل روایات بخاری از بیت وحی همین مقدار است که این بسا جای تعجب است!

بخاری و ترک ادای صلوات به کیفیتی که اسلام امر فرموده

مطلب قابل توجه قبل از ورود به بحث این است که در حدیث متواتر که محدثین با اتفاق آن

ص:42

را روایت کرده اند، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم پس از نزول آیه صلوات(1) و سؤال صحابه از کیفیت صلوات فرمودند، بگویید: «اللهم صل علی محمد و علی آل محمد کما صلیت... .» (2) با این وجود امام بخاری در کتاب های خود به خصوص در صحیحش که چندین هزار بار به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم صلوات را پس از ذکر نام آن حضرت ذکر کرده است، ولی حتی یک بار به این حدیث و سفارش پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم عمل نکرده و به گونه ای که آن حضرت امر فرموده اند صلوات نفرستاده است!.

از کتاب «صحیح» و «تاریخ» بخاری اعتقادات عجیب او در مورد اهل بیت علیهم السلام به دست می آید و همچنین استفاده می شود که او امیرالمؤمنین علیه السلام را فرد عادی از افراد جامعه می-دانست و آن حضرت را با پیروی از نواصب شام، حتی به عنوان خلیفه چهارم نیز قبول نداشت. و همچنین بخاری در مورد احادیث و اخبار فضائل اهل بیت علیهم السلام به خصوص امیرالمؤمنین علیه السلام برخورد عجیب دارد که اکنون با این اعتقادات او آشنا خواهیم شد.

1.عن ابن عمر قال: کنا فی زمن النبی صلی الله علیه و آله و سلم لا نعدل بأبی بکر أحدا ثم عمر ثم عثمان ثم نترک أصحاب النبی صلی الله علیه و آله و سلم لا نفاضل بینهم؛ (3) ابن عمر می گوید: در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم کسی را از ابوبکر برتر نمی-دانستیم. سپس عمر و سپس عثمان، سپس اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را ترک می کردیم و کسی را بینشان تفضیل نمی دادیم.

ابن عبدالبر نقل کرده است که یحیی بن معین سخن تند در رد و مذمت این حدیث و سخن ابن عمر گفته است. و ابن عبدالبر می گوید: این حدیث و سخن بر خلاف عقیده اهل سنت از سلف و خلف از ائمه فقه و اثر است و حدیث ابن عمر وهم و غلط بوده و معنایش صحیح نیست،


1- احزاب، 56.
2- صحیح بخاری، کتاب احادیث الانبیا، باب 10، ح 3370 و4797 و6357 و دیگران. البته بخاری این حدیث را ناقص نیز روایت کرده است که در بخش تصرفات «صحیح بخاری» خواهد آمد.
3- صحیح بخاری، کتاب فضائل الصحابة، باب: مناقب عثمان بن عفان، ج3، ص1352، ح3697 و3655.

ص:43

گرچه سندش صحیح باشد. (1)

علی بن الجعد که شیخ بخاری در صحیحش است، در مورد این سخن ابن عمر می گوید: به این کودک نگاه کنید او نتوانسته به طریق صحیح همسرش را طلاق دهد و می گوید: بین صحابه برترین ها را مشخص و انتخاب می کردیم. (2)

2. عن محمد ابن الحنفیة قال: قلت لأبی: أی الناس خیر بعد رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم؟ قال: أبوبکر قلت: ثم من؟ قال: ثم عمر وخشیت أن یقول عثمان قلت: ثم أنت؟ قال: ما أنا إلا رجل من المسلمین. (3) در این حدیث نیز به امیرالمؤمنین علیه السلام نسبت داده اند که گویا فرموده باشد: برترین این امت پس از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ابوبکر و سپس عمر و ترسیدم که سپس عثمان بگوید و گفتم سپس تو؟ فرمود: من جز یک نفر از مسلمین چیزی دیگری نیستم.

بحث سندی در مورد این حدیث در متن کتاب خواهد آمد، ولی باید توجه داشته باشیم که در ده ها احادیث صحیح و مسلم وارد شده است که امیرالمؤمنین علیه السلام خود را سزاوار ترین فرد به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و بر خلافت دانسته اند و بزرگان تابعین مکتب اهل سنت مانند ابن سیرین و شعبی اعتراف کرده اند که بیشترین نسبت های دروغ به حضرت علی علیه السلام داده شده و از زبان آن حضرت دروغ ها ساخته شده است(4) که حدیث فوق یک نمونه از این دست اخبار است و همچنین این اخبار با واقعیت از هر دو جانب ناسازگار


1- الاستیعاب ابن عبدالبر، ج 1، ص 343 و344. (یعنی این از خیالات و خواب های آشفته ای ابن عمر است.)
2- الضعفاء الکبیر عقیلی، ج 3، ص 225، رقم 1225؛ تاریخ بغداد، ج 11، ص 363؛ سیر اعلام النبلاء، ج 10، ص 463، رقم 152.
3- صحیح بخاری، کتاب فضائل الصحابة، باب: قول النبی صلی الله علیه و آله و سلم: لوکنت متخذا خلیلا، ج3، ص1342، ح3671.
4- صحیح بخاری، کتاب فضائل الصحابة، باب: مناقب علی بن ابی طالب، ج 3، ص 1359؛ ذیل حدیث 3707؛ مسند ابن جعد، ص 356.

ص:44

است، هم از جانب خلفا و هم از جانب امیرالمؤمنین علیه السلام ؛ زیرا از سیره عملی خلفا خلاف این اخبار استفاده می شود و با سیره امیرالمؤمنین علیه السلام که انسان کامل است نیز ناسازگار است و احادیث فراوان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نیز بر بی اساس بودن این گونه اخبار شهادت می دهد که در متن کتاب به مناسبت با آن ها آشنا خواهیم شد.

بخاری و عدم قبول خلافت امیرالمؤمنین علیه السلام

1. امام بخاری از زهری چنین نقل کرده است: و ما عاش أبوبکر بعد أن استخلف سنتین وأشهرا وعمر عشر سنین حجها کلها وعثمان اثنتی عشرة سنة حجها کلها إلا سنتین ومعاویة عشرین سنة إلا أشهرا حج حجتین ویزید ثلاث سنین وأشهرا وعبد الملک بعد الجماعة بضع عشرة سنة إلا أشهرا حج حجة والولید عشر سنین إلا شهرا حج حجة؛ (1) ابوبکر پس از به خلافت رسیدن دو سال وچند ماه زندگی کرد وعمر ده سال وهمه ای آن را حج نمود وعثمان دوازده سال و در همه جز دو سال حج نمود ومعاویه بیست سال و دو حج انجام داد ویزید سه سال وچند ماه وعبدالملک ده سال مگر چند ماه ویک حج انجام داد وولید ده سال مگر چند ماه ویک حج انجام داد.

1. در خبر دیگر امام بخاری از قتاده چنین نقل کرده است: ولی أبوبکر سنتین وستة أشهر وولی عمر عشر سنین وستة أشهر وثمانیة عشر یو ما وولی عثمان ثنتی عشرة سنة غیر اثنتی عشر یو ما وکانت الفتنة خمس سنین وولی معاویة عشرین سنة وولی یزید بن معاویة ثلاث سنین وأشهر سماه قتادة وکانت فتنة ابن الزبیر ثمان سنین وولی الولید تسع سنین؛ (2) ابوبکر دو سال وشش ماه خلافت نمود وعمر ده سال وشش ماه وعثمان دوازده سال خلافت نمود وپنج سال فتنه بود ومعاویه بیست سال خلافت نمود ویزید سه سال و سپس


1- تاریخ الصغیر بخاری، ج 1، ص 57.
2- تاریخ الصغیر بخاری، ج 1، ص 118.

ص:45

هشت سال فتنه ابن زبیر بود وولید نه سال خلافت نمود.

1. باز امام بخاری از نافع چنین نقل کرده است: وکان عثمان ثنتی عشرة سنة وکانت فتنة معاویة بینه وبین علی أربع سنین ثم ولی معاویة عشرین سنة إلّا شهرین...؛ عثمان دوازده سال خلافت نمود و سپس چهار سال فتنه معاویه بین او وعلی بود، سپس معاویه دو ماه کمتر از بیست سال خلافت را بر عهده داشت.(1)

1. حتی امام بخاری از عمیر بن سعید نخعی نقل کرده است که به مطرف گفته است: آیا تمام کسانی را که تا زمان مرگ معاویه به ما (در کوفه) امیر شدند برایت ذکر کنم؟ و سپس یک به یک کسانی را که در زمان خلفا از جانب آن ها تا مرگ معاویه امیر کوفه شده اند ذکر می کند و هیچ اشاره به امیرالمؤمنین علیه السلام و نماینده آن حضرت

نمی کند و از عثمان به معاویه می رسد.(2) و این در حالی است که حتی حکومت مرکزی امیرالمؤمنین علیه السلام در کوفه بود.

ذهبی در مورد هشام بن عمار شامی می گوید: او علی را خلیفه چهارم می دانست و با اهل شهرش در این مورد مخالفت کرد و اهل حدیث را پیروی نمود. (3) از مسلمات است که نواصب اهل شام معاویه را خلیفه چهارم می دانستند و ابن تیمیه نیز نظرات آن ها را در مقام طعن بر خلافت امیرالمؤمنین علیه السلام در «منهاج السنه» ذکر کرده است و از این جا ثابت می شود که امام بخاری بر خلاف اهل سنت و اهل حدیث عقیده ناصبی های شام را برتر دیده و از آن ها پیروی کرده و امیرالمؤمنین علیه السلام را خلیفه نمی دانسته است.

زبیر برترین و محبوب ترین و سزاواترین فرد بر خلافت

همچنین امام بخاری در صحیحش چنین نقل می کند:


1- همان، ج 1، ص 58.
2- تاریخ الکبیر بخاری، ج 6، ص 533، رقم 3228؛ تاریخ الصغیر بخاری، ج 1، ص 134.
3- سیر اعلام النبلاء ذهبی، ج 11، ص 433، رقم 98.

ص:46

عن عروة قال: أخبرنی مروان بن الحکم قال: أصاب عثمان بن عفان رعاف شدید سنة الرعاف حتی حبسه عن الحج و أوصی فدخل علیه رجل من قریش قال: استخلف قال: وقالوه؟ قال: نعم قال: ومن؟ فسکت فدخل علیه رجل آخر. أحسبه الحارث. فقال: استخلف فقال: عثمان وقالوا؟ فقال: نعم قال: و من هو؟ فسکت قال: فلعلهم قالوا الزبیر قال: نعم قال: أما والذی نفسی بیده إنه لخیرهم ما علمت و ان کان لأحبهم إلی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم؛ (1) در سالی که عثمان به خونریزی شدیدی مبتلا شد، به او گفتند: کسی را خلیفه قرار بده ودیگری نیز این پیشنهاد را کرد وعثمان گفت: چه کسی را؟ آن ها سکوت کردند. عثمان گفت: شاید زبیر را پیشنهاد کردند؟ گفتند: آری. عثمان گفت: آری به خدا سوگند، او برترین آن ها ومحبوب ترین شان به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم است.

از این خبری که نواصب مانند عروه و مروان درست کرده اند، چند مطلب استفاده می شود: 1. عقیده امام بخاری بر این که برای امیرالمؤمنین علیه السلام در ردیف به ظاهر بزرگان صحابه هیچ جایگاهی قائل نیست. 2. زبیر در رأس قاتلین خلیفه سوم بود.

3. بهترین و محبوب ترین بودن زبیر با وجود امیرالمؤمنین علیه السلام سخن باطل و بی-اساس است که در این حدیث، گویا عثمان بر آن تأکید کرده است. 4. چنان که در متن کتاب ذکر خواهد شد، زبیر در زمان عمر بن خطاب می گفت: اگر عمر بمیرد به علی بیعت خواهیم کرد. 5. شارح در ذیل این حدیث می گوید: این داستان سال 31 هجری اتفاق افتاده است. ظاهراً این همان زمانی است که عثمان بن عفان بنابر عهدی که با عبدالرحمن بن عوف داشت، خلافت را برای پس از خود به عبدالرحمن نوشت و به این واقعیت امیرالمؤمنین علیه السلام نیز در داستان شوری به عبدالرحمن تصریح فرموده اند که در فصل


1- صحیح بخاری، کتاب فضائل الصحابة، باب: مناقب الزبیر بن العوام، ج 3، ص 1362، ح 3717 و 3718؛ تاریخ الکبیر بخاری، ج 7، ص 369، رقم 1579.

ص:47

بررسی برخی روایات «صحیح بخاری» با این دو خبر آشنا خواهیم شد.

تمام آنچه ذکر شد، بیانگر این واقعیت است که بخاری امیرالمؤمنین علیه السلام را خلیفه مسلمین نمی دانست و این در حالی است که احمد بن حنبل می گوید:

«من لم یربع بعلی فی الخلافة فهو اضل من حمار اهله؛ هر که علی را خلیفه چهارم نداند گمراه تر از الاغ خانه اش است.» (1)

باز احمد بن حنبل گفته است: «من لم یربع بعلی فی الخلافة فلا تناکحوه ولا تکلموه؛ هر که علی را خلیفه چهارم نداند، به او دختر ندهید و با او سخن نگویید.» (2) البته احمد بن حنبل سخنان دیگری نیز در مذمت این گونه افراد دارد که در (السنه خلال ج 2، ص 223 به بعد ) ذکر شده است.

امام بخاری، خلافت و وصایت امیرالمؤمنین علیه السلام

عن الأسود قال: ذکروا عند عائشة أن علیا کان وصیا فقالت: متی اوصی إلیه وقد کنت مسندته إلی صدری او قالت: حجری فدعا بالطست فلقد انخنث فی حجری فما شعرت أنه قد مات فمتی اوصی إلیه؟؛(3) نزد عائشه گفتند که علی وصی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم است. عائشه گفت: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم چه وقت به او وصیت کرد، در حالی که بر صدر یا دامن من تکیه داده بود وطشت طلبید و در دامن من جان داد و من متوجه نشدم که چه وقت جان داد، پس چه وقت وصیت کرده است.

این حدیث را گرچه امام بخاری و امثال او به عنوان دلیل عدم وصیت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به امیرالمؤمنین علیه السلام نقل کرده اند، ولی واقعیت این است که از این حدیث به


1- مناقب احمد ابن جوزی، ص 163؛ منهاج السنه ابن تیمیه، ج 4، ص 402.
2- المغنی ابن قدامه، ج 7، ص 379؛ شرح الکبیر ابن قدامه، ج، ص 473.
3- صحیح بخاری، کتاب الوصابا، باب: الوصایا، ج 3، ص 1006، ح 2741، وج 4، ص 1619، ح4459؛ صحیح مسلم، کتاب الوصیة، باب ترک الوصیة لمن لیس له شئ یوصی فیه، ج 3، ص1257، ح 1636.

ص:48

روشنی وصی بودن حضرت علی علیه السلام استفاده می-شود؛ زیرا اولا: کسانی که در این حدیث شهادت داده اند که حضرت علی وصی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم است عبارت از گروه بیش از سه نفری هستند و قطعاً شهادت بیش از سه نفر مقدم بر شهادت یک نفر است. ثانیاً: از استدلال ام-المؤمنین نیز نمی شود عدم وصایت را ثابت کرد؛ زیرا لازم نیست که وصیت در آخرین لحظات عمر باشد. ثالثاً: قطعاً کسانی که از وصی بودن حضرت علی علیه السلام در این داستان خبر داده اند، از بزرگان صحابه، مانند مقداد، عمار، زبیر و خالد بن سعید و... هستند که در تاریخ از آن ها چنین نظرات ثابت شده است و بنابر این نیز در این خبر به اسامی آن ها تصریح نشده است. نمونه این واقعیت در «صحیح بخاری» و کتب دیگر وارد شده است: در زمان خلافت عمر بن خطاب در موسم حج مردی گفت: به خدا سوگند اگر عمر بمیرد من به فلانی بیعت می کنم... . (1) چنان که ملاحظه می کنید در این حدیث اسامی بیعت کننده و بیعت شونده را این بزرگواران حذف

کرده اند. اما ابن حجر در شرح این حدیث می گوید:

سپس در «انساب بلاذری» با سند قوی پیدا کردم که در اصل حدیث چنین آمده است که عمر بن خطاب می گوید: به من خبر رسید که زبیر گفته است: اگر عمر بمیرد قطعاً ما با علی بیعت می کنیم... .(2) سپس ابن حجر می گوید: این صحیح تر است. این جا نیز ملاحظه می کنید که زبیر در این جا نیز از طرف جماعتی سخن می-گوید، ولی چون مسلمین با شنیدن چنین اخبار به حقائق پی خواهند برد، لذا این بزرگواران اسامی گوینده چنین سخنان را حذف کرده اند. رابعاً: ام المؤمنین گفته است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در دامن او از دنیا رفته اند و این را نیز واقعیت ها رد می کند. اکنون به اختصار به برخی دلائل وصایت امیرالمؤمنین علیه السلام واین که حضرت در دامن امیرالمؤمنین علیه السلام از دنیا رفته اند نه


1- صحیح بخاری، کتاب الحدود، باب: رجم الحبلی من الزنی اذا احصنت، ج 6، ص 2502، ح6830؛ مسند احمد، ج 1، ص 55؛ صحیح ابن حبان؛ سنن الکبری نسائی... .
2- انساب الاشراف بلاذری، ج 2، ص 261 و262؛ مقدمه فتح الباری ابن حجر، ص 337.

ص:49

در دامن ام-المؤمنین، اشاره می کنیم.

برخی از دلائل وصایت امیرالمؤمنین علیه السلام

1. ابوایوب انصاری می گوید: پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به حضرت فاطمه فرمودند: مگر

نمی دانی که خداوند به اهل ارض نظر کرد وپدرت را از بین آن ها اختیار فرمود و او را به پیامبری مبعوث فرمود و بار دوم نظر کرد و شوهرت را اختیار کرد و به من وحی فرمود که تو را به ازدواج او درآورم و او را وصی خود قرار دهم. (1) هیثمی می گورد: این حدیث را طبرانی با دو سند روایت کرده ویکی از سند هایش حسن است.

2. امام حسن مجتبی علیه السلام پس از شهادت امیرالمؤمنین علیه السلام خطبه طولانی ایراد فرمود و در ضمن آن فرمود: هر که مرا نمی شناسد بداند من حسن پسر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم وپسر وصی هستم. (2) این حدیث را با این تصریح ابوطفیل صحابی و امام زین-العابدین علیه السلام روایت کرده اند، حاکم و هیثمی سند این حدیث را صحیح وحسن دانسته اند.

3. سعید بن کوز می گوید: در جنگ جمل عمار وامیرالمؤمنین علیه السلام هر کدام پشت سر دیگری به ام المؤمنین عائشه گفتند: ... تو را به خدا سوگند می دهم آیا از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم شنیدی که می فرمود: علی وصی من در اهلم وبرای اهلم است. وحضرت علی گفتند: مگر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مرا وصی خود قرار نداد؟ عائشه گفت: آری، قرار داد.(3) هیثمی می گوید: این حدیث را طبرانی روایت کرده و من سعید بن کوز و اسباط بن عمرو را نشناختم و بقیه رجال آن ثقه هستند.

4. ابوسعید عقیصا می گوید: در هنگام حرکت به جنگ صفین لشکریان تشنه شدند


1- مجمع الزوائد هیثمی، ج 8، ص 253.
2- ذریة الطاهره دولابی، ص 74؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 172. معجم الاوسط، ج2، ص336؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 146.
3- مجمع الزوائد، ج 7، ص 237.

ص:50

وامیرالمؤمنین علیه السلام چاهی را باز کرد وسیراب شدند راهبی آن جا بود. وقتی آگاه شد گفت: این چاه را جز نبی و وصی نبی، کسی نمی تواند باز کند وآب از آن خارج نماید.(1)

خطیب این خبر را با دو سند نقل کرده است و رجال سند آن همه ثقه اند و تنها در مورد ابوسعید عقیصا برخی حرف ها است، اما او ثقه است وحاکم او را ثقه و مأمون خوانده است، حاکم و ذهبی حدیث او را صحیح دانسته اند وابوحاتم او را لین وبهتر از اصبغ بن نباته دانسته و اصبغ از رجال «صحیح مسلم» است.

5. امام حسین علیه السلام در روز عاشورا به لشکریان یزید فرمودند: ... مگر من پسر وصی نیستم. (2) ابن کثیر دست به خیانت زده و سخن امام حسین علیه السلام را در این خبر تحریف کرده و به جای این کلمات امام حسین علیه السلام نوشته است: «پدر من علی است.»

6. ابومالک اشجعی می گوید: جبرئیل در جنگ حنین هدیه ای آورد و به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: این را به وصیت علی بده. (3)

7. محمد بن ابی بکر به معاویه نامه نوشت و ضمن آن گفت: علی وصی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم است. معاویه پاسخ نامه او را داد، و وصی بودن امیرالمؤمنین علیه السلام را انکار نکرد. بلکه از سخنان معاویه تأیید آن استفاده می شود. (4)

8. امام حسین علیه السلام فرمودند: پدرم سید اوصیا به من حدیث نقل کرد... .(5) سند این خبر کاملا صحیح است.


1- وقعة الصفین ابن مزاحم، ص 145؛ تاریخ بغداد، ج 12، ص 301 و302.
2- تاریخ طبری، ج 4، ص 322؛ الکامل فی التاریخ، ج 4، ص 52؛ البدایة والنهایه، ج8، ص 193.
3- المحاسن والمساوی بیهقی، ج 1، ص 20، مؤلف این کتاب ابراهیم بن محمد بیهقی متوفای 320 ه. ق، است. معجم المؤلفین عمر رضا کحاله، ج 1، ص 89.
4- انساب الاشراف، ج 3، ص 165؛ تاریخ طبری، ج 3، ص 557؛ الکامل فی التاریخ، ج 3، ص108؛ مروج الذهب، ج 3، ص 11
5- تفسیر ثعلبی، ج 1، ص 147.

ص:51

9. امام صادق علیه السلام در حدیثی تصریح به وصی بودن امیرالمؤمنین علیه السلام دارند.(1) در سند این حدیث شیخ ثعلبی حسین علوی را نشناختیم مابقی رجال آن ثقه اند.

10. حسان بن ثابت در اشعاری در مورد امیرالمؤمنین علیه السلام گفته است:

جزی الله عنا والجزاء بکفه أبا حسن عنا و من کأبی حسن

حفظت رسول الله فینا وعهده الیک و من اولی به منک من و من

ألست أخاه فی الهدی ووصیه وأعلم منهم بالکتاب والسنن. (2)

حسان بن ثابت در این شعر به وصی و خلیفه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و اعلم امت بودن امیرالمؤمنین علیه السلام تصریح کرده است.

11. فضل بن عباس در مقام پاسخ به ولید بن عقبه فاسق که با ذکر شعر عثمان را بهترین صحابه بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و شیخین خواند، با ذکر شعری گفت: برترین مردم پس از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم وصی مصطفی است نزد خداوند که قبل از همه نماز خواند و داماد آن حضرت است ... و این که انصار به قتل عثمان به خاطر اعمال خلافش اشاره کردند... . (3)

البته این گونه اخبار در تصریح بر وصایت امیرالمؤمنین علیه السلام فراوان است و ما تنها به برخی آن ها اشاره کردیم. همچنین حدیث صحیح و مسلم که در سال سوم هجری پس از نزول آیه ای انذار اتفاق افتاد و محدثین اهل سنت سندش را صحیح دانسته اند، نیز به وصی بودن امیرالمؤمنین علیه السلام تصریح دارد که در این کتاب به مناسبت ذکر خواهد شد.

اما رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در دامن امیرالمؤمنین علیه السلام

امام بخاری این حدیث را که گویا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در دامن ام المؤمنین عائشه


1- همان، ذیل آیه 24 سوره شوری.
2- اخبار الموفقیات زبیر بن بکار، ص 591 و598. تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 128؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 6، ص 35.
3- تاریخ طبری، ج 3، ص 449؛ الکامل فی التاریخ ابن اثیر، ج 3، ص 152.

ص:52

رحلت کرده اند، فراوان در صحیحش از ام المؤمنین تکرار کرده است. (1)

حال آن که احادیث و واقعیت های فراوان آن را رد می کند.

1. امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به سینه-ام تکیه داده بودند و در همان حال از دنیا رفتند. (2) ابن حجر می گوید: حبة بن جوین در سند این خبر ضعیف است. اولا: ابن جوین را طبرانی و ابوموسی مدنی از صحابه دانسته اند. سلمه بن کهیل او را مدح کرده است، احمد و عجلی او را ثقه دانسته-اند صالح جزره او را نه متروک و نه ثبت بلکه وسط دانسته و ابن عدی می-گوید: خبر منکری که از حد تجاوز کرده باشد از او ندیدم. بخاری گفته است: در باره او سوء مذهب داشتنش (پیرو امیرالمؤمنین علیه السلام بودنش) ذکر شده است.(3) و خود ابن حجر در تقریب او را صدوق خوانده است. (4) البته غیر بخاری نیز او را شیعه غالی خوانده اند بنابر این، عیب بزرگ او شیعه امیرالمؤمنین بودن است. پس با این بیان و سخن نهایی ابن حجر در تقریب صحت این سند ثابت خواهد شد گرچه حرف در باره متهم کردنشان ابن جوین را زیاد است.

2. امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: پیامبر صلی الله علیه و آله در مریضی خود فرمودند: برای من برادرم را صدا زنید پس مرا صدا زدند وقتی آمدم فرمودند: به من نزدیک شو، پس من نزدیک شدم و حضرت بر من تکیه داد و پیوسته حضرت در حالی که بر من


1- صحیح بخاری، کتاب الجنائز، باب ما جاء فی قبر النبی صلی الله علیه و آله و سلم وابی بکر وعمر، ج 1، ص 468، ح1389 و2933 و4173 و4174 و4181 و4184 و4185 و4186 و4194 و4310 و4919 و5350 و5988 و6144 و6145.
2- فتح الباری ابن حجر، ج 8، ص 139؛ به نقل از اکلیل حاکم.
3- تهذیب التهذیب، ج2، ص154، رقم319؛ تاریخ الکبیر بخاری، رقم322؛ میزان الاعتدال، رقم1688.
4- تقریب التهذیب، ج 1، ص 182، رقم 1084.

ص:53

تکیه داده بود با من سخن می گفت تا از دنیا رفت. (1)

رجال این خبر با اعتراف البانی ثقه اند جز واقدی. اما البانی متناقض این حدیث را موضوع و عیب را بر گردن واقدی انداخته و او را کذاب خوانده است. (2)

3. جابر بن عبدالله نقل کرده که وقتی کعب الاحبار از عمر بن خطاب سؤال کرد که آخرین سخنی که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود چه بود؟ عمر گفت: از علی سؤال بکن... . یعنی علی علیه السلام آخرین نفری است که کنار حضرت بوده وحضرت فرمود: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را بر سینه ام تکیه دادم وسر مبارکش را بر کتفم گذاشت وفرمود: نماز، نماز... . (3) سند این خبر به وجود حرام بن عثمان ضعیف است ولی معنای آن را حدیث فوق و احادیث دیگران تأیید می کند.

4. ام سلمه می گوید: به خدا سوگند علی نزدیک ترین ما به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در زمان رحلت آن حضرت بود. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نزد ما بود وکراراً می گفت: آیا علی آمد؟ به گمانم حضرت صلی الله علیه و آله و سلم علی را برای انجام کاری فرستاده بود، پس علی آمد و ما به گمان این که حضرت با علی کاری دارد از حجره خارج شدیم ونزد درب خانه نشستیم. من

نزدیک ترین حاضرین به درب خانه بودم، پس علی خود را به آن حضرت نزدیک کرد وحضرت شروع کرد به مناجات با علی. سپس در همان روز حضرت رحلت نمود وعلی نزدیک ترین شخص در آخرین لحظه به آن حضرت بود.(4) حاکم، ذهبی، هیثمی و ابن حجر سند این حدیث را صحیح دانسته اند.


1- طبقات الکبری، ج 2، ص 163؛ فتح الباری، ج 8، ص 107؛ کنز العمال، ج 7، ص 253، ح18790.
2- ضعیفه البانی، ح 4945.
3- طبقات الکبری ابن سعد، ج 2، ص 51 و163؛ فتح الباری ابن حجر، ج 8، ص 106 و107؛ کنز العمال، ج 7، ص 253، ح 18789.
4- مسند احمد، ج 6، ص 300، ح 26607؛ سنن الکبری نسائی، ج 4، ص 276، ح 7608؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 149، ح 4671؛ مصنف این ابی شیبه، ج 3، ص 368، ح32057 و32066؛ مجمع الزوائد هیثمی، ج 9، ص 112؛ فتح الباری ابن حجر، ج 8، ص 139.

ص:54

5. ابن عباس می گوید: مریضی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم شدت گرفت در حالی که عائشه و حفصه نزد آن حضرت بودند، علی به محضر آن حضرت داخل شد. وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم علی را دید سرش را برداشت. سپس فرمود: به من نزدیک شو، به من نزدیک شو. پس علی را به خودش چسبانید وپیوسته علی در نزد آن حضرت بود تا این که از دنیا رفت. (1) سند این حدیث صحیح است و هیثمی می گوید: در سند آن یزید بن ابی زیاد است و او با وجود ضعفش حسن الحدیث است و بقیه ثقات هستند.

6. عن أبی غطفان قال: سألت بن عباس أرأیت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم توفی ورأسه فی حجر أحد؟ قال: توفی وهو لمستند إلی صدر علی؛ قلت: فإن عروة حدثنی عن عائشة أنها قالت: توفی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم، بین سحری ونحری! فقال ابن عباس: أتعقل؟ والله لتوفی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم، وإنه لمستند إلی صدر علی، وهو الذی غسله وأخی الفضل بن عباس وأبی أبی أن یحضر وقال: إن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم، کان یأمرنا أن نستتر فکان عند الستر؛(2)ابوغطفان می-گوید: از ابن عباس سؤال کردم: آیا دیدی که پیامبر وقتی از دنیا رفت سرش بر دامن کسی باشد؟ ابن عباس گفت: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در حالی از دنیا رفتند که بر سینه علی تکیه داده بودند. گفتم: عروه از عائشه برای من نقل کرد که گفته است: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در دامن من از دنیا رفتند. ابن عباس گفت: آیا باور می کنی؟ به خدا سوگند پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در حالی از دنیا رفتند که بر سینه علی تکیه داده بودند و اوست که آن حضرت را همراه برادرم فضل غسل داد... . در سند این خبر سلیمان بن داود را نشناختیم و واقدی نیز در آن است بقیه ثقه اند.


1- معجم الکبیر طبرانی، ج 1، ص 230، ح 629؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 36؛
2- طبقات الکبری ابن سعد، ج 2، ص 163؛ کنز العمال، ج 7، ص 254، ح 18791.

ص:55

7. از ام المؤمنین عائشه سه نفر یعنی جمیع بن عمیر(1) و علقمه و اسود(2) در دو خبر روایت کرده اند که گفت: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در دست و دامن علی علیه السلام از دنیا رفت.

8. ابورافع می گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از دنیا رفت در حالی که سرش بر دامن علی

بود... .(3) هیثمی می گوید: غسان بن عبدالله را نمی شناسم ما بقی رجال این سند ثقه اند.

9. عن علی بن حسین قال: قبض رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم، ورأسه فی حجر علی؛ امام زین العابدین علیه السلام فرمودند: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از دنیا رفتند در حالی که سر مبارکشان در دامن علی بود. (4)این سند صحیح است با خلاف در باره واقدی.

10. شعبی نیز گفته است: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در حالی از دنیا رفت که سرش در دامن علی بود... . (5) در سند این خبر پدر حویرث مجهول وواقدی نیز است.

قطعا این اخبار مؤید هم هستند و لذا نیاز به معرفی واقدی که در برخی اسانید قرار گرفته، نیست.

حالا، شهادت ام المؤمنین عائشه همراه با شهادت این همه صحابه و تابعین سزاوار تر به نقل و حق و پیروی است و یا شهادت ام المؤمنین به تنهایی! امام بخاری این همه احادیث را کنار گذاشته و اخباری را که هیچ اساس ندارد نقل کرده است. شما تصور کنید قطعاً افرادی از اصحاب و همسران و امیرالمؤمنین علیه السلام و حضرت زهرا حد اقل برای عیادت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم می آمدند، (چه رسد بر این که از اخبار استفاده می شود


1- مسند ابویعلی، ج 8، ص 279، ح 4865؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 112.
2- تاریخ ابن عساکر، ج 42، ص 392، روات این سند جز مسلم ملائی همه ثقه اند، اما ملائی گرچه تضعیف شده است، ولی شعبه و ثوری از او حدیث روایت کرده اند و آن دو جز از ثقه حدیث روایت نمی کرده اند. بنابر این در شواهد حدیث او را قطعا می توان معتبر دانست.
3- مسند بزار، ج 9، ص 329، ح 3886؛ مجمع الزوائد هیثمی، ج 1، ص 293.
4- طبقات الکبری ابن سعد، ج 2، ص 163؛ فتح الباری، ج 8، ص 106 و107.
5- طبقات الکبری، ج 2، ص 163؛ فتح الباری، ج 8، ص 106 و107.

ص:56

امیرالمؤمنین علیه السلام پیوسته کنار آن حضرت بودند). پس چگونه ممکن است که سر حضرت در چنین حالات در دامن همسرشان باشد!؟ آیا انسان های عادی در چنین شرایطی که احتمال دخول و خروج به حضور آن ها است، در حضور عیادت کننده با چنین حالت خواهند بود!؟

تهمت بزرگ بر امیرالمؤمنین علیه السلام

همچنین امام بخاری حدیثی در صحیحش روایت کرده است که گویا عباس عموی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم هنگام مریضی وفات آن حضرت، به امیرالمؤمنین علیه السلام گفته است: همراه ما بیا برویم و از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم سؤال کنیم که خلافت پس از آن حضرت از آن کیست و اگر برای غیر ماست بخواهیم در حق ما سفارش کند. حضرت علی علیه السلام گفته اند: نه، به خدا سوگند اگر سؤال کنیم ما را از خلافت منع می کند و مردم نیز پس از آن حضرت، آن را به ما نخواهند داد. (1)

این افسانه یکی از آن احادیثی است که امام بخاری ادعا کرده است که در بیت الله الحرام پس از استخاره و غسل و دو رکعت نماز خواندن، به یقین رسیده است که این افسانه واقعیت دارد و سپس در کتاب صحیحش روایت کرده است. گرچه این خبر در واقع افسانه است و ما در شرح حال زهری مفصل در مورد این حدیث بحث داریم، ولی در واقع این خبر یکی از بزرگ ترین توهین و طعن حضرت امام بخاری به امیرالمؤمنین علیه السلام است؛ چنان که ابن تیمیه با صراحت امیرالمؤمنین علیه السلام را به دنیا و ریاست طلبی متهم کرده است و خیلی از علمای اهل سنت تصریح به ناصبی بودن او کرده اند. امام بخاری به وسیله نقل این افسانه چنین تهمتی را به امیرالمؤمنین علیه السلام زده است و چنان که ابن تیمیه با استدلال به سخن و عقیده اهل شام سعی کرده است حتی خلیفه چهارم بودن امیرالمؤمنین علیه السلام را زیر سؤال ببرد، امام بخاری به وسیله این اخبار با صراحت آن را رد و انکار کرده است و زمان آن حضرت را زمان فتنه نامیده و ده ها احادیث صحیح و آیات قرآن را در مورد خلافت آن حضرت و کسانی که با آن حضرت مخالفت می کنند، نادیده گرفته است.


1- صحیح بخاری، کتاب المغازی، باب: مرض النبی صلی الله علیه و آله و سلم ووفاته، ج 4، ص 1615، ح 4447.

ص:57

امام بخاری با این معتقدات خود به وسیله این خبر وانمود کرده است که امیرالمؤمنین علیه السلام دوست نداشت و نمی خواست حق را بشنود و آن را قبول کند، بلکه می دانست که حضرت او را از امر خلافت دورش می کنند و لذا اقدام به سؤال از آن حضرت ننمود. البته از برخی احادیث امام بخاری در صحیحش استفاده می شود که حتی ایشان به اهل جهنم بودن امیرالمؤمنین علیه السلام تصریح دارد؛ زیرا چنان که خواهد آمد در مورد جنگ جمل حدیث روایت کرده است که «دو مسلمان با شمشیر اگر رو در روی هم قرار گیرد، قاتل و مقتول در جهنم خواهد بود.» و این نیز از اعتقادات تکان دهنده امام بخاری در صحیحش است.

امام بخاری و حدیث غدیر

حدیث غدیر متواتر ترین اثر اسلامی در مکتب اهل سنت است که هیچ حدیث در تواتر به حد آن نمی رسد و بیش از صد و بیست نفر از صحابه آن را روایت کرده-اند،(1) ولی امام بخاری که فراوان افسانه های عجیب و غریب را در صحیحش روایت کرده است، نه تنها این که این حدیث شریف را در صحیحش روایت نکرده است، بلکه با نقل تهمت و دروغ عظیمی در تاریخش سعی کرده وانمود کند که این حدیث، ساخته ای ابواسحاق سبیعی است. امام بخاری در تاریخش ابتدا دو سند از این حدیث شریف را تضعیف کرده و در سومی از عثمان بن عاصم نقل کرده که گفته است:

عن أبی بکر بن عیاش، سمعت أبا حصین قال: ما سمعنا بحدیث "من کنت مولاه" حتی جاء هذا من خراسان، فنعق به یعنی: أبا إسحاق، فاتبعه علی ذلک ناس؛ حدیث «من کنت مولاه» را تا زمانی که ابواسحاق سبیعی از خراسان نیامد، نشنیدیم و مردم در آن از او پیروی کردند. (2) امام بخاری با سکوت، این دروغ بزرگ و تهمت محض را نقل کرده است، ولی ذهبی پس از نقل این سخن می گوید:


1- علامه امینی در کتاب «الغدیر» 110 نفر از صحابه را با ذکر مدرک وارد کرده است.
2- تاریخ الکبیر بخاری، ج 6، ص 240، رقم 2277.

ص:58

قلت: الحدیث ثابت بلا ریب ولکن أبو حصین عثمانی، وهذا نادر فی رجل کوفی؛ (1) بدون شک این حدیث ثابت است، ولی ابوحصین (عثمان بن عاصم) عثمانی است و این در رجال کوفه نادر است. گرچه در مورد ابوحصین تصریح به ناصبی بودنش نشده است، ولی در مورد اکثر افرادی که در موردش گفته اند که عثمانی است، تصریح کرده اند که ناصبی است و ابوحصین نیز از این جمله نواصب است و این دروغ گویی و به راحتی تهمت زدنش به ابواسحاق و مشکوک قرار دادن این حدیث متواتر، خود دلیل بر نصب اوست. همچنین بین امام بخاری و ذهبی که یکی با سکوت، چنین دروغ بزرگ را تصدیق می کند و دیگری به ثابت بودن حدیث و دشمن اهل بیت بودن قائل آن تصریح می کند، چه قدر فاصله است. (همچنین باید بدانیم، این را که ابوحصین چنین سخنی گفته است، کسی جز بخاری نقل نکرده است و ذهبی نیز آن را از بخاری نقل کرده، گرچه به آن تصریح نکرده است.)

باید توجه داشته باشیم که اولا: معنای سخن ابوحصین خیلی روشن است و آن این که او ابواسحاق را به جعل و وضع این حدیث متهم کرده است و امام بخاری با سکوت و رضایت این سخن را از او نقل کرده و جایگاه خود و صحیحش را نیز زیر سؤال برده است؛ زیرا امام بخاری که مدعی است تمام روایات کتابش صحیح است، از ابواسحاق سبیعی که با سکوت به متهم بودن او اشاره کرده، بیش از 170 حدیث در صحیحش روایت کرده است!

ثانیاً: برای روشن شدن این کذب بزرگ به چند نکته اشاره می کنیم:

1. این حدیث را ده ها نفر قبل از ابواسحاق روایت کرده اند که ما تنها به افرادی که قبل از ابواسحاق بوده اند وتنها احمد بن حنبل در مسندش از آن ها این حدیث شریف را روایت کرده است، اشاره می کنیم که عبارت اند از: زَاذَانَ ابِوعُمَرَ، عَبْدِالرَّحْمَنِ بْنِ أَبِی لَیْلَی، أَبُومَرْیَمَ ورَجُلٌ، عمرو بْنُ مَیْمُونٍ، عَدِیِّ بْنِ ثَابِتٍ، مَیْمُونٍ ابوعَبْدِ اللَّهِ،


1- . سیر اعلام النبلاء، ج 5، ص 415، رقم 182.

ص:59

سَعِیدِ بْنِ جُبَیْرٍ، ابْنِ بُرَیْدَةَ، أبِوسَلْمَانَ، رِیَاحِ بنِ الْحَارِثِ، عطیة العوفی.(1) این دوازده نفر تنها برخی راویانی هستند که این حدیث را قبل از ابواسحاق در کوفه روایت

کرده اند و در هیچ یک از این اسانید ابواسحاق وجود ندارد. امام بخاری ادعا کرده است: هشت بار وارد بغداد شده و هر باری که وارد بغداد شد با امام احمد نشسته و از او استفاده کرده است. (2) این در حالی است که امام احمد از این همه افراد این حدیث را روایت کرده است.

2. حدیث غدیر را جمع کثیری از شیوخ بخاری که از آن ها در صحیحش حدیث روایت کرده است، نقل و روایت کرده اند؛ مانند: ابونعیم فضل بن دکین، قتیبه بن سعید، یحیی بن حماد، احمد بن حنبل، عبیدالله بن عمر القواریری، عفان بن مسلم، محمد بن جعفر، محمد بن بشار، ابوبکر بن ابی-شیبه، عثمان بن ابی شیبه، محمد بن خالد، عبیدالله بن موسی، نصر بن علی، محمد بن یحیی، محمد بن ابی غالب، هدبه بن خالد، عمرو بن عون، سلیمان بن داود ابوالربیع، محمد بن العلاء، محمد بن المثنی، احمد بن عثمان بن حکیم الاودی، زکریا بن یحیی، یحیی بن معین، علی بن ابراهیم که در مجموع 24 نفر هستند. این ها قطعاً تنها برخی از شیوخ بخاری هستند که حدیث غدیر را روایت کرده اند، نه تمام آن ها؛ زیرا ما بررسی کاملی در این مورد انجام ندادیم و ابن عساکر که در جلد 42 تاریخش این حدیث را با بیش از صد سند روایت کرده است. ما به رجال آن نگاه نکردیم تا شیوخ امام بخاری را در بیاوریم. توجه داشته باشیم که این مقدار تنها از شیوخ امام بخاری در صحیحش هستند، نه رجال صحیحش و اگر رجال صحیحش را که این حدیث را روایت کرده اند در نظر بگیریم، شاید به صد ها نفر برسند.

3. این حدیث متواتر است و خیلی از علمای اهل سنت و وهابی بر خلاف میلشان بر تواتر این حدیث شریف تصریح کرده اند:


1- مسند احمد، ح 641 و 961 و 1310 و 3062 و 18502 و 19298 و 19321 و 19344 و 22995 و 23192 و 23609.
2- سیر اعلام النبلاء، ج 12، ص 403، شرح حال بخاری.

ص:60

ذهبی پس از نقل این حدیث می گوید: متن این حدیث متواتر است. (1)

در جای دیگر می گوید: صدر حدیث متواتر است. (2) ابن کثیر نیز این سخن ذهبی را نقل کرده و با سکوت به تواتر این حدیث اعتراف کرده است.

البانی وهابی می گوید: قسمت اول حدیث از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم متواتر است. (3)

شعیب ارنؤوط نیز که از محدثین وهابی است می گوید: برای این حدیث شواهد فراوانی است که به حد تواتر می رسد. (4)

کتانی این حدیث را در کتاب احادیث متواتره اش وارد کرده و از سیوطی ومناوی نیز نقل کرده است که آن را متواتر دانسته اند. (5)

جزری حنفی نیز این حدیث را متواتر دانسته است. (6)

ذهبی می گوید: جمع (الطبری) طرق حدیث غدیر خم فی أربعة أجزاء رأیت شطره فبهرنی سعة روایاته وجزمت بوقوع ذلک؛ طبری طرق حدیث غدیر خم را در چهار جزء جمع کرده است، و من مقداری از آن را دیدم وفراوانی آن مرا حیرت زده کرد و یقین کردم که این داستان اتفاق افتاده است.(7)

4. اگر در تاریخ توجه شود، تنها نواصب و دشمنان اهل بیت حدیث غدیر را انکار کرده اند؛ مانند: ابوبکر بن ابی داود، ابن حزم، ابن تیمیه که در شرح حال تمام این ها، علمای اهل سنت تصریح به ناصبی بودنشان کرده اند و تنها در باره عثمان بن عاصم


1- سیر اعلام النبلاء ذهبی، ج 8، ص 335، ذیل شرح حال رقم 86.
2- سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 426؛ البدایة والنهایه ابن کثیر، ج 5، ص 233.
3- احادیث صحیحه البانی، ج 4، ص 344، ح 1750.
4- حاشیه ای مسند احمد، ج 1، ص 300، ذیل حدیث 3062.
5- نظم المتناثر من الحدیث المتواتر کتانی، ح 232.
6- اسنی المطالب جزری، ص 3.
7- سیر اعلام النبلاء ذهبی، ج 14، ص 277.

ص:61

تصریح به ناصبی بودنش نشده است، ولی به دو دلیل او نیز ناصبی است:

1. اکثر کسانی را که گفته اند که او عثمانی است تصریح کرده اند که ناصبی است. 2. ذهبی در شرح حال معاویه بن حدیج صحابی دو خبر نقل کرده که معاویه بن حدیج به خاطر جلب رضایت معاویه بن ابی سفیان در سب و دشنام امیرالمؤمنین علیه السلام افراط

می کرده است. سپس ذهبی بلافاصله در باره او می گوید: این (معاویه بن حدیج) عثمانی بود. (1) با این بیان روشن می شود که اهل سنت به ناصبی ها گاهی شاید به خاطر احترام آن ها عثمانی اسم گذاشته اند؛ چون تعبیر ناصبی در باره آن ها شاید برایشان خوش آیند نباشد. پس ناصبی بودن ابوحصین نیز با در نظر گرفتن سخن ذهبی روشن می شود.

5. برخی انکار حدیث متواتر را کفر دانسته اند. با این حال چنان که ملاحظه کردید امام بخاری نه تنها بر کوتاهی خود در عدم اخراج این حدیث در صحیحش اکتفا نکرده، بلکه در صدد انکار این حدیث شریف نیز برآمده است.

امام بخاری و حدیث ثقلین

حدیث ثقلین یکی دیگر از احادیث متواتر در امامت و رهبری اهل بیت علیهم السلام است که امام بخاری خود مستقیم به انکار آن اقدام کرده است. ایشان در تاریخ صغیرش می گوید:

قال أحمد فی حدیث عبد الملک عن عطیة عن أبی سعید، قال النبی صلی الله علیه و آله و سلم: ترکت فیکم الثقلین أحادیث الکوفیین هذه مناکیر؛ (2) احمد در مورد این حدیث که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: من بین شما دو چیز گرانبها می گزارم، گفت: این از احادیث اهل کوفه بوده و منکر است.

در مورد این حدیث شریف نیز باید توجه داشته باشیم که اولا: این حدیث از بیش از 23 نفر صحابه با بیش از 140 سند روایت شده است و حدود صد سند صحیح دارد و


1- سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 39، شرح حال رقم 10
2- تاریخ الصغیر بخاری، ج 1، ص 302، رقم 130.

ص:62

قطعاً متواتر خواهد بود. (1)

ثانیاً: نسبتی که امام بخاری به امام احمد داده است، از نسبت هایی است که کسی جز امام بخاری آن را به امام احمد نداده است و این نسبت را روایات امام احمد در مسندش تکذیب می کند؛ زیرا امام احمد، بنابر روایت فرزندش عبدالله، این حدیث شریف را در مسندش از پنج شیخ خود، یعنی اسود بن عامر، ابوالنضر، ابن نمیر، ابواحمد زبیری و اسماعیل بن ابراهیم(2) با هشت سند روایت کرده است که تمام اسانید آن صحیح هستند(3) و حتی دو سند آن در روایت امام احمد با این لفظ است: من برای شما دو خلیفه و جانشین می گزارم، کتاب خدا و اهل بیتم را و آن دو هرگز از هم جدا

نمی شوند تا سر حوض بر من وارد شوند. با این حال کدام انسان منصف می-تواند امام بخاری را در این ادعایش تصدیق کند و یا این که امام بخاری از اصحاب سر امام احمد بوده و خلاف عقیده اش را بر او گفته است. از آنچه بیان شد روشن می-شود که امام بخاری یک نسبت بی اساس را برای مشکوک قرار دادن این حدیث متواتر به امام احمد داده است. البته باید دقت داشته باشیم که اگر امام احمد چنین سخنی را هم فرضاً گفته بود، اولا هیچ خدشه ای بر این حدیث وارد نمی کرد و ثانیاً طعنی بود بر خود او، ولی امام احمد طریقش از روش و طریق حضرت امام بخاری کاملاً متفاوت است.


1- ما اسانید این حدیث شریف را در کتابی به نام «راه نجات» مورد بررسی قرار داده ایم که می توان به آن مراجعه کرد.
2- مسند احمد، ج 3، ص 14، ح 11119 و11147 و11227 و11578؛ و ج 4، ص 366، ح19285 و19332؛ و ج 5، ص 181، ح 21618 و21697.
3- البته اسانید روایات مسند احمد بنابر موازین اهل سنت صحیح است و سندهای آن را ابن حجر در «مطالب العالیه» و البانی در «احادیث صحیحه» و هیثمی در «مجمع الزوائد» صحیح و حسن دانسته اند، بنابر این، اگر وهابی ها در جایی این حدیث و یا سندی از آن را تضعیف کرده اند، باید دانست که آن ها خدعه می کنند و حقایق را برای خواننده کتاب خود وارونه می نمایند.

ص:63

بخاری هم احادیث متواتر در فضائل اهل بیت علیهم السلام را در صحیحش وارد نکرده است و هم در مورد خیلی از آن ها در سدد انکار برآمده و هم در طعن اهل بیت علیهم السلام در صحیحش اخبار زیاد نقل کرده است و حال آن که امام احمد حتی از کسانی است که می گوید: در فضائل هیچ یک از صحابه، احادیث با اسانید صحیح و حسن به اندازه آنچه در فضائل علی وارد شده، روایت نشده است. (1)

امام بخاری و حدیث بستن درها

بخاری در صحیحش حدیث بستن درها بر مسجد، جز در امیرالمؤمنین علیه السلام را با تحریف و با حذف فضائل آن حضرت به این شکل روایت کرده است:

عن نافع أن رجلا أتی ابن عمر فقال: یا أبا عبد الرحمن ما حملک علی أن تحج وتعتمر عاما وتترک الجهاد فی سبیل الله عز وجل قد علمت ما رغب الله فیه؟ قال: یا ابن أخی بنی الإسلام علی خمس إیمان بالله ورسوله والصلاة الخمس وصیام رمضان وأداء الزکاة وحج البیت. قال: یا أبا عبد الرحمن ألا تسمع ما ذکر الله فی کتابه «و ان طائفتان من المؤمنین اقتتلوا فأصلحوا بینهما فإن بغت إحداهما علی الأخری فقاتلوا التی تبغی حتی تفیء إلی أمر الله». «قاتلوهم حتی لا تکون فتنة». قال: فعلنا علی عهد رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم وکان الإسلام قلیلا فکان الرجل یفتن فی دینه إما قتلوه و اما یعذبونه حتی کثر الإسلام فلم تکن فتنة قال: فما قولک فی علی وعثمان؟ قال: أما عثمان فکأن الله عفا عنه و اما أنتم فکرهتم أن تعفوا عنه. أما علی فابن عم رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم وختنه وأشار بیده فقال: هذا بیته حیث ترون؛ (2) مردی به نزد ابن عمر آمد و گفت: چه شده که


1- الاستیعاب ابن عبدالبر، ج 1، ص 343؛ طبقات الحنابله ابویعلی، ص 220.
2- صحیح بخاری، کتاب التفسیر، باب قوله: وقاتلوهم حتی لا تکون فتنة، ج 4، ص 1641، ح 4514 و4515 و4650 و3704.

ص:64

حج وعمره انجام می-دهی، ولی جهاد در راه خدا را ترک کرده ایی ومی دانی که خداوند بر جهاد ترغیب کرده است؟ ابن عمر گفت: اسلام بر پنج اصل بنا شده است: ایمان به خدا وپیامبرش ونماز وروزه وادای زکات وحج. آن مرد گفت: مگر نشندی که خداوند در قرآن می فرماید: «اگر دو گروه از مؤمنین با هم جنگیدند بین آن ها صلح نمایید و اگر یکی بر دیگری تجاوز نمود علیه آن گروهی که تجاوز وظلم می کند بجنگید تا این که به امر خدا برگردد» و فرمود: «با آن ها بجنگید تا فتنه رخ ندهد»؟ ابن عمر گفت: ما این کار را همراه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم انجام دادیم و... . آن مرد نظر ابن عمر را در باره عثمان وامیرالمؤمنین علیه السلام سؤال کرد واو گفت: اما عثمان، خداوند او را عفو نمود، ولی شما دوست نداشتید که او را ببخشید و اما علی پسر عموی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم وشو هر دخترش است و با دستش اشاره نمود و گفت: این هم منزلش است که

می بینید.

قبل از هر چه باید بدانیم که بخاری قبل از این، حدیثی نقل کرده (1) و وانمود کرده است که دو مرد ابن عمر را از فتنه ابن زبیر سؤال کردند. این حدیث را که در مورد فتنه ابن زبیر باشد و همچنین حدیث فوق را تنها بخاری این گونه نقل و روایت کرده است، ولی واقع این است، چنان که ذیل این حدیث نیز به آن دلالت می کند، سؤال کننده ابن عمر را در مورد جنگ امیرالمؤمنین علیه السلام و از عدم نصرت او آن حضرت را سؤال کردند.

این حدیث در نقل بخاری مطالب باطل و بی اساس زیاد دارد، و دارای تحریفات متعدد است و اگر در پاسخی که در این خبر گویا ابن عمر داده است نیز توجه شود، بی اساسی آن به روشنی به دست می آید. ما قبل از بیان تحریفات در این خبر، به اخبار اصلی در این موضوع اشاره می کنیم و سپس به تحریفات و مطالبی که باطل بودن این خبر را روشن می کند، اشاره خواهیم کرد.


1- صحیح بخاری، کتاب التفسیر، باب قوله: وقاتلوهم حتی لا تکون فتنة، ج 4، ص 1641، ح 4513.

ص:65

این خبر را حاکم این گونه نقل کرده است:

حمزة بن عبد الله بن عمر أنه بینما هو جالس مع عبد الله بن عمر إذ جاءه رجل من أهل العراق فقال: یا أبا عبد الرحمن إنی والله لقد حرصت أن اتسمت بسمتک وأقتدی بک فی أمر فرقة الناس وأعتزل الشر ما استطعت وأنی أقرأ آیة من کتاب الله محکمة قد أخذت بقلبی فأخبرنی عنها أرأیت قول الله عز وجل: {و ان طائفتان من المؤمنین اقتتلوا فأصلحوا بینهما فإن بغت إحداهما علی الأخری فقاتلوا التی تبغی حتی تفیء إلی أمر الله فإن فاءت فأصلحوا بینهما بالعدل وأقسطوا إن الله یحب المقسطین} أخبرنی عن هذه الآیة فقال عبد الله: مالک؟ ولذلک انصرف عنی فانطلق حتی تواری عنا سواده وأقبل علینا عبد الله بن عمر فقال: ما وجدت فی نفسی من شیء فی أمر هذه الآیة ما وجدت فی نفسی أنی لم أقاتل هذه الفئة الباغیة کما أمرنی الله عز وجل. هذا باب کبیر قد رواه عن عبد الله بن عمر جماعة من کبار التابعین وإنما قدمت حدیث شعیب بن أبی حمزة عن الزهری واقتصرت علیه لأنه صحیح علی شرط الشیخین؛ (1) «از حمزه، پسر عبد الله بن عمر روایت شده که آن هنگام او (حمزه) همراه پدرش نشسته بود مردی از اهل عراق آمد و به ابن عمر گفت: «ای ابوعبدالرحمن! به خدا قسم من خواهان این بودم که در مورد تفرقه مردم به مانند تو سکوت اختیار کرده وتو را الگوی خویش قرار بدهم و به قدر امکان از این بدی دوری گزینم، ولی نتوانستم؛ زیرا آیه ای محکمی از کتاب خدا سخت دل مرا به خود مشغول کرده است. در باره ای این آیه برایم چیزی بگو. و آن آیه این است: «هرگاه دو گروه از مؤمنان با هم بجنگند، پس شما بین آن ها صلح دهید، ولی اگر یکی بر دیگری تجاوز کند با تجاوزگر بجنگید تا به امر خدا برگردد.

آن گاه اگر برگشت بین آن دو با عدالت صلح کنید وعدالت را رعایت کنید که


1- حجرات، آیه 8.

ص:66

خداوند عادلان را دوست دارد.» در باره این آیه برایم چیزی بگو. عبد الله به من گفت: «تو چه کاری با این آیه داری؟ از نزد من دور شو. » آن مرد رفت و از چشمان ما دور وپنهان شد. آن گاه عبد لله رو به ما کرده و گفت: «من چیزی بر ضد خود از این آیه نیافتم، جز اینکه با این گروه تجاوزگر (معاویه و لشکرش) نجنگیدم؛ زیرا این خداوند است که مرا به آن امر می کند.»(1)

حاکم می گوید: این را (یعنی پشیمانی ابن عمر را) جماعتی از تابعین از وی روایت کرده اند و من تنها این سند را نقل و به آن بسنده کردم به خاطر اینکه این سند به شرط شیخین صحیح است. ذهبی نیز در دو مورد این خبر را به شرط شیخین صحیح دانسته و ابن عبدالبر نیز آن را صحیح دانسته است. باید توجه داشته باشیم که معنای حدیث فوق را حبیب بن ابی ثابت، سعید بن جبیر، ابوبکر بن ابی الجهم و عطاء از ابن عمر روایت کرده اند و در روایت حبیب بن ابی ثابت و ابن ابی جهم در چندین سند از نقل ابن عبدالبر و ذهبی تصریح شده است که ابن عمر گفته است: از این که همراه علی با لشکر طغیانگر نجنگیدم، پشیمان هستم.

در روایت دیگر این گونه وارد شده است:

عن علاء بن عرار قال: سألتُ إبن عمر وهو فی مسجد رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم عن علی وعثمان؟ فقال: أمّا علی فلا تسألْنی عنه وانظر إلی قرب منزله من رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم لیس فی المسجد بیتٌ غیر بیته و اما عثمان فإنَّه أذنب ذنباً عظیماً یوم التقی الجمعان فعفا اللهُ عنه وغفر له فأَذنب فیکم فقتلْتموه؛ (2) علاء از ابن عمر در مورد علی وعثمان سؤال کرد و ابن عمر در پاسخ گفت: در مورد علی از من سؤال مکن و به قرب منزل او به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم


1- انساب الاشراف، ج 2، ص 404؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 2، ص 502، ح 3722 ج 3، ص125، ح 4598؛ الاستیعاب، ج 1، ص 25 و290 و291 و344؛ تاریخ جرجان، ص 282؛ فتح الباری، ج 13، ص 62؛ سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 229 و231 با چهار سند؛ مجمع الزوائد، ج 3، ص182.
2- سنن الکبری نسائی، ج 5، ص 138، ح 8491. معجم الاوسط طبرانی، ج 2، ص 38؛ تاریخ ابن عساکر، ج 42، ص 139؛ مجمع الزوائد هیثمی، ج 9، ص 115؛ فتح الباری، ج 7، ص 15.

ص:67

نگاه بکن که در مسجد هیچ منزلی جز منزل او وجود ندارد، و اما عثمان در جنگ احد مرتکب گناه بزرگی شد وخداوند او را بخشید، ولی در بین شما نیز مرتکب گناهی شد، پس شما او را به قتل رساندید.

پس بخاری یا این عبارات را حذف و تحریف کرده است و یا عبارات ناقص و محرف را نقل کرده است؛ چنان که فراوان در مورد اخبار فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام و مثالب غیر آن حضرت دست به چنین کار برده است.

از این دو حدیث استفاده می شود که بخاری در حدیث مورد بحث، خبری را که دارای تحریفات متعدد است، به عنوان خبر صحیح روایت کرده است.

اما تحریفات در حدیث بخاری: 1. وانمود کردن این که سائل در مورد جنگ ابن زبیر پرسیده است نه از جنگ امیرالمؤمنین و حال آن که ابن زبیر خلیفه نبود و اهل سنت عبدالملک بن مروان را خلیفه بر حق در آن زمان می دانند و چنان که شارحین حدیث گفته اند سائل از ابن عمر خواسته که چرا همراه امام بر حق نمی جنگی.

2. حذف سخن ابن عمر که گفت: عثمان در جنگ احد گناه بزرگی مرتکب شد و خدا او را بخشید و در بین شما گناهی مرتکب شد و شما او را کشتید.

3. حذف این تصریح او که گفت: هیچ منزلی در مسجد جز منزل علی نیست. (یعنی حذف بستن درها بر مسجد جز در منزل امیرالمؤمنین علیه السلام .)

4. بخاری در نقل حدیث «شماره 4650، کتاب التفسیر، باب: وقاتلوهم حتی لا تکون فتنة ویکون الدین کله لله» در صحیحش، به جای «این است منزل علی که

می بینید»، این گونه آورده است: «این است دخترش (دختر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم) که

می بینید». یعنی بیت و منزل را به دختر و بنت تحریف کرده است که ابن حجر نیز در شرح این حدیث به این تحریف اشاره و تصریح کرده است.(1)

اما مطالب باطل در حدیث مورد بحث:


1- فتح الباری، ج 8، ص 233.

ص:68

ابن عمر در پاسخ گفت: در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم جنگیدیم. و حال آن که جنگ در زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم با غیر مسلمین بود و هیچ جنگی با مسلمین صورت نگرفت. حال آن که سائل در مورد جنگ بین مسلمین که قرآن بر آن امر کرده است از ابن عمر سؤال کرده است. و جوابی که در این خبر به ابن عمر نسبت داده شده باطل و بی اساس بودن خبر بخاری را ثابت می کند؛ زیرا پاسخ او هیچ ربطی با آیه قرآن ندارد و حال آن که در روایت حاکم و دیگران، ابن عمر به واقع مطلب و پشیمانی خود به خاطر نافرمانی خداوند متعال اعتراف و تصریح کرده است.

باز تکرار می کنیم که حدیث مورد بحث را جز بخاری کسی نقل نکرده است.

باز امام بخاری در تاریخش در مورد بستن در ها بر مسجد، یک سند از طریق زهری از

ام المؤمنین عائشه نقل کرده که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم همه درها جز در ابوبکر را بسته-اند و یک سند برای بستن درها جز در امیرالمؤمنین علیه السلام نیز از عائشه نقل کرده و سپس می-گوید: حدیث زهری (یعنی بستن در مردم جز در ابوبکر) صحیح تر است و آن از عروه نیز شاهد دارد. (1) و در جای دیگر باز از عائشه حدیث «این مسجد برای حائض و جنب حلال نیست مگر بر محمد و آل محمد صلی الله علیه و آله و سلم» را ذکر کرده و در مورد جسره، راوی حدیث از عائشه و ام سلمه گفته است: نزد او از عحایب است. سپس باز همان حدیث قبلی را با همان دو سندی که آن جا ذکر کرده است، در مورد بستن درها جز در ابوبکر، ذکر کرده و گفته است: این صحیح تر است. (2) در جای دیگر بخاری برای حدیث «این مسجد برای حائض و جنب حلال نیست جز بر محمد و آل محمد صلی الله علیه و آله و سلم» سه سند ذکر کرده و به جسره رسانده و سپس گفته است: این حدیث از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم صحیح نیست. (3) باید دقت داشته باشیم که جسره را عجلی و ابن حبان ثقه دانسته اند و ذهبی نیز او را توثیق شده خوانده است و ابونعیم و ابن منده او را از صحابه محسوب کرده اند و ابوالحسن بن قطان سخن بخاری را رد کرده


1- تاریخ الکبیر بخاری، ج 1، ص 408، رقم 1304.
2- تاریخ الکبیر بخاری، ج 2، ص 68، رقم 1710.
3- تاریخ الکبیر، ج 6، ص 184، رقم 2114.

ص:69

است. (1) و ابن حجر در تقریب نیز او را مقبول و لها ادراک گفته، حاکم و ذهبی حدیث او را صحیح دانسته اند و شعیب ارنؤوط احادیث او را در حاشیه مسند احمد حسن دانسته است. و این حدیث او که بخاری آن را غیر صحیح دانسته است از چندین صحابه دیگر نیز روایت شده وسند های زیادی دارد و البانی در مورد آن گفته است: «ابن خزیمه، ابن قطان و شوکانی این حدیث را صحیح دانسته اند.» (2) باید دقت داشته باشیم که جسره را کسی جز بخاری جرح نکرده است و بخاری نیز به جهت این روایت او را زیر سؤال برده است. پس این نیز تقوای امام بخاری را بیان می کند که در شرح حالش روی تقوا و ورع او نیز خیلی مانور داده اند.

اما حدیث بستن درها: این که امام بخاری خبر بستن درها جز در منزل ابوبکر بر مسجد را

بر بستن درها جز در امیرالمؤمنین علیه السلام ترجیح داده و آن را صحیح تر دانسته است، از عجائب حکم او است؛ زیرا اولا: مسأله بستن درها جز در خلیفه اول ابوبکر، هم متنش متناقض است و هم

با واقعیت ها مخالف است. ثانیاً: خبر واحد است. ثالثاً: بستن درها جز در امیرالمؤمنین علیه السلام متواتر است و 26 نفر از صحابه آن را روایت کرده اند، و کتانی نیز آن را جزء احادیث متواتر وارد کرده است (3) و داستان بستن درها جز در خلیفه اول در آینده به طور مفصل بررسی خواهد شد، ولی چگونه ممکن است خبر واحد متناقض صحیح تر از حدیث متواتر باشد!

چنان که امام بخاری حدیث ابن عمر را با حذف مناقب امیرالمؤمنین علیه السلام ناقص و محرف روایت کرده است، در داستانی که امیرالمؤمنین علیه السلام کنیزی را از خمس غنائم جنگ برداشتند و خالد بریده را به حضور رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرستاد که از علی علیه السلام شکایت کند و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم

بر بریده غضب کردند و فرمودند: هر که من ولی او باشم علی نیز ولی اوست.(4) (شعیب ارنؤوط هر


1- تهذیب التهذیب ابن حجر، ج 12، رقم 8906؛ الاصابه ابن حجر، ج 8، ص 75، رقم 11014؛ من له روایة فی کتب الستة ذهبی، رقم 6964.
2- ارواء الغلیل البانی، ج 1، ص 212، ح 193.
3- نظم المتناثر من الحدیث المتواتر کتانی، ص 266، ح 229.
4- مسند احمد، ج 5، ص 358، ح 23011 و23078؛ فتح الباری ابن حجر، ج 8، ص 52.

ص:70

دو سند احمد را به شرط شیخین صحیح دانسته است.) ولی امام بخاری در این حدیث نیز تنها به این مقدار اکتفا کرده است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به بریده فرمودند: آیا علی را دشمن داری! بریده گفت: آری، فرمودند: او را دشمن نداشته باش! همانا سهم او از خمس بیشتر از آن است. (1) ابن حجر با اشاره به متن کامل این حدیث تصریح کرده است که بخاری این حدیث را مختصر (ناقص) نقل کرده است. البته تفصیل این عمل بخاری در بخش تصرفات بخاری خواهد آمد.

متأسفانه امام بخاری با احادیث فضائل اهل بیت علیهم السلام یا بیشتر این گونه برخورد کرده و با تصرف، آن ها را ناقص روایت کرده است و یا آن ها را در صحیحش وارد نکرده و در کتب دیگرش در صدد تضعیف آن ها برآمده است.

امام بخاری و حدیث طیر

امام بخاری در تاریخش برای حدیث طیر دو سند ذکر کرده و هر دو را مرسل خوانده است. در اولی در مورد عثمان (بن حکیم) گفته است: برای او سماع از انس دانسته نشده است. و در دومی نیز عبدالملک بن ابی سلیمان را چنین وانمود کرده که او نیز حدیثش از انس مرسل است.

اولاً: عثمان بن حکیم را کسی جز بخاری نگفته که او از انس نشنیده است و اگر شنیدن او ثابت نباشد، نشنیدنش نیز ثابت نیست و امام بخاری برای رد و انکار و تضعیف حدیث طیر چنین سخنی را گفته است؛ زیرا خود بخاری در شرح حال عثمان در تاریخش عثمان را از کسانی خوانده که از انس حدیث روایت کرده است، ولی آن جا این اشکال را وارد نکرده است، پس هدفش تضعیف این حدیث متواتر بوده است.

و اما عبدالملک: ذهبی و ابن حجر او را از راویان از انس برشمرده اند و ابن حجر در «تهذیب» نقل نکرده که او از انس نشنیده باشد، پس این جا نیز می توان گفت که تنها هدف مبارک امام بخاری تضعیف حدیث طیر بوده است؛ زیرا در شرح حال او نیز به این


1- صحیح بخاری، کتاب المغازی، باب: بعث علی بن ابی طالب، ج 4، ص 1581، ح 4350.

ص:71

مطلب اشاره نکرده است، گرچه آن جا او را از افراد راوی از انس اسم نبرده است. باید دقت داشته باشیم که این حدیث شریف دارای اسانید صحیح زیاد است و ابن کثیر از ذهبی نقل کرده است که این حدیث را از انس نود نفر از تابعین روایت کرده اند و ابن کثیر اسامی 54 نفر آن ها را ذکر کرده است. (1)

حاکم در مورد حدیث طیر می گوید:

« حدیث الطیر من مشهورات الأحادیث وکان علی أصحاب الصحاح أن یخرجوه فی الصحاح ویقول: ذاکرت به کثیرا من المحدثین ویقول: کتبت فیه کتابا؛ «حدیث طیر» از احادیث مشهور است و به صاحبان صحاح (یعنی بخاری و مسلم) لازم بود که آن را در صحاح خود روایت کنند. و می گوید: «در مورد این حدیث با بسیاری از اهل حدیث گفت و گو کردم و کتابی نیز در باره ای آن نوشتم. (2)

ذهبی در شرح حال حاکم می گوید:

«و اما حدیث الطیر فله طرق کثیرة جدا قد افردتها بمصنف و مجموع ها هو یوجب ان یکون الحدیث له اصل...؛ حدیث طیر واقعاً سند های زیادی دارد و من کتاب مستقلی در باره ای آن نوشتم و مجموع آن دلالت می کند که حدیث اصل دارد «یعنی یقیناً آن را پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرموده اند». (3)

حدیثی که جایگاهش این است و نود نفر از تابعین آن را تنها از انس روایت کرده اند، اگر دقت شود جز کسی که نسبت اهل بیت علیهم السلام مشکل دارد آن را رد

نمی کند. و ما در کتاب «ابن تیمیه امام سلفی ها» مفصل برخی از اسانید این حدیث را مورد بررسی قرار داده ایم. بنابر این، خواننده عزیز می تواند برای آشنایی بیشتر به آن جا


1- البدایة والنهایه ابن کثیر، ج 7، ص 384.
2- معرفة العلوم الحدیث حاکم، ص 93.
3- تذکرة الحفاظ ذهبی، ج 3، ص 1042.

ص:72

مراجعه کند.

امام بخاری و حدیث قاتل امیرالمؤمنین علیه السلام

در حدیثی که اصل آن متواتر نیز است، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: بدبخت ترین قوم اولین عاقر ناقه ثمود و بدبخت ترین آخر الزمان و این امت کشنده تو است.

بخاری این حدیث را که ضمن داستانی روایت شده، در تاریخش وارد کرده و گفته است: در این سند شناخته نشده که یزید بن محمد از محمد بن کعب قرظی حدیث شنیده باشد و نه محمد بن کعب از محمد بن خثیم حدیث شنیده باشد و نه محمد بن خثیم از عمار بن یاسر حدیث شنیده باشد.(1)

این در حالی است که اولا: این حدیثی را که بخاری به سندش به این نوع اشکال وارد کرده، حاکم و ذهبی سند آن را به شرط مسلم صحیح دانسته اند و هیثمی نیز رجال آن را ثقه و احتمال داده که محمد بن خثیم از عمار سماع نداشته باشد.

ثانیا: ابن حجر در شرح حال محمد بن خثیم این اشکال بخاری را ذکر کرده و در پاسخ بخاری گفته است: خود بخاری بنابر نقل ابن منده و بغوی گفته است: محمد بن خثیم در زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به دنیا آمده است، پس چه مانع از سماع او از عمار خواهد بود. و در نقل ابن منده محمد بن کعب تصریح دارد که از محمد بن خثیم سماع داشته است و همچنین یزید بن محمد از محمد بن کعب سماع داشته و حدیث شنیده است.(2) پس بنابر این، اشکال بخاری دور از واقع بوده و این سند صحیح است و بخاری چنان که به مواردی اشاره کردیم به خاطر مشکوک قرار دادن احادیث فضائل اهل بیت علیهم السلام زیاد چنین اشکالات بی-اساس را مطرح کرده است.


1- تاریخ الکبیر بخاری، ج 1، ص 71، شرح حال محمد بن خثیم، رقم 175.
2- تهذیب التهذیب ابن حجر، ج 9، ص 130، شرح حال محمد بن خثیم، رقم 212.

ص:73

همچنین جالب است بدانیم که بخاری در شرح حال یزید بن محمد گفته است: او از محمد بن کعب حدیث روایت کرده، ولی چنین اشکالی را آن جا مطرح نکرده است. و باز در شرح حال محمد بن کعب قرظی حدیث روایت کرده که او از ابن مسعود آن حدیث را به صورت سماع روایت کرده است. کسی که از ابن مسعود که قبل از عمار از دنیا رفته است، حدیث شنیده، چگونه از یک تابعین حدیث نشنیده باشد و همچنین وقتی محمد بن کعب از ابن مسعود حدیث شنیده است، چه بعدی دارد محمد بن خثیم که محمد بن کعب از او این حدیث را روایت کرده است، از عمار حدیث شنیده باشد، نه این که محمد بن خثیم بلکه اگر محمد بن کعب این خبر را مستقیم از عمار روایت کرده بود، کاملا درست می توانست باشد، چون او از ابن مسعود سماع داشته است چه رسد به عمار که سال ها بعد از ابن مسعود شهید گشت و از دنیا رفت.

اما اصل این حدیث که بخاری آن را به این شکل سعی به تضعیفش نموده با الفاظ مختلف به این معنا وارد شده است:

قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم لعلیٍّ: من أشقی ثمود؟ قال: من عقر (عاقر) النّاقة. قال: فمن أشقی هذه الأمّة؟ قال: الله أعلم. قال: قاتلک.(1) این حدیث به این معنا از امیرالمؤمنین علیه السلام ، عمار، ابن عباس، ابن عمر، ابن عمرو ، جابر بن سمرة، ابوهریره، صهیب و عبیدالله روایت شده است. همچنین این حدیث را از امیرالمؤمنین علیه السلام ابوطفیل، سعید بن مسیب، ابوسنان یزید بن امیة، عبدالله بن سبع، صهیب، عبیده، ثعلبه بن یزید، سالم بن ابی الجعد و عمیر بن عبدالملک روایت کرده اند.


1- مسند احمد، ج 1، ص 130، ح 1078 ج 4، ص 263، ح 18347 ؛ سنن الکبری نسائی، ج 5، ص153، ح8538؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 122، ح 4590 و4679 ؛ مصنف ابن ابی شیبه، ج 7، ص444، ح 37098 و37100؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 376؛ سیره ابن هشام، ج 2 ،ص 434؛ مجمع الزؤائد، ج 7، ص14 و299 وج9، ص 136 و137با 7 سند؛ مصنف عبدالرزاق، ج 10، ص 154، ح 18670؛ طبقات الکبری، ج 3، ص33 و35؛ مسند بزار، ج 4، ص 254، ح 1424؛ مسند ابی یعلی، ج 1، ص 431، ح 485 و569؛ تاریخ طبری، ج 2، ص124؛ فتح الباری، ج 7، ص 60؛ الاصابه، ج 5، ص 85، رقم 6396 ؛ تاریخ ابن عساکر، ج 42، ص541 الی 549؛ الاستیعاب، ج1 ، ص 346؛ صحیحه البانی، ج 3، ص 162، ح 1088.

ص:74

ابن حجر در فتح الباری یک سند را خیلی خوب خوانده و در «الاصابه» این حدیث را ثابت دانسته، حاکم دو سند را به شرط بخاری و مسلم صحیح دانسته و ذهبی یک سند را و هیثمی چهار سند را برخی را حسن و برخی را رجالش را ثقه دانسته و شعیب ارنؤوط نیز آن را حسن و البانی صحیح دانسته، و سند عبدالرزاق از عبیده و یک سند ابن سعد غیر از سند دیگران بوده و رجالش هم ثقه و هم رجال صحاح سته هستند و می توان گفت که این خبر متواتر است.

حالا این برخورد ها با این همه اخبار با عظمت و متواتر و مسلم، عجیب نیست!

برخی احادیث دیگر در فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام را که سندهای زیاد و صحیح دارد، امام بخاری با تضعیف برخی از سند و معلول نشان دادن آن، رد و تضعیف کرده است که ما به همین مقدار جهت شناخت جایگاه امام بخاری با امیرالمؤمنین علیه السلام و اهل بیت علیهم السلام و با احادیث فضائل این خاندان مطهر اکتفا می کنیم. و باید توجه داشته باشیم که امام بخاری حتی حدیث متواتر (حسن وحسین سرور جوانان اهل بهشت اند) را نیز در صحیحش روایت نکرده است.

امام بخاری و رهبانیت

معروف از حیات امام بخاری این است که ایشان ازدواج نکرده است. با وجود این که اسلام روی این موضوع تأکید زیاد نموده و ترک آن را شدیداً مذمت کرده است. البته علمای اهل سنت در این مورد دو دسته شده اند: یک دسته از این عمل بخاری دفاع کرده اند و دسته دوم بر او عیب گرفته اند که چرا این سنت را ترک کرده است!

اما نظر اسلام در باره این عمل:

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرموده اند: «نکاح سنت من است؛ پس هر که از سنت من روی گرداند از من نیست.» (1)

به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم خبر رسید که برخی از اصحاب گفتند: ازدواج نمی-کنیم و برخی گفتند: نمی خابیم، غذا نمی خوریم و... حضرت فرمودند: «چه شده به برخی که چنین سخنانی می گویند،


1- فتح الباری ابن حجر، ج 9، ص 91.

ص:75

من نماز می خوانم، روزه می گیرم و افطار می کنم، می خابم، و ازدواج می کنم، پس هر که از سنتم روی گرداند از من نیست.» (1) این حدیث را انس، ابن عمرو و مردی از انصار روایت کرده اند و امام بخاری با وجود این که این حدیث را در صحیحش روایت کرده، عمل به آن را ترک کرده است.

باز پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «هر که توان ازدواج داشته باشد و ازدواج نکند، از ما نیست. » (2)

شداد بن اوس گفته است: به من زن بدهید، همانا پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مرا وصیت فرمود که خدا را اعزب ملاقات نکنم. (3)

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرموده اند: در اسلام رهبانیت (ترک ازدواج و بی زنی) نیست. (4) به این معنا از ابوامامه و سعد بن ابی وقاص نیز حدیث روایت شده است. (5)

ابن عباس از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم روایت کرده است که فرموده اند: «لَا صَرُورَة فِی الْإِسْلَام؛ (6) در اسلام بی زنی و ترک ازدواج وجود ندارد. حاکم، ذهبی و هیثمی سند این حدیث را صحیح دانسته اند.» (مناوی می گوید: چون ترک ازدواج عمل رهبان است).

امام بخاری و تکفیر مسلمین

در گذشته اشاره ای داشتیم که امام بخاری را خیلی اهل تقوا و ورع معرفی کرده اند


1- صحیح بخاری، کتاب النکاح، باب الترغیب فی النکاح، ج 5، ص 1949، ح5063؛ صحیح مسلم، کتاب النکاح، باب استحباب النکاح لمن تاقت نفسه الیه، ج 2، ص 1020، ح 1401؛ مسند احمد، ج 2، ص 158، ح 6477 و23521.
2- مصنف ابن ابی شیبه، ج 3، ص 270.
3- مصنف ابن ابی شیبه، ج 3، ص 270.
4- حاشیه مصنف ابن ابی شیبه، ج 3، ص 270؛ حاشیه البدایة والنهایه ابن کثیر، ج 2، ص 179؛ سبل الهدی والرشاد شامی، ج 1، ص 503.
5- فتح الباری ابن حجر، ج 9، ص 91.
6- سنن ابی داود، ج 1 ص، 389؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 2، ص 173، ح 2673؛ مجمع الزوائد هیثمی، ج 3، ص 234.

ص:76

و بکیر بن منیر می گوید: «سمعت البخاری یقول أرجو أن ألقی الله ولا یحاسبنی أنی اغتبت أحدا؛(1) امیدوارم خداوند را ملاقات کنم و مرا به جرم غیبت کسی محاسبه نکند.» ذهبی و سبکی پس از نقل این سخن گفته اند: این است که بخاری در مورد راویان، خیلی کم است کسی را کذاب و یا وضاع گفته باشد و این به خاطر اوج ورعش است ... . اولا: اگر کسی کذاب و وضاع است، تصریح بر آن چه منافاتی با ورع و تقوا داشته است؟ ثانیا: امام بخاری نه این که غیبت، بلکه گروه های بزرگی از مسلمین را در کتابش تکفیر کرده است. با این وجود این گونه سخنان چه ارزشی دارد. انسان خود را متقی نشان دهد و آثاری از خود به جای گزارد که آن ادعایش را نقض می کند مضافا بر این که برخورد بخاری با اخبار مسلم در فضائل اهل بیت علیهم السلام و راویان آن را ملاحظه کردید!

امام بخاری می گوید: «ما ابالی صلیت خلف الجهمی والرافضی ام صلیت خلف الیهود والنصاری...؛(2) پروا ندارم از این که پشت جهمی و رافضی نماز بخوانم و یا پشت یهود ونصاری.»

باز بخاری می گوید: «نظرت فی کلام الیهود والنصاری والمجوس فما رأیت قوما اضل فی کفرهم من الجهمیة وانی لاستجهل من لا یکفرهم؛(3) در کلام یهود و نصارا و مجوس نظر کردم و قومی را گمراه تر در کفرشان از جهمیه ندیدم. من جاهل می دانم کسی را که آن ها را کافر نداند.»

شعیب ارنؤوط وهابی پس از نقل این سخن بخاری می گوید: این غلو و افراطی است که جمهور علمای سلف و خلف با بخاری در این مورد مخالف هستند. چگونه به


1- طبقات الشافعیة الکبری سبکی، ج 2، ص 165.
2- خلق افعال العباد بخاری، ص 13.
3- خلق افعال العباد، ص 71؛ سیر اعلام النبلاء، ج 12، ص 456، رقم 171.

ص:77

کفر آن ها حکم می کند با این که از آن ها حدیث روایت می کند و احادیث آن ها را در صحیحش که بر آن شرط صحت گذاشته است، نقل و روایت می کند. (1) شما توجه کنید این سخن بخاری آن قدر عجیب است که حتی یک عالم وهابی که خود فرد تندرو است از آن تعجب کرده و به آن اعتراض نموده است.

و این در حالی است که محمد بن ابی حاتم می گوید: مردی به نزد بخاری آمد و گفت: تو را فلانی کافر می خواند! بخاری گفت: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: چون مردی به برادرش بگوید: ای کافر، اگر وی کافر نباشد، خود کافر خواهد شد.(2)

این حدیث شریف با معنایی که کردیم با اسانید مختلف روایت شده و بخاری نیز آن را در صحیحش روایت کرده است.(3) متأسفانه امام بخاری در مورد کسی که او را تکفیر کرده، به یاد این حدیث شریف پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم افتاده است، ولی زمانی که خود گروه های بزرگی از مسلمین را تکفیر و متهم کرده است، این قانون بزرگ الهی را فراموش کرده و حتی به تکفیر مسلمین اکتفا نکرده و از دیگران نیز خواسته است تا

آن ها را تکفیر کنند. البته امام بخاری با این سخن کسانی را که به حدیث و قانون بزرگ فوق عمل می کنند، جاهل نیز خوانده است.

و همچنین چنان که در جای خود ذکر شده است، امام بخاری کسانی را که قرآن را مخلوق دانسته اند، نیز تکفیر کرده است، ولی باز مشخص نیست که امام بخاری، چنان که ابواسحاق را در مورد حدیث متواتر غدیر متهم کرده و باز از او در صحیحش بیش از 170 حدیث روایت کرده است، این جا نیز همان گونه که شعیب ارنؤوط وهابی نیز تصریح نمود، از محدثین شیعه و جهمی نیز فراوان در صحیحش حدیث روایت کرده


1- حاشیه سیر اعلام النبلاء ذهبی، ج 9، ص 179.
2- سیر اعلام النبلاء، ج 12، ص 460 و461 شرح حال بخاری.
3- صحیح بخاری، کتاب الادب، باب: من اکفر اخاه بغیر تأویل فهو کما قال، ج 5، ص 2263، ح6103 و6104.

ص:78

است که اکنون به برخی از این افراد اشاره می کنیم.

رجال شیعه در «صحیح بخاری»

ذهبی در مورد علی بن هاشم(1) می گوید: ابن معین و غیرش او را ثقه دانسته اند و ابوداود گفته است: او ثبت و شیعه است و بخاری او را ترک کرده است. بخاری از روایت حدیث رافضه فراوان اجتناب می کند، گویا او از تقیه ای آن ها می ترسد، ولی او را نمی بینیم که از قدریه و خوارج و جهمیه اجتناب داشته باشد.(2) (البته باید توجه داشته باشیم که بخاری از علی بن هاشم در «ادب المفرد، ح551 و یا 569» در برخی چاپ ها، حدیث روایت کرده است.)

این سخن ذهبی را نقل کردیم تا روشن گردد که منظور از رافضه در زبان آن ها همان شیعه است و در مقام طعن و اتهام بی جا عبارت رافضی را در مورد پیروان مکتب اهل بیت علیهم السلام به کار می برند. و همچنین دلیل دیگر بر این که شیعه در تعبیر اهل سنت به پیروان مکتب اهل بیت علیهم السلام و معتقدین به امامت و رهبریت اهل بیت اطلاق می شود، این است که اولا: برای نمونه در باره علی بن هاشم نیز در شرح حالش در «تهذیب التهذیب» تنها گفته اند که او شیعه و برخی شیعه ای غالی گفته اند و کسی او را رافضی نگفته است. ثانیا: امروزه به خصوص وهابی ها هر جا نتوانستند احادیث فضائل اهل بیت علیهم السلام را تضعیف کنند، وجود رجال شیعه در سند آن را که حتی از بزرگان محدثین هستند، علت ضعف قرار می دهند و می گویند: این در تأیید مذهبش است و... . البته ما دلائل بیشتر در باره شیعیان در کتاب «امام علی و شیعیانش» ذکر کردیم که نیاز به ذکر آن ها در

این جا نیست و برای اشنایی بیشتر به آن مراجعه شود.

با این بیان اکنون ببینیم که بخاری از کسانی که آن ها را کافر و بدتر از یهود و نصاری دانسته


1- میزان الاعتدال، ج 3، ص 160.
2- علی بن هاشم از رجال مسلم و بقیه است و بخاری نیز در «ادب المفرد» از او حدیث روایت کرده است. تهذیب التهذیب، ج 7، ص 342، شرح رقم 634.

ص:79

چقدر احادیث فراوان در صحیحش روایت کرده است:

1. ابن قتیبه می گوید: ابوطفیل از رافضی های غالی بود و آخرین کسی از صحابه بود که از دنیا رفت.(1) بخاری از او یک حدیث در صحیحش روایت کرده است.

2. ذهبی می گوید: سلیمان بن صرد، امیر، کوفی صحابی، از شیعیان و از بزرگان اصحاب علی بود.(2) بخاری هفت حدیث از او روایت کرده است.

3. ابن سعد می گوید: عبد الله بن شداد ثقه و شیعه بود.(3) عطا بن سائب می گوید: عبد الله بن شداد می گفت: دوست دارم (به من اجازه دهند) تا از صبح تا ظهر روی منبر فضائل علی را بگویم، سپس چون پایین آمدم گردنم را بزنند. او شیعی بود.(4) بخاری بیست حدیث از او روایت کرده است. او از صحابه نیز خوانده شده است.

4. قیس بن عباد از تابعین و شیعه بود، حجاج تدریجاً او را با عذاب و شکنجه به قتل رسانید. (5) بخاری از او یازده حدیث روایت کرده است. (6)

5. ظالم بن عمرو ابوالاسود الدؤلی از بزرگان شیعه بود، او در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم اسلام آورد.(7) بخاری از او سه حدیث روایت کرده است.

6. اسید بن زید شیخ بخاری. ابن حجر می گوید: با وجود تشیع شدیدش از او


1- المعارف ابن قتیبه، ص 625. الاصابه ابن حجر، ج 4، ص 114، رقم 10166. تهذیب التهذیب ابن حجر، ج 5، ص 72، رقم 135.
2- تاریخ الاسلام ذهبی، حوادث سنه 6، ج 1، ص 46.
3- طبقات الکبری ابن سعد، ج 5، ص 61.
4- سیر اعلام النبلاء ذهبی، ج 3، ص 489، رقم 110.
5- من له روایة فی کتب الستة ذهبی، ج 2، رقم 4608.
6- الاصابه ابن حجر، ج 5، رقم 7317.
7- سیر اعلام النبلاء ذهبی، ج 4، رقم 28. تهذیب التهذیب ابن حجر.

ص:80

حدیث اخذ کرده اند. بخاری یک حدیث از او روایت کرده است. (1)

7. ابراهیم بن یزید نخعی. ابن قتیبه او را از رجال شیعه خوانده است. (2) بخاری 142 حدیث از او روایت کرده است.

8. اسحاق بن منصور. در او آثار تشیع بود. بخاری بیش از بیست و پنج حدیث از او روایت کرده و او شیخ بخاری است.

9. اسماعیل بن ابان. او شیخ بخاری است. بزار می گوید: عیبش شدت تشیعش بود.(3) بخاری شش حدیث از او روایت کرده است.

10. اسماعیل بن زکریا. او شیعی صدوق است. (4) بخاری از او ده حدیث روایت کرده است.

11. بهز بن اسد ازدی شیعه بود. (5) بخاری از او پنج حدیث روایت کرده است.

12. جریر بن عبدالحمید. ابن قتیبه او را از رجال شیعه برشمرده است. (6) ابن قتیبه می گوید: جریر حافظ است، ولی من شنیدم که آشکار معاویه را دشنام می داد.(7) بخاری از او 143 حدیث روایت کرده است.

13. حبیب بن ابی ثابت. ابن قتیبه و شهرستانی او را از رجال شیعه خوانده-اند.(8) بخاری از او چهارده حدیث روایت کرده است.


1- تهذیب التهذیب ابن حجر، ج 1، ص 301، رقم 628.
2- المعارف ابن قتیبه، ص 164.
3- تهذیب التهذیب، ج 1، ص 236، رقم 506..
4- تهذیب التهذیب، ج 1، رقم 551. میزان الاعتدال ذهبی، ج 1، رقم 878.
5- تهذیب التهذیب، ج 1، ص 437، رقم 923.
6- المعارف، ص 624.
7- میزان الاعتدال ذهبی، ج 2، ص 110، رقم 3046؛ تهذیب التهذیب ابن حجر، ج 2، رقم 116.
8- المعارف ابن قتیبه، ص 624؛ الملل والنحل شهرستانی، ج 1، ص 172.

ص:81

14. حکم بن عتیبه. ذهبی می گوید: او شیعه بود، ولی تشیعش را ظاهر نکرد. شعبه می گوید: حکم علی را افضل از ابوبکر و عمر می دانست. (1)بخاری از او 61 حدیث روایت کرده است.

15. خالد بن مخلد. او شیخ بخاری است. گفته اند: او شیعه ی غالی بود. (2) بخاری از او 31 حدیث روایت کرده است.

16. زبید بن حارث. ذهبی می گوید: در او اندکی تشیع بود. (3) جوزجانی و یعقوب بن سفیان نیز او را از شیعیان کوفه خوانده اند. (4) بخاری از او دوازده حدیث روایت کرده است.

17. سالم بن ابی جعد. ابن حجر و دیگران نوشته اند: او از شیعیان است. (5) بخاری از او 41 حدیث روایت کرده است. سالم و دو برادرش عبیده و زیاد از یاران خاص امیرالمؤمنین علیه السلام بوده اند.

18. سعید بن عمرو . ذهبی می نویسد: او شیعه ی غالی و از تابعین است. (6) بخاری سه حدیث از وی روایت کرده است.

19. سعید بن فیروز ابوبختری. ابن حجر می نویسد: او شخص شیعه و از تابعین بود.(7)


1- سیر اعلام النبلاء ذهبی، ج 5، ص 209، رقم 83؛ تهذیب التهذیب، ج 2ص 373، رقم 576؛ المعارف، ص 124 و142.
2- تهذیب التهذیب، ج 3، رقم 221؛ سیر اعلام النبلاء، ج10، رقم 55.
3- میزان الاعتدال، ج 2، رقم 2829.
4- تهذیب التهذیب، ج 3، ص 258، رقم 578 وج 8، ص 59.
5- طبقات الکبری ابن سعد، ج 6، ص 291؛ المعارف، ص 628؛ در تهذیب التهذیب وسیر اعلام النبلاء نیز اشاره به شیعه بودن او وبرادرش شده است.
6- میزان الاعتدال ذهبی، ج 2، رقم 3139.
7- تهذیب التهذیب ابن حجر، ج 4، رقم 127.

ص:82

بخاری از او سه حدیث روایت کرده است و او از یاران خاص امیرالمؤمنین علیه السلام بوده است.

20. سعید بن کثیر. ابن حجر می گوید: او شیعه بود.(1) او شیخ بخاری است، و بخاری از او چهل حدیث روایت کرده است.

21. سعید بن محمد. او شیخ بخاری است. ابن حجر او را شیعه دانسته است.(2) بخاری از او چهار حدیث روایت کرده است. او هرگاه اسم امیرالمؤمنین علیه السلام را

می شنید، بر حضرتش صلوات می فرستاد.(3)

22. سلمه بن کهیل. ذهبی می گوید: او از تابعین است و در او کمی تشیع وجود داشت. (4) بخاری از او ده حدیث روایت کرده است.

23. سلیمان بن طرخان. ابن قتیبه او را از رجال شیعه خوانده و ذهبی می گوید: او متمایل به علی بود.(5) بخاری از او پانزده حدیث روایت کرده است.

24. سلیمان بن قرم. ذهبی می نویسد: او رافضی غالی بود.(6) بخاری از او سه حدیث روایت کرده است.

25. سلیمان بن مهران، اعمش. ذهبی می گوید: او شیعه بود.(7) سلیمانی نیز او را شیعه خوانده است.(8) بخاری از او 381 حدیث روایت کرده است.


1- مقدمه فتح الباری ابن حجر، ص 460
2- تقریب التهذیب ابن حجر، ج 1، ص 363.
3- تهذیب التهذیب، ج 4، رقم 134؛ سیر اعلام النبلاء ذهبی، ج 10، رقم 222.
4- سیر اعلام النبلاء، ج 5، ص 299، رقم 142.
5- المعارف ابن قتیبه، ص 624؛ سیر اعلام النبلاء ذهبی، ج 6، ص 195، رقم 92.
6- میزان الاعتدال ذهبی، ج 2، رقم 3599؛ تهذیب التهذیب، ج 4، رقم 367.
7- سیر اعلام النبلاء، ج 2، ص 394 وج 6، ص 226، رقم 110.
8- میزان الاعتدال، ج 2، رقم 4965.

ص:83

26. شعبه بن حجاج. ابن قتیبه وشهرستانی و سلیمانی او را شیعه خوانده ا ند.(1) بخاری بیش از پانصد حدیث از او روایت کرده است و در تشیع او داستان نیز نقل کرده اند.

27. طاووس بن کیسان. ذهبی می گوید: هرچند در طاووس آثار تشیع دیده می-شود، ولی چون آن آثار اندک اند مضر نیست.(2) بخاری از او 110 حدیث روایت کرده است.

28. عباد بن یعقوب. ابن حجر گفته: او شیعی ثقه است. او را غالی در رفض نیز گفته اند.(3) عباد شیخ بخاری است و بخاری یک حدیث از او روایت کرده است.

29. عبد الله بن داود. ابن قتیبه او را از رجال شیعه دانسته است.(4) بخاری از او هفت حدیث روایت کرده است.

30. عبد الله بن عبدالقدوس. ذهبی او را رافضی دانسته است. (5) بخاری از او یک حدیث روایت کرده است.

31. عبد الله بن عیسی. ابن حجر و ابن معین گفته اند: در او آثار تشیع بود. (6) بخاری دو حدیث از او روایت کرده است.

32. عبد الله بن محمد بن علی. عجلی گفته است: او شیعه بود. (7) ابواسامه نیز او را شیعه دانسته است. (8) بخاری از او حدیث روایت کرده است.


1- المعارف ابن قتیبه، ص624؛ الملل والنحل شهرستانی، ج1، ص172؛ میزان الاعتدال، ج2، رقم 4965.
2- سیر اعلام النبلاء، ج 5، ص 45، رقم 13؛ المعارف، ص 624.
3- الاصابه ابن حجر، ج 7، ص 221، رقم 10218؛ مقدمه فتح الباری ابن حجر، ص 411.
4- المعارف ابن قتیبه، ص 624.
5- من له روایة فی کتب الستة ذهبی، ج 1، رقم 2832؛ تقریب التهذیب ابن حجر، ج 1، ص 510.
6- تهذیب التهذیب ابن حجر، ج 5، رقم 604؛ تقریب التهذیب، ج 1، ص 521.
7- معرفة الثقات عجلی، ج 2، ص 58، رقم 964.
8- تهذیب التهذیب، ج 6، ص 15، رقم 20.

ص:84

33. عبدالرحمن بن عبد الله بن عتبه مسعودی. بخاری از او یک حدیث روایت کرده است. شعیب ارنؤوط در حاشیه مسند احمد می گوید: عبد الرحمن بن عبدالله را دارقطنی غالی در تشیع و احمد شیعه دانسته است. (1)

34. عبدالرزاق بن همام. ابن حجر نقل کرده است: او شیعه ی غالی بود. (2) ذهبی می گوید: به عبدالرزاق شیعه بودنش را عیب گرفته اند، ولی او شیعه ی غالی نبود، بلکه تنها علی را دوست داشت و با کسانی که با علی جنگیدند، دشمن بود. (3)

در مجلسی نزد عبد الرزاق از معاویه یاد کردند. او گفت: با ذکر پسر ابوسفیان مجلس ما را نجس نکنید. (4) احمد بن ابی خیثمه می گوید: به ابن معین گفتند: احمد

می گوید: حدیث عبیدالله بن موسی به خاطر شیعه بودنش مردود است. ابن معین گفت: سوگند به ذاتی که جز او خدایی نیست، عبدالرزاق در تشیع صد برابر از عبیدالله غالی -تر است؛ زیرا خودم از او چندین برابر آنچه را که از عبیدالله شنیده ام، شنیدم. (5) امام بخاری 180 حدیث از عبدالرزاق روایت کرده است.

35. عبدالعزیز بن سیاه , ابوزرعه گفته است: او از بزرگان شیعه است. (6) بخاری یک حدیث از او روایت کرده است.

36. عبدالملک بن اعین. ابوحاتم و ابن حبان و ساجی او را شیعه دانسته اند و سفیان بنابر نقل ابن حجر و ذهبی او را رافضی دانسته اند. (7) بخاری یک حدیث از او روایت کرده


1- حاشیه مسند احمد، ج 1، ص 278، ذیل حدیث شماره 2511.
2- تهذیب التهذیب ابن حجر، ج 6، رقم 611.
3- تذکرة الحفاظ ذهبی، ج 1، ص 364، رقم 357.
4- سیر اعلام النبلاء، ج 9، ص 570، رقم 220؛ الضعفاء الکبیر عقیلی، ج 3، ص 109، رقم 1082.
5- میزان الاعتدال ذهبی، ج 2، ص 611، رقم 5044.
6- تهذیب التهذیب، ج 6، رقم 657.
7- من له روایة فی کتب الستة ذهبی، ج 1، رقم 3439؛ تهذیب التهذیب، ج 6، رقم 729.

ص:85

است.

37. عبیدالله بن موسی. او شیخ بخاری است. ذهبی گفته است: او شیعه ی پر حرارت بود. (1) باز ذهبی و ابن حجر نقل کرده اند: او معروف به رفض بود، و هیچ کسی را که اسمش معاویه بود به خانه اش راه نمی داد.(2) بخاری از او 42 حدیث روایت

کرده است. ابن حجر می گوید: او شیعه بود. (3) اکثر محدثان اهل سنت او را تنها شیعه خوانده اند؛ با این حال، حقیقت آنچه در اصل نداشتن تفکیک شیعه و رافضی گفتیم روشن تر می گردد.

38. عدی بن ثابت، ابن معین گفته است: او شیعی غالی است، ابوحاتم گفته است: او امام مسجد شیعیان بود. (4) عبد الرحمن بن عبدالله مسعودی گفته است: کسی را استوارتر از عدی بن ثابت در بیان اعتقادات شیعه ندیدم. (5) بخاری از او 38 حدیث روایت کرده است. (اگر شیعه به آن معنایی که در مقام فریب گاهی مطرح می کنند باشد، پس چگونه شیعیان مسجد جدا داشته اند و عدی بن ثابت در کدام عقیده استوارتر از دیگر شیعیان بوده است!)

39. علقمه بن قیس. شهرستانی او را شیعه خوانده است.(6) بخاری از او شصت و چهار حدیث روایت کرده است. او در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به دنیا آمده و از اصحاب امیرالمؤمنین علیه السلام بوده است و در جنگ هایی که امام بخاری آن ها را فتنه نامیده در رکاب امیرالمؤمنین علیه السلام بوده است.


1- تذکرة الحفاظ ذهبی، ج 1، ص 254، رقم 343.
2- سیر اعلام النبلاء ذهبی، ج 9، رقم 215؛ تهذیب التهذیب ابن حجر، ج 7، رقم 97.
3- تقریب التهذیب ابن حجر، ج 1، ص 640.
4- تهذیب التهذیب، ج 7، رقم 330.
5- مسند احمد، ج 1، ص 278، ح 2511 و2530؛ تاریخ ابن معین، ج 2، ص 11، رقم 2875 ودیگران.
6- الملل والنحل شهرستانی، ج 2، ص 27.

ص:86

40. علی بن جعد. ابن قتیبه او را از رجال شیعه خوانده و ابن حجر گفته است: او رمی به تشیع شده است. (1) او شیخ بخاری است و بخاری از او چهارده حدیث روایت کرده است.

41. عمرو بن دینار. ابن معین می گوید: اهل مدینه از عمرو راضی نبودند و او را به تشیع و بدگویی نسبت ابن زبیر متهم می کردند. (2) بخاری از او 61 حدیث روایت کرده است.

42. عوف بن ابی جمیله. عمر بن علی (ظاهرا دارقطنی) او را شیعه دانسته و بندار او را رافضی و شیطان نامیده است. (3) بخاری از او 28 حدیث روایت کرده است.

43. فضل بن دکین، ابونعیم. او شیخ بخاری است، ذهبی می گوید: در ابونعیم تشیع خفیف بود. از او داستان هایی نیز در باره ی شیعه بودنش نقل کرده اند. ذهبی در شرح حال ابوغسان (ج10، رقم 132) تصریح دارد که بونعیم و عبیدالله بن موسی از معاویه و امثالش بدگویی می کردند. (4) بخاری از او 190 حدیث روایت کرده ست.

44. فطر بن خلیفه. ذهبی می گوید: او شیعه ی محکم است. (5) بخاری از او یک حدیث روایت کرده است.

45. مالک بن اسماعیل، ابوغسان. او شیخ بخاری است. ذهبی می گوید: در او کمی تشیع بود و او در حدیث حافظ و حجة و پیشوا است. (6) ابن سعد می گوید: او شیعه ی


1- المعارف ابن قتیبه، ص 624؛ مقدمه فتح الباری ابن حجر، ص 460.
2- سیر اعلام النبلاء ذهبی، ج 5، ص 302، رقم 144.
3- میزان الاعتدال ذهبی، ج 3ص 305، رقم 6530.
4- سیر اعلام النبلاء، ج 10، ص 151، رقم 21؛ المعارف، ص 624؛ مقدمه فتح الباری، ص 460.
5- من له روایة فی کتب الستة ذهبی، ج 2، رقم 4493.
6- سیر اعلام النبلاء ذهبی، ج 10، ص 432، رقم 132.

ص:87

غالی بود. (1) بخاری از او سی حدیث روایت کرده است.

حسین غازی می گوید: از بخاری در مورد ابوغسان سؤال کردم، گفت: از چه چیز سؤال می کنی؟ گفتم: از تشیع. گفت: او مذهب هم شهری های خود را دارد. اگر شما عبیدالله بن موسی و ابونعیم (فضل بن دکین) و جماعتی از مشایخ اهل کوفه ی ما را دیده بودید، هرگز از ابوغسان سؤال نمی کردید. (2) (پس با این تصریح بخاری، فضل بن دکین غالی تر از ابوغسان باید بوده باشد.)

46. محمد بن جحاده. ذهبی و ابن حجر می نویسند: او از ثقات تابعین و در تشیع غلو می کرد. (3) بخاری از او پنج حدیث روایت کرده است.

47. محمد بن خازم، ابومعاویه ضریر. ذهبی در باره ی او می گوید: او شیعه ی غالی بود. (4) بخاری 47 حدیث از او روایت کرده است.

48. محمد بن عبدالله بن زبیر، اسدی زبیری. بخاری از او 111 حدیث روایت کرده است. عجلی می گوید: او اهل کوفه، ثقة و شیعه است. (5)

49. محمد بن فضیل. ذهبی می گوید: با وجود تشیعی که داشت، شیخ احمد بن حنبل بود. او شیعه ی پرحرارت و دل سوخته بود. (6) بخاری از او شانزده حدیث روایت کرده است.

50. مخول بن راشد نهدی. ابوداود او را شیعه خوانده است. (7) بخاری از او یک


1- طبقات الکبری ابن سعد، ج 6، ص 405؛ تهذیب التهذیب ابن حجر، ج 10، ص 30، رقم 2.
2- سیر اعلام النبلاء ذهبی، ج 10، ص 432، رقم 132.
3- میزان الاعتدال ذهبی، ج 3، رقم 7305؛ تهذیب التهذیب، ج 9، ص 120.
4- میزان الاعتدال، ج 3، رقم 10618.
5- تهذیب التهذیب، ج 9ص 227، رقم 422؛ سیر اعلام النبلاء، ج 9، ص 530، رقم 205.
6- سیر اعلام النبلاء ذهبی، ج 9، ص 174، رقم 52.
7- تهذیب التهذیب ابن حجر، ج 10، رقم 138.

ص:88

حدیث روایت کرده است.

51. معروف بن خربوذ. ذهبی می گوید: او شیعه ی راستگو و از تابعین به شمار

می رود. (1) بخاری از او یک حدیث روایت کرده است.

52. منصور بن معتمر. ذهبی می گوید: در او کمی تشیع بود. (2) بخاری از او 180 حدیث روایت کرده است. حماد بن زید می گوید: دوستتان منصور بن معتمر را دیدم، و او از خشبی ها بود، گمان نمی کنم اهل دروغ باشد. ذهبی می گوید: خشبیه همان

شیعیان اند. (3)

53. منهال بن عمرو . ابن حجر نقل کرده است: او مذهب بدی داشت (یعنی شیعه بود). (4) بخاری از او 21 حدیث روایت کرده است.

54. هشام بن عمار بن نصیر. او شیعه و شیخ بخاری است. (5) بخاری از او چهار حدیث روایت کرده است.

55. هشیم بن بشیر بن قاسم. ابومعاویه. او از شیعیان بود. (6) بخاری از او 57 حدیث روایت کرده است.

56. وکیع بن جراح. ذهبی می گوید: در او کمی تشیع بود. او را رافضی نیز خوانده اند. (7) وکیع گفته است: حسن بن صالح از نظر من امام است. به او گفتند: او برای عثمان درخواست رحمت نمی کند. وکیع پاسخ داد: مگر تو برای حجاج رحمت


1- میزان الاعتدال ذهبی، ج 4، رقم 8655.
2- تهذیب التهذیب، ج 10، رقم 548؛ سیر اعلا النبلاء، ج 5، ص 402، رقم 181.
3- سیر اعلام النبلاء، ج 5، ص 408، رقم 181.
4- مقدمه فتح الباری ابن حجر، ص 446.
5- المعارف ابن قتیبه، ص 624.
6- المعارف ابن قتیبه، ص 624.
7- سیر اعلام النبلاء ذهبی، ج 9، ص 154، رقم 48؛ المعارف، ص 624.

ص:89

می طلبی! (1) بخاری از او پنجاه و سه حدیث روایت کرده است.

57. یحیی بن یعمر. ابن خلکان می گوید: او از شیعیان دسته اول و شیعه ی خوب بود، معتقد به افضلیت اهل بیت بر دیگران بود، ولی هیچ صحابی را تنقیص نمی کرد. (2) بخاری از او هشت حدیث روایت کرده است.

58. یزید بن ابی زیاد. ابن حجر و ذهبی گفته اند: او شیعه و عالمی فهیم بود. (3) ابن فضیل گفته است: او از ائمه ی بزرگ شیعه محسوب می شود. (4) بخاری در تعالیق از او حدیث روایت کرده ست. البته امام بخاری در کتب مختلف دیگرش از شیعیان دیگر نیز حدیث روایت کرده است که ما دیگر به ذکر آن ها نمی پردازیم.

مطلبی را در این جا باید روشن کنیم و آن این که از برخی این افراد اخباری روایت کرده اند که گویا گفته باشند: خلفا برتر از علی علیه السلام هستند. ولی اولا: مطالب خلاف آن حتی در کتب خود اهل سنت از آن ها وارد شده که این گونه اخبار را رد می کند. ثانیا: به امیرالمؤمنین و اهل بیت علیهم السلام نیز چنین نسبت ها را داده-اند چه رسد به این گونه افراد. لذا اگر تحقیق شود، مسلمین ثابت بودن کذب بودن چنین نسبت ها را در مصادر اسلامی به دست خواهند آورد.

رجال جهمی در صحیح بخاری

بشر بن سری بصری. یحیی بن معین او را رمی بر جهمی شده دانسته. حمیدی، شیخ امام بخاری گفته است: او جهمی است و روایت حدیثش جائز نیست. (5) بخاری یک حدیث از او روایت


1- میزان الاعتدال ذهبی، ج 1، ص 499، رقم 1869.
2- حیات الحیوان، ج 1، ص 191؛ صحیح شرح عقیده طحاویه سقاف، ص 223.
3- تقریب التهذیب, ج 2، ص 324. من له روایة فی کتب الستة ذهبی، ج 2، رقم 6305.
4- تهذیب التهذیب ، ج 11، ص 289، رقم 531.
5- میزان الاعتدال، ج 1، رقم 1195؛ سیر اعلام النبلاء، ج 9، ص 333.

ص:90

کرده است.

یحیی بن صالح: احمد بن حنبل و عقیلی گفته اند: او جهمی است. (1) او شیخ بخاری است و امام بخاری دوازده حدیث از او روایت کرده است.

علی بن جعد: مسلم در مورد او گفته است: او جهمی بود. (2) او شیخ امام بخاری است و بخاری چهارده حدیث از او روایت کرده است.

از این همه راویانی که امام بخاری آن ها را کافر و بدتر از یهود و نصاری دانسته این همه حدیث در صحیحش روایت کرده است و البته شاید بیشتر از این نیز باشد که ما به آن دسترسی پیدا نکرده باشیم.

امام بخاری و قرآن و اساتید او در عقائد

ابن حجر در مورد عقیده بخاری می گوید: بخاری اکثر مسائل اعتقادی خود را از کرابیسی و ابن کلاب و امثال آن دو گرفته است. (3)

پس باید مختصری با شرح حال این دو استاد اعتقادی امام بخاری که عقیده خود را از آن ها گرفته است آشنا شویم:

محمد بن إسحاق الندیم می گوید: ابن کلاب از نابته حشویه است و می گفت: کلام خدا خود خداست و عباد گفته است: او با این سخنش نصرانی است. (و ابن حجر منظور از حشویه را مفوضه معرفی کرده است). ابوالعباس بغوی گفته است: فیثون نصرانی به من گفت: خدا ابن کلاب را رحمت کند، به نزد من برای بیعت می آمد و از من این عقیده را گرفت و اگر زنده می ماند، قطعاً ما مسلمین را یاری می کرد. (4)


1- میزان الاعتدال، ج4، رقم9545؛ سیر اعلام النبلاء، ج10، ص455؛ تهذیب التهذیب، ج11، رقم 372.
2- سیر اعلام النبلاء ذهبی، ج 10، ص 466، رقم 152، وج 12، ص 528.
3- فتح الباری، ج 1، ص 213.
4- سبر اعلام النبلاء، ج 11، ص 175، رقم 76؛ لسان المیزان، ج 3، ص 290، رقم 1228.

ص:91

کرابیسی می گفت: تلفظم به قرآن مخلوق است، و او اول کسی بود که چنین عقیده را پایه گذاری نمود. (1)

وقتی به یحیی بن معین خبر رسید که کرابیسی به احمد بن حنبل طعن می زند او را لعنت کرد و سب نمود. (2)

ابن عبدالبر می گوید: کرابیسی، ابن کلاب، داود بن علی، بخاری، محمد بن نصر مروزی و... می گفتند: تلاوتِ تلاوت کننده و تلفظش قرآن را، فعل بنده و مخلوق است. (3)

احمد بن حنبل می گوید: «من قال لفظی بالقرآن مخلوق فهو جهمی.» (4) هر که بگوید: تلفظم به قرآن مخلوق است، پس او جهمی است.

عبدالله از پدرش احمد از کسی که می گوید: تلفظ من به قرآن مخلوق است، پرسید. احمد گفت: این سخن جهمیه است. عبدالله گفت: کرابیسی چنین معتقد است. احمد گفت: دروغ گفته است. خداوند او را رسوا گرداند. احمد و ابوثور او را مذمت کرده و اهل حدیث و شاگرد شافعی بودن او را انکار کرده اند. (5)

ذهبی می گوید: سپس طائفه ای گفتند: الفاظ ما به قرآن مخلوق است و او حسین کرابیسی و کسانی بودند که از او پیروی کردند و احمد در مذمت این ها زیادروی کرد و از او ثابت شده است که گفت: لفظیه جهمی هستند. (6)

محمد بن یحیی ذهلی می گوید: همانا بخاری در نزد آن ها در نیشابور اظهار نمود که


1- سیر اعلام النبلاء ذهبی، ج 12، ص 79، رقم 23.
2- سیر اعلام النبلاء، ج 12، ص 81، رقم 23. تهذیب التهذیب، ج 2، ص 310، رقم 618.
3- حاشیه سیر اعلام النبلاء، ج 12، ص 80؛ تهنئة الصدیق المحبوب، ص 54.
4- سیر اعلام النبلاء، 11، ص 288.
5- تهذیب التهذیب ابن حجر، ج 2، ص 310، رقم 618.
6- سیر اعلام النبلاء ذهبی، ج 11، ص 510.

ص:92

تلفظش به قرآن مخلوق است. (1)

ابوحامد بن الشرقی می گوید: به مجلس محمد بن یحیی حاضر شدم و او گفت: آگاه باش، هر که گفت: تلفظم به قرآن مخلوق است نباید به مجلس ما بیاید. پس مسلم بن حجاج بلند شد و مجلس را ترک نمود. (2)

گفته اند: «وکان مسلم یظهر القول باللفظ ولا یکتمه؛ (3) مسلم قول بر لفظ را ظاهر می کرد و پنهان نمی نمود.

باز ذهلی می گوید: «قد أظهر هذا البخاری قول اللفظیة واللفظیة عندی شر من الجهمیة؛ همانا این بخاری سخن لفظیه (سخن کرابیسی) را اظهار نمود و همانا لفظیه نزد من بدتر از جهمیه هستند.» (4)

باز ذهلی می گوید: قرآن کلام خدا و غیر مخلوق است و هر که گمان کند تلفظش به قرآن مخلوق است او بدعت گزار است، نباید با او نشست و سخن گفت و هر که پس از این به نزد محمد بن اسماعیل بخاری برود او را متهم بکنید، همانا به مجلس بخاری حاضر نمی شود مگر کسی که هم عقیده اش باشد. (5)

مردم نیشابور پس از این اختلاف از امام بخاری در مورد قرآن سؤال کردند و او گفت: قرآن کلام خدا غیر مخلوق و افعال عباد مخلوق هستند و امتحان بدعت است، پس مردی فریاد زد و دیگران نیز چنین کردند (چون این اعترافی بود به آنچه شنیده بودند) و از اطراف بخاری متفرق شدند و بخاری در منزلش خانه نشین شد. (6)


1- سیر اعلام النبلاء ذهبی، ج 12، ص 460.
2- سیر اعلام النبلاء، ج 12، ص 572.
3- تاریخ ابن عساکر، ج 58، ص 94؛ سیر اعلام النبلاء، ج 12، ص 460 و572.
4- سیر اعلام النبلاء، ج 12، ص 459. مقدمه فتح الباری، ص 494.
5- مقدمة فتح الباری، ص 492. سیر اعلام النبلاء، ج 12، ص 456.
6- طبقات الشافعیة الکبری سبکی، ج 2، ص 167.

ص:93

پس از آن که امام بخاری به بخارا آمد، ذهلی به امیر بخارا خالد بن احمد نوشت: همانا این مرد سخنی بر خلاف سنت را اظهار نمود. کتاب ذهلی به اهل بخارا خوانده شد و مردم گفتند: ما از او جدا نمی شویم و امیر بخاری را امر کرد تا از بخارا خارج شود و او نیز به بیکند رفت و مردم در مورد او دو گروه شدند: گروهی از حزب او و گروهی مخالف وی. (1)

برخی، از امام بخاری در مورد اختلافی که بین او و ذهلی پیش آمده سؤال کردند و بخاری گفت: چه قدر محمد بن یحیی بر علم حسد می ورزد در حالی که علم رزقی است که خداوند به هر که دوست دارد عطا می فرماید. (2)

سبکی در دفاع از بخاری می گوید: وقتی بخاری به نیشابور وارد شد، ذهلی به مردم گفت: به نزد این مرد صالح بروید و از او حدیث بشنوید و مردم نیز رفتند تا این-که در مجلس ذهلی خلل ظاهر شد و ذهلی پس از آن، نسبت بخاری حسد ورزید و در مورد او سخن گفت. سبکی دو مرتبه این سخن را تکرار کرده است. (3)

اولاً چنان که ذکر شد این تنها ذهلی نیست که مخلوق دانستن لفظ را مذمت کرده است، بلکه احمد بن حنبل شدید تر از ذهلی با این مسأله برخورد کرده است و امام بخاری نیز با صراحت به مخلوق بودن لفظ اعتراف و تأکید کرده است. بنابر این، متهم کردن ذهلی چندان به جا نیست.

همچنین اگر بخاری آن همه احادیث در حفظ داشته و از بیش از هزار شیخ، از هر کدام بیش از ده هزار حدیث نوشته است، نیازی به ذهلی و حدیثش نداشت که از او با تدلیس در صحیحش حدیث روایت کند و به خصوص اگر در واقع او در حق بخاری


1- سیر اعلام النبلاء ذهبی، ج 12، ص 464.
2- طبقات الشافعیة الکبری، ج 2، ص 167؛ سیر اعلام النبلاء، ج 12، ص 457.
3- طبقات الشافعیة الکبری، ج 2، ص 167.

ص:94حسد ورزیده بود.

پس، از آن چه گذشت ثابت شد که بخاری اعتقادات خود را از افراد غیر سالم گرفته و در مسأله لفظ نیز از کرابیسی تأثیر پذیرفته است.

اما شخصیت ذهلی: ذهبی در مورد ذهلی می گوید: «امام علامه حافظ بارع، شیخ الاسلام، و عالم أهل مشرق، و امام اهل حدیث در خراسان. و گفته اند: آن قدر برای طلب علم و حدیث سفر کرد تا این که امام عصرش شد.»(1) و احمد بن حنبل نیز او را ستوده و مدح نموده است.


1- سیر اعلام النبلاء ذهبی، ج 12، ص 273 و177، رقم 104.

ص:95

فصل دوم: نواصب و خوارج در صحیح بخاری

اشاره

چنان که در شروط امام بخاری اشاره شد، یکی از شروط بخاری در صحیحش

این بود که راوی عقیده ای سالم داشته باشد، ولی با این وجود بخاری در کتاب صحیح خویش از خوارج و نواصب که بنابر تأکید اسلام منحرف و اهل جهنم هستند، نیز احادیث فراوان روایت کرده است. هم اکنون با برخی از این دو دسته روات و نظر اسلام در مورد آن ها آشنا خواهیم شد.

نواصب در صحیح بخاری

1. معاویه بن ابی سفیان

اشاره

امام بخاری 21 حدیث از معاویه روایت کرده است.

قبل از هر چه باید دقت داشته باشیم که امام شافعی به ربیع گفته است:

ان الامام الشافعی رحمه الله اسر إلی الربیع انه لا یحتج فی دین الله بواحد من هؤلاء الاربعة معاویة و عمرو بن لعاص والمغیرة بن شعبة وزیاد وانه لا یفضل علی علی احدا؛ (1) امام شافعی به ربیع بن سلیمان (که از خواصش بوده است) گفته است: او در (اخذ) دینش به سخن و حدیث هیچ یک از این چهار نفر: معاویه، عمرو بن عاص، مغیره بن شعبه و زیاد احتجاج نخواهد کرد و کسی را نیز بر علی بن ابی طالب برتری نخواهد داد.

معاویه از جمله کسانی است که علما و بزرگان اهل سنت بر دشمنی او با امیرالمؤمنین علیه السلام


1- نصائح الکافیة ابن عقیل شافعی، ص 244؛ المختصر فی اخبار البشر ابوالفدا شافعی، ج 1، ص 129.

ص:96

اعتراف کرده اند.

دلائل ناصبی بودن معاویه

دلائل ناصبی بودن معاویه فراوان است که ما تنها به برخی آن ها اشاره می کنیم:

ذهبی در باره نسائی می گوید: فیه قلیل تشیع و انحراف عن خصوم الامیرالمؤمنین کمعاویة و عمرو والله یسامحه؛(1) نسائی از دشمنان علی علیه السلام به مانند معاویه و عمرو بن عاص منحرف بود که خداوند او را خواهد بخشید.

این هم اعتراف ذهبی بر دشمنی معاویه و عمرو با امیرالمؤمنین علیه السلام است و هم تعبیر عجیب ذهبی در مورد نسائی نه در مورد معاویه و امثالش.

زمخشری و حافظ سیوطی گفته اند: إنّه کان فی أیّام بنی امیّة أکثر من سبعین ألف منبر یلعن علیها علیّ بن أبی طالب بما سنّه لهم معاویة من ذلک؛ (2) در روزگار بنی امیه در بیش از هفتاد هزار منبر با امر و روشی که معاویه به جای گذاشته بود، علی بن ابی طالب لعن می شد.

یاقوت حموی در مورد سجستان می نویسد: قال الرهنی: وأجل من هذا کله أنه لعن علی بن أبی طالب علی منابر الشرق والغرب ولم یلعن علی منبرها إلا مرة وامتنعوا علی بنی أمیة حتی زادوا فی عهدهم أن لا یلعن علی منبرهم أحد ولا یصطادوا فی بلدهم قنفذا ولا سلحفاة وأی شرف أعظم من امتناعهم من لعن أخی رسول الله علی منبرهم وهو یلعن علی منابر الحرمین مکة والمدینة؛ (3) بزرگ تر از همه این ها این که علی بن ابی طالب در منبرهای شرق و غرب لعن می شد، ولی در منبر سجستان جز یک بار لعن نشد آن از امر بنی امیه در لعن علی امتناع کردند... چه شرفی بزرگ تر از امتناع آن ها از لعن برادر


1- سیراعلام النبلا ذهبی، ج 14، ص 133، رقم 67.
2- ربیع الأبرار زمخشری، ج 2، ص 186؛ النصایح الکافیة ابن عقیل، ص 79، از سیوطی.
3- معجم البلدان یاقوت حموی، ج 3، ص 191.

ص:97

رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در منبرشان خواهد بود، در حالی که او در منبر حرمین، مکه و مدینه نیز لعن می شد.

خیلی روشن است که این عمل و روشی که مورد خشم الهی است، با امر معاویه و سیره ننگین او انجام گرفته است.

کار را معاویه به جایی رسانده است که ابن حجر می گوید: ثم اشتد الخطب فتنقصوه واتخذوا لعنه علی المنابر سنة؛ (1) سپس سخنان شدید شد و علی را تنقیص کردند و لعن او را در منبر ها سنت قرار دادند.

عن أبی کبیر قال: کنت جالسا عند الحسن بن علی فجاءه رجل فقال: لقد سب عند معاویة علیا سبا قبیحا رجل یقال له معاویة یعنی ابن حدیج تعرفه؟ قال: إذا رأیته فائتنی به قال: فرآه عند دار عمرو بن حریث فأراه إیاه قال: أنت معاویة بن حدیج؟ فسکت فلم یجبه ثلاثا ثم قال: أنت السباب علیا عند ابن آکلة الأکباد أما لئن وردت علیه الحوض و ما أراک ترده لتجدنه مشمرا حاسرا ذراعیه یذود الکفار والمنافقین عن حوض رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم کما تذاد غریبة الابل عن صاحبها قول الصادق المصدوق أبی القاسم صلی الله علیه و آله و سلم؛ (2) ابوکبیر می-گوید: نزد حسن بن علی علیه السلام نشسته بودم و مردی به خدمت او آمد و گفت: در نزد معاویه بن ابی سفیان مردی به نام معاویه بن حدیج علی را سب ودشنام قبیحی کرد. امام حسن علیه السلام به او فرمود: اگر او را دیدی به نزد من بیاور. پس او را در نزد در خانه عمرو بن حریث دید و به امام علیه السلام نشان داد. حضرت سه مرتبه از او سؤال کرد که تو معاویه بن حدیج هستی، ولی او پاسخ نداد. سپس فرمود: تو هستی که


1- فتح الباری ابن حجر، ج 7، ص 57.
2- انساب الاشراف بلاذری، ج 3، ص 269؛ تاریخ ابن عساکر، ج 59، ص 28، با دو سند؛ المعجم الکبیر، ج 3، ص 82، ح 2727؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 130؛ سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 39.

ص:98

علی را نزد پسر زن جگرخار سب می کنی! بدان چون به نزد او وارد حوض شوی که گمان نمی کنم وارد آن بشوی(1)، علی را خواهی دید که با اقتدار ایستاده و کفار و منافقین را از سر حوض رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم دور می راند، چنان که شتر غریبه را از صاحبش دور می راند و این سخن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم است.

سند این خبر صحیح است و در کتب زیر نیز با سند صحیح دیگر این خبر روایت شده و در آن گفته شده است که او با معاویه به حج آمده بود و از دشنام دهنده ترین مردم نسبت

امیرالمؤمنین علیه السلام بود و در آن «نزد ابن آکلة الاکباد» ذکر نشده است. (2) در الفاظ خبر اختلاف است، ولی معنا چندان فرق ندارد.


1- توجه داشته باشیم که اولا: معاویه ابن حدیج صحابی است. ثانیا: امام حسن علیه السلام او را اهل جهنم می دانند که واقعیت نیز همین است. کجا ممکن است دشنام دهنده خداوند متعال وپیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم اهل جهنم نباشد. ثالثا: ذهبی پس از نقل خبر فوق می گوید: بین دو طائفه از اهل صفین (و جمل) بزرگتر از سب اتفاق افتاد و آن سیف است، پس اگر چیزی صحیح باشد راه ما خود داری واستغفار برای صحابه است. ما آن چه را که بین آن ها اتفاق افتاد دوست نداریم و از آن به خدا پناه می بریم وامیرالمؤمنین علی را دوست داریم. (ادعای دوست داشتن امیرالمؤمنین علیه السلام از جانب ذهبی عجیب است؛ زیرا کجا ممکن است مسلمان محبت واقعی امیرالمؤمنین علیه السلام را داشته باشد ودر عین حال با آگاهی، دشمن آن حضرت را که قطعا دشمن خداوند متعال است، نیز دوست داشته است! همچنین بنابر این سخن ذهبی باید ذهبی و دوستانش با فواصل زیاد بهتر از صحابه باشند؛ زیرا او اتفاق رخ داده بین صحابه را دوست ندارد و از آن به خدا پناه می برد. با این حال چگونه ادعا دارد امیرالمؤمنین را دوست دارد حال آن که می گوید: عمل آن حضرت را دوست ندارد و از آن به خدا پناه می برد.
2- السنه ابن ابی عاصم، ص 346، ح 776؛ مسند ابویعلی، ج 12، ص 140؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 138، ح 4669؛ سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 39، رقم 10؛ مجمع الزوائد، ج9، ص 130. حاکم سند این خبر را صحیح دانسته، ولی ذهبی در یک برخورد متناقض در تلخیص مستدرک آن را منکر واه خوانده، ولی در سیر اعلام النبلاء بعد از آن که این خبر را با دو سند نقل کرده در تأیید این خبر گفته است: همانا این (معاویه بن حدیج) عثمانی (ناصبی) بود... .

ص:99

عوانة قال: دعا معاویة عبدالرحمن بن الاسود فقال: اذهب فاقتل حجرا واصحابه فقال: اما وجدت رجل اجهل بالله واعمی عن امره منی؟! فدعا هدبة بن الفیاض الاعور فاعطاه سیفا وسرّح معه عدة وامره ان یعرضهم علی البراءة من علی و ان فعلوا والا قتلهم وبعث معه باکفان وامر ان یقبروا فعرض علیهم ما امر به معاویة فلم یجیبوا فقتلوا وذبح حجر ذبحا...؛ (1) یعنی معاویه هدبه بن فیاض را امر کرد تا به حجر و اصحابش برائت از علی را عرضه کند، اگر برائت نجستند، آن ها را بکشد وآن ها اجابت نکردند و کشته شدند و حجر را به بدترین شکل ذبح کرد.

رجال این خبر ثقه اند و عوانه ظاهراً این خبر را مرسل نقل کرده است.

قیل: إن رسول معاویة جاء إلیهم لما وصلوا إلی عذراء یعرض علیهم التوبة والبراءة من علی فأبی من ذلک عشرة وتبرأ عشرة فقتل اولئک فلما انتهی القتل إلی حجر جعل یرعد فقیل له: مالک ترعد فقال: قبر محفور وکفن منشور وسیف مشهور؛ (2) ذهبی می گوید: فرستاده ای معاویه به نزد حجر و اصحابش رفت و بر آن ها توبه و برائت از علی را عرضه کرد. ده نفر قبول نکردند و ده نفر برائت جستند. ده نفری را که برائت نجستند به قتل رسانید و چون به حجر رسید، شروع کرد به لرزیدن... .

ذهبی در «سیر اعلام النبلاء» اسم امیرالمؤمنین علیه السلام را در این خبر حذف کرده و به جای نام آن حضرت «عن رجل» آورده است.

عبد الرحمن بن حسان العنزی: شجاع قوی المراس. کان من أصحاب علی بن


1- انساب الاشراف، ج 5، ص 268؛ تاریخ طبری، ج 4، ص 205؛ تاریخ ابن عساکر، ج 8، ص25؛ الکامل فی التاریخ، ج 3، ص 202، از ابومخنف؛ ذهبی گفته است: کان (عوانة) صدوقا فی نقله، عوانه در نقلش صدوق بود؛ سیر اعلام النبلاء، ج 7، ص 201، رقم 78.
2- تاریخ الاسلام ذهبی، ج 1، ص 527؛ سیر اعلام النبلاء ذهبی، ج 3، ص 466.

ص:100

أبی طالب وأقام فی الکوفة یحرض الناس علی بنی أمیة فقبض علیه زیاد بن أبیه وأرسله إلی الشام فدعاه معاویة إلی البراءة من علی فأغلظ عبد الرحمن فی الجواب فرده إلی زیاد فدفنه حیا؛ (1) زرکلی می گوید: عبدالرحمن بن حسان شخص شجاع و قوی و از اصحاب علی بود، زیاد او را به شام فرستاد ومعاویه از او خواست تا از علی برائت جوید وعبدالحمن به معاویه پاسخ تند داد. پس معاویه او را به نزد زیاد برگردانید و زیاد او را زنده دفنش نمود. ابن اثیر و بقیه این خبر را مفصل و کامل نقل کرده است.

امر معاویة بن أبی سفیان سعدا فقال ما منعک أن تسب أبا تراب؟...؛ (2) معاویه سعد را امر کرد و گفت: چه مانع شده از این که علی را سب کنی... .

یعنی معاویه از این که سعد در سب امیرالمؤمنین علیه السلام او را نافرمانی می کرد، ناراحت بود.

عبد الله بن أبی نجیح عن أبیه قال: «لما حج معاویة وأخذ بید سعد بن أبی وقاص فقال: یا أبا إسحاق إنا قوم قد أجفانا هذا الغزو عن الحج حتی کدنا أن ننسی بعض سننه فطف نطف بطوافک قال: فما فرغ أدخله دار الندوة فأجلسه معه علی سریره ثم ذکر علی بن أبی طالب فوقع فیه فقال: أدخلتنی دارک واجلستنی علی سریرک ثم وقعت فی علی تشتمه؟ والله لان یکون فی إحدی خلاله الثلاث أحب إلی من أن یکون لی ما طلعت علیه الشمس ولان یکون لی ما قال له حین غز تبوکا "ألا ترضی أن تکون منی بمنزلة هارون من موسی إلا أنه لا نبی بعدی؟ أحب إلی مما طلعت علیه الشمس ولان یکون لی ما قال له یوم خیبر: لاعطین الرایة رجلا یحب الله ورسوله ویحبه الله ورسوله


1- الأعلام زرکلی، ج 3، ص 303؛ الکامل فی التاریخ ابن اثیر، ج 2، ص 135 و136؛ تاریخ ابن عساکر، ج 8، ص 26 وج 34، ص 301، شرح حال رقم 3785؛ تاریخ ابن خلدون، ج 3، ص 13.
2- صحیح مسلم، کتاب فضائل الصحابه، باب من فضائل علی بن ابی طالب، ج 4، ص 1870، ح 2404؛ سنن ترمذی، 5 ص301. المستدرک علی الصحیحین حاکم، ج 3، ص 108.

ص:101

یفتح الله علی یدیه لیس بفرار أحب إلی مما طلعت علیه الشمس ولان أکون صهره علی ابنته ولی منها من الولد أحب إلی من أن یکون لی ما طلعت علیه الشمس لا أدخل علیک دارا بعد هذا الیوم ثم نفض رداءه ثم خرج؛ (1) معاویه به حج رفت و از سعد خواست تا برای رهنمایی سنن حج همراه او باشد. پس از حج سعد را به دار الندوه برد و در کنارش نشاند و شروع کرد به سب امیرالمؤمنین علیه السلام . سعد گفت: مرا به منزلت آورده و به تخت خود نشاندی و سپس علی را سب می کنی؟ و الله اگر یکی از سه فضائلی را که علی دارد من داشتم، برایم محبوب تر از این بود که همه دنیا را داشته باشم... .» رجال این سند همه ثقه و از رجال صحیح هستند جز احمد بن خالد و او از رجال چهار سنن و ثقه است.

عن سعد بن ابی وقاص قال: قدم معاویة فی بعض حجاته فدخل علیه سعد فذکروا علیا فنال منه. فغضب سعد وقال: تقول هذا لرجل سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم یقول: من کنت مولاه فعلی ومولاه وسمعته یقول انت منی بمنزلة هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی وسمعته یقول لاعطین الرایة غدا رجلا یحب الله ورسوله ویحبه الله ورسوله؛ (2) معاویه در برخی سفرش که برای حج آمد، سعد بن ابی وقاص بر او داخل شد. پس نزد معاویه علی علیه السلام را یاد کردند ومعاویه از آن حضرت بدگویی نمود. پس سعد غضب نمود و گفت: این سخن را در باره مردی می گویی که از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که در باره او می فرمود: هرکه من مولای او هستم، علی نیز مولای اوست، وشنیدم که می فرمود: تو برای من به منزله هارون برای موسی هستی ومی-فرمود: پرچم را فردا به کسی می دهم که خدا ورسولش را دوست دارد وخدا ورسولش نیز او را دوست دارند.


1- البدایة والنهایه ابن کثیر، ج 7، ص 376؛ تاریخ ابن عساکر، ج 42، ص 119؛ سنن الکبری نسائی، ج5، ص 145، ح 8511 ناقص نقل کرده است.
2- مصنف ابن أبی شیبة، ج7، ص496؛ سنن ابن ماجه، ج1، ص45، ح121؛ البدایة و النهایه، ج7، ص376.

ص:102

البانی در «صحیح و ضعیف سنن ابن ماجه، ح121» سند این خبر را صحیح دانسته و ابن کثیر آن را حسن خوانده، ولی جهت مخفی ماندن حق، این خبر را از ابن عساکر نقل کرده که در آن عبارت «نال منه، فغضب سعد» حذف شده است.

این تنها برخی از اخبار در مورد سب امیرالمؤمنین علیه السلام توسط معاویه است.

اکنون با اخبار دیگری که شخصیت معاویه را معرفی می کند آشنا خواهیم شد.

امر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بر قتل معاویه

در حدیث مشهور و صحیح، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در مورد معاویه فرمودند: «إذا رأیتم معاویة علی منبری فاقتلوه؛(1) هر وقت معاویه را در منبرم دیدید، او را بکشید.»

این حدیث شریف را عبدالله بن مسعود و ابوسعید خدری و سهل بن حنیف و مردی از انصار و جابر بن عبدالله و حسن بصری روایت کرده اند. با اختصار اشاره می شود که سه سند ابوسعید خدری از طریق علی بن زید که ابن حجر در شرح حال علی بن زید نقل کرده تمام رجالش رجال صحاح سته هستند و همچنین رجال سند بلاذری نیز همگی ثقه هستند. البته این حدیث از طریق غیر علی بن زید نیز از ابوسعید خدری روایت شده. و اما علی بن زید: گرچه او را تضعیف نیز کرده اند، ولی ترمذی، حاکم و البانی احادیث او را صحیح دانسته اند و هیثمی در مجمع الزوائد بارها تصریح کرده که او حسن الحدیث است و ذهبی نیز در تلخیص مستدرک احادیث او را تضعیف نکرده است. اما سند حسن بصری نزد بلاذری و علل احمد هر دو سند تمام رجالش


1- علل احمد، ج 2، ص 414، رقم 2850؛ انساب الاشراف، ج 5، ص 136 و137، با چهار سند؛ تاریخ طبری، ج 5، ص 622، ج 8، ص 186؛ المجروحین ابن حبان، ج 1، ص 157 و250، ج2، ص 172 با 3 سند؛ الکامل فی ضعفاء الرجال، ج 2، ص 146 و209، ج 3، ص 419، ج 5، ص101 و200 و314، ج 7، ص 83، با 14 سند؛ تاریخ ابن عساکر، ج59، ص 155 الی 158، با 10 سند؛ سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص149، ج 6، ص 105، با 6 سند؛ تهذیب التهذیب، ج 2، ص369، ج 5، ص 96، ج 7، ص 102؛ البدایة والنهایه، ج 8، ص 141، با 3 سند.

ص:103

رجال بخاری و ثقه هستند. و سند ابن مسعود نیز که ابن حجر در شرح حال عباد بن یعقوب نقل کرده رجالش رجال صحیح هستند. اما در سند روایت سهل بن حنیف البانی سلمه بن فضل را ضعیف و ابن اسحاق را مدلس و آفت این حدیث دانسته و حال آن که سلمه را ابن معین, احمد, ابن سعد و ... توثیق کرده اند و با اعتراف خود البانی ابن حجر صدوق دانسته و اما ابن اسحاق قطعا ثقه است و این حدیث از منفردات او نیست که مدلس بودن وی علت ضعف حدیث شود.

اخبار پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم از جایگاه اخروی معاویه

از ابن عباس و ابوبرزه و مطلب بن ربیعه روایت شده که گفته اند:

کنا مع رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فی سفر فسمع رجلین یتغنیان وأحدهما یجیب الآخر وهو یقول: لا یزال حواری تلوح عظامه زوی الحرب عنه ان یجن فیقبرا فقال النبی صلی الله علیه و آله و سلم: انظروا من هما قال: فقالوا: فلان وفلان (معاویة وعمرو) قال فقال النبی صلی الله علیه و آله و سلم: اللهم ارکسهما رکسا ودعهما إلی النار دعا؛ (1) در سفری همراه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بودیم و حضرت شنید که دو نفر غنا می خوانند. حضرت فرمودند: بنگرید چه کسانی هستند. گفتند معاویه و عمرو هستند پس حضرت فرمودند: خدایا آن دو را به آتش جهنم بیفکن.

این حدیث دو سند حسن دارد و ابن حبان و ذهبی معاویه و عمرو بودن آن دو را ذکر کرده اند، ولی بقیه آن را حذف کرده اند.

عبد الله بن عمرو می گوید:

قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: یطلع علیکم من هذا الفج رجل من أمتی یحشر علی غیر ملتی قال: وکنت ترکت ابی قد وضع له وضوء وکنت کحابس البول مخافة ان یجئ فطلع معاویة


1- مسند احمد، ج 4، ص 421، ح 19795؛ مسند بزار، ج 9، ص 303 و310، ح 3841 و3855؛ مصنف ابن ابی شیبه، ج 5، ص 526، ح 37720؛ مجمع الزوائد، ج 8، ص 121، با 3 سند؛ مسند ابی یعلی، ج 13، ص 431؛ سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 132، ج 6، ص 131؛ المجروحین ابن حبان، ج 3، ص101.

ص:104

فقال النبی صلی الله علیه و آله و سلم: هو هذا؛ (1) رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: از این جانب مردی از امتم به سوی شما خواهد آمد که بر غیر دین من محشور خواهد شد. عبدالله گفت: پدرم را جا گذاشته بودم و مثل کسی که بولش به او فشار آورده، مانده بودم، از ترس این که پدرم از راه برسد. پس معاویه نمایان شد و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: آن مرد این است.

هیثمی این حدیث را با سه سند روایت کرده و رجال همه را رجال صحیح دانسته است، ولی به جای اسم معاویه «فلان» قرار داده است، اما بلاذری با ذکر نام معاویه این حدیث را با سه سند صحیح روایت کرده است.

و منه الحدیث المرفوع المشهور أن النبی قال: إن معاویة فی تابوت من نار فی أسفل درک منها ینادی یا حنان یا منان الآن وقد عصیت قبل وکنت من المفسدین؛(2) در حدیث مشهوری رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: معاویه در تابوتی از آتش در درک اسفل خواهد بود.

متن خبر از طبری بدون سند است و بلاذری این خبر را با سند مرسل و صحیح از سالم بن ابی-الجعد (از رجال صحاح سته) روایت کرده و نصر بن مزاحم با سند صحیح آن را از عبدالله بن عمر روایت کرده است.

معاویه و دعوت به سوی جهنم

در حدیث معروف دیگر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در مورد عمار فرمودند:

«تقتل عمارا الفئة الباغیة یدعوهم إلی الجنة ویدعونه إلی النار؛(3) عمار را گروه باغی به


1- تاریخ الطبری، ج 5، ص 622، ج 8، ص 186؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 137 وج 2، ص 120 و121 وج5، ص 124؛ مجمع الزوائد، ج 1، ص 112، ج 5، ص 243، با 3 سند.
2- تاریخ الطبری، ج 5، ص 622، ج 8، ص 186؛ انساب الاشراف بلاذری، ج 5، ص 136؛ لسان المیزان ابن حجر، ج 1، ص 190 رقم 602، از احمد بن الطیب؛ وقعة صفین ابن مزاحم، ص 217.
3- صحیح بخاری، کتاب الصلاة، باب: التعاون فی بناء المسجد، ج 1، ص 172، ح 447، ج 3، ص1035، ح 2812؛ صحیح بن حبان، ج 15، ص554 و555؛ مسند احمد، ج 3، ص 90، ح 11879؛ مصنف ابن ابی شیبه، ج 7، ص 523، و از مجاهد چنین اضافه کرده است: کذلک دأب الاشقیاء الفجار؛ سیره ابن هشام، ج 2، ص 345؛ أمالی ابن بشران, ج 2, ص 195, ح 655 از ابن عباس و دیگران.

ص:105

قتل می رساند، در حالی که عمار آن ها را به سوی بهشت می خواند، ولی آن ها عمار را به سوی جهنم دعوت می کنند ».

این حدیث را ابن عباس, ابوسعید خدری، عبدالله بن عمرو ، ابن عمر، اسامه بن زید، ابن اسحاق و مجاهد روایت کرده اند، و ابن حجر این لفظ را از ام سلمه از صحیح مسلم نقل کرده (سبل السلام ، ج 3، ص 258). شعیب ارنؤوط رجال سند ذهبی را که از مجاهد است ثقات و روایت احمد را صحیح و دو سند ابن حبان را به شرط شیخین صحیح دانسته است. این در حالی است که خداوند متعال در قرآن می فرماید:

«أُوْلَئِکَ یَدْعُونَ إِلَی النَّارِ واللّهُ یَدْعُو إِلَی الْجَنَّةِ والْمَغْفِرَةِ بِإِذْنِهِ ویُبَیِّنُ آیَاتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ؛(1) آن ها (مشرکان) به سوی آتش دعوت می کنند؛ و خدا دعوت به بهشت و آمرزش به فرمان خود می نماید، و آیات خویش را برای مردم روشن می سازد؛ شاید متذکر شوند».

حالا شما توجه کنید که بنابر اعتقاد امام بخاری جنگ با این گروهی که با نص روایت خود او و آیه ی قرآن، دارای صفت مشرکین هستند و مردم را به سوی جهنم فرا می خوانند، فتنه بوده است و همچنین چنین شخصی از نظر بخاری امام مسلمین است، ولی امیرالمؤمنین علیه السلام نه!.

... قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم لعمرو بن الحمق: یا عمرو هل لک أن أریک آیة الجنة تأکل الطعام وتشرب الشراب وتمشی فی الاسواق قلت: بلی بأبی أنت قال: هذا وقومه وأشار بیده إلی علی بن أبی طالب وقال لی: یا عمرو هل لک ان أریک آیة النار تأکل الطعام وتشرب الشراب وتمشی فی الاسواق قلت بأبی أنت قال: هذا وقومه آیة النار وأشار إلی رجل فلما وقعت الفتنة ذکرت قول


1- بقره، 221.

ص:106

رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم ففررت من آیة النار إلی آیة الجنة ویری بنی أمیة قاتلی بعد هذا وقال: والله ان کنت فی حجر فی جوف حجر لاستخرجنی بنو أمیة حتی یقتلونی حدثنی به حبیبی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم ان رأسی اول رأس یحتز فی الاسلام وینقل من بلد إلی بلد؛(1) رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به عمرو بن حمق فرمودند: می خواهی علامت بهشت را به تو نشان دهم تا (در سایه آن) بخوری و بنوشی و در بازار راه بروی، گفتم آری پدرم بفدایت! فرمود: این و قومش (نشانه بهشت اند) و با دستش به سوی علی بن ابی طالب اشاره کرد. و باز فرمود: ای عمرو می خواهی علامت جهنم را نیز برایت نشان دهم (تا با دوری از آن) زندگی خوش داشته باشی... فرمود: این و قومش نشانه آتش اند و به سوی مردی اشاره کرد. وقتی فتنه واقع شد، این سخن حضرت به یادم آمد. پس از علامت جهنم به طرف علامت بهشت فرار کردم و من می دانم که پس از این بنی امیه مرا خواهند کشت. والله اگر در بطن سنگ هم باشم، بنی امیه بیرونم می کشند تا مرا بکشند، این را حبیبم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم خبر داد و سر من اول سری خواهد بود که در اسلام از شهری به شهر دیگر برده می شود.

اولا: البته ممکن است منظور عمرو بن حمق و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در این حدیث فتنه عثمان باشد؛ زیرا عمرو اخبار دیگری نیز در مورد آن روایت کرده است. ثانیا: این حدیث با دو سند روایت شده و هیثمی عبدالله بن عبدالملک المسعودی را در سند آن ضعیف خوانده است، در حالی که هیچ کسی او را تضعیف نکرده است و عقیلی حدیثی را که با سند صحیح از دیگران نیز روایت شده، از منکرات او دانسته(2) وآن، حدیث ذیل است:

عن زید إبن وهب قال: بینا نحن حول حذیفة إذ قال: کیف أنتم وقد خرج أهل بیت


1- معجم الاوسط طبرانی، ج 4، ص 240؛ تاریخ ابن عساکر؛ ج 45، ص 498؛ مجمع الزوائد هیثمی، ج9، ص 405؛ کنز العمال، ج 13، ص 496، ح 37289.
2- الضعفاء الکبیر عقیلی، ج 2، ص 275، رقم 838؛ لسان المیزان، ج 3، ص 312، رقم 1290.

ص:107

نبیّکم فرقتین یضرب بعضهم وجوه بعض بالسیف؟ فقلنا: یا أبا عبدالله و ان ذلک لکائن؟ فقال بعض أصحابه: یا أبا عبدالله فکیف نصنع إن أدرکنا ذلک الزمان؟ قال: انظروا فرقة الّتی تدعوا إلی أمر عَلی فالزموها فإنَّها علی الهدی؛ (1) ما دور حذیفه نشسته بودیم که او گفت: چه حال خواهید داشت زمانی که اهل بیت پیامبرتان (در جنگ جمل) دو گروه می شوند و هر کدام دیگری را با شمشیر می زنند؟ ما گفتیم: مگر چنین چیزی شدنی است؟ و بعض از اصحابش به او گفتند: اگر آن زمان را درک کردیم چه بکنیم؟ حذیفه گفت: به گروهی که به سوی علی دعوت می کند نگاه کنید و ملازم و همراه آن ها باشید که حتماً آن گروه بر راه هدایت خواهد بود.

این حدیث شریف را عقیلی و ذهبی از منکرات مسعودی خوانده و او را منکر الحدیث معرفی کرده اند، در حالی که این حدیث از غیر مسعودی نیز روایت شده است و هیثمی رجال سند آن را ثقات دانسته است. پس با این بیان روشن می شود که مسعودی ضعیف نیست و همچنین حدیث مورد نظر را ابن عساکر با سند دیگر نیز روایت کرده است و حدیث قبل از آن نیز معنای این حدیث عمرو بن حمق را تأیید می کند.

معاویه و لعن او توسط پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم

سفینه غلام رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم می گوید: أن النبی صلی الله علیه و آله و سلم کان جالسا فمر رجل (ابوسفیان) علی بعیر وبین یدیه (معاویة واخ له) قائد وخلفه سائق فقال: لعن الله القائد والسائق والراکب؛ (2) رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نشسته بودند که ابوسفیان از نزد آن حضرت در حالی که

بر مرکبی سوار بود عبور کرد، در حالی که معاویه مرکب او را از جلو راهنمایی می کرد و برادرش یزید آن را از پشت می راند، پس حضرت صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: لعنت خدا بر سواره و قائد و


1- مسند بزار، ج 7، ص 236، ح 2810؛ مجمع الزوائد، ج 7، ص 236؛ فتح الباری، ج 13، ص 55 و85.
2- انساب الاشراف، ج5، ص 136؛ تاریخ طبری، ج 5، ص 622، ج 8، ص 185؛ مسند بزار، ج 9، ص286، ح 3839؛ مجمع الزوائد، ج1، ص 113؛ وقعة صفین ابن مزاحم، ص 220.

ص:108

سائق باد.

این حدیث از امام حسن علیه السلام ، سفینه، ابن عمر و مهاجر بن قنفذ روایت شده است و بلاذری بر اسامی این سه نفر تصریح کرده است، ولی هیثمی اسامی را ذکر نکرده است. همچنین هیثمی این حدیث را از سفینه و مهاجر با دو سند روایت کرده و رجال سند هر دو را ثقات دانسته است.

معاویه و شراب

عبدالله بن بریده می گوید: دخلت انا وابی علی معاویة فجلسنا علی الفرش ثم اتینا بالطعام فاکلنا ثم اتینا بالشراب فشرب معاویة ثم ناول ابی ثم قال: ما شربته منذ حرمه رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم؛ (1) همراه پدرم بر معاویه داخل شدیم. معاویه برای ما طعام آورد و تناول کردیم. سپس شراب آورد و خود معاویه نوشید و بعد پدرم تناول کرد و سپس گفت: از زمانی که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آن را حرام کرد، شراب ننوشیده ام.

هیثمی و شعیب ارنؤوط سند این خبر را صحیح دانسته اند.

این در حالی است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرموده اند:

شارب (مدمن) الخمر کعابد وثن؛ (2) شارب خمر مثل کسی است که بت می پرستد.

این حدیث را ابن عمر و ابن عمرو و ابن عباس و ابو هریره روایت کرده اند و ابونعیم، هیثمی و البانی سند آن را صحیح دانسته اند.


1- مسند احمد، ج 5، ص 347، ح 2991؛ سیر اعلام النبلاء ذهبی، ج 5، ص 52، رقم 15؛ مجمع الزوائد، ج 5، ص 42.
2- مجمع الزوائد؛ ج 5، ص 70 و74؛ مسند احمد، ج 1، ص 272؛ سنن ابن ماجه، ج 2، ص1120، ح3375؛ مصنف عبدالرزاق، ج 9، ص 239، ح 17070؛ صحیح ابن حبان، ج 12، ص167، ح5346؛ کنز العمال، ج 5، ح 13698؛ 13697؛ احادیث الصحیحه البانی، ج 2، ص 176، ح 677.

ص:109

معاویه و بت

عن ابی وائل قال: کنت مع المسروق بالسلسلة فمرت له سفائن فیها اصنام من صُفر تماثیل الرجال فسألهم عنها فقالو: بعث بها معاویة الی أرض السند والهند تباع بها فقال مسروق: لو انی اعلم انه یقتلنی لغرقتها ولکنی أخاف أن یعذبنی ثم یفتننی والله لا أدری أی الرجلین معاویة رجل قد زین له سوء عمله او رجل قد یئس من الآخرة فهو یتمتع فی الدنیا؛ (1) ابووائل می گوید: همراه مسروق در آبی بودم از جلوی او کشتی هایی گذشت که بت و تمثال مردان را حمل می کرد. مسروق از آن ها سؤال کرد. گفتند: این ها را معاویه برای فروش به چین و هند فرستاد. مسروق گفت: اگر می دانستم که معاویه مرا می کشد، حتماً این بت و تمثال ها را غرق می کردم، ولی من می ترسم که او مرا عذاب کند و گرفتارم سازد. به خدا سوگند من نمی دانم که معاویه کدام یکی از این دو است، مردی که سوء عملش برایش زینت داده شده یا مردی که از آخرت مأیوس شده و می خواهد در دنیا بهرمند گردد.

تمام رجال این خبر ثقه و از رجال صحاح سته هستند جز یوسف بن موسی و او از رجال بخاری وسه سنن دیگر است.

(حدث) نا ابن عون عن الحسن قال: کانوا عند معاویة وکان الأحنف فیهم فتکلموا والأحنف ساکت فقال معاویة: أبابحر ما شأنک لا تتکلم قال: أخاف الله إن کذبت وأخافکم إن صدقت؛ (2) نزد معاویه بودند و احنف نیز حضور داشت همه حرف زدند، ولی احنف ساکت بود. معاویه به احنف گفت: چرا تو سخن

نمی گویی؟ گفت: از خدا می ترسم از این که دروغ بگویم و از شما می ترسم از این که راست بگویم.


1- انساب الاشراف بلاذری، ج 5، ص 137، المبسوط السرخسی حنفی، ج 24، ص 46.
2- تاریخ ابن عساکر، ج 42، ص 327. سیر اعلام النبلاء ذهبی، ج 4، ص 92؛ تاریخ الاسلام ذهبی، حوادث سال 61 و81، ص 351.

ص:110

از این دو خبر استفاده می شود که برخی از صحابه و تابعین از ترس ظلم معاویه، در برابر سوء عمل او سکوت می کرده اند.

پیامبری معاویه

طبری و ابن کثیر چنین نقل کرده اند:

أن عمرو بن العاص وفد إلی معاویة ومعه أهل مصر فقال لهم عمرو: انظروا إذا دخلتم علی ابن هند فلا تسلموا علیه بالخلافة فإنه أعظم لکم فی عینه وصغروه ما استطعتم فلما قدموا علیه قال معاویة لحجابه: إنی کأنی أعرف ابن النابغة وقد صغر أمری عند القوم فانظروا إذا دخل الوفد فتعتعوهم أشد تعتعة تقدرون علیها فلا یبلغنی رجل منهم إلا وقد همته نفسه بالتلف. فکان اول من دخل علیه رجل من أهل مصر یقال له ابن الخیاط فدخل وقد تعتع فقال: السلام علیک یا رسول الله فتتابع القوم علی ذلک فلما خرجوا قال لهم عمرو: لعنکم الله نهیتکم أن تسلموا علیه بالامارة فسلمتم علیه بالنبوة؛ (1) عمرو بن عاص همراه اهل مصر به نزد معاویه آمدند، عمرو به آن ها گفت: به پسر هند با تعبیر خلیفه سلام ندهید. هر قدر می توانید او را کوچک بکنید. وقتی رسیدند، معاویه به محافظانش گفت: گویا درک می کنم که ابن نابغه امر مرا نزد قومش کوچک کرده است. پس مواظب باشید وقتی بر من داخل شدند، سخت آن ها را تکان دهید؛ به گونه ای که هر که از آن ها به نزد من آمد، در فکر نجات جان خود باشد. اول کسی که به او داخل شد مردی از اهل مصر به نام ابن الخیاط بود. وقتی داخل شد، گفت: سلام بر تو ای رسول خدا و بقیه نیز چنین کردند. پس وقتی خارج شدند، عمرو گفت: خدا شما را لعنت کند! من شما را از سلام دادن به عنون امیر بودن نهی کردم


1- انساب الاشراف، ج 2، ص 86؛ تاریخ الطبری، ج 4، ص 244؛ البدایة والنهایه، ج8، ص 149.

ص:111

و شما با او به عنوان پیامبر سلام دادید.

از سکوت ابن کثیر استفاده می شود که سند این خبر صالح و قابل احتجاج است و بلاذری آن را از طریق مدائنی نقل کرده است.

معاویه و قتل مؤمنین
اشاره

معاویه در زمان حکومتش مؤمنین فراوان را به قتل رسانیده است که ما تنها به برخی از آن ها اشاره می کنیم:

قتل امام حسن علیه السلام

عن أبی بکر بن حفص قال: إن سعدا والحسن بن علی ماتا فی زمن معاویة فیرون أنه سمه؛ (1) طبرانی از ابوبکر بن حفص روایت کرده که می گوید: «سعد و حسن بن علی در زمان معاویه از دنیا چشم پوشیدند و (مردم) معقدند که معاویه به او (به امام حسن علیه السلام ) زهر داده است.» سند این خبر کاملاً صحیح است.

ابوالفرج می گوید: وانصرف الحسن إلی المدینة فأقام بها واراد معاویة البیعة لابنه یزید فلم یکن شئ اثقل من أمر الحسن بن علی وسعد بن ابی وقاص فدس الیهما سما فماتا منه؛ (2) حسن به مدینه برگشت و در آن اقامت نمود. معاویه می خواست برای فرزندش یزید بیعت گیرد، ولی این کار با وجود امام حسن علیه السلام و سعد بن ابی وقاص برایش سخت بود. پس برای آن ها سم خورانید و آن ها را به این طریق از سر راه خود برداشت.

ابوالفرج اصفهانی نیز می گوید: ومات الحسن شهیدا مسمو ما دس معاویة إلیه وإلی سعد بن أبی وقاص -حین أراد أن یعهد إلی یزید ابنه بالامر بعده- سما


1- معجم الکبیر طبرانی، ج 3، ص 71، ح 2694.
2- مقاتل الطالبیین ابوالفرج، ص 20؛

ص:112

فماتا منه فی أیام متقاربة؛ (1) حسن با زهر شهید شد. معاویه وقتی خواست برای پس از خودش بر یزید از مردم بیعت گیرد، به (امام) حسن و سعد بن ابی وقاص زهر داد. آن دو در زمان نزدیک به هم چشم از دنیا بستند.

قتاده می گوید: سمت جعدة ابنة الاشعث بن قیس الحسن بن علی وکانت تحته ورشیت علی ذلک مالا؛ (2) جعده دختر اشعس به شوهر خود حسن زهر داد و برای این کارش پول گرفت.

ابن عبدالبر می گوید: قال قتادة وأبوبکر بن حفص: سم الحسن بن علی سمته امرئته بنت الأشعث بن قیس الکندی وقالت طائفة: کان ذلک منها بتدسیس معاویة إلیها و ما بذل لها فی ذلک وکان لها ضرائر فالله أعلم؛ قتاده و ابوبکر بن حفص گفته اند: به حسن بن علی زهر داده شد و همسرش دختر اشعث به وی زهر داد و طائفه ای گفته اند: دختر اشعث این کار را به امر معاویه انجام داد... . (3)

مدائنی از بزرگان قرن دوّم می گوید:

«امام حسن در سال 49 هجری از دنیا رفت و 40 روز مریض بود و 47 سال داشت. معاویه به وسیله جعده به او زهر داد و به او وعده داد که اگر حسن را با زهر بکشی، صد هزار به تو می دهم وتو را به همسری یزید درخواهم آورد. وقتی با زهر وی، حسن چشم از دنیا پوشید، معاویه به او پول را داد، ولی به ازدواج یزید درنیاورد و گفت: «می ترسم که پسرم را نیز به مانند پسر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بکشی.» (4)

عین همین سخنان مداینی را زمخشری نیز در «ربیع الابرار» باب 81 نقل کرده است.

«کان حضین بن المنذر الرقاشی أبوساسان یقول: ما وفی معاویة للحسن بشئ


1- مقاتل الطالبین، ص 13؛ شهر نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 16، ص 29.
2- المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 193، ح 815.
3- . الاستیعاب ابن عبدالبر، ج 1، ص 115 و141.
4- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 16، ص 11.

ص:113

مما جعل له. قتل حجرا وأصحابه وبایع لابنه ولم یجعلها شوری وسم الحسن؛(1) بلاذری از حضین بن منذر رقاشی نقل کرده که معاویه به صلحی که با حسن بسته و وعده هایی که داده بود به هیچ کدامش وفا نکرد. او حجر بن عدی را کشت، برای پسرش یزید بیعت گرفت و به حسن زهر خورانید.»

حضین بن منذر از سرلشکران امیرالمؤمنین علیه السلام در جنگ صفین بوده و این خبر را از او مدائنی نقل کرده است و رجالش ثقه هستند.

لمّا بلغ معاویة موت الحسن خرَّ ساجداً لِله...؛ (2) «وقتی خبر شهادت (امام) حسن به معاویه رسید، (از خوش حالی) برای خداوند سجده کرد. (در بعضی کتاب ها «تکبیر گفت و خوش حالی نمود» آمده است).

عن أم بکر بنت المسور قالت: الحسن سقی مرارا کل ذلک یفلت منه حتی کانت المرة الآخرة التی مات فیها فإنه کان یختلف کبده وقد سمعت بعض من یقول: کان معاویة قد تلطف لبعض خدمه أن یسقیه سما؛ (3) ام بکر می گوید: (امام) حسن بارها زهر داده شد و در تمام آن ها جان سالم به در برد تا این که مرتبه ای آخری که از آن به شهادت رسید، زهر جگرش را پاره کرد. از برخی شنیدم که می گفت: معاویه برخی از خادمین او را متمایل کرد تا به او زهر خوراند.

این خبر را حاکم از ام بکر و بقیه از عبدالله بن حسن نقل کرده اند.

مسعودی با سند طبری از ابن عباس نقل کرده است: چون خبر شهادت امام حسن


1- انساب الاشراف بلاذری، ج 3، ص 47؛ شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 17.
2- الامامة والسیاسة، ص 144 و150؛ عقد الفرید ابن عبدالربه، ج 4، ص 156؛ تاریخ خمیس، ج 2، ص294 و328؛ وفیاة الاعیان، ج 2، ص 66 و67؛ حیات الحیوان، ج 1، ص 83 و84؛ ربیع الابرار، ج 4، ص 209؛ ترجمه امام حسن ابن عساکر، ص 231.
3- المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 189، ح 4804؛ تاریخ ابن عساکر، ج 13، ص 284؛ البدایة والنهایة، ج8، ص43 و47؛ الاستیعاب ابن عبدالبر، ج1، ص115 و389؛ سیر اعلام النبلاء، ج3، ص 274.

ص:114

علیه السلام به معاویه رسید، معاویه و پیروانش از خوشحالی تکبیر گفتند و فاخته بنت قرظه صدا را شنید و از معاویه علت آن را سؤال کرد و او گفت: حسن مرد و فاخته شروع کرد به مدح امام حسن علیه السلام و گریه برای آن حضرت و چون این خبر به ابن عباس رسید، بر معاویه داخل شد و گفت: قبل از حسن مصیبت بزرگ تر از آن را با از دست دادن سید مرسلین و سپس با از دست دادن سید اوصیا دیده بودیم و خداوند آن را جبران فرمود... . (1) مسعودی سند این خبر را ذکر کرده و آن صحیح است، با خلاف در مورد محمد بن حمید و علی بن مجاهد.

مغیره، شعبی، هیثم بن عدی، مدائنی، مسعودی، ذهبی و دیگران نیز گفته اند که جعده با امر معاویه امام حسن علیه السلام را مسموم نمود. (2)

این اخبار که بیشترش صحیح می باشد به روشنی نقش شوم معاویه را رو کرده و خیلی روشن ثابت می کند که معاویه امام حسن علیه السلام را به شهادت رسانیده است.

معاویه و قتل حجر بن عدی و اصحابش

عن سعید بن أبی هلال أن معاویة حج فدخل علی عائشة فقالت: یا معاویة! قتلت حجر بن الادبر وأصحابه! أما والله! لقد بلغنی أنه سیقتل بعذراء سبعة نفر یغضب الله لهم و اهل السماء؛(3) معاویه به حج رفت و بر عائشه داخل شد. پس عائشه گفت: ای معاویه حجر بن عدی و اصحابش را کشتی! به من خبر رسید (پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرموده اند) که به زودی در عذراء


1- مروج الذهب مسعودی، ج 1، ص 346 و347.
2- انساب الاشراف بلاذری، ج 3، ص 295؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی حدید، ج 4، ص 4؛ مروج الذهب مسعودی، ج 1، ص 346؛ تذکرة الخواص سبط بن جوزی، ص 121؛ سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 274، رقم 47.
3- تاریخ ابن عساکر، ج 12، ص 217 و226؛ البدایة والنهایه، ج 6، ص 253؛ کنز العمال، ج 13، ص587، ح 37510 و37509.

ص:115

هشت نفر کشته می شوند که خداوند متعال و اهل آسمان ها بر کشنده آنها غضب خواهند کرد.

این حدیث از مسلمات است و با الفاظ گوناگون و به همین معنا در کتاب های دیگر نیز روایت شده است.

عن علی قال: یا أهل الکوفة! سیقتل منکم سبعة نفر خیارکم مثلهم کمثل أصحاب الاخدود منهم حجر بن الادبر وأصحابه، قتلهم معاویة بالعذراء من دمشق کلهم من أهل الکوفة؛ (1) امیرالمؤمنین علیه السلام به اهل کوفه فرمود: هفت نفر از خوبان شما به زودی کشته می شوند که آن ها به مانند اصحاب اخدودند. حجر بن الادبر از جمله آن هاست و اصحابش. راوی می گوید: معاویه آن ها را در العذراء کشت.

قتل حجر بن عدی و اصحابش را توسط معاویه ابن سعد و ذهبی نیز مفصل در شرح حال حجر بن عدی نقل کرده اند. (2)

معاویه و قتل محمد بن ابی بکر

... فغضب معاویة فقدمه فقتله ثم القاه فی جیفة حمار ثم حرقه بالنار؛ فلما بلغ ذلک عائشة جزعت علیه جزعا شدیدا وقنتت علیه فی دبر الصلاة یدعوعلی معاویة وعمرو؛ (3) معاویه بر محمد بن ابوبکر غضب کرد و او را به قتل رسانید، سپس جسدش را به پوست خر انداخت و آتش زد. وقتی این خبر به عائشه رسید، سخت ناراحت شد و بعد از هر نماز معاویه و عمرو را نفرین می کرد.

عبدالرحمن بن شبیب فزاری از شام به کوفه آمد و به امیرالمؤمنین علیه السلام خبر داد


1- کنز العمال، ج 13، ص 178، ح 36530؛ تاریخ ابن عساکر، ج 12، ص 227.
2- طبقات الکبری، ج 6، ص 219 و 220؛ سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 463، رقم 95
3- تاریخ طبری، ج 6، ص 60؛ البدایه والنهایه، ج 7، ص 315؛ شرح نهج البلاغة، ج20، ص 13

ص:116

که عمرو عاص بشارت فتح مصر وقتل محمد بن ابی بکر را به معاویه داد و معاویه در منبر قتل محمد را اعلام کرد و اهل شام با شنیدن کشته شدن محمد بن ابوبکر به گونه ای اظهار سرور و شادی کردند که من هرگز قومی را چنین شادمان ندیده بودم. امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: اما حزن ما بر قتل او به اندازه شادی آنهاست، نه بلکه خیلی بیشتر از شادی آن هاست و امام چنان از این خبر محزون گشت که آثار حزن در

چهره اش پیدا بود... . (1) سند این خبر صحیح است.

معاویه و قتل مالک اشتر

عن صالح بن کیسان قال: وجه علی الاشتر إلی مصر والیا علیها حین وهن أمر ابن أبی بکر فلما صار بعین شمس شرب شربة من عسل. یقال: انه سم فیها. فمات فکان عمرو بن العاص یقول: إن لله لجندا من عسل؛ (2) امیرالمؤمنین علیه السلام مالک اشتر را به مصر اعزام نمود و در راه با خوردن عسل مسموم شده و (با نقشه معاویه و عمرو عاص) به شهادت رسید. و عمرو بن عاص مکرر می گفت: خداوند لشکری از عسل دارد.

بلاذری می گوید: قال مثله معاویة ایضا؛ (3) معاویه نیز گفته است که خداوند لشکری از عسل دارد.

ذهبی می نویسد: وسر بهلاکه عمرو بن عاص؛ (4) با شنیدن شهادت اشتر عمرو عاص اظهار خوشحالی نمود.

باز ذهبی می نویسد: جهز (علی) الاشتر والیا علی دیار مصر فمات فی الطریق مسموما...


1- اخبار الموفقیات زبیر بن بکار، ص 347؛ تاریخ طبری، ج 5، ص 108؛ تاریخ ابن عساکر، ج34، ص431.
2- انساب الاشراف بلاذری، ج 3، ص 168؛ الانساب السمعانی، ج 5، ص 476.
3- انساب الاشراف، ج 3، ص 168.
4- سیر اعلام النبلاء ذهبی، ج 4، ص 35.

ص:117

فلما بلغه (علیا) نعیه قال: إنا لله مالک و ما مالک! وهل موجود مثل ذلک؟ لو کان حدیدا لکان قیدا ولو کان حجرا لکان صلدا علی مثله فلتبک البواکی؛ (1) وقتی خبر شهادت مالک به امام رسید، فرمود: انا لله وانا الیه راجعون مگر مثل مالک وجود دارد... به مثل مالک باید گریه کنندگان بگریند.

دس معاویة للاشتر فسقاه شربة سویق فیها سم فمات فلما بلغ معاویة موته قام خطیبا فی الناس فحمد الله واثنی علیه وقال: فانه کانت لعلی یدان یمینان قطعت احداهما یوم صفین وهو عمار وقطعت الاخری الیوم وهو مالک الاشتر؛(2) وقتی معاویه اشتر را با سم به قتل رسانید، به منبر رفت و گفت: همانا علی دو دست راست داشت که یکی را در صفین قطع کردم و آن عمار بود و دومی را امروز قطع کردم و آن اشتر است.

چنان که در شرح حال ابوهریره در داستان محاصره عثمان بن عفان خواهد آمد، در حدیث صحیح وارد شده که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بر مؤمن بودن مالک اشتر تصریح نموده اند.

معاویه و قتل عمرو بن حمق

وقال بن السکن: یقال: إن معاویة أرسل فی طلبه فلما أخذ فزع فمات فخشوا أن یتهموا فقطعوا رأسه وحملوه إلیه (وامر بنصبه فی السوق ثم بعث برأسه الی زوجته فی السجن فالقی فی حجرها) ثم ذکر بسند جید إلی أبی إسحاق السبیعی عن هنیدة الخزاعی قال: اول رأس أهدی فی الاسلام رأس عمرو بن الحمق بعث به زیاد إلی معاویة؛ (3) معاویه امر کرد که عمرو بن حمق را بازداشت کنند. وقتی او را گرفت جان داد


1- سیر أعلام النبلاء، ج 4، ص 34، رقم 6؛ الموفقیات زبیر بن بکار.
2- انساب الاشراف، ج3، ص168؛ تاریخ طبری، ج4، ص 72؛ الکامل فی التاریخ، ج 3، ص153.
3- الاصابه، ج 4، ص 515، رقم 5834؛ الاستیعاب، ج 2، ص 517؛ المعارف ابن قتیبه، ج 7، ص12؛ البدایة والنهایه، ج 8، ص 48؛ انساب الاشراف، ج 5، ص 282.

ص:118

(کشتند). سر او را بریدند و به نزد معاویه آوردند. ابن حجر می گوید: با سند صحیح نقل شده است که: اول سری که در اسلام اهدا شد، سر عمرو بن حمق بود که زیاد آن را برای معاویه فرستاد. عمرو بن حمق از اصحاب پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و از شیعیان امیرالمؤمنین علیه السلام است.

البته معاویه در موارد و زمان های مختلف مؤمنین فراوانی را به قتل رسانیده است که نیاز به ذکر آن ها نیست و ما به همین مقدار در این موضوع اکتفا می کنیم.

این همه کشتار مؤمنین در حالی است که خداوند متعال می فرماید:

و من یَقْتُلْ مُؤْمِنًا مُّتَعَمِّدًا فَجَزَآؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِدًا فِیهَا وغَضِبَ اللّهُ عَلَیْهِ ولَعَنَهُ وأَعَدَّ لَهُ عَذَابًا عَظِیمً؛ (1) و هر کس فرد با ایمانی را از روی عمد به قتل برساند، مجازات او جهنم است؛ در حالی که جاودانه در آن می ماند؛ و خداوند بر او غضب می کند؛ و او را از رحمتش دور می سازد؛ و عذاب عظیمی برای او آماده ساخته است.

معاویه و تکذیب خداوند متعال و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم

عن قیس بن أبی حازم قال: قال علی: انفروا إلی بقیة الأحزاب انفروا بنا إلی ما قال الله ورسوله انا نقول: صدق الله ورسوله ویقولون: کذب الله ورسوله؛ (2) قیس و ابو وائل نقل کرده اند که امیرالمؤمنین علیه السلام در باره معاویه و لشکرش فرمودند: به سوی باقیمانده احزاب حرکت کنید، حرکت کنید همراه ما به سوی آنچه خدا و رسولش فرمودند و ما می گوییم: خدا و رسولش راست گفتند و آن ها می گویند: خدا و رسولش دروغ گفتند.

این حدیث با پنج سند روایت شده و چندین سند صحیح نیز دارد.

عبدالله بن سلمه می گوید:


1- نساء، 93.
2- مسند بزار، ج 2، ص 191، ح 571 و572؛ السنة عبدالله بن احمد، ج 2، ص 565، رقم 1323 و1324. مجمع الزوائد هیثمی، ج 7، ص 239؛ علل دارقطنی، ج 4، ص 103، ح 455.

ص:119

عن عبد الله بن سلمة قال: رأیت عمار بن یاسر بصفین، ورأی رایة معاویة فقال: (والذی نفسی بیده لقد قاتلت) إن هذه قاتلت بها مع رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم أربع مرات. ثم قاتل حتی قتل؛ (1) عمار بن یاسر را در صفین دیدم و چون پرچم معاویه را دید گفت: به خدا سوگند با صاحبان این پرچم همراه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم چهار بار جهاد کردم. سپس جنگید تا این که شهید شد.

سند این حدیث کاملا صحیح است و محقق سیر ذهبی نیز رجال آن را ثقات دانسته و گفته است: حاکم سند آن را صحیح دانسته و ذهبی سکوت کرده است. از این دو شهادت

امیرالمؤمنین علیه السلام و عمار ثابت می شود که به نظر ایشان لشکر صفین ادامه لشکر مشرکان قریش بوده است.

این بعضی از صفات و جایگاه معاویه است که در تمام آن ها اسلام و احکام اسلامی را زیر پا قرار داده و این همه جنایات از او سر زده و جنگ صفین را در برابر امیرالمؤمنین علیه السلام به راه انداخته است. چگونه ممکن است انسان خدا جو و عاشق رحمت پروردگار از چنین شخصی دین و عقیده خود را اخذ نماید!

اما از جمله احادیثی که بخاری از معاویه روایت کرده حدیث ذیل است:

معاویه و نافله ای پس از عصر و تناقض آشکار بخاری

عن معاویة قال: إنکم لتصلون صلاة لقد صحبنا النبی صلی الله علیه و آله و سلم فما رأیناه یصلیها ولقد نهی عنهما. یعنی الرکعتین بعد العصر؛ (2) معاویه به مردم گفت: شما نمازی می خوانید که ما همراه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بودیم وندیدیم که آن را خوانده باشد وهمانا


1- تاریخ الاسلام ذهبی، ج 1، ص 466؛ مسند طیالسی، ص 89؛ طبقات الکبری، ج 3، ص 256؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 433، ح 5651؛ سیر اعلام النبلاء ذهبی، ج 1، ص 408.
2- صحیح بخاری، کتاب مواقیت الصلاة، باب: لا یتحری الصلاة قبل غروب الشمس، ج 1، ص 212، ح 587 و1765 و1893، ج 3، ص 1374، ح 3555.

ص:120

از آن دو نهی فرمود. یعنی از دو رکعت بعد از عصر.

البته در «صحیح بخاری» از ابوسعید خدری نیز به همین معنا با دو سند حدیث روایت شده است که هر دو از حیث سند مخدوش است، در اولی ابن شهاب زهری است و در دومی عبدالملک بن عمیر که می توانید برای آشنایی با این دو، به شرح حالشان در این کتاب مراجعه کنید. همچنین از ابوهریره نیز بخاری در این موضوع حدیث روایت کرده است. (1)

این سه حدیث از تناقضات متعدد بخاری در صحیحش است که با دلائل آن در زیر آشنا خواهیم شد. ما با ترتیب به احادیثی در این موضوع و واقعیت آن اشاره می-کنیم تا برای خواننده عزیز هم واقعیت این موضوع روشن و ثابت گردد و هم تناقض آشکار و متعدد بخاری در صحیحش.

واقعیت در مورد نماز نافله ای پس از عصر

قبل از اشاره و آشنایی با تأکید برخی صحابه بر این که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم همیشه به اتمام این دو رکعت نماز مبادرت داشته اند، به اخباری اشاره می کنیم که واقعیت حکم نماز پس از عصر و حدیث پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را که منظور آن حضرت چه بوده و چه فرموده اند، بیان و روشن می کند.

عن علی قال: قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: لا یصلی بعد العصر الا أن تکون الشمس بیضاء مرتفعة؛(2) امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: بعد از عصر تا زمانی که سفیدی خورشید بالا بوده و نمایان است، می توان نماز خواند و پس از آن نمی توان نماز خواند.


1- صحیح بخاری، کتاب مواقیت الصلاة، باب مذکور، ج2، ص213، ح 586 و 588 و ج 3، ص1374، ح 3555.
2- مسند احمد، ج 1، ص 80، ح 610 و1073 و1076 1193؛ مصنف ابن ابی شیبه، ج 2، ص 245؛ صحیح ابن خزیمه، ج 2، ص 265؛ صحیح ابن حبان، ج 4، ص 429 و دیگران.

ص:121

شعیب ارنؤوط به صحیح بودن تمام اسانید این حدیث تصریح کرده است، ولی سپس در مورد این حدیث می گوید: این حدیث با حدیث صحیحین که در آن از ابوهریره وابوسعید و عائشه مطلقا از خواندن نماز پس از عصر نهی شده، مخالف است.

اولاً: چنان که ملاحظه خواهید کرد، شعیب ارنؤوط به روشنی دروغ می گوید؛ زیرا می گوید: از عائشه در نهی مطلق در صحیحین حدیث روایت شده است. حال آن-که چنان که خواهد آمد، در «صحیح بخاری» پنج حدیث و در صحیح مسلم نیز چندین حدیث از عائشه وارد شده و بر جواز آن تأکید کرده و حتی قسم یاد کرده است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم هرگز آن را ترک نکرده اند. ثانیاً: این حدیث امیرالمؤمنین علیه السلام بیان می کند که برخی از صحابه مانند موارد دیگر سخن پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را غلط فهمیده و به جامعه ای اسلامی غلط منتقل کرده اند که از این نمونه از ابوهریره، عمر بن خطاب، ابن عمر و... موارد فراوان در کتب حدیثی اهل سنت ثبت شده است. ثالثاً: کسی در برابر نقل حدیث امیرالمؤمنین علیه السلام به نقل دیگران روی آورد، از دروازه علم پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم روی گردانده و بنابر حدیث ثقلین، قطعاً به گمراهی قدم گذاشته است، چه رسد در این موضوع که امیرالمؤمنین علیه السلام در آن تنها نخواهند بود.

ابن حجر نیز حدیثی به معنای حدیث فوق از نسائی و ابوداود روایت کرده و سندش را حسن دانسته و گفته است: بنابر این حدیث، منظور از نهی (در احادیث دیگر) از نماز خواندن پس از عصر، یعنی هنگام طلوع و غروب است، نه به معنای این که پس از عصر در کل آن باشد. (1)

همچنین خود بخاری از ابن عمر در تأیید معنای حدیث امیرالمؤمنین علیه السلام چنین نقل کرده است: نافع گفت:


1- فتح الباری ابن حجر، ج 2، ص 50.

ص:122

وکَانَ یَقُولُ: إِنَّمَا أَصْنَعُ کَمَا رَأَیْتُ أَصْحَابِی یَصْنَعُونَ، وَلاَ أَمْنَعُ أَحَدًا أَنْ یُصَلِّیَ فِی أَیِّ سَاعَةٍ شَاءَ مِنْ لَیْلٍ او نَهَارٍ، غَیْرَ أَنْ لاَ تَتَحَرَّوْا طُلُوعَ الشَّمْسِ وَلاَ غُرُوبَهَا؛ (1) ابن عمر همیشه می گفت: همانا همان گونه عمل می کنم که دیدم اصحابم آن گونه عمل می کردند. هیچ کسی را از خواندن نماز در هیچ وقتی از روز و شب منع نمی کنم، غیر از این که زمان طلوع و غروب شمس را برای خواندن نماز انتخاب نکنید.

از ظاهر این سخن ابن عمر استفاده می شود که، اصحاب نماز پس از عصر را

می خواندند و او نیز آن را انتخاب کرده است، ولی چنان که خواهد آمد، عمر بن خطاب از این نماز نهی می کرد و ابن عمر از نهی پرهیز کرده است.

و مسلم نیز از عائشه عین معنای حدیث امیرالمؤمنین علیه السلام را این گونه روایت کرده است:

عن عائشة أنها قالت: لم یدع رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم الرکعتین بعد العصر قال: فقالت عائشة: قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: لا تتحروا طلوع الشمس ولا غروبها فتصلوا عند ذلک؛ (2) پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دو رکعت نماز پس از عصر را هرگز ترک نکردند. عائشه گفت: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: زمان طلوع و غروب شمس را برای خواندن نماز انتخاب نکنید.

و باز ام المؤمنین عائشه گفته است:


1- صحیح بخاری، کتاب فضل الصلاة فی مسجد مکة والمدینة، باب: مسجد قبا، ح 1192؛ مسند احمد، ج 2، ص 13، ح 4612 از ابن عمر به صورت مرفوع روایت کرده و شعیب ارنؤوط سندش را صحیح دانسته است.
2- صحیح مسلم، کتاب صلاة المسافرین وقصرها، باب: لا تتحروا بصلاتکم طلوع الشمس ولا غروبها، ج1، ص 571، ح 833.

ص:123

طاوس قال: قالت عائشة: اوهم عمر إنما نهی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم قال: لا تتحروا بصلاتکم طلوع الشمس ولا غروبها فإنها تطلع بین قرنی شیطان؛(1) طاووس

می گوید: عائشه گفت: عمر بن خطاب توهم و خطا کرده است. همانا پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم تنها فرمودند: زمان طلوع و غروب خورشید را برای نماز خود انتخاب نکنید، همانا خورشید بین دو قرن شیطان طلوع می کند. البانی و شعیب ارنؤوط نیز مضافا بر مسلم، سند این خبر را صحیح دانسته اند.

ابن حزم از ابن عباس نیز نقل کرده که گفته است: اگر می خواهی تا غروب خورشید می توانی (نافله) بخوانی. و ابن حزم می گوید: نظر عمر نیز چنین بوده است، ولی او به جهت این که مردم هنگام غروب، نماز نخوانند، مطلقا پس از عصر آن ها را نهی می کرد، ولی عمل عمر هیچ حجیتی ندارد. (2) ابن حزم با سند صحیح از بلال نیز نقل کرده که گفته است: (پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم) از خواندن نماز (نفل) نهی نفرمود، مگر به هنگام غروب خورشید. (3) سپس ابن حزم هفده نفر از صحابه از جمله خلفای ثلاثه و امیرالمؤمنین علیه السلام و ام سلمه و... را اسم می برد که همگی خواندن نماز پس از عصر را جائز دانسته اند و... .

با این بیان واقعیت زمان نهی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم از نماز نافله روشن گشت. همچنین روشن شد که برخی از صحابه مانند خیلی از موارد دیگر، سخنان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را نادرست فهمیده و آن را غلط به جامعه اسلامی منتقل می کرده اند.


1- صحیح مسلم، کتاب صلاة المسافرین وقصرها، باب: لا تتحروا بصلاتکم طلوع الشمس ولا غروبها، ج 1، ص 571، ح 833؛ مسند احمد، ج 6، ص 124، ح 24975؛ سنن نسائی المجتبی، کتاب المواقیت، باب: النهی عن الصلاة بعد العصر، ج 1، ص 278، ح 570 با دوسند.
2- المحلی ابن حزم، ج 2، ص 274 و275.
3- المحلی ابن حزم، ج 3، ص 4.

ص:124

مبادرت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به نافله ی پس از عصر

در این مورد ابتدا به روایات «صحیح بخاری» اشاره می کنیم تا تناقضات او روشن گردد و سپس به برخی اخبار صحیح دیگر.

1. سمع أیمن عائشة قالت: والذی ذهب به ما ترکهما حتی لقی الله و ما لقی الله تعالی حتی ثقل عن الصلاة وکان یصلی کثیرا من صلاته قاعدا تعنی الرکعتین بعد العصر. وکان النبی صلی الله علیه و آله و سلم یصلیهما ولا یصلیهما فی المسجد مخافة أن یثقل علی أمته وکان یحب ما یخفف عنهم؛ (1) عائشه می گوید: سوگند به ذاتی که جان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را قبض نمود، همانا آن حضرت دو رکعت نماز پس از عصر را تا لحظه ملاقاتش با خداوند متعال ترک ننمود. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آن دو رکعت را همیشه

می خواند، ولی آن را در مسجد نمی خواند از خوف این که برای امتش سخت شود و همیشه دوست داشتند که برای آن ها سبوک نماید.

در این حدیث ام المؤمنین عائشه سوگند می خورد که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم دو رکعت نافله ای بعد از عصر را تا دم مرگ ترک نکرده اند. چگونه ممکن است هر دوی این حدیث صحیح باشد که بخاری آن دو را به عنوان حدیث صحیح ذکر کرده است؟ و این نیز تناقض آشکار بخاری در صحیحش است.

2. رأیت الأسود ومسروقا شهدا علی عائشة قالت: ما کان النبی صلی الله علیه و آله و سلم یأتینی فی یوم بعد العصر إلا صلی رکعتین؛ (2) اسود و مسروق شهادت داده اند بر این که


1- صحیح بخاری، کتاب مواقیت الصلاة، باب: ما یصلی بعد العصر من الفوائت ونحوها، ج1، ص213، ح590.
2- صحیح بخاری، کتاب مواقیت الصلاة، باب: ما یصلی بعد العصر من الفوائت ونحوها، ج1، ص214، ح593.

ص:125

ام المؤمنین عائشه گفته است: هیچ وقت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم پس از عصر به نزد من نمی آمد، مگر این که دو رکعت نماز (نفل) می خواند.

3. عن عروه: قالت عائشة: ابن أختی ما ترک النبی صلی الله علیه و آله و سلم السجدتین بعد العصر عندی قط؛ (1) عائشه به عروه گفت: پسر خواهرم، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم هیچ گاه دو رکعت نماز پس از عصر را نزد من ترک نکرد.

4. الأسود عن عائشة قالت: رکعتان لم یکن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم یدعهما سرا ولا علانیة رکعتان قبل الصبح ورکعتان بعد العصر.(2) این حدیث نیز به همان معنای احادیث قبلی است. ملاحظه می کنید که بخاری چگونه دچار تناقضات آشکار شده است.

5. قال عبد العزیز ورأیت عبد الله بن الزبیر یصلی رکعتین بعد العصر ویخبر أن عائشة حدثته أن النبی صلی الله علیه و آله و سلم لم یدخل بیتها إلا صلاهما؛(3) ابن زبیر پس از عصر دو رکعت نماز می خواند و می گفت: عائشه برایش روایت کرده که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم هر وقت وارد منزل او می شد آن را می خواند.

6. عن عائشه: صلاتان ما ترکهما رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فی بیتی قط سرا ولا علانیة رکعتین قبل الفجر ورکعتین بعد العصر؛ (4) دو نماز را پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم هرگز پنهان و عیان در منزل من ترک نفرمود، دو رکعت قبل از فجر و دو رکعت پس از عصر.

7. عن الأسود ومسروق قالا: نشهد علی عائشة أنها قالت: ما کان یومه الذی


1- همان، ج 2، ص 213، ح 591.
2- صحیح بخاری، کتاب مواقیت الصلاة، باب: ما یصلی بعد العصر من الفوائت ونحوها، ج 1، ص213، ح 592.
3- صحیح بخاری، کتاب الحج، باب: الطواف بعد الصبح والعصر، ج 2، ص 588، ح 1630 و1631.
4- صحیح مسلم، کتاب صلاة المسافیر وقصرها، باب: معرفة الرکعتین اللتین کان یصلیهما النبی صلی الله علیه و آله و سلم بعد العصر، ج 1، ص 572، ح 835؛ سنن الکبری نسائی و... .

ص:126

کان یکون عندی إلا صلاهما رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فی بیتی تعنی الرکعتین بعد العصر؛ (1) پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم همیشه زمانی که نزد من بود، بعد از عصر دو رکعت نماز را می خواند.

ملاحظه می کنید که بخاری و مسلم این همه اخبار در صحیح خود از عائشه روایت کرده اند، ولی شعیب ارنؤوط همان گونه که در گذشته اشاره شد، چه سخن دروغی را به او نسبت داده است.

8. عطاء قال: أخبرتنی عائشة: ان رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم لم یدخل علیها بعد صلاة العصر الا رکع عندها رکعتین.(2) این حدیث نیز همان معنای حدیث قبلی است و شعیب ارنؤوط سند آن را صحیح دانسته است.

9. عطاء بن السائب قال: کنت جالسا مع عبد الله بن مغفل المزنی فدخل شابان من ولد عمر فصلیا رکعتین بعد العصر فأرسل إلیهما فدعاهما فقال: ما هذه الصلاة التی صلیتماها وقد کان أبوکما ینهی عنها؟! قالا: حدثتنا عائشة ان النبی صلی الله علیه و آله و سلم صلاهما عندها. فسکت فلم یرد علیهما شیئا؛(3) عطا می گوید: همراه عبدالله بن مغفل نشسته بودیم که دو جوان از فرزندان عمر داخل شدند و دو رکعت نماز پس از عصر خواندند. عبدالله به آن ها گفت: این چه نمازی است که خواندید؛ همانا پدرتان از آن نهی می کرد. آن ها گفتند: عائشه برای ما نقل کرد که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نزد او آن دو رکعت را خوانده اند. پس عبدالله سکوت کرد و چیزی نتوانست بگوید. رجال این سند ثقه اند.

10. عروة عن عائشة قالت: ما ترک رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم الرکعتین بعد العصر فی


1- صحیح مسلم، ج 1، ص 572، ح 835؛ سنن دارمی، ج 1، ص 334.
2- مسند احمد، ج 6، ص 253، ح 26195.
3- مسند احمد، ج 5، ح ص 272، ح 22391.

ص:127

بیتی حتی فارق الدنیا؛ (1) پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم تا زمانی که دنیا را ترک گفت، دو رکعت نماز بعد از عصر را در منزل من ترک ننمود. شعیب سند این حدیث را صحیح دانسته است.

دقت داشته باشیم که ابن حزم پس از نقل سخنان و تأکید ام المؤمنین عائشه بر

این که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم هرگز این دو رکعت را ترک نکرده اند، می گوید: این حدیث از ام سلمه و میمونه مادران مؤمنین و از تمیم داری، عمر بن خطاب، زید بن خالد و غیر

این ها نیز روایت شده است و این نقل متواتر و موجب علم و یقین است.

11. عن أم موسی قالت: سألت عائشة عن الرکعتین بعد العصر فقالت: ما أتانی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فی یوم الا صلی بعد العصر رکعتین؛ (2) ام موسی از عائشه در مورد دو رکعت نماز پس از عصر سؤال کرد، عائشه گفت: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم هیچ وقت پس از عصر به نزد من نیامد، مگر این که بعد از عصر دو رکعت نماز خواند.

در تمام این احادیث که صحیح است، ام المؤمنین عائشه در موارد متعدد تأکید

می کند که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم همیشه در منزل او این دو رکعت را می خوانده اند و این احادیث سخن معاویه و امثال او را تکذیب می کند. البته احادیث دیگر از دیگر صحابه نیز این واقعیت را تأیید می کند.

12. عن أبی موسی انه رأی النبی صلی الله علیه و آله و سلم یصلی رکعتین بعد العصر؛ (3) ابوموسی نیز دیده است که آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم این دو رکعت را می خواندند. هیثمی سند این خبر را صحیح دانسته و شعیب ارنؤوط می گوید: این حدیث با غیرش صحیح است.

و این نیز مسلم است که عمر بن خطاب صحابه را به جهت انجام این نماز کتک

می زد. وقتی به تمیم داری رسید، او گفت: من این نماز را همراه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم می خواندم و از آن دست برنمی دارم! عمر گفت: اگر همه مثل تو بودند، من منع


1- صحیح ابن حبان، ج 4، ص 440، ح 1573.
2- مسند احمد، ج 6، ص 109، ح 24827؛ وشعیب سند این حدیث را صحیح دانسته است.
3- مسند احمد، ج 4، 416، ح 19747؛ مجمع الزوائد، ج 2، ص 222.

ص:128

نمی کردم.(1) هیثمی سند این خبر را صحیح دانسته است.

13. همچنین طاووس می گوید: إن أبا أیوب الأنصاری کان یصلی قبل خلافة عمر رکعتین بعد العصر فلما استخلف عمر ترکها فلما توفی رکعهما فقیل له: ما هذا؟ فقال: إن عمر کان یضرب علیهما؛ (2) همانا ابوایوب انصاری قبل از خلافت عمر، پس از عصر دو رکعت نماز می خواند. وقتی عمر خلیفه شد، آن را ترک نمود و هنگامی که عمر وفات کرد، باز شروع به خواندن آن کرد. سبب این عمل او را از وی سؤال کردند. او گفت: همانا عمر به خاطر آن دو رکعت می زد (و لذا ترک کردم.)

رجال سند این خبر همگی ثقه و از رجال صحاح سته هستند. بنابر این حدیث، ابوایوب انصاری این دو رکعت را در زمان خلیفه دوم از روی تقیه و از ترس خشونت وی انجام نمی داده است و سپس باز به سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ادامه داده است.

ابن حزم پس از نقل این خبر می گوید: فی هذا الحدیث بیان الواضح ان ابابکر وعثمان کانا یجیزان الرکوع بعد العصر؛ در این حدیث بیان روشن است که ابوبکر و عثمان نماز پس از عصر را جائز می دانسته اند. (3)

عن زید بن خالد الجهنی أنه رآه عمر بن الخطاب وهو خلیفة رکع بعد العصر رکعتین فمشی إلیه فضربه بالدرة وهو یصلی کما هو فلما انصرف قال زید: یا أمیر المؤمنین فوالله لا أدعهما أبدا بعد إذ رأیت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم یصلیهما. قال: فجلس عمر إلیه وقال: یا زید بن خالد، لو لا أنی أخشی أن یتخذها الناس سلما إلی الصلاة حتی اللیل لم أضرب فیهما؛ (4) عمر بن خطاب زید بن خالد را


1- مسند احمد، ج 4، ص 102، ح 16985؛ مجمع الزوائد، ج 2، ص 222.
2- مصنف عبدالرزاق، ج 2، ص 433، ح 3977؛ کنز العمال، ج 8، ص 49، ح 21812 و22473.
3- المحلی ابن حزم، ج 3، ص 3.
4- مسند احمد، ج 4، ص 115، ح 17077؛ مجمع الزوائد، ج 2، ص 222.

ص:129

نیز به خاطر این دو رکعت کتک زد و زید به او گفت: به خدا سوگند پس از آن-که دیدم پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آن دو رکعت را می خواند، آن را هرگز ترک نخواهم کرد و عمر به نزد او نشست و گفت: اگر ترس این نبود که مردم آن را تا شب ادامه بدهند، من به خاطر آن کسی را نمی زدم. هیثمی سند این خبر را حسن دانسته است.

این اخبار دلالت می کند که خلیفه دوم با سلیقه خود از این عمل منع می کرده است و معاویه و امثال او به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آن را نسبت داده اند. همچنین در این موضوع از شخص معاویه حدیث دیگر نیز وارد شده و تأیید می کند که او این حدیث را از خود بافته است.

چنان که ملاحظه کردید بخاری در صحیحش با پنج سند مختلف بر خلاف حدیث معاویه و... حدیث روایت کرده است و البته در تأیید حدیث معاویه برخی احادیث دیگر نیز روایت شده است که نیاز به بررسی آن ها نیست.

امام بخاری پس از این تناقض آشکار باز دچار تناقض آشکار تر از این شده و در این موضوع باز چنین حدیثی روایت کرده است :

عن بکیر أن کریبا مولی ابن عباس حدثه أن ابن عباس وعبد الرحمن بن أزهر والمسور بن مخرمة أرسلوا إلی عائشة فقالوا: اقرأ علیها السلام منا جمیعا وسلها عن الرکعتین بعد العصر فإنا أخبرنا أنک تصلینهما وقد بلغنا أن النبی صلی الله علیه و آله و سلم نهی عنهما قال ابن عباس: وکنت أضرب مع عمر الناس عنهما قال کریب: فدخلت علیها وبلغتها ما أرسلونی فقالت: سل أم سلمة فأخبرتهم فردونی إلی أم سلمة بمثل ما أرسلونی إلی عائشة فقالت أم سلمة: سمعت النبی صلی الله علیه و آله و سلم ینهی عنهما وإنه صلی العصر ثم دخل علی وعندی نسوة من بنی حرام من الأنصار فصلاهما فأرسلت إلیه الخادم فقلت: قومی إلی جنبه فقولی تقول أم سلمة یا رسول الله ألم أسمعک تنهی عن هاتین الرکعتین؟ فأراک تصلیهما فإن أشار بیده فاستأخری ففعلت الجاریة فأشار بیده فأستأخرت عنه

ص:130

فلما انصرف قال: یا بنت أبی أمیة سألت عن الرکعتین بعد العصر إنه أتانی أناس من عبد القیس بالإسلام من قومهم فشغلونی عن الرکعتین اللتین بعد الظهر فهما هاتان؛ (1) ابن عباس و... کریب غلام ابن عباس را به نزد ام المؤمنین عائشه فرستادند تا از او در مورد دو رکعت نماز بعد از عصر سؤال کند؛ زیرا به ما خبر رسید که تو آن دو رکعت را می خوانی و حال آن که به ما خبر رسید که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از آن نهی فرموده است. چون از عائشه سؤال شد، او سائل را به ام سلمه حواله کرد و ام سلمه گفت: از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که از آن دو رکعت نهی می-فرمود و روزی پس از عصر به من وارد شد و در نزد من زنانی از انصار بودند و آن حضرت آن دو رکعت را خواند، پس غلام را به نزد آن حضرت فرستادم تا سؤال کند که شما که از این دو رکعت نهی می فرمودی؟ حضرت پس از نماز مرا صدا زد و فرمود: از دو رکعت پس از عصر سؤال کردی، همانا مردانی از قبیله عبدالقیس به نزد من برای تشرف به اسلام آمدند و من با آن ها مشغول شدم و دو رکعت نماز پس از ظهر از من فوت شد و این همان دو رکعت است.

اولاً: توجه می کنید که این تناقض چه قدر واضح است، ثانیاً: چنان که باطل بودن این حدیث با در نظر گرفتن احادیث قبلی از ام المؤمنین عائشه خیلی روشن است، ولی با این حال ابن حزم نیز به باطل و بی اساس بودن آن حکم کرده است. ثالثاً: چگونه ممکن است ام سلمه غلامش را فرستاده باشد و شخصاً نرفته است، که این نیز به بُعد خبر می افزاید، رابعاً: با وجود این همه تأکیدات و قسم یاد کردن، چگونه ممکن است ام المؤمنین عائشه حکم آن را نداند و به ام سلمه حواله کند، خامساً: با وجود تأکدات ام المؤمنین عائشه خیلی روشن است که قطعاً این خبر بی اساس و موضوع است، سادساً: ابن حزم می گوید:


1- صحیح بخاری، کتاب السهو، باب: اذا کلم وهویصلی فاشار بیده واستمع، ج 1، ص 414، ح1233 و ج 4، ص 1589، ح 4370.

ص:131

ام سلمه خود نیز پس از عصر، نافله می خواند. (1) با این وجود توجه کنید که، اولا: احادیث را چگونه ماهرانه جعل می کنند، و ثانیاً: چه کسی ممکن است این را وضع کرده باشد؟ ثالثاً: این گونه دستان ماهر در جعل احادیث، چه قدر احادیث فراوان وضع کرده باشند که خواننده به خاطر صحت سند، با سکوت، آن را دین و اعتقاد اسلامی خود قرار داده باشد!.

مطلب آخر این که چگونه بخاری این همه اخبار را که این گونه تناقض آشکار دارند، بین خود و پروردگار متعال حجت قرار داده است!

از آنچه ذکر شد، روشن گردید که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم هرگز از نماز خواندن پس از نماز صبح و عصر نهی نفرموده اند، بلکه دیگران سخن آن حضرت را به مانند موارد فراوان دیگر، نادرست فهمیده و غلط به جوامع اسلامی منتقل کرده اند. همچنین با این بیان روشن شد که بخاری در این موضوع اخبار بی اساس را در صحیحش روایت کرده و مضافاً بر این، دچار تناقضات واضح و عجیب شده است.

2. عمرو بن عاص

اشاره

امام بخاری شش حدیث از او روایت کرده است.

جایگاه عمرو بن عاص در اخبار گذشته در مورد معاویه تا حدودی روشن گردید. هم اکنون به برخی از اخبار دیگر او اشاره می شود.

عمرو عاص ملعون از لسان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم

أبی مجلز قال: قال عمرو بن العاص والمغیرة بن شعبة لمعاویة: إن الحسن بن علی عیی و ان له کلاما ورأیا وإنه قد علمنا کلامه فیتکلم کلاما فلا یجد کلاما فقال: لا تفعلوا فأبوا علیه فصعد عمرو المنبر فذکر علیا ووقع فیه ثم صعد


1- المحلی ابن حزم، ج 3، ص 2.

ص:132

المغیرة بن شعبة فحمد الله وأثنی علیه ثم وقع فی علی ثم قیل للحسن بن علی: اصعد، فقال: لا أصعد ولا أتکلم حتی تعطونی إن قلت حقا أن تصدقونی و ان قلت باطلا أن تکذبونی فأعطوه فصعد المنبر فحمد الله وأثنی علیه فقال: بالله یا عمرو وأنت یا مغیرة تعلمان أن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم قال: «لعن الله السائق والراکب» أحدهما فلان قالا: اللهم بلی قال: أنشدک الله یا معاویة و یا مغیرة أتعلمان أن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم لعن عمرا بکل قافیة قالها لعنة؟ قالا: اللهم بلی قال: أنشدک الله یا عمرو وأنت یا معاویة بن أبی سفیان أتعلمان أن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم لعن قوم هذا؟ قالا: بلی قال الحسن: فإنی أحمد الله الذی وقعتم فیمن تبرأ من هذا؛ (1) عمرو و مغیره به معاویه گفتند: همانا حسن بن علی عاجز شده و سخنی دارد. بگزار سخن بگوید؛ زیرا نمی تواند برای گفتن سخن پیدا کند. معاویه گفت: این کار را نکنید، ولی آن ها قبول نکردند. عمرو به منبر رفت و از امیرالمؤمنین علیه السلام یاد کرد و آن حضرت را دشنام داد. سپس مغیره به منبر رفت و او نیز آن حضرت را سب و دشنام نمود. سپس به امام حسن علیه السلام گفته شد: به منبر برو، ولی امام حسن علیه السلام فرمود: بالای منبر نمی روم و سخن نمی گویم، مگر این که قول بدهید اگر سخن حق گفتم مرا تصدیق کنید و اگر باطل گفتم تکذیبم کنید. آن ها قول دادند. پس امام حسن علیه السلام بالای منبر رفتند و خدا را حمد و ثنا گفتند. سپس فرمودند: تو را به خدا ای عمرو و تو ای مغیره، آیا می دانید همانا رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم سواره و راننده را لعنت کردند که یکی از آن ها فلانی (معاویه) بود؟ (به این حدیث در گذشته اشاره شد.) گفتند: آری. امام حسن علیه السلام فرمودند: تو را به خدا سوگند ای معاویه و تو ای مغیره، آیا می دانید که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم عمرو بن عاص را به مقدار هر قافیه شعری که گفت لعنت فرمودند؟ گفتند: آری شنیدیم. امام علیه السلام فرمودند: تو


1- معجم الکبیر، ج 3، ص 71، ح 2698؛ مجمع الزوائد، ج 7، ص 247؛ تطهیر اللسان، ص 55.

ص:133

را به خدا سوگند می دهم ای عمرو و تو ای معاویه، آیا می دانید که همانا رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم قوم مغیره را لعنت فرمودند؟ گفتند: آری می دانیم. امام حسن علیه السلام فرمودند: من خدا را حمد می گویم، شما کسی را دشنام دادید و از کسی عیب گرفتید که او از آن پاک و مبراست.

سند این خبر کاملا صحیح است و هیثمی در مورد شیخ طبرانی زکریا بن یحیی ساجی گفته است: ذهبی او را یکی از اثبات خوانده و گفته است که کسی را نمی دانم که او را جرح کرده باشد و بقیه رجال این سند رجال صحیح هستند. ابن حجر نیز سند آن را صحیح دانسته است.

عمرو عاص اهل دروغ و نفاق و دشمن خداست

امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: زعم ابن النابغة انی تلعابة أعافس وأمارس والله إنه لیمنعنی من اللعب خوف الموت وإنه لیقول فیکذب ویحلف فیحنث وإنه لمن الظالمین لانفسهم؛ (1) پسر نابغه (عمرو عاص) گمان می کند من اهل شوخی و هزل و بازی هستم، به خدا سوگند مرا خوف از مرگ از بازی باز داشته است. عمرو عاص سخن می گوید و دروغ می گوید و سوگند به باطل یاد می کند و او حتماً از جمله کسانیست که بر جان خود ظلم کرده-اند.

بلاذری این خبر را با دو سند روایت کرده و راویانش ثقه هستند.

عن عکرمة بن خالد قال: قدم معاویة المدینة یرید الحج فلقیه الحسین فقال له: یا معاویة قد بلغنی ذکرک وذکر ابن النابغة بنی هاشم بالعیوب فارجع الی نفسک فسلط الحق علیها فانک تجد اعظم عیوبها اصغر عیب فیک لقد تناولتنا بالعداوة واطعت فینا عمرا فوالله ما قَدُم ایمانه ولا حَدُث نفاقه والله ما ینظر لک ولا یبقی علیک فانظر لنفسک


1- انساب الاشراف بلاذری، ج 2، ص 367 و378.

ص:134

او دع؛ (1) عکرمه بن خالد می گوید: معاویه به مدینه برای حج آمد و امام حسین علیه السلام او را دید و گفت: ای معاویه، به من خبر ذکر تو و ابن نابغه رسید که به بنی هاشم عیب می گیرید. تو به خودت رجوع کن و حق را بر خودت حاکم نما، آن وقت خواهی دید که بزرگ ترین عیب بنی هاشم برابر با کوچک ترین عیب توست. همانا دشنمی با ما را پیش گرفتی و در مورد ما از عمرو عاص اطاعت کردی. پس به خدا سوگند او ایمانش قدیم نبود و نفاقش نیز جدید نیست به خدا سوگند نه به تو نگاه می کند و نه برای تو باقی می ماند. پس به خودت نگاه کن و او را کنار بگذار. سند این خبر صحیح است.

عن حبیب بن عبد الله قال: والله إنی لعند علی جالس إذ جاءه عبد الله بن معین وکعب بن عبد الله من قبل محمد بن أبی بکر یستصرخانه قبل الوقعة فقام علی فنادی فی الناس: الصلاة جامعة فاجتمع الناس فصعد المنبر فحمد الله وأثنی علیه وذکر رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فصلی علیه ثم قال: أما بعد فهذا صریخ محمد بن أبی بکر وإخوانکم من أهل مصر قد سار إلیهم ابن النابغة عدو الله وعدو من والاه وولی من عادی الله فلا یکونن أهل الضلال إلی باطلهم والرکون إلی سبیل الطاغوت أشد اجتماعا علی باطلهم وضلالتهم منکم علی حقکم...؛ (2) امیرالمؤمنین علیه السلام به اهل کوفه فرمودند:... همانا عمرو عاص دشمن خدا و دشمن دوستان خدا و دوست دشمنان خدا، به سوی برادرانتان از اهل مصر حمله کرده است... .

وعده کمک به شرط رسیدن به حکومت

عن الحسن قال: لما کان من أمر علی ومعاویة ما کان دعا معاویة عمرو بن


1- انساب الاشراف بلاذری، ج 5، ص 105.
2- شرح نهج البلاغة ابن ابی الحدید، ج 6، ص 89.

ص:135

العاص إلی قتال علی فقال: لا والله لا أظاهرک علی قتاله حتی تطعمنی مصر فأبی علیه فخرج مغضبا ثم إن معاویة ندم وقال: رجل طلب إلی فی شئ علی هذا الحال فرددته؟ فأجابه إلی ما سأل؛(1) چون اختلاف بین علی و معاویه پیش آمد معاویه عمرو بن عاص را به جنگ با امیرالمؤمنین علیه السلام فرا خواند، عمرو گفت: تو را یاری نمی کنم مگر این که حکومت مصر را به من بدهی. معاویه قبول نکرد و عمرو غضبناک از نزدش خارج شد. سپس معاویه پشیمان شد و خواسته اش را قبول کرد. رجال این خبر از رجال صحیحین و ثقه هستند جز احمد دورقی که از رجال صحیح مسلم و سنن است.

عبد الوهاب الزبیری عن أشیاخه قالوا: لما وقعت الفتنة لم یکن أحد من قریش أعفا فیها من عمرو بن العاص أتی مکة فأقام بها فلم یزل کافا حتی کانت وقعة الجمل فقال لابنیه: إنی قد ألقیت نفسی بین جزاری مکة و ما مثلی رضی بهذه المنزلة فإلی من تریان أن أصیر؟ فقال له عبد الله: صر إلی علی فقال: إن علیا یقول لی إذا أتیته: أنت رجل من المسلمین لک مالهم وعلیک ما علیهم ومعاویة یخلطنی بنفسه ویشرکنی فی أمره! قالوا: فأت معاویة فأتاه فما خیر له؛ (2) عمرو به فرزندانش عبدالله ومحمد گفت: به من بگویید که به سوی کدام یک از علی ومعاویه بروم؟ عبدالله گفت: به نزد علی برو. عمرو گفت: اگر به نزد علی بروم به من می گوید: تو مردی از مسلمین هستی؛ هر چه به دیگران رسید به تو نیز خواهد رسید، ولی معاویه مرا در امر حکومتش شریک می کند؟ گفتند: پس به سوی معاویه برو. او نیز به معاویه پیوست و خیری برایش باقی نماند. سند این خبر نیز صحیح است.

ابن عون عن الحسن قال: کان الحکمان: أباموسی وعمرا؛ وکان أحدهما یبتغی


1- انساب الاشراف بلاذری، ج 3، ص 71.
2- انساب الاشراف بلاذری، ج 3، ص 71؛ سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 71، رقم 15؛ تاریخ ابن عساکر، ج 46، ص 166 و168، با چندین سند والفاظ مختلف.

ص:136

الدنیا والآخر یبتغی الآخرة؛ (1) حسن بصری می گوید: حکمین ابوموسی و عمرو یکی طالب دنیا بود و دیگری طالب آخرت. محقق «سیر ذهبی» رجال این خبر را ثقات دانسته است.

ذهبی در شرح حال عمرو بن عاص می گوید:

و من أشراف ملوک العرب و من أعیان المهاجرین والله یغفر له ویعفو عنه ولو لا حبه للدنیا ودخوله فی أمور لصلح للخلافة فإن له سابقة لیست لمعاویة؛ (2) اگر او عاشق دنیا نبود و به کارها (جنگ و دشنمی با امیرالمؤمنین علیه السلام ) داخل

نمی شد، صلاحیت خلافت را داشت... .

اعتراف عمرو بر این که به خاطر دنیا با امیرالمؤمنین علیه السلام می جنگند

فأتی عمرو معاویة فوجده یقص ویذکر أهل الشام فی دم الشهید. فقال له: یا معاویة قد أحرقت کبدی بقصصک أتری إن خالفنا علیا لفضل منا علیه لا والله! إن هی إلا الدنیا نتکالب علیها أما والله لتقطعن لی من دنیاک اولانابذنک فأعطاه مصر. وقد کان أهلها بعثوا بطاعتهم إلی علی؛ (3) عمرو به شام آمد ودید که معاویه به مردم شام در باره خون عثمان سخن می گوید، پس به او گفت: ای معاویه همانا با قصه هایت جگرم را سوزاندی. گمان می کنی ما با علی به دلیل فضلمان بر او مخالفت می کنیم، نه والله! و ما تنها به جهت رسیدن به دنیا با او می جنگیم. اما به خدا سوگند، یا از دنیا خود سهمی در اختیار من قرار می دهی و یا حتماً با کینه و دشمنی از تو جدا خواهم شد! پس معاویه حکومت مصر را به او داد.


1- طبقات الکبری ابن سعد، ج 4، ص 113؛ سیر أعلام النبلاء ذهبی، ج 2، ص 401، رقم 82.
2- سیر أعلام النبلاء ذهبی، ج 3، ص 59، رقم 15.
3- تاریخ ابن عساکر، ج 46، ص 167؛ سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 72، رقم 15.

ص:137

عمرو و معاویه از جمله قاتلین عثمان اند

عن جویریة بن أسماء أن عمرو بن العاص قال لابن عباس: یا بنی هاشم لقد تقلدتم یقتل عثمان فرم الاماء العوارک أطعتم فساق العراق فی عیبه وأجزرتموه مراق أهل مصر وآویتم قتلته. فقال ابن عباس: إنما تکلم لمعاویة إنما تکلم عن رأیک و ان أحق الناس أن لا یتکلم فی أمر عثمان لانتما أما أنت یا معاویة فزینت له ما کان یصنع حتی إذا حصر طلب نصرک فأبطأت عنه وأحببت قتله وتربصت به و اما أنت یا عمرو فأضرمت علیه المدینة وهربت إلی فلسطین تسأل عن أنبائه فلما أتاک قتله أضافتک عداوة علی أن لحقت بمعاویة فبعت دینک بمصر. فقال معاویة: حسبک عرضنی لک عمرو وعرض نفسه؛ (1) یعنی عمرو بن عاص خطاب به ابن عباس بنی هاشم را به قتل عثمان وپناه دادن قاتلین عثمان مذمت کرد. ابن عباس در جواب گفت: عمرو به نفع معاویه وسخن دل تو را (خطاب به معاویه) گفت. کسی که نباید در امر عثمان سخن بگوید شما دو نفر هستید، اما تو ای معاویه به عثمان کارهایش را زینت دادی تا این که مردم او را محاصره کردند وعثمان از تو کمک خواست وتو از کمک سستی کردی ودوست داشتی تا کشته شود ومنتظر کشته شدنش ماندی. اما تو ای عمرو ، مدینه را برای عثمان آتش قرار دادی و به فلسطین فرار کردی و از وضع مدینه سؤال

می کردی. وقتی خبر قتل عثمان به تو رسید دشمنی علی را در خود اضافه کردی ودینت را به حکومت مصر فروختی. معاویه گفت: بس است، عمرو، من وخودش را برای تو معرفی نمود.

ذهبی و ابن عساکر و دو محقق «سیر اعلام النبلاء» در مورد سند این خبر سکوت کرده اند و این دلالت بر صحت سند می کند به خصوص محققان «سیر ذهبی» که غالبا در


1- سیر اعلام النبلاء ذهبی، ج 3، ص 73، رقم 15؛ تاریخ ابن عساکر، ج 46، ص 177.

ص:138

حاشیه به ضعف سند اشاره کرده اند. همچنین سند ذهبی غیر از سند ابن عساکر است و رجالی که ذکر کرده ثقه هستند. البته در باره این که عمرو بن عاص در رأس قاتلین عثمان و از شدید ترین مخالفین وی بوده اخبار فراوان است که ما داستان قتل عثمان را ان شاء الله در کتاب «مرجعیت اهل بیت علیهم السلام وجایگاه خلفا» مفصل معرفی خواهیم نمود.

حدثنی غسان بن عبد الحمید قال: کان عمرو بن العاص من أشد الناس طعنا علی عثمان وقال: والله لقد أبغضت عثمان وحرضت علیه حتی الراعی فی غنمه والسقایة تحت قربتها؛(1) غسان می-گوید: عمرو بن عاص شدید ترین مردم در طعن بر عثمان بود و گفت: چنان بر عثمان غضب کردم و مردم را علیه او شورانیدم حتی چوپانی را که میان گوسفندان بود و آب کشی را که دلو آب بر دوش داشت را نیز علیه او به حرکت درآوردم.

بلاذری نیز در «انساب الاشراف، ج 3، ص 70» با سند دیگر خبری را نقل کرده است که عمرو بن عاص در قتل عثمان شریک بوده است.

با این همه این دو ناصبی برای فریب مردم، طلب خون عثمان را بهانه قرار دادند تا از این راه به حکومت و دنیا برسند و قلب امیرالمؤمنین علیه السلام را به درد بیاورند.

اما چنان که اشاره شد بخاری از عمرو شش حدیث با مکررات روایت کرده که با دو حدیث آن در زیر آشنا خواهیم شد:

محبوب ترین مردم از نگاه بخاری و عمرو بن عاص

خواننده عزیز توجه داشته باشند که با استناد به این حدیثی که بنابر اعتقاد خود اهل سنت و وهابیت موضوع است، ولی چون بخاری و امثالش اصل آن را پنهان نموده و آن را محرف روایت کرده اند, برخی علمای اهل سنت . کل علما و محدثین وهابی احادیث متواتر برتری و محبوبترین مردم بودن امیرالمؤمنین و حضرت زهرا را رد و انکار می کنند چون که به تعبیر آن ها با این حدیث صحیح مخالف است!


1- تاریخ المدینه ابن شبه، ج 3، ص 1089.

ص:139

1. عن أبی عثمان قال حدثنی عمرو بن العاص: أن النبی صلی الله علیه و آله و سلم بعثه علی جیش ذات السلاسل فأتیته فقلت: أی الناس أحب إلیک؟ قال: عائشة. فقلت: من الرجال؟ فقال: أبوها. قلت: ثم من؟ قال: عمر بن الخطاب. فعد رجالا؛ (1) رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم عمرو را با جیش ذات سلاسل به جهاد فرستاد. او می گوید: به حضور حضرت رفتم وگفتم: کدام یک از مردم به تو محبوب ترند؟ فرمودند: عائشه. گفتم از مردان؟ فرمود: پدرش. گفتم سپس که؟ فرمود: عمر بن خطاب، سپس مردانی را نام برد.

گرچه این حدیث از یک ناصبی است و با روایات فراوان و متواتر مخالف است که ذکر خواهد شد، ولی در متن خود حدیث آثار وضع از سخن عمرو خیلی روشن است که بخاری و برخی دیگران آن را حذف کرده و به ذکر (پس از عمر مردانی را نام برد) اکتفا کرده و نشانه وضع را حذف و پنهان کرده اند.

و اما متن اصلی حدیث:

عمرو می گوید: قیل: یا رسول الله، ای الناس احب الیک؟ قال صلی الله علیه و آله و سلم: عائشة قیل من الرجال قال: أبوبکر قیل: ثم من؟ قال: عمر قیل: ثم من؟ قال: أبوعبیدة بن الجراح؛ (2) به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم گفته شد: ای رسول خدا، محبوب ترین مردم برای شما کیست؟ فرمودند: عائشه، گفته شد: از مردان چه کسی؟ فرمودند: ابوبکر و سپس عمر، سپس ابوعبیده بن جراح.

شعیب ارنؤوط در حاشیه صحیح ابن حبان سند این حدیث را به شرط مسلم صحیح دانسته است.


1- صحیح بخاری، کتاب فضائل الصحابه، باب قوله النبی صلی الله علیه و آله و سلم: لوکنت متخذا خلیلا، ج3، ص1339، ح3662، ج4، ص1584، ح4358؛ صحیح مسلم، کتاب فضائل الصحاب، باب من فضائل ابی بکر، ج4، ص1856، ح2384.
2- صحیح ابن حبان، ج 15، ص 459, ح 6998؛ تاریخ ابن عساکر، ج 25، ص 473.

ص:140

و در روایت دیگر که با لفظ و سند فوق نقل شده است، عمرو می گوید: من گفتم، ای رسول خدا... . (1) همچنین در برخی روایت تنها ام المؤمنین عائشه و ابوبکر ذکر شده است. (2) و در نقل ابویعلی که سندش صحیح است: قیل: یا رسول الله أی الناس أحب إلیک؟ قال: عائشة قال: من الرجال؟ قال: أبو بکر قال: ثم من؟ قال: ثم أبو عبیدة بن الجراح؛ یعنی عائشه سپس ابوبکر و سپس ابوعبیده محبوبترین مردمند. اینجا نیز عمرو می گوید: گفته شد... . (3) و در خبر دیگر که ابووائل و قیس بن ابی حازم از عمرو روایت کرده اند چون عمرو سؤال کرد حضرت صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: چرا می خواهی این را بدانی؟ گفت: می خواهم آن کسی را که شما دوست داری دوست داشته باشم. فرمودند: عائشه است.(4) در خبر دیگر پس از ابوبکر فرمودند: حفصه و سپس عمر. سپس عمرو گفت: جایگاه علی کجاست؟ حضرت به اصحاب توجه کرده فرمودند: این (عمرو) مرا از نفسم سؤال می-کند. (5) تمام این اضطراب و تناقض از روایتی است که راوی آن تنها عمرو بن عاص است.

این خبر گرچه از عمرو ثابت است، ولی سند بخاری و مسلم که آن را ناقص روایت کرده اند، ضعیف است؛ زیرا آن را از خالد بن مهران الحذاء و او از ابوعثمان نهدی از عمرو روایت کرده اند و سند آن به وجود خالد الحذاء از دو جهت ضعیف و منقطع است: 1. احمد بن حنبل در کتاب علل گفته است: خالد الحذاء از ابوعثمان نهدی


1- السنه ابن ابی عاصم، ص 563، ح 1233؛ ظلال الجنه البانی, ج 2, ص 370, ح 1233.
2- السنه ابن ابی عاصم، ص 564، ح 1236؛ سنن الکبری نسائی، ج 5، ص 36، ح 8106 و8117؛ صحیح ابن حبان و... .
3- مسند ابویعلی، ج 13، ص 329، ح 7345؛ فضائل الصحابه احمد، ج2، ص 740، ح 1281؛ السنه ابن ابی عاصم, ح 1042؛ سیر اعلام النبلاء، ج 1، ص 10، رقم 1؛ سلیم حسین اسد نیز سند این حدیث را در حاشیه مسند ابویعلی صحیح دانسته است.
4- معجم الکبیر طبرانی، ج 23، ص 43؛ الآحاد و المثانی, ج 5, ص 400, ح 3031 و 3032.
5- کنز العمال، ج 13، ص 143، ح 36447، به نقل از ابن نجار.

ص:141

حدیث سماع نداشته است. (1) و این حدیث را خالد در تمام نقل ها با «عن» از ابوعثمان نهدی روایت کرده است.

2. خالد الحذاء را ابوحاتم «لا یحتج به» گفته و ابن علیه او را تضعیف کرده است و حماد بن زید می گوید: حفظ او را (در «میزان الاعتدال» حدیثش را) انکار کردیم. (2) و عقیلی او را در کتاب ضعفائش وارد کرده است. (3) و ابن حجر او را در «طبقات المدلسین، ص 20 رقم 10» وارد کرده است. پس این سند منقطع و بنابر شرط حتی خود بخاری نیز نیست؛ زیرا خالد مدلس است و حدیث منقطع و ضعیف.

همچنین اگر عمرو چنین سخنی را شنیده بود، چگونه ممکن است که حتی در حالی که جنب شده بود، با وجود مخالفت دیگران، خود امامت نماز جماعت را بر عهده گرفت و حتی در حالت جنب بودن حاضر نشد امامت نماز را به ابوبکر و یا عمر بدهد! (4) و اگر در واقع حضرت صلی الله علیه و آله و سلم چنین سخنی را گفته بودند، عمرو نمی توانست در حالت عادی نیز با وجود آن ها در نماز امام شود، چه رسد در حالت آلوده بودن به نجاست.

ظاهرا این حدیث در زمان عمر بن خطاب و قبل از وفات ابوعبیده جراح زمانی که خلیفه دوم هدفش این بوده که برای پس از خود ابوعبیده را خلیفه قرار دهد، وضع شده است. علاوه بر این همه، حدیث عمرو با احادیث فراوان دیگر نیز مخالف است:

محبوب ترین مردم امیرالمؤمنین و زهراء مرضیه علیهما سلام هستند

1. سه نفر روایت کرده اند که عمر بن خطاب به فرزندش عبدالله گفت: زید بن حارثه محبوب تر از پدرت برای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بود و اسامه نیز محبوب تر از تو برای آن


1- تهذیب التهذیب ابن حجر، ج 3، ص 105، رقم 224.
2- تهذیب التهذیب، ج 3، ص 105، رقم 224؛ میزان الاعتدال ذهبی، ج 1، ص 642، رقم 2466.
3- الضعفاء الکبیر عقیلی، ج 2، ص 4، رقم 402.
4- مشکل الآثار طحاوی، ج 5، ص 438، ح 2048؛ معجم الکبیر طبرانی، ج 4، ص 394، ح 4340.

ص:142

حضرت.(1) ابن حجر سند این حدیث را صحیح دانسته و شعیب ارنؤوط در حاشیه سیر ذهبی آن را بدون رد نقل کرده و ترمذی آن را حسن دانسته و ذهبی بدون انکار آن را نقل کرده است.

2. حدیث طیر: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: خدایا، محبوب ترین بنده ات را بیاور تا با من این پرنده را بخورد. پس علی آمد.(2) این حدیث چنان که در گذشته اشاره شد متواتر است. و همین مقدار در مورد این حدیث کافی است که ابن کثیر می گوید: استاد ما ذهبی این حدیث را در رساله ای جمع کرده وگفته است: این حدیث را بیش از نود نفر از تابعین از انس روایت کرده اند.(3)

3. حدیث خیبر: قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم یوم خیبر: لأعطیَنَّ الرّایة غداّ رجلاً یحبّ اللهَ ورسولَه ویحبُّه اللهُ ورسولُه لا یرجع حتّی یفتح علیه؛ (4) پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم روز خیبر فرمودند: فردا پرچم را به مردی می-دهم که خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش نیز او را دوست دارند، او از میدان جنگ برنمی گردد تا این که پیروزی را به دست آورد.

این حدیث نیز متواتر است گرچه بخاری و مسلم آن را ناقص روایت کرده اند و البته مسلم در جای دیگر این خبر را کامل روایت کرده است.


1- سنن ترمذی، ج 5، ص 340، ح 3901؛ مسند ابویعلی، سنن اج 1، ص 149؛ مجمع الزوائد، ج 6، ص 4؛ شرح معانی الاثار، ج 3، ص 305؛ صحیح ابن حبان، ج 15، ص 517؛ تاریخ ابن عساکر، ج 7، ص 70 تا 72 با اسانید؛ الاصابه، ج 4، ص 497؛ سیر اعلام النبلاء، ج 1، ص 229 و ج 2، ص 499.
2- سنن ترمذی، ج 5، ص 636، ح 3721؛ سنن الکبری نسائی، ج 5، ص 107، ح 8398؛ مسند احمد، ج3، ص 198، ح 13066؛ تاریخ الکبیر بخاری، ج 1، ص 357، رقم 1132، ج 2، ص 2، رقم 1488 ؛
3- البدایة والنهایه ابن کثیر، ج 7، ص 353.
4- صحیح بخاری، کتاب الجهاد والسیر، باب: من فضل من اسلم علی یدیه رجل، ج 3، ص 1077، ح3009 و2942 و3701 و3702 و4209 و4210؛ صحیح مسلم، ج 4، ص 1872، ح 2406 و2407 و دیگران.

ص:143

4. کان أحب النّساء ِإلی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فاطمة و من الرّجال علیٌّ؛ (1) بریده می گوید: علی وفاطمه محبوب ترین افراد نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بودند. ترمذی این حدیث را حسن، حاکم و ذهبی صحیح دانسته اند و شعیب ارنؤوط تصحیح حاکم و ذهبی را نقل کرده و آن را رد نکرده است.

5. إستأذن أبوبکر إلی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فسمع صوت عائشة (عالیاً) وهی تقول: والله لقد عرفتُ أنّ علیّاً وفاطمة أحبّ إلیک منّی و من أبی مرّتین او ثلاثاً (فاستأذن أبوبکر فدخل) فأهوی إلیها أبوبکر فقال: یا بنت فلانة! لا أسمعکِ ترفعین صَوْتَکِ علی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم؛ (2) ابوبکر اذن دخول به حضور رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم گرفت وشنید که عائشه با صدای بلند به آن حضرت می گوید: می دانم که علی وفاطمه نزد تو محبوب تر از من وپدرم هستند... .

هیثمی دو سند این حدیث را از احمد و بزار صحیح دانسته و ابن حجر نیز در (فتح الباری ، ج 7 ، ص 19) و البانی و شعیب در حاشیه «مسند احمد» چهار سند آن را صحیح دانسته اند و در برخی سند احمد و ابوداود حدیث ناقص روایت شده است و در اکثر کتاب ها تنها اسم ابوبکر و امیرالمؤمنین علیه السلام ذکر شده و متن حدیث از «مجمع الزوائد» اخذ شده است.

6. عن جمیع بن عمیر قال: دخلتُ مع عمَّتی علی عائشة فسئلتْ: أی النّاس کان أحَبَّ إلی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم؟ قالتْ: فاطمة. قیل: من الرجال؟ قالتْ: زوجها إن کان ما علمتُ


1- سنن ترمذی، ج 5، ص 251، ح 3868؛ سنن الکبری نسائی، ج 5، ص 140، ح 8498؛ المستدرک علی الصحیحین، ج3، ص 155، ح 4735؛ سیر اعلام النبلاء، ج 2، ص 131 و دیگران.
2- سنن الکبری نسائی ، ج 5 ، ص 139 و365 ، ح 8495 و9155 ؛ مسند احمد ، ج 4 ، ص 270، و272 و275 ، ح 18444 و18418؛ مسند بزار ، ج 8 ، 223 ، ح 3275 ؛ سنن ابوداود ، ج 4 ، ص300 ، ح4999؛ معجم الصحابه ، ج 3 ، ص 144 ؛ مجمع الزوائد ، ج 9 ، ص 127 و202 ؛ سیر اعلام النبلاء، ج 2، ص171 وج 10، ص 143؛ صحیحه البانی، ج 6، ص 400، ح 2901.

ص:144

صو اما قوّاماً؛ (1) جمیع می گوید: با عمه ام بر عائشه وارد شدم. از او سؤال شد: محبوب ترین فرد نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم کیست؟ گفت: فاطمه و از مردان علی... . ترمذی و حاکم سند این حدیث را حسن و صحیح دانسته اند.

7. عن جمیع إبن عمیر قال: دخلتُ مع أُمّی علی عائشة فسألتْ: أی النّاس کان أحبّ إلی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم؟ قالتْ: فاطمة. قیل فمن الرّجال؟ قالت: زوجها إن کان ما علمتُ صو اما قوّاماً؛ (2) جمیع می گوید: با مادرم بر عائشه وارد شدم. مادرم از او سؤال کرد:

محبوب ترین فرد نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم کیست؟ گفت: فاطمه و از مردان علی.

8. عن جمیع بن عمیر قال: ثم دخلت مع أمی علی عائشة وانا غلام فذکرت لها علیا فقالت: ما رأیت رجلا أحب إلی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم منه ولا امرأة أحب إلی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم من امرأته؛ (3) جمیع می گوید: با مادرم بر عائشه وارد شدم و... ادامه، به همان معنای حدیث قبلی است. سند این حدیث صحیح است.

9. هانئ بن یزید صحابی از ام المؤمنین عائشه روایت کرده که می گوید: ما خَلَقَ اللهُ خلقا کان أحَبَّ إلی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم من علیٍّ؛(4) خداوند کسی را محبوب تر از علی برای رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم خلق نکرده است.

سند این حدیث نیز صحیح و کل رجالش ثقه هستند جز محمد بن عیسی دامغانی که ابوحاتم او را صدوق و ابن حجر مقبول دانسته است. (البته ابوحاتم دامغانی و ابن زیاد را دو نفر معرفی کرده


1- سنن ترمذی، ج 5، ص 362، ح 3965؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 171، ح 4744؛ سیر اعلام النبلاء ذهبی، ج 2، ص 125.
2- سنن الکبری نسائی، ج 5، ص 140، ح 8497؛ مسند ابی یعلی، ج 8، ص 270؛ 279، ح 4857 و4865؛ معجم الکبیر، ج 22، ص 403، ح 1008؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 167، ح4731؛ تاریخ ابن عساکر، ج 42، ص 260 و263 با چهار سند صحیح.
3- سنن الکبری نسائی، ج 5، ص 139، ح 8496؛ خصائص نسائی،ح111؛ الاستیعاب، ج 4، ص1897.
4- تاریخ ابن عساکر، ج 42، ص 260؛ ریاض النضرة، ج 3، ص 117.

ص:145

است، ولی دیگران یک نفر) باید دقت داشته باشیم که در سند این حدیث بین محمد بن عیسی دامغانی و عبد الله بن مبارک دو راوی مجهول واقع شده اند و این دو اسم به احتمال زیاد به این سند اضافه شده؛ زیرا ابن مبارک شیخ محمد بن عیسی است و او از ابن مبارک بدون واسطه احادیث فراوان روایت کرده، پس با این حال چگونه ممکن است که دو واسطه بین آن دو به وجود آید. با این بیان ثابت می-شود که آن دو اسم راوی مجهول بر این سند اضافه شده است.

10. عن عروة قال: قلت لعائشة: من کان أحب الی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم؟ قالت: علی بن

أبی طالب. قلت: أی شیء کان سبب خروجک الیه؟ قالت: لم تزوج أبوک أمک؟ قلت: ذاک من قدر الله قالت: وذاک من قدر الله؛ (1) عروه می گوید: به عائشه گفتم: چه کسی محبوب تر به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بود؟ گفت: علی بن ابی طالب. گفتم: پس چرا با او جنگیدی؟ گفت: چرا پدرت با مادرت ازدواج کرد؟ عروه گفت: تقدیر الهی بود. عائشه گفت: خروج من نیز از قدر الهی بود.

سند این حدیث کاملاً صحیح و رجال آن ثقه اند. ابن حجر این خبر را از کتاب ابوعلی بن شاذان (2) عن ابوسهل بن زیاد قطان (3) از محمد بن یوسف صابونی (4) از محمد بن ابی خصیب انطاکی(5) از مالک از زهری از عروه نقل کرده و گفته است: دارقطنی نیز آن را در کتاب «غرائب مالک» با نفس سند نقل کرده است. این روات همگی ثقه اند و این خبر صحیح است، ولی با این وجود ابن حجر بدون دلیل آن را باطل خوانده است.

11. عن معاذیة الغفّاریّة قالتْ: کان لی أنس باالنّبی أخرج فی الأسفار وأقوم علی


1- ریاض النضره طبری، ج 3، ص 116؛ کنز العمال، ج 11، 334، ح 31670؛ لسان المیزان ابن حجر، ج5، ص 154، رقم 531.
2- سیر اعلام النبلاء ذهبی، ج 7، ص 415، رقم 273.
3- او ثقه است. تاریخ بغداد، ج5 ص249 و250، رقم2719؛ سیر اعلام النبلاء، ج15، ص521، رقم299.
4- او ثقه است. تاریخ بغداد، ج 4، ص 167، رقم 1837؛ لسان المیزان، ج 5، ص 154، رقم 531.
5- او ثقه است. تاریخ بغداد، ج 2، ص 309، رقم 801؛ لسان المیزان، ج 5، ص 154، رقم 531.

ص:146

المرْض وأُداوی الجرحی فدخلتُ إلی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فی بیت عائشة وعلی خارجٌ من عنده فسمعتُه یقول: یا عائشة إنّ هذا أحبّ الرّجال إلی وأکرمهم علی فأعرفی له حقّه وأکرمی مثواه؛(1) معاذیه می گوید: من با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم انس داشتم در سفرها همراه بودم، و به مریضان و مجروحان رسیدگی می-کردم. روزی به حضور پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم که در منزل عائشه بودند داخل شدم در حالی که علی از حضور آن حضرت خارج می شد و شنیدم که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم

می فرمودند: ای عائشه، همانا علی محبوب ترین و گرامی ترین مردان نزد من است. پس حق او را بشناش و رعایت جایگاه او را داشته باش.

در سند این حدیث حارثه بن ابی الرجال تضعیف شده است و در شواهد می توان معتبر دانست.

12. عن معاویة بن ثعلبة قال: جاء رجل أباذر وهو فی مسجد الرسول صلی الله علیه و آله و سلم فقال: یا أباذر ألا تخبرنی بأحب الناس إلیک فإنی أعرف أن أحبهم إلیک أحبهم إلی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم قال: أی ورب الکعبة إن أحبهم إلی أحبهم إلی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم وهو ذاک الشیخ وأشار بیده إلی علی وهو یصلی أمامه؛(2) مردی به نزد ابوذر آمد و گفت: ای ابوذر به من خبر نمی دهی که محبوب ترین مردم نزد تو کیست؛ چون من می دانم که محبوب ترین آن ها نزد تو محبوب ترین مردم نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم خواهد بود. ابوذر گفت: آری، به پروردگار کعبه سوگند، همین گونه است. همانا محبوب ترین مردم نزد من محبوب ترین آن ها نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم است و آن این شیخ است و با دستش به علی که نماز می خواند اشاره کرد.

محقق «السنه خلال» بدون اشاره به ضعف سند این حدیث را ضعیف دانسته است و حال آن که بدون شک سند این حدیث صحیح و تمام رجال آن ثقه اند که عبارت-اند از:


1- ذخائر العقبی، ص 62؛ اسد الغابه، ج 5، ص 548؛ الاصابه، ج 8، ص 308.
2- السنه خلال، ج 2، ص 344، ح 452؛ تاریخ ابن عساکر، ج42، ص 265، با 2 سند؛ ریاض النضره، ج3، ص 116؛ ذخائر العقبی، ص 62.

ص:147

عبد الله بن أحمد از داود بن عمرو الضبی از علی بن هاشم از أبوالجحاف از معاویة بن ثعلبة. ابن عدی نیز این حدیث را در «کامل، ج 3، ص 82 » با سند دیگر نقل کرده است که آن نیز صحیح است و هر دو سند ابن عساکر نیز متفاوت از سند خلال و ابن عدی است. البته باید دقت داشته باشیم که ابن عدی این حدیث را در شرح حال ابوالجحاف وارد کرده و او داود بن ابی عوف است که سفیان، احمد، ابن معین، نسائی و ابن حبان او را ثقه دانسته اند و ابوحاتم صالح دانسته، حاکم، ذهبی، البانی و شعیب ارنؤوط حدیث او را صحیح دانسته اند و ترمذی نیز بعد از روایت حدیثی از او به توثیق او از جانب سفیان ثوری اشاره کرده، و تنها ابن عدی و ازدی او را تضعیف کرده اند. حالا تضعیف این دو نفر در برابر توثیف آن همه افراد چه ارزشی خواهد داشت!

13. عن أسامة: سئل النبی صلی الله علیه و آله و سلم: أی الناس أحب إلیک؟ قال: فاطمة؛(1) از

رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از محبوب ترین مردم نزد ایشان سؤال شد فرمودند: فاطمه.

شعیب ارنؤوط رجال این حدیث را ثقات دانسته و ذهبی سند دیگری نیز برای این حدیث ذکر کرده است.

14. عن عمر: أنه دخل علی فاطمة بنت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فقال: یا فاطمة والله ما رأیت احدا أحب إلی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم منک والله ما کان أحد من الناس بعد أبیک صلی الله علیه و آله و سلم أحب إلی منک؛(2) عمر بن خطاب به حضور فاطمه رسید و گفت: ای فاطمه والله کسی را ندیدم که محبوب تر به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از تو باشد و به خدا سوگند کسی پس از پدرت محبوب تر به من از تو نیست.

حاکم سند این حدیث را به شرط شیخین صحیح دانسته و ذهبی در مورد سند نتوانسته اشکال وارد کند و گفته است: عجیب وغریب است. سند این حدیث صحیح و


1- سیر اعلام النبلاء، ج 2، ص 133 با دوسند.
2- المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 168، ح 4736 ؛ کنز العمال ، ج 13، ص 674، ح 37724؛ ضعیفه البانی ، ج3 ، ص 123 ، ح 1124.

ص:148

رجالش ثقه اند، ولی البانی متناقض چون با فضائل اهل بیت دشمن است و حسن سقاف شافعی او را ناصبی خوانده، با دروغگویی و تناقضات آشکار سعی کرده تا این سند را ضعیف نشان دهد. حسن سقاف شافعی در کتاب «التناقضات الالبانی الواضحات، ج 2 ، ص 254» دروغگویی و تناقض او را در باره این حدیث مفصل با استفاده از کتاب هایش روشن کرده است که می توانید به آن مراجعه نمایید.

این برخی احادیث در این موضوع است و علاوه بر این، احادیث صحیح دیگر نیز که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرموده اند: فاطمه سرور زنان عالم است.(1) فاطمه سرور زنان بهشت است.(2) سرور و افضل زنان این امت و مؤمنین فاطمه است(3) تمام این احادیث که با سندها متعدد و صحیح روایت شده و هر کدام از این احادیث را جناب عائشه نیز روایت کرده است، بر بی اساس بودن حدیث عمرو بن عاص و امثالش به روشنی دلالت می کند.

به معنای حدیث عمرو عاص ابن عساکر(4) با دو سند از انس نیز حدیث روایت کرده که در سند اول خلیل بن زکریا کذاب(5) و محمد بن ثابت بنانی است که به اتفاق ضعیف است. (6) در سند دوم ابوعمرو یوسف بن یعقوب ضعیف است و ابوعلی حافظ او را


1- مسند طیالسی، ص 197؛ کتاب الوفاة نسائی، ص 23؛ ح 2450، سنن الکبری نسائی، ج 4، ص 252، ح7078 و8017؛ طبقات الکبری، ج 2، ص 248 وج 8، ص 27؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص170، ح 4740 ودیگران.
2- صحیح بخاری، کتاب المناقب، باب علامات النبوة، ج 3، ص 1326، ح 3624؛ سنن ترمذی، ج 5، ص 660، ح 3781؛ مسند احمد، ج 5، ص 391، ح 23377؛ مسند بزار، ج 3، ص 101، ح 885.
3- صحیح بخاری، کتاب الاستئذان، باب: من ناجی بین یدی الناس، ج 4، ص 247 و248، ح 6286؛ صحیح مسلم، کتاب الفضائل، باب: من فضائل فاطمة بنت النبی صلی الله علیه و آله و سلم؛ ج 4، ص 1905، ح 2450.
4- تاریخ ابن عساکر، ج30، ص 136 و137؛ تاریخ بغداد، ج11، ص 423، رقم 6309.
5- میزان الاعتدال ذهبی، ج 1، ص 667، رقم 2567.
6- همان، ج 9، ص 72، رقم 104.

ص:149

دروغگو خوانده است. (1) همچنین به این معنا از ابن عباس حدیث روایت کرده که در سند آن ابوهرمز نافع جمال ضعیف است و ابن معین او را دروغ گو خوانده. (2) باز ابن عساکر از عائشه نیز به این معنا حدیث روایت کرده که در سند آن ابوعلی بن المذهب را ذهبی جرح کرده(3) و همچنین راوی و سؤال کننده از ام المؤمنین عائشه عبدالله بن شقیق ناصبی است. او امیرالمؤمنین علیه السلام را دشمن داشته و آن حضرت را دشنام می داده است.(4) خطیب و ابن عساکر از ابن عمر نیز چنین حدیثی روایت کرده اند که در سند آن علی بن دوست مجهول و حمید بن الربیع کذاب(5) و یحیی بن یمان(6) ضعیف هستند. در سنن ابن ماجه نیز به این معنی از انس حدیث روایت شده که(7) دارقطنی در باره آن گفته است: این حدیث از حمید از انس غریب است و از منفردات معتمر است. (8) حمید طویل چنان که گذشت مدلس نیز است و از انس با تدلیس حدیث روایت می کرده است.

البته باید به این واقعیت بزرگ توجه داشته باشیم که این گونه احادیث با واقعیت-ها و با صفاتی که خلفا داشته اند و با زندگی و جایگاه علمی و عملی و... آن ها نیز مخالف است.

اما حدیث دوم عمرو بن عاص در صحیح بخاری :


1- همان، ج 4، ص 475، رقم 9891.
2- میزان الاعتدال ذهبی، ، ج 4، ص 243، رقم 9000.
3- همان، ج 1، ص 511، رقم 1915.
4- همان، ج 2، رقم 4380
5- همان، ج 1، ص 611، رقم 2327.
6- همان، ج 4، ص 416، رقم 9661.
7- سنن ابن ماجه، ج 1، ص 38، ح 101؛ معجم الاوسط، ج 1، ص 155؛ تاریخ بن عساکر، ج 30، ص136.
8- تاریخ ابن عساکر، ج 30، ص 136.

ص:150

افسانه ای دیگر در صحیح بخاری

2. عن قیس بن أبی حازم أن عمرو بن العاص قال: سمعت النبی صلی الله علیه و آله و سلم جهارا غیر سر یقول: إن آل أبی (فلان عند مسلم) لیسوا بأولیائی إنما ولیی الله وصالح المؤمنین. زاد عنبسة بن عبد الواحد عن بیان عن قیس عن عمرو بن العاص قال: سمعت النبی صلی الله علیه و آله و سلم (ولکن لهم رحم أبلها ببلالها). یعنی أصلها بصلتها؛ (1) عمرو بن عاص می گوید: از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که آشکار، نه پنهان، با صدای بلند می فرمود: همانا آل ابی طالب اولیای من نیستند، ولی من تنها خدا و مؤمنان صالح هستند ...، ولی آن ها با من وصلت خیشاوندی دارند که من آن را رعایت و صله رحم خواهم کرد.

ابن حجر در «فتح الباری» مفصل بیان کرده است که در اصل آل ابی طالب بوده و «طالب» را مبهم قرار داده اند. این واقعیت را ادامه خبر نیز تأیید می کند.

ابن ابی الحدید این حدیث را از جعلیات عمرو بن عاص، با امر معاویه معرفی کرده است.(2)

و این در حالی است که از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در مورد فرد فرد آل ابی طالب احادیث خاص در مدحشان رسیده است که حضرت محبت خود را نسبت آن ها اظهار داشته اند که در زیر به برخی از آن ها اشاره می کنیم.

1 و 2. ابوطالب و فاطمه همسرش: پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در مورد فاطمه، همسر ابوطالب فرمودند: هیچ کسی پس از ابوطالب به مانند او (فاطمه بنت اسد) به من نیکی نمی کرد.(3) در


1- صحیح بخاری، کتاب الادب، باب: تبل الرحم ببلالها، ج 5، ص 2233، ح 5990؛ صحیح مسلم، کتاب الایمان، باب موالاة المؤمنین ومقاطعة غیرهم والبرائة منهم، ج 1، ص 197، ح 215 و366؛ فتح الباری؛ ج 10، ص 352.
2- شرح نهج النبلاغه ابن ابی الحدید، ج 4، ص 64.
3- سیر اعلام النبلاء، ج 2، ص 118، رقم 17؛ الاصابه، ج 8، ص 269، و دیگران.

ص:151

حدیث دیگر حضرت صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: او بهترین خلق خدا پس از ابوطالب برای من بود. (1) متقی سند این حدیث را حسن دانسته است. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فاطمه بنت اسد را مادر خطاب کرده اند و حضرت او را در پیراهن خود کفن نمودند. (2)

همچنین پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در مورد ابوطالب فرمودند:

قَالَ لَمّا نَثَرَ ذَلِک السّفِیهُ عَلَی رَأْسِ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله و سلم ذَلِکَ التّرَابَ دَخَلَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله و سلم بَیْتَهُ والتّرَابُ عَلَی رَأْسِهِ فَقَامَتْ إلَیْهِ إحْدَی بَنَاتِهِ فَجَعَلَتْ تَغْسِلُ عَنْهُ التّرَابَ وهِیَ تَبْکِی، و رسول اللّهِ صلی الله علیه و آله و سلم یَقُولُ لَهَا: لَا تَبْکِی یَا بُنَیّةِ فَإِنّ اللّهَ مَانِعٌ أَبَاک. قَالَ ویَقُولُ بَیْنَ ذَلِکَ مَا نَالَتْ مِنّی قُرَیْشٌ شَیْئًا أَکْرَهُهُ حَتّی مَاتَ أَبُوطَالِب؛(3) عروه می گوید: یکی از مشرکین پس از وفات ابوطالب بر سر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم خاک ریخت و حضرت در حالی که آن خاک بر سرش بود وارد منزل شد و یکی از دخترانش به سوی آن حضرت بلند شد و شروع به شستن آن خاک از سر مبارک آن حضرت کرد، در حالی که گریه می کرد. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به دخترش می فرمود: ای دخترم، گریه مکن. همانا خداوند از پدرت محافظت خواهد کرد و در بین این سخنان کراراً می فرمود: «تا زمانی که ابوطالب زنده بود از قریش به من هیچ بدی و سختی نمی رسید.»

3. عقیل: کان النبی صلی الله علیه و آله و سلم یقول لعقیل: انی أحبک حبین حبا لقرابتک منی وحبا لما کنت أعلم من حب عمی أبی طالب إیاک؛ (4) پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم همیشه به عقیل می فرمودند: من تو


1- معجم الاوسط، ج 7، ص 87. کنز العمال، ج 13، ص 636، ح 37608.
2- الاصابه ابن حجر، ج 8، ص 269؛ سبل الهدی الرشاد، ج 11، ص 287.
3- سیره ابن هشام، ج 1، ص 416؛
4- طبقات ابن سعد، ج 4، ص 43؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 667، ح 6464 و6465؛ الاستیعاب ابن عبدالبر، ج 2، ص 509، رقم 1834؛ سیر اعلام النبلاء، ج 1، ص 219؛ مجمع الزوائد، ج9، ص 273؛ سبل الهدی والرشاد، ج 11، ص 114؛ کنز العمال، ح 33616 الی 33619.

ص:152

را با دو محبت دوست دارم، یکی به خاطر این که پسر عمم هستی و دیگری به خاطر این که می دانستم عمویم ابوطالب تو را دوست داشت.

این حدیث با چهار سند از حذیفه، عقیل، ابواسحاق و عبدالرحمان بن سابط روایت شده است، که دو سند متصل و دو مرسل دارد و هیثمی سند خود را مرسل و رجالش را ثقات خوانده و صالحی شامی نیز رجال سند عقیل را ثقات خوانده است، حاکم و ذهبی سکوت کرده اند.

امام حسین علیه السلام فرموده اند: در جنگ حنین عباس، علی و عقیل از کسانی بودند که همراه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم ثابت ماندند و فرار نکردند. (1)

4. ام هانئ بنت ابی طالب: او کسی است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم دو مرتبه، یک مرتبه زمان ابوطالب و باری پس از فرار شوهرش و اسلام او، از او خواستگاری نمودند، ولی او از خوف

این که فرزندان کوچک دارد و شاید حضرت آزار بینند و نتواند حق آن حضرت را ادا کند، عذرخواهی نمود. (2)

پس از فتح مکه ام هانئ به حضور پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم آمد، در حالی که آن حضرت مشغول غسل بودند و حضرت فاطمه علیها السلام آن حضرت را با لباسی می پوشاند، به آن حضرت سلام داد و حضرت (که او را نمی دیدند) فرمودند: این خانم کیست؟ گفت: من ام هانی، دختر ابی طالب هستم. حضرت صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: خوشا به ام هانئ، خوش آمدی! او گفت: علی می گوید: با مردی خواهد جنگید که من پناهش داده ام. حضرت صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: همانا ما در امان گذاشتیم هر کسی را که

ام هانئ پناهش داده است. (3)

5. جعفر بن ابی طالب: ذهبی می گوید: سید شهید، پرچم مجاهدین. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم با قدوم او از حبشه به مدینه خیلی خوش حال گشت و والله با شهادتش محزون گشت. (4) پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند:


1- تهذیب التهذیب، ج 7، ص 227، رقم 464 شرح حال عقیل.
2- الاصابه ابن حجر، ج 8، ص 486، رقم 12289.
3- سیر اعلام النبلاء ذهبی، ج 2، ص 313، رقم 56.
4- سیر اعلام النبلاء، ج 1، ص 206، رقم 34.

ص:153

خداوند دو بال به جعفر داده که همراه جبرئیل و میکائیل در بهشت پرواز می کند. (1)

6. امیرالمؤمنین علیه السلام که جایگاه آن حضرت خیلی روشن است.

این ها آل ابوطالب هستند و این واقعیت ها نیز بی اساس بودن این گونه اخبار کذب را بیان می کنند. شما توجه کنید که چنین اکاذیب حتی به چه نوع از کتاب ها راه یافته و مدعیان حدیث شناسی آن را به عنوان اخبار صحیح نقل کرده اند.

توجه کنید که امام بخاری چگونه احادیث کذب را در تنقیص اهل بیت علیهم السلام و امیرالمؤمنین علیه السلام به عنوان احادیث صحیح روایت کرده است. خیلی روشن است که این گونه احادیث از جعلیات نواصب و تنها در مقام طعن بر امیرالمؤمنین علیه السلام وضع شده است، ولی جای تعجب این جاست که بخاری و امثال او چنین اکاذیب را و آن هم با تصرف در آن در کتب خود وارد کرده اند.

اخلاق متعالی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به گونه ی بود که حتی تخلفات مردم را در جمع و حضور دیگران بازگو نمی کردند، ولی شما ملاحظه می-کنید که حدیث سازان، آن حضرت را در اخباری که در تنقیص امیرالمؤمنین علیه السلام وضع کرده اند از آن سیره و اخلاق متعالی خارج کرده و چنین نسبت های ناروا را به آن حضرت داده اند که به نمونه های دیگر آن نیز در این کتاب اشاره شده است!.

3. مغیره بن شعبه

اشاره

امام بخاری بیش از چهل حدیث با مکررات، از او روایت کرده است.

حسن بن فرحان مالکی از علمای وهابی معاصر و اهل ریاض، مغیره را جزء متهمین به نفاق در غزوه طائف نام برده است. (2)


1- سیر اعلام النبلاء، ج 1، ص 211 و212، رقم 34.
2- الصحبة والصحابة ابن فرحان؛ ص 183.

ص:154

مغیره و سب امیرالمؤمنین علیه السلام

ذهبی می نویسد: عبدالله بن ظالم قال: کان المغیرة ینال من علی واقام الخطباء ینالون منه؛ (1) مغیره همیشه در خطبه هایش از علی علیه السلام بدگویی می کرد و خطبایی را گماشت که (به امر او) از علی بدگویی می کردند.

البته اصل این خبر را طیالسی در مسند ص 32 و ابن ابی عاصم در السنه، ص605، ح 1428 نیز نقل کرده اند که مغیره در موارد متعدد چنین کاری را می کرده است.

أن المغیرة بن شعبة سب علی بن أبی طالب فقام إلیه زید بن أرقم فقال: یا مغیرة ألم تعلم أن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم نهی عن سب الأموات فلم تسب علیا وقد مات؛ (2) مغیره علی علیه السلام را دشنام داد. زید بن ارقم گفت: تو می دانی که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از سب مردگان نهی فرمود، پس چرا علی را سب می کنی، حال آن که او مرده است. حاکم، هیثمی، البانی و شیعب ارنؤوط سند این خبر را صحیح دانسته اند.

وکان المغیرة فی مقدم أناس کانوا ینالون من امیرالمؤمنین علیه السلام وقدمت الخطباء إلی المغیرة بن شعبة بالکوفة فقام صعصعة بن صوحان فتکلم فقال المغیرة: أخرجوه فأقیموه علی المصطبة فلیلعن علیا. فقال: لعن الله من لعن الله ولعن علی بن أبی طالب فأخبره بذلک فقال: أقسم بالله لتقیدنه فخرج فقال: إن هذا یأبی إلا علی بن أبی طالب فالعنوه لعنه الله. فقال المغیرة: أخرجوه أخرج الله نفسه؛ (3) مغیره در رأس کسانی بود که علی علیه السلام را سب می کردند. خطبا به نزد مغیره آمدند و صعصعه بلند شد و سخن گفت. مغیره


1- سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 31، رقم 7.
2- مسند ابن مبارک، ص 156؛ مسند احمد، ج 4، ص 369؛ انساب الاشراف، ج 2، ص 403 و404؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 1، ص 385؛ مجمع الزوائد هیثمی، ج 8، ص 76؛ احادیث صحیحه البانی، ج 5، ص 520، ح 2397.
3- رسائل جاحظ، ص 92؛ زاد المسیر ابن جوزی، ج 5، ص 251؛ شرح نهج البلاغه، ج15، ص 257.

ص:155

گفت: او را بیاورید وبرپا دارید تا علی را لعن کند. صعصعه گفت: خدا لعنت کند کسی را که خدا و علی ابن ابی طالب را لعن می کند. این خبر را به مغیره دادند او گفت: به خدا سوگند او را وادار کنید، (باید او علی را سب کند.) صعصعه خارج شد و گفت: همانا مغیره به جز لعن علی راضی نمی شود. پس او را (مغیره را) لعنت کنید. لعنت خدا نیز بر او باد. مغیره گفت: او را بیرون کنید. خدا جانش را خارج کند.

این خبر را جاحظ و ابن جوزی نقل کرده اند، ولی ابن جوزی اسم مغیره را حذف کرده است.

مغیره و زنا

عن عبد العزیز بن أبی بکرة قال: کنا جلوسا وأبوبکرة وأخوه نافع وشبل فجاء المغیرة فسلم علی أبی بکرة فقال: أیها الامیر! ما أخرجک من دار الامارة؟ قال: أتحدث إلیکم. قال: بل تبعث إلی من تشاء. ثم دخل فأتی باب أم جمیل العشیة فدخل. فقال أبوبکرة: لیس علی هذا صبر. وقال لغلام: ارتق غرفتی فانظر من الکوة. فانطلق فنظر وجاء فقال: وجدتهما فی لحاف فقال للقوم: قوموا معی فقاموا فنظر أبوبکرة فاسترجع ثم قال لاخیه: انظر فنظر فقال: رأیت الزنی محضا؟... وأتوا عمر فشهدوا حتی قدموا زیادا فقال: رأیتهما فی لحاف واحد وسمعت نفسا عالیا ولا أدری ما وراءه. فکبر عمر وضرب القوم إلا زیادا فقال أبوبکرة: الیس قد جلدتمونی؟ قال: بلی قال: فانا اشهد بالله لقد فعل فأراد عمر أن یجلده ایضا فقال علیٌ: إن جعلتها شهادة فارجم صاحبک؛(1) مغیره که از جانب عمر بن خطاب امیر بصره بود با ام جمیل زنا کرد و سه نفر از شهود به آن شهادت دادند و نفر چهارم که زیاد بود، گفت: من آن دو را در یک لحاف دیدم و


1- المصنف ابن أبی شیبة، ج 6، ص 560؛ ارواء الغلیل، ج 8، ص 29، ح 2165؛ تاریخ طبری، ج 3، ص168؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 507، ح 5892؛ الاغانی، ج 16، ص 103 و105.

ص:156

تنفس بلند را شنیدم، ولی نمیدانم که آن جا چه خبر بود. عمر تکبیر گفت و شهود را جز زیاد شلاق زد. سپس ابوبکره گفت: مگر مرا شلاق نزدید؟ عمر گفت: آری زدیم. گفت: به خدا (سوگند به خدا من راست می گویم) شهادت می دهم که مغیره زنا کرد. عمر خواست دو مرتبه ابوبکره را شلاق بزند که علی علیه السلام گفت: اگر این را یک شهادت قرار می دهی، باید به دوستت (مغیره) حد جاری کنی. پس عمر دست کشید.

ابوالفرج در «اغانی» این خبر را با شش سند نقل کرده است و البانی پنج سند از این خبر را صحیح دانسته است که در بعض آن ها ابوبکره بعد از این که بر او حد جاری شد، سوگند یاد می کند که او راست گفت و مغیره زنا کرده است.

عن الشعبی قال: کانت أم جمیل بنت عمر التی رمی بها المغیرة بن شعبة بالکوفة تختلف إلی المغیرة فی حوائجها فیقضیها لها قال: ووافقت عمر بالموسم والمغیرة هناک فقال له عمر: أتعرف هذه قال نعم هذه أم کلثوم بنت علی فقال له عمر: أتتجاهل علی والله ما أظن أبا بکرة کذب علیک و ما رأیتک إلا خفت أن أرمی بحجارة من السماء؛ (1) ام جمیل که در کوفه برای رفع حاجتش با مغیره رفت و آمد داشت، در موسم حجی با عمر همراه شد و مغیره نیز آن جا بود. عمر به مغیره گفت: آیا این زن را می شناسی؟ مغیره گفت: این زن ام کلثوم دختر علی است. عمر به او گفت: خودت را به نادانی می زنی؟ به خدا سوگند، باور ندارم که ابوبکره در باره تو دروغ گفته باشد، و من تو را هر وقت دیدم، می ترسم از این که از آسمان عذاب خداوند بر من نازل شود.

برخی اخبار دیگر مغیره

بعد از آن که در شورای شش نفره عبدالرحمن بن عوف با عثمان بیعت کرد، مغیره به


1- الاغانی ابوالفرج، ج16، ص 109؛ شرح نهج البلاغه، ج 12، ص 238.

ص:157

عبدالرحمن گفت:

... یا أبا محمد قد أصبت إذ بایعت عثمان وقال لعثمان لو بایع عبدالرحمن غیرک ما رضینا. فقال عبدالرحمن: کذبت یا أعور لو بایعت غیره لبایعته ولقلت هذه المقالة؛ (1) ای ابا محمد، کار خوبی کردی وقتی به عثمان بیعت کردی و به عثمان گفت: اگر عبدالرحمن به غیر تو بیعت می کرد، راضی نمی شدیم. عبدالرحمن گفت: دروغ می گویی ای یک چشم! اگر به غیر او بیعت می کردم حتماً با او بیعت می کردی و همین سخن را به او نیز می گفتی. این خبر سه سند صحیح دارد، چنان که مفصل در این نوشتار ذکر شده است.

فلما شغل علی ومعاویة فلم یبعثوا إلی الموسم أحدا جاء المغیرة فصلی بالناس ودعا لمعاویة ؛(2) زمانی که بین علی و معاویه جنگ شروع شد نماینده به حج نفرستادند، پس مغیره آمد و به مردم نماز خواند و مردم را به سوی معاویه فرا می خواند.

عن الشعبی: سمعت قبیصة بن جابر یقول: صحبت المغیرة بن شعبة فلو أن مدینة لها ثمانیة أبواب لا یخرج من باب منها إلا بمکر لخرج من أبوابها کلها؛(3) قبیصه می گوید: با مغیره همراهی کردم و اگر مدینه هشت باب داشته باشد و مغیره جز با حیله از آن خارج نمی توانسته باشد، از همه آن درها با حیله خارج خواهد شد.

البته باید توجه داشته باشیم که معاویه و عمرو بن عاص نیز در خدعه خیلی جلوتر از مغیره بوده اند، گرچه ما نمونه ای از فریبکاری آن ها را ذکر نکردیم.

این در حالی است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرموده اند:


1- تاریخ المدینه ابن شبة، ج 3، ص 925؛ تاریخ طبری، ج 3، ص 292؛ العقد الفرید، ج 4، ص278.
2- تاریخ ابن عساکر، ج 60، ص 43؛ تاریخ الاسلام؛ سیر أعلام النبلاء، ج 3، ص 29، رقم 7.
3- سیر أعلام النبلاء، ج 3، ص 29، رقم 7؛ تهذیب التهذیب، ج 10، ص 235، رقم 473؛ الاصابه، ج6، ص 156، رقم 8197.

ص:158

المکر والخدیعة فی النار؛ (1) مکر وحیله در جهنم است.

این حدیث را امیرالمؤمنین علیه السلام ، ابن مسعود، ابوهریره، انس و ابن مسیب روایت کرده اند.

قیس بن سعد می گوید: لو لا انی سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم یقول: المکر والخدیعة فی النار لکنت من امکر هذه الامة. (2)

قال امیرالمؤمنین علیه السلام : لو لا ان المکر والخدیعة فی النار لکنت من امکر الناس.(3) در این دو حدیث فوق، امیرالمؤمنین علیه السلام وقیس می گویند: اگر صاحب مکر وحیله اهل جهنم نبود، ما توان این را داریم که از دیگران مکار تر باشیم.

دروغگویی مغیره

وَقَدْ کَانَ الْمُغِیرَةُ بْنُ شُعْبَةَ یَدّعِی أَنّهُ أَحْدَثُ النّاسِ عَهْدًا بِرَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله و سلم یَقُولُ: أَخَذْت خَاتَمِی، فَأَلْقَیْته فِی الْقَبْرِ...؛ (4) مغیره ادعا داشت که آخرین فرد بود که در قبر بدن مطهر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را با انداختن انگشتر خود به داخل قبر لمس کرده و نزد آن حضرت بوده است... .

عبدالله بن حارث می گوید: در زمان خلافت عمر و یا عثمان همراه علی به عمره رفتم و پس از اعمال عمره این ادعای مغیره را به آن حضرت خبر دادم و امیرالمؤمنین


1- مصنف ابن ابی شیبه، ج 9، ص 234، ح 17054. مسند ابن راهویه، ج 1، ص 370، ح 381؛ عیون اخبار الرضا، ج 1، ص 55، ح 194، المستدرک علی الصحیحین، ج 4، ص 650، ح 8796.
2- فتح الباری، ج 4، ص 298؛ وقال: واسناده لا بأس به؛ شعب الایمان، ج 4، ص 324، ح 5268؛ البدایة والنهایه، ج 8، ص 109.
3- الکافی کلینی، ج 2، ص 336.
4- مشکل الآثار طحاوی، ج 6، ص 321، ح 2374؛ سیره ابن هشام، ج 2، ص 660؛ مجمع الزوائد هیثمی، ج 9، ص 361.

ص:159

علیه السلام در پاسخ فرمود: کَذَبَ، قَالَ: أَحْدَثُ النّاسِ عَهْدًا بِرَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله و سلم قُثَمُ بْنُ عَبّاسٍ؛(1) مغیره دروغ گفته است، آخر کسی که همراه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم (در داخل قبر) بود، قثم بن عباس است.

هر دو این خبر سندش صحیح است، چنان که هیثمی و شعیب ارنؤوط نیز اسانید خود را حسن دانسته اند، ولی احمد بن حنبل در «مسند» تصریح امیرالمؤمنین علیه السلام بر دروغ گویی مغیره را حذف کرده است و حال آن که سند همان یک سند است. ابن سعد در «طبقات» تکذیب امیرالمؤمنین علیه السلام را از عبدالله بن عباس نقل کرده و سه خبر دیگر نقل کرده است که امیرالمؤمنین علیه السلام متوجه حیله مغیره شدند و نگذاشتند که او وارد قبر شود... . (2)

یک نمونه از روایت مغیره در «صحیح بخاری»:

مغیره و نسبت مسح بر خفین به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم

اما از جمله احادیثی که بخاری از مغیره روایت کرده است و آن را نه مرتبه در صحیحش با الفاظ مختلف تکرار کرده، حدیث ذیل است:

عن المغیرة بن شعبة أنه کان مع رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فی سفر وأنه ذهب لحاجة له و ان مغیرة جعل یصب الماء علیه وهو یتوضأ فغسل وجهه ویدیه ومسح رأسه ومسح علی الخفین؛(3) مغیره در سفری همراه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بود و پس از برطرف کردن حاجت حضرت، وضو گرفت و به خفین مسح نمود.


1- مشکل الآثار طحاوی، ج 6، ص 332، ح 2375؛ سیره ابن هشام، ج 2، ص 660؛ تاریخ طبری، ج 2، ص452؛ دلائل النبوه بیهقی، ج 8، ص 407، ح 3231؛ مسند احمد، ج 1، ص 100، ح 787.
2- طبقات الکبری، ج 2، ص 302 الی 304؛ البدایة والنهایه ابن کثیر، ج 5، ص 290.
3- صحیح بخاری، کتاب الوضوء، باب: الرجل یوضئ صاحبه، ج 1، ص 78، ح 182 و203 و206 و363 و388 و2918 و4421 و5798 و5799.

ص:160

در کتب روایی اخباری وارد شده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بر خفین مسح

می کرده اند، ولی اشکالی که بر این حدیث مغیره و امثال آن وارد است این است که این اخبار در بین امت اسلامی به عنوان یک حکم شرعی پخش گشته است، حال آن-که

با نزول حکم وضو در قرآن، حکم مسح بر خفین نسخ شده است و دیده نشده که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم پس از نزول آیه وضو، به خفین مسح نموده باشند. احادیث زیر این حقیقت را ثابت می کند:

1. مقسم ان ابن عباس اخبره قال: أنا عند عمر حین سأله سعد و ابن عمر عن المسح علی الخفین فقضی عمر لسعد فقلت: یا سعد قد علمنا أن النبی مسح علی خفیه ولکن أقبل المائدة أم بعدها؟ قال: لا یخبرک أحد أن النبی مسح علیهما بعدما انزلت المائدة. فسکت عمر. ثم قال البیهقی: أخبرنا بصحة ذلک أبومحمد عبد الله بن یحیی بن عبد الجبار السکری ببغداد؛(1) ابن عباس می گوید: نزد عمر بودم. زمانی که سعد و ابن عمر از او در باره مسح بر خفین سؤال کردند و عمر به نفع سعد حکم کرد (و آن را جائز دانست)، ابن عباس گفت: ای سعد ما می دانیم که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به خفین مسح نمود، ولی آیا قبل از (نزول) مائده بود یا پس از آن؟ کسی نمی تواند به تو خبر دهد که آن حضرت بعد از مائده بر خفین مسح نموده باشند. پس عمر ساکت ماند. بیهقی می-گوید: سکری در بغداد از صحت این خبر به من خبر داد.

سند این حدیث صحیح و رجال آن رجال صحاح سته هستند جز خصیف و او توثیق شده و ابن حجر و ذهبی اورا صدوق خوانده اند، ولی شعیب ارنؤوط بدون دلیل و اشاره به ضعف سند، این حدیث را ضعیف خوانده و در هر صورت دروغ گفته است؛ زیرا اگر این خبر را به خاطر خصیف تضعیف کرده باشد دست به تناقض زده چون در موارد فراوان در حاشیه مسند احمد احادیثی را که در سند آن خصیف است صحیح، حسن و خیلی خوب خوانده است.


1- مسند احمد، ج 1، ص 366، ح 3462؛ سنن الکبری بیهقی، ج 1، ص 273.

ص:161

2. عن ابن عباس قال: ذکر المسح علی الخفین عند عمر سعد وعبد الله بن عمر فقال عمر: سعد أفقه منک. فقال ابن عباس: یا سعد إنا لا ننکر أن رسول الله مسح ولکن هل مسح منذ انزلت سورة المائدة؟ قال: فلم یتکلم احد فانها احکمت کل شئ وکانت آخر سورة انزلت من القرآن...؛ (1) مجاهد و عکرمة و سعید بن جبیر از ابن عباس روایت کرده اند که ابن عمر و سعد نزد عمر از مسح بر خفین یاد کردند. پس عمر گفت: سعد از تو (ابن عمر) فقیه تر است. ابن عباس گفت: ای سعد ما منکر نیستیم که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بر خفین مسح نمود، ولی از زمانی که سوره مائده نازل شد، آیا مسح نمود؟ گفت: پس کسی نتوانست حرفی (در پاسخ ابن عباس) بگوید، ابن عباس گفت: این سوره همه چیز را محکم نمود و آن آخرین سوره نازله از قرآن است. سند این حدیث حسن است.

3. عن سعید بن جبیر عن ابن عباس قال: قد مسح رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم علی الخفین فاسألوا هؤلاء الذین یزعمون ان النبی صلی الله علیه و آله و سلم مسح قبل نزول المائدة او بعد المائدة والله ما مسح بعد المائدة ولان أمسح علی ظهر عابر بالفلاة أحب من أن أمسح علیهما؛(2) باز ابن عباس می گوید: همانا رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم گاهی بر خفین مسح می نمود، ولی از این کسانی که

می گویند حضرت مسح می نمود، سؤال کنید که قبل از نزول سوره مائده مسح نمود یا بعد از آن؟ به خدا سوگند حضرت پس از نزول مائده مسح ننمود و اگر بر پوست خر وحشی دست بکشم، بهتر از این است که بر خفین مسح بکشم.

این سند نیز صحیح و تمام رجال آن ثقه و از رجال صحاح سته هستند جز عبدالله بن احمد، ولی باز شعیب ارنؤوط با خیانت گفته است: سند این خبر ضعیف است.

4. قال ابن عباس: إن المسح علی الخفین منسوخ بسورة المائدة؛(3) ابن عباس می گوید:


1- معجم الاوسط، ج 3، ص 205. معجم الکبیر، ج 11، ص 7؛ مجمع الزوائد، ج 1، ص 256.
2- مسند احمد، ج 1، ص 323، ح 2977؛ معجم الکبیر، ج 11، ص 359.
3- تفسیر قرطبی، ج 6، ص 93.

ص:162

همانا مسح بر خفین با سوره مائده نسخ شده است.

5. عن بن عباس: سبق الکتاب الخفین؛(1) ابن عباس می گوید: زمان مشروعیت مسح

بر خفین گذشت.

در سند این خبر عکرمه است و مابقی رجال آن ثقه اند و این خبر با اخبار دیگران که در گذشته ذکر شد، موافق است و بنابر این می توان از این قبیل اخبار عکرمه و امثال او را صحیح دانست؛ زیرا شواهد دارد و از منفردات او نیست.

6. عن علی قال: سبق الکتاب الخفین؛(2) امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: زمان مشروعیت مسح بر خفین گذشت و نسخ شد. این حدیث را از امیرالمؤمنین علیه السلام سه نفر روایت کرده اند و سند ابن ابی شیبه از امام باقر علیه السلام کاملا صحیح است.

7. القاسم عن عائشة: لأن تقطع قدمای أحب الی من أن أمسح علی الخفین؛(3) عائشه گفت: پاهایم قطع بشوند، محبوب تر است برای من از این که بر خفین مسح بکنم.

این حدیث را نزدیک ترین افراد به عائشه، قاسم و عروه، هر دو با سند صحیح روایت کرده اند و از ابوهریره نیز به این معنا حدیث روایت شده است.

اگر دقت شود، روشن می گردد افرادی که از احکام اسلامی ناآگاه بودند، بدون توجه به ناسخ و منسوخ، اخبار منسوخ شده را بین مسلمین پخش می کرده اند و از این اخبار درس و عبرت بزرگی می توان گرفت و آن این که به حدیث هر صحابه بدون دلیل و به مجرد صحت سند تا صحابی نمی-توان به عنوان حکم شرعی و خبر شرعی از جانب رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نگاه کرد. البته در کتب اهل سنت از جریر حدیثی روایت شده است که او می گوید: من بعد از نزول سوره مائده


1- مصنف بن أبی شیبة، ج 1، ص 169، ح 1947 و1949.
2- مصنف بن أبی شیبة، ج 1، ص 169، ح 1946؛ تلخیص الحبیر، ج 2، ص 387؛ کنز العمال، ج 9، ح27693، از ابن جریر عن رجل سمع علیا یخطب علی المنبر؛ الکامل فی ضعفاء الرجال، ج 6، ص349، از حارث همدانی.
3- مصنف ابی شیبه، ج 1، ص 186 و214 و213.

ص:163

مسلمان شدم و دیدم که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به خفین مسح نمود. این سخن جریر با واقعیت سازگار نیست و ابن حجر ثابت کرده است که او قبل از سال دهم هجری مسلمان شده است، نه پس از نزول سوره مائده... . (1)

4. عبد الله بن قیس ابوموسی اشعری

اشاره

بخاری بیش از صد حدیث با مکررات از او روایت کرده است.

ابوموسی اشعری کسی است که وقتی امیرالمؤمنین علیه السلام عمار و امام حسن علیه السلام را برای دعوت مردم کوفه به کمک آن حضرت در مقابل لشکر جمل فرستادند و او امیر کوفه بود، مردم کوفه را از نصرت امیرالمؤمنین علیه السلام منع نمود تا این که امیرالمؤمنین علیه السلام مالک اشتر را فرستادند و او با امر امیرالمؤمنین ابوموسی را از حکوت کوفه عزل نمود و مردم کوفه را به نصرت حضرت حرکت داد.

خبر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم از گمراهی حکمین

وروی عن سوید بن غفلة قال: کنت مع أبی موسی علی شاطئ الفرات فی خلافة عثمان فروی لی خبرا عن رسول الله قال: سمعته یقول: «إن بنی إسرائیل اختلفوا فلم یزل الاختلاف بینهم حتی بعثوا حکمین ضالین ضلا وأضلا من اتبعهما ولا ینفک أمر أمتی حتی یبعثوا حکمین یضلان ویضلان من تبعهما» فقلت له: إحذر یا أبا موسی أن تکون أحدهما! قال: فخلع قمیصه وقال: أبرأ إلی الله من ذلک کما أبرأ من قمیصی هذا؛(2) سوید می گوید: در شط فرات زمان خلافت عثمان همراه ابوموسی بودم، و او حدیثی از


1- فتح الباری، شرح حدیث مسح بر خفین؛ الاصابه ابن حجر، ج 1، شرح رقم 1138.
2- دلائل النبوة بیهقی، ج 7، ص 281، ح 2732؛ مجمع الزوائد هیثمی، ج 7، ص 246؛ تاریخ ابن کثیر، ج7، ص 315؛ کنز العمال، ج 1، ص 377، ح 1642، ج 5، ص 496، ح 14407؛ تاریج بن عساکر، ج32، ص 92 وج46، ص 171؛ سبل الهدی والرشاد، ج 10، ص 150.

ص:164

رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم برای من نقل کرد که از آن حضرت شنیده است که می فرمودند: همانا بنی اسرائیل اختلاف کردند و اختلافشان ادامه پیدا کرد تا زمانی که دو حَکَمِ گمراه انتخاب کردند که خود گمراه شدند و هر که از آن دو پیروی کرد نیز گمراه شد. امر امتم نیز پایان نمی گیرد تا اینکه دو حکم انتخاب می کنند و آن دو گمراه می شوند و پیروان خود را نیز گمراه

می کنند. به او گفتم: ای ابوموسی، بر حذر باش از این که یکی از آن دو خود تو باشی! ابوموسی پیراهنش را درآورد و گفت: از آن بیزاری و دوری می جویم به سوی خدا چنان که از این پیراهنم دوری می جویم.

این حدیث با دو سند روایت شده است و هیثمی و صالحی شامی آن را از طبرانی نقل

کرده اند که ظاهراً از کتاب طبرانی این حدیث حذف شده است و ابن عساکر و ابن کثیر نیز این خبر را با سند دیگر روایت کرده اند.

عن علی علیه السلام : إن بنی اسرائیل اختلفوا فلم یزل اختلافهم بینهم حتی بعثوا حکمین فضلا وأضلا و ان هذه الامة ستختلف فلا یزال اختلافهم بینهم حتی یبعثوا حکمین ضلا وضل من اتبعهما؛(1) از امیرالمؤمنین علیه السلام نیز روایت شده که فرمودند: همانا بنی اسرائیل اختلاف کردند وتا حدی ادامه پیدا کرد که دو حکم اختیار کردند که آن دو گمراه شدند و دیگران را نیز گمراه نمودند وهمانا این امت نیز به زودی اختلاف می کنند و اختلافشان ادامه خواهد یافت تا این که دو حَکَم اختیار می کنند که هر دو گمراه می شوند و هر که از آن ها پیروی کند نیز گمراه

می شود.

در نقل بلاذری آمده است که امیرالمؤمنین علیه السلام در مورد عمل کرد حکمین فرمودند: این دو حکمین حکم قرآن را باطل کرده و چیزی را زنده کردند که قرآن آن را باطل کرده است... . (2)


1- کنز العمال، ج 1، ص 217، ح 1088؛ سبل هدی الرشاد، ج 10، ص 150، هر دو از بیهقی.
2- مصنف ابن ابی شیبه ، ج 2، ص 216 ؛ کنز العمال ، ج 8 ، ص 82 ، ح 21988؛ انساب الاشراف، ج3، ص 140.

ص:165

قال علی علیه السلام للحکمین: علی أن تحکما بما فی کتاب الله وکتاب الله کله لی فإن لم تحکما بما فی کتاب الله فلا حکومة لکما؛(1) امیرالمؤمنین علیه السلام به حکمین، یعنی ابوموسی و عمرو عاص فرمودند: به آنچه در قرآن است حکم کنید و همه کتاب خدا به نفع من است. اگر طبق آنچه در قرآن است حکم نکنید، هیچ حکمی نخواهید داشت. راویان این حدیث همه ثقه هستند.

سبب تن دادن امیرالمؤمنین علیه السلام به امر حکمین

قطعا کسانی که در قلب مرض دارند به اخبار فوق اشکال خواهند کرد که پس چرا علی به این امر تن داد و... . پاسخ این که اولا: اصل موضوع حکمین و دست نگهداری از جنگ با معاویه را امیرالمؤمنین علیه السلام نمی خواستند و قسم یاد کردند که من نیز (مانند مالک اشتر و چهار هزار نفر دیگر) راضی به دست کشیدن از جنگ نبودم،(2) و دست برداری از جنگ و داستان حکمین را اشعث کندی با قبیله اش و خوارج تحمیل نمودند و امیرالمؤمنین علیه السلام به خوارج فرمودند: لشکر معاویه (وقتی شکست را ملاحظه کردند) از روی خدعه و نیرنگ قرآن را بالای نیزه ها بردند، ولی شما اصرار به پذیرش آن نمودید.(3) ثانیا: در امر تحکیم، امیرالمؤمنین علیه السلام ابن عباس را نماینده خود و اهل عراق برای امر حکمین انتخاب کردند ولی اشعث کندی گفت: ابن عباس مثل خود توست، و با این تصمیم مخالفت کرد و سپس حضرت مالک اشتر را معرفی کردند که باز اشعث و همراهانش مخالفت کردند. حضرت شداد بن اوس انصاری را معرفی کردند که معاویه گفت: حَکَم نباید از اهل مدینه باشد. سپس اشعث و همراهانش گفتند که ابوموسی را


1- مصنف ابن أبی شیبة، ج 8، ص 724؛ کنز العمال، ج 11، ص 319، ح 31617.
2- انساب الاشراف بلاذری، ج 1، ص 333 و 334 در چهار خبر از ابن عباس و علقمه نخعی و شعبی که رجال سند علقمه ثقه هستند؛ المعیار والموازنة، ص 183.
3- انساب الاشراف بلاذری، ج 1، ص337.

ص:166

برای این امر معرفی بکن. امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: او مردم را از یاری من منع نمود و چنین و چنان کرد، ولی اشعث و همراهانش به انتخاب تنها ابوموسی اصرار نمودند.(1) البته باید دقت داشته باشیم سبب این که اشعث با قبیله اش با امیرالمؤمنین علیه السلام مخالفت کرده و حضرت را به این تصمیم وادار کردند این بود که معاویه با ارسال نامه و هدایا و وعده مال بیشتر آن ها را خرید و وادار به مخالفت با آن حضرت نمود. (2) (باید دقت داشته باشیم که رجال این خبر همه از رجال صحیح بخاری هستند.)

حضور ابوموسی اشعری در عقبه

عن شقیق قال: کنا مع حذیفة جلوسا فدخل عبدالله وأبوموسی المسجد فقال: أحدهما منافق ثم قال: إن أشبه الناس هدیا ودلا وسمتا برسول الله صلی الله علیه و آله و سلم عبدالله؛ (3) شقیق می گوید: همراه حذیفه نشسته بودیم که عبدالله و ابوموسی به مسجد داخل شدند، حذیفه گفت: یکی از این دو منافق است. سپس گفت: همانا شبیه ترین مردم به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در سمت و راه رفتن عبدالله است.

رجال این سند همگی ثقه و از رجال صحاح سته هستند و شعیب ارنؤوط که از علمای وهابی است در حاشیه «سیر اعلام النبلاء» گفته است: رجال این سند همگی ثقه هستند.

عن أبی نجاء حکیم قال: کنت جالسا مع عمار فجاء أبوموسی فقال: ما لی ولک؟ ألست أخاک؟ قال: ما أدری ولکن سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم یلعنک لیلة الجبل. قال: إنه قد استغفر لی. قال عمار: قد شهدت اللعن ولم أشهد الاستغفار؛(4) ابونجاء می گوید: همراه


1- انساب الاشراف، ج 1، ص 332؛ الثقات ابن حبان، ج 2، ص 292؛ سیر اعلام النبلاء، ج 2، ص395.
2- انساب الاشراف، ج 3، ص 153؛ سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 144، شرح حال معاویه، رقم 25.
3- المعرفة والتاریخ فسوی، ج 2، ص 771؛ تاریخ ابن عساکر، ج 32، ص 93؛ سیر أعلام النبلاء، ج 2، ص 393.
4- کنز العمال، ج 13 ص 608، ح 37554؛ تاریخ ابن عساکر، ج 32، ص 93؛ الکامل فی ضعفاء الرجال، ج 2، ص 362؛ لسان المیزان، ج 5، ص 290 رقم 988.

ص:167

عمار نشسته بودم که ابوموسی آمد و گفت: به من و تو چه شده است؟ مگر من برادرت نیستم؟ عمار گفت: نمی دانم، ولی از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که در شب جبل (در عقبه که خواستند حضرت را ترور کنند) تو را لعن می فرمود. ابوموسی گفت: آن حضرت برای من طلب بخشش نمود. عمار گفت: من شاهد لعن بودم، ولی شاهد استغفار نبودم.

ابن عدی، محمد بن علی بن خلف عطار را نسبت این حدیث متهم کرده است در حالی که ابن حجر گفته است: هو ثقة وقال الخطیب کان ثقة مامون حسن النقل؛ او ثقه است و خطیب نیز گفته است: او شخص ثقه و امین و خوش روایت است. (1)

عن أبی الطفیل قال: کان بین حذیفة وبین رجل من أهل العقبة بعض ما یکون بین الناس فقال: أنشدک الله کم کان أصحاب العقبة؟ فقال أبوموسی الاشعری: قد کنا نخبر أنهم أربعة عشر فقال حذیفة: فان کنت فیهم فقد کانوا خمسة عشر أشهد بالله أن اثنی عشر منهم حرب لله ورسوله فی الحیاة الدنیا ویوم یقوم الاشهاد؛ (2) ابوطفیل می گوید: بین حذیفه و بین مردی از اهل عقبه خلاف پیش آمد. پس آن مرد سؤال کرد: تو را به خدا سوگند بگو که اصحاب عقبه چند نفر بودند؟ پس ابوموسی اشعری گفت: به ما گفته می شد که آن ها چهارده نفرند. حذیفه گفت: اگر تو نیز در بین آن ها بودی پانزده نفر می شدند و من خدا را شاهد می گیرم که دوازده نفر از این ها در دنیا وآخرت با خداوند متعال و رسولش جنگیدند و در جنگ خواهند بود. هیثمی و شعیب ارنؤوط سند این خبر را صحیح دانسته اند.

... فسأل عمار رجلا من أصحاب رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فقال: نشدتک بالله کم تعلم کان أصحاب العقبة فقال: أربعة عشر فقال: ان کنت فیهم فقد کانوا خمسة


1- لسان المیزان ابن حجر، ج 5، ص 290، رقم 988.
2- مصنف ابن ابی شیبه، ج 8، ص 588؛ صحیح مسلم، ج 4، ص 2143، ح 2779؛ مسند احمد، ج 5، ص 390، ح 23369؛ مجمع الزوائد هیثمی، ج 6، ص 95.

ص:168

عشر...؛ (1) عمار مردی از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را پرسید و به او گفت: تو را به خدا سوگند به گمانت اصحاب عقبه چند نفر بودند؟ گفت: چهارده نفر. عمار گفت: و اگر تو نیز همراه آن ها بودی پانزده نفر می شدند. هیثمی و شعیب ارنؤوط سند این حدیث را صحیح دانسته اند.

أن عمارا سئل عن ابی موسی فقال: لقد سمعت فیه من حذیفة قولا عظیما سمعته یقول: صاحب البرنس الاسود ثم کلح کلوحا علمت منه انه کان لیلة العقبة بین ذلک الرهط؛ (2) از عمار سؤال کردند که ابوموسی چگونه انسانی است؟ عمار گفت: همانا در باره او از حذیفه سخن بزرگی شنیدم. شنیدم که می گفت: ابوموسی صاحب لباس سیاه (که نصاری می پوشند) است. سپس چهره اش را درهم کشید. از آن فهمیدم که او در شب عقبه بین آن گروه بوده است.

ابن عبدالبر در مورد سبب دشمنی ابوموسی با امیرالمؤمنین علیه السلام چنین می نویسد:

فلما قتل عثمان عزله علی عنها فلم یزل واجدا لذلک علی علی حتی جاء منه ما قال حذیفة فیه فقد روی حذیفة فیه کلاما کرهت ذکره والله یغفر له. قلت: الکلام الذی اشار إلیه أبوعمر بن عبد البر ولم یذکره قوله فیه وقد ذکر عنده بالدین (فقال:) اما انتم فتقولون ذلک و اما انا فاشهد انه عدو لله ولرسوله وحرب لهما فی الحیاة الدنیا ویوم یقوم الاشهاد یوم لا ینفع الظالمین معذرتهم ولهم اللعنة ولهم العذاب؛(3) ابن عبدالبر می گوید: وقتی عثمان کشته شد، علی علیه السلام ابوموسی را از حکومت عزل و برکنار نمود. ابوموسی پس از آن، همیشه نسبت به علی غضبناک بود تا جایی که در باره او آن سخن حذیفه آمد. همانا حذیفه در باره


1- مسند احمد، ج 5، ص 453، ح 23843؛ مجمع الزوائد، ج 1، ص 111.
2- شرح نهج البلاغة، ج 13، ص 315.
3- الاستیعاب ابن عبدالبر، ج 1، ص 300؛ شرح نهج البلاغه، ج 13، ص 314.

ص:169

او سخنی گفت که من از ذکر آن کراهت دارم وخدا او را می-بخشد. ابن ابی الحدید می گوید: «کلامی که ابن عبدالبر به آن اشاره نمود و آن را ذکر نکرد، این است که نزد حذیفه از ابوموسی به شخص دیندار یاد کردند. حذیفه گفت: شما این گونه

می گویید، ولی من شهادت می دهم که ابوموسی دشمن خدا و رسولش است و او از کسانی است که در دنیا و روز قیامت با خدا و رسولش جنگیدند، روزی که برای ظالمین عذرشان نفع نخواهد داشت و برای آن ها لعنت و عذاب خواهد بود.

عن ابی البختری قال: اتینا علیا فسألناه من اصحاب محمد صلی الله علیه و آله و سلم قال: عن ایهم تسألونی؟... قلنا ابوموسی قال: صبغ فی العلم صبغا ثم خرج منه...؛(1) از امیرالمؤمنین علیه السلام در باره بعض صحابه از جمله ابوموسی سؤال شد. حضرت در مورد ابوموسی فرمود: در علم فرو رفت، ولی سپس دو مرتبه از آن خارج گشت. محقق «سیر ذهبی» رجال این خبر را ثقات معرفی کرده است.

امیرالمؤمنین علیه السلام پس از آن که ابوموسی مردم کوفه را از حرکت به یاری آن حضرت در جنگ جمل باز داشت در نامه ای به او نوشتند:

من عبد الله علی امیرالمؤمنین علیه السلام إلی عبد الله بن قیس أما بعد یا ابن الحائک یا عاض أیر أبیه! فوالله انی کنت لاری أن بعدک من هذا الامر الذی لم یجعلک الله له اهلا ولا جعل لک فیه نصیبا سیمنعک من رد امری والانتزاء علی وقد بعثت الیک ابن عباس و ابن ابی بکر فخلهما والمصر واهله واعتزل عملنا مذمو ما مدحورا فإن فعلت والا فإنی قد امرتهما ان ینابذاک علی سواء ان الله لا یهدی کید الخائنین فإذا ظهرا علیک قطعاک اربا اربا والسلام علی من شکر


1- طبقات الکبری، ج 2، ص 346؛ سیر اعلام النبلاء، ج 1، ص 451، ج 2، ص 388؛ تاریخ فسوی، ج2، ص 540.

ص:170

النعمة ووفی بالبیعة وعمل برجاء العاقبة؛(1) از بنده خدا علی، امیرالمؤمنین علیه السلام به عبدالله بن قیس. اما بعد؛ ای فرزند متکبر ای گازگیرنده-ای آلت پدرش، به خدا سوگند من می دانستم که دوری تو از این امری که خداوند تو را برای آن اهل قرار نداده و هیچ نصیبی برای تو در آن قرار نداده است، به زودی تو را از جدا شدن به سوی من و از کمک من باز می دارد. من ابن عباس و ابن ابوبکر را به سوی تو فرستادم. پس مصر و اهل آن را به این ها واگذار و از عمل ما با خواری وذلت کنار رو و دور شو، اگر قبول کردی که کردی والا به آن دو امر کردم تا تو را دور بیندازند. همانا خداوند حیله خائنان را هدایت نمی کند. پس وقتی به تو دست یافتند، اعضای بدنت را قطعه قطعه کنند، وسلام بر کسی که قدر نعمت بداند و به بیعت وفا کند و برای آخرت عمل نماید.

بلاذری با سند صحیح، از صالح بن کیسان این نامه را ذکر کرده است، ولی تنها به آن اشاره کرده و طبری این نامه را با سند صحیح از ابولیلی کمی طولانی تر از این نقل کرده است و ابن ابی الحدید این نامه را از ابومخنف نقل کرده است و نامه در «انساب» بلاذری با همین متن و الفاظ فوق شروع شده است، ولی طبری «ابن الحائک و عاض ایر ابیک» را ندارد. مابقی در معنا مساوی هستند.

امیرالمؤمنین علیه السلام و نفرین ابوموسی

قال أبومحمد بن متویه فی کتاب «الکفایة» قال رحمه الله: اما أبوموسی... وکان علی یقنت علیه وعلی غیره فیقول: اللهم العن معاویة اولا وعمرا ثانیاً وابا الاعور السلمی ثالثاً وابا موسی الاشعری رابعاً؛(2) ابن متویه در کتاب «الکفایه»


1- تاریخ طبری، ج 3، ص 512؛ شرح نهج البلاغه، ج14، ص 10؛ انساب اشراف، ج 3، ص 29؛ تذکرة الخواص، ج 1، ص 373؛ مروج الذهب مسعودی، ج 2، ص 359.
2- شرح نهج البلاغه، ج 13، ص 315

ص:171

گفته است: اما ابوموسی، علی در قنوت نماز او و معاویه و عمرو و ابواعور را لعنت می-کرد.

عبد الرحمن بن معقل قال: صلیت مع علی صلاة الغداة قال: فقنت فقال فی قنوته: اللهم علیک بمعاویة وأشیاعه و عمرو بن العاص وأشیاعه وأبا السلمی وأشیاعیه وعبد الله بن قیس (ابوموسی) وأشیاعه؛(1) عبدالرحمن بن معقل می گوید: نماز صبح را با علی علیه السلام خواندم و او در قنوتش این گونه دعا و نفرین نمود: خدایا، معاویه و پیروانش و عمرو بن عاص و پیروانش و ابوسلمی و پیروانش و ابوموسی اشعری و پیروانش را نفرین و از رحمتت دور فرما.

رجال سند ابن ابی شیبه همگی بدون خلاف ثقه و از رجال صحاح سته هستند جز عبدالرحمن بن معقل که از رجال ابوداود است و از صحابه نیز خوانده شده است و رجال فسوی جز ابن معقل همگی غیر رجال ابن ابوشیبه بوده و همگی ثقه و از رجال صحاح هستند.

عن عمرو قال: بلغنی أن أباموسی کتب إلی علی: بلغنی انک تقنت (تلعننی) فی صلاة الفجر تدعو علی ویؤمن خلفک الجاهلون وقد قال الله عز وجل: إنی أعظک أن تکون من الجاهلین؛ (2) عمرو بن مره می گوید: به من خبر رسید که ابوموسی به علی نامه نوشت و گفت: به من خبر رسید که تو در قنوت نماز مرا لعن می کنی و نماز گزاران نیز آمین می گویند و خداوند می فرماند: «من تو را نصیحت می کنم از این که از جمله جاهلین باشی.»

باید دقت داشته باشیم که این عمل امیرالمؤمنین علیه السلام برگرفته از سیره مسلم پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم است که در موارد حساس در قنوت نماز برخی از سران مشرکین را با ذکر نام


1- مصنف ابن ابی شیبه، ج 2، ص 216، ح 7050، باب فی تسمیة الرجل فی القنوت؛ المعرفة والتاریخ فسوی، ج 1، ص 409؛ کنز العمال، ج 8، ص 82، ح 21989.
2- السنة عبدالله، ج 2، ص 551، رقم 1287 شهر نهج البلاغه، ج 2، ص 260 از ابن دیزیل که ذهبی در مورد او می گوید: امام حافظ ثقه؛ سیر اعلام النبلاء، ج 13، رقم 107.

ص:172

آن ها لعن می کردند. (1)

این است جایگاه و شخصیت ابوموسی اشعری. اکنون با یکی از احادیث او که امام بخاری آن را در صحیحش هفت مرتبه تکراری نقل کرده است، آشنا می شویم.

ابوموسی و بشارت خلفا بر بهشت

1. عن سعید بن المسیب قال: أخبرنی أبوموسی الأشعری أنه توضأ فی بیته ثم خرج فقلت: لألزمن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم ولأکونن معه یومی هذا قال: فجاء المسجد فسأل عن النبی صلی الله علیه و آله و سلم فقالوا: خرج ووجه هاهنا فخرجت علی إثره أسأل عنه حتی دخل بئر أریس فجلست عند الباب وبابها من جرید حتی قضی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم حاجته فتوضأ فقمت إلیه فإذا هو جالس علی بئر أریس وتوسط قفها وکشف عن ساقیه ودلاهما فی البئر فسلمت علیه ثم انصرفت فجلست عند الباب فقلت: لأکونن بواب رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم الیوم. فجاء أبوبکر فدفع الباب فقلت: من هذا؟ فقال: أبوبکر فقلت: علی رسلک ثم ذهبت فقلت: یا رسول الله هذا أبوبکر یستأذن؟ فقال: ائذن له وبشره بالجنة. فأقبلت حتی قلت لأبی بکر: ادخل و رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم یبشرک بالجنة فدخل أبوبکر فجلس عن یمین رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم معه فی القف ودلی رجلیه فی البئر کما صنع النبی صلی الله علیه و آله و سلم وکشف عن ساقیه ثم رجعت فجلست وقد ترکت أخی یتوضأ ویلحقنی فقلت: إن یرد الله بفلان خیرا. یرید أخاه یأت به فإذا إنسان یحرک الباب فقلت: من هذا؟ فقال:


1- . صحیح بخاری، کتاب المغازی، باب (لَیْسَ لَکَ مِنَ الأَمْرِ شَیْءٌ أَوْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ أَوْ یُعَذِّبَهُمْ فَإِنَّهُمْ ظَالِمُونَ ح 4069 و4070 و4559 و4560 و7346 و کتاب الاذان، باب 126، ح 797 و ... مسند احمد؛ صحیح مسلم، و کتاب های دیگر.

ص:173

عمر بن الخطاب فقلت: علی رسلک ثم جئت إلی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فسلمت علیه فقلت: هذا عمر بن الخطاب یستأذن؟ فقال: ائذن له وبشره بالجنة. فجئت فقلت: ادخل وبشرک رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم بالجنة فدخل فجلس مع رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فی القف عن یساره ودلی رجلیه فی البئر ثم رجعت فجلست فقلت: إن یرد الله بفلان خیرا یأت به فجاء إنسان یحرک الباب فقلت: من هذا؟ فقال: عثمان بن عفان فقلت: علی رسلک فجئت إلی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فأخبرته فقال :ائذن له وبشره بالجنة علی بلوی تصیبه. فجئته فقلت له: ادخل وبشرک رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم بالجنة علی بلوی تصیبک فدخل فوجد القف قد ملئ فجلس وجاهه من الشق الآخر. قال شریک: قال سعید بن المسیب فأولتها قبورهم؛ (1)

روزی ابوموسی در منزلش وضو گرفت و از منزل خارج شد و گفت: امروز همراه و ملازم پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم خواهم بود، پس به مسجد آمد و سراغ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را گرفت که مردم گفتند: حضرت به این سو رفت. پس ابوموسی با سؤال از مردم از پی آن حضرت راه افتاد تا این که دید حضرت وارد اریس شد. پس دم درب ورودی نشست تا این که حضرت قضای حاجت نمودند و وضو گرفتند. پس ابوموسی به طرف آن حضرت رفت در حالی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم ساق پاهای خود را باز کرده و داخل چاه آب کرده بودند، به آن حضرت سلام نمود و به نزد درب ورودی برگشت و نشست و


1- صحیح بخاری، روایت اول: کتاب فضائل الصحابه، باب قول النبی: لو کنت متخذا خلیلا، ج3، ص1343، ح3674 و7097؛ روایت دوم: کتاب الفضائل المدینة، باب: مناقب عثمان بن عفان، ج3، ص1350، ح3695 و5862 و6831، روایت سوم: کتاب الادب، باب: من نکت العود فی الماء والطین، 6116، روایت چهارم: کتاب الفتن، باب: الفتنة التی تموج کموج البحر، 7097؛ سنن ترمذی، ج 5، ص631 ح 3710.

ص:174

گفت: امروز حتماً دربانی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را خواهم کرد. پس ابوبکر آمد و درب را زد، ابوموسی گفت: چه کسی هستی؟ گفت: ابوبکر، گفت: در جایت بمان، پس به نزد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم آمد و گفت: ابوبکر اذن ورود می خواهد. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: به او اجازه بده و او را به بهشت بشارت بده... سپس عمر آمد ... و سپس عثمان آمد و به هر کدام بشارت به بهشت دادند.

بررسی حدیث مذکور

این حدیث را بخاری با پنج نوع وترمذی به نوعی روایت کرده اند. با در نظر گرفتن مجموع این طرق و تناقضات آن و همچنین دلائل خارجی فراوان دیگر که در زیر آشنا خواهیم شد روشن می-شود که این حدیث و امثال آن اصل نخواهند داشت.

در تمام طرق این حدیث از گرفتاری عثمان به مصیبت خبر داده شده است که این خود یکی از بهترین دلائل بر بی اساس بودن این خبر است؛ زیرا چنان که در شرح حال ابوهریره به اختصار خواهد آمد، تخلفات عثمان از احکام اسلامی و حاکم قرار دادنش بنی امیه را و ظلم های خود او و بنی امیه بر مؤمنین سبب شد تا بزرگان صحابه دست به دست هم دادند و در نهایت او را به قتل رساندند.

اما دلائل بی اساسی این حدیث از خود متن آن:

1. در حدیث اول بخاری، ابوموسی می گوید: امروز ملازم پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و همراه او خواهم بود. پس وضو گرفت و به مسجد آمد و سراغ آن حضرت را گرفت. گفته شد که حضرت به این سمت رفت پس ابوموسی با سؤال از مردم دنبالش رفت تا این که حضرت وارد چاه اریس شد، به آن حضرت سلام داد و برای نگهبانی از در ورودی آن بستان برگشت، بدون این که حضرت صلی الله علیه و آله و سلم از او چنین چیزی را خواسته باشند. 1. ولی در حدیث دوم بخاری و ترمذی، ابوموسی می گوید: من همراه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم رفتم تا این که آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم به بستانی داخل شد و قضای حاجت نمود و به من فرمود: در را نگهداری

ص:175

کن تا کسی بدون اذن بر من وارد نشود... . 1. در روایت چهارم، ابوموسی می گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم برای قضای حاجت به طرف باغی حرکت کرد و من نیز دنبال آن حضرت رفتم. 1. در روایت سوم: بدون این مقدمات ابوموسی همراه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از ابتدا در باغی بود... . هر کدام از این چهار سخن راوی بر باطل بودن دیگری شهادت می دهم؛ زیرا با هم تناقض آشکار دارد.

2. در حدیث اول بخاری می گوید: در زده شد. پس گفتم: چه کسی هستی. گفت: ابوبکر، گفتم: در همین جا باش و به نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم رفتم و گفتم: ابوبکر اذن ورود

می خواهد. فرمودند: در را باز کن و او را به بهشت بشارت بده. 2. ولی در حدیث دوم بخاری می گوید: در زده شد و حضرت صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: در را باز کن و او را به بهشت بشارت بده. در را باز کردم و ناگهان دیدم که ابوبکر است و به او بشارت بهشت دادم. این دو روش متناقض در مورد هر کدام از ابوبکر و عمر و عثمان به کار رفته است.

3. در روایت اول بخاری، ابوموسی می گوید: حضرت ساق پایش را باز کرده بود و در روایت دیگر بخاری می گوید: حضرت زانوهایش را باز کرده بود، و چون عثمان وارد شد (به خاطر با غیرت بودن عثمان) زانوهای خود را زیر آب فرو برد. 3. حضرت تکیه داده بود، وقتی بار سوم در زده شد، (به خاطر غیرت عثمان) نشست و فرمود... . این دو تعبیر متفاوت نیز هر کدام مخالف دیگری است و هم در سندهای دیگر هیچ کدام وجود ندارد و حتی در روایت دیگر، ظاهرا غیرت مزعوم عثمان در آن لحظه از او گرفته می شود که، ساق پاهایش را باز کرده و داخل چاه می کند.

4. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم زانوهایش را باز کرد. 4. ساق هایش را باز کرد.

5. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مرا امر کرد تا دربانی کنم. 5. خودش بدون امر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دربانی کرد.

6. در روایت سوم می گوید: همراه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم (کنار حوض) بودم، پس در زده شد و حضرت فرمود: در را باز کن... پس رفتم و در را باز کردم. (یعنی دربانی نمی کرد، بلکه سر حوض کنار پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بود.

ص:176

7. باز در روایت سوم می گوید: در دست پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم چوب بود و با آن بر آب و خاک می زد. این عبارت نیز تنها در یک سند آمده است.

این همه اضطراب و تناقض در این خبر موجود است که تنها راوی آن ابوموسی اشعری است.

اما دلائل خارجی بی اساس بودن این نوع اخبار

این نوع احادیث با در نظر گرفتن ترتیب خلافت خلفا در زمان حکومت معاویه، و پس از گذشت زمان و به خلافت رسیدن این افراد با این ترتیب، به وجود آمده است. از این نوع احادیث فراوان وضع شده است و در بعضی آن ها امیرالمؤمنین علی علیه السلام نیز به این ترتیب اضافه شده اند. و این واقعیت را دلائل زیر ثابت می کند:

1. عن ابن أبی ملیکة، سمعت عائشة وسئلت: من کان رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم مستخلفا لو استخلفه؟ قالت: أبوبکر فقیل لها: ثم من بعد أبی بکر؟ قالت: عمر ثم قیل لها من بعد عمر؟ قالت: أبوعبیدة بن الجراح ثم انتهت إلی هذا؛(1) ابن ابی ملیکه می گوید: شنیدم که از عائشه سؤال شد: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم اگر کسی را خلیفه قرار می داد چه کسی بود؟ گفت: ابوبکر بعد از او عمر و بعد از او ابوعبیده جراح.

2. عن عبد الله بن شقیق قال: قلت لعائشة: أی أصحاب رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم کان أحب إلی رسول الله؟ قالت: أبوبکر قلت: ثم من؟ قالت: عمر قلت: ثم من؟ قالت: ثم أبوعبیدة بن الجراح قلت: ثم من؟ قال فسکتت؛(2) عبدالله بن شقیق

می گوید: به عائشه گفتم: کدام یک از اصحاب نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم محبوب تر بودند؟ گفت: ابوبکر سپس عمر سپس ابوعبیده و بعد سکوت نمود.


1- صحیح مسلم، کتاب فضائل الصحابة، باب: من فضائل ابی بکر، ج 4، ص 1856، ح 2385؛ مصنف ابن ابی-شیبه، ج 7، ص 433، ح 37052؛ سنن الکبری نسائی، ج 5، ص 57، ح 8202.
2- سنن ترمذی، ج 5، ص 607، ح 3657؛ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 38، ح 102؛ مسند احمد، ج6، ص218، ح 25871؛ سنن الکبری نسائی، ج 5، ص 57، ح 8201.

ص:177

ترمذی، البانی و شعیب ارنؤوط سند این خبر را صحیح دانسته اند. (این ترتیب همچنین در گذشته نیز در حدیث عمرو بن عاص وارد شده بود که اشاره کردیم.)

3. قال عمر: لو أدرکت أباعبیدة لاستخلفته فإن سألنی ربی قلت: یا رب إنی سمعت نبیک یقول: إنه أمین هذه الامة ولو أدرکت سالما مولی أبی حذیفة لاستخلفته فإن سألنی ربی قلت: یا رب إنی سمعت نبیک یقول: إنه یحب الله ورسوله حبا من قبله ولو أدرکت معاذ بن جبل لاستخلفته فإن سألنی ربی قلت: یا رب إنی سمعت نبیک یقول إذا اجتمعت العلماء بین یدی یوم القیامة کان بین أیدیهم قذفة بحجر؛ (1) عمر بن خطاب قبل از مرگ می گفت: اگر ابوعبیده جراح را درک می کردم (اگر او زنده بود) حتماً او را خلیفه قرار می دادم... و اگر سالم غلام ابوحذیفه را درک می کردم حتماً او را خلیفه قرار می دادم... اگر معاذ بن جبل را درک می کردم حتماً او را خلیفه قرار می دادم... .

در «تاریخ المدینه، ابن شبه که با سند صحیح روایت شده به این سه نفر اسم خالد بن ولید نیز ضمیمه شده است.

این خبر با سندهای صحیح از عمرو بن میمون، ابن عباس، ابن سهل، ثابت بن حجاج، ابوعجفاء شامی وشهر بن حوشب روایت شده است.

البته اخبار فراوان دیگر نیز وارد شده است که همه دلالت می کند احادیثی که به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نسبت داده شده که در آن به ترتیب خلافت خلفاء، حدیث وارد کرده اند؛ همه پس از گذشت زمان خلافت خلفاء به این ترتیب، جعل و وضع شده است و اگر تقدیر الهی پیشی نمی گرفت و هدف عمر بن خطاب در خلیفه قرار دادن ابوعبیده و یا معاذ و یا سالم و یا خالد محقق می گشت، امروز مسلمین شاهد این نوع احادیث در کتب حدیثی نبودند و به جای آن یکی از این چهار نفر را در احادیث دستگاه معاویه مشاهده می کردند.


1- تاریخ المدینة ابن شبة، ج 3، ص 886 و879 و922؛ طبقات الکبری، ج 3، ص 590 و248؛ تاریخ طبری، ج 5، ص 293؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 268؛ الاستیعاب، ج 2، ص561؛

ص:178

شواهد دیگر بی اساس بودن این نوع احادیث اخبار ذیل است:

احتمال عمر بن خطاب بر اهل جهنم و منافق بودنش

1. مسروق عن أم سلمة قالت: دخل علیها عبدالرحمن بن عوف فقال: یا أمه قد خفت ان یهلکنی کثرة مالی انا اکثر قریش مالا. قالت: یا بنی انفق فانی سمعت النبی یقول: من اصحابی من لا أراه ولا یرانی بعد ان أموت ابدا. قال: فبلغ ذلک عمر فأتاهما یشتد او یسرع فقال: أنشدک الله انا منهم؟ قالت: لا ولا أبرئ بعدک احدا ابدا؛ (1) عبدالرحمن بن عوف به ام المؤمنین ام سلمه وارد شد و گفت: ای مادر، می ترسم که کثرت مالم مرا هلاک کند و من از هر قریشی ثروتم بیشتر است. ام سلمه گفت: ای فرزندم، انفاق کن. همانا من از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که فرمود: از اصحابم کسانی هستند که بعد از مرگم من آن ها را نمی بینم وآن ها نیز مرا نخواهند دید. این خبر به عمر بن خطاب رسید و او با عجله به نزد آن ها رفت و گفت: تو را به خدا سوگند می-دهم، (بگو) آیا من نیز از آن ها هستم؟ گفت: نه و بعد از تو هرگز من کسی را تبرئه نخواهم کرد.

این حدیث را مسروق و شقیق بن سلمه روایت کرده اند و هیثمی دو سند از این حدیث را و شعیب ارنؤوط در حاشیه «مسند احمد» در همه چهار مورد و عبدالغفور بلوچی در حاشیه «مسند بن راهویه» و البانی سند این حدیث را صحیح دانسته اند.

2. ان عمر قال: یا حذیفه بالله انا من المنافقین؟ قال: لا ولا اومن منها احدا بعدک؛ (2) عمر


1- مسند ابن راهویه، ج 4، ص 140، ح 1913؛ مسند احمد، ج 6، ص 298 و307 و312 و317، ح26591 و26663 و26701 و26736؛ مجمع الزوائد، ج 1، ص 112، ج 9، ص 72؛ احادیث صحیحه البانی، ج 7، ص 183، ح 2982.
2- مقدمه فتح الباری، 402؛ فتح الباری، ج 8، ص 487؛ میزان الاعتدال، ج 2، ص 107، رقم 3031؛ تاریخ الاسلام، ج 1، ص 494؛ البدایة والنهایه، ج 5، ص 25؛ تفسیر ابن کثیر، ج 8، ص487؛ تفسیر طبری، ج 11، ص 16.

ص:179

بن خطاب حذیفه را سوگند داد و سؤال کرد: آیا من از منافقین هستم؟ حذیفه گفت: نه و من بعد از تو کس دیگری را مبراء نخواهم کرد.

3. در خبر دیگر حذیفه می گوید: مات رجل من المنافقین فلم أصل علیه، قال: فقال عمر: ما منعک أن تصلی علیه؟ قال: قلت: إنه منهم. فقال: أباللّه منهم أنا؟ قلت: لا. فبکی؛(1) مردی از منافقین از دنیا رفت و من برای او نماز نخواندم. عمر بن خطاب به من گفت: چرا بر او نماز نخواندی؟ گفتم: او از منافقین است. عمر گفت: تو را به خدا سوگند، آیا من نیز از منافقین هستم؟ گفتم: نه. پس گریه نمود. بوصیری

می گوید: مسدد این خبر را با سند صحیح روایت کرده است.

از این سه حدیث و خبر صحیح به وضوح استفاده می شود که عمر بن خطاب هیچ خبری از آن نوع احادیث که حضرت او را بشارت به بهشت داده باشند، نداشته است و آن احادیث بعدها وضع شده است.

از مجموع آنچه گذشت اصل نداشتن حدیث ابوموسی که بخاری در هفت مورد آن را نقل کرده است، ثابت می شود و همچنین از عدم ذکر حضرت علی علیه السلام در این حدیث استفاده

می شود که این حدیث در مقام جلب رضایت معاویه و یا یکی از خلفای بنی امیه وضع شده است. البته احادیث زیادی هم در کتب روایی وارد شده که در آن همه چهار خلفا ذکر شده اند وآن ها نیز همین مشکلات و اشکالات مشابه دیگر را نیز دارند که در تاریخ ثبت شده است.

همچنین امام بخاری از ابو موسی در صحیحش در فضائل اشعری ها نیز احادیث روایت کرده و حتی روایت کرده که گویا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرموده باشند: اشعری ها از من هستند و من از آن ها. (2) همچنین حضرت قسم یاد کرده اند که کار اشعری ها را انجام ندهند، ولی بر خلاف سوگند خود،


1- اتحاف الخیرة المهرة بزوائد المسانید العشرة بوصیری، ج 2، ص 143، ح 1916.
2- صحیح بخاری، کتاب الشرکة، باب: الشرکة فی الطعام والنهد والعروض، ج 2، ص 880، ح 2486.

ص:180

آن را انجام داده اند.(1)

همچنین ابوموسی از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم روایت کرده است که گویا آن حضرت پیوسته

این گونه دعا می کرده اند:

عن أبی موسی: عن النبی صلی الله علیه و آله و سلم أنه کان یدعو بهذا الدعاء: رب اغفر لی خطیئتی وجهلی وإسرافی فی أمری کله و ما أنت أعلم به منی. اللهم اغفر لی خطایای وعمدی وجهلی وهزلی وکل ذلک عندی...؛(2) ابوموسی می گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم همیشه این گونه دعا می نمود: پروردگارا، خطا، جهل واسراف من در همه کار هایم را برایم ببخش، خدایا خطا، جهل وهزل مرا ببخش که تمام این ها در من است... . باید دقت داشته باشیم که این احادیث را جز ابوموسی کسی روایت نکرده است.

ابوموسی و همراهی ابوبکر در سفر شام با ابوطالب

از ابوموسی با سندی که رجالش رجال صحاح است و همه ثقه هستند این گونه خبر نقل شده است: ابوطالب برای تجارت به شام حرکت نمود که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و شیوخ قریش همراه او بودند. در راه، راهب با آن ها ملاقات نمود و به آن ها خبر داد که حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم سید عالمین و رسول خدا خواهند بود و خداوند به زودی آن حضرت را رحمت برای عالمین برخواهد گزید. گفتند: تو از کجا دانستی؟ گفت: از هیچ درخت و سنگی عبور نکردید مگر این که برای او سجنده می کردند و این ها جز به پیامبر سجده نمی کنند. و به آن ها گفت: او را به روم مبرید؛ زیرا آن ها او را از صفاتش خواهند


1- صحیح بخاری، کتاب فرض الخمس، باب: ومن الدلیل علی ان الخمس لنوائب المسلمین، ج 3، ص1140، ح 3133، وح 4385 و4415 و5517 و5518 و6623 و6649 و6678 و6680 و6718 و6719 و6721 و7555.
2- صحیح بخاری، کتاب الدعوات، باب: قول النبی صلی الله علیه و آله و سلم: اللهم اغفر لی ما قدمت وما اخرت، ج 5، ص2350، ح 6398 و6399.

ص:181

شناخت و خواهند کشت. و خیلی اصرار نمود تا حضرت را برگردانند و گفت: ولی او کیست؟ گفتند: ابوطالب. پیوسته او ابوطالب را سوگند می داد تا این که ابوطالب او را برگردانید و ابوبکر بلال را همراه آن حضرت به مکه فرستاد. (1) ترمذی، حاکم و البانی سند این خبر را صحیح دانسته اند. البانی ذکر بلال در آن را منکر دانسته است. و ذهبی می گوید: گمان می کنم این خبر موضوع و بعض از آن باطل است. در تاریخ ابن عساکر، احمد بن حنبل و یحیی بن معین نیز ثابت بودن آن از ابوموسی را تأیید کرده اند و ابن کثیر نیز.

و حال آن که اولا: ابوبکر در آن زمان حدود ده سال داشته، زیرا در آن زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم 12 سال داشته اند وحتی گفته اند که حضرت 9 سال داشته اند. (تاریخ طبری، تاریخ ابن کثیر و... .) ثانیا: بلال در آن زمان حتی به دنیا نیامده بوده و همچنین اگر صحیح باشد او سال ها پس از بعثت غلام ابوبکر شده. همچنین ابوموسی نیز که این خبر را نقل کرده در آن زمان متولد نشده بوده است. و دلائل فراوان دیگر که ثابت می کند: به دروغ در این خبر ابوبکر را نیز اضافه کرده اند تا از این طریق بگویند که ابوبکر از همان زمان به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم ایمان آورده بود.

5. مروان بن حکم

اشاره

امام بخاری 24 حدیث از مروان روایت کرده است.

دشمنی مروان با اهل بیت علیهم السلام

حدثنا ابن عون عن عمیر بن إسحاق قال: کان مروان أمیرا علینا ست سنین فکان یسب


1- سنن ترمذی، ج 5، ص 251، ح 3699؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 2، ص 672، ح 4229؛ مصنف ابن ابی شیبه، ج 8، ص 436؛ الثقات ابن حبان، ج 1، ص 44؛ تاریخ طبری، ج 2، ص 34؛ تاریخ ابن کثیر، ج 2، ص 347.

ص:182

علیا کل جمعة ثم عزل ثم استعمل سعید بن العاص سنتین فکان لا یسبه ثم اعید مروان فکان یسبه؛(1) مروان شش سال امیر ما (در مدینه) بود و همیشه در خطبه نماز جمعه، علی را سب ودشنام می داد. سپس معاویه او را عزل نمود وسعید بن عاص را امیر قرار داد و او سب نمی کرد. سپس باز مروان را برگردانید و باز او سب ودشنام را ادامه داد.

سند این خبر صحیح است و این خبر را بخاری نیز در صحیحش نقل کرده است، ولی اسم مراون را ذکر نکرده و به جای سب نیز «یدعو علیا» آورده است.(2)

حالا شما این جا نیز توجه کنید که بخاری حاضر نیست حتی چهره واقعی مروان و دشمنی او با اهل بیت علیهم السلام و همچنین مظلومیت امیرالمؤمنین علیه السلام را کسی متوجه بشود، چه رسد به دیگران، ولی افسانه های عجیب و غریب را که در بر دارنده طعن بر اهل بیت علیهم السلام است، به وضوح روایت کرده است.

عن عمیر بن إسحاق قال: کان مروان أمیرا علینا. یعنی بالمدینة. فکان یسب علیا کل جمعة علی المنبر وحسن بن علی یسمع فلا یرد شیئا ثم أرسل إلیه رجلا یقول له: بعلی وبعلی وبعلی وبک وبک وبک و ما وجدت مثلک إلا مثل البغلة یقال لها: من أبوک؟ فتقول: أمی الفرس فقال له الحسن: إرجع إلیه فقل له: إنی والله لا أمحو عنک شیئا مما قلت بأن أسبک ولکن موعدی وموعدک الله فإن کنت صادقا جزاک الله بصدقک و ان کنت کاذبا فالله أشد نقمة، قد أکرم الله جدی أن یکون مثله مثل البغلة؛(3) مراون امیر مدینه بود و هر جمعه امیرالمؤمنین علیه السلام را لعن می کرد وحسن بن علی می شنید، ولی چیزی نمی گفت.


1- علل احمد، ج 3، ص 176، ح 4781؛ تاریخ الاسلام ذهبی، ج 1، ص 532؛ سیر اعلام النبلاء، ج3، ص447 و477؛ البدایه والنهایه ، ج 8، ص 91.
2- صحیح بخاری، کتاب فضائل الصحابة، باب: مناقب علی بن ابی طالب، ج 3، ص 1358، ح3703.
3- اتحاف الخیرة المهرة بزوائد المسانید العشرة، ج 8، ص28، ح 7525 و7526؛ تاریخ ابن عساکر، ج57، ص 244؛ تاریخ الخلفاء سیوطی، ص 166.

ص:183

سپس مروان مردی را به نزد حسن به منزلش فرستاد تا به آن حضرت بگوید: به علی به علی به علی و به تو... تو را مثل استر یافتم که به آن گفته می شود: پدرت کیست؟ تو می گویی: مادرم اسب است. امام حسن علیه السلام به او فرمودند: به سوی مروان برگرد و بگو: والله من هیچ چیز از حرف تو محو نمی کنم تا تو را سب کنم، ولی وعده ما پیشگاه پروردگار متعال است... و فرمودند: خداوند متعال جدم پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را گرامی گردانید از این که مانند بغله باشند. بوصیری این خبر را از مسند ابن راهویه با دو سند نقل کرده و رجالش را ثقات دانسته است.

وعن أبی یحیی قال کنت بین الحسن والحسین ومروان یتشاتمان فجعل الحسن یکف الحسین فقال مروان: أهل بیت ملعونون فغضب الحسن وقال: أقلت أهل بیت ملعونون فوالله لقد لعنک الله علی لسان نبیه وأنت فی صلب أبیک. وفی روایة فقال الحسین والحسن: والله ثم والله لقد لعنک الله والباقی بنحوه؛(1) امام حسین علیه السلام و مروان یکدیگر را سب می کردند و امام حسن علیه السلام امام حسین علیه السلام را ساکت می کرد. مروان گفت: شما اهل بیت ملعون هستید.

امام حسن علیه السلام غضبناک شد و فرمود: به خدا سوگند خداوند تو را از لسان رسولش لعنت فرمود، در حالی که تو در صلب پدرت بودی. و در روایتی امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام هر دو فرمودند: به خدا سوگند و باز به خدا سوگند، همانا خداوند متعال تو را لعنت فرمود. سند این خبر صحیح است.

وعن الشعبی قال: سمعت عبد الله ابن الزبیر وهو مستند إلی الکعبة وهو یقول: ورب هذه الکعبة لقد لعن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فلانا و ما ولد من صلبه. رواه أحمد


1- مجمع الزوائد هیثمی، ج 5، ص 240 10ص72؛ مسند ابویعلی 1ج2، ص 136، ح 6764؛ تاریخ ابن عساکر، ج 57، ص 243؛ سیر اعلام النبلاء ذهبی، ج 3، ص 478، رقم 102.

ص:184

والبزار إلا أنه قال: لقد لعن الله الحکم و ما ولد علی لسان نبیه؛(1) ابن زبیر

می گوید: به خدای این کعبه سوگند، همانا رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم حَکَم و اولادش را لعنت فرمودند. هیثمی این خبر را از احمد و بزار و بوصیری از ابن راهویه و احمد نقل کرده و سند آن را صحیح دانسته اند.

لما بایع معاویة لابنه قال مروان: سنة أبی بکر وعمر فقال عبد الرحمن بن أبی بکر: سنة هرقل وقیصر فقال مروان: هذا الذی أنزل الله فیه «والذی قال لوالدیه أف لکما» فبلغ ذلک عائشة فقالت: کذب والله ما هو به ولو شئت ان أسمی الذی أنزلت فیه لسمیته ولکن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم لعن ابا مروان ومروان فی صلبه فمروان فضض من لعنة الله؛ (2) وقتی معاویه برای یزید بیعت گرفت مروان گفت: این سنت ابوبکر و عمر است. عبدالرحمن بن ابوبکر گفت: سنت هرقل و قیصر است. مروان گفت: این همان کسی است که در باره اش این آیه «و کسی که به والدینش اف گفت» نازل شده است. این خبر به عائشه رسید. پس گفت: والله دروغ گفته.، ولی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم پدر مروان را لعنت فرمود و مروان پاره ای از لعنت خداست.

حاکم سند این حدیث را به شرط شیخین صحیح دانسته است و ذهبی آن را منقطع دانسته، ولی انقطاع بین که، بیان نکرده است. هیچ گونه انقطاعی در سند آن نیست. بخاری نیز این حدیث را در صحیحش روایت کرده است، ولی سخنان ابن ابوبکر وام المؤمنین عائشه را برای حفظ جایگاه صحیحش که از مروان اخذ دین کرده، حذف کرده که ابن حجر نیز به آن اشاره کرده است.(3)

البته باید دقت داشته باشیم که از مروان اخبار و افعال مذموم فراوان در تاریخ به جای مانده


1- مجمع الزوائد، ج 5، ص 240؛ زوائد بوصیری، ج 8، ص 29، ح 7527 و7528.
2- سنن الکبری نسائی، ج 6، ص 59، ح 11491؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 4، ص 528، ح8483؛ تفسیر بن کثیر، ج 4، ص 172. الاصابه ابن حجر، ج 2، ص 92، رقم 1786.
3- صحیح بخاری، کتاب التفسیر، باب: والذی قال لوالدیه اف لکما اتعداننی، ج 4، ص 1827، ح4827. الاصابه ابن حجر، ج 2، ص 92، رقم 1786.

ص:185

است و همچنین او یکی از مسببان اساسی در کشته شدن پدر زنش عثمان بن عفان با دست صحابه و تابعین است.

6. عروه بن زبیر

اشاره

امام بخاری 812 حدیث از او روایت کرده است.

عروه و خدمت سلطان و گمراه کردن مسلمین

یحیی بن سعید می گوید: حاکم مدینه به عبدالملک بن موران نوشت که اهل مدینه جز سعید بن مسیب بر ولید و سلیمان بیعت کردند. عبدالملک نوشت: او را به قتل تهدید کن و اگر باز بیعت نکرد پنجاه تازیانه بزن و او را در بازار مدینه بگردان. وقتی این نامه عبدالملک به حاکم مدینه رسید، سلیمان بن یسار و عروه بن زبیر و سالم بن عبدالله بن عمر (از طرف حاکم) به نزد ابن مسیب آمدند و گفتند: ما آمدیم بگوییم که نامه ای در امر تو از طرف عبدالملک آمده و اگر بیعت نکنی گردنت زده می شود. و ما سه پیشنهاد به تو داریم، یکی را قبول کن: 1. حاکم از تو می پذیرد این که نامه برای تو خوانده شود و تو نه رد کنی و نه قبول (سکوت نمایی) و مردم گمان می کنند که تو بیعت کردی. ابن مسیب گفت: من چنین کاری را نمی کنم و نتوانستند که او را قانع سازند و گفتند: اولی گذشت. 2. در خانه ات بنشین و چند روزی برای نماز خارج مشو، حاکم از تو می پذیرد. سعید گفت: من اذان را بالای گوشم بشنوم! نمی توانم چنین چیزی را قبول کنم. 3. گفتند: از جایی به جای دیگر منتقل شو و حاکم شخصی را به سراغ تو راهی می کند و اگر تو را در جای خودت پیدا نکرد، دیگر از تو خودداری می کند. سعید گفت: من نه یک قدم پیش می روم و نه عقب، پس آن ها از نزد سعید رفتند و او نیز برای نماز ظهر خارج شد و در مکانی که می نشست قرار گرفت. چون حاکم نماز را خواند به نزد او فرستاد و گفت: امیرالمؤمنین ما را امر کرده که اگر بیعت نکنی گردنت را بزنیم. گفت: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از بیعت به دو نفر نهی فرموده است، وقتی حاکم دید که او اجابت نمی کند

ص:186

به گردنش بند کشید و چون سعید دید که کار تمام شده و او را به قتل خواهند رساند، خود را به امر آن ها برهنه نمود و تنها یک شورت بر تن او کردند و او را پنجاه تازیانه زدند و در بازار گرداندند، و سعید گفت: اگر می دانستم که مرا نخواهند کشت، آن شورت را به تن نمی کردم. (1)

از این خبر استفاده می شود که امثال عروه در ظلمِ دستگاه حاکم شریک بودند و در مقابلِ این که سلاطین احکام الهی را باطل و زیر پا می گذاشتند، نه تنها سکوت

می کردند، بلکه برای عملی شدن خواسته ی آن ها اقدام می کرده اند.

هشام فرزند عروه می گوید: هیچ یک از گمراهان و پیروان هوا و هوس، عروه را به بدی یاد نمی کردند و از او تنها به خوبی یاد می کردند. (2)

باز هشام می گوید: پدرم گفت که هرگز در گذشته به کسی چیزی از مسأله و مطلب علمی خبر ندادم، مگر این که آن مطلب برای آن شخص گمراهی بود. (3)

هشام می گوید: اگر از عروه چیزی سؤال می شد، اگر علم داشت پاسخ می داد و گرنه می گفت: این از خالص سلطان است. (4) پس بنابر این دو خبر، عروه در مقام پاسخ، به نوع دلخواه سلاطین فتوا می داده و لذا خود اعتراف می-کند به هر کسی هر پاسخی داده، برای آن شخص گمراهی بوده است.

سفیان می گوید: چون عبدالله بن زبیر کشته شد، عروه به مدینه رفت و اموال بیت المال را ودیعه گرفت و به نزد عبدالملک (که ابن زبیر به امر او کشته شد) رفت و قبل از این که خبر کشته شدن برادرش به او برسد، خود را به او رسانید. عبدالملک احوال او و برادرش را پرسید. عروه گفت: برادرم کشته شد. عبدالملک از تختش پایین آمد و به


1- حلیة الاولیا ابونعیم اصفبهانی، ج 2، ص 171 و172.
2- تاریخ ابن عساکر، ج 40، ص 277؛ تهذیب الکمال، ج 20، ص 21؛ سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص433.
3- تاریخ ابن عساکر، ج 40، ص 258؛ تهذیب الکمال، ج 20، ص 22؛ سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص437.
4- تاریخ ابن عساکر، ج 40، ص 257؛ تهذیب الکمال، ج 20، ص 22؛ سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص437.

ص:187

شکرانه کشته شدن ابن زبیر سجده نمود. حجاج به عبدالملک نوشت: عروه فرار کرده و اموال نزد اوست. عبدالملک وقتی این را به عروه گفت، عروه اظهار ذلت نمود و چاپلوسی کرد و گفت: مگر وانمی گزارید مردی را این که شمشیرش را (از مبارزه با شما) بردارد و خود داری کند و گرامی بمیرد. چون عبدالملک چاپلوسی او را دید، به حجاج نوشت که با عروه کار نداشته باش و از آن اموال صرف نظر کن.(1)

زهری می گوید: عروه و عبیدالله بن عبدالله به عمر بن عبدالعزیز وارد شدند، در حالی که او امیر مدینه بود. عروه در مورد موضوعی که ذکر شد، اسم عائشه و عبدالله بن زبیر را به میان آورد و گفت: از عائشه شنیدم که می گفت: کسی را مانند عبدالله بن زبیر دوست نداشتم، حتی نه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و والدینم را. عمر به او گفت: شما در مورد عائشه و ابن زبیر چیزهایی می گویید (و می سازید) که گویا کسی بین آن دو نصیبی نداشت. عروه گفت: عائشه کسی است که بر سر هر مسلمانی حق دارد و ابن زبیر برای عائشه به منزله فرزندی بود... عمر بن عبدالعزیز گفت: دروغ می-گویی... .(2)

هشام می گوید: وقتی عروه در عقیق برای خودش قصری درست کرد، مردم به او گفتند: مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را رها کردی؟ گفت: من مسجد آن ها را جای سرگرمی و بازارهایشان را جای زشتی دیدم و فاحشه در بین آن ها به اوج رسیده، پس آیا در چنین جا و شرایط عافیت خواهد بود! (3)

باز می گوید: در آخر امتم مسخ، خسف و قذف خواهد بود و آن هنگام چیزی از عمل قوم لوط خواهد بود. سپس عروه می گوید: به من خبر رسید که نمونه ای از آن (در بین مردم مدینه) ظاهر شده است. (4)


1- المعرفة والتاریخ فسوی، ج 1، ص 127؛ تاریخ ابن عساکر، ج 40، ص 274.
2- تاریخ ابن عساکر، ج 40، 276.
3- تاریخ ابن عساکر، ج 40، ص 280؛ سیر اعلام النبلاء ذهبی، ج 4، ص 427.
4- سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 427.

ص:188

توجه کنید که عروه برای توجیه ترک همجواری پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم چه تهمت هایی به مردم مدینه و امت اسلامی زده است و حال آن که در زمان او صحابه و بزرگان تابعین فراوان حضور داشتند و خود او و امثالش بودند که با تأیید حاکمان بنی امیه جامعه را به فساد کشانده و ظلم را حاکم کردند، ولی باز عیب را متوجه مردم مدینه می کند که آن ها و شهرشان از صلاحیت این که در آن زندگی شود، ساقط شده است و حتی آن جامعه را به عمل قوم لوط متهم می کند.

ابوربیعه از نزد عروه عبور کرد، در حالی که او در عقیق برای خود قصر بنا می-کرد. گفت: برای کشاورزی به این جا آمدی؟ عروه گفت: نه، لکن من شنیدم به زودی به مدینه عذاب خواهد رسید. (1)

هشام بن عروه می گوید: عروه همیشه در عقیق بود و زمانی می شد که برخی فرزندانش در مدینه فات می کرد، ولی عروه به عزا و کفن و دفن وی نمی آمد. (2) حالا ببینید قصاوت قلب را تا چه حد بوده که هم برای خوشگزرانی، زندگی دور از فرزندان را انتخاب کرده و به همجواری با حرم پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ارزشی قائل نبوده و هم به مرگ و عزای فرزندانش حاضر نمی شده است.

عن عروة بن الزبیر قال: اتیت عبد الله بن عمر بن الخطاب فقلت له: یا اباعبد الرحمن انا نجلس إلی ائمتنا هؤلاء فیتکلمون بالکلام نحن نعلم ان الحق غیره فنصدقهم ویقضون بالجور فنقویهم ونحسنه لهم فکیف تری فی ذلک؟! فقال: یابن اخی کنا مع رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم نعد هذا النفاق فلا ادری کیف هو عندکم؛(3) عروه می گوید: به نزد عبدالله بن عمر آمدم و به او گفتم: ما نزد این امامانمان


1- تاریخ ابن عساکر، ج 40، 280.
2- تاریخ ابن عساکر، ج 40، 280.
3- المعرفة والتاریخ فسوی، ج 1، ص 377؛ سنن الکبری بیهقی، ج 8، ص 166.

ص:189

(سلاطین جور) می نشینیم و آن ها سخنانی می گویند که ما می دانیم حق غیر از آن است، ولی باز آن ها را تصدیق می کنیم وآن ها به ظلم و جور قضاوت می کنند و ما آن ها را تقویت و عملشان را تحسین می کنیم و تو این عمل ما را چگونه می-بینی؟ ابن عمر گفت: پسر برادرم، همراه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بودیم و این عمل را نفاق می خواندیم و من نمی دانم که آن نزد شما چیست.

سند این خبر صحیح و رجالش ثقات اند و این گونه عروه از حقیقت حال خود با حاکمان ظالم خبر می دهد و ابن عمر نیز منافق بودن او و دوستانش را از نظر اسلام برایش بازگو می کند.

عروه و دشمنی با اهل بیت علیهم السلام

ابن ابی الحدید می گوید: جریر بن عبدالحمید از محمد بن شیبه نقل کرده که گفته است: در مسجد مدینه شاهد بودم که عروه و زهری نشسته بودند و از علی یاد کرده و از او بد گویی می کردند. این خبر به علی بن حسین (امام سجاد علیه السلام ) رسید و حضرت به نزد آن ها آمد و فرمود: اما تو ای عروه، همانا پدرم بین خود و پدرت خداوند را حاکم قرار داد و خداوند به نفع پدرم حکم فرمود و اما تو ای زهری، اگر در مکه بودی برایت نشان می دادم که قبر پدرت کجاست.(1)

زهری از عروه و او از عائشه روایت کرده و به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نسبت داده اند که فرموده باشند: ای عائشه این دو (عباس و علی علیه السلام ) بر غیر ملت اسلام محشور می شوند. (2)

عبدالرزاق از معمر نقل کرده که گفته است: نزد زهری دو حدیث از عروه از عائشه در مورد علی بود، روزی من از او آن دو حدیث را سؤال کردم و او به من گفت: با آن دو و حدیثشان چه می کنی، خدا به حال آن دو داناتر است و من آن دو را در مورد بنی


1- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 4، ص 102.
2- همان، ج 4، ص 63.

ص:190

هاشم متهم می دانم. (1)

ابن ابی الحدید می گوید: این احادیث را عروه با تشویق معاویه ساخته و به عائشه نسبت داده است و او همچنین از عائشه روایت کرده که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرموده اند: ای عائشه اگر دوست داری به دو مردی از اهل جهنم نگاه کنی، به این دو نگاه کن. و او نگاه کرد و دید که آن دو عباس و علی هستند. (2)

خلال نیز با سند صحیح از عروه و او از عائشه به همان حدیثی که در طعن بر امیرالمؤمنین و عباس وضع کرده اند اشاره کرده است. (السنه خلال, ج 3, ص 505, ح 809).

ابن ابی الحدید می گوید: از عروه احادیثی ظاهر شده که هرگاه علی یاد می شد، بدنش به لرزه درمی آمد و علی را سب می کرد و دستانش را به هم می زد و می گفت: چه قدر از خون مسلمین را ریخت. (3)

یحیی بن عروه گفته است: هر وقت پدرم از علی یاد می کرد، او را سب می نمود. (4)

به عروه گفتند: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم چند وقت در مکه اقامت نمود؟ گفت: ده سال. گفتند: ابن عباس می گوید: ده و چند (سیزده) سال. عروه گفت: ابن عباس دروغ گفته است. (5) با این که سیزده سال اقامت نمودن پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در مکه پس از نزول وحی از مسلمات است. این حدیث ابن عباس در «صحیح بخاری» و کتاب های دیگر نیز وارد شده است. (6)


1- همان، ج 4، ص 64.
2- شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 64.
3- همان، ج 4، ص 69.
4- همان، ج 4، ص 102.
5- مصنف عبدالرزاق، ج 3، ص 599، ح 6787؛ سنن الکبری نسائی، ج 2، ص 469، ح 4211؛ جامع البیان العلم وفضله ابن عبدالبر، ج 4، ص 413؛ تاریخ بغداد، ج 4، ص 391.
6- صحیح بخاری، کتاب مناقب الانصار، باب: هجرة النبی صلی الله علیه و آله و سلم واصحابه، ج 3، ص 1416، ح 3902 و3851 و3903 و4465 و4979؛ کتاب الفضائل، باب: کم اقام النبی صلی الله علیه و آله و سلم بمکة والمدینة، صحیح مسلم، ح 2351.

ص:191

این پاره ای از اخبار عروه است. او امیرالمؤمنین علیه السلام را به ریختن خون ها متهم می کند، حال آن که جنگ با امیرالمؤمنین علیه السلام جنگ با خداوند متعال و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم است و عروه از کسانی است که می خواست به جنگ جمل برود، ولی چون خورد سال بود مانع شدند. پس دشمنی عروه از آنچه ذکر شد، خیلی روشن خواهد بود.

برخی روایات عروه در صحیح بخاری

نزول حجاب با خواست خلیفه و تناقضات متعدد بخاری در این موضوع

عروة عن عائشة: أن أزواج النبی صلی الله علیه و آله و سلم کن یخرجن باللیل إذا تبرزن إلی المناصع وهو صعید أفلح فکان عمر یقول للنبی صلی الله علیه و آله و سلم: احجب نساءک فلم یکن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم یفعل فخرجت سودة بنت زمعة زوج النبی صلی الله علیه و آله و سلم لیلة من اللیالی عشاء وکانت امرأة طویلة فناداها عمر: ألا قد عرفناک یا سودة حرضا علی أن ینزل الحجاب فأنزل الله آیة الحجاب؛ (1) عروه از ام-المؤمنین عائشه نقل کرده است که گفت: همانا همسران پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم شبانه از خانه خارج می شدند و چون در

مکان های باز و کشاد ظاهر می شدند، عمر به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم (مستمراً) می گفت: به زنانت حجاب پوشان، ولی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم این کار را نمی کرد. شبی از شب ها سوده بنت زمعه که از همسران پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم است خارج شد و خانم بلند قامتی بود و عمر فریاد زد: آگاه باش که ما تو را شناختیم ای سوده و این را با ابراز شوق بر نزول حجاب گفت. پس خداوند آیه ای حجاب را نازل فرمود.

در این خبر یک نوع تنقیص و طعن بر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و هتک حرمت همسران است. چگونه انسان به خود اجازه می دهد که زنان مردم را در ملأ عام این گونه مورد خطاب قرار دهد، چه رسد نسبت به همسران پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم.


1- صحیح بخاری، کتاب الوضوء، باب: خروج النساء الی البراز، ج 1، ص 67، ح 146 وح4795 و5237 و6240.

ص:192

در روایت دیگر، بخاری در یک تناقض آشکار چنین نقل کرده است:

مجاهد عن عائشة قالت: کنت آکل مع النبی صلی الله علیه و آله و سلم حیسا فمر عمر فدعاه فأکل فأصابت یده اصبعی فقال: حس لو أطاع فیکن ما رأتکن عین فنزل الحجاب؛ (1) عائشه گفته است: همراه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم حلوای خرما می خوردم که عمر عبور کرد. پس پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم او را صدا کرد و او نیز از آن خورد، پس دست عمر به انگشت من رسید. پس گفت: (حس) اگر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در امر شما از من اطاعت می کرد، هیچ چشمی شما زن ها را نمی دید. پس آیه ای حجاب نازل شد.

هیثمی و البانی در حاشیه «ادب المفرد» سند این خبر را صحیح دانسته اند. اولا:

چنان که ملاحظه می کنید، هر کدام از این دو خبر دیگری را تکذیب می کند و متناقض هم هستند. و ثانیاً: وهابی ها شبیه این خبر را که حتی سند نیز ندارد در کتب مکتب اهل بیت علیهم السلام در مورد امیرالمؤمنین علیه السلام و عائشه پیدا کرده و می گوید: این طعن بر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و همسرش و عدم وجود غیرت دینی و... است، ولی خود چنین خبر را با سند صحیح وضع کرده و در معتبر ترین کتبشان ذکر می کنند و به آن به نام موافقات عمر بن خطاب افتخار نیز می کنند. ثالثا: دست به دست هم خوردن چه ربطی با حجاب دارد و در صورت وجود حجاب نیز چنین اتفاق می تواند پیش آید. رابعا: اگر این واقعیت داشته باشد که طبق خواسته خلیفه دوم آیه نازل می شده، پس چرا درباره خمر خداوند متعال با وجود اصرار مکرر او طبق خواسته اش آیه نازل نکرد و خمر را حلال قرار نداد. (البته این موضوع در تصرفات بخاری خواهد آمد.)

اما تناقض سوم بخاری در نزول آیه ای حجاب:

حُمَیْدٍ عَنْ أَنَسٍ قَالَ: قَالَ عُمَرُ: قُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ، یَدْخُلُ عَلَیْکَ الْبَرُّ وَالْفَاجِرُ،


1- ادب المفرد بخاری، ج 1، ص 362، ح 1053؛ سنن الکبری نسائی، ج 6، ص 435، ح11419؛ مجمع الزوائد هیثمی، ج 7، ص 93؛ فتح الباری ابن حجر، ج 8، ص 408.

ص:193

فَلَو أَمَرْتَ أُمَّهَاتِ الْمُؤْمِنِینَ بِالْحِجَابِ، فَأَنْزَلَ اللَّهُ آیَةَ الْحِجَابِ؛(1) عمر بن خطاب گفته است: ای رسول خدا، افراد خوب و بد به حضور تو وارد می شوند، کاش مادران مؤمنین را امر به حجاب می کردی، پس خداوند آیه ای حجاب را نازل فرمود.

دقت داشته باشیم که این سه خبر متناقض فوق، با قرآن کریم و آیه حجاب هیچ تناسبی ندارد و حدیث دیگر خود «صحیح بخاری» که آیه حجاب کاملاً معنای آن را تأیید می کند، نیز این سه خبر فوق را تکذیب می کند.

تناقض چهارم بخاری با اعتراف به واقعیت در نزول حجاب

عن أنس بن مالک قال: لما تزوج رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم زینب بنت جحش دعا القوم فطعموا ثم جلسوا یتحدثون وإذا هو کأنه یتهیأ للقیام فلم یقوموا فلما رأی ذلک قام فلما قام قام من قام وقعد ثلاثة نفر فجاء النبی صلی الله علیه و آله و سلم لیدخل فإذا القوم جلوس ثم إنهم قاموا فانطلقت فجئت فأخبرت النبی صلی الله علیه و آله و سلم أنهم قد انطلقوا فجاء حتی دخل فذهبت أدخل فألقی الحجاب بینی وبینه فأنزل الله «یا أیها الذین آمنوا لا تدخلوا بیوت النبی»(2) الآیة؛(3) انس (بنابر نقل نسائی، همیشه) می گفت: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم با زینب بنت جحش ازدواج کرد و گروهی از مردم را دعوت نمود و آن ها طعام تناول کردند، سپس شروع به صحبت نمودند و حضرت آماده به قیام بود


1- صحیح بخاری، کتاب التفسیر، باب: لا تدخلوا بیوت النبی الا ان یؤذن لکم، ح 4790.
2- احزاب، 53.
3- صحیح بخاری، کتاب التفسیر، باب: لا تدخلوا بیوت النبی الا ان یؤذن لکم، ج 5، ص 2303، ح4791 و4792 و4793 و4794 و5154 و5466 و6238 و6239 و6271؛ صحیح مسلم، کتاب النکاح، باب فضیلة اعتاق امة ثم یتزوجها، ج 2، ص 1046، ح 1428؛ سنن الکبری نسائی، ج 6، ص434، ح11416 و11417.

ص:194

تا آن ها بلند شوند و بروند، ولی آن ها بلند نشدند، وقتی حضرت این را دید خود بلند شد و برخی نیز بلند شدند و سه نفر نشستند. حضرت برگشت تا وارد منزل شود و دید که آن ها نشسته-اند. سپس بلند شدند و رفتند و من به آن حضرت از رفتن آن ها خبر دادم. پس حضرت آمد و وارد خانه شد و من نیز خواستم داخل شوم که بین من و خودش حجاب قرار داد و خداوند متعال آیه حجاب را نازل فرمود.

باز انس می گوید:

أنه کان ابن عشر سنین مقدم رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم المدینة فکان أمهاتی یواظبننی علی خدمة النبی صلی الله علیه و آله و سلم فخدمته عشر سنین وتوفی النبی صلی الله علیه و آله و سلم وأنا ابن عشرین سنة فکنت أعلم الناس بشأن الحجاب حین أنزل وکان اول ما أنزل فی مبتنی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم بزینب بنت جحش أصبح النبی صلی الله علیه و آله و سلم بها عروسا فدعا القوم فأصابوا من طعام ثم خرجوا وبقی رهط منهم عند النبی صلی الله علیه و آله و سلم فأطالوا المکث فقام النبی صلی الله علیه و آله و سلم فخرج وخرجت معه لکی یخرجوا فمشی النبی صلی الله علیه و آله و سلم ومشیت حتی جاء عتبة حجرة عائشة ثم ظن أنهم خرجوا فرجع ورجعت معه حتی إذا دخل علی زینب فإذا هم جلوس لم یقوموا فرجع النبی صلی الله علیه و آله و سلم ورجعت معه حتی إذا بلغ عتبة حجرة عائشة وظن أنهم خرجوا فرجع ورجعت معه فإذا هم قد خرجوا فضرب النبی صلی الله علیه و آله و سلم بینی وبینه بالسر وأنزل الحجاب؛(1) در این روایت انس می گوید: از ده سالگی به مدت ده سال تا رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم خدمت آن حضرت را کردم و مادرانم (همسران پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم) در خدمت به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مواظب من بودند و من داناترین مردم به شأن حجاب و نزول آن بودم... و سپس داستان فوق را نقل کرده است.

اولاً: باید دقت داشته باشیم، این دو حدیث را که داستان نزول آیه ای حجاب را مربوط


1- صحیح بخاری، کتاب النکاح، باب: الولیمة حق، ج 5، ص 1982، ح 5166.

ص:195

به ایام ازدواج حضرت صلی الله علیه و آله و سلم با زینب معرفی می کند تنها در صحیح بخاری، ابومجلز، ابوقلابه، عبدالعزیز بن صهیب، ابوعثمان، حمید و زهری از انس روایت کرده اند. ثانیاً: شما اگر آیه ای حجاب را با این داستان در کنار هم قرار دهید، کاملاً آیه ای شریفه قرآن این داستان را تأیید می کند. ثالثاً: چگونه بخاری تمام این داستان ها را که متناقض هم اند به عنوان اخبار صحیح روایت کرده و توجه به تناقض واضح آن ها نکرده است. با این وجود بخاری ادعا می کند که هر چه در این کتاب قرار داده، صحیح و بین او و خداوند متعال حجت است!

پس با این بیان روشن می شود که دروغ بافان ماهر برای عمر بن خطاب چنین اکاذیب را بافته اند. همچنین دیگر موافقات عمر بن خطاب نیز داستانشان شبیه همین داستان است و آثار وضع در آن ها نیز خیلی روشن است که از جمله آن، حدیث ذیل است:

عن أنس قال: قال عمر: وافقت ربی فی ثلاث فقلت: یا رسول الله، لو اتخذنا من مقام إبراهیم مصلی فأنزلت {واتخذوا من مقام إبراهیم مصلی}. وآیة الحجاب قلت: یا رسول الله، لو أمرت نساءک أن یحتجبن فإنه یکلمهن البر والفاجر فنزلت آیة الحجاب واجتمع نساء النبی صلی الله علیه و آله و سلم فی الغیرة علیه فقلت لهن: عسی ربه إن طلقکن أن یبدله أزواجا خیرا منکن فأنزلت هذه الآیة؛(1) در این خبر بخاری، گویا سه موضوع را عمر بن خطاب خواست انجام شود که خداوند متعال نیز برای موافقت با او طبق خواسته های او آیات نازل فرمود که یکی از آن ها مسأله ای حجاب است. مسلم این خبر را از ابن عمر و او از پدرش نقل کرده است.


1- صحیح بخاری، کتاب الصلاة، باب: ما جاء فی القبلة، ج 1، ص 157، ح 402؛ صحیح مسلم، کتاب فضائل الصحابة، باب من فضائل عمر، ج 4، ص 1865، ح 2399.

ص:196

در مورد این حدیث اولا: تمام اسانید آن به حمید طویل برمی گردد که او کثیر التدلیس بوده و این خبر را از انس «معنعن» نقل کرده است.(1) ثانیاً: این حدیث با حدیث قبلی بخاری که انس با تأکید در مورد نزول آیه حجاب نقل کرده است، تناقض دارد، ثالثاً: حدیث ابن عمر در متنش اضطراب است و همچنین به جای «طلاق ازواج» «اسیران بدر» را ذکر کرده است. البته در خصوص تک تک این موارد نیز بررسی ها انجام شده و دلائل بیشتر بی اساسی تک تک آن ها ذکر شده است، ولی در این جا برای روشن شدن بی اساسی آن ها، نزول حجاب در غیر مورد ادعا در این خبر کفایت می کند. دقت داشته باشیم که ابن حجر نیز در شرح حال زینب بنت جحش می گوید: به سبب او آیه ای حجاب نازل شد. (2)

اکنون به مناسبت با یکی دیگر از موافقات عمر بن خطاب آشنا خواهیم شد.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و نماز بر رهبر منافقین

بخاری و دیگران در دو خبر روایت کرده اند که:

عَنِ ابْنِ عُمَرَ أَنَّهُ قَالَ لَمَّا تُوُفِّیَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أُبَیٍّ جَاءَ ابْنُهُ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ إِلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم فَأَعْطَاهُ قَمِیصَهُ وَأَمَرَهُ أَنْ یُکَفِّنَهُ فِیهِ ثُمَّ قَامَ یُصَلِّی عَلَیْهِ، فَأَخَذَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ بِثَوْبِهِ فَقَالَ تُصَلِّی عَلَیْهِ وَهْوَ مُنَافِقٌ وَقَدْ نَهَاکَ اللَّهُ أَنْ تَسْتَغْفِرَ لَهُمْ. قَالَ «إِنَّمَا خَیَّرَنِی اللَّهُ أَوْ أَخْبَرَنِی فَقَالَ (اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لاَ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِینَ مَرَّةً فَلَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ ) فَقَالَ سَأَزِیدُهُ عَلَی سَبْعِینَ». قَالَ فَصَلَّی عَلَیْهِ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم وَصَلَّیْنَا مَعَهُ ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَیْهِ (وَلاَ تُصَلِّ عَلَی أَحَدٍ مِنْهُمْ مَاتَ أَبَدًا وَلاَ تَقُمْ عَلَی قَبْرِهِ


1- طبقات المدلسین ابن حجر، ص 38، رقم 71؛ تبیین الاسماء المدلسین، ص 23، رقم 18.
2- الاصابه ابن حجر، ج 8، ص 153، رقم 11227.

ص:197

إِنَّهُمْ کَفَرُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَمَاتُوا وَهُمْ فَاسِقُونَ)؛ (1) زمانی که عبدالله بن ابی از دنیا رفت عبدالله فرزند رهبر منافقین به نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و حضرت پیراهن خود را به او داده فرمودند که بر آن کفن کند سپس حضرت ایستادند که بر وی نماز بخوانند عمر بن خطاب از دامن آن حضرت گرفت و گفت: بر وی نماز می خوانی حال آن که او منافق است و خداوند تو را از استغفار بر آن ها نهی کرده است. حضرت صلی الله علیه و آله و سلم فرموده اند: خداوند مرا مخیر کرد و فرمود: «چه برای آن ها استغفار کنی و چه نکنی و اگر هفتاد بار هم استغفار برای آن ها بکنی باز هرگز خداوند آن ها را نخواهد بخشید» به زوری من بیش از هفتاد بار برای وی استغفار خواهم کرد. حضرت بر وی نماز خواند و ما نیز همراه او نماز خواندیم و سپس آیه ای منع از نماز برای منافقین نازل شده.

الفاظ این خبر تناقضات متعدد دارد و تناقض خود دلیل بر بی اساسی خبر است مانند: 1. عبدالله بن ابی منافق خودش پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را دعوت کرد و گفت که در حق او طلب استغفار کنند. 2. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم وقتی ابن ابی مریض شد برای عیادت او آمدند و او از حضرت خواست بر او منت گذاشته او را در پیراهنشان کفن کنند و بر او نماز بخوانند. 3. عمر گفت: خدا تو را از نماز خواندن بر آن ها نهی کرده. 4. گفت: تو را از استغفار کردن بر آن ها نهی کرده. 5. عمر گفت: برای او نماز می خوانی حال آن که او فلان روز چنین و چنان گفت. 6. بر او نماز می خوانی حال آن که خدا تورا از نماز نهی کرده.


1- . صحیح البخار، روایت ابن عمر؛ کتاب تفسیر القرآن سورة التوبة، ح 4670 و 4672، کتاب الجنائز، باب الکفن فی القمیص، ح 1269، کتاب اللباس، باب لبس القمیص، ح 5796؛ روایت ابن عباس؛ کتاب الجنائز، باب مَا یُکْرَهُ مِنَ الصَّلاَةِ عَلَی الْمُنَافِقِینَ وَالاِسْتِغْفَارِ لِلْمُشْرِکِینَ، ح 1366 و 4671.

ص:198

این تناقضات در حالی است که در متن اکثر و یا کل این اخبار می گویند: بعد از آن که حضرت صلی الله علیه و آله و سلم بر ابن ابی نماز خواند آیه ی نهی از نماز نازل شد.

چگونه امکان دارد که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم با وجود خبر خداوند متعال بر عدم آمورزش او اصرار بر استغفار و بخشیده شدن وی کنند. این نسبت ناروا و توهین بزرگی است بر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم. علما و محدثین اهل سنت بر بی اساسی این اخبار تأکید کرده اند. البته این اخبار با واقعیت ها و احادیث دیگر مخالف است که ما دیگر به ذکر آن ها

نمی پردازیم. حالا ما تنها به ذکر نظرات محدثین اهل سنت و برخی نکات مهم در مورد این خبر اکتفا می کنیم.

اما بررسی این خبر: اولا: ابن حجر در شرح این حدیث می گوید:

جماعتی از بزرگان با وجود کثرت طرق این حدیث، و اتفاق شیخین و دیگران بر تصحیح آن، بر طعن به صحت این حدیث پرداخته اند، و این می رساند که منکران صحت این خبر، نسبت به حدیث معرفت ندارند و از طرق آن آگاه نیستند. ابن منیر گفته است: معنای آیه قدم ها را لغزانیده است تا جایی که قاضی ابوبکر صحت این خبر را انکار کرده و گفته است: قبول این حدیث جائز نیست و صحیح هم نیست که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم چنین سخنان را فرموده باشد. لفظ قاضی ابوبکر باقلانی در کتاب «التقریب» این است: این حدیث از اخبار آحاد است که ثبوتش معلوم نیست. امام حرمین در «مختصرش» گفته است: این حدیث در صحیح وارد نشده است. و در «البرهان» گفته است: این خبر را اهل حدیث صحیح نمی دانند. غزالی در «المستصفی» گفته است: دلائل روشن ثابت

می کند که این حدیث صحیح نیست. داودی شارح حدیث گفته است: این خبر محفوظ نیست.(1)

ثانیا: طحاوی بعد از نقل این حدیث با سند و لفظ ابن عمر می گوید: در حدیث ابن عمر این سخن عمر که به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم گفت: «آیا برای او نماز می خوانی، همانا خداوند تو


1- فتح الباری ابن حجر، ج 8، ص 255.

ص:199

را از نماز خواندن بر منافقین نهی کرده» این مطالب در حدیث ابن عباس وجود ندارد و به جای آن چنین آمده است: آیا بر او نماز می-خوانی، حال آن که او چنین و چنان گفت. این مطالب خبر ابن عباس برای ما اولی از مطالب نقل ابن عمر است؛ زیرا محال است که خداوند پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را از چیزی نهی کرده باشد و سپس حضرت آن را انجام داده باشد و ما این را وهم و خطا از طرف برخی روات این حدیث می دانیم. (1)

پس بنابر تأکید محدثین اهل سنت این خبر غیر صحیح است و بنابر تأکید طحاوی محال است حدیث و نسبت ابن عمر صحیح باشد.

ثالثا: این که ابن حجر گفت: این خبر طرق فراوان دارد، از جهتی سخن دور از واقع است؛ زیرا سند این حدیث به دو نفر بر می گردد: به ابن عباس و ابن عمر بقیه مراسیل است و بالتبع برگرفته از اخبار این دو است.

اما روایت این عباس با این لفظ تنها از طریق ابن شهاب زهری مدلس روایت شده است. جالب است باز بدانیم که در تمام کتاب ها مانند مسند احمد، بزار، نسائی هم در «المجتبی» و هم در «سنن الکبری» و ترمذی و خود بخاری که در دو مورد از زهری این خبر را وارد کرده در یک موردش، زهری این خبر را «معنعن» روایت کرده و تنها بخاری در یک مورد به صورت «اخبرنی» از او این حدیث را روایت کرده است. البته عکرمه و سعید بن جبیر نیز این داستان را از ابن عباس روایت کرده اند که متنش با خبر زهری تناقض آشکار دارد.

پس خبر ابن عباس به خاطر این که از منفردات زهری است و او نیز مدلس، ضعیف خواهد بود.

همچنین در کتب مکتب اهل بیت علیهم السلام احادیث وارد شده که اولا: پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به خاطر احترام به فرزند او که مسلمان بود بر سر قبر و جنازه او حضور پیدا کردند.ثانیا: حضرت صلی الله علیه و آله و سلم برای وی استغفار ننمودند، بلکه طلب عذاب نمودند. و قریب به این معنا را


1- مشکل الاثار طحاری، ج 1، ص 69 ذیل حدیث 58.

ص:200

ابن حجر نیز در فتح الباری در شرح این حدیث روایت کرده است. بنابر این، مطالبی که در روایات مورد بحث به آن حضرت نسبت داده شده که حضرت صلی الله علیه و آله و سلم فرموده باشند: «خداوند مرا مخیر کرده و اگر بدانم که بیشتر از 70 بار استغفار کنم، خواهد پذیرفت، این کار را خواهم کرد» و یا «بیش از هفتاد بار استغفار خواهم کرد» و امثال آن، قطعا از اکاذیب است و لذاست که محدثین اهل سنت نیز بر بی اساسی این حدیث حکم کرده اند.

مطلب مهم دیگر این است, چنان که ابن حجر نیز نقل کرده قرطبی گفته است: این که عمر گفت: خدا تو را از نماز خواندن بر منافقین نهی کرده:

لَعَلَّ ذَلِکَ وَقَعَ فِی خَاطِر عُمَر فَیَکُون مِنْ قَبِیل الْإِلْهَام، وَیَحْتَمِل أَنْ یَکُون فَهِمَ ذَلِکَ مِنْ قَوْله: (مَا کَانَ لِلنَّبِیِّ وَاَلَّذِینَ آمَنُوا أَنْ یَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِکِینَ)؛ شاید این در قلب عمر واقع شد و از قبیل الهام خواهد بود و احتمال دارد این مطلب را از این آیه فهمید: «پیامبر و اهل ایمان نباید برای مشرکین طلب استغفار کنند».

پاسخ این که اولا: الهام شدن نهی از نماز بر منافقین که بعدا واقع خواهد شد بر عمر بن خطاب در توجیه توهین بر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم خود دلیل بر عجز است که به جای اعتراف بر کذب بودن چنین اخبار بی اساس اتخاذ شده است.

ثانیا: عمر بن خطاب ساده ترین احکام را که حتی با صراحت در قرآن بیان شده است درک نمی کرد مانند حکم تیمم، کلاله, اب و ... چه رسد به این که بتواند در برابر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم از آیات دیگر مطلبی را استنباط کند. البته ابن حجر نیز همین نظریه دوم قرطبی را تأیید کرده است.

علت ظهور اخبار موافقات برای عمر بن خطاب

چنان که در بخش «آشنایی با برخی از روایات صحیح بخاری» خواهد آمد محدثین و علمای اهل سنت اعتراف کرده اند که با امر معاویه در برابر هر فضیلتی که امیرالمؤمنین

ص:201

علیهم السلام داشته اند اخبار در حق خلفا وضع کرده اند. این جا نیز بعید نیست که در برابر چنین اتفاقی که در تاریخ برای امیرالمؤمنین علیهم السلام پیش آمده برای عمر بن خطاب این موافقات را وضع کرده باشند و صد البته چنان که روشن است تمام این موافقات با نادیده گرفتن جایگاه واقعی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در آیات قرآن و با توهین به آن حضرت وضع شده است.

عن ابن عباس قال: قال الولید بن عقبة لعلی: أنا أحد منک سناناً، وأبسط منک لساناً، وأملأ للکتیبة منک. فقال علی: اسکت فإنما أنت فاسق، فنزلت {أفمن کان مؤمناً کمن کان فاسقاً لا یستوون}؛ ولید بن عقبه به امیرالمؤمنین علیهم السلام گفت: به خدا سوگند نیزه ی من از نیزه ی تو تیزتر و زبانم از زبان تو گویاتر و من در صف تیراندازان از تو ثابتقدم تر هستم. امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: ساکت باش, نو تنها فاسق هستی. پس این آیه نازل شد: «آیا کسی که باایمان باشد همچون کسی است که فاسق است؟! نه، هرگز این دو برابر نیستند» (1)

به این خبر و واقعیت ابن عباس, امام سجاد, عبدالرحمن بن ابولیلی, عطاء بن یسار, ابن سیرین, سدی, و کلبی تصریح کرده اند و از ابن عباس این خبر را سعید بن جبیر, مجاهد, عطاء بن ابی رباح, عمرو بن دینار, ابوصالح و عکرمه روایت کرده اند. ذهبی در سیر اعلام النبلاء سند خود را قوی دانسته است.

اما حدیث دیگر عروه در «صحیح بخاری»:


1- . انساب الاشراف, ج 1, ص 288 و ج3, ص 253؛ فضائل الصحابه احمد, ج 2, ص 610, ح 1043؛ الاستیعاب, ج 1, ص 492؛ الشریغة عاجری, ج 4, ص 253, ح 1547؛ معانی القرآن نحاس, ج 5, ص 306؛ سیر اعلام النبلاء, ج 3, ص 410, شرح حال ولید؛ تفاسیر طبری, ابن ابی حاتم, ثعلبی, بغوی؛ قرطبی, ابن کثیر, آلوسی و دیگران؛ شواهد التنزیل, ج 1, ص 572, ح 610 الی 622؛ تاریخ ابن عساکر, ج 63, ص 235؛ تاریخ الاسلام ذهبی, ج 1, ص 492 شرح حال ولید.

ص:202

انکار شنوائی اموات و تناقض دیگر بخاری

عروه عن عائشة قالت: إنما قال النبی صلی الله علیه و آله و سلم: «إنهم لیعلمون الآن أن ما کنت أقول حق» وقد قال الله تعالی: «إنک لا تسمع الموتی»؛(1) ام المؤمنین عائشه گفته است: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم تنها فرمود: این مشرکین الآن می دانند که آنچه من می گفتم حق است. همانا خداوند متعال فرموده است: «تو نمی توانی مرده ها را بشنوانی.»

در این داستان اولا: ام المؤمنین در حال وقوع آن حضور نداشته است. ثانیا: دیگر صحابه که در حال وقوع داستان حضور داشتند، خلاف این را روایت کرده اند، وثالثاً: اخبار استماع موتی متواتر است و این آیه را کسی بر این که ارواح گذشتگان نشنوند، معنا نکرده است و از سیاق آیه نیز به روشنی استفاده می شود که منظور از «موتی» در این آیه گمراهان هستند نه کسانی که از دنیا رفته اند.

ابن کثیر در مورد این نظر امّ المؤمنین عایشه می گوید: «این آیه، با این احادیث تعارضی ندارد؛ و سخن درست، همان سخن اکثر صحابه و کسانی است که پس از صحابه بوده اند؛ که معتقد بودند اموات می شنوند.»(2)

صالحی شامی پس از ذکر این نظریه ام ّالمؤمنین عایشه، از اسماعیلی و سهیلی

دلیل هایی بر نادرستی نظر ام المؤمنین می آورد و در آخر، حدیثی از عایشه به نقل از مسند احمد روایت می کند؛ و بعد می گوید: «از این حدیث ام ّالمؤمنین عایشه، این گونه فهمیده می شود که او پس از شنیدن احادیث صحابه در این موضوع، از نظر اولی خود عدول کرده است؛ زیرا او در هنگام وقوع داستان حضور نداشته است.»(3) بنابر این تصریح علمای اهل سنت، ام-المؤمنین از نظر خود برگشته است و از او احادیث دیگر در این که اموات می شنوند وارد شده است، ولی متأسفانه بخاری این حدیث را به عنوان خبر


1- صحیح بخاری، کتاب الجنائز، باب: ما جاء فی عذاب القبر، ج 1، ص 462، ح 1371 و3759.
2- البدایة والنهایه ابن کثیر، ج 3، ص 357؛ سیرة النبویه ابن کثیر، ج 2، ص 450.
3- سبل الهدی والرشاد شامی، ج 4، ص 85 .

ص:203

صحیح در صحیحش روایت کرده و حدیث دیگر نیز در مورد همین داستان باز روایت کرده که این سخن ام المؤمنین را نقض می کند و دیگران از صحابه که در زمان این داستان حضور داشته اند، این خبر را کامل و به این نوع روایت کرده اند:

ان رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم ترک قتلی بدر ثلاثا ثم أتاهم فقام علیهم فناداهم فقال: یا أباجهل بن هشام! یا امیة بن خلف! یا عتبة بن ربیعه! یا شیبة بن ربیعة! ألیس قد وجدتم ما وعد ربکم حقا؟ فإنی قد وجدت ما وعدنی ربی حقا. فسمع عمر قول النبی صلی الله علیه و آله و سلم فقال: یا رسول الله! کیف یسمعوا وأنی یجیبوا وقد جیفوا؛ قال: «وال-ذی نفسی بیده ما أنتم بأسمع لما أقول منهم ولکنهم لا یقدرون أن یجیبوا.» ثم أمر بهم فسحبوا فألقوا فی قلیب بدر؛ (1) رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم پس از جنگ بدر، خطاب به اجساد سران مشرکان با صدای بلند فرمودند: «ای ابوجهل! ای امیه! ای عتبه! و... آیا وعده ای را که خداوند متعال به شما داده است، حق یافتید؟ همانا، من آنچه را که پروردگارم به من وعده داده بود، حق یافتم.» عمر بن خطاب این سخن را شنید و پرسید: ای رسول خدا، چگونه این ها می توانند بشنوند و جواب دهند، در حالی که مرده اند؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «سوگند به آن ذاتی که جان من در اختیار اوست! شما به آنچه می گویم، شنواتر از آن ها نیستید؛ و آن ها فقط قادر به جواب دادن نیستند... .» این حدیث را ابوطلحه، عمر بن خطاب، ابن مسعود، انس و ابن عمر روایت کرده اند.


1- صحیح بخاری، کتاب الجنائز، باب: ما جاء فی عذاب القبر، ج 1، ص 462، ح 1370 ج 4، ص1461، ح3757 و3760 و3802؛ صحیح مسلم، کتاب الجنة وصفة نعیمها وأهلها، باب عرض مقعد المیت من الجنة اوالنار، ج4، ص 203، ح 2874 و2873؛ مسند احمد، ج 1، ص 26، ح182، ج 2، ص 131، ح6145، وج3، ص 104، ح 12039 و12493و12896 و13320 و13799 و14098، وج 4، ص29، ح 16403 و16406؛ صحیح ابن حبان، ج 11، ص99، ح 4778؛ ج 14، ص423، ح 6525، ح 6498؛ سنن الکبری نسائی، ج1، ص 665، ح2221.

ص:204

حالا چگونه هر دو این خبر متناقض می تواند صحیح باشد که بخاری می گوید: من پس از استخاره و غسل و دو رکعت نماز در کعبه یقین کردم که این احادیث صحیح است و سپس در صحیحم وارد کردم! و جای تعجب است که بخاری با آن عظمت علمی و... که در شرح حالش ذکر شده است، چگونه نتوانسته است تناقض و عدم صحت یکی از این اخبار را درک کند و هر دو را بین خود و خداوند متعال حجت قرار داده است.

البته اخبار عجیب دیگر نیز از عروه وارد شده است که با برخی از آن ها در بخش آخر کتاب آشنا خواهیم شد.

7. حریز بن عثمان

امام بخاری در صحیحش سه حدیث از او روایت کرده است. او از تابعین اهل شام بوده و می گفته است: علی را دوست ندارم. او پدرانم را کشت. أحمد بن حنبل با تأکید در باره او گفته است: ثقة، ثقة، ثقة. و باز گفته است: در شام ثابت تر از او کسی نبود. با این که خود احمد می گوید: حریز صحیح الحدیث إلا أنه یحمل علی علی؛ حریز علی را دشنام می داد. وقال العجلی: شامی ثقة وکان یحمل علی علی؛ حریز دائم علی را سب می کرد. قال عمرو بن علی: کان ینتقص علیا وینال منه وکان حافظا لحدیثه وقال فی موضع آخر: ثبت، شدید التحامل علی علی وقال بن عمار: یتهمونه أنه کان ینتقص علیا ویروون عنه ویحتجون به ولا یترکونه؛ عمرو بن علی می گوید: علی را تنقیص می کرد و او را سب می نمود. باز می گوید: شدیداً به علی حمله می کرد. ابن عمار می گوید: حریز را به سب علی متهم می کنند و با این وجود به احادیثش احتجاج می کنند و او را ترک نکرده اند.

یزید بن هارون می گوید: حریز می گفت: ما امام خود (معاویة) را داریم و شما امام خود (علی) را. قال عمران بن إیاس: سمعت حریز بن عثمان یقول: لا أحبه قتل

ص:205

آبائی یعنی علیا؛ علی را دوست ندارم او پدرانم را کشت. قال إسماعیل بن عیاش: عادلت حریز بن عثمان من مصر إلی مکة فجعل یسب علیا ویلعنه؛ ابن عیاش می گوید: از مصر تا مکه همراه حریز سفر کردم و او در طول سفر علی را سب و لعن می کرد.

قال إسماعیل بن عیاش سمعت حریز بن عثمان یقول: هذا الذی یرویه الناس عن النبی صلی الله علیه و آله و سلم أنه قال لعلی: أنت منی بمنزلة هارون من موسی حق ولکن أخطأ السامع قلت: فما هو؟ فقال : إنما هو أنت منی بمنزلة قارون من موسی قلت عمن ترویه؟ قال: سمعت الولید بن عبد الملک یقوله وهو علی المنبر؛ ابن عیاش باز

می گوید: حریز می گفت: این که مردم از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم روایت می کنند که به علی فرمود: تو برای من به منزله هارون بر موسی هستی حق است، ولی سامع خطا شنیده است. گفتم: پس چه بوده است؟ گفت: «تو برای من به منزله قارون برای موسی هستی»، من این را از ولید شنیدم که در منبر می گفت.(1) تمام مطالب فوق از «تهذیب التهذیب» نقل گردید.

ابن حجر می گوید: أن حریز بن عثمان روی أن النبی صلی الله علیه و آله و سلم لما أراد أن یرکب بغلته جاء علی بن أبی طالب فحل حزام البغلة لیقع النبی صلی الله علیه و آله و سلم قال الأزدی: من کانت هذه حاله لا یروی عنه؛ ازدی گفت: حریز روایت کرده که وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم خواست به استرش سوار شود، علی آمد و بند استر را کشید تا پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به زمین بخورد. ازدی گفته است: کسی که حالش این باشد، از وی نباید روایت شود. ابن حجر در توجیه او می گوید: شاید این را نیز از ولید شنیده است.(2) پس اولا: بنابر اعتقاد ابن حجر اگر او آن را از ولید شنیده اشکال ندارد که معتقد به آن شود. ثانیا: اگر ولید چنین سخنی را گفته پس چگونه کسی آن را نقل نکرده است! احتمالا حریز این جا دروغ نیز گفته و


1- تهذیب التهذیب ابن حجر، ج 2، ص 207 و208، رقم 436.
2- تهذیب التهذیب، ج 2، ص 208ر436.

ص:206

بر دروغ آن را به ولید نسبت داده است.

وقال غنجار: قیل لیحیی بن صالح: لم لم تکتب عن حریز؟ فقال: کیف اکتب عن رجل صلیت معه الفجر سبع سنین فکان لا یخرج من المسجد حتی یلعن علیا سبعین مرة؛ (1) یحیی بن صالح می گوید: هفت سال همراه حریز نماز صبح خواندم و او هیچ وقت از مسجد خارج نمی شد، مگر این که هفتاد بار علی را لعن کند. وقال بن حبان کان یلعن علیا بالغداة سبعین مرة وبالعشی سبعین مرة فقیل له فی ذلک فقال: هو القاطع رؤوس آبائی وأجدادی؛ ابن حبان می گوید: همیشه صبح و شام علی را هفتاد مرتبه لعن می کرد و می گفت: زیرا علی قطع کننده سر پدران و اجدادم است. (2)

حالا این ناصبی با این حالش و آن وضع کردن احادیثش، در مکتب اهل سنت ثقه است و بخاری از امامان اهل بیت علیهم السلام در صحیحش حدیث روایت نمی-کند، ولی از دشمنان اهل بیت صحیحش را پر کرده است. آیا این برای بخاری افتخار نیست!؟

بخاری در شرح حال حریز او را افضل اهل شام معرفی کرده و می گوید: ابوالیمان گفته است: حریز همیشه مردی را دشنام می داد و سپس آن را ترک نمود. (3) پس بنابر این، بخاری آگاه بوده که او ناصبی است. همچنین بخاری دوست ندارد مردم بدانند که او ناصبی است و لذا تصریح به اسم امیرالمؤمنین علیه السلام نکرده است.

8. اسحاق بن سوید بن هبیره، از تابعین

امام بخاری از او یک حدیث روایت کرده است.

قال العجلی: کان یحمل علی علی علیه السلام وقال أبوالعرب الصقلی فی الضعفاء:


1- تهذیب التهذیب، ج 2، ص 208، رقم 436؛ تاریخ ابن عساکر، ج 12، ص 349.
2- المجروحین ابن حبان، ج 1، ص 268؛ الانساب سمعانی، ج 3، ص 50؛ تهذیب التهذیب، ج 2، ص208، رقم 436.
3- تاریخ الکبیر بخاری، ج 3، ص 103، شرح حال حریز بن عثمان، رقم 356.

ص:207

کان یحمل علی علی تحاملا شدیدا وقال: لا أحب علیا؛ یعنی با شدت به علی حمله می کرد و می گفت: علی را دوست ندارم. ابن حجر می گوید: من لم یحب الصحابة فلیس بثقة ولا کرامة؛ هر که صحابه را دوست نداشته باشد ثقه نیست. (1) ولی باز در «تقریب التهذیب» می گوید: صدوق تکلم فیه للنصب. (2) و در مورد حریز بن عثمان قبلی نیز ابن حجر می گوید: ثقه، ثبت رمی به نصب شده.(3) و این تناقض تنها از جانب ابن حجر در تاریخ به جای نمانده است، بلکه اکثر محدثین دچار چنین تناقض عجیب

شده اند و سخنان خود را به باد بازی و فراموشی سپرده اند.

9. ثور بن یزید از تابع تابعین اهل شام

اشاره

امام بخاری از او پنج حدیث روایت کرده است. ابن سعد می گوید: کان جده قتل یوم صفین مع معاویة فکان ثور إذا ذکر علیا قال: لا أحب رجلا قتل جدی؛ (4) جد ثور همراه معاویه در صفین کشته شد و ثور هر وقت علی را یاد می کرد می گفت: دوست ندارم مردی را که جدم را کشت. با این وجود باز ابن حجر در مورد او می گوید: ثقة ثبت الا انه یری القدر. (5)

از جمله روایت او در صحیح بخاری حدیث در بخشیده شدن یزید است:

امام بخاری و مغفور له بودن یزید بن معاویه

عمیر بن اسود عن ام حرام: أن ها سمعت النبی صلی الله علیه و آله و سلم یقول: اول جیش من أمتی


1- تهذیب التهذیب، ج 1، ص 206، رقم 438.
2- تقریب التهذیب ابن حجر، ج 1، ص 83، رقم 358.
3- همان، ج 1، ص 196، رقم 1188.
4- تهذیب التهذیب ابن حجر، ج 2، ص 30، رقم 57.
5- تقریب التهذیب ابن حجر، ج 1، ص 82، رقم 863.

ص:208

یغزون البحر قد اوجبوا. قالت أم حرام: قلت یا رسول الله، أنا فیهم؟ قال: أنت فیهم. ثم قال النبی صلی الله علیه و آله و سلم: اول جیش من أمتی یغزون مدینة قیصر مغفور لهم. فقلت: أنا فیهم یا رسول الله؟ قال: لا؛(1) ام-حرام از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم شنیده است که می فرموده اند: اولین لشکری از امتم که به سوی بحر به جهاد می روند همانا برای

آن ها واجب گشته است. ام حرام گفت: من نیز در بین آن ها خواهم بود؟ حضرت صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: آری. سپس پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: اولین لشکری از امتم که به شهر قیصر جهاد انجام می دهند، بخشیده شده اند... .

در این خبر چنان که ابن حجر در شرح این حدیث معنا کرده و ابن تیمیه به آن در دفاع از یزید بن معاویه استدلال کرده است(2)، بخاری برای یزید منقبتی از زبان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نقل کرده و مورد آمرزش خداوند متعال قرار گرفتن یزید را بازگو کرده است؛ زیرا می گویند: اولین لشکری که به قیصر حمله کرده امیر آن یزید بوده است.

اولا: امام بخاری باز دست به عمل عجیب زده؛ زیرا در این موضوع دو خبر نقل کرده که با هم همخوانی ندارند. ثانیاً: این حدیث با همین یک سند روایت شده است که در آن از غزوه مدینه قیصر و مغفور لهم، سخن به میان آمده است. و ثالثاً: این خبر که تنها با یک سند نقل شده است، در تمام اسانید آن عمیر بن الاسود و خالد بن معدان و ثور بن یزید هستند که همگی از اهل شامند. رابعاً: سه لفظ جعلی از جانب رجال اهل شام در این خبر است: 1. ذکر مدینه قیصر. 2. مورد آمرزش قرار گرفتن آن ها. 3. واجب گشتن بهشت برای اهل غزوه بحر، چنان که ابن حجر معنا کرده است و ظاهراً این غزوه را معاویه در زمان عثمان انجام داده است.(3) خامساً: این خبر را هیچ یک از کتب مسانید و سنن و صحاح نقل نکرده اند و تنها حاکم و طبرانی و ابن ابی عاصم در «الآحاد والمثانی»


1- صحیح بخاری، کتاب الجهاد والسیر، باب: ما قیل فی قتال الروم، ج 3، ص 1069، ح 2924.
2- فتح البارای، ج 6، ص 74؛ منهاج السنه ابن تیمیه.
3- فتح الباری ابن حجر، ج 6، ص 75.

ص:209

نقل کرده اند.

دقت داشته باشیم که با اسانید متعدد از انس و خود ام حرام نقل شده است که در آن ها پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم از دو غزوه و فتح در آن که اولی غزوه بحر است خبر داده و به

ام حرام فرموده اند: تو در اولی حضور خواهی داشت. و آن خبر را بخاری و دیگران

با اسانید متعدد روایت کرده اند و در آن هیچ ذکری از این جعلیات اهل شام از قبیل، واجب شدن بهشت برای آن ها و مغفور لهم بودن آن ها، نیامده است. و همچنین متن این حدیث با آن، در سؤال و جواب بین ام حرام و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم با هم تفاوت و اختلاف دارند. (1)

فرضا اگر این عبارات از جعلیات اهل شام نباشد، باز هرگز شامل ظالمانی امثال معاویه و یزید نخواهد شد، زیرا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در حدیث اصلی که اشاره کردیم فرموده اند: امتم این غزوه را انجام می دهند. و ابن حجر بیان کرده است که در غزوه بحر (غزوه قبرس) برزگانی مانند ابوذر و ابودردا حضور داشته اند.(2) و در غزوه قسطنطنیه نیز ابوایوب و امثال او حضور داشته اند. همچنین در شرح حال ابوایوب انصاری در

کتاب های «سیر اعلام النبلاء» و«الاصابه» گفته اند: او سال 50 ه. ق. از دنیا رفته است. بنابر این، غزوه قسطنطنیه سال 50 ه. ق. بوده و یزید در آن زمان 20 سال داشته است، لذا بعید است که بزرگان صحابه مانند ابوایوب که حتی با معاویه مخالفت می کردند حاضر به امیر شدن یک چنین فرد کم عقلی و آن نیز در آن سن و سال شده باشند. بنابر این، احتمال دارد حضور و امیر بودن یزید در این غزوه، کلاً جعلی باشد، گرچه آن، هیچ منقبتی نیز نمی تواند برایش باشد.


1- صحیح بخاری، کتاب الجهاد والسیر، باب: الدعا بالجهاد والشهادة للرجال والنساء، ج 3، ص1027، ح 2788 و2789 و2799 و2800 و2877 و2894 و6289 و7001 و7002؛ مسند احمد، ج6، ص361 و435؛ صحیح مسلم، ج 3، ص 1518، ح 1912؛ وسنن ترمیذی، نسائی و... .
2- الاصابه ابن حجر، ج 8، ص 376، رقم 11971.

ص:210

10. حصین بن نمیر

امام بخاری از او دو حدیث روایت کرده است.

قال بن أبی خیثمة: قلت لأبی: لم لا تکتب عن أبی محصن (حصین بن نمیر)؟ قال: أتیته فإذا هو یحمل علی علی فلم أعد إلیه؛ ابوخیثمه می-گوید: به نزد او رفتم و دیدم که به علی حمله می کند برگشتم و دیگر به نزد او نرفتم. (1)

ابن حجر می گوید: لا باس به رمی بالنصب؛ یعنی رمی به نصب شده و او ثقه است. (2)

11. سائب بن فروخ

بخاری دو حدیث از او روایت کرده است. او مائل به بنی امیه بود.(3) او مبغض آل پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بود.(4)

12. زیاد بن جبیر بن حبه

امام بخاری از او چهار حدیث با مکررات روایت کرده است.

کان زیاد بن جبیر یقع فی الحسن والحسین فقلت له: یا أبا محمد أن أبا سعید حدثنی عن النبی صلی الله علیه و آله و سلم قال: الحسن والحسین سیدا شباب أهل الجنة؛ زیاد بن جبیر امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام را دشنام می داد و من به او گفتم: ابوسعید از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم برای من حدیث نقل کرد که فرموده اند: حسن وحسین دو سرور جوانان اهل بهشت هستند. (5)


1- تهذیب التهذیب، ج 2، ص 337، رقم 682.
2- تقریب التهذیب ابن حجر، ج 1، ص 224، رقم 1395.
3- تهذیب التهذیب ابن حجر، ج 3، ص 390.
4- العتب الجمیل ابن عقیل، ص 115.
5- تهذیب التهذیب، ج 3، ص 308، رقم 658.

ص:211

13. زیاد بن علاقه بن مالک ثعلبی کوفی از تابعین

امام بخاری نه حدیث از او روایت کرده است.

کان منحرفا عن اهل البیت النبی صلی الله علیه و آله و سلم؛ از اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم منحرف بود.(1) ابن حجر

می گوید: ثقه رمی بالنصب؛ او ثقه و از نواصب محسوب شده است. (2)

14. ابوقلابه عبدالله بن زید بن عمرو از تابعین شام

بخاری بیش از 93 حدیث از او روایت کرده است.

قال العجلی: کان یحمل علی علی ولم یرو عنه شیئا قط؛ به علی حمله می کرد و از او هیچ حدیثی نیز روایت نکرد. (3) ذهبی می گوید: وهو یدلس. او تدلیس می کرد.(4) پس مضافاً بر این که او از نواصب است مدلس نیز است و تنها ده حدیث او در «صحیح بخاری» موصول و بقیه حکم منقطع دارد؛ زیرا تمام آن ها را «معنعن» روایت کرده است.

15. عبد الله بن حبیب بن ربیعه ابوعبدالرحمن کوفی

اشاره

او زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به دنیا آمده است و بخاری 23 حدیث از او روایت کرده است که بعدًا به دو حدیث او اشاره خواهد شد.

عن عطاء قال: قال رجل لابی عبدالرحمن: أنشدک الله متی أبغضت علیا ألیس حین قسم قسما بالکوفة فلم یعطک ولا أهل بیتک؟ قال: أما إذ نشدتنی الله فنعم؛ (5)


1- همان، ج 3، ص 327، رقم 693.
2- تقریب التهذیب، ج 1، ص 322.
3- معرفة الثقات عجلی، ج 2، ص 888؛ تهذیب التهذیب ابن حجر، ج 5، ص 198، رقم 388؛ سیر اعلام النبلاء ذهبی، ج 4، ص 471، رقم 178.
4- سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 469، رقم 178.
5- المنتخب من ذیل المذیل طبری، ص 147؛ شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 100.

ص:212

یعنی مردی به او گفت: تو را به خدا سوگند می دهم بگو که چه وقت علی را دشمن داشتی و کینه او را در دل گرفتی؟ آیا پس از آن نبود که در کوفه به تو و اهلت چیزی نداد؟ گفت: اکنون که مرا به خدا سوگندم دادی (حقیقت را می گویم) آری همین گونه است.

شهد مع علی صفین ثم صار عثمانیا؛ (1) یعنی ابوعبدالرحمن همراه علی در صفین حاضر شد و سپس عثمانی (ناصبی) گشت.

باز می گویند: تنازع أبوعبد الرحمن السلمی وکان عثمانیا وحبان بن عطیة وکان علویا فقال أبوعبد الرحمن لحبان: لقد علمت الذی جرأ صاحبک علی الدماء یعنی علیا سمعته یقول: بعثنی النبی صلی الله علیه و آله و سلم والزبیر فقال: «ائتو روضة کذا وتجدون بها امرأة أعطاها حاطب کتابا». فأتینا الروضة فقلنا: الکتاب قالت: لم یعطنی فقلنا: لتخرجن اولاجردنک فأخرجت من حجزتها فأرسل إلی حاطب فقال: لا تعجل والله ما کفرت ولا ازددت للإسلام إلا حبا ولم یکن أحد من أصحابک إلا وله بمکة من یدفع الله به عن أهله وماله ولم یکن لی أحد فأحببت أن أتخذ عندهم یدا فصدقه النبی صلی الله علیه و آله و سلم قال عمر: دعنی أضرب عنقه فإنه قد نافق فقال: «ما یدریک لعل الله اطلع علی أهل بدر فقال اعملوا ما شئتم». فهذا الذی جرأه؛(2) ابوعبدالرحمن که عثمانی بود با حبان بن عطیة که علوی بود نزاع کردند او به حبان گفت: دانستم که چه چیز صاحبت یعنی علی را به ریختن خون مردم جسور کرده... و آن این که او از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نقل کرده که خداوند شاید در باره اهل بدر


1- تهذیب التهذیب ابن حجر، ج 5، ص 161، رقم 317.
2- صحیح بخاری، کتاب الجهاد والسیر، باب: اذا اضطر الرجل الی النظر فی شعور اهل الذمة، ج 3، ص1120، ح 3081، ج 4، ص 1463، ح 3762، ج 5، ص 2309، ح 5904، ج 6، ص 2542، ح6540؛ تهذیب التهذیب، ج 2، ص 151، رقم 313.

ص:213

فرموده باشد که هر چه می خواهید انجام دهید.

از این حدیث نیز علامت نصب و بغض او نسبت امیرالمؤمنین علیه السلام به روشنی استفاده می شود مضافا بر این که در گذشته ثابت شد که اهل سنت از برخی نواصب به عثمانی تعبیر می کرده اند.

حالا شما توجه کنید که بخاری چنین سخنانی را روایت کرده تا نوعی تنقیص در مورد امیرالمؤمنین علیه السلام را از زبان دیگران بیان کند، ولی به هیچ یک از اخبار پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در مورد جنگ های امیرالمؤمنین علیه السلام اشاره ندارد تا خواننده اش متوجه نشود که جنگ با امیرالمؤمنین علیه السلام حکمش چیست.

پس این سه خبر فوق ناصبی بودن او را ثابت می کند و روشن می شود که او به دلیل عدم تحمل عدالت امیرالمؤمنین علیه السلام کینه آن حضرت را به دل گرفته و چنین سخن و اشکال را متوجه آن حضرت کرده است و گرنه با آگاهی از جنگ آن حضرت در جمل، همراه آن حضرت در صفین حاضر نمی شد.

همچنین نقل چنین حدیثی از تناقضات دیگر امام بخاری در صحیحش پرده

بر می دارد؛ زیرا او چنان که خواهد آمد در رابطه با جنگ جمل حدیث روایت کرده است به این معنا که هرگاه دو مسلمان برای جنگ رو در روی هم قرار گیرد قاتل و مقتول در جهنم خواهد بود و در جنگ های جمل و صفین همراه امیرالمؤمنین علیه السلام اهل بدر فراوان بودند. حالا کدام یکی از این دو صحیح است؟ این ها اهل جهنم هستند و یا هر چه بکنند بخشیده شده است!

نشانه دروغگویی او:

عن أبی عبد الرحمن: صمت لله ثمانین رمضان؛(1) او می گوید: هشتاد رمضان را برای خدا روزه گرفتم. این سخن دروغگویی او را ثابت می کند؛ زیرا او از صحابه


1- طبقات الکبری، ج 6، ص 175. تاریخ الصغیر بخاری، ج 1، ص 187. تهذیب التهذیب ابن حجر، ج5، ص 161، رقم 317. سیر اعلام النبلاء ذهبی، ج 4، ص 271، رقم 97.

ص:214

محسوب نشده است. پس در آخر حیات پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به دنیا آمده؛ یعنی شاید در سال دهم هجری. و گفته شده که در سال 73 یا 74 و یا قبل از هشتاد از دنیا رفته است،(1) پس چگونه هشتاد رمضان را روزه گرفته است. ذهبی نیز بعد از نقل این سخن می گوید: ما اعتقد صام ذلک کله؛ (2) یعنی فکر و اعتراف نمی کنم که او آن همه را روزه گرفته باشد. با این بیان ثابت می شود که او حد اکثر هفتاد سال عمر کرده است، ولی می گوید: هشتاد سال روزه ماه رمضان را گرفته است. البته چنان که در حدیث دوم او خواهد آمد او در حدیث پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نیز تصرف کرده و معنای آن را تغییر داده است.

اما دو حدیث او در صحیح بخاری:

حفر چاه و بشارت عثمان بن عفان به بهشت

1. عن أبی إسحاق عن أبی عبد الرحمن: أن عثمان حیث حوصر أشرف علیهم وقال: أنشدکم بالله ولا أنشد إلا أصحاب النبی صلی الله علیه و آله و سلم ألستم تعلمون أن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم قال: من حفر رومة فله الجنة. فحفرتها ألستم تعلمون أنه قال: من جهز جیش العسرة فله الجنة. فجهزته قال: فصدقوه بما قال؛(3) عثمان زمانی که محاصره شد به مردم گفت: شما را به خدا سوگند می دهم و من تنها از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می خواهم که پاسخ دهند. مگر نمی دانید که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: هر که رومه را حفر کند، جایگاهش بهشت است؟ ومن آن را حفر نمودم. مگر

نمی دانید که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: هر که لشکر عسره را تجهیز کند، جایگاهش بهشت است؟ و من آن را تجهیز کردم. پس حاضرین او را تصدیق کردند.


1- سیر اعلام النبلاء ذهبی، ج 4، ص 271، رقم 97.
2- همان، ج 4، ص 271، رقم 97.
3- صحیح بخاری، کتاب الوصایا، باب: اذا وقف ارضا او بئرا واشترط لنفسه مثل دلاء المسلمین، ج 3، ص 1021، ح 2778.

ص:215

قبل از هر چه باید دقت داشته باشیم که بخاری باز در این موضوع دچار تناقض شده؛ زیرا در جای دیگر می گوید: وَقَالَ عُثْمَانُ قَالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله و سلم: «مَنْ یَشْتَرِی بِئْرَ رُومَةَ فَیَکُونُ دَلْوُهُ فِیهَا کَدِلاَءِ الْمُسْلِمِینَ». فَاشْتَرَاهَا عُثْمَانُ. (1) یعنی در این خبر می گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که چه کسی این چاه را (از صاحبش) می خرد، پس عثمان آن را خرید.

ابوعبدالرحمن دو حدیث دیگر معنعن از عثمان روایت کرده است، ولی شعبه

می گوید: لم یسمع من عثمان؛ (2) او از عثمان حدیث نشنیده است.

وقال ابن أبی حاتم عن أبیه: لیس تثبت روایته عن علی فقیل له: سمع من عثمان؟ قال: روی عنه ولم یذکر سماعا؛ (3) یعنی روایتش از علی ثابت نیست و از عثمان نیز شنیدنش را ذکر نکرده است. با این بیان ابوحاتم، نوزده روایت او در صحیح بخاری منقطع و ضعیف خواهد بود؛ زیرا با حدیث فوق سه حدیث از عثمان وشانزده حدیث از امیرالمؤمنین علیه السلام روایت کرده است و همه روایاتش در صحیح بخاری از عثمان معنعن و از امیرالمؤمنین علیه السلام نیز اکثراً معنعن است.

از دلائل باطل بودن حدیث فوق این است که ابن بطال می گوید: این وهم از بعض روات است و معروف این است که عثمان آن چاه را خریده است، نه این که حفر کرده باشد. (4)

این خبر یعنی احتجاج عثمان و تصدیق دیگران، از همین راوی ناصبی و سیف بن عمر کذاب روایت شده است و ابن حجر نیز چندین شاهد ذکر می کند که عثمان این چاه را حفر نکرده است، بنابر این، باطل بودن این خبر از این طریق نیز ثابت می-گردد و


1- صحیح بخاری، کتاب المساقاة، باب فی الشرب
2- تهذیب التهذیب، ج 5، ص 161ر317. سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 269 رقم 97.
3- تهذیب التهذیب، ج 5، ص 161ر317؛ حاشیه تهذیب الکمال، ج14، ص 410، رقم 3221.
4- فتح الباری ابن حجر، ج 5، ص 305.

ص:216

در آن خبر که وارد شده عثمان آن را خریده است پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: هرکه آن را بخرد بخشیده خواهد شد. البته گذشته از صحت و سقم این خبر، باید دقت داشته باشیم که سعد بن عباده و فرزندش قیس بن سعد اهل خیر و بخشش فراوان بوده اند تا جایی که سعد می گوید: خلیفه اول و دوم به فرزندم قیس بخل می ورزیدند. (1) با این وجود چگونه ممکن است که چنین موضوعی را حضرت خواسته باشند و اهل مدینه که امکاناتشان بیشتر از عثمان و امثالش بوده آن را بر عهده نگرفته باشند و آن هم با وجود خیر و بخشش های آن چنانی که در باره قیس بن سعد وارد شده است.

اما خبر دوم ابوعبدالرحمن

2. عن علی علیه السلام ... قال عمر: دعنی أضرب عنقه فإنه قد نافق فقال النبی صلی الله علیه و آله و سلم: ما یدریک لعل الله اطلع علی أهل بدر فقال: اعملوا ما شئتم فقد وجبت لکم الجنة؛(2) ... عمر بن خطاب به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم گفت: اجازه بده گردن این منافق را بزنم؛ همانا او نفاق پیشه کرده است. حضرت صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: تو چه می دانی، شاید خداوند به اهل بدر نظری کرد و فرمود: هر چه می خواهید انجام دهید، همانا بهشت برایتان واجد گشته است.

ابوعبدالرحمن سلمی این حدیث را گاه از امیرالمؤمنین علیه السلام «معنعن» روایت کرده و گاه با لفظ «قال» و گاه هم «سمعته» و گاهی هم گفته: بهشت را واجب کردم و یا شما را بخشیدم، که این خود نشانه اضطراب است. ثانیا: این حدیث را در تمام کتاب ها غیر ابوعبدرحمان سلمی از امیرالمؤمنین(3) و همچنین از عمر بن خطاب، ابن عباس و ابوهریره


1- . سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 106، شرح حال قیس بن سعد؛ تاریخ ابن عساکر، ج 49، ص 414 چندین خبر نقل کرده اند.
2- صحیح بخاری، کتاب الجهاد والسیر، باب: اذا اضطر الرجل الی النظر فی شعور اهل الذمة، و باب فضل من شهد بدر، ح 3983 و 6259 و 6939.
3- صحیح بخاری، کتاب الجهاد، باب: الجاسوس، ح 3007 و 4274 و 4890.

ص:217

چنین روایت کرده اند که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «...اعملوا ما شئتم فقد غفرت لکم؛ هر عملی می خواهید انجام دهید همانا من شما را بخشیدم.» چنان که اشاره شد در تمام کتاب ها تنها ابوعبدالرحمن سلمی ناصبی این حدیث را با لفظ «بر شما بهشت واجب شد» روایت کرده است و دیگران حتی از امیرالمؤمنین علیه السلام نیز این حدیث را با لفظ فوق روایت کرده اند که بخاری باز با تناقض هر دو این لفظ را از امیرالمؤمنین علیه السلام به عنوان احادیث صحیح در صحیحش وارد کرده است.

ابن جوزی در باره این حدیث و در رد برداشت ابوعبدالرحمن سلمی می گوید:

وینبغی أن یعلم أن معنی الحدیث: لتکن أعمالکم المتقدمة ما کانت فقد غفرت لکم. فأما غفران ما سیأتی فلا یتضمنه لک، أتراه لو وقع من أهل بدر وحاشاهم الشرک -إذ لیسوا معصومین- أما کانوا یؤاخذون به؟ فکذلک المعاصی. ثم لو قلنا: إنه یتضمن غفران ما سیأتی، فالمعنی أن مآلکم إلی الغفران؛ (1) لازم است روشن گردد که معنای حدیث چنین است: اعمال گذشته ی شما هر چه باشد من آن را برای شما بخشیدم، ولی این حدیث و عمل ضامن بخشش گناهانی که بعد از این مرتکب شوند نخواهد شد. فرضا اگر اهل بدر مرتکب شرک شوند –چون آن ها معصوم نیستند- به خاطر حضور در بدر مئاخذه نخواهند شد!؟ و همچنین اگر مرتکب گناه شوند.

پس این برداشت غلط است که گفته شود هر بدری هر کاری بکند دیگر اشکالی ندارد؛ زیرا چنین برداشتی از این حدیث هم با روح اسلام مخالف است و هم این که این حدیث به هیچ وجه شامل هر بدری نمی شود؛ چون افرادی در بدر حضور داشتند که منافق بوده اند. در زیر با چند نمونه آشنا خواهیم شد:

1. معتب بن قشیر: ولیس له عقب وشهد بدرا واحدا وکان منافقا وهو القائل یوم احد:


1- . صید الخاطر ابن جوزی، ج 1، ص 129 .

ص:218

لو کان لنا من الامر شئ ما قتلنا ها هنا وقیل انه تاب؛ (1) معتب ابن قشیر. او در بدر و احد حضور داشت و از جمله منافقین است و اوست که در جنگ احد گفت: «اگر ما حق بودیم این جا کشته نمی شدیم.» ابن حجر می گوید: گفته شده که او توبه کرده است. نگفته نماند که هیثمی و ابن حجر او را جزء کسانی نام برده اند که در عقبه می خواستند پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را ترور کنند.

2. ذهبی می نویسد: مسطح بن أثاثة ابن عباد المهاجری البدری المذکور فی قصة الافک توفی سنة أربع وثلاثین؛ (2) مسطح ابن اثاثه مهاجر بدری که در داستان افک همدست بوده. (البته این داستان ونسبت مردود است که در بخش آخر کتاب مورد بررسی قرار خواهد گرفت).

3. ثعلبة بن حاطب شهد بدرا واحدا؛ (3) ثعلبه بن حاطب در بدر واحد شرکت کرد. و نزل فیه: «ومنهم من عاهد الله لَئِن آتانا من فضله لَنَصَدَّقَنَّ ولنکونَنَّ من الصالحین فلما آتاهم من فضله بخلوا به وتولَّوا وهم مّعرضون»؛(4) بعضی از

آن ها با خدا پیمان بسته بودند که: «اگر خداوند ما را از فضل خود روزی دهد قطعاً صدقه خواهیم داد؛ و از صالحان خواهیم بود، اما هنگامی که خداوند از فضل خود به آن ها بخشید، بخل ورزیدند وسرپچی کردند وروی برتافتند! توبه، 75 و76.

در ادامه، قرآن از نفاق او خبر داده است. او کسی است که از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم خواست برایش دعا کنند تا خداوند برایش مال عطا فرماید و او زکات مالش را خواهد داد. پس از اصرار او حضرت دعا کردند و او ثروتمند شد و زکات مالش را ادا نکرد و بعد از نزول این آیه دیگر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و خلفاء پس از آن حضرت، از او زکات را


1- طبقات الکبری ابن سعد، ج 3، ص 464؛ الاستیعاب ابن عبدالبر، ج 1، ص 441؛ مجمع الزوائد، ج1، ص 110؛ الاصابه، ج 6، ص 138، رقم 8137؛ تفسیر طبری ذیل آیه مذکور.
2- سیر اعلام النبلاء ذهبی، ج 1، 187، رقم 20؛ اسد الغابه ابن اثیر، ج 4، ص 355.
3- طبقات الکبری ابن سعد، ج 3، ص 460؛ الجرح والتعدیل، ج 2، ص 461، رقم 1867؛ الثقات ابن حبان، ج 3، ص 46.
4- تفسیر طبری، ج 10 ص 240، ح 13204 الی 13208؛ تفسیر ابن کثیر، ج 2، ص 388، ودیگران.

ص:219

قبول نکردند.

16. عبدالله بن سالم الاشعری شامی

امام بخاری سه حدیث از او روایت کرده است. ابن حجر می گوید: رمی بالنصب؛ (1) او از نواصب محسوب شده است. عن ابی داود: کان یقول: اعان علی علی قتل ابی بکر وعمر وجعل ابوداود یذمه؛ (2) ابوداود می-گوید: ابن سالم همیشه می گفت: علی بر قتل ابوبکر و عمر کمک کرد و لذا ابوداود او را مذمت می-کرد.

17. قیس بن ابی حازم

اشاره

امام بخاری 84 حدیث از او روایت کرده است. او از کسانی است که زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم مسلمان شده است. در مورد او می گویند:

کان یحمل علی علی ولذلک تجنب کثیر من قدماء الکوفیین الروایة عنه؛(3) او پیوسته به علی حمله می کرد و به این جهت بسیاری از قدمای اهل کوفه از اخذ روایت او دوری و خودداری کرده اند. در توجیه این مطلب گفته اند: ولی مشهور این است که او عثمان را بر علی مقدم می داشت و... .

این توجیه، یک نوع پنهان کردن واقعیت است و واقعیت داشتن دشمنی او با امیرالمؤمنین علیه السلام را خبر ذیل نیز ثابت می کند.

قال الأعمش: قیل لقیس بن أبی حازم: لأی شیء أبغضت علیا؟ قال: لأنی


1- تقریب التهذیب ابن حجر، ج 1، ص 495؛ من له روایة فی کتب الستة ذهبی، ج 1، ص 556، رقم 2736؛ میزان الاعتدال ابن حجر، ج 2، ص 426، رقم 438.
2- تهذیب التهذیب، ج 5، ص 200، رقم 392؛ میزان الاعتدال، ج 2، ص 426، رقم 438.
3- فتح الباری، ج 10 ، ص 352 ؛ میزان الاعتدال، ج 3، ص 393، رقم 6908؛ تهذیب التهذیب، ج 8، ص348، رقم 691؛ تهذیب الکمال مزی، ج42، ص 14؛ میزان الاعتدال، ج 3، ص 393، رقم 6908.

ص:220

سمعته یقول: انفروا معی إلی بقیة الأحزاب إلی من یقول کذب الله ورسوله ونحن نقول صدق الله ورسوله؛(1) اعمش می گوید: به قیس گفته شد: چرا علی را دشمن می داری؟ گفت: چون شنیدم که (در باره معاویه و لشکرش در جنگ صفین) می گفت: حرکت کنید همراه من به طرف باقی مانده مشرکان بدر به سوی گروهی که می گویند: خدا و رسولش دروغ گفتند و ما می گوییم: خدا و رسولش راست گفتند.

اصل این خبر از غیر قیس نیز روایت شده و سندهای زیاد و صحیحی دارد و سند خبر فوق نیز صحیح است.

همچنین در مورد قیس گفته اند: بیش از صد سال عمر کرد و عقلش را از دست داد و یحیی قطان او را منکر الحدیث نیز گفته است. (2) یعقوب سدوسی نیز می گوید: اصحاب ما او را منکر الحدیث خوانده اند. (3)

از جمله احادیثی که بخاری از قیس روایت کرده خبر ذیل است:

عزت مسلمین با اسلام عمر بن خطاب
اشاره

عن قیس بن أبی حازم عن عبد الله بن مسعود قال: ما زلنا أعزة منذ أسلم عمر؛(4) ابن مسعود گفته است: از زمانی که عمر اسلام آورد ما عزیز شدیم.

این خبر علاوه بر این که از قیس است و نمی شود به او اعتماد کرد، واقعیت نیز به


1- السنة عبدالله بن احمد، ج 2، ص 565، رقم 1323.
2- تهذیب التهذیب، ج 8، ص 348، رقم 691؛ تهذیب الکمال، ج42، ص 14؛ میزان الاعتدال، ج3، ص393، رقم 6908.
3- میزان الاعتدال ذهبی، ج 3، ص 393، رقم 6908.
4- صحیح بخاری، کتاب فضائل الصحابة، باب: مناقب عمر بن الخطاب، ج 3، ص 1348، ح3684 و3883.

ص:221

باطل و بی اساس بودن آن شهادت می دهد؛ زیرا اولا:

بنابر دلائل متقن در کتب اهل سنت، عمر بن خطاب سال 9 بعثت مسلمان شده و یا کمی قبل از هجرت؛(1) زیرا اخبار اهل سنت بیان می کند که اسلام و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم سال ها قبل از مسلمان شدن عمر بن خطاب با مسلمان شدن حمزه عموی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم عزیز گشته است.

می گویند: فلما أسلم حمزة عز به النبی صلی الله علیه و آله و سلم و اهل اسلام وشق ذلک علی المشرکین؛(2) وقتی حمزه مسلمان شد به وسیله او پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و دین اسلام عزیز گشت و این مطلب برای مشرکین گران تمام شد. هیثمی سند خبر خود را مرسل و رجالش را رجال صحیح خوانده است.

و حمزه ابوجهل را به خاطر آزار پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، در جمع مشرکین کتک زد و غرق در خونش کرد.(3) هیثمی دو داستان در این موضوع ذکر کرده و هر دو را مرسل و رجال یکی را ثقات و دیگری را رجالش را رجال صحیح معرفی کرده است.

ابن کثیر که به راحتی خیلی از حقایق مسلم و متواتر در باره امیرالمؤمنین و ائمه را تکذیب و انکار می کند، در این موضوع می گوید: فکان حمزه ممن عز الله به الدین؛(4) حمزه از کسانی بود که خداوند متعال اسلام را به وسیله او عزیز گردانید.

همچنین این حمزه بود که به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم گفت: فاظهر یابن أخی دینک، فوالله ما أحب أن لی ما أظلته السماء وأنی علی دین الاول؛ پسر برادر، دینت را آشکار


1- برای آشنائی با دلائل آن به کتاب «الصحیح من السیره» مراجعه شود.
2- البدء والتاریخ، ج 1، ص 230 و288؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 267.
3- البدء والتاریخ، ج 1، ص 288؛ طبقات الکبری، ج 3، ص 9؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 267؛ تاریخ الاسلام ذهبی، ج 1، ص 45.
4- البدایه والنهایه ابن کثیر، ج 3، ص 45.

ص:222

بکن... . (1) ابن حجر و ذهبی در شرح حال حمزه در کتاب «سیر اعلام النبلاء» و «الاصابه» عزیز گشتن اسلام با مسلمان شدن او و به ملازمت او در نصرت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بعد از آن، تصریح کرده اند.

ثالثا: در سیره عمر بن خطاب عکس این خبر دیده می شود؛ زیرا از کتب مکتب اهل سنت استفاده می شود که خلیفه دوم در واقع نسبت به مسلمین سخت گیر و در برابر غیر مسلمین چنین صفتی نداشته است که چند نمونه برای این دو واقعیت تلخ، ذکر می کنیم:

1. فرار از جنگ احد

ام المؤمنین عایشه می گوید: ابوبکر پیوسته وقتی روز احد را یاد می کرد، می-گفت: آن روز همه اش برای طلحه بود. سپس شروع می کرد به نقل کردن ومی گفت: پس از فرار مردم در احد، من اول کسی بودم که به سوی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم برگشتم.(2) حاکم سه سند این خبر را صحیح دانسته است. این قرینه بر آن است که خلیفه دوم نیز جزء آن ها بوده است.

انس بن نضر خود را به عمر و طلحه در بین مردانی از مهاجر و انصار رسانید و گفت: چرا نشسته اید؟ گفتند: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم کشته شد. گفت: حیات پس از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را چه می کنید؟ برخیزید پس شما نیز به خاطر آنچه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم برای آن جان داد، بمیرید. سپس همگی به میدان جنگ برگشتند. (3)


1- تاریخ طبری، ج 2، ص 72؛ سیر ابن هشام، ج 1، ص 312؛ البدایه والنهایه، ج 3، ص 45.
2- الجهاد ابن مبارک، ص 106، ح 91؛ مسند طیالسی، ص 3، ح 6؛ طبقات الکبری، ج 3، ص155؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 29، ح 4315 و5159 و5610؛ فتح الباری، ج 7، ص 278 ودیگران.
3- سیره ابن هشام، ج 4، ص 31؛ سیره ابن اسحاق، ج 1، ص 301، سیره ابن حبان، ج 1، ص218؛ تاریخ طبری، ج 2، ص 66؛ تاریخ الاسلام، ج 1، ص 210.

ص:223

عمر بن خطاب در زمان خلافت خویش چون به این داستان اشاره کرد، گفت: پدر این (انس بن نضر) روز احد آمد، در حالی که من و ابوبکر می گفتیم: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم کشته شد، او گفت: ای ابوبکر و ای عمر، چه شده است که شما را می بینم که نشسته اید؟ اگر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم کشته شده است خدا زنده است و نخواهد مرد. (1)

عمر بن خطاب خطبه خواند و آیه فرار از جنگ احد را تلاوت کرد و گفت: روز احد فرار کردیم و من به بالای کوه فرار کردم... . (2) این سند در متابعات قطعاً صحیح است و تمام رجالش رجال صحیح است جز کلیب بن شهاب که او رجال چهار سنن و ثقه است و او از صحابه نیز خوانده شده است. (3)

در خبر دیگر خلیفه دوم می گوید: روز احد از اطراف پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم متفرق شدیم (فرار کردیم) و من به بالای کوه برآمدم... . (4)

در صلح حدیبیه وقتی عمر بن خطاب به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم اعتراض کرد، حضرت خطاب به او فرمودند: مگر روز احد فرار خود را فراموش کردید، در حالی که من یکا یک شما را صدا می کردم؟ مگر روز احزاب را فراموش کردید...؟ مگر فلان روز را فراموش کردید؟... مسلمین گفتند: خدا ورسولش راست گفتند... . (5)

بیهقی این خبر را از موسی بن عقبه و زهری از عروه با سه سند نقل کرده است و واقدی این خبر را از ابوسعید خدری از عمر بن خطاب نقل کرده است.


1- لباب الآداب، ص 54. شرح حال این نویسنده در «سیر اعلام النبلاء»، ج 18، رقم 283 آمده است.
2- تفسیر طبری، ج 4، ص 193؛ کنز العمال، ج 2، ص 375، ح 4291؛ در المنثور، ج 2، ص 88.
3- تهذیب التهذیب، ج 8، ص 400، رقم 808.
4- کنز العمال، ج 2، ص 375، ح 4290؛ در المنثور، ج 2، ص 80؛ ودیگران به نقل از ابن منذر؛ مغازی واقدی، ج 1، ص 294 و320، به همین معنا که، خلیفه دوم به بالای کوه فرار کرده و از آن جا برگشته است.
5- مغازی واقدی، ص 608؛ دلائل النبوه بیهقی، ج 4، ص 235، ح 1506،از عروه وزهری؛ تاریخ الاسلام، ج 1، ص 271.

ص:224

ابن عباس می گوید: لعلی أربع خصال هو أول عربی وعجمی صلی مع النبی صلی الله علیه و آله و سلم وهو الذی کان لواؤه معه فی کل زحف وهو الذی صبر معه یوم المهراس انهزم الناس کلهم غیره وهو الذی غسله وهو الذی أدخله قبره؛(1) علی چهار خصال دارد؛ او اولین شخصی از عرب و عجم است که همراه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نماز خواند و اوست که در تمام جنگ ها پرچم اسلام دستش بود و اوست که در جنگ احد زمانی که همه جز او فرار کردند صبر نمود و فرار نکرد و اوست که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را غسل داد و وارد قبر نمود.

البته ابن تیمیه ناصبی این خبر را کذب دانسته و دلیل خود را عدم به دست امیرالمؤمنین بودن پرچم در جنگ ها ذکر کرده، ولی به معنای این بخش از سخن این عباس افراد زیاد سخن گفته و در تأیید آن خبر نقل کرده اند که ما در این جا دیگر به آن نخواهیم پرداخت.

2. فرار از میدان جنگ در حنین

حکم بن عتیبه می گوید: در حنین جز چهار نفر: علی وعباس و ابوسفیان بن حارث و ابن مسعود، همه فرار کردند. (2) شبیه این خبر از انس نیز روایت شده است و در آن ابن مسعود را نام نبرده است وسندش صحیح است و رجال سند آن را صالحی شامی ثقات دانسته وحسین سلیم در حاشیه «مسند ابویعلی» حسن دانسته و در آن انس گفته است: علی در آن روز شدیدترین آن ها بود که در پیش روی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می جنگید. (3) سند ابن


1- المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 120، ح 4582؛ الاستیعاب، ج 1 ، ص 335 شرح حال امیرالمؤمنین علیه السلام ؛ تاریخ ابن عساکر، 42، ص 72 و73 ؛ تهذیب الکمال، ج 20، ص 480.
2- مصنف ابن ابی شیبه، ج 8، ص 552؛ فتح الباری، ج 8، ص 23، سیره حلبی، ج 3، ص 123.
3- مسند ابویعلی، ج 6، ص 289، ح 3606؛ مجمع الزوائد، ج 6، ص 180؛ سبل الهدی والرشاد شامی، ج5، ص 324.

ص:225

ابی شیبه نیز مرسل صحیح است وخبر انس آن را تقویت می کند.

ابوقتاده می گوید :... مردم روز حنین فرار کردند و من نیز همراه آن ها فرار کردم. به ناگاه در بین مردم به عمر بن خطاب برخوردم و به او گفتم: به مردم چه شده است؟ گفت: کار خداست. سپس مردم به سوی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم برگشتند. (1) بخاری این خبر را با این لفظ وکامل در این جا نقل کرده است، ولی در دو مورد دیگر(2) آن را ناقص نقل نموده وسعی کرده فرار از جنگ را به نوعی برای خواننده مشتبه سازد.

باز نقل کرده اند: مسلمین روز حنین فرار کردند و همراه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم جز ده نفر و گفته شده نه نفر باقی نماند که عبارت اند از: علی علیه السلام ، عباس، ابوسفیان بن حارث، نوفل، ربیعه بن حارث، عتبه، معتب بن ابی لهب، فضل بن عباس و ابن زبیر و گفته شده که ایمن بن ام ایمن نیز فرار نکرده است. (3)

3. فرار از یهودیان خیبر

عن علی قال: «سار النبی صلی الله علیه و آله و سلم إلی خیبر فلما أتاها بعث عمر وبعث معه الناس إلی مدینتهم او قصرهم فقاتلوهم فلم یلبثوا انهزم عمر وأصحابه فجاءوا یجبنونه ویجبنهم؛ (4) پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم پرچم را در روز خیبر به دست عمر دادند. آن گاه او به طرف دشمن روان شد. سپس از میدان فرار کرده وبرگشتند، در حالی که یارانش عمر را ترسو می خواندند وعمر


1- صحیح بخاری، کتاب المغازی، باب قول الله تعالی: یوم حنین، ج 4، ص 1570، ح 4322.
2- صحیح بخاری، کتاب فرض الخمس، باب مَنْ لَمْ یُخَمِّسِ الأَسْلاَبَ، ح 3142 و 4321.
3- تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 62؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 62؛ تاریخ طبری، ج 2، ص27؛ الاستیعاب، ج 1، ص 40 و244 شرح حال ایمن وعباس؛ تفسیر فخر رازی، ج 16، ص 22.
4- مصنف ابن ابی شیبه، ج 8، ص 521، ح 36879 و 36894؛ تاریخ طبری، ج 2، ص 136؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 40، ح 4340 و 4341 و 4342 با سه سند؛ تفسیر ثعلبی، ج 9، ص 50 با سه سند؛ تاریخ ابن عساکر، ج 42، ص 89 و 93 و 97؛ مجمع الزوائد، ج6 ، ص150، ج 9، ص 124؛ کنز العمال، ج 10، ص 462، ح 30119.

ص:226

یارانش را ترسو می خواند. (و هر کدام دیگری را سبب فرار از جنگ می دانستند.)

این خبر را امیرالمؤمنین، ابن عباس، جابر، سلمه بن اکوع و بریده نقل کرده اند.»

حاکم و ذهبی سند نقل امیرالمؤمنین علیه السلام را صحیح دانسته اند و متقی نیز آن را حسن دانسته و حاکم سند اول جابر را به شرط مسلم صحیح دانسته و سند دوم جابر را که حاکم و ذهبی در موردش سکوت کرده اند هیثمی سخنی در باره آن گفته که دلالت بر حسن بودن آن سند می کند و دو سند ثعلبی از سلمه بن اکوع بدون نزاع صحیح است و یک سند ابن عساکر از سلمه نیز در شواهد حسن است.

... امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: «... ای ابولیلی! مگر همراه ما در خیبر نبودی؟ گفت: آری، به خدا قسم که همراه شما بودم. فرمود: همانا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم ابوبکر را برای جهاد وفتح خیبر فرستاد. ابوبکر همراه مردم حرکت کرد، ولی پس از اندکی خود وهمراهانش پا به فرار گذاشته و از میدان فرار کردند. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم عمر را فرستاد و او نیز پا به فرار گذاشت. سپس پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: هم اکنون پرچم را به دست مردی می دهم که خدا وپیامبرش او را دوست دارند و او نیز خدا وپیامبرش را دوست دارد. خداوند پیروزی را نصیب او می گرداند و او فرار نمی کند. سپس کسی را به سراغ من فرستاده، مرا خواستند. من آمدم در حالی که چشمانم درد می کرد ونمی توانستم چیزی را ببینم. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از آب دهان خود بر چشمانم مالیده وفرمودند: « خدایا، گرمی وسردی را از او دور فرما... .»

فرار شیخین از یهودیان خیبر را امیرالمؤمنین علیه السلام (با دو سند)، ابن عباس، جابر، بریده، (با سه سند)، ابولیلی، ابوسعید خدری، سلمه بن اکوع و عمار روایت کرده اند. (1)


1- مصنف ابن ابی شیبه، ج6، ص367، ح32080 وج7، ص394، ح36883؛ مسند احمد، ج3، ص16، ح 11138، ج 5، ص 353 و358، ح 23043 و23081؛ مسند بزار، ج 2، ح 496، ج 3، ص22، ح770؛ سنن الکبری نسائی، ج 5، ص 108 و189، ح 8401 تا 8403 و8601؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 39 و40، ح 4337 تا 4339؛ مسند رویانی، ج 2، ص 261، ح 1172؛ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 43، ح 117؛ معجم الکبیر، ج 7، ص 77 و357، ح 5785 و6303؛ معجم الصغیر، ج 2، ص 65، ح 790؛ معجم الاوسط، ج 3، ص 152، ح 2307؛ تاریخ طبری، ج 2، ص136 و137، ج 3، ص 11 و12؛ سیره ابن هشام، ج 4، ص305؛ مسند حارث، ج 2، ص 499، ح1346؛ مسند ابویعلی، ج 2، ص 708، ح 696؛ تاریخ الکبیر، ج7، ص 263، ح 6421؛ مجمع الزوائد، ج 6، ص150 و151، ج 9، ص124؛ فتح الباری، ج 7، ص 365.

ص:227

این لفظ را ابن ابی شیبه و بزار و برخی دیگر روایت کرده اند و سندش صحیح است و متقی در باره ی همین لفظ می گوید: طبری سند آن را صحیح دانسته است. بقیه به صورت: «ابوبکر و عمر پرچم را گرفتند و بدون پیروزی برگشتند» این داستان را نقل کرده اند. حاکم و ذهبی سه سند این خبر را و هیثمی پنج سند این خبر را صحیح دانسته اند و شعیب ارنؤوط و البانی نیز سند این خبر را صحیح دانسته اند.

سخت گیری عمر بن خطاب نسبت به مسلمین

1.به مناسبت در این کتاب به مخالفت و کتک زدن خلیفه دوم در حضور

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و همچنین بعد از رحلت آن حضرت کسانی را که برای گذشتگان خود گریه می کردند، اشاره کردیم که با مخالفت حضرت رو به رو می شد، ولی با این وجود بعد از رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نیز به آن روش و کتک کاری مسلمین به خاطر گریه برای گذشتگان ادامه داد.

2.اشاره کردیم که عمر بن خطاب مسلمین را به خاطر ادای نماز نافله بعد از عصر، کتک می زد و با نظر ابوایوب انصاری نیز در این مورد آشنا شدیم.

3.وقتی خلیفه اول، عمر بن خطاب را خلیفه بعد از خود تعیین نمود

امیرالمؤمنین علیه السلام و طلحه به ابوبکر وارد شدند و گفتند: به خداوند متعال چه پاسخ خواهی داد که یک چنین شخص تندخو و غلیظ را بر مسلمین حاکم قرار دادی؟! (1) این خبر با چندین سند روایت شده و کاملا صحیح است و البته در برخی کتاب ها به جای اسم امیرالمؤمنین علیه السلام و طلحه، عنوان «مردم گفتند» آورده اند.


1- الطبقات الکبری، ج3، ص199 و274؛ تاریخ ابن عساکر، ج 44، ص 251؛ ارواء الغلیل، ج6، ص80، ح 1642؛ مصنف ابن أبی شیبه، ج 7، ص 485 وج8، ص574؛ تاریخ المدینه، ج2، ص668 و671.

ص:228

4. در صحیحین وارد شده که امیرالمؤمنین علیه السلام بعد از شهادت حضرت زهرا  تحت فشار قرار گرفته و تصمیم گرفتند با ابوبکر صلح کنند و برای ابوبکر چنین پیام فرستادند: «بیا با هم صلح می کنیم، ولی تنها بیا و این سخن را به این خاطر گفت که از حضور عمر بن خطاب بدش می آمد.» (1)

البته نمونه ها در این موضوع و تندی خلیفه دوم نسبت مسلمین فراوان است که نیاز به ذکر بیش از این نیست و این واقعیت ها خبر مورد بحث را انکار می کند و همچنین در تاریخ نمونه ی عملی صحیح دیده نمی شود که عزت اسلام به وسیله عمر بن خطاب را در آن زمان نشان دهد.

18. مالک بن مغول

بخاری هفت حدیث از او روایت کرده است.

قال عبد السلام بن حرب: قلت لشریک: هل لک فی أخ تعوده؟ قال من؟ قلت: مالک بن مغول. قال: لیس لی بأخ من أزری علی علی وعمار؛(2) عبدالسلام می گوید: به شریک قاضی گفتم: می خواهی برادری را عیادت کنی؟ شریک گفت: چه کسی است؟ گفت: مالک بن مغول. شریک گفت: کسی که به علی و عمار عیب می گیرد و آن دو را تحقیر می کند، برادر من نیست.

از این خبر استفاده می شود که مالک بن مغول امیرالمؤمنین علیه السلام و عمار را به تعبیر اهل سنت سب می کرده است، ولی با این حال هیچ یک از محدثین و رجالیین اهل سنت این واقعیت را در شرح حال او ذکر نکرده اند وگویا این عمل او هیچ اشکالی نخواهد داشت.


1- صحیح بخاری، کتاب المغازی، باب غَزْوَةُ خَیْبَرَ، ح 4240؛ صحیح مسلم، کتاب الجهاد والسیر، باب قول النبی صلی الله علیه و آله و سلم لا نورث ما ترکنا فهو صدقة، ج 3، ص 1380، ح1759.
2- میزان الاعتدال ذهبی، ج 2، ص 272، رقم 3697.

ص:229

19. محمد بن مسلم، ابن شهاب زهری

اشاره

بخاری حدود 1300 حدیث با مکررات از زهری روایت کرده است.

ابوداود می گوید: تمام احادیث زهری 2200 است که نصف آن مسند و دویست حدیث آن از غیر ثقه است. (1)

زهری و تدلیس

چنان که ذکر شد، از شروط امام بخاری در صحیحش این است که راوی مدلس نباشد.

حسن بن علی سقاف می نویسد: حافظ ابن حجر در کتاب «تعریف أهل التقدیس بمراتب الموصوفین بالتدلیس، ص 109، رقم 102/36» زهری را از مدلسین در طبقه ای سوم نام برده و قبلش در «ص 23» مدلسین در این طبقه را چنین توصیف کرده است: کسانی که بسیار تدلیس کرده اند و ائمه به احادیث آن ها جز آنچه تصریح به سماع

کرده اند، احتجاج نکرده اند و برخی از ائمه حدیث چنین افراد را مطلقا رد کرده-اند.(2)

ذهبی می گوید: زهری در موارد نادر تدلیس می کرد.(3)

عن هشام بن عروة قال: ما حدث ابن شهاب عن أبی بحدیث فیه طول إلا زاد فیه ونقص؛ (4) هشام بن عروه می گوید: هیچ حدیثی زهری از پدرم روایت نکرده که طولانی باشد، مگر این که در آن کم و زیاد نمود.

یحیی قطان، یحیی بن معین، علی مدیمی و شافعی گفته اند: مرسل زهری بدتر از مرسل غیرش است، و بی ارزش و پست و باد است. (5)


1- تهذیب التهذیب، ج 9، ص 396، رقم 734.
2- التناقضات البانی الواضحات حسن سقاف، ج 3، ص 335.
3- میزان الاعتدال ذهبی، ج 4، ص 40، رقم 8171.
4- تاریخ ابن عساکر، ج 55، ص 368؛
5- تاریخ بن عساکر، ج 55، ص 368 و 369؛

ص:230

زهری و کتابت حدیث

زهری می گوید: کنا نکره الکتاب، حتی أکرهنا علیه الامراء، فرأیت أن لا أمنعه مسلما؛ (1) از نوشتن (سنت و حدیث) کراهت داشتیم تا این که امرا ما را به آن اجبار کردند پس تصمیم گرفتم مسلمی را از آن منع نکنم.

اخبار نقل کرده اند که زهری و صالح بن کیسان طلب علم می کردند و زهری ابن کیسان را به نوشتن سنن فرا خواند. پس هر چه از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم رسید آن را نوشتند. سپس ابن شهاب گفت: بیا هر چه از صحابه رسیده را نیز بنویسیم. من گفتم: نه، آن سنت نیست و او گفت: سنت است. پس زهری نوشت و من ننوشتم و او موفق شد و من ضایع شدم. (2) در برابر این خبر باز اخبار وارد شده که می گویند:

زهری کتابی نداشت، جز کتاب در مورد انساب قومش. (3) در برخی اخبار وارد شده که از زهری خواستند کتب خود را برایشان بیاورد او گفت: من کتابی جز در مورد انساب قومم و شعر ندارم. (4)

یونس بن یزید می گوید: به زهری گفتم: کتاب هایت را به نزد من بیاور. پس کتاب هایی را به نزد من آورد که در آن ها شعر بود. (5)

عبیدالله بن عمر می گوید: نوشته ای را به زهری دادم و او گفت: این را از من روایت کن. (6)


1- سنن دارمی، ج1، ص110؛ المعرفة والتاریخ فسوی، ج 1، ص633؛ سیر اعلام النبلاء، ج 5، ص334.
2- مصنف عبدالرزاق، ج 11، ح 20487؛ المعرفة والتاریخ فسوی، ج 1، ص 641؛ سیر اعلام النبلاء، ج5 شرح حال زهری.
3- المعرفة والتاریخ، ج 1، ص 641؛ تاریخ ابن عساکر، ج 55، 331؛ سیر اعلام النبلاء، ج 5، ص333.
4- تاریخ ابن عساکر، ج 55، ص 331.
5- جامع البیان العلم ابن عبدالبر، ج 1، ص361، ح 344.
6- سیر اعلام النبلاء ذهبی، ج 5، ص 338؛

ص:231

باز همو می گوید: برای زهری کتابی آورده می شد که نه آن را می خواند و نه برای او خوانده می شد و گفته می شد: این را از تو روایت کنم؟ می گفت: آری، روایت کن. (1)

اوزاعی می گوید: زهری صحیفه ای به من داد و گفت: این را از من روایت کن.(2)

سفیان ثوری نیز می گوید: به نزد زهری رفتم و او با اخلاق سوء با من برخورد نمود. پس به او گفتم: آیا دوست داری که تو نیز به نزد مشایخ بروی و با تو همین-گونه رفتار کنند! به من گفت: همین جا بمان. پس رفت و کتابی را برای من خارج کرد و گفت: این را بگیر و از من روایت کن. سفیان می گوید: یک حرف هم از آن روایت نکردم. (3) با این بیان اگر به احادیث زهری توجه شود، خیلی از آن منفردات اوست و با مسلمات فراوان مخالف است.

معمر می گوید: گمان می کردیم ما فراوان از علم زهری نوشتیم، تا این که ولید کشته شد و ناگهان کاغذ و دفاتر از خزانه ولید حمل کرده بردند و گفتند: (آن ها همه) علم زهری است. (4)

با در نظر گرفتن مجموع این اخبار روشن می شود که اولا: زهری با اجبار این ظالمان، حدیث نوشته است. ثانیاً: او کتابی در حدیث نداشته است. ثالثاً: تنها برای فرزندان این حاکمان ظالم چیز هایی نوشته است. رابعاً: چیزی را که نمی دانسته در آن چه است، می گفته است: آن را از من روایت کنید. پس او نسبت به حدیث متساهل وبی رغبت بوده و اهمیتی برای آن قائل نبوده است.


1- تاریخ یحیی بن معین، ج 2، ص 356، رقم 5310.
2- جامع بیان العلم ابن عبدالبر، ج 3، ص 464، ح 1375.
3- تاریخ ابن عساکر، ج 55، ص 365؛ سیر اعلام النبلاء ذهبی، ج 5، ص 338.
4- طبقات الکبری ابن سعد، ج 2، ص 389؛ تاریخ ابن عساکر، ج 55، ص 334، وج 59، 400؛ سیر اعلام النبلاء، ج 5، ص 334.

ص:232

زهری و حاکمان ظالم

قبل از ورود به دلائل نوکری ابن شهاب زهری به سلاطین بنی امیه، باید دقت داشته باشیم که محدثین اهل سنت کسانی را که با سلاطین همکاری و یا رابطه داشتند، حدیثش را ترک کرده اند که چند نمونه را در این مورد ذکر می کنیم:

1. ابن حجر می گوید: زائده حدیث حمید طویل را به دلیل همکاری اش در برخی امور با سلاطین کنار گذاشت. (1)

2. ابن سیرین از حمید بن هلال به دلیل این که در امور سلاطین داخل شده بود، راضی نبود. (2)

3. شعبه و ابن علیه خالد بن مهران را جرح کرده اند یا به جهت دخولش به امر سلطان ویا... . (3)

4. مالک بن انس از عبدالله بن ذکوان بدش می آمد؛ زیرا او برای سلطان فعالیت

می کرد. (4) و نمونه های فراوان دیگر.

و این بیان گر آن است که این امر و عمل نزد محدثین نیز مذموم بوده است، ولی نوکری زهری به سلاطین را به هیچ وجه نمی توان به همکاری این افراد با سلاطین مقائسه نمود؛ زیرا او تمام عمر خود را وقف این ظالمان کرده است.

زهری از قرض به تنگ آمده بود. پس در زمان عبدالملک بن مروان به شام رفت. در اولین ملاقات خود با عبدالملک به او به عنوان خلیفه سلام داد و در آخر گفت: اگر امیرالمؤمنین علیه السلام می خواهد با من صله رحم کند، برای من (از بیت المال) حقوق مداوم بنویسد. عبدالملک خواسته ای او را رد کرد و قبیصه او را به خاطر این رفتارش مذمت


1- مقدمه فتح الباری ابن حجر، ص 397 و462.
2- همان، ص 397.
3- مقدمه فتح الباری، ص 398.
4- مقدمه فتح الباری، ص 411.

ص:233

کرد و او را به منزلش برد و صد دینار و بغله و غلام و ده لباس داد و بار دوم وقتی به نزد عبدالملک آمدند، تأکید کرد که از عبدالملک چیزی نخواهد. عبدالملک گفت: من برای تو مخارج خانواده ات را نوشتم. (و در همین ملاقات همچنین از عبدالملک خواست که قرضش را ادا کند.) به قبیصه امر کرد تا اسم او به دیوان نوشته شود و به زهری گفت: دوست داری دیوانت کجا باشد. این جا همراه امیرالمؤمنین علیه السلام یا در شهر خودت؟ گفت: ای امیرالمؤمنین، من همراه تو هستم. عبدالملک او را به عنوان اصحاب نزدیک دربارش نگه داشت. زهری می گوید: عبدالملک از دنیا رفت پس ملازم پسرش ولید بودم. سپس ملازم سلیمان و سپس ملازم عمر بن عبدالعزیز و سپس ملازم یزید بن عبدالملک بودم. سپس ملازم هشام بن عبدالملک بودم. هشام سال 106 حج نمود و زهری نیز او را همراهی کرد. سپس هشام زهری را به تعلیم و تحدیث فرزندانش امر کرد و او همیشه همراه آن ها بود و از آن ها جدا نشد تا این که در مدینه از دنیا رفت. (1)

هشام بن عبدالملک سال 106 ﻫ. حج نمود و زهری همراه او بود و هشام زهری را همراه فرزندانش فرستاد (نگه داشت) تا به آن ها تعلیم بدهد و همراه آن ها حج انجام دهد. پس زهری از آن ها جدا نشد تا این که از دنیا رفت. (2)

زهری می گوید: همراه حجاج بن یوسف برای حج خارج شدیم.(3) از خبر دیگر نیز همراهی زهری با حجاج استفاده می شود.(4)

از این اخبار استفاده می شود زهری تمام عمر خود را پس از سی سالگی در خدمت حاکمان ظالم بنی امیه سپری نمود و در ظلم آن ها با سکوت و رضایتش شریک گشت.


1- المعرفة والتاریخ، ج1، ص 628؛ تاریخ ابن عساکر، ج 55، ص 323 الی 325 وص297 و300؛ سیر اعلام النبلاء، ج 5، ص 331؛ تاریخ الاسلام، ج 2، ص 448.
2- تاریخ ابن عساکر، ج 55، ص 325؛ تاریخ الاسلام، ج 2، ص 448.
3- تقیید العلم خطیب، ج 1، ص 335 ح 295؛ عقد الفرید، ج 2، ص 218.
4- سیر اعلام النبلاء، ج 5، ص 327 شرح حال زهری رقم 160.

ص:234

عن مکحول وذکر الزهری فقال: أی رجل هو لو لا أنه أفسد نفسه بصحبة الملوک؛(1) علی بن حوشب می گوید: نزد مکحول زهری را یاد کردند. او گفت: چه مردی است او اگر خود را با صحبت وهمنشینی ملوک فاسد نکرده بود.

احمد بن حنبل در مقام تضعیف عکرمه می گوید: وأتی خراسان یطوف علی الامراء یأخذ منهم؛ عکرمه به خراسان آمد، به امرا وارد می شد و از آن ها هدایا

می گرفت. ذهبی پس از نقل این سخن احمد می گوید: قبول کردن عکرمه جوائز امرا را مانع از قبول حدیثش نمی شود؛ زیرا ابن شهاب زهری در قبول جوائز امرا مشهورتر از عکرمه بود و کسی هم روایت از او را به این جهت ترک نکرده است. (2)

عمر بن ردیح می گوید: کنت مع ابن شهاب الزهری نمشی فرآنی عمرو بن عبید فلقینی بعد فقال: ما لک ولمندیل الأمراء یعنی ابن شهاب؛(3) همراه ابن شهاب راه می رفتم و مرا در آن حال عمرو بن عبید دید و گفت: تو را با مندیل و دست مال امیران چه کار. (یعنی عمرو بن عبید زهری را دست مال کاغذی بنی امیه می دانست که حاکمان ظالم ظلم خود را با وجود امثال زهری مورد توجیه قرار می دادند.)

شعبة می گوید :... فلما قدمنا مکة مررت به وهو قاعد مع الزهری فقلت: أبا معاویة من هذا؟ قال: شرطی لبنی أمیة فلما قفلنا جعل یقول: حدثنا الزهری. فقلت: و این رأیته؟ قال: الذی رأیته معی قلت: أرنی الکتاب. فأخرجه فخرقته...؛ (4) چون به مکه رفتیم به هشیم عبور کردم، در حالی که او همراه زهری نشسته بود وگفتم: ای ابومعاویه، این چه کسی است؟ گفت: او شرطه وبرگزیده (برای خدمت) بنی امیه است. پس وقتی برگشتیم شروع کرد به گفتن: حدیث


1- سیر اعلام النبلاء، ج 5، ص 329.
2- همن، ج 5، ص 337.
3- تاریخ بن عساکر، ج 55، ص 370.
4- سیر اعلام النبلاء ذهبی، ج 7، ص 226، رقم 80.

ص:235

کرد مرا زهری. گفتم: او را کجا دیدی؟ گفت: همانی که همراه من دیدی. گفتم: نوشته ات را به من نشان بده. پس آن را درآورد وپاره اش کردم. شعبه در مکتب اهل سنت امیرالمؤمنین در حدیث معرفی شده و او از زهری حدیث روایت نکرده است، چنان که داستان فوق نیز همین را تصدیق می کند و ابن حجر در «تهذیب» نیز زهری را از شیوخ شعبه ذکر نکرده است.

خارجه بن مصعب می گوید: به نزد زهری رفتم ودیدم که او شرطی ونگهبان برخی از بنی مروان است و دیدم که او سوار شد و در دستش سر نیزه است و در جلویش مردم هستند که بر دستانشان کافر کوبات، پس گفتم: خداوند قبیح قرار داده این عمل را برای عالم، لذا از او حدیث نشنیدم وبرگشتم و سپس از یونس از زهری حدیثش را شنیدم. (1)

قال محمد بن إشکاب، کان الزهری جندیا؛(2) زهری سرباز و نوکر حاکمان بنی امیه بود.

سلمه بن دینار در نامه ای به زهری در مورد نوکری او به حاکمان بنی امیه او را چنین مورد خطاب قرار داده است: تو مال و منالی را گرفتی که از آنِ دهنده نیست، و به کسی نزدیک شدی که برای کسی حق را نمی خواهد و وقتی تو را به خود نزدیک نمود، باطل را ترک نمی کند. دعوت کسی را پذیرفتی که با دعوتش می خواهد تو را فریب دهد. (حاکمان ظالم بنی امیه)... تو را پلی قرار دادند که به وسیله آن به خواسته-هایشان می رسند. تو را قطب و محوری قرار دادند که بر اطراف باطلشان می چرخند و تو را به سوی گمراهی و خراب کاری خود دعوت گر و پیماینده ای راه خود قرار داده-اند. به وسیله تو بر علما شک وارد می کنند و قلوب جهال را به خود جذب می کنند... چقدر ناچیز است آنچه برای تو آباد کردند در مقابل چیزی که خراب کردند (یعنی دنیای بی ارزش تو را آباد و آخرت ابدی تو را خراب کردند) و چقدر کم است آنچه به تو دادند


1- الثقات ابن حبان، ج 8، ص 5؛ تاریخ ابن عساکر، ج 15، ص 400 ودیگران.
2- سیر اعلام النبلاء، ج 5، ص 341؛ تذکرة الحفاظ ذهبی، ج 1، ص 109.

ص:236

در مقابل (دین و آخرتت) آن چه از تو گرفتند... .(1)

شبیه این نصیحت و سخن را که خیلی مفصل تر از این است امام سجاد علیه السلام نیز به زهری داشته اند. (2)

دشمنی زهری با اهل بیت علیهم السلام

ابن ابی الحدید می گوید: زهری از جمله منحرفین از علی بود. جریر بن عبدالحمید از محمد بن شیبه نقل کرده که گفته است: در مسجد مدینه شاهد بودم که عروه وزهری نشسته بودند و از علی یاد کرده و از او بد گویی می کردند. این خبر به علی بن حسین (امام سجاد علیه السلام ) رسید وحضرت به نزد آن ها آمد وفرمود: اما تو ای عروه همانا پدرم بین خود وپدرت خداوند را حاکم قرار داد وخداوند به نفع پدرم حکم فرمود. و اما تو ای زهری، اگر در مکه بودی برایت نشان می دادم که قبر پدرت کجاست. (3)

کعبی می گوید: وقتی زهری به نزد عمر بن عبدالعزیز آمد، او را از عسکر خود خارج کرد، به خاطر این حدیثی که از او شنیده بود: «لا تناشدوا الخلفاء بالله» خلفای خدا (حاکمان بنی امیه) را مورد مناشده قرار ندهید، و به خاطر دشمنی اش با علی. (4)

زهری و کتمان فضائل اهل بیت علیهم السلام

چنان که آشنا شدیم زهری از سی سالگی تا زمان مرگش در خدمت حاکمان ظالم بنی امیه بوده وبنی امیه که شدید ترین دشمنان اهل بیت علیهم السلام بودند در زمانشان در تمام


1- حلیة الاولیا، ج 3، ص 247؛ تاریخ ابن عساکر، ج 22، ص 42؛ فیض القدیر، ج 2، ص 516.
2- تحف العقول، ص 275 الی 288.
3- شرح نهج النبلاغه، ج 4، ص 102.
4- الامام البخاری وصحیحه الجامع المختصر، ص 314؛ قبول الاخبار کعبی، (متوفی 319، ج 1، ص269؛ (ذهبی کعبی را علامه و شیخ معتزله معرفی کرده است. سیر اعلام النبلاء، ج 14، ص 313، رقم 204.

ص:237

منابر اسلامی امیرالمؤمنین علیه السلام را لعن می کردند که برای نمونه تنها با اشاره به یک سخن از اعتراف علما به این تاریخ ننگین بنی امیه بسنده می کنیم:

یاقوت حموی در مورد سجستان می نویسد: رهنی گفته است: بزر گ تر از همه ای این ها علی بن ابی طالب در منابر شرق و غرب لعن می شد، ولی در منبر سجستان جز یک مرتبه لعن نشد و مردم آن، بنی امیه را نگذاشتند چنین کاری را در شهر و منبر آن-ها انجام دهند و اضافه کردند که هیچ کسی در منبر آن ها لعن نشود... چه شرفی بزرگ تر است از روی گرداندن مردم سجستان از لعن برادر رسول خدا بر منبرشان است، در حالی که او در منبر های مکه و مدینه لعن می شد. (1)

زهری حیات خود را وقف یک چنین خاندانی نمود و حال آن که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بنی امیه را دشمنان اسلام معرفی فرموده و آن ها را لعنت کرده اند. زهری خود را کاملاً تسلیم سیاست این دشمنان اسلام کرد و بنابر این با وجود این که این همه اخبار در کتب حدیثی مکتب اهل سنت از او به جای مانده است، با اعتراف اهل سنت، زهری هیچ حدیثی در فضائل اهل بیت علیهم السلام روایت نکرده است و در مقابل در مذمت اهل بیت صلی الله علیه و آله و سلم اخبار جعل کرده است.

ابن حبان از محدثین بزرگ اهل سنت می گوید:

از مالک و زهری در بین احادیثی که روایت کرده اند، هیچ حدیثی در مناقب علی در حفظ ندارم. (2)

ابوجعفر خطمی می گوید: زهری مردی را به قتل رسانید و من آن را به ابن عیینه گفتم و او سخن مرا تأیید کرد و گفت: همچنین در فضیلت علی هیچ حدیثی روایت نکرد و مروانی بود. (3)


1- معجم البلدان حموی، ج 3، ص191.
2- المجروحین ابن حبان، ج 1، ص 258.
3- الامام بخاری وصحیحه الجامع المختصر، ص 313؛ قبول الاخبار، ج 1، ص 269.

ص:238

جعفر بن إبراهیم جعفری می گوید: کنت عند الزهری أسمع منه فإذا عجوز قد وقفت علیه فقالت: یا جعفری لا تکتب عنه فإنه مال إلی بنی أمیة وأخذ جوائزهم فقلت: من هذه؟ قال: أختی رقیة خرفت قالت: خرفت أنت، کتمت فضائل آل محمد صلی الله علیه و آله و سلم؛(1) نزد زهری بودم و از او حدیث می شنیدم. پس ناگهان پیره زنی بر سر زهری ایستاد و گفت: ای جعفری، از او منویس. همانا او به سوی بنی امیه تمایل نمود و جوائز آن ها را گرفت. گفتم: این چه کسی است؟ زهری گفت: خواهرم رقیه، دیوانه شده است. خواهرش گفت: تو دیوانه شده ای فضائل آل محمد صلی الله علیه و آله و سلم را کتمان نمودی.

زهری می گوید: به شام رفتم و بر عبدالملک وارد شدم تا به او سلام دهم. دیدم که او در قبه ای ایستاده و مردم در زیر هستند. پس سلام دادم ونشستم. گفت: ای ابن شهاب، می دانی صبح روزی که پسر ابی طالب کشته شد در بیت المقدس چه رخ داد؟ گفتم آری، گفت: نزد من بیا. از پشت مردم به پشت قبه رفتم. صورتش را به من گردانید و پرسید، گفتم: هیچ سنگی در بیت المقدس برداشته نشد، مگر این که زیرش خون بود. عبدالملک گفت: این را کسی از تو نشنود. زهری می گوید: به کسی آن را نگفتم تا وقتی که او از دنیا رفت. (2)

معمر می گوید: زهری هنگام مریضی اش از عکرمه، از ابن عباس برای من حدیث روایت کرد که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرموده اند: بنی اسرائیل به دلیل سوء رأیشان نسبت انبیا و اختلاف در دینشان از برکات آسمان محروم گشتند. و این امت را دشمنی با علی از برکات آسمان محروم خواهد کرد. معمر می گوید: من قبل از آن نشنیدم که زهری از عکرمه حدیث نقل کند و چون از مریضی اش خوب شد، پشیمان گشت و به من گفت: ای یمانی این حدیث را کتمان نما و از غیر من نقل کن و همانا بنی امیه کسی را که علی


1- تاریخ ابن عساکر، ج 42، ص 228.
2- المعرفة والتاریخ فسوی، ج 1، ص 629؛ الآحاد والمثانی، ج 1، ص 152، ح 189؛ تاریخ ابن عساکر، ج 42، ص 547، وج 55، ص 305.

ص:239

را به خوبی ذکر می کند معذور نخواهند داشت. به او گفتم: چرا با این قوم این قدر فاصله ات را نزدیک و حفظ کردی، در حالی که نظرات آن ها را شنیدی و می دانی! گفت: بس است ای تو، همانا این ها ما را در دنیایشان شریک کردند و در هوا و هوس خواهی آن ها ما نیز کوتاه آمدیم. (1)

مدائنی می گوید: واخبرنی ابن شهاب قال: قال لی خالد بن عبدالله القسری احد ولاة بنی أمیة: اکتب لی النسب فبدأت بنسب مُضَر فمکثت فیه ایاما ثم اتیته فقال لی: ما صنعت؟ قلت: بدأت بنسب مضر و ما اتممته. فقال: اقطعه قطعه الله مع اصولها واکتب لی السیرة. فقلت له: فإنه یمر بی الشئ من سیرة علی بن أبی طالب أفأذکره؟ فقال خالد: لا إلا أن تراه فی قعر الجهیم؛ (2) ابن شهاب زهری به من خبر داد و گفت: خالد قسری، یکی از ولات بنی امیه (که امیرالمؤمنین علیه السلام را سب می نمود)، به من گفت: انساب را برای من بنویس. پس من از نسب مضر شروع کردم و چند روزی از نوشتن آن خودداری کردم. سپس به نزد قسری رفتم و او به من گفت: چه کردی؟ گفتم: از نسب مضر شروع کردم و آن را تمام ننمودم. گفت: آن را قطع کن که خداوند آن را از ریشه اش قطع و نابود گرداند، برای من سیره را بنویس. به او گفتم: همانا به چیز هایی از سیره علی عبور می کنم و آیا آن را نیز بنویسم؟ خالد گفت: نه، مگر اخباری باشد که او را در قعر جهنم معرفی کند.

ذهبی می نویسد: خالد قسری (از سال 89 الی 106) از جانب ولید و سلیمان حاکم مکه بود و هشام او را (تا سال 120 ﻫ.) حاکم بصره و کوفه قرار داد، و او ناصبی معروف بود. او علی را دشنام می-داد. فضل بن زبیر گفته است: شنیدم که قسری سخنی در مورد علی می گفت که ذکر آن جایز نیست. و برای مادرش کنیسه ای درست کرده بود که در آن به عبادت مشغول بود. (3)


1- مناقب ابن مغازلی، ص 141، ح 186.
2- الاغانی ابوالفرج، ج 5، ص 459. شرح حال ابوالفرج در سیر اعلام النبلاء، ج 16، ص 201، رقم 140؛ وشرح حال مدائنی نیز در سیر اعلام النبلاء، ج 10، رقم 113 موجود است.
3- سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 425 و429، رقم 191.

ص:240

خالد قسری چنان که ملاحظه می کنید، برای مادر مسیحی خود عبادتگاه درست کرده و در شرح حال او در «انساب الاشراف» اخبار عجیب در دشمنی او با امیرالمؤمنین علیه السلام وبی دینی او فراوان نقل شده است. و حالا شما تصور کنید که زهری وقتی زیر چتر چنین افرادی حیات دینی خود را سپری می کند و در همان حال اسلام را معرفی می کند و با فرمان آن ها حرکت می نماید، از خود چه چیز ها به جای خواهد گذاشت!.

دروغ گویی زهری

روی الزهری عن عروة قال: کانت قد حفیت أظافیر علی من کثرة ما کان یتسلق علی أزواج رسول الله؛(1) ناخون های علی بر اثر فراوانی این که بر همسران پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می زد سایده شد. ذهبی پس از نقل این خبر می گوید: این حکایت باطل است و شاید این از دروغ های نواصب باشد.

دقت داشته باشیم که حافظ ابوبکر بن ابی داود این خبر را از زهری نقل کرده و محمد بن یحیی بن منده و احمد بن علی بن جارود و محمد بن عباس اخرم شهادت داده اند که ابن ابی داود این خبر را از زهری نقل کرده است. اما این که ذهبی می گوید: این دروغ نواصب است، باید توجه داشته باشیم که ابن ابی داود، زهری و عروه همگی متهم به نصب و دشمنی با اهل بیت علیهم السلام هستند.

زهری می گوید: ابوبکر پس از آن که خلیفه شد، دو سال و چند روز زندگی نمود و عمر ده سال و همه را حج نمود و عثمان دوازده سال و همه را حج نمود، جز دو سال و معاویه بیست سال و دو حج انجام داد و یزید سه سال و چند ماه و عبدالملک پس از این جماعت چند ماه کم از ده سال و یک حج انجام داد و ولید یک ماه کم از ده سال و یک حج انجام داد.(2) این خبر نیز گویاترین نمونه بر


1- اخبار اصفهان، ج 2، ص 21، وج 9، ص 93؛ الکامل فی ضعفاء الرجال، ج 4، ص 266؛ تاریخ ابن عساکر، ج 29، ص 88؛ تاریخ الاسلام، ج 5، ص 339؛ سیر اعلام النبلاء، ج 13، ص 229، رقم 118.
2- تاریخ الصغیر بخاری، ج 1، ص 57 و58؛ تاریخ ابن عساکر، ج 35، 287.

ص:241

دشمنی زهری نسبت امیرالمؤمنین علیه السلام و اوج نوکری او به سلاطین جور خواهد بود که او بنی امیه و یزید را از خلفای اسلام می داند، ولی امیرالمؤمنین علیه السلام را خلیفه نمی داند.

2. معمر می گوید: به زهری گفتم: چرا از علی بن حسین زیاد حدیث روایت

نمی کنی؟ گفت: من زیاد با او همنشینی می کردم، ولی او قلیل الحدیث بود. (1)

ابن عیینه از زهری نقل کرده که گفته است: من کسی را فقیه تر از علی بن حسین ندیدم، ولی او قلیل الحدیث بود. (2)

حال آن که ابن سعد می گوید: (محدثین) گفته اند: علی بن حسین ثقه مأمون و کثیر الحدیث بود. (3) پس زهری دروغ گفته است.

دروغ های دیگر زهری ضمن آشنایی با روایات او ذکر خواهد شد.

اسلام و مذمت نوکری سلاطین

در مذمت سلاطین جور احادیث فراوان است و ما گوشه ای از آن را در شرح حال ابوهریره ذکر کردیم که در برخی آن ها به مذمت بنی امیه تصریح شده است. این جا اکنون به برخی آیات و روایات دیگر در مذمت همکاری با سلاطین اشاره می-کنیم.

خداوند متعال به مسلمین می فرماید: «و بر ظالمان تکیه ننمایید، که موجب می شود آتش شما را فرا گیرد.» (4) مفسرین اهل سنت نیز از این آیه مذموم بودن تمایل به سلاطین را استفاده کرده و اخبار در مورد آن از صحابه و تابعین نقل کرده اند. و این آیه ای شریفه به طریق اولی شامل زهری می شود.


1- تاریخ ابن عساکر، ج 41، ص 376.
2- سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 389؛ تهذیب التهذیب، ج 7، ص 269، رقم 521.
3- طبقات الکبری، ج5، ص222؛ سیر اعلام النبلاء، ج4، ص378؛ تهذیب التهذیب، ج7، ص 269، رقم 521.
4- . سوره هود، 113.

ص:242

1. ابوذر از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم روایت کرده که فرمودند: إذا بلغ بنو أبی العاص ثلاثین رجلا اتخذوا مال الله دولا ودین الله دغلا وعباد الله خولا قال حلام فأنکر ذلک علی أبی ذر فشهد علی بن أبی طالب أنی سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم یقول: ما أظلت الخضراء و لا أقلت الغبراء علی ذی لهجة أصدق من أبی ذر و أشهد أن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم قاله؛(1) وقتی بنی ابوالعاص به سی مرد رسید، مال خدا (بیت المال) را به ناحق تصرف می کنند و دین خدا را در فساد خود مورد استفاده قرار می دهند و بندگان خدا را عبد و غلام خود قرار می دهند. (عثمان) این حدیث را انکار نمود و امیرالمؤمنین علیه السلام شهادت دادند که از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم شنیدند که در حق ابوذر فرمودند: آسمان سایه نیفکنده وزمین به خود جای نداده به فردی راستگوتر از ابوذر. این متن را حاکم و ذهبی به شرط مسلم صحیح دانسته اند و شطر اول حدیث که مورد نظر است از ابوذر، ابوسعید خدری، ابوهریره و معاویه روایت شده است و هیثمی، بوصیری، حاکم، البانی و حسین سلیم اسد سند آن را صحیح دانسته اند.

زهری نوکری همین افراد را که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم این گونه از ظلم آن ها خبر دادند بر عهده گرفت و خدمت به ظلم آن ها را اختیار نمود.

2. عبد الله بن حارث زبیدی می گوید: قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: سیکون بعدی سلطان الفتن علی أبوابهم کمبارک الإبل لا یعطون أحدا شیئا إلا أخذ من دینه مثله؛(2) پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: به زودی پس از من فتنه ی سلاطین شروع خواهد شد. مردم به در منزل آن ها جمع خواهند شد، ولی آن ها برای کسی چیزی نمی دهند مگر


1- مسند ابویعلی، ج 2، ح1152 وج 11، ح6523؛ مسند احمد، ج3، ص80، ح11775؛ المستدرک علی الصحیحین، ج4، ص526، ح8475 و8476 و8478 الی8480؛ اتحاف الخیرة المهرة بوصیری، ج8، ح7529 الی7530؛ مجمع الزوائد، ج5، ص241 و241؛ احادیث صحیحه البانی، ج2، ص243، ح744.
2- المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 734، ح 6665؛ مجمع الزوائد، ج 5، ص 246؛ مصنف عبدالرزاق، ج 11، ص 317، ح 20644.

ص:243

این که به همان مقدار از او دینش را خواهند گرفت. هیثمی سند این حدیث را تضعیف کرده است، ولی سند عبدالرزاق از ابن مسعود موقوف و صحیح است.

3. حذیفه گفت: از مواقف فتنه ها برحذر باشید. گفتند: مواقف فتنه ها چیست؟ گفت: ابواب امرا، یکی از شما به امیر وارد می شود و او را به دروغ تصدیق می کند و چیزی در مورد او

می گوید که در وی نیست. (1)

4. عن ابن عباس عن النبی صلی الله علیه و آله و سلم قال: من أتی السلطان افتتن؛ (2) پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: هر که به نزد سلطان رفت مورد امتحان قرار خواهد گرفت. هیثمی دو سند ابوهریره را و البانی سند ابن عباس را صحیح دانسته اند.

5. عن النبی صلی الله علیه و آله و سلم: و من لزم السلطان افتتن و ما ازداد عبد من السلطان دنوا إلا ازداد من الله بعدا؛ (3) پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: هر که ملازم سلطان بود، مورد آزمایش قرار می گیرد و بنده هر قدر به سلطان نزدیک شد، همان مقدار از خداوند متعال دور خواهد شد. هیثمی و البانی سند این حدیث را صحیح دانسته اند.

6. ابن عمر می گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: اتقوا أبواب السلطان وحواشیها فإن أقرب الناس منها أبعدهم من الله و من آثر سلطانا علی الله جعل الله الفتنة فی قلبه ظاهرة باطنة وأذهب عنه الورع وترکه حیران؛(4) از رفتن به در سلطان بپرهیزید و همانا نزدیک ترین مردم به سلطان دورترین آن ها از خداوند هستند... .

7. إذا قرأ الرجل القرآن، وتفقه فی الدین، ثم أتی باب السلطان تملقا إلیه،


1- مصنف عبدالرزاق، ج 11، ص 317، ح 20643.
2- مسند احمد، ج 1، ص 357، ح 3362 و8823 و9681؛ سنن ترمذی، ح 2357؛ سنن ابوداود، ح2860؛ مجمع الزوائد، ج 5، ص 246؛ جامع الصغیر وزیاداته، ح 11069.
3- سنن ابی داود، ج 1، ص 653، ح 2860؛ مسند احمد، ج 2، ص 371، ح 8823 و9681؛ مجمع الزوائد، ج 5، ص 246؛ احادیث صحیحه، ج 3، ص 346، ح 1272.
4- اخبار اصفهان، ج 2، ص 42؛ کنز العمال، ج 6، ص 70، ح 14887.

ص:244

وطمعا لما فی یده؛ خاض بقدر خطاه فی نار جهنم؛(1) اگر انسان قرآن بخواند و در دین فقیه گردد، سپس از روی تملق و طمع بر آنچه در دست سلطان است به در سلطان برود، به مقدار قدمی که برداشته در آتش جهنم فرو خواهد رفت.

8. امام صادق علیه السلام فرمودند: الفقهاء امناء الرسل فاذا رایتم الفقهاء قد رکنوا الی السلاطین فاتهموهم؛(2) فقها امنای پیامبران هستند و اگر دیدید که فقها به سوی سلاطین میل پیدا کردند، آن ها را (نسبت به دین و ایمانشان) متهم بدانید.

9. ابوسعید خدری از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم روایت کرده که فرمودند: یکون أمراء یغشاهم غواش وحواش من الناس یکذبون ویظلمون فمن دخل علیهم فصدقهم بکذبهم وأعانهم علی ظلمهم فلیس منی ولست منه و من لم یدخل علیهم ویصدقهم بکذبهم ویعینهم علی ظلمهم فأنا منه بریء وهو منی بریء؛(3) امیرانی خواهند آمد که پنهان کنندگان ظلم (بر ظلم آن ها) روپوش می گزارند. به مردم دروغ می گویند و ظلم می کنند. پس هرکه بر آن ها وارد شود و دروغ آن ها را تصدیق کند و آن ها را در ظلمشان یاری کند، من از او بیزار هستم و او از من بیزار است.

این حدیث را هیثمی از حذیفه، خباب، کعب و نعمان نیز روایت کرده و سند همه را صحیح دانسته است و در حدیث کعب و حذیفه اضافه شده است: همانا به زودی امیرانی بر شما حاکم خواهند شد... کسی که آن ها را تصدیق و در ظلمشان یاری کند سر حوض بر من وارد نخواهد شد. حاکم و ذهبی و شعیب ارنؤوط نیز اسانید این حدیث را صحیح دانسته اند و احمد در مسند از ابن عمر و ابوهریره نیز به این معنا حدیث روایت


1- ذکر اخبار اصبهان ابونعیم، ج1، ص 179؛ کنز العمال، ج 10، ص 195، ح 29027 و29068 و29069 از معاذ وابن عمر.
2- سیر اعلام النبلاء ذهبی، ج 6، ص 262؛ تهذیب الکمال مزی، ج 5، ص 88؛
3- مسند احمد، ج 3، ص 231؛ ح 14481 و... ؛ مسند ابن مبارک، ص 163؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 1، ص 78، ح 263 و264؛ مجمع الزوائد هیثمی، ج 5، ص 246 و 247 ودیگران.

ص:245

کرده است.

این تنها برخی روایات در این موضوع است که همگی همکاری و رضایت نسبت به ظلم این حاکمان ظالم را به شدت مذمت کرده است و با این وجود چگونه ممکن است به هر روایت امثال زهری اعتماد کرد و دین را از او اخذ نمود!

زهری و دلبستگی به دنیا

عمر بن عبد العزیز زهری را فرا خواند، ولی زهری کوتاهی نمود. عمر به او گفت: ای پسر شهاب اگر غیر ما (یعنی حاکمان ظالم) تو را فرا می خواند، کوتاهی نمی کردی... و من تو را بنده دنیا یافتم. (1)

سفیان بن عیینة قال: قالوا للزهری: لو جعلت آخر عمرک تقیم بالمدینة فی مسجد رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم تجلس إلی عمد من عمدها وتفتی الناس فقال: إنی لو فعلت ذلک وطئ الناس عقبی ولا ینبغی لی أن أفعل ذلک حتی أزهد فی الدنیا وأرغب فی الآخرة؛(2) به زهری گفتند: کاش آخر عمرت را در مدینه می ماندی و در مسجد مدینه درس و کرسی فتوا به خود اختصاص می دادی! زهری گفت: من اگر چنین کنم، مردم پشتم راه می افتند و سزاوار نیست که من چنین کاری را انجام دهم، مگر این که از دنیا بپرهیزم و به آخرت رغبت پیدا کنم (و من نمی توانم چنین باشم.)

این خبر با شش سند نقل شده و دلالت می کند که زهری تنها به خاطر دنیا کار می کرده و در فکر آخرت نبوده است.


1- الامام بخاری وصحیحه الجامع المختصر، ص 311 و312؛ الشکوی والعتب ابومنصور ثعالبی، متوفی 429، ص 38.
2- المعرفة والتاریخ، ج 1، ص635؛ سیر اعلام النبلاء، ج5، ص326؛ تاریخ ابن عساکر، ج55، ص 362.

ص:246

زهری و قرض

حدثنا الولید الموقری، قال: قیل للزهری: إنهم یعیبون علیک کثرة الدین، قال: وکم دینی؟ قیل: عشرون ألف دینار، قال: لیس کثیرا وأنا ملئ لی خمسة أعین کل عین منها ثمن أربعین ألف دینار؛ (1) به زهری گفته شد: فراوانی بدهی تو را به تو عیب می-گیرند. گفت: چه قدر قرض دارم؟ گفته شد: بیست هزار دینار. گفت: زیاد نیست... .

الزهری، قال لهشام: اقض دینی، قال: وکم هو؟ قال: ثمانیة عشر ألف دینار، قال: إنی أخاف إن قضیتها عنک أن تعود، فقال: قال النبی صلی الله علیه و آله و سلم: «لا یلدغ المؤمن من جحر مرتین» فقضاها عنه. قال: فما مات الزهری حتی استدان مثلها. فبیعت شغب، فقضی دینه؛(2) زهری به هشام بن عبدالملک گفت: قرض مرا ادا کن. هشام پرسید: چقدر است: گفت: هجده هزار دینار. گفت: من می ترسم که این کار را بکنم و تو باز دو مرتبه با چنین درخواست به من مراجعه کنی. زهری گفت: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: مؤمن از یک سراخ دو بار گزیده نمی شود. پس هشام قرضش را ادا نمود. راوی می گوید: زهری از دنیا نرفت، مگر این که همان مقدار را باز قرض کرد... .

در این خبر حتی هشام ظالم، زهری را به یاد خدا و تقوا وادار می کند، به جای

این که او چنین کار را انجام دهد.

سعید بن عبد العزیز می گوبد: همانا هشام بن عبدالملک هفت هزار قرض زهری را پرداخت و سپس به زهری گفت: دیگر چنین کاری را تکرار مکن. زهری گفت: ای امیرالمؤمنین... پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرموده اند: مؤمن از یک سراخ دو مرتبه گزیده نمی شود.(3)

رجاء بن أبی سلمه می گوید: هشام چهار هزار دینار از بدهی زهری را پرداخت و


1- سیر اعلام النبلاء، ج 5، ص 340.
2- سیر اعلام النبلاء، ج 5، ص 342.
3- تاریخ بن عساکر، ج 55، ص 372.

ص:247

گفت: وای بر تو ای پسر شهاب! شاید تو باز برگردی و این کار را تکرار کنی. زهری گفت: از ابن مسیب شنیدم که می گفت: مؤمن دو بار از یک سراخ گزیده نمی شود. راوی می گوید: پس از آن باز برای دریافت بدهی برگشت... . (1)

زهری از یزید بن محمد بن مروان نیز قرض کرده بود و پانزده هزار آن باقی مانده بود که ابن شهاب در حال طواف او را دید وچاپلوسی نمود و یزید از آن درگذشت و آن را به زهری بخشید. (2)

ابراهیم بن سعد از پدرش نقل کرده که می گوید: همانا هشام بن عبدالملک هشتاد هزار درهم از بدهی زهری را پرداخت نمود و شنیدم که پدرم زهری را در این مورد مذمت می کرد و به او می گفت: همانا هشام هشتاد هزار درهم از بدهی تو را پرداخت نمود و تو می دانی که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در مورد قرض چه فرموده است... . (3)

زهری حدیث پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را در مورد این که مؤمن در یک چیز دو مرتبه فریب نمی خورد... ذکر می کرد، ولی به آن عمل نمی کرد؛ زیرا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرموده اند: مؤمن چنین صفاتی نخواهد داشت، نه هر کسی که مانند زهری خود را با ایمان نشان دهد و مؤمن وانمود کند.

محمد بن عمر أخبرنی شیخ من أخوال الزهری من بنی نفاثة من بنی الدیل قال: أخدم الزهری فی لیلة خمس عشرة امرأة کل خادم بثلاثین دینارا تعینه العشرة خمس عشرة؛ (4) محمد بن عمر از دایی زهری نقل کرده که گفته است: در یک شب پانزده زن به زهری خدمت کردند که به هر کدام سی دینار معین کرده بود... .

از این خبر استفاده می شود که زهری با قرض به اشرافی گری می پرداخته است و


1- همان، ج 55، ص 373.
2- همان، ج 55، ص 374.
3- المعرفة والتاریخ فسوی، ج 1، ص 630؛ تاریخ ابن عساکر، 55، ص 374.
4- تاریخ ابن عساکر، 55، ص 374.

ص:248

همچنین با وجود این که در زیر چتر حاکمان بود، باز ملاحظه می کنید که چقدر پست بوده است که مدام قرض می کرده و با ذلت از ظالمان درخواست پرداخت آن را می نموده است.

زهری و برخی محدثین

زهری گاه گفته است: شش سال همنشین سعید بن مسیب بودم و گاه هشت سال و گاه ده سال. (1) حال آن که سعید بن مسیب به شدت با حاکمان ظالم بنی امیه که زهری نوکری آن ها را می کرد مخالف بود و از آن ها ظلم و آزار زیادی دید و زهری را به خاطر رساندن حدیثش به آن ها و اخبار شخصی او مذمت و از خود طرد کرده است.

مالک می گوید: سعید بن مسیب بر زهری غضب کرد و گفت: چرا حدیث مرا به بنی مروان رساندی. (2)

سعید بن مسیب به خاطر این که زهری حدیث و اخبار او را برای عبدالملک بازگو کرده، او را از خود طرد نمود و با او سخن نگفت. (3)

در خبر دیگر زهری می گوید: در مسجد به مجلس سعید بن مسیب آمدم و خود را به او نزدیک کردم تا به او سلام دهم و او به سینه من زد و گفت: برگرد و از سلام دادن بر من خود داری نمود و من ترسیدم که او سخن گفته و از من عیب بگیرد و حاضران آن را به دیگران نقل کنند. بنابر این کنار رفته و به دنبال او بودم تا خلوت شود و چون تنها ماند به نزد او رفته و گفتم: ای ابا محمد من چه گناه کردم... پیوسته عذرخواهی

می کردم، ولی هیچ حرفی با من نمی گفت تا این که وقتی به منزلش رسید و دروازه را برایش باز کردند و پایش را وارد خانه کرد، رو به من کرد و گفت: تو هستی که حدیث


1- همان، ج 55، ص 315.
2- تاریخ الاسلام ذهبی، ج 1، ص 752.
3- سیر اعلام النبلاء ذهبی، ج 5، ص 341.

ص:249

و اخبار مرا به بنی مروان رساندی. (1)

همچنین به سعید بن مسیب این حدیث زهری که گفته است: «لا تناشدوا الخلفاء بالله» رسید، پس گفت: لعنت خدا به ابن شهاب! مگر نشنیدی برادر خزاعه را که

می گوید: خدایا من با محمد صلی الله علیه و آله و سلم مناشده می کنم. آیا با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مناشده می شود کرد، ولی با ولید بن عبدالملک نمی-شود. (2)

سفیان از مردی از آل عمر نقل کرده که می گوید: به سعید بن مسیب گفتم: بنی امیه (حاکمان بنی امیه) را دعا و نفرین کن، سعید گفت: خدایا دینت را عزیز گردان و اولیایت را پیروز ساز و دشمنانت را ذلیل فرما، همراه با عافیت برای امت محمد صلی الله علیه و آله و سلم. (3)

در همین زمانی که زهری نوکری حاکمان ظالم بنی امیه را می کرد، کسی اگر

می خواست همنشین سعید بن مسیب شود سعید به او تذکر می داد که این ها (حاکمان بنی امیه) مرا شلاق زدند و مردم را از همنشینی با من منع کردند. (4) سعید بن مسیب از جانب عبدالملک بن مروان خیلی ظلم و آزار متحمل شد و مورد زجر آن ها قرار گرفت و زندانی نیز شد، ولی با این وجود هرگر خواسته ی آن ها را براورده نکرد و درخواست آن ها را اجابت ننمود.

سعید می گفت: چشمانتان را با نگاه به یاوران ظالمان پر نکنید، مگر با انکار از قلبتان، تا این که اعمالتان از بین نرود. (5) ومنظور سعید بن مسیب از یاوران ظالمان امثال زهری و عامر شعبی هستند که یاوران حاکمان ظالم بنی امیه بودند.

سعید بن مسیب که در مکتب اهل سنت سید فقها و محدثین و علما معرفی شده،


1- تاریخ ابن عساکر، ج 55، ص 298.
2- الامام البخاری وصحیحه الجامع المختصر، ص 311؛ قبول الاخبار، ج 1، ص 269.
3- سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 232، رقم 88؛ به نقل از طبقات الکبری، ج 5، ص 128.
4- سیر اعلام النبلاء ذهبی، ج 4، ص 232، رقم 88؛ به نقل از حلیة الاولیا، ج 2، ص 172.
5- سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 232، رقم 88.

ص:250

توسط عبدالملک بن مروان و دیگر حاکم بنی امیه بار ها شلاق خورده و بر او ظلم شده است، ولی ابن شهاب زهری و امثال او به دامن این ظالمان پناه برده و خود را نوکر این ظالمان قرار داده اند بنابر این، بعید است که ابن مسیب احادیث چندانی به زهری تعلیم داده و بازگو کرده باشد.

ابوبکر بن عیاش می گوید: به ابوحصین عثمان بن عاصم داخل شدم در حالی که او از (حاکمان) بنی امیه مخفی شده بود و گفت: همانا بنی امیه دین من را می-خواهند والله من دینم را به آن ها نمی دهم. (1)

شما شخصیت و جایگاه زهری را با سخن این شخصی که خود عثمانی بوده و چنان که در مورد حدیث غدیر اشاره شد آن کذب بزرگ را در مورد حدیث غدیر گفته و حدیث متواتر را انکار کرده است که انکار آن کفر خوانده شده است، او با این وجود خود را از بنی امیه مخفی کرده که بنی امیه می خواهند مرا در ظلم خود شریک کرده و دینم را از من بگیرند، ولی ابن شهاب زهری خود با اختیار به دامان بنی امیه پناه برده است که هرچه از دینش بخواهند در مقابل آباد کردن دنیایش، از او بردارند.!

یحیی قطان حدیثی را از اعمش و ابراهیم از علقمه از ابن مسعود روایت کرد و شخصی گفت: اعمش مانند زهری است. یحیی گفت: من از اعمش برائت می جویم اگر او مانند زهری باشد زهری برای بنی امیه خدمت می کرد، سپس اعمش را مدح نمود و گفت: اعمش شخصی فقیر و صبور بود و خود را از سلطان کنار کشیده بود... . (2)

ابوحازم سلمه بن دینار که از تابعین و رجال صحاح سته است و گفته اند که کسی در زمانش مثل او نبود و زهری از او حدیث روایت کرده، زهری را بسیار مذمت کرده است.(3)


1- سیر اعلام النبلاء، ج 5، ص 415، رقم 182.
2- معرفة علوم الحدیث حاکم، ج 1، ص 92؛ تهذیب التهذیب، ج 4، ص 197، رقم 386.
3- شرح حال او در سیر اعلام النبلاء ذهبی، ج 6، ص 96، رقم 24 ملاحظه شود.

ص:251

باری سلیمان بن عبدالملک (از حاکمان ظالم) برای حج به مدینه آمد و زهری نیز در کنارش بود و گفت: آیا کسی هست که صحابه ای را درک کرده باشد؟ گفتند: آری، ابوحازم. سلیمان او را فرا خواند و گفت: این چه جفایی است که به من کردی؛ زیرا خیلی از بزرگان به زیارت ما آمدند و تو نیامدی، سلمه گفت: نه تو مرا قبل از این

می شناختی و نه من تو را دیده ام، لذا من به تو جفایی نکردم. سلیمان رو به زهری کرد و گفت: شیخ بر ثواب رفت و تو خطا کردی. سپس سلیمان از سلمه پرسید: چرا ما از مرگ کراهت داریم؟ گفت: چون دنیای خود را آباد و آخرت را خراب کرده ایید لذا از ترک آبادی برای رفتن به سوی خرابی کراهت دارید... پس از نصیحت های ابوحازم سلیمان به او گفت: آیا می خواهی همراه ما باشی تا از ما به تو (مال و منال) برسد و از تو به ما؟ ابوحازم گفت: نه، سلیمان گفت: چرا؟ گفت: چون می ترسم که مقدار کمی بر شما میل نمایم و خداوند عذاب دنیا و آخرت را به من بچشاند. سلیمان گفت: ای ابوحازم، حاجت خود را به من عرضه کن. ابوحازم گفت: مرا داخل بهشت نما و از جهنم نجاتم ده. سلیمان گفت: این در توان من نیست، ابوحازم گفت: من حاجتی جز این ندارم... سلیمان گفت: ای ابوحازم در مورد عمل (حکومت) ما نظرت چیست؟ سلمه پس از اصرار او بر جواب، گفت: پدرانت خلافت را از مردم غصب نمودند و با زور شمشیر آن را گرفتند و خیلی از مردم را کشتند و رفتند... مردی از همراهان سلیمان گفت: چه بد سخنی گفتی. ابوحازم گفت: دروغ گفتی، همانا خداوند از علما عهد گرفته که حق را برای مردم بیان کنند و آن را کتمان ننمایند... سپس سلیمان به او صد دینار داد و گفت: همین مقدار باز نزد ما حق تو محفوظ است. ولی ابوحازم داستانی از حضرت موسی نقل کرد و آن را رد نمود و با استدلال بیان نمود که در هر صورت آن پول برایش حرام است. سپس گفت:... همانا بنی اسرائیل پیوسته در راه حق و هدایت بودند تا زمانی که امرا و حاکمانشان با رغبت به علم به نزد علما می آمدند، ولی وقتی که بر عکس شدند از چشم پروردگار سقوط کردند و به جبت و طاغوت ایمان آوردند و

ص:252

این گونه شد که علمائشان به نزد حاکمان می آمدند و در دنیای آن ها شریک شدند و در ظلم آن ها نیز شریک گشتند. زهری گفت: منظورت من هستم؟ ابوحازم گفت: منظورم تو نیستی، ولی حق همین است که شنیدی. سلیمان گفت: ای ابن شهاب آیا او را می شناسی؟ زهری گفت: آری، همسایه ام است، ولی سی سال است که یک کلمه هم با او صحبت نکرده ام. ابوحازم گفت: تو خدا را فراموش کردی و لذا مرا نیز فراموش کردی و اگر خدا را دوست می داشتی، مرا نیز دوست می-داشتی. زهری گفت: مرا دشنام دادی! ابوحازم گفت: من تو را دشنام ندادم، ولی تو خود را دشنام دادی. مگر نمی دانی که همسایه به همسایه حق دارد و آن مانند حق قرابت واجب است. وقتی ابوحازم رفت، شخصی به سلیمان گفت: آیا دوست داری که همه ای مردم مثل او باشند؟ گفت: نه. (1)

ذهبی می گوید: برخی از امرا ابوحازم را فرا خواند، در حالی که نزدش زهری، افریقی و دیگران بودند و گفت: حرف بزن ای ابوحازم. ابوحازم گفت: همانا بهترین امرا کسی است که علما را دوست داشته باشد و بدترین علما کسی است که امرا را دوست داشته باشد. (2) بنابر این سخن ابوحازم نیز زهری بدترین علما خواهد بود.

بار دیگر سلیمان بن عبدالملک زهری را به نزد ابوحازم فرستاد تا به نزد او بیاید، ابوحازم به زهری گفت: اگر او حاجت و کاری دارد خود بیاید، اما من هیچ حاجتی به او ندارد. (3)

از این خبر استفاده می شود که زهری یک خادم درباری بود و هیچ احترامی نزد آن ظالمان نداشت؛ چنان که از اخبار دیگر نیز این مطلب استفاده می شود.


1- تاریخ ابن عساکر، ج 22، ص 36 و37؛ حلیة الاولیا، ج 1، ص 500؛ سیر اعلام النبلاء، ج 6، ص101 شرح حال ابوحازم.
2- سیر اعلام النبلاء، ج 6، ص 101 شرح حال ابوحازم.
3- تهذیب التهذیب ابن حجر، ج 4، ص 127.

ص:253

اکاذیب زهری و برخی روایات او در تنقیص اهل بیت علیهم السلام

عن الزهری قال: ما علمنا أحدا أسلم قبل زید بن حارثة. قال عبد الرزاق ولا أعلم أحدا ذکره؛(1) زهری می گوید: کسی را سراغ نداریم که قبل از زید بن حارثه اسلام آورده باشد. عبد الرزاق می-گوید: کسی را سراغ ندارم که چنین ادعایی کرده باشد.

این سخن زهری، آشکارترین کذب است و همچنین نوکری او را به بنی امیه در انکار جایگاه واقعی امیرالمؤمنین علیه السلام بیان می کند. دلائل کذب بودن این سخن زهری در جای خود در این کتاب بیان شده است و مضافاً بر آن باید دقت داشته باشیم که ابن عباس می گوید: زید پس از علی علیه السلام اسلام آورد و او اول کسی بود که پس از علی اسلام آورد. (2) هیثمی سند این خبر را حسن دانسته و ابن قتیبه نیز از ابن اسحاق نقل کرده است که زید پس از امیرالمؤمنین علیه السلام اسلام آورد و ابوبکر پس از زید اسلام آورد. (3) البته این که ابوبکر پس از زید اسلام آورده باشد با اخبار دیگر مخالف است و واقعیت ندارد.

زهری و تهمت آشکار بر امیرالمؤمنین علیه السلام

عَنْ ابْنِ شِهَابٍ... أَنَّ عَلِی بْنَ أَبِی طَالِبٍ خَرَجَ مِنْ عِنْدِ النَّبِی صلی الله علیه و آله و سلم فِی وجَعِهِ الَّذِی تُوُفِّی فِیهِ فَقَالَ النَّاسُ: یَا أَبَا حَسَنٍ کَیْفَ أَصْبَحَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم؟ قَالَ: أَصْبَحَ بِحَمْدِ اللَّهِ بَارِئًا فَأَخَذَ بِیَدِهِ الْعَبَّاسُ فَقَالَ: أَلَا تَرَاهُ أَنْتَ واللَّهِ بَعْدَ الثَّلَاثِ عَبْدُ الْعَصَا واللَّهِ إِنِّی لَأُرَی رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم سَیُتَوَفَّی فِی وجَعِهِ وإِنِّی لَأَعْرِفُ فِی


1- مصنف عبدالرزاق، ج 5، ص 325 وج 11، ص 227، ح 20393؛ العلم احمد، ج 3، ص 426، رقم 5817.
2- مجمع الزوائد هیثمی، ج 9، ص 274؛
3- المعارف ابن قتیبه، ص 37؛ البدء والتاریخ، ج 1، ص 229. تاریخ الاسلام ذهبی، ج 1، ص 34 به همین معنا.

ص:254

وجُوهِ بَنِی عَبْدِ الْمُطَّلِبِ الْمَوْتَ فَاذْهَبْ بِنَا إِلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم فَنَسْأَلَهُ فِیمَنْ یَکُونُ الْأَمْرُ فَإِنْ کَانَ فِینَا عَلِمْنَا ذَلِکَ و ان کَانَ فِی غَیْرِنَا أَمَرْنَاهُ فَأَوْصَی بِنَا قَالَ عَلِی: واللَّهِ لَئِنْ سَأَلْنَاهَا رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم فَیَمْنَعُنَا لَا یُعْطِینَاهَا النَّاسُ أَبَدًا وإِنِّی لَا أَسْأَلُهَا رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم أَبَدًا؛ (1) عباس عموی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به امیرالمؤمنین علیه السلام زمانی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در آستانه رحلت قرار داشتند گفت: بیا با هم برویم و از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم سؤال کنیم که خلافت پس از آن حضرت از آن کیست و اگر از آن ما بود از آن آگاه می شویم و اگر در غیر ما بود از آن حضرت می خواهیم در مورد ما به صاحب خلافت توصیه کنند! ولی علی علیه السلام گفت: به خدا سوگند اگر خلافت را از آن حضرت سؤال کنیم ما را از آن منع می کند و سپس مردم هرگز آن را به ما نخواهند داد و من هرگز آن را از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم سؤال نخواهم کرد.

این حدیث خیلی جالب است و در شرح حال امام بخاری اشاره ای به این شده بود. اشکالات این خبر:

1. این حدیث به ابن عباس نسبت داده شده است در حالی که ابن عباس احادیث فراوان در مورد خلافت بلا فصل امیرالمؤمنین علیه السلام روایت کرده است.

2. ابن عساکر این حدیث را از عکرمه از ابن عباس روایت کرده است که سند آن به وجود عکرمه که به ابن عباس نسبت کذب می داده موضوع است و همچنین ابن لهیعه در سند آن است که او شیعه خوانده شده و بعید است چنین کذبی را نقل کرده باشد و همچنین حرمله بن یحیی در سند آن تضعیف شده است و ابوحاتم و فرهادانی او را تضعیف کرده اند گرچه برخی دیگر او را توثیق کرده اند. پس این سند از اصل با وجود عکرمه باطل است.


1- صحیح بخاری، کتاب المغازی، باب: مرض النبی صلی الله علیه و آله و سلم ووفاته، ج4، ص 1615، ح 4447 ، کتاب الاستئذان، باب: المعانقة وقول الرجل کیف اصبحت، ج 5، ص 2311، ح 6266؛ تاریخ الکبیر بخاری، ج 5، ص 178، رقم 562؛ مسند احمد.

ص:255

3. پس راوی این خبر تنها زهری است و از غیر او روایت نشده است.

4. این خبر را جز بخاری و احمد کسی روایت نکرده و در نقل احمد زهری این خبر را معنعن روایت کرده است، ولی بخاری دو سند در صحیح و تاریخش برای آن ذکر کرده و موصول قرار داده است.

5. در این خبر به امیرالمؤمنین علیه السلام نسبت داده شده که فرمود: والله اگر از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در باره خلافت سؤال کنیم، خلافت را از ما منع می-کند و سپس مردم هرگز آن را به ما نمی دهند.

6. این افسانه که از نوکر بنی امیه بازگو شده با آیات و روایات فراوان مخالف است که ما این جا به برخی اخباری که تنها از ابن عباس و امیرالمؤمنین علیه السلام در این موضوع رسیده است اشاره می کنیم:

1. ابن عباس می گوید: پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به علی علیه السلام فرمودند: سزاوار نیست که من بروم، مگر این که تو خلیفه ای من هستی.(1) حاکم، ذهبی و هیثمی سند این حدیث را صحیح دانسته اند و البانی در اولی حسن دانسته و در دومی تصحیح حاکم و ذهبی را نقل کرده و رد نکرده است.

2. امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به من فرمودند: تو را گذاشتم تا خلیفه ای من باشی... . (2) هیثمی می گوید: رجال این سند رجال صحیح است.

3. بنابر روایت امیرالمؤمنین علیه السلام ، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: برای خودم هیچ دعایی نکردم، مگر آن که مانند آن را برای تو نیز از خدا خواستم و هر


1- مسند احمد، ج 1، ص 330، ح 3062؛ معجم الکبیر، ج 12، ص 97؛ المستدرک علی الصحیحین، ج4، ص 229، ح 4652؛ ظلال الجنه البانی، ج 2، ص 337 و338، ح 1188 و1189؛ مجمع الزوائد هیثمی، ج 9، ص 123.
2- معجم الاوسط طبرانی، ج 4، ص 296، ح 4399؛ مجمع الزوائد هیثمی، ج 9، ص 110؛ کنز العمال، ج 13، ص 158، ح 36488.

ص:256

چه از خداوند خواستم قبول فرمود، مگر این که به من فرمود: پس از تو نبوت نخواهد بود.(1) ابن ابی عاصم می گوید: قاضی گفته است: در فضیلت علی حدیثی افضل از این نمی شناسم. چنان که روشن است، اصل این حدیث که همان حدیث منزلت است، متواتر می باشد و از این حدیث نیز خلافت به روشنی استفاده می شود.

4. ابن عباس روایت کرده است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: «تو، ولی و سرپرست تمام مؤمنان پس از من هستی.» (2) حاکم، ذهبی، هیثمی و البانی سند این حدیث را صحیح دانسته اند.

5. امیرالمؤمنین علیه السلام روایت کرده اند که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به ایشان فرمودند: پنج چیز از خداوند برای تو خواستم (پنجمی) همانا تو ولی و سرپرست مؤمنان پس از من خواهی بود. (3) در سند این خبر طبق معمول عبدالله بن عیسی بن عمر بن علی بن ابی طالب را به خاطر روایت فضائل اهل بیت علیهم السلام متهم کرده اند و هیچ دلیل دیگری ندارند. بنابر این می توان گفت: این حدیث صحیح و یا حسن است و معنای آن به تواتر از دیگران نیز روایت شده است و محدثین اسانید آن را صحیح دانسته اند؛ چنان که از ابن عباس نیز در حدیث فوق گذشت.

6. حدیث ثقلین: این حدیث متواتر است. مضافاً بر این، امیرالمؤمنین علیه السلام و ابن عباس نیز از جمله راویان آن هستند. اما متن حدیث امیرالمؤمنین علیه السلام : پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم


1- سنن الکبری نسائی، ج 5، ص 151، ح 8533؛ السنه ابن ابی عاصم، ص 582، ح 1313؛ ظلال الجنه البانی، ج 2، ص 388، ح 1313.
2- مسند احمد، ج 1، ص 330، ح 3062؛ معجم الکبیر طبرانی، ج 12، ص 771، 2593؛ سنن الکبری نسائی، ج 5، ص 112 و179، ح 8409 و8602؛ خصایص علی نسائی، ح 24؛ معجم الاوسط طبرانی، ج3، ص 377؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 132 و143، ح 4652؛ محمع الزواید هیثمی، ج9، ص 119؛ ظلال الجنه، ج 2، ص 337، ح 1188.
3- تاریخ بغداد، ج 5، ص 100، رقم 394؛ کنز العمال، ج 11، ص 625، ح 33047. لوامع العقول، ج3، ص 329؛ نظم درر السمطین، ص 119.

ص:257

فرمودند: «من چیزی بین شما می گذارم که اگر از آن تبعیت کنید هرگز گمراه

نمی شوید. (وآن) کتاب خدا و عترتم اهل بیتم هستند. » (1)

هفت نفر این حدیث را از امیرالمؤمنین علیه السلام روایت کرده اند و محاملی بنابر نقل (کنز العمال، ج 1، ص380، ح1650 وج13، ص140، ح36441) و ابن حجر، سیوطی و البانی سند آن را صحیح دانسته اند.

اما حدیث ابن عباس را کتاب های ذیل روایت کرده اند. (2) و البانی سند حدیث او را صحیح دانسته است.

7. حدیث غدیر که متواتر است و ذهبی آن را حتی تنها از امیرالمؤمنین علیه السلام متواتر دانسته است (3) و از ابن عباس نیز دارای اسانید صحیح است و امیرالمؤمنین علیه السلام در موارد مختلف به این حدیث شریف احتجاج کرده اند، هم در روز شوری و هم در جنگ جمل با طلحه و هم در مسجد رحبه کوفه، پس از آن که برخی خلافت آن حضرت را در غیاب آن حضرت انکار کرده اند.

8. زمان نزول آیه ای «وانذر عشیرتک الاقربین»(4) پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «... این علی برادر، وصی وخلیفه من در بین شماست... .

این حدیث هم از امیرالمؤمنین علیه السلام (با پنج سند) و هم از ابن عباس با سند صحیح روایت شده است. (5) طبری، اسکافی، مقدسی، هیثمی در دو مورد و خفّاجی سند این


1- مسند بزار، ج 3، ص 48، ح 778؛ السنة ابن ابی عاصم، ص 631، ح 1558؛ ذریة الطاهره، ص121؛ مشکل الآثار، ج 4، ص 306، ح 1517؛ حلیة الاولیاء، ج 9، ص 64؛ المطالب العالیه، ج 11، ص 230، ح 4043؛ مسند علی سیوطی، ص 192، ح 605؛ احادیث صحیحه البانی، ج 4، ص 260، ح 1761.
2- السنة ابن ابی-عاصم، ص 630، ح 1557؛ احادیث صحیحه البانی، ج 4، ص 260، ح 1761؛ مناقب خوارزمی، ص 329، ح 349.
3- طرق حدیث من کنت مولاه فعلی مولاه ذهبی، ح 1.
4- شعراء، 214.
5- تاریخ طبری، ج 1، ص 542 و543، ج 2، ص 216 و319 وتفسیرش؛ تفسیر بغوی، ج 6، ص131؛ تفسیر ابن ابی حاتم، ج 11، ص 37، ح 16778؛ مسند احمد، ج 1، ص 111 و159 و330، ح883 و1381 و3072؛ سنن الکبری نسائی، ج 5، ص 125، ح 8409 و8451 و8602؛ مسند بزار، ج1، ص 300 و448، ح 455 و766؛ شرح معانی الآثار، ج 3، ص 284، ح 4980؛ تهذیب الآثار، ج4، ص 56، ح 1500 یا 1367؛ تاریخ الکبیر، ج 6، ص32، رقم 1594؛ احادیث المختاره، ج 2، ص216 و319، ح 448 و500؛ مجمع الزوائد هیثمی، ج 8، ص 533، وج 9، ص 146؛ احادیث ضعیفه البانی، ج 1، ح 4932.

ص:258

حدیث را صحیح دانسته اند. احمد بن حنبل در «مسند» با دو سند و در «فضایل» با سه سند حدیث مذکور را روایت کرده است که همه اسنادش صحیح است و البانی در مورد یکی از سندهای نسائی می گوید: سندش خیلی خوب است، اگر جهالت ربیعه بن ناجذ (ناجد) نبود، ولی این خیانت و خدعه از جانب البانی است؛ زیرا ربیعه را ابن حبان و عجلی و ابن حجر در «تقریب» توثیق کرده اند.(1)

9. در حدیث صحیح دیگر امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید:... به خدا سوگند همانا من برادر، ولی، ابن عم و وارث پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم هستم. پس چه کسی می تواند سزاوارتر از من به آن حضرت باشد. (2) هیثمی رجال سند این حدیث را رجال صحیح دانسته است.

10. امیرالمؤمنین علیه السلام در موارد مختلف از حیات خود بارها فرموده اند: پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم از دنیا رفتند و من سزاوارترین مردم بر خلافت از ابوبکر و عمر بودم... .(3) این حدیث را شش نفر از امیرالمؤمنین علیه السلام با اسانید متعدد در مواقع گوناگون روایت کرده اند و اکثر سند این خبر و تمام اسانید عبدالله و بلاذری صحیح است و همچنین به این واقعیت ابوبکر(4)، عمر(5)، عثمان(6)، ابوسفیان(7) و دیگران نیز اعتراف و تصریح کرده اند که ما در


1- تهذیب التهذیب بن حجر، ج 3، ص 227، رقم 498؛ تقریب التهذیب، ج 1، ص 298.
2- سنن الکبری نسائی، ج 5، ص 125، ح 8450؛ فضائل الصحابه احمد، ج 2، 652، ح 1110؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 136، ح 4635؛ مجمع الزوائد هیثمی، ج 9، ص 34؛
3- تاریخ المدینه، ج 3، ص 927؛ تاریخ طبری، ج 3، ص 292 و475؛ انساب اشراف، ج 2، ص402 وج4، ص57؛ السنه عبدالله، ج2 ص 563، ح1314 و1315 و1316؛ تاریخ ابن عساکر، ج42، ص 439.
4- انساب الاشراف، ج 1، ص 252؛ الامامه والسیاسه و... در خبر دیگر.
5- محاضرات الادباء راغب، ج 2، ص 38؛ شرح نهج البلاغه، ج 2، ص57؛ السقیفه والفدک، ص 54.
6- تاریخ المدینه، ج 3، ص 1042 شرح نهج البلاغه، ج 9، ص 14 از موفقیات ابن بکار.
7- الثقات ابن حبان، ج 2، ص287؛ انساب الاشراف، ج1، ص319.

ص:259

کتاب «ابن تیمیه امام سلفی ها» مفصل اعتراف این ها را ذکر کردیم.

البته این ده حدیث تنها بخشی از احادیث در خلافت بلا فصل امیرالمؤمنین علیه السلام تنها از امیرالمؤمنین علیه السلام و ابن عباس است که زهری افسانه مورد بحث را به این دو بزرگوار نسبت داده است و اگر تمام احادیث امیرالمؤمنین علیه السلام و ابن عباس در این موضوع و احادیث دیگر صحابه ذکر و شمارش شود و احادیث وصی و وارث و وزیر بودن امیرالمؤمنین علیه السلام مورد توجه قرار گیرد، آن وقت مسلمین انگشت حیرت خواهند گزید که چگونه بخاری چنین افسانه ای را در کتاب معتبر به عنوان خبر صحیح تاریخی ذکر کرده و چنین تهمت ناروا را به امیرالمؤمنین علیه السلام زده است!

حدیث دیگر زهری:

ابوطالب و مرگ بدون ایمان

ابن شهاب قال: أخبرنی سعید بن المسیب عن أبیه أنه أخبره: أنه لما حضرت أبا طالب الوفاة جاءه رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فوجد عنده أبا جهل بن هشام وعبد الله بن أمیة بن المغیرة قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم لأبی طالب: یا عم قل لا إله إلا الله کلمة أشهد لک بها عند الله. فقال أبوجهل وعبد الله بن أمیة یا أبا طالب أترغب عن ملة عبد المطلب فلم یزل رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم یعرضها علیه ویعودان بتلک المقالة حتی قال أبوطالب آخر ما کلمهم هو علی ملة عبد المطلب وأبی أن یقول لا إله إلا الله. فقال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: أما والله لأستغفرن لک ما لم أنه عنک. فأنزل الله تعالی فیه {ما کان للنبی والذین آمنوا أن یستغفروا للمشرکین} وأنزل الله فی أبی طالب فقال

ص:260

لرسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: { إنک لا تهدی من أحببت ولکن الله یهدی من یشاء }. (1) خلاصه این حدیث این است که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم سعی کردند تا ابوطالب هنگام وفات «لا اله الا الله » بگوید و مسلمان شود، ولی ابوجهل و ابن امیه گفتند: ای ابوطالب، آیا از ملت عبدالمطلب روی می گردانی و آن قدر این را تکرار کردند تا این که ابوطالب گفت: ملت عبدالمطلب را اختیار کردم، پس دو آیه فوق در مورد ابوطالب نازل شد.

این حدیث از دو نفر روایت شده است: مسیب بن حزن و ابوهریره که هر دو در زمان وفات ابوطالب غیر مسلمان بودند و معلوم نیست کجا بودند و در آن زمان حضور نداشته اند. مضافاً بر این، حدیث مسیب تنها از طریق زهری روایت شده و او در اکثر کتاب های مشهور و متقدم این حدیث را از سعید معنعن روایت کرده است. و همچنین زهری گاه این حدیث را از سعید از ابوهریره نیز معنعن نقل کرده است.(2) و در ما بقی سند ابوهریره، ابوحازم ناصبی است که از ابوهریره این خبر را نقل کرده است.(3) همچنین پدر سعید بن مسیب با او قهر بوده و تا مرگ با او سخن نگفته است(4) و مسیب بنابر قواعد علم رجال مجهول نیز است؛ زیرا کسی جز سعید از او حدیث روایت نکرده است، واقدی و مصعب زبیری او را از طلقا خوانده اند، و ابن حبان او را از تابعین خوانده است.(5)

همچنین در مورد دو آیه مذکور که نزول آن را بر این داستان تطبیق کرده اند، در شأن نزول آن اخبار متناقض بسیار روایت کرده اند و حتی آن را در مورد استغفار نمودن


1- صحیح بخاری، کتاب الجنائز، باب: اذا قال المشرک عند الموت: لا اله الا الله، ج 1، ص 457، ح1360 و3884 و4675 و4772 و6681. صحیح مسلم، و... .
2- المستدرک علی الصحیحین، ج 2، ص 366، ح 3291.
3- صحیح مسلم، ج 1، ص 40، ح 143.
4- المعارف ابن قتیبه، ص 125.
5- تهذیب التهذیب ابن حجر، ج 10، ص 138، رقم 292.

ص:261

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم برای والدین و یا مادرشان نیز تطبیق کرده اند.(1) و حالا معلوم نیست که کدام یک از این اکاذیب را خواهند پذیرفت. هر یک از این اشکالات به تنهایی بی اساس بودن این حدیث را ثابت می کند، چه رسد به مجموع آن.

ولی واقع این است که این آیه در سوره توبه است و قطعاً سال ها پس از وفات ابوطالب نازل شده است و برای روشن تر شدن کذب این ادعا که نزول این آیه را در مورد استغفار نمودن پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به ابوطالب و یا مادرشان دانسته اند، همین کافی است که روایت کرده اند:

عَنْ عَلِیٍّ، قَالَ: سَمِعْتُ رَجُلا، یَسْتَغْفِرُ لأَبَوَیْهِ وهُمَا مُشْرِکَانِ، فَقُلْتُ: تَسْتَغْفِرُ لأَبَوَیْکَ وهُمَا مُشْرِکَانِ، فَقَالَ: أَلَمْ یَسْتَغْفِرْ إِبْرَاهِیمُ لأَبِیهِ؟ فَذَکَرْتُ ذَلِکَ لِلنَّبِیِّ صلی الله علیه و آله و سلم، فَنَزَلَتْ: مَا کَانَ لِلنَّبِیِّ والَّذِینَ آمَنُوا أَنْ یَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِکِین...؛(2) امیرالمؤمنین علیه السلام شنیدند که مردی برای پدر و مادر مشرکش استغفار می کند. وقتی به او تذکر دادند، گفت: مگر ابراهیم برای پدرش استغفار منمود. امیرالمؤمنین علیه السلام داستان را به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بازگو نمودند، پس این آیه نازل شد... . حاکم، ذهبی وبوصیری این حدیث را صحیح دانسته اند وترمذی، البانی، شعیب ارنؤوط و سلیم حسین اسد حسن دانسته اند.


1- تفسیر طبری، ذیل آیه شریفه؛ مصنف عبدالرزاق، ج 3، ص 572، ح 6714؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 2، ص 366، ح 3292؛ سیر اعلام النبلاء، ج 17، ص 42 همراه با حاشیه ای شعیب ارنؤوط، فتح الباری، و دیگران.
2- مسند احمد، ج 1، ص 99، ح 771 و1085؛ سنن ترمذی، ج 5، ص 281، ح 3101؛ سنن نسائی، ج4، ص 91، ح 2036؛ مسند بزار، ج 2، ص 5؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 2، ص 365، ح3289 و4028؛ اتحاف الخیرة المهرة بوصیری، ج 7، ح 7241، وکتب تفاسیر.

ص:262

اگر دلائل تناقض و اکاذیب این خبر و امثال آن را به خصوص در مورد آیه منع از استغفار ذکر کنیم هم فراوان است و هم خیلی طول خواهد کشید، بنابر این ما به همین مقدار بسنده می کنیم.

دلائل دیگر بی اساسی خبر مورد بحث:

عباس به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم گفت: آیا برای ابوطالب امیدوار هستی؟ حضرت صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: هر خیری را از پروردگارم برای او آرزو دارم. (1)

ابن سعد با سندی که تمام رجالش ثقه و از رجال صحاح سته هستند جز فطر بن خلیفه که غیر مسلم بقیه از او حدیث روایت کرده اند، چنین نقل کرده است: محمد حنفیه گفت: در جنگ جمل به مردی از اهل بصره حمله کردم و بر او تسلط پیدا کردم که او گفت: من بر دین ابوطالب هستم، من منظور او را متوجه شدم و او را رها نمودم. (2)

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم سالی را که حضرت خدیجه و ابوطالب از دنیا رفتند «عام الحزن» گذاشتند. (3)

همچنین پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم مگر ابوطالب را در طول ده سال که با تمام توان از آن حضرت و دین و تبلغشان حمایت می کرد و در دشوارترین لحظات در شعب ابوطالب در کنار هم بودند، به اسلام دعوت نکرده بودند! تا نیاز به این باشد که در دم مرگ چنین کاری را انجام دهند. ابوطالب در برابر ابوجهل و دوستان مشرکش که با تمام قدرت

با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم مخالفت کرده و به آن حضرت ضربه وارد می کردند ایستاد ونگذاشت با آن حضرت کاری کنند که موجب ناخوشایند آن حضرت باشد، چنان که در شرح حال عمرو بن عاص به تصریح خود پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در این مورد اشاره کردیم. با این


1- طبقات الکبری ابن سعد، ج 1، ص 125؛ کنز العمال، ج 12، ح 34444.
2- طبقات الکبری ابن سعد، ج 5، ص 93.
3- سیرة مغلطای، ص26، لسان العرب، به نقل از ثعلب از ابن اعرابی، ج13، ص112؛ تاریخ الخمیس، ج1، ص301؛ المواهب اللدنیة، ج1، ص56؛ السیرة النبویة دحلان، ج1، ص139؛ اسنی المطالب، ص21.

ص:263

حال چگونه ممکن است ابوطالب که فراوان در مدح پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و حق بودن دین آن حضرت و مانند دعوت موسی بودن دعوت و دین آن حضرت و راست وصدق بودن دعوت و سخنان آن حضرت سخنان و اشعار فراوان گفته و دیگران را به نصرت و پیروی از آن حضرت فراخوانده و تشویق کرده است، به سخن دشمنان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم امثال ابوجهل گوش داده باشد و از مذمت آن ها بهراسد! اگر ابوطالب از مذمت مشرکین می ترسید، در طول ده سال نیز با همان تفکر غیر خدایی نصرت آن حضرت را ترک می کرد. و این واقعیت نیز به کذب بودن این افسانه تأکید می کند. ابن حجر برخی اخباری را که دلالت بر ایمان ابوطالب می کند در «الاصابه» شرح حال ابوطالب وارد کرده و به خاطر امثال این اکاذیب زهری آن ها را رد کرده است و حال آن که این اخبار و احادیث در واقع قابل رد هستند، اما دلائل ایمان ابوطالب آن قدر فراوان است که این نوع اخبار هرگز نمی تواند کوچک ترین خدشه در آن ها وارد کند. برای شناخت جایگاه ابوطالب همان دو خبری که در شرح حال عمرو بن عاص ذکر کردیم، کفایت می کند و اهل سنت پاره ای از آن مناقب و خدمات والا و وصف-نشدنی ابوطالب در دفاع از اسلام را که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم پس از وفات ابوطالب از آن یاد کرده اند، به ابوبکر نسبت داده و آن را از مناقب وی خوانده و به آن افتخار می کنند، ولی در مقابل با پیروی از اخباری که دشمنان امیرالمؤمنین علیه السلام به خاطر خدشه وارد کردن به جایگاه امیرالمؤمنین علیه السلام جعل کرده اند، خدمات واقعی و به مراتب والایی را که جهت افتخار برای ابوبکر برخی از آن را در مورد وی نقل کرده اند، نادیده گرفته و به چنین تهمت ها در مورد او چنگ زده اند و حال آن که سیره خلیفه اول آن اخبار را که در مورد او نقل کرده اند، تکذیب می کند، ولی اخبار دفاع بی امان ابوطالب از مسلمات تاریخ اسلام است.

همچنین باید توجه داشته باشیم که امیرالمؤمنین علیه السلام در برخی نامه های خود به معاویه به این که او و پدرش در شرک به سر برده اند تأکید نموده و حتی در نامه ی

ص:264

فرمودند: امیه مانند هاشم نیست... و ابوسفیان مانند ابوطالب نیست.(1) ولی در مقابل معاویه و دوستانش هرگز نتوانسته اند چنین مطلبی را در حق ابوطالب به رخ امیرالمؤمنین علیه السلام بکشند که این خود بهترین دلیل بر ایمان ابوطالب است. و فراوان اند علما از اهل سنت که بر مؤمن بودن ابوطالب تأکید کرده و برخی از آن ها کتاب ها در این مورد نوشته اند.

کتانی در کتاب «نظم المتناثر من الحدیث المتواتر» اهل توحید و نجات بودن ابوطالب و والدین و جمیع اجداد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و همچنین محبت و دفاع ابوطالب را جزء اخبار متواتر محسوب کرده است.(2)

تهمت دیگر زهری بر امیرالمؤمنین و حضرت زهرا علیهما السلام

الزُّهْرِیِّ قَالَ: أَخْبَرَنِی عَلِیُّ بْنُ حُسَیْنٍ أَنَّ حُسَیْنَ بْنَ عَلِیٍّ أَخْبَرَهُ أَنَّ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ أَخْبَرَهُ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم طَرَقَهُ وفَاطِمَةَ بِنْتَ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله و سلم لَیْلَةً فَقَالَ: أَلاَ تُصَلِّیَانِ؟ فَقُلْتُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، أَنْفُسُنَا بِیَدِ اللَّهِ، فَإِذَا شَاءَ أَنْ یَبْعَثَنَا بَعَثَنَا. فَانْصَرَفَ حِینَ قُلْنَا ذَلِکَ ولَمْ یَرْجِعْ إِلَیَّ شَیْئًا. ثُمَّ سَمِعْتُهُ وهو مُوَلٍّ یَضْرِبُ فَخِذَهُ وهْو یَقُولُ: «انَ الإِنْسَانُ أَکْثَرَ شَیْءٍ جَدَلاً»؛(3) یعنی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم امیرالمؤمنین و حضرت زهرا علیها السلام را برای نماز بلند کردند، ولی آن ها با این بهانه که اختیار ما به دست خداست، اگر خواست ما را برای نماز شب بلند خواهد کرد، بلند نشدند و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم با تلاوت آیه آن ها را مذمت کردند.


1- وقعة الصفین، ص 471؛ الفتوح ابن اعثم، ج 3، ص 260 ودیگران.
2- النظم المتناثر من الحدیث المتواتر، ص 190، ح 225 و226.
3- صحیح بخاری، کتاب سجود القرآن، ابواب التهجد، باب، باب تحریض النبی صلی الله علیه و آله و سلم علی صلاة اللیل، ج 4، ص394، ح 1127 و4724 و7347 و7465؛ کتاب صلاة المسافیر وقصرها، باب: ما روی فیمن نام اللیل اجمع حتی اصبح، صحیح مسلم، ج 1، ص 537، ح 775؛ مسند احمد، ج 1، ص77 و91 و112؛ سنن الکبری نسائی، ج 1، ص 404، 1311؛ مسند شامیین طبرانی، ج 4، ص163، ح 3005.

ص:265

اولاً: این حدیث نیز تنها از ابن شهاب زهری نقل شده است و از عجایب ساخته و پرداخته ذهن خود اوست؛ زیرا:

1. زهری در این خبر گاهی می گوید: علی بن حسین به من خبر داد، در حالی که در نقل دیگر تمام سند بعد از خود را با «عن» نقل کرده و گاهی هم امام حسین علیه السلام و امیر المؤمنین علیه السلام را نیز از سند انداخته است.

2. در بعضی کتاب ها گوینده «اختیار ما در دست خداست» حضرت علی علیه السلام هستند، در حالی که در نقل طبرانی، گوینده این سخن حضرت زهرا علیها السلام هستند.

3. در بعضی نقل ها گویا حضرت علی علیه السلام در جواب پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرموده اند: «نه به خدا سوگند، ما به غیر از نماز واجب دیگر نمازی نمی خوانیم،(1) ولی در اکثر نقل ها سوگند وجود ندارد. (شعیب ارنؤوط این سند را حسن دانسته است.)

4. در بعضی نقل ها آمده است: حضرت یک مرتبه آمدند آن ها را بیدار کرده و این سخن را فرمودند در حالی که در بعضی نقل ها می گوید: بار اول بیدار کرده و برگشتند و خود نماز خواندند و سپس بار دوّم برگشتند و این سخن را گفتند.(2)

5. همچنین در بعضی نقل ها آمده است که حضرت صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: برخیزید نماز بخوانید. (3) در حالی که در نقل دیگر فرمودند: «آیا نماز نمی-خوانید؟».

6. در بعضی نقل ها پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم با صیغه تثنیه خطاب کردند،(4) در حالی که در نقل دیگر با صیغه جمع خطاب کرده اند.(5)


1- مسند احمد، ج 1، ص 91 ، ح 705؛ مسند ابی یعلی، ج1، ص 302، ح 366؛ صحیح ابن خزیمه، ج2، ص 179.
2- مسند احمد، ج 1، ص 91 ، ح 705 ودیگران.
3- سنن الکبری نسائی و....
4- مسند احمد؛ صحیح بخاری ودیگران.
5- مسند احمد، ج 1، ص 91 ، ح 705؛ صحیح بخاری ودیگران.

ص:266

7. در بعض نقل می گوید: جان و اختیار ما در دست خداست. (1) در نقل دیگر

می گوید: جان و اختیار ما نزد خداست. (2)

این اختلافات متن حدیثی است که راوی آن ها تنها زهری است و در کتاب هایی که در پاورقی متن حدیث ذکر کردیم، این اختلافات موجود است. اگر شما به شرح حال بخاری در کتاب ها مراجعه کنید، به گونه ای او را وصف کرده اند که اگر این حدیث در حق او باشد با توجه به اوصاف مذکور در مورد او، نمی تواند که او چنین باشد، ولی امام بخاری چنین صفتی را برازنده سرور زنان عالم و بهشت و امیرالمؤمنین علیهما السلام دیده که بهشت مشتاق آن حضرت است. این گونه اکاذیب را هم جایگاه اهل بیت علیهم السلام و هم سیره عملی آن ها به افسانه بودن و از جعلیات نواصب بودنش گواهی می دهد.

حدیث دیگر زهری در علم خلیفه دوم

ابن شهاب عن حمزة بن عبد الله بن عمر أن ابن عمر قال: سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم قال: بینا أنا نائم أتیت بقدح لبن فشربت حتی إنی لأری الریح یخرج فی أظفاری ثم أعطیت فضلی عمر بن الخطاب. قالوا: فما اولته یا رسول الله؟ قال: العلم؛(3) ابن عمر از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم شنیده است که فرموده اند: در حالی که خواب بودم ظرف شیری به من داده شد، پس از آن نوشیدم در حالی که دیدم از ناخن هایم بو خارج می شد. سپس باقی مانده شیر را به عمر دادم. سؤال شد که این خواب را به چه تأویل نمودید؟ فرمودند: به علم.

1. این حدیث نیز تنها از زهری روایت شده است.


1- صحیح بخاری؛ مسند احمد، ج 1، ص 91 ، ح 705 ودیگران
2- ادب المفرد بخاری، ص 205، ح 955
3- صحیح بخاری، کتاب العلم، باب: فضل العلم، ج 1، ص 43، ح 82 و 3681 و 7006 و 7007 و 7027 و 7032؛ کتاب فضائل الصحابه، باب: فضائل عمر، صحیح مسلم، ج 4، ص 1859، ح 2391.

ص:267

2. زهری این حدیث را گاه به ابن عمر وگاه به ابوهریره و گاه به ابوسعید خدری رسانده است.

3. این حدیث در تمام کتاب ها مانند مصنف عبدالرزاق، ابن ابی شیبه، نسائی، احمد، ابن حبان و دارقطنی از زهری معنعن روایت شده است، ولی باز امام بخاری برخی اسانید را معنعن و برخی را موصول روایت کرده است، حال آن که برخی از اسانیدی را که بخاری موصول قرار داده حتی خودش نیز معنعن روایت کرده و دو سند دیگرش را دیگران معنعن روایت کرده اند بنابر این می توان گفت: زهری این حدیث را معنعن روایت کرده است. پس این حدیث از حیث سند مانند ریح و باد است و ضعیف خواهد بود؛ زیرا زهری مدلس است.

4. این حدیث با سیره ای خلیفه دوم سازگار نیست. به چند نمونه از آن به طور مختصر اشاره می کنیم:

1. ابن تیمیه می گوید: و همچنین عمر بن خطاب در مواضع (فراوان) به عدم آگاهی خود اعتراف می کرد، به مانند این که فراوان از فتواهای خود برمی گشت وقتی حق برایش بیان و روشن می شد، بر خلاف آنچه گفته شده و از صحابه از برخی سنت ها سؤال می کرد تا از آن ها استفاده کند و در مواضع (فراوان) می گفت: به خدا سوگند نمی دانم که عمر صواب کرد یا خطا و می گفت: خانمی حق و صواب گفت و مرد (خلیفه دوم) خطا کرد... . (1)

2. عمر بن خطاب کراراً در مشکلات می گفت: اگر علی نبود من هلاک شده بودم. (2)

3. ابن عباس و ابن مسیب گفته اند: عمر همیشه از مشکلاتی که برای حل آن علی نباشد به خدا پناه می برد. (3) سند ابن سعد صحیح است.


1- الفتاوی الکبری ابن تیمیه، ج 5، ص 160 و161.
2- تأویل المختلف الحدیث ابن قتیبه، ص 152؛ فیض القدیر مناوی، ج 4، ص 470.
3- طبقات الکبری ابن سعد، ج 2، ص 339؛ فضائل الصحابه، ج 2، ح 1100؛ تاریخ الاسلام، ج 3، ص539؛ تهذیب التهذیب، ج 1، ص 337؛ فتح الباری، ج 13، ص 343؛ الاصابه، ج 4، ص 568.

ص:268

4. سعید بن مسیب می گوید: عمر بن خطاب همیشه می گفت: خدایا مرا در مشکلاتی باقی مگذار که برای حل آن علی حضور نداشته باشد. (1) بلاذری این خبر را با دو سند نقل کرده و سندش صحیح است.

5. مردی به نزد خلیفه دوم آمد و گفت: برای ما یک ماه و دو ماه می گذرد وآب پیدا نمی کنیم، خلیفه دوم گفت: اگر من (به جای شما) باشم نماز نمی خوانم تا زمانی که آب پیدا نکنم... . (2) در برخی روایات آمده است: نماز نخوان تا زمانی که آب پیدا کنی. ابن حجر پس از نقل این خبر می گوید: این مذهب از عمر مشهور است.(3) با این که قرآن تصریح دارد: اگر آب پیدا نکردید با خاک پاک تیمم کنید.(4)

6. عمر بن خطاب در زمان خلافت خویش معنای «اب» در این آیه (وفاکهة واباً) را ندانست و گفت: این تکلف است ای عمر. (5) حاکم و ذهبی سند این خبر را به شرط شیخین صحیح دانسته اند.

7. خانمی را به نزد عمر بن خطاب آوردند که در شش ماه بچه به دنیا آورده بود. خلیفه دوم خواست وی را سنگسار کند، خبر به امیرالمؤمنین علیه السلام رسید، حضرت فرمود: بر او رجمی نیست. عمر علتش را سؤال کرد. امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: قرآن


1- انساب الاشراف بلاذری، ج 2، ص 351؛ فتح الباری ابن حجر، ج 13، ص 276.
2- مسند احمد، ج 4، ص 319، ح 18902؛ سنن نسائی المجتبی، ج 1، ص 168، ح 316؛ مصنف عبدالرزاق، ج 1، ص 238، ح 915؛ صحیح مسلم، کتاب الحیض، باب التیمم، ج 1، ص 277، ح368، با چهار سند؛ صحیح بخاری، کتاب التیمم، باب اذا خاف الجنب علی نفسه المرض او الموت، ج 1، ص 45 و87، ح 339 و340 و345 الی 347 ودیگران.
3- فتح الباری، ج 1، ص 326.
4- نساء، 43؛ مائده، 6.
5- مصنف ابن ابی شیبه، ج 6، ص 136، ح 30105؛ المستدرک علی الصحیحین حاکم، ج 3، ص 399، ح 3897.

ص:269

می فرماید: مادران، اولاد خود را دو سال کامل شیر می دهند. (1) و فرمود: حمل و مدت شیرخواری سی ماه است. (2) پس شش ماه حملش و دو سال شیرخوارگی است و برای وی حد و رجمی نخواهد بود. عمر گفت: اگر علی نبود، قطعاً عمر هلاک شده بود. (3)

8. خلیفه اول، ابوبکر در خمر چهل حد زد. سپس خلیفه دوم، عمر در صدر خلافتش چهل حد و سپس در آخر خلافتش هشتاد جلد زد و عثمان هر دو حد را جاری کرد و معاویه امر را در هشتاد قرار داد و ثابت گردانید. (4) البانی سند این حدیث را صحیح دانسته است. امیرالمؤمنین علیه السلام به این عمل عمر و این که آن بر خلاف سنت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم است، تصریح فرموده اند. (5) شعیب سند این خبر را صحیح دانسته است.

9. زن دیوانه ای مرتکب زنا شده بود. و عمر پس از مشورت امر کرد تا رجمش کنند. امیرالمؤمنین علیه السلام بر آن ها عبور کرد و پرسید که چه خبر است؟ گفتند: زن دیوانه زنا کرده و عمر امر کرد تا رجم شود. امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: او را برگردانید. سپس به عمر گفت: مگر نمی دانی که قلم از سه دسته برداشته شده است: از دیوانه تا این که خوب شود و از خواب تا بیدار شود و از بچه تا بالغ شود. (6) حاکم، ذهبی و البانی این خبر را صحیح دانسته اند.

باید دقت داشته باشیم که در تاریخ از این نمونه ها فراوان است که عمر بن خطاب از روی عدم علم و آگاهی خواسته حکمی را صادر کند و یا کرده، وامیرالمؤمنین علیه السلام و در مواردی دیگر


1- بقره، 233.
2- احقاف، 15.
3- الاستیعاب ابن عبدالبر، ج 1، ص 339؛ مصنف عبدالرزاق، ج 7، ص 349، ح 13443 و13444؛ تفسیر ابن ابی-حاتم، ج 8، ص 342؛ سنن الکبری بیهقی، ج 2، ص 182، ودیگران.
4- سنن ابی داود، ج 2، ص 572، ح 4477.
5- مسند احمد، ج 1، ص 144، ح 1229؛ صحیح مسلم، ج 5، ص 126.
6- صحیح بخاری، کتاب الطلاق، باب: الطلاق فی الاغلاق والکره؛ وکتاب الحدود، باب: لاَ یُرْجَمُ الْمَجْنُونُ وَالْمَجْنُونَةُ، ج 6، ص 2498؛ با اختصار بدون اشاره به داستان؛ سنن ابی داود، ج 2، ص 545، ح4399؛ ارواء الغلیل، ج 2، ص 5، از ابن حبان وابن خزیمه وحاکم و... .

ص:270

صحابه از بر خلاف اسلام بودن آن خبر داده واحکام اسلام را به او بیان کرده اند. و چنین داستان ها و راه نمایی عمر بن خطاب و سؤال او از احکام از صحابگان فراوان حتی از مانند ابن عباس که خیلی فاصله ای سنی با خلیفه دارد، در تاریخ ثبت شده و ثابت است.

10. عمر بن خطاب گفت: سه چیز است که اگر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آن ها را برای ما بیان کرده بود، برای من بهتر از دنیا و ما فیها بود: مسأله خلافت، کلاله و ربا. (1) حاکم و ذهبی به شرط شیخین سند این خبر را صحیح دانسته اند.

11. عمر بن خطاب در نماز هیچ سوره ای نخواند، به او گفتند: چیزی نخواندی، گفت: رکوع و سجده چگونه بود؟ گفتند: خوب بود. گفت: پس مشکلی ندارد. (2)

12. این عمل از خلیفه دوم چندین مرتبه سر زده است. در داستان دیگری می گویند: خلیفه دوم در رکعت اول سوره نخواند و در رکعت دوم فاتحه را دو بار خواند وسجده سهو انجام داد. ابن حجر پس از صحیح خواندن این خبر می گوید: گویا این مذهب عمر بود. (3) این تنها برخی نمونه در مورد علم خلیفه دوم است که حدیث ساخته و بافته ای زهری را نقض و انکار می کند و به بی اساس بودن آن شهادت می دهد. البته باید دقت داشته باشیم که در تاریخ کسی از صحابه را پیدا نمی کنید که مانند عمر بن خطاب در احکام خطاهای فراوان داشته باشد که حکایت از علم نداشتن وی نسبت آن احکام را داشته و فراوان صحابه او را از فتواهای غیر صحیحش با تذکر و یادآوری آیات و روایت منصرف می کردند، ولی با این حال احادیث فراوان در علم و فضل او ساخته و بافته اند که سیره عملی خلیفه به بی اساسی آن ها به روشنی گواهی می دهد و تا حدی در این مورد افراط

کرده اند که با سند صحیح به ابن مسعود نسبت داده اند که گویا گفته است:


1- مصنف بن ابی-شیبه، ج 4، ص 448، ح 22002؛ مصنف عبدالرزاق، ج 10، ص 302، ح 19184؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 2، ص 333، ح 3188؛ تفسیر ابن کثیر، ج 1، ص 608.
2- الام شافعی، ج 7، ص 251؛ مصنف ابن ابی شیبه، ج 2، ص 347 و381؛ مصنف عبدالرزاق، ج 2، ص125، ح 2755؛ فتح الباری و... .
3- فتح الباری ابن حجر، ج 3، ص 71.

ص:271

لو أن علم عمر وضع فی کفة میزان ووضع علم أحیاء الأرض فی کفة لرجح علم عمر بعلمهم؛ (1) اگر علم عمر در کفه میزان قرار داده شود و علم زندگان اهل زمین در کفه دیگر، قطعا علم عمر بر علم آن-ها سنگینی خواهد کرد.

این سخن کذب و امثالش را در حالی نقل می کنند که ابن مسعود فراوان در مسائل و احکام اسلامی با عمر بن خطاب مخالفت کرده است. ابن جوزی می گوید:

الوجه الثامن والثلاثون قولهم إن ابن مسعود کان یأخذ بقول عمر فخلاف ابن مسعود لعمر أشهر من أن یتکلف إیراده وإنما کان یوافقه کما یوافق العالم العالم وحتی لو أخذ بقوله تقلیدا لعمر فإنما ذلک فی نحوأربع مسائل نعدها وکان من عماله وکان عمر أمیر المؤمنین و اما مخالفته له ففی نحومائة مسألة؛ (2) وجه سی و هشتم سخن آن هاست (ادعای پیروان مذاهب) که می گویند: ابن مسعود سخن عمر را می گرفت. ابن جوزی می گوید: حق این است که مخالفت ابن مسعود با عمر مشهورتر از این است که خود را به سختی انداخته آن را انکار کنیم. همانا ابن مسعود چنان که یک عالم با عالم دیگر موافقت می کند با عمر تنها در چهار مسئله موافقت کرده است که آن را ذکر خواهیم کرد و از عمال عمر نیز بود؛ اما در حدود صد مسئله ابن مسعود با عمر مخالفت کرده است. و باز ابن مسعود گفته است: «اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می دانند که من داناترین آن ها به کتاب خدا هستم و اگر بدانم که کسی داناتر از من است به نزد او برای اخذ علم سفر خواهم کرد.» (3) (چنان که در این کناب اشاره کردیم منظور ابن مسعود در این سخن طرفداران دستگاه خلافت هستند)


1- کتاب العلم ابوخیثمه، ص 17؛ مصنف ابن ابی شیبه، ج 7، ص 483؛ معجم الکبیر، ج 9، ص 162؛ طبقات الکبری، ج 2، ص 336؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 92، ح 4497؛ تاریخ الاسلام، ج1، ص410؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 69.
2- اعلام الموقعین، ج 2، ص 237.
3- صحیح مسلم، ج 4، ص 1912، ح 2462 وسنن الکبری نسائی، ج 5، ص 8 ، ح 7997؛ اعلام الموقعین، ج 2، ص 237، بخاری این حدیث را تحریف کرده که در آخر کتاب اشاره خواهیم کرد.

ص:272

با این حال چگونه ممکن است که ابن مسعود چنین کذب بزرگ را گفته باشد و همچنین ابن مسعود از جمله کسانی است که عمر بن خطاب آن ها را به خاطر روایت حدیث از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در مدینه حبس نمود تا نتوانند برای مردم سنت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را بازگو نمایند. (1) البته این-گونه اکاذیب به دیگر صحابه نیز فراوان نسبت داده شده است که بدون تردید سیره عمر بن خطاب به طور کامل بر خلاف آن اخبار بوده و تمام آن ها را تکذیب می کند.

زهری و خواب دیگر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در «دین» عمر بن خطاب

عنِ ابْنِ شِهَابٍ عَنْ أَبِی أُمَامَةَ بْنِ سَهْلٍ أَنَّهُ سَمِعَ أَبَا سَعِیدٍ الْخُدْرِیَّ یَقُولُ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم :« بَیْنَا أَنَا نَائِمٌ رَأَیْتُ النَّاسَ یُعْرَضُونَ عَلَیَّ، وَعَلَیْهِمْ قُمُصٌ مِنْهَا مَا یَبْلُغُ الثُّدِیَّ، وَمِنْهَا مَا دُونَ ذَلِکَ، وَعُرِضَ عَلَیَّ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ وَعَلَیْهِ قَمِیصٌ یَجُرُّهُ ». قَالُوا فَمَا اولْتَ ذَلِکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ «الدِّینَ؛ (2) زهری روایت کرده که پیامبر کرم صلی الله علیه و آله و سلم فرموده اند: در حالی که خواب بودم مردم را دیدم که بر من عرضه می شوند در حالی که پیراهن هایی داشتند که بعضی از آن-ها به

سینه هایشان هم نمی رسید، و عمر بر من عرضه شد در حالی که پیراهنی داشت که آن را می کشید (به زمین می رسید). مردم گفتند: آن را به چه تعبیر کردی ای رسول خدا؟ حضرت صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: به دین؛

اولا این حدیث و خواب را نیز تنها زهری به بار آورده و از غیر او ما آن را پیدا


1- مصنف ابن ابی شیبه، ج 5، ص 294، ح 26229؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 1، ص 193، ح374 ؛ سیر اعلام النبلاء، ج 2، ص 345؛ تذکرة الحفاظ، ج 1، ص 7.
2- صحیح بخاری، کتاب الایمان، باب: فضائل اهل الایمان فی الاعمال؛ ح 23 و3691 و7008 و7009؛ صحیح مسلم، ج 4، ص 1859، ح 2390، کتاب فضائل الصحابه، باب من فضائل عمر ودیگران.

ص:273

نکردیم. ثانیا: از کشیده شدن استفاده می شود که لباس او به زمین می رسیده است و امروزه وهابی ها حتی در پایین از کعبین بودن شلوار را بر خلاف سنت خوانده جائز نمی دانند چه رسد بر پیراهن.

ثالثا: زهری این خواب را گاه از ابوسعید خدری و گاه از بعضی اصحاب(1) بدون ذکر اسم نقل کرده است. همچنین گاه آن را با «عن» و گاه «اخبرنی» و گاه «حدثنی» نقل کرده است. همچنین گاه می گوید: عمر بر من عرضه شد، گاه می گوید: عمر از نزد من عبور کرد.

البته زهری اخبار دیگری نیز در فضل عمر بن خطاب نقل کرده است که در آن توهین به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم است و بطلان آن خیلی روشن است.

حدیث دیگر زهری
شروع وحی از نگاه زهری

... ثم لم ینشب ورقة أن توفی وفتر الوحی فترة حتی حزن النبی صلی الله علیه و آله و سلم فیما بلغنا حزنا غدا منه مرارا کی یتردی من رؤوس شواهق الجبال فکلما او فی بذروة جبل لکی یلقی منه نفسه تبدی له جبریل فقال: یا محمد إنک رسول الله حقا. فیسکن لذلک جأشه وتقر نفسه فیرجع فإذا طالت علیه فترة الوحی غدا لمثل ذلک فإذا او فی بذروة جبل تبدی له جبریل فقال له مثل ذلک؛ (2) در این حدیث می گویند: وحی برای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم با رؤیای صادقه شروع شد و سپس


1- سنن ترمذی، ج 4، ص 539، ح 2285؛ مصنف عبدالرزاق، ج 11، ص 224، ح 20385؛ مسند احمد، ج 5، ص 373، ح 23220 ودیگران.
2- صحیح بخاری، کتاب التعبیر، باب: اول ما بدئ به رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم من الوحی الرؤیا الصالحة، ج 6، ص2561، ح 6982؛ وج 1، ص 4، ح 3 وج 3، ص 1241، ح 3212، وج 4، ح 4670 و4672 و4674.

ص:274

خلوت را دوست داشت و در غار حراء خلوت می کرد و برخی شب ها را در آن با عبادت خدا می گذراند و سپس به نزد خدیجه برمی گشت تا این که حق در غار آمد وملک گفت: بخوان، حضرت فرمود: من خواندن نمی توانم، ملک مرا فشار داد و من به حرکت درآمدم وسه مرتبه این کار را تکرار نمود و من گفتم که نمی توانم بخوانم وبار سوم گفت: بخوان به نام پروردگارت که آفرید... وحضرت آن را تکرار نمود، در حالی که قلبش می لرزید. سپس به نزد خدیجه برگشت و گفت: مرا بپیچانید... وخبر را به خدیجه گفت وفرمود: بر خود می ترسم. خدیجه گفت: نه هرگز، خداوند تو را خوار نخواهد کرد... خدیجه آن حضرت را به نزد ورقه بن نوفل برد وورقه پس از آگاه شدن از داستان گفت: این ناموسی است که خداوند به موسی داد کاش من زمانی که قومت تو را از دیارت خارج می کنند حضور داشتم وکمکت می کردم ودیری نگذشت که ورقه وفات کرد (ووحی مدتی به تأخیر افتاد تا جایی که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم محزون شد، بنابر آنچه به ما رسید. ومرارا اتفاق افتاد که اگر تا صبح وحی نمی آمد، می خواست خود را از بالای کوه پرت کند و هر وقت می خواست خود را پرت کند، جبرئیل ظاهر می شد ومی گفت: ای محمد، تو رسول بر حق خدا هستی، پس آرام می شد وبرمی گشت. و اگر باز وحی به تأخیر می افتاد وتا صبح پس از طلوع خبری نمی-شد، به بالای کوه می رفت که خود را پرت کند وجبرئیل ظاهر می شد ومثل همان سخن را می گفت).

ابن حجر می گوید: از عبارت (وحی به تأخیر افتاد تا این که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم محزون شد) تا آخر، از زیادات معمر بر روایت عقیل و یونس است و عمل بخاری در این جا توهم ایجاد می کند که این عبارات داخل در روایت است و حمیدی بیان کرده است که این عبارات جزء حدیث نیست، ولی بخاری در نقلش آن را به روایت معمر از زهری اضافه کرده است. و عبارت «در خبری که به ما رسید» سخن زهری است، نه از حدیث. (1)


1- فتح الباری، ج 12، ص 359.

ص:275

کرمانی، ابوشهبه و موسی شاهین نیز تأکید کرده اند که این زیاده از جانب زهری است نه عبارت حدیث و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ایمان کامل و یقین مطلق داشت. چگونه ممکن است چنین اتفاق برایش پیش آید و... غلط بودن عمل بخاری را که آن را جزء حدیث وانمود کرده، بیان کرده اند.(1) و دیگران نیز اعتراف کرده اند که این زیاده، سخن زهری است، نه عبارت حدیث. این عمل هم جایگاه امانت داری زهری را بیان می کند و هم از مقدار آگاهی بخاری حکایت دارد که چنین خرافات را نسبت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم روا دیده و نقل کرده است.

20. مغیره بن مقسم الضبی متوفای 133

اشاره

امام بخاری هفده حدیث از مغیره روایت کرده که دو حدیث آن از ابراهیم است.

ذهبی می گوید: کان عثمانیا یحمل بعض الحمل علی علی. کان مغیرة یدلس؛(2) او عثمانی بود و امیرالمؤمنین علیه السلام را دشنام می داد و مدلس نیز بود.

قال بن حبان: کان مدلسا وقال إسماعیل القاضی: لیس بقوی فیمن لقی لأنه یدلس فکیف إذا أرسل.(3) ضعف احمد روایته عن ابراهیم فقط؛(4) خلاصه این که مغیره مدلس بوده واحمد بن حنبل احادیث او را از ابراهیم نخعی تضعیف کرده است. چنان که گذشت دو حدیثی که امام بخاری از مغیره روایت کرده از ابراهیم است و این حدیث او از ابراهیم و پنج حدیث دیگرش معنعن است. پس علاوه بر این که مغیره ناصبی است، ولی تنها به جهت مدلس بودنش هفت حدیث معنعنش در صحیح بخاری


1- الکوکب الدری، ج 24، ص 359؛ سیرة النبویه فی ضوء القرآن والسنه، ج 1، ص265؛ فتح المنعم شرح صحیح مسلم، ج 2، ص 337.
2- سیر اعلام النبلاء، ج 6، ص 12، رقم5. تاریخ الاسلام وتذکرة الحفاظ، شرح حال مغیره.
3- تذکرة الحفاظ ذهبی، ج 1، ص 143، رقم 136؛ سیر اعلام النبلاء ذهبی، ج 6، ص 12، رقم 5.
4- تذکرة الحفاظ، ج 1، ص 143، رقم 136؛ میزان اعتدال ذهبی، ج 4، ص 165، رقم 8723؛ سیر اعلام النبلاء، ج 6، ص 125.

ص:276

در ردیف احادیث ضعیف قرار خواهد گرفت.

حکم دشمنان امیرالمؤمنین علیه السلام در اسلام

از آنچه گذشت روشن شد که این راویانی که بخاری این همه حدیث از آن ها روایت کرده است با اعتراف محدثین اهل سنت، دشمنان اهل بیت علیهم السلام بوده-اند، بنابر این اکنون با حکم اسلام در مورد دشمنان اهل بیت صلی الله علیه و آله و سلم آشنا خواهیم شد.

قال علیٌّ: والّذی فلق الحبّة وبرأ النّسمة إنّه لَعهد النّبی الأمّی إلیّ: أنّه لا یحبّنی إلاّ مؤمن ولا یبغضنی إلاّ منافق؛ (1) امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: قسم به ذاتی که دانه را شکافت و انسان را آفرید، همانا پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به من عهد نمود که حتماً جز مؤمن کسی مرا دوست نخواهد داشت و کسی جز منافق مرا دشمن نخواهد داشت.

این حدیث شریف را بیش از یازده نفر صحابه از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم روایت کرده اند و از امیرالمؤمنین علیه السلام نیز افراد زیاد این حدیث را روایت کرده اند. و ذهبی در مورد این حدیث گفته است: این حدیث صحیح تر از حدیث طیر و غدیر است. (2)

پس بنابر تصریح این حدیث متواتر، دشمنان امیرالمؤمنین علیه السلام و کسانی که آن حضرت را سب می کردند و... قطعاً منافق هستند و خداوند متعال در قرآن می رماید:

«والله یشهد إن المنافقین لکاذبون؛(3) خداوند شهادت می دهد که منافقین قطعاً دروغ گو هستند.


1- صحیح مسلم، کتاب الایمان، باب الدلیل علی حب الانصار وعلی من الایمان وعلاماته وبغضهم من علامات النفاق، ج 1، ص 86 و120، ح 78؛ مسند احمد، ج 1، ص 95 و135 و153؛ سنن ترمذی، ج 5، ص 306 و601، ح 3736؛ سنن الکبری نسائی، ج 5، ص 47، ح 8187، ج 6، ص 535، ح11749 و11753؛ صحیح اابن حبان، ج 15، ص 367، ح 6924.
2- سیر اعلام النبلاء ذهبی، ج 17، ص 169، رقم 100 شرح حال حاکم.
3- المنافقون، 1.

ص:277

با این حال انسان مؤمن و مسلمان چگونه به خود اجازه می دهد که از یک منافق، دین و عقیده خویش را اخذ نماید! ولی متأسفانه در مورد اهل بیت خیلی از مسلمین از این واقعیت چشم

پوشیده اند و از چنین افرادی دین خویش را اخذ می کنند.

قال النبی صلی الله علیه و آله و سلم: یا علی من فارقنی فقد فارق الله و من فارقک یا علی فقد فارقنی؛(1) رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: ای علی، هر که از من جدا شود حتماً از خدا جدا شده و هر که از تو جدا شود حتماً از من جدا شده است.

سند این حدیث بدون شک صحیح است. حاکم و هیثمی نیز سند آن را صحیح دانسته اند. علاوه بر این که این حدیث از ابوذر و بریده و عمر وابوهریره و ابن عمر روایت شده است.

از این حدیث شریف استفاده می شود کسانی که در عمل و عقیده با امیرالمؤمنین علیه السلام مخالفت کرده اند، در واقع با خدا و اسلام مخالفت کرده و از خدا و اسلام جدا شده اند. با این وجود چگونه می توان از چنین افراد دین و عقیده خویش را اخذ نمود. چگونه کسانی که از چنین افراد دین خویش را اخذ می کنند، می توانند در قیامت با رسول مکرم اسلام صلی الله علیه و آله و سلم رو به رو شوند وخجالت نکشند! و چه عذری خواهند داشت!.

قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: من أطاعنی فقد أطاع الله و من عصانی فقد عصی الله و من أطاع علیّاً فقد أطاعنی و من عصی علیّاً فقد عصانی؛(2) رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: هر که مرا اطاعت کند، در واقع خدا را اطاعت کرده و هر که مرا نافرمانی کند، خدا را نافرمانی کرده و


1- معجم الکبیر طبرانی، ج 12، ص 423، ح 13559؛ معجم الاوسط، ج 6، ص 162، ح 6085؛ تاریخ الکبیر بخاری، ج 7، ص 333؛ مسند بزار، ج 9، ص 455، ح 4066؛ فضائل الصحابة، ج 2، ص570، ح 962؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 133 و158، ح 4624 و4703؛ مجمع الزوائد هیثمی، ج9، ص 128 و135؛ میزان الاعتدال ذهبی، ج 2، ص 49، رقم 2779.
2- حلیة اولیاء ابونعیم، ج 1، ص 67؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 121 و128، ح 4617 و4621؛ من حدیث خیثمه، ج 1، ص 72؛ الفتوح ابن اعثم، ج 2، ص 281؛ الکامل فی ضعفاء الرجال، ج 1، ص 349؛ مناقب ابن مغازلی، ص 46، ح 69 و155؛ تاریخ ابن عساکر، ج 42، ص 306.

ص:278

هر که علی را اطاعت کند، در واقع مرا اطاعت کرده و هر که علی را نافرمانی کند، حتماً مرا نافرمانی کرده است.

این حدیث از امیرالمؤمنین، ابوذر، حذیفه، ابوبرزه، ام سلمه، عائشه و یعلی بن مره روایت شده است. حاکم و ذهبی سند آن را صحیح دانسته اند و از این حدیث استفاده می شود که راویانی که در گذشته اسم برده شد و بخاری آن همه احادیث از آن ها روایت کرده بنابر این حدیث شریف حتماً خدا وپیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را نافرمانی کرده اند.

قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: من آذی علیّاً فقد آذانی؛(1) رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: هر که علی را آزار دهد، حتماً مرا آزار داده است.

این حدیث از امیرالمؤمنین و امام حسین علیها السلام ، عمر، ام سلمه، جابر، سعد، عمرو بن شاش و دیگران روایت شده و حاکم، ذهبی، مقدسی و هیثمی سند آن را صحیح دانسته اند.

قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: عادی الله من عادی علیّاً؛ (2) رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: خدا دشمن دارد هر کسی را که با علی دشمن است.

این حدیث از ابورافع و ابن زبیر روایت شده و البانی سند آن را صحیح دانسته است.

عوف بن أبی عثمان النهدی قال: قال رجل لسلمان: ما أشد حبک لعلی قال: سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم یقول: من أحب علیا فقد أحبنی و من أبغض علیا فقد أبغضنی؛ (3) مردی به سلمان گفت: چرا علی را خیلی دوست داری؟ گفت: شنیدم


1- مسند احمد، ج 3، ص 483؛ صحیح ابن حبان، ج 15، ص 365، ح 6923؛ الثقات ابن حبان، ج 3، ص 275؛ انساب الاشراف، ج 2، ص 379؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 131، ح 4619؛ احادیث المختاره مقدسی، ج 3، ص 267، ح 1070 و1071؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 129.
2- الاصابه ابن حجر، ج 2، ص 378، رقم 2560. کنز العمال، ج 11، ص 601، ح 32899؛ جامع الصغیر وزیاداته البانی، ج 2، ص 742، ح 7413.
3- المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 141، ح 4648؛ جامع الصغیر وزیاداته البانی، ج 1، ص1091، ح 10907.

ص:279

که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم می فرمود: هر که علی را دوست دارد، حتماً مرا دوست داشته و هر که علی را دشمن بدارد، حتماً مرا دشمن داشته است.

حاکم، ذهبی و البانی سند این حدیث را صحیح دانسته اند مضافاً بر این، این حدیث شریف از ام سلمه، ابن مسعود، بریده و دیگران نیز با سندهای صحیح در کتبی که در زیر ذکر خواهد شد، روایت شده و هیثمی دو سند از آن را صحیح دانست است. (1)

از این احادیث استفاده می شود که بدون تردید دشمنان امیرالمؤمنین علیه السلام همان دشمنان خداوند متعال و اسلام هستند.

نظر رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم إلی علی والحسن والحسین وفاطمة فقال: أنا حربٌ لمن حاربکم وسلمٌ لمن سالمکم؛ (2) رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم با اشاره به علی وفاطمه وحسن وحسین علیهم السلام فرمودند: من در جنگم، با کسی که با شما بجنگد و در صلح هستم، با کسی که با شما در صلح است.

این حدیث از ام سلمه، زید بن ارقم، ابوسعید خدری، ابوهریره وصبیح روایت شده است. حاکم، ذهبی و البانی سند آن را حسن دانسته اند و هیثمی در باره یک سند گفته است: در آن راوی است که من او را نمی شناسم و در سند دوم گفته است: در سند آن تلید بن سلیمان است که مورد خلاف است و بقیه رجالش رجال صحیح هستند. باید دقت داشته باشیم که موافقت ذهبی در تحسین حدیث را از تلخیص مستدرک حذف کرده اند؛ زیرا شعیب ارنؤوط در حاشیه «سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 257، شرح حال امام حسن علیه السلام » در باره این حدیث می گوید: حاکم سند آن را


1- معجم الکبیر طبرانی، ج 1، ص 319، ح 947 ج 23، ص 380، ح 901؛ تاریخ ابن عساکر، ج 42، ص271؛ مجمع الزوائد هیثمی، ج 9، ص 129 و132.
2- مسند احمد، ج 2، ص 442، ح 9696؛ سنن ترمذی، ج 5، ص 248، ح 3870 و3962؛ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 65، ح 145؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 149، ح 4713 و4714؛ مصنف ابن ابی شیبه، ج 6، ص 512، ح 52181؛ صحیح ابن حبان، ج 15، ص 343، ح 2244؛ فضائل سیدة النساء ابن شاهین؛ ص 29؛ مجمع الزوائد هیثمی، ج 9، ص 169؛ تاریخ ابن عساکر، ج 14، ص 144؛ جامع الصغیر وزیاداته البانی، ج 1، ص 235، ح 2342.

ص:280

حسن دانسته و ذهبی با او موافقت کرده است. اما این موافقت ذهبی در تلخیصی که در اختیار ما است وجود ندارد. پس وهابی ها آن را حذف کرده است.

قال النبی صلی الله علیه و آله و سلم: والّذی نفسی بیده لا یُبْغِضُنا أهل البیت أحدٌ إلاَّ أدخله الله النّار؛ (1) رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: قسم به ذاتی که جانم در اختیار اوست، کسی ما اهل بیت را دشمن

نمی دارد، مگر اینکه خداوند او را وارد جهنم می کند. حاکم، ذهبی و البانی سند این حدیث را صحیح دانسته اند. البته موافقت ذهبی را از تلخیص مستدرک حذف کرده اند و شعیب ارنؤوط در «حاشیه سیر اعلام النبلاء» از موافقت ذهبی در تصحیح این خبر، خبر داده است.

و بالاخره رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در حدیث متواتر در روز غدیر خم دستان مبارک

امیرالمؤمنین علیه السلام را بالا برداشته فرمودند: «اللهم وال من والاه وعاد من عاداه»؛ (2) خدایا دوست بدار کسی را که علی را دوست دارد ودشمن بدار کسی را که علی را دشمن دارد.

این حدیث را بیش از سی نفر از صحابه (3) با این لفظ روایت کرده اند و قطعاً متواتر است و ابن عساکر آن را در جلد 42 از ص 205 تا 236 با بیش از چهل سند روایت کرده است.

این مقدار برخی از نمونه ها در حکم و جایگاه دشمنان اهل بیت علیهم السلام از دیدگاه اسلام است و همه ثابت می کند که دشمنان امیرالمؤمنین علیه السلام حتماً دشمن اسلام و خداوند متعال هستند و اگر ما ایمان به فرموده خداوند متعال و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم داریم، چگونه می توانیم از چنین افرادی دین و


1- صحیح اابن حبان، ج 15، ص 435، ح 6978؛ المستدرک علی الصحیحین حاکم، ج 3، ص 162، ح4717، ج 4، ص 392، ح 8036؛ مسند بزار، ح 3348؛ تاریخ الاسلام ذهبی، ج 3، ص 590؛ سیر اعلام النبلاء ذهبی، ج 2، ص 123. صحیحه البانی، ج 4، ص 392، ح 8036.
2- مسند احمد، ج 1، ص 118 و135 و189 و242 و263، ج 4، ص 370، ج 5، ص 366 و370 و498، ج 6، ص 510؛ سنن الکبری نسائی، ج 5، ص 131 و132 و154، ح 8472 و8473 و8483؛ الاصابه ابن حجر، ج 1، ص 305، ج 2، ص 408، ج 4، ص 159؛ مجمع الزوائد هیثمی، ج 9، ص104 الی 108، با بیش از 18 سند؛ مصنف ابن ابی-شیبه، ج 12، ص 68، ح 12141.
3- کشف الخفاء عجلونی، ج 2، ص 274، ح 2591.

ص:281

اعتقادات خویش را اخذ نماییم و این غیر ممکن است، ولی چون قانون خداوند متعال در مورد اهل بیت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در خیلی چیزها نادیده گرفته و کنار گذاشته شده است، این جا نیز این قوانین خداوند را از زندگی دینی خویش کنار گذاشته و خیلی از اعتقادات و دین خود را از دشمنان اسلام اخذ نموده ایم! پس با این بیان ثابت شد که تمام روایاتی که بخاری در صحیحش از افراد مذکور وارد کرده است، طبق قواعد مقرر در کتب حدیثی و مصطلح فاقد ارزش اند، مگر این که از غیر آن ها شاهدی در آن مورد و موضوع وارد شده باشد.

همچنین از نظر قانون علم رجال اهل سنت، که در کتاب ها مذکور است نیز، این اخبار فاقد ارزش وضعیف اند، ولی متأسفانه اهل سنت مثل مسائل دیگر در مورد اهل بیت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم کم لطفی دارند و به سادگی از سر آن می گذرند. در گذشته به سخن ابن حجر اشاره کردیم که گفت: هر که صحابه را دوست نداشته باشد، نه ثقه است و نه ارزشی دارد. (1) ولی با این وجود، این ادعای خود را در مورد اهل بیت علیهم السلام فراموش می کنند و حتی احادیثی را که دشمنان اهل بیت علیهم السلام را مذمت کرده توجیه می کنند. و البته شبیه سخن ابن حجر را دیگران از متقدمین نیز گفته اند که نیاز به ذکر آن نیست.

در آخر باید دقت داشته باشیم که افراد مذکور خارج از شرط بخاری در صحیحش نیز هستند و او بر خلاف شروط خود از افرادی که فاقد اعتقاد سالم اند حدیث روایت کرده است.

خوارج در صحیح بخاری
1. عکرمه البربری ابوعبدالله المدنی مولی ابن عباس
اشاره

امام بخاری حدود 180 حدیث از او روایت کرده است.

شکی نیست که عکرمه از خوارج بوده است، ولی چون امام بخاری خیلی زیاد از او در صحیحش حدیث روایت کرده، لذا لازم است بیشتر با شخصیت او آشنا شد:


1- تهذیب التهذیب ابن حجر، ج 1، ص 206، رقم 438.

ص:282

1. عکرمه نزد نجده بن عامر (رأس فرقه نجدیه خوارج) شش ماه اقامت کرد. وقتی به نزد ابن عباس برگشت و سلام داد، ابن عباس گفت: همانا خبیث آمد. گفت: (چون) رأی و عقیده نجده را تبلیغ می کرد. (1)

2. ابواسود می گوید: من اول کسی هستم که سبب رفتن عکرمه به مغرب شدم. این گونه که از مصر به مدینه آمدم. عکرمه مرا دید و از حال اهل مغرب سؤال کرد و من از جهل وناآگاهی آن ها خبر دادم. پس او به سوی آن ها رفت و او اول کسی است که رأی صفریه خوارج را در مغرب پایه گذاری کرد. (2)

3. ابن بکیر می گوید: خوارج مغرب به وسیله عکرمه به خوارج مایل شدند و این عقیده را از او گرفتند. (3)

4. عطاء بن ابی رباح می گوید: عکرمه از خوارج اباضیه بود. (4)

5. ابن مدینی می گوید: عکرمه معتقد به عقیده خوارج بود. (5)

6. ابن معین می گوید: مالک در «موطا» از عکرمه یاد نکرده است؛ زیرا عکرمه خارجی بود. (6)


1- مقدمه فتح الباری ابن حجر، ص 425؛ تهذیب التهذیب ابن حجر، ج 7، ص 237، رقم 476؛ میزان الاعتدال ذهبی، ج 3، ص 96، رقم 5716؛ سیر اعلام النبلاء ذهبی، ج 5، ص 20، رقم 9.
2- الکامل فی ضعفاء الرجال، ج 5، ص 266؛ سیر اعلام النبلاء، ج 5، ص 20، رقم 9؛ تهذیب التهذیب، ج 7، ص 237، رقم 476؛ میزان الاعتدال، ج 3، ص 96، رقم 5716.
3- تهذیب التهذیب، ج 7، ص 237، رقم 476؛ میزان الاعتدال، ج 3، ص 96، رقم 5716. سیر اعلام النبلاء، ج5، ص 21، رقم 9.
4- تهذیب التهذیب، ج 7، ص 237، رقم 476؛ میزان الاعتدال، ج 3، ص 96، رقم 5716.
5- مقدمه فتح الباری، ص 425؛ تهذیب التهذیب، ج 7، ص 237، رقم 476؛ میزان الاعتدال، ج 3، ص96، رقم 5716.
6- تهذیب التهذیب، ج 7، ص 237، رقم 476؛ میزان الاعتدال، ج 3، ص 96، رقم 5716.

ص:283

7. ابومریم می گوید: عکرمه بیهسی (فرقه ای از خوارج) بود. (1)

8. از احمد سؤال کرد که آیا عکرمه اباضی بود؟ احمد گفت: گفته می شود صفری (فرقه ای از خوارج) بود. (2)

9. ابوطالب می گوید: به احمد گفتم: عکرمه چه جایگاه دارد؟ گفت: ابن سیرین از وی راضی نبود و او عقیده خوارج را داشت. (3)

10. مصعب می گوید: عکرمه از خوارج بود و ادعا داشت که ابن عباس نیز از خوارج بوده است. (4)

ذهبی می گوید: این خبر بدون سند نقل شده است. (5) ولی این سخن ذهبی غیر صحیح است؛ زیرا می توان گفت که در نقل ابن عساکر تمام سخن با همان سندی است که ذکر شده و مضافاً سلیمان بن خلف نیز آن را با سند روایت کرده است و اما ابن سعد یک خبر دیگری از مصعب در خارجی بودن عکرمه نقل کرده است.

پس عکرمه چنان که ملاحظه می کنید به ابن عباس به دروغ نسبت خارجی بودن داده است.

11. یعقوب الحضرمی از جدش نقل کرده که گفته است: عکرمه به درب مسجد ایستاد و گفت: در مسجد کسی جز کافر نیست و گفت: عکرمه از خوارج بود. (6)


1- تاریخ ابن عساکر، ج 41، ص 120؛ سیر اعلام النبلاء، ج 5، ص 21، رقم 9.
2- تهذیب التهذیب، ج 7، ص 237، رقم 476؛ سیر اعلام النبلاء، ج 5، ص 21، رقم 9. میزان الاعتدال، ج 3، ص 96، رقم 5716.
3- مقدمه فتح الباری، ص 426؛ سیر اعلام النبلاء، ج 5، ص 30، رقم 9.
4- التعدیل والتجریح، ج 3، ص 1115؛ تهذیب التهذیب، ج 7، ص 237، رقم 476. میزان الاعتدال، ج3، ص 96، رقم 5716؛ طبقات الکبری، ج 5، ص 293.
5- سیر اعلام النبلاء ذهبی، ج5، ص 22، رقم 9.
6- تهذیب التهذیب، ج 7، ص 237، رقم 476؛ میزان الاعتدال، ج 3، ص 95، رقم 5716؛ سیر اعلام النبلاء، ج 5، ص 21 و22، رقم 9.

ص:284

پس با این بیان هیچ شکی در خارجی بودن عکرمه باقی نخواهد ماند.

گواهی بزرگان اهل سنت بر دروغگویی عکرمه

1. سمعت بن عمر یقول لنافع: اتق الله ویحک یا نافع ولا تکذب علی کما کذب عکرمة علی ابن عباس؛ (1) یحیی و ابن سیرین گفته اند: از ابن عمر شنیدم که به نافع می گفت: ای نافع از خدا بترس و به من نسبت دروغ مده؛ چنان که عکرمه به ابن عباس دروغ می بندد.

ابن حجر و ذهبی سند این خبر را به وجود یحیی بکاء تضعیف کرده اند، در حالی که سلیمان بن خلف این خبر را با سندش از ابن سیرین نقل کرده است که سند آن کاملاً صحیح است.

2. عن سعید بن المسیب أنه کان یقول لغلامه برد: یا برد لا تکذب علی کما یکذب عکرمة علی بن عباس؛(2) سعید بن مسیب همیشه به غلامش برد می گفت: ای برد، بر من دروغ مبند، چنان که عکرمه به ابن عباس دروغ می بندد.

3. هر کدام از یزید بن ابی زیاد وعبدالله بن حارث گفته اند: دخلت علی علی بن عبد الله بن عباس وعکرمة مقید علی باب الحش قال: قلت: ما لهذا؟ قال: إنه یکذب علی أبی. وعند الذهبی: ان هذا الخبیث یکذب علی أبی ؛(3) بر علی بن عبدالله بن عباس وارد شدم، در حالی که عکرمه را بر درب نخلستان بسته بود. به او گفتم که مگر این چه کرده است؟ گفت: او به پدرم دروغ می بندد. در نقل ذهبی چنین گفت: این


1- التعدیل والتجریح، ج 3، ص 1150؛ تهذیب التهذیب، ج 7، ص 237، رقم 476؛ میزان الاعتدال، ج3، ص 97، رقم 5716.
2- تهذیب التهذیب ابن حجر، ج 7، ص 237، رقم 476؛ میزان الاعتدال، ج 3، ص 6، رقم 5716.
3- مقدمه فتح الباری، ص425؛ تهذیب التهذیب، ج7، ص237، رقم476؛ میزان الاعتدال، ج3، ص94، رقم5716.

ص:285

خبیث به پدرم دروغ می بندد.

ابن حبان و ابن حجر در دفاع از عکرمه می گویند: به سخن امثال ابن ابی زیاد هیچ توجه نمی شود کرد؛ زیرا او خودش مجروح است و محال است که شخص عادل به وسیله سخن مجروح مورد طعن قرار گیرد... و من سراغ ندارم که کسی عکرمه را به چیزی مذمت کرده باشد جز صفت مزاح و شوخی که در او بوده. (1)

این سخن ابن حبان دور از واقعیت است و ابن ابی زیاد تنها در سند همین یک خبر قرار دارد و مابقی صحیح هستند و الا ابن حبان و ابن حجر و ذهبی آن را بیان می کردند. اما ابن ابی زیاد از راویان صحاح سته است و بخاری مقرونا از او حدیث روایت کرده و عکرمه را خیلی ها تکذیب کرده اند، ولی ابن ابی زیاد را کسی تکذیب نکرده است (2) تا این جرح، جرح شخص عادل توسط مجروح خوانده شود.

بخاری و نسبت ازدواج بر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در حال احرام

4. عن عطاء الخراسانی: قلت لسعید بن المسیب أن عکرمة یزعم أن

رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم تزوج میمونة وهو محرم،(3) فقال: کذب مخبثان اذهب الیه فسبه سأحدثک قدم رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم وهو محرم فلما حل تزوجها؛(4) عطاء می گوید: به ابن مسیب گفتم: همانا عکرمه گمان می کند رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در حال احرام با میمونه ازدواج


1- تهذیب التهذیب، ج 7، ص 140ر476.
2- جهت آشنایی با او به سیر اعلام النبلاء، ج6، ص129، رقم41، شرح حال یزید بن ابی زیاد مراجعه شود.
3- صحیح بخاری، کتاب المغازی، باب عُمْرَةُ الْقَضَاءِ، ح4258 و4259 و5114 و1837. این خبر بخاری نیز یک خبر بی اساس و بر خلاف اخبار مسلمی است که دیگران نقل کرده اند وهمچنین بر خلاف نقل حتی خود ابن عباس است، ولی بخاری آن را از چندین نفر نقل کرده است که به ابن عباس نسبت داده اند.
4- طبقات الکبری ابن سعد، ج8، ص135؛ تهذیب التهذیب، ج7، ص237، رقم476؛ میزان الاعتدال ذهبی، ج3، ص94؛ رقم5716.

ص:286

کرده است. سعید گفت: این خبیث (عکرمه) دروغ گفته است. برو او را سب نما، حضرت بعد از خارج شدن از احرام با میمونه ازدواج کرد. (1) سند این خبر صحیح است.

5. عثمان بن مرة قال: قلت للقاسم (بن محمد): إن عکرمة قال: حدثنا ابن عباس أن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم نهی عن المزفت والنقیر والدباء والحنتم والجرار. قال: یا ابن أخی! إن عکرمة کذاب یحدث غدوة حدیثا یخالفه عشیة. وروی روح بن عبادة عن عثمان نحوه؛(2) ابن مره به قاسم گفت: همانا عکرمه از ابن عباس روایت کرد که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از درست کردن نبیذ در ظرف هایی که از چوب خرما و کدو و کوزه نهی فرمود. قاسم گفت: ای پسر برادرم، همانا عکرمه کذاب است صبح حدیثی روایت

می کند و شب با آن مخالفت می کند. روح بن عباده نیز مثل این سخن قاسم را نقل کرده است.

6. عن عکرمة: أنه کره کراء الأرض قال فذکرت ذلک لسعید بن جبیر فقال: کذب عکرمة سمعت بن عباس یقول: إن أمثل ما أنتم صانعون استیجار الأرض البیضاء سنة بسنة؛ (3) عکرمه از کراء زمین کراهت داشت پس این موضوع را به ابن جبیر گفتم، او گفت: عکرمه دروغ گفته است، شنیدم که ابن عباس می گفت: از چیزهایی که می توان انجام داد اجاره زمین است.

البته سعید بن جبیر در موارد متعدد تصریح به دروغ گویی عکرمه کرده است. (سیر


1- بخاری این خبر را در حالی به آن گستردگی روایت کرده است که از خود ابن عباس و میمونه و ابورافع و خواهر میمونه و صفیه و دیگران روایت شده که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم با میمونه در خارج از احرام در مدینه ازدواج کرده اند. طبقات الکبری، ج 8، ص 133 تا 135 از یک چند نفر. حاشیه سیر اعلام النبلاء، ج5، ص 23، به نقل از صحیح مسلم، ترمذی، احمد و دیگران.
2- طبقات الکبری، ج 8، ص 135؛ تاریخ ابن عساکر، ج 41، ص 106، سیر اعلام النبلاء، ج 5، ص 28 و29، رقم 9. مقدمه فتح الباری، ص 425.
3- تهذیب التهذیب، ج 7، ص 237، رقم 476.

ص:287

اعلام النبلاء, شرح حال عکرمه)

7. قال الصلت أبوشعیب: سألت محمد بن سیرین عن عکرمة فقال: ما یسوءنی أن یکون من أهل الجنة ولکنه کذاب؛ (1) ابن سیرین گفت: بدم نمی آید که عکرمه اهل بهشت باشد، ولی او کذاب است.

8. عن یحیی بن سعید الأنصاری کان (عکرمة) کذابا؛ (2) یحیی بن سعید گفت: عکرمه کذاب بود.

چنان که ملاحظه می کنید این همه بزرگان اهل سنت با صیغه مبالغه می گویند که عکرمه کذاب بوده است، ولی ابن حبان می گوید: هیچ گونه مذمتی در مورد او سراغ ندارم!

وقال الأعمش عن إبراهیم: لقیت عکرمة فسألته عن البطشة الکبری قال: یوم القیامة فقلت: ان عبد الله کان یقول: یوم بدر فأخبرنی من سأله بعد ذلک فقال: یوم بدر؛ (3) ابراهیم نخعی می گوید: از عکرمه معنای «بطشة الکبری» را سؤال کردم، گفت: روز قیامت است. گفتم: ابن مسعود می گفت: آن، روز بدر است. پس از آن، کسی که از عکرمه سؤال کرده به من خبر داد که عکرمه روز بدر می گفت.

عبد الرحمن قال: حدث عکرمة بحدیث فقال: سمعت بن عباس یقول: کذا وکذا قال: فقلت: یا غلام هات الدواة فقال: أعجبک قلت: نعم قال: ترید أن تکتبه؟


1- سیر اعلام النبلاء، ج 5، ص 25، رقم 9؛ میزان الاعتدال، ج 3، ص 94، رقم 5716؛ الکامل فی ضعفاء الرجال، ج 1، ص 53؛ مقدمه فتح الباری، ص 425.
2- الضعفاء الکبیر، ج 3، ص 373، رقم 1413؛ تهذیب التهذیب، ج 7، ص 238، رقم 476؛ میزان الاعتدال، ج 3، ص 94، رقم 5716.
3- تهذیب التهذیب ابن حجر، ج 7، ص 237، رقم 476؛ میزان الاعتدال ذهبی، ج 3، ص 94، رقم 5716.

ص:288

قلت: نعم قال: إنما قلته برأیی؛ (1) عکرمه گفت: از ابن عباس شنیدم که چنین وچنان می-گفت. گفتم: ای غلام دوات بیاور. عکرمه گفت. می خواهی بنویسی؟ گفتم: آری گفت: آن را به رأی خودم گفتم.

عن الصلت بن دینار قلت لمحمد بن سیرین: إن عکرمة یؤذینا ویسمعنا ما نکره قال: فقال کلاما فیه لین أسأل الله أن یمیته ویریحنا منه؛ (2) ابن دینار می گوید: به ابن سیرین گفتم: همانا عکرمه مارا آزار می دهد وسخنی از او به ما می رسد که ما از آن کراهت داریم. ابن سیرین کلام لینی در باره عکرمه گفت: از خدا می خواهم که او را بکشد و ما را از دست او نجات دهد.

سمعت أیوب یحدث عن عکرمة قال: إنما أنزل الله متشابه القرآن لیضل به؛ (3) عکرمه گفت: خداوند آیات متشابه را تنها برای گمراه کردن مردم نازل کرده است.

مات عکرمة وکثیر عزة فی یوم فشهد الناس جنازة کثیر وترکوا جنازة عکرمة؛ (4) عکرمه وکثیر عزة در یک روز وفات کردند و مردم جنازه کثیر را تشییع کردند وجنازه عکرمه را ترک کردند. این خبر از ابوزناد و اهل مدینه و احمد بن حنبل نقل شده است.

ونقل الإسماعیلی فی المدخل أن عکرمة ذکر عند أیوب من أنه لا یحسن


1- تاریخ ابن عساکر، ج 41، ص 107؛ سیر اعلام النبلاء ذهبی، ج 5، ص 29، رقم 9؛ تهذیب التهذیب، ج 7، ص 237، رقم 476.
2- تاریخ ابن عساکر، ج 41، ص 114؛ تهذیب الکمال مزی، ج 20، ص 282.
3- الضعفاء الکبیر عقیلی، ج 3، ص 374؛ تهذیب التهذیب، ج 7، ص 237، رقم 476؛ میزان الاعتدال ذهبی، ج 3، ص 94، رقم 5716.
4- الکامل فی ضعفاء الرجال، ج 5، ص 267؛ تاریخ ابن عساکر؛ ج 41، ص 121 و122؛ تهذیب التهذیب ، ج 7، ص 240، رقم 476؛ میزان الاعتدال، ج 3، ص 96، رقم 5716. سیر ذهبی.

ص:289

الصلاة فقال أیوب: وکان یصلی؟!؛ (1) نزد ایوب سختیانی گفتند: عکرمه نمی تواند نمازش را صحیح بخواند. ایوب گفت: مگر عکرمه نماز می خواند؟

پس ایوب سختیانی که از بزرگان تابعین است، گواهی می دهد که عکرمه حتی نماز هم نمی خوانده است.

مالک عکرمه را ثقه نمی دانست و دیگران را از اخذ حدیث او منع می کرد. (2) و

می گفت: کسی را نبینم که حدیث عکرمه را قبول بکند. (3) ایوب سختیانی وابوالاسود، عکرمه را کم عقل معرفی کرده اند.(4) ابن أبی ذئب می-گفت: عکرمه را دیدم و او ثقه نبود.(5) ابن سعد می گوید: عکرمه علم زیاد داشت و بحری از بحور بود، ولی به حدیثش احتجاج نمی شود و مردم او را جرح کرده اند. (6)

ذهبی و ابن حجر می گویند: مسلم در صحیحش تنها یک حدیث و آن نیز مقرون به دیگری از عکرمه روایت کرده است. (7) ولی ما هیچ حدیث مقرون نیز پیدا نکردیم که مسلم از عکرمه در صحیحش روایت کرده باشد.

این سخنان که در باره عکرمه گفته شده است، بدون اشکال صحیح هستند و هر جا که اشکالی به خبری وارد شده ما به آن اشاره کردیم و در مابقی موارد ابن حجر در «مقدمه فتح الباری» و تا حدی در «تهذیب التهذیب» آن اخبار را برای دفاع از عکرمه


1- سیر اعلام النبلاء ذهبی، ج 5، ص 27، رقم 9؛ تاریخ ابن عساکر، ج 41، ص 117؛ تهذیب التهذیب ابن حجر، ج 7، ص 238، رقم 476؛ میزان الاعتدال ذهبی، ج 3، ص 95، رقم 5716.
2- تهذیب التهذیب ابن حجر، ج 7، ص 237، رقم 476؛ میزان الاعتدال، ج 3، ص 94، رقم 5716.
3- تهذیب التهذیب، ج 7، ص 237، رقم 476؛ میزان الاعتدال ذهبی، ج 3، ص 94، رقم 5716.
4- تهذیب التهذیب، ج 7، ص 237، رقم 476؛ میزان الاعتدال، ج 3، ص 94، رقم 5716.
5- تهذیب التهذیب، ج 7، ص 237، رقم 476؛ میزان الاعتدال، ج 3، ص 94، رقم 5716.
6- تهذیب التهذیب، ج 7، ص 237، رقم 476؛ میزان الاعتدال، ج 3، ص 94، رقم 5716.
7- سیر اعلام النبلاء ذهبی، ج 5، ص 32، رقم 9؛ تهذیب التهذیب، ج 7، ص 340؛ میزان الاعتدال، ج3، ص 95، رقم 5716.

ص:290

توجیه کرده که آن توجیهات همه دور از انصاف و واقعیت است. چگونه ممکن است انسان دین خود را از کسی اخذ کند که این همه شخصیت های بزرگ تابعین در مکتب اهل سنت او را کذاب معرفی کرده اند و ابن عمر که نزد اهل سنت از فقهای صحابه محسوب می شود و ابن مسیب که سید تابعین و فقها معرفی شده، و عطاء و ابن جبیر که خود از شاگردان ابن عباس بوده اند و علی بن عبدالله به دروغگویی او شهادت داده اند؟! علاوه بر این که بنابر احادیث رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم عکرمه وامثالش از خوارج، از کلاب جهنم معرفی شده اند.

چند حدیث عکرمه در صحیح بخاری:
نسبت احراق زنادقه بر امبرالمؤمنین علیه السلام

عکرمة قال: أتی علی بزنادقة فأحرقهم فبلغ ذلک ابن عباس فقال: لو کنت أنا لم أحرقهم نهی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: لا تعذبوا بعذاب الله. ولقتلتهم لقول رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: من بدل دینه فاقتلوه؛(1) علی زنادقه را سوزانید و این خبر به ابن عباس رسید. پس او گفت: اگر من بودم این کار را نمی کردم؛ زیرا پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از آن نهی کرده وفرموده است: کسی را با عذابی که مخصوص خداست، عذاب نکنید. آن ها را

می کشتم به دلیل این سخن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم که فرمود: هر که دینش را تغییر دهد، او را بکشید.

این نسبت بدون شک از اکاذیب عکرمه است و غیر او آن را نقل نکرده است.

البته اقوال دیگر نیز در این موضوع گفته اند. عمرو بن دینار ضمن شعری گفته است: امیرالمؤمنین علیه السلام آن ها را با دود کشت. عمار دهنی که از تابعین است، گفت: لم یحرقهم ولکن


1- صحیح بخاری کتاب استتابة المرتدین باب حکم المرتد والمرتدة واستتابتهم، ج6 ص2537 ح6922 و3017.

ص:291

حفر لهم حفائر وخرق بعضها الی بعض ثم دخن علیهم حتی ماتوا؛(1) همچنین کل این داستان و قتل این افراد مشکوک است؛ زیرا در تاریخ نقل کرده اند که امیرالمؤمنین علیه السلام این ها را تبعید فرمود و برخی گفته اند که این ها فرار کردند. حالا کدام یک صحت دارد!

ابن تیمیه می گوید: از علی وارد شده که وقتی به او خبر رسید که عبدالله بن سبأ ابوبکر و عمر را سب کرده است او را خواست تا بکشد، ولی او فرار کرد.(2)

ابن حجر نیز در شرح حال عبدالله بن سبأ با اعتماد به این اکاذیب دچار تناقض شده و می گوید: به گمان من علی عبدالله بن سبأ را با آتش سوزانید. سپس در دو خبر

می گوید: 1. علی او را تبعید نمود. 2. علی بعد از آن که متوجه شد او ابوبکر وعمر را سب می کند، او را به مدائن تبعید نمود.(3)

حالا بالأخره امیرالمؤمنین علیه السلام آن ها را سوزاندند، و یا با دود کشتند و یا تبعید کردند و یا می خواستند بکشند که آن ها فرار کردند؟. از این اقوال و اخبار متناقض روشن می شود که اصل داستان جعلی است و وجود فردی به نام عبدالله بن سبأ خود مشکوک است و اکثر اخبار در باره او از سیف بن عمر است که اهل سنت او را وضاع، کذاب و زندیق خوانده اند و او داستان ها و افسانه های عجیب و اکاذیب فراوان ساخته است که امروزه مدعیان دروغین پیروی از قرآن و سنت با آگاهی به افسانه های او در فریب مسلمین پناه برده و می برند، و ظاهرا این شخص را برای توجیه قتل عثمان بن عفان و جنگ های جمل و صفین و ... به وجود آورده اند؛ زیرا از طریق غیر سیف بن عمر کذاب هیچ اثری در این جنگ ها و قیام ها از وجود عبدالله بن سبأ دیده نمی شود.

همچنین جایگاه ابن عباس و فرمانبری او از امیرالمؤمنین علیه السلام حتی در جنگ ها معروف و ثابت است. لذا نسبت چنین سخنی به او قطعا از اکاذیب عکرمه است.

حدیث دیگر عکرمه:


1- مسند، حمیدی، ج 1، ص 245؛ سنن الکبری بیهقی، ج 9، ص 71؛ فتح الباری، ج 6، ص106.
2- مجموع الفتاوی، ج 26، ص 474 .
3- لسان الامیزان ابن حجر، ج 3، ص 289، رقم 1225

ص:292

افسانه غرانیق در صحیح بخاری

عکرمة عن ابن عباس: أن النبی صلی الله علیه و آله و سلم سجد بالنجم وسجد معه المسلمون والمشرکون والجن والأنس؛(1) پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم برای سوره نجم سجده نمود و هر که از مسلمین ومشرکین از جن وانس نیز همراه آن حضرت بودند، سجده نمودند.

این حدیث همان داستان افسانه غرانیق است که بخاری با اختصار و عدم اشاره به اصل داستان، آن را روایت کرده و علمای اهل سنت نیز به افسانه بودن آن اشاره

کرده اند که در گذشته به آن اشاره کردیم. شما ملاحظه می کنید که بخاری در صحیحش هفت مرتبه این افسانه را نقل کرده است، ولی به خود اجازه نداده است احادیث متواتر در فضائل اهل بیت علیهم السلام به مانند حدیث غدیر و ثقلین را حتی صحتش را بپذیرد، چه رسد از ذکر آن ها در صحیحش!

2. ثور بن زید

امام بخاری شانزده حدیث از او روایت کرده است.

می گویند: کان ینسب الی رای الخوارج؛ (2) به رای خوارج نسبت داده می شد و همچنین از عکرمه حدیث روایت می کرد. احمد می گوید: کان یری القدر کان من اهل حمص اخرجوه ونفوه منها لانه کان یری القدر؛ (3) چون معتقد به قدر بود، او را از حمص اخراجش کردند. و بیهقی او را مجهول دانسته است. (4)


1- صحیح بخاری، کتاب سجود القرآن، باب: سجود المسلمین مع المشرکین، ج1، ص364، ح1071 و4862.
2- تهذیب التهذیب ابن حجر، ج 2، ص 29، رقم 55.
3- علل احمد، ج 2، ص 537، رقم 3553.
4- میزان الاعتدال ذهبی، ج 1، ص 373، رقم 1404.

ص:293

3. داود بن حصین الاموی متوفای 135 ﻫ

امام بخاری چهار حدیث از او روایت کرده است.

می گویند: ما روی عن عکرمة فمنکر؛(1) یعنی هر چه از عکرمة روایت کرده منکر است. ابن حبان می گوید: کان یذهب مذهب الشراة. وقال ابن عیینة: کنا نتقی حدیث داود وقال ابوحاتم: لیس بالقوی ولو لا ان مالکا روی عنه لترک حدیثه؛ (2) یعنی ابن عیینه گفته است: ما از حدیث او پرهیز می کردیم وابوحاتم گفته است: او قوی نیست و اگر مالک از او حدیث روایت نمی کرد، حدیثش ترک می شد. ساجی می گوید: منکر الحدیث یتهم برأی الخوارج؛ احادیثش منکر ومتهم به رأی خوارج است. عن ابن إسحاق حدثنی داود بن الحصین وکان ثقة وعاب غیر واحد علی مالک الروایة عنه وترکه الروایة عن سعد بن إبراهیم؛ (3) ابن اسحاق می گوید: به مالک روایتش از داود و ترکش روایت از سعد بن ابراهیم را عیب گرفته اند. عباس دوری

می گوید: داود نزد من ضعیف است. (4)

4. عمران بن حطان

امام بخاری دو حدیث از او روایت کرده است.

ذهبی می گوید: از بزرگان علما، ولی او از رؤوس خوارج است. (5) او شخصی است که در مدح ابن ملجم برای به شهادت رساندن امیرالمؤمنین علیه السلام گفته است:

یا ضربة من تقی ما أراد بها إلا لیبلغ من ذی العرش رضوانا


1- تهذیب التهذیب ابن حجر، ج 3، ص 157، رقم 345.
2- همان، ج 3، ص 157، رقم 345.
3- تهذیب التهذیب، ج 3، ص 157، رقم 345؛ میزان الاعتدال، ج 2، ص 5، رقم 2600.
4- میزان الاعتدال، ج 2، ص 5، رقم 2600.
5- سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 214، رقم 86؛ الاصابه، ج 5، ص 233، رقم 6891.

ص:294

إنی لاذکره حینا فأحسبه - او فی البریة عند الله میزانا

أکرم بقوم بطون الطیر قبرهم لم یخلطوا دینهم بغیا وعدوانا... . (1)

یعنی «ضربتی که از دست مرد پرهیزکاری که در راه خشنودی خداوند عرش فرود آورد؛ من هرگاه از او یاد می کنم پندارم که میزان عمل او در نزد خدا از همه آفریدگان سنگین تر است؛ چه گرامی مردانند آن گروهی که در شکم خاک مدفون اند و هرگز دین خود را با ظلم و ستم و تجاوز نیامیختند؛ آفرین خدا بر آن مرد از قبیله مراد که با دست خود خون مردی را ریخت که بدترین انسان ها بود! او با ضربتی که شبانگاه بر فرق او وارد آورد خود را از همه گناهان گذشته پاک ساخت».

باید افتخار امثال بخاری این باشد که از چنین انسان ها حدیث روایت کرده و دین اخذ نموده اند!.

البته بعضی از بزرگان از متقدمین و متأخرین اهل سنت مانند ابوطیب طبری ومحمد بن احمد طبیب، عمران بن حطان و ابن ملجم را به جهت این شعر -ضمن پاسخ به این شعر-، لعن کرده اند.(2) و ابن حجر می گوید: قاضی حسین گفته است: این که قاضی ابوطیب گفته (یعنی عمران را به جهت این شعر لعن کرده است) خطا کرده است؛ زیرا عمران بن حطان صحابی است و لعن صحابی نیز جایز نیست. (3) (ولی این صحابی کسی را که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بدبخت ترین این امت معرفی کرده اند، مدح کند و از شهادت امیرالمؤمنین علیه السلام خوش حالی کند، و امیرالمؤمنین را بدترین مردم معرفی کند، نزد این عالم نماها هیچ اشکالی نخواهد داشت!.)


1- الاستیعاب ابن عبدالبر، ج 1، ص 348؛ تاریخ ابن عساکر، ج 43، ص 495؛ سیر اعلام النبلاء، ج4، ص 215، رقم 86؛ در حاشیه از "کامل مبرد، ج 3، ص 169؛ الاصابه ابن حجر، ج 5، ص 233، رقم 6891؛ البدایة والنهایه ابن کثیر، ج 7، ص 364.
2- حاشیه سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 215، رقم 86.
3- الاصابه ابن حجر، ج 5، ص 233، رقم 6891.

ص:295

عقیلی گفته است: به حدیث عمران بن حطان توجه نمی شود و او ازخوارج بود. همچنین عقیلی و ابن عبدالبر با جزم گفته اند که او از عائشه حدیث نشنیده است و دارقطنی به بخاری به خاطر روایت حدیث از عمران عیب گرفته و گفته است: عمران به خاطر عقیده سوء و مذهب خبیثش ترک شده است. (1)

حال آن که هر دو روایت عمران در صحیح بخاری از جناب عائشه است.

ذهبی می گوید: لا یتابع علی حدیثه؛(2) از حدیث او تبعیت نمی شود.

5. ولید بن کثیر مخزومی

امام بخاری چهار حدیث از او روایت کرده است. ابوداود می گوید: ثقة اما انه اباضی؛ یعنی او از خوارج است. ابن سعد گفته است: لیس بذلک. (3) ساجی نیز گفته: او اباضی و از خوارج بود. (4) ابن حجر می-گوید: رمی برأی الخوارج؛(5) به رای خوارج رمی شده است. ابن سعد گفته است: له احادیث ولیس بذاک.(6) وعقیلی او را در کتاب ضعفایش وارد کرده است. (7)


1- همان، ج 5، ص 234، رقم 6891.
2- میزان الاعتدال ذهبی، ج 3، ص 235، رقم 6277.
3- میزان الاعتدال، ج 4، ص 345، رقم 9397؛ سیر اعلام النبلاء ذهبی، ج 7، ص 63، رقم 24؛ تهذیب التهذیب ابن حجر، ج 11، ص 130، رقم 250.
4- تهذیب التهذیب، ج 11، ص 130، رقم 250.
5- تقریب التهذیب ابن حجر، ج 2، ص 288.
6- تهذیب التهذیب ابن حجر، ج 11، ص 130، رقم 250؛ سیر اعلام النبلاء ذهبی، ج 7، ص 63، رقم 24؛ میزان الاعتدال ذهبی، ج 4، ص 345، رقم 9397.
7- ضعفاء الکبیر عقیلی، ج 4، ص 320، رقم 1921.

ص:296

حکم و جایگاه خوارج در اسلام

دقت داشته باشیم که تمام آنچه در مورد نواصب گفته شد، شامل خوارج نیز است. همچنین رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرموده اند:

1. خوارج سگان آتش جهنم هستند.(1) ابوامامه در نقل ترمذی می گوید: این سخن را هفت مرتبه از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم. ترمذی، حاکم، ذهبی، هیثمی، البانی و شعیب سند این حدیث را صحیح دانسته اند و این حدیث از سه صحابه روایت شده است.

2. باز حضرت صلی الله علیه و آله و سلم فرموده اند: خوش به حال کسی که خوارج را بکشد و یا خوارج او را بکشند. (2) این حدیث از امیرالمؤمنین علیه السلام ، ابوبکره، ابن عمر، عمر، عبدالله بن خباب، ابوسعید، انس، طلق بن علی، ابن ابی اوفی وابوامامه روایت شده است.

3. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: خوارج را هرجا دیدید بکشید؛ زیرا به کشنده آن ها قیامت اجر داده خواهد شد. (3) این حدیث از امیرالمؤمنین علیه السلام ، ابن عمر، ابوبکره، عمر، ابن مسعود، ابوسعید خدری، ابوبرزه، انس، عبدالله بن عمرو ، ابوزید انصاری وقتاده روایت شده است.

4. باز حضرت صلی الله علیه و آله و سلم فرموده اند: خوارج بد ترین خلق هستند و چنان که تیر از کمان


1- مسند احمد، ج 4، ص 255 و385، وج 5، ص 250؛ سنن ترمذی، ح 4086؛ سنن ابن ماجه، ح174؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 2، ص 163، ح 2654 و2655؛ وج 3، ص 660، ح 6431.
2- مسند احمد، ج 1، ص 151؛ وج 2، ص 84؛ وج 3، ص 224؛ وج 4، ص 357؛ سنن ابی داود، ح 4766؛ معجم الکبیر، ج 8، ص 121 و267؛ مجمع الزوائد، ج 6، ص 230 و232؛ کنز العمال، ج11، ح 31242 ودیگران.
3- مسند احمد، ج 1، ص 81؛ وج 2، ص 84؛ وج 3، ص 15، وج 4، ص 421 و422 وج 5، ص36؛ صحیح بخاری، کتاب المناقب، باب: علاوات النبوة فی الاسلام، ج 3، ص 1221، ح 3611 وج 4، ص1927، ح 5057، ج 6، ص 2539، ح 6930؛ صحیح مسلم، کتاب الزکاة، باب التحریض علی قتل الخوارج، ج 2، ص 746، ح 1066؛ سنن بن ماجه، ح 175؛ مصنف عبدالرزاق، ح 18669؛ مجمع الزوائد، ج 6، ص 228 و230؛ کنز العمال، ج 11، ح 31238 و31239 و31251.

ص:297

خارج می شود، این ها نیز از اسلام خارج می شوند. (1) این حدیث نیز از امیرالمؤمنین علیه السلام ، ابن عمر، ابن عباس، ابن مسعود، ابوسعید خدری، انس، جابر، سهل بن حنیف، عقبه بن عامر، ابوبرزه، ابوبکره، ابوذر و دیگران روایت شده است.

هر کدام از این احادیث به تنهایی متواتر است و ما تنها برخی مصادر آن را ذکر کردیم.

چنان که ملاحظه می کنید اولا: بخاری بر خلاف شرطی که گذاشته، از این افراد حدیث روایت کرده است و ثانیاً: خود بخاری برخی از احادیث در مذمت خوارج را در صحیحش نقل کرده است، ولی با این وجود این همه اخبار از آن ها روایت کرده و به آن احادیث عمل نکرده است، که این نیز بیانگر تناقض بخاری خواهد بود.


1- مسند احمد، ج 1، ص 88 و156 و404؛ وج 3، ص 5 و183 و353 و486، وج 4، ص 145 و422، ج5، ص 42 و176؛ صحیح بخاری، کتاب الاحادیث الانبیاء، باب: قول الله تعالی: والی عاد اخاهم هودا، ج 3، ص 1219، ح 3344 و3414 و4094 و4390 و4771 و5811 و6532 و6534 و6995 و7123؛ صحیح مسلم، کتاب الزکاة، باب ذکر الخوارج وصفاتهم، ج 2، ص 471، ح 1064 ودیگران.

ص:298

فصل سوم: رجال ضعیف در صحیح بخاری

اشاره

در این فصل با دو دسته از راویان آشنا خواهیم شد.

1. راویانی که خود امام بخاری آن ها را تضعیف کرده است، ولی با این وجود در صحیحش از آن ها حدیث روایت کرده است.

2. رجالی که دیگران تضعیف کرده اند.

رواتی که امام بخاری تضعیف کرده است

اشاره

بخاری در صحیح خود از افرادی حدیث روایت کرده است که خود آن ها را در کتب دیگرش تضعیف کرده است. این دسته از راویان نیز خارج از شرط صحیح امام بخاری هستند؛ زیرا او گفته است: از افرادی حدیث روایت می کند که وثاقتش مورد اتفاق باشد. اکنون با این دسته از راویان آشنا خواهیم شد.

1. اوس بن عبد الله ربعی أبوالجوزاء بصری

بخاری یک حدیث از او و او از ابن عباس روایت کرده است. (1) ابن حجر می گوید: قال البخاری: فی إسناده نظر؛ (2) قال ابن عدی وأبوالجوزاء روی عن الصحابة وأرجو أنه لا بأس به ولا یصح روایته عنهم (یعنی عن ابن عباس وعائشه و ابن مسعود و غیرهم) أنه سمع منهم وقول البخاری فی إسناده نظر یرید أنه لم


1- صحیح بخاری، کتاب التفسیر، باب أَفَرَأَیْتُمُ اللاَّتَ وَالْعُزَّی، ح 4859
2- تاریخ الکبیر بخاری، ج 2، ص 16، رقم 1540، شرح حال ابوجوزاء؛ الضعفاء الکبیر عقیلی، ج1، ص124، رقم 141.

ص:299

یسمع من مثل بن مسعود وعائشة و غیرهما الا أنه ضعیف عنده؛(1) یعنی بخاری بعد از نقل روایت از او گفته است: در اسنادش ضعف است و ابن عدی

می گوید: روایات او از صحابه صحیح نیست وسخن بخاری: «در اسنادش اشکال است» منظورش این است که او از افرادی مانند ابن مسعود وعائشه و غیر آن دو حدیث نشنیده و او نزد بخاری ضعیف است واحادیثش مستقیم. (2)

چنان که اشاره شد بخاری از ابوجوزاء حدیثی را در صحیحش روایت کرده که او آن حدیث را از ابن عباس معنعن روایت کرده است و امام بخاری خود معتقد بوده که ابوجوزاء از ابن عباس حدیث نشنیده است، ولی با این حال در صحیحش چنین حدیثی را از او روایت کرده است.

2. ایوب بن عائذ طائی کوفی

بخاری از او یک حدیث روایت کرده،(3) با این که او را از ضعفاء خوانده است.

ذهبی در باره ایوب بن عائذ می گوید: و ثقه ابوحاتم و غیره و اما أبوزرعة فسرد اسمه فی کتاب الضعفاء. وکان من المرجئة قاله البخاری و أورده فی الضعفاء لارجائه. والعجب من البخاری یغمزه وقد احتج به؛(4) ابوحاتم و غیرش او را ثقه دانسته اند، ولی ابوزرعه او را در کتاب ضعفاء ذکر کرده و او ازمرجئه بود، و این سخن بخاری است و به این دلیل بخاری او را در کتاب ضعفاء خود ذکر کرده است. تعجب است از بخاری که او را تضعیف کرده و باز از او حدیث روایت کرده است.


1- الکامل فی ضعفاء الرجال ابن عدی، ج 1، ص 411.
2- تهذیب التهذیب ابن حجر، ج 1، ص 335، رقم 702.
3- صحیح بخاری، کتاب المغازی، باب بَعْثُ أَبِی مُوسَی ومعاذ الی یمن، ح 4346.
4- میزان الاعتدال ذهبی، ج 1، ص 289، رقم 1083؛ الضعفاء الصغیر بخاری، ص 22، رقم 24.

ص:300

3. بشر بن شعیب حمصی (متوفای 213 ﻫ. ق)

بخاری سه حدیث از او روایت کرده، (1) با این که او را ضعیف دانسته است.

امام بخاری در مورد او می گوید: ترکناه حیا سنة اثنتی عشرة ومائتین؛ (2) او را در حالی که زنده بود در سال 212 ترک کردیم.

قال بن أبی حاتم سئل أبی عنه فقال: ذکر لی أن أحمد بن حنبل قال له: سمعت من أبیک؟ قال: لا قال: فقریء علیه وأنت حاضر؟ قال: لا قال: فقرأت علیه؟ قال: لا قال: فأجاز لک قال: نعم؛ (3) احمد بن حنبل از او سؤال کرد که آیا از پدرت حدیث شنیدی؟ گفت نه گفت: کسی به پدرت حدیث را گذراند وتو حاضر بودی؟ گفت نه گفت: آیا به او حدیث را گذراندی؟ گفت نه گفت: پس به تو اجازه داد گفت آری.

با این شهادت وگواهی بشر، احادیثی که در صحیح بخاری روایت کرده همه مشکل خواهد داشت؛ زیرا او در آن سه حدیث می گوید: «حدثنی ابی»؛ یعنی پدرم به من حدیث نقل کرد با این که می گوید: من از پدرم حدیث نشنیدم، مخالف خواهد بود.

ابن حجر و ذهبی می گویند: وذکره بن حبان أیضا فی الضعفاء ونقل عن البخاری أنه قال: ترکناه وهذا خطأ نشأ عن حذف فالبخاری إنما قال: ترکناه حیا کما تقدم؛ (4) ابن حبان او را در کتاب ضعفاء وارد کرده و از بخاری نقل کرده که گفته است: ما او را ترک کردیم... .


1- صحیح بخاری، کتاب مناقب الانصار، ح 3927 و4447 و6266.
2- تاریخ الکبیر بخاری، ج 2، ص 86، رقم 1743؛ تاریخ الصغیر بخاری، ج 2، ص 325، رقم 2770.
3- الجرح والتعدیل ابن ابی حاتم، ج 2، ص 359، رقم 1368.
4- تهذیب التهذیب ابن حجر، ج 1، ص 395، رقم 827؛ میزان الاعتدال، ج 1، ص 218، رقم 1197.

ص:301

4. بشیر بن نهیک السدوسی بصری

بخاری شش حدیث (1) از او روایت کرده است.

ابوحاتم می گوید: لا یحتج بحدیثه. وقال البخاری: لم یذکر سماعا من ابی-هریرة؛(2) ابوحاتم می گوید: به او نمی توان احتجاج کرد وترمذی از بخاری نقل کرده که گفته است: او از ابوهریره سماعش را ذکر نکرده است. یحیی بن سعید او را ترک کرده است.(3) با این حال تمام روایات بخاری در صحیحش از ابوهریره بوده ومعنعن است، ولی باز بخاری این مقدار حدیث او را از ابوهریره روایت کرده است.

5. ثابت بن محمد از اهل کوفه متوفای 215

بخاری 4 حدیث از او روایت کرده(4) با این که او را در کتاب ضعفاء وارد کرده است.

ذهبی می گوید: مع کون البخاری حدث عنه فی صحیحه ذکره فی الضعفاء؛(5) یعنی با این که بخاری در صحیحش از او حدیث روایت کرده است، ولی او را در کتاب ضعفائش ذکر کرده است.

دارقطنی در باره او می گوید: لیس بالقوی ولا یضبط وهو یخطأ فی احادیث کثیرة. وقال الحاکم: لیس بضابط وذکره البخاری فی الضعفاء؛ یعنی او قوی نیست و در احادیث کثیری خطا کرده است و بخاری او را در کتاب ضعفاء ذکر کرده است. (6)


1- صحیح بخاری، ح 2492 و2504و2526و2527 و2626 و5864.
2- تهذیب التهذیب، ج 1، ص 413، رقم 870؛ الجرح والتعدیل، ج 2، ص 379، رقم 1476؛ میزان الاعتدال، رقم 1246.
3- الجرح والتعدیل، ج 2، ص 379، رقم 1476.
4- صحیح بخاری، کتاب المناقب، باب: ما ینهد من دعوت الجاهلیة، ح 3519 و7385 و7442.
5- میزان الاعتدال ذهبی، ج 1، ص 366، رقم 1372.
6- تهذیب التهذیب ابن حجر، ج 2، ص 13، رقم 21.

ص:302

6. حسن بن خلف واسطی

بخاری یک حدیث از او روایت کرده است. (1)

ذهبی می گوید: وقال أبوحاتم: شیخ. وقال ابن الجوزی: قال البخاری: یتکلمون فیه؛ (2) بخاری گفته است: محدثین او را جرح می کنند.

7. حصین بن عبدالرحمن متوفای 136

اشاره

بخاری 49 حدیث از او روایت کرده است. (3)

ذهبی در باره ی او می گوید: ذکره البخاری فی کتاب الضعفاء و ابن عدی والعقیلی؛ (4) یعنی بخاری او را در کتاب ضعفاء ذکر کرده است و ابن عدی وعقیلی نیز او را در ضعفاء ذکر کرده-اند و من نیز به این جهت او را ذکر کردم والا او ثقه است. باز ذهبی می گوید: جای تعجب است از بخاری وعقیلی و ابن عدی که او را در کتاب جرح خود ذکر کرده اند. (5)

پس با این گواهی حصین، از نظر بخاری ضعیف بوده و با این وجود این همه حدیث از او در صحیحش روایت کرده است، علاوه بر این که خیلی ها گفته اند که او در آخر عمرش اختلاط پیدا کرده و احادیث را فراموش کرده است. پس او خارج از شرط «صحیح بخاری» از این حیث که اختلاط کرده نیز است.

از جمله احادیث او در صحیح بخاری، حدیث ذیل است:


1- صحیح بخاری، کتاب المغازی، باب غزوة الحدیبیة، ح 4159.
2- میزان الاعتدال ذهبی، ج 1، ص 494، رقم 18611.
3- صحیح بخاری، کتاب العمل فی الصلاة، باب من سمی قوما او سلم فی الصلاة، ح 1202 و... .
4- میزان الاعتدال، ج1، ص 551، رقم 2075.
5- سیر اعلام النبلاء ذهبی، ج 5، ص 423، شرح حال حصین.

ص:303

امام بخاری و کتمان غربت ابوذر و تبعید او

حدثنا علی سمع هشیما أخبرنا حصین عن زید بن وهب قال: مررت بالربذة فإذا أنا بأبی ذر فقلت له: ما أنزلک منزلک هذا؟ قال: کنت بالشام فاختلفت أنا ومعاویة فی {الذین یکنزون الذهب والفضة ولا ینفقونها فی سبیل الله}. قال معاویة: نزلت فی أهل الکتاب فقلت: نزلت فینا وفیهم فکان بینی وبینه فی ذاک وکتب إلی عثمان یشکونی فکتب إلی عثمان أن أقدم المدینة فقدمتها فکثر علی الناس حتی کأنهم لم یرونی قبل ذلک فذکرت ذاک لعثمان فقال لی: إن شئت تنحیت فکنت قریبا. فذاک الذی أنزلنی هذا المنزل ولو أمروا علی حبشیا لسمعت وأطعت؛(1) ابن وهب می گوید: از ربذه عبور کردم و ابوذر را دیدم و به او گفتم: چه چیز تو را به این جا آورد؟ گفت: در شام بودم و با معاویه بر سر این آیه: «کسانی که طلا ونقره را زخیره می کنند و آن را در راه خدا انفاق نمی کنند آن ها را به عذاب دردناک بشارت بده» اختلاف کردیم. معاویه گفت: این آیه در مورد اهل کتاب است و من گفتم: در مورد ما و آن ها نازل شده است و معاویه این مطلب را به عثمان نوشت و عثمان به من نوشت که به مدینه بیا. پس من به مدینه برگشتم و مردم شروع کردند فراوان علیه من حرف زدن گویا که آن ها قبل از آن مرا ندیده بودند. این برخورد مردم را به عثمان گفتم و او گفت: اگر خواستی مردم را از این برخورد باز می دارم و نزد من خواهی بود، و این چیزی است که مرا به

این جا آورد، و اگر یک فرد حبشی را نیز امیر من قرار دهند گوش می دهم واطاعت می کنم.

در این حدیث علت کوچ کردن ابوذر غفاری به ربذه اختلاف او با مردم و انکار مردم حرکت و عملکرد او را معرفی شده است. و این خبر اولا با اخبار مسلم در این که


1- صحیح بخاری، کتاب الزکاة، باب: ما ادِّی زکاته فلیس بکنز، ج 2، ص 509، ح 1406.

ص:304

خلیفه سوم او را تبعید کرده است مخالف است و سخن ابوذر در عبارات آخر خود حدیث فوق نیز این حقیقت را تأیید می کند. همچنین با حدیث خود زید بن وهب که در این موضوع وارد شده نیز مخالف است. راوی این حدیث با سند فوق ابن ابی هاشم ضعیف است. در برخی کتاب های دیگر نیز این حدیث با لفظ فوق از هشیم روایت شده که او مدلس است و سفیان ثوری گفته است: از او حدیث ننویسید.(1)

خود بخاری و دیگران این حدیث را با لفظ ذیل نیز روایت کرده اند:

عن حصین عن زید بن وهب قال: مررت علی أبی ذر بالربذة فقلت: ما أنزلک بهذه الأرض؟ قال: کنا بالشام فقرأت: {والذین یکنزون الذهب والفضة ولا ینفقونها فی سبیل الله فبشرهم بعذاب ألیم}. قال معاویة: ما هذه فینا ما هذه إلا فی أهل الکتاب قال قلت: إنها لفینا وفیهم؛ (2) و این حدیث با اختصار چنین بیان می کند که سبب اخراج او از مدینه به ربذه مخالفت با معاویه بوده است. البته هر دو این حدیث ناقص و بر خلاف واقع است و حصین چنان که ملاحظه کردید از جانب حتی خود بخاری و دیگران تضعیف شده است و این اخبار از منفردات اوست.

باید توجه داشته باشیم که ذکر این نوع اخبار در واقع ظلم بزرگ بر ابوذر است؛ زبرا در آن مخفی داشتن مظلومیت ابوذر است. داستان اخراج و ربذه ای ابوذر خیلی مفصل تر از این حرف هاست و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم از قبل این ظلم و سرگردانی او را به ابوذر مفصل بیان فرموده و خبر داده اند. اکنون تنها به برخی اخبار سبب تبعید ابوذر در ذیل اشاره می کنیم:

1. اسماء بنت یزید در خبر مفصلی می گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مفصل به ابوذر تبعید او را به شام و سپس به مدینه و باز بار دوم از مدینه خبر دادند و ابوذر وقتی به این جا رسید


1- میزان الاعتدال، ج 4، رقم 9250.
2- صحیح بخاری، کتاب التفسیر، باب: باب: قوله: والذین یکنزین الذهب والفضة، ج 2، ص 509، ح4660؛ تفسیر مجاهد، ج 1، ص 277؛ مصنف بن أبی شیبه، ج3، ص 102.

ص:305

گفت: اگر بار دوم خواستند مرا از مدینه اخراج کنند شمشیرم را به دست می گیرم وتا مرگ می جنگم. حضرت او را آرام کردند و فرمودند: دوست داری که راه بهتر از این را برایت نشان دهم، گفت: آری، پدر و مادرم به فدایت. حضرت صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: به هر کجا تو را تبعید و اخراج کردند به همان جا برو تا این که مرا ملاقات کنی.(1) سند این خبر صحیح است گرچه شعیب ارنؤوط و البانی این حدیث را به خاطر شهر بن حوشب تضعیف کرده اند؛ زیرا اولا: احمد، ابن معین، عجلی، بخاری، یعقوب بن شیبه، ابن عون و ابوزرعه او را توثیق کرده اند و احمد او را مدح می کرده و گفته است: شهر از اسماء احادیث خوب روایت کرده است.(2) و این خبر را شهر از اسماء به صورت سماع روایت کرده است و هیثمی در خیلی موارد می گوید: او حسن الحدیث است. ثانیاً: طبرانی این خبر را با سند دیگر از ابوعلقمه شیبانی روایت کرده است و عبدالرزاق این خبر را با سند صحیح از طاووس، ولی در آن طاووس مرسل نقل کرده است و از ابوذر شنیده یا نه بیان نکرده است، ابن عساکر نیز با سند دیگر از ابوالاسود با دو سند روایت کرده است و شهر بن حوشب در روایت اول این خبر را از عبدالرحمن بن غنم نقل کرده است و تمام این افراد خبر را از ابوذر شنیده اند، پس خبر شهر به تنهایی صحیح است چه رسد بر این که آن این همه شواهد دارد.

2. ودخل علیه وهو یقسم وعبدالرحمن بن عوف بین یدیه وعنده کعب فأقبل عثمان علی کعب فقال: یا أبا إسحاق ما تقول فیمن جمع هذا المال فکان یتصدق منه ویصل الرحم؟ قال کعب: إنی لارجوله. فغضب ورفع علیه العصا وقال: و ما تدری یا ابن الیهودیة لیودن صاحب هذا المال لو کان عقارب فی الدنیا تلسع السویداء من قلبه؛(3)


1- مسند احمد، ج 5، ص 144، ح 21329، وج 6، ص 457، ح 27629؛ مصنف عبدالرزاق، ج 2، ص381، ح 2783؛ مسند شامیین، ج 4، ص 56؛ تاریخ ابن عساکر، ج 1، ص 148؛
2- تهذیب التهذیب، ج 4، ص 325، رقم 635.
3- تاریخ المدینه ابن شبه، ج3، ص1037؛ حلیة الاولیاء، ج1، ص160؛ سیر اعلام النبلاء، ج2، ص67.

ص:306

ابوذر به حضور عثمان وارد شد در حالی که مال عبدالرحمن بن عوف را (بنابر نقل ابونعیم) تقسیم می کردند و کعب الاحبار نیز نزد او بود. عثمان رو به کعب کرد و پرسید: ای ابواسحاق، در مورد کسی که این مال را جمع کرده است و از آن انفاق و صله رحم می کرد چه می گویی؟ کعب گفت: از برای او امید وار هستم. ابوذر غضب نمود و عصا را بر سر کعب برداشت و گفت: از کجا می دانی ای یهودی زاده، قطعاً صاحب این مال دوست دارد (کاش) کژدم ها در دنیا به قلب او نیش زده بودند (و او این مال را نداشت و جمع نکرده بود). شعیب ارنؤوط در حاشیه سیر ذهبی سند این خبر را صحیح دانسته است.

در خبر دیگر عثمان به کعب گفت: عبدالرحمن از دنیا رفت و از خود مال به جای گذاشت... ابوذر کعب را با عصا زد و از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم حدیثی نقل کرد و به عثمان گفت: آیا تو نیز این حدیث را شنیدی؟ و او نیز آن را تصدیق کرد. (1) شعیب در این سند، ابن لهیعه را تضعیف کرده است وحال آن که خیلی ها او را حسن الحدیث دانسته اند و در شواهد قطعاً حدیث او صحیح خواهد بود.

در خبر دیگر راوی می گوید: خلیفه سوم به ابوذر اذن ورود نمی داد و مردی سبب شد تا به او اذن داد و پس از آن که ابوذر کعب را زد و از قرآن به ناحق بودن سخن او ، آیاتی را ذکر نمود، عثمان به آن مردی که سبب دادن اذن ورود به ابوذر شده بود، گفت: از اذن دادن به ابوذر به خاطر این کارش کراهت داریم. (2)

3. عن أبی ذر: أن رجلا أتاه فقال: إن مصدقی عثمان ازدادوا علینا أنغیب عنهم بقدر ما ازدادوا علینا فقال: لا قف مالک وقل ما کان لکم من حق فخذوه و ما کان باطلا فذروه فما تعدوا علیک جعل فی میزانک یوم القیامة وعلی رأسه فتی من قریش فقال: أما نهاک أمیر المؤمنین عن الفتیا فقال:


1- مسند احمد، ج 1، ص 63، ح 453؛ سیر اعلام النبلاء، ج 2، ص 66.
2- سیر اعلام النبلاء ذهبی، ج 2، ص 68.

ص:307

أرقیب أنت علی؟! فوالذی نفسی بیده لو وضعتم الصمصامة ههنا ثم ظننت أنی منفذ کلمة سمعتها من رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم قبل أن تحتزوا لأنفذتها؛ (1) مردی به نزد ابوذر آمد و گفت: اگر عثمان را تصدیق کنیم به ما بیش تر حق و مال می دهند آیا از آن ها عیب جوئی کنیم به همان مقداری که بر ما می افزایند. ابوذر گفت: نه، هر چه حق شماست بگیرید و هر چه به باطل به شما داده می شود کنار بگزارید و آن قیامت بر پای تو کشیده نمی شود. (تا این جا عبارت ابونعیم است) در بالای سر او جوانی از قریش بود و گفت: مگر امیرالمؤمنین علیه السلام (عثمان) تو را از فتوا دادن منع نکرد! ابوذر گفت: مگر تو (جاسوس) مراقب من هستی، به خدا سوگند اگر شمشیر بر پشتم بگذارید و من بدانم که در همان حال قبل از این که شمشیر را بر من فرو برید می توانم سخنی را که از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم شنیده ام به هدف برسانم چنین کاری را خواهم کرد.

سند این خبر صحیح است و بخاری این حدیث را خیلی مختصر از «اگر شمشیر را بر پشتم بگذارید...» بدون ذکر طرف مقابل ابوذر در تعلیقاتش ذکر کرده است و این را می توان هم به پنهان کاری بخاری حمل نمود و هم به تناقضات صحیحش.

4. بلاذری می گوید: (اهل سیره) گفته اند: پس از آن که عثمان به مروان و زید بن ثابت از بیت المال مبالغ زیادی را داد ابوذر شروع کرد به تلاوت این آیه شریفه «بشر الکانزین بعذاب الیم...» مروان خبر را به عثمان رسانید و عثمان غلامش را فرستاد تا ابوذر از این عمل دست کشد و ابوذر گفت: آیا عثمان مرا از تلاوت قرآن وعیب گیری از ترک امر الهی منع می کند! به خدا سوگند اگر خداوند متعال را با غضب ناک کردن عثمان از خود راضی کنم برایم بهتر ومحبوب تر از آن است که خداوند را به خاطر جلب رضایت عثمان به غضب آورم. عثمان از سخنان او به غضب آمد و خود داری نمود و این را در


1- حلیة الاولیاء، ج 1، ص 160؛ طبقات الکبری ابن سعد، ج 2، ص 354؛ سنن دارمی، ج 2، ص101، ح 554؛ صحیح بخاری، ج 1، ص 37، کتاب العلم، باب العلم قبل القول والعمل.

ص:308

دل نگه داشت. روزی عثمان گفت: آیا به امام جائز است که از بیت المال (برای خود) بردارد و هر وقت قادر شد آن را برگرداند؟ کعب الاحبار گفت: هیچ اشکالی ندارد. ابوذر گفت: ای یهودی زاده، آیا به ما دینمان را تعلیم می دهی! عثمان گفت: چه قدر مرا آزار می دهی و به اصحاب من جسارت می کنی، برو به شام (پس او را به شام تبعید نمود). در شام نیز ابوذر عرصه را به معاویه تنگ نمود (چنان که در اخبار دیگر گذشت) و عثمان به معاویه نوشت: به غلیظ ترین مرکب او را سوار کن و به نزد من بفرست و معاویه نیز فردی را امر نمود تا شب و روز او را حرکت دهد و به نزد عثمان برساند. چون ابوذر به مدینه رسید شروع کرد به اعتراض که: (عثمان) کودکان را حاکم قرار می دهد و طلقا را به خودش نزدیک کرده و... عثمان به سراغ او فرستاد که به هر سرزمینی که

می خواهی ملحق شو! ابوذر گفت: به مکه، گفت: نه گفت: به بیت المقدس، گفت نه، گفت: به یکی از دو مصر، گفت: نه، ولی من تو را به ربذه روانه ات می کنم، پس او را به ربذه تبعید نمود. پیوسته ابوذر در آن جا بود تا این که از دنیا رفت. (1)

چنان چه اشاره شد بلاذری این خبر را به صورت این که اهل سیره (با اتفاق) نقل کرده اند وارد کرده است و ابن ابی الحدید نیز در مورد این خبر می گوید: جمیع اهل سیره با اختلاف طرق و اسانید، این خبر را نقل کرده اند.

5. در این اخبار مشاهده می کنید که خلیفه مسلمین از یک یهودی که به تازگی مسلمان شده است حکم اسلام را اخذ می کند. این برخورد های ابوذر سبب شد تا خلیفه سوم ابوذر را به شام فرستاد و در شام ابوذر به فسادکاری و ریخت و پاش بیت المال و به ثروت اندوزی معاویه اعتراض کرده و مردم را بیدار می کرد. پس معاویه به عثمان نوشت: اگر شام را می خواهی با ابوذر کاری کن که برای تو شام را خراب می-کند. معاویه با امر خلیفه ابوذر را به مدینه فرستاد و باز بین خلیفه و ابوذر اختلاف شد و خلیفه


1- انساب الاشراف بلاذری، ج 2، ص 277 و278؛ شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 45 وج 8، ص 256.

ص:309

سوم ابوذر را به ربذه تبعید کرد(1) و او همان جا در غربت وتنهایی چنان که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم خبر داده بودند از دنیا رفت و در این خبر که از ابن مسعود است می گوید: زمانه گذشت و ابوذر را عثمان به ربذه تبعید نمود و او در تنهایی از دنیا رفت... . (2) حاکم سند این خبر را صحیح دانسته و ذهبی آن را منقطع دانسته است، حال آن که در شرح حال محمد بن کعب قرظی در تهذیب تصریح شده که او از ابن مسعود حدیث شنیده است. ابن شبه با سند مرسل صحیح از زید بن اسلم نقل کرده است که چون خلیفه سوم ابوذر را از شام احضار نمود، ابوذر به خلیفه گفت: شنیدم که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به من فرمود: چه حال خواهی داشت زمانی که تبعید می شوی. و من شروع کردم به گریه کردن... .(3) ابن حبان

می گوید: عثمان ابوذر را به ربذه فرستاد.(4)

6. یزید بن شریک می گوید: به ابوذر گفتم: چه چیز تو را به ربذه آورد؟ گفت: نصیحتم به عثمان و معاویه.(5) سند این خبر رجالش همه ثقه اند، جز واقدی و خبر او در چنین مقام قطعاً صحیح است؛ زیرا شواهد فراوان دارد وواقعیت ها نیز آن را تأیید می کند.

7. عن سعد قال: لما توفی أبوذر بالزبدة تذاکر علی وعبد الرحمن بن عوف فعل عثمان فقال علی: هذا عملک. فقال عبد الرحمن: إذا شئت فخذ سیفک وآخذ سیفی إنه قد خالف ما أعطانی؛ (6) چون ابوذر در ربذه از دنیا رفت علی و عبدالرحمن بن عوف در مورد فعل عثمان صحبت کردند و علی گفت: این عمل توست (زیرا عبدالرحمن عثمان را به کرسی


1- تاریخ المدینه ابن شبه، ج 3، ص 1034؛ انساب الاشراف، ج 2لإ ص 277.
2- سیر اعلام النبلاء، ج 2، ص 77، شرح حال ابوذر؛ مغازی واقدی، ج 1، ص 402؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 52، ح 4373.
3- تاریخ المدینه ابن شبه، ج 3، ص 1040.
4- الثقات ابن حبان، ج 3، ص 56.
5- انساب الاشراف بلاذری، ج 2، ص 278.
6- همان، ج 6، ص 171.

ص:310

خلافت نشاند). عبدالرحمن گفت: هر وقت خواستی شمشیرت را بگیر و من نیز شمشیرم را می گیرم، همانا عثمان با عهدی که به من داده بود مخالفت نمود. رجال این سند همه ثقه اند، جز واقدی که مورد خلاف است و می توان به صحت این سند حکم نمود؛ زیرا شواهد فراوان دارد.

8. عبد الله بن خراش الکعبی قال: وجدت أباذر بالربذة فی مظلة شعرٍ فقال: ما زال بی الأمر بالمعروف والنهی عن المنکر حتی لم یترک الحق لی صدیقاً... . وشیع علیّ أباذر فأراد مروان منعه منه، فضرب علیّ بسوطه بین أذنی راحلته، وجری بین علیّ وعثمان فی ذلک کلام حتی قال عثمان: ما أنت بأفضل عندی منه، وتغالطا، فأنکر الناس قول عثمان ودخلوا بینهما حتی اصطلحا؛(1) ابن خراش می گوید: ابوذر را در ربذه یافتم، پس او گفت: پیوسته امر به معروف و نهی از منکر نمودم و گفتن سخن حق برای من دوستی باقی نگذاشت... علی ابوذر را (هنگام تبعیدش) بدرغه نمود و مروان خواست علی را از این عمل منع کند، علی به گوش مرکب مروان زد (و مروان را از خود راند). به این جهت بین عثمان و علی کلام رد و بدل شد و عثمان به علی گفت: تو نزد من برتر از مروان نیستی، پس بین آن ها سخن به تندی کشیده شد و مردم سخن عثمان را مذمت و انکار نمودند و بین آن دو صلح کردند. رجال این سند همه ثقه و از رجال صحاح سته هستند جز شیخ بلاذری بکر بن هیثم که ما او را نشناختیم.

9. عن قتادة قال: تکلم أبوذر بشیْ کرهه عثمان فکذبه فقال: ما ظننت أن أحداً یکذبنی بعد قول رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: ما أقلَّت الغبراء ولا أطبقت الخضراء علی ذی لهجةٍ أصدق من أبی ذر، ثم سیره إلی الربذة، فکان أبوذر یقول: ما ترک الحق


1- همان، ج 2، ص 278.

ص:311

لی صدیقاً؛ فلما سار إلی الربذة قال: ردنی عثمان بعد الهجرة أعرابیاً؛(1) قتاده می گوید: ابوذر سخنی گفت که ناخوشایند عثمان بود وعثمان او را تکذیب نمود. ابوذر گفت: گمان نمی کردم پس از این سخن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم که فرمود: آسمان سایه نیفکنده و زمین بر خود جای نداده فردی را که راستگوتر از ابوذر باشد، کسی مرا تکذیب کند. سپس عثمان ابوذر را به ربذه تبعید نمود و ابوذر همیشه می گفت: گفتن سخن حق برای من دوستی باقی نگذاشت و چون به ربذه رفت، گفت: عثمان مرا پس از هجرت اعرابی گردانید. در سند این خبر بکر بن هیثم شیخ بلاذری را ما نشناختیم و بقیه ثقه اند و قتاده زمان ابوذر را درک نکرده است.

10. عن عبد الرحمن بن غنم قال: کنت مع أبی الدرداء فجاء رجل من قبل المدینة فسأله فأخبره: أن أبا ذر مسیر (سیر) إلی الربذة فقال: أبوالدرداء: إنا لله وإنا إلیه راجعون لو أن أبا ذر قطع لی عضوا او یدا ما هجنته بعدما سمعت النبی صلی الله علیه و آله و سلم یقول: ما أظلت الخضراء ولا أقلت الغبراء من رجل أصدق لهجة من أبی ذر؛(2) عبدالرحمن بن غنم

می گوید: همراه ابودردا بودم، پس مردی از مدینه آمد و ابودردا از او در باره اخبار مدینه سؤال کرد. او گفت: همانا ابوذر به ربذه تبعید شد. ابودردا گفت: انا لله وانا الیه راجعون (در خبر احمد ابودردا و صاحبش حدود ده مرتبه این کلام را تکرار نمودند) و ابودردا گفت: اگر ابوذر عضوی از من و یا دستم را قطع کند او را به غضب نخواهم آورد پس از آن که در مورد او از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که می فرمودند: آسمان سایه نیفکنده و زمین به خود جای نداده فردی را که راستگوتر از ابوذر باشد.


1- انساب الاشراف بلاذری، ج 2، ص 277.
2- المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 387، ح 5467؛ مسند احمد، ج 5، ص 197، ح21772؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 330.

ص:312

ذهبی سند این خبر را خیلی خوب دانسته و هیثمی رجال آن را ثقه خوانده است و این خبر در نقل احمد مفصل تر وارد شده و در آن اختلاف بین ابوذر و معاویه و این که ابوذر را تکذیب کرده و تبعیدش نموده اند با صراحت بیان شده است.

11. عن عبدالله بن سیدان السلمی: تناجی أبوذر وعثمان حتی ارتفعت أصواتهما ثم انصرف أبوذر متبسما فقالوا: مالک ولامیر المؤمنین؟ قال: سامع مطیع ولو أمرنی أن آتی صنعاء او عدن ثم استطعت أن أفعل لفعلت وأمره أن یخرج إلی الربذة؛(1) ابوذر و عثمان سخن می گفتند تا این که صداهایشان بلند شد. سپس ابوذر با تبسم برگشت، مردم گفتند: بین تو و عثمان چه بود؟ گفت: من با گوش و جان مطیع هستم و اگر عثمان امر کند که به صنعا و یا عدن بروم و من بتوانم قطعاً انجام خواهم داد و عثمان امر کرد تا به ربذه برود (و او نیز رفت).

سند این خبر صحیح است. در مورد عبدالله بن سیدان در این سند اختلاف شده است، عجلی و ابن حبان او را توثیق کرده اند، ابن شاهین، ابن سعد و ابن حبان او را از صحابه خوانده اند(2) و بخاری به حدیث او که پشت سر ابوبکر نماز جمعه خوانده است وخلیفه آن نماز را قبل از نصف نهار انجام داده و...، اشکال گرفته است. البانی بعد از نقل این حدیث می گوید: عبدالله بن سیدان تابعی کبیر است، ولی عدالتش معروف نیست.(3) پس بی شک این سند صحیح است مضافا بر این که سند ابن شبه نیز صحیح است و آن از غیر ابن سیدان است، ولی عبارت آخر را از آن حذف کرده اند.

12. مالک بن اوس نیز پس از نقل داستان تبعید ابوذر به شام و... می گوید: چون به مدینه برگشت و بین ابوذر و عثمان سخنانی رد و بدل شد و ابوذر با صدای بلند آیه «بشرهم (الکانزین) بعذاب الیم» را تلاوت نمود، عثمان او را امر نمود که به ربذه


1- طبقات الکبری، ج 4، ص 227؛ سیر اعلام النبلاء، ج 2، ص 71؛ تاریخ المدینه، ج 3، ص 1039.
2- معرفة الثقات عجلی، ج 2، ص 33، رقم 900؛ الثقات ابن حبان، ج 3، ص 247؛ الاصابه، ج 4، ص108، رقم 4757.
3- ارواء الغلیل البانی، ج 3، ص 61، ح 595.

ص:313

خارج شود و او نیز خارج شد.(1)

رجال این سند همه ثقه و از رجال صحاح سته هستند جز ابوعمرو بن خماش که ما او را نشناختیم.

13. إنه لما بلغ عثمان موت أبی ذر بالربذة قال: رحمه الله. فقال عمار بن یاسر: نعم فرحمه الله من کل أنفسنا قال عثمان: یا عاض أیر أبیه أترانی ندمت علی تسییره؟ وأمر فدفع فی قفاه وقال: ألحق بمکانه فلما تهیأ للخروج جاءت بنومخزوم إلی علی فسألوه أن یکلم عثمان فیه فقال له علی: یا عثمان! إتق الله فإنک سیرت رجلا صالحا من المسلمین فهلک فی تسییرک ثم أنت الآن ترید أن تنفی نظیره وجری بینهما کلام حتی قال عثمان: أنت أحق بالنفی منه فقال علی: رم ذلک إن شئت. واجتمع المهاجرون فقالوا: إن کنت کلما کلمک رجل سیرته ونفیته فإن هذا شئ لا یسوغ فکف عن عمار؛ چون خبر وفات ابوذر به عثمان رسید، گفت: خدا او را رحمت کند. عمار گفت: آری، خداوند از جانب همه ما او را رحمت کند. عثمان به عمار بدجوری دشنام داد و گفت: آیا گمان می کنی من از تبعید او پشیمان شدم؟ امر نمود تا عمار را کتک زدند و گفت: تو به جای او ملحق شد. وقتی عمار برای خروج آماده شد قبیله او آمدند و از علی خواستند تا با عثمان در این مورد صحبت کند و علی به عثمان گفت: ای عثمان! از خدا بترس، تو مرد صالحی از مسلمین را تبعید کردی و در تبعید تو از دنیا رفت و اکنون باز می خواهی نظیر او را تبعید کنی. بین آن دو سخنان رد و بدل شد تا این که عثمان گفت: تو سزاوارتر بر تبعید هستی. علی گفت: اگر می خواهی انجام ده. مهاجرین جمع شدند و گفتند: اگر تو بخواهی هر کسی سخنی به تو گفت او را تبعید کنی، این عملی است غیر جایز، پس عثمان از تبعید عمار دست برداشت. بلاذری در «انساب الاشراف، ج 2، ص 277 » با این قول که «همچنین روایت شده است» بدون سند این خبر را نقل کرده است.


1- تاریخ المدینه ابن شبه، ج 3، ص 1037.

ص:314

از ابن عباس نیز در «تاریخ المدینه» ابن شبه ج3 ص1040، خبر مفصل در این موضوع که عثمان ابوذر را به شام تبعید نمود و با خواست معاویه باز از شام به مدینه امر نمود تا برگردد، نقل شده و سندش ضعیف است.

این تنها پاره ای از اخبار ابوذر ومظلومیت اوست که به افسانه بودن اخباری که بخاری روایت کرده است، گواهی می دهد و همچنین این واقعیت ها، این را که چگونه این افراد واقعیت را پنهان نموده و آن را وارونه نشان داده و مظلومیت امثال ابوذر و ظلم بر آن ها شده را مخفی می کنند، ثابت می کند.

8. حمران بن ابان غلام عثمان بن عفان (متوفای 75 ﻫ. ق.)

امام بخاری شش حدیث از او در وضو و عدم جواز نماز بعد از عصر روایت کرده است.(1)

ذهبی می گوید: وقد ذکره ابن سعد فی الطبقات فقال: لم ارهم یحتجون به وقد آورده البخاری فی الضعفاء لکن ما قال ما بلیته قط؛ ابن سعد گفته است: محدثین به حدیث او احتجاج نمی کنند و بخاری او را در کتاب ضعفاء وارد کرده، ولی دلیل ضعف او را بیان نکرده است. (2)

کان عثمان وجه حمران إلی الکوفة حین شکا الناس الولید بن عقبة لیأتیه بحقیقة خبره فرشاه الولید فلما قدم علی عثمان کذب عن الولید وقرظه ثم إنه لقی مروان فسأله عن الولید فقال له: الأمر جلیل فأخبر مروان عثمان بذلک فغضب علی حمران وغربه إلی البصرة لکذبه إیاه وأقطعه دارا؛ (3) وقتی مردم از ولید شکایت کردند عثمان حمران را به کوفه راهی کرد تا حقیقت امر را به او


1- صحیح بخاری، کتاب الوضوء، باب: الوضوء ثلاثا ثلاثا، ح 159 و160 و164 و587 و1934 و3766.
2- میزان الاعتدال ذهبی، ج 1، ص 604، رقم 2291.
3- انساب الاشراف بلاذری، ج 5، ص 75؛ مقدمه فتح الباری، ص 401.

ص:315

گزارش کند، ولی ولید به حمران رشوه داد وحمران نیز پس از برگشت به عثمان در باره ولید دروغ گفت وولید را مدح نمود، ولی حقیقت را به مروان خبر داد ومروان به عثمان خبر داد عثمان بر حمران غضب کرد و به جهت کذبش او را به بصره تبعید کرد ومنزلی برایش مهیا نمود.

پس حمران به امانت خیانت کرده، رشوه گرفته و لذا دروغ گفته است و بخاری او را در ضعفائش وارد کرده، ولی باز در صحیحش از او حدیث روایت کرده است.

9. زیاد بن ربیع ابوخداش حمیری

امام بخاری با این که او را تضعیف کرده، یک حدیث از او روایت کرده است. (1) ابن حجر می-گوید: وذکره بن عدی فی الکامل وروی عن الدولابی عن البخاری قال: روی عن عبد الملک بن حبیب یعنی أبا عمران الجونی فی إسناده نظر؛ (2) دولابی از بخاری نقل کرده که در حدیثی که در سندش او است گفته است: سندش ضعیف است.

عقیلی می گوید: قال آدم بن موسی: سمعت البخاری قال: حدثنی زیاد بن الربیع ابوخداش فی اسناده نظر. (3) در این خبر آدم از بخاری نقل می کند که او زیاد بن ربیع را تضعیف کرده است و عقیلی به این دلیل او را در ضعفا وارد کرده است.

ابن حجر نیز به این که بخاری او را تضعیف کرده در «فتح الباری» بارها اشاره کرده است. (4) متقی هندی نیز بعد از ذکر حدیثی که در سند آن زیاد بن ربیع است گفته:


1- صحیح بخاری، کتاب المغازی، باب غزوة خیبر، ح 4208.
2- تهذیب التهذیب، ج 3، ص 315، رقم 670؛ الکامل فی ضعفاء الرجال، ج 3، ص 195؛ میزان الاعتدال، ج 2، ص 88، رقم 2937.
3- الضعفاء الکبیر عقیلی، ج 2، ص 76، رقم 523.
4- فتح الباری ابن حجر، ج 7، ص 365 وج10، ص 495.

ص:316

بخاری او را تضعیف کرده است. (1)

عمر بن شاهین می گوید: ولیس بحجة قاله عثمان؛(2) عثمان او را حجت نمی دانسته است.

10. عباد بن راشد بصری بزار

امام بخاری یک حدیث از او روایت کرده، (3) در حالی که او را تضعیف کرده است. بخاری او را در کتاب ضعفائش ذکر کرده و گفته است: ترکه یحیی القطان؛(4) یحیی قطان او را ترک کرده است. قال الدوری عن ابن معین: حدیثه لیس بالقوی ولکن یکتب وقال الدورقی عن ابن معین: ضعیف وقال البخاری: روی عنه عبد الرحمن وترکه یحیی القطان وقال أبوداود: ضعیف وقال النسائی: لیس بالقوی(5) قال ابن البرقی: لیس بالقوی وقال ابن حبان: کان ممن یأتی بالمناکیر عن المشاهیر حتی یسبق إلی القلب أنه کان المتعمد فبطل الاحتجاج به... وقد روی عن الحسن بهذا الإسناد حدیثا طویلا أکثره موضوع. خلاصه این که عباد بن راشد را بخاری، ابن معین، یحیی قطان، نسائی، ابن حبان و ابن برقی تضعیف کرده اند.(6) عقیلی و ابن عدی نیز او را در کتاب ضعفاء خویش ذکر کرده اند.(7) و ذهبی می گوید: اما ابن حبان او را متهم (به کذب و وضع) کرده است.(8)


1- کنز العمال، ج 9، ص 232، رقم 25796.
2- تاریخ اسماء الثقات ابن شاهین، ص 92، رقم 394.
3- صحیح بخاری، کتاب التفسیر، باب: واذا گلقتم النساء فبلغن اجلهن، ح 4529.
4- الضعفاء الصغیر بخاری، ص 79، رقم 223.
5- الضعفاء والمتروکین نسائی، ص 214، رقم 401.
6- تهذیب التهذیب ابن حجر، ج 5، ص 80، رقم 154.
7- الضعفاء الکبیر عقیلی، ج 3، ص 131، رقم 1116؛ الکامل فی ضعفاء الرجال، ج 4، ص 340.
8- میزان الاعتدال ذهبی، ج 2، ص 365، رقم 4113.

ص:317

11. عبدالرحمن بن یزید بن جابر (متوفای 154 ه. ق.)

اشاره

امام بخاری پنج حدیث از او روایت کرده،(1) با این که او را تضعیف کرده است. بخاری می گوید: عبدالرحمن بن یزید روی عنه الولید بن مسلم المناکیر... وقالوا عبدالرحمن بن یزید بن جابر قال اخبرت عن مروان عن الولید بن مسلم انه قال: لا ترووا عنه فانه کذاب؛ یعنی ولید بن مسلم از او احادیث منکر روایت کرده وولید گفته است: از او حدیث روایت نکنید که او کذاب است.(2)

ذهبی می گوید: لم ار احدا ذکره فی الضعفاء غیر ابی عبدالله البخاری فانه ذکره فی الکتاب الکبیر فی الضعفاء و ما ذکر له شیئا یدل علی ضعفه اصلا؛ (3) یعنی جز بخاری کسی را ندیدم که او را در کتاب ضعفاء ذکر کرده باشد و بخاری نیز هیچ دلیلی بر ضعفش اصلا ذکر نکرده است.

از سخن ذهبی چنین استفاده می شود که بخاری عبدالرحمن بن یزید را در کتاب ضعفاء کبیرش نیز ذکر کرده و اما در ضعفاء صغیرش دیدیم که بخاری کذاب بودن او را از ولید نقل کرده و این ردی است بر سخن ذهبی. فلاس نیز او را در حدیث ضعیف خوانده است. (4)

از جمله احادیثی که بخاری در صحیحش از عبدالرحمن روایت کرده حدیث ذیل است:

بخاری و همیشه بر حق بودن مردم شام

حدثنا الحمیدی، حدثنا الولید، قال: حدثنی ابن جابر، قال: حدثنی عمیر بن


1- صحیح بخاری، ح 3435 و3606 و7084.
2- الضعفاء الصغیر بخاری، ص 74، رقم 210.
3- میزان الاعتدال، ج 2، ص 598 و599، رقم 5007.
4- تهذیب التهذیب ابن حجر، ج6، ص 266، رقم 581؛ مقدمه فتح الباری، ص 418؛ میزان الاعتدال ذهبی، ج 2، ص 598 و599، رقم 5007.

ص:318

هانئ أنه سمع معاویة یقول: سمعت النبی صلی الله علیه و آله و سلم یقول: لا یزال من أمتی أمة قائمة بأمر الله لا یضرهم من خذلهم ولا من خالفهم حتی یأتیهم أمر الله وهم علی ذلک. قال عمیر: فقال مالک بن یخامر: قال معاذ: وهم بالشأم فقال معاویة: هذا مالک یزعم أنه سمع معاذا یقول: وهم بالشام؛(1) پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می فرمودند: پیوسته گروهی از امتم در راه حق خواهند بود وتنها گذاشتن دیگران ومخالفت مردم با آن ها ضرری نخواهد رسانید تا این که امر خداوند (ظهور امام زمان علیه السلام ) فرا رسد. مالک بن یخامر گفته است: معاذ گفت که این گروه، اهل شام هستند.

اصل این حدیث شریف متواتر است و با معنای ذیل در کتب روایی وارد شده است: «طایفه ای از امتم پیوسته در راه حق خواهند بود وخوار نمودن وتحقیر توسط دیگران هیچ ضرری به آن ها نخواهد رسانید، تا این که امر خدا (ظهور امام زمان) فرا رسد.» (2)

اولا: باید دقت داشته باشیم که این حدیث را بیش از پانزده نفر از صحابه روایت کرده اند و تنها کسی که بر این حدیث «اهل شام» را اضافه کرده راوی مورد بحث ما عبدالرحمن بن یزید بن جابر و مالک بن یخامر است. ثانیا: از این جا روشن می شود که این اضافه از منکرات و جعلیات است و حتی خود بخاری با سند دیگر از معاویه بدون این زیاده حدیث مذکور را روایت کرده است.(3) ثالثا: ابن کثیر چنان که اشاره شد فراوان


1- صحیح بخاری، کتاب المناقب، باب: سؤال المشرکین ان یریهم النبی صلی الله علیه و آله و سلم آیة، ج3، ص1331، ح3641، ج6، ص 2714، ح 7460؛ مسند احمد، ج4، ص101، ح 16974.
2- صحیح بخاری، کتاب المناقب، باب: سؤال المشرکین ان یریهم النبی صلی الله علیه و آله و سلم آیة، ج3، ص1341، ح3640، ج6، ص 2666، ح 7311 و7459 ؛ صحیح مسلم، کتاب الامارة، باب قوله صلی الله علیه و آله و سلم: لا تزال طائفة من امتی ظاهرین علی الحق، ج 3، ص 1523، ح 1920؛ مسند احمد، ج3، ص 345 و384 و436 وج4، ص 9، وج7، ص 10، وج1، ص 369 و429، ص 437، وج 5، ص 34، ص26، ج9، ص 278 و279.
3- صحیح بخاری، کتاب العلم، باب مَنْ یُرِدِ اللَّهُ بِهِ خَیْرًا یُفَقِّهْهُ فِی الدِّینِ ح 71 و3116 و7312.

ص:319

احادیث متواتر و مسلم در رابطه با اهل بیت علیهم السلام را با پیروی از هوا و هوس رد و انکار می کند، به این حدیث بارها استدلال کرده و همچنین گفته است: معاویه به این خبر در جنگ در برابر اهل عراق (در جنگ با امیرالمؤمنین علیه السلام ) استناد می کرد. (1)

پس چنان که ملاحظه می کنید برای ابن کثیر و معاویه جهت فریب مردم می شود به هر دروغی استناد نمود.

باید دقت داشته باشیم مالک بن یخامر که چنین نسبتی را به معاذ داده اولا: اهل شام است و معلوم است که از نوکران معاویه بوده. ثانیا: او پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را درک نکرده، ولی سخن کذب دیگری را نیز به آن حضرت نسبت داده و چنین روایت کرده است: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «خدایا بر عمرو بن عاص درود بفرست، همانا او تو و پیامبرت را دوست دارد.» (2) البته اصل این حدیث نزد ابن عساکر با درود به ابوبکر، عمر، عثمان، ابوعبیده جراح شروع شده و سپس با درود به عمرو بن عاص پایان یافته است که ذهبی آن را مختصر نقل کرده است.

این دو خبر می رساند که اولا: چگونه اهل شام برای جلب رضایت معاویه راحت حدیث وضع می کرده اند. ثانیا: ابن عساکر و بالتبع دیگران بعد از نقل این خبر در مورد سند آن به سخن ابن عساکر اشاره کرده و گفته اند : مضافا بر مرسل بودن این خبر، بین یزید بن ابی حبیب و ابن یخامر نیز انقطاع است. ولی این سخن صحیح نیست؛ زیرا: اولا: ابن یخامر سال 72 از دنیا رفته و ابن ابی حبیب راوی از او، سال 53 به دنیا آمده است (پس راحت می تواند او را درک کرده باشد.) ثانیا: ابن ابی حبیب از رجال صحاح سته و ثقه است و کسی هم او را حتی مدلس نخوانده است. پس می توان گفت: گرچه در سند حدیث مورد بحث ابن جابر ضعیف است، ولی این کار، کار مالک بن یخامر بوده که


1- البدایه والنهایه ابن کثیر، ج 8، ص 135.
2- سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 65، رقم 15 شرح حال عمرو بن عاص؛ تاریخ ابن عساکر، ج 46، ص136؛ کنز العمال، ج 11، ص 757، ح 33684؛ سبل الهدی والرشاد، ج 11، ص 241.

ص:320

نمونه ای دیگری نیز از او ثابت شده است. از جعلیات مالک بن یخامر بودن این دو خبر را سخن ابن کثیر نیز تأیید می کند که گفت: معاویه با استدلال به این حدیث ابن یخامر خود و اهل شام را در برابر جنگ با امیرالمؤمنین علیه السلام حق تلقی می کرد. پس معاویه

با آگاهی بر این که این خبر جعلی است، باز در فریب مردم شام به آن استناد می کرده است؛ زیرا او خود این حدیث را از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم شنیده است که حضرت چنین سخنی نفرموده اند.

در آینده، در بخش آشنایی با برخی روایات «صحیح بخاری» با تصریح چهار عالم و محدث اهل سنت آشنا خواهیم شد که تأکید کرده اند: در زمان معاویه چگونه بازار حدیث سازی در فضائل خلفا و صحابه راه انداختند که این دو نمونه نیز به وضوح واقعیت داشتن سخن آن ها را تأیید می کند.

12. عطاء بن ابی مسلم خراسانی

ذهبی می گوید: وقد ذکر البخاری عطاء الخراسانی فی الضعفاء فروی له هذا؛(1) ابوزرعه عراقی نیز می گوید: ذکره البخاری فی الضعفاء والعجب من البخاری فی اخراجه له فی الصحیح مع ذکره فی الضعفاء؛ (2) ذهبی و ابوزرعه گفته اند: بخاری او را در کتاب ضعفا ذکر کرده با این که از او حدیث روایت کرده است. همچنین عطاء خراسانی را سعید بن مسیب تکذیب کرده است. (3)

گفته شده حدیثی که بخاری در تفسیر سوره نوح روایت کرده است از عطاء خراسانی است، گرچه ابن حجر آن را رد کرده است.


1- میزان الاعتدال ذهبی، ج 3، ص 73، رقم 5642.
2- البیان والتوضیح ابوزرعه عراقی، ص 165، رقم 249.
3- میزان الاعتدال، ج 3، ص 73، رقم 5642؛ تهذیب التهذیب، ج 7، ص 191، رقم 395.

ص:321

13. عمر بن الحکم بن ثوبان (متوفای 117 ﻫ. ق.)

بخاری چهار حدیث از او روایت کرده است. (1)

عقیلی می گوید: قال آدم بن موسی: سمعت البخاری قال: عمر بن الحکم بن ثوبان ذاهب الحدیث؛ (2) ابن جوزی نیز می-گوید: قال البخاری: هو ذاهب الحدیث؛ (3) عقیلی و ابن جوزی گفته اند: بخاری عمر بن حکم را تضعیف کرده است.

14. کهمس بن منهال بصری

اشاره

بخاری یک حدیث از او راویت کرده، با این که او را تضعیف کرده است. بخاری اسم او را در ضعفاء الصغیرش ذکر کرده و می گوید: کان یقال فیه القدر؛ (4) او را قدری می خواندند.

ذهبی می گوید: وله حدیث منکر ادخله من اجله البخاری فی کتاب الضعفاء؛(5) او حدیث منکری روایت کرده، به همین دلیل، بخاری او را در کتاب ضعفایش داخل کرده است.

ابن حجر می گوید: ادخله البخاری فی الضعفاء فیحول عنه... وقال الساجی: کان قدریا ضعیفا لم یحدث عنه الثقات؛ (6) بخاری او را در ضعفاء داخل کرده و ساجی او را ضعیف وقدری خوانده و گفته است: افراد ثقه از او حدیث روایت نکرده اند.

گرچه قدری بودن جرح نیست؛ زیرا قدری در مکتب اهل سنت بیشتر به کسانی


1- صحیح بخاری، ح 1152 و1937 و7148.
2- الضعفاء الکبیر عقیلی، ج 3، ص 152، رقم 1138. میزان الاعتدال ذهبی، ج 3، ص 191، رقم 6084.
3- الموضوعات ابن جوزی، ج 1، ص 116؛ میزان الاعتدال، ج 3، ص 191، رقم 6084.
4- الضعفاء الصغیر بخاری، ص 101، رقم 307.
5- میزان الاعتدال، ج 3، ص 415، رقم 6982.
6- تهذیب التهذیب ابن حجر، ج 8، ص 404، رقم 819.

ص:322

گفته می شود که در مقابل تبلیغ جبری بودن اعمال که در زمان معاویه و بنی امیه رواج داشت ایستاده اند، ولی این راوی تضعیف نیز شده و بخاری نیز او را تضعیف کرده و با این وجود از او حدیث روایت کرده است.

روایت دیگر بخاری در فضل خلفای ثلاثه

حدیث ذیل را بخاری از کهمس روایت کرده است:

حدثنا مسدد، حدثنا یزید بن زریع، حدثنا سعید بن أبی عروبة. وقال لی خلیفة: حدثنا محمد بن سواء وکهمس بن المنهال قالا: حدثنا سعید عن قتادة عن أنس بن مالک قال: صعد النبی صلی الله علیه و آله و سلم أحدا ومعه أبوبکر وعمر وعثمان فرجف بهم فضربه برجله وقال: اثبت أحد فما علیک إلا نبی او صدیق او شهیدان؛ (1) پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به کوه احد برآمد و ابوبکر، عمر و عثمان همراه آن حضرت بودند، پس کوه به آن ها لرزید و حضرت فرمودند: ثابت باش احد، جز نبی، صدیق و دو شهید کسی بر تو قرار نگرفته است.

این حدیث اشکالات زیادی دارد: اولا تمام اشکالاتی که در مورد حدیث ابوموسی اشعری که در شرح حال او آشنا شدیم که در مورد بشارت خلفا به بهشت ذکر شد، بر این حدیث نیز وارد است.

ثانیاً: این حدیث با این لفظ را تنها قتاده مدلس از انس روایت کرده است. حاکم می گوید: قتاده با عظمت علمی اش مدلس بوده و هم از هر که پیش می آمده حدیث

می گرفته است. (2)

ذهبی نیز می گوید: همانا قتاده مدلس بوده و او به این صفت معروف است... او


1- صحیح بخاری، کتاب فضائل الصحابة، باب: مناقب عمر بن الخطاب، ج 3، ص 1348، ح3675 و 3686 و 3699.
2- المستدرک علی الصحیحین حاکم، ج 1، ص 233.

ص:323

معتقد به «قدر» بود. امید است خداوند عذر امثال او را که به وسیله تدلیس و بدعت گذاری تعظیم خدا را خواسته اند، بپذیرد... آری ما به او در بدعت و خطایش اقتدا نمی کنیم و برای او توبه و برگشت از آن بدعتش را آرزو می کنیم. (1)

ابن عدی این حدیث را در کاملش وارد کرده است.(2) در اکثر اسانید این حدیث قتاده با «عن» روایت کرده است و گاه هم می گوید: «عن قتاده ان انس حدثهم» و گاه هم «انبأهم» گفته است و این نیز اضطراب در سند حدیث است. در روایت دیگر نزد مسلم ابوهریره بر این حدیث در سند اول امیرالمؤمنین علیه السلام و طلحه و زبیر را اضافه کرده و در سند دوم بر این شش نفر سعد بن ابی وقاص را نیز افزوده است.(3) و همچنین در این خبر، کوه «حراء» (یکی از کوه های مکه) گفته شده است نه کوه احد. این سند علاوه براین که با حدیث انس مخالف است و خود ابوهریره نیز مجروح است، تنها با سندی روایت شده که در تمام آن سهیم بن ابی صالح و عبدالعزیز بن محمد هستند که در مورد هر دو ضعف است: یحیی بن معین در مورد سهیل گفته است: او حجت نیست. ابوحاتم گفته است: به حدیث او نمی شود احتجاج نمود.(4) ابن حجر نقل کرده: حافظه اش ضعیف شده و یحیی گفته است: همیشه محدثان از حدیث او پرهیز می کردند.(5)

و همچنین سعید بن زید نیز این حدیث را روایت کرده و عبدالرحمن بن عوف و خودش را نیز به آن اضافه کرده است. (6) پس این سه لفظ حدیث مختلف بوده و با هم اختلاف و تناقض دارند و واقعیت نداشتن آن را ثابت می کنند. همچنین واقعیت تاریخی


1- سیر اعلام النبلاء ذهبی، ج 5، ص 269.
2- الکامل فی ضعفاء الرجال ابن عدی، ج 6، ص 357.
3- صحیح مسلم، کتاب فضائل الصحابه، باب من فضائل ابی بکر، ج 4، ص 1880، ح 2417،.
4- من له روایة فی کتب الستة ذهبی، ج 1، ص 471، رقم 2183.
5- تهذیب التهذیب ابن حجر، ج 4، ص 231، رقم 464.
6- سنن الکبری نسائی، ج 5، ص 55، ح 8190.

ص:324

نیز این خبر را تکذیب می کند؛ زیرا قاتلین عثمان صحابه و تابعین دسته اول در رأس آن ها ام المؤمنین عائشه، طلحه، زبیر و امثال این ها بودند که سبب آن مفصل در تاریخ ذکر شده است و همچنین برخی از این افراد مانند زید، عبدالرحمن و سعد نیز بنابر معتقدات اهل سنت، شهید نشده اند.

15. محمد بن سلیم، ابوهلال

بخاری سه حدیث از او روایت کرده است. (1)

ابن ابی حاتم گفته است: بخاری او را در ضعفا وارد کرده است. نسائی او را غیر قوی و ابن سعد تضعیف کرده است. (2)

16. محمد بن یزید الحزامی کوفی

بخاری یک حدیث از او روایت کرده است. (3)

ابن حجر می گوید: وإنما أشکل أمره علی من أشکل کون البخاری ضعفه فکیف یخرج عنه فی صحیحه والجواب عن ذلک ما ذکر بن عدی من أنه إنما استشهد به خاصة؛ (4) یعنی بخاری او را تضعیف کرده و در صحیح از او حدیث روایت کرده است... . ابوحاتم و ذهبی او را مجهول دانسته اند. (5)


1- صحیح بخاری، کتاب اللباس، باب الجعد، ح 5911 و5912 و1219 و7017.
2- تهذیب التهذیب ابن حجر، ج 9، ص 173، رقم 303.
3- صحیح بخاری، کتاب فضائل الصحابه، باب فضائل ابوبکر، ح 3678.
4- تهذیب التهذیب، ج 9، ص 446، رقم 868.
5- الجرح والتعدیل، ج 8، ص 128، رقم 575؛ میزان الاعتدال، ج 4، ص 66، رقم 8327. تهذیب التهذیب، ج 9، ص 446، رقم 868

ص:325

17. معاویه بن عبدالکریم ثقفی

بخاری یک خبر از او در تعالیق نقل کرده است،(1) با این که او را ضعیف می دانسته است.(2) ابن حجر می گوید: قال ابوحاتم: لا یحتج به وادخله البخاری فی الضعفاء؛ (3) ابوحاتم گفته است: نمی توان به او احتجاج کرد و بخاری او را در کتاب ضعفاء داخل کرده است.

ذهبی می گوید: انکر ابوحاتم علی البخاری ذکره فی الضعفاء؛ (4) ابوحاتم بر بخاری به خاطر این-که او را در کتاب ضعفاء داخل کرده، انکار وتقبیح کرده است.

18. مقسم بن بجرت (متوفای 101 ﻫ. ق.)

امام بخاری دو حدیث از او روایت کرده(5) با این که او را تضعیف کرده است. ذهبی می گوید: ضعفه ابن حزم... والعجب ان البخاری اخرج له فی صحیحه وذکره فی کتاب الضعفاء؛ (6) ابن حزم او را تضعیف کرده است. تعجب است از بخاری که از او در صحیحش حدیث روایت کرده است، با این که او را در ضعفائش ذکر کرده است.

قال بن سعد: کان کثیر الحدیث ضعیفا وقال الساجی: تکلم الناس فی بعض روایته... وذکره البخاری فی الضعفاء؛ (7) ابن سعد او را ضعیف خوانده وساجی گفته: مردم در باره بعضی از روایاتش سخن گفته اند و بخاری او را در کتاب ضعفائش ذکر


1- صحیح بخاری، کتاب الاحکام، باب 15: الشَّهَادَةِ عَلَی الْخَطِّ الْمَخْتُومِ.
2- الضعفاء الصغیر بخاری، ص 112، رقم 351.
3- تهذیب التهذیب، ج 10، ص 193، رقم 394؛ میزان الاعتدال، ج 4، ص 136، رقم 8628.
4- میزان الاعتدال، ج 4، ص 136، رقم 8628.
5- صحیح بخاری، کتاب المغازی، باب قول الله تعالی: اذ تستغیثون ربکم، ح 3954 و4595.
6- میزان الاعتدال، ج 4، ص 176، رقم 8745.
7- تهذیب التهذیب، ج 10، ص 256، رقم 509.

ص:326

کرده است.

روات ضعیف با ترتیب حروف

اشاره

در این بخش با راویانی آشنا می شویم که امام بخاری از آن ها در صحیحش حدیث روایت کرده وآن ها تضعیف شده اند. البته باید دقت داشته باشیم که در کتاب «الامام البخاری وصحیحه الجامع المختصر» تألیف شیخ حسین غیب غلامی 304 راوی که امام بخاری از آن ها حدیث روایت کرده ومحدثین اهل سنت آن ها را تضعیف کرده اند، همراه با ذکر تضعیف آن ها اشاره شده است و اگر طبق شرط امام بخاری که در گذشته اشاره کردیم رجال «صحیح بخاری» را مورد توجه قرار دهیم تمام این 304 نفر وخیلی راویان دیگر خارج از شرط بخاری در صحیحش خواهند بود؛ زیرا از شروط بخاری این بوده است: از افرادی حدیث روایت می کند که وثاقت آن ها مورد اتفاق باشد. لکن ما با این حال از این روش خودداری کرده وسعی کردیم تنها افرادی را در این بخش ذکر کنیم که یا اکثریت بر ضعف او حکم کرده اند که ترجیح در روایت

آن ها بر ضعف است و یا دلیل خاصی بر ضعف آن ها وارد شده باشد. اما افرادی را که اکثریت توثیق کرده اند و برخی تضعیف و یا این که ترجیح توثیق و تصحیح احادیث آن ها در مقام بررسی منصفانه است، ما این گونه افراد را ذکر نکردیم. اکنون به جایگاه این دسته از روات با ترتیب حروف الفبا آشنا خواهیم شد:

ابراهیم ابن عبدالرحمن بن اسماعیل السکسک کوفی،

امام بخاری چهار حدیث از او روایت کرده است.

ذهبی می گوید: احمد او را تضعیف کرده است.(1) و ابن حجر می گوید: ابراهیم بن عبدالرحمن را احمد، شعبه، یحیی قطان، نسائی، دارقطنی وعقیلی تضعیف کرده اند و


1- من له روایة فی کتب الستة ذهبی، ج 1، ص 216، رقم 163.

ص:327

مسلم حدیث او را به خاطر ضعفش ترک کرده است.(1)

ابراهیم بن یوسف بن ابی اسحاق الکوفی (متوفی 198 ﻫ. ق.)

بخاری 18 حدیث از او روایت کرده است.

ابن حجر می گوید: ابن معین، نسائی، جوزجانی، ابن مدینی وابوداود او را تضعیف کرده اند(2) ونسائی وعقیلی او را در ضعفاء وارد کرده اند. (3)

ابن عدی می گوید: ابراهیم سعدی او را ضعیف الحدیث دانسته است. (4) ذهبی

می گوید: ابونعیم گفته است: او از پدرش هیچ حدیثی نشنیده است.(5)

پس بنابر شهادت ابونعیم فضل بن دکین، ابراهیم بن یوسف از پدرش یوسف بن اسحاق حدیث نشنیده است در حالی که تمام این 18 حدیث را که بخاری از او در صحیحش روایت کرده او از پدرش روایت کرده است و با این حال تمام روایات او در صحیح بخاری علاوه بر ضعف او، منقطع نیز خواهد بود.

ابی بن عباس بن سهل بن سعد الساعدی

بخاری دو حدیث از او روایت کرده است. ذهبی می گوید: ضعفوه قال احمد: منکر الحدیث وقال یحیی بن معین: ضعیف؛(6) او را تضعیف کرده اند واحمد منکر الحدیث دانسته ویحیی ضعیف.


1- تهذیب التهذیب ابن حجر، ج 1، ص 112، رقم 246.
2- تهذیب التهذیب، ج 1، ص 120، رقم 246؛ میزان الاعتدال، ج 1، ص 76، رقم 258.
3- الضعفاء والمتروکین نسائی، ص 147، رقم 16؛ الضعفاء الکبیر عقیلی، ج 1، ص 71، رقم 74.
4- الکامل فی ضعفاء الرجال، ج 1، ص 236
5- میزان الاعتدال، ج 1، ص 76، رقم 258؛ سیر اعلام النبلاء، ج 8، ص 493، رقم 130.
6- من له روایة فی کتب الستة ذهبی، ج 1، ص 228، رقم 229

ص:328

باز ذهبی مضافاً بر سخن سابق می نویسد: نسائی ودولابی او را غیر قوی خوانده اند. (1)

ابن حجر پس از ذکر تضعیف یحیی و دیگران می گوید: قال العقیلی: له أحادیث لا یتابع علی شیء منها... والذی فی کتاب محمد بن عمرو الدولابی قال البخاری: لیس بالقوی؛(2) عقیلی گفته است: از هیچ یک از احادیث او نمی توان تبعیت کرد و بخاری نیز او را غیر قوی خوانده است. و در تقریب می گوید: فیه ضعف.(3) و از کسی هم توثیق در مورد او وارد نشده است.

احمد بن بشیر کوفی

بخاری یک حدیث از او روایت کرده است و ذهبی می گوید: قال دارالقطنی: ضعیف وقال النسائی: لیس بذاک القوی قال عثمان الدارمی: هو متروک؛ (4) وقال ابن الجارود: تغیر ولیس حدیثه بشئ وقال العقیلی: ضعیف؛(5) یعنی دارقطنی، دارمی، نسائی، ابن جارود وعقیلی او را تضعیف کرده اند.

احمد بن عیسی بن حسان مصری (متوفای 243 ﻫ. ق.)

امام بخاری شانزده حدیث از او روایت کرده است.

یحیی قسم یاد کرده است که او کذاب است. ابوحاتم گفته است: مردم او را جرح کرده اند وابوزرعه به مسلم روایتش از او در صحیح را انکار کرده و گفته است: اهل


1- میزان الاعتدال، ج 1، ص 78، رقم 273
2- تهذیب التهذیب ابن حجر، ج 1، ص 163، رقم 348.
3- تقریب التهذیب ابن حجر، ص 196.
4- میزان الاعتدال، ج 1، ص 85، رقم 308.
5- تهذیب التهذیب، ج 1، ص 15، رقم 16.

ص:329

مصر شک ندارند در این که او اهل دروغ بود. (1)

احمد بن (زید) یزید بن ابراهیم

بخاری یک حدیث در مناقب ابوبکر(2) از او روایت کرده است. ذهبی و ابن حجر گفته اند: ابوحاتم او را تضعیف کرده است. (3) سند این حدیثی که احمد بن زید روایت کرده، مضافاً

بر ضعف او، از جهت این که راوی آن زهیر، از ابواسحاق است نیز ضعیف خواهد بود؛ زیرا

چنان که در مورد ابواسحاق در جای خود بیان کردیم، او در آخر عمرش اختلاط پیدا کرده است وزهیر از ابواسحاق پس از اختلاطش حدیث روایت کرده است ولذا در شرح حال او واسرائیل گفته شده که حدیث این دو از ابواسحاق پس از اختلاط بوده ولذا ضعیف خواهد بود.

اسباط بن عبد الواحد ابویسع بصری

امام بخاری یک حدیث از او روایت کرده است. ابن حجر می نویسد: قال ابوحاتم: مجهول... وکذبه یحیی بن معین؛(4) ابوحاتم او را مجهول خوانده و ابن معین دروغگو خوانده است و در «تقریب التهذیب» می گوید: او ضعیف است. (5)

اسحاق بن محمد بن اسماعیل الفروی (متوفای 226 ﻫ. ق.)

امام بخاری شانزده حدیث از او روایت کرده است.


1- تهذیب التهذیب، ج1، ص56، رقم 115؛ میزان الاعتدال، ج1، ص 125، رقم 507؛ سیر اعلام النبلاء، ج 12، ص 70 و71، رقم 16.
2- صحیح بخاری، کتاب المناقب، باب: علامات النبوة فی الاسلام، ج 3، ص 1323، ح 3615.
3- من له روایة فی کتب الستة ذهبی، ج 1، ص 204، رقم 99؛ تقریب التهذیب، ج 1، ص 49، رقم 127؛ الجرح والتعدیل، ج 2، ص 82، رقم 191.
4- تهذیب التهذیب، ج 1، ص 186، رقم 397.
5- همان، ج 1، ص 232، رقم 269.

ص:330

قال أبوحاتم: کان صدوقا وقال مرة: یضطرب... وقال الآجری: سألت أبا داود عنه فوهاه جدا وقال: لو جاء بذاک الحدیث عن مالک یحیی بن سعید لم یحتمل له ما هو من حدیث عبید الله بن عمر ولا من حدیث یحیی بن سعید ولا من حدیث مالک. قال الآجری: یعنی حدیث الإفک الذی حدث به الفروی عن مالک وعبید الله بن الزهری وقال النسائی: متروک وقال الدارقطنی: ضعیف وقد روی عنه البخاری ویوبخونه فی هذا وقال الساجی: فیه لین روی عن مالک أحادیث تفرد بها وقال العقیلی: جاء عن مالک بأحادیث کثیرة لا یتابع علیها وقال الحاکم: عیب علی محمد إخراج حدیثه وقد غمزوه؛ (1) ابوحاتم او را مضطرب خوانده وابوداود تضعیف کرده و بر او طعن زده که او حدیث افک را روایت کرده است. نسائی او را متروک خوانده ودارقطنی تضعیف کرده و گفته است: بخاری از او حدیث روایت کرده و به این جهت (محدثین) بخاری را مذمت می کنند، وحاکم نیز همین سخن را گفته است. ساجی وعقیلی گفته اند: از مالک احادیث بسیار روایت کرده که نمی توان از آن تبعیت کرد. چهار حدیث او در صحیح بخاری از مالک بن انس است.

اسماعیل بن عبد الله بن ابی اویس

او شیخ بخاری است و امام بخاری 250 حدیث در صحیحش از او روایت کرده است.

یحیی بن معین ونصر بن سلمه او را کذاب خوانده اند ویحیی او وپدرش را ضعیف و سارق حدیث معرفی کرده است. ابن ابی اویس گفته است: گاهی چون اهل مدینه بین خود اختلاف می کردند من برای حل آن، حدیث وضع می کردم. دولابی، نسائی وعقیلی او را در کتاب ضعفا وارد کرده اند ودارقطنی گفته است: او را در روایت احادیث صحیح اختیار نمی کنم. و نسائی او را به شدت تضعیف می کرده است. سیف بن محمد گفته


1- تهذیب التهذیب، ج 1، ص 217، رقم 466؛ میزان الاعتدال.

ص:331

است: ابن ابی اویس همیشه حدیث وضع می کرد.(1)

اسید بن زید جمال

امام بخاری یک حدیث از او روایت کرده و او ازشیوخ بخاری است.

ابن معین او را تکذیب کرده ونسائی او را متروک دانسته و ابن عدی گفته است: از هیچ یک از احادیث او نمی توان تبعیت کرد. ابن حبان می گوید: او از ثقات مناکر روایت می کند و حدیث

می دزدد. ابن حجر در «تقریب التهذیب» او را ضعیف دانسته است. (2)

اشهل بن حاتم بصری (متوفای 208 ﻫ. ق.)

امام بخاری یک حدیث از او روایت کرده است.

ابن معین او را بی ارزش دانسته است، ابوحاتم وابوزرعه اورا غیر قوی دانسته-اند.(3)

ابن حبان وعجلی او را تضعیف کرده اند.(4)

ذهبی می گوید: ابوزرعه و غیرش او را تضعیف کرده و غیر قوی خوانده اند. (5)

جریر بن حازم ابونضر البصری

ذهبی می گوید: جریر از قتاده احادیث منکر دارد. عبدالله بن احمد از یحیی در باره جریر سؤال نمود ویحیی او را مورد اعتماد خواند. عبدالله گفت: ولی او از قتاده از انس احادیث منکر روایت کرده است. یحیی گفت: حدیث او از قتاده ضعیف است. ابراهیم بن هشام نیز جریر را ثقه خواند یعقوب بن شیبه به او گفت: جریر از قتاده از انس


1- تهذیب التهذیب، ج 1، ص 271 و272، رقم 568؛ سیر اعلام النبلاء، ج 10، ص 392، رقم 108.
2- میزان الاعتدال، ج 1، ص 256 و257، رقم 986؛ تقریب التهذیب، ج 1، ص 103.
3- الجرح والتعدیل، ج 2، ص 347، رقم 1319.
4- تهذیب التهذیب، ج 1، ص 314، رقم 655.
5- من له روایة فی کتب الستة، ج 1، ص 254ر450

ص:332

احادیث منکر روایت می کند. ابراهیم گفت: حدیث او از قتاده ضعیف است.(1) البته احمد بن حنبل و ابن عدی نیز بر این که احادیث او از قتاده منکر است، تأکید کرده اند.(2)

پنج حدیث جریر در صحیح بخاری از قتاده از انس است.

حسن بن بشر بن سلم همدانی

امام بخاری سه حدیث از او روایت کرده است.

احمد گفته است: از زهیر مناکیر روایت کرده ونسائی او را غیر قوی و ابن خراش منکر الحدیث دانسته وساجی وابوالعرب در ضعفا او را ذکر کرده اند.(3)

حسن بن ذکوان بصری

بخاری یک حدیث از او روایت کرده است.

ذهبی می گوید: ضعفه ابن معین، وأبوحاتم. وقال النسائی: لیس بالقوی. وقال ابن المدینی: حدث یحیی عن الحسن بن ذکوان، ولم یکن عنده بالقوی. وقال ابن معین: قدری. الاثرم: قلت لابی عبدالله: ما تقول فی الحسن بن ذکوان؟ فقال: أحادیثه أباطیل؛ (4) ابن معین و ابوحاتم او را تضعیف کرده اند، نسائی غیر قوی دانسته واحمد احادیث او را باطل خوانده است.

ابن حجر می گوید: ضعفه أحمد و ابن معین وأبوحاتم والنسائی و ابن المدینی؛(5) احمد، ابن معین، ابوحاتم و ابن مدینی او را ضعیف دانسته اند.


1- میزان الاعتدال، ج 1، ص 393، رقم 1461.
2- تهذیب التهذیب، ج 21، ص 61 و62، رقم 111.
3- تعذیب التهذیب، ج 2، ص 223، رقم 473.
4- میزان الاعتدال، ج 1، ص 489، رقم 1844.
5- مقدمه فتح الباری، ص 394.

ص:333

حسن بن مدرک

امام بخاری پنج حدیث از او روایت کرده است. ذهبی می گوید:

کذبه أبوداود... وروی أبوعبید، عن أبی داود، قال: الحسن بن مدرک کذاب، کان یأخذ أحادیث فهد بن عوف فیقلبها علی یحیی بن حماد؛(1) ابوداود او را کذاب دانسته و گفته است: او احادیث فهد بن عوف را می گرفت و بر یحیی نسبت می داد.

قابل ذکر است که تمام روایات ابن مدرک نزد بخاری از یحیی بن حماد است. وفهد بن عوف کسی است که هیثمی در دو مورد او را متروک وکذاب خوانده است. (2) ابن مدینی او را کذاب وابوزرعه او را دزد معرفی کرده اند. (3) با این حال از کجا معلوم است که حسن بن مدرک این احادیثی را که بخاری در صحیحش از او روایت کرده از فهد بن عوف نگرفته باشد! .

خالد بن معدان شامی

امام بخاری پنج حدیث از او روایت کرده که دو حدیث آن را از مقدام معنعن روایت کرده است حال آن که اسماعیلی می گوید: «بین او ومقدام جبیر بن نفیر است.»(4)

ابن حجر می گوید: «ذهبی گفته است: خالد همیشه تدلیس می کرد. پس قطعاً این دو حدیث او از مقدام ضعیف است. (5)


1- میزان الاعتدال، ج 1، ص 523، رقم 1949.
2- مجمع الزوائد، ج 5، ص 61وج 7، ص 238.
3- میزان الاعتدال، ج 3، ص 366، رقم 6784.
4- تهذیب التهذیب، ج 3، ص 103، رقم 223.
5- طبقات المدلسین ابن حجر، ص 31، رقم 46.

ص:334

سعید بن کثیر بن عفیر

امام بخاری 45 حدیث از او روایت کرده است.

ابوحاتم می گوید: او ثبت نبود و از کتب مردم می خواند او صدوق است. جوزجانی گفته است: او مخلط و غیر ثقه است و بدعت های متعدد داشت.(1) نعیم و مأمون صاغرجی در حاشیه «سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 72» شرح حال عمرو بن عاص گفته اند: «و سعید بن کثیر بن عفیر گرچه از او بخاری حدیث روایت کرده است، اما غیر بخاری او را تضعیف کرده اند.»

عقیلی او را در ضعفا وارد کرده و می گوید: اصبغ بن فرج و برادر محمد بن عمرو بن خالد در مسجد بودند که سعید بن کثیر عبور کرد اصبغ گفت: و الله اگر پدرت و ابن بکیر نبودند قطعاً او می دانست که من با او چه می کردم.(2)

سلم بن زریر عطاردی بصری

امام بخاری چهار حدیث از او روایت کرده است.

نسائی او را غیر قوی معرفی کرده و در کتاب ضعفائش وارد کرده است.(3)

یحیی قطان ویحیی بن معین وابوداود او را تضعیف کرده اند و ابن حبان نیز او را در کتاب ضعفاء وارد کرده است. (4)

یحیی قطان به شدت او را تضعیف می کرد. (5)


1- میزان الاعتدال، ج 2، ص 155، رقم 3257.
2- الضعفاء الکبیر عقیلی، ج 2، ص 110، رقم 584.
3- الضعفاء والمتروکین نسائی، ص 183، رقم 236.
4- تهذیب التهذیب، ج 4، ص 115، رقم 220؛ سؤالات الآجوری، ج 1، ص 404، رقم 796.
5- التعدیل والتجریح، ج 3، ص 1292، رقم 1358.

ص:335

سلمه بن رجاء تمیمی

بخاری یک حدیث از او روایت کرده است. نسائی وعقیلی او را در ضعفاء وارد کرده اند. (1) ابن جوزی بعد از نقل حدیثی می گوید: در سند این حدیث مجهولین وضعفاء هستند که از جمله آن ها سلمه بن رجاء است. (2) یحیی بن معین ودارقطنی و ابن عدی نیز او را ضعیف ومجروح معرفی کرده اند. (3)

عاصم بن علی بن عاصم واسطی

امام بخاری نه حدیث از او روایت کرده است.

یحیی بن معین می گوید: هر عاصمی که در دنیا است ضعیف است. (4)

یحیی بن معین او را تضعیف کرده وکذاب بن کذاب نیز معرفی کرده است ونسائی نیز او را تضعیف کرده است. (5) وعقیلی او را در کتاب ضعفاء وارد کرده است. (6)

عامر بن شراحیل شعبی

اشاره

امام بخاری بیش از صد حدیث و فتوا از شعبی روایت کرده است.

شعبی و نصب

شعبی برای جلب رضایت حاکمان ظالم بنی امیه از امیرالمؤمنین علیه السلام بدگویی می کرده است.


1- الضعفاء والمتروکین، ص 184، رقم 242؛ الضعفاء الکبیر، ج 2، ص 149، رقم 649.
2- الموضوعات ابن جوزی، ج 3، ص 210.
3- تهذیب التهذیب، ج 4، ص 127، رقم 248.
4- مقدمه فتح الباری، ص 410.
5- تهذیب التهذیب، ج 5، ص 45، رقم 81.
6- الضعفاء الکبیر عقیلی، ج 3، ص 337، رقم 1361.

ص:336

عن الشعبی قال: قدمنا علی الحجاج البصرة وقدم علیه قراء من المدینة من أبناء المهاجرین والأنصار، فیهم أبو سلمة بن عبد الرحمن بن عوف... ودخل الحسن آخر من دخل فقال الحجاج: مرحباً بأبی سعید، إلی. ثم دعا بکرسی فوضع إلی جانب سریره فقعد علیه الحسن... وجعل الحجاج یذاکرهم ویسألهم إذ ذکر علی بن أبی طالب فنال منه ونلنا مقاربة له وفرقاً منه ومن شره، والحسن ساکت عاض علی إبهامه، فقال: یا أبا سعید مالی أراک ساکتاً؟ فقال: ما عسیت أن أقول؟ قال: أخبرنی برأیک فی أبی تراب علی؟ فقال الحسن: ... فعلی ممن هدی الله، ومن أهل الإیمان وابن عم رسول الله صلی الله علیه وسلم، وختنه علی ابنته، وأحب الناس إلیه، وصاحب سوابق مبارکات سبقت له من الله لن تستطیع أنت ولا أحد من الناس حظرها علیه، والحول بینه وبینها، وأقول: قد کانت لعلی ذنوب، والله وحده حسیبه، والله ما أجد قولاً هو أعدل فیه من هذا. فبسر وجه الحجاج وتغیر وقام عن السریر مغضباً، فدخل بیتاً خلفه، وخرجت فأخذت بید الحسن وقلت: یا أبا سعید أغضبت الأمیر وأوغرت صدره، فقال: إلیک عنی یا عامر: أتیت شیطاناً من شیاطین الإنس تکلم فی هواه فقاربته فی رأیه، ویحک یا عامر هلا اتقیت الله إذ سئلت فصدقت أو سکت فسلمت. فقلت: یا أبا سعید قد قلتها وأنا أعلم ما فیها؛ (1) شعبی می گوید: بر حجاج وارد شدیم و او هر وقت از علی بن ابی طالب یاد می شد از وی بدگویی می کرد و ما نیز به خاطر تقرب به وی و نجات از شرش از علی بدگویی

می کردیم در حالی که حسن بصری سخن نمی گفت. حجاج به حسن گفت: نظرت در باره ابوراب چیشت؟ حسن آیه ی را تلاوت کرد و گفت: علی از کسانی است که خدا او را هدایت کرده و او اهل ایمان پسر عم و داماد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و محبوبترین مردم نزد آن


1- انساب الاشراف بلاذری، ج 4، ص 315.

ص:337

حضرت است ... حجاج با شنیدن این سخنان رنگ صورتش تغییر کرد و غضب نمود بلند شد و داخل اتاقش شد. شعبی آمد و دست حسن بصری را گرفت و گفت: امیر را به غضب آوردی و قلبش را رنجاندی. حسن گفت: از من دور شو ای عامر. به نزد شیطانی از شیاطین انس آمدی که از روی هوا و هوس سخن می گوید و او را در رأیش همراهی کردی, از خدا نترسیدی. شعبی گفت: هر چه گفتم با آگاهی گفتم.

یعنی او می داند که سب علی سب پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم است و سب پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم کفر است, پس اعتراف می کند که از لازمه ی سخنش آگاهی دارد.

از شعبی سخنانی در خارج ثابت شده است که او از دروغگویی خود خبر داده است.

شعبی و دروغ گویی

1. او می گوید: در جنگ جمل از مهاجر و انصار جز علی و عمار و طلحه و زبیر کسی حضور نداشت و اگر شخص پنجم را پیدا کنند پس من حتماً کذاب هستم. (1)

حال آن که این سخن او بزرگ ترین کذب است که جهت روشن شدن آن تنها به برخی اخبار اشاره می کنیم:

1. ابن سیرین می گوید: سعید بن جبیر می گوید: «در جنگ جمل هشتصد نفر از انصار و چهارصد نفر از کسانی که در بیعت رضوان حضور داشتند در کنار علی شرکت کردند».(2) سند این خبر صحیح و رجال آن رجال بخاری وسنن هستند.

2. ذهبی می گوید: «حبة عرنی روایت کرده که همراه علی در صفین هشتاد بدری حضور داشتند.» (3) سند این خبر نیز صحیح است. چون ابن عرنی ثقه است گرچه ذهبی او را به خاطر این


1- علل احمد، ج 3، ص 45، رقم 4096؛ مصنف ابن ابی شیبه، ج 8، ص 708، ح 26؛ انساب الاشراف بلاذری، ج 3، ص 61؛ منهاج السنة ابن تیمیه، ج 6، ص 237.
2- تاریخ خلیفه ابن خیاط، ص 137، تاریخ الاسلام ذهبی، ج 1، ص 454 با دو سند.
3- میزان الاعتدال، ج 1، رقم 1688.

ص:338

سخنش جرح کرده است.

3. مسعودی از منذر بن جارود نقل کرده است که می گوید: «هنگام ورود علی به بصره (برای جنگ جمل) ابوایوب، خزیمه، ابوقتاده وعمار هر کدام جداگانه با حدود هزار انصار ومهاجر وارد بصره شدند.»(1)

4. ابن عساکر در ترجمه زید بن صوحان از محمد حنفیه ومحمد بن مطلب وزید بن حسن نقل کرده که در لشکر امیرالمؤمنین 70 بدری و700 نفر از کسانی که در بیعت رضوان حضور داشتند شرکت نمودند و... . (2) سند این خبر ضعیف است، ولی خبر قبلی آن را تأیید می کند.

5. ذهبی در «تاریخ الاسلام، ج2، ص149» از مردی از قبیله اسلم نقل کرده است که

می گوید: «ما چهار هزار از اهل مدینه همراه علی بودیم.»

6. و نیز از سدی نقل می کند که گفته است: «در جنگ جمل همراه علی 130 بدری حضور داشتند.»

7. بلاذری روایت می کند که هفتصد نفر از انصار همراه علی از مدینه خارج شده وارد ربذه شدند. (3)

همچنین در شرح حال خیلی از صحابه تصریح شده که آن ها در جنگ های امیرالمؤمنین علیه السلام در رکاب آن حضرت بوده و برخی شهید شده اند.

2. شعبی همیشه می گفت: حارث اعور به من حدیث گفت، شهادت می دهم که او یکی از کذابین است. (4)

ذهبی می گوید: اما سخن شعبی «حارث کذاب است» حمل بر این می شود که منظور از کذب خطا است، نه تعمد و الا پس چرا از حارث حدیث روایت می کرد در


1- مروج الذهب مسعودی، ج 2، ص 359.
2- تاریخ ابن عساکر، ج 19، ص 442
3- انساب الاشراف بلاذری، ج 3، ص 30؛ البدایة والنهایه ابن کثیر، ج 7، ص 261.
4- سیر اعلام النبلاء ذهبی، ج 4، ص 354.

ص:339

حالی که معتقد است او در دین عمدا دروغ می گوید.(1) حالا شعبی مگر چه کسی است که سخن و عمل متناقض او این گونه توجیه گردد!

به ابواسحاق سبیعی گفتند: شعبی می گوید: حارث از کذابین است. ابواسحاق گفت: خود شعبی از کذابین است، و سپس یک مورد از کذب و سرقت او را نقل کرده است. (2)

ابن عبد البر می گوید: گمان می کنم شعبی به خاطر این که حارث را کذاب خوانده، عقوبت شد. از حارث کذب ظاهر نشده و تنها افراط حارث را در حب علی اشکال گرفته است.(3) (آری، نزد نوکران حاکمان بنی امیه، چه گناهی بزرگ تر از دوست داشتن اهل بیت علیهم السلام خواهد بود!.)

قرطبی نیز گفته است: شعبی حارث را رمی بر کذب کرده ولی آن ارزشی ندارد؛ زیرا از حارث کذب ظاهر نشده و شعبی زیادروی حارث در حب علی و تفضیلش را بر دیگران مذمت کرده چون شعبی ابوبکر را افضل می دانست و اول کسی می دانست که مسلمان شده. (4)

بنابر این، از دو خبر فوق و همچنین از این که ابوبکر را اول کسی می دانسته است که مسلمان شده دروغگویی متعدد شعبی ثابت می شود.

3. مردم حُکم عمره را از سعید بن جبیر سؤال کردند؟ گفت: عمره مستحب است. به او گفتند: شعبی می گوید: عمره واجب است. سعید بن جبیر گفت: شعبی دروغ گفته است.(5) طبری این خبر را بر عکس روایت کرده است، یعنی سعید گفت: واجب است و


1- سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 353.
2- تاریخ بن عساکر، ج 25، ص 419.
3- تفسیر قرطبی، ج 1، ص 30؛ تهذیب التهذیب، ج 2، ص 127، رقم 248.
4- تفسیر قرطبی، ج 1، ص 30.
5- تفسیر طبری، ج2، ص285؛ جامع بیان العلم وفضله، ج3، ص413؛ تاریخ ابن عساکر، ج25، ص419.

ص:340

شعبی مستحب و سعید شعبی را تکذیب نمود.

4. الأعمش قال: ذکر إبراهیم النخعی عند الشعبی فقال: ذاک الأعور الذی یستفتی باللیل، ویجلس یفتی الناس بالنهار. قال: فذکرت ذلک لإبراهیم فقال: ذلک الکذاب لم یسمع من مسروق شیئا؛ (1) نزد شعبی از ابراهیم نخعی یاد کردند. شعبی گفت: او یک چشمی است که شب طلب فتوا می کند و روز خود فتوا می دهد. اعمش می گوید: این سخن او را به نخعی گفتم و او گفت: شعبی کذاب است؛ از مسروق هیچ حدیثی نشنیده است.

پس اخبار او از مسروق منقطع است. این در حالی است که اولاً: در «صحیح بخاری» خیلی از احادیث را شعبی به صورت معنعن از مسروق روایت کرده است. ثانیاً: چنان که در گذشته ذکر شد اولین همسر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم که حضرت از وی خبر داده بودند که دست طولانی در صدقه دارد و قبل از دیگران به آن حضرت ملحق خواهد شد، بخاری و برخی دیگر محدثین از شعبی از مسروق از عائشه نقل کرده اند که آن زن سوده است و حال آن که در واقع آن زن زینب بنت جحش بوده است. و از این گواهی ابراهیم نخعی استفاده می شود که شعبی چنین چیزی را از مسروق نشنیده است، و به اشتباه از خود چنین چیزی را نقل کرده و به مسروق نسبت داده است.

5. إسماعیل بن أبی خالد قَال: سَمِعْتُ الشعبی یحلف بالله لقد دخل علی وما قرأ القرآن؛ (2) اسماعیب بن ابی خالد می گوید: شنیدم که شعبی به خدا سوگند یاد می کرد که علی داخل (قبرش) شد ولی قرآن نخواند.

امام علامه، لغوی محدث احمد بن فارس مالکی متوفای 395 (3) در بیان این کذب بزرگ شعبی می گوید:


1- جامع بیان العلم وفضله ابن عبدالبر، ج 3، ص 412.
2- . المعرفة والتاریخ فسوی، ج 1، ص 483.
3- . این وصف از ذهبی در شرح حالش در سیر اعلام النبلاء، ج 17، ص 105، رقم 65 آمده است.

ص:341

وروی شَریک عن إسماعیل بن أبی خالد قال: سمعت الشَّعبی یقول ویحلف بالله: لقد دخل علی حُفرته وما حِفظ القرآن. وهذا کلام شنع جدّاً فی من یقول "سَلُونی قبل أن تَفقِدونی، سلونی فما من آیة إلاَّ أعلم أبلیلٍ نَزلَت أم بنهار، أم فی سَهْل أم فی جبل" وروی السُّدّیّ عن عبدِ خیرٍ عن علیَّ رضی الله تعالی عنه أنه رأی من الناس طَیْرَةً عند وفاة رسول الله صلی الله تعالی علیه وآله وسلم فأقسَمَ ألاَّ یضع علی ظهره رداءً حتی یجمع القرآن قال: فجلس فی بیته حتّی جمع القرآن، فهو أول مصحف جُمع فیه القرآن، جَمعه فی قلبه؛ (1) شعبی سوگند یاد می کرد که علی از دنیا رفت, ولی قرآن را حفظ نکرد. و این سخن جدا زشت است در مورد کسی که می گوید: «از من سؤال کنید قبل از این که مرا از دست بدهید, از من سؤال کنید, هیچ آیه ی نیست مگر این که من می دانم شب نازل شده یا روز در زمین هموار نازل شده یا در کوه» و سدی از عبدخیر عن علی علیه السلام روایت کرده که او مردم را دید هنگام رحمت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم حدس گمان ها را دید و سوگند یاد مرد مه ردایش را بر پشتش نگزارد تا این که قرآن را جمع کند پس در منزلش نشست تا قرآن را جمع نمود, و آن اولین مصحفی است که در آن قرآن جمع شد, قرآن را در قلبش نیز جمع نمود.

حاکم نیشابوری در مقدمه کتاب «فضائل فاطمة الزهراء» سبب تألیف آن کتاب را چنین بیان می کند: در مجلسی حاضر شدم که در آن بزرگان از فقها و قضات و امنا حضور داشتند و در آن نشست از امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب یاد شد و یکی از اعیان فقها گفت: علی حافظ قرآن نبود و شعبی به این تصریح کرده است. گفتم: صحابه ی که به این امر داناتر از شعبی بودند شهادت داده اند که علی حافظ قرآن بود و این ابوعبدالرحمن عبدالله بن حبیب سلمی سید قراء از تابعین است که قرآن را بر علی


1- . الصاحبی فی فقه اللغة - ابن فارس ص 50.

ص:342

گزرانده. گفت: شعبی آگاه تر به حال علی از غیرش است. گفتم: شعبی از علی حدیث نشنیده و تنها او را دیده است و سپس با علاقه و طمع به دنیا به طرف دشمنان علی متمایل شد ... سپس در جلسه ی دیگری شخصی گفت: در صحیح بخاری روایت شده که بهترین دختر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم زینب است... . (1)

6. عن الشعبی قَال: جمع القرآن علی عهد رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم ستة نفر من الأنصار: أبی بن کعب وزید بن ثابت ومعاذ بن جبل وأبوالدرداء وسعد بن عبید وأبوزید، ومجمع بن جاریة قد أخذه إلاَّ سورتین او ثلاثة. قَال: ولم یجمعه أحد من الخلفاء من أصحاب مُحَمد صلی الله علیه و آله و سلم غیر عثمان؛(2) شعبی گفته است: در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم شش نفر از انصار قرآن را جمع کردند... و از خلفا کسی جز عثمان قرآن را جمع نکرد.

7. عن الشعبی قال مات أبو بکر و عمر و علی و لم یجمعوا القرآن؛ (3) باز شعبی گفته است: ابوبکر و عمر و علی از دنیا رفتند، ولی قرآن را جمع نکردند.

البته باید دقت داشته باشیم که محمد بن سرین، حسن بصری، و برخی افراد دیگر نیز تصریح دارند که ابوبکر و عمر قرآن را جمع نکرده اند و عمر بن خطاب می خواسته جمع کند، ولی قبل از محقق شدن هدفش از دنیا رفته است. (4)

و شعبی پا را فراتر گذاشته و گفته است: قرآن را کسی از خلفا جز عثمان ختم و حفظ نکرد. (5)


1- . باید دقت داشته باشیم که در شرح حال شعبی از دارقطنی نیز نقل شده که شعبی جز یک حدیث چیزی از امیرالمؤمنین علیه السلام نشنیده است. تهذیب التهذیب, ج 5, ص 60, رقم 110.
2- المعرفة والتاریخ فسوی، ج 1، ص 486.
3- . مصنف ابن ابی شیبه، ج 6، ص 139، ح 30138.
4- . طبقات الکبری، ج 3، ص 211 و 294؛ کنز العمال، ج 2، ح 4758، و ج 12، ح 35834. مصنف ابن ابی-شیبه، ج 6، ص 139، ح 30138.
5- . تاریخ ابن عساکر، ج 39، ص 178 و 179.

ص:343

خبر فسوی و ابن ابی شیبه از شعبی صحیح است بدون برسی سندهای ابن عساکر. این پاره ی از دروغ ها است و از این گونه دروغ ها متأسفانه از افرادی که ثقه شناخته شده اند فراوان در تاریخ ثبت شده است.

در اخبار فراوان ثابت شده که امیرالمؤمنین علیه السلام پس از رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم تمام قرآن را همراه با شأن نزول و بیان ناسخ و منسوخ جمع کرده اند.

ابن سیرین می گوید: من خیلی گشتم که این کتاب را پیدا کنم، ولی پیدا نکردم و اگر به دست می آوردم علم در آن بود. (1)

ابن سیرین به عکرمه ناصبی گفت: آیا قرآن را (در زمان خلفا) همان گونه ای که علی جمع کرده بود با ترتیب نزول جمع کردند؟ عکرمه گفت: اگر انس و جن با هم جمع شوند تا کتابی مانند مصحف (قرآن) علی را جمع کنند نخواهند توانست.(2)

وأخرج ابن أشته عن ابن سیرین أنه (علی) کتب فی مصحفه الناسخ والمنسوخ وأن ابن سیرین قال فطلبت ذلک الکتاب وکتبت فیه إلی المدینة فلم أقدر علیه؛ (3) ابن سیرین گفته است: علی در قرآنش ناسخ و منسوخ را نیز نوشته بود، من آن کتاب را طلب کردم و برای پیدا کردن آن به مدینه نامه نوشتم، ولی به آن دست رسی پیدا نکردم.

عن علی قال: لما قبض رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم أقسمت أو حلفت أن لا أضع ردائی عن ظهری حتی أجمع ما بین اللوحین فما وضعت ردائی حتی جمعت القرآن؛(4) امیر المؤمنین علیه السلام فرمودند: چون رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از دنیا رفتند سوگند یاد کردم که عبایم را بر پشتم نگذارم تا


1- مصنف ابن ابی شیبه، ج 7، ص 197؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 587؛ الاستیعاب؛ ج 2؛ ص974؛ طبقات ابن سعد، ج 2، ص 338؛ الاتقان، ج 1، ص 161.
2- الاتقان سیوطی، ج 1، ص 161، ح 751؛ مناهل العرفان، ج 1، ص 177.
3- الاتقان سیوطی، ج 1، ص 162، ح 752؛ مناهل العرفان، ج 1، ص 177.
4- حلیة الاولیاء، ج 1، ص 67؛ سیر اعلام النبلاء، ج 14، ص 22، رقم 11؛ کنز العمال، ج 13، ص151، 36473.

ص:344

این که قرآن را بین دو لوح جمع کنم و عبایم را بر پشتم نگذاشتم تا این که قرآن را جمع کردم.

این خبر از مسلمات است، ولی در کتاب های دیگر برخی برای تأیید عقیده ای خود مطالبی را بر آن اضافه کرده اند که اخبار مسلم دیگر آن را تکذیب می کند.

قال ابن حجر: وقد ورد عن علی أنه جمع القرآن علی ترتیب النزول عقب موت النبی أخرجه ابن أبی داود ؛(1) ابن حجر می گوید: از علی روایت شده که او پس از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم قرآن را با ترتیب نزولش جمع کرد.

امت اسلامی باید از خود سؤال کند که این قرآن کجاست! و چه سبب شد که از این قرآن محروم گشت!

البته باید توجه داشته باشیم؛ قرآنی که امیرالمؤمنین علیه السلام جمع کردند هیچ فرقی با قرآن حاضر از جهت شمار آیات و سور ندارد و تنها فرقش در این است که «شأن نزول» و«ترتیب نزول» و «ناسخ و منسوخ» در مورد تمام آیات بیان شده است. اگر آن در دسترس مردم بود دیگر کسی نمی توانست به دلخواه خویش قرآن را معنا و تفسیر کند و نزول آیات را در مورد هر که دوست دارد تطبیق سازد.

نوکری شعبی بر بنی امیه و حجاج بن یوسف سقفی

قبل از این با نمونه ی از نوکری شعبی آشنا شدیم.

1. شعبی به نزد عبدالملک بن مروان وارد شد که شخصی نزد او بود، گفت: ای امیرالمؤمنین علیه السلام این شخص کیست؟ گفت: ولید بن عبدالملک است. شعبی شعری در مدح ولید و این که او آینده ی نیکویی دارد سرود. (2)

2. شعبی می گوید: عبدالملک بن مروان از حجاج بن یوسف خواست تا مردی را از نزد خودش که علامه است به نزد او بفرستد، پس حجاج مرا فرا خواند و به نزد


1- فتح الباری، ج 9، ص 34 و 42؛ الاتقان، ج 1، ص 195، ح183؛ سبل الهدی والرشاد، ج11، ص335.
2- تاریخ ابن عساکر، ج25، ص 284.

ص:345

عبدالملک فرستاد و من به شام رفتم... . (1) از این خبر استفاده می شود که شعبی در کنار حجاج بوده و خود را در خدمت او قرار داده است.

پس او از خادمین به دستگاه خلافت بنی امیه بود و عبدالملک ماموریت های دیگر نیز به او واگزار می کرد.(2)

3. شعبی می گوید: پیوسته نزد حجاج بهترین موقعیت را داشتم تا این که ابن اشعث قیام کرد و من نیز به او ملحق شدم سپس نزد حجاج با ذلت از این که ابن اشعث را همراهی نمود، توبه کرد و او نیز قبول کرد و دو باره بر خدمت خود به حجاج و بنی امیه ادامه داد. (3)

4. سلیمان تیمی می گوید: هر کسی را که بر حجاج خروج کرده بود، به نزد او می آوردند. حجاج می گفت: آیا اقرار و اعتراف می کنی که با خروجت بر من کافر شدی؟! اگر پاسخ مثبت داده و به کفر خود حکم می کرد وی را آزاد می نمود و گرنه گردنش را می زد. وقتی از سعید بن جبیر سؤال کرد او گفت: نه، کافر نشدم، پس گردن او را زد.(4) از این خبر استفاده می شود که، پس شعبی از ترس حجاج به کفر خود نیز حکم کرده و لذا حجاج او را بخشیده است که از متن این خبر نیز استفاده می شود؛ زیرا سلیمان می-گوید: شعبی تقیه را جائز می دانست، ولی سعید نه. یعنی او می خواهد بگوید که شعبی از روی تقیه به کفر خود حکم نمود!

و این نوکری و همکاری شعبی با حجاج در حالی است که ذهبی در مورد حجاج می گوید: خداوند در 95 سالگی او را هلاک نمود، او ظالم، جبار و ناصبی خبیث بود و خیلی آدم می کشت... او را دوست نداریم بلکه برای خدا او را دشمن داریم و این از


1- المعرفة والتاریخ، ج 1، ص 320.
2- تاریخ بغداد، ج12، ص 225؛ تاریخ ابن عساکر، ج25، ص 384 و385.
3- تذکرة الحفاظ، ج 1، ص 85، رقم 76.
4- سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 338، شرح حال سعید بن جبیر.

ص:346

محکم ترین بعد ایمان است.(1) و شعبی در کنار یک چنین شخصی با سکوت و تأیید اعمال و رفتار او زیسته و با صراحت می گوید: پیوسته نزد حجاج بهترین موقعیت را داشتم... .

الشعبی می گفت: لیتنی انفلت من علمی کفافاً لا لی ولا علی؛ (2) کاش از علمم نجات پیدا می کردم و آن نه به نفعم بود و نه بر ضررم.

شعبی گفته است: لقد أتی علی زمان و ما من مجلس أحب إلی من أن أجلس فیه من هذا المسجد، ولکناسة الیوم أجلس علیها أحب إلی من أن أجلس فی هذا المسجد. قال: وکان یقول إذا مر علیهم: ما یقول هؤلاء المعانقة او قال بنوا أستها. شک قبیصة.؟ ما قالوا لک برأیهم فبل علیه، و ما حدثوک عن أصحاب محمد صلی الله علیه و آله و سلم فخذ به؛ (3) همانا بر من زمانی آمد که نشستن در هر جایی بهتر است برای من از نشستن در این مسجد. و امروز نشستن برای من در این کنیسه قطعاً محبوب تر است از این که در این مسجد بنشینم... .

شعبی در مدح زیاد بن ابی می گوید: لم أسمع متکلما قط یکثر ویطیل إلا تمنیت أن یسکت مخافة أن یسیء، إلا زیاداً فإنه کان لا یزداد کلاماً إلا ازداد إحساناً؛ (4) کسی را ندیدم که زیاد سخن بگوید، مگر این که آرزو می کردم که سکوت کند از خوف این که سخنان بد بگوید، مگر زیاد بن ابی، همانا او هر قدر بسیار سخن گوید همان قدر به سخنان خوبش افزوده می شد.

زیاد کسی است که امیرالمؤمنین علیه السلام را به امر معاویه لعن می کرد و مردم را نیز به این کار و بیزاری جستن از امیرالمؤمنین علیه السلام امر می نمود و از پی شیعیان آن حضرت


1- سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 343، شرح رقم 117.
2- المعرفة والتاریخ، ج 1، ص 320.
3- المعرفة والتاریخ، ج 1، ص 319.
4- انساب الاشراف بلاذری، ج 2، ص 148؛ تاریخ طبری، ج 4، ص 167.

ص:347

بود و هرجا آن ها را پیدا می کرد به قتل می رساند. (1)

شعبی از چنین افرادی مدح کرده و این نیز بیانگر میزان معرفت و دینداری اوست.

عبد الله بن صالح ابوصالح جهنی

اشاره

ذهبی می نویسد: بخاری به نسبت کامل او تصریح نکرده و از او با تدلیس حدیث روایت کرده است.(2)

وقال أحمد بن محمد: سمعت أحمد بن صالح یقول: متهم لیس بشئ. قال صالح جزرة: کان ابن معین یوثقه، وهو عندی یکذب فی الحدیث. وقال النسائی: لیس ثقة. وقال ابن المدینی: ضربت علی حدیثه و ما أروی عنه شیئا. وقال عبدالله ابن أحمد سألت أبی عنه فقال: کان اول أمره متماسکا ثم فسد بآخره ولیس هو بشئ قال: وسمعت أبی ذکره یو ما فذمه وکرهه؛(3) یعنی ابن صالح او را متهم و بی ارزش دانسته است، صالح جزره او را اهل دروغ خوانده است، نسائی غیر ثقه دانسته و ابن مدینی او را ضعیف خوانده واحمد نیز او را بی ارزش دانسته و مذمت کرده است.

نسائی و عقیلی او را در کتاب ضعفاء وارد کرده اند.(4) ذهبی بیش از ده حدیث منکر او را نقل کرده است.

از جمله احادیث او در صحیح بخاری حدیث زیر است:


1- سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 496، رقم 112 شرح حال زیاد بن ابی. همچنین بنابر حدیث پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم که ذهبی نیز در همین شرح حال نقل کرده است، بهشت به او ومعاویه حرام است وآن دو اهل جهنم معرفی شده اند؛ زیرا معاویه او را به پدرش ابوسفیان نسبت داد و او نیز قبول نمود.
2- میزان الاعتدال، ج 2، ص 442، رقم 4384.
3- تذیب التهذیب، ج 5، ص 225، رقم 449؛ میزان الاعتدال، ج 2، ص 441، رقم 4384.
4- الضعفاء والمتروکین، ص 201، رقم 334؛ الضعفاء الکبیر، ج 2، ص 227، رقم 826.

ص:348

جز ابوبکر همه مرا تکذیب کردند، و تناقض دیگر بخاری

حدثنا عبد الله... سمعت أبا الدرداء یقول: کانت بین أبی بکر وعمر محاورة فأغضب أبوبکر عمر فانصرف عنه عمر مغضبا فاتبعه أبوبکر یسأله أن یستغفر له فلم یفعل حتی أغلق بابه فی وجهه فأقبل أبوبکر إلی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم. فقال أبوالدرداء: ونحن عنده فقال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: أما صاحبکم هذا فقد غامر. قال: وندم عمر علی ما کان منه فأقبل حتی سلم وجلس إلی النبی صلی الله علیه و آله و سلم وقص علی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم الخبر. قال أبوالدرداء: وغضب رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم وجعل أبوبکر یقول: والله یا رسول الله لأنا کنت أظلم. فقال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: هل أنتم تارکون لی صاحبی هل أنتم تارکون لی صاحبی إنی قلت: یا أیها الناس إنی رسول الله إلیکم جمیعا فقلتم: کذبت وقال أبوبکر: صدقت؛ (1) بین ابوبکر و عمر سخنی پیش آمد و ابوبکر عمر را به غضب آورد و عمر غضبناک شد و از نزد ابوبکر رفت. ابوبکر او را دنبال کرد و از او کراراً بخشش خواست تا این که عمر وارد منزلش شد و درب منزل را به روی ابوبکر بست و بخشش او را قبول نکرد. پس ابوبکر به نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آمد و حضرت فرمودند: این صاحبتان به کار خیر سبقت گرفته است. عمر از این که بخشش ابوبکر را نپذیرفت پشیمان شد و آمد و سلام داد و در کنار

پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نشست و داستان را به آن حضرت بازگو کرد. حضرت غضبناک شدند. ابوبکر شروع کرد به گفتن این که: ای رسول خدا، من ظالم تر از عمر در این داستان بودم. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: آیا شما صاحبم را برای من ترک می کنید یا نه، همانا من گفتم: ای مردم! من فرستاده خداوند به سوی شما هستم و شما گفتید: دروغ گفتی و ابوبکر گفت: راست گفتی.


1- صحیح بخاری، کتاب التفسیر، باب: قل یا ایها الناس انی رسول الله الیکم جمیعا، ج 4، ص701، ح4640.

ص:349

در این خبر چنان که ملاحظه می کنید داستان مذکور را عمر بن خطاب به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بازگو کرده است.

این عبد الله را می توان گفت که با گواهی ذهبی همین ابن صالح است. علاوه بر او این سند ضعف های دیگر نیز دارد:

اما سلیمان: او کسی بود که اگر کسی حدیث وضع کند و به او بدهد متوجه آن نمی شد. ابوداود گفته است: او اهل خطا است. ذهبی با سند صحیح حدیثی از او روایت کرده و گفته است: با صحیح بودن سندش حدیث منکر است و در قلب بر صحت آن شک است.(1) عقیلی او را در ضعفائش وارد کرده است.(2) او نیز اهل شام است.

اما موسی بن هارون: ابن حبان می گوید: گاه خطا می کرد. (3)

اما ولید: ابومسهر می گوید: الولید مدلس ربما دلس عن الکذابین؛ (4) ولید مدلس است و گاهی هم از کذابین تدلیس کرده است.

ابن حجر می گوید: وثاقتش مورد اتفاق است، ولی فراوانی تدلیس او را بر او عیب گرفته اند. دارقطنی گفته است: ولید احادیثی را که از اوزاعی از شیوخ ضعفای اوزاعی نزدش بود، آن را با حذف ضعفاء از شیوغ ثقه اوزاعی روایت می کرد. ابوداود گفته است: ولید از مالک ده حدیث روایت کرده که هیچ اصلی ندارد.(5) ذهبی نمونه هایی ذکر می کند که او به راحتی از افراد زیادی مثل اوزاعی، ابن جریج و یحیی با تدلیس حدیث روایت می کرده است. او نیز اهل شام است.


1- میزان الاعتدال، ج 2، ص 213، رقم 3487.
2- الضعفاء الکبیر، ج 2، ص 128، رقم 618.
3- تهپیب التهذیب 10335، رقم 668.
4- میزان الاعتدال، ج 4، ص 347، رقم 9405.
5- مقدمة فتح الباری ص 450

ص:350

اما عبدالله بن علاء: ذهبی می گوید: قال ابن حزم: ضعفه یحیی و غیره؛ (1) یحیی و غیرش او را تضعیف کرده اند و او نیز اهل شام است.

از آن چه گذشت روشن شد که این سند همه رواتش شامی و متشکل از ضعفا و مدلسین هستند.

اما سند دوم صحیح بخاری در مورد این داستان، بین ابوبکر وعمر:

حدثنی هشام بن عمار حدثنا صدقة بن خالد حدثنا زید بن واقد عن بسر بن عبید الله عن عائذ الله أبی إدریس عن أبی الدرداء قال: کنت جالسا عند

النبی صلی الله علیه و آله و سلم إذ أقبل أبوبکر آخذا بطرف ثو به حتی أبدی عن رکبته فقال النبی صلی الله علیه و آله و سلم: أما صاحبکم فقد غامر. فسلم وقال إنی کان بینی وبین ابن الخطاب شیء فأسرعت إلیه ثم ندمت فسألته أن یغفر لی فأبی علی فأقبلت إلیک فقال: یغفر الله لک یا أبا بکر. ثلاثا ثم إن عمر ندم فأتی منزل أبی بکر فسأل أثم أبوبکر فقالوا: لا فأتی إلی النبی صلی الله علیه و آله و سلم فسلم فجعل وجه النبی صلی الله علیه و آله و سلم یتمعر حتی أشفق أبوبکر فجثا علی رکبتیه فقال: یا رسول الله والله أنا کنت أظلم مرتین فقال النبی صلی الله علیه و آله و سلم: إن الله بعثنی إلیکم فقلتم: کذبت وقال أبوبکر: صدق. وواسانی بنفسه وماله فهل أنتم تارکوا لی صاحبی. مرتین فما او ذی بعدها؛ (2) خلاصه این که بین خلیفه اول و دوم، ابوبکر و عمر بگو مگو و اختلاف می شود و ابوبکر با عمر تند برخورد می کند و سپس عذر خواهی می کند، ولی عمر نمی پذیرد و ابوبکر داستان را برای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بازگو می کند و حضرت سه مرتبه به او می فرمایند:


1- میزان الاعتدال، ج 2، ص 463، رقم 4466.
2- صحیح بخاری، کتاب فضائل الصحابه، باب قول النبی صلی الله علیه و آله و سلم: لو کنت متخذا خلیلا، ج 3، ص1339، ح3661؛ مسند شامیین، ج 3، ص 95، ح 770، ج 4، ص 29، ح 1168؛ المعجم الکبیر طبرانی، ج 11، ص 6، ح 13202؛ مجمع الزوائد هیثمی، ج 9، ص 44

ص:351

خداوند تو را خواهد بخشید. سپس عمر پشیمان می شود و به منزل ابوبکر می رود که به او می-گویند: ابوبکر نیست، عمر به نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می رود و به آن حضرت سلام می دهد، و چهره حضرت (از روی غضب) لحظه به لحظه دگرگون می شود. ابوبکر با مشاهده این صحنه از روی دلسوزی به عمر، دو زانو می ایستد و می گوید: ای رسول خدا، والله من ظالم تر بر او بودم. حضرت صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: خداوند مرا به سوی شما مبعوث فرمود، شما گفتید: دروغ می گویی و ابوبکر گفت: راست می گویی، او با مال و جانش مرا یاری کرد پس آیا شما صاحبم را برای من می گذارید! پس از آن، دیگر ابوبکر آزار ندید.

در این خبر، داستان را ابوبکر به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم رسانده است، و همچنین عمر ابتدا به منزل ابوبکر رفته است، و همچنین با مال و جانش نیز کمک کردن ابوبکر

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را در این خبر اضافه شده است.

پس این دو خبر بخاری متناقض اند؛ زیرا یک مرتبه می گوید: داستان را عمر بن خطاب به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بازگو نمود و در خبر دیگر می گوید: داستان را ابوبکر به

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بازگو نمود و تناقضات دیگر.

همچنین قبل از بحث در مورد این سند، باید توجه داشته باشیم که اولا: ابن کثیر بعد از نقل این حدیث می گوید: این مثل یک نص است در این که ابوبکر اول کسی بوده که اسلام آورده است.(1) بنابر این، برای یقین کردن بر کذب بودن این خبر، دربر داشتن آن، چنین مطلب بی اساس را، کفایت می کند. ثانیا: مگر خلیفه اول چه وقت مسلمان شده است که، همه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را تکذیب کرده اند جز او. و این خود روشن ترین دلیل بر کذب بودن این خبر است؛ زیرا چنان که در بخش «بررسی برخی احادیث «صحیح بخاری» خواهد آمد، ابوبکر سال ها بعد و پس از پنجاه نفر مسلمان شده است. ثالثا:

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم این سخنان را «مرا تصدیق کرد زمانی که مردم تکذیبم کردند و با مالش


1- البدایة والنهایه ابن کثیر، ج 3، ص 37.

ص:352

یاری ام نمود و...» را در مورد حضرت ام المؤمنین خدیجه کبری علیها السلام فرموده اند آن زمانی که ام المؤمنین عائشه به آن حضرت گفت: چرا این قدر این عجوزه را که

سال هاست از دنیا رفته و خداوند به تو بهتر از آن را عطا فرمود، یاد می کنی. حضرت شدیدا از این سخن عائشه غضبناک شدند و فرمودند: بهتر از او را به من نداد و... .(1) ولی باز بخاری همین حدیث را نیز به این شکل ناقص نقل کرده و به این مقدار بسنده کرده است: عائشه گفت: خداوند بهتر از آن را به تو داد.(2) و چنین وانمود کرده است که گویا حضرت صلی الله علیه و آله و سلم با سکوت سخن ام المؤمنین عائشه و بالتبع برتری او بر خدیجه را تصدیق کرده باشند. این هم امانت داری بخاری است و البته بخاری این خبر را از طریق ناصبی مجروح یعنی عروه چنین ناقص روایت کرده است، ولی احمد در مسند از طریق مسروق و دولابی از طریق عبدالله البهی این خبر را کامل از ام المؤمنین عائشه روایت کرده اند که هر دو سند را شعیب در حاشیه مسند احمد و سیر ذهبی حسن و اصل خبر را صحیح دانسته است. به هر حال چنان که ملاحظه می کنید عین این منقبت حضرت ام المؤمنین خدیجه علیها السلام را برای خلیفه اول نقل کرده اند و البته در تاریخ از این نمونه ها فراوان است. گرچه در مورد اسلام ابوبکر دروغ ها گفته شده، ولی با این حال احادیث متواتر حتی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و تأکید صحابه و تابعین بر این که امیرالمؤمنین علیه السلام قبل از هر کسی ایمان آورده اند، بی اساسی این دروغ ها را روشن می کند و این واقعیت به روشنی دروغ و بی اساسی این دو حدیث متناقض مورد بحث را نیز ثابت می کند چه رسد بر این که افراد فراوان قبل از ابوبکر مسلمان شده اند.

اما رجال سند حدیث مورد بحث: هشام بن عمار:


1- مسند احمد، ج 6، ص118 و150 و154؛ ذریة الطاهره، ص 32؛ مجمع الزوائد، ج9، ص224؛ فتح الباری، ج 9، ص 268؛ صحیح ابن حبان، ج 15، ص 468؛ البدایة والنهایه، ج 3، ص 158.
2- صحیح بخاری، کتاب مناقب الانصار، باب: تزویج النبی صلی الله علیه و آله و سلم خدیجة وفضلها علیها السلام ، ج 3، ص1389، ح 3821.

ص:353

ذهبی در مورد او می گوید: صدوق زیاد احادیث روایت می کند احادیث منکر هم دارد. ابوحاتم گفته است: وقتی پیر شد تغییر نمود. (1) ابوحاتم می گوید: او سخن قیس را به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نسبت داده است. ابوداود گفته است: 400 حدث روایت کرده که اصلی ندارند. صالح جزره گفته است: در برابر نقل حدیث درهم می گرفت. احمد گفته است: طیاش کم عقل است، و هشام گفته است: لفظ جبریل و محمد صلی الله علیه و آله و سلم بر قرآن مخلوق است و احمد در این مورد گفته است: خدا او را بکشد کرابیسی جرئت نکرد جبریل و محمد صلی الله علیه و آله و سلم را ذکر کند او جهمی است، اگر پشت سر او نماز خواندید اعاده کنید. (2)

بنابر این پس هشام جهمی است که بخاری آن ها را کافر و بدتر از یهود و نصاری خوانده است.

تمام راویان این سند نیز اهل شام هستند و راوی اصلی عائذالله بن عبیدالله، قاضی عبدالملک بن مروان نیز بوده است، و این بیانگر آن است که او نسبت بنی امیه خوش خدمت بوده است، ولی شرح حال او را خیلی مختصر ذکر کرده اند و حال او در زمان معاویه و جنگ صفین را بازگو نکرده اند.

متن سوم این داستان:

... عَبْدُ الرَّحْمَنِ بن عَبْدِ اللَّهِ بن عُمَرَ... عن ابن عمر: أن أبا بکر نال من عمر شیئا ثم قال: إستغفر لی یا أخی فغضب عمر فقال ذلک مرات فغضب عمر فذکر ذلک للنبی صلی الله علیه و آله و سلم وانتهوا إلیه وجلسوا فقال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: یسألک أخوک أن تستغفر له فلا تفعل فقال: والذی بعثک بالحق نبیا ما من مرة یسألنی إلا وأنا أستغفر له و ما من خلق الله أحب إلی بعدک منه فقال أبوبکر وأنا والذی بعثک بالحق ما من أحد بعدک أحب إلی منه فقال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: لا تؤذونی فی


1- الجرح والتعدیل، ج 9، ص 66، رقم 255.
2- میزان الاعتدال ذهبی، ج 4، ص 302، رقم 9234.

ص:354

صاحبی فان الله عزوجل بعثنی بالهدی ودین الحق فقلتم کذبت وقال أبوبکر صدقت ولو لا أن الله عز وجل سماه صاحبا لاتخذته خلیلا ولکن اخوة لله ألا فسدوا کل خوخة إلا خوخة ابن أبی قحافة؛ (1) این خبر نیز همان داستان برخورد ابوبکر و عمر و... است، ولی عباراتش تا حدودی فرق دارد و آن را طبرانی در معجم و هیثمی از او از ابن عمر روایت کرده اند و هیثمی گفته است: رجالش رجال صحیح است.

در این خبر چند لفظ دیگر اضافه شده است: 1. ابوبکر و عمر با هم به نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم رفتند، 2. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به عمر تذکر دادند، 3. عمر گفت: هر باری که از من طلب بخشش کرد من برای او طلب بخشش کردم، 4. عمر گفت: کسی پس از شما محبوب تر به من از ابوبکر نیست، 5. ابوبکر نیز چنین سخنی را در مورد عمر گفت،

6. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: مرا در مورد صاحبم آزار ندهید، 7. اگر خداوند او را صاحب من نخوانده بود، من او را خلیلم قرار می دادم، 8. تمام دریچه ها به جز دریچه ای ابوبکر بر مسجد را ببندید.

این خبر بر اضطراب و تناقض این داستان می افزاید.

اما سند این خبر:

عبد الرحمن بن عبدالله بن عمر: یحیی و ابن عدی او را ضعیف خوانده-اند. احمد گفته است: حدیثش هیچ ارزشی ندارد، حدیثش را پاره کردیم، ابتدا از او حدیث شنیدم، سپس او را ترک کردیم. قاضی مدینه بود، و کذاب بود، احادیثش را از دیر زمان پاره کردیم. بخاری او را ضعیف خوانده و نسائی متروک الحدیث دانسته است.(2) سپس ابن عدی احادیث متعدد از منکرات او را ذکر کرده و از جمله حدیث مورد بحث ما را


1- المعجم الکبیر، ج11، ص 6، ح 13202؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 44.
2- الکامل فی ضعفاء الرجال ابن عدی، ج 4، ص 277 و278.

ص:355

ذکر کرده و گفته است: وهذا لم یروه عن عبیدالله وعن عبدالله جمیعا غیر عبد الرحمن بن عبد الله العمری؛ یعنی این خبر را از عبیدالله و عبدالله با هم کسی جز عبدالرحمن عمری روایت نکرده است. و در آخر می گوید: تمام روایاتش یا از جهت متن و یا از حیث سند منکر است. ذهبی در مورد او می گوید: هالک. (1)

أبوزرعة او را متروک الحدیث دانسته و أبوحاتم گفته است: همیشه دروغ می-گفت و او متروک است. و دیگران نیز او را تضعیف کرده اند.(2) از این سخنان مورد اتفاق بودن کذاب، وضاع و ضعیف بودن او روشن و ثابت می شود.

پس این حدیث با این سند از جعلیات عبدالرحمن بن عبدالله است و تصحیح هیثمی غلط است. اما در مورد خلیل بودن ابوبکر و سد ابواب و خوخه بعدا صحبت خواهیم نمود.

اما چند کلام در مورد اسانید بخاری: اولا: این حدیث چنان که مشاهده می شود الفاظش با هم فرق دارند و متن طبرانی در مسند نیز فرق هایی با این دو متن داشت که ذکر شد و این حدیث همان گونه که اشاره شد تمام رواتش شامی اند و غیر اهل شام آن را روایت نکرده اند.

با وجود ضعف اسانید و وجود مدلسین در اسناد آن ها که تدلیس برادر کذب و بدتر از زنا معرفی شده است و واقعیت نیز همین است، و با وجود مخالف بودن معانی آن با واقعیت ها علاوه بر این همه، اهل سنت در شرح حال بسر بن ارطاة می گویند: صحابه بودن او مورد خلاف است. اهل مدینه گفته اند که او از صجابه نیست، ولی اهل شام از او از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم حدیث روایت می کنند. (3)

توجه داشته باشیم که اهل شام از بسر دو حدیث با سند صحیح روایت کرده اند و


1- میزان الاعتدال ذهبی، ج 2، ص 596، رقم 4900.
2- تهذیب التهذیب ابن حجر ، ج 6، ص 193 و194، رقم 434.
3- سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 409، رقم 65؛ الاصابه، ج 1، ص 421، رقم 642.

ص:356

او در آن روایات می گوید: سمعت النبی... . (1) با وجود این که بسر می گوید: «سمعت النبی» ولی اهل سنت آن را از نسبت های اهل شام دانسته و در صحابه بودن او تشکیک وارد کرده اند و او را در کتب ضعفاء خویش وارد کرده و مذمت کرده اند.(2) و از این روش ثابت می شود که محدثان اهل سنت اهل شام را گرچه در کتبشان ثقه معرفی کرده اند، متهم دانسته یقین دارند که آن ها این خبر را جعل کرده اند بنابر این با وجود صحت سند به آن عمل نکرده و عملا رد کرده اند حال آن که آن دو حدیث وی، یکی اخلاقی و دیگری فقهی است. در حدیث مورد بحث ما نیز این حقیقت حاکم و روشن است؛ زیرا این حدیث را تنها مدلسان و ضعفای اهل شام روایت کرده اند و هشام بن عمار را احمد متهم به جهمی بودن کرده و جهمی ها را بخاری بدتر از یهود و نصاری دانسته و اهل سنت تکفیر نیز کرده اند. با این بیان روشن می شود این حدیث حتی با شرط خود بخاری نیز صحیح نخواهد بود چه رسد بر این که با واقعیت های مسلم و متواتر مخالف نیز است.

عبدالله بن عبیدة بن نشیط

امام بخاری دو حدیث از او روایت کرده است.

احمد گفته است: نمی توان به موسی وبرادرش خود را مشغول کرد. ابن معین گفته است: او برادر موسی است و غیر برادرش از او حدیث روایت نکرده است و آن دو ضعیف اند. و باز گفته است: او هیچ ارزشی ندارد. و ابن عدی گفته است: ضعف از حدیثش پیداست. ابن حبان او را منکر الحدیث دانسته و گفته است: غیر از برادرش موسی کسی از او حدیث روایت نکرده است وموسی ارزش ندارد، ولی نمی دانم بلاء از


1- سنن ترمذی، ج 3، ص 5؛ سنن ابی داود، ج 2، ص 340، ح 4408.
2- الکامل فی ضعفاء الرجال، ج 2، ص 5؛ میزان الاعتدال، ج 1، ص 309، رقم 1168.

ص:357

کدام یکی است. (1)

عبدالله بن مثنی انصاری بصری

اشاره

امام بخاری یازده حدیث از او روایت کرده است.

ابوداود گفته است: حدیث او را نقل نمی کنم. ساجی گفته: در او ضعف بود و او صاحب حدیث نبود. ازدی گفته است: احادیث منکر روایت کرده است. عقیلی او را در ضعفا ذکر کرده و او را ضعیف ومنکر الحدیث خوانده است. ابن معین او را بی-ارزش دانسته ونسائی غیر قوی ودارقطنی ضعیف معرفی کرده است. (2)

از جمله روایات او در صحیح بخاری حدیث ذیل است:

جمع آوری قرآن و تناقض آشکار دیگر

عن أنس بن مالک قال: مات النبی صلی الله علیه و آله و سلم ولم یجمع القرآن غیر أربعة أبوالدرداء ومعاذ بن جبل وزید بن ثابت وأبوزید. قال: ونحن ورثناه؛(3) یعنی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از دنیا رفت و جز چهار نفر: ابودردا، معاذ، زید بن ثابت و ابوزید کسی قرآن را جمع نکرده بود.

بخاری در خبر دیگر چنین روایت کرده است:

قَتَادَةَ عَنْ أَنَسٍ قَالَ: جَمَعَ الْقُرْآنَ عَلَی عَهْدِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله و سلم أَرْبَعَةٌ، کُلُّهُمْ مِنَ الأَنْصَارِ أُبَیٌّ، ومُعَاذُ بْنُ جَبَلٍ، وأَبُوزَیْدٍ، وزَیْدُ بْنُ ثَابِتٍ. قُلْتُ لأَنَسِ مَنْ أَبُوزَیْدٍ قَالَ أَحَدُ


1- تهذیب التهذیب، ج 5، ص 271، رقم 528.
2- میزان الاعتدال، ج 2، ص 499، رقم 4590؛ تهذیب التهذیب، ج 5، ص 338، ح 659.
3- صحیح بخاری، کتاب فضائل القرآن، باب: کان جبریل یعرض القرآن علی النبی صلی الله علیه و آله و سلم، ج 4، ص1913، ح 5004 و5003.

ص:358

عُمُومَتِی؛ (1) انس گفته است: در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم چهار نفر قرآن را جمع کردند: ابی بن کعب، معاذ بن جبل، ابوزید وزید بن ثابت.

این دو حدیث با هم تناقض آشکار دارند؛ زیرا در حدیث اول می گوید: جز این چهار نفر در زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم کسی قرآن را جمع نکردند، ولی در حدیث دوم ابودردا را حذف کرده و به جای وی ابی بن کعب را اضافه کرده است.

ابوطیب در جواب حدیث اول انس گفته است: از طریق متواتر ثابت شده است که عثمان و علی و تمیم داری و... قرآن را جمع کرده اند(2) و ابن حجر نیز در شرح این حدیث افراد زیادی از صحابه را ذکر می کند که حافظ قرآن بوده اند.(3) قرطبی، عینی، سندی، زرکشی و سیوطی از ابوعبید، ماوردی و شیخ نقل کرده اند که هر کدام با بیان و دلیل به باطل بودن این سخن انس تأکید کرده اند.(4) سیوطی همچنین می گوید: جماعتی از امامان این حدیث انس را انکار کرده اند... . (5)

از این سخنان، باطل بودن این دو حدیث روشن می شود و بدون این نیز این سخن و ادعا، خیلی عجیب بوده و مسلمات تاریخ آن را تکذیب می کند. البته اخباری که این دو خبر را نقض کرده و به باطل بودن آن دو تصریح می کند فراوان است.

عبد الحمید بن عبدالله اصبحی

اشاره

بخاری 43 حدیث از او روایت کرده است.


1- صحیح بخاری، کتاب مناقب الانصار، باب: مناقب زید بن ثابت، ح 3810، وفضائل القرآن، باب: کان جبریل یعرض القرآن علی النبی صلی الله علیه و آله و سلم، ج 4، ص1913، ح 5003.
2- تفسیر قرطبی، ج 1، ص 56.
3- فتح الباری، ج 9، ص 42.
4- تفسیر قرطبی، ج 1، ص 57؛ ح-اش-ی-ة ال-سندی علی صحیح البخاری، ج 3، ص 85؛ البرهان زرکشی، ج 1، ص 242؛ عمدة القاری، ج 20، ص 27؛ الاتقان سیوطی، 1 ، ص 72 - 73.
5- الاتقان سیوطی، 1 ، ص 72 - 73.

ص:359

قال النسائی: ضعیف.(1) قال الازدی: کان یضع الحدیث(2) وقال ابن حزم: یتکلمون فیه؛ نسائی او را تضعیف کرده و ازدی او را وضع کننده حدیث معرفی کرده و ابن حزم گفته است: او را جرح کرده اند.

از جمله روایات او در «صحیح بخاری» حدیث ذیل است:

نسبت بی عدالتی به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم

حدثنا إسماعیل قال: حدثنی أخی عن سلیمان عن هشام بن عروة عن أبیه عن عائشة أن نساء رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم کن حزبین فحزب فیه عائشة وحفصة وسودة والحزب الآخر أم سلمة وسائر نساء رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم وکان المسلمون قد علموا حب رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم عائشة فإذا کانت عند أحدهم هدیة یرید أن یهدیها إلی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم أخرها حتی إذا کان رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فی بیت عائشة بعث صاحب الهدیة إلی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فی بیت عائشة فکلم حزب أم سلمة فقلن لها: کلمی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم یکلم الناس فیقول: من أراد أن یهدی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم هدیة فلیهدها إلیه حیث کان من بیوت نسائه فکلمته أم سلمة بما قلن فلم یقل لها شیئا فسألنها فقالت: ما قال لی شیئا فقلن لها: فکلمیه قالت: فکلمته حین دار إلیها أیضا فلم یقل لها شیئا فسألنها فقالت: ما قال لی شیئا فقلن لها: کلمیه حتی یکلمک فدار إلیها فکلمته فقال لها: لا تؤذینی فی عائشة فإن الوحی لم یأتنی وأنا فی ثوب امرأة إلا عائشة. قالت: فقالت: أتوب إلی الله من أذاک یا رسول الله ثم إنهن دعون فاطمة بنت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فأرسلت إلی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم تقول: إن نساءک ینشدنک الله العدل فی بنت أبی بکر فکلمته فقال: یا بنیة


1- تهذیب التهذیب، ج 6، ص 107، رقم 239.
2- تقریب التهذیب، ج 1، ص 555.

ص:360

ألا تحبین ما أحب. قالت: بلی فرجعت إلیهن فأخبرتهن فقلن: ارجعی إلیه فأبت أن ترجع فأرسلن زینب بنت جحش فأتته فأغلظت وقالت: إن نساءک ینشدنک الله العدل فی بنت ابن أبی قحافة فرفعت صوتها حتی تناولت عائشة وهی قاعدة فسبتها حتی إن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم لینظر إلی عائشة هل تکلم قال: فتکلمت عائشة ترد علی زینب حتی أسکتتها قالت: فنظر النبی صلی الله علیه و آله و سلم إلی عائشة وقال: إنها بنت أبی بکر؛(1) همسران پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دو حزب بودند: یکی عائشه، حفصه و سوده، دیگری ام سلمه و بقیه زنان. مردم دریافته بودند که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم عائشه را دوست دارند. لذا اگر کسی هدیه ای برای آن حضرت داشت آن را نگه می داشت و در نوبت عائشه برای آن حضرت می برد. حزب ام سلمه به او گفتند: به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بگو تا به مردم بگوید: هر که هدیه ای دارد آن را زمانی که حضرت در منزل هر کدام از همسرانش که هستند بدهد، ام سلمه با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم صحبت کرد، ولی حضرت به او هیچ پاسخی ندادند. زن ها اصرار کردند و ام سلمه سه بار با حضرت کراراً صحبت کرد و ضرت بار سوم فرمودند: مرا در مورد عائشه آزار مده، همانا وحی بر من نازل نشد که من در رختخواب یکی از همسرانم به جز عائشه باشم. ام سلمه گفت: به سوی خدا توبه می کنم از این که شما را آزار دهم ای رسول خدا. سپس همسران پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فاطمه دختر آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم را خواستند و به سوی آن حضرت فرستادند تا بگوید: همانا همسرانت تو را به خدا سوگند می دهند که در مورد دختر ابوبکر عدالت را رعایت کنی. حضرت صلی الله علیه و آله و سلم به فاطمه علیها السلام فرمودند: مگر دوست نداری آنچه را که من دوست دارم؟ او گفت: آری، دوست دارم وخبر را به زنان


1- صحیح بخاری، کتاب الهبة، باب: من اهدی الی صاحبه، ج 2، ص 211، ح 2581؛ صحیح مسلم، کتاب فضائل الصحابة، باب فی فضل عائشة، ج 4، ص 1891، ح 2442؛ ادب المفرد بخاری، ص 123، ح 559؛ سنن الکبری نسائی... .

ص:361

رسانید و زن ها دو مرتبه او را برگرداندند (در خبر مسلم به او به تندی گفتند: تو نتوانستی ما را بی نیاز کنی، به نزد آن حضرت برگرد و...)، ولی او قبول نکرد. پس زن ها زینب بنت جحش را فرستادند. زینب آمد و با تندی برخورد نمود و گفت: همانا همسرانت تو را به خدا سوگند می دهند که در مورد دختر ابوبکر عدالت را رعایت کنی، و صدایش را بلند نمود و عائشه را سب و دشنام نمود. حضرت به عائشه نگاه می کردند که آیا او پاسخ دشنام زینب را می-دهد یا نه. پس عائشه شروع کرد به رد کردن سخن زینب تا این که زینب را ساکت نمود. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به عائشه نگاه کرد و فرمود: او دختر ابوبکر است.

در سند این حدیث اضافه بر عبدالحمید برادرش اسماعیل نیز هست که او سارق و کذاب نیز بوده است و در گذشته با او آشنا شدیم. این حدیث به این شکل تنها از اسماعیل و عبدالحمید روایت شده و اما قسمت دوم حدیث را که حضرت زهرا علیها السلام واسطه شده اند، مسلم در صحیحش از زهری روایت کرده است و جالب است که در آن می گوید: «فاطمه اذن ورود خواست در حالی که آن حضرت همراه من در بستر من خوابیده بود، پس اذن ورود داد و در واسطه اول نیز گویا پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به ام سلمه سخنی به همین معنا را گفته اند که وحی بر من نیامد که من در لباس و بستر کسی باشم مگر عائشه... و بار سوم زینب بنت جحش آمد در حالی که حضرت صلی الله علیه و آله و سلم در همان حالی بودند که فاطمه علیها السلام وارد شد.

پس اولا: هر دو سند این حدیث ضعیف است، ثانیاً: سؤال این است: آیا شخص عادی در حضور دختر خود همراه همسرش در بستر خواهد خوابید که ما این نسبت را به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم می دهیم؟ (البته در اخبار دیگر نیز چنین نسبت ها به آن حضرت داده شده است). ثالثاً: در این خبر همسران پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم گویا تأکید دارند بر این که حضرت عدالت را رعایت نمی کنند و آن حضرت را به خدا سوگند می دهند که عدالت را رعایت کنند و حال آن که چنین سخنان و رعایت نکردن عدالت را منافقین به

ص:362

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نسبت می دادند، ولی در این خبر برای درست کردن یک فضیلت برای ام المؤمنین عائشه چنین نسبت های ناروا را به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و دیگر مادران مؤمنین داده اند. متأسفانه در خیلی از احادیثی که برای ام المؤمنین عائشه و خلفا در آن منقبت بیان کرده اند بدون توجه، در مقابل پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را تنقیص کرده اند که متأسفانه نمونه های بسیاری در تاریخ ثبت شده است و این یک نمونه از آن هاست. در این خبر حتی تا حدی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را در حق مادران مؤمنین بی توجه جلوه داده اند که پس از آن همه تأکید آن ها نیز گویا حضرت هیچ توجهی به خواسته های آن ها نکرده اند، بلکه بر بقا در بی عدالتی تأکید ورزیده اند.

آیا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم اسلام را چنین معرفی کرده و مسلمین را این گونه ارشاد نموده اند! چرا دروغ بافان در مقام درست کردن مناقب، در مقابل پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را تنقیص

نموده اند؟! چه دلائلی بهتر از این، در شناخت بی اساسی این نوع اخبار می تواند وجود داشته باشد!

عبدالرحمن بن عبدالله بن دینار

امام بخاری نوزده حدیث از او روایت کرده است.

ابن معین گفته است: او ضعف دارد، ابوحاتم او را لین خوانده و گفته است: به او وحدیثش نمی توان استدلال کرد. ابن عدی گفته است: برخی احادیثش منکر هستند و از آن تبعیت نمی شود و او از آن دسته ضعفایی است که حدیثشان نوشته می شود. دارقطنی گفته است: بخاری در مورد او با دیگران مخالفت کرده و او متروک واقع نشده است.(1) عقیلی او را در کتاب ضعفاء وارد کرده است.(2)


1- تهذیب التهذیب، ج 6، ص 187، رقم 422.
2- الضعفاء الکبیر عقیلی، ج 2، ص 339، رقم 936.

ص:363

عبد الرحمن بن عبدالملک بن شیبه حزامی.

امام بخاری دو حدیث از او روایت کرده است.

قال ابن ابی داود: ضعیف وقال ابن حبان: ربما خالف وقال ابواحمد الحاکم: لیس بالمتین عندهم؛ (1) ابن ابی داود او را ضعیف خوانده وابواحمد حاکم غیر متین دانسته و ابن حبان گفته است: گاه خطا کرده است. و از کسی هم توثیق در مورد او ذکر نشده است.

عبد الرحمن بن أبی نمر بجلی

امام بخاری دو حدیث از او روایت کرده است.

یحیی بن معین می گوید: ابن ابی نمر در روایتش از زهری ضعیف است.(2) حال

آن که هر دو حدیث او در صحیح بخاری از زهری است.

ذهبی می گوید: یحیی او را تضعیف کرده وابوحاتم و غیرش گفته اند: او قوی نیست. (3) عقیلی نیز او را در کتاب (ضعفاء الکبیر، ج 2، ص 349، رقم950) وارد کرده است. ابن عدی نیز می گوید: او در زهری ضعیف است... او از جلمه ضعفایی است که حدیثش نوشته می شود. (4) همچنین او از اهل شام است و تنها ولید بن مسلم از او حدیث روایت کرده است.

عبدالملک بن عمیر

بخاری 53 حدیث از او روایت کرده است.


1- تهذیب التهذیب، ج 6، ص 201، رقم 450.
2- تهذیب التهذیب، ج 6، ص 257، رقم 565.
3- میزان الاعتدال، ج2، ص595، رقم4994؛ من له روایة فی کتب الستة، ج1، ص647، رقم3332.
4- الکامل فی ضعفاء الرجال، ج 4، ص 292.

ص:364

احمد گفته است: عبدالملک مضطرب الحدیث جدا مع قلة روایته ما أری له خمسمائة حدیث وقد غلط فی کثیر منها وقال إسحاق بن منصور: ضعفه أحمد جدا عن ابن معین: مخلط وقال العجلی: روی أکثر من مائة حدیث تغیر حفظه قبل موته. ابن حبان می گوید: وکان مدلسا؛ احمد گفته است: با وجود قلت روایتش او جدا مضطرب الحدیث است و گمان نمی کنم که 500 حدیث داشته باشد و همانا در بسیاری از آن ها خطا کرده است. ابن منصور می گوید: احمد جدا او را تضعیف کرده و ابن معین مخلط خوانده و عجلی گفته است: بیش از صد حدیث روایت کرد و حافظه اش تغییر نمود. ابوحاتم می گوید: عبد الملک بن عمیر لم یوصف بالحفظ؛(1) او حافظ نیست. شعبه از او راضی نبود و ابوحاتم گفته است: او حافظ نبود و حافظه اش تغییر کرد. (2)

ابن عجمی و ابن حجر او را مشهور و معروف به تدلیس معرفی کرده اند.(3) با وجود ضعف جدی که ابن عمیر دارد مضافاً 43 حدیث او در صحیح بخاری «معنعن» است که حکم منقطع و ضعیف را تنها به جهت مدلس بودنش دارد.

عتاب بن بشیر الجزری

امام بخاری دو حدیث از او روایت کرده است.

احمد گفته است: ابن مهدی در آخر او را ترک کرده و احمد نیز او را ترک کرده است. ابن سعد و نسائی او را تضعیف کرده اند. (4)


1- تهذیب التهذیب، ج 6، ص 365، رقم 765.
2- میزان الاعتدال، ج 2، ص 660، رقم 5235.
3- طبقات المدلسین ابن حجر، ص 41، رقم 84؛ التبیین لاسماء المدلسین، ص 39، رقم 47.
4- تهذیب التهذیب، ج 7، ص 83، رقم 192.

ص:365

عثمان بن فرقد بصری

بخاری دو حدیث از او روایت کرده است.

ابوحاتم می گوید: حدیث منکری روایت کرده است. دارقطنی گفته است: با ثقات مخالفت می کند و ازدی گفته است: یتکلمون فیه.(1) او را تنها ابن حبان توثیق کرده است.

عثمان بن الهیثم بصری

امام بخاری ده حدیث از او روایت کرده است.

احمد او را غیر ثبت معرفی کرده و از او حدیث روایت نکرده است. دارقطنی گفته است: کثیر الخطأ. (2) ابن هیثم را نیز تنها ابن حبان توثیق کرده است.

علی بن أبی هاشم بغدادی

او شیخ بخاری است و بخاری چهار حدیث از او روایت کرده است.

ابوحاتم گفته است: او را صدوق می دانم و مردم او را ترک کرده اند؛ زیرا در مورد قرآن متوقف بود. ابوحاتم از او حدیث نوشت، ولی از او حدیث روایت نکرد. ابن معین او را ضعیف می دانست و او همراه ابن ابی دؤاد بود و هر سخن پست و زشتی را می گفت. ازدی گفته است: او جداً ضعیف است. (3)

چنان که ملاحظه می کنید کل مطلبی که ابن حجر نقل کرده همین است و کسی او را توثیق نکرده است.

عمرو بن ابی سلمه دمشقی

امام بخاری سه حدیث از او روایت کرده است.


1- تهذیب التهذیب، ج 7، ص 134، رقم 296.
2- همان، ج 7، ص 143، رقم 313.
3- تهذیب التهذیب، ج 7، ص 344، رقم 636.

ص:366

یحیی بن معین وساجی او را ضعیف خوانده اند وابو حاتم گفته است: به حدیث او احتجاج نمی شود وعقیلی گفته: در حدیثش وهم است. (1)

عمرو بن ابی عمرو

امام بخاری یازده حدیث از او روایت کرده است.

ابوداود ونسائی گفته اند: او قوی نیست. یحیی گفته است: به حدیث او احتجاج نمی شود، یحیی بن معین ویحیی قطان ودارمی او را تضعیف کرده اند. جوزجانی گفته است: حدیث او مضطرب است. (2)

عمرو بن عبید بن باب بصری

اشاره

امام بخاری با ابهام یک حدیث از او روایت کرده است.

یونس وحماد و ابن عون وعوف گفته اند: کان عمرو یکذب؛ (3) عمرو همیشه دروغ می گفت. خلاصه این که عمرو بن عبید با اتفاق ضعیف است و این افراد او را تکذیب نیز کرده اند. اما حدیثی که بخاری از او روایت کرده است:

قاتل و مقتول در جمل اهل جهنم اند

حدثنا عبد الله بن عبد الوهاب حدثنا حماد عن رجل لم یسمه عن الحسن قال: خرجت بسلاحی لیالی الفتنة فاستقبلنی أبوبکرة فقال: أین ترید؟ قلت: أرید نصرة ابن عم رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم. قال: قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: إذا تواجه المسلمان بسیفیهما فکلاهما من أهل النار. قیل: فهذا القاتل فما بال المقتول؟


1- تهذیب التهذیب، ج 8، ص 39، رقم 70؛ میزان الاعتدال، ج 3، ص 262، رقم 6379.
2- میزان الاعتدال، ج 3، ص 282، رقم 6414؛ تهذیب التهذیب، ج 8، ص 73؛ رقم122.
3- تهذیب التهذیب، ج 8، ص 64، رقم 108.

ص:367

قال: إنه أراد قتل صاحبه. قال حماد بن زید: فذکرت هذا الحدیث لأیوب ویونس بن عبید وأنا أرید أن یحدثانی به فقالا: إنما روی هذا الحدیث الحسن عن الأحنف بن قیس عن أبی بکرة. (1) اصل این حدیث به این شکل است: احنف بن قیس به یاری امیرالمؤمنین علیه السلام می رفت وابوبکره گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: هرگاه دو مسلمان با شمشیر مقابل هم قرار گیرند هر دو اهل جهنم هستند... .

این سند به وجود مردی که بخاری او را نام نبرده و او عمرو است، ضعیف خواهد بود و ابن حجر نیز در تهذیب اعتراف کرده است که راوی مبهم در این سند عمرو است و مخاطب در این حدیث احنف است نه حسن بصری. بخاری این حدیث را در جای دیگر از دیگران روایت کرده است و در آن دو مورد، به جای: «پسر عم پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم» به «هذا الرجل» تعبیر کرده است در حالی که مسلم با همان سند با تعبیر «پسر عم

پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم» روایت کرده است.

این حدیث از ابوموسی نیز در «مسند احمد» و برخی کتب دیگر روایت شده و بزار گفته است: این حدیث را کسی جز ابوبکره روایت نکرده است. (2) (یعنی حسن بصری به اشتباه گاه آن را به ابوموسی نسبت داده است.)

قبل از هر چیز باید توجه داشته باشیم که گرچه جاعلان این حدیث و بخاری این حدیث را در مقام طعن بر امیرالمؤمنین علیه السلام نقل و راه انداخته اند، ولی آن ها توجه نکرده اند که با این اکاذیب تمام صحابه و در رأس آن ها ام المؤمنین عائشه، زبیر، طلحه و صدها صحابه ای دیگر را که در جنگ های جمل و صفین حضور داشته اند، به اهل جهنم بودنشان فتوا داده اند و این است اعتقاد به عدالت مزعوم جمیع صحابه.


1- صحیح بخاری، کتاب الفتن، باب: اذا التقی المسلمان بسیفیهما، ج 6، ص 2594، ح 7083، ج1، ص20، ح 31، ج 6، ص 2520، ح 6875؛ صحیح مسلم، کتاب الفتن واشراط الساعة، باب اذا تواجه المسلمان بسیفیهما، ج 4، ص 2213، ح 2888.
2- مسند بزار، ج 8، ص 479، ح 3074؛ فتح الباری، ج13، ص 27.

ص:368

ابن حجر در مقام توجیه این حدیث می گوید: در «مسند بزار» با زیاده و بیان مراد وارد شده و آن این که چون برای دنیا با هم بجنگند قاتل و مقتول در جهنم خواهند بود.»(1) ولی اولا: این عبارت در مسند بزار وجود ندارد و ثانیاً: مقامی که طرف آن را در مورد آن بیان کرده این زیاده مزعوم را رد می کند. ثالثاً: فرضا آن را قبول کنیم باز عمل بخاری را که آن را به جنگ امیرالمؤمنین علیه السلام تطبیق کرده، نمی توان با آن توجیه نمود.

باید توجه داشته باشیم که تمام اسانید این حدیث از حسن بصری است و در تمام آن، او حدیث را معنعن روایت کرده است. او این حدیث را گاه از احنف و گاه از ابوبکره و گاه از ابوموسی نقل کرده است و حسن بصری را ابن عجمی مشهور به تدلیس خوانده است و ابن حبان نیز مدلس دانسته و ابن عجمی و ابن حجر در طبقات المدلسین او را وارد کرده اند. همچنین او از هر که پیش می آمده حدیث می گرفته است و با تدلیس از دیگران حدیث روایت می کرده است. ابن سعد گفته است: ارسال او حجت نیست. دارقطنی گفته است: در ارسال او ضعف است. ابن مدینی و بزار گفته اند: حسن از ابوموسی حدیث نشنیده است، ابوحاتم و ابوزرعه گفته اند: حسن حتی ابوموسی را ندیده است.(2) با این وصف تمام اسانید این حدیث ضعیف است و آن با آیه ای قرآن نیز مخالف است. خداوند متعال در قرآن می فرماید: «و ان طائفتان من المؤمنین اقتتلوا فأصلحوا بینهما فان بغت إحداهما علی الاخری فقاتلوا التی تبغی حتی تفئ إلی أمر الله...»؛(3) در این آیه خداوند متعال به جنگ با سرکشان امر فرموده است. خداوند خود به جنگ امر فرموده و سپس هر که امتثال امر پروردگار کند او را به جهنم خواهد افکند! ؟

همچنین این حدیث با احادیث فراوان و عمل خود ابوبکره و احنف نیز مخالف


1- فتح الباری ابن حجر، ج13، ص 27.
2- تهذیب التهذیب، ج 2، ص 231 الی 236، رقم 488؛ التبیین لاسماء المدلسین، ص 20، رقم 12؛ طبقات المدلسین، ص 29، رقم 40.
3- حجرات، 9.

ص:369

است: احنف که به حسب ظاهر ابوبکره این حدیث را به او گفته و او را از یاری امیرالمؤمنین علیه السلام باز داشته است، از جمله امیران لشکر امیرالمؤمنین علیه السلام در جنگ صفین بود.(1) اگر احنف که خود از صحابه محسوب شده است، این حدیث را شنیده بود، به آن عمل می کرد.

1. ابوبکره برای شرکت در این جنگ، به لشکر جمل ملحق شده است. او می گوید:

عن الحسن عن أبی بکرة قال: عصمنی الله بشیء سمعته من رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم لما هلک کسری قال: من استخلفوا؟ قالوا: ابنته فقال النبی صلی الله علیه و آله و سلم: لن یفلح قوم ولو أمرهم امرأة قال: فلما قدمت عائشة تعنی البصرة ذکرت قول رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فعصمنی الله به؛(2) خداوند با چیزی که از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیده بودم مرا حفظ فرمود. زمانی که کسری وفات کرد، حضرت صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: چه کسی را رهبر خود قرار دادند؟ گفتند: دخترش را. فرمودند: هرگز رستگار نمی-شود قومی که امورش را زن بر عهده گیرد. ابوبکره گفت: چون عائشه به بصره آمد، (ودیدم که فرمانده واقعی لشکر اوست.) به یاد این حدیث آمدم وخداوند متعال مرا حفظ فرمود (وخود را از آن ها دور کردم).

سند این حدیث را ترمذی و ذهبی در «تلخیص مستدرک» و البانی صحیح دانسته اند و این حدیث از دیگران نیز روایت شده است. از این حدیث استفاده می شود که ابوبکره به لشکر جمل ملحق شد وقتی مشاهده نمود اداره امور بر عهده ام المؤمنین عائشه است به جهت این حدیث شریف کنار رفت. پس حدیث مورد بحث بعد ها به وجود آمده و دشمنان امیرالمؤمنین علیه السلام آن را جعل کرده اند. در این جا مهم این است که امام بخاری این خبر جعلی را در مقام طعن بر جنگ های امیرالمؤمنین علیه السلام در صحیحش روایت


1- تاریخ الاسلام ذهبی، ج 1، ص 466؛ سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 86، رقم 29.
2- سنن ترمذی، ج 4، ص 527، ح 2262؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 128، ح 4608.

ص:370

کرده است و حال آن که این حدیث را قطعاً ابوبکره نمی-شناخته است چه رسد بر این که آن را روایت کرده باشد و اگر می شناخت به آن استدلال می کرد و ابتدا به لشکر ام المؤمنین ملحق نمی شد.

باید توجه داشته باشیم که در مورد جنگ های امیرالمؤمنین علیه السلام دستورات

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فراوان است و برخی از آن ها متواتر هستند، ولی بخاری هیچ کدام از آن احادیث را چشمش ندیده و گوشش نشنیده و لذا به نقل این-گونه اخبار که نواصب را خوش حال می کند پناه برده است.

در زیر با برخی احادیث در مورد جنگ های امیرالمؤمنین علیه السلام آشنا می-شویم.

نصوص اسلامی در مورد جنگ های امیرالمؤمنین علیه السلام

رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند:

1. إنّ منکم من یقاتل علی تأویله کما قاتلْتُ علی تنزیله قال: فقام أبوبکر وعمر، فقال: لا ولکن خاصف النّعل وعلی یخصف نعله (وعند احمد والحاکم) فاتیناه فبشرناه فلم یرفع به رأسه کأنه قد کان سمعه من رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم؛(1) همانا در بین شما کسی است که برای تأویل قرآن (با مسلمانان متخلف) می جنگد چنان که من برای تنزیل قرآن جنگیدم. ابوبکر وعمر هر کدام پشت سر هم بلند شدند وگفتند: آن شخص ما هستید؟ حضرت فرمودند: نه، لکن آن فرد کسی است که کفش را وصله می کند وعلی مشغول وصله کردن کفش پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بود. (در نقل احمد وحاکم و ابن عساکر با اسانید مختلف چنین اضافه شده است): پس ما به نزد علی رفتیم و به او


1- مسند احمد، ج 3، ص 38 و82، ح 11276 و11307 و11790؛ صحیح ابن حبان، ج15، ص385، ح6937؛ سنن الکبری نسائی، ج 5، ص 154، ح 8540 و8541، ج 6، ص 370، ح32073؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 132، ح 4621؛ تاریخ ابن عساکر، ج 42، ص451 الی 455 با بیش از 10 سند؛ مجمع الزوائد، ج 5، ص 186، ج 6، ص 244، ج 9، ص133؛ احادیث صحیحه البانی، ج 5، ص486، ح 2487.

ص:371

بشارت دادیم، ولی او با شنیدن این خبر حتی سر خود را بلند هم نکرد و گویا که این خبر را از قبل از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم شنیده بود.

این حدیث را امیرالمؤمنین علیه السلام ، ابوذر، ابوسعید خدری، عبدالرحمن بن بشیر و اخضر بن ابی اخضر روایت کرده اند. هیثمی و شعیب ارنؤوط در حاشیه احمد هر کدام سه سند از این حدیث را و حاکم، ذهبی و البانی نیز سند آن را صحیح دانسته اند.

این حدیث مضافا به آن چه اشاره کردیم حدیث بخاری از ابوبکر را از اصل نیز تکذیب می کند ؛ زیرا جنگ امیرالمؤمنین علیه السلام برای تأویل قرآن, با مسلمین خواهد بود.

2. عن أبی أیّوب قال: أمرنی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم بقتال النّاکثین والمارقین والقاسطین مع علیٍ؛(1) در این حدیث که الفاظ مختلف دارد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم امیرالمؤمنین علیه السلام را به جنگ با اصحاب جمل و صفین و نهروان امر فرمودند و اصحاب را نیز به همراهی آن حضرت امر فرمودند.

این حدیث با اسانید فراوان از امیرالمؤمنین علیه السلام ، ابن عباس، ابوایوب، ابوسعید،

ام سلمه، ابورافع، عمار، ابن مسعود، سعد بن عباده و جابر روایت شده است.

سه سند از هفت سند هیثمی صحیح است و خود او رجال روایت امیرالمؤمنین علیه السلام را ثقات دانسته چنان که صالحی شامی نیز رجال آن را ثقات دانسته است. همچنین سند بلاذری نیز از امیرالمؤمنین علیه السلام صحیح است. ابن حجر می گوید: ثابت شده که اهل جمل، صفین و نهروان بغات و ظالم بودند، و دلیل آن حدیث علی است که

می فرماید: «به جنگ با ناکثین، قاسطین ومارقین امر شده ام.» و این حدیث را نسائی در


1- معجم الکبیر، ج 4، ص 172، ح 4049، وج 10، ص 91، ح 10053 و10054؛ معجم الاوسط، ج 8، ص 213، ح 8433، ج 9، ص 165، ح 9434؛ مسند بزار، ج 2، ص 215، ح 604، ج 3، ص 26، ح774؛ مسند ابویعلی، ج 1، ص 398، ح 519، ج 3، ص 194، ح 1623؛ انساب الاشراف، ج 2، ص374؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 150، ح 4674. 4675؛ الاستیعاب، ج 3، ص 1117؛ مجمع الزوائد، ج 5، ص 176، ج 6، ص 235، ج 7، ص 234 و237؛ تاریخ بن عساکر، ج 42، ص 468 الی 482 با 13 سند؛ کنز العمال، ح 31721، از طبری؛ البدایة والنهایه، ج 7، ص 338، با 12 سند.

ص:372

«حصائص» و بزار و طبرانی روایت کرده اند... .»(1)

3. امیرالمؤمنین علیه السلام در روز جنگ جمل به زبیر فرمودند: «آیا به یاد داری که باری پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به تو فرمودند: «تو با من جنگ خواهی کرد و آن هنگام بر من ظلم و ستم کرده ای؟» زبیر گفت: «آری به یادم آمد، ولی فراموش کرده بودم». (2)

این حدیث و مناشده امیرالمؤمنین علیه السلام را ابن عباس، ابوبکره، ابواسود دؤلی، ابن ابولیلی، ابوحرب بن ابی اسود، قیس بن ابی حازم، عبدالسلام، قتاده، حکم بن عتیبه، ابوجروه مازنی و اسود بن قیس از مردی روایت کرده اند، حاکم، ذهبی و البانی سند آن را صحیح دانسته اند و ابن کثیر آن را محفوظ دانسته و اسانید متعدد برای آن نقل کرده است، ولی بنابر نقل های عقیلی و ذهبی و... بخاری باز دو سند برای این حدیث شریف نقل کرده و آن را تضعیف کرده است.(3) با این که شما ملاحظه می کنید این خبر را این همه افراد روایت کرده اند و اسانید صحیح متعدد دارد و ما سعی کردیم تنها برای هر راوی یک مصدر ذکر کنیم، ولی باز بخاری در تاریخش سعی کرده آن را ضعیف معرفی نماید!.

4. همچنین در اخبار مسلم و مستفیض با الفاظ مختلف ثابت شده که پیامبر اکرم


1- تلخیص الحبیر، ج 4، ص 44.
2- مصنف ابن ابی شیبه، ج 8، ص 719؛ مصنف عبدالرزاق، ج 11، ص 241، ح 20430؛ تاریخ الکبیر بخاری، ج 9، ص 21، رقم 165؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 412، ح 5573 الی 5577؛ تاریخ ابن عساکر، ج 18، ص 410؛ فتح الباری، ج 13، ص4655؛ البدایه والنهایه، ج 7، ص 268؛ مجمع الزوائد، ج 7، ص 235؛ تاریخ طبری، ج5، ص 200؛ مسند ابویعلی، ج2، ص 30، ح 666؛ مطالب العالیه، ج 12، ص 395، ح 4528 الی 4530 و4535 و4536؛ سیر اعلام النبلاء، ج 1، ص 59 و60؛ احادیث صحیحه البانی، ج 6، ص158، ح 2659؛ الاصابه وتهذیب التهذیب و... .
3- میزان الاعتدال ذهبی، ج 2، ص 488، رقم 4543 و5249؛ ضعفاء الکبیر عقیلی، ج 3، ص 35، رقم 990 و1029؛ تاریخ الکبیر بخاری، ج 5، ص 431، رقم 1403.

ص:373

صلی الله علیه و آله و سلم ام المؤمنین عائشه را از این جنگ برحذر داشته اند.(1) این خبر با اسانید مختلف از

ام المؤمنین عائشه، ام سلمه، ابن عباس، ابورافع وطاووس روایت شده است، حاکم، ذهبی، هیثمی، ابن حجر، البانی و شعیب ارنؤوط اسانید گوناگون از آن را صحیح دانسته اند.

و اخبار فراوان دیگر که متأسفانه چشم امام بخاری آن ها را ندیده است. حالا سبب چه بوده که بخاری هیچ یک از این اخبار و اخبار فراوان دیگر در این موضوع را که غیر واحد از صحابه روایت کرده اند، در صحیحش روایت نکرده است، ولی احادیث خلاف قرآن و مسلمات را در مقام طعن بر امیرالمؤمنین علیه السلام ذکر کرده است!.

درباره جنگ های امیرالمؤمنین علیه السلام کسی جز کافر شک نمی-کند

و باید دقت داشته باشیم که از جابر بن عبدالله انصاری در مورد جنگ های امیرالمؤمنین علیه السلام سؤال کردند و او در پاسخ گفت: در مورد جنگ های علی کسی جز کافر شک نمی کند.(2) سند این خبر بدون تردید صحیح است. ذهبی این خبر را در شرح حال سوید بن سعید ذکر کرده است و حال آن که سوید ثقه است و مسلم در صحیحش 53 حدیث از او روایت کرده است، گرچه او را تضعیف نیز کرده اند، ولی کتاب او را صحیح خوانده اند و او این حدیث را به صورت سماع روایت کرده است. البته اخبار در این موضوع فراوان است و ما در کتاب «ابن تیمیه امام سلفی ها» اخبار بیشتر در این


1- مسند احمد، ج 5، ص 52، ح 24299، ج 7، ص 78 و140، ح 24698 و27242؛ مسند ابویعلی، ج 8، ص 282، ح 4868؛ مصنف ابن ابی شیبه، ج 15، ص 260 و265،ح19361 و19617، وج 7، ص 536، ح 3771؛ تاریخ طبری، ج 4، ص 459، ج 5، ص 178؛ مجمع الزوائد، ج 1، ص 234، ج7، ص 234؛ صحیح ابن حبان، ج 15، ص 126، ح 2732؛ مسند ابن راهویه، ج3، ص 891، ح1069؛ مسند بزار، ج9، ص 326، ح 3881؛ معجم الکبیر، ج 1، ص 332، ح995؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص129؛ سیر اعلام النبلاء، ج 2، ص 177؛ فتح الباری، ج 13، ص 55؛ احادیث صحیحه البانی، ج 1، ص 473، ح 474.
2- تاریخ ابن عساکر، ج 42، ص 444؛ میزان الاعتدال، ج 2، ص 252، رقم 3621.

ص:374

موضوع را ذکر کرده ایم.

فضیل بن سلیمان نمیری

اشاره

امام بخاری 21 حدیث از او روایت کرده است.

ابن معین می گوید: او ثقه نیست و ارزشی ندارد وحدیثش نوشته نمی شود. ابوداود و ابن قانع او را تضعیف کرده اند وابوحاتم ونسائی گفته اند: او قوی نیست وابوزرعه لین دانسته وعبدالرحمن از او حدیث روایت نمی کرده است. صالح جزره او را منکر الحدیث دانسته و گفته است: از موسی بن عقبه احادیث منکر روایت کرده است. (1) وکسی جز ابن حبان او را توثیق نکرده است ویازده حدیث او در صحیح بخاری از موسی بن عقبه است.

از جمله روایات او در صحیح بخاری حدیث ذیل است:

بخاری و نسبت اکل گوشت ذبح شده برای بت بر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم

بخاری در خبری که تهمت بزرگ بر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم است از ابن عمر نقل کرده که گویا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم قبل از بعثت از گوشتی که برای بت ها ذبح شده می خورده اند. ولی بخاری در خبر اول خود سعی کرده معنای این تهمت بزرگ را بر عکس قرار دهد، ولی اگر دقت شود هم نتوانسته این کار را بکند و هم دست از امانت داری برداشته و در متن خبر دست کاری کرده، با این که می توانست به راحتی این افسانه و خبر کذب را کنار گزارد و در صحیحش وارد نکند، ولی به جای این کار خود و امانت داری اش را زیر سؤال برده است.

1. متنی که بخاری دست کاری نموده است:

... فضیل بن سلیمان... عن سالم عن عبد الله بن عمر: أن النبی صلی الله علیه و آله و سلم لقی زید


1- تهذیب التهذیب، ج 8، ص 253، رقم 536.

ص:375

بن عمرو بن نفیل بأسفل بلدح قبل أن ینزل علی النبی صلی الله علیه و آله و سلم الوحی فقدمت إلی النبی صلی الله علیه و آله و سلم سفرة فأبی أن یأکل منها ثم قال زید: إنی لست آکل مما تذبحون علی أنصابکم ولا آکل إلا ما ذکر اسم الله علیه. و ان زید بن عمرو کان یعیب علی قریش ذبائحهم ویقول: الشاة خلقها الله وأنزل لها من السماء الماء وأنبت لها من الأرض ثم تذبحونها علی غیر اسم الله. إنکارا لذلک وإعظاما له؛(1) همانا پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم زید بن عمرو را در بلدح (مکانی در نزدیک مکه) قبل از بعثت دید، پس به نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم سفره آورده شد و حضرت از خوردن آن خود داری نمود، سپس زید گفت: من از آن چه شما برای بت های خود ذبح می کنید و همچنین از چیزهایی (گوشت هایی) که بدون نام خدا ذبح می کنید، نخواهم خورد. همانا زید بر قریش ذبح کردنشان را عیب می گرفت و در مقام انکار عملشان می گفت: گوسفند را خدا آفرید، و برای وی از آسمان آب فرستاد و از زمین الف رویانید، با این حال شما آن را برای غیر خدا ذبح می کنید.

چنان که ملاحظه می کنید اولا: بنابر این خبر مخاطب زید پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم هستند. ثانیا: بخاری در متن این خبر دست کاری کرده، ولی دست-کاری ناقص، لذا نتوانسته ادامه خبر را تغییر دهد تا دست کاری اش پنهان بماند، ولی در نقل دوم از دست کاری متن خودداری کرده و واقعیت این افسانه را چنان که وارد شده، نقل کرده است:

2. اما متن کامل این خبرکذب:

... أَخْبَرَنِی سَالِمٌ أَنَّهُ سَمِعَ عَبْدَ اللَّهِ یُحَدِّثُ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم أَنَّهُ لَقِیَ زَیْدَ بْنَ عمرو بْنِ نُفَیْلٍ بِأَسْفَلِ بَلْدَحٍ، وَذَاکَ قَبْلَ أَنْ یُنْزَلَ عَلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم الْوَحْیُ، فَقَدَّمَ إِلَیْهِ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم سُفْرَةً فِیهَا لَحْمٌ، فَأَبَی أَنْ یَأْکُلَ مِنْهَا، ثُمَّ قَالَ إِنِّی لاَ


1- صحیح بخاری، کتاب مناقب الانصار، باب: حدیث زید بن عمرو بن نفیل، ج 3، ص 1391، ح3826، وکتاب ذبائح والصید، باب: ما ذبح علی النصب والاصنام، ج 5، ص 2095، ح 5499.

ص:376

آکُلُ مِمَّا تَذْبَحُونَ عَلَی أَنْصَابِکُمْ، وَلاَ آکُلُ إِلاَّ مِمَّا ذُکِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ؛(1) همانا پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم زید بن عمرو را قبل از بعثت در بلدح ملاقات کرد و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم برای زید سفره آورد که در آن گوشت بود، زید از خوردن آن خودداری نمود، سپس گفت: من از چیزی (گوشتی) که شما برای بت های خود ذبح می کنید

نمی خورم و من تنها از چیزی می خورم که اسم خدا را برای آن ذکر کرده باشند.

بنابر این دو خبر گویا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نیز هم برای بت ها ذبح می کرده اند و هم از آن می خورده اند؛ زیرا خطاب زید در هر دو این خبر به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم است.

ذهبی بعد از نقل این حدیث، حدیث دیگری را که در سندش محمد بن عمرو بن علقمه است اهل خطا بوده و تضعیف نیز شده، از زید بن حارثه روایت کرده است، به این معنا که به همراه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم گوسفندی را برای بت ذبح کرده اند و محققش سند آن را حسن دانسته است. سپس ذهبی از ابراهیم حربی نقل می کند که او در رد این حدیث گفته است: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم زید را از لمس کردن بت ها منع کرد و خود آن حضرت نیز قبل از نبوت آن را لمس نکرد، پس چگونه راضی می شود که به بت گوسفند ذبح کند، این محال است.(2) این حدیث را گرچه ذهبی با نقل این سخن رد کرده است، ولی به هر حال ثابت است که این نسبت زشت را به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم داده اند، ولی ذهبی در مورد حدیث مورد بحث ما سکوت کرده است.

در مورد این حدیث باید دقت داشته باشیم که ابن عمر که راوی این تهمت بزرگ است اولا: او بعد از بعثت به دنیا آمده، پس از کجا آن را دیده و شنیده است؟! ثانیا: در تاریخ ثابت شده که او فراوان احادیث را اشتباه برداشت کرده و غلط به جامعه مسلمین


1- صحیح بخاری، کتاب ذبائح والصید، باب: ما ذبح علی النصب والاصنام، ج 5، ص 2095، ح5499؛ مسند احمد، ج 2، ص 68، ح 5369 و5631 و6110؛ سنن الکبری نسائی، ج 5، ص55، ح 8189؛ طبقات الکبری، ج 3، ص 380؛ صحیح بن حبان، ج 12، ص 47.
2- سیر اعلام النبلاء، ج 1، ص 134، رقم 6.

ص:377

منتقل کرده است و این خبر نیز قطعاً نمونه ای از این نوع کج فهمی او خواهد بود. به چند نمونه از فهم غلط ابن عمر اشاره می کنیم:

1. عن عبد الله بن عمر أن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم قال: إن بلالا یؤذن بلیل فکلوا واشربوا حتی ینادی ابن أم مکتوم؛(1) یعنی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرموده اند: همانا بلال شبانه (قبل از طلوع فجر در ماه رمضان) اذان می گوید پس (زمانی که او اذان می گوید) بخورید وبآشامید تا این که ابن ام مکتوم اذان بگوید.

در مورد این حدیثی که ابن عمر به این نوع آن را به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نسبت داده است، از ام المؤمنین عائشه سؤال شد و او گفت:

غلط ابن عمر (وصحیحه) إن ابن ام مکتوم ینادی بلیل فکلوا واشربوا حتی یؤذن بلال؛(2) ابن عمر غلط کرده است. صحیح این است که ابن ام مکتوم شبانه اذان می گوید، بخورید وبآشامید تا زمانی که بلال اذان گوید.

هیثمی و البانی در «ارواء الغلیل، ج 1، ص 237» سند این حدیث را صحیح دانسته اند.

عن الأسود بن یزید قال قلت لعائشة أم المؤمنین: أی ساعة توترین لعله قالت ما أوتر حتی یؤذنون وما یؤذنون حتی یطلع الفجر قالت وکان لرسول الله صلی الله علیه و آله و سلم مؤذنان بلال وعمرو بن أم مکتوم فقال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم إذا أذن عمرو فکلوا واشربوا فإنه رجل ضریر البصر وإذا أذن بلال فارفعوا أیدیکم فإن بلالا لا یؤذن حتی یصبح؛ (3) پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم


1- صحیح بخاری، کتاب الاذان، باب: اذان الاعمی اذا کان له من یخبره، ج 1، ص 223، ح 617 و620 و622 وج2، ص 940، ح 1918 و2656 وج 6، ص 2648، ح 7248. صحیح مسلم، کتاب الصیام، باب بیان ان الدخول فی الصیام یحصل بطلوع الفجر، ج 3، ص 128، 1092 با سه سند و... .
2- سنن بیهقی، ج 1، ص 382 و383 به نقل از سه صحابه؛ مجمع الزوائد، ج 3، ص 154؛ فتح الباری، ج 2، ص85. مصنف عبدالرزاق، ج 2، ص 492، ح 1891 از ابراهیم بن سعد و غیرش.
3- . مسند احمد, ج 6، ص 185، ح 25561؛ مسند ابن راهویه, ج 3, ص 859, ح 1523؛ صحیح ابن خزیمه، ج 1، ص211؛ صحیح ابن حبان، ج 8، ص 251؛ ارواء الغلیل, ج 1, ص 236.

ص:378

فرمودند: وقتی ابن ام مکتوم اذان گفت بخورید و بآشامید همانا او نابینا است و هر وقت بلال اذان گفت از خوردن دست بردارین همانا بلال تا صبح ندمید اذان نمی گوید. شعیب ارنؤوط این حدیث را بدون شرط صحیح و البانی به شرط مسلم صحیح دانسته است.

أنیسة بنت خبیب قالت قال رسول الله صلی الله علیه و سلم : إذا أذن بن أم مکتوم فکلوا واشربوا وإذا أذن بلال فلا تأکلوا ولا تشربوا؛ (1) البانی این سند را به شرط شیخین و شعیب بدون شرط صحیح دانسته اند.

عن زید بن ثابت قال: قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: إن ابن أم مکتوم ینادی بلیل فکلوا واشربوا حتی ینادی بلال؛ (2) در سند این خبر واقدی است، ولی در شواهد این سند نیز صحیح است.

چنان که روشن است و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نیز به آن تصریح فرموده اند ابن ام مکتوم نابینا بود، لذا نمی توانسته دمیدن صبح را تشخیص دهد، ولی شما ملاحظه می کنید که بخاری چنین خبر غلط را بدون توجه این همه به طور مکرر در صحیحش روایت کرده است و همچنین مسلم. ابن حجر نیز این واقعیت را تا حدودی مفصل بیان کرده است.

2. عن مجاهد وعروة بن الزبیر انه سأل ابن عمر: أکان رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم یعتمر فی رجب؟ قال: نعم فأخبر بذلک عائشة فقالت: یرحم الله أبا عبد الرحمن ما اعتمر رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم عمرة الا وهی معه و ما اعتمر رسول الله فی رجب قط؛ (3)


1- . مسند احمد, ج 6، ص 433، ح27480؛ سنن نسائی مجتبی, ج 2, ص 11؛ صحیح ابن خزیمه، ج 1، ص210؛ صحیح ابن حبان، ج 8، ص 251؛ ارواء الغلیل, ج 1, ص 237.
2- . طبقات الکبری ابن سعد, ج 4، ص 209.
3- صحیح بخاری، کتاب العمرة، باب: کم اعتمر النبی صلی الله علیه و آله و سلم، ج 2، ص 360، ح 1775 و1776، و کتاب المغازی، باب: عمرة القضاء، ج 4، ص1552، ح 4252 و4253؛ صحیح مسلم، کتاب الحج، باب بیان عمر النبی صلی الله علیه و آله و سلم وزمانهن، ج 4، ص 61، ح 1255؛ مسند احمد، ج 2، ص 72، ح5416 و6126.

ص:379

از ابن عمر سؤال کردند که آیا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در ماه رجب عمره انجام می داد؟ ابن عمر گفت: آری. این خبر را به ام المؤمنین عائشه گفتند و او گفت: خدا ابن عمر را ببخشد. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم هیچ عمره ای انجام نداد، مگر این که من همراه آن حضرت بودم وهرگز آن حضرت در ماه رجب عمره انجام نداد.

شعیب ارنؤوط سند این خبر را صحیح دانسته است.

3. همچنین ابن عمر و عمر بن خطاب روایت می کردند: میت با گریه اهلش بر او عذاب می شود. عائشه گفت: آن دو کاذب نیستند، ولی خطا کردند، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم این سخن را در مورد یهود فرمودند... . (1)

4. همچنین ابن عمر می گوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: ماه 29 روز است. عائشه گفت: خدا او را بیامرزد توهم کرده است. حضرت صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: ماه گاه 29 روز

می شود. (2) شعیب ارنؤوط دو سند این خبر را حسن و یکی را صحیح دانسته است.

این برخی موارد از برداشت غلط ابن عمر از احادیث رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم است و حدیث مورد بحث نیز تنها از او روایت شده و شأن رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بالاتر از این گونه اعمال است. در شرح حال بخاری نیز مختصری به این حدیث اشاره داشتیم و پاسخی هم آن جا ذکر شد.

فلیح بن سلیمان

اشاره

امام بخاری بیش از شصت حدیث از او روایت کرده است.


1- صحیح بخاری، کتاب الجنائز، باب: قول النبی صلی الله علیه و آله و سلم: یعذب المیت ببعض بکاء اهله علیه، ج 1، ص432، ح 1286 1287 و 1290 و 1291 و 3759؛ مسند احمد، ج 6، ص 281؛ کتاب الجنائز، باب المیت یعذب ببکاء اهله علیه، صحیح مسلم، ج 2، ص 641، ح 928؛ سنن نسائی به شرح سیوطی، ج4، ص 18.
2- مسند احمد، ج 2، ص 31، ح 4866 و5182، ج 6، ص 51، ح 24292 و20109؛ فتح الباری، ج 9، ص 239.

ص:380

ابن معین، ابوحاتم ونسائی گفته اند: او قوی نیست وضعیف است. ابن معین فراوان او را تضعیف می کرده وتأکید بر ضعف او داشته است و گفته است: از حدیث سه نفر باید پرهیز شود که فلیح یکی از آن هاست. ابوکامل گفته است: او را متهم می دانستیم. ابوداود گفته است: به فلیح

نمی شود احتجاج نمود. ابن مدینی فلیح وبرادرش را ضعیف دانسته است.(1) طبری گفته است: ولاه المنصور علی الصدقات لانه کان أشار علیهم بحبس بنی حسن لما طلب محمد بن عبدالله بن الحسن؛ منصور خلیفه ظالم عباسی فلیح را مأمور صدقات قرار داد؛ زیرا او به منصور مشورت داده بود که فرزندان امام حسن علیه السلام را حبس کند. نسائی وعقیلی او را در ضعفا ذکر کرده اند. (2)

از جمله احادیث او در صحیح بخاری حدیث ذیل است:

بستن در ها و خلیل بودن ابوبکر
اشاره

... حدثنا فلیح... عن عبید بن حنین عن بسر بن سعید عن أبی سعید الخدری قال: خطب النبی صلی الله علیه و آله و سلم فقال: إن الله خیر عبدا بین الدنیا وبین ما عنده فاختار ما عند الله. فبکی أبوبکر فقلت فی نفسی: ما یبکی هذا الشیخ؟ إن یکن الله خیر عبدا بین الدنیا وبین ما عنده فاختار ما عند الله فکان رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم هو العبد وکان أبوبکر أعلمنا قال: یا أبا بکر لا تبک إن أمن الناس علی فی صحبته وماله أبی بکر ولو کنت متخذ خلیلا من أمتی لأتخذت أبا بکر ولکن أخوة الإسلام ومودته لا یبقین فی المسجد باب إلا سد إلا باب أبی بکر؛(3) پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم خطبه خوانده و ضمن آن فرمودند: خداوند بنده ای را بین دنیا و آخرت مخیر نمود و


1- تهذیب التهذیب، ج 8، ص 273، رقم 553؛ میزان الاعتدال، ج 3، ص 365، رقم 6782.
2- الضعفاء والمتروکین نسائی، ص 226، رقم 486؛ الضعفاء الکبیر، ج 3، ص 466، رقم 1522.
3- صحیح بخاری، کتاب الصلاة، باب: الخوخة والممر فی المسجد، ج 1، ص 177، ح 466، ج3، ص337، ح 3654 و3904؛ صحیح مسلم، کتاب فضائل الصحابة، باب من فضائل ابی بکر، ج 4، ص1854، ح 2382؛ سنن ترمذی، ج 5، ص 269، ح 3739 و3740؛ مسند احمد، ج 3، ص 18.

ص:381

آن بنده آخرت را اختیار کرد. ابوبکر با شنیدن این سخن گریه کرد و من با خودم گفتم: چرا این شیخ گریه می کند! خداوند بنده ای را بین دنیا وآخرت مخیر کرده است و آن بنده آخرت را اختیار کرده (پس این چه جای گریه دارد). (متوجه شدم که) آن بنده پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم است وابوبکر داناترین ما صحابه بود که متوجه این مطلب شد. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: ای ابوبکر، گریه مکن، همانا کسی که بیش از همه بر من در نفس ومالش منت دارد، ابوبکر است. اگر من کسی را خلیل می گرفتم، حتماً آن ابوبکر بود، ولی برادری اسلام (کافی است). در مسجد هیچ دربی باقی نماند وهمه را ببندید به جز درب منزل ابوبکر.

سند و متن این حدیث ضعیف و مضطرب است و متن آن واضح البطلان.

دارقطنی در مورد این حدیث گفته است: این سیاق غیر محفوظ است و اختلف فیه علی فلیح؛(1) یعنی راوی آن تنها فلیح است.

راوی این حدیث فلیح است که او ضعیف است، ولی در بعضی اسانید به جای فلیح مالک بن انس ذکر شده است و سند آن نیز ضعیف است؛ زیرا اولا: راوی اصلی فلیح است. ثانیاً: در سندی که مالک است، راوی از ابوسعید خدری عبید بن حنین است، حال آن که در سند های دیگر، عبید حدیث را از بسر بن سعید روایت کرده است، ولی در سند مالک، عبید راوی از ابوسعید خدری شده است. حال آن که هیچ کسی او را جزء راویان از ابوسعید خدری نخوانده و او تنها همین یک حدیث را آن هم «معنعن» از ابوسعید خدری روایت کرده و ابن حجر در شرح حالش ابوسعید بن معلی را اسم برده که عبید از او حدیث روایت کرده است و با این حال بیان نکرده که او از ابوسعید خدری نیز حدیث شنیده باشد. پس این سند مرسل و منقطع است. در بعضی سندها، حدیث را از عبید و بسر با هم از ابوسعید خدری روایت کرده اند که راوی آن نیز فلیح است.


1- مقدمه فتح الباری، ص 349.

ص:382

اما اضطراب در متن: 1. حضرت صلی الله علیه و آله و سلم فرموده اند: ای ابوبکر گریه مکن. این لفظ تنها در همین روایت بخاری آمده و در جای دیگر وجود ندارد.

2. راوی در دلش گفت: به این شیخ چه شده است، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از شخصی خبر می دهد... . این سخن در متن های دیگر وجود ندارد.

3. مردم گفتند: به این مرد نگاه کنید، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از شخصی خبر می دهد... در لفظ های دیگر هیچ کدام از این دو لفظ متناقض وجود ندارد.

4. خداوند بنده ی را مخیر کرد این که از زیبایهای دنیا هرچه خواست به او بدهد... . حال آن که در عبارت دیگر این سخن وجود ندارد.

5. ابوبکر گفت: پدر ومادرمان به فدایت... و این لفظ در متنهای دیگر وجود ندارد.

6. اگر از امتم کسی را خلیل می گرفتم... . اگر کسی را غیر از پروردگارم خلیل می گرفتم... . در لفظ دیگر هیچ کدام از این دو عبارت نیست.

7. حال آن که در روایت گذشته که بخاری از ابودردا در برخورد ابوبکر وعمر نقل کرد در نقل طبرانی به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نسبت داده بودند که فرموده اند: اگر خداوند ابوبکر را صاحبم نخوانده بود، من او را خلیل قرار می دادم.

8. در بعضی سندها گفته شده است: هیچ باب بر مسجد نماند، مگر این که بسته شود، حال آن که در بعضی دیگر: هیچ خوخه نماند... وارد شده است.

9. لکن اخوت و مودت اسلامی. در سند دیگر: لکن خلت اسلامی.

این اختلاف و اضطراب متن احادیثی است که تنها بخاری در صحیحش روایت کرده است.

همچنین ترمذی این حدیث را با سند ذیل نیز روایت کرده است:

حدثنا محمد بن عبد الملک بن أبی الشوارب أخبرنا أبوعوانة عن عبد الملک

ص:383

بن عمیر عن ابن أبی المعلی عن أبیه... . (1)

شعیب ارنؤوط در حاشیه «مسند احمد» سند این حدیث را به دلیل جهالت ابن

ابی المعلی ضعیف دانسته است. باید دقت داشته باشیم که متن این حدیث خیلی متفاوت است. مضافاً بستن خوخه در آن نیست همچنین در این سند عبدالملک بن عمیر تضعیف شده است؛ چنان که شرح حالش گذشت و ابوالمعلی بن لوذان نیز که به عنوان صحابی از او این حدیث روایت شده، مجهول است. هیثمی پس از نقل حدیثی گفته است: ابوالمعلی را نمی شناسم. (2) راوی از او نیز تنها فرزند مجهولش است. (3)

حدیث مورد بحث با لفظ دوم ابوسعید از ابن عباس نیز روایت شده است:

عن عکرمة عن بن عباس قال: خرج رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فی مرضه الذی مات فیه عاصب رأسه بخرقة فقعد علی المنبر ثم حمد الله عزوجل وأثنی علیه ثم قال: إنه لیس من الناس أمن علی بنفسه وماله من أبی بکر بن أبی قحافة ولو کنت متخذا خلیلا لاتخذت أبا بکر خلیلا ولکن خلة الاسلام أفضل سدوا عنی کل خوخة فی المسجد غیر خوخة أبی بکر. (4)

در سند این حدیث عکرمه است که ابن عمر، سعید بن مسیب، علی بن عبدالله و دیگران شهادت داده اند که او به ابن عباس دروغ می بست و کسی هم جز او این حدیث را از ابن عباس روایت نکرده است. مضافاً در این روایت بر «أمن من ماله» «ونفسه» نیز


1- سنن ترمذی، ج 5، ص 169، ح 3739؛ مسند احمد، ج 3، ص 478، ح 15964، ج 4، ص211، ح17885.
2- مجمع الزوائد هیثمی، ج10، ص 206.
3- الاصابه ابن حجر، ج 3، ص 402؛ تهذیب التهذیب، ج12، ص 218، رقم 8726.
4- صحیح بخاری، کتاب الصلاة، باب: الخوخة والممر فی المسجد، ج 1، ص 178، ح 467، ج3، ص1338، ح 3656 و3657 و6738؛ سنن الکبری نسائی، ج 5، ص 35، ح 8102؛ مسند احمد، ج 1، ص 270، ح 2432 و3385.

ص:384

اضافه شده است. همچنین در اکثر روایات عکرمه و ابن عباس تنها مسأله «خلیل و خلت» ذکر شده و باقی وجود ندارد.

همچنین در این نقل و یک نقل بخاری گویا حضرت فرموده اند: ابوبکر با مال و نفسش بر من منت گذاشت، و این خود به تنهایی می تواند باطل بودن این خبر را ثابت کند؛ زیرا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم اولی بر مؤمنین هستند و کسی بر آن حضرت منت ندارد بلکه این خداوند متعال و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم هستند که بر دیگران منت دارند.

چند نکته دیگر در مورد این حدیث قابل ذکر است:

1. موضوع خلت

باید توجه داشته باشیم که حدیث خلت که حضرت صلی الله علیه و آله و سلم فرموده باشند: اگر کسی را خلیل قرار می دادم آن ابوبکر بود، از ابوهریره و ابن مسعود و انس و عائشه و ابن زبیر نیز روایت شده و خیلی از آن ها را هیثمی تضعیف کرده است(1) و این حدیث با وجود این همه اشکالات و اضطراب در متن و سند با احادیث فراوان دیگر مخالف است:

1. عن عبد الله قال: قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: إن لکل نبی ولاة من النبیین و ان ولیی منهم أبی وخلیلی إبراهیم ثم قرأ «إن اولی الناس بإبراهیم للذین اتبعوه وهذا النبی والذین آمنوا والله ولی المؤمنین؛(2) پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: هر پیامبری ولیی از بین پیامبران دارد و همانا ولی من از بین آن ها پدرم و خلیلم ابراهیم است. سپس این آیه را تلاوت فرمودند: «همانا سزاوار ترین مردم به ابراهیم کسانی هستند که از او پیروی کردند و این پیامبر و کسانی که ایمان آوردند، خداوند ولی مؤمنین است.»

حاکم و ذهبی به شرط شیخین سند این حدیث را صحیح دانسته اند.


1- مجمع الزوائد هیثمی، ج 9، ص 43.
2- المستدرک علی الصحیحین، ج 2، ص 320، ح 3151 و4030 و4031.

ص:385

2. از ابوذر: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: هر پیامبری خلیل دارد، خلیل من و برادرم علی است. (1)

3. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: خلیلم از این امت اویس قرنی است.(2) این حدیث مرسل و رجالش رجال صحاح هستند.

4. از ابوهریره: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: هر پیامبری خلیلی در امتش دارد وخلیل من عثمان است. (3)

5. ابن مسعود می گوید: وقتی مریضی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم سنگین شد، گفتیم: چه کسی بر شما نماز می خواند؟ فرمودند :... اول کسی که به من نماز می خواند خلیلم جبریل ومکائیل و... است. (4) حاکم و ذهبی عبدالملک بن عبدالرحمن را مجهول و بقی را ثقات دانسته اند و هیثمی این حدیث را از بزار وطبرانی روایت کرده و رجال بزار را ثقات و رجال طبرانی را فیه ضعفاء گفته است و از بزار نقل کرده که گفته است: این حدیث با سندها مختلف روایت شده است.

6. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند :... الآن خلیلم جبریل علیه السلام از نزد من خارج شد....(5) حاکم سند این حدیث را صحیح دانسته و گفته است: سلیمان بن هرم عابد از زهاد اهل شام است ولیث بن سعد از مجهولین حدیث روایت نمی کند.

7. ام المؤمنین عائشه روایت کرده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند:... خلیلم جبریل به من خبر داد... . (6) متقی هندی سند این حدیث را صحیح دانسته است.


1- کنز العمال، ج 11، ص 634، ح 33089.
2- طبقات الکبری، ج 6، ص 163؛ کنز العمال، ج12، ص 74، ح 34055.
3- کنز العمال، ج11، ص 553، ح 32598.
4- المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 62، ح 4399؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 24.
5- المستدرک علی الصحیحین، ج 4، ص 278، ح 7637.
6- کنز العمال، ج 4، ص 456، ح 11360.

ص:386

8. ابوبکر پس از رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم پیشانی آن حضرت را بوسید وگفت:... واخلیلاه... . (1) البانی دو سند را و هیثمی سند این حدیث را صحیح دانسته اند و شعیب ارنؤوط دو سند این خبر را حسن دانسته است.

9. باز ابوبکر گفته است: از خلیلم پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم... . (2) این سند مرسل صحیح است. از این دو خبر به روشنی استفاده می شود که ابوبکر از حدیث خلت خبری نداشته است و این نوع احادیث بعدها وضع شده است و الا او رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را خلیل خود نمی خواند.

مضافاً بر این، هر یک از ابوذر بنابر نقل (مسند احمد، ج 5، ص 159 و160 و156 و147.. «صحیح بخاری»، ج 2، ص 510، ح 1418) وامیرالمؤمنین علیه السلام (مسند احمد، ج 1، ص 141) و سلمان (مجمع الزوائد، ج 4، ص291) و ابودردا (مسند احمد، ج 6، ص440 و451) و زید بن ارقم (مسند احمد، ج 4، ص370) و انس (مسند احمد، ج 3، ص 216) و ابو مسلم و میمونه (سنن کبری نسائی، ج 7، ص 315) و عائشه (کنز العمال، ج 13، ص 56، ح 36226) واهبان بن صیفی (مسند احمد، ج 5، ص 69) و عمر (کنز العمال، ج 6، ص 536، ح 16860) و ابوسعید خدری (کنز العمال، ج11، ص 311، ح31598) و عمرو بن الحمق (کنز العمال، ج 12، ص 497، ح37290) و ابودجانه (طبقات ابن سعد، ج 3، ص 557) و ابوهریره (مسند احمد، ج2، ص 229 و 233 و 254 و 258 و 260 و 265 و 347 و 369 تا 539 با 18 سند دیگر و «صحیح بخاری»، ج 1، ص395، ح 1178) این گونه حدیث روایت کرده اند: قال او حدثنی او سمعت او اوصانی خلیلی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم... یعنی همه این افراد از صحابه، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را «خلیل» خویش تعبیر کرده اند که از جمله آن ها ابوسعید خدری وعائشه وابوهریره وانس که حدیث مورد بحث به آن ها نسبت داده شده است وحتی خود ابوبکر نیز رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را خلیل خود خوانده


1- مسند احمد، ج 6، ص 31 و219، ح 24075 و25883؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 244؛ مجمع الزوائد، ج 8، ص 605؛ ارواء الغلیل، ج 3، ص 157، ح 692؛
2- طبقات الکبری، ج 2، ص 293؛ کنز العمال، ج 7، ص 230، ح 18746.

ص:387

است.

امکان ندارد که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرموده باشند: اگر خلیل می گرفتم، آن ابوبکر بود، و یا به خدا پناه می برم از این که کسی را غیر از خدا خلیل بگیرم و...، و با این وجود این همه صحابه بدون توجه و ارزش قائل شدن به آن، آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم را خلیل خود خطاب کرده باشند.

2. اما مسأله سد ابواب

به تواتر ثابت شده است و 26 نفر از صحابه روایت کرده اند که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم با امر خداوند متعال تمام ابواب جز باب امیرالمؤمنین علیه السلام را بر مسجد بسته اند.(1) و این راویان از صحابه این داستان را پس از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم روایت کرده اند. اگر چنین اتفاقی در مورد ابوبکر پیش آمده بود، قطعاً به آن اشاره می کردند. در حدیث بستن ابواب وخوخه جز باب ابوبکر ظاهرش این است که در آن زمان به مسجد ابواب باز بوده است، و حال آن که این حدیث متواتر این مطلب را تکذیب می کند و همچنین این امر شامل امیرالمؤمنین علیه السلام نیز می شود و باید باب امیرالمؤمنین علیه السلام را نیز بسته باشند و اگر بسته بودند این همه صحابه پس از آن حضرت این حدیث را روایت نمی کردند و یا هنگام روایت آن، به هر دو داستان اشاره می کردند و همچنین واقعیت های ذیل این را نیز تکذیب می کند.

1. عن ابن عمر قال: قال عمر بن الخطاب او قال أبی: لقد اوتی علی بن أبی


1- مسند احمد، ج 1, ص 175, ح 1511و 3062, ج 2, ص 24, ح 4797، ج 4, ص 369, ح 19306؛ سنن ترمذی، ج 5، ص 597، ح 3727 و3732؛ سنن الکبری نسائی، ج 5، ص 118 و119؛ 138، ح8423 الی 8428؛ مسند بزار، ج 2، ص 144 و318، ح 506 و750، ج 4، ص 36، ح 1195؛ مصنف ابن ابی-شیبه، ج 7، ص 500؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 135، ح 4631و4632؛ فتح الباری، ج 7، ص 12 و14 و15؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 114و115و120.

ص:388

طالب ثلاث خصال لان تکون لی واحدة منهن أحب إلی من حمر النعم: زوجه ابنته فولدت له، وسد الابواب إلا بابه، وأعطاه الحربة یوم خیبر؛(1) عمر بن خطاب گفته است: همانا به علی سه خصال داده شده که اگر یکی از آن ها را من داشتم برایم محبوب تر از اسب های سرخ مو بود: 1. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دخترش را به ازدواج او درآورد وفاطمه برای او فرزند آورد. 2. تمام درب اصحاب جز درب منزل علی را بر مسجد بست. 3. وروز خیبر پرچم را به دست او داد.

البانی در کتاب «احادیث ضعیفه اش» سند این خبر را خیلی خوب دانسته و از هیثمی و ابن حجر نیز نقل کرده که آن ها نیز این سند و حدیث را صحیح دانسته اند و در «ظلال الجنه» در هر دو مورد سند آن را خیلی خوب دانسته است.

این حدیث را با لفظ های مختلف به همین معنا از عمر بن الخطاب، امیرالمؤمنین علیه السلام ، ابن عباس و ابوهریره نیز روایت کرده اند.(2) ابن کثیر بعد از نقل این خبر می گوید: همانا این خبر از عمر با چندین وجه روایت شده است.

2. عن بن عمر قال: کنا نقول فی زمن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم خیر الناس ثم أبوبکر ثم عمر ولقد أعطی علی بن أبی طالب ثلاث خصال لان یکون لی واحدة منهن احب الی من حمر النعم زوجه رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم ابنته وولدت له وسد الأبواب الا بابه فی المسجد وأعطاه الرایة یوم خیبر. (3) در این حدیث نیز ابن عمر شبیه سخن پدرش را گفته است که: علی سه خصال دارد که


1- مصنف بن ابی شیبه، ج 7، ص 500، ح 36؛ ضعیفه البانی، ج 1، ح 4951؛ ظلال الجنه البانی، ج 2، ص 345، ح 1198 و1199.
2- المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 135، ح 4632؛ تاریخ ابن عساکر، ج 42، ص 58 و120؛ البدایة والنهایه ابن کثیر، ج 7، ص 377؛ کنز العمال، ج 13، ح36376.
3- مسند احمد، ج 2، ص 26، ح 4797؛ مسند ابویعلی، ح 5475؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص121؛ فتح الباری، ج 7، ص 15.

ص:389

اگر یکی را ما داشته باشیم، از اسب های سرخ موی برایمان محبوب تر است... ویکی از آن ها بستن درها بر مسجد، جز در امیرالمؤمنین علیه السلام است. هیثمی سند این حدیث را صحیح دانسته و ابن حجر حسن.

3. عن علاء بن عرار قال: سألتُ إبن عمر وهو فی مسجد رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم عن علی وعثمان؟ فقال: أمّا علی فلا تسألْنی عنّه وانظر إلی قرب منزله من رسول الله لیس فی المسجد بیتٌ غیر بیته و اما عثمان فإنَّه أذنب ذنباً عظیماً یوم التقی الجمعان فعفا اللهُ عنه وغفر له فأَذنب فیکم فقتلْتموه؛(1) از ابن عمر در مورد امیرالمؤمنین و عثمان سؤال شد و او گفت: اما علی، در مورد او از من سؤال مکن ونگاه کن به منزل او . در مسجد هیچ منزلی نیست به جز منزل او و اما عثمان، او در جنگ احد گناه عظیمی مرتکب شد وخداوند از او گذشت وبین شما نیز گناهی مرتکب شد و شما او را کشتید.

سند ابن خبر کاملاً صحیح است و ابن حجر و البانی نیز آن را صحیح دانسته اند و در گذشته اشاره شد که بخاری این حدیث را در صحیحش ناقص و با حذف عباراتی از آن که بیانگر جایگاه رفیع امیرالمؤمنین علیه السلام است ذکر کرده است.

پس عمر بن خطاب و فرزندش نیز از داستان بستن ابواب بر مسجد، جز باب ابوبکر و بالتبع از حدیث «خلت» هیچ خبری نداشته اند و این احادیث بعدها به ظهور پیوسته است. همچنین در گذشته اشاره شد که در داستانی که ابوبکر، عمر بن خطاب را ناراحت کرد و از او عذر خواهی نمود وعمر نپذیرفت، آن جا نیز این دو نسبت را به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم داده بودند که در شرح حال عبدالله بن صالح گذشت.

سخن آخر این که ابن ابی الحدید می گوید:

فلما رأت البکریة ما صنعت الشیعة وضعت لصاحبها أحادیث فی مقابلة هذه


1- سنن الکبری نسائی، ج 5، ص 138، ح8491؛ مصنف عبدرزاق، ج 5، ص 450، ح 9766 و20408؛ مصنف ابن ابی شیبه، ج 2، ص 366، ح 32058؛ فتح الباری، ج 7، ص 15؛ ثمرة المستطاب البانی، ج 1، ص 490.

ص:390

الأحادیث نحو: (لو کنت متخذا خلیلا) فإنهم وضعوه فی مقابلة (حدیث الإخاء). ونحو: (سد الأبواب) فإنه کان لعلی فقلبته البکریة إلی أبی بکر. ونحو: (إیتونی بدواة وبیاض أکتب فیه لأبی بکر کتابا لا یختلف علیه اثنان) ثم قال: (یأبی الله والمسلمون إلا أبا بکر) فإنهم وضعوه فی مقابلة الحدیث المروی عنه فی مرضه: (إیتونی بدواة وبیاض أکتب لکم ما لا تضلون بعده أبدا. فاختلفوا عنده وقال قوم منهم: لقد غلبه الوجع حسبنا کتاب الله) ونحو حدیث: (أنا راض عنک فهل أنت عنی راض؟) ونحو ذلک...؛ (1) خلاصه این که ابن ابی الحدید تصریح می کند که بکری ها احادیث «خلت» و«سد ابواب» و... را در مقابل احادیث مناقب امیرالمؤمنین علیه السلام وضع وجعل کرده اند.

کثیر بن شنظیر

امام بخاری سه حدیث از او روایت کرده است. یحیی قطان از او حدیث روایت نمی کرده ویحیی بن معین او را ضعیف دانسته و همچنین گفته است: هیچ ارزشی ندارد. نسائی گفته است: او قوی نیست و در کتاب خود ضعیف دانسته وابوزرعه لین دانسته و ابن حزم گفته است: جداً ضعیف است. (2) نسائی و عقیلی و ابن حبان او را در ضعفا وارد کرده اند. (3)

محمد بن حسن بن زبیر

بخاری دو حدیث از او روایت کرده است.


1- شرح نهج البلاغه، ج 11، ص 49.
2- تهذیب التهذیب، ج 8، ص 374، رقم 749.
3- الضعفاء والمتروکین نسائی، ص 229، رقم 508؛ الضعفاء الکبیر عقیلی، ج 4، ص 6، رقم 1558؛ المجروحین ابن حبان، ج 2، ص 222.

ص:391

قال الدوری عن ابن معین: قد أدرکته ولیس بشئ وقال أبوحاتم: شیخ وقال یعقوب بن سفیان: محمد بن الحسن الهمدانی ومحمد بن الحسن الاسدی ضعیفان وقال العقیلی: لا یتابع علی حدیثه. روی عنه داود بن عمرو لیس بالقوی عندهم. قال یحیی: محمد بن الحسن الذی روی عنه داود بن عمرو لیس هو الکوفی ولیس حدیثه بشئ. وقال الساجی: ضعیف؛ (1) ابن معین گفته است: او را درک کردم و هیچ ارزشی ندارد ویعقوب فسوی او را ضعیف دانسته وعقیلی گفته است: نمی شود از حدیث او تبعیت کرد و همچنین گفته: نزد محدثین او قوی نیست. وعقیلی او را در ضعفاء وارد کرده است. (2)

محمد بن أبی حفصه

امام بخاری شش حدیث با مکررات از او روایت کرده است.

ذهبی گفته است: فیه شئ. ابن معین ونسائی او را تضعیف کرده اند و ابن عدی گفته است: او جزء ضعفایی است که احادیثشان نوشته می شود. (3) یحیی قطان ومعاذ بن معاذ گفته اند: ابتدا از او حدیث نوشتم سپس حدیثش را ترک کردم. (4) نسائی وعقیلی او را در ضعفا وارد کرده اند. (5)

محمد بن حکم مروزی

امام بخاری چهار حدیث از او روایت کرده است.


1- تهذیب التهذیب، ج 9، ص 103، رقم 161.
2- الضعفاءالکبیر، ج 4، ص 51، رقم 1602.
3- میزان الاعتدال، ج 3، ص 525، رقم 7429.
4- تهذیب التهذیب، ج 9، ص 108، رقم 173.
5- الضعفاء والمتروکین، ص 235، رقم 55؛ الضعفاء الکبیر، ج 4، ص 142، رقم 1704.

ص:392

ابوحاتم او را مجهول دانسته است و ذهبی می گوید: کسی را غیر از بخاری نمی دانم که از او حدیث روایت کرده باشد. (1)

محمد بن زیاد بن عبیدالله بصری

امام بخاری چهار حدیث از او روایت کرده است.

ابن منده او را تضعیف کرده و ابن حبان در ثقاتش گفته است: ربما أخطأ. (2) کسی او را توثیق نکرده است.

محمد بن طلحة الیامی

امام بخاری پنج حدیث از او روایت کرده است.

ابن معین همیشه می گفت: از حدیث سه نفر باید پرهیز شود: محمد بن طلحه وایوب بن عتبه وفلیح. نسائی گفته است: او قوی نیست و ابن معین او را تضعیف کرده است، ابوداود و ابن حبان گفته اند: کان یخطأ و ابن سعد او را دارای احادیث منکر دانسته است. عفان می گوید: محمد بن طلحه از پدرش حدیث روایت می کرد و مردم گویا او را تکذیب می کردند؛ زیرا پدرش قدیم الموت بود، ولی کسی جرأت نداشت به او بگوید که تو دروغ می گویی.(3) نسائی وعقیلی او را در ضعفا وارد کرده اند.(4)

محمد بن فلیح

امام بخاری هفده حدیث از او روایت کرده است.


1- میزان الاعتدال، ج 3، ص 527، رقم 7438.
2- تهذیب التهذیب ،ج 9، ص 148، رقم 250؛ میزان الاعتدال، ج 3، ص 551، رقم 7545.
3- تهذیب التهذیب، ج 9، ص 212، رقم 381.
4- الضعفاء والمتروکین، ص234، رقم 541؛ الضعفاء الکبیر، ج 4، ص 85، رقم 1641.

ص:393

ابن معین می گوید: فلیح وپسرش ثقه نیستند. (1) ابن معین به ابن فلیح همیشه حمله می کرد. ابو حاتم گفته است: او قوی نیست وحدیثش مرا قانع نمی کند. (2)

محمد بن کثیر عبدی

اشاره

امام بخاری 64 حدیث از او روایت کرده است.

ابن ابی خیثمه می گوید: یحیی بن معین به ما گفت: از او حدیث ننویسید، او ثقه نیست.(3) عجلی می گوید: محمد بن کثیر بصری ضعیف است.(4) و ابن قانع نیز او را تضعیف کرده است.(5)

از جمله روایات او در صحیح بخاری حدیث ذیل است:

برترین مردم از دیدگاه امام بخاری

حدثنا محمد بن کثیر... عن محمد بن الحنفیة قال: قلت لأبی: أی الناس خیر بعد رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم؟ قال: أبوبکر قلت :ثم من؟ قال: ثم عمر وخشیت أن یقول: عثمان، قلت: ثم أنت؟ قال: ما أنا إلا رجل من المسلمین؛(6) محمد حنفیه از امیرالمؤمنین علیه السلام سؤال کرده است: پس از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم چه کسی برتر است؟ حضرت فرموده اند: ابوبکر و پس از او عمر. محمد حنفیه ترسیده است که امیرالمؤمنین علیه السلام مبادا پس از عمر عثمان بگوید و لذا گفته است: سپس تو هستی؟ حضرت فرموده اند:


1- سیر اعلام النبلاء، ج 7، ص 353، رقم 132.
2- میزان الاعتدال، ج 4، ص 10، رقم 8063؛ تهذیب التهذیب، ج 9، ص 360، رقم 661.
3- میزان الاعتدال، ج 4، ص 19، رقم 8099.
4- معرفة الثقات، ج 2، ص 251، رقم 1639.
5- تهذیب التهذیب، ج 9، ص 371، رقم 686.
6- صحیح بخاری، کتاب فضائل الصحابة، باب: قول النبی صلی الله علیه و آله و سلم: لو کنت متخذا خلیلا، ج 3، ص1342، ح 3671؛ معجم الاوسط، ج 1، ص 247، ح 810.

ص:394

من چیزی جز یک مرد عادی از مسلمین بیش نیستم.

این حدیث مضافاً بر این که با آیات قرآن و احادیث فراوان و سخنان امیرالمؤمنین علیه السلام در مورد شیخین مخالف است، هیچ سند صحیحی نیز ندارد. سند فوق به وجود محمد بن کثیر ضعیف است.

در سند طبرانی منصور بن دینار ضعیف است.(1) و او این حدیث را در یک سند از اعمش و حسن بن عمرو و جامع بن أبی راشد و محمد بن قیس الأسدی و أبی حصین روایت کرده است و طبرانی می گوید: این حدیث را از این افراد تنها منصور روایت کرده است. طبرانی در «معجم الاوسط، ج 3، ص 381، ح 3458 وج 5، ص 94، ح 4772» این حدیث را با دو سند دیگر روایت کرده که در اولی عبدالحمید بن صبیح مجهول است و ضعف های دیگر نیز سند دارد و در دومی علی بن سهل مجهول است مضافاً بر

ضعف های دیگر. ابن عساکر نیز در «تاریخش، ج 30، ص 349 » با چند سند این خبر را روایت کرده است که همگی ضعیف اند. در اولی نضر بن اسماعیل ضعیف است(2) بدون بررسی حال روات دیگر و در سند دوم لیث بن ابی سلیمان مجهول و اگر او ابن ابی سلیم باشد ضعیف است بدون بررسی حال روات دیگر در سومی مالک بن سعیر تضعیف شده (میزان الاعتدال، ج 3، ص 426، رقم 7018) و ابو جناب یحیی بن ابی حیه نیز ضعیف است (تهذیب التهذیب، ج 11، ص 177، رقم 340) بدون بررسی حال روات دیگر. یک سند نیز نزد ابن ابی شیبه(3) است و در سند آن سفیان ثوری است و او در تدلیس شهرت دارد و این حدیث را معنعن روایت کرده است. در این کتاب اشاره کردیم که شعبه و دیگران تدلیس را برادر کذب و بدتر از زنا خوانده اند.

فراموش نباید کرد که این حدیث مضافاً بر ضعف سند و اضطرات در متن، بر


1- میزان الاعتدال 4184، رقم 8775؛ مجمع الزوائد، ج 4، ص 265، ج 5، ص 49.
2- میزان الاعتدال، ج 4، ص 255، رقم 9057.
3- مصنف ابن ابی شیبه، ج 6، ص 350، ح 31945.

ص:395

خلاف واقعیت بوده و با قرآن و سنت و احادیث فراوان و سخنان امیرالمؤمنین علیه السلام در مورد شیخین مخالف است که در شرح حال بخاری به برخی دلائل آن اشاره کردیم.

حدیث دیگر محمد بن کثیر:

سفیان عن أبی إسحاق عن البراء قال: کنا نتحدث: أن أصحاب بدر ثلاثمائة وبضعة عشر بعدة أصحاب طالوت الذین جاوزوا معه النهر و ما جاوز معه إلا مؤمن؛ (1) گویا براء گفته است: همیشه ما می گفتیم که اصحاب بدر 313 نفر بودند، به عدد اصحاب طالوت که همراه او از دریا عبور کردند و کسی جز مؤمن همراه او عبور نکرد. (یعنی بدری ها همه مؤمن بودند.)

در این سند مضافاً بر ابن کثیر راوی این حدیث، سفیان ثوری مدلس این حدیث را معنعن از ابواسحاق مدلس و او نیز معنعن از براء روایت کرده اند و حدیث به این معنا است که تمام اهل بدر مؤمن بوده اند و در لفظ طبری مسلم گفته شده است، حال آن-که واقعیت این را تکذیب می کند که چند نمونه ذکر می کنیم:

معتب بن قشیر در بدر و احد حضور داشت. (2)

در مورد او می گویند: کان منافقا وهو القائل یوم احد: لو کان لنا من الامر شئ ما قتلنا ها هنا وقیل انه تاب؛ (3) یعنی معتب که از اهل بدر است منافق بوده است و قرآن نیز بر نفاق او تصریح دارد.

ابن فرحان می گوید: الحارث بن سوید بن صامت عده ابن حزم من المتهمین بالنفاق


1- صحیح بخاری، کتاب المغازی، باب: عدة اصحاب بدر، ج 4، ص 1457، ح 3957 و3958 و3959؛ مصنف ابن ابی شیبه؛ تفسیر طبری، ج 2، ص 839.
2- طبقات ابن سعد، ج 3، ص 464؛ الاستیعاب، ج 1، ص 441؛ مجمع الزوائد، ج 1، ص 110؛ الاصابه ابن حجر، ج 6، ص 138، رقم 8137.
3- الاصابه، ج 6، رقم 8137؛ تفسیر طبری، ذیل آیه و... .

ص:396

شهد بدرا وقتل المجذب (عمدا) وقتله النبی صلی الله علیه و آله و سلم به وقالوا ایضا ارتد ونزل فیه آیه؛ (1) حارث بن سوید را ابن حزم از متهمین به نفاق خوانده است و او اهل بدر بوده است و همچنین گفته اند که او مرتد شده و در موردش آیه نازل شده است.

مسطح بن أثاثة المهاجری البدری المذکور فی قصة الافک؛(2) یعنی مسطح مهاجری بدری، از کسانی است که به ام المؤمنین عائشه (بنابر روایات اهل سنت) تهمت زنا وارد کردند.

این برخی نمونه ها است و البته افراد زیاد دیگر نیز هستند که در بدر حضور داشتند و اهل سنت آن ها را متهم به گمراهی و فسق و نفاق نموده و لعن نموده اند که از جمله آن ها فروه بن عمرو، عمرو بن حمق، قیس بن سعد، جبله بن عمرو ساعدی، تمیم بن عمرو، طلحه و زبیر هستند که همگی از قاتلین و محاصره کنند گان عثمان بن عفان بوده اند.

همچنین بخاری در روایت دیگر از رفاعه بن رافع چنین نقل کرده است:

جاء جبریل إلی النبی صلی الله علیه و آله و سلم فقال: ما تعدون أهل بدر فیکم؟ قال: من أفضل المسلمین. او کلمة نحوها قال: وکذلک من شهد بدرا من الملائکة؛(3) جبریل از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم سؤال کرد که اهل بدر چه موقعیت نزد شما دارند؟ حضرت صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: بهترین مسلمین اند. جبریل گفت: ملائکه ای که در بدر شرکت کردند نیز چنین خوانده می شوند.

از این دو حدیث فوق نیز تناقض امام بخاری در صحیحش ظاهر می شود؛ زیرا در جنگ های جمل و صفین خیلی از اهل بدر جنگیدند، کشتند و کشته شدند که بخاری در این مورد حدیثی در مورد اهل جهنم بودن آن ها روایت کرده که به آن اشاره شد و این دو با هم تناقض دارند.


1- الاصابه، ج 1، ص 672، رقم 1425؛ الصحبة والصحابة ابن فرحان، ص 182.
2- سیر اعلام النبلاء، ج 1، ص 187، رقم 20؛ اسد الغابه، ج 4، ص 355.
3- صحیح بخاری، کتاب المغازی، باب: شهود الملائکة بدرا، ج 4، ص 1467، ح 3992 و3994.

ص:397

معاذ بن رفاعة بن رافع

ابن معین او را ضعیف دانسته و ازدی گفته است: به حدیث او احتجاج نمی -شود.(1) و کسی جز ابن حبان او را توثیق نکرده است.

بخاری دو حدیث از او در فضل اصحاب بدر روایت کرده است. شکی نیست که اهل بدر دارای فضل اند، ولی باید توجه داشته باشیم که همه حاضرین به دلائل خاص از این فضل برخوردار نیستند. همچنین باید دقت داشته باشیم که در بین اهل بدر با تصریح قرآن کریم افرادی بوده اند که پس از آن که حق برایشان بیان شد با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم مجادله می کردند که به جنگ نروند و چنان کراهت داشته اند که گویی آن ها به طرف مرگ برده می شوند. خداوند متعال می-فرماید: کَمَا أَخْرَجَکَ رَبُّکَ مِن بَیْتِکَ بِالْحَقِّ و ان فَرِیقاً مِّنَ الْمُؤْمِنِینَ لَکَارِهُونَ. یُجَادِلُونَکَ فِی الْحَقِّ بَعْدَمَا تَبَیَّنَ کَأَنَّمَا یُسَاقُونَ إِلَی الْمَوْتِ وهُمْ یَنظُرُونَ؛(2) همان گونه که خدا تو را به حق از خانه (به سوی میدان بدر) بیرون فرستاد، در حالی که گروهی از مؤمنان ناخشنود بودند (ولی سرانجامش پیروزی بود. ناخشنودی عده ای از چگونگی تقسیم غنایم بدر نیز چنین است)! آن ها پس از روشن شدن حق، باز با تو مجادله می کردند؛ (وچنان ترس و وحشت آن ها را فرا گرفته بود، که) گویی به سوی مرگ رانده می شوند، وآن را (مرگ را) با چشم خود می نگرند.

معاذ بن هشام بصری

اشاره

امام بخاری هفت حدیث از او روایت کرده است.

قال المیمونی عن أحمد کان فی کتاب ابیه لیس المعاصی من القدر قال: فحج فقال الحمیدی: لا تسمعوا من هذا القدری شیئا. وقال الدوری عن ابن معین:


1- تهذیب التهذیب، ج10، ص 172، رقم 355.
2- انفال، 5 و6.

ص:398

صدوق ولیس بحجة. وقال الآجری: قلت لابی داود: معاذ بن هشام عندک حجة؟ قال: أکره ان اقول شیئا، کان یحیی (قطان) لا یرضاه وقال ابن عدی ولمعاذ عن أبیه عن قتادة حدیث کثیر وله عن غیر أبیه أحادیث صالحة وهو ربما یغلط فی الشئ بعد الشئ وأرجوأنه صدوق؛ (1) حمیدی گفته است: از این قدری حدیث نشنوید، ابن معین گفته است: او صدوق است، ولی حجت نیست، یحیی قطان از او راضی نبوده است. ابن عدی گفته است: از پدرش از قتاده احادیث فراوان دارد (که ضعیف است) و از غیر پدرش احادیث صالح دارد و گاه خطا می کرد. احمد بن حنبل او را مذمت کرده که او معاصی را از قدر الهی نمی دانسته است. (در گذشته اشاره کردیم که قدری از منظر اهل سنت چیست و این نیز یک نمونه از دلائل آن است).

از جمله احادیث او در صحیح بخاری حدیث ذیل است:

نسبت عجیب دیگر بر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم

عن قتادة قال: حدثنا أنس بن مالک قال: کان النبی صلی الله علیه و آله و سلم یدور علی نسائه فی الساعة الواحدة من اللیل والنهار وهن إحدی عشرة. قال: قلت لأنس: او کان یطیقه؟ قال: کنا نتحدث أنه أعطی قوة ثلاثین؛(2) یعنی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم همیشه در یک ساعت از شب و یا روز به یازده همسرش دور می زد، پرسید که مگر توانش را داشت؟ انس گفت: ما می گفتیم که آن حضرت به سی زن قدرت دارد.

این حدیث نیز از احادیث عجیب است. گویا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم تمام همشان این چیز ها بوده و اصحاب نیز سخنشان این بوده که آن حضرت قدرت چند زن را در یک ساعت و یا روز و شب دارد!


1- تهذیب التهذیب، ج10، ص 177، رقم 370؛ سیر اعلام النبلاء، ج 9، ص 372، رقم 119.
2- صحیح بخاری، کتاب الغسل، باب: اذا جامع ثم عاد ومن دار علی نسائه فی غسل واحد، ج 1، ص105، ح268 و284 و5068 و5215؛ صحیح ابن حبان، ج 4، ص10؛ کامل ابن عدی، ج 6، ص316.

ص:399

در اکثر قریب به اتفاق کتب حدیثی اهل سنت این خبر وارد شده و اختلافات زیادی در متنش وجود دارد. در متن احمد و... قید شده که با یک غسل این عمل انجام می شده است.

در اکثر روایات حدیث با «کان یطوف و یدور» وارد شده است، یعنی این روش و عمل همیشگی آن حضرت به زعم این افراد بوده است.

گاه نه زن و گاه یازده زن و گاه دوازده زن گفته اند.

همچنین وارد شده که در یک ساعت از شبانه روز با همه این زن ها عمل انجام

می گرفته است، در یک شب انجام می گرفته و در کل شب انجام می گرفته است.

ابن حبان در توجیه اختلاف حدیث می گوید: یازده زن در ابتدای قدوم حضرت به مدینه است و نه زن در آخر هجرت؛ زیرا این عمل خیلی زیاد تکرار شده، نه یک بار. ابن حجر در رد سخن ابن حبان در «فتح الباری» گفته است: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در بدو ورود تنها یک همسر داشته اند و... و از سخنان دیگر ابن حجر استفاده می شود که در یک زمان واحد عدد ازواج آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم هیچ وقت به نه نفر نرسیده است. پس این سخنان پس از حیات آن حضرت با در نظر گرفتن مجموع همسران آن حضرت راه اندازی شده است و حالا به چه هدف والله اعلم! در کتب مکتب اهل بیت علیهم السلام نیز به این معنا که حضرت صلی الله علیه و آله و سلم اگر می خواستند قدرت چنین کاری را داشتند، حدیث وارد شده است نه این که به چنین کاری خود را مشغول کرده باشند.

موسی بن مسعود نهدی

امام بخاری چهار حدیث از او روایت کرده است.

احمد او را بی ارزش دانسته و ترمذی و بندار او را تضعیف کرده اند و ابن خزیمه گفته: لا احتج به. عمرو بن علی گفته: لا یرو عنه من یبصر الحدیث؛ یعنی هرکه حدیث را

می شناسد از او حدیث روایت نمی کند. ابواحمد حاکم گفته است: او نزد محدثین قوی

ص:400

نیست. دارقطنی او را کثیر الوهم دانسته و ابن قانع گفته است: در او ضعف است.(1)

میمون بن سیاه

امام بخاری دو حدیث از او روایت کرده است.

ابن معین و یعقوب بن سفیان و ابوداود او را تضعیف کرده اند و ابن حبان گفته است: او از افراد مشهور احادیث منکر روایت می کند، به منفردات او احتجاج نمی-شود. (2)

ولید بن مسلم شامی مولی بنی امیه

امام بخاری 45 حدیث از او روایت کرده است و شش حدیث او از اوزاعی معنعن است و 25 حدیث او در «صحیح بخاری» از اوزاعی است.

ابومسهر گفته است: ولید مدلس است و گاه هم از کذابین تدلیس کرده است.

ذهبی می گوید: ولید اگر «عن ابن جریج یا عن اوزاعی» گفت، غیر معتمد است.

ابوداود گفته است: او از مالک ده حدیث روایت کرده که هیچ اصلی ندارد. ولید حدیث ابوسفر را که کذاب بوده از زبان اوزاعی روایت می کرده است. همچنین اگر اوزاعی حدیثی را از ضعفا روایت کرده، ولید ضعفا را از سند انداخته و به سند، افراد ثقه را از خود اضافه می کرده است. (3)

و این بارزترین دروغ و فریب و بازی با احادیث اسلامی است که متأسفانه بین راویان ثقه در شرح حالشان فراوان به چنین صفات برخورد می شود و این افرادی که چنین صفات را دارند و فراوان نیز هستند و ثقه معرفی شده اند، چه کار حاضر نیستند انجام بدهند!.


1- میزان الاعتدال، ج 4، ص 221، رقم 8923؛ تهذیب التهذیب، ج 10، ص 330، رقم 657.
2- تهذیب التهذیب، ج 10، ص 347، رقم 699.
3- میزان الاعتدال، ج 4، ص 348، رقم 9405

ص:401

هشام بن حجیر مکی

امام بخاری یک حدیث از او روایت کرده است.

ابن معین و احمد با تأکید او را تضعیف کرده اند و یحیی قطان نیز گفته است: حدیث او را کنار گذارید. (1) از یحیی حدیث هشام را خواستند او آن را بازگو نکرد و از او راضی نیز نبود. احمد او را ضعیف دانست. (2)

یحیی بن أبی زکریا

بخاری چهار حدیث از او روایت کرده است.

ابن معین می گوید: او را نمی شناسم. ابوحاتم گفته است: او مشهور نیست. ابوداود او را تضعیف کرده و ابن حبان گفته است: روایت از او جائز نیست. (3) کسی هم او را توثیق نکرده است.

یحیی بن عبدالله بن بکیر

امام بخاری حدود 220 حدیث از او روایت کرده است.

ابوحاتم گفته است: حدیث او نوشته می شود، ولی به آن احتجاج نمی شود. نسائی گفته است: او ضعیف است. بار دیگر گفته: او ثقه نیست. یحیی بن معین می-گوید: اهل مصر مرا در مورد او سؤال کردند، گفتم: او ارزشی ندارد. بخاری می-گوید: من از احادیثی که او از اهل حجاز روایت می کند پرهیز دارم. (4) نسائی او را در کتاب ضعفائش وارد کرده است.(5) ابن حجر می گوید: در سماعش از مالک جرح کرده اند. (6) شش حدیث


1- تهذیب التهذیب، ج 11، ص 32، رقم 74؛ علل احمد، ج 1، ص 402، رقم 824.
2- الضعفاء الکبیر، ج 4، ص 337، رقم 1943؛ الکامل فی ضعفاء الرجال، ج 7، ص 111.
3- تهذیب التهذیب، ج 11، ص 185، رقم 352.
4- تهذیب التهذیب، ج 11، ص 208، رقم 388.
5- الضعفاء والمتروکین، ص 248،رقم624.
6- تقریب التهذیب، ج 2، ص 307.

ص:402

او در صحیح بخاری از مالک است.

یوسف بن اسحاق بن ابی اسحاق السبیعی

بخاری هجده حدیث از او روایت کرده است.

عقیلی او را در ضعفاء وارد کرده(1) و تمام روایاتش را بخاری از طریق پسرش ابراهیم بن یوسف روایت کرده است و حال آن که پسرش نیز هم ضعیف است و هم از پدرش حدیث نشنیده است. یوسف بن اسحاق به یک راوی مجهول می ماند، ذهبی و ابن حجر هیچ توثیقی از کسی در مورد او ذکر نکرده اند و ذهبی گفته است: قال ابن عیینه: لم یکن فی ولد ابی اسحاق احفظ منه؛ (2) یعنی در اولاد ابواسحاق کسی حافظ تر از او نبود. و ابوحاتم گفته است: یکتب حدیثه؛ (3) حدیثش نوشته می شود.

ابوهریره، عبد الرحمن بن صخر

اشاره

بخاری 1122 حدیث با مکررات از ابوهریره روایت کرده است و بدون مکررات 446 حدیث. پس یک پنجم احادیث صحیح بخاری از ابوهریره است.

قبل از ورود به بحث در مورد ابوهریره قابل ذکر است که یکی از علمای وهابی به نام عثمان خمیس کتابی به نام «ترجمة ابی هریره» در دفاع از ابوهریره نوشته و گویا به اشکالات در مورد ابوهریره پاسخ داده است، ولی واقع این است که او به اشکالات اساسی در مورد ابوهریره اشاره نکرده تا بتواند به راحتی خواننده اش را فریب دهد و همچنین دیگر حامیان ابوهریره که ما در جای خود اشاره خواهیم کرد.


1- الضعفاء عقیلی، ج 4، ص 451، رقم 2080.
2- سیر اعلام النبلاء، ج 7، ص 28، رقم 11.
3- الجرح والتعدیل، ج 9، ص 217، رقم 909.

ص:403

ابوهریره متهم نزد صحابه

ابن قتیبه می گوید: چون روایات ابوهریره پخش شد و مثل آن از دیگر بزرگان صحابه سابقین روایت نمی شد صحابه او را متهم کردند و بر او انکار نمودند و گفتند: چگونه تو به تنهایی شنیدی! چه کسی آن را همراه تو شنید؟ و عائشه شدید ترین آن ها در انکار بر ابوهریره بود. (1)

ابن قتیبه و نظام گفته اند: فلما سمع علی أباهریرة یقول: خلیلی وسمعت وقال خلیلی وکان سیء الرأی فیه قال: متی کان خلیلک؛(2) چون امیرالمؤمنین علیه السلام شنیدند که ابوهریره می گوید: خلیلم گفت، از خلیلم شنیدم، به ابوهریره فرمودند: چه وقت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم خلیل تو بود. ابن قتیبه تأکید می کند: علی نسبت ابوهریره بدبین بود. (او را متهم می دانست.)

این عین عبارت ابن قتیبه است و قبلش در ص 22، از نظام آن را نقل کرده واین جا خود این سخن را گفته و آن را توجیه کرده است. دیگران نیز این انکار امیرالمؤمنین علیه السلام بر ابوهریره را نقل کرده اند. (3)

عثمان بن عفان به ابوهریره و کعب الاحبار پیام فرستاد و آن دو را تهدید کرد و گفت: بسیار حدیث روایت کردید! اگر از روایت حدیث خودداری نکنید، به سرزمین دوس و میمون تبعیدتان می کنم. (4)

عمر بن خطاب نیز ابوهریره را چنین تهدید کرده است. (5)


1- تأویل مختلف الحدیث، ج 1، ص 38.
2- تأویل مختلف الحدیث، ج 1، ص 22 و41.
3- المحصول فی علم الاصول، ج 4، 328؛ الروض الانف، ج 3، ص 247؛ اوصانی خلیلی، ج 1، ص 2؛ دراسة حول شخصیة ابی هریره، (الجواهر الهریریة من کلام خیر البریة)، ج 1، ص 7.
4- المحدث الفاصل، ص 554.
5- سیر اعلام النبلاء، ج 2، ص 600؛ البدایة والنهایه، ج 4، 106.

ص:404

نظام در مورد ابوهریره می گوید: کذبه عمر وعثمان وعلی وعائشة رضوان الله علیهم؛(1) عمر، عثمان، علی و عایشه ابوهریره را تکذیب کرده اند.

ابن قتیبه در جای دیگر در مقام بیان طعن بر اهل حدیث می نویسد: اهل حدیث به حدیث ابوهریره که هیچ صحابه ای در آن مورد با او موافقت نکرده، احتجاج می-کنند با این که: کذبه عمر وعثمان وعلی وعائشة؛(2) عمر، عثمان، علی و عایشه ابوهریره را تکذیب کرده اند.

امیرالمؤمنین علیه السلام در مورد ابوهریره فرمودند: «ألا اکذب الناس علی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم أبوهریرة الدوسی؛(3) آگاه باشید که دروغگوترین مردم به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ابوهریره است.» (از سخنان فوق عثمان خمیس تنها به این سخن اشاره کرده و آن را تکذیب کرده است.)

ابوجعفر اسکافی از اعمش چنین نقل کرده است: در عام جماعت (پس از صلح امام

حسن علیه السلام ) ابوهریره همراه معاویه به عراق آمد و وارد مسجد کوفه شد. چون زیادی مردم را دید، به پا ایستاد و چندین بار به پیشانی اش زد و گفت: ای اهل عراق، آیا گمان می کنید من به خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نسبت دروغ می دهم و خودم را در آتش می سوزانم! به خدا سوگند از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که می فرمود: هر پیامبری حرمی دارد و حرم من مدینه است، پس هر که در مدینه حدثی ایجاد کند، لعنت خدا و ملائکه و مردم بر او باد. من خدا را شاهد می گیرم که علی در مدینه دگر گونی ایجاد کرد. چون این خبر به معاویه رسید او را اکرام نمود و حکومت مدینه را در اختیار او قرار داد.(4) و این نیز یک نمونه از دروغ-های بزرگ ابوهریره است که سبب رسیدن او به حکومت مدینه شده است.

مصطفی صادق رافعی گفته است: عمر، عثمان، علی و عائشة همیشه احادیث ابوهریره را


1- تأویل مختلف الحدیث، ص 22؛
2- تأویل مختلف الحدیث، ص 10؛
3- شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 68.
4- شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 67.

ص:405

انکار می کردند و او را متهم می نمودند و ابوهریره اولین راوی در اسلام است که متهم شده و عائشه شدید ترین آن ها در انکار بر وی بود. (1)

ابن حجر می گوید: ترمذی با سند صحیح از عائشه چنین نقل کرده است: حدث فی النهی عن المشی بالخف الواحد فبلغ عائشة ذلک فمشت بخف واحد وقالت: لاخالفن أبا هریرة؛(2) به عائشه نقل حدیث ابوهریره در نهی از راه رفتن با یک کفش رسید، پس عائشه با یک کفش راه رفت و گفت: این به خاطر مخالفت با ابوهریره است.

عن أبی حسان الأعرج أن رجلین دخلا علی عائشة فقالا: إن أبا هریرة یحدث عن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم أنه قال: إنما الطیرة فی المرأة والدابة والدار فطارت شفقا ثم قالت: کذب والذی أنزل القرآن علی أبی القاسم من حدث بهذا عن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم إنما قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: کان أهل الجاهلیة یقولون: إن الطیرة فی الدابة والمرأة والدار ثم قرأت: ما أصاب من مصیبة فی الأرض ولا فی أنفسکم إلا فی کتاب من قبل أن نبرأها؛(3) دو مرد به نزد ام المؤمنین عائشه داخل شدند وگفتند: همانا ابوهریره از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم روایت می کند که حضرت فرموده اند: فال بد در زن و مرکب است. عائشه از روی تعجب و غضب از جای بلند شد و سپس گفت: قسم به خدایی که قرآن را به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نازل فرموده است، دروغ گفته هر که چنین سخنی را از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم روایت کرده است، بلکه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم تنها فرمودند: اهل جاهلیت می-گفتند: فال بد در زن و مرکب و منزل است، سپس عائشه این آیه را تلاوت نمود: «هیچ مصیبتی در زمین و نه در وجود شما پیش نمی آید مگر این که


1- تاریخ آداب العرب، ج 1، ص 282.
2- مصنف ابن ابی شیبه، ج 6، ص 42؛ فتح الباری، ج10، ص 262؛ تأویل مختلف الحدیث، ص22.
3- تأویل مختلف الحدیث ابن قتیبه، ص 98؛ مسند احمد، ج 6، ص 150، ح 25209 و25130؛ مجمع الزوائد، ج 5، ص 104.

ص:406

آن ها را قبل از اینکه زمین را بآفرینیم در لوح محفوظ ثبت کردیم.»

سند این حدیث را هیثمی و شعیب ارنؤوط صحیح دانسته اند و در این حدیث چنان که ملاحظه می کنید بنابر نقل ابن قتیبه، ام المؤمنین قسم جلاله یاد می کند که ابوهریره دروغ می گوید.

طاووس می گوید: به ابن عمر گفتند: ابوهریره می گوید: وتر حتمی نیست، خواستید بخوانید و خواستید ترک کنید. ابن عمر گفت: ابوهریره دروغ گفته است، همانا مردی به حضور رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمد و از نماز شب سؤال کرد، حضرت فرمودند: دو رکعت دو رکعت است و اگر ترسیدی که صبح می شود یک رکعت بخوان.(1) سند این خبر صحیح است.

باید دقت داشته باشیم که از امیرالمؤمنین علیه السلام و ابن عباس و ابن مسعود و دیگران نیز با سند صحیح روایت شده است که وتر حتمی نیست و سنت است،(2) و این هم از میزان فقه و درک ابن عمر حکایت دارد، ولی مهم این است که ابن عمر ابوهریره را اهل کذب می دانسته و همچنین عدالت صحابه ای را که امروزه اهل سنت به آن معتقد اند، صحابه قبول نداشته اند. (به هیچ یک از این اخبار نیز عثمان خمیس اشاره نکرده است.)

عروة بن الزبیر بن العوام قال: قال لی أبی الزبیر: ادننی من هذا الیمانی یعنی أباهریرة فانه یکثر الحدیث عن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم، قال: فأدنیته منه فجعل أبوهریرة یحدث وجعل الزبیر یقول: صدق کذب صدق کذب قال: قلت: یا أبة ما قولک صدق کذب قال: یا بنی أما أن یکون سمع هذه الأحادیث من

رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فلا أشک ولکن منها ما یضعه علی مواضعه ومنها ما وضعه


1- جامع بیان العلم و فضله ابن عبدالبر، ج 3، ص 413، ح 11173.
2- مسند احمد، ج 1، ص 86، ح 652؛ سنن ترمذی، ج 2، ص 316، ح 453 و454؛ صحیح ابن خزیمه، ج 2، ص 136، ح 1067.

ص:407

علی غیر مواضعه؛(1) در این حدیث چون احادیث ابوهریره را به زبیر عرضه کردند، گفت: دروغ گفته و راست گفته و گفت: بدون تردید این ها را از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم شنیده است، ولی بعضی از آن ها را به غیر جای خود قرار می دهد. زبیر به این نوع ابوهریره را تکذیب کرده است.

عثمان خمیس در مورد این خبر می گوید: این داستان را صاحب «عقد الفرید» نقل کرده و او متهم به رفض است و اصلا سند را نیز نقل نمی کند. عثمان خمیس در این جا دو دروغ گفته است: 1. صاحب «عقد الفرید» رافضی (یعنی شیعه) است. زیرا او بر رد مکتب اهل بیت علیهم السلام کتاب و مطالب گفته است و هرگز شیعه نیست. 2. این خبر را تنها او نقل کرده است. زیرا ملاحظه کردید که این خبر را دیگران نیز با سند نقل کرده اند.

اعتراف ابوهریره بر متهم بودنش

عَنْ أَبِی رَزِینٍ قَالَ: خَرَجَ إِلَیْنَا أَبُوهُرَیْرَةَ فَضَرَبَ بِیَدِهِ عَلَی جَبْهَتِهِ فَقَالَ: أَلاَ إِنَّکُمْ تَحَدَّثُونَ أَنِّی أَکْذِبُ عَلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم لِتَهْتَدُوا وأَضِلَّ أَلاَ وإِنِّی أَشْهَدُ لَسَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم یَقُولُ: «إِذَا انْقَطَعَ شِسْعُ أَحَدِکُمْ فَلاَ یَمْشِ فِی الأُخْرَی حَتَّی یُصْلِحَهَا»؛(2) ابورزین می گوید: ابوهریره به ما خارج شد و با دستش به

پیشانی اش زد و گفت: آگاه باشید، شما می گویید که من به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نسبت دروغ می دهم تا شما هدایت شوید و من گمراه شوم. شهادت می دهم که از

رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که فرمودند: اگر بند یکی از کفش-های شما پاره شود، با دومی راه نروید تا این که آن را اصلاحش کنید.

چندین حدیث دیگر نیز از خود ابوهریره با الفاظ مختلف روایت شده که در آن-ها


1- تاریخ ابن عساکر، ج 67، ص 356؛ البدایة والنهایه، ج 8، ص 109؛ الاصابه ابن حجر، ج7، ص 360 به نقل از ابن ابی خیثمه.
2- صحیح مسلم، کتاب اللباس والزینة، باب استحباب لبس النعل فی الیمنی، ج 3، ص 1660، ح 2098.

ص:408

نیز انکار صحابه و تابعین وارد شده است که به متن آن در آینده اشاره خواهد شد. از حدیث فوق و امثال آن استفاده می شود که صحابه و تابعین ابوهریره را تکذیب و متهم می کرده اند. اما ادامه حدیثش همانی است که ام المؤمنین عایشه با شنیدن آن با تکذیب عملی او با او مخالفت نمود.

تا این جا با افرادی که ابوهریره را تکذیب کرده اند آشنا شدیم و اکنون با اخباری آشنا می شویم که ابوهریره خود تکذیب این افراد را عملا تأیید کرده است.

ابوهریره و نسبت سخن خود به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم

عن أبی هریرة قال: قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: ان أفضل الصدقة ما ترک غنی والید العلیا خیر من الید السفلی وابدأ بمن تعول. تقول امرأتک: أطعمنی وإلا طلقنی ویقول خادمک: اطعمنی وإلا فبعنی ویقول ولدک: إلی من تکلنی. قالوا: یا أبا هریرة، هذا شیء قاله رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم أم هذا من کیسک؟ قال: بل هذا من کیسی؛(1) بهترین صدقه آن است که ثروتمند بدهد و دست بالا بهتر از دست زیر است، صدقه را از کسی شروع کن که تحت تکفل توست. همسرت

می گوید: مرا بخوران و الا طلاقم بده، خادمت می گوید: مرا بخوران و الا بفروش، فرزندت می گوید: مرا به چه کسی و امی گزاری. مردم گفتند: ای ابوهریره، این چیزی است که از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم شنیدی و یا از جیب خودت است؟ ابوهریره گفت: بلکه این از جیب خودم است.

در این حدیث نیز روشن است که هم مردم در احادیث او شک داشتند و هم او سخن خود را به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نسبت داد. هنگامی که متوجه شد مورد اتهام قرار گرفته، اعتراف کرد که این سخن از جیب خودش است، ولی ابتدا به دروغ آن را به


1- مسند احمد، ج 2، ص 252، ح 7423؛ صحیح بخاری، کتاب النفقات، باب: وجوب النفقة علی الاهل والعیال، ج 5، ص 2048، ح 3550؛ سنن الکبری نسائی، ج 5، 384، ح 9209.

ص:409

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نسبت داد.

ابوهریره و نسبت اخبار یهود به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم

1. ابوهریره می گوید: سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم یحکی عن موسی علی المنبر قال: وقع فی نفس موسی هل ینام الله؟ فأرسل الله تعالی إلیه ملکا فأرقه ثلاثا وأعطاه قارورتین فی کل ید قارورة وأمره أن یحتفظ بهما فجعل ینام وتکاد یداه تلتقیان ثم یستیقظ فیحبس إحدی القارورتین عن الأخری حتی نام نومه فاصطفقت یداه فانکسرت القارورتان؛(1) از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که در منبر می فرمود: موسی با خود گفت که آیا خداوند می خوابد...!

حسین سلیم اسد در حاشیه مسند ابویعلی رجال این خبر را ثقات دانسته است. ذهبی این حدیث را در شرح حال امیه بن شبل نقل کرده و از منکرات او دانسته است، حال آن که اولا: او را کسی تضعیف نکرده و منکر الحدیث نیز نخوانده است. ثانیا: ابن معین، ابن مدینی و ابن حبان او را توثیق کرده اند.(2) پس این اعترافی است از ذهبی بر این که این حدیث منکر است و شأن حضرت موسی بالاتر از این گونه اکاذیب است، ولی ذهبی بدون دلیل شخص دیگر را در مورد آن متهم کرده است.

ابن کثیر در باره حدیث فوق می گوید: «... این حدیث از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نیست، بلکه از اسرائلیات است... .»(3) پس ابوهریره آن را از کعب الاحبار گرفته، ولی می گوید: از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم و به این راحتی اخبار یهود را به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نسبت می دهد.

2. عن أبی هریرة عن النبی صلی الله علیه و آله و سلم قال: أرسل ملک الموت إلی موسی علیهما السلام فلما جاءه صکه ففقأ عینه فرجع إلی ربه فقال: أرسلتنی إلی عبد لا یرید الموت


1- مسند ابویعلی، ج 12، 21، ح 669؛ تفسیر طبری، ج 3، ص 13؛ مجمع الزوائد، ج 1، ص 83.
2- میزان الاعتدال، ج 1، رقم 1032؛ الجرح والتعدیل، ج 2، ص 302، رقم 1121؛ الثقات ابن حبان؛ ج8، ص 123؛ من له روایة فی مسند احمد، ص 34، رقم 49.
3- تفسیر ابن کثیر، ج 3، ص 568؛ البدایة والنهایه، ج 1، ص 341.

ص:410

فرد الله علیه عینه وقال: ارجع فقل له: یضع یده علی متن ثور فله بکل ما غطت به یده بکل شعرة سنة. قال: أی رب ثم ماذا؟ قال: ثم الموت. قال: فالآن فسأل الله أن یدنیه من الأرض المقدسة رمیة بحجر. قال: قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: فلو کنت ثم لأریتکم قبره إلی جانب الطریق عند الکثیب الأحمر؛(1) در این حدیث ابوهریره به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نسبت داده است که ملک الموت برای قبض روح به سوی موسی فرستاده شد، وقتی به نزد موسی رسید موسی اورا زد، پس چشمانش کور گشت، پس فرشته به نزد پروردگار برگشت و گفت: مرا به نزد بنده ی فرستادی که نمی خواهد بمیرد... ملک الموت عیانا برای قبض ارواح می آمد و پس از این اتفاق پنهانی برای قبض ارواح می آید.

البته باید دقت داشته باشیم که کور شدن چشم ملک الموت را بخاری در صحیحش حذف کرده و دیگران آن را ذکر کرده اند و عیانا آمدن ملک الموت تا زمان کور کردن حضرت موسی و پس از آن مخفیانه شدن آمدن او نیز با سند صحیح در روایت دوم احمد وحاکم در «مستدرک، حدیث شماره 4107» وارد شده است.

دقت داشته باشیم که این حدیث را ابوهریره به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نسبت داده است، ولی بخاری و مسلم و احمد در حدیث اولش آن را از طریق عبدالرزاق موقوف نقل کرده اند، حال آن که عبدالرزاق در مصنف آن را مرفوع روایت کرده است. احمد در سند دوم با سند صحیح دیگر از طریق غیر عبدالرزاق و ابن حبان و ابن کثیر در تاریخش نیز حدیث را مرفوع روایت کرده اند و آخر حدیث که همه یکسان نقل کرده اند نیز ثابت می کند که ابوهریره حدیث را مرفوع روایت کرده و آن را به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نسبت داده


1- مصنف عبدالرزاق، ج 11، ص 274، ح 20530؛ صحیح بخاری، کتاب الجنائز، باب: من احب الدفن فی الارض المقدسة ، ج 1، ص 449، ح 1339 وج 3، ص 1250، ح 3407؛ صحیح مسلم، کتاب الفضائل، باب من فضائل موسی، ج 4، ص 1842، ح 2372. مسند احمد، ج 2، ص 269، ح7634 و10917؛ صحیح ابن حبان، ج 14، ص 116، ح 6224.

ص:411

است.

ثعالبی(1) این حدیث را از اساطیر اولین خوانده و گفته است: در اساطیر و افسانه ی اولین چنین وارد شده است. سپس این داستان را نقل کرده است.(2)

در این که این حدیث از اساطیر است هیچ شکی نیست، اما این که یک شخصیت برجسته اهل سنت بر افسانه بودن آن تصریح کرده است، دارای ارزش است و به احتمال زیاد این سخن را نیز ابوهریره از کعب الاحبار گرفته و به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نسبت داده است.

3. عن أبی هریرة عن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم قال: ان یأجوج ومأجوج لیحفرون السد کل یوم حتی إذا کادوا یخرقونه یرون شعاع الشمس قال الذی علیهم: ارجعوا فستحفرونه غدا فیعودون إلیه کأشد ما کان حتی إذا بلغت مدتهم وأراد الله عزوجل ان یبعثهم إلی الناس ویخرجون علی الناس فینشفون المیاه ویتحصن الناس منهم فی حصونهم فیرمون بسهامهم إلی السماء فترجع وعلیها کهیئة الدم فیقولون قهرنا أهل الأرض وعلونا أهل السماء فیبعث الله علیهم نغفا فی أقفائهم فیقتلهم بها فقال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: والذی نفس محمد بیده ان دواب الأرض لتسمن وتشکر شکرا من لحومهم ودمائهم؛(3) ابوهریره به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم چنین خبری را نسبت داده است که گویا حضرت فرموده اند: یأجوج ومأجوج هر روز سد را حفر می کنند وقتی به شعاع خورشید نزدیک می شوند ومی-رسند، مسؤول یأجوج ومأجوج به آن ها


1- ثعالبی، ابومنصور عبدالملک بن محمد متوفای 430 ه. ق. است، ذهبی ودیگران او را علامه و از امامان لغت وادب واخباری ناظم وناثر معرفی کرده اند؛ سیر اعلام النبلاء، ج 17، ص 437، رقم 292؛ الاعلام، ج4، ص 163؛ المعجم المؤلفین، ج 6، ص 189.
2- ثمار القلوب فی المضاف والمنسوب، ج 1، ص 15.
3- مسند احمد، ج 2، ص 510، ح 10640. سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1364، ح 4080؛ سنن ترمذی، ج5، ص 313، ح 3153؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 4، ص 534، ح 8501.

ص:412

می گوید: برگردید (برای استراحت) فردا برای ادامه آن برمی گردید. روز بعد با قدرت بیشتر از این، برای کندن این سد برمی گردند تا این که زمان برگزیدن آن ها به سوی مردم از جانب خداوند متعال فرا می رسد وآن ها به سوی مردم خارج می شوند، پس آب ها را خشک می کنند و مردم در قصر های خود مخفی می شوند. یأجوج ومأجوج به طرف آسمان تیر می اندازند و آن تیر ها برمی گردد به گونه ای که گویا خونین شده باشد، پس می گویند: بر اهل زمین پیروز شدیم و بر اهل آسمان برتری پیدا کردم. پس خداوند متعال به سوی آن ها کِرمی را از پشت گردنشان می فرستد وآن ها را به وسیله آن به قتل می رساند. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: قسم به ذاتی که جان محمد صلی الله علیه و آله و سلم در اختیار قدرت اوست، همانا جنبندگان زمین با خوردن گوشت وخون یأجوج ومأجوج چاق می شوند و به این جهت خداوند متعال را سپاس می گویند.

ترمذی، حاکم، ذهبی، بوصیری، البانی و شعیب ارنؤوط سند این خبر را صحیح دانسته اند.

ابن کثیر بعد از نقل خبر فوق می گوید: «لعل أباهریرة تلقاه من کعب فإنه کان کثیرا ما یجالسه ویحدثه فحدث به أبوهریرة فتوهم بعض الرواة عنه أنه مرفوع فرفعه...؛(1) شاید ابوهریره آن را از کعب الاحبار گرفته است؛ زیرا او بسیار با کعب می نشست وکعب به او اخبار نقل می کرد وابوهریره نیز این جا سخن او را نقل کرده، ولی برخی راویان گمان کرده اند که مرفوع است و آن را به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نسبت داده اند.»

ابن کثیر خواسته ابوهریره را تبرئه کند، حال آن که این ابوهریره بوده است که کعب الاحبار را امام وپیشوای خود اتخاذ کرده و سخنان او را در ردیف احادیث رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم قرار می داده و این بزرگ ترین جرح و عیب ابوهریره خواهد بود، لذا توهم از راوی نیست، بلکه از خود ابوهریره است؛ زیرا چنین اخبار از ابوهریره فراوان رسیده است و او از جانب صحابه و تابعین مورد اتهام قرار


1- تفسیر ابن کثیر، ج 3، ص 111.

ص:413

گرفته است، نه راویان از او . مهم این است که در مورد این خبر نیز ابن کثیر اعتراف می کند که این خبر از اخبار اسرائلیات است و ابوهریره آن را از کعب الاحبار گرفته است. و از روایت محدثین استفاده می شود که ابوهریره آن را به رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نسبت داده است، نه راویان دیگر.

آری، اگر چنین اخبار یک مورد و دو مورد بود، ممکن بود چنین احتمال داده شود، ولی ملاحظه می کنید که ابوهریره فراوان اخبار یهود را به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نسبت داده و از زبان مبارک آن حضرت روایت کرده است.

4. باز ابوهریره می گوید: أخذ رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم بیدی فقال: خلق الله التربة یوم السبت وخلق فیها الجبال یوم الأحد وخلق الشجر یوم الأثنین وخلق المکروه یوم الثلاثاء وخلق النور یوم الأربعاء وبث فیها الدواب یوم الخمیس وخلق آدم بعد العصر یوم الجمعة فی آخر الخلق من آخر ساعة من ساعات الجمعة فیما بین العصر إلی اللیل؛(1) در این حدیث ابوهریره می-گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از دستم گرفت وفرمودند: خداوند تربت (زمین) را روز شنبه آفرید، کوه را یکشنبه، درخت را دوشنبه، مکروه را سه شنبه ونور را چهارشنبه وجنبنده ها را پنج شنبه وآدم را پس از همه ی مخلوقات بعد از عصر جمعه آفرید.

این حدیث ابوهریره با صریح آیات قرآن نیز مخالف است(2)؛ زیرا خداوند متعال تصریح فرموده است که زمین و آسمان و هر چه بین آن هاست را در شش روز آفریده است، (3) و همچنین قرآن می فرماید: زمین را خداوند در دو روز آفرید، (4) و ابوهریره می گوید: زمین در روز شنبه و عالم در هفت روز آفریده شده است.


1- صحیح مسلم، کتاب صفة القیامة والجنة والنار، باب ابتداء الخلق وخلق آدم، ج 4، ص2149، ح2789؛ صحیح ابن حبان، ج 14، ص 30؛ مسند احمد، ج 2، ص 327، ح 8323.
2- این کثیر نیز بر مخالف قرآن بودن این حدیث ابوهریره اعتراف وتصریح کرده است. البدایه والنهایه، ج 1، ص 18.
3- اعراف؛ 54، یونس، 2؛ هود، 7؛ فرقان، 59؛ سجده، 4؛ ق؛ 38، حدید، 4.
4- فصلت، 9.

ص:414

مضافاً بر این، ابن کثیر می گوید: بخاری، ابن مدینی و بیهقی بر این حدیث طعن زده اند و بخاری در تاریخش (1) نقل کرده است که این خبر از کعب الاحبار صحیح است. سپس ابن کثیر می گوید: فکان هذا الحدیث مما تلقاه ابوهریره عن کعب عن صحفه؛ (2) این حدیث از اخباری است که ابوهریره آن را از مصحف کعب الاحبار دریافت کرده و گرفته است.

پس با تصریح و اعتراف این افراد ابوهریره این سخن را از کعب الاحبار گرفته و به این راحتی آن را به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نسبت داده است.

دقت داشته باشیم که دو عالم بزرگ وهابی ابن باز و عثیمین نیز اعتراف کرده اند که این خبر از اسرائیلیات است و ابوهریره آن را از کعب الاحبار گرفته است.

5. عن أبی هریرة: أن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم قال: نزل نبی من الأنبیاء تحت شجرة فلدغته نملة فأمر بجهازه فأخرج من تحتها ثم أمر ببیتها فأحرق بالنار فأوحی الله إلیه فهلا نملة واحدة؛ (3) ابوهریره به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نسبت داده که گویا فرموده اند: پیامبری از پیامبران به زیر درخت فرود آمد، پس مورچه-ای او را گاز گرفت، آن پیامبر امر کرد آن را درآوردند وخانه آن را همراه مورچه ها آتش زدند، پس خداوند به وی وحی فرمود که چرا یک مورچه را نکشتی!

در خبر دیگر ابوهریره می گوید:

سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم یقول: قرصت نملة نبیا من الأنبیاء فأمر بقریة النمل فأحرقت فأوحی الله إلیه أن قرصتک نملة أحرقت أمة من الأمم تسبح؛ (4) از


1- تاریخ الکبیر بخاری، ج 1، ص 413، رقم 1317.
2- البدایه والنهایه ابن کثیر، ج 1، ص 18.
3- صحیح بخاری، کتاب بدء الخلق، باب: خمس من الدواب فواسق یقتلن فی الحرم، ج 3، ص 1206، ح 3319؛ صحیح مسلم، کتاب السلام ، باب النهی عن قتل النمل، ج 4، ص 1759، ح 2241؛ مسند احمد، ج 2، ص 313، ح 8115 و9800.
4- صحیح بخاری، کتاب الجهاد والسیر، 153 - باب: ج 3، ص 1099، ح 3019؛ صحیح مسلم، کتاب السلام ، باب النهی عن قتل النمل، ج 4، ص 1759، ح 2241؛ مسند احمد، ج 4، ص 402، ح9218.

ص:415

رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که می فرمود: مورچه پیامبری را گاز گرفت پس آن پیامبر امر نمود تا قریه مورچه را آتش زدند، پس خداوند متعال به وی وحی نمود که تو را یک مورچه گاز گرفت، ولی تو امتی از امت ها را که (خداوند متعال را) تسبیح می گفتند سوزاندی.

این خبر را از ابوهریره شش یا هفت نفر از تابعین روایت کرده اند و باید تصور کرد که آیا یک انسان عادی چنین عملی را انجام می دهد؟! آری، گاهی شنیده می-شود افراد خردسال و نابالغ به چنین کارهایی دست می زنند و بزرگسالان اگر با آن مواجه شوند جلوی آن را می گیرند، ولی متأسفانه چنین اعمال ناپسند را که حاکی از قساوت قلب است، به پیامبران خدا نسبت داده اند. همچنین، مگر این خبر چه پیامی برای مسلمین دارد که بخاری کراراً آن را در صحیحش روایت کرده است!

باید توجه داشته باشیم که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در احادیث متعدد آتش زدن به قریه مورچه را نهی فرموده اند و همچنین سوزاندن هر موجودی را نیز، مگر جهت قصاص. این گونه اخبار از افراد مختلف با اسانید مختلف و صحیح روایت شده است. (1)

6. أنّ عبد اللّه الداناج قال: سمعت (شهدت) أبا سلمة بن عبد الرحمن بن خالد بن عبد اللّه القسری فی هذا المسجد مسجد الکوفة وجاء الحسن فجلس إلیه فحدث فقال: حدثنا أبوهریرة أنّ رسول اللّه صلی الله علیه و آله و سلم قال: «إنّ الشمس والقمر ثوران مکوران فی النار یوم القیامة» فقال الحسن: و ما ذنبهما؟ فقال: أُحدثک عن رسول اللّه فسکت. قالوا: قد صدق الحسن ما ذنبهما؛(2) به حسن بصری از ابوهریره حدیث نقل کردند که به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نسبت داده که فرموده اند: خورشید و ماه را قیامت به


1- مسند ابن مبارک، ص 121؛ مجمع الزوائد، ج 4، ص 41؛ فتح الباری، ج 6، ص 255 و... .
2- تأویل مختلف الحدیث، ص 95؛ البدایه والنهایه ابن کثیر، ج 1، ص 38 به نقل از مسند بزار؛ صحیح بخاری، کتاب بدء الخلق، باب صِفَةِ الشَّمْسِ وَالْقَمَرِ، ح 3200.

ص:416

صورت دو ثور بر جهنم می-افکنند. حسن گفت: به چه گناه. راوی گفت: من حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را به تو بازگو می کنم. پس حسن سکوت کرد. مردمی که حاضر بودند گفتند: حسن راست می گوید، به چه گناه؟ ابن قتیبه سپس این حدیث را توجیه کرده است.

بخاری این خبر را چنان که ابن کثیر نیز گفته با اختصار روایت کرده و (فی النار) را از حدیث حذف کرده است.

چنان که در زیر خواهد آمد، این خبر را نیز ابوهریره از کعب الاحبار گرفته و به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نسبت داده است.

عن عکرمة قال: بینا ابن عباس ذات یوم جالس إذ جاءه رجل فقال: یا ابن عباس سمعت العجب من کعب الحبر یذکر فی الشمس والقمر قال: وکان متکئا فاحتفز ثم قال: و ما ذاک؟ قال زعم أنه یجاء بالشمس والقمر یوم القیامة کأنهما ثوران عقیران فیقذفان فی جهنم قال عکرمة: فطارت من ابن عباس شفة ووقعت أخری غضبا ثم قال: کذب کعب کذب کعب کذب کعب ثلاث مرات بل هذه یهودیة یرید ادخالها فی الاسلام، الله أجل وأکرم من أن یعذب علی طاعته، ألم تسمع قول الله تبارک وتعالی (وسخر لکم الشمس والقمر دائبین) إنما یعنی دؤوبهما فی الطاعة فکیف یعذب عبد ین یثنی علیهما إنهما دائبان فی طاعته قاتل الله هذا الحبر وقبح حبریته، ما أجرأه علی الله وأعظم فریته علی هذین العبدین المطیعین لله، قال ثم استرجع مرارا وأخذ عویدا من الارض فجعل ینکته فی الارض فظل کذلک ما شاء الله ثم إنه رفع رأسه ورمی بالعوید فقال ألا أحدثکم بما سمعت من رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم یقول فی الشمس والقمر...؛(1) عکرمه می گوید: ما نشسته بودیم که مردی به نزد ابن عباس


1- تاریخ طبری، ج 1، ص 44.

ص:417

آمد و گفت: ای پسر عباس، از کعب الاحبار سخن عجیبی شنیدم که در باره خورشید وماه می گفت. ابن عباس که تکیه داده بود، قامتش را راست کرد و گفت: چه است؟ می گوید: آن دو را روز قیامت به صورت دو ثور می-آورند و به جهنم می اندازند. موی ابن عباس با شنیدن آن ایستاد و دو چندان به غضب آمد وسه مرتبه گفت: کعب دروغ گفته است، این یهودی می خواهد (دروغ های خود را) وارد اسلام کند... خداوند این یهودی را بکشد... . سپس در فضل خورشید و ماه به آیه و حدیث اشاره نمود.

حالا چنین خبر بی اساس چه پیام دارد که بخاری با تحریف و تصرف آن را در صحیحش وارد کرده، این خود امر عجیب است.

ابوهریره و نسبت مخالفت حضرت ابراهیم با امر خداوند متعال

عن أبی هریرة عن النبی صلی الله علیه و آله و سلم قال: یَلْقَی إِبْرَاهِیمُ أَبَاهُ آزَرَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ، وَعَلَی وَجْهِ آزَرَ قَتَرَةٌ وَغَبَرَةٌ، فَیَقُولُ لَهُ إِبْرَاهِیمُ أَلَمْ أَقُلْ لَکَ لاَ تَعْصِنِی فَیَقُولُ أَبُوهُ فَالْیَوْمَ لاَ أَعْصِیکَ. فَیَقُولُ إِبْرَاهِیمُ یَا رَبِّ، إِنَّکَ وَعَدْتَنِی أَنْ لاَ تُخْزِیَنِی یَوْمَ یُبْعَثُونَ، فَأَیُّ خِزْیٍ أَخْزَی مِنْ أَبِی الأَبْعَدِ. فَیَقُولُ اللَّهُ تَعَالَی إِنِّی حَرَّمْتُ الْجَنَّةَ عَلَی الْکَافِرِینَ، ثُمَّ یُقَالُ یَا إِبْرَاهِیمُ مَا تَحْتَ رِجْلَیْکَ فَیَنْظُرُ فَإِذَا هُو بِذِیخٍ مُلْتَطِخٍ، فَیُؤْخَذُ بِقَوَائِمِهِ فَیُلْقَی فِی النَّارِ؟؛(1) ابراهیم قیامت با پدرش آزر ملاقات می کند در حالی که

چهره ای سیاه وغبار آلود است، پس به او می گوید: مگر من به تو نگفتم که مرا نافرمانی مکن. آزر می گوید: امروز تو را نافرمانی نمی کنم، ابراهیم می گوید: خدایا تو به من وعده دادی که قیامت مرا خار نگردانی، چه خاری سخت تر از دور بودن


1- صحیح بخاری، کتاب احادیث الانبیاء، باب قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَی (وَاتَّخَذَ اللَّهُ إِبْرَاهِیمَ خَلِیلاً، ح 3350 و4768 و4769.

ص:418

پدرم است. پس خداوند متعال می فرماید: من بهشت را بر کفار حرام گردانیدم. سپس آزر را به جهنم می افکند.

ابن حجر می گوید: اسماعیلی این حدیث را از اصل مشکل دانسته و بر آن طعن وارد کرده و گفته است: این حدیث نمی تواند صحیح باشد؛ زیرا ابراهیم عالم بر این بود که خداوند خلف وعده نمی کند، پس چگونه بلایی را که شامل پدرش شده خاری برای خود می داند با این که به آن علم دارد. ابن حجر در ادامه می گوید: غیر اسماعیلی گفته است: این خبر با ظاهر آیه قرآن مخالف است که خداوند متعال می-فرماید: «و ما کان استغفار ابراهیم لأبیه إلاّ عن موعدة وعدها إیّاه فلمّا تبیّن له أنه عدولله تبرّأ منه.» یعنی وقتی حضرت ابراهیم متوجه شدند که آزر دشمن خداست، از او بیزاری جستند.(1)

همین که محدثین اهل سنت بر باطل بودن این خبر تصریح کرده اند در باره آن کفایت می کند به خصوص که این خبر با صریح آیه قرآن مخالف است.

نسبت های بی اساس ابوهریره بر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم

عن عبد الرحمن بن عتاب قال: کان أبوهریرة یقول: قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: من أصبح جنبا فلا صوم له قال: فارسلنی مروان بن الحکم أنا ورجل آخر إلی عائشة وأم سلمة نسألهما عن الجنب یصبح فی رمضان قبل ان یغتسل قال: فقالت احداهما: قد کان رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم یصبح جنبا ثم یغتسل ویتم صیام یومه قال وقالت الاخری: کان یصبح جنبا من غیر ان یحتلم ثم یتم صومه قال: فرجعا فاخبرا مروان بذلک فقال لعبد الرحمن: أخبر أبا هریرة بما قالتا، فحدثه ابی فتلون وجه ابی هریره وقال: هکذا حدثنی الفضل بن العباس.(2) فقال أبوهریرة کذا کنت أحسب وکذا کنت أظن قال: فقال له مروان: باظن وباحسب تفتی


1- فتح الباری، ج 8،ص 384.
2- مسند احمد، ج 6، ص 308، ح 26672؛ صحیح ابن حبان، ج 8، ص 270، ح 3499.

ص:419

الناس؛(1) ابوهریره می گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: هرکه صبح کند در حالی که جنب است، نمی تواند روزه بگیرد. چون تحقیق شد ام سلمه و عایشه چنین نسبت را رد و انکار کردند، ابوهریره گفت: من چنین گمان می کردم. در روایتی گفت: فضل بن عباس (که در آن زمان از دنیا رفته بود) به من چنین خبر داد، در خبر سوم گفت: مخبری به من چنین خبر داد. مروان گفت: با گمان

می کند، فکر می کنم به مردم فتوا می دهی! (2)

چنان که ملاحظه می کنید، ابوهریره این حدیث را ابتدا به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نسبت می دهد و سپس به فضل و همچنین به مخبری و گاه هم می گوید: چنین گمان می کردم و گاه هم حدیث را موقوف بازگو کرده است. از این حدیث به روشنی استفاده می شود که ابوهریره راحت به

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم سخنان دیگران را نسبت می داده است. اصل در این بحث این است که ابوهریره مطلبی را که از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نشنیده است به آن حضرت نسبت می داده است، و اما این که در این اخبار گفته اند: پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم جنب از خواب بلند می شد، این از نظر ما منکر است و حاشا

رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم از چنین نسبت ها.

وقال بشر بن سعید: «اتقوا الله وتحفظوا من الحدیث فوالله لقد رأیتنا نجالس أباهریرة فیحدث عن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم ویحدثنا عن کعب الأحبار ثم یقوم فأسمع بعض من کان معنا یجعل حدیث رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم عن کعب و حدیث کعب عن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم؛(3) یعنی ابوهریره با کعب الاحبار می نشست و از او اخبار دریافت می کرد و برای مردم نقل و روایت نیز می نمود و مردم آن را به اشتباه به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نسبت می دادند.

شعیب ارنؤوط در حاشیه ی «سیر ذهبی» سند این خبر را صحیح دانسته است.


1- صحیح بخاری، کتاب الصوم، باب: الصائم یصبح جنبا، ج 2، ص 679، ح 1925 و1926؛ صحیح مسلم، کتاب الصیام، باب صحة الصوم من طلع علیه الفجر وهوجنب، ج 2، ص 779، ح1109؛ مسند احمد، ج 6، ص 184، ح 25548.
2- . تاریخ ابن کثیر، ج 8، ص 109.
3- البدایة والنهایه ابن کثیر، ج 4، ص 109؛ سیر اعلام النبلاء ذهبی، ج 2، ص 606.

ص:420

البته این نوع اخبار برای توجیه احادیث ابوهریره خواهد بود و برخی از این نسبت های نادرست ابوهریره را چندین نفر از تابعین از او نقل کرده اند. آیا تمام آن ها اشتباه کرده اند؟ این بعید است؛ زیرا ابوهریره متهم از جانب صحابه و تابعین است نه روات از او. همچنین اگر ابوهریره با دعای رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم هیچ حدیثی را فراموش نکرده و احادیث فراوان را با پهن کردن ردا و جمع کردن آن فرا گرفته بود (چنان که خواهد آمد)، پس چه نیازی به سخن کعب الاحبار داشت که سخنان او را در کنار احادیث رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به مردم منتقل می کرد! کعب الاحبار آیا نیازمند به اخبار الهی بود و یا اسلام نیازمند به این که یک یهود تازه مسلمان بیاید و از اخبار الهی مسلمین را آگاه سازد که ابوهریره خود را به اخبار او نیازمند کرده است! و این که ابوهریره از کعب اخبار دریافت می کرده است، بیانگر این است که او از اخبار و احادیث پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم دور و ناآگاه بوده و الا او به کعب اسلام تعلیم می داد، نه کعب به او.

عن أبی هریرة قال: قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: من غسل میتا فلیغتسل و من حمله فلیتوضأ؛(1) هر که مرده را غسل دهد پس خود نیز غسل کند و هر که مرده را حمل نمود، پس وضو بگیرد.

ترمذی، بیهقی و دیگران گفته اند: این خبر موقوف است و احمد، ابن مدینی و ذهلی گفته اند: در این باب حدیث ثابتی وجود ندارد. (2)

البانی و شعیب ارنؤوط سند این خبر را از ابوهریره صحیح دانسته اند وچهار نفر از تابعین آن را از او روایت کرده اند و در تمام آن ها ابوهریره این خبر را مرفوع روایت کرده و به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نسبت داده است. محدثان مذکور با حکمشان بر موقوف بودن آن، عدم اعتماد خود را بر ابوهریره بیان کرده اند.


1- سنن ابن ماجه، ج 1، ص 470 ح 1463؛ سنن ترمذی، ج 3، ص 318، ح 993؛ صحیح ابن حبان، ج3، ص 435، ح 1161؛ مسند احمد، ج 2، ص 280، ح 7757 و9599 و9862 و10112؛ مصنف ابن ابی شیبه، ج 2، ص 470، ح 11152.
2- سنن ترمذی، ج 3، ص 318؛ المجموع نووی، ج 5، ص 185.

ص:421

و این در حالی است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرموده اند:

عن ابن عباس قال: قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: لیس علیکم فی غسل میتکم غسل إذا غسلتموه فإن میتکم لیس بنجس فحسبکم أن تغسلوا أیدیکم؛(1) به خاطر غسل دادن مرده بر شما غسل لازم نمی آید، همانا میت شما نجس نیست، پس کفایت

می کند که دستان خود را بشویید.

حاکم سند این حدیث را صحیح دانسته و ابن حجر در حاشیه موطأ حسن دانسته است و حدیث ابوهریره با این حدیث نیز مخالف است گرچه در سند آن عکرمه کذاب است.

همچنین وقتی این حدیث ابوهریره به عایشه رسید آن را انکار کرده و گفت: مگر مردگان مسلمین نجس هستند!(2)

یادآور می شویم که هیچ یک از این اخبار را عثمان خمیس ذکر نکرده است.

عدم اعتماد تابعین به ابوهریره

شعبه می گفت: ابوهریره همیشه تدلیس می کرد.(3) حال آن که خود شعبه تدلیس را برادر دروغ و بدتر از زنا دانسته است. (4)

قال یزید بن هارون سمعت شعبة یقول: أبوهریرة کان یدلس أی یروی ما سمعه من کعب و ما سمعه من رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم ولا یمیز هذا من هذا. کان شعبة یشیر بهذا إلی حدیثه من أصبح جنبا فلا صیام له فانه لما حوقق علیه قال أخبرنیه مخبر ولم أسمعه من رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم. وقد قال ما قاله إبراهیم طائفة من الکوفیین


1- المستدرک علی الصحیحین، ج 1، ص 543، ح 1424؛ حاشیه موطأ، ج 2، ص 84، ح 303.
2- حاشیه موطأ مالک، ج 2، ص 84، ذیل حدیث 303، به نقل از »عین الاصابه فی استدراکات عائشه علی الصحابه سیوطی.
3- سیر اعلام النبلاء، ج 2، ص 608؛ الاصابه ابن حجر، ج 1، ص 67.
4- الکفایه فی علم الروایه خطیب، ص 393؛ الکامل فی ضعفاء الرجال، ج 1، ص 33.

ص:422

والجمهور علی خلافهم؛ (1) یزید بن هارون می گوید: از شعبه شنیدم که می گفت: ابوهریره مدلس بود؛ یعنی آنچه را که از کعب و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم شنیده بود، بدون تمیز روایت می کرد (یعنی حدیث پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را به کعب نسبت می داد و سخن کعب را به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم). ابن کثیر می گوید: شعبه در این مورد به این حدیث ابوهریره «هرکه صبح کند در حالی که جنب است نمی تواند روزه بگیرد» اشاره می کرد که چون تحقیق وبازخواست شد گفت: مخبری این را به من خبر داد و آن را از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نشنیدم. سپس ابن کثیر می گوید: همانا این سخن ابراهیم را (که هر حدیث ابوهریره را

نمی گرفتند) گروهی از اهل کوفه نیز گفته اند وجمهور بر خلاف آن است.

پس شعبه که در مکتب اهل سنت، امیرالمؤمنین در حدیث است، شهادت می دهد و تصریح می کند که این ابوهریره بوده که سخنان کعب الاحبار و احادیث

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را بدون تمیز روایت می کرده و سخنان کعب را به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نسبت می داده است، نه راویان دیگر.

اعمش می گوید: هر حدیثی را که می شنیدم به ابراهیم نخعی عرضه می کردم. روزی احادیثی از ابوصالح از ابوهریره را نزد او برده، به او عرضه کردم. او گفت: از حدیث ابوهریره مرا بگزار، همانا آن ها بسیاری از احادیث ابوهریره را ترک کرده بودند.(2)

باز اعمش می گوید: ابراهیم نخعی حدیث شناس بود و من احادیث را به او عرضه می کردم. حدیثی را که از ابوصالح از ابوهریره بود، به نزد او بردم. او گفت: (مشایخش) چیزهایی از احادیث ابوهریره را قبول نکرده، کنار می گذاشتند. (3)

مغیره از ابراهیم نخعی نقل کرده که گفته است: اصحاب ما شماری از احادیث ابوهریره را


1- البدایه والنهایه ابن کثیر، ، ج 8، ص 109.
2- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 4، ص 68.
3- علل احمد بن حنبل، ج 1، ص 428.

ص:423

قبول نداشتند. (1)

اعمش نیز می گوید: چیزهایی از احادیث ابوهریره را کنار می گذاشتند. سفیان ثوری از منصور، از ابراهیم نقل کرده که گفته است: از احادیث ابوهریره جز حدیثی را که در مورد بهشت و جهنم است، قبول نمی کردند. (2)

چنان که ابراهیم نخعی شهادت می دهد، اصحاب بزرگ او مانند مسروق، علقمه و اسود بن یزید که زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را نیز درک کرده اند و بخاری و مسلم فراوان از آن ها حدیث روایت کرده اند، از ابوهریره در کتب سته و «مسند احمد» هیچ حدیثی روایت نکرده اند و همچنین شریح قاضی نیز که زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را درک کرده است علی الظاهر در این کتب تنها یک حدیث اخلاقی از ابوهریره روایت کرده و آن را نیز به ام المؤمنین عایشه عرضه کرده است و همام بن حارث نیز از دیگر شیوخ نخعی است که هیچ حدیثی از ابوهریره روایت نکرده است. ابن حجر نیز در شرح حال این افراد در «تهذیب التهذیب» ابوهریره را از مشایخ این ها ذکر نکرده است، جز شریح.

ابوحنیفه امام حنفی ها می گوید: من از همه ی صحابه تقلید می کنم، جز انس و ابوهریره و سمره. (3) سپس علتش را نیز بیان کرده است.

ابوحنیفه در جواب ابویوسف گفت: کل صحابه عادل اند، جز چند نفر و از جمله آن ها ابوهریره و انس است. (4)

آمدی می گوید: همانا صحابه بر ابوهریره کثرت روایتش را انکار کردند حتی عایشه گفت: خداوند ابوهریره را ببخشد همانا مَرد طرد شده در حدیث مهراس بود.(5)


1- سیر اعلام النبلاء ذهبی، ج 2، ص 608؛ تاریخ ابن عساکر، ج 19، ص 122.
2- سیر اعلام النبلاء، ج 2، ص 608؛ البدایة والنهایه ابن کثیر، ج 8، ص 109 و118.
3- المحیط، ج 8، ص 409؛ مرآة الاصول شرح مرقاة الوصول مخطوط؛ مختصر المؤمل، ص 31 و32.
4- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 4، ص 68.
5- الاحکام آمدی، ح 2، ص 75.

ص:424

ابوالفتح موصلی می گوید: و اما روایة أبی هریرة فشک فیها قوم لکثرتها؛ (1) مسلمین به احادیث ابوهریره به خاطر کثرتش شک کردند.

رشید رضا مصری می گوید: اگر عمر عمرش طولانی می شد تا اینکه ابوهریره وفات

می کرد، این همه احادیث فراوان به ما نمی رسید. مجلة المنار، ج 10، ص 851.

همو می گوید: این سخن محدثان: مراسیل صحابه حجت است، تو را مغرور نکند... اگر ثابت شد اینکه مثلا ابوهریره از کعب الاحبار حدیث روایت می کرد، پس بسیاری از احادیثش مراسیل است و واجب است در تمام حدیث غریب او که تصریح به سماع از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نکرده است، شک کرد و اگر از اسرائلیات و به معنای آن بود محتمل است که آن را از کعب روایت کرده و این احتمال علت مانعه از نسبت دادن آن سخن به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم است. (2)

ابوریه از رشید رضا این گونه نقل کرده است: اکثر احادیث مرفوع که از ابوهریره روایت شده است، او آن را از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نشنیده است. (3)

انکار ام المؤمنین عائشه بر ابوهریره

عن عائشة انها دعت ابا هریرة فقالت له: یا اباهریرة ما هذه الاحادیث التی تبلغنا انک تحدث بها عن النبی! هل سمعت الا ما سمعنا وهل رأیت الا ما رأینا! قال: یا اماه انه کان یشغلک عن رسول الله المرآة والمکحلة والتصنع لرسول الله وانی والله ماکان یشغلنی عنه شئ؛(4) ام المؤمنین عایشه ابوهریره را خواست و گفت: ای ابوهریره، این احادیث


1- المثل السائر فی أدب الکاتب والشاعر، ابوالفتح موصلی، ص 141 (از نویسنده این کتاب به امام، مفتی وفقیه تعبیر شده است و او متوفای 542 ه. ق. و شافعی مذهب است که شرح حالش در کتاب «سیر اعلام النبلاء، ج 20، ص 118، رقم 72 » وارد شده است.
2- مقالات وفوائد حدیثیة من مجلة المنار، ج 1، ص 150.
3- شیخ المضیره، ص 150؛ مجله المنار، ج 19، ص 97.
4- المستدرک علی الصحیحین، ج3، ص509؛ سیر اعلام النبلاء، ج2، ص604؛ فتح الباری، ج7، ص61.

ص:425

چیست که به ما می رسد که توان را از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم روایت می کنی! مگر چیزی جز همانی که ما شنیدیم را شنیدی ودیدی! ابوهریره گفت: ای مادر، تو را (از شنیدن احادیث) از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم زینت دادن خود برای آن حضرت باز می داشت، ولی مرا چیزی از آن حضرت مشغول نمی کرد.

حاکم، ذهبی و ابن حجر سند این خبر را صحیح دانسته اند. ولی پاسخ ام المؤمنین را در این خبر ذکر نکرده اند. اشاره کردیم که بزرگان تابعین مانند مسروق، علقمه، اسود که فراوان از ام المؤمنین عائشه حدیث روایت کرده و از شاگردان او محسوب می شوند، از ابوهریره هیچ حدیثی روایت نکرده اند و همچنین عروه که صحاح سته بیش از هزار حدیث از او روایت کرده اند تنها دو حدیث از ابوهریره روایت کرده و قاسم بن محمد نیز یک حدیث از او در کتب سته روایت کرده است، ممکن است این عمل و عدم اخذ روایت از ابوهریره با ارشاد عائشه باشد.

عن عائشة أنها قالت: ألا یعجبک أبو(هریره) فلان جاء فجلس إلی جانب حجرتی یحدث عن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم یسمعنی ذلک وکنت أسبح فقام قبل أن أقضی سبحتی ولو أدرکته لرددت علیه إن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم لم یکن یسرد الحدیث کسردکم؛(1) ام المؤمنین عائشه می گوید: آیا تعجب نمی کنی از ابوهریره که آمد و کنار حجره (منزل) من نشست و شروع کرد به نقل حدیث از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و صدایش را بلند می کرد که من بشنوم و من مشغول نماز بودم و قبل از این که نمازم را تمام کنم بلند شد ورفت. اگر من او را درک می کردم قطعاً پاسخش را می دادم که همانا پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مانند شما زیاد حدیث بازگو نمی کرد.

در این خبر چنان که ملاحظه می کنید بخاری اسم ابوهریره را مبهم گذاشته است و


1- صحیح بخاری، کتاب المناقب، باب: صفة النبی، ج 3، ص 1307، ح 3568؛ صحیح مسلم، کتاب فضائل الصحابة، باب من فضائل ابوهریره، ج 4، ص 1940، ح 2493؛ مسند احمد، ج 6، ص 118، ح24909 و 25279، ودیگران.

ص:426

حال آن که مسلم و احمد و دیگران آن را ذکر کرده اند. البته از این نمونه ها در «صحیح بخاری» فراوان است که در فصل آخر به برخی از چنین نمونه ها و پنهانکاری بخاری در صحیحش آشنا خواهیم شد.

عروه می گوید: ابوهریره کنار حجره عایشه نشست در حالی که او نماز می خواند شروع کرد به گفتن: بشنو ای صاحب حجره. وقتی عایشه نماز را تمام کرد گفت: آیا تعجب نمی کنی از ابوهریره وحدیثش. اگر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم حدیث می گفت شمارنده اگر می خواست آن را بشمارد می شمارید. (1)

البانی سند این حدیث را صحیح دانسته است.

عثمان خمیس به هیچ یک از سخنان فوق نیز اشاره نکرده است.

وهب عن اخیه سمع اباهریرة یقول: ما من أصحاب النبی أحد أکثر حدیثا منی إلا ما کان من عبد الله بن عمرو انه کان یکتب ولا أکتب؛ (2) ابوهریره می گفت: هیچ یک از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بیشتر از من حدیث نمی دانست، مگر عبدالله بن عمرو ؛ زیرا او حدیث را می نوشت و من نمی نوشتم.

حال آن که ذهبی می گوید: مسند ابوهریره 5374 حدیث است (3) باز می گوید: مسند عبد الله بن عمرو به هفت صد حدیث می رسد. (4)

از این جا روشن می شود که احتمالا ابوهریره در ابتدا، احادیثی را که از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیده است، روایت می کرده و آن کمتر از حدیث عبد الله بوده است و بعدها در زمان معاویه برای جلب رضایت او، بر این احادیث از کیس خود و سخنان کعب الاحبار را اضافه کرده و به آن حضرت


1- سنن ابی داود، ج 2، ص 344، ح 3654.
2- صحیح بخاری، کتاب العلم، باب: کتابة العلم، ج 1، ص 54، ح 113؛ سنن دارمی، ج 2، ص 36، ح492؛ صحیح ابن حبان؛ مسند احمد... .
3- سیر اعلام النبلاء ذهبی، ج 2، ص 632.
4- همان، ج 3، ص 80، رقم 17.

ص:427

نسبت داده تا حدیثش به این تعداد رسیده است.

همچنین خبر زیر نیز این مطلب را تأیید می کند:

قیل لعلی ما لک أکثر أصحاب رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم حدیثا؟ فقال: إنی کنت اذا سألته انبأنی واذا سکت ابتدأنی؛(1) به امیرالمؤمنین گفته شد: چگونه تو از همه صحابه بیشتر حدیث می-دانی؟ حضرت فرمودند: چون همیشه هر وقت من از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم سؤال می-کردم مرا آگاه می ساختند و هر وقت سکوت می کردم خود آن حضرت شروع می کردند به آموختن و آگاه ساختن من.

سند این حدیث کاملا صحیح است و بخش دوم حدیث با سند های مختلف در کتاب های دیگر نیز وارد شده است. (2) باید توجه داشته باشیم که با این وجود، اهل سنت از امیرالمؤمنین تنها حدود 500 حدیث روایت کرده اند که بخشی از آن ها ضعیف است. این در حالی است که امیرالمؤمنین علیه السلام بنابر حدیث متواتر مکتب اهل سنت اعلم این امت هستند چنان که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرموده اند: «علی داناترین این امت است.

شعیب ارنؤوط در حاشیه ی سیر ذهبی در مورد سخن ابوهریره می گوید: این در حالی است که احادیث مروی از عبد الله بن عمرو چندین برابر کمتر از احادیث مروی موجود از ابوهریره است. سپس توجیه علما را ذکر کرده و از جمله گفته است: رابعها: أن عبدالله کان قد ظفر فی الشام بحمل جمل من کتب أهل الکتاب، فکان ینظر فیها ویحدث منها، فتجنب الاخذ عنه لذلک کثیر من أئمة التابعین؛(3) اگر این توجیه درست باشد حال ابوهریره نیز چنین است و با اعتراف علمای اهل سنت ابوهریره نیز بسیار با کعب الاحبار می نشسته و سخنان او را بدون تمیز به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نسبت می-داده است و همچنین خلق بسیاری از عبد الله نیز حدیث روایت کرده اند.


1- طبقات الکبری، ج 2، ص 338؛ انساب الاشراف، ج 2، ص 351.
2- مصنف ابن ابی شیبه، ج7، ص495؛ سنن ترمذی، ج5، ص640، ح3729؛ سنن الکبری نسائی، ج5، ص142، ح8505؛ المستدرک علی الصحیحین، ج3، ص135، ح4630 و ... . ترمذی، حاکم، ذهبی و شعیب ارنؤوط در حاشیه «سیر ذهبی، ج1، ص451 وج2، ص388» سند این حدیث را صحیح دانسته-اند
3- حاشیه ی سیر اعلام النبلاء، ج 2، ص 599.

ص:428

عثمان خمیس نیز توجیه فوق را کرده است. همچنین در مورد اخبار زیادی چنان که ملاحظه کردید علما و محدثین اهل سنت اعتراف کرده اند که ابوهریره آن را از کعب گرفته و آن افسانه و از اسرائلیات است، ولی چنین چیزی در مورد اخبار و احادیث عبدالله بن عمرو گفته نشده است، پس این صفت در ابوهریره و اخبار او بارزتر خواهد بود.

توجه داشته باشیم که ابوهریره سال 57 ه. ق وفات کرده است، ولی عبد الله بن عمرو سال 63 یا 65 و با این حال احادیث ابوهریره بیش از هشت برابر احادیث عبد الله است.

ابوهریره مؤذن بحرین

تمام این اخبار و کثرت روایت ابوهریره در حالی است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ابوهریره را همراه علاء بن حضرمی در ذی قعده سال هشتم به بحرین فرستادند و او مؤذن علاء بود و علاء در زمان ابوبکر و عمر نیز والی بحرین شد.(1) و چون علاء از دنیا رفت عمر بن خطاب به جای او ابوهریره را به بحرین والی قرار داد.(2) از این اخبار استفاده می شود که ابوهریره همراه علاء بن حضرمی بود و او می گوید: از علاء سه چیز دیدم و همیشه به خاطر آن او را دوست دارم و خلیفه دوم نیز در زمان خود وقتی علاء بن حضرمی را به بحرین فرستاد باز ابوهریره را همراه او به بحرین روانه کرد. (3)

این را که ابوهریره همراه علاء به بحرین رفته هم سائب بن یزید بن علاء نقل کرده است و هم خود ابوهریره و ذهبی، ابن حجر، و صالحی شامی آن را همچون یک خبر مسلم تاریخی نقل کرده اند. از این جا روشن می شود که ابوهریره کمتر از دو سال همراه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بوده یعنی از محرم سال هفت تا ذی قعده ی سال هشت.


1- طبقات الکبری، ج1، ص264، ج4، ص360؛ الاصابه، ج4، ص445 ج7، شرح حال ابوهریره؛ سیر اعلام النبلاء، ج 1، ص 264.
2- سیر اعلام النبلاء، ج 1، ص 263، رقم 51.
3- سیر اعلام النبلاء، ج 1، ص 265.

ص:429

این که ابوهریره در بحرین مؤذن علاء بن حضرمی بوده نیز از مسلمات است و از ابن سیرین، ابوسلمه، ابودلان و ولید بن رباح نیز با سندهای صحیح روایت شده است. (1) اگر ابوهریره مدت کمی همراه علاء و مؤذن او بود، مؤذن علاء بودن او در بحرین

زبان زد نمی شد، لذا او مدت طولانی در بحرین بوده تا به این عنوان شهرت یافته است.

با این حال ابوهریره خود را خیلی بزرگ و آگاه به همه ی علم اهل مدینه خوانده و در ضمن آن می گوید: ... آری سال هفتم در خیبر به نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمدم و همراه آن حضرت ماندم و تا زمانی که آن حضرت وفات کرد همراه ایشان در منزل همسرانش دور می زدم و به او خدمت می کردم، پشتش نماز می-خواندم و همراهش حج و جهاد

می کردم و والله داناترین مردم به حدیث آن حضرت بودم، مهاجر و انصار ملازمت من نسبت به آن حضرت را می دانستند و از من حدیث آن حضرت را سؤال می کردند که بین آن ها عمر و عثمان و علی و طلحه و زبیر بودند و والله هر حدیثی که در مدینه بود برای من مخفی نبود... . (2)

این سخنان نیز به روشنی دروغ گویی ابوهریره را ثابت می کند؛ زیرا سند این خبر صحیح است گرچه در آن واقدی است، زیرا اهل سنت و وهابی ها با استناد به معنای این سخن ابوهریره آن را در کتاب های خود تکرار می کنند.

عبدالله بن عبدالعزیز بن علی الناصر می گوید: ابوهریره در سال هفتم هجری در فاصله خیبر و حدیبیه در سی سالگی مسلمان شد، او سپس همراه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از خیبر به مدینه رفت و در صفّه اقامت گزید. او همواره با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بود و هر کجا پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می رفت ابوهریره هم همراه او به آنجا می رفت، و اغلب غذا را با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم صرف می کرد.(3)


1- مصنف ابن ابی شیبه، ج 2، ص 315 و216؛ مصنف عبدالرزاق، ج 2، ص 96؛ الاوسط ابن المنذر، ج6، ص 173؛ فتح الباری، ج 2، ص 217؛ کنز العمال، ج 8، ص 122، ح22195.
2- سیر اعلام النبلاء، ج 2، ص 605؛ البدایة والنهایة، ج 8، ص 116؛ الاصابه، ج 7، ص 359.
3- . دلیل و برهان در تبرئه ی ابوهریره از بهتان، ص 36؛ به نقل از کتاب «السنة ومکانتها فی التشریع الاسلامی، مصطفی سباعی. البدایة والنهایة، ج 8، ص 112.

ص:430

چنان که ملاحظه می کنید به این راحتی به دروغ های بزرگ ابوهریره استدلال می کنند و آن را در کتابی که در مقام دفاع از ابوهریره نوشته اند، به این راحتی ذکر می کنند. پس بدون شک این سخنان از ابوهریره است و به روشنی سخنان بی اساس او را ثابت می کند؛ زیرا او حتی می گوید: همیشه همراه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بودم. آیا او در مدینه مؤذن علاء حضرمی بود و برای مردم بحرین اذان می گفت؟! بی-اساس بودن این سخنان ابوهریره برای ذهبی نیز ثابت بوده و لذا این سخنان ابوهریره را که «عمر وعلی و... از من حدیث سؤال می کردند» را حذف کرده است تا خواننده به دروغ بودن آن پی نبرد.

همکاری ابوهریره با معاویه

طبری و دیگران چنین نقل کرده اند: معاویه در سال چهل بسر بن ارطاة را با سه هزار لشکر به حجاز فرستاد. وقتی او وارد مدینه شد ابوایوب انصاری که حاکم مدینه از جانب امیرالمؤمنین علیه السلام بود به کوفه به نزد حضرت فرار نمود. او با ترساندن مردم مدینه با زور از آن ها برای معاویه بیعت گرفت و به بنی سلمه گفت: شما نه در امان هستید و نه بیعت شما را قبول خواهم کرد تا زمانی که جابر بن عبدالله را به نزد من نیاورید. جابر به ام سلمه (همسر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم) وارد شد و گفت: این بیعت، بیعت ضلالت است و حالا من چه کنم؟ ام سلمه گفت: من فرزندانم را امر کردم تا بیعت کنند و تو نیز بیعت بکن و از ریخته شدن خون خود وقبیله ات جلوگیری نما. سپس بسر به مکه رفت و همین کار را کرد و سپس به یمن رفت و عبیدالله بن عباس که حاکم یمن بود به کوفه فرار نمود و دو کودک عبیدالله را بسر به طور فجیع ذبح نمود وافراد دیگری را نیز کشت و در این مسیرش خیلی از شیعیان امیرالمؤمنین علیه السلام را به قتل رسانید.(1) وقتی خبر به امیرالمؤمنین علیه السلام رسید هر کدام از جاریه بن قدامه و وهب بن مسعود را با دو هزار لشکر به طرف او


1- ابن کثیر می گوید: این خبر نزد اهل مغازی وسیره مشهور است.

ص:431

فرستادند. جاریه بن قدامه به نجران رسید و تعدادی از شیعیان عثمان (معاویه) را به قتل رسانید و بسر همراه لشکرش فرار کرد. جاریه به مکه رفت و سپس به مدینه آمد و از آن ها برای امیرالمؤمنین علیه السلام بیعت گرفت. ابوهریره که در مدینه حاکم و امام مسجد (از طرف معاویه و بسر) بود از جاریه فرار کرد. جاریه گفت: به خدا سوگند، اگر اباسنور (ابوهریره) را می گرفتم گردنش را می زدم. در نقل بلاذری وارد شده که معاویه به بسر گفت: مردم مدینه را بترسان تا گمان کنند که تو آن ها را خواهی کشت و از آن ها بیعت بگیر هر که در فرمان علی است اگر بیعت نکرد او را بکش. بسر بعد از انجام این کارها ابوهریره را (حاکم و) امام مسجد مدینه قرار داد و منازل افرادی از مردم مدینه را که از او فرار کردند، آتش زد.(1)

باید دقت داشته باشیم که، اولا: جاریه بن قدامه که می خواست ابوهریره را به قتل برساند، از صحابه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بوده است(2) و بعید هم نیست که امیرالمؤمنین علیه السلام به قتل ابوهریره امر فرموده باشند. همچنین جاریه با کسی از اهل مدینه برخورد تند نداشت و تنها ابوهریره از او فرار نمود و او نیز آن سخن را در حق وی گفت.

ثانیا: در این اخبار وارد شده که جاریه در نجران هر کسی را گرفت که امیرالمؤمنین علیه السلام را از خلافت خلع کرده بود، وی را به قتل رسانید، پس ابوهریره نیز از این دسته باید بوده باشد.

ثالثا: در حالی که بسر با وارد کردن وحشت بر مؤمنین و جابر و... از آن ها بیعت برای معاویه می گیرد، ابوهریره را امام مسجد قرار می دهد. پس خیلی روشن بوده که


1- انساب الاشراف، ج 1، ص 366؛ تاریخ الطبری، ج 4، ص 107؛ الکامل فی التاریخ، ج2، ص100؛ البدایه والنهایه، ج 7، ص357؛ تاریخ ابن عساکر، ج 10، ص 153؛ تاریخ الصغیر بخاری، ج 1، ص 141 با اختصار؛ الثقات ابن حبان، ج 2، ص 300؛ الاصابه، سیر ذهبی. از ابن کثیر به بعد، این خبر را مختصر نقل کرده اند.
2- الاصابه، ج 1، ص 500، رقم 1051 و دیگران.

ص:432

ابوهریره وفادار به معاویه و دور از بیعت و اطاعت امیرالمؤمنین صلی الله علیه و آله و سلم بوده است.

رابعا: مؤمنین و جابر و... از بیعت ضلالت و از ظلم معاویه خون آشام فرار کردند، ولی ابوهریره از عدالت امیرالمؤمنین علیه السلام فرار می کرد و با افتخار تا دم مرگ بیعت ضلالت را بر گردن داشته است.

همچنین ابوهریره در زمان امیرالمؤمنین علیه السلام در کنار معاویه بود و در دو مورد نیز بعد از جنگ جمل نامه رسان معاویه بوده که نامه ی اورا به امیرالمؤمنین علیه السلام آورده تا قاتلین عثمان را تسلیم معاویه کنند و ... .(1)

مکحول می گوید: مردم برای شبی از شب ها با هم قرار گذاشتند و در قبه ای از

قبه های معاویه جمع شدند و بین آن ها ابوهریره نیز بود و تا صبح برای مردم از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم حدیث روایت کرد.(2)

روشن است که در زمان معاویه در منابر اسلامی امیرالمؤمنین علیه السلام را با امر او لعن می کردند و همچنین روایت مناقب آن حضرت ممنوع بود و با این حال ابوهریره در کنار او برای مردم حدیث روایت می کرده است.

در خبری چنین وارد شده است: عباده بن صامت مشاهده کرد که عمال معاویه با امر او در بازار شراب می فروشند و چون عباده متوجه شد که آن خمر است اجازه نداد فروخته شود. ابوهریره آن زمان در شام بود و معاویه به او گفت:

نمی شود برادرت عباده را از ما بازداری!؟ روزها بازار ما را فساد می کند و شب ها در مسجد می نشیند و آب روی ما را شتم می کند و عیب ما را بازگو می کند. پس ابوهریره به نزد عباده رفت و گفت: ای عباده، تو را با معاویه چه کار؟ با او و کارش کار نداشته باش. عباده گفت: تو همراه ما نبودی زمانی که ما به سمع و


1- انساب الاشراف بلاذری، ج1، ص319 و 364.
2- کتاب العلم ابوخیثمه، ص 14؛ سیر اعلام النبلاء، ج 2، ص 599.

ص:433

طاعت و امر به معروف و نهی از منکر و این که در راه خدا از ملامت ملامت کننده نهراسیم، بیعت کردیم! پس ابوهریره سکوت کرد و معاویه به عثمان از دست عباده شکایت نمود.(1) رجال سند این خبر رجال صحاح سته هستند جز اسماعیل بن عبید و پدرش که از رجال «ادب المفرد» و سنن هستند و شعیب ارنؤوط سند این خبر را حسن دانسته است.

البته این خبر ادامه دارد، ولی ذهبی جهت پنهان کردن بی دینی معاویه بنابر حدیث پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، ادامه خبر را حذف کرده است و همچنین ابن عساکر در ادامه، اخبار فراوانی از مخالفت های عباده با معاویه را در تاریخش نقل کرده است.

سعید بن مسیب می گوید: کان أبوهریرة إذا أعطاه معاویة سکت، فإذا أمسک عنه، تکلم؛(2) ابوهریره همیشه روشش این بود که اگر معاویه به او هدایا بدهد (در برابر خلاف های وی) سکوت می کرد و اگر چیزی نمی داد شکایت می کرد.

رجال این خبر همه ثقه و از رجال صحاح سته هستند جز علاء بن عبدالجبار که از رجال بخاری و سه سنن دیگر است، و از سیره معاویه این نیز خیلی روشن است که او بدون خوش خدمتی ابوهریره به خواسته ای معاویه، به وی بخشش و عطا نخواهد کرد. و حالا شما بین عباده بن صامت و ابوهریره مقایسه کنید.

از این خبر همچنین استفاده می شود، این که ابوهریره زمانی که خواستند امام

حسن علیه السلام را نزد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم دفن کنند و مروان نگذاشت و ابوهریره اعتراض نمود، قطعا در چنین شرایط بوده که شاید در آن زمان ابوهریره از مروان چیزی خواسته و مروان به او نداده و لذا در این داستان اعتراض کرده است. لذا استدلال به این داستان در مقام این که ابوهریره از اهل بیت علیهم السلام دفاع می کرده، درست نیست؛ زیرا ابوهریره به


1- سیر اعلام النبلاء، ج2، ص10، رقم 1 شرح حال عباده بن صامت؛ تاریخ ابن عساکر، ج26، ص198.
2- معرفة الثقات عجلی، ج 1، ص 405، رقم 616؛ سیر اعلام النبلاء، ج 2، ص 615.

ص:434

خاطر خودش چنین اعتراضی را کرده نه برای اسلام و اهل بیت علیهم السلام و این واقعیت را سخن ابن مسیب ثابت می کند. همچنین اگر ابوهریره اهل حق و دفاع از آن بود، نه مروان او را امین خود قرار می داد و نه معاویه، چنان که خواهد آمد؛ زیرا این دو ابوهریره را حاکم مدینه و جانشین خود در حکومت بر مدینه قرار داده اند، و همچنین نه جاریه بن قدامه می خواست او را به قتل برساند.

ابن حجر می گوید: ابوهریره در زمان معاویه بارها امیر مدینه شد.(1) محمد بن زیاد می گوید: معاویه همواره روشش این بود که به حکومت مدینه ابوهریره را می فرستاد و هر وقت بر وی غضب می کرد مروان را به جای او می فرستاد و او را عزل می نمود. مقداری از زمان می گذشت که باز مروان را عزل می کرد و ابوهریره را می فرستاد.(2) شعیب ارنؤوط رجال سند این خبر را ثقات معرفی کرده است. از این خبر استفاده

می شود که ابوهریره در زمان حکومت معاویه بیشتر اوقات در شام به سر می برده تا خواسته های او را برآورده کند، وقتی او را به حکومت مدینه انتخاب کرده و پس از آن که معاویه بر او غضب کرده و او را عزل می کرده، باز از مدینه به حضور او برمی گشته است.

ابورافع می گوید: مروان گاهی ابوهریره را جانشین خود در مدینه قرار می-داد.(3) وقتی به مکه رفت ابوهریره را به جای خود قرار داد.(4) ذهبی نیز می گوید: ابوهریره گاه نائب مروان در مدینه نیز بوده است.(5) حالا شما توجه کنید حال کسی که با رضایت به سیره چنین افراد فاسد و ناصبی با آن ها همکاری می کرده، و سعی نیز داشته تا دیگران را


1- تهذیب التهذیب، ج 12، شرح حال ابوهریره رقم 8773.
2- سیر اعلام النبلاء، ج 2، ص 613، شرح حال ابوهریره؛ تاریخ ابن عساکر، ج 67، ص372.
3- تاریخ ابن عساکر، ج 67، ص 372.
4- صحیح مسلم، ج 2، ص 597، ح 877؛ سیر اعلام النبلاء، ج 2، ص 614، شرح حال ابوهریره.
5- سیر اعلام النبلاء، ج 2، ص 614، شرح حال ابوهریره.

ص:435

از مخالفت با آن ها در تخلفاتشان از احکام اسلامی، منصرف کند، چه خواهد بود و چگونه انسان هایی می توانند با چنین افراد همکاری و همراهی داشته باشند و آن ها نیز بر وی اعتماد داشته و او را امین خود قرار داده اند! .

نهی عمر بن خطاب از نقل حدیث و متهم بودن ابوهریره نزد وی

ابوهریره می گوید: حدیث من به عمر رسید. مرا احضار کرد و گفت: آیا در منزل فلانی همراه ما با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم حضور داشتی؟ گفتم: متوجه شدم که چرا سؤال می کنی. عمر گفت: چرا؟ گفت: همانا رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آن روز فرمود: هر که عمدا به من دروغ بست جایگاهش را در جهنم آماده سازد. عمر گفت: اگر چنین نیست برو و حدیث نقل کن.(1)

محقق مسند ابن راهویه گفته است: این سند ضعیف است، ولی این داستان از طرق دیگر ثابت است.

از این حدیث اولا به روشنی استفاده می شود که عمر بن خطاب ابوهریره را متهم به جعل حدیث می دانسته است. ثانیاً: این که خلیفه دوم گفته باشد: اگر چنین نیست برو روایت کن. بدون شک کذب است و برای توجیه احادیث ابوهریره به حدیث اضافه شده است؛ زیرا آن با مسلمات تاریخ که حتی از خود ابوهریره روایت شده که عمر بن خطاب به او اجازه نقل حدیث نمی داد، مخالف است که به چند نمونه اشاره می کنیم:

1. ابوهریره می گوید:

أفإن کنت محدثکم بهذه الأحادیث وعمر حی أما والله إذا لألفیت المخفقة ستباشر ظهری؛(2) گمان می کنید اگر عمر زنده بود من می توانستم این احادیث را برای شما بازگو کنم، به خدا سوگند اگر چنین می کردم (تازیانه عمر) به پشتم


1- مسند ابن راهویه، ج1، ص53؛ سیر اعلام النبلاء، ج2، ص 602؛ تاریخ ابن عساکر، ج 67، ص343؛
2- مصنف عبدالرزاق، ج11، ص262، ح20496؛ جامع معمر، ج3، ص303، ح1109؛ البدایة والنهایه، و... .

ص:436

می خورد. سند این خبر صحیح و رجالش رجال صحاح سته هستند.

2. باز ابوهریره می گوید:

إنی أحدثکم أحادیث لو حدثت بها زمن عمر لضربنی بالدرة، وفی روایة: لشج رأسی؛(1) همانا من احادیثی به شما نقل می کنم که اگر آن را زمان عمر نقل می کردم قطعاً عمر مرا با تازیانه می زد. ذهبی در تأیید این خبر می گوید: عمر

این گونه بود.

3. عمر بن خطاب به ابوهریره گفت: «لتترکن الحدیث عن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم او لالحقنک بأرض دوس؛(2) یا روایت حدیث از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را ترک می کنی و یا تو را به سرزمین دوس تبعید می کنم.» شعیب ارنؤوط در حاشیه سیر ذهبی سند این خبر را صحیح دانسته است.

4. عن أبی هریرة، قال: ما کنا نستطیع أن نقول: قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم، حتی قبض عمر. قال ابوسلمة: فسألته بم؟ قال: کنا نخاف السیاط و اوما بیده الی ظهره؛(3) ابوهریره می گوید: ما نمی توانستیم بگوییم که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود (جرئت روایت حدیث از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را نداشتیم) تا این که عمر از دنیا رفت. ابوسلمه سؤال کرد که چرا؟ ابوهریره به پشتش اشاره کرد و گفت: از تازیانه ی (عمر بن خطاب)

می ترسیدیم.»

عثمان خمیس به هیچ یک اخبار و اقوال فوق نیز اشاره نکرده به جز خبر کثرت روایات ابوهریره.

همچنین عثمان خمیس نقل کرده است که عمر بن خطاب ابوهریره را با دره زد و


1- سیر اعلام النبلاء ذهبی، ج 2، ص 601.
2- تاریخ المدینه ابن شبه، ج 3، ص 800؛ تاریخ ابن عساکر، ج 50، ص 172؛ سیر اعلام النبلاء، ج 2، ص600؛ البدایة والنهایه، ج 4، 106. کنز العمال، ج 10، ص 291، ح 29472.
3- تاریخ ابن عساکر، ج 67، ص 344؛ تاریخ ابن کثیر، ج 8، ص 115؛ سیر أعلام النبلاء، ج 2 ص602.

ص:437

گفت: تو به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نسبت دروغ می دهی. (ص 19). او این سخن را بدون دلیل تکذیب کرده و از جمله گفته است: عمر ابوهریره را از نقل حدیث منع نکرده است؛ زیرا او را امیر و حاکم (بحرین) قرار داده بود. حال آن که اولا: اخبار فوق ادعای عثمان خمیس را تکذیب می کند و ثانیا: امیر قرار دادن او نمی-تواند دلیل عدم منع از روایت باشد؛ زیرا عمر بن خطاب به منافقین نیز مقام می داد؛ چنان که می گوید:

1. قال عمر بن الخطاب: «نستعین بقوّة المنافق وإثمه علیه»؛(1) از قوه ای منافق کمک می گیرم و گناهش بر خودش است.

2. أن حذیفة قال لعمر: إنک تستعین بالرجل الفاجر! فقال عمر: إنی لاستعمله لاستعین بقوته ثم أکون علی قفائه؛(2) حذیفه به عمر گفت: تو از مرد فاجر کمک می گیری. عمر گفت: به فاجر مأموریت می دهم و از او کمک می گیرم و سپس از پشتش خواهم بود.

پس امیر قرار دادن خلیفه دوم نمی تواند دلیل بر تأیید و پاک بودن آن طرف باشد.

همچنین عمر بن خطاب به اهل شوری گفته است:

3. لا تختلفوا فإنکم إن اختلفتم جاءکم معاویة من الشام وعبد الله بن أبی ربیعة من الیمن فلا یریان لکم فضلا لسابقتکم ان هذا الامر لا یصلح للطلقاء ولا لابناء الطلقاء؛(3) با هم اختلاف نکنید و اگر اختلاف کردید معاویه از شام و ابن ابی ربیعه از یمن می آیند که به سابقه ای شما فضلی قائل نیستند، و به این امر (به خلافت) طلقا و فرزندان طلقا صلاحیت ندارند.


1- مصنف ابن أبی شیبة، ج 7، 269، ح 120؛ کنزالعمال، ج 4، ص 614؛ سنن الکبری بیهقی، ج 9، ص36.
2- غریب الحدیث حربی، ج 3، ص 239؛ النهایه فی غریب الحدیث ابن اثیر، ج 4، ص 92؛ کنز العمال، ج5، ص 771، ح 14338.
3- الاصابه ابن حجر، ج 2، ص 305، ج 4، ص 70، رقم 4689؛ کنز العمال، ج 5، ص 735، ح14257.

ص:438

در خبر دیگر می گوید:

4. عن عمر قال: هذا الأمر فی أهل بدر ما بقی منهم أحد ثم فی أهل أحد ما بقی منهم أحد وفی کذا وکذا ولیس فیها لطلیق ولا لولد طلیق ولا لمسلمة الفتح شیء؛(1) امر خلافت در اهل بدر و سپس در اهل احد و... و در آن برای آزادشده در فتح مکه و نه فرزند آزادشده در آن و کسی که در فتح مکه مسلمان شده است، نصیبی نخواهد بود.

این در حالی است که عمر بن خطاب حکومت شام را همراه با خلیفه اول به یزید بن ابی سفیان دادند و او از طلقا و از مسلمه فتح است و پس از یزید خلیفه دوم حکومت شام را به معاویه داد که او نیز از طلقاست.

تا این جا با دیدگاه صحابه و تابعین و محدثین در مورد ابوهریره آشنا شدیم، اکنون به برخی اخبار او که بی اساسی آن ها خیلی روشن است اشاره می کنیم تا برای حق جویان بیشتر روشن گردد که بدون شک به هر حدیث ابوهریره نمی شود اعتماد کرد.

ابوهریره مبلغ آیات برائت

1. ابوهریره می گوید: بعثنی أبوبکر فیمن یؤذن یوم النحر بمنی لا یحج بعد العام مشرک ولا یطوف بالبیت عریان ویوم الحج الأکبر یوم النحر؛(2) ابوبکر مرا همراه افرادی برای تبلیغ فرستاد تا بگوییم: پس از این سال مشرک حج نخواهد کرد وکسی نمی تواند عریان کعبه را طواف کند وروز حج اکبر روز قربان است.

باز ابوهریره می گوید: بعثنی أبوبکر فی تلک الحجة فی المؤذنین بعثهم یوم النحر یؤذنون بمنی أن لا یحج بعد العام مشرک ولا یطوف بالبیت عریان قال


1- طبقات الکبری ابن سعد، ج 3، ص 342؛ کنز العمال، ج 12، ص 681، ح 36047.
2- صحیح بخاری، کتاب الجزیة والموادعة، باب: کیف ینبذ الی اهل العهد، ج 2، ص 586، ح 3177، ج3، ص 1160، ح 3006، ج 4، ص 1586 ح 4105.

ص:439

حمید: ثم أردف النبی صلی الله علیه و آله و سلم بعلی بن أبی طالب فأمره أن یؤذن ببراءة. قال أبوهریرة فأذن معنا علی فی أهل منی یوم النحر ببراءة و ان لا یحج بعد العام مشرک ولا یطوف بالبیت عریان؛(1) در این دو حدیث ابوهریره خود را از مبلغین آیات برائت برای مشرکین از جانب ابوبکر معرفی کرده است. بنابر این حدیث ابوهریره، حضرت علی علیه السلام هیچ نقشی در تبلیغ آیات برائت نداشتند و این عمل اهمیتی هم نداشت لذا حتی خود ابوبکر نیز امتثال نکرد، بلکه دیگران آن را انجام دادند و از وحی خداوند بر این که باید این مأمریت را خودت و یا شخصی از خودت انجام دهد وگرفتن مأمریت ابلاغ برائت از ابوبکر نیز هیچ خبری در این احادیث ابوهریره نیست. همچنین می گوید: علی در منی همراه ما برائت را ابلاغ کرد.

این حدیث ابوهریره که بخاری بارها آن را تکرار آورده است، با دلائل مختلف ساخته ذهن خود ابوهریره است؛ زیرا اولا: با حدیث دیگر ابوهریره مخالف است که می گوید:

کنت فی البعث الذین بعثهم رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم مع علی ببراءة إلی مکة...؛(2) ابوهریره می گوید: زمانی که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم علی را با برائت فرستاد من همراه آن گروه بودم... . سند این خبر نیز صحیح است، حاکم، ذهبی و البانی نیز آن را صحیح دانسته اند و این حدیث ابوهریره دلالت می کند که ابوبکر در آن سفر حضور نداشته است و همچنین از این خبر استفاده می شود که فرمانده آن گروه امیرالمؤمنین علیه السلام بوده اند.

ثانیاً حدیث او با احادیث دیگر صحابه و هم با حدیثی که در زیر ذکر خواهد شد مخالف


1- صحیح بخاری، کتال الصلاة، باب: ما یستر من العورة، ج1، ص 344، ح369 و1622، و ج 4، ص1719، ح 4655 و4656 4380.
2- سنن الکبری نسائی، ج 2، ص 407، ح 3949؛ الاموال ابوعبید، ج 1، ص 431، ح 401؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 170، 3275؛ صحیح وضعیف سنن نسائی البانی، ج 7، ص30، ح 2958.

ص:440

است. اما برخی تناقضات حدیث ابوهریره:

1. در تمام روایات بخاری ابوهریره می گوید: ابوبکر مرا همراه دیگران فرستاد.

2. در برخی روایات می گوید: من مؤذن علی بودم زمانی که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم او را با برائت به مکه فرستاد و چنین ندا دادم... .(1)

3. جزء کسانی بودم که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آن ها را با برائت همراه ابوبکر فرستاد. (مسند ابن راهویه ج1، ص477 و دیگران).

4. همراه علی بودم زمانی که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم او را برای برائت فرستاد.

5. ابوهریره در تمام روایاتش می گوید: هر که با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم عهدی دارد مدتش چهار ماه است. حال آن که این سخنش هم با قرآن مخالف است و هم با احادیث دیگران، بلکه مدت چهار ماه برای کسانی بوده است که عهدی با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نداشته اند.

6. همراه علی بودم هر وقت صدایش می گرفت مرا امر می کرد و من ندا می دادم. (تعظیم قدر صلاة مروزی، ج 2، ح 668). همچنین ابلاغ آیات وظیفه حضرت علی علیه السلام بود و این نیز تنها ابوهریره است که می گوید: از جانب ابوبکر مأمور به ابلاغ شده و در هیچ روایتی چنین چیز وارد نشده است، بلکه روایات بیان کرده اند که امیرالمؤمنین علیه السلام آیات را ابلاغ فرموده و کسی را برای آن نفرستاده است.

همچنین چنان که اشاره شد ابوهریره در بحرین بود و هیچ دلیلی جز همین روایت او وجود ندارد که او از بحرین برگشته باشد.

ثانیا: از چندین صحابه با سندهای صحیح روایت شده که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ابوبکر را برگرداندند:

1. عن أبی بکر: أن النبی صلی الله علیه و آله و سلم بعثه ببراءة لأهل مکة لا یحج بعد العام مشرک ولا یطوف بالبیت عریان ولا یدخل الجنة إلا نفس مسلمة من کان بینه وبین


1- الاموال ابوعبید، ج 1، ص 430، ح 401؛ انساب الاشراف بلاذری، ج 1، ص 169.

ص:441

رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم (عهد) مدة فأجله إلی مدته والله {بریء من المشرکین ورسوله} قال فسار بها ثلاثا ثم قال لعلی عنه ألحقه فرد علی أبابکر وبلغها أنت قال ففعل قال فلما قدم علی النبی صلی الله علیه و آله و سلم أبوبکر بکی قال یا رسول الله حدث فی شیء قال ما حدث فیک إلا خیر ولکن أمرت أن لا یبلغه إلا أنا أو رجل منی؛ از ابوبکر نقل شده که می گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم او را با آیات برائت به مکه فرستادند تا به آن ها ابلاغ کند که پس از این سال مشرکین حق حج ندارند و

نمی توانند عریان طواف کنند و وارد بهشت نمی شود جز مسلمان و هر که بین او و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم عهدی باشد زمانش تا مدت معین شده است. خداوند و رسولش از مشرکین بیزار ند. سپس پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به علی فرمودند: خود را به ابوبکر برسان و او را به نزد من برگردان و آیات را تو ابلاغ نما. پس علی این کار را انجام داد و چون ابوبکر به نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم برگشت گفت: ای رسول خدا، آیا در مورد من چیزی شده؟ حضرت صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: نه، جز خیر، ولی امر شدم که آن را ابلاغ نکند مگر خودم و یا مردی از خودم.(1) هیثمی رجال این سند را ثقات دانسته و شعیب ارنؤوط رجال سند را رجال شیخین دانسته جز زید بن یثیع و او تابعی ثقه است چنان که ابن حجر نیز در «تقریب» به آن تصریح کرده است.

2. عن علی أن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم بعث ببراءة إلی أهل مکة مع أبی بکر ثم اتبعه بعلی فقال له خذ الکتاب فامض به إلی أهل مکة قال فلحقته فأخذت الکتاب منه فانصرف أبو بکر وهو کئیب فقال یا رسول الله أنزل فی شئ قال لا إنی أمرت أن أبلغه أنا أو رجل من أهل بیتی؛(2) امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: همانا


1- مسند احمد، ج 1، ص 3؛ مسند ابویعلی، ج 1، ص 100، ح 98؛ علل دارقطنی، ج 1، ص 274، ح67، با 3 سند؛ مجمع الزوائد هیمی، ج 3، ص 239.
2- سنن الکبری نسائی، ج5، ص129، ح8461؛ خصائص نسائی، ص 92، ح 76؛ مشکل الآثار، ج 8، ص121، ح3052؛ الاموال قاسم، ج 1، ص 31، ح 402؛ انساب الاشراف، ج1، ص 289.

ص:442

پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ابوبکر را با برائت به مکه فرستاد سپس علی را به دنبالش فرستاد و به او فرمود: نامه را از ابوبکر بگیر و به طرف اهل مکه برو. پس من خود را به او رسانیدم ونامه را از او گرفتم پس او برگشت در حالی که ناراحت وشکسته شده و گفت: ای رسول خدا، در مورد من چیزی نازل شد؟ فرمودند: نه مگر این که من امر شدم خودم یا مردی از اهل بیتم این وظیفه را انجام دهد.

این سند صحیح است و از امیرالمؤمنین علیه السلام با همین لفظ دیگران نیز با سند دیگر که حسن است، این خبر را از امیرالمؤمنین علیه السلام روایت کرده اند.(1)

3. عن عبد الله بن الأرقم، قال: أتینا المدینة أنا وأناس من أهل الکوفة، فلقینا سعد بن أبی وقاص، فقال: کونوا عراقیین، کونوا عراقیین، قال: وکنت من أقرب القوم إلیه، فسأل عن علی، قال: کیف رأیتموه، هل سمعتموه یذکرنی؟ قلنا: لا. أما باسمک فلا، ولکنا سمعناه یقول: اتقوا فتنة الأخنس، فقال: أسمانی؟ قلنا: لا. فقال: إن الخنس کثیر، ولکن لا أزال أحبه بعد ثلاث سمعتهن من رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: إن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم بعث أبا بکر بالبراءة، ثم بعث علیا، فأخذها منه، فرجع أبو بکر کابتا فقال: یا رسول الله، فقال: «لا یؤدی عنی إلا رجل منی» قال: وسدت أبواب الناس التی کانت تلی المسجد غیر باب علی، فقال العباس: یا رسول الله، سددت أبوابنا وترکت باب علی وهو أحدثنا؟ فقال: «إنی لم أسکنکم، ولا سددت أبوابکم، ولکنی أمرت بذلک»؛(2) عبدالله بن الارقم (یا رقیم) می گوید: با مردانی از اهل کوفه به مدینه آمدیم و با سعد


1- مسند احمد، ج 1، ص 151، ح 1296؛ مجمع الزوائد، ج 7، ص 29؛ تاریخ ابن کثیر، ج 7، ص 394؛ کنز العمال ج 2، ح 4400، از ابوشیخ و ابن مردویه.
2- السنة بن أبی عاصم، ص 595، ح 1384 و1385؛ ظلال الجنه البانی، ج 2، ص 412؛ سنن الکبری نسائی، ج 5، ص 129، ح 8462؛ تاریخ ابن عساکر، ج 42، ص 117 و 119.

ص:443

بن ابی وقاص برخوردیم. من نزدیک ترین فرد به او بودم و او ازعلی پرسید و گفت: علی را چگونه دیدید وآیا شنیدید که مرا یاد کند؟ گفتیم: اما با اسمت نه، ولی از او شنیدیم که می فرمود: از فتنه ای اخنس بپرهیزید. گفت: آیا مرا نام برد؟ گفتیم: نه. گفت: اخنس بسیار است و من پیوسته او را دوست دارم از زمانی که سه چیز در مورد او از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم. همانا پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ابوبکر را با آیات برائت فرستاد. سپس علی را به دنبال او فرستاد وعلی مأموریت را از او گرفت وابوبکر ناراحت وشکسته حال برگشت. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: از طرف من کسی (مأمریت) را انجام نمی دهد مگر مردی از اهلم وهمه درب ها را بر مسجد بست جز درب منزل علی و در مقام پاسخ به شکایات فرمود: من کاری نکردم، بلکه به چیزی امر شدم و به آن عمل کردم و در غزوه تبوک فرمود: آیا راضی نیستی که برای من به منزله هارون نسبت به موسی باشی مگر این که تو پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نیستی؟

این حدیث با چندین سند روایت شده و لفظ مذکور از ابن ابی عاصم است و هر دو سند ابن ابی عاصم صحیح است و نسائی مختصر داستان برائت وبرگشتن ابوبکر را نقل کرده است. و ابن عساکر شبیه این داستان را مفصل تر از حارث بن مالک با سند حسن روایت کرده است.

4. عن أنس بن مالک: أن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم بعث ببراءة مع أبی بکر إلی أهل مکة قال ثم دعاه فبعث بها علیا قال لا یبلغها إلا رجل من أهلی؛(1) انس می گوید: همانا پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ابوبکر را همراه آیات برائت به مکه روانه نمود سپس او را فرا خواند وعلی را فرستاد وفرمود: این آیات را جز خودم و یا فردی از اهل بیتم نباید ابلاغ


1- مصنف ابن ابی شیبه، ج7، ص506؛ مسند احمد، ج3، ص212 و283، ح13237 و14051؛ سنن الکبری نسائی، ج5، ص128،ح8460؛ مسند ابی یعلی، ج7، ص128، ح3015؛ احادیث المختاره، ج2، ص468، ح2175 و2176؛ فتح الباری، ج8، ص320؛ صحیح وضعیف سنن ترمذی البانی، ج7، ص90، ح3090.

ص:444

کند.

مقدسی این حدیث را با دو سند روایت کرده و هر دو را صحیح دانسته است، و ابن حجر و البانی سند آن را حسن دانسته اند.

5. جمیع بن عمیر می گوید: عبد الله بن عمر به من گفت: همانا پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ابوبکر وعمر را با آیات برائت فرستاد. وقتی به فلان جا رسیدند سواره ای را دیدند و او علی بود و گفت: ای ابوبکر، نامه-ای را که با خود داری به من بده. گفت: به من چه شده ای علی؟ فرمود: والله من جز خیر چیزی نمی دانم. پس ابوبکر به نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم برگشت و گفت: ای رسول خدا، به من چه شده است؟ حضرت صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: خیر، ولی امر شدم که جز خودم یا مردی از اهل بیتم کسی از طرف من ابلاغ نکند.(1) این حدیث را طحاوی با دو سند روایت کرده و سند این حدیث نیز صحیح است؛ زیرا جمیع بن عمیر که در این سند مورد خلاف است، از تابعین بوده وتوثیق شده وزمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را نیز درک کرده است، گرچه او را متهم نیز کرده اند، ولی در شواهد قطعاً حدیثش صحیح است. حاکم و ذهبی این سند را به خاطر ذکر عمر بن خطاب در آن شاذ دانسته اند و در بقیه با اخبار دیگران سازگار است.

6. از ابن عباس نیز به همین معنا حدیث روایت شده است.(2) از ابن عباس مقسم و سعید بن جبیر روایت کرده اند و در روایت سعید بن جبیر نزد بلاذری تصریح دارد که ابوبکر برگشته است. در روایت مقسم نزد طبری و مروزی با دو سند یعنی راوی از حکم سفیان واعمش هستند ومعنای آن چنین است که ابوبکر در حج شرکت نکرده است، ولی ترمذی از سفیان از حکم روایت کرده


1- مشکل الآثار، ج 8، ص 124، ح 3055؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 53، ح 4374.
2- تعظیم قدر الصلاة، ج2، ص622، ح672؛ تفسیر طبری، ج10، ص84؛ انساب الاشراف، ج1، ص169.

ص:445

است که ابوبکر نیز همراه امیرالمؤمنین علیه السلام در حج شرکت کرده که حدیث دو نفر بر یک نفر ترجیح دارد مضافاً علل دیگر نیز دارد که با آن دلائل نیز نمی توان حدیثی را که با این سند از منفردات حکم است قبول نمود.

در حدیث دیگر زید بن یثیع می گوید: از علی سؤال کردیم که برای انجام چه اموری به حج فرستاده شدی؟ فرمود: به انجام چهار چیز: این که به بهشت جز مؤمن کسی وارد نخواهد شد، کسی عریان نمی تواند طواف کند، کافر ومؤمن در بیت الله پس از این سال با هم جمع نمی شوند و هر که با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم عهدی داشته باشد مدتش تا زمان مقرر است. و هر که عهدی نداشته باشد پس مدتش چهار ماه است.(1) ترمذی، حاکم، ذهبی و البانی سند این حدیث را صحیح دانسته اند وخلیفه در تاریخش (ص13) این حدیث را از حارث از امیرالمؤمنین علیه السلام نقل کرده است. و این خبر نیز به باطل بودن حدیث ابوهریره دلالت می کند.

این همه اخبار دلالت دارد که حدیث ابوهریره که بخاری کراراً آن را نقل کرده بی اساس است و حتی احادیث خود او به تنهایی متناقض بوده و دلالت به باطل بودن دیگری می کند، ولی باز بخاری احادیث این همه صحابه را در این موضوع ندیده گرفته و سخن بی اساس ابوهریره را کراراً در صحیحش تکرار کرده است.

ابوهریره و آیه ای انذار

قام رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم حین أنزل الله عز وجل: «وأنذر عشیرتک الأقربین». قال: یا معشر قریش اشتروا أنفسکم لا أغنی عنکم من الله شیئا یا بنی مناف لا أغنی عنکم من الله شیئا یا عباس بن عبد المطلب لا أغنی عنک من الله شیئا و یا صفیة عمة رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم لا أغنی عنک من الله شیئا و یا فاطمة بنت محمد


1- مسند حمیدی، ص 57 ح 53؛ سنن ترمذی، ج 3، ص 222، ح 871 و3092؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 4، ص 114، ح 4376.

ص:446

سلینی ما شئت من مالی لا أغنی عنک من الله شیئا؛(1) یعنی وقتی آیه «نزدیکان خود را انذار کن» نازل شد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: ای گروه قریش جان خود را بخرید که چیزی شما را از خدا بی نیاز نمی کند، ای بنی عبدمناف... ای بنی عباس... یا صفیه، عمه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم... ای فاطمه، دختر رسول خدا، هر چه از مالم می خواهی سؤال بکن، ولی بدان که آن تو را از خدا بی نیاز نمی کند.

این حدیث ابوهریره و افراد دیگر که به این معنا روایت کرده اند، در متن حدیثشان نیز اختلاف وتناقض زیاد است و تمام کسانی که چنین حدیثی را به مناسبت نزول «انذر عشیرتک الاقربین» روایت کرده اند، زمان قصه ونزول آیه را درک نکرده اند. ما تنها به چند نکته از آثار جعلی بودن این خبر اشاره می کنیم:

1. در این حدیث و احادیث دیگر ابوهریره، گفته شده است که حضرت قریش و قبیله های دیگر را نیز انذار کردند و این مخالف قرآن است و قرآن انذار اقربین را خواسته است نه همه ی قریش را.

2. در این حدیث گویا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به حضرت فاطمه زهرا علیها السلام خطاب فرموده اند حال آن که بنابر اخبار مورد اتفاق مکتب اهل بیت علیهم السلام حضرت فاطمه دو سال پس از نزول این آیه متولد شده اند و بنابر سخن واقدی پنج سال قبل از بعثت و بنابر خبر عبیدالله بن محمد هاشمی دو سال قبل از نزول این آیه حضرت زهرا متولد شده اند. (2) ذهبی گفته است: فاطمه علیها السلام 24 یا 25 سال عمر کرد. (3) تمام این اقوال نیز حدیث ابوهریره را تکذیب می کند؛ زیرا چگونه حضرت به کسی که به ولادت نرسیده و یا حد اکثر هشت سال داشته است چنین خطابی کرده-اند! همچنین ابوهریره گاه اسم حضرت فاطمه را ذکر نکرده و گاه «مال من تو را بی نیاز نمی کند» ذکر کرده، و گاه «جان


1- صحیح بخاری، کتاب الوصایا، باب: هل یدخل النساء وولد فی الاقارب، ج 3، ص 1012، ح2753 و3527 ، وج 4، ص 1787، ح 4493؛ تفسیر ابن أبی -حاتم، ج 11، ص 36، ح 16777.
2- الاصابه ابن حجر، ج 8، ص 262، رقم 11587.
3- سیر اعلام النبلاء ذهبی، ج 2، ص 121، رقم 18.

ص:447

خودت را نجات بده» آورده است. این اختلافات در متن روایت، تنها در مورد حضرت زهرا علیها السلام است.

3. ابوهریره هفده سال پس از نزول این آیه به جهان اسلام قدم گذاشت و زمان نزول آیه در مکه نبود.

4. این حدیث و امثال آن که همه از افراد غایب روایت شده با حدیث صحیحی که از تنها شاهد نزول این آیه روایت شده، مخالف است که در زیر با آن آشنا خواهیم شد:

عن علی بن ابی طالب قال: لمّا نزل قول الله تعالی «وأنذر عشیرتک الأقربین» من السنة الثّالث من البعثة دعا رسول الله عشیرته إلی دار عمّه أبی طالب و بعد أن أکلوا وشربوا قال لهم رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: أیّکم یوازرنی علی هذا الأمر علی أن یکون أخی ووارثی ووصیّی وخلیفتی فیکم. فأحجم القوم؟ فقال علیٌّ: أنا یا نبی الله وحین قالها لثالث مرّّة وعلی یقول: أنا یا نبی الله. أخذ رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم برقبة علی وقال: إنّ هذا أخی ووصیّی وخلیفتی فیکم فاسمعوا له وأطیعوا. فقام القوم یضحکون ویقولون لأبی طالب: قد أمرک أن تسمع لإبنک وتطیع (1) وقتی آیه: «(ای محمد) نزدیکان وخویشاوندان خود را بیم ده» در سال سوّم بعثت نازل شد، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم خویشاوندان خود را به منزل عمویش ابو طالب دعوت


1- تفسیر بغوی، ج 6، ص 131؛ تفسیر ابن ابی حاتم، ج 11، ص 37، ح 16778؛ تفسیر ثعلبی، ج 8، ص48؛ مسند احمد، ج 1، ص 111 و159 و330، ح 883 و1381 و3072؛ سنن الکبری نسائی، ج5، ص125، ح 8451؛ مسند بزار، ج 1، ص 300 و448، ح 455 و766؛ شرح معانی الآثار، ج 3، ص 284، ح4980؛ تهذیب الآثار طبری، ج 4، ص 56، ح 1500 یا 1367؛ تاریخ طبری، ج 2، ص62؛ سیره ابن اسحاق، ج 1، ص 47؛ تاریخ الکبیر بخاری، ج 6، ص 32، رقم 1594؛ علل داقطنی، ج 3، ص 75، ح293؛ احادیث المختاره مقدسی، ج 2، ص 216 و319، ح 448 و500؛ مجمع الزوائد، ج 8، ص533، و ج9، ص146؛ تاریخ ابن عساکر، ج42، ص47، تا 50 با پنج سند؛ احادیث ضعیفه البانی، ج1، ح4932.

ص:448

نمودند. و بعد از میل طعام به آن ها فرمودند: «کدام یک از شما حاضر است در این راه (در تبلیغ دین) با من همکاری کند وپشتبانم شود تا برادر، وارث، وصی وخلیفه من در بین شما باشد؟» همه از آن حضرت روی گرداندند به جز علی که از جا بلند شد و گفت: «من ای رسول خدا، در این کار شما را پشتبانی می کنم.» سپس پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «این علی برادر، وصی وخلیفه من در بین شماست. پس به او گوش بدهید و از او اطاعت کنید.» حاضرین با شنیدن این سخن در حالی که می-خندیدند

با مسخره به ابو طالب گفتند: «تو را امر کرد که به فرزندت گوش دهی و از او اطاعت کنی.» آن گاه بلند شدند ورفتند.

این حدیث را چهار نفر با چندین سند از امیرالمؤمنین علیه السلام روایت کرده-اند، ثعلبی آن را از براء بن عازب و ابن عساکر از ابورافع و ابوبکر و بقیه از امیرالمؤمنین علیه السلام روایت کرده اند. هیثمی دو سند این حدیث را صحیح دانسته است و طبری و مقدسی و اسکافی نیز سند این حدیث را صحیح دانسته اند و البانی از سیوطی نقل کرده که طبری سند این حدیث را صحیح دانسته است. البانی نیز که یک شخص متناقض است در تضعیف اسانید این حدیث سعی کرده و نهایتا در مقابل کثرت سند تسلیم شده و به معنای آن خدشه وارد کرده است و به سندهای براء و ابورافع و ابوبکر اشاره نکرده و در مورد سند نسائی آن را از احمد نقل کرده و گفته است: اسنادش خیلی خوب است اگر جهالت ربیعه بن ناجذ (ناجد) نبود. این سخن البانی خیانت و خدعه است؛ زیرا ربیعه را ابن حبان و عجلی و ابن حجر در «تقریب» توثیق کرده اند(1) و تنها ذهبی به خاطر همین حدیث او را «لا یکاد یعرف» گفته و این حدیث را از منکرات او خوانده است.(2)

ابن عباس نیز ضمن بیان ده منقبت امیرالمؤمنین علیه السلام به این داستان نیز اشاره و


1- تهذیب التهذیب، ج 3، ص 227، رقم 498؛ تقریب التهذیب ابن حجر، ج 1، ص 298.
2- میزان الاعتدال ذهبی، ج 2، ص 45، رقم 2758.

ص:449

تصریح کرده است(1) که حاکم، ذهبی، هیثمی و البانی ضمن حدیث قبلی در ضعیفه اش سند حدیث ابن عباس را صحیح دانسته اند. باید دقت داشته باشیم که ابن عباس نیز یکی از آن چهار نفری است که این حدیث را از امیرالمؤمنین علیه السلام روایت کرده اند.

با این بیان روشن شد هر که در این موضوع حدیثی روایت کرده است، در زمان نزول این آیه ی شریفه که سال سوم بعثت نازل شده حضور نداشته است و تنها کسی که حضور داشته و شاهد بوده امیرالمؤمنین علیه السلام هستند که شأن نزول آیه را بر خلاف روایات بی اساس دیگران معرفی کرده اند و دیگران نیز بر آن تصریح کرده اند، ولی باز بخاری نه این که حدیث حق را کنار گذاشته و باطل را روایت کرده است، بلکه به یک سند حدیث امیرالمؤمنین علیه السلام در تاریخش اشاره کرده و آن را تضعیف نیز کرده است. (2)

منقبت ابوهریره

در کتب اسلامی ابوهریره برای خود فضائل مختلف نقل کرده که راویانش تنها خودش است و کسی جز او از آن ها خبر نداده است، ولی با این حال تناقضات روایاتش بی اساس بودن آن را روشن می کند. مهم ترین آن ها حدیثی است که او ادعا کرده پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به طور اعجاز کاری کردند تا او هیچ حدیثی را فراموش نکند. او این حدیث را در توجیه احادیث کثیرش راه انداخته است، ولی نتوانسته آثار جعل را در این کارش پنهان سازد که اکنون با این روایاتش آشنا می شویم.

1. أن أبا هریرة قال: إنکم تقولون: إن أباهریرة یکثر الحدیث عن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم وتقولون: ما بال المهاجرین والأنصار لا یحدثون عن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم بمثل حدیث أبی هریرة و ان إخوتی من المهاجرین کان یشغلهم صفق بالأسواق


1- مسند احمد، ج 1، ص 330، ح 3062؛ خصائص نسائی، ص 6؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 4، ص228، ح 4622؛ مجمع الزوائد هیثمی، ج 9، ص 113.
2- تاریخ الکبیر بخاری، ج 6، ص 32، رقم 1594.

ص:450

وکنت ألزم رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم علی ملء بطنی فأشهد إذا غابوا وأحفظ إذا نسوا وکان یشغل إخوتی من الأنصار عمل أموالهم وکنت امرأ مسکینا من مساکین الصفة أعی حین ینسون وقد قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فی حدیث یحدثه: إنه لن یبسط أحد ثو به حتی أقضی مقالتی هذه ثم یجمع إلیه ثو به إلا وعی ما أقول. فبسطت نمرة علی حتی إذا قضی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم مقالته جمعتها إلی صدری فما نسیت من مقالة رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم تلک من شیء: فبسطت نمرة لیس علی ثوب غیرها حتی قضی النبی صلی الله علیه و آله و سلم مقالته ثم جمعتها إلی صدری فوالذی بعثه بالحق ما نسیت من مقالته تلک إلی یومی هذا؛(1) ابوهریره گفت: همانا شما

می گویید که ابوهریره بسیار از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم حدیث نقل می-کند و می گویید: چه شده که مهاجرین و انصار به مانند ابوهریره از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم حدیث روایت نمی کنند. همانا برادرانم از مهاجرین را خرید و فروش در بازار به خود مشغول می کرد، ولی من به خاطر پر کردن شکمم ملازم پیامبر بودم، زمان غیبت آن ها من حاضر بودم، وقتی آن ها فراموش کردند من در حفظ نگه می داشتم. اما برادرانم از انصار را عمل در اموالشان مشغول کرده بود و من مرد مسکینی از مساکین صفه بودم، فرا می گرفتم زمانی که آن ها فراموش کردند، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در سخنرانی فرمود: هیچ یک از شما لباسش را پهن نمی کند تا این که سخن من به آخر رسد و لباسش را بر خودش جمع کند، مگر این که فرا خواهد گرفت هر آنچه را که می گویم و فراموش نمی کند هر آنچه را که از من شنید. پس من چنین کردم و هیچ سخنی را که آن حضرت در آن سخنرانی فرمودند را فراموش نکردم.


1- صحیح بخاری، کتاب البیوع، باب: ما جاء فی قول الله تعالی، ج 2، ص 721، ح 2047 و2350؛ ج1، ص55، ح 118، ج 6، ص2677، ح6921؛ صحیح مسلم، کتاب فضائل الصحابة، باب من فضائل ابی هریره، ج 4، ص 1939، ح 2492.

ص:451

در خبر اول که در پاورقی آدرس داده شده و متن فوق از همان است ابوهریره اضافه کرده است: لباسم را پهن کردم در حالی که جز همان یک لباس، لباس دیگری نداشتم تا این که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم سخنش را تمام کرد... قسم به خدا از آن سخنان حضرت تا به حال هیچ چیزی را فراموش نکردم.

این خبر را اعرج و ابن مسیب و ابوسلمه با این دو لفظ از ابوهریره روایت کرده-اند. بنابر این حدیث، ابوهریره که تنها همان یک پیراهن را داشته و آن را پهن کرده است، پس در طول مجلس بین مردم برهنه نشسته است! و همچنین این جا می گوید: تنها سخنانی را که حضرت در این مجلس ایراد فرمودند فراموش نکردم.

در حدیث دیگر می گوید:

2. عن الحسن عن أبی هریرة: أن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم قال: من یأخذ مما فرض الله ورسوله کلمة او ثنتین او ثلاثا او أربعا او خمسا فصرهن فی طرف ثو به فیتعلمهن؟ قال: فنشرت ثوبی و رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم یحدث ثم ضممته فأرجو ان لا أکون نسیت حدیثا مما قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم؛ (1) پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: چه کسی یک کلمه و یا دو و یا سه و یا چهار و یا پنج کلمه از آنچه را که خدا و پیامبرش واجب کرده اند می گیرد (حفظ می کند و یاد می گیرد) و در لباسش آن را جمع می کند و فرا می گیرد؟ ابوهریره می گوید: پس من لباسم را پهن کردم و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم حدیث

می گفت، سپس آن را جمع کرده و به خود چسباندم، امیدوارم که حدیثی را از آن حضرت فراموش نکرده باشم.

حسین سلیم اسد رجال سند این حدیث را ثقات دانسته است.

3. وعن أبی سلمة قال: جاء أبوهریرة فسلم علی النبی صلی الله علیه و آله و سلم یعوده فی شکواه، فأذن له فدخل علیه فسلم وهو قائم فوجد النبی صلی الله علیه و آله و سلم متساندًا إلی علی وقد قال


1- مسند ابویعلی، ج 11، ص 103، 6229.

ص:452

علی بیده علی صدره ضامه إلیه والنبی صلی الله علیه و آله و سلم باسط رجلیه، فقال النبی صلی الله علیه و آله و سلم: ادن یا أبا هریرة. فدنا ثم قال: ادن فدنا، ثم قال: ادن فدنا، حتی مَسَّ أطراف أصابع أبی هریرة أطراف أصابع النبی صلی الله علیه و آله و سلم ثم قال له: اجلس یا أبا هریرة. فجلس، فقیل له: أدن منی طرف ثوبک. فمد أبوهریرة ثو به فأمسک بیده وأدناه من وجه النبی صلی الله علیه و آله و سلم فقال له رسول اللّه صلی الله علیه و آله و سلم: اوصیک یا أباهریرة بخصال لا تدعهن ما بقیت. قال: نعم، اوص بما شئت. قال: اوصیک بالغسل یوم الجمعة، والبکور إلیها، ولا تلغ ولا تله، او صیک بثلاثة أیام من کل شهر فإنه صوم الدهر، و أوصیک برکعتی الفجر لا تدعهما و ان صلیت اللیل کله فإن فیهما الرغائب. قالها ثلاثًا. ضم إلیک ثوبک. فضم ثو به إلی صدره، فقال: یا رسول اللّه، بأبی أنت وأمی، أسر هذا أم أعلنه؟ قال: بل أعلنه یا أبا هریرة. قالها ثلاثًا؛(1) در این حدیث ابوهریره زمان بیماری رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمد که در محضر آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم، امیرالمؤمنین علیه السلام حضور داشت، و حضرت او را به خود نزدیک کرده و فرموده اند: یک طرف لباست را به من نزدیک کن و او یک طرف لباسش را به چهره آن حضرت نزدیک کرد وحضرت به سه چیز او را وصیت کرده اند سپس فرموده اند: پیراهنت را جمع کن و او پیراهنش را به سینه اش چسبانده است وحضرت اجازه ی بازگو کردن آن را نیز به او داده اند. (این سند به وجود سلیمان بن داود یمامی ضعیف است.)

4. عن سعید المقبری عن أبی هریرة قال: قلت: یا رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم، إنی أسمع منک حدیث کثیرا أنساه؟ قال: أبسط رداءک، فبسطته قال: فغرف بیدیه ثم قال: ضمه، فضممته فما نسیت شیئا بعده؛ (2) ابوهریره به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم گفت: من از شما


1- زوائد بوصیری، ج 2، ص 81، ح 1483؛ تاریخ ابن عساکر، ج 67، ص 337؛ الاصابه ابن حجر، ج7، ص 357.
2- صحیح بخاری، کتاب العلم، باب: حفظ العلم، ج 1، ص 56، ح 119، وج 3، ص 1333، ح3448.

ص:453

حدیث بسیار می شنوم و آن را فراموش می کنم، حضرت فرمودند: ردائت را پهن کن و من پهن کردم، حضرت با دو دستانش آن را برداشت سپس فرمود: ردائت را بگیر و من آن را گرفتم و هیچ چیزی را پس از آن فراموش نکردم.

ولی جای دیگر می گوید:

5. عن سعید المقبری عن أبی هریرة قال: قلت: یا رسول الله، أسمع منک أشیاء فلا أحفظها قال: أبسط رداءک فبسطت فحدث حدیثا کثیرا فما نسیت شیئا حدثنی به؛ (1) ای رسول خدا، من از شما چیزهایی می شنوم که نمی توانم حفظ کنم، حضرت فرمودند: ردائت را پهن کن و من پهن کردم وحضرت احادیث بسیاری گفت پس هیچ چیزی را که به من بازگو فرمود فراموش نکردم.

ترمذی و البانی سند این حدیث را صحیح دانسته اند.

6. عن أبی الطفیل عن أبی هریرة قال: شکوت إلی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم سوء الحفظ فقال: افتح کساءک قال: ففتحته قال: ضمه فما نسیت بعد شیئا زاد ابن المقرئ سمعته؛(2) ابوهریره می گوید: از سوء حفظ به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم شکایت کردم حضرت فرمودند: لباست را باز کن پس من لباسم را باز کردم، فرمودند: جمع کن، پس از آن چیزی را فراموش نکردم. سند این حدیث صحیح است و حسین سلیم اسد نیز این سند را قوی دانسته است. پس در این خبر مجرد پهن کردن ابوهریره و دعا بود نه نقل حدیث.

در حدیث دیگر می گوید:

7. عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم: ابْسُطْ ثَوْبَکَ، فَبَسَطْتُهُ، فَحَدَّثَنِی رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم عَامَّةَ النَّهَارِ، ثُمَّ تَفَلَ فِی ثَوْبِی، ثُمَّ ضَمَمْتُ ثَوْبِی إِلَی بَطْنِی، فَمَا


1- سنن ترمذی، ج 5، ص 684، ح 3835.
2- مسند أبویعلی، ج 11، ص 88، ح 6219؛ تاریخ ابن عساکر، ج 67، ص 332.

ص:454

نَسِیتُ شَیْئًا بَعْدُ؛(1) رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: پیراهنت را پهن کن و من پهن کردم و حضرت تمام روز برای من حدیث گفت سپس بر پیراهنم آب دهان انداخت، سپس من پیراهنم را به شکمم جمع کردم و گرفتم و پس از آن چیزی را فراموش نکردم. سند این حدیث حسن است.

در حدیث دیگر ابوهریره می گوید:

8. سعید بن أبی هند عن أبی هریرة أن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم قال: ألا تسألنی من هذه الغنائم التی یسألنی أصحابک؟ فقلت: أسألک أن تعلمنی مما علمک الله قال: فنزعت نمرة علی ظهری فبسطتها بینی وبینه حتی کأنی أنظر إلی القمل یدب علیها فحدثنی حتی إذا استوعبت حدیثه قال: اجمعها فصرها إلیک فأصبحت لا أسقط حرفا مما حدثنی؛(2) پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: آیا تو نیز مانند اصحابت از من این غنائم را درخواست نمی کنی؟ گفتم: از شما علمی را که خداوند برای شما تعلیم داده است درخواست می کنم. پس پارچه ای را که بر پشتم بود بین خود و آن حضرت پهن کردم تا جایی که گویا می دیدم شپش ها بر روی آن می خزیدند. پس حضرت بر من حدیث بازگو فرمود و چون تمام حدیثش را شنیدم و فراگرفتم فرمود: پارچه را جمع کن و آن را گره بزن. پس من صبح کردم در حالی که یک حرف از حدیثی را که حضرت به من بازگو نمود جا نگذاشته بودم. سند این حدیث نیز صحیح است.

این حدیث به یک نوع دیگر نیز نقل شده است:

عن قیس المدنی أن رجلاً جاء زید بن ثابت فسأل عن شیء، فقال له زید:


1- طبقات الکبری ابن سعد، ج 2، ص 362؛ معجم الکبیر طبرانی، ج 19، ص 138، ح 327؛ تاریخ ابن عساکر، ج 67، ص 332 با سه سند؛ مجمع الزوائد هیثمی، ج 9، ص 362.
2- حلیة الاولیا ابونعیم، ج 1، ص 381.

ص:455

علیک بأبی هریرة، فبینا أنا وأبوهریرة وفلان فی المسجد ندعوونذکر ربنا عز وجل إذ خرج إلینا رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم حتی جلس إلینا فسکتنا فقال: عودوا للذی کنتم فیه. فقال زید: فدعوت أنا وصاحبی قبل أبی هریرة، وجعل النبی صلی الله علیه و آله و سلم یؤمن علی دعائنا، ثم دعا أبوهریرة فقال: اللهم إنی سائلک بمثل ما سألک صاحبای، وأسألک علماً لا ینسی. فقال النبی صلی الله علیه و آله و سلم: «سبقکما بها الغلام الدوسی؛(1) مردی به نزد زید بن ثابت آمد و از او مطلبی پرسید و او آن مرد را به ابوهریره حواله نمود. من، ابوهریره وفلانی در مسجد دعا ویاد خدا می کردیم که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به سوی ما خارج شد ونزد ما نشست. پس ما سکوت کردیم. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: به ذکر خود برگردید. زید گفت: من وصاحبم پیش از ابوهریره دعا کردیم وپیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نیز شروع کرد به آمین گفتن بر دعای ما، سپس ابوهریره دعا کرد و گفت: خدایا من از تو همان چیز هایی را می خواهم که دو صاحبم آن را خواستند و از تو علمی می خواهم که فراموش نشود. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: جوان دوسی بر شما دو نفر پیشی گرفت.

سند این خبر ضعیف است؛ زیرا اولا: ذهبی در تلخیص و سیر سند این خبر را به خاطر حماد بن شعیب ضعیف دانسته است. ثانیا: راوی اصلی این خبر قیس مدنی است (نه محمد بن قیس بن مخرمه). هیثمی پس از نقل این حدیث می گوید: قیس مدنی قصه سرای عمر بن عبدالعزیز بوده و کسی غیر از پسرش از او حدیث روایت نکرده است. پس او مجهول است و کسی شرح حال برای او ذکر نکرده است. و فضل بن العلاء نیز کثیر الوهم است.(2) این حدیث را حاکم و ابن عساکر از محمد بن قیس بن مخرمه بدون واسطه روایت کرده اند و ذهبی نیز هر دو سند را بدون واسطه از او روایت کرده است.


1- سنن الکبری نسائی، ج 3، ص 440، ح 5870؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص582، ح6158؛ مجمع الزوائد هیثمی، ج 9، ص 361؛ سیر اعلام النبلاء، ج 2، ص 600 شرح حال ابوهریره.
2- تهذیب التهذیب ابن حجر، ج 8، ص 254، رقم 520 شرح حال محمد بن قیس مدنی؛ و ج 1، ص247، رقم 679 شرح حال اسماعیل بن امیه.

ص:456

ولی قطعا راوی این سند که همان حماد بن شعیب است که با اتفاق ضعیف است، در این-که محمد بن قیس را فرزند مخرمه خوانده، توهم و خطا کرده، زیرا در تمام سند ها راوی از محمد بن قیس اسماعیل بن امیه است، وحال آن که اسماعیل از محمد بن قیس مدنی حدیث روایت کرده نه از محمد بن قیس بن مخرمه که خود صحابی بوده و اسماعیل از هیچ صحابی حدیث روایت نکرده و بین این دو فاصله زیاد است. (1) به احتمال زیاد محمد بن قیس مدنی این خبر را گاه مرسل نقل کرده که راوی با توهم آن را به محمد بن قیس بن مخرمه نسبت داده است. اما محمد بن قیس مدنی روایتش از ابوهریره مرسل گفته شده چه رسد به زید بن ثابت. پس بنابر این، راوی اصلی این خبر همان قیس مدنی مجهول است و در هر صورت سند آن ضعیف است و ابن حجر محمد بن قیس مدنی را قصه سرای عمر بن عبدالعزیز معرفی کرده است. با این وجود ابن حجر یا خود را به تجاهل زده و یا بدون توجه به واقعیت در این سند، سند آن را خیلی خوب معرفی کرده است.

پس چنان که ملاحظه شد، این ادعا را ابوهریره به هشت نوع بازگو کرده و با این عمل و روش خود این را که این قصه ها ساخته و پرداخته ذهن خودش است برای امت اسلامی خیلی روشن نموده است به این دلیل که اولا: اگر چنین اتفاق ها رخ داده بود دیگران نیز آن را روایت می کردند. ثانیا: صحابه و تابعین او را متهم کرده اند. ثالثا: اگر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در حق او چنین دعا کرده بودند، او به دامن کعب الاحبار تازه مسلمان یهودی پناه نمی برد و نیاز به راهنمای او و به اخبار وی پیدا نمی کرد. رابعا: این اخبار با هم تناقضات آشکار دارند و تناقض خود به تنهایی دلیل بر بی اساسی خبر است.

پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم برای ابوهریره دعا کردند پس گناه او چیست

امروزه مدافعان ابوهریره در کتاب های خود می نویسند: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به گمان شیعه در


1- تقریب التهذیب؛ تهذیب التهذیب، ج 9، ص 367، رقم 679.

ص:457

حق علی دعا کردند که علم و احادیث را فراموش نکند و او فراموش نکرد و همچنین در حق ابن عباس و ابوهریره نیز دعا کردند، پس اگر شامل دعای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم شده اند، گناه این ها چیست. اولا: دعای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را وهابی ها از کتب مکتب اهل بیت نقل

می کنند و می گویند: به گمان شیعه. ثانیا: دعا در حق ابوهریره را نیز از «بحار الانوار» نقل می کنند تا مردم را فریب دهند که شیعه نیز آن را روایت کرده است و حال آن که «بحار الانوار» همان خبر کتب اهل سنت و خود ابوهریره را به مناسبت ذکر کرده است. ثالثا: با این سخن به ظاهر زیبا، امیرالمؤمنین و ابن عباس را نیز در ردیف ابوهریره قرار داده به راحتی می خواهند مردم را فریب دهند که، پس عیب و گناه این-ها چیست.

پاسخ این سخن مردم فریبانه را با ذکر دو خبر خواهیم داد:

توجه داشته باشیم که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند:

1. «ای علی، همانا خداوند متعال بر من دستور داده است که تو را به خودم نزدیک کرده وبرای تو علم یاد بدهم تا از علم پر بشوی». آنگاه این آیه نازل شد: «آن را تنها گوش های شنوا دریابد». وپیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «تو هستی (ای علی) این گوش شنوا از برای علم من.» (1)

این حدیث در کتب اهل سنت (نه شیعه) از امیرالمؤمنین علیه السلام ، ابن عباس، جابر، ابورافع، انس، بریده، ابن مرّه اسلمی، اصبغ بن نباته و مکحول روایت شده است. (2)


1- الحاقه، ایه 12.
2- انساب الاشراف بلاذری، ج 2، ص 363؛ تفسیر طبری، ج 29، ص 68 (با سه سند)؛ حلیة الاولیاء، ج1، ص 67؛ تفسیر ثعلبی، ج 10، ص 28؛ تفسیر کشاف؛ اسباب النزول واحدی، ص294؛ شواهد التنزیل حسکانی، ج 2، ص 361 تا 379 (به 22 سند)؛ مجمع الزوائد، ج 1، ص131؛ تفسیر رازی؛ تفسیر قرطبی، ج18، ص 263؛ تفسیر ابن کثیر، ج 4، ص 441 (با 4 سند)؛ تفسیر آلوسی؛ در المنثور، ج 6، ص 260 (با 3 سند)؛ تاریخ ابن عساکر، ج 38، ص 349، ج 41، ص 455، ج 42، ص 361، ج 48، ص217؛ کنز العمال، ح 36426 و36525 و36536.

ص:458

البته در چندین مورد دیگر نیز پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در حق امیرالمؤمنین علیه السلام دعا کرده اند که دیگر نیاز به ذکر آن ها نیست.

2. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در حق ابن عباس فرمودند: خدایا او را در دین فقیه قرار ده و بر او علم تأویل عطا فرما.(1)

این حدیث با الفاظ مختلف از ابن عباس و عمر بن خطاب روایت شده و اسانید فراوان دارد که ما تنها برخی را ذکر کردیم و در شرح حال ابن عباس در «تاریخ الاسلام» ذهبی از طلحه و زبیر نیز به این معنا سخنانی ذکر شده است.

در مورد امیرالمؤمنین علیه السلام و علم آن حضرت به مناسبت در این کتاب اخباری را ذکر کردیم، اما در مورد ابن عباس باید توجه داشته باشیم که طاووس(2) می-گوید: با هفتاد و یا هشتاد نفر از صحابه همنشین شدم و دیدم که هرگاه با ابن عباس در مسأله ی اختلاف می کردند از جای خود بلند نمی شدند، مگر این که می گفتند: ابن عباس راست گفت و حق همان نظر و سخن ابن عباس است.

عمر بن خطاب به ابن عباس گفت: تو علمی را می دانی که ما آن را نمی-دانیم.(3)

پس از آشنایی با این اخبار پاسخ فریب کاری حامیان ابوهریره روشن خواهد شد و آن این که این احادیث و احادیث فراوان دیگر در مورد اهل بیت علیهم السلام و دیگر صحابه را بسیاری از صحابه با اسانید متعدد روایت کرده اند، ولی حدیث مورد بحث در باره ابوهریره تنها از خود او و آن نیز با آن همه تناقضات، روایت شده است.

چرا اخبار فضائل دیگر صحابه را نه تنها خود آن صحابه بلکه دیگران نیز روایت کرده اند، ولی وقتی نوبت به ابوهریره رسیده همه متهم به سرگرمی بازار ومشاغل زندگی


1- مسند احمد، ج 1، ص 266، ح 2397 وصحیح بخاری، ح 143 و75 ، 3756 ، 7270؛ فتح الباری، ج1، ص 155.
2- مجمع الزوائد، ج 9، ص 277 وهیثمی رجال سند را رجال صحیح دانسته است.
3- تاریخ الاسلام ذهبی، ج 2، ص 93، شرح حال ابن عباس و ذهبی سند آن را صحیح دانسته است.

ص:459

شده اند! چرا اخبار مناقب ابوهریره و مادرش را تنها او روایت کرده است! ؟ بنابر این، این واقعیت به اضافه ی مخالفت صحابه و تابعین و متهم کردن او توسط آن ها و نقل روایات بی اساس و اخبار بنی اسرائیل با نسبت دادن آن به اسلام و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و پناه بردنش به علم و اخبار کعب الاحبار و همکاری و همراهی او با فاسدانی مانند معاویه و مروان و یاری نکردنش امیرالمؤمنین علیه السلام را، همگی دلالت به بی اساسی این اخبار او دارند.

اما در مورد این بهانه و توجیه دور از واقع که صحابه را متهم می کنند که همگی زمان ملازمت ابوهریره پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را مشغول بازار و مکحله و کشاورزی بوده اند، باید دقت داشته باشیم که متأسفانه ابوهریره این احادیث متناقض را به گونه ای نقل کرده که گویا آن ها را حضرت در حضور صحابه ایراد فرموده اند.

همچنین دقت داشته باشیم که امروزه وهابی ها برخی از روایات کتب مکتب اهل بیت علیهم السلام را بدون نظر به اسانید آن، متناقض دانسته و تناقض را نشانه کذب آن خبر

می دانند و این حکم ظالمانه ای آن ها که بین روایات صحیح و غیر صحیح تفکیک

نمی کنند، قطعاً شامل این روایات ابوهریره خواهد شد؛ زیرا چنان که ملاحظه کردید اکثر آن ها از حیث سند صحیح است و همچنین راوی تمام آن ها تنها ابوهریره است.

یادآور می شویم که هیچ یک از این اخبار را نیز عثمان خمیس ذکر نکرده است.

ابوهریره و تهمت کافر گشتن عرب پس از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم

عن أبی هریرة قال: لما توفی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم واستخلف أبوبکر بعده وکفر من کفر قال قال عمر بن الخطاب: یا أبا بکر کیف تقاتل الناس وقد قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم أمرت ان أقاتل الناس حتی یقولوا لا إله الا الله فمن قال لا إله إلا الله فقد عصم منی ماله ونفسه وحسابه علی الله عز و جل قال أبو بکر: لأقاتلن من فرق بین الصلاة والزکاة ان الزکاة حق المال والله لو منعونی عناقا کانوا یؤدونها إلی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم لقاتلتهم علی منعها فقال عمر: والله ما هو الا ان

ص:460

رأیت ان الله قد شرح صدر أبی بکر بالقتال فعرفت انه الحق؛(1) ابوهریره

می گوید: چون پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از دنیا رفت وابوبکر خلیفه شد، گروهی از عرب کافر شدند، عمر بن خطاب گفت: ای ابوبکر، چگونه با مردم (با مسلمین) می جنگی و حال آن که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: امر شدم با مردم بجنگم تا زمانی که لا اله الا الله بگویند، پس هرکه لا اله الا الله گفت مال و جانش در امان است و حسابش با خداست! ابوبکر گفت: قطعا خواهم جنگید با کسی که بین نماز و زکات جدای

می اندازد، همانا زکات حق مال است ... .

اولا دقت داشته باشیم که بخاری باز از این خبر عبارت «هرکه بین نماز و زکات فرق گذارد...» را حذف کرده است. ثانیا: واقعیت و سخن عمر بن خطاب و ابوبکر بر کذب و تهمت بودن سخن ابوهریره شهادت می دهد و بیان می کند که آن ها کافر نشدند بلکه مسلمان بودند و ابوهریره به دروغ چنین تهمت را زده، ولی جالب است که باز بدون توجه سخن خلیفه اول و دوم را همراه با تهمت خود نقل کرده است.

همچنین باید توجه داشته باشیم که بعد از رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم کسی زکات را انکار نکرد، بلکه چون می دانستند که امیرالمؤمنین علیه السلام جانشین پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم هستند لذا وقتی خلافت را ابوبکر گرفت از پرداختن زکات به او خودداری کردند. این واقعیت را اخبار فراوان تأیید می کند که به برخی آن ها اشاره می کنیم:

کان عمر یقول: لئن أکون سألت النبی صلی الله علیه و آله و سلم عن ثلاث أحب إلی من حمر النعم: عن الخلیفة بعده وعن قوم قالوا: نقر بالزکاة من أموالنا ولا نؤدیها إلیک أیحل قتالهم؟ وعن


1- صحیح مسلم، ح133، کتاب الایمان، باب الأَمْرِ بِقِتَالِ النَّاسِ حَتَّی یَقُولُوا لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ. مسند احمد، ج1، ص119، ح117 و335؛ صحیح بخاری، کتاب الزکاة، باب وُجُوبِ الزَّکَاةِ، ح1399 و1457 و6924 و7284.

ص:461

الکلالة؛(1) محمد بن طلحه می گوید: عمر بن خطاب همیشه می گفت: اگر سه چیز را از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم سؤال کرده بودم برایم از شترهای سرخ مو هم محبوب تر بود: از خلیفه بعد از آن حضرت و از قومی که می گویند: زکات را قبول داریم، ولی آن را به تو نمی دهیم، آیا جنگ با او مجاز است؟ و از کلاله. حاکم سند این خبر را به شرط بخاری و مسلم صحیح دانسته و ابن کثیر نیز تصحیح او را نقل کرده و آن را رد نکرده است و ذهبی گفته است: محمد بن طلحه عمر بن خطاب را درک نکرده. به هر حال واقعیت نیز خبر فوق را تأیید می کند.

حسن بصری و ابن سیرین نیز گفته اند: آن ها گفتند: ای ابوبکر ما زکات را ادا

می کنیم، ولی آن را به تو نمی دهیم. ابوبکر گفت: نه والله تا این که زکات را من بگیرم چنان که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می گرفت. (2)

همچنین مالک بن نویره زکات قومش را که جمع کرده بود پس از رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به آن ها برگرداند و ضمن شعری گفت: بدون خوف اموال خود را بگیرید، پس اگر کسی که مستحق خلافت است بر مسند خلافت نشست اورا اطاعت خواهیم کرد و می گوییم: دین دین محمد صلی الله علیه و آله و سلم است.(3)

همچنین وقتی خالد با فریب مالک بن نویره و اصحابش را کشت و با همسر مالک ازدواج نمود قبلش مالک گفت: من در دین اسلام هستم نه چیزی را تغییر دادم و نه دگرگونی ایجاد کردم، ابوقتاده و ابن عمر به آن شهادت دادند خالد به آن ها امان داد، ولی چون مشغول نماز شدند بعد از آن گردن او را زد و سرش را زیر آتش غذا گذاشت. عمر بن خطاب به ابوبکر گفت: خالد زنا کرده، پس اورا رجم بکن! ابوبکر گفت: اورا رجم نخواهم کرد او تأویل کرده و خطا نموده. عمر گفت: او مسلمانی را


1- مصنف عبدرزاق، ج 10، ص302، ح 19185؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 2، ص332، ح3186؛ تفسیر ابن کثیر، ج 1، ص 608.
2- أحکام القرآن جصاص، ج 3، ص 107
3- الاصابه ابن حجر، ج5، ص 560، شرح حال رقم 7712.

ص:462

کشته پس اورا به قتل برسان. ابوبکر گفت: تأویل کرده و خطا نموده. عمر گفت: پس اورا عزل و برکنار بکن، ولی ابوبکر باز قبول نکرد.(1) همچنین نقل کرده اند که خالد همسر مالک بن نویره را دید که خیلی زیبا است و مالک به همسرش گفت: تو مرا کشتی (یعنی به طمع تو خالد مرا خواهد کشت.)(2) زبیر بن بکار نقل کرده که ابوبکر خالد را امر نمود که از همسر مالک جدا شود و عمر در امر مالک با خالد به تندی برخورد نمود. (3)

در نقل ابوقتاده بعد از امان دادن با فریب آن ها را گرفت و گردنشان را زد. وقتی خبر به عمر رسید نزد ابوبکر در باره خالد زیاد سخن گفت، سپس گفت: دشمن خدا به مرد مسلمان تجاوز کرده و اورا کشته است، سپس بر همسرش وارد شده است. خالد آمد و داخل مسجد شد در حالی که بر سر عمامه داشت و تیرگذاشته بود، پس عمر به سوی او بلند شد و تیرها را از سرش گرفت، سپس گفت: مرد مسلمانی را کشتی سپس به همسرش تجاوز کردی. به خدا سوگند قطعا تو را رجم خواهم نمود. خالد حرفی نزد.(4)

ابوقتاده سوگند یاد کرد که پس از آن در هیچ جنگی که خالد است شرکت نکند؛ زیرا او مالک و اصحابش را به خاطر همسرش و به خاطر دنیا به قتل رسانید.(5) سند این خبر صحیح است.

البته خالد شبیه این عمل را در زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نیز مرتکب شد که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم با تأکید فرمودند: خدایا من از عمل خالد به تو پناه می برم و از آن برائت


1- کنز العمال، ج5، ص619، ح14091؛ اسدالغابه، ج2، ص95.
2- الثقات ابن حبان، ج 2، ص 169؛ الاصابه ابن حجر، ج5، ص 561، شرح حال مالک بن نویره رقم7712.
3- الثقات ابن حبان، ج 2، ص 169؛ الاصابه ابن حجر، ج5، ص 560، شرح حال مالک بن نویره رقم7712
4- الثقات ابن حبان، ج 2، ص 169؛ تاریخ الطبری، ج2، ص 504 وج 3، ص343؛ تاریخ بن کثیر، ج 6، ص355؛ تاریخ خلیفة بن خیاط ص68.
5- مصنف عبدالرزاق، ج 10، ص 175، ح 18722.

ص:463

می جویم، سپس دیه آن ها را پرداخت نمودند.(1)

این اخبار ثابت می کند که خیلی از این کشتار با بهانه و تهمت صورت گرفته و افرادی از صحابه چون ابوبکر را خلیفه برحق نمی دانستند از دادن زکات به او خودداری کردند که به آن ها تهمت کافر و مرتد شدن زده شد.

ابوهریره و جعل مناقب برای عثمان بن عفان

ابو هریره می گوید: دخلت علی رقیة بنت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم امرأة عثمان وبیدها مشط فقالت: خرج رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم من عندی آنفا رجلت رأسه فقال لی: کیف تجدین أبا عبد الله قلت: بخیر قال: أکرمیه فإنه من أشبه أصحابی بی خلقا؛(2) به رقیه دختر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم وهمسر عثمان داخل شدم و او گفت: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم هم اکنون از نزد من خارج شد و به من گفت: عثمان را چگونه یافتی؟ گفتم: فرد خوبی است. حضرت صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: عثمان را اکرام بکن همانا او شبیه ترین اصحابم در خلق بر من است.

این خبر را محمد بن عبدالله بن مطلب، وهب بن منبه و مطلب بن عبدالله از ابوهریره روایت کرده اند، حاکم و ذهبی گفته اند: این حدیث صحیح السند و منکر المتن است و حاکم گفته است: رقیه سال سوم هجرت از دنیا رفت و ابوهریره پس از فتح خیبر (چهار سال بعد از آن) مسلمان شد. بخاری نیز همین سخن حاکم را گفته است، ولی عیب را متوجه محمد بن عبدالله راوی از ابوهریره کرده است، و حال آن که ملاحظه می کنید که سه نفر از تابعین این خبر را از ابوهریره نقل کرده اند. بخاری در «تاریخ صغیرش، ج 1،


1- فتح الباری، ج 8، ص 46؛ صحیح بخاری، کتاب المغازی، باب بَعْثِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله و سلم خَالِدَ بْنَ الْوَلِیدِ إِلَی بَنِی جَذِیمَةَ، ح4339 و7182؛ مصنف عبدالرزاق، ج 10، ص 175، ح 18721 ودیگران.
2- تاریخ الکبیر بخاری، ج 1، 129، رقم 388؛ المعرفة والتاریخ فسوی، ص 415؛ ذریة الطاهرة دولابی، ص55؛ المستدرک علی الصحیحین، ج4، ص52، ح6854 و6855؛ مجمع الزوائد، ج9، ص81 ودیگران.

ص:464

ص 43» اضافه کرده است: شناخته نشده که محمد بن عبدالله از ابوهریره حدیث شنیده باشد.

اولاً: ملاحظه می کنید که ابوهریره به این راحتی حدیث وضع می کند. ثانیاً: مدائنی(1)، اسکافی(2) و ابن ابی الحدید(3) گفته اند: معاویه افرادی از صحابه و تابعین را گماشت تا در فضائل عثمان بن عفان و سپس خلفا حدیث وضع کنند و هر حدیثی که در مورد حضرت علی علیه السلام وارد شده است مانند آن را در باره خلفا وضع کنند که از جمله ابوهریره را ذکر کرده اند. این خبر و امثال آن، سخن این بزرگان اهل سنت را تایید

می کند. ثالثاً: چنان که ملاحظه می کنید بخاری در مقابل این خبری که از ابوهریره صحیح و ثابت است، سعی کرده از ابوهریره دفاع کند بدون در نظر گرفتن اسانید صحیح دیگر، ولی ابوحاتم چنین اشکالی را به محمد بن عبدالله وارد نکرده است. مهم این است که حضرت امام بخاری چنان که ذکر شد در یک روش دوگانه و عمل متناقض وقتی از ابوحصین عثمانی ناصبی سخن کذبی را در رد حدیث متواتر غدیر نقل کرد با سکوت آن را تأیید می کند، ولی در دفاع از ابوهریره دروغ او را به گردن دیگران می اندازد.

حدیث دیگر او در فضل عثمان

ثنا أبوأمنا أبوحسنة قال: شهدت أبا هریرة وعثمان محصور فی الدار واستأذنته فی الکلام فقال أبوهریرة: سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم یقول: إنها ستکون اختلاف وفتنة قال: قلنا: یا رسول الله، فما تأمرنا قال: علیکم بالأمیر وأصحابه


1- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 11، ص 44.
2- همان، ج 4، ص 72 و64.
3- همان، ج 11، ص 49.

ص:465

وأشار إلی عثمان؛(1) ابوهریره زمانی که عثمان محاصره بود گفت: از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که می فرمود: همانا به زودی فتنه واختلاف خواهد شد. گفتیم (گفته شد): ای رسول خدا، آن زمان ما چه بکنیم، ما را به چه امر می کنی. حضرت فرمود: بر شما باد بر امیر (بر امین، در نقل احمد) و اصحابش و به عثمان اشاره نمود.

حاکم و ذهبی در هر دو مورد و البانی سند این حدیث را صحیح دانسته اند و شعیب ارنؤوط سند آن را حسن دانسته است.

این حدیث نیز بدون شک با دلائل فراوان از جعلیات است؛ زیرا اولا: خیلی از صحابه در باره خبر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم از وقوع فتنه حدیث روایت کرده اند و هیچ یک چنین مطلب کذب را در حدیث اضافه نکرده است و این خبر را حتی روایات دیگر خود ابوهریره نیز تکذیب می کند.

ثانیا: چنان که اشاره شد در این حدیث ابوهریره گاه گفته است: همراه امیر و گاه گفته: همراه امین. و همچنین می گوید: گفتیم و در خبر دیگر: گفته شد.

ثالثا: در این حدیث اضافه کرده است که گویا حضرت صلی الله علیه و آله و سلم فرموده اند: همراه عثمان و اصحابش باشید. این در حالی است که اصحاب عثمان در آن زمان یک دسته افراد فاسق و بی دین و مرتد گشته ای مانند مروان، ولید، ابن ابی سرح و کعب الاحبار و بنی امیه بودند که احادیث مسلم آن ها را دشمن اسلام معرفی کرده است. آیا

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم اصحاب و مردم را به همراهی این گونه انسان ها امر فرموده اند! ؟


1- مسند احمد، ج 2، ص 344، ح8522؛ مصنف ابن ابی شیبه، ج 7، ص 491؛ السنة ابن ابی عاصم، ص573، ح 1278؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 105، ح 4541 و8335؛ احادیث صحیحه البانی، ج 8، ص195، ح 3188.

ص:466

رابعا: چرا ابوهریره به این خبرش عمل نکرد و حتی در تشییع جنازه عثمان که تنها چهار نفر از مسلمه فتح با ترس و وحشت آن هم در قبرستان یهود دفن کردند،(1) شرکت نکرد و از این امر سرپچی نمود! ؟

همچنین در باره این که عثمان چرا کشته شد و چه کسانی او را کشتند اخبار فراوان و ثابت است که در رأس قاتلان او ام المؤمنین عائشه، طلحه و زبیر و دیگر بزرگان از صحابه و تابعین بودند و در مقابل نیز هیچ یک صحابی معروف همراه و طرفدار او نبود جز سه نفر که جایگاهی در بین مسلمین نداشتند که عبارتند از ابن عمر، زید بن ثابت و عبدالله بن سلام.

در مورد داستان عثمان بن عفان تنها به چند خبر اشاره می کنیم:

عن عمرو بن الحمق: عن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم أنه قال: ستکون فتنة أسلم الناس فیها او قال لخیر الناس فیها الجند الغربی فلذلک قدمت مصر؛(2) عمرو بن حمق می گوید: از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که فرمودند: به زودی فتنه خواهد شد سالم ترین و یا بهترین مردم در آن فتنه لشکر غربی هستند و من به این خاطر به مصر آمدم.

حاکم و ذهبی سند این حدیث را صحیح دانسته اند و سند ابن شبه غیر از سند حاکم است. (پس بنابر تصریح این حدیث، اهل مصر که از مخالفان عثمان بودند، بر حق بودند.)

عمرو بن حمق صحابی، از شیعیان امیرالمؤمنین علیه السلام و از جمله قاتلین عثمان است.(3) اما مردم مصر: عثمان بن عفان برادر رضاعی خود عبدالله بن ابی سرح را که در زمان


1- تاریخ المدینه ابن شبه، ج 1، ص 113؛ طبقات الکبری، ج 3، ص 78؛ تاریخ طبری، ج 3، ص 438؛ الاصابه، ج 6، ص 382، رقم 8860؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 95.
2- تاریخ المدینه، ج 3، ص 1116؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 4، ص 495، ح 8387؛ الاصابه ابن حجر، ج 4، ص 515 شرح حال عمرو بن حمق، رقم 5834.
3- طبقات الکبری، ج 6، ص 25؛ الاستیعاب، ج 2، ص 453؛ الاصابه ابن حجر، شرح حال عمرو بن حمق.

ص:467

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم از مکه به مدینه هجرت نمود و سپس مرتد گشت و گفت: به من نیز وحی نازل می شود و... و قرآن در باره ارتدادش نازل شد،(1) حاکم مصر قرار داد. مردم مصر از ظلم و نااهلی وی به بزرگان صحابه شکایت کردند. عثمان بعد از وساطت امیرالمؤمنین علیه السلام و... وعده رسیدگی و برکناری ابن ابی سرح را داد، ولی مروان عثمان را از تصمیمش منصرف نمود و در نامه ای به قتل فجیع سران اهل مصر حکم صادر کرد و... و این نامه به دست لشکر مصر رسید آن ها نامه را به مدینه آوردند و عثمان از آن نامه اظهار بی-اطلاعی کرد. امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: پس این کار مروان است و مردم

می خواهند مروان را به آن ها تحویل دهی، ولی عثمان قبول نکرد و حتی به امیرالمؤمنین علیه السلام گفت: این کار تو است. تا بالاخره آن ها همراه مردم مدینه و... علیه عثمان قیام کردند و او را پس از محاصره طولانی کشتند.(2)

چون داستان قتل عثمان و جایگاه صحابه در برابر او مفصل است ما به همین مقدار اکتفا کرده و در کتاب «مرجعیت اهل بیت و جایگاه خلفا» با واقعیت آن آشنا خواهیم شد تا جایگاه این گونه اخبار که در فضائل عثمان وضع شده بیشتر روشن گردد؛ زیرا این حدیث مورد بحث از غیر ابوهریره نیز به نوعی نقل شده است.

ابوهریره و نسبت نسیان و کذب به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم

عن أبی هریرة قال: صلی بنا رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم إحدی صلاتی العشی. قال ابن سیرین سماها أبوهریرة ولکن نسیت أنا. قال فصلی بنا رکعتین ثم سلم فقام إلی خشبة معروضة فی المسجد فاتکأ علیها کأنه غضبان ووضع یده الیمنی


1- به تفسیر طبری ودیگران ذیل آیه 93 سوره انعام مراجعه شود.
2- انساب الاشراف بلاذری، ج 5، ص 26 و69 و95 وج 6، ص217؛ معارف ابن قتیبه، ص 84. ؛ تاریخ ابن کثیر، ج 7، ص 173الی 189؛ تاریخ الطبری، ج 3، ص 403 و404 و485.

ص:468

علی الیسری وشبک بین أصابعه ووضع خده الأیمن علی ظهر کفه الیسری وخرجت السرعان من أبواب المسجد فقالوا: قصرت الصلاة؟ وفی القوم أبوبکر وعمر فهابا أن یکلماه وفی القوم رجل فی یدیه طول یقال له ذوالیدین قال یا رسول الله أنسیت أم قصرت الصلاة؟ قال (لم أنس ولم تقصر). فقال (أکما یقول ذوالیدین). فقالوا: نعم فتقدم فصلی ما ترک ثم سلم ثم کبر وسجد مثل سجوده او أطول ثم رفع رأسه وکبر ثم کبر وسجد مثل سجوده او أطول ثم رفع رأسه وکبر. فربما سألوه ثم سلم؟ فیقول نبئت أن عمران بن حصین قال ثم سلم؛(1) در این حدیث ابوهریره می گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم برای ما نماز ظهر یا عصر را دو رکعت خواند و گویا که غضبناک باشد به چوبی که در مسجد بود تکیه زد. من با سرعت خارج شدم و اصحاب گفتند: نماز قصر خوانده شد. ابوبکر و عمر نیز حاضر بودند و از سخن گفتن با آن حضرت کندی کردند. در بین مردم مردی به نام ذویدین بود و او گفت: ای رسول خدا، آیا فراموش کردی یا نماز را قصر خواندی؟ حضرت صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: نه فراموش کردم و نه قصر خواندم. سپس از مردم سؤال کردند و آن ها سخن ذویدین را تصدیق کردند و حضرت دو رکعت دیگر خوانده، سلام دادند.

این داستان را احمد در مسندش از شعیب بن مطیر از پدرش از ذویدین روایت کرده است و شعیب ارنؤوط و هیثمی سند آن را به خاطر معدی بن سلیمان تضعیف کرده اند و شعیب و پدرش نیز ضعیف و مجهول هستند.(2) همچنین این حدیث را چند نفر از تابعین که از ابوهریره حدیث روایت کرده اند، مرسل نیز روایت کرده اند. و این خبر


1- صحیح بخاری، کتاب الصلاة، باب: تشبیک الاصابع فی المسجد وغیره، ج 1، ص 182، ح 482 و714 و715 و1227 و1229 وج 5، ص2949، ح 6051، وج 6، ص 2448، ح 7250.
2- مسند احمد، ج 4، ص 77، ح 16753؛ مجمع الزوائد هیثمی، ج 2، ص 151.

ص:469

هیچ سند صحیحی از غیر ابوهریره ندارد.

ذوالیدین که ابوهریره ادعای درک زمان او را در این داستان کرده است، همان ذوشمالین است و او در جنگ بدر شهید شده است.(1) پس با این بیان روشن می شود ابوهریره ادعا کرده کسی را که چهار سال قبل از اسلام او از دنیا رفته است، دیده و در آن زمان مسلمان بوده است و این گونه به راحتی به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نسبت دروغگویی داده است زیرا می گوید: حضرت صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: نه فراموش کردم و نه قصر خواندم! در این داستان نیز آثار دروغ گویی ابوهریره روشن است؛ زیرا مضافا بر این که چنین نسبت بر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم توهین بزرگ است، در حدیث صحیح و مسلم نیز که حتی خود ابوهریره نیز آن را روایت کرده پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرموده اند:

1. انی لا اقول الا حقا. قالوا: یا رسول الله، إنک تداعبنا قال: إنی لا أقول إلا حقا؛(2) من جز حق، سخنی نمی گویم. اصحاب گفتند: ای رسول خدا، همانا شما با ما شوخی می کنی، فرمودند: من چیزی جز حق نمی گویم.

این حدیث از ابوهریره، ابن عباس، ابن عمر و انس بن مالک روایت شده و ترمذی، ذهبی بنابر نقل صالحی شامی، هیثمی، البانی و شعیب ارنؤوط سند ابوهریره را صحیح و حسن دانسته اند و البانی در «صحیح جامع الصغیر، ج 1، ص 123، ح 2494» حدیث ابن عمر و انس را صحیح دانسته است.

2. أن عبد الله بن عمرو حدثهم: أنه قال: یا رسول الله، أکتب ما أسمع منک؟ قال: نعم قلت: عند الغضب و عند الرضا؟ قال: نعم إنه لا ینبغی لی أن أقول


1- الاصابه ابن حجر، ج 4، ص 315، رقم 5263.
2- ادب المفرد بخاری، ج 1، ص 102، ح 265؛ سنن ترمذی، ج 4، ص 357، ح 1990؛ مسند احمد، ج2، ص 340، ح 8462؛ تاریخ ابن عساکر، ج 4، ص 35 از ابن عباس؛ صحیحه البانی، ح 1726.

ص:470

عند الرضا والغضب إلا حقا؛(1) عبدالله بن عمرو به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم گفت: ای رسول خدا، هر چه از شما می شنوم آن را بنویسم؟ حضرت فرمودند: آری، عبدالله گفت: در حال غضب و رضا؟ حضرت صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: آری، همانا برای من سزاوار نیست که در حالت غضب و رضا چیزی جز حق بگویم (در خبر دیگر فرمودند: در تمام آن حالت ها جز حق چیزی نمی گویم).

این حدیث را از عبدالله بن عمرو مجاهد، شعیب بن محمد و یوسف بن ماهک روایت کرده اند، و حاکم، ذهبی، البانی و شعیب ارنؤوط در چند مورد سند این حدیث را صحیح دانسته اند و در دو نقل اول احمد و ابوداود و نقل دوم حاکم، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «سوگند به آن ذاتی که جانم در اختیار اوست، از این دهان و زبان جز حق خارج نمی شود.»

این احادیث مسلم که با معصوم بودم پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نیز سازگار است حدیث مورد بحث را تکذیب می کند و همچنین معصوم بودن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم.

برترین انبیا علیهم السلام در نقل ابوهریره

ابوهریره در حدیثی نقل کرده است که بین یک مسلمان و یهودی اختلافی می-شود و در نتیجه چون خبر به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم رسید از جمله فرمودند: لا أقول إن أحدا أفضل من یونس بن متی؛(2) من نمی گویم که کسی برتر از یونس بن متی است.


1- مسند احمد، ج2، ص 162، ح 6510 و 6802 و 6930 و 7020؛ مصنف ابن ابی شیبه، ج5، ص313، ح26428؛ سنن ابی داود، ج 2، ص 176، ح 3646؛ صحیح ابن خزیمه، ج 4، ص 26؛ المستدرک علی الصحیحین، ج1، ص 147، ح 358 و 359، ج 3، ص 606، ح 6246.
2- صحیح بخاری، کتاب احادیث الانبیاء، باب: قول الله تعالی: وان یونس لمن المرسلین، ج 3، ص1252، ح 3415؛ صحیح مسلم، کتاب الفضائل، باب من فضائل موسی، ج 4، ص 1843، ح 2373؛ سنن الکبری نسائی، ج 6، ص 448، ح 11458؛

ص:471

در حدیث دیگر ابوهریره پا را فراتر گذاشته وهمه ای امت اسلامی را به دروغگویی متهم کرده و چنین روایت کرده است:

عن النبی صلی الله علیه و آله و سلم قال: من قال أنا خیر من یونس بن متی فقد کذب؛(1) هرکه بگوید من برتر از یونس بن متی هستم قطعاً دروغ گفته است.

این حدیث را دو نفر از ابوهریره روایت کرده اند و ترمذی، حاکم، ذهبی، البانی و شعیب نیز مضافا بر بخاری سند آن را صحیح دانسته اند.

در شرح این حدیث گفته اند: أخبر بخلاف الحقیقة والمراد أن الأنبیاء علیهم السلام من حیث کونهم أنبیاء فهم فی منزلة واحدة من الخیریة؛ یعنی حضرت صلی الله علیه و آله و سلم در این حدیث بر خلاف واقع سخن گفت و مقصد این است که انبیا از جهت پیامبر بودن در بهتر بودن برابرند. این شارح می گوید: حق این است که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم برترین بشر است، ولی در این جا بر خلاف حقیقت سخن گفته است.

این حدیث ابوهریره تمام امت اسلامی و حتی خود پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را دروغگو معرفی کرده و به امت اسلامی این اتهام را وارد کرده است که بر این دروغگویی خود اصرار داشته و دارند و آن تا قیامت نیز استمرار خواهد داشت. شما در مورد این حدیث توجه می کنید که شارح آن، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را متهم کرده است که آن حضرت بر خلاف واقع سخن گفته اند، یعنی این بزرگواران به راحتی به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نسبت تناقض-گویی داده اند.

و حال آن که این دو حدیث ابوهریره با مسلمات اسلام و اتفاق امت اسلامی و احادیث فراوان مخالف است.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: من سید فرزندان آدم هستم. (2)


1- صحیح بخاری، کتاب التفسیر، باب قوله: انا او حینا الیک کما او حینا الی نوح، ج 4، ص 1681 و1808، ح 4604 و4805؛ مسند احمد، ح 9820؛ سنن ترمذی؛ سنن ابن ماجه و... .
2- صحیح مسلم، کتاب الفضائل، باب تفضیل نبینا صلی الله علیه و آله و سلم علی جمیع الخلائق، ج 4، ص 1982، ح 2278؛ مصنف ابن ابی شیبه، ج 6، ص 308، ح 31676 و31728 و31949؛ سنن ترمذی، ح 3148؛ سنن ابن ماجه، ح 4308؛ مسند طیالسی، ج 1، ص 353؛ مسند احمد، ح 15 و2546 و10985 و11000 و23343؛ مسند بزار، ج 1، ص 149؛ مسند ابویعلی، ح 4305 و7493؛ صحیح ابن حبان، ح 6475 و6478 و6586؛

ص:472

این حدیث متواتر است و از ابوبکر، ابن مسعود، جابر، ابن عباس، ابوسعید، واثله، ابن سلام، امام حسن و امام حسین علیهما السلام ، حذیفه، عایشه، انس و دیگران با اسانید متعدد روایت شده، و این حدیث متواتر، بر دروغ بودن حدیث ابوهریره تصریح دارد.

ابوهریره در حدیث دیگر می گوید: بین فردی از مسلمین ویهودی اختلاف شد و مسلمان، یهودی را سیلی می زند، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از شنیدن این داستان غضبناک شده،

می فرمایند: بین انبیا برتری وتفضیل نکنید، همانا من اول کسی هستم که سر از قبر بلند

می کنم و می بینم که موسی عرش را گرفته و... . (1) این حدیث ابوهریره متنش مضطرب است و مضافاً با حدیث متواتر دیگر که در آن پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «من سرور فرزندان آدم هستم و به آن فخر نمی-کنم و من اول کسی هستم که برانگیخته می شوم و به این فخر نمی کنم و من اولین شافع و مشفع هستم» (2) مخالف است. این حدیث از خود ابوهریره وابوسعید، ابن عباس، ابن مسعود، انس، جابر، ابوبکر، عبدالله بن سلام، واثله، ابن عمر، حسن و... روایت شده است.

و حضرت جبرئیل در حدیثی به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: تو اول کسی هستی که برانگخته خواهی شد.(3)


1- صحیح بخاری، کتاب الخصومات، باب: ما یذکر فی الاشخاص والملازمة، ح 2411، وکتاب احادیث الانبیاء، باب قوله: ان یونس لمن المرسلین، ج 3، ص 1252، ح و3414 و3408 و4813 و6517 و6518 و7428؛ صحیح مسلم، کتاب الفضائل، باب من فضائل موسی، ج 4 ص 1843، ح2373؛ سنن الکبری نسائی، ج 6، ص 448، ح 11458؛
2- صحیح مسلم، کتاب الفضائل، باب تفضیل نبینا صلی الله علیه و آله و سلم علی جمیع الخلائق، ج 4، ص 1982، ح 2278؛ مصنف ابن ابی شیبه، ح 31728 و35849 و35984 وصحیح ابن حبان، ح6242 و6476 و6478 ودیگران.
3- مصنف ابن ابی شیبه، ج 3، ح 31828؛ مصنف عبدالرزاق، ج 3، ص 183، ح 5246؛

ص:473

حدیث اول را احتمالا ابوهریره از کعب الاحبار گرفته است. البته این حدیث را بخاری و دیگران از ابوسعید خدری نیز روایت کرده اند، ولی راوی از ابوسعید تنها یحیی بن عماره است که این حدیث را از ابوسعید معنعن روایت کرده و همچنین ابن حجر در تهذیب در پنج خط شرح حال او را مختصر نقل کرده ومزی نیز لذا روشن نیست او کیست چه وقت متولد شده و چه وقت از دنیا رفته و در واقع ابوسعید را درک کرده یا نه هیچ چیز بیان نشده است، ولی از ابوهریره چهار نفر یعنی ابن مسیب، اعرج، ابوسلمه و عامر شعبی این حدیث را روایت کرده اند.

باز ابوهریره از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم چنین حدیث روایت کرده است:

سمعت النبی صلی الله علیه و آله و سلم یقول: من رآنی فی المنام فسیرانی فی الیقظة ولا یتمثل الشیطان بی؛(1) هر که مرا در خواب دید، به زودی مرا در بیداری خواهد دید و شیطان به صورت من در نخواهد آمد. چهار نفر از تابعین این حدیث را از ابوهریره با این لفظ روایت کرده اند.

حال آن که دیگران و همچنین خود ابوهریره این حدیث را این گونه روایت کرده اند:

قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: من رآنی فی المنام فقد رآنی فان الشیطان لا یتمثل بصورتی؛(2) هر که مرا در خواب دید حتماً خود مرا دیده است و شیطان به صورت من نخواهد درآمد. این حدیث از انس، ابن مسعود، جابر، ابوقتاده، ابوسعید خدری، ابومالک، ابن عباس، ابوهریره و دیگران روایت شده است، ولی ابوهریره چنان که ملاحظه کردید معنای حدیث را گاهی به آن شکل تغییر داده که آن را چنان که اشاره شد چهار نفر از او


1- صحیح بخاری، کتاب التعبیر، باب: من رأی النبی صلی الله علیه و آله و سلم فی المنام، ج 6، ص 2567، ح 6992؛ مسند طیالسی، ص 317؛ مسند احمد، ج 5، ص 306.
2- صحیح بخاری، کتاب التعبیر، باب: من رأی النبی صلی الله علیه و آله و سلم فی المنام، ج 6، ص 2568، ح 6593؛ سنن دارمی، ج 2، ص 124؛ سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1285، ح 3901 الی 3905؛ مصنف ابن أبی شیبه، ج 7، ص 232؛ سنن الکبری نسائی، ج 4، ص 384، ح7629.

ص:474

با آن لفظ روایت کرده اند.

طواف حضرت سلیمان بر زنان

1. عن عبد الرحمن بن هرمز قال: سمعت أبا هریرة: عن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم قال: قال سلیمان بن داود علیهما السلام : لأطوفن اللیلة علی مائة امرأة او تسع وتسعین کلهن یأتی بفارس یجاهد فی سبیل الله فقال له صاحبه: قل إن شاء الله. فلم یقل إن شاء الله، فلم یحمل منهن إلا امرأة واحدة جاءت بشق رجل. والذی نفس محمد بیده لو قال إن شاء الله لجاهدوا فی سبیل الله فرسانا أجمعون؛(1) ابوهریره می گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: سلیمان بن داود گفت: قطعاً این شب به صد و یا نود و نه همسرم همبستر می شوم و هر کدام از آن ها فرزندی برایم می آورند که در راه خدا جهاد می کنند. شخصی که همراهش بود به سلیمان گفت: «ان شاء الله» بگو! ولی سلیمان «ان شاء الله» نگفت وتنها یکی از زن ها حامله شد وفرزند وی نیز ناقص به بار آمد. قسم به خدا اگر «ان شاء الله» می گفت قطعاً چنین می شد وهمگی در راه خدا جهاد می کردند.

2. عن الأعرج عن أبی هریرة عن النبی صلی الله علیه و آله و سلم قال: قال سلیمان بن داود: لأطوفن اللیلة علی سبعین امرأة تحمل کل امرأة فارسا یجاهد فی سبیل الله فقال له صاحبه: قل إن شاء الله فلم یقل ولم تحمل شیئا إلا واحدا ساقطا أحد شقیه. فقال النبی صلی الله علیه و آله و سلم: لو قالها لجاهدوا فی سبیل الله. (2) در این حدیث ابوهریره از زبان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم این حدیث را چنین نقل کرده است: این شب با هفتاد همسرم همبستر می شوم... .


1- صحیح بخاری، کتاب السیر والجهاد، باب: من طلب الولد للجهاد، ج 3، ص 1038، ح 2819.
2- صحیح بخاری، کتاب احادیث الانبیاء، باب قول الله تعالی: ووهبنا لداود سلیمان نعم العبد انه او اب، ج 3، ص 1260، ح 3424.

ص:475

3. عن طاوس عن أبی هریرة قال: قال سلیمان بن داود علیهما السلام : لأطوفن اللیلة بمائة امرأة تلد کل امرأة غلاما یقاتل فی سبیل الله. فقال له الملک: قل: إن شاء الله. فلم یقل ونسی فأطاف بهن ولم تلد منهن إلا امرأة نصف إنسان. قال النبی صلی الله علیه و آله و سلم: لو قال إن شاء الله لم یحنث وکان أرجی لحاجته. (1) در این خبر می گوید: به صد زن... و گفتن «ان شاء الله» را فراموش کرد... .

4. عن عبد الرحمن الأعرج عن أبی هریرة قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: قال سلیمان: لأطوفن اللیلة علی تسعین امرأة کلهن تأتی بفارس یجاهد فی سبیل الله فقال له صاحبه: قل إن شاء الله فلم یقل إن شاء الله فطاف علیهن جمیعا فلم تحمل منهن إلا امرأة واحدة جاءت بشق رجل وایم الذی نفس محمد بیده لو قال: إن شاء الله، لجاهدوا فی سبیل الله فرسانا أجمعون؛(2) در این خبر ابوهریره

می گوید: این شب با نود زن همبستر می شوم... .

5. عن محمد عن أبی هریرة: أن نبی الله سلیمان علیه السلام کان له ستون امرأة فقال: لأطوفن اللیلة علی نسائی فلتحملن کل امرأة ولتلدن فارسا یقاتل فی سبیل الله فطاف علی نسائه فما ولدت منهن إلا امرأة ولدت شق غلام. قال نبی الله صلی الله علیه و آله و سلم: لو کان سلیمان استثنی لحملت کل امرأة منهن فولدت فارسا یقاتل فی سبیل الله.(3) در نقل دیگر می گوید: سلیمان شصت زن داشت و گفت: این شب به همسرانم همبستر می شوم... .

ملاحظه می کنید که امام بخاری این حدیث را با این پنج لفظ از ابوهریره روایت کرده است. اولا: در این یک حدیث که راوی آن نیز یک نفر است این همه تناقض است.


1- صحیح بخاری، کتاب النکاح، باب: قول الرجل: لاطوفن اللیلة علی نسائی، ج5، ص2007، ح5242.
2- صحیح بخاری، کتاب الایمان والنذور، باب: کیف کانت یمین النبی صلی الله علیه و آله و سلم، ج 6، ص 2470، ح6639.
3- صحیح بخاری، کتاب التوحید، باب: فی مشیئة والارادة، ج 6، ص 2717، ح 7469.

ص:476

ثانیاً: چگونه ممکن است که پیامبر خدا «ان شاء الله» نگوید و به او تذکر دهند و باز آن را ترک کند. ثالثاً: در یک عبارت اضافه کرده اند که سلیمان گفتن «ان شاء الله» را فراموش کرد. این عبارت را نیز در یک سند جهت توجیه بر حدیث اضافه کرده اند. همچنین بالاخره کدام یک از این الفاظ صحیح است؟ و حضرت سلیمان چند زن داشته اند؟ و به چند زن طواف کنم گفته اند؟ همچنین چه کسی به حضرت سلیمان تذکر داد؟ صاحبش و یا ملک! و چگونه امام بخاری این همه را بین خود و خداوند متعال حجت قرار داده است؟! همچنین این تنها ابوهریره است که روایت کرده است حضرت سلیمان شصت و تا صد زن داشته اند و این سخن او نیز با احادیث دیگر صحابه و امامان معصوم در مکتب اهل بیت علیهم السلام نیز مخالف است؛ زیرا وارد شده که فرموده اند: حضرت سلیمان هزار زن داشته اند. (1) ولی این تنها ابوهریره است که نسبت طواف به آن ها و باردار شدن و «ان شاء الله» نگفتن را نیز با آن همه تناقضات در تعداد همسران حضرت سلیمان علیه السلام ، به

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نسبت داده است.

ابوهریره و حدیث اطاعت از امیران

أن الأعرج حدثه أنه سمع أبا هریرة أنه سمع رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم یقول:... من أطاعنی فقد أطاع الله و من عصانی فقد عصی الله و من یطع الأمیر فقد أطاعنی و من یعص الأمیر فقد عصانی وإنما الإمام جنة یقاتل من ورائه ویتقی به فإن أمر بتقوی الله وعدل فإن له بذلک أجرا و ان قال بغیره فإن علیه منه؛(2) ابوهریره


1- طبقات الکبری، ج 8، ص 202؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 2، ص 644، ح 4141؛ تاریخ ابن عساکر، ج22، ص271؛ فتح الباری، ج6، ص331؛ کافی، ج5، ص567؛ دعائم الاسلام، ج2، ص 192.
2- صحیح بخاری، کتاب الجهاد والسیر، باب: یقاتل من وراء الامام ویتقی به، ج 3، ص 1080، ح2957، وج 6، ص 2611، ح 7137؛ صحیح مسلم، کتاب الامارة، باب وجوب طاعة الامراء فی غیر معصیة وتحریمها فی معصیة، ج 3، ص 1366، ح 1836؛ ودیگران.

ص:477

از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیده است که مدام می فرموده اند: هر که از من اطاعت کند قطعاً از خداوند متعال اطاعت کرده است و هر که مرا نافرمانی کند قطعاً خداوند را نافرمانی کرده است و هر که از امیر اطاعت کرد قطعاً مرا اطاعت کرده و هر که امیر را نافرمانی کند قطعاً مرا نافرمانی کرده است... .

این حدیث را اولا: تنها ابوهریره روایت کرده است. ثانیاً: اگر این حدیث عام و در خصوص هر امیری معنا شود چنان که از آن همین گونه برداشت شده است، هم با آیات قرآن و هم با احادیث مسلم دیگر و سیره مسلمین متعارض است.

قبل از هر چه توجه داشته باشیم که صحابه و تابعین چنین حدیثی را نمی-شناخته اند که بر یزید بن معاویه خروج کردند و همه ا ی مسلمین نیز امام حسین علیه السلام و اصحاب آن حضرت وکشته شدگان حره را شهید می دانند واکثر محدثین حامی قیام زید شهید ونفس زکیه و... بودند که با این روش و عمل خود، به بی اساس بودن و بر خلاف معارف اسلامی بودن حدیث ابوهریره تصریح کرده اند.

احادیث فراوانی بر خلاف این حدیث ابوهریره از افراد زیادی حتی از خود ابوهریره روایت شده است، ولی این حدیث ابوهریره که مورد بحث است مورد سوء استفاده افراد مغرضی مانند ابن تیمیه قرار گرفته است. ابن تیمیه با چنگ زدن به این حدیث به امیرالمؤمنین علیه السلام و حضرت زهرای اطهر علیها السلام اهانت های عجیب کرده است که جای ذکر و بحث در مورد سخنان ظالمانه ای این دشمن اهل بیت علیهم السلام جای خود را دارد که ما در این نوشتار متعرض آن نمی شویم، ولی بنابر این، برای روشن شدن

بی اساسی آن به چند حدیث اشاره می کنیم، ولی قبل از پرداختن به این بحث به یک حدیث دیگر بخاری اشاره می کنیم که آن نیز قریب به معنای حدیث مورد بحث است:

ص:478

عن ابن عباس: عن النبی صلی الله علیه و آله و سلم قال: من کره من أمیره شیئا فلیصبر فإنه من خرج من السلطان شبرا مات میتة جاهلیة؛(1) هر که از (برخورد ورفتار) امیرش کراهت داشته باشد، پس صبر کند، وهمانا هر که از اطاعت سلطان یک وجب خارج شود (و در آن حال بمیرد) به مرگ مردم زمان جاهلیت (کافر) مرده است.

قبل از آشنایی با احادیثی که این دو حدیث و امثال آن را نقض می کند، باید اشاره کنیم که این گونه احادیث در واقع در مورد امامان و جانشینان بر حق پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم صادر شده است که به غیر آن ها و به سلاطین جور آن را تطبیق کرده اند که پس از ذکر احادیث ناقض این دو حدیث، به دلائل این سخن نیز اشاره خواهیم کرد. اما این که این حدیث با این لفظ به ابن عباس نسبت داده شده است باید بدانیم که آن، با سیره ابن عباس مخالف است؛ زیرا ابن عباس همراه با محمد حنفیه به ابن زبیر بیعت نکردند و از جماعت او خود را کنار کشیدند. همچنین باید در جریان این حقیقت باشیم که «جماعت» آن دسته و گروهی هستند که همراه و پیرو حق باشند گرچه تعدادشان کم و حتی یک نفر باشد. (2)

اما احادیث:

1. عباده بن صامت می گوید: پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم از امرا یاد کرد و فرمود: افرادی بر


1- صحیح بخاری، کتاب الفتن، باب: قوله صلی الله علیه و آله و سلم: سترون بعدی امورا تنکرونها، ج 6، ص2588، ح7053؛ صحیح مسلم، کتاب الامارة، باب وجوب ملازمة جماعة المسلمین عند ظهور الفتن، ج3، ص1477، ح1849.
2- کنز العمال، ج 1، ص 574، ح 1644 وج 16، ص 193، ح 42216 از امیرالمؤمنین علیه السلام وحضرت در خبر دوم فرمودند: «اهل جماعت من و پیروان من هستند که بر حق اند گرچه کم باشند و اهل فرقه مخالفان من و مخالفان پیروانم هستند.» معانی الاخبار، ج 2، ص 154 به نقل از امام صادق علیه السلام و امیرالمؤمنین علیه السلام و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم. امالی شیخ طوسی، ص 349، ح 720 از ابن مسعود، او جماعت را اهل حق دانسته گرچه یک نفر باشد. نصائخ الکافیة، ص 219 به نقل از سفیان ثوری که او نیز جماعت را اهل حق دانسته گرچه یک نفر باشد.

ص:479

شما امیر خواهند شد که اگر از آن ها اطاعت کنید شما را وارد جهنم می کنند و اگر نافرمانی کنید، شما را می کشند. شخصی گفت: آن ها را برای ما نام ببر ای رسول خدا، شاید ما به صورتشان خاک بپاشیم. حضرت صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: شاید آن ها به صورت تو خاک ریزند وچشمت را کور کنند. (1)

2. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند:... آگاه باشید همانا قرآن و سلطان به زودی از هم جدا می شوند. آگاه باشید به زودی امیرانی خواهید داشت که بر نفع خود قضاوت می کنند و اگر آن ها را نافرمانی کنید، شما را خواهند کشت و اگر اطاعت کنید گمراه خواهند کرد. گفتند: چه بکنیم ای رسول خدا، فرمودند: کاری را کنید که اصحاب عیسی کردند... موت در طاعت خداوند متعال برتر از زندگی در معصیت خداوند است.(2)

این حدیث از معاذ، حذیفه و ابن مسعود روایت شده وصالحی شامی سند خود را صحیح دانسته است و هیثمی نیز رجال خود را ثقه دانسته است.

3. ابن مسعود می گوید: پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: به زودی پس از من امیرانی خواهند آمد که به سخن خود عمل نمی کنند وعملی را انجام می دهند که خود بر دیگران آن را انکار می کنند، پس هر که با آن ها با دست وزبان وقلبش جهاد کند، مؤمن است و در غیر این صورت به اندازه خردل هم ایمان نخواهد داشت.(3)

این حدیث را دو نفر از تابعین از ابن مسعود روایت کرده اند و شعیب ارنؤوط هر


1- مجمع الزوائد هیثمی، ج 5، ص 238 وگفته است: در سند آن سنید است که احمد او را تضعیف وابن حبان وابوحاتم رازی توثیق کرده اند وبقیه ثقه ا ند.
2- معجم الکبیر، ج 20، ص 90؛ مجمع الزوائد، ج 5، ص 227 و238؛ کنز العمال، ج 1، ح1080 و1081؛ سبل الهدی والرشاد، ج 1، ص 136 با دوسند؛ فیض القدیر مناوی، ج 3، ص 814؛ در المنثور سیوطی، ج 2، ص 301.
3- صحیح مسلم، کتاب الامارة، باب بیان کون النهی عن المنکر من الایمان، ج 1، ص 69، ح50؛ صحیح ابن حبان، ج 1، ص 403، ح 177، وج 14، ص72، ح 6193، ودیگران.

ص:480

دو سند ابن حبان را قوی و خیلی خوب دانسته است.

4. ام المؤمنین ام سلمه می گوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم می-فرمودند: به زودی امیرانی خواهند آمد که می شناسید و انکار می کنید. پس هر که بر آن ها (عملشان) را انکار کند، سالم ماند و هر که بد بدارد، از عهده خود دور کرده است، ولی هر که راضی باشد وپیروی کند! . گفته شد: با آن ها نجنگیم ای رسول خدا؟ حضرت صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: نه، مادامی که نماز می-خوانند.(1)

سند این حدیث را ترمذی، البانی و شعیب ارنؤوط صحیح دانسته اند.

5. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: من برای امتم از چیزی نمی-ترسم جز از پیشوایان گمراه کننده، همانا وقتی شمشیر در امتم کشیده شود تا قیامت از بینشان برداشته نخواهد شد. (2)

این حدیث را شداد وثوبان وعمر بن خطاب از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم روایت کرده اند وترمذی، حاکم، ذهبی، البانی و هیثمی دو سند این حدیث را صحیح دانسته اند. (توجه کنید که متأسفانه خلیفه سوم عثمان بن عفان با روش های عجیب خود و همچنین با مسلط کردن بنی امیه بر سر مسلمین، سبب شد تا شمشیر کشیده شود و... . )

6. ابوذر می گوید: همراه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم راه می رفتم وحضرت فرمودند: برای امتم از غیر دجال می ترسم وسه بار این سخن را تکرار فرمودند، من گفتم: ای رسول خدا، این غیر دجال چه است که شما از آن بیشتر بر امت خویش می ترسید؟ حضرت صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: پیشوایان گمراه کننده. (3)

حدیث ابوذر را شعیب ارنؤوط در حاشیه «مسند احمد» صحیح دانسته و سندهای


1- سنن ترمذی، ج 4، ص 529، ح 2265. مسند احمد، ج 6، ص 295، ح 26571 ودیگران.
2- سنن ترمذی، ج 4، ص 504، ح 2229؛ صجیج ابن حبان، ج 10، ص 431، ح 4570؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 4، ص 449؛ مجمع الزوائد، ج 5، ص 239، وج 7، ص 221.
3- مسند احمد، ج 5، ص 145، ح 21335 و22447 و22448 و22505.

ص:481

دیگر را که در آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم فرموده اند: من تنها از پیشوایان گمراه کننده برای امتم می ترسم همه را صحیح دانسته است و به این معنا از امیرالمؤمنین علیه السلام و کعب بن عجرت و جابر و ابودردا و ابوامامه و ابواعور نیز حدیث روایت شده است.

7. ابوهریره می گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: هلاک و فساد امتم بر دست این قشر (غلامان احمق) از قریش است. مردم گفتند: ما را به چه امر می-فرمایید، فرمودند: اگر مردم از آن ها جدا می شدند.(1) در برخی از این روایات ابوهریره به مروان می گوید: اگر بخواهم می توانم اسم ببرم که این ها بنی فلا و بنی فلان (بنی امیه و بنی عباس) هستند.

چنان که در گذشته اشاره شد قطعاً ابوهریره از جمله کسانی خواهد بود که با این قشر همکاری نمود و او، هم امیر مدینه از جانب معاویه بود و هم نائب مروان در غیابش. پس ملاحظه می کنید که ابوهریره هم به این حدیثی که خودش روایت کرده عمل نکرده است و هم به احادیث فراوان دیگر در مورد اهل بیت علیهم السلام به مانند: «جنگ با اهل بیت علیهم السلام جنگ با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم است» و... .

مضافاً بر این احادیث، در شرح حال ابن شهاب زهری نیز احادیثی در این موضوع ذکر کردیم که از جمله پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرموده اند: انسان هر مقدار به سلطان نزدیک شود، به همان مقدار از خداوند متعال دور خواهد شد.(2) و جالب است که این حدیث نیز از ابوهریره با سند صحیح روایت شده است.

از احادیث فوق روشن شد که حضرت به شدت امت خود را از این امیران برحذر می داشته اند، پس چگونه ممکن است که اطاعت از آنان را در ردیف اطاعت از خود قرار داده و خارج شدن از اطاعت آن ها را مساوی با مرگ جاهلی که کفر است، خوانده


1- صحیح بخاری، کتاب المناقب، باب: علامات النبوة فی الاسلام، ج 3، ص 1319، ح 3605 و3605 و7058؛ مسند احمد، ج 2، ص 288، ح 7858 و8020 و8287 و8329 و10940.
2- سنن ابی داود، ج 1، ص 653، ح 2860؛ مسند احمد، ج 2، ص 371، ح 8823 و9681؛ مجمع الزوائد، ج 5، ص 246؛ احادیث صحیحه، ج 3، ص 346، ح 1272.

ص:482

باشند؟! این گونه احادیث قطعاً در مورد اطاعت و جدا نشدن از خلفای بر حق آن حضرت صادر شده است که بعدها آن را برای جذب مردم و فرمانبرداری از معاویه و امثال او به امیران ظالم تطبیق نموده اند؛ زیرا:

ابوهریره در روایت دیگر می گوید: أن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم قال: من أطاعنی فقد أطاع الله و من عصانی فقد عصی الله و من أطاع أمیری فقد أطاعنی و من عصی أمیری فقد عصانی؛(1) پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: هر که از من اطاعت کند قطعاً خداوند متعال را اطاعت کرده است و هر که مرا نافرمانی کند خداوند متعال را نافرمانی کرده است و هر که از امیر من اطاعت کند قطعاً مرا اطاعت کرده است و هر که امیر مرا نافرمانی کند قطعاً مرا نافرمانی کرده است.

این حدیث را با این لفظ دو نفر از ابوهریره روایت کرده اند و ابن سعد آن را در طبقاتش(2) از غالب بن عبدالله از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم روایت کرده است. بنابر این، پس پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرموده اند: اطاعت از جانشینان بر حق من اطاعت از من است و نافرمانی از

آن ها نافرمانی از من است، ولی شما توجه می کنید که همین یک حدیث را ابوهریره چگونه به دو نوع به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نسبت داده است.

در حدیث صحیح دیگر این گونه وارد شده است:

قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: من أطاعنی فقد أطاع الله و من عصانی فقد عصی الله و من أطاع علیّاً فقد أطاعنی و من عصی علیّاً فقد عصانی؛(3) پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: هر که از من


1- صحیح بخاری، کتاب الاحکام، باب: قول الله تعالی: اطیعوا الله واطیعوا الرسول واولی الامر منکم، ج6، ص 2611، ح 7137؛ صحیح مسلم، کتاب الامارة، باب وجوب طاعة الامراء، ج 3، ص 1466، ح1835 ودیگران.
2- طبقات الکبری، ج 2، ص 126.
3- المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 121 و128، ح 4617 و4641؛ من حدیث خیثمه، ج 1، ص72؛ تاریخ ابن عساکر، ج 42، ص 270 و306 با سه سند؛ مناقب ابن مغازلی، ص 46، ح 69 و155؛ فرائد السمطین، ج 1، ص 178، ح 142؛ الفتوح ابن اعثم، ج 2، ص 281.

ص:483

اطاعت کند قطعاً خداوند متعال را اطاعت کرده است و هر که مرا نافرمانی که خداوند متعال را نافرمانی کرده است، و هر که از علی اطاعت کند قطعاً از من اطاعت کرده و هر که علی را نافرمانی کند قطعاً مرا نافرمانی کرده است.

این حدیث از امیرالمؤمنین علیه السلام ، ابوذر، حذیفه، یعلی بن مره، ابوبرزه، ام سلمه و عایشه در کتب مذکور روایت شده است، حاکم و ذهبی سند آن را صحیح دانسته اند و این حدیث سند صحیح دیگر نیز دارد. از این حدیث واقعیت امر روشن می گردد که اطاعت و عصیان خلفای راستین پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم که اهل بیت علیهم السلام هستند، اطاعت و نافرمانی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم است، نه دیگر ظالمان که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به برائت از آنان امر فرموده اند. دقت داشته باشیم که احادیث فراوان دیگر به معنای حدیث فوق با سندهای صحیح در مورد امیرالمؤمنین علیه السلام و اهل بیت علیهم السلام روایت شده است که این واقعیت را تأیید می-کند.

و در حدیث دیگر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند:

یا علی من فارقنی فقد فارق الله و من فارقک یا علی فقد فارقنی؛(1) ای علی، هر که از من جدا شود، قطعاً از خدا جدا شده است و هر که از تو جدا شود، قطعاً از من جدا شده است. این حدیث از ابوذر، عمر بن خطاب، ابوهریره، ابن عمر و بریده روایت شده است و حاکم و هیثمی سند آن را صحیح دانسته اند.

و همچنین پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به امیرالمؤمنین و حضرت زهرا و امام حسن و امام

حسین علیهم السلام فرمودند: «من در جنگ هستم، با هر کسی که با شما بجنگد و در صلح


1- معجم الکبیر، ج 12، ص 496، ح 13559؛ تاریخ الکبیر بخاری، ج 7، ص 333، رقم 1431؛ معجم الاوسط، ج 6، ص 162، ح 6085؛ مسند بزّار، ج 9، ص 455، ح 4066؛ فضائل الصحابه احمد، ج 2، ص570، ح 962؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 124 و142، ح 4624 و4703؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 128 و135. میزان الاعتدال، ج 2، رقم 2779؛ کنز العمال، ح 32974 الی 32976.

ص:484

هستم، با هر کسی که با شما در صلح است.»(1) این حدیث را ابوهریره، زید بن ارقم،

ام سلمه، ابوسعید خدری وصبیح روایت کرده اند، حاکم، ذهبی و البانی سند آن را حسن دانسته اند و هیثمی دو سند ذکر کرده و در یکی گفته است: در سندش کسی است که من او را نمی شناسم. و در سند دیگری تلید است که او مورد خلاف است بقیه را رجال صحیح دانسته است.

از این احادیث و امثال آن به روشنی به دست می آید که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم اطاعت و جدا نشدن از جانشینان بر حق خود را که امامان اهل بیت علیهم السلام هستند از امت اسلامی خواسته و نافرمانی از آن ها را نافرمانی از اسلام و جدا شدن از آن ها را جدا شدن از اسلام معرفی کرده اند، نه از ظالمان را که قرآن کریم نیز عاقبت تکیه بر ظالمان را، وارد شدن به جهنم معرفی کرده است.

با وجود این همه احادیث متناقض و تصریح خود محدثین اهل سنت و حتی ابن کثیر و قرطبی و ثعالبی بر این که ابوهریره اخبار اسرائلیات را از کعب الاحبار اخذ کرده و آن را به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نسبت داده است، باز ذهبی در شرح حال ابوهریره می گوید: ابوهریره دارای حفظ وثیق بود و ما نمی دانیم که او حتی در یک حدیث خطا کرده باشد.(2)


1- مسند احمد، ج 2 ص 442، ح 9697؛ سنن ترمذی، ج 5، ص 248 و360، ح 3870 و3871 و3962؛ امالی محاملی، ج 2، ص 36، ح 515؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص149، ح 4713 و4714؛ فضائل فاطمه ابن شاهین، ص 18، ح 15 و16؛ معجم الشیوخ ابن جمیع، ج 1، ص 83؛ مصنف ابن ابی شیبه، ج 6، ص512، ح 52181؛ صحیح ابن حبان، ج15، ص 434، ح 2244؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص169؛ تاریخ ابن عساکر، ج 14، ص 157؛ احادیث صحیحه البانی، ح 1462؛ جامع الصغیر وزیاداته البانی، ج، 1، ص 235، ح 2342.
2- سیر اعلام النبلاء ذهبی، ج 2، ص 621.

ص:485

ابوهریره، اسلام و اهل بیت

عثمان خمیس به عنوان افتخار ابوهریره اشاره می کند که او در فتنه (یعنی

جنگ های امیرالمؤمنین علیه السلام ) وارد نشد و در جمل و صفین نیز حضور پیدا نکرد.

در حالی که چنان که اشاره شد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به امیرالمؤمنین، فاطمه زهرا، امام حسن و امام حسین علیهم السلام فرمودند: «من در جنگ هستم با هر کسی که با شما در جنگ است و در صلح هستم با هر کسی که با شما در صلح است.»

چنان که در گذشته اشاره شد، ابوهریره این حدیث را روایت کرده و حاکم و ذهبی سند روایت او را حسن دانسته اند، ولی او با این وجود به آن عمل نکرده است.

از اخباری که در داستان بسر بن ارطات اشاره شد، استفاده می شود که ابوهریره حتی با امیرالمؤمنین علیه السلام بیعت نیز نکرده است.

همچنین پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم امیرالمؤمنین علیه السلام و صحابه را به جنگ با لشکر جمل، صفین و نهروان امر فرمودند(1) و این حدیث شریف را ده نفر از امیرالمؤمنین با بیش از بیست سند روایت کرده اند و همچنین این حدیث از ابن عباس، ابوایوب انصاری (با شش سند)، ابوسعید خدری، ام سلمه (با دو سند)، عمار (با چهار سند)، ابورافع، سعد بن عباده، ابن مسعود (با چهار سند) وجابر بن عبد الله روایت شده است و هیثمی با هفت سند این


1- انساب الاشراف، ج 1، ص 286 و323؛ معجم الکبیر، ج 4، ص 165، ح9434؛ مسند بزار، ج213، ح8433، ج 9، ص 91 و92، ح 10053 و10054؛ معجم الاوسطی، ج 8، ص 172، ح4049، ج 10، ص26، ح 774؛ مسند ابویعلی، ج 1، ص 398، ح 519، ج 3، ص 194، ح1623؛ مسند شاشی، ج 1، ص 342 و215، ح 604 ؛، ج 3، ص 2،؛ الاستیعاب، ج 1، ص344؛ السنة ابن ابی عاصم، ص 425، ح907؛ علل دار قطنی، ج 5، ص 148؛ المستدرک علی الصحیحین، ج3، ص 150، ح 4674 و4675؛ اسد الغابه، ج 2، ص 301؛ مجمع الزوائد، ج 5، ص 186، ج 6، ص 235، ج 7، ص 234 و238 و239؛ تاریخ ابن عساکر، ص 42، و468 تا 482 (با بیش از 15 سند)؛ کنز العمال، ج 11، ص 292، ح 31542 و31543، ج 12، ص 113، ح 36368؛ میزان الاعتدال، ج1، ص 584، ح 2215؛ سیر اعلام النبلاء، ج 2، ص 410، ح 83؛ البدایة والنهایه، ج 7، ص 338 (با بیش از 10 سند)؛ در المنثور، ج 9، ص 98.

ص:486

حدیث را روایت کرده که سه سند آن صحیح است و خود او راویان سند حدیثی را که از امیرالمؤمنین علیه السلام روایت شده است رجال صحیح و یکی را ثقه دانسته است.

همچنین 1. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: خوارج سگان آتش جهنم هستند.(1) ترمذی، حاکم، ذهبی، هیثمی، البانی و شعیب سند این حدیث را صحیح دانسته اند.

2. باز حضرت صلی الله علیه و آله و سلم فرموده اند: خوشا به حال کسی که خوارج را بکشد و یا خوارج او را بکشند.(2) این حدیث از امیرالمؤمنین، ابوبکره، ابن عمر، عمر، عبدالله بن خباب، ابوسعید وانس، طلق بن علی، ابن ابی اوفی وابوامامه روایت شده است.

3. خوارج را هر جا دیدید آن ها را بکشید و به کشنده آن ها اجر داده خواهد شد.(3) این حدیث از امیرالمؤمنین، ابن عمر، ابوبکره، عمر، ابن مسعود، ابوسعید خدری، ابوبرزه، انس، عبدالله بن عمرو ، ابوزید انصاری و قتاده روایت شده است.

4. خوارج بد ترین خلق هستند و چنان که تیر از کمان خارج می شود این ها نیز از اسلام خارج می شوند.(4) این حدیث از امیرالمؤمنین، ابن عمر، ابن عباس، ابن مسعود،


1- سنن ابن ماجه، ح 174؛ سنن ترمذی، ح 4086؛ مسند احمد، ج 4، ص 255 و385، وج 5، ص250؛ المستدرک علی الصحیحین حاکم، ج 2، ص 163، ح 2654 و2655؛ وج 3، ص 3، ص660، ح 6431.
2- مسند احمد، ج 1، ص 151؛ وج2، ص 84؛ وج 3، ص 224؛ وج 4، ص 357؛ سنن ابی داود، ح4766؛ معجم الکبیر، ج 8، ص 121 و267؛ مجمع الزوائد، ج 6، ص 230 و232؛ کنز العمال، ج11، ح 31242 ودیگران.
3- مسند احمد، ج 1، ص 81؛ وج 2، ص 84؛ وج 3، ص 15، وج 4، ص 421 و422 وج 5، ص36؛ صحیح بخاری، کتاب المناقب، باب: علامات النبوة فی الاسلام، ج 4، ص 179، ح 3611 وج6، ص115 وج 8، ص 52، ح 5057 و6930؛ صحیح مسلم، کتاب الزکاة، باب التحریض علی قتل الخوارج، ج 2، ص736، ح 1066؛ سنن بن ماجه، ح 175؛ مصنف عبدالرزاق، ح18669؛ مجمع الزوائد، ج 6، ص 228 و230.
4- مسند احمد، ج 1، ص 88 و156 و404؛ وج 3، ص 5 و183 و353 و486، وج 4، ص145 و422، ج5، ص 42 و176؛ صحیح بخاری، کتاب احادیث الانبیاء، باب: قول الله تعالی: والی عاد اخاهم هودا، ج 4، ص 108 و179، ح 3344 و3610 و4351 و4667 و5057 و6163 و6931 و6933 و7432؛ صحیح مسلم، کتاب الزکاة، باب التحریض علی قتل الخوارج، ج 2، ص 741، ح 1064 و1066 و1068 و1812 ودیگران.

ص:487

ابوسعید، انس، جابر، سهل بن حنیف، عقبه بن عامر، ابوبرزه، ابوبکره، ابوذر و دیگران روایت شده است.

هر کدام از سه حدیث آخر به تنهایی متواتر است و ما تنها برخی از مصادر را ذکر کردیم، ولی با وجود این همه اخبار مسلم، ابوهریره حتی در جنگ با خوارج نیز امیرالمؤمنین علیه السلام را یاری نکرد.

یزید بن عبدالرحمن می گوید: ابوهریره وارد مسجد شد و ما اطرافش جمع شدیم پس جوانی به سوی او بلند شد و گفت: تو را به خدا سوگند می دهم آیا از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم شنیدی که می فرمود: هر که من مولای او هستم علی نیز مولای اوست، خدایا دوست بدار کسی را که علی را دوست دارد و دشمن بدار کسی را که او را دشمن دارد؟ ابوهریره گفت: آری، شنیدم. جوان گفت: من از تو برائت می جویم و شهادت می دهم همانا تو با دوست خدا دشمنی کردی و دشمن خدا (معاویه) را دوست گرفتی... .(1) این خبر از یزید بن عبدالرحمن با سه سند روایت شده و هیثمی رجال یک سند را ثقات دانسته و یکی از سه سند ابن کثیر که از طبری نقل کرده صحیح است، و ابن ابی الحدید آن را از عمر بن عبدالغفار روایت کرده، ولی غیر ابن ابی شیبه و ابن ابی الحدید بقیه سخن آخر جوان را که گفت: «تو با دوست خدا دشمنی کردی و دشمن خدا (معاویه) را دوست گرفتی»، حذف کرده اند.

حدیث فوق هر دو فقره اش متواتر است و ابوهریره از جمله روات آن نیز است. این است جایگاه دینی و ایمانی ابوهریره که برای این همه احادیث متواتر و مسلم


1- مصنف بن ابی شیبه، ج 7، ص 499، ح 29؛ مسند ابی یعلی، ج 11، ص 307؛ البدایة والنهایة، ج 5، ص232؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 106 به نقل از بزار و طبرانی و ... ؛ شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 68.

ص:488

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم هیچ ارزشی قائل نشده است، ولی وهابی ها با افتخار از کسانی که امیرالمؤمنین علیه السلام را در صفین و جمل یاری نکرده اند یاد می کنند و با نادیده گرفتن و یا انکار آیات و اخبار در مورد این دو جنگ به امیرالمؤمنین علیه السلام طعن نیز زده اند غافل از این که این افراد امیرالمؤمنین علیه السلام را در جنگ با خوارج نیز یاری نکردند و در تمام این موارد حق را خار نمودند که ابوهریره از بدترین های این هاست؛ چون بلأخره به دامان معاویه پناهنده شد و در ظلم های وی شریک گشت.

اما باید دقت داشته باشیم که وهابی ها مضافا بر این در توجیه عدم یاری ابوهریره امیرالمؤمنین علیه السلام را می گویند: ابوهریره حدیث روایت کرده که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: به زودی فتنه پیش خواهد آمد و در آن شخص خوابیده بهتر از نشسته است و نشسته بهتر از ایستاده است و... .

در مورد این حدیث باید اشاره کنیم که اولا: عمار یاسر به ابوموسی اشعری گفت: یاد داری که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به شخص تو نه به عموم مردم فرمودند: به زودی فتنه پیش می آید پس تو ای ابوموسی در آن خوابیده باشی بهتر از این است که نشسته باشی ونشسته باشی بهتر از این است که ایستاده باشی... . ابوموسی از حضور او خارج شد (و از ناراحتی با شنیدن این حدیث، سخنی نگرفت ورفت)... .(1) این مطلب را عمار و سوید بن غفله به ابوموسی بازگو نموده و تذکر داده اند.

بنابر این حدیث شریف، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به ابوموسی اشعری که حق را خار نمود و مردم را از یاری امیرالمؤمنین علیه السلام باز داشت، تذکر داده اند که او در این امر دخالت نکند بر نفعش است؛ زیرا دید کافی ندارد.


1- مصنف بن ابی شیبه، ج 7، ص 499، ح 29؛ مسند ابویعلی، ج 3، ص 204، ح 1636؛ مجمع الزوائد، ج7، ص 246؛ سبل الهدی والرشاد، ج 10، ص 150.

ص:489

در گذشته اشاره شد که ابوهریره بر خلاف این حدیثش، به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نسبت داده بود که گویا فرموده باشند: وقتی فتنه پیش آمد با عثمان و اصحابش باشید. ولی در این حدیث این گونه نقل کرده و در برخی نقل های دیگرش هیچ یک از این دو را ندارد.

همچنین روایت ابوهریره نمی تواند دلیل بر عمل او باشد؛ زیرا ابوهریره حدیث غدیر و حدیث «جنگ با اهل بیت جنگ با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم است» و... را روایت کرده، ولی به آن ها عمل نکرده است. مضافا بر این در احادیث اسلامی از ابوذر، ابن عباس، ابورافع و ابن ابولیلی در باره فتنه روایت شده است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرموده اند: به زودی فتنه خواهد شد وقتی آن فتنه پیش آمد بر شما باد که به قرآن و علی پناه ببرید... . (1) این حدیث را اخبار مسلم و فراوان تأیید می کند، ولی ابوهریره از نقل این گونه اخبار روی گردانده و چنان که گذشت طبق دلخاهش اخبار بی اساس راه انداخته است.

بر فرض که این امر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را عام بدانیم، ولی آن هرگز شامل جنگ های امیرالمؤمنین علیه السلام نمی شود؛ زیرا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در احادیث خاص فراوان به همراهی و یاری امیرالمؤمنین علیه السلام در تمام سه جنگی که به آن حضرت تحمیل شد، امر

فرموده اند. پس قطعا هر که امیرالمؤمنین علیه السلام را در جنگ هایشان همراهی نکرد از امر قرآن و سنت مسلم پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نافرمانی کرده است، هرچند دروغ هایی را در توجیه عمل آن ها راه بیندازند.

در آخر باید توجه داشته باشیم که عبدالله بن عبدالعزیز در کتاب «دلیل و برهان در تبرئه ی ابوهریره از بهتان» ص 143 می گوید: ابوهریره از دیدگاه همه فرقه ها ثقه و مورد اعتماد است و فقط کینه توزان و هواپرستان و اهل بدعت که رأی و نظریه اشان اعتباری ندارد او را ثقه نمی دانند، و بدعت گذارانی چون نظام و اسکافی و ابن ابی الحدید و غیره هستند که از او انتقاد می کنند!


1- نساب الاشراف، ج 1، ص 282؛ الاستیعاب، ج 1، ص 561؛ تاریخ ابن عساکر، ج 42؛ ص 42.

ص:490

پس بنابر این سخن، تمام صحابه و تابعین و علمای اهل سنت مانند ابوحنیفه و... که نظرات آن ها را در باره ابوهریره و روایاتش ذکر کردیم، اهل بدعت بوده اند. همچنین وهابی ها که با این سخن خود، همین افراد مانند شعبه، اعمش، ابراهیم نخعی و اصحابش مانند مسروق و... را که ابوهریره را مدلس خوانده و احادیث او را جز در باره بهشت و جهنم قبول نداشته اند، اهل بدعت خوانده اند، دین خود را از همین افراد اخذ می کنند؛ زیرا احادیث این افراد در کتب سته به خصوص در صحیحین پر است و تنها بخاری و مسلم هر کدام از شعبه بن حجاج که ابوهریره را مدلس خوانده است، حدود 800 حدیث روایت کرده اند، چه رسد بر ام المؤمنین عائشه و امیرالمؤمنین علیه السلام و... . همچنین توجه داشته باشیم همین شعبه که ابوهریره را مدلس خوانده خود تدلیس را بدتر از زنا و برادر کذب معرفی کرده است. گرچه در باره سخنان این محدثین و صحابه و تابعین در باره ابوهریره توجیهاتی را وهابی ها ذکر کرده و خود و مردم را فریب دهند، ولی این واقعیت با آن توجیهات تغییر نخواهد کرد. گرچه ما در نوشتار آن ها ندیدیم که این نظرات را ذکر کرده و در باره آن نظر داده باشند؛ زیرا سعیشان بر این است که این واقعیت ها را از مردم پنهان داشته و اتهام را تنها متوجه نظام، اسکافی و ابن ابی الحدید کنند تا خواننده گمان کند که مطالب دیگری در باره ابوهریره در کتب اسلامی وارد نشده است! و حال آن که این سه، تنها نظرات دیگران را در کتاب های خود نقل کرده اند نه این که نظرات شخصی خود را مطرح کرده باشند. اگر حامیان ابوهریره واقعا معتقدند که ابوهریره چنین جایگاه بزرگی دارد، پس چرا نظرات صحابه و تابعین و محدثان برزگشان را در باره ابوهریره، ذکر و بازگو نموده و معنای آن را برای مسلمین و خوانندگان کتبشان تشریح نمی کنند!؟

سپس این نوسنده وهابی می گوید:

کتا ب های رجال شیعه همچون الفهرست و رجال الطوسی و رجال النجاشی اثر شیخ نجاشی و رجال الکشی که طوسی آن را مرتب کرده و آن را «اختیار معرفة الرجال»

ص:491

نامیده و رجال الغضائری و دیگر کتاب هایی که در طراز کتا ب های مذکور هستند چون رجال العلامه الحلی و رجال ابن داود حلی م سنه 647 ه ابوهریره را ثقه قرار داده اند، و ابن داود حلی در مورد ابوهریره می گوید: عبدالله ابوهریره معروف است او از اصحاب پیامبر بود(1)، و به صراحت ابن داود ابوهریره را می ستاید و او را در زمره گروه اولی که آنها را ستوده است قرار داده است. من همه این کتاب ها را ورق زده ام اما در هیچ جایی ندیده ام که ابوهریره را دروغگو شمرده باشند.

گرچه ما در مقام پاسخ بر سخنان بی اساس وهابی ها نیستیم، ولی چون این دروغ ها اثر خواهد گذاشت مختصر اشاره می کنیم: اولا: در هیچ یک از کتاب هایی که این نویسنده ذکر کرد شرح حالی برای ابوهریره ذکر نشده و تنها شیخ طوسی او را جزء اصحاب پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم وارد کرده بدون شرح حال. ثانیا: در کتاب ابن داود حلی که او شرح حال شماره 833 را ذکر کرده تنها گفته شده: عبدالله ابوهریره. و ما دو چاپ این کتاب را نگاه کردیم و هیچ شرحی در باره او ذکر نشده است. همچنین این ابوهریره، عبدالله بن سلام از اصحاب امام صادق و امام کاظم است چنان که در کتاب های دیگر ذکر شده است. در کتاب رجال سید علی برجردی و آقای خوئی ابوهریره به عنوان عامی مذهب ذکر شده و از امام صادق علیه السلام حدیث وارد کرده اند که او را از جمله کسانی نام برده اند که به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم دروغ می بسته اند. پس بنابر این، این نویسنده محترم و دیگر دوستانش که امروزه با اقتباس از هم این سخنان را در کتاب های خود می نویسند، با آگاهی با این سبک دروغ گفتن را جهت فریب مردم به کار گرفته اند.


1- . رجال ابن داود حلی القسم الاول، ص 116، ترجمه ش 833.

ص:492

فصل چهارم: بررسی برخی روایات «صحیح بخاری»

اشاره

قبل از هر چه باید دقت داشته باشیم که در زمان بنی امیه با امر معاویه احادیث فراوان در فضل خلفا و صحابه جعل و ساخته شده است و این واقعیت تلخ چیزی است که بزرگان اهل سنت بر آن اعتراف کرده اند. اکنون قبل از شروع به بررسی برخی روایات «صحیح بخاری» با نظر این بزرگان آشنا خواهیم شد.

جعل احادیث در زمان معاویه و بنی امیه

1. سألت الزهری: من کاتب الکتاب یومئذ؟ فضحک وقال: هو علی، ولو سألت هؤلاء-یعنی بنی أمیة- لقالوا: هو عثمان؛(1) معمر از زهری سؤال کرد که صلح حدیبیه را چه کسی نوشت؟ او خندید و گفت: علی نوشت، ولی اگر از (حاکمان) بنی امیه سؤال کنی می گویند: عثمان آن را نوشت.

رجال این سند ثقه و از رجال صحاح سته هستند و از این خبر استفاده می شود که بنی امیه راحت دروغ گفته و نسبت های بی اساس به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم می داده اند، ولی با این وجود دقت داشته باشیم که زهری که خود به این واقعیت اعتراف می کند، خود را کاملا در خدمت این دروغ بافان قرار داده بود.

2. مدائنی که در قرن دوم می زیسته است در کتاب «الاحداث» می گوید: معاویه پس از صلح با امام حسن علیه السلام نامه ای به عمالش نوشت که حرمت برداشته شد (جان ومال و


1- مصنف عبدالرزاق، ج 5، ص 343، ح 9721؛ اتحاف الخیرة المهرة بزوائد المسانید العشرة، ج 5، ص86، ح 4591 به نقل از ابنراهویه.

ص:493

عرضش حلال است) از هر کسی که در فضائل ابوتراب (امیرالمؤمنین علیه السلام ) و اهل بیتش چیزی روایت کند. خطبا در تمام روی زمین و تمام منابر شروع کردند به لعن علی و برائت از او و سب علی و اهل بیتش. در آن زمان اهل کوفه به جهت کثرت شیعه علی در آن، تحت شدید ترین فشار قرار گرفت. معاویه بر آن ها زیاد بن سمیه را حاکم قرار داد و بصره را نیز به او داد. زیاد شیعه ها را هر جا بودند گرفت و کشت و ترسانید و دست و پاهایشان را قطع کرد و چشم ها را درآورد و آن ها را به دار زد تا اینکه در کوفه شیعه ای معروفی باقی نماند. معاویه به عمالش در تمام آفاق نوشت: شهادت هیچ یک از شیعه ای علی و اهل بیتش مورد قبول قرار نگیرد و به آن ها نوشت: به شیعه ای عثمان و محبان و اهل ولایتش و کسانی که فضائل و مناقب عثمان را نقل می کنند توجه کنید وآن ها را به خود نزدیک کنید واکرامشان نمایید و هر که از آن ها در مورد عثمان حدیث روایت می کند، نامش ونام پدر وعشیره اش را به من بنویسید. این کار را کردند وفراوان در فضائل عثمان حدیث نقل کردند ومعاویه نیز در مقابل برای آن ها هدایا می فرستاد و هر که یک فضیلتی هم در مورد عثمان نقل می کرد، عمال معاویه وی را اکرام و به خود نزدیک می کردند و هیچ کسی از آن ها را رد نمی کردند و این روش در همه شهر ها به اوج رسید. سپس معاویه به عمالش نوشت: همانا حدیث در فضائل عثمان بسیار شد و در همه شهرها پخش گشت. پس وقتی این نامه ای من به شما رسید مردم را به روایت حدیث در فضائل صحابه وخلفای اولین فرا خوانید و هیچ خبری را ترک نکنید که مسلمین در فضل علی روایت کرده باشند، مگر این که همان خبر را در مورد صحابه ی دیگر نقل کنید وبرای من بیاورید وهمانا این عمل برای من محبوب تر وروشن کننده تر برای چشمان من است در مقابل حجت ابوتراب و شیعه اش و سخت تر است برای آن ها از مناقب عثمان و فضائلش... . (شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 11، ص 44).

مدائنی ابوالحسن علی بن محمد، متولد 122 هجری است. ذهبی در مورد او

می گوید: علامه، حافظ و صادق، دارای کتاب هاست. (علم وآگاهی اش) در مورد سیره

ص:494

و مغازی و انساب و روزگار عرب عجیب بود و اسنادش عالی است. یحیی بن معین با تأکید گفته است: او ثقه، ثقه، ثقه است. او بنی امیه را لعن می کرد. ذهبی داستان جالبی در مورد اهل شام از او نقل کرده است و بسیاری از کتاب های او را نام برده و گفته است: کتاب های او مفقود شده اند.(1) (آری این گونه کتاب های کسانی را که حقایق را ذکر می کند، از بین می برند تا مردم در گمراهی باقی بمانند و به حق پی نبرند.)

برخی از این واقعیت ها را که مدائنی به آن تصریح کرده دیگران نیز گفته اند:

امام حسن علیه السلام شنیدند که زیاد بن ابی (حاکم معاویه بر کوفه و بصره) شیعیان امیرالمؤمنین علیه السلام را در بصره دنبال می کند و آن ها را به قتل می رسانید، پس حضرت او را نفرین نمودند. گفته شده: او اهل کوفه را جمع نمود که به آن ها برائت از

امیرالمؤمنین علیه السلام را عرضه کند که همان روز دچار طاعون شد و مرد.(2) سند این خبر صحیح است.

3. ابوجعفر اسکافی می گوید: معاویه گروهی از صحابه و تابعین مانند ابوهریره، عمرو بن عاص، مغیره و عروه را گماشت تا در طعن بر علی احادیث قبیح وضع کنند و در مقابل برایشان هدایا می فرستاد وترغیب می کرد. معاویه بر سمره صد هزار درهم داد تا حدیثی وضع کند که آیه ای «... وهو الد الخصام واذا تولی سعی فی الارض لیفسد فیها» در مورد امیرالمؤمنین علیه السلام وآیه ای «و من الناس من یشری نفسه ابتغاء مرضات الله» در مورد ابن ملجم نازل شده است. (3)

اسکافی، محمد بن عبدالله، اهل سمرقند بوده است. ذهبی در مورد او می گوید: علامه ای متکلم و در زکاوت و هشیاری و وسعت معرفت شگفت انگیز بود. این ها همه همراه با دین داری و خود داری و پاکیزگی بود. او از متکلمین و یکی از ائمه ای معتزله


1- سیر اعلام النبلاء، ج 10، ص 400، رقم 113.
2- انساب الاشراف، ج 2، ص 174؛ سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 496، رقم 112.
3- شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 72 و64.

ص:495

است.(1) برخی او را متوفی 204 و برخی 220 و برخی 240 گفته اند.

4. (روی) ابن عرفة المعروف بنفطویه وهو من اکابر المحدثین واعلامهم فی تاریخه: وقال ان اکثر الاحادیث الموضوعة فی فضائل الصحابة افتعلت فی ایام بنی امیة تقریبا إلیهم بما یظنون انهم یرغمون به انوف بنی هاشم؛(2) ابن عرفه در تاریخش» می گوید: همانا اکثر روایات ساخته شده در فضائل صحابه در زمان بنی امیه برای تقرب به آن ها راه اندازی شد، به این گمان که با این عمل به اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می توانند بتازند.

ابن عرفه، ابراهیم بن محمد نفطویه است که سال 323 از دنیا رفته است. ذهبی در باره او می گوید: امام و حافظ و نحوی علامه اخباری، صاحب کتاب ها و ازجمله

کتاب هایش کتاب «تاریخ الخلفاء» در دو جلد است. (3)

5. ابن ابی الحدید می گوید: بکریه در مورد صاحبشان، (ابوبکر) در مقابل فضائل علی احادیث «اگر کسی را خلیل بگیرم ابوبکر است» را، در مقابل حدیث عهد برادری ساختند و حدیث «کاغذ وقلم بیاورید تا در مورد ابوبکر چیزی بنویسم تا دو نفر هم در مورد او اختلاف نکنند» را در مقابل حدیث «کاغذ وقلم بیاورید چیزی بنویسم که هرگز گمراه نشوید» وضع کردند و همچنین حدیث «من از تو راضی هستم، آیا تو نیز از من راضی هستی ؟» را در مورد ابوبکر وضع کردند. (4)

ذهبی در باره ابن ابی الحدید و برادرش می گوید: از بزرگان فضلا وارباب کلام ونظم ونثر وبلاغت بودند وموفق (برادرش) در عقیده بهتر از عزالدین (صاحب شرح نهج البلاغه) بود و عزالدین معتزلی بود. ولی ابن کثیر می گوید: عز الدین در فضیلت و ادب


1- سیر اعلام النبلاء، ج 10، ص 550، رقم182؛ الاعلام زرکلی، ج 6، ص 221.
2- النصائح الکافیة محمد بن عقیل شافعی، ص 99؛ فجر الاسلام احمد امین مصری، ص 213.
3- سیر اعلام النبلاء، ج 15، ص 75، رقم شرح حال رقم 42.
4- شرح نهج البلاغه، ج 11، ص 49.

ص:496

برتر از برادرش موفق الدین بود گرچه موفق الدین نیز فاضل و بارع بود.(1) ولی ابن کثیر به خاطر این که ابن ابی حدید برخی واقعیت ها را بازگو کرده است، به دروغ او را متهم به شیعه و آن هم شیعه غالی بودن کرده است، ولی ذهبی چنین نسبت کذب را به او نداده است.

در گذشته با احادیثی آشنا شدیم و اکنون با توجه به این اعترافات بزرگان و محدثین اهل سنت، با برخی دیگر از احادیث «صحیح بخاری» آشنا خواهیم شد.

اول کسی که اسلام آورد

بخاری چنین حدیثی روایت کرده است:

إسماعیل بن مجالد حدثنا بیان بن بشر عن وبرة قال: سمعت عمارا یقول: رأیت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم و ما معه إلا خمسة أعبد وامرأتان وأبوبکر؛(2) به عمار نسبت داده اند که همیشه می گفته است: پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را دیدم که همراه او کسی جز پنج عبد و دو زن و ابوبکر ایمان نیاورده بودند.

ابن حجر می گوید: پنج عبد عبارت اند از: بلال، زید بن حارثه، عامر بن فهیره، ابوفکیهه و یاسر و دو زن خدیجه وسمیه هستند. (3)

باید دقت داشته باشیم که این خبر تنها با همین یک سند روایت شده و آن را نیز تنها بخاری نقل کرده است. ذهبی نیز می گوید: این حدیث غریب (با واقعیت ناسازگار)


1- سیر اعلام النبلاء، ج 23، ص 372، شرح رقم 265؛ البدایة والنهایة، ج 13، ص 233.
2- صحیح بخاری، کتاب فضائل الصحابة، باب قول النبی صلی الله علیه و آله و سلم: لو کنت متخذا خلیلا، ج 3، ص1338، ح3660 و3857.
3- مقدمه فتح الباری، ص 297.

ص:497

است و از بیان (اسم راوی) کسی جز اسماعیل آن را روایت نکرده و آن را کسی جز بخاری روایت نکرده است.(1)

قبل از هر چه باید دقت داشته باشیم که عمار (2) پس از علنی شدن دعوت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بعد از سال سوم بعثت مسلمان شده که قبل از آن حدود چهل نفر مسلمان شده بوده اند و همچنین ابوبکر، لذا کذب محض بودن این خبر از این جهت نیز ثابت می-شود و سخن ذهبی نیز به این واقعیت تصریح دارد.

مضافا بر این، این حدیث را احادیث فراوان تکذیب می کند که به برخی از آن ها اشاره می کنیم:

سمعت سعید بن المسیب یقول: سمعت سعد بن أبی وقاص یقول: ما أسلم أحد إلا فی الیوم الذی أسلمت فیه ولقد مکثت سبعة أیام وإنی لثلث الإسلام؛(3) سعد بن ابی وقاص می گفته است: کسی اسلام نیاورد مگر در آن روزی که من اسلام آوردم و همانا من هفت روز ماندم در حالی که من سوم فردی بودم که اسلام آورد.

ابن حجر در مورد این خبر می گوید: منظورش از دو نفر قبل از خود خدیجه و ابوبکر است و یا پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و ابوبکر. و همچنین ابن حجر گفته است: سعد بن ابی وقاص بنابر علم خود سخن گفته است.(4) یعنی هر چه دلشان خواسته است گفته اند و دیگران نیز آن را دین و عقیده ای خود قرار داده اند. اما این که ابن حجر گفت: منظور از دو نفر قبل از خودش ابوبکر و خدیجه بوده اند. این سخن را به این خاطر گفته است که احادیث وضع کرده اند که گویا سعد بن ابی وقاص، عثمان، طلحه، زبیر، عبدالرحمن بن عوف،


1- سیر اعلام النبلاء، ج 1، ص 428، رقم 84.
2- سیر اعلام النبلاء، ج 1، ص 409، شرح حال عمار.
3- صحیح بخاری، کتاب فضائل الصحابة، باب: مناقب سعد بن ابی وقاص، ج 3، ص 1364، ح 3727 و 4726 و 3858.
4- فتح الباری ابن حجر، ج 7، ص 67.

ص:498

ابوذر، عمار و خالد بن سعید با دست ابوبکر مسلمان شده اند و حال آن که اولا: اخبار ثابت وجود دارد که هر کدام از این افراد با دعوت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم مسلمان شده اند و خیلی از این ها قبل از ابوبکر مسلمان شده اند. ثانیا: ابوبکر نتوانسته تنها فرزند خود عبدالرحمن و پدرش ابوقحافه را مسلمان کند چه رسد به دیگران و این دو در روز فتح مکه مسلمان شدند و عبدالرحمن در جنگ بدر همراه مشرکین با مسلمین جنگید.

همچنین اولا: باید توجه داشته باشیم که این دو خبر بخاری متناقض اند، چگونه او ادعا کرده است اخبار صحیحی را که بین خود و خداوند متعال حجت قرار داده در کتابش ذکر کرده است، و وارد چنین تناقض شده است. ثانیاً: واقعیت ها شهادت می-دهد و ثابت می کند که هر دو این خبر کذب و بی اساس هستند که ما پس از اشاره به خبر دیگری که در این موضوع راه اندازی شده که حتی ناقض دو خبر فوق نیز است به دلائل بی اساسی کل این سه خبر اشاره خواهیم نمود.

ابوامامه به عمرو بن عبسه گفت: به چه چیز ادعا می کنی که تو چهارمین نفری هستی که اسلام آوردند؟ گفت: به مکه به نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آمدم و پس از سؤال وجواب پرسیدم: چه کسی به شما اسلام آورده است؟ فرمودند: حر و عبد یعنی ابوبکر و بلال... . (1)

چنان که ملاحظه می کنید هر که برای خود چنین اخباری را نقل کرده است. حالا کدام یک از این سه خبر متناقض می تواند صحیح باشد! و البته برخی افراد دیگر نیز خود را سومین کسی که اسلام آورده، معرفی کرده اند.

بررسی این روایات:

1. اما خبر عمار از حیث سند: راوی آن اسماعیل بن مجالد است و کسی غیر از او این حدیث را روایت نکرده است. نسائی، عجلی، جوزجانی و عقیلی او را تضعیف


1- صحیح مسلم، کتاب صلاة المسافرین وقصرها، باب اسلام عمرو بن عبسة، ج 1، ص 569، ح832؛ مسند احمد، ج4، ص114، ح17060 و17059 و17067 و17069 و19452 و19453 و19453 ودیگران.

ص:499

کرده اند و دارقطنی گفته است: شکی نیست که او ضعیف است و ازدی گفته است: او حجت نیست. احمد و بخاری او را صدوق دانسته اند و ابن معین و عثمان بن ابی شیبه ثقه دانسته اند(1) و ابن حجر در «تقریب، ج 1، ص 98» او را صدوق و اهل خطا معرفی کرده است. چنین فردی را هرگز به منفرداتش نمی شود احتجاج نمود، حال آن که مضافاً بر ضعف او، این حدیث او را، هم واقعیت های متواتر اسلامی تکذیب می کند و هم او از بیان بن بشر که این خبر را روایت کرده است، ثابت نیست که او را درک کرده و از او حدیث شنیده باشد؛ زیرا: اولا: خطیب نیز پس از نقل این حدیث در شرح حال ابن مجالد نقل کرده است: در این حدیث علامت سماع وجود ندارد.(2) ثالثاً: او هر حدیثی را که از بیان بن بشر روایت کرده معنعن است و تنها بخاری در روایت اولش حدیث مورد بحث را از طریق احمد بن ابی الطیب به صورت سماع روایت کرده است، حال آن که ابن

ابی طیب را ابوحاتم تضعیف کرده و ابن حجر گفته است: او غلط ها دارد و به همین سبب او را ابوحاتم تضعیف کرده است و در صحیح بخاری از او تنها یک حدیث و آن هم در متابعات نقل کرده است.(3) پس اصل، حدیث ابن معین است و در آن ابن مجالد حدیث را معنعن روایت کرده است. پس با این بیان قطعاً سند این حدیث ضعیف خواهد بود و سخن گذشته ذهبی نیز به ضعف این خبر گواه خواهد بود.

همچنین چنان که اشاره شد از مسلمات تاریخ این است که عمار بعد از علنی شدن دعوت پس از حدود چهل نفر مسلمان شده.(4) با این وجود چگونه این کذب بزرگ را به عمار نسبت داده اند. البته در مورد سابقین بر اسلام دروغ های فراوان گفته اند برای مثال صاحب «البدء والتاریخ، ج 1، ص 229» می گوید: ام المؤمنین عائشه از کسانی است که


1- تهذیب التهذیب، ج 1، ص 285، رقم 588.
2- تاریخ بغداد، ج 6، ص 244 رقم 3281.
3- تقریب التهذیب ابن حجر، ج 1، ص 37.
4- البدء والتاریخ، ج 1، ص 229.

ص:500

در سه سال مخفی بودن دعوت، اسلام آورد. و نووی می گوید: ام المؤمنین عائشه نفر هفدهم بوده که اسلام آورده.(1) و حال آن که ام المؤمنین عائشه سال پنجم بعثت به دنیا آمده است و تنها در سه سال مخفی بودن دعوت حدود چهل نفر مسمان شده اند. البته از این نمونه دروغ ها فراوان است.

اما کذب بودن خبر سعد بن ابی وقاص خیلی روشن است و ابن حجر و ابن کثیر نیز در تاریخش آن را مشکل دانسته و در توجیه آن سرگردان شده اند. همچنین ملاحظه کردید که ابن حجر منظور از دو نفر قبل از سعد را خدیجه و ابوبکر و یا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و ابوبکر معرفی کرد. (پس امیرالمؤمنین، زید، ابوذر کجا بوده اند.) به هر حال احادیث متواتر که اولین اسلام آوردگان را خدیجه علیها السلام و امیرالمؤمنین علیه السلام و زید بن حارثه معرفی کرده اند این خبر را تکذیب می-کند.(2) همچنین سعد بن ابی-وقاص گفته است: ابوبکر پس از پنجاه نفر مسلمان شد. (3) و ابن اسحاق ابوبکر را از اسلام آوردگان پس از زید بن حارثه ذکر کرده و سعد بن ابی وقاص را پس از عثمان، زیبر، عبدالرحمن بن عوف و طلحه ذکر کرده است.(4) از مسلمات تاریخ این است که خیلی ها قبل از ابوبکر مسلمان شده اند، (5) همچنین خود سعد بن ابی وقاص ضمن پاسخ به کسی که امیرالمؤمنین علیه السلام را سب می نمود گفت: مگر علی نبود که قبل از همه اسلام آورد، مگر او نبود که قبل از همه همراه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نماز خواند و داناترین و زاهد ترین مردم بود... .(6) حاکم سند


1- تهذیب الاسماء واللغات، ج 3، ص 247، شرح حال رقم 1180.
2- الاصابه ابن حجر، ج 2، ص 202، رقم 2172.
3- تاریخ طبری، ج 2، ص 60؛ البدایه والنهایه، ج 3، ص 29.
4- المعارف ابن قتیبه، ص 37؛ البدء والتاریخ مقدسی، ج 1، ص 229. تاریخ الاسلام ذهبی، ج 1، ص34 به همین معنا.
5- المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 249، ح 5086؛ سبل الهدی والرشاد شامی، ج 2، ص311؛ البدء والتاریخ، ج 1، ص 288، ویا ج 5، ص 96.
6- المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 571، ح 6121.

ص:501

این خبر را صحیح دانسته است و ذهبی آن را به شرط شیخین صحیح دانسته است (شاید حاکم نیز به شرط شیخین صحیح دانسته و ناسخ خطا کرده باشند.)

همچنین ابن اسحاق گفته است: عمار پس از سی و چند نفر مسلمان شد.(1) و از اخبار مسلم تاریخ استفاده می شود که عمار و پدر و مادرش همزمان مسلمان شده-اند (2) و صاحب کتاب «البدء والتاریخ» سابقین به اسلام را ذکر کرده و هیچ اشاره به یاسر و سمیه و آن سه عبد مزعوم دیگر نکرده است و حال آن که ابن حجر احتمال می دهد یکی از پنج عبدی که عمار گفته است، خود عمار باشد. همچنین ابن حجر در شرح این حدیث می-گوید: منظور عمار در این جا کسانی هستند که اسلام خود را ظاهر کرده بودند و الا در آن زمان افراد زیادی مسلمان شده بودند، ولی از نزدیکان خود اسلامشان را مخفی می کردند.(3) اولا: این توجیه ابن حجر خود بیانگر بی اساس بودن حدیث مورد بحث است. ثانیاً: چنان که در مورد حدیث سعد اشاره کردیم و آن جا نیز ابن حجر همین توجیه را کرد، ولی این سخن او را واقعیت ها و حدیث عفیف و ابن مسعود تکذیب می کند که به زودی خواهد آمد.

اما حدیث عمرو بن عبسه: تمام دلائل مذکور در بالا و اخبار زیر آن را نیز تکذیب می کند و همچنین ملاحظه می کنید که ابوامامه نیز به سخن او شک کرده است که در کتاب های دیگر شک داشتن و متهم نمودن ابوامامه عمرو بن عبسه را به روشنی تصریح شده است.

اما بی اساس بودن این سه حدیث از حیث معنا:


1- البدء والتاریخ مقدسی، ج 1، ص 229؛ سیر اعلام النبلاء، ج 1، ص 408، رقم 84.
2- سیر اعلام النبلاء، ج 1، ص 407، رقم 84؛ تهذیب التهذیب، ج 7، ص 357، رقم 665؛ الاصابه ابن حجر، ج 6، ص 500، رقم 9230.
3- فتح الباری ابن حجر، ج 7، ص 17.

ص:502

1. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به دخترشان فاطمه زهرا علیها السلام فرمودند: أما ترضین أنی زوجتک أقدم أمتی سلما وأکثرهم علما وأعظمهم حلما؛ آیا راضی نیستی که تو را به همسری کسی درآوردم که اول کسی از امتم است که اسلام آورد. علمش از همه آن ها بیشتر و در بردباری از تمام آن ها بردبارتر است.»(1)

این حدیث را امیرالمؤمنین علیه السلام ، سلمان، ابن عباس، عایشه، اسماء، انس، فاطمه زهرا علیها السلام ، عمر، جابر، بریده، ابوسعید خدری، ابوایوب انصاری، براء، ابوهریره، معقل بن یسار و ابواسحاق سبیعی روایت کرده اند.

هیثمی این حدیث را با سه لفظ و سند روایت کرده و همه را صحیح دانسته است و غزالی در «احیاء علوم الدین، ج 3، ص 273» و عراقی در «تخریج احادیث احیاء ج7، ص 416»، و فتنی در «تذکرة الموضوعات، ص 178» نیز سند این حدیث را صحیح دانسته اند. متقی بعد از نقل حدیث از امیرالمؤمنین علیه السلام نیز گفته است: طبری سند این حدیث را صحیح دانسته است. سند ابن ابی شیبه و عبدالرزاق از ابواسحاق مرسل صحیح است و دولابی و ابن عساکر این حدیث را از ابواسحاق از حارث و او ازامیرالمؤمنین علیه السلام و همچنین از ابواسحاق از انس موصول روایت کرده اند. و چنان که ملاحظه

می کنید این حدیث به تنهایی بدون شک متواتر است و در بی اساس بودن آن سه خبر و امثالش، حتی همین یک حدیث متواتر به تنهایی کفایت می کند.


1- مسند احمد، ج5، ص26، ح 20322؛ مصنف ابن ابی شیبه، ج 7، ص 505، ح 68، ج 6، ص 374، ح32131؛ مصنف عبد الرزاق، ج 4، ص490، ح9783؛ معجم الکبیر، ج 1، ص 94، ح 156، ج 20، ص 230، ح 538؛ الآحاد والمثانی، ج 1، ص142، ح 169؛ ذریة الطاهرة، ص 99، ح 86؛ موسوعة اقوال دارقطنی، ج 2، ص 78؛ تاریج ابن عساکر، ج 42، ص 132 و 133 با اسانید زیاد از هشت صحابه؛ المتفق والمفترق، ج 2، ص 17؛ سبل الهدی والرشاد، ج 11، ص 291. مناقب خوارزمی، ص 112، ح 122. مجمع الزوائد، ج 9، ص 101 و102 و114؛ کنز العمال، ج 11، ص 605، ح32924 الی 32927 ج 13، ص 114، ح 36370 و26423. ینابع المودة، ج 3، ص 389.

ص:503

از این نوع احادیث بسیار است که در آن پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم امیر المؤمنین علیه السلام را اول کسی که اسلام آورده و نماز خوانده است، معرفی فرموده اند. (1)

2. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم ضمن حدیث طولانی به امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: تو قبل از هر مؤمن همراه من ایمان آوردی و قبل از هر مسلمان اسلام آوردی.(2) این حدیث از طریق ابن عباس از عمر بن خطاب با دو سند روایت شده است و عین این حدیث را متقی از ابوسعید خدری نیز روایت کرده است. (3)

3. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: علی اول کسی است که به من ایمان آورد و مرا تصدیق نمود.(4)

4. قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: إنّ الملائکة صلّتْ علیَّ وعلی علیٍّ سبع سنین وذلک أنّه لم یصلّ معی أحدٌ غیره؛(5) پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: همانا ملائکه بر من و علی هفت سال درود فرستادند و آن به این خاطر بود که کسی جز علی با من نماز نمی خواند.

این حدیث از امیر المؤمنین علیه السلام ، ابن عباس، ابوایوب انصاری، أبوذر و انس روایت شده است.

5. امیرالمؤمنین علیه السلام فرموده اند: ما أعرفُ أحداً من هذه الأمَّة عبد اللهَ بعد نبیِّها غیری عبدتُ اللهَ قبلَ أن یعبده أحدٌ من هذه الأمَّة بسبع سنین؛(6) کسی را از این امت نمی شناسم


1- مجمع الزوائد، ج 9، ص 102.
2- تاریخ ابن عساکر، ج 42، ص 58 و167؛ کنز عمال، ج 13، ص 123، ح 36392، به نقل از الکنی حاکم، الالقاب شیرازی وابن نجار؛ سبل الهدی والرشاد شامی، ج 11، ص 292.
3- کنز العمال متقی هندی، ج 11، ص 617، ح 32995.
4- تاریخ ابن عساکر، ج 42، ص 36.
5- تاریخ ابن عساکر، ج 42، ص 36 و39 الفردس دیلمی، ح 5331؛ با پنج سند؛ اسد الغابه ابن اثیر، ج1، ص 84؛ شواهد التنزیل حسکانی، ج 2، ح 818 و819؛ مناقب ابن مغازلی، ص 14، ح17 و19؛ کنز العمال، ج 11، ح 32989.
6- سنن الکبری نسائی، ج 5، ص 107، ح 8396؛ مسند ابویعلی، ج 1، ص 347، ح 447؛ مسند احمد، ج 1، ص 99، ح 776؛ مسند بزار، ح 751؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص120، ح4584 و4585؛ مسند طیالسی، ص 190، 182؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 102.

ص:504

که غیر از من پس از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم خدا را عبادت کرده باشد و قبل از این که کسی از این امت خدا را عبادت کند من هفت سال خدا را عبادت کردم.

هیثمی سند این حدیث را حسن دانسته است.

6. در حدیث دیگر امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: أنا عبد الله وأخو رسول الله وأنا صِدِّیقُ الأکْبَر لا یقولها بعدی إلاَّ کاذب مفتر صلَّیْتُ قبل النّاس بسبع سنین؛(1) من بنده خدا وبرادر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم هستم و من صدیق اکبر هستم و این سخن را پس از من جز کذاب مفتر نخواهد گفت و من هفت سال قبل از مردم نماز خواندم.

محمد فؤاد عبدالباقی در حاشیه سنن ابن ماجه می گوید: در زوائد (بوصیری) گفته است: این سند صحیح و رجالش ثقه اند و حاکم آن را به شرط شیخین صحیح دانسته است. فتنی در رد سخن ابن جوزی که این حدیث را موضوع دانسته است، می گوید: حاکم به شرط شیخین این حدیث را صحیح دانسته است. (تذکرة الموضوعات، ص 96 ). از این دو گواهی فوق استفاده می شود که تصحیح حاکم را از مستدرک حذف کرده اند. همچنین ذهبی در «میزان» این حدیث را با سند صحیح دیگر مختصر نقل کرده است.

این حدیث را به این معنا با اسانید مختلف زاذان؛ حبت عرنی، عبدالله بن ابی هذیل، عباد بن عبدالله، حکیم مولی زاذان و عبدالله بن نجی از امیرالمؤمنین علیه السلام روایت کرده اند.

7. عفیف می گوید: در جاهلیت به مکه آمدم و به عباس وارد شدم. سپس به کعبه نظر می کردم. جوانی آمد و شروع به نماز کرد سپس غلامی آمد وسمت راست او قرار گرفت و سپس خانمی آمد وپشت آن ها قرار گرفت... عباس


1- سنن ابن ماجه، ج 1، ص 44، ح 120؛ سنن الکبری نسائی، ج 5، ص 107، ح 8395؛ مصنف ابن ابی شیبه، ج 6، ص 368، ح 32084؛ السنه ابن ابی عاصم، ص 584، ح 1324؛ میزان الاعتدال ذهبی؛ ج1، ص 433، رقم 1613.

ص:505

گفت: این ها محمد صلی الله علیه و آله و سلم، علی وخدیجه هستند و او به من گفت که پروردگار زمین وآسمان ها او را به این دین امر فرموده است. والله جز این سه نفر کسی در روی زمین پیرو این دین نیست. عفیف می گوید: اگر آن روز خداوند اسلام را به من کرامت می فرمود من سوم مسلمان همراه با علی (از مردان) بودم.(1)

حاکم، ذهبی و هیثمی سند حدیث عفیف را صحیح دانسته اند و هیثمی عین این داستان را از ابن مسعود نیز روایت کرده است که در سندش اختلاف است.

8. عن حبة العرنی قال: سمعت علیًّا یخطب فضحک ضحکًا ما رأیته ضحکه وهو علی المنبر قال: لقد رأیتنی أصلی مع رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فاطلع أبی علینا وأنا أصلی مع رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فقال لی: أی بنی ما کنتما تصنعان؟ قلت: کنا نصلی. فقال أبوطالب: (والله) لا تعلونی استی أبدًا. قال: وابنه یضحک من قول أبیه ثم قال: والله لقد رأیتنی صلیت مع رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم قبل الناس حججًا؛ (2) امیرالمؤمنین ضمن خطبه در منبر فرمود: همراه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نماز می خواندم که پدرم ما را دید و گفت: فرزندم، چه کار می کردید؟ گفتم: نماز می خواندیم. ابوطالب (بنابر نقل زید) گفت: به عملی که انجام می دهید بأسی نیست. سپس حضرت فرمود: به خدا سوگند سال ها قبل از مردم همراه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نماز می خواندم.


1- مسند احمد، ج 1، ص 209، ح 1787؛ سنن الکبری نسائی، ج 5، ص 106، ح 8394؛ طبقات الکبری، ج 8، ص 18؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 201، ح 4842؛ تاریخ طبری، ج 2، ص57؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 102 و222.
2- اتحاف الخیرة المهرة بزوائد المسانید العشره بوصیری، ج 7، ص 79، ح 6678؛ مسند زید بن علی، ص 405؛ مسند طیالسی، ص 26؛ امالی محاملی، ص 194؛ سبل الهدی والرشاد، ج2، ص302.

ص:506

بوصیری این خبر را از مسند طیالسی نقل کرده و سندش را حسن خوانده، وصالحی شامی آن را از احمد نقل کرده و زید شهید این خبر را با سند صحیح از پدرش از امام حسین از امیرالمؤمنین علیهما السلام روایت کرده است و در آن بیان شده که این داستان قبل از اظهار اسلام بوده است.

دقت داشته باشیم که این دو خبر صحیح و مسلم آن سخنانی را که ابن حجر و امثالش در مقام توجیه اکاذبی که در ابتدای این بحث اشاره کردیم، استفاده کرده اند و امیرالمؤمنین علیه السلام را از کسانی خوانده اند که ایمان خود را از ترس پدرش مخفی نگه داشته است، تکذیب می کند و بی اساسی آن توجیهات را روشن تر می-سازد.

9. امیرالمؤمنین علیه السلام در ضمن خطبه خود در منبر فرمودند: عن ابی فاطمه حدثتنی معاذة العدویة قالت: سمعت علیا یخطب علی المنبر وهو یقول: انا الصدیق الاکبر آمنت قبل أن یؤمن أبوبکر وأسلمت قبل أن یسلم؛ (1) من صدیق اکبرم، ایمان آوردم قبل از این که ابوبکر ایمان آورد، واسلام آوردم قبل از این که ابوبکر اسلام آورد.

رجال این سند ثقه اند، ولی بخاری بنابر عادتش پس از نقل این حدیث در مورد ابوفاطمه سلیمان بن عبدالله گفته است: فیه نظر و دانسته نشده که او از معاذه حدیث شنیده باشد. و این در حالی است که در متن نقل «الآحاد والمثانی»، او تصریح کرده و گفته است: «معاذه به من حدیث نقل نمود.»

از این حدیث استفاده می شود که در همان زمان، این ادعاها را برخی مطرح کرده اند وامیرالمؤمنین علیه السلام برای بیان بی اساسی آن این گونه تصریح فرموده اند.

10. امیرالمؤمنین علیه السلام در دو حدیث جداگانه فرمودند: من اول کسی هستم که اسلام آورد (2) و اول کسی هستم که همراه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نماز خواندم. (3) سند هر


1- الآحاد والمثانی، ج 1، ص 151، ح 186؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 287 وج2، ص 379؛ المعارف ابن قتیبه، ص 73؛ تاریخ الکبیر بخاری، ج 4، ص 21، رقم 1835؛ تاریخ ابن عساکر، ج42، ص 33؛ تهذیب الکمال، ج 12، ص 18؛ کنز العمال، ج 13، ص 164، ح36498.
2- امالی محاملی، ج 1، ص 122؛ مسند ابن جعد، ج 1، ص 87؛ طبقات الکبری، ج 3، ص21 ودیگران.
3- مصنف ابن ابی شیبه، ج 8، ص 43؛ المعارف، ص 37؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 103 و می گوید: رجال این سند رجال صحیح هستند جز حبه و او توثیق شده است.

ص:507

دو حدیث صحیح است. و از ابن عباس، زید بن ارقم، و دیگران نیز در کتاب های «مسند احمد» و«سنن الکبری» نسائی احادیث صحیح به این دو معنای فوق وارد شده است ومحدثین اسانید فراوان از این اخبار را صحیح دانسته اند. (1)

11. سلمان می گوید: اول کسی که از این امت قیامت بر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم وارد می شود اول کسی است که اسلام آورده و آن علی بن ابی طالب است. (2) هیثمی رجال این خبر را ثقات دانسته است و این حدیث دارای اسانید بسیار است ومرفوع نیز روایت شده که البانی سعی کرده است مرفوع آن را تضعیف کند ونقل کرده است که سیوطی مرفوع بودن این حدیث را تقویت کرده است. (3) و همچنین ابن عبدالبر پس از نقل این خبر از سلمان می گوید: این خبر از سلمان مرفوع نیز روایت شده ومرفوع آن اولی است... . (4)

12. ابورافع می گوید: اول مردی که اسلام آورد، علی است. «مجمع الزوائد، ج 9، ص 103 و220» و رجالش را رجال صحیح دانسته است.

13 و14. بریده ومالک بن حویرث گفته اند: اول کسی که از مردان اسلام آورد، علی است. «مجمع الزوائد، ج 9، ص 220.» هیثمی رجال هر دو را با وجود ضعفش توثیق شده معرفی کرده است.


1- مسند احمد، ج 1، ص 373، ح 3542 وج 4، ص 368، ح 19300 و19303 و19322 و19325؛ سنن الکبری نسائی، ج 5، ص 105، ح 8391 الی 8395؛ سنن ترمذی، ج 5، ص 306، ح 3817 و3818؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 102 و103 و122.
2- مصنف ابن ابی شیبه، ج 7، ص 503 وج 8، ص 350؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 102، ودیگران.
3- احادیث ضعیفه البانی، ج 13، ص 749، ح 6336.
4- الاستیعاب ابن عبدالبر، ج 1، ص 335، شرح حال امیرالمؤمنین علیه السلام .

ص:508

15. ابن عبدالبر چنین نقل کرده است: از محمد بن کعب قرظی سؤال شد: علی اول اسلام آورد، یا ابوبکر؟ او گفت: سبحان الله، علی اول کسی از آن دو است که اسلام آورد، ولی این موضوع به دلیل این که ابوبکر اسلامش را اظهار نمود، ولی علی مخفی داشت، مشتبه شده است. شکی نیست که علی نزد ما اول شخصی از آن دو است که اسلام آورد. (1)

باید دقت داشته باشیم که این توجیه را خیلی نیز کرده ومی کنند، ولی واقعیت-های فراوان آن را تکذیب می کند که برخی از دلائل آن را ذکر کردیم. از این خبر استفاده می شود که به خاطر وجود اکاذیب چنین توجیهات از همان زمان تابعین شروع شده است؛ زیرا محمد بن کعب از تابعین است و لذا این سخنش بدون دلیل و غیر قابل قبول است.

16. ابن عبدالبر می گوید: وروی عن سلمان وأبی ذر والمقداد وخباب وجابر وأبی سعید الخدری وزید بن الأرقم أن علی بن أبی طالب اول من أسلم وفضله هؤلاء علی غیره؛ (2) از سلمان، ابوذر، مقداد، جابر، خباب، ابوسعید خدری وزید بن ارقم روایت شده است که علی اول کسی است که اسلام آورد واین ها علی را بر دیگر صحابه برتری داده وافضل می-دانسته اند.

17. همو می گوید: «وقد اجمعوا انه (علی) اول من صلی قبلتین... .» (3) (محدثین ویا...) اجماع کرده اند بر این که علی اول شخصی است که بر دو قبله نماز خوانده است.

18. باز همو می گوید: وقال ابن شهاب وعبد الله بن محمد بن عقیل وقتادة وأبوإسحاق: اول من اسلم من الرجال علی. واتفقوا علی أن خدیجة اول من آمن


1- الاستیعاب، ج 1، ص 336. تاریخ ابن عساکر، ج 42، ص 44؛ اسد الغابه، ج 4، ص 18.
2- الاستیعاب، ج 1، ص 335، شرح حال امیرالمؤمنین علیه السلام .
3- الاستیعاب، ج 1، ص 337، تهذیب التهذیب، ج 7، ص 296، رقم 566.

ص:509

بالله ورسوله وصدقه فیما جاء به ثم علی بعدها؛(1) ابن شهاب، ابن عقیل، قتاده و ابواسحاق گفته اند: اول کسی که از مردان اسلام آورد علی است و(امت یا محدثین) اتفاق کرده اند که خدیجه قبل از همه به خدا و رسولش ایمان آورد و سپس پس از او علی.

این تنها برخی نمونه ها از اخبار متواتر اسلام امیرالمؤمنین علیه السلام است و در سخن و احتجاجات صحابه بر مخالفان آن حضرت فراوان بر این واقعیت تصریح شده است که ما به هیچ یک از آن اخبار اشاره نکردیم و همچنین احادیث فراوان دیگر در این موضوع از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم وارد شده که دیگر نیاز به ذکر آن ها نیست. حالا خواننده عزیز از خود سؤال کنند که چرا بخاری به هیچ یک از این احادیث اسلام امیرالمؤمنین علیه السلام که از مسلمات تاریخ اسلام است، اشاره نکرده و آن ها را در صحیحش ذکر نکرده است؟!

امیرالمؤمنین علیه السلام و خواستگاری دختر ابوجهل

ان المسور بن مخرمة قال: إن علیا خطب بنت أبی جهل فسمعت بذلک فاطمة فأتت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فقالت: یزعم قومک أنک لا تغضب لبناتک وهذا علی ناکح بنت أبی جهل. فقام رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فسمعته حین تشهد یقول: أما بعد أنکحت أبا العاص بن الربیع فحدثنی وصدقنی و ان فاطمة بضعة منی وإنی اکره أن یسوءها والله لا تجتمع بنت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم وبنت عدو الله عند رجل واحد. فترک علی الخطبة؛ (2) مسور بن مخرمه می گوید: علی دختر ابوجهل را خواستگاری نمود و آن را فاطمه شنید و به نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم رفت و گفت: قومت گمان می کنند که تو به خاطر دخترانت غضب نمی کنی و این علی می خواهد با


1- الاستیعاب، ج 1، ص 336.
2- صحیح بخاری، کتاب فضائل الصحابة، باب: ذکر اصحار النبی صلی الله علیه و آله و سلم، ج 3، ص 1364، ح 3729 و ح926، 3110، 3714، 3767، 5230، 5278.

ص:510

دختر ابوجهل ازدواج کند. پس پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بلند شد و من شنیدم که می فرمود: همانا فاطمه پاره تن من است و من کراهت دارد که به او بدی برسد. والله دختر رسول خدا ودختر دشمن خدا در نزد یک مرد جمع نخواهند شد، پس علی خاسگاری را ترک نمود.

این حدیث در کتاب های زیر با اختلافاتی که اشاره خواهیم کرد روایت شده است.(1)

این حدیث ساخته وپرداخته ذهن برخی از روات است ومتن حدیث نیز به ساخته بودن این خبر به روشنی دلالت می کند.

دلائل بی اساس بودن این خبر:

1. این حدیث از مسور بن مخرمه که در زمان رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم تنها هشت سال داشته، مشهور است. (2) و در زمانی که این خاسگاری را در نظر گرفته اند او شش سال داشته است. والبته از برخی دیگر نیز این خبر نقل شده است که یا سندش ضعیف است و یا منقطع که شاید برگرفته از مسور باشد.

مسور در این خبر چند گونه سخن را به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نسبت داده است:

1. فاطمه از من است و من دوست ندارم که او دچار مشکل شود.

2. من تنها از این می ترسم که آن ها (خاندان ابوجهل) دخترم را دچار مشکل کنند.

3. من می ترسم که دخترم در دینش دچار مشکل شود.

4. بنی مغیره از من اجازه خواستند که دخترشان را به ازدواج علی درآورند و من چنین اجازه نمی دهم، نمی دهم، نمی دهم مگر اینکه پسر ابوطالب دخترم را طلاق دهد و با دختر آن ها ازدواج کند.


1- صحیح مسلم، کتاب فضائل الصحابة، باب من فضائل فاطمة بنت النبی صلی الله علیه و آله و سلم، ج 1، ص 569، ح2449؛ صحیح ابن حبان، ج 15، ص 407 و408؛ معجم الکبیر، ج 20، ص19 و20؛ مسند ابویعلی، ج13، ص 136.
2- فتح الباری ابن حجر، ج 9، ص 269.

ص:511

5. اجازه نمی دهم مگر اینکه پسر ابوطالب دوست داشته باشد دخترم را طلاق دهد.

6. علی علیه السلام خواستگاری نمود واهلش گفتند: ما به بالای فاطمه دخترمان را به تو نمی دهیم.

7. فاطمه پاره تن من است من بدم می آید از هر چه او بدش بیاید.

8. هرچه فاطمه را آزار دهد مرا آزار داده است.

9. هرکه فاطمه را به غضب آورد مرا به غضب آورده است.

10. دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ودختر دشمن خدا نزد یک مرد هرگز جمع نمی شوند.

11. هیچ مسلمانی دختر دشمن خدا را به بالای دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نمی گیرد.

12. فاطمه آمد و به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم گفت: الف: قومت می گویند تو به خاطر دخترانت غضب نمی کنی. ب: قومت گمان می کنند تو... .

13. خاندان دختر از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم اجازه وخواستگاری کردند که علی با دخترشان ازدواج کند. ب: علی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم اجازه خواست که با دختر آن ها ازدواج کند.

14. فاطمه علیها السلام خبر را به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم رسانید. ب: خبر به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم رسید.

تمام این اختلافات تنها از یک خبری است که از مسور در کتاب های مذکور وارد شده است.

15. در این حدیث نسبت تناقض گویی به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم داده شده است؛ زیرا

می گویند: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: من حلالی را حرام نمی کنم و حرامی را حلال نمی کنم. با این که می گویند :حضرت صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: پسر ابوطالب نمی تواند با وی ازدواج کند مگر این که دخترم را طلاق دهد. با این که خداوند متعال ازدواج با چهار زن را حلال و جائز قرار داده است. پس چنان که در فضائلی که برای خلفا درست کرده اند و در آن ها بدون توجه به روح اسلام به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم توهین کرده اند در این جا نیز چنین کاری را کرده اند.

ص:512

مضافاً بر این مسور می گوید: وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم این سخنان را می فرمود من محتلم بودم. یعنی او به بلاغت رسیده بوده است. عجب است که او مدعی است در شش سالگی به بلاغت رسیده است. و این خود نیز بهترین دلیل بر کذب ودروغ بودن این خبر است؛ زیرا چون او این خبر را پس از بلوغ بازگو کرده است، با توجه به آن چنین سخنی را گفته است، بدون این که به ذهنش خطور کند که او یک کودک بوده است.

عکرمه نیز این خبر را به ابن عباس نسبت داده است که هیثمی سند آن را ضعیف دانسته است.(1) هیثمی به خاطر عبید الله بن تمام سند آن را تضعیف کرده است، در حالی که عکرمه کذاب است و به ابن عباس دروغ می بافته و همچنین دشمن امیرالمؤمنین و اهل بیت علیهم السلام و از خوارج بوده است. علاوه بر اینکه متن خبر او با حدیث مسور مخالف است.

دقت داشته باشیم که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم حتی بسیار می شد که تخلفات شرعی افراد را بین مردم بازگو نمی کردند، و حتی وقتی منافقین و امثال آن ها پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را آزار می دادند و سخنان قبیح در مورد آن حضرت و اهل بیت شان می گفتند حضرت در منبر اسم آن ها را یاد نمی کردند بلکه می فرمودند: به برخی چه شده است که چنین وچنان می گویند و... . بنابر این چگونه ممکن است چنین مسأله شخصی را که حلال و جایز نیز است در مسجد بازگو فرموده باشند؟! این حدیث در واقع طعنی است بر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و فاطمه زهرا و امیرالمؤمنین علیهما السلام .

همچنین مسور از یاران نزدیک مروان بود که همیشه در خطبه های نماز جمعه امیرالمؤمنین علیه السلام را لعن می کرد.(2) و مسور هرگاه از معاویه یاد می شد، برایش صلوات


1- مجمع الزوائد هیثمی، ج 9، ص 203.
2- علل احمد، ج 3، ص 176، ح 4781؛ تاریخ اسلام ذهبی، ج 1، ص 532؛ تاریخ ابن کثیر، ج8، ص91. صحیح بخاری، کتاب فضائل الصحابة، باب: مناقب علی بن ابی طالب، ح 3703؛ صحیح مسلم. البته بخاری ومسلم این خبر را با تحریف وتصرف نقل کرده اند.

ص:513

می فرستاد.(1) و شما خواننده عزیز با شخصیت معاویه آشنا شدید.

یکی از مطالب دیگری که ظاهر زیبا و باطن باطل دارد این است که در این حدیث به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نسبت داده که فرموده اند: دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و دختر دشمن خدا هرگز با هم جمع نمی-شوند. عجب! این سخن را نیز در حدیث بافته ای خود جا داده است؛ زیرا ظاهر فریبنده دارد، حال آن که بالاتر از دختر رسول خدا خود

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم با دختر دشمن خدا در یک خانه جمع شدند و با ام حبیبه که پدرش ابوسفیان سرسخت ترین دشمنان اسلام بود ازدواج کردند. اگر خود دختر مسلمان است بر عکس، اسلام تشویق می کند که مسلمین او را به نکاح خود درآورند و از شر مشرکین دورش کنند، ولی مسور خواسته از این طریق نیز سخن بافته ای خود را واقعی جلوه دهد.

همچنین این که گویا حضرت فرموده اند: می ترسم که دخترم در دینش دچار مشکل شود. چه کسی مگر به خاطر ازدواج همسرش با خانم دیگر در دینش دچار مشکل شده است که کذابین آن را به حضرت زهرا نسبت داده اند و آیا مقدار ایمان و معرفت سرور زنان عالم و بهشت و این امت علیها السلام ، تا این حد ضعیف بوده است!

مطلب دیگر این که به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در این حدیث نسبت داده است که گویا حضرت فرموده اند: «مگر این که پسر ابوطالب دخترم را طلاق دهد.»

باید دقت داشته باشیم که ازدواج امیرالمؤمنین و حضرت زهرا علیهما السلام یک ازدواج آسمانی بوده و با امر خداوند متعال صورت گرفته است، با این وجود چگونه ممکن است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در مورد وصلتی که با امر پروردگار متعال صورت گرفته چنین سخنی فرموده باشند!

علباء بن احمر می گوید: ابوبکر و عمر(2) به ترتیب پشت سر هم از فاطمه خواستگاری کردند، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به آن ها فرمودند: من در باره فاطمه منتظر امر پروردگار متعال


1- تاریخ ابن عساکر، ج 58، ص 168؛ سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 151، ح 25.
2- باید دقت داشته باشیم که خواستگاری ابوبکر و عمر از حضرت زهرا از مسلمات است که محدثان دیگر مانند نسائی وابن حبان و... نیز آن را روایت کرده اند و امثال البانی سندش را صحیح دانسته-اند.

ص:514

هستم و به این گونه به آن دو جواب رد دادند، سپس علی خواستگاری نمود و فاطمه را به علی دادند.(1) این خبر از بریده، انس و علباء روایت شده و سند روایت ابن سعد از علباء صحیح و ظاهراً مرسل است و روایت بریده نزد ابن شاهین رواتش ثقات اند جز محمد بن حمید که مورد خلاف است و یحیی، احمد، ابوداود و... او را ثقه دانسته اند و او تضعیف نیز شده است و حدیث انس نزد هیثمی نیز آن دو را تقویت می کند.

در حدیث دیگر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند:

إنَّ الله أمرنی أن أُزَوِّجَ فاطمة من علیٍّ؛(2) همانا خداوند متعال مرا امر فرمود که فاطمه را به ازدواج علی درآورم.

این حدیث در کتاب های مذکور از امیرالمؤمنین علیه السلام ، ابن مسعود، انس، جابر و ابوهریره روایت شده است و هیثمی، صالحی شامی و مناوی رجال سند ابن مسعود را ثقه دانسته اند و از ابن مسعود و انس این حدیث با چندین سند روایت شده است.

حالا سؤال این است که چرا بخاری این گونه احادیث را که این همه صحابه روایت کرده اند، در صحیحش روایت نکرده و هرجا افرادی که در قلوبشان مرضی است خبری را در طعن بر اهل بیت علیهم السلام نقل کرده باشند آن را در صحیحش وارد کرده است؟!

و همچنین چگونه بخاری توجه نکرده است بر این که مسور بن مخرمه که در زمان رحلت جان سوز پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم تنها هشت سال داشته، چگونه اولا: در کودکی به بلاغت رسیده است و ثانیاً:


1- فضائل سیدة النساء عمر بن شاهین، ص 39 و44، ح 36؛ طبقات الکبری، ج 8، ص 19؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 206 و207.
2- معجم الکبیر، ج 10، ص 156، ح 10305 وج 22، ص 408، ح 1020 الی 1022؛ حلیة الاولیا، ج 5، ص 95؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 204 الی 209؛ تاریخ ابن عساکر، ج 37، ص 14 وج 42، ص 125 و129، سبل الهدی والرشاد، ج 11، ص 38؛ مناقب خوارزمی، ص 342، ح 363.

ص:515

چرا غیر از او از بزرگ سالان صحابه این خبر را نفهمیده اند؛ زیرا در برخی اخبار مسور می گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بالای منبر رفت و این سخنان را گفت؟!

در حدیث معروف دیگر چنین وارد شده است:

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم خالد بن ولید و امیرالمؤمنین علیه السلام را هر کدام را با لشکر جداگانه روانه یمن کردند و فرمودند: اگر دو لشکر با هم جمع شد، علی فرمانده کل خواهد بود. دو لشکر با هم جمع شد و جنگی پیش آمد و مسلمین پیروز شدند و به غنائم واسیرانی صاحب شدند. امیرالمؤمنین علیه السلام کنیزی را از اسرا به عنوان خمس تصرف فرمود و با وی همبستر شد. خالد از این داستان ناراحت شد وبریده را با شکایت از علم امیرالمؤمنین علیه السلام به نزد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرستاد وپیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نسبت به شکایت بریده غضبناک شدند وفرمودند: از علی شکایت مکن همانا علی مولای شما پس از من است وهمانا حق علی از خمس بیشتر از این هاست.(1) حاکم، ذهبی، البانی و شعیب ارنؤوط هر دو سند احمد را به شرط شیخین صحیح دانسته اند و این حدیث از امیرالمؤمنین علیه السلام و بریده روایت شده و چنان که در فصل «تصرفات امام بخاری» اشاره شده، این حدیث دارای اسانید فراوان است. و همچنین چنان که در شرح حال و فصل «تصرفات امام بخاری» اشاره شد، بخاری این حدیث را ناقص روایت کرده است. (2)

این حدیث از دو جهت به کذب بودن خبر مسور گواهی می دهد.

1. داستان فوق از جهت زمانی در آخر عمر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم اتفاق افتاده است و اگر خبر مسور صحت داشت قطعاً امیرالمؤمنین علیه السلام احتمال می دادند که شاید از گرفتن کنیز و به خصوص رابطه جنسی با وی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و حضرت زهرا علیها السلام ناراحت شوند و از چنین عملی قطعاً پرهیز

می کردند و این که بدون هیچ درنگی چنین عملی را انجام داده اند خود بر بی اساسی خبر مسور


1- مسند احمد، ج 5، ص 358، ح 23011 و23062 و23078؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 2، ص141، ح 2589 وج 3، ص 119، ح 4578؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 127 و128؛ فتح الباری ابن حجر، ج 8، ص 52؛ صحیحه البانی، ج 4، ص 249، ح 1750.
2- صحیح بخاری، کتاب المغازی، باب: بعث علی بن ابی طالب، ج 4، ص 1581، ح 4350.

ص:516

گواهی می دهد.

2. سکوت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و حضرت فاطمه علیها السلام و بلکه تأیید عمل امیرالمؤمنین علیه السلام از جانب پیامبر اکرم علیه السلام نیز بهترین دلیل به کذب بودن داستان ساخته و پرداخته ای خواستگاری

امیرالمؤمنین علیه السلام از دختر ابوجهل است.

در آخر باید به نقش زهری نیز در مورد این خبر اشاره کنیم که زهری این خبر را به امام

سجاد علیه السلام نسبت داده است. از متن گفت و گویی که زهری شنیدن آن را از امام سجاد علیه السلام بازگو کرده خود به بی اساسی آن دلالت می کند؛ زیرا هیچ مناسبتی بین موضوعی که مسور در مورد آن با امام سجاد سخن به میان آورده با مطرح کردن این خبر وجود ندارد.(1) ولی گذشته از این زهری گاه می گوید: علی بن حسین به من خبر داد و گاه می گوید: مرا حدیث کرد و گاه می گوید: فردی از علی بن حسین به من خبر داد(2) و گاه از امام سجاد این خبر را معنعن نقل کرده است. (3) همچنین مگر این خبر چه پیامی داشته است که امام سجاد علیه السلام آن را به فردی که با تمام وجود، عمر خود را صرف نوکری بنی امیه کرده و امیرالمؤمنین علیه السلام را دشنام می داده است، بازگو کنند!.

ابوبکر و امامت نماز

کُنَّا عِنْدَ عَائِشَةَ فَذَکَرْنَا الْمُوَاظَبَةَ عَلَی الصَّلاَةِ وَالتَّعْظِیمَ لَهَا، قَالَتْ لَمَّا مَرِضَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم مَرَضَهُ الَّذِی مَاتَ فِیهِ، فَحَضَرَتِ الصَّلاَةُ فَأُذِّنَ، فَقَالَ «مُرُوا أَبَا بَکْرٍ فَلْیُصَلِّ بِالنَّاسِ.» فَقِیلَ لَهُ إِنَّ أَبَا بَکْرٍ رَجُلٌ أَسِیفٌ، إِذَا قَامَ فِی مَقَامِکَ لَمْ یَسْتَطِعْ أَنْ یُصَلِّیَ بِالنَّاسِ، وَأَعَادَ فَأَعَادُوا لَهُ، فَأَعَادَ الثَّالِثَةَ فَقَالَ «إِنَّکُنَّ صَوَاحِبُ یُوسُفَ، مُرُوا أَبَا بَکْرٍ فَلْیُصَلِّ بِالنَّاسِ ». فَخَرَجَ أَبُوبَکْرٍ فَصَلَّی، فَوَجَدَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله و سلم مِنْ نَفْسِهِ خِفَّةً، فَخَرَجَ یُهَادَی بَیْنَ رَجُلَیْنِ کَأَنِّی أَنْظُرُ رِجْلَیْهِ تَخُطَّانِ مِنَ الْوَجَعِ،


1- صحیح بخاری، کتاب فرض الخمس، باب: ما ذکر من درع النبی صلی الله علیه و آله و سلم، ح 3110.
2- مسند الشامیین طبرانی، ج 4، ص 163، ح 3006.
3- صحیح ابن حبان، ج 15، ص 521؛ مشکل الآثار طحاوی، ج 11، ص 148، ح 4360.

ص:517

فَأَرَادَ أَبُوبَکْرٍ أَنْ یَتَأَخَّرَ، فَأَو ما إِلَیْهِ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله و سلم أَنْ مَکَانَکَ، ثُمَّ أُتِیَ بِهِ حَتَّی جَلَسَ إِلَی جَنْبِهِ. قِیلَ لِلأَعْمَشِ وَکَانَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله و سلم یُصَلِّی وَأَبُوبَکْرٍ یُصَلِّی بِصَلاَتِهِ، وَالنَّاسُ یُصَلُّونَ بِصَلاَةِ أَبِی بَکْرٍ فَقَالَ بِرَأْسِهِ نَعَمْ؛(1) در نزد عائشه بودیم و در باره مواظبت و تعظیم نماز سخن گفتیم عائشه گفت: وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مریض شد مریضی که در اثر آن از دنیا رفت، وقت نماز شد و اذان گفته شد. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: ابوبکر را گزرانید تا برای مردم نماز بخواند. به آن حضرت گفته شد (عائشه گفت) (حفصه گفت) (خود ابوبکر به عمر گفت): ابوبکر مرد رقیق القلبی است اگر به جای تو بر نماز بایستد نمی تواند برای مردم نماز بخواند. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم سخن خود را تکرار کرد و مردم نیز حرف خود را تکرار کردند. پس حضرت بار سوم تکرار کرد و فرمود: همانا شما زن ها همان زنانی هستید که برای یوسف (پیامبر) نقشه کشیدند (تا او را به گناه وادار کنند)، ابوبکر را گزرانید تا به مردم نماز بخواند. پس ابوبکر خارج شد و نماز را خواند. (وقتی ابوبکر نماز را شروع کرد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم (2)) حال خود را خوب تشخیص داد و (برای نماز) خارج شد در حالی که بین دو مرد با تکیه بر آن ها راه می رفت و گویا من نگاه می کردم که پاهای آن حضرت بر اثر شدت مریضی به زمین کشیده می شد. ابوبکر خواست خود را به عقب گیرد، ولی حضرت به او اشاره کرد که در جای خود بمان سپس حضرت را آوردند، و در کنار ابوبکر نشست. ابوبکر با نماز پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نماز می خواند و مردم با نماز ابوبکر (پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به مردم نماز خواند و ابوبکر مکبر شد و تکبیر می گفت تا مردم متوجه


1- صحیح بخاری، ج 1، ص 236، ح 664، کتاب الأذان، باب: حد المریض ان یشهد جماعة، وح198، 665، 679، 682، 683، 687، 712، 713، 716، 2588، 3099، 3384، 4442، 4445، 5714، 7303.
2- صحیح مسلم، ج 1، ص 311، ح 418، کتاب الصلاة، باب استخلاف الامام اذا عرض له عذر. صحیح بخاری، کتاب الاذان، باب الرجل یأتم بالامام ویأتم الناس بالامأموم، ح 713.

ص:518

به رکوع و سجده رفتن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم شوند(1).)

باید دقت داشته باشیم که آخر حدیث در اسانید دیگر همان گونه ای وارد شده که در ترجمه ذکر کردیم و هیچ ربطی به اعمش ندارد.

دلائل فراوان ثابت می کند که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم ابوبکر را به امامت نماز امر نکرده اند و از متن خود این حدیث نیز این واقعیت استفاده می شود. ما ابتدا به اضطراب و تناقضات و موارد دیگر متن حدیث اشاره می کنیم و سپس به دلائل دیگر بی اساسی امثال این خبر اشاره خواهیم کرد.

1. در برخی از این روایت ام المؤمنین عائشه می گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم (بدون این که کسی را به خواندن نماز امر کنند) شخصا خارج شدند و به مردم نماز و خطبه خواندند.(2)

همچنین ام المؤمنین می گوید:

1. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از زنانشان اجازه خواستند تا در مدت مریضی در منزل عائشه باشند.

2. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می فرمودند: من فردا کجا هستم، من فردا کجا هستم با حرص بر منزل عائشه. وقتی روز من شد دیگر سکوت کردند و آن سخن را نگفتند.

3. می فرمودند: من فردا کجا هستم... وروز عائشه را می خواستند، پس همسران آن حضرت اجازه دادند که هرجا خواستند همان جا باشند و حضرت به منزل عائشه آمدند.

4. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: مرا به منزل عائشه منتقل کنید. وقتی من فهمیدم خانه را جارو کردم و متکه گذاشتم و آماده کردم در حالی که خادم نداشتم.(3) سند این حدیث صحیح است.


1- صحیح مسلم، ج 1، ص 311، ح 418، کتاب الصلاة، باب استخلاف الامام اذا عرض له عذر. صحیح بخاری.
2- صحیح بخاری، کتاب الوضوء، باب الغسل والوضوء فی المخضب، ح 198 وکتاب الطب، باب 22 بدون عنوان، ح 5714.
3- انساب الاشراف بلاذری، ج 1، ص 240.

ص:519

باز ام المؤمنین عائشه می گوید:

1. به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم گفتم: ابوبکر رقیق القلب است... .

2. هر باری که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم تکرار کرد من نیز تکرار می-کردم و بار سوم فرمود: شما زنان صاحب یوسف هستید.

3. به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم گفته شد: ابوبکر رقیق القلب است... .

4. افراد مجهول بعد از امر مکرر حضرت دو باره اصرار کردند حضرت صلی الله علیه و آله و سلم بار سوم به آن ها فرمود: شما زنان صاحب یوسف هستید.

5. من (عائشه) دو بار تکرار کردم و بار دوم حضرت فرمود: ابوبکر را امر کن به نماز بگزرد. (در حالی که در اخبار دیگر فرموده اند: ابوبکر را امر کنید.)

6. گفتم: اگر ابوبکر به جای تو قرار گیرد از گریه مردم متوجه صدای او نمی-شوند. پس به حفصه گفتم که به حضرت بگو ابوبکر رقیق القلب است عمر را امر کن به نماز بگزرد. حفصه نیز بازگو نمود و حضرت فرمود: ساکت باش، قطعا شما همان زنان صاحب یوسف هستید.

7. بدون این حرف ها وقتی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم متوجه شدند که مردم نماز نخوانده اند و منتظر آن حضرت هستند، فردی را فرستادند به سوی ابوبکر تا به مردم نماز بخواند.

باز ام المؤمنین می گوید:

1. گفتم که ابوبکر مرد رقیق القلب است اگر جای شما قرار گیرد به سبب گریه نمی تواند صدای خود را به مردم برساند.

2. ... اگر مکان شما قرار گیرد گریه می کند و به سبب گریه نمی تواند قرائت کند.

3. ... اگر در جای شما قرار گیرد نمی تواند به مردم نماز گزارد.

4. ... اگر قرائت کند گریه بر او غلبه می کند.

5. ... هر وقت مکان شما قرار گیرد رقیق می شود.

6. فردی که حضرت وی را به سوی ابوبکر فرستاده بودند گفت: چون ابوبکر مرد

ص:520

رقیق القلب بود به عمر گفت: تو به مردم نماز بخوان.

ام المؤمنین عائشه می گوید:

1. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به من فرمود: ابوبکر را امر بکن به مردم نماز بخواند.

2. فرمود: ابوبکر را امر کنید نماز بخواند.

3. به بلال فرمودند: ابوبکر را امر بکن نماز بخواند.

4. حضرت صلی الله علیه و آله و سلم شخصا به سراغ ابوبکر فرستادند تا به مردم نماز بخواند.

5. وقتی به ابوبکر گفتند که به مردم نماز بخوان او به مسجد آمد (و چون او رقیق القلب بود) به عمر گفت: تو به مردم نماز بخوان، ولی عمر گفت: تو سزاوارتر هستی.

6. بدون این که چنین پیشنهادی را به عمر بکند خود آمد و نماز را شروع کرد.

مطلب قابل توجه دیگر این است که در این احادیث با این که همه یک حدیث بیش نیست گاه گفته شده است: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم وقتی ابوبکر همان نماز را شروع کرد، برای نماز خارج شدند و خود آن را بر عهده گرفتند. ولی در برخی از این اخبار گفته شده: ابوبکر در طول مدت مریضی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نماز را بر عهده داشت تا این که حضرت خود را سبک حس کردند و خارج شدند.

این جا دو سخن بی اساس وجود دارد که در واقع یک نوع فریب مردم در آن است: 1. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم خود را سبک (حالش را خوب تشخیص داد) و به نماز خارج شد. این سخن را آن حالتی که با آن حالت حضرت به نماز خارج شده اند تکذیب می کند. وقتی حضرت قادر نیستند بر پای خود بایستند چگونه حالشان خوب شده است؟! و این یک توجیه بی اساس است. 2. در طول مریضی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بر عهده ابوبکر بودن امامت نماز. این را نیز متن حدیث تکذیب می کند.

تمام این اختلافاتی که ذکر شد، تنها از متن حدیث صحیح بخاری است جز آن مواردی که ما مصدر آن را ذکر کردیم.

دلائل این که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم ابوبکر را برای نماز امر نکرده اند:

ص:521

1. در خود این احادیث وارد شده، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در حالی که ابوبکر نماز را شروع کرده بود با وجود آن مریضی شدیدی که حتی قادر نبودند روی پای خود بایستند و راه بروند، با کمک امیرالمؤمنین و فضل بن عباس شخصا به نماز خارج شدند و در حال نشسته امامت آن نماز را بر عهده گرفتند. اگر حضرت صلی الله علیه و آله و سلم ابوبکر را برای خواندن نماز امر فرموده بودند قطعا هرگز با آن حال پس از آن که متوجه امام شدن ابوبکر شدند، به نماز خارج نمی شدند. اگر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم برای تسلی دادن مسلمین خارج شده بودند امامت نماز را بر عهده نمی گرفتند و در کنار دیگر صحابه می نشستند و اقتدا می کردند چنان که در طول حیات مبارکشان به برخی از صحابه اقتدا کرده اند.(1) لذا این گونه توجیهات جهت فریب مردم است.

2. چرا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم ام المؤمنین عائشه و حفصه را به زنانی تشبیه کردند که علیه حضرت یوسف علیه السلام دست به دست هم داده بودند تا منحرف و آلوده اش کنند. آیا حضرت به خاطر چنین پیشنهاد ساده همسران، آن ها را به چنین امر بزرگ وصف نمودند؟! هرگز پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به خاطر آن پیشنهاد، آن ها را چنین توصیف نکرده اند. سبب واقعی آن در حدیث صحیح دیگر خواهد آمد.

1. حفصه گفت: عمر را امر کنید به مردم نماز بخواند، پس او را امر کردند به نماز ایستاد... . (2)

2. بلال پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را به نماز فرا خواند، حضرت فرمودند: یک نفر را امام قرار دهید و نماز بخوانید. عبدالله بن زمعه خارج شد و ناگهان با عمر رو به رو شد و به او گفت: ای عمر، بلند شو و به مردم نماز بخوان پس او بلند شد و نماز را شروع کرد.(3)


1- صحیح مسلم، کتاب الطهارة، باب المسح علی الناصیة والعمامة، ح274؛ مسند احمد ودیگران.
2- طبقات الکبری، ج 2، ص 221.
3- مسند احمد، ج 4، ص 332، ح 18926؛ سنن ابی داود، ج 2، ص 405، ح 4660؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 743، ح 6703.

ص:522

حاکم و البانی سند این حدیث را صحیح دانسته اند.

3. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به سراغ ابوبکر فرستادند تا به مردم نماز بخواند، ولی ابوبکر چون مرد رقیق القلب بود به عمر گفت: ای عمر به مردم نماز بخوان. عمر به او گفت: تو سزاوارتر هستی... . (1)

4. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: ابوبکر را امر کنید با مردم نماز را بخواند. عائشه گفت: ابوبکر رقیق القلب است لذا عمر را امر کنید. حضرت صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: عمر را امر کنید نماز را بخواند. عمر گفت: با وجود ابوبکر من پیش نخواهم گذشت.(2) سند این خبر حسن است.

5. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به من (عائشة) فرمودند: به سراغ ابوبکر بفرست تا امامت نماز را بر عهده بگیرد. پس برای او پیام را رساندم و او به من پیام فرستاد که: من شیخ

بزرگ سال هستم و از قرار گرفتن در مکان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ضعیف هستم، ولی به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم اشاره کن تا عمر را به نماز امر کند و برای راضی کردن آن حضرت از حفصه کمک بگیر. عائشه این-کار را کرد و حضرت صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: شما زنها صاحبان یوسف هستید، به سراغ ابوبکر بفرست.(3) (سند این حدیث صحیح است.)

5. در حدیث صحیح دیگر چنین وارد شده است:

عن ابن عباس قال: لما مرض رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم مرضه الذی مات فیه کان فی بیت عائشة فقال: ادعوا لی علیا. قالت عائشة: یا رسول الله ندعو لک أبابکر؟ قال: ادعوه. قالت حفصة: یا رسول الله ندعو لک عمر؟ قال: ادعوه. قالت أم الفضل: یا رسول الله ندعو لک العباس؟ قال: نعم. فلما اجتمعوا رفع رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم رأسه فلم یر علیا فسکت. فقال عمر: قوموا عن رسول الله. ثم جاء بلال


1- صحیح بخاری، کتاب الاذان، باب إِنَّمَا جُعِلَ الإِمَامُ لِیُؤْتَمَّ بِهِ، ح 687.
2- تاریخ طبری، ج 2، ص 433.
3- انساب الاشراف بلاذری، ج 1، ص 240.

ص:523

یؤذنه بالصلاة فقال: مروا أبابکر فلیصل بالناس. فقالت عائشة: یا رسول الله إن أبا بکر رجل رقیق حصر ومتی لا یراک یبکی والناس یبکون فلو أمرت عمر یصلی بالناس؟ فخرج أبوبکر فصلی بالناس فوجد رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم من نفسه خفة فخرج یهادی بین رجلین ورجلاه تخطان فی الأرض فلما رآه الناس سبحوا بأبی بکر فذهب لیستأخر فأو ما إلیه النبی أی مکانک. فجاء رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فجلس عن یمینه وقام أبوبکر وکان أبوبکر یأتم بالنبی والناس یأتمون بأبی بکر. قال ابن عباس: وأخذ رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم من القراءة من حیث کان بلغ أبوبکر؛(1)

ابن عباس می گوید: زمانی که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مریض شدند آن مریضی که بر اثر آن از دنیا رفتند در منزل عائشه بودند وفرمودند: علی را به نزد من فرا خوانید. عائشه گفت: ای رسول خدا، ابوبکر را به نزد تو فرا می-خوانیم، حفصه گفت: ای رسول خدا، عمر را به نزد شما فرا می خوانیم وام الفضل گفت: عباس را فرا

می خوانیم وحضرت گویا فرموده اند: فرا خوانید. وقتی این سه نفر حاضر شدند پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم سر مبارک را بلند کردند ودیدند که علی حضور ندارد، پس سکوت کردند و چیزی نفرمودند. عمر گفت: از نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم برخیزید (وخارج شوید). سپس در ادامه همان حدیث مورد بحث وارد شده است. شعیب ارنؤوط سند این حدیث را صحیح و البانی حسن دانسته است.

6. ارقم بن شرحبیل می گوید:

عن الارقم بن شرحبیل قال سألت ابن عباس اوصی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم؟ قال لا قلت فکیف کان ذلک قال قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم ابعثوا إلی علی فادعوه فقالت عائشة لو بعثت


1- مسند احمد، ج 1، ص 356، ح 3355؛ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 391، ح 1235؛ شرح معانی الاثار طحاوی، ج 1، ص 405؛ تاریخ بن عساکر، ج 8، ص 18.

ص:524

إلی أبی بکر وقالت حفصة لو بعثت إلی عمر فاجتمعوا عنده جمیعا فقال رسول الله: انصرفوا فان تک لی حاجة أبعث إلیکم فانصرفوا وقال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم آن الصلاة قیل نعم قال فأمروا أبا بکر لیصلی بالناس فقالت عائشة انه رجل رقیق فمر عمر فقال مروا عمر فقال عمر ما کنت لاتقدم وأبوبکر شاهد فتقدم أبوبکر ووجد رسول الله خفة فخرج فلما سمع أبوبکر حرکته تأخر فجذب رسول الله ثو به فأقامه مکانه وقعد رسول الله فقرأ من حیث انتهی أبوبکر؛(1) آیا رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم وصیت فرمود. ابن عباس گفت: نه. او گفت: چگونه ممکن است. ابن عباس گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: کسی را به سوی علی بفرستید و او را فرا خوانید. عایشه گفت: کاش به سراغ ابوبکر کسی را می فرستادی و حفصه گفت: کاش به سراغ عمر کسی را می فرستادی. پس ابوبکر و عمر حاضر شدند پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به آن ها فرمودند: برگردید اگر حاجتی به شما داشته باشم به سراغتان خواهم فرستاد و آن ها برگشتند. سپس حضرت سوال کردند که وقت نماز شد؟ گفتند: آری، فرمودند: ابوبکر را امر کنید به مردم نماز بخواند... . این سند حسن است و قبلی این را تأیید می کند.

7. ام المؤمنین عائشه می گوید:

عن إبراهیم عن علقمة والأسود عن عائشة قالت: قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم وهو فی بیتها لما حضره الموت: ادعوا لی حبیبی فدعوت له أبا بکر فنظر إلیه ثم وضع رأسه ثم قال: ادعوا لی حبیبی فدعوا له عمر فلما نظر إلیه وضع رأسه ثم قال: ادعوا لی حبیبی فقلت: ویلکم ادعوا له علی بن أبی طالب فوالله ما یرید غیره فلما راه أفرد الثوب الذی کان علیه ثم أدخله فیه فلم یزل یحتضنه حتی قبض ویده علیه؛ (2) پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم زمان رحلت خود فرمودند: حبیبم را به حضور من فرا خوانید، پس من ابوبکر را صدا کردم و حضرت به ابوبکر نگاه کرد و سرش را


1- تاریخ الطبری، ج 2، ص 439؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 13، ص 33.
2- تاریخ ابن عساکر، ج 42، ص 393؛ مناقب ابن مردویه، ح 44؛ مناقب خارزمی، ص 68 ح 41.

ص:525

گذاشت و باز فرمود: حبیبم را صدا کنید پس عمر را صدا کردند، حضرت وقتی عمر را دید سرش را گذاشت و گفت: حبیبم را صدا کنید، من گفتم: وای بر شما، علی را فرا خوانید به خدا سوگند آن حضرت جز علی کسی را نمی خواهد پس وقتی علی را دید او را به خود نزدیک نمود و پیوسته به آن حالت بود تا از دنیا رفت.

از این سه حدیث به روشنی استفاده می شود که اولا: بخش اول و مطلبی اصلی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به سبب آن ام المؤمنین عائشه و حفصه را به زنان صاحب یوسف تشبیه کرده اند در روایت بخاری و دیگران حذف شده است. ثانیا: پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم امیرالمؤمنین علیه السلام را خواسته و فرا خوانده اند نه ابوبکر را.

8. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در آن زمان ابوبکر را همراه دیگران در لشکر اسامه بن زید قرار داده بودند و می بایست آن ها برای جهاد به سوی روم حرکت می کردند.(1) و این نیز این واقعیت را کاملا تأیید می کند که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم ابوبکر را امر به امامت نماز ننموده اند. در کتاب های مذکور در پاورقی وجود ابوبکر در لشکر اسامه از ابن عمر و عروه هر کدام با دو سند صحیح و از ابن عباس نقل شده و ابن حجر نیز آن را تأیید کرده است و کسی با سند معتبر خلاف آن را نقل نکرده است.

9. ابن ابی الحدید از استادش نقل کرده است که امیرالمؤمنین علیه السلام فرموده-اند:

ام المؤمنین عائشه به ابوبکر گفت تا نماز بگزارد نه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم.(2)


1- مصنف ابن ابی شیبه، ج 6، ص 392، ح 32305، وج7، ص 415، ح 36980؛ طبقات ابن سعد، ج2، ص 190 و249، وج 4، ص 66 و68 تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 113؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 169 و208؛ صفوة الصفوة ابن جوزی، ج 1، ص 521؛ الوفی باحوال المصطفی ابن جوزی، ص 776، ح1332؛ المنتظم ابن جوزی، ج 2، ص184؛ فتح الباری، ج8، ص 115 از واقدی، ابن اسحاق و...؛ الکامل فی التاریخ، ج1، ص355؛ تاریخ ابن عساکر، ج8، ص60 و62 و64؛ تاریخ الاسلام، ج1، ص361؛ اصعاف مبتأ برجال الموطأ سیوطی، ص14؛ کنز العمال، ح30264؛ سبل الهدی والرشاد، ج6، ص250 و251.
2- شرح نهج البلاغه، ج 9، ص 197.

ص:526

همچنین پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم چنان که در شرح حال عمرو ملاحظه کردید عمرو بن عاص را که در سال هشتم هجری مسلمان شده بود، به ابوبکر و عمر امیر قرار دادند و آن ها حتی زمانی که او جنب بود، پشت سر او نماز می-خواندند.(1) و همچنین اسامه را که خورد سال بود و هفده سال داشت امیر آن دو قرار دادند و موارد دیگر. ولی در مقابل پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم کسی را با وجود امیرالمؤمنین علیه السلام به آن حضرت امیر قرار نداده اند.

در حدیثی این گونه وارد شده است:

ابْنَ عُمَرَ أَخْبَرَهُ قَالَ کَانَ سَالِمٌ مَوْلَی أَبِی حُذَیْفَةَ یَؤُمُّ الْمُهَاجِرِینَ الأَوَّلِینَ و اصحاب النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله و سلم فِی مَسْجِدِ قُبَاءٍ، فِیهِمْ أَبُوبَکْرٍ وَعُمَرُ وَأَبُوسَلَمَةَ وَزَیْدٌ وَعَامِرُ بْنُ رَبِیعَةَ؛ (2) سالم در مسجد قبا امامت نماز بر مهاجرین و انصار را بر عهده داشت که در بین آن ها ابوبکر و عمر و... نیز بودند.

همچنین امیرالمؤمنین علیه السلام و اصاحب آن حضرت به ابوبکر بیعت نکردند و این واقعیت مسلم تاریخ دو مطلب را ثابت می کند: 1. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم ابوبکر را به خواندن نماز امر نفرموده اند و الا امیرالمؤمنین علیه السلام با او بیعت می کردند. 2. این که به امیرالمؤمنین علیه السلام نسبت داده اند که فرموده باشند: «پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ابوبکر را به نماز امر فرمودند و...» از اکاذیبی است که مانند آن را فراوان به آن حضرت نسبت داده اند.


1- سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 54، شرح حال عمرو بن عاص.
2- صحیح بخاری، کتاب الأحکام، باب اسْتِقْضَاءِ الْمَوَالِی َاسْتِعْمَالِهِمْ، ح 7175؛ سیر اعلام النبلاء، ج 1، ص168 شرح حال سالم؛ الاصابه، ج 3، ص 12، شرح حال سالم.

ص:527

داستان افک

داستان افک از جمله اخباری است که بخاری آن را 29 بار در صحیحش(1) تکرار کرده است و در مورد این داستان مطالب عجیب و غریب فراوان در کتاب ها وارد شده است. چون اصل این داستان در «صحیح بخاری» و کتب دیگر خیلی مفصل و طولانی است ما از ذکر متن کامل آن خودداری کرده و در ضمن بررسی به مطالب مهم آن اشاره خواهیم کرد. در این داستان به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و اکثر صحابه توهین های عجیب شده و در واقع تمام آن ها افراد دور از فکر و اندیشه معرفی شده اند.

1. در زمان این داستان، ام المؤمنین عائشه دوازده سال داشته است.(2)

2. داستان افک و نزول آیه تیمم و داستان عبدالله بن ابی منافق همه در غزوه بنی مصطلق اتفاق افتاده است. (3)

3. داستان غزوه بنی مصطلق را واقدی در «مغازی، ج 1، ص 406 و497» از عمر بن خطاب، طبری در «تاریخ، ج 2، ص 262 و264» از زید و عائشه و عاصم بن عمر بن قتاده، و ابن هشام در «سیره، ج 3، ص 757» از عائشه و عاصم و عبدالله بن ابی بکر، و عمر بن شبه در «تاریخ المدینه، ج 1، ص 349 و373 و374» از زهری و عمر مولی عفره و از لیث نقل کرده اند و در نقل هیچ یک از این افراد اشاره ی به داستان افک و نزول آیه ی تیمم در این غزوه نشده است و داستان افک در خبر دیگر تنها از ام-المؤمنین عائشه نقل شده است.


1- صحیح بخاری، کتاب المغازی، باب: حدیث الافک، ج 4، ص 1517، ح 4141 و ح 2453، 2494، 2518، 2542، 2723، 3208، 3338، 3801، 3910، 3914، 3912، 3915، 4413، 4414، 4472، 4473، 4474، 4477، 4478، 4479، 4550، 5798، 6285، 6301، 6935، 6936، 7061، 7106.
2- سیر اعلام النبلاء، ج 2، ص 546، رقم 115.
3- طبقات الکبری ابن سعد، ج 2، ص 65.

ص:528

4. در غزوه بنی مصطلق ام المؤمنین ام سلمه نیز حضور داشته است، ولی چون وجود ام سلمه در این سفر، بی اساس بودن داستان افک را روشن خواهد نمود، لذا در اکثر کتاب ها به این واقعیت اشاره نشده است. شافعی در کتاب «الام، ج 7، ص 371» و واقدی در «مغازی، ج 1، ص 407» از عمر بن خطاب که داستان غزوه بنی مصطلق را نقل کرده است، می گوید: همراه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در این غزوه از همسران آن حضرت ام سلمه و عائشه همراه بودند. و ذهبی در «سیر اعلام النبلاء، ج 2، ص 160» تصریح می کند که در قرعه کشی اسم ام سلمه و عائشه خارج شد. ابن سعد در «طبقات الکبری، ج 2، ص 64» و صالحی شامی در «سبل الهدی والرشاد، ج4، ص345» به صورت یک خبر مسلم ذکر کرده اند که در این غزوه عائشه و ام سلمه همراه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بودند و ابن شبه در «تاریخ المدینه، ج 1، ص319 و 323» با دو سند از طریق عروه و علقمه بن وقاص از ام المؤمنین عائشه نقل کرده که، سهم ام-سلمه و عائشه خارج شد: عن عائشة قالت: غزا رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم غزوة بنی المصطلق ...بلغنا: أن النبی صلی الله علیه و آله و سلم ساهم بین نسائه فی غزوة بنی المصطلق أیتهن تخرج معه فخرج سهم عائشة و أم سلمة فخرج بهما معه. (سؤال این جاست که اولا: چرا محدثین وجود ام سلمه در این غزوه را مخفی کرده و بازگو ننموده اند. ثانیاً: با وجود ام سلمه چگونه ممکن است عائشه از لشکر جا بماند و کسی یک شب ونصف روز متوجه آن نشود.)

5. ابن اثیر گفته است: داستان افک، شعبان سال ششم اتفاق افتاد و ابن اسحاق نیز همین سخن را گفته است.(1) بخاری در حاشیه صحیحش ج 3، ص 1296، ذیل حدیث 3330 نیز همین مطلب را ذکر کرده است. و باز بخاری در باب «غزوه بنی مصطلق و آن غزوه مریسیع است» می گوید: ابن اسحاق گفته است: غزوه بنی مصطلق سال ششم بود، موسی بن عقبه گفته است: سال چهارم بود. زهری گفته است: داستان افک در غزوه


1- الاصابه ابن حجر، ج 8، ص 392؛ سیره ابن هشام، ج 2، ص 289.

ص:529

مریسیع بود. (1)

می گویند: داستان افک در غزوه مریسیع (بنی مصطلق) سال پنج هجری بود و عائشه آن زمان دوازده سال داشت و ابن اسحاق و واقدی و غیر واحد گفته اند: داستان افک در غزوه مریسیع واقع شد. ذهبی پس از نقل این اقوال می گوید: لکن صحیح این است که این داستان سال ششم اتفاق افتاد.(2)

ولی اکثر محدثان مانند بخاری، مسلم، احمد و... در متن حدیث به این که این داستان در کدام غزوه بوده است نیز، هیچ اشاره ی نکرده اند؛ زیرا ظاهرا درک کرده اند که اگر بیان شود آثار تناقض در آن برای خواننده خیلی روشن خواهد شد.

6. 1: ام المؤمنین عائشه می گوید: ...فاستیقظت باسترجاعه حین عرفنی فخمرت وجهی بجلبابی و والله ما یکلمنی کلمة ولا سمعت منه کلمة غیر استرجاعه حتی أناخ راحلته فوطئ علی یدها فرکبتها فانطلق یقود بی الراحلة؛(3) ...من خواب بودم و با استرجاع صفوان از خواب بیدار شدم و والله صفوان هیچ حرفی با من نگفت و هیچ حرفی از او نشنیدم غیر از استرجاع... .

6. 2: فلما رآنی قال: إنا لله وإنا إلیه راجعون، ظعینة رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فقال: ما خلفک یرحمک الله؟ قالت: فما کلمته...؛ صفوان به نزد من آمد و چون مرا دید «انا لله»


1- صحیح بخاری، کتاب المغازی، باب غَزْوَةُ بَنِی الْمُصْطَلِقِ مِنْ خُزَاعَةَ وَهْیَ غَزْوَةُ الْمُرَیْسِیعِ، ج 4، ص1515.
2- سیر اعلام النبلاء، ج 2، ص 153.
3- سیر اعلام النبلاء، ج 2، ص 153؛ صحیح مسلم، کتاب التوبة، باب فی حدیث الافک وقبول توبة القاذف، ج 4، ص 2129، ح 2770؛ صحیح بخاری، کتاب التفسیر، باب: لولا اذ سمعتموه ظن المؤمنون والمؤمنات بانفسهم، ح 4750.

ص:530

را خواند و گفت: خدا تو را رحمت کند چه سبب شد که جا ماندی، ولی من حرفی نزدم... وقتی رسیدیم اهل افک سخنشان را گفتند.(1)

6. 3: ...فنادی بها: أَیّها النائم-وهو یحسبنی رجلاً- فرفعت رأسی فاسترجع، ثم أَناخ بعیره فعقلَ یدَیْه جمیعًا، ثم قال یا أُمَّه إِذا استویت علیه فآذنینی، فلما استویت علیه آذنته فأَخذ برأس الجمل، ولم یکلمنی حتی جاء بی إِلی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم بعدما ارتفع النهار، فقال عبد اللّه بن أُبیّ بن سلول: ما تخلَّفَت إِلا لکذا وکذا، وأَعانَهُ علی قوله مسْطح بن أَثاثَة وحَسّان بن ثابت وامرأَة أُخری.؛ صفوان ندا داد و گمان می-کرد که من مرد هستم و استرجاع خواند و شترش را خوابانید و گفت: ای مادر، چون سوار شدی به من اذن حرکت بده و من نیز چون سوار شدم به او اذن دادم و از آن به بعد با من هیچ حرفی نزد تا این که مرا به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم رسانید پس از آن که روز شده بود. عبدالله بن ابی گفت: عقب نماند مگر برای این و آن، مسطح، حسان و خانمی او را یاری کردند... و دو نفر از اصحاب یکی زید بن حارثه و دومی ابوایوب انصاری وقتی این تهمت را می شنیدند می گفتند: سبحان الله این بهتان بزرگ است.(2) (توجه داشته باشیم که بنابر این خبر، ام المؤمنین از همان ابتدا تهمت ابن ابی را شنیده است.)

6. 4: وکان صفوان بن المعطل السلمی صاحب رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم تخلف تلک اللیلة عن العسکر حتی أصبح. قالت: فمر بی فرآنی فاسترجع وأعظم مکانی حین رآنی وحدی وقد کنت أعرفه ویعرفنی قبل أن یضرب علینا الحجاب. قالت: فسألنی عن أمری فسترت وجهی عنه بجلبابی وأخبرته بأمری فقرب بعیره فوطئ علی ذراعه فولانی قفاه حتی رکبت وسویت ثیابی ثم بعثه فأقبل یسیر بی حتی دخلنا المدینة نصف النهار أو نحوه... إن مسطحا وفلانا وفلانة فیمن استزلهم الشیطان من


1- سیره ابن هشام، ج 2، ص 298؛ تاریخ المدینه ابن شبه، ج 1، ص 333.
2- تاریخ المدینه ابن شبه، ج 1، ص 319 و339 با دو سند صحیح؛ فتح الباری، ج 13، ص 287.

ص:531

المنافقین یجتمعون فی بیت عبد الله بن أبی بن سلول یتحدثون عنک وعن صفوان بن المعطل یرمونک به؛ صفوان صاحب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بود و آن شب از لشکر جا ماند تا صبح و به من عبور کرد و چون مرا دید، استرجاع خواند و جایگاه مرا بزرگ خواند... و از من در مورد تخلفم سؤال کرد، من چهره ام را پوشاندم و از امر خود به او خبر دادم... به مدینه نصف روز وارد شدیم و ام مسطح به من خبر داد که مسطح و فلان و فلانه که شیطان گمراهشان کرده همراه منافقین در منزل عبدالله بن ابی جمع می شوند و از تو و صفوان سخن می گویند و تو را به زنا رمی می کنند... .(1) هیثمی می گوید: رجال این سند رجال صحیح هستند. (در این جا مطلب منکر و بی اساس این است که عبدالله بن ابی در داستان غزوه بنی مصطلق به اوج ذلت و خواری رسید و آیه ی: «لئن رجعنا الی المدینة لیخرجن الأعز منها الاذل» در این غزوه از زبان وی نازل شد و حتی پسرش از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم اذن خواست تا پدرش را خود بکشد، ولی حضرت این اجازه را به او ندادند و زمانی که به مدینه برگشتند، عبدالله فرزند ابن ابی در ورودی مدینه جلوی پدرش را گرفت و گفت: اجازه نمی دهم که وارد مدینه شوی، تا این که بگویی: تو ذلیل هستی و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم عزیز است و چون خبر به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم رسید، حضرت به فرزند ابن ابی فرمودند: بگذار وارد شود.(2) با این حال چگونه ممکن است مسلمین سخن او را شایع کرده و در منزل او جمع شده باشند... . همچنین رسیدن آن ها به لشکر اسلام صبح بود و یا نصف روز، در مدینه بود و یا قبل از رسیدن به مدینه و تناقضات آشکار در مورد سخن گفتن و نگفتن صفوان و ام المؤمنین در این اخبار را ملاحظه کردید.

7. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم دو مرد از اصحابش که از اهلش نیز بودند علی بن ابی طالب و اسامه بن زید را فرا خواند و فرمود: در مورد عائشه نظرتان چیست؟ علی گفت: زن بسیار


1- مجمع الزوائد هیثمی، ج 9، ص 233؛ فتح الباری، ج 8، ص 355.
2- سیره ابن هشام، ج 2، ص 289؛ تاریخ طبری، ج 2، ص 262؛ تفسیر طبری، ج 28، ص 148، و اصل این داستان حتی تنها در صحیح بخاری از جابر، زید بن ارقم و عمر بن خطاب نقل شده است.

ص:532

است وخداوند آن ها را برای تو حلال قرار داده است، پس طلاق بده و با غیر او ازدواج بکن و اگر در مورد او از ام مسطح سؤال کنی تو را تصدیق خواهد کرد. اسامه گفت: در مورد اهلت جز خیر چیزی نمی دانم، مردم سخن بسیار می گویند و دروغ می گویند و اگر از ام مسطح سؤال کنی به تو خبر می دهد و اگر همان گونه ای است که مردم می گویند به تو خبر خواهد داد، پس ام مسطح از پاکی عائشه خبر داد. سپس حضرت به منبر نشست و فرمود: چه کسی در برابر کسی که مرا در مورد اهلم آزار می دهد، مرا یاری و بی نیاز می کند؟ والله مردم در مورد مردی سخن می گویند که به منزل من وارد نشد مگر همراه من و من مسافرت نکردم مگر این که او همراه من بود. ام مسطح، مسطح را سب نمود و عائشه گفت: سبحان الله، مردی از مهاجرین را که اهل بدر است سب کردی و او فرزند تو است. ام مسطح گفت: مگر نمی دانی که او در مورد تو چه گفته است؟ عائشه گفت: در مورد من چه گفت؟ گفت: در مورد تو چنین وچنان گفت، ولی تو نمی دانی، عائشه با شنیدن این خبر شروع کرد به گریه... پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به آن ها وارد شد و فرمود: ای عائشه، اگر کاری را که مردم می گویند انجام دادی به من خبر بده تا از خداوند برایت استغفار کنم... .(1) (1. حال آن که در اخبار دیگر خانمی که از او سؤال شد بریره بوده است نه

ام مسطح، 2. همچنین ام المؤمنین این تهمت را از ابتدا از زبان عبدالله بن ابی شنیده بود چنان که گذشت. 3. چگونه به اسامه که بچه دوازده ساله بود مرد گفته اند وچرا از او که حتی غیر بالغ است مشورت خواسته اند! 4. در مورد صفوان گفته اند: او اندکی قبل از این غزوه مسلمان شد و این اولین مسافرت او بوده،(2) پس با این حال چگونه همیشه همراه آن حضرت وارد منزل ایشان می شده و در همه سفرها همراه آن حضرت بوده است!؟)

8. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در منبر فرمودند: أَمَّا بَعْدُ أَشِیرُوا عَلَیَّ فِی أُنَاسٍ أَبَنُوا أَهْلِی، وَایْمُ اللَّهِ مَا عَلِمْتُ عَلَی أَهْلِی مِنْ سُوءٍ، وَأَبَنُوهُمْ بِمَنْ وَاللَّهِ مَا عَلِمْتُ عَلَیْهِ مِنْ سُوءٍ


1- تاریخ المدینه ابن شبه، ج 1، ص 320 و321. برخی از این اخبار در صحیح بخاری نیز است.
2- الاصابه، ج3، ص 440، شرح حال صفوان رقم 4093؛ سیر اعلام النبلاء، ج2، ص546، رقم115.

ص:533

قَطُّ، وَلاَ یَدْخُلُ بَیْتِی قَطُّ إِلاَّ وَأَنَا حَاضِرٌ، وَلاَ غِبْتُ فِی سَفَرٍ إِلاَّ غَابَ مَعِی؛(1) به من بگویید در مورد مردانی که به اهلم تهمت زدند، والله من در مورد اهلم هرگز بدی ندیدم و (صفوان) به منزل من هیچ گاه وارد نشد، مگر این که من حاضر بودم و به سفر نرفتم، مگر این که او نیز همراه من بود. (پس بنابر این تصریح که در نقل قبلی نیز بود، صفوان همراه آن حضرت بوده و از لشکر عقب نمانده است. همچنین به این توهین به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در این اخبار توجه کنید که در تمام کتاب ها آمده است: پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: والله اهلم پاکیزه است و جز نیکی من از آن ها چیزی ندیدم. ولی پس از آن به عائشه فرموده اند: اگر چنین کاری را کردی توبه کن و به من بگو برایت استغفار کنم.) کدام یک از این دو سخن متناقض صحت دارد! چگونه چنین نسبت های ناروا به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم داده شده است!

9. 1. کَانَ مَسَاءُ ذَلِکَ الْیَوْمِ خَرَجْتُ لِبَعْضِ حَاجَتِی وَمَعِی أُمُّ مِسْطَحٍ... فَقَالَتْ تَعِسَ مِسْطَحٌ، فَقُلْتُ لَهَا تَسُبِّینَ ابْنَکِ... فَانْتَهَرْتُهَا، فَقَالَتْ وَاللَّهِ مَا أَسُبُّهُ إِلاَّ فِیکِ. فَقُلْتُ فِی أَیِّ شَأْنِی قَالَتْ فَبَقَرَتْ لِی الْحَدِیثَ فَقُلْتُ وَقَدْ کَانَ هَذَا قَالَتْ نَعَمْ وَاللَّهِ، فَرَجَعْتُ إِلَی بَیْتِی کَأَنَّ الَّذِی خَرَجْتُ لَهُ لاَ أَجِدُ مِنْهُ قَلِیلاً وَلاَ کَثِیرًا، وَوُعِکْتُ فَقُلْتُ لِرَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم أَرْسِلْنِی إِلَی بَیْتِ أَبِی. فَأَرْسَلَ مَعِی الْغُلاَمَ، فَدَخَلْتُ الدَّارَ فَوَجَدْتُ أُمَّ رُومَانَ فِی السُّفْلِ وَأَبَا بَکْرٍ فَوْقَ الْبَیْتِ یَقْرَأُ. فَقَالَتْ أُمِّی مَا جَاءَ بِکِ یَا بُنَیَّةُ فَأَخْبَرْتُهَا وَذَکَرْتُ لَهَا الْحَدِیثَ، وَإِذَا هُوَ لَمْ یَبْلُغْ مِنْهَا مِثْلَ مَا بَلَغَ مِنِّی، فَقَالَتْ: یَا بُنَیَّةُ خَفِّضِی عَلَیْکِ الشَّأْنَ، فَإِنَّهُ وَاللَّهِ، لَقَلَّمَا کَانَتِ امْرَأَةٌ حَسْنَاءُ عِنْدَ رَجُلٍ یُحِبُّهَا، لَهَا ضَرَائِرُ، إِلاَّ حَسَدْنَهَا وَقِیلَ فِیهَا. وَإِذَا هُوَ لَمْ یَبْلُغْ مِنْهَا مَا بَلَغَ مِنِّی، قُلْتُ وَقَدْ عَلِمَ بِهِ أَبِی قَالَتْ نَعَمْ. قُلْتُ و رسول اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم قَالَتْ نَعَمْ و رسول اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم وَاسْتَعْبَرْتُ وَبَکَیْتُ، فَسَمِعَ أَبُو بَکْرٍ صَوْتِی وَهْوَ فَوْقَ الْبَیْتِ یَقْرَأُ، فَنَزَلَ فَقَالَ لأُمِّی مَا شَأْنُهَا


1- صحیح بخاری، کتاب التفسیر، باب: ان الذین یحبون ان تشیع الفاحشة، ج 4، ص 1780، ح 4757.

ص:534

قَالَتْ بَلَغَهَا الَّذِی ذُکِرَ مِنْ شَأْنِهَا. فَفَاضَتْ عَیْنَاهُ، قَالَ أَقْسَمْتُ عَلَیْکِ أَیْ بُنَیَّةُ إِلاَّ رَجَعْتِ إِلَی بَیْتِکِ، فَرَجَعْتُ وَلَقَدْ جَاءَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم بَیْتِی، فَسَأَلَ عَنِّی خَادِمَتِی فَقَالَتْ لاَ وَاللَّهِ مَا عَلِمْتُ عَلَیْهَا عَیْبًا... وَانْتَهَرَهَا بَعْضُ أَصْحَابِهِ فَقَالَ: اصْدُقِی رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم حَتَّی أَسْقَطُوا لَهَا بِهِ فَقَالَتْ: سُبْحَانَ اللَّهِ، وَاللَّهِ مَا عَلِمْتُ عَلَیْهَا إِلاَّ مَا یَعْلَمُ الصَّائِغُ عَلَی تِبْرِ الذَّهَبِ الأَحْمَرِ. وَبَلَغَ الأَمْرُ إِلَی ذَلِکَ الرَّجُلِ الَّذِی قِیلَ لَهُ، فَقَالَ سُبْحَانَ اللَّهِ وَاللَّهِ مَا کَشَفْتُ کَنَفَ أُنْثَی قَطُّ قَالَتْ وَأَصْبَحَ أَبَوَایَ عِنْدِی، فَلَمْ یَزَالاَ حَتَّی دَخَلَ عَلَیَّ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم وَقَدْ صَلَّی الْعَصْرَ، ثُمَّ دَخَلَ وَقَدِ اکْتَنَفَنِی أَبَوَایَ عَنْ یَمِینِی وَعَنْ شِمَالِی، فَحَمِدَ اللَّهَ وَأَثْنَی عَلَیْهِ ثُمَّ قَالَ «أَمَّا بَعْدُ یَا عَائِشَةُ، إِنْ کُنْتِ قَارَفْتِ سُوءًا أَوْ ظَلَمْتِ، فَتُوبِی إِلَی اللَّهِ، فَإِنَّ اللَّهَ یَقْبَلُ التَّوْبَةَ مِنْ عِبَادِهِ». قَالَتْ وَقَدْ جَاءَتِ امْرَأَةٌ مِنَ الأَنْصَارِ فَهیَ جَالِسَةٌ بِالْبَابِ فَقُلْتُ أَلاَ تَسْتَحِی مِنْ هَذِهِ الْمَرْأَةِ أَنْ تَذْکُرَ شَیْئًا. فَوَعَظَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم فَالْتَفَتُّ إِلَی أَبِی فَقُلْتُ أَجِبْهُ. قَالَ فَمَاذَا أَقُولُ فَالْتَفَتُّ إِلَی أُمِّی فَقُلْتُ أَجِیبِیهِ. فَقَالَتْ أَقُولُ مَاذَا فَلَمَّا لَمْ یُجِیبَاهُ تَشَهَّدْتُ فَحَمِدْتُ اللَّهَ وَأَثْنَیْتُ عَلَیْهِ بِمَا هُوَ أَهْلُهُ، ثُمَّ قُلْتُ: أَمَّا بَعْدُ فَوَاللَّهِ لَئِنْ قُلْتُ لَکُمْ إِنِّی لَمْ أَفْعَلْ. وَاللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ یَشْهَدُ إِنِّی لَصَادِقَةٌ، مَا ذَاکَ بِنَافِعِی عِنْدَکُمْ، لَقَدْ تَکَلَّمْتُمْ بِهِ وَأُشْرِبَتْهُ قُلُوبُکُمْ، و ان قُلْتُ إِنِّی فَعَلْتُ. وَاللَّهُ یَعْلَمُ أَنِّی لَمْ أَفْعَلْ، لَتَقُولُنَّ قَدْ بَاءَتْ بِهِ عَلَی نَفْسِهَا ، وَإِنِّی وَاللَّهِ مَا أَجِدُ لِی وَلَکُمْ مَثَلاً -وَالْتَمَسْتُ اسْمَ یَعْقُوبَ فَلَمْ أَقْدِرْ عَلَیْهِ- إِلاَّ أَبَایُوسُفَ حِینَ قَالَ (فَصَبْرٌ جَمِیلٌ وَاللَّهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَی مَا تَصِفُونَ) وَأُنْزِلَ عَلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم مِنْ سَاعَتِهِ فَسَکَتْنَا، فَرُفِعَ عَنْهُ وَإِنِّی لأَتَبَیَّنُ السُّرُورَ فِی وَجْهِهِ وَهْوَ یَمْسَحُ جَبِینَهُ وَیَقُولُ «أَبْشِرِی یَا عَائِشَةُ، فَقَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ بَرَاءَتَکِ». قَالَتْ وَکُنْتُ أَشَدَّ مَا کُنْتُ غَضَبًا فَقَالَ لِی أَبَوَایَ قُومِی إِلَیْهِ. فَقُلْتُ وَاللَّهِ لاَ أَقُومُ إِلَیْهِ، وَلاَ أَحْمَدُهُ وَلاَ أَحْمَدُکُمَا، وَلَکِنْ أَحْمَدُ اللَّهَ الَّذِی أَنْزَلَ بَرَاءَتِی، لَقَدْ سَمِعْتُمُوهُ، فَمَا أَنْکَرْتُمُوهُ وَلاَ غَیَّرْتُمُوهُ، وَکَانَتْ عَائِشَةُ تَقُولُ أَمَّا زَیْنَبُ ابْنَةُ جَحْشٍ فَعَصَمَهَا اللَّهُ بِدِینِهَا، فَلَمْ تَقُلْ

ص:535

إِلاَّ خَیْرًا؛(1) پس از آن که ام مسطح این داستان را به عائشه خبر داد، او از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم اجازه خواست تا به منزل پدرش برود و حضرت او را همراه غلامی به منزل پدرش راهی کرد. وقتی داستان را به مادرش گفت متوجه شد که مادرش به آن مقداری که او آگاه شده آگاه نشده است مادرش گفت که این تهمت از روی حسد است... ابوبکر او را به خدا سوگند داد که به منزلش برگردد واو برگشت. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به منزلش آمد و از خادم عائشه در مورد او سؤال نمود و او گفت: والله من عیبی در او ندیده ام، پس یکی از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بر سر خادم فریاد زد (و او را تهدید نمود) و گفت: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را تصدیق بکن و او گفت: سبحان الله من جز خوبی از او چیزی ندیده ام. این خبر به آن مرد (صفوان) رسید و او گفت: سبحان الله، والله تا به حال با هیچ زنی جماع نکردم (یعنی با زنی حتی با همسرش علاقه جنسی نکرده است؛ زیرا آلت مردانگی او کار نمی کرده است). پدر و مادرم نزد من صبح کردند و پیوسته نزد من بودند و مرا به آغوش خود گرفته بودند تا این که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بر من وارد شد و فرمود: ای عائشه، اگر گناه کردی و یا ظلم نمودی توبه کن، همانا خداوند توبه عبادش را می پذیرد. خانمی از انصار دم درب منزل نشسته بود و من (به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم) گفتم: آیا از این خانم شرم نمی کنی که چنین سخنی می گویی، پس حضرت موعظه کرد و من به پدرم گفتم: پاسخ او را بده. گفت: من چه بگویم. به مادرم گفتم: پاسخش را بده. گفت: چه بگویم. وقتی آن ها پاسخ او را ندادند من شهادت دادم وخدا را حمد وثنا نمودم، سپس گفتم: والله اگر به شما بگویم که من چنین کاری را نکرده ام خدا شاهد است که نکردم من صادق هستم، ولی آن نزد شما برای من نفعی ندارد. (شما سخن مرا باور نمی کنید). همانا شما این تهمت را می گویید و آن در قلبتان جای گرفته است (در نقل صحیح مسلم: وتصدیقش کردید)،


1- صحیح بخاری، کتاب التفسیر، باب قوله: إن الذین یحبون أن تشیع الفاحشة، ج 4، ص 1780، ح4757، صحیح مسلم، کتاب التوبة، باب فی حدیث الافک وقبول توبة القاذف، ج 4، ص 2129، ح2770؛ مسند احمد، ج 6، ص 59، ح 24362؛ مسند ابن راهویه، ج 2، ص 605؛

ص:536

اگر من بگویم: همانا من چنین کاری را کردم خدا می داند که من نکردم و شما قطعاً خواهید گفت: با این اعترافش خودش را هلاک کرد و من، به خدا سوگند برای خود و شما چیزی جز این قول یعقوب را پیدا نمی کنم که بگویم آن جا که فرمود: «فصبر جمیل والله المستعان علی ما تصفون». در همان لحظه به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم وحی نازل شد و من سرور و شادی را در چهره آن حضرت مشاهده کردم در حالی که آن حضرت پیشانی خود را با دستانش می مالید، گفت: بشارت باد به تو ای عائشه، همانا خداوند برائتت را نازل فرمود. من خیلی غضبناک بودم، پدر و مادرم گفتند: به سوی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم برو (و از او تشکر کن)، من گفتم: به سوی او نمی روم و او و شما دو را حمد نمی گویم، ولی خدا را حمد می گویم که برائتم را نازل فرمود شما این سخن (تهمت افک) را شنیدید، ولی آن را انکار نکردید و تغییر نیز ندادید و عائشه می گفت: زینب بنت جحش را نیز خداوند حفظ کرد و چیزی جز خیر نگفت... . (بنابر این الفاظ، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و ابوبکر و خانمش یقین داشته اند که عائشه مرتکب چنین گناهی شده است، حال آن که می گویند: حضرت سوگند یاد کردند که از عائشه جز نیکی نمی دانند و... همچنین در مورد حالت نزول وحی نیز تناقضات فراوان است... .

9. 2. ... ورجعت علی أبویّ أبی بکر، وأمّ رومان فقلت: أما اتقیتما الله فی و ما وصلتما رحمی؟ قال النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم الذی قال، وتحدّث الناس بالذی تحدثوا به ولم تعلمانی، فأخبر رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم، قالت: أی بنیة، والله لقلما أحبّ رجل قطّ امرأته إلا قالوا لها نحو الذی قالوا لک، أی بنیة ارجعی إلی بیتک حتی نأتیک فیه، فرجعت وارتکبنی صالب من حمی، فجاء أبوای دخلا وجاء رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم حتی جلس علی سریری وجاهی، فقالا أی بینة، إن کنت صنعت ما قال الناس فاستغفری الله، و ان لم تکونی صنعتیه فأخبری رسول الله بعذرک، قلت: ما أجد لی ولکم إلا کأبی یوسف( فَصَبْرٌ جَمِیلٌ وَاللَّهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَی مَا تَصِفُونَ ) قالت: فالتمست اسم

ص:537

یعقوب فما قدرت، أو فلم أقدر علیه، فشخص بصر رسول الله إلی السقف، وکان إذا نزل علیه وجد قال الله:( إِنَّا سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلا ثَقِیلا ) فوالذی هو أکرمه، وأنزل علیه الکتاب ما زال یضحک حتی إنی لأنظر إلی نواجذه سرورا، ثم مسح عن وجهه، فقال: یا عائشَةُ أبْشرِی، قد أنزل اللهُ عُذْرَک" قلت: بحمد الله لا بحمدک، ولا بحمد أصحابک؛(1) ولی در نقل طبری چنین وارد شده است: وقتی ام مسطح خبر را گفت ام المؤمنین (بدون درنگ و اذن گرفتن از حضرت صلی الله علیه و آله و سلم) به نزد والدینش آمد و آن ها را مذمت نمود و گفت: آیا از خدا نمی-ترسید، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم این سخن را گفته و مردم نیز، ولی شما به من خبر ندادید. ام رومان گفت: ... دخترم به منزلت برگرد تا ما نیز بیاییم. من برگشتم پس والدینم آمدند وپیامبر صلی الله علیه و آله و سلمنیز آمدند، پس ابوبکر و ام رومان گفتند: ای دخترم، اگر کاری را که مردم می گویند مرتکب شده باشی استغفار نما و اگر نکرده باشی به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم عذر خود را بیان کن. من گفتم: برای شما و خودم چیزی را پیدا

نمی کنم جز سخن پدر یوسف، (سعی نمود و نام یعقوب را به یاد نیاورد) که فرمود: «فصبر جمیل والله المستعان علی ما تصفون». نگاه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم متوجه سقف شد و هر وقت وحی نازل می شد چنین می کرد، پس پیوسته تبسم می کرد و از چهره اش سرور را مشاهده می کردم، سپس به چهره اش دست کشید و فرمود: ای عائشه، بشارت باد تورا که خداوند عذرت را نازل فرمود... .

رجال سند ابن راهویه همگی ثقه و از رجال صحاح سته هستند جز یحیی بن عبدالرحمن که از رجال سته به جز بخاری است. شما ملاحظه می کنید که این دو خبر چقدر با هم تناقض آشکار دارد. 1. عائشه از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم اذن گرفت و به منزل پدرش رفت. 2. بدون اذن مستقیم به منزل پدرش رفت. 3. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به عائشه فرمودند: توبه بکن. 4. ابوبکر و ام رومان گفتند تا توبه کند (در نقل طبری). 5. ابوبکر گفت تا توبه کند


1- مسند ابن راهویه، ج 2، ص 556؛ تفسیر طبری، ج 18، ص 126.

ص:538

(در نقل ابن راهویه.) 6. عائشه ابوبکر و ام رومان را مذمت نمود. 7. در نقل دیگر کاملا متفاوت است. 8. ابوبکر عائشه را قسم داد که به منزلش برگردد. 9. ام رومان به عائشه گفت که به منزلش برگردد. و تناقضات دیگر.

10. فقالت: إنه طار علیک کذا وکذا فخررت مغشیة علی فبلغ أم رومان أمی فلما بلغها أن عائشة بلغها الأمر أتتنی فحملتنی فذهبت بی إلی بیتها فبلغ رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم أن عائشة قد بلغها الخبر فجاء إلیها فدخل علیها وجلس عندها وقال: یا عائشة إن الله قد وسع التوبة. فازددت شرا إلی ما بی فبینا نحن کذلک إذ جاء أبو بکر فدخل علی فقال: یا رسول الله ما تنظرن بهذه التی قد خانتک وفضحتنی؟ قالت: فازددت شرا إلی شر قالت: فأرسل إلی علی فقال: ...یا أسامة ما تری فی عائشة؟... قال: إنی أری أن تسکت عنها حتی یحدث الله إلیک فیها قالت: فما کان إلا یسیرا حتی نزل الوحی فلما نزل جعلنا نری فی وجه رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم السرور وجاء عذرها من الله جل ذکره فقال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: أبشری یا عائشة ثم أبشری یا عائشة قد أتاک الله بعذرک. فقلت: بغیر حمدک وحمد صاحبک؛(1) وقتی ام مسطح خبر را به من گفت، من از هوش رفتم و به زمین خوردم و چون مادرم متوجه شد که من از خبر آگاه شده ام به نزد من آمد و مرا به منزلش برد. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فهمید که به عائشه خبر رسیده است، به نزد عائشه رفت و فرمود: ای عائشه، خداوند میدان توبه را وسیع قرار داده است. عائشه می گوید: با شنیدن این سخن به ناراحتی ام افزوده شد و ما در همان حال بودیم که ابوبکر آمد و بر من وارد شد و گفت: ای رسول خدا، در مورد این (عائشه) که به تو خیانت کرده و مرا شرمنده کرده است، منتظر چه هستی. ناراحتی من باز بیشتر شد. حضرت به نزد


1- تاریخ المدینه ابن شبه، ج 1، ص 225 و324؛ مجمع الزوائد هیثمی، ج 9، ص 230؛ معجم الاوسط طبرانی، ج 6، ص 271؛ معجم الکبیر، ج 23، ص 117.

ص:539

علی فرستاد و فرمود: به من خبر بده نظرت در مورد عائشه چیست؟ گفت: خداوند زنان بسیار قرار داده است، خادمش بریره را فرا خوان و از او سؤال کن شاید از امر او با خبر شده باشد... از اسامه سؤال کرد و او گفت: در مورد او سکوت کن تا خداوند در مورد او سخن گوید. عائشه گفت: اندکی از آن نگذشت که وحی نازل شد و سرور و شادی در چهره ی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دیده شد و فرمود: ای عائشه، بشارت باد تو را که خداوند عذرت را نازل فرمود. عائشه گفت: به غیر حمد تو و صاحبت.

این سند صحیح است. (تناقض دیگر در این خبر این که می گوید: 1. درخبر گذشته گفت: پس از شنیدن خبر، از حضرت اذن گرفتم تا به منزل پدرم بروم، ولی این جا

می گوید: پس از آن که من آگاه شدم، مادرم آمد و مرا برد. و در خبر قبلی گفته بود: بدون اذن، مستقیم به منزل پدرم رفتم. 2. همچنین در خبر قبلی داستان و نزول آیه در منزل پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بود، ولی در این خبر داستان و نزول وحی در منزل ابوبکر بوده است. 3. همچنین نزول وحی این جا یک صورت دیگر به خود می گیرد و ابوبکر که زمان تشرف پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نزد عائشه بود، در این خبر می گوید که او حضور نداشته و بعد از آن حضرت آمده است.

همچنین ابوبکر از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم تعجب می کند که چرا دخترش را که به آن حضرت خیانت کرده است، طلاق نمی دهد و یا حد جاری نمی-کند و... .

11. عن عائشة أنه لما نزل عذرها قبل أبوبکر رأسها فقالت: ألا عذرتنی؟ فقال: أی سماء تظلنی وأی أرض تقلنی إن قلت ما لا أعلم؛(1) چون عذر عائشه نازل شد ابوبکر سرش را بوسید، پس عائشه گفت: عذر مرا پذیرفتی؟ ابوبکر گفت: کدام آسمان بر من سایه می افکند و کدام زمین مرا به خود جای می دهد من چیزی گفتم که در


1- مجمع الزوائد، ج 9، ص 240؛ فتح الباری، ج 8، ص 366، از طبری وابوعوانه.

ص:540

موردش علم نداشتم. هیثمی این خبر را از بزار نقل کرده و رجالش را رجال صحیح دانسته است.

12. أُمُّ رُومَانَ قَالَتْ: بَیْنَا أَنَا قَاعِدَةٌ أَنَا وَعَائِشَةُ إِذْ وَلَجَتِ امْرَأَةٌ مِنَ الأَنْصَارِ فَقَالَتْ: فَعَلَ اللَّهُ بِفُلاَنٍ وَفَعَلَ. فَقَالَتْ أُمُّ رُومَانَ و ما ذَاکَ قَالَتْ ابْنِی فِیمَنْ حَدَّثَ الْحَدِیثَ. قَالَتْ و ما ذَاکَ قَالَتْ کَذَا وَکَذَا. قَالَتْ عَائِشَةُ سَمِعَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم قَالَتْ نَعَمْ. قَالَتْ وَأَبُو بَکْرٍ قَالَتْ نَعَمْ. فَخَرَّتْ مَغْشِیًّا عَلَیْهَا، فَمَا أَفَاقَتْ إِلاَّ وَعَلَیْهَا حُمَّی بِنَافِضٍ، فَطَرَحْتُ عَلَیْهَا ثِیَابَهَا فَغَطَّیْتُهَا . فَجَاءَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله و سلم فَقَالَ «مَا شَأْنُ هَذِهِ». قُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ أَخَذَتْهَا الْحُمَّی بِنَافِضٍ. قَالَ «فَلَعَلَّ فِی حَدِیثٍ تُحُدِّثَ بِهِ». قَالَتْ نَعَمْ. فَقَعَدَتْ عَائِشَةُ فَقَالَتْ وَاللَّهِ لَئِنْ حَلَفْتُ لاَ تُصَدِّقُونِی، وَلَئِنْ قُلْتُ لاَ تَعْذِرُونِی، مَثَلِی وَمَثَلُکُمْ کَیَعْقُوبَ وَبَنِیهِ، وَاللَّهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَی مَا تَصِفُونَ ، قَالَتْ وَانْصَرَفَ وَلَمْ یَقُلْ شَیْئًا ، فَأَنْزَلَ اللَّهُ عُذْرَهَا -قَالَتْ- بِحَمْدِ اللَّهِ لاَ بِحَمْدِ أَحَدٍ وَلاَ بِحَمْدِکَ؛(1) ام رومان می گوید: من و عائشه ایستاده بودیم که خانمی از انصار آمد و گفت: خداوند به فلانی چنین کند. ام رومان گفت: مگر چه خبر است؟ گفت: فرزندم با کسانی که سخن گفتند، سخن گفت و به عائشه تهمت زد. عائشه گفت: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم این را شنید؟ گفت: آری، ابوبکر شنید؟ گفت، آری. پس عائشه از هوش رفت و به زمین خورد... پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آمد و فرمود: به این چه شده است؟ به آن حضرت خبر را گفتند. عائشه نشست و گفت: به خدا سوگند، اگر قسم بخورم، باز مرا تصدیق نمی کنید. مثل من و شما مانند یعقوب و فرزندانش است که فرمود: «والله المستعان علی ما تصفون». گفت: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم برگشت و سخنی نگفت. پس خداوند عذر عائشه را نازل فرمود. وقتی عذرش نازل شد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به او خبر داد.


1- صحیح بخاری، کتاب المغازی، باب: حدیث الافک، ج 4، ص 1522، ح 4143؛ مسند احمد، ج6، 367، ح 27115

ص:541

تناقض این جا نیز روشن است: ام مسطح خبر را در حالی که همراه عائشه برای گردش برآمده بودند به ام المؤمنین داده بود، ولی این جا کاملا خبر تغییر کرده است و همچنین باز در این خبر تأکید می کند که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و ابوبکر به وقوع این داستان کاملا باور داشته اند. جالب است که چرا گفته شده است: اگر من سوگند هم یاد کنم باز شما به بی گناهی من باور نمی کنید...! حالا بالاخره ام المؤمنین عائشه از این تهمت چه وقت آگاه شد: 1. وقتی که به لشکر رسیدند. 2. وقتی به گردش برآمدند، ام مسطح خبر را به او گفت و او مستقیم به منزل والدینش رفت. 3. بار دیگر ام مسطح خبر را به او گفت و او از هوش رفت و مادرش آگاه شد و او را به منزلش آورد. 4. با مادرش نشسته بود که

ام مسطح به نزد آن ها آمد و خبر را به آن دو رسانید و او از هوش رفت. 5. ام مسطح خبر را به او داد و او برگشت و از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم اذن گرفت تا به خانه ی پدر و مادرش برود و اجازه دادند سپس رفت!؟

12. ... فَدَعَا رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله و سلم بَرِیرَةَ لِیَسْأَلَهَا؛ قَالَتْ: فَقَامَ إلَیْهَا عَلِیّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ فَضَرَبَهَا ضَرْبًا شَدِیدًا ویَقُولُ اُصْدُقِی رَسُولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله و سلم قَالَتْ: فَتَقُولُ: واَللّهِ مَا أَعْلَمُ إلّا خَیْرًا و ما کُنْت أَعِیبُ عَلَی عَائِشَةَ شَیْئًا...ُ؛(1) پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم علی و اسامه را فرا خواند و با آن ها مشورت نمود. اسامه مرا مدح نمود و سپس گفت: ای رسول خدا، اهلت هستند و ما از آن ها جز خیر نمی دانیم و این کذب و باطل است. ولی علی گفت: زن بسیار است و می توانی زن دیگر بگیری، پس از جاریه سؤال کن و او تو را تصدیق خواهد کرد. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بریره را خواست تا از او سؤال کند. عائشه می-گوید: پس علی به طرف بریره بلند شد و به شدت او را کتک زد و می گفت: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را تصدیق بکن. بریره گفت: من عیبی در عائشه ندیدم... . (این خبر خود یکی از بزرگ ترین


1- سیره ابن هشام، ج 2، ص 301؛ فتح الباری ابن حجر، ج 8، ص 358؛ تاریخ المدینه، ج 1، ص333 با دو سند و صحیح؛ تاریخ طبری، ج 2، ص 267، با دو سند و همان سند ابن شبه از شیخش ابن حمید؛ تاریخ ابن کثیر، ج 4، ص 185؛ سیره ابن کثیر، ج 3، ص 208.

ص:542

نشانه های کذب و افسانه بودن این داستان را می رساند. مگر بریره که بود، و او از کجا می دانست که از او سؤال کنند، چرا او را کتک زدند و او باید چه چیزی را تصدیق می کرد! مگر او در این سفر همراه ام المؤمنین بود که خبر داشته باشد! نه، هدف در این خبر نشان دادن چهره خشن و غیر دینی از امیرالمؤمنین علیه السلام است. همچنین بریره سال ها پس از آن که وقوع این داستان را در آن در نظر گرفته اند خادم عائشه شده است و سال ششم او در مکه و خادم عباس عموی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بوده است، نه در مدینه بوده و نه خادم عائشه، چنان که خواهد آمد.)

همچنین دقت داشته باشیم که در یکی از اخبار فوق وقتی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم از اسامه در مورد عائشه سؤال کردند او به آن حضرت گفت: در این مورد کاری انجام مده و منتظر وحی خدا باش. توجه کنید که بچه دوازده ساله به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم خط نشان

می دهد، ولی آن حضرت نمی دانند چه بکنند! چرا در این خبر حد اقل نگفته اند که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم با زید بن حارثه پدر اسامه مشورت نمود، تا گفتارشان کمی به حقیقت نزدیک شود!؟

13. 1: وخرج رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم قال وانزل الله عذرها فرجع رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم معه أبوبکر فدخل فقال: یا عائشة ان الله عز وجل قد انزل عذرک؛ ام رومان می گوید:... پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم خارج شد (و رفت) پس عذر عائشه نازل شد. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم همراه ابوبکر برگشت و به عائشه خبر داد که خداوند متعال عذرت را نازل فرمود.(1)

شعیب ارنؤوط سند این خبر را صحیح دانسته است.

13. 2: فَقَعَدَتْ عَائِشَةُ فَقَالَتْ: وَاللَّهِ لَئِنْ حَلَفْتُ لاَ تُصَدِّقُونِی، وَلَئِنْ قُلْتُ لاَ تَعْذِرُونِی، مَثَلِی وَمَثَلُکُمْ کَیَعْقُوبَ وَبَنِیهِ، وَاللَّهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَی مَا تَصِفُونَ، قَالَتْ: وَانْصَرَفَ وَلَمْ یَقُلْ شَیْئًا، فَأَنْزَلَ اللَّهُ عُذْرَهَا؛ پس از آن که عائشه گفت: اگر سوگند یاد


1- مسند احمد، ج 6، 367، ح 27116؛ تفسیر ابن کثیر، ج 3، ص 282.

ص:543

کنم باز باور نخواهید کرد و... پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم برگشت و چیزی نگفت، پس خداوند عذرش را نازل فرمود.(1)

13. 3: فوالله ما رام مجلسه ولا خرج أحد من أهل البیت حتی أنزل علیه الوحی...؛ (2) ام المؤمنین عائشه می گوید: به خدا سوگند پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مجلسش را ترک نکرد و کسی هم از آن جا خارج نشد تا این که به آن حضرت وحی نازل شد... .

فوالله ما قام رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم ولا خرج أحد من أهل البیت حتی نزل علیه الوحی؛(3) به خدا سوگند پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از جایش بلند نشد و کسی از اهل منزل از خانه خارج نشد مگر این که به آن حضرت وحی نازل شد.

13. 4. قالت: فبینا رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم مع أصحابه ووجهه کأنما ذیب علیه الزرنیخ حتی نزل علیه الوحی وکان إذا أوحی إلیه لم یطرف فعرف أصحابه أنه یوحی إلیه وجعلوا ینظرون إلی وجهه وهو یتهلل ویسفر فلما قضی الوحی قال: (أبشر یا أبا بکر قد أنزل الله عذر ابنتک وبراءتها) فانطلق إلیها فبشرها قالت: وقرأ علیه ما نزل فی قالت: وأقبل أبو بکر مسرعا یکاد أن ینکب قالت: فقلت بحمد الله لا بحمد صاحبک الذی جئت من عنده فجاء رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فجلس عند رأسی فأخذ بکفی فانتزعت یدی منه فضربنی أبو بکر وقال: أتنزعین کفک من رسول الله؟ أو برسول الله تفعلین هذا؟ فضحک رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم؛(4) پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نزد اصحاب بودند که آیه نازل شد، پس حضرت فرمودند: ای ابوبکر، تورا بشارت باد که خداوند متعال عذر و برائت


1- صحیح بخاری، کتاب المغازی، باب: حدیث الافک، ج 4، ص 1522، ح 4143.
2- صحیح بخاری، کتاب الشهادات، باب: تعدیل النساء بعضهن بعضا، ج 2، ص 942، ح 2661؛ صحیح مسلم، کتاب التوبة، باب فی حدیث الافک وقبول توبة القاذف، ج 4، ص 2129، ح 2770؛ مسند ابویعلی، ج 8، ص 331؛ تاریخ المدینه، ج 1، ص 316
3- مسندابویعلی، ج 8، ص 346؛ معجم الکبیر، ج 23، 105؛ سیر أعلام النبلاء، ج 2، ص 158.
4- معجم الکبیر طبرانی، ج23، ص120؛ مجمع الزوائد، ج9، ص231.

ص:544

دخترت را نازل فرمود، پس به نزد او برو و او را بشارت بده. ابوبکر با عجله آمد، پس من گفتم: با عنایت خدا نه عنایت صاحبت که از نزدش آمدی. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آمد و بالای سر من نشست و از دست من گرفت و من دستم را از دست او جدا کردم، پس ابوبکر مرا زد و گفت: آیا دستت را از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم جدا می کنی؟ آیا با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم چنین می کنی؟ پس پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم خندید. رجال این سند نیز همه ثقه اند جز ابوسعد بقال که هیثمی می گوید: او ضعیف است وتوثیق نیز شده است.

بالأخره وحی در حضور ام المؤمنین در منزل ابوبکر نازل شد و یا پس از آن که حضرت و همچنین ابوبکر رفته بودند! این نیز خیلی تناقض روشن است. همچنین وحی پس از مشورت با امیرالمؤمنین و اسامه و سخن بریره نازل شد و یا پس از گفت وگو با عائشه، در منزل ابوبکر در حضور چهار نفر یعنی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، ابوبکر، ام رومان و

ام المؤمنین عائشه نازل شد و یا در منزل خود پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و... تناقضات دیگر که در گذشته اشاره شد.

14. اما این که گفته شده: خبر را از مادرم سؤال کردم و... . ام رومان در زمانی که این داستان را برای آن زمان در نظر گرفته اند ظاهرا از دنیا رفته بوده است. در سال 4 یا 5 یا 6 مرده بود. «الاصابه ابن حجر، ج 8، ص 392» به نقل از «طبقات ابن سعد، ج 8، ص 276» و ابوعمر و خطیب؛ و ابن اثیر در «اسد الغابه، ج 5، ص583»؛ و مزی در «تهذیب الکمال، ج 35، ص 358.» واقدی و زبیر بن بکار نیز چنین گفته اند.

حدیث مسروق از ام رومان صحیح نیست؛ زیرا مسروق پس از رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به مدینه آمده است و ام رومان در آن زمان مرده بود.

شیبانی در «الجمع بین رجال الصحیحین، ج 2، ص 516» می گوید: به بخاری عیب گرفته اند که حدیث مسروق از ام رومان (در باره داستان افک) را در صحیحش نقل کرده است؛ زیرا بدون خلاف ام رومان در زمان حیات پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم از دنیا رفته بود.

ص:545

ابن عبدالبر در شرح حال ام رومان گفته است: روایت مسروق از ام رومان مرسل است و شاید آن را از عائشه شنیده است. زرکشی نیز گفته است: بخاری حدیث افک را از

ام رومان از روایت مسروق نقل کرده است، ولی مسروق او را ملاقات نکرده است. و گفته شده است: عن مسروق حدثنی ام رومان، و این وهم و خطا است. خطیب گفته است: مسروق از ام رومان چیزی نشنیده است، جای تعجب است که این واقعیت چگونه برای بخاری پنهان مانده است و همانا مسلم این واقعیت را خوب درک کرده است. (1)

15. الذی تولی کبره حسان بن ثابت ومسطح بن اثاثه؛ کسی که تهمت را زد، حسان و مسطح هستند.(2)

الذی تولی کبره وذلک حسان واصحابه الذین قالوا ما قالوا؛ کسی که تهمت را زد حسان و اصحابش بودند. (3)

وکان ممن تولی کبره حسان بن ثابت ومسطح بن أثاثة وحمنة بنت جحش فی آخرین لا یسمون وکان یتحدث به عند عبد الله بن أبی ویذیعه؛(4) در این خبر

می گوید: حسان و ... این خبر را بین مردم پخش و شایع می کردند.سند این خبر صحیح است.

حال آن که در اخبار دیگر می گویند: تهمت زننده عبدالله بن ابی بوده است. و این نیز از تناقضات این خبر است.

16. وکانت عائشة تقول: لقد سئل عن ابن المعطل فوجدوه رجلا حصورا ما


1- مقدمه فتح الباری، ص 371.
2- معجم الکبیر، ج 23، ص 138.
3- تاریخ المدینه ابن شبه، ج 3، ص 770؛ تاریخ طبری، ج 2، ص 269.
4- تاریخ المدینه ابن شبه، ج 1، ص 225 و324؛ مسند ابویعلی، ج 8، ص 337، ح 4931؛ فتح الباری ابن حجر، ج 8، ص 343.

ص:546

یأتی النساء ثم قتل بعد ذلک شهیدا؛(1) ام المؤمنین پیوسته می گفت: از صفوان سؤال شد و متوجه شدند که او آلت مردانگی-اش کار نمی کند و با زنان همبستر نمی شود... . قبلا معنای این سخن از «صحیح بخاری» نیز نقل شد و سبب این که چنین نسبت چرا به صفوان داده شده است، بعدا در اصل داستان افک که در مورد ام المؤمنین ماریه قبطیه وارد شده است، بیان و روشن خواهد شد.

این در حالی است که ابن حجر می گوید: ابوداود از ابوسعید خدری با سند صحیح روایت کرده است: همسر صفوان به نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آمد و گفت: ای رسول خدا، صفوان مرا می زند (چون خانم صفوان بدون اذن او روزه مستحبی می داشت و حال آن که صفوان می خواست با او همبستر شود و به این علت نمی توانست و او را کتک می زد که روزه ندارد و به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نیز گفت: من مرد جوان هستم و نمی توانم صبر کنم و حضرت به این مناسبت فرمودند: زن حق ندارد بدون اذن شوهرش روزه مستحبی بگیرد.(2))

پس صفوان هیچ مشکلی نداشته و این داستان را چون از داستان اصلی اقتباس

کرده اند، لذا چنین مطلبی را نیز به آن اضافه کرده اند.

17. اما در مورد بریره:

ذهبی می گوید: بریره پس از فتح مکه به مدینه آمد.(3) سپس می گوید: اما جاریه ی که در داستان افک آمده است، غیر بریره است. (حال آن که در اکثر کتب تصریح شده که آن جاریه همین بریره بوده است(4).)


1- تاریخ المدینة، ج 1، ص 345؛ تاریخ طبری، ج 2، ص 270؛ سبره ابن هشام، ج 3، ص 773.
2- مسند احمد، ج 3، ص 80، ح 11776؛ سنن ابی داود، ح 2459؛ صحیح ابن حبان، ج 4، ص 354؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 1، ص 602، ح 1594؛ سلسله احادیث صحیحه البانی، ج 5، ص 171، ح2172، سند این خبر را حاکم، البانی وشعیب ارنؤوط به شرط شیخین صحیح دانسته اند. این حدیث بدون ذکر داستان صفوان از ابن عباس وابوهریره نیز روایت شده است.
3- سیر اعلام النبلاء، ج 2، ص 303، رقم 54.
4- صحیح بخاری، کتاب الشهادات، باب: ما جاء فی البینة علی المدعی، ج 2، ص 932، ح 2637 و 2661 و ج 4، ص 1518، ح 4141 و4750؛ صحیح مسلم، کتاب التوبة، باب فی حدیث الافک وقبول توبة القاذف، ج 4، ص 2129، ح 2770 و دیگران.

ص:547

ابن قیم می گوید: بریره را عائشه پس از فتح مکه خرید.(1)

وجود بریره در این داستان دلیل بزرگ دیگری بر بی اساس بودن این داستان است.

وجود سعد بن معاذ در این داستان:

18. ... پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم پس از مشورت با امیرالمؤمنین علیه السلام و اسامه و شنیدن سخن بریره در منبر به مردم فرمودند (حال آن که چنان که ملاحظه کردید پس از مشورت با این ها بنابر برخی اخبار بلافاصله آیه برائت از افک نازل شد): ای مسلمین، چه کسی مرا یاری می کند ... سعد بن معاذ بلند شد و گفت: من یاری می کنم ای رسول خدا، اگر از اوس باشد گردنش را خواهیم زد و اگر از برادرانمان خزرج باشد هر امری در موردش فرمودی اجرا می کنیم. سعد بن عباده که سید خزرج بود وپیش از آن مردی صالح بود و در این زمان تعصب جاهلی بر او پیروز گشت، بلند شد و به سعد بن معاذ گفت: به خدا سوگند دروغ گفتی، تو او را نخواهی کشت وقدرت کشتنش را هم نداری. پس اسید بن حضیر پسر عم سعد بن معاذ بلند شد و به سعد بن عباده گفت: به خدا سوگند تو دروغ گفتی، حتماً ما او را خواهیم کشت، همانا تو منافق هستی که از منافقین دفاع می کنی، نزدیک بود بین این دو قبیله جنگ برپا شود وپیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بالأخره آن ها را آرام نمودند... .(2)

در این خبر صحبت از سعد بن معاذ مطرح شده است که قبل از غزوه بنی مصطلق از دنیا رفته است و همچنین به سعد بن عباده تهمت زده شده است که او از منافقین دفاع


1- فتح الباری، ج 8، ص 358.
2- صحیح بخاری، کتاب الشهادات، باب: تعدیل النساء بعضهن بعضا، ج 2، ص 942، ح 2661 و4141 و4750؛ صحیح مسلم، کتاب التوبة، باب فی حدیث الافک وقبول توبة القاذف، ج 4، ص2129، ح2770.

ص:548

کرده و خودش نیز منافق است و سعد بن معاذ را تکذیب کرده است و ... .

اولاً: سعد بن معاذ سال پنجم هجری، یک ماه پس از داستان بنی قریظه و جنگ خندق به اتفاق از دنیا رفته است.(1) ثانیاً: چگونه ممکن است که بزرگان دو قبیله به این راحتی یکدیگر را به کذب و نفاق متهم کنند و چرا ابن عباده از منافقین دفاع خواهد کرد!؟ در مورد این دو که سرور قوم خود بودند خیلی مدح وارد شده است. در این خبر چهره سعد بن عباده خدشه دار جلوه داده شده است؛ زیرا به احتمال زیاد این داستان پس از بیعت نکردن او با خلیفه اول و دوم راه انداخته شده است.

19. در قسمت آخر حدیث می گوید: وقتی برائت ام المؤمنین عائشه نازل شد ابوبکر در مورد مسطح گفت: والله دیگر بر او انفاق نخواهم کرد و آیه نازل شد... . این خبر نیز چند تناقض و اشکال دارد: 1. مسطح فامیل ابوبکر و فقیر بود، لذا ابوبکر به او انفاق

می کرد.(2) 2. مسطح یتیمی بود در دامن ابوبکر.(3) این خبر نیز دارای اسانید متعدد از

ام المؤمنین عائشه و از تابعین است و سند ابن شبه رجالش ثقات از رجال صحاح سته هستند. اولا: این تناقض است. ثانیا: مسطح آن زمانی که این قصه را برای آن در نظر گرفته اند 28 سال داشته، پس به چنین فردی یتیم گفته نمی شود. 3. ابوبکر گویا مسطح را با این تصمیم خواسته مجازات کند و حال آن که خود ابوبکر بنابر اخبار صحیح مکتب اهل سنت که آشنا شدیم جرمش کمتم از مسطح نبود، پس چگونه چنین تصمیم را گرفته است! اگر مسطح چنین جرمی را مرتکب شده چندان سخت نیست، ولی ارتکاب آن از جانب ابوبکر که پدر عائشه است خیلی شدید خواهد بود؛ زیرا او پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم


1- الاصابه ابن حجر، ج 3، ص 70، رقم 3212. سیر اعلام النبلاء، ج 1، ص 281، رقم 56.
2- صحیح بخاری، صحیح مسلم، و... .
3- تاریخ المدینه، ج1، ص327؛ معجم الکبیر، ج23، ص108 و149 و150؛ تفسیر طبری، ج18، ص138؛ در المنثور، ج5، ص31.

ص:549

را حتی تحریک کرده است که چرا بر دخترش که به آن حضرت خیانت کرده، حد جاری نمی کند و یا طلاق نمی دهد ومطالب دیگری که ذکر شد!

از آن چه گذشت روشن شد: بنابر این داستان، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و اکثر صحابه به جز اسامه که دوازده سال داشت، زید بن حارثه، ابوایوب، بریره و زینب همه باور داشته اند که ام المؤمنین که دوازده سال داشت چنین کاری را کرده است.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم با اسامه ای دوازده ساله مشورت کرده اند حال آن که بچه ای دوازده ساله درک نمی کند که زنا چیست.

چرا حضرت با بزرگان صحابه و یا با پدر اسامه مشورت نکرده و با اسامه کوچک مشورت کرده اند!

چگونه اکثر جامعه ی اسلامی و در رأس آن ها پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم باور کرده اند که دختر دوازده ساله چنین کاری را کرده است!

وقتی ام المؤمنین ام سلمه در این سفر حضور داشته است، چگونه ممکن است

ام المؤمنین عائشه از قافله جا بماند و کسی متوجه نشود!

چگونه حتی پدر و مادر عائشه به حد اسامه کوچک و دوازده ساله دختر خود را نشناخته اند که به خیانت او یقین کرده اند.

چگونه و به چه دلیل بریره سزاوار کتک خوردن بوده است. چرا و به چه هدف چنین رفتار ناروا را به امیرالمؤمنین علیه السلام نسبت داده اند؟!

این داستان را چه کسی درست کرده است که این همه تناقض و توهین را در آن جای داده و متوجه آن نشده است! چگونه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم که سوگند یاد می کنند از عائشه جز خوبی ندیده اند، باز یقین داشته اند که عائشه چنین کاری را کرده است! چرا اگر عائشه سوگند هم یاد کند پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و ابوبکر و ام رومان باز به سخن او باور نمی کرده اند! چگونه مسلمین به سخن ابن ابی منافق باور کرده و حرف او را شایع

کرده اند و در منزل او جمع می شده اند، در حالی که او در این غزوه و پس از آن در اوج

ص:550

ذلت قرار گرفت. چرا محدثین به وجود ام سلمه و غزوه ای که این داستان به حسب ظاهر در آن رخ داده است، تصریح نکرده اند!

البته تناقضات فراوان دیگر در متن اخبار وجود دارد که ما تنها برخی را ذکر کردیم و به همین مقدار اکتفا می کنیم.

اما اصل داستان افک و آیات قرآن

عن عائشة قالت: أهدیت ماریة إلی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم ومعها ابن عم لها قالت: فوقع علیها وقعة فاستمرت حاملا قالت: فعزلها عند ابن عمها قالت: فقال أهل الإفک والزور: من حاجته إلی الولد ادعی ولد غیره وکانت أمه قلیلة اللبن فابتاعت له ضائنة لبون فکان یغذی بلبنها فحسن علیه لحمه قالت عائشة: فدخل به علی النبی ذات یوم فقال: کیف ترین فقلت: من غذی بلحم الضأن یحسن لحمه قال: ولا الشبه قالت: فحملنی ما یحمل النساء من الغیرة أن قلت: ما أری شبها قالت: وبلغ رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم ما یقول الناس فقال لعلی: خذ هذا السیف فانطلق فاضرب عنق ابن عم ماریة حیث وجدته قالت: فانطلق فإذا هو فی حائط علی نخلة یخترف رطبا قال: فلما نظر إلی علی ومعه السیف استقبلته رعدة قال: فسقطت الخرفة فإذا هو لم یخلق الله عز وجل له ما للرجال شیء ممسوح؛(1) ام المؤمنین عائشه می گوید: وقتی ماریه را به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دادند همراه او پسر عمش نیز حاضر بود. ماریه از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم حامله شد و اهل افک گفتند: چون پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نیاز به فرزند دارد، فرزند فرد دیگر را مال خودش می خواند... خبر افک به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم رسید. حضرت به علی فرمود: این شمشیر را بگیر و برو گردن پسر عم ماریه را هرجا پیدا کردی بزن. علی رفت و او را در حالی پیدا کرد که بالای درخت خرما می-چیند. چون به علی نگاه کرد و دید که همراه او شمشیر


1- المستدرک علی الصحیحین، ج 4، ص 41، ح 6821.

ص:551

است لرزه و ترس او را فرا گرفت و خرما از دستش افتاد ناگهان مشخص شد که او آلت مردانه گی ندارد.

حاکم و ذهبی در مورد سند این خبر سکوت کرده اند و رجال این سند ثقه اند جز سلیمان بن ارقم و او ضعیف است، ولی معنای این خبر ثابت است.

علی بن أبی طالب قال: أکثر علی ماریة أم إبراهیم فی قبطی ابن عم لها یزورها ویختلف إلیها فقال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: فخذ هذا السیف فانطلق فإن وجدته عندها فاقتله قال: قلت: یا رسول الله، أکون فی أمرک إن أرسلتنی کالسکة المحماة لا یثنینی شئ حتی أمضی لما أمرتنی به أم الشاهد یری ما لا یری الغائب قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: الشاهد یری مالا یری الغائب فأقبلت متوشحا السیف فوجدته عندها فاخترطت السیف فلما رآنی عرف أنی أریده فأتی نخلا فرقی فیها ثم رمی بنفسه علی قفاه ثم سال برجلیه فإذا به أجب أمسح ما له مما للرجال قلیل ولا کثیر فأتیت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فأخبرته فقال: الحمد لله الذی صرف عنا أهل البیت؛(1) امیرالمؤمنین صلی الله علیه و آله و سلم می گوید: در مورد ماریه مادر ابراهیم و پسر عم قبطی او مردم بسیار تهمت وارد کردند؛ زیرا که پسر عمش به زیارت و بازدید ماریه می رفت. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به من فرمود: این شمشیر را بگیر و اگر او را نزد ماریه یافتی بکش. من گفتم: امر شما را بدون چون و چرا اجرا کنم و یا شاهد چیزی را می بیند که غائب نمی بیند. حضرت فرمودند: شاهد چیزی را می بیند که غائب نمی بیند. پس من شمشیر را برهنه کرده و حرکت نمودم و او را در نزد ماریه یافتم، وقتی مرا دید متوجه شد که من او را می خواهم، پس به درختی پناه برد و سپس خود را از آن انداخت و من دیدم که او آلت مردانه ندارد، خبر را به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم رساندم و حضرت


1- تاریخ ابن عساکر، ج 3، ص 236؛ طبقات الکبری ابن سعد، ج 8، ص 215، با دوسند؛ تاریخ الکبیر بخاری، ج 1، ص 177 رقم 538 با دو سند؛ کنز العمال، ج 5، ح 13593 به نقل از بزار وابن جریر و... .

ص:552

فرمود: حمد خدا را که تهمت و خیانت را از ما اهل بیت برگردانید.

متقی هندی گفته است: ابن حجر سند این خبر را حسن دانسته است.

عن انس ان رجلا کان یتهم بام ولد رسول الله فقال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم لعلی: اذهب فاضرب عنقه فاتاه علی فإذا هو فی رکی یتبرد فیها فقال له علی: اخرج فناوله یده فاخرجه فإذا هو مجبوب لیس له ذکر فکف علی عنه ثم اتی النبی صلی الله علیه و آله و سلم فقال: یا رسول الله، انه لمجبوب ما له ذکر؛(1) انس می گوید: مردی به مادر فرزند پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم متهم بود. حضرت به علی فرمودند: برو و گردن او را بزن. علی به سراغ وی رفت و او را در چاهی پیدا کرد و با دستش او را بیرون کشید و دید که او آلت مردانگی ندارد، برگشت و به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم خبر داد.

این خبر را از انس ثابت بنانی و زهری نقل کرده اند و چنان که ملاحظه کردید این خبر از امیرالمؤمنین علیه السلام و ام المؤمنین عائشه وانس و عبدالله بن عمرو بنابر نقل «الاصابه» روایت شده است و از مسلمات است. همچنین ملاحظه می کنید که آلت مردانه نداشتن صفوان نیز از این خبر اقتباس شده است. گرچه در کتب اهل سنت به نزول آیات افک در مورد ماریه قبطیه تصریح نشده است، ولی واقعیت به آن شهادت می دهد و در کتب مکتب اهل بیت علیهم السلام از امیرالمؤمنین علیه السلام و اهل بیت علیهم السلام تصریح شده است که آیات سوره نور در مورد این داستان و برائت ام-المؤمنین ماریه نازل شده است.(2)

نزول آیه ی تیمم

1. عن عائشة أنها قالت: خرجنا مع رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فی بعض أسفاره حتی إذا کنا بالبیداء او بذات الجیش انقطع عقد لی فأقام رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم علی التماسه


1- صحیح مسلم، کتاب التوبة، باب براءة حرم النبی صلی الله علیه و آله و سلم من الریبة، ج 4، ص 2139، ح 2771؛ مسند احمد ج 3، ص 281، ح 14021؛ المستدرک علی الصحیحین، ح 6824.
2- تفسیر قمی؛ ج 2، ص 99؛ تفسیر طبرسی، ج 9، ص 220 ودیگران.

ص:553

وأقام الناس معه ولیسوا علی ماء ولیس معهم ماء فأتی الناس أبابکر فقالوا: ألا تری ما صنعت عائشة أقامت برسول الله صلی الله علیه و آله و سلم وبالناس معه ولیسوا علی ماء ولیس معهم ماء؟ فجاء أبوبکر و رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم واضع رأسه علی فخذی قد نام فقال: حبست رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم والناس ولیسوا علی ماء ولیس معهم ماء قالت: فعاتبنی وقال ما شاء الله أن یقول وجعل یطعننی بیده فی خاصرتی فلا یمنعنی من التحرک إلا مکان رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم علی فخذی فنام رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم حتی أصبح علی غیر ماء فأنزل الله آیة التیمم فتیمموا فقال أسید بن الحضیر: ما هی بأول برکتکم یا آل أبی بکر فقالت عائشة: فبعثنا البعیر الذی کنت علیه فوجدنا العقد تحته؛(1) همراه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در برخی از سفرهای آن حضرت خارج شدیم و چون به بیدا یا ذات الجیش رسیدیم گردنبند من گم شد، پس پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم جهت جست و جوی آن توقف کردند و مردم نیز همراه آن حضرت توقف نمودند در حالی که همراه خود آب نداشتند. مردم به نزد ابوبکر آمدند و گفتند: مگر عائشه را

نمی بینی که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و مردم را در حالی که آب ندارند نگه داشته؟ ابوبکر به نزد من آمد در حالی که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم سرش را به پای من گذاشته وخوابیده بود، گفت: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و مردم را نگه داشتی در حالی که همراه آن ها آب نیست، پس مرا مذمت نمود و هر چه خواست گفت در حالی که با دستش مرا می زد، ولی من حرکت نکردم به این جهت که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در فخذ من خوابیده بود. پس پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم خوابید تا این که صبح نمود در حالی که آب نداشت، پس خداوند آیه ای تیمم را نازل فرمود و مردم تیمم نمودند واسید بن حضیر گفت: این اولین برکت شما نیست ای


1- صحیح بخاری، کتاب التیمم، 1 - باب: ج 1، ص 127، ح 334 و336، 3672، 3773، 4583، 4607، 4608، 5164، 5250، 5882، 6844، 6845.

ص:554

خاندان ابوبکر و عائشه گفت: پس مرکبی را که من در آن بودم حرکت دادیم و گردنبند را در زیر آن پیدا کردیم.

بنابر این خبر آیه نازل شد و تیمم نمودند و نماز خواندند و همچنین گردندند را از زیر مرکب پس از نزول آیه و حرکت دادن مرکب پیدا کردند چنان که در داستان افک نیز گردنبند را به همین شکل پیدا کردند.

2. هشام بن عروة عن أبیه عن عائشة: أنها استعارت من أسماء قلادة فهلکت فبعث رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم رجلا فوجدها فأدرکتهم الصلاة ولیس معهم ماء فصلوا فشکوا ذلک إلی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فأنزل الله آیة التیمم فقال أسید بن حضیر لعائشة: جزاک الله خیرا فوالله ما نزل بک أمر تکرهینه إلا جعل الله ذلک لک وللمسلمین فیه خیرا؛(1) ام المؤمنین عائشه گردنبند اسماء را به امانت گرفت و آن گم شد پس پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مردی را برای پیدا کردن آن فرستاد و آن مرد آن را پیدا کرد. موقع نماز شد در حالی که آب نداشتند پس بدون وضو نماز خواندند. از این داستان بر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم شکایت کردند پس خداوند متعال آیه ای تیمم را نازل فرمود و اسید بن حضیر به عائشه گفت: هیچ امری برای تو پیش نیامد که از آن کراهت داشته باشی، مگر این که خداوند آن را برای تو ومسلمین خیر قرار داد.

در این خبر چنان که ملاحظه می کنید، آیه پس از نماز خواندن بدون وضو آن یک مرد و همچنین پس از پیدا کردن گردنبند نازل شده است.

3. هشام عن أبیه عن عائشة قالت: هلکت قلادة لأسماء فبعث النبی صلی الله علیه و آله و سلم فی طلبها رجالا فحضرت الصلاة ولیسوا علی وضوء ولم یجدوا ماء فصلوا وهم علی غیر وضوء فأنزل الله یعنی آیة التیمم؛(2) عروه از ام المؤمنین چنین روایت


1- صحیح بخاری، کتاب التیمم، باب: اذا لم یجد ماءً ولا ترابا، ج 1، ص 128 ح 336.
2- صحیح بخاری، کتاب التفسیر، باب: قوله «وان کنتم مرضی او علی سفر، ج 4، ص 1674، ح4583.

ص:555

کرده است: گردنبندی که مال اسماء بود گم شد پس پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مردانی را برای پیدا کردن آن فرستاد پس زمان نماز فرا رسید در حالی که آن ها نه وضو داشتند و نه آب پیدا کردند، پس بدون وضو نماز خواندند سپس خداوند آیه ای تیمم را نازل فرمود.

در این خبر بر خلاف حدیث قبلی جمعی را حضرت برای پیدا کردن گردنبند فرستادند.

4. هشام عن أبیه عن عائشة: أنها استعارت من أسماء قلادة فهلکت فأرسل رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم ناسا من أصحابه فی طلبها فأدرکتهم الصلاة فصلوا بغیر وضوء فلما أتوا النبی صلی الله علیه و آله و سلم شکوا ذلک إلیه فنزلت آیة التیمم فقال أسید بن حضیر: جزاک الله خیرا فوالله ما نزل بک أمر قط إلا جعل الله لک منه مخرجا وجعل للمسلمین فیه برکة؛(1) در این حدیث از عروه این عبارت به عبارت فوق اضافه شده است: مردانی را برای پیدا کردن آن فرستادند... واسید بن حضیر گفت: خدا به تو جزای خیر بدهد، والله هیچ اتفاقی در مورد تو پیش نیامد مگر این که خداوند برای تو از آن راه خروجی قرار داد وبرای مسلمین به سبب آن برکت قرار داد.

5. هشام عن عروة عن عائشة قالت: بعث رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم، أسید بن حضیر، وأناسا معه، یطلبون قلادة کانت لعائشة نسیتها فی منزل نزلته، فحضرت الصلاة، ولیسوا علی وضوء، ولم یجدوا ماء، فصلوا بغیر وضوء، فذکروا ذلک لرسول الله صلی الله علیه و آله و سلم، فنزلت آیة التیمم. فقال لها أسید: جزاک الله خیرا. فوالله ما نزل بک أمر قط تکرهینه إلا جعل الله لک وللمسلمین فیه خیرا؛(2) باز عروه چنین روایت می کند: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم اسید و مردانی را همراه او برای پیدا کردن گردنبند عائشه فرستاد که آن را در منزلی که فرود آمده بودند فراموش کرده وجای گذاشته بود


1- صحیح بخاری، کتاب النکاح، باب: استعارة الثیاب للعروس وغیرها، ج 5، ص 1981، ح 5164 و3773؛ صحیح مسلم، کتاب الحیض، باب التیمم، ج 1، ص 279، ح 367.
2- سنن نسائی، ج 1، ص 172، ح 323.

ص:556

پس وقت نماز رسید و... . البانی و شعیب ارنؤوط در حاشیه «سیر ذهبی، ج 11، ص468» سند این حدیث را صحیح دانسته اند.

بنابر این خبر گردنبند فراموش شده بود نه این که گم شده باشد.

6. ابن الزبیر عن عائشة قالت: أقبلنا مع رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم حتی إذا کنا بتربان بلد بینه وبین المدینة برید وأمیال، وهو بلد لاماء به وذلک من السحر، انسلت قلادة من عنقی، فوقعت، فحبس علی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم لالتماسها حتی طلع الفجر، ولیس مع القوم ماء. فلقیت من أبی ما الله به علیم من التعنیف والتأفیف. وقال: فی کل سفر للمسلمین منک عنا وبلاء. فأنزل الله الرخصة فی التیمم، فتیمم القوم، وصلوا. قالت: یقول أبی حین جاء من الله من الرخصة للمسلمین: والله ما علمت یا بنیة إنک لمبارکة! ماذا جعل الله للمسلمین فی حبسک إیاهم من البرکة والیسر؛(1) ابن زبیر از ام المؤمنین چنین نقل کرده است: همراه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آمدیم چون به شهر تربان که بین آن و مدینه چند میل مانده بود و آن زمان سحری (صبح) بود، گردنبند از گردنم به طور ناگهانی گم شد پس پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به خاطر من جهت پیدا کردن آن توقف نمود تا این که فجر طلوع نمود و مردم آب نداشتند و من از پدرم خدا می داند که چه قدر سرزنش دیدم و پدرم گفت: در هر سفری به سبب تو برای مسلمین بلاء و سختی می رسد. پس خداوند آیه ای تیمم را نازل فرمود و مردم تیمم نمودند ونماز خواندند، وقتی آیه ای تیمم نازل شد پدرم (کرارا) می گفت: به خدا سوگند من نمی دانستم ای دختر که تو مبارک هستی، خداوند چه برکت و راحتی برای مسلمین به سبب این نگه داری تو قرار داد. اسناد این خبر صحیح است و شعیب ارنؤوط سند آن را حسن دانسته است.


1- مسند احمد، ج 6، ص 272، ح 26384.

ص:557

در این حدیث تناقضتات و آثار روشن متعدد موجود است که به بی اساسی این داستان گواهی می دهند:

1. چنان که در مورد حدیث افک اشاره شد این داستان نیز گویا در غزوه بنی مصطلق اتفاق افتاده است.(1) چگونه ممکن است که یک گردن بند در یک سفر دو مرتبه مفقود گردد و چنین اتفاقات پیش آید و کسی جز ام المؤمنین آن را نقل نکند!

2. به خاطر این که آثار کذب در این داستان برای خواننده روشن نگردد در این داستان نیز محدثین، به غزوه ای که در آن این اتفاق را در نظر گرفته اند تصریح نکرده-اند!

3. از این روایات استفاده می شود که گروهی از صحابه شبانه به جست و جوی گردن بند فرستاده شده و شبانه مشغول این کار شده اند؛ زیرا می گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم خابیده بود و صبح از خواب بلند شد در حالی که آب نداشت و... .

4. گردن بند گم شد. 5. گردن بند را از روی فراموشی در منزلی جای گذاشته بود.

6. گردن بند را پیدا کردند. 7. گردن بند پس از نزول آیه وقتی خواستند حرکت کنند از زیر مرکب پیدا شد (چنان که در داستان افک نیز چنین نقل کرده اند.)

8. آب نبود آیه تیمم نازل شد تیمم کردند و سپس نماز خواندند. 9. پس از پیدا کردن گردن بند چون آب و وضو نداشتند بدون وضو نماز خواندند و به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم از آن وضع شکایت کردند، سپس آیه تیمم نازل شد.

10. اسید مبارک بودن وجود ام المؤمنین برای مسلمین را بازگو نمود. 11. ابوبکر آن را بازگو نمود. 12. بنابر روایت طبری، مردم این سخن را گفتند.(2)

13. ام المؤمنین باید کل شب را نخابیده و یا در حالت نشسته و بدون تحرک خابیده باشد. 14. ام المؤمنین ام سلمه آن شب کجا بود و در چه حال!


1- مغازی واقدی، ج 2، ص 426؛ طبقات ابن سعد.
2- تفسیر طبری، ج 5، ص 149.

ص:558

15. آیا گردن بند آن قدر ارزش داشت که استعاره شود و برای پیدا کردن آن مردانی وقت تلف کنند!

16. چگونه چنین داستانی از دیگر حاضرین مخفی مانده است و یا نزد آن ها فاقد اهمیت بوده است که آن را بازگو نکرده اند.

مضافاً بر این اشکالات و تناقضات، اخبار دیگر نیز در مورد نزول آیه ای تیمم وارد شده است که با خبر فوق تفاوت دارد:

1. الأسلع قال: کنت أخدم النبی صلی الله علیه و آله و سلم وأرحل له قال: فقال لی ذات لیلة: یاأسلع قم فارحل لی فقلت: یا نبی الله أصابتنی جنابة فسکت ساعة وأتاه جبریل علیه السلام بآیة الصعید قال: فدعانی النبی صلی الله علیه و آله و سلم فأرانی کیف أمسح فمسحت ورحلت له وصلیت فلما انتهی إلی الماء قال لی: قم یا أسلع فاغتسل؛(1) اسلع می گوید: به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم خدمت می کردم و چون می خواستند سفر کنند مرکب آن حضرت را آماده می کردم. آن شب حضرت به من فرمودند: ای اسلع بلند شو و مرکبم را آماده ساز. من گفتم: ای رسول خدا به من جنابت رسیده، پس حضرت مقداری سکوت اختیار کردند و جبرئیل به آن حضرت آیه-ای تیمم را نازل فرمود، پس حضرت به من کیفیت تیمم را نشان دادند و من تیمم نمودم و نماز خواندم پس وقتی حضرت به آب رسیدند به من فرمودند: ای اسلع بلند شو و غسل نما.

این حدیث با سه سند روایت شده و سند ثعلبی صحیح است.

2. عن إبراهیم... قال: أصاب أصحاب رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم جراحة ففشت فیهم، ثم ابتلوا بالجنابة، فشکوا ذلک إلی النبی صلی الله علیه و آله و سلم، فنزلت: «وإن کنتم مرضی أو علی سفر


1- طبقات ابن سعد، ج 7، ص 65؛ معانی الاثار، ج 1، ص 113؛ تفسیر طبری، ج 5، ص 150؛ تفسیر ثعلبی، ج 3، ص 432؛ الاصابه، ج1، ص 212، رقم 122؛ مجمع الزوائد، ج 1، ص 261 و 262.

ص:559

أو جاء أحد منکم من الغائط»، الآیة کلها؛ (1) ابراهیم نخعی می-گوید: اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم گرفتار جراحت شدند و در همان حال جنب شدند، پس از حال خود به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شکایت کردند، پس آیه تیمم نازل شد. این سند مرسل و راویانش ثقه هستند جز محمد بن جابر و او صدوق است.

در حدیث معروفی چنین وارد شده است:

3. عن شقیق قال: کنت جالسا مع عبد الله وأبی موسی الأشعری فقال له أبوموسی لو أن رجلا أجنب فلم یجد الماء شهرا أما کان یتیمم ویصلی. فکیف تصنعون بهذه الآیة فی سورة المائدة {فلم تجدوا ماء فتیمموا صعیدا طیبا}. فقال عبد الله لو رخص لهم فبهذا لأوشکوا إذا برد علیهم الماء أن یتیمموا الصعید. قلت وإنما کرههم هذا لذا؟ قال نعم. فقال أبوموسی ألم تسمع قول عمار لعمر بعثنی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فی حاجة فأجنبت فلم أجد الماء فتمرغت فی الصعید کما تمرغ الدابة فذکرت ذلک للنبی صلی الله علیه و آله و سلم فقال: إنما یکفیک أن تصنع هکذا. فضرب بکفه ضربة علی الأرض ثم نفضها ثم مسح بها ظهر کفه بشماله او ظهر شماله بکفه ثم مسح بها وجهه. فقال عبد الله: أفلم تر عمر لم یقنع بقول عمار؛(2) شقیق می گوید: همراه ابن مسعود و ابوموسی نشسته بودم ابن مسعود که تیمم را جائز نمی دانست ابوموسی به او گفت: اگر مردی یک ماه هم آب پیدا نکرد نباید تیمم کند و نماز خواند! با این آیه چه می کنید که خداوند در سوره مائده می فرماید: «پس اگر آب پیدا نکردید با خاک پاک تیمم کنید». ابن مسعود به او


1- . تفسیر طبری، ج 5، ص 149.
2- صحیح بخاری، کتاب التیمم، باب: التیمم ضربة، ج 1، ص 133، ح 347؛ صحیح مسلم، کتاب الحیض، باب التیمم، ج 1، ص 280، ح 368؛ مصنف ابن ابی شیبه، ج 1، ص 183؛ مسند احمد، ج 4، ص 264، ح18354.

ص:560

گفت: اگر به مردم این عمل اجازه داده شود پس هر وقت آب سرد شد آن ها به تیمم اکتفا می کنند. ابوموسی گفت: مگر سخن عمار را نشنیدی که به عمر (که در صورت عدم وجود آب نماز نخوانید گفته بود) گفت: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مرا (همراه تو) به حاجتی (به غزوه ای) فرستاد و من (ما) جنب شدم (شدیم) من خود را به خاک پرت کرده و مانند جنبنده خود را به خاک مالیدم (ولی تو این کار را نکردی) و آن را به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بازگو نمودم و حضرت فرمودند: کافی بود که کف دستت را به زمین می زدی و به صورت و پشت دست راست و دست چپ کف دستانت را می مالدی (حضرت صلی الله علیه و آله و سلم عملا این دستور را نشان دادند). ابن مسعود به ابوموسی گفت: مگر ندیدی که عمر به این سخن عمار قانع نشد.

از این خبر نیز بی اساس بودن حدیث مورد بحث استفاده می شود؛ زیرا: اگر این داستان قبل از سال ششم و غزوه ای مریسیع باشد که باطل بودن نازل شدن آیه ای تیمم در داستان مورد بحث در آن غزوه، خیلی روشن بوده و جای بحث و بیان بیشتر نخواهد بود، و اما اگر فرض شود که داستان عمار پس از غزوه مریسیع اتفاق افتاده باشد باز به بی اساس بودن حدیث مورد بحث دلالت می کند؛ زیرا اگر چنین داستان بزرگ اتفاق افتاده بود و مسلمین با چنین مضیقه رو در رو شده بودند، قطعاً با حکم تیمم آشنا شده بودند و عدم اطلاع سابقین از صحابه مانند عمار، ابن مسعود و عمر بن خطاب از آن داستان، خود نیز گواه بر این است که چنین اتفاقی پیش نیامده است.

حکم «بسم الله» و تناقض دیگر بخاری

عن انس قال: صلیت مع (خلف) (ان) النبی صلی الله علیه و آله و سلم وأبی بکر وعمر (کانوا یفتتحون) وعثمان فکانوا یستفتحون بالحمد لله رب العالمین لا یذکرون «بسم الله الرحمن الرحیم» فی اول القرائة ولا فی آخرها؛(1) گویا انس گفته است: با رسول


1- صحیح بخاری، کتاب الاذان، باب: ما یقول بعد التکبیر، ج 1، ص159، ح 743؛ صحیح مسلم، کتاب الصلاة، باب حجة من قال لا یجهر بالبسملة، ج1، ص 299، ح 399 و... .

ص:561

خدا صلی الله علیه و آله و سلم وابوبکر وعمر وعثمان نماز خواندم وآن ها نماز را با «الحمد لله رب العالمین» شروع می کردند و «بسم الله الرحمن الرحیم» را نمی گفتند.

اخبار فراوان و حتی متواتر گواهی می دهند که این حدیث قطعاً موضوع و بی-اساس است و با احادیث فراوانی که هم از خود انس وارد شده مخالف است و هم با احادیث دیگر صحابه و همچنین از حیث سند نیز این حدیث ضعیف است؛ زیرا راوی آن تنها قتاده است و او مدلس است و این حدیث را از انس «معنعن» روایت کرده که حکم منقطع و ضعیف را دارد. همچنین آثار وضع از این جا نیز روشن است که در این خبر اسم امیرالمؤمنین علیه السلام ذکر نشده است و از این استفاده می شود که این خبر را دشمنان آن حضرت وضع کرده اند.

البته قبل از بررسی این حدیث باید بدانیم که بخاری در این موضوع نیز باز در صحیحش دچار تناقض دیگر شده و چنین حدیثی نیز روایت کرده است:

عن قتادة قال: سأل أنس کیف کانت قراءة النبی صلی الله علیه و آله و سلم؟ فقال: کانت مدا ثم قرأ {بسم الله الرحمن الرحیم} یمد ببسم الله ویمد بالرحمن ویمد بالرحیم؛(1)

قتاده می گوید: از انس سؤال شد که قرائت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم چگونه بود؟ انس گفت: حضرت صلی الله علیه و آله و سلم کشیده قرائت می-کردند و سپس «بسم الله الرحمن الرحیم» را خواند «بسم الله» را می کشید و «الرحمن» را می کشید و «الرحیم» را می کشید.

پس امام بخاری در این جا نیز دچار تناقض آشکار شده است. یادآور می شویم، تمام مصادری که غیر از «صحیح بخاری» در پاورقی برای این حدیث ذکر کردیم این


1- صحیح بخاری، کتاب فضائل القرآن، باب: مد القراءة، ج 4، ص1925، ح 5046؛ المجموع نووی، ج 3، ص 347؛ البدایه والنهایه ابن کثیر، ج 4، ص 463؛ فتح القدیر شوکانی، ج 1، ص17؛ نیل الاوطار، ج 2، ص 234؛ عون المعبود، ج 4، ص 238.

ص:562

حدیث را در ضمن احادیث جهر به «بسم الله» در نماز، ذکر کرده اند و همچنین یا به آن در این موضوع استدلال کرده اند و یا به مورد استدلال قرار گرفتن آن تصریح کرده اند.

هم اکنون قبل از اشاره به احادیثی از انس بن مالک که بر بی اساسی خبر قتاده که مورد بحث ماست، شهادت می دهند، نظر علمای اهل سنت را در بی اساسی و اضطراب آن خبر قتاده ذکر می کنیم:

نووی در مورد این حدیث انس می گوید: ابومحمد مقدسی گفته است که احادیث انس پنج گونه تأویل و کلام در باره آن است: آن چه که ابن عبدالبر اختیار کرده که «استدلال به این احادیث جائز نیست به خاطر اضطراب و اختلاف الفاظ روایات از انس همراه با اختلاف معانی آن؛ زیرا یک مرتبه می گوید: نماز را با الحمد لله رب العالمین شروع می کردند، یک مرتبه می گوید: «بسم الله را بلند نمی گفتند» باز می گوید «من نشنیدم که آن را بخوانند» و یک مرتبه می گوید «آن را نمی خواندند» یک مرتبه وقتی از او در این باره پرسیدند گفت «پیر شدم و فراموش کردم» پس به این نتیجه می رسیم که این احادیث با هم اختلاف دارند و نمی شود یکی را بر دیگری ترجیح داد و همه آن ها سقوط می کنند. احمد بن حنبل نیز همان گونه که خطابی در «معالم السنن» نقل کرده است، در مورد حدیث رافع بن خدیج در باره مزارعه به خاطر اضطرابش همین حکم را کرده است.(1)

فخر رازی پس از نقل حدیث انس و جواب بر آن ، می گوید: همچنین در این حدیث انس یک تهمت دیگری است و آن این که علی علیه السلام همیشه در بلند گفتن «بسم الله الرحمن الرحیم» زیاده روی می کرد پس وقتی حکومت به دست بنی امیه رسید خیلی سعی و زیاده روی کردند در منع از با صدای بلند گفتن «بسم الله الرحمن الرحیم» و مقصود آن ها از بین بردن و باطل کردن آثار علی علیه السلام بود. شاید انس از بنی امیه ترسید


1- المجموع نووی، ج 3، ص 152.

ص:563

و به این خاطر سخنانش مضطرب است. و اگر ما در چیزی هم شک کنیم در این شک نخواهیم کرد که هرگاه بین سخن امثال انس و ابن مغفل و بین سخن علی بن

ابی طالب علیه السلام اختلافی واقع شد که او تا آخر عمر بر آن سخن باقی ماند، به درستی که پیروی از سخن علی برتر و اولاتر است... و هر که علی را در دینش امام و پیشوا قرار دهد حتماً در دینش به عروت الوثقا چنگ زده است. (1)

پس بنابر این تصریح فخر رازی، باید گفت که بنی امیه به خاطر دشمنی با امیرالمؤمنین علیه السلام چنین حدیثی را راه اندازی کرده اند. برای روشن شدن این مدعا یک نمونه از دشمنی و مخالفت معاویه با سنت مسلم پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به خاطر دشمنی با امیر المؤمنین علی ابن ابی طالب صلی الله علیه و آله و سلم را ذکر خواهیم کرد:

معاویه و ترک سنت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به خاطر دشمنی با امیرالمؤمنین علیه السلام

عن سعید بن جبیر قال: کان ابن عباس بعرفة فقال: یا سعید! مالی لا أسمع الناس یلبون؟ فقلت: یخافون معاویة. فخرج ابن عباس من فسطاطه فقال: لبیک أللهم لبیک، و ان رغم أنف معاویة، اللهم العنهم فقد ترکوا السنة من بغض علی علیه السلام . (وقال السندی فی تعلیق سنن النسائی: من بغض علی علیه السلام أی لأجل بغضه، أی وهو کان یتقید بالسنن فهؤلاء ترکوها بغضا له)؛(2) سعید ابن جبیر می گوید: ابن عباس در عرفه بود و گفت: ای سعید! چه شده که مردم تلبیه نمی گویند؟ گفتم: از معاویه می ترسند. پس ابن عباس از چادرش خارج شد و گفت: «لیبک اللهم لبیک...» گرچه بنی معاویه به زمین مالیده شود. خدایا آن ها را


1- تفسیر فخر رازی، ج 1، ص 105 و107.
2- صحیح ابن خزیمه، ج 4، ص 260؛ سنن نسائی المجتبی، ج 5، ص 253؛ سنن الکبری نسائی، ج 2، ص 419، ح 3993؛ مصنف ابن ابی شیبة، ج 4، ص 466. ؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 1 ص 636، ح 1706.

ص:564

لعنت کن همانا به خاطر دشمنی با علی علیه السلام سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را ترک کردند.

سند این حدیث صحیح است، حاکم و ذهبی نیز به شرط شیخین سند این حدیث را صحیح دانسته اند، ولی در برخی چاپ ها تصحیح ذهبی را حذف کرده اند.

سندی در شرح این حدیث می گوید: علی (صلوات الله علیه) همیشه پایبند ومقید به سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بود و این ها به خاطر دشمنی با او این سنت را ترک کردند. (1)

عن ابن عباس قال: لعن الله فلانا إنه کان ینهی عن التلبیة فی هذا الیوم یعنی یوم عرفة، لأن علیا کان یلبی فیه؛ (2) ابن عباس گفت: خداوند فلانی (معاویه) را لعنت کند که او در این روز یعنی روز عرفه از تلبیه نهی می کرد به خاطر این که علی علیه السلام در این روز تلبیه می گفت.

عن سعید بن جبیر قال: أتیت ابن عباس بعرفة وهو یأکل رمانا فقال: أفطر رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم بعرفة وبعثت إلیه أم الفضل بلبن فشربه. وقال: لعن الله فلانا عمدوا إلی أعظم أیام الحج فمحوا زینته، وإنما زینة الحج التلبیة؛(3) سعید ابن جبیر می گوید: در عرفه به نزد ابن عباس رفتم در حالی که او انار می خورد و گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در عرفه افطار کرد. و ام الفضل به او شیر فرستاد پس آن را نوشید. سپس ابن عباس گفت: خدا فلانی را لعنت کند؛ زیرا زینت بزرگترین روز حج را از بین بردند و همانا تنها زینت حج تلبیه است. شعیب ارنؤوط در هر دو مورد سند این خبر را به شرط شیخین صحیح دانسته است.

ابن کثیر با سند صحیح نقل کرده است که: معاویه تلبیه می گفت پس وقتی به او خبر دادند که علی صلی الله علیه و آله و سلم این عمل را انجام می داد او آن را ترک نمود. (4)


1- حاشیة السندی علی النسائی، ج 5، ص 253.
2- کنز العمال، ج 5، ص 151، ح 12428 از ابن جریر.
3- مسند احمد، ج 1، ص 217، ح 1870 و3376؛ مصنف ابن ابی شیبه، ج 4، ص 273.
4- تاریخ ابن کثیر، ج 8، ص 139؛ تاریخ ابن عساکر، ج 59، ص 138.

ص:565

از این گونه سیره بنی امیه و تصریح فخر رازی و ترک «بسم الله» در نماز توسط معاویه در مدینه که به زودی خواهد آمد، ثابت می شود که چنین حدیثی را آن ها

راه اندازی کرده اند و این اخبار نیز چنین چیزی را تأیید می کند.

اخبار انس در جهر به «بسم الله الرحمن الرحیم»

باید دقت داشته باشیم که در مورد با صدای بلند خواندن «بسم الله» در نماز اخبار فراوان و در حد تواتر از افراد فراوان از صحابه و تابعین وارد شده است وحتی در مذمت ترک خواندن «بسم الله» با صدای بلند نیز اخبار جالب وارد شده است که مجال ذکر

آن ها در این نوشتار نیست؛ زیرا ذکر خود آن اخبار در این موضوع، نیاز به رساله مستقلی دارد. بنابر این ما در این جا تنها به اخباری که در مورد لزوم با صدای بلند خواندن «بسم الله» تنها از انس بن مالک وارد شده است همراه با سیره ای عملی انس بن مالک ذکر می کنیم تا جایگاه واقعی حدیثی که بخاری در صحیحش وارد کرده است، روشن گردد.

1. انس می گوید: بینا رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم ذات یوم بین اظهرنا اذ اغفی اغفائة ثم رفع رأسه متبسما فقلنا: ما أضحکک یا رسول الله؟ قال: أنزلت علیّ آنفا سورة، فقرأ: بسم الله الرحمن الرحیم انا أعطیناک الکوثر...؛(1) روزی ما در محضر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بودیم که حضرت تبسمی کردند و در بیان سبب آن فرمودند: هم اکنون آیه ای به من نازل شد سپس قرائت نمودند: «بسم الله الرحمن الرحیم انا اعطیناک الکوثر... .» رجال این سند رجال صحیح است و شعیب آن را به شرط مسلم صحیح دانسته است.

باز انس می گوید:


1- سنن الکبری النسائی، ج1، ص315، ح977، ج 6، ص 523 ح 11702؛ سنن أبی داود، ج 1، ص182، ح 784؛ مسند أحمد، ج 3، ص 102؛ مصنف ابن ابی شیبه، ج 7، ص 412.

ص:566

2. صلیت خلف رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم وأبی بکر وعمر وعثمان وعلی فکلهم کانوا یجهرون بقراءة بسم الله الرحمن الرحیم؛(1) از پشت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ابوبکر و عمر و عثمان و علی علیه السلام نماز خواندم و هر کدام ازآن ها بسم الله الرحمن الرحیم را با صدای بلند می خواندند.

حاکم پس از نقل این حدیث می گوید: این حدیث را برای احادیث قبلی شاهد آوردم و این اخباری که ذکر کردیم با حدیث قتاده معارض است و در این باب (در باب با صدای بلند خواندن بسم الرحمن الرحیم) از عثمان، علی علیه السلام ، طلحة، جابر، عبد الله بن عمر، حکم بن عمیر، نعمان بن بشیر، سمرة بن جندب، بریدة اسلمی و عائشة بنت صدیق احادیث باقی ماند که همه آن نزد من حاضر است، ولی برای پرهیز از طولانی شدن بحث از ذکر آن ها خود داری کردم.

ذهبی در تلخیص بر حاکم به خاطر این حدیث حمله کرده و بدون دلیل می-گوید: آیا مؤلف حیا نکرده که این خبر موضوع را نقل کرده است، من شهادت می-دهم به خدا و برای خدا که این حدیث کذب است. حافظ عراقی می گوید: ذهبی دلیلش را بر موضوع و کذب بودن این حدیث بیان نکرده است و اگر به خاطر مخالفتش با حدیث موطأ (و بخاری) باشد که از انس خلاف این را نقل کرده، بر فرضی که این خبر را مردود بدانیم نهایت چیزی که ممکن است این خبر شاذ است و نمی شود حکم به موضوع و کذب بودن آن کرد. و سپس می گوید: امام شافعی در باره حدیثی که مالک در موطأ روایت کرده (حدیث مورد بحث که بخاری نیز روایت کرده) گفته است: هشت نفر از حفاظی که خودِ مالک با آن ها ملاقات داشته در این حدیث با او مخالفت کرده اند مانند سفیان بن عیینه و... و هشت نفر اولی هستند بر حفظ از یک نفر. سپس حافظ عراقی با بحث، صحیح بودن این حدیث حاکم را ثابت کرده است. (2)


1- المستدرک علی الصحیحین، ج 1، ص 359، ح 855؛ کنز العمال، ج 8، ص 118، ح 22175.
2- المستخرج علی المستدرک العراقی، ص 49.

ص:567

باز انس چنین روایت کرده است:

3. سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم یجهر ببسم الله الرحمن الرحیم؛(1) شنیدم که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بسم الله الرحمن الرحیم را با صدای بلند می خواند.

حاکم و ذهبی گفته اند: راویان این سند همه ثقه هستند.

4. باز انس می گوید: کان النبی صلی الله علیه و آله و سلم یجهر بقراءة ببسم الله الرحمن الرحیم؛(2) همیشه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بسم الله الرحمن الرحیم را با صدای بلند می خواند.

نووی می گوید: دار قطنی سند این حدیث را صحیح دانسته است.

5. عن انس قال: ان النبی صلی الله علیه و آله و سلم کان یجهر بسم الله الرحمن الرحیم فی الفریضة؛(3) باز انس می گوید: همانا رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم همیشه بسم الله الرحمن الرحیم را در نمازهای واجب با صدای بلند می-خواند.

از اشکالاتی که ابن حجر به این حدیث آخر وارد کرده استفاده می شود که سند آن صحیح است چه رسد برای شاهد قرار دادن آن.

6. عن محمد بن السری العسقلانی قال: صلیت خلف المعتمر بن سلیمان ما لا أحصی صلاة الصبح والمغرب فکان یجهر ببسم الله الرحمن الرحیم قبل فاتحة الکتاب وبعدها (للسورة) وسمعت المعتمر یقول: ما آلو أن أقتدی بصلاة أبی، وقال أبی: ما آلو أن أقتدی بصلاة أنس بن مالک. وقال أنس: ما آلو أن أقتدی بصلاة رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم؛(4) محمد ابن سری می گوید: از پشت سر


1- سنن الدارقطنی، ج 1، ص 307؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 1، ص 358، ح 853؛ المجموع نووی، ج 3، ص 350 ؛
2- سنن الدارقطنی، ج 1، ص 307؛ المجموع نووی، ج 3، ص 350.
3- تهذیب التهذیب ابن حجر، ج 1، ص 48، ح 91.
4- سنن الدارقطنی، ج 1، ص 307؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 1، ص 358، ح 854؛ المجموع، ج3، ص 350؛

ص:568

معتمر بن سلیمان آن قدر نماز صبح ومغرب خواندم که نمی توان حساب کرد و او همیشه بسم الله الرحمن الرحیم را قبل از فاتحه و بعد از آن (برای سوره) با صدای بلند می خواند وشنیدن که می گفت: کوتاهی نمی کنم از این که اقتدا به نماز پدرم کنم وپدرم گفت که کوتاهی نمی کنم از این که اقتدا به نماز انس بن مالک کنم وانس گفت که کوتاهی نمی کنم از این که اقتدا به نماز رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بکنم. حاکم و ذهبی راویان این سند را نیز ثقات دانسته اند.

این حدیث به روشنی ثابت می کند که انس بن مالک خود عملاً «بسم الله الرحمن الرحیم» را در نمازهایش با صدای بلند می خوانده و این خبر نیز بی اساس بودن حدیث اول را ثابت می کند.

7. ابن قدامه نقل می کند: وعن انس انه صلی وجهر ببسم الله الرحمن الرحیم وقال: اقتدی بصلاة رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم؛(1) ابن قدامه حنبلی می گوید: انس ابن مالک «بسم الله الرحمن الرحیم» را بلند می خواند ومی گفت: به نماز رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم اقتدا می کنم.

8. عن أنس بن مالک قال: صلی معاویة بالمدینة صلاة فجهر فیها بالقرائة فقرأ بسم الله الرحمن الرحیم لأم القرآن ولم یقرأ بها للسورة التی بعدها حتی قضی تلک القرائة، ولم یکبر حین یهوی حتی قضی تلک الصلاة، فلما سلم ناداه من سمع ذلک من المهاجرین والانصار من کل مکان: یا معاویة؟ أسرقت الصلاة أم نسیت؟ فلما صلی بعد ذلک قرأ بسم الله الرحمن الرحیم للسورة التی بعد أم القرآن وکبر حین یهوی ساجدا؛(2) معاویه در مدینه نماز جهری خواند و در آن


1- المغنی ابن قدامه، ج 1، ص 521.
2- الأم شافعی، ج 1 ص 130؛ کتاب المسند الشافعی، ص 36؛ مصنف عبد الرزاق، ج 2، ص 92، ح2618؛ الثقات ابن حبان، ج 5، ص 50؛ سنن الدار القطنی، ج 1، ص 309؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 1، ص357، ح 851؛ سنن الکبری بیهقی، ج 2، ص 49.

ص:569

«بسم الله الرحمن الرحیم» را قبل از فاتحه خواند، ولی بعد از آن برای سوره بعدی «بسم الله» را نخواند وهم تکبیرها را نیز ترک کرد وقتی نماز را تمام کرد مهاجرین وانصاری که متوجه آن شدند از هر طرف فریاد زدند که ای معاویه، آیا نماز را دزدیدی یا فراموش کردی؟ پس وقتی بعد از آن نماز خواند «بسم الله الرحمن الرحیم» را برای سوره بعد از فاتحه نیز خواند وتکبیرات را نیز انجام داد. (امام شافعی می گوید: همان نماز را اعاده نمود).

این حدیث را دو نفر از انس روایت کرده اند، حاکم و ذهبی سند این حدیث را به شرط مسلم صحیح دانسته اند و دارقطنی نیز راویان آن را ثقه دانسته است.

از آنچه گذشت جایگاه ایمانی ذهبی روشن گشت؛ زیرا ملاحظه کردید که او بدون دلیل در رد یکی از احادیث انس چگونه قسم یاد کرد و حال آن که این همه احادیث دیگر او را که معنای آن را ثابت می کند، صحیح دانست و همچنین ذهبی در این موضوع احادیث دیگری را نیز از ابن عباس بر صحتش تصریح کرده است.

حاکم به خاطر این که احادیث فراوان و صحیح در لزوم خواندن «بسم الله الرحمن الرحیم» با صدای بلند وجود دارد و با آن ها آشنا است لذا بدون تعصب به این واقعیت تصریح کرده و به این نتیجه رسیده که حدیث اول انس که می گوید: آن ها «بسم الله» را نمی خواندند، مخالف این اخبار و سیره عملی خود انس است، لذا به عدم صحت آن یقین کرده است و لذا در باره قتاده و آن حدیثش که آن را از انس نقل کرده است، پس از نقل حدیث قبلی می گوید: قتاده با عظمت علمی اش مدلس بوده وهم از هر که پیش می آمده، حدیث می گرفته است وگرچه حدیث قتاده را در صحیح (بخاری ومسلم) وارد کرده اند به درستی که بر ضد آن احادیث دیگر وجود دارد که یکی از آن ها همین حدیثی است که ما ذکر کردیم. پس از نظر حاکم نیز حدیث اول انس که می گوید رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم وابوبکر و... «بسم الله» را نمی خواندند مردود است و ذهبی نیز در مقابل اشکالاتی که حاکم به حدیث انس وارد کرده است نتوانسته چیزی بگوید،

ص:570

پس اشکالات حاکم را منطقی وحق دانسته ولذا سکوت اختیار کرده است.

خود ذهبی نیز در باره قتاده در شرح حالش می گوید: فانه مدلس ومعروف بذلک...کان یری القدر لعل الله یعذر امثاله ممن تدلس ببدعة یرید بها تعظیم الباری... نعم ولا نقتد به فی بدعته وخطئه ونرجوله التوبة من ذلک؛(1) همانا قتاده مدلس بوده و او به این صفت معروف است... او معتقد به قدر بود، شاید خداوند عذر امثال او را که به وسیله تدلس به بدعتش تعظیم وتنزیع خدا را می خواستند، بپذیرد... آری ما به او در بدعت وخطایش اقتدا نمی کنیم و برای او توبه وبرگشت از آن بدعتش را آرزو می-کنیم.

ابن شهاب زهری که خود نوکر بنی امیه بود، می گوید: از سنت های نماز خواندن «بسم الله» است و اول کسی که بسم الله را مخفی و پنهان خواند عمرو بن سعید بن عاص بود.(2)

از این اخبار به روشنی ثابت می شود که ترک «بسم الله الرحمن الرحیم» از بدعتهای معاویه و بنی امیه بوده است، و این روش آن ها بود که هرجا می دیدند امیرالمؤمنین علیه السلام عملی را انجام می دهد همه ای سعی خود را به خرج می دادند تا با سیره آن حضرت مخالفت کنند. و از این خبر می توان استفاده کرد که معاویه در شام «بسم الله» را ترک

می کرده و زمانی که به مدینه آمد و به همان روشش عمل کرد صحابه او را دزد معرفی کردند.

و از این روش صحابه نیز استفاده می شود که خواندن «بسم الله» با صدای بلند در نمازها در هر دو سوره بین آن ها معمول و متواتر بوده است، والا کسی نمی توانست به معاویه اعتراض کند وهم او نیز به آن ها نتوانست بگوید که این سنت است و من با رای خودم این کار را نکردم، بلکه وقتی دو باره نماز خواند آن بدعتش را کنار گذاشت ونماز را همراه با «بسم الله» خواند و همچنین اگر حدیث اول انس (که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم


1- سیر اعلام النبلاء، ج 5، ص 269.
2- الدر المنثور، ج 1، ص 8 به نقل از بیهقی.

ص:571

و... بسم الله را نمی خواندند) درست بود او نمی گذاشت که صحابه به این روش معاویه اعتراض کنند، بلکه به آن ها می فهماند که این سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم است و یا لا اقل اگر آن سخن از او صحیح بود بعد از نقل این خبر روشن می ساخت که عمل معاویه بدعت یا خلاف سنت نبوده، بلکه پیروی از سنت بود.

دقت داشته باشیم که ما برای روشن شدن بی اساسی روایت بخاری از قتاده، تنها به ذکر احادیث انس بن مالک در این موضوع بسنده کردیم والا چنان که اشاره شد در این موضوع از تعداد زیادی صحابه با اسانید فراوان در تأیید این احادیثی که ذکر کردیم اخبار وارد شده است و در مقابل نیز هیچ حدیث صحیح دیگری از هیچ یک صحابه وجود ندارد که گفته باشد: پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم «بسم الرحمن الرحیم» را نخوانده اند و یا مخفی وپنهان می خوانده اند.

با این وجود، سؤال این است که چرا بخاری این همه احادیث صحیح را کنار گذاشته و به یک حدیث بی اساس که حتی بنابر شرط خودش ضعیف بوده است، پناه برده است؛ زیرا چنان که در شروط بخاری گذشت او گفته است: از مدلسین حدیث روایت نمی کند و حال آن که این حدیث از تنها یک شخص مدلس و آن نیز «معنعن» روایت شده است که در ردیف اخبار ضعیف قرار خواهد گرفت.

نزول آیه «اولی الامر»

عن ابن جریج عن... عن ابن عباس: أطیعوا الله وأطیعوا الرسول وأولی الأمر منکم. قال نزلت فی عبد الله بن حذافة بن قیس بن عدی إذ بعثه النبی صلی الله علیه و آله و سلم فی سریة؛(1) ابن عباس گفته است: آیه اولی الامر در مورد عبدالله بن حذافه نازل شد زمانی که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم او را با لشکر به جهاد فرستاده بودند.


1- صحیح بخاری، کتاب التفسیر، باب: قوله: «اطیعئا الله واطیعوا الرسول والی الامر منکم، ج 4، ص1674، ح 4584؛ سنن الکبری نسائی، ج 4، ص 442، ح 7817.

ص:572

اولا: راوی این خبر تنها عبدالملک بن جریج است و او این حدیث را معنعن روایت کرده است بنابر این، این حدیث با معنعن ابن جریج منقطع و ضعیف خواهد بود؛ زیرا او مدلس است. ثانیاً: چنان که خواهد آمد، داستانی که در این سریه اتفاق افتاده نزول این آیه در این سریه را رد می کند. ثالثاً: ابن حجر و ذهبی از بخاری نقل کرده اند که حدیث عبدالله بن حذافه از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم مرسل است (یعنی او زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را درک نکرده است).(1)

ابن حجر در شرح حال عبدالله بن حذافه می گوید: در صحیح وارد شده که

پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم او را برای سریه ای امیر قرار داد و او به لشکریان امر کرد تا آتش روشن کرده و خود را به آن بیفکنند و نزدیک بود این کار را بکنند و در نهایت از آن خود داری کردند و چون خبر به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم رسید فرمودند: همانا طاعت تنها در معروف است. (2)

خود بخاری در باب سریه عبدالله بن حذافه و علقمه بن محزز از امیرالمؤمنین علیه السلام چنین نقل کرده است:

بعث النبی صلی الله علیه و آله و سلم سریة فاستعمل علیها رجلا من الأنصار وأمرهم أن یطیعوه فغضب فقال: ألیس أمرکم النبی صلی الله علیه و آله و سلم أن تطیعونی؟ قالوا: بلی، قال: فاجمعوا لی حطبا فجمعوا فقال: اوقدوا نارا فأوقدوها فقال: ادخلوها فهموا وجعل بعضهم یمسک بعضا ویقولون: فررنا إلی النبی صلی الله علیه و آله و سلم من النار فما زالوا حتی خمدت النار فسکن غضبه فبلغ النبی صلی الله علیه و آله و سلم فقال: لو دخلوها ما خرجوا منها إلی یوم القیامة. الطاعة فی المعروف؛(3) پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم سریه ی را تجهیز فرمود و مردی از انصار


1- الاصابه، ج 4، ص 50، رقم 4641؛ سیر اعلام النبلاء، ج 2، ص 12 و13.
2- الاصابه ابن حجر، ج 4، ص 50، رقم 4641؛ تهذیب التهذیب، ج 5، ص 162، رقم 319؛ سیر اعلام النبلاء، ج 2، ص 12 و13.
3- صحیح بخاری، کتاب المغازی، باب: سریة عبدالله بن حذافة، ج 4، ص 1577، ح 4340، و ج6، ص2612، ح 7145 و7257.

ص:573

را امیر آن قرار داد و امر فرمود که از وی اطاعت شود. آن امیر غضب کرد و گفت: مگر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم امر نفرمود که از من اطاعت کنید؟ گفتند: آری، گفت: هیزم جمع کنید، پس جمع کردند، گفت: آتش روشن کنید، کردند، گفت: وارد آتش شوید، خواستند وارد شوند، ولی برخی از آن ها دیگری را از دخول بر آن منع می کردند ومی گفتند: از آتش (جهنم) به سوی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرار کردیم پیوسته بر این حال بودند تا این که آتش و غضب امیر خاموش شد. خبر به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم رسید و حضرت فرمودند: اگر داخل آتش می شدند تا قیامت از آن خارج نمی شدند، همانا طاعت در معروف است.

در نقل احمد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: اگر داخل می شدند آمر و مأمور با هم داخل جهنم می شدند.(1) شعیب ارنؤوط سند این حدیث را صحیح دانسته است.

با این حال اولا: چگونه ممکن است که خداوند متعال این آیه ای شریفه را در مورد او (در این سریه) نازل فرموده باشد. ثانیاً: از این اخبار ثابت می شود نزول آیه «اولی الامر» در این سریه، بی اساس است و از ابن عباس در مورد این آیه مطالب نقیض این نیز نقل شده است مانند: منظور از اولی الامر اهل فقه و دین و اهل طاعت خداوند هستند که به مردم دینشان را آموزش می دهند و امر به معروف و نهی از منکر می کنند و خداوند طاعت آن ها را واجب قرار داده است.(2) جابر نیز چنین سخنی را گفته است.(3) و ابن جریج همچنین گفته است: این آیه در مورد طلحه بن عثمان نازل شده است.(4) و باز روایت کرده اند که گویا این آیه در سریه ای در مورد خالد بن ولید و عمار که با هم نزاع داشتند


1- مسند احمد، ج 5، ص 66، ح 20678؛
2- المستدرک علی الصحیحین، ج 1، ص 211، ح 423؛
3- مصنف ابن ابی شیبه، ج 7، ص 567؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 1، ص 211، ح 423.
4- تفسیر طبری، ج 5، ص 202، ذیل آیه.

ص:574

نازل شده است.(1) و البته نظرات متناقض فراوان در مورد «اولی الامر» دارند که نیاز به ذکر آن ها نیست. ثالثاً: چنان که ابن حجر و ذهبی نیز تصریح کرده اند بخاری عبدالله بن حذافه را از صحابه نمی داند و در شرح حال او گفته است: حدیثش صحیح نیست، مرسل است.(2) با این وجود چگونه این اخبار را در صحیحش وارد کرده است، خیلی امر عجیب است. از نظر ما ابن حذافه از صحابه است و حتی گفته شده که او در بدر نیز حضور داشته است، ولی اخبار مذکور ثابت می کند که آیه در این سریه نازل نشده است و همچنین این که وقتی امام بخاری ابن حذافه را از صحابه نمی داند چگونه این اخبار را در مورد او نقل کرده است! و این نیز یک نوع تناقض واضح بخاری و صحیحش است.

مطلب مهم این است که این آیه ای شریفه دلالت بر این می کند که اولی الامر باید معصوم باشند؛ زیرا امر بر اطاعت از اولی الامر مطلق است چنان که از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم مطلق است و یک امر بیش نیست، لذا اطاعت از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در این آیه را مطلق و از اولی الامر را مقید قرار دادن بر خلاف آیه و واقعیت خواهد بود، ولی باید دقت داشته باشیم که امروزه وهابی ها می-گویند: اطاعت از خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در این آیه مطلق است، ولی اطاعت از اولی الامر مقید است. دلیل آن ها به مقید بودن اطاعت از اولی الامر حدیث زیر است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرموده اند:

لا طاعة لمخلوق فی معصیة الله عز وجل؛(3) یعنی در گناه و نافرمانی خداوند از مخلوق اطاعت نباید کرد. (4)

این حدیث را چندین نفر از صحابه روایت کرده اند و بدون شک صحیح است، ولی مشکل در درک و فهم این حدیث است.


1- تفسیر طبری، ج 5، ص 205؛ تفسیر ابن کثیر، ج 1، ص 530.
2- تاریخ الکبیر بخاری، ج 5، ص 8، رقم 14.
3- مسند احمد، ج 1، ص 129، ح 1065 و1095 و3889 و20672 و20673 ودیگران.
4- هذه عقیدتنا، ص 31؛ رد شبهات حول عصمة النبی، ودیگران

ص:575

باید دقت داشته باشیم که این حدیث هیچ ربطی با «اولی الامر» ندارد و از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نیز چنین چیزی نرسیده است و اطاعت از «اولی الامر» در آیه ای شریفه مطلق است و از آیه استفاده می شود که «اولی الامر» باید معصوم باشند و به این واقعیت فخر رازی نیز در تفسیرش ذیل این آیه ای شریفه اعتراف کرده است که آیه دلالت می کند بر این که «اولی الامر» باید معصوم باشند. اما در مورد این-که با استدلال به این حدیث اطاعت از «اولی الامر» را مقید خوانده اند، این امر عجیب و سخن دور از واقع و باطلی بیش نیست و بیشتر جهت فریب مردم است؛ زیرا اگر با استدلال به این حدیث اطاعت از «اولی الامر» را مقید بدانیم و این حدیث به این مطلب دلالت کند، پس می توان آن را دلیل قرار داد بر مقید بودن اطاعت از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نیز؛ زیرا حدیث می فرماید: در معصیت خالق نباید از مخلوق اطاعت کرد و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نیز مخلوق هستند پس اطاعت از آن حضرت نیز بنابر این حدیث مقید خواهد شد. آری، واقع این است که اطاعت از «اولی الامر» نیز مطلق است و این حدیث ربطی به این آیه و «اولی الامر» ندارد. برای نمونه به چند خبر توجه خواننده را جلب می کنیم:

وعن جابر قال: مر علی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم رجل فقالوا فیه وأثنوا علیه فقال: من یقتله؟ فقال أبوبکر: أنا. فذهب فوجده قد خط علی نفسه خطة وهو یصلی فیها فلما رآه علی ذلک الحال رجع ولم یقتله فقال النبی صلی الله علیه و آله و سلم: من یقتله؟ فقال عمر: أنا. فذهب فرآه فی خطه قائما یصلی فرجع ولم یقتله. فقال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: من له -او من یقتله-؟ فقال علی: أنا. فقال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: أنت ولا أراک تدرکه. فانطلق فرآه قد ذهب؛(1) جابر می گوید: مردی از نزد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم عبور کرد پس مردم او را مدح و ستایش کردند، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: چه کسی او را به قتل می رساند؟ ابوبکر گفت: من، و برای کشتن وی رفت و دید که او جایی را انتخاب


1- مسند ابویعلی، ج 4، ص 150، ح 2215؛ مجمع الزوائد هیثمی، ج 6، ص 227.

ص:576

کرده و در آن نماز می خواند و چون وی را در آن حال دید برگشت و او را نکشت. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: چه کسی او را به قتل می رساند؟ عمر گفت: من، پس رفت و دید که او داخل آن خطی که کشیده مشغول نماز است پس برگشت و او را نکشت. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم باز فرمودند: چه کسی او را به قتل خواهد رساند؟

علی علیه السلام گفت: من، حضرت صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: تو، ولی گمان نمی کنم که او را درک و پیدا کنی. علی علیه السلام رفت و دید که او رفته است. هیثمی رجال این سند را رجال صحیح دانسته است.

عن أبی سعید الخدری: إن أبا بکر جاء إلی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فقال: یا رسول الله! إنی مررت بوادی کذا وکذا فإذا رجل متخشع حسن الهیئة یصلی. فقال له رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: إذهب إلیه فاقتله. قال: فذهب إلیه أبوبکر فلما رآه علی تلک الحالة کره أن یقتله فجاء إلی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فقال النبی صلی الله علیه و آله و سلم لعمر: إذهب إلیه فاقتله. قال فذهب عمر فرآه علی تلک الحال التی رآه أبوبکر فکره أن یقتله فرجع فقال: یا رسول الله! إنی رأیته متخشعا فکرهت أن أقتله قال النبی صلی الله علیه و آله و سلم: یا علی إذهب فاقتله. فذهب علی فلم یره فرجع فقال: یا رسول الله! إنی لم أره. فقال النبی صلی الله علیه و آله و سلم: إن هذا وأصحابه یقرؤن القرآن لا یجاوز تراقیهم یمرقون من الدین کما یمرق السهم من الرمیة ثم لا یعودون فیه حتی یعود السهم فی فوقه فاقتلوهم هم شر البریة؛(1) ابوسعید خدری می گوید: همانا ابوبکر به نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آمد و گفت: ای رسول خدا، همانا من از فلان وادی عبور کردم و مردی را دیدم که با خشوع و هیئت نیکو مشغول نماز بود. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به ابوبکر فرمودند: به نزد آن مرد برو و او را به قتل برسان، پس ابوبکر به سراغ آن مرد رفت


1- مسند احمد، ج 3، ص 15؛ تاریخ الکبیر بخاری، ج 9، ص 30، رقم 262؛ السنه ابن ابی عاصم، ص443، ح 948؛ فتح الباری، ج 12، ص 298؛ مجمع الزوائد هیثمی، ج 6، ص 227.

ص:577

و چون دید که آن مرد در همان حالت قبلی (با خشوع مشغول نماز است) از کشتن او کراهت نمود و به نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم برگشت. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به عمر فرمودند: برو و آن مرد را بکش. عمر رفت و او را در همان حالتی دید که ابوبکر دیده بود و برگشت و گفت: ای رسول خدا، همانا من او را دیدم که با خشوع مشغول نماز است و کراهت داشتم از این که او را بکشم. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به علی علیه السلام فرمودند: برو و آن مرد را به قتل برسان، پس علی علیه السلام رفت و آن مرد را ندید و پیدا نکرد و برگشت و گفت: ای رسول خدا، من او را ندیدم. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: همانا این مرد و اصحابش قرآن می خوانند، ولی قرآن از حنجره اشان پایین نمی رود، و از دین خارج می-شوند چنان که تیر از کمان خارج می شود و به دین برنمی گردند مگر این که تیر به کمان برگردد، پس آن ها را بکشید و بدانید که آن ها بدترین خلق هستند.

هیثمی، ابن حجر و البانی در حاشیه »السنه ابن ابی عاصم» سند این حدیث را صحیح دانسته اند.

مضافاً بر این، حدیث به این معنا از ابوبکره (1) و انس بن مالک (2) نیز روایت شده است و سند حدیث ابوبکره را هیثمی، البانی و شعیب ارنؤوط صحیح دانسته اند و سند حدیث انس را هیثمی با وجود لین در اسناد صحیح دانسته است.

این احادیث شاهد مثال بر این است که، آیا کسی می تواند با استدلال به حدیث «لا طاعة لمخلوق فی معصة الخالق» از امتثال این امر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم خود داری کند و یا نافرمانی خود را به وجود این حدیث موجه نماید. هرگز چنین چیزی نخواهد بود بنابر این منظور از «اولی الامر» در آیه ای شریفه، معصومین هستند و اطاعتشان مطلق است و


1- مسند احمد، ج5، ص42، ح20448؛ مجمع الزوائد، ج6، ص225؛ السنه ابن ابی عاصم، ص443، ح948.
2- مسند ابویعلی، ج 1، ص 90، ح 907 و4143؛ سنن دارقطنی، ج 2، ص 41؛ مجمع الزوائد؛ ج6، ص227 با دوسند؛ الاصابه ابن حجر، ج 2، ص 341، رقم 2452.

ص:578

هیچ قیدی وجود ندارد. و باید بدانیم که منظور از «اولی الامر» به دلیل حدیث متواتر «ثقلین» و حدیث «دوازده خلیفه» که جانشینان بر حق پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم هستند کسی جز امامان اهل بیت علیهم السلام نمی تواند باشد که عبارتند از امیرالمؤمنین علی علیه السلام و امام حسن، امام حسین، امام سجاد، امام باقر، امام صادق، امام کاظم، امام رضا، امام جواد، امام هادی، امام حسن عسکری و امام زمان حضرت مهدی صلوات الله علیهم اجمعین.

البته در احادیث کتب اهل سنت از أمیر المؤمنین علیه السلام ، ابن عباس، جابر، امام باقر، مجاهد و امام صادق روایات وارد شده است که منظور از اولی الامر امیرالمؤمنین علیه السلام و ائمه معصومین هستند.(1)

برخی گمان می کنند خداوند متعال بر رجوع به «اولی الامر» در حال نزاع امر نفرموده است و این را نیز گاه دلیل بر معصوم نبودن و مطلق نبودن اطاعت از «اولی الامر» قرار داده اند و حال آن که خداوند متعال در قرآن می فرماید:

وَإِذَا جَاءهُمْ أَمْرٌ مِّنَ الأَمْنِ او الْخَوْفِ أَذَاعُواْ بِهِ وَلَو رَدُّوهُ إِلَی الرَّسُولِ وَإِلَی اولِی الأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِینَ یَسْتَنبِطُونه مِنْهُمْ وَلَوْ لاَ فَضْلُ اللّهِ عَلَیْکُمْ وَرَحْمَتُهُ لاَتَّبَعْتُمُ الشَّیْطَانَ إِلاَّ قَلِیلاً؛ هنگامی که خبری از پیروزی یا شکست به آنها برسد، (بدون تحقیق) آن را شایع می سازند؛ در حالی که اگر آن را به پیامبر و اولی الامر بازگردانند، از ریشه های مسائل آگاه خواهند شد. و اگر فضل و رحمت خدا بر شما نبود، جز شمار کمی، همگی از شیطان پیروی می کردید (و گمراه می شدید) (نساء، 83 ).

پس خداوند متعال به رجوع بر «اولی الامر» در زمان اختلاف و... امر فرموده است همان گونه که بر رجوع به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم امر فرموده است.


1- تفسیر الراز؛ مناقب ابن مردیة، ح 337 و338؛ شواهد التنزیل، ج 1، ص189، ح 202 الی 204؛ فرائد السمطین، ج 2، ص 312، ح 250؛ ینابیع الموده قندوزی حنفی، ج 1، ص 341 به نقل از تفسیر مجاهد.

ص:579

قربای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم خود آن حضرت و یا تمام مشرکین قریش هستند

عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ. أَنَّهُ سُئِلَ عَنْ قَوْلِهِ (إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَی) فَقَالَ سَعِیدُ بْنُ جُبَیْرٍ: قُرْبَی آلِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله و سلم فَقَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ عَجِلْتَ إِنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله و سلم لَمْ یَکُنْ بَطْنٌ مِنْ قُرَیْشٍ إِلاَّ کَانَ لَهُ فِیهِمْ قَرَابَةٌ فَقَالَ: إِلاَّ أَنْ تَصِلُوا مَا بَیْنِی وَبَیْنَکُمْ مِنَ الْقَرَابَةِ؛ (1) از ابن عباس در باره این آیه «مگر مودت حق القربی» سؤال شد. سعید بن جبیر گفت: آل و خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم منظور است. ابن عباس گفت: عجله کردی، هیچ قریشی نیست مگر این که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم با وی قرابت داشت و معنای آیه این است: «ای قریش قرابتی که بین من و شما هست آن را حفظ کنید و وصل نگه دارید.»

مشرکین و قریش در فکر قتل و نابودی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بودند و آیا معقول است که خداوند متعال و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم از آن ها بخواهند و برای آن ها حکم صادر کنند که شما مودت پیامبر را حفظ کنید. آیا از کسانی که اسلام، قرآن و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را قبول ندارند می شود چنین درخواستی نمود!؟ آیا پاسخ آن ها چیزی جز به استهزا گرفتن آن حضرت در برابر این درخواست خواهد بود!؟ در قرآن خداوند متعال از مشرکین هیچ جا نخواسته که نماز بخوانند و یا روزه بگیرند، زکات بدهند؛ زیرا تا زمانی که آن ها ایمان نیاورده اند چنین درخواست و امر بر آن ها معنا نخواهد داشت. در مورد بحث ما نیز همین واقعیت حاکم است.

پس این نیز یکی دیگر از اخبار عجیب صحیح بخاری است. قرآن می فرماید مودت نزدیکان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را حفظ کنید و حالا یک فرد مریضی پیدا می شود و یک دروغ را به ابن عباس نسبت می دهد و ما نیز آن را اعتقاد خود قرار می دهیم!.


1- . صحیح بخاری، کتاب التفسیر؛ باب قوله (إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَی)، ح 4818 و 3497.

ص:580

دلائل فراوان ثابت می کند که، هم این معنا باطل است و هم این نسبت به ابن عباس که به ترتیب دلائل آن را ذکر می کنیم.

باید بدانیم که این خبر موقوف است و در داخل خود تناقضات زیادی دارد و با تناقضات فراوان زیر وارد شده است: 1. هیچ گروه از گروه های قریش نبود مگر این-که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را به دنیا آورد. 2. در مقابل دعوتم تنها قرابت مرا حفظ کنید. 3. قرابت مرا بشناسید و مرا تکذیب نکنید. 4. مرا با آن چه برای شما آوردم تصدیق کنید. 5. مودت خدا را داشته باشید و با اطاعت به او نزدیک شوید. 6. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم با همه گروه های قریش قرابت داشت. 7. به خاطر قرابتی که بین من و شما هست مرا دوست داشته باشید. 8. (آزار) مردم را از من منع کنید. 9. وقتی قریش تکذیب کرده و از بیعت سر باز زدند فرمود: ای قوم اگر نمی-خواهید با من بیعت کنید پس قرابت مرا حفظ کنید، همانا غیر شما از عرب به حفظ و نصرت من اولی از شما نیست. چنان که اشاره شد این خبر با وجود این همه تناقضات تنها موقوف و به صورت تفسیر آیه به ابن عباس نسبت داده شده و هیچ سند مرفوع ندارد و از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نقل نشده است. (1) دقت داشته باشیم که ابن عباس در زمان هجرت تنها سه سال داشته است و از غیر او از صحابه این مطلب نقل نشده و این نیز خود شاهد بر کذب بودن این خبر و نسبت آن به ابن عباس است.

این همه در حالی است که این گونه اخبار با قرآن و اخبار فراوان دیگر که این آیه را هم مدنی و هم در وجوب مودت اهل بیت معرفی کرده مخالف است:

اولا: مصطفی دیب البغا استاد جامعه دمشق در حاشیه صحیح بخاری در شرح این خبر

می گوید: «المودة فی القربی» تودون أهل قرابتی ولا تؤذونهم. والمراد بقرابته صلی الله علیه (وآله) وسلم بنو هاشم وبنو المطلب الذین نصروه وکانوا معه قبل أن یسلموا وبعد أن أسلموا؛ (2) منظور از این آیه این است: نزدیکان مرا دوست داشته باشید


1- . تفسیر طبری، ج 25، ص 31 و 32. طبقات الکبری، ج 1، ص 24.
2- . صحیح بخاری، ج 3، ص 1289، ح 3306، چاپ دار ابن کثیر، الیمامة-بیروت، الطبعة الثالثة، 1407.

ص:581

و آن ها را آزار ندهید. منظور از نزدیکان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بنی هاشم و بنی مطلب هستند که آن حضرت را یاری کردند و قبل و بعد از مسلمان شدن همراه آن حضرت بودند.

این شارح سپس در ذیل نقل دوم بخاری می گوید: مراد ابن عباس أن المقصود بالقربی فی الآیة جمیع قریش لا بنو هاشم وبنو المطلب کما یتبادر إلی الذهن وهم الذین عناهم سعید بن جبیر بقوله قربی آل محمد صلی الله علیه (وآله) وسلم. (1) نظر ابن عباس این است که منظور از «قربی-نزدیکان» در آیه تمام قریش هستند نه بنی هاشم و بنی مطلب چنان که (از ظاهر و صریح آیه) این گونه به ذهن می رسد و سعید بن جبیر نیز منظور از قربی در آیه را با این سخنش که گفت: آل محمد صلی الله علیه و آله و سلم هستند، اهل بیت معرفی نمود.

این هم اعتراف بر این واقعیت است که ظاهر صریح آیه دلالت بر مودت اهل بیت می کند. ولی بنابر این نسبت بی اساسی که به ابن عباس داده اند باید گفت که پس گویا قرآن به امت اسلامی فرموده است که کل قریش (مشرکین) را دوست داشته باشند و یا این که این آیه هیچ ربطی بر مسلمین ندارد!. البته طحاوی بعد از نقل این-گونه اخبار تصریح می کند که کل قریش ذی قربای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم هستند. (2)

امت اسلامی از ظاهر صریح این آیه شریفه وجوب مودت اهل بیت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را استفاده کرده و فراوان بر این واقعیت تأکید کرده و این آیه را در باب فضائل اهل بیت وارد کرده اند و اخبار فراوان نیز در این خصوص وارد شده است، ولی جای تعجب است که چرا بخاری هر جا اخباری در باره اهل بیت علیهم السلام است آن را کنار گذاشته و اخبار خلاف صریح قرآن را در آن موضوع در صحیحش وارد کرده است!


1- . صحیح بخاری، ج 4، ص 1819، ح4541، چاپ قبلی.
2- . شرح معانی الآثار طحاوی، ج 3، ص 286.

ص:582

1.بغوی (در پاورقی تفسیرش)، قرطبی و شوکانی از ابن عباس و قتاده، و آلوسی از مقاتل نقل کرده اند که سوره شوری مکی است جز چهار آیه و این آیه ی شریفه را نیز یکی از آن چهار آیه و مدنی دانسته اند. (1) پس با این وجود چگونه این سخن کذب را به ابن عباس نسبت داده اند!

2.لما نزلت: (قل لا أسألکم علیه أجراً إلا المودة فی القربی)؛ قالوا: یا رسول الله! ومن قرابتک هؤلاء الذین وجبت علینا مودتهم؟ قال: علی، وفاطمة، وابناهما؛ (2) وقتی آیه ای مودت نازل شد سؤال کردند که ای رسول خدا، این نزدیکان شما که مودت آن ها برای ما واجب گذشته، چه کسانی هستند؟ حضرت صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «این ها علی، فاطمه و فرزندانشان هستند» آلوسی بعد از نقل این حدیث می گوید: جماعتی از اهل بیت نیز به این معنا حدیث روایت کرده اند.(3)

این حدیث از ابن عباس روایت شده است. این حدیث را از حسین اشقر چهار نفر روایت کرده اند. حسین اشقر صدوق است و این حدیث را از قیس بن ربیع روایت کرده


1- . تفسیر بغوی، ج 7، ص 180؛ تفسیر قرطبی، ج 16، ص 1؛ روح المعانی آلوسی، ج 25، ص 10؛ تفسیر خازن، ج 4، ص49؛ فتح القدیر شوکانی، ج 4، ص 528.
2- . فضائل الصحابه احمد، ج 2، ص 669، ح 1141؛ نواسخ القرآن ابن جوزی، ص 220 ضحاک از ابن عباس. زاد المسیر ابن جوزی، ج 7، ص 79؛ تفسیر طبری، تفسیر ابن ابی حاتم، ج 12، ص 195 و 198؛ تفسیر ثعلبی، ج 12، ص 52؛ تفاسیر بغوی، واحدی، نسفی، فخر رازی، بیضاوی، الکشاف زمخشری، ج 6، ص 191؛ فتح القدیر شوکانی، ج 4، ص 536؛ ، در المنثور، ج 4، ص 7 مجاهد و سعید از ابن عباس؛ مجمع الزوائد هیثمی، ج 7، ص 103 و 168؛ معجم الکبیر، ج 3، ص47، ح 2641، ج 11، ص 444، ح12259؛ معجم الاوسط، ج 2، ص 336، ح2155 و ج 8، ص 224، ح 8469؛ ذریة الطاهره دولابی، ج 2، ص 74، ح 121؛ ذخائر العقبی، ص 138 با دو سند؛ معانی القرآن نحاس، ج 6، ص 307؛ تفسیر قرطبی، ج 16، ص 21 و 22؛ شواهد التنزیل، ح 822 الی 829 با 8 سند؛ فتح الباری، ج 8، ص 433؛ تفسیر ابن کثیر، ج 4، ص 121.
3- تفسیر آلوسی، ج 18، ص 263

ص:583

و او نیز صدوق است و بقیه ثقه هستند. ابن حجر هیتمی نیز بعد از نقل این حدیث با در نظر داشتند حسین اشقر گفته است: در سند آن شیعه ی غالی است، ولی او صدوق است. همچنین چنان که در پاورقی ذکر کردیم این حدیث را از ابن عباس ضحاک با دو سند و مجاهد و سعید بن جبیر نیز روایت کرده اند. پس این سند حسن است و اخبار دیگر نیز آن را تقویت می کند.

3.أبو بکر محمد بن الحسن (حسین) الآجری بمکة حدثنا علی بن عبد العزیز البغوی حدثنا أبو عبید القاسم بن سلام حدثنا حجاج بن منهال حدثنا حماد بن سلمة عن ثابت عن أنس بن مالک. قال حماد: وحدثنی قتادة عن سعید بن جبیر عن ابن عباس ان رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم لما قدم المدینة کانت تنوبه نوائب وحقوق وقدوم الغرباء علیه ولیس فی یده سعة لذلک فقالت الانصار: إن هذا الرجل قد هداکم الله علی یدیه وهو ابن اختکم تنوبه نوائب وحقوق ولیس فی یده لذلک سعة فاجمعوا له من أموالکم ما لا یضرکم فتأتونه به فیستعین به علی ما ینوبه من الحقوق فجمعوا له ثمان مائة دینار ثم أتوه فقالوا له: یا رسول الله إنک ابن اختنا وقد هدانا الله علی یدیک تنوبک نوائب وحقوق ولیست بیدک لها سعة فرأینا أن نجمع من أموالنا طائفة فنأتیک به فتستعین به علی ما ینوبک وهو ذا. فنزل (قل لا أسألکم علیه أجرا) یعنی لا أطلب منکم علی الایمان والقرآن جعلا ولا رزقا (إلا المودة فی القربی) یعنی إلا أن تحبونی وتحبوا أهل بیتی وقرابتی؛ (1) ابن عباس می گوید: وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به مدینه آمدند مشکلات و حقوق و افراد غریب به حضور آن حضرت می آمدند در حالی که آن حضرت برای حل


1- . معجم الاوسط، ج 4، ص 159 و ج 6، ص 49؛ معجم الکبیر، ج 12، ص 27؛ تفسیر طبری، ج 25، ص 33؛ تفسیر ثعلبی، ج 12، ص 50؛ شواهد التنزیل، ج 2، ص 200، ح 835 و 836. تفسیر فخر رازی، ج 13، ص 430.

ص:584

مشکلات مردم توان مالی نداشتند، پس انصار گفتند: خداوند به وسیله پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ما را هدایت فرمود و آن حضرت پسر خواهر شماست و هر روز مشکلات بر آن حضرت روی می آورد و ایشان توان برطرف کردن آن را ندارند، بنابر این مقداری از اموال خود را جمع کنید و به آن حضرت بدهید تا به وسیله آن، حضرت مشکلات را برطرف کند. پس 800 دینار جمع کردند و به حضور آن حضرت آوردند و گفتند: ای رسول خدا، شما پسر خواهر ما هستید، مشکلات و حقوق به شما روی آورده و شما هم شرایط برطرف کردن آن را ندارید، ما تصمیم گرفتیم مقداری از اموال خود را در اختیار شما بگزاریم تا به وسیله آن این مشکلات را برطرف کنید. پس این آیه نازل شد «بگوا، من از شما برای رسالتم اجر

نمی خواهم جز مودت اهل بیتم» یعنی من در برابر ایمان شما به اسلام و قرآن پاداشی نمی خواهم جز این که محبت من و اهل بیتم را داشته باشید.

این حدیث به این معنا را از ابن عباس سعید بن جبیر از دو طریق، مقسم، ابوصالح و کلبی روایت کرده اند و همچنین از طریق انس بن مالک نیز حدیث فوق روایت شده. سند و متن فوق، روایت حسکانی است و تمام راویان هر دو سند انس و ابن عباس ثقه و متقدمین رجال هر دو سند از رجال صحاح سته هستند و تنها ما در سند آن علی بن حسین فسوی را نشناختیم. اما سند طبری از طریق مقسم تمام رجالش رجال صحاح سته هستند و در مورد یزید بن ابی زیاد اختلاف است و او نیز از رجال سته محسوب می شود. اما در طریق دوم سعید بن جبیر نزد طبرانی هیثمی شیخ طبرانی علی بن سعید بن بشیر را لین و بقیه رجال آن را ثقات داسته است. در سند ابوصالح نزد حسکانی نوفل بن داود را ما نشناختیم. فخر رازی و ابن حجر در «فتح الباری» این خبر را از طریق کلبی از ابن عباس روایت کرده اند. پس این حدیث با این اسانید به تنهایی با این همه طرقش با تقویت هم کاملا صحیح خواهد بود.

چنان که ملاحظه می کنید این خبر نیز تصریح دارد که این آیه شریفه در مدینه نازل

ص:585

شده و هیچ ربطی با قریش و مشرکین نخواهد داشت.

سیوطی از ابونعیم و دیلمی این گونه نقل کرده است:

4. وأخرج ابو نعیم والدیلمی من طریق مجاهد عن ابن عباس قال: قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: «لا أسالکم علیه أجرا الا المودة فی القربی» ان تحفظونی فی أهل بیتی وتودوهم بی؛ (1) مجاهد از ابن عباس روایت کرده که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم آیه مودت را تلاوت کردند و فرمودند: این که مرا در باره اهل بیتم حفظ کنید و مودت آن ها را به خاطر من داشته باشید.

5. أبی مالک عن ابن عباس فی قوله: {وَمَن یَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَّزِدْ لَهُ فِیهَا حُسْنًا} قال: المودة لآل محمّد صلی الله علیه و آله و سلم؛ ابومالک از ابن عباس نقل کرده که در باره ادامه آیه مودت که خداوند متعال می فرماید: «هر که عمل خیری انجام دهد ما به خوبی اش

می افزاییم» گفت: منظور از عمل خوب در این آیه مودت اهل بیت است. (2) سه نفر این حدیث را از حکم بن ظهیر روایت کرده اند، ولی حَکَم ضعیف است و اخبار گذشته و آینده، این خبر را تقویت می کند.

6. عن علی قال: فینا فی آل حم آیة، لا یحفظ مودتنا إلا کل مؤمن ثم قرأ «قل لا أسألکم علیه أجرا إلا المودة فی القربی»؛ (3) امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: «در حق ما آیه ی است در سوره آل حم، مودت ما را کسی جز مؤمن حفظ نمی کند و سپس آیه مودت را خواندند و فرمودند: این آیه در حق ما نازل شده است».


1- . در المنثور سیوطی، ج 6، ص 7.
2- . تفسیر ثعلبی، ج 12، ص 56. تفسیر قرطبی، ج 16، ص 24؛ شواهد التنزیل، ج 2، ص 214، ح 847 الی 850؛ در المنثور، ج 6، ص 7 به نقل از ابن ابی حاتم.
3- . ذکر اخبار اصبهان ابونعیم، ج 2، ص 165. صواعق المحرفه، ج 2، ص 487 به نقل از ابوشیخ و... . جواهر العقدین، ج 2، ص 238 از کتال الثواب ابوشیخ؛ کنز العمال، ج 2، ص 290، ح 4030 از ابن مردویه و ابن عساکر. تفسیر آلوسی، ج 18، ص 263. شواهد التنزیل، ج 2، ص 205، ح 838.

ص:586

در سند ابونعیم ابوصباح عبدالغفور انصاری ضعیف است و احمد حنبل گفته: او حدیث می ساخته است. در شرح حالش آورده اند که از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم چنین حدیث روایت کرده است: «خوشا به حال اهل سنت و جماعت که اهل قرآن و ذکر هستند»(1) و او حدیثی نیز در گذاشتن دست روی دست در حال نماز جعل کرده و به امیرالمؤمنین علیه السلام نسبت داده است. پس از این جا استفاده می شود که او در تقویت مذهب اهل سنت حدیث می ساخته و حدیث مورد بحث ربطی به او ندارد؛ زیرا از دیگران نیز شواهد فراوان دارد. البته ما به سند ابوشیخ دسترسی نداشتیم.

7. خطب الحسن بن علی الناس حین قتل علی ... قال: و أنا من أهل البیت الذی افترض الله مودتهم علی کل مسلم فقال تبارک و تعالی لنبیه صلی الله علیه و (وآله) سلم: {قل لا أسألکم علیه أجرا إلا المودة فی القربی و من یقترف حسنة نزد له فیها حسنا} فاقتراف الحسنة مودتنا أهل البیت؛ (2) امام حسن علیه السلام بعد از شهادت امیرالمؤمنین علیه السلام خطبه خواندند و ضمن آن فرمودند: ... «من از خاندانی هستم که خداوند در قرآن مودت و محبت ما را برای هر مسلمانی واجب


1- الکامل فی ضعفاء الرجال، ج 5، ص 329؛ میزان الاعتدال، ج 2، ص 641، ر 5150؛ لسان المیزان، ج4، ص 43، ر 128.
2- . مسند احمد، ج 1، ص 199، ح 1719 و 1720؛ ذریة الطاهره، ج 1، ص 74 و 78 و 79، ح 121 و 131 و 132؛ مصنف ابن ابی شیبه، ج 6، ص372، ح32094 و 2105، ج 7، ص 499 و 502، ح 47؛ سنن الکبری، ج 5، ص112، ح 8408؛ خصائص نسائی، ح 23؛ مسند بزار، ج 4، ص179، ح1339 تا 1341؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 172، ح4802؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 146؛ تاریخ طبری، ج 3، ص 164؛ معجم الاوسط، ج 2، ص 336، ح2155، ج 8، ص224، ح 8469؛ فضائل الصحابه احمد، ج 1، ص548، ح922، ح 2، ص 595 و 600، ح 1013 و 1026؛ معجم الکبیر، ج 3، ص 80، ح 2717 تا 2725؛ مسند ابو یعلی، ج 12، ص125، ح6758؛ الثقات، ج 2، ص 304 و صحیح ابن حبّان، ج 15، ص 383، ح6936؛ حلیة الاولیاء، ج 1، ص65، ح 2، ص 3؛ طبقات ابن سعد، ج 3، ص 38 و 39؛ تاریخ ابن کثیر، ج 7، ص 368. صواعق المحرقه، ج 2، ص 487.

ص:587

گردانیده است؛ آن جا که به پیامبرش فرمود: «بگو (ای محمد صلی الله علیه و آله و سلم به امت خویش که) من از شما در برابر این کار (یعنی رسالت) چیزی جز اینکه نسبت به «القربی» مودت و دوستی نمایید طلب نمی نمایم و هر که عمل خیر انجام دهد در خیرش

می افزاییم» همانا انجام عمل خیر داشتن مودت و محبت ما اهل بیت است.

دقت داشته باشیم که اصل این خطبه امام حسن علیه السلام متواتر است و بیش از ده نفر آن را روایت کرده اند، ولی این عبارت مورد بحث، چون در آخر خطبه آن حضرت آمده در نقل بعضی که آن را مختصر نقل کرده اند نیامده است. اما اعبارت مورد بحث را از امام حسن علیه السلام ابوطفیل صحابی، امام سجاد، جعفر بن حبان و زید شهید کامل نقل کرده اند، هیثمی و ابن حجر هیتمی آن را حسن دانسته اند و سند حاکم نیز حسن و یا صحیح است. البانی به سند حاکم دو اشکال وارد کرده است: 1. حسن بن محمد علوی را ذهبی به وضع حدیث «علی خیر البشر» متهم کرده. 2. علی بن جعفر (برادر امام کاظم علیه السلام ) را کسی توثیق نکرده بلکه ترمذی به ضعیف بودن وی اشاره کرده آن جا که حدیث او را غریب خوانده و ابن حجر او را مقبول دانسته است. (1)

پاسخ: متهم کردن ذهبی شیخ حاکم را از تناقضات ذهبی و ثبوت دشمنی او با فضائل اهل بیت علیهم السلام است؛ زیرا اولا: هیچ دلیلی بر متهم بودن او ذکر نکرده جز روایت حدیث در فضائل اهل بیت علیهم السلام و حال آن که حدیث «علی خیر البشر» اسانید زیادی دارد و همچنین از جابر بن عبدالله ثابت است. ثانیا: ذهبی با این عمل دچار تناقض آشکار شده؛ زیرا در دو مورد در تلخیص مستدرک حدیث شیخ حاکم حسن بن محمد علوی را صحیح دانسته است. (2) پس این حکم ذهبی در باره شیخ حاکم از روی تعصب


1- احادیث صحیحه البانی، ج 5، ص 496، ح 2496، بعد از اعتراف بر معتبر بودن اصل خطبه امام حسن علیه السلام در صحیحه اش.
2- . المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 198، ح 4822 و 4936 و در دو مورد نیز سکوت کرده و حدیث او را تضعیف نکرده است و تنها حدیث مورد بحث را بدون دلیل غیر صحیح دانسته است.

ص:588

بوده و دور از انصاف است و ارزش منطقی نخواهد داشت.

اما علی بن جعفر: اولا: ابن حجر مضافا بر این که او را مقبول دانسته قبلش می-گوید: از بزرگان طبقه دهم است. ثانیا: در سه چاپ سنن ترمذی و حتی در آن چاپی که همراه حاشیه البانی است ترمذی سند حدیث علی بن جعفر را حسن غریب گفته نه غریب تنها، ولی البانی از ذهبی نقل کرده که گفته است: ترمذی حدیث او را نه صحیح دانسته و نه حسن. البانی با سکوت این حرف دروغ را تأیید کرده تا بتواند در تضعیف این حدیث از این طریق خواننده کتابش را فریب دهد، زیرا خود البانی در جای دیگر به تحسین ترمذی اعتراف و اشاره کرده است. ثالثا: علی بن جعفر چنان که ابن حجر نیز در «تقریب» اعتراف و تصریح کرده شخصیت برجسته ی است که نیاز به معرفی کسی نخواهد داشت.

البته باید دقت داشته باشیم که البانی متناقض به ابن حجر هیتمی به خاطر حسن دانستن حدیث امام حسن علیه السلام حمله کرده و با این وجود به حدیث امیرالمؤمنین علیه السلام که ابن حجر از ابوشیخ نقل کرده هیچ اشاره نکرده است!

8. عمرو بن عاص نیز در نامه خود به معاویه این آیه را ضمن آیات فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام برای او نوشته است. (1)

9. جابر بن عبدالله می گوید: اعرابی به حضور پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم آمد و گفت: برای من اسلام را عرضه بدار. حضرت بر او شهادتین را عرضه کردند. او گفت: اجری هم از من می خواهی؟ فرمودند: نه، جز مودت فی القربی. گفت: قربای من و یا قربای تو؟ فرمودند: قربای من. گفت: دستت را بده با تو بیعت کنم، لعنت خدا بر کسی که تو و اقربایت را دوست نداشته باشد. حضرت نیز آمین گفتند.(2) راویان سند ابونعیم ثقه هستند جز یحیی


1- مناقب خوارزمی، ص 200، ح 240.
2- حلیة الاولیاء ابونعیم، ج 3، ص 201.

ص:589

بن العلاء قاضی ری که از اصحاب امام صادق علیه السلام است و نجاشی او را ثقه دانسته، ولی اهل سنت او را تضعیف کرده اند و احمد رمی بر کذب و وضع حدیث کرده با این که از او در مسندش حدیث روایت کرده و عبدالرزاق نیز در مصنف و دیگران فراوان از او حدیث روایت کرده اند.

10. عن عبد الله قال: کنا مع رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فی مسیر، فهتف به أعرابی بصوت جهوری: یا محمد فقال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: «یا هناه» فقال: یا محمد ما تقول فی رجل یحب القوم ولم یعمل بعملهم؟ قال: «المرء مع من أحب» قال: یا محمد، إلی من تدعو؟ قال: «إلی شهادة أن لا إله إلا الله وأنی رسول الله وإقام الصلاة وإیتاء الزکاة وصوم رمضان وحج البیت» قال: فهل تطلب علی هذا أجرا؟ قال: «لا، إلا المودة فی القربی» قال: أقربائی یا محمد أم اقرباؤک؟ قال: «بل اقربائی» قال: هات یدک حتی أبایعک، فلا خیر فیمن یودک ولا یود اقرباءک؛ (1) ابن مسعود نیز می-گوید: اعرابی با صدای بلند گفت: ... ای محمد صلی الله علیه و آله و سلم به چه چیز دعوت می کنی؟ حضرت فرمودند: به شهادت بر وحدانیت خداوند متعال و پیامبری من و برپا داشتن نماز و دادن زکات و روزه ماه رمضان و حج خانه خدا. اعرابی گفت: آیا برای این عمل اجر هم می خواهی؟ فرمودند: نه« مگر مودت فی القربی. گفت: اقربای خودم و یا اقربای تو؟ فرمودند: بلکه اقربای من. اعرابی گفت: دستت را بده تا با تو بیعت کنم، خیری نیست در کسی که تو را دوست داشته باشد، ولی اقربایت را دوست نداشته باشد.

دقت داشته باشیم که تمام رجال این سند ثقه هستند جز یحیی بن ثعلبه انصاری که یحیی بن معین، ابواحمد حاکم و دیگران او را یاد کرده و جرحی نکرده اند، ولی ذهبی در میزان الاعتدال گفته است: دارقطنی او را تضعیف کرده است. راوی از ابن ثعلبه شخص ثقه محمد بن خالد بن عثمه است و این می تواند معتبر بودن این سند را تقویت


1- . مسند شاشی، ج 2، ص 188، ح 607.

ص:590

کند، زیرا بین این راوی و دارقطنی فاصله زیاد است، لذا نمی توان جرح بدون اسناد و دلیل دارقطنی را در باره او قبول کرد چون کسی غیر از او وی را تضعیف نکرده است.

11. ابوامامه نیز روایت کرده که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم پس از تأکید بر محبت اهل بیت علیهم السلام این آیه شریفه را تلاوت فرمودند. (1) در سند این خبر فضال بن جبیر ضعیف است.

12. ابودیلم می گوید: «(بعد از واقعه کربلا) وقتی امام سجاد علیه السلام را به اسیری گرفتند، آوردند نزدیک دروازه دمشق (شام) نگه داشتند. مردی از اهل شام برخاست و گفت: «سپاس خدا را که شما را به قتل رسانید و ریشه تان را کند و فتنه را از ریشه برکند.» امام سجاد علیه السلام به او فرمودند: «آیا قرآن خوانده ای ؟» گفت: «آری.» فرمودند: «آیا آل حم را خوانده ای؟» گفت: «قرآن خواندم، ولی آل حم را نخواندم.» امام فرمودند: آیا آیه ای «قل لا اسألکم علیه اجراً الاّ المودة فی القربی» را نخوانده ای ؟» گفت: «القربی» شما هستید؟» امام فرمودند: «آری.» (2)

13. سعید بن جبیر، امام سجاد، اسماعیل سدی، عمرو بن شعیب نیز

گفته اند که منظور از این آیه دوستی و مودت اهل بیت است. (3) ابن حجر در فتح الباری این نظریه را به صورت خبر قطعی نقل کرده و به سند آن ها اشکال وارد نکرده است، پس سند اخبار این افراد از نظر او صحیح بوده، زیرا او دو خبر دیگر را نیز در این موضوع ذکر کرده و بر ضعف سندش حکم کرده است.

پس چنان که ملاحظه می کنید تمام این اخبار مؤید هم هستند و همچنین مفسرین اهل سنت مانند ثعلبی، زمخشری، بغوی، آلوسی، فخر رازی و دیگران پس از روایت


1- . تاریخ ابن عساکر، ج 42، ص 65 و 335.
2- تفسیر طبری، ج 25، ص 33؛ تفسیر ثعلبی، ج 12، ص 54؛ در المنثور، ج 6، ص 7؛ تفسیر ابن کثیر، ج 4، ص121.
3- تفسیر طبری، ذیل آیه با سند از سه نفر آن ها؛ تفسیر ثعلبی، ج 12، ص 51؛ زاد المسیر ابن جوزی، ج7، ص 79؛ تفسیر قرطبی، ج 16، ص 21؛ فتح الباری، ج 8، ص 433. تفسیر ابن کثیر، ج 4، ص 121.

ص:591

حدیث در ذیل آیه شریفه مودت، احادیث دیگری را نیز که دلالت بر وجوب مودت و محبت اهل بیت علیهم السلام می کند برای تأیید واجب بودن مودت اهل بیت در این آیه، برای حدیث اول ابن عباس شاهد آورده و بر واجب بودن مودت و محبت اهل بیت علیهم السلام تأکید کرده اند.

خطاب ابوسفیان در احد

در «صحیح بخاری» و برخی کتب دیگر زهیر و اسرائل از ابواسحاق و او به صورت معنعن از براء حدیث روایت کرده است که گویا ابوسفیان در جنگ احد به مسلمین خطاب کرد و پرسید: آیا محمد صلی الله علیه و آله و سلم در بین شما هست، ابوبکر هست، عمر هست و چون با امر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم کسی پاسخ نداد او گفت: این ها کشته شدند و... ولی عمر بن خطاب نتوانست خودداری کند و گفت: دروغ گفتی ما زنده هستیم و... .(1)

راوی این حدیث تنها ابواسحاق است و باید دقت داشته باشیم که ابواسحاق سبیعی مدلس بوده و همچنین اختلاط پیدا کرده است. بخاری که 177 حدیث از او در صحیحش روایت کرده است، تنها 58 حدیث ابواسحاق در «صحیح بخاری» به صورت سماع است و بقیه معنعن است که حکم مرسل و ضعیف را دارد و همچنین خیلی از احادیث او در «صحیح بخاری» از زهیر و اسرائل است که پس از اختلاط از او حدیث شنیده اند.

خبر فوق به این صورت را تنها اسرائل و زهیر از ابواسحاق روایت کرده اند و این دو از ابواسحاق پس از اختلاط حدیث روایت کرده اند و لذا گفته اند: روایت این دو از او، لین و ضعیف است.(2) همچنین ابواسحاق که مدلس است در تمام کتاب ها و در یک


1- صحیح بخاری، کتاب الجهاد والسیر، باب: ما یکره من التنازع والاختلاف فی الحرب، ج3، ص1105، ح 3039؛ کتاب المغازی، باب غزوة احد، ج 4، ص 1486، ح 4043.
2- الجرح والتعدیل، ج 2، ص 331، رقم 1258؛ تهذیب التهذیب، ج 1، ص 229، رقم 496؛ میزان الاعتدال ذهبی، ج 2، ص 86، رقم 2921.

ص:592

روایت بخاری معنعن خبر را نقل کرده است و تنها بخاری سند دوم خود را به صورت سماع نقل کرده است. و همچنین براء در آن زمان کوچک بوده و به این جهت اجازه نداده بودند که در بدر حضور پیدا کند و حالا در احد بوده یا نه با آن سن و سال والله اعلم.

گذشته از این ها، ابن مسعود نیز این داستان را نقل کرده است و در آن هیچ ذکری از ابوبکر و عمر نیست. (1)

مهم تر از همه ای این ها اولا: خلیفه اول و دوم در احد از میدان جنگ فرار کردند. ثانیا: در تاریخ اسلام به ویژه در زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم ثابت نشده که این دو با کسی از کفار و مشرکین مبارزه کرده باشند و یا حتی یک نفر را به قتل رسانده باشند و یا یگان قهرمانی از خود بر جای گذاشته باشند که آن سبب شده باشد تا ابوسفیان از این ها حساب می برده باشد، ولی در زمان اسلام ظاهری ابوسفیان و پس از حیات پر برکت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم عکس این مدعا ثابت شده است و این دو از ترس این که ابوسفیان علیه خلافت آن ها افرادی را بشوراند، جهت جلب رضایت وی فرزندش یزید و پس از وی معاویه را حاکم شام قرار داده اند با این که چنان که ذکر شد حکومت را برای طلقا و مسلمه الفتح حرام و غیر جائز می-دانستند.

و این گونه اخبار که در زمان معاویه وضع شده اند متأسفانه خیلی فراوان هستند که هیچ همخوانی با سیره و سلوک عملی خلفا ندارد وعکس آن صفات در سیره عملی آن ها فراوان بوده و ثابت شده است.

نسبت ناروا به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و تناقضات آشکار در موضوع بول

احادیث فراوان در کتب اهل سنت موجود است که از نظر محدثین اهل سنت از


1- مسند احمد، ج 1، ص 463، مصنف ابن ابی شیبه، ج 8، ص 492.

ص:593

حیث سند صحیح است، و در آن ها به روشنی نسبت تناقض به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم داده شده است که نمونه های بسیاری را ما در این نوشتار ذکر و اشاره کردیم و موضوع مورد ذکر نیز از نمونه های دیگر از این نسبت های ناروا به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم می باشد.

بخاری چنین روایت کرده است: عن أبی وائل عن حذیفة قال: أتی النبی صلی الله علیه و آله و سلم سباطة قوم فبال قائما ثم دعا بماء فجئته بماء فتوضأ؛(1) یعنی به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نسبت داده اند که آن حضرت گویا ایستاده بول کرده اند.

این حدیث را ابووائل شقیق بن سلمه از مغیره نیز روایت کرده است.(2) ابن ابی الحدید ابووائل را از دشمنان امیرالمؤمنین علیه السلام خوانده و گفته است: او عثمانی بود و علی را دشنام می داد و از خوارج نیز بود و پس از دعوت پی در پی امیرالمؤمنین علیه السلام با توبه از رای خوارج برگشت و در جنگ صفین همراه امیرالمؤمنین علیه السلام بود، و در مورد آن جنگ گفت: چه بد صف هایی بود آن صف ها. عاصم گفته است: ابووائل عثمانی بود و زر بن حبیش علوی بود.(3) برخی از عبارات فوق را ذهبی نیز نقل کرده است و او همچنین نقل کرده است: به ابووائل گفتند: عثمان برای تو محبوب تر است و یا علی؟ گفت: علی محبوب تر بود، ولی الآن عثمان محبوب تر است.(4) این خبر نیز به نوعی ناصبی گشتن او را تأیید می کند.

اخبار مختلف این ادعا و حدیث بخاری را تکذیب می کند که با برخی از آن احادیث در ذیل آشنا خواهیم شد.


1- صحیح بخاری، کتاب الوضوء، باب: البول قائما وقاعدا، ج 1، ص 90، ح 224 الی 226 و2471؛
2- سنن ابن ماجه، ج 1، ص 111، ح 306.
3- شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 99.
4- سیر اعلام النبلاء ذهبی، ج 4، ص 163، شرح 59؛ تهذیب التهذیب شرح حال ابووائل.

ص:594

عَنْ عَائِشَةَ قَالَتْ: مَنْ حَدَّثَکَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم بَالَ قَائِمًا فَلاَ تُصَدِّقْهُ أَنَا رَأَیْتُهُ یَبُولُ قَاعِدًا؛(1) ام المؤمنین عائشه گفت: هر که به تو بگوید که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ایستاده بول کرد تصدیقش مکن من آن حضرت را دیدم که نشسته بول می کرد. (در برخی روایات: بول نمی کرد مگر نشسته). البانی سند این حدیث را صحیح دانسته است و در نقل احمد عائشه گفت: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از زمانی که به آن حضرت قرآن نازل شد، ایستاده بول نکرد.(2) شعیب ارنؤوط سند این حدیث را به شرط مسلم صحیح دانسته است.

در نقل طحاوی و ابن حبان ام المؤمنین گفته است: کسی به تو چنین حدیث نقل کند، او را تکذیب نما.(3) و در نقل ابن سعد عائشه سوگند یاد می کند که: کسی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را از زمانی که به آن حضرت قرآن نازل شده است، ندیده که ایستاده بول کرده باشند.(4) سند این خبر نیز صحیح است و حاکم آن را به شرط شیخین صحیح دانسته و ذهبی سکوت کرده است.

ترمذی پس از نقل این حدیث می گوید: در این موضوع از عمر و بریده و ابن حسنه نیز حدیث روایت شده است و حدیث عائشه برترین و صحیح ترین حدیث در این موضوع است... . (5)

عُمَرَ قَالَ: رَآنِی رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم وأَنَا أَبُولُ قَائِمًا فَقَالَ: یَا عُمَرُ لاَ تَبُلْ قَائِمًا، فَمَا بُلْتُ قَائِمًا بَعْدُ؛(6) عمر بن خطاب گفت: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مرا دید که ایستاده بول می کنم


1- سنن ابن ماجه، ج 1، ص 112 ح 327؛ سنن الکبری نسائی، ج 1، ص 68، ح 25؛
2- مسند احمد، ج 6، ص 136، ح 25089 و25637 و25828.
3- شرح معانی الآثار، ج 4، ص 267، ح 6314؛ صحیح ابن حبان، ج 4، ص 278، ح
4- طبقات ابن سعد، ج 1، ص 383؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 1، ص 295، ح 660.
5- سنن ترمذی، ج 1، ص 18، ح 12.
6- سنن ابن ماجه، ج 1، ص 112 ح 328؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 1، ص 295، ح 661.

ص:595

وفرمود: ای عمر! ایستاده بول مکن، و من پس از آن ایستاده بول ننمودم. حاکم پس از نقل این حدیث می گوید: از ابوهریره نیز از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در نهی از ایستاده بول نمودن، حدیث روایت شده است.

عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ: نَهَی رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم أَنْ یَبُولَ قَائِمًا؛(1) جابر می گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از ایستاده بول کردن نهی فرمود.

ابن مسعود، ابن بریده وشعبی گفته اند: ایستاده بول کردن جفا است.(2) اصل این سخن از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نیز وارد شده است.

حالا چگونه ممکن است که انسان مسلمان این دو عمل متناقض را به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نسبت بدهد! خیلی روشن است حدیثی را که بخاری اختیار کرده بی اساس است چنان که ام المؤمنین بر آن تأکید کرده و اخبار دیگران نیز سخن او را تأیید کرده است.

نسبت ناروای دیگر به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و تناقض آشکار بخاری در موضوع تخلی

عن عبد الله بن عمر قال: ارتقیت فوق ظهر بیت حفصة لبعض حاجتی فرأیت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم یقضی حاجته مستدبر القبلة مستقبل الشام؛(3) ابن عمر گفته است: به پشت منزل حفصه برای انجام حاجتم رفتم و دیدم که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم رو بر شام وپشت بر قبله، قضای حاجت می کند.

در نقل دیگر بخاری، ابن عمر می گوید: لقد ظهرت ذات یوم علی ظهر بیتنا فرأیت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم قاعدا علی لبنتین مستقبل بیت المقدس؛(4) آن روز به پشت


1- سنن ابن ماجه، ج 1، ص 112 ح 329.
2- مصنف ابن ابی شیبه، ج 1، ص 116، ح 1326 الی 1328؛ سنن ترمذی، ج 1، ص 18، ح 12؛
3- صحیح بخاری، کتاب الوضوء، باب: ج 1، ص 68، ح 148 و145 و2935؛ صحیح مسلم، کتاب الطهارة، باب: استطابة، ج 1، ص 224، ح 266؛ مسند احمد، ج 2، ص 12، ح 4606.
4- صحیح بخاری، کتاب الوضوء، باب من تبرز علی لبنتین، ج1، ص68، ح145؛ مسند احمد، ج2، ص41، ح4991.

ص:596

منزلمان رفتم و دیدم که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم رو به بیت المقدس (و پشت به قبله) نشسته است (و قضای حاجت می کند).

در نقل مسلم ابن عمر گفته است: به پشت منزلی رفتم و دیدم که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم رو به بیت المقدس (پشت به قبله) نشسته و قضای حاجت می-کند.(1)

حالا ابن عمر بالأخره این حالت را در کجا دیده است، زمانی که پشت منزل حفصه رفت و یا زمانی که پشت منزل خودشان رفت و یا پشت منزلی رفت! این اضطراب خود نیز از دلائل بی اساسی خبر است مضافاً بر این که در اسلام پشت و پیش نمودن برقبله در حالت تخلی حرام است و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم از آن نهی فرموده اند که به یک نمونه از این احادیث اشاره می کنیم:

عن أبی أیوب الأنصاری قال: قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: إذا أتی أحدکم الغائط فلا تستقبل القبلة ولا یولها ظهره شرقوا او غربوا؛(2) اگر کسی از شما خواست قضای حاجت کند رو و پشت به قبله نباید باشد.

این حدیث در تمام کتاب ها از افراد زیاد مانند سهل بن حنیف، اسامه و ابوهریره و ... روایت شده و ترمذی پس از نقل این حدیث گفته است: در این باب از عبدالله بن حارث، معقل، ابوامامه، ابوهریره و سهل نیز حدیث وارد شده است.

از این دو حدیث نیز تناقضات بخاری در صحیحش به روشنی ثابت می شود و نیز این که او چگونه نسبت های ناروا و تناقض گویی را به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم داده است؛ زیرا او تمام این اخبار را صحیح و حجت دانسته است!


1- صحیح مسلم، کتاب الطهارة، باب: استطابة، ج 1، ص 224، ح 266.
2- صحیح بخاری، کتاب الوضوء، باب: لا تستقبل القبلة بغائط او بول الا عند البناء، جدار او نحوه، ج1، ص 66، ح 144 و394؛ مسند احمد، ج 2، ص 247، ح 7362 و16027؛ سنن ترمذی، ج 1، ص 8، ح 8.

ص:597

قاعده جهت توجیه تناقضات

در این جا لازم است اشاره شود که اهل سنت در علم اصول قاعده ای را مطرح کرده و گفته اند: اگر قول و فعل (رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم) در یک موضوع بر خلاف هم باشد، قول آن حضرت بر فعلشان مقدم است. یعنی در واقع چنین عمل متناقض از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم صادر شده است و به این نوع حل مشکل کرده اند و البته این قاعده را در مورد صحابه و تابعین و محدثین و فقها نیز جاری کرده اند، و حال آن که چنین نظریه را قرآن کریم رد می کند و با مذمت کسانی که سخنی را می گویند که به آن عمل نمی کنند

می فرماید:

«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آَمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَکَبُرَ مَقْتًا عِندَ اللَّهِ أَن تَقُولُوا مَا لَا تَفْعَلُونَ؛ای کسانی که ایمان آورده اید! چرا سخنی می گویید که عمل نمی کنید؟ نزد خدا بسیار موجب خشم است که سخنی بگویید که به آن عمل نمی کنید» (1)

در آیه ای دیگر می فرماید:

وَأَنَّهُمْ یَقُولُونَ مَا لَا یَفْعَلُونَ؛(2) وسخنانی می گویند که [به آن] عمل نمی کنند؟

بنابر این، چنین قاعده از نظر قرآن مردود و بی اساس است و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم هرگز بر خلاف قول خود عمل نکرده اند، بلکه برخی، سخنان و یا عمل پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را غلط برداشت کرده اند و برخی نیز دروغ هایی را به آن حضرت نسبت داده اند.

نسبت سب به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و تناقض دیگر

عن أبی هریرة: أنه سمع النبی صلی الله علیه و آله و سلم یقول: اللهم فأیما مؤمن سببته فاجعل ذلک له قربة إلیک یوم القیامة؛(3) ابوهریره از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم شنیده است که می-فرموده اند:


1- صف 2 و3.
2- شعراء، 226.
3- صحیح بخاری، کتاب الدعوات، باب: قول النبی صلی الله علیه و آله و سلم: من آذیته فاجعله له زکاة وزحمة، ج 5، ص2339، ح 6361؛ صحیح مسلم، کتاب البر والصلة والآداب، باب من لعنه النبی صلی الله علیه و آله و سلم او سبه او دعا علیه ولیس هوأهلا لذلک، ج 4، ص 2007، ح 2601.

ص:598

خدایا هر مؤمنی را که من سب و دشنام دادم آن را روز قیامت برای وی تقرب به سوی خودت قرار بده. در «صحیح مسلم» ابوهریره اضافه کرده است: خدایا همانا محمد صلی الله علیه و آله و سلم بشر است، غضب می کند چنان که بشر غضب می کند... هر مؤمنی را که آزار دادم یا سب نمودم یا شلاق زدم، آن را برایش کفاره و... قرار بده.

این خبر، هم با احادیث دیگر خود «صحیح بخاری» مخالف است و هم با آیات قرآن و احادیث فراوان دیگر که به ترتیب به برخی اخبار در مورد بی اساسی این تهمت بزرگ به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم اشاره می کنیم.

1. عبد الله قال: قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: سباب المسلم فسوق وقتاله کفر؛(1) ابن مسعود می گوید: پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: سب و دشنام مسلمان (چه رسد به مؤمن) فسق است... .

2. قال النبی صلی الله علیه و آله و سلم. .. و من لعن مؤمنا فهو کقتله...؛(2) ثابت بن ضحاک از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم روایت کرده است که فرمودند: هر که مؤمنی را لعن کرد گویا که او را به قتل رسانیده است.

3. عن أنس قال: لم یکن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فاحشا ولا لعانا ولا سبابا کان یقول لاحدنا عند المعتبة: ما له ترب جبینه؛(3) انس می گوید: پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم اهل فحش


1- صحیح بخاری، کتاب الایمان، باب: خوف المؤمن من ان یحبط عمله وهولا یشعر، ج 1، ص27، ح48، ح 6044 و7076.
2- صحیح بخاری، کتاب الادب، باب: ما ینهی من السباب واللعن، ج5، ص2247، ح6047 و6105 و6652.
3- صحیح بخاری، کتاب الادب، باب: ما کان النبی فاحشا ولا متفحشا، ج5، ص 2243، ح6031 و6046.

ص:599

و لعن و سب و دشنام نبود، هنگام عتاب و سرزنش یکی از ما می فرمود: به این چه شده به پیشانی اش خاک رسیده است!.

4. عن عائشة: أن یهود أتوا النبی صلی الله علیه و آله و سلم فقالوا: السام، علیکم فقالت عائشة: علیکم ولعنکم الله وغضب الله علیکم. قال: مهلا یا عائشة علیک بالرفق وإیاک والعنف والفحش. قالت: اولم تسمع ما قالوا؟ قال: اولم تسمعی ما قلت؟ رددت علیهم فیستجاب لی فیهم ولا یستجاب لهم فی؛(1) عائشه می گوید: یهود به نزد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم آمدند و (به جای سلام) گفتند: سام (مرگ) بر تو. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: بر شما باد. عائشه گفت: مرگ بر شما و خدا شما را لعنت کند و بر شما غضب کند. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: ساکت باش ای عائشه، باید اهل مدارا باشی و از خشونت و فحاشی بر حذر باش... .

این تنها برخی احادیث «صحیح بخاری» است که با آن خبر ابوهریره که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را به بدون علت نه به لعن و نفرین بلکه به سب و دشنام مؤمنین رمی کرده و تهمت زده است، مخالف است. پس این نیز از تناقضات بخاری در صحیحش و توهین بزرگ او به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم است؛ زیرا چگونه حضرت را به نسبت های ناروا در حق مؤمنین که در چهار حدیث فوق وارد کرده، رمی نموده است! همچنین چگونه او فکر نکرده است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم سب و دشنام مسلمین را فسق معرفی کنند و حتی از بدگویی یهود بر حذر دارند، ولی خود مؤمنین را دشنام دهند، و حال آن که دشنام در اسلام فسق است.

اما چند خبر مهم دیگر در باطل بودن نسبت ابوهریره به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و امثال آن:


1- صحیح بخاری، کتاب الادب، باب: ما کان النبی فاحشا ولا متفحشا، ج 5، ص 2243، ح6030 و2935 و6024 و6256 و6395 و6038 و6927.

ص:600

1. خداوند متعال در قرآن کریم در وصف پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم می فرموید: «وانک لعلی خلق عظیم» قلم، 4؛ وتو دارای خلق عظیم هستی.

البته اگر با در نظر گرفتن سیره و اخلاق متعالی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم احادیث «صحیح بخاری» مورد بررسی قرار داده شود فراوان هستند احادیث در «صحیح بخاری» که اخلاق متعالی آن حضرت آن احادیث و اخبار را تکذیب می-کند و جای تعجب است که ما پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را که خداوند متعال در قرآن «الگوی حسنه» معرفی کرده است با چه صفات عجیب و غریب که حتی خودمان از داشتن آن صفات خجالت خواهیم کشید، آن را به آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم نسبت می دهیم و باز از آن نسبت ناروا دفاع نیز می کنیم!

2. عن أنس قال : خدمت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم عشر سنین لا والله ما سبنی سبة قط ولا قال لی أف قط ولا قال لی لشیء فعلته لم فعلته ولا لشیء لم أفعله ألا فعلته؛ (1) انس می گوید: ده سال خادم پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بودم به خدا سوگند حتی یک بار مرا سب نکرد و هرگز به من اف نگفت و به کاری که انجام دادم نگفت که چرا انجام دادی و به کاری که انجام ندادم نگفت که چرا انجام ندادی.

شعیب ارنؤوط سند این حدیث را به شرط بخاری و مسلم صحیح دانسته است, پس چرا بخاری این حدیث را که از شیوخش است, در صحیحش وارد نکرده است!؟

به این روح بزرگ و سیره متعالی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم دقت کنید و لذت برید و حالا شما این سیره و این روح بزرگ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را با احادیث فراوانی که در آن ها نسبت های ناروا به آن حضرت داده اند مقایسه کنید!

3. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به زید بن ثابت دعایی تعلیم دادند و در آن فرمودند:

اللهم ما صلیت من صلاة فعلی من صلیت و ما لعنت من لعن فعلی من


1- . مسند احمد، ج 3، ص 197، ح 13057؛ مصنف عبدالرزاق، ج 9، ص 443، ح 17946؛

ص:601

لعنت؛(1) خدایا به جز به کسی که تو به وی درود فرستادی درود نفرستادم و لعن نیز نکردم مگر کسی را که تو لعن فرمودی. حاکم و هیثمی و منذری سند این حدیث را صحیح دانسته اند.

4. عن أبی هریرة، قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: انی لا اقول الا حقا. قالوا: یا رسول الله إنک تداعبنا قال: إنی لا أقول إلا حقا؛(2) پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: من جز حق، سخنی نمی گویم. اصحاب گفتند: ای رسول خدا، همانا شما با ما شوخی می کنید، فرمودند: من چیزی جز حق نمی گویم.

ترمذی، البانی و شعیب ارنؤوط سند این حدیث را صحیح دانسته اند و البته این حدیث از ابن عباس، انس و ابن عمر نیز روایت شده است.

5. أن عبد الله بن عمرو حدثهم: أنه قال: یا رسول الله، أکتب ما أسمع منک؟ قال: نعم قلت: عند الغضب وعند الرضا؟ قال: نعم إنه لا ینبغی لی أن أقول عند الرضا والغضب إلا حقا؛(3) عبدالله بن عمرو به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم گفت: ای رسول خدا، هر چه از شما می شنوم آن را بنویسم؟ حضرت فرمودند: آری، عبدالله گفت: در حال غضب و رضا؟ حضرت صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: آری، همانا برای من سزاوار نیست که در حالت غضب و رضا چیزی جز حق بگویم.


1- مسند احمد، ج 5، ص 191، ح 21710؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 1، ص 697، ح 1900؛ مجمع الزوائد، ج 10، ص 113.
2- ادب المفرد بخاری، ج 1، ص 102، ح 265؛ سنن ترمذی، ج 4، ص 357، ح 1990؛ مسند احمد، ج2، ص 340، ح 8462؛ صحیحه البانی، ح 1726.
3- مسند احمد، ج2، ص 207، ح 6930؛ صحیح ابن خزیمه، ج 4، ص 26؛ المستدرک علی الصحیحین، ج ا، ص 147، ح 358 و359، ج 3، ص 606، ح 6246.

ص:602

حاکم و ذهبی دو سند این حدیث را صحیح دانسته اند و در حدیث دوم حاکم، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: سوگند به آن ذاتی که جانم در اختیار اوست، از این دهان و زبان جز حق خارج نمی شود.(1) البانی نیز سند این حدیث را صحیح دانسته است.

چنان که در این حدیث ملاحظه می کنید حضرت صلی الله علیه و آله و سلم تأکید دارند که حتی در حالت غضب نیز جز حق سخنی به زبان جاری نمی کنند. آری، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم با مشاهده نافرمانی خداوند متعال و امثال آن غضب خواهند نمود، ولی هرگز سخن ناحق از آن حضرت صادر نخواهد شد.

6. عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ: أَنْ رَجُلاً لَعَنَ الرِّیحَ عِنْدَ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله و سلم فَقَالَ: لا تلعن الریح فإنها مأمورة وإنه من لعن شیئا لیس له بأهل رجعت اللعنة علیه؛(2) مردی در حضور پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم باد را لعن نمود، حضرت صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: باد را لعن مکن همانا آن مأمور است، و همانا هر که چیزی را لعن کند که آن چیز مستحق لعن نباشد، لعنت بر خود لعن کننده بر خواهد گشت. سند این حدیث را البانی در تمام این سه کتاب و ابن حجر صحیح دانسته اند.

7. ابودردا می گوید: پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: أنّ العبد إذا لعن شیئاً صعدت اللعنة إلی السماء فتغلق أبواب السماء دونها ثمّ تهبط إلی الأرض فتأخذ یمنة ویسرة فإن لم تجد مساغاً رجعت إلی الذی لعن فإن کان أهلاً وإلّا رجعت إلی قائلها؛(3) همانا بنده وقتی چیزی را لعن کند آن لعن به آسمان می رود پس درهای آسمان بر آن بسته می شوند، سپس آن به زمین برمی گردد و به راست و چپ


1- سنن ابوداود، ج2، ص342، ح3646؛ مصنف ابن ابی شیبه، ج5، ص313، ح26428؛ صححه البانی.
2- سنن ترمذی، ج 3، ص 236، ح 2044؛ سنن ابودارد، ج 2، ص 458، ح 4908؛ تفسیر طبری، ج13، ص 278؛ فتح الباری، ج 10، ص 389؛ صحیحه البانی، ج 2، ص 27، ح 528.
3- سنن ابودارد، ج 2، ص 457، ح 4905؛ مسند احمد، ج 1، ص 408، ح 3876؛ فتح الباری، ج10، ص389؛ صحیح جامع الصغیر البانی، ج 1، ص 80، ح 1672.

ص:603

می گردد و اگر کسی که لعن شده مستحق بود به وی می رسد والا به لعن کننده برخواهد گشت.

البانی در صحیح ابوداود و جامع الصغیر سند این حدیث را صحیح و حسن دانسته و ابن حجر سند آن را خیلی خوب دانسته و گفته است: احمد (در مسند) از ابن مسعود نیز به این معنا با سند حسن حدیث روایت کرده است.

باید دقت داشته باشیم که بخاری در صحیحش حدیثی از ابوذر روایت کرده است که دارای معنای دو حدیث فوق است.(1)

8. قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: ایاکم والفحش فإن الله یبغض الفاحش المتفحش؛(2) پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: از فحش و دشنام برحذر باشید، همانا خداوند متعال انسان فاحش و دشنام دهنده را دشمن دارد.

این حدیث از ابودردا، اسامه و ابوهریره روایت شده و محدثین اسانید آن را صحیح دانسته اند. مضافاً بر این، این حدیث با لفظ «خداوند انسان فحش دهنده را دوست ندارد» از عائشه، جابر، ابوهریره و ابن عمرو نیز در اکثر کتاب ها روایت شده است.

آن چه ذکر شد تنها پاره ای از اخبار اسلامی در مذمت سب و دشنام و حتی لعن بدون مورد است، ولی متأسفانه چنین صفات قبیح را با تناقض گویی آشکار به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نسبت داده اند که جای بسا تأسف است.

دقت داشته باشیم که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در شدید ترین حالت و در زمان هایی که به آن حضرت نسبت های ناروا داده شده است، با اخلاق متعالی وسعه صدر برخورد نموده و هیچگونه سخن ناروایی از خود اظهار نکرده اند که از این نمونه های ناگوار هم از جانب مسلمین و هم از منافقین فراوان در تاریخ ثبت شده است که ما تنها به یک نمونه آن در


1- صحیح بخاری، کتاب الادب، باب: ما ینهی من السباب واللعن، ج 5، ص 2247، ح 6045.
2- مسند حمیدی، ج 2، ص 490؛ صحیح ابن حبان، ج 12، ص 507.

ص:604

این جا اشاره می کنیم تا با عکس العمل پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در برابر نسبت های ناروایی که به آن حضرت داده شده است، آشنا شویم.

مصیبت روز خمیس

ابن عباس می گفت: یوم الخمیس و ما یوم الخمیس ثم بکی حتی خضب دمعه الحصباء فقال: اشتد برسول الله صلی الله علیه و آله و سلم وجعه یوم الخمیس فقال: ائتونی بکتاب أکتب لکم کتابا لن تضلوا بعده أبدا. فتنازعوا ولا ینبغی عند نبی تنازع فقالوا: هجر رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم؟ (وعندکم القرآن حسبنا کتاب الله) قال: دعونی فالذی أنا فیه خیر مما تدعوننی إلیه (قوموا). وأوصی عند موته بثلاث (أخرجوا المشرکین من جزیرة العرب وأجیزوا الوفد بنحو ما کنت أجیزهم). ونسیت الثالثة (قال عبیدالله: فکان ابن عباس یقول: إن الرزیة کل الرزیة ما حال بین رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم وبین أن یکتب لهم ذلک الکتاب من اختلافهم ولغطهم)؛(1) روز پنج شنبه چه روز پنج شنبی است، سپس گریه نمود تا این که دانه های اشکش روانه شد، پس گفت: در روز پنج شنبه درد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم شدت گرفت وحضرت فرمودند: کاغذ و قلم بیاورید تا چیزی برای شما بنویسم که با وجود آن هرگز گمراه نشوید. پس در حضور پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم تنازع و اختلاف راه انداختند و حال آن که در حضور پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم تنازع سزاوار نیست، پس گفتند (عمر بن خطاب گفت): آیا پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم هذیان می گوید (در نزد شما قرآن است، پس کتاب خدا مارا کفایت می کند). پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: مرا به حال خودم بگزارید و آن حالی که من دارم بهتر از آن چیزی است که شما بر من نسبت می دهید (در نزد من


1- صحیح بخاری، کتاب العلم، باب: کتابة العلم، ج 1، ص 54، ح 114 و2888، 2997، 4168، 4169، 5345، 6932؛ صحیح مسلم، کتاب الوصیة، باب ترک الوصیة لمن لیس له شیء یوصی فیه، ج3، ص1267، ح 1637.

ص:605

اختلاف و بگو مگو جائز نیست بلند شوید و از نزد من خارج شوید). ابن عباس می گوید: پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم هنگام وفات به سه چیز وصیت کردند... . ابن عباس همیشه می گفت: همانا مصیبت و کل مصیبت همانی بود که بین پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و آن چه که می-خواست بنویسد با اختلاف وتنازع در حضور آن حضرت، جدایی انداختند و نگزاشتند آن مطلب نوشته شود.

شما توجه کنید، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم با تمام وجود تحت شدید ترین فشار و سختی جان خود را نثار کردند تا این امت و این مردم را از عذاب ابدی نجات دهند، ولی همین مردم در آخرین لحظات عمر شریف آن حضرت چنین برخورد را با آن حضرت کرده و چنین نسبت ناروا را به آن حضرت دادند، ولی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم باز با نرمی فرمودند: حال من بهتر از آنی است که شما به من نسبت می دهید، بلند شوید و از نزد من خارج شوید.

آیا شخصیتی که اخلاق و برخوردش با کسانی که به او این گونه نسبت های ناروا را می دهند، این چنین است، دیگران را بدون سبب لعن و سب خواهد کرد! البته از این نمونه در تاریخ فراوان حتی از طرف منافقین نیز ثبت شده است و در هیچ کدام ثابت نشده است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم حتی برخورد تندی از خود نشان داده باشند چه رسد بر سب و دشنام که روش انسان های پست و بی شخصیت است.

تعجب از سخن گفتن گوسفند و یا گرگ

شعیب عن الزهری قال أخبرنی أبوسلمة بن عبد الرحمن بن عوف أن أبا هریرة قال: سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم یقول: بینما راع فی غنمه عدا علیه الذئب فأخذ منها شاة فطلبه الراعی فالتفت إلیه الذئب فقال: من لها یوم السبع یوم لیس لها راع غیری؟ وبینا رجل یسوق بقرة قد حمل علیها فالتفتت إلیه فکلمته فقالت: إنی لم أخلق لهذا ولکنی خلقت للحرث. قال الناس: سبحان الله قال

ص:606

النبی صلی الله علیه و آله و سلم: فإنی أؤمن بذلک وأبوبکر وعمر بن الخطاب؛(1) ابوهریره می گوید: از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که (همیشه) می فرمود: چوپان گوسفندانش را می چرانید گرگی حمله نمود و یکی از گوسفندها را گرفت. چوپان گرگ را دنبال کرد و گرگ رو به چوپان آورد و گفت: روزی که حیوان دیگری بخواهد گوسفند تو را شکار کند جز من چه کسی از گوسفند دفاع می کند؟ در آن حال مردی گاوی را می راند در حالی که به گاو سوار شده بود. گاو به آن مرد روی کرد و با او صحبت نموده و گفت: من برای سوار شدن تو آفریده نشده ام، لکن من برای زراعت خلق شده ام. مردم (از روی تعجب) گفتند: سبحان الله (یعنی باور نکردند) پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: همانا من و ابوبکر و عمر به این سخن گفتن گاو ایمان می آوریم و باور داریم.

در حدیث دیگر ابوهریره می گوید:

عقیل عن ابن شهاب عن سعید بن المسیب وأبی سلمة بن عبد الرحمن قالا: سمعنا أبا هریرة یقول: قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: بینما راع فی غنمه عدا الذئب فأخذ منها شاة فطلبها حتی استنقذها فالتفت إلیه الذئب فقال له: من لها یوم السبع لیس لها راع غیری. فقال الناس: سبحان الله فقال النبی صلی الله علیه و آله و سلم: فإنی أؤمن به وأبوبکر وعمر. و ما ثم أبوبکر وعمر؛(2) پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: چوپان گوسفندانش را می چرانید گرگی حمله نمود و یکی از گوسفندها را گرفت. چوپان گرگ را دنبال کرد و گوسفندش را از چنگ گرگ نجات داد. گرگ رو به چوپان آورد و گفت: روزی که حیوان دیگر گوسفند را شکار کند چه کسی از گوسفند دفاع می کند زمانی که وی نگهبانی جز من ندارد؟ مردم گفتند: سبحان الله، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند:


1- صحیح بخاری، کتاب فضائل الصحابة، باب قول النبی صلی الله علیه و آله و سلم: لوکنت متخذا خلیلا، ج 3، ص 1339، ح 3663 و2324.
2- صحیح بخاری، کتاب احادیث الانبیاء، 54 - باب: ج 2، ص 818، ح 3471 و3690.

ص:607

همانا من و ابوبکر و عمر به این (سخن گفتن گرگ ایمان می آوریم وباور داریم). حال آن که ابوبکر و عمر در آن زمان حضور نداشتند.

در خبر سوم می گوید: به هر دو تعجب کردند و در هر دو، حضرت این سخنان را فرمودند. (1)

چنان که ملاحظه می شود اولا: این حدیث از دو شخص مجروح ابوهریره وزهری نقل شده است. و ثانیاً: بالأخره مردم از سخن گفتن گاو به تعجب آمدند و یا گوسفند! ثالثاً: پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم این داستان را همیشه بازگو می فرمودند و یا یک مرتبه! رابعاً: چگونه چنین اخبار را تنها این افراد متهم و ناصبی شنیده اند و از دیگران مخفی مانده است! خامساً: سخن گفتن گاو و گوسفند را که آن را با اذن پروردگار متعال مخاطب بشنود افراد جاهل نیز چنین داستانی را اگر از کسی بشنوند می توانند باور کنند و ایمان بیاورند چه رسد بر این که گوینده آن پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم باشند، پس چگونه صحابه از آن تعجب کرده اند. همچنین چوپان گوسفند را نجات داد یا نه! کدام یک صحیح است. گرگ انسان را می خورد! پس چگونه چوپان جرأت کرده و به گرگ جهت نجات یک گوسفند حمله کرده است! و همچنین کجا گرگ جهت محافظت و نگهداری گوسفندان انتخاب شده است که گرگ گفته باشد: روزی که دیگر حیوانات وحشی به گوسفندان حمله کنند چه کسی جز من از گوسفندان دفاع و نگهبانی خواهد کرد!

البته چنان که بارها اشاره شد گذشته از تناقضات و ضعف سند در این گونه اخبار، این اخبار و اخبار مانند آن هیچ همخوانی با سیره شیخین ندارد. مگر آن ها چه صفات والای داشته و چه کارهای شایسته ی از خود در حضور پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به جا گذاشته اند که حضرت چنین سخنان را در حق آن ها فرموده باشند!؟


1- صحیح بخاری، کتاب المزارعة، باب: استعمال البقر للحراثة، ج 2، ص 818، ح 2324.

ص:608

دعوت ابوبکر از کل در های بهشت

عن الزهری قال أخبرنی حمید بن عبد الرحمن بن عوف أن أبا هریرة قال: سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم یقول: من أنفق زوجین من شیء من الأشیاء فی سبیل الله دعی من أبواب یعنی الجنة. یا عبد الله هذا خیر فمن کان من أهل الصلاة دعی من باب الصلاة و من کان من أهل الجهاد دعی من باب الجهاد و من کان من أهل الصدقة دعی من باب الصدقة و من کان من أهل الصیام دعی من باب الصیام وباب الریان. فقال أبوبکر ما علی هذا الذی یدعی من تلک الأبواب من ضرورة وقال هل یدعی منها کلها أحد یا رسول الله؟ قال: نعم وأرجو ان تکون منهم یا أبا بکر؛(1) یعنی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم می فرموده اند: ...هر که از اهل نماز باشد از باب نماز به بهشت دعوت می شود و اهل جهاد از باب جهاد، اهل صدقه از باب صدقه، اهل صیام از باب صیام و ریان. پس ابوبکر گفت: آیا کسی از تمام این ابواب برای ورود دعوت می شود؟ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرموده اند: آری، امیدوارم که تو از جمله آن ها باشی.

راوی این حدیث نیز مانند حدیث قبلی تنها ابوهریره متهم از جانب صحابه و زهری مدلس و ناصبی و نوکر بنی امیه است.

در اخبار اسلامی بنابر روایت کتب مکتب اهل سنت حدیث وارد شده است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به ابوبکر فرمودند: من نمی دانم که شما پس از من چه دگر گونیها انجام خواهید داد! و او با شنیدن این سخن شروع کرد به گریه که، مگر ما پس از تو زنده خواهیم ماند.(2) و همچنین ابوبکر پاره تن پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و یگانه یادگار آن حضرت


1- صحیح بخاری، کتاب فضائل الصحابة، باب قول النبی صلی الله علیه و آله و سلم: لوکنت متخذا خلیلا، ج 3، ص 1340، ح3666 وح 1897.
2- موطا مالک، ج 2، ص 462، ح 32؛ مغازی واقدی، ج 1، ص 117 و308 و310 از طلحه، ابن عباس وجابر به صورت: همیشه می-گفتند.

ص:609

صدیقه طاهره را با تصریح صحیحین به غضب آورد(1) و آن حضرت تا آخر عمر با ابوبکر سخن نگفتند و وصیت کردند که ابوبکر در جنازه حضرتش حضور نیابد(2) و اخبار و واقعیت های فراوان دیگر از این قبیل که، به بی اساسی این گونه اخبار شهادت می دهند.

ابوبکر سید صحابه و یا ابوسفیان

عن عائشة زوج النبی صلی الله علیه و آله و سلم: ...ثم تکلم أبوبکر (یوم السقیفة) فقال فی کلامه: نحن الأمراء وأنتم الوزراء فقال حباب بن المنذر: لا والله لا نفعل منا أمیر ومنکم أمیر فقال أبوبکر: لا ولکنا الأمراء وأنتم الوزارء هم اوسط العرب دارا و أعربهم أحسابا فبایعوا عمر او أبا عبیدة بن الجراح. فقال عمر: بل نبایعک أنت فأنت سیدنا وخیرنا وأحبنا إلی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فأخذ عمر بیده فبایعه وبایعه الناس فقال قائل: قتلتم سعدا فقال عمر: قتله الله؛(3) در این حدیث خلیفه دوم در داستان سقیفه، ابوبکر را سرور و بهترین و محبوب ترین صحابه بر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم معرفی کرده است. این سخن با دلائل فراوان بی اساس است و ما دلائل بی اساسی آن را در شرح حال عمرو بن عاص مفصل ذکر نمودیم و همچنین با اعتراف دیگر خود عمر بن خطاب نیز تناقض دارد که او به حضرت فاطمه زهرا علیها السلام گفت: والله تو محبوب ترین شخص به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بودی، که در این کتاب به آن اشاره شد. مضافاً


1- صحیح بخاری، کتاب فرض الخمس، باب فرض الخمس، ج 3، ص 1126، ح 3092 و3093؛ صحیح مسلم، کتاب الجهاد والسیر، باب قول النبی صلی الله علیه و آله و سلم: لا نورث ما ترکنا فهو صدقة، ج 3، ص1380، ح 1759.
2- صحیح بخاری، کتاب المغازی، باب: غزوة خیبر، ج 4، ص 1549، ح 4240 و4241؛ صحیح مسلم، کتاب الجهاد والسیر، باب قول النبی صلی الله علیه و آله و سلم: لا نورث ما ترکنا فهو صدقة، ج 3، ص 1380، ح1759.
3- صحیح بخاری، ج 3، ص 1341، ح 3467.

ص:610

بر آن چه ذکر شد، به برخی اخبار دیگر در بیان باطل بودن این ادعا و امثال آن اشاره می کنیم:

1. بنابر عقیده ابوبکر، سید قریش، که شامل مهاجرین و ابوبکر نیز می شود، ابوسفیان بود، پس چگونه ابوبکر سید صحابه شد:

أن أبا سفیان مر علی سلمان وبلال وصهیب فی نفر فقالوا: ما أخذت سیوف الله من عنق عدو الله مأخذها. فقال أبوبکر: تقولون هذا لشیخ قریش وسیدها! ثم أتی النبی صلی الله علیه و آله و سلم فأخبره فقال: یا أبابکر! لعلک أغضبتهم لئن کنت أغضبتهم لقد أغضبت ربک. فأتاهم أبوبکر فقال: یا إخوتاه أغضبتکم؟ قالوا: لا یا أبا بکر یغفر الله لک؛(1) ابوسفیان پدر معاویه از نزد سلمان، بلال و صهیب عبور کرد و آن ها گفتند: شمشیر خدا تا به حال گردن این دشمن خدا (ابوسفیان) را نگرفت. ابوبکر (که در آن جا بود)، گفت: در مورد شیخ و سرور قریش چنین می-گویید! سپس به نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم رفت و داستان را به آن حضرت خبر داد و حضرت به ابوبکر فرمودند: ای ابوبکر! شاید تو آن ها را غضبناک کرده باشی، اگر آن ها را به غضب آورده باشی قطعاً خداوند متعال را به غضب آوردی... .

اولا: توجه کنیدکه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در اخبار فراوان چنان که در این نوشتار نیز اشاره شد وقتی صحابه از امیرالمؤمنین علیه السلام شکایت و یا بدگویی می کردند بر آن ها غضب نموده و می فرمودند: در باره علی چنین نگویید همانا او ولی و رهبر شما پس از من است، ولی در این خبر می بینید که حضرت ابوبکر را برحذر می دارند که مبادا این دسته از صحابه را به غضب آورده باشد که در این صورت قطعا خداوند متعال را به غضب آورده است. چقدر بین این دو برخورد فاصله است. ثانیا: وقتی معرفت ابوبکر همین مقدار است که ابوسفیان را نه این که نشناخته است، بلکه او را سرور مهاجرین و حتی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم می داند، چگونه ممکن است چنین فردی محبوب ترین مردم نزد


1- صحیح مسلم، کتاب فضائل الصحابة، باب من فضائل سلمان وصهیب وبلال، ج 4، ص1947، ح2507، مسند احمد؛ ج 5، ص 64، ح20659؛ سنن الکبری نسائی، ج 5، ص 75، ح 8277.

ص:611

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و سرور صحابه باشد! همچنین خود ابوبکر می گوید: ابوسفیان سرور اوست، پس چگونه خلیفه دوم او را سرور ابوسفیان خوانده است!

2. عمر بن خطاب به اسماء بنت عمیس گفت: ما در هجرت بر شما پیشی گرفتیم و ما سزاوارتر از شما بر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم هستیم. اسماء غضبناک شد و گفت: دروغ می گوئی ای عمر! ... من این سخن تو را به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم خواهم رسانید. وقتی خبر را به حضرت گفت، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: او به من سزاوارتر از شما نیست، او و اصحابش یک هجرت نمودند، ولی شما اهل سفینه دو هجرت نمودید.(1) و این سخن پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم اولا: شامل ابوبکر نیز می شود وثانیاً: در اخبار دیگر نیز عمر بن خطاب تصریح دارد که زید بن حارثه و اسامه و حضرت فاطمه زهرا علیها السلام محبوب ترین افراد به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بودند و با این وجود چگونه چنین سخن دور از واقع را گفته است!

از نزول آیه ی رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم جز ابوبکر کسی اطلاع نداشت

أَنَّ أَبَا بَکْرٍ خَرَجَ وَعُمَرُ یُکَلِّمُ النَّاسَ. فَقَالَ اجْلِسْ. فَأَبَی. فَقَالَ اجْلِسْ. فَأَبَی، فَتَشَهَّدَ أَبُوبَکْرٍ فَمَالَ إِلَیْهِ النَّاسُ، وَتَرَکُوا عُمَرَ فَقَالَ أَمَّا بَعْدُ، فَمَنْ کَانَ مِنْکُمْ یَعْبُدُ مُحَمَّدًا صلی الله علیه و آله و سلم فَإِنَّ مُحَمَّدًا صلی الله علیه و آله و سلم قَدْ مَاتَ، و من کَانَ یَعْبُدُ اللَّهَ فَإِنَّ اللَّهَ حَیٌّ لاَ یَمُوتُ، قَالَ اللَّهُ تَعَالَی: «و ما مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ» إِلَی «الشَّاکِرِینَ» وَاللَّهِ لَکَأَنَّ النَّاسَ لَمْ یَکُونُوا یَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ الآیَةَ حَتَّی تَلاَهَا أَبُو بَکْرٍ فَتَلَقَّاهَا منْهُ النَّاسُ، فَمَا یُسْمَعُ بَشَرٌ إِلاَّ یَتْلُوهَا؛(2) زهری چنین روایت کرده که ابن عباس گفته است: پس از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ابوبکر آمد در حالی که عمر صحبت می کرد


1- صحیح مسلم، کتاب فضائل الصحابة، باب من فضائل جعفر بن ابی طالب واسماء بنت عمیس و اهل سفینتهم، ج 4، ص 1947، ح2503؛ صحیح بخاری، کتاب المغازی، باب: غزوة خیبر، ج 4، ص1546، ح4230.
2- صحیح بخاری، ح 1242، کتاب الجنائز، باب الدُّخُولِ عَلَی الْمَیِّتِ بَعْدَ الْمَوْتِ إِذَا أُدْرِجَ فِی کَفَنِهِ، وح3670 و 4454.

ص:612

(ورحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را انکار کرده و مردم را تهدید می نمود که حضرت نمرده و هرکه بگوید حضرت از دنیا رفته اند گردنش را می زنم). ابوبکر به عمر گفت: بنشین، ولی عمر قبول نکرد (سه مرتبه ابوبکر تکرار کرد وعمر گوش نداد، طبق روایات دیگر)، پس ابوبکر شروع به صحبت نمود که مردم عمر را ترک کردند و به سوی او متمایل شدند. ابوبکر گفت: هر کسی از شما که محمد صلی الله علیه و آله و سلم را

می پرستید، پس محمد صلی الله علیه و آله و سلم مرده است، و هر که خدا را عبادت می کرد پس خدا زنده است و نخواهد مرد. خداوند (در قرآن) می فرماید: «محمد صلی الله علیه و آله و سلم فقط فرستاده خداست؛ و پیش از او، فرستادگان دیگری نیز بودند؛ آیا اگر او بمیرد و یا کشته شود، شما به عقب برمی گردید؟ (ومرتد می شوید؟) و هر کس به عقب باز گردد، هرگز به خدا ضرری نمی زند؛ و خداوند بزودی شاکران (واستقامت کنندگان) را پاداش خواهد داد» به خدا سوگند گویا مردم

نمی دانستند که خداوند چنین آیه نازل کرده است تا این که ابوبکر آن را تلاوت نمود و مردم آن را از ابوبکر دریافت کردند، و همگی پس از آن، آن آیه را تلاوت می کردند.

در نقل دیگر بخاری زهری در ادامه می گوید: فَأَخْبَرَنِی سَعِیدُ بْنُ الْمُسَیَّبِ أَنَّ عُمَرَ قَالَ: وَاللَّهِ مَا هُوَ إِلاَّ أَنْ سَمِعْتُ أَبَا بَکْرٍ تَلاَهَا فَعَقِرْتُ حَتَّی مَا تُقِلُّنِی رِجْلاَیَ، وَحَتَّی أَهْوَیْتُ إِلَی الأَرْضِ حِینَ سَمِعْتُهُ تَلاَهَا أَنَّ النَّبِیَّ قَدْ مَاتَ؛ سعید بن مسیب به من خبر داد که عمر بن خطاب گفت: به خدا سوگند این آیه را پس از تلاوت ابوبکر فهمیدم (گفتم: آیا این در قرآن است؟) ... .

شما توجه کنید که با چنین افسانه ها برای خلفا به خیال خود فضائل درست کرده اند.

اولا: این را که گویا کسی این آیه را قبل از تلاوت ابوبکر نمی دانسته، تنها زهری نقل کرده است و اخبار فراوان آن را تکذیب می کند.

ثانیا: قبل از این که ابوبکر برسد، دیگر صحابه این آیه را تلاوت کردند، ولی چون

ص:613

خلیفه دوم منتظر رسیدن ابوبکر و محقق شدن نقشه اشان بود، لذا به آن توجه نکرده است.

عروه می گوید: زمانی که عمر بن خطاب مردم را تهدید می کرد که هر که بگوید پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مرده است کشته خواهد شد و... ابن ام مکتوم در آخر مسجد ایستاده و این آیه را می خواند: «و ما مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قد خلت من قبله الرسول... .» (1)

با این وجود چگونه می تواند چنین خبری صحت داشته باشد.

ثالثا: از ابن عباس در «تفسیر طبری» و دیگر کتاب ها حدیث روایت شده که او در شأن نزول این آیه در جنگ احد با اشاره به نزول این آیه خبر داده است. پس این نسبت به ابن عباس کذب است.(2)

رابعا: عباس(3) عموی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و مغیره(4) بعد از صحبت با مردم و عمر بن خطاب و سؤال از آن ها هر دو جداگانه سوگند یاد نموده و تأکید کردند که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم از دنیا رفته اند، ولی باز از طرف خلیفه دوم توجه نشد.

خامسا: فراوان، از صحابه احادیث وارد شده که در جنگ احد این آیه بین آن ها تلاوت می شد.(5)

سادسا: عمر بن خطاب نیز این آیه را در جنگ احد شنیده بود:

عن کلیب قال: خطبنا عمر، وکان یقرأ علی المنبر آل عمران، ویقول: إنها


1- دلائل النبوة بیهقی، ج 8، ص 325، ح 3157؛ السیرة النبویة ابن کثیر، ج 4، ص 481؛ البدایة و النهایة، ج5، ص 263؛ کنز العمال، ج 7، ص 245، ح 18775.
2- تفسیر طبری، ج 4، ص 151؛ در المنثور، ج 2، ص 80.
3- طبقات الکبری، ج 2، ص 272؛ کنز العمال، ج 7، ص 245، ح 18775؛ البدایه والنهایه، ج 5، ص263؛ فتح الباری، ج 8، ص 111، این خبر با دو سند روایت شده است.
4- طبقات الکبری، ج 2، ص 267؛ کنز العمال، ج 7، ص 232، ح 18755؛ مسند احمد، ج 6، ص219، ح25883، شعیب ارنؤوط سند این خبر را حسن دانسته است.
5- طبقات الکبری؛ در المنثور؛ تفسیر طبری و دیگر مصادر.

ص:614

أحدیة ثم قال: تفرقنا عن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم یوم أحد فصعدت الجبل، فسمعت یهودیا یقول: قتل محمد، فقلت لا أسمع أحدا یقول قتل محمد الا ضربت عنقه، فنظرت فإذا رسول الله، والناس یتراجعون إلیه، فنزلت هذه الآیة: «و ما محمد الا رسول» الآیة؛(1)

کلیب می گوید: عمر خطبه خواند و همیشه در منبر آل عمران (آیه ی فرار از جنگ) را می خواند و می گفت: این آیه در احد نازل شد. سپس گفت: از اطراف پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم متفرق شدیم (در روایت دوم: از مشرکین فرار کردیم) (در روایت دوم: و من نیز فرار کردم) و به بالای کوه برآمدم... ناگهان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را دیدم و مردم به سوی آن حضرت برمی گشتند، پس این آیه نازل گشت: «محمد صلی الله علیه و آله و سلم فقط فرستاده خداست... .» این لفظ روایت ابن منذر است و روایت دوم از طبری است که در معنا یک هستند و سند طبری رجالش رجال صحیح هستند جز کلیب که ثقه و از رجال سنن و بخاری در یکی از کتاب هایش است و او از صحابه نیز خوانده شده است.

سابعا: این حدیث به این معنا نیز است که گویا تمام صحابه نیز در رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم شک داشته اند؛ زیرا می گوید: «پس از تلاوت ابوبکر همه شروع کردند به تلاوت آن» و حال آن که لزوم رحلت حضرت در اخبار فراوان و مسلم وارد شده و آن حتی از خود عمر بن خطاب نیز ثابت است.

لذا کذب بودن این خبر که صحابه با تلاوت ابوبکر از این آیه آگاه شده باشند، روشن می شود و همچنین عمر بن خطاب به خاطر نقشه ای که داشته اند و ابن ابی-الحدید نیز بر آن اعتراف کرده، به این سبک رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را انکار نمود و این را، هم اخبار و دلائل فوق ثابت می کند و هم ده ها اخبار مسلم در صحاح و غیره که در مورد مسلم بودن از دنیا رفتن پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در بین مسلمین، وارد شده است. و همچنین نقشه


1- کنز العمال، ج2 ، ص 375، ح 4290 و 4291؛ در المنثور، ج 2، ص 80؛ فتح القدیر شوکانی، ج 1، ص388 به نقل از ابن منذر؛ تفسیر طبری، ج 4، ص 193.

ص:615

داشتن شیخین از این سخن ابوبکر نیز استفاده می شود که گفت: هر که محمد صلی الله علیه و آله و سلم را می پرستید پس او مرد و... . روشن است که وقتی کسی می خواهد برخلاف خواسته مردم نخشه ی خود را پیاده کند ناخود آگاه از روی شتاب و دست پاچگی سخنی

می گوید که خودش هم متوجه نمی شود و هم معنایی نخواهد داشت و از این سخن چنین روحیه استفاده می شود.

آرزوی امیرالمؤمنین علیه السلام بر داشتن عمل عمر بن خطاب

عن ابن أبی ملکیة عن ابن عباس قال: (انه سمع ابن عباس یقول:) إنی لواقف فی قوم فدعوا لعمر بن الخطاب وقد وضع علی سریره إذا رجل من خلفی قد وضع مرفقه علی منکبی یقول: (قال: ما خلفت أحدا أحب إلی أن ألقی الله بمثل عمله منک) رحمک الله (وایم الله) إنی کنت (لاظن) لأرجو أن یجعلک الله مع صاحبیک لأنی کثیرا مما کنت أسمع رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم یقول: کنت وأبوبکر وعمر وفعلت وأبوبکر وعمر وانطلقت وأبوبکر وعمر (ذهبت انا وابوبکر وعمر ودخلت انا وابوبکر وعمر وخرجت انا وابوبکر وعمر). فإن کنت لأرجو ان یجعلک الله معهما فالتفت فإذا هو علی بن أبی طالب؛(1) به ابن عباس نسبت داده اند که گویا گفته است: من در بین مردم ایستاده بودم، پس مردم برای عمر دعا کردند (نماز جنازه خواندند) و در تختی (که او را با آن به سوی قبرش حمل می کنند) گذاشتند ناگهان مردی در پشتم پیدا شد ودستانش را بر کتف من گذاشت (وخطاب به عمر) می گفت: کسی را پس از خود نگذاشتی که محبوب تر باشد برای من که با مثل عمل او خداوند را ملاقات کنم، از تو. خدا تو را ببخشد، به خدا سوگند من گمان (آرزو) می کردم که خداوند تو را همراه دو


1- صحیح بخاری، متاب فضائل الصحابة، باب قول النبی صلی الله علیه و آله و سلم: لو کنت متخذا خلیلا، ج 3، ص1345، ح3677 و3685.

ص:616

صاحبت قرار دهد؛ زیرا من فراوان از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می شنیدم که می فرمودند: همراه ابوبکر و عمر بودم، با ابوبکر و عمر چنین و چنان کاری کردیم، همراه ابوبکر و عمر رفتیم (من و ابوبکر و عمر رفتیم، من و ابوبکر و عمر داخل شدیم، من و ابوبکر و عمر خارج شدیم). من امیدوار بودم که خداوند تو را همراه دو صاحبت قرار دهد. ابن عباس می گوید: و نگاه کردم دیدم که آن شخص علی بن ابی طالب است.

باید توجه داشته باشیم که، اولا: این خبر تنها از ابن ابی ملیکه روایت شده و کسی غیر از او این خبر را نقل نکرده است، و ثانیاً: چنان که متن خبر را ملاحظه کردید در آن اضطراب واضح است که، این خود نیز یکی از نشانه ای بی اساسی خبر است، و ثالثاً: این خبر را اخبار گوناگون و فراوان تکذیب می کند که با برخی از آن ها پس از اشاره به اضطراب متن خبر، آشنا خواهیم شد. این خبر با اضطراب و تناقضات زیر وارد شده:

1. مردی به من مزاحمت ایجاد کرد و دست به کتف من گذاشت، پس نگاه کردم و دیدم که او علی است، پس او برای عمر طلب بخشش نمود و سپس آن سخنان را گفت.

1. وقتی عمر از دنیا رفت من نزد تختش بودم، پس مردی آمد و بر من مزاحمت ایجاد کرد ناگهان دیدم که او علی است، پس خودم را به خاطر او به عقب کشیدم و او به جسد نزدیک شد و سپس این سخنان را گفت... . (1)

1. علی آمد و گفت: من گمان می کردم که خداوند تو را همراه دو صاحبت قرار دهد. (2) (حاکم و ذهبی به شرط شیخین این عبارت را صحیح دانسته اند).

1. مردی پیدا شد و... تمام سخنان فوق را گفت و نگاه کردم و دیدم که او علی است. (حالا کدام یک از این چهار سخن متناقض صحیح و درست است).

2. دوست دارم خداوند را با مثل عمل او ملاقات کند.


1- تاریخ بغداد، ج 9، ص 184؛ تاریخ ابن عساکر، ج 44، ص 455.
2- المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 71، ح 4427.

ص:617

2. بدون این که چنین سخنی را مطرح کند فرمود: آرزو داشتم خداوند تو را همراه دو صاحبت قرار می دهد. (حالا امیرالمؤمنین علیه السلام با کدام یک از این دو عبارت سخن را شروع کردند که عبارت اول در اکثر کتاب ها و همچنین در یک نقل بخاری وجود ندارد).

3. آرزو داشتم خداوند تو را همراه دو صاحبت قرار دهد.

3. گمان می کردم خداوند تو را همراه دو صاحبت قرار دهد.

4. من و ابوبکر و عمر همراه بودیم، همراه انجام دادیم، همراه رفتیم.

4. همراه رفتیم، همراه داخل شدیم و همراه خارج شدیم.

4. همراه رفتیم، همراه آمدیم. (1) (حالا بالاخره پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم کدام یک از این سه را فرموده اند).

5. از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فراوان می شنیدم که می فرمود.

5. از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که می فرمود. (2)

5. گمان می کردم که از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می شنوم که می فرمود. (3) (حالا کدام یک از این عبارات متناقض و تعجب آور صحیح است).

6. ابن ابی ملیکه گاه این حدیث را معنعن روایت کرده است و گاه گفته است: از ابن عباس شنیدم. و گاه گفته است: ابن عباس گفت. (4)

7. ابن عباس گفت. 7. ابن عباس همیشه می گفت.

ابن ابی ملیکه که تنها راوی این خبر است، در زمان عبدالله بن زبیر که از سرسخترین دشمنان اهل بیت علیهم السلام بود و در تاریخ داستان های تکان دهنده از برخورد او با


1- السنه ابن ابی عاصم، ص 559، ح 1210؛ تاریخ ابن عساکر، ج 44، ص 456.
2- سنن الکبری نسائی، ج 5، ص 39، ح 8115؛ مسند ابی حنیفه ابونعیم، ص 27.
3- مسند ابی حنیفه ابونعیم، ص 27.
4- تاریخ بغداد، ج 9، ص 184؛ تاریخ ابن عساکر، ج 44، ص 455.

ص:618

اهل بیت علیهم السلام ثبت شده است که مجال ذکر آن ها نیست، قاضی بود، و ابن ابی ملیکه قاضی یک چنین شخصی بوده است. همچنین ذهبی که گاه تا پنجاه وصد صفحه در مورد یک راوی شرح حال می نویسد در مورد ابن ابی ملیکه تنها دو صفحه شرح حال نوشته و جز ذکر توثیق و زمان وفات او چیزی در مورد او ننوشته است و همچنین ابن حجر.(1) حالا علت این که او را بیشتر معرفی نکرده اند چه بوده است برای ما معلوم نیست.

دلائل فراوان دیگر نیز بر کذب بودن این نسبت بر امیرالمؤمنین علیه السلام شهادت می دهد که ما تنها به برخی از آن ها اشاره می کنیم:

1. ابن عباس روایت کرده است که عمر بن خطاب گفت:

کنت أنا وجار لی من الأنصار فی بنی أمیة بن زید وهی من عوالی المدینة وکنا نتناوب النزول علی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم ینزل یو ما وأنزل یو ما فإذا نزلت جئته بخبر ذلک الیوم من الوحی و غیره وإذا نزل فعل مثل ذلک فنزل صاحبی الأنصاری یوم نوبته فضرب بابی ضربا شدیدا فقال أثم هو؟ ففزعت فخرجت إلیه فقال قد حدث أمر عظیم. قال فدخلت علی حفصة فإذا هی تبکی فقلت طلقکن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم؟ قالت لا أدری ثم دخلت علی النبی صلی الله علیه و آله و سلم فقلت وأنا قائم أطلقت نساءک؟ قال (لا). فقلت الله أکبر؛(2) همیشه روش من و همسایه ام از انصار این بود که روزی من به حضور پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم شرفیاد می شدم و اخبار آن روز را به او می رساندم و روزی او می رفت و اخبار آن روز را به من می-رسانید... .

2. عن عبید الله بن عمیر: أن أبا موسی الأشعری استأذن علی عمر بن الخطاب فلم یؤذن له وکأنه کان مشغولا فرجع أبوموسی ففرغ عمر فقال: ألم أسمع


1- سیر اعلام النبلاء، ج 5، ص 88، رقم 30؛ تهذیب التهذیب، ج 5، رقم 524.
2- صحیح بخاری، کتاب العلم، باب: التناوب فی العلم، ج 1، ص 46، ح 89 وح 2468، 4913، 4914، 4915، 5191، 5218، 5843، 7256، 7263.

ص:619

صوت عبد الله بن قیس ائذنوا له. قیل قد رجع فدعاه فقال: کنا نؤمر بذلک. فقال تأتینی علی ذلک بالبینة فانطلق إلی مجلس الأنصار فسألهم فقالوا: لا یشهد علی هذا إلا أصغرنا أبوسعید الخدری فذهب بأبی سعید الخدری فقال عمر: أخفی هذا علی من أمر رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم؟ ألهانی الصفق بالأسواق. یعنی الخروج إلی تجارة؛(1) ابوموسی به حضور عمر اذن ورود خواست و به او اذن داده نشد و او برگشت و گویا که عمر مشغول بود. وقتی عمر فارغ شد گفت: مگر صدای ابوموسی را نمی شنوم، به او اذن دهید. گفتند: او برگشته است. او را خواست و او گفت: به این عمل امر می شدیم. عمر گفت: برای من دلیل و شاهد بیاور (که

پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم چنین امر کرده است). ابوموسی به مجلس انصار رفت و از آن ها کمک خواست پس آن ها گفتند: ابوسعید خدری که کوچکترین فرد ما است به این مطلب شهادت می دهد، پس او ابوسعید را برد (و او شهادت داد)، پس عمر گفت: آیا این امر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم برای من مخفی ماند؟ مرا (از دانستن این امر) خرید و فروش در بازار به خود مشغول کرده است.

3. بجالة بن عبدة قال: مر عمر بن الخطاب بغلام وهو یقرأ فی المصحف {النبی اولی بالمؤمنین من أنفسهم وأزواجه أمهاتهم وهو أب لهم} فقال: یاغلام حکها قال: هذا مصحف أبی فذهب إلیه فسأله؟ فقال: إنه کان یلهینی القرآن ویلهیک الصفق بالأسواق؛(2) عمر بن خطاب شنید که جوانی به صورت فوق آیه ای از قرآن را تلاوت کرد و چون از او خواست که آن را از مصحف پاک کند گفت: این مصحف ابی بن کعب است، پس عمر به نزد او رفت و از آن سؤال


1- صحیح بخاری، ج 2، ص 727، کتاب البیوع، باب: الخروج فی التجارة، ح 2062 و7353.
2- سیر اعلام النبلاء، ج 1، ص 397؛ کنز العمال، ج 2، ص 569، ح 4746؛ در المنثور 5، ص183 به نقل از عبدالرزاق، ابن راهویه، سعید بن منصور، ابن منذر و بیهقی.

ص:620

کرد و ابی گفت: همانا مرا آموزش قرآن به خود مشغول کرده بود وتو را خرید و فروش بازار.

شعیب ارنؤوط و حسین سلیم رجال این سند را در حاشیه سیر ذهبی ثقه دانسته اند.

4. عن الحسن أن عمر بن الخطاب رد علی أبی بن کعب قراءة آیة فقال أبی: لقد سمعتها من رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم وأنت یلهیک یا عمر الصفق بالبقیع فقال عمر: صدقت إنما أردت أن أجربکم هل منکم من یقول الحق فلا خیر فی أمیر لا یقال عنده الحق ولا یقوله؛(1) حسن می گوید: همانا عمر بن خطاب قرائت آیه ای را رد کرد، پس ابی به او گفت: همانا این آیه را از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم زمانی که ای عمر تو را خرید و فروش در بقیع به خودش مشغول کرده بود. عمر گفت: راست گفتی، من تنها خواستم شما را امتحان کنم که آیا کسی از شما حق را می گوید، پس خیری نیست در امیری که نزد او حق گفته نشود و او نیز حق را نگوید.

5. حبیب بن الشهید، وعن ابن عامر الأنصاری: أن عمر بن الخطاب قرأ: (وَالسَّابِقُونَ الأوَّلُونَ مِنَ المُهَاجِرِینَ وَالأنْصَارُ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَانٍ)، فرفع «الأنصار» ولم یلحق الواو فی «الذین»، فقال له زید بن ثابت «الذین اتبعوهم بإحسان» فقال عمر: «الذین اتبعوهم بإحسان»، فقال زید: أمیر المؤمنین أعلم! فقال عمر: ائتونی بأبیّ بن کعب. فأتاه، فسأله عن ذلک، فقال أبی: (والذین اتبعوهم بإحسان)، فقال عمر: إذًا نتابع أبَیًّا. (وعند الثعلبی) قال له أُبیّ بن کعب: إنما هو والأنصار والذین اتبعوهم بإحسان وإنه قد کرّرها مراراً ثلاثة، فقال له: إنی والله لقد قرأتها علی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم والذین اتبعوهم بإحسان، وإنک یومئذ شیخ تسکن ببقیع الغرقد، قال: حفظتم ونسینا وتفرغتم وشغلنا


1- کنز العمال، ج 13، ص 262، ح 36766 به نقل از ابن راهویه.

ص:621

وشهدتم وغبنا؛(1) در آیه فوق عمر بن خطاب با حذف «واو» آن را تلاوت نمود و چون بر آن تأکید نمود زید بن ثابت نیز (ظاهرا از ترس) او را تصدیق نمود سپس عمر ابی بن کعب را طلبید و او گفت: من آن را برای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم با واو «والذین» تلاوت کردم زمانی که تو در بازار بقیع مشغول بودی. عمر بن خطاب گفت: شما حفظ کردید و ما فراموش نمودیم و شما خود را برای فراگیری قرآن فارغ کردید و ما خود را از فراگیری قرآن به کار دنیا مشغول کردیم و شما در حضور پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم حاضر بودید و ما غایب بودیم.

چنان که ملاحظه می کنید این اخبار متعدد از این حکایت دارند که عمر بن خطاب اکثر اوقات از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فاصله داشته است نه این که همراه آن حضرت بوده باشد.

دسته دوم از اخبار:

1. امیرالمؤمنین علیه السلام فراوان فرموده اند: پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم از دنیا رفتند در حالی که من سزاوارتر از ابوبکر وعمر بر خلافت بودم.(2) چنان که در گذشته ذکر شد این اخبار را افراد زیادی نقل کرده اند ودارای اسانید متعدد و صحیح است.

2. امیرالمؤمنین صلی الله علیه و آله و سلم با ابوبکر بیعت نکردند و این سبب شد که مردم (طرفداران خلیفه اول و دوم) پس از شهادت حضرت زهرا علیها السلام از امیرالمؤمنین علیه السلام روی برتافتند و با آن حضرت قهر شدند. (3)


1- تفسیر طبری، ج 11، ص 7؛ الکشف والبیان ثعلبی، ج 5، ص 183؛ الدر المنثور، ج 3، ص269.
2- تاریخ المدینه ابن شبه، ج 3، ص 927؛ تاریخ طبری، ج 3، ص 292 و475؛ انساب اشراف، ج2، ص402 وج 4، ص 57؛ السنه عبدالله بن احمد، ج 2 ص 563، ح 1314 و1315 و1316؛ تاریخ ابن عساکر، ج 42، ص 439.
3- صحیح بخاری، کتاب المغازی ،باب: غزوة خیبر، ج 3، ص 1126، ح 4240 و4241؛ صحیح مسلم، کتاب الجهاد والسیر، باب قول النبی صلی الله علیه و آله و سلم: لا نورث ما ترکنا فهو صدقة، ج3، ص 1380، ح 1759.

ص:622

3. حضرت فاطمه علیها السلام تنها یادگار پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و سرور زنان عالم و بهشت بر ابوبکر (وبالتبع بر عمر) غضب کردند و با آن ها قهر زیستند و قهر از دنیا رفتند و بر دفن و جنازه ای آن حضرت (با وصیت خود حضرت زهرا علیها السلام ) خبر و اجازه داده نشدند. (1)

4. ابوبکر و عمر، امیرالمؤمنین علیه السلام و اهل خانه آن حضرت را که برخی صحابه نیز در آن حضور داشتند تهدید کردند که اگر با ابوبکر بیعت نکنند خانه آن حضرت را آتش بزنند... . (2) این اخبار با اسانید متعدد و صحیح روایت شده است تا جایی که ابن تیمیه ناصبی در کتاب «منهاج السنه» به واقعیت این داستان اعتراف کرده و به عنوان یک خبر مسلم به آن اشاره کرده است.(3) و اخبار فراوان دیگر از این قبیل، حدیث بخاری را که از ابن ابی ملیکه نقل کرده است، تکذیب می کند.

دسته سوم از اخبار: 1. امیرالمؤمنین علیه السلام وقتی خواستند پس از شهادت حضرت زهرا علیها السلام با ابوبکر صلح کنند به او پیغام فرستادند که بیا با هم صلح می کنیم، ولی تنها بیا؛ زیرا از حضور عمر کراهت داشتند و بدشان می آمد. (4)

2. ابوبکر قبل از مرگ، عمر را خلیفه قرار داد، پس امیرالمؤمنین علیه السلام و طلحه بر او وارد شدند و گفتند: چه کسی را خلیفه قرار دادی؟ گفت: عمر را. گفتند: به پروردگارت چه پاسخ خواهی داد (که یک چنین فرد خشن را خلیفه قرار دادی(5)


1- صحیح بخاری، کتاب فرض الخمس، باب فرض الخمس، ج3، ص1126، ح 3092 و3093؛ صحیح مسلم، کتاب الجهاد والسیر، باب قول النبی صلی الله علیه و آله و سلم: لا نورث ما ترکنا فهو صدقة، ج3، ص1380، ح 1759.
2- مصنف ابن ابی شیبه، ج 7، ص 332، ح 37045؛ السنه عبدالله بن احمد، ج 5، ص 553، ح1291؛ انساب الاشراف بلاذری، ج 1، ص 586، ج 2، ص 269 و288؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص70، ح 4422؛ تاریخ طبری، ج 2، ص 443؛.
3- منهاج السنه ابن تیمیه، ج 4، ص 220، ج 8، ص 291.
4- صحیح بخاری، کتاب المغازی، باب: غزوة خیبر، ج 4، ص 1549، ح 4240 و4241؛ صحیح مسلم، کتاب الجهاد والسیر، باب قول النبی صلی الله علیه و آله و سلم: لا نورث ما ترکنا فهو صدقة، ج 3، ص 1380، ح1759.
5- مصنف ابن ابی شیبه، ج 7، ص 485 وج 8، ص 574؛ تاریخ المدینه، ج 2، ص 668 و671؛

ص:623

گفت: شما مرا از خدا می ترسانید همانا من به خدا و عمر از شما داناتر هستم.(1) این خبر را سه نفر از ام-المؤمنین عائشه نقل کرده اند.

البته در رابطه با خشونت و تند خویی خلیفه دوم اخبار فراوان دیگر نیز است که ما به همین مقدار بسنده می کنیم.

دسته چهارم از اخبار:

در موارد فراوان خلیفه دوم عمر بن خطاب بر خلاف احکام اسلام حکم می کرد، ولی قبل از این که حکمش اجرا شود صحابه آگاه شده وحکم اسلام را برای او بیان می کردند که در این رابطه افراد زیر از صحابه به عمر بن خطاب حکم اسلام را تعلیم داده و او را از اجرای احکام خلاف اسلام باز داشته اند که برخی از آنها عبارتند از:

1. امیرالمؤمنین علیه السلام .(2) 2. معاذ بن جبل.(3) 3. زید بن ثابت.(4) 4. ابوعبیده بن جراح.(5) 5.حذیفه بن یمان.(6) 6. عبدالله بن مسعود.(7) 7. ابی بن کعب.(8) 8. ضحاک بن سفیان.(9) 9.شیبه


1- طبقات الکبری، ج 3، ص 199 و274؛ تاریخ ابن عساکر، ج 44، ص 251؛ ارواء الغلیل البانی، ج 6، ص 80، ح 1642.
2- سنن أبی داود، ج 4، ص 140، باب فی المجنون یسرق او یصیب، ح 4402 و4399؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 2، ص 68، ح 2351، سنن الکبری نسائی، ج 4، ص 324، ح7347.
3- مصنف عبد الرزاق، ج 7، ص 354، ح 13454 وج 10، ح 18511؛ مصنف ابن ابی-شیبة، ج 5، ص543، ح 28812؛ سیر اعلام النبلاء، ج 1، ص 452.
4- مصنف عبد الرزاق، ج 10، ص 100، ح 18509؛ تذکرة الحفاظ، ج 1 ، ص 31، رقم 66.
5- سنن الکبری بیهقی، ج 8، ص 32؛ کنز العمّال، ج 15، ص 14، ح 40234.
6- فصول المهمّة ابن صبّاغ مالکیّ، ص 35؛ کفایة الطالب گنجی الشافعیّ، ص 218 و219.
7- الاُمّ شافعی، ج 7، ص 329؛ کنز العمّال، ج 11، ص 33، ح 30513.
8- مصنف عبد الرزاق، ج 5، ص 88، ح 9084؛
9- الام شافعی، ج 6، ص 88، باب میراث الدیة؛ سنن أبی داود، ج 3، ص 129، ح 2927؛ سنن الترمذی، ج 4، ص 27، ح 1415 و2110.

ص:624

بن عثمان.(1) 10. عبدالله بن عباس.(2) 11. عبدالرحمن بن عوف.(3) و این تنها برخی نمونه در این رابطه است که در تاریخ نمونه های فراوان از غیر این افراد نیز ثبت شده است.

تمام این اخبار بیان گر این واقعیت هستند که عمر بن خطاب از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فاصله داشته و ملازم همیشگی آن حضرت نبوده است و همچنین دیدگاه

امیرالمؤمنین علیه السلام نسبت او از اخبار فوق روشن می گردد و مضافاً بر این که بخاری از مسور بن مخرمه چنین روایت کرده است:

پشیمانی خلیفه دوم در دم مرگ از برخوردش با اهل بیت علیهم السلام

وقتی عمر بن خطاب ضربت خورد در بستر مرگ درد می کشید و بی تابی می-کرد. ابن عباس به او وارد شد و او را تعریف وتمجید نمود عمر بن خطاب در جواب گفت: جزع و بی تابی که در من می بینی این به خاطر تو و اصحابت است، به خدا سوگند اگر همه زمین طلا بشود و در اختیار من باشد قبل از این که خدا را ملاقات کند جهت نجات از عذاب خداوند آن را فدا می کردم. (4)

این حدیث به روشنی بیان می کند که عمر بن خطاب در دم مرگ اعمال و رفتار خود با اهل بیت علیهم السلام را مشاهده می کرد و به خاطر آن بی تابی می نمود و آرزو داشت همه زمین طلا بشود و در اختیار او باشد و با فدا کردن آن در راه خدا از عاقبت رفتار خود با اهل بیت علیهم السلام نجات پیدا کند.

آیا با وجود این همه، امکان دارد که امیرالمؤمنین علیه السلام چنین سخنی گفته باشند!


1- سنن أبی داود، ج 2، ص 215، ح 2031؛ سنن ابن ماجة، ج 2، ص 1040، ح 3116.
2- مصنف عبد الرزاق، ج 7، ص 352، ح 13449؛ در المنثور، ج 7، ص 442.
3- مسند أحمد، ج 1؛ ص 190، ح 1655؛ احادیث المختاره، ج 3، ص 97، ح 899.
4- صحیح بخاری، کتاب فضائل الصحابة، باب: مناقب عمر بن الخطاب، ج 3، ص 1350، ج3692؛ علل دارقطنی، ج 2، ص 212، ح 227.

ص:625

امیرالمؤمنینی که خود عمر بن خطاب و دیگر صحابه همیشه حسرت این را می خوردند که کاش یکی از فضائل و مناقب او را داشته بودند! شما توجه کنید که چگونه اخبار و با چه سند ها ساخته و به جامعه اسلامی تحویل داده اند!!! و چه فراوانند از این قبیل اخبار که هیچ همخوانی با روح اسلام ندارند.

غیرت عمر بن الخطاب

أن أبا هریرة قال: بینا نحن عند رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم إذ قال: بینا أنا نائم رأیتنی فی الجنة فإذا امرأة تتوضأ إلی جانب قصر فقلت: لمن هذا القصر قالوا: لعمر فذکرت غیرته فولیت مدبرا. فبکی عمر وقال: أعلیک أغار یا رسول الله؛(1) ابوهریره می گوید: ما نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بودیم و آن حضرت فرمودند: من خوابیده بودم و خود را در بهشت دیدم و ناگهان زنی را در جانب قصری دیدم که وضو می گرفت پس گفتم: این قصر از آن کیست؟ گفتند: از آن عمر است، پس غیرت عمر را به یاد آوردم و پشت نمودم و برگشتم. پس عمر گریه نمود و گفت: آیا من بر شما غیرت می ورزم ای رسول خدا.

این حدیث از انس، جابر و بریده نیز روایت شده است و اضطراب فراوان در لفظ هر کدام از نقل این صحابه با روایت دیگری وجود دارد. گذشته از اضطراب که خود دلیل بر بی اساسی خبر است، در لفظ فوق از وضو گرفتن خانمی خبر داده شده است و حال آن که در بهشت تکلیف نیست! همچنین در برخی روایات آمده است: زیبائی آن قصر مرا متعجب نمود. مگر ممکن است قصری و جایگاهی در بهشت بهتر از جایگاه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم باشد و این نیز از نشانه های بی اساسی خبر است. در تمام این اخبار سخن از غیرت خلیفه به میان آمده است. مگر این غیرت در جنگ های احد، خندق، خیبر و


1- صحیح بخاری، کتاب بدء الخلق، باب: ما جاء فی صفة الجنة وانها مخلوقة، ح 3242 و3680، 5227، 7023، 7025.

ص:626

حنین کجا بود! آن زمانی که عمرو بن عبدود مسلمین را به باد استهزا گرفت و به مبارزه طلب می کرد، غیرت عمر بن خطاب کجا بوده است! مگر ممکن است کسی به خاطر این که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم از قصر او دیدن کنند غیرتش بگیرد و آیا به چنین چیزی غیرت گفته می شود!

همچنین این حدیث صریح است در این که عمر بن خطاب از زبان مبارک

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم شنیده است که او اهل بهشت است. و این را احادیثی که از خلیفه دوم رسیده است تکذیب می کند؛ زیرا چنان که در شرح حال ابوموسی اشعری ذکر کردیم عمر بن خطاب از حذیفه با زاری سؤال می کرد که آیا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم اسم او را جزء منافقین ذکر کرده اند یا نه و همچنین از ام سلمه همسر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نیز با عجله و نگرانی سؤال کرد که آیا پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم اسم او را جزء کسانی که پس از مرگ آن حضرت را دیگر هرگز نخواهند دید، ذکر کرده اند یا نه. اگر عمر بن خطاب امثال این حدیث را از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم شنیده بود، چنین سؤالاتی را هرگز از حذیفه و ام سلمه نمی نمود.

این گونه اخبار از همان دسته اخباری هستند که بزرگان اهل سنت تصریح کرده-اند و اشاره کردیم که با امر معاویه چگونه بازار حدیث سازی راه انداخته بودند.

فرار شیطان از عمر بن خطاب

... عن ابن شهاب قال عن ...سعد بن أبی وقاص قال: استأذن عمر علی

رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم وعنده نساء من قریش یکلمنه ویستکثرنه عالیة أصواتهن فلما استأذن عمر قمن یبتدرن الحجاب فأذن له رسول الله و رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم یضحک فقال عمر أضحک الله سنک. رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم قال: عجبت من هؤلاء اللاتی کن عندی فلما سمعن صوتک ابتدرن الحجاب. قال عمر: فأنت یا رسول الله کنت أحق أن یهبن ثم قال: أی عدوات أنفسهن أتهبننی ولا تهبن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم؟ قلن نعم أنت أفظ وأغلظ من رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: والذی نفسی

ص:627

بیده ما لقیک الشیطان قط سالکا فجا إلا سلک فجا غیر فجک؛ (1) زهری از طریق سعد بن ابی وقاص چنین روایت کرده است: عمر اذن ورود به حضور پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را خواست در حالی که نزد آن حضرت زنانی از قریش بودند و با صدای بلند با آن حضرت سخن می گفتند. چون آن ها صدای عمر را شنیدند و چون حضرت به عمر اذن دادند و او وارد شد زن ها از جا بلند شدند و حجاب را به خود پیچاندند. عمر وارد شد در حالی که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می خندیدند و عمر گفت: خداوند تو را با خنده نگه دارد. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: من به حال این زن ها تعجب کردم، این ها نزد من (بدون حجاب) ایستاده بودند و چون صدای تو را شنیدند خود را با حجاب پوشاندند. عمر گفت: تو سزاوارتر هستی ای رسول خدا به این که از تو بترسند، سپس به زن-ها گفت: ای دشمنان جان خود، از من پروا می کنید، ولی از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نه! زن ها گفتند: آری؛ زیرا تو تند خو هستی. پس رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: قسم به ذاتی که جانم در قبضه ای قدرت اوست، هرگز در گذشته شیطان با او برنخورد و رو در رو قرار نگرفت، مگر این که از راه دیگر (با دیدن تو) فرار نمود.

از عجائب روزگار این است که هر جا در حدیثی به ساحت قدسی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم توهین شده از افراد متهم و نوکران حاکمان بنی امیه بوده است. این خبر یکی دیگر از خبر هایی است که در آن به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به راحتی توهین شده است.

اولاً: دقت داشته باشیم که این خبر نیز تنها از نوکر بنی امیه و یک فرد ناصبی ابن شهاب زهری روایت شده است و هیچ کسی جز او آن را روایت نکرده است. ثانیاً: از این حدیث به روشنی استفاده می شود که شیطان از عمر بن خطاب می ترسیده است، ولی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نمی ترسیده. ثالثاً: بنابر این خبر زن ها در نزد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بدون


1- صحیح بخاری، کتاب بدء الخلق، باب صفة ابلیس وجنوده، ج3، ص1199، ح3294 و3683 و6085؛ مسند احمد، ج 1، ص 171، ح 1472 و1581 و1624؛ کتاب فضائل الصحابة، باب من فضائل عمر، صحیح مسلم، ج 4، ص 1863، ح 2396.

ص:628

حجاب و پوشش ایستاده و با آن حضرت صحبت می کرده اند! آیا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم آن ها را از چنین عملی نهی نفرمودند؟ چگونه با آن ها به راحتی صحبت کرده اند و... .

حالا خواننده عزیز توجه کنیم که چرا چنین اخبار تنها از زهری روایت شده است و چگونه چنین اخبار و امثال آن را جز او وامثالش که متهم هستند، کسی نقل نکرده است! البته دقت داشته باشیم که زهری این خبر را نیز در تمام کتاب ها معنعن روایت کرده است و تنها در مسند ابویعلی این خبر را به صورت سماع نقل کرده است و این در حالی است که در تمام این روایت راوی حدیث از او صالح بن کیسان است.

حدیث صحیح در این مورد این است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در حق عمار فرمودند: (عمار) هو الذی اعاذه الله علی لسان نبیه من الشیطان؛(1) یعنی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرموده اند که خداوند متعال عمار را از وسوسه ای شیطان پناه داده است.

این حدیث را ابودردا، خیثمه بن ابی سبره و ابوهریره روایت کرده اند و اسانید آن صحیح است. البته بیش از هر چه باید دقت داشته باشیم که این حدیث و امثال آن مخالف با سیره عملی عمر بن خطاب نیز است که این یکی از مهم ترین راه شناخت حدیث صحیح از غیر صحیح خواهد بود. وقتی همیشه شیطان از خلیفه سوم فرار می-کرد چه سبب شد که او از میدان جنگ ها کرارا فرار می کرد و واقعیت های دیگر که نیاز به ذکر آن ها نیست.

عمر بن خطاب مُحَدَّث این امت

امام بخاری حدیث روایت کرده است که عمر بن خطاب محدث این امت است. در مورد محدث اهل سنت سخنان مختلف گفته اند، ولی واقع این است؛ محدث کسی


1- صحیح بخاری، کتاب بدء الخلق، باب: صفة ابلیس وجنوده، ج 3، ص 1197، ح 3287 3742، 3743، 3761، 4943، 4944، 6278؛ سنن ترمذی، ج 5، ص 339، ح 3899؛ مسند احمد، ج 4، ص450، ح 27589؛ سیر اعلام النبلاء، ج 1، ص 418.

ص:629

است که ملائکه با او در ارتباط خواهند بود، و او سخن ملائکه را می شنود، ولی آن ها را نمی بیند.

بخاری و دیگران این گونه روایت کرده اند:

ابراهیم بن سعد عن ابیه عن أبی سلمة عن أبی هریرة قال: قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: لقد کان فیما کان قبلکم من الأمم ناس محدثون فإن یک فی أمتی أحد فإنه عمر؛(1) ابوهریره می گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: همانا در امت های قبل از شما محدثون بودند و اگر کسی در این امت محدث باشد، آن عمر خواهد بود.

قبل از هر چه باید دقت داشته باشیم که این حدیث را سیره عمر بن خطاب تکذیب می کند. قبل از اشاره به چند مورد از سیره خلیفه دوم و معنای حدیث فوق، باید به چند مطلب در مورد سند این حدیث اشاره کنیم:

1. این حدیث با یک سند یعنی از سعد بن ابراهیم از ابوسلمه گاه از ابوهریره و گاه از ام المؤمنین عائشه و گاه مرسل روایت شده است و غیر از این یک سند هیچ سند دیگری ندارد.

عقیلی بعد از اشاره به این که آن از ابوهریره و عائشه روایت شده، از ابوهریره بودن آن را ترجیح داده و می گوید: این اولی است. (2)

گذشته از اضطراب سند، محتمل این است که راوی این حدیث تنها ابوهریره است چنان که عقیلی نیز به آن تأکید کرده است. در روایات مسلم مکتب اهل بیت علیهم السلام وارد شده که اهل بیت علیهم السلام محدثان این امت هستند و این یک واقعیت است که نیاز به ذکر دلائل آن در این جا نیست. اما در مورد این حدیث و عمر بن خطاب باید دقت داشته باشیم که قطعا شخصی که محدث است دارای شخصیت بزرگ علمی و معرفتی باید


1- صحیح بخاری، کتاب احادیث الانبیاء، باب حدیث الغار باب 54؛ ج 3، ص 1279، ح 3469 و3689؛ صحیح مسلم؛ مسند احمد، ج 6، ص 55، ح 24330
2- الضعفاء الکبیر عقیلی، ج 2، ص 255، شرح رقم 808.

ص:630

باشد و چنین نیز خواهد بود، ولی متأسفانه عمر بن خطاب از این میدان خیلی فاصله داشته است. به موارد زیاد از اخباری که جایگاه واقعی عمر بن خطاب را معرفی می کند به مناسبت در این نوشتار اشاره کردیم و هم اکنون برای شناخت بیشتر خلیفه دوم، به چند خبر دیگر اشاره می کنیم:

1. عن سعید بن مسیب ان عمر سأل رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم کیف تورث الکلالة؟ قال: او لیس قد بین الله تعالی ذلک ثم قال: و ان کان رجل یورث کلالة «النساء 12» إلی آخرها، فکأن عمر لم یفهم. فأنزل الله تعالی یستفتونک قل الله یفتیکم فی الکلالة «المائده 176» الی آخر الآیة، فکأن عمر لم یفهم. فقال لحفصة: إذا رأیت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم طیب نفس فسألیه عنها، فرأت منه طیب نفس فسألته عنها، فقال: أبوک ذکر لک هذا، ما أری أباکِ یعلمها أبداً فکان یقول: ما أرانی أعلمها أبداً، وقد قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم ما قال؛(1) عمر بن خطاب از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم سؤال کرد که کلاله چگونه ارث می برند؟ حضرت صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: مگر خداوند متعال آن را بیان نفرموده است؟ سپس آیه را تلاوت فرمودند: «اگر مردی بوده باشد که کلاله (برادر و خواهر) از او ارث می برد... تا آخر آیه» گویا عمر متوجه نشد و نفهمید. خداوند متعال این آیه را نازل فرمود: «از تو (در باره ارث خواهران و برادران) سؤال می کنند، بگو: «خداوند، حکم کلاله (خواهر و برادر) را برای شما بیان می کند: اگر مردی از دنیا برود، که فرزند نداشته باشد، تا آخر آیه.» باز عمر معنای آن را نفهمید و به حفصه گفت: هر وقت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را سر و حال دیدی معنای کلاله را سؤال بکن. حفصه از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از آن سؤال کرد وحضرت فرمودند: پدرت این را به تو گفت، پدرت هرگز آن را یاد نخواهد


1- زوائد بوصیری، ج 3، ص 138، ح 3051؛ در المنثور، ج 2، ص 754؛ کنز العمال، ج 11، ص114، ح30688؛ سبل الهدی والرشاد، ج 9، ص 287؛ احکام القرآن جصاص، ج 2، ص 110؛ تفسیر ابن کثیر، ج 1، ص 608.

ص:631

گرفت. عمر بن خطاب خود نیز همیشه می گفت: گمان نمی-کنم که هرگز بتوانم آن را یاد بگیرم و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در برای آن گفت آن چه را که گفت.»

بوصیری، متقی و شیخ بنابر نقل صالحی شامی سند این حدیث را صحیح دانسته-اند.

2. عن طاووس ان عمر أمر حفصة أن تسأل النبی صلی الله علیه و آله و سلم عن الکلالة فأمهلته حتی إذا لبس ثیابه فسألته فأملها علیها فی کتف فقال: عمر أمرک بهذا، ما أظنه أن یفهمها او لم تکفه آیة الصیف فأتت بها عمر فقرأها (فلما قرأ) یبین الله لکم أن تضلوا قال: اللهم من بینت له فلم تبین لی؛(1) طاووس می گوید: عمر حفصه را امر کرد از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم معنای کلاله را سوال کند او نیز سؤال کرد و حضرت صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: عمر از تو خواست تا این مسأله را از من سؤال کنی، گمان نمی-کنم که او این مسأله را بفهمد، مگر آیه ای صیف او را کفایت نمی کند! حفصه آیه را به نزد عمر آورد و عمر آن را قرائت کرد وقتی تا این جا قرائت نمود «خداوند برای شما (کلاله) را بیان می کند تا گمراه نشوید...» گفت: خدایا به کسی که کلاله را بیان کردی او برای من آن را بیان نکرد.»

این خبر را ابن سیرین نیز با اختصار در کتاب های مذکور روایت کرده است و هر دو سند مرسل و صحیح است.

3. «عن سعید بن المسیب عن عمر انه سأل النبی صلی الله علیه و آله و سلم کیف قسم الجد؟ قال: ما سؤالک عن ذلک یا عمر، إنی أظنّک تموت قبل أن تعلم ذلک، فمات قبل أن یعلم ذلک؛(2) عمر بن خطاب از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم سؤال کرد که پدر بزرگ چگونه ارث

می برد؟ حضرت صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: چرا از آن سؤال می کنی ای عمر، به نظرم تو از دنیا


1- مصنف عبدالرزاق، ج 10، ص 304، ح 19194 و19195 و19193؛ تفسیر عبدالرزاق، ج 1، ص 178؛ تفسیر طبری، ج 6، ص 61؛ تفسیر ابن کثیر، ج 1، ص608.
2- معجم الکبیر، ج 4، ص 295، ح 4245؛ طبقات المحدثین باصبهان، ج 3، ص 564؛ مجمع الزوائد، ج4، ص227؛ کنز العمال، ج 11، ص 58، ح 30611 وبه نقل از عبدالرزاق وبیهقی وابوشیخ در فرائض.

ص:632

خواهی رفت، ولی آن را یاد نخواهی گرفت. عمر از دنیا رفت، ولی حکم ارث پدر بزرگ را یاد نگرفت.»

رجال این خبر نیز همه ثقه هستند و هیثمی گفته است: رجال این سند رجال صحیح هستند.

4. عن بن سیرین عن عبیدة السلمانی قال: سألته عن فریضة فیها جد فقال: لقد حفظت من عمر بن الخطاب فیها مئة قضیة مختلفة (کلها ینقض بعضها بعض) قال قلت: عن عمر؟ قال: عن عمر؛(1) ابن سیرین می گوید: از عبیده سلمانی (که از بزرگانی است که سال فتح مکه ایمان آورده و از شاگردان ابن مسعود بوده) از واجبی که در آن حکم پدر بزرگ نیز بود سؤال کردم و او گفت: همانا از عمر در حکم پدر بزرگ صد حکم و فتوای مختلف دیدم و حفظ نمودم (در نقل ابن حجر: هر کدام از آن فتوا دیگری را نقض و باطل می کرد). ابن سیرین (با تعجب) گفت: از عمر؟ عبیده گفت: آری، از عمر.»

ابن حجر یکی از دو سند این خبر را صحیح دانسته و ابن حزم می گوید: سندی

صحیح تر از این پیدا نمی شود و رجال سند ابن ابی شیبه که از ابواسحاق است نیز همگی از رجال صحاح سته هستند. همچنین این خبر را از عبیده سلمانی ابواسحاق سبیعی و محمد بن سیرین نقل کرده اند و دو نفر این خبر را از ابن سیرین روایت کرده است.

5. عن بن عمر قال: تعلم عمر سورة البقرة فی اثنتی عشرة سنة فلما ختمها نحر جزورا؛(2) ابن عمر می گوید: عمر سوره بقره را در 12 سال تعلیم گرفت پس وقتی آن را تمام


1- مصنّف عبد الرزّاق، ج 10، ص 261، ح 19043 و19044، باب فرض الجد؛ مصنف ابن ابی شیبه، ج7، ص362، ح31265؛ سنن دارمی، ج 2، ص 351 (با حذف اسم عمر روایت کرده است)؛ سنن الکبری بیهقی، ج 6، ص 245؛ المحلی ابن حزم، ج 2، ص 295؛ فتح الباری، ج 12، ص 17 و21.
2- شعب الایمان بیهقی، ج 4، ص 467، ح 1900؛ تفسیرقرطبی، ج 1، ص 40؛ تاریخ ابن عساکر، ج44، ص486؛ تاریخ الاسلام ذهبی، ج1، ص410؛ در المنثور، ج1، ص21؛ تنویر الحوالک، ص216، ح479.

ص:633

کرد شتری را (به شکرانه اش) ذبح نمود.»

تمام راویان این سند ثقه هستند جز ابوبلال مرداس که ذهبی می گوید: دارقطنی او را لین دانسته، ولی ابوحاتم او را جرح نکرده و ابن حبان او را در ثقاتش وارد کرده و ذهبی در وصف او گفته است: امام محدث یکی از علمای کوفه. و در تاریخش نیز می گوید: او از بزرگان شیوخ کوفه است. (1) بنابر این سند فوق نیز صحیح است.

از این اخبار به روشنی استفاده می شود که عمر بن خطاب به اندازه یک فرد عادی درک و فهم داشته است و شما توجه می کنید که او حتی حکم «کلاله» را که خداوند متعال در قرآن کریم به روشنی بیان کرده نتوانسته بفهمد و البته در باره کلاله عمر بن خطاب سخنان زیاد دارد و همچنین با وجود این که قرآن خود کلاله را بیان کرده، ولی عمر بن خطاب در زمان خلافتش نیز با اصرار از حذیفه سؤال می کرد که اگر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم معنای آن را به تو گفته است آن را به من بگو وحذیفه به تندی پاسخ می دهد و می گوید: «تو احمق هستی اگر گمان کنی که خلیفه بودنت مرا وادار می کند که من برای تو چیزی بگویم که در آن زمان (زمان نزول آیه کلاله) به تو نگفته بودم.»(2) ولی باز ملاحظه می کنید که خلیفه دوم پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را در این داستان مقصر می-داند و به خداوند متعال از آن حضرت شکایت می کند!

دقت کنید که وقتی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به عمر بن خطاب می فرمایند که تو عادی ترین مسائل را هرگز نمی توانی درک کنی و همچنین حفظ یک سوره از قرآن در 12 سال آن قدر عمل بزرگی برای او است که به شکرانه ای آن شتر ذبح می کند و تنها در مسأله حکم و میراث پدر بزرگ صد نوع فتوا می دهد، این ها بیانگر این است که میزان درک و فهم و معرفت عمر بن خطاب در حد مردم عادی بوده و همچنین این ها خیلی پیام روشن برای حق خواهان می دهد که، تمام اخباری که در فضائل عمر بن خطاب وارد شده بعدها وضع شده است و حتی خود عمر بن خطاب نیز از آن-ها


1- سیر اعلام النبلاء، ج 10، ص 582، شرح حال 205؛ تاریخ الاسلام، شرح حال ابوهلال اشعری؛ الجرح والتعدیل، ج 9، ص 350، شرح 1566؛ الثقات ابن حبان، ج 9، ص 199.
2- مصنف عبدالرزاق، ج 10، ص 304، ح 19193؛ تفسیر عبدالرزاق، ج 1، ص 178.

ص:634

خبری نداشته است که به نمونه هایی از آن با ذکر دلائل در این نوشتار اشاره کردیم و همچنین اخبار فوق را سیره عملی خلیفه دوم نیز با تأکید فراوان تأیید می کند.

بیعت به عثمان بن عفان

از موضوعاتی که امام بخاری وارونه جلوه داده مسأله بیعت به عثمان بن عفان پس از وفات خلیفه دوم است. بخاری چنین حدیث روایت کرده است:

عبدالرحمن بن عوف به اهل شوری گفت:... اجعلوا أمرکم إلی ثلاثة منکم فقال الزبیر: قد جعلت أمری إلی علی فقال طلحة: قد جعلت أمری إلی عثمان وقال سعد: قد جعلت أمری إلی عبد الرحمن بن عوف. فقال عبد الرحمن: أیکما تبرأ من هذا الأمر فنجعله إلیه والله علیه والإسلام لینظرن أفضلهم فی نفسه؟ فأسکت الشیخان فقال عبد الرحمن: أفتجعلونه إلی الله علی أن لا آلو عن أفضلکم؟ قالا: نعم فأخذ بید أحدهما فقال: لک قرابة من رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم والقدم فی الإسلام ما قد علمت فالله علیک لئن أمرتک لتعدلن ولئن أمرت عثمان لتسمعن ولتطیعن ثم خلا بالآخر فقال له مثل ذلک، فلما أخذ المیثاق قال: ارفع یدک یا عثمان فبایعه فبایع له علی وولج أهل الدار فبایعوه؛(1) یعنی عبدالرحمن از امیرالمؤمنین علیه السلام و عثمان عهد گرفت که اگر کار را به عهده ی وی گزارند بهترین آن دو را برای خلافت برگزیند و سپس بعد از سخنانی با هر کدام دست عثمان را گرفته و به او بیعت کرده است و امیرالمؤمنین علیه السلام نیز بدون درنگ بیعت کرده اند.


1- صحیح بخاری، کتاب فضائل الصحابة، باب: قصة البیعة، ج 3، ص 1353، ح 3700 و 1392 و 3052 و 3162 و 4888 و 7207.

ص:635

این خبر را تنها بخاری و ابن سعد نقل کرده اند و بخاری الفاظ زیاده در این خبر را که روز شوری عبدالرحمن به امیرالمؤمنین علیه السلام و عثمان چنین پیشنهاد کرده باشد و آن حضرت راضی شده و پس از بیعت او با عثمان، امیرالمؤمنین علیه السلام نیز بیعت کرده باشند، تنها در یک مورد از این چند موردی که ذکر شد آورده است و این زیاده را واقعیت ها تکذیب می کند. همچنین این خبر را بخاری از عمرو بن میمون نقل کرده است و حال آن که در خبر عمرو بن میمون و خبر دیگران که با چندین سند طبری و ابن شبه نقل کرده اند واقعیت بر خلاف آنی ا ست که بخاری در این خبر وانمود کرده است که در ذیل به چند نمونه اشاره می کنیم:

1. طبری و ابن شبه با اسانید ذیل چنین روایت کرده اند:

1. قال ابن شبة حدثنا محمد قال حدثنا موسی بن عقبة قال حدثنا نافع أن عبد الله بن عمر أخبره: 2. طبری: حدثنی عمر بن شبة قال حدثنا علی بن محمد عن وکیع عن الاعمش عن إبراهیم (النخعی) 3. ومحمد بن عبدالله الانصاری عن ابن أبی عروبة عن قتادة عن شهر بن حوشب 4. وأبی مخنف عن یوسف بن یزید عن ابن عباس بن سهل 5. ومبارک بن فضالة عن عبیدالله ابن عمر 6. ویونس بن أبی إسحاق عن عمرو بن میمون الاودی:... عباس به امیرالمؤمنین علیه السلام گفت: در امر شوری داخل مشو. امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: از اختلاف بدم می آید. عباس گفت: پس چیزی را خواهی دید که از آن کراهت داری... عمر گفت: اگر پنج نفر به یک نفر راضی شدند و یک نفر مخالفت نمود گردنش را بزنید و اگر چهار نفر به کسی اتفاق کردند و دو نفر مخالفت نمودند گردن آن دو را بزنید و اگر به دو گروه سه نفره جدا شدند عبدالله بن عمر را حَکَم قرار دهید و هر کدام از آن دو گروه را اختیار کرد از بین خود یک نفر را اختیار خواهند کرد و اگر به حکم عبدالله راضی نشدند پس همراه گروهی باشید که عبدالرحمن بن عوف در آن است و گردن بقیه را بزنید در صورتی که از آن چه مردم بر آن اجتماع کردند روی گردانند. از نزد عمر بن خطاب خارج شدند، امیرالمؤمنین علیه السلام به همراهان خود از بنی هاشم گفت: امر خلافت به شما

ص:636

نخواهد رسید و چون با عباس رو به رو شد گفت: خلافت از دست ما رفت. عباس سبب این نظر امیرالمؤمنین را جویا شد حضرت فرمود: زیرا عثمان را به من قرین نمود و گفت: همراه اکثر باشید و اگر دو گروه شدید همراه عبدالرحمن باشید. سعد با پسر عمش عبدالرحمن بن عوف مخالفت نمی کند و عبدالرحمن داماد عثمان است و با هم اختلاف نمی-کنند، یا عبدالرحمن عثمان را خلیفه قرار می دهد و یا عثمان عبدالرحمن را و اگر طلحه و زبیر همراه من باشند نیز باز نفعی برای من نخواهد داشت. عباس گفت: من تو را به کاری جلو نینداختم مگر این که در آن با من مخالفت کردی، پس از وفات پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم خواستم به تو بیعت کنم، خودداری کردی، به تو گفتم که در شوری داخل مشو، داخل شدی، اکنون تنها این یک سخن مرا قبول بکن و هر چه اهل شوری بگویند قبول مکن مگر این که تو را خلیفه قرار دهند و از قوم (از اهل شوری) بر حذر باش و بدان که آن ها سعی خواهند کرد تا ما را از خلافت دور کنند. امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: اگر با عثمان بیعت کنند مرا در راهی خواهند دید که از آن کراهت دارند... عبدالرحمن به عثمان و امیرالمؤمنین علیه السلام گفت: کدام یک از شما خودش را کنار می گیرد و به من واگزار می کند تا من برترین شما را خلیفه قرار دهم! کسی جواب نداد، عبدالرحمن گفت: من خودم را کنار می کشم. عثمان گفت: من اول کسی هستم که راضی شدم و من از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که می فرمود: امین در زمین امین در آسمان است. بقیه نیز گفتند: ما نیز راضی شدیم، ولی علی ساکت بود. عبدالرحمن گفت: ای ابوالحسن تو چه می گویی. امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: تو متعهد بشو که حق را برتری می دهی و از هوا و هوس پیروی نمی کنی و فامل خود را خلیفه قرار نمی دهی! عبدالرحمن گفت: شما متعهد شوید که همراه من خواهید بود علیه کسی که دگرگونی ایجاد کند و این که راضی شوید بر آن کسی که من اختیار می کنم، بر من است عهد خداوند که فامل را به خاطر فامل بودنش اختیار نکنم... زبیر نصیب خود را به امیرالمؤمنین علیه السلام واگزار نمود، عبدالرحمن به سعد گفت: من و تو کلاله هستیم و تو نصیب خود را به من واگزار کن و من اختیار خواهم کرد. سعد گفت: اگر خودت را اختیار کنی چه خوب است و اگر بخواهی عثمان را اختیار کنی بدان که علی برای

ص:637

من محبوب تر است، ای مرد به خودت بیعت نما و ما را راحت کن و ما را سربلند نما... عبدالرحمن مسور را به سوی علی فرستاد و با او مناجات طولانی انجام داد در حالی که علی شکی نداشت که او خلیفه خواهد شد. سپس به سوی عثمان فرستاد و تا اذان صبح با او صحبت نمود... پس از نماز صبح عبدالرحمن مردم را در مسجد جمع نمود و از آن ها مشورت خواست، سعید بن زید گفت: ما تو را به خلافت سزاوار می دانیم. عبدالرحمن گفت: به من غیر از این را اشاره کنید. پس عمار گفت: اگر بخواهی که مسلمین اختلاف نکنند، به علی بیعت کن و مقداد گفت: عمار راست می گوید، اگر به علی بیعت کنی می گوییم: شنیدیم واطاعت کردیم. ابن ابی سرح(1) گفت: اگر بخواهی که قریش اختلاف نکند پس به عثمان بیعت کن و عبدالله بن ابی ربیعه(2) گفت: او راست گفت، اگر به عثمان بیعت کنی می گوییم: شنیدیم و اطاعت کردیم، پس عمار ابن ابی سرح را دشنام داد و گفت: چه وقت تو خیر خواه مسلمین بودی، پس بنی هاشم و بنی امیه (3) سخن گفتند، سپس عمار گفت: ای مردم، همانا خداوند


1- عبدالله بن ابی سرح برادر رضاعی عثمان است که به مدینه هجرت نمود و قرآن را به مسخره گرفت و گفت: من نیز می توانم مثل آن را بیاورم و مرتد شد و به مکه فرار نمود. قرآن در مورد او و ارتدادش نازل شد و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در فتح مکه امر فرمودند که او را هر جا پیدا کردید به قتل رسانید، ولی عثمان او را مخفی نمود و چون مکه آرام شد به نزد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم آورد و از آن حضرت خواست تا او را ببخشند و... .
2- او کسی است که همراه عمرو بن عاص برای برگرداندن جعفر و اصحابش که به حبشه هجرت کرده بودند به نجاشی هدایا برد تا او را از پذیرفتن مسلمین منصرف کند (سیر اعلام النبلاء، ج 1، ص 215 ) و او از طلقا نیز است و همچنین تنها یک نفر از او حدیث روایت کرده است که بنابر این نیز او از نظر علم رجال شخص مجهول خواهد بود. (تهذیب التهذیب، ج 5، رقم 362 ).
3- در روایات فراوان اسلامی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بنی امیه را مذمت و لعن فرموده وآن ها را دشمنان اسلام و اهل بیت علیهم السلام معرفی فرموده اند. برای نمونه به مستدرک حاکم، ج 3، ح 4796، 4811، و ج 4، ح8475 الی 8486 مراجعه شود. همچنین بنی امیه مبغض ترین زنده ها نزد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بودند؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 4، ص 528، ح 8482 حاکم وذهبی سندش را به شرط شیخین صحیح دانسته اند.

ص:638

متعال ما را به وسیله پیامبرش گرامی داشت و با دینش عزیزمان کرد، با این حال خلافت را از اهل بیت پیامبرتان به کجا برمی گردانید... سعد به عبدالرحمن گفت: پیش از این که فتنه شود از این امر فارغ شو،... عبدالرحمن امیرالمؤمنین علیه السلام را خواند و گفت: عهد و میثاق خداوند بر توست این که به کتاب خدا و سنت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و سیره خلیفه اول و دوم عمل بکنی. علی گفت: امیدوارم که عمل کنم، به حد علم و طاقتم عمل خواهم نمود. عبدالرحمن این پیشنهاد را به عثمان داد و عثمان قبول کرد (از این عبارت ثابت می شود که امیرالمؤمنین علیه السلام شرط او را قبول نکردند؛ گرچه آن را ناقص نقل کرده اند) پس عبدالرحمن به عثمان بیعت نمود. علی گفت: خلافت را برای عثمان در نظر گرفتی و به او بخشیدی و این اولین روزی نیست که شما در آن علیه ما تظاهر کرده باشید، پس صبر می کنیم و خداوند کمک خواهد نمود. به خدا سوگند تو خلافت را به عثمان ندادی مگر به این شرط که او آن را پس از خودش به تو برگرداند(1) و خداوند هر روز در کمین است. عبدالرحمن گفت: ای علی، هیچ راهی (جز بیعت) نداری(2) من با مردم مشورت کردم و دیدم که آن ها از عثمان عدول نمی کنند(3). پس علی خارج شد در حالی که می گفت: سیبلغ الکتاب أجله. مقداد عبدالرحمن را به خاطر این که علی را ترک نمود مذمت کرد و سپس گفت: من ندیدم مثل آن-چه را که (ظلمی را که) به اهل این خانه پس از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم روا دیده شد (به کسی چنین ظلمی شده باشد). همانا من از


1- این تصریح امیرالمؤمنین علیه السلام در زمان خلافت عثمان به واقعیت پیوست که به زودی با آن آشنا خواهیم شد.
2- این عبارت را ابن حجر در فتح الباری در شرح حدیث مورد بحث با سند دیگر نیز ذکر کرده است.
3- این سخن عبدالرحمن بی اساس است و در برخی روایات ذکر شده که او با معاویه، عمرو عاص و مغیره که حاکمان برخی شهر ها بودند مشورت کرده است. حال آن که در همین نقل مسلم ملاحظه می کنید که صحابه بزرگی مانند عمار و مقداد چه گفتند و حتی سعد بن ابی وقاص عبدالرحمن را توصیه نمود که اگر به عثمان بخواهی بیعت کنی، علی برای من محبوب تر است، پس این سخن عبدالرحمن از خیالات است نه واقعیات.

ص:639

قریش تعجب می کنم، همانا قریش مردی را ترک کردند که من نمی گویم که کسی از او داناتر است و نه در قضاوت عادلانه، کسی به او برابر می-شود، اما والله اگر برای یاری او یاورانی پیدا می کردم. عبدالرحمن گفت: ای مقداد از خدا بترس و من بر تو از فتنه می ترسم. مردی به مقداد گفت: خدا تو را رحمت کند، اهل این منزل (که برایشان خیلی ظلم شده) چه کسانی هستند و آن مرد کیست؟ مقداد گفت: اهل بیت بنی عبدالمطلب هستند و آن مرد علی بن

ابی طالب است. علی گفت: همانا مردم به قریش نگاه می کنند وقریش به خانه اش (به اهل بیت) نگاه می کند و می گوید: اگر بنی هاشم به شما خلیفه و رهبر شوند هرگز خلافت از آن ها خارج نمی شود... طلحه پس از بیعت به عثمان، به مدینه آمد و بیعت نمود... مغیره به عبدالرحمن گفت: کار صواب کردی وقتی به عثمان بیعت کردی و به عثمان گفت: اگر عبدالرحمن به غیر تو بیعت می کرد ما راضی نمی شدیم. عبدالرحمن گفت: دروغ گفتی ای یک چشم، اگر به غیر عثمان بیعت می کردم به وی بیعت می کردی و به او نیز (چاپلوسی کرده و) همین سخن را می گفتی. (1)

این متن، عبارت طبری با اسانید متعدد است و متن عبارات ابن شبه نیز جز در یک مورد از سخن عباس به امیرالمؤمنین صلی الله علیه و آله و سلم در بقیه همین است و بلاذری در (انساب الاشراف، ج 1، ص287) از مدائنی و او از سحیم (عامر) بن حفص برخی از این عبارات را از این جای خبر نقل کرده است: عمار گفت: ای مردم، همانا خداوند متعال ما را به وسیله پیامبرش گرامی داشت و به دینش عزیزمان کرد، با این حال خلافت را از اهل بیت پیامبرتان به کجا برمی گردانید... .

ابن سعد در «طبقات الکبری، ج 3، ص 61» با سند دیگر از واقدی از طریق اسلم از عمر بن خطاب این عبارت را که عمر گفت: اگر دو گروه سه نفره شدند همراه با گروهی باشید که عبدالرحمن بن عوف در آن است، نقل کرده است.

اخبار فراوان این را که این برنامه یک نقشه ای از قبل طراحی شده بود و این را که عبدالرحمن عمدا خلافت را به عثمان واگزار نمود، تأیید می کند.


1- تاریخ المدینه ابن شبه، ج 3، ص 925؛ تاریخ طبری، ج 3، ص 292.

ص:640

2. أن سعید بن العاص أتی عمر یستزیده فی داره التی بالبلاط وخطط أعمامه مع رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فقال عمر: صل معی الغداة وغبش ثم اذکرنی حاجتک قال: ففعلت حتی إذا هو انصرف قلت: یا أمیر المؤمنین حاجتی التی أمرتنی أن أذکرها لک قال فوثب معی ثم قال: امض نحو دارک حتی انتهیت إلیها فزادنی وخط لی برجله فقلت: یا أمیر المؤمنین زدنی فانه نبتت لی نابتة من ولد و اهل فقال: حسبک واختبئ عندک أن سیلی الامر بعدی من یصل رحمک ویقضی حاجتک قال: فمکثت خلافة عمر حتی استخلف عثمان وأخذها عن شوری ورضی فوصلنی وأحسن وقضی حاجتی وأشرکنی فی أمانته؛(1) سعید بن عاص (از بنی امیه) از عمر بن خطاب کمک مالی خواست و عمر به او کمکی کرد و او به عمر گفت: بیشتر کمک کن؛ زیرا من فرزندان زیاد دارم. عمر گفت: کفایت می کند، مقداری صبر کن به زودی پس از من کسی به خلافت می رسد که

با تو صله رحم می کند و حاجتت را برمی آورد. سعید می گوید: زمان خلافت عمر ماندم تا

این که عثمان خلافت را از شوری گرفت و صله رحم نمود و حاجتم را برآورد و در امانتش مرا شریک نمود.

سند این خبر کاملا صحیح است.

3. عن حذیفة قال: قیل لعمر وهو بالمدینة: یا أمیر المؤمنین، من الخلیفة بعدک؟ قال: عثمان؛(2) حذیفه می گوید: به عمر گفته شد: چه کسی پس از تو خلیفه است؟ گفت: عثمان. و در نقل ابن حبان حذیفه می گوید: من از عمر سؤال کردم... .

سند ابن حبان رجالش ثقه اند جز عبدالملک بن عمیر که از رجال صحیحین است و ظاهراً سند خیثمه غیر از سند ابن حبان است.


1- طبقات الکبری، ج5، ص31؛ تاریخ ابن عساکر، ج21، ص 119؛ کنز العمال، ج12، ح 35806.
2- کنز العمال، ج 5، ص 736، ح 14259، به نقل از کتاب «فضائل صحابه» خیثمة؛ الثقات ابن حبان، ج8، ص 67؛ تاریخ ابن عساکر، ج 39، ص 188.

ص:641

4. عن حارثة قال: حججت مع عمر فسمعت حادی عمر یحدو: إن الامیر بعده ابن عفان. قال وسمعت الحادی یحدو فی إمارة عثمان: إن الامیر بعده علی وفی الزبیر خلف رضی؛ (1) حارثه می گوید: همراه عمر حج نمودم و شنیدم که ندا دهنده ای عمر از جانب او ندا می دهد: همانا امیر پس از عمر ابن عفان است... . ابن حجر سند این خبر را صحیح دانسته است.

از این اخبار استفاده می شود که عمر بن خطاب نقشه بر خلافت رسیدن عثمان را طرح کرده و آن را بر عهده عبدالرحمن گذاشته بود.

5. ابن حجر می گوید: وروینا بسند صحیح... عن المسور أن عثمان مرض فکتب العهد لعبد الرحمن بن عوف ولم یطلع علی ذلک إلا حمران ثم أفاق عثمان فاطلع حمران عبد الرحمن علی ذلک فبلغ عثمان فغضب علیه فنفاه؛(2) با سند صحیح از مسور روایت شده اییم که عثمان وقتی مریض شد خلافت را برای عبدالرحمن نوشت و از این داستان کسی جز حمران مطلع نشد، سپس عثمان خوب شد وحمران خبر را به عبدالرحمن بازگو نمود وعثمان به این جهت بر وی غضب کرد و او را تبعید نمود.

عمر بن شبه در «تاریخ المدنه» این خبر را با سند صحیح دیگر از عبدالرحمن بن عوف نیز روایت کرده است.

و به این نوع خداوند متعال واقعیت مطلبی را که امیرالمؤمنین علیه السلام در روز شوری به عبدالرحمن بن عوف با صراحت از آن خبر داده بودند، در تاریخ ثبت گردانید تا

حق جویان به راحتی بتوانند حق را از باطل جدا سازند و الا مخالفان خلافت بلا فصل


1- تاریخ المدینه ابن شبه، ج 3، ص 933؛ انساب الاشراف بلاذری، ج 1، ص 255 وج 3، ص15؛ فتح الباری ابن حجر، ج 13، ص 170 به نقل از خیثمه وبغوی.
2- تهذیب التهذیب ابن حجر، ج 3، ص 31؛ تاریخ المدینه ابن شبه، ج 3، ص 1029.

ص:642

امیرالمؤمنین علیه السلام به خصوص امروزه وهابیت به راحتی بین خود، آن حضرت را به خاطر این سخن به گفتن سخن ناحق و دور از واقع متهم می کردند.

6. چنان که در مورد ربذه ابوذر ذکر شد، وقتی ابوذر در ربذه از دنیا رفت امیرالمؤمنین علیه السلام و عبدالرحمن بن عوف در مورد فعل عثمان صحبت کردند و امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: این عمل توست (زیرا تو عثمان را به کرسی خلافت نشاندی). عبدالرحمن گفت: هر وقت خواستی شمشیرت را بگیر و من نیز شمشیرم را (علیه عثمان) به دست می گیرم، همانا عثمان با عهدی که به من داده بود مخالفت نمود.(1) رجال این سند همه ثقه اند جز واقدی که مورد خلاف است و می توان در چنین مقام به صحت این سند حکم نمود.

از اخباری که ذکر شد ثابت می شود این خبری را که بخاری روایت کرده است از جعلیات نواصب است و بخاری نیز متأسفانه ملاحظه می کنید که هر جا نواصب سخنی دارند که از جایگاه امیرالمؤمنین علیه السلام نقص می کند، آن را عقیده خود قرار داده است.

عذاب شدن گذشتگان به خاطر گریه زنده ها و تناقض دیگر بخاری

امام بخاری چنین حدیثی روایت کرده است:

لما أصیب عمر جعل صهیب یقول: وا أخاه فقال عمر: أما علمت أن النبی صلی الله علیه و آله و سلم قال: إن المیت لیعذب ببکاء الحی؛ (2) وقتی عمر بن خطاب ضربت خورد صهیب شروع کرد به گفتن، وا اخاه. عمر گفت: مگر نمی دانی که همانا پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: همانا مرده حتماً به خاطر گریه ای زنده (بر وی) عذاب می شود.

اولاً باید دقت داشته باشیم که امام بخاری در همین باب قبل از این حدیث دو حدیث روایت کرده است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم برای نوه ودختر خود پس از مرگ آن ها


1- انساب الاشراف بلاذری، ج 6، ص 171.
2- صحیح بخاری، کتاب الجنائز، باب قول النبی صلی الله علیه و آله و سلم: یعذب المیت ببعض بکاء اهله علیه، ج 1، ص433، ح 1290 و1291 و1292.

ص:643

گریه کردند وفرمودند: «این (اشک وگریه ی برای میت) رحمت ومهربانی است که خداوند در قلوب بندگانش قرار داده است، وخداوند متعال بندگان رحیم خود را رحمت می کند و می-بخشد.» (1)

سپس بخاری باز در همین باب، چنین روایت کرده است:

1. بن أبی ملیکة قال: توفیت ابنة لعثمان بمکة وجئنا لنشهدها وحضرها ابن عمر و ابن عباس وإنی لجالس بینهما او قال: جلست إلی أحدهما ثم جاء الآخر فجلس إلی جنبی فقال عبد الله بن عمر لعمرو بن عثمان: ألا تنهی عن البکاء؟ فإن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم قال: إن المیت لیعذب ببکاء أهله علیه. فقال ابن عباس: قد کان عمر یقول بعض ذلک ثم حدث قال: صدرت مع عمر من مکة حتی إذا کنا بالبیداء إذا هو برکب تحت ظل سمرة فقال: أذهب فانظر من هؤلاء الرکب؟ قال: فنظرت فإذا صهیب فأخبرته فقال: ادعه لی فرجعت إلی صهیب فقلت: أرتحل فالحق أمیر المؤمنین فلما أصیب عمر دخل صهیب یبکی یقول: وا أخاه وا صاحباه فقال عمر: یا صهیب، أتبکی علی وقد قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: إن المیت لیعذب ببکاء أهله علیه. قال ابن عباس: فلما مات عمر ذکرت ذلک لعائشة فقالت: رحم الله عمر والله ما حدث رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم إن الله لیعذب المؤمن ببکاء أهله علیه (ان المیت یعذب ببکاء احد) ولکن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم قال: إن الله لیزید الکافر عذابا ببکاء أهله علیه. وقالت: حسبکم القرآن {ولا تزر وازرة وزر أخری}. قال ابن عباس عند ذلک: والله هو


1- صحیح بخاری، کتاب الجنائز، باب قول النبی صلی الله علیه و آله و سلم: یعذب المیت ببعض بکاء اهله علیه، ج 1، ص433، ح 1284 و1285.

ص:644

أضحک وأبکی. قال ابن أبی ملکیة والله ما قال ابن عمر شیئا؛ (1)یکی از دختران عثمان در مکه از دنیا رفت و ما حضور یافتیم، پس ابن عمر و ابن عباس نیز تشریف آوردند. ابن عمر به عمرو بن عثمان گفت: آیا از گریه نهی نمی کنی؟ همانا من از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که فرمود: همانا مرده قطعاً به خاطر گریه ای زنده بر او عذاب

می شود. ابن عباس گفت: همانا بعضی از این سخن را عمر نیز می گفت... وقتی عمر ضربت خورد صهیب داخل شد در حالی که گریه می کرد ومی گفت: وا اخاه واصاحباه. عمر گفت: ای صهیب، برای من گریه می کنی! همانا پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: همانا مرده به برخی گریه ای اهلش بر وی عذاب می-شود. ابن عباس گفت: وقتی عمر از دنیا رفت این سخن اورا به عائشه بازگو کردم و او گفت: خدا عمر را ببخشد، به خدا سوگند پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نفرمود که مؤمن به خاطر گریه ی اهلش بر او (در روایت احمد: مرده به خاطر گریه ی کسی بر او) عذاب می شود، ولی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: همانا خداوند متعال بر عذاب کافر به خاطر گریه ای اهلش بر او، می-افزاید. وعائشه گفت: (برای درک باطل وبی اساس بودن آن سخن عمر بن خطاب) قرآن شما را بسنده می کند که می فرماید: «و هیچ گنهکاری گناه دیگری را متحمل نمی شود» (2) سپس ابن عباس گفت: «خداوند است که می خنداند ومی گریاند». ابن ابی ملیکه می گوید: والله، ابن عمر هیچ چیزی نتوانست بگوید.

این خبر و تصریح ام المؤمنین بر این که عمر بن خطاب و ابن عمر در نقل سخن پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم اشتباه کرده اند، از قاسم بن محمد(3) و عروه(4) نیز روایت شده است.


1- صحیح بخاری، کتاب الجنائز، باب قول النبی صلی الله علیه و آله و سلم: یعذب المیت ببعض بکاء اهله علیه، ج 1، ص432، ح 1286 و1287 و1288؛ صحیح مسلم؛ مسند احمد و... .
2- انعام، 164.
3- صحیح مسلم، کتاب الجنائز، باب المیت یعذب ببکاء اهله علیه، ج 2، ص 621، ح 929؛ مسند احمد، ج 1، ص 41، ح 288؛ فتح الباری، ج 3، ص 128.
4- سنن ابی-داود، ج 2، ص 65، ح 3129؛ سنن ترمذی، ج 2، ص 236، ح 1009 و1010.

ص:645

2. عَمْرَةَ بِنْتِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ سَمِعَتْ عَائِشَةَ زَوْجَ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله و سلم قَالَتْ: إِنَّمَا مَرَّ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم عَلَی یَهُودِیَّةٍ یَبْکِی عَلَیْهَا أَهْلُهَا فَقَالَ: «إِنَّهُمْ لَیَبْکُونَ عَلَیْهَا، وَإِنَّهَا لَتُعَذَّبُ فِی قَبْرِهَا»؛ (1) عمره از عائشه شنیده است که گفته است: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از سر قبر خانم یهودی عبور کردند در حالی که اهلش بر او گریه می کردند، پس حضرت فرمودند: همانا این ها بر وی گریه می کنند وحال آن که او در قبرش عذاب می شود.

همچنین بخاری روایت کرده است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در منبر برای جعفر و زید بن حارثه و ابن رواحه گریه کردند و اشک ریختند:

عنْ أَنَسِ بْنِ مَالِکٍ قَالَ: قَالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله و سلم: «أَخَذَ الرَّایَةَ زَیْدٌ فَأُصِیبَ، ثُمَّ أَخَذَهَا جَعْفَرٌ فَأُصِیبَ، ثُمَّ أَخَذَهَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ رَوَاحَةَ فَأُصِیبَ و ان عَیْنَیْ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم لَتَذْرِفَانِ، ثُمَّ أَخَذَهَا خَالِدُ بْنُ الْوَلِیدِ مِنْ غَیْرِ إِمْرَةٍ فَفُتِحَ لَهُ»؛(2) انس

می گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: زید پرچم را گرفت و به شهادت رسید، سپس جعفر گرفت و به شهادت رسید و سپس عبدالله بن رواحه گرفت و به شهادت رسید. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم این سخنان را فرمودند در حالی که از چشمان مبارکشان اشک جاری بود.


1- صحیح بخاری، کتاب الجنائز، باب قول النبی صلی الله علیه و آله و سلم: یعذب المیت ببعض بکاء اهله علیه، ج 1، ص432، ح 1289.
2- صحیح بخاری، کتاب الجنائز، باب الرجل ینعی الی اهل المیت بنفسه، ج 1، ص420، ح 1246 و2798 و3063 و3630 و3757 و4262.

ص:646

از این اخبار و روایات بخاری در صحیحش که همه را در یک باب نقل کرده است، اولا: تناقضات آشکار دیگر بخاری در صحیحش ثابت می شود. ثانیا: باید بدانیم که اخبار فراوان در مورد گریه بر میت وارد شده است و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم آن را رحمت معرفی کرده و مردم و زنان را حتی تشویق فرمودند تا برای حمزه گریه کنند. (1) به نظر می رسد برای درک باطل بودن حدیث عمر بن خطاب و ابن عمر همین اخبار مذکور در «صحیح بخاری» کفایت می کند و نیاز به ذکر اخبار و شواهد بیشتر در این موضوع نیست. والا حتی در زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم عمر بن خطاب گاهی اتفاق می افتاد که در حضور

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم مردان و گاه زنانی را که برای میت گریه می-کردند کتک می زد و از گریه نهی می کرد، ولی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم او را از این کار نهی می کردند که به چند نمونه اشاره می کنیم:

عن ابن عباس قال: لما ماتت زینب بنت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: ألحقوها بسلفنا الخیر عثمان بن مظعون، فبکت النساء فجعل عمر یضربهن بسوطه فأخذ رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم یده وقال: مهلا یا عمر، دعهن یبکین، وإیاکن ونعیق الشیطان. إلی أن قال: وقعد رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم علی شفیر القبر وفاطمة إلی جنبه تبکی فجعل النبی صلی الله علیه و آله و سلم یمسح عین فاطمة بثو به رحمة لها؛(2) ابن عباس می گوید: وقتی زینب دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از دنیا رفت، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: او را به سلف صالح ما عثمان بن مظعون ملحق بکنید. پس زنها گریه کردند وعمر ابن الخطاب شروع کرد به کتک زدن زنها با تازیانه اش. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم از دست عمر


1- مسند احمد، ج 2، ص 40، ح 4984 و5563 و5666؛ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 507، ح1591؛ مصنف عبد الرزاق، ج 3، ص 561، ح 6694؛ مصنف ابن ابی شیبه، ج 3، ص 267 وج8، ص 487.
2- مسند أحمد، ج 1، ص 237، ح 2127 و3103؛ طبقات الکبری، ج 3، ص 398؛ تاریخ المدینه ابن شبه، ج 1، ص103. مسند أبی داود الطیالسی، ص 351؛ مستدرک علی الصحیحین، ج 1، ص225، ج 3، ص 190؛ مجمع الزوائد، ج 3، ص 17؛ سیر اعلام النبلاء، ج 1، ص 160، ج 2، ص 251.

ص:647

گرفتند وفرمودند: بس کن ای عمر، آن ها را به حال خود بگزار تا گریه کنند. و بر زنان لازم است که از فریاد زدن شیطانی حذر بکنند. تا آن که فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم کنار قبر نشستند وفاطمه در کنار آن حضرت گریه می کرد وحضرت صلی الله علیه و آله و سلم شروع کردند به پاک کردن اشک چشمان فاطمه از روی مهربانی به فاطمه.

این داستان در سال هشتم هجری رخ داده است و ابن سعد وبیهقی برای رقیه نیز چنین داستانی را نقل کرده اند که در آن نیز رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرموده اند: اشک از طرف خداوند متعال است. (1)

عن أبی هریرة قال: مات میت من آل رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فاجتمع النساء یبکین علیه فقام عمر ینهاهن ویطردهن فقال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: دعهن یا عمر، فإن العین دامعة، والقلب مصاب، والعهد قریب؛(2) ابوهریره می گوید: شخصی از خاندان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از دنیا رفت، پس زنها جمع شده وبرای وی گریه

می کردند. پس عمر برخواست وآن ها را از گریه منع می کرد و از آن جا طردشان می نمود. پس پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: آن ها را به حال خودشان واگذار ای عمر، همانا چشم اشک می ریزد ودل مصیبت زده وعهد نزدیک است.

عن سلمة بن الأزرق إنه کان جالسا عند ابن عمر بالسوق فمر بجنازة یبکی علیها قال: فعاب ذلک ابن عمر وانتهرهن قال: فقال سلمة: لا تقل ذلک یا أبا عبد الرحمن، فأشهد علی أبی هریرة لسمعته یقول: مر علی النبی صلی الله علیه و آله و سلم بجنازة وأنا معه ومعه عمر بن الخطاب ونساء یبکین علیها فزبرهن عمر وانتهرهن فقال له النبی صلی الله علیه و آله و سلم: دعهن یا عمر فإن العین دامعة، والنفس مصابة، والعهد حدیث. قالوا: أنت سمعته یقول هذا؟ قال: نعم، قال ابن عمر: فالله ورسوله


1- الطبقات الکبری، ج 8، ص 37؛ سنن الکبری بیهقی، ج 4، ص 70.
2- سنن الکبری نسائی، ج 1، ص 610، ح 1986.

ص:648

أعلم مرتین.(1) سلمه ابن ازرق می گوید: من در بازار نزد ابن عمر نشسته بودم، پس جنازه ای را آوردند که زنها بر آن گریه می کردند. ابن عمر این را عیب دانست و آن زنها را زجر نمود و بر سر آنها داد زد. سلمه گفت: ای اباعبدالرحمن این گونه مگو و من شهادت می دهم بر ابوهریره شنیدم که او می گفت: از پیش رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم جنازه ای را عبور دادند در حالی که من وعمر بن خطاب همراه آن حضرت بودیم وزنها بر آن گریه می کردند. پس عمر آن ها را کتک زد و بر سر آن ها فریاد زد تا از گریه باز ایستند. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: ای عمر، آن ها را به حال خودشان واگزار، همانا چشم اشک می ریزد وقلب مصیبت زده وعهد قریب است. گفتند: تو خودت شنیدی که او این سخن را می گفت؟ گفت: آری. ابن عمر دو مرتبه گفت: خدا ورسولش داناترند.

احمد شاکر سند این خبر را صحیح دانسته است و شعیب ارنؤوط استدلال او را بر صحت این خبر نقل کرده و آن را رد نکرده است.

عن أبی هریرة قال: خرج النبی صلی الله علیه و آله و سلم علی جنازة ومعه عمر بن الخطاب. فسمع نساء یبکین فزبرهن عمر فقال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: یا عمر! دعهن فإن العین دامعة، والنفس مصابة، والعهد قریب؛(2) ابوهریره می گوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم برای تشییع جنازه ای خارج شدند وعمر نیز همراه آن حضرت بود. وعمر شنید که زنها گریه می کنند، پس عمر آن ها را با تندی منع کرد، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: ای عمر! آن ها را به حال خودشان واگزار. همانا چشم اشک می ریزد وقلب مصیبت زده وعهد نزدیک است. حاکم و ذهبی سند این خبر را صحیح دانسته اند.


1- صحیح ابن حبان، ج 7، ص 429؛ مسند أحمد، ج 2 ص110، ح 5889؛ مصنف عبد الرزاق ج3، ص553، ح 6674.
2- المصنف ابن ابی شیبه، ج 3، ص 268؛ علل دارقطنی، ج 11، ص 20، ح 2097؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 1، ص 381.

ص:649

وعن أبی هریرة: إن النبی صلی الله علیه و آله و سلم کان فی جنازة فرأی عمر امرأة فصاح بها فقال النبی صلی الله علیه و آله و سلم: دعها یا عمر، فإن العین دامعة، والنفس مصابة، والعهد قریب.(1) ابوهریره می گوید: همانا رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در تشییع جنازه ای بود، پس عمر زنی را دید و بر سرش فریاد زد. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: ای عمر! او را به حال خودش واگزار. همانا چشم اشک می-ریزد وقلب مصیبت زده وعهد قریب است.

ابن حجر سند این خبر را صحیح دانسته است.

قال أبوهریرة: أبصر عمر امرأة تبکی علی قبر فزبرها فقال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: دعها یا أبا حفص فإن العین باکیة، والنفس مصابة، والعهد قریب؛ (2) ابوهریره می گوید: عمر زنی را دید که برای (صاحب) قبری گریه می کرد. عمر با تندی او را از گریه منع کرد، ولی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: او را به حال خودش بگزار ای عمر، همانا چشم اشک می ریزد ونفس مصیبت زده وعهد نزدیک است.

با این همه تأکید پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بر جواز گریه وحتی ممدوح بودن آن، باز عمر بن خطاب به این سخن ونظریه ای خود اصرار داشت و در زمان خلافت خود نیز مردم وحتی زنان را به خاطر گریه بر میت کتک می زده است.

قال سعید بن المسیب: لما مات أبوبکر بکی علیه فقال عمر: إن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم قال: إن المیت یعذب ببکاء الحی. فأبوا إلا أن یبکون، فقال عمر لهشام بن الولید: قم فأخرج النساء. فقالت عائشة: أخرجک. فقال عمر: ادخل، فقد أذنت لک. فدخل فقالت عائشة: أمخرجی أنت یا بنی؟ فقال: أما لک فقد أذنت لک. فجعل یضربهن


1- سنن ابن ماجه، ج 1، ص 506، ح 1587 با دو سند صحیح؛ مسند احمد، ج 2، ص 444، ح9729؛ مصنف ابن ابی شیبه، ج 3، ص 170؛ فتح الباری ج3ص115.
2- کنز العمال، ج 15، ص 728، ح 42899، به نقل از «تهذیب» ابن جریر طبری.

ص:650

امرأة امرأة، وهو یضربن بالدرة حتی خرجت أم فروة وفرق بینهن؛ (1) سعید می گوید: وقتی ابوبکر از دنیا رفت زنها برای او گریه کردند، پس عمر گفت: همانا پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: مرده به خاطر گریه زنده بر او عذاب می شود. ولی زنها به سخن عمر گوش ندادند و به گریه ادامه دادند. پس عمر به هشام گفت: برخیز وزنها را خارج بکن. ولی عائشه گفت: تو را بیرون می کنم. عمر گفت: داخل شو من به تو اجازه دادم. پس او داخل شد وعائشه گفت: آیا تو مرا بیرون می کنی ای فرزندم. او گفت: ولی به تو اجازه دادم. و بعد شروع کرد یک به یک به کتک زدن زنها با شلاق تا این که ام فروه (همسر ابوبکر) بیرون آمد وبین آن ها جدایی انداخت.

عن عمرو بن دینار قال: لما مات خالد بن الولید اجتمع فی بیت میمونة نساء یبکین فجاء عمر... فکان یضربهن بالدرة فسقط خمار امرأة منهن فقالوا: یا أمیرالمؤمنین، خمارها. فقال: دعوها فلا حرمة لها. وکان یعجب من قوله: لا حرمة لها؛ (2) وقتی خالد بن ولید از دنیا رفت زنها در خانه میمونه جمع شدند وبرای او گریه می کردند. پس عمر آمد... وآن ها را با تازیانه می زد. روسری یکی از آن زنها افتاد، مردم گفتند: ای امیرالمؤمنین، روسری او افتاد. عمر گفت: او را ول کنید، او احترامی ندارد. راوی از سخن عمر که گفت: او احترامی ندارد تعجب می کرد. این سند مرسل صحیح و رجالش ثقات هستند.

البته چنان که اشاره شد، در جواز گریه بر میت و همچنین گریه ای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بر گذشتگان و به خصوص بر مادرشان در سر قبر، اخبار فراوان است وآن چه ذکر کردیم، برای شناخت تناقضات بخاری در صحیحش وبی-اساس بودن نسبت «عذاب شدن


1- المصنف عبد الرزاق، ج 3 ف ص 556، ح 6680؛ الاصابه ابن حجر، ج 6، ص 427، ح 8994، ج8، ص 448، ح 12201؛ فتح الباری، ج 5، ص 54. کنز العمال، ج 15، ص 732، ح 42911، به نقل از ابن راهویه وسندش را صحیح دانسته است.
2- المصنف عبد الرزاق، ج 3، ص 557، ح 6681؛ کنز العمال، ج 15، ص 730، ح 42905.

ص:651

مرده به خاطر گریه ای زنده» به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم توسط عمر بن خطاب و ابن عمر، کفایت می کند که بخاری آن را به عنوان خبر صحیح روایت کرده است.

امام بخاری و متعه نساء

در مورد متعه نساء به مانند خیلی موارد و موضوعات دیگر، احادیث مختلف و متناقض فراوان در کتب روایی اهل سنت وارد شده است که امام مسلم در صحیحش به نوعی به این دو دسته روایات اشاره کرده و آن را در صحیحش وارد کرده است، ولی بخاری تنها یک جانبه در این موضوع عمل کرده و حدْث ابن مسعود را که دلالت بر حلیت متعه دارد چنان که در تصرفات بخاری خواهد آمد, دستکاری کرده و از زهری چنین حدیثی در صحیحش روایت کرده است:

1. عن ابن شهاب عن عبد الله والحسن ابنی محمد بن علی عن أبیهما عن علی بن أبی طالب: أن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم نهی عن متعة النساء یوم خیبر وعن أکل لحوم الحمر الإنسیة؛(1) یعنی از امیرالمؤمنین علیه السلام روایت کرده است که فرموده اند: پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم از متعه ای نساء و اکل گوشت الاغ اهلی در خیبر نهی فرمودند.

2. الزهری یقول: أخبرنی الحسن بن محمد بن علی وأخوه عبد الله عن أبیهما: أن علیا قال لابن عباس: إن النبی صلی الله علیه و آله و سلم نهی عن المتعة وعن لحوم الحمر الأهلیة زمن خیبر؛(2) در نقل دیگر می گوید: علی علیه السلام به ابن عباس گفت: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از متعه ای نساء و اکل گوشت الاغ اهلی در خیبر نهی فرمودند.

3. الزهری عن الحسن وعبد الله ابنی محمد بن علی عن أبیهما: أن علیا قیل له: إن ابن عباس لا یری بمتعة النساء بأسا فقال: إن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم نهی عنها یوم


1- صحیح بخاری، کتاب المغازی، باب: غزوة خیبر، ج 4، ص 1544، ح 4216 و5523.
2- صحیح بخاری، کتاب النکاح، باب: نهی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم عن المتعة آخرا، ج 5، ص 1966، ح 5115.

ص:652

خیبر وعن لحوم الحمر الإنسیة؛ (1) در نقل سوم می گوید: به علی علیه السلام گفته شد که ابن عباس متعه نساء را جائز می داند. علی علیه السلام گفت: همانا پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از متعه ای نساء و اکل گوشت الاغ اهلی در خیبر نهی فرمودند.

4. در صحیح مسلم باز زهری چنین نقل کرده است: علی شنید که ابن عباس با نرمی با متعه برخورد می کند (و آن را جائز می داند) پس گفت: خاموش باش ای پسر عباس همانا پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از آن نهی فرمود. (2)

بی اساس بودن این نسبت به امیرالمؤمنین علیه السلام از اخبار فراوان ثابت می شود:

اولاً: از طرق متعدد ثابت شده است که ابن عباس از این که در خیبر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم از اکل گوشت الاغ اهلی نهی فرموده اند، خبر داده است.(3) ثانیاً صحابگانی مانند ابن مسعود، ابن عمرو ، ابن عمر، ابوسعید خدری، انس، جابر، ابوسلیط، سلمه بن اکوع، خالد بن ولید، مقدام بن معدی، ابوثعلبه، براء بن عازب، ابن ابی اوفی، عرباض بن ساریه، ابوهریره و دیگران نیز در کتب معتبر روایت کرده اند که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در روز خیبر از خوردن گوشت الاغ اهلی نهی فرموده اند، ولی نگفته اند که از متعه نیز منع کرده باشند.

ثالثاً: راوی این حدیث که آن با تصریح محدثین اهل سنت بی اساس است، تنها ابن شهاب زهری ناصبی و مدلس و نوکر حاکمان بنی امیه است که به امیرالمؤمنین علیه السلام آن را نسبت داده است. همچنین در این خبر اولا: در اکثر کتاب ها این خبر را زهری با «عن» معنعن نقل کرده است و گاه «اخبرنی» گفته و تنها در نقل طیالسی «حدثنی» گفته است. همچنین اضطراب زیاد در متن خبر نیز است مانند:

1. ابن حنفیه به امیرالمؤمنین علیه السلام خبر داد که ابن عباس متعه را جائز می-داند، 2.


1- صحیح بخاری، کتاب الحیل، باب: الحیلة فی النکاح، ج 6، ص 2553، ح 6961.
2- صحیح مسلم، کتاب النکاح، باب نکاح المتعة وبیان أنه أبیح ثم نسخ ثم أبیح ثم نسخ واستقر تحریمه إلی یوم القیامة، ج 2، ص 1027، ح 1407.
3- مصنف عبدالرزاق، ج 4، ص 525، ح 8727؛ المستدرک علی الصحیحین، مجمع الزوائد و... .

ص:653

امیرالمؤمنین علیه السلام خود از ابن عباس شنید که به جواز متعه فتوا می دهد، 3. به ابن عباس خبر داد که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم از آن نهی فرمودند، 4. به ابن عباس فرمود: تو متکبر هستی، 5. به ابن عباس فرمود: تو از طریق حق گمراه شونده هستی، 6. ابن عباس با امیرالمؤمنین در مورد متعه بحث نمودند و ... . رابعاً: چنان که اشاره خواهیم کرد ابن عباس و شاگردانش با پیروی از او، متعه را پس از شهادت امیرالمؤمنین علیه السلام نیز جائز

می دانستند، و این نیز دلالت بر کذب بودن این خبر زهری می کند؛ زیرا چنان که ثابت شده است ابن عباس در دو خبر می گوید: اگر از طریق ثبت خبر و فتوایی از علی به ما برسد ما از آن عدول نمی کنیم.(1) یعنی ابن عباس حتی می گوید: اگر دیگران حدیث و نظر علی را به ما نقل کنند ما از آن عدول نخواهیم که چه رسد به اخباری که امیرالمؤمنین علیه السلام مستقیما به ابن عباس گفته باشند. و این سخن ابن عباس نیز تهمت و کذب بزرگ بودن این نسبت زهری به امیرالمؤمنین علیه السلام را ثابت می کند. خامساً: محدثین و علمای اهل سنت تأکید و اعتراف کرده اند که این حدیث غلط است و در خیبر هیچگونه تحریم و تحلیل متعه صورت نگرفت و در خیبر زنان مسلمان حضور نداشتند و شرائط متعه در خیبر وجود نداشت. سفیان بن عیینه، ابوعوانه، سهیلی و ابن جوزی با انکار و با بیان غلط بودن این حدیث گفته اند: در خیبر از متعه نهی نشد و تنها از گوشت الاغ اهلی نهی شد. ابن عبدالبر گفته است: نظر اکثر اهل علم نیز همین است.(2)

همچنین زهری در این حدیث گاه گفته است: این نهی در حنین بود و گاه گفته است: در تبوک بود.(3) پس دستندرکار این حدیث و نسبت دهنده آن به امیرالمؤمنین علیه السلام زهری است و هیچ کسی جز او آن را از امیرالمؤمنین علیه السلام با سند صحیح نقل نکرده


1- طبقات الکبری، ج 2، ص 338؛ تاریخ ابن عساکر، ج 42، ص407؛ الاصابه ابن حجر، ج4، ص 467، ح 5704؛ تهذیب التهذیب ابن حجر، ج 7، ص 297.
2- فتح الباری، ج 9، ص 137 الی 139.
3- فتح الباری ابن حجر، ج 9، ص 137.

ص:654

است و خلاف آن از امیرالمؤمنین علیه السلام و ابن عباس ثابت است.

همچنین به کذب محض بودن این حدیث زهری، این واقعیت نیز گواهی می دهد که اهل سنت احادیثی با سندهای صحیح بنابر موازن خود روایت کرده اند به این معنا که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بعد از خیبر در فتح مکه، حجة الوداع، حنین و ... به انجام متعه امر فرموده و آن را جائز معرفی نموده اند. در تمام این موارد و سفرها، امیرالمؤمنین علیه السلام حضور داشتند جز غزوه تبوک که در آن نیز صحابه متعه کرده اند. با این وجود چگونه ممکن است که امیرالمؤمنین علیه السلام بر ابن عباس به تحریم متعه در خیبر استدلال کرده باشند و حال آن که چنان که خواهد آمد، حد اقل بعد از خیبر متعه بارها تجویز شده است! همچنین این خبر زهری دلالت بر این می کند: تمام احادیثی را که در آن به

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نسبت داده اند که در آن ها حضرت بعد از حلال نمودن متعه باز آن را حرام اعلام کرده اند، بی اساس هستند، چون اگر چنین اتفاقی رخ داده بود زهری به آن ها اشاره می کرد نه این که یک چنین داستانی را راه بیندازد.

بخاری باز چنین روایت کرده است: عن جابر بن عبد الله وسلمة بن الأکوع قالا: کنا فی جیش فأتانا رسول رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فقال: إنه قد أذن لکم أن تستمتعوا فاستمتعوا؛ (1) جابر و سلمه گفته اند: در لشکری بودیم که فرستاده پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آمد و گفت: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به شما اجازه داد که متعه بکنید، پس متعه بکنید. بخاری در ذیل این حدیث می-گوید: علی علیه السلام بیان کرده است که این (یعنی متعه) نسخ شده است.

پس اولا: بنابر فتوای بخاری، متعه در خیبر نسخ شده است و او قبول ندارد که پس از آن حلال گشته باشد. ثانیا: بخاری و امثال او برای این که آثار وضع در اخبار تحریم متعه و خبر زهری برای خواننده روشن نشود، به زمان و مکان این امر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بر انجام متعه، اشاره نکرده اند و آن را مخفی داشته اند، ولی مسلم است که آن بعد از خیبر


1- صحیح بخاری، کتاب النکاح، باب: نهی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم عن المتعة آخرا، ج 5، ص 1967، ح5117 و5118.

ص:655

بوده است.

باز بخاری چنین روایت کرده است: أبی جمرة قال: سمعت ابن عباس یسأل عن متعة النساء فرخص فقال له مولی له: إنما ذلک فی الحال الشدید وفی النساء قلة؟ او نحوه فقال ابن عباس نعم؛ (1) از ابن عباس در مورد متعه سؤال شد و او رخصت داد و جائز دانست، غلامش به او گفت: متعه در حال شدید و قلت زن ها جائز است و ابن عباس گفت: آری.

این که ابن عباس متعه را جائز می دانست از مسلمات است و امروزه وهابی ها او را به مخالفت کردن با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در حکم متعه متهم می-کنند.(2) اما ادامه این حدیث نیز از نسبت های بی اساس به ابن عباس است که اخبار فراوان به بی اساسی آن گواهی

می دهد و حالا نزد دروغ بافان ابن عباس به راهنمایی غلامش نیاز دارد و به اندازه ای غلام مجهولش نیز اسلام را نشناخته است!

و این در حالی است که ابن زبیر با استفاده از قدرتش خواسته است به ابن عباس ظلم کند و لذا می گوید:

عن عروة بن الزبیر: أن عبدالله ابن الزبیر قام بمکة فقال: إن ناسا أعمی الله قلوبهم کما أعمی أبصارهم یفتون بالمتعة یعرض برجل فناداه فقال: إنک لجلف جاف فلعمری لقد کانت المتعة تفعل علی عهد إمام المتقین (یرید رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم) فقال له ابن الزبیر: فجرب بنفسک فوالله لئن فعلتها لأرجمنک بأحجارک. قال ابن شهاب فأخبرنی خالد بن المهاجر بن سیف الله أنه بینا هو جالس عند رجل جاءه


1- صحیح بخاری، کتاب النکاح، باب: نهی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم عن المتعة آخرا، ج 5، ص 1967، ح 5116.
2- در بحثی که وهابی ها با حنفی ها در کشور تاجیکستان داشتند، حنفی سؤال می کند: مگر صحابه ای با سنت پیامبر صلی الله علیه و آله مخالفت کرده است؟ وهابی تحصیل کرده ای سعودی می گوید: آری، ابن عباس متعه را حلال می دانست و با پیامبر صلی الله علیه و آله در این موضوع مخالفت کرده است. (این بحث را خود وهابی ها به صورت سیدی پخش کرده اند.)

ص:656

رجل فاستفتاه فی المتعة فأمره بها فقال له ابن أبی عمرة الأنصاری مهلا قال ما هی؟ والله لقد فعلت فی عهد إمام المتقین قال ابن أبی عمرة إنها کانت رخصة فی اول الإسلام لمن اضطر إلیها کالمیتة والدم ولحم الخنزیر ثم أحکم الله الدین ونهی عنها؛(1) عروه می گوید: عبدالله بن زبیر (زمان خلافتش) در مکه برخاست و گفت: همانا افرادی که خداوند قلب هایشان را کور گردانیده چنان که چشمانشان را کور کرده است، بر جواز متعه فتوا می دهند به مردی (به ابن عباس) خطاب می کرد. ابن عباس در پاسخ به او بر وی ندا کرد و گفت: تو شخص جاهل و بی ادب هستی، به جانم سوگند همانا متعه در زمان امام متقین (پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم) انجام می شد. ابن زبیر به ابن عباس گفت: تجربه بکن و ببین، به خدا سوگند اگر متعه کردی حتماً تو را سنگ سار خواهم کرد. زهری می گوید: خالد به من خبر داد که او نزد مردی (نزد ابن عباس) نشسته بود مردی آمد و از او در مورد متعه سؤال کرد و او وی را به آن امر نمود، پس ابن ابی عمره انصاری به (ابن عباس) گفت: ساکت باش، ابن عباس گفت: چه شده است؟ به خدا سوگند همانا متعه در زمان امام متقین صلی الله علیه و آله و سلم انجام می شد. ابن ابی عمره گفت: متعه در اول اسلام برای کسی که به آن به مانند به گوشت مرده و خون و گوشت خوک ضرورت پیدا کرد، رخصت داده شد و سپس خداوند دین را محکم نمود و از متعه نهی شد.

این خبر نیز عجیب است و در آن نیز چه قدر سخن دور از واقعیت و عجیب گفته شده است. اولا: ابن ابوعمره از صحابه نیست، پس این سخنانش را از کجا درآورده است و از کجا می گوید، ثانیاً: پاسخ ابن عباس به او چه بوده و چرا آن را ذکر نکرده-اند، ثالثاً: مقائسه بین متعه و مواد غذائی که جهت جلوگیری از مرگ در حالت عدم وجود مواد غذایی جائز گذشته است، یک فریب واضح مردم عوام است. و این دو خبر نیز ثابت


1- صحیح مسلم، کتاب النکاح، باب نکاح المتعة وبیان أنه أبیح ثم نسخ ثم أبیح ثم نسخ واستقر تحریمه إلی یوم القیامة، ج 2، ص 1023، ح 1406.

ص:657

می کند آن زیاده در روایت «صحیح بخاری» بی اساس بوده و به ابن عباس نسبت داده شده است؛ زیرا اگر ابن عباس متعه را در حالت اضطرار جائز می دانست این گونه با او مخالفت نمی کردند.

عمر بن الخطاب و تحریم متعه

وهابی ها امروزه ابن عباس را به مخالفت با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در امر متعه متهم می کنند و می گویند: او متعه را حلال می دانست و دیگر صحابه نیز با او در این موضوع مخالف هستند.

و حال آن که در مورد متعه ثابت است که عمر بن خطاب از آن نهی کرده است، ولی مانند خیلی موضوعات دیگر احادیث متناقض گوناگون در این موضوع نیز وضع کرده و اسلام و احکام الهی را به بازی گرفته اند، که ما پس از اشاره به تأکید و اعترافات عمر بن خطاب و دیگر صحابه بر این که خلیفه دوم متعه را تحریم کرده است نه شارع مقدس، به برخی اخبار دیگر نیز اشاره خواهیم داشت:

1. عمر بن خطاب می گوید: مُتْعَتانِ کانَتا عَلی عَهْدِ رَسُولِ اللهِ صلی الله علیه و آله و سلم وَأنا مُحَرِّمُهُما (انهی عنهما) ومُعاقِبٌ عَلَیْهِما: مُتْعَةُ النِّساءِ ومُتْعَةُ الْحَجِّ؛(1) دو متعه در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بود که من از آن دو نهی می کنم و هر که آن را انجام دهد عقابش می کنم متعه ای نساء و متعه ای حج.

این خبر را از عمر بن خطاب فرزندش عبدالله، ابوسعید خدری، ابوقلابه و سعید بن مسیب نقل کرده اند و سرخسی سند آن را صحیح دانسته است. یادآور می شویم که از هر چهار این راوی این خبر با سند صحیح نقل شده است. برای نمونه، رجال سند طحاوی عبارتند از: یزید بن سنان از مکی بن ابراهیم از مالک (امام مالکی ها) از نافع از ابن عمر، که تمام این راویان با اتفاق ثقه هستند و جز


1- شرح معانی الآثار، ج 2، ص 146، ح 3415؛ العلل دار قطنی، ج 2، ص156، ح 182؛ المحلی ابن حزم، ج 7، ص 107؛ معانی القرآن جصاص، ج 2، ص 191؛ تذکرة حفاظ، ج 1، ص 366، رقم 358 به نقل از نسائی؛ المبسوط السرخسی، ص 4، ص 27.

ص:658

یزید بن سنان همه از رجال صحاح سته نیز هستند. البته برخی اخبار دیگر نیز از خلیفه دوم وارد شده است که در آن نیز به این واقعیت تصریح کرده است.

2. عروه می گوید: کَانَ ابْنُ عَبَّاسٍ یَأْمُرُ بِالْمُتْعَةِ وَکَانَ ابْنُ الزُّبَیْرِ یَنْهَی عَنْهَا قَالَ: فَذَکَرْتُ ذَلِکَ لِجَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ فَقَالَ: عَلَی یَدَیَّ دَارَ الْحَدِیثُ، تَمَتَّعْنَا مَعَ

رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم فَلَمَّا قَامَ عُمَرُ قَالَ: إِنَّ اللَّهَ کَانَ یُحِلُّ لِرَسُولِهِ مَا شَاءَ بِمَا شَاءَ و ان الْقُرْآنَ قَدْ نَزَلَ مَنَازِلَهُ (فافصلوا حجکم من عمرتکم) فَأَتِمُّوا الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ لِلَّهِ کَمَا أَمَرَکُمُ اللَّهُ وأَبِتُّوا نِکَاحَ هَذِهِ النِّسَاءِ فَلَنْ او تَی بِرَجُلٍ نَکَحَ امْرَأَةً إِلَی أَجَلٍ إِلاَّ رَجَمْتُهُ بِالْحِجَارَةِ؛(1) ابن عباس به متعه امر می کرد و ابن زبیر از آن نهی، داستان را به جابر بن عبدالله گفتم و او گفت: علم این مسأله نزد من است، ما همراه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم متعه کردیم وقتی عمر به خلافت رسید گفت: همانا خداوند هر آن چه را که پیامبرش می-خواست برایش حلال می گردانید، همانا قرآن بر جایگاه خود نازل شده؛ پس حج خود را از عمره جدا کنید (در متن طیالسی، که واقعیت نیز همین است) و از نکاح این زن ها خودداری کنید، اگر مردی را به نزد من بیاورند که با زنی برای مدتی (نکاح متعه) کرده باشد، او را رجم و سنگ سار خواهم نمود.

ابونضره نیز این خبر را بدون اشاره به داستان ابن عباس و ابن زبیر از جابر بن عبدالله نقل کرده است.(2) و شعیب ارنؤوط سند آن را به شرط شیخین صحیح دانسته است.

2. عطاء می گود: قدم جابر بن عبد الله معتمرا فجئناه فی منزله فسأله القوم عن اشیاء ثم ذکروا المتعة فقال: نعم، استمتعنا علی عهد رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم وابی بکر وعمر حتی اذا کان


1- صحیح مسلم، کتاب الحج، باب فی المتعة بالحج والعمرة، ج 2، ص 885، ح 1217؛ صحیح ابن حبان، ج 9، ص 247، ح 3940؛ مسند ابی-داود طیالسی، ص 248؛ مسند احمد، و دیگران.
2- مسند احمد، ج 1، ص 52، ح 369؛ شرح معانی الآثار، ج 2، ص 144، ح 3400 ودیگران.

ص:659

فی آخر خلافة عمر؛ (1) جابر از عمره برگشته بود و ما به منزلش رفتیم... سپس در مورد متعه از او پرسیدند و او گفت: در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و ابوبکر و عمر ما متعه می کردیم تا آخر خلافت عمر (که او از آن نهی کرد ).

2. ابوزبیر می گوید: سمعت جابر بن عبد الله یقول: کنا نستمتع بالقبضة من التمر والدقیق الایام علی عهد رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم و ابی بکر حتی نهی عنه عمر فی شأن عمرو بن حریث؛(2) از جابر شنیدم که پیوسته می گفت: ما همیشه با یک قبضه خرما به مدت چند روز در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و ابوبکر متعه می کردیم تا این که عمر در امر عمرو بن حریث (که با خانمی متعه کرده بود) از آن نهی کرد.

2. ابونضره نیز همین سخن را از جابر روایت کرده است.(3)

2. أبوالزبیر قال: سمعت جابر بن عبد الله یقول: استمتعنا أصحاب النبی حتی نهی عمر عمرو بن حریث قال: وقال جابر: إذا انقضی الاجل فبدا لهما أن یتعاودا فلیمهرها مهرا آخر قال: وسأله بعضناکم تعتد؟ قال: حیضة واحدة کن یعتددنها للمستمتع منهن؛ جابر گفت: ما اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم متعه می کردیم تا این که عمر در مورد عمرو بن حریث از آن نهی کرد. وجابر گفت: اگر زمان مشخص شده در هنگام نکاح تمام شود دو باره با مهر دیگر نکاح می کنند. برخی از ما از او سؤال کرد که آیا متعه عده نیز دارد؟ گفت: مدت یک حیض (30 روز) عده دارد. (مصنف عبد الرزاق، ج 7، ص 496، ح 14025.) سند این خبر صحیح است.


1- صحیح مسلم، کتاب النکاح، باب نکاح المتعة وبیان أنه أبیح ثم نسخ ثم أبیح ثم نسخ واستقر تحریمه إلی یوم القیامة، ج 2، ص 1027، ح 1405؛ مسند احمد، ج 3، ص 380، ح 15115.
2- صحیح مسلم کتاب النکاح، باب نکاح المتعة وبیان أنه أبیح ثم نسخ ثم أبیح ثم نسخ واستقر تحریمه إلی یوم القیامة، ج 2، ص 1027، ح 57؛ مصنف عبدالرزاق، ج 7، ص 500، ح 14028.
3- صحیح مسلم، کتاب النکاح، باب نکاح المتعة وبیان أنه أبیح ثم نسخ ثم أبیح ثم نسخ واستقر تحریمه إلی یوم القیامة، ج 2، ص 1022، ح 1405؛

ص:660

3. عیر عبد الله بن الزبیر عبد الله بن عباس بتحلیله المتعة فقال له: سل أمک کیف سطعت المجامر بینها وبین أبیک؟ فسألها فقالت: ما ولدتک إلا فی المتعة... . وقال یحیی بن أکثم لشیخ البصرة: بمن اقتدیت فی جواز المتعة؟ قال: بعمر بن الخطاب قال: کیف وعمر کان أشد الناس؟ قال: لأن الخبر الصحیح أنه صعد إلی المنبر فقال: إن الله ورسوله قد أحل لکما متعتین وإنی محرمهما علیکم او أعاقبکم علیهما، فقبلنا شهادته ولم نقبل تحریمه؛ (1) ابن زبیر به ابن عباس عیب گرفت که او متعه را حلال می داند، ابن عباس در پاسخ وی گفت: از مادرت سؤال بکن که او و پدرت چگونه با هم متعه کرده بودند! ابن زبیر از مادرش سؤال کرد و مادرش گفت: من تو را از متعه به دنیا آوردم... . یحیی بن اکثم از قضات مکتب اهل سنت شیخی از اهل بصره را که متعه را جائز می دانست سؤال کرد: در جائز دانستن متعه به چه کسی اقتدا کردی؟ وی در پاسخ گفت: به عمر بن خطاب. یحیی گفت: چگونه، حال آن که عمر به شدت مخالف متعه بود؟ گفت: چون خبر صحیح این است که عمر بالای منبر رفت و گفت: خدا وپیامبرش دو متعه را حلال قرار داده اند و من آن دو را بر شما حرام می گردانم، و ما شهادت او را بر جائز بودن متعه قبول کردیم، ولی حرام کردنش را قبول نمی کنیم.

4. امیرالمؤمنین علی علیه السلام فرمودند: لو لا أن عمر نهی عن المتعة ما زنی إلا شقی؛ (2) اگر عمر از متعه نهی نمی کرد کسی جز شقی زنا نمی کرد. رجال این سند همه رجال صحیحین هستند، ولی حکم بن عتیبه راوی اصلی، امیرالمؤمنین علیه السلام را درک نکرده است.

4. ابن جریج می گوید: أخبرنی من أصدق أن علیا قال بالکوفة: لو لا ما سبق من رأی عمر بن الخطاب او قال من رأی ابن الخطاب لأمرت بالمتعة ثم ما


1- محاضرات الادباء راغب اصفهانی ج 1، ص 416.
2- تفسیر طبری، ج 5، ص 19.

ص:661

زنا إلا شقی؛ (1) کسی که من او را تصدیق می-کنم به من خبر داد که علی علیه السلام در کوفه گفته است: اگر تحریم عمر نبود به متعه امر می کردم و سپس کسی جز شقی زنا نمی کرد. (این جریج از رجال صحاح سته است که شرح حالش بعدا خواهد آمد.)

4. عمر بن سعد همدانی از حنش بن المعتمر نقل کرده که گفته است: سمعت علیا یقول: لو لا ما سبق من ابن الخطاب فی المتعة ما زنی الا الشقی؛ از علی شنیدم که می گفت: اگر عمر متعه را حرام نکرده بود کسی جز شقی زنا نمی کرد. (شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 12، ص 253.)

5. عطا از ابن عباس نقل کرده که گفته است: ما کانت المتعة إلا رحمة رحم الله بها هذه الامة ولو لا نهی عمر بن الخطاب عنها ما زنی إلا شقی؛ (2) متعه رحمتی بود از جانب خداوند متعال برای این امت، و اگر عمر از متعه نهی نکرده بود، کسی جز شقی زنا نمی کرد.

رجال این سند نیز همه ثقه و از رجال صحاح سته هستند جز ربیع بن سلیمان جیزی که از رجال دو سنن است و سعید بن کثیر بن عفیر که از رجال صحیحین است.

6. سعید بن مسیب می گوید: رَحِمَ اللّهُ عمر، لو لا أَنه نهی عن المتعة لفشا الزنی، قال: وقال ابن عباس: رَحِمَ اللّه عمرَ لو لا نهی عن المتعة ما زنی أَحد؛(3) خدا عمر را ببخشد، اگر او از متعه نهی نمی کرد زنا فاش می شد، ابن عباس گفته است: خدا عمر را ببخشد، اگر او از زنا نهی نمی کرد کسی زنا نمی کرد. این سند صحیح و رجالش رجال صحیحین است.

6. سعید بن مسیب می گوید: نهی عمر عن متعتین متعة النساء ومتعة الحج؛ عمر از متعه ی


1- مصنف عبدالرزاق، ج 7، ص 500، ح 14030؛ کنز العمال، ج 16، ح 45728.
2- شرح معانی الآثار طحاوی، ج 3، ص 26؛ تفسیر قرطبی، ج 5، ص 130؛ در المنثور، ج 2، ص 141.
3- تاریخ المدینه ابن شبه، ج 2، ص 720.

ص:662

حج و نساء نهی نمود. (1) سیوطی این خبر را از کتاب ابن ابی شیبه نقل کرده است.

7. عمران بن سواد می گوید: صلیت الصبح مع عمر... قلت: وذکروا أنک حرمت متعة النساء وقد کانت رخصة من الله نستمتع بقبضة ونفارق عن ثلاث...؛ (2) نماز صبح را همراه عمر خواندم... و به او گفتم: مردم می گویند: تو متعه ی نساء را حرام کردی؟ حال آن که متعه رخصتی بود از جانب خداوند متعال و ما با یک قبضه متعه می کردیم و پس از سه روز از هم جدا می شدیم... .

8. سلیمان بن یسار از ام عبدالله بنت ابی خیثمه چنین روایت کرده است: مردی از شام به مدینه آمد و با واسطه قرار دادن خانمی با خانم دیگر متعه کرد وبرگشت. عمر بن خطاب از آن آگاه شد، سفر بعد وقتی آمد از او پرسید که چرا چنین کردی و او گفت: همراه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم متعه کرده بودم و آن حضرت از آن نهی نکرد تا این که از دنیا رفت، سپس همراه ابوبکر انجام دادم و او نیز مرا از آن نهی نکرد تا این که از دنیا رفت و سپس همراه تو انجام می دادم وتو در مورد آن به ما نهیی نقل نکردی! عمر گفت: اما به خدا سوگند اگر پس از نهی من این عمل را انجام می دادی قطعاً تو را سنگ سار می کردم. (3)

از گواهی این همه افراد در رأس آن ها خود خلیفه دوم، ثابت می شود که متعه را عمر بن خطاب حرام کرده نه اسلام و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و توجه دارید که برخی از این صحابه با صراحت

می گویند: ما همراه عمر نیز آن را انجام می دادیم تا این که در آخر خلافتش از آن نهی کرد. پس، این نهی از روی رأی خودش بوده و الا در ابتدای خلافتش و یا در همان زمان ابوبکر از آن نهی می کرد و بازگو می نمود که اسلام از آن نهی کرده است.

همچنین دقت داشته باشیم که اخبار فوق که اکثر آن ها صحیح هستند به 17 سند می رسد که از 9 صحابه و 2 تابعین نقل شده و همگی گواهی داده اند که عمر بن خطاب متعه را حرام و از آن نهی


1- در المنثور سیوطی، ج 2، ص 141.
2- تفسیر طبری، ج 3، ص 290.
3- کنز العمال، ج 16، ص 521، ح 45726، به نقل از طبری.

ص:663

کرده است، پس این اخبار ثابت می کند که بدون شک تحریم و نهی از متعه توسط عمر بن خطاب قطعا متواتر است.

البته صحابه ی زیادی متعه را جائز می دانسته اند که ما دیگر به ذکر آن نخواهیم پرداخت و تنها به برخی اخبار دیگر اشاره می کنیم:

عبد الله بن عثمان بن خثیم می گوید: کانت بمکة امرأة عراقیة تنسک جمیلة لها ابن یقال له أبوأمیة وکان سعید بن جبیر یکثر الدخول علیها قلت: یا أبا عبد الله ما أکثر ما تدخل علی هذه المرأة قال: إنا قد نکحناها ذلک النکاح للمتعة قال: وأخبرنی أن سعید قال له: هی أحل من شرب الماء للمتعة؛(1) در مکه خانمی از اهل عراق بود، خانم زیبا و دارای فزرندی به نام ابوامیه. سعید بن جبیر بسیار به نزد او داخل می شد، من گفتم: چرا بسیار به نزد این خانم داخل می شوی؟ گفت: من با او نکاح متعه کرده ام، وسعید به او گفت: همانا متعه از نوشیدن آب نیز حلال تر است.

سند این خبر صحیح و رجالش رجال صحیحین هستند. سعید بن جبیر شاگرد عبدالله بن عباس و از بزرگان تابعین و از رجال صحاح سته است.

محمد بن عبدالله بن عبد الحکم می گوید: سمعت الشافعی یقول: استمتع ابن جریج بتسعین امرأة؛(2) از شافعی شنیدم که می گفت: ابن جریج با نود زن متعه کرد. ابن جریج کسی است که بخاری از او 240 حدیث و مسلم 350 حدیث در صحیح خود روایت کرده اند.

جریر نیز می گفته است: کان ابن جریج یری المتعة تزوج بستین امرأة. وقیل: إنه عهد إلی اولاده فی أسمائهن لئلا یغلط أحد منهم ویتزوج واحدة مما نکح أبوه


1- مصنف عبدالرزاق، ج 7، ص 496، ح 14020.
2- تذکرة الحفاظ، ج 1، ص 170، رقم 164؛ سیر اعلام النبلاء، ج 6، ص 333، رقم 138؛ تهذیب التهذیب، ج 6، ص 360، رقم 758.

ص:664

بالمتعة؛(1)

ابن جریج متعه را جائز می دانست و با شصت زن متعه نمود. و گفته شده که او اسامی آن زن ها را نزد فرزندانش قرار داد تا مبادا آن ها با اشتباه با زنی که پدرشان ازدواج کرده است، ازدواج کنند.

ابن حزم می گوید: همانا بر حلال بودن متعه پس از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم جماعتی از سلف قائل و ثابت بودند که از صحابه: 1. أسماء بنت أبی بکر، 2. جابر، 3، ابن مسعود، 4. ابن عباس، 5، معاویة بن أبی سفیان، 6. عمرو بن حریث، 7. أبوسعید الخدری، 8 و9. سلمة و معبد فرزندان امیة بن خلف، 10. و جابر نقل کرده است که تمام صحابه در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم وابوبکر و تا آخر خلافت عمر معتقد بر حلال بودن متعه بودند. اما از تابعین: 1. طاووس، 2. عطاء، 3. سعید بن جبیر و دیگر فقهای مکة که خداوند آن ها را عزیز گرداند. (المحلی ابن حزم، ج 9، ص519؛ فتح الباری ابن حجر، ج 9، ص142.) البته این تنها برخی از صحابه و تابعین هستند.

با وجود این همه اخبار که ما تنها برخی را ذکر کردیم، چنان که اشاره شد وهابی ها به راحتی ابن عباس را بر مخالفت با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در موضوع متعه متهم کرده و آن را به مردم نیز بازگو می کنند.

چنان که اشاره شد احادیث فراوان در موضوع تحریم و نهی از متعه راه اندازی شده است که

با آشنایی با مطالب زیر به جایگاه و بی اساس بودن آن ها به راحتی آشنا خواهید شد:

قرطبی از مفسرین بزرگ اهل سنت می گوید:

انها تقتضی التحلیل والتحریم سبع مرات...؛ از احادیث وارده استفاده می-شود که (گویا) متعه هفت مرتبه حلال و هفت مرتبه حرام شده است. (تفسیر قرطبی، ج5، ص131.) نووی و ابن حجر نیز همین سخن را گفته و مکان هایی را که در مورد آن حلال وحرام شدن متعه وارد شده است ذکر کرده اند که به ترتیب عبارتند از: 1. خیبر، 2. عمره قضاء،


1- سیر اعلام النبلاء، ج 6، ص 331، رقم 138؛ تذکرة الحفاظ، ج 1، ص 170، رقم 164.

ص:665

3. فتح مکه، 4. جنگ حنین، 5. عام اوطاس، 6. جنگ تبوک، 7. حجة الوداع.(1) و جالب است که برای تمام این هفت مورد در کتب روایی و تفاسیر مکتب اهل سنت احادیث صحیح وارد شده است و خود افراد مذکور نیز به ثابت بودن آن تصریح کرده اند. یعنی این مقدار با اسلام بازی شده وجعل حدیث صورت گرفته است. ابن حجر و دیگران بنابر حدیث سبره گفته اند: پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم متعه را در فتح مکه برای دائم حرام گردانید وحال آن که باز احادیث صحیح دارند که پس از فتح مکه در اوطاس و حنین وحجة الوداع حضرت به انجام متعه امر فرموده اند وصحابه در غزوه تبوک نیز متعه نمودند. وچنان که گذشت بخاری نسخ و تحریم را روز خیبر دانسته و حکم کرده بود. خلاصه با این گونه تناقضات برای حق جویان خیلی روشن کرده اند که این اخبار همه جعلی هستند.

متعه حکم قرآنی است

اما نکته آخر ومهم دیگر این است که نکاح متعه یک امر قرآنی بوده و در قرآن وارد شده است. قرطبی می گوید:

وقال الجمهور: المراد نکاح المتعة الذی کان فی صدر الاسلام؛ جمهور گفته اند که مراد از آیه ای 24 سوره نساء همان نکاح متعه است که در صدر اسلام بود. (تفسیر قرطبی، ج 5، ص 130.)

با این اعتراف و تصریح قرطبی دیگر نیاز نیست که نظرات ذکر شود، ولی با اختصار اشاره می کنیم که ابن عباس گفته است: والله این آیه (فما استمتعتم به منهن فآتوهن اجورهن فریضة، نساء 24) در مورد نکاح متعه نازل شده است.(2) حاکم و ذهبی سند این خبر را به شرط مسلم صحیح دانسته اند.


1- المجموع نووی، ج 16، ص 254؛ فتح الباری، ج 9، 139 الی 141؛ سبل السلام صنعانی، ج 3، ص125؛ نیل الاوطار شوکانی، ج 6، ص 272.
2- تفسیرطبری، ج 5، ص 18 ،با سه سند؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 2، ص 334، ح 3192.

ص:666

البته تأکید ابن عباس بر این قول با اسانید بسیار در کتب دیگر نیز وارد شده است و همچنین ابن مسعود، ابی بن کعب، سعید بن جبیر، مجاهد و دیگران نیز گفته اند که این آیه در مورد متعه نازل شده است.(1)

مضافاً بر اخباری که اشاره شد، این آیه ای قرآن اولا: با تصریح برخی از صحابه و محدثین، نسخ نشده است. زمخشری می گوید: ابن عباس گفته است: آیه ای متعه از محکمات است و نسخ نشده است. (2)

همچنین از حکم بن عتیبه سؤال کردند که آیا این آیه نسخ شده است؟ او گفت: نه. (تفسیر طبری، ج 5 ذیل آیه.) همچنین خبر واحد با اتفاق امت اسلامی نمی تواند آیه ای قرآن را نسخ کند، پس این مطلب نیز بر بی اساس بودن نظریه مدعیان نسخ نکاح متعه و تحریم شدن آن تأکید خواهد داشت. یعنی فرضا احادیثی که در مورد نهی از متعه بین خود تناقض نداشته باشند و یکدیگر را تکذیب نکنند و صحیح باشند و آن سخنان عمر بن خطاب و دیگر صحابه وجود نداشته باشد که نهی کننده را با اتفاق عمر بن خطاب معرفی کرده اند، باز نمی توان احادیث نهی از متعه ای را که به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نسبت داده اند قبول کرد؛ زیرا خبر واحد هستند و خبر واحد محال است که آیه ای متواتر قرآن را نسخ کند.

حالا وهابی ها چون از متعه خیلی بدشان می آید از آن به زنا تعبیر می کنند و با چشم پوشی از این همه اخبار صحابه و تابعین و... تنها ابن عباس را چنان که اشاره کردیم متهم می کنند، ولی کمی نمی اندیشند که از همین افرادی که آن ها را به حلال دانستن زنا و انجام آن متهم می کنند از قبیل این عباس، مجاهد، ابن جبیر و دیگر شاگردان او و ابن جریج و... دین خود را اخذ می کنند؛ زیرا «صحیح بخاری» و مسلم که آن ها دین خود را بدون چون و چرا از آن اخذ می کنند پر از روایات این افراد ودیگر صحابگانی است که


1- تفسیر طبری، ج 5، ص 19؛ تفسیر قرطبی، ج 5، ص 129؛ تفسیر ابن کثیر ذیل آیه ودیگران.
2- تفسیر الکشاف زمخشری، ج 1، ص 398.

ص:667

متعه را جائز می دانسته اند گرچه آن ها خود را به نادانی بزنند! .

شروع اذان از دیدگاه بخاری

أن ابن عمر کان یقول: کان المسلمون حین قدموا المدینة یجتمعون فیتحینون الصلاة لیس ینادی لها فتکلموا یو ما فی ذلک فقال بعضهم: اتخذوا ناقوسا مثل ناقوس النصاری وقال بعضهم: بل بوقا مثل قرن الیهود فقال عمر: اولا تبعثون رجلا ینادی بالصلاة فقال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: یا بلال قم فناد بالصلاة؛ (1) ابن عمر همیشه می گفت: مسلمین وقتی به مدینه آمدند جمع می شدند وبرای نماز وقت تعیین می-کردند وکسی برای نماز ندا نمی داد واذان نمی گفت. روزی در این مورد سخن گفتند پس برخی از آن ها گفتند: ناقوسی مثل ناقوس نصارا بگیرید و برخی گفتند: بوقی مثل بوق یهود بگیرید، پس عمر گفت: آیا کسی را نمی فرستید تا برای نماز ندا بدهد! پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: ای بلال بلند شو وبرای نماز ندا بده.

در مورد اذان احادیث مختلف دیگر نیز جعل شده است که در آن گفته اند: عبدالله بن زید و عمر بن خطاب خواب دیدند، عمر و بلال خواب دیدند، ابوبکر خواب دید، چهارده نفر خواب دید. 17 نفر خواب دید و... . (2) که این دسته اخبار هر کدام دیگری را تکذیب می-کند و ما از ذکر آن ها خودداری می کنیم. ولی باید دقت داشته باشیم که اذان را خداوند متعال به وسیله جبرئیل علیه السلام به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم تعلیم داده است که ما با اشاره به آن اکتفا می کنیم تا بی اساسی این نوع اخبار روشن گردد و همچنین ثابت شود که تا چه حد اخبار فراوان در موضوعات مختلف جعل شده است.


1- صحیح بخاری، کتاب الاذان، باب :بدء الاذان، ج 1، ص 219، ح 604؛ صحیح مسلم، کتاب الصلاة، باب بدء الاذان، ج 2، ص 275، ح 377.
2- فتح الباری، ج 2، ص 63؛ مجمع الزوائد، ج 1، ص 329؛.

ص:668

عن سفیان بن اللیل قال: لما کان من أمر الحسن بن علی ومعاویة ما کان قدمت علیه المدینة وهوجالس فی أصحابه فذکر الحدیث بطوله قال: فتذاکرنا عنده الاذان فقال بعضنا: إنما کان بدء الأذان رؤیا عبد الله بن زید فقال له الحسن بن علی: إن شأن الأذان أعظم من ذاک أذن جبریل فی السماء مثنی مثنی وعلمه رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم وأقام مرة مرة فعلمه رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فأذن الحسن حین ولی؛ (1) سفیان بن لیل می گوید: پس از آن که بین حسن بن علی علیه السلام و معاویه آن چه پیش آمد من به مدینه به نزد امام حسن رفتم در حالی که او بین اصحابش نشسته بود، پس نزد او در مورد اذان صحبت شد و برخی از ما گفتند: همانا شروع اذان به وسیله ای خوابی بود که عبدالله بن زید دید. امام حسن علیه السلام به او فرمود: شأن و جایگاه اذان بزرگ تر از این است که به وسیله خواب باشد، جبرئیل در آسمان دو تا دو تا اذان گفت و به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم تعلیم نمود و اقامه را یک مرتبه یک مرتبه گفت و به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم تعلیم نمود و امام حسن علیه السلام زمانی که خلافت را به دست گرفت اذان گفت.

در سند این حدیث نوح بن دراج را تضعیف کرده اند، ولی ابن نمیر او را توثیق کرده و ابوحاتم و ابوزرعه نیز حدیث او را معتبر دانسته اند و او در زمان خود قاضی کوفه بوده.(2) بنابر این می توان این خبر را حسن دانست؛ زیرا شواهد زیاد از دیگر صحابه نیز دارد.

2. بزار از امیرالمؤمنین علیه السلام چنین روایت کرده است: وقتی خداوند متعال خواست به

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم اذان را یاد بدهد جبرئیل آمد و آن حضرت را به آسمان برد و به آن حضرت اذان تعلیم داده شد... . (3)


1- المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 178، ح 4798.
2- تهذیب التهذیب ابن حجر، ج 10، رقم 873.
3- مسند مزار، ج 2، ص 176، ح 478؛ فتح الباری، ج 2، ص 63؛ مجمع الزوائد، ج 1، ص 329؛ در منثور، ج 4، ص 154.

ص:669

3. عن عائشة قالت: قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: «لما أسری بی إلی السماء أذن جبریل، فظنت الملائکة أنه یصلی بهم، فقدّمنی فصلیت بالملائکة؛(1) ام المؤمنین عائشه گفته است: پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: وقتی به معراج برده شدم جبرئیل اذان گفت و ملائکه گمان کردند که او می خواهد بر آن ها نماز بگزارد پس جبرئیل مرا پیش گزرانید و من به ملائکه نماز خواندم.

4. ابن عباس گفته است: اذان همراه با واجب شدن نماز به پبامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نازل شده است.(2) از سخن صالحی شامی پس از نقل این خبر استفاده می شود که سند این خبر صحیح است.

5. انس گفته است: وقتی نماز (در شب معراج) واجب گشت جبرئیل علیه السلام به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم اذان را تعلیم نمود. (3)

6. ابن عمر می گوید: وقتی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به معراج برده شد خداوند متعال اذان را بر آن حضرت وحی نمود وجبرئیل آن را به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم تعلیم نمود. (4)

سرخسی پس از نقل اخبار شروع اذان به وسیله خواب می گوید: ابوحفص محمد بن علی این (خرافات) را انکار می کرد و می گفت: معالم دین را به بازی گرفته و می گویند: به وسیله خواب ثابت شده است! هرگز چنین نیست، لکن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را وقتی به معراج بردند وپیامبران را در مسجد


1- فتح الباری، ج 2، ص 63؛ در المنثور سیوطی، ج 4، ص 154؛
2- سبل الهدی والرشاد، ج 3، 360، به نقل از ابوشیخ.
3- فتح الباری، ج 2، ص 63؛ در المنثور سیوطی، ج 4، ص 154؛
4- معجم الاوسط، ج 9، ص 100؛ فتح الباری، ج 2، ص 63؛ مجمع الزوائد، ج 1، ص 329.

ص:670

الاقصی نزد آن حضرت جمع کردند، فرشته ای اذان و اقامه گفت وپیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به آن ها نماز خواند و گفته شده که جبرئیل علیه السلام آن را نازل کرد. (1)

این اخبار که همه مؤید هم هستند دلالت بر صحت و واقعیت این امر می کنند واخبار زیر نیز این اخبار را تقویت می کند:

عن عائشة قالت: ما أری هذه الآیة نزلت إلا فی المؤذنین «و من أحسن قولا ممن دعا إلی الله وعمل صالحا وقال إننی من المسلمین»؛ (2) ام المؤمنین عائشه گفته است: این آیه «در جهان از آن کس که خلق را به سوی خدا خواند ونیکوکار گردید وگفت که من از تسلیم شوندگان خدا هستم، کدام کس بهتر ونیکوگفتار تر است» در مورد مؤذنان نازل شده است.

گرچه این سند ضعیف است، ولی دیگران نیز این قول را گفته اند.

قیس بن ابی حازم نیز گفته است: این آیه در مورد مؤذنین نازل شده است.(3)

قرطبی می گوید: عائشه، قیس، عکرمه ومجاهد گفته اند: این آیه در مورد مؤذنین نازل شده است. (4)

قرطبی از ابن عربی نقل کرده است وثعالبی نیز تصریح کرده که این آیه مکی است.(5) پس این اخبار نیز مؤید اخبار قبلی هستند؛ زیرا تمام اخبار متناقضی که شروع اذان را از خواب معرفی کرده، تصریح کرده اند که در مدینه اذان شروع شده است وحال آن که از این اخبار نیز به روشنی استفاده می شود که اذان در مکه معمول بوده است.


1- المبسوط سرخسی حنفی، ج 1، ص 128.
2- مصنف ابن ابی شیبه، ج 1، ص 255، 2347 و2348؛ معانی القرآن نحاس، ج 6، ص 267، و... .
3- تفسیر طبری، ج 24، ص 147؛ تاریخ بغداد، ج 8، ص 473.
4- تفسیر قرطبی، ج 15، ص 360.
5- تفسیر قرطبی، ج 15، ص 360؛ تفسیر ثعالبی، ج 5، ص 139.

ص:671

واین که اذان وحی الهی است و از طریق جبرئیل به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم تعلیم شده است، از اهل بیت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم اخبار فراوان رسیده و از مسلمات مکتب اهل بیت علیهم السلام است که موافق با اخبار مذکور در کتب مکتب اهل سنت می باشد.

ص:672

فصل پنجم: امام بخاری و تصرف در اخبار اسلامی

اشاره

در کتاب «صحیح بخاری» اخبار و احادیث فراوان مشاهده می شود که از جانب مؤلف دست کاری شده و عباراتی، از اخبار و احادیث حذف شده و حقیقت مطلب و یا انجام دهنده ای عمل قبیح در خبر، پنهان قرار داده شده است. اکنون در این بخش به برخی از این دسته تصرفات بخاری در صحیحش، اشاره خواهد شد.

1. امیرالمؤمنین علیه السلام ولی و سرپرست مؤمنین پس از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم

عَنْ بُرَیْدَةَ قَالَ: بَعَثَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله و سلم عَلِیًّا إِلَی خَالِدٍ لِیَقْبِضَ الْخُمُسَ وَکُنْتُ أُبْغِضُ عَلِیًّا، وَقَدِ اغْتَسَلَ، فَقُلْتُ لِخَالِدٍ أَلاَ تَرَی إِلَی هَذَا فَلَمَّا قَدِمْنَا عَلَی النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله و سلم ذَکَرْتُ ذَلِکَ لَهُ فَقَالَ: «یَا بُرَیْدَةُ أَتُبْغِضُ عَلِیًّا» فَقُلْتُ: نَعَمْ. قَالَ صلی الله علیه و آله و سلم: «لاَ تُبْغِضْهُ فَإِنَّ لَهُ فِی الْخُمُسِ أَکْثَرَ مِنْ ذَلِکَ؛ (1) بریده می گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم علی علیه السلام را به نزد خالد فرستاد تا خمس را دریافت کند و من علی را دشمن داشتم. و علی غسل نمود، پس من به خالد گفتم: مگر به این نگاه نمی کنی، و چون به نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم برگشتیم داستان را به آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم گفتم. حضرت صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: ای بریده، علی را دشمن داری؟ گفتم: آری. فرمودند: او را دشمن نداشته باش، همانا نصیب او از خمس بیشتر از این است.

باید دقت داشته باشیم که راوی اصلی این داستان عبدالله بن بریده از بریده است و


1- صحیح بخاری، کتاب المغازی، باب: بعث علی بن ابی طالب، ج 4، ص 1581، ح 4350.

ص:673

از بریده غیر او این داستان را کسی نقل نکرده است. ولی از ابن بریده افراد زیادی این داستان را کامل روایت کرده اند که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم با غضب به بریده فرمودند: هر که من ولی او هستم علی نیز ولی اوست. در نقل دیگر فرمودند: علی ولی شما پس از من است. در روایت ابن عساکر که با سند حسن وارد شده حضرت صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: علی کاری را انجام می دهد که به آن امر شده است. این دو عبارت به یک معنا است و آن این که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به بریده فرمودند: از علی شکایت مکن، همانا او امام و رهبر شما پس از من خواهد بود.

اما کسانی که این حدیث را با این دو لفظ از عبدالله بن بریده روایت کرده اند عبارت اند از: 1. سعد بن عباده(1) 2. ابواسحاق سبیعی(2) 3. اجلح کندی(3) 4. عبدالله بن عطاء(4) 5. ابوحرب بن سوید بن غفله. (5)

همچنین این حدیث را عبدالله بن بریده با حذف داستان، از امیرالمؤمنین علیه السلام روایت کرده است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به بریده فرمودند: «علی ولی شما پس از من است.» (6)

و همچنین داستان فوق را بدون ذکر اسم خالد و بریده، عمران بن حصین صحابی


1- مسند احمد، ج 5، ص 350، ح 23011 و23078، شعیب ارنؤوط هر دو سند آن را به شرط شیخین صحیح دانسته است.
2- معجم الاوسط طبرانی، ج 6، ص 163؛ مجمع الزواند، ج 9، ص 128 و129، هیثمی رجال آن را با وجود ضعفشان توثیق شده معرفی کرده است.
3- مسند احمد، ج 5، ص 356، ح 23062، سندش صحیح است، ولی شعیب اجلح را ضعیف دانسته وآن به خاطر شیعه بودنش است و الا او ثقه است و دیگران حدیث او را صحیح دانسته اند.
4- تاریخ ابن عساکر، ج 42، ص 189 و191 با سه سند. فتح الباری ابن حجر، ج 8، ص 52.
5- تاریخ ابن عساکر، ج 42، ص 191.
6- کنز العمال، ج 11، ص 612، ح 32963 به نقل از دیلمی.

ص:674

نیز روایت کرده است و در آن نیز چنین آمده است که داستان و شکایت را چهار نفر به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم آوردند و حضرت از این که آن ها از امیرالمؤمنین شکایت کردند غضبناک شدند و فرمودند:

«ما تریدون من علی إن علیا منی وأنا منه وهو ولی کل مؤمن بعدی؛(1) از علی چه می خواهید! همانا علی از من است و من از علی و او پس از من ولی (امام و رهبر) هر مؤمن است.

ترمذی، حاکم، ذهبی و البانی سند این حدیث را صحیح دانسته اند و البانی در کتاب های گوناگون خود بر صحت آن تأکید کرده است.

چنان که ملاحظه می کنید این داستان با ذکر رهبری و امامت بلا فصل امیرالمؤمنین علیه السلام از این همه افراد روایت شده است، ولی بخاری یک خبر ناقصی را که در آن امامت و رهبری بلا فصل امیرالمؤمنین علیهم السلام و همچنین غضب و ناراحتی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم از سخن و شکایت بریده حذف و پنهان ساخته شده، در کتاب صحیحش وارد کرده است.

2.کراهت پیامبر اکرم برای امیرالمؤمین هر چه را که برای خود کراهت دارند

عن علی قال: أهدی للنبی صلی الله علیه و آله حلة من حریر فکره أن یلبسها وبعث بها إلی فلبستها فرآها علی فقال: ما أکره لنفسی شیئا إلا أنا أکرهه لک فخرقها بین النساء قال ففعلت ذلک؛ (2) ابن ابی لیلی, حارث همدانی, هبیره و جعده بن هبیره از


1- مسند احمد، ج 4، ص 437، ح 19942؛ سنن ترمذی، ج 5، ص 632، ح 3712؛ سنن الکبری نسائی، ج 5، ص 130، ح 8464 و8474؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 119، ح 4579؛ صحیحه البانی، ج 5، ص 222، ح 2223.
2- . مسند طیابسی، ص 19و 25؛ مصنف عبدالرزاق, ج11, ص 70, ح 19939؛ مصنف ابن ابی شیبه, ج 5, ص 151, ح 24644 و 24647؛ مسند احمد, ج 1, ص 118 و 137, ح 958 و 1154؛ مسند بزار, ج 1, ص 428, ح 726؛ مسند ابی یعلی, ج 1, ص 270, ح 319؛ احالی محاملی, ص 201؛ شرح معانی الآثار طحاوی, ج 4, ص 253, ح 6232 و 6233؛ علل دارقطنی, ج 3, ص 134.

ص:675

امیرالمؤمنین علیه السلام روایت کرده اند که برای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم لباسی از حریر هدیه دادند و حضرت کراهت داشت آن را بر تن کند لذا آن را به من فرستاد پس من آن را بر تن کردم و حضرت آن را بر تن من دید و فرمود: هیچ چیزی را برای خود کراهت ندارم مگر این که برای تو نیز آن را کراهت دارم, پس آن را بین زن ها قسمت بکن. علی علیه السلام گفت: پس من نیز طبق خواسته ی حضرت آن را تقسیم کردم.

طحاوی این حدیث را با دو سند از جعده روایت کرده و سندش صحیح و یا حسن است و دیگران آن را از هبیره روایت کرده اند و رجال سند آن همگی ثقه و از رجال صحاح سته هستند جز هبیره که او ثقه و از رجال سنن است.

این حدیث را از ابواسحاق سبیعی شعبه بن حجاج, معمر, ابواحوص و اسرائیل روایت کرده اند و ابواسحاق آن را در نقل طیالسی به صورت سماع از هبیره روایت کرده است. ولی بخاری باز مانند احادیث فراوان دیگر این حدیث را ناقص روایت کرده و به سخن پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم که فرمودند: «هر چه را که برای خود کراهت دارم برای تو نیز آن را کراهت دارم» اشاره نکرده و آن را حذف کرده است:

حَدَّثَنَا حَجَّاجُ بْنُ مِنْهَالٍ حَدَّثَنَا شُعْبَةُ قَالَ أَخْبَرَنِی عَبْدُ الْمَلِکِ بْنُ مَیْسَرَةَ قَالَ سَمِعْتُ َیْدَ بْنَ وَهْبٍ عَنْ عَلِیٍّ - رضی الله عنه - قَالَ أَهْدَی إِلَیَّ النَّبِیُّ - صلی الله علیه وسلم - حُلَّةً سِیَرَاءَ فَلَبِسْتُهَا ، فَرَأَیْتُ الْغَضَبَ فِی وَجْهِهِ ، فَشَقَقْتُهَا بَیْنَ نِسَائِی. (1)

قابل ذکر است که محدثین دیگر نیز لفظ و متن بخاری را در کتاب های خویش روایت کرده اند، ولی آن ها متن کامل را نیز در کنار آن و یا در جای دیگر کتابشان روایت کرده اند


1- . . صحیح بخاری، کتاب الهبه، باب هدیة ما یکره لبسها، ح 2614 و 5366 و 5840.

ص:676

مانند احمد, ابن ابی شیبه, طیالسی, طحاوی و دیگران ولی باز بخاری تنها به نقل روایت ناقص اکتفا کرده است.

3. بیعت با امیرالمؤمنین علیه السلام در صورت وفات عمر بن خطاب

عمر بن خطاب ضمن خبر مفصلی چنین گفته است:

... قال عمر: انه بلغنی ان قائلا منکم یقول: والله لو مات عمر بایعت فلانا (فوالله ما کانت بیعة أبی بکر إلا فلتة فتمت فغضب عمر ثم قال...) فلا یغترن امرؤ ان یقول: انما کانت بیعة أبی بکر فلتة وتمت. الا وانها قد کانت کذلک ولکن الله وقی شرها ولیس منکم من تقطع الاعناق إلیه مثل أبی بکر من بایع رجلا عن غیر مشورة من المسلمین فلا یبایع هو ولا الذی بایعه تغرة ان یقتلا وانه قد کان من خبرنا حین توفی الله نبیه ان الانصار خالفونا واجتمعوا باسرهم فی سقیفة بنی ساعدة وخالف عنا علی والزبیر و من معهما...؛ (1)... در زمان خلافت عمر بن خطاب در موسم حج مردی گفت: اگر عمر بمیرد قطعا من با فلانی بیعت می کنم، به خدا سوگند بیعت با ابوبکر یک عمل ناسنجیده بود وتمام شد، پس عمر غضب نمود و گفت...) کسی را مغرور نکند این که می گوید: بیعت به ابوبکر ناسنجیده بود وتمام شد. آگاه باشید که در واقع بیعت به ابوبکر همین گونه بود (ناسنجیده بود) وخداوند شرش را برگردانید... . همانا از اخبار ما این بود که وقتی خداوند پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را از دنیا برد، انصار با ما مخالفت کردند و در سقیفه اجتماع کردند و همچنین علی و زبیر وهمراهان آن دو نیز با ما مخالفت کردند... .

در این خبر، بخاری اسم گوینده ای این سخنان را که اگر عمر بمیرد به فردی بیعت خواهد کرد مبهم گذاشته و همچنین اسم آن فردی را که خواسته به آن بیعت کند. ولی بلاذری این خبر را


1- صحیح بخاری، کتاب الحدود، باب رجم الحبلی فی الزنی، ج 6، ص 2503، ح 6442.

ص:677

با ذکر اسامی نقل کرده است. ابن حجر در شرح حدیث فوق می گوید:

ثم وجدته فی الأنساب للبلاذری بإسناد قوی من روایة هشام بن یوسف عن معمر عن الزهری بالإسناد المذکور فی الأصل ولفظه قال عمر: بلغنی أن الزبیر قال: لو قد مات عمر بایعنا علیا الحدیث فهذا أصح؛ سپس در انساب بلاذری با سند قوی پیدا کردم که در اصل حدیث چنین آمده است که عمر بن خطاب می گوید: به من خبر رسید که زبیر گفته است: اگر عمر بمیرد قطعاً ما با علی بیعت می کنیم. سپس ابن حجر می گوید: و این صحیح تر است.(1)

4. عمر بن خطاب و رجم مجنونه و پنهان سازی آن

ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: أُتِیَ عُمَرُ بِمَجْنُونَةٍ قَدْ زَنَتْ فَاسْتَشَارَ فِیهَا أُنَاسًا فَأَمَرَ بِهَا عُمَرُ أَنْ تُرْجَمَ فَمُرَّ بِهَا عَلَی عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ فَقَالَ: مَا شَأْنُ هَذِهِ؟ قَالُوا: مَجْنُونَةُ بَنِی فُلاَنٍ زَنَتْ فَأَمَرَ بِهَا عُمَرُ أَنْ تُرْجَمَ. قَالَ: فَقَالَ: ارْجِعُوا بِهَا ثُمَّ أَتَاهُ فَقَالَ: یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ أَمَا عَلِمْتَ أَنَّ الْقَلَمَ قَدْ رُفِعَ عَنْ ثَلاَثَةٍ: عَنِ الْمَجْنُونِ حَتَّی یَبْرَأَ وَعَنِ النَّائِمِ حَتَّی یَسْتَیْقِظَ وَعَنِ الصَّبِیِّ حَتَّی یَعْقِلَ قَالَ بَلَی. قَالَ: فَمَا بَالُ هَذِهِ تُرْجَمُ قَالَ: لاَ شَیْءَ. قَالَ: فَأَرْسِلْهَا. قَالَ: فَأَرْسَلَهَا. قَالَ: فَجَعَلَ یُکَبِّرُ؛(2) ابن عباس

می گوید: زن دیوانه ای را به نزد عمر بن خطاب آوردند که زنا کرده بود. خلیفه پس از مشورت با صحابه، امر کرد تا وی را رجم و سنگسار کنند. پس علی بن ابی طالب


1- انساب الاشراف بلاذری، ج 1، ص 250 وج 2، ص 261 و262؛ مقدمه فتح الباری، ص 337.
2- سنن ابی داود، ج 2، ص 545، ح 4399 و4400 و4402؛ مصنف عبدالرزاق، ج 7، ص 80؛ مسند احمد، ج 1، ص 140، ح 1183 و1127 و1360 و1362؛ صحیح بن خزیمه، ج 4، ص348؛ صحیح بن حبان، ج 1، ص 282 و356؛ ارواء الغلیل، ج 2، ص 5؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 1، ص 389، ح949 و2351 وج 4، ص 429، ح 8168 و8169 و... .

ص:678

از نزد آن ها (که برای رجم آماده کرده بودند) عبور کرد و فرمود: این زن چه کرده است؟ گفتند: خانم دیوانه ای از بنی فلان زنا کرده و عمر امر کرد تا رجم شود. امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: او را برگردانید، سپس به نزد عمر آمد و گفت: مگر

نمی دانی که تکلیف از سه دسته برداشته شده است: از دیوانه تا زمانی که به خود آید، از انسان خواب تا این که بیدار شود و از صبی تا این که به بلاغت برسد؟! عمر گفت: آری، می دانم. حضرت فرمود: پس چرا این خانم باید رجم شود؟ عمر نتوانست چیزی بگوید. پس عمر بن خطاب آن زن را با امر امیرالمؤمنین علیه السلام آزاد نمود و شروع کرد (از روی شادی وتعجب) به تکبیر گفتن.

حاکم و ذهبی سه سند این حدیث را به شرط شیخین، به شرط مسلم، بدون شرط، صحیح دانسته اند و البانی دو سند را در حاشیه ای «ابوداود» و یک سند را در «ارواء الغلیل» و شعیب ارنؤوط در چهار مورد در حاشیه «مسند احمد» سند آن را صحیح دانسته اند.

ولی بخاری این حدیث را در دو مورد در تعلیقاتش با حذف داستان امر خلیفه به رجم شدن زن دیوانه، چنین نقل کرده است :

وَقَالَ عَلِیٌّ لِعُمَرَ: أَمَا عَلِمْتَ أَنَّ الْقَلَمَ رُفِعَ عَنِ الْمَجْنُونِ حَتَّی یُفِیقَ، وَعَنِ الصَّبِیِّ حَتَّی یُدْرِکَ، وَعَنِ النَّائِمِ حَتَّی یَسْتَیْقِظَ؛(1) علی به عمر گفت: مگر نمی دانی که تکلیف از دیوانه و صبی و انسان خواب برداشته شده است.

ملاحظه می کنید که بخاری چگونه اصل مطلب را حذف نموده تا عمل و فتوای خلاف نص خلیفه دوم پنهان بماند و آشکار نگردد.


1- صحیح بخاری، کتاب الطلاق، باب: الطلاق فی الاغلاق والکره؛ وکتاب الحدود، باب: لاَ یُرْجَمُ الْمَجْنُونُ وَالْمَجْنُونَةُ، ج 6، ص 2498.

ص:679

5. تحریف کیفیت صلوات

عَنْ أَبِی سَعِیدٍ الْخُدْرِیِّ قَالَ: قُلْنَا یَا رَسُولَ اللَّهِ، هَذَا التَّسْلِیمُ فَکَیْفَ نُصَلِّی عَلَیْکَ قَالَ صلی الله علیه و آله و سلم: «قُولُوا اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ عَبْدِکَ ورَسُولِکَ، کَمَا صَلَّیْتَ عَلَی آلِ إِبْرَاهِیمَ، وبَارِکْ عَلَی مُحَمَّدٍ وَعَلَی آلِ مُحَمَّدٍ کَمَا بَارَکْتَ عَلَی إِبْرَاهِیمَ»؛ از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم سؤال کردیم که چگونه بر شما صلوات فرستیم؟ فرمود: بگویید: اللهم صل علی محمد عبدک و رسولک کما صلیت علی آل ابراهیم... . (1) از متن خبر نیز خیلی روشن است که در این حدیث «وعلی آل محمد» وجود داشته، ولی آن را حذف وتحریف کرده اند؛ زیرا اولا: کیفیت صلوات با ذکر «آل» متواتر است. ثانیا: در ادامه خود همین حدیث نیز می گوید: «کما صلیت علی آل ابراهیم» و از این ثابت می شود که ابوسعید نیز مانند دیگر صحابه حدیث را کامل روایت کرده، ولی دیگران آن را دستکاری کرده اند و بخاری نیز آن را به عنوان تعلیم صحیح پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و آن هم ذیل آیه صلوات، روایت کرده است.

همچنین بخاری در دو نقل دیگر چنین روایت کرده است:

أَبُوحُمَیْدٍ السَّاعِدِیُّ أَنَّهُمْ قَالُوا یَا رَسُولَ اللَّهِ، کَیْفَ نُصَلِّی عَلَیْکَ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم: «قُولُوا اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وأَزْوَاجِهِ وذُرِّیَّتِهِ، کَمَا صَلَّیْتَ عَلَی آلِ إِبْرَاهِیمَ، وَبَارِکْ عَلَی مُحَمَّدٍ وَأَزْوَاجِهِ وَذُرِّیَّتِهِ، کَمَا بَارَکْتَ عَلَی آلِ إِبْرَاهِیمَ، إِنَّکَ حَمِیدٌ مَجِیدٌ» در این حدیث نیز دستکاری وتحریف خیلی روشن است، زیرا هم اسم حضرت ابراهیم علیه السلام و هم لفظ متواتر «آل محمد» را حذف کرده اند و هم ازواج و ذریه را در حدیث اضافه کرده اند. در هیچ یک از احادیث کیفیت صلوات،


1- صحیح بخاری، کتاب التفسیر، باب قَوْلِهِ ( إِنَّ اللَّهَ وَمَلاَئِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَی النَّبِیِّ یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِیمًا، ح 4798 و6358.

ص:680

وارد نشده است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرموده باشند: «... کما صلیت و یا بارکت علی ازواج وذریة ابراهیم» لذا سبک صلوات در حدیث فوق با هم همخوانی ندارد و محرف است؛ زیرا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم یک مرتبه و در پاسخ یک سؤال کیفیت صلوات را برای صحابه تعلیم نموده اند و امکان ندارد که به این نوع با چنین عبارات مختلف آن را بازگو فرموده باشند.

پس باز ملاحظه می کنیم که بخاری حتی این حدیث متواتر را نیز در مواردی از صحیحش به صورت تحریف شده روایت کرده است.

6. حذف و پنهان کردن فضائل ام المؤمنین خدیجه علیها السلام

عروة عَنْ عَائِشَةَ قَالَتِ: اسْتَأْذَنَتْ هَالَةُ بِنْتُ خُوَیْلِدٍ أُخْتُ خَدِیجَةَ عَلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم، فَعَرَفَ اسْتِئْذَانَ خَدِیجَةَ فَارْتَاعَ لِذَلِکَ، فَقَالَ: «اللَّهُمَّ هَالَةَ». قَالَتْ: فَغِرْتُ فَقُلْتُ: مَا تَذْکُرُ مِنْ عَجُوزٍ مِنْ عَجَائِزِ قُرَیْشٍ، حَمْرَاءِ الشِّدْقَیْنِ، هَلَکَتْ فِی الدَّهْرِ قَدْ أَبْدَلَکَ اللَّهُ خَیْرًا مِنْهَا؛(1) هاله خواهر خدیجه به حضور پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم اذن ورود خواست و حضرت به یاد اذن گرفتن خدیجه افتاد و او را یاد کرد و فرمود: خدایا هاله آمد. عائشه گفت: پس غیرتم گرفت وگفتم: چرا از پیرزنی از پیرزنان قریش یاد می کنی، حمراء لب کشاده، سال ها است که مرده، همانا خداوند به جای وی بهتر از او را به تو داد.

ظاهر این خبر چنین است که گویا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم سخن ام المؤمنین عائشه را تصدیق کردند و چیزی نگفتند و حال آن که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در این حدیث پاسخ سخن ام المؤمنین عائشه را داده و خطا بودن سخن او را بیان کرده اند که در حدیث بخاری آن


1- صحیح بخاری، کتاب مناقب الانصار، باب: تزویج النبی صلی الله علیه و آله و سلم خدیجة وفضلها علیها السلام ، ج 3، ص1389، ح 3821.

ص:681

حذف شده است:

مسروق عن عائشة قالت: کان النبی صلی الله علیه و آله و سلم إذا ذکر خدیجة أثنی علیها فأحسن الثناء قالت: فغرت یو ما فقلت: ما أکثر ما تذکرها حمراء الشدق قد أبدلک الله عز وجل بها خیرا منها قال: ما أبدلنی الله عز وجل خیرا منها قد آمنت بی إذ کفر بی الناس وصدقتنی إذ کذبنی الناس وواستنی بمالها إذ حرمنی الناس ورزقنی الله عز وجل ولدها إذ حرمنی اولاد النساء؛(1) چنان که ملاحظه می کنید وقتی ام المؤمنین عائشه آن سخنان را گفت حضرت (غضبناک شدند چنان که در برخی کتب آمده) و فرمودند: خداوند بهتر از او را به جای او به من نداد، همانا او به من ایمان آورد زمانی که مردم به من کفر ورزیدند و مرا تصدیق نمود زمانی که مردم مرا تکذیب کردند و مرا با مالش کمک نمود زمانی که مردم مرا محروم نمودند وخداوند از او برای من فرزند روزی نمود و حال آن که از فرزندان دیگر زنان، مرا محروم نمود.

خبری را که بخاری آن گونه ناقص نقل کرده تنها از عروه نقل شده است و حال آن که اصل داستان را احمد در مسند از طریق مسروق، و دولابی از طریق عبدالله البهی از ام المؤمنین عائشه روایت کرده اند که هر دو سند را شعیب ارنؤوط در حاشیه «مسند احمد» و«سیر اعلام النبلاء» حسن و اصل خبر را صحیح دانسته است.

همچنین البانی این حدیث را از کتاب «غریب الحدیث» سرقسطی با سند صحیح دیگر که در آن ابن ابی نجیح این خبر را از عائشه روایت کرده است، در کتاب


1- مسند احمد، ج 6، ص 117 و150 و154، ح 24908 و25212 و25251؛ ذریة الطاهره دولابی، ص32؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 224؛ فتح الباری، ج 9، ص 268؛ صحیح ابن حبان، ج15، ص 468؛ البدایة والنهایه، ج 3، ص 158.

ص:682

«صحیحه» کامل وارد کرده است. (1) و ابن عبدالبر نیز این خبر را در شرح حال ام المؤمنین خدیجه علیها السلام با سه سند نقل کرده است.(2)

پس با این بیان نیز روشن شد که بخاری طالب چه گونه اخبار بوده و از چه نوع انسان ها دینش را اخذ می کرده و چگونه به احادیث تحریف شده پناه برده و در کتمان حقایق سعی می کرده است.

7. بستن درها بر مسجد و گناه های خلیفه ی سوم

عن نافع أن رجلا أتی ابن عمر فقال :... قال (رجل لعبدالله بن عمر): فما قولک فی علی وعثمان؟ قال: أما عثمان فکأن الله عفا عنه و اما أنتم فکرهتم أن تعفوا عنه. أما علی فابن عم رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم وختنه وأشار بیده فقال: هذا بیته حیث ترون؛(3) مردی به نزد ابن عمر آمد و گفت: در مورد علی و عثمان نظرت چیست؟ ابن عمر گفت: اما عثمان، گویا خداوند از (گناه) او درگذشت، ولی شما نخواستید از (گناه) او درگزرید. اما علی، پسر عم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و دامادش و اشاره کرد با دستش و گفت: این منزلش است جایی که می بینید.

این حدیث در شرح حال بخاری مفصل مورد بحث قرار گرفت و بخاری در آن پنهانکاری متعدد انجام داده که از جمله عدم تصریح به این که جز در منزل امیرالمؤمنین علیه السلام تمام درها بر مسجد بسته شده بود.


1- احادیث صحیحه البانی، ج 1، ص 215، ح 116.
2- الاستیعاب، ج 2، ص 89، شرح حال خدیجه بنت خویلد علیها السلام .
3- صحیح بخاری، کتاب التفسیر، باب قوله: وقاتلوهم حتی لا تکون فتنة، ج 4، ص 1641، ح 4514 و4515 و4650 و3704.

ص:683

8. تحریف روشن حدیث دیگر توسط بخاری

زمانی که خلیفه سوم عثمان بن عفان خواست تمام مصحف ها را جز مصحف مورد نظرش از بین ببرد و از ابن مسعود نیز خواست تا مصحفش را تحویل دهد(1) ابن مسعود گفت:

{و من یغلل یأت بما غل یوم القیامة} ثم قال: علی قراءة من تأمرونی أن أقرأ؟ فلقد قرأت علی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم بضعا وسبعین سورة ولقد علم أصحاب رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم أنی أعلمهم بکتاب الله ولو أعلم أن أحدا أعلم منی لرحلت إلیه قال شقیق فجلست فی حلق أصحاب محمد صلی الله علیه و آله و سلم فما سمعت أحدا یرد ذلک علیه ولا یعیبه؛(2) «و هر کس خیانت کند، قیامت، آنچه را در آن خیانت کرده، با خود (به صحنه محشر) می آورد» ابن مسعود سپس گفت: مرا امر می کنید که طبق قرائت چه کسی قرآن را قرائت کنم؟ همانا به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بیش از هفتاد سوره قرآن را تلاوت کردم و همانا اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می دانند که من داناترین آن ها به کتاب خدا هستم و اگر بدانم که کسی داناتر از من است قطعا برای تعلیم از او به نزد وی مسافرت خواهم کرد. شقیق می گوید: در حلقات اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نشستم و از کسی نشنیدم که بر او سخنش را رد کرده و یا عیب گرفته باشد. (در برخی روایت چنین وارد شده است): «می خواهید من طبق قرائت زید بن ثابت


1- طبقات الکبری، ج 2، ص 344؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 2، ص 247، ح 2896، حاکم وذهبی سند آن را صحیح دانسته اند؛ معجم الکبیر، ج 9، ص 73.
2- صحیح مسلم، ج 4، ص 1912، ح 2462 وسنن الکبری نسائی، ج 5، ص 412 ، ح 9329؛ اعلام الموقعین، ج 2، ص 237؛ معجم الکبیر؛ تاریخ ابن عساکر.

ص:684

قرائت کنم حال آن که زمانی که من برای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم هفتاد سوره را قرائت کردم زید اسلام نیاورده بود و با کودکان بازی می کرد.»(1)

گرچه مسلم و دیگران نیز مربوط بودن این داستان با خواست عثمان در سوزاندن تمام مصحف ها جز مصحفی که خود با رهبری زید بن ثابت جمع کرده بود را، پنهان کرده اند، ولی بخاری مضافا بر این، چند دستکاری دیگر نیز در سخنان ابن مسعود کرده است:

1. آیه ای را که ابن مسعود قرائت کرد، از حدیث حذف کرده است.

2. این را که ابن مسعود گفت: «مرا امر می کنید که به قرائت چه کسی قرآن را تلاوت کنم»(2) این را نیز کلا حذف کرده است.

3. به عبارت «من داناترین آن ها هستم» «عن» را اضافه کرده و گفته «من از جمله-ای داناترین آن ها هستم.»

4. و همچنین عبارت «من بهرین آن ها نیستم.» (3) را نیز از خود به این حدیث اضافه کرده است. دقت داشته باشیم که جز بخاری کسی دو عبارت آخر را به ابن مسعود نسبت نداده است و همچنین دو تحریف دیگری را که اشاره کردیم.

خیلی روشن است که منظور ابن مسعود در این حدیث دستگاه خلافت و اطرافیانش هستند و در حدیث دیگر این گونه وارد شده است:

عن عبد الله بن مسعود قال: قرأتُ علی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم سبعین سورة وختمتُ القرآنَ


1- سنن الکبری نسائی، ج 5، ص 412، ح 9323 و9330؛ طبقات الکبری ابن سعد، ج 2، ص 344؛ صحیح ابن حباب، ج 15، ص 539؛ معجم الکبیر، ج 9، ص 73.
2- البته چنان که به متن اصلی سخن ابن مسعود اشاره شد، این عبارت نیز تحریف شده است.
3- صحیح بخاری، کتاب فضائل القرآن، باب القراء من اصحاب النبی صلی الله علیه و آله و سلم، ح 5000.

ص:685

علی خیر النّاس علی بن أبیطالب؛ (1) بر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم هفتاد سوره را قرائت کردم و کل قرآن را بر بهترین مردم علی بن ابی طالب گزراندم و ختم نمودم. صالحی شامی گفته است: این حدیث را طبرانی روایت کرده و سندش خیلی خوب است.

این تأکید ابن مسعود نیز بر حقیقت مطلب شهادت می دهد، که منظور او دست گاه خلافت و اطرافیانش بوده اند که با او همکاری داشتند.

9. ام المؤمنین عائشه دوست ندارد امیرالمؤمنین را به خوبی یاد کند

عبید الله بن عبد الله بن عتبة أن عائشة أخبرته قالت: اول ما اشتکی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فی بیت میمونة فاستأذن أزواجه ان یمرض فی بیتها فأذن له قالت فخرج ویدله علی الفضل بن عباس ویدله علی رجل آخر وهو یخط برجلیه فی الأرض قال عبید الله فحدثت به بن عباس فقال: أتدرون من الرجل الآخر الذی لم تسم عائشة هو علی ولکن عائشة لا تطیب له نفسا بخیر؛(2) (در همان داستان نماز ابوبکر در زمان مریضی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم) عبیدالله گفته است که عائشه به او خبر داد: وقتی مریضی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم شروع شد حضرت در منزل میمونه بودند و حضرت از همسرانشان اذن خواستند تا در منزل عائشه مریضی خود را سپری کنند و به خواست آن حضرت رضایت دادند. حضرت (به مسجد برای نماز) خارج شدند در حالی که بر فضل بن عباس و مرد دیگری تکیه داده بودند در حالی که پاهای آن حضرت به زمین کشیده می شد. عبیدالله می گوید: این خبر را به ابن عباس گفتم


1- معجم الکبیر، ج 9، ص 75، ح 8446. ؛ معجم الاوسط، ج 5، ص 101، ح 4792؛ مجمع الزوائد، ج9، ص 116؛ تاریخ ابن عساکر، ج 42، ص 401؛ سبل الهدی الرشاد، ج 11، ص 403.
2- مصنف عبدالرزاق، ج 5، ص 430، ح 9754؛ طبقات الکبری، ج 2، ص 232؛ مسند احمد، ج 6، ص 228، ح 25956 و 23107؛ ارواء الغلیل، ج1، ص 178، ح 147.

ص:686

و او گفت: آیا می دانی آن مرد دومی که عائشه نام او را ذکر نکرده چه کسی بود؟ وی علی بود، ولی عائشه دوست ندارد وخوشش نمی-آید که او را به خوبی یاد کند.

هر دو سند احمد را شعیب ارنؤوط به شرط شیخین صحیح دانسته و البانی نیز سند آن را صحیح دانسته و رجال سند عبدالرزاق نیز رجال شیخین هستند.

ولی بخاری باز این حدیث را که در موارد زیادی از صحیحش روایت کرده، در آن تصرف نموده و سخن ابن عباس را که گفت: «عائشه دوست ندارد علی را به خوبی یاد کند» از حدیث حذف کرده است.(1)

10. مروان و امر به سب امیرالمؤمنین علیه السلام

عن سهل بن سعد قال: استعمل علی المدینة رجل من آل مروان قال: فدعا سهل بن سعد فأمره أن یشتم علیا قال: فأبی سهل فقال له: أما إذا أبیت فقل: لعن الله أبا التراب. فقال سهل: ما کان لعلی اسم أحب إلیه من أبی التراب و ان کان لیفرح إذا دعی بها فقال له: أخبرنا عن قصته لم سمی أبا التراب؟ قال: جاء رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم بیت فاطمة فلم یجد علیا فی البیت فقال: أین ابن عمک؟...؛(2) سهل بن سعد می گوید: مردی از آل مروان (خود مروان) حاکم مدینه شد و سهل را طلبید و او را به سب و دشنام علی امر کرد، ولی سهل از آن امتناع نمود. (مروان) گفت: اکنون که امتناع کردی، پس بگو: خدا ابوتراب را لعنت کند. سهل گفت: علی اسمی محبوب تر از ابوتراب نداشت و هر وقت با این اسم صدا


1- صحیح بخاری، کتاب الوضوء، باب الغسل والوضوء فی المخضب، وکتاب الاذان، باب حد المریض أن یشهد الجماعة، ح و198 و665 و687 و2588 و4442 و5714.
2- صحیح مسلم، کتاب فضائل الصحابة، باب من فضائل علی بن ابی طالب، ج 4، ص 1874، ح2409؛ صحیح بن حبان، ج 15، ص 368.

ص:687

زده می شد، خوش حال می شد. (مروان) گفت: داستان نامیده شدن او به این اسم را به ما خبر بده. سهل گفت: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به منزل فاطمه آمد و علی را پیدا نکرد... .

این خبر را مسلم در صحیحش کامل نقل کرده است، ولی بخاری کل این داستان را در صحیحش حذف کرده و نقل این خبر را تنها از: «پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به منزل فاطمه آمد....» شروع کرده است. (1)

باز بخاری در خبر دیگری نیز با حذف اسم مروان و تحریف لعن و سب به دعا چنین روایت کرده است:

أَنَّ رَجُلاً جَاءَ إِلَی سَهْلِ بْنِ سَعْدٍ فَقَالَ: هَذَا فُلاَنٌ -لأَمِیرِ الْمَدِینَةِ- یَدْعُو عَلِیًّا عِنْدَ الْمِنْبَرِ. قَالَ: فَیَقُولُ مَاذَا؟ قَالَ: یَقُولُ لَهُ: أَبُوتُرَابٍ. فَضَحِکَ قَالَ: وَاللَّهِ مَا سَمَّاهُ إِلاَّ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله و سلم، و ما کَانَ لَهُ اسْمٌ أَحَبَّ إِلَیْهِ مِنْهُ. فَاسْتَطْعَمْتُ الْحَدِیثَ سَهْلاً، وَقُلْتُ یَا أَبَا عَبَّاسٍ کَیْفَ قَالَ: دَخَلَ عَلِیٌّ عَلَی فَاطِمَةَ ثُمَّ خَرَجَ فَاضْطَجَعَ فِی الْمَسْجِدِ، فَقَالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله و سلم «أَیْنَ ابْنُ عَمِّکِ» قَالَتْ فِی الْمَسْجِدِ. فَخَرَجَ إِلَیْهِ فَوَجَدَ رِدَاءَهُ قَدْ سَقَطَ عَنْ ظَهْرِهِ، وَخَلَصَ التُّرَابُ إِلَی ظَهْرِهِ، فَجَعَلَ یَمْسَحُ التُّرَابَ عَنْ ظَهْرِهِ فَیَقُولُ «اجْلِسْ یَا أَبَا تُرَابٍ»(2) در این خبر بخاری به جای مروان «فلان» آورده است و به جای سب و لعن «دعا می کند» آورده است. و حال آن که چنان که در شرح حال مروان اشاره شد، از مسلمات تاریخ این است که او همیشه در منبر امیرالمؤمنین علیه السلام را لعن می کرد، ولی باز شما ملاحظه می کنید که بخاری حاضر نیست که از دشمنی مروان با اهل بیت علیهم السلام مسلمین آگاه بشوند.


1- صحیح بخاری، کتاب الصلاة، باب: نوم الرجال فی المسجد، ج 1، ص 169، ح 441، وج 5، ص2316، ح 5924.
2- صحیح بخاری، کتاب فضائل الصحاب، باب: فضائل علی بن ابی طالب، ح 3703 وج 1، ص169، ح430، وج 5، ص 2316، ح 5924.

ص:688

11. مروان، پاره ای از لعنت خداوند متعال و پنهان سازی آن

عن یوسف بن ماهک قال: کان مروان علی الحجاز استعمله معاویة فخطب فجعل یذکر یزید بن معاویة لکی یبایع له بعد أبیه فقال له عبد الرحمن بن أبی بکر شیئا فقال: خذوه فدخل بیت عائشة فلم یقدروا فقال مروان: إن هذا الذی أنزل الله فیه {والذی قال لوالدیه أف لکما أتعداننی}. فقالت عائشة من وراء الحجاب: ما أنزل الله فینا شیئا من القرآن إلا أن الله أنزل عذری؛ (1) مروان حاکم مدینه از جانب معاویه بود. روزی خطبه خواند ویزید بن معاویه را ذکر کرد و می خواست برای وی برای پس از معاویه بیعت بگیرد. عبدالرحمن بن ابی بکر به مروان مطلبی گفت. پس مروان گفت: او را بگیرید، ولی او وارد منزل عائشه شد و نتوانستند او را بگیرند. پس مروان گفت: او کسی است که خدا در مورد او چنین نازل فرموده است: «وکسی که به والدینش اف گفت». پس عائشه از پشت حجاب گفت: خداوند هیچ آیه ای در قرآن در مورد ما نازل نکرده است، مگر عذر من.

بخاری در این خبر خیلی پنهان کاری کرده که به حقیقت آن در خبر زیر توجه خواهید کرد.

محمد بن زیاد قال: لما بایع معاویة لابنه قال مروان: سنة أبی بکر وعمر فقال عبد الرحمن بن أبی بکر: سنة هرقل وقیصر. فقال مروان: هذا الذی أنزل الله فیه «والذی قال لوالدیه أف لکما» فبلغ ذلک عائشة فقالت: کذب والله ما هو به ولو شئت ان أسمی الذی أنزلت فیه لسمیته ولکن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم لعن (ابا) مروان ومروان فی صلبه فمروان فضض من لعنة الله؛ (2) وقتی معاویه به فرزندش


1- صحیح بخاری، کتاب التفسیر، باب «والذی قال لوالدیه اف لکما اتعداننی، ج 4، ص 1827، ح4827.
2- سنن الکبری نسائی، ج 6، ص 59، ح 11491؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 4، ص 479، ح8483؛ الاصابه، ج 2، ص 92، رقم 1786؛ فتح الباری، ج 8، ص 443؛ تفسیر ابن کثیر، ج 4، ص 172؛ در المنثور، ج 6، ص 251 از ابوعثمان نهدی.

ص:689

بیعت گرفت مروان گفت: (این) سنت ابوبکر و عمر است. عبدالرحمن گفت: (بلکه این) سنت هرقل و قیصر است. مروان گفت: این همان کسی است که خدا در

باره اش چنین نازل فرمود: «وکسی که به والدینش اف گفت» این سخن به عائشه رسید، و گفت: به خدا سوگند مروان دروغ گفت و این آیه ربطی با عبدالرحمن ندارد..، ولی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم (پدر) مروان را لعن فرمودند در حالی که مروان در صلبش بود و مروان پاره ای از لعنت خداست.

پس باز هم ملاحظه می کنید که بخاری چگونه در این خبر نیز تصرف کرده و حقایق را پنهان نموده است.

12. حذف فرار شیخین از یهودیان خیبر

چنان که در شرح حال قیس بن ابی حازم به مناسبت اشاره شد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم برای فتح خیبر پرچم اسلام را به دست ابوبکر دادند و او همراه جماعتی رفت و فرار کرد و برگشت، سپس پرچم را به عمر بن خطاب دادند و او نیز با فرار برگشت در حالی که او همراهانش را مقصر و متهم می کرد که آن ها سبب شدند که فرار کردیم و همراهانش عمر را مقصر در فرار معرفی می کردند. وقتی کار به این فرارهای مکرر کشید مسلمین نگران شدند و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: فردا پرچم را به کسی می دهم که خدا و رسولش را دوست دارد وخدا و رسولش نیز او را دوست دارند و او بدون پیروزی برنخواهد گشت و او اهل فرار نیست و... . سپس پرچم را به امیرالمؤمنین علیه السلام دادند.

بخاری(1) داستان خیبر را از سهل بن سعد و سلمه بن الاکوع مختصر روایت کرده و


1- صحیح بخاری ، کتاب الجهاد والسیر، باب: دعاء النبی صلی الله علیه و آله و سلم الناس وباب فَضْلِ مَنْ أَسْلَمَ عَلَی یَدَیْهِ رَجُلٌ ح 2942 و 2975 و 3009 و 3701 و 3702 و 4209 و 4210.

ص:690

هیچ اشاره به فرار شیخین نکرده و آن را از داستان حذف کرده است.

ابن حجر در شرح این حدیث بخاری می گوید:

وَقَعَ فِی هَذِهِ الرِّوَایَةِ اِخْتِصَار، وهُو عِنْدَ أَحْمَدَ والنَّسَائِیِّ و ابن حِبَّانَ والْحَاکِم مِنْ حَدِیث بُرَیْدَةَ بْن الْخَصِیبِ قَالَ: لَمَّا کَانَ یَوْمَ خَیْبَرَ أَخَذَ أَبُوبَکْر اللِّوَاءَ فَرَجَعَ وَلَمْ یُفْتَحْ لَهُ، فَلَمَّا کَانَ الْغَدُ أَخَذَهُ عُمَرُ فَرَجَعَ وَلَمْ یُفْتَحْ لَهُ، وَقُتِلَ مَحْمُودُ بْن مَسْلَمَةَ، فَقَالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله و سلم: لَأَدْفَعَنَّ لِوَائِی غَدًا إِلَی رَجُلٍ. الْحَدِیث، وَعِنْدَ اِبْن إِسْحَاق نَحْوه مِنْ وَجْهٍ آخَرَ، وَفِی الْبَابِ عَنْ أَکْثَرَ مِنْ عَشَرَةٍ مِنْ الصَّحَابَةِ سَرَدَهُمْ الْحَاکِمُ فِی «الْإِکْلِیلِ» وَأَبُونُعَیْمٍ وَالْبَیْهَقِیُّ فِی «الدَّلَائِلِ»؛(1) در این روایت اختصار صورت گرفته و اصل داستان نزد احمد و ... از بریده وارد شده که گفت: وقتی روز خیبر فرا رسید ابوبکر پرچم را گرفت و بدون فتح برگشت. روز بعد عمر گرفت و او نیز بدون فتح برگشت و محمود بن مسلمه (همراه ابوبکر و عمار بن سنان همراه عمر بودند که کشته شدند) کشته شد، پس حضرت صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: فردا پرچم را به کسی می دهم ... . ابن اسحاق از طریق دیگر این خبر را روایت کرده و این داستان را بیشتر از ده صحابه روایت کرده اند که حاکم در «اکلیل» وابونیم و بیهقی در «دلائل النبوه» اسانید روایات این صحابه را وارد کرده اند.

در شرح حال قیس بن ابی حازم مصادر و اسامی صحابه ای را فرار شیخین را نقل کرده اند ذکر کردیم لذا نیاز به تکرار آن نیست. و اما آن چه را ما قبل از نقل سخن ابن حجر ذکر کردیم اکثر آن در فتح الباری موجود است. پس با اعتراف ابن حجر و روایت اکثر صحابه، بخاری فرار شیخین را پنهان کرده و از داستان فتح خیبر حذف نموده است.


1- فتح الباری، ج 7، ص 365.

ص:691

مطلب قابل توجه در این اخبار تصریح پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بر این است که فرمودند: «پرچم را به کسی می دهم که اهل فرار نیست» (لیس بفرار). (1)

این تصریح پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم از امیرالمؤمنین علیه السلام با دو سند و از سعد بن ابی وقاص وسلمه بن اکوع و ابن عمر روایت شده است. مقدسی و متقی و البانی یکی از دو سند امیرالمؤمنین علیه السلام را حسن دانسته اند و سند دومی که این لفظ از امیرالمؤمنین علیهم السلام روایت شده همان سندی است که طبری بنابر نقل متقی و حاکم و ذهبی آن را صحیح دانسته اند و سند سعد بن ابی وقاص که نسائی آن را روایت کرده نیز صحیح است و سند سلمه با این لفظ را می توان گفت که در شواهد حسن است ولی در روایات دیگر سلمه بن اکوع بر فرار ابوبکر و عمر تصریح کرده که با چهار سند روایت شده که دو سندش را ثعلبی در تفسیرش نقل کرده و سندش صحیح است و یک سندش را حاکم و ذهبی صحیح دانسته اند و یک سند نزد ابن عساکر نیز در شواهد حسن است. (2)

از این تصریح پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم چند مطلب استفاده می شود: اول این که در این تصریح اشاره است بر این که قبل از امیرالمؤمنین کسانی فرار کرده-اند که صحابه تصریح کرده امد: این فرارکننده ها ابوبکر و عمر بوده اند. ثانیا: از این که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم از صیغه ی مبالغه استفاده کرده اند می توان استفاده کرد که این نیز اشاره و تصریحی است بر فرار ابوبکر و عمر در جنگ احد که قبل از این اتفاق افتاده بود.


1- . مسند احمد، ج 1، ص 99، ح 778 و 1117؛ مصنف ابن ابی شیبه, ج 6, ص 367, ح 32080 و ج 7, ص 394, ح 36883 و 36894؛ سنن ابن ماجه, ج 1, ص 138, ح 122؛ سنن الکبری نسائی، ج 5، ص 145، ح 8511؛ معجم الکبیر, ج 7, ص 35, ح 6303؛ احادیث المختاره, ج 1, ص 350, ح 655. تاریخ ابن عساکر, ج 42, ص 123 از ابن عمر.
2- . تفسیر ثعلبی, ج 9, ص 50 و یا ج 12، ص 218؛ المستدرک علی الصحیحین, ج 3, ص 39, ح 4338؛ تاریخ ابن عساکر, ج 42, ص 89.

ص:692

13. حذف دیدگاه امیرالمؤمنین علیه السلام در مورد شیخین

... قَالَ: فَلَمَّا تُوُفِّیَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم قَالَ أَبُوبَکْرٍ: أَنَا وَلِیُّ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم فَجِئْتُمَا تَطْلُبُ مِیرَاثَکَ مِنَ ابْنِ أَخِیکَ وَیَطْلُبُ هَذَا مِیرَاثَ امْرَأَتِهِ مِنْ أَبِیهَا فَقَالَ أَبُوبَکْرٍ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم: «مَا نُورَثُ مَا تَرَکْنَا صَدَقَةٌ». فَرَأَیْتُمَاهُ کَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا وَاللَّهُ یَعْلَمُ إِنَّهُ لَصَادِقٌ بَارٌّ رَاشِدٌ تَابِعٌ لِلْحَقِّ ثُمَّ تُوُفِّیَ أَبُوبَکْرٍ وَأَنَا وَلِیُّ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم وَوَلِیُّ أَبِی بَکْرٍ فَرَأَیْتُمَانِی کَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا وَاللَّهُ یَعْلَمُ إِنِّی لَصَادِقٌ بَارٌّ رَاشِدٌ تَابِعٌ لِلْحَقِّ؛(1) ... عمر بن خطاب می گوید: پس وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از دنیا رفت ابوبکر گفت: من خلیفه ی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم هستم و شما دو نفر (عباس و

علی علیه السلام ) به نزد او آمدید ومیراث خود از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را از او طلب کردید، پس ابوبکر گفت: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: ما پیامبران ارث نمی گذاریم، هر چه گذاشتیم صدقه است. پس شما دو نفر معتقد بودید که ابوبکر دروغگو، آثم، فریب کار و عهد شکن وخائن است، خدا می داند که او صادق، نیکوکار، راشد، تابع حق بود. سپس ابوبکر از دنیا رفت و من (گفتم که) من خلیفه ای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و ابوبکر هستم، پس شما اعتقادتان این بود که من دروغگو، آثم، فریب گر و عهد شکن و خائن هستم و خدا می داند که من صادق و بار و راشد و تابع حق هستم... .

حدیث فوق را بخاری در پنج جا از صحیحش نقل کرده است، ولی در تمام آن ها عبارات «فَرَأَیْتُمَاهُ، فرأیتمانی کَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا» را حذف کرده است. گاه به جای این عبارات: «تذکران أن أبا بکر فیه کما تقولان» آورده، گاه: «تزعمان أن أبا


1- صحیح مسلم، کتاب الجهاد والسیر، باب حکم الفئ، ج 5، ص 151، ح 4676؛ تاریخ المدینه ابن شبه، ج 1، ص 208؛ سنن الکبری بیهقی، ج 6، ص 298 به نقل از مسلم وبخاری؛ فتح الباری، ج 6، ص144؛ کنز العمال، ج 7، ص241، ح 18768 به نقل از جمع زیادی از محدثین.

ص:693

بکر کذا وکذا» آورده، و گاه: «ثم جئتمانی وکلمتکما واحدة وأمرکما جمیع» آورده، و گاه: «تزعمان ان ابابکر فیها کذا» آورده است. (1) و به این گونه بخاری از ذکر صریح اعتقاد امیرالمؤمنین علیه السلام و عباس عموی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در مورد شیخین،

خود دا ری کرده وآن را پنهان نموده است.

14. اسماء بنت عمیس و رد ادعای خلیفه دوم

قال: فدخلت أسماء بنت عمیس وهی ممن قدم معنا علی حفصة زوج النبی صلی الله علیه و آله و سلم زائرة وقد کانت هاجرت إلی النجاشی فیمن هاجر إلیه فدخل عمر علی حفصة وأسماء عندها فقال عمر حین رأی أسماء: من هذه؟ قالت: أسماء بنت عمیس قال عمر: الحبشیة هذه؟ البحریة هذه؟ فقالت أسماء: نعم فقال عمر: سبقناکم بالهجرة فنحن أحق برسول الله صلی الله علیه و آله و سلم منکم فغضبت وقالت کلمة: کذبت یا عمر کلا والله کنتم مع رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم یطعم جائعکم ویعظ جاهلکم وکنا فی دار او فی أرض البعداء البغضاء فی الحبشة وذلک فی الله وفی رسوله وایم الله لا أطعم طعاما ولا أشرب شرابا حتی أذکر ما قلت لرسول الله صلی الله علیه و آله و سلم ونحن کنا نؤذی ونخاف وسأذکر ذلک لرسول الله صلی الله علیه و آله و سلم وأسأله ووالله لا أکذب ولا أزیغ ولا أزید علی ذلک قال: فلما جاء النبی صلی الله علیه و آله و سلم قالت: یا نبی الله إن عمر قال کذا وکذا فقال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: لیس بأحق بی منکم وله


1- صحیح بخاری، کتاب فرض الخمس، باب: فرض الخمس، ج 3، ص 1126، ح 3094، وکتاب المغازی، باب: حدیث بنی النضیر، ج 4، ص 1479، ح 4033 ، وکتاب نفقات، باب: نفقة الرجل قوت سنة علی اهله، ج 5، ص 2048، ح 5358، وکتاب الفرائض، باب: ما نورث ما ترکناه صدقة، ج6، ص2474، ح6728، وکتاب الاعتصام بالکتاب والسنة، باب: ما یکره من التعمق والتنازع فی العلم، ج 6، ص 2663، ح 7305.

ص:694

ولأصحابه هجرة واحدة ولکم أنتم أهل السفینة هجرتان؛ (1) یعنی عمر بن خطاب به اسماء بنت عمیس گفت: ما در هجرت بر شما پیشی گرفتیم و ما سزاوارتر از شما به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم هستیم. اسماء غضبناک شد و گفت: دروغ می گوئی ای عمر ! ... و من این سخن تو را به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم خواهم رسانید. وقتی خبر را به حضرت گفت، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: او به من سزاوارتر از شما نیست، او و اصحابش یک هجرت نمودند، ولی شما اهل سفینه دو هجرت نمودید.

بخاری این خبر را در صحیحش وارد کرده است، ولی سخن اسماء را که گفت: «دروغ گفتی ای عمر» حذف کرده است. (2)

15. پنهان کردن شک عمر بن خطاب

در صلح حدیبیه بعد از آن که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم با مشرکین صلح کردند عمر بن خطاب در مقام اعتراض بر عمل پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم گفت:

... فقال عمر بن الخطاب والله ما شککت منذ أسلمت إلا یومئذ قال فأتیت النبی صلی الله علیه و سلم فقلت ألست نبی الله حقا قال بلی قال قلت ألسنا علی الحق وعدونا علی الباطل قال بلی قلت فلم نعطی الدنیة فی دیننا فقال إنی رسول الله ولست أعصیه وهو ناصری قلت أولست کنت تحدثنا أنا سنأتی البیت فنطوف به قال بلی فأخبرتک أنک تأتیه العام قلت لا قال فإنک آتیه ومطوف به قال فأتیت أبا بکر فقلت یا أبا بکر ألیس هذا نبی الله حقا قال بلی قلت ألسنا علی الحق وعدونا


1- صحیح مسلم، کتاب فضائل الصحابة، باب من فضائل جعفر بن ابی طالب واسماء بنت عمیس و اهل سفینتهم، ج 4، ص 1947، ح2503؛ دلائل النبوه بیهقی، ح 1597؛ تفسیر قرطبی، ج 11، ص 202.
2- صحیح بخاری، کتاب المغازی، باب: غزوة خیبر، ج 4، ص1546، ح 4230.

ص:695

علی الباطل...؛ (1) به خدا سوگند از زمانی که مسلمان شدم شک نکردم مگر آن روز. به نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آمدم و گفتم: مگر تو پیامبر بر حق خدا نیستی؟ فرمود: آری, گفتم: مگر ما بر حق و دشمنانمان بر باطل نیستند؟ فرمود: آری و ... سپس اعتراض را بر ابوبکر تکرار نمود.

بخاری این خبر را با همان سند عبدالرزاق روایت کرده, ولی این سخن خلیفه دوم را حذف کرده است که گفت: به خدا سوگند از زمانی که مسلمان شدم شک نکردم مگر آن روز. (2)

16. معاویه و پسر خواندگی زیاد بن ابی و دست کاری بخاری

عن أبی عثمان قال: لما أدعی زیاد لقیت أبابکرة فقلت له: ما هذا الذی صنعتم؟ إنی سمعت سعد بن أبی وقاص یقول: سمع أذنای من رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم وهو یقول: من ادعی أبا فی الإسلام غیر أبیه یعلم أنه غیر أبیه فالجنة علیه حرام! قال أبوبکرة: وأنا سمعته من رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم؛ (3) ابوعثمان می گوید: وقتی زیاد بن ابی با (خواست و دعای معاویه) خود را فرزند ابوسفیان خواند، من با ابوبکره (برادر زیاد) ملاقات کردم و به او گفتم: این چه کاری است که کردید؟ همانا من از سعد بن ابی وقاص شنیدم که می گفت: دو گوشم از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم شنید که می فرمود: هر که در اسلام غیر پدر خود را


1- . مصنف عبدالرزاق، ج 5 ص 332، ح 9720؛ صحیح ابن حبان, ج 11, ص 216, ح 4872؛ تفاسیر طبری, ثعلبی, بغوی و ... .
2- . صحیح بخاری، کتاب الشروط، باب الشُّرُوطِ فِی الْجِهَادِ وَالْمُصَالَحَةِ مَعَ أَهْلِ الْحَرْبِ وَکِتَابَةِ الشُّرُوطِ، ح 2731 و 2732.
3- صحیح مسلم، کتاب الایمان، باب بیان حال ایمان من رغب عن ابیه وهو یعلم، ج 1، ص 80، ح114؛ نحو إنقاذ التاریخ الإسلامی ابن فرحان، ص 31.

ص:696

پدر بخواند و بداند که وی پدر او نیست، بهشت بر او حرام است. ابوبکره گفت: من نیز این سخن را از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم.

بخاری این حدیث را با اختصار نقل کرده و ادعا معاویه و زیاد و... را حذف کرده است:

سمعت أبا عثمان قال: سمعت سعدا وهو أول من رمی بسهم فی سبیل الله وأبابکرة وکان تسور حصن الطائف فی أناس فجاء النبی صلی الله علیه و آله و سلم فقالا: سمعنا النبی صلی الله علیه و آله و سلم یقول: من ادعی إلی غیر أبیه وهو یعلم فالجنة علیه حرام؛(1) ابوعثمان گفت: از سعد وابوبکره شنیدم که گفتند: از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم شنیدیم که می فرمود: هر که به غیر پدرش خوانده شود و بداند که وی پدر او نیست، بهشت بر او حرام است.

ابن فرحان مالکی وهابی نیز به این که بخاری طبق عادتش این داستان را حذف کرده و آن را مختصر کرده است، اشاره و تصریح کرده است.

17. منع عمر بن خطاب از خواندن شعر در مسجد

بخاری در صحیحش چنین وارد کرده است:

سعید بن المسیب قال: مر عمر فی المسجد وحسان ینشد فقال: کنت أنشد فیه وفیه من هو خیر منک ثم التفت إلی أبی هریرة فقال: أنشدک بالله أسمعت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم یقول: أجب عنی اللهم أیده بروح القدس. قال نعم؛(2) سعید بن مسیب می گوید: عمر از مسجد عبور کرد در حالی که حسان شعر می گفت، پس حسان گفت: در این مسجد من شعر می گفتم در حالی که فرد بهتر از تو در آن بود. سپس رو به ابوهریره کرد و گفت: تو را به خدا سوگند می دهم، آیا شنیدی که


1- صحیح بخاری، کتاب المغازی، باب غزوة الطائف، ج 4، ص 1573، ح 4071 وکتاب الفرائض، باب من ادعی الی غیر ابیه، ج 6، ص 2475، ح 6385؛
2- صحیح بخاری، کتاب بدء الخلق، باب: ذکر الملائکة، ج 3، ص 1176، ح 3040.

ص:697

پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می فرمود: از طرف من پاسخ بده، خدایا او را به وسیله روح القدس تأیید فرما.

و حال آن که در اصل، خبر چنین بوده است:

سعید بن المسیب قال: مر عمر علی حسان وهو ینشد فی المسجد فقال: مه. قال له حسان: قد کنت أنشد وفیه من هو خیر منک قال: فانصرف عمر وهو یعرف أنه یرید رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم؛ (1)... یعنی عمر بن خطاب به حسان گفت: ساکت باش (و در مسجد شعر مگو... ). چنان که ملاحظه می کنید، بخاری در این خبر نیز، منع کردن عمر بن خطاب از گفتن شعر در مسجد را حذف کرده است تا مخالفت عمر بن خطاب با نص پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم برای مردم روشن نگردد.

18. خداوند متعال سرور ماست، نه سعد بن معاذ

... فقال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: انزلوا علی حکم سعد بن معاذ فنزلوا وبعث رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم إلی سعد بن معاذ فاتی به علی حمار علیه. .. قال أبوسعید: فلما طلع علی

رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم قال: قوموا إلی سیدکم فانزلوه. فقال عمر: سیدنا الله عز وجل. قال: أنزلوه، فانزلوه قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم احکم فیهم قال سعد: فانی أحکم فیهم ان تقتل مقاتلتهم وتسبی ذراریهم وتقسم أموالهم وقال یزید ببغداد ویقسم فقال رسول الله: لقد حکمت فیهم بحکم الله عز وجل وحکم رسوله قالت: ثم دعا سعد قال: اللهم ان کنت أبقیت علی نبیک من حرب قریش شیأ فابقنی لها و ان کنت قطعت الحرب بینه وبینهم فاقبضنی الیک... . (2) پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به بنی قریظه فرمودند: هر چه سعد بن معاذ در مورد شما


1- مسند احمد، ج 5، ص 222، ح 21988 و21987 و21986 و21989؛ صحیح مسلم، کتاب فضائل الصحابة، باب فضائل حسان بن ثابت، ج 4، ص 1932، ح 2485.
2- مسند احمد، ج 6، ص 141، ح 25140؛ مصنف ابن ابی شیبه؛ ج 8، ص 496؛ طبقات الکبری، ج3، ص 423؛ فتح الباری، ج 7، ص 317؛ صحیح بن حبان، ج 15، ص 500؛ مجمع الزوائد، ج6، ص 138؛ صحیحه البانی، ج 1، ص 66، ح 67.

ص:698

حکم کرد همان را قبول کنید، و آن ها نیز پذیرفتند. پس حضرت صلی الله علیه و آله و سلم به سراغ سعد فرستادند و او در حالی که سواره بر الاغ بود آمد. وقتی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم او را دیدند به اصحاب فرمودند: بلند شوید سید و سرور خود را پیاده کنید. عمر بن خطاب گفت: سید و سرور ما خداوند عز وجل است. حضرت صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: او را پیاده کنید، پس او را پیاده کردند و... . هیثمی، ابن حجر و البانی سند این خبر را حسن دانسته اند.

امام بخاری این خبر را با حذف سخن خلیفه دوم از ابوسعید خدری چنین روایت کرده است:

لما نزلت بنو قریظة علی حکم سعد هو ابن معاذ بعث رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم وکان قریبا منه فجاء علی حمار فلما دنا قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: قوموا إلی سیدکم. فجاء فجلس إلی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فقال: له إن هؤلاء نزلوا علی حکمتک. قال فإنی أحکم أن تقتل المقاتلة و ان تسبی الذریة قال صلی الله علیه و آله و سلم: لقد حکمت فیهم بحکم الملک. (1) چنان که ملاحظه می کنید بخاری در این خبر، سخن عمر بن خطاب را حذف کرده است.

البته باید توجه داشته باشیم، عمر بن خطاب در حالی در این مورد با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم مخالفت کرده است که در اخبار دیگر ثابت شده او در داستان سقیفه و... بارها ابوبکر را و همچنین همراه ابوبکر بلال را سید خود خوانده است چنان که می گوید: کَانَ عُمَرُ یَقُولُ: أَبُوبَکْرٍ سَیِّدُنَا وَأَعْتَقَ سَیِّدَنَا؛(2) عمر همیشه می گفت: ابوبکر سید ما بلال سیدمان را آزاد نمود. قال ابوبکر: بَایِعُوا عُمَرَ او أَبَا عُبَیْدَةَ. فَقَالَ عُمَرُ: بَلْ نُبَایِعُکَ أَنْتَ فَأَنْتَ


1- صحیح بخاری، کتاب الجهاد والسیر، باب: اذا نزل العدوعلی حکم رجل، ج 3، ص 1107، ح3043 و3804 و4121 و6262
2- صحیح بخاری، کتاب الفضائل، باب مَنَاقِبُ بِلاَلِ بْنِ رَبَاحٍ، ح3754.

ص:699

سَیِّدُنَا وَخَیْرُنَا وَأَحَبُّنَا إِلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم؛(1) ابوبکر در سقیفه گفت: با عمر یا ابوعبیده بیعت کنید. عمر گفت: بلکه با تو بیعت می کنیم، تو سید ما و... هستی.

19. عمر بن خطاب و نهی از نماز در صورت عدم وجود آب

عن عبدالرحمن بن أبزی أن رجلا أتی عمر فقال: إنی أجنبت فلم أجد ماء فقال: لا تصل فقال عمار: أما تذکر یا أمیر المؤمنین إذ أنا وأنت فی سریة فأجنبنا فلم نجد ماء فأما أنت فلم تصل و اما أنا فتمعکت فی التراب وصلیت فقال النبی صلی الله علیه و آله و سلم: إنما کان یکفیک أن تضرب بیدیک الأرض ثم تنفخ ثم تمسح بهما وجهک وکفیک فقال عمر: اتق الله یا عمار قال إن شئت لم أحدث به؛(2) مردی به نزد عمر بن خطاب آمد و گفت: من جنب شدم وآب پیدا نکردم. عمر گفت: نماز نخوان. پس عمار به عمر گفت: مگر به یاد نمی آوری که با هم در سریه ای بودیم وجنب شدیم وآب پیدا نکردیم. اما تو، پس نماز نخواندی و اما من خود را به خاک مالیدم ونماز خواندم. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم (در مورد عمل من) فرمودند: برای تو کافی بود که دستانت را به زمین بزنی و به صورت ودستت مسح بکنی. عمر گفت: از خدا بترس ای عمار. عمار گفت: اگر تو بخواهی (نخواهی که من این واقعیت را بگویم) دیگر آن را نقل نمی کنم.

در روایت دیگر چنین وارد شده است:

مردی به نزد عمر بن خطاب آمد و گفت: ای امیرالمؤمنین، برای ما یک ماه و دو ماه می گذرد وآب (برای تیمم) پیدا نمی کنیم. خلیفه دوم گفت: اما اگر من (جای شما)


1- صحیح بخاری، کتاب الفضائل، باب فضل ابی بکر، ح 3668.
2- صحیح مسلم، کتاب الحیض، باب التیمم، ج 1، ص 277، ح 368، با چهار سند؛ مسند احمد، ج4، ص 265، ح 18358؛ سنن نسائی المجتبی، ج 1، ص 170؛ سنن ابن ماجه، صحیح ابن خزیمه.

ص:700

باشم نماز نمی خوانم تا این که آب پیدا کنم... . (1) البانی و شعیب ارنؤوط سند این حدیث را صحیح دانسته اند.

ولی بخاری در این حدیث سخن عمر بن خطاب را که گفت: نماز نخوان، و همچنین این را که به عمار گفت: از خدا بترس و..، از حدیث حذف کرده است.(2)

20. عمر بن خطاب و نفی نفع و ضرر داشتن حجر الاسود

بخاری در صحیحش خبری را از خلیفه دوم عمر بن خطاب نقل کرده که هم بر خلاف واقع و نصوص اسلامی است و هم بر خلاف هدفی که بخاری ادعا کرده که به خاطر آن هدف صحیحش را نگاشته است:

عَنْ عُمَرَ رضی الله عنه أَنَّهُ جَاءَ إِلَی الْحَجَرِ الأَسْوَدِ فَقَبَّلَهُ، فَقَالَ: إِنِّی أَعْلَمُ أَنَّکَ حَجَرٌ لاَ تَضُرُّ وَلاَ تَنْفَعُ، وَلَوْلاَ أَنِّی رَأَیْتُ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله و سلم یُقَبِّلُکَ مَا قَبَّلْتُکَ؛ (3) عمر بن خطاب به نزد حجر الاسود آمد و آن را بوسید و گفت: (به خدا سوگند) همانا من

می دانم که تو سنگ هستی نه ضرر می رسانی و نه نفع داری، و اگر من ندیده بودم که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم تو را می بوسید تو را نمی بوسیدم.

متأسفانه امروزه این خبر و سخن خلیفه دوم را نیز مانند خیلی از موضوعات دیگر برخی از مسلمین دین خود قرار داده اند و حال آن که این سخن که حجر الاسود نه نفع دارد و نه ضرر با واقعیت و با اخبار اسلامی مخالف است و امیرالمؤمنین علیه السلام به خلیفه دوم در همان هنگام تذکر داده اند که او اشتباه می کند که در زیر با حقایق آن آشنا خواهیم شد.


1- مسند احمد، ج 4، ص 319، ح 18902؛ سنن نسائی المجتبی، ج 1، ص 168، ح 316؛ مصنف عبدالرزاق، ج 1، ص 238، ح 915.
2- صحیح بخاری، کتاب التیمم، باب: المتیمم هل ینفخ فیهما، ج 1، ص 45، ح 338 الی 343.
3- . صحیح بخاری، ح 1597، کتاب الحج، باب مَا ذُکِرَ فِی الْحَجَرِ الأَسْوَدِ و ح 1605 و 1610.

ص:701

عن أبی سعید الخدری قال: حججنا مع عمر بن الخطاب فلما دخل الطواف استقبل الحجر فقال: إنی أعلم أنک حجر لا تضر و لا تنفع و لولا أنی رأیت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم قبلک ما قبلتک ثم قبله فقال له علی بن أبی طالب: بلی یا أمیر المؤمنین إنه یضر و ینفع قال: ثم قال: بکتاب الله تبارک و تعالی قال: و أین ذلک من کتاب الله؟ قال: قال الله عز و جل: {و إذ أخذ ربک من بنی آدم من ظهورهم ذریتهم و أشهدهم علی أنفسهم ألست بربکم قالوا: بلی} خلق الله آدم و مسح علی ظهره فقررهم بأنه الرب و أنهم العبید و أخذ عهودهم و مواثیقهم و کتب ذلک فی رق و کان لهذا الحجر عینان و لسان فقال له : افتح فاک قال : ففتح فاه فألقمه ذلک الرق و قال اشهد لمن وافاک بالموافاة یوم القیامة و إنی أشهد لسمعت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم یؤتی یوم القیامة بالحجر الأسود و له لسان ذلق یشهد لمن یستلمه بالتوحید فهو یا أمیر المؤمنین یضر و ینفع فقال عمر: أعوذ بالله أن أعیش فی قوم لست فیهم یا أبا حسن؛ (1) ابوسعید خدری می گوید: همراه عمر بن خطاب حج نمودیم پس وقتی وارد طواف شد رو کرد به حجر الاسود و گفت: همانا من می دانم که تو سنگ هستی نه ضرر می توانی برسانی و نه نفع، و اگر من ندیده بودم که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم تو را می بوسید تو را نمی بوسیدم، سپس آن را بوسید. علی بن ابی طالب به او گفت: آری ای امیرالمؤمنین، حجر الاسود هم ضرر می رساند و هم نفع، سپس فرمود: این واقعیت را قرآن فرموده است. عمر بن خطاب گفت: در کجای قرآن؟ امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: خداوند متعال می فرماید: «(به خاطر بیاور) زمانی را که پروردگارت از پشت و صلب فرزندان آدم، ذریه آنها را برگرفت و آنها را گواه بر خویشتن


1- . المستدرک علی الصحیحین، ج 1، ص627 ، ح 1682؛ کنز العمال، ج 5، ص 178، ح 12521 به نقل از کتاب های مختلف؛ در المنثور، ج 3، ص 144.

ص:702

ساخت (و فرمود:) آیا من پروردگار شما نیستم؟ گفتند: آری» خداوند آدم و ذریه او را آفرید و اقرار گرفت که او پروردگار است و آن ها بنده های او هستند و از آن ها عهد و پیمان گرفت و آن را در برگی نوشت و این حجر دو چشم و زبان داشت، پس به او فرمود: دهانت را باز بکن و او نیز باز نمود و آن نوشته را بلعید و فرو برد. خداوند متعال به او فرمود: قیامت برای کسی که بر عهد خود وفا نمود شهادت بده. امیرالمؤمنین علیه السلام در ادامه فرمود: شهادت می دهم که از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که قیامت حجر الاسود را می آورند در حالی که زبان گویا دارد و به نفع کسانی که او را از روی توحید لمس کرده اند شهادت می دهد و آن ای امیرالمؤمنین، هم نفع می رساند و هم ضرر. عمر بن خطاب گفت: به خدا پناه می برم از این که در بین قومی زندگی کنم که تو در بین آن ها نباشی، ای ابا الحسن.

صنعانی و زیلعی بعد از نقل خبر بخاری و سخن عمر بن خطاب می گویند: ازرقی این حدیث عمر را با زیاده نقل کرده که علی به عمر گفت: ... سپس خبر فوق را نقل کرده اند که امیرالمؤمنین خلاف واقع و نص بودن برداشت خلیفه دوم را بیان فرمودند. (1)

شوکانی نیز که از دل بستگان به ابن تیمیه و ابن عبدالوهاب بوده، با اشاره به سخن عمر بن خطاب که بخاری آن را روایت کرده حدیث فوق را در بیان خطا بودن سخن عمر بن خطاب نقل کرده و سپس می گوید: در سند این خبر (خبر حاکم) ابوهارون جدا ضعیف است، ولی حدیث ابن عباس (که در زیر خواهد آمد) آن را تقویت می کند. (2)

دقت داشته باشیم که تذکر امیرالمؤمنین علیه السلام بر عمر بن خطاب را امام صادق علیه السلام نیز عینا مانند نقل ابوسعید خدری نقل کرده و از آن خبر داده اند (3) که خطا بودن فهم خلیفه دوم


1- . سبل السلام صنعانی، ج 2، ص 205؛ نصب الرایة زیلعی، ج 3، ص 117.
2- . نیل الاوطار شوکانی، ج 5، ص 113.
3- . علل الشرائع شیخ صدوق، ج 2، ص426، ح 8.

ص:703

را برایش بیان کرده اند. همچنین صالحی شامی (1) قبل از این حدیث و تذکر امیرالمؤمنین علیه السلام دو خبر دیگر به نقل از ابوشیخ و او از امام باقر علیه السلام و به نقل از ابوشیخ و مصنف عبدالرزاق و آن ها از فاطمه دختر امام حسن علیه السلام این قسمت از حدیث را که خداوند متعال عهد گرفت و آن را حجر الاسود بلعید و قیامت به نفع هر کسی که او را لمس نمود گواهی خواهد داد، نقل کرده است. همچنین اخبار فراوان دیگر که در زیر با برخی آن ها آشنا خواهیم شد که هم واقعیت داشتن تذکر امیرالمؤمنین علیه السلام را روشن می کند و هم این را که عمر بن خطاب فهمش خطا بوده و بخاری با تصرف چنین برداشت خلاف نص خلیفه دوم را به عنوان دین صحیح، در اختیار مسلمین قرار داده است.

1. عن ابن عباس قال: قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: إن لهذا الحجر لسانا و شفتین یشهد لمن استلمه یوم القیامة بحق؛ (2) پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: همانا این حجر زبان و دو لب دارد که قیامت به نفع کسی که او را بر حق لمس کرده، شهادت خواهد داد.

حاکم، البانی و شعیب ارنؤوط سند این حدیث را صحیح دانسته اند.

2. عن بن عباس قال: قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: یأتی هذا الحجر یوم القیامة له عینان یبصر بهما ولسان ینطق به یشهد لمن استلمه بحق؛ (3) پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: این حجر قیامت می آید (مبعوث می شود) در حالی که دو چشم دارد که با آن می بیند و زبان دارد که با آن سخن می گوید و به نفع هر کسی که او را بر حق لمس کرده، شهادت می دهد.


1- . سبل الهدی و الرشاد، ج 1، ص 176.
2- . مسند احمد، ج 1، ص 266، ح 2398؛ صحیح ابن خزیمه، ج 4، ص 221؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 1، ص 627، ح 1680؛ جامع الصغیر و زیاداته، ج 1، ص 395، ح 3947.
3- . مسند احمد، ج 1، ص 247، ح 2215 و 2643 و 2797؛ سنن ابن ماجه، ج 2، ص 982، ح 2944؛ سنن ترمذی، ج 2، ص 218، ح 968؛ صحیح ابن حبان، ج 9، ص 26.

ص:704

ترمذی، البانی و شعیب در هر سه مورد سند این حدیث را صحیح دانسته اند.

به این معنا از سلمان فارسی (1) نیز حدیث روایت شده است.

3. عن عائشة قالت: قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: أشهدوا هذا الحجر خیرا فانه یوم القیامة شافع مشفع، له لسان وشفتان یشهد لمن استلمه؛ (2) پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: در حضور این حجر عمل خیر انجام دهید پس همانا او قیامت شفاعت کننده ی است که شفاعتش پذیرفته می شود، او زبان و دو لب خواهد داشت که به نفع هر کسی که وی را لمس کرده شهادت می دهد.

هیثمی در باره حدیث فوق می گوید: ولید بن عباد مجهول است و بقیه رجال آن ثقه هستند.

4. إن مسح الحجر الاسود والرکن الیمانی یحطان الخطایا (الذنوب) حطا؛ (3) پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: مسح نمودن حجر الاسود و رکن یمانی سبب فرو ریزی (بخشیده شدن) خطاها (گناهان، بنابر روایت طبرانی) می شوند.

این حدیث از ابن عمر، ابوهریره و مجاهد روایت شده است. البانی سند حدیث ابن عمر را صحیح و شعیب ارنؤوط تمام اسانید مسند احمد را حسن دانسته اند.

5. در خبر دیگر ابن عمر می گوید: فإنی سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم یقول: إن مسحهما کفارة للخطایا؛ (4) همانا من از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که می فرمود: همانا مسح رکن و حجر


1- . مصنف عبدالرزاق، ج 5، ص 30، ح 8883.
2- . مجمع الزوائد، ج 3، ص 242؛ کنز العمال، ح 34739.
3- . مسند احمد، ج 2، ص 3، ح 4462 و 5621 و 5701؛ مصنف عبدالرزاق، ج5، ص30، ح8876 الی 8879؛ صحیح ابن خزیمه، ج 10، ص 45، ح 2523؛ امالی محاملی، ص293؛ صحیح ابن حبان، ج9، ص12؛ مسند عبد بن عبید، ج2، ص 450، ح 833؛ صحیح جامع الصغیر البانی، ج 1، ص 108، ح 2194.
4- . سنن ترمذی، ج 4، ص 145، ح 974؛ مسند ابی یعلی، ج 11، ص 443، ح 5556؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 1، ص664، ح1799.

ص:705

الاسود موجب کفاره خطاها می شود. حاکم و البانی سند این حدیث را صحیح دانسته اند.

البته این تنها برخی اخبار در این موضوع است که همگی بر باطل بودن خبر بخاری و بر خلاف نص بودن فهم و سخن خلیفه دوم و نفع و ضرر داشتن حجر الاسود شهادت

می دهد.

پس بخاری با نقل این خبر دو کار عجیب انجام داده است: 1. واقع مطلب را که امیرالمؤمنین علیه السلام تذکر داده و اشتباه بودن برداشت خلیفه دوم را بلافاصله بیان فرموده اند و خود عمر بن خطاب نیز آن را پذیرفته، بیان نکرده است. 2. چنان که در هدف نگارش صحیح بخاری از زبان بخاری ذکر شد او ادعا نموده که خواب دیده و معبرین خواب او را چنین تعبیر کرده اند که او دروغ را از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم دور خواهد نمود. ولی نقل این خبر این ادعای بخاری را رد می کند؛ زیرا احادیث صحیح چنان که گذشت بیان می کند که نظر خلیفه دوم خلاف نصوص اسلامی است، پس با این وجود چگونه این خبر را در صحیحش نقل کرده و اخبار صحیح اسلامی را کنار گذاشته است!.

همچنین باید دقت داشته باشیم: آیا نقل روایت این همه صحابه از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در مورد نفع و ضرر داشتن حجر الاسد لازم و اولی بود، و یا نقل نظر خلاف شرع یک نفر به عنوان دین صحیح!؟ چگونه بخاری این همه اخبار صحیح از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را در صحیحش وارد نکرده، ولی یک نظر خلاف اسلامی را به عنوان دین صحیح در صحیحش روایت کرده است!؟

21. بخاری و حذف و پنهان کردن عدم آگاهی خلیفه دوم از معنای «اب»

حَدَّثَنَا سُلَیْمَانُ بْنُ حَرْبٍ حَدَّثَنَا حَمَّادُ بْنُ زَیْدٍ عَنْ ثَابِتٍ عَنْ أَنَسٍ قَالَ: کُنَّا عِنْدَ عُمَرَ فَقَالَ: نُهِینَا عَنِ التَّکَلُّفِ؛ (1) انس گفت: نزد عمر بن خطاب بودیم که گفت: از


1- . صحیح بخاری، ح 7293، کتاب الاعتصام بالکتاب، باب مَا یُکْرَهُ مِنْ کَثْرَةِ السُّؤَالِ وَتَکَلُّفِ مَا لاَ یَعْنِیهِ.

ص:706

تکلّف نهی شده ا یم.

ولی واقعیت این است که عمر بن خطاب آیه ی «وفاکهة وأبا» را تلاوت می کند و متوجه نمی شود که معنای «اب» چیست سپس می گوید: این تکلّف است. اما بخاری طبق عادتش این واقعیت را از این خبر حذف کرده است. ابن سعد با نفس سند بخاری خبر فوق را این گونه نقل کرده است:

أخبرنا سلیمان بن حرب قال: أخبرنا حماد بن زید عن ثابت البنانی عن أنس بن مالک قال: کنا عند عمر بن الخطاب وعلیه قمیص فی ظهره أربع رقاع فقرأ فاکهة وأبا فقال: ما الأب؟ ثم قال: إن هذا هو التکلف، فما علیک أن لا تدری ما الأب؛ (1) انس گفت: نزد عمر بن خطاب بودیم ... پس آیه ی «فاکهة وابا» را خواند و گفت: «اب» چه است؟ سپس گفت: این همان تکلّف است، چه شده بر تو که معنای «اب» را

نمی دانی.

البته دیگران نیز از طریق ثابت بنانی، قتاده، حمید طویل، زهری، و ... این واقعیت را نقل

کرده اند که در زیر به یک خبر و مصادر آن اشاره خواهیم کرد.

عن أنس أن عمر قال علی المنبر: وفاکهة وأبا ثم قال: هذه الفاکهة قد عرفناها فما الأب ثم رجع إلی نفسه فقال إن هذا لهو التکلف یا عمر؛ (2) انس می گوید: همانا عمر بن خطاب در منبر گفت: «وفاکهة وابا» سپس گفت: همانا فاکهه را


1- . طبقات الکبری، ج 3، ص 327؛ البته ابن حجر از عبد بن حمید و ابونعیم نیز نقل کرده که آن ها نیز این خبر را با سند بخاری کامل نقل کرده اند؛ فتح الباری، ج 13، ص 221.
2- . مصنف ابن ابی شیبه، ج 6، ص 136، ح 30105؛ تفسیر عبدالرزاق، ج 3، ص 349؛ طبقات الکبری، ج3، ص 327؛ فضائل القرآن ابوعبید، ج 2، ص 254؛ تفسیر طبری، ج 30، ص 75 و 77 از طریق پنج نفر از تابعین از انس. المستدرک علی الصحیحین، ج 2، ح 3897؛ فتح الباری، ج 13، ص 221.

ص:707

شناختیم که چه است پس «اب» چیست؟ سپس بر خودش خطاب نمود و گفت: همانا این همان تکلّف است ای عمر!.

حاکم و ذهبی سند روایت زهری از انس را به شرط شیخین صحیح دانسته اند. دقت داشته باشیم که ابن حجر در «فتح الباری» در شرح این حدیث با اشاره به تصرف بخاری نسبت این خبر، اسانید فراوانی از مصادر مختلف ذکر کرده که این خبر را کامل نقل کرده اند و جز بخاری کسی این خبر را این گونه با دستکاری نقل نکرده است.

22. بخاری و تحریف و پنهان کردن لزوم مسح بر پا

حدثنا ابوداود قال حدثنا شعبة قال اخبرنی عبدالملک بن المیسرة قال سمعت النزال بن سبرة یقول: صلی علی الظهر فی الرحبة ثم جلس فی حوائج الناس حتی حضرت العصر ثم اتی بکوز من ماء فصب منه کفا فغسل وجهه ویدیه ومسح علی رأسه ورجلیه ثم قام فشرب فضل الماء وهو قائم وقال: ان ناسا یکرهون ان یشربوا وهم قیام ورأیت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فعل الذی فعلت؛ (1) نزال بن سبره می گوید: علی علیه السلام در رحبه نماز ظهر را خواند، سپس برای برطرف کردن حوائج مردم نشست تا این که زمان نماز عصر فرا رسید، پس ظرف آبی آوردند و حضرت یک کف آب ریخت و صورت و دستانش را شست و بر سر و پاهایش مسح کشید؟ سپس بلند شد و بقیه آب وضو را نوشید و فرمود: همانا برخی مردم از نوشیدن آب در حال ایستاده کراهت دارند و من دیدم که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم همین گونه ای عمل کرد که من کردم. (در نقل طبری که دیگران نیز آن را وارد کرده اند امیرالمؤمنین علیه السلام بعد از اتمام وضو فرمودند: «این وضوء کسی است که در وضو بدعت ایجاد کرده است.»

حدیث فوق را با لفظ مذکور ابوداود طیالسی و وهب بن جریر از شعبه روایت کرده اند و هر دو این سند کاملا صحیح است مضافا بر این که ابن کثیر سند طبری را خیلی خوب خوانده است.


1- مسند طیالسی، 22، ح 139؛ تفسیر طبری، ج 6، ص 152؛ تفسیر ابن کثیر، ج 2، ص 24.

ص:708

ولی امام بخاری به احتمال زیاد دست به تحریف آشکار متن این حدیث زده و یا باز متن تحریف شده را در صحیحش وارد کرده و به این شکل یک پنهان کاری روشن انجام داده است:

حدثنا آدم حدثنا شعبة حدثنا عبد الملک بن میسرة سمعت النزال بن سبرة یحدث عن علی انه صلی الظهر ثم قعد فی حوائج الناس فی رحبة الکوفة حتی حضرت صلاة العصر ثم اتی بماء فشرب وغسل وجهه ویدیه وذکر رأسه ورجلیه ثم قام فشرب فضله وهو قائم ثم قال: ان ناسا یکرهون الشرب قائما و ان النبی صلی الله علیه و آله و سلم صنع مثل ما صنعت. (1) چنان که ملاحظه می کنید سند همان سند و متن حدیث نیز همان متن، ولی بخاری در نقل خود به جای «مسح» «ذکر» قرار داده و به این گونه مسح بر پا در وضو از جانب امیرالمؤمنین علیه السلام و سنت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را از خواننده ی صحیحش پنهان نموده است.

ابن حجر در شرح این حدیث می گوید: «در روایت عمرو بن مرزق (شاید عمار بن رزیق باشد) نزد اسماعیلی «صورت و دستانش را شست، سر و پاهایش را مسح نمود» آمده است و از این روشن می-شود که روایت بخاری نیز در اصل به جای «ذکر» «مسح» بوده است. (2)

پس روشن می شود که بخاری در این حدیث نیز دست کاری کرده و سعی بر پنهان نمودن حقایق نموده است.

23. بخاری و تحریف جواز جمع بین صلاتین در حضر

عمرو بن دینار از جابر بن یزید از ابن عباس روایت کرده که گفت:

أن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم صلی بالمدینة سبعا وثمانیا الظهر والعصر والمغرب والعشاء؛(3) همانا پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در مدینه هفت رکعت وهشت رکعت (با جمع بین دو


1- صحیح بخاری، ج 6 ،ص 248، ح 5616، کتاب الاشربة، باب: الشرب قائما.
2- فتح الباری، ج 10، ص 71.
3- صحیح مسلم، کتاب صلاة المسافرین و قصرها، باب الجمع بین الصلاتین فی الحضر، ج 1، ص489، ح705؛ مسند طیالسی، ص 341؛ سنن الکبری نسائی، ج 1، ص 157، ح 382؛ صحیح ابن حبان، ج 4، ص474؛ معجم الکبیر، ج 12، ص 137.

ص:709

نماز) ظهر وعصر ومغرب وعشاء را خواند.

بخاری این حدیث را در دو مورد در صحیحش وارد کرده، ولی در هر دو مورد حذف و اضافه و تصرف و پنهان کاری کرده است که در زیر با آن آشنا خواهیم شد:

1. عَنْ عمرو بْنِ دِینَارٍ عَنْ جَابِرِ بْنِ زَیْدٍ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ أَنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله و سلم صَلَّی بِالْمَدِینَةِ سَبْعًا وَثَمَانِیًا الظُّهْرَ وَالْعَصْرَ، وَالْمَغْرِبَ وَالْعِشَاءَ. فَقَالَ أَیُّوبُ لَعَلَّهُ فِی لَیْلَةٍ مَطِیرَةٍ. قَالَ عَسَی؛(1) پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در مدینه هفت رکعت وهشت رکعت نماز را (جمع کرده خواند)... . ایوب گفت: شاید در شب زیاد بارانی چنین کرد. گفت: شاید.

در این خبر بخاری به این واقعیت که این نماز را حضرت در مدینه خوانده اند، تصریح کرده، ولی مشکوک قرار داده که این عمل در حال بارش باران زیاد بوده است، ولی اولا: بیان نکرده که ایوب کیست و از چه کسی چنین سؤال را کرده است. ثانیا: بخاری از خود برای این حدیث چنین توجیهی را اضافه کرده و کسی جز او چنین چیزی را در این خبر اضافه نکرده است. ثالثا: فرضا که ایوب چنین سخنی را گفته باشد چه ارزشی دارد که بخاری به این شکل سنت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را مشکوک نموده است؛ زیرا ایوب به احتمال زیاد ایوب سختیانی است که نه این که زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بلکه زمان ابن عباس را نیز درک نکرده است.

البانی وهابی نیز به این دست کاری بخاری اشاره کرده و گفته است: این عمل نزد اهل علم جایز نیست و همچنین این احتمال را حدیث «صحیح مسلم» که از ابن عباس نقل کرده باطل می کند؛ زیرا در آن ابن عباس تصریح دارد که جمع بین دو نماز در


1- صحیح بخاری، کتاب مواقیت الصلاة، باب: تأخیر الظهر الی العصر، ح 543.

ص:710

مدینه در غیر خوف و باران و علت بوده است. (1)

2. بخاری در نقل دوم، آن زیاده مزعوم را ذکر نکرده و به جای آن عبارت «در مدینه» را از حدیث حذف کرده است:

عمرو بْنُ دِینَارٍ قَالَ سَمِعْتُ جَابِرَ بْنَ زَیْدٍ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ صَلَّی النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله و سلم سَبْعًا جَمِیعًا وَثَمَانِیًا جَمِیعًا؛(2) پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم هفت رکعت وهشت رکعت نماز را جمع کرده خواند.

این دو تحریف در خبر را جز بخاری کسی انجام نداده و چنین دست کاری در حدیث نکرده است. چنان که ملاحظه می کنید بخاری در نقل اولش وانمود می کند که جمع بین دو نماز در مدینه در حال باران زیاد بوده و در نقل دوم وانمود می کند که آن جمع در مدینه و در حضر نبوده است و حال آن که در تمام نقل های جابر بن زید از ابن عباس در تمام کتاب ها وارد شده که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم این نماز را در مدینه و در غیر خوف و علتی خوانده اند.

احمد بن حنبل حدیث مورد بحث را که بخاری با دو نوع تحریف در صحیحش وارد کرده چنین روایت کرده است:

شعبة ثنا قتادة قال سمعت جابر بن زید عن بن عباس قال: جمع رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم بین الظهر والعصر والمغرب والعشاء بالمدینة فی غیر خوف ولا مطر قیل لابن عباس و ما أراد إلی ذلک قال أراد ان لا یحرج أمته؛ (3) پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بین نماز ظهر وعصر ومغرب وعشاء در مدینه در حالی که نه خوف بود و نه باران، جمع کرده خواندند. به ابن عباس گفته شد: چرا حضرت صلی الله علیه و آله و سلم چنین کردند؟ گفت:


1- تمام المنة البانی، ص321
2- صحیح بخاری، کتاب مواقیت الصلاة، باب: وقت المغرب، ح 562.
3- مسند احمد، ج 1، ص 223، ح 1953؛ ارواء الغلیل، ج 3، ص 36، ح 579.

ص:711

خواستند برای امتشان سختی پیش نیاید.

البانی و شعیب ارنؤوط سند این حدیث را به شرط شیخین صحیح دانسته اند.

البته این حدیث به این معنا را مسلم و دیگران نیز از طریق سعید بن جبیر از ابن عباس روایت کرده اند و مسلم هفت حدیث در این موضوع در صحیحش روایت کرده و همچنین از جابر، ابوهریره، ابن عمر و ابن مسعود نیز جمع بین دو نماز در حضر و بدون هیچ عذری وارد شده است. البته باید دقت داشته باشیم که تمام صحاح جز ابن ماجه و همچنین مالک در موطأ و شافعی در «الام» به این معنا حدیث روایت کرده اند که دیگر نیاز به ذکر آن ها نیست.

24. پنهان نمودن متهم بودن ابوهریره

عن عائشة أنها قالت: ألا یعجبک أبوهریره جاء فجلس إلی جانب حجرتی یحدث عن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم یسمعنی ذلک وکنت أسبح فقام قبل أن أقضی سبحتی ولو أدرکته لرددت علیه إن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم لم یکن یسرد الحدیث کسردکم؛(1) ام المؤمنین عائشه می گوید: آیا تعجب نمی-کنی از ابوهریره که آمد و کنار حجره (منزل) من نشست و شروع کرد به نقل حدیث از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و صدایش را بلند می کرد که من بشنوم و من مشغول نماز بودم و قبل از این که نمازم را تمام کنم بلند شد و رفت، و اگر او را درک می کردم قطعاً پاسخش را می دادم که همانا پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مانند شما زیاد حدیث بازگو نمی کرد.

محدثین این حدیث را بدون تحریف همین گونه با تصریح به اسم ابوهریره روایت


1- صحیح مسلم، کتاب فضائل الصحابة، باب من فضائل ابوهریره، ج 4، ص 1940، ح 2493؛ مسند احمد، ج 6، ص 118، ح24909 و25279، ودیگران.

ص:712

کرده اند، ولی بخاری(1) اسم ابوهریره را مبهم قرار داده تا از این طریق متهم بودن ابوهریره نزد ام المؤمنین عائشه را مخفی نماید.

25. پنهان کاری دیگر امام بخاری در مورد خلیفه سوم

عن أسامة بن زید قال: قیل له: ألا تدخل علی عثمان فتکلمه؟ فقال أترون أنی لا أکلمه إلا أسمعکم؟ والله لقد کلمته فیما بینی وبینه ما دون أن أفتتح أمرا لا أحب أن أکون اول من فتحه ولا أقول لأحد یکون علی أمیرا إنه خیر الناس بعدما سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم یقول یؤتی بالرجل یوم القیامة فیلقی فی النار فتندلق أقتاب بطنه فیدور بها کما یدور الحمار بالرحی فیجتمع إلیه أهل النار فیقولون یا فلان مالک؟ ألم تکن تأمر بالمعروف وتنهی عن المنکر؟ فیقول بلی قد کنت آمر بالمعروف ولا آتیه وأنهی عن المنکر وآتیه؛ (2) به اسامه گفتند: آیا به نزد عثمان داخل نمی شوی تا با او صحبت کنی (تا از عمل های خلافش دست کشد). اسامه گفت: شما گمان می کنید که من تنها در حضور شما با او صحبت خواهم کرد؟ به خدا سوگند من با او در تنهایی صحبت کردم (و به او تذکر دادم)... .

بخاری این حدیث را در دو مورد از صحیحش وارد کرده و در هر دو اسم عثمان را حذف کرده است. بار اول گفته است: «به اسامه گفتند: اگر به نزد فلانی می-رفتی و با او صحبت می کردی» و در دومی: «به اسامه گفتند که آیا با این صحبت


1- صحیح بخاری، کتاب المناقب، باب: صفة النبی، ج 3، ص 1307، ح 3568.
2- صحیح مسلم، کتاب کتاب الزهد والرقائق، باب عقوبة من یأمر بالمعروف ولا یفعله وینهی عن المنکر ویفعله، ج4، ص 2290، ح 2989. مسند احمد، ج 5، ص 205، ح 21832.

ص:713

نمی کنی؟»(1) واین گونه اسم خلیفه سوم عثمان بن عفان را مخفی قرار داده و مشخص نکرده که منظور و«فلان» و«هذا» چه کسی است، تا مردم متوجه اعمال خلاف خلیفه سوم نشوند.

26. بخاری و پنهان کردن از طیبات بودن متعه نساء

عن إسماعیل عن قیس قال سمعت عبدالله یقول: کنا نغزو مع رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم لیس لنا نساء فقلنا ألا نستخصی ؟ فنهانا عن ذلک ثم رخص لنا أن ننکح المرأة بالثوب إلی أجل ثم قرأ عبدالله { یا أیها الذین آمنوا لا تحرموا طیبات ما أحل الله لکم ولا تعتدوا إن الله لا یحب المعتدین } [ 5 / المائدة / الآیة 87 ]؛ (2) ابن مسعود می گفت: همراه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در غزوه شرکت می کردیم در حالی که همراه ما زنان (همسران) حضور نداشتند لذا گفتیم: آیا وسیله شهوت خود را از بین ببریم؟ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ما را از این کار نهی کرد و سپس به ما اجازه داد تا زنی را در عوض یک پیراهن برای مدت معین نکاح کنیم. سپس عبد الله این آیه را تلاوت کرد: ای کسانی که ایمان آورده اید! چیزهای پاکیزه را که خداوند برای شما حلال کرده است، حرام نکنید! و از حد، تجاوز ننمایید! زیرا خداوند متجاوزان را دوست نمی دارد.

این حدیث را در تمام کتب اسماعیل بن ابی خالد از قیس بن ابی حازم از ابن مسعود روایت کرده و از اسماعیل این حدیث را با لفظ و متن کامل جریر، ابن عیینه، عبدالله بن نمیر، وکیع و ابن بشر و ولید بن قاسم بن ولید روایت کرده اند، ولی بخاری در این حدیث


1- صحیح بخاری، کتاب بدء الخلق، باب: صفة النار وانها مخلوقة، ج 3، ص 1191، ح 3267 و7098.
2- . صحیح مسلم، ج 2، ص 1022، ح 1404؛ مصنف عبدالرزاق، ج 7، ص 506، ح 14048؛ شرح معانی الآثار طحاوی، ج 3، ص 24؛ صحیح ابن حبان، ج 9، ص 444، ح 4142؛

ص:714

دو عبارت و واقعیت را حذف کرده است: 1. نکاح موقت بودن این ازدواج را یعنی عبارت (الی اجل) را حذف کرده است. 2. اسم ابن مسعود را از «سپس عبد الله قرائت کرد» (ثم قرأ عبدالله) حذف کرده است.

این پنهان کاری بخاری در حالی است که او این حدیث را از اسماعیل از طریق جریر روایت کرده و حال آن که در روایت دوم مسلم و نسائی و ابن حبان نیز راوی این حدیث از اسماعیل, جریر است و او حدیث را کامل روایت کرده است. از این جا نیز ثابت می شود که بخاری دست از امانتداری برداشته و این دو عبارت را از حدیث حذف کرده است.

اما متن بخاری:

قَالَ عَبْدُ اللَّهِ کُنَّا نَغْزُو مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم وَلَیْسَ لَنَا شَیْءٌ فَقُلْنَا أَلاَ نَسْتَخْصِی فَنَهَانَا عَنْ ذَلِکَ ثُمَّ رَخَّصَ لَنَا أَنْ نَنْکِحَ الْمَرْأَةَ بِالثَّوْبِ ، ثُمَّ قَرَأَ عَلَیْنَا ( یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تُحَرِّمُوا طَیِّبَاتِ مَا أَحَلَّ اللَّهُ لَکُمْ وَلاَ تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لاَ یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ). (1)

در این دو عبارتی که بخاری آن را حذف کرده تصریح است بر جواز متعه و همچنین اعتقاد ابن مسعود بر این که متعه تحریم نشده و شامل این آیه ی مبارکه می شود و از نعمت های پاکیزه خداوند متعال است. دقت داشته باشیم که این حدیث را ابن مسعود پس از حیات پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بیان کرده و اگر تحریمی صورت گرفته بود بیان این داستان بدون اشاره به تحریم خلاف است و همچنین مشمول آیه ی مذکور دانستن متعه روشن ترین دلیل بر عدم تحریم متعه توسط پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم از دیدگاه ابن مسعود خواهد بود.

27. قدامه بن مظعون بدری و شرب خمر

عن الزهری قال: أخبرنی عبد الله ابن عامر بن ربیعة وکان أبوه شهد بدرا أن عمر بن


1- . صحیح بخاری، ح 5075، کتاب النکاح، باب مَا یُکْرَهُ مِنَ التَّبَتُّلِ وَالْخِصَاء.

ص:715

الخطاب استعمل قدامة بن مظعون علی البحرین وکان شهد بدرا وهو خال عبدالله بن عمر وحفصة؛ (1)... عمر بن خطاب قدامه بن مظعون را حاکم بحرین قرار داد و او در بدر حضور داشت و او دائی حفصه و ابن عمر است.

حال آن که خبر ادامه دارد و بخاری آن را حذف کرده است که ما تنها ادامه آن را در زیر ذکر می کنیم:

...فقدم الجارود سید عبد القیس علی عمر من البحرین فقال: یا أمیر المؤمنین! إن قدامة شرب فسکر ولقد رأیت حدا من حدود الله حقا علی أن أرفعه إلیک فقال عمر: من یشهد معک؟ قال: أبوهریرة فدعا أباهریرة فقال: بم تشهد؟ قال: لم أره یشرب ولکنی رأیته سکران...؛ (2)... جارود از بحرین به مدینه آمد و گفت: ای امیرالمؤمنین، همانا قدامه شراب نوشید ومست گشت... . عمر بن خطاب گفت: چه کسی همراه تو شهادت می-دهد؟ گفت: ابوهریره. ابوهریره گفت: من شراب خوردن او را ندیدم، ولی او را دیدم که مست بود... .

28. سمره بن جندب و خمر

عن ابن عباس قال: بلغ عمر ان سمرة باع خمرا فقال: قاتل الله سمرة ألم یعلم ان رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم قال: لعن الله الیهود حرمت علیهم الشحوم فجملوها فباعوها؛ (3) ابن عباس می گوید: به عمر خبر رسید که سمره بن جندب خمر فروخته است، پس گفت: خدا


1- صحیح بخاری، کتاب المغازی، باب: شهود الملائکة بدرا، ج 4، ص 1473، ح 4011.
2- مصنف عبدالرزاق، ج 9، ص 240، ح 17076؛ تاریخ الصغیر بخاری، ج 1، ص 68؛ سنن الکبری بیهقی، ج 8، ص 315؛ الاصابه، ج 5، ص 323.
3- صحیح مسلم، کتاب المساقاة، باب تحریم بیع الخمر والمیتة والخنزیر والاصنام، ج 3، ص1207، ح1582؛ مسند حمیدی، ج 1، ص 17، ح 15؛ مسند احمد، ج 1، ص 25، ح 170.

ص:716

سمره را بکشد، مگر نمی داند که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: خداوند یهود را لعنت کند، بر آن ها پیه حرام کرده شد، ولی آن ها آن را آب کردند وفروختند.

امام بخاری در این خبر اسم سمره را حذف کرده و به جای آن «فلانا» و«قاتل الله فلانا» به کار برده است. (1)

البته این خبر را نیز محدثین فراوان از شیوخ و اساتید بخاری کامل روایت کرده اند و تنها بخاری دست به چنین عمل زده است. بخاری در روایت اول خبر را از حمیدی روایت کرده و حال آن که حمیدی خبر را در مسندش با تصریح به اسم سمره روایت کرده است!

29. شیخین، ابوبکر و عمر و خمر

قَالَ أَنَسُ بْنُ مَالِکٍ: مَا کَانَ لَنَا خَمْرٌ غَیْرُ فَضِیخِکُمْ هَذَا الَّذِی تُسَمُّونه الْفَضِیخَ. فَإِنِّی لَقَائِمٌ أَسْقِی أَبَا طَلْحَةَ وَفُلاَنًا وَفُلاَنًا إِذْ جَاءَ رَجُلٌ فَقَالَ: وهَلْ بَلَغَکُمُ الْخَبَرُ؟ فَقَالُوا: و ما ذَاکَ؟ قَالَ: حُرِّمَتِ الْخَمْرُ. قَالُوا: أَهْرِقْ هَذِهِ الْقِلاَلَ یَا أَنَسُ. قَالَ: فَمَا سَأَلُوا عَنْهَا ولاَ رَاجَعُوهَا بَعْدَ خَبَرِ الرَّجُلِ؛ (2) انس می گوید: ما شرابی غیر از همین فضیخی که شما اسمش را فضیخ می گزارید نداشتیم. من ایستاده بودم و ابوطلحه وفلان وفلانی را خمر می دادم، پس مردی آمد و گفت: آیا خبر به شما رسید؟ گفتند: چه خبری؟ گفت: خمر حرام شد. گفتند: دور بریز این را ای انس.

بخاری در سه نقل دیگر برخی از افرادی را که در این داستان حضور داشته اند

با صراحت اسمشان را ذکر کرده است، ولی در خبر فوق اسم دو نفری را که انس تصریح نموده، مبهم گذاشته است. در اخبار فراوان اسلامی محدثین و مؤرخین در


1- صحیح بخاری، کتاب البیوع، باب: لا یذاب شحم المیتة ولا یباع ودکه، ج 2، ص 774، ح 2223 و 3460.
2- صحیح بخاری، کتاب التفسیر، باب: قوله: «انها الخمر والمیسیر والانصاب والازلام، ح 4617.

ص:717

مواردی برای پنهان ماندن اسامی افرادی که مورد لعن پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم قرار گرفته اند و یا در برابر امر آن حضرت نافرمانی و یا سخنان زشتی گفته اند را، مبهم گذاشته اند. در این خبر نیز با دلائل متعدد منظور از فلان وفلان، خلیفه اول و دوم هستند، زیرا در اخبار دیگر ثابت شده است که آن دو نیز در منزل ابوطلحه در این نشست حضور داشته اند. ما پس از اشاره به اخباری که بخاری برخی اسامی را ذکر کرده، مختصرا به اخباری که به حضور ابوبکر و عمر در این قضیه تصریح کرده اند، اشاره خواهیم نمود.

عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِکٍ قَالَ: کُنْتُ أَسْقِی أَبَا عُبَیْدَةَ وَأَبَا طَلْحَةَ وَأُبَیَّ بْنَ کَعْبٍ مِنْ فَضِیخِ زَهْو وَتَمْرٍ فَجَاءَهُمْ آتٍ فَقَالَ: إِنَّ الْخَمْرَ قَدْ حُرِّمَتْ. فَقَالَ أَبُوطَلْحَةَ قُمْ یَا أَنَسُ فَأَهْرِقْهَا. فَأَهْرَقْتُهَا؛(1) انس گفت: به ابوعبیده (بن جراح)، ابوطلحه وابی بن کعب از فضیخ خرما (خمر) می دادم، پس شخصی آمد و به آن ها گفت: همانا خمر حرام شد. ابوطلحه به انس گفت: آن را دور بریز، پس من دور ریختم.

عَنْ أَنَسٍ قَالَ: إِنِّی لأَسْقِی أَبَا طَلْحَةَ وَأَبَا دُجَانَةَ وَسُهَیْلَ ابْنَ الْبَیْضَاءِ خَلِیطَ بُسْرٍ وتَمْرٍ إِذْ حُرِّمَتِ الْخَمْرُ، فَقَذَفْتُهَا وَأَنَا سَاقِیهِمْ وَأَصْغَرُهُمْ، وَإِنَّا نَعُدُّهَا یَوْمَئِذٍ الْخَمْرَ؛ (2) انس می گوید: من ابوطلحه وابودجانه وسهیل بن بیضاء را از آب مخلوط خرما و غوره خرما خمر می دادم زمانی که خمر حرام شد، پس آن را دور ریختم. من ساقی آن ها و کوچک-ترینشان بودم و ما آن روز آن را خمر می دانستیم.

چنان که ملاحظه می کنید بخاری به اسامی این افراد تصریح کرده و اسم آن ها را مبهم قرار نداده است، ولی اسم آن دو نفر را در روایتی که ذکر کردیم مبهم قرار داده


1- صحیح بخاری، کتاب الاشربة، باب: نزل تحریم الخمر وهی من البسر والتمر، ح 5582 و7253.
2- صحیح بخاری، کتاب الاشربة، باب: من رأی ان لا یخلط البسر والتمر، ح 5600.

ص:718

که آن دو کسی جز ابوبکر و عمر نمی تواند باشد، زیرا کسی با اهمیت تر از نظر بخاری از آن دو در این نشست حضور نداشته که اسم آن ها را مبهم قرار دهد.

قبل از هر چیزی باید توجه داشته باشید که امام بخاری این خبر را بدون تصریح به اسامی، در جایهای دیگر «صحیحش» نیز روایت کرده است (1) و همچنین تنها در صحیح بخاری این خبر را ثابت بنانی، سلیمان بن طرخان، قتاده، عبدالعزیز بن صهیب واسحاق بن عبدالله بن ابی طلحه از انس روایت کرده اند.

ابن حجر در شرح این حدیث می گوید: ابن مردویه با سند نظیف (صحیح) روایت کرده است که ابوبکر و عمر نیز در آن جا حضور داشته اند. سپس ابن حجر با سند دیگر از بزار نقل کرده است که انس گفته است: «من ساقی آن ها بودم و در بین آن ها مردی بود به نام ابوبکر، وقتی شراب نوشید چنین شعری خواند: تحیی بالسلام ام بکر... . سپس ابن حجر می گوید: به قرینه ای ذکر عمر، در ذکر ابوبکر نیز خطا صورت نگرفته است و با این بیان اسم ده نفر از کسانی را که در آن نشست و شرب خمر حضور داشته اند را به دست آوردیم.(2)

طبری نیز شعر فوق را ضمن داستانی ذکر کرده، ولی به جای ابوبکر، «مردی»، آورده است.(3)

ابن حجر در «الاصابه» می گوید:


1- صحیح بخاری، کتاب المظالم، باب: صب الخمر فی الطریق، ح 2464؛ کتاب التفسیر، باب: لیس علی الذین آمنوا وعملوا الصالحات جناح فیما طعموا، ح 4620؛ کتاب الاشربة، باب: الخمر من العنب، ح5580؛ کتاب الاشربة، باب: نزل تحریم الخمر وهی من البسر والتمر، ح 5583 و5584؛ کتاب الاشربة، باب: خدمة الصغار الکبار، ح 5622.
2- فتح الباری، ج 10، ص 30.
3- تفسیر طبری، ج 2، ص 392، ذیل آیه 91 سوره مائده.

ص:719

وأخرج الفاکهی فی کتاب «مکة» بإسناده عن أبی القموص قال: شرب أبوبکر الخمر فی الجاهلیة فأنشأ یقول: تحیی أم بکر بالسلام * وهل لی بعد قومک من سلام؟ الأبیات فبلغ رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فقام یجر إزاره حتی دخل فتلقاه عمر وکان مع أبی بکر فلما نظر إلی وجهه محمرا قال: نعوذ بالله من غضب رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم والله لا یلج لنا رأسا أبدا فکان اول من حرمها علی نفسه؛ (1) فاکهی از ابوالقموص چنین نقل کرده است: ابوبکر در جاهلیت خمر نوشید، سپس چنین شعر گفت: تحیی أم بکر بالسلام * وهل لی بعد قومک من سلام. خبر به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم رسید، پس حضرت با عجله آمدند و عمر که همراه ابوبکر بود و با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مواجه شد، پس وقتی به چهره حضرت نگاه کرد دید که از شدت (غضب) سرخ گشته، پس گفت: به خدا پناه می بریم از غضب رسولش... .

در این خبر چنان که ملاحظه می کنید چند نوع تحریف صورت گرفته است: 1. ابن حجر در «الاصابه» در «زمان جاهلیت» را اضافه کرده است. 2. در «فتح الباری» همین خبر را نقل کرده و در متن آن گفته است: ابوبکر، قبل از تحریم خمر، خمر نوشید. 3. باز در «فتح الباری» در مورد خبر ابن مردویه می گوید: با وجود نظافت سندش، منکر و غلط است. سپس از بزار شاهد دیگری نقل کرده و گفته است: به قرینه ذکر عمر روشن می شود که ابوبکر همان ابوبکر بن ابی قحافه است و غلطی صورت نگرفته است.

ملاحظه می کنید که هر که هرگونه توانسته است، این خبر را تحریف کرده و در آن پنهانکاری انجام داده است، ولی بالاخره اعتراف به واقعیت کرده است.

همچنین یادآور می شویم که قبل از نزول این آیه که آخرین آیه در مورد تحریم خمر است و


1- الاصابه ابن حجر، ج 7، ص 39، رقم 9637؛ فتح الباری، ج 7، ص 201 ؛ نوادر الأصول، ص 66 فقال: هومما تنکره القلوب. از فاکهی ولی تحریف کرده وقبل از تحریم ذکر کرده است.

ص:720

در سوره مائده قرار دارد، (1) در دو آیه دیگر، شراب و نوشیدن آن مذمت شده و آن را دارای گناه بزرگ خوانده است.

ام المؤمنین عائشه گفته است: وقتی سوره بقره (یسألونک عن الخمر والمیسر قل فیهما اثم کبیر ومنافع للناس واثمهما اکبر من نفعهما) نازل شد تحریم خمر نازل شد و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از آن نهی فرمودند. (2) (این آیه در اوائل هجرت نازل شده است.)

ابوهریره نیز همین سخن را گفته است. (3) شعیب آن را با شواهدش حسن دانسته است. عطا نیز این سخن را گفته است. (4)

جصاص حنفی نیز گفته است: این آیه، خمر را حرام کرده است و اگر در تحریم خمر هیچ آیه ای جز آن نازل نمی شد، این آیه کفایت می کرد به دلیل این قول خداوند که فرمود: «بگو در آن دو، اثم و گناه بزرگ است.» (5)

همچنین خداوند متعال در سوره «اعراف 33» که مکی است قبل از نزول آیه فوق «اثم» را حرام معرفی فرموده و در آیه سوره بقره ملاحظه کردید که خداوند متعال در مورد خمر می فرماید: در وی «اثم بزرگ» است. و همچنین در احادیث وارد شده است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرموده اند:


1- یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ إِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَیْسِرُ وَالأَنصَابُ وَالأَزْلاَمُ رِجْسٌ مِّنْ عَمَلِ الشَّیْطَانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ ؛إِنَّمَا یُرِیدُ الشَّیْطَانُ أَن یُوقِعَ بَیْنَکُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاء فِی الْخَمْرِ وَالْمَیْسِرِ وَیَصُدَّکُمْ عَن ذِکْرِ اللّهِ وَعَنِ الصَّلاَةِ فَهَلْ أَنتُم مُّنتَهُونَ؛ ای کسانی که ایمان آورده اید! شراب وقمار وبتها وازلام (نوعی بخت آزمایی)، پلید و از عمل شیطان است، از آنها دوری کنید تا رستگار شوید. شیطان می خواهد به وسیله شراب وقمار، در میان شما عداوت وکینه ایجاد کند، وشما را از یاد خدا و از نماز باز دارد. آیا خودداری خواهید کرد؟
2- تاریخ بغداد، ج8، ص353، رقم4457؛ در المنثور، ج1، ص252؛ سبل الهدی والرشاد، ج12، ص63.
3- مسند احمد، ج 2، ص 351، ح 8605؛ تفسیر ابن کثیر، ج 3، ص 179؛ در المنثور، ج 3، ص453.
4- مصنف ابن ابی شیبه، ج 7، ص 273، ح 36022.
5- احکام القرآن جصاص، ج 1، ص 380.

ص:721

خداوند متعال اول چیزی که مرا پس از عبادت بت ها از آن نهی فرمود، شرب خمر است. (1) این حدیث را هفت نفر از صحابه روایت کرده اند.

در مورد شرب خمر این افراد، اخبار فراوان است و ما در این جا وارد ذکر و بررسی آن نخواهیم شد. گرچه در مورد داستان مورد بحث سعی بر پنهانکاری شده است، ولی اخبار فراوان تأیید می کند که با وجود آگاهی از تحریم خمر، برخی به شرب آن ادامه می دادند:

عن عمر بن الخطاب قال: لما نزل تحریم الخمر قال: اللهم بین لنا فی الخمر بیانا شافیا فنزلت هذه الآیة التی فی سورة البقرة {یسألونک عن الخمر والمیسر قل فیهما إثم کبیر} قال فدعی عمر فقرئت علیه فقال اللهم بین لنا فی الخمر بیانا شافیا فنزلت الآیة التی فی سورة النساء {یا أیها الذین آمنوا لا تقربوا الصلاة وأنتم سکاری} فکان منادی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم إذا أقام الصلاة نادی ان لا یقربن الصلاة سکران فدعی عمر فقرئت علیه فقال اللهم بین لنا فی الخمر بیانا شافیا فنزلت الآیة التی فی المائدة فدعی عمر فقرئت علیه فلما بلغ {فهل أنتم منتهون} قال: فقال عمر: انتهینا انتهینا؟؛ (2) عمر بن خطاب

می گوید: وقتی تحریم خمر نازل شد (یعنی وقتی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم تحریم را بیان فرمودند) گفت: خدایا، برای ما در باره خمر بیان آشکار تری نازل فرما. هر آیه یی نازل می شد او این سخن را تکرار می کرد تا این که آیه ای «یا ایها الذین آمنوا انما الخمر والمیسر والانصاب والازلام رجس من عمل الشیطان فاجتنبوه لعلکم


1- مصنف ابن ابی شیبه، ج 8، ص 251؛ سنن الکبری بیهقی، ج 10، ص 194؛ کنز العمال، ج 3، ح8313 الی 8315 و8319.
2- مسند احمد، ج 1، ص 53، ح 378؛ سنن ابی داود، ج 3، ص 364، ح 3672؛ سنن ترمذی، ج 5، ص 253، ح 3049؛ سنن نسائی المجتبی، ج 8، ص 286، ح 5540؛ المستدرک علی الصحیحین، ج2، ص 305، ح 3101؛ فتح الباری، ج 8، ص 210.

ص:722

تفلحون. انما یرید الشیطان ان یوقع بینکم العداوة والبغضاء فی الخمر والمیسر ویصدکم عن ذکر الله وعن الصلاة فهل انتم منتهون» عمر گفت: دست کشیدیم، دست کشیدیم. داستان ادامه پیدا کرد تا این که آیه ای آخر نازل شد.

سند این خبر را حاکم، ذهبی، البانی در حاشیه ترمذی ونسائی و شعیب در حاشیه مسند احمد صحیح دانسته اند و ابن حجر می گوید: علی بن مدینی وترمذی این حدیث را صحیح دانسته اند. و در خبر دیگر نیز با سند دیگر به همین معنا حدیث نقل شده که سند آن را نیز حاکم و ذهبی صحیح دانسته اند.(1)

از این حدیث به روشنی استفاده می شود که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم (چنان که در احادیث نیز گذشت) تحریم خمر را اعلام فرمودند، ولی عمر بن خطاب قانع نشد و هر باری که آیه نازل می شد قانع نمی شد و بیان روشنتر می خواست تا این که آیه سوره مائده نازل شد. وقتی آیه سوره مائده نازل شد، خلیفه به حسب ظاهر تسلیم شد، زیرا اخبار فراوان در کتب اهل سنت وارد شده است و اهل سنت در آن اخبار چنین خبر می دهند که خلیفه دوم عمر بن خطاب در زمان خلافتش و حتی بعد از ضربت خوردنش در لحظه مرگ نیز نبیذ استعمال کرده است. همچنین از آیه-ای سوره مائده نیز به روشنی استفاده می شود که خداوند متعال در آیات قبل از آن نیز، امت اسلامی را از شرب خمر نهی فرموده است؛ زیرا می فرماید: «فهل انتم منتهون»؛ یعنی بالاخره شما دست برمی دارید یا نه. یعنی خداوند متعال از قبل نهی فرمود، ولی برخی به راه خود ادامه دادند و دست برنداشتند و لذا می فرماید: بالاخره شما دست برمی دارید یا نه!

چند نمونه دیگر:

سعید و علقمه و ابراهیم نخعی گفته اند:

إن أعرابیا شرب من شراب عمر فجلده عمر الحد فقال الأعرابی: إنما شربت من


1- المستدرک علی الصحیحین، ج 4، ص 159، ح 7224.

ص:723

شرابک. فدعا عمر شرابه فکسره بالماء ثم شرب منه وقال: من رابه شرابه شئ فلیکسره بالماء؛ (1) اعرابی از شراب عمر بن خطاب نوشید و عمر بر او حد جاری نمود. آن اعرابی گفت: من که از شراب تو نوشیدم. عمر شراب را طلبید و آن را با آب شکست سپس از آن نوشید و گفت: اگر کسی در شرابش چیز ناپسندی دید آن را با آب بشکند.»

سند این خبر صحیح است.

وعن اسماعیل: إن رجلا عب فی شراب نبذ لعمر بن الخطاب بطریق المدینة فسکر فترکه عمر حتی أفاق فحده ثم اوجعه عمر بالماء فشرب منه؛ (2) مردی در طریق مدینه از شرابی که برای عمر بن خطاب درست کرده بودند نوشید و مست شد، عمر بن خطاب وی را به حال خودش گذاشت تا به خود آمد سپس بر او حد (شارب الخمر را) جاری نمود سپس آن شراب را عمر با آب مخلوط کرد و از آن نوشید.» سند این خبر صحیح است.

عامر شعبی دو داستان از سعید بن ذوحدان نقل کرده که مردی از شراب عمر بن خطاب نوشید و مست گشت. عمر خواست و او را به نزدش آوردند او در مقام بیان عذر خود گفت: من از شراب تو خوردم. خلیفه گفت: من تو را به خاطر مست شدن می زنم، پس او را زد (به او حد جاری نمود). (3)

مجاهد عن عمر قال: إنی رجل معجار البطن او مسعار البطن وأشرب هذا النبیذ الشدید فیسهل بطن؛ (4) عمر بن خطاب گفته است: من مرد شکم بزرگی هستم و این نبیذ (شراب) شدید را می نوشم تا شکم صاف و هموار شود.» سند این خبر صحیح است.


1- احکام القرآن جصاص، ج 2، ص 581؛ عقد الفرید، ج 3، ص 416.
2- مصنف عبدرزاق، ج 9، ص 224، ح 17015؛ کتاب الآثار ابویوسف، ج 3، ص 27، ح 991، با سند صحیح دیگر؛ نصب الرایة، ج 4، ص 162؛ کنز العمال، ج 5، ص 517، ح 13779.
3- شرح معانی الآثار طحاوی، ج 4، ص 218، ح 5984 و5985؛.
4- مصنف ابن ابی شیبه، ج 5، ص487؛ کنز العمال، ج 5، ح 13773.

ص:724

عمرو بن میمون: شهدت عمر حین طعن أتی بنبیذ شدید فشربه؛ زمانی که عمر ضربت خورد من شاهد بودم و برای او نبیذ شدید آورده شد، پس آن را نوشید.»(1)

عن أبی رافع: إن عمر بن الخطاب قال: إذا خشیتم من نبیذ شدته فاکسروه بالماء؛(2) ابورافع می گوید: عمر بن خطاب گفت: اگر از شدت نبیذ بترسید آن را با آب بشکنید.»

ابن عباس، ام المؤمنین عائشه، زید بن ثابت، انس، جابر، ابن عمر، ابن عمرو وخواب بن جبیر از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم روایت کرده اند که حضرت فرمودند:

«ما أسکر کثیره فقلیله حرام؛ هر چه زیادش مست بکند کمش نیز حرام است.» (3)

قتادة گفته است: جاء تحریم الخمر فی آیة سورة المائدة قلیلها وکثیرها ما أسکر منها و ما لم یسکر؛(4) تحریم خمر در آیه ای سوره مائده کمش و زیادش نازل شد چه آن مست بکند و چه مست نکند.»

قال محمود بن لبید الأنصاری: إن عمر بن الخطاب حین قدم الشام شکا إلیه أهل الشام وباء الأرض وثقلها وقالوا: لا یصلحنا إلا هذا الشراب فقال عمر: اشربوا هذا العسل قالوا: لا یصلحنا العسل فقال رجل من أهل الأرض: هل لک أن نجعل لک من هذا الشراب شیئا لا یسکر؟ قال: نعم فطبخوه حتی ذهب منه الثلثان وبقی الثلث فأتوا به عمر فأدخل فیه عمر إصبعه ثم رفع یده فتبعها یتمطط فقال: هذا الطلاء هذا مثل طلاء الإبل فأمرهم عمر أن یشربوه فقال له عبادة بن الصامت: أحللتها والله فقال عمر:


1- تاریخ بغداد، ج 6، ص 154، شرح رقم 320؛ احکام القرآن، ج 2 ، ص 581؛ شرح معانی الاثار، ج4، ص 218، ح 5982.
2- سنن نسائی (المجتبی)، ج 8، ص 326؛ سنن الکبری نسائی، ج 3، ص 238، ح 5214.
3- سنن بوداود، ج 2، ص 129؛ مسند احمد، ج 2، ص 167 وج 3، ص 343؛ سنن ترمذی، ج 1، ص342؛ سنن ابن ماجه، ج 2، ص332، ح؛ سنن نسائی، ج 8، ص300.
4- تفسیر طبر، ج 2، ص 494؛ در المنثور، ج 2، ص 316.

ص:725

کلا والله: أللهم! إنی لا أحل لهم شیئا حرمته علیهم ولا أحرم علیهم شیئا أحللته لهم؛(1) وقتی عمر بن خطاب به شام رفت مردم شام از سردی هوا و سختی شرائط و وضعیت بر او شکایت کردند و گفتند: چیزی جز این شراب مارا نجات نمی دهد. عمر گفت: این عسل را بنوشید. آن ها گفتند: عسل نمی تواند به داد ما برسد، پس مردی از اهل شام گفت: می خواهی برای تو از این شراب مقداری آماده کنیم که مست کننده نباشد؟ گفت: آری، پس آن را پختند تا این که دو سومش رفت و یک سومش ماند و آن را به نزد عمر آوردند و او از آن چشید و گفت: این طلاء است این طلاء شتر است و آن ها را امر کرد که آن را بنوشند، پس عباده بن صامت گفت: به خدا سوگند آن را حلال قرار دادی، عمر گفت: نه به خدا سوگند، خدایا من برای آن ها چیزی را که تو حرام کردی حلال نخواهم کرد و چیزی را نیز که حلال قرار دادی حرام نخواهم کرد.»

عن عائشة قالت: سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم یقول: ان اول ما یکفأ الإسلام کما یکفأ الإناء الخمر، فقیل: کیف یا رسول الله، وقد بین الله فیها ما بین؟ قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: یسمونها بغیر اسمها؛(2) پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: اول چیزی که اسلام را واژگون می-کند چنان که ظرف واژگون می شود، خمر است. گفتند: چگونه ای رسول خدا، همانا خداوند حرام بودن آن را بیان کرده است؟ فرمودند: به آن نام


1- الام شافعی، ج 6، ص194؛ الموطأ مالک، ج 2، ص 847. ، ح 1545؛ سنن الکبر بیهقی، ج 8، ص300 و301؛ سنن الکبری نسائی، ج 8، ص 329؛ کنز العمال، ج 3، ص 109 و110؛ تیسیر الوصول، ج 2، ص178؛ جامع مسانید أبی حنیفه، ج 2، ص 191.
2- الاوائل ابن ابی عاصم، ص 63، ح 62؛ احادیث صحیحه البانی، ج 1، ص 88، ح 89؛ مسند ابویعلی، ج7، ص 352، ح 4390؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 4، ص 164، ح 7237؛ سنن الکبری بیهقی، ج8، ص 295؛ فتح الباری، ج 10، ص 44؛

ص:726

دیگر می-گذارند (و آن را می نوشند).» این حدیث را البانی با سه سند نقل کرده و سندش را صحیح دانسته است.

حج أبو مسلم الخولانی فدخل علی عائشة زوج النبی صلی الله علیه و آله و سلم فجعلت تسأله عن الشام وعن بردها فجعل یخبرها فقالت: کیف تصبرون علی بردها؟ فقال: یا أم المؤمنین إنهم یشربون شرابا لهم یقال له: الطلاء فقالت: صدق الله وبلغ حبی سمعت حبی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم یقول: إن أناسا من أمتی یشربون الخمر یسمونها بغیر اسمها؛(1) ابو مسلم به حج رفت و به حضور ام المؤمنین عائشه داخل شد و عائشه شروع کرد از سؤال کردن در باره شام و سردی آن و این که مردم چگونه به آن سردی تاب می آورند؟ او گفت: همانا مردم شام شرابی را که اسمش طلاء است می نوشند (و به این طریق سردی را حس نمی کنند).

ام المؤمنین گفت: خداوند راست گفت از حبیبم پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که می-فرمود: گروهی از امتم خمر خواهند نوشید و آن را به غیر اسمش نام خواهند گذاشت.»

حاکم و ذهبی سند این خبر را به شرط شیخین صحیح دانسته اند.

عبارت آخر که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: گروهی از امتم (در بعض روایت: به زودی امتم(2)) خمر خواهند نوشید و آن را به غیر اسمش نام خواهند گذاشت.»(3) از حجر بن


1- مسند ابویعلی، ج 7، ص 352، ح 4390؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 4، ص 164، ح 7237؛ سنن الکبری بیهقی، ج8، ص 295؛ فتح الباری، ج 10، ص 44؛
2- معرفة الصحابه ابونعیم، ج 18، ص 393؛ مسند شامیین، ج 2، ص 57، ح 420؛ احادیث صحیحه البانی، ج 1، ص 88، ح 89، با دو سند دیگر والبانی سندش را صحیح دانسته است.
3- مسند احمد، ج 4، ص 237، ح 18098، وج 5، ص 342، ح 22951؛ سنن ابوداود، ج 2، ص186، ح3688 و3689؛ سنن ابن ماجه، ح 3509 و4156 سنن الکبری نسائی، ج 3، ص 227؛ صحیح ابن حبان، ج15، ص 160؛ مجمع الزوائد، ج 5، ص 57؛ فتح الباری، ج 10، ص 44؛ احادیث صحیحه البانی، ج1، ص 89، ح 90 و414.

ص:727

عدی، ابن عمر، ابومالک، نافع بن کیسان، کیسان، عباده بن صامت، ابوهریره، ابوامامه، ابن غنم و دیگران نیز روایت شده است.

البانی که یکی از رهبران وهابی در این عصر است، بعد از نقل چند حدیث در این موضوع در شرح این حدیث می گوید: «یرید أنهم یشربون النبیذ المسکر، المطبوخ، ویسمونه طلاء، تحرجا من أن یسموه خمرا؛ (1) منظور پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم این است که آن ها نبیذ مست کننده وپخته شده را می نوشند و آن را طلاء نام می-گزارند به خاطر دوری از این که نام آن را خمر بگزارند.»

خیلی روشن است که وقتی انسان خمر نوشید سردی هوا را احساس نمی کند و از این اخبار نیز به روشنی استفاده می شود که آن ها چنین چیزی را درست می کردند و استعمال می نمودند، گرچه به دروغ گفته اند: دو سوم آن رفت. بی اساس بودن این زیاده را اعتراض عباده بن صامت و این که نوشیدن آن سبب می شود سردی هوا را حس نکنند، ثابت می کند.

همچنین از این اخبار استفاده می شود که عمر بن خطاب اول کسی بوده است که اسم نبیذ را طلاء گذاشته است و همچنین از این اتفاق و داستان و چنین اسم گزاری او، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم از قبل خبر داده اند و مردم شام نیز با تجویز مستقیم خلیفه دوم با طلاء خواندن و نوشیدن آن، شراب را استعمال می کرده اند.

به همین مقدار ما این نوشتار را به آخر می رسانیم. البته ما خواستیم در این نوشتار اسباب قتل و قاتلین و مخالفین خلیفه سوم عثمان بن عفان را نیز به مناسبت در روشن نمودن حدیثی که ابوهریره به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نسبت داده بود که گویا حضرت فرموده باشند: «زمان فتنه همراه عثمان و اصحابش باشید»، معرفی کنیم، ولی وقتی با اختصار هم اخبار صحابه در آن موضوع را جمع کردیم


1- احادیث صحیحه البانی، ج 1، ص 88، ح 89.

ص:728

حجمش خیلی زیاد شد، لذا ما تصمیم گرفتیم این موضوع را در کتاب «مرجعیت اهل بیت صلی الله علیه و آله و سلم وجایگاه خلفا» مفصل مورد بررسی قرار دهیم. این است که از قرار دادن آن بحث در این نوشتار خودداری کردیم.

خداوند متعال را به خاطر توفیقی که برای انجام این عمل ناچیز عطا فرمود شاکریم. خداوند متعال با لطف و مرحمتش این نوشتار را رهنمای حق جویان قرار داده و در معرفی حق و حقیقت و جایگاه واقعی امیرالمؤمنین و اهل بیت علیهم السلام کمکی برای مسلمین قرار دهد. از خداوند متعال مسئلت دارم که مسلمین را در راه شناخت حقیقت و کسب معرفت واقعی موفق گرداند و کمک فرماید و جمیع مسلمین را با عزت و سرافرازی زنده نگه دارد و عاقبت به خیر گرداند.

30. بخاری و نقل خبری که هیچ معنا و مفهومی ندارد

بخاری چنین حدیث در صحیحش روایت کرده است:

عَنْ زِرٍّ قَالَ سَأَلْتُ أُبَیَّ بْنَ کَعْبٍ قُلْتُ یَا أَبَا الْمُنْذِرِ إِنَّ أَخَاکَ ابْنَ مَسْعُودٍ یَقُولُ کَذَا وَکَذَا. فَقَالَ أُبَیٌّ سَأَلْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم فَقَالَ لِی قِیلَ لِی. فَقُلْتُ، قَالَ فَنَحْنُ نَقُولُ کَمَا قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم؛ (1) زر می گوید: به ابی بن کعب گفتم: همانا برادرت ابن مسعود چنین و چنان می گوید: ابی گفت: از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم سؤال کردم, پس برای من فرمود و برای من گفته شد و من گفتم. و ما نیز همان چیزی را می گوییم که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود.

حالا از این نقل روایت بخاری انس و جن جمع شوند می توانند چیزی بفهمند! ولی اصل خبر این بوده که:

زِرَّ بْنَ حُبَیْشٍ یَقُولُ: سَأَلْتُ أُبَیَّ بْنَ کَعْبٍ عَنِ الْمُعَوِّذَتَیْنِ فَقُلْتُ: یَا أَبَا الْمُنْذِرِ إِنَّ أَخَاکَ ابْنَ مَسْعُودٍ یَحُکُّهُمَا مِنَ الْمُصْحَفِ. قَالَ: إِنِّی سَأَلْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم قَالَ: «قِیلَ


1- . صحیح صخاری، ح 4977 و 4976.

ص:729

لِی: قُلْ. فَقُلْتُ». فَنَحْنُ نَقُولُ کَمَا قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم. (1) زر از ابی بن کعب در باره سوره های فلق و ناس سؤال کرد و گفت: برادرت ابن مسعود آن دو را در مصحفش قرار نداده (و آن دو را سوره قرآن نمی داند.) ابی بن کعب (با عدم انکار این مطلب, بنابر نقل احمد) گفت: من از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم سؤال کردم و آن حضرت فرمود: به من گفته شد که بگو (به من نازل شد) و من گفتم پس ما همان چیزی را می گوییم که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود.


1- . مسند حمیدی، ج 1، ص 449، ح 399؛ مسند احمد، ج 5، ص 130، ح 21227.

ص:730

فهرست منابع

1. اتحاف الخیرة المهرة بزوائد المسانید العشرة، أحمد بن أبی بکر بن إسماعیل البوصیری شافعی، وفات 840 ﻫ. ق.

2. الآحاد والمثانی، احمد بن عمرو ابوبکر شیبانی، وفات 287 ﻫ، دار الرایة، ریاض، 1411 ﻫ. 1991 م.

3. الاحادیث المختارة، محمد بن عبدالواحد مقدسی، وفات 643 ﻫ. ق، دار النشر مکتبة النهضة الحدیثة مدینة مکة المکرمة، چاپ اول 1410 ﻫ. ق.

4. الاحکام فی اصول الاحکام، علی بن محمد آمدی، وفات، 631 ﻫ. ق، مکتب الاسلامی، دمشق، 1402 ﻫ. ق.

5. اخبار اصفهان، احمد بن عبد الله ابونعیم اصفهانی، وفات 430 ﻫ.ق، بریل، 1934 م.

6. اخبار الموفقیات، زبیر بن بکار، وفات 256 ﻫ. ق.

7. اخبار الطوال، ابوحنیفه احمد بن داود دینوری، (وفات 282، دار احیاء الکتب العربیة، چاپ اول: 1960 م.

8. ارواء الغلیل، ناصرالدین البانی، المکتبة الاسلامی، 1405 ﻫ.

9. اسباب النزول آیات، علی بن احمد واحدی، (وفات 468 ﻫ. ق،) مؤسسة حلبی وشرکاه، قاهره، 1388 ﻫ. ق.

10. الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، یوسف بن عبدالله بن محمد بن عبدالبر، (وفات 463 ﻫ. ق، ) دار الجیل، بیروت، 1412 ﻫ ق.

11. اسد الغابة، ابن اثیر، (وفات 630 ﻫ ق ،) انتشارات اسماعیلیان تهران.

12. الاعلام، خیرالدین زرکلی، وفات 1410 ﻫ. ق، دار العلم للملایین، بیروت.

ص:731

13. الاغانی، ابوالفرج علی بن حسین اصفهانی، وفات 356 ﻫ. ق.

14. الام، محمد بن ادرس شافعی، وفات 204 ﻫ. ق، دار الفکر، بیروت، 1400 ﻫ. ق.

15. امالی محاملی، حسین بن اسماعیل، وفات 330 ﻫ. ق، المکتبة الاسلامیة، دار ابن القیم، اردن، الاولی 1412 ﻫ. ق.

16. الامام البخاری وصحیحه الجامع المختصر، حسین غیب غلامی حرساوی، معاصر، دلیل ما 1425 ﻫ. ق.

17. الأمثال فی الحدیث النبوی، ابوشیخ عبدالله بن محمد بن حیان اصبهانی، الدار السلفیة، بومبای الهند، 1987 ﻫ. ق.

18. الاموال، قاسم بن سلام هروی، وفات 224 ﻫ. ق.

19. انساب الاشراف، احمد بن یحیی بلاذری، وفات 288 ﻫ. ق، مؤسسه الاعلمی، بیروت، 1394 ﻫ ق.

20. الانساب، عبدالکریم بن محمد بن منصور سمعانی، وفات 562 ﻫ. ق، دار الجنان، بیروت، 1408 ﻫ. ق.

21. الاصابة فی تمییز الصحابة، احمد بن علی بن حجر ابوالفضل عسقلانی شافعی، وفات 852 ﻫ. ق، دار الجیل، بیروت، 1412 ﻫ - 1992 م.

22. الامامة والسیاسة، عبد الله بن مسلم بن قتیبه، وفات 276ﻫ. ق، انتشارات شریف رضی، قم، 1413 ﻫ. ق.

23. اوصانی خلیلی، ابویوسف محمد زاید.

24. بحر الرائق شرح کنز الدقائق، ابن نجیم مصری حنفی، وفات 970 ﻫ. ق. دار الکتب العلمیة، بیروت.

25. البدایة والنهایة، اسماعیل بن کثیر دمشقی، وفات 744 ﻫ ق، دار احیاء التراث

ص:732

العربی، بیروت، 1408 ﻫ. ق.

26. بغیة الباحث عن زوائد مسند حارث، حارث بن ابی اسامة، مرکز خدمة السنة والسیرة النبویة، المدینة المنورة، الطبعة الأولی، 1413 ﻫ 1992 م.

27. تاریخ ابن خلدون، عبدالرحمن بن خلدون مغربی، وفات 808 ﻫ. ق، دار احیاء التراث العربی، بیروت.

28. تاریخ الاسلام، محمد بن احمد ذهبی، وفات 748 ﻫ ق، دار الکتب العربی، بیروت، 1419 ﻫ. 1998 م.

29. تاریخ اسماء الثقات، عمر بن احمد معروف به ابن شاهین، وفات 385 ﻫ. ق، دار السلفیة، 1404 ﻫ. ق.

30. تاریخ الامم والملوک، محمد بن جریر طبری ابوجعفر، وفات 310 ﻫ. ق، دار الکتب العلمیه، بیروت، 1407 ﻫ. ق.

31. تاریخ بغداد، احمد بن علی خطیب بغدادی، وفات 463 ﻫ. ق، دار الکتب العلمیه، بیروت.

32. تاریخ الخلفاء، جلال الدین ابوبکر بن عبد الرحمن سیوطی، وفات 911 ﻫ. ق.

33. تاریخ خلیفه بن خیاط، خلیفه بن خیاط العصفری، وفات 240 ﻫ. ق، دار الفکر، بیروت، 1414 ﻫ. ق.

34. تاریخ الخمیس، حسین بن محمد بیار بکری، وفات 762 ﻫ. ق.

35. تاریخ الصغیر، محمد بن اسماعیل بخاری، وفات 256ﻫ ق، دار المعرفه، بیروت، 1406ﻫ. ق.

36. تاریخ الکبیر، محمد بن اسماعیل بن ابراهیم ابوعبدالله بخاری جعفی، وفات 256 ﻫ. ق، دار الفکر.

ص:733

37. تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، وفات571 ﻫق، دار الفکر، بیروت، 1415 ﻫ.ق.

38. تاریخ المدینة المنورة، عمر بن شبه، وفات 262 ﻫ. ق، دار الفکر، بیروت.

39. تاریخ یحیی بن معین، بروایت عثمان بن سعید، وفات 280 ﻫ. ق، دار المأمون للتراث دمشق.

40. تاریخ یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، وفات 284 ﻫ. ق، دار صادر، بیروت.

41. تأویل مختلف الحدیث، عبدالله بن مسلم بن قتیبه دینوری، وفات 276 ﻫ. ق، دار الجیل، بیروت، 1393 ﻫ. 1972 م.

42. التبیین لأسماء المدلسین، سبط بن عجمی شافعی، وفات 841 ﻫ. ق، دار الکتب العلمیة، 1406 ﻫ. ق.

43. تحف العقول، حسن بن علی بن شعبه حرانی، وفات قرن چهارم، مؤسسة النشر الاسلامی لجامعة المدرسین، 1404 ﻫ. ق.

44. تدوین فی اخبار قزوین، ابوالقاسم عبدالکریم بن محمد رافعی، وفات 623ﻫ.ق.

45. تذکرة الحفاظ، شمس الدین محمد بن احمد ذهبی، وفات 748 ﻫ ق، مکتبة الحرم المکی، ریاض، 1415ﻫ. ق.

46. تذکرة الخواص الامة فی ذکر مناقب الائمة، ابومظفر یوسف بن قزغلی، معروف به سبط بن جوزی، وفات 654 ﻫ. ق.

47. ترجمة الامام الحسن بن علی بن ابی طالب، ابن عساکر، وفات 571 ﻫ. ق، بیروت، 1400 ﻫ. ق.

48. التعدیل والتجریح، سلیمان بن خلف بن سعد أبوالولید الباجی، دار اللواء للنشر والتوزیع، الریاض، الطبعة الأولی، 1406 ﻫ. ق.

49. تعظیم قدر الصلاة، محمد بن نصر مروزی، وفات 294 ﻫ. ق، مکتبة الدار، المدینة

ص:734

المنورة، الطبعة الأولی، 1406 ﻫ. ق.

50. تفسیر ابن ابی حاتم، عبدالرحمن بن ابی حاتم رازی، وفات 327 ﻫ. ق.

51. تفسیر الکشف والبیان، ابواسحاق احمد بن محمد ثعلبی شافعی، وفات 427 ﻫ ق، دار احیاء التراث العربی، بیروت، 1422 ﻫ. ق.

52. تفسیر، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم والسبع المثانی، شهاب الدین محمود ابن عبدالله الحسینی آلوسی، وفات 1270 ﻫ. ق.

53. تفسیر طبری، محمد بن جریر طبری، وفات 310 ﻫ ق، دار الفکر، بیروت، 1415 ﻫ. ق.

54. تفسیر القرآن، عبدالرزاق بن همام، وفات 211 ﻫ. ق، مکتبة الرشد، ریاض، الاولی، 1410 ﻫ. ق.

55. تفسیر مفاتیح الغیب، أبوعبد الله محمد بن عمر بن الحسن الرازی الملقب بفخر الدین الرازی، وفات 606 ﻫ. ق.

56. تفسیر قرطبی، محمد بن احمد قرطبی، وفات 671 ﻫ. ق، دار احیاء التراث العربی، بیروت، 1405 ﻫ. ق.

57. تفسیر الکشاف، أبوالقاسم محمود بن عمرو بن أحمد، الزمخشری جار الله، وفات 538ﻫ. ق.

58. تفسیر القرآن العظیم، اسماعیل بن کثیر، وفات 774 ﻫ. ق، دار المعرفه بیروت، 1412 ﻫ. ق.

59. تقریب التهذیب، احمد بن علی ابن حجر عسقلانی، وفات 852 ﻫ. ق، دار الکبت العلمیة، بیروت، 1415 ﻫ. ق.

60. تلخیص الحبیر فی احادیث الرافعی الکبیر، احمد بن علی بن حجر ابوالفضل

ص:735

عسقلانی شافعی، وفات 852 ﻫ ق، مدینه منوره، 1384 ﻫ. 1964 م.

61. التناقضات البانی الواضحات، حسن بن علی سقاف، معاصر، دار الامام النووی، 1412ﻫ.ق.

62. تهذیب الآثار، ابوجعفر محمد بن جریر طبری، وفات 310 ﻫ. ق.

63. تهذیب الاسماء واللغات، أبوزکریا محیی الدین بن شرف النووی، وفات 676 ﻫ. ق.

64. تهذیب التهذیب، احمد بن علی بن حجر ابوالفضل عسقلانی شافعی، وفات 852 ﻫ ق، دار الفکر، بیروت، 1404 ﻫ. ق.

65. تهذیب الکمال، یوسف بن زکی عبدالرحمن ابوحجاج مزی، وفات 742 ﻫ ق، دار النشر، دار الفکر، بیروت، 1400 ﻫ. ق - 1980 م.

66. تهنئة الصدیق المحبوب، حسن بن علی سقاف شافعی، معاصر، دار الامام النووی، عمان، 1414 ﻫ. ق.

67. الثقات، محمد بن حبان بن احمد ابوحاتم تمیمی بستی، وفات 354 ﻫ. ق، دار الفکر، بیروت، 1395 ﻫ. ق.

68. ثمار القلوب فی المضاف والمنسوب، ابومنصور عبدالملک بن محمد ثعالبی، وفات 430 ﻫ. ق.

69. ثمرات النظر فی علم الأثر، محمد بن إسماعیل لأمیر الصنعانی، دار العاصمة للنشر والتوزیع، الریاض، 1417 ﻫ. ق. 1996 م.

70. جامع معمر بن راشد، به روایت عبدالحمید بن عبدالرشید از حداد وغانم وابونعیم.

71. جامع صحیح سنن ترمذی، محمد بن عیسی ابوعیسی ترمذی، وفات 279ه. ق، دار الاحیاء التراث العربی ودار الفکر، بیروت، 1403 ﻫ. ق.

ص:736

72. جامع الصغیر وزیاداته، محمد ناصر الدین البانی، معاصر. المکتب الاسلامی.

73. جامع بیان العلم وفضله، یوسف بن عبدالله ابن عبدالبر، وفات 463 ﻫ. ق.

74. الجرح والتعدیل، عبد الرحمن بن ابی حاتم ابومحمد رازی، وفات 327ﻫ، دار الإحیاء التراث العربی، بیروت، 1271ﻫ. ق.

75. جزء ابی طاهر، علی بن عمر دارقطنی، وفات 385 ﻫ. ق.

76. جزء فیه فضائل سیدة النساء بعد مریم فاطمة بنت رسول الله، أبوحفص عمر بن أحمد بن عثمان بن أیوب بن شاهین، مکتبة التربیة الإسلامیة، القاهرة، الطبعة الأولی، 1411 ﻫ. ق.

77. الجهاد، عبدالله بن مبارک، وفات 181 ﻫ، دار المطبوعات الحدیث، جدّه.

78. حلیة الأولیاء وطبقات الأصفیاء، ابونعیم احمد بن عبدالله اصبهانی، وفات 430 ﻫ. ق، دار الکتب العربی، بیروت، 1405 ﻫ. ق.

79. حیاة الحیوان بکری، محمد بن موسی دمیری، وفات 808 ﻫ. ق.

80. خصایص امیرالمؤمنین، احمد بن شعیب نسائی، (وفات 303 ﻫ. ) شامله.

81. خلق افعال العباد، محمد بن سماعیل بخاری، (وفات 256 ﻫ ،) مؤسسة الرسالة، بیروت، 1404 ﻫ. ق.

82. الدر المنثور، جلال الدین سیوطی، (وفات 911 ﻫ ،) فتح الجده ودار المعرفه، بیروت، 1365 ﻫ. ق.

83. دراسة حول شخصیة ابی هریره، (الجواهر الهریریة من کلام خیر البریة). شامله.

84. دلائل النبوه، احمد بن حسین بیهقی، وفات 458 ﻫ. ق.

85. ذخائر العقبی، احمد بن عبدالله طبری، وفات 694ﻫ، دار الکتب مصریة، 1356 ﻫ.

86. الذریة الطاهرة النبویة، امام حافظ ابوبشر محمد بن احمد بن حماد دولابی، وفات

ص:737

310 ﻫ. ق، دار السلفیه، کویت، 1407 ﻫ. ق.

87. ربیع الابرار، محمود بن عمر زمخشری، وفات 538 ﻫ. ق.

88. رد اعتبار جامع الصغیر، حافظ عبدالله بن صدیق مغربی، معاصر.

89. رسائل جاحظ، ابوعثمان عمرو بن بحر، وفات 255 ﻫ. ق.

90. الروض الانف، عبدالرحمن بن عبدالله سهیلی، وفات 581 ﻫ. ق.

91. الریاض النضرة فی مناقب العشرة، احمد بن عبدالله بن محمد طبری، وفات 694 ﻫ. ق، دار الغرب الاسلامی، بیروت، 1996 م.

92. زاد المسیر فی علم التفسیر، ابن جوزی، وفات 597ﻫ، دار الفکر، بیروت، 1407 ﻫ. ق.

93. سؤالات الآجوری، سلیمان بن اشعث سجستانی، وفات 275 ﻫ. ق، مکتبة دار الاستقامه، 1418 ﻫ. ق.

94. سبل السلام ، محمد بن اسماعیل الصنعانی، وفات 1182 ﻫ. ق، شرکة مکتبة ومطبعة مصطفی البانی حلبی بمصر.

95. سبل الهدی والرشاد، صالحی شامی، وفات 941 ﻫ. ق، دار المکتبة العلمیه، بیروت، 1414ﻫ ق.

96.سلسله احادیث صحیحه، محمد ناصر الدین البانی، معاصر.

97. السلسلة احادیث الضعیفة، ناصر الدین الألبانی، معاصر، مکتبة المعارف، الریاض.

98. سنن دارمی، عبدالله بن عبدالرحمن ابومحمد دارمی، وفات 255ﻫ ق، دار الکتاب العربی بیروت، 1407 ﻫ. ق.

99. سنن بیهقی الکبری، احمد بن حسین بیهقی، وفات 458ﻫ ق، مکتبة دار الباز، مکه مکرمه، 1414ﻫ -1994م، دار الفکر، بیروت.

ص:738

100. سنن دارقطنی، علی بن عمر ابوالحسن دار قطنی بغدادی، وفات 385 ﻫ. ق، دار المعرفه، بیروت، 1966م. 1386ﻫ.

101. سنن ابی داوود، سلیمان بن اشعث ابوداوود سجستانی ازدی، وفات 275ﻫ، دار الفکر، بیروت، چاپ اول، 1410 ﻫ. ق.

102. سنن الکبری، احمد بن شعیب ابوعبدالرحمن نسائی، وفات 303 ﻫ. ق، دار الکتب العلمیه، بیروت، 1411ﻫ. 1991م.

103. سنن ابن ماجه، محمد بن یزید ابوعبدالله قزوینی، وفات 275 ﻫ. ق، دار الفکر، بیروت.

104. السنة، عمرو بن ابی عاصم، وفات 287 ﻫ. ق، المکتب الاسلامی، بیروت، 1400 ﻫ. ق.

105. السنه، عبد الله بن أحمد بن حنبل الشیبانی، دار ابن القیم، الدمام، الطبعة الأولی، 1406 ﻫ. ق، تحقیق: محمد سعید سالم القحطانی.

106. السنة، احمد بن محمد الخلال، وفات 311 ﻫ. ق، دار الرایة، الریاض الطبعة الأولی، 1410 ﻫ. ق.

107. سیر اعلام النبلاء، محمد بن احمد ذهبی، وفات 748 ﻫ. ق، مؤسسة الرسالة، بیروت، 1413ﻫ ق.

108. السیرة الحلبیة، علی بن برهان الدین، وفات 1044ﻫ، المکتبه الاسلامیه، بیروت.

109. السیرة النبویة، ابوالحاتم محمد بن حبان بن أحمد التمیمی، وفات 354 ﻫ. ق.

110. السیرة النبویة، ابومحمد عبدالملک ابن هشام، وفات 213ﻫ.ق، دار الجیل، بیروت، 1411ﻫق.

111. سیره ابن اسحاق، محمد بن اسحاق بن یسار، وفات 151 ﻫ. ق.

ص:739

112. شرح الکبیر، ابوبرکات احمد دردیر، دار احیاء الکتب العربیة، بیروت.

113. شرح معانی الآثار، ابوجعفر احمد بن محمد طحاوی، وفات 321 ﻫ ق، دار الکتب العلمیه، بیروت، 1399 ﻫ ق.

114. شرح نهج البلاغه، عز الدین عبدالحمید بن هبة الله ابن ابی الحدید، وفات 656 ﻫ. ق، دار احیاء کتب العربیه.

115. شعب الایمان، احمد بن حسین بیهقی، وفات 458 ﻫ. ق.

116. شواهد التنزیل، عبیدالله بن احمد، معروف به حافظ حسکانی، وفات قرن ﻫ ق، مجمع احیاء ثقافة الاسلامیه، 1411ﻫ ق.

117. شیخ المضیرة ابوهریره، محمود ابوریه، وفات 1970 م، دار المعارف مصر.

118. الصحبة والصحابه، حسن بن فرحان مالکی، معاصر.

119. صحیح مسلم، مسلم بن حجاج، ولادت 206 ﻫ، دار الاحیاء التراث العربی، بیروت.

120. صحیح شرح عقیده طحاویه من فکر آل البیت، حسن بن علی سقاف، معاصر، دار الامام نووی، اردن، 1416 ﻫ. ق.

121. الجامع الصحیح المختصر، محمد بن اسماعیل بخاری، وفات 256 ﻫ ق، دار ابن کثیر، الیمامة، المدینه النشر، بیروت، 1407ﻫ، 1987 م، چاپ سوم، دار الفکر، بیروت، سال 1401ﻫ. و چاپ: بیت الافکار الدولیة، ریاض، سعودی.

122. صحیح ابن خزیمه، ولادت 223 ﻫ. ق، مکتب اسلامی، بیروت، 1412 ﻫ. ق.

123. صحیح ابن حبان، ابوحاتم بستی، وفات 354 ﻫ ق، موسسة رسالة بیروت، 1414 ﻫ ق، چاپ دوم.

124. الضعفاء الصغیر، محمد بن اسماعیل بخاری، وفات 256 ﻫ. ق، دار المعرفة بیروت، 1406 ﻫ. ق.

ص:740

125. صحیح وضعیف سنن ترمذی، محمد ناصر الدین البانی، معاصر.

126. صحیح وضعیف سنن نسائی، محمد ناصر الدین البانی، معاصر.

127. الضعفاء الکبیر، ابوجعفر محمد بن عمرو عقیلی، وفات 322 ﻫ ق، دار الکتب العلمیه، بیروت.

128. الضعفاء والمتروکین، احمد بن شعیب نسائی، وفات 303 ﻫ. ق، دار المعرفة، بیروت، 1406 ﻫ. ق.

129. طبقات الحنابلة، ابویعلی حنبلی، وفات 526ﻫ، مؤسسة سنة محمدیة، 1371ﻫ ق.

130. طبقات الشافعیه الکبری، عبد الوهاب بن علی بن عبد الکافی السبکی.

131. طبقات الکبری، محمد بن سعد، وفات 230ﻫ ق، مکتبه العلوم والحکم، مدینه منوره، 1408ﻫ ق.

132. طبقات المدلسین، احمد بن علی بن حجر عسقلانی، وفات 852 ﻫ ق، مکتبة المنار، عمان.

133. طرق الحدیث من کنت مولاه فعلی مولاه، شمس الدین ذهبی.

134. ظلال الجنة فی تخریج السنة لابن أبی عاصم، محمد ناصر الدین الألبانی، معاصر، المکتب الإسلامی، بیروت، الطبعة الثالثة، 1413ه. ق، 1993 م.

135. العتب الجمیل علی اهل الجرح والتعدیل، محمد بن عقیل علوی، وفات 1350 ﻫ. ق، مجمع العالمی لاهل البیت، 1427 ﻫ. ق.

136. علل الحدیث ومعرفة الرجال، احمد بن حنبل، مکتبه المعارف، ریاض، 1409ﻫ ق.

137. العلل الواردة فی الاحادیث النبویة، علی بن عمر دارقطنی، وفات 385 ﻫ ق، دار طیبه، ریاض، 1405ﻫ. 1985م.

ص:741

138. کتاب العلم، ابوخیثمة زهیر بن حرب النسائی، وفات 234 ﻫ. ق، مکتبة المعارف للنشر والتوزیع، الریاض.

139. عمدة القاری شرح صحیح البخاری، بدر الدین العینی الحنفی.

140. العین، خلیل بن احمد فرائدی، وفات 175 ﻫ.ق، مؤسسه دار الهجره، 1409ﻫ.ق.

141. عیون الاثر، ابن سید الناس، وفات 734ﻫ، مؤسسه عز الدین.

142. عیون الاخبار الرضا، شیخ صدوق، وفات 391 ﻫ. ق، مؤسسة الاعلمِ، بیروت، 1404 ﻫ. ق.

143. غریب الحدیث، عبدالله بن مسلم بن قتیبه، وفات 276ﻫ ق، دار الکتب العلمیه، بیروت، 1408ﻫ. ق.

144. الفتاوی الکبری، احمد بن عبدالحلیم، ابن تیمیه، وفات 728ﻫ، دار المعرفة بیروت، الطبعة الأولی، 1386 ﻫ. ق.

145. فتح الباری شرح صحیح بخاری، احمد بن علی بن حجر عسقلانی، وفات 852ﻫ ق، دار المعرفه، بیروت، 1379ﻫ ق.

146. فرائد السمطین، ابراهیم بن محمد حموینی، وفات 730ﻫ ق، مؤسسه محمدی، 1398ﻫ ق.

147. فضائل الصحابة، احمد بن حنبل، وفات 241ﻫ، مؤسسة الرسالة، بیروت، 1403ﻫ. 1983م.

148. فضائل سیدة النساء، أبوحفص عمر بن أحمد بن عثمان بن أیوب بن شاهین، وفات 385 ﻫ. ق.

149. فیض القدیر شرح جامع صغیر، عبد الرؤوف مناوی، المکتبة التجاریة الکبری، مصر، 1356ﻫ ق.

ص:742

150. قرائة فی کتب العقائد، حسن بن فرحان مالکی، معاصر.

151. الکافی، محمد بن یعقوب کلینی، وفات 329 ﻫ. ق، دار الکتب الاسلامیه، 1388 ﻫ. ق.

152. الکامل فی التاریخ، محی الدین مبارک بن حمد ابن اثیر، وفات 606ﻫ ق.

153. الکامل فی ضعفاء الرجال، عبدالله بن عدی، وفات 365ﻫ ق، دار الفکر، بیروت، 1409ﻫ. 1988م.

154. کشف الخفاء، ابراهیم بن محمد عجلونی، وفات 1162ﻫ ق، دار الکتب العلمیه، بیروت، 1408ﻫ ق.

155. الکفایة فی علم الروایة، احمد بن علی بن ثابت، الخطیب البغدادی، وفات 463 ﻫ. ق، بیروت، دار الکتب العلمییة، 1409 ﻫ. ق.

156. کنز العمال، متقی هندی، وفات 975ﻫ ق، مؤسسة الرسالة، بیروت.

157. لباب الآداب، اسامه بن منقذ، وفات حدود 470 ﻫ. ق.

158. لسان العرب، ابن منظور، وفات 711 ﻫ. ق، دار احیاء التراث العربی، بیروت، 1405ﻫ.

159. لسان المیزان، احمد بن علی بن حجر عسقلانی، وفات 852 ﻫ ق، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، بیروت، 1406ﻫ. 1986م.

160. المبسوط، شمس الدین السرخسی، وفات 483 ﻫ. ق، دار معرفة بیروت، 1406 ﻫ. ق.

161. المثل السائر فی أدب الکاتب والشاعر، أبی الفتح ضیاء الدین نصرالله بن محمد بن محمد بن عبدالکریم الموصلی شافعی، وفات 542 ﻫ. ق؛ المکتبة العصریة، بیروت، 1995 م.

ص:743

162. المجروحین، ابوحاتم محمد بن حبان بستی، وفات 354ﻫ ق، دار الوعی، حلب.

163. مجمع البحرین، فخرالدین طریحی، وفات 1085 ﻫ. ق، مکتبة نشر ثقافة الاسلامیه؛ 1408 ﻫ. ق.

164. المجموع، محیی دین بن نووی، وفات 676ﻫ ق، دار الفکر، بیروت.

165. المحاسن والمساوی، ابراهیم بن محمد بیهقی، وفات 320 ﻫ. ق.

166. المحدث الفاصل بین الراوی والواعی، الحسن بن عبد الرحمن الرامهرمزی، دار الفکر، بیروت، الطبعة الثالثة، 1404 ق.

167. المحصول فی علم الأصول، محمد بن عمر بن الحسین الرازی، جامعة الإمام محمد بن سعود الإسلامیة، الریاض، الطبعة الأولی، 1400 ﻫ. ق.

168. المحلی، علی بن احمد بن یعبد بن حزم، وفات 546 ﻫ. ق، دار الفکر، بیروت.

169. مروج الذهب، علی بن حسین مسعودی، وفات 345 ﻫ. ق.

170. المستدرک علی الصحیحین، همراه با تعلیقات ذهبی، محمد بن عبدالله ابوعبدالله حاکم، وفات 405ﻫ. ق، دار الکتب العلمیه، بیروت، 1411ﻫ ق، چاپ اول، ودارالمعرفة، بیروت، 1406ﻫ. ق.

171. مسند، عبدالله بن مبارک، وفات 181ﻫ. ق، مکتبه المعارف، ریاض، 1407ﻫ. ق.

172. مسند اسحاق بن راهویه، وفات 238ﻫ ق، مکتبة الایمان، مدینه منوره، 1995م.

173. مسند بزار، وفات 292ﻫ ق، مؤسسة علوم القرآن ومکتبة العلوم والحکم، بیروت، مدینه، 1409ﻫ ق.

174. مسند احمد، احمد بن حنبل، وفات 241ﻫ ق، مؤسسة قرطبة، مصر، نشر دار، صادر، بیروت.

175. مسند الرویانی، وفات 307ﻫ ق، مؤسسة قرطبة، قاهره، 1416ﻫ ق.

ص:744

176. مسند حمیدی، وفات 219ﻫ ق، دارالکتب العلیمه مکتبة المتنبی، بیروت، قاهره، 1409ﻫ ق.

177. مسند الشامیین، سلیمان بن احمد طبرانی، وفات 360ﻫ ق، مؤسسة الرساله، بیروتل، 1405ﻫ. 1984م.

178. مسند شاشی، هیثم بن کلیب شاشی، وفات 335 ﻫ. ق.

179. مسند ابی داوود طیالسی، وفات 204ﻫ ق، دارالمعرفة ودارالحدیث، بیروت.

180. مسند ابی یعلی، وفات 307 ﻫ ق، دار المأمون للتراث، دمشق، 1404 ﻫ. 1984 م.

181. مسند ابن جعد، وفات 230 ﻫ ق، دار الکتب العلمیه، بیروت.

182. مشکل الآثار، ابوجعفر احمد بن محمد طحاوی، وفات 321 ﻫ. ق.

183. النصایح الکافیة، محمد بن عقیل علوی، وفات 1350 ﻫ. ق، دار الثقافة، 1412 ﻫ. ق.

184. مصنف فی الاحادیث والآثار، عبدالله بن محمد بن ابی شیبه، وفات 235 ﻫ ق، مکتبة الرشد ودار الفکر، ریاض، بیروت، 1409ﻫ ق.

185. مصنف، عبدالرزاق بن همام، وفات 211 ﻫ ق، المکتب الاسلامی والمجلس العلمی، بیروت، 1403ﻫ ق.

186. مطالب العالیه، شهاب الدین احمد بن علی بن حجر عسقلانی، وفات 852 ﻫ.ق.

187. معارف، عبدالله بن مسلم بن قتیبه، وفات 276 ﻫ. ق.

188. معالم التنزیل، أبومحمد الحسین بن مسعود البغوی، (المتوفی 516 ﻫ ق)، دار طیبة للنشر والتوزیع، الطبعة: الرابعة، 1417 ﻫ. ق..

189. المعجم الاوسط، سلیمان بن احمد طبرانی، وفات 360 ﻫ ق، دار الحرمین، قاهره، 1415 ﻫ ق.

ص:745

190. معجم البلدان، یاقوت حموی، وفات 626ﻫ ق، دار احیاء التراث العربی، بیروت.

191. معجم الشیوخ، محمد بن احمد ابن جمیع صیداوی، وفات 402 ﻫ. ق.

192. المعجم الکبیر، سلیمان بن احمد طبرانی، وفات 360ﻫ. ق، مکتبة العلوم والحکم، موصل، 1404ﻫ. 1983م.

193. معجم المؤلفین، عمر رضا کحاله، معاصر، دار احیاء التراث العربی، بیروت.

194. المعرفة والتاریخ، یعقوب بن سفیان فسوی، وفات 277 ﻫ. ق.

195. معرفة الثقات، احمد بن عبدالله عجلی، وفات 261 ﻫ. ق. مکتبة الدار بالمدینة المنورة، 1405 ﻫ. ق.

196. معرفة العلوم الحدیث، محمد بن عبدالله حاکم، وفات 405 ﻫ. ق. دار الآفاق الجدیدة، بیروت.

197. مغازی، محمد بن عمر واقدی، وفات 207 ﻫ. ق.

198. المغنی، عبدالله بن قدام، وفات 620 ﻫ. ق. دار الکتب العربی، بیروت.

199. المفردات فی غریب القرآن، راغب اصفهانی، وفات502 ﻫ.ق. دفتر نشر کتاب، 1404 ﻫ.ق.

200. مقاتل الطالبین، ابوالفرج علی بن حسین اصفهانی، وفات 356 ﻫ. ق. مؤسسة دار الکتاب، قم.

201. مقالات وفوائد حدیثیة من مجلة المنار.

202. مقدمه فتح الباری شرح صحیح البخاری، شهاب الدین احمد بن علی بن حجر عسقلانی، وفات، 852 ﻫ. ق، دار المعرفة، بیروت.

203. الملل والنحل، محمد بن عبدالکریم شهرستانی، وفات 458 ﻫ. ق، دار معرة، بیروت، 1404 ﻫ. ق.

ص:746

204. المناقب، محمد بن احمد مکی خوارزمی، وفات 568 ﻫ ق، 1411 ﻫ. ق.

205. مناقب علی بن ابی طالب، ابوحسن علی بن محمد بن محمد واسطی جلالی شافعی مشهور به ابن مغازلی، متوفای 483 ﻫ. ق، مکتبة الاسلامیه، طهران، 1394 ﻫ. ق.

206. من حدیث خیثمة بن سلیمان، وفات 343ﻫ ق، دار الکتاب العربی، بیروت، 1400 ﻫ. ق. 1980م.

207. من له روایة فی کتب الستة، شمس الدین محمد بن احمد ذهبی، وفات 748 ﻫ. ق، مؤسسة علوم القرآن، 1413 ﻫ. ق.

208. من له روایة فی مسند احمد، محمد بن علی بن حمزه، وفات 765 ﻫ. ق. جامعة الدراسات الاسلامیة، کراتشی.

209. المنتخب من کتاب ذیل المذیل، محمد بن جریر طبری، وفات 310 ﻫ. ق، مؤسسه الاعلمی، بیروت.

210. منهاج السنة النبویة، احمد بن عبدالحلیم ابن تیمیه، وفات 728 ﻫ ق، مؤسسة قرطبة، 1406 ﻫ. ق.

211. الموضوعات، علی بن جوزی، وفات 597 ﻫ. ق، مکتبة السلفیة بالمدینة المنورة، 1386 ﻫ. ق.

212. موطأ به روایت محمد بن حسن، مالک بن انس، وفات 179 ﻫ. ق، دار القلم، دمشق، 1413 ﻫ. ق.

212. میزان الاعتدال فی نقد الرجال، محمد بن احمد ذهبی، وفات 748 ﻫ. ق، دار الکتب العلمیه، بیروت، 1995 م.

213. نصب الرایة، جمال الدین زیلعی، وفات 762، دار الحدیث – قاهره، 1415 ه. ق.

214. نظم درر السمطین، محمد بن جمال الدین زرندی حنفی، وفات 750 ﻫ. ق، مکتبة

ص:747

امیرالمؤمنین، 1377 ﻫ ق.

215. نظم المتناثر من الحدیث المتواتر، محمد جعفر حسنی مشهور به کتانی.

216. النهایة فی غریب حدیث، محی الدین مبارک بن حمد ابن اثیر، وفات 606 ﻫ. ق، مؤسسة اسماعیلیان، قم، 1364 ﻫ ق.

217. وفیات الاعیان، احمد بن محمد بن ابی بکر بن خلکان، وفات 681 ﻫ. ق. دار صادر، بیروت.

218. وقعة الصفین، نصر بن مزاحم، وفات 212 ﻫ. ق، مؤسسة العربیة الحدیثیة، 1382 ﻫ. ق.

ص:748

فهرست کتاب

مشخصات کتاب5

مقدمه7

فصل اول: شخصیت امام بخاری و جایگاه صحیح11

شخصیت و نشأت زندگی علمی11

جایگاه صحیح و علت تألیف11

تعداد روایات «صحیح بخاری»13

مکان نگارش «صحیح بخاری»14

بخاری و نقل ناقص روایات15

افراط و سخنان دور از واقع16

شروط امام بخاری در صحیح18

جایگاه علمی امام بخاری19

امام بخاری و صحیحش از نظر علما26

امام بخاری و تدلیس29

حکم تدلیس30

امام بخاری و توحید31

امام بخاری و نبوت35

امام بخاری و اهل بیت علیهم السلام 40

ص:749

بخاری و ترک ادای صلوات به کیفیتی که اسلام امر فرموده41

بخاری و عدم قبول خلافت امیرالمؤمنین علیه السلام 44

زبیر برترین و محبوبترین و سزاواترین فرد بر خلافت45

امام بخاری، خلافت و وصایت امیرالمؤمنین علیه السلام 47

برخی از دلائل وصایت امیرالمؤمنین علیه السلام 49

اما رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در دامن امیرالمؤمنین علیه السلام 52

تهمت بزرگ بر امیرالمؤمنین علیه السلام 56

امام بخاری و حدیث غدیر57

امام بخاری و حدیث ثقلین61

امام بخاری و حدیث بستن درها63

امام بخاری و حدیث طیر70

امام بخاری و حدیث قاتل امیرالمؤمنین علیه السلام 72

امام بخاری و رهبانیت74

امام بخاری و تکفیر مسلمین76

رجال شیعه در «صحیح بخاری»78

رجال جهمی در صحیح بخاری90

امام بخاری و قرآن و اساتید او در عقائد91

فصل دوم: نواصب و خوارج در صحیح بخاری95

ص:750

نواصب در صحیح بخاری95

1. معاویه بن ابیسفیان95

دلائل ناصبی بودن معاویه96

امر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بر قتل معاویه102

اخبار پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم از جایگاه اخروی معاویه103

معاویه و دعوت به سوی جهنم104

معاویه و لعن او توسط پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم107

معاویه و شراب108

معاویه و بت109

پیامبری معاویه110

معاویه و قتل مؤمنین111

قتل امام حسن علیه السلام 111

معاویه و قتل حجر بن عدی و اصحابش114

معاویه و قتل محمد بن ابیبکر115

معاویه و قتل مالک اشتر116

معاویه و قتل عمرو بن حمق117

معاویه و تکذیب خداوند متعال و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم118

معاویه و نافلهای پس از عصر و تناقض آشکار بخاری119

ص:751

واقعیت در مورد نماز نافلهای پس از عصر120

مبادرت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به نافلهی پس از عصر124

2. عمرو بن عاص131

عمرو عاص ملعون از لسان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم132

عمرو عاص اهل دروغ و نفاق و دشمن خداست133

وعده کمک به شرط رسیدن به حکومت135

اعتراف عمرو بر اینکه به خاطر دنیا با امیرالمؤمنین علیه السلام میجنگند136

عمرو و معاویه از جمله قاتلین عثماناند137

محبوبترین مردم از نگاه بخاری و عمرو بن عاص139

افسانهای دیگر در صحیح بخاری150

3. مغیره بن شعبه154

مغیره و سب امیرالمؤمنین علیه السلام 154

مغیره و زنا155

برخی اخبار دیگر مغیره157

دروغگویی مغیره159

مغیره و نسبت مسح بر خفین به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم160

4. عبد الله بن قیس ابوموسی اشعری163

خبر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم از گمراهی حکمین164

ص:752

سبب تن دادن امیرالمؤمنین علیه السلام به امر حکمین165

حضور ابوموسی اشعری در عقبه167

امیرالمؤمنین علیه السلام و نفرین ابوموسی171

ابوموسی و بشارت خلفا بر بهشت173

بررسی حدیث مذکور174

اما دلائل خارجی بیاساس بودن این نوع اخبار176

احتمال عمر بن خطاب بر اهل جهنم و منافق بودنش178

ابوموسی و همراهی ابوبکر در سفر شام با ابوطالب181

5. مروان بن حکم182

دشمنی مروان با اهل بیت علیهم السلام 182

6. عروه بن زبیر185

عروه و خدمت سلطان و گمراه کردن مسلمین185

عروه و دشمنی با اهل بیت علیهم السلام 190

نزول حجاب با خواست خلیفه و تناقضات متعدد بخاری در این موضوع191

تناقض چهارم بخاری با اعتراف به واقعیت در نزول حجاب194

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و نماز بر رهبر منافقین197

علت ظهور اخبار موافقات برای عمر بن خطاب201

انکار شنوائی اموات و تناقض دیگر بخاری202

ص:753

7. حریز بن عثمان204

8. اسحاق بن سوید بن هبیره، از تابعین207

9. ثور بن یزید از تابع تابعین اهل شام208

امام بخاری و مغفور له بودن یزید بن معاویه208

10. حصین بن نمیر210

11. سائب بن فروخ211

12. زیاد بن جبیر بن حبه211

13. زیاد بن علاقه بن مالک ثعلبی کوفی از تابعین211

14. ابوقلابه عبدالله بن زید بن عمرو از تابعین شام211

15. عبد الله بن حبیب بن ربیعه ابوعبدالرحمن کوفی212

حفر چاه و بشارت عثمان بن عفان به بهشت215

16. عبدالله بن سالم الاشعری شامی219

17. قیس بن ابیحازم220

عزت مسلمین با اسلام عمر بن خطاب221

1. فرار از جنگ احد222

2. فرار از میدان جنگ در حنین225

3. فرار از یهودیان خیبر226

سختگیری عمر بن خطاب نسبت به مسلمین227

ص:754

18. مالک بن مغول229

19. محمد بن مسلم، ابن شهاب زهری229

زهری و تدلیس229

زهری و کتابت حدیث230

زهری و حاکمان ظالم232

دشمنی زهری با اهل بیت علیهم السلام 237

زهری و کتمان فضائل اهل بیت علیهم السلام 237

دروغگویی زهری241

اسلام و مذمت نوکری سلاطین242

زهری و دلبستگی به دنیا246

زهری و قرض246

زهری و برخی محدثین249

اکاذیب زهری و برخی روایات او در تنقیص اهل بیت علیهم السلام 254

زهری و تهمت آشکار بر امیرالمؤمنین علیه السلام 254

ابوطالب و مرگ بدون ایمان260

تهمت دیگر زهری بر امیرالمؤمنین و حضرت زهرا علیهما السلام 265

حدیث دیگر زهری در علم خلیفه دوم267

زهری و خواب دیگر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در «دین» عمر بن خطاب273

ص:755

حدیث دیگر زهری274

شروع وحی از نگاه زهری274

20. مغیره بن مقسم الضبی متوفای 133276

حکم دشمنان امیرالمؤمنین علیه السلام در اسلام277

خوارج در صحیح بخاری283

1. عکرمه البربری ابوعبدالله المدنی مولی ابن عباس283

گواهی بزرگان اهل سنت بر دروغگویی عکرمه285

بخاری و نسبت ازدواج بر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در حال احرام286

چند حدیث عکرمه در صحیح بخاری:291

نسبت احراق زنادقه بر امبرالمؤمنین علیه السلام 291

افسانه غرانیق در صحیح بخاری293

2. ثور بن زید293

3. داود بن حصین الاموی متوفای 135 ﻫ294

4. عمران بن حطان295

5. ولید بن کثیر مخزومی296

حکم و جایگاه خوارج در اسلام297

فصل سوم: رجال ضعیف در صحیح بخاری299

رواتی که امام بخاری تضعیف کرده است299

ص:756

1. اوس بن عبد الله ربعی أبوالجوزاء بصری299

2. ایوب بن عائذ طائی کوفی300

3. بشر بن شعیب حمصی (متوفای 213 ﻫ. ق)301

4. بشیر بن نهیک السدوسی بصری302

5. ثابت بن محمد از اهل کوفه متوفای 215302

6. حسن بن خلف واسطی303

7. حصین بن عبدالرحمن متوفای 136303

امام بخاری و کتمان غربت ابوذر و تبعید او304

8. حمران بن ابان غلام عثمان بن عفان (متوفای 75 ﻫ. ق.)315

9. زیاد بن ربیع ابوخداش حمیری316

10. عباد بن راشد بصری بزار317

11. عبدالرحمن بن یزید بن جابر (متوفای 154 ه. ق.)318

بخاری و همیشه بر حق بودن مردم شام319

12. عطاء بن ابی مسلم خراسانی321

13. عمر بن الحکم بن ثوبان (متوفای 117 ﻫ. ق.)322

14. کهمس بن منهال بصری322

روایت دیگر بخاری در فضل خلفای ثلاثه323

15. محمد بن سلیم، ابوهلال325

ص:757

16. محمد بن یزید الحزامی کوفی325

17. معاویه بن عبدالکریم ثقفی326

18. مقسم بن بجرت (متوفای 101 ﻫ. ق.)326

روات ضعیف با ترتیب حروف327

ابراهیم ابن عبدالرحمن بن اسماعیل السکسک کوفی،328

ابراهیم بن یوسف بن ابیاسحاق الکوفی (متوفی 198 ﻫ. ق.)328

ابی بن عباس بن سهل بن سعد الساعدی329

احمد بن بشیر کوفی329

احمد بن عیسی بن حسان مصری (متوفای 243 ﻫ. ق.)330

احمد بن (زید) یزید بن ابراهیم330

اسباط بن عبد الواحد ابویسع بصری330

اسحاق بن محمد بن اسماعیل الفروی (متوفای 226 ﻫ. ق.)331

اسماعیل بن عبد الله بن ابی اویس331

اسید بن زید جمال332

اشهل بن حاتم بصری (متوفای 208 ﻫ. ق.)332

جریر بن حازم ابونضر البصری333

حسن بن بشر بن سلم همدانی333

حسن بن ذکوان بصری333

ص:758

حسن بن مدرک334

خالد بن معدان شامی335

سعید بن کثیر بن عفیر335

سلم بن زریر عطاردی بصری335

سلمه بن رجاء تمیمی336

عاصم بن علی بن عاصم واسطی336

عامر بن شراحیل شعبی337

شعبی و نصب337

شعبی و دروغگویی338

نوکری شعبی بر بنی امیه و حجاج بن یوسف سقفی346

عبد الله بن صالح ابوصالح جهنی348

جز ابوبکر همه مرا تکذیب کردند، و تناقض دیگر بخاری349

عبدالله بن عبیدة بن نشیط358

عبدالله بن مثنی انصاری بصری358

جمع آوری قرآن و تناقض آشکار دیگر359

عبد الحمید بن عبدالله اصبحی360

نسبت بیعدالتی به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم361

عبدالرحمن بن عبدالله بن دینار364

ص:759

عبد الرحمن بن عبدالملک بن شیبه حزامی.364

عبد الرحمن بن أبی نمر بجلی365

عبدالملک بن عمیر365

عتاب بن بشیر الجزری366

عثمان بن فرقد بصری366

عثمان بن الهیثم بصری366

علی بن أبی هاشم بغدادی367

عمرو بن ابی سلمه دمشقی367

عمرو بن ابی عمرو367

عمرو بن عبید بن باب بصری368

قاتل و مقتول در جمل اهل جهنماند368

نصوص اسلامی در مورد جنگهای امیرالمؤمنین علیه السلام 372

در باره جنگهای امیرالمؤمنین علیه السلام کسی جز کافر شک نمیکند375

فضیل بن سلیمان نمیری375

بخاری و نسبت اکل گوشت ذبح شده برای بت بر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم376

فلیح بن سلیمان381

بستن درها و خلیل بودن ابوبکر382

1. موضوع خلت:385

ص:760

2. اما مسأله سد ابواب:388

کثیر بن شنظیر392

محمد بن حسن بن زبیر392

محمد بن أبی حفصه393

محمد بن حکم مروزی393

محمد بن زیاد بن عبیدالله بصری393

محمد بن طلحة الیامی394

محمد بن فلیح394

محمد بن کثیر عبدی394

برترین مردم از دیدگاه امام بخاری395

معاذ بن رفاعة بن رافع398

معاذ بن هشام بصری399

نسبت عجیب دیگر بر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم400

موسی بن مسعود نهدی401

میمون بن سیاه401

ولید بن مسلم شامی مولی بنی امیه402

هشام بن حجیر مکی402

یحیی بن أبی زکریا403

ص:761

یحیی بن عبدالله بن بکیر403

یوسف بن اسحاق بن ابی اسحاق السبیعی404

ابوهریره، عبد الرحمن بن صخر404

ابوهریره متهم نزد صحابه404

اعتراف ابوهریره بر متهم بودنش409

ابوهریره و نسبت سخن خود به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم410

ابوهریره و نسبت اخبار یهود به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم411

ابوهریره و نسبت مخالفت حضرت ابراهیم با امر خداوند متعال419

نسبتهای بیاساس ابوهریره بر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم420

عدم اعتماد تابعین به ابوهریره423

انکار امالمؤمنین عائشه بر ابوهریره426

ابوهریره مؤذن بحرین430

همکاری ابوهریره با معاویه432

نهی عمر بن خطاب از نقل حدیث و متهم بودن ابوهریره نزد وی437

ابوهریره مبلغ آیات برائت440

ابوهریره و آیهای انذار447

منقبت ابوهریره451

پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم برای ابوهریره دعا کردند پس گناه او چیست459

ص:762

ابوهریره و تهمت کافر گشتن عرب پس از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم461

ابوهریره و جعل مناقب برای عثمان بن عفان465

حدیث دیگر او در فضل عثمان467

ابوهریره و نسبت نسیان و کذب به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم470

برترین انبیا علیهم السلام در نقل ابوهریره472

طواف حضرت سلیمان بر زنان476

ابوهریره و حدیث اطاعت از امیران478

ابوهریره، اسلام و اهل بیت487

فصل چهارم: بررسی برخی روایات «صحیح بخاری»494

جعل احادیث در زمان معاویه و بنی امیه494

اول کسی که اسلام آورد498

امیرالمؤمنین علیه السلام و خواستگاری دختر ابوجهل511

ابوبکر و امامت نماز519

داستان افک529

اما اصل داستان افک و آیات قرآن552

نزول آیهای تیمم555

حکم «بسم الله» و تناقض دیگر بخاری563

معاویه و ترک سنت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به خاطر دشمنی با امیرالمؤمنین علیه السلام 565

ص:763

اخبار انس در جهر به «بسم الله الرحمن الرحیم»567

نزول آیه «اولی الامر»574

قربای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم خود آن حضرت و یا تمام مشرکین قریش هستند581

خطاب ابوسفیان در احد593

نسبت ناروا به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و تناقضات آشکار در موضوع بول595

نسبت ناروای دیگر به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و تناقض آشکار بخاری در موضوع تخلی598

قاعده جهت توجیه تناقضات599

نسبت سب به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و تناقض دیگر600

تعجب از سخن گفتن گوسفند و یا گرگ608

دعوت ابوبکر از کل درهای بهشت610

ابوبکر سید صحابه و یا ابوسفیان612

از نزول آیهی رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم جز ابوبکر کسی اطلاع نداشت614

آرزوی امیرالمؤمنین علیه السلام بر داشتن عمل عمر بن خطاب618

پشیمانی خلیفه دوم در دم مرگ از برخوردش با اهل بیت علیهم السلام 627

غیرت عمر بن الخطاب628

فرار شیطان از عمر بن خطاب629

عمر بن خطاب مُحَدَّث این امت631

بیعت به عثمان بن عفان637

ص:764

عذاب شدن گذشتگان به خاطر گریه زندهها و تناقض دیگر بخاری645

امام بخاری و متعه نساء653

عمر بن الخطاب و تحریم متعه660

متعه حکم قرآنی است668

شروع اذان از دیدگاه بخاری669

فصل پنجم: امام بخاری و تصرف در اخبار اسلامی674

1. امیرالمؤمنین علیه السلام ولی و سرپرست مؤمنین پس از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم674

2.کراهت پیامبر اکرم برای امیرالمؤمین هر چه را که برای خود کراهت دارند676

3.بیعت با امیرالمؤمنین علیه السلام در صورت وفات عمر بن خطاب678

4. عمر بن خطاب و رجم مجنونه و پنهانسازی آن679

5. تحریف کیفیت صلوات681

6. حذف و پنهان کردن فضائل امالمؤمنین خدیجه علیها السلام 682

7. بستن درها بر مسجد و گناههای خلیفهی سوم684

8. تحریف روشن حدیث دیگر توسط بخاری685

9. امالمؤمنین عائشه دوست ندارد امیرالمؤمنین را به خوبی یاد کند687

10. مروان و امر به سب امیرالمؤمنین علیه السلام 688

ص:765

11. مروان، پارهای از لعنت خداوند متعال و پنهانسازی آن690

12. حذف فرار شیخین از یهودیان خیبر691

13. حذف دیدگاه امیرالمؤمنین علیه السلام در مورد شیخین694

14. اسماء بنت عمیس و رد ادعای خلیفه دوم695

15. پنهان کردن شک عمر بن خطاب696

16. معاویه و پسر خواندگی زیاد بن ابی و دستکاری بخاری697

17. منع عمر بن خطاب از خواندن شعر در مسجد698

18. خداوند متعال سرور ماست، نه سعد بن معاذ699

19. عمر بن خطاب و نهی از نماز در صورت عدم وجود آب701

20. عمر بن خطاب و نفی نفع و ضرر داشتن حجر الاسود702

21. بخاری و حذف و پنهان کردن عدم آگاهی خلیفه دوم از معنای «اب»708

22. بخاری و تحریف و پنهان کردن لزوم مسح بر پا709

23. بخاری و تحریف جواز جمع بین صلاتین در حضر710

24. پنهان نمودن متهم بودن ابوهریره713

25. پنهانکاری دیگر امام بخاری در مورد خلیفه سوم714

26. بخاری و پنهان کردن از طیبات بودن متعه نساء715

27. قدامه بن مظعون بدری و شرب خمر717

28. سمره بن جندب و خمر717

ص:766

29. شیخین، ابوبکر و عمر و خمر718

30. بخاری و نقل خبری که هیچ معنا و مفهومی ندارد730

فهرست منابع732

فهرست کتاب750

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109