تجسم عمل یا تبدّل نیرو به مادّه

مشخصات کتاب

سرشناسه : رضوی سلدوزی، محمدامین، 1303 - 1380.

عنوان و نام پدیدآور : تجسم عمل، یا، تبدل نیرو به ماده/ محمدامین رضوی.

مشخصات نشر : تهران : عارف کامل، 1395.

مشخصات ظاهری : 315 ص.: مصور، عکس.

شابک : 200000 ریال 978-600-8653-12-7 :

وضعیت فهرست نویسی : فاپا

یادداشت : کتاب حاضر به مناسبت برگزاری همایش استانی بزرگداشت شخصیت علمی و عملی آیت الله محمدامین رضوی سولدوزی که در تاریخ 28 بهمن 1395 در دانشگاه آزاد اسلامی واحد نقده برگزار شد؛ منتشر شده است.

یادداشت : چاپ دوم.

یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس.

موضوع : اسلام -- مطالب گونه گون

موضوع : Islam -- Miscellanea

شناسه افزوده : همایش استانی آئین بزرگداشت شخصیت علمی و عملی آیت الله محمدامین رضوی سولدوزی (1395 : نقده)

شناسه افزوده : دانشگاه آزاد اسلامی. واحد نقده

رده بندی کنگره : BP11/ر655ت3 1395

رده بندی دیویی : 297/02

شماره کتابشناسی ملی : 4556250

ص:1

اشاره

مقدمه

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله الذی جعل الأعمالَ باقیةً انّ ربّنا علی کلّ شیئٍ قدیرٌ، الّذی جعل لکلٍّ درجاتٍ ممّا عَمِلوا لِتُجزی کلُّ نفسٍ ما کَسَبَت و هم لایُظلَمُون و هو علی کلِّ شیئٍ حفیظٌ؛ و الصّلوةُ و السّلامُ عَلی سیّد رُسُلِهِ و اَفضَلِ خلقِهِ الّذی قالَ: الظّلم ظُلُماتٌ یَوم القیمةِ و اعمَل ما شِئتَ فَاِنّکَ لاقیهِ؛ و علیَ خلفائِهِ الطّاهرین الّذین دَعوا اِلی العَمَلِ الصّالِحِ وَ نَهوا عَن کلّ فاسدٍ لِیُخرِجوا النّاسِ مِن الظّلماتِ اِلیَ النّورِ؛ و سیعلمُ الّذین ظَلَموا ایَّ مُنقَلَبٍ یَنقَلِبون.

اللّهم رّبنا اَسئَلُک بِمحمّدٍ و آلِ محمّدٍ اَن تُصلّیَ علی محمّدٍ و آل محمّدٍ و اَن تَجعَلَ عَمَلی هذا باقیاً صالحاً و اَن تَغفِرلی اِنّک علی کلّ شیئٍ قدیرٌ و بِالاِجابةِ جَدیرٌ.

ص: 2

سالها بود که در پی حقیقتی از حقایق قرآنی، و مساله ای از مسائل کتاب الهی، که همچون دری ناسفته، تازگی داشته و جالب توجه باشد، و شرحی بر آن نوشته نشده و کتابی درباره اش تألیف نیافته باشد، می گشتم؛ به هر دری سری زده و به هر گوشه ای نظری می انداختم، تا در شعبان سنة 1378 به دو موضوع مهم ملهم گردیدم:

یکی تجسم عمل و دیگری امکان تحول انرژی(1) به ماده، یکی از اصطلاحات اهل دین و دیگری متخذ از عناوین علوم تجربی، نخستین از افکار قدمای شرق و دوم مبتنی بر ابتکارات متجددین غرب؛ پس از آن که به وحدت تقریبی و تناسب این دو موضوع پی بردم، تصمیم گرفتم کتابی را که در آرزویش بودم به حول الله و قوته در همین عنوان به نگارش آورم.

اینک من آن چه از کلمات دانشمندان، از بزرگان دین و نام آوران علم، پیدا کرده ام گرد می آورم و تا حدود توانایی از تحقیق دربارة آنها فرو گذاری نمی کنم و بدین وسیله باب تحقیق را در این مساله، بیشتر از پیشینیان، به روی آیندگان باز می کنم و مساله ای از قرآن کریم را به طرزی عجیب و نظری بدیع به مردم جهان می شناسانم؛ و امیدوارم که پس از من روشن ضمیران دانش پژوه، در تحقیق مطلب به مراتب جلوتر رفته و در توضیح حق و اثبات حقیقت، درهای دیگری پیدا کرده و قدم های استوارتری بردارند.

موضوع این کتاب بسیار دقیق و عمیق است از خیلی جاها سر به در می آورد، جهانیان را به جهان و هر دو را به جهانبان نزدیک تر می نمایاند؛ نگارنده می خواهد که این کتاب از او یادگار بماند و این کتاب اثبات می کند که هر کاری از هر کسی چه بخواهد چه نخواهد یادگار و پایدار است؛ و هر کرداری از هر انسانی پیوسته و الی الابد، نه فقط در این دنیا، بلکه در هر دو جهان، موجودی استوار و جاویدان است؛ پس نظر این کتاب از نظر نویسنده اش خیلی بالاتر و همتش از همت او بسیار والاتر است.

این کتاب از غیب خبر می دهد و از زندگی آینده با ما گفتگو می کند؛ اعمال این جهان را به منزله ی تخم هایی؛ برای یاران و بساتین و عمارات و ارزاق و البسة آن جهان، می انگارد؛ و معتقد است که ظلم های دنیوی، ظلمت های اخروی است؛ و بدون تأویل و تجویز می گوید: الدّنیا مزرعة الآخرة!(2) عجیب است!! و گام برتر نهاده و می گوید که جهان آینده و زندگی نیامده در همین دنیای کنونی موجود است؛ و گاهی لحن سخن را عوض می کند و می گوید: این دنیا فانی می شود و منقضی می گردد ولی خمیرة آن جاودانی است و موجودات اخروی همه از همین خمیر سرشته می شود.

این کتاب، یوم موعود و روز رستخیز را به منزلة بهاری می داند، بهار روئیدن اعمال، آیا زمستانی که سپری می شود و نوروز می آید، جهان ما منقضی می گردد؟ نه، بلکه جهان مردة زمستانی، حیات تازة بهاری می گیرد!.

این کتاب، گفتگوهای شیرین و بحث های دلپذیر، در ذیل این عنوان که: اعمال آدمی، امواجی ابدی در جهان وجود پخش می کند، به رشتة تحریر در آورده و چنین توضیح می دهد که: اعمال نیک، در واقع امواجی از نور، و اعمال بد هم امواجی از ظلمت می باشند.

این کتاب نخستین کتابی است که تجسم کردار و پندار، و امکان تحول هر کدام از نیرو و ماده را به یکدیگر، با کتاب و سنت اثبات می کند، و به معونت تأییداتی که از دانشمندان علوم تجربی نقل می کند، مساله را از بدیهیات علمیه قرار

ص: 3


1- . در این کتاب، دو کلمة: نیرو و انرژی، به یک معنی گرفته شده است.
2- . این سخن در مجموعة ورّام، ص183، س12، از حضرت پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم نقل شده است.

می دهد؛ علم و فلسفه را با ادبیات به هم می آمیزد؛ و تاریخ مساله را نیز از عهد باستان تا به این روزگار به نیکوترین وجهی شامل است.

دائرة بحث، در اثنای اثبات بقا و تجسم عمل، چنان وسعت یافته، که نگارنده قبلاً تصور آن را نمی کرد و چنین دیده شده است که: اعمال آدمیان در پیرامون آنان، مانند برگ ها و شاخه ها نسبت به درختان هستند و آنی از او جدا نمی شوند، و به منزلة دستها و پاها و سایر جوارح می باشند و لوازم لاینفک ذات آدمی به شمار می آیند؛ با این فرق که: اعمال در پیرامون عامل، ساکت و ثابت نمی مانند، بلکه علی الدوام در جنبش هستند یا به سوی قلب او حمله می کنند و یا از آن می گریزند و دور می شوند.

و بالاخره ذات خود انسان و ساختمان آیندة او به میدان بحث کشیده شده و تا آن جا که یارای تفهیم و تفهم و قدرت اثبات و بیان هست توضیح داده ایم که: انسان خودش را با اعمال خود از مواد جهان می سازد و سپس همین ساختمان را با اعمال نیک و بد مبدل می کند و همین اعمال، تجمع یافته و مرکب گردیده و بار دیگر او را تشکیل می دهند؛ یعنی: ساختمان آیندة انسان از اعمال کنونی او ساخته می شود و پرداخته می گردد؛ با تفصیلی که در کتاب: ساختمان آیندة انسان، داده شده است.

در این کتاب با بزرگان علمای دین و با فلاسفه و مفسرین و نیز با بعضی از دانشمندان نامی علوم تجربی در مطاوی فصول کتاب، بحث هایی دلپذیر، البته با رعایت جانب ادب و ادای احترام نسبت به مقام شامخ علما، به عمل آورده ایم.

ناگفته پیداست که مثل این کتاب، نمی تواند شیرین عبارت باشد و با این که در سادگی بیان و روانی الفاظ آن خیلی کوشش کرده ایم باز احتمال می رود که بیشتر مردم عادی از استفادة کامل از آن محروم بمانند؛ فلذا روی سخن ما در این کتاب به سوی فضلا و محققین است.

این کتاب متعهد می شود که مطالب و ادلة آنها را با بیانی روشن توضیح بدهد به شرط اینکه: اولاً هر صفحة بعدی بعد از فهم کامل صفحة قبلی، مطالعه شود و ثانیاً در مطالعه و همچنین قضاوت، خصوصاً در مسائلی که در جای دیگری مطالعه نشده است، عجله نشود و ثانیاً در اخذ و فهم مطالب، شخص مطالعه کننده دارای ذوق سلیم باشد؛ و برای اینکه سخن از سلامت نیفتد در موارد ترجمه، راه آزاد را انتخاب کردیم.

و باید توجه داشت که شکل استدلال های ما در این کتاب، خیلی شبیه به طرز استدلال های قرآن کریم است و در صورت استدلال های مصطلح علمی منطقی نیست؛ و نیز باید گفت که: ما هر خبری را که دلالت به منظور ما دارد و یا آن را و یا گوشه ای از آن را تأیید می کند نقل کرده و جای آن را هم در کتب اخبار، بدون تحقیق در سند، با صراحت در پاورقی نوشته ایم.

از درگاه حضرت پروردگاری خواستاریم که بر لغزش های ما ننگرد و ما را با خطاهای ما نگیرد.

روش ما در کتاب هایمان تدبر در متون احادیث ائمة معصومین علیهم السّلام است و در پیرامون اسناد بحثی نکرده ایم؛ و این امر نه از مسامحه و سهل انگاری است و نه از اینکه ما همة روایات را صحیح بشماریم و بر همة آنها بی چون و چرا اعتماد نمائیم، بلکه حقیقت این است که چنین نیازی برای ما پیش نیامده است! و سبب چند امر است:

ص: 4

1 موضوعات بحث ما از فروع فقهی نیست که اخبار مورد نظر ما جای تقیه باشد و احتمال صدور از روی تقیه در آنها رود، و احادیث کتاب های ما همه علمی می باشند، نه به سود ظالمان هستند ونه به زیان پاکان؛ و لذا احتمال جعل هم در آنها نمی رود.

2 خبرهایی که ما آورده ایم تنها از پیامبر گرامی اسلام صلّی الله علیه و آله و سلّم و ائمة اهل بیت علیهم السّلام روایت شده اند، و از هیچ کس دیگری جز آنان علیهم السّلام صدقاً و کذباً نقل نشده اند؛ و دیگران در این گونه مسائل اصلاً وارد نشده اند تا سخنی صحیح و یا نا صحیح در کتاب ها از آنها آمده باشد، و خداوند متعال ذهن ظالمان را از ورود در خانة علم و حقیقت عالم مشغول و محروم فرموده است؛ آنان از بحث در آسمان ها و زمین و آغاز و انجام جهان و پیدایش انسان و بقا و تجسم اخروی اعمال و آفریده شدن ساختمان آیندة آدمی با عملها و ظهور زشت و زیبای کردار در اعضا و امثال آنها بهره ای نداشته و ندارند.

3 احادیث کتاب های ما همه با هم کنار می آیند و با هم سازش می کنند، درست مانند قطعات خورد و ریز یک ظرف چینی که بعد از جمع گشتن در کنار هم، اطمینان حاصل می شود که همه از یک ظرف بوده اند؛ اخبار ائمة اهل بیت علیهم السّلام دسته دسته با هم جمع می شوند و زوایا و خفایای جهان را در ذهن متدبران و متتبعان می سازند و حقیقت عالم را نشان می دهند.

و این دلیلی است اعجاز آمیز و اعجاب انگیز، و برهانی است محکم و روشن بر حقانیت خود آنها. و بدین طریق اطمینان حاصل می شود که همة احادیث ما از یک منبع دانش صحیح و منزه از جهل و اشتباه صادر گردیده اند و گوشه و کنار های یک واقع را می سازند.

و کریمة: «لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کَثِیرا؛ً(1) اگر قرآن از جای دیگر غیر از خدا بود حتماً اختلاف های زیادی در آن پیدا می کردند و آیه ها با هم نمی ساختند و کنار نمی آمدند». در همین حقیقت بسیار عالی و عمیق نظر دارد. یک مساله در این باب برای ما مهم است و آن اطمینان از صحت نسخ کتاب های خبر است؛ و ظاهراً سه یا چهار مورد مشکوک برای ما پیش آمده است.

ارومیه جمعه 5 ذیحجه 1378 برابر 21 خرداد 1338

محمد امین رضوی، عفی عنه

ص: 5


1- . نساء / 84.

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ

الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ وَ الصَّلوةُ وَ السلامُ علی سیّدِنا نَبِّیِ الأَئِمَةِ وَ آلِهِ الأَئِمَّةِ وَ لَعنَةُ اللهِ علی اعدائِهم اعداءِ المِلَّةِ

1- حقیقت عمل و تعریف آن

عمل در هر عرفی اصطلاحی دارد:

عمل کردن عبارت است از مصرف کردن خود و تغییر دادن خویشتن؛ برای اینکه این تعریف اجمالی را خوب بیان کنیم لازم است مباحثی را در این فصل ایراد نمائیم.

بایستی متوجه بود که مصطلح قرآن کریم دربارة لفظ عمل، همان متفاهم عرفی از این لفظ است؛ یعنی معنای عمل در کتاب الهی همان معنایی است که مردم از آن لفظ می­فهمند؛ و همچنین مرادفات تقریبی لفظ عمل، مانند کلمات: فعل، سعی، کسب، اکتساب، ارتکاب، اجتراح؛ این کلمه ها و امثال آنها در قرآن کریم، در مفاهیم عرفیة آنها استعمال شده است؛ ولی قرآن دائرة صدق عمل را قدری دامنه دارتر گرفته است: اندیشه ها و اراده ها و اعتقادات در اصطلاح قرآن، عمل هستند؛ ولی مردم آنها را عمل نمی دانند.

عمل در هر عرفی، اصطلاح مخصوصی دارد و نباید اصطلاحات فنون مختلف را به یکدیگر خلط کرد: منطق و علوم بلاغت و نحو و صرف و فیزیک و غیر آنها هر کدام فعل مخصوصی دارند، که اگر از جهتی با کار عرفی و عمل قرآنی متوافق باشند از جهت دیگری تخالف داشته و تمایز پیدا می کنند؛ ما هیچ کدام از این مصطلحات خصوصی را نمی توانیم در بحث ها و تحقیقات عمومی خود دربارة عمل انسان و در مورد استفاده از حدیث و قرآن، دستاویز قرار بدهیم اگر چه از آنها هم استفاده های شایان می کنیم.

اسباب و ابزار عمل

آدمی دو گونه اسباب کار دارد: اول اسبابی که با آنها از دنیای خارج از خود اطلاع می یابد دوم ابزاری که با آنها در دنیای خارج از خود مداخله کرده و تصرف می نماید.

قسم نخست به حکم استقراء پنج است(1) و بیشتر پیدا نشده یعنی اگر کسی بخواهد از دنیا اطلاع پیدا کند و خبری از آن به دست آورد جز حواس خمسه، وسیلة دیگری ندارد و علوم انسان از همین پنج درب به اندرون ذات وی راه می یابند، گفته اند: مَن فقَد حسّاً فقد فقدَ علماً: هر کسی حسی را فاقد شود علمی را فاقد شده است.

کتاب مَبانی فلسفه(2) پنج بودن حواس را نمی پسندد و پنج حس دیگر را (با اینکه هیچ کدام از آنها وسیلة اطلاع یافتن نیستند) بر حواس خمسه می افزاید؛ حقیقت این است که حواس خیلی زیادتر از پنج هستند ولی وسیلة کسب اطلاع،بیشتر از پنج حسی که حکمای ملل مختلف، از ایام باستان شمرده اند، نیست و سایر احساسات و خواص انسان که برای سلامت و قوام وی لزوم دارد شاید از ده بلکه از ده ها هم زیادتر باشد.

ص: 6


1- . وجه اینکه قدما احساس گرما و سرما و احساس نرمی و زبری و احساس ثقل و خفت را با اینکه سه گونه احساس هستند حس واحدی شمرده و به نام لامسه خوانده اند معلوم نیست؛ و ظاهر این است که: احساس سبکی و سنگینی با عضلات و احساس نرمی و زبری با پوست و احساس گرمی و سردی هم با غالب قسمت های بدن انجام می یابد.
2- . در ص28.

قسمت دوم اسباب و ابزاری است که استعمال آنها بعد از استعمال اسباب قسمت نخست، میسر می شود؛ یعنی انسان قبلاً به وسیلة حواس پنجگانه از موجودات پیرامون خود و از وضع و کمّ و کیف آنها خبردار می شود و سپس با آلات قسمت دوم در آنها مداخله می کند و تصرف می نماید و تأثیر می کند و تغییر می دهد.

دربارة این آلات، شمارشی نه از حکمای باستان و نه از فلاسفة متأخرین جز سخنانی که در زیر می آوریم نرسیده است:

از سقراط نقل کرده اند(1) که می گفته: اِقتَن الاِثنا عَشَر، نگهدار دوازده را؛ در دائرة المعارف، این دوازده را به دوازده عضو که خیر و شر با آنها می توان انجام داد تفسیر کرده و گفته: آنها دو چشم، دو گوش، دو سوراخ بینی، زبان، دو دست و دو پا و فرج است؛ ابوریحان بیرونی هم از «باسدیو» هندی نقل کرده(2) که به «ارجن» هندی می گفته: اگر خواهان خیر محض هستی درهای نه گانة بدن خود را مواظب باش و آنچه را که در آن داخل یا خارج می شود بدان و قلبت را از پراکندگی افکارش حفظ کن؛ و نظامی گنجوی می سراید:(3)

تن بشکن نه درئی گو مباش زر بفکن شش سرئی گو مباش

واقع این است که اعضای تصرف انسانی خیلی بیشتر از نه و دوازده است برای اینکه او خوب می تواند با نقاط مختلف بدن خود و با گوشه های چشم و اشارت های ابرو و با لب ها و دندان ها کارهای زیادی به جا آورد و در جهان، خیر و شر انجام بدهد؛ و مراد کسانی که این قسمت اعضا را نه و یا دوازده شمرده اند حصر تام نبوده و خواسته اند جوارح مهم کار را که در نظر عموم مردم، آلات کار محسوب می شوند گوشزد نمایند.

ما در عوض شمردن یکایک اعضای کار به طور کلی می گوییم: اعضای عمل، اجزایی از بدن هستند که با ارادة قلب در موجودات جهان، تأثیر می کنند و به آنها تغییر می دهند؛ و چون هیچ عضوی بدون خواست دل نمی تواند عملی اختیاری انجام دهد پس با نام بردن از آن، از اعضای عامله بطور مجمل نام برده ایم؛ ما این رویة سهل و جامع را از قول خداوند متعال: یُؤاخِذُکُمْ بِما کَسَبَتْ قُلُوبُکُمْ، (4) شما را با آن چه دلتان کسب کرده مؤاخذه می کند، یاد گرفته ایم.

دل هم کار می کند

مردم برای قلب، کاری نمی شناسند و عموماً اعمال قلب را احوال او می دانند: کسی نمی گوید شادی کار خوبی است و همه می گویند: غم حالی بد و تکبر صفتی ناپسند است؛ ولی قرآن کریم علاوه بر اینکه قلب را عضوی کارگر می داند او را فرمانده سراسر اعضای عامله هم می شمارد؛ و تصریح می کند که، هر چه در دل آدمی نهان است از اعتقادهای نیک و یا بد و اراده های پسندیده و یا ناپسند، مانند اعمال دیگر او حساب و بازخواست دارد، ثواب و یا عقاب دارد؛ رجوع شود به آیه ای که در فوق نقل شد و به آیات دیگری که ذیلاً نقل می شود:

ص: 7


1- . دائرة المعارف فرید وجدی، ج5، ص183.
2- . ترجمة تحقیق ماللهند، ص57.
3- . خمسة نظامی، قسمت مخزن الاسرار، ص45، س16.
4- . بقره (2) / آیه 225.

إِنْ تُبْدُوا ما فِی أَنْفُسِکُمْ أَوْ تُخْفُوهُ یُحاسِبْکُمْ بِهِ اللَّهُ(1) و فرموده: وَ إِنَّ رَبَّکَ لَیَعْلَمُ ما تُکِنُّ صُدُورُهُمْ وَ ما یُعْلِنُونَ(2) و فرموده: إِنَّ الَّذِینَ یُحِبُّونَ أَنْ تَشِیعَ الْفاحِشَةُ فِی الَّذِینَ آمَنُوا لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ(3) و فرموده: وَ حُصِّلَ ما فِی الصُّدُورِ؛(4) و به اخبار ذیل نیز توجه شود:

از حضرت رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم روایت شده: اِنَّ هذهِ القلوبَ لَتُصدی کما یُصدَی الحَدیدُ وَ اِنَّ جَلائَها قِرائَةُ القرآنِ؛(5) و ایضاً: لاتَرضَ بقبیح تَکنْ کفاعِلِهِ؛(6) و ایضاً: ما من عملٍ احبَّ الی اللهِ تعالی و الی رسولِهِ من الایمانِ باللهِ و اَلَرّفق بِعبادِهِ و ما من عَمَلٍ أبغضَ الی اللهِ تعالی من الاِشراک بالله تعالی وَ اْلَعنفِ عَلی عِبادِهِ؛(7) و ایضاً: حُبُّ علیِّ بنِ اَبیطالبٍ یأکُلُ السّیئاتِ کما تأکُلُ النّارُ الحَطَبَ؛(8) و از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام هم روایت شده: ایّها الناسُ انّما یَجمَعُ النّاسَ الرّضا وَ السُّخطُ وَ اِنّما عَقَرَ ناقَةَ ثَمودَ رجلٌ واحدٌ نَعَمَّهُمُ اللهُ بالعذابِ لَمّا عَمّوهُ بِالرِّضا؛(9) و از حضرت زین العابدین علیه السّلام هم روایت شده که در دعا بیان داشته: اِنّی وَ اِنْ لَمْ اُقَدِّم ما قَدَّموهُ مِنَ الصّالحاتِ فَقَدْ قَدَّمتُ توحیدَکَ.(10)

از آیات و اخبار فوق چنین نتیجه می گیریم که: دل هم کار می کند؛ و از اعمال قلب است: خشنودی به عمل نیک، پسند کردن عمل بد، ایمان آوردن به رسول خدا، شریک گرفتن به خدا، دوست داشتن امام، ملایمت با بندگان خدا، سخت گیری با آنان؛ ولی مردم این اعمال را حالات قلب می شمارند؛ و این همان است که در بحث اول گفتیم: قرآن و حدیث در عین اینکه مفهوم عمل را همان متفاهم عرفی گرفته اند دربارة صدق آن، دائره را وسیع تر دانسته و مصادیق عمل را زیادتر شمرده اند.

این انتظام عالی که در میان اعضای انسان در هنگام عمل برقرار است و این یاری و همکاری که در میان اعضای عامله مشهود است (می بینیم که مغز دربارة نیک و بد چیزی می اندیشد، چشم بر آن نگاه می کند، پا به سوی آن می رود دست هم آن را بر می دارد، و هر عضو دیگر هم یاری مخصوص به خود را انجام می دهد) ما را به این حقیقت می رساند که: همة اعضای بدن، تابع یک مرکز هستند به طوری که قدرت بر تخلف از آن ندارند و این فرمانده چنان که بحث خواهیم نمود دل است، قلب انسان است؛ پس، از این تجربه هم این نتیجه را می گیریم که: دل کار می کند و کار او اراده کردن و فرمان به اعضای بدن دادن و آنها را به کار واداشتن است.

ص: 8


1- . بقره (2) / آیه 284. اگر آنچه را که در دلتان نهان است آشکار کنید و یا پنهانش سازید خداوند شما را با آن محاسبه می کند.
2- . نمل (27) / آیه 74. و پروردگارت خوب می داند آن چه را که سینه هایشان پوشیده می دارد و آنچه را که آشکار می کنند.
3- . نور (24) / آیه 19. کسانی که دوست می دارند زشتکاری در میان مؤمنین شایع باشد مسلماً برای آنان، عذاب دردناکی هست.
4- . عادیات (100) / آیه 10. و آنچه که در سینه ها هست تحصیل گردیدند.
5- . ارشاد القلوب، ص101. این دلها زنگ می زنند، چنان که آهن زنگ می زند و صاف کردن آنها خواندن قرآن است.
6- . ارشاد القلوب، ص94. به هیچ زشتی خشنود مباش و گرنه مانند کنندة آن می شوی.
7- . سفینة البحار، ج1، ص532. هیچ عملی محبوب تر به خداوند متعال و به پیغمبرش از ایمان به خدا و ملایمت با بندگان او نیست و هیچ عملی مبغوض تر به خداوند متعال از شرک آوردن به خداوند متعال و سختگیری بر بندگانش نیست.
8- . شرح نهج البلاغه فیض الاسلام، ص462، مناقب ابن شهر آشوب، ج3، ص198، س22. ولی در جای السیئات، نوشته الذنوب؛ دوست داشتن علی پسر ابوطالب، گناهان را می خورد آن طور که آتش هیزم را می خورد.
9- . نهج البلاغه، ج2، ص207، ای مردم همانا خشنودی و خشم، مردمان را با هم جمع می کند؛ ناقة ثمود را فقط یک مرد پی کرد و وقتی که آنان عموماً خشنود شدند خداوند هم آنان را عموماً عذاب کرد.
10- . صحیفة سجادیه، دعای 47، ص261، من اگر چه پیش داشت نکردم آنچه را که آنان پیش داشتند از اعمال صالحه، ولی یکتا دانستن تو را تقدیم داشته ام.

کار شما آن است که دل شما به آن فرمان دهد

عمل انسان آن است که دل او آن را اراده نماید و اعضای او را در راه انجام دادن آن به حرکت درآورد؛ توضیح این است که: اگر با دست شما بدون میل و ارادة شما کسی را زدند در این صورت شما کاری نکرده اید اگر چه با دست شما کاری انجام یافته است، و اگر با اراده و فرمان شما افتاده ای را بلند کردند کاری از شما صدور یافت، اگر چه دست شما حرکتی نکرد.

در صورتی که شما غافل باشید و یا مجبور شوید هر تغییر و تصرفی با هر عضوی از اعضای شما در جهان وقوع بیابد البته به حکم وجدان و شرع، کار شما محسوب نخواهد شد برای این که مراد دل شما نبوده؛ بنابراین گوش دادن، لمس کردن، چشیدن، نفس کشیدن، حتی باز کردن چشم و بستن آن و امثال و نظایر اینها اگر چه در نظر ظاهری حقیر و ناچیز دیده شوند کارهای شما محسوب می شوند؛ ولی دیدن از راه تصادف و تماس یافتن چیزی با بدن و امثال آنها به طوری که مقدمات آنها در اختیار شما نباشد، کارهای شما نیستند.

در خبر است که رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم می فرمود: انَّ اللهَ لایَنظُرُ الی صُوَرِکم ولکن یَنظُرُ اِلی قلوبِکم؛(1) و ایضاً: انّما الاعمالُ بالنیّاتِ و اِنَّما لِکُلِّ امرِءٍ مانَوی(2) و از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام هم روایت شده که می فرموده: وَ بِما فی الصّدورِ تُجازَی العِبادُ؛(3) و از حضرت صادق علیه السّلام هم روایت شده: اَلا وَ اِنَّ النیَةَ هِیَ العملُ.(4)

عجیب است که فیلسوف کبیر محقق طوسی خواجه نصیر الدین رحمه الله تعالی، نیت را نه علم می دانسته و نه عمل بلکه آن را در میان آن دو، واسطه محسوب می داشته است؛(5) با اینکه علم، چیزی جز عمل قلب نیست و بنابراین اگر نیت، علم هم باشد باز عمل است، عمل قلب است؛ و حق این است که: نیت هم علم است و هم عمل است زیرا که هر علم عمل است، عمل قلب است.

فرمانده کشور تن، دل گوشتی است

دلی که کار می کند و اعضای بدن را به کار وامی دارد و فرماندهی کشور تن به عهدة او است همان دل است که از گوشت است همان دل است که در صندوق سینه جای دارد.

همان طور که مغز و چشم و زبان و دست، وسائلی مادی برای کار کردن هستند؛ کار مغز اندیشیدن و کار زبان چشیدن و سخن گفتن و کار دست برداشتن و گذاشتن است و هر یکی از این آلات مادی، عملی مادی انجام می دهد، دل هم ماده است و کار آن فهمیدن و اراده کردن و به سایر اعضاء امر دادن است.

ص: 9


1- . ترجمة اسرار الصلوة، ص24 و 39؛ شرح نهج البلاغة فیض الاسلام، ص1088. با زیادتی که نقل نکردیم؛ خداوند به صورت های شما نگاه نمی کند ولی به دل های شما نگاه می کند.
2- . وسائل الشیعه، ج1، ص8، س26. همانا کردارها با نیت های قلبی است و برای هر مردی همان هست که در دل می پروراند.
3- . نهج البلاغه، ج1، ص122، س1. بندگان با آن چه که در سینه های خود دارند پاداش می یابند.
4- . سفینة البحار، ج2، ص628، س20. بدانید که حتماً نیت، عمل است.
5- . سفینة البحار (نوی). قال رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم : اِنَّ الله لاینظر الی صُوَرِکم ولا الی اموالکم ولکن ینظُر الی قلوبِکم و اعمالِکم. (امالی طوسی، ج15، ص340).

مدعای ما از کریمة مبارکة: وَ حُصِّلَ ما فِی الصُّدُورِ،(1) و خبر شریف: وَ بِما فیِ الصُّدور تُجازیَ العِبادُ،(2) آشکارا فهمیده می شود؛ و ایضاً از کریمة: تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ.(3)

با وجود آیات و اخبار زیادی از همین نمونه که نقل شد، دیگر جایی برای چون و چرا و مجالی برای احتمال دل معنوی و قلب روحانی باقی نمی ماند؛ زیرا که مسلم است: دلی که در سینه هست مادی است و از گوشت و خون و رگ و امثال آنها آفریده شده است!

از امیر المؤمنین علیه السّلام نقل شده: لَقَد عُلِّقَ بِنیِاطِ هذا الانسانِ بَضعَةٌُ هِیَ اَعُجبُ ما فیه و ذلک القلبُ و له مَوادٌ من الحکمةِ و اضدادٌ من خِلافها، تا آخر؛(4) نیاط بر وزن کتاب رگی است که دل انسان از آن آویزان است؛(5) و بَضعة بر وزن فلسة به معنی گوشت پاره است؛(6) این کلام شریف صریح در این است که: منبع و مخزن حکمت و همچنین جایگاه اضداد حکمت، همان دل است که یک پارچه گوشت است، همان دل است که از رگی مادی آویزان است؛ این کلام شریف علاوه بر اینکه مادی بودن دل را می فهماند، مادی بودن حکمت و ضد آن را نیز به ما درس می دهد.

و در دعای شب عرفه آمده: وَ انزل یقینَکَ فی صَدری وَ رَجائَک فی قلبی حتّی لاارجُو غیرک.(مفاتیح،

256/17) و در صحیفة سجادیه علیه السّلام آمده: و وَسِّع بمواقع حُکمِکَ صدری (180) وَ انزَعِ الغِلَّ من صدری للمؤمنین (273) اسألک اَن تشرَح بکتابک صَدری (339) و اجعل لنا فی صُدورِ المؤمنینَ وُدّاً (207).

مادّیّون چه می گویند؟

قرآن کریم، یگانه کتاب سالم و دست نخوردة آفرینندة جهان، تصریحاً می فرماید که عضو عاقلة انسان، قلب اوست چنان که در این آیه: أَفَلَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَتَکُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِها(7) و در این آیه: لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها؛(8) بلی عضو فهمنده، دل است.

ولی از بعضی از فلاسفة مادی چنین نقل شده که عضو تعقل و فهم، مغز است. مبانی فلسفه می نویسد: حکمای مادی مذهب، مغز و سلسلة اعصاب را علت نفسانیات ذکر کرده اند؛(9) آقای ایرانشهر پس از آن که اقوال مادیین را در این مساله مفصلاً نقل می کند می گوید: علمای مادی امروزی غرب، مرکز حالات و صفات و قوی را فقط مغز می دانند و هرگز رابطه ای در میان اینها و قلب نمی شناسند.(10)

ص: 10


1- . عادیات (100) / آیه 10. و آنچه که در سینه ها هست تحصیل گردند.
2- . نهج البلاغه، ج1، ص122، س1. و با آنچه در سینه ها هست بندگان پاداش می یابند.
3- . حج (22) / آیه 46. دلهایی که در سینه ها جای دارد نابینا می شوند.
4- . نهج البلاغه، ج3، ص175، س3، حکمت 108، از رگ این انسان، پارچه گوشتی آویزان است که عجیب ترین اعضای اوست، و آن، دل اوست؛ و برای این دل موادی از حکمت و اضدادی هم از خلاف حکمت هست.
5- . شرح شیخ محمد عبده بر نهج البلاغه، پاورقی ص175، ج3.
6- . اقرب الموارد.
7- . حج (22) / آیه 46. آیا در زمین گردش نکردند تا برای ایشان قلب هایی باشد که با آنها تعقل کنند.
8- . اعراف (7) / آیه 179. برای ایشان قلب هایی هست که با آنها تعقل نمی کنند.
9- . ص458.
10- . نقل به اختصار از «اصول اساسی روانشناسی»، ص312.

مبانی فلسفه در نقد این مذهب نوشته: مغز بسیاری از بیماران روحی را به دقت ملاحظه کرده و هیچ گونه جراحتی در آن ندیده اند؛ و نیز معلوم گردیده که جراحت بعضی از قسمت های مغز که سبب پاره ای اختلالات روانی مانند فراموشی و لالی و جز آن فرض شده، علت آنها نبوده است.(1)

و آقای ایرانشهر هم در رد این مسلک چنین نوشته:

بطلان این فکر که مغز ما یگانه مرکز شعور و ادراک و تفکر و احساس می باشد از طرف طبیب معروف آلمانی «کارل لودویک شلایخ» و طبیب های دیگر به کلی در زمان جنگ عمومی اثبات شده؛ زیرا پس از اینکه قسمتی از مغز را مجبور به بریدن و دور انداختن شدند، دیدند که نه عقل و شعور و نه حسیات ناخوش ها دچار سکته نگردید.(2)

و از کتاب «چلیپائیان گل سرخ جدید» تألیف «سوریا» نقل کرده: که در یکی از فامیل های آشنا، یکی از مردها سالیان دراز دچار اختلال مغز بوده و در مریض خانه ی دولتی که مخصوص این گونه ناخوشی ها است می خوابد. چند روز پیش از مردنش به ناگهان حالت طبیعی خود را پیدا کرده، شروع به حرف زدن و فکر نمودن کرد: اقربای خود را پیش خود خواند و با کمال تعقل و آرامی با ایشان حرف زد، پس از اینکه اقربای او با تعجب و امید زیاد از پیش مریض بیرون می رفتند طبیب مریض خانه به ایشان گفت که مریض تا چند روز دیگر می میرد و همین طور هم شد. لکن برادر مریض خواهش کرد مغز مرده را تشریح کنند و به طور استثنا مغز را باز کرده دیدند که از مغز اصلاً چیزی باقی نمانده و بلکه کاملاً فاسد و ضایع شده بوده.(3)

این است مجملی از آرای مادیون، و مختصری از نقض و ابرام دربارة سخنان ایشان.

ولی ظاهراً این عقیدة مادیون را نمی توان باطل محض گرفت و مغز را که یکی از اعضای بدن است بیکار پنداشت؛ چنان که نمی توان قلب را هم فقط تلمبة خون تصور کرد.

چنین حدس زده می شود که اندیشه کردن و فکر نمودن، کار مغز است و این قلب است که مغز را امر به تفکر می کند؛ چنان که دیدن کار چشم است ولی قلب او را امر به دیدن می کند، و چنان که برداشتن و گذاشتن کار دست است و قلب آن را امر به برداشتن و گذاشتن می کند. مثلاً در صورتی که انسانی بخواهد برای خوردن چیزی آماده شود و آن را بخورد، قبلاً قلب او به چشم دستور می دهد که آن را خوب تماشا کند و در همان حال به مغز هم فرمان می دهد تا دربارة خوردن آن خوب بیاندیشد، و دست را هم مأمور می کند تا آن را بردارد و در مقابل چشم ها نگاه دارد و پایین و بالا و چپ و راست آن چیز را خوب به چشم نشان دهد؛ و غیر از اینها از کارهای بسیار زیادی که در اقدام به خوردن یک چیز، ضروری است. و بعد از این همه مقدمات باز تشخیص دهنده و نیروی عاقله ای که خوردن و یا عدم آن را صلاح خواهد دانست در عاقبت امر، قلب است.

و البته کار مغز، زیادتر از هر عضو دیگر می باشد؛ به جهت اینکه این مغز است که در دیدنی ها و شنیدنی ها و در سایر محسوسات می اندیشد و در روی آنها کار می کند تا دیدن و شنیدن و هر احساس دیگر، با نظم کامل انجام می یابد؛ و در هر آن نتیجة کار خود را به قلب می رساند تا تصمیم بگیرد و اراده کند.

ص: 11


1- . ص458.
2- . اصول اساسی روانشناسی، ص320 و 321.
3- . اصول اساسی روانشناسی، ص320 و 321.

دلیل ما بر صحت این فرضیه این است که:

اولاً: انتظام کاملی که در میان اعضای مختلف بدن انسان برقرار است مانع از این است که بتوانیم یک عضو، مثلاً مغز را بیکار تصور نمائیم؛ بلکه مسلماً و بدون شک هر کدام از اعضای بدن، کار مخصوصی دارد؛ و به طوری که بیان شد جمیع آنها در تحت امر یک فرمانده می باشند.

ثانیاً: در قرآن کریم، عقل و فهم را از کفار سلب، و تفکر را برای شان اثبات فرموده است: در یک مورد دربارة کافران فرموده: هُمْ لایَعقلونَ،(1) و در مورد دیگری هم دربارة کافری فرموده: اِنَّهُ فَکَّرَ وَ قَدَّرَ؛(2) از این دو کریمه به دست می آید که تعقل و فهمیدن در نظر قرآن کریم، غیر از اندیشیدن و فکر کردن است؛ پس حتماً عضو فهمنده هم بایستی غیر از عضو اندیشنده باشد.

ثالثاً، ما خودمان بالوجدان این حقیقت را خوب درک می کنیم که: دانستن، نتیجه فکر کردن است چنان که می دانیم که: شناختن نتیجه نگاه کردن است؛ بنابراین می گوییم: همانطور که دیدن کار چشم است و شناختن کار عضو دیگری غیر از چشم است، فکر کردن هم کار مغز است و فهمیدن کار عضو دیگری غیر از مغز است؛ و عضو شناسنده و فهمنده قلب است.

رابعاً، همه می دانیم که: در جهان عقل بد وجود ندارد، عقل و فهم همیشه خوب هستند؛ ولی فکر خوب و پسندیده و اندیشه بد و ناپسند، هر دو در جهان هستند؛ از اینجا نیز می توان پی برد بر اینکه: عضو تعقل بایستی غیر از عضو اندیشنده باشد.

چرا مغز همیشه نمی اندیشد؟ و چرا گاهی دستور اندیشه کردن را دریافت می کند ولی قدرت بر آن پیدا نمی کند؟ اگر در یافتن پاسخ به این دو پرسش، اندکی دقت شود به دست می آید که: مغز در اندیشه کردن نظیر دست است در برداشتن و گذاشتن: دست هم همیشه کار نمی کند، و گاهی دستور کار کردن را دریافت می کند ولی از انجام دادن آن نا توان می ماند؛ به دست می آید که مغز و دست و سراسر اعضای کار، تابع یک فرمانده هستند، تابع قلب می باشند، و این قلب خواهش بی پایان دارد و خستگی ندارد.

کار کردن مغز در تحت فرمان قلب، اندیشیدن و تدبر است؛ و کار کردن آن، خود سرانه رؤیا و یا خیال است، و لذا نامنظم است، چنان که کار کردن دست با اراده قلب، منظم و عقلایی و سودمند است، و کار کردن آن بدون دستور قلب، نامنظم و غیر نافع و گاهی جنون آمیز و بلکه زیان آور است، مانند کسی که بی­خبرانه، در خواب یا در بیداری، دستش را حرکت می دهد و ظرف را می اندازد و می شکند.

اعضا، در کار کردن، نیرو مصرف می کنند

به کار بردن هر عضو از اعضای بدن، مستلزم صرف نیروی بدن است، بدن اعم از اینکه از اعضای کسب خبر باشد (از حواس پنج گانه بنا به اصطلاح مشهور) و یا از اعضای دخل و تصرف (مانند هر جزئی از بدن که با آن، تغییری در جهان و در موجودات آن توان داد، مانند دستها و پاها و دهان و غیر اینها).

ص: 12


1- . بقره (2) / آیه 171. آنان نمی فهمند.
2- . مدثر (74) / آیه 18. واقع این است که او اندیشید و سنجید.

دلیل ما بر ادعای فوق این است که: افراط در کار کردن و عضوی را بیشتر از اندازه استعمال نمودن، خستگی می آورد و بدیهی است که خستگی و فرسودگی تن و یا عضوی از آن، نشانه تمام شدن قُوی و نیروهای آن است.

آری حقیقت خسته شدن همین است و به جز این معنای دیگری ندارد؛ پس چنین به دست می آید که: چون افراط در کار؛ سبب می شود که تمام نیروی بدن مصرف شود، پس کار به اندازه کردن هم سبب می شود که نیروی بدن به اندازه خرج شود؛ یعنی:کار کم و کوچک سبب می شود که نیروی کم و کوچک خرج شود، چنان که کار زیاد و بزرگ هم سبب می شود که نیروی زیاد و بزرگ خرج شود، برای اینکه کار زیاد مجموعه ای از کارهای کوچک است، و اگر کار کمتر نیروی کمتری را مصرف نکند مسلماً کار بیشتر هم نیروی بیشتری را مصرف نمی کند.

اگر کار کردن، موجب مصرف شدن نیروی بدن نبود، ؀قیناً کسی در جهان یافت نمی شد که از درد و رنج خستگی بنالد؛ ولی واقع کاملاً بر عکس است: نویسندگان از خستگی چشم و کارگران از خستگی بازوان و پاها و کمر، و کار فرمایان از خستگی گلو و حلقوم و دانشمندان از فرسودگی مغز، پیوسته پریشان بوده اند و خواهند بود؛ و هر کدام از آنان و غیر آنان خواه نا خواه مقداری از کار خود را می کاهند تا به درد خستگی گرفتار نیایند.

نتیجه این است که: کار کردن، توأم با مصرف کردن نیرو است؛ و اینکه: کار زیاد، نیروی زیاد و کار کم هم نیروی کم لازم دارد؛ و خلاصه صدور هر عمل از هر عامل، مستلزم خروج نیرویی از بدن او است که باید کماً و بلکه کیفاً هم با عمل صادر شده متناسب باشد.

به هم زدن چشم و مژگان و کوچکترین اندیشه و مختصرترین سخن و کوتاه ترین نگاه هم، نیرو مصرف می کند.

انسان نمی تواند بیکار بماند

آدمی پیوسته و لاینقطع از بدن خود نیرو بیرون می ریزد؛ و حتی یک آن هم نمی تواند از خرج کردن قوای خویش آسوده باشد؛ و جهت این است که: انسان مادام که زنده است نفس می کشد و این خود کاری نسبتاً مهم است؛ مغز او هیچ گاه آرام نمی گیرد: یا در تحت فرمان قلب در فکر فرو می رود و گاه هم دستخوش خیالات و رؤیاهای شیرین و یا تلخ می گردد؛ و واضح است که هیچ کدام از این کارها بدون مصرف شدن نیرویی میسر نمی گردد؛ نشستن و برخاستن و سخن گفتن و دست ها و پاها و انگشتان را حرکت دادن و نگاه کردن و گوش دادن و هزاران مانند اینها همه کار هستند و توأم با مصرف نیرو می باشند و کلیتاً خسته کننده اند و بر روی هم جمع گشته و بالاخره انسان را خسته و فرسوده می کنند.

و حتی ولگردان و کسانی هم که در نظر ما بی کارند، مغلوب خواب قرار می گیرند و به استراحت نیاز پیدا می کنند.

نتیجه این است که: انسان هیچ وقت بیکار نیست و ریزش نیرو از بدن وی دائمی بوده و وقفه ناپذیر است.

اعمال بیرونی و اندرونی انسان از یک طرف و اعمال اندرونی و غیر ارادی او از طرف دیگر، دست به دست هم داده و صدور کار را از وی دائمی تر و ریزش نیرو را از وی شدیدتر می گردانند؛ جهاز هاضمه و جهاز تنفس و جهاز پخش و جمع خون، کارگرانی هستند که ایست ندارند و اعمالی دارند که تعطیل بردار نیستند.

ص: 13

اجزائی از بدن بر گشته و نیروی کار می شوند!

نیروهایی که با کار کردن از بدن عامل بیرون می آیند مسلماً پیش از شروع به کار، در بدن وی موجود می باشند وگرنه لازم می آید که در حین اراده کار، به طرز خلق الساعه در بیرون بدن آفریده شده و به داخل آن تزریق شوند؛ و اثبات این دعوی به غایت متعسر بلکه متعذر است؛ و حق این است که: بدن انسان پیش از شروع به کار، آماده به کار است؛ یعنی: نیروی انجام دادن کار را در خود و با خود دارد و عامل در حین عمل، قوه ای از خارج کسب نمی کند؛ و این نیروی ذخیره را از جهان خارج، در شکل خوراک و آب و هوا و نور و غیر اینها، جذب و جمع می کند و جزء خویش می گرداند.

توضیح این است که: انسان از موجودات جهان به طریق خوردن، نوشیدن، تنفس، نورگیری و غیر اینها از طرق جذب، مواد اخذ می کند، و آنها را جزء بدن خود کرده و با حیات خود زنده می گرداند؛ و به عبارت دیگر: خود و ذات خود را از مواد اخذ شده از جهان، می سازد؛ و بدین طریق انسانی از ماده ساخته و پرداخته می گردد.

ولی باید توجه داشت که اگر آنچه از مواد بر بدن اضافه می شود در آن باقی بماند در اندک مدتی بدن، به بزرگی چناری بلکه تپه ای می شود (حساب کنید وزن و حجم خوراک و آبی را که روزانه پس از دفع فضلات در بدن می ماند و جزء آن می گردد) معلوم است همانطور که بر بدن افزوده می شود، همان طور هم از آن کاسته می شود؛ و همانگونه که اجزای جهان در بدن انسان داخل شده و زندگی نوینی می یابند همان گونه از آن خارج شده و خود را به دست مرگ می سپارند؛ و برای همین است که آدمی اعتدال مشهود خود را از دست نمی دهد: با میزان معینی افزایش می یابد و با اندازه معینی هم کاهش می پذیرد: قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَیْ ءٍ قَدْراً.(1)

لازم است توجه شود که مواد جهان پس از جزء شدن در بدن، در چه صورتی از آن خارج می شوند، و منظور از این دخول و خروج چیست؟

واضح است که مواد از بدن در شکل ماده، خارج نمی شود وگرنه محسوس می شد، و مردم خروج آنها را مشاهده می نمودند؛ و چون در جهان آفرینش، موجودات، بیشتر از دو صورت ندارند یا باید ماده باشند یا نیرو، پس آنچه که از بدن خارج می شود حتماً در صورت نیرو بیرون می شود و لذا به چشم دیده نمی شود؛ و از تحقیق گذشت که خروج این نیروها در حین عمل و با انجام دادن عمل، تحقق می پذیرد؛ پس، بدن انسان کارخانه ای است که کار آن تبدیل مواد جهان به نیروهای اعمال است؛ و یگانه شغل تن این است که اجزائی از جهان را اخذ کرده و در ذات خود به آنها زندگی دهد و سپس آنها را از بدن خود براند و به دست جلاد مرگ سپارد! آدمی طوری آفریده شده که علی الدوام در ساعات روز و شب خود را و ساختمان بدن خود را از مواد جهان می سازد و بعداً همین اجزا را از خود، از ساختمان تن خود در شکل نیرو، خرج و مصرف می کند و از ذات خود بیرون می ریزد؛ انسان در این زندگی به جز این، کار دیگری ندارد.

از آنچه بیان گردید خوب معلوم می شود که منظور از داخل شدن مواد بر بدن انسان و زندگی یافتن آنها با زندگی انسانی و خارج شدن آنها از بدن و مردن شان از این زندگی چیست: وقتی که آدمی به این زندگی قدم می گذارد فقیر و

ص: 14


1- . طلاق (65) / آیه 3. حقیقت این است که خداوند برای هر چیزی اندازه ای گذاشته است.

بی چیز است ولی هنگامی که رخت سفر از این زندگی بر می بندد، دارایی فروان از جنس اعمال با خود دارد؛ پس مقصود از دخول مواد بر بدن و خروج آنها از آن و منظور از زنده شدن مواد ذکر شده، با زندگی انسانی و موت آنها از زندگی، همانا این است که افراد انسان اعمالی داشته باشند، اعمالی نیک و زیبا و یا زشت و ننگین.

در قرآن کریم هست: خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیاةَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً؛(1) مراد از پیدایش موت و حیات در این زندگی، فقط این بوده که شما بتوانید اعمال بجا بیاورید و نیکو کار از بد کار جدا شود؛ و شاید که قطع موت و حیات از اضافه، و تقدیم موت بر حیات در این کریمه، برای اشعار به خروج اجزای بدن و مرگ آنها در شکل نیروهای اعمال، و اشاره به دخول اجزای نوین بر بدن، و زنده شدن آنها با زندگی تن بوده است؛ وگرنه الظاهر مناسب و یا لازم می نمود که بفرماید خلق حیاتکم و موتکم و یا بفرماید خلق الحیوة و الموت؛ و اللّه العالم.

با بیان فوق و به یاری اندیشه یاد شده چنین روشن می گردد:

اولاً: نیروی کار، پیش از شروع به کار، در بدن عامل موجود است، نه اینکه عامل از نیروی خارجی مدد بگیرد و در حین عمل از بیرون، نیرو اخذ کند؛ ثانیاً: نیروی کار از مواد بدن خود عامل فراهم می شود؛ ثالثاً: تبدیل مواد بدن به نیروی کار از روی اندازه و میزان معین است، و پیوسته در میان عمل انجام یافته و نیروی تهیه شده برای آن، تناسب کمی و کیفی بر قرار است.

سخنی که باقی است و بایستی ذکر شود این است که نیروی عمل پیش از اراده عمل، در داخل بدن در شکل نیرو نبوده و در صورت ماده می باشد، و در هنگام اراده عمل، تبدیل به نیرو می شود و کار وقوع می یابد، دلیل ما بر این حقیقت این است که: نیرو چیزی نیست که بتواند ساکت باشد و کار نکند؛ نیرو آن است که قدرت بر آرامش نداشته باشد تا کار خود را انجام بدهد و تمام شود و یا با نیرویی قوی تر از خود، محبوس شده و زندانی گردد.

اگر نیروی کار پیش از اراده کار، در انسان در شکل نیرو تحقق بیابد قهراً بایستی که آدمی نتواند ساکت بایستد و از کار کردن و مشی نمودن بر طبق نیروی مهیا، خودداری نماید؛ و لازم می آید که خواه ناخواه خود را تسلیم نیروی آماده بگذارد تا کارش را به آخر برساند و تمام شود؛ با اینکه می بینیم که هیچ انسان این گونه نیست؛ انسان چنان ساکت و آرام می نشیند که گویی اصلاً در او قدرت بر عمل نیست؛ و آن گاه که اراده کار می کند نیروی کار فوراً در اعضای کار وی پدیدار می گردد.

از این دقت خوب فهمیده می شود که: تولید نیروی کار وابسته است وجوداً و عدماً به ارادة کار؛ و ارادة عامل در واقع کلید تولید نیرو، برای تحقق بخشیدن به مراد است؛ با مثالی مساله را توضیح می دهیم: نیروی حرکت اتومبیل از بنزین موجود در آن متولد می شود، ولی تا راننده (که لازم است در این مثال جزء اتومبیل و قلب آن شناخته شود) ارادة حرکت نکند بنزین در شکل ماده باقی می ماند و آن گاه که اراده کرد بنزین را مبدل به گاز می کند.

نتیجه این است: نیروهای اعمال، پیش از اراده اعمال، در شکل موادی در داخل بدن می باشند و از اجزای تن به شمار می آیند؛ و در موقع اراده عمل، همان اجزای مادی بدن، مبدل به نیروی عمل گردیده و به مصرف می رسند.

ص: 15


1- . ملک (67) / آیه 2. آن چنان خدایی که مرگ و زندگی را بیافرید تا شما را بیازماید که کدام یک از شما نیکو کردارید، زیبا عمل هستید.

سراسر اجزای بدن در تبدل به نیروی کار، با هم برابرند

در بحث فوق تحقیق کردیم که اجزائی از بدن عامل، بر می گردند و نیروی کار می شوند؛ اکنون لازم است در این باره بررسی نماییم که: کدام جزء از بدن انسان، صلاحیت تبدل به نیروی کار دارد؟ و کدام قسمت از تن آدمی به محض اراده عمل بر می گردد و نیروی عمل می شود؟.

آنچه که پیش از هر چیز بر ذهن تبادر می کند خصوصاً پس از ملاحظه مثال اتومبیل (در بحث فوق) که فقط بنزین اش گاز نیرودار می گردد و آن را به حرکت در می آورد و سایر اجزای آن کماکان محفوظ می مانند این است که جزء متبدل به نیرو در بدن انسان، همان خون باشد؛ این تبادر، پس از آنکه ملاحظه می شود که خون به تمامی اعضای آدمی راه دارد و همه جای بدن را می گردد، تقویت می یابد؛ و این احتمال تأیید می شود که شاید عضو کارگر، مقداری از خون را که به آن می رسد می گیرد و به نیروی کار مبدل می کند.

در این پیش آمد، لازم است که اهل فن و متخصص در مساله حکم کند و مشکل را حل نماید، ولی ما به ظواهر بدن انسان نگاه می کنیم و شاید از این ظواهر، برای حل مساله راهی پیدا کنیم.

می گویند، بدن انسان و اجزای آن هیچ گاه پایدار نمی مانند و پیوسته در تغییر و تبدل بوده و در عوض شدن هستند؛ می گویند اجزائی از بدن جدا شده و می روند و اجزای تازه و نوینی به نام بدل ما یتحلل، جای آنها را می گیرند و در هفت سال یک بار سراسر بدن عوض می شود!.(1)

اگر این سخن با این کلیت صحیح باشد و مطابق با واقع درآید، دلالت بر این می کند که: سراسر بدن و جمیع ذرات و اجزای آن در تبدل به نیروی اعمال یکسان بوده و با هم برابرند (به استثنای اجزایی که در شکل مو و ناخن و عرق و چرک و پوسیدگی و غیر اینها مبدل به عمل نشده از بدن جدا می شوند) به جهت اینکه تبدل مواد بدن به نیروی اعمال، یگانه بیانی است که درباره توجیه و توضیح گفتار نقل شده می توان یافت، و اگر از این بیان صرف نظر کنیم راه حلی برای آن مسلماً نمی توانیم پیدا کنیم.

بدن کارگری را که خوب و کافی کار می کند و خوراک خوب و کافی نمی خورد، مورد دقت قرار می دهیم: می بینیم که این انسان نه فقط رفته رفته کم خون شده و زرد رنگ گشته، بلکه گوشت و چربی بدنش نیز روی به کاهش گذاشته است، وزن و حجم عمومی بدن او به طور قطع نقصان پذیرفته و به احتمال قوی بلکه ظن قریب به علم استخوانها و رگها و اعصاب بدن او و جمیع اعضا و اجزای او در این تحلیل رفتن و هضم شدن، سهیم و شریک اند؛ از این دقت هم این نتیجه را می گیریم که: سراسر بدن کارگر یاد شده، و همه ذرات و اعضای تن او، به تدریج مبدل به نیروی کار می شوند.

لاغری چه معنایی دارد؟ و سبب آن چیست؟ در اینجا هم کمی توقف کرده و به تدبّر می پردازیم: لاغری عبارت از این است که بدن انسان، در زمینة اینکه خوراک کافی نخورد و یا خوراکی را که می خورد نتواند هضم کند، مبدل به نیروی کار شود؛ و مسلماً متوجه هستیم که نخوردن خوراک و هضم نکردن آن لاغری نمی آورد، برای اینکه اگر بدن مرده ای را (که خوراک نمی خورد و کاری هم نمی کند) صد سال در سرمای کافی نگاه دارند چیزی از آن کاسته نخواهد شد؛ پس یگانه سبب لاغری همانا تبدل اجزای بدن به نیروی کارهای کوچک و یا بزرگ است که خواه ناخواه از انسان صادر می شوند.

ص: 16


1- . «پرسش و پاسخ» به قلم آقای حسین نوری، ص11.

از این تدبر هم این نتیجه را به دست می آوریم که: سراسر اجزای بدن در تبدل به نیروی کار با هم برابر، و مساوی یکدیگرند.

ادله سه گانه فوق، این نتیجه را می دهند که: تبدل به نیروی کار، امری مختص به خون و یا عضو دیگر نیست، و هر جزئی و عضوی به استثنای فضولاتی که فوقاً ذکر شد، پیوسته و لاینقطع در تبدل به عمل می باشند، و هیچ جهت دیگری برای خرج و مصرف شدن آنها نیست؛ بلی این احتمال باقی است که: شاید جزئی از بدن انسان در تبدل به نیروی کار، سهم وافری داشته باشد، و مثلاً خون در امر عمل کردن، یاری بیشتری به آدمی برساند، و اعضای بدن در این باره درجات مختلف داشته باشند.

عده ای از دانشمندان نامی(1) (در پاسخی که برای شبهه آکل و ماکول بیان داشته اند) گفته اند: بعضی از اجزای بدن انسان تغییر بردار نیست و تبدل و تحول را در آنها راهی نیست، این قسمت از اجزای بدن، پایدار می مانند و از آغاز زندگی تا پایان آن، آنی از بدن جدا نمی شوند؛ نگارنده گوید: ما برای این ادعا دلیلی نیافته ایم.(2)

از بعضی از آیات کریمه و احادیث شریفه نیز می توانیم این حقیقت را استفاده کنیم که: بدن انسان به طور اطلاق و بدون اختصاص به عضوی و جزئی معین، در راه انجام دادن اعمال مصرف می شود: کلمه اسراف و مشتقات آن در بعضی از آیات کریمه، جز «زیاده روی در خرج کردن بدن» معنای دیگری نمی رساند و «زیاده روی در خرج کردن مال» در این آیات، کاملاً بیگانه دیده می شود و با معانی آنها هیچ نمی سازد؛ مثلاً می فرماید: یا عِبادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلی أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ؛(3) و می فرماید: إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ کَذَّابٌ؛(4) در این دو آیه و نظایر آنها که به هر بدکاری، اسراف و به هر گونه بدکار، مسرف اطلاق شده، چه معنایی برای اسراف می توان یافت؟ آیا می توانیم بگوییم تنها کسانی که در خرج کردن مال از حد گذشته اند، در این آیات مراد می باشند و سایر گناهکاران کنار هستند؟ یگانه معنای صحیح این است که بگوییم: چون خرج کردن تن در کسب نیکی ها در نزد خدا پسندیده است، پس اسراف نیست. ولی در کسب بدی ها، ناپسند و زشت است پس اسراف و زیاده روی است.

و از حضرت رسول اللّه صلّی الله علیه و آله و سلّم روایت شده: وَ الّذی نفسی بیدِهِ ما اَنفَقَ الناسُ مِن نَفَقَةٍ اَحَبَّ مِن قولِ الخیرِ؛(5) این خبر شریف دلالت می کند که آدمی علاوه بر اموال دنیوی، دارایی دیگری را نیز داراست، و آن تن اوست تنی که در راه اعمال خرج می شود؛ و بهتر از هر خرجی این است که انسان تن خود را در گفتار نیک خرج کند.

و نقل کرده اند: سُئِلَ محمدُ بنُ الحَنَفّیَةِ رَحَمِهُ اللهُ تعالی عن اعظمِ الناسِ خَطَراً فقالَ الّذی لایَریَ الدُّنیا کُلَّها عِوَضاً مِن بَدَنِهِ ثُمَّ قال اِنَّ ابدانَکُم هذِهِ لَیسَت لَها ثَمَنٌ اِلاَّ الجّنَةُ فَلا تَبیعوها اِلاّ بِها.(6) و از حضرت امام موسی بن جعفر علیهم السّلام روایت

ص: 17


1- . جناب خواجه نصیر الدین طوسی و آیت الله علامة حلی و جناب سید اسمعیل طبرسی رحمهم الله از خاصه و جناب ملا علی قوشچی از عامه، این راه را رفته اند؛ رجوع شود به کتاب های کشف المراد، ص255 و 256 و شرح تجرید قوشچی، ص495 و 496 و کفایة الموحدین، ج3، ص194. و در این کتاب قول مذکور در متن را به اکثر محققین از اصحاب نسبت داده است.
2- . در این باره در کتاب «ساختمان آیندة انسان» مفصلاً سخن گفته ایم.
3- . زمر (39) / آیه 53. ای بندگان من که دربارة خویشتن زیاده روی کرده اید از رحمت خدا ناامید مباشید.
4- . غافر (40) / آیه 28. مسلماً خداوند کسی را هدایت نمی کند که زیاد خرج کننده و زیاد دروغگو باشد.
5- . محاسن برقی، ج1، ص15، س4. سوگند به آن که جان من در دست اوست، مردمان خرجی محبوب تر از گفتار نیک خرج نکرده اند.
6- . مجموعة ورام، ص65. از جناب محمد بن حنفیه رحمه الله تعالی پرسیدند که بزرگترین مردمان در رفعت منزلت و بلندی قدر کیست؟ فرمود: کسی است که سراسر دنیا را برای بدن خود، عوض نداند! بعداً فرمودند: واقع این است که برای این بدن های شما بهایی جز بهشت نیست، آنها را به چیزی جز بهشت مفروشید.

شده: اَما اِنَّ اَبدانَکُم لَیسَ لَها ثَمَنٌ اِلاَّ الجَنَّةُ فَلا تَبیعوها بِغَیرِها(1) بهای بدن های شما همانا بهشت است، مبادا آن را به غیر بهشت بفروشید. متن این دو خبر در نظر نگارنده به جای سند بسیار صحیحی می باشد و دلالت می کند بر اینکه: اجزای بدن خرج می شود و در شکل اعمال، مصرف می گردد و انسان بزرگ کسی است که بدن خود را در انجام دادن اعمال نیک که بهشت و نعمت های آن از آنها ساخته می شود، خرج کند؛ و مردمان پست کسانی هستند که تن خویش را در به جا آوردن اعمال ننگین و چرکین خرج می کنند؛ به جهت اینکه خود را خرج کرده و دوزخ را خریده اند، چون که دوزخ و شکنجه های آن از اعمال بد و ناشایست آفریده می شود.

و از امیرالمؤمنین علیه السّلام روایت شده: یا مؤمنُ اِنّ هذَا العلمَ و الادبَ ثمنُ نفسِک فَاجتَهد فی تعلّمِها فما یزیدُ مِن علمِک و ادبِک یزیدُ فی ثمنِک و قدرِک فاِنّ بالعلم تَهتدی الی ربّک و بالادب تُحسِنُ خدمةَ رَبّک و بادب الخدمةِ یَستوجِبُ العبدُ وِلایتَه و قربَه فَاقبل النّصیحة کَی تنُجَو مِنَ العذاب.(2) ای مؤمن همانا علم و ادب بهای جان تو می باشد در کسب علم بکوش که هر چه بر علم و ادب فزوده شود در بها و قدرت افزوده می شود با علم به سوی پروردگار راه می یابی و با ادب پروردگارت را نیکو اطاعت می نمایی و بنده، با اطاعت نیک دوستی و نزدیکی خدا را مستوجب می شود پند بپذیر که از رنج برهی؛ آری دانشمندان خود را خرج می کنند و از تن می کاهند تا علم و ادب می آموزند و مستوجب قرب خدا می شوند.

اعمال انسان کلیتاً مادی است

یکی از نتایجی که از بحث های گذشته بر می داریم این است که: اعمال انسان به طور کلی و بدون هیچ استثناء مادی می باشند؛ و در میان آنها حتی برای نمونه یک عمل غیر مادی هم نمی توان یافت؛ به این معنی که: انسان، هیچ عملی روحانی و نفسانی که از بدن او صادر نشده بلکه تنها از روح و یا از نفس او صدور یافته باشد، ندارد.

دلیل ما همان حقیقت است که در بحث های پیش روشن گردید: اعمال انسان از بدن مادی وی صدور می یابند و بدن هم از مواد جهان ساخته و پرداخته می شود و چیزی که فرزند ماده و نوه ماده باشد قهراً و طبعاً بایستی مادی بوده باشد؛ و بسیار عجیب به نظر می رسد که اعمال انسان در عین اینکه از ماده زاییده می شوند غیر مادی محسوب گردند، و عملی روحانی و یا نفسانی شمرده شوند.

خداوند متعال می فرماید: کُلُوا مِنَ الطَّیِّباتِ وَ اعْمَلُوا صالِحاً(3) ظاهر این کریمه چنین می رساند که: اعمال آدمی از خوراک های مادی وی که از جهان اخذ می کند ساخته می شود؛ و اینکه: اگر آدمی از خوردنی های پلید و ناپاک بخورد نمی تواند اعمال نیک به جا آورد بلکه به سوی اعمال پلید و ناپاک می گراید.

روشن ترین دلیل ما که قابل فهم عموم مردم می باشد بر اینکه اعمال انسان از بدن مادی وی متولد می شوند نه از روح و یا نفس وی، این است که می بینیم: اعمال، بدن را خسته و فرسوده می کنند و نیروی بدن را تمام می کنند و

ص: 18


1- . کافی، ج1، ص19، س6.
2- . روضة الواعظین، ج14، ص17.
3- . مؤمنون (23) / آیه 51. از خوردنی های گوارا و پاکیزه بخورید و اعمال صالح به جا آورید.

می بینیم که هر عمل این طور است، خسته کننده است؛ و خسته شدن بدن چنان که گفته ایم نشانة خرج شدن آن است. و اما روح و نفس در نزد کسانی که بعضی از اعمال را به آنها نسبت می دهند، مجرد و بسیط می باشند، جزء ندارند و معنی ندارد که خسته شوند و بایستی که بتوانند اعمال خود را دائماً انجام بدهند به جهت اینکه خرج شدن و کاهش یافتن در ذات چیزی که مجرد است غیر معقول است:

مجردی که بسیط و بی جزء است اگر خسته شود یا چیزی از آن کاسته می شود یا نه، در صورت اول لازم می آید که منعدم شود و فدای عمل خویش گردد برای اینکه چیزی از آن کاسته شد و چیز دیگری هم در آن نبود که باقی بماند و در صورت دوم، چون خسته شدن، فرقی در خسته شده پدید نیاورده پس در واقع خسته شدنی وقوع نیافته است؛ و برای همین ما می گوییم که: مجرد، خسته نمی شود و اعمال انسان که کلیت خسته کننده هستند از روح و یا نفس مجرد صادر نمی شوند.

و بنابراین اصلاً صدور فعل از مجرد (با قطع نظر از اینکه خسته شود یا نشود) غیر معقول است؛ برای اینکه اگر عملی از مجردی صدور یابد حتماً بایستی چیزی از آن جدا گردد، و قهراً لازم می آید که خود آن مجرد فوراً با یک عمل کردن منعدم شود؛ به جهت اینکه یک چیز از آن صادر می شود و چیز دیگری هم ندارد تا ذات خود را با آن باقی بدارد.

در خبر است که امیر المؤمنین علیه السّلام به عنوان دعای شروع به غذا می فرموده: اَللّهُمَّ انّی اَسئلکَ فی اَکلی و شُربی السّلامةَ مِن وَعَکِهِ وَ القوّةَ به علی طاعتِکَ وَ ذکرکَ وَ شُکرِکَ فیما بقّینه فی بَدَنی و اَن تُشَجِّعَنی بِقوتِهِ علیِ عِبادتِکَ وَ اَن تُلهِمَنی حُسنَ التَحرزِ مِن معصیتِکَ؛(1) و از امام صادق علیه السّلام هم روایت شده: انّما بُنیَ الجَسَدُ عَلَی الخُبُزِ؛(2) از این دو حدیث شریف استفاده می شود که: ساختمان بدن بر خوراک بنا گذاری شده است، و این مأکولات و مشروبات هستند که نیروی اطاعت به خدا و ذکر او و شکر به او را در بدن مهیا می نمایند، و خوراک همیشه در بدن نمی ماند بلکه بعد از مدتی در شکل عمل از آن بیرون می رود، و آدمی با نیروی خوراک بر انجام دادن عبادت، قوت پیدا می کند و با آن از معاصی پرهیز می کند.

خسته کردن هر عملی واقعاً نشانه بسیار خوبی است بر اینکه آن عمل مادی است و از ذات عامل مایه گرفته و قدری از آن کاسته است؛ چه معنایی برای خسته شدن جز تمام شدن نیروی بدن، می توان پیدا کرد؟ یقین داریم که قدرت موجود در عامل کمتر باقی می ماند تا به جایی می رسد که دیگر هیچ توانایی در وی نمی ماند؛ آن وقت می گویند: عمل، عامل را خسته کرد.

گفتیم که خسته کردن عمل، علامت مادی بودن آن است؛ اینک اگر بر ما ایراد شود که: در اندرون بدن انسان، اعمالی مستدام و غیر اختیاری هست مانند اعمال جهاز هاضمه و جهاز پخش و جمع خون که انسان در ظاهر از آنها ابداً احساس خستگی نمی کند، ولی به طور یقین همه آن ها اعمالی مادی می باشند. در پاسخ گوئیم: این گونه اعمال هم خسته

ص: 19


1- . مکارم الاخلاق، ص164؛ المحجة البیضاء، ج3، ص12. خداوندا از تو خواهانم که در خوردن و آشامیدنم که من را از بیماری آن سالم فرمایی، و با آن بر اطاعت و ذکر و شکرت نیرومندم گردانی مادام که آن را در بدن من باقی می داری، و اینکه مرا با نیروی آن بر عبادتت شجاع نمایی و بر من الهام کنی که چگونه از نافرمانی تو بپرهیزم.
2- . کافی، ج6، ص287، س14. المحجة البیضاء، ج3، ص10، س18. مکارم الاخلاق، ص176، س19 ولی «انما» ندارد؛ همانا بدن بر نان بنا گذاری شده است.

کننده هستند و مسلماً نیروی بدن را مصرف می کنند، اگر چه آدمی از آنها احساس خستگی نمی کند؛ به دلیل اینکه اگر انسانی ساعات متمادی چنان از کار کردن امتناع ورزد که حتی چشم خود را هم باز نکند، باز مغلوب خواب قرار می گیرد؛ و همین غلبه خواب، دلیل بر خستگی خوابنده است.

تفکر هم عمل مادی است

اینکه از روزگار باستان شهرت یافته و در افواه عامه مردم افتاده که اندیشه کردن و علم پیدا نمودن و به یقین رسیدن، اعمالی روحانی هستند و از شئون روح هستند نه بدن، هیچ دلیل منطقی ندارد و به هیچ پایه دینی متکی نیست:

در بحث فوق یادآور شدیم که اعمال انسان کلیتاً مادی است باز متذکر می شویم که فکر کردن و فهمیدن هم مادی است و از ماده زاییده می شود؛ برای اینکه در سابق اثبات کردیم که عضو تفکر، مغز است.و عضو فهمیدن و عالم شدن و به یقین رسیدن هم قلب است، و مغز و قلب هر دو از ماده ساخته شده اند؛ پس چگونه می توان گفت که تفکر و تعقل عمل روح بوده باشند؟ چنان که بر داشتن و گذاشتن کاری مادی است و عضو آن، دست است، تفکر و تعقل هم کار مادی است و عضو آن مغز و قلب است؛ و چنان که دست گاهی شل و رعشه دار می شود و از بر داشتن و گذاشتن می ماند، قلب و مغز نیز بیمار می شوند و از تفکر و تعقل باز می مانند؛ و چنان که انسان گرسنه و تشنه از کارهای مادی عاجز می گردد و پس از آنکه خورد و نوشید می تواند بر دارد و بگذارد، بیاید و برود، عیناً همان گرسنه، از تفکر و تعقل هم ناتوان می گردد و از حل مشکل هایی که به آسانی آنها را حل می کرد، اظهار ناتوانی می کند و پس از آنکه خورد و نوشید و به مقدار کافی مواد اخذ کرد، باز قدرت به اندیشه کردن و مطلب فهمیدن، در او پیدا می شود.

پس اندیشه کردن و فهمیدن، هر دو کار مادی هستند چنان که عضو عامل آن دو (مغز و قلب) هم دو عضو مادی هستند؛ و کوچک ترین فرقی در میان تفکر و تعقل و در میان برداشتن و گذاشتن با دست، در این بحث ما نیست.

چه فرقی در میان بر داشتن و گذاشتن اشیاء و اندیشه و تعقل در آنها هست که موجب شود یکی عمل بدن و دیگری عمل روح شمرده شود جز اینکه عضو برداشتن و گذاشتن، دست است که با چشم دیده می شود و عضو اندیشه و تعقل، مغز و قلب هستند که طرز کار آنها دیده نمی شود؟ و اینکه برداشتن و گذاشتن، کاری غلیظ و خشن هستند، ولی اندیشه کردن و فهمیدن، لطیف و زیبا هستند؛ آیا دیده نشدن و لطیف شدن کاری، سبب می شود که عمل روح بوده باشد نه بدن؟!

در خبر است که امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: اَوضَعُ العِلمِ ما وُقِفَ عَلیَ الِلّسانَ و اَرفَعُهُ ما ظَهَرَ فی الجَوارِحِ وَ الأَرکانِ؛(1) از این کلام مبارک خوب فهمیده می شود که عمل، مظهر علم است؛ علم، در اعمال مادی (که با اعضای مادی انجام می یابند) ظهور پیدا می کند؛ علم، در شکل عمل مادی جلوه گر می شود! و می دانیم که غیر مادی نمی تواند به شکل مادی بیفتد.

ص: 20


1- . نهج البلاغه، ج3، ص170، حکمت 92. پایین ترین دانش آن است که به زبان بسته شود (فقط با دهان گفته شود) و بالاترین دانش آن است که در اعضای بدن و ستون های تن هویدا گردد.

کار در نظر فیزیک

مهمترین مورد تفارق، در میان فهم فیزیکی و حقیقت امر درباره عمل این است که: فیزیک، کار دل را نشناخته است، و نیز کار را جز تحریک، دیگری ندانسته است.

فیزیک رنر نوشته: وقتی شما درس یاد می گیرید و یا مسائل ریاضی حل می کنید می گویید کار می کنیم، ولی در اصطلاح فیزیک اینها کار نیست، و کار وقتی انجام می گیرد که یک جسم در اثر نیرویی که به آن وارد می شود حرکت کند مثلاً وقتی شما یک وزنه را بلند می کنید کار انجام می دهید؛(1) و نیز نوشته: هر وقت نیرویی جسم را به حرکت در آورد هیچ کاری نکرده است؛(2) و نیز نوشته: نیرو وقتی کار انجام می دهد که نقطه اثر خود را تغییر مکان دهد؛(3) فیزیک نوین هم کار را چنین تعریف کرده: هر گاه نیرویی بر جسمی وارد شود و آن را جا به جا کند بر حسب تعریف گوییم که نیرو کاری انجام داده است؛ بنابراین اگر نیرویی بر جسمی وارد شود و نتواند آن را به حرکت درآورد کاری انجام نداده است.(4)

از تعریفات فوق فهمیده می شود که: صورت و شکل کار در علم فیزیک، فقط حرکت است؛ با اینکه در حقیقت مطلق تبدل را بایستی کار محسوب داشت اگر چه در آن حرکتی به وجود نیاید؛ مانند: تبدل نیروی الکتریسیته به حرارت؛ و در این صورت تعریف کار، جامع افراد شده و شامل اعمال قلب هم می شود؛ و ثانیاً، حقیقت کار حرکت نیست بلکه حرکت، اثر کار است که مشهود ما است: حرکت، اثر و حالت دیگر و بر گشته نیرویی است که به شیئ متحرک وارد گردیده و آن را به حرکت درآورده است؛ حرکت، خود، نیرویی است که کار انجام می دهد، و حقیقت کار تبدل است، تبدل ماده به نیرو و نیرو به نیرو؛ و حقیقت کار کردن هم تبدیل است نه تحریک اگر چه بیشتر و غالب اعمال، در شکل حرکت نمودار می گردد.

انواع کار

گفتیم موادی در بدن انسان به محض اراده عمل، بر گشته، تبدل یافته و در شکل نیرو مصرف می شوند؛ اینک برای اینکه حقیقت عمل انسان را حتی الامکان جامع الاطراف بفهمیم لازم است که در اقسام مختلف نیرو، و تبدل مواد به آنها نظری کنیم تا فهرستی از انواع کار انسان اگر چه بسیار مجمل هم باشد به دست آوریم.

در آینده، انشاء الله تعالی بحث خواهیم کرد که تاکنون در جهان نیروهایی یافت شده، و شاید بعد از این نیروهای دیگری نیز کشف شود: حرکت، سکون، گرما، سرما، الکتریسیتة مثبت، الکتریسیتة منفی، نور، ظلمت، مغناطیس، صوت، رنگ، نیروی اتمی، و بالاخره تبدلات بسیار زیاد شیمیایی، اشکال مختلف و صورت های گوناگون نیرو هستند.

چنین به نظر می رسد که: راه تأثیر ماده ای در ماده دیگر منحصر به این باشد که مقداری از اجزای ماده، در شرایط معین و مخصوصی انقلاب یافته و مبدل به نیروی معین و مخصوصی شده و در ماده دیگر اثر کند، وگرنه دو ماده ای که به کلی از هم جدا و غیر مرتبط باشند چگونه می توانند در یکدیگر تأثیر کنند؟ بنابراین هر گونه تأثیری که یک جسم در

ص: 21


1- . ج3، ص18.
2- . ج3، ص19.
3- . ج4، ص116.
4- . ص137.

جسم دیگری بکند، در هر شکلی از اشکال نیرو باشد بایستی کار نامیده شود: چنان که حرکت دادن به جسمی کار است، گرم و یا سرد کردن آن و نظایر اینها هم مسلماً تأثیر هستند و بایستی کار نامیده شوند؛ موجب چیست که تنها تحریک را کار بنامیم و تأثیرات زیاد دیگر را از دایره صدق کار، اخراج نماییم؟.

نتیجه این است که: مصرف شدن هر نوع نیرو از بدن انسان، یک نوع از انواع عمل اوست: نیروی متولد از بدن، گاهی در شکل حرکت و گاهی در صورت حرارت و یا برودت و یا غیر اینها از وی ظهور می یابد و از بدن او خرج می شود، و همیشه در صورت حرکت نمی باشد؛ پس نباید عمل انسان را منحصر به حرکت دانست، بلکه: انواع اعمال آدمی، به عدد نیروهایی است که از تن او متولد می شوند.

بنابر آن که: انسان، مجموعه کوچکی از جهان بزرگ است؛ نیروهایی که در جهان بزرگ کشف شده و یا خواهد شد بایست در ذات انسان هم نمونه ای داشته باشد؛ از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام روایت شده:

دَوائُکَ فیکَ و ما تُبصِرُ وَ دائُکَ مِنکَ وَ لا تَشعُرُ

وَ تَزَعَمُ اَنَّکَ جِرمٌ صَغیرٌ وَ فیکَ انطَویَ العالَمُ الاَکبرُ

و شاعری هم در این معنی سروده:

جهان انسان بود انسان جهانی و زین پاکیزه تر نبود بیانی

پس فهرست کوچک بسیار مجملی که از انواع اعمال انسان، عجالة بر می داریم این می شود که: عدد اشکال اعمال انسان به عدد انواع نیروهای جهان است؛ و ما در آینده توضیح خواهیم داد که: عدد نیروهای جهان، بنابر آنکه: مواد، تراکم یافته قوی هستند، شاید از مجموع عدد نیروها و عدد عناصر عالم، کمتر نباشد.

ما چه اطلاعی درباره انسان داریم که بتوانیم دربارة انواع اعمال وی، به طور قطع حکمی بکنیم؛ ولی پس از دقت در آیات کریمه و احادیث شریفه می توانیم بگوییم که بعضی از پندارها و اندیشه های وی در صورت نوری از دل وی ساطع می گردد و مقداری از کینه ورزی ها و خصومت های درونی او در قیافه ظلمت و تیرگی عجیب در قلب او پنهان می شود؛ گاهی دو نفر با اینکه یکدیگر را نمی شناسند به همدیگر مایل و راغب می شوند و گاهی هم دو نفر، بیهوده و بی جهت از هم رم می کنند و همدیگر را می رانند!؛ اسرار و رموزی که در نهاد آدمی گذاشته شده، عبارت اخرای نیروهایی است که خداوند متعال در ذات او ودیعه گذاشته است.

حقیقت عمل

پس از این همه بحث که تاکنون کردیم، اکنون می توانیم بحول الله تعالی و قوته در بحث و فحص از حقیقت «عمل کردن» و «کار انجام دادن» وارد شویم:

با نظرهایی که از لحاظ ضعف و شدت تعمق، متفاوت هستند، تعریف­هایی گوناگون، که همه آنها صحیح و برگشت همه آنها به یک معنی می باشد، می توان در مقام بیان حقیقت عمل، ایراد کرد، تعریف هایی که ذیلاً می نگاریم مانند تعاریف فیزیکی، از بیان حاق ذات عمل، عاری هستند و فقط مظاهر و نتایج و عواقب اعمال را تا اندازه ای مشروح تر می نمایانند.

ص: 22

آیا تا کنون برای بشر میسر شده است که به حقیقت چیزی واقعاً پی ببرد، و حدّ تام آن را حقیقتاً پیدا کند؟ به عقیده نگارنده، معرفت حقیقی هیچ چیزی در جهان ممکن نیست: حدّ هر چیز، مرکب از جنس و فصل آن است، پس بسائط چون جنس و فصل ندارند قابل تحدید نیستند؛ و اما مرکبات، اگر جنس و فصل آنها بسیط باشد و یا بالاخره به جزء بسیط برسند، باز فاقد حد خواهند بود و اگر متسلسلا هر جنس و فصل دارای جنس ها و فصل های دیگری باشند، پس یافتن آنها برای بشر، که عمر محدودی دارد غیر ممکن است؛ پس تحدید به طور مطلق محال است.

و ایضاً، وسیلة دانستن و شناختن، در این زندگی، فقط حواس پنج گانه است و راه دیگری برای پی بردن به اشیاء برای بشر نیست، و واضح است که با آنها تنها ظواهر و مظاهر را می توانیم درک کنیم؛ پس راهی برای درک حقائق نداریم و ذوات اشیاء (ماده باشند و یا نیرو) مطلقاً از ما مستور می باشند.

عمل کردن انسان، این است که: با حواس خمسه خود از جهان اطلاع بیابد، و با سایر اعضای خود در موجودات آن دخل و تصرف نماید؛ عمل انسان این است که قلب وی اعضای او را وادار به اطاعت کند و آنها هم از آن اطاعت کنند؛ عمل کردن، مصرف نمودن نیروی بدن است؛ عمل کردن، تلطیف مواد بدن است؛ عمل صادر شده، عصاره تن است؛ عمل کردن، خرج و مصرف نمودن خویشتن است؛ عمل کردن، تغییر و تعویض خویشتن است؛ عمل کردن، ذخیره ساختن خویشتن است؛ عمل کردن، ساختن ساختمان کنونی بدن است؛ عمل کردن، ساختن ساختمان آینده خویشتن است؛ عمل کردن، تبدیل خود به لذت و یا درد آخرت است؛ عمل کردن، تبدیل مواد جهانی، به نعمت های بهشتی و یا به نقمت های دوزخی است؛ بعضی از جملات فوق، در بحثهای ذیل توضیح داده می شود.

عصاره گیری از ماده

مصادیق ماده، در لطافت وغلظت متفاوت هستند، جامد غلیظ­تر از مایع، و مایع هم غلیظ تر از بخار است که لطیف ترین قسم ماده است، و همین بخار هم افراد گوناگونی دارد که در لطافت باز با هم فرق فاحش دارند، اینک می گوییم:

لطیف ترین قسم بخار، هر قدر رقیق تر هم باشد، باز به لطافت و رقت نیرو نمی رسد: نیرو موجودی است که در شدت لطافت، به نهایت درجه ممکن رسیده است؛ و اگر ماده بخواهد که دارای لطافت نیرو گردد چاره ای جز این نیست که آمادة تصعید شود و عصارة آن گرفته شود و نیرو گردد؛ بنابراین، نیرو عصاره و چکیده ماده می باشد، پس عمل کردن که عبارت از تبدیل بدن به نیرو است، در واقع عبارت است از: تلطیف بدن و تصعید آن و عصاره گیری از آن.

خرج کردن و عوض نمودن و ذخیره ساختن خود

بنابر اینکه انسان، موجودی مادی است، و بنابر آنچه که تاکنون شرح گردید که: هر کس با عمل کردن، اجزائی از ذات خود را مصرف می کند، فهمیده می شود که: عمل کردن، خرج کردن خویشتن است؛ از حضرت رسول اللّه صلّی الله علیه و آله و سلّم روایت شده: مَثَلُ الذی لایُتِمُّ صلوتَه کَمَثَلَ حُبلی حَمَلَت حَتّی اِذا دَنا نِفاسُها أسقَطَت فَلا هِیَ ذاتُ حملٍ

ص: 23

وَلا ذاتُ وَلَدٍ؛(1) از این حدیث عجیب فهمیده می شود که: نماز گزار، چه نماز خود را کامل بخواند و یا نا تمام، مقداری از ذات خود را از خود بیرون می کند؛ و به عبارت دیگر چیزی از خود می زاید و قدری از بدن خویش را خرج می کند، پس اگر به طور کامل بخواند، مانند آبستنی است که وقت طبیعی وضع حملش رسیده و بچه ای زاییده که در کوچکی او را شاد می کند و در بزرگی از او دستگیری می نماید و اگر نا مقبول و ناتمام به جا آورد، مانند حامله ای است که حمل خود را سقط کرده، نه دارای بچه ای شده و نه امید بچه زاییدن درباره او باقی مانده؛ یعنی: نمازگزار (و البته هر عمل نیک در این باره مانند نماز است) مقداری از ذات خود را خرج می کند و مانند حامله ای است که یا بچه می زاید و یا جنین می اندازد.

و بنابر آنچه که در بحث های سابق از تحقیق گذرانیدیم، اجزائی از انسان که با عمل کردن، از بدن او بیرون می شود و از او جدا می گردد، پیش از اراده عمل، در شکل مواد بدن، از خون و گوشت و پوست و غیر اینها بود، و پس از آنکه عمل صدور یافت تغییر شکل داده و یک سره عوض می شود، ماده بود نیرو می گردد؛ پس انسان با هر عملی که به جا می آورد قدری از خود را عوض می کند و نیرو می گرداند؛ و هر انسانی در تمام ساعات شب و روز بلا انقطاع در عوض کردن خویشتن است.

اجزایی که از انسان، در صورت نیروهای گوناگون اعمال، خارج شده و به مصرف می رسند: در خارج از ساختمان کنونی او و یا در داخل آن، بدون اینکه عدمی به آنها راه بیابد (البته با آن شکل که در آینده انشاء اللّه تعالی بیان خواهد شد) الی الابد محفوظ و مصون می مانند؛ این است معنای اینکه: انسان با انجام دادن هر عملی، مقداری از خودش را ذخیره می سازد.

چیزی که لازم است به عنوان مقدمه، در فهم و قبول مطالب فوق، داشته باشیم این است که: انسان، موجودی مادی است؛ ذیلاً بحثی به همین عنوان، عقد می کنیم:

انسان، موجودی مادی است

انسان چیست و چگونه موجودی است؟ مادی است و یا بی بعد و مجرد؟ عده نسبتاً زیادی از دانشمندان، و شاید بتوان گفت: همه فلاسفه و عرفا، انسان را موجودی نامرئی و غیر محسوس و غیر ملموس و فاقد بعد و غیر جسم شناخته اند، و این بدن را خارج از حقیقت او گرفته و به منزله مرکب و یا کشتی و یا شهری که درآمدش اختصاص به حاکم آن دارد! شناسانیده اند (رجوع شود به کتاب های(2): اخلاق ناصری، اسفار، جامع السعادات، معراج السعاده).

ولی قرآن در هشت مورد(3) تصریح فرموده که: انسان موجودی است که از گل آفریده شده است؛ چنان که می فرماید: خَلَقَکُم مِن طینٍ؛(4) و بنابراین، انسان در نظر قرآن موجودی مادی و محسوس و ملموس و دارای ابعاد و جسم است؛ و الحق مفاد آیات کریمه، با فطرت بشری مطابق می باشد و قابل فهم وجدان است؛ ولی بر عکس، نظریه فلاسفه و

ص: 24


1- . مستدرک الوسائل، ج1، آخر ص173. مَثل کسی که نماز خویش را تمام به جا نمی آورد (کامل نمی خواند) مثل آبستنی است که حمل خود را نگاه می دارد، تا وقتی که زاییدنش نزدیک شد آن را سقط می کند، نه حامله می ماند و نه صاحب فرزند می شود.
2- . به ترتیب به ج9، ص13 و ج1، ص54، ص7. ص11.
3- . المعجم المفهرس.
4- . انعام (6) / آیه 2. شما را از گلی آفرید.

عرفای یاد شده کاملا بر خلاف بداهت می باشد و قبول آن بسیار مشکل و اگر با دقت نظر کنیم غیر ممکن است؛ وقتی کسی انسانی را می بیند، اصلا بخاطرش خطور نمی کند اینکه می بیند انسان نیست و مرکبی و یا نوعی کشتی برای اوست! هیچ کس نمی تواند قبول کند که در موقعی که انسانی را می بیند، او را نمی بیند و مرکب او را می بیند، با خود او نمی تواند تماس بگیرد و با کشتی او مصافحه می کند!! بلی انسان از گل آفریده شده است.

در خبر است: اِنّ رجلاً سَئلَ عیسی بنَ مریمَ اَیُّ الناسِ اَفضَلُ؟ فَأَخَذَ قَبضَتینِ مِن ترابٍ فقالَ اَیُّ هاتَینِ افضلُ؟ النّاسُ خُلِقوا مِن ترابٍ، فَاَکرمُهم اَتقاهم؛(1) بلی مردم همه از خاک آفریده شده اند؛ و در قرآن کریم فرموده: مِنْها خَلَقْناکُمْ وَ فِیها نُعِیدُکُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُکُمْ تارَةً أُخْری(2) (ضمیرهای مفرده به زمین بر می گردند) و در شش آیه دیگر(3) هم تصریح شده که: انسان از خاک آفریده شده است چنان که فرموده: خَلَقَکُم مِن ترابٍ؛(4) حق است که: انسان از خاک ساخته شده است.

چه داعی داریم که ما انسان را غیر از انسان محسوس بشماریم، و بعدا در بحث معاد، در فهم معاد انسان محسوس، ناراحت شویم؛ مهم ترین علت که موجب شده که انسان را موجودی روحانی که در قفس مادی تن اسیر شده باشد، خیال کنند، این بوده است که دیده اند: آدمی تعقل می کند، اندیشه دارد، از معلومات به مجهولات می رسد؛ و چون در پیش خود مسلم گرفته اند که تعقل و تفکر از ماده صادر نمی شود؛ پس روحی را فرض کرده اند که از غیر ماده بوده و از عالم بالا آمده باشد و تعقل و تفکر هم کار او بوده باشد.

قرآن کریم بطلان این تصور را مدت هاست که بیان فرموده، ولی مردم چون سرمست باده یونان و سایر باستانیان بوده اند، چنین تصور کرده اند که: هر کس انسان را موجودی مادی بداند، و تعقل را مولود ماده انگارد، سخنی بر خلاف دین گفته، و قانون الهی را منکر شده است.!!!

این شما و این قرآن کریم: در قرآن کریم، چنان که تعقل را بخود انسان نسبت داده و بسیار فرموده: لِقومٍ یَعقِلونَ، (5) به قلب گوشتی هم نسبت داده است چنان که فرموده: فَتَکُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِها، (6) و تعقل با قلب و شنیدن با گوش، را ردیف هم شمرده: أَوْ آذانٌ یَسْمَعُونَ بِها، (7) و در ذیل همین کریمه تصریح فرموده که: مراد قلبی است که در سینه جای دارد: القُلوبُ التّی فیِ الصُّدورِ.

راستی برای بیان مادی بودن انسان، چه بیانی و اضح تر و روشن تر از این کریمه می توان یافت: أَنْبَتَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ نَباتاً(8) چه جای استبعاد است؟ ما بالوجدان می بینم که انسان متعقل از زمین می روید، و تعقل از موجود مادی صدور می یابد، و جمیع شئون زندگی و حیات، از ماده زاییده می شوند؛ ما با فلاسفه مادی خصومت جاهلانه نداریم تا در هر مساله ای به

ص: 25


1- . مجمع البیان، ج9، ص138، س12. مردی از عیسی بن مریم علیه السّلام پرسید: چه کسی افضل مردمان است؟ پس عیسی دو مشت خاک برداشت و فرمود: کدام یک از این دو افضل است؟ مردم همه از خاک آفریده شده اند، عزیزترین آنان کسی است که پرهیزکاریش بیشتر است.
2- . طه (20) / آیه 55 از خاک آفریدیمتان و در خاک تان بر می گردانیم و از خاک بیرون تان می آوریم و روایت شده که رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم اشاره به زمین کرد و فرمود: اِنّها امُّکُم وَ هیَ بِکُم بَرَّةٌ (بحارالانوار، ج60، ص94) زمین مادرتان است و نسبت به شما مادر مهربان و خوبی است.
3- . المعجم المفهرس.
4- . روم (30) / آیه 20. شما را از خاکی آفرید.
5- . بقره (2) / آیه 164. برای مردمی که تعقل می کنند.
6- . حج (22) / آیه 46. تا برای ایشان دل هایی باشد که با آنها تعقل کنند.
7- . حج (22) / آیه 46. یا گوش هایی که با آنها بشنوند.
8- . نوح (71) / آیه 17. و خداوند رویانید شما را از زمین روییدنی.

طور حتم مخالفت آنها را اختیار نماییم؛ ما نباید در عوض اینکه در کشف حق کوشاتر شویم، از فهم حق باز بمانیم؛ اگر مادیین، به جز بدن محسوس، چیز دیگری درک نمی کنند، ما باید بدن، و روح آنرا، هر دو را درک کنیم؛ و این موجب نمی شود که انسان را به جز اینکه می بینیم بگیریم و یا روح را به جز حیاتی که از خود تن متولد می شود بیانگاریم! سخن را با کلام دو دانشمند، تمام می کنیم:

روح، فرزند جسم است

روحانی های ملا صدرا جسمانی های لطیف گردیده است!؛ ایشان، روح و روحانی را به جز آنچه که از ماده متولد می شود نمی داند؛ روح در نظر وی همان جسم است که برگشته و روح گردیده است؛ چنین می گوید:(1) نفس آدمی، آخرین صورت های جسمانی و افضل آنهاست، و اول معنای روحانی و ادون آنهاست؛ زیرا که حدوث نفس، جسمانی و بقایش روحانی است و همانا نفس، با استعداد بدن حادث می گردد و با ملکه های رسوخ یافته و صورت ذاتی شده، باقی می ماند؛(2) و نیز گوید: انسان، تدریجاً انسان می گردد، در آغاز قوه ای هیولائی بود، بعد تراب و طین و پس از آن نطفه و علقه و سپس حیوان شد، و بالاخره حیوانی متفکر و متصرف در امور می شود و اگر توفیق یارش شود جوهری قدسی و روحی الهی می گردد؛(3) همو گفته: آخرت خانه ای است که فرزندان ارواح، از شکم های مادران اشباح، در آنجا زاییده می شوند.(4) انتهی و البته ما سخنن ایشان را تا آنجا که ما را یاری می دهد می آوریم نه این که آنها را مطلقاً تصویب نماییم.

و آقای سید محمد حسین طباطبائی می گوید: نسبت نفس به جسم، جسمی که نفس بالاخره از آن حادث و مخلوق می گردد (این جسم، همان بدن است که نفس از آن انشاء می شود) با وجه بعیدی به منزلة میوه از درخت و روشنایی از روغن است.

نتیجه دو بحث فوق این است که: او، تو، من، یعنی: افراد انسان، هنگامی جسم بودیم و اینک باز جسم هستیم و لکن جسمی که ارتقاء یافته و دارای زندگی عالی انسانی شده است و این زندگی و روح او، از جسم او بیرون آمده است؛ روح و جسم، دو پدیده از یک حقیقت هستند، چنان که ماده و نیرو دو صورت از یک ذات می باشند.

ساختمان کنونی و آینده انسان

ساختمان کنونی انسان و بدن دنیوی وی، مایه اش از جهان و سرمایه اش خوراک و هوا و نور و غیر اینها از امثال اینهاست؛ واضح است که اخذ کردن این مذکورات از جهان با انجام دادن اعمالی، مانند عمل تغذی و عمل تنفس، تحقق می پذیرد و پس از آنکه اخذ گردیدند بایستی که جهازات متعددی، اعمال گوناگون دیگری انجام بدهند تا مواد اخذ شده از جهان، به اشکال تازه ای در آیند و در اعضای بدن انسان به جزئیت مقبول شوند؛ پس ساختمان کنونی انسان با دو گونه عمل، ساخته و پرداخته می گردد که قسمت نخست، ارادی و از روی دلخواه و قسمت دوم خود کار و بی نیاز از اراده است؛ این است معنای جمله ای که سابقاً گفتیم: عمل کردن، ساختن ساختمان کنونی بدن است.

ص: 26


1- . اسرار الآیات، ص61، س24.
2- . در این قسمت اخیر، بحث مفصل در آینده داریم.
3- . اسرار الآیات، ص58، س14، نقل به اختصار.
4- . اسرار الآیات، ص40، س27، نقل به اختصار.

ولی البته ناگفته پیداست که: بدن انسان، در عین اینکه ساخته اعمال اوست، خود آن اعمال و عین آنها نیست؛ مثلاً در خوردن، چیزی که بدن انسان از آن ساخته می شود خوراک است و نیروهایی که در: برداشتن و به دهان گذاشتن و جویدن و به معده فرو بردن و هضم کردن و سپس پخش کردن آن به اعضاء و اجزای بدن و غیر اینها، مصرف می شود و از بدن انسان بیرون می ریزد، عبارت اخری اعمال او هستند که از او صدور می یابند.

هر چه بر بدن انسان، از مواد جهان افزوده می شود، در راه انجام دادن دو گونه اعمال، دوباره از وی در شکل نیروهای مختلف مصرف می شوند: اعمالی که برای ساختن ساختمان کنونی او لازم است (به طوری که شرح گردید) و اعمال دیگری که در زندگی روزمره از وی صادر می شود، مانند اینکه: سخن می گوید، می نویسد، می خندد، گریه می کند، راه می رود، گوش می دهد، برمی دارد، می گذارد، نگاه می کند، تولید مثل دارد و بسیاری دیگر از اعمالی که در زندگی وی از او سر می زند و شمردن یکایک آنها دشوار است.

این اجزا که از بدن انسان با انواع کار کردن، نیرو گردیده و مصرف می شوند، چنان که متذکر شده ایم، از خود انسان هستند ولی البته لطافت یافته و از غلظت اولیه رها می شوند، اول نیرویی غلیظ بودند بعدا ماده ای رقیق می گردند؛ و چون این نیروها جمعاً بدون کوچکترین نقصان، باقی و محفوظ می مانند پس سراسر اعمالی که از یک نفر انسان از آغاز شروع به عمل تا موقع مرگ سر می زند همه آنها در واقع خود همان انسان هستند که تلطیف گردیده و نگاه داشته می شوند و مجموعه آنها ساختمان بسیار لطیفی برای انسان تشکیل می دهند؛ این است معنای آنچه که گفتیم: عمل کردن: ساختن ساختمان اخروی انسان است.

این ساختمان نیرویی، که از عمل فراهم می شود، در هر شکلی که تصور شود در این بحث ما فرقی ندارد، ولی تصوری را که از آن داریم، برای خواننده محقق، با کمال اختصار، تصویر می نماییم:

چنین به نظر می رسد که: ساختمان نیرویی انسان، در بعضی از صفات، نظیر ساختمان مادی او می باشد: اگر اعمال چشم را روی یکدیگر چیده و در جای چشم بگذارند و اعمال مغز را در جای مغز و همچنین اعمال هر کدام از اعضا و جوارح را در موضع خود آنها قرار بدهند انسانی بسیار عجیب پیدا می شود: انسانی که ساختمان تنش از نیرو خلق گردیده (و ما او را بدین جهت نمی توانیم ببینیم که دیگر ماده نیست) انسانی که از خود انسان، و به دست خود او و به دلخواه او ساخته شده و پرداخته گردیده است.

انسانی که از لذت و یا از رنج ساخته می شود

بنابر آنچه بیان شد که: ساختمان آینده هر کس از اعمال کنونی او تحقق می پذیرد، گفته می شود: اگر اعمال او نیک و صالح باشد، وجود اخروی او هم نیک و صالح و لذت بخش خواهد بود؛ و اگر ناشایست و زشت و فاسد باشد مسلما ساختمان آینده او هم، شرم آور و ننگین و پر از درد و رنج خواهد بود؛ مثلاً اگر با چشم خود نگاه های ناپسند می کند، این نگاه های فاسد جمع شده و محفوظ مانده و برای او چشم فاسد اخروی می گردد که الی الابد از شکنجه اش می نالد؛ و یا اگر با زبان خود در زندگی دنیوی این و آن را مانند ماری می گزد و گفتار ناپسند می گوید، این نیش زدن ها و این گزیدن ها و این زشت گویی ها جمع گردیده و محفوظ مانده و در آخرت زبان او می گردند، و این زبان پیوسته او را

ص: 27

عذاب داده و ناراحتش می کند؛ زبان و چشم و هر عضو دیگری که ذاتش از فساد آفریده شده و ساختمانش از گزیدن و نیش زدن پرداخته گردیده، چه کاری از آن، جز شکنجه دادن بر می آید؟ پناه بر خدا از عمل های بد و شر آنها.

پس کسانی که اعمال صالح بجا می آورند، ساختمان اخروی خود را صالح و فرح بخش می سازند که هر دم خوشند و خرمند؛ آنان، خودشان از خودشان لذت می برند؛ و اما کسانی که اعمال فاسد به جا می آورند ساختمان آینده خود را از درد و رنج می سازند و هر دم در عذابی دردناک می باشند، خودشان از خودشان در رنجند.

نعمت و نقمت اخروی از مواد دنیوی آفریده می شود

بنابر آنچه که تاکنون شرح گردید و از تحقیق گذشت انسان از مواد جهان اخذ می کند و بدن خویش را از آنها می سازد؛ و بعداً، همین مواد را که جزء بدن او شده اند در شکل نیروهای گوناگون کار، ازخود مصرف کرده و بیرون می ریزد، و سپس همین اعمال، چنان که مفصلاً بحث خواهیم کرد انشاء اللّه، باقی و محفوظ می مانند و در جهان آینده، برای او لذت و یا شکنجه می گردند، نعمت های بهشتی و یا نقمت های جهنمی می شوند؛ یعنی: عمل کردن، تبدیل مواد جهان، به نعمت های بهشت و به نقمت های دوزخ است.!

و اما اینکه: بهشت و دوزخ، هر دو اکنون مخلوق و موجود هستند، حق است، و منافاتی با این بحث ما ندارد؛ تفصیل ان شاء اللّه تعالی در آینده.

و کریمه مبارکه: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی صَدَقَنا وَعْدَهُ وَ أَوْرَثَنَا الْأَرْضَ نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَیْثُ نَشاءُ فَنِعْمَ أَجْرُ الْعامِلِینَ؛(1) بهشتیان به هنگام دخول به بهشت می گویند: سپاس خدا را که وعده ای را که به ما داده بود راست گردانید و زمین را به ما ارث رسانید که از هر جای بهشت که بخواهیم جای می گیریم چه نیکوست پاداش عاملان (زمر / آیه 39) به وضوح دلالت می کند که: بهشت از زمین آفرینش می پذیرد؛ و البته زمین در اثر اتساع، بی پایان خواهد شد آنگونه که بهشت توصیف شده است و اکنون هم اجزای پایان ناپذیری را شامل است و در تقسیم آن هرگز به اجزای بی بعد نمی رسیم.

ص: 28


1- . زمر (39) / آیه 74.

2- مکان و زمان عمل محدود به دنیا و زندگی دنیاست

با مرگ، عمل ختم می شود

انسان موادی را از جهان می گیرد و جزء بدن خود می کند یعنی: غذا می خورد و آب می آشامد و از هوا تنفس می کند و نور می گیرد، و همین خوراک و آب و هوا و نور را تغییر شکل داده و از آنها بدن خود را می سازد، و سپس این اجزا را از بدن خویش در شکل نیرو، بیرون می ریزد؛ طریق ساختمان بدن، و طرز کار کردن کارخانه تن همین است؛ پس قدرت و توانایی آدمی، از مواد جهان، کسب می شود، به این معنی که؛ نخوردن و نیاشامیدن و نفس نکشیدن و نور نگرفتن و امثال اینها، معادل و مساوق با ناتوانی محض است، و قدرت بر عمل هم، حاصل اکل و شرب و تنفس و اخذ نور است؛ و چون با مرگ، روزیِ انسان از دنیا تمام می شود و رزق وی از مواد جهان به آخر می رسد، مدت صدور عمل از انسان هم به انجام می رسد، و اجل مسمی پایان می یابد، و دیگر نمی تواند از جهان در شکل ماده بگیرد، و از بدن در شکل نیرو پس بدهد.

پس مکان و زمان عمل، فقط دنیا و زندگی دنیوی است و آن گاه که مدت عمر به سر رسید نه کسی ستمگری تواند کرد و نه دادگری، نه نانی به بیچاره ای تواند بخشید و نه نانی از مظلومی تواند ستاند، نه عبادتی می تواند به جای آورد و نه موافقتی با شیطان تواند نمود، نه دانشی تواند اندوخت و نه جهلی را دور تواند نمود؛ خلاصه: دست آدمیزاد با رسیدن مرگ، هم از حسنات و هم از سیئات یکباره کوتاه می شود؛ و سلسله عمل که حلقه های آن از هنگام تولد، در هر آن به یکدیگر تداخل کرده و بدون انقطاع در هر زمان از انسان صدور می یافت و بر روی هم انباشته می گردید، رشته اش با وصول موت به آخر می رسد و انقطاع می پذیرد.

پس بازار منحصر بفرد تحصیل دانایی و تنها دبستان کسب توانایی، همین جهان و همین زندگی موجود است و هر کس باید هم اکنون در فکر خود باشد و فرصت را غنیمت شمرد؛

یاصاحِ اِنَّکَ راحِلٌ فَتَزَوَّدِ

فَعَساکَ فی ذَاالیَومِ تَرحَلُ اَوغَدِ

لاتَغفَلَن فَالموتُ لَیسَ بغافلٍ

هَیهاتَ بَل هو للانامِ بِمَرصَدٍ

فَلَیَأتِیَن مِنهُ عَلیکَ بساعةٍ

فَتَوَدَّ اَنَّکَ قَبلَها لَم تُولَدِ

وَ لَتَخرُجَنَّ اِلَی القبورِ مُجَرَّداً

مِمّا شَقیتَ بِجَمِعِهِ صُفرَ الیَدِ

اِعمَل عَلی مَهَلٍ فَاِنَّکَ مَیّتٌ

وَ اختَر لِنفسِکَ اَیُّها الاِنسانُ

فَکانَّ ماقد کانَ لَمَ یکُ اِذمَضی

وَ کانَّ ما هو کائنٌ قد کانُ

آیاتی از قرآن کریم

آیات بسیاری نیز در قرآن کریم یافت می شوند که بحث فوق را می رسانند و صریحاً دلالت می کنند بر اینکه: مکان و زمان عمل، محدود به دنیا و زندگی دنیاست و در جهان های بعد از مرگ، به طور مطلق، هیچ عملی از هیچ کسی

ص: 29

میسور نخواهد بود؛ مثلاً فرموده: إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلِّی أَعْمَلُ صالِحاً فِیما تَرَکْتُ(1) و ایضاً: فَلَوْ أَنَّ لَنا کَرَّةً فَنَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ(2)؛ و ایضاً: رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْها فَإِنْ عُدْنا فَإِنَّا ظالِمُونَ؛(3) و ایضاً: وَ هُمْ یَصْطَرِخُونَ فِیها رَبَّنا أَخْرِجْنا نَعْمَلْ صالِحاً غَیْرَ الَّذِی کُنَّا نَعْمَلُ أَوَ لَمْ نُعَمِّرْکُمْ ما یَتَذَکَّرُ فِیهِ مَنْ تَذَکَّرَ وَ جاءَکُمُ النَّذِیرُ فَذُوقُوا فَما لِلظَّالِمِینَ مِنْ نَصِیرٍ؛(4) و ایضاً: وَ أَنْفِقُوا مِنْ ما رَزَقْناکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ فَیَقُولَ رَبِّ لَوْ لا أَخَّرْتَنِی إِلی أَجَلٍ قَرِیبٍ فَأَصَّدَّقَ وَ أَکُنْ مِنَ الصَّالِحِینَ؛(5) و ایضاً: یَوْمَ یُکْشَفُ عَنْ ساقٍ وَ یُدْعَوْنَ إِلَی السُّجُودِ فَلا یَسْتَطِیعُونَ خاشِعَةً أَبْصارُهُمْ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ وَ قَدْ کانُوا یُدْعَوْنَ إِلَی السُّجُودِ وَ هُمْ سالِمُونَ(6)

از این آیات و غیر اینها فهمیده می شود که در زندگی های پس از مرگ، اعم از اینکه برزخ باشد یا قیامت، کسی قدرت به عمل کردن ندارد؛ نه اینکه خداوند متعال، اعمال آن ایام را به حساب نمی آورد بلکه اصلاً کسی نمی تواند عملی بکند و حتی اگر برای سجده کردن خوانده شوند باز هم نمی توانند سجده کنند؛ خود مردم نیز پس از آنکه مردند این حقیقت را خوب در می یابند و برای همین است که هیچ گاه از خداوند متعال اجازه به اعمال نیک نمی خواهند چون اگر به فرض محال اجازه هم بدهند باز قادر به عمل نخواهند بود، بلکه پیوسته تقاضای برگشت به زندگی دنیوی را، به خیال اینکه ممکن است، در خواست می نمایند.

سخنانی در این باره از امیر المؤمنین علیه السّلام

روایت می کنند که امیر المؤمنین علی بن ابیطالب علیه السّلام فرموده: اِنَّ الیومَ عملٌ ولا حسابٌ وَ غَداً حسابٌ ولا عمل؛ٌ(7) و ایضاً: و اَشرَفَت باطّلاعٍ اَلا و اِنَّ الیومَ المِضمارُ و غَداً السِّباقُ وَ السَبقةٌ الجنةٌ و الغایةٌ النارُ اَفَلا تائبٌ مِن خطیئَتِهِ قبلَ مَنیتِهِ اَلا عاملٌ لِنفسِه قبلَ یومِ بُؤسِهِ اِلاَ وَ اِنّکُم فی اَیّامِ اَمَلٍ مِن وَرائِهِ اَجَلٌ، فَمَن عَمِلَ فی ایامِ اَملِهِ قبلَ حضورِ اَجَلِهِ فِقد نَفَعَه عَمَلُه و لَم یَضرُرهُ اَجَلُهُ وَ مَن قَصَّرَ فی اَیّامِ املهِ قبلَ حضورِ اَجَلهِ فقد خَسِرَ عَمَلُه وَ ضَرَّه اَجَلُه؛(8) و ایضاً: فَاعمَلوا وَ انتم فی نَفَسِ البَقاءِ و الصُّحُفُ منشورةٌ و التوبةُ مبسوطةٌ و المُدبِرُ یُدعی وَ المُسیئُ یُرجی، قبلَ اَن یخمَدَ العملُ وَ یَنقضِیَ الاجلُ و یُسَدَّ بابُ التوبةِ و تَصعَدَ

ص: 30


1- . مؤمنون (23) / آیه 99 و 100. آن گاه که مرگ یکی از آنان را در می یابد، می گوید پروردگارا مرا برگردان، امیدوارم در آنچه گذاشته ام کار نیکی بکنم.
2- . شعراء (36) / آیه 102. کاش زندگی دنیوی برای ما بار دیگری میسور می شد تا از مؤمنان می شدیم.
3- . مؤمنون (23) / آیه 107. پروردگارا ما را از آتش بیرون آور، اگر باز به اعمال بد عود کردیم پس براستی ما از ستمکارانیم.
4- . فاطر (35) / آیه 37. آنان در میان آتش دوزخ فریاد می زنند و می گویند: پروردگارا ما را بیرون آور تا عمل نیک، جز آن چه که می کردیم، بکنیم. آیا به شما عمر ندادیم، عمری که هر کس که می خواست می توانست متذکر گردد و برای شما پیغمبر آمد، پس (بچشید عذاب را) یاوری برای ستمکاران نیست.
5- . منافقون (63) / آیه 10. خرج کنید از آن چه که به شما روزی داده ایم پیش از آن که کسی از شما را مرگ دریابد و بگوید پروردگارا چرا مرا مدت کمی به تأخیر نیانداختی تا حق را تصدیق نمایم و از صالحان گردم.
6- . قلم (68) / آیه 42 و 43. روزی در زحمت شدیدی می افتند و برای سجده کردن خوانده می شوند ولی نمی توانند سجده کنند، دیدگانشان بی حرکت و به پایین است، خواری آنانرا فرا گرفته و به راستی به سجده کردن خوانده می شدند، آن گاه که نمرده و سالم بودند.
7- . نهج البلاغه، ج1، ص89، س4؛ و ارشاد القلوب، ص267، امروز روز عمل است و حساب نیست و فردا روز حساب است و عمل نیست.
8- . نهج البلاغه، ج1، ص66. به راستی دنیا از شما روبرگردانیده واعلان به جدایی کرده است و آخرت به شما رو آورده و نزدیک است که سر برآورد، آگاه باشید که امروز روز کوشش است و فردا وقت پیش قدم شدن و پیش برد بهشت است و آخر راه دنیا آتش است؛ آیا کسی نیست که پیش از رسیدن مرگ از گناهانش توبه نماید؟! آیا کسی نیست که برای خویشتن پیش از روز بیچارگیش کاری کند؟! آگاه باشید که شما در روزهای آرزویی به سر می برید که به دنبال آن اجل فرا می رسد؛ پس هر کس در ایام آرزو، پیش از رسیدن اجل، عمل بکند، کردارش سودش می دهد و رسیدن اجل زیانش نمی زند؛ و هر کس در روز آرزو پیش از آمدن مرگ کوتاهی بکند، پس دربارة عملش زیان می بیند و اجلش به او ضرر می زند.

الملائکةُ؛(1) و ایضاً: اِعمَلو ارَحِمَکم اللهُ علی اَعلامٍ بَیّنةٍ فاطریقُ هجٌ یدعو الی دارِ السَّلامِ وَ اَنتم فی دارِ مُستعتَبٍ عَلی مَهَلٍ و فَراغٍ و الصُّحُفُ مَنشورةٌ و الاقلامُ جاریةٌ و الابدانُ صحیحةٌ و الالسُنُ مُطلَقةٌ و التوبةُ مسموعةٌ و الاعمالً مقبولةٌ.(2)

مرده ای که مانند زنده ها، عمل دارد

گفتیم که انسان، نمی تواند عملی بکند؛ مفهوم این اصل کلی این است که رشته عمل هر کسی با مرگ وی انقطاع می یابد؛ اینک می خواهیم از مرده ای سخن گوییم که مانند زنده ها عمل دارد و با اینکه مرده است ولی هنوز سلسله عملش به پایان نرسیده است؛ و این قضیه مناقض با بحث های پیش ما نبوده و استثنائی هم نیست، و با ورود به اصل بحث، مطلب روشن می شود:

از حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام روایت شده: ستةٌ تلحَقُ المؤمنَ بعدَ موتِه: وَلَدٌ یَستغفُر له و مصحفٌ یَخلفُهُ و غرسٌ یغرِسُه و قلیبٌ یحفَرُه و صدقةٌ یُجریها و سنةٌ یُؤخَذُ بها مِن بعدهِ؛(3) و ایضاً: یتبع الرجلَ بعدَ موتِه ثلثُ خِصالٍ: صدقةٌ اجراها للهِ فی حیوتِه فهی تجری له بعد وفاتِه و سنةُ هدیً سَنَّها فهِیَ یُعملُ بها بعدَ موتِه و ولدٌ صالحٌ یدعو له؛(4) این نمونه روایات زیاد هستند ولکن نباید تصور شود که بحث های سابق را نقض می کنند.

آنچه که در سابق اثبات شد این است که انسان پس از مرگ نمی تواند عملی بکند؛ و این دسته روایات هم دلالتی ندارد که انسانی یافت شده باشد که پس از مرگ نیز عمل کند، بلکه فقط این قدر می رسانند که برخی از اعمال با مرگ عامل، از ثمره دادن نمی افتد، بلکه تا انقراض جهان کنونی، برای عامل خویش، سود می رسانند مثل اینکه عامل آنها نمرده و پیوسته عمل نیک بکند.

روایات فوق درباره مردمانی است که زندگانی آنان تمام شده و اعمال نیک شان تمام نشده است؛ و ممکن است که مردمانی هم باشند که زندگی شان تمام شده، و اعمال شرشان، باز در روییدن باشد.

نماند ستمکار بد روزگار

بماند بر او لعنت کردگار

در قرآن کریم هست: إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ ماتُوا وَ هُمْ کُفَّارٌ أُولئِکَ عَلَیْهِمْ لَعْنَةُ اللَّهِ وَ الْمَلائِکَةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِینَ.(5)

معلوم است که لفظ «الناس» شمول بر همگان، از گذشتگان و آیندگان دارد؛ پس مرد کافری که مرده است پیوسته لعنت بدو می رسد و عذابش می دهد یعنی: اعمالی که در موقع زندگی بجا آورده، از گفتار و کردار ناپسند و اضلال مردم و ستمگری، چنان در جهان، ریشه دوانیده و پا بر جا شده اند که تا انقراض دنیا، تبعات و ثمرات تلخ، ببار آورده و بر

ص: 31


1- . نهج البلاغه، ج2، ص257. شما که هنوز هستید و نمرده اید کار کنید، در حالی که نامه ها گشاده و برگشت به سوی خدا برای همه میسور است و اعراض کننده خوانده می شود و برای گناهکار جای امید باقی است؛ پیش از آن که عمل خاموش شود و مهلت تمام گردد و مدت به سر آید و باب برگشت به خدا بسته شود و فرشتگان موظف به عمل، بالا روند.
2- . نهج البلاغه، ج1، ص186. عمل کنید خدا شما را رحمت کند به نشانه های آشکار (و راه نمایان است و به جایگاه سلامت می خواند) اکنون که شما در زندگی هستید می توانید خداوند متعال را خشنود سازید و مهلت و فراغت دارید و نامه ها باز و قلم ها در جریان و بدن های سالم و زبان ها رها و توبه مسموع و اعمال مقبول است.
3- . وسائل الشیعه، ج2، ص652، س8 و 9. شش خیر است که پس از مرگ مؤمن، به او می رسند: فرزندی که برایش آمرزش بطلبد و قرآنی که بعد از او بماند و کشتی که آن را به کارد و چاه آبی که آن را بکند و صدقه ای که در جریان گذارد و طریقة نیکویی که بعد از او آن را بگیرند و بروند.
4- . وسائل الشیعه، ج2، ص652، س4 و 5. سه فضیلت به دنبال مرد پس از مرگ می رود: صدقه ای که در زندگی خویش برای خدا به جریان گذارد بعد از وفات او نیز برایش جاری خواهد بو و طریقة هدایتی که آن را معمول نماید و پس از وفاتش بر طبق آن عمل شود و فرزند صالحی که برایش دعا نماید.
5- . بقره (2) / آیه 161. کسانی که کفر ورزیدند و در اعتقاد و عمل کافرانه مردند، بر آنان باد لعنت خدا و همة فرشتگان و همة مردمان.

عامل بدبخت خود، لاحق می گردند؛ نه اینکه انسان، پس از مردن هم می تواند عمل بجا آورد؛ از حضرت امام باقر علیه السّلام روایت شده: مَن عَلَّمَ بابَ ضَلالٍ کانَ علیه مِثلُ اوزارِ مَن عَمِلَ به ولا یَنقُصُ اولائکَ مِن اوزارِهم شیئاً؛(1) بنابراین، بدعت گذارانی که، به طریقه ناپسندشان رفتار می شود، روز به روز، بر وزر و گناهانشان افزوده می شود، اگر چه سالیان دراز است که مرده و از عمل ناتوان شده اند.

انسان، پس از مرگ

از آنچه تحقیق گردید، نتیجه می شود که این اکل و شرب و این تنفس و این اخذ نور و این نگاه کردن و استماع نمودن و لمس کردن و چشیدن و بوییدن و اندیشیدن، و اینگونه تحصیل علم کردن و این معاشرتها و توالد و تناسل، که خداوند جهان آفرین در این زندگی به ما عطا فرموده، و خلاصه هر کاری که انجام دادن آن، مستلزم صرف نیروهای بدن بوده و خسته کننده و کاهش دهنده باشد، در زندگی های پس از مرگ، نامیسور و غیر ممکن خواهد بود؛ در خبر است که: حضرت رسول صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: اَکثِروا مِن قولِ لا الهَ الاّ اللهُ قَبلَ اَن یُحالَ بینَکُم وَ بینَها؛(2) چنان که در زندگی های پیشین نیز چنین بوده است.

خصوصیاتی که انسان پس از مرگ دارا خواهد بود و حالاتی که بر وی طاری خواهد شد، این حقیقت را که ما در صدد تحقیق و اثبات آن هستیم، تأیید و تقویت می کنند و اختلافات بسیار زیادی که در میان دو نشأه زندگی هست ما را به طور قهری به مطالب عمیق تری سوق داده و هدایت می کنند که از جمله آنها سر مقاله ما است: مکان و زمان عمل، محدود به دنیا و زندگی دنیا است.

اینک چند اختلاف و تفاوت را که در میان دو نشأه هست، ذیلاً متعرض می شویم و استقصای باقی را به عهده محققین متتبع می گذاریم.

نعمتهای اخروی کاهش نمی پذیرند

یکی از فرقهای دنیا و آخرت این است که: نعمت های آخرت، کلیتاً ثابت و بر قرار هستند و کاهش پذیر و تمام شدنی نیستند و خداوند متعال در آنها اصلاً انقضاء و پذیرش کاهش را نگذاشته است؛ به خلاف نعمت های دنیوی، که عموماً نقصان پذیر می باشند و به تدریج، روی به کاهش گذاشته و کم کم کمتر شده و بالاخره تمام می شوند؛ و برای همین است که دنیا دار تزاحم و مضایقه است، و زندگی اخروی، چنان سعه و گشایش دارد که تا ما در این زندگی هستیم، تصور آن را هم، به طور حقیقی نمی توانیم بکنیم؛ خداوند متعال، فرموده: إِنَّما عِنْدَ اللَّهِ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ؛(3) و ایضاً: إِنَّ هذا لَرِزْقُنا ما لَهُ مِنْ نَفادٍ.(4)

ص: 32


1- . وسائل الشیعه، ج2، ص496، س 36 و 37. آنان که باب ضلالتی را به مردم یاد می دهند به اندازه وزر و وبال کسانی که بر آن عمل نمایند برای شان وزر و وبال خواهد بود و اینان از اوزار آنان، چیزی نمی کاهند.
2- . کشف الغمة شعرانی، ج1، ص265، س32 و 33. بسیار بگویید لا اله الا الله پیش از آن که در میان شما و آن مانعی پیدا شود
3- . نحل (16) / آیه 95 و 96. حقیقت این است که آن چه در نزد خداوند است، برای شما بهتر است اگر بدانید، آنچه در نزد شما است پایان می پذیرد و تمام می شود و آنچه که در نزد خداوند است، همیشه باقی است.
4- . ص (38) / آیه 54. همانا روزی ما این است که پایانی برای آن نیست، و هیچ وقت تمام نمی شود.

نعمت های بهشت را در اینکه در آنها مضایقه ای نیست، و هیچگونه تنگی در آنها وجود ندارد، تشبیه به علم کرده اند که هزاران فرد انسان، علم واحدی را کسب می کنند هیچ کدام از آنان کوچک ترین مزاحمتی، برای دیگری ندارد و این به جهت این است که: علم، سعه و گشایش دارد، به خلاف سایر نعمت های دنیا که دو نفر هم در آنها نزاع می کنند تا چه رسد به هزاران؛ و نیز نعمت های بهشت را در اینکه کاهش پذیر نیستند، به چراغ تشبیه فرموده اند؛ در مباحثه ای که حضرت امام باقر علیه السّلام ، در شام با یک نفر از علمای مسیحی کرده است، ضمناً هست: نصرانی گفت: مرا خبر ده از آنچه دعوی می کنید که میوه های بهشت، بر طرف نمی شود، هر چند از آن تناول می کنند باز به حال خود هست، آیا در دنیا نظیری دارد؟ حضرت فرمود که: بلی نظیر آن، در دنیا، چراغ است که اگر صد هزار چراغ، از آن بیفروزند، کم نمی شود.(1)

انسان نیک، در آخرت رنج ندارد

گفتیم که صدور هر نوع کار، از هر فرد انسان، نوعی خستگی در وی بار می آورد و انجام دادن کار، بدون مصرف کردن قدری از قوای بدن، غیر ممکن است؛ و بنابراین، زندگی دنیوی حتی در لذیذترین اعمال، و خوشایندترین کارها، پیوسته با نوعی رنج توأم است؛ و کار و رنج در دنیا، دو متلازم غیر منفک می باشند؛ و چون زندگی دنیوی نمی تواند جدا از کار کردن باشد، فلذا محال است که رنج از زندگی دنیوی جدا شود؛ ولی در زندگی اخروی، برای نیکوکاران، هیچ رنجی نیست؛ چنان که خداوند متعال، از اهل بهشت، حکایت فرموده: لا یَمَسُّنا فِیها نَصَبٌ وَ لا یَمَسُّنا فِیها لُغُوبٌ؛(2) پس نتیجه می گیریم که نوع کار دنیا، در آخرت نیست.

و باید دانست که در آخرت نه فقط نیکوکاران، از کارهای خسته کننده دنیا و زندگی آمیخته به رنج این زندگی، فارغ هستند؛ بلکه بدکاران هم، با اینکه طالب اعمال خسته کننده دنیوی می باشند و از پیشگاه حضرت پرودگاری، با اصرار هر چه تمام تر، امکان انجام دادن آنها را خواستار می شوند، ولی پاسخ منفی می شنوند؛ چنان که می فرماید: فَإِنْ یَصْبِرُوا فَالنَّارُ مَثْوی لَهُمْ وَ إِنْ یَسْتَعْتِبُوا فَما هُمْ مِنَ الْمُعْتَبِینَ؛(3) نتیجه این است که: در آخرت، اخذ ماده و تبدیل آن به قوه و مصرف کردن آن در شکل کار، امکان ندارد؛ و از این قضیه، بهشتیان شادمان، و دوزخیان، اندوهناکند.

زندگی در نشأة آینده فردی است

فرق فاحشی که در میان دو نشأه هست، این است که: زندگی در این نشأه، اجتماعی است؛ خداوند متعال فرموده: تَعاوَنُوا عَلَی الْبِرِّ وَ التَّقْوی وَ لا تَعاوَنُوا عَلَی الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ؛(4) ولی زندگی در جهان آینده، به طور حتم، فردی خواهد بود؛ چنان که فرموده: وَ کُلُّهُمْ آتِیهِ یَوْمَ الْقِیامَةِ فَرْداً؛(5) و ایضاً: وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادی کَما خَلَقْناکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ.(6)

ص: 33


1- . منتهی الامال، ج2، ص75. عین عبارت به اختصار، نقل گردید.
2- . فاطر (35) / آیه 35 در بهشت نه رنجی به ما می رسد ونه خستگی.
3- . فصلت (41) / آیه 24. اگر صبر کنند جایگاه شان آتش است و اگر بهانه آورند عذری از آنان پذیرفته نمی شود.
4- . مائده (5) / آیه 2. در نیکوکاری و پرهیزکاری، به همدیگر کمک کنید و در گناه و دشمنی، یکدیگر را معاونت منمایید.
5- . مریم (19) / آیه 95. جمیع کسانی که در آسمان ها و زمین می باشند، در روز قیامت به پیشگاه خداوند متعال، تنها می روند.
6- . انعام (6) / آیه 94. به پیشگاه ما تنها آمدید چنان که در نخستین بار هم شما را تنها آفریده بودیم.

آقای طباطبائی می گوید: «سلطنت، در زندگی اخروی، در جمیع احکام حیات، فقط برای خود وجود انسانی است، و وجود دیگری، اثری در او به عنوان مشارکت و معاونت در امر زندگی، ندارد؛ و اگر این نظام طبیعی که در جهان مادی، مشاهده می کنیم، در عالم آخرت هم بوده باشد، لازم می آید که در آنجا نیز، زندگی تعاونی و اشتراکی، حکمفرما گردد، ولی انسان، این طرز زندگی را پشت سر گذاشته و روی به سوی پروردگار خویش آورده، و کلیه علوم عملیه اش، از وی باطل گردیده است؛ و دیگر برای استخدام و تصرف و مدنیّت و اجتماع تعاونی، و نیز برای هیچ کدام از احکام آن، که در دنیا به لزوم آنها حکم می کرد، لزومی نمی بیند، و برای او جز مصاحبت عمل خویشتن و نتیجه حسنات و سیئات، چیز دیگری نیست؛ و آنچه برای او آشکار است فقط حقیقت امر است.»(1)

بدیهی است که در زندگی فردی، اعمالی که به اجتماع، نیاز دارد کلیتاً غیر قابل تحقق می باشند و انسان اخروی تنها خود را دارد و به جز خویشتن، چیز دیگری ندارد.

و لازم است توجه شود که زندگی فردی که زیست هر کسی با خود او بوده باشد، هیچ منافاتی با تجمع ندارد، تجمعی که در ذات زندگی دخیل نیست؛ پس آیه مبارکه: عَلی سُرُرٍ مُتَقابِلِینَ؛(2) و امثال آن که تجمع و رو به رو نشستن بندگان خدا را می رسانند، با آیاتی که در این بحث، نقل کردیم، مناقضتی ندارند؛ و پس از آنکه مسلم گردید که هر انسانی در آخرت، با عمل خویش بوده و زیست وی، با عمل مختص به خود او خواهد بود، چه مانعی دارد که افراد انسان، با تشابه اعمال، در درجه ها و درکه های متشابه از بهشت و دوزخ قرار گرفته، و مجاور یکدیگر باشند چنان که فرماید: هُمْ وَ أَزْواجُهُمْ فِی ظِلالٍ عَلَی الْأَرائِکِ مُتَّکِؤُنَ.(3)

زمان، در آخرت توقف می کند

یکی از اختصاصات جهان آینده، این است که: ساعت، یعنی جزء زمان، در آن، جریان نخواهد داشت؛ به خلاف جهان کنونی که هر جزئی از زمان جریان دارد تا جزء بعدی فرا می رسد؛ دلیل ما فرمایش خداوند متعال است: یَسْئَلُونَکَ عَنِ السَّاعَةِ أَیَّانَ مُرْساها قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ رَبِّی؛(4) چنان که در مجمع البیان(5) هم فرموده: کاف در «یسئلونک» مفعول اول است، و «عن الساعة» در جای مفعول دوم است، «ایّان مرسیها» متعلق به مدلول سؤال است. تقدیر این است «قائلین ایان مرسیها» و اِرساء به معنی اثبات است و مُرسی(6) هم، چون اسم زمان است از اِرساء بقرینة «اَیّان» که به معنی سئوال از زمان است، پس به معنی زمان ارساء و اثبات است پس خلاصه معنی چنین می شود: از زمان اثبات و نگه داشتن ساعت، از تو سؤال می کنند؛ و از تتبع استعمالات مادة «رسو» در قرآن کریم، به دست می آید که «راسی» چیزی است که بعد از حرکت، ثابت گردد، و ارساء هم، به معنی اثبات و نگه داشتن بعد از اجراء است؛ پس با این قرینه هم، می فهمیم که مقصود پرسش کنندگان، این بوده است که: زمان، که در این زندگی، مانند جریان کشتی ها در اقیانوس ها پیوسته در

ص: 34


1- . المیزان، ج2، ص216.
2- . صافات (37) / آیه 44. بر روی نیمکت هایی رو به روی یکدیگر قرار دارند.
3- . یس (36) / آیه 56. آنان و ازواج شان، در سایه های بر سریرهای و تخت ها تکیه کنندگانند.
4- . اعراف (7) / آیه 187. می پرسند از تو ساعت را که نگه داشتن آن کی خواهد بود؟ بگو همانا علم بر آن در نزد پروردگار من است.
5- . ج4، ص505.
6- . مُرسی به ضم میم و سکون رای مهمله و فتح سین مهمله، مصدر میمی و به معنی ثبوت و ایستادن است، ضد جریان و یا به معنی اثبات و نگه داشتن است، ضد اِجراء؛ لازم و متعدی آمده است.

حرکت و شنا کردن است، کی، ثابت خواهد شد؟ و خداوند متعال، که زمان را اکنون جاری گردانیده، کی آن را ثابت و متوقف خواهد کرد؟

کلمة ساعت،(1) به طوری که از خود همین کریمه و امثال آن، از قرآن کریم استفاده می شود، و همچنین از سایر اطلاقات و استعمالات آن، در زبان عرب اصیل، به دست می آید، به معنی جزء وقت است؛ و با الف و لام عهد حضوری به معنی اکنون می آید، و بعدها هم در آلتی که با آن، حساب زمان را می فهمند حقیقت یافته است؛ پس لفظ «الساعة» در این کریمه ابتدائاً به معنی قیامت است، منطبق با آن می شود؛ با این مقدمات، به طور واضح فهمیده می شود که معنی کریمه این است: می پرسند از تو زمان را که کی نگه داشته خواهد شد و از جریان خواهد افتاد؟.

از لحن آیه پیداست که سؤال کنندگان، پیش از این سؤال، یاد گرفته بودند، و می دانستند که وقتی می رسد که ساعت یعنی جزء زمان، از جریان افتاده و ثابت و متوقف می ماند، ولی آن وقت را نمی دانستند که کی و پس از چند مدت فرا می رسد و برای تعیین آن به مقام پرسش آمده اند؛ و خداوند متعال هم در مقام پاسخ دادن، به اصل پرسش آنان متعرض نشده و نفرموده که این، چه سؤال است؟ و ساعت چگونه توقف می کند؟ بلکه سؤال آنان را سؤال صحیحی و پرسش درستی تلقی فرموده و غلطی در آن ندیده تا اصلاح فرماید، جواب داده که دانستن این وقت که شما خواهان دانستن آن هستید، مخصوص ذات اقدس باری تعالی است، این علم نزد خداست و باید نزد خدا بماند.

از اینکه زمان، در این جهان، در گردش است و در جهان آینده از گردش می افتد فهمیده می شود که: چون این جهان، جهان جریان و تغییر است و هیچ چیز باقی و پایدار نیست، و ذوات و جواهر اشیاء پیوسته در حرکت و دائماً در انقلاب می باشند، پس بالطبع ناظرین این تغییرات، در میان دو حال یک چیز، فاصله ای را تصور می کنند، و نام این فاصله را زمان می گذارند؛ و منشأی برای انتزاع ذهنی زمان، جز تفاوت یافتن موجودات، چیز دیگری نیست؛ برای این که: زمان، از امور تحقق دار نیست، و مانند وجود و سایر انتزاعیات است که بدون انتزاع و تصور آنها، زندگی دنیوی انسانی بدین طرز که هست غیر میسور است؛ و آدمی تا در این دنیا هست، آیینه ذهن خود را از تصور و انتزاع اینگونه معانی، نمی تواند فارغ بدارد؛ ولی جهان آینده، چون دار بقا و جاویدان است، و هر کس هر چه دارد دائماً دارای آن است و هر چیز پیوسته و الی الابد پایدار خواهد بود و اصلاً موت و فنا به معنی عدم، در آن سرای، راه ندارد؛ و خلاصه: چون آن جهان از تبدل صور و تغییرات موجودات، یک سره پاک است فلذا تصور فاصله میان تغییرات و حالات هم، به عنوان سالبه به انتفای موضوع، به نظر نخواهد رسید؛ پس در زندگی اخروی، زمان انتزاع نخواهد شد؛ برای اینکه منشأی برای انتزاع زمان در آنجا نخواهد بود.

به جز اینکه گفتیم با چه طریق دیگری معمای وقفه زمان را می توانیم حل نماییم؟ و بنابر آن گفته می شود که بناچار هیچ کدام از این اعمال که در این زندگی از افراد بشر سر می زند، در آنجا از هیچ فرد انسان، صادر نخواهد شد برای اینکه اعمال کنونی عبارت اخرای تغییر دادن می باشند؛ و معلوم است که در هر جا تغییری رخ دهد، حتماً دو حال پیدا

ص: 35


1- . ساعت، از سوع است بر وزن فلس و به معنی ضایع شدن و تلف گشتن است، و به معنای جزء زمان استعمال شده است، به این تناسب که اجزاء زمان را بقائی نبوده و پیوسته ضایع شده و از بین می روند؛ و الف و لام در «الساعة» در این کریمه برای جنس است نه برای عهد وگرنه لازم می آید که قیامت کبری که خراب شدن سراسر عالم است، هم اکنون در جریان باشد و در این آیه هم از موقع ثبوت آن سئوال شده باشد.

می شود و دو حال، میانه ای و فاصله ای باید در ذهن داشته باشد، تا دو بودن آن دو حال، به تصور برسد؛ پس زمان، انتزاع خواهد شد، و اجزای وقت و ساعت به گردش خواهند افتاد.

و از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام کلام بسیار عمیقی نقل شده که در عین اینکه مختصر و کوتاه است، معنایی مفصل و شرحی مطول، در ضمن خود گرفته است؛ در نظر ما این خبر شریف، با آیه مبارکه فوق، نظیر یکدیگر بوده، و یک مدلول را تقریباً می رسانند؛ فرموده: الدَّهرُ، مَا الّدهرُ؟ قائمٌ بِاعمالِکُم؛(1) یعنی: موجودی در جهان بنام روزگار نیست و این روزگار که همه مردم، آن را تصور می کنند، در خارج از ذهن تحققی و تذوتی ندارد، قوام حقیقت روزگار با اعمال خود شماهاست؛ تا هنگامی که این اعمال از شما صادر می گردند، طبعاً و قهراً شما هم ذهن خود را از فهمیدن معنای روزگار و دهر، خالی و فارغ نخواهید یافت؛ برای اینکه دو عمل در ذهن انسان، فاصله ای از همدیگر خواهند گرفت و نیز ذهن وی از هر عملی که انجام می یابد، تغییری و تبدیلی خواهد فهمید، و دو تغییر هم، میانه ای با یکدیگر خواهند داشت، و همین میانه و فاصله است، که به نام روزگار و دهر و زمان و غیر اینها خوانده می شود؛ ولی هنگامی که اجل و مدت معین شدة عمل، به سر رسید، و آدمی از نفس کشیدن و نگاه کردن و سخن گفتن و فهمیدن فروماند، آن وقت است که دیگر برای روزگار در نظر وی، مفهومی باقی نخواهد ماند!.

بنابراین، این خبر شریف می فهماند که: اعمال این زندگی، در آخرت و در زندگی های پس از مرگ، وجود نخواهد داشت، یعنی تغییر و تبدیلی از بشر، صادر نخواهد شد؛ پس مفهومی هم، برای واژه روزگار و دهر، در نظر وی باقی نخواهد ماند؛ و معنایی برای وقفه زمان، جز اینکه مفهوم روزگار، از نظر وی گم شود و از تصور وی دور گردد، نیست.

میرزا احمد نقیب الممالک سروده:(2)

دانی آن خسرو خوبان چه زمانم بسر آید

آن زمانم بسر آید که زمانم بسر آید

از دو کریمه سوره مبارکه الرّحمن هم، می توانیم مساله توقف زمان را بفهمیم و یا لااقل، نسبت به آن نزدیک تر شویم و انس بیشتری با آن بیابیم؛ می فرماید: کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ؛(3) و ایضاً: سَنَفْرُغُ لَکُمْ أَیُّهَ الثَّقَلانِ؛(4) ضمیر هو به رب تبارک و تعالی بر می گردد، و کل یوم ظرف است و به تقدیر فی مفعول فیه است، و تقدیر کلام این است: الرَّبُّ فی کُلِّ یَومٍ فی شَأنٍ؛ یعنی پرودگار در هر روزی در کاری است، در هر روزی، کار دیگری دارد، کار امروزی او غیر از کار دیروز و غیر از کار فردای اوست؛ یعنی: آن ذات مقدس چون که رب و پرورنده است، فلذا به طور دائم با کارهای متغائر، به جهان و موجودات آن، تغییر داده و آن را می پروراند، و از حالی به حال دیگر می گرداند؛ و پس از آنکه خداوند متعال، این کلام مبارک را می فرماید، باز می فرماید: روزی فقط برای شما، ای افراد انس و جن، مشغول خواهیم شد، یعنی کار دیگری نخواهیم داشت، ما خواهیم بود و شما، دیگر هر روز در شأنی و در کاری نخواهیم بود، از تغییر دادن به جهان فارغ خواهیم شد، زیرا که امر تربیت و پروریدن به آخر می رسد؛ بیشتر از یک کار نخواهیم داشت؛ ما خواهیم بود و شما.

معلوم است که لازمه قضایای ذکر شده این است که دیگر در آن روز برای تصور کردن زمان، منشأی نباشد، و زمان از عالم تصور هم، برای انتزاع و تصور زمان، همانا تغیّر جهان و موجودات آن در اثر تغییر دادن پروردگار متعال

ص: 36


1- . حلیة الاولیاء، ج1، ص77، س19. روزگار چیست روزگار؟ قوام روزگار با اعمال شماهاست.
2- . آثار عجم، ص262 و 263، س2.
3- . الرحمن (55) / آیه 29. پروردگار در هر روزی در کاری است.
4- . الرحمن (55) / آیه 31. به زودی برای شما فارغ خواهیم شد، ای انس و جن؛ یعنی به شما رسیدگی خواهیم کرد.

است؛ و در صورتی که فرض شود که حضرت پروردگاری، تمامی کارهای امروزی دنیوی را که غیر از هم می باشند، به آخر برساند، و بیشتر از یک شغل پیش نگیرد، چه تغییری در جهان پدید خواهد آمد، که دو حال و فاصله میان آن دو، که زمان است به تصور برسد؟.

اگر وقفة زمان در عالم آخرت، به تمام معنی کلمه، صحیح درآید، بنابر آن بایستی گفت که: عالم آخرت، ارتقاء و ارتفاع ندارد، بلکه جهان ثبوت و استقرار است، و قانون حرکت جواهر، مانند جریان زمان، با وقوع قیامت انقراض خواهد یافت؛ و این مساله، اگر چه با لایتناهی بودن نعمت های بهشتی، قابل جبران است، برای اینکه فرضی از ارتقاء و ارتفاع درجات، با غیر متناهی بودن لذایذ هم حاصل است؛ ولی باز این مساله، مشکلی است که لازم است حل شود، و دشواری است که بایستی بدان پرداخته شود.

جائی که طلب هست و نیاز نیست

زندگی دنیوی به طوری است که تا آدمی به نعمتی نیازمند نگردد، از وصول به آن هم، لذتی نمی برد، و همچنین هر چیز که مورد احتیاج نشود، مطلوب هم واقع نمی گردد، پس کلیت طلب هر چیز بر فقدان آن و نیاز بر آن، دلالت می کند؛ و جمیع اعمال انسان در این جهان، در مدار فقر می چرخد؛ و محرک وی به کوشش، همانا رفع فقر و نیاز است: تا آدمی گرسنه نشود، میل خوردن در وی پدیدار نمی گردد، و تا تشنه نشود، از آشامیدن، لذتی نمی برد؛ ولی در زندگی پیشین و همچنین در زندگی آینده و پسین، این چنین نبوده و نخواهد بود، بلکه در آنجا جوع نبوده و اکل هم بوده است و تشنگی نبوده و نوشیدن هم بوده است، و عریانی وجود نداشته و لباس هم وجود داشته است؛ خداوند متعال خطاب به آدم کرده و فرمود: إِنَّ لَکَ أَلاَّ تَجُوعَ فِیها وَ لا تَعْری وَ أَنَّکَ لا تَظْمَؤُا فِیها وَ لا تَضْحی؛(1) و ایضاً: یا آدَمُ اسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّةَ وَ کُلا مِنْها رَغَداً حَیْثُ شِئْتُما؛(2) و اما دربارة زندگی پسین، مساله واضح است و در بحث های سابق، اثبات کردیم که در بهشت آینده نفاد و کاهش نیست و می دانیم که گرسنگی و تشنگی، نوعی از کاهش است و خداوند متعال دربارة بهشت آینده فرموده: لَهُمْ ما یَشاؤُنَ فِیها وَ لَدَیْنا مَزِیدٌ.(3)

اکنون می گوییم به طور کلی، اعمال انسان در این جهان، برای وصول به چیزی است که او آن را فاقد و به آن نیازمند است؛ پس در صورتی که در بهشت فقدان نیست و نیاز وجود ندارد، چگونه می توانیم برای وجود اعمال دنیوی در آنجا وجهی بیابیم و به جز اینکه گفته شود: بودن اعمال دنیوی در بهشت، دلالت بر وجود فقر در آنجا می کند، چه می توان گفت؟ و چه فایدة دیگری از وجود آنها در آنجا می توان گرفت؟.

ص: 37


1- . طه (20) / آیه 118 و 119. برایت در بهشت این هست که تو در آنجا گرسنه نمی شوی و لخت نمی­مانی و تو در آنجا تشنه نمی شوی و احساس گرما نمی کنی.
2- . بقره (2) / آیه 35. ای آدم، تو و زوجه­ات، در بهشت ساکن شوید و از میوه های آن به فراوانی در هر گوشه و کنار آن در هر جایی که دلخواه شما باشد بخورید.
3- . ق (50) / آیه 35. برای ایشان هست در بهشت آنچه بخواهند، و در نزد ما زیادتر از آن هست.

امتیازات ازواج بهشتی

شیخ ابوالفتوح رازی(1) رضوان الله تعالی علیه در تفسیر کریمة لَهُمْ فِیها أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ(2)، نوشته است: ایشان را جفتانی باشد پاکیزه، زوج، مرد و زن را گویند؛ مجمع البیان(3) و بیضاوی(4) نیز تصریح بر آن کرده اند.

بنابراین، هر چه که در مرد و یا زن، در این زندگی موجب استکراه و تنفر است و به ضد پاکی و پاکیزگی است از معایب خلقیه، مثلاً: بول، غایط، منی، حیض، نفاس، استحاضه، زاییدن، آب دهن، اخلاط سینه، آب بینی، چرک بدن، و یا خلقیه مانند: مکر، حیله، دروغ، فریب و جز اینها، چنان که مفسرین از عامه و خاصه تصریح کرده اند، از ازواج بهشتی، به حکم خداوندی، مسلوب و مرتفع خواهد بود.

ازواج بهشتی نیرویی دارند که پایان ندارد و تمام نمی شود؛ در خبر است که رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم فرموده: مَن بَنی مسجداً فی الدنیا بَنَی اللهُ لَهُ بِکُلِّ شِبرٍ (اَو بِکلِّ ذِراعٍ) مَسیرَةَ اربعینَ الفَ عامٍ مدینةً مِن ذهبٍ و فضّةٍ و دُرٍّ وَ یاقوتٍ وَ زُمُرّدٍ و زبرجدٍ؛ فی کلِّ مدینةٍ اربعونَ الفَ الفِ قَصرٍ، فی کل قصرٍ اربعونَ الفَ الفِ دارٍ، فی کلِّ سَریرٍ زوجةٌ من الحورِ العینِ، و لکلِّ زَوَجةٍ الفُ الفِ وصیفٍ و اَربعونَ الفَ الفِ وَصیفةٍ، فی کلِّ بیتٍ اَلفُ الفِ لونٍ مِنَ الطعامِ، وَ یُعطِی اللهُ وَلِیَّهُ مِنَ القوّةِ ما یَأتی عَلی تِلکَ الازواجِ وَ عَلی ذلک الشرابِ فی یومِ واحدٍ.(5)

ازواج بهشتی، هرگز از لذت بردن از یکدیگر خسته و ملول نمی شوند، و بدن های لطیف شان از روی هفتاد پارچه لباس، پدیدار است در ضمن حدیث طویلی از حضرت امام صادق علیه السّلام روایت شده: یَقولُ وَلیُّ اللهِ اِئذنوا لَها فَتَنزِلُ فَیَبتدِرُ اِلیها الفُ وَصیفٍ و الفُ وَصیفةٍ، یُبَشِّرونَها بِذلکَ فَتَنزِلُ الیه مِن خَیمتِها وَ عَلَیها سَبعونَ حُلّةً مَنسوجةً بالذَهَبِ و الفِضّةِ مُکللّةً بالدُّرِّ و الیاقوتِ وَ الزّبرجَدِ، صِبغُهنَّ المِسکُ و العنبرُ بالوانٍ مختلفةٍ، یُری مُخُّ ساقِها مِن وراءِ سَبعینَ حُلّةً... فَاِذا دَنَت مِن وَلِیِّ اللهِ اَقبَلَ الخُدّامُ بِصِحافِهِ الذَّهَبَ و الفضّةِ، فیها الدُّرُ و الیاقوتُ وَ الزَّبرجَدُ فَینَشِرونَها علیها ثُمَّ یعُانِقُها وَ تعانِقُهُ فَلا تَمِلُّ وَلا یَمِلُّ.(6)

ازواج بهشتی پیوسته باکره و الی الابد عذرا می باشند؛ روایت شده: زندیقی به حضرت امام صادق علیه السّلام گفت: کیفَ تکونُ الحوراءُ فی کلِّ ما اَتاها زوجُها عذراءَ؟ قال: اِنَّها خُلِقَت مِن الطّیبِ، لاتَعتَریها عاهةٌ وَلا تُخالِطُ جِسمَها آفَةٌُ.(7)

ص: 38


1- . ج1، ص104.
2- . بقره (2) / آیه 10.
3- . ج1، ص64.
4- . ص20.
5- . بحارالانوار، ج3، ص346، س 24 تا 27. هر کس در دنیا مسجدی بنا کند، خداوند برای او به هر وجبی «یا به هر ذراعی» شهری به وسعت سیر چهل هزار سال، از طلایی و نقره ای و دری و یاقوتی و زمردی و زبرجدی، بنا می کند. در هر شهری چهل میلیون قصر هست در هر قصر چهل میلیون خانه هست، در هر خانه چهل میلیون اتاق هست، در هر اطاق چهل میلیون تخت هست، بر هر تخت زوجه ای زیبا و درشت چشم هست، و برای هر زوجه ای میلیون خدمتکار پسر و چهل میلیون خدمتگزار دختر هست، در هر خانه میلیون سفره هست، بر هر سفره چهل میلیون ظرف هست، در هر ظرف چهل میلیون رنگ خوراک هست، و خداوند به دوست خود آن قدر نیرو عطا می فرماید که می تواند هر روز به این ازواج، و به این خوردنی و نوشیدنی رسیدگی نماید.
6- . بحارالانوار، ج3، ص337، س10 تا 13. دوست خدا می گوید: به زوجه ام اذن دهید تا به سوی من پایین آید، پس هزار خدمتکار پسر و هزار خدمتکار دختر، به سوی او روان می شوند، مژده اش می دهند که زوجش او را می طلبد؛ پس او از چادر خود فرود می آید در حالی که هفتاد حلة بافته شده از طلا و نقره در بر کرده، و تاج از در و یاقوت و زبرجد بر سر نهاده با الوان گوناگون مشک و عنبر رنگ آمیزی گردیده، مغز ساقش از زیر هفتاد حله نمایان است... پس هنگامی که به دوست خدا نزدیک شود، خدمتگزاران با ظرف های بزرگ خود که در آنها در و یاقوت و زبرجد می باشد، به او روی آورده، و آنها را بر وی نثار می کنند؛ پس هر دو، دست بگردن یکدیگر می اندازند نه این خسته می شود نه آن ملول.
7- . بحارالانوار، ج3، ص330، س13. چطور حوریه در هر بار که زوجش پیش او آید، باکره می شود؟ فرمود: برای اینکه او از خوشی و پاکیزگی آفریده شده، نه بلایی او را فرا گیرد ونه دردی با بدنش آمیزش یابد.

ازواج بهشتی که همان حوریان باشند، در کنار نهرهای فردوسی از زمین بهشت می رویند؛ در حدیث وارد است که:(1) حضرت صادق علیه السّلام فرمود: اِنَّ خیراً نهرٌ فی الجنةِ، علی حافَتَی ذلکَ النّهرِ حوارٍ نابِتاتٌ، کُلَّما قُلِعَت واحدةٌ نبتَتَ اُخری! و با سند صحیح روایت شده که: آن حضرت علیه السّلام فرمود: اِنَّ فی الجنةِ نهراً حافَتاهُ حورٌ نابِتاتٌ، فاِذا مَرَّ المؤمنُ بِأِحدیهُنَّ فَأَعجَبَتهُ اِقتَلَعَها فَأنبَتَ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ مکانَها!.(2)

و از حضرت رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم روایت شده: مَن قال لا الهَ الا اللهُ غُرِسَت لَهُ شجرةٌ فی الجنةِ من یاقوتةٍ حمراءَ مَنبِتُها فی مسکٍ ابیضَ احلی من العسلِ و اشدُّ بیاضاً مِنَ الثَّلجِ و اطیَبُ ریحاً من المسکِ فیها امثالُ ثدیِ الابکارِ تعلو عَن سبعینَ حُلَّةً؛(3) این خبر شریف علاوه بر این که دلالت می کند که: درخت کاشته شده در بهشت، حوری می گردد و مانند دختران باکره، پستان بار می آورد، چنان پستانی که برآمدگیش از زیر هفتاد پیراهن هشتی که در بر می کند، نمایان می شود؛ دلالت می کند ایضاً بر اینکه: حوری بهشتی، شربتی بسیار گوارا هم هست، چنان شربتی که نظیرش در دنیا نیست!.

بلی از برخی از اخبار و حتی از بعضی از آیات، محتملاً چنین بر می آید که: ازواج بهشتی از سایر نعمت های بهشتی، جدایی ندارند و با آنها متحدند. موجود واحدی درعین اینکه درخت است حوری هم هست، مرکب هم هست، رضوان خدا هم هست و غیر اینها.

از حضرت رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم روایت شده: لَمّا اُدخِلتُ الجّنَةَ رأیتُ الشجرةَ تَحمِلُ الحُلِیَّ وَ الحُلَلَ، اسفَلُها خیلٌ بُلقٌ و اوسَطُها الحورُ العینُ و فی اعلاها الرِضوانُ؛(4) الحدیث؛ و در قرآن هست: أَصْحابُ الَْیمِینِ ما أَصْحابُ الَْیمِینِ فِی سِدْرٍ مَخْضُودٍ وَ طَلْحٍ مَنْضُودٍ وَ ظِلٍّ مَمْدُودٍ وَ ماءٍ مَسْکُوبٍ وَ فاکِهَةٍ کَثِیرَةٍ لا مَقْطُوعَةٍ وَ لا مَمْنُوعَةٍ وَ فُرُشٍ مَرْفُوعَةٍ إِنَّا أَنْشَأْناهُنَّ إِنْشاءً فَجَعَلْناهُنَّ أَبْکاراً عُرُباً أَتْراباً لِأَصْحابِ الَْیمِینِ؛(5) باید بدانیم که: صفت جمع را اگر مؤنث سماعی و غیر حقیقی باشد، به صیغة مفرد مؤنث می آورند؛ مانند: آبار معطلة، به اعتبار این که: جمع مؤنث جماعت است؛ و اگر مؤنث حقیقی باشد صفت آن را با الف و تا جمع می بندند؛ مانند: قاصرات الطرف و مقصورات فی الخیام که در توصیف حوریان بهشت گفته شده است.

ص: 39


1- . بحارالانوار، ج3، ص337، س27 و 28. با اختصار نقل شد؛ حقیقت این است که: خیر نهری در بهشت است که در هر دو کنارة آن حوریانی روئیده اند، هر وقت یکی از آنها چیده می شود دیگری می روید!.
2- . بحارالانوار، ج3، ص337، س30. از کافی از محمد بن یحیی از احمد بن محمد از ابن ابی عمیر از حسین بن عثمان از ابو بصیر (و این اشخاص همه از طرف علمای رجال، توثیق شده اند) حضرت صادق علیه السّلام فرمود: واقع این است که در بهشت نهری هست که در هر دو کنارش حوریانی روئیده اند! وقتی که مؤمن به یکی از آنان می رسد از او خوشش می آید و او را می چیند، پس خداوند عز و جل یکی دیگر را در جای او می رویاند؛ این خبر شریف، در روضة کافی نیز در ص231، شمارة 299 با همین سند مذکور است.
3- . کافی، ج2، ص517، س2. هر کس بگوید لا اله الا الله، برای او درختی از یاقوت سرخ در بهشت کاشته می شود؛ این درخت در میان مشک سفیدی روییده و از عسل شیرین تر و از برف سفیدتر و از مشک خوشبوتر است و مانند دختران باکره ای دارای پستان است که از زیر هفتاد حله برآمدگی آن نمایان و پدیدار است.
4- . مرآة العقول، ج2، ص469، س31. آن گاه که مرا داخل بهشت کردند، دیدم «آن» درخت را که زیورها و حله ها با خود بر می دارد، پایینش اسب های ابلق است و میانش حور العین و در بالایش رضوان و خوشنودی می باشد.
5- . واقعه (56) / آیه 27 تا 38. و یاران جانب راست، چیستند یاران جانب راست؟ در میان درختان بی خاری هستند؛ و در میان درختان منظم چیده شده ای هستند؛ و در سایة کشیده شده ای هستند؛ و در «کنار» آبی ریزان «آبشار» قرار دارند؛ و در «میان» میوة فراوان که نه قطع می شود و نه باز داشته می شود هستند؛ و در میان فرش هایی بالا آمده می باشند؛ ما آنان را آفریدیم آفریدنی پس آنان را باکرة شوهر دوست قرار دادیم و همسال با یاران جانب راست گردانیدیم.

و ایضاً: به جمع مؤنث سماعی و غیر حقیقی، ضمیر مفرد مؤنث «هِیَ» بر می گردانند، و به جمع مؤنث حقیقی هم، ضمیر جمع مؤنث «هُنَّ» بر می گردانند؛ اینک در آیات مورد بحث، می بینیم که مرجعی برای ضمیر «هن» جز فرش (و یا به اضافة فاکهة و ماء و ظل و طلح و سدر، به احتمال بسیار ضعیف) چیز دیگری نیست؛ پس فرش با دلالت هن، حوریان باکره و شوهر دوست می باشد؛ و چون در توصیف آن، مرفوعه گفته شده، نه مرفوعات، پس معنای فرش، فرش هاست؛ نتیجه این می شود که: در بهشت، فرش ها، حوری هم هستند؛ و به احتمال ضعیف دیگر، درختان و سایه ها و آب ها و میوه های بهشت، همه حوری و پری هستند.

روایات دیگری هم در اتحاد نعمت های بهشت هست، از امیر المؤمنین علیه السّلام روایت شده: اِنَّ فی الجَنَّةِ شَجَرَةً تَخرُجُ مِن اعلاهاَ الحُلَلُ و مِن اسفَلِها خیلٌُ بُلقٌ مُسرَجَةٌ ذَواتُ اجنِحَةٍ لاَتروثُ وَلا تَبولُ؛(1) و از امامین همامین باقرین علیهم السّلام روایت شده: قالَ رسولُ الله صلّی الله علیه و آله و سلّم والّذی نفسُ محمدٍ بِیَدِهِ اِنَّ فی الجَنّةِ لَشَجراً یَتَصَفَّقُ بالتسبیحِ بِصوتٍ لَم یَسمَع الاَوَّلونَ و الآخِرونَ بِمِثلِهِ یُثمِرُ ثَمَراً کَالرُمّانِ تُلقیِ الثَّمَرَةَ اِلیَ الرجلِ فَیَشُقّهُا عَن سبعینَ حُلَّةً.(2)

برای اتحاد مذکور، در زندگی دنیوی هم می توان نمونه پیدا کرد: شتر حیوانی است زنده که حرکت می کند، صدا می زند، برای بچه اش مهربان است، صاحب خود را می شناسد، شعور دارد، خوراک می خورد، و در عین حال چشمه ای است که از آن، شیر، کره، ماست، پنیر و دوغ بیرون می آید؛ و مخزن اقسام پوشاک و منبع انواع اغذیه هم هست، و مایة گرمی تنور و پخته شدن نان نیز می شود؛ و با همة این احوال، حمال خوبی است، باربر بردباری است و مرکب بیابان نوردی است، و پس از این همه صفات، برای زوج خویشتن، از حوری زیباتر و از پری محبوب تر است.

از این امتیازات و غیر اینها که ازواج اخروی بر خلاف ازواج دنیوی دارا هستند، به طور واضح فهمیده می شود که اصل نکاح هم، در دو نشأه تفاوت فاحش دارد، در نکاح اخروی در نیروی ناکح، کاهشی و نقصانی رخ نمی دهد؛ ولی ظاهراً صورت وقوع آن، وَ اللهُ العالِمُ، در هر دو نشأه به یک شکل است. چنان که از خبر ذیل مستفاد می شود. زندیقی به حضرت امام صادق علیه السّلام گفت: کَیفَ تَکونُ الحوراءُ فی کُلِّ ما اَتاها زَوجُها عذراءَ، قالَ: اِنَّها خُلِقَت مِنَ الطّیبِ لاتعتَریها عاهَةٌ ولا تُخالِطُ جسمها آفَةٌ ولا یجری فی ثُقبِها شَیئٌ وَلا یُدَنِّسُها حیضٌ، فَالرَّحِمُ مُلتَزِقَةٌ، اِذ لیسَ فیهِ لِسِویَ الأِحلیلِ مَجریً؛(3) و در تفسیر ابوالفتوح رازی رحمه الله هست: و در آن که در بهشت، تمتع وطی باشد خلاف نیست، در فرزند خلاف کردند، در خبر آوردند که: فی الجنة جماع ماشئت ولا ولد؛ گفت: در بهشت جماع باشد چندان که خواهی و فرزند نباشد.(4)

ص: 40


1- . مرآة العقول، ج2، ص469، س26. واقع این است که در بهشت درختی هست که از بالای آن زیورها بیرون می آید و از پایین آن اسب های ابلق زین شده و لجام دار، این اسب ها بال دارند نه فضله می اندازند و نه بول می کنند.
2- . مرآة العقول، ج2، ص469، س28. سوگند به آن که جان محمد در دست اوست، البته حقیقت این است که در بهشت درختی هست که برگ هایش را برای تسبیح گفتن به هم می زند، و چنان آوازی می خواند که مردمان اول و آخر، مانند آن را نشنیده اند، میوه ای می دهد مانند انار، میوه اش را به طرف آدمی می اندازد، او آن را پاره می کند و از میانش هفتاد پارچه حله در می آورد.
3- . بحارالانوار، ج3، ص330، س13. ترجمة قسمتی از این خبر، در پاورقی های همین بحث گذشت.
4- . ج1، ص104، س14.

بیضاوی گوید: مطاعم و مناکح و سایر احوال بهشت، با نظایر دنیوی خود، فقط در برخی از صفات و اعتبارات مشارکت دارند و با نام اینها به طریق عاریه و تمثیل نامیده شده اند، و در تمام حقیقت شرکت ندارند تا همة لوازم اینها را مستلزم بوده و عین فائدة اینها را برسانند.(1)

مؤید کلام بیضاوی، کلام ابن عباس است که: لَیسَ فیِ الجَنَّةِ من اطعِمَةِ الدّنیا اِلاّ الاَسماءُ.(2)

مولانا امیر المؤمنین علیه الصلوة و السلام فرموده: کُلُّ شیئٍ مِنَ الدّنیا، سِماعُهُ اعظَمُ مِن عَیانِهِ وَ کُلُّ شیئٍ مِن الآخِرَةِ عَیانُهُ اعظَمُ مِن سِماعِهِ.(3)

در آخرت، تعلم نخواهد بود

از آنچه که تاکنون بیان و تحقیق گردیده، فهمیده می­شود که: در آخرت، تعلم نخواهد بود؛ یعنی: این طرز تعلم که در دنیا برای افراد بشر ممکن است، در آخرت غیر ممکن خواهد بود؛ برای اینکه: تحصیل علم در این جهان، تنها به طریق مصرف کردن نیروی بدن میسر می شود؛ احساس و اندیشه­ای که ما در این زندگی داریم بدون خرج کردن قوایی از بدن، تحقق نمی­یابد، و بایستی که احساس کننده و اندیشه کننده، موادی را از جهان اخذ کند و آنها را در بدن خویشتن هضم، و سپس آنها را به احساس و یا به اندیشه تبدیل نماید و چون پس از مردن، دیگر اخذ ماده ممکن نخواهد بود، و روزی مقدر آدمی با وصول مرگ پایان می­یابد و در خوردنی­ها و نوشیدنی­ها و پوشیدنی­ها و هواها و نورهای دنیا و غیر اینها، برای او بهره­ای باقی نمی­ماند، فلذا احساس دنیوی و اندیشه کنونی وی نیز اختتام می­پذیرد و به یکبار تمام می­شود؛ و بالنتیجه تحصیل علم و کسب دانش, برایش غیر ممکن می­گردد به جهت اینکه: راهی برای وصول به دانش، جز احساس و اندیشه، نیست.

در جهان آینده، انسان خواهد بود و اعمال دنیوی او، و هیچ کس جز سعی و کوشش خود، چیز دیگری نخواهد داشت، و فقط آن را خواهد داشت که از دنیا با خود برده باشد؛ چنان که خداوند متعال می­فرماید: لَیْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعی؛(4) و فقط کسانی در زندگی آینده، دارای علم و صاحب دانش خواهند بود که در اینجا آن را تحصیل کرده باشند؛ علمای آنجا کسانی هستند که علمای اینجا نیز می­باشند؛ خلاصه: هر کسی در آینده، فقط دارای اندوخته گذشته خود خواهد بود، کم باشد یا زیاد، کثیر باشد یا قلیل؛ و علوم خود را نیز در ضمن اندوخته­های خود، باز خواهد یافت، زیرا که علم هم از اعمال است، عمل قلب است؛ و هر کس که در این جهان، علم به دست آورده و ایمان پیدا کرده است در آخرت هم با همین علم و ایمان، راه بهشت را پیدا می­کند؛ خداوند متعال می­فرماید: إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ یَهْدِیهِمْ رَبُّهُمْ بِإِیمانِهِمْ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ فِی جَنَّاتِ النَّعِیمِ.(5)

ص: 41


1- . تفسیر بیضاوی، ص20، س21.
2- . تفسیر بیضاوی، ص20، س14، در بهشت چیزی از خوردنی های دنیا نیست، جز اینکه با نام های آنها نامیده شده اند.
3- . نهج البلاغه، ج1، ص224، س4. هر چیزی در دنیا، شنیدنش بزرگتر و با عظمت تر از دیدن آن است، و هر چیزی از آخرت، دیدنش بزرگتر و با عظمت تر از شنیدن آن است.
4- . نجم (53) / آیه 39. نیست برای انسان، جز کوشش او.
5- . یونس (10) / آیه 9. کسانی که ایمان آورده و کارهای نیکو کرده اند، پروردگارشان با ایمان شان آنان را راهنمایی می کند، نهرها از زیر پاهایشان در باغ های نعمت جریان می یابد.

ناگفته نماند که: با انقلابات زندگی­ها و تطوّر عوالم، علومی خود به خود برای انسان، حاصل می­شود، که در حصول آنها کمترین نیازی به احساس دنیوی و اندیشه کنونی نخواهد بود؛ چنان که در قرآن کریم فرموده: لَقَدْ کُنْتَ فِی غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ؛(1) بدیهی است که این تیز بینی خود به خود، و بدون استنتاج از ترتیب معلومات و بدون خرج نیرو، و فقط با عوض شدن طرز نشأه و نحوه­ی زندگی، به وقوع خواهد پیوست.

دقت بیشتر، در عمل اخروی

مسلماً در جهان­های پس از مرگ، چیزی هست که بهترین نام برای آن در میان الفاظ و اسامی دنیوی، همان کلمه­ی عمل است و آیات کریمه قرآن و احادیث مرویه از ائمه معصوم علیهم السلام، به طور غیر قابل انکار به این قضیه دلالت دارند که: در آخرت، و پس از مرگ، عمل هست؛ و همان آیاتی که در بحث دوم این فصل، نقل کردیم در عین دلالت به انقطاع عمل دنیوی در آخرت و خاتمه یافتن آن با وصول مرگ ایضاً دلالت دارند بر اینکه: انسان در آخرت سخن می­گوید، خواهش و تمنا می کند، آرزو دارد، با فریاد کشیدن رنج خود را آشکار می کند.

از حضرت امام صادق علیه السلام روایت شده: عَلَیکُم بِتِلاوَةِ القرآنِ فَأِنَّ دَرَجاتِ الجِنانِ عَلی عَدَدِ آیاتِ القرآنِ، فَاِذا کانَ یومُ القیمةِ یقالُ لِقارِءِ القرآنِ اِقرَء وَ ارقَ، فَکُلَّما قَرَءَ آیةً رَقی دَرَجَةً؛(2) چنین معلوم می شود که در آخرت، قرآن خواندن، ممکن خواهد بود.

آیات قرآن کریم، از ازدواج با حوری، و از اکل و شرب و غیر اینها از اعمالی که در بهشت و یا در دوزخ، وقوع خواهند یافت، خبر داده اند؛ و این حقیقت بدون هیچ شک، به ثبوت رسیده که: هر عملی که موجب سرور است، در بهشت هست؛ و هر کاری که سبب درد و رنج باشد، در دوزخ هست. پس بنابراین، چنان که در این زندگی عمل هست، در آن زندگی هم عمل هست، و هیچ کس فارغ از عمل نخواهد بود.

پاسخ این است که، بلی سخنان مذکور کلیتاً درست است، ولی بایستی دقت کرد که آیا آیات قرآن مجید و احادیث شریفه، این را هم می رسانند که عمل در جهان های آینده، از لحاظ ذات و حقیقت عمل مانند همین عمل است که در این جهان هست؟

پاسخ صحیح این پرسش این است که: اگر چه در بدو نظر، آنچه از ظواهر قرآن و حدیث، به دست می آید، همان است که عامة مردم اعتقاد دارند، که اعمال دنیوی و اخروی، یک نمونه از حقیقت هستند ولی پس از تتبع در آیات، و بررسی احادیث، و بعد از تدبری که در این فصل در آنها به عمل آوردیم، خلاف این نظر ابتدایی، واضح و آشکار می شود؛ و به دست می آید که: کار در این جهان و کار در آن جهان، نوع واحدی نیستند و ذاتاً مختلف هستند. به طوری که عمل اینجا در آنجا و عمل آنجا در اینجا، میسور نیست و نخواهد بود.

می دانیم که: کارهای دنیوی، کلفت و مشقتی، و همچین میل و رغبتی لازم گرفته اند و کلیتاً خسته کننده اند، بدن را به تحلیل می برند، با دلخواه و اختیار انجام می یابند؛ به خلاف کارهای اخروی انسان نیکوکار، که هیچ گونه ناراحتی و رنج درآنها نیست، و خسته کننده نیستند، و بدن را هم هضم نمی کنند؛ و به خلاف کارهای اخروی انسان بدکار، که اصلاً طرف

ص: 42


1- . ق (50) / آیه 22. هر آینه از این در غفلتی به سر می بردی، پس پرده ات را از تو بر گرفتیم پس دیدگانت امروز تیزبین است.
2- . بحارالانوار، ج3، ص345، س2. بر شما باد تلاوت قرآن، چون که درجات بهشت به شمارة آیات قرآن است و در روز قیامت به خوانندة قرآن گفته می شود: بخوان و بالا رو، پس هر آیه ای که می خواند درجه ای بالا می رود.

میل و رغبت او قرار نمی گیرند، و کلیتاً خسته کننده هم هستند، و هیچ گاه به دلخواه انجام نمی یابند، و بدن را هم از بین نمی برند؛ چنان که خداوند متعال فرموده: لا یَمُوتُ فِیها وَ لا یَحْیی،(1) و ایضاً: لا یُقْضی عَلَیْهِمْ فَیَمُوتُوا.(2)

نتیجه این است که: انسان، هنگامی که به جهان آخرت می رود، زندگیش عوض می شود و یکسره بر می گردد، و به راستی از این حیات می میرد و با حیات دیگری زنده می شود و زندگی نوینی را با اعمال دنیوی خود پیش می گیرد؛ جناب ملا صدرا فرموده: انسان در بدو پیدایش نوعی، و پس از مرگ نوع دیگری است.(3)

چگونه می توان با وحدت لفظی افعال منتسبه به انسان دنیوی و اخروی در قرآن کریم و احادیث شریفه، مثلاً لفظ «قالَ» که نسبت آن به انسان کنونی و انسان آینده داده شده، استدلال به اتحاد نوعی و ذاتی فعل دنیوی و اخروی او نمود؟ با اینکه همین «قالَ» را، قرآن مجید به یکسان به خداوند و انسان و فرشته و هدهد و مورچه و شیطان و جنّ، نسبت داده است، (4) و به طور یقین می دانیم که: قول و سخن گفتن نامبرده ها امکان ندارد که حقیقت واحده بوده باشد.

در قرآن کریم، سجده را با لفظ واحد و صیغة واحده و حتی در اطلاق واحد، به انسان و خورشید و ماه و ستاره و هر جنبنده، نسبت داده است، (5) با اینکه یقین داریم که سجده های این موجودات متنوعه و مختلف در ذات، امکان ندارد که نوع واحد بوده، و صورت واحده داشته باشد و مسلماً سجده های آنها مانند خودشان متبائن الحقائق است.

و لازم است متوجه باشیم که: اگر بخواهند از عالم دیگری با ما سخن بگویند و از زندگی غریب و عجیبی به ما خبر دهند، چاره ای جز این نیست که موجود آن جا را هر چه باشد، به یکی از موجودات عالم ما و زندگی کنونی، تنظیر و تشبیه کرده و نام این را به آن بگذارند، و بدین وسیله ما را تا اندازه ای نسبت به آن، آشنا سازند؛ شما اگر بخواهید کسی را به آوردن کارخانة برق ترغیب نمایید، که او اصلاً نه از برق اطلاعی دارد، و نه اسباب و آلاتی را که با نیروی برق به کار می افتد، دیده است؛ و در عین حال آدمی لجوج هم می باشد، و تا مانند استادان فن به جمیع خصوصیات آن واقف نشود، نه سخن کسی را باور می کند، و نه به نصیحتی عمل می نماید؛ شما با اینگونه انسان، چطور مکالمه می کنید؟ البته این مثلی است که در مقام تنظیر آخرت نسبت به دنیا، خیلی کوچک و ناچیز و بسیار حقیر است.

حقیقت عمل اخروی

چنان که سابقاً گفته ایم، هنوز ما از معرفت حقیقت عمل دنیوی، و شناختن آن، بسیار دوریم، با اینکه در این جهان می باشیم، و این اعمال هم کار خود ماهاست و ما مولد آنها هستیم و مادر آنها ابدان ما است، پس با این حساب باید خوب بدانیم که ما از فهم حقیقت عمل اخروی، در چه مرحله و مرتبه ای قرار داریم.

عجالتاً آنچه که دربارة عمل آن جهانی می توان گفت این است که عمل در آخرت هر چه باشد لازم است که تغییر دادن و تغییر یافتن و مصرف کردن نیرو و هضم کردن بدن و به تحلیل بردن تن و امثال و ملازمات اینها نباشد؛ در

ص: 43


1- . طه (20) / آیه 74. نه می میرد در آنجا و نه زنده می شود.
2- . فاطر (35) / آیه 36. حکم نمی شود برای شان تا بمیرند.
3- . در فصل اول، بحث «روح، فرزند جسم است» این سخن را مشروح تر نقل کرده ایم.
4- . در بقره (2) / آیه 30 فرموده: و اذ قال ربک، و در همان جا از فرشتگان: قالوا اتجعل فیها من یفسد فیها. و در زلزال (99) / آیه 3: قال الانسان مالها، و در نمل (27) /، از هدهد: قال احطت بمالم تحط به، و در آیة 18: قال نملة، و در حجر (15) / آیه 23، از شیطان: قال لم اکن لاسجد لبشر، و در جن (72) / آیه 1، از اجنه: قالوا انا سمعنا قراناً عجباً.
5- . حج (22) / آیه 18. أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ وَ النُّجُومُ وَ الْجِبالُ وَ الشَّجَرُ وَ الدَّوَابُّ وَ کَثِیرٌ مِنَ النَّاسِ وَ کَثِیرٌ حَقَّ عَلَیْهِ الْعَذابُ.

خبری که از حضرت امام صادق علیه السلام نقل شده، چنین هست: جَنّاتُ الفِردوسِ لاتَیبسُ ثِمارُها و لا تَتَغَیَّرُ عَن حالِها؛(1) و بایستی که منشاء انتزاع زمان هم نگردد، و نیز نمی تواند که برای رفع نیاز و جبران فقر هم بوده باشد.

حقیقت این است که: انسانی می تواند عمل بکند که از چیزی غیر عمل، ساخته شده باشد، مانند انسان کنونی. و اما انسانی که سازمان وجودی و اصل زندگی او، چیزی جز عمل نیست، و قوام ذات وی با نیروی عمل تحقق می پذیرد (به این معنی که اگر از عمل موجود در وی، صرف نظر شود در واقع از خود وی صرف نظر شده است) هیچ معنایی ندارد که دوباره عمل بکند؛ و با لحاظ دیگری چگونه می توانیم ذات عمل را که ساختمان انسانی گردیده، از عمل فارغ بدانیم؟ در صورتی که عمل خود به خود و بدون احتیاج به چیز دیگری عمل است و کار است، برای این که عمل نیرو است، و نیرو آن است که کار بکند و بیکار نماند.

این است معنای اینکه انسان در آخرت نمی تواند فارغ از عمل باشد، و ذات انسان اخروی از تلاش و کوشش ساخته شده و با فعالیت و جنبش پرداخته گردیده است!(2) تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل!؛ دو حدیث شریف ذیل را، برای تأیید مطالب مذکوره، از میان اخبار کثیره، انتخاب و نقل می کنیم: این دو حدیث شریف دلالت می کند که اعمال اهل بهشت، انقطاع پذیر نیست، و آغاز و انجام ندارد، و هر انسان واحد در هر حال در هر عملی و در هر لذتی است!.

از حضرت امام باقر علیه السلام روایت شده: اِنَّ اهلَ الجنةِ جُردٌ مُردٌ، مُکَحَّلینَ، مُکلَّلینَ، مُطَوَّقینَ، مُسَوَّرینَ، ناعِمینَ، مَحبورینَ، مُکرَمینَ؛ یُعطی احدُهم قوةَ مأةِ رجلٍ فی الطعامِ و الشرابِ؛ و یَجِدُ لذةَ غَذائِهِ مِقدارَ أربَعینَ سَنَةً؛ قَدَ الَبَسَ اللهُ وُجُوهَهُم النورَ و اجسادَهُم الحریرَ، بیضُ الألوانِ، صُفرُ الحُلِّی، خُضرُ الثِیابِ.(3)

و ایضاً از آن حضرت علیه السلام(4): اِنَّ اهلَ الجنةِ یحیونَ فلا یَموتونَ ابداً، و یستیقِظونَ فلا یَنامونَ ابداً، و یستغنونَ فلا یفتقِرونَ ابداً، و یفرَحونَ فلا یحزَنونَ ابداً؛ و یَضحَکونَ فلا یَبکونَ ابداً، و یُکرَمونَ فلا یُهانونَ ابداً، و یُفَکَّهونَ وَلا یَقطَبونَ ابداً، و یُحبَرونَ و یَسرُّونَ ابداً، و یأکلونَ فَلا یَجوعونَ ابداً، و یروونَ فلا یظمئونَ ابداً، و یُکسونَ فَلا یعرونَ ابداً و یَرکَبونَ و یَتَزاوَرونَ ابداً، یُسَلِّمُ عَلَیهِم الوِلدانُ المُخلَّدَونَ ابداً، بِأَیدیهم اَباریقُ الفِضَّةِ وَ آنیةُ الذَّهَبِ ابداً، مُتَّکِئینَ عَلی سُرُرٍ ابداً، عَلَی الأَرائِکِ یَنظُرونَ ابداً، تأتیهِمُ التَّحِیَّةُ و التسلیمُ مِنَ اللهِ ابداً نسئَلُ اللهَ الجَنَةَ بِرَحمتِهِ اِنَّهُ عَلی کُلِّ شَیئٍ قَدیرٌ.

ص: 44


1- . محاسن برقی، ج1، ص16، س 1 و 2. باغ های بهشت میوه هایش خشک نمی شود و تغییر حال نمی دهد.
2- . تحقیق دربارة ساختمان اخروی انسان را در کتاب جداگانه ای به نام «ساختمان آیندة انسان» برشتة نگارش کشیده ام.
3- . اختصاص، ص358، معالم الزلفی، ص279، از اختصاص؛ اهل بهشت بی مو و بی ریش و سرمه کشیده و تاج بر سرند؛ دارای گردن بند، دست بند و انگشتری هستند؛ نرم بدن، در ناز و نعمت، محترم و مکرم می باشند؛ به هر یکی از آنان، نیروی صد مرد در خوردن و نوشیدن و شهوت و جماع، داده می شود؛ نیروی خوراکش نیروی صد مرد در خوردن و آشامیدن است؛ لذت خوراکش را تا به چهل سال می فهمد؛ خداوند، رویشان را با نور و تنشان را با حریر پوشانیده؛ رنگشان سفید، زیورهایشان زرد و رختهایشان سبز است.
4- . اختصاص، ص358، معالم الزلفی، ص279. از اختصاص؛ واقع این است که: اهل بهشت پیوسته زنده اند و مرگ ندارند، و پیوسته بیدارند و خواب ندارند، و پیوسته بی نیازند و فقر ندارند، و پیوسته شادمانند و هیچ غم ندارد و پیوسته خندانند و هیچ گریه ندارند، و پیوسته اکرام می شوند و هیچ خوار نمی شوند، و پیوسته در شوخی و مزاحند و هیچ ترشرویی ندارند، و پیوسته محترم و خرامانند، و پیوسته می خورند و هیچ گرسنه نمی شوند، و پیوسته سیرابند و هیچ تشنه نمی شوند، و پیوسته با لباسند و هیچ عریان نمی مانند، و پیوسته سوارند و در دیدار یارانند، ولدان مخلدون پیوسته به ایشان سلام گویانند، پیوسته در دستهایشان ابریق های نقره ای و ظرف های طلایی هست، پیوسته بر تخت ها تکیه کنندگانند، پیوسته بر اریکه ها «در زیر قبه ها و روی کرسی ها» تماشا کنندگانند، و پیوسته تحیت و سلام خداوندی به آنان می رسد. از خداوند، سوگند به رحمتش داده، بهشت را خواهانیم، چون که او به هر چیزی تواناست.

3 -اعمال نیک و اعمال بد هر دو، در جهان وقوع دارند

ایده آلیسم و سفسطه

بسیار عجیب است این که: مردمی بوده و هستند که پیرو مسلک ایده آلیسم گردیده و توانسته اند حتی در این هم شک کنند که: آیا کاری می کنند، یا نه؟! آیا سخن می گویند؟ می خورند؟ می خوابند؟ یا نه؟! بعضی از آنان، از مرتبة شک هم پایین تر رفته، و یقین یا ادعای یقین کرده اند که عملی از آنان صادر نمی شود، و کاری از آنان در جهان وقوع نمی یابد؛ آنان اصلاً، جهانی را موجود نمی دانند! چه می توان کرد و چه چاره ای می توان یافت؟ همیشه در میان جمعیت های انبوه شهرهای بزرگ مردمانی عجیب و غریب یافت می شده و می شود؟ مگر اینکه خورشید پنهان دانش از مشرق غیب، سر به در آورد، و ظلمت های نادانی و سرگردانی را از صفحة گیتی، یکسره بزداید.

شوپنهاور چه می گوید؟

یکی از قهرمانان نامی مکتب یاد شده، یعنی: یکی از سرگردانان شهیر جهان، گفته است که دنیا، آیینة ذهن من است و این حقیقتی است که مانند قضایای اقلیدس، هر کسی درست آن را درک کرد، در حق بودن آن نباید شک کند، (1) و نیز گفته:(2)

دو هزار سال تحقیقات فلسفی و تلاش فلاسفه، از طریق تجربه، بالاخره منجر بدان گردید که انسان، از میان این همه مسائل بغرنج و پیچیدة دنیا، این حقیقت روشن را تشخیص دهد که: هر قدر دنیا و سیع و معظم و محسوس باشد، با این همه وجودش بسته به مویی است، و آن مو وجدان هر یک از افراد زندة دنیاست. این شرط که با وجود تمام حقایق تجربی، وجود دنیا بدان بسته است، در این حقیقت جای هیچ گونه شک و تردیدی باقی نمی گذارد که عالم محسوس مجاز است، یعنی همان کیفیتی که هنگام خواب، یک دنیای کاملاً محسوس و مشخص، در مقابل دیدگان ما مجسم می کند، بدون شبهه در تجسم دنیای محسوس زمان بیداری هم تأثیر دارد؛ و اگر هم دنیای خواب با دنیای بیداری فرق داشته باشد، با این همه در این نکته شک نیست که در یک قالب ریخته شده اند، و این قالب نیز همان ذهن آدمی است؛ این است سخن شوپنهاور که در شرق و غرب جهان مشهور است.

بدیهی است کسی که جهان را آیینة ذهن خود بداند، و کتاب خویش را با جملة: «جهان، تصور من است» آغاز نماید،(3)

باید در مقام عمل و طرز زیست هم، مانند دیگران، که جهان و موجودات آن را واقعیت دار می دانند، نباشد؛ و لازم است که محبوب او، آیینة ذهن او و مبغوض او هم، تصورات خود او باشد؛ و از هیچ چیز دیگری و از هیچ کسی، شکایت و گلایه ای نداشته باشد، ولی در ترجمة حال شوپنهاور نوشته اند که:(4)

خواست معلمی کند حوزة درسش رونقی نیافت و او آن را بر مخالفت باطنی «هگل»(5)

حمل کرد و در سی سالگی کتاب اصلی خود را منتشر نمود که نامش این است «جهان، نمایش و اراده است» اما کتاب هم طرف توجه واقع نگردید و شوپنهاور از فضلای معاصر خود، سخت

ص: 45


1- . افکار شوپنهاور، ص175.
2- . همان، ص175 و 176.
3- . سیر حکمت در اروپا، ج3، ص79.
4- . همان، ج3، ص75.
5- . هگل از ایده آلیست های آلمانی بوده و می گفته که: حقیقت و خود هستی به جز عقل یا علم چیزی نیست، و درون ذات و برون ذات همه مظاهر او و در درون او، و در واقع حالات او و مخلوق او هستند؛ پس مذهب او را اصالت عقل یا اصالت علم مطلق گفته اند. از: سیر حکمت در اروپا، ج3، ص38.

رنجید که اقبال لازم نسبت به او نکردند، و ترویجی که می بایست بکنند به عمل نیاوردند. طبیعتی بی آرام و متزلزل و پر سوء ظن داشت و عصبانی بود و متأهل نشد و زندگانی را تنها به سر برد.

نگارنده گوید: زندگی خود شوپنهاور، و طرز زیست وی، دلیل بسیار محکمی است (که به توسط خود او آزمایش عملی یافته است) بر این که او پندارهای سست بنیاد خود را، که به هیچ یک از آنها در مقام عمل نمی توانست پایبند شود، دانسته و یا ندانسته با یقینیات خلط کرده است و همة کسانی که در مقام کسب دانش، به انکار بدیهیات پرداخته اند به همین درد گرفتار شده اند، و عملاً خود و علم خود را تکذیب کرده اند.

پاسخ این پرسش که: آیا در جهان عملی وقوع می یابد؟ در نزد همة افراد انسان که تاکنون دیده و یا شنیده ایم، چه دانایان و چه نادانان، از بدیهیات اولیه است که اثبات شده است؛ و اگر در کتاب ها متواتراً مذهب نامبرده را نقل نمی کردند، امکان نداشت که کسی به وجود چنین مکتبی باور نماید، زیرا که در نزد عموم مردم از بدیهیات است که: از هر زنده ای اعمال خیر و یا شر، صادر شده و وقوع یافته است؛ و پس از این هم تا انقراض جهان، قضیه به همین منوال خواهد بود.

آقای طباطبایی، دربارة سوفسطائیان می گوید:(1)

اگر بشنویم که در جهان مردمانی هستند که واقعیت جهان هستی خارج از ما را، یا اصل واقعیت را باور ندارند، برای اولین بار دچار شگفتی خواهیم شد؛ خاصه آن که اگر به ما بگویند که اینان مردمانی دانشمند و کنجکاو بوده و روزگاری از زندگی خود را در راه گره گشایی از رازهای هستی گذرانیده اند، و امثال «برکلای» و «شوپنهاور» در میان آنان دیده می شود، و نیز می گوید:(2)

ایده آلیسم و سفسطه را پذیرفته و می گویند واقعیتی نیست؛ و برخی از آنان چون می بینند که در همین یک جمله، واقعیت های بسیاری را تصدیق نموده اند، شکل جمله را تغییر داده و می گویند: علم به واقعیت نداریم. و برخی از آنان بیشتر دقیق شده و می بینند باز در همین سخن، خودشان و علم خودشان «فکر» را تصدیق نموده اند، لذا می گویند: واقعیتی، خارج از خودمان و فکر خودمان نداریم؛ و جمعی گام فراتر نهاده و به جز خود و فکر خود، همه چیز را منکر شده اند: جز من و فکر من چیزی نمی دانم؛ البته خطرناک تر از همة اینها کسانی هستند که مطلق واقعیت، حتی واقعیت خود را منکر بوده و به جز شک و تردید چیزی اظهار نمی دارند.

نیمه سفسطه یا انکار سیّئه!

در میان دانشمندان عهد اسلامی تا آنجا که ما اطلاع داریم برای مکتب ایده آلیسم، مرید حقیقی و پیرو قطعی نیافته ایم؛ ولی متأسفانه نیمه سفسطه در میان آنان نایاب نیست، و آن این است که: کار بدی در این جهان نیست، و هیچ کسی هیچ کار بدی نکرده و نمی کند و نخواهد کرد، و اعمال صادر شده از بشر، کلیتاً نیک و خیرند؛ می گویند: نه فقط اعمال انسان، بد ندارد و همه نیک است، بلکه در سراسر جهان وجود حتی به عنوان نمونه، یک موجود بد هم نمی توان یافت؛ و دلیل آنان بر این ادعا این است که: وجود، خیر محض است!! و آنچه بد و شرّ است همانا عدم است.

ص: 46


1- . اصول فلسفه، ج1، ص26.
2- . اصول فلسفه، ج1، ص30، الفاظ، عیناً و بدون تغییر نقل گردید.

اینان که بر خلاف بداهت رفته و بر خلاف همة افراد عادی انسان، چنین می پندارند که در میان جهانی از خیرات غوطه ورند و هیچگونه بدی و شر در دنیای آنان وجود ندارد و وقوع هم نخواهد یافت، بایستی که پیوسته خندان بوده و گریه نداشته باشند، و دائماً خشنود بوده و شکوه نداشته باشند، بایستی به هر کسی نزدیک شوند و از هیچ موجودی نپرهیزند، زیرا که گرگ و میش بایستی در نزد آنان برابر باشند، و هر دو نیکوکار و خیّر به حساب آیند؛ اکنون بیائید شکایت نامه ای را مطالعه بفرمایید که از بزرگترین فیلسوف عهد اسلامی در قرون اخیر به یادگار مانده است:

وی شکایت نامه ای نسبتاً طولانی، از روزگار و از مردم روزگار در مقدمة اسفار درج کرده و در ضمن آن علناً گفته است: معادات دوران و معاندت ابنای زمان، ناچارم کرد که از مردم کناره کشیدم، و در گوشه ای از دیار تنها زیستم. با این که ایشان با صراحت کامل وجود هر گونه شر را از جهان محذوف دانسته اند آیا واقعاً ممکن است که شرّی در جهان نبوده باشد و باز آدمی از ابنای زمان آزار ببیند و رنج بکشد؟! مسلماً این طرز تصور فقط تا موقعی پا بر جا می ماند و دوام پیدا می کند که مرد دانشمند در میدان مباحث فلسفی مشغول زد و بند باشد، و پای در راه های پر پیچ و خم زندگی عمومی نگذاشته باشد؛ چطور ممکن است که آدمی قدم به دائرة معاشرت همگانی بگذارد و از مردمان شرور و بدکار و از ستمگران جبّار، اثری در جهان نبیند؟! آیا در مقابل این بداهت، چه ارزشی دارد که گفته شود: عدم، ذاتی ندارد. و ماهیّت اصالت ندارد. پس خیری که مطلوب همگان است وجود است و شرّ چیزی جز عدم نیست؛(1) چرا نمی توان در پاسخ گفت: همان طور که خیر مطلوب همه است، شرّ هم مورد نفرت هر کس است و چنان که طلب عدم محال است. نفرت کردن از عدم هم محال است؛ پس به ناچار بایستی هم خیر و هم شرّ موجود باشند؛ و آنچه که مقبول مردم است همین است، و حق هم این است.

نظری به فسلفه

فلسفه در میان مسلمین چنان چه شاید و باید پرورش نیافته و تقریباً در همان وضع پیشین و باستانی خود باقی مانده است. مثلاً در همین مساله شرّ، کاملاً هویدا است که هر کدام از اشارات و شرح آن(2) و قبسات و اسفار و شرح منظومة سبزواری و کتب فلسفی عصر حاضر، عین سخنان زمان سابق را تکرار کرده اند، و الحق چیزی بر آن داستان باستانی نیفزوده اند.

از این که می گویند: مسالة خیر بودن وجود، در نزد همة حکما بدیهی بوده است، (3) چنین به دست می آید که: فلاسفة یونان در عهد باستان جز سخنانی که از متأخرین می شنویم، مطلب دیگری نداشته اند؛ و بنابراین، حتماً شیخ رئیس، ابن سینا هم در این باره از پیشینیان اخذ و استفاده کرده و از خود چیزی نداشته است. نتیجه این است که: از روزگار فلاسفة یونان تا این زمان، در مساله وجود شرّ هیچ پیشرفتی نشده، و در حقیقت، تقلید در شکل تحقیق، نشان داده شده است.

گویا جهت این که فلاسفه، با اصرار هر چه تمام تر، وجود شرور را از جهان وجود، محذوف می دارند، ملاحظة این معنی است که مشکل صدور شرّ از خیر مطلق، لاینحلّ نماند؛(4) ولی آیا از حکمت است که وجود شرّ را (که مانند وجود

ص: 47


1- . از بعضی از حواشی اسفار.
2- . شرح خواجه نصیر الدین طوسی رحمه الله تعالی.
3- . شرح منظومة سبزواری، قسمت حکمت، ص6، س 7 و 8.
4- . اشارات، ج3، ص325، پاورقی

خیر، کاملاً بدیهی است) فقط برای حلّ خیالی (نه واقعی) مشکل نامبرده، انکار نمود؟! و آیا این گونه حلّ را هم، در حقیقت می توان حلّ واقعی دانست؟!.

این مشکل، که مصدر شروری که در جهان وجود پیدا می کنند چیست؟ و کیست؟ دیر وقتی است که ذهن بشر را به خود مشغول داشته است، و حتی زرتشتیان(1) را هم، همین مشکل وادار کرده که برای جهان، دو آفریدگار و دو پروردگار قائل شوند: یزدان و اهریمن و برخی از بی خبران مستشرقین هم، چنین خیال کرده اند(2) که دین مبین اسلام هم برای رهایی از مشکل یاد شده، در عوض یزدان و اهرمن، خدا و شیطان را، العیاذ بالله، دو مبدء برای موجودات گرفته است. ما در فصل آینده انشاء الله تعالی، اثبات خواهیم کرد که شیطان بدون اذن خداوند متعال ناتوان محض و عاجز حقیقی است و واقع این است که: لا حول ولا قوة الا بالله العلی العظیم.

بدین ترتیب دیده می شود که چگونه یک مشکل توانسته است که فکر بشر را از راه روشن حقیقت بیرون برد، و در دو راه که یکی از دیگری تاریک تر و ظلمانی تر است گرفتار کرده و سرگردان سازد. آری چنان که قول به ثنویّت مبدء جهان، راه حل صحیحی برای مساله شرّ نیست، همچنین انکار وجود شرّ هم نمی تواند نفعی به آن برساند. زیرا به طوری که چاره ای جز این نیست که مبدء آفرینش مسلماً واحد است، ایضاً بدیهی محض است که شرّ هم در جهان موجود است؛ بلی بایستی کوشید و راه حل درستی پیدا کرد، وگرنه با انکار وحدانیت مبدء تعالی و تقدّس، چنان که به زرتشتیان منسوب است، و یا با انکار وجود شرّ، به طوری که فلاسفه پسندیده اند مشکل مذکور، حلّ نشده و حلّ هم نخواهد شد.

نمونه ای از قبسات

فلاسفه در تصویر عدمی بودن شرور زحمت ها کشیده و رنج ها دیده اند، ولی هیچ کاری از پیش نبرده اند و الحق برای حلّ این مشکل کوچک ترین قدمی هم برنداشته اند. برای این که طرز تفکّر آنان در این مساله به خوبی روشن گردد به عنوان نمونه عباراتی را از قبسات،(3) که مقتبس از پیشینیان و مورد اخذ و استفادة آیندگان از فلاسفه می باشد، ترجمه می نماییم:

«دردها، نه از این جهت که ادراک اموری هستند شر می باشند، و نه از جهت وجود خود این امور، و نه از جهت صدور آنها از علل خود بلکه همانا شر بودن آنها بالعرض به حسب حال صاحب درد است که اتصال عضوی را که شأنش اتصال است، فاقد گردیده؛ پس ماهیت شر، عدم وجودی، یا عدم کمالی برای موجودی است از این حیث که این عدم در واقع لایق به شأن آن نیست و یا در نزد آن بی اثر است.»

ایشان به همین طرز بیان هر شری را که به نظر مبارکش رسیده به عدم برگردانیده است، و یکی از محققین عصر حاضر هم چنین فرموده: نکاح، برای این خیر است که واجد موافقت امر مولی است، وسیئه بودن زنا عبارت است از فقدان این موافقت، پس سیئه، عدمی است برای این که فقدان عدمی است.

نگارنده گوید: پیداست که مساله شر، مردان روزگار را خیلی ناراحت کرده و آنان را سخت به تکاپو انداخته است؛ کار به جایی کشیده و راستی کارد به استخوان رسیده که مرد فیلسوف، مانند یک ادیب، متوسل به طرز جمله بندی شده

ص: 48


1- . دائرة المعارف، ج9، ص448، ترجمة ملل و نحل شهرستانی، ص180.
2- . اصول اساسی فن تربیت، ص47، س4.
3- . ص287 و 288.

و می خواهد که با عوض کردن طرز بیان و نحوة گفتار، حقیقت را مطابق دلخواه خود اثبات، و آن را بدین وسیله مبرهن نماید!!.

آیا لجوجی نمی تواند در پاسخ بگوید که: سلامت، خیر است. و چون عبارت است از عدم مرض، پس عدمی است. و نکاح، چون فاقد مخالفت مولی است حسنه است. پس حسنه عدمی است. واقع این است که: بحث لفظی را بایستی کنار گذاشت و در فکر خودِ حقیقت بود؛ مثلاً می توان گفت ظلمت، عدم نور است و می توان گفت ظلمت وجودی ضد نور است، ولی هیچ کدام از این دو طرز بیان، برهان نفس الامر محسوب نمی شود، و برای یافتن واقع، بایستی از این قیل و قال فارغ گردید و در حاقّ حقیقت، دقت و تأمل به عمل آورد.

نظری به قرآن کریم

قرآن کریم، آیات بسیاری دارد که به صراحت به وجود و وقوع شرّ و سوء و سیئه دلالت می کند. مثلاً می فرماید: قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ مِنْ شَرِّ ما خَلَقَ؛(1) و ایضاً: وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ؛(2) و ایضاً: زُیِّنَ لَهُمْ سُوءُ أَعْمالِهِمْ؛(3) و ایضاً: وَ بَدا لَهُمْ سَیِّئاتُ ما عَمِلُوا؛(4) آیا این آیات به عدمی بودن شر و سوء و سیئه دلالت دارند؟! و آیا می توان گفت که به وجودی بودن آنها دلالتی ندارند؟! اگر بنا باشد که شر، وجودی باشد و ما بخواهیم که مضمون این آیه ها را با بیان خودمان بیان نماییم، آیا واقعاً عبارت دیگری بهتر و واضح تر از عبارت این آیه ها می توانیم پیدا کنیم؟ آیا روا و سزاست که این آیات و امثال آنها را طوری تأویل نماییم که به قول به عدمی بودن شرور، سازگار آیند؟! واضح است که کسی از عدمی نمی ترسد و عدم را نمی شود به جا آورد، و نمی شود عدم را دید، و عدمی مزین نمی شود و هویدا هم نمی گردد؛ البته این مطلب، ناگفته پیدا و روشن می باشد.

یکی از بزرگان فلسفه تصریح کرده که: سیئه، عدمی است! و سیئات اعمال به طور کلی ذاتاً حسنات هستند! و از قرآن کریم به گفتة خود دلیل آورده: اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْ ءٍ(5)، و فعل هم با وجود و ثبوت خود شیئ است و فرموده: الَّذِی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْ ءٍ خَلَقَهُ؛(6) ایشان از این استدلال، چنین نتیجه گرفته اند که اعمال بشر، کلیتاً زیبا و حسن الذات هستند.

معلوم است که صحت این نتیجه موقوف است به این که اعمال بشر، مخلوق خدا باشند، به جهت این که اگر مخلوق خدا نباشند و از مضمون آیة نخست، خارج باشند، قهراً مضمون آیة دوم هم بر آنها صدق نخواهد کرد. و برای همین است که ایشان فعل را هم شیئ گرفته اند تا آیة نخست بر اعمال بشر صادق آید. ما انشاء الله تعالی در آینده اثبات خواهیم کرد که اعمال بشر مخلوق خود بشر است و خداوند متعال بشر را طوری آفریده است که بایستی خود وی خالق اعمال خود باشد.

ص: 49


1- . فلق (113) / آیه 1 و 2. بگو پناه می برم به پروردگار فلق، از شر آن چه آفریده است.
2- . زلزله (99) / آیه 8. هر کس به ثقل ذره ای شر به جا آورد آن را می بیند.
3- . توبه (9) / آیه 37. اعمال بدشان، به ایشان زینت داده شده.
4- . جاثیه (45) / آیه 33. بدهای آن چه که می کردند، بدی شان هویدا گردید.
5- . زمر (39) / آیه 62. خداوند است آفرینندة هر چیز.
6- . سجده (32) / آیه 7. خدایی که زیبا کرده هر چه را که آفریده؛ بنا به قرائت با فتح لام «خلقه»؛ و بنا به قرائت با سکون: خدایی که افرینش هر چیز را نیکو کرده و زیبا گردانیده است.

و ایضاً احسن و زیبا بودن موجودی، نسبت به موجودی با شر بودن آن نسبت به موجود دیگر، نه فقط عقلاً منافاتی ندارد، بلکه کمال سازش را هم دارد؛ قرآن کریم همین طور است برای مؤمنین شفا و رحمت و برای ستمگران زیان افزاست.(1) پس احسن بودن و خیر بودن متلازم نیستند. و مخلوقات خداوند متعال اگر چه کلاً زیبا باشند باز ممکن است نسبت به چیزی شر باشند و زیان برسانند. نتیجه این است که: خیریت و شرّیت، داخل در ذوات اشیاء نیستند و دو امر نسبی می باشند. بنابراین اگر فرض شود که اعمال بشر هم مانند سایر اشیاء مخلوق خداوند متعال است، باز نمی توان گفت که همة آنها برای انسان نافع و سود رسان است، بلکه ممکن است که شر بوده و زیان آور باشند.

مصدر شرور در نظر قرآن

جای شک نیست که دنیا، دنیای خیر و شر است ولی پاسخ این پرسش که مصدر شرور چیست؟ و کیست؟ برای بشر از وقتی که دارای قوة معرفت شده، مشکل بسیار دشواری گردیده است. دانشمندان ملل و فلاسفة قرون، هزاران سال است که در این باره می اندیشند و دقت و تأمل می نمایند، ولی هنوز هم به راه حل روشنی نرسیده اند. بلی هر فرقه ای برای خود راهی انتخاب کرده و در اعتقاد بر طبق آن، مشی نموده است. و غالباً یکی از دو جانب افراط و تفریط را پیموده و یکی از دو پرتگاه، مورد رضایت اندیشه های نارسای بشری گردیده است. و چنان که یاد شد عده ای بسیار زیاد در طی قرون متمادی، مصدری خصوصی برای شرور تعیین کرده و برای جهان دو مبدأ: یزدان و اهرمن گرفته اند. و دیگران هم وجود شر را از جهان به یکبار محذوف دانسته اند؛ و الحق چنان که راه اول مبنی بر جهل است، راه دوم هم مبتنی بر انکار بداهت است.

اینک ببینیم که قرآن کریم پس از آن که وحدانیت مبدأ را رکن رکین خود شناسانیده، و وجود شرور را هم در جهان اعلان فرموده، دربارة مبدأ شر، چه رأی می دهد و مسالة مصدر شر را چگونه حل و تصویر می فرماید؟ اگر فرض کنیم همان طور که خیرات از جانب خداوند جهان آفرین است، شرور نیز از آن حضرت بوده باشد چه مانعی پیش خواهد آمد؟

در قرآن کریم چنین می یابیم که خداوند متعال عز شأنه و جل جلاله، خودش را عزیز کننده، ذلیل گرداننده، دهندة ملک و گیرندة آن، شناسانیده است؛(2) و عذاب دهنده،(3) نعمت دهنده،(4) گمراه کننده و نشان دهنده راه خوانده است.(5) و با صراحت فرموده: نَبْلُوکُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَیْرِ فِتْنَةً؛(6) و با کمال وضوح، عمل واحدی را هم به خودش نسبت داده و هم به شیطان. چنان که فرموده: زَیَّنَّا لَهُمْ أَعْمالَهُمْ،(7) و فرموده: زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ أَعْمالَهُمْ؛(8) و بدون پرده پوشی فرموده: وَ بَلَوْناهُمْ بِالْحَسَناتِ وَ السَّیِّئاتِ(9) و در دعا وارد است: ایقَنتُ اَنَّکَ اَرحَمُ الرّاحِمینَ فی موضِعِ العفوِ و الرحمةِ، و اشدُّ المُعاقِبینَ فی موضعِ الّنَکالِ و النَّقِمَةِ؛(10) و

ص: 50


1- . اسراء (17) / آیه 82. وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ لا یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلاَّ خَساراً.
2- . آل عمران (3) / آیه 26. تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ.
3- . بقره (2) / آیه 284. یُعَذِّبُ مَنْ یَشاءُ.
4- . حمد (1) / آیه 7. الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ.
5- . رعد (13) / آیه 27. یُضِلُّ مَنْ یَشاءُ وَ یَهْدِی إِلَیْهِ مَنْ أَنابَ.
6- . انبیاء (21) / آیه 35. شما را برای امتحان به شر و خیر مبتلا می گردانیم.
7- . نمل (27) / آیه 4. اعمال شان را به ایشان زیبا نشان دادیم.
8- . انعام (6) / آیه 43. شیطان، اعمال شان را به ایشان زیبا نشان داد.
9- . اعراف (7) / آیه 168. آنان را با نعمت و نقمت ها مبتلا گردانیدیم.
10- . مفاتیح الجنان، ص179. دعای افتتاح. یقین دارم که تویی ارحم الراحمین در جای عفو و رحمت، و تویی سخت ترین عقوبت کنندگان در جای انتقام.

ایضاً: لا الهَ اِلاّ انتَ خالقُ الخیرِ و الشرِّ؛(1) آیا این آیات و این دعاها، صریح در این نیستند که: خیر و شر، هر دو در جهان هستند، و هر دو از جانب پروردگار متعال می باشد؟

حقیقت خیر و شر

آیا می شود که موجود واحدی را تنها ملاحظه کرد و آن را خیر و یا شر نامید؟ پاسخ این پرسش این است که: مسلماً تصور خیر و یا شر بودن یک موجود، بدون تصور موجود دیگری که نسبت به آن، خیر و نافع و یا شر و زیان آور باشد، امکان ندارد؛ و به عبارت دیگر: آیا می توانیم ذوات اشیاء جهان را به دو قسمت تقسیم نماییم و بگوییم که بعضی از موجودات ذاتاً خیر هستند و بعضی دیگر هم ذاتاً شرند؟ چنان که مثلاً می توانیم بگوییم ذوات اشیاء بر دو قسم است یا شجر است یا غیر آن؟ بدون شک پاسخ این پرسش منفی است و تقسیم یاد شده نادرست است؛ برای این که: هر چیزی، نسبت به چیزی در زمانی سود رسان، و نسبت به چیز دیگر و یا به همان چیز در زمان دیگر، زیان آور است.

و به تعبیر ثالث: آیا می توانیم موجوداتی بیابیم که هیچ شری هیچ گاه از آنها صادر نشود؟ و موجوداتی را هم پیدا کنیم که هیچ خیری هیچ وقت از آنها صدور نیابد؟ نمی توانیم خداوند متعال و کتب آسمانی و سلسلة جلیلة انبیاء و اوصیاء علیهم السّلام را، از قسم نخست بشماریم، چون که آنان برای کافران و بدکاران هم در دنیا و هم در آخرت، زیبان رسان هستند؛ و شیطان و تابعین او را هم نمی توانیم از قسم دوم بدانیم برای این که آنان می توانند عبادت و اطاعت کنند، و بدین طریق به خود، خیر برسانند. چنان که شیطان مدتی عبادت می کرد و به خیر می رسید برای این که در درگاه ربوبیت تقرب می یافت و بالا می رفت.

حقیقت این است که:

1 خیر و شر، در عالم خارج از ذهن، ذاتی و جوهری ندارد، و در ذهن انسان هم با ذوات اشیاء قائم می گردند برای این که نه تمام ذات چیزی هستند و نه جزء ذات چیزی.

2 تصور هر کدام از خیر و شر، موقوف به تصور آن دیگری است برای این که اگر کسی معنای خیر را فرضاً نداند، ممکن نیست معنای شر را بداند و بر عکس.

3 هیچ کدام از خیر و شر، در چیزی ثبوت و دوام ندارد؛ برای این که ممکن است که مثلاً خوراکی که به شما نافع بود و خیر داشت، مضر شود و شر گردد و بر عکس.

4 ممکن است یک چیزی نسبت به چیزی خیر باشد، و نسبت به چیز دیگر، فقط شر رساند؛ مثلاً: مار نسبت به بچة خود خیر است ولی نسبت به شما شر.

5 ممکن است چیزی نسبت به چیزی با ملاحظه ای خیر باشد و با ملاحظة دیگری شر. مثلاً باربری نسبت به یک نفر انسان با این ملاحظه که از گدایی بهتر است خیر است و با این ملاحظه که از تجارت سخت تر است شر است.

6 ممکن است چیزی نسبت به چیزی در نظر کسی خیر باشد و در نظر کسی دیگر شر. مانند دوایی نسبت به بیماری در نظر دو نفر طبیب مختلف الرأی.

ص: 51


1- . کافی، ج2، ص516، س11. نیست خداوندی جز تو، تویی آفریدگار خیر و آفریدگار شر.

از مجموع آنچه ذکر شد، چنین به دست می آید که: با قطع نظر از تصور انسان، جهان و موجودات آن نه خیر هستند نه شر، و تأثیرات آنها در یکدیگر همان است که هست، نه خیر است نه شر و هیچ چیزی جز خودش چیز دیگری نیست نه خیر است نه شر و متن واقع همان است که در نفس الامر هست، نه خیری در آنجا هست نه شر و این ذهن انسان است که هرچه را که برای خودش و یا برای کمالی که برای اشیاء در اندیشة خود درست کرده می پسندد خیر می داند و نافع می فهمد و هر چه را که برای خودش، و یا برای کمال تصور شدة موجودات نمی پسندد، شر می دانند و ضارّ تشخیص می دهد و این هم ناشی از این است که انسان طوری آفریده شده است که لذت و شکنجه را می فهمد و گزند صدمه را درک می کند. به این معنی که اگر انسان مانند سنگی که نه لذت می فهمد و نه درک شکنجه می کند آفریده می شد و از درد و رنج و لذت و سرور عاری و فارغ می بود، مسلماً از دو واژة خیر و شر و مرادفات آنها در سایر زبان ها در قاموس های جهان و لغت نامه های انسان، خبری و اثری پیدا نمی شد.

بنابراین، خیر و شری در جهان تحقق ندارد تا ما در پی مصدر آنها بگردیم و جمیع آن چه که در ذهن ما به شر با خیر و شر اتصاف می یابد، در واقع و در عالم حقیقت از آن دو صفت عاری و فارغ می باشند و خیر و شر دو وصف ذهنی هستند، که در ظرف تصور، به موجودات حمل و بر آنها اثبات می شوند ولی در جهان خارج هر کدام از موجودات راه خود را گرفته و می رود و در تأثیر و تأثر همیشگی دائمی روزگار می گذراند و از خیر و شری که بشر در مخیلة خود می پروراند و از برای هر کدام از موجودات بهره ای از آن دو تعیین می نماید، در عالم حقیقت هیچ خبری نیست.

تا هنگامی که آدمی از موجودات پیرامون خود، در لذت بردن و شکنجه کشیدن است محال است که بتواند خود را از ادراک و تصور خیر و شر، فارغ بدارد، و خواهی نخواهی آن چه را که از آن سرور می یابد خیر و آن چه را که از آن در رنج است شر خواهد دانست. بنابراین در جهان واقع و عالم حقیقت، هیچ خبری از خیر و شر به غیر از تأثیر و تأثر عمومی نیست.

ولی لازم است که به انسان حق داده شود که درباره لذت و شکنجة خویشتن خاصه دربارة حیات آینده خوب بیاندیشد و منبع و مصدر هر دو را بیابد، تا خیر خود را افزون تر نموده و بر لذت خود در هر دو جهان بیفزاید، و شکنجه و شر خود را هم اگر بخواهد یک سره از میان بردارد. خداوند متعال، مصدر شروری را که انسان را آزار می دهد، به طور واضح، بیان فرموده است:

از آیات قرآن کریم چنین استفاده می شود که هر چیز از جانب خداوند است هر چه را که به شما لذت می دهد و آن را خیر می دانید و هر چه را که به شما آزار می رساند و آن را شر می دانید جمیع آنها را خداوند متعال آفریده و هر چیز از جانب او است؛ وَلا حَولَ ولا قُوَّةَ إِلاَّ بِاللَّهِ العَلِیِّ العَظیم. و اما جهت این که به برخی از مردم شر می رسد و آزار نصیبش می گردد همانا خود وی سبب می شود و اعمال ناپسند و کردار زشت خود او باعث می شود وگرنه خداوند مهربان آزار کسی را نمی خواهد و کسی را به عسر و کفر نمی اندازد: یُرِیدُ اللَّهُ بِکُمُ الْیُسْرَ وَ لا یُرِیدُ بِکُمُ الْعُسْرَ، (1) وَ لا یَرْضی لِعِبادِهِ الْکُفْرَ، (2) خداوند متعال همه را سبک بار می خواهد: یُرِیدُ اللَّهُ أَنْ یُخَفِّفَ عَنْکُمْ.(3)

ص: 52


1- . بقره (2) / آیه 185. خداوند برای شما آسانی می خواهد، و سختی نمی خواهد.
2- . زمر (39) / آیه 7. و به کفر بندگانش راضی نیست.
3- . نساء (4) / آیه 28. خداوند می خواهد که شما را سبک بار گرداند.

این حقیقت، اگر چه از آیات بسیاری فهمیده می شود ولی ظاهراً واضح تر از همة آنها، این دو آیه است: إِنْ تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ یَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ یَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِکَ قُلْ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ فَما لِهؤُلاءِ الْقَوْمِ لا یَکادُونَ یَفْقَهُونَ حَدِیثاً ما أَصابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَ ما أَصابَکَ مِنْ سَیِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِکَ؛(1) در آیة نخست در هر سه مورد، کلمة «عند» را مکرر فرموده، و در آیة دوم، در «من الله» و نیز در «من نفسک»، «عند» را نفرموده تا سیاق کلام تغییر یابد و معنی عوض شود. اول، بحث در این است که موجد بلیه و شرّ کیست؟ و بعد، بحث در این باشد که: باعث رسیدن بلیه به مردم کیست؟ و چیست؟

از آیة پیش فهمیده می شود که می گفتند نعمتی را که به آنان می رسد خداوند متعال می آفریند و اما بلیّه و شرّی که به آنان می رسد خدا آن را نمی آفریند بلکه در نزد پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم موجود بوده و او آن را به وجود می آورد خداوند متعال در پاسخ آنان می فرماید: چرا اینان سخن نمی فهمند، هر چیز را خدا ایجاد می کند و می آفریند و خالق هر چیز هر نعمت و خیر و هر بلیه و شر همانا خود خداوند است و جز او کسی دیگر نیست و اوست که به هر کس و به هر قوم بخواهد نعمت می دهد و اگر بخواهد بلیه می فرستد.

پس از آن که این مطلب، با آیة پیش روشن گردید، از آیة دوم هم چنین فهمیده می شود که: بیایید در این قسمت هم بیاندیشید که چه چیزی و چه کسی باعث می شود که خدا بر شما نعمت و خیر و یا بلیّه و شرّ بدهد؟ در بیان این مطلب هم خداوند متعال چنین درس می دهد: باعث این که خداوند به شما نعمت می دهد و خیر می رساند خود اوست. برای این که: اگر خداوند متعال به نیکوکاران نه نعمت و خیر و نه نقمت و شرّ نمی داد چه ایراد و اشکالی به عدالت آن حضرت تعالی و تقدس وارد می آمد؟ پس از لطف اوست که به نیکوکاران خیر و نعمت می دهد. و اما باعث این که خداوند متعال به شما بلیّه می دهد و شرّ می فرستد فقط خودتان می باشید زیرا که این اعمال زشت و گناهان شماست که خداوند جهان آفرین آنها را در شکل بلاها نمایان می دارد و در صورت شرّهایی وحشتناک بر سر شما فرود می آورد.

تاریخچة اَلواحِدُ لایَصدُرُ عنه اِلاّ اَلواحدُ

چنین به نظر می رسد که: از روزگاران بسیار پیشین پیوسته مردمانی زیاد و یا کم بوده اند که برای ایجاد این جهان وسیع و موجودات بسیار کثیر و متنوّع آن، خدای واحد و یکتا را کافی نمی دانسته اند! و این تصور تا به امروز هم باقی است.

می گفتند: دنیا، مشرق دارد، مغرب دارد، شب و روز دارد، نور و ظلمت دارد، خشکی و دریا، زشت و زیبا، تابستان و زمستان، اجرام سفلی، ستارگان و هزاران امثال اینها دارد؛ و خیال می کردند که محال است این همه موجود را یک خدا به وجود آورده و به اداره کردن آنها پرداخته باشد.

امر در نظر آنان در میان دو چیز دائر بود: یا باید خدا زیاد باشد! و یا باید کثرتی در جهان نبوده باشد. و همین تصور سبب شده بود که آنان به دو فرقة معظم متفرق شوند. غالب مردم که از علم و دانش بهره ای نداشتند چون کثرت را در جهان به طور آشکار و غیر قابل انکار درک کرده بودند به تعدد خدایان گرویده و علم را فدای بدیهی کردند. برای

ص: 53


1- . نساء (4) / آیه 78 و 79. اگر به آنان نعمتی رسد می گویند این از نزد خداست، و اگر به آنان بلیه ای رسد می گویند این از نزد تست، بگو: هر چیز از نزد خداوند است. پس چرا اینان این طورند؟ سخنی نمی فهمند؟! آن چه از نعمت به تو می رسد از خداست، و آن چه از بلیه به تو می رسد از خود توست.

هر دستگاهی از جهان، ربّی و پروردگاری به نام ربّ النوع تصور و در صورت بتهایی تصویر می کردند. و خیال می نمودند که چون اجزای جهان به یکدیگر پیوسته است، لابد این ارباب هم در اداره کردن حوزه های حکومتی خود خالی از تشاجر و تنازع نخواهند بود و افسانه های دامنه داری در باب جنگ خدایان، ساخته بودند. اینان از این که خدای واحدی این همه دستگاه های با این وسعت و عظمت را بیافریند و آنها را به تنهایی اداره نماید بسیار تعجب می کردند چنان که بت پرستان زمان طلوع اسلام، وقتی شنیدند که پیغمبری مبعوث شده و می گوید: قولوا لا اله الا الله تفلحوا، (1) بسیار تعجب کردند از این که این پیغمبر نوظهور، چطور و چگونه در جای این همه خدایان، فقط و فقط یک خدا را قائل شده است؟ می گفتند: أجَعَلَ الْآلِهَةَ إِلهاً واحِداً؟ إِنَّ هذا لَشَیْ ءٌ عُجابٌ.(2)

و عدة دیگری که فلاسفة دوران و دانشمندان آن زمان بودند، در وحدانیّت خداوند متعال کوچک ترین شک و تردیدی نداشتند به ناچار کثرت را در جهان و در موجودات آن خیالی پنداشتند. بدیهی را فدای علم کردند، می گفتند و می گویند: جهان و موجودات آن با این همه تکثر ظاهری در واقع غیر از یک وجود وسیع بسیط، چیز دیگری نیست. و این کثرت ظاهری محسوس، پنداری بیش نیست. این دانشمندان که چشم و چراغ آن زمان بودند اصلاً تصور هم نکردند و احتمال هم ندادند که یک خدا می تواند موجودات کثیره را که واقعاً کثیر باشند، خلق بفرماید. و لذا به هر طوری که بوده کثرت در جهان را خیالی می نمایانیدند، و تمام کوشش خود را در اثبات این معنی مصرف می کردند که این چشمان مردمان احول و دو بین است که در دنیا کثرت می بیند و اما صاحبدلان و عارفان، جز وجود واحد چیز دیگری نمی بینند.

آن چه که بت پرستان را وادار به اعتقاد به خدایان زیاد کرد، و آن چه که عده ای از فلاسفه و دانشمندان باستان را ناچار و وادار به حذف کثرت از موجودات جهان نمود، فقط این ملاحظه بوده است که خدای واحد، مخلوق واحد می تواند داشته باشد و بیشتر از آن را نمی تواند و امکان ندارد بیافریند، و به اصطلاح فلسفی «الواحِدُ لایصدُر عَنهُ اِلاّ الواحِدُ»(3) بلی هر دو دسته را یک دشمن، از میهن حقیقی شان بیرون راند و آنان را به جلای وطن گرفتار کرد.

حق این است که خداوند واحد است. لا اله الا الله، و موجودات جهان هم واقعاً کثیر و حقیقتاً بسیار هستند، و اعتقاد به این که: «از یک چیز، بیشتر از یک چیز، صادر نمی شود» اگر چه بت پرستان را بدبخت محض کرد، و آنان را به یکبار بیچاره گردانید، زیرا که وادارشان کرد که بر خلاف اصیل ترین و صحیح ترین علم، که وحدت خداست اعتقاد ورزند. ولی فلاسفه را هم به درد انکار بدیهی مبتلا ساخت و فلسفة آنان را هم بر اصالت وجود مبتنی کرد و بدین طریق آن را سخت بیمار و زمین گیر گردانید.

این مساله که جهان و آن چه در آن است در حقیقت بیشتر از یک وجود نیست که عبارت اخرای قول به «اصالت وجود» و یگانه پناهگاه، برای فلاسفه، در مقابل حملة «الواحِدُ لایصدُر عَنهُ اِلاّ الواحِدُ» است، شاید در نزد بی خبران، چندان مهم نباشد ولی دانشمندان و محققین خوب می دانند که چون این مساله به منزلة خشت نخست فلسفه می باشد، و در

ص: 54


1- . بگویید جز خداوند خدایی نیست تا رستگار شوید.
2- . ص (38) / آیه 5. آیا این همه خدایان را یک خدا قرار می دهد؟ واقع این است که این سخن چیزی بسیار عجیب است.
3- . از یک چیز، بیشتر از یک چیز صادر نمی شود.

سرتاسر مسائل و قضایای حکمت ماوراء الطبیعه، پای آن به میان می آید فلذا رخسار زیبای علم و دانش را به کلی دگرگون کرده و آن را از مسیر واقعی و مجرای طبیعی و حقیقی خود، بیرون آورده است.

این است تاریخچة «الواحِدُ لایصدُر عَنهُ اِلاّ الواحِدُ» و مدت سلطنت آن، و مختصری از عملیات و کارهایی که در مدت حکمفرمایی خود انجام داده است. چه بتخانه هایی در روی زمین برپا نموده و به انکار چه ضروریاتی مردم را واداشته است؟ و یکی از فرزندان نالایق آن «کیفیت صدور عقول عشرة» است؛ و در این مسالة ما هم که بحث خیر و شرّ است، دخالت کرده و چنین می گوید: اگر خیر و شرّ، هر دو، موجود باشند بایستی دو مصدر جداگانه دو خدای مستقل داشته باشند.

این قانون فلسفی، تاکنون هم در نزد فلاسفه، در استحکام خود باقی است، (1) ولی البته دانشمندان (و بنا به فرمایش خواجه نصیر الدین طوسی رحمه الله تعالی)، مردم(2) از قبول آن امتناع می کنند و بزرگترین مانع عقلی در نزد فلاسفه از موجود بودن خیر و شرّ و از صدور آن دو از باری تبارک و تعالی همین قانون است که «از یک چیز، بیشتر از یک چیز صادر نمی شود» و همین قانون ناچارشان کرده است که شرّ را عدمی بگیرند.

نامة ابن سینا به بهمنیار

برای استحضار از جریان برهان قانون «الواحِدُ لایصدُر عَنهُ اِلاّ الواحِدُ» حکایت زیر را از اسفار، نقل می کنیم:

بهمنیار، به ابن سینا نامه نوشت، و از او برای قانون فلسفی فوق، برهان خواست. شیخ در پاسخ نوشت: اگر واحد حقیقی، مصدر باشد برای دو چیز مانند الف و با، پس مصدر شده است برای الف و آن چه که الف نیست، زیرا که با، الف نیست، پس لازم می آید اجتماع نقیضین.(3)

فخر رازی در مباحث مشرقیه، به برهان ابن سینا، چنین ایراد می گیرد که نقیض صدور الف، لاصدور الف است، نه صدور لاالف، یعنی صدور با؛ چنان که جسم، آن گاه که حرکت و سیاهی را قبول کرد و سیاهی غیر حرکت است، پس جسم حرکت و غیر حرکت را قبول کرده و تناقضی لازم نمی آید.(4)

ملاصدرا از شیخ الفلاسفه طرفداری می کند و می گوید: فخر رازی معنای مبدأ بودن واحد حقیقی را تصور نکرده است مصدریت به این معنی عین ماهیت علت بسیطه است بنابراین اگر بسیط حقیقی مصدر شود برای الف و آن چه الف نیست حتماً مصدریت آن برای غیر الف غیر از مصدریت آن برای الف که عین ذات آن است، خواهد بود. پس ذاتش غیر ذاتش شده است و تناقض همین است.(5)

ازکلام صاحب اسفار، فهمیده می شود که می خواهد بگوید: اگر در برهان شیخ، به جای واحد حقیقی، چیز دیگری گذاشته شود، مثلاً گفته شود: اگر زید مصدر شود برای خواندن و نوشتن پس مصدر شده برای خواندن و آنچه خواندن نیست زیرا که نوشتن خواندن نیست پس لازم می آید اجتماع نقیضین بلی در این صورت اشکال رازی بر ابن سینا وارد

ص: 55


1- . اشارات، شرح اشارات، شرح شرح اشارات، ج3، ص122، قبسات، ص232. اسفار و حواشی آن، ج2، ص204، شرح منظومة سبزواری، ص184.
2- . شرح اشارات، ج3، ص122.
3- . اسفار، ج2، ص206.
4- . قبسات، ص233.
5- . اسفار، ج2، ص206.

می شد به جهت این که زید با قطع نظر از مصدریتش برای خواندن و یا نوشتن ذاتی دارد، پس ذات زید غیر از مصدر بودن و علت بودن اوست و امکان دارد که از چنین ذاتی دو چیز صادر شود، به خلاف واحد حقیقی که علیت و مصدریت آن، عین ذات آن است، و بسیطی که مصدر امری است ذاتی به جز مبدأ بودنش ندارد و برای همین بسیطی که ذاتش عبارت از علیت بالف است محال است که علت با هم شود، و گرنه باید که ذاتش غیر ذاتش شود.

نگارنده گوید: این سخن، درست نیست. زیرا که بسیط هم مانند مرکب در صورتی که مصدر چیزی می شود ذاتی دارد به جز مصدر بودن که موصوف می شود با مصدر بودن؛ زیرا که بدیهی است موصوف شدن بسیط با مصدر بودن امری ذهنی است و اصلاً خارجیت ندارد و لذا به بساطت بسیط، ضرری نمی رساند؛ و این که فرموده «بسیطی که مصدر است عین مصدر بودن است» برهانی ندارد و برهان نقل شده از ابن سینا هم برهان این ادعا نیست و اگر فرضاً هم باشد اول دعوی است پس جناب ملا صدرا کمکی به ابن سینا نکرده است و اشکال رازی بر وی وارد است.

از مطالعة کتب فلسفی بر می آید که فلاسفه چنین عقیده دارند: چیزی که مثلاً الف از آن صادر می شود حتماً دارای حیثیتی است که یا عین و یا جزء ذات آن چیز است؛ پس اگر عین ذات آن باشد محال است که غیر الف هم از آن صادر شود و اگر جزء آن باشد پس آن چیز مرکب است نه بسیط و صور غیر الف هم از آن ممکن است. چنین به نظر می رسد که مرادشان از این حیثیت همان سنخیت باشد که می گویند علت باید با معلول سنخیت داشته باشد؛ اگر واقعاً معنای این حیثیت همان سنخیت باشد، پس باید دانست که قانون حیثیت فقط در علل و معلولات این جهان جریان دارد (در جهان مخلوق) و حضرت باری تعالی با هیچ کدام از مخلوقات خود سنخیت ندارد و علیت آن حضرت عز شأنه از روی حیثیت نیست. و اگر مراد از حیثیت نامبرده، سنخیت علت با معلول نباشد، پس نباید این حیثیت را ذاتی علت شمرد، بلکه مانند وصف علیت از عوارض ذهنی علت باید شمرد و در این صورت حیثیت مذکوره، خارجیتی ندارد و چنان که در بالا گفته شد به بساطت بسیط ضرری نخواهد داشت.

و علاوه بر آن چه ذکرگردیده، باید متوجه بود که: قانون «الواحِدُ لایصدُر عَنهُ اِلاّ الواحِدُ» به فرض این که صحیح و کاملاً درست هم باشد، باز در این جهان مخلوق، مورد جریانی برای آن پیدا نخواهد شد. به جهت این که در این زندگی، بسیطی را نمی شناسیم که واقعاً تحقق داشته باشد، و واقع این است که چیز بی بعدی در این عالم نیست و در عالم ربوبیّت نیز جریان پیدا نمی کند به جهت این که علیت خداوند متعال به معنای صدور معلول از آن حضرت نیست پس هیچ مورد جریانی برای قانون مذکور نیست، نه در جهان آفرینش و نه در عالم بالا.

آیا خدا، همسنخ مخلوق است؟

فلاسفه می گویند لازم است که در علت خصوصیت و حیثیتی باشد تا به سبب آن با معلول خود سنخیّت پیدا کند و لازم است که در میان علت و معلول، سنخیّتی باشد و گرنه بایستی صدور هر چیز از هر چیز ممکن باشد؛ و مثلاً آتش بتواند درخت برویاند و چون می دانیم «عدم» تأثیری ندارد و نفعی نمی رساند، پس این سنخیت و حیثیت در علت بایستی وجودی باشد. پس اگر از حضرت باری تعالی شأنه، هم خیر و هم شرّ به وجود آید، لازم می آید که در آن حضرت دو سنخیّت بوده باشد؛ پس برای رهایی از این دو ایراد باید گفت که شرّ عدمی محض است و گرنه لازم می آید

ص: 56

اولاً خداوند با شرّ هم سنخیّت داشته باشد، و ثانیاً دو سنخیّت، (سنخیّت با خیر و سنخیّت با شرّ) در ذات او جمع شود، بااین که خدا بسیط است و مرکب نیست.

پاسخ این است که ذات پاک باری عز و جل: با خیر هم نمی تواند سنخیّت داشته باشد و با موجودات جهان (که بنا به زعم آنان، خیر محض می باشند) از یک سنخ بوده باشد وگرنه لازم می آید که: خداوند متعال علت حقیقی نباشد و علت مجازی بوده و از علل مادیه شمرده شود، برای این که علت مجازی آن است که از ذات خود مایه می گذارد و چیزی هم سنخ خود به وجود می آورد، و علت حقیقی آن است که از ذات خود، چیزی خرج نمی کند و در عین حال کار خود را هم می کند و معلولش را می آفریند. فلذا امکان ندارد که از سنخ معلول خود باشد، چنان که علت مجازی هم امکان ندارد که با معلول خود همسنخ نباشد؛ واقع این است که علت مجازی، علتی حقیقی نیست؛ زیرا که ذات خود را خرج می کند و در شکل دیگری (در شکل معلول) پدیدار می گردد، و علتی که حقیقتاً علت است آن است که ذات خویش را محفوظ بدارد و چیزی هم به وجود بیاورد. علل این جهان مادی، کلیتاً علت هایی مجازی هستند و برای همین است که در این جهان نه چیزی از کتم عدم، قدم به دائرة وجود می گذارد و نه موجودی رهسپار دیار عدم می شود و همان موجودات سابق هستند که هر دم در شکلی بروز کرده و رموز نهان خود را بیرون داده و هر زمان در اندامی خود نمایی می کنند. و علت حقیقی منحصر به ذات حضرت لایزالی است که هیچ گاه دستی به ذات خود نبرده و چیزی از آن خرج نکرده و این همه موجودات را هم پدید آورده است. نتیجه این است که ذات مقدس کبریایی نه با خیر سنخیّت دارد و نه با شرّ.

تبدّلات و تأثیر و تأثّرات جهان و موجودات آن، با حکم حضرت خداوندی در تحت قوانین منظمی انتظام یافته اند، و لذا هر چیزی به هر چیزی در هر زمان و هر مکان بدون قید و شرط اثر نمی کند و متبدل نمی گردد؛ خصوصیت ها و حیثیت هایی لازم است که در چیزی مجتمع باشند تا آن را به تبادل به هم سنخ آن آماده سازند، و چیزی از چیزی متولد گردد.

اگر طرز کار علت حقیقی و ذات خداوند متعال هم، با حیثیّت و سنخیّت باشد بایستی که سنخیت های بسیار و حیثیت های بی شمار، در ذات آن حضرت گرد آیند؛ برای این که آن حضرت آفریدگار همة این اشیا است که حقیقتاً کثیر و زیاد هستند و کسانی که کثرت موجودات را منکر هستند بدیهی ترین بدیهیّات را انکار می کنند و اگر بنا باشد که جهان و موجودات آن، یک وجود بیش نباشند در آن صورت هم لازم می آید که خداوند متعال کاری نکرده و چیزی نیافریده باشد، زیرا که یگانه موجود در این فرض، وجود است که همیشه بوده است.

علیت در این جهان مادی، عبارت اخرای تولید است و معلولات این جهان کلیتاً به نحو تولد از علل خود زائیده شده و می شوند و برای همین است که علیت هیچ علت دوام پیدا نمی کند و علت به تدریج از بین می رود و فرزند آن به نام معلول شناخته می شود و برای همین است که معلول هم سنخ با علت، زائیده می شود، ولی چون ذات خداوند جهان آفرین سرمدی و ابدی است و علیت آن حضرت هم جاودانی است فلذا علیت او نمی تواند به نحو تولید باشد، و قهراً معلولات و مخلوقات آن حضرت، نمی توانند هم سنخ او باشند، وگرنه لازم می آید که از خدایی، خدایانی جدا شود!!!

احکامی را که فکر محدود انسان از موجودات پیرامون خود، در این زندگی گذرا و ناپایدار به دست می آورد، از کوته نظری است که آنها را در ذات نامحدود و جاویدان آفرینندة جهان هم مجری بدارد، و وجود و علیت آن حضرت و

ص: 57

احکام آن دو را از وجود و علیت جهان و احکام آنها قیاس بگیرد. لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ ءٌ؛(1) وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ وَ الْأَرْضُ جَمِیعاً قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ السَّماواتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمِینِهِ سُبْحانَهُ وَ تَعالی عَمَّا یُشْرِکُونَ.(2)

اینجاست که عظمت سورة مبارکة توحید در نظر انسان دانشمند، ثابت می شود و واضح می گردد آن جا که فرموده: لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ؛ در خبر است که امام زین العابدین علیه السّلام فرمود: اِنَّ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ عَلِمَ اَنَّهُ یَکونُ فی آخرِ الزَّمانِ اقوامٌ مُتَعَمِّقونَ فَأَنزَلَ قُل هُوَ اللهُ اَحَدٌ.(3) و چنان که در خبر دیگری(4) هست: این سوره در حقیقت، شناسنامه و هویت و نسب نامة حضرت پروردگاری جلّت عظمته می باشد؛ یهودیان به حضرت پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم گفتند: نسب پروردگار خود را بیان کن: فرزند کیست و والد کیست؟ حضرت سه شب درنگ کرده و پاسخی به آنان نداد. سپس نازل شد: قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ اللَّهُ الصَّمَدُ لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ.(5)

ص: 58


1- . شوری (42) / آیه 11. نیست مانند او چیزی.
2- . زمر (39) / آیه 67. برای خدا حق قدرش را نگذاشتند، با این که همه جای زمین در روز قیامت در چنگ اوست، و آسمان ها در دست راست او پیچیده شده هستند، پاک و منزه است از آن چه شریک می گیرند.
3- . کافی، ج1، ص91، س15. خداوند عز و جل دانست که در آخر زمان، مردمان متعمقی خواهند بود، فلذا سورة قل هو الله را نازل فرمود.
4- . کافی، ج1، ص91، 3.
5- . سورة 112 بگو او خدا، یکتاست، خدا صمد است، نزائیده و زائیده نشده، و برای او هیچ همتایی نیست.

4 -آیا کارهای بندگان را خدا می کند؟!

مقدمه

آن چه که در این فصل، مورد تعقیب ما می باشد، در اعجوبه بودن، کمتر از فصل سابق نیست. عدة نسبتاً کثیری از مسلمین، در اینجا هم بر خلاف بداهت رفته و با کمال تعجب معتقد شده اند که: تمامی کارهای انسان را اعم از افعال حسنه و یا سیئه، خود خداوند متعال به جا می آورد. اینان نمی توانند باور کنند که خودشان انجام دهندة اعمال خودشان می باشند، و واقعاً چنین نیست که نفهمند که خودشان کارهایشان را به جا می آورند، ولی افکاری پریشان، ذهن آنان را پریشان کرده است، با این که قرآن کریم در این باب هم، با فهم بدیهی انسانی موافقت کامل دارد، می فرماید: وَ لا تُجْزَوْنَ إِلاَّ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ.(1)

فلاسفة مادی هم در این گفتار با جبریون مسلمان هم آواز هستند و حالت اختیار را به یک بار انکار کرده و هر فاعل را در صدور فعل از وی مجبور پنداشته اند چنان که «لایب نیتس» می گفته: اگر سوزن مغناطیسی، شعور می داشت، با کمال خوشحالی حرکت خود را به طرف قطب شمال، اختیاری فرض می نمود منظورش این است که انسان در حرکات خود اختیاری از خود ندارد ولی چون شعور دارد، در عالم تصور، خویشتن را آزاد و مختار می انگارد.

این فصل، یکی از اصول اساسی راجع به عمل را بنیاد می گذارد، و در عین حال یکی از مسائل دامنه داری است که از روزگاران پیشین، در میان ملل مختلف و دانشمندان جهان، پیوسته محل بحث و گفتگو بوده و اکنون نیز هست. فلذا بایستی منتهای دقت و تعمق را در اختیار حق به کار بست و به نظر سطحی قانع و خشنود نگردید.

قانون علیت عامه

قوی ترین برهانی که بسیاری از متفکرین جهان را به سوی اعتقاد به جبر سوق داده و می دهد، همانا قانون علیت عامه است. و آن این است: بدیهی است که هر حادثه و هر موجودی علتی دارد، به طوری که اگر آن علت وجود نداشت این حادثه و یا این موجود هم وجود پیدا نمی کرد و چون اعمال انسان حوادثی هستند، به ناچار بایستی عللی داشته باشند؛ و این علل هم، چون موجوداتی هستند، حتماً علت هایی دارند و همچنین تا برسد به علة العلل، باری تعالی که منتهای سلسلة علل است. و اما شخص جبری مادی، چون علل را غیر متناهی می انگارد فلذا در این سلسله به انتهایی اعتقاد ندارد.

نتیجة استدلال فوق این است که آدمی در انجام دادن افعال خود اختیاری از خود ندارد به این معنی که بتواند بکند و بتواند نکند، آنچه او کرد ناچار بود که آن را بکند و آنچه را که نکرد نمی توانست بکند و همین دلیل موجب شده که جبریون از مسلمین آیات بسیاری از قرآن کریم را که به اختیار دلالت دارند، به خلاف ظاهر و یا به خلاف نص صریح تأویل کرده اند.

ص: 59


1- . صافات (37) / آیه 39. پاداش داده نمی شوید مگر آن چه را که می کردید.

امتیازات علیت انسان

شک نیست که قانون علیت عامه در سراسر جهان موجود با کمال انتظام جاری و ساری است، و این قضیه قابل انکار نیست. ولی این هم جای تردید نیست که: برخی از علل جهان، من جمله انسان دارای خصوصیات و امتیازاتی است که به طور واضح او را از سایر علل ممتاز می دارد.

این امتیازات، ما را مجبور می کند که علت و علیت را به دو قسم متبائن، تقسیم نماییم. اینک عددی چند از این امتیازات را که عجالتاً به نظر ما رسیده می نگاریم و باقی را به عهدة فضلای محقق می گذاریم:

1-هیچ علتی از علل جهانی در علیت و در انجام دادن کار خود، یعنی در ایجاد معلول نیازی به فکر ندارد. مگر حیوان (نام حیوان را فقط برای رعایت کلیت قانون می آوریم وگرنه منظور ما تنها انسان است) که نمی تواند کارهای خود را بدون فکر به جا آورد، و بایستی پس از اندیشه ای طویل و یا برق آسا، درست و یا نادرست، شروع به کار کند؛ مثلاً انسانی را که تفنگ به دست گرفته و می خواهد گلوله ای را به هدف برساند در نظر می گیریم او با انگشت فشاری می دهد حرارتی پیدا می شود که باروت را مشتعل می سازد، حجم باروت افزایش گرفته گلوله را از لوله پرتاب می کند. گلوله راهی را طی کرده و به هدف اصابت نموده و آن را سوراخ می کند. در این واقعه مسلماً نه فشار در تولید حرارت و نه حرارت در سوزانیدن باروت و افزودن حجم آن، و نه افزایش حجم باروت در پرتاب کردن گلوله، و نه گلوله در راهپیمایی و سوراخ کردن هدف، فکری نکردند. آن که فکر کرد فقط انسان تیرانداز بود که فشار را بلا واسطه و سایر اعمال مذکوره را با واسطه، پس از تفکری انجام داد. آیا بعد از این آزمایش، نمی توانیم علل جهان را به دو قسم: علت بی فکر و علت با فکر تقسیم نمائیم؟!.

2-علل جهان در علیت خود و در ایجاد معلول، غرضی و مقصودی ندارد و نمی تواند داشته باشد. جز حیوان که در هر کاری نظری دارد، و غایتی را مقصود خویش قرار می دهد در مثال بالا نام چند علت به میان آمد، و در میان آنها آن که صاحب غرض است همان است که دارای فکر و اندیشه است، و آن مرد تیرانداز است و باقی کلیتاً بی غرض و فاقد مقصود می باشند. فلذا عقلای جهان بالبدیهه نفع و ضرر همة این علت ها و معلول ها را به حساب مرد تیرانداز می گذارند نه به حساب خود آنها. آیا با ملاحظة این امتیاز، جا دارد که علل جهان را به دو قسم: علت بی غرض و علت با غرض تقسیم نماییم؟.

3-هیچ علتی از علل جهانی نمی تواند در علیت خود یعنی در ایجاد معلول تردید داشته باشد، جز حیوان. در مثال بالا فشار، حرارت، افزایش حجم باروت، گلولة پرتاب شده، هیچ کدام در علیت خود و در انجام دادن معلول، قدرت به اندک تردیدی ندارند، و فقط مرد تیر انداز است که می تواند در فشار دادن مردد باشد. پس علل جهان بر دو قسم اند: علت غیر قادر بر تردید، و علت قادر بر آن.

4-علل جهان، قدرت بر طرفین واقعه ندارند، جز حیوان. مثلاً آتش می سوزاند و نمی تواند که نسوزاند. ولی انسان می تواند بسوزاند و می تواند نسوزاند. و بدین لحاظ هم علل جهان را به دو قسم: علت قادر بر متناقضین و غیر آن تقسیم می نماییم.

5-هر علتی از علل جهانی علیتش انحصاری است، یعنی فقط کار معینی از آن ساخته است، به خلاف حیوان که در علیت آن ضیقی و حصری نیست، و کارهای بی شماری از آن ساخته است: مثلاً آتش می سوزاند و نمی رویاند، به خلاف

ص: 60

انسان که می سوزاند و می رویاند و می خندد و می گرید و آباد می کند و خراب می کند، وقتی افتاده ای را بلند می کند، و دیگر بار او را بر زمین می زند. و با این ملاحظه هم علل جهان را به دو قسم تقسیم می کنیم: یکی آن که معلول آن محدود و معین است و دیگری آن که کار و معلول آن بسیار است.

6-علل جهانی کلیتاً با وجود مانع از علیت می افتند و برای رفع مانع قدرتی ندارند. به خلاف افراد حیوان، که آن گاه که انجام دادن کاری را اراده می کنند، موانع آن را هم از میان بر می دارند. یعنی نواقص علیت خود را تکمیل می کنند و خود را پس از آن که علیت ندارند علت می گردانند. پس علت های جهان به دو قسم هستند: قسمی را باید علت بگردانند تا علت شود و علیت بیابد و علیتش با خودش نیست. و قسمی دیگر آن است که خودش خودش را می تواند علت بگرداند.

7-هیچ علتی از علل جهانی بچه و بزرگ ندارد. یعنی کلیتاً در مقام علیت به کار خود آشنا و در آن استادند مگر حیوان که در مقام علیت بچه و بزرگ دارد. مثلاً آتش اعم از این که عمرش یک دقیقه باشد و یا یک سال، می تواند بسوزاند و لازم نیست که صبر کند تا آتش بزرگ شود تا بتواند بسوزاند. ولی بچة انسان نمی تواند کارهای یک انسان بزرگ را انجام بدهد و بایستی صبر کرد تا بزرگ شود و معلولات انسان عادی از او صادر شود. و به این لحاظ می توان گفت که علل جهان بر دو قسمند: قسمی در علیت نیازمند به آشنا شدن و یاد گرفتن است و قسم دیگر آن است که با محض پیدایش تأثیر خود را می کند و در کار خود مانند عالم غیر معلم است.

8 -هیچ کدام از علل جهانی در مقام علیت نه تنبلی دارد نه نادانی. به خلاف حیوان. مثلاً آتش در سوزانیدن و آب در روان شدن امکان ندارد که تنبل یا نادان باشد ولی انسان در علیت و در انجام دادن کارهای خود تنبلی و یا نادانی به طور فراوان دارد. پس علل جهان بر دو قسم است: قسمی که در علیت خود تنبلی و نادانی شاید داشته باشد و قسم دیگر پیوسته زیرک است و استاد.

9 -هیچ کدام از علل جهان، خواهش بردار و یا تهدید بردار نیستند به خلاف افراد حیوان. از آتش پاره ای هر قدر خواهش کنند که نسوزاند، هر قدر به آب روان ایست بگویند و آنها را با تازیانه بزنند، اطاعت نمی کنند. به خلاف یکنفر انسان که کاری را که نمی خواست بکند با خواهش و یا با تهدید آن را می کند و کاری را که نمی خواست ترک کند با یکی از آن دو طریق ترک می کند. پس علل جهان دو قسم دارد: قسمی خواهش بردار و تهدید بردار است و قسم دیگر قابل هیچ کدام نیست.

10 -هیچ کدام از علل جهان از علیت خود و از ایجاد معلول صرف نظر نمی کند مگر حیوان چه بسا از مراد خود یا به جهت این که از محبوبیت و مراد بودن افتاده و یا برای این که در راه وصول به آن مشکلاتی پیدا شده، صرف نظر می کند. اگر در نزدیک آتش چوبی خشک و یا سنگی سخت قرار بیابد هر دو را گرم می کند اگر چوب می سوزد و سنگ نمی سوزد برای آتش و علیت آن فرقی نمی کند. اتومبیل نه از راه پر گردنه دلتنگی دارد و نه از راه هموار خوشحال می شود و این آقای راننده است که گاهی این را به صلاح و گاهی آن را به صرفة خود، تشخیص می دهد. پس برخی از علل جهان، از علیت صرف نظر می کنند و معلول را ایجاد نمی کنند برای این که آن را به صلاح خود نمی دانند، و برخی دیگر صرف نظر کردن را اصلاً نمی دانند.

ص: 61

11 -هیچ کدام از علل جهان، با مرور زمان از هنگامی که اطلاع در دست هست، بر قدرت و علیت خویش چیزی نیفزوده اند مگر انسان که در این خاصه از سایر انواع حیوان هم ممتاز است؛ هم کماً و هم کیفاً بر علیت و قدرت خود افزوده است. مثلاً انسان امروزی می خواند و می نویسد. و از انسان پیشین این کارها مقدور نبود. انسان سابق اگر در یک دقیقه یک نفر را می توانست بکشد، اکنون انسان غربی در یک ثانیه هزاران نفوس را می تواند به خاک هلاک اندازد و هزاران خانة آباد را ویران سازد. اما سایر علل، هیچ فرقی در کارکرد آنها حاصل نشده و یا چندان تفاوتی پیدا نشده است. پس با این نظر هم علل جهان بر دو قسم هستند: قسم اول آنهاست که در علیت آنها افزایش حاصل شده و قسم دوم غیر آنهاست.

12 -هیچ کدام از علل جهان، کاری با کار علل دیگر ندارند، آتش سوزان و آب روان، کاری با یکدیگر و با کار علل دیگر ندارند. ولی حیوان در عمل علل دیگر دخالت می کند و مخصوصاً انسان در کلیة عوامل جهانی دخالت کرده و حتی الامکان آنها را تصرف نموده و مطابق دلخواه خویش به جریان می اندازد و به عمل وا می دارد. و طوری آفریده شده است که تمامی افراد حیوان را مسخر کرده و استعداد تملک خیلی بیشتر از این را هم دارد. خداوند متعال فرموده: خَلَقَ لَکُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً(1) و ایضاً: وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلی کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضِیلاً.(2)

از این امتیازات که ذکر شد و غیر اینها به طور واضح فهمیده می شود که انسان، در میان موجودات جهان مادی در عین این که یکی از آنها و مؤثر در آنها و متأثر از آنهاست، دارای خصوصیات عجیب و غریبی هم هست. موجودی است فوق موجودات. برای این که هر چیز یا در تصرف و یا در امکان تصرف اوست، علتی است نه مانند سایر علل، برای این که علیت او فوق همة علیت های جهانی است، علیت او پس از تفکرات و اندیشه ها با در نظر گرفتن مقصود و علة غائیه، وقوع می پذیرد؛ علیت او اختصاصی به مورد معینی ندارد و عمومی است. و بالاتر از همة اینها این است که علیت او بسته به دلخواه خود اوست و خود او می تواند خود را نسبت به معلولی و یا به ترک آن، علت قرار بدهد. پس آفریدگار انسان او را نسبت به اعمال او علت قرار داده چنان علتی که معلول چیز دیگری نباشد و خلاصه آدمی اختیاردار روی زمین و جانشین خدای بزرگ، پروریده شده است.

یکی از نویسندگان مادی در ضمن بحث خود، در باب جبر و اختیار، به این نکتة بدیعه و عجیبة غریبه کشانیده شده ولی چون او به این امتیازات که انسان در علیت خود دارا می باشد توجهی نداشته، در نتیجه «علت و غیر معلول» بودن او را دربارة اعمال او محال شمرده، و جبر را اختیار کرده است. وی چنین نوشته: «در عالم، همه چیز، مبتنی بر علت است جز ارادة انسانی که استثناء غریب و عجیبی بر این قاعدة کلی بوده و ما فوق طبیعت و عالم است، علم در همه جا صحیح است جز دربارة انسان که چون موجودی خارق العاده و فوق الطبیعی است از کلیة قواعد و قوانین عالم، مستثنی و برای خود یک قسم خداوندی است؛ صرف نظر از این که این عقیده مبتنی بر هیچ دلیل و مدرکی نیست، ما را مجبور به اعتقاد به یک نوع اعجازی می نماید که منطقاً غیر قابل تصور است.»

ص: 62


1- . بقره (2) / آیه 29. همة آن چه را که در زمین است برای شما آفرید.
2- . اسراء (17) / آیه 70. حقیقت این است که فرزندان آدم را تکریم کردیم، و آنان را در صحرا و دریا حمل کردیم، و از پاکیزه ها و گواراها روزی شان دادیم و آنان را بر بسیاری از مخلوقات مان برتری دادیم.

نگارنده گوید: کدام دلیل برای مطلب، بهتر و روشن تر از وقوع آن است؟ آیا علم، این نیست که: آدمی از واقع جهان و حقیقت موجودات آن به هر طوری که هستند مطلع گردد؟ امتیازات ذکر شده که با بداهت از انسان، مشهود هستند، دلالت می کنند که پروردگار انسان خود انسان را علت اعمال او قرار داده و این علیت را معلول چیزی نگردانیده است. عالی ترین و مترقی ترین نوع علّیّت در روی زمین، همین علّیّت انسان است. آیا منطق فقط همان است که از پیشینیان رسیده؟ و هر چه در آن نباشد اگر چه با آن مخالف هم نباشد باید نادرست باشد؟ آری در وجود ما بزرگترین آیات خداوندی جل جلاله در حالی که آشکارا در مقابل دیدگان ما نمایان است، پنهان است. قرآن کریم می فرماید: وَ فِی الْأَرْضِ آیاتٌ لِلْمُوقِنِینَ وَ فِی أَنْفُسِکُمْ أَفَلا تُبْصِرُونَ.(1) پس از آن که واقع انسان، امری را با آزمایش های گوناگون از خود بروز دهد کدام منطق می تواند با آن مخالفت نماید؟ آیا منطق می تواند مخالف واقع باشد؟

منطق صحیح و علم درست آن است که از حقیقت جهان خارج، استنباط شود نه این که با آن بنای ناسازگاری گذارد.

انسان، جانشین خداوند است

قرآن کریم، افراد انسان را جانشینان زمینی خداوند متعال، تعریف، و آنان را با این مزیت در میان موجودات جهان ممتاز و سرافراز فرموده است؛ این مطلب در آیات بسیاری بیان شده:

فرموده: هُوَ الَّذِی جَعَلَکُمْ خَلائِفَ فِی الْأَرْضِ،(2) و در آیة دیگر(3) «فی» ندارد؛ و برای این که این خلافت شامل زنان هم باشد خلائف را اختیار فرموده نه خلفا(4) را؛ و در جای دیگری هم افراد انسان را پادشاهان روی زمین شناسانیده چنان که خودش را هم پادشاه خوانده است، فرموده: جَعَلَ فِیکُمْ أَنْبِیاءَ وَ جَعَلَکُمْ مُلُوکا، (5) و فرموده: الْمَلِکِ الْقُدُّوسِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ،(6) البته از این دو آیه هم، خلافت انسان از خدا خوب فهمیده می شود.

در آیات ذیل، قضیة استخلاف و جانشین گیری، روشن تر و تا اندازه ای مفصل تر مورد بحث قرار گرفته است: وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ قالَ إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَی الْمَلائِکَةِ فَقالَ أَنْبِئُونِی بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ قالُوا سُبْحانَکَ لا عِلْمَ لَنا إِلاَّ ما عَلَّمْتَنا إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ قالَ یا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ غَیْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ.(7)

ص: 63


1- . ذاریات (51) / آیه 20 و 21. و در زمین آیاتی هست برای محققین و در خودتان آیا نمی بینید؟
2- . فاطر (35) / آیه 39. او آن کس است که شما را در زمین، جانشین گردانید.
3- . انعام (6) / آیه 165.
4- . خلفا اختصاص به مذکرین دارد، ولی خلائف شامل مؤنثات هم هست؛ از اقرب الموارد.
5- . مائده (5) / آیه 20. در میان شما پیغمبرانی قرارداد و شما را پادشاهانی گردانید. این کریمه اگر چه دربارة بنی اسرائیل است ولی مسلم است که آنان در میان سایرین اختصاصی در این باب ندارند، و یکی از ملل جهان می باشند.
6- . جمعه (62) / آیه 1. خداوند، پادشاه پاک غالب حکمت کردار است.
7- . بقره (2) / آیه 30 تا 33. و آن گاه که پروردگارت به فرشتگان فرمود: من در زمین جانشینی می گذارم. گفتند: آیا کسانی را که در آنجا فساد می کنند و خون ها می ریزند در آنجا می گذاری؟ و ما با حمد تو تسبیح می کنیم و تو را تقدیس می نماییم. فرمود: من می دانم آن چه را که نمی دانید و به انسان همة نام ها را بیاموخت. سپس آنان را به فرشتگان نشان داد. پس فرمود: خبر دهید مرا نام های اینان را اگر راست می گویید، گفتند: پاک و منزهی دانشی برای ما جز آن چه تو ما را آموخته ای نیست محققاً تو هستی دانا، با حکمت، فرمود: ای انسان خبر ده آنان را نام هایشان را پس آن گاه که خبرشان داد نام هایشان را، فرمود: ای انسان خبرده آنان را نام هایشان را، پس آن گاه که خبرشان داد نام هایشان را فرمود: آیا نگفتم به شما که من نهان آسمان ها و زمین را می دانم و می دانم آن چه را که آشکار می کنید و آن چه را که مکتوم می دارید.

به احتمال بسیار قوی، آدم در آیات فوق، در هر دو مورد به معنی انسان است با این فرق که آدم، عَلَم نوع و انسان اسم آن است مانند اسامه و اسد. و ایضاً به احتمال بسیار قوی مراد از اسماء در اینجا اسماء حسنای الهی است؛ و الف و لام در «الاسماء» در معنی، عوض از مضاف الیه است و تقدیر این است: عَلَّم اللَّهُ اسمائَه کُلَّها الانسانَ؛ و بنابراین، ضمیر «هم» در «عَرَضَهُم» و «هؤلاءِ» به آدم بر می گردند و ارجاع دو گونه ضمیر (مفرد و جمع) البته با ملاحظة لفظ و معنای آدم است.

با ملاحظة دو جمله «عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها» و قول فرشتگان «لا عِلْمَ لَنا إِلاَّ ما عَلَّمْتَنا» معلوم می شود که آدمیان دارای همة اسماء حسنی بودند ولی فرشتگان بعضی از آنها را داشتند، مانند سُبّوح و قُدّوس، و با ملاحظة «عَلَّمَ» و «عَلَّمتَنا» از یک طرف و اضافة اسماء به «هؤلاء» و «هُم» از طرف دیگر چنین به دست می آید که: یاد گرفتن نام های خداوند متعال، عبارت اخرای دارا بودن آنهاست، مثلاً یاد گرفتن نام «مرید» دارای اراده شدن، و «قدیر» با قدرت گردیدن، و «سُبّوح» تسبیح گفتن است.

و معنای این که: آدمیان همة اسمائی را که در فرشتگان بود، خبر دادند ولی فرشتگان نتوانستند همة اسماء آدمیان را خبر بدهند، ظاهراً و الله العالم این است که: آدمیان توانستند سبوح و قدوس گردیده و خداوند را تسبیح و تقدیس نمایند ولی فرشتگان نتوانستند مانند آدمیان، قادر، جبار، منتقم، ضار، نافع، صانع، خالق و غیر اینها شوند.

معنای خلیفه، جانشین است، که باید همه کارهای منوب عنه را دربارة آن چه که جانشین شده به جا آورد و اعمال او را عملاً حکایت نماید و لفظ خلیفه اگر چه در کریمة «إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً» مفرد است، و از تنوین تنکیرش هم وحدتی فهمیده می شود، ولی به دلیل این که این جانشینان خون ها می ریزند، حتماً زیاد هستند و چون قدرت به خونریزی دارند و دارای خون هستند، و به نام آدم می باشند پس هر فرد انسان مصداقی از این خلیفة کلی که واحد نوعی است، می باشد؛ و به صریح کریمه، مورد جانشینی و ما فیه الاستخلاف، حکایت عملی اسماء الهی است و چون فرشتگان همة اسماء را نتوانستند عملاً حکایت نمایند، از مزیت و مرتبت جانشینی الهی محروم ماندند، به جهت این که بیشتر از چند اسم را، مثلاً سبوح و قدوس، دارا نبودند و صلاحیت نداشتند که همة اسماء الهی در نهادشان گذاشته شود؛ و اما آدمیان چون همة آنها را یاد گرفته و دارا شدند توانستند مثل ملک شده و کار ملک را بکنند و کارهای زیادی هم بکنند که ملک نتوانست بکند. و از همة کارهای الهی از هر کدام نمونه ای را انجام دادند، و لذا برای مقام منیع جانشینی پروردگار جهان، جلت عظمته و عظمت آلائه تعین یافتند.

و پس از تنبّه به این که: جانشین گذارنده خود خداوند متعال است اولاً: و در ظاهر آیه، منوب عنهی جز خود گوینده به نظر نمی رسد. ثانیاً: و مسلماً مورد استخلاف، حکایت اسمای الهی است. ثالثاً؛ و فرشتگان با آن قرب و منزلت که دارند بسیار راغب بودند که این مقام شامخ را نیز احراز نمایند. رابعاً؛ و اصلاً صلاح نمی دانستند که مفسدان و خونریزان، تکیه بر مسند این خلافت عظمی بزنند. خامساً؛ و پس از آن حکایت اسماء را از آنان مشاهده کردند راضی شده و آنان را رسماً به خلافت شناختند. سادساً؛ علم حاصل می شود به این که: مستخلف عنه، خود حضرت ذوالجلال تعالی و تقدس می باشد.

ص: 64

نتیجة بحث این است که: خداوند متعال، فرد فرد انسان را جانشین زمینی خود گردانیده و به عدد نام های خود (99) به آنان نیروها کرامت فرموده، تا آنان همة اسماء الهی را بتوانند عملاً حکایت نمایند، و کدخدای روی زمین و جانشین خداوند جهان گردند. پروردگار مهربان و عطوف استعداد همة اوصاف حسنه را در نهاد آدمی گذاشت و ذات او را منبع صفات کمال قرار داد به طوری که اگر انسان این استعداد را به مرحلة فعلیت درآورد و این سرچشمه را استخراج نماید، پای به مدارجی می گذارد و مراتبی را طی می کند که از تصور و تصویر ما بسیار بالاتر است، و آدمی را دچار حیرت می سازد، آدمی گنجینة سر حق است.

بنابر آن چه که در این بحث، با کمال اختصار و اجمال بیان شد، بایستی که علیت انسان، که مورد بحث است از سایر علیت های جهانی ممتاز بوده و فوق همة آنها باشد و به عبارت مختصر بایستی که علیت انسان نزدیک ترین علیت به علیت خداوند متعال باشد، تا صلاحیت خلافت الهی را در میان این همه موجودات دارا باشد.

علّیّیت خداوند متعال

بنابر آن چه که در دو بحث فوق بیان شد، برای فهم کیفیت علیت انسان، نمی توان به هیچ کدام از علیت های این جهان، مراجعه نمود، بلکه بایستی به علیت خود خداوند متعال که انسان جانشین زمینی او است، توجه داشت.

ناگفته معلوم است که: علیت حضرت ذوالجلال را نمی توان با علیت های دیگر، در تحت جامع واحد حقیقی قرارداد، بلی فقط در مفهوم علیت می توانند شرکت داشته باشند، خداوند متعال می فرماید: تَعالَی اللَّهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ؛(1) پس به طور یقین، امکان ندارد علیت حضرت آفریدگاری با علیت مخلوقات، دو جزئی از یک نوع باشند، و با هم متبائن هستند.

برای بیان برهان به ادعای فوق، خود شما را که این کتاب را مطالعه می فرمایید مثال آورده و می گوییم: شما معلول هستید و علت شما در نزد ما موحدین یا باید ذات خدا باشد و یا خواست خدا؛ اینک باید توجه شود که اگر علیت ذات و یا خواست آن حضرت، مانند علیت علل جهان، در نظر گرفته شود هر دو شق مذکور، مستلزم محال خواهند بود. اما احتمال نخست به جهت این که چون ذات خدا قدیم است و تخلف معلول از علت محال است. پس لازم می آید که شما قدیم بوده باشید و نیستید؛ و اما احتمال دوم، به جهت این که چون خواست خدا از ذات خدا جدا نیست.(2) پس لازم می آید که با حدوث خواست خدا، تغییری در ذات او پدید آید و این محال است، و یا خواست خدا مانند ذات او قدیم باشد و در این صورت هم لازم می آید که شما نیز که اکنون این کتاب را می خوانید قدیم بوده باشید، چون تخلف معلول از علت محال است.

حق این است که ذات اقدس الهی جل جلاله، در عین این که تغییر نمی یابد، می تواند خودش را علت بگرداند، و علت نگرداند. یعنی: علیت خداوند متعال بر خلاف علیت های جهانی وابسته به اختیار خود اوست. و البته علیت خداوند متعال از این هم که نوشتیم بسیار بالاتر و از هر چه که ما بفهمیم بسیار والاتر است. ولی نزدیک ترین سخن به حقیقت در صورتی که آن را تنزل داده و با فهم کوتاه بشری بیان نمائیم همین است که نوشتیم.

ص: 65


1- . اعراف (7) / آیه 190. خداوند برتر است از آن چه شریک قرار می دهند.
2- . و گرنه لازم می آید که ذات مقدسش معرض عوارض باشد و تغییر پذیرد.

اینک باید متوجه باشیم که: اگر علیت خداوند متعال بسته به اراده و اختیار خود او می باشد، پس علیت جانشینی او بایستی چگونه بوده باشد، مسلم است که علیت آن حضرت به جز علیت انسانی باید باشد، ولی لازم است که نزدیک ترین علیت ها به علیت باری تعالی، علیت جانشین او باشد پس چنان که پروردگار جهان آفرین علت سراسر کائنات است و معلول چیزی نیست، جانشین خود، انسان را هم نسبت به افعال صادره از وی علت گردانیده چنان علتی که معلول چیز دیگری نبوده باشد، و چنان که علیت آن حضرت، موقوف به مشیت خود اوست، علیت انسان را هم وابسته به خواست خود انسان گردانیده و به هیچ چیز دیگری وابسته نگردانیده است.

انسان یا زبدة عالم

نظر خوانندة فاضل را به امتیاز انسان در میان موجودات جهان، جلب می کنیم. بزرگان دانشمندان با تعبیراتی بس دلنشین و مفاهیمی بسیار نمکین، از انسان و امتیازات او، چه در نظم و چه در نثر سخن گفته اند. شیخ بزرگوار و فیلسوف حقیقت بین، جناب شیخ بهاء الدین رحمه الله تعالی فرموده:(1)

ای مرکز دائرة امکان

وی زبدة عالم کون و مکان

تو شاه جواهر ناسوتی

خورشید مظاهر لاهوتی

تا کی ز علائق جسمانی

در چاه طبیعت خود، مانی

تا چند به تربیت بدنی

قانع به خزف ز دُر عدنی

شیخ در چهار مصراع اول، انسان را با چهار نام بسیار بزرگ و بهت آور، مخاطب قرار داده و بر خلاف مادیون فرموده: ای انسان، تو خود را مانند یکی از این اجسام طبیعی تصور مکن. تو اگر چه ممکن الوجودی ولی مرکز دائرة ممکن الوجودات هستی، و اگر چه در جهان کون و فساد قرار یافته ای ولی متوجه خویشتن باش که زبده ترین موجودات این جهان می باشی، در عین این که جوهری و یکی از جواهر جهانی، شاه جواهر سراسر عالم پایین هستی، اگر چه قرارگاهت زمین است و در زیر آسمان می باشی، ولی چون مظهر اسمای حضرت پروردگاری شده ای، پس برای آسمان جهان مادی، خورشیدی هستی که از خورشید جهان افروز فروزان تر و درخشان تری.

ملاحظة انسان و فکر و تدبیر او، و تصرف او در جهان و تغییری که در موجودات می دهد و این همه حرکت ها و تلاش های او که عالم ماده را روز به روز بیشتر در تحت سلطنت خویش در می آورد و جمادات و گیاهان و حیوانات را همه در قبضة قدرت خود می گیرد از زهر دوا می سازد و بیماران را با آن درمان می کند در فضا پرواز می کند و اقیانوس ها را استخر شنا قرار می دهد. نه از شکم زمین می ترسد و نه از اعماق دریاها هراسی دارد. در قبال این همه خمود خضوع آمیز حیوانات و خشوع مطیعانة درختان و گیاهان و جمود و خاموشی جمادات که سر به زیر انداخته و راه طبیعی مخصوص خود را پیش گرفته و می روند و هیچ یک از کار معین خود تجاوز ننموده و از گلیم خویش پای بیرون نمی کنند ما را به این حقیقت رهبری می کند که انسان در عین این که ذات و موجودیتش از موجودات دنیا متأثر وپروریدة آفریدگار جهان است و با این لحاظ معلولی بیش نیست ولی اختیاردار روی زمین و خودمختار اعمال خویشتن

ص: 66


1- . نان و حلوا، ص30.

آفریده شده است او شاه زمینیان و جانشین ارضی خداوند اکبر است، فعال ما یشاء است می کند آن چه را که بخواهد و نمی کند آن چه را که نمی خواهد.

بحث و تحقیق در امتیازات علیت انسان نه تنها او را در نظر ما از محکومیت به احکام سایر علل آزاد می سازد بلکه او را علتی نشان می دهد که گوئیا تازه در جهان پیدا شده و هنوز دانشمندی در پیرامون طرز علیت او فکری نکرده و تحقیقی به عمل نیاورده است. و به راستی علیت انسان مانند اصل و ذات او هنوز حتی برای خود او به طور واضح مکشوف و معروف نشده است! و کیفیت علیت انسان، پس از گذشتن هزاران سال از عمر فلسفه های بشری تقریباً بکر مانده است.

تحقیق و تدبّر در امتیازات علیت انسان ما را به این حقیقت می رساند که: علیت انسان به افعال صادره از او، وابسته به خواست خود اوست و خواست او معلول هیچ چیزی نیست آفریدگار انسان او را این گونه آفریده است و با مجرد اشتراک در جامع علت بودن با ضمّ ادعای بداهت نمی توان گفت که چون هیچ موجودی بی علت نیست پس علت شدن انسان هم نسبت به اعمال خود، باید معلول چیزی بوده باشد.

طبیعیّون چه فکر می کنند؟

طبیعیون تصور می کنند که طرز تفکر، یعنی شناختن و تمیز دادن این که چه چیزی و چه عملی سودمند و چه چیزی و چه عملی زیان آور است، تابع و معلول علل الطبیعیه است، و چون اعمال صادر شده هم تابع طرز تفکر هستند پس نتیجه این می شود که اعمال صادر شده و وقوع یافته تابع علل مادی جهانی می باشند.

اما حقیقت این است که هیچ فکر و اندیشه ای نمی تواند انسان را مجبور و مسلوب الاختیارنماید؛ و انسان هم در حین تفکر و هم بعد از آن، در انجام دادن عمل بر طبق آن، کاملاً آزاد و خود مختار است، و بایستی توجه داشت که تفکر و آزاد بودن، دو پدیده از شئون حیات آدمی می باشند که هیچ کدام نه موجِد و نه مُعدِم آن دیگری نتواند بود، بلکه فکر انسان نشان آزادی و خود مختاری اوست.

توضیح این است که: انسان هیچ مجبوریتی ندارد که بر طبق افکار خود عمل نماید چه بسا افکاری که در مقبرة ذهن مدفون می مانند و در خارج از ذهن، اعم از این که درست باشند و یا نادرست، هیچ اثری از آنها مشهود نمی شود و یکسره متروک می مانند و چه بسا که بر خلاف اندیشه های صحیح رفتار می شود. می دانیم که نشان بالاترین درجة فکر، وصول به علم است و این کیست که همیشه به علم خود عمل نماید؟ و کدام علم است که عالم را مسلوب الاختیار سازد؟ و او را در عمل بر طبق آن مجبور گرداند؟ حتی کسی که به وجود درنده ای پی می برد و پای به فرار می گذارد، واقع این است که از روی صلاحدید فرار می کند، و می گوید مجبور به فرار شدم نه این که در تحت تأثیر علل مادی فرار کردن او تحقق بیابد. یعنی: فرار کننده طریق عقلا پسند را در نظر خود، منحصر در فرار می داند و فرار می کند نه این که نمی توانست فرار نکند پس فرار کرد، زیرا که یقیناً می توانست فرار نکند اگر چه توقف او منجر به دریده شدن بدنش شود.

نسبت تفکر به انسان، مانند نسبت پند واعظی است به شنونده چنان که شنونده در تطبیق رفتار خود با پند واعظ، آزاد و خود مختار است، همین طور یک فرد انسان هم، در عمل کردن به فکر خود، آزاد و خود مختار است، و چنان که

ص: 67

شنوندة پند، آن گاه که پند را پسندید و به وفق آن عمل کرد نمی گوییم که او مجبور و مسلوب الاختیار گردید همچنین انسان آن گاه که فکر خویش را پسندید و بر طبق آن عمل کرد نباید بگوییم که مجبور و مسلوب الاختیار گردید.

این که کلیتاً هیچ عمل، بدون فکری، اعم از این که درست باشد یا نادرست وقوع نمی یابد، نباید ما را به اشتباه اندازد و خیال کنیم که هر فکری هم لازم گرفته است که بر طبق آن عمل شود، و شخص فکر کننده جبراً بر طبق فکر خود بایستی راه عمل را پیش گرفته و جلو برود؛ واقع این است که هیچ فکری لازم نگرفته است که بر وفق آن، رفتار شود. اگر چه هیچ عمل بدون فکری خوب و یا بد صدور نمی تواند بیابد.

جبری تصور می کند مردی که در زیر اشعة سوزان در تابستان فعالیت می کند هنگامی که از تأثیرگرما متأذی می شود مانند ارابه ای که آن را محکم تکان داده و به سویی می رانند و ارابه هم چند متری راه رفته سپس می ایستد مسلوب الاختیار گردیده و مجبوراً خود را به کناری به جای خنکی، می کشد، ولی این تصور واقعیت ندارد زیرا همان کارگر در صورتی که موافق میلش باشد، باز ساعات متمادی در همان هوای یاد شده تلاش می کند و با رنج گرما در عین این که می سوزد می سازد. پس چنین نتیجه می گیریم که احساس رنج گرما فقط می تواند زمینه ای برای ترک کار و رفتن به آسایشگاه باشد، نه علت و موجد آن. و خلاصه احساس رنج از کار، مانند پند واعظ است که بیان شد.

افکار زمینة اعمال هستند: چنان که وجود زمین وجود کشت را لازم نگرفته اگر چه هیچ کشتی هم بدون زمین وجود پیدا نمی کند همین طور پدید آمدن اندیشه ای هم در ذهن انسان وقوع عمل را بر طبق آن لازم نگرفته اگر چه هیچ عملی هم بدون اندیشه ای وقوع نمی یابد پس همان طور که هر گاه زمینی را ببینیم که کشت دارد نمی گوییم که علت وجود کشت وجود زمین بوده، همچنین هر وقت انسانی را دیدیم که اندیشه ای کرد، و بر طبق آن عمل کرد، نباید بگوییم که علت این رفتار او همان اندیشة او بود، بلکه اندیشة نامبرده زمینه ای برای این رفتار او بود، یعنی پس از آن اندیشه، صدور این رفتار امکان پذیر گردید. و پیش از آن صدور این غیر ممکن بود. و اما علت موجدة این رفتار همانا خواست او بود که خواست بر وفق اندیشة خود عمل کند و کرد، و خواست او معلول هیچ چیزی نبود، چنان که مفصلاً بیان گردید.

وانگهی مگر انسان پیوسته اسیر افکار و اندیشه هاست؟ کدام اندیشه است که آدمی بایستی جبراً بر طبق آن عمل نماید و قدرت نداشته باشد که از آن صرف نظر کند؟ بلی خطور خاطرات به ذهن انسان امری جبری و قهری است و از اختیار وی خارج است. و کلیتاً خطور هر خاطره تابع عوامل محیط زندگی و معلول آنهاست، ولی باید توجه شود که: اولاً تعقیب کردن خاطرات و فکر کردن دربارة آنها بسته به اختیار خود انسان است، و هر کسی می تواند که اصلاً دربارة خاطره ای که به ذهنش خطور کرده هیچ فکری نکند و خود را با خاطرة دیگری مشغول بدارد. پس انسان اسیر و در قید تعقیب خاطرات نیست و در دنبال کردن و ترک کردن آنها آزاد و خود مختار است؛ و ثانیاً بدیهی است که عوض کردن محیط زندگی هم برای انسان کاملاً ممکن است و کیست که بستة زنجیرهای یک نمونه از عوامل زندگی بماند و نتواند خود را از اسارت آنها برهاند؟ پس انسان می تواند با عوض کردن محیط زندگی خاطرات زندگی و نحوة آنها را نیز، عوض کند نظیر این که آدمی می تواند دست خود را از آتش دور کند و آن را از سوختن محفوظ بدارد، اگر چه در صورت نزدیک نگاهداشتن جبراً و قهراً دست او خواهد سوخت.

ص: 68

توضیح این است که: خاطرات ذهنی انسان، با اعمال انجام یافتة او، و با صحت و سقم بدن او و با خوراک و پوشاک و مسکن و رفقای انس او و با مردم مجاور و کتبی که مطالعه می کند و مطالبی که دربارة آنها می اندیشد و حوادثی که در منظر و مسمع او واقع می شود ارتباط و پیوستگی دارد و با کوچک ترین تغییری که در یکی از این مذکورات رخ بدهد، طرز خاطرات و کیفیت آنها نیز مسلماً متغیر گردیده و عوض می شود؛ درست است که انسان مادام که در این زندگی است بدون خطور خاطرات نخواهد زیست و ذهن او پیوسته محل آمد و رفت خاطره های مفید و شیرین و مورد تاخت و تاز خاطره های تلخ و زیان آور می باشد ولی چون طرز این خاطرات و طور و چگونگی آنها بسته و مرتبط به تطور عوامل محیط و طرز زندگی است، و گفتیم که عوض کردن اینها هم در دست خود انسان، و در اختیار خود اوست و هر کسی می تواند که در عوض محیط ناسالم، یعنی: خوراک ناسالم، مردم ناسالم، رفقای ناسالم، کتب ناسالم، مطالب ناسالم، و تا اندازه ای بدن ناسالم، و غیر اینها، با سالم هر کدام از آنها زیست نماید، و یا بر عکس با ناسالم، انس بگیرد، و با آن خوشوقت و به آن خشنود باشد، پس تطور خاطرات و نیک و بد بودن آنها، و نافع و زیان آور شدن آنها در اختیار خود انسان است؛ نتیجه این است که: هیچ کسی اسیر هیچ اندیشه ای نیست.

ناگفته نماند که: چون خاطره ها معلول عوامل زندگی هستند، و هم زمینة افکار و اندیشه ها می گردند (به جهت این که هر اندیشه بایستی در پیرامون خاطره ای وقوع بیابد، اگر چه هر خاطره هم ممکن است که متروک بماند و در اطراف آن هیچ فکری به عمل نیاید) فلذا افکار آدمی غالباً همرنگ با عوامل زندگی صدور می یابد و این همرنگی موجب اشتباه می شود و مردم خیال می کنند که عوامل زندگی در تولید افکار گوناگون علیت دارند؛ و همچنین افکار هم چون زمینة اعمال می گردند، چنان که بیان شد اشتباه دیگری رخ می دهد و چنین تصور می کنند که افکار برای صدور اعمال، علیت دارند؛ ولی حق و حقیقت در مساله همان است که تحقیق شد: نه خاطره ها برای افکار و نه افکار برای اعمال علت نیستند.

قرآن، با جبریین مخالف است

چنان که در آغاز این فصل یادآور شدیم، قرآن کریم در آیات زیادی با کمال صراحت، بر خلاف جبریین، سخن رانده و مختار بودن بندگان را در افعال صادره از آنان، به طور آشکار رسانیده، و در این باب که هر کسی اعمال خود را واقعاً و حقیقتاً خودش به جا می آورد، سخنان غیر قابل انکاری بیان فرموده است:

ما برای اختصار به نقل یک کریمه اکتفا می کنیم: إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِکُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها؛(1) در این کریمه در سه مورد لفظاً و در یک مورد هم تقدیراً نسبت فعل را به خود بنده داده است. آیا در صورتی که فرض شود، بندگان مسلوب الاختیار باشند چه معنی دارد که به آنان گفته شود: اگر نیکی کردید چنین و اگر بدی کردید چنان خواهد شد؟ آیا صحیح است که به آتش گفته شود: اگر بسوزانی چنین خواهی شد، و به آب گفته شود: اگر جریان نیابی چنان خواهی شد؟ و چه معنی دارد که به بندگان مجبور و بی اختیار، درس داده شود که نیک و بد آیندة خود را از حالا تأمین کنید؟

آیا به آب و آتش صحیح است که این گونه درس داده شود؟ قرآن کریم بدین اسلوب با مکتب جبر، به مخالفت برخاسته و جای هیچ گونه سازش را با آن، باقی نگذاشته است.

ص: 69


1- . اسراء (17) / آیه 7. اگر نیکی کردید به خودتان نیکی کرده اید و اگر بدی کردید باز به خود کرده اید.

چه سازشی در میان قرآن کریم و مکتب جبر می توان یافت، با این که بنا به مذهب جبر، نازل شدن خود قرآن و سایر کتب الهیه، و همچنین ارسال پیغمبران علیهم السّلام بایستی از اصل لغو و بی معنی بوده باشد؛ و نیز لازم می آیدکه خداوند دادگر ستمگر باشد، سُبْحانَهُ وَ تَعالی عَمَّا یَقُولُونَ عُلُوًّا کَبِیراً؛(1) و ایضاً لازم می آید که تکیلف باطل باشد و قوانین و حدود و قصاص و همچنین مواعظ و نصایح بی فایده و بیهوده باشند.

با این همه وضوح که در این باب، در قرآن کریم هست، باز جبریون دستاویزهایی از آیات قرآن برای خود ساخته اند. ما به دو نمونه از آنها متعرض می شویم.

1 آیاتی هستند که صریحاً اضلال و هدایت را به خود خداوند متعال نسبت می دهند. چنان که فرموده: یُضِلُّ مَنْ یَشاءُ وَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ، (2) پاسخ این است که: درست است که گمراه کننده خداست و هدایت کننده هموست، ولی باید پیدا کرد که سبب اضلال و راهنمایی آن حضرت عزوجل چیست و کیست؟ در قرآن کریم چنین می یابیم که سبب گمراه کردن خدا، خود بندة گمراه است؛ می فرماید: فَلَمَّا زاغُوا أَزاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفاسِقِینَ، (3) و ایضا: یُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِینَ.(4)

2 آیاتی هستند که افعال انسان، و ایمان و کفر او را درتحت مشیت و خواست خداوند متعال قرار داده اند، چنان که فرموده: وَ ما تَشاؤُنَ إِلاَّ أَنْ یَشاءَ اللَّهُ، (5) تَشاؤنَ متعدی است و مفعول آن ذکر نشده، و حتماً اطلاق و شمول مفعول، مجوز حذف آن بوده به این معنی که مفعول نام برده به طوری مطلق و شامل است، که اگر چه به زبان نیامده باز مثل این است که گفته شده است و تقدیر این است: وَ ما تَشاؤُنَ شیئاً إِلاَّ أَنْ یَشاءَ اللَّهُ؛ و شاید که این مفعول محذوف خاص باشد: «اتّخاذ سبیل به سوی پروردگار» و یا «استقامت» که در آیة پیش(6) ذکر شده اند؛ و تقدیر این باشد که: ما تَشاؤنَ اَن تَتَّخِذوا سَبیلاً الی رَبِّکُم، و ما تَشاؤنَ اَن تَستقیموا اِلاّ اَن یَشاءَ اللهُ؛ و در هر صورت ظاهر آیه جبر را می رساند.

پاسخ این است که: اگر خدا نمی خواست که ما دارای خواست باشیم، مسلماً ما نیز مانند آتش و آب، بی خواست و فاقد نیروی مشیت می بودیم و نمی توانستیم چیزی را بخواهیم، و نه ایمان و یا کفر را با خواست خود قبول کنیم؛ توضیح این است که : مفعول یشاء الله هم محذوف است و ظاهراً تقدیر این است: و ما تشاؤن الاّ ان یشاء الله ان تشاؤا، یعنی: اگر ایمان را خواستار شدید بدانید که خدا خواسته است که شما خواستار ایمان شوید و اگر کفر را خواستار شدید، بدانید که خدا خواسته است که شما خواستار کفر گردید.

و اما سبب این که: چرا خداوند متعال، برای بعضی ایمان، و برای بعضی هم کفر و ضلالت را می خواهد؟ همان است که در بالا (در پاسخ شبهة نمونة اول) بیان کردیم که خداوند برای نیکوکاران ایمان را، و برای بدکاران هم کفر و ضلالت را می خواهد، پس سبب ایمان مؤمن و یا کفر کافر، خود اوست نه خدا؛ وَ لا یَرْضی لِعِبادِهِ الْکُفْرَ؛(7) پس این کریمه، نه فقط

ص: 70


1- . اسراء (17) / آیه 43. منزه است خداوند و برتر است، از آن چه می گویند بسیار برتر است.
2- . نحل (16) / آیه 93. گمراه می کند هر که را بخواهد و هدایت می کند هر که را بخواهد.
3- . صف (61) / آیه 5. آن گه که کجروی کردند خداوند هم دل آنان را از حق باز گردانید و خداوند مردمان فاسق را هدایت نمی کند.
4- . ابراهیم (14) / آیه 27. خداوند ستمکاران را گمراه می کند.
5- . انسان (76) / آیه 30 تکویر (81) / آیه 29. و نمی خواهید مگر این که خدا بخواهد.
6- . آیة پیش در سورة انسان: اِنّ هذِهِ تَذْکِرَةٌ فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلی رَبِّهِ سَبِیلاً؛ و در تکویر: إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِکْرٌ لِلْعالَمِینَ لِمَنْ شاءَ مِنْکُمْ أَنْ یَسْتَقِیمَ.
7- . زمر (39) / آیه 7. و خداوند به کفربندگانش خشنود نمی شود.

دلالتی به جبر ندارد بلکه وجود خواست و مشیت را هم در بنده که با خواست خدا به او داده شده است، اثبات می کند و با این وجه در واقع بطلان جبر را می رساند.

تفویض

قرآن کریم همان طور که با جبر تنافر دارد، با تفویض هم متبائن است. و آن این است که خداوند همة امور هر فرد را به خود فرد واگذاشته و هر عملی از هر انسانی با نیرو و قدرت خود او صادر می شود، و هیچ نیازی به خدا نیست؛ و حتی شاید بعضی از مفوضه بگویند که خداوند پس از آن که امر هر انسان را به خود او واگذار کرد، دیگر بعد از آن، قادر به جلوگیری از او و از اعمال او نخواهد بود! قرآن کریم، همان طور که مخالف سرسخت جبر است با تفویض هم دشمن آشتی ناپذیر است و در میان قرآن و این دو مذهب، امکان سازش باقی نیست.

علاوه بر آیة مشیت(1) که صراحتاً می فرماید که خواست بندگان با خواست خداوند است، و آیة دیگر که می فرماید: گمراه کننده و هدایت کننده، خداوند است(2) باز در قرآن کریم هست: وَ ما کانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ، (3) و روایت شده که حضرت رسول صلّی الله علیه و آله و سلّم به صحابی محبوب خود «ابوذر» یاد می داد که بسیار بگوید لا حَولَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللهِ؛(4) و امیر المؤمنین علیه السّلام در هر رکعت از نماز از قدریین تبری می کرد و می فرمود: بِحولِ اللهِ اَقومُ وَ اقعُدُ؛(5) پس ایمان بندگان و کفر آنان با ارادة خداوند متعال و خواست او تحقق می پذیرد و بدون اذن آن حضرت تعالی و تقدس، احدی نفسی نمی کشد؛ چشمی باز و بسته نمی شود؛ لبی تکانی نمی خورد.

اَزِمَّةُ الأُمورِ طُرّاً بِیَدِهِ وَ

الکُلُّ مُستَمِدَّةٌ مِن مَدَدِهِ

علاوه بر کتاب و سنت عقلاً هم مکتب متروک تفویض مردود و غیر قابل قبول است؛ و این مطلب با دقت و تأمل در حقیقت عمل کردن واضح می شود: عمل کردن عبارت است از تبدیل مواد جهان به اجزای بدن و تبدیل اجزای بدن به نیروی کار و بدیهی است که مواد جهان و ساختن آنها و تبدیل آنها به اجزای بدن و تبدیل اجزای بدن هم به نیروی عمل، هیچ کدام مقدور انسان نیست؛ اگر جهان و یا مواد آن نبودند، و یا در اندرون انسان، مبدل به نیروی کار نمی گردیدند، آدمی چطور می توانست عملی بکند؟ بشر در هر لحظه و هر آن در هر گفتاری که می گوید و نگاهی که می کند و نفسی که می کشد و در هر عمل بزرگ و یا کوچکی که می کند و حتی در اندیشه هایی که می نماید، چیزی از خویشتن ندارد و نیازمند است که مادة کار از جهان به بدن او برسد، و از بدن او هم در شکل نیرو بیرون ریخته شود.

پس در صورتی که حال، بدین منوال است و آدمی حتی مختصر خنده و گریه اش را هم، در خود و از خود ندارد، پس چطور می توان گفت که او در امر عمل استقلال دارد و کار و بار او به خود او تفویض گردیده؟! به طوری که حتی خود خدا هم العیاذ بالله، نتواند از او جلوگیری کند!! سُبْحانَهُ وَ تَعالی عَمَّا یَقُولُونَ عُلُوًّا کَبِیراً.

ص: 71


1- . این آیه کریمه، در بحث سابق گذشت.
2- . این آیه کریمه، در بحث سابق گذشت.
3- . یونس (10) / آیه 100. و هیچ کس نمی تواند ایمان بیاورد، مگر با اذن خدا.
4- . ارشاد القلوب، ص95 و 96. برگشتی (حرکتی) و نیرویی نیست مگر با خدا.
5- . وسائل الشیعه، ج1، ص392، خبر 7، باب 13، با برگردانیدن (و نیروی) خدا بر می خیزم و می نشینم.

امرٌ بَینَ الاَمرَینِ

عجیب است که فکر بشر، غالباً در دو طرف افراط و تفریط دور می زند، و از حد وسط بیشتر اوقات غافل می ماند؛ و در همین مساله یا به جانب افراط پریده و گفته است انسان چنان قدرت دارد که خدا هم جلو ارادة او را نمی تواند بگیرد! و یا به سوی تفریط سقوط کرده و گفته است انسان هیچ کاری نمی تواند بکند و همة کارهای او را خدا می کند! با این که حد وسط در میان جبر و تفویض، از میان آسمان و زمین هم وسیع تر است؛ ولی در نظر غالب افراد بشر از مو باریکتر و از شب تاریکتر گردیده و در مقابل چشم تفکر آنان پنهان مانده است. حقیقت واضح است ولی پی بردن بر آن مشکل است؛ شاگردان مکتب ائمة هدی، اهلبیت رسول مصطفی صلّی الله علیه و آله و سلّم حقیقت را یافته و آن را خوب درک کرده اند:

خداوند متعال، خواسته است که طفل، بزرگ شود، چه بخواهد و چه نخواهد؛ یعنی خواست طفل، کوچک ترین دخالت و تأثیری در بزرگ شدن او، نفیاً و اثباتاً ندارد؛ و همین طور خدا خواسته است که معده، خوراک را هضم کند، بدون این که خواستی داشته باشد؛ و هم چنین خدا خواسته است که انسان، دارای خواست باشد، چه او این خواست را بخواهد یا نخواهد؛ نتیجه این است که هم چنان که طفل، قدرت ندارد که بزرگ نشود، و معده قدرت ندارد که هضم نکند، انسان هم نمی تواند بی خواست شود و فاقد مشیت گردد.

خداوند متعال، خواست بندگان را در خود بندگان و در نهاد آنان نهاده و معلول چیزی قرار نداده است، و لذا انسان بایستی جبراً با خواست باشد چون آفریدگارش او را چنین خواسته است؛ چنان که خداوند متعال، هضم کردن را در خود معده گذارده و معلول چیز دیگری قرار نداده، و معده بایستی جبراً هضم کند چون آفریدگارش چنین خواسته است، و بزرگ شدن طفل را هم در ذات خود طفل گذاشته است، و طفل بایستی جبراً بزرگ شود، چون آفریدگارش چنین خواسته است.

با اجازة خواننده محترم، اندکی بیشتر در روی مطلب فوق توقف می کنیم، و بیشتر به تدبر و تعمق می پردازیم و بعداً باز به تشریح «امر بین الامرین» بر می گردیم.

هضم کردن معده و بزرگ شدن طفل، و آلو شدن درختی و شفتالو شدن درخت دیگری، و غیر اینها، یا ناشی از ذات خود آنهاست و معلول چیز دیگری نیست، یعنی آفریدگار کل جهان تبارک تعالی هر موجودی را به طوری که هست، خواسته است فلذا این طور که هست، شده است، پس مراد ما همین است؛ و اگر معلول چیز دیگری باشد یا این چیز دیگر، علیت را از خود و با خود دارد، و یا آن هم معلول چیز سومی است، پس یا باید به علتی برسیم که علیت آن، معلول نباشد، و از ذات خود آن، ناشی شده باشد، تا سلسله علیت توقف کند، و متسلسلا برود و در جایی نایستد؛ و الحق هیچ کدام از این دو احتمال، از گفتار ما امتن و اقرب نیستند؛ نهایت این است که:

فلاسفه عظام:

اولاً، باری تعالی را وقفه گاه و ایستگاه قطار علل جهانی می گیرند، و ما آن حضرت را علت گرداننده، و جاعل العلل می دانیم نه علة العلل؛ و بدین قرار آن حضرت را جل جلاله از کل موجودات، برتر و بالاتر دانسته، و احکام علل جهانی را بر وی حمل نمی کنیم و او را به یک بار از موجودات و احکام آنها منزه و مبرا می نماییم و می گوییم سُبْحانَهُ وَ تَعالی عَمَّا یَقُولُونَ عُلُوًّا کَبِیراً؛ و ثانیاً، آنان، سلسله های بسیار طولانی، از علل تصور می کنند که قطاروار به دنبال هم افتاده، و به هم

ص: 72

پیوند شده اند، و به تدریج عدد حلقات عرضی روی به کاهش می گذارد تا به ده علت برسد که به نام «عقول عشره» نامیده شده اند، تا در آخر، جمیع موجودات جهان، از یک حلقه آویزان می شود، و این آخرین حلقه هم، که «عقل اول» باشد، معلول ذات کردگاری فرض می شود.

ولی ما:

علت منوّعة هر نوع را در ذات خود آن نوع می بینیم، بلکه دقیق تر: علت فعاله هر کوچک ترین ذره از ذرات جهان را، که کاری انجام می دهد، در اندرون همان ذره، نهان می یابیم، و این علت و علیت این علت را هم، بدون این که معلول علت های بی شماری قرار بدهیم، به یک بار مجعول حضرت آفریدگاری، تصور و تصویر می نمائیم؛ باید توجه شود که چرا طفل، بزرگ می شود، ولی چهل ساله بزرگ نمی شود؟ آیا آخرین پاسخ، پس از جواب های زیادی به پرسش های بسیاری، این نیست که: ذات طفل، از خودش و با خودش، به بزرگ شدن خود، علت دارد، و اما از انسان چهل ساله، این علیت گرفته شده، و در پیرمرد، علیت دیگری برای هضم گردیدن و کوچک شدن بدن، نهاده شده است؟ و گذارنده و بر دارنده این علل، همان گرداننده کل جهان و سراسر موجودات، حضرت کردگار توانا و آفریدگار داناست.

چرا هر کدام از معده و جگر با این که هر دو، نیروی کار را از خارج از خود اخذ می کنند، کاری مخصوص به خود انجام می دهند؟! آیا حقیقت پس از سؤال و جواب های بسیار، بالاخره به این پاسخ ساده و بسیار دقیق، نمی رسیم که پروردگار متعال، هر کدام از آن دو را برای کار معینی علت قرار داده، و معلول چیز دیگری نگردانیده است؟.

نمی گوییم که هر کدام از معده و جگر، و غیر آن دو، نیروی کار را از خود دارد، و نمی گوییم که اجزای ذات خود را از خارج نمی گیرد، می گوییم که کار مخصوص به خود را که به آن اشتغال دارد، و غیر از آن، کار دیگری نمی کند از کجا دریافت می دارد؟ و چه چیز آن را وادار می کند که آن کار معین و مخصوص را انجام بدهد؟ تا آن را علت بشماریم، و برای این علت هم، علت دیگری پیدا کنیم، و هم چنین بگیریم و برویم بالا، تا به علت العللی برسیم؟ می گوئیم که هر موجودی، علت مشغول بودن به کار مخصوص به خود را از خود دارد، و علتی جز ذات خود ندارد، و در این باب معلول هیچ چیز دیگری نیست، و خدایش آن را چنین قرار داده است، و هر وقت بخواهد این علیت را از آن می گیرد، و علیت دیگری به آن می دهد؛ پس چنان که ذوات موجودات در تبدل و تحول هستند، علیت های موجودات هم ناپایدار بوده، و هر دم در تحول و تبدل به سر می برند.

اکنون باز به سر مطلب بر می گردیم، و به تفسیر«امر بین الامرین» می پردازیم: بنابر آنچه که قبلاً از تحقیق گذشت، امکان ندارد که انسان، موجودی فاقد مشیت و بی خواست باشد، و پروردگار متعال، خواست او را در ذات او قرار داده و معلول چیز دیگری نگردانیده است.

ولی خواستن انسان، و هر کار دیگری که می کند، بدون مصرف کردن نیرو تحقق نمی پذیرد، و می دانیم که او از خود نیرویی ندارد، تا آن را خرج کند و در شکل کار بیرونش دهد، برای اینکه بایستی از جهان خارج از خود، مواد بگیرد و آنها را جزء بدن خود گرداند، چنان جزئی که آماده تحول به نیرو است؛ پس انسان، با نظر به ذات او، هیچ کاری از وی ساخته نیست، حتی نمی تواند خواستی هم بکند، با این که خواست وی در خود وی نهاده شده است، و اصل آن از خارج گرفته نمی شود ، و انسان خواهنده و کار کننده، بایستی آن به آن و لحظه به لحظه، نیرو و یا حامل و سازنده آن را از خارج اخذ نماید، و سپس آن را در شکل خواستن و سایر کارهای خواسته شده، از خود بیرون دهد.

ص: 73

و از طرف دیگر، اگر مواد جهان هم، قابلیت تحول به نیروی کار را نداشته باشند، نمی توانند نیرو زا و نیرو ده شوند؛ پس این خداوند بزرگ است که مواد جهان را قابل تحول به نیرو گردانیده، و به انسان هم خواست داده، تا با خواست خود از مواد اخذ کند، و نیز هموست که همان مواد اخذ شده را در هنگام خواست بنده، مبدل به نیروی خواست و نیروی کار می فرماید، تا انسان کاری می کند.

نتیجه چنین به دست می آید که: هر کاری را که بنده انجام می دهد، با خواست خود که از خود دارد آن را به جا می آورد، و نیروی خواستن آن کار، و نیروی به جا آوردن آن را، از خارج از خود، به اذن خداوند متعال، دریافت، می دارد؛ یعنی: جمیع نیروهایی را که در انجام دادن یک عمل، از قلب و از سایر اجزای او مصرف می شود، به اذن خدا از جهان دریافت می دارد؛ این است معنای: لاجبر و ولاتفویض بل امر بین الامرین که متواتراً از پیشوایان بزرگ ما، خلفای اطهار حضرت رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم ، به ما رسیده است.

می دانیم که اخذ کردن ماده از جهان، خود عملی است که با خواست و اراده تحقق می یابد؛ پس در اینجا سؤالی پیش می آید و آن این است: آیا انسان، هنگامی که هنوز ماده ای از جهان نگرفته بود، و نیروی ذخیره ای هم در خود، تهیه نکرده بود چگونه و با کدام نیرو توانست اراده نماید؟ و ماده ای را از جهان به سوی خویش بکشد؟

این مساله، راه حلی جز این ندارد که: یا خداوند متعال، خودش ماده ای را به اندرون انسان رسانید، و برای او از آن، نیرویی فراهم فرموده: پس در واقع، وی مرده ای بود که خدایش نیروی زندگانی داد، و یا موادی را پرورش داد و آنها را مهیای تحول به نیرو گردانید، و انسان را از همان اجزا بیافرید؛ این مساله: نظیر این است که: آیا قبلاً مرغ آفریده شد که تخم زائید؟ و یا تخم آفریده شد که مرغ از آن بیرون آمد؟

آیا اعمال بندگان را خداوند می آفریند؟

یکی از بزرگان نام آوران، افعال بندگان را مخلوق خدا می داند! در عین این که جبر را هم باطل و مردود می داند؛ دلیل ایشان این است که خداوند متعال فرموده: اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ،(1) و فعل هم با ثبوت و وجود خود، شیئی از اشیاء است.

معلوم است که مراد ایشان از فعل، معنای مصدری نیست، و لذا تصریح کرده که فعل، با وجود و ثبوت خود، یعنی نه با مفهوم آن، شیئ است، و گرنه می دانیم که: معانی و مفاهیم مصدریه، موجوداتی انتزاعیه هستند، که در خارج از ذهن، تحققی ندارد، تا لفظ شیئ بر آنها اطلاق شود؛ و برای همین است که در جمله «ایقاع نصر» نمی توان گفت «شیئ نصر» به

جهت این که مفهوم «ایقاع» امر تحقق داری نیست که لفظ شیئ بتواند بر آن اطلاق شود؛ پس مراد ایشان از فعل، حتماً بایستی موجود خارجی باشد، تا شیئ بر آن گفته شود ولی توضیح نداده اند که این موجود خارجی که فعل انسان است، و شیئ بر آن اطلاق می شود چیست؟.

واقع این است که نباید فعل را یکی از موجودات به شمار آورد، بلکه بایستی فعل را از باب ایجاد گرفت، و مفعول آن را هم، موجودی از موجودات دانست؛ چنان که ایجاد را هم، نمی توان موجودی حساب کرد،(2) بلکه مفعول ایجاد را که

ص: 74


1- . زمر (39) / آیه 62. خداوند است آفرینندة هر چیز.
2- . برای این که در جای «ایجاد موجود» نمی توان گفت «موجود موجود» و نیز اگر ایجاد هم موجودی باشد، لازم می آید که ایجاد یک موجود دو پدیده و دو موجود باشد.

موجود باشد، باید از موجودات حساب کرد؛ پس همچنان که ایجاد، شیئ نیست و مفعول آن که موجود است، شیئ است، فعل هم شیئ نیست و مفعول فعل، شیئ است؛(1) پس کریمه مذکوره، با افعال عباد و اعمال بندگان، نه اثباتاً و نه نفیاً کاری ندارد.

و ایضاً: ثبوت و وجود خارجی فعل، نمی تواند علاوه بر ثبوت و وجود مفعول خود باشد، چنان که در ایجاد کردن هم، وجود یافتن ایجاد، همان تحقق یافتن موجود است، که مفعول ایجاد است، و چیزی علاوه بر آن نیست، وگرنه لازم می آید که ایجاد کردن یک موجود، پدید آوردن دو پدیده و دو موجود بوده باشد، یکی موجود و دیگری ایجاد؛ و بنابراین، فعل اصلاً ثبوت خارجی ندارد تا لفظ شیئ بر آن اطلاق شود؛ باز می گوییم که کریمه یاد شده متوجه افعال بندگان نیست، و کاری با آنها ندارد.

و اما تحقیق مساله بنا بر اساسی که ما پی ریزی کرده ایم این است که: فعل و کار کردن انسان، عبارت است از این که وی موادی را که مخلوق خدا هستند با نیرویی که خدا به او داده، به اذن خدا به بدن خود بکشد؛ و از این که وی موادی را که خداوند متعال، جزء بدن وی گردانیده است، با اذن خدا تبدیل به نیرو کرده، و از خود اخراج نماید؛ و می دانیم موادی که از جهان بر بدن او افزوده می شود و نیروهایی که از آن کاسته می شود مانند خود بدن، همه از جانب خدا بوده و آفریده خدا هستند و هیچ کدام از آنها مخلوق انسان نیستند.

ولی پس از آن که این نام برده ها، همه آفریده خدا می باشند، چیز دیگری هم هست، که به طور واضح آن را می فهمیم و یقین داریم که آن، از خدا نیست و از بنده است، اگر چه این باز با اذن خداست، و آن تحویل و تبدیلی است که بنده با خواست ذاتی و اراده خود، آن را انجام می دهد، و از شیئی شیئ دیگری می سازد؛ و با بیان دیگر: هر چه که شیئ هست، اعم از این که ماده باشد یا نیرو، مخلوق و آفریده خداوند متعال است، ولی تحویل و تبدیلی که با نیرویی که خدا به انسان داده، در ماده ای که خدا آن را آفریده، صورت وقوع می یابد، در عین این که شیئ نیست، و وجودی علاوه بر وجود شیئ متحول ندارد، مخلوق انسان است نه خدا؛ اگر چه این هم باز با اذن خداست و محال است که بی اذن او صدور بیابد.

حقیقت مساله این است که انسان، با افعال و اعمال خود، نه چیزی را موجود می کند، و نه چیزی را معدوم؛ و به یک کلمه: ایجاد و اعدام، از قدرت و توان وی خارج است، و انسان با فعل خود، فقط همین قدر می تواند که صورت های محسوس و ظاهری اشیاء را تغییر دهد، و تحویل و تبدیلی در آنها بگذارد، یعنی فقط این قدر قدرت دارد که عوارض اشیاء را عوض نماید و چنان که انشاء اللّه تعالی در آینده، بحث خواهیم کرد، اعراض، وجود ندارند.

پس انسان، با این همه تلاش و کوششی که دارد نه به چیزی وجود می دهد، و نه از چیزی وجود می گیرد، نه ذره ای به جهان می افزاید، و نه ذره ای از جهان می کاهد؛ بلی کار او تحویل ها و تعویض عوارض است؛ و بدیهی است فعلی که بدین نمط است، شیئ نیست تا با دلالت کریمه: ان الله خالق کل شیئ، مخلوق خدا محسوب گردد؛ و هستی تحویل و تبدیل، با هستی متحول و متبدل است، و چیزی علاوه بر آن نیست؛ یعنی در متن واقع، تحویل و تبدیلی وجود ندارد و آن چه که هست، همان شیئ متحول و متبدل است، و این ذهن بشر است که به وجود آن حکم می کند، و آن را موجود خارجی می پندارد.

ص: 75


1- . شیئیت هر مفعول به حسب فعلی است که بر آن تعلق می گیرد. چنان که شیئیت هر موجود هم به حسب ایجادی است که بر آن تعلق می یابد.

بلی کار انسان، بدین نحو است که شرح شد، که هیچ بهره ای از واقعیت ندارد، و بازیچه ای بیش نیست، و در حقیقت روا و سزا نیست که نام آن را ایجاد گذاشت وَ مَا الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلاَّ لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ لَدار الآخرةُ خَیْرٌ لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ أَفَلا تَعْقِلُونَ.(1)

حقیقتی که در اعمال مجازی انسان، نهفته شده، و باطن و واقعی که در افعال ظاهری و صوری آدمی نهان گردیده، این است که با همین افعال ظاهری که تحویلی بیش نیستند، ذات آدمی از جهان و موجودات آن، ساخته می شود، هم ساختمان کنونی او، و هم سازمان وجودی آینده او، با مرور ساعات زندگی دنیوی، انجام می یابد و پرداخته می گردد؛ هر کسی به همین اعمال صوری خود، با خواست خود، برای خویشتن، زندگی خالص ابدی، و یا هلاکت ابدی که جز از مرگ و غیر از زندگی است، به تدریج در مدت عمر خود، تهیه می بیند و فراهم می آورد.

خداوند متعال، حال و آینده انسان را با دست خود او بدین طریق، می آفریند، و او خود متوجه نیست؛ مثل انسان در این خود سازی مثل ازدواج جوانی است که به جز لذت، منظوری دیگری از آن ندارد، با این که منظور واقعی از ازدواج، تولید انسان دیگری است، نه لذت و شهوت؛ انسان ظاهربین خیال می کند که فقط برای این رفتن ها و آمدن ها و زدن ها و کشتن ها و شکستن ها آفریده شده است؛ ولی مرد باطن بین و عمیق می داند که در ماورای این اعمال مجازی، حقیقتی هم هست، حقی نهفته است، و هر چه هست از همان است؛ امیر المؤمنین علیه السّلام فرموده: اِنَّما اَلدّنیا منتَهی بَصَرِ الأَعمی لایُبصِرُ مِمّا وَرائَها شَیئاً وَ البَصیرُ یَنفذُها بَصَرُهُ وَ یَعلَمُ اَنَّ الدّارَ وَرائَها.(2)

از آن چه که مشروحاً بیان گردید، این نتیجه را می گیریم که: فعل انسان چیزی نیست که شیئ بر آن صدق بکند، و در حقیقت ناچیز و لاشیئ است؛ و علاوه بر آن چه نگارش یافت:

قرآن کریم، در چند مورد، انسان را با صراحت خالق خوانده، (3) و در چند مورد هم، خالق را متعدد دانسته(4) و در جایی هم، امر خلقت و آفرینش را منحصر به خود شناسانیده است؛(5) ساده ترین وجه جمع، در میان این دو دسته آیات،همان است که مشروح گردید که: آفریدن اشیاء و موجودات، و تحقق دادن به آنها، کار خداوند متعال است؛ و بندگان خدا هم، با اذن خدا، با خواست و اراده ای که خدا در نهادشان نهاده، و با حول و نیرویی که در اختیارشان گذاشته است، می تواند صور ظاهری و محسوس بعضی از اشیاء را تغییر دهند، و از چیزی چیز دیگری بسازند، مثلاً از گل، شکل پرنده بریزند، و یا از نیروی خدادادی، دروغ بزرگی جعل کنند.

بنابراین تحقیق که ذکر شد، خالق بودن انسان، مورد تصریح قرآن کریم است؛ و بایستی که انسان هم، مخلوقی در این جهان داشته باشد؛ و اگر بنا باشد که افعال خود او هم، مخلوق و آفریده خدا باشد، چه مخلوق دیگری برای او باقی می ماند؟ و قهراً خالقیت انسان، در این صورت، بی معنی شده و بدون مصداق می ماند.

ص: 76


1- . انعام (6) / آیه 32. زندگی دنیوی چیزی جز بازیچه و لهو نیست و البته خانة آخرت برای پرهیزکاران بهتر است، آیا نمی فهمید؟.
2- . نهج البلاغه، ج2، ص23. همانا دنیا نهایت دیدگاه نابیناست، و از آن چه که در پشت سر آن است چیزی نمی بیند. و بینا چشمش از دنیا نفوذ می کند و می گذرد و می داند که خانه و زندگی حقیقی در آن سوی دنیاست.
3- . آل عمران (3) / آیه 49. أَنِّی أَخْلُقُ لَکُمْ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ؛ من برای شما از گل مانند شکل پرنده می آفرینم؛ مائده (5) / آیه 110. وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ و آن گاه که از گل، مانند شکل پرنده خلق می کنی؛ عنکبوت (29) / آیه 17. وَ تَخْلُقُونَ إِفْکاً و خلق می کنید دروغ بزرگی را.
4- . مؤمنون (23) / آیه 14. فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِینَ؛ پس فرخنده بادا خداوند. نیکوترین خالق ها؛ صافات (37) / آیه 125. وَ تَذَرُونَ أَحْسَنَ الْخالِقِینَ؛ و ترک می کنید بهترین خالق ها را.
5- . اعراف (7) / آیه 54. أَلا لَهُ الْخَلْقُ؛ آگاه باشید که آفریدن منحصر به اوست.

این دانشمند که افعال انسان را مخلوق خدا دانسته: در پاسخ جبریین هم، چنین گفته است: افعال، چون به علل تامه خود، به ضرورت و وجوب، نسبت دارند، به جزء علت خود نیز که انسان باشد، نسبت امکانی دارند؛ ایشان با این گفتار که به اختصارنقل گردید، می خواهند جبریین را که انسان را در کارهای خود، مجبور و فاقد اختیار می دانند، ردّ کنند ولی به طوری که واضح است، انسان را از اصل، بیکار و فاقد فعل، می شناسانند، به جهت این که او را جزء علت افعال او محسوب داشته اند، نه تمام علت؛ یعنی: انسان، هیچ کاری را به تنهایی نمی کند، و هیچ عملی را نمی تواند خودش انجام بدهد؛ و در تمام کارهای نیک و یا بدی که انسان را فاعل و کننده آنها باید شناخت، ایشان حق شرکتی فقط، برای او قائل هستند!.

توارد سه عامل بر یک عمل

با دقت در مثال ذیل و اشتباه و نظایر آن بسیاری از مواضع تاریک مساله خیر و شرّ و حدود تسلط شیطان بر انسان و حقیقت مساله جبر و اختیار روشن می گردد، و معنای این جملة کریمه از آیات قرآنیه: قُلْ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ فَما لِهؤُلاءِ الْقَوْمِ لا یَکادُونَ یَفْقَهُونَ حَدِیثاً.(1) توضیح می یابد:

کسی در زمستان سرد کنار بخاری گرم می­نشیند تا عرق می کند و بدنش نرم می شود سپس می رود روی برف ها و یخ ها می ایستد تا به ذات الجنب گرفتار می گردد و چند روز بیمار می شود و درد می کشد و سرانجام می میرد.

اکنون ما دربارة هلاکت این شخص چند عامل ذیل را نام می بریم:

1-خدا او را کشت که اللَّهُ یَتَوَفَّی الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها؛(2) خداوند است که زمستان را سرد و بخاری را گرم و تن را پذیرای بیماری و درد قرار داده است.

2-زمستان و یخبندان او را کشت.

3-بخاری گرم که تنش را گرم و نرم کرد او را کشت.

4-خودش خودش را کشت.

5-او را شیطان کشت که فریبش داد و از اطاق گرم به هوای سرد کشانید.

می دانیم که یک یک این حکم ها صحیح است و صحیح تر از همه و اقدم و ادوم آنها این است که خدا او را کشت زیرا که هر واقعه از ارادة خدا وقوع می یابد!

و البته این هم که خودش خودش را کشت صحیح است و نیز این که شیطان او را بفریفت و هلاک ساخت.

اکنون با کمال تعجب به وضوح توارد سه عامل بر یک عمل را مشاهده می کنیم و چون در عرض هم و در یک درجه نیستند منافات با هم ندارند. و می توانیم نظیری بر آن بیاوریم:

کسی خانه ای می سازد و آن را اجاره می دهد، سه مالک بر یک ملک جمع می شود: اول خداوند متعال که لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ، دوم شخص بناگذار که کار کرده و از تنش مایه گذاشته و در صورت خانه نمایان داشته، سوم مستأجر که تنها او حق سکونت در آن خانه را دارد. می بینیم که سه گونه مالکیت در یک مملوک اجتماع یافته اند.

ص: 77


1- . نساء (4) / آیه 78.
2- . زمر (39) / آیه 42.

گاهی چهار مالک هم می شود: مردی کتابی برای پسرش می آورد که او هم آن را به خواهرش عاریه می دهد؛ و البته مالکیت خداوند متعال در همه حال اصحّ و اعلی و اقوی و ادوم است.

با دقت در مثال اول و اشباه و نظایر آن به دست می آوریم:

1-ممیت خداوند است چنان که محیی هم او است، هادی اوست مضلّ هم اوست. هدایت می کند آن که را که خواستار هدایت باشد و اضلال می کند کسی را که طالب گمراهی باشد و خود انسان را در انتخاب حق یا باطل آزاد آفریده است و این اختیار را در نهاد او نهاده است و او نمی تواند بی اختیار و مجبور باشد. (در متن مثال دقت شود).

2 شیطان در هر کسی نفوذ نمی کند و تنها کسی را اغوا می کند که عقلش را اطاعت نکند و سفاهت را در جای عقل گذارد.

3 این خداوند است که شیطان را بر بدکار مسلط می گرداند و خداوند کار بد را راهی برای تسلط بیشتر شیطان می سازد، و اگر کسی بدی نکند شیطان راهی به سوی او نمی یابد. وَ یُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِینَ. (1)

4 می بینیم در عین اینکه همه مایه ها از خداوند است، و شیطان لاینقطع بدکار را می فریبد و او را به کار بدتر وا می دارد خود عامل هم هیچگاه مسلوب الاختیار نمی شود و هر کاری را که انجام می دهد به میل و رغبت خویشتن انجام می دهد.

5 هر چه آدمی بدکارتر شود راه شیطان به سوی او به اذن خدا بازتر و آسان تر می شود؛ و در واقع اندیشة بدکار شیطانی می شود و خودش خواهان نفوذ بیشتر شیطان می شود زیرا که خداوند فکر بدکار را با کار بدش تباه می سازد و او دوستدار شیطان می شود.

6 اگر چه مایه در کارهای نیک و بد و قدرت بر آنها و حتی نیروی گزینش این یا آن، آن به آن از خداوند متعال می رسد زیرا که هر چه هست از اوست و جویبار فکر و اختیار و اراده در آدمی از جانب او در جریان است ولی بدیهی است که کنندة کار و گزینندة آن خود آدمی است.

7 -تا خود آدمی خواهان کار بد نباشد و تصمیم بر آن نگیرد شیطان نمی تواند او را به کار بد وا دارد؛ بلی چنان که بیان شد تکرار بدکاری فکر بدکار را به بار می آورد و آن را شیطان پسندتر می نماید و گمراه کردن او بر شیطان آسان می شود، زیرا که اندیشه اش شیطانی می شود.

8 -با اندک مطالعه درمثال اول و نظایر آن روشن می شود که هر چه خیر و شرّ بر انسان می رسد از خدا می رسد قُلْ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ ولی باعث گرفتاری به شرّ خود آدمی است.

شاید در اینجا این تصور پیش آید که خوب بود که خدای متعال که ارحم الرّاحمین است شرّ به انسان نمی رسانید اگر چه خود او خواهان شرّ می شد، مثلاً در مثال اول خداوند جلو بیماری و دردمندی را از انسان می گرفت اگر چه او با بدن عرق کرده و گرم شده روی یخ ها می نشست، جواب این است که سنگ ها همین طور می باشند که سرما نمی خورند و بیمار نمی شوند و در آن صورت آدمی مثل سنگ می شد؛ ولی خدا خواست که انسان با خواست باشد و نام مرید را در نهاد او گذاشت که با خواست و ارادة خود یا اطاعت کند و بالا رود و یا عصیان ورزد و از سنگ هم پایین تر افتد.

ص: 78


1- . ابراهیم (14) / آیه 27.

5 -نظریات دانشمندان اسلامی در بقا و تجسم عمل

مقدمه

تا آنجا که ما اطلاع داریم، قدمای علمای اسلام (البته به طور غالب، نه همة آنان) در مسالة بقای اعمال از فکر عادی و ظاهری تجاوز نکرده، و قدمی در این راه فراتر بر نداشته اند؛ فعل در نظر آنان شبیه ترین چیز به زمان بوده است که هر جزئی از آن، موجود می شود و فوراً منعدم می گردد و آن دوم هنگامی به وجود می آید که آن اول، از بین رفته باشد (در این مثال، تفاوت نمی کند که زمان موجود حقیقی باشد. و یا ذهنی و البته می دانیم که زمان موجود نیست) عمل هم در نزد آنان جز حرکتی که از جوارح مشاهده می شود و فوراً منعدم می گردد، مفهوم دیگری نداشته است.

و باید اعتراف کرد که: در نظر ابتدایی و عرفی، تصور بقای عمل تا چه رسد به تجسم آن بسیار مشکل است. و چگونه اعتقاد به چیزی توان داشت که تصورش نامیسور باشد! و برای همین بوده که صاحب تفسیر روح البیان(1) با کمال سادگی و بدون اندک تأمل، فتوی داده که اعمال باقی نمی مانند! بلی نتیجة نظر بدوی و نگاه سطحی، بیشتر و بهتر از این نمی شود نه شرع به آن اهمیتی داده و نه عقل حجیتی؛ قرآن کریم کسانی را که به نظر ظاهری قانع می شوند ملامت فرموده: یَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ؛(2) بلی تا وقتی که به ظاهر عمل نظر شود، و در فهم حقیقت آن پیشرفتی نشود، تصور بقای عمل، متعذر شناخته خواهد شد. و بحث همان خواهد بود و فتوی همین.

آیا عمل عرض است؟

نخستین تعریفی که برای عمل، از متقدمین به ما رسیده این است که عمل عرض است! قدما غالباً ذات عمل را عرض دانسته اند. صاحب مجمع البیان(3) و فخر رازی(4) تصریح کرده اند بر این که: عمل عرض است و بقایی ندارد و شیخ مفید(5) نیز صریحاً همین تعریف را گفته، و شیخ طوسی و کشاف و بیضاوی و صافی و شبرّ و طنطاوی هم ظاهراً پیرو همین مسلک بوده اند.

بلی قدما به طور اغلب و اکثر، عمل را عرض گرفته اند، ولی از جوهری که معروض عمل باشد، هیچ نامی نبرده اند؛ گوئیا که این عرض به طور مستثنی نیازی به موضوع نداشته و یا همة مردم از آن مطلع بوده اند؛عجیب است که آنان پس از آن که عرض بودن عمل را مسلم دانسته اند بقای عرضی را هم که در بعضی از اعراض ممکن دانسته اند از آن سلب کرده اند.

چنین به نظر می رسد که قدما در بحث های خود دربارة عمل، فقط به صدور آن از عامل توجه کرده اند و اصلاً به ذات خود عمل نپرداخته اند؛ و چون صدور عمل را از عامل، مرادف با فعل به اصطلاح فلسفه، که قرار و بقایی در آن نیست، یافته اند، فلذا حکم کرده اند که عمل عرض است یعنی به ذات عامل عارض می شود و پس از عروض فوراً فانی

ص: 79


1- . ج1، ص138.
2- . روم (30) / آیه 7. ظاهری را فقط، از زندگی دنیوی در می یابند و آنان از عاقبت زندگی بی خبرانند.
3- . در ج 3، ص339، س. گفته: اعمال، اعراض هستند و امکان ندارد که اعاده شوند.
4- . جامع تعبیرات فخر رازی در مفاتیح الغیب، ج1، ص675 و 2 ص648 و 3، ص183 و 4، ص267. این است که عمل چون که عرض است باقی نمی ماند و به محض وجود یافتن معدوم و فانی و متلاشی می گردد.
5- . ریاض السالکین، ص399، از شیخ مفید.

می گردد؛ اگر مقصودشان چنان که ظاهر کلام شان می رساند چنین بوده باشد پس آنان از بحث کردن در ذات عمل، یکسره به دور افتاده اند و نه فقط پاسخی به قائلین به تجسم عمل، که در آن هنگام موجود بوده اند چنان که می آید، نگفته اند. و نه فقط آیاتی را که در ذات عمل گفتگو می کند، بی تفسیر گذاشته و گذشته اند. بلکه برای حقیقت عمل اصلاً تعریفی درست و یا نادرست نگفته اند و در عوض توجه به ذات عمل و تدبر در حقیقت آن فقط به جنبة صدور آن که غیر از خود آن است پرداخته اند و به جای تفکر در جوهری که عمل است کیفیت پیدایش آن را که عرض است مورد گفتگو قرار داده اند.

آری عمل، علاوه بر ظاهر آن که عرضی بیش نیست، حقیقتی در ماورای این ظاهر دارد، و آن نیرویی است که از ذات عامل خود اشتقاق می یابد و از بدن او جدا می گردد و جوهری است مانند خود عامل و عرض نیست اگر چه با اعراض مشاهده می شود. و بدون آنها احساس نمی گردد چنان که خود عامل هم همین طور است.

سخنی از فخر رازی

فخر رازی، در جایی که در تفسیر خود، (1) عمل صالح را تفسیر می کند، به ذات عمل، توجه کرده و برای آن معروضی فوق العاده بزرگ پیدا کرده و عمل را با آن باقی دانسته است می گوید: عمل صالح، به خودی خود باقی نمی ماند چون عرض است، و با عامل خود نیز نمی ماند چون او هم هالک است چنان که خدا فرموده: کُلُّ شَیْ ءٍ هالِکٌ إِلاَّ وَجْهَهُ، (2) پس سزاوار است که عمل برای وجه خدا باشد تا با آن باقی بماند.

از اشکالاتی که در تحقیق فوق هست اکتفا به بیان این حقیقت می کنیم که: ذات پاک حضرت باری تعالی معروض واقع نمی شود، زیرا که لازم می آید ذات پاکش معرض حوادث گردد. و معنای کریمه هم آن طور نیست که او گفته وگرنه لازم می آید که بقای انسان را هم منکر گردد مانند اعمال انسان و بالنتیجه بایستی که وجود بهشت و دوزخ را هم انکار نماید، به جهت این که همة اینها در «کل شیئ» داخل هستند.

با مطالعة آثار قدما، به این نکته می رسیم که بیشتر آنان، در مقام کشف تجسم عمل از وصول به نخستین مرحله از مراحل آن هم محروم مانده اند؛ و فکر فخر رازی که پس از زحمت های فراوان این قدر توانسته است که حسنه را به جهت عروض خیالی آن به ذات باری تعالی، باقی بداند به طوری که نقل گردید، برای ما نمونة بارزی از طرز تفکر قدما در مسالة بقا و تجسم عمل است.

واصلین به حقیقت در میان قدما

از لحن گفتار مفسرین و متکلمین چنین بر می آید که مسالة بقا و تجسم عمل از صدر اول اسلام مطرح و مورد گفتگو بوده و به طور مسلم عده ای ظاهراً قلیل، این حقیقت را کشف و حق را به دست آورده بوده اند، و حتی معلوم شده که از عامه نیز کسانی بوده اند که به بقا و تجسم اعمال، رأی می داده اند.

ص: 80


1- . مفاتیح الغیب، ج6، ص644.
2- . قصص (28) / آیه 88. هر چیز هلاک شونده است جز وجه او.

ولی ما از نام ونشان این دانشمندان و از طرز استدلال شان اطلاعی به دست نیاورده ایم؛ و همین قدر حدس زده می شود که کسانی که متعبد به ظواهر کتاب و سنت بوده اند به بقا و تجسم اعمال گرویده اند و کسانی هم که اصطلاح جوهر و عرض و مانند آنها کم یا بیش به سمع شان رسیده بوده به عدم امکان بقای اعمال، معتقد شده اند.

و به احتمال بسیار قوی، این مساله در میان اصحاب و تابعین و حتی تابعین تابعین، مورد اختلاف نبوده و آنان بنا را به ظواهر آیات و احادیث گذارده و قهراً در تجسم عمل اتفاق داشته اند و این مطلب از تضاعیف کتب تفسیر روشن می گردد.

شاید که شیخ ابوالفتوح رازی، از جملة قائلین به تجسم اعمال بوده، چون در تفسیر کریمة مبارکة: وَ ما تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِکُمْ مِنْ خَیْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اللَّهِ، (1) مرتکب هیچ تأویل نشده و تقدیری هم فرض نکرده و چنین فرموده است: هر آنچه تقدیم کنید و در پیش افکنید از نیکی برای خود باز یابید آن را به نزدیک خدای عزوجل.(2)

و شاید که صاحب ارشاد القلوب. جناب حسن بن محمد دیلمی، نیز از جملة آنان بوده؛ زیرا که در کتاب خود چنین فرموده: اَلبِدارَ اَلبِدارَ قَبلَ نَفادِ الاَعمارِ فَاِنَّ الدّنیا مَزرَعَةُ الآخِرَةِ وَعَلی قَدرِ ما تَزرَعُهُ فیِ الدّنیا تَحصُدُهُ فیِ الآخِرَةِ؛(3) و نیز فرموده: مَحفوظٌ عَلَیکَ ما عَمِلتَ.(4)

و شاید که تعبیر ذیل کشاف را هم از همین نمونه به حساب آورد، در تفسیر: أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ، (5) چنین دارد: معنای (الف و لام) تعریف، در «المفلحون» دلالت می کند که پرهیزکاران، کسانی هستند که اگر صفت رستگاری، تحصل بیابد، و آنان، همان طور که هستند متحقق گردند و با صورت های حقیقی خویش متصور شوند پس آنان همین حقیقت و صورت خواهند بود و چیز دیگری جز آن نخواهند بود.(6)

طلسم انقلاب عرض، به جوهر

تصور این که: عمل عرض است. به انضمام این مقدمه که تبدل عرض به جوهر محال است، عدة کثیری از محققین قرون گذشته را از راه معرفت حقیقت عمل، به یک باره بیرون کرده، و توقف عده ای دیگر را هم سبب شده است.

سید علی خان مدنی، پس از آن که در ریاض السالکین، (7) آراء و عقائد را آورده. خود سکوت کرده و چیزی از نفی و اثبات در این باب بیان نداشته است؛ آیا ایشان با این سکوت توقف خود را اعلام داشته اند؟ چنین به نظر می رسد که: عمل را عرض می دانند، زیرا که تحقیق در مساله را به کتاب المیزان الاخرة که به یکی از متأخرین اصحاب خود نسبت داده، حواله کرده است؛ و محتمل قوی این است که کتاب نامبرده: از تألیفات ملا محسن فیض باشد، و همان است که

ص: 81


1- . بقره (2) / آیه 110.
2- . تفسیر ابوالفتوح رازی، ج1، ص278.
3- . ص117، باب 22، بشتابید، بشتابید به سوی حسنات، تا عمرها تمام نشده چون که دنیا کشتزار آخرت است، و به قدری که در دنیا می کاری در آخرت می دروی.
4- . ص 104، باب 20. آن چه که کرده ای برای تو نگاه داشته شده است.
5- . بقره (2) / آیه 5. آنان همان رستگارانند.
6- . ج1، ص113.
7- . ص400.

در تفسیر صافی(1)، به نام میزان القیامة، یاد شده است؛ اگر این حدس، صحیح باشد ایشان با فیض، همراه بوده و عرض بودن عمل را اختیار کرده اند.

ملا نظرعلی طالقانی در کشف الاسرار، چنین نوشته: علما قدس سرهم هنوز تحقیق یقینی نفرموده اند که اعمال با آن که اعراض هستند، چگونه اجسام و جواهر می شوند؛(2) ایشان، در بقای اعمال بحثی نکرده و گوئیا آن را ممکن دانسته اند، ولی در طلسم استحالة انقلاب عرض به جوهر بند شده اند.

علامة مجلسی رحمه الله تعالی ، اگر چه به شکستن این طلسم، تمایلی نموده، ولی عجیب است که با این همه عظمت و بزرگواری و اطلاع در آیات و احادیث باز احتیاط کرده است؛ در جایی فرموده:(3) همة احوال و افعال دنیوی، در نشأة آینده متجسم و متمثل می شوند، یا با آفریده شدن مثال هایی که شباهت به آنها دارند و یا با برگشتن اعراض دنیوی در آنجا به جواهر؛ احتمال نخست با حکم عقل موافق تر است و صریح نقل هم با آن منافات ندارد.

بدین ترتیب می بینیم که جناب مجلسی نتوانسته اند دربارة استحالة انقلاب عرض به جوهر و عدم آن، رأی قطعی بدهند، و هم نتوانسته اند که در این باره با فلاسفه، مخالفت و یا موافقت صریح نمایند، و بالاخره هم مطابقت و موافقت آنان را ترجیح داده اند.

ایشان، در عبارت فوق، برگشت اعراض دنیوی را در آخرت به جواهر، محتمل دانسته اند؛ ولی در عبارتی که در زیر از ایشان نقل می کنیم، این احتمال را نقض کرده اند: قائل شدن به این که: در این نشأه، انقلاب عرض به جوهر، و جوهر به عرض محال است، و در نشأة آینده ممکن خواهد بود، به سفسطه نزدیک تر است؛ به جهت این که نشأة آخرت، مثل همین نشأه است؛ و این که مردن و دوباره زنده شدن در میان این دو نشأه، فاصله می شود، نمی تواند برای امثال این احکام، صلاحیت داشته باشد.(4)

از تعبیر نخست ایشان، پیداست که آیات و روایات را صریح در بقا و تجسم اعمال نمی دانند؛ نگارنده گوید: اگر پای تأویل به میان آید (از آن نمونه تأویلات که در کتب تفسیر، فراوان است) هیچ کلام صریحی در عالم نمی توان یافت. زیرا که با در تقدیر گرفتن یک کلمة «کَأَنَّ» مثلاً، معنای هر جمله، یک سره عوض می شود؛ ولی اگر تأویل ترک شود، الحق هم آیات و هم احادیث با عبارات گوناگون و با صراحت غیر قابل انکار، بقا و تجسم اعمال را می رسانند (از آیات و احادیث یاد شده، در آینده انشاء الله تعالی، فصل مشبعی خواهیم آورد).

تعجب اینجاست که این دانشمندان، پس از آن که عرض بودن عمل را مسلم گرفته اند، توضیح نداده اند که چگونه و در روی کدام موضوع، آن را باقی دانسته اند؟! و چطور از بقای عمل فارغ شده و در تبدل آن به جسم، سخن رانده اند؟! زیرا که اگر عمل عرض باشد بایستی که معروضی داشته باشد تا با آن باقی بماند؛ و معین نکرده اند که این معروض چیست؟ و بر محقق لازم است که اولاً معروض عمل را اگر آن را عرضی بیش نمی داند پیدا کند و عمل را با آن باقی بداند و سپس در این باره بحث بکند که در آخرت چگونه اعراض دنیویه جواهر اخرویه خواهند شد؟ و یا از اول مانند دانشمندان سابق الذکر اصل بقای عمل را نپذیرد.

ص: 82


1- . ص168، س3 و 4.
2- . کاشف الاسرار، ص140.
3- . بحارالانوار، ج3، ص257.
4- . بحارالانوار، ج3، ص257.

ما تحقیق کامل و بررسی دقیق کرده و عمل را از عرض بودن، رها ساخته ایم؛ عمل در نظر ما نیرویی است که از تن عامل جدا می گردد و عمل و عامل هر دو جوهر هستند؛ فلذا از گفتگوهای فوق و امثال آنها فارغ می باشیم.

همان طور که بخار هم مانند آب جوهر است و عرض نیست اگر چه به دست نمی آید و در ترازو سنجیده نمی شود و طول و عرض برایش تعیین نمی شود، عمل هم که باز شدة تن است جوهر است و عرض نیست نهایت آن که بخار در هوای سرد دیده می شود و عمل هیچ گاه در این زندگی دیده نمی شود؛ این محقق است و جای شک نیست که آدمی هر عملی که می کند قدری از مواد تن خود را می کاهد یعنی لاغر می شود و در ترازو سبک می آید یعنی مادّه بدن بر می گردد و نیروی عمل می گردد.

و علاوه بر آن، اصل تقسیم اشیای خارجیه، به دو قسم جوهر و عرض نادرست است؛ به جهت این که عرضی در خارج از ذهن موجود نیست؛ و به جز جوهر موجود دیگری در جهان نیست جهان پر از ماده و نیرو است و هر دو جوهرند؛ (تحقیق در بحث ذیل):

اعراض وجود ندارند

لازم است که در اصل تقسیم ماهیات موجوده در خارج به جوهر و عرض که از زمان باستان و از دانشمندان یونان یادگار مانده است. بحث کامل به عمل آید؛ و اگر واقعاً همان طور که ما فهمیده ایم عرضی در عالم نباشد و هر موجود جوهر باشد دیگر جای بحث برای امکان انقلاب عرض به جوهر باقی نمی ماند و در این صورت راه تجسم عمل بسیار صاف و هموار می شود و جای این را که «آیا ممکن است عرض جوهر گردد؟» این می گیرد که «آیا ممکن است جوهری به جوهری یعنی نیرو به ماده، مبدل شود؟» اکنون به حول الله تعالی وقوته می گوییم: آن چه که در خارج متحقق است، ماهیات جواهر است. و بنا به قول به اصالت وجود آن چه در جهان متحقق است وجودات جواهر است و در خارج از ذهن نه اعراض در قبال ماهیات جواهر، ماهیتی دارند، و نه در قبال وجودات جواهر، وجودی؛ و این ذهن انسان است که از همین ماهیات متحققه که جواهرند، او صافی انتزاع کرده و بر آنها اثبات می کند؛ و برای این اوصاف انتزاع شده، احکام و حدودی هم، تعیین می کند؛ پس نباید ما موجودات ذهنی را در حساب موجودات خارج بگذاریم و بنابراین تقسیم ماهیات خارجیه و یا وجودات خارجیه، به جوهر و عرض، هیچ معنایی ندارد؛ و تقسیم موجودات ذهنیه به آن دو، اگر چه صحیح است، ولی این نتیجه را نمی تواند بدهد که عرض موجود است.

اگر بگویند: در صورتی که ذهن انسان، آئینه جهان خارج است، پس هر چه دارد از جهان خارج دارد، و معنای آئینه بودن همین است؛ و بنابراین، اعراض که در ذهن، موجود هستند، حتماً در خارج هم بایستی موجود باشند.

می گوئیم اگر چه ذهن ما آئینه جهان خارج است، و کارش این است که موجودات بیرون از خود را بنمایاند، ولی چون همین آئینه جهان نما، یگانه وسیله فهم ما نیز می باشد، و به منزله چاقوی اهل تشریح می باشد، فلذا موجود واحدی را به جهات عدیده و جوانب متشتته منشعب می گرداند، و یک موجود را با تصویرات گوناگون نشان می دهد، و در این مرحله از فهم و درک، اعراض در ذهن آدمی پدیدار می شوند، و از یکدیگر در عالم فهم متمایز می گردند، و معنایی برای فکر کردن و اندیشه نمودن، جز همین پدید آمدن اعراض، و تمایز آنها از یکدیگر نیست.

ص: 83

اگر گفته شود: فرض می کنیم که دو جسم، در دو شکل مختلف، در خارج موجود است، اگر این دو شکل را دو عرض و دو موجود بدانیم، وجود عرض واضح می شود؛ و اگر این دو شکل را عدمی بگیریم، بایستی آن دو جسم را هم بر خلاف بداهت، غیر متفاوت بدانیم، و بگوئیم که به دو جسم متماثل نظر می کنیم.

می گوئیم: آن گاه که ما به دو جسم متماثل نظر می کنیم، و حکم به تماثل خارجی آن دو می کنیم و یا به دو جسم مختلف الشکل نظر کرده و به اختلاف آن دو، حکم می کنیم، ظرف وجود دو وصف تماثل و اختلاف، فقط ذهن حاکم است، چنان که ظرف وجود این دو حکم هم همان جاست و در خارج به جز آن دو ذات، موجود دیگری نیست؛ و گرنه لازم می آید که آن دو موجود مفروض، چهار موجود باشند.

اگر گفته شود: آن دو شکل، در خارج، موجود مستقل نیستند که لازم آید دو جسم، چهار موجود شوند، بلکه وجود آن دو شکل، وجودی غیر مستقل است، و معنای وجود عرض، همین است.

در پاسخ گوئیم: آن دو شکل خالی از دو حال نیستند: یا در خارج هستند و یا نیستند، اگر نیستند پس عرض، در خارج موجود نیست و اگر هستند و واقعاً موجودند، پس همان است که گفتیم، لازم می آید دو جسم، چهار موجود شوند؛ و علاوه بر این، چه معنایی برای وجود غیر مستقل، می توان تصور کرد؟ آیا اندکی از عدم، با وجود مستقل، مخلوط می شود و آن دو آن را از استقلال می اندازد؟! و یا وجود کم رنگ، غیر مستقل است و وجود پر رنگ هم وجود مستقل است؟! مانند نور پر رنگ و کم رنگ؟! هیچ کدام از این تصویرات و امثال آنها نمی توانند نیمه وجود بسازند!.

اگر گفته شود: دو انسان، اگر امتیازی از هم ندارند، پس چطور دو انسان شده اند و یک انسان نیستند؟ و اگر دارند، ولی عدمی است، پس در واقع باز هم امتیازی از هم ندارند، و اگر ما به الامتیاز آن دو، وجودی است، پس حتماً، این ما به الامتیاز، عارض بر آن دو می باشد؛ به جهت این که هر دو در تمام حقیقت نوعیه، متحد می باشند، و تمام ذات شان، ما به الاشتراک آنهاست؛ پس عرض بایستی موجود باشد.

در پاسخ گوئیم: دو انسان، اگر چه در تمام ذات و همه اوصاف، متماثل باشند، و فرض می کنیم که هیچ ما به الامتیاز نداشته باشند، باز به طور یقین، دو تا خواهند بود، و واحد نخواهند شد، و ما به الامتیازشان خودشان و سراسر وجودشان و عین ما به التماثل شان خواهند بود؛ و لازم است به این حقیقت متوجه باشیم که دو انسان، در هیچ جزئی شریک نیستند و امکان ندارد که جدا از هم باشند و شرکت هم داشته باشند؛ بلی دو موجود، نمی توانند اشتراک ذاتی داشته باشند، نه در جزء محسوس و نه در غیر محسوس، و فقط می توانند متماثل باشند، متماثل در ذات، در اوصاف؛ و بدیهی است که اشتراک غیر از تماثل است، و آن چه ممکن است دومی است.

و اما این که تقریباً همه اهل علم، افراد نوع را دارای حقیقت واحده، و انواع یک جنس را شریک در جزء ذات می نامند و می دانند، از باستانیان یونانیان یادگار مانده، و اصل صحیحی ندارد؛ و از فروع مساله ارباب انواع و مثل افلاطونی است.

و در صورتی هم که فرض شود که دو انسان، ما به الامتیاز دارند، مثلاً قد یکی بلند و دیگری کوتاه است، نمی توان گفت که این ما به الامتیاز، از عوارض آن دو نفر بوده، و در خارج وجود دارد، زیرا که لازم می آید که دو موجود، چهار موجود شود؛ حقیقت این است که، تماثل دو موجود، و هم چنین اختلاف آن دو در شکل، هیچ یک نمی تواند در خارج

ص: 84

موجود باشند، و موطن تماثل و اختلاف و حکم به آن دو، همانا ذهن حاکم است، نه جهان خارج، و آن چه که در خارج هست، دو انسان متماثل، و یا مختلف الشکل است.

اگر گفته شود: مسلما در جهان، ماهیت های گوناگون هست، و باید که هر کدام از آنها، معروض گونه و طوری باشد، غیر از گونه و طور آن دیگر، تا بتواند گوناگون باشند؛ پاسخ این است که دو طور موجود و دو گونه ماهیت و موجودات مختلفه، در خارج هستند، و در عالم خارج گوناگون هستند، و متماثل نیستند (و اگر دو موجود، متماثل باشند، همین گفتار را درباره تماثل آن دو خواهیم گفت) ولی طورها و گونه های آنها، و اختلاف و تماثل آنها، در خارج نیست.

و به طور خلاصه خود شیئ، در خارج هست، چه بزرگ باشد چه کوچک، چه سفید باشد چه سیاه، و غیر آنها؛ ولی بزرگی یا کوچکی آن و نیز سفیدی و یا سیاهیش، در خارج نیست؛ و خیلی فرق هست در میان این که گفته شود: شیئ بزرگ سفید، در جهان هست و این که سفیدی و بزرگی شیئ در جهان هست؛ و آن چه که ما نفی می کنیم وجود سفیدی و بزرگی و غیر اینها موجود باشند، لازم می آید که یک چیز، چند چیز باشد.

اگر بگویند: در جهان، دو چیز در جائی و سه چیز در جای دیگری، می تواند باشد؛ پس هر کدام از این دو دسته، در خارج، معروض شماره ای و مکانی، غیر از شماره و مکان آن دیگری است؛ در پاسخ می گوئیم: فقط خود دو چیز و سه چیز در خارج هستند، و به جز خود آنها، موجود دیگری به نام عدد و مکان، در عالم نیست؛ و گرنه بایستی که از پنج، زیادتر باشند؛ شماره و مکان، در جایی هستند که حکم به آن دو در آنجا موجود می شود، و آن جا ذهن است.

ملا صدرا می گوید: حرکت، امری عقلی است، و وجودی برای آن در خارج نیست؛ و ایضاً: حرکت، همان مفهوم تغیر است، و معنایش اضافی است، و وجودی برای آن جز در ذهن نیست؛ از این دو کلام خوب فهمیده می شود که نظریه ایشان چیست؟.

نتیجة بحث این است که: هیچ عرضی به هیچ عنوانی در خارج وجود ندارد، و هر چه که در جهان هست، فقط جوهر است؛ و بنابراین، تقسیم اشیای خارجیه به جوهر و عرض، از اصل، نادرست است.

با مطالعه بحث های این فصل، خوب به دست می آید که یک جمله، بلی فقط یک جمله: «عرض موجود است» قرنها دانشمندان را از اعتقاد به معاد اعمال، باز داشته و آنان را از وصول به حقیقت رستخیز، مانع شده است؛ با این بحث ها تمامی موانعی که متقدمین از دانشمندان مسلمین در راه فهم بقا و تجسم اعمال در جلو عقول و اندیشه ها قرار داده بودند، کلیتاً برداشته می شوند و راه به سوی این حقیقت هموار می گردد و باز می شود.

تجسم عمل در نزد شیخ بهاء الدین

نخستین دانشمندی (از مؤلفین اسلامی) که تجسم عمل را کشف، و به آن استدلال و نقض منکرین را دفع کرده است تا آن جا که ما اطلاع یافته ایم، دانشمند بزرگوار جناب شیخ بهاء الدین محمد عاملی، رضوان الله علیه است. غالباً کسانی که بعد از ایشان قائل به تجسم عمل شده اند از فکر بکر وی استفاده کرده و چیزی به فرمایشات ایشان نیفزوده اند؛ و بسا عین گفتار ایشان را تکرار کرده و حتی گاهی مقداری از کلمات ایشان را شاید به جهت این که به عمق آن نرسیده اند، حذف کرده اند؛ اینک ما سخنان متین و استوار ایشان را بی کم و کاست می آوریم و در پیرامون آنها به بحث می پردازیم:

ص: 85

فرموده: تجسم اعمال، در نشأة اخرویه، در احادیث زیادی که عامه و خاصه روایت کرده اند، وارد شده است.(1)

و ایضاً: بعضی از صاحب دلان فرموده: مارها و عقرب ها و بلکه آتش هایی که در قیامت ظاهر می شوند عین همان اعمال زشت و اخلاق پست و عقائد باطل هستند که در این صورت ها ظاهر می شوند، و این چادرها را به سر می کشند؛ چنان که روح و ریحان و حوری و میوه ها، همان خلق های پاکیزه و اعمال صالحه و اعتقادات حقه می باشند که در این جهان، در این طرز آشکار گردیده و با این اسم ها نامیده شده اند: زیرا که حقیقت واحده، با اختلاف مواطن صورت های مختلف در می یابد و در هر جایی با زیوری آراسته شده، و در نشأه ای با طرزی پیراسته می گردد.(2)

سپس فرموده:(3) گفته اند که اسم فاعل، در فرمایش خداوند متعال: یَسْتَعْجِلُونَکَ بِالْعَذابِ وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لمُحِیطَةٌ بِالْکافِرِینَ، (4) به معنی استقبال نیست، تا به طوری که اهل ظاهر از مفسرین گفته اند، معنی این باشد که دوزخ، بعدها در نشأة آخرت آنان را احاطه خواهد کرد، بلکه به معنای حقیقی خود که زمان حال است، می باشد. زیرا که اخلاق و اعمال و اعتقادات زشت ایشان در همین نشأه پیرامون آنان را فرا گرفته است و اینها عین همان دوزخ هستند که بعدها در نشأة آخرت در شکل آتش و عقرب ها و مارها به آنان آشکار خواهد شد.

و قیاس باین کن فرمایش خداوند عزوجل را: إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامی ظُلْماً إِنَّما یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ ناراً، (5) و همچنین فرمایش خداوند پاک: یَوْمَ تَجِدُ کُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَیْرٍ مُحْضَراً، (6) مقصود این نیست که پاداش آن را می یابد بلکه این است که خود آن را می یابد، ولی در حالی که با چادری دیگر آشکار شده است، و فرمایش خداوند متعال: فَالْیَوْمَ لا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَیْئاً وَ لا تُجْزَوْنَ إِلاَّ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ، (7) تقریباً صریح در این است و مانند اینها در قرآن عزیز بسیار است.

و در احادیث نبویه، آن قدر وارد شده است که شمرده نمی شود. مانند اینکه فرموده: الّذی یَشرَبُ فی آنِیةِ الذَّهَبِ و الفضّةِ اِنَّما یُجرجِرُ فی جوفِهِ نارَ جَهَنَّمَ؛(8) و فرموده: الظُّلمُ ظُلُماتُ یومِ القِیامَةِ؛(9) و فرموده: الجَنَّةُ قیعانٌ وَ اِنَّ غِراسَها سُبحانَ اللهِ وَ بِحمدِهِ؛(10) و غیر از اینها از احادیث فراوان.

و نیز شیخ بزرگوار فرموده:(11) آن چه گفته می شود که جسم شدن عرض بر خلاف عقل است سخنی است که فقط ظاهر دارد و عوام پسند است. و آن چه که خواص اهل تحقیق بر آنند این است که اصل شیئ و حقیقت آن غیر از صورت آن است صورت فقط وسیلة تجلی اشیاء به حواس ظاهری است و در نزد صاحب ادراکات باطنی لباسی است که به قامت حقائق اشیاء پوشانیده شده و ظهور شیئ در صورت های خود به حسب اختلاف مواطن و نشأه ها گوناگون می شود در هر موطنی لباسی می پوشد و در هر نشأه ای چادر دیگری به خود می پیچد؛ چنان که گفته اند: رنگ آب، رنگ

ص: 86


1- . اربعین، ص255، ذیل حدیث 40.
2- . اربعین، ص256 و 257.
3- . اربعین، ص257.
4- . عنکبوت (29) / آیه 54. شتابان، از تو عذاب طلب می کند و مسلماً دوزخ پیرامون کافران را فرا گرفته است.
5- . نساء (4) / آیه 10. کسانی که اموال یتیمان را به ستم می خورند، همانا در شکم های خود آتشی را می خورند.
6- . آل عمران (3) / آیه 30. روزی هر کسی آن چه را که از خیر انجام داده بود حاضر شده می یابد.
7- . یس (36) / آیه 54. امروز کسی ستم کرده نمی شود و پاداش داده نمی شود جز آن چه را که می کردید.
8- . کسی که در ظرف طلا و نقره می آشامد، همانا به اندرون خود آتش دوزخ را فرو می ریزد.
9- . ستمگری تیرگی های روز قیامت است.
10- . بهشت دشت های بزرگی است و کشت آن «سبحان الله و بحمده» است.
11- . اربعین، ص94 و 95.

ظرف آب است؛ و اما اصلی که این صورت ها یکی پس از دیگری به آن وارد می شوند و از آن گاهی به «سِنخ»(1) تعبیر می آورند، و گاهی به «وَجه»(2) و دیگر بار به «روح» آن را فقط علام الغیوب می داند.

پس بعدی ندارد که چیزی در جایی عرض باشد، و در جای دیگری جوهر؛ آیا نمی بینی که شیئ دیده شده، در صورتی به حس بینایی ظهور می یابد که چادرهای جسمانی به خود پیچیده باشد، و وضع خاصی به خود بگیرد نه نزدیک نزدیک آید. و نه دور دور رود و مانند اینها از شرایط با این که در حس مشترک از این امور عریان و از این شرایط جدا و لخت است.

و آیا نمی بینی که صورت علم که در بیداری به تو آشکار است، در این نشأه امری عرضی است و سپس همان علم، در رؤیا، در صورت شیر، (3) ظاهر می شود؛ پس آن چه که در این صورت ها ظهور می کند یک چیز است. و یک حقیقت است که در هر موطنی به صورتی جلوه گری می کند و در هر نشئه ای با زیوری خود را می آراید و در هر جهانی زی آن جهان را به خود می گیرد و در هر مقامی اسمی پیدا می کند جسم می گردد در جایی آن چه عرض بود دگر جای.

عمل، صورت ماده(4)ای است که نعمت یا نقمت خواهد شد

پس از تأمل، در سرتاسر فرمایشات شیخ بزرگوار که در فوق نقل شد، به طور واضح و صریح فهمیده می شود که عمل در نزد ایشان عرض مقابل جوهر نیست بلکه عرض به معنای صورت است صورت است برای ماده ای برای هیولائی، که در جهان آخرت این صورت را از بر، برافکنده و صورت نعمت های بهشت و یا نقمت های دوزخ را به خود می گیرد. بنابراین شیخ بزرگوار شیخ بهاء الدین عاملی رحمه الله تعالی، عمل را عرض نمی داند و جوهر می داند و عمل را صورت کنونی نعمت های آینده بهشت و نقمت های آیندة دوزخ می داند، به جهت این که: «صورت» از اقسام جوهر است.

فشرده و چکیدة سخنان شیخ بهایی قدس سره همین است و عین حق است. ولی در مطاوی فرمایشات ایشان، که در بحث فوق نقل کردیم سه جمله به چشم می خورد که با مضمون سایر کلمات ایشان نمی سازد، و با خلاصة مقصود ایشان سازگاری ندارد و شاید که ایشان «به صورت» به مناسبت این که آنرا حال در ماده (هیولی) می داند عرض نام می دهد و عرض به این معنی قسمی از جوهر است و قسیم آن نیست؛ ولی با این همه تکلف، نمی توان سراسر سخنان ایشان را مطابق مصطلحات اهل فلسفه، تفسیر و تصریح کرد، چون با صراحت اظهار داشته اند: بعدی ندارد که چیزی در جایی عرض و در جای دیگر جوهر باشد. در این تعبیر عرض قسیم و مقابل جوهر است و شاید که وی در جوهر و صورت و عرض اصطلاح مخصوصی دارد.

ص: 87


1- . به معنی اصل.
2- . به معنی رخسار و راه آمده، و وجه تسمیة هیولی با این نام، معلوم نشد.
3- . مقصود همان است که از پستان دوشیده می شود.
4- . از رهبر خرد، ص50. در تعریف صورت چنین بر می آید که: صورت جوهری است غیر مجرد که حال است در ماده؛ پس هیولی یا ماده، جوهری است غیر مجرد، که محل است برای صورت.

رنگ آب، رنگ ظرف آب است

بهترین مثل برای شناساندن هیولی (ماده) و حلول صورت در آن، همین مثل است که شیخ آورده است. رنگ آب، رنگ ظرف آب است. یعنی چنان که آب از خود رنگی ندارد، و بی رنگ هم دیده نمی شود. بلکه به رنگ ظرف خود در می آید، و چون هیچ گاه بدون ظرف نمی باشد، فلذا هیچ وقت هم بی رنگ دیده نمی شود؛ همچنین حقیقت موجودات جهان هم از ذات خود رنگی یعنی صورتی ندارد، و بی صورت هم متحقق نمی شوند، بلکه به صورت هایی که ظرف وجود آنها یعنی جهان و طرز نشأه اقتضاء می کند در می آیند. و چون هیچ گاه نمی توانند از جهان مطلق بیرون بروند، و از هر نشأه فارغ گردند فلذا هیچ موجودی هم هیچ گاه بی صورت نخواهد بود. پس حقائق جهان، بنا بر آن چه شرح شد، غیر از صورت های خود می باشند، و اعمال بشر هم که در ظرف این طرز نشأه و این طور زندگی به صورت های کنونی تحقق می یابند، پس از عوض شدن طرز نشأه و نحوة زندگی، مسلماً در صورت های دیگری بارز خواهند شد: در صورت نعمت ها و نقمت های اخروی.

رؤیا و تعبیر آن

راستی آیا آن چه که در رؤیا دیده می شود، با آن چه که در جهان خارج به عنوان تأویل و به نام تعبیر واقع می گردد متحد الحقیقه هستند؟! نخستین دانشمندی که به این پرسش بسیار عجیب (تا آن جا که ما اطلاع داریم) پاسخ مثبت داده شیخ بزرگ شیخ بهاء الدین محمد عاملی است و غیر از ایشان کسی را نیافته و نشنیده ایم که این پرسش را مطرح نماید و به آن متعرض شود.

در گفتاری که از ایشان نقل کردیم، دیده می شود که فرموده: هیولای علم، که در بیداری به صورت عرضی ذهنی جلوه گر است، در عالم خواب و رؤیا، به صورت شیر در می آید.(1) این سخن در بدو نظر، بسیار عجیب به نظر می رسد و واقعاً بعید شمرده می شود ولی پس از بررسی برخی از آیات کریمة قرآنیه، اصل این مساله کاملاً روشن گردیده، و جای ابهامی از حیث دلالت آیات، باقی نمی ماند؛ اگر چه هنوز پای عقل بشری به آن نرسیده، ولا، یا نعمی، در این باب نگفته، و راهی برای تحقیق و بررسی قضیه نیافته است.

اینک ما، چند نمونه از آیات کریمه، در بحث های ذیل، نقل می کنیم و به حول الله وقوته اثبات می کنیم که فرمایش جناب شیخ عین حق، و شرح حقیقت است.

رؤیای یوسف علیه السّلام

خداوند متعال، رؤیای یوسف علیه السّلام را بدین طرز حکایت می فرماید: یا أَبَتِ إِنِّی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَیْتُهُمْ لِی ساجِدِینَ، (2) در این کریمه، خداوند علیم، و یا خود حضرت یوسف، به یازده ستاره و خورشید و ماه، ضمیر «هم» را که به جمع مذکر عاقل، بر می گردد، برگردانیده است؛ پس خداوند متعال و یا خود آن حضرت در

ص: 88


1- . چنین به نظر می رسد که شیخ بهایی علیه الرحمه، مثال شیر و علم را از حدیث اخذ کرده است: دار السلام، ج1، ص50. ابن ابی جمهور فی غوالی اللئالی قال رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم بَینا انّاَ قائمٌ، اِذا اتُیتُ بِقَدَحٍ مِن لَبَنٍ فَشَرِبتُ منهُ، حَتّی اَنّی لاَرَیَ الرَّیَّ یَخرُجُ مِن بینِ اَظافِری؛ قالوا بِما اَوَّلتَ ذلکَ یا رسَولَ اللهِ، قالَ: العِلم؛ و فی روایة: مِن اطرافی؛ و فی اخری: فَشَرِبتُ منه حَتّی رَأَیتهُ یُجری فی عُروقیَ بینَ الجِلدِ و اللَّحمِ.
2- . یوسف (12) / آیه 4. پدر جان، در رؤیا یازده ستاره و خورشید و ماه را دیدم، آنان را دیدم که به من کرنش کنندگانند.

ضمن این حکایت، چنین می فهمانند که: یازده ستاره و خورشید و ماه صورت رؤیایی برادران و پدر و مادر یوسف علیه السّلام هستند؛ و یک حقیقت در دو نشأه در صورت پیدا کرده: در رؤیا به صورت ستارگان و خورشید و ماه، و در بیداری به صورت برادران و پدر و مادر یوسف درآمده است.

سالها گذشت و آن چه که در رؤیا وقوع یافته بود در بیداری هم وقوع یافت و حقیقت کرنش ستارگان، تبدیل صورت داد و در صورت کرنش برادران ظاهر شد؛ چنان که خداوند متعال، نقل فرموده: وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً وَ قالَ یا أَبَتِ هذا تَأْوِیلُ رُءْیایَ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَها رَبِّی حَقًّا، (1) در این آیه دو نکتة جالب توجه هست: نخست قول حضرت یوسف علیه السّلام «هذا تأویلُ رؤیایَ»، «هذا» اشاره به کرنش برادران است که وقوع می یافت، و تأویل به معنی برگشت است پس کرنش ستارگان برگشت یافته و کرنش برادران گردیده بود؛ دوم: باز قول آن حضرت است «قد جعلها ربی حقاً» ضمیر مؤنث، در «جَعَلَها» به رؤیا بر می گردد و «حقّ» هم به معنی ثابت است، پس معنی این می شود که: خداوند متعال، رؤیای یوسف علیه السّلام یعنی کرنش ستارگان را، در صورت کرنش برادران ثابت و واقع گردانید.

خواب دو زندانی

قرآن مجید، خواب دو نفر زندانی را که با حضرت یوسف علیه السّلام با هم در زندان روزگار می گذرانیدند، چنین نقل می فرماید: وَ دَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَیانِ قالَ أَحَدُهُما إِنِّی أَرانِی أَعْصِرُ خَمْراً وَ قالَ الْآخَرُ إِنِّی أَرانِی أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِی خُبْزاً تَأْکُلُ الطَّیْرُ مِنْهُ نَبِّئْنا بِتَأْوِیلِهِ إِنَّا نَراکَ مِنَ الُْمحْسِنِینَ، (2) چنین به نظر می رسد که دو نفر با هم «نَبِّئْنا بِتَأْوِیلِهِ» نگفتند، بلکه هر یک جدای از دیگری «إِنّی نَراکَ» گفت؛ ولی چون، دو «اِنّی اَراکَ» مساوی است با یک «انا نریک» فلذا با این صیغه، نقل شده است؛ پس با شهادت متن کلام، به دست می آوریم که این حکایت، نقل به معنی است، نه نقل به لفظ.

بنابر حقیقت فوق، کلمة تأویل را خود خداوند متعال، انتخاب فرموده است اعم از این که آن دو نفر زندانی مرادف این کلمه را گفته باشند، و یا اصلاً هیچ کدام نه متوجه معنای تأویل بوده و نه مرادف آن را به زبان آورده باشند؛ پس ما می توانیم با کلمة تأویل، استدلال کنیم و پی به این حقیقت ببریم که آن چه در رؤیا واقع می شود برگشت می یابد و در عالم خارج در صورت دیگری وقوع می یابد.

و نیز در پاسخ حضرت یوسف علیه السّلام هم کلمة تأویل هست: لا یَأْتِیکُما طَعامٌ تُرْزَقانِهِ إِلاَّ نَبَّأْتُکُما بِتَأْوِیلِهِ، (3) در این جملة کریمه هم یا خود آن حضرت مرادف کلمة تأویل را انتخاب کرده بوده، و یا خداوند متعال، گفتار او را با این لفظ نقل فرموده، و ظاهر این است که هر دو طرف احتمال، درست است، و به هر حال ما از این نامگذاری با نام تأویل می توانیم این استفاده را بکنیم که: آن چه در عالم رؤیا وقوع می یابد، برگشت یافته، و در عالم خارج در صورت دیگری واقع می شود.

ص: 89


1- . یوسف (12) / آیه 100. و افتادند (برادران) برایش کرنش کنان، گفت: پدر جان این است برگشت رؤیای پیشین من که پروردگارم آن را حق گردانید.
2- . یوسف (12) / آیه 36. و با او دو جوان، داخل زندان شدند یکی گفت: من خود را در خواب می بینم که انگور می فشارم؛ و دیگری گفت: خودم را در خواب می بینم که در روی سرم، نان می برم و مرغان از آن می خورند؛ برگشت این رؤیا را به ما خبر ده، به راستی ما تو را از دانایان می بینیم، دانای به تأویل رؤیا؛ (یا از نیکوکاران).
3- . یوسف (12) / آیه 37. پیش از آن که خوراکی که روزی شما باشد به شما برسد، برگشت رؤیایتان را به شما خبر می دهم.

رؤیای ابراهیم علیه السّلام

خداوند متعال چنین نقل می فرماید که حضرت ابراهیم علیه السّلام به پسرش اسمعیل علیه السّلام فرمود: یا بُنَیَّ إِنِّی أَری فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ فَانْظُرْ ما ذا تَری، (1) اسمعیل علیه السّلام در پاسخ گفت: قالَ یا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ، (2) از این پاسخ معلوم می شود که: ذبح کردن ابراهیم علیه السّلام ، پسر خود اسمعیل علیه السّلام را در رؤیا در نظر حضرت اسمعیل، صورتی از فرمان خداوند بوده است، از فرمان واقعی او که در عالم خارج می رسد، پس چنین استفاده می کنیم که: آن چه در رؤیا وقوع می یابد، صورتی از آن است که در عالم خارج، وقوع خواهد یافت؛ و حضرت ابراهیم هم به طوری که از باقی آیات معلوم است، این نظریة پسر خود را صحیح می دانسته و عملاً آن را تصدیق کرده است؛ یعنی: صورت رؤیای خویش را صورتی از واقعة خارجیه که بایستی وقوع بیابد، می دانسته است.

خداوند متعال باقی حکایت را چنین نقل فرموده: فَلَمَّا أَسْلَما وَ تَلَّهُ لِلْجَبِینِ وَ نادَیْناهُ أَنْ یا إِبْراهِیمُ قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیا، (3) جواب لما محذوف است، و «نادیناهُ» نمی تواند جواب آن باشد، به جهت این که واو عطف دارد و تقدیر ظاهراً این است فَلَمَّا أَسْلَما وَ تَلَّهُ لِلْجَبِینِ قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیا وَ نادَیْناهُ أَنْ یا إِبْراهِیمُ قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیا و چون تتمة کلام، قرینه و قائم مقام آن می شد فلذا حذف گردید (از تمام آن چه که مفسرین احتمال داده اند، گفتة ما بهتر و دلچسب تر است.)

و به هر حال، آیات کریمه، دلالت بر این می کنند که عین آن چه که حضرت ابراهیم علیه السّلام در خواب دیده بود، در عالم خارج وقوع یافت، به طوری که این واقعة خارجیه، مصداق رؤیای یاد شده گردید؛ یعنی آن چه که در رؤیا دیده شده بود به طور «هو هو» و «این، آن است» به این واقعه صادق آمد: رؤیایت را ای ابراهیم با مصداق گردانیدی و پیش از آن که این عمل را بکنی، رؤیای تو در جهان حقیقت، مصداقی نداشت، ولی وقتی که هر دو سلم شدید، و پسر را بر زمین افکندی، رؤیایت را صادق و با مصداق گردانیدی.

دنیا رؤیا و آخرت تأویل آن است

اعمالی که افراد انسان، در این زندگی انجام می دهند رؤیاهایی می باشند که تأویل و برگشت آنها نعمت های بهشت و نقمت های دوزخ است؛ در حکایت فوق. در بیان رؤیای حضرت ابراهیم علیه السّلام و تأویل آن، پس از آن که خداوند متعال «قد صدقت الرؤیا» فرموده، بعداً هم، چنین فرموده است: انا کذلک نجزی المحسنین، یعنی همان گونه که ابراهیم رؤیای خود را راست گردانید، ما نیز مسلماً همین طور نیکوکار را پاداش می دهیم. همان طور که رؤیای آن حضرت وجودی ذهنی بود، و پنداری بیش نبود و او آن را در خارج موجود گردانید و به آن مصداق درست کرد، خداوند جهان آفرین هم به اعمال پارسایان که موجودات دنیوی هستند و در مقابل آخرت و حقایق آن، شبیه ترین چیز به رؤیا می باشند، در جهان آینده، وجود اخروی و تحقق فردوسی می دهد بدانگونه که هر ناظری می گوید: این، همان است که در دنیا به جا آوردم، و آن را در آنجا انجام دادم؛ این، همان است که در دنیا روزی من شده بود.

ص: 90


1- . صافات (37) / آیه 102 تا 105. پسر کوچکم در خواب می بینم که همانا ذبهت می کنم! بنگر چه می بینی؟
2- . پدر جان بکن آن چه را که امر داده می شوی.
3- . پس آن گاه که هر دو سلم شدند و برافکندش به پیشانی، و ندا کردیمش ای ابراهیم هر آینه رؤیایت را راست گردانیدی.

خداوند متعال فرموده: کُلَّما رُزِقُوا مِنْها مِنْ ثَمَرَةٍ رِزْقاً قالُوا هذَا الَّذِی رُزِقْنا مِنْ قَبْلُ، (1) ظاهراً معنای این کریمه همان است که ما گفتیم: اعمال گذشتة دنیوی خودشان را می بینند که با حقیقت خود ظهور کرده و در صورت لذتی ابدی و سروری همیشگی نمایان گردیده است، و در عین حال، شباهت خود را هم به عمل دنیوی گذشته محفوظ داشته چنان که فرموده: وَ أُتُوا بِهِ مُتَشابِهاً، (2) آیا تأویل و برگشتی بهتر از این، به تصور می رسد که اعمال گذشته ای که مانند رؤیاها سپری شده و خیلی وقت است که از دیده ها نهان شده اند؟ ناگهان در عالم حقیقت، با وجودی جاودانی، جلوه گر شوند و دیده را روشنایی و دل را شادی بخشند!!

و نیز در قرآن کریم فرماید: إِنَّ الْأَبْرارَ لَفِی نَعِیمٍ وَ إِنَّ الْفُجَّارَ لَفِی جَحِیمٍ، (3) این بهشت ناشناخته و این دوزخ نکره که هم اکنون مردمان در آنها به سر می برند چه چیز هستند؟ و در کجا قرار دارند؟ ظاهراً هیچ پاسخی به این پرسش، بهتر از این نمی توان یافت که: این بهشت و این دوزخ در هر جایی که مردمان هستند، می روند و می آیند و عمل می کنند و نیکی و بدی به جا می آورند، می باشند؛ و همین اعمال نیک و بد، نعمت ها و نقمت های این بهشت و دوزخند؛ بلی همین اعمال زیبا و زشت ما که نسبت به عالم آخرت که عین حقیقت است، خوابی و رؤیایی بیش نیستند. وقتی تأویل می یابند و برگشت می کنند و (مانند خوابی که تعبیرش وقوع یافته باشد) در شکل نعمت های بهشتی و یا در صورت نقمت و نکبت های جهنمی پدیدار می گردند؛ و بهشت ناشناخته و دوزخ نکره، تغییری یافته وبهشت اخروی و دوزخ حقیقی (که به گوش همه رسیده و معروف همگان است) می گردند.

بنابر آن چه بیان شد، بهترین نمونه در این دنیا، برای تجسم عمل. همین تأول یافتن و برگشت کردن رؤیاها است. برگشت اعمال دنیوی به مواد اخروی مانند برگشت موجودات رؤیایی به موجودات زمان بیداری است. (البته فقط رؤیاهای صادقه می توانند برای ما مثل شوند، نه هر خواب و خیال) و مؤید این تنظیر، روایات زیاد و آیات بسیاری است که می فرمایند: حقیقت زندگی و زندگی حقیقی، زندگی اخروی است، و زندگی دنیوی در مقابل آن بازیچه ای و رؤیایی بیش نیست. در قرآن کریم هست: وَ ما هذِهِ الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلاَّ لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوانُ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ؛(4) و از امیر المؤمنین علیه السّلام روایت شده: النّاسُ نِیامٌ فَاِذا ماتوا انتَبَهوا؛(5) و از حضرت زین العابدین علیه السّلام : الدّنیا سِناتٌ وَ الآخِرَةُ یَقظَةٌ وَ نَحنُ بَینَهُما اَضَغاثُ اَحلامٍ.(6)

واضح ترین دلیل بر این که زندگی دنیا مانند خواب، و اعمال آن، شبیه رؤیا است، گذشتة خود دنیا و ایام ماضیة همین زندگی است. زیرا که گذشتة هر چیز، بهترین نمونة آن است آیا از گذشتة زندگی دنیوی جز خاطراتی شیرین و یا تلخ چیز دیگری باقی است؟ گذشتة جهان چون که گذشته و نمانده است، گویا که از اول نبوده و وجودی نداشته است. فلذا حقایق تاریخی دوران باستان، با افسانه های کهن روزگاران پیشین یکسان دیده می شوند. به جهت این که از هیچ

ص: 91


1- . بقره (2) / آیه 25. هر وقت که از بهشت از میوه ای رزقی، روزی آنان می شود می گویند این همان است که قبلاً روزی ما شده بود.
2- . بقره (2) / آیه 25. رزق در حالی که شباهت به روزی سابق آنان دارد، به آنان داده می شود.
3- . انفطار (82) / آیه 13 و 14. براستی نیکوکاران بدون شک در بهشتی هستند و بدکاران بدون شک در دوزخی هستند.
4- . عنکبوت (29) / آیه 64. این زندگی دنیوی، لهوی و بازیچه ای بیش نیست و همانا اگر بدانند خانة آینده البته زندگی است.
5- . صواعق محرقة ابن حجر، ص77 نور الابصار، ص74 فصول مهمه، ص94 مردم درخوابند، و آنگاه که مردند بیدار می شوند.
6- . ارشاد القلوب، ص108. دنیا خواب های سبکی است و آخرت بیداری است. و ما در این میان مشتی رؤیاهای پریشانیم.

کدام از آنها چه واقع و چه غیر واقع، چه راست و چه دروغ، جز پنداری باقی نیست! آیندة زندگی دنیا هم مانند گذشتة آن که چیزی از آن در دست نیست، مانند رؤیاهایی است که انسان در مواقع خوابیدن آرزوی دیدن آنها را می کند.

حال دنیا را بپرسیدم من از فرزانه ای

گفت یا خوابی است یا وهمی است یا افسانه ای

گفتمش احوال عمر، ای دل بگو تا عمر چیست؟

گفت یا برفی است یا شمعی است یا پروانه ای

گفتمش اینان که می بینند چون دل بسته اند

گفت یا کورند یا مستند یا دیوانه ای

نظریه ملا صدرا در بقا و تجسّم عمل

چنین گفته است که: افراد انسان، پس از آن که به حسب طبیعت بشری، نوع واحد می باشند از جهت ملکه های گوناگونی که از تکرار اعمال برای ایشان حاصل می شود، در باطن و به حسب روح، انواع مختلفه می گردند!(1) و در جایی هم گفته: به طور قطع، تکرار اعمال صادره از انسان، سبب می شود که در نفس وی، ملکه و خلق هایی حادث گردند، و هر ملکه و صفتی که به جوهر نفس غالب می آید، صورت نفس در قیامت، مناسب با آن خواهد بود.(2)

حقیقت انسان، در زندگی های آینده

ملا صدرا، به ذات عمل صادر شده، و از عامل جدا گردیده، چندان توجهی نکرده، و از اندرون سازمان انسان، فارغ نشده و به کشور آدمی و صادرات آن، نظری نیانداخته است، و مزایای اخروی را، مطلقاً و بدون هیچ استثنا، در میان زوایای ذات وی جستجو کرده است؛ و نتیجه این شده که ارزش را مختص نیات انسان، و منحصر به علم و معرفت او، قلمداد کرده است، و ذات عمل را که از او صادر می گردد، با صراحت هر چه شدیدتر فاقد اثر شناخته است.

می گوید: بنای نشأة اخروی و آبادانی آن، تنها با صورت های اعتقادهایی است که در نفس او، تقرّر می یابند؛(3) و ایضاً:(4) اگر فرض شود که این معرفت ها به خودی خود، در قلب کسی، بدون این که عملی خوب و یا زشت به جای آورد، حاصل شود، البته او مؤمن به حق بوده، و به سعادت حقیقی فائز می گردد، در حالی که نه قصوری در ایمانش پیدا شده، نه خللی در آن راه یافته است؛ و این اگر چه مجرد فرض است، ولی مقصود ما آگاه ساختن به این است که: عرفان، اصل و عمده، و عمل، فرع است؛ و ایضاً: تا آن گاه که جوهر انسان، جوهری ادراکی و عملی نگردیده است، از جنس جواهر زنده (که به خداوند و دار کرامتش نزدیک هستند) نخواهد شد؛(5) و ایضاً: تا آن گاه که نفس آدمی، از جنس این اکوان دنیوی است، هیزم دوزخ است، و جایگاهش آتش است.(6)

و نیز: اهل کشف و شهود، گفته اند: هر کس در دنیا پرده از روی بصیرت خود بردارد و با دیده دل به باطن خویش بنگرد، هر آینه اندرون خود را، از انواع موذی ها و اصناف درند گان، پر می یابد، که در صورت شهوت و غضب و کینه و حسد و کبر و خود پسندی و ریا و مثل اینها هستند؛ زیرا که هر کدام از این معانی چنان که صورتی در دنیا دارند،

ص: 92


1- . اسرار الآیات، ص78، س24.
2- . اسرار الآیات، ص79، س1.
3- . اسرار الآیات، ص3، س9.
4- . اسرار الآیات، ص3، س19.
5- . اسرار الآیات، ص6، س15.
6- . اسرار الآیات، ص6، س12.

صورتی هم در باطن دارند، ولی صورت دنیوی آنها مغشوش با غیر و غرق در ماده است، جلو تأثیرشان، با عوائق خارجی گرفته شده است؛ از درنده دنیوی ممکن است، که با مانعی و حجابی، یا به این که قصد ترا نکند، و غیر اینها، احتراز جست، به خلاف درنده باطنی، زیرا که سراسر حقیقتش درنده است، و در عین حال در محض قلب کسی که در او رسوخ یافته، مکان و نشیمن گرفته است و چنین مارها و عقرب هایی که در برزخ و یا در آخرت هستند، (وی بدین نمط، به سخنان خود ادامه می دهد، تا می گوید:) و قطعاً این مارها و موذی ها، صوری خارج از ذات مرده ندارند، و علاوه بر ذات او، یعنی محض قلب او و دیده باطن او و نفس او که در قیامت با صورت خلق ها و عمل های او متصور می شود، صورتی ندارند.(1)

بقای اعمال و تَجَوهُر آنها

نظریه ملا صدرا درباره خود عمل، علاوه بر آن چه نقل گردید که: عمل را در زندگی های پس از مرگ، به کلی بی اثر و فاقد ارزش دانسته است؛ این است که (خودش می گوید):

بدان که گفتار و کردار تا آن گاه که وجودشان در وجود حرکت و صوت است، بهره ای از بقا و ثبات ندارند ولی هر کسی که کاری انجام داد، یا سخنی گفت، اثری و حالتی از آن در نفس وی حاصل می شود، که مدتی می ماند و آن گاه که کردارها و گفتارها مکرر گردیدند، آن آثار هم، در نفس او مستحکم شده و آن حال ها برگشته و ملکه می شوند؛ چنان که حرارت ضعیف در زغال هنگامی که شدت یافت، صورت ناریه سوزاننده ای می گردد، همچنین کیفیت نفسانیه، هنگامی که شدت یافت ملکه ای راسخ می گردد؛ یعنی صورتی نفسانی می شود که مبدأ آثار مخصوصی می گردد، و در نتیجه، کار مناسب با آن به آسانی و بدون تردید و مشقت، بدون نیاز به کسب خارجی صادر می شود؛ (تا می گوید) پس آثاری که از اعمال و اقوال، در قلوب، حاصل می شود، مانند نقش های کتاب است که در الواح و صحائف است.(2)

تحقیق در تنوع انسان

ایشان، مصیر و بر گشت افراد انسان را به انواع مختلفة الحقائق دانسته است؛ این مطلب، در نظر ما هم کاملاً صحیح است؛ به جهت این که:

عمل کردن، ذات خود را مصرف کردن، و تبدیل خویشتن است؛ و انسان در هر باری که عملی انجام می دهد، مقداری از ذات خود را خرج می کند؛ یعنی قدری از ذات خود را تبدیل به عملی که آن را انجام می دهد، می کند؛ بنابراین اگر مجموع اعمال فردی را که از روز تولد تا هنگام مرگ به جا آورده است، در یک جا جمع و اعمال هر عضو را به طرزی که خود اعضای بدن، هم اکنون تجمع یافته اند، در جای خود آن عضو بگذارند، پس ساختمانی که سراسر اعضای آن، از نیروهای گوناگون اعمال، پرداخته شده و از خود انسان صاحب عمل به دلخواه خود او به تدریج بیرون گردیده است، حاضر خواهد شد.

و چون اعمال صادره از افراد، مختلف و گوناگون است به جهت این که هر کس اعمال مخصوص به خود را انجام می دهد، پس ساختمان های نیرویی افراد، مسلماً با یکدیگر مختلف خواهند بود؛ و آن گاه که رستاخیز عمومی به پا گردید

ص: 93


1- . اسرار الآیات، ص75، س ما قبل آخر.
2- . اسرار الآیات، ص83، س9.

و کوچک و بزرگ اعمال به حکم حضرت پروردگاری جلت عظمته و عظمت قدرته، جمع آوری شد، تفاوت های بزرگ ساختمان های یاد شده و فرق های فاحش این سازمان ها، واضح و هویدا خواهند شد.

و چون این ساختمان نیرویی، قسمتی از ذات انسان و مقداری از خود او است که از او بیرون گردیده، و در روز بعث هم، همین ساختمان با ساختمان در قبر نهاده شده و پوسیده خود او (به طرزی که در آینده انشاء اللّه تعالی یادآوری خواهیم کرد)(1) پیوند یافته و ازدواج خواهند کرد، در نتیجه ذوات افراد انسان، حقائق گوناگون و انواع متشتته ای خواهند بود.

بلی این مساله که افراد انسان، در آخر امر، مختلفة الحقائق خواهند بود، در نظر ما هم صحیح می باشد؛ و راه وصول ما هم به این حقیقت، همان راه است که ایشان پیموده اند: راه انجام دادن اعمال مختلفه؛ ولی حقیقت های مختلفه ای که ما از انسان های اخروی فهمیده ایم، غیر از حقیقت ها و ذوات مختلفه ایست که ایشان، برای افراد انسان در نظر گرفته اند: ذاتی که ما برای انسان آینده به دست آورده ایم، عبارت است از مجموعه بدن مادی که در قبر دفن شده و نیروهای اعمالی که به جا آورده است؛ و اما ذاتی که ایشان تهیه دیده اند، عبارت است از ملکه های گوناگونی که از تکرار اعمال برای فرد انسان در این زندگی حاصل می شود:

ملکه چیست؟

نوزادی که از مادر متولد می شود، و به این زندگی قدم می گذارد از لحاظ جامعیت به اعضای کار، چیزی کمتر از یک انسان بیست ساله ندارد، هر عضو و حسی که در او هست، قلب و مغز و اعصاب و غیر اینها کلیتاً و بدون استثنا در بدن نوزاد هم موجود است، ولی با همه اینها می بینیم که نمی تواند کارهای انسان بیست ساله را انجام بدهد.

اینک بایستی رسیدگی نمائیم که جهت این فرق فاحش و تفاوت آشکار چیست؟ در نظر ما این پرسش فقط یک پاسخ دارد، و آن این است که: نوزاد استعمال و به کار بستن اعضا را نمی داند، و از موجودات جهان و منافع و مضار آنها هم آگاهی ندارد، و بیست ساله آگاه است، نوزاد آشنا نیست و بیست ساله آشناست.

اکنون به این پرسش می رسیم که حقیقت آشنایی چیست؟ پاسخ این پرسش هم این است که: خداوند متعال، آدمی را طوری آفریده است که خود به خود و نامنظم، یعنی کودکانه، از بدو تولد، اعضای خویش را به کار می اندازد، بدون این که بتواند غرض عقلایی از آنها داشته باشد، چشم ها را باز می کند و باز آنها را می بندد، دستها و پاها را حرکت می دهد، سامعه اش طبعاً از اصوات گوناگون و دیدگانش از الوان مختلف، متأثر می گردد، و همچنین سایر اعضا و سایر حواس، و سپس این تأثیرات مطبوع و یا نامطبوع، به وسیله اعصاب به مغز و لبّ او منتقل می شود، و در آنجا هم در گوشه ای که به نام حافظه خوانده می شود، به طرزی مبهم، محفوظ می ماند، هر وقت که این انتقاشات به حد کافی، در حافظه او به روی هم انباشته شدند گفته می شود که او آشنا گردید.

چقدر طول می کشد که آدمی بتواند در یاد خود نگه دارد که آتش، سوزاننده است، و راه پرهیز از آن هم این است که باید دست را از آتش، کنار کشد و طرز کنار بردن دست هم چطور است، آن گاه که این قضایا در ذهن وی ثبت شد

ص: 94


1- . در کتاب: «ساختمان آیندة انسان».

می گویند که او با آتش، آشنا شده است؛ پس معنای آشنایی همین خوب حفظ کردن و نگاه داشتن مغز است، و آشنایی به زندگی به حد کافی، هنگامی برای انسان حاصل می شود که شرع انور هم در آن وقت او را بالغ می شناسد.

اینک که معنای آشنایی را تا اندازه ای به دست آوردیم، می بینیم که: ملکه چیزی جز آشنایی نیست؛ انسان که در آغاز طفولیت، برخی از لغات ابتدایی را به زبان می آورد، به زحمت زیاد آنها را ادا می کند، و نمی تواند به آسانی زبان خود را به همه مخارج حروف برساند، و پس از آن که توانست باز هم در اوایل سخن گفتن، نمی تواند الفاظ را با نظر مرآتی ببیند و آنها را آئینه معانی قرار بدهد و مجبور است که به الفاظ هم، مانند خود معانی، مستقلاً نظر نماید، ولی به تدریج چنان در سخن گفتن، استاد می شود که از نظر استقلالی به الفاظ، به کلی بی نیاز می گردد، و تمام نظر وی متعلق معانی می شود به طوری که گوئیا هیچ توجهی به ادای الفاظ ندارد، در همین موقع است که ملکه سخن گفتن برایش حاصل آمده است؛ پس چنین به دست می آید که، هر ملکه مخصوص، همان آشنایی مخصوص است؛ و ملکه به طور مطلق، آشنایی به طور مطلق است.

بررسی فوق، چنین می رساند که: ملکه عبارت اخری و اسم فلسفی محفوظات حافظه است؛ و هر کسی هر کار مخصوصی را مکرراً انجام بدهد، و در آن، تمرین و ممارست نماید، راه به جا آوردن آن عمل، به تمام معنی در ذهن وی روشن می گردد، و جای ابهامی در آن، باقی نمی ماند، در تغییرات عرفی می گویند که او، استاد و ماهر و عارف و دانا و آشنا شده و در اصطلاح فلسفه هم می گویند که ملکه آن عمل برای او حاصل آمده است.

تقوی به معنی خود نگهداری است؛ و در اصطلاح قرآن کریم و حدیث شریف، عبارت است از: نگاه داشتن خود از مخالفت خداوند متعال؛ ثبوت تقوی نیز، مانند هر صفت دیگر، محتاج به تکرار و ممارست است، آنقدر بایستی که انسان، حرام را ترک و واجب را ادا نماید، تا تقوی در او، از ناپایداری ارتقاء یافته، و بر قرار و ثابت بماند؛ البته این تقوی که ما می گوییم، عبارت است از ایجاد آشنایی با فعل واجبات، و ترک محرمات.

در این تعریف که برای ملکه ذکر کردیم، با هیچ کس مخالفت نکرده ایم حتی با خود ملا صدرا هم، موافقت داریم؛ به جهت این که ایشان هم در تعریف ملکه، الفاظ معرفت، علم، ادراک، صورت اعتقاد، و امثال اینها را انتخاب کرده اند چنان که نقل شد؛ بنا بر این، ملکه های حاصله، عبارتند از استاد گردیدن در شناختن و خوب فرا گرفتن راه و روش انجام دادن اعمال؛ ملکه، عبارت است از: آشنا شدن.

آیا ملکة انسان، انسان می شود؟

پس از آن که در بحث فوق، بررسی کردیم که: ملکه جز آشنایی کامل با عمل کردن، معنای دیگری نمی تواند داشته باشد، این مساله برای ما، سهل می شود که: هیچ گاه، هیچ ملکه ای، انسان نمی شود!؛ و اصلاً معنایی برای این نیست که مثلاً ملکه دزدی کردن، و یا ملکه امانت داشتن، انسان گردد!! آیا محفوظات حافظه که جزیی از انسان است، یک انسان کامل می شود؟! عجیب است.

اگر ملکه، چنان که خود ایشان گفته اند و ما نیز تصدیق می کنیم، همان حالت راسخة نفسانیه است، که با وجود آن، اعمال مناسب با آن، به سهولت و بدون تردید و مشقت، و بدون نیاز به کسب خارجی جدید، و عبارت دیگر علم به عمل کردن است؛ و بدون شک، علوم عملیه، قسمتی از اعمال هستند، از اعمال قلب می باشند (تحقیق، در فصل نخست

ص: 95

گذشت) و به هیچ وجه نمی توانند یک انسان تمام شوند؛ بلی این علوم هم، که در واقع بعضی از اعمال هستند، در ضمن سایر اعمال، باقی می باشند، و نعمت ها و نقمت های اخروی را، مانند سایر اعمال تشکیل خواهند داد.

در قرآن کریم، نامی و نشانی از ملکه و یا کلمه دیگری که مرادف و یا مساوق و مساوی با آن باشد، دیده نمی شود، و جمله های (ما تُخْفِی الصُّدُورُ) و (ما فِی قُلُوبِکُمْ) و مانند اینها، و کلمه های قلب و لُبّ و فؤاد و امثال آنها بدون شک به معنای ملکه نیستند.

بنا به نظریه ایشان که فقط ملکه حاصله از اعمال را معیار دانسته و مناط حکم قرار داده اند، لازم می آید که اعمالی که از انسان، در مدت زندگی دنیوی، فقط دو سه بار صدور می یابند، و موجب حصول ملکه ای در انسان نمی شوند، در آخرت وجود پیدا نکنند، و پاداش و کیفری بر آنها مترتب نشود، سرور و یا شکنجه ای از جانب آنها عاید انسان نگردد؛ ولی قرآن کریم به عکس این، تصریح فرموده است: مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَه؛ُ(1) بلی کوچک ترین عمل، مانند بزرگ ترین عمل، و عملی که یک بار صدور یافته مانند عملی که صد بار تکرار شده، همه و همه، در جهان آینده حاضر و مرئی خواهند بود، و آن چه که در آخرت و زندگی های پس از مرگ، دارای اهمیت است، همانا عمل است نه ملکه.

اگر بنا باشد که انسان، و حقیقت آینده او را، عبارت اخروی ملکه های نفسانی وی بدانیم، بایستی که از اجزاء بدن وی صرف نظر نمائیم، و معاد آنها را از واقعه رستخیز، یک سره محذوف انگاریم؛ و در این باره، اولاً لازم می آید که بر خلاف بداهت رفته، و انسان را موجودی نامرئی و غیر ملموس و بسیط و مجرد بدانیم؛ و باید این انسان را که می­بینیم و صدایش را می­شنویم و دستش را در دست می گیریم، غیر از انسان دانسته و مرکوب او، خیال نمائیم؛ و ثانیاً لازم می آید که بر خلاف صریح قرآن کریم، که فرموده: أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ؛(2) (و معاد انسان را با همین اجزای مادی بدن، و با همین استخوان ها که تن را قایم و پا بر جا می دارند، اعلان فرموده) معاد دیگری را از پیش خود، و با خیال خودمان، پی ریزی نمائیم!.

ایشان، با کمال صراحت، به اعمال صادره از انسان، در قبال ملکه و عرفان، کوچک ترین ارزشی قائل نمی شود، و چنین می گوید که: عرفان، اصل و عمده و عمل فرع است، به طوری که اگر به فرض محال، معرفت، بدون عمل برای آدمی میسر می شد، برای انجام دادن اعمال، موجبی باقی نمی ماند؛ چنان که نقل گردید. و مراد ایشان از عرفان، همان ملکه است؛ و جهت این که ایشان در بی ارزشی عمل و ارزنده بودن عرفان و ملکه، این قدر اصرار می ورزند، این است که: اعمال، همیشه، توأم با حرکت و صوت هستند فلذا صلاحیت بقا را ندارند، به خلاف عرفان و ملکه که چون عاری از حرکت و خالی از تغییر است، برای بقا صالح است؛ برای تحقیق بیشتر در این باره، به بحث زیر رجوع شود:

ص: 96


1- . زلزله (99) / آیه 7 و 8. هر کس به ثقل ذرّه ای خیر کند، آن را می بیند و هر کس به ثقل ذرّه ای شرّ کند، آن را می بیند.
2- . قیامت (75) / آیه 3. آیا انسان خیال می کند که هیچ وقت استخوان های او را جمع نخواهیم کرد؟

عمل، غیر از حرکت و صوت است

ملا صدرا می گوید: گفتار و کردار تا آن گاه که وجودشان در وجود حرکت و صوت است بهره ای از بقا و ثبات ندارند؛ چنان که نقل نمودیم، ولی حقیقت این است که ذات و حقیقت گفتار و کردار، غیر از حرکت و صوت است، اگر چه با حرکت و صوت، تحقق می یابد.

اتومبیلی که از شهری به شهری می رود، در ظاهر کاری می کند و در باطن هم کاری دیگر؛ با چشم و گوش سر، طوری احساس می شود، و با دیده و گوش و عقل، طوری دیگر؛ کاری که در ظاهر از آن، محسوس است، راه رفتن و تند دویدن و دوران چرخ ها و صدای رعد آسا و بوق گوش خراش است؛ و کاری که در واقع انجام می دهد، تبدیل خویشتن، و قدری از خود را از دست دادن و خرج کردن است؛ کار ظاهری اتومبیل، در نظر حقیقت بینان و روشنفکران جهان، کار نیست، به جهت این که نه حرکت خود آن، و نه حرکت چرخ های آن، هیچ کدام تحققی در جهان ندارند، و برای همین است که پس از حرکت کردن و به مقصد رسیدن، اگر بپرسند که: آیا موجود تازه و نوینی، غیر از خود اتومبیل، پدیدار گردید؟ پاسخ، منفی خواهد بود؛ در آغاز، اتومبیل موجود بود، و اکنون هم که سفر به سر آمده و از حرکت فراغت یافته است، باز خود اتومبیل تنها موجود است؛ بلی فقط مقداری از آن که با کار کردن از آن جدا شده است، موجود و باقی است.

ملا صدرا می گوید: واقع این است که حرکت، امری عقلی است، و وجودی برای آن، در خارج نیست؛(1) و ایضاً: حقیقت این است که حرکت، عین مفهوم تغیر است، و معنایش اضافی است که وجودی برای آن، جز در ذهن نیست؛(2) بدین ترتیب خود ایشان نیز تا اینجا با ما همراه هستند.

و اما صدای رعد آسا و بوق گوش خراش اتومبیل هم، تموجاتی بیش نیست که از آن، در ذرات هوا افتاده اند، و تموج هم، همان حرکت است و گفتیم که حرکت، حقیقتی ندارد و طبلی میان خالی است.

هزار نکتة باریک تر از مو اینجاست که کار واقعی و عمل حقیقی اتومبیل، نمی تواند و امکان ندارد جز در شکل مجازی و ظاهری حرکت، یعنی حرکت خود اتومبیل و چرخ های بیرونی و اندرونی آن، و صدای خود آن و بوقش، نمایان گردد؛ و جهت اشتباه حقیقت به مجاز و واقع به ظاهر هم، همین است و غیر از این نیست.

اینک پس از این تمثیل، برای ما آسان است که انسان را به جای اتومبیل و خوراک و مشروبش را هم به جای بنزین و روغن آن بگذاریم، و داستان کردار آدمی را از آغاز تا انجام بسرائیم؛ و در خاتمه گوشزد می کنیم که: گفتار و کردار آدمی را دو نفر ممکن است تماشا کنند که یکی هر چه دقیق می شود، غیر از حرکت و صوت، چیز دیگری دستگیرش نمی شود؛ و دیگری که صاحب دل است می بیند که انسان عامل، مشغول به مصرف کردن ذات خویش و تبدیل آن به عمل و ساختن ساختمان آینده خویشتن است، و به همراه خود می گوید:

تو مو بینیّ و مجنون پیچش مو

تو ابرو او اشارت های ابرو

ص: 97


1- . اسرار الآیات، ص37، س4 و 14.
2- . اسرار الآیات، ص37، س4 و 14.

کیف، جوهر نمی شود

ملا صدرا، در ضمن سخنانی که از ایشان نقل کردیم تصریحاً می گوید: کیف نفسانی، آن گاه که استحکام می یابد و شدت می گیرد، بر می گردد و صورت یعنی جوهر می شود؛ و برای توضیح چنین مثال می آورد: حرارت ضعیف در زغال، وقتی که شدت می یابد، صورت ناریه می گردد.

نگارنده گوید: حقیقت این است که عرض، در خارج، وجود ندارد، و خود ایشان هم در بعضی از اعراض، چنان که در بحث فوق هم نقل کردیم، با ما موافق است و سابقاً هم در این باره، مفصلاً بحث کرده ایم؛ بنابراین، تبدل عرض به جوهر در نزد ما از اصل، غیر ممکن، و سالبه به انتفاء موضوع است.

و در صورتی که اعراض را موجود فرض نمائیم، باز می توانیم از ایشان بپرسیم که: آیا آن گاه که جوهر واحد و بسیط نفس، در نتیجه تکرار اعمال، دارای چندین نوع ملکه، مانند: ملکة دزدی کردن، و ملکة دروغ گفتن، و ملکة بخالت می شود. چگونه می توان وحدت نفس را تصویر کرد؟ اگر بنا باشد که حقیقت انسان همان ملکه حاصله در نفس او باشد، و فرض این است که او دارای چندین ملکه شده است، آیا لازم نمی آید که یک فرد انسان، چندین انسان گردد؟! و یا چندین ملکه، برگشت یافته و یک ملکه را بسازند؟ ولی در این صورت نباید این ملکه واحده، بیشتر از یک نمونه کار بکند، یعنی اعمال چندین ملکه را نمی تواند انجام بدهد، به جهت این که معتقدند: (الواحِدُ لایَصدُرُ عَنهُ اِلاّ الواحِدُ) و یا نفس انسان باید از بساطت نومید شود، و این قدر اصرار در تجرّد نورزد، و تن به ترکیب دهد؟؛ بلی لازم می آید که یکی از محذورات مذکور را قبول نمایند.

اگر در نفس یک فرد انسان، یک ملکه، وجود باید می گویند که: حقیقت او و ذات جاویدان او همین ملکه حاصل شده است، و همین ملکه صورت نفس او گردیده است؛ اکنون بنابراین، می پرسیم که آیا در صورتی که یک فرد انسان چندین ملکه یافته باشد، هیولای واحده نفس وی، چطور خواهد توانست که دارای چندین صورت شود؟ یک هیولی و چندین صورت؟.!

وجود ضعیف یا نیمه موجود

ملا صدرا در ضمن بحث خود، کیف به علاوة شدت را جوهر، و جوهر منهای شدت را کیف دانسته است؛ چنان که فرموده، حرارت ضعیف در زغال هنگامی که شدت یافت، صورت ناریه سوزاننده ای می گردد (صورت در اصطلاح فلاسفه، قسمتی از جوهر است).

معنای این سخن ایشان، این است که: کیف، وجودی ضعیف است، و نیمه موجودی بیش نیست، ولی وقتی که شدت می یابد، وجودی قوی و جوهر می گردد و تمام موجود می شود، و همین شدت است که وجود ضعیف را قوی و نیمه موجود را موجود کامل می گرداند.

در نظر ما، وجود ضعیف و نیمه موجود، معنای معقولی ندارد و نمی تواند داشته باشد؛ برای این که ضعف وجود یا ناشی از این است که عدم با آن آمیخته شده؟! با این که یقین است که عدم، نه با وجود می تواند بیامیزد و نه با عدم و یا به جهت این است که شدت را فاقد می باشد و لذا مبتلا به ضعف شده است، با این که به طور قطع، اگر این شدت، عدمی فرض شود، معنایی برای وجدان آن، و اگر وجودی فرض شود، معنایی برای نبود و فقدان آن نخواهد بود.

ص: 98

و همچنین نیمه موجود، اگر واقعاً وجود است و معنایی برای نیمه موجود بودن آن نیست، و اگر وجود نیست پس عدم است، یعنی معدوم است باز معنایی برای نیمه موجود بودن آن نیست، زیرا که محال است جهان و جهانیان از وجود و عدم برکنار باشند.

چیزی که عده کثیری از فلاسفه را مجبور به اعتقاد به وجود قوی و وجود ضعیف کرده، همانا قول به «اشتراک وجود»(1) است؛ آنان، پس از آن که در این مساله اذعان کرده اند که وجود، بین آفریدگار متعال و آفریده شده ها مشترک است، خواسته اند که حتی القدره، خالق را از مخلوق (البته در عین این که بایستی در نظر آنان هم سنخ هم بوده باشند) تا اندازه ای متمایز گردانند، و به فکرشان چنین رسیده، یعنی چاره ای جز این نیافته اند که با شدت و ضعف وجود، در میان آن دو، تشکیک اندازند، و بدین طریق، خالق و مخلوق را از یکدیگر جدا سازند.

ولی آنان، هیچ دلیلی بر وجود «وجود نا کامل» یعنی وجود ضعیف نیافته اند این شما و این کتب فلسفه، و از روی لاعلاجی، تمثیلی را در جای برهان به کار گذاشته اند: وجود را به نور تشبیه کرده و گفته اند: همان طور که نور، قوی و ضعیف دارد، وجود هم قوی و ضعیف باید داشته باشد.

الفهلویون الوجودُ عندَهُم

حقیقةٌ ذاتُ تشکّکٍ تَعُم

مَراتباً غِنیً و فقراً تَختَلف

کالنّورِ حیثُما تَقَوّی وَ ضَعُف

پاسخ این است که: اولاً تنظیر نمی تواند جای برهان را بگیرد، و کار دلیل را انجام بدهد، و ثانیاً تشبیه وجود به نور که یکی از ماهیات است، و اثبات احکام و مراتب نور بر وجود، کاملاً بی وجه است؛ به جهت این که، حساب وجود و ماهیت یک سره از هم جداست، و هیچ ماهیتی را نمی شود مقیاس وجود قرار داد؛ و ثالثاً ادله و براهین اشتراک وجود، کلیتاً از شمول به حضرت آفریدگاری عزوجل، ناتوانند، این کمربند از این کمر، خیلی تنگ تر است؛ بلی همه اجناس مختلفه خلق را شامل و جامع می باشند.

آیا می شود که موجودی یا وجودی، بیشتر از قدر لازم، وجود داشته باشد و از این وجود زاید هم، به این و آن تحفه بفرستد؟! به وجودات ناقصه که از حیث وجود کمبود دارند، وجود ببخشد! اگر چنین چیزی ممکن باشد، جا برای این پرسش پیدا می شود که: آیا وجود غنی و ثروتمند، از وجود ذات خود به دیگران می دهد؟ پس حتماً به تدریج خود را نابود می کند؛ و اگر از وجودهای زائده، بخشش می کند، پس انبار این وجودها در کجا می تواند باشد؟! در عدمستان و یا در وجودستان!؟ نتیجه این است که وجود غنی و وجود فقیر، معنایی ندارد.

ای کاش دانش بشر آن قدر زیاد می شد که می توانست بداند و یا اقلاً احتمال بدهد که بالاتر از جهانی که او آشنایی بسیار مختصری با آن دارد، عالم دیگری هم هست، که او اصلاً خبری از آن ندارد؛ اگر روزی همین یک قدم علمی بر داشته شود، مسلماً مکاتیب فلسفی، رنگ دیگری به خود می گیرند، و به یک باره عوض می شوند و مسائل تازه ای پیش می آید، که یکی از آنها این است:

اگر در جهان ما وجود و عدم، مساوی با وجود و لاوجود و نیز مساوی با لا عدم و عدم است، چه لزومی دارد، و به چه دلیل می توان گفت که در جهان برتر و بالاتر از جهان ما هم، این گونه بوده باشد؟ و چه مانعی دارد که در آنجا،

ص: 99


1- . «اشتراک وجود» نام یکی ازمسایل فلسفه است و بایستی که آن را در کتب مخصوص به آن، با دقت مطالعه نمود.

وجود و عدم متناقضین نبوده و مانند ضدین باشند؟! بنابراین اگر گفته شود که: حضرت باری تبارک و تعالی، برتر از خیال و قیاس و گمان و وهم است، و واقعاً از هر چیز که در تصور آید، بالاتر است، چه اشکالی پیش می آید؟! چه ایرادی دارد که گفته شود: خالق موجودات، بالاتر است، در عین این که محال است که عدم بوده باشد؟ خالق جهان شیئی است که من و شما آن را نمی فهمیم، و هرگز هم نخواهیم فهمید؛ حقیقت مطلب این است که: این وجود و عدم، نسبت به فهم بشری، به منزله دو شاخک مورچه شده است! آیا وقتی خواهد رسید که انسان، بتواند چیزی را درک کند که هیچ کدام از این دو شاخک را نداشته، و از هر دوتای آنها فارغ باشد؟!

هم فکران ملاّ صدرا

این مکتب فلسفی که از ملا صدرا شیرازی، نقل و در پیرامون آن، بحث به عمل آمد، یکی از مکاتیب کهن سال، درباره عمل انسان و نحوه تأثیر آن است ؛ و حتی به احتمال قوی، این مکتب از زمان باستان از برخی از حکمای یونان، یادگار مانده است؛ خود ایشان، فیثاغورث را یکی از بنیان گزاران این مکتب شناسانیده، و از وی، چنین حکایت می کند:

«مسلماً با تو در کردار و گفتار و پندارت، مقابله و معارضه به عمل خواهد آمد، و البته از هر حرکت فکری یا قولی یا عملی، صورتی روحانی و جسمانی برای تو ظهور خواهد کرد؛ پس اگر آن حرکت، غضبی یا شهوی باشد، ماده شیطانی می شود که در زندگی آزارت می دهد، و بعد از وفات، از ملاقات نور، منعت می کند؛ و اگر عقلی باشد، فرشته ای می گردد که در دنیا، از همنشینی او لذت می بری، و در آخرت، با او به جوار خدا و کرامتش، هدایت می شوی.»(1)

نگارنده گوید: ظاهر عبارت فوق، با مذهب ایشان، مطابقت ندارد، برای این که صورت نامبرده بنا به دلالت ظاهر آن، غیر از خود انسان است، و خصوصاً در نسخه اسرار الآیات، چنان که نقل کردیم، این صورت را، هم روحانی و هم جسمانی شناسانیده است، با این که بنا به مبانی ایشان، ملکه حاصله از اعمال که با نفس انسانی اتحاد می یابد، نمی تواند جسمانی باشد.

و بنابر آن چه که در ذیل، از تفسیر المنار نقل می کنیم، نه فقط غزالی و محیی الدین بن عربی بلکه عده ای از دانشمندان عهد اسلامی و طایفه متصوفه صدها سال پیش از ملا صدرا، پیرو این مذهب بوده اند، بیضاوی مفسر شهیر، صاحب انوار التنزیل، تقریباً سیصد و شصت و پنج سال، جلوتر از ایشان، با این مسلک آشنا و به آن ایمان داشته است؛ در ذیل کریمه: وَ نُخْرِجُ لَهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ کِتاباً یَلْقاهُ مَنْشُوراً؛(2) چنین گفته است: این کتاب، صحیفه عمل و یا نفس او است، که با آثار اعمال او انتقاش پذیرفته است؛ زیرا که اعمال اختیاری، در نفس انسانی، احوالی احداث می کنند، و لذا تکریر اعمال هم، ملکاتی را برای نفوس، افاده می کنند.

این مذهب هنوز هم در میان عامّه طرفدار دارد، و در استحکام سابق خود باقی است: محمد رشید رضا و استاد وی شیخ محمد عبده از جانب داران این مکتب بوده و چنین گفته اند:

«مساله ای که ما بر خود لازم دانسته ایم که آن را ایضاح کرده، و اثباتش نمائیم و مکرراً درباره اش با عبارات و اسالیب زیاد، سخن رانده ایم، این است که: جزا اثر طبیعی عمل است؛ یعنی: اعمال، در نفس عامل تأثیر کرده و آن را

ص: 100


1- . اسرار الآیات، ص84 جامع السعادات، ج1، ص20، با اندک فرق.
2- . اسراء (17) / آیه 13. و نامه ای را در روز قیامت برایش بیرون می آوریم که آن را در حالی که باز و گشاده است می بیند.

تزکیه می نمایند و در نتیجه، در آخرت منعم می شود، و یا آن را فاسد و پست می گردانند. و در نتیجه، در آخرت معذب می شود. و این، به حسب سنت و دأب خداوند متعال است؛ و مطلب چنان است که گوئیا خود اعمال، برگشته اند، و این جزا مانند قوانین جزایی حکومت ها، امری قرار دادی نیست.

و برخی از اهل دقت، از دانشمندان، و خصوصاً صوفیان، مانند غزالی و محیی الدین بن عربی به این حقیقت اشاره کرده اند؛ و وقتی که مردم این نکته را فهمیدند، دیگر فریب نخورده و درباره امید به نعیم و ترس از عذاب، به هیچ چیزی جز آن چه که قرآن به آن اشاره فرموده است، اعتماد نمی کنند؛ و آن، عبارت است از عمل صالح».(1)

و ایضاً در المنار هست: مسلماً حرکت اعضا برای عمل کردن، فانی شد، ولی صورت آن در نفس، باقی ماند و منشأ جزا گردید؛ در المنار، این سخن را به استاد خود، شیخ محمد عبده نیز نسبت داده است. (2)

شیخ جوهری طنطاوی که از دانشمندان نامی مصر، در عصر نزدیک بود نیز پیرو همین فکر شده است؛ می گوید: در نفس هر کسی ثابت است که گوئیا هر چه که از خیر و شر انجام داده است در آن نوشته شده است، بدان گونه که گوئیا عمل در آن به طوری طبع گردیده است که هرگز از آن جدا نخواهد شد؛ سپس پرده از او گرفته می شود و او عمل خود را (در خود) می خواند و آن را در نفس خود حاضر می یابد، و شادمان و یا غمگین می شود.(3)

آخرین دانشمندی از امامیه که در این مسلک باشد، تا آنجا که ما اطلاع یافته ایم، عالم شهیر جناب آخوند ملا مهدی نراقی است؛ ولی باید گفته شود که او اولاً سخنان اسرار الایات را نه به نام ملا صدرا و نه به عنوان نقل، بلکه از جانب خودش، آورده(4) و چنین فهمانیده است که از پیروان حقیقی این مکتب است، و پس از آن که مساله را بیان داشته و بر آن دلیل آورده و بحث را تمام کرده، در آخر تصریح کرده است که قائل شدن به این مکتب، بدون اعتقاد به جزای جسمانی، مخالفت با ضرورت دین است.

کسی که ایمانش به این مطلب، کمتر از ایمان خود ملا صدرا نیست، شاگرد او ملا محسن فیض کاشانی است؛ او در تفسیر خود، بدون کمترین تردید، اظهار می دارد که: نامه عمل انسان، عیناً نفس او است، که آثار اعمالش در آن، به طوری رسوخ کرده، که نفس وی با آنها انتقاش پذیرفته است؛(5) شاید که توان گفت: در عهد امامیه رحمهم اللّه تعالی ، رونق این مکتب، با ملا صدرا شروع شده، و با ملا محسن، خاتمه یافته است؛ اگر چه پیش از ایشان استاد ملا صدرا، جناب سید محمد باقر داماد، چنان که از قبسات(6) پیداست این مکتب را اداره می کرده و مسلماً ایشان هم، آن را یداً بید از سلف خود، اخذ کرده بوده.

ص: 101


1- . تفسیر المنار، ج4، ص309.
2- . همان، ج4، ص310.
3- . تفسیر طنطاوی، ج9، ص7.
4- . جامع السعادات، ج1، ص17 تا 22. نگارنده بحث تجسم عمل را در اولین بار در همین کتاب در همدان در پشت بام مدرسة آخوند در تابستان سال 1325 شمسی برابر با 1365 قمری مطالعه کردم.
5- . تفسیر صافی، ص281.
6- . ص293.

نظریات علمای عصر نزدیک و حاضر

هر قدر به عصر حاضر، نزدیک تر می شویم، آیات کریمه قرآن را از دست بد کار، و زبان بی هنجار تأویلات بیهوده محفوظ تر می یابیم؛ کسانی که تقریباً در نیمه دوم قرن سوم، و از آن به بعد، در رشته تفسیر، کار می کرده اند، غالباً چون جزای عمل را غیر از خود عمل می پنداشته اند، در امثال کریمه: وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً؛(1) تقدیر لفظ جزا را لازم شمرده، و ظاهر خود آیه کریمه را بر خلاف بداهت می انگاشته اند.

روزگار می گذشت و کار بدین منوال همی بود، و سلطنت در این مساله، فقط برای تأویل نام برده، شناخته می شد، تا پس از آن که تقریباً هفتصد سال، و یا به اضافه پنجاه سال دیگر، عمر کرد، و هزاره هجرت نبوی صلّی الله علیه و آله و سلّم ، فرا رسید، اجلش سر رسیده و از میان رفت؛ ولی جای آن را تأویلی دیگر که به تدریج، رشد خفی داشت، گرفت بدتر رفت و بد در جایش نشست.

این تأویل تازه، اگر چه باز تأویل بود، ولی هر چه بود از تأویل نخستین، نسبت به ظاهر کریمه، نزدیک تر می نمود، فلذا غالباً در نزد دانشمندان، مقبول افتاده و به رسمیت شناخته شد؛ می گفتند: جزای عمل جز خود عمل نیست و عین آن است، و فقط یک یعنی لازم داشت، یعنی اثر عمل که در نفس عامل، صورت بسته، جزای عامل خواهد بود؛ این تأویل نیز در اواخر عمر، به بلایی گرفتار شد که هر باطلی بدان گرفتار می گردد: در نتیجه عدم مساعدت افکار، در همین عصر نزدیک، دیگر نتوانست پا بر جا بماند و تقریباً پس از سیصد سال حکمرانی پیر شد و از جهان رفت؛ می توان گفت که نسبت به پدر نام برده خود، جوان مرگ شد.

این بار، معنایی نوین ظهور کرد، چنان معنایی که در عین طراوت جوانی، عمرش با پیدایش اسلام و تاریخ نزول قرآن، برابر است؛ بلکه به طوری که انشاء اللّه تعالی بیان خواهد شد، از صحف ابراهیم و تورات موسی علیهما السّلام نیز قدیم تر است؛ حق، پیوسته نو و جوان است؛ این معنی که در واقع از همه معانی دیگر بهتر و عالی تر است، تأویل نیست، و حتی تفسیر هم نیست و بلکه همان ظاهر خود کریمه قرآنیه است: هر کس در قیامت، عین عمل خود را حاضر می یابد.

این معنی اگر چه در صدر اسلام و تا وقتی از روزگار ائمه دین علیهم الصلوة و السلام ، ظاهر بود، و دانایان یاران حضرت پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم چنان که می آید، همه آن را می دانستند، ولی بعدها در اثر شدت یافتن خصومت، از طرف جهل، خصوصاً از جانب جهل علم نما! که غالب قلوب را به تصرف خود درآورده بود، دل ها تیره و تاریک گردید و حق هم قلوب ظلمانی را نپسندید و در پس پرده غیبی در انتظار ماند؛ فقط گاه گاهی در بعضی از قلوب، که به حد کافی روشنایی داشت، ظهور می نمود، تا به یک بار و الی الابد فراموش نشود؛ تا نوبت مکتب داری قرآن کریم، به مردانی رسید که هر یک در جای خود، شیخ بهاء الدین عصر بودند؛ رحمهم اللّه اجمعین.

سیر تاریخی این مساله، به طوری که بیان گردید، ما را ضمناً به دو حقیقت مهم واقف می سازد:

اول، این که نخستین قدم به سوی حق، اگر چه بسیار مشکل می نماید، ولی وقتی که این قدم اول، برداشته شد، قدم دوم آسان تر می گردد، و قدم های بعدی با حساب تصاعد، رو به سهولت می گذارد.

ص: 102


1- . کهف (18) / آیه 49. آن چه را که کرده بودند حاضر یافتند.

دوم این که هر قدر عمر قرآن مجید زیادتر می شود، مطالب آن در ذهن بشر بیشتر تجلی می کند؛ یعنی: قرآن کریم به تدریج (اگر چه بسیار بطیی هم باشد) دل ها را به سوی خود کشیده و می کشد، و راه را به روی ارباب تأویل: رفوگران و رخنه بندان کلام الهی، سخت می بندد.

حقیقتاً کسانی که قرآن کریم را کلام الهی، و خداوند را عالم و قادر علی الاطلاق دانسته اند، جای بسی تعجب است که چطور جرأت کرده و به مقام رخنه بندی آیات قرآن، و رفوگری در آنها برخاسته اند؟! اینان که بلاغت و فصاحت قرآن را فوق تصور می دانند، چرا آیات آن را برای استبعادهای بی جا و بی جهت، از ظاهر و از صریح آنها بر می گردانند؟! خیال می کنند که به خدا کمک می کنند، و معنایی را که او می خواسته بفهماند، و العیاذ باللّه نتوانسته است خوب بفهماند، اینان داد سخن داده و آن را خوب می فهمانند؟!.

نظریه شیخ جعفر شوشتری

بنابر تتبع ناقص ما، نخستین دانشمندی که پس از مولانا شیخ بهاء الدین محمد عاملی رضوان اللّه علیه، عین ظاهر آیات را درباره عمل و آینده آن، معتقد قرار داده، فقیه معظم و واعظ بسیار محترم، جامع معقول و منقول، مولانا شیخ جعفر شوشتری(1) است نوّر اللّه مرقده؛ اینک عین الفاظ ایشان را پس از تلخیص، از نظر می گذرانیم؛ فرموده:(2)

«نَحنُ قَدَّرنا بَینَکُمُ الموتَ و ما نَحنُ بِمَسبوقینَ عَلی اَن نُبَدِّلَ امثالَکُم وَ نُنشِئَکُم فیما لاتَعلمَونَ؛(3) تدبیرها بعد از این در شما می شود، و شما آنها را نمی دانید: تمام حالات شما مبدل می شود، جلوست الآن متبدل می شود، اعضایت و جوارحت تمام متبدل می شود، نُبَدِّلَ امثالَکُم وَ نُنشِئَکُم فیما لاتَعلمَونَ؛ مثلاً الآن مال مردم را به باطل می خوری این متبدل می شود، اگر پول است سیخ سرخ کرده آتشی می شود، زمین است غصب کرده، طوق آتشی می شود به گردنت، خانه است طوق آتشی می کنند به گردنت، هر کس بنا کند مسجدی را برای ریا و سمعه و شهرت، طوق آتشی می شود، حضرت پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود؛ و همین طور سایر اوصاف رذیله ات تماماً متبدل می شود؛ مال یتیم می خوری، یا پول است به نظر تو یا گندم یا نحو آنها، ولی متبدل می شود به آتش؛ اگر چشم آخرتی داشته باشی می بینی، اما چون نداری حالا نمی بینی؛ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامی ظُلْماً إِنَّما یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ ناراً وَ سَیَصْلَوْنَ سَعِیراً؛(4) دانستی که خداوند قادر علیم، دوباره تو را برای ثواب و عقاب زنده می کند و اوصافت متبدل می شود؛ علاج مرض هایت بکن، آتش ها برایت ظاهر نشده خاموش کن».

ایشان رحمه اللّه تعالی، این سخنان را در منبر وعظ، برای عامه مردم بیان فرموده اند، و برای همین، در عین این که علوّ مطلب از مطاوی جملات هویدا است، عامیانه بودن بیان هم خوب پیداست.

ایشان رحمه اللّه تعالی، در سخنان فوق، نه فقط تبدل گناهان را به آتش و سایر شکنجه های اخروی، بیان داشته اند، بلکه از تبدل جوارح و اعضا و صفات نیز، نامی به میان آورده اند؛ ما در این باره بحث های مفصلی داریم، انشاء اللّه تعالی

ص: 103


1- . ترجمة حال این دانشمند بزرگ، در ریحانة الادب، ج2، ص352 مفصلاً مسطور است.
2- . فوائد المشاهد، ص171 و 172.
3- . واقعه (56) / آیه 60 و 61. ما مرگ را در میان شما نهادیم و نمی توان در این باره از ما جلوگیری نمود که امثال شما را بدل بگیریم و شما را در آن چه نمی دانید بیافرینیم.
4- . نساء (4) / آیه 10. کسانی که اموال یتیمان را به ستم می خورند همانا در شکم های خود آتشی را می خورند، و به زودی داخل حرارتی گردیده و آن را می چشند.

در کتاب: «ساختمان آیندة انسان» ایراد خواهیم کرد؛ و در میان دانشمندان، کسی را ندیده و نشنیده ایم که در باب عمل و آینده آن، به مقام شامخ ایشان برسد، و با صراحت از تبدل اعضا با اعمال، سخن براند؛ بلی سخنانی از بعضی از بزرگان عالم بشریت که به این حقیقت، اشعاری کرده اند، در دسترس داریم؛ انشاء اللّه تعالی، آنها را هم در فصل مناسبی در همان کتاب خواهیم آورد.

نظریه جناب کاشف الغطاء

از دانشمندانی که حقیقت عمل و تطورات گوناگون آن را از آیات کریمه قرآن و سخنان پیشوایان دین علیهم الصلوة و السلام ، بدون کمترین دستبرد و کوچک ترین تأویل، اخذ کرده و در این باره بسیار استوار سخن رانده، و با اصرار و ابرام هر چه تمام، در بیان حق و توضیح حقیقت کوشیده اند، علامه شهیر و بحاثه کبیر، فقیه فیلسوف، جناب شیخ محمد حسین آل کاشف الغطا رحمه اللّه تعالی می باشد؛ چنین فرموده:(1)

«نه فقط این صورت های محسوس عودت می کنند، بلکه حتی حقیقت و جوهر اعمال و صفات و هر عمل خیر و شر، بر تو عود نموده، در پیش تو می ایستند؛ سخن چینی، عقربی است که نیشت می زند؛ و بدگویی ماری است خبیث، که می گزدت؛ و غیب کردن گوشت مرده است که آن را می خوری؛ و هر جنایت که اعضا و دست یا زبانت انجام می دهد چنین است؛ و مانند این است هر عمل نیک و احسان، که آن را صورت زیبایی می یابی که انیست می شود».

«وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً وَ لا یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَداً؛(2) وَ ما ظَلَمْناهُمْ وَ لکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ؛(3) إِنَّما تُجْزَوْنَ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ؛(4) به طوری که بعضی از مفسرین خیال کرده اند نه حذفی در این جا هست، نه تقدیری؛ و در حدیث است که: خداوند جل شأنه در قیامت به بندگان فرماید: اَعمالُکُم رُدَّت اِلَیکُم، اعمال تان به شما برگردانیده شده است ولی جوهر و حقیقت آنها؛ و هر چه در این دنیا هست، مجاز است و حقیقت آنجاست؛ این است معنای آن چه شنیده ای و یا می شنوی که اعمال متجسم می شوند».

تا می فرماید: این هم از ناحیه تجسم اعمال است که: قرآن، در روز قیامت می آید، شفاعت می کند، مقبول الشفاعه می شود، یا از کسی که ترکش کرده و یا حفظش نکرده، به پروردگار خود شکایت می کند؛ و هر کس سوره «لااُقسِمُ» را بخواند و به آن عمل نماید، خداوند آن را در زیباترین صورت، از قبر او در می آورد، مژده اش می دهد، پیوسته به روی او می خندد، تا که از صراط بگذرد؛ و برخی از سوره ها صورت زیبایی گردیده و در قبر انیس او می شود؛ و از این باب است آن چه که وارد شده: اِنَّ اَهلَ الجَنَّةِ جُردٌ مُردٌ؛(5) وَ المُتَکَبِّرونَ یُحشَرونَ کَالذَرِّ یَطَأهُمُ النّاسُ بِاَقدامِهِمِ؛(6) وَ اِنَّ ضِرسَ اَحَدِهِم کَجَبَلِ اُحُدٍ.(7)

ص: 104


1- . الفردوس الاعلی، ص269.
2- . کهف (18) / آیه 49. و آن چه را که کرده بودند حاضر یافتند و پروردگارت به کسی ستم نمی کند.
3- . نحل (16) / آیه 118. ما به آنان ستم نکردیم، اما خودشان بر خود ستم می کردند.
4- . طور (52) / آیه 16. همانا آن چه را که می کردید، پاداش می یابید.
5- . واقع این است که اهل بهشت همه بی مو و نوجوان هستند.
6- . گردن کشان مانند مورچگان محشور می شوند و مردم آنان را در زیر قدم ها پامال می کنند.
7- . حقیقت این است که دندان شان مانند کوه احد است. و ظاهراً این جمله دربارة طمع کاران است و حدیث تقطیع شده است.

و می فرماید: در کافی در حدیث طویلی هست که امام صادق علیه السّلام فرمود: یُدعَی المؤمنُ للحسابِ فَیَتَقَدَّمُ القرآنٌ اَمامَه فی اَحسنِ صورةٍ فَیَقولُ یا ربِّ اَنَا القرآنُ و هذا عبدُکَ المؤمنُ قد کانَ یُتعِبُ نفسَهُ بِتِلاوَتی و یُطیلُ لَیلَهُ بِتَرتیلی و تُفیضُ عَیناهُ اِذا تَهَجَّدَ فَاَرضِهِ کَما اَرضانی فَیقَولُ العَزیزُ الجَبّارُ اُبسطُ یَمینَکَ فَیَملَأُها مِن رِضوانِ اللهِ وَ یَملَأُ شِمالَهُ مِن رحمةِ اللهِ ثمَّ یُقالُ هذه الجَنةُ مباحَةٌ لَکَ فَاقرَء وَ اصعَد فَکُلَّما قَرَءَ آیةً صَعَدَ دَرَجَةً.(1)

و در خبری طویل که مقداری از آن را در بحار الانوار از عقد الدّرر فی الامام المنتظر علیه السّلام آورده است، می فرماید: اِنّهُ تَعالی یُسَلِّطُ عَلَی الکافرِ فی قبرِه تسعةً و تسعینَ تِنّیناً ینهَشنَ لَحمَهُ وَ یَکسِرنَ عَظمَه، یَتَرَدّدنَ عَلَیهِ کذلِکَ الی یومِ یُبعَثُ.(2)

سپس از اربعین شیخ بهاء الدین قدّس سرّه نقل کرده است که برخی از صاحب دلان گفته که شاید عدد این مارها به عدد صفات مذمومه: ریا و حسد و کینه و سایر خلق ها و ملکه های پست باشد.(3)

و در آخر گفتار خود فرموده: در نزد عارفین از ارباب یقین، شکی نیست که هر چه در این دنیا هست، پوست و صورت است و لُبّ و جوهر همانا در آخرت است؛ و آن چه گفتیم که آیات و احادیث، مستفیض و صریح اند در این که احوال و ملکات و غیر این ها متجسم خواهند شد معنایش راجع به همین است؛ و همه این ها حق است و ریبی در آن ها نیست، و همانا کسانی به آن ها ایمان می آورند که واصل به حق باشند و حقایق را عیناً مشاهده کنند و از درجه ایمان به غیب بالاتر رفته باشند.(4)

تحقیقی از کاشف الغطا

مولانا شیخ بهاء الدین رحمه اللّه تعالی، در اربعین خود از بعضی از صاحب دلان نقل فرموده که: صفات مذمومه در آن نشأه، انقلاب یافته و مارهایی می شوند؛(5) جناب کاشف الغطا این انقلاب را قبول نمی کنند و عینیت را صحیح می دانند، و چنین می فرمایند:(6)

تعبیر صحیح تر همان است که ما گفتیم: صفات ناپسند به عینه در این نشأه و آن نشأه مار هستند، نه این که انقلاب یافته و مار خواهند شد؛ ولی دنیا غلاف آخرت و پوست آن است، و آخرت مغز و حقیقت است. و آخرت هم اکنون در باطن دنیا موجود است. چنان که فرمودة خداوند متعال اشاره می کند: یَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ

ص: 105


1- . مؤمن برای حساب خوانده می شود، پس قرآن در زیباترین صورتی به جلو او می افتد و می گوید: پروردگارا من قرآنم و این بندة مؤمن تو است، خود را با تلاوت من به زحمت می انداخت، و درشب ها زمانی دراز مرا ترتیل می کرد و در بیداری های شب چشمانش اشک می ریخت، پس او را راضی گردان چنان که مرا راضی گردانید. پس خداوند عزیز جبار می فرماید: دست راستت را باز کن، پس آن را پر از رضوان خدا می کند، و دست چپش را از رحمت خدا پر می کند، سپس گفته می شود: این است بهشت بر تو مباح است، بخوان و بالا رو، پس هر آیه ای را که می خواند درجه ای بالا می رود.
2- . خداوند متعال، بر کافر در قبر او نود و نه مار بزرگ مسلط می کند که گوشتش را می جوند و گاز می گیرند و استخوانش را می شکنند و این گونه بر تن او آمد و رفت می کنند تا روزی که او از قبر بیرون آید.
3- . الفردوس الاعلی، ص271.
4- . الفردوس الاعلی، ص272.
5- . الفردوس الاعلی، ص249 و 250.
6- . الفردوس الاعلی، ص271.

غافِلُونَ؛(1) یَسْتَعْجِلُونَکَ بِالْعَذابِ وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَُمحِیطَةٌ بِالْکافِرِینَ؛(2) و اسم فاعل در چیزی حقیقت است که هم اکنون دارای مبدأ است، نه در چیزی که در زمان آینده دارای مبدأ خواهد شد.

بلی آخرت، داخل در دنیا است مانند دخول رقیقه در حقیقه، (3) و معنی در لفظ، و روح در جسم و هیولی در صورت. و از اینجاست که با بعضی اعتبارات، ادعای اتحاد دنیا با آخرت به اتحاد حقیقی متجه می گردد.

نگارنده گوید فرمایش جناب کاشف الغطاء حق است. خداوند متعال می فرماید: إِنَّ الْأَبْرارَ لَفِی نَعِیمٍ وَ إِنَّ الْفُجَّارَ لَفِی جَحِیمٍ یَصْلَوْنَها یَوْمَ الدِّینِ وَ ما هُمْ عَنْها بِغائِبِینَ؛(4) و اما این که چطور کافران در دوزخی هستند ولی هنوز داخل آن نشده اند و شکنجه اش را در نیافته اند؟! نظیر این است که جنین، هم اکنون در دنیا قرار دارد و از دنیا بر کنار و غائب نیست، ولی هنوز در آن نشده و مزة آن را نچشیده است. و پس از آن که تولد یافت داخل دنیا می شود و لذت یا شکنجة آن را در می یابد.

ولی جناب شیخ بهاء الدین رضوان الله علیه، مخالف این حقیقت نیست، و بلکه ایشان در نخستین بار آن را (از کریمة 54 سورة 29 عنکبوت، چنان که نقل کرده ایم) به دست آورده و در دسترس آیندگان گذاشته اند؛ نهایت این است که: ایشان، فرموده اند صفات مذمومه دنیوی انقلاب می یابند و مار می شوند ولی با بیان کاشف الغطاء بایستی گفت: اگر از صفات مذمومه دنیوی، غلاف و پرده برگرفته شود، مارهای اخروی نمایان می شود؛ بنابراین، هیچ اختلافی در بین نیست و یک حقیقت با دو بیان به زبان آمده است.

در این عصر جدید

در این عصر کسی را از نویسندگان و مؤلفین اسلامی سراغ نداریم که به عدم بقای اعمال و یا به عدم تجسم آنها رأی بدهد؛ گوییا دیگر عمر این فرضیه به سر رسیده، و قائلین به آن هم منقرض شده اند.

از مؤلفین این عصر که به مساله بقاء و تجسم اعمال متعرض شده، و در پیرامون آن بحث کرده اند بایستی آقای سید محمد حسین طباطبایی تبریزی را نام برد که در تفسیر کبیر خود در مواضع عدیده در این باره قلم فرسایی کرده اند؛ و چون در سخنان ایشان، مطلبی غیر از آن چه که در ضمن سخنان کاشف الغطاء رحمه اللّه تعالی نقل کردیم، نیافتیم، فلذا عین کلمات ایشان را نقل نکردیم.(5)

تا به این عصر نزدیک، مدار علما و دانشمندان اسلامی، در مباحث دینی و علمی، فقط آیات قرآن کریم و احادیث شریفه، و فلسفه نظری بود؛ و در آراء و نظریه های خود، از آنها کمک گرفته و با آنها استدلال می کردند؛ و از علوم تجربی هیچ خبری در میان آنان نبود؛ ولی پس از آن که حکمت طبیعی بال و پری گشوده و بسیاری از مسایل طبیعت که لاینحل مانده بود قابل فهم و تفسیر گردیده، واقعاً وسیله و کلید بسیار خوبی برای گشودن ابواب علوم به دست دانشمندان افتاده است، یکی از آنها: بقای نیرو و ماده و امکان تبدل هر کدام به دیگری است.

ص: 106


1- . روم (30) / آیه 7. ظاهری را فقط از زندگی دنیوی در می یابند، و آنان از آخرت غافل هستند.
2- .عنکبوت (29) / آیه 54. و شتابان از تو عذاب می خواهند، با این که دوزخ پیرامون کافران را فرا گرفته است.
3- . برای این جمله، معنای واضحی پیدا نشد.
4- . انفطار (82) / آیه 13 تا 16. یقیناً و حتماً نیکو کاران در نعمتگاهی هستند و مسلماً گناهکاران البته در دوزخی قرار دارند؛ در روز پاداش داخل آن شده و شکنجه اش را در می یابند. اکنون هم ازآنها بر کنار و غائب نیستند.
5- . طالبین به المیزان، ج1، ص91 و 92 رجوع کنند.

سال ها گذشت که بقای عمل و تجسم آن، مصداقی از تبدل عرض به جوهر دیده می شد، و بنا به نظریه ای که اهل فلسفه نظری قدیم، از قدیم الایام داشتند که جوهر گردیدن عرض محال است، این مساله یک عویصة بسیار دشوار شده بود، و راه حلی برای آن پیدا نبود؛ چنان که ملانظرعلی طالقانی رحمه اللّه تعالی نوشته: علماء قدس سرهم هنوز تحقیق یقینی نفرموده اند که اعمال با آن که اعراض هستند، چگونه اجسام و جواهر می شوند؛(1) ولی امروزه در اثر این که بقای ماده و نیرو و امکان تبدل آنها به یکدیگر، از مسائل واضحه و از قضایای مسلمه علوم تجربی و حکمت طبیعی گردیده، طبعاً تجسم عمل هم باید بلا مانع شناخته شود.

اکنون خوب می دانیم که: مواد جهان، به طریق تغذیه و تنفس و اخذ نور و غیر این ها مبدل به اجزای بدن انسان می شوند، به طوری که هر آن آماده انقلاب به نیرو بوده و در موقع لزوم فورا نیرو می گردند؛ و در نتیجه، اکنون برای ما آسان شده است که بگوییم: عملی که از ماده متولد شده است، خوب می تواند برگردد و دوباره ماده شود.

سابقاً در میان قرآن و حدیث از یک سو و فلسفه باستانی یونانی از سوی دیگر در مساله بقا و تجسم عمل (و در بسیاری از مسایل) خصومت شدید و تناقض صریح برقرار بود؛ متدینین، یعنی آنان که به طور یقین اعتقاد کرده بودند که قرآن کریم از جانب خداوند متعال است، و رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم هم هر چه فرموده، مطابق با وحی بوده و با اذن پروردگار جهان به زبان آورده است، طبعاً ظاهر آیات را گرفته و در جواب فلاسفه که تجسم عمل را تجوهر عرض دیده و محالش می پنداشتند، جز این که بگویند اجتهاد در مقابل نص الهی باطل و شبهه ای در برابر بدیهت است، سخن دیگری نداشتند و نمی دانستند؛ و طرفداران فلسفه کهنه هم که وجبی از نظریه های فلسفی خود (که آنها را مبتنی بر احکام صریحه و واضحه عقلیه می دانسته اند) دست بردار نبودند، و چون مسلمان هم بودند، بناچار در آیات کریمه قرآنیه تأویلاتی را تجویز می کرده و تقدیرهایی را در نظر می گرفته اند که قرآن با فلسفه آنان مخالف درنیاید.

در این قیل و قال و در این کشمکش که هر دو طرف ناراحت بود. ندایی رسا در دنیا در افتاد و به جنگ و ستیز چندین صد ساله، خاتمه داد؛ و به گوش هوش بشر رسانید که: مواد جهان، کلاًّ و بدون هیچ استثنا: نیروهای متراکمی هستند، و ماده و نیرو، دو صورت از یک حقیقت می باشند.

از کتاب عشق و پرستش

ذیلاً قسمتی از کتاب «عشق و پرستش» از نظر خوانندة فاضل می گذرد.(2)

«انبیاء در زمانی و در جاهایی که علم و عمل، بسیار عقب افتاده بود ادعای عجیبی کردند، و خبر عظیمی با وجود مخالفت و انکار و تعجب شدید مردم دادند، خبر قیامت! با همة عظمت و هیبت آن!».

«معماری می آید، دانش نامه و سابقه نامه ای در دست ندارد ولی ادعا می کند که بنای بسیار بزرگ بلندی، وسیع تر و عظیم تر از آن چه ما دیده و شنیده ایم خواهد ساخت، ما او را به مسخره می گیریم ولی او دست به کار می شود، مصالحی

ص: 107


1- . کاشف الاسرار، ص140.
2- . ص167 و 168 به اختصار.

جمع آوری می نماید و پی می ریزد، می بینیم نوع مصالح غیر از مصالح معمولی و خیلی اساسی تر است. پی ریزی نیز فوق العاده عمیق و محکم می باشد.»

«پیغمبران، (و مخصوصاً قرآن که روشن ترین و با تفصیل ترین کتاب انبیاء و تنها سند دست نخورده می باشد) کاخ عظیم پاداش و کیفر قیامت را با چه مصالحی و روی چه پایه ای گذاشته است؟: مکتسبات انسان و محصولات عمل! آیا شما در دنیا مصالحی از عمل و انرژی برقرارتر و اساسی تر سراغ دارید؟ و در موجودات زنده، پایه ای محکم تر و پایدارتر از مکتسبات می شناسید؟»

«موجودات(1) زنده، انرژی لازم که برای رسیدن به منظور به کار می اندازند از خود مایه می گذارند از سرمایه و انرژی های آمادة درونی است که به خارج می ریزند، و همین مایه گذاشتن از خود است که او را ضعیف (یعنی گرسنه) و محتاج نموده مجدداً وادار می نماید تا از خارج به صورت مواد تازة رمق دار (انرژی ده) بدل ما یتحلل به دست آورد و انرژی ذخیره نماید.»

به طوری که دیدیم نویسندة کتاب نامبرده، در باب شناسایی حقیقت عمل، به طرز بدیع و بی سابقه سخن رانده، حتی این واقعیت را هم با صراحت به قلم آورده است که: موجود زنده در هر عملی که به جا می آورد مقداری از ذات خود را مایه می گذارد، و از انرژی های آمادة درونی به خارج می ریزد.

ولی متأسفانه ایشان، خود اعمال را بر خلاف صریح سخنان فوق خود از کار می اندازند، و از بقا و تجسم آنها چشم پوشی کرده و سکوت می کنند و جای اعمال را به «ثمرات اعمال» که گاهی هم از آنها به «مکتسبات انسان» و «محصولات عمل» نام برده اند می دهند.

ایشان در این باره چنین توضیح می­دهند که: زندگی دنیوی در موجود زنده، میل و عشق پدید می آورد، این اولاً، و او احساس احتیاج می کند و دارای هدف می شود، پس ثانیاً تولیداتی در خارج انجام می دهد و انرژی های آماده ای از درون خود به بیرون می ریزد، یعنی کار انجام می دهد و مقداری از ذات خویش را در راه به جا آوردن عمل خرج می کند. و ثالثاً در نتیجة احتیاج و انجام دادن کار، به قول ایشان مکتسباتی را هم در داخل ذات خود جمع می نماید، یعنی محصولات عمل، عاید شخصیت او گردیده و وجود او را از مرتبه ای به مرتبه ای بالاتر و یا پایین تر می برد، و این همان «ثمرة عمل» است که در نزد ایشان همه چیز و همه کارة زندگی اخروی خواهد بود به خلاف اولی و دومی، یعنی هدف و عمل که فاقد اثر و بی فایده خواهند بود.(2)

این «ثمره» در حقیقت نظیر «ملکه»ای است که از جناب ملاصدرا نقل کردیم؛ منتهی چیزی که ایشان یافته اند «ملکه ای مادی» است و آن چه که صدرا آورده «ثمره ای بسیط و مجرد و روحانی» است؛ و جهت فرق این است که:

مؤلف کتاب عشق و پرستش مانند ما انسان را موجودی مادی و عملیات حیاتی را هم یک سلسله فعل و انفعال های شیمیایی می گیرد.(3)

ص: 108


1- . ص27 به اختصار.
2- . رجوع شود در عشق و پرستش به ص62، س12 تا ص63، س8.
3- . رجوع شود در عشق و پرستش به ص25 تا س18. و اگر تحقیق کامل مطلوب باشد رجوع شود به ص44 کتاب حاضر.

جزای عمل خود عمل است

همان طور که در جواب صدرا گفتیم که جزای اعمال، خود اعمال است نه ملکة حاصل شده از اعمال در پاسخ «عشق و پرستش» هم می گوییم: جزای اعمال، خود اعمال است نه ثمرة حاصل شده از اعمال. به جهت این که هیچ دلیلی ندارد بلی اگر یک لفظ در آیات قرآن. در آیاتی که راجع به عمل هستند، در تقدیر بگیریم، مطلب درست می شود مثلاً در کریمة: إِنَّما تُجْزَوْنَ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ، (1) بگوییم: إِنَّما تُجْزَوْنَ ثَمَرةَ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ، خداوند متعال فرموده: همانا جزا می یابید همان را که می کردید، ولی برای این که دلیلی برای ملکه و ثمره به دست آید، بایستی گفته شود: خود عمل را پاداش و کیفر نمی یابید بلکه ثمره و ملکه حاصل شده از آن را!.

و ایضاً، وقتی که انسان، (که یک سازمان مادی شیمیایی است) برای رسیدن به مقصود، کار می کند، از ذات خویش مایه گذاشته و مقداری از مواد بدن خود را در شکل نیرو بیرون می ریزد، بدون شک این نیروها، این اجزای ذات، این سرمایه های درونی و انرژی های آماده، پس از آن که بیرون ریخته شدند از بین نمی روند و باقی می مانند؛ این نیروهای خرج شده، عین اعمالی هستند که از انسان صدور می یابند و عین کسب و مکتسب او می باشند؛ ولی بنا به نظریه کتاب یاد شده، با هیچ یک از این اجزای خرج شده دیگر کاری نیست، و همان طور که از او جدا شدند الی الابد هم از او دور خواهند ماند، نه سودی به او داده و نه زیانی به او می رسانند، و آن چه که نافع و یا زیان آور است همانا اثر خروج و نتیجه صدور این نیروهاست!.

مثل انسان و عمل او در این بحث، مثل چشمه ای است که از اعماق زمین، آب می گیرد و بعدا آن چه را که اخذ می کند، از خود بیرون می فرستد؛ بنابر آن چه که در «عشق و پرستش» هست، آبی که از چشمه بیرون رفت دیگر با چشمه، سرو کاری و هیچ ارتباطی نخواهد داشت؛ و پاداشی که چشمه، از زندگی جهانی خود می گیرد، فقط همین است که در هنگام دریافت کردن آب از زمین مثلا دهانه اش بازتر و حوضش وسیع تر و حوزه اش بزرگتر می گردید، و مجرای آب آن نیز البته تغییر می یابد؛ جزای چشمه همین آثار است که از دریافت ها و پرداخت های متتابع، در آن پدیدار می گردید؛ همین.

ولی در نظر ما اگر بخواهیم به چشمه مانند یک نفر انسان جزا بدهیم، بهترین پاداش و عادلانه ترین کیفر برای او این است که عین آب هایی را که از زمین گرفته و در روی زمین به جریان انداخته بود، به او پس بدهیم، همان آب های شیرین و زلال و یا تلخ و آلوده را، همان آب هایی را که چمن ها آراسته و مزارع سیراب کرده بود، و یا سیل ها راه انداخته و کلبه های درویشان ویران ساخته بود، همه این آب ها را با اظهار حقیقت و ابراز باطن آن ها در داخل ذات او متجمع و متمرکز گردانیم!.

خوراک و مشروب و هوا و نور و کلاًّ جمیع موادی که انسان از جهان برای ادامه زندگی خود می گیرد، به منزله آب هایی است که چشمه از اعماق زمین می گیرد و اعمالی هم که در این زندگی از او صدور می یابد و نیروهایی را از خود بیرون می فرستد به مثابة آب هایی است که چشمه از خود بیرون می ریزد و در روی زمین جاری می گرداند.

ص: 109


1- . تحریم (66) / آیه 7.

6 -نظریات دانشمندان علوم تجربی درباره ماده و نیرو

ماده و نیرو در نظر پیشینیان

پس از توجه به این که: عمل انسان، مصداقی از مفهوم کلی «کار، در نظر علوم تجربی» است، این پرسش پیش می آید که: از نظریات دانشمندان علوم تجربی، که درباره ماده و نیرو و بقا و تبدل آن ها، پیشرفت های قابل تحسین کرده اند، چه استفاده ای راجع به اعمال انسان و بقا و تجسم آن ها می توانیم بکنیم؟ و آیا آنان هم با ما در این راه که با ظواهر قرآن کریم و حدیث شریف، پیش می رویم، همراهی می کنند؟ و تا کجا می توانند بیایند؟ این فصل را برای پاسخ گفتن به این پرسش، عقد کرده ایم.

از وقتی که بشر چشم باز کرده و به تماشای جهان و موجودات آن پرداخته، پیوسته و علی الدوام دو چیز متبائن را درک کرده است، به درک یقینی، به طوری که هیچ گاه در وجود هیچ کدام از آن دو شک نکرده: وقتی که سنگی به بالا پرتاب می شود، همان طور که در وجود آن پاره سنگ متحرک، تردیدی نمی شود، همچنین در وجود نیرویی که آن را بالا می برد نیز کوچک ترین شکی از عقلای جهان، شنیده نشده است؛ نام سنگ در این مثال، در اصطلاح دانشمندان علوم تجربی «ماده» و نام بالا برنده آن هم «نیرو» است.

قرن ها از عمر بشر گذشت که ماده و نیرو را دو وجود متبائن، مستقل، مجزا از هم تصور می کرد که جدا از یکدیگر و غیر قابل تبدل به همدیگر می باشند؛ هر یکی از آن دو را بدون آن دیگری تعقل می کرد؛ و چنین عقیده داشت که قوه بدون تکیه به ماده، نمی تواند قوام و قیامی داشته باشد؛ آنان علی الظاهر در اصطلاح خود، نیرو را عارض بر ماده شمرده، و ماده را هم جوهر می دانستند؛ و برگشت نیرو به ماده و ماده به نیرو، یا به خاطره آنان خطور نمی کرده، و یا بنا به برهان باستانی: (انقلاب ذات، محال است؛ و نیز: تجوهر عرض و بر عکس، محال است) ارزشی برای آن قائل نمی شدند.

ثنویت به معنای یاد شده، در کتب فلسفه و در نزد حکمای روزگاران پیشین، شایع و رایج بوده است؛ و جای ملامت نیست، به جهت این که: بشر مانند بچه ایست که بایستی به تدریج بزرگ شود و به جهان و موجودات آن آشنایی پیدا کند.

بدیهی است که آن چه در مساله «عمل» با این طرز تصور، مناسبت طبیعی دارد این است که: تجسم عمل محال است، چنان که عمل گردیدن، یعنی نیرو شدن جسم هم محال است.!

ماده در نظر دموکریت و ملا صدرا

قدیمی ترین نظریه دربارة حقیقت ماده (که تقریباً بیان مجمل نظریه عصر حاضر می باشد، و از این حیث حائز اهمیت است) همان است که از ذیمقراطیس نقل شده است: آن دانشمند، جهان و همه اجسام را مرکب از ذرات کوچک بی شمار دارای ابعاد ولیکن تجزیه ناپذیر می داند و معتقد است که ذرات، همه یک جنس اند و تفاوت آن ها و تنوع اجسام، همانا از اختلاف شکل و اندازه و وضع ذرات آنها نسبت به یکدیگر است؛ وجود ذرات ابدی است، و به یک حرکت مستدیر دائمی که جزء ذات آنهاست متحرک هستند؛ این ذرات در جهان، ملاء را تشکیل می دهند و جنبش

ص: 110

آن ها در خلاء است و بنابراین، جهان از خلاء و ملاء صورت گرفته است؛ ارواح و ارباب انواع نیز از ذرات مرکب اند ولیکن ذرات آن ها کوچکتر و پر حرکت تر از ذرات اجسام می باشند.(1)

از عبارت فوق معلوم نمی شود که، آیا دموکریت که جهان را مرکب از ماده و نیروی حرکت می دانسته؟ چنین می گفته که هیچ کدام از آن دو از دیگری متولد نشده و هر دو قدیم هستند؟ پس تبدل ماده به نیرو و بر عکس، در نزد او حتماً محال می بوده، و بنابراین تجسم عمل نیز غیر ممکن شناخته می شده است؛ و یا ذرات نام برده را همان طور که سازنده مواد دانسته، زاینده و سازندة قُوی و نیروها نیز می دانسته؟ و در این صورت چون ماده و نیرو را از اصل واحدی می گرفته، پس قهراً برگشت هر کدام از آن دو را هم به دیگری، و در ضمن، تجسم عمل را نیز، ممکن می شمرده است.

ملاصدرا هم، ذوات مواد را در حرکت می داند، از مبدأ به سوی مبدأ، چنان که می گوید:

دوست من، آیا مشاهده نکرده ای که اجزای جهان و طبیعت های آن، هر لحظه متبدل می شوند؟ و با حرکت جوهری ذاتی و توجه جبلّی پیوسته، به سوی مبدء و اصل خویش زوال یافته و یکی به دیگری عوض می شوند؟(2) ایشان، حالت سابقه و همچنین حالت لاحقة جسم را روح می داند، و چنین می گوید: اجسام، در حرکت های ذاتی و استحاله های جوهری خود، بر می گردند و در صورتی عقلی، منطوی و پیچیده می شوند، و روح محض می گردند چنان که در آغاز هم، ارواح بوده اند.(3)

اگر مراد ملاصدرا در سخنان فوق، از روح، نیرو باشد و یا لااقل مرحله ای از مراحل پست روح را نیرو بداند، به طور مسلم نظریه ایشان با آخرین نظریه عصر حاضر، نتیجه واحدی در این بحث ما خواهد داشت، برای این که: بنا به گفته ملاصدرا: جسم فرزند روح، و روح هم فرزند جسم است، و بنا به نظریه جدید هم: ماده، متشکل از نیرو و نیرو هم فرزند ماده است؛ فعلیهذا برگشت هر کدام از ماده و نیرو به دیگری، و در نتیجه تجسم عمل، ممکن شناخته می شود.

آخرین نظریه درباره ماده

در این روزگار، قول به تثنی حقیقت موجودات، یکسره متروک شده است؛ دانشمندان علوم تجربی، ذوات جمیع مواد و سراسر نیروهای جهان را از یک چیز دانسته اند، از یک چیز مجهول که گاهی در صورت ماده و گاهی دیگر هم در شکل نیرو خودنمایی می کند؛ دانشمندان عصر حاضر تا آن جا که ما خبر داریم، در این نظریه اتفاق کامل دارند؛ در این زمان ذهن انسان با موجودات جهان، انس یافته و آشنایی قابل ملاحظه ای با آن ها پیدا کرده است و دیگر او را نسبت به جهان نمی توان بیگانه و جاهل محض شمرد.

اگر تاکنون کوه ها و ابرها و دریاها و درختان و زمین و آسمان و انواع گوناگون حیوان و بالاتر از همه آن ها انسان، موادی متبائنة الذوات و به کلی از هم جدا شده و غیر ممکن تلقی می گردید، ولی اکنون خوب دانسته شده است که همه این موجودات اگر چه در عدد هزاران هزارانند ولی در مقام ذات و خمیره نخستین، بیشتر از یک چیز نیستند: همه قوه اند، همه از نیرو آفریده شده اند؛ همه از یک نمونه بوده و مخلوق خداوند واحدند.

ص: 111


1- . سیر حکمت در اروپا، ج1، ص11.
2- . اسرار الآیات، ص73 و 74.
3- . اسرار الآیات، ص42، س17.

بنابراین نظریه، خداوند متعال، انسان را از مقداری قوه فشرده شده و تراکم یافته آفرید؛ و به تعبیر دیگر خداوند متعال مقداری قوه آفرید که ما نام آن را انسان خوانده ایم، سنگ نیز چنین است، درخت هم قوه است، و همچنین هر ماده و هر جسم؛ و چون همه موجودات جهان از یک خمیره ساخته و پرداخته شده اند، پس نتیجه این می شود که: برگشت هر چیز به هر چیز با اذن خدا آسان است، آری با اذن آفریدگار جهان، عصا اژدها و آدمی بوزینه می شود؛ مگر نه این است که هر کدام از مواد جهان، از یک نمونه نیرو آفریده شده اند؟.

بنابراین نظریه، برگشت ماده به عمل و تبدل عمل به ماده که مصداقی از تبدل ماده به نیرو و نیرو به ماده است کاملاً ممکن است.

آخرین نظریه درباره ماده این است که:(1) ماده، فشرده و تراکم یافتة انرژی است؛ سابقاً می گفتند که جسم را هر قدر تقسیم و تقطیع کنند، باز مثل جانداران نمی شوند و نمی میرند و خواص خود را از دست نمی دهند، ولی بعداً کشف شد که در تقسیم جسم به اجزایی می رسند که خاصیت اولیه را فاقد می باشند؛ و این آخرین جزء را «اتم» می نامند؛ و آخرین جزء که واجد خواص جسم می باشد به نام ذره یا «مولکول» خوانده شده است.

تا قریب به هفتاد سال پیش، اتم را آخرین عنصر سازنده مواد که قابل تقسیم نیست، می دانستند؛ ولی علمای شیمی در محلول های رقیق و نیز وقتی که در درون یک گاز رقیق، تخلیه الکتریک به عمل می آید، وجه خاصی از فعل و انفعال ها و طرز برخورد مواد را دیدند؛ فیزیک دانان هم، در عبور دادن جریان الکتریک از داخل محلول های شیمیایی و گازهایی رقیق، آثاری دیدند که پای تقسیمات بعد از اتم را به میان آوردند.

بعد از تجربیات و محاسباتی که دانشمندان علوم تجربی به عمل آوردند، به این نتیجه رسیدند که: اتم با این که به قدر یک ده هزارم میلیمتر قطر ندارد، خود عالمی پهناور است: خورشیدی در وسط دارد و یک عده کرات به نام الکترون به طور سرسام آور به دور آن می چرخند؛ و عجیب آن که این هسته مرکزی و آن گردنده ها اجرام مادی نیستند، و هسته بار الکتریک مثبت و الکترون ها بار منفی هستند.

پس ماده یک ذخیره بسیار متراکم و متکاثف از انرژی است، مثلا یک گرم خاک عبارت است از ذخیره آن قدر انرژی، که از محصول یک سال نیروگاه برق تهران تجاوز می نماید.

اختلاف عناصر مادی، مانند آهن و زغال و اکسیژن، بر سر تعداد الکترون ها و طرز قرار گرفتن آن ها می باشد؛ حتی ممکن است در نتیجه دادن این نظام، جسمی را از صورت اولیه خارج، و به صورت جسم دیگر در آورد (در نخستین بار، دو دانشمند انگلیسی «کاسرافت» و «والتون» لینیوم را به هلیوم مبدل کردند) و ضمنا در نتیجه تغییر یافتن نظام الکترون ها، طیف نورانی و اشعه ایکس و غیره صادر نمود.

فعل و انفعال های شیمیایی مواد، آثار کوچکی هستند که در الکترون های خارجی رخ می دهند، و هسته ای که در وسط است به کلی بر کنار و مصون از عملیات عمیق ما می باشد.

اخیراً معلوم شده است که: هسته نیز به نوبه خود از ذرات مثبت، به نام پروتون و ذرات منفی شبیه به الکترون تشکیل شده است، و تمام این ها بار الکتریک یعنی انرژی می باشند.

ص: 112


1- . از اینجا تا آخر این بحث از کتاب «راه طی شده» استخراج گردیده است.

بقای ماده

«به سال 1775 میلادی، لاوازیه شیمیست نابغة فرانسوی، حقیقتی را اعلام کرد که کاملاً تازگی داشت: در این دنیا هیچ چیز معدوم و هیچ چیز موجود نمی شود؛ قبلاً تصور می کردند هیزمی که در اطاق می سوزانند، تبدیل به یک جرم لطیف بی وزن که آتش است شده و اندکی دخان از آن بر خاسته، متفرق و معدوم گشته است و تنها باقی مانده مختصر، خاکستر ته اجاق می باشد؛ لاوازیه ثابت کرد که چنین نیست، اجرام از بین رفتنی نیستند؛ حاصل جمع اوزان اجسامی که در یک فعل و انفعال شیمیایی یا حیاتی وارد و خارج می شود، از دو طرف مساوی است؛ فعل و انفعال های شیمیایی و پدیده های فیزیک و آثار حیاتی، نه چیزی را معدوم و فانی می­کنند، نه بر وزن عالم مثقالی می­افزاید؛ عالم از لحاظ جرم، یا به عرف ما از لحاظ وزن ثابت است ولی البته صورت­ها در حال تکون و فنا می­باشند؛ این قانون یا اصل را که در حقیقت اولین ندای انکار فنا و اعلام ابدیت به زبان بشر است، اصل بقای ماده می­گویند.»(1)

شیمی نوین دارد: لاوازیه دانشمند معروف فرانسوی در نتیجه آزمایش مشهور خود دریافت که در طبیعت، هیچ چیز به خودی خود(2)

به وجود نمی­آید و هیچ چیز نابود نمی­گردد و نیز ثابت کرد که در ضمن اعمال شیمیایی، جرم اجسام ثابت می­ماند؛ امروزه قانون لاوازیه را به نام: اصل بقای جرم و عنصر، بیان می­کنند. در ضمن ترکیب شیمیایی، مولکولهای اجسام شکسته می­شوند اما چون جنس و شماره اتم­ها تغییر نمی­کند جرمشان هم ثابت می­ماند.(3)

رابطه جرم و نیرو

رادیوی صدای آمریکا در 28 فروردین 1334 (در ترجمه­ای که به مناسبت وفات بزرگ­ترین ریاضی دان عصر، انیشتین به قلم محمد زرنگار بیان می­داشته) ضمناً چنین گفته است:

«تا اواخر قرن نوزدهم، تکلیف فیزیک دانان و دانشمندان علوم روشن بود، دو چیز مجزا داشتند که سنگ و گل خلقت به شمار می­آمد یکی جرم و دیگری نیرو (ماده و انرژی) جرم به نظر آنان قابل استحاله بود ولی فناپذیر نبود، نیرو در نظر آنان نیز زوالی نمی­یافت ولی ممکن بود از شکلی به شکل دیگر درآید؛ مثلاً حرارت به شکل نور در می­آید ولی فانی نمی­شود؛ ولی هیچ دانشمندی رابطه­ای میان جرم و نیرو قائل نبود.»

«آنگاه انیشتین تحت فرمول ریاضی که نشانی از الهام داشت جرم و نیرو را یکی دانست و حتی مقدار انرژی حاصله از مقدار معینی جرم را نیز تعیین کرد. دیگر فاصله میان سنگ و گل بنای خلقت از میان رفت؛ مدلل شد که: جرم انرژی متراکم است و انرژی جرمی است که با مجذور سرعت سیر نور، در حال جهش است؛ آن گاه هنوز نیمه اول قرن بیستم سپری نشده بود که انفجار اتمی، صحت فرضیه انیشتین را مدلل ساخت و از مقدار بسیار اندکی جرم چنان نیرویی تولید گشت که وحشت و امید بشر را به هم آمیخت.»

و ایضاً: «انیشتین عملاً ثابت کرد که جرم و نیرو در حقیقت یکی هستند؛ فرمول ظاهراً خیلی ساده است: انرژی مساوی است با جرم بگرام، ضرب در مجذور سرعت سیر نور به سانتیمتر در ثانیه؛ نتیجه عملی این فرمول این است که از یک گرام ماده هر چه باشد ریگ بیابان آب دریا یا فلز اورانیوم، از یک گرام ماده، مقداری انرژی به دست می آید که

ص: 113


1- . نقل به اختصار از راه طی شده، ص103 و 104.
2- . وجه این قید «به خودی خود» معلوم نشد.
3- . ص35 و 36.

معادل است با قدرت انفجار متجاوز از سی هزار تن دینامیت؛ این قدرت خورشیدی است که در قلب ذرات وجود نهفته است.»

و ایضاً: «به نظر انیشتین، سرعت نور تقریباً سرعت سیر مطلق است و از آن سریع­تر سرعتی نیست و هرگاه جسمی سرعت سیرش به مجذور آن برسد دیگر جرم نیست.»

و ایضاً به قلم یحیی مرتضوی: «در نظر انیشتین همه هستی به صورت وحدت جلوه­گر بود؛ از نظر وحدت بینی به این نتیجه رسید که:ماده و نیرو جدا از هم نیستند بلکه دو مظهر یک چیز واحد می­باشند.»

و محمد فرید وجدی گفته: «خلاصه این مذهب این است که ماده و قوه یک چیزند؛ هر کدام از آن دو در تحت تأثیر نوامیس جهانی به دیگری بر می­گردد: ماده متحول به قوه می­شود و قوه هم برگشته و ماده می­گردد؛ و در واقع ماده وجود ندارد و آن چه در هستی وجود دارد قوه­ای است که بسیار متکاثف است، چنان که آب بخاری است متکاثف؛ و بنابراین موجودی به جز قوه نیست؛ و قوه با مظاهر گوناگون ظهور می­کند: صورت و نور و حرارت، و یکی از مظاهر قوه این است که به نام ماده است؛ و مجموع قوه ثابت است و زیاد و کم نمی­شود؛ این نظریه با اکتشافات تازه، تأیید شده و رأی علمی عصر حاضر قرار گرفته است.»(1)

راه طی شده دارد: ماده هم آن طوری که ما خیال می­کنیم ماده نیست یک ذخیره بسیار متراکم و متکاثف انرژی است؛ مثلاً یک گرم خاک عبارت است از ذخیره آن قدر انرژی که از محصول یک سال کارخانه برق تهران تجاوز می­نماید.(2)

تجزیة ماده

چنین به نظر می­رسد که اگر ماده از قوه تشکیل یافته باشد لازم می­آید در صورتی که ماده را تجزیه کنند و در تجزیه آن استقصاء نمایند، عاقبت الامور به قوه برسند؛ و همین طور هم هست.

ما چکیده سخنان دانشمندان را که درباره تجزیه ماده و آخرین جزء آن افاده کرده­اند علاوه بر آن چه که در بحث های گذشته نقل کردیم، با کمال اختصار دوباره ایراد می­کنیم:

«آخرین جزء هر جسم را که خاصیت آن را واجد باشد، ذره یا مولکول نامند و جزء مولکول هم اتم است؛ و هر اتم علاوه بر قسمت­های غیر مهم، شامل سه قسمت مهم می­باشد که به نام (الکترون) و (پروتون) شهرت یافته­اند.»(3)

و در نزد علمای فن مسلم است که هر کدام از این سه قسمت یاد شده انرژی است. در «راه طی شده»(4)؛

از دو قسمت اخیر به نام هسته تعبیر آورده، و با صراحت هسته و الکترون را به ترتیب دو بار الکتریک مثبت و منفی شناسانیده و آنها را انرژی شمرده و از این حقیقت به تشکل ماده از انرژی، پی برده است.

ص: 114


1- . دائرة المعارف، ج8، ص491.
2- . ص109.
3- . این چند جمله از: شیمی نوین و راه طی شده و تکامل عمل فیزیک، به ترتیب از ص9 تا س1، ص108، س13 تا 16 و ص66، س17 تا ص68 استخراج گردیده.
4- . ص109، س1 تا 5.

و ایضاً دارد: هسته نیز به نوبه خود از ذرات مثبت به نام پروتون و ذرات منفی شبیه به الکترون تشکیل شده است، و تمام اینها بار الکتریک یعنی انرژی می­باشند.(1)

و در بحث گذشته هم، از دائرة المعارف آوردیم که ماده بر می­گردد و قوه می­شود و در واقع ماده وجود ندارد و آنچه که در هستی وجود دارد قوه­ای است که بسیار متکائف است.

تبدل ماده به ماده

چنین به نظر می­رسد که: اگر مواد از قوه تراکم یافته و فشرده شده، تشکیل یافته باشند، لازم می­آید که بتوانند در تحت شرایط معین، به یکدیگر مبدل شوند، و ماده­ای برگردد و ماده دیگری شود، مانند یخ و آب و بخار، که چون هر سه از یک حقیقت هستند، در صورت سازگاری محیط و شرایط، به یکدیگر متحول می­شوند و مطلب همین طور هم از تحقیق درآمده است: عناصر، قابل تبدیل به یکدیگر هستند.

پس از تلاش­های بسیار در ازمنه سالفه و بعد از رنج و کوشش کیمیاگران در قرون ماضیه، بالاخره بشر موفق شد که آرزوی دیرین خویش را تا اندازه­ای برآورد و برخی از فلزات را به بعضی دیگر برگرداند؛ در «راه طی شده» می­نویسد: اختلاف عناصر مادی مختلف، مانند آهن و زغال و اکسیژن با یکدیگر، بر سر تعداد الکترون­ها و طرز قرار گرفتن آنها می­باشد، به طوری که ممکن است در نتیجه تغییر دادن این نظام، جسمی را از صورت اولیه خارج نموده و به صورت جسم دیگر درآورد و آرزوی کیمیاگران را عملی ساخت؛ این کار را برای اولین دفعه، دو دانشمند انگلیسی: کاسرافت و والتون در مورد لینیوم عملاً انجام داده و آن را تبدیل به هلیوم نمودند.(2)

فرید وجدی مصری می­گوید: طرفداران این مذهب می­گویند: اجسام در کنه خود اختلافی ندارند و فقط در چگونگی قرار گرفتن ذرات مختلف هستند؛ آهن و آب و زیتون از یک نوع می­باشند و اختلاف خاصیت و شکل و حجم و وزن آنها از ناحیه اختلاف قرار یافتن ذرات آنهاست و بعضی از دانشمندان توانسته­اند رادیوم و هلیوم و پوتاسیوم و سدیم و قلع را بعضی را به بعضی برگردانند.(3)

دکتر عطاء الله شهاب پور نوشته است:(4)

در هر اتم طلا 79 الکترون هست و در هر اتم جیوه 80 الکترون وجود دارد. نتیجه امر این است که اگر ما بتوانیم یک اتم(5)

از جیوه بگیریم، اتم مزبور فوراً مبدل به یک اتم طلا خواهد شد؛ این امر را سالهاست دانشمندان موفق شده­اند، یعنی می­توانند یک اتم(6) از جیوه بگیرند و آن را مبدل به طلا سازند؛ ولی امر مزبور موقتی است و فوراً اتم جیوه عمل کرده آن چه از دست داده بود می­گیرد و به حال اولیه بر می­گردد! مساله اینجاست که بتوانند امر موقتی مزبور را تبدیل به دائمی کنند.

در بیست سال قبل، پروفسور میته آلمانی یک جریان الکتریکی از حبابی در معدنی پر از بخار گذراند و ملاحظه کرد که پس از مدتی داخل حباب از یک طبقه سیاه پوشیده شده است، تجزیه ماده سیاه مزبور وجود طلا را در آن ثابت

ص: 115


1- . «راه طی شده» ص109، س17.
2- . ص109.
3- . دائرة المعارف، ج8، ص490.
4- . سالنامة نور دانش، سال 1325، ص232.
5- . لازم بود در جای لفظ اتم الکترون نوشته می شد، ولی ما بدون تغییر نقل کردیم.
6- . لازم بود در جای لفظ اتم الکترون نوشته می شد، ولی ما بدون تغییر نقل کردیم.

نمود. تجربیات در این باره دوباره شروع شد و با روش صحیح و دقت کامل به کمک جیوه خالص و در بی­غل و غش مشغول عمل شدند و ملاحظه کردند که طلا به طریق مزبور مرتباً به دست می­آید؛ بنابراین می­توان با کمال درستی ادعا کرد که به وسیله عبور دادن جریان الکتریک قوی، از بخارات جیوه، طلا به دست می­آید.

تبدل ماده به نیرو

اگر بنا باشد که مواد، انرژی­های فشرده باشند، بایستی که تبدل ماده به نیرو ممکن باشد. در این بحث از وقوع این حقیقت و کشف شدن آن سخن می­گوییم:

«راه طی شده» می­گوید:(1)

«در اواخر قرون اخیر، یکی از افراد خانواده مواد، در مقابل کنجکاوی پیر کوری بالاخره راز فامیل را بروز داد: پیر کوری که تحقیقاتش را بعداً زن او مادام کوری تعقیب نمود،(2)

متوجه شد فلز رادیوم اشعه­ای از خود صادر می­کند و دارای فعالیت تشعشعی است، به اصطلاح رادیو آکتیو می­باشد؛ فوراً این سؤال پیش آمد که این جسم اشعه را از کجا می­آورد و چه گنجی در درون آن نهفته است؟ اگر از خود مایه می­گذارد حال که درجه حرارت و بار انرژی آن تغییر نمی­کند، قاعدتاً باید از وزنش کاسته شود. همین طور هم بود، از ماده رادیوم کاسته می­شد و انرژی تشعشعی بیرون می­داد.»

«به این ترتیب سر نهانی، آشکار شد و یک گوشه از پرده­ای که میلیون­ها سال بود دو دسته از موجودات عالم در خفای چشم بشر، پشت آن روابط خود را انجام می­دادند بالاخره بالا زده شد. تحقیقات و تجربیات بعدی معلوم کرد که این مطالب کلی است و تبدل ماده به انرژی مسلم می­باشد؛ مثلاً خورشید که تقریباً مصدر کلیه انرژی­های روی زمین می­باشد، در هر دقیقه­ای 250 میلیون تن از جان خود را برای اولادها از دست می­دهد. اگر ماده به انرژی تبدیل می­شود برای این است که انرژی و ماده دو صورت مختلف از شیئ واحدی هستند.»

و مشهورترین علمای فنون تجربی، انیشتین می­گوید:(3)

تمام موادی که این عالم را تشکیل می­دهد از ذرات صغار و اجزای ابتدایی ساخته می­شوند که از چند نوع تجاوز نمی­کند. همان طور که در یک شهر بزرگ از ساختمان انبارهای محقر گرفته تا آسمان خراش­های عظیم، سنگ­ها و آجرهای ساختمانی از چند نوع تجاوز نمی­کند، همین طور در ساختمان تمام عالم محیط مادی ما، از ئیدروژن سبک گرفته تا اورانیوم سنگین نیز بیش از چند نوع مصالح یا اجزای ابتدایی دخالت ندارند.

عناصر سنگین که در واقع همان ساختمان­های مفصل­تر می­باشند دارای این خاصیت هستند که خود به خود متلاشی و شکسته می­شوند، و همین خاصیت است که سبب می­شود آنها را به نام رادیو آکتیو بخوانیم. بعضی از مصالح ساختمانی یا اجزای ابتدایی این عناصر که اتم­های اجسام رادیو آکتیو را می­سازند از آنها کنده شده به خارج پرتاب می­گردند و سرعت پرتاب نزدیک سرعت نور می­باشد. اتم عنصری چون رادیوم، بنا به نظری که ما داریم و تجربه هم مؤید آن

ص: 116


1- . ص107.
2- . شرح حال این زن دانشمند در کتاب «رمز موفقیت در زندگی» تألیف دیل کارنگی، ترجمة مسعود برزین. مفصلاً نوشته شده است و در آنجا زن را کاشف اصلی و شوهرش را معاون او شناسانیده است؛ ص166 تا 172.
3- . تکامل علم فیزیک، ص190.

است، ساختمان معقّد و پیچیده ای دارد و تلاشی و خرد شدن تشعشعی رادیو اکتیو یکی از نمودهایی است که ساختمان اتم ها را از اجزای ساده تر که همان اجزای ابتدایی باشند آشکار می سازد.

نگارنده گوید: در اینجا لازم است توجه شود که مقصود این دانشمند از اجزای ساده تر که اتم های اجسام از آنها ساخته شده است، نیرو و انرژی است، و ایشان حقیقت انرژی را دانه دانه می دانند و نظریة موجی را نمی پسندند.

انواع انرژی

فحص در انواع انرژی پایان نیافته و دانشمندان تاکنون همة اشکال آن را به طور حصر، کشف نکرده و چنین قولی هم به ما نداده اند و فقط آن چه را که یافته اند یادداشت کرده اند؛ بنابراین صور انرژی منحصر در پنج شکل که ذیلاً نقل می کنیم نیست، و خیلی زیادتر از آن است.

کتاب فیزیک نوین دارد:(1)

انرژی اقسامی دارد: اول مکانیکی و آن دو قسم است: پتانسیل، که در جسم ذخیره می شود مانند انرژی فنری که کشیده شده و مقدار آن برابر کاری است که می تواند انجام بدهد؛ و جنبشی که اجسام در حال حرکت، دارا می باشند؛ دوم حرارتی، سوم الکتریکی، چهارم شیمیایی، وقتی که جسم می سوزد گرما تولید می شود و این حرارت، قابل تبدیل به کار است و همچنین انفجار؛ پنجم نورانی، ششم انرژی اتمی یا انرژی هسته ای، در اجسام رادیو اکتیو، این انرژی وجود داشته و در اثر شکستن هستة مرکزی اتم ها به وجود می آید. این انرژی در اثر تغییراتی است که در هستة مرکزی اتم، صورت گرفته و در نتیجه، مقداری انرژی آزاد می شود. تأثیرات این انرژی به مراتب بیشتر از اقسام دیگر انرژی است که تا به امروز شناخته شده اند.

و دربارة رنگ های اجسام چنین نوشته اند: «هیچ جسمی به خودی خود رنگ ندارد و رنگ اجسام تابع نوری است که آنها پس می دهند.»(2) و بنابراین، رنگ های اجسام هم اشکال مختلفه ای از انرژی نور هستند؛ زیرا که این نور است که بر می گردد و الوان گوناگون را می نمایاند؛ پس هر رنگی صورتی از انرژی است.

مسلماً صوت نیز باید از صور انرژی شمرده شود، زیرا که صوت هم به طوری که نوشته اند نوعی از انرژی مکانیکی است؛ به جهت این که می گویند: صوت عبارت است از یک ارتعاش مخصوص که در جسم رخ می دهد؛(3)

و ظاهراً اگرچه صوت، متولد از ارتعاش و همچنین مولد ارتعاش است ولی خودش ارتعاش نیست؛ و در هر حال بدون شک، شکلی از اشکال انرژی است.

و ارباب فنّ صریحاً گفته اند که نیروی مغناطیسی در شرایط معینی، کار انرژی الکتریکی را می کند(4)

و بر عکس، الکتریسیته هم کار مغناطیس را می تواند انجام بدهد.(5) و ایضاً: نیروی مغناطیسی کار انرژی مکانیکی را انجام می دهد، چنان که آهن و غیر همنام خود را به سوی خود به حرکت در می آورد و از همنام خود هم می گریزد و آن را هم از خود می راند.(6)

ص: 117


1- . نقل به اختصار، از ص142 تا 145.
2- . فیزیک رنر، ج3، ص151.
3- . رجوع شود به فیزیک رنر، ص152 و فیزیک نوین، ص193.
4- . رجوع شود به فیزیک نوین، ص415 و 416.
5- . رجوع شود به فیزیک نوین، ص399 و فیزیک رنر، ج3، ص82.
6- . رجوع شود به فیزیک نوین، ص389 و 391 و به فیزیک رنر، ج3، ص3.

بنابراین لازم است که نیروی مغناطیسی را هم در عداد انرژی ها به شمار آوریم؛ و علاوه بر این انرژی ها، به طوری که بحث خواهیم نمود، احتمال هست که سرما و ظلمت و سکون هم در قبال گرما و نور و حرکت، انرژی بوده باشند، و با این شمارش عدد انرژی ها به دوازده می رسد.

بنا به این نظریه که: مواد جهان، انرژی های تراکم یافته و فشرده شده هستند بایستی که نیروی سازندة هر کدام از عناصر را یک قسم از انرژی بشماریم؛ به جهت این که عناصر، تباین کامل با هم دارند، و آثار و خواص جداگانه ای را دارا هستند پس حتماً انرژی های سازندة آنها هم تباین داشته و جدا از هم می باشند؛ پس عدد انرژی ها مساوی است با عدد عناصر به علاوة دوازده و بدین ترتیب شمارة انرژی ها شاید از صد و شانزده هم بگذرد.

و با این ملاحظه که اختلاف عناصر در نتیجه تعداد الکترون ها در اتم ها و طرز قرار گرفتن آنهاست، و با نظر به امکان تبدل هر یک ازانرژی ها به انرژی دیگر چنان که بیان خواهیم کرد، این حقیقت هویدا می گردد که سراسر مواد و قوای جهان، ازیک حقیقت ساخته شده و پرداخته گردیده اند، و مخلوق خدای واحد بی همتا می باشند.

سرما

تاکنون علمای فیزیک سرما را عبارت از عدم گرما گرفته اند و کسی احتمال موجود بودن سرما را هم به ذهن خود راه نداده است. و چون عدمی بودن سرما هیچ خللی در مباحث و محاسبات راجع به گرما به بار نیاورده، فلذا کسی لازم ندیده است که دربارة سرما هم اندیشه ای بنماید؛ این اولاً و ثانیاً چون بزرگ شدن حجم جیوه، دلیل وجود گرما، و کوچک شدن آن هم دلیل بر کمتر بودن و یا نبودن گرما بوده است پس لزومی پیدا نشده که از سرما هم سخنی به میان آید؛ در نتیجه وجود سرما مغفول مانده است.(1)

با این که سرما هم مانند گرما برای هر فردی محسوس می باشد: اگر بپرسند که بشر با چه وسیله ای به وجود گرما پی برده؟ مسلماً پاسخ این خواهد بود که، با حس لامسه، این درک برای او حاصل شده و این پاسخ عیناً بدون هیچ تغییر دربارة سرما هم صحیح است؛ و تاکنون کسی احتمال هم نداده است که احساس سرما ناشی از اشتباه و احساسی دروغین باشد.

سرما هم مانند گرما، اثر مشهود در مواد دارد: سرما حجم غالب موارد را می فشارد و کوچک تر می گرداند و حجم آب و بعضی از اقسام روغن را می افزاید. و بنابر آنچه که در فیزیک نوین هست، حجم چدن و بیسموت و غیر اینها را نیز می افزاید.(2)

آیا می توان گفت که عدم گرما، علت بزرگ شدن حجم چدن و آب می شود؟! اگر این طور باشد لازم می آید که عدم تأثیر کند! واقع این است که امری وجودی، در زمینة نبودن گرما، در آب و چدن تأثیر کرده و حجم آنها را می افزاید، و جز سرما چیز دیگری نمی توان یافت که صلاحیت این کار را داشته باشد؛ و همان طور که افزایش حجم علت می خواهد و بی جهت نمی شود، کوچک گردیدن حجم هم بی علت نمی شود؛ آیا واقعاً امکان دارد که عدم حرارت، در

ص: 118


1- . آقای دکتر سید علی موسوی موحدی عضو محترم هیات علمی و سرپرست و استاد مرکز تحقیقات بیوشیمی و بیوفیزیک دانشگاه تهران حفظه الله تعالی نامه ای در تاریخ 10/6/1363 در تأیید کتاب تجسم عمل نوشته، و مخصوصاً درباره دو مساله سرما و ظلمت تصریح کرده اند که دقیق تر مطالعه کرده و بیشتر عمیق شده اند و همان طور فهمیده اند که ما تصور و تصویر نموده ایم. متشکریم.
2- . ص84.

آهن تأثیر کرده و حجم آن را کوچک نماید؟! مسلماً در صورت کم شدن حرارت، چیزی غیر از عدم، در آهن اثر می کند و حجم آن را کوچک تر و فشرده تر می سازد و غیر از سرما چیز دیگری برای این امر، صالح نیست. به جهت این که این سرما است که پیوسته در تعقیب گرما است، و از هر جایی که گرما رخت سفر می بندد و می رود، فوراً و بلافاصله سرما جایش را می گیرد.

سرما مقداری از حرارت را در جسمی که در حال مایع شدن است در تمام مدت ذوب، فاقد اثر نشان می دهد و این حرارت در فیزیک به نام گرمای نهان ذوب نامیده شده است؟(1)

چه علتی برای گرم نشدن جسم و پنهان ماندن حرارت در آن می توان یافت؟ مثلاً مخلوطی است از آب و یخ که حرارت کافی به آن داده می شود تا وقتی که همة یخها آب نشده است حرارت آب ثابت می ماند و زیادتر نمی شود.

چه پاسخی به پرسش فوق توان داد غیر از اینکه می گوییم: در مخلوط آب و یخ، و در هر جسمی که در حال مایع شدن باشد، نوعی از انرژی وجود دارد که با حرارتی که به آن داده می شود متضاد است و اثر آن را تا وقتی که خود مغلوب آن نشده و از کار نیفتاده است خنثی می کند؛ و این انرژی غیر از سرما نیروی دیگری نمی تواند باشد.

سرما هم مانند گرما، گاهی از انرژی مکانیکی متولد می شود چنان که حرکت بادزن، صورت شما را خنک می کند، و هوای متحرک، وقتی که با آب تماس می یابد آن را سرد و خنک می گرداند و گرما سنجی که در داخل آب قرار دارد، کمتر شدن حرارت آب را نشان می دهد.

آزمایشی که از «لرد کلون» نقل شده است، (2)

قضیة فوق ما را اثبات می کند، این آزمایش چنین نتیجه می دهد که هر چقدر فشار بر مخلوط آب و یخ زیادتر گردد برودت آن نیز زیادتر می گردد! از این آزمایش چنین استفاده می شود که در بعضی از موارد فشار سرما تولید می کند چنان که در موارد زیادی هم فشار، گرما تولید می کند.

شاید به ما ایراد بگیرند که از آزمایش «لرد کلون» این نتیجه گرفته می شود که هر قدر فشار به مخلوط آب و یخ زیادتر وارد شود، درجة حرارت آن پایین تر می آید نه این که درجة برودت آن زیادتر شود، در پاسخ می گوییم یقین است که فشار وارد کردن امری وجودی است، و حتماً بایستی که نتیجة آن هم امر موجودی باشد و خوب می دانیم که کم شدن حرارت امری عدمی و هیچ است، و نمی تواند نتیجة فشار باشد ولی زیاد شدن برودت که در زمینة کم شدن حرارت، تحقق می پذیرد می تواند نتیجة آن باشد، به جهت این که امری وجودی است و اگر از برودت هم صرف نظر کنیم لازم می آید که فشار مذکور را خالی از نتیجه بدانیم.

آیا مخلوط های سرمازا را نمی توانیم نظیر پیل های الکتریک زا بدانیم؟ به طوری که هر پیل مقداری الکتریسیته تولید می کند، «مخلوط یخ و نمک» هم 22 درجه و «مخلوط یخ و کلرور کلسیم» هم 40 درجه سرما تولید می کند.(3)

از تحقیقات فوق که هر کدام برهانی تام است، این واقعیت را استفاده می کنیم که: سرما نوعی از انرژی و مقابل گرما و امری وجودی است؛ چنان که گرما هم موجود و انرژی مخصوصی است.

ص: 119


1- . رجوع شود به: تکامل علم فیزیک، ص51 و فیزیک نوین، ص84 تا 86 و فیزیک رنر، ج4، ص65.
2- . فیزیک نوین، ص90 و فیزیک رنر، ج4، ص71.
3- . فیزیک نوین، ص109.

ظلمت

اگر چه دانشمندان علوم تجربی تاکنون دربارة ظلمت، به طوری که راجع به نور پیشرفت کرده اند، به اکتشافی نرسیده اند و یا به دست ما نرسیده، ولی در این که ظلمت هم مانند نور، امر وجودی است، جای شک نیست(1)

زیرا که:

ظلمت هم مانند نور مرئی است و دیده می شود و هیچ برهان برای اثبات وجود شیئ بهتر از دیده شدن آن نیست، و چون انسان در تاریکی هیچ جا را نمی بیند غالباً چنین تصور می شود که ظلمت غیر مرئی است، ولی باید توجه داشت که دیده شدن ظلمت هم مانند سایر اشیاء به توسط نور میسر می شود، ظلمتی که با نور مجاور است مانند سایه ها و داخل خانه ها، قابل رؤیت است.

اگر ظلمت رؤیت نمی شد ما از وجود ظلمت غافل می بودیم و تصور آن را هم نمی توانستیم بکنیم ولی چنان که معلوم است نه از ظلمت غافلیم و نه از تصور آن ناتوان هستیم.

اگر ظلمت دیده نمی شد دیدن هیچ چیز، کوه ها، درختان، حیوانات، انسان ها هیچ کدام ممکن نمی شد و چیزی از چیزی تمیز داده نمی شد به جهت این که با سایه ها و نیم سایه هاست که اشیاء جهان اشکال گوناگون می یابند و از هم شناخته می شوند و باید بدانیم که سایه از مصادیق ظلمت ضعیف است، یعنی سایه ها مخلوط هایی از ظلمت و نور هستند.

این رنگ های مشکی و سیاه و هر رنگ تیره، مصداق هایی از ظلمت هستند به جهت این که همه آنها داخل و در شکل واحد تاریکی می باشند، و همة آنها الوانی هستند که در فضا و هوا و اشیاء جهان رؤیت می شوند و حقیقت این است که ما از نور هم به جز رنگ، چیزی نمی بینیم و همان طور که ذات نور از نظر ما پنهان است و فقط با رنگ روشن خود نمایان می شود، ظلمت هم از لحاظ ذات از نظر ما نهان است و فقط با رنگ سیاه خود مشهود می شود.

اگر ظلمت و اشیاء مظلمه، در جهان نبودند مسلماً نور هم برای ما مشهود نمی بود، به جهت این که نور تا به جسم تیره و کدری برنخورد، این رنگ روشن و زیبا را پیدا نمی کند، و به هیچ طریق از وجود آن اطلاعی حاصل نمی شود و برای همین است که نور خورشید، در فضای خارج از جوّ هوادار زمین (به طوری که از فضاپیمایان نقل می شود) مشهود نیست و همه جا را تاریکی فرا گرفته و هر ساعت شب است.

اگر ظلمت در جهان نمی بود و از پخش گردیدن انوار جلوگیری نمی نمود، هر نوری همه جای عالم را سیر می کرد و هر جا را پر می ساخت به جهت این که اگر مانعی از حرکت متحرک جلوگیری نکند هر متحرک الی الابد به حرکت خود ادامه می دهد.(2) و نور پیوسته و لاینقطع، چه نظریة موجی صحیح باشد و یا دانه ای، (3) در حرکت است ولی می بینیم که هر منیر، مقدار محدودی از پیرامون خود را روشن می نماید و هر قدر از آن دور و دورتر می رویم روشنایی آن را کم و کمتر می یابیم تا جایی که دیگر نمی توانیم از نور آن استفاده نماییم؛ پس به دست می آوریم که یک نحوه انرژی در جهان هست که با نور مضاد است و از حرکت آن جلوگیری می کند، و آن غیر از ظلمت چیز دیگری نمی تواند باشد.

ص: 120


1- . انعام (6) / آیه 1. وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ؛ خداوند، ظلمت ها و نور را جعل فرمود؛ می دانیم که عدم، جعل نمی شود و چیزی که آفریده نشده است محال است که ید جعل بر آن تعلق گیرد.
2- . تکامل علم فیزیک، ص22 و 23 و فیزیک نوین، ص119 و 124 و فیزیک رنر، ج3، ص16.
3- . در این باره بحث مختصری در همین فصل می آید.

اگر ظلمت در جهان نمی بود، نور ضعیف هم در عالم پیدا نمی شد؛ به جهت این که این ظلمت است که با نور مخلوط می شود و آن را از خالص بودن درآورده و ضعیف می گرداند و اگر ظلمت با نور اختلاط نمی کرد انوار جهان، نور خالص می شده و یکنواخت می گردیدند و وضع جهان طوری دیگر غیر از وضعی که اکنون مشهود است، می شد.

با این همه برهان و دلیل که برای وجود ظلمت ذکر کردیم، به هیچ وجه نمی توانیم آن را امری عدمی یعنی عدم نور به حساب بیاوریم و تصور این که چون ظلمت عدم نور است پس بایستی عدمی باشد، پاسخش این است که نور هم چون عدم ظلمت است پس بایستی عدمی باشد، با این که عدمی نیست.

اگر در آیینه، در جای قسمت های تاریک بدن شما که در مقابل آن ایستاده اید، چیزی دیده نمی شد، باز برای انکار وجود ظلمت و تاریکی، شاید وجهی باقی بود ولی همان طور که قسمت های روشن از بدن شما در آیینه نمایان است، قسمت های تاریک و نیمه تاریک هم آشکارا دیده می شود و برای همین است که شما می توانید خودتان را همان گونه که هستید در آیینه ببینید و این بهترین دلیل برای وجود تاریکی است.

در پیرامون لکة نورانی که از سوراخی به دیوار می تابد قسمت نیم روشنی نیز پدید می آید، و در اطراف سایه ای که از جسم کدری (که در میان منیر و دیوار نگاه داشته شده) به دیوار می افتد، نیم سایه ای نیز پدیدار می گردد دو نام «نیم روشن» و «نیم سایه» در این دو مثال، یک واقعیت را می فهمانند، و جهتی ندارد که نام دوم را خالی از معنای واقعی بدانیم، چرا و با کدام دلیل، می توان گفت که کلمة نیم روشن مدلول خارجی دارد، ولی نیم سایه ندارد؟! حقیقت این است که نور و ظلمت با هم مخلوط می شوند نه نور، خالص می ماند و نه ظلمت. و با ملاحظة یک خلیط، آن را نیم روشن و با ملاحظة خلیط دیگر هم آن را نیم سایه می نامیم.

آیا می توانیم بعضی از اجسام را ظلمت زا بدانیم؟ همان طور که بعضی از اجسام را منیر دانسته ایم؟ آیا می توان اجسام را به لحاظ تولید نور و ظلمت، به سه قسمت تقسیم کرد؟ قسم سوم شیشه و آیینه که نه مولد نور هستند و نه مولد ظلمت و قسم دوم، تمام اجسام کدر که ظلمت زا هستند، و قسم اول، مانند خورشید؟ لازم است دقت شود، و شاید که آزمایش زیر، صحت این تقسیم و ظلمت زا بودن اجسام کدر را اثبات کند:

با در نظر گرفتن این که نور به حرارت مبدل می شود و این حقیقت در نظر همة ارباب فن مسلم است (چنان که نقل خواهیم کرد) چنین به نظر می رسد که تفکر در حرارت و برودت، بهترین طریق برای ورود در بحث نور و ظلمت است.

چنین تصور می کنیم که چون نور، مولد حرارت است پس ظلمت هم بایستی اگر موجود بوده باشد، مولد برودت باشد؛ به جهت این که مقتضای تضاد نور و ظلمت همین است این تصوری است که ما در عالم اندیشه آن را می پرورانیم، ولی تا جهان خارج آن را تصدیق نکند، هیچ ارزشی برای آن نمی توان قائل شد.

اکنون به جهان و شب ها و روزهای آن نظری می اندازیم و خوشبختانه حدس خود را مطابق با واقع می یابیم: می بینیم که هر روز از شب خود اگر عوارض دیگری به میان نیاید، گرم تر و هر شب از روز خود در عرض سال در تمامی فصول اربعه، سردتر و یا خنک تر است، روزها که آفتاب نورانی هست گرما هست و شب ها که ظلمت همه جا را فرا می گیرد سرما و یا خنکی همه جا را فرا می گیرد.

ص: 121

از مقایسه و ارتباط فوق، این نتیجه به دست می آید که چنان که در میان نور آفتاب و گرمای روز، پیوند و ارتباط هست در میان ظلمت سیاه و سرمای شب هم به هم بستگی و پیوستگی موجود است؛ و همچنان که آفتاب نور می زاید و نور هم گرما می زاید، اجسام کدر هم ظلمت می زایند و ظلمت هم سرما می زاید.

همان طور که گرما انتشار یابنده و سرایت کننده است و این سرایت، در حقیقت همان حرکت است، سرما هم انتشار یابنده و سرایت کننده است: برف به کوهستان می بارد و برودت از آنجا سرایت کرده و هوای شهر را سرد می کند در صورتی که هیچ سببی برای سرد شدن هوا در شهر وجود ندارد؛ پس سرما هم حرکت می کند؛ و لابد بعضی از اجسام نسبت به آن، هادی و بعضی دیگر هم عائق می باشند.

دو جسم را زیر نور خورشید می گذاریم که از هر جهت مانند یکدیگر هستند جز این که یکی سیاه رنگ است و دیگری سفید رنگ، می بینیم آن که رنگش سیاه و ظلمانی است گرم تر از آن دیگری می شود. و این بهترین برهان برای موجود بودن ظلمت و ظلمت زا بودن جسم سیاه رنگ است که کدارتش از سایر رنگ ها بیشتر است. اگر جسم سیاه رنگ در مقابل نور خورشید همان تأثیر و تأثر را داشته باشد که جسم سفید رنگ دارد، پس سببی برای گرم تر شدن جسم سیاه رنگ نمی ماند؛ مسلماً مقاومت و مقابلت این دو گونه جسم، در قبال اشعة نور یکسان نیست و اثری که در مقابل آفتاب از خود ابراز می دارند برابر نمی تواند باشد؛ نتیجه این است که جسم سیاه رنگ در مقابل نور، اثر موجودی را دارد که مقاومت و مقابلتش در برابر لشکر نور بیشتر است و آن ظلمت است که پیوسته با نور در جنگ است.

نور خورشید در تابش به ذرات هوا که جسمی رقیق است، حرارت کمتری تولید می کند و در صورت تابش به زمین که جسمی غلیظ و کدر است، حرارت بیشتری تولید می کند؛ از این واقعیت هم چنین می فهمیم که کدارت یعنی ظلمت، موجود است و از زمین، ظلمت بیشتر و از هوا خیلی کمتر متولد می شود و علت تبدل نور به حرارت همانا پیکار نور با ظلمت است. زیرا که نور خورشید در هر کجا که با ظلمت کمتری روبرو می شود، حرارت کمتری تولید می کند، و در هر جا که با ظلمت بیشتر و کدارت غلیظ تری روبرو می شود، حرارت بیشتری تولید می کند.

حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام در ضمن ستایش خداوند متعال، چنین بیان فرموده است: لا اِلهَ اِلاّ هو، اَضاءَ بِنورِهِ کُلَّ ظَلامٍ وَ اَظلَمَ بِظُلمَتِهِ کلَّ نورٍ.(1)

در کتاب «اندیشمند و انسان» از ابوریحان بیرونی از افلاطون آورده: باید سایه در زمستان غلیظ تر و در تابستان رقیق تر باشد!(2)

اگر چه ابوریحان این سخن را بعد از آن که نقل کرده سخیف شمرده. ولی با نظر ما سازگار است؛ به این دلیل که سرما در زمستان از هیچ کرة دیگری به سوی زمین هجوم نمی کند، و دانشمندان تاکنون هیچ منبع سرمازایی در میان کرات نشناخته اند، و هیچ مادری برای تولید سرمای زمستان جز همین پوستة کدر و سفت زمین نمی توان فرض نمود، و راه حلّ منحصر در این است که قشر زمین بر عکس خورشید کار کند و متوالیاً و متواتراً ظلمت از خود بیرون دهد، و ظلمت هم در برخورد با ذرّات هوا و اجسام کدر مبدل به برودت شود!.

ص: 122


1- . نهج البلاغه، ج2، ص128، س4. خدایی جز او نیست با نور خود هر تاریکی را روشن گردانید و با ظلمت خود هر نور را تاریک ساخت.
2- . انتهی، ص16/7.

و بنابراین که در میان ظلمت و برودت و سکون ارتباط هست، باید در زمستان ها از سرعت الکترون ها کاسته شود و گرمای آفتاب در تابستان آن را بیفزاید.

و در پایان این بحث متذکر می شود که:

از کلام مبارک امیر المؤمنین علیه السلام : لاشبحٌ فیتقضّی که دربارة خداوند متعال بیان فرمود (ط / 16) معلوم می شود که همة اجرام و عناصر چه سبک باشندو چه سنگین، منیر باشند و یا کدر همه و همه متصلاً به تدریج غبارهایی و یا امواجی از خود می پراکند و بدین طریق کاهش می پذیرند، و در این باب در کتاب «آغاز و انجام جهان» به تفصیل قلم فرسایی کرده ایم.

اکنون بنابراین واقعیت می توان گفت: آن چه از خورشید در جهان، پخش می شود به شکل نور و بعد حرارت نمایان می شود، آنچه از زمین و اجسام زمین پراکنده می شود در صورت ظلمت و بعد سرما احساس می گردد.!

سکون

احتمال می رود که سکون هم مانند سرما و ظلمت، انرژی بوده باشد به جهت این که: اگر حرکت، مشهود است سکون هم مشهود است و چنان که حرکت با این که عبارت اخرای عدم سکون است عدمی نیست، سکون هم اگر چه به عدم حرکت تفسیر می شود ولی عدمی نیست اگر سکون به این لحاظ که سکون است انرژی نیست حرکت هم با این ملاحظه که حرکت است انرژی نیست بلکه حرکت مشهود، اثر انرژی است و سکون مشهود هم اثر انرژی است و خود انرژی نیست.

همانطور که حرکت جسم، بدون علت نمی شود و حتماً برای هر متحرکی محرکی هست، همین طور سکون جسم هم امکان ندارد که بی علت باشد و یقیناً برای هر سکون، علتی و سببی در کار است ولی مردم از قدیم الایام دربارة سکون این فکر را نکرده اند، گوئیا که اصل در اجسام را سکون دانسته و لازم ندیده اند که برای آن هم مثل حرکت، علتی پیدا کنند.

با ملاحظة واقع جهان، هیچ موجود ساکنی در جهان نمی توان یافت به جهت این که هر ذره و هر کره به دور ذره و کره ای گردش می کند، ولی با لحاظ دیگری می بینیم که مثلاً انسانی نشسته و ساکن دیده می شود، فرش، میز، صندلی، استکان و غیر اینها هر کدام در جای خود، ساکن و بی حرکت قرار یافته اند.

سکون جسم در اثر اجتماع یک نیروی محرک با یک مانع در جهت مخالف، تحقق می پذیرد! مثلاً جسمی را جاذبی جذب می نماید و مانعی هم از آن جلوگیری می کند و یا دافعی جسم را می راند و مانعی هم از آن جلوگیری می کند، در این دو صورت سکون پدیدار می گردد.

نیروی محرک به هر جسمی بدون استثناء وارد است، زیرا که هیچ جسمی از کشیده شدن (و به تعبیر درست از رانده شدن به قلب زمین فارغ نیست)(1) و اگر به مرکز زمین هم برسد این وضع را نسبت به خورشید پیدا می کند، و اگر به آنجا هم برسد نسبت به خورشید بزرگ تری که این خورشید به دور آن می چرخد، رانده خواهد شد. بنابراین، هر جسم که با مانعی برخورد دارد ساکن، و گرنه متحرک است.

ص: 123


1- . تحقیق در کتاب «آغاز و انجام جهان» به قلم نگارنده.

انرژی سکون، همان است که در اصطلاح علمای فیزیک به نام «انرژی مکانیکی پتانسیل» خوانده شده است، و بنا به تحقیقی که ما کرده ایم، بر خلاف آنچه که بعضی از کتب فیزیک(1)

دارد، جسم با بالا برده شدن نه فقط انرژی ذخیره ای در آن پدید نمی آید، بلکه انرژی پتانسیل موجود در آن هم هر قدر بالاتر برده شود به آن نسبت نقصان می پذیرد، زیرا که جسم هر قدر از مرکز زمین دورتر شود وزن و ثقل آن کمتر می شود.(2)

اگر سکون، انرژی باشد، این پرسش ساده و در عین حال عجیب پیش می آید که آیا می شود با سکون کار انجام داد؟ و واقع هم این است که امکان ندارد چیزی انرژی باشد و کار کردن با آن ممکن نباشد، زیرا که انرژی آن است که با آن کار انجام بیابد؛ از حسن پیش آمد، همین طور هم هست، یعنی می توانیم با سکون، کار به جا بیاوریم، کار نیک و کار بد:

مثلاً اگر بر روی بدن کسی تخته ای گذاشته و روی آن هم کسی دیگر را بنشانند و یا سنگی سنگین بگذارند، مسلماً آن شخص در هر آن آزاری جدید که غیر از آزار سابق و لاحق می باشد خواهد دید، و فرض این است که این سنگ و یا آن شخص روی تخته هر قدر ممکن باشد به پایین رفته و به جایی رسیده است که دیگر هیچ نمی تواند پایین تر برود، پس در هر آن، نیروی جدیدی از جسم روی تخته و از خود تخته در بدن او تأثیر خواهد کرد، نه این که فقط یک بار نیرویی از آن جسم بر بدن او وارد آید و او هم فقط در آن لحظه آزار ببیند و بعداً راحت و آسوده شود.

نتیجه این است که جسم ساکن در سکون خود با همان سکون در هر آن کار انجام می دهد.

حقیقت این است که هر جسم انسان باشد یا غیر آن، در هر آن به محل اتکاء خود فشار وارد می کند تا به قلب زمین نزدیک تر گردد و این فشار دادن کار است و مستلزم مصرف کردن نیرو است؛ نهایت این است که این نوع کار بر خلاف سایر انواع کار، خستگی نمی آورد. بلی فقط ادامة ارادة سکون در جایی و در زمانی خسته کننده است نه خود آن و انسان هیچ وقت از وارد کردن فشار بر محل اتکاء خود فارغ نخواهد بود.

و جهت این که خسته نمی شود این است که به دست آوردن این نیرو، نیازی به تبدیل ماده به نیرو ندارد، بلکه در شکل نیرو اخذ و در همان شکل هم خرج می کند، و انسان در اخذ آن هم کاری انجام نمی دهد به جهت این که به طور خودکار و بدون اختیار به او می رسد و در خرج آن هم لازم نیست که اراده ای بکند زیرا که خواه ناخواه خرج خواهد شد و محتاج به اراده نیست؛ بلی آدمی در موارد مصرف آن مختار است و می تواند آن را در تحت ارادة خویش گرفته و با آن، کار نیک و یا کار بد انجام بدهد.

سخنی که لازم است در آخر بحث به آن اشاره شود این است که همان گونه که در میان حرکت و گرما ارتباط هست، حدس زده می شود که نظیر این ارتباط در میان سکون و سرما هم بوده باشد، یعنی شاید سکون جسم، سرما تولید نماید!! و این حدس منافاتی با انتشار و حرکت کردن سرما ندارد.

ص: 124


1- . چنان که در کتاب فیزیک نوین ص142 هست.
2- . فیزیک نوین، ص18.

بقا و تحولات انرژی

مشهورترین دانشمند علوم تجربی انیشتن بود؛ وی از کسانی است که با بال و پر دانش به مقام شامخ یکتا شناسی ارتقاء یافت و خداوند جهان آفرین را از راه تفکر و تدبّر در نظم عجیب و محیر العقول جهان، شناخت و به مردم جهان هم این حقیقت را اعلام داشت.

نقل می کنند که: او معتقد بود که دستگاه خلقت در تحت قوانینی لایتغیر اداره می شود، و خداوند متعال آن قوة دراکه را به بشر کرامت فرموده تا به درک اسرار نایل گردد، به جایی برسد که به جز خدا نبیند.(1)

هدف آلبرت انیشتن این بود که با ارقام ریاضی نشان دهد که دست تصادف در کارگاه خلقت، دخل و تصرفی ندارد و هر چه اتفاق می افتد بر طبق قوانین ساده ای است که خداوند عالم مقرر فرمود.(2)

او چنین گفته است:(3)

«کمتر از یک قرن پیش (مایر) حدس زد که حرارت نوعی انرژی است؛ (ژول) با تجربه این حدس را به مرحلة اثبات رسانید و از راه تجربه به حدس این که گرما نوعی از انرژی است لباس حقیقت پوشانید و نرخ تبدیل انرژی را به گرما معین کرد.»

«انرژی مکانیکی و حرارت، دو نوع از انواع مختلف انرژی هستند و هر چیز که به یکی از این دو شکل، قابل تبدیل باشد نیز انرژی است؛ مثلاً تشعشع آفتاب نوعی از انرژی است، زیرا قسمتی از آن در سطح زمین مبدل به گرما می شود؛ جریان الکتریک نیز انرژی است چون اگر از مفتولی بگذرد آن را داغ و سرخ می کند و اگر در موتوری وارد شود آن را به حرکت در می آورد؛ زغال منبع انرژی شیمیایی است. زیرا هنگام سوختن حرارت تولید می کند در هر حادثه ای که در طبیعت انجام می شود نوعی از انرژی با ملاحظة نسبت ثابت تبدیل به نوع دیگر انرژی تغییر شکل می دهد، در هر دستگاه بسته یعنی دستگاهی که از تحت تأثیر مؤثرات خارجی برکنار باشد، انرژی مقدار ثابت دارد و باید آن را چون جوهر جاودانی دانست؛ در چنین دستگاهی مجموع اقسام مختلف انرژی، اندازة تغییر ناپذیری دارد، و لو این که ممکن است مقدار هر یک یک آنها تفاوت پذیرد، و اگر تمام جهان را چون یک دستگاه بسته ای در نظر بگیریم، با کمال اطمینان خاطر، می توانیم همان طور که علمای فیزیک قرن نوزدهم می گفتند بگوییم که مجموع انرژی جهان، تغییر ناپذیر است.»

و در کتاب راه طی شده، (4)

چنین نوشته است: «اصل اول ترمودینامیک یا اصل بقای انرژی».

«تقریباً صد سال بعد از لاوازیه یک شیمیست دیگر فرانسوی موسوم به (برتلو) به قانون تجربی دیگری برخورد که به نام قانون حالت ابتدایی و حالت انتهایی معروف شد؛ به موجب این قانون، برای انجام یک فعل و انفعال شیمایی مفروضی، مثلاً برای تهیة یک واحد شیئ (ش) که باید از ترکیب دو جسم (الف) و (ب) درست شود، باید یک مقدار حرارت معین ثابتی صرف کرد؛ اعم از آن که این عمل را در حالت محلول یا در حالت خشک، در سرما یا در گرما سریع یا بطیی و به هر طریق و واسطه ای که بخواهیم انجام دهیم؛ و بالعکس وقتی شیئ (ش) مجدداً به اجسام ترکیب کننده، یعنی (الف) و

ص: 125


1- . گفتار رادیویی صدای آمریکا در تاریخ 28/1/1334 به قلم محمد زرنگار.
2- . گفتار رادیویی صدای آمریکا در تاریخ 28/1/1334 به قلم محمد زرنگار.
3- . تکامل علم فیزیک، ص57، با اندک اختصار.
4- . ص104، با اندک اختصار.

(ب) برگشت داده شود، عیناً همان مقدار حرارت پس خواهد داد به طوری که در آخر عمل و بازگشت به حالت اولیه، نه حرارتی تولید و نه حرارتی ضایع گردیده است.» «از اینجا نتیجه گرفتند که حرارت نیز ثابت و باقی است و مانند ماده نه از بین می رود و نه خلق(1)

می شود، و نظیر این حرف را (لاپلاس) دربارة کار یا انرژی مکانیک زد و قانون ثبات کار را اعلام نمود.»

«به موجب قانون ثبات کار که قانون تجربی است، هیچ دستگاه مکانیک و ماشین نمی تواند ایجاد کار نماید اگر ما به وسیلة یک اهرم موفق می شویم با بازوی ضعیف خود یک سنگ صد منی را از جای خود تکان دهیم درست است که بر آن طرف اهرم با دست خود زور کمتر از صد من وارد آورده ایم، ولی در عوض دست ما مسافت بیشتری را پیموده است، به طوری که حاصلضرب قوه در مسافت طی شده، در هر دو طرف اهرم یکسان می باشد و عیناً آن چه بازوی ما کار کرده است سنگ گرفته است و عین این کار را در صورت برگشت و سقوط به زمین می تواند پس بدهد.»

«این دو قانون ثبات حرارت و ثبات کار، هر یک در جای خود، یعنی در مواردی که فقط یکی از دو عامل حرارت یا کار در میان می آمد، صحیح بود ولی در حالت کلی یعنی در اسباب هایی که مانند موتور اتومبیل و ماشین یخ سازی هم حرارت مصرف می شود و هم کار تولید می گردد حرارت و کار هیچ یک به تنهایی ثابت و باقی نمی مانند و قوانین فوق صدق نمی کند، بلکه ممکن است مثلاً حرارت معدوم و کار پدیدار شود یا کار به مصرف رسیده حرارت ایجاد گردد، ولی تجربه نشان داده است به جای چیزی که ناپدید می شود معادل آن از نوع دیگر تولید می گردد، به طوری که مجموعة کار و حرارت که هر دو منبع قدرت یا انرژی می باشند، در طبیعت، ثابت است.»

«این اصل که بعداً به کلیة انواع انرژی حرارتی و کار و انرژی الکتریک و نور و صوت و غیره تعمیم داده شد و یکی از پایه های علم ترمودینامیک می باشد، اصل ثبات انرژی نامیده می شود، مفهوم اصل چنین است: انرژی ها ممکن است به یکدیگر تبدیل شوند ولی مقدار کل انرژی موجود در دنیا، ثابت و لایتغیر است.»

و نیز در همان کتاب هست: «موقعی که اصل ثبات انرژی در دنیا اعلام شد، بیشتر از یک قرن از اعلام اصل ثبات ماده گذشته بود و دانشمندان متعددی از ملل مختلف: فرانسه، انگلستان و آلمان در این زمینه کار می کردند که بعضی از آنها مسیحی خدا پرست و برخی بی عقیده بودند، ولی هیچ یک با این قصد و احتمال که جادة قیامت را صاف می کنند نبودند.»(2)

و در کتاب فیزیک نوین چنین هست: «اصل بقای انرژی، اقسام مختلف انرژی می تواند به یکدیگر تبدیل شوند؛ از طرف دیگر آزمایش های مختلف نشان داد که در تبدیلات انرژی های مختلف به یکدیگر، هیچ گاه انرژی از بین نرفته و فقط از صورتی به صورت دیگر تبدیل می شوند، بدین معنی که اگر در یک دستگاه منفرد، یک یا چند نوع انرژی از بین برود به همان اندازه از انواع دیگر انرژی ظاهر می شود، به طوری که می توان اصل کلی زیر را که به اصل بقاء انرژی موسوم است بیان نمود: مقدار کل انرژی دستگاه منفرد، ثابت است.»(3)

ص: 126


1- . در این باره سخنی داریم که در همین بحث می نویسیم.
2- . ص106.
3- . ص148 و 149. با اندک اختصار

و ایضاً در کتاب راه طی شده هست: بخار آبی که در نتیجة تشعشع خورشید از سطع دریا به بالای جوّ رفته ابرها را تشکیل داده است، به صورت باران به زمین می ریزد و رودخانه ای راه می افتد، انسان از سقوط آب استفادة انرژی نموده آسیابی را می گرداند یا تولید برق می کند، این برق را به شهر می فرستد و در آنجا برق را به مصرف های متعددی می رساند، در چراغ تبدیل به روشنایی، یا در بخاری تبدیل به حرارت می کند و یا آن که به وسیلة موتور واگن ها و ماشین های سنگین را به حرکت در می آورد؛ همة اینها انرژی تشعشعی خورشید است که در تسخیر انسان درآمده است و پس از مصرف، باز معدوم نمی شود. مثلاً روشنایی چراغ، وقتی به اشیاء می رسد به صورت حرارت جذب می شود، کار ماشین ها نیز یا در نتیجة بالا بردن شیئ سنگینی در آنجا ذخیره می شود و یا اغلب اوقات در اثر اصطکاک و غیره به صورت حرارت در می آید، کلیة این حرارت ها نیز یا در یک محیطی محفوظ می مانند و یا متفرق و منتشر می گردند، به طوری که دیگر برای ما محسوس نخواهند بود، ولی در هر حال معدوم نمی گردند.»(1)

حقیقتی که لازم است تذکر داد این است که: مقدار کل انرژی جهان، ثابت و لایتغیّر نیست، زیرا که پوسته بر آن افزوده می شود و بلا انقطاع از مواد جهان، انرژی آفریده می شود. بلی: مقدار کل ماده و انرژی جهان، ثابت و لایتغیر است.

در اتومبیل، بنزین که ماده است متبدل به انرژی مکانیکی می شود و آن را به حرکت در می آورد؛ ما خوراک و آب می خوریم که ماده هستند و در بدن ما به حکم خداوند متعال، در هر آن که بخواهیم و اراده نماییم متبدل به نیروی کار می شوند.

ساختمان انرژی

رئیس دانشکدة «هاروارد» می گوید: «ما اکنون پس از سال 1950 هستیم و هنوز دربارة این که نور حرکتی موجی است و یا از ذرات خردی ساخته شده است، که در پهلوی یکدیگر قرار می گیرند، تجربة قاطعی صورت نگرفته است.»(2)

ولی انیشتن تصریح می کند که حقیقت هر گونه انرژی و حتی ماده، دانه دانه است؛ چنین می گوید:

«تئوری کوانتوم(3)

منظرة تازه و اساسی برای حقیقت رسم می کند، اتصال و پیوستگی از بین می رود و انفصال و گسستگی جای آن را می گیرد.»(4)

«آیا ساختمان این سیالة منفی، (5)

ساختمان دانه ای است؟ و آیا این سیاله از کوانتوم های الکتریکی ترکیب شده یا نه؟ در اینجا نیز باید گفت که تجربه های بسیار، این قضیه را ثابت کرده اند که بدون شک، کوانتوم های جزئی این سیالة منفی وجود دارند. و همان گونه که سنگ های کنار دریا از شن تشکیل شده، و خانه از آجرها به دست آمده، سیالة منفی نیز از دانه های الکتریکی ترکیب پذیرفته است.»(6)

ص: 127


1- . ص106.
2- . علم ومردم، ص35. نقل به معنی.
3- . تئوری کوانتوم، نام فرضیه ای است که اصل نخستین اجرام و قُوی را دانه دانه می داند.
4- . تکامل علم فیزیک، ص276.
5- . مقصود سیالة الکتریکی است.
6- . تکامل علم فیزیک، ص241.

«ماده، ساختمان دانه دانه دارد و از ذرات خردی ساخته شده است که کوانتای ماده نامیده می شوند؛ همین طور بار الکتریکی نیز ساختمان دانه ای دارد، و از همه مهمتر این که انرژی(1)

نیز مجموعه ای از دانه ها و ذرات است؛ فوتون ها(2) کوانتای انرژی می باشند و نور از آنها ترکیب می شود.»(3)

نظریة موجی هم چون متقابل با نظریة کوانتوم است پس به قرینة تقابل، از آن چه که دربارة کوانتوم نقل شد، فهمیده می شود نظریة دانه ای ظاهراً عین همان مذهب است که در اوائل این فصل از دموکریت نقل کردیم، ولی آن چه که از وی نقل می شود ظاهراً فقط دربارة ماده است و تعرضی به انرژی ندارد ولی این نظریه چنان که نقل کردیم جمیع اقسام انرژی را هم دانه دانه می داند.

دانشمندان کوشیدند و بالاخره ثابت کردند که اصل نخستین مواد، نیرو و انرژی است. و اکنون می بینیم که اگر نظریة کوانتوم صحیح درآید و در نزد دانشمندان علوم تجربی مقبول افتد، مطلب بر عکس می شود و اصل همة مواد و نیروها، دانه های ریزی که عبارت اخرای ماده می باشند، و منفصل از هم و جدا از یکدیگر هستند، شناسانیده می شود. سابقاً ماده و نیرو، دو سازندة جهان شناخته می شدند که هیچ کدام از دیگری تولد نمی یابد بعداً به دست آوردند که ماده ها در صورت تقسیم به انرژی می رسند و آخرین جزء ماده، انرژی است و اکنون می خواهد ثابت شود که همین انرژی هم دانه دانه است. آیا این دانه ها را نمی توان مادة اولیه نامید؟.

تبدل نیرو به ماده

منظور ما از نگارش این فصل، همانا توضیح و تشریح امکان تبدل نیرو به ماده است، و این که برگشت یافتن نیروها و ماده گردیدن آنها کاملاً ممکن است.

آنچه که اولاً مهم به نظر می رسید اثبات بقای نیرو و انرژی بود، ما سخنان دانشمندان علوم تجربی را در این باره نقل کردیم و خوب توضیح دادیم که: هیچ کدام از نیرو و ماده قابل انعدام نیستند و موجودهایی ابدی می باشند، قابل تحول هستند و از وضعی به وضع دیگر متبدل می شوند ولی نابود نمی شوند.

و در مرتبة دوم هم، فهم این حقیقت دشوار بود که چگونه نیروهایی نامرئی بر می گردند و مواد مرئی می شوند؟! در این مقام هم، خوب روشن شد که اصلاً همة مواد جهان، فشرده شده و تراکم یافتة نیروها هستند؛ و پس ازآن که می بینیم که نیروهایی فشرده، موجودات مرئی را تشکیل داده اند، دیگر با هیچ دلیل نمی توانیم امکان تبدل نیروها را به مواد انکار نماییم.

بدین طریق به دست می آید که اصل مسالة تجسم عمل با صرف نظر از جمیع خصوصیات آن، حقیقتی است که باید مورد تصدیق علوم تجربی بوده باشد، و دانشمندان بزرگ جهان طبعاً باید آن را تأیید و اثبات کنند.

و اگر چه تاکنون نشده است که نیروهایی به دست بشری تبدل یافته و ماده ای را بسازند، ولی امکان این که نیروهای انسانی به قدرت آفریدگاری جمع گردیده و مواد اخروی را تشکیل بدهند، با بحث هایی که در این فصل انجام دادیم

ص: 128


1- . مراد انرژی مکانیکی و حرکت است.
2- . دانة نور را فوتونمی خوانند.
3- . تکامل عمل فیزیک، ص277.

کاملاً روشن می شود؛ چنان که انرژی خورشیدی به خواست خداوندی در داخلة میوه ها و بدن حیوانات زنده جای می گیرد و ذخیره می گردد.

و مجلة دانشمند (تیر 49، ص14) مقاله ای مفصل در امکان و وقوع تبدّل انرژی به ماده از اسحق آثموف به ترجمة فرخ برزگر نشر کرده است.

این فصل، نتایج زیاد و مفیدی به ما می دهد، ما را با سازمان جهان و ساختمان موجودات آن، تا اندازه ای که حقاً سزاوار تحسین و آفرین است آشنا می سازد؛ این فصل دست ما را گرفته قدم به قدم پیش می برد و تا نزدیکی های ساختمان خلقت به جلو هدایت می نماید؛ دربارة خمیرة اولیة آفرینش با ما گفتگو می کند، و اگرچه جای ابهام خیلی باقی می ماند، و هر چه بر معلومات افزوده می شود مجهولات هم شمرده تر و نمایان تر می گردد. ولی هر چه باشد باز از آیندة سازمان جهان، خبرهای یقینی برای ما می­دهد، خوب ثابت می کند که هر چه اکنون هست الی الابد هم باقی خواهد ماند، و عدم و انعدام کوچک ترین روزنه ای به سوی موجودات ندارند؛ درست است که دنیا دنیای تبدل و تحول است و هر چیزی خواه ماده و خواه نیرو انقلاب می یابد ولی هر چه باشد باز دنیا دنیای وجود است و دنیای عدم نیست.

این فصل، تبدل ماده و نیرو را به حرارت و برودت و به نور و ظلمت و اصوات دلکش و صحنه های دلپذیر و موجودهای شور انگیز و به شکنجه های هولناک و غیر اینها، از مطالبی که به طریق قرآن کریم و احادیث شریفه وارد شده، الحق خوب توضیح می دهد (البته به طوری که گفتیم اصل این مطالب را با قطع نظر از خصوصیات آنها) و امکان آن را در ذهن انسان سهل القبول می گرداند و انصافاً جایی برای چون و چرا باقی نمی گذارد.

این فصل، خوب می رساند که عمل انسان، اعم از این که در شکل حرکت وقوع یابد و یا در صورت سایر انرژی ها، کلیتاً و بدون استثناء در جهان باقی می مانند و امکان انقلاب به هر گونه ماده و نیرو را هم دارند.

این فصل، چنان استحکام برای ساختمان عمل می دهد که اگر سراسر قوای مخربة جهان جمع شوند و بر سر یک عمل بسیار کوچک و ناچیز بتازند، باز هم نمی توانند استحکام آن را در هم بشکنند و یا ناچیزترین ذرة آن را نابود سازند.

در آخر سخن بایستی تذکر داد که، یک خداست و دو گونه کتاب به رشتة تألیف کشیده: کتاب تشریعی و کتاب تکوینی. قرآن و جهان، حقیقت این است که فهم این دو کتاب به یکدیگر بستگی دارد و هر کدام کلید رموز آن دیگری است؛ خود قرآن کریم چنین دستور می دهد: برای به دست آوردن رمز آفرینش و آغاز و انجام خلقت و پیدایش زندگی نوین یعنی نشأة آینده، در زمین سیر کنید و در آیات کتاب تکوینی غور نمائید و بدین طریق می توانید آیات کتاب تشریعی را خوب بفهمید و آنها را تفسیر نمایید. فرموده: أَوَ لَمْ یَرَوْا کَیْفَ یُبْدِئُ اللَّهُ الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ إِنَّ ذلِکَ عَلَی اللَّهِ یَسِیرٌ قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانْظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنْشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ؛(1)

و همچنان که در قرآن کریم آیات هست، حقیقت این است که در آسمان ها و زمین هم آیات بسیاری برای مؤمنین هست: إِنَّ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لَآیاتٍ لِلْمُؤْمِنِینَ.(2)

ص: 129


1- . عنکبوت (29) / آیه 19 و 20. آیا ندیدند که خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرد و بعداً همان را اعاده می فرماید: مسلماً این بر خداوند آسان است؛ بگو در زمین سیر کنید (دقیقاً بررسی و مطالعه نمائید) و نظر کنید که خداوند چطور آفرینش را آغاز نمود؟ و چگونه بعداً نشأة آینده را ایجاد می فرماید؟.
2- . جاثیه (45) / آیه 3.

7 -آیات و احادیث در بقا و تجسم و تطوّرات اعمال

قرآن و حدیث

دلیل ما در بیان و اثبات مسایل این کتاب، آیات محکمة قرآن و کلمات متقنة پیشوایان دین علیهم السلام است، و هر چه که غیر از آیه و حدیث صحیح می آوریم به عنوان تأیید و توضیح علمی و یا استدلال برای رعایت دیگران است.

قرآن کریم یگانه کتاب صحیح و دست نخوردة خداوند متعال در روی زمین است؛ و بر خلاف برخی از تصورات دور از حقیقت، پیوسته گفتار خود را متکی به برهان بیان داشته است [بدون این که آمرانه (به خاطر این که گوینده خود خداوند متعال است) دستور به قبول تعبدی داده باشد] ولی چون که اسلوب بیان قرآن کریم به طرز بیانات متعارفی علمی نیست (برای این که کتابی همگانی و هر زمانی است، و برای همة افراد بشر از دانشمند و بی سواد و غربی و شرقی در تمامی اعصار مختلف تا قیام رستخیز فرستاده شده است، و به خاطر یک عدة اهل مطالعه فقط نازل نشده است) فلذا یافتن دلیل از میان جملات آیات، و بیان کردن آنها به طور علمی، کار دشواری شده، و هر کسی از عهدة آن نمی تواند برآید.

از زمانی که قرآن نازل شده، کتاب ها و علم ها پرداخته شده و فرضیه ها و مکاتیب فلسفی ظهور کرده و پا به میدان خودنمایی گذاشته و اسالیب نگارش رنگ به رنگ گردیده، و هر کدام در یک دوره علاقه مندانی پیدا کرده ولی دیر زمانی نگذشته که نادرستی قضیه هویدا گردیده و به دست فراموشی سپرده شده است؛ در مقابل آنها این قرآن کریم است که با وجود دشمنانی سرسخت، که کتاب ها در ردّ آن ساخته و مقاله ها بر علیه آن پرداخته اند، و با پیدایش این همه ترقی در علوم تجربی و با پدید آمدن این همه نو ظهورها و عوض شدن افکار، باز هم می بینیم که قرن به قرن و حتی در این اواخر سال به سال، بر رونق آن افزوده می شود و در جهان رایج تر و در میان طبقات دانشمندان شناخته تر می گردد، هر قدر افکار روشن تر و اندیشه ها عمیق تر می شود، و مسایل علوم روی به دقت می نهد و باریک تر می شود، حقاً قرآن کریم هم در انظار شیرین تر و در قلوب محبوب تر گردیده و ارزش باطنی و حقیقی آن ظاهرتر و آشکارتر می شود.

عجیب است که از آغاز قرآن تا پایان آن، سخن به نحو واحدی ادا شده، یعنی مطالب بدون کوچک ترین دو رنگی و اختلاف ساخته شده و بیان گردیده است؛ آن چه که اکنون در نظر نگارنده اعجاب آور و اعجاز آمیز است، همین مسالة حاضر و عمل انسان است؛ نویسندگان بهتر می دانند که متعسر و یا متعذر است که کتابی تمام نوشته شود و سخنی به ضد سخن دیگر در آن نوشته نشود؛ احتراز از این تضادّهای به ظاهر کوچک، برای افراد بشر اگر چه نابغه هم باشند، اگر ممکن باشد باز دشوار است؛ ولی می بینیم که قرآن کریم دربارة عمل مثلاً بسیار سخن رانده و راجع به اعمال صالحه و سیئات، گفتگوهای زیاد فرموده و از حبط شدن حسنات و از توبه و عفو سیئات هم، زیاد بحث کرده اما در هر حال توجه تام به تمام گوشه ها و زوایای مساله داشته است.

سخن در قرآن کریم با کمال سادگی و استقامت پیش رفته و خالی از هر گونه تضادّ به قالب بیان ریخته شده است، در جایی که از پایداری و جاودانی بودن عمل سخن می گوید، راه توبه را به روی بدکاران پشیمان، نمی بندد و آنان را

ص: 130

ناامید نمی گرداند؛ و در جایی هم که از تباه شدن حسنات و یا از بخشیده شدن سیئات بحث می فرماید، ناچیزترین اشاره ای به انعدام عمل نمی نماید.

آن چه که درباره قرآن کریم معروض گردید، بدون تغییر درباره احادیث شریفه (که از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و دوازده جانشین آن حضرت علیهم السّلام روایت شده است) نیز صادق است، و جای استبعاد نیست، به جهت این که آموزنده این پیشوایان، همان پردازنده قرآن است، خداوند متعال جل جلاله و عم نواله.

پاداش آدمی، خود کردار آدمی است

قرآن کریم و احادیث شریفه تصریح فرموده اند که جزا در روز جزا، برای هر انسانی، عین اعمال دنیوی خود او خواهد بود؛ از این دسته آیات و احادیث چنان که ذیلاً خواهیم دید، چنین استفاده می شود که:

اعمالی که در این زندگی از انسان صادر می شود، فانی نمی شود و باقی می ماند و در روز رستخیز که روز پاداش و کیفر است، در اشکال مختلف: در شکل نور و یا حرارت، در صورت مواد فردوسی و یا جهنمی، بدون هیچ کاهش، به خود عامل پرداخت می شود؛ و بدین طریق، برای هیچ کسی جای گله و شکوه ای باقی نمی ماند، و حقاً هیچ جزایی برای اعمال، و هیچ چیزی اوفق با آنها، بهتر از خود آنها نیست؛ چه چیز بهتر از این می تواند باشد که در محکمه عدل الهی، به هر کسی همان داده شود که خود پسندیده و انجام داده است.

در قرآن کریم هست:

هَلْ یُجْزَوْنَ إِلاَّ ما کانُوا یَعْمَلُونَ؛(1) و ایضاً: سَیُجْزَوْنَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ؛(2) و ایضاً: وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً وَ لا یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَداً؛(3) و ایضاً: هَلْ تُجْزَوْنَ إِلاَّ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ؛(4) و ایضاً: فَلا یُجْزَی الَّذِینَ عَمِلُوا السَّیِّئاتِ إِلاَّ ما کانُوا یَعْمَلُونَ؛(5) و ایضاً: ذُوقُوا ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ؛(6) و ایضاً: فَالْیَوْمَ لا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَیْئاً وَ لا تُجْزَوْنَ إِلاَّ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ؛(7)و ایضاً: وَ ما تُجْزَوْنَ إِلاَّ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ؛(8) و ایضاً: وَ قِیلَ لِلظَّالِمِینَ ذُوقُوا ما کُنْتُمْ تَکْسِبُونَ؛(9) و ایضاً: الْیَوْمَ تُجْزَوْنَ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ؛(10) و ایضاً: إِنَّما تُجْزَوْنَ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ؛ (11) و ایضاً؛ لَیْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعی؛(12) و ایضاً: ثُمَّ یُجْزاهُ الْجَزاءَ الْأَوْفی؛(13) و ایضاً: یا أَیُّهَا الَّذِینَ کَفَرُوا لا تَعْتَذِرُوا الْیَوْمَ إِنَّما تُجْزَوْنَ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ؛(14) و ایضاً: هَلْ ثُوِّبَ الْکُفَّارُ ما کانُوا یَفْعَلُونَ؛(15) و ایضاً: لِیَجْزِیَ اللَّهُ کُلَّ نَفْسٍ ما کَسَبَتْ؛(16) و ایضاً: وَ تُوَفَّی کُلُّ نَفْسٍ ما

ص: 131


1- . اعراف (7) / آیه 147 و سباء (34) / آیه 33. آیا به غیر از آن چه که می کردند جزایی به ایشان داده می شود؟
2- . اعراف (7) / آیه 180. مسلماً عین کردة خویش را جزا می یابند.
3- . کهف (18) / آیه 49 و آنچه را که کرده بودند حاضر یافتند و پروردگارت به کسی ستم نمی کند.
4- . نمل (27) / آیه 90. آیا جز آن چه که می کردید جزا می یابید؟
5- . قصص (28) / آیه 84. آنان که اعمال به جا آوردند، جزایی جز آن چه که می کردند نمی یابند.
6- . عنکبوت (29) / آیه 55. بچشید آن چه را که می کردید.
7- . یس (36) / آیه 54. امروز به هیچ کسی هیچ ستمی نمی شود و جز آن چه می کردید جزایی نمی یابید.
8- . صافات (37) / آیه 39. جزایی جز آن چه که می کردید نمی یابید.
9- . زمر (39) / آیه 24. و به ستمگران گفته شد بچشید آن چه را که کسب نمودید.
10- . جاثیه (45) / آیه 28. امروز همان را که می کردید جزا می یابید.
11- . طور (52) / آیه 16. و همانا جزایتان می دهند همان را که می کردید.
12- . نجم (53) / آیه 39. نیست برای انسان جز سعیش.
13- . نجم (53) / آیه 41. سپس جزا داده می شود به او عمل او که جزائی اوفی است.
14- . تحریم (66) / آیه 7. ای کسانی که کافر شدید، امروز عذر می آورید، همانا همان را جزایتان می دهند که می کردید.
15- . مطففین (83) / آیه 36. آیا به کافران، آن چه که می کردند برگردانیده شد؟ (جزا داده شد؟).
16- . ابراهیم (14) / آیه 51. تا جزا دهد خدا به هر کسی آن چه را که کسب کرد.

عَمِلَتْ؛(1) و ایضاً: وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَنُکَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَیِّئاتِهِمْ وَ لَنَجْزِیَنَّهُمْ أَحْسَنَ الَّذِی کانُوا یَعْمَلُونَ؛(2) و ایضاً: لِیَجْزِیَهُمُ اللَّهُ أَحْسَنَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ؛(3) و ایضاً: لِیَجْزِیَهُمُ اللَّهُ أَحْسَنَ ما عَمِلُوا؛(4) و ایضاً: لَنَجْزِیَنَّهُمْ

أَسْوَأَ الَّذِی کانُوا یَعْمَلُونَ.(5)

و در خبر است که: جبرئیل علیه السّلام به حضرت پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم نازل شد و گفت: یا مُحَمَّدُ عِش ما شِئتَ فَاِنَّکَ مَیِّتٌ وَ اَحبِب مَن شِئتَ فَاِنَّک مُفارِقُهُ و اَعمَل ما شِئتَ فَاِنَّک ملاقیهِ.(6)

و از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام روایت شده است که فرموده: ما مِن اَحَدٍ اَودَعَ قلباً سُروراً اِلاّ وَ خَلَقَ اللهُ لَهُ مِن ذلکَ السّرورِ لُطفاً فَاِذا نَزَلَت بِهِ نائِبَةٌ جَری اِلیها کالماءِ فی انحِدارِهِ حَتّی یطرُدَها عَنهُ کما تُطرَدُ غَریبَةُ الأِبِلِ؛(7) و در مباحث آینده هم اخباری که بر این بحث دلالت دارند نقل خواهد شد انشاء اللّه تعالی.

پاداش آدمی، خود کردار آدمی است

اگر گفته شود: لفظ «جزاء» و مشتقات آن در آیات کریمه قرآنیه، مانند: جَزاءً وِفاقاً(8)، و: جَزاءً مِن رَّبِکَ(9) و امثال آن ها که زیادند، دلالت بر این می کنند که جزای عمل، غیر از عمل است؛ و کریمه: هَلْ تُجْزَوْنَ إِلاَّ بِما کُنْتُمْ تَکْسِبُونَ(10) و امثال آن که باء مقابله دارند می رسانند که جزای عمل غیر از آن و در مقابل آنست؛ و نیز آیات بسیاری هستند که آشکارا جنت و نعمتهای آن را برای مؤمنین و دوزخ و شکنجه های آن را برای کافرین و فاجرین وعده داده است؛ و ظاهر آن ها نیز این است که جزا غیر از عمل است؛ می فرماید: وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ یُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها وَ ذلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ وَ مَنْ یَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یَتَعَدَّ حُدُودَهُ یُدْخِلْهُ ناراً خالِداً فِیها وَ لَهُ عَذابٌ مُهِینٌ؛(11) لابد طریق توفیق این می شود که در آیاتی که دلالت می کنند که جزای عمل، خود آن است یک لفظ «کأنّ» به عنوان تأویل و تفسیر، در تقدیر گرفته شود.

ص: 132


1- . نحل (16) / آیه 111. تمام پرداخت می شود به هر کسی آنچه که عمل کرد.
2- . عنکبوت (29) / آیه 7. کسانی که ایمان آورده و اعمال صالح کرده اند، البته از آنان کارهای بدشان را دور و پوشیده می داریم و هر آینه آنان را جزا می دهیم نیکوتر آنچه را که می کردند.
3- . توبه (9) / آیه 121. تا جزایشان دهد خدای، نیکوتر آنچه را که می کردند؛ تقدیر این کریمه، به قرینة آیة 7 سورة عنکبوت و 35 سورة زمر این است که: لیجزیهم الله احسن ما کانوا یعملون و لیکفر عنهم اسوء ما کانوا یعملون.
4- . نور (24) / آیه 38. تا جزا دهد خدا ایشان را بهترین اعمال شان را. و تقدیر این آیه نیز به قرینة کریمة 7 عنکبوت و 35 سورة زمر این طور است: لیجزیهم الله احسن ما عملوا و لیکفر عنهم اسوء ما عملوا.
5- . فصلت (41) / آیه 27. هر آینه جزای شان می دهیم بدترین آنچه را که می کردند؛ و تقدیر این آیه هم به قرینة آیة 7 عنکبوت و 35 زمر چنین می شود: و لنجزینهم اسوء الذی کانوا یعملون و لنحبطن عنهم احسن الذی کانوا یعملون.
6- . وسائل الشیعة، ج1، ص14، س2. وافی کتاب الصلوة، ص21، س31. روضة الواعظین، ص271، من لایحضره الفقیه، ص124، س24. ای محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم زنده بمان هر قدر که خواهی، حقا که خواهی مرد، و دوست بدار هر که را که خواهی، حقا که جدا خواهی شد. و عمل کن آن چه که خواهی، حقا آن را ملاقات خواهی نمود.
7- . نهج البلاغه، ج3، ص210، حکمت 257. هر کسی به دلی شادی رساند خداوند از همان شادی، لطفی خلق می کند. هر وقت مصیبتی به او برسد، مانند آبی که در سرازیری روان باشد به سوی آن مصیبت روان می گردد تا آن را از وی طرد نماید و براند، همان طورکه شتر بیگانه رانده می شود.
8- . نباء (78) / آیه 26. جزایی است موافق.
9- . نباء (78) / آیه 36. جزایی است از پروردگارت.
10- . یونس (10) / آیه 52. آیا جزا داده می شود جز با آنچه کسب می کردید؟
11- . نساء (4) / آیه 13 و 14. هر کس خدا و رسولش را اطاعت کند او را داخل باغستان هایی می کند که از زیر آنها نهرها جاری است. همیشه در آنجا می مانند. و این است گشایش بزرگ و هر کس خدا و رسولش را نافرمانی کند او را به آتشی داخل می کند که الی الابد در آن می ماند و برای اوست شکنجه ای خوار کننده.

در پاسخ می گوییم: اگر جائز باشد که لفظ کأنّ در تقدیر فرض شود، لازم می آید که در دنیا کلام صریحی پیدا نشود و اقاریر، همه باطل شوند؛ برای این که با در تقدیر گرفتن یک لفظ کأنّ هر کلام واضحی از معنای اصلی خود در می آید و تغییر می یابد و به کلی عوض می شود؛ پس قول به جواز تقدیر کأنّ، شبیه ترین سخن به گفتار کودکان است.

حقیقت مطلب و ساده ترین وجه جمع این است که، چون عین عمل دنیوی، بدون تغییر شکل به عامل نمی رسد بلکه پس از آن که باطن خود را بروز می دهد و کاملاً عوض می شود و زیادت می یابد به او می رسد فلذا صحیح می شود که گفته شود: عین عمل او به او رسید؛ و هم این که: جزای عمل خویش را باز یافت؛ و هم این که: عمل خویش را به عنوان جزا باز یافت.

تفصیل این است که:

اعمال دنیوی انسان با شکل عمل و با آن صورتی که در حین صدور دارا می باشد به عامل خود داده نمی شود، بلکه پس از آن که به وقوع می پیوندد و شکل کنونی و ظواهر دنیوی و صورت این جهانی خود را ترک می کند و به کلی عوض می شود به عامل خود می رسد؛ پس از آن که با عین ذات و حقیقت خود ظهور می کند و شکل نعمت های بهشتی، و یا شکنجه های جهنمی به خود می گیرد و قابلیت لذت دادن، و آزار رسانیدن پیدا می کند، به عامل خود داده می شود.

بنابراین، در این دریافت و این پرداخت، دو ملاحظه صحیح در می آید: یکی این که: مجازاتی به معنای حقیقی کلمه اصلاً در آخرت نخواهد بود، به جهت این که عین عمل عامل، به او داده خواهد شد؛ دیگری این که: روز قیامت روز مجازات است و هر کسی پاداش و کیفر اعمال خود را در آن روز دریافت می دارد: پاداش نیکوکاران، بهشت و نعمت های بی کران آن و کیفر بدکاران، دوزخ و شکنجه های جان فرسای آن است.

آیاتی که پایة اشکال مذکور شده اند، مبتنی بر لحاظ دوم هستند؛ و آیاتی هم که در بحث های گوناگون این فصل، انشاء اللّه تعالی ایراد می شوند مبتنی به لحاظ اول بوده و دال بر عینیت می باشند؛ و آیاتی که در این بحث نقل شدند و عنوان: «پاداش آدمی، خود کردار آدمی است» از آن ها استفاده می شود، لحاظ جامعی دارند و جامع هر دو لحاظ یاد شده هستند؛ و می فهمانند که: مجازات در آخرت حق است ولی جزای هر عمل خود همان عمل است.

مثل عامل، مثل زارع است: زارع گندم و جو و سایر حبوبات خویش را در زمین ها به هر طرف می پاشد، و بعد از مدتی هنگام خرمن، حاصل بر می دارد، این حاصل به لحاظی پاداش زارع و پاداش بذر و بذر افشانی اوست، و با لحاظ دیگری، پاداشی در میان نیست بلکه این حاصل در واقع همان بذرهای سابق اوست که صورت خود را عوض کرده و افزایش یافته و به دست او رسیده است، و به لحاظ جامعی، زارع پاداش می یابد و پاداش او همان بذرهای پراکنده شده اوست که روئیده و بزرگ شده و به او رسیده است.

حسنات دنیوی نعمت های بهشتی می گردند

اگر ما بتوانیم در مکتب قرآن، با برد باری و صبر، شاگردی نماییم، و زمانی زبان به ایراد دراز نکرده و سرا پا گوش و هوش شویم (نه زبان پر طغیان و اندیشه نافرمان) ما را به مرموزترین اسرار جهان هدایت می کند؛ و سبب این که ما از قرآن کمتر استفاده می کنیم!! و معلوم است کسی که به استاد خود، معلمی کند و دانشی نیاندوخته و علمی نیاموخته به هوس آموزگاری بر آموزگار افتد، عاقبت نادان می ماند.

ص: 133

مثل ما و قرآن، مثل موسی و خضر(1) است، ترقی یافتن و دانا شدن موسی، نیازمند تعلیم خضر بود، و این هم محتاج به صبر و تحمل موسی بود، ولی او مثل مردم زمان ما، می خواست فلسفه هر چیز را فوراً بداند، فلذا در هر مساله ای زبان به اشکال می گشود؛ و بالاخره چون موسی عجول بود، لیاقت مکتب خضر را پیدا نکرد و رانده شد و «هذا فراق بینی و بینک» به او خوانده شد.

قرآن کریم و حدیث شریف ما را به این حقیقت رهبری می کنند که: اعمال نیک این زندگی، تغییر شکل داده و در آخرت نعمت های بهشتی خواهند شد و در صورت باغ و راغ و چمن و سوسن، و در اندام حوریان پری پیکر، و در شکل کاخ های مجلل پدیدار خواهند شد؛ وَ إِذا رَأَیْتَ ثَمَّ رَأَیْتَ نَعِیماً وَ مُلْکاً کَبِیراً.(2)

فرموده: لَیْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعی؛(3) و ایضاً: وَ إِذَا الْجَنَّةُ أُزْلِفَتْ عَلِمَتْ نَفْسٌ ما أَحْضَرَتْ؛(4) و ایضاً: وَ ما تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِکُمْ مِنْ خَیْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اللَّهِ؛(5) و ایضاً: وَ قَدِّمُوا لِأَنْفُسِکُمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ؛(6) و ایضاً: مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً فَیُضاعِفَهُ لَهُ أَضْعافاً کَثِیرَةً وَ اللَّهُ یَقْبِضُ وَ یَبْصُطُ؛(7) و ایضاً: مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ کَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ فِی کُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ وَ اللَّهُ یُضاعِفُ لِمَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِیمٌ؛(8) و ایضاً: مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ تَثْبِیتاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ کَمَثَلِ جَنَّةٍ بِرَبْوَةٍ أَصابَها وابِلٌ فَآتَتْ أُکُلَها ضِعْفَیْنِ فَإِنْ لَمْ یُصِبْها وابِلٌ فَطَلٌّ؛(9) و ایضاً: وَ ما أَلَتْناهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَیْءٍ؛(10) و ایضاً: وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَیْرٍ فَلِأَنْفُسِکُمْ وَ ما تُنْفِقُونَ إِلاَّ ابْتِغاءَ وَجْهِ اللَّهِ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَیْرٍ یُوَفَّ إِلَیْکُمْ وَ أَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ ؛(11) و ایضاً: إِنَّ اللَّهَ لا یَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّةٍ وَ إِنْ تَکُ حَسَنَةً یُضاعِفْها؛(12) و ایضاً: یَوْمَ تَجِدُ کُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَیْرٍ مُحْضَراً؛(13) و ایضاً: وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَیْءٍ فِی سَبِیلِ اللَّهِ یُوَفَّ إِلَیْکُمْ؛(14) و ایضاً: یا بُنَیَّ إِنَّها إِنْ تَکُ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ فَتَکُنْ فِی صَخْرَةٍ أَوْ فِی السَّماواتِ أَوْ فِی الْأَرْضِ یَأْتِ بِهَا اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ لَطِیفٌ خَبِیرٌ؛(15) و ایضاً: إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ یَهْدِیهِمْ رَبُّهُمْ بِإِیمانِهِمْ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ فِی جَنَّاتِ النَّعِیمِ؛(16)و ایضاً:

ص: 134


1- . داستان آموزندة موسی و خضر، در سورة کهف (18) / آیه 60 تا 82 می باشد.
2- . انسان (76) / آیه 20. وقتی که آن جا را می بینی ناز و نعمت و پادشاهی بزرگی را می بینی.
3- . نجم (53) / آیه 39. نیست برای انسان جز آن چه کوشید.
4- . تکویر (81) / آیه 13 و 14. آن گاه که بهشت، نزدیک آورده شود هر کسی داند که چه حاضر کرده است.
5- . بقره (2) / آیه 110. هر چیزی را که برای خود، پیش داشت نمایید در پیش خدا آن را باز می یابید.
6- . بقره (2) / آیه 224. برای خودتان پیش داشت کنید و از خدا بپرهیزید.
7- . بقره (2) / آیه 245. کیست که به خدا قرض نیکی دهد تا خدا برای او بیفزاید افزایش های بسیاری و خداوند قبض می کند و بسط می دهد.
8- . بقره (2) / آیه 261. مثل کسانی که اموال خود را در راه خدا خرج می کند، مانند مثل دانه ای است که هفت سنبل برویاند در هر سنبل صد دانه باشد؛ و خداوند برای هر کس که بخواهد افزایش می دهد، خداوند بزرگ است، دانا است.
9- . بقره (2) / آیه 265. مثل کسانی که اموال خود را برای طلب خشنودی خدا و برای استوار داشتن خود خرج می کنند، مانند مثل باغی است در تپه ای که باران درشت قطره به آن رسد و میوه هایش را دو برابر دهد و اگر باران درشت قطره نرسد، بارش ریز قطره ای به آن رسد.
10- . طور (52) / آیه 21. نکاستیم شان از عمل شان چیزی.
11- . بقره (2) / آیه 272. هر چه از خیر خرج کنید، برای خودتان است. در صورتی که خرج نمی کنید مگر برای طلب راه خدا و هر چه از خیر خرج کنید تمام پرداخت می شود به شما و بر شما ستمی نمی شود.
12- . نساء (4) / آیه 40. حقیقت این است که خدا به وزن ذره ای ظلم نمی کند و اگر ذره ای نیکی باشد آن را می افزاید.
13- . آل عمران (3) / آیه 30. روزی هر کسی هر خیری را که کرده بود، حاضر خواهد یافت.
14- . انفال (8) / آیه 60. هر چه که در راه خدا انفاق کنید تمامآً به شما پرداخت می گردد.
15- . لقمان (31) / آیه 16. پسر کوچکم اگر حسنه به وزن دانة خردل باشد و در میان سنگی باشد یا در آسمان ها و یا در زمین، خداوند آن را باز می آورد، و باور کن که خداوند کارش لطیف و دقیق است و (از هر جا و هر چیز) با خبر است.
16- . یونس (10) / آیه 9. واقع این است کسانی که ایمان آوردند و اعمال صالح کردند، پروردگارشان آنان را با ایمان شان هدایت می فرماید. از زیرشان در باغستان های نعمت، نهرها روان است.

وَ إِنَّ کُلاًّ لَمَّا لَیُوَفِّیَنَّهُمْ رَبُّکَ أَعْمالَهُمْ؛(1) و ایضاً: أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً کَلِمَةً طَیِّبَةً کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِی السَّماءِ تُؤْتِی أُکُلَها کُلَّ حِینٍ بِإِذْنِ رَبِّها وَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ؛(2) و ایضاً: وَ الْباقِیاتُ الصَّالِحاتُ خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّکَ ثَواباً؛(3) و ایضاً: وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً؛(4) و ایضاً: یَوْمَئِذٍ یُوَفِّیهِمُ اللَّهُ دِینَهُمُ الْحَقَّ؛(5) و ایضاً: وَ ابْتَغِ فِیما آتاکَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَةَ وَ لا تَنْسَ نَصِیبَکَ مِنَ الدُّنْیا؛(6) و ایضاً: وَ لِکُلٍّ دَرَجاتٌ مِمَّا عَمِلُوا وَ لِیُوَفِّیَهُمْ أَعْمالَهُمْ وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ؛(7) و ایضاً: یَوْمَ یَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ لِلَّذِینَ آمَنُوا انْظُرُونا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِکُمْ قِیلَ ارْجِعُوا وَراءَکُمْ فَالَْتمِسُوا نُوراً؛(8) و ایضاً: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ؛(9) و ایضاً: یَوْمَ یَنْظُرُ الْمَرْءُ ما قَدَّمَتْ یَداهُ؛(10) و ایضاً: وَ إِذَا الْقُبُورُ بُعْثِرَتْ عَلِمَتْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ وَ أَخَّرَتْ؛(11) و ایضاً: یَقُولُ یا لَیْتَنِی قَدَّمْتُ لِحَیاتِی؛(12) و ایضاً: مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ.(13)

و در حدیث وارد شده که حضرت رسول صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: قالَ اللّه جَلَّ جَلالهُ یا عِبادِی الصِّدّیقینَ تَنَعَّموا بِعِبادَتی فی الدُّنیا فَاِنَّکُم بِها تَتَنَعَّمونَ فی الجَّنَةِ؛(14) وَ ایضاً: لَمّا اُسرِی بی مَرَّبی اِبراهیمَ علیه السّلام فقالَ مُر اُمَّتَکَ اَن یُکثِروا مِن غَرسِ الجنةِ فَانّ اَرضَها واسعةٌ وَ تربتَها طیبةٌ قلتُ و ما غرسُ الجَنةِ قالَ لاحولَ وَلا قوةَ اِلاباللّهِ؛(15) وَ ایضاً: مَن قالَ لا الهَ الّا اللّهُ غُرِسَت له شجرٌ فی الجنةِ؛(16) وَ ایضاً: اِنَّما هِی اَعمالَکُم رُدَّت اِلیکُم (تُرَدُّ الَیکمُ)(17)؛ وَ ایضاً: بادِروا اِلی رِیاضِ الجَنةِ قالوا یا رسولَ اللّهِ و ما ریاضُ الجَنَةِ قالَ حِلَقُ الذِکرِ؛(18) و ایضاً: اِنّ القَبرَ: روضةٌ مِن ریاضِ الجَّنَةِ او حُفرَةٌ مِن حُفَرِ النَّیرانِ فَمِهِّدوهُ بِالعملِ الصالحِ فَمَثَلُ اَحَدِکُم کَمَثَلِ الرجلِ یُنفِذُ کَلامَهُ یُمَهَّدلَهُ؛(19) قالَ اللهُ تَعالی: فَلِأَنْفُسِهِمْ یَمْهَدُونَ(20) و ایضاً: لَمّا اُسرِیَ بی اِلیَ السّماءِ دَخَلتُ الجّنَّةَ فَرأَیتُ

ص: 135


1- . هود (11) / آیه 111. حقیقت این است که پروردگارت به طور مسلم به ایشان، اعمال شان را تمامآً پرداخت خواهد کرد.
2- . ابراهیم (14) / آیه 24 تا 27. آیا ندیدی که خداوند چگونه مثل زد کلمة طیبه و سخن پاک را، مانند درخت پاکی که ریشه اش ثابت و استوار و شاخسارش در آسمان است، میوه هایش را به اذن خدا در هر زمان می دهد، خداوند برای مردمان، مثل ها می زند تا شاید آنان متذکر شوند.
3- . کهف (18) / آیه 46. باقیاتی که صالح هستند بهترند در نزد پروردگارت از لحاظ ثواب و برگشت.
4- . کهف (18) / آیه 49. و هر چه را که کرده بودند حاضر یافتند.
5- . نور (24) / آیه 25. خداوند در آن روز، دین حق آنان را (یعنی اعمال نیک شان را) به ایشان تمام می پردازد.
6- . قصص (28) / آیه 77. در آن چه خداوند تو را داده خانة آخرت را طلب کن، و بهره ای را که از زندگی دنیوی برایت هست فراموش مکن.
7- . احقاف (46) / آیه 19. برای هر کسی از آن چه به جا آورده است درجاتی هست و خدا می خواهد اعمالشان را تماماً به ایشان بپردازد و ستمی به ایشان نشود.
8- . حدید (57) / آیه 13. روزی مردان و زنان منافق به مؤمنین گویند: صبر کنید تا ما هم به شما برسیم و از نورتان استفاده کنیم، در پاسخ گفته می شود که به پشت سرتان برگردید و نوری بجویید.
9- . حشر (59) / آیه 18. ای کسانی که ایمان آورده اید، بپرهیزید از خدا. البته هر کسی نیک نظر کند که برای فردای خود چه پیش داشتی می کند.
10- . نباء (78) / آیه 40. روزی انسان به آن چه که با دو دست خویش پیش داشت کرده بود نگاه می کند.
11- . انفطار (82) / آیه 4 و 5. و هنگامی که قبرها شکافته شوند، داند هر کسی که چه تقدیم داشته و چه تأخیر انداخته است.
12- . فجر (89) / آیه 24. می گوید ای کاش که برای این زندگیم پیش داشت می کردم.
13- . زلزله (99) / آیه 7. هر کس به ثقل ذره ای خیر کند آن را می بیند.
14- . امالی، صدوق، ص181 وسائل الشیعة، ج1، ص13، س30. با اندک فرق از کلینی. خداوند جل جلاله فرمود: ای بندگان صدیق من در دنیا با عبادت لذت برید چون در بهشت هم با همان عبادت لذت خواهید برد.
15- . سفینة البحار، ج2، ص312. وقتی که به آسمان برده شدم، ابراهیم علیه السّلام به نزد من آمد و گفت: امت خود را امر کن که از کشت بهشت زیاد بکارند، چون که زمینش با وسعت و خاکش نیک است. گفتم: کشت بهشت چیست؟ گفت: لاحول ولاقوة الا بالله، یعنی گفتن این سخن، کشت بهشت است.
16- . همانجا هر کس بگوید لا اله الا الله، درختی برای او در بهشت کاشته می شود.
17- . شرح دعای عدیلة شیخ ابراهیم سبزواری، ص170 الفردوس الاعلی، ص269. همانا اعمال خود شماهاست که به شما برگردانیده شده اند، یا می شوند.
18- . من لایحضره الفقیه، ص588، س7 وافی، س46 و س14 روضة الواعظین، 324 معانی الاخبار، ص321 المحجة البیضاء، ج1، ص22. بشتابید به سوی باغ های بهشت. گفتند یا رسول الله باغ های بهشت چیست؟ فرمود: حلقه های ذکر است.
19- . ارشاد القلوب، ص97. واقع این است که قبر باغی است از باغستان های بهشت یا گودالی است از گودال های دوزخ، پس آن را با عمل صالح و شایسته آماده سازید. و مثل شما مثل مردی است که سفارش می دهد خانه برایش تهیه می شود. خداوند متعال فرموده: برای خودشان تهیه می کنند و اماده می سازند.
20- . روم (30) / آیه 44. و من عمل صالحاً فلانفسهم یمهدون، کسانی که عمل نیک و شایسته به جا می آورند همانا برای خودشان تهیه می بینند.

فیها قیعاناً بُقَعاً مِن مِسکٍ و رأیتُ فیها ملائکةً یبنونَ لِبنَةً مِن ذهبٍ و لِبنةً مِن فضةٍ وَ رُبَما اَمسَکوا، فقلتُ لَهُم ما بالکُم رُبَما امسَکتُم؟ فَقالوا حَتّی تَجیئناَ الَنفقةُ، قلتُ: وَ ما نَفَقَتُکُم؟ قالوا قَوَلُ المؤمنِ سُبحانَ اللهِ و الحمدُ للهِ ولا الهَ الا اللهُ و اللهُ اَکبرُ فَاِذا قالَهُنَّ بَنَینا وَ اِذا سَکَتَ وَ اَمسَکَ اَمسَکنا.(1)

و ایضاً: الجّنةُ قیعانٌ و اِنَّ غِراسَها سبحانَ الله وَ بِحَمدهِ؛(2) و ایضاً: مَن قالَ سُبحانَ اللّهِ غَرَسَ اللّهُ بِها شَجَرَةً فی الجَّنَةِ، وَ مَن قالَ لا اِلهَ الا اللهُ غَرَسَ اللّهُ بِها شَجَرَةً فی الجَّنَةِ؛ وَ من قالَ اللهُ اکبرُ غَرَسَ اللهُ بِها شَجَرةً فی الجَنَّةِ!. فَقالَ رجلٌ مِن قریشٍ یا رَسولَ اللّهِ اِنَّ شجرَنا فی الجنةِ لَکَثیرٌ. قالَ نَعَم وَلکِن اِیّاکُم اَن تُرسِلوا عَلَیها نیراناً فَتُحرِقوها وَ ذلِکَ اِنَّ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ یقوَلُ: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ لا تُبْطِلُوا أَعْمالَکُمْ.(3)

و ایضاً: مَن قالَ لا الهَ اِلاّ اللّهُ غُرِسَت لَه شَجَرَةٌ فی الجَنَّةِ من یاقوتَةٍ حَمراءَ مَنبِتُها فی مِسکٍ اَبیَضَ مِنَ العَسَلِ وَ اَشَدُّ بَیاضاً مِنَ الثَّلج وَ اَطیَبُ ریحاً مِنَ المِسکِ فیها اَمثالُ ثدیِ الاَبکارِ تَعلو عَن سَبعینَ حُلَّةً؛(4) و ایضاً: به سلمان، سفارش می فرمود که بسیار بگوید لاحول ولا قوة الّا باللّه به جهت این که این کلمه، از خزینه های بهشت است.(5)

و روایت شده که: سوید بن غفله به خانه امیر المؤمنین علیه السّلام وارد شد، و در خانه آن حضرت چیزی ندید؛ گفت یا امیر المؤمنین اثاث البیت شما کجاست؟ فرمود: نَحنُ اَهلُ بیتٍ لاَنَتَأثَّثُ فی الدّنیا، نَقَلنا جُلَّ مَتاعِنا اِلیَ الآخِرَةِ؛(6) و در آخر خطبه ای که مردم را برای جهاد، ترغیب می فرمود، چنین فرمود: اَلجَهادَ اَلجَهادَ عِبادَ اللهِ، اَلاَواِنّی مُعَسکِرٌ فی یومی هذا فَمَن اَرادَ الرَّواحَ اِلیَ اللهِ فلیَخرُج.(7)

و از حضرت امام حسین علیه السّلام روایت شده که زیاد، این شعر را انشاء می فرموده:

لَاِن کانَتِ الاَفعالُ یَوماً لِأهلِها کَمالاً فَحُسنُ الخُلقِ اَبهی وَ اکَمَلُ(8)

و از حضرت امام باقر علیه السّلام روایت شده(9) که فرموده: حضرت رسول اللّه صلّی الله علیه و آله و سلّم به مردی گذشت که در حیاط خود، کشتی برای خویش می کاشت، فرمود: اَلا اَدُلُّکَ عَلی غَرسٍ انبت اَصلاً و اَسرَعُ ایناعاً و

ص: 136


1- . ارشاد القلوب، ص111. وقتی که به آسمان برده شدم داخل بهشت گردیدم، در آنجا دشت های هموار، قطعه زمین هایی از مشک دیدم و در آنجا فرشتگانی دیدم که با خشتی از طلا و خشتی از نقره بنا می گذاشتند، و بسا دست از کار می کشیدند، به آنان گفتم چرا گاهی بنا می گذارید و گاهی دست نگاه می دارید؟ گفتند: تا مصالح کار برسد. گفتم مصالح شما چیست؟ گفتند: این است که مومن بگوید: سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اکبر.. هر وقت او اینها را گفت: بنا می گذاریم و هر وقت ساکت شد ما هم امساک می کنیم. امالی طوسی، ص302.
2- . اربعین شیخ بهاء الدین، ص257، س15. بهشت بیابانهای صاف و هموار است و واقع این است که کشت آن سبحان الله و بحمده می باشد. یعنی گفتن این کلمة مبارک.
3- . بحار الانوار، ج3، ص345. از امالی صدوق، هر کس بگوید: سبحان الله، خداوند با آن درختی در بهشت برای او می کارد. و هر کس بگوید الحمدالله خداوند با آن درختی در بهشت برای او می کارد. و هر کس بگوید لا اله الا الله، خداوند با آن درختی در بهشت برای او می کارد. و هر کس بگوید الله اکبر، خداوند با آن درختی در بهشت برای او می کارد. مردی از قریش گفت یا رسول الله پس درخت ما در بهشت زیاد است! فرمود: بلی ولی مبادا که آتش هایی به آنها بفرستید و آنها را بسوزانید. و همین است که خداوند عز و جل می فرماید: ای کسانی که ایمان آورده اید اطاعت کنید خدا و رسول خدا را و تباه مسازید اعمالتان را. انفال (47) / آیه 33.
4- . محاسن برقی، ج1، ص30 کافی، ترجمه در ص67 پاورقی 2 مذکور است.
5- . روضة الواعظین، ص310 و با اندک تفاوت در ارشاد القلوب، ص96. مغنی اللبیب، ص220.
6- . ارشاد القلوب، ص21. ما خانواده ای هستیم که در دنیا اثاث البیت جمع نمی کنیم مقدار مهم متاع خود را به آخرت نقل داده ایم.
7- . نهج البلاغه، ج2، ص132. بندگان خدا جهاد کنید، بدانید که من در همین روز سپاه ترتیب می دهم پس هر کس که خواهان کوچ کردن به سوی خدا باشد البته بیرون رود «به سوی لشکرگاه».
8- . الانوار البهیه، ص45 و 46. اگر اعمال برای عاملین خود روزی کمال خواهند بود، پس حسن خلق زیباتر و کامل تر است.
9- . روضة الواعظین، ص309. آیا راهنمایی نکنم تو را به کشتی که ریشه اش روینده تر و بارور شدنش زودتر و میوه اش گواراتر و بقایش زیادتر است؟! پس فرمود: آن گاه که بامداد و شامگاه می شود این تسبیحات را بخوان، اگر آن را بگویی ده درخت در بهشت از انواع میوه جات برای تو هست و این اذکار از چیزهایی است که باقی می مانند و صالح می باشند، تباه نمی شوند. نقل به اختصار.

اَطیَبُ ثَمَراً وَ ابقی؟ سپس فرمود: اِذا اصبَحتَ وَ اَمسَیتَ فَقُل سُبحانَ اللهِ وَ الحَمدُ للهِ وَلا الهَ اِلاّ اللهُ و اللهُ اکبر فاِنَّ لکَ بِذلِکَ اِن قُلتَهُ عشرُ شَجَراتٍ فی الجَنَّة من انواعِ الفاکِهةِ وَ هُنَّ مِنَ الباقیاتِ الصّالِحاتِ.

و از ابو بصیر روایت شده که گفته: سمعتُ ابا جَعفرِ علیه السّلام یقول: اِنَّ الموتورَ اَهلُهُ و مالُهُ مَن ضَیَّعَ صَلَوةَ العَصرِ، قالَ قُلتُ: اَیَّ اَهلٍ لَهُ؟ قالَ لایَکونُ لَهُ اهلٌ فی الجنةِ.(1)

و حضرت امام صادق علیه السّلام به جمیل فرمود: مِن صالحِ الاعمالِ، البِرُّ بالأخوانِ و السَّعیُ فی حَوائجِهِم و ذلِکَ مُرغِمَةٌ للشیطانِ وَ تَزَحزُحٌ عَنِ النیرانِ و دخولٌ فی الجِنانِ، یا جمیلُ اَخبِر اَصحابِکَ؛(2) و نیز از آن حضرت روایت شده: اِنَّ الصائمَ مِنکُم لَترفَعُ فی رِیاضِ الجنّةِ یَدعو لَه المَلائِکَةُ حَتّی یُفطِرَ(3) و مردی(4) به آن حضرت علیه السّلام گفت: اِنَّ اَبی قد کَبُرَ جِدّاً فَنَحنُ نَحمِلُهُ اِذا اَرادَ الحاجَةَ، فرمود: اِن اِستَطَعتَ اَن تَلِیَ ذلکَ مِنهُ فَافَعل وَ لَقِّمهُ بِیَدِکَ فَاِنَّهُ جُنَّةٌ لَکَ غَداً.

و ایضاً روایت شده: اِنّ ابا بَصیرٍ سَئَلَ ابا عبدِ اللهِ علیه السّلام عَنِ الحورِ العینِ فقالَ له جُعِلتُ فِداکَ خَلقٌ مِن خَلقِ الدّنیا امّ خلقٌ مِن خَلقِ الجَنةِ؟ فقالَ له ما اَنتَ و ذاکَ علیکَ بالصّلوةِ فَاِنَّ آخِرَ ما اَوصی بِهِ رسولُ اللهِ وَ حَثَّ علیهِ، الصَّلوةُ.(5)

و از حضرت امام رضا علیه السّلام روایت شده: السَّخاءُ شجرةٌ فی الجَنَّةِ مَن تَعَلَّقَ بِغُصنٍ مِن اَغصانِها دَخَلَ الجَنَّةَ.(6)

و نیز در حدیث آمده: اِنّ موسی علیه السّلام اوحی اللهُ تعالی اِلیهِ اَن قُم فی ظُلمةِ اللّیلِ اَجعَل قَبرَکَ روضَةً مِن رِیاضِ الجَنَّةِ.(7)

بهشت و دورخ خلق شده اند

شاید در تعقیب بحث فوق به ما ایراد گرفته و چنین گویند اعتقاد امامیه (شیعه اثنا عشریه) رحمهم اللّه تعالی چنان که شیخ ابو جعفر صدوق و علامه کبیر مجلسی و سید اسمعیل طبرسی رضوان اللّه علیهم تصریح فرموده اند این

ص: 137


1- . مستدرک الوسائل، ج1، ص187، س19 سفینة البحار، ج2، ص44، س11 با اندک فرق، من لا یحضره الفقیه، ص58، س22، شنیدم امام ابو جعفر باقر علیه السّلام می فرمود: به راستی کسی که خانواده و مالش از دست رفته باشد کسی است که نماز عصر را تباه کند، گفتم کدام خانواده اش؟! فرمود: در بهشت برای او خانواده ای نمی شود.
2- . کتاب «الامام الصادق» علیه السّلام ج2، ص56. از خصال صدوق، یکی از اعمال شایسته، نیکی کردن به برادران و تلاش کردن در حاجت های آنان است. و این عمل بینی شیطان را بر زمین می مالد و از آتش ها دور می گرداند و به بهشت داخل می کند. ای جمیل این حدیث را به یاران روشندل خود خبر ده.
3- . روضة الواعظین، ص295. باور کنید کسی که از شما مؤمنین روزه می گیرد در باغ های بهشت می چرد، فرشتگان برای او تا موقع افطار دعا می کنند.
4- . وافی کتاب الایمان و الکفر، ص92 و 29. پدرم خیلی پیر شده و در موقع حاجت ما او را بر می داریم؛ فرمود: اگر بتوانی تو خود او را بردار (و به دیگری وامگذار) و با دست خود به او لقمه بده، برای این که این عمل، فردای قیامت برایت بهشتی خواهد شد و یا سپری از آتش دوزخ. جنت به فتح و یا بضم جیم خوانده شود، به استدلال ما زیانی نمی رساند.
5- . وسائل الشیعة، ج1، ص214، س37. ابو بصیر از حضرت صادق علیه السّلام دربارة حور العین سؤال کرد و گفت فدایت شوم آیا از مخلوق دنیاست یا از مخلوق بهشت است؟ فرمود: چه کار با این داری بر تو باد نماز؛ زیرا آخرین چیزی که حضرت پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم به آن سفارش فرمود و بر آن ترغیب کرد، نماز بود.
6- . سفینة البحار، ج1، ص607، س16. سخاوت درختی است در بهشت هر کس به شاخه ای از شاخه هایش چنگ زند داخل بهشت می شود.
7- . سفینة البحار، ج2، ص46، س11. خداوند متعال به موسی علیه السّلام وحی فرستاد که در تاریکی شب برخیز تا قبرت را باغی از باغستان های بهشت گردانم.

است که: بهشت و دوزخ، هر دو خلق شده و هم اکنون موجود می باشند؛ و بنابر آن چه که در بحارالانوار هست، جمهور مسلمین غیر از عده کمی از معتزله، در همین اعتقاد هستند؛ و در کفایت الموحدین اجماع مسلمین را ادعا کرده است.

و در خبر است که: ابوالصلت هروی می گوید به حضرت امام رضا علیه السّلام گفتیم:

یَابنَ رَسولِ الله اَخبِرنی عَنِ الجنّةِ و النّارِ، اَهُما الیومَ مَخلوقَتانِ؟ فقالَ: وَ اِنّ رسولَ اللهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم قد دَخَلَ الجَنةَ وَ رَأی النارَ لَمّا عُرِجَ بِهِ اِلیَ السَّماءِ؛ قالَ فقلتُ له اِنّ قوماً یقولونَ اِنَّهما الیومَ مُقَدَّرتانِ غیرُ مخلوقَتانِ، فقالَ علیه السّلام : لاهُم مِنّا ولا نَحنُ مِنهُم؛ مَن اَنکَرَ خَلقَ الجنةِ و النارِ فقد کَذَّبَ رسولَ اللهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم وَ کَذَبَّنا وَ لَیسَ مِن وِلایَتِنا عَلی شیئٍ وَ یَخلُدُ فی نارِ جَهَنَّمَ؛ قالَ اللهُ تَعالی: هذِهِ جهنّمُ الّتی یُکَذِّبُ بِهاَ المُجرِمونَ یَطوفونَ بینَها و بَینَ حَمیمٍ آنٍ.(1)

بنابراین چگونه می توان گفت که: بهشت و دوزخ برای هر کسی از اعمال خود او ساخته می شود، با این که عده ای از بشر هنوز پا به زندگی دنیوی نگذاشته اند و عده ای هم که اکنون در دنیا هستند اعمال شان را خاتمه نداده اند؛ پس چگونه از اعمال تحقق نیافته بشر، بهشت و دوزخ آفریده شده است؟.

پاسخ این است که: بهشت و دوزخ موجودند و خلق شده اند، و کسانی که برای وجود آن دو فایده ای نمی دانند از فهم معاد حقیقی محروم مانده، و پی به اسرار و رموز آیات و احادیثی که در باب معاد بیان شده است، نبرده اند؛ قرآن کریم با صراحت وجود بهشت و دوزخ و حتی بودن مردمان را در آن ها بیان می فرماید: وَ إِنَّ الْفُجَّارَ لَفِی جَحِیمٍ یَصْلَوْنَها یَوْمَ الدِّینِ وَ ما هُمْ عَنْها بِغائِبِینَ؛(2) و ما در این کتاب اثبات کرده ایم که: آخرت هم اکنون در دنیا موجود است؛ انشاء اللّه می آید.(3)

ولی باید دانسته شود که موجود و مخلوق بودن جنت و نار، هیچ تضادی با بحث های سابق و لاحق ما ندارد، و با آن ها کاملاً سازگار است؛ به جهت این که: اولاً، خود بهشت و دوزخ غیر از نعمت ها و نقمت های آنهاست، و آیات و اخباری هم که در دو بحث سابق و لاحق ما دلالت می کنند که نعمت ها و شکنجه های آخرت، از اعمال خود بهشتیان و دوزخیان ساخته می شود، درباره اصل بهشت و دوزخ ساکت بوده و هیچ سخنی ندارند؛ بنابراین با سهولت به دست می آوریم که خود بهشت و دوزخ اکنون مخلوق و موجود است و اما آن چه که در بهشت و دوزخ از نعمت ها و شکنجه ها خواهد بود از اعمال آدمیان آفریده می شود.

و این معنی از بعضی از اخباری که در بحث فوق آوردیم خوب فهمیده می شود: زمین بهشت، وسیع و خاکش بسیار خوب است؛ به امت خود بگو که از کشت های بهشتی زیاد بکارند؛ و یا این که: فرشتگان با رسیدن مصالح بنا (ذکر خدا) شروع به ساختن قصرهای جنت می کنند، و اگر مصالح نرسید (خدا را یاد نکرد) دست از کار ساختمان می کشند؛ این

ص: 138


1- . کفایة الموحدین، تفسیر برهان، ج4، ص269، س11. از ابن بابویه با اندک فرق بحارالانوار، ج3، ص373، س29. از چهار کتاب توحید و عیون الاخبار و امالی که هر سه از شیخ صدوق است و احتجاج طبرسی. ای پسر رسول خدا خبر ده مرا از بهشت و دوزخ آیا آن دو امروز مخلوق و موجود هستند؟ فرمود: واقع این است که رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آن گاه که به آسمان برده شد، داخل بهشت شد و دوزخ را هم دید؛ گوید گفتم مردمانی می گویند که بهشت و دوزخ امروز مقدر و مفروض می باشند و آفریده نشده اند، پس آن حضرت علیه السّلام فرمود: نه آنان از ما هستند و نه ما از آنان هستیم، هر کس آفریده شدن بهشت و دوزخ را انکار نماید، قطعاً رسول خدا را صلّی الله علیه و آله و سلّم و ما راتکذیب کرده، و از ولایت ما بهره ای ندارد و در آتش دوزخ همیشه می ماند؛ خداوند متعال فرموده: این است دوزخی که گناهکاران تکذیبش می کنند، در میان دوزخ و چیزی (که جوشان و در نهایت حرارت است) می گردند. (رحمن (55) / آیه 43 و 44).
2- . انفطار (82) / آیه 13 تا 16. واقع این است که به طور حتم نیکوکاران در نعیمی هستند و گناهکاران هر آینه در دوزخی می باشند. در روز جزا داخل آن شده و آن را می چشند و اکنون هم از آن غایب و برکنار نیستند.
3- . رجوع شود به آخرین بحث این کتاب.

مضمون ها فقط با این حقیقت می توانند سازگار باشند که خود بهشت و دوزخ، موجود باشند، ولی لذائذ و شکنجه های آن ها به تدریج از اعمال اهل آن ها آفریده شود:

یکی از بزرگان عصر ما در کتاب خود چنین نوشته است: حضرت رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم به قطار شتران حجاج نگاه کرد و فرمود: پا بر نمی دارند مگر این که حسنه ای برای آن ها نوشته می شود، و پا بر نمی گذارند مگر این که سیئه ای از آن ها محو می شود و وقتی که اعمال شان را به جا آورند به آن ها گفته می شود که: بنایی احداث نمودید دیگر ویرانش نکنید و گذشته را کفایت کردند، در آینده نیز خوبی نمایید(1)؛ و از حضرت امام صادق علیه السّلام نقل شده: اِنّ العَمَلَ الصّالِحَ لَیذهَبُ اِلیَ الجَنَّةِ فَیُمَهِّدُ لَصاحِبهِ کَما یَبعَثُ الرَّجُلُ غُلاماً فیَفَرشُ لَهُ ثُمَّ قَرَءَ: اَمَّا الذَین آمنوا وَ عَمِلوا الصالِحاتِ فَلِأَنْفُسِهِمْ یَمْهَدُونَ.(2)

و ثانیاً معاد حقیقی (بنابر آن چه که در کتاب: «ساختمان آینده انسان» از آیات و احادیث استفاده کرده ایم) این است که: انسان به تدریج در میان اعمالی که به جا می آورد محصور می ماند؛ اعمال صادره شده، اندرون و بیرون او را از هر سوی در میان می گیرند و پیوسته در اتصال عامل و در پیرامون او می مانند تا در روز قیامت، حقیقت و باطن زیبا و یا کثیف آن ها آشکار گردیده و صاحب خود را در نعمت ابدی داشته و یا در عذاب دائم می کشند.

با توجه به واقعیت یاد شده، که بسیار مختصر بیان گردید، فهمیده می شود که چه طور آدمی در همین دنیا در میان بهشت و یا دوزخ می باشد؟ چنان که در قرآن کریم هم فرموده: وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَُمحِیطَةٌ بِالْکافِرِینَ؛(3) و با توجه به همین حقیقت است که وجود بهشت و جهنم در همین زندگی، غیر قابل انکار به نظر می رسد، و جایی برای این پرسش نمی ماند که: فائده وجود بهشت و جهنم چیست؟

پاسخ ما از اشکال نام برده در این جا به پایان می رسد؛ ولی برای زیادت توضیح، تحقیق ذیل را نیز می نگاریم:

حضرت رسول صلّی الله علیه و آله و سلّم چند دسته از متنعمین در بهشت و از معذبین در دوزخ را دیده است:

دسته اول: کسانی که پیش از آن حضرت در دنیا بوده اند مانند انبیای عظام علیهم السّلام و دشمنان آنان لعنهم اللّه، و مانند مردم اعصار سابق؛ چنان که در خبری که در بحث پیش نقل شد دیدیم که حضرت پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم ابراهیم علیه السّلام را ملاقات نمود و با او مذاکره فرمود.

دسته دوم: معاصرین خود آن حضرت از مؤمنین و کفار، که حضرت و حتی بعضی از مؤمنین هم، آنان را در میان اعمال شان چنین می دیدند که در باغ های بهشت گردش می کنند و یا به شکنجه های دوزخ گرفتارند و دست و پا هم می زنند ولی اصلاً متوجه نیستند که اکنون در بهشت و یا در دوزخ هستند؛ در قرآن کریم هست: کَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَیْنَ الْیَقِینِ؛(4) و در احادیث بحث پیش هم گذشت که: آن گاه که باغ بهشت را یافتید در آن ها بگردید و آن ها مجالس ذکر است.

ص: 139


1- . الکلام یجر الکلام، ج1، ص230، س7.
2- . بحارالانوار، ج3. ص347، س30. واقع این است که عمل صالح به بهشت می رود و برای عامل خود آسایشگاه فراهم می سازد مانند این که کسی غلام خود را می فرستد تا برای او فرش و بساط می گستراند. اما الذین تا آخر: محل و ترجمة آیه، در بحث سابق گذشت و لازم است توجه شود که در قرآن کریم، آیه ای به این شکل نقل شده در متن وجود ندارد وفقط در سورة روم (30) / آیه 44. چنین هست: من عمل صالحاً فلانفسهم یمهدون.
3- . عنکبوت (29) / آیه 54. حقیقت این است که دوزخ پیرامون کافران را فرا گرفته است.
4- . تکاثر (102) / آیه 5 تا 7. حقا اگر باعلم یقینی، علم پیدا کنید هر آینه به طور قطع دوزخ را می بینید، سپس دوزخ را با یقین نمایان تماشا می کنید.

و نیز در حدیث هست: اِستقبَلَ رَسولُ اللهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم حارِثَةَ بنَ مالِکِ بنِ النُّعمانِ الأنَصارِیِّ، فقالَ له کیفَ انتَ یا حارثَةَ بنَ مالِکٍ فقالَ یا رسولَ اللهِ مؤمنٌ حَقاً فقالَ رسولُ اللهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم لِکُلِّ شَیئٍ حَقیقةٌُ فَما حَقیقةُ قُولِکَ فَقالَ یا رسولَ اللهِ عَزَفتُ نَفسی عَن الدُنیا فَاَسهِرَتُ لیلی وَ اَظمأَتُ هُو اجِری وَ کَأَنّی اَنظُرُ اِلی عَرشِ رَبّی وَ قَد وُضِعَ لِلحسابِ وَ کَأَنّی اَنظُرُ اِلی اهلِ الجَنَّةِ یَتَزاوَرونَ فی الجَنةِ، و کأنّی اسمَعُ عَواءَ اهلِ النارِ فی النارِ! فقالَ رسولُ اللهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم عَبدٌ نَوَّرَ اللهُ قَلبَهُ؛ اَبصَرتَ فَاَثّبَّت؛ فقال یا رسولَ اللهِ اُدعُ اللهَ لی اَن یَرزُقَنیِ الشَهادَةَ مَعَکَ، فَقالَ: اللّهم ارزُق حارَثَةَ الشَّهادَةَ؛ فَلَم یلبثَ اِلاّ اَیّاماً حَتّی بَعَثَ رسولُ اللهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم بِسَرِیَّةٍ فَبَعَثَهُ فیها فَقاتَلَ فَقَتَلَ تِسعَةً اَو ثَمانَیِةً ثًمَّ قُتِلَ.(1)

و از حضرت امام حسن علیه السّلام روایت شده که فرموده: لَقَد اَصبَحَت اَقوامٌ کانوا یَنظُرونَ اِلیَ الجَنّةِ وَ نَعیمِها وَ النّارِ وَ جَحیمِها یَحسَبُهُمُ الجاهِلُ مَرضی وَ ما بِهِم مِن مَرَضٍ؛ تا آخر.(2)

دسته سوم: مردمانی از امت آن حضرت هستند که بعد از ایشان تا روز قیامت متناوباً و متتابعاً به زندگی دنیوی آمده اند و یا خواهند آمد؛ و حضرت، اینان را به طریق تمثیل ظاهراً مشاهده فرموده است؛ در خبر است: اِنّ اللّهَ جَلَّ وَ عَلا لَمّا عَرَجَ بی اِلَیهِ، مَثَّلَ اُمَّتی فی الطّینِ مِن اَوَّلِها اِلی آخِرِها فَاَنَا اَعرَفُ بِهِم مِن اَحَدِکُم بِأَخیهِ.(3)

محدث قمی رحمه اللّه تعالی فرموده: اخبار در این که امت رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به آن حضرت، در گل، متمثل گردیدند و حضرت، آنان را با اسامی خود آنان و پدرانشان و اخلاف شان شناخت، زیاد است؛ نگارنده گوید: فهم این مساله، دشوار است و حقیقت آن را خدا می داند.

و بنابر حقیقتی که این کتاب متکفل بیان آن است که: نعمت های بهشتی و نقمت های دوزخی از اعمال کنونی ساخته می شوند و می دانیم که عمل هم از بدن و بدن هم از غذا و غذا هم از مواد ارضی و انوار شمسی آفریده می شود، بدیهی است که چاره ای جز این نیست که: حور و قصور بهشتی و میوه ها و باغ ها و چشمه سارهای آن جهانی و نیز انواع عذاب ها و شکنجه ها و آتش های اخروی، باید در میان خاک ها و آب ها و نورها و حرارت های این زمین و همین خورشید بوده باشد، خمیره و طینت بهشت و دوزخ، بایستی در اندرون ذرّات زمین و خورشید، پنهان باشد!.

و لازم است که برای رسیدگی و فهم کامل این حقیقت که: بهشت و دوزخ هم اکنون مخلوق بوده و موجود می باشند، به دو بحث اخیر ما در این کتاب، که به عنوان: «تجسم عمل و تبدل نیرو به ماده» و «آخرت، جنین و دنیا آبستن به آن است» نگارش داده ایم، رجوع شود.

ص: 140


1- . کافی، ج2، ص54. رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به حارثه پسر مالک پسر نعمان انصاری متوجه شد و به او فرمود: چطوری ای حارثه پسر مالک؟ گفت یا رسول الله: واقعاً ایمان آورده ام، رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به او فرمود: برای هر چیزی حقیقتی هست. حقیقت گفتار تو چیست؟ گفت یا رسول الله دنیا را ترک کرده ام، شبم را بیدار و رزوهایم را تشنه داشته ام گوئیا که عرش پروردگارم را می بینم که برای حساب گذاشته شده، و گوئیا که به اهل بهشت تماشا می کنم و می بینم که آنان در بهشت یکدیگر را دیدار می کنند و گوییا فریاد اهل آتش را در میان آتش می شنوم؛ رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: بنده ای است که خداوند دلش را روشن گردانیده، بینا شده ای ثابت بمان. گفت: یا رسول الله خدا را بخوان، که در خدمت تو شهادت بهره ام نماید، پس گفت: خداوندا به حارثه شهادت روزی فرما؛ چند روزی درنگ نکرد که حضرت رسول صلّی الله علیه و آله و سلّم لشکری ترتیب داد و او را با همان لشکر فرستاد و او جنگ کرد و نه یا هشت نفر را کشت و سپس کشته شد.
2- . ارشاد القلوب، ص98. عده ای از مردم چنان شده بودند که به بهشت و نعمت های آن و به آتش و دوزخ آن تماشا می کردند. بی خبران آنان را بیمار خیال می کردند ولی در آنان مرضی نبود.
3- . اثبات الوصیة مسعودی، ص90. به راستی خداوند جل و علا آن گاه که مرا به سوی خود بالا برد، همة امتم را از اول تا آخر برای من در گل ممثل گردانید، و من آنان را چنان می شناسم که برادر، برادر خود را آن گونه نشناسد.

سیئات دنیوی شکنجه های اخروی می گردند

همان طور که اگر کسی در این زندگی، تخم خاری بکارد و آن را بپروراند هزاران خار حاصل بر می دارد، و در صورت تکرار، از هر خاری میلیون ها خار به دست می آورد؛ عیناً به همین طور (البته در مرتبه ای بالاتر) سیئاتی هم که در این زندگی از بدکاران سر می زند، هر کدام تخمی گردیده و عذابی شدید از عذاب های آخرت را بار می آورد، و موجب درد و رنج عامل خود می شود.

واقع این است که: خداوند رحیم و رئوف، برای هیچ کسی هیچ شکنجه ای را نمی خواهد، می فرماید: وَ لا یُرِیدُ بِکُمُ الْعُسْرَ؛(1) ولی جهان را طوری آفریده است که هیچ عملی در آن معدوم نمی شود، و با مرور زمان بار هم می دهد، هم عمل نیک و هم عمل بد؛ درست است که آفریننده شکنجه ها او است، چنان که می فرماید: کُلُّ مِن عِندَاللّهِ؛(2) ولی این خود کافران و فاجرانند که با انجام دادن اعمال ناپسند، سبب می شوند که خداوند متعال از اعمال بد آنان، عذاب برای آنان، خلق بکند؛ و بنابراین خودشان شکنجه های اخروی را برای خودشان ممهد و مهیا می سازند.(3)

به طور کلی، جمیع آیات کریمه و احادیث شریفه که در بحث «پاداش آدمی خود کردار آدمی است» و بعضی از آیات و روایات که در بحث اسبق ذکر شدند، در این بحث نیز دلالت دارند؛ و علاوه بر آن ها در آیات و احادیث زیر نیز نظر شود:

بَلی مَنْ کَسَبَ سَیِّئَةً وَ أَحاطَتْ بِهِ خَطِیئَتُهُ فَأُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ؛(4) آنان به این جهت یاران آتش اند که گناهان شان پیرامون شان را سراسر فرا گرفته است؛ پس چنین فهمیده می شود که: گناهان، در حقیقت، آتش و شکنجه دوزخ می باشند.

یُرِیهِمُ اللَّهُ أَعْمالَهُمْ حَسَراتٍ عَلَیْهِمْ وَ ما هُمْ بِخارِجِینَ مِنَ النَّارِ؛(5) جمله ذیل آیه، مانند جمله ما زید بقائم به معنی حال است نه استقبال، یعنی آنان اکنون در آتش هستند و بیرون از آن نیستند؛ و از این جا نتیجه می گیریم که: اعمال آنان، در حقیقت آتش است و شکنجه، اگر چه ظاهر خوش آیندی داشته باشد.

یَسْتَعْجِلُونَکَ بِالْعَذابِ وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَُمحِیطَةٌ بِالْکافِرِینَ؛(6) این آیه هم مانند دو کریمه پیش، چنین می رساند که کفر و سایر اعمال ناپسند کافران، عذاب است و دوزخی است که آنان را احاطه کرده است.

تَری کَثِیراً مِنْهُمْ یَتَوَلَّوْنَ الَّذِینَ کَفَرُوا لَبِئْسَ ما قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ أَنْ سَخِطَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ؛(7) چنین استفاده می شود که: آنان، تولی کافرین را برای خودشان تقدیم داشتند و چون حقیقت این تولی، سخط خداوند است (به جهت این که «ان سخط» بدل از مای موصوله است) پس معلوم می شود که: دوست داشتن کافران، در واقع، عذاب جهنم است.

ص: 141


1- . بقره (2) / آیه 185. خدا برای شما سختی نمی خواهد.
2- . نساء (4) / آیه 78. هر رسنده ای «که به شما می رسد» از نزد خداست.
3- . برای تحقیق در این مساله، به ص93، س8 و به فصل چهارم رجوع شود.
4- . بقره (2) / آیه 81. بلی کسانی که بدی کسب کردند و گناهانشان به ایشان دور زد، یاران آتشند.
5- . بقره (2) / آیه 167. خداوند اعمال آنان را حسرت به آنان نشان می دهد و اکنون هم از آتش بیرون نیستند.
6- . عنکبوت (29) / آیه 54. شتابان از تو عذاب می خواهند با این که مسلماً دوزخ پیرامون کافران را فرا گرفته است.
7- . مائده (5) / آیه 80. می بینی که بیشتر آنان کافران را دوست می دارند، مسلماً چیز بدی برای خود پیش داشت کردند. این را پیش داشتند که خداوند به ایشان غضب کرد.

وَ قَدْ مَکَرُوا مَکْرَهُمْ وَ عِنْدَ اللَّهِ مَکْرُهُمْ؛(1) یعنی: خداوند مکر آنان را که عمل قبیح آنان است نمی گذارد معدوم شود، بلکه آن را در نزد خود محفوظ نگاه می دارد و روزی باز به خود آنان پس می دهد.

فَأَصابَهُمْ سَیِّئاتُ ما عَمِلُوا وَ حاقَ بِهِمْ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ.(2)

لِیَحْمِلُوا أَوْزارَهُمْ کامِلَةً یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ مِنْ أَوْزارِ الَّذِینَ یُضِلُّونَهُمْ بِغَیْرِ عِلْمٍ أَلاساءَ ما یَزِرُونَ؛(3) مراد از اوزار، بارهای گناه است که در آخرت بسیار ثقیل و سنگین خواهد بود.

وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْری وَ إِنْ تَدْعُ مُثْقَلَةٌ إِلی حِمْلِها لا یُحْمَلْ مِنْهُ شَیْ ءٌ؛(4) و ایضاً: یَوْمَ یَغْشاهُمُ الْعَذابُ مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ وَ یَقُولُ ذُوقُوا ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ؛(5)

و ایضاً: وَ

بَدا لَهُمْ سَیِّئاتُ ما کَسَبُوا وَ حاقَ بِهِمْ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ؛(6) و ایضاً: وَ لَنَجْزِیَنَّهُمْ أَحْسَنَ الَّذِی کانُوا یَعْمَلُونَ؛(7) و ایضاً: تَرَی الظَّالِمِینَ مُشْفِقِینَ مِمَّا کَسَبُوا وَ هُوَ واقِعٌ بِهِمْ؛(8) و ایضاً: إِنَّ

الُْمجْرِمِینَ فِی ضَلالٍ وَ سُعُرٍ؛(9) و ایضاً: کُلُّ امْرِئٍ بِما کَسَبَ رَهِینٌ؛(10) و ایضاً: کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ رَهِینَةٌ؛(11) و ایضاً: وَ إِذَا الْجَحِیمُ سُعِّرَتْ عَلِمَتْ نَفْسٌ ما أَحْضَرَتْ؛(12) و ایضاً: هَلْ ثُوِّبَ الْکُفَّارُ ما کانُوا یَفْعَلُونَ؛(13) و ایضاً: فَلاَ اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ وَ ما أَدْراکَ مَا الْعَقَبَةُ فَکُّ رَقَبَةٍ أَوْ إِطْعامٌ فِی یَوْمٍ ذِی مَسْغَبَةٍ؛(14) و ایضاً: لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَیْنَ الْیَقِینِ؛(15)

آیاتی که در این بحث دلالت دارند زیادند و منحصر به آن چه نقل شد نیستند؛ و چون دلالت آیات نقل شده، و آیاتی که در بحث «پاداش آدمی خود کردار آدمی است» آورده ایم، به این بحث تا اندازه ای واضح است، برای احتراز از تطویل، از شرح آن ها صرف نظر کردیم.

و در خبر است که حضرت رسول اللّه صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: وَ هَل یُکِبُّ الناسَ عَلی مَناخِرِهِم فی النارِ اِلاّ حَصائِدُ السِنَتِهِم؛(16) و ایضاً: لَو اَنّ اَحَدَکُم یَعمَلُ فی صَخرَةٍ صَمّاءَ لَیسَ لَها بابٌ وَلا کُوَّةٌ لَاَخرَجَ اللهُ عَمَلَهُ لِلنّاسِ کائِناً ما کانَ؛(17) و

ص: 142


1- . ابراهیم (14) / آیه 46. هر چه توانستند مکر کردند مکرشان در نزد خداوند است.
2- . نحل (16) / آیه 34. اعمال بدشان به آنان رسید و بر آنان آن چه که استهزاء می کردند فرود آمد و پیرامون شان را فرا گرفت.
3- . نحل (16) / آیه 25. تا بارهای گناهان خود را تماماً و قدری از گناهان کسانی را که بدون علم، گمراه شان ساختند، در روز قیامت بردارند. آگاه باشید باری که آنان بر می دارند بار بسیار بدی است.
4- . فاطر (35) / آیه 18. بر نمی دارد بردارنده ای بار گناه دیگری را، اگر گران باری کسی را به سوی بار خود بخواند چیزی از آن برداشته نمی شود.
5- . عنکبوت (29) / آیه 55. روزی عذاب از بالای سرشان و از زیر پاهایشان آنان را در میان می گیرد و می گوید بچشید آن چه را که می کردید.
6- . زمر (39) / آیه 48. بدهای آن چه که استهزائش می کردند به آنان فرود آمد و تمام پیرامون شان را فرا گرفت.
7- . فصلت (41) / آیه 27. و هر آینه به طور حتم، بدتر از آن چه را که می کردند، به آنان کیفر می دهیم.
8- . شوری (42) / آیه 22. می بینی که ستمکاران از آن چه کسب کرده اند ترسانند، و آن بر آنان واقع شونده است.
9- . قمر (54) / آیه 47. مسلماً گناهکاران در نوعی گمراهی و در آتش هایی می باشند.
10- . طور (52) / آیه 21. هر کسی گروگان کردار خویش است.
11- . مدثر (74) / آیه 38. هر زنده ای در گرو کردار خویشتن است.
12- . تکویر (81) / آیه 12 و 14. آن گاه که دوزخ شعله ور گردانیده شود، هر کسی می داند که چه آماده کرده و با خود آورده است.
13- . مطففین (83) / آیه 36. آیا آن چه که کافران می کردند باز به آنان داده شد؟.
14- . بلد (90) / آیه 11 تا 14. پس نگذشت از گردنه و چه می دانی که چیست آن گردنه؟! آن گردنه آزاد کردن بنده یا خوراک دادن در روز گرسنگی است.
15- . تکاثر (102) / آیه 5 تا 7. اگر بدانید، به دانستن یقینی، البته دوزخ را می بینید سپس آن را مسلماً عین یقین می بینید.
16- . ارشاد القلوب، ص137 نهج الفصاحه، شمارة 2707. آیا مردم را جز درو شده های زبان شان، چیز دیگری به روی بینی در آتش دوزخ می اندازد؟.
17- . تفسیر المنار، ج11، ص34. اگر یکی از شما در میان سنگ سختی که نه دری دارد و نه سوراخی کاری بکند هر آینه خدا آن را برای مردم بیرون می آورد هر چه می خواهد باشد.

ایضاً: الّذی یَشرَبُ فی آنِیةِ الذَّهَبِ وَ الفِضَّةِ اِنَّما یُجَرجِرُ فی جوفِهِ نارَ جّهَنَّمِ؛(1) السُّکرُ جَمرُ النّارُ؛(2) و ایضاً: مَن نَظَرَ اِلی کتابِ اَخیهِ بغیرِ اذنِهِ فکانّما یَنظُرُ فی النارِ؛(3) و ایضاً: ما مِن صلوةٍ یحضُرُ وقتُها اِلاّ نادی ملکٌ مِن بَینِ یَدَیِ الناسِ، قوموا اِلی نیرانِکم الّتی اَو قَدتُموها عَلی ظُهورِکُم فَاَطفِئوها بِصًَلوتِکم؛(4) و ایضاً: مَن عَلَّقَ سوطاً بَینَ یَدَیِ سُلطانٍ جائِرٍ جُعِلَ ذلکَ السّوطُ یومَ القِیامةِ ثُعبانٌ من نارٍ طولُهُ سبعونَ ذِراعاً یُسَلَِّطُهُ اللهُ عَلَیهِ یومَ القِیمةِ فی نارِ جَهَنَّمَ وَ بِئسَ المَصیرُ.(5)

و از حضرت امیرالمؤمنین علیه السّلام روایت شده که فرموده: مِسکینٌ ابنُ آدمَ، مَکتومُ الاَجَلِ، مَکنونُ العِلَلِ، مَحفوظُ العَمَلِ؛(6) و ایضاً: اِجتَنِبِ الغیبَةَ فَاِنّها اِداُم کِلابِ اَهلِ النّار؛(7) و ایضاً: اَللهَ اَللهَ فی آجِلِ وَخامَةِ الّظُلمِ؛(8) و ایضاً: اُذکروا انقِطاعَ اللّذَاتِ وَ بَقاءَ التَّبَعاتِ.(9)

و از حضرت امام حسن علیه السّلام روایت شده که فرمود: اِنّ المُتَنَخِّمَ فی المَسجِدِ یَجِد بِها خِزیاً فی وَجهِهِ یومَ القِیامةِ؛(10) و ایضاً: لِیَعلَمِ الّذی یَتَنَخَّمُ فی القِبلَةِ اِنَّهُ یُبعَثُ وَ هِیَ فی وَجهِهِ.(11)

و از حضرت امام صادق علیه السّلام روایت شده که فرمود: مَن سَأَلَ النّاسَ وَ عِندَه قوتُ ثَلثةِ ایّامٍ لَقِیَ اللهَ یَومَ یلقاهُ وَ لَیسَ فی وَجهِهِ لَحمٌ؛(12) و ایضاً: اِنّ ذَلَقَ اللِّسانِ فیما یَکرَهُ اللهُ وَ ما نَهی عَنهُ مِرادة لِلعَبدِ عِندَ اللهِ وَ مَقتٌ مِنَ اللهِ وَ صَمَمٌ وَ عِمّی وَ بُکمٌ یورِثهُ اللهُ اِیّاهُ یومَ القِیامةِ؛(13) و ایضاً: اِنّ الخَطیَئةَ مَوعِدُ اَهلِ النّارِ؛(14) و از حضرت امام رضا علیه السّلام روایت شده: البُخلُ شَجرةٌ فی النارِ مَن تَعَلَّقَ بِغُصنٍ مِن اغصانِها اَدَتّهُ اِلَی النّار.(15)

و از سنائی نقل شده:

گر از دوزخ همی ترسی به مال کس مشو غرّه

ص: 143


1- . اربعین شیخ بهاء الدین، ص257، س14 خلاف، ج1، ص307، س12 سفینة البحار، ج1، ص50، س19 نهج الفصاحه با اندک تفاوت شمارة 810. کسی که در ظرف طلا یا نقره می آشامد همانا به اندرون خود آتش دوزخ را می ریزد.
2- . درج گهر، شماره 310. مستی اخگر دوزخ است.
3- . درج گهر، شمارة 619 و در لطائف الطوائف، ص140 چنین دارد: حدیثی به من رسیده که: هر که در مکتوب برادر مؤمن نگرد، بی اذن او بر آتش دوزخ مطلع گردد.
4- . روضة الواعظین، ص269. نمازی نیست که وقتش برسد، مگر این که فرشته ای از پیش روی مردم، فریاد بر می آورد: برخیزید به سوی آتش هایتان که در پشت خود شعله ور کرده اید و آنها را با نمازهای خود خاموش سازید.
5- . ارشاد القلوب، ص263. هر کس در پیش روی سلطان ستمگری تازیانه ای بیاویزد این تازیانه در روز قیامت، اژدهایی از آتش می شود که طولش هفتاد ذراع باشد، خداوند این اژدها را در روز قیامت در میان آتش دوزخ، بر وی مسلط می کند.
6- . نهج البلاغه، ج3، ص253، حکمت 419. بیچاره پسر آدم، مدت زندگیش بر وی پنهان است، مرض هایش پوشیده و ناپیداست و عملش نگاه داشته می شود.
7- . روضة الواعظین، ص382. بپرهیز از غیبت، چون که غیبت خورش سگ های اهل جهنم است.
8- . نهج البلاغه، ج3، ص173، س4. بپرهیزید از خدا دربارة عاقبت وخیم ظلم.
9- . نهج البلاغه، ج3، ص257، حکمت 433. یاد کنید تمام شدن لذت ها و باقی ماندن گناهان را.
10- . ارشاد القلوب، ص100. کسی که در مسجد اخلاط سینه می اندازد، بدون شک عیبی با همین اخلاط در صورت خود در روز قیامت خواهد داشت.
11- . ارشاد القلوب، ص100. کسی که در قبله (یا به سوی قبله) اخلاط سینه می اندازد، باید بداند که او در حالی مبعوث می شود که آن اخلاط در روی او است.
12- . سفینة البحار، ج1، ص584، س22. هر کس گدایی کند با این که خوراک سه روز نزد او باشد، خدا را در روز دیدار در حالی ملاقات می کند که در صورت او گوشتی نبوده باشد.
13- . کافی، ج8، ص3. تیز زبانی بنده، در آن چه که خدا را خوش آیند نیست، و در آن چه که از آن نهی فرموده، پستی و سفلگی او در نزد خداست و خشمی است از جانب خدا و نوعی کر شدن و کور شدن و لال شدن است که خداوند در روز قیامت به او ارث می دهد.
14- . کافی، ج2، ص498، س3. حقیقت این است که وعده گاه دوزخیان، همان گناهان خودشان است.
15- . سفینة البحار، ج1، ص607، س16. بخل درختی است در جهنم، هر کس به شاخی از شاخه های آن چنگ زند او را به آتش می رساند.

که این جا صورتش گنج است و آن جا شکلش اژدرها

و شاعری آذربایجانی به زبان ترکی چنین سروده:

واعظ منی آلاّتما جهنّمده اود اولماز

اونلار که یانالاّر اودی بوردان آپارالاّر

پس از آن که سال های متمادی گذشت که اصل بقای اعمال را از محالات دانستند اینک الحمدللّه با دلالت اخبار و آیات نقل شده، تجسم عمل یکی از بدیهیات می گردد.

دنیا کشت زار آخرت است

از آیات کریمه و احادیث شریفه به طور واضح چنین به دست می آید که: اعمال انسان، قسمتی از موجودات طبیعی می باشد؛ و به طوری که نبات و حیوان نمو دارد، می روید و بزرگ می شود؛ و هم چنان که تخم را می کارند و مدتی در زیر زمین پنهان می ماند و بعدا پس از آن که مدت نام برده شده اختفا، به پایان می رسد، سر از زمین به در می آورد و نمو می کند؛ اعمال آدمیان نیز مانند تخم ها مدتی در میان موجودات دنیا در حالت نهان باقی می مانند و آنگاه که روز موعود فرا رسید، بروز یافته و آشکار می شوند، و در شکل نعمت های بهشتی و یا شکنجه های جهنمی نمایان می گردند.

خداوند متعال می فرماید: مَنْ کانَ یُرِیدُ حَرْثَ الْآخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فِی حَرْثِهِ وَ مَنْ کانَ یُرِیدُ حَرْثَ الدُّنْیا نُؤْتِهِ مِنْها وَ ما لَهُ فِی الْآخِرَةِ مِنْ نَصِیبٍ؛(1) و ایضاً: نِساؤُکُمْ حَرْثٌ لَکُمْ فَأْتُوا حَرْثَکُمْ أَنَّی شِئْتُمْ وَ قَدِّمُوا لِأَنْفُسِکُمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّکُمْ مُلاقُوهُ.(2)

از کریمه فوق، چنین استفاده می شود که زنان شما کشتی برای شما هستند، کشت آخرت می باشند، کشتی که در آن فرزند می کارید؛ پس ازدواج کنید و به کشت خود هر وقت خواستید بروید و برای فردای خود، فردای قیامت، با فرزند کاشتن، پیش داشتی بکنید؛ و بپرهیزید از این که نظر دیگری جز نظر کشت فرزند، در آنان داشته باشید؛ و بدانید که شما نمی توانید به قیامت نروید و قدرت ندارید که از ملاقات خداوند امتناع نمائید و از پیش گاه با عظمت خداوند عالم پنهان بمانید؛ پس از خدا بترسید و در زنان فقط نظر فرزند کِشتن داشته باشید.

و از رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم روایت شده: الدّنیا مَزرَعَةُ الآخِرَة؛(3) و ایضاً: وقتی که به آسمان برده شدم، ابراهیم علیه السّلام به نزد من آمد و گفت: امت خود را امر کن که از کشت بهشت، زیاد بکارند چون که زمینش با وسعت و خاکش نیک است؛ گفتم: کشت بهشت چیست؟ فرمود: لاحَولَ وَلا قُوَّةَ اِلّا بِاللّهِ؛(4) و ایضاً: اَربیَ الرِّبَا الکِذبُ.(5)

و از امیر المؤمنین علیه السّلام روایت شده که فرمود: اَلعَمَلُ الصّالِحُ حَرثُ الآخِرَةِ؛(6) و ایضاً: اِن دُعِیَ اِلی حرثِ الآخِرَةِ کَسِلَ؛(7) و ایضاً: کَماتُدینُ تُدانُ و کَما تَزرَعُ تَحصُدُ؛(8) و ایضاً: اِعلَم اَنّ لِکُلِّ عَمَلٍ نَباتاً وَ کُلُّ نَباتٍ لاغِنی بِهِ عَنِ الماءِ، وَ المِیاهُ مُختَلِفَةٌ

ص: 144


1- . شوری (42) / آیه 20. هر کس کشت آخرت را خواستار باشد، افزایش می دهیم به کشتش؛ و هر کس کشت دنیا را بخواهد، از آن می دهیمش، ولی در آخرت بهره ای برایش نخواهد بود.
2- . بقره (2) / آیه 223. زنان شما کشت شما هستند. پس هر وقت که می خواهید به کشت خود بروید و برای خود پیش داشتی کنید و خود را از مخالفت خداوند نگاه دارید و بدانید که شماها به طور حتم خدا را ملاقات خواهید کرد.
3- . مجموعه ورّام، ص183. دنیا کشتزار آخرت است.
4- . متن این حدیث را در بحث «حسنات دنیوی، نعمت های بهشتی می گردند» نقل کرده ایم.
5- . من لایحضره الفقیه، ص579، س22. به راستی که رباترین ربا دروغ است. یعنی دروغ از همة گناهان بیشتر بزرگ می شود و زیادتر می روید.
6- . نهج البلاغه، ج1، ص56، س آخر. عمل صالح، کشت آخرت است.
7- . نهج البلاغه، ج1، ص147، س آخر. اگر به کشت آخرت خوانده شود کسل می گردد.
8- . نهج البلاغه، ج2، ص56، س5. هر طور رفتار کنی همان طور رفتار می شوی و آن گونه که می کاری می دروی.

فَما طابَ سَقیُهُ طابَ غَرسُهُ وَ حَلَّت ثَمَرَتُهُ وَ ما خَبُثَ غَرسُهُ وَ اَمَرَّت ثَمَرَتُهُ؛(1) و ایضاً به میثم تمار رحمه اللّه تعالی چنین فرموده:(2)

وَ فی الصَّدرِ، لُباناتٌ اِذا ضاقَ لَها صَدری

نَکَتُّ الاَرِضَ بِالکَفِّ وَ اَبَدیَتُ لَها سِرّی

فَمَهما تُنبِتُ الاَرضُ فَذاکَ النَّبتُ مِن بَذری

و ایضاً: که به فاطمه زهرا سلام اللّه علیها چنین فرموده:(3)

فاطِمَ یا بِنتَ النَّبِی اَحمَدِ

بِنتِ النَّبِی اَلسِیِّدِ المُؤَیَّدِ

مَن یُطعِمِ الیَومَ یَجدِهُ فی غدِ

عِندَ العَلِی اَلواحِدِ المُوَحَّدِ

ما یَزرَعُ الزّارِعُ سَوَفَ یَحصُدِ

فَأَطمِی مِن غَیرِ مَنٍّ اَنکَدِ

حَتّی تُجازی بِالَّذی لاَینفدِ

و ایضاً: از آن حضرت روایت شده که فرموده: اَلا اِنّ کُلَّ حارِثٍ مُبتَلیً فی حَرثِهِ وَ عاقِبَةِ عمله غَیرَ حَرَثَةِ القرآنِ، فَکونوا مِن حَرِثِتِهِ؛(4) و از حضرت امام صادق علیه السّلام روایت شده: لِکُلِّ زارِعٍ مَازَرَعَ.(5)

اگر دنیا و آخرت را جهان واحد ممتدی در نظر بگیریم و آن را به زندگی کنونی تشبیه نماییم، خواهیم دید که آن جهان بزرگ هم مانند این جهان کوچک، دارای چهار فصل است: نخست همین زندگی ناپایدار کنونی است که به جای فصل پائیز است، زیرا که وقت شخم کردن و بذر افشاندن و آبیاری کردن، با انجام دادن اعمال است؛ قسمت دوم که عالم برزخ است و انسان ها با کفن های سفید خود به خواب سنگین مرگ فرو می روند، به جای فصل زمستان جهان بزرگ و فصل برف آن است؛ قسمت سوم که موقع بعث و زنده شدن و سر از خاک به در آوردن است، بهار آن است که افراد انسان با اعمال خود، مانند گل های رنگارنگ و یا خارهای خوفناک، از قبرها بیرون می آیند؛ و قسمت آخر هم که مردم، اعمال خویش را دریافت می دارند و با آن ها زندگی نوینی را آغاز می کنند، یا در فردوس برین و یا در جهنم سوزان، به منزله تابستان می باشد.

در فصل زمستان که همه جا را برف فرا گرفته و هوا را سرما سر تا سر تصرف می کند، اگر کسانی باشند که از وضع این جهان بی خبر باشند، این بی خبران، در کنار آتش نشسته و به وضع برزگران متأسف می شوند، و بذر افشانی و آبیاری آنان که با زحمت ها و خستگی های فراوان در پائیز انجام داده بودند، اینان را به تعجب در می آورد، و به عقل آنان می خندند که چرا دارایی و خوراکی خود را در بیابان ها افشاندند؟! هنگامی که هنوز آنان دهان از ایراد نبسته اند نوروز

ص: 145


1- . نهج البلاغه، ج2، ص59. بدان که برای هر عملی روئیدنی هست و هر روینده نیاز به آب دارد و آب ها گوناگون هستند پس آن چه که آبیاریش پاک باشد کشتش پاک و میوه اش شیرین می گردد و آنچه که آبیاریش پلید باشد کشتش پلید و میوه اش تلخ می گردد.
2- . منتهی الآمال، ج1، ص157. در سینه رازهایی هست، وقتی که دلم برای آنها تنگ می شود با کف دست زمین را می کاوم و رازم را به زمین فاش می کنم و اگر وقتی زمین چیزی رویانید، آن روینده از کشتة من است.
3- . تفسیر برهان، ج4، ص413 تفسیر ابوالفتوح رازی، ج10، ص190 امالی صدوق، ص156. فاطمه، ای دختر پیغمبر «احمد» دختر پیغمبری که بزرگوار است و از جانب خدا تقویت شده، هر کس امروز اطعام نماید فردا آن را باز می یابد در نزد خداوند بزرگ یکتا وبی همتا؛ برزگر هر چه می کارد بعداً همان را می درود؛ پس اطعام کن بدون این که منت نهی و کم خیر گردی، تا پاداش یابی آنچه را که هرگز کاهش نمی پذیرد.
4- . نهج البلاغه، ج2، ص111. بدانید که هر برزگری دربارة کشت و عاقبت کار خود مبتلا خواهد بود، جز برزگران قرآن؛ پس، از کارندگان قرآن شوید.
5- . کافی، ج2، ص458، س7، برای هر کارنده ای همان است که کاشته است.

فرا رسیده مژده وصول بهار را می دهد، بذرهای افشانده شده سر از خاک به در می آورند و برانگیخته شده و زنده می گردند، سر سبز و خرم و شاداب؛ آن وقت است که بی خبران، متوجه حقیقت عالم شده و از این که برای خود، کاری نکرده و تخمی نیفشانده اند، انگشت حسرت به دندان می گزند.

کسانی که از وضع جهان، بی اطلاع، و از عاقبت زندگی و پایان امر عالم بی خبرند، بدون این که اندیشه ای در این باره بکنند، به مردم دانا و بینا و دانشمندان عاقبت­نگر و آخر بین، ایرادها می گیرند، و برای خود هیچ کاری نکرده و تخم نیکی نمی کارند و روزی به بیچارگی و ناتوانی خود، پی خواهند برد که بهار قیامت و موقع زنده شدن انسان ها و روئیدن اعمال نیک و بد فرا رسیده و کار از کار گذشته باشد.

بلی همان طور که تخم های پراکنده شده در زمین ها، با این که می پوسند باز می رویند همین طور اعمال صادر شده از انسان ها هم، با این که در اطراف و اکناف این جهان وسیع افشانده می شوند، از بین نمی روند و در فصل بهار اعمال، می رویند.

توشة آخرت عمل است

آیات کریمه و احادیث شریفه با لسان های متفاوت و بیان های گوناگون، بقا و تطوّر و تجسم اعمال را تعلیم می فرمایند؛ مثلاً چنین می فهمانند که: آدمی چنان که در این زندگی، ذخیره لازم دارد، برای زندگی آینده خود نیز، ناچار بایستی توشه ای تهیه ببیند، و این زاد حتماً باید از این زندگی برده شود؛ این توشه برای هر کسی، فقط از اعمال خود او فراهم می شود، و همین اعمال هستند که از انسان باقی می مانند و برای او لوازم زندگی اخروی می شوند.

چیزی که مهم است این است که: بعضی از آیات و احادیث، چنین دلالت می کنند که تمامی دارایی هر کسی در آخرت، همین است که از دنیا با خود می برد، و انسان در آخرت، جز مقداری از اجزای این جهان، چیز دیگری نخواهد داشت و آدمی پس از آن که در بهشت و یا در دوزخ مستقر می گردد، و ارث زمین شمرده می شود.

خداوند متعال فرموده:

تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوی؛(1)و ایضاً: قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ هُمْ فِی صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ وَ الَّذِینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ وَ الَّذِینَ هُمْ لِلزَّکاةِ فاعِلُونَ وَ الَّذِینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ إِلاَّ عَلی أَزْواجِهِمْ أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَیْرُ مَلُومِینَ فَمَنِ ابْتَغی وَراءَ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ العادُونَ وَ الَّذِینَ هُمْ لِأَماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ وَ الَّذِینَ هُمْ عَلی صَلَواتِهِمْ یُحافِظُونَ أُولئِکَ هُمُ الْوارِثُونَ الَّذِینَ یَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فِیها خالِدُونَ؛(2)

یعنی مؤمنان، بهشت را از دنیا ارث می برند و آن گاه که مبعوث شدند دارای فردوسی می شوند که از جهان کنونی ارث می برند.

ص: 146


1- . بقره (2) / آیه 197. توشه بردارید و بهترین توشه نگه داشتن خود از گناهان است.
2- . مؤمنون (23) / آیه 1 تا 11. باور کنید که مؤمنان رستگار شدند، آنان که در نمازشان فروتن اند، آنان که از بیهوده روی بر می تابند، و آنان که زکات را به جا می آورند، و آنان که فرج خود را نگاه می دارند مگر از ازواج و کنیزان مملوک که ملامتی ندارند، پس هر کس بیشتر بطلبد مسلماً از متجاوزین است، و آنان که امانت ها و پیمان شان را رعایت می کنند، و آنان که به نمازهای خود محافظت می کنند، اینانند ارث برندگان که ارث می برند بهشت را، آنان در آنجا الی الابد می مانند.

انسان، از اجزاء جهان بر بدن خویش، اخذ می کند و با خوردن و نوشیدن و نفس کشیدن و غیر این ها، اجزاء دنیا را جزء بدن خود می گرداند و سپس آن ها را مبدل به نیروهای گوناگون اعمال کرده و در اشکال مختلف، از بدن خود بیرون می ریزد؛ و این اعمال صادر شده باقی می مانند و در زندگی اخروی در شکل نعمت های فردوسی نمایان می شوند؛ بنابراین، نعمت های بهشت، همین اجزاء مادی جهان کنونی هستند، یعنی از آن ها ساخته می شوند.

انسان، اجزاء جهان را در شکل خوراک و مشروب و هوا و نور و غیر این ها اخذ می کند و آن ها را در صورت ایمان و نماز و خشوع و پرهیز از لغو و زکات دادن و تزکیة خویش و کف نفس از شهوترانی و حفظ و ادای امانت و وفای به عهد و محافظت به نمازها خرج می کند؛ این است معنای ارث بردن بهشت از دنیا؛ و واقع این است که: کسی که اعمال یاد شده را کسب می کند، در حقیقت نعمت های بهشت را کسب می کند و آن گاه که این جهان از تحت قدرت او با مرگ بیرون می رود، در عوض، نعمت هایی ابدی به او ارث می گذارد؛ جهان، نسبت به افراد انسان به منزله مادر است، و هم چنان که مادر، از دست فرزند خود، با مرگ می رود، در عوض، اموالی را برای او ارث می گذارد، جهان هم هر وقت از دست فرزند مؤمن خود می رود، نعمت بهشت را به او ارث می گذارد؛ و البته این مؤمن است که نعمت را از جهان ارث می برد: اولئک یرثون الفردوس.

با توجه به حقیقت فوق، آیات دیگری نیز روشن می گردد؛ می فرماید: أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصَّالِحُونَ.(1)

می دانیم که ارث بردن زمین و تملک آن در این زندگی که داریم، اختصاصی به مردان صالح ندارند، بلکه هر دسته از نیکوکاران و بدکاران، متناوباً و متعاقباً آن را از یک دیگر ارث می برند و نیز می دانیم که: عاقبة الامر هم این ملک ناپایدار برای کسی باقی نخواهد ماند، و خود خداوند متعال، وارث زمین و آن چه در آن است خواهد بود چنان که فرموده: إِنَّا نَحْنُ نَرِثُ الْأَرْضَ وَ مَنْ عَلَیْها وَ إِلَیْنا یُرْجَعُونَ.(2)

فعلیهذا چنین به دست می آید که: مراد از این ارث بردن زمین، ارث بردن آن در دنیا نیست، بلکه مقصود ارث بردن زمین، در آخرت است.

کسانی که از زمین و اجزاء آن بر خویشتن جلب و سپس آن ها را در راه انجام دادن اعمال باقیه صالحه خرج کرده اند، الی الابد دارای اجزاء زمین خواهند بود یعنی همیشه دارای اعمال نیک خود خواهند بود، اعمال نیک خود را در شکل نعمت های بهشتی پیوسته خواهند داشت؛ این نشأه مانند مادری که می میرد و اولاد خود را از آغوش گرمش محروم می سازد، می میرد و ویران می شود ولی اولاد صالح خود را دست خالی نمی گذارد، و مقداری از اجزاء زمینی را که برای خودشان از دنیا گرفته بودند در شکل نعمت های بهشتی به آنان ارث می دهد.

و اما این که قرآن کریم کافران و بدکاران را وارث نخوانده است با این که آنان هم شکنجه های دوزخ را از زمین و از زندگی دنیوی (با بیانی که گفته شد) به آخرت ارث می برند، به این جهت است که آنان این گونه ارث را نمی خواهند ببرند و نمی برند، و این خود ارث ناگوار است که دست از آنان بر نمی دارد، و پیداست ارثی که برندگان آن از آن بیزار و گریزان باشند، ارث خوانده نمی شود.

ص: 147


1- . انبیاء (21) / آیه 105. مسلماً زمین را بندگان صالح من ارث می برند.
2- . مریم (19) / آیه 40. مائیم که ارث می بریم زمین را و آن چه را که بر زمین هست و به سوی ما برگردانیده می شود.

اگر ما در میان وارثان زمین، در میان کسانی که زمین و اجزاء ارضی را در شکل اعمال نیک، ارث می برند و زمین را در صورت بهشت و نعمت های آن دارا می شوند بگردیم و تمام مردم اعصار و قرون مختلف را از مدّ نظر بگذرانیم، مسلماً خواهیم دید که پر بهره ترین افراد بشری از زندگی دنیوی و از زمین و اجزاء آن، همانا مردم آخر الزمان و پیروان آخرین امام از جانشینان حضرت رسول اللّه صلی اللّه علیه و علیهم خواهند بود؛ برای این که در آن زمان بنا به روایات کثیره، همه و یا نزدیک به همه مردم روی زمین مؤمن خواهند بود، واحدی از کافرین و فاجرین در ظاهر نخواهد ماند؛ در آن زمان عدالت محضه و دادگری خالص، در جای ستمگری و بی دادگری خواهد نشست و قوانین حقه الهی (در عوض قوانین ناقصه ای که از افکار فراموش کار و خطا پیشه بشری تراوش می کند) حکمران و در جریان خواهد بود؛ در آن زمان همه افراد بشر، یک امت گردیده و در زیر پرچم یک شریعت مجتمع می شوند، و سراسر روی زمین، یک کشور وسیع پهناور می گردد.

مطالب مذکوره، در روایات متواتره (به طرق عامه و خاصه) (1) وارد شده است؛ یک حدیث که مسلم عندالکل است در این جا می آوریم، رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرموده: لَو لَم یَبقَ مِنَ الدّنیا اِلاّ یَومٌ لَطَوَّلَ اللهُ ذلِکَ الیَومَ حَتّی یَبعَثَ رَجُلاً صالِحاً مِن اَهلِ بَیتی یَملَأُ الاَرضَ عَدلاً وَ قِسطاً کَما قَد مُلِئَت ظُلماً وَ جَوراً. (2)

بنابر آن چه بیان گردید، مصادیق واضحه «عِبادِیَ الصّالِحونَ»، مردم زمان حضرت مهدی صلوات اللّه و سلامه علیه می باشند چنان که از حضرت باقر علیه السّلام هم روایت شده که: درباره «عِبادِیَ الصّالِحونَ» فرموده: هُم اَصحابُ المَهدیِّ علیه السّلام فی آخِرِ الزَمَّانِ.(3)

یک آیة ذیل، دو آیه فوق را شرح می کند و مضمون هر دو را در ضمن خود می گیرد: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی صَدَقَنا وَعْدَهُ وَ أَوْرَثَنَا الْأَرْضَ نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَیْثُ نَشاءُ؛(4) جملة «أَوْرَثَنَا الْأَرْضَ» معنای «اِنَّ الارضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصّالِحونَ» را می فهماند؛ و جمله «نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ» معنای «یَرِثونَ الفِردُوسَ» را می رساند؛ و این دو کریمه را بدین طریق شرح و تفسیر می کند که: «نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ» را به دنبال «أَوْرَثَنَا الْأَرْضَ» بیان داشته و می فهماند که مراد از زمینی که به ارث به آنان می رسد همان جنّت است که در آن جای می گیرند؛ و هم چنین بهشتی که در آن جای می گیرند، همان زمین است که آن را ارث می برند؛ و بهترین شاهد بر صحت این شرح، این است که جمله «نتبوء من الجنة» بدل است از جمله «اورثنا الارض» و برای توضیح آن است، زیرا که در صورت اکتفاء به هر کدام از دو جمله نام برده، مطلب تمام در می آید.

پس از این آیه هم این استفاده را می بریم که: خداوند متعال، استفاده های مشروع و تصرف های حلال انسان را از زمین و از اجزاء ارضی که در شکل اعمال صالحه وقوع می یابند، برای او توشه آخرت و بهشت و نعمت های بهشتی قرار می دهد و پس از ویرانی دنیا، آن ها را به او در شکل بهشت، ارث می دهد.

ص: 148


1- . رجوع شود به دو کتاب مستطاب «المهدی» و «منتخب الاثر فی الامام الثانی عشر».
2- . مجمع البیان، ج7، ص67، س1 روضة الواعظین، ص224، س18 صواعق محرقة ابن حجر، ص97، س19. لفظ حدیث مطابق مجمع البیان نقل شد، اگر فرضاً از دنیا بیشتر از یک روز نماند، هر آینه خداوند آن روز را طول می دهد تا مرد صالحی را که از اهل بیت من است، برانگیزاند؛ او زمین را پر از عدل و داد می کند، چنان که با ظلم و جور پر شده است.
3- . مجمع البیان، ج7، ص66، س آخر. آنان یاران مهدی علیه السّلام می باشند در آخر الزمان.
4- . زمر (39) / آیه 74. حمد برای آن خداوندی است که وعده اش را به ما راست گردانید و زمین را به ما ارث داد، جای می گیریم از بهشت، هر کجا را که بخواهیم.

از بعضی از آیات فهمیده می شود که: استخراج و استنباط کننده چشمه ها در بهشت همانا خود نیکوکاران می باشند، که بایستی با اعمال نیک خود، برای خودشان چشمه استخراج نمایند! می فرماید: عَیْناً یَشْرَبُ بِها عِبادُ اللَّهِ یُفَجِّرُونَها تَفْجِیراً؛(1) تفجیراً مفعول مطلق و برای بیان نوع تفجیر است، و با تنکیر خود چنین می فهماند که بر آوردن و استخراج چشمه نام برده، از نوع چشمه در آوردن و قنات کندن و امثال آن ها که در این زندگی معروف است، نیست؛ و برای افراد بشر عجالتاً پنهان و در نزد آنان عملی ناشناس و نکره است.

طریق این تفجیر و چشمه در آوردن در بهشت، همانا وفای به نذر و اطعام بر مساکین و یتیمان و اسیران است، انجام دادن اعمال نیک است؛(2) و بدیهی است که این نوع استنباط چشمه، در جهان کنونی شناخته نشده است و شناخته نخواهد شد، و تا روز بعث مجهول و نکره باقی خواهد ماند.

ناگفته نماند که صحت استدلال فوق، موقوف به این است که «یفجرون» به معنی حال باشد نه استقبال، و می دانیم که این امر هیچ مانعی ندارد؛ و اگر شکی باقی باشد با نظر در کریمه ذیل برطرف می شود:

در قرآن کریم می فرماید: یُطافُ عَلَیْهِمْ بِآنِیَةٍ مِنْ فِضَّةٍ وَ أَکْوابٍ کانَتْ قَوارِیرَا قَوارِیرَا مِنْ فِضَّةٍ قَدَّرُوها تَقْدِیراً؛(3) این کریمة مبارکه تصریح می کند که : اندازه گیرندة جام ها و تنگهای بهشتی، خود نیکوکاران هستند، و این اندازه گیری مسلماً با قدر و اندازة اعمال صالح که به جا می آورند بستگی دارد: هر کس زیاد نیکی کند، جام و تنگ او بزرگ تر و گواراتر و دائمی تر خواهد بود. و «تقدیراً» هم عیناً فائدة «تفجیراً» را که در کریمة فوق هست، می رساند. و چون «قدّروا» به صیغة ماضی بیان شده فلذا دلالت این کریمه بر بحث حاضر (بر این که: نیکوکاران با اعمال صالحی که انجام می دهند، برای خودشان در بهشت، نعمت های جاودانی مهیّا می کنند، و توشه هایی ذخیره می نمایند) آشکارتر و بی شائبه تر می باشد و معنای «یفجرون» را هم که در آیة فوق هست واضح تر می گرداند، یعنی: نیکوکاران، هم اکنون و در همین زندگی، چشمه های بهشتی را تفجیر می کنند و در می آورند.

و در خبر است که: جبرئیل علیه السّلام به حضرت رسول صلّی الله علیه و آله و سلّم گفت: اِعمَل ما شِئتَ فَاِنَّکَ مُلاقیه؛(4) و ایضاً که: حضرت پیغمبر فرمود: در عارض بهشت، دیدم که نوشته شده: ما قَدَّمنا وَجَدنا؛(5) و ایضاً که فرمود: قَد نَزَلَ جَبرَئیلُ علیه السّلام اِلَیَّ وَ قالَ لی یا مُحّمَدُ رَبُّکَ یَقرَئُکَ السَّلامَ وَ یَقولُ لَکَ کُلُّ ساعَةٍ تَذکُرُنی فیها فَهِیَ لَکَ عِندی مُدَّخَرَةٌ وَ کُلُّ ساعَةٍ لاَتذکُرُنی فیها فَهِیَ مِنکَ ضایِعَةٌ.(6)

ص: 149


1- . انسان (76) / آیه 6. چشمه ای را که بندگان خدا از آن می آشامند در می آورند آن را در آوردنی.
2- . رجوع شود به سورة مبارکة انسان (76)، از آیة 5 تا 8.
3- . انسان (76) / آیه 15 و 16. در پیرامون آنان جام هایی از نقرة ناشناخته گردش داده می شود، و تنگ هایی شیشه ای، شیشه هایی از نقرة ناشناس که خود آنان اندازة آنان را تعیین کرده اند، چنان تعیین کردنی که آشنایی به آن ندارید (و بر شما در این زندگی مجهول است).
4- . من لایحضره الفقیه، ص579، س22 روضة الواعظین، ص271 وافی، ج2، کتاب الصلوة، ص21، س31 و 32. بکن آن چه می خواهی، چون که همان را دیدار خواهی نمود.
5- . روضة الواعظین، ص408، هر چه را که پیش فرستادیم باز یافتیم.
6- . ارشاد القلوب، ص59. جبرئیل علیه السّلام به نزد من فرود آمد و به من گفت: ای محمد پروردگارت به تو سلام می خواند و می فرماید هر ساعتی که مرا در آن یاد می کنی، آن ساعت در نزد من برایت ذخیره می ماند و هر ساعتی که مرا در آن یاد نمی کنی از تو ضایع می گردد.

و از امیر المؤمنین علیه السّلام مروی است که فرمود: اَلاوَ اِنَّکُم اُمِرتُم باِلظَّعنِ وَ دُلِلتُم عَلَی الزّادِ وَ اِنّ اَخوَفَ ما اَخافُ عَلَیکُمُ اِتّباعُ الهَوی وَ طولُ الأَمَلِ فَتَزَوَّدوا فی الدّنیا مِنَ الدّنیا ما تَحرُزونَ بِهِ اَنفُسَکُم غَداً؛(1) و ایضاً: فَانقَلِبوا مِنها بِأَحسَنِ ما بِحَضرتِکُم مِنَ الزّادِ؛(2) و ایضاً: ما اَخَذوهُ مِنها لِغَیرِها قَدِموا عَلَیهِ و اَقاموا فیهِ؛(3) و ایضاً: ما قَدّمتَ الیَومَ تَقدِمُ عَلَیهِ غَداً فَامهَد لِقَدَمِکَ وَ قَدِّم لِیومِکَ؛(4) و ایضاً: تَزوَّدوا فی اَیّامِ الفَنِاءِ لِأیّامِ البَقاءِ قَد دُلِلتُم عَلیَ الزّادِ وَ اُمِرتُم بِالظَّعن؛(5) و ایضاً: خُذ ما یَبقی لَکَ مِمّا لاتَبقی لَهُ؛(6) و ایضاً: اِنّما المرءُ مَجزیٌّ بِما اَسلَفَ و قادِمٌ عَلی ما قَدَّمَ؛(7) و ایضاً: بِئسَ الزّادُ اِلیَ المَعادِ العُدوانُ عَلیَ العِبادِ. (8)

و از امام صادق علیه السّلام روایت شده که: قالَ فی رَجُلٍ یُؤَخِّرُ الصَّلوةَ مُتِعَمِّداً قالَ یَأتی هذا یَومَ القِیمةِ موتوراً أهلُهُ وَ مالُه؛ اَلموتورُ هُوَ مَن لا أهلَ وَ لا مالَ لَهُ فیِ الجَنَّةِ. (9)

درجات اخروی از اعمال دنیوی ساخته می شود

عالم آخرت دارای درجات بسیاری است، خداوند متعال فرموده: نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ؛(10) و حتی کثرت درجات و اختلاف آنها در آخرت، خیلی خیلی بیشتر از درجات دنیا و اختلاف آنهاست. چنان که می فرماید: وَ لَلْآخِرَةُ أَکْبَرُ دَرَجاتٍ وَ أَکْبَرُ تَفْضِیلاً.(11)

مقصود ما از عقد این بحث، با کمال تعجب این است که قرآن کریم، با وضوح و صراحت بیان فرموده است که درجات عالم آخرت از اعمال صادر شده از بشر و از عین افعال و کردار افراد انسان، درست می شود. و با نیکی ها و بدی های خودشان ساخته و پرداخته می گردد. و این آیات در عین این که شیرین ترین بیان برای تصویر بقای اعمال و تجسم آنها هستند، محکم ترین برهان نیز برای آن می باشند.

می فرماید: وَ لِکُلٍّ دَرَجاتٌ مِمَّا عَمِلُوا وَ ما رَبُّکَ بِغافِلٍ عَمَّا یَعْمَلُونَ؛(12) طبری مفسر شهیر، در شرح این کریمه فرموده: برای هر عاملی در اطاعت خدا، یا در نافرمانی با او، منزله ها و مرتبه هایی از کردار خود او هست. خداوند او را به آنها می رساند و با آنها ثوابش می دهد، اگر خیر باشد خیر و اگر شرّ باشد شرّ.(13) و شیخ طنطاوی هم گفته: برای هر کدام از

ص: 150


1- . نهج البلاغه، ج1، ص68. بدانید که شما امر شده اید به کوچ و توشه را به شما نشان داده اند و خوفناک ترین چیزی که بر شما می ترسم پیروی خواهش نفس و آرزوی دراز است. پس در دنیا از دنیا توشه ای بردارید که خود را با آن، فردای قیامت نگاه دارید.
2- . نهج البلاغه، ج1، ص91. پس از دنیا با بهترین توشه ای که در امکان دارید، کوچ کنید. و در جلد 2، ص209 (فانقلبوا، در جای: فارتحلوا).
3- . نهج البلاغه، ج1، ص105. و بر آن چه که از دنیا (برای بعد از دنیا) برداشتند، وارد شده، و در آن اقامت گزیدند.
4- . نهج البلاغه، ج2، ص56. هر چه امروز پیش فرستی فردا به همان وارد می شوی، پس برای پایت، جایی تهیه کن و برای آن روزت چیزی پیش فرست.
5- . نهج البلاغه، ج2، ص67. در روزهای گذران، برای روزهای جاویدان توشه بیاندوزید، شما را به توشه رهبری کرده اند و به کوچ کردن امر داده اند.
6- . نهج البلاغه، ج2، ص243. بگیر آن چه را که برایت می ماند از آنچه که برایش نمی مانی.
7- . نهج البلاغه، ج3، ص23. همانا انسان، با آن چه که قبلاً انجام داده بود، پاداش و کیفر می یابد و بر آن چه که پیش داشته بود وارد می شود.
8- . نهج البلاغه، ج3، ص202.چه بد توشه ای است برای برگشت به آخرت، دشمنی کردن با بندگان خدا.
9- . روضة الواعظین، ص270. س4. امام صادق علیه السّلام دربارة کسی که نماز را دانسته به تأخیر می انداخت فرمود: این مرد در روز قیامت، در حالی که خانواده و مالش هلاک شده باشد می آید. و موتور کسی است که برایش در بهشت، نه خانواده ای باشد نه مالی.
10- . انعام (6) / آیه 83. بالا می بریم درجه های هر کس را که بخواهیم.
11- . اسراء (17) / آیه 21. و مسلماً درجات اخروی بزرگ تر از درجات دنیوی است و افضلیت های آنجا نیز بزرگ تر از افضلیت های اینجاست.
12- . انعام (6) / آیه 132. و از برای هر کسی درجه هایی از آن چه که کرده اند، هست و پروردگارت از اعمال آنان غافل نیست.
13- . جامع البیان، ج8، ص28. نقل به اختصار.

مکلفین، درجه ها و مرتبه هایی از آن چه که کرده اند، از عمل های آنان هست. و پروردگارت از آن چه که می کنند غافل نیست تا کرداری به او پوشیده ماند.(1) و بیضاوی هم این مطلب را که مورد تصریح آیه می باشد، محتمل شمرده است.(2)

جای بسی تأسف است که غالب مفسرین، از کسانی که کتاب شان در دست رس ما هست، برای این که بقای اعمال و تجسم آن ها را (فقط برای تصور این که عمل عرض است و تجوهر عرض محال است) غیر ممکن می شمرده اند، فلذا به هر نحوی بوده، آیه را از معنایی که خود غیر ممکن می دانسته اند، منصرف کرده اند؛ گفته اند: که لفظ «جزاء» و یا «اجل» باید در تقدیر گرفته شود: من جزاء ما عملوا، و یا: گوئیا که می خواسته اند به پروردگار با عظمت جهان، کمک کنند!.

پاسخ این است که: عمل، عرض نیست و جوهر است چنان که مفصلاً بیان گردیده است؛ و بعد از آن که قرآن کریم مکرراً با بیان های گوناگون می فهماند که: پاداش آدمی خود کردار آدمی است، چه داعی بر این تقدیر می ماند؟ و چه نیازی آن را تقاضا می کند!؟.

کریمه ای که نقل شد، در سوره دیگری هم به این صورت هست: وَ لِکُلٍّ دَرَجاتٌ مِمَّا عَمِلُوا وَ لِیُوَفِّیَهُمْ أَعْمالَهُمْ وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ؛(3) و کلمه «من» در هر دو مورد، از همان قبیل است که در: خاتم من فضة، هست؛ و چنین می فهماند که: درجات آخرت از جنس اعمال دنیا است.

مضمون این دو کریمه با بیان دیگری هم ادا شده است: فرموده: هُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ اللَّهِ وَ اللَّهُ بَصِیرٌ بِما یَعْمَلُونَ؛(4) این کریمه در این که «درجات» را به خود «هُم» حمل کرده و بدین وسیله اتحاد یافتن عمل را با عامل فهمانیده، شبیه این آیه است که فرموده: وَ قودُهَا النّاسُ، (5) و می فهماند که در آخرت سوزاننده و سوزنده یک چیز هستند، چنان که آیه مورد بحث هم می فهماند که: در آخرت، درجه و صاحب درجه یک چیز بیش نیستند؛ و در این دو کریمه، اشاره ای به «ساختمان آینده انسان» هست، و چنین می فهمانند که مصالح آن ساختمان، اعمال انسان است؛ و در این باره سخنان مفصلی داریم انشاء اللّه تعالی در کتاب مستقلی نشر می کنیم.

و در خبر است که رسول اللّه صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: هنگامی که به آسمان برده شدم داخل بهشت گردیدم، در آن جا بیابان های هموار، قطعه زمین هایی از مشگ دیدم و در آن جا فرشته گانی دیدم که با خشتی از طلا و خشتی از نقره بنا می گذاشتند، و بسا می شد که دست از کار می کشیدند؛ به آنان گفتم چرا گاهی بنا می گذارید و گاهی دست می کشید؟ گفتند صبر می کنیم تا مصالح کار برسد! گفتم مصالح شما چیست؟ گفتند این است که مؤمن بگوید سُبحانَ اللّهِ وَ الحَمدُ للّهِ وَلا اِلهَ اِلاّ اللّهُ وَ اللّهُ اَکبرُ هر وقت او این ها را گفت ما بنا می گذاریم و هر وقت ساکت شد ما هم امساک می کنیم.(6)

ص: 151


1- . تفسیر طنطاوی «الجواهر»، ج4، ص102.
2- . تفسیر بیضاوی «انوار التنزیل»، ص218.
3- . احقاف (46) / آیه 19. و برای هر کسی درجه هایی از آن چه که می کردند هست و تا تمام بپردازدشان اعمالشان را و آنان ستم کرده نمی شود.
4- . آل عمران (3) / آیه 163. آنان در نزد خداوند درجه هایی هستند، و خداوند به آن چه می کنند بیناست.
5- . بقره (2) / آیه 42. هیزم دوزخ خود مردمانند.
6- . بحارالانوار، ج3، ص326. از تفسیر علی بن ابراهیم، متن خبر را در بحث «حسنات دنیوی، نعمت های بهشتی می گردد» از ارشاد القلوب نقل کرده ایم.

این خبر شریف و امثال آن که سابقاً نقل کرده ایم(1) دلالت واضح می شود و پرداخته می گردد؛ و نیز حدیثی در این باره، از حضرت رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم روایت شده: اِنَّ العبدَ لَیُرفَعُ لهُ درجةٌ فی الجَنّةِ لایَعرِفُها مِن اَعمالِهِ فَیقولُ رَبِّ اَنّی لی هذِهِ فَیَقولُ باِستِغفارِ والِدَیکَ لَکَ مِن بَعدِکَ.(2)

و از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام نقل شده: اِنَّماَ المَرءُ مَجزِیٌّ بِما اَسلَفَ وَ قادِمٌ عَلی ما قَدَّمَ؛(3) حرف باء برای مقابله نیست، بلکه به معنی استعانت است مانند باء در کتبت بالقلم؛ به دلیل این که بلافاصله فرموده: و قادم علی ما قدم؛ و به هر حال همین جمله اخیر صریح در این است که هر کس، در جهان آخرت، به همان جایگاه وارد می شود که خود قبلاً آن را تهیه کرده و به آخرت تقدیم داشته است! یعنی: هر کسی به اعمال خودش وارد می شود، و درجات و درکات، برای هر انسانی از اعمال خود او آفرینش می یابد.

و از حضرت امام صادق علیه السّلام روایت شده است که فرموده: لاتَقولَنَّ الجَنَّةُ واحِدةٌ اِنّ اللهَ یَقولُ وَ مِن دونِهِما جَنَّتانِ وَلاتَقولَنَّ دَرَجةٌ واحِدةٌ اِنَّ اللهَ یَقولُ دَرَجاتٌ بَعضُها فَوقَ بَعضٍ؛ وَ اِنَّما تَفاضُلُ القَومِ باِلاَعمالِ.(4)

حسنات، نور و سیئات، ظلماتند

یکی از غرائب مطالب و عجائب مباحث که واقعاً موجب حیرت است: تبدل عمل نیک به نور و روشنایی، و تحول عمل زشت به ظلمت و تاریکی است؛ قرآن کریم و آموزگاران دین علیهم السّلام ، قرن هاست که این حقیقت را به همه اهل عالم اعلام فرموده اند؛ و در این اواخر هم دانشمندان علوم تجربی، به طریق آزمایش، عملا ثابت کرده اند که نیروی حرکتی، قابل تبدل به نور است (و جرقه را که در اثر تصادم پیدا می شود، مثال آورده اند) و بدین طریق، تبدل هر عملی که با حرکتی تحقق می یابد اگر نیک باشد به نور، هم از لحاظ دین و هم از لحاظ علم، در عصر ما از بدیهیات گردیده است؛ ولی متأسفانه هنوز درباره تبدل عمل بد به ظلمت، که مورد تصدیق دین مبین اسلام است، از جانب دانشمندان علوم تجربی هیچ قدمی برداشته نشده است.(5)

اعمال انسان، علاوه بر ظواهر مشهود، بواطنی مستور هم دارند که با حواس کنونی هم به تقریب، حقایق پنهان خود را ظاهر گردانیده و آشکارا خواهند شد و اعمال نیک به تصریح قرآن کریم و اخبار شریفه، نور خواهند شد و اکنون هم حقیقت خفیه آن ها نور است، نور واقعی است، نوری پنهان است؛ و سیئات اعمال هم ظلمت ها و انواع تاریکی ها خواهند شد و اکنون هم اعمال زشت، سیاه و ظلمانی هستند، ظلمت واقعی و نهانی هستند.

خوب است که درباره موجود پنهان، کمی توضیح داده و بعداً بر سر بحث خود برگردیم.

ص: 152


1- . در همان بحث «حسنات دنیوی نعمت های بهشتی می گردند.
2- . مستدرک الوسائل، ج1، ص486، س31. برای بنده در بهشت درجه ای بالا برده می شود. و او آن درجه را از اعمال خویش نمی شناسد؛ پس می گوید پروردگارا این درجه از کجا برای من حاصل شد؟ می فرماید: با مغفرت خواستن پدر و مادرت بعد از تو برای تو.
3- . در اواخر بحث پیش، نقل و ترجمه شده.
4- . مجمع البیان، ج9، ص210، س20 و 21. مبادا بگویی که بهشت یکی است. برای این که خداوند می فرماید: و نزدیک تر از آن دو بهشت، دو بهشت دیگری هست (الرحمن (55) / آیه 62) و مباد بگویی بهشت یک درجه دارد، برای این که خداوند می فرماید: درجه هایی است بعضی بر بالای بعضی (نگارنده گوید: این کلام در قرآن نیست و این هست: وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ (زخرف (43) / آیه 32) همانا برتری مردمان (بر یکدیگر در آخرت) با اعمال است.
5- . در فصل پیش مفصلاً در این نوع مسایل بحث کرده ایم.

موجود پنهان و نیروی نهان، در این جهان بسیار است [و نباید تصور شود که نور حسنات و ظلمت سیئات (و هم چنین به طوری که در بحث آینده انشاء اللّه تعالی می آید، حرارت سیئات) از سایر موجودات جهان، مستثنی هستند، و هر چیزی مرئی است و فقط این دو نامرئی هستند] اکنون چند نمونه از «موجود پنهان» را ذیلاً می آوریم:

1 نیرویی که این قلم را در دست نگارنده، به حرکت در می آورد، موجودی پنهان است؛ موجودی است که پیش از اراده نوشتن، در دست انسان، در صورتی نامرئی موجود بود و به محض اراده نوشتن بروز یافت و ظاهر گردید.

2 اسبی که نعل آهنین دارد و در کوچه ای که با سنگ مفروش است تند راه می رود، هر وقت نعل با سنگ تصادم می کند آتشی ریز و نوری ناپایدار بیرون می جهد این آتش و این نور، بدون شک، پیش از تصادم موجود بودند، ولی البته در حالت پنهانی.

3 به ظرفی که پر از آب و یخ است و در میان آن گرما سنجی گذاشته شده هر قدر حرارت می دهند، تا وقتی که کوچک ترین ذرّه یخ در میان آب باقی است، اثری از آن در میزان الحراره دیده نمی شود، و پس از آن که یخ ها تماماً آب شدند، گرما در آب محسوس می شود؛ در این آزمایش، مسلماً حرارت به آب می رسد و به داخل آن هم نفوذ می کند، زیرا که یخ ها را تدریجاً آب می کند، ولی همین حرارت در میان آب، پنهان می گردد و اثری از خود در گرماسنج نشان نمی دهد! این حرارت پنهان را اهل فیزیک «گرمای نهان ذوب» می نامند.(1)

4 سیب و یا میوه دیگر، در اندرون خود، تخم ها و رگ های بسیار زیادی دارد این تخم ها و رگ ها موجوداتی هستند که قبلاً از بس که کوچک بودند دیده نمی شدند، و در حال اختفا به سر می بردند، بعدا به تدریج بزرگ شده و بارز گردیدند؛ خود سیب و هر میوه دیگر هم همین طور است؛ وقتی آن قدر ریز بود که درست است بگوییم نبود، بعداً کم کم بزرگ شد و وجود خود را نمایان گردانید؛ برگ های تو در توی کاهو را از بیرون به سوی اندرون ورق می زنیم، هر قدر به وسط کاهو نزدیک تر می شویم برگ ها کوچک تر و کوچک تر می شود، تا با برگ هایی روبرو می شویم که خوب دیده نمی شوند و تازه می خواهند ظهور کنند؛ و مسلّماً برگ های ریزتری نیز در میان آن ها هست که هیچ بروز نکرده اند؛ و اصلاً، نمو کردن، عبارت اخرای پدیدار شدن نهان ها و هویدا شدن پنهان ها است.

اکنون باز به سر بحث خود می رویم، و از آیات قرآن کریم، نور بودن حسنات و ظلمت بودن سیئات را استفاده می کنیم:

خداوند متعال می فرماید: اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ وَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَی الظُّلُماتِ أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ؛(2) از حضرت صادق علیه السّلام روایت شده است که فرمود: اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ، یَعنی: مِن ظُلُماتِ الذّنُوبِ الی نورِ التّوبةِ و المَغفِرَةِ.(3)

و از تطبیق آیه فوق با کریمه: إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ إِیتاءِ ذِی الْقُرْبی وَ یَنْهی عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ وَ الْبَغْیِ یَعِظُکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ، ایضاً این نتیجه گرفته می شود که: عدالت و نیکی کردن و به خویشاوندان احسان نمودن، نور می باشند،

ص: 153


1- . تکامل علم فیزیک، ص51 فیزیک رنر، ج1، ص65 فیزیک نوین، ص84.
2- . بقره (2) / آیه 257. خداوند یار ویاور کسانی است که ایمان آورده اند، آنان را از ظلمت ها به سوی نور بیرون می آورد، و کسانی که کافر شدند یار و یاورشان بتهاست (طغیان است) آنان را از نور به سوی (انواع) ظلمت ها بیرون می کنند، آنان مصاحب آتش هستند.
3- . تفسیرصافی، ص69،