آرشیو دروس خارج تفسیر آیت الله العظمی عبدالله جوادی آملی 94-93

مشخصات کتاب

سرشناسه:جوادی آملی، عبدالله،1312

عنوان و نام پدیدآور:آرشیو دروس خارج تفسیر آیت الله العظمی عبدالله جوادی آملی94-93 عبدالله جوادی آملی.

به همراه صوت دروس

منبع الکترونیکی : سایت مدرسه فقاهت

مشخصات نشر دیجیتالی:اصفهان:مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان، 1396.

مشخصات ظاهری:نرم افزار تلفن همراه و رایانه

موضوع: خارج تفسیر

تفسیر آیات 1 تا 4 سوره زمر ... 93/07/02

﴿تَنْزیلُ الْکِتابِ مِنَ اللّهِ الْعَزیزِ الْحَکیمِ ٭ إِنّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ فَاعْبُدِ اللّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّینَ ٭ أَلا لِلّهِ الدِّینُ الْخالِصُ وَ الَّذینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِیاءَ ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِیُقَرِّبُونا إِلَی اللّهِ زُلْفی إِنَّ اللّهَ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ فی ما هُمْ فیهِ یَخْتَلِفُونَ إِنَّ اللّهَ لا یَهْدی مَنْ هُوَ کاذِبٌ کَفّارٌ٭ لَوْ أَرادَ اللّهُ أَنْ یَتَّخِذَ وَلَداً لاَصْطَفی مِمّا یَخْلُقُ ما یَشاءُ سُبْحانَهُ هُوَ اللّهُ الْواحِدُ الْقَهّارُ﴾

مکی بودن سوره «زمر» و ادله آن

سورهٴ مبارکهٴ «زمر» که گاهی از او به سوره «غُرَف» هم یاد می شود به شهادت محتوای او در مکه نازل شده است زیرا مسائل فقهی و بخشی از مسائل حقوقی خاص در آن مطرح نیست قسمت مهم مطالب این سوره اصول دین است؛ یعنی توحید، وحی، نبوت و خطوط کلی اخلاق و فقه است.

بیان عظمت و حقانیت وحی الهی در آغاز سوره

آغاز این کتاب درباره عظمت وحی الهی است فرمود این کتاب چه به صورت تفصیل نگاه شود که از او به تنزیل یاد می کنند یا به جهت اجمال و وحدت یاد شود که از او به انزال یاد می شود در هر دو حال مبدأ نزول این کتاب ذات اقدس الهی است منتهای نزول این کتاب قلب مطهر پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است (1) خود این کتاب به حق نازل شده است این «باء» در ادبیات یا «باء» مصاحبه است یا «باء» ملابسه ولی به هر تقدیر ادبیات عرب آن قدرت را ندارد که معارف وحیانی را تبیین کند آن روزی که این کلمات وضع می شد در همین محور بود که «باء» گاهی برای مصاحبه است گاهی برای ملابسه؛ یعنی «الف» در صحبت حق است یا «الف» در لباس حق اما گوهر «الف» حق است صدر و ساقه «الف» حق است اول و آخر «الف» حق است ظاهر و باطن «الف» حق است این گونه از معارف برای عرب سابقه نداشت؛ لذا با شواهد دیگر باید که این کلمه ﴿بِالْحَقِّ﴾ را طرزی معنا کرد که بالاتر از ملابسه بالاتر از مصاحبه و بالاتر از اعراض و عوارض باشد؛ یعنی گوهر ذات قرآن حق است چه اینکه در خلقت آسمان و زمین هم که در آیات فراوان مخصوصاً در سورهٴ مبارکهٴ «ص» گذشت هم همین طور بود خدای سبحان گاهی به صورت موجبه کلیه می فرماید من آسمان و زمین را به حق آفریدم گاهی به صورت سالبه کلیه می فرماید در ساختار خلقت آسمان و زمین باطل راه ندارد گاهی هم باز به صورت سالبه کلیه فرمود لغو و لهو در ساختار خلقت نیست گاهی هم به صورت سالبه دائمی فرمود ما بازیگر نیستیم ما لاعب نیستیم نه جهان بازیچه است نه ما بازیگر هستیم نه بطلان در ساختار عالم راه دارد حداکثر کاری که ادبیات عرب می تواند بکند این است که بگوید این «باء»، «باء» مصاحبه است یا «باء» ملابسه ولی محتوای قرآن بالاتر از این دو فکر است؛ یعنی ما جهان را با مصالح حق ساختیم اگر از مهندسی سؤال کنند شما این بنا را با چه چیزی ساختید می گوید مصالح ساختمانی این آهن است بتون است و سنگ است و سیمان است و مصالح ساختمانی این مسجد و این شبستان این است از خدا سؤال کنیم مصالح ساختمانی جهان خلقت چیست می گوید حقیقت است من عالم را با حقیقت ساختم این علمی نیست که در آن معرفت شناسی تجربی و مانند آن راه پیدا کند این می تواند قطب زمین را طول و عرض زمین را شرق و غرب زمین را بفهمد خاک شناسی بکند سنگ شناسی بکند معدن شناسی بکند دریا شناسی بکند اما حق شناسی کار علوم تجربی نیست فرمود عالم با مصالح ساختمانی حق خلق شده است ما غیر از حق چیزی در این به کار نبردیم قرآن هم با حق نازل شده است با حق ساخته و بافته شده است؛ یعنی غیر از حق چیزی در این کتاب نیست اگر دستور می دهد سودآور است اگر گزارش می دهد حق است اگر دعوتی دارد حق است ادعایی دارد حق است.

ص: 1


1- بقره/سوره2، آیه97.

تبیین معنای مراحل انزال قرآن و نتیجه آن

مطلب دیگر هم این است که این کتاب که از مبدأ وحی نازل شده است تا به بخش پایانی اش که قلب مطهر حضرت است برسد در آیات فراوانی این مطلب بازگو شد فرمود ما قرآن را تنزیل کردیم انزال کردیم اما نه آن طوری که باران را نازل کردیم ما باران را به زمین انداختیم قرآن را به قلب پیغمبر آویختیم بین این انزال و آن انزال خیلی فرق است هر دو جا کلمه انزال به کار رفته یا تنزیل به کار می رود اما ذات اقدس الهی قرآن را نینداخت به قلب حضرت بلکه آویخت این حبل متین می شود؛ لذا اگر کسی با قرآن تماس داشته باشد مستقیماً با حق لله ارتباط دارد و می تواند بالا برود و متزلزل نمی شود برای اینکه به سقف بلند بسته است در همان احادیث شریف «إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْنِ» که متعدد است در بخشی از همان آمده که «طَرَفُهُ بِیَدِ اللهِ سُبحَانَهُ وَ تَعَالی»؛ (1) [2]یعنی یک طرف این طناب به دست خداست چه کسی می تواند این طناب را بگسلاند اگر یک طرفش به دست خداست پس حق محض است و زوال ناپذیر؛؛ لذا می گویند اگر قرآن با شما بود و شما با قرآن بودید راه برای ترقی باز است «اقْرَأْ وَ ارْق» (2) [3] حالا یا مطالب نازل نصیب انسان بشود یا میانی یا عالی یا اعلی بالأخره درجاتی برای فهم قرآن هست به هر تقدیر تنزیل قرآن و انزال قرآن چه به لحاظ وحدت که قرآن کتاب واحد است چه به لحاظ کثرت که صد و چهارده سوره یا چند هزار آیه است چه به لحاظ اجمال چه به لحاظ تفصیل این از مبدأ ذات اقدس الهی به قلب حضرت آویخته شد نه انداخته شد آن گاه از قلب حضرت به وسیله لبان مطهرش که ﴿ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی﴾ (3) [4]است به دست ما رسیده است؛ یعنی آنچه به دست ما رسیده است عین همان چیزی است که خدای سبحان فرمود حالا از آن به بعد مردم یا قبول یا نکول ولی آنچه خدا فرمود عین همان به دست ما رسیده است؛ لذا اول از مبدأ فاعلی سخن می گوید بعد بیان مسیر را به عهده دارد بعد فرودگاهش را بیان می کند بعد خروجی اش را که به ما می رسد مطرح می کند از آن به بعد ﴿إِمّا شاکِراً وَ إِمّا کَفُوراً﴾. (4) [5]

ص: 2


1- الامالی، الشیخ المفید، ص135.
2- تفسیر القمی، علی بن ابراهیم القمی، ج2، 260.
3- نجم/سوره53، آیه3.
4- انسان/سوره76، آیه3.

سرّ برخورداری قرآن از عزّت و حکمت

فرمود: ﴿تَنْزیلُ الْکِتابِ﴾ این ﴿مِنَ اللّهِ﴾ است یک، وقتی ذات اقدس الهی به عنوان عزیز و حکیم این کتاب را تدوین کرد این کتاب عزیز و حکیم می شود؛ لذا در سوره «فصلت» قرآن را به عنوان ﴿إِنَّهُ لَکِتابٌ عَزیزٌ ٭ لا یَأْتیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ﴾ (1) [6]یاد کرده است کتاب کاتب عزیز، عزیز خواهد بود کلام متکلم عزیز، عزیز خواهد بود عزیز هم بارها ملاحظه فرمودید به معنای فاتح نیست عزت؛ یعنی نفوذناپذیری؛ آن زمینی که با کلنگ و بیل نمی شود در آن نفوذ کرد می گویند «ارضٌ عزاز» این زمین نفوذناپذیر است انسانی که بیگانه نتواند در او نفوذ پیدا کند می گویند عزیز است چون نفوذناپذیر است پیروز است نه اینکه معنای عزت، غلبه و پیروزی باشد معنای عزت نفوذناپذیری است لازمه نفوذناپذیری نفوذ کردن است و پیروزی است؛ ذات اقدس الهی این چنین است کلام او این چنین است کتاب او این چنین است خود ذات اقدس الهی حکیم مطلق است کتاب او هم حکمت محض است. مستحضرید که حکمت در قرآن کریم به معنای حکمت در حوزه ها نیست؛ یعنی به معنای فلسفه نیست هم حکمت نظری را هم حکمت عملی هر دو را قرآن حکمت می داند فقه را هم حکمت می داند علوم عقلی را هم حکمت می داند. در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» که شاید حدود بیست حکم از احکام دینی که بخشی از آنها به اصول دین بر می گردد بخشی از آن آنها به فروع دین بر می گردد اولش توحید است بعد بخشی از مسائل فقهی را مطرح می کند حرمت قتل نفس را مطرح می کند بعضی از محرمات دیگر را مطرح می کند بعد می فرماید: ﴿لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ﴾ (2) [7]بعد می فرماید: ﴿ذلِکَ مِمّا أَوْحی إِلَیْکَ رَبُّکَ مِنَ الْحِکْمَةِ﴾ (3) [8]فرمود این مطالبی که در این بیست آیه ذکر شده اینها حکمت است بعضی از اینها فقه است بعضی از اینها علوم عقلی است چه اینکه فقه هم در قرآن کریم به معنای فقه حوزوی نیست این ﴿لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ﴾ (4) [9]هم اصول را شامل می شود هم فروع را شامل می شود نه فقهِ به کار گرفته در قرآن به معنای فقه رایج حوزوی است نه حکمتِ به کار گرفته در قرآن به معنای حکمت رایج حوزوی است ﴿مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثیراً﴾ یکی از مصادیق بارزش فقه است؛ یعنی «من أُوتِیَ الفِقه فَقَد أُوتِی خَیرَاً کَثیراً» به چه دلیل فقه حکمت است؟ به دلیل آیات سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» چون بخش وسیعی از آیاتی که در آن سوره مطرح است حکم فقهی است؛ فلان کار حرام است فلان کار واجب است بعد ﴿ذلِکَ مِمّا أَوْحی إِلَیْکَ رَبُّکَ مِنَ الْحِکْمَةِ﴾ بنابراین حکمت در فقه اعم از حکمت نظری و حکمت عملی و مانند آن است خدای حکیم وقتی درس می دهد درس حکمت می دهد این نمونه هم قبلاً گذشت وقتی گفتند در فلان شبستان یا در فلان سالن یک مهندس تدریس می کند؛ یعنی درس هندسه می دهد اگر گفتند فلان ریاضی دان تدریس می کند فلان شیمی دان آنجا تدریس می کند؛ یعنی درس ریاضی و شیمی می دهد اگر گفتند در فلان جا فقیه تدریس می کند؛ یعنی درس فقه می دهد در سورهٴ مبارکهٴ «علق» که جزء عتائق سُوَر است فرمود خدای اکرم دارد تدریس می کند؛ یعنی درس کرامت می دهد ﴿اقْرَأْ وَ رَبُّکَ اْلأَکْرَمُ ٭ الَّذی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ﴾ (5) [10] (6) این تعلیق حکم بر وصف مشعر به علیت است اگر گفتند خدای حکیم دارد تدریس می کند؛ یعنی کتابش حکمت است خدای عزیز کتاب نازل می کند؛ یعنی کتابش عزیز است؛ لذا اگر در سورهٴ مبارکهٴ «فصلت» از خود قرآن به عنوان عزیز یاد شده است به همین مناسبت است: ﴿إِنَّهُ لَکِتابٌ عَزیزٌ ٭ لا یَأْتیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ﴾ فرمود این برای مبدأ فاعلی است.

ص: 3


1- فصلت/سوره41، آیه41.
2- اسراء/سوره17، آیه36.
3- اسراء/سوره17، آیه39.
4- توبه/سوره9، آیه122.
5- علق/سوره96، آیه3.
6- علق/سوره96، آیه4.

جامعه بشری مخاطب نزول قرآن

مبدأ قابلی اش هم این است: ﴿إِنّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ﴾ اما تو پایان راه نیستی تو بین راه هستی ما با بشر بخواهیم حرف بزنیم سه نحوه حرف می زنیم یا بلاواسطه یا به واسطه فرشته یا به واسطه یک انسان با بشر حرف می زنیم اینکه فرمود: ﴿لِتُبَیِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ﴾ (1) [12]معلوم می شود که پایان این کتاب جامعه بشری است این کتاب به قلب مطهر حضرت نرفته که بماند این یک منزلگاه است یک بین راه است؛ لذا حضرت عین آنچه را که تلقی کرده است بر اساس ﴿ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی ٭ إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحی﴾ (2) [13] (3) از زبان مطهر حضرت می آید به سطح جامعه آنچه به سطح جامعه آمد بدون تحریف بدون کم و زیاد عین فرمایش ذات اقدس الهی است آن گاه ﴿إِنّا هَدَیْناهُ السَّبیلَ﴾ است ﴿قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ﴾ (4) [15]است از آن به بعد دو تا راه دارد وگرنه ما هم مخاطب هستیم پایان وحی به ما می رسد این طور نیست که آنچه به ما می رسد کلام بشر باشد آنچه به ما می رسد کلام الله است منتها کلام الله گاهی بلاواسطه است گاهی به واسطه فرشته است گاهی به واسطه یک رسول انسانی است: ﴿وَ ما کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُکَلِّمَهُ اللّهُ إِلاّ وَحْیاً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ أَوْ یُرْسِلَ رَسُولاً فَیُوحِیَ بِإِذْنِهِ﴾ (5) [16]ما هم مخاطب حضرت هستیم؛ اینکه در «یا ایها الذین آمنوا» انسان مستحب است بگوید «لبیک» یا مانند آن برای همین است خدا با ما حرف می زند ما مخاطب ذات اقدس الهی هستیم پایان این خط وحی ما هستیم؛ یعنی جامعه بشری است این طور نیست که وحی به قلب حضرت برسد و قطع شود و از آن به بعد حرف حضرت به ما برسد این طور نیست بلکه از آن به بعد هم ادامه وحی است که فرمود: ﴿لِتُبَیِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ﴾ پس معلوم می شود ما هم «مُنَزَّل الیه» هستیم. در این قسمت آن آیه سورهٴ مبارکهٴ «نحل» بیان نشده فرمود: ﴿إِنّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ﴾، «فالکتاب عزیزٌ، فالکتاب حکیمٌ، فالکتاب حقٌ».

ص: 4


1- نحل/سوره16، آیه44.
2- نجم/سوره53، آیه3.
3- نجم/سوره53، آیه4.
4- کهف/سوره18، آیه29.
5- شوری/سوره42، آیه51.

باء ﴿بِالْحَقِّ﴾ نشان دهنده عدم نفوذ باطل در قرآن

پرسش: ... «مِن» هم این معنا را می رساند: ﴿خَلَقتَنِی مِن نَارٍ وَ خَلَقتَهُ مِن طِین﴾ (1) [17]این «مِن» هم معنا را می رساند؟

پاسخ: «مِن» مبدأ قابلی را می رساند آن ملابسه و گوهر را که نمی رساند. خدای سبحان فرمود که ما انسان را از طین آفریدیم این معنایش این نیست که تمام هویت انسان تراب و طین است این طین هم هست اما چیز دیگر هم هست آن را ﴿فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی﴾ (2) [18]تأمین می کند اگر روح ذات اقدس الهی منسوب به ذات اقدس الهی گوهر هستی انسان را تشکیل می دهد منافات ندارد که بدن او از طین و تراب باشد اما این بای ملابسه و مصاحبه، آن قدرت را ندارد که بای هویت را تأمین کند قرآن این طور نیست که در لباس حق یا در صحبت حق باشد لباسش حق است صحبت اش و مصاحبش حق است ظاهرش حق است باطن اش حق است اولش حق است آخرش حق است مصالح ساختمانی جهان هستی حق است مصالح ساختمانی کلمات الهی هم حق؛ لذا هیچ گوشه اش جا برای باطل نیست نه می شود گفت که فلان جمله اش عوض شود فلان حرفش عوض شود فلان نقطه آن عوض شود بهتر است این طور نیست.

کمال انسان هدف غایی نزول قرآن

فرمود: ﴿إِنّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ﴾ حالا که این است همه جا سخن از ﴿فَاعْبُدِ﴾ است این تفریع که فرمود: ﴿فَاعْبُدِ اللّهَ﴾ معلوم می شود هر کاری که ذات اقدس الهی می کند برای کمال انسان است و کمال انسان هم فقط در راه عبادت است که قرب الی الله است. بارها عنایت کردید که انسان مرگ را می میراند و انسانی که در جهان فعلی دارد زندگی می کند واقعاً غافل هستند نمی دانند دارند چه می کنند ﴿فی خَوْضِهِمْ یَلْعَبُونَ﴾ (3) [19]سرگردان و سرگرم بازی هستند این حرف حرف آسمانی است که انسان مرگ را می میراند نه بمیرد یک موجود ابدی یک ره توشه ابدی می خواهد اگر نفرمود «کلُّ نفسٍ یذوقها الموت» و نفرمود هر کس را مرگ می چشد بلکه فرمود هر کس مرگ را می چشد و هر ذائقی مذوق را هضم می کند پس انسان است که مرگ را هضم می کند انسان است که مرگ را می میراند این حرف انبیا تازه است برای بشر خوابیده و غفلت زده فرمود ما هر کاری کردیم برای اینکه شما عبادت کنید این فای ﴿فَاعْبُدِ﴾ تنها در این سوره نیست هر جا سخن از این است که ما کاری کردیم برای اینکه شما کامل شوید و این هم هدف مخلوق است نه هدف خالق، این چنین نیست که ذات اقدس الهی مقصدی داشته باشد، یک و چون فاقد آن مقصد است ناقص است، دو و کاری انجام می دهد که به وسیله آن کار به آن مقصد برسد سه، اگر بندگان عبادت نکردند - معاذ الله - خدا به مقصد نمی رسد چهار، هیچ کدام از اینها نیست خدای سبحان برای چیزی کار نمی کند نه جهان را خلق کرد تا سودی ببرد نه جهان را خلق کرد تا جودی کند «فَهُوَ الْجَوَادُ إِنْ أَعْطَی وَ هُوَ الْجَوَادُ إِنْ مَنَعَ» (4) [20] این بیان نورانی امام کاظم(سلام الله علیه) است فرمود او بدهد بخشنده است ندهد هم بخشنده است وصف او از راه فعل به دست نمی آید دیگران کاری را انجام می دهند در اثر تکرار آن کار، ملکه جود سخا و مانند آن پیدا می شود ولی ذات اقدس الهی چون جواد است کار از او صادر می شود فیض از او صادر می شود؛ لذا در سورهٴ مبارکهٴ «ابراهیم» از زبان موسای کلیم(سلام الله علیه) فرمود به همه جهانیان ابلاغ کنید فرمود: ﴿إِنْ تَکْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِی اْلأَرْضِ جَمیعاً فَإِنَّ اللّهَ لَغَنِیُّ حَمیدٌ﴾ (5) [21]حالا بر فرض همه مردم کافر شوند این طور نیست که ما بگوییم آیه سورهٴ مبارکهٴ «ذاریات» (6) [22]چون عملی نشده خدا به مقصد نرسید خدا چون خیّر محض است از خیّر محض جز نکویی ناید نه اینکه خدا - معاذ الله - ناقص است کاری را انجام می دهد این کار واسطه است بین او و بین کمال که از راه کار خود به کمال برسد این می شود انسان این دیگر الله نیست خدا چون خیّر است کار از او صادر می شود نه کار انجام می دهد برای اینکه به مقصد برسد.

ص: 5


1- اعراف/سوره7، آیه12.
2- حجر/سوره15، آیه29.
3- انعام/سوره6، آیه91.
4- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج4، ص39.
5- ابراهیم/سوره14، آیه8.
6- ذاریات/سوره51، آیه56.

عبادت خدا تنها راه رسیدن به کمال

لذا در همه موارد تنها راه کمال انسان عبادت است هر جا سخن از فیض خاص الهی است فوراً فرمود پس خدا را عبادت کنید این عبادت کردن خدا یک قرنطینه است اینکه می گویند هر کاری می کنید مستحب است بگویید: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ» (1) [23] این یک ادب زندگی است البته ثواب دارد و ثواب لفظی دارد و ثواب عبادی دارد این سر جایش محفوظ است اما این راه زندگی را به آدم نشان می دهد انسان هر حرفی می زند هر کاری می کند چیزی را می خواهد بنویسد چیزی را می خواهد بخواند اول می گوید: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ« این یک قرنطینه است اگر این کار - خدای ناکرده - حرام یا مکروه باشد که نمی شود گفت خدایا به نام تو! این یک قرنطینه است یک ایست بازرسی است یک راه بسیار خوبی است برای مراقبت، اینکه دین به ما فرمود هر کاری که می کنید یک «بِسْمِ اللَّهِ» بگویید؛ یعنی وقتی می خواهید حرفی بزنید مطالعه ای بکنید سخنی بگویید چیزی بخواهید بنویسید انسان باید طوری باشد که رویش بشود بگوید خدایا این کار را می کنم برای رضای تو! این کار یا واجب است یا مستحب چون اگر حرام باشد یا مشکوک باشد یا مکروه باشد که نمی شود این چنین گفت، این معنای مراقبت است. چقدر انسان در خاطراتش مراقب باشد آن را از راه عمل می شود به دست آورد غرض این است که هر جا یک کار خیر و حسّاسی را ذات اقدس الهی بیان کرد فوراً می فرماید: ﴿فَاعْبُدِ اللّهَ﴾.

ص: 6


1- بحار الانوار، العلامه المجلسی، ج73، ص305.

پرسش: استاد! در روایت دارد که «کنزاً مخفیا» (1) [24]..؟

پاسخ: آن هم همان طور است چون معرفت نه اینکه اگر من معروف نباشم کسی من را نشناسد من به مقصد نرسیدم و ناقص هستم کمال مخلوق در این است که من را بشناسد وگرنه خدای سبحان عالم به ذات خودش است معلوم به ذات خودش است معلوم است و علم ازلی و ذاتی و همین کمال است برای او چون عین ذات اوست.

پرسش: حضرت استاد ببخشید! بعضی از صفات خدا صفات فعل خداست و اگر خداوند آن کار را انجام ندهد فعل خدا بروز پیدا نمی کند؟

پاسخ: فعل خدا بروز پیدا نمی کند نه ذات خدا. این در بیان نورانی امام همین بود فرمود: «فَهُوَ الْجَوَادُ إِنْ أَعْطَی وَ هُوَ الْجَوَادُ إِنْ مَنَعَ» اگر چیزی به کسی داد خیر او بود و اگر نداد خیر او بود نخواست شرّ او را انجام بدهد خدای سبحان برای هیچ کسی شرّ نمی خواهد. بنابراین الآن اگر پدر و مادر نسبت به نوجوانی که اصرار دارد با گریه و ناله از آنها موتور می خواهد آنها اگر به او موتور ندهند خیر است چون آلت قتاله را به دست چه کسی می خواهی بدهی خیلی از موارد است که انسان نمی داند که مصلحت او در چیست خیر او در چیست خیر او در این است که این سمت را داشته باشد این پست را داشته باشد این مقام را داشته باشد یا نه بعدها می فهمد می گوید خدا را شکر که ما این کار را نکردیم به ما ندادند فرمود این بیان نورانی امام (سلام الله علیه) است فرمود: «فَهُوَ الْجَوَادُ إِنْ أَعْطَی وَ هُوَ الْجَوَادُ إِنْ مَنَعَ» برهان مسئله را هم حضرت در ذیل حدیث دارد فرمود اگر داد چیزی که در حق او بود داد چیزی را که نداد برابر مصلحت او نداد وگرنه ذات اقدس الهی فرمود همه موجودات عائله من هستند از او مهربان تر کیست؟ فرمود تمام مار و عقرب در دفتر من حساب دارند همه حساب دارند عائله من هستند: ﴿ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الارضِ إِلاّ عَلَی اللّهِ رِزْقُها﴾ (2) [25]مگر می شود ماری یا عقربی در دفتر الهی پرونده نداشته باشد سهمیه نداشته باشد روزی نداشته باشد فرمود اینها عائله من هستند این نکره در سیاق نفی است فرمود هیچ موجودی نیست مگر اینکه من معیل هستم عهده دارم روزی او را تأمین می کنم اگر جناب سعدی گفت:

ص: 7


1- بحار الانوار، العلامه المجلسی، ج84، ص199.
2- هود/سوره11، آیه6.

از در بخشندگی و بنده نوازی ٭٭٭ مرغ هوا را نصیب و ماهی دریا (1)

این است اینکه می بینید مرغ ها از هوا پر می کشند چند سانتی زیر آب را می بینند از همان جا فرود می آیند و ماهی را نصیب می کنند همین است.

از در بخشندگی و بنده نوازی ٭٭٭ مرغ هوا را نصیب و ماهی دریا

همه عائله او هستند این چنین نیست که حالا یک سال کم آبی بشود قحطی بشود ماری آسیب ببیند عقربی آسیب ببیند این طور نیست پس «فَهُوَ الْجَوَادُ» ما با این خدا رابطه داریم حالا اگر - خدای ناکرده - کسی بیراهه رفت عمداً رزق خود را پشت سر گذاشت.

دلیل مقبول نبودن عبادت غیر خالص

هر کمالی که خدا ذکر می کند فوراً می فرماید: ﴿فَاعْبُدِ اللّهَ﴾ برای اینکه کمال انسان در تقرب به مبدأ است ﴿فَاعْبُدِ اللّهَ﴾ آن هم چه عبادتی؟ ما یک کتاب یک دست فرستادیم شما هم یک عبادت یک دست بکنید حداقلش این است که این عبادتتان یک دست باشد این دو طایفه از آیات در قرآن کریم است یکی اینکه کسی کار خوب می کند عبادت خالص دارد این کف عبادت است یک وقت است که مخلَص است؛ یعنی گوهر ذاتش خالص است درباره غیر خدا نمی اندیشد آن برای اوحدی است که جزء مخلَصین است اما اینکه ﴿أَخْلَصُوا دینَهُمْ لِلّهِ﴾ (2) [27]این کف عبادت است که اگر از این پایین تر باشد دیگر مقبول نیست می فرماید: ﴿مُخْلِصاً لَهُ الدِّینَ﴾ چرا ﴿مُخْلِصاً لَهُ الدِّینَ﴾ برای اینکه ما دینمان خالص است قدری اش حق باشد قدری اش باطل قدری جهل باشد قدری علم یک قدری سفاهت باشد قدری فقهاهت اینها نیست ﴿أَلا لِلّهِ الدِّینُ الْخالِصُ﴾ ما مگر دینی که فرستادیم - معاذ الله - کمبود دارد جهل دارد سفاهت دارد اشتباه دارد اینکه نیست اگر این دین یک دست و خالص است عبادت شما هم باید یک دست و خالص باشد حالا تا برسید به جایی که گوهر ذات خود را یک دست و خالص کنید که آن سهم اولیای الهی است.

ص: 8


1-
2- نساء/سوره4، آیه146.

پس ما هر کاری کردیم تا قرآن را به گوش شما رساندیم با عزیزترین و محبوب ترین مخلوقاتمان با شما در میان گذاشتیم یا فرشته ها آوردند تا قلب مطهر حضرت که ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ اْلأَمینُ ٭ عَلی قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرینَ﴾ (1) [28]این فرشته است یا از لبان مطهر عزیزترین افراد جهان به نام پیغمبر از آن راه به گوش ما رساند که فرمود: ﴿لِتُبَیِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ﴾ از طرفی هم ﴿ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی﴾ پس این چنین نیست که ما حرف بشر را تلقی کرده باشیم یا در حاشیه قرار داشته باشیم ما هم که پایان راه هستیم بالأخره، در همین مسیر وحی هستیم ما هم اگر همین را بگیریم چون راه راست به دست ما دین خالص دین حق به دست ما رسید می توانیم بالا برویم این راه باز است فرمود چون بالحق است ﴿فَاعْبُدِ اللّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّینَ ٭ أَلا لِلّهِ الدِّینُ الْخالِصُ﴾ پس شما هم ﴿مُخْلِصاً لَهُ الدِّینَ﴾ باشید.

استدلال بازماندگان از فرامین الهی و سقوط آنان

اما آنهایی که بیراهه رفتند آنهایی که بیراهه رفتند برخی از آنها بالا آمدند به جای اینکه در قلّه بمانند از آن طرف سقوط کردند و برخی از آنها هم نزدیک قلّه رسیدند و به مقصد بار نیافتند بعضی هم در دامنه دشت هستند فرمود این مشرکان چند گونه حرف می زنند آن جاهل های اینها عوام اینها حرفشان این است که ﴿إِنّا وَجَدْنا آباءَنا عَلی أُمَّةٍ﴾ (2) [29]چیزی را می پذیرند که نیاکانشان انجام داده باشند ﴿إِنّا وَجَدْنا آباءَنا عَلی أُمَّةٍ﴾ آنچه را نیاکانشان نگفته باشند اینها نفی می کنند می گویند ﴿ما سَمِعْنا بِهذا فی آبائِنَا اْلأَوَّلینَ﴾ (3) [30]پس نفی و اثبات اینها سلب و ایجاب اینها مقلّدانه است آنچه را نیاکانشان کردند اینها می پذیرند آنچه نکردند یا اینها نیافتند هم نمی پذیرند این دو طایفه از آیات نشان می دهد که اینها در سلب و ایجاب جز تقلید راه دیگر ندارند یا در اثبات می گویند: ﴿ إِنّا وَجَدْنا آباءَنا عَلی أُمَّةٍ وَ إِنّا عَلی آثارِهِمْ مُهْتَدُونَ﴾ یا در قسمت سلب می گویند: ﴿ما سَمِعْنا بِهذا فی آبائِنَا اْلأَوَّلینَ﴾ آنهایی که جزء پژوهشگران اهل شرک هستند به خیال خود جزء محققان اند آنها می گویند که این کاری است که ما انجام می دهیم نیاکان ما انجام می دادند خدا علیم مطلق است یک، قدیر مطلق هم هست دو، از کار ما باخبر است سه، اگر این کار ما بد بود خدا جلوگیری می کرد چهار، اگر این حق نبود: ﴿ما أَشْرَکْنا وَ لا آباؤُنا﴾ (4) [31]اینها بین تکوین و تشریع خلط کردند.

ص: 9


1- شعراء/سوره26، آیه193.
2- زخرف/سوره43، آیه22.
3- مومنون/سوره23، آیه24.
4- انعام/سوره6، آیه148.

عدم ارتباط ﴿لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ﴾ با آزادی تشریعی انسان

در نظام تکوین فرمود انسان آزاد است کسی را مجبور نکردند: ﴿لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ﴾ (1) [32]می خواهند به انسان بگویند شما آزاد هستی می خواهی سم بخور می خواهی شهد بخور آزاد هستی هر راهی را بروی آزادی انسان نه مجبور است نه مفوّض اما در نظام تشریع خیر انسان در این است که سم نخورد همین خدایی که می فرماید: ﴿لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ﴾ انبیا را عقول را فطرت را همه را بسیج کرده تا به انسان بگوید کدام راه را بروید اگر با داشتن حجت بالغه الهی بیراهه رفت مسئله ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحیمَ صَلُّوهُ﴾ (2) [33]بگیر و ببند از آنجا شروع می شود این بگیر و ببند تشریعی کار با آن آزاد بودن تکوینی ندارد این ﴿لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ﴾ هیچ ارتباطی به مسائل فقهی ندارد این یک مسئله کلامی است انسان آزاد است انسان آزاد است بین کفر و ایمان بین الحاد و توحید و مانند آن این طور است ولی فرمود: ﴿قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ﴾ (3) [34]آن گاه یک عده مؤمن هستند: ﴿اللّهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا﴾ (4) [35]آنهایی که کافرند: ﴿وَ الَّذینَ کَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَی الظُّلُماتِ﴾ (5) [36]اگر با داشتن همه حجج بالغه کسی بیراهه رفت از آن به بعد دیگر بگیر و ببند شروع می شود این طور نیست که ﴿قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ﴾، ﴿لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ﴾ - معاذ الله - با آن بگیر و ببندهای ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحیمَ صَلُّوهُ﴾ معارض باشد اینها دو مبحث است آنها هم اشتباه کردند تکوین را با تشریع بله خدا می تواند می تواند جلو را بگیرد ولی راه را باز کرده اگر خدا با اجبار مردم را به فضیلت ببرد اینکه کمال نیست این گروه میانی. اما آن گروه اعلی اگر در دسترس باشد می گویند ما که به ذات اقدس الهی دسترسی نداریم آن یک حقیقت نامتناهی است باید افرادی را انتخاب بکنیم که آنها مثلاً بندگان صالح باشند مثل فرشته ها مثل قدیسین بشر که اینها هم بیراهه رفتند ما خدا را با برهان ثابت کردیم و برابر برهان خدا را عبادت می کنیم و گرایش قلبی ما هم به طرف اوست دیگر نیازی به فرشته و امثال فرشته نداریم آن فرشته و امثال فرشته هم مثل ما بنده خداست بنابراین آنهایی که غیر خدا را معبود قرار دادند از بالا تا پایین از پایین تا بالا ﴿فی ضَلالٍ مُبینٍ﴾ (6) [37]هستند.

ص: 10


1- بقره/سوره2، آیه256.
2- حاقه/سوره69، آیه30.
3- بقره/سوره2، آیه256.
4- بقره/سوره2، آیه257.
5- بقره/سوره2، آیه257.
6- آل عمران/سوره3، آیه164.

!!!!!!!

[1]بقره/سوره2، آیه97.

[2]الامالی، الشیخ المفید، ص135.

[3]تفسیر القمی، علی بن ابراهیم القمی، ج2، 260.

[4]نجم/سوره53، آیه3.

[5]انسان/سوره76، آیه3.

[6]فصلت/سوره41، آیه41.

[7]اسراء/سوره17، آیه36.

[8]اسراء/سوره17، آیه39.

[9]توبه/سوره9، آیه122.

[10]علق/سوره96، آیه3.

[11] علق/سوره96، آیه4.

[12]نحل/سوره16، آیه44.

[13]نجم/سوره53، آیه3.

[14] نجم/سوره53، آیه4.

[15]کهف/سوره18، آیه29.

[16]شوری/سوره42، آیه51.

[17]اعراف/سوره7، آیه12.

[18]حجر/سوره15، آیه29.

[19]انعام/سوره6، آیه91.

[20]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج4، ص39.

[21]ابراهیم/سوره14، آیه8.

[22]ذاریات/سوره51، آیه56.

[23]بحار الانوار، العلامه المجلسی، ج73، ص305. «کُلُ أَمْرٍ ذِی بَالٍ لَمْ یُذْکَرْ فِیهِ بِسْمِ اللَّهِ فَهُوَ أَبْتَر».

[24]بحار الانوار، العلامه المجلسی، ج84، ص199.

[25]هود/سوره11، آیه6.

[26]دیوان اشعار، غزل1.

ص: 11

[27]نساء/سوره4، آیه146.

[28]شعراء/سوره26، آیه193.

[29]زخرف/سوره43، آیه22.

[30]مومنون/سوره23، آیه24.

[31]انعام/سوره6، آیه148.

[32]بقره/سوره2، آیه256.

[33]حاقه/سوره69، آیه30.

[34]بقره/سوره2، آیه256.

[35]بقره/سوره2، آیه257.

[36]بقره/سوره2، آیه257.

[37]آل عمران/سوره3، آیه164.

!!!!!!!

تفسیر آیات 1 تا 4 سوره زمر ... 93/07/05

﴿تَنْزیلُ الْکِتابِ مِنَ اللّهِ الْعَزیزِ الْحَکیمِ(1) إِنّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ فَاعْبُدِ اللّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّینَ(2) أَلا لِلّهِ الدِّینُ الْخالِصُ وَ الَّذینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِیاءَ ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِیُقَرِّبُونا إِلَی اللّهِ زُلْفی إِنَّ اللّهَ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ فی ما هُمْ فیهِ یَخْتَلِفُونَ إِنَّ اللّهَ لا یَهْدی مَنْ هُوَ کاذِبٌ کَفّارٌ(3) لَوْ أَرادَ اللّهُ أَنْ یَتَّخِذَ وَلَداً لاَصْطَفی مِمّا یَخْلُقُ ما یَشاءُ سُبْحانَهُ هُوَ اللّهُ الْواحِدُ الْقَهّارُ(4)﴾

سورهٴ مبارکهٴ «زمر» همان طوری که از مضمون آیات آن روشن است در مکه نازل شد؛ زیرا به مسائل جنگ و جهاد اصغر و اکبر و مانند آن اشاره نشد. محور اصلی مسائل این سوره همان اصول دین؛ یعنی توحید و وحی و نبوت و معاد و مانند آن و خطوط کلی اخلاق و فقه است تقریباً هشت یا نه نکته در همین دو تا آیه اول این سورهٴ مبارک بیان شد.

ص: 12

بیان مبدأ فاعلی و قابلی نزول قرآنی

یکی اینکه مبدأ فاعلی این کتاب ذات اقدس الهی است آن هم با وصف عزیز و حکیم و این تعلیق حکم بر وصف مشعر به علیّت است اگر گفتند عزیز حکیم تدریس می کند؛ یعنی درس حکمت و عزّت می دهد اگر گفتند این کتاب، تدوین، تألیف و کلام عزیز حکیم است؛ یعنی این کتاب درس عزت و حکمت می دهد: ﴿تَنْزیلُ الْکِتابِ مِنَ اللّهِ﴾ که این «الله» عزیز حکیم است بیش از هزار اسم در «جوشن کبیر» و سایر ادعیه آمده است هر کدام از آن اسماء مبدأ کاری از کارهای جهان هستی هستند در تنزیل قرآن کریم خدای سبحان به عنوان عزیز حکیم تدریس می کند این یک نکته پس مبدأ فاعلی خداست و منشأ این فاعلیت هم عزت و حکمت اوست مبدأ قابلی که فرودگاه این وحی است قلب مطهر حضرت است که ﴿إِنّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ﴾.

«باء» ﴿بِالْحَقِّ﴾ دالّ بر حق بودن مصالح ساختاری قرآن

مطلب بعدی آن است که این ﴿بِالْحَقِّ﴾ هم می تواند به ﴿أَنْزَلْنا﴾ متعلق باشد و هم می تواند به کتاب متعلق باشد به نحو تنازع همان طور که بارها ملاحظه فرمودید در دعای ماه مبارک رمضان گفته می شود که «هَذَا شَهرٌ عَظَّمتَهُ وَ کَرَّمتَهُ وَ شَرَّفتَهُ وَ فَضَّلتَهُ عَلَی الشُّهُور» (1) [1]این «علی الشّهور» مفعول واسطه است برای چهار متعلق؛ یعنی چهار تعلق دارد و چهار محمول است «علی التنازع»، اینجا هم ﴿بِالْحَقِّ﴾ هم متعلق به ﴿أَنْزَلْنا﴾ است و هم متعلق به کتاب است؛ یعنی هم فرو فرستادن ما در صحبت یا کسوت حق است و هم این کتاب مصحوب یا متلبّس به حق است این ﴿بِالْحَقِّ﴾ که «باء»، «باءِ» مصاحبه است چه در صحبت حق و چه در کسوت حق، این کف مطلب است بیش از این دیگر لفظ نیست برای اینکه قرآن در عین حال که در لباس حق است در عین حال که در صحبت حق است؛ یعنی این «باء» هم می تواند «باء» مصاحبه و ملابسه باشد، گوهر اصلی قرآن حق است؛ یعنی قرآن با حق بافته شد در نظام خلقت هم همین طور است فرمود ما آسمان و زمین را به حق خلق کردیم که آیه پنج همین سوره است که فرمود: ﴿خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ بِالْحَقِّ﴾ (2) [2]این «باء» در عربی آن روز و امروز بیش از این کشش ندارد بگویند «باء» یا «باء» مصاحبه است یا «باء» ملابسه. اما برای عرب دیروز و عرب امروز این مطلب روشن شود که اصلاً مصالح ساختمانی عالم حق است این را امروز هم خیلی ها متوجه نمی شوند. اگر مهندسی خواست بگوید این بنا با فلان مصالح ساخته شد می گوییم با آهن ساخته شد یا با بتون ساخته شد یا با سیمان ساخته شد. این ﴿بِالْحَقِّ﴾؛ یعنی مصالح ساختمانی عالم حق است مصالح ساختاری قرآن حق است قرآن با حق نوشته شد با حق گفته شد با حق پایین آمد با حق جاسازی شد. این نمونه هم ندارد چون نمونه ندارد لذا غالب مفسرین گفتند یا «باء» مصاحبه است یا «باء» ملابسه، (3) ولی بالاتر از اینهاست؛ یعنی مصالح ساختمانی الفاظ، محتوا، مضمون و دقّت آن، همه حق است، بطلان در حریم این کتاب نه در لفظ نه در معنا نه در مصداق و مانند آن به هیچ وجه راه ندارد، این معنای ﴿بِالْحَقِّ﴾ است.

ص: 13


1- شهرالله فی الکتاب و السنه، محمدالریشهری، ج1، ص214.
2- انعام/سوره6، آیه73.
3- المیزان فی تفسیرالقرآن، العلامه الطباطبائی، ج17، ص237.

تبیین چگونگی تحقق حق بودن قرآن

چگونه این ﴿بِالْحَقِّ﴾ است این را در بخش چهارم یا پنجم مشخص کرده. فرمودند که مبدأ فاعلی که حق است مبدأ قابلی که قلب مطهر رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) که معصوم است حق است. آورنده های وحی ﴿بِأَیْدی سَفَرَةٍ ٭ کِرامٍ بَرَرَةٍ﴾ (1) [4]سفرای الهی حق، کریم، بارّ، معصوم و مصون هستند اینها فرشته هایی هستند که از بالا تا پایین این کتاب را همراهی می کنند می آورند برای اینکه از بیرون مشکلی پیش نیاید اسکورت های مخصوصی برای آن فرستاده شد. پس آوردنده های آن که پیک اند حق هستند ﴿بِأَیْدی سَفَرَةٍ ٭ کِرامٍ بَرَرَةٍ﴾ ممکن است خود آن آورنده، این پیک، حق و معصوم باشد؛ ولی اگر شبیخون زدند راهزنی و غارتگری از بیرون حمله کرد چه کنیم؟ فرمود آن را هم ما تأمین کردیم که این رصدی می فرستد: ﴿یَسْلُکُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً٭ لِیَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ﴾ (2) [5]فرمود ما از جلو، دنبال و دو طرف اسکورت داریم حالا اینها برای تفهیم ماست که معقولی را به محسوس تشبیه می کند. حالا چون بنا شد که قرآن از سنخ فرود آمدن باشد نه از سنخ باران که به زمین بیندازد، بلکه از سنخ حبل متین است که به زمین آویخت یک طرف آن به دست خداست که در آن حدیث نورانی «إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَین» هست که آن ثقل اکبر که قرآن کریم است «طَرَفٌ بِیَدِ اللهِ سُبحَانَهُ وَ تَعَالی وَ طَرَفٌ بِاَیدِیکُم» (3) پس قرآن را خدا به زمین نینداخت به قلب حضرت نینداخت به قلب حضرت آویخت حبل متین است؛ (4) لذا به ما فرمود به این حبل تمسک کنید اگر ریسمانی را که یک گوشه افتاده انسان به او اعتصام کند آن ریسمان مشکل خودش را حل نمی کند تا مشکل معتصمان را حل کند اعتصامی به یک ریسمان مشکل گشاست که به یک سقف بلند بسته باشد لذا فرمود: ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ﴾ این حبل را خدا آویخت از بالا تا پایین این ﴿بِأَیْدی سَفَرَةٍ ٭ کِرامٍ بَرَرَةٍ﴾ است، این مصونیت داخلی را تأمین می کند اما رهزنی بیرون چگونه تأمین می شود فرمود ما برای صیانت از رهزنان بیرونی از جلو و دنبال فرشتگانی را به عنوان اسکورت، رصد فرستادیم: ﴿یَسْلُکُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً٭ لِیَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ﴾ تا برسد به گوش مردم نه تنها به قلب پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم).

ص: 14


1- عبس/سوره80، آیه15.
2- جن/سوره72، آیه28.
3- خلاصه عبقات الانوار، السیدحامدالنقوی، ج2، ص251.
4- بقره/سوره2، آیه97.

قلب مطهر رسول الله محل نزول وحی و چگونگی دریافت آن

مطلب بعدی آن است که در بدن، جای گوش جداست جای چشم جداست گوش نمی بیند چشم نمی شنود و مانند آن؛ اما همین صحنه ها برای قلب هم هست در درون جان ما چشم هست گوش هست اگر نبسته باشیم اما این طور نیست که جای گوش جدا باشد جای چشم جدا باشد ما با قلبمان با همان جا که می شنویم می بینیم شما در رویا چه حالتی دارید این رویا یک حالت با برکتی است اگر رویای صادق باشد خیلی از مطالب را می تواند به ما بفهماند ما در عالم رویا این چنین نیست که غیر از قلب آگاه چیز دیگری داشته باشیم آن قلب هم می بیند هم می فهمد هم می چشد هم می بوید هم می شنود. اینکه در سوره «حج» فرمود: ﴿لا تَعْمَی اْلأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتی فِی الصُّدُورِ﴾ (1) [8]معلوم می شود که آن دلی که در سینه هست آن دل چشم دارد گوش دارد این چنین نیست که قلب حضرت که ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ اْلأَمینُ ٭ عَلی قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرینَ﴾ (2) [9]قلب در درون جان جایی داشته باشد چشم جایی داشته باشد گوش جایی داشته باشد فرشتگان که سمیع و بصیر و مدرک هستند این طور نیست که بدن داشته باشند جای گوش آنها از جای چشم و فهم آنها جدا باشد آن گوهر مجرد هم می بیند هم می شنود هم می بوید و هم می گوید قلب حضرت هم همین طور است: ﴿لا تُحَرِّکْ بِهِ لِسانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ ٭ إِنَّ عَلَیْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ﴾ (3) [10]با سمعِ قلب می شنود با چشمِ قلب فرشته را می بیند با خود قلب هم درک می کند؛ بنابراین قلب، همه این امور را دارد. وجود مبارک یعقوب(سلام الله علیه) که گفت: ﴿إِنّی َلأَجِدُ ریحَ یُوسُفَ لَوْ لا أَنْ تُفَنِّدُونِ﴾ (4) [11]را که با شامه ظاهر نگفت. آنها که پیراهن یوسف دستشان بود آنها بوی یوسف را استشمام نکردند آنها که خود یوسف را دیدند بوی او را استشمام نکردند از فاصله هشتاد فرسخی مصر و کنعان می فرمود من بوی یوسف می شنوم همان طور که بوی یوسف را می شنود خود یوسف را هم درک می کند پس معلوم می شود در درون ما هم چشم هست هم گوش هست نشانه آن عالم رویاست ما در عالم رویا حرف ها را می زنیم حرف ها را می شنویم و این چیزها را می بینیم با جانمان می بینیم این طور نیست که آنجا یک دست و پای جدایی باشد. بنابراین فرودگاه وحی، قلب مطهر پیامبر است، جبرئیل(سلام الله علیه) که می آورد آن چشم قلبی پیغمبر را می بیند حرف هایی که می زند گوش قلبی آن حضرت می شنود، اما کسانی که در کنار حضرت ایستاده اند، نه می بینند و نه می شنوند، مگر آن جاهایی که خود حضرت و به عنایت الهی اجازه بدهد که برای دیگران هم چنین حادثه ای اتفاق بیفتد؛ نظیر جریان دحیه کلبی. اما در غالب این موارد وجود مبارک حضرت می فرمود الآن جبرئیل بر من نازل شد این معنا را آورد خیلی ها در حضور حضرت بودند؛ ولی نه دیدند و نه شنیدند، بنابراین آخرین مرحله قلب مطهر حضرت است، یک؛ قلب مطهر حضرت سمیع است و بصیر است و شامّ است و ذائق و لامس است، این هم یک مطلب دیگر.

ص: 15


1- حج/سوره22، آیه46.
2- شعراء/سوره26، آیه193.
3- قیامه/سوره75، آیه16.
4- یوسف/سوره12، آیه94.

آمیختگی حق تکوینی با تشریع بعد از قلب مطهر پیامبر(ص)

پس قرآن را خدا فرو فرستاد آن طوری که حبل متین را فرو می فرستد نه آن طوری که باران را نازل می کند. از جریان فرو فرستادن قرآن کریم به تجلّی یاد می شود در برابر تجافی. تجافی این است که وقتی بالا هست وقتی پایین هست بالا نیست مثل باران، اما تجلّی این است که وقتی بالا هست پایین هم هست وقتی پایین هست بالا هم هست و مانند آن. فرمود این کتاب به این صورت نازل شده پس مبدأ فاعلی معلوم، مبدأ قابلی معلوم، آنچه لازم شده معلوم، کیفیت نزول آن هم معلوم، آورنده ها هم معلوم، اسکورت ها و کمین کننده ها و رصدها هم معلوم؛ بعد اضافه فرمود این چیزی که آمد حق است تا آخرین مرحله که قلب مطهر است؛ البته تا اینجا حق تکوینی است، از زبان حضرت که به ما می رسد با تشریع آمیخته می شود. پس تا آخرین مرحله حق است؛ یعنی وجود خارجی است با بود و نبود کار دارد از این بود و نبود باید و نباید انتزاع می شود صدق و کذب از این حق و باطل انتزاع می شود تا آخرین مرحله حق است و از این حق صدق انتزاع می شود. وقتی از لبان مطهر حضرت با ما که در جامعه بشری زندگی می کنیم سخن گفته می شود این در عین حال که محتوای آن حق است و تکوین اما به زبان عربی دارد بیان می شود این اعتبار را به همراه دارد. بنابراین تا آخرین مرحله حق است برای اینکه وجوه تکوینی است و قلب مطهر حضرت هم جامع همه این حواسّ است.

ص: 16

هدف نزول قرآن، پرورش انسان صادقِ خالص با امر به عبادت

بعد فرمود حالا که این خالص است این حقِ صدقِ خالص برای آن است که محقق و متحققِ صادقِ خالص بپروراند و تنها راهش هم عبادت است؛ لذا با فای تفریع فرمود: ﴿فَاعْبُدِ اللّهَ مُخْلِصاً﴾.

پرسش: ؟پاسخ: بله، قلب مطهر حضرت مظهر آن بیان نورانی امام سجاد(سلام الله علیه) که در دعای صحیفه دارد: «أَلدَّانِی فی عُلُوِّهِ وَ العَالِی فی دُنُوِّهِ» (1) [12]یک وقت است که وجود مبارک حضرت در معراج و امثال معراج ﴿دَنا فَتَدَلّی ٭ فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنی﴾ (2) [13]آنجا سخن از انزال نیست، آنجا سخن از تلقی و علم لدن است. علم لدن را هم بارها ملاحظه فرمودید که علمی در برابر فقه و اصول و فلسفه و کلام نیست علمی باشد موضوع و محمول و مسئله داشته باشد، نیست. «لدن»؛ یعنی نزد که این کلمه «لدن» از «عند» قوی تر و غنی تر است. ما چون در فارسی آن ادبیات قدرتمند را نداریم در هر دو حال می گوییم در نزد فلان کس است؛ اما عرب این طور نیست اگر در حضور او باشد می گویند «لدن» اگر اعم از حضور باشد و در اختیار او باشند می گویند «عند» وقتی می گویند «عند»؛ یعنی نزد اوست؛ حالا می خواهد بالفعل در دست او باشد یا نباشد اما وقتی گفتند «لدن»؛ یعنی الآن در دست اوست. اگر «لدن» شد کسی بلاواسطه مطلبی را از ذات اقدس الهی استفاده کرد که هیچ واسطه ای بین معلم و متعلِّم نبود این علم می شود لدنی، نه اینکه علم لدنی یک علم جدایی است در برابر فقه و اصول و علوم دیگر این به نحوه تعلیم استاد و شاگرد وابسته است اگر گفت: ﴿دَنا فَتَدَلّی﴾؛ آن گاه می گوید: ﴿إِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَکیمٍ عَلیمٍ﴾ (3) [14]آنجا دیگر در مرحله عالیه است دیگر واسطه ای در کار نیست سخن از ﴿بِأَیْدی سَفَرَةٍ﴾ نیست سخن از رصد نیست و سخن از انزال و تنزیل نیست سخن از تلقی است اما در مراحل نازله چون همه اینها در حالت معراج نیست در حالت نازله آن فرشته می آورد «انا انزلناه بالحق»، یک؛ ﴿بِالْحَقِّ أَنْزَلْناهُ وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ﴾ (4) [15]دو، ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ اْلأَمینُ ٭ عَلی قَلْبِکَ﴾ سه، اینها مراحل نازله است کسی که مظهر «أَلدَّانِی فی عُلُوِّهِ وَ العَالِی فی دُنُوِّهِ» باشد هم ﴿دَنا فَتَدَلّی﴾ را دارد هم ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ اْلأَمینُ ٭ عَلی قَلْبِکَ﴾ را واجد است. این می شود دین خالص، برای اینکه هیچ بطلانی در آن راه نیست یک، غیر خدا هم سهمی در تنظیم و تدوین این گفتار ندارد دو، این می شود خالص. اگر هدف نزول قرآن مثل هدف خلقت آسمان و زمین عبادت انسان هاست آنجا فرمود: ﴿ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ اْلإِنْسَ إِلاّ لِیَعْبُدُونِ﴾ (5) [16]اینجا هم فرمود: ﴿فَاعْبُدِ اللّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّینَ﴾.

ص: 17


1-
2- نجم/سوره53، آیه8.
3- نمل/سوره27، آیه6.
4- اسراء/سوره17، آیه105.
5- ذاریات/سوره51، آیه56.

فرق مُخلِص با مُخلَص در عبادت

قرآن یک دستور مشترک دارد که همگان باید آن را عمل کنند﴿مُخْلِصاً لَهُ الدِّینَ﴾ که دین با اخلاص باشد که اگر گرفتار ریا یا گرفتار سمعه بود این دیگر باطل است ﴿أَلا لِلّهِ الدِّینُ الْخالِصُ﴾، ﴿فَاعْبُدِ اللّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّینَ﴾ اما آنها که از مرحله ﴿أَخْلَصُوا دینَهُمْ لِلّهِ﴾ (1) [17]گذشتند اعمال آنها خالص بود به مرحله مخلَصین می رسند از خودشان هم می رهند وقتی از خودشان رهیدند، دیگر سخن از «خوفاً من النار و شوقاً الی الجنه» نیست چون وقتی انسان از دوزخ می ترسد یا به بهشت علاقه مند است که خود را ببیند وقتی خود را ندید و در مرحله ای است که فرمود: «صَبَرتُ عَلَی حَرِّ نَارِکَ فَکَیفَ أَصبِرُ عَنِ النَّظَرِ» (2) [18]این دیگر «خوفاً من النار» ندارد «شوقاً الی الجنه» ندارد این می شود مخلَص، آن برای اوحدی از بندگان الهی است که در این بخش به او اشاره نشده در این بخش آن مرحله ﴿أَخْلَصُوا دینَهُمْ لِلّهِ﴾ اشاره شده؛ یعنی بندگان مخلِص، این دیگر حداقل وظیفه ماست اگر از این پایین تر آمدیم دیگر قبول نمی شود اگر کسی - معاذ الله - گرفتار ریا بود؛ یعنی به مردم دارد نشان می دهد که من برای خدا کار می کنم در حالی که نیست چون برای خدا کار نمی کند، اگر برای خدا کار کند که لازم نیست به مردم نشان بدهد، این دروغی دارد در هر ریایی یک دروغ هست، چون به مردم می خواهد نشان بدهد که من برای خدا دارم کار می کنم این دروغ است برای خدا کار نمی کند، چون اگر برای خدا کار کند که لازم نیست به مردم نشان بدهد. «سمعه» هم همین طور است؛ یعنی به گوش مردم برساند که من دارم برای خدا کار می کنم، این کذبی است، در هر ریایی و در هر سمعه ای کذبی مستور است؛ زیرا اگر کسی گرفتار سمعه است کار او این است که می خواهد به گوش مردم برساند که من دارم برای رضای خدا کار می کنم و این دروغ است. در هر ریا در هر سمعه یک کذب بیّنی هست و گذشته از اینکه توجه به غیر خدا هم هست. بنابراین اگر ریا بود یا سمعه بود چون دو خطر او را همراهی می کند این مقبول نیست. پس اولین کار ما این است که ﴿مُخْلِصاً لَهُ الدِّینَ﴾ باشد این مرحله قبولی عمل است؛ حالا «خوفاً من النار» بود - ان شاء الله - مقبول است «شوقاً الی الجنه» بود - ان شاء الله - مقبول است گرچه اوحدی از اهل معرفت نقدی داشتند؛ ولی بالأخره این هست در همان حدیث هم عبادت به سه قسم تقسیم شده عابدان به سه گروه تقسیم شدند معلوم می شود عبادت هست. اما آن مرحله ای که مخلصَاً باشد که «استخلصهم الله لنفسه» ﴿إِلاّ عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصینَ﴾ (3) [19]اینها کسانی هستند که از درون خودشان نجات پیدا کردند نه تنها از ریا و سمعه رهایی یافتند از خودشان هم رهایی یافتند هویت خودشان را هم کنار گذاشتند و جز ذات اقدس الهی چیزی نمی بینند اینها وحدت شهود است، نه وحدت حضور؛ اینکه گفته شد: «رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند» (4) اینها وحدت شهود است؛ یعنی به جایی می رسد که جز ذات اقدس الهی چیز دیگری را مشاهده نمی کند این می شود مخلَص. فعلاً در این قسمت که فرمود: ﴿فَاعْبُدِ اللّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّینَ﴾ ناظر به اخلاص عمل است؛ نظیر «عملوا الصالحات» با «الصالحین»؛ گرچه بین «عملوا الصالحات» با ﴿أَخْلَصُوا﴾، یک؛ بین «الصالحین» و «مخلصین»، دو؛ خیلی فرق است؛ ولی اینجا هم دو مرحله است که بعضی ها «عملوا الصالحات» هستند، بعضی ها «الصالحین». اینجا هم دو مرحله است، بعضی ها ﴿أَخْلَصُوا دینَهُمْ لِلّهِ﴾ هستند بعضی ها ﴿الْمُخْلَصینَ﴾ این چهار امر که دو به دو از هم جدا هستند فرق فراوانی بین حوزه اخلاص و حوزه عمل صالح هست فرمود: ﴿فَاعْبُدِ اللّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّینَ﴾.

ص: 18


1- نساء/سوره4، آیه146.
2- بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج67، ص196.
3- حجر/سوره15، آیه40.
4-

﴿أَلا لِلّهِ الدِّینُ الْخالِصُ﴾ برای اهمیت مطلب فرمودند که اسم ظاهر ذکر شده است اگر ضمیر ذکر می شد مطلب را می رساند؛ اما برای اهمیت مطلب این کلمه مبارکه «الله» چند بار تکرار شد: ﴿أَلا لِلّهِ الدِّینُ الْخالِصُ﴾ که این خبر مقدم مفید حصر است دین الهی باید خالص باشد تا ذات اقدس الهی بپذیرد تنها چیزی که دین الهی است دین خالص است.

پرسش: آنچه بر قلب پیغمبر نازل شده آیا لفظ بوده یا حقیقتی؟

پاسخ: لفظ و مفهوم هر دو نازل شده است چون قرآن لفظ است «بما له من المعنی» هم معنا نازل شده است وجود مبارک حضرت با سمع درونی خود الفاظ را شنیدند قرائت الهی را شنیدند تلاوت الهی را شنیدند فرشته را هم دیدند با همان قلبی که فهمیدند دیدند و شنیدند مثل اینکه در عالم رویا این چنین نیست که ما گوشی جدای از روح خود داشته باشیم، چشمی جدای از روح خود داشته باشیم. این اعضا و جوارح ما که در بستر خواب گرفته خوابیده است ما با جانمان هم می شنویم هم می بینیم هم احساس می کنیم و مانند آن، اینکه گفته شد که ﴿بِالْحَقِّ أَنْزَلْناهُ وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ﴾ و یا آیه سورهٴ مبارکهٴ «حج» که فرمود چشم باطنی و چشم قلب ایشان بیدار نیست (1) این همین است بنابراین قلب مطهر حضرت هم می بیند هم می شنود هم لفظ را و هم معنا را ادراک می کند.

شرک، مشکل رسمی مردم حجاز و اقسام سه گانه آن

ص: 19


1- حج/سوره22، آیه46.

فرمود: ﴿أَلا لِلّهِ الدِّینُ الْخالِصُ وَ الَّذینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِیاءَ ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِیُقَرِّبُونا إِلَی اللّهِ زُلْفی إِنَّ اللّهَ یَحْکُمُ﴾ مشکل رسمی مردم آن روز همان شرک بود؛ گرچه در بیانات نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) آن طوری که در نهج البلاغه است وضع جهان را در عصر بعثت تبیین می کند که بعضی ها ملحد بودند بعضی ها مشرک بودند بعضی ها مجَسِّم بودند (1) و مانند آن آنچه در داخله حجاز رواج داشت مسئله شرک بود. شرک هم طبق بیان قرآن کریم مشرکان متعددی داشت چون گروه های فراوانی بودند. دو گروه را به خوبی می شود از آیات قرآن استفاده کرد گروه سوم با تحلیل باید حل بشود. گروه اول که گروه رایج مشرکان حجاز بودند همین توده مردم و مشرکان بودند که اینها اهل تحقیق نبودند. قبول و نکول و ایجاب و سلب اینها به نیاکان آنها وابسته بود کاری را که گذشتگان آنها انجام می دادند برای اینها حق بود کاری که گذشتگان آنها انجام نداده بودند برای اینها باطل بود اینها وقتی می خواستند برای حقانیت چیزی سخن بگویند یا دلیل بیاورند می گفتند: ﴿إِنّا وَجَدْنا آباءَنا عَلی أُمَّةٍ وَ إِنّا عَلی آثارِهِمْ مُقْتَدُونَ﴾ (2) [23]برای بطلان چیزی می خواستند دلیل بیاورند می گفتند: ﴿ما سَمِعْنا بِهذا فی آبائِنَا اْلأَوَّلینَ﴾ (3) [24]پدران ما که نداشتند ما در نیاکانمان چنین چیزی نداشتیم پس تصدیق و تکذیب اینها در مدار ایجاب و سلب کارهای پدرانشان دور می زد این همان مقلِّده جاهلی بود. از اینها یک گروه برتر کسانی بودند که استدلال می کردند می گفتند این روش ما حق است؛ برای اینکه «الله» موجود است «علیم» است «قدیر» است، اگر این کار ما باطل بود هم خدا کار ما را می دانست هم می توانست جلوی ما را بگیرد: ﴿لَوْ شاءَ اللّهُ ما أَشْرَکْنا وَ لا آباؤُنا وَ لا حَرَّمْنا مِنْ شَیْ ءٍ﴾ از اینکه ما چیزی را تحریم کردیم مثل سامری و مانند آن و از اینکه بت ها را می پرستیم معلوم می شود که حق است برای اینکه خدا کار ما را می بیند تحریم و تحلیل ما را می داند و می تواند جلوی ما را بگیرد چون جلوی ما را نگرفت معلوم می شود حق است این همان خلط تکوین و تشریع بود که بحث آن گذشت، این هم یک گروه بود.

ص: 20


1-
2- زخرف/سوره43، آیه23.
3- مومنون/سوره23، آیه24.

گروه سوم کسانی هستند که جزء اوحدی اینها هستند که الآن احیاناً بعضی از مشرکان هند هم به همین بهانه تمسک دارند که بعدها قدری برهانی شد و آن این است که خدای سبحان یک حقیقت نامتناهی است که ما به او دسترسی نداریم چون به او دسترسی نداریم نمی توانیم او را عبادت کنیم، پس بین ما و خدا حتماً باید اربابی باشداینها اسباب وسطا را به جای ارباب آوردند و این مبادی فیض را که مدبّرات امر هستند اینها را معبود پنداشتند گفتند چون خدا حقیقت نامتناهی است، یک؛ درک پذیر نیست، دو؛ وقتی درک پذیر نبود ما نمی توانیم او را عبادت کنیم، سه؛ پس یک عده را باید بپرستیم که آنها را بفهمیم و این ملائکه یا قدیسین بشر هستند؛ آن گاه برای احترام تندیسی، تمثلی، تجسُّمی برای اینها درست کردند که بعدها وقتی به دست توده مردم افتاد این مجسمه ها را عبادت می کردند اینها کار آن محققان اصلی آنها نبود. محققان اصلی طبق این تحلیل که آیات روشنی بر این مسئله نیست مگر با یک تحلیل، آنها هرگز نمی گفتند که این چوب ها و این سنگ ها خداست، می گفتند خدا حقیقت نامتناهی است و ما به او دسترسی نداریم و نمی توانیم او را بفهمیم لذا نمی توانیم او را عبادت کنیم کسی را باید عبادت کرد که قابل درک و فهم باشد و آن یا فرشته ها هستند یا قدیسین بشر، مثل عیسای مسیح یا عزیر و مانند آن، ما اینها را عبادت می کنیم.

شواهد قرآنی دالّ بر اقسام سه گانه مشرکان حجاز

ص: 21

این مطلب را از کجای قرآن می شود درآورد، آن دو مطلب متعلّق به دو گروه را از آیات قرآن به خوبی می شود استفاده کرد آنها که می گویند: ﴿إِنّا وَجَدْنا آباءَنا عَلی أُمَّةٍ﴾ یا ﴿ما سَمِعْنا بِهذا فی آبائِنَا اْلأَوَّلینَ﴾ این حرف مقلّد است یا ﴿لَوْ شاءَ اللّهُ ما أَشْرَکْنا وَ لا آباؤُنا وَ لا حَرَّمْنا مِنْ شَیْ ءٍ﴾ (1) [25]حرف آن محققین و پژوهشگران متوسط است اما این معنا که معنای سوم است از کدام آیه می شود استفاده کرد از همین آیه ای که دارد: ﴿ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِیُقَرِّبُونا إِلَی اللّهِ زُلْفی﴾ اگر ذات اقدس الهی قابل درک باشد قابل فهم باشد قابل عبادت باشد - که البته هست - به زعم شما، همان را عبادت کنید مقرِّب را برای چه می خواهید؟ واسطه برای چه می خواهید؟! مشکل آنها این است که اینها می گویند او قابل عبادت نیست و ما فرشته ها یا قدیسین بشر را عبادت می کنیم که ما را به او نزدیک کند، به او نزدیک بکند؛ یعنی چه؟ یعنی او را بفهمیم،این را که گفتید محال است بعد او را عبادت کنید این را که گفتید محال است معنای ﴿لِیُقَرِّبُونا﴾؛ یعنی ما را به فیض او نزدیک کنند اگر مشکلی داریم فیض را از خدا بگیرد به ما بدهد. اینها چند تا مغالطه در این کارشان هست اسباب را ارباب قرار دادند، یک؛ آن خدایی که «أَلدَّانِی فی عُلُوِّهِ وَ العَالِی فی دُنُوِّهِ» او را به همان مقام علو محدود کردند که ﴿رَفِیعُ الدَّرَجَاتِ ذُوالعَرش﴾ (2) [26]است این را در ذو العرشی محصور کردند درجات را گرفتند، دو؛ آنکه ﴿نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَریدِ﴾ (3) [27]است که سه یا چهار بار قرآن کریم از درجات قرب سخن گفت فرمود من قریب هستم: ﴿إِذا سَأَلَکَ عِبادی عَنّی فَإِنّی قَریبٌ أُجیبُ﴾، (4) [28]نه تنها قریب هستم از دیگران به محتضر نزدیک تر هستم ﴿وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْکُمْ﴾ (5) [29]سوم از شما به شما نزدیک تر هستم که ﴿یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ﴾ (6) [30]دیگر چه می خواهید؟ اصرار قرآن به اینکه از من نزدیک تر احدی نیست برای همین است. آنها خیال می کردند خدا حقیقت نامتناهی است اگر حقیقت نامتناهی است به همه چیز نزدیک است، پس شما او را در منطقه ای به نام ذو العرش محدود کردید. اگر حقیقت نامتناهی است که هست ﴿بِکِلِّ شَیءٍ مِحِیطٌ﴾ (7) [31]است «مع کل شیء» است «اقرب الینا من حبل الورید» است ﴿یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ﴾ است از ما به ما نزدیک تر است یک چنین خدایی است؛ بنابراین ﴿فَأَیْنَ تَذْهَبُونَ﴾ (8) [32]کجا می خواهید بروید. نه حرف مقلّده درست است که ﴿إِنّا وَجَدْنا﴾، نه آن خلط تکوین و تشریع درست است که ﴿لَوْ شاءَ اللّهُ ما أَشْرَکْنا﴾، نه این ﴿لِیُقَرِّبُونا﴾ درست است شما اسباب را ارباب گرفتید شما این وسیله را مستقل پنداشتید اگر او حقیقت نامتناهی است که هست هر کس بخواهد شفاعت کند باید به اذن او باشد، هر کس بخواهد وسیله باشد باید به اذن او باشد هر کسی بخواهد با او گفتگو کند راه آن باز و آزاد است؛ منتها بعضی ها به واسطه بهتر می رسند.

ص: 22


1- انعام/سوره6، آیه148.
2- غافر/سوره40، آیه15.
3- ق/سوره50، آیه16.
4- بقره/سوره2، آیه186.
5- واقعه/سوره56، آیه85.
6- انفال/سوره8، آیه24.
7- فصلت/سوره41، آیه54.
8- تکویر/سوره81، آیه26.

!!!!!!!

[1]شهرالله فی الکتاب و السنه، محمدالریشهری، ج1، ص214.

[2]انعام/سوره6، آیه73.

[3]المیزان فی تفسیرالقرآن، العلامه الطباطبائی، ج17، ص237.

[4]عبس/سوره80، آیه15.

[5]جن/سوره72، آیه28.

[6]خلاصه عبقات الانوار، السیدحامدالنقوی، ج2، ص251.

[7]بقره/سوره2، آیه97.

[8]حج/سوره22، آیه46.

[9]شعراء/سوره26، آیه193.

[10]قیامه/سوره75، آیه16.

[11]یوسف/سوره12، آیه94.

[12]الصحیفة السجادیه، دعای47.

[13]نجم/سوره53، آیه8.

[14]نمل/سوره27، آیه6.

[15]اسراء/سوره17، آیه105.

[16]ذاریات/سوره51، آیه56.

[17]نساء/سوره4، آیه146.

[18]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج67، ص196.

[19]حجر/سوره15، آیه40.

[20]دیوان سعدی، غزل شماره18.

[21]حج/سوره22، آیه46.

[22]نهج البلاغه، للصبحی صالح، خطبه26.

[23]زخرف/سوره43، آیه23.

[24]مومنون/سوره23، آیه24.

[25]انعام/سوره6، آیه148.

[26]غافر/سوره40، آیه15.

[27]ق/سوره50، آیه16.

[28]بقره/سوره2، آیه186.

[29]واقعه/سوره56، آیه85.

[30]انفال/سوره8، آیه24.

[31]فصلت/سوره41، آیه54.

[32]تکویر/سوره81، آیه26.

ص: 23

!!!!!!!

تفسیر آیات 1 تا 4 سوره زمر ... 93/07/06

﴿تَنْزیلُ الْکِتابِ مِنَ اللّهِ الْعَزیزِ الْحَکیمِ(1) إِنّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ فَاعْبُدِ اللّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّینَ(2) أَلا لِلّهِ الدِّینُ الْخالِصُ وَ الَّذینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِیاءَ ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِیُقَرِّبُونا إِلَی اللّهِ زُلْفی إِنَّ اللّهَ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ فی ما هُمْ فیهِ یَخْتَلِفُونَ إِنَّ اللّهَ لا یَهْدی مَنْ هُوَ کاذِبٌ کَفّارٌ(3) لَوْ أَرادَ اللّهُ أَنْ یَتَّخِذَ وَلَداً لاَصْطَفی مِمّا یَخْلُقُ ما یَشاءُ سُبْحانَهُ هُوَ اللّهُ الْواحِدُ الْقَهّارُ(4)﴾

تبیین حقیقت قرآن با اوصاف مبدأ فاعلی و قابلی آن

مبدأ فاعلی قرآن حکیم، خدای عزیز حکیم است اوصافی که برای مبدأ فاعلی یا قابلی یا مسیر ذکر می کند بازگشت آن به تبیین حقیقت قرآن است که قرآن از نظر مبدأ فاعلی به کدام اسم از اسمای حسنا مرتبط است و از نظر قابلی به کدام قلب از قلوب اولیای الهی مرتبط است و مانند آن. دو وصف عزیز و حکیم هم می تواند صفت ذات باشد و هم می تواند صفت فعل؛ لکن آنچه در قرآن راجع به کارهای الهی است و خدا به عنوان عزیز و حکیم وصف شده است این عزت و حکمت مقام فعل است.

تقسیم اوصاف الهی به دو قسم و عزیز و حکیم از اوصاف فعلی او

اسما و اوصاف الهی دو قسم است: بعضی ها اسم مشترک هست بین اسم ذات و اسم فعل، بعضی ها اسم مختص؛ مثلاً «حیات» اسم مختص به مقام ذات است، صفت مختص ذات است، فعل حق تعالی اِحیاست، حیات نیست؛ اما علم هم صفت ذات است هم صفت فعل؛ یعنی ذات اقدس الهی در مقام ذات علم دارد و کارهای او هم عالمانه است. عزّت و حکمت می تواند هم وصف ذات باشد و هم وصف فعل، از سنخ علم باشد که لفظ مشترک است بین صفت ذات و صفت فعل، اما حکم آنها کاملا فرق می کند. علم ذاتی با علم فعلی در بسیاری از احکام فرق می کند، اما هر دو علم هستند، عزت ذاتی و عزت فعلی، حکمت ذاتی و حکمت فعلی خیلی فرق می کند؛ ولی هر دو به نام عزت و حکمت است. آنچه درباره قرآن کریم مطرح است که از خدای عزیز و حکیم نازل شده است این ناظر به اوصاف و اسمای فعلیه خداست، کار خدا انزال است تنزیل است و مانند آن.

ص: 24

کیفیت نزول قرآن و فرق آن با نزول باران و حَبْل مَتین

مطلب دیگر اینکه تاکنون روشن شد که قرآن را ذات اقدس الهی فرو فرستاد، نه اینکه انداخته باشد؛ نظیر حَبل و طناب متین که از بالا آویخته می کند نه انداخته، باران را به زمین انداخت، اما قرآن را به زمین آویخت، شده حَبل متین؛ لکن این یک گوشه فرق بین نزول قرآن و نزول مَطر است. در جریان حبل متین بالای آن حبل است، وسط آن حبل است، پایین آن هم حبل است، بالأخره طناب است؛ اما این چنین نیست که قرآن حکیم که آویخته شد، بالای آن عربی باشد، وسط آن عربی باشد، پایین آن هم عربی؛ یا بالای آن لفظ باشد وسط آن لفظ باشد، پایین آن هم لفظ. آنجا که «لدی الله» است ﴿عَلیٌّ حَکِیمٌ﴾ (1) [1]است نه عربی، در آغاز سورهٴ مبارکهٴ «زخرف» این مضمون هست که فرمود: ﴿إِنّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیّاً لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ ٭ وَ إِنَّهُ فی أُمِّ الْکِتابِ لَدَیْنا لَعَلِیُّ حَکیمٌ﴾ (2) [2]آنجا عربی نیست ﴿عَلیٌّ حَکِیمٌ﴾ است، نه عِبری است و نه عربی، نه تازی است و نه فارسی، لفظ در اینجا نیست. در مقام نزول، مرحله نازله قرآن، می شود عربی مبین، مرحله عالیه قرآن اصلاً لفظ نیست. پس تنزیل قرآن و انزال قرآن از سنخ انزال و فرو فرستادن حبل متین نیست، گرچه آویختن حبل متین یک مقدار فرق بین انزال قرآن و انزال مطر را روشن می کند؛ لکن توان کامل را ندارد که کیفیت انزال قرآن را تبیین کند.

ص: 25


1- شوری/سوره42، آیه51.
2- زخرف/سوره43، آیه3.

تشبیه نزول قرآن به انتقال مطالب علمی از ذهن استاد به شاگرد

جریان «مَن عَرَفَ نَفسَهُ فَقَد عَرَفَ رَبَّهُ» (1) [3]می تواند بخشی از این مشکل را حل کند. ما در مقام درون خود یک انزال و تنزیلی داریم این انزال و تنزیل در عین حال که از سنخ آویختن است نه از سنخ انداختن؛ اما بالا و وسط و پایین آن کاملاً فرق می کند. الآن یک فقیه یا یک حکیم بخواهد یک مطلب کلّی و جامع فقهی یا حِکمی یا کلامی را بیان کند در محدوده عقل خود آن را بررسی می کند برهان اقامه می کند آنجا سخن از لفظ نیست، فقط مطلب است؛ بعد به این فکر است که این مطلب را به دیگران منتقل کند، فکر می کند که این را عربی بگوید یا فارسی، بعد از اینکه به این نتیجه رسید که مثلاً فارسی باشد یا عربی، قالب های آن را در نظر می گیرد. پس در مرحله عالیه آن برهان علمی، نه عربی است و نه عِبری. گاهی ممکن است که این شخص عربی بنویسد گاهی ممکن است فارسی بنویسد آنجا فقط علم است، بعد از اینکه تصمیم گرفت که کتابش را چون اکثر خواننده های او فارس زبان هستند فارسی بنویسد یا اکثر خواننده های او عرب زبان هستند عربی بنویسد، تصمیم می گیرد که عربی باشد یا فارسی. در این مرحله میانی این سامان می پذیرد که این کتاب عربی باشد یک مقدمه داشته باشد ده فصل داشته باشد یک نتیجه و مانند آن داشته باشد؛ بعد دست به قلم می کند شروع می کند به نوشتن یا گفتن، آنجا که می نویسد یا می گوید آهنگی دارد کلماتی هست حروفی هست که جِرم مرکّب او را همراهی می کند. این تنزیل یک مطلب است یک فقیه یا حکیم یک مطلب جامع را اول در مرحله عقل بررسی کرد آنجا لفظ نیست، نه عربی است و نه غیر عربی، بعد تصمیم می گیرد که این رساله را عربی بنویسد آنجا سخن از تخیّل لفظ است تصور لفظ است و مانند آن؛ بعد در مرحله سوم دست به قلم می کند یک رساله بیست صفحه ای عربی می نویسد. این تنزیل مطلب است انزال مطلب است به نحو تجافی است به نحو آویختن است، نه به نحو انداختن، این طور نیست مطلبی که در مرحله عاقله او بود حالا در اثر گفتن در صفحه کتاب بریزد یا در صفحه آهنگ بریزد که دیگر در ذهن او چیزی نباشد از سنخ تجافی نیست از سنخ انداختن نیست از سنخ آویختن است؛ اما نه نظیر حَبل. بنابراین گاهی انداختن است گاهی آویختنی؛ نظیر حبل متین است، گاهی تنزیل و انزال که در مرحله بالا سخن از لفظ نیست ﴿عَلِیٌّ حَکِیمٌ﴾ است در مراحل میانی و پایین، سخن از لفظ است. تنزیل و انزال قرآن اگر بخواهد یک تشبیه یا تمثیلی شود از سنخ «مَن عَرَفَ نَفسَهُ فَقَد عَرَفَ رَبَّهُ» راه گشاست از این قبیل است که تنزّل یافت؛ لذا اگر کسی این کتاب را بگیرد به مقامی می رسد که آنجا دیگر سخن از فارسی و عربی نیست. الآن شنونده این مطالب یا خواننده این مطالب اگر کاملاً غور کند این الفاظ یا این نقوش کتاب را می بیند یا می شنود بعد مطالب آن در مرحله خیال با همان الفاظ خاص به ذهن منتقل می شود بعد وقتی عصاره گیری شد مطلب کلی به عاقله او رفت آنجا دیگر نه تازی است نه فارسی. این یک قوس نزول را از گوینده شروع می کند تا مرحله پایین و قوس صعود را در شنونده و خواننده از پایین به بالا طی می کند، این مرحله پایین است که یا فارسی است یا عربی. بنابراین قرآن از سنخ نازل کردن مَطَر نیست و حتی از سنخ آویختن حبل هم نیست برای اینکه در هر حال بالا و وسط و پایین حبل متین، حبل است؛ اما بالای قرآن کریم لفظ نیست مراحل میانی و پایین آن لفظ است این می شود تنزیل، آن هم می شود انزال.

ص: 26


1- بحار الانوار، العلامه المجلسی، ج2، ص32.

عدم اعتقاد فخررازی به وجوه افتراق انزال و تنزیل

فرق بین تنزیل و انزال را جناب فخر رازی می گوید اگر بین تنزیل و انزال فرقی باشد وجوهی را برای آن می شود ذکر کرد. از این معلوم می شود که فرقی که معمولاً به آن قائل هستند، ایشان نمی پذیرند؛ (1) البته باب «افعال» خصوصیتی دارد باب «تفعیل» خصوصیتی دارد اینها خصوصیت های عام باب «افعال و تفعیل» است؛ ولی گاهی پیام مشترک دارند مضمون مشترک دارند. تنزیل کتاب است ﴿مِنَ اللّهِ الْعَزیزِ الْحَکیمِ﴾؛ بعد همان مطلب را به صورت انزال ذکر می کند ﴿إِنّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ﴾ از مبدأ عزیز حکیم که نازل شد آن عزیز حکیم خداست و به طرف شما هم نازل شده است و این کتاب حق است.

دلیل بر حق بودن مصالح ساختاری قرآن

قبلاً ملاحظه فرمودید که این «باء» چه بای مصاحبه باشد چه بای ملابسه باشد بالأخره کمبود دارد، آن مطلب را نمی تواند بفهماند که قرآن حق است؛ یعنی هم صحبت او حق است مصاحب او حق است یا جامه و کسوت او حق است، در هر دو حال هیچ کدام از اینها آن توان را ندارند که بگویند گوهر ذات قرآن حق است، چون گوهر ذات قرآن بالاتر از مصاحبت است و برتر از ملابسه است.

در قرآن سه قسم مطلب هست: یا برهان حق است که خدا اقامه می کند یا نقل کفر و نفاق کفره و منافقان است یا ابطال حرف های آنهاست هر سه آن حق است. آنجا که برهان بر مطالب معارف الهی اقامه می کند که حق است آنجا که کفر را و نفاق را نقل می کند، این نقل حق و درست است. فرق بین حق و صدق هم همان طوری که در کتاب های ابتدایی منطق نگاه کردید به اعتبار است؛ اگر این گزارش را به واقع نسبت بدهند مطابق با واقع باشد می شود صدق، اگر واقع را با این گزارش بسنجند مطابق باشد این می شود حق، یا همان واقع می شود حق. تفاوت حق و صدق در این گونه از مسائل به اعتبار است. قرآن کریم آنجا که حرف کافران و منافقان را نقل می کند این نقل حق است. بخش سوم هم که ابطال می کند حرف نفاق و کفر را آن هم حق است؛ پس در قرآن کریم چیزی غیر از حق نخواهد بود.

ص: 27


1- تفسیرالرازی مفاتیح الغیب او التفسیرالکبیر، الرازی،فخرالدین، ج26، ص419.

کرامت انسان موضوع بحث در مدرسه قرآن و حکمت پیام آن

اینکه فرمود قرآن کریم در کلاس کرامت تدریس می شود، برای آن است که در سورهٴ مبارکهٴ «علق» دارد که ﴿اقْرَأْ وَ رَبُّکَ اْلأَکْرَمُ﴾، همین اکرم ﴿الَّذی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ﴾، همین اکرم ﴿عَلَّمَ اْلإِنْسانَ ما لَمْ یَعْلَمْ﴾. (1) [5]اگر گفتند اکرم، معلم انسان است؛ یعنی درس کرامت می دهد اگر گفتند اکرم معلم بالقلم است؛ یعنی درس کرامت به قلم می دهد. از جمله ﴿اقْرَأْ وَ رَبُّکَ اْلأَکْرَمُ﴾ به تنهایی استفاده نشده که معلم درس کرامت می دهد از اوصافی که متعلق به همین وصف بود افعالی که متعلق به این وصف بود که مشعر به علیّت است استفاده شد که اکرم معلم است. اگر گفتند اکرم معلم است معنای آن این است که درس کرامت می دهد. اگر گفتند فقیه درس می گوید یا حکیم درس می گوید؛ یعنی درس فقه و حکمت می دهد. پس قرآن کریم درس کرامت را از مَدرسِ مُدرّس اکرم به ما منتقل می کند ﴿اقْرَأْ وَ رَبُّکَ اْلأَکْرَمُ﴾ که همین اکرم ﴿عَلَّمَ بِالْقَلَمِ﴾ که همین اکرم ﴿عَلَّمَ اْلإِنْسانَ ما لَمْ یَعْلَمْ﴾؛ یعنی «ایها الناس»، مدرسه خدا مدرسه کرامت است اگر فرمود: ﴿لَقَدْ کَرَّمْنا بَنی آدَمَ﴾ (2) [6]راه آن هم همین راه کرامت قرآنی است وگرنه راه دیگری که انسان را کریم نمی کند. بنابراین قرآن حق است، یک؛ درس کرامت می دهد، دو؛ انسانی که شاگرد قرآن باشد عزیز حکیم خواهد شد، سه؛ برای اینکه پیام این کتاب، حکمت است.

ص: 28


1- علق/سوره96، آیه3.
2- اسراء/سوره17، آیه70.

عبادت خالصانه هدف تکوین خلقت و تنزیل قرآن

مطلب بعدی آن است که این کتاب همان طوری که درس کرامت می دهد درس حکمت می دهد درس عزت می دهد، درس خلوص هم می دهد، چون نه باطل در آن راه دارد نه ممزوج با باطل است این مصحوب حق است متلبّس به حق است در جامه حق و در جام حقیقت ظهور کرده است، پس جا برای باطل نیست این خالص است و قرآن هم نازل شد برای اینکه انسان عبادت کند، مثل اینکه خلقت ذات اقدس الهی هم برای این است که این مخلوق، خدا را عبادت کند اینکه فرمود: ﴿ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ اْلإِنْسَ إِلاّ لِیَعْبُدُونِ﴾؛ (1) [7]یعنی هدف خلقت عبادت است. اینکه فرمود ما قرآن را نازل کردیم ﴿فَاعْبُدِ اللّهَ﴾ یعنی هدف انزال قرآن عبادت است و چون خود این کتاب خالص است عبادت باید خالص باشد و چون فعل خدا خالص است حق طلق است حق محض است، مخلوق باید عبادت خالص داشته باشد کار ذات اقدس الهی، حق محض است ﴿ذلِکَ بِأَنَّ اللّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾ (2) [8]، ﴿الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ﴾ (3) که در چند جای قرآن کریم، یکی در سورهٴ مبارکهٴ «آل عمران» آن است که هر چه حق است از ناحیه خداست و از غیر خدا حق نیست، یک؛ و آنچه از خدای سبحان صادر می شود حق است، دو؛ پس خلقت حق است ﴿ما تَری فی خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ﴾ (4) [10]نه در نظام هستی، نه در نظام انسانی جا برای بطلان نیست، هیچ بطلانی راه ندارد. حالا که ساختار خلقت حق است پس عبادت باید خالصانه باشد، ساختار قرآن حق است، پس عبادت باید خالصانه باشد چون هم آن خلقت برای عبادت است و هم تنزیل قرآن برای عبادت است، چون این چنین است. هدف تکوین خلقت و تنزیل قرآن هر دو این است که انسان عبادت کند و چون آنها حق هستند عبادت باید حق باشد چون آنها خالص هستند عبادت باید خالص باشد. دینی که خدا آورد دین خالص است مشوب نیست، پس تعبّد هم باید خالص باشد ﴿أَلا لِلّهِ الدِّینُ الْخالِصُ﴾ چون این چنین است؛ پس ﴿فَاعْبُدِ اللّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّینَ﴾.

ص: 29


1- ذاریات/سوره51، آیه56.
2- حج/سوره22، آیه6.
3- بقره/سوره2، آیه147.
4- ملک/سوره67، آیه3.

«اخلاص» شرط صحت عمل و کمال آن مشروط به تقوای عامل

مطلب دیگر آن است که اخلاص در خود عمل شرط صحت آن عمل است اگر عملی مشوب باشد ممزوج به ریا یا سمعه و مانند آن باشد این یقیناً مقبول نیست، تقوای در متن عمل شرط قبولی آن عمل است اخلاص در متن آن عمل شرط قبولی آن عمل است که حرفی در آن نیست، اما ﴿إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقینَ﴾ (1) [11]به تعبیر مرحوم صاحب جواهر این را نمی خواهد بگوید. حرف صاحب جواهر این است که «انما» که حصر است حصر کمال است نه حصر صحت، اگر معنای﴿إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقینَ﴾ این باشد که تقوای در متن عمل شرط است، بله این حصر حقیقی است نفی کمال نیست نفی صحت است، اگر در متن عمل تقوا نباشد، ریا، سمعه و مانند آن باشد یقیناً خدا این عمل را قبول نمی کند، این نفی کمال نیست نفی صحت است. اگر آیه این بود که فقط عمل باتقوا قبول می شود هم حصر آن به جا بود و هم نفی حقیقت بود، اما دارد که از متّقین فقط قبول می شود، اگر کسی متقی نبود عمل او قبول نمی شود این نفی کمال است. اگر کسی نمازی خواند روزه ای گرفت که آن نماز واجد همه شرایط و فاقد همه موانع بود این نماز یقیناً مقبول است، حالا اگر این نمازگزار در خارج نماز معصیتی کرد این متّقی نیست؛ ولی صلات او بر اساس تقوا بود، اگر این نماز بخواهد به قبول کمال بار یابد این شخص باید متقی باشد. نتیجه اینکه تقوای در متن عمل، شرط صحت عمل است و اگر گفته شد ﴿إِنَّما یَتَقَبَّلُ﴾ نفی حقیقت است؛ یعنی اگر عمل همراه با تقوا نبود ریا یا سمعه در آن بود این یقیناً مقبول نیست. اما اگر متن عمل باتقوا بود با اخلاص بود مصون از ریا و سمعه بود؛ ولی عامل متّقی نبود، نه عمل باتقوا نبود، این عامل در خارج صلات معصیتی کرده، اینجا نفی کمال است نه نفی صحت. پس اگر «لا صحة الا مع التقوی» تعبیر شود این نفی حقیقت است اگر ﴿إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقینَ﴾ باشد به تعبیر صاحب جواهر در کتاب طهارت که فرمود این نفی کمال است نه نفی صحت، (2) اخلاص هم این چنین است، در متن عمل اگر اخلاص نبود یقیناً آن عمل مقبول نیست این شرط صحت است، اما اگر در متن عمل اخلاص بود این عمل یقیناً مقبول است؛ ولی اگر این عامل در خارج آن عبادت یک کار غیر مخلصانه انجام داد این شخص مخلِص نیست - مخلِص صفت مشبهه است نه اسم فاعل - این چنین نیست که اخلاص برای این شخص ملکه شده باشد گاهی مخلِص است گاهی مرائی است گاهی در صدد سمعه و مانند آن است. چون اخلاص در متن عمل بود این عمل صحیح است و چون خود عامل یک مشکلی در خارج عمل داشت به کمال قبول بار نمی یابد. به هر تقدیر فرمود چون دین خدا خالص است شما باید مخلصاً عمل کنید.

ص: 30


1- مائده/سوره5، آیه27.
2- جواهر الکلام، الشیخ محمدحسن النجفی الجواهری، ج2 ص99.

توقیفی بودن کمیّت و کیفیت عبادت و دین در قرآن

در بخش های دیگر آن صبغه کمّی عبادت را ذکر می کند که ﴿لَهُ الدِّینُ واصِباً﴾ (1) واصب؛ یعنی همه؛ همه دین برای خداست این آیه ناظر به کمیّت است؛ ﴿لِلّهِ الدِّینُ الْخالِصُ﴾ ناظر به خلوص و کیفیت است. اجزا و شرایط برای کمیّت است آنجا تعبیر به واصب کرد؛ یعنی همه، اینجا تعبیر به خالص می کند؛ یعنی یکدست. هم دین واصباً؛ یعنی کل دین و مجموعه دین، این چنین نیست که بخشی از آن را بشر اضافه کند و بخشی از آن را کم کند، اضافه کند کم کند این طور نیست همان دعای معروف که «یَا مُقَلِّبَ القُلُوبِ وَ الاَبصَار» (2) [14]حضرت فرمود: درست است خدا «مقلّب الابصار» است اما اینجا این «مقلّب الابصار» را نگو فقط همان «یا مقلّب القلوب» را بگو. یک وقت است انسان ذکر خدا را می خواهد بگوید نه به عنوان ورود، راه آن باز است اما اگر به عنوان یک دعای مخصوص بخواهد بگوید دیگر نباید کم و زیاد کند باید همین را بگوید. فرمود آنچه من گفتم بگو، درست است خدا «مُقَلِّبَ القُلُوبِ وَ الاَبصَار» است اما اینجا کلمه «ابصار» را نگو، پس ﴿لَهُ الدِّینُ واصِباً﴾؛ یعنی همه دین، کم و زیاد به دست دیگری نیست ﴿أَلا لِلّهِ الدِّینُ الْخالِصُ﴾؛ یعنی یک کیفیت آن و خلوص آن، هر دو برای ذات اقدس الهی است فرمود: ﴿أَلا لِلّهِ الدِّینُ الْخالِصُ﴾.

ص: 31


1- نحل/سوره16، آیه52.
2- کمال الدین وتمام النعمه، الشیخ الصدوق، ج1، ص352.

مخالفت مشرکان حجاز با کیفیت و کمیّت عبادت و دین

اما این گروه که مشرک هستند اینها هم با واصب بودن دین مخالفت کردند هم با خالص بودن دین. آنچه را تحریم کردند ذات اقدس الهی فرمود که آن سابعه و مانند آن را تحریم کردید اینها را چه کسی به شما گفته؟ آیا ذات اقدس الهی نازل کرده یا از نزد خودتان این حرف ها را درآوردید؟ پس اینها بعضی از قسمت های دین را قبول کردند بعضی از قسمت های دین را نزد خودشان تشریح کردند این با «واصباً» هماهنگ نبود. چند چیز را ذات اقدس الهی فرمود این چیز را که شما حرام کردید: ﴿قُلْ آللّهُ أَذِنَ لَکُمْ أَمْ عَلَی اللّهِ تَفْتَرُونَ﴾ (1) [15]اما آن قسمتی که اینها خالصاً به غیر خدا عبادت می کردند. معنای خلوص؛ یعنی اینکه فقط برای خدا باشد و معنای شرک این نیست که اینها ریا یا سمعه می کردند آنها عبادت را فقط برای بت ها داشتند.

معنای شرک در عبادت که دامنگیر مشرکان حجاز بود این طور نبود که اینها ریا می کردند یا اهل سمعه بودند برای خدا به غیر خدا عبادت می کردند این طور نبود، اینها یکدست خالصاً برای بت ها عبادت می کردند. معنای شرکت این است که این عبادتی که فقط برای خداست شما برای خدا شریک قائل شدید برای غیر خدا انجام دادید، نه اینکه قدری برای خدا، قدری هم برای غیر خدا؛ مثل کاری که مرائی انجام می دهد، کاری که اهل سمعه انجام می دهد، اینها اصلاً برای خدا عبادت نمی کردند به هیچ وجه برای خدا عبادت نمی کردند، یکدست و خالصاً برای بت ها عبادت می کردند. پس معنای شرک این نیست که عبادت اینها نیمی برای خدا و نیمی برای غیر خدا؛ معنای شرک این است که این عبادتی که «خالصاً لله» است برای خدا شریک قرار دادند این عبادت را «خالصاً للصنم و الوثن» قرار دادند.

ص: 32


1- یونس/سوره10، آیه52.

شواهد قرآنی بهانه های مشرکان حجاز

در چنین زمینه ای چند گروه بهانه داشتند که قبلاً ملاحظه فرمودید توده آنها که عوام آنها هستند اینها برابر تقلید و میراث باستانی و آثار باستانی و حرف اجداد و اینها کار می کردند می گفتند که ﴿إِنّا وَجَدْنا آباءَنا عَلی أُمَّةٍ وَ إِنّا عَلی آثارِهِمْ مُهْتَدُونَ﴾، ﴿مُقْتَدُونَ﴾ (1) [16]و مانند آن که اگر می خواستند چیزی را بپذیرند می گفتند: ﴿إِنّا وَجَدْنا آباءَنا﴾ و اگر می خواستند چیزی را رد کنند می گفتند: ﴿ما سَمِعْنا بِهذا فی آبائِنَا اْلأَوَّلینَ﴾ (2) [17]تصدیق و تکذیب آنها در مدار تقلید بود. گروه دوم آنها که تا حدودی پژوهشگران آنها بودند می گفتند که خدا هست علم مطلق دارد قدرت مطلق دارد از کار ما هم باخبر است، اگر کار ما باطل بود می خواست جلوی آن را بگیرد و چون جلوی آن را نگرفت برابر این قیاس استثنایی، پس این حرف حق است که ﴿لَوْ شاءَ اللّهُ ما أَشْرَکْنا وَ لا آباؤُنا وَ لا حَرَّمْنا مِنْ شَیْ ءٍ﴾ (3) [18]که اینها در حد وسط، خلط بین تکوین و تشریع بود که بحث آن گذشت.

گروه دیگری که بالصراحه نامی از آنها برده نشد؛ ولی از نحوه تعلیل آنها برمی آید این است که فکر می کردند و می پنداشتند که بشر به خدا دسترسی ندارد حتماً واسطه می خواهد، چون واسطه می خواهد ما این واسطه ها را می پرستیم تا ما را به خدا نزدیک کنند. مستحضرید که وثنیین حجاز و مانند آنها مبدأ را می پذیرفتند؛ ولی معاد را معتقد نبودند که حیات بعد از مرگی هست، معنای شفاعت نزد آنها این بود که این بت ها را می پرستیم تا شفیع ما نزد خدا باشد مشکلات دنیایی ما را اینها از خدا بخواهند حل کند، بیمار ما را شفا بدهد رزق ما را وسیع کند درماندگی های ما را برطرف کند گرفتاری های ما را برطرف کند و مانند آن وگرنه شفاعت به این معنا که در قیامت مشکل ما را حل کنند باعث بخشش شوند، به چنین چیزی معتقد نبودند اینها معادی را قبول نداشتند پس شفاعت اینها در خصوص دنیا بود آن هم مسائل مادی. از این استدلال برمی آید که اینها فکر می کردند به خدا دسترسی ندارند نمی شود خدا را عبادت کرد. اگر خدا را ممکن بود عبادت کنند دیگر نمی گفتند: ﴿ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِیُقَرِّبُونا إِلَی اللّهِ زُلْفی﴾ این هم گروه سوم آنها.

ص: 33


1- زخرف/سوره43، آیه22.
2- مومنون/سوره23، آیه24.
3- انعام/سوره6، آیه148.

پس حرف گروه اول در قرآن نقل شد حرف گروه دوم در قرآن نقل شد گروه سوم که جزء اوحدی اهل شرک بودند حرف آنها مستقیماً در قرآن نقل نشد اما از نحوه استدلال پیداست که اینها فکر می کردند بشر نمی تواند مستقیماً به خدا عبادت کند اصلاً خدا را عبادت نمی کردند نه اینکه قدری خدا، یک قدری غیر خدا.

رفع مشکل وثنی های حجاز با تبیین توحید صمدی

دین آمده مسئله توحید و صمدیّت را ﴿مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ﴾ (1) [19]را ﴿فَإِنّی قَریبٌ أُجیبُ دَعْوَةَ الدّاعِ﴾ (2) [20]را همه اینها را مطرح کرده است، فرمود ممکن است شما دسترسی به او نداشته باشید؛ ولی او باشماست حرف شما را می شنود شما از دو راه به نحو «منفصله مانعة الخلو» می توانید با او گفتگو کنید، یکی مع الواسطه، یکی بلاواسطه؛ در هر دو حال او آنجا که بلاواسطه است «اقرب الینا من حبل الورید» (3) [21]است، آنجا که مع الواسطه است شفیع می گیرید وسیله می گیرید او به شما از آن وسیله نزدیک تر است او به شما از معبودهای شما نزدیک تر است او به شما از خود شما نزدیک تر است. این دعای نورانی امام سجاد در سحرهای ماه مبارک رمضان برای «ابوحمزه ثمالی» عرض می کند خدایا «بِغَیرِ شَفِیعٍ فَیَقضِی لِی حَاجَتی» (4) [22]همه اینها هست، من با تو مستقیم می توانم گفتگو کنم، با شفیع هم هست که بخش وسیعی از ادعیه ای که مربوط به وجود مبارک امام سجاد(سلام الله علیه) است، ملاحظه می فرمایید چه در زیارت ها چه در دعای هفته، خدایا! تو را قسم می دهیم به حق پیامبرت به حق امیرالمومنین به حق فاطمه زهرا به حق امام حسن به حق امام حسین(علیهم الصلاة و علیهم السلام) کذا و کذا و کذا، (5) این توسل وجود مبارک امام سجاد است. در بسیاری از این دعاها که مخصوصاً وجود مبارک امام سجاد دارد: «اَللهُمَّ اِنی اَتَوَسلُ اِلَیک» من پیغمبر را شفیع قرار می دهم امیرالمومنین را شفیع قرار می دهم فاطمه زهرا را شفیع قرار می دهم امام حسن را شفیع قرار می دهم امام حسین را شفیع قرار می دهم(علیهم الصلاة و علیهم السلام). (6)

ص: 34


1- حدید/سوره57، آیه4.
2- بقره/سوره2، آیه186.
3- التوحید، الشیخ الصدوق، ص79.
4- نهج الذکر، محمدی الریشهری، ج1، ص509.
5-
6-

در همان دعای «ابوحمزه ثمالی» دارد که من با تو گفتگو می کنم «بِغَیرِ شَفِیعٍ فَیَقضِی لِی حَاجَتی» بدون واسطه با تو حرف می زنم در این دعاها دارد خدایا من به این پنج تن متوسل می شوم، هر دو حق است. حالا برای توده مردم که دسترسی آسان نیست اینها راهنمایی می کنند آدرس می دهند تا درِ خانه محبوب می رسانند پیشگام و امام هستند. اینکه می گویند اگر کسی اول وقت نماز بخواند پشت سر امام زمان خود نماز خوانده؛ یعنی به امام زمان خود اقتدا کرده وگرنه ممکن است امام در مکه باشد هنوز موقع ظهر نشده باشد اما کسانی که در مشرق زمین هستند وقتی هنوز یکی دو سه ساعت به نماز ظهر مانده؛ ولی همین که دارد اول وقت نماز خود را می خواند به امام خود اقتدا کرده معنای آن این نیست که پشت سر امام زمان نماز فیزیکی خوانده؛ یعنی به امامش اقتدا کرده. امام(سلام الله علیه) راهنمایی می کند هر دو هست تکمیل و تتمیم و افاضه بیشتر آن با همان توسل و شفاعت همراه است؛ ولی این چنین نیست که اگر کسی یادش رفته یا این مطلب را نمی داند که باید مثلاً از توسل برکت بگیرد یا می داند؛ ولی یادش رفته؛ ولی گفته «بک یا الله» این طور باشد که قبول نباشد راه نداشته باشد این طور نیست و آن جایی هم که ما متوسل می شویم مستشفع می شویم، قبل از اینکه امام بشنود او می شنود، خدا به ما از امام به ما نزدیک تر است، وقتی فرمود ما بین انسان و قلب او فاصله هستیم (1) قبل از اینکه امام و پیغمبر بشنوند خدا می شنود یک چنین خداست. بنابراین اگر کسی اصل مسئله توسل را درک نکرده یا درک کرده؛ ولی غفلت کرده که توسل داشته باشد در هر دو حال گفته «بک یا الله»، استجابت آن با او همراه است، تتمیم و تکمیل آن، فوز و فیض مضاعف آن به برکت این خاندان است. بنابراین این مسئله شفاعت است.

ص: 35


1- انفال/سوره8، آیه24.

مشکل وثنیین حجاز این بود که می گفتند ما نمی توانیم با خدا رابطه داشته باشیم دلیل توحید آمد که کاملاً می توانید رابطه داشته باشید.

تفاوت جوهری شفیع نزد وثنیین و امامیه

بعد وثنیین حجاز نزد خود شفیع جعل کردند شفاعت جعل کردند آن هم بالاستقلال، چه کسی حق شفاعت دارد این را «مشفوعٌ عنده» باید بگوید؛ یعنی خدا، چه کسی مجاز است که شفاعت کند باید به اذن «مشفوعٌ عنده» باشد ﴿مَنْ ذَا الَّذی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاّ بِإِذْنِهِ﴾ (1) [26]اینها آمدند نزد خود شفیع تراشیدند و این حق شفاعت را بلإستقلال به او دادند. پس یک تفاوت جوهری هست بین شفاعتی که امامیه می گویند با شفاعتی که وهّابیه دارد او را رد می کند و امروز سلاح را داده به دست داعشی و تکفیری و سلفی، او اصلاً متوجه نشد که شیعه چه حرفی درباره شفاعت دارد و شرکی که مشرکان مبتلا به او بودند و شفاعت داشتند کدام قسم شفاعت بود اینها گفتند بدون شفاعت ممکن نیست، شیعه برابر قرآن و عترت می گوید بدون شفاعت ممکن است، شیعه می گوید تکمیل آن تتمیم فوز و فیض آن به شفاعت است آنها از این قبیل نمی گفتند شیعه می گوید: ﴿مَنْ ذَا الَّذی یَشْفَعُ عِنْدَهُ﴾ تعیین شفیع تعیین «مشفوعٌ له» به عهده «مشفوعٌ عنده» است؛ یعنی خدا، چه کسی حق شفاعت دارد اهل بیت، قرآن و مانند آن از چه کسی می توانند شفاعت کنند ﴿لا یَشْفَعُونَ إِلاّ لِمَنِ ارْتَضی﴾ (2) [27]از «مرتضی المذهب» و از کسی که دین او خداپسند است. کسی که دینی ندارد یا دین خداپسند ندارد «مشفوع له» نیست از شفاعت طرفی نمی بندد. پس آن که شفیع است باید بإذن الله باشد آنکه «مشفوع له» است باید بإذن الله باشد اینها خودشان شفیع درست کردند خودشان مشفوع له درست کردند اذنی هم در کار نبود این مسئله ﴿آللّهُ أَذِنَ لَکُمْ أَمْ عَلَی اللّهِ تَفْتَرُونَ﴾ (3) [28]در غالب این موارد هست فرمود این فریه است که شما به ذات اقدس الهی اسناد دهید.

ص: 36


1- بقره/سوره2، آیه255.
2- انبیاء/سوره21، آیه28.
3- یونس/سوره10، آیه59.

پرسش: ؟پاسخ: همان طوری که در بحث های قبل داشتیم قرآن کریم می فرماید که انبیای فراوانی آمدند هیچ ملتی نبود هیچ جمعیتی نبود مگر اینکه رهبران الهی رفتند، فرمود هیچ قریه ای نبود مگر اینکه رهبران الهی رفتند ﴿إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاّ خَلا فیها نَذیرٌ﴾ (1) [29]این یک اصل کلی قرآن است شرق و غرب عالم کشورهای متعددی داشت برای شرق عالم غرب عالم انبیای فراوانی بود لکن نام مبارک 25 پیامبر آمده این را هم در چند جای قرآن فرمود که: ﴿مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنا عَلَیْکَ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ عَلَیْکَ﴾ (2) [30]ما قصه خیلی از انبیا را نگفتیم چرا نگفتیم؟ برای اینکه ما قصه ای که می گوییم باید سند ارائه کنیم بعد بگوییم: ﴿فَسیرُوا فِی اْلأَرْضِ فَانْظُروا کَیْفَ کانَ﴾ (3) [31]«کیف کان کیف کان کیف کان» بروید ببینید این قصه هایی که ما می گفتیم پایان کار آنها چه بود، نه به خاور دور دسترسی بود، نه به باختر دور دسترسی بود غالب دسترسی های سفر و مانند آن در همین محدوده خاورمیانه بود؛ لذا فرمود ما اگر قصه انبیای خاور دور یا باختر دور را می گفتیم بعد باید می گفتیم: ﴿فَسیرُوا فِی اْلأَرْضِ فَانْظُروا کَیْفَ کانَ﴾ «کیف کان» اینکه ممکن نبود؛ لذا پیامبرا! بدان ما قصه خیلی از پیامبران را برای شما نگفتیم اینکه می بینید مرحوم مجلسی(رضوان الله علیه) یا سایر کسانی که جوامع روایی ما را به عهده دارند از ائمه(علیهم السلام) نقل می کنند که فلان پیامبر به قومش این چنین فرمود فلان پیامبر به امت خود این چنین فرمود که اثری از آن اقوال و آن پیامبران در قرآن کریم نیست از همین قبیل است.

ص: 37


1- فاطر/سوره35، آیه24.
2- غافر/سوره40، آیه78.
3- آل عمران/سوره3، آیه137.

بطلان تفکر وثنیین با ارائه براهین توحیدی

بنابراین برخی از آرا و مذاهب باطل آن روز را قرآن کریم به طور صریح ممکن است نگفته باشد؛ ولی برهان توحید آمده که غیر از خدای سبحان هر چه هست باطل است، اینکه وجود مبارک پیامبر حرف «لبید» را گفته که:

«ألا کلُّ شَیءٍ ما خلا الله باطلٌ٭٭٭ و کلُّ نعیم لا محالة زائلٌ»

هر چیزی که سخن از خدا نباشد باطل است حضرت فرمود: «اَصدَقُ کَلِمَة قَالَتَهَا العَرَب» (1) [32]همین قول شاعر است. بنابراین هر جایی که غیر توحید باشد قرآن کریم بالصراحه برهان اقامه کرد اما داستان آن قوم و ملت را ذکر می کرد باید پشت سرش می فرمود: ﴿فَسیرُوا فِی اْلأَرْضِ فَانْظُروا﴾؛ لذا به پیامبر فرمود: ﴿مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنا عَلَیْکَ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ عَلَیْکَ﴾ وگرنه آن آیه سورهٴ مبارکهٴ «نحل» و مانند آن قابل تخصیص نیست فرمود: ﴿إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاّ خَلا فیها نَذیرٌ﴾ (2) [33]هیچ امتی نیست مگر یک پیغمبر داشت امام داشت عالمان دینی داشتند که این عالمان دینی از انبیای خود نقل می کردند از ائمه خود نقل می کردند ﴿أَلا لِلّهِ الدِّینُ الْخالِصُ وَ الَّذینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِیاءَ﴾ چرا غیر خدا را به عنوان ولیّ قبول می کردند این جواب سؤال مقدر است. دلیل آنها چه بود که غیر خدا را می پرستیدند می گفتند: ﴿ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِیُقَرِّبُونا إِلَی اللّهِ زُلْفی﴾ از این، حرف گروه سوم به دست می آید که اینها معتقد بودند بشر نمی تواند با خدای سبحان گفتگو کند، یک مقرّب و شفیع می طلبد البته تقریب و شفاعت هم در دایره همان مسائل دنیایی است.

ص: 38


1- بحار الانوار، العلامه المجلسی، ج67، ص295.
2- فاطر/سوره35، آیه24.

فخر رازی قصه ای را از فرزدق شاعر نقل می کند که همسر فرزدق شاعر، آن زن وصیت کرد که اگر مُرد حسن بصری بر او نماز بخواند بعد از مرگ زن فرزدق، حسن بصری نماز خواند چون او معروف به عبادت و زهد بود به فرزدق گفت برای این سفر چه فراهم کردی؟ گفت «لا اله الا الله»؛ توحید فراهم کردم چون «لا اله الا الله» حصن خداست، گفت: «هَذَا العَمُودُ فَأَینَ الطَّنُّب» (1) [34]این کلمه توحید، عمود دین است عمود دین با طنا ب های متعدد سامان می پذیرد که خیمه درست شود، آن طناب ها چه شد آن طناب ها چیست؟ از این سؤال و جواب حسن بصری و فرزدق معلوم می شود که توحید اگر باشد باید آن مطالب دیگر هم باشد وگرنه صِرف «لا اله الا الله» گفتن و موحد بودن ممکن است انسان را از خلود برهاند؛ ولی از عذاب نجات نمی دهد بالأخره خالص بودن دین یک طرف، واصب بودن دین طرف دیگر که اجزا و شرایط دین هم باید عمل شود.

!!!!!!!

[1]شوری/سوره42، آیه51.

[2]زخرف/سوره43، آیه3.

[3]بحار الانوار، العلامه المجلسی، ج2، ص32.

[4]تفسیرالرازی مفاتیح الغیب او التفسیرالکبیر، الرازی،فخرالدین، ج26، ص419.

[5]علق/سوره96، آیه3.

[6]اسراء/سوره17، آیه70.

[7]ذاریات/سوره51، آیه56.

[8]حج/سوره22، آیه6.

ص: 39


1- تفسیرالرازی مفاتیح الغیب او التفسیرالکبیر، الرازی،فخرالدین، ج26، ص420.

[9]بقره/سوره2، آیه147.

[10]ملک/سوره67، آیه3.

[11]مائده/سوره5، آیه27.

[12]جواهر الکلام، الشیخ محمدحسن النجفی الجواهری، ج2 ص99.

[13]نحل/سوره16، آیه52.

[14]کمال الدین وتمام النعمه، الشیخ الصدوق، ج1، ص352.

[15]یونس/سوره10، آیه52.

[16]زخرف/سوره43، آیه22.

[17]مومنون/سوره23، آیه24.

[18]انعام/سوره6، آیه148.

[19]حدید/سوره57، آیه4.

[20]بقره/سوره2، آیه186.

[21]التوحید، الشیخ الصدوق، ص79.

[22]نهج الذکر، محمدی الریشهری، ج1، ص509.

[23]آداب وسنن، ترجمه جلد 73 بحار الانوار، ص136.

[24]منهاج النجاح، متن، ص202.

[25]انفال/سوره8، آیه24.

[26]بقره/سوره2، آیه255.

[27]انبیاء/سوره21، آیه28.

[28]یونس/سوره10، آیه59.

[29]فاطر/سوره35، آیه24.

[30]غافر/سوره40، آیه78.

[31]آل عمران/سوره3، آیه137.

[32]بحار الانوار، العلامه المجلسی، ج67، ص295.

[33]فاطر/سوره35، آیه24.

[34]تفسیرالرازی مفاتیح الغیب او التفسیرالکبیر، الرازی،فخرالدین، ج26، ص420.

!!!!!!!

تفسیر آیات 3 تا 5 سوره زمر ... 93/07/07

﴿أَلا لِلّهِ الدِّینُ الْخالِصُ وَ الَّذینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِیاءَ ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِیُقَرِّبُونا إِلَی اللّهِ زُلْفی إِنَّ اللّهَ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ فی ما هُمْ فیهِ یَخْتَلِفُونَ إِنَّ اللّهَ لا یَهْدی مَنْ هُوَ کاذِبٌ کَفّارٌ(3) لَوْ أَرادَ اللّهُ أَنْ یَتَّخِذَ وَلَداً لاَصْطَفی مِمّا یَخْلُقُ ما یَشاءُ سُبْحانَهُ هُوَ اللّهُ الْواحِدُ الْقَهّارُ(4) خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ بِالْحَقِّ یُکَوِّرُ اللَّیْلَ عَلَی النَّهارِ وَ یُکَوِّرُ النَّهارَ عَلَی اللَّیْلِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ کُلٌّ یَجْری ِلأَجَلٍ مُسَمًّی أَلا هُوَ الْعَزیزُ الْغَفّارُ(5)﴾

ص: 40

اعتقادات مشرکان حجاز

سورهٴ مبارکهٴ «زمر» در مکه نازل شد. همان طوری که مستحضرید فضای مکه فضای شرک آلود بود، «الله» را به عنوان «رب العالمین» و مدیر کلّ معتقد بودند، اما به عنوان «ربّ» امور انسان و امثال انسان معتقد نبودند، به وحی و نبوت اعتقاد نداشتند، به معاد هم معتقد نبودند و می گفتند پایان زندگی انسان مرگ است و بعد از مرگ خبری نیست. گاهی می گفتند: ﴿أَ إِذا ضَلَلْنا فِی اْلأَرْضِ﴾ (1) [1]، ﴿أَ إِنّا لَمَبْعُوثُونَ﴾ (2) (3) ؛ گاهی می گفتند: ﴿مُزِّقْتُمْ کُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّکُمْ لَفی خَلْقٍ جَدیدٍ﴾ (4) [4]؛ گاهی می گفتند: ﴿ذلِکَ رَجْعٌ بَعیدٌ﴾ (5) [5]و مانند آن. این چند آیه در قرآن به صورت روشن نشان می دهد که در جاهلیت سخن از اقرار به معاد نبود، اگر احیاناً درباره بعضی از فرَق وارد شده که اموات را با طلا و نقره دفن می کردند، یا با شمشیر دفن می کردند یا کنار او شتری را، یا اسبی و استری را دفن می کردند که اگر او زنده شد سوار بشود، مرکب داشته باشد، شمشیر داشته باشد، مال داشته باشد؛ این با همان خرافات قومی همراه بود، یا بر اساس تناسخ بود، یا بر فرض حداکثر رجوع به دنیا را معتقد بودند و معنای حیات بعد الموت رجوع به دنیا نیست، بلکه رجوع به آخرت است. بنابراین معاد به معنای مصطلح مورد قبول وثنیین حجاز نبود؛ لذا از این جهت هم معاد و هم وحی و نبوت را منکر بودند.

ص: 41


1- سجده/سوره32، آیه10.
2- اسراء/سوره17، آیه49.
3- اسراء/سوره17، آیه98.
4- سبا/سوره34، آیه7.
5- ق/سوره50، آیه3.

اخلاص، یکی از عناصر محوری سوره «زمر»

مطلب دیگر این که یکی از عناصر محوری این سوره مسئله اخلاص است که هر گونه شرکی را ابطال می کند، در همین یکی دو آیه، چند بار کلمه «اخلاص» تکرار شده است: ﴿فَاعْبُدِ اللّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّینَ﴾ (1) [6]، ﴿أَلا لِلّهِ الدِّینُ الْخالِصُ﴾ چه اینکه در آیه 11 و آیه 14 همین سوره باز سخن از اخلاص مطرح است: ﴿قُلْ إِنّی أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّینَ﴾، ﴿قُلِ اللّهَ أَعْبُدُ مُخْلِصاً لَهُ دینی﴾؛ هم اخلاص در عمل و هم اخلاص در هویّت که بالاتر از اخلاص در عمل است در این آیات مطرح است، زیرا آنها مبتلا به شرک بودند و تنها عامل نجات از شرک هم اخلاص است.

نفی فرزند و فرزند خواندگی از خدای سبحان

بعد از اینکه به این نکات محوری پرداختند می فرمایند که مشرکان حرفشان این است که ذات اقدس الهی برای خود فرزندانی اتخاذ کرده است. جریان «ولد» در سورهٴ مبارکهٴ «صافات» گذشت که خدای سبحان نه «والد» است نه «ولد»؛ آیه 152 سورهٴ مبارکهٴ «صافات» این بود: ﴿أَلا إِنَّهُمْ مِنْ إِفْکِهِمْ لَیَقُولُونَ ٭ وَلَدَ اللّهُ﴾ (2) [7]والد بودن و مولود بودن که در سورهٴ مبارکهٴ «توحید» نفی شده است ناظر به طرد این قول است که ﴿لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ﴾. (3) [8]این معارف چقدر مظلوم است، چون قرآن کریم برای معرفی خدا باید بفرماید که خدا نه «والد» است و نه «ولد»، مثل اینکه انسان برای معرفی پیامبر و اهل بیت(علیهم السلام) مجبور شود بگوید اینها مثلاً فلان گناه را نمی کنند فلان معصیت را نمی کنند این نهایت مظلومیت این معارف است، آن بسیط الحقیقه را انسان بگوید که او صمد است؛ یعنی «صرّه» ندارد او ولد نیست او والد نیست او مولود نیست. آیه 152 سورهٴ مبارکهٴ «صافات» که گذشت راجع به اصل ولد بود که ﴿أَلا إِنَّهُمْ مِنْ إِفْکِهِمْ لَیَقُولُونَ ٭ وَلَدَ اللّهُ وَ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ﴾، بعد می فرماید: ﴿أَصْطَفَی الْبَناتِ عَلَی الْبَنینَ﴾. (4) [9]

ص: 42


1- زمر/سوره39، آیه2.
2- صافات/سوره37، آیه151.
3- اخلاص/سوره112، آیه3.
4- صافات/سوره37، آیه153.

مطلب دوم که محل بحث سورهٴ مبارکهٴ «زمر» است اتخاذ ولد است؛ یعنی تبنّی است نه ولد تکوینی. تبنّی هم کسی را به عنوان فرزند قبول بکند به عنوان فرزند بپذیرد که تثلیثی ها می گفتند «مسیح بن الله»، تثنیه ای ها می گفتند «عزیر بن الله»، این هم مستحیل است. فرمود اینها می گویند خدای سبحان افرادی را به عنوان ولد قبول کرد ﴿لَوْ أَرادَ اللّهُ أَنْ یَتَّخِذَ وَلَداً لاَصْطَفی مِمّا یَخْلُقُ ما یَشاءُ﴾ خدا اگر اتخاذ ولد کرده باشد بعضی از موجودات را فرزند خوانده اعلام کند این هم محال است، برای اینکه او واحد قهّار است. پس قول به اینکه ﴿وَلَدَ اللّهُ﴾ که آیه 152 سوره «صافات» بود که بَیِّنُ الغَیّ است آن حقیقت بسیط نامتناهی والد باشد، مولود باشد، ولد باشد، مستحیل است؛ اما تبنّی؛ یعنی بعضی از موجودات را فرزند خود قرار بدهد این هم مستحیل است چرا این مستحیل است؟ چون تبنّی برای آن است که بخشی از کارها را انسان به فرزند خوانده خود بدهد، بخشی از نیازهای انسان را فرزند خوانده اش برطرف کند؛ اگر او واحدی است که عدیل ندارد و اگر وحدت او قاهرِ هر گونه کثرت است پس کسی شایسته آن نیست که فرزند خوانده او شود، کار او را انجام دهد، مشکل او را برطرف کند. بنابراین آن استحاله ﴿وَلَدَ اللّهُ﴾ این است که او حقیقت بسیط است، مجرد است، اصلاً اهل نکاح و امثال نکاح نیست تا والد بشود، ولد داشته باشد مولود بشود و مانند آن.

اما در جریان اصطفا و تبنّی که ولد خواندن باشد این هم مستحیل است، چون تبنّی برای آن است که انسان یا کمبودی دارد و می خواهد آن کمبود عاطفی را با این حل کند که خدای سبحان این چنین نیست، یا مشکلی دارد که می خواهد آن مشکل را به وسیله فرزند خوانده حل کند، این هم نیست؛ حد وسط آن برهان چون روشن بود دیگر ذکر نکرده است؛ برای اینکه او وقتی که «احد» باشد «ابدی» باشد «سرمدی» باشد «بسیط» باشد مجرد محض باشد جا برای ولد و والد نیست.

ص: 43

اما حد وسط این برهان که اصطفا و تبنّی هم مستحیل است، برای اینکه وحدت او وحدت قاهره است. وحدت قاهره آن است که جمیع مادون را تحت قهر قرار بدهد، اگر جمیع مادون تحت قهر اوست نیاز و کمبودی ندارد که تا آن کمبود را با تبنّی حل کند.

تبیین برهان نفی فرزند خواندگی خدا به صورت قیاس استثنایی

برهان مسئله هم این است که «هو الواحد القهار» و هیچ واحد قهّاری تبنّی ندارد پس «الله» تبنّی ندارد این قضیه به صورت قیاس استثنایی ترسیم شده است که ﴿لَوْ أَرادَ اللّهُ أَنْ یَتَّخِذَ وَلَداً لاَصْطَفی مِمّا یَخْلُقُ﴾. مستحضرید که اگر قیاس اقترانی باشد شرایط انتاج آن مشخص است و اگر قیاس استثنایی باشد آن قضیه شرطیه ای که در قیاس استثنایی است، اگر منفصله حقیقیه باشد که چهار صورت نتیجه می دهد: استثنای عین مقدّم، نقیض تالی نتیجه می دهد و استثنای نقیض تالی، عین مقدّم نتیجه می دهد؛ همین طور در طرف تالی؛ استثنای عین تالی، نقیض مقدّم نتیجه می دهد و استثنای نقیض تالی، عین مقدّم نتیجه می دهد.

سرّ اینکه اگر آن شرطیه منفصله حقیقیه بود، مقدّم و تالی در منفصله حقیقیه که اجتماع آنها محال است و ارتفاع آنها محال است چون نقیض هم هستند منفصله حقیقیه فقط از نقیضین تشکیل می شود؛ لذا هم اجتماع آنها محال است و هم ارتفاع آنها، چون هم اجتماع نقیضین محال است و هم ارتفاع نقیضین. این چهار صورت نتیجه می دهد؛ ولی اگر مانعةالجمع بود، دو صورت نتیجه می دهد: اثبات عین مقدّم، نقیض تالی نتیجه می دهد و اثبات عین تالی نقیض مقدّم نتیجه می دهد؛ اما نفی مقدّم را نتیجه نمی دهد. ممکن است که مقدّم نباشد تالی هم نباشد؛ نفی تالی هم نتیجه نمی دهد برای اینکه اینها مانعةالجمع هستند مانعةالخلو که نیستند فقط دو صورت نتیجه می هد و اگر آن شرطیه منفصله مانعة الخلو بود آن هم فقط دو صورت نتیجه می دهد، هر کدام را که نفی کردیم دیگری باید ثابت بشود چون خلوِّ آنها محال است اما هر کدامشان را اثبات کردیم دلیل نیست که دیگری هست یا نیست چون مانعةالجمع نیست؛ ولی اگر آن شرطیه متّصله بود گفتند باید نقیض تالی استثنا شود نه عین مقدّم.

ص: 44

ناتمامی دیدگاه علامه طباطبایی در برهان مسئله

حالا این حتی در تفسیر قیّم المیزان گاهی به این صورت تقریر می شود که عین مقدّم را می خواهند استثنا کنند. عین مقدّم مستحضرید نتیجه نمی دهد برای اینکه ممکن است تالی اعم از مقدّم باشد مثل «لو کان هذا انساناً لکان حیواناً». اگر گفتیم «لکنه انسانٌ»عین تالی را مقدّم استثنا کردیم نتیجه می دهد «فهو حیوانٌ» اما اگر نقیض مقدّم را استثنا کردیم گفتیم «لکنه لیس بانسان» نتیجه نمی دهد که «لیس بحیوان»، ممکن است انسان نباشد و حیوان باشد. ظاهر المیزان این است که نقیض مقدّم دارد استثنا می شود چه اینکه دیگران هم فکر کردند نقیض مقدّم استثنا می شود. در قیاس استثنایی که قضیه شرطیه آن متصله است استثنای نقیض مقدّم نتیجه نمی دهد بلکه استثنای عین مقدّم را نتیجه می دهد.

حالا ﴿لَوْ أَرادَ اللّهُ أَنْ یَتَّخِذَ وَلَداً لاَصْطَفی مِمّا یَخْلُقُ﴾ اگر خدا بخواهد اراده کند که فرزند اتخاذ کند تبنّی کند به فکر و ذکر شما نیست که شما برای او فرزند تهیه کنید خودش انتخاب می کند، شما نه می دانید نه تبنّی شما اثر دارد، شما نمی دانید چطور و چه کسی را فرزند تشریفی او قرار بدهید، او خودش باید انتخاب کند؛ آن مقدّمه، این هم تالی.

نقل دیدگاه زمخشری و ردّ آن توسط علامه طباطبایی (ره)

حرفی که کشّاف و دیگران دارند به این صورت برمی گردد که اگر خدای سبحان اراده اتخاذ ولد کند این کار ممتنع است برای اینکه مراد ممتنع است؛ این بیان را سیدنا الاستاد نقل کرده و رد می کنند که چون مراد وقتی ممتنع است، اراده هم ممتنع خواهد بود. خودشان می فرمایند که اگر بخواهد به عنوان تبنّی فرزند اتخاذ کند، آنچه را که خودش صلاح می داند برمی گزیند و انتخاب می کند؛ لکن این کار ممتنع است که فرزند اتخاذ کند، برای اینکه لغو است و اگر بگویید او حاجت دارد حاجت و محتاج بودن او مستحیل است، پس چنین اراده ای مستحیل است.

ص: 45

این برهان را تا حدودی به سامان می رسانند؛ اما آن ضابطه اصلی همچنان باید محفوظ بماند در قیاس استثنایی که شرطیه آن متصله لزومیه است حتماً باید نقیض تالی استثنا شود، نه نقیض مقدّم. اینجا باید کاری کرد که «اصطفی» - تالی قضیه - منتفی بشود ﴿لَوْ أَرادَ اللّهُ أَنْ یَتَّخِذَ وَلَداً لاَصْطَفی مِمّا یَخْلُقُ﴾ «لکن الاصطفی مستحیلة»، یا «اصطفی ممنوعٌ، فالمقدّم مثله؛ لکنّ التالی باطل فالمقدّم باطل» اما اگر بگوییم: «لکن المقدّم باطل فالتالی باطل» این نتیجه نمی دهد، برای اینکه ممکن است تالی اعم از مقدّم باشد و در جایی که مقدّم باطل است تالی حق باشد؛ نظیر «لو کان هذا انساناً لکان حیوانا لکنّه لیس بانسانٍ» بلکه فرس، بقر و غنم است اما نمی شود نتیجه گرفت که «فلیس بحیوان»؛ استثنای نقیضِ مقدّم، نتیجه نمی دهد.

ظاهر فرمایش سیدنا الاستاد این است که اینجا نقیض مقدّم استثنا شده و حال آنکه باید نقیض تالی استثنا بشود. اگر ذات اقدس الهی می خواست تبنّی کند شیئی را یا شخصی را فرزند خود قرار بدهد خودش برمی گزید و می دانست چه کسی را فرزند قرار دهد لکن کسی را اصطفی نکرد پس اراده اتخاذ ولد ندارد که نقیض تالی باید استثنا شود، نه نقیض مقدّم. (1)

سرّ محال بودن اصطفای فرزند بر خدای سبحان

﴿لَوْ أَرادَ اللّهُ أَنْ یَتَّخِذَ وَلَداً لاَصْطَفی مِمّا یَخْلُقُ ما یَشاءُ﴾ اما اصطفی محال است یا حاصل نیست، چرا؟ برای اینکه چه کسی را اصطفی کند، چه چیز را اصطفی کند، بر چه کسی جامه بنوّت تشریفی بپوشاند، او واحدِ قهّار است. به موجودی می گویند واحدِ قهّار که همه کثرت ها تحت قهر او باشد، اگر همه تحت قهر او هستند، همه مقهور او هستند، چه کسی را برگزیند، برای چه برگزیند، کسی لیاقت آن را ندارد که فرزند الله باشد، این واحدِ قهّار می گویند کار «احد» را می کند؛ نظیر «بعلبک» که دو کلمه نام یک شیء است، واحدِ قهّار دوتایی اگر بخواهد به نحو بسیط پیامی داشته باشد می شود اَحد و اَحد غیر از واحد است. «احد» آن واحدِ قهّار است، واحدی که هر کثرتی تحت قهر اوست، اگر همه کثرات تحت قهر او هستند چیزی نیست کسی نیست که آن لیاقت را داشته باشد تا ذات اقدس الهی او را به عنوان فرزند قبول کند. برهان مسئله و حد وسط مسئله این است: «لکن التالی باطل» لِمَ؟ «لأن الله واحدٌ قهّار»، یک و «کل واحدٍ قهّار غنیٌّ عن الاصطفی» دو، «فالله غنی عن الاصطفی» نتیجه، «غنی عن التبنّی» نتیجه، «غنی عن اتخاذ الولد» نتیجه این وحدت قاهره میدان دار برهان مسئله است وگرنه استثنای عین مقدّم که ما بگوییم خدا اراده نکرد، یک مؤنه زائد می طلبد.

ص: 46


1- المیزان فی تفسیرالقرآن، العلامه الطباطبائی، ج17، ص 235 و 236.

حَکَمیت خدای سبحان بین مشرکان و معبود آنان

در جریان قیامت فرمود آنها منکر قیامت هستند؛ ولی در صحنه قیامت، ذات اقدس الهی همه اینها را حاضر می کند، بین آنها و معبودشان حکمیّت قائل است، از معبودهای اینها سؤال می کند که شما اینها را به خودتان دعوت کردید؟! آنها می گویند: «سبحانک ربنا»؛ ما هرگز چنین حرفی نزدیم. عیسای مسیح(سلام الله علیه) آن طوری که در پایان سوره «مائده» بود و گذشت، عرض کرد: خدایا! من هرگز چنین حرفی نزدم: ﴿ما قُلْتُ لَهُمْ إِلاّ ما أَمَرْتَنی بِهِ﴾؛ (1) [11]من آنها را به توحید دعوت کردم، من هرگز این ها را به پرستش خودم، یا اینکه من فرزند خدا هستم دعوت نکرده ام. بین عابد و معبود حَکَم قرار می دهد، بین مُلحد و معتقد مبدأ، حَکَم قرار می دهد، بین مشرک و موحّد حَکَم قرار می دهد، بین غیر مخلِص و مخلِص حَکَمیّت قرار می دهد.

محکومیت مشرکان در دادگاه الهی وعلت آن

آنچه محل اختلاف است، خدای سبحان در آن داوری دارد و سرانجام اینها محکوم می شوند، چرا؟ برای اینکه ﴿إِنَّ اللّهَ لا یَهْدی مَنْ هُوَ کاذِبٌ کَفّارٌ﴾؛ کسی که دروغ می گوید – این کاذب، اسم فاعل نیست، صفت مُشْبهه است - پیشه اینها دروغگویی است، اینها غیر خدا را خدا دانستند، خدا را که ربّ بود ربوبیت او را انکار کردند، معاد را انکار کردند، وحی و نبوت را انکار کردند، اینها دروغ است. اینها می گویند وحی ای نیست، نبوّتی نیست، رسالتی نیست، شریعتی نیست، حقایقی را انکار کردند، این می شود دروغ و به همه اینها کفر ورزیدند. بنابراین اینها در صحنه قیامت محکوم هستند، چون خدای سبحان، کاذب کَفّار را به بهشت راهنمایی نمی کند، یک و به آن هدایت ثانیه هم نمی رساند، دو؛ چون به هدایت اول اینها پشت کردند، سه؛ نظیر ﴿وَ أَمّا ثَمُودُ فَهَدَیْناهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمی عَلَی الْهُدی﴾ (2) . [12]ذات اقدس الهی همه را هدایت کرده بر اساس ﴿هُدًی لِلنّاسِ﴾ (3) [13]؛ هیچ کس نبود که خدا او را هدایت نکند، اما اگر کسی ثمودانه فکر کرده ﴿وَ أَمّا ثَمُودُ فَهَدَیْناهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمی عَلَی الْهُدی﴾، خدا او را به حال خودش رها می کند: ﴿إِنَّ اللّهَ لا یَهْدی مَنْ هُوَ کاذِبٌ کَفّارٌ﴾ از درون و بیرون هدایتو راهنمایی کرده؛ ولی کسی که ﴿نَبَذُوا کِتَابَ اللهِ وَرَاءَ ظُهُورِهِم﴾، خدایسبحان اینها را به مقصد نمی رساند، این هدایت پاداشی را به آنها عطا نمی کند، نه در قیامت اینها را به بهشت هدایت می کند، نه در دنیا قلب اینها را گرایشی می دهد که به مقصد برسند، چون تمام کارها انجام شده، اینها ﴿نَبَذُوا کِتَابَ اللهِ وَرَاءَ ظُهُورِهِم﴾.

ص: 47


1- مائده/سوره5، آیه117.
2- فصلت/سوره41، آیه17.
3- بقره/سوره2، آیه185.

تبیین علت آوردن قید «کُفّار» در آیه

اما برای اینکه فواصل آیات محفوظ بماند، در دو آیه بعد یکی «قهّار» است و یکی «غفّار»، از این جهت در آیه قبلی ﴿کَفّارٌ﴾ ذکر شده، «کذّاب» ذکر نشده، چون تناسبی نبود، اما فرمود: ﴿مَنْ هُوَ کاذِبٌ﴾ که البته صفت مُشْبهه هست نه اسم فاعل که اینها یک بار دروغ گفتند، اینها یک دروغ مستمر دارند. این کلمه ﴿کَفّارٌ﴾ را فرمود برای اینکه با قهّار و غفّار هماهنگ باشد و کفر اینها هم روشن است؛ البته گاهی این صیغه مبالغه برای آن است که حرفه است، گاهی برای کثرت آن کار است؛ نظیر بقّال و بزّاز و بنّا که حرفه است؛ گاهی برای کثرت کار نیست، بلکه یک کار در اثر اهمیتی که دارد انسان متّصف می شود به فعّال؛ نظیر جریان افّاک؛ نظیر جریان جعفر کذّاب، او بیش از این داعیه ای نداشت، اما همان ادعایی که مهم بود کرده است شده کذّاب؛ به هر تقدیر اگر می شود جعفر طرّار در برابر جعفر طیّار یا می شود کذّاب، لازم نیست که کذب حرفه او باشد، یک؛ لازم نیست پر دروغ باشد، دو؛ گاهی یک دروغ مهم شخص را کذّاب می کند، یک تهمت مهم شخص را اَفّاک می کند، کفّار بودن اینها هم ممکن است از همین قبیل باشد.

دلیل دیگر بر نفی فرزند خواندگی خدای سبحان

﴿لا یَهْدی مَنْ هُوَ کاذِبٌ کَفّارٌ ٭ لَوْ أَرادَ اللّهُ أَنْ یَتَّخِذَ وَلَداً﴾ این مقدّم ﴿لاَصْطَفی مِمّا یَخْلُقُ ما یَشاءُ﴾ این تالی؛ لکن التالی باطل چرا؟ ﴿سُبْحانَهُ﴾ او منزه است. خود «سبحان» می تواند حد وسط باشد، برای اینکه تبنّی برای کاری است، او هر چه شما بپندارید از آن بی نیاز است، منزه است؛ تبنّی که نباید لغو باشد، برای کاری باید باشد، هر چه در ذهن شما هست خدا منزه از آن است ﴿سُبْحانَهُ﴾؛ آن وقت دلیل سبّوح بودن او این است که وحدت او، وحدت قاهره است که این دو دلیل می تواند باشد؛ منتها در طول هم؛ یکی اینکه سبحان و سبّوح است، هر چه شما بپندارید او از آن بی نیاز است، تبنّی باید برای کاری باشد. اگر نیاز عاطفی باشد، او سبّوح از نیاز عاطفی است؛ اگر برای انجام کار باشد، او سبّوح از احتیاج به آن است که دیگری کارش را انجام بدهد، کمبودی ندارد. پس این حد وسط برهان است، چرا سبّوح است؟ برای اینکه وحدت او وحدت قاهر است، در برابر وحدت قاهر چیزی در کار نیست، همه اشیا را به وسیله او باید شناخت و اگر یک شیء است و بقیه شئون او و سایه های او، اگر او وحدت قاهره است، هرگز به هیچ کدام از این سایه ها و شئون خود نیازمند نیست. - البته ممکن است در صورت لزوم سخنان جناب زمخشری و کسانی که از زمخشری بهره گرفتند، در بحث بعدی نقل شود.

ص: 48

قیامت ظرف ظهور مالکیت خدای سبحان

﴿لاَصْطَفی مِمّا یَخْلُقُ ما یَشاءُ سُبْحانَهُ﴾ این یک برهان است، چرا او سبحان است؟ برای اینکه وحدت او وحدت قاهره است: ﴿هُوَ اللّهُ الْواحِدُ الْقَهّارُ﴾ و همین وحدت قاهره در صحنه قیامت ظهور می کند و وقتی ظهور کرد، معلوم می شود: ﴿لا تَمْلِکُ نَفْسٌ لِنَفْسٍ شَیْئاً﴾ (1) . [14]آن روز ظرف ظهور این حقیقت است، نه ظرف حدوث این، این طور نیست که آن روز ﴿لا تَمْلِکُ نَفْسٌ لِنَفْسٍ شَیْئاً﴾ باشد، بلکه آن روز معلوم می شود که مالک حقیقی خدای سبحان بود؛ نه اینکه آن روز فقط ﴿لا تَمْلِکُ نَفْسٌ لِنَفْسٍ شَیْئاً﴾، امروز هم ﴿لا تَمْلِکُ نَفْسٌ لِنَفْسٍ شَیْئاً﴾ است، کارگردان دیگری است؛ منتها انسان به صاحب کار اصلی اسناد نمی دهد.

تفاوت حق بودن جهان خلقت با حق بودن خدای سبحان

بعد از این شروع می کند به مسائل توحیدی ساختار خلقت جهان را، یک؛ ساختار خلقت انسان را، دو؛ نتیجه توحیدی می گیرد، نتیجه وحی و نبوت می گیرد، نتیجه معاد می گیرد، سه. در جریان ساختار خلقت مجموعه نظام هستی فرمود: ﴿خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ بِالْحَقِّ﴾ اینکه می گویند «حق مخلوقٌ به» که در کتاب های اهل معرفت هست این است؛ حالا جهان با حق خلق شده است، عین حق است، کدام حق؟ آن حقی که در سورهٴ مبارکهٴ «آل عمران» و غیر «آل عمران» گذشت که ﴿الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ﴾ (2) [15]؛ این حق که «من الله» است، فعل خداست: ﴿ذلِکَ بِأَنَّ اللّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّ ما یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ هُوَ الْباطِلُ وَ أَنَّ اللّهَ هُوَ الْعَلِیُّ الْکَبیرُ﴾ (3) [16]؛ آن حقّی است که مقابل ندارد، گرچه در آن آیه کلمه باطل ذکر شده، حقی که بر ذات اقدس الهی اطلاق می شود ﴿ذلِکَ بِأَنَّ اللّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾ مقابل ندارد، مقابل آن عدم است که تقابل آن تناقض است و سلب ایجاب، این حقی که فعل خداست و از حق است، مقابل دارد و مقابل آن باطل است و تقابل این حق و باطل، تقابل عدم و ملکه است که غیر از تقابل سلب و ایجاب است. خدا حقی است که مقابل ندارد، مقابل خدا شیء باطل نیست، مقابل خدا عدم محض است، عدم محض هم که لاشیء است. در برابر هستی محض چیزی جز نیستی نیست، تقابل آن عدم ملکه نیست، بلکه تقابل آن تناقض است و اگر گفته می شود باطل است، باطل به معنای معدوم، نه باطل؛ یعنی شیئی بی مقصد یا شیئیء بی هدف. ﴿ذلِکَ بِأَنَّ اللّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾، این حصر است، هم ضمیر فصل و هم معرفه بودن خبر؛ ﴿الْحَقُّ﴾ منحصراً برای خداست، غیر خدا چیزی حق نیست. آن گاه آنچه در نظام هستی یافت می شود، حقی است که از «الله» است: ﴿الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ﴾ این «حق» که از خداست فعل خداست.

ص: 49


1- انفطار/سوره82، آیه19.
2- بقره/سوره2، آیه147.
3- حج/سوره22، آیه62.

تفاوت محور حقّ بودن علی (ع) با عمّار یاسر

اگر گفته شد که وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) «عَلِیٌّ مَعَ الحَقِّ یَدُورُ مَعَهُ حَیثُ مَا دَار» (1) [17]با این حقّی که از خداست فعل خداست، «علی» حق محور است؛ یعنی در مدار حقِّ فعلِ الهی است. همین تعبیر هم - بارها ملاحظه فرمودید که - برای عمار یاسر هم هست که «عَمَّارُ مَعَ الحَقِّ وَ الحَقُّ مَعَ عَمَّار یَدُورُ مَعَ الحَقِّ حَیثُ مَا دَارَ»؛ (2) [18]ولی تفاوت اساسی در تعیین مرجع ضمیر است، «عمار یاسر یدور مع الحق حیث ما دار» است، علی بن ابی طالب(سلام الله علیه) «یَدُورُ مَعَهُ حَیثُ مَا دَار»، اما ضمیر «یدور» به چه کسی برمی گردد، فرق آن بین آسمان و زمین است. در جریان عمار «یدور» به عمار برمی گردد «یدور عمار مدار الحق حیث ما دار»؛ اما در جریان حضرت امیر این ضمیر «یدور» به حق برمی گردد، «یدور الحق مع علیٍ حیث ما دار».

چگونگی محور حق بودن علی (ع)

ما یک حق خارج نداریم که کار اهل بیت را با آن بسنجیم، اینها منشأ دین هستند؛ این طور نیست که ما قانونی در خارج داشته باشیم، شریعتی داشته باشیم و کار پیغمبر و اهل بیت(علیهم السلام) را برابر آن شریعت تطبیق کنیم، این طور نیست. ما شریعت خود را از قول و فعل و تقریر همین ها می دانیم، این طور نیست که یک دین جدایی باشد، یک قول و فعل و تقریر جدایی باشد که قول و فعل و تقریر اینها را با آن هماهنگ کنیم. ما اگر بخواهیم بگوییم چه چیزی حق است و چه چیزی باطل؛ چه صدق است و چه کذب؛ چه خیر است و چه شرّ؛ چه حسن است و چه قبیح، باید ببینیم اینها چه کار کردند؛ لذا «یدور الحق» که این حق، حق فعلی است نه حق ذاتی، «یدور الحق مع علیٍ حیث ما دار». مؤید اینکه مرجع ضمیر وجود مبارک حضرت امیر است، همان دعای نورانی پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است که در ذیل آن حدیث فرمود: «اَللَّهُمَّ أَدرِ الحَقَّ مَعَهُ حَیثُ مَا دَارَ» (3) [19]او را طرزی بپروران که جامعه حق را از او بگیرند که حق، علی مدار است، نه علی حق محور، آن برای عمار و امثال عمار است که اینها حق مدار هستند؛ ولی حق، علی مدار است، علی محور است، منتها حق فعلی. آن حقی که بر خدا اطلاق می شود، مقابل آن عدم محض است و تقابل آن تناقض است. آن حقی که فعل خداست، مقابلش باطل است که تقابل آن عدم ملکه است. این که در کتا ب های اهل معرفت می گویند جهان عین حق است، این «حق مخلوقٌ به» را می گویند، نه حق ﴿ذلِکَ بِأَنَّ اللّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾.

ص: 50


1- بحار الانوار، العلامه المجلسی، ج28، ص368.
2- بحار الانوار، العلامه المجلسی، ج44، ص35.
3- بحار الانوار، العلامه المجلسی، ج29، ص 646.

مقصود از حق «مخلوقٌ به» بودن جهان خلقت

فرمود: ﴿خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ بِالْحَقِّ﴾ این «باء» نه «باء» مصاحبه است و نه «باء» ملابسه است، آن اهل معرفت رسیده است که می گوید جهان عین «حق مخلوقٌ به» است. برای ادبیات عرب مقدور نیست که قرآن را تفسیر کند او همان اشعار جاهلی را می تواند معنا کند، او «سبعه معلّقه» را می تواند معنا کند، هرگز با سرمایه ادبیات عرب، نمی شود قرآن کریم را عمل کرد. آن بخشی از قرآن کریم که عربی مبین است با ادبیات عرب حل می شود، اما آن بخشی که فرمود: ﴿إِنَّهُ فی أُمِّ الْکِتابِ لَدَیْنا لَعَلِیُّ حَکیمٌ﴾ (1) [20]، آن بخشی که «علی حکیم» است با ادبیاتی که «سبعه معلّقه» را می سازد حل نمی شود. این بیانی که بزرگان اهل معرفت دارند که می گویند «جهان عین حق» است؛ یعنی «حق مخلوقٌ به». گاهی به صورت قضیه موجبه ذات اقدس الهی دارد که فرمود ما آسمان و زمین را به حق خلق کردیم، گاهی به صورت سالبه بیان می کند که فرمود ما آسمان و زمین را باطل خلق نکردیم، گاهی می فرماید آسمان و زمین لَعْب و لغو و بازیچه نیست، گاهی می فرماید ما بازیگر نیستیم، دنیا بازیچه است غیر از آسمان و زمین است، دنیا همین اعتبارات من و ما و حکومت ها و مانند آن است که امروز این مال به دست این است، فردا آن مقام به دست آن است، اینها عناوین اعتباری است، اما آسمان یک موجود حقیقی است، زمین یک موجود حقیقی است که به حق خلق شده است، چون به حق خلق شدند ساجد هستند. پنج طایفه از آیات مربوط به همین ها هست، اینها مسلمان، ساجد، مسبِّح، مطیع، حامد و مُحَمِّد هستند. ﴿إِنْ مِنْ شَیْ ءٍ إِلاّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾ (2) [21]ناظر به اینهاست، ﴿لِلّهِ یَسْجُدُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی اْلأَرْضِ﴾ (3) [22]ناظر به همین هاست، ﴿یُسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ (4) [23]ناظر به اینهاست، ﴿وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ (5) [24]ناظر به اینهاست، تحمید هم که در سوره «اِسراء» با تسبیح آمیخته شده که ﴿إِنْ مِنْ شَیْ ءٍ إِلاّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾ ناظر به همین ها هست. بعد از تثبیت این گونه از اصول، آن وقت حل آن روایت (6) خیلی آسان خواهد بود که زمین شهادت می دهد، مسجد شهادت می دهد، مسجد شکایت می کند، مسجد کاملاً شهادت می دهد که فلان همسایه می آمد در من نماز می خواند یا نمی خواند، اینها حیّ و حاضر هستند، می فهمند تشبیه نیست، فلان همسایه نمی آید، شکایت می کند مسجد از همسایه ای که در آن نماز نخواند، شکایت کردن، شفاعت کردن و تسبیح گفتن آن، همه آنها می شود حق.

ص: 51


1- زخرف/سوره43، آیه4.
2- اسراء/سوره17، آیه44.
3- نحل/سوره16، آیه49.
4- نور/سوره24، آیه41.
5- آل عمران/سوره3، آیه83.
6- تفسیر الزمخشری الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، الکشاف، ج4، ص 111 و 112.

پرسش: حضرت استاد! ائمه(علیهم السلام) که خوشان مکلف هستند به قرآن عمل کنند چطور ممکن است خودشان تطابقی با عمل به...؟

پاسخ: بله! ما قرآن را از اینها گرفتیم، اینها در مقام ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ اْلأَمینُ ٭ عَلی قَلْبِکَ﴾ (1) [26]؛ بر قلب مطهر پیغمبر نازل شد، آن وقت قلب مطهر پیغمبر به دست و پا و اعضا و جوارحشان شهادت می دهد، دستور می دهند که این کار را انجام بدهند. دست و پای اینها که گیرنده های وحی نیستند، قلب مطهر می گیرد، بعد از اینکه گرفت باور دارد، بعد از باور هم عمل می کند، اینها از همان قبیل هستند. این بیان نورانی ائمه است که فرمود: «ان قلوبنا اوعیة ارادة الله» یا «وَکْرٌ لِإِرَادَةِ اللَّهِ» (2) [27]«وکر»؛ یعنی آشیانه؛ اراده ذاتی خدا که بحث نیست، اراده فعلی خدا. فعل خداست و فعل خدا مخلوق است، ممکن است، یک مظهری می خواهد، فرمود اگر خدا بخواهد اراده کند، این اراده الهی مثل پرنده ای است که آشیانه می خواهد، آشیانهِ پرندهِ ارادهِ الهی، دل اهل بیت است، این نشان می دهد اول آنها باخبر هستند که در جهان چه می گذرد، بعد موجودات دیگر.

ناسازگاری حق بودن ساختار عالم با باطل

مطلب دیگر این است که اگر کسی سؤال کند، ذات اقدس الهی آسمان و زمین را با چه خلق کرد؟ مثل اینکه انسان از یک مهندس سؤال می کند شما این بنا را با چه ساختید؟ او می گوید با آهن ساختم، با بتون ساختم، با سنگ ساختم، با آجر ساختم و مانند آن، از خدا سؤال کنیم شما آسمان و زمین را با کدام مصالح ساختید، می گوید با حق ساختم؛ لذا اینجا جای باطل نیست. هیچ کس کار باطل نکرده که در نظام هستی بهره ای ببرد، حرف باطلی نزده که نظام هستی به کام او بگردد. این نظام حق است، مثل اینکه در آیه بعدی هم درباره خلقت انسان است، فرمود: من ساختار بدن انسان را هم با حق خلق کردم. اگر شما این کودکی که به دنیا آمده یک مختصر - ولو یک نصف قاشق - غذای سمی در دستگاه گوارش او وارد کنید، این بالا می آورد، آن را دستگاه بدن نمی پذیرد، انسان هم همین طور است؛ این چنین نیست که این روده و معده انسان؛ نظیر این تُنگ خالی باشد، روده و معده او را ذات اقدس الهی به حق آفرید، یک مختصر غذای مسموم وارد کنید بالا می آورد، این گوشه ای از آفرینش حق است، حالا در ساختار بدن کلّ عالم هم همین طور است. اگر کسی ظلمی کرد این گونه است؛ این طور نیست که جریان تکفیری و سلفی و داعشی ها بتواند بماند، این مثل این است که یک غذای سمی را خورده باشد، بعد بالا می آورد، حالا طول بکشد یا نه، این را ذات اقدس الهی فرمود به عهده من است، خلاصه این نمی ماند. در عالم ظلم نمی ماند، دروغ نمی ماند، تهمت نمی ماند، اینها مثل غذای سمی است که کسی بخواهد در هاضمه ساختار خلقت قرار بدهد. فرمود ساختار این عالم طیب و طاهر است و با مصالح حق خلق شده است، کجا باطل بود که دوام پیدا کند و رسوا نشود، فرمود: ﴿أَمْ حَسِبَ الَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ﴾ اگر کسی کینه ای بدی، تهمتی، خیانتی در درون خود ذخیره کرده است، این مثل غذای سمی است، در هر حال بالا می آورد و ما این کار را می کنیم؛ منتها او متوجه نیست، او متوجه نیست که چه کسی دارد بالا می آورد ﴿أَنْ لَنْ یُخْرِجَ اللّهُ أَضْغانَهُمْ﴾؛ کینه، عداوت، خیانت و به هم زدن، مثل غذای سمی است، فرمود ما بالا می آوریم، این خداست و ﴿مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قیلاً﴾.

ص: 52


1- شعراء/سوره26، آیه193.
2- بحار الانوار، العلامه المجلسی، ج25، ص385.

!!!!!!!

[1]سجده/سوره32، آیه10.

[2]اسراء/سوره17، آیه49.

[3] اسراء/سوره17، آیه98.

[4]سبا/سوره34، آیه7.

[5]ق/سوره50، آیه3.

[6]زمر/سوره39، آیه2.

[7]صافات/سوره37، آیه151.

[8]اخلاص/سوره112، آیه3.

[9]صافات/سوره37، آیه153.

[10]المیزان فی تفسیرالقرآن، العلامه الطباطبائی، ج17، ص 235 و 236.

[11]مائده/سوره5، آیه117.

[12]فصلت/سوره41، آیه17.

[13]بقره/سوره2، آیه185.

[14]انفطار/سوره82، آیه19.

[15]بقره/سوره2، آیه147.

[16]حج/سوره22، آیه62.

[17]بحار الانوار، العلامه المجلسی، ج28، ص368.

[18]بحار الانوار، العلامه المجلسی، ج44، ص35.

[19]بحار الانوار، العلامه المجلسی، ج29، ص 646.

[20]زخرف/سوره43، آیه4.

[21]اسراء/سوره17، آیه44.

[22]نحل/سوره16، آیه49.

[23]نور/سوره24، آیه41.

[24]آل عمران/سوره3، آیه83.

[25]تفسیر الزمخشری الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، الکشاف، ج4، ص 111 و 112.

[26]شعراء/سوره26، آیه193.

[27]بحار الانوار، العلامه المجلسی، ج25، ص385.

!!!!!!!

تفسیر آیات 4 تا 6 سوره زمر ... 93/07/08

ص: 53

﴿لَوْ أَرادَ اللّهُ أَنْ یَتَّخِذَ وَلَداً لاَصْطَفی مِمّا یَخْلُقُ ما یَشاءُ سُبْحانَهُ هُوَ اللّهُ الْواحِدُ الْقَهّارُ(4) ٭ خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ بِالْحَقِّ یُکَوِّرُ اللَّیْلَ عَلَی النَّهارِ وَ یُکَوِّرُ النَّهارَ عَلَی اللَّیْلِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ کُلٌّ یَجْری ِلأَجَلٍ مُسَمًّی أَلا هُوَ الْعَزیزُ الْغَفّارُ (5)٭ خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها وَ أَنْزَلَ لَکُمْ مِنَ اْلأَنْعامِ ثَمانِیَةَ أَزْواجٍ یَخْلُقُکُمْ فی بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ خَلْقاً مِنْ بَعْدِ خَلْقٍ فی ظُلُماتٍ ثَلاثٍ ذلِکُمُ اللّهُ رَبُّکُمْ لَهُ الْمُلْکُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ فَأَنّی تُصْرَفُونَ(6)﴾

سورهٴ مبارکهٴ «زمر» که در مکه نازل شد عناصر محوری آن - همان طوری که ملاحظه فرمودید - اصول دین و خطوط کلی اخلاق و فقه است، نه امور جزئی و توحید و وحی و نبوت را مطرح می کند. در این بخش از آیات سوره «زمر» توحید را روشن و شفاف ذکر می کند، در بخش پایانی مسئله معاد را به صورت مبسوط بازگو می کند دین را هم خالص می داند، دین خالص برای خداست و آنچه حق است از خداست.

فعلی بودن «حق» در آیات دالّ بر خلقت جهان

در بحث قبل ملاحظه فرمودید که «حق» در قرآن گاهی بر ذات اقدس الهی اطلاق می شود که ﴿ذلِکَ بِأَنَّ اللّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾ این حق مقابل ندارد، مقابل آن عدم است، نه باطل که عدم و ملکه باشد؛ ولی عده ای به جای اینکه این «حق» را بپرستند بت ها را پرستیدند، شرک در ربوبیت باطل است، از آن جهت فرمود: ﴿وَ أَنَّ ما یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ هُوَ الْباطِلُ﴾ (1) [1]وگرنه «حق» به معنای ذات اقدس الهی مقابل آن عدم است نه باطل. اما این حقّی که در سوره «ص» هست (2) در این سوره هست، در سوره «انعام» هست، (3) در سوره «آل عمران» هست، (4) در سوره های دیگر هست که خدا جهان را به «حق» خلق کرد، یا ﴿الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ﴾ این «حق»، حق فعلی است نه حق ذاتی، در قبال این حق فعلی، افعال باطل هست، در مقابل این حق، باطل هست، این یک مطلب.

ص: 54


1- حج/سوره22، آیه61.
2- ص/سوره38، آیه84.
3- انعام/سوره6، آیه62.
4- آل عمران/سوره3، آیه6.

تبیین علمی پاسخ علی(ع) از سؤال سائل جویای «حق»

مطلبی را که در بعضی از جبهه های جنگ، کسی از وجود مبارک حضرت امیر سؤال کرد که در طرف ما هم عده زیادی هستند، در طرف آنها هم عده زیادی هستند، من نمی دانم که حق با کیست؟ حضرت فرمود که حق با اشخاص شناخته نمی شود، «أَعرِفَ الحَقَّ تَعرِف أَهلَهُ» (1) [5]اگر کسی خواست محقِّق باشد، یک سلسله قضایای بدیهی داریم که مقدّمات قیاس هستند و این قضایای بدیهی یک قضیه اوّلی دارد که مبدأ پیدایش همه این بدیهیات است. - قبلاً هم ملاحظه فرمودید - قضیه بدیهی آن است که روشن است، احتیاج به دلیل ندارد؛ ولی دلیل دارد. قضیه اوّلی آن است که اصلاً دلیل ندارد، استدلال بر آن محال است. بطلان دور، بطلان تضاد، بطلان تماثل و اجتماع مثلین که محال است، تحصیل حاصل محال است، دور محال است، اجتماع ضدّین محال است، همه اینها بدیهی هستند؛ یعنی دلیل دارند؛ ولی نیازی به دلیل نیست؛ اما مسئله تناقض، اوّلی است، اصلاً دلیل ندارد، بود و نبود جمع نمی شود و چرا بر نمی دارد، چون روشن بالذّات است و همه این محال های بدیهی به او برمی گردند. انسان با این سرمایه ها باید که ثابت کند جهان مبدئی دارد و برای هدایت ما، وحی و نبوت و امامت و ولایتی هست، از آن به بعد نبی شناس خواهد بود؛ ولیّ شناس خواهد بود، امام شناس خواهد بود و مانند آن.

اگر کسی آن مبادی را رعایت کند می فهمد که وجود مبارک پیغمبر و اهل بیت(علیهم السلام) «حق» هستند، وقتی اینها حق شدند، اینها کتابی در خارج باشد، یا یک مقررات و آیین نامه و قانونی باشد که برابر آن قانون عمل کنند که نیست، قانون همان است که خدای سبحان از راه اینها به ما می فهماند. اینکه گفته می شود فعل معصوم حجت است، قول معصوم حجت است، تقریر معصوم حجت است؛ یعنی دین را ما از اینها می گیریم، خدای سبحان به وسیله پیغمبر و امام(علیهم السلام) دین خود را به ما می فهماند؛ لذا در آن حدیث معروف «عَلِیٌّ مَعَ الحَقِّ یَدُورُ مَعَهُ حَیثُ مَا دَار» (2) [6] این ضمیر «یَدُورُ» به «حق» برمی گردد «یدور الحق مع علی حیث ما دار» و دعای نورانی حضرت پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) همین است: «اَللَّهُمَّ أَدرِ الحَقَّ مَعَهُ حَیثُ مَا دَارَ» (3) [7] بر خلاف آنچه درباره عمار یاسر وارد شده است که «عَمَّارُ مَعَ الحَقِّ وَ الحَقُّ مَعَ عَمَّار یَدُورُ مَعَ الحَقِّ حَیثُ مَا دَارَ» (4) [8] اگر کسی از اوّلی شروع کرد و به بدیهی رسید و از بدیهی کمک گرفت و وحی و نبوت برای او روشن شد، می فهمد علی و اولاد علی «حق» هستند. اگر از این راه ثابت کرد، دین را به وسیله اهل بیت(علیهم السلام) می شناسد؛ لذا حضرت فرمود تو «حق» را بشناس، بعد می فهمی که در بین این دو گروه، حق با چه کسی است. اگر به نقل اکتفا کردی که وجود مبارک پیغمبر فرمود: «عَلِیٌّ مَعَ الحَقِّ یَدُورُ مَعَهُ حَیثُ مَا دَار»؛ اگر به عقل اکتفا کردی، به عصمت اینها و به معجزه اینها پی می بری. بنابراین حق دو قسم است و از این راه هم می شود هر دو قسم را شناخت.

ص: 55


1- بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج40، ص126.
2- بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج28، ص368.
3- بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج29، ص646.
4- بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج44، ص35.

ناسازگاری دین خالص با شرک و ریا و سُمعه

مطلب بعدی آن است که چون دین خالصاً «لله» است، «ریا» باطل است، «سُمعه» باطل است، «شرک» جَلیّ و خَفی باطل است. اینها که می گویند ما خدا را عبادت نمی کنیم، بت ها را عبادت می کنیم تا ما را به خدا نزدیک کند، سه گروه بودند که حرف هر سه گروه باطل شد؛ آن گاه برهانی به صورت قیاس استثنایی ذکر می کند.

پرسش: استاد ببخشید! از این آیه کریمه ﴿لو تقول علینا بعض الاقاویل﴾ استفاده می شود که قول حقی هست که اگر پیامبر بر طبق آن عمل کند معلوم می شود که از خود قول؟

پاسخ: یعنی آن اصول اولیه را که ذات اقدس الهی به پیغمبر داد، آن حق است، بیرون از وحی و نبوت که ما چیز دیگر نداریم. اگر قرآن است که ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ اْلأَمینُ ٭ عَلی قَلْبِکَ﴾، (1) [9]اگر سنّت است که فرمود به اهل بیت تمسک کنید: ﴿إِنَّما ولیکُمُ اللّهُ﴾ است و مانند آن. بیرون از این ذوات قدسی ما یک قانون نوشته ای داشته باشیم که برابر آن قانون دین را بشناسیم که نیست، اینکه می گویند فعل معصوم، قول معصوم، تقریر معصوم حجت است، همین است که ما دین را از اینها می گیریم، آن گاه خود اینها فرمایش الهی را می گیرند، آن فرمایش الهی در درجه اول می شود «دین»؛ خود اینها هم از آن جهت که مکلف هستند، برابر آنچه بر آنها نازل شده است، باید عمل کنند؛ یعنی: ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ اْلأَمینُ ٭ عَلی قَلْبِکَ﴾ این می شود دین؛ آن وقت خود آن حضرت هم باید برابر این دین عمل کند، پیروانش هم باید برابر این دین عمل کنند.

ص: 56


1- شعراء/سوره26، آیه193.

ناتمامی دیدگاه مشرکان با نفی ولد حقیقی و تشریفی از خدا

فرمود که اینها خواستند غیر خدا را بپرستند تا به خدا نزدیک شوند، لکن ذات اقدس الهی، نه ولد حقیقی دارد و نه ولد تشریفی. ولد حقیقی را در بخش هایی از سورهٴ مبارکهٴ «صاد» و مانند آن نقل کرده است که گفتند خدای سبحان ولد دارد و ذات اقدس الهی کاملاً این را نفی کرده است و فرمود هرگز خدای سبحان ولد نخواهد داشت، او منزه از آن است که ولد داشته باشد. آنها که گفتند: ﴿اتَّخَذَ اللّهُ وَلَداً﴾؛ (1) [10]خدای سبحان تنزیه کرد و فرمود خدا منزه از آن است که ولد داشته باشد. در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» آیه 101 این بود: ﴿بَدیعُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ أَنّی یَکُونُ لَهُ وَلَدٌ وَ لَمْ تَکُنْ لَهُ صاحِبَةٌ﴾؛ کسی که همسر ندارد، ولد هم نخواهد داشت، ممکن است زنی بدون همسر «مادر» شود، اما مردی بدون همسر «پدر» نخواهد شد، ﴿وَ خَلَقَ کُلَّ شَیْ ءٍ وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْ ءٍ عَلیمٌ﴾.

حق بودن استدلال فخر رازی و عدم ارتباط آن با بحث، علّت نقد آن

سخن از ولد داشتن نیست، سخن از اتخاذ ولد است. جناب فخر رازی بحث مهمی ذیل آیه مطرح کرده که مربوط به نفی ولد است نه نفی اتخاذ؛ او تقریباً بیش از نیمی از صفحه کتاب رحلی را درباره اینکه خدا فرزند ندارد بحث کرد، این مطلب حق است؛ ولی مربوط به آیه 101 سوره «انعام» و امثال آن است. آیه محل بحث این نیست که خدا ولد ندارد، آیه محل بحث این است که خدا اتخاذ نکرده است، تشریفی و تبنّی نکرده، کسی را فرزند خود قرار نداده، مقرَّب الهی باشد از آن جهت که خدا او را تشریفاً فرزند خود گرفته، از این قبیل نیست. پس آنچه جناب فخر رازی دارد کلاً خارج از بحث است در آیه مورد بحث، سخن در «ولد الله» نیست، بحث در ﴿اتَّخَذَ اللّهُ وَلَداً﴾ است. درباره «اتخاذ ولد» سیدنا الاستاد فرمود که حرف فخر رازی حرف ناتمام است (2) برخی ها حرف را از فخر رازی گرفتند؛ ولی اینجا حق با سیدنا الاستاد است؛ چون فخر رازی خیال کرده که ﴿لَوْ أَرادَ اللّهُ أَنْ یَتَّخِذَ وَلَداً﴾ ناظر به این است که چون اتخاذ ولد ممتنع است اراده ممتنع هم ممتنع خواهد بود، این خلاصه حرف جناب فخر رازی است؛ (3) اما مستحضرید در جایی که «لو» به کار رفت و قضیه، قضیه فرضیه است، هنوز بطلان مقدّم ثابت نشده، این مقدّم را فرض می گیرند، مثل ﴿لَوْ کانَ فیهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ﴾؛ (4) [13]اگر دو مبدأ در عالم باشند، البته این محال است؛ ولی فرض کردیم که دو مبدأ باشند؛ راهی برای ابطال خود این مقدّم، قضیه شرطیه نیست، چون مفروض است، فرض کردیم که دو خدا باشد؛ اگر تالی فاسد را اقامه کردیم، معلوم می شود که این مقدّم هم باطل است؛ اما اگر تالی فاسد را ذکر نکردیم بلکه آن را فرض کردیم مثل اینکه فرض کردیم دو دوتا پنج تاست، شما می توانید بگویید که این محال است، شما باید یک تالی فاسد بیاورید و بگویید اگر دو دوتا پنج تا باشد، این یکی را از کجا آوردید، شما یک راه حل باید نشان بدهید. اگر فرض کردیم که دو دوتا بشود پنج تا، یا دو دو تا بشود فرد، نه زوج، این مفروض ماست. اگر تالی فاسد ذکر کردیم، معلوم می شود که مقدّم و مفروض باطل است؛ اگر تالی فاسد ذکر نکردیم، دلیلی بر بطلان این فرض نداریم، چون ما آن را فرض کردیم. حالا اگر فرض کردیم که خدای سبحان اراده کرد که ولد اتخاذ بکند محذور آن چیست؟ باید برهان اقامه کنید.

ص: 57


1- بقره/سوره2، آیه116.
2- المیزان فی تفسیرالقرآن، العلامه الطباطبائی، ج17، ص 235 و 236.
3- تفسیرالرازی مفاتیح الغِیب اوالتفسیرالکبیر، الرازی،فخرالدین، ج17، ص280 و 281.
4- انبیاء/سوره21، آیه22.

استدلال علامه طباطبایی بر نفی اتخاذ ولد و علت ناتمامی آن

سیدنا الاستاد می فرماید که اراده اتخاذ ولد محال است، پس اصطفی محال است. (1) این سخن حق است؛ اما استثنای نقیض مقدّم در هیچ جای منطق گفته نشد که نتیجه می دهد، استثنای نقیض تالی است که نتیجه می دهد. حالا اگر شب است، جانوری یا حیوانی که حرکت می کند و معلوم هم نیست که انسان است یا فرس است، انسان است یا حیوان دیگر، کسی بگوید: «لو کان هذا انساناً لکان حیوانا»، بعد بگوید این انسان نیست؛ نفی انسانیت که نفی حیوانیت را به دنبال ندارد، چون ممکن است که تالی اعم از مقدّم باشد؛ لذا استثنای نقیضِ مقدّم هرگز نتیجه نمی دهد، اگر شما ثابت کردید که «ارادة الله» محال است، حالا از کجا می فهمید که «اصطفی» محال است، استثنای نقیض مقدّم در قیاس استثنایی نتیجه نمی دهد. قیاس استثنایی همان طوری که در بحث قبل ملاحظه فرمودید، از یک قضیه شرطی و یک قضیه حملی تشکیل می شود؛ اگر آن شرطیه، شرطیه منفصله بود، حکم خاص خودش را دارد؛ اگر شرطیه متصله بود، حکم خاص خودش را دارد.

تبیین برهان بر نفی اتخاذ ولد از قیاس استثنایی در آیه

قرآن کریم هم بر اساس قیاس اقترانی برهان اقامه کرده و هم بر اساس قیاس استثنایی.

بر اساس قیاس استثنایی؛ نظیر آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» گذشت که ﴿لَوْ کانَ فیهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتا﴾، «لکن التالی باطل»، برای اینکه در سوره «ملک» یا امثال «ملک» فرمود: ﴿ما تَری فی خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ﴾، ﴿ارْجِعِ الْبَصَرَ کَرَّتَیْنِ یَنْقَلِبْ إِلَیْکَ الْبَصَرُ خاسِئاً وَ هُوَ حَسیرٌ﴾. (2) [15]فرمود در عالم هر چه شما نگاه کنید، بی نظمی نمی بینید؛ این بطلان تالی؛ پس مقدّم هم باطل است. در همه مواردی که قرآن کریم بر اساس قیاس استثنایی دارد سخن می گوید، از نقیض مقدّم نتیجه نمی گیرد، بلکه از نقیض تالی نتیجه می گیرد، مگر با تأویل.

ص: 58


1- المیزان فی تفسیرالقرآن، العلامه الطباطبائی، ج17، ص 235 و 236.
2- ملک/سوره67، آیه3.

بر اساس قیاس اقترانی هم فرمود: ﴿لا تَطْغَوْا فیهِ فَیَحِلَّ عَلَیْکُمْ غَضَبی وَ مَنْ یَحْلِلْ عَلَیْهِ غَضَبی فَقَدْ هَوی﴾. (1) [16]از این قبیل قیاس استثنایی که صغرا و کبرای چیده کنار هم است، در قرآن کم نیست، فرمود طغیان نکنید چرا؟ چون هر کس طغیان کرد، مشمول غضب الهی می شود و هر کس مشمول غضب الهی شد سقوط می کند پس هر طاغی ساقط است ﴿لا تَطْغَوْا فیهِ فَیَحِلَّ عَلَیْکُمْ غَضَبی وَ مَنْ یَحْلِلْ عَلَیْهِ غَضَبی فَقَدْ هَوی﴾. این یک قیاس اقترانی منسجم است.

در اینجا که قیاس استثنایی است، اگر شرطیه منفصله بود و منفصله آن حقیقیه بود، چهار صورت نتیجه می داد؛ یعنی استثنای عین مقدّم، نقیض تالی نتیجه می داد، استثنای نقیض مقدّم، عین تالی نتیجه می داد و هکذا این دو فرض در تالی. اگر منفصله «مانعة الجمع» بود, استثنای عین تالی، نقیض مقدّم نتیجه می دهد و استثنای عین مقدّم، نقیض تالی نتیجه می دهد, اما استثنای نقیض، هیچ کدام نتیجه نمی دهد، چون «مانعةالجمع» است نه «مانعةالخلوّ» و اگر «مانعةالخلوّ» بود، استثنای نقیض هر کدام عین دیگری را نتیجه می دهد، چون رفع هر دو محال است؛ اما استثنای عین هر کدام, هیچ کدام نتیجه نمی دهد, چون اینها مانعةالجمع نیست؛ ولی در قیاس استثنایی که شرطیه آن متصل است, حتماً این دو صورت نتیجه می دهد: یا استثنای عین مقدّم یا استثنای نقیض تالی، چون ممکن است تالی اعم از مقدّم باشد, مثل «لو کان هذا انسانا لکان حیوانا»; اگر گفتیم «لکنه انسانٌ», نتیجه می دهد «فهو حیوانٌ» و اگر گفتیم «لکنّه لیس بحیوان», نتیجه می دهد «فهو لیس بانسان»; یعنی استثنای نقیض تالی نتیجه می دهد، استثنای عین مقدّم نتیجه می دهد; اما اینجا شما می خواهید نقیض مقدّم را استثنا کنید و حال آنکه استثنای نقیض مقدّم در قیاس استثنایی نتیجه نمی دهد; پس ما باید نقیض تالی را استثنا کنیم و بگوییم: ﴿لَوْ أَرادَ اللّهُ أَنْ یَتَّخِذَ وَلَداً﴾ این مقدّم؛ ﴿لاَصْطَفی﴾ می شود تالی؛ «لکن التالی باطل» اصطفی نکرده و نمی کند, «فالمقدّم مثله»، چرا اصطفی نمی کند؟ ﴿سُبْحانَهُ﴾، او از هر عیب و نقص و زوال منزه است, برای چه فرزند بگیرد؟! چه حاجتی به فرزند دارد؟! او کار لغو نمی کند و هیچ موجودی به او نزدیک تر از موجود دیگر نیست, تا شرافتی داشته باشد که خدا او را به عنوان فرزندی اتخاذ کند; چرا او منزه است, برای اینکه ﴿هُوَ اللّهُ الْواحِدُ الْقَهّارُ﴾.

ص: 59


1- طه/سوره20، آیه81.

شما این دعای نورانی «جوشن کبیر» را هم بخوانید و هم مطالعه کنید, حالا لازم نیست هر شب جمعه, این را یک دور بخوانید و یک دور هم مطالعه کنید, باز عبادت است. شما می بینید یک قیاس مرکّبی در بعضی از این بندها هست, بعضی از بندها که ده جمله دارد, ده تا قیاس مرکّب است؛ یعنی شما از یک صغرا و کبرا, نتیجه می گیرید که «الف»، «باء» است و هر «باء»، «جیم» است, پس «الف»، «جیم» است؛ آن وقت نتیجه قیاس اول را مقدّمه قرار می دهید برای قیاس دوم، یا کسی که «وفیّ» است یا کسی ولیّ هست, «َمن بِهِ وَلیّ» و «مَن بِهِ وَفیّ» آن بند ده جزئی ده تا قیاس است؛ منتها قیاس مرکب؛ یعنی نتیجه قیاس اول, صغرا قرار می گیرد برای قیاس دوم و هکذا. در اینجا هم برهان ها و حدود وسطا در طول هم هستند, چرا اصطفی محال است؟ برای اینکه سبّوح است, چرا سبّوح است, برای اینکه وحدت او وحدت قاهره است, غیر را نمی گذارد. اگر او یک حقیقت نامتناهی هست هر چه است زیر مجموعه اوست. خیلی ها که رفتند بگویند عالَم ظِلّ خداست, سایه خداست در آن ماندند و سرانجام ناچار شدند بگویند «ندیم و مطرب و ساقی همه اوست». (1) این آیه سورهٴ مبارکهٴ «فرقان» که فرمود: ﴿أَ لَمْ تَرَ إِلی رَبِّکَ کَیْفَ مَدَّ الظِّلَّ﴾ (2) [18]که عالَم به منزله سایه خداست, این تشبیه، تشبیه درستی است؛ یعنی تشبیه معقول و محسوس کارساز است که عالم «ظلّ الله» است, خوب است, اما وقتی انسان قدری جلوتر می رود, می بینید که باید خیلی چیزها را پاسخ بدهد. پیدایش ظلّ سه چهار امر می خواهد, آن امور را انسان از کجا تهیه کند. اگر سایه بخواهد پیدا شود اول یک شاخص می خواهد, چون سایه بدون شاخص که نمی شود، این یک؛ یک نور می خواهد که به این شاخص بتابد، این دو؛ اگر نوری بر شاخص تابید, سایه بر روی عدم که منعکس نمی شود، اگر ما نه هوا داشته باشیم و نه بستر خاک داشته باشیم, سایه کجا می افتد، باید هوایی داشته باشیم, فضایی داشته باشیم, زمینی داشته باشیم که این سایه مخروطی درخت سرو روی این زمین بیفتد. اگر زمین نداشته باشیم سایه سرو کجا بیفتد, اگر فضایی نداشته باشیم این سایه کجا بیفتد. عالَم سایه خداست, این شاخص چیست, این سایه روی چه چیز می افتد؟ ناچاریم بگوییم که آن سایه شاخص را خودش آفرید, آن بستری که سایه بر آن می افتد را خودش آفرید تا بگوییم «ندیم و مطرب و ساقی همه اوست»؛ اما همه اینها در مقام فعل خداست, کار خداست, شأن خداست, دسترسی به مقام ذات که نیست؛ لذا ما بخواهیم مَثَل ذکر کنیم, تشبیه کنیم که کار خدا را با چیزی بفهمیم, واقعاً مقدور نیست, ولو اینکه سورهٴ مبارکهٴ «فرقان» که فرمود: ﴿أَ لَمْ تَرَ إِلی رَبِّکَ کَیْفَ مَدَّ الظِّلَّ﴾; ﴿ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَیْهِ دَلیلاً﴾ (3) [19]آنجا هم این بحث گذشت که اگر عالم سایه حق است, درست است سایه حق است؛ ولی باز ما چند تا کمبود داریم, ناچاریم بگوییم که بستر آن سایه و شاخص آن سایه, همه اینها را خود ذات اقدس الهی تنظیم کرده است.

ص: 60


1-
2- فرقان/سوره25، آیه45.
3- فرقان/سوره25، آیه45.

به هر تقدیر وحدت او وحدت قاهره است و چون وحدت او وحدت قاهره است, پس او سبّوح است و چون سبّوح است, اصطفی می شود محال. پس ﴿لَوْ أَرادَ اللّهُ أَنْ یَتَّخِذَ وَلَداً﴾ این مقدّم، ﴿لاَصْطَفی﴾ این تالی، «لکن التالی باطل فالمقدّم مثله». هرگز نمی شود گفت «لکن المقدّم باطل» بطلان مقدّم که نتیجه نمی دهد، «لکن التالی باطل فالمقدّم مثله» چرا تالی باطل است، چون سبّوح است، چرا سبّوح است؟ چون وحدت او وحدت قاهره است: ﴿هُوَ اللّهُ الْواحِدُ الْقَهّارُ﴾.

پرسش: ؟پاسخ: مجبور نیست، مختار است ذات اقدس الهی کمال را به او داد و آن اختیار است، فرمود: ﴿مَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ﴾. (1) [20]

پرسش: باید مایزی در بین باشد؟

پاسخ: خیلی مایز است، مایز بین سایه و شمس است، از این بالاتر، انسان چیزی ندارد. این سایه اختیار دارد، به طرف چپ بیفتد، به طرف راست بیفتد، به طرف جهنم برود و یا به طرف بهشت برود: ﴿قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُر﴾؛ سایه خدای مختار، مختار خواهد بود، ممکن نیست سایه خدای مختار یک شیء مجبور باشد.

پس آنچه را جناب فخر رازی تقریباً بیش از نیم صفحه بحث کردند، بحث حق است؛ ولی مربوط به آیه 101 سورهٴ مبارکهٴ «انعام» است مربوط به آیه فعلی بحث نیست. بحث در اینکه خدا فرزند داشته باشد نیست، بلکه بحث در این است که خدا اتخاذ ولد کرده باشد تشریفاً.

ص: 61


1- کهف/سوره18، آیه29.

شواهدی بر قابل فهم نبودن «قهّاریت» خدای سبحان

﴿لَوْ أَرادَ اللّهُ أَنْ یَتَّخِذَ وَلَداً لاَصْطَفی مِمّا یَخْلُقُ ما یَشاءُ﴾. به میل اینها نیست که اینها فلک یا مَلَک یا عیسی یا عُزیر را فرزند قرار بدهند، این طور نیست، «لکن التالی باطل»، چون او سبّوح است، چرا سبّوح است؟ چون واحد، واحد قاهره است، وقتی که ذات اقدس الهی با آن اصل شروع کند، «جهان سر به جیب عدم در کشد؟! (1) واقع مطلب مسئله نفخ صور اول برای خیلی ها قابل حل نیست، برای ماها روشن نیست که کجا می روند. انسان که در دنیا هست، وضع آن روشن است، وقتی هم که تک به تک می میرند وارد برزخ می شوند، اما وقتی نفخه صور می شود: ﴿فَصَعِقَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی اْلأَرْضِ﴾ همه مدهوش می شوند، کجا می شوند: ﴿ثُمَّ نُفِخَ فیهِ أُخْری فَإِذا هُمْ قِیامٌ یَنْظُرُونَ﴾ (2) [22]در نفخه صور دوم همه زنده می شوند. در نفخ صور اول اینها می میرند، اینها که قبلاً مرده بودند و وارد برزخ شدند. برخی از زمین شناس ها و کُره شناس ها و مانند آن، وقتی کوه های آتش فشان را می بینند که زمین از زیرش منفجر شد و آب پیدا شد و اقیانوس پیدا شده، خیال می کنند اینها در روزگار عَجَب است و خیلی هنرنمایی می کنند و با دهان پر می گویند این مثلاً پنج میلیارد سال است، شش میلیارد سال است(که انرژی در درون آن جمع شده و فوّران کرده و حال آنکه) پنج میلیارد سال، یا شش میلیارد سال «کحلقة فی فلاة» است در برابر قدرت الهی.

ص: 62


1-
2- زمر/سوره39، آیه68.

خدا، غریق رحمت کند مرحوم ابن بابویه قمی را، ایشان در کتاب شریف خصال از همین «واحد» شروع کرده تا «أَلف»، که «واحد» درباره توحید الهی است، حکم اثنان چیست؟ حکم ثلاثة چیست؟ روایاتی که مربوط به عدد دو هست ذکر شده، سه هست ذکر شده، چهار هست ذکر شده، پنج است ذکر شده تا روایاتی که مربوط به «أَلف» هست. در ذیل روایات «ألف» دارد که امام(سلام الله علیه) فرمود: «ألف» آدم آمد و رفت «ألف» عالم آمد و رفت، هزار عالم آمد و رفت، ما در عالَم آخر هستیم (1) . اینها خیال می کنند که آنچه در ناسخ التواریخ هست، این راز و رمز خلقت است، این گوشه ای از این گوشه های عالم خلقت است که ما در آن هستیم. در روایات باب ثمانیه می فرماید که ما از این عوالم کلّی در هشتمین عالم هستیم، اصلاً قابل قیاس نیست. ماها که رفتیم این طور نیست که بساط هستی و نظام دنیا برود، نه خیر، باز عده ای می آیند، باز عده ای می آیند، باز عده ای می آیند. حالا این طور نیست که اینها چهارتا کوه آتشفشانی دیدند، بگویند که اسرار عالم همین است که ما کشف کردیم، این «کحلقة فی فلاة» در برابر قدرت ازلی ذات اقدس الهی است. ما فعلاً در این عالم هستیم، به همین اندازه که هستی به ما داد، اختیار به ما داد، تکلیف به ما داد، راه را هم به ما نشان داد. بنابراین ﴿سُبْحانَهُ﴾ دلیل بطلان تالی است، ﴿هُوَ اللّهُ الْواحِدُ الْقَهّارُ﴾ دلیل سبّوح بودن ذات اقدس الهی است.

ص: 63


1-

انسجام نظام سه گانه خلقت دال بر حق بودن آن

در تبیین حق بودن نظام هستی فرمود: ﴿خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ بِالْحَقِّ﴾ آسمان و زمین را به «حق» خلق کرد، هم درباره نظام هستی و درباره خصوص انسان بالاخص و درباره کتاب الهی به نام قرآن بالاخص، اینها را فرمود ؟«بالحق» صادر شد؛ یعنی اگر از خدا بپرسند که مصالح ساختمانی جهان چیست، جهان را با چه ساختی؟ می فرماید با «حق» ساختم. چیزی به حق است که نظام فاعلی آن منسجم باشد، نظام داخلی آن منسجم باشد، نظام غایی آن هم منسجم باشد. اگر اضلاع سه گانه آن منسجم بود این می شود «حق»، اگر چیزی فاعل نداشت بر اساس صدفه و تصادف و گتره پیدا شد که حق نیست؛ اگر فاعل داشت؛ ولی فاعل آن حکیم و عاقل و خردمدار و عقل محور نبود، چیزی را سر هم کرده و گره کور ساخته که ساختار داخلی آن با هم هماهنگ نیست، اینکه حق نیست، چیزی را خلق کرده؛ ولی می پوسد و از بین می رود، اینکه «حق» نیست.

حق بودن عالم در اجتماع این سه عنصر محوری است: نظام فاعلی دارد: ﴿اللّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْ ءٍ﴾؛ (1) [24]نظام داخلی دارد، آن قدر منسجم است که اگر ده ها دانشکده جانورشناسی بخواهند نظم این حیوانات دریایی یا صحرایی را بررسی کنند به آن نمی رسند، از آن حیوانات تلخ مار و عقرب تا حیوانات شیرین تاهو و تیهو فرق نمی کند همه اینها با نظم خاص باردار می شوند، با نظم خاص ازدواج دارند، با نظم خاص شیر پیدا می کنند؛ از یک راه مخصوصی و از بین فَرْث و دَم، شیر شفاف درمی آورد. کسانی که در دامنه این کوه ها زندگی می کنند می بینند این آب زلالی که از دل این کوه ها در می آید، آنجا لوله کشی که نیست، زیر آن لجن است، فرمود ما از این لجن ها، آب شفاف درمی آوریم، این شیرها را بین فَرْث و دَم درمی آوریم، چه شیر انسان، چه شیر گاو و گوسفند، وقتی فرمان الهی صادر شد، این شیر از این دو مسیر تلخ و زشت عبور کند، هیچ کدام با آن کاری نداشته باشند، همه کنار می روند. مگر این لجن زیر زمین نیست که از آن آب شفاف آن هم هزارها سال در می آید، فرمود اینها نظم داخلی ماست، همه آنها تسبیح گوی حق هستند، طرزی نظام داخلی را خلق کرد که همه به فکر هم می باشند. اگر عضوی به درد آمد اعضای دیگر تلاش و کوشش می کنند که آن را درمان کنند. سوم همان نظام غایی است همه آنها هدفمند هستند، برای تکامل هدف دارند، راه دارند؛ حالا برخی ها با اختیار خود بیراهه می روند،مطلب دیگر است.

ص: 64


1- رعد/سوره13، آیه16.

این اضلاع سه گانه باعث شده است که این نظام حق شود، نظام فاعلی آن منسجم، نظام داخلی آن منسجم، نظام غایی آن منسجم، از کجا آمدند چگونه اداره می شوند به کجا می روند همه روشن هست، پس می شود ﴿ذلِکَ بِأَنَّ اللّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾ و آنچه را خدای سبحان خلق کرد ﴿خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ بِالْحَقِّ﴾. برای اهمیت مطلب همین سخن را به صورت قضیه سالبه هم در سورهٴ مبارکهٴ «ص» ذکر کرده که فرمود ما باطل خلق نکردیم، هم برای اثبات حق و هم نفی باطل. آیه 27 سورهٴ مبارکهٴ «ص» این است: ﴿وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ اْلأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما باطِلاً﴾ این قضیه سالبه و آن قضیه موجبه است، فرقی هم نمی کند، حالا یکی کافی بود؛ ولی برای تأکید مطلب؛ گاهی به صورت اثبات و گاهی به صورت نفی فرمود: عالم به حق خلق شده است، چون عناصر سه گانه را داراست و هیچ بطلان در آن نیست.

ناتوانی ادبیات عرب در تفسیر ولزوم کسب آن از معصوم

پس اگر کسی سؤال کند خدایا مصالح ساختمانی آسمان و زمین چیست؟ آن را با چه چیزی خلق کردی؟ سائل می گوید من سؤالم این نیست که با بتون خلق کردی، یا با آهن خلق کردی، اینها را می فهمم، سنگ آن معلوم است، آهن آن معلوم است، عالم را با چه مصالح ساختمانی خلق کردی؟ آن آیاتی که دارد اینها هدفی دارند، نفعی دارند، گوشه ای از اسرار را داراست و این کلمه «باء» آن قدرت را ندارد که قرآن را معنا کند؛ یعنی ادبیات عرب آن هنر را دارد که «سبعه معلّقه» را معنا کند؛ ولی آن قدرت را ندارد که قرآن را معنا کند؛ لذا اهل بیت فرمودند که شما بیایید، «تعالوا تعالوا تعالوا». این روایت هم قبلاً بیان شد که ذریح محاربی خدمت امام صادق(سلام الله علیه) شرفیاب شده، عرض کرد که ﴿لیَقْضُوا تَفَثَهُمْ﴾ (1) ، ﴿تَفَثَهُمْ﴾ یعنی چه؟ فرمود: «لِقَاءُ الاِمَام»؛ بعد وقتی بیرون رفت زراره و حمران و اینها گفتند کجا بودی؟ گفت خدمت حضرت بودم و از حضرت سؤال کردم، حضرت این آیه را این طور معنا کرد، اینها رفتند خدمت حضرت، عرض کردند ما سالیان متمادی خدمت شما بودیم، شما این ﴿لْیَقْضُوا تَفَثَهُمْ﴾ را این طور معنا نکردید، فرمود: «مَن یَحتَمِلُ مَا یَحتَمِلُ ذَرِیحُ؟» (2) [26]شاگردی شما بیاورید که آن بتواند این بار را حمل کند، ما برای او معنا کنیم. این زیارت نورانی «جامع کبیره» وجود مبارک حضرت هادی(سلام الله علیه) که از گنجینه های دینی ماست، (این چنین نباشد که وقتی حرم مطهر امام رضا یا سایر عتبات مشرف شدید این را برای طلب مغفرت پدر و مادر بخوانید این را هم بخوانید، پدر و مادر هم آمرزیده می شود، شما هم آمرزیده می شوید، این فهم هم رشد می کند) در آن زیارت نورانی به حضرت عرض می کنیم که من آمدم اینجا که باسواد بشوم و برگردم، آن بهشت و اینها را هم که می خواهم، طلب مغفرت هم که می خواهم، من آمدم که چیز بفهمم، «مُحتَمِلٌ لِعِلمِکُم». این جمله خبریه است، یک؛ چون زیارت و دعاست به داعی انشا القا شد؛ لذا این خبر نیست، دو؛ من آمدم؛ شما گفتید که علم ما را همه نمی توانند حمل کنند. حدیث ما «صَعبٌ مُستَصعَبٌ» است، «صعب» است، «لَا یُؤْمِنُ بِهِ إِلَّا مَلَکٌ مُقَرَّبٌ أَوْ نَبِیٌّ مُرْسَلٌ أَوْ عَبْدٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِیمَان» (3) [27] من آن را کجا پیدا کنم، به برکت شما باید پیدا کنم،پس توفیقی بدهید که من علم شما را حمل کنم، محتمل شوم، بار علمی شما را حمل کنم و بروم جامعه را هدایت کنم:«مُحتَمِلٌ لِعِلمِکُم محتَجِبٌ بِذِمَّتِکُم» (4) [28]اینجا حضرت فرمود که: «مَن یَحتَمِلُ مَا یَحتَمِلُ ذَرِیحُ؟»، شما یک شاگرد خوب بیاور، ما هم می گوییم. غرض این است که با ادبیات عرب، عربی مبین حل می شود، اما هرگز «علیٌّ حکیم» حل نمی شود. اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «زخرف» فرمود: ﴿إِنّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیّاً لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ ٭ وَ إِنَّهُ فی أُمِّ الْکِتابِ لَدَیْنا لَعَلِیُّ حَکیمٌ﴾؛ (5) [29]این ادبیات نحو و صرف، آن توان را دارد که «سبعه معلّقه» را معنا کند و عربی مبین قرآن را معنا کند، اما آن «علیٌّ حکیم» را نمی تواند معنا کند. شما در تمام ادبیات عرب بگردید «باء»ی پیدا کنید که گوهر ذات را نشان بدهد، نیست؛ اما این آیه نمی خواهد بگوید که ساختار عالم در صحبت «حق» است، یا در جامه «حق» است. نه «باء»ی مصاحبه است و نه «باء»ی ملابسه است، «باء»ی گوهرسازی است؛ یعنی مصالح ساختمانی عالم «حق» است؛ لذا اگر کسی بخواهد در عالم بازی کند، جایش نیست.

ص: 65


1- حج/سوره22، آیه29.
2- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج4، ص549، ط الاسلامی.
3- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص401، ط الاسلامی.
4- من لا یحضره الفقیه، الشیخ الصدوق، ج2، ص614.
5- زخرف/سوره43، آیه3.

!!!!!!!

[1]حج/سوره22، آیه61.

[2]ص/سوره38، آیه84.

[3]انعام/سوره6، آیه62.

[4]آل عمران/سوره3، آیه6.

[5]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج40، ص126.

[6]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج28، ص368.

[7]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج29، ص646.

[8]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج44، ص35.

[9]شعراء/سوره26، آیه193.

[10]بقره/سوره2، آیه116.

[11]المیزان فی تفسیرالقرآن، العلامه الطباطبائی، ج17، ص 235 و 236.

[12]تفسیرالرازی مفاتیح الغِیب اوالتفسیرالکبیر، الرازی،فخرالدین، ج17، ص280 و 281.

[13]انبیاء/سوره21، آیه22.

[14]المیزان فی تفسیرالقرآن، العلامه الطباطبائی، ج17، ص 235 و 236.

[15]ملک/سوره67، آیه3.

[16]طه/سوره20، آیه81.

[17]دیوان حافظ، غزل شماره 428. «ندیم و مطرب و ساقی همه اوست *** خیال آب و گل در ره بهانه».

[18]فرقان/سوره25، آیه45.

[19]فرقان/سوره25، آیه45.

[20]کهف/سوره18، آیه29.

[21]بوستان سعدی، باب سوم.گفتار: در معنی فنای موجودات در معرض وجود باری؛ «چو سلطان عزّت عَلَم بر کشد * * * جهان سر به جیب عدم در کشد».

[22]زمر/سوره39، آیه68.

[23]الخصال، الشیخ الصدوق، ج2، ص652.

ص: 66

[24]رعد/سوره13، آیه16.

[25]حج/سوره22، آیه29.

[26]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج4، ص549، ط الاسلامی.

[27]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص401، ط الاسلامی.

[28]من لا یحضره الفقیه، الشیخ الصدوق، ج2، ص614.

[29]زخرف/سوره43، آیه3.

!!!!!!!

تفسیر آیات 3 تا 5 سوره زمر ... 93/07/09

﴿أَلا لِلّهِ الدِّینُ الْخالِصُ وَ الَّذینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِیاءَ ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِیُقَرِّبُونا إِلَی اللّهِ زُلْفی إِنَّ اللّهَ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ فی ما هُمْ فیهِ یَخْتَلِفُونَ إِنَّ اللّهَ لا یَهْدی مَنْ هُوَ کاذِبٌ کَفّارٌ (3) لَوْ أَرادَ اللّهُ أَنْ یَتَّخِذَ وَلَداً لاَصْطَفی مِمّا یَخْلُقُ ما یَشاءُ سُبْحانَهُ هُوَ اللّهُ الْواحِدُ الْقَهّارُ(4) خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ بِالْحَقِّ یُکَوِّرُ اللَّیْلَ عَلَی النَّهارِ وَ یُکَوِّرُ النَّهارَ عَلَی اللَّیْلِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ کُلُّ یَجْری ِلأَجَلٍ مُسَمًّی أَلا هُوَ الْعَزیزُ الْغَفّارُ (5)﴾

شفاعت علت پرستش غیر خدا توسط مشرکان و نقد آن

چون سورهٴ مبارکهٴ «زمر» در مکه نازل شد و مشکل اساسی مردم حجاز هم مسئله توحید و وحی و نبوت بود این سوره کریمه همانند سایر سور مکّی به این اصول اساسی می پردازد، چون آنها مشرک بودند و غیر خدا را می پرستیدند و سبب پرستش غیر خدا هم این بود که معبودهای آنها عابدهای خود که این مشرکین باشند را به خدا نزدیک کنند تا اینها از منافع دنیایی و مادی خود بهره ببرند و شفاعت آنها هم در همان محور مسائل دنیاست، نه آخرت، قرآن کریم منطق اینها را نقل کرد و گفت اینها غیر خدا را می پرستند، یک؛ غرض آنها هم این است که اینها شفیع الهی باشند، دو؛ و شفاعت اینها هم در این است که اینها را به خدا نزدیک کنند، سه. قرآن کریم بعد از نقل این حرف ها فرمود که داوری بین این اشخاص و این سخنان و رفتار، در قیامت است، یک، و همه اینها محکوم هستند، دو؛ چون اینها دروغ می گویند و حق را کافرند، این سه؛ و کسی که دروغ می گوید و حق را منکر است از هدایت ویژه الهی برخوردار نیست، چهار؛ آن هدایت عمومی که ﴿هُدًی لِلنّاسِ﴾ (1) [1]است شامل همه است، اما آن هدایت به معنای ایصال به مقصود، گرایش به حق، راهنمایی به بهشت - این گونه از هدایت های خاص - نصیب کسی که عمداً کتاب خدا را پشت سر گذاشت، نمی شود؛ نظیر: ﴿أَمّا ثَمُودُ فَهَدَیْناهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمی عَلَی الْهُدی﴾. (2) [2]

ص: 67


1- بقره/سوره2، آیه185.
2- فصلت/سوره41، آیه17.

اهداف چهارگانه مشرکان در پرستش بُت ها و برهان بر بطلان آن

بعد از نقل جریان آنها، برهان بر استحاله اقامه می کند، تنها به مسئله معاد بسنده نمی کند که بفرماید در معاد بین اینها داوری می شود، بلکه در دنیا داوری برهانی را هم ذکر می کند، می فرماید که اینها غیر خدا را عبادت می کنند، این کار محال است، غیر خدا نمی تواند معبود باشد و این کار باطل است، معبود بودن غیر خدا و استحقاق عبادت داشتن، محال است. پس کار آنها باطل است، یک؛ می ماند مسئله تقریب و شفاعت، دو؛ تقریب و شفاعت هر دو ممکن است، لکن محتاج به اذن خداست، سه. در سورهٴ مبارکهٴ «سبأ» - آنجا مبسوطاً - گذشت که ذات اقدس الهی چهار امر را بازگو می کند، می فرماید از این امور چهارگانه، سه امر مستحیل است، یک امر ممکن است و محتاج به اذن خداست و خدا هم به اینها اذن نداد. در سورهٴ مبارکهٴ «سبأ» آیه 22 و 23 این است که فرمود: ﴿قُلِ ادْعُوا الَّذینَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ﴾ شما که غیر خدا را می پرستید و از غیر خدا کمک می گیرید، برای یکی از این امور چهارگانه است که غیر خدا یا بالاستقلال مالک چیزی است، یا بالاشتراک - با اشتراک با الله - مالک چیزی است، یا بالمظاهَره حق دارد، چون ظهیر و پشتبان و پشتیبان و کمک خداست، از این جهت حق دارد، هر سه آن مستحیل است. ذات اقدس الهی که حق محض است، قادر محض است، مرید تام است، نه اجازه می دهد که در قبال او یک موجود مستقل باشد که بالاستقلال چیزی را مالک باشد، نه اجازه شرکت می دهد، نه اجازه مظاهره، می ماند قسم چهارم که مسئله شفاعت است. شفاعت ذاتاً ممکن است، محال نیست؛ ولی نیاز به اذن دارد و خدا به اصنام و اوثان اذن نداد. آیه 22 و 23 سوره «سبأ» دارد: ﴿قُلِ ادْعُوا الَّذینَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ﴾، اینها ﴿لا یَمْلِکُونَ مِثْقالَ ذَرَّةٍ فِی السَّماواتِ وَ لا فِی اْلأَرْضِ﴾؛ ذره ای را بالاستقلال مالک نیستند، این یک؛ ﴿وَ ما لَهُمْ فیهِما مِنْ شِرْکٍ﴾؛ در ذره ای از موجودات آسمان و زمین اینها شریک نیستند که خدا با اینها بالمشارکه مالک باشد، این دو؛ ﴿وَ ما لَهُ مِنْهُمْ مِنْ ظَهیرٍ﴾ اینها ظهیر و پشتیبان و پشتوانه خدا هم نیستند، این سه؛ زیرا او غنی مطلق است، قادر مطلق است و اگر مالک مطلق است ﴿لِلّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾. (1) پس غیر خدا ذرّه ای را بالاستقلال مالک نیست، در ذرّه ای شریک نیست در ذرّه ای هم ظهیر نیست، پس هیچ سمتی ندارد. می ماند قسم چهارم که مسئله شفاعت است که آن را در آیه 23 بیان فرمود، فرمود: شفاعت حق است، اما آن را «الله» باید امضا کند، او باید دستور بدهد چه کسی شفیع است، چه کسی مشفوعٌ له است، قلمرو شفاعت تا کجاست، همه اینها باید به إذن «الله» باشد ﴿وَ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ عِنْدَهُ إِلاّ لِمَنْ أَذِنَ لَهُ﴾ (2) و درباره اصنام و اوثان هم که چنین اذنی وارد نشده است. پس شما که غیر خدا را می پرستید، عبادت آنها باطل است، چون آنها معبود نیستند، سهمی هم اینها ندارند «لا بالاستقلال، لا بالاشتراک، لا بالمظاهره». می ماند مسئله شفاعت، در شفاعت هم که اینها مأذون نیستند، چه کسی به اینها اذن داد. بعد از این براهین مبسوطی که در سوره «سبأ» و امثال «سبأ» ذکر شد، در محل بحث؛ یعنی سورهٴ مبارکهٴ «زمر» می فرماید ممکن است عده ای به اذن خدا مقرّب باشند، شفیع باشند، اما اینها را خدا باید اذن دهد؛ اگر خدا بخواهد اذن دهد، اینها باید که انبیا باشند، اولیا باشند، معصومین باشند که مأذون از طرف خدای سبحان هستند.

ص: 68


1- آل عمران/سوره3، آیه189.
2- سبا/سوره34، آیه23.

اقامه برهان بر نفی وَلَد از خدای سبحان

بعد فرمود: شما گفتید خدا اینها را ولد انتخاب کرد، اگر سخن از تولید حقیقی منظور شما است که بعضی از افراد کوته نظر مسئله «ولد الله» را هم داشتند و در سورهٴ مبارکهٴ «صافات» و «انعام» گذشت. آنها که - معاذ الله - قائل بودند خدا فرزند دارد، برهان بر استحاله این قول یک حد وسطی دارد و حد وسط آن در آیه 101 سورهٴ مبارکهٴ «انعام» گذشت که ﴿بَدیعُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ أَنّی یَکُونُ لَهُ وَلَدٌ وَ لَمْ تَکُنْ لَهُ صاحِبَةٌ﴾ «کل من کان له ولد و له صاحبه، الله یستحیل ان یکون له صاحبه، فالله یستحیل ان یکون له ولد»، پس فرزند حقیقی و زایمان شده ندارد: ﴿أَنّی یَکُونُ لَهُ وَلَدٌ وَ لَمْ تَکُنْ لَهُ صاحِبَةٌ وَ خَلَقَ کُلَّ شَیْ ءٍ وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْ ءٍ عَلیمٌ﴾ این می شود اتّخاذ. اتّخاذ؛ یعنی خدا به عنوان تشریف کسی را ولد خود قرار دهد. اینها باید توجه کنند؛ اتخاذ وصیّ، اتخاذ نبیّ، اتخاذ ولیّ، اتخاذ امام، اتخاذ حبیب و اتخاذ خلیل، همه اینها ممکن است: ﴿إِنَّ اللّهَ اصْطَفی آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهیمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَی الْعالَمینَ﴾؛ (1) [5]این اصطفی است: ﴿وَ اتَّخَذَ اللّهُ إِبْراهیمَ خَلیلاً﴾؛ (2) [6]پس اتخاذ همه اینها ممکن است؛ ولی اتخاذ ولد محال است، چرا؟ چون بین دو اتّخاذ فرق است. در «اصطفی» و «اجتبی» و «اتّخاذ» نسبت به نبیّ و ولیّ و امام و حبیب و خلیل (خدا کسی را مجتبای خود قرار داد؛ جبایه؛ یعنی برچین کردن، اینکه روی طََبَق میوه می گویند آقا برچین کنید، برچین کردن همان «اجتبی» است، جبایه؛ یعنی برچین کردن، مجتبی؛ یعنی برچین شده) خدا یک عده را برچین می کند؛ حالا یک عده «صفوة الله» هستند، یک عده حبیب الله هستند، یک عده خلیل الله و یک عده نبی الله و یک عده رسول الله هستند، خدا همه اینها را با این عناوین اتخاذ کرده که مشکل اینها را حل کند؛ اما اتّخاذ وَلَد برای آن است که مشکل خدا حل بشود؛ لذا اتّخاذ «ولد» می شود محال، اتخاذ حبیب و خلیل می شود ممکن، اصطفای حبیب و خلیل می شود ممکن: ﴿إِنَّ اللّهَ اصْطَفی آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهیمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَی الْعالَمینَ﴾، اینها صفوة الله هستند که خدا مشکل اینها را حل کند، اما اتخاذ «ولد» برای آن است که مشکل «الله» را حل کند که می شود مستحیل؛ لذا فرمود: همان طور که ولد داشتن خدا محال است، اتخاذ «ولد» هم محال است.

ص: 69


1- آل عمران/سوره3، آیه23.
2- نساء/سوره4، آیه125.

پس مسئله تقریب ممکن است، مسئله شفاعت ممکن است؛ ولی اذن می خواهد، خدا که به صَنم و وَثن اذن نداد. مسئله عبادت هم مستحیل است که یک موجودِ مخلوقی مستحق عبادت باشد، تا بشود معبود. پس اینکه شما گفتید ﴿ما نَعْبُدُهُمْ﴾ این «بیّن الغی» است، گفتید: ﴿إِلاّ لِیُقَرِّبُونا إِلَی اللّهِ زُلْفی﴾ این تقریب ممکن است؛ ولی بإذنه باید باشد؛ نظیر آیه 23 سورهٴ مبارکهٴ «سبأ» که فرمود: آن سه قسم مستحیل است؛ یعنی بالاستقلال مالک یک ذرّه بودن، بالاشتراک مالک یک ذرّه بودن، بالمظاهَره در ذرّه ای سهیم بودن، مستحیل است. می ماند مسئله شفاعت و تقریب، بله، اینها ممکن است که ولیّ ای مقرِّب باشد. این یک نحو تدبیر به اذن خدا است که ذات اقدس الهی یک عده را اذن شفاعت می دهد: ﴿مَنْ ذَا الَّذی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاّ بِإِذْنِهِ﴾. (1) [7]

بازگشت تقریب، شفاعت و ولایت به عبادت و مقرّب بودن آن

بازگشت تقریب هم در حقیقت به عبادت است که عبادت خود انسان مقرّب است که «قربةً إلی الله» است، برای اینکه انسان که نماز می خواند، روزه می گیرد، خدا فرمود نماز وسیله خوبی است، روزه وسیله خوبی است، از این وسیله کمک بگیرید: ﴿وَ اسْتَعینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ﴾، (2) [8]مشکل دارید نماز بخوانید، مگر نمی خواهید در انجام حاجات کمک داشته باشید، به دنبال زید و عمرو چرا می گردید؛ درباره نبیّ و وصیّ و ولیّ خدا فرمود: از اینها اطاعت کنید؛ لذا ولایت هم مثل نماز عبادت است، چون حرف خدا را داریم گوش می دهیم، بیگانه نیست. اگر گفته شد: «بُنی الاسلامُ عَلَی خمس»، (3) [9]این ولایت اهل بیت هم مثل صوم و صلات است، او که حرف خود را از جای دیگر نیاورده، پس حرف خدا را داریم گوش می دهیم. خدا فرمود نماز بخوانید نماز وسیله است، خدا فرمود اینها ولیّ و وصیّ هستند، اینها می شوند وسیله، پس این اتخاذ ولیّ و وصیّ عبادت است و عبادت الله در حقیقت مقرّب است، نه این که شیء بیگانه ای مقرّب باشد. آن وهابی که خیال می کند، شیعه یک ذوات غیر دینی را - معاذ الله - مقرّب می داند، این چنین که نیست. خدا فرمود حرف اینها را گوش دهید، اینها راهنمای شما هستند، اینها وقتی که جلو افتادند، شما به اینها اقتدا کنید به ما می رسید، این همان دستور خداست. اگر ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ﴾ (4) [10]را او نازل کرد که کرد، اگر ﴿أَقِمِ الصَّلاةَ﴾ (5) [11]را او نازل کرد که کرد، هر دو وسیله است؛ هم نماز وسیله است که فرمود: ﴿وَ اسْتَعینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ﴾ هم ولیّ وسیله است، اما آن صنم و وثن که وسیله نبودند. بنابراین معبود بودن اینها؛ یعنی استحقاق عبادت داشتن اینها محال است، یک؛ عبادت اینها باطل و کفر است، دو؛ تقریب اینها باطل است، سه؛ و شفاعت اینها هم باطل است، چهار؛ برای اینکه شفاعت و تقریب ذاتاً ممکن است؛ ولی باید به اذن باشد.

ص: 70


1- بقره/سوره2، آیه255.
2- بقره/سوره2، آیه45.
3- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج2، ص18، ط اسلامی.
4- مائده/سوره5، آیه3.
5- هود/سوره11، آیه114.

فرق شفاعت نبیّ و ولیّ با بُت ها

پرسش: این را می گفتند اما به عنوان شفیع قبول نداشتند؟

پاسخ: شفیع قبول کردند اما چه کسی اذن داده، چون شفاعت باید به اذن باشد: ﴿مَنْ ذَا الَّذی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاّ بِإِذْنِهِ﴾؛ لذا فرمود: ﴿آللّهُ أَذِنَ لَکُمْ أَمْ عَلَی اللّهِ تَفْتَرُونَ﴾ (1) [12]این حرف ها را که شما درآوردید، خدا اذن داد، یا افترای خود شماست؛ اگر برهان دارید: ﴿هاتُوا بُرْهانَکُمْ﴾، (2) [13]اگر اذن دارید، بگویید چه کسی اذن داد. بله، شفاعت ذاتاً ممکن است، تقریب ذاتاً ممکن است؛ ولی باید به اذن باشد. ولد داشتن ذاتاً محال است، اتخاذ ولد هم ذاتاً محال است، برای اینکه اتخاذ ولد با اتخاذ حبیب خیلی فرق می کند، این ﴿وَ اتَّخَذَ اللّهُ إِبْراهیمَ خَلیلاً﴾ برای آن است که مشکل خلیل خود را حل کند، اما اتخاذ ولد که شما می گویید، این ولد را دستیار الله قرار می دهید که مشکل الله را حل کند، این می شود محال و آن می شود ممکن؛ لذا آن را به صورت قیاس استثنایی ذکر کرد.

پس در آیه قبل فرمود که اینها چهار تا حرف دارند که سه تا باطل است و یکی مستحیل. معبود بودن صَنم و وثَن، استحقاق عبادت داشتن اینها مستحیل است، اینها چنین استحقاق و لیاقتی ندارند، عبادت شما هم باطل است، توهّم تقریب هم باطل است، توهّم شفاعت هم باطل است، آنها نه شفیع هستند نه مقرّب؛ ولی آنچه ذات اقدس الهی به مسلمان ها دستور داد که چه کسی «ولیّ الله» است، چه کسی «نبیّ الله» است چه کسی «رسول الله»، فرمود به اذن من از اینها اطاعت کنید؛ لذا اطاعت اینها در حقیقت عبادت است؛ آن وقت اینها جزء مدبّرات امر می شوند «بإذن الله» و مانند آن.

ص: 71


1- یونس/سوره10، آیه59.
2- بقره/سوره2، آیه111.

پرسش: ببخشید! مشرکین فقط در اسلام مشکل دارند یا در عمل؟

پاسخ: در اعتقاد و در عمل؛ در معرفت شناسی، نفی و اثبات طبقه عوام آنها به تقلید از نیاکان بود؛ پژوهشگران آنها هم که مشکل داشتند، چون در استدلال بین تکوین و تشریع خلط کردند؛ آن اوحدی آنها که به اصطلاح قدری برجسته تر فکر می کردند، می گفتند: خدا برتر از آن است که ما او را عبادت کنیم؛ ما می گوییم بله، خدا برتر از آن است که شما برای او شریک قائل شوید، او ﴿مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ﴾ (1) [14]است، چرا نمی توانید او را عبادت کنید؟! او که به شما از هر چیزی نزدیک تر است، مگر می خواهید به کُنه ذات خدا برسید، این نه متوقّع است و نه مأموربه. بنابراین آنچه که در آیه سه این سورهٴ مبارکهٴ «زمر» آمده با این بیانات روشن می شود.

تبیین قیاس استثنایی بر نفی اتخاذ وَلَد توسط خدای سبحان

می ماند قیاس استثنایی، می فرماید در اتخاذ ولد، اگر سخن از «ولد الله» است که در سوره «انعام» استحاله آن گذشت که محال است خدا فرزند داشته باشد، آن طوری که هر پدری فرزند دارد، فرمود: ﴿أَنّی یَکُونُ لَهُ وَلَدٌ وَ لَمْ تَکُنْ لَهُ صاحِبَةٌ﴾؛ (2) [15]می ماند اتخاذ ولد، اتخاذ ولد هم مستحیل است. شما باید فرق می گذاشتید بین اتخاذ خلیل و اتخاذ ولد، در اتخاذ حبیب و خلیل، می خواهد مشکل حبیب و خلیل را حل کند، اما با اتخاذ ولد می خواهد مشکل خودش را حل کند، خدا مشکلی ندارد تا با اتخاذ ولد حل شود؛ لذا برهانی که ذات اقدس الهی برای نفی اتخاذ ولد ذکر می کند، در آیه 68 سورهٴ مبارکهٴ «یونس» به این صورت است که فرمود: ﴿قالُوا اتَّخَذَ اللّهُ وَلَداً سُبْحانَهُ﴾، او منزه از نیاز است، چرا؟ این ﴿هُوَ الْغَنِیُّ﴾ بیان سبّوح بودن خداست، او بی نیاز است بی نیاز احتیاج ندارد که کسی را فرزند خود و فرزندخوانده قرار دهد تا مشکل او را حل کند کار او را بر عهده گیرد؛ لذا «اصطفی» را به خودش نسبت داد، «اجتبی» را به خودش نسبت داد، «اتخاذ» را به خودش نسبت داد: ﴿إِنَّ اللّهَ اصْطَفی آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهیمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَی الْعالَمینَ﴾؛ آیه 68 سوره «یونس» این است: ﴿قالُوا اتَّخَذَ اللّهُ وَلَداً سُبْحانَهُ هُوَ الْغَنِیُّ﴾؛ لذا در مقام بحث ما، استدلالی که فرمود این است، فرمود: ﴿لَوْ أَرادَ اللّهُ أَنْ یَتَّخِذَ وَلَداً﴾؛ اگر خدا بخواهد فرزند بگیرد که مشکل خودش را حل کند، این مستحیل است، بر فرض که خدا بخواهد چنین کاری کند، این به اراده و پیشنهاد و انتخاب و اختیار شما نیست که بگویید فلان شخص فرزند خداست، فلان شخص فرزند خداست، این را خودش باید معین کند: ﴿لاَصْطَفی مِمّا یَخْلُقُ ما یَشاءُ﴾؛ لکن این مستحیل است، برای اینکه او نیازی ندارد تا کسی را به عنوان فرزندخوانده معرفی کند: ﴿لاَصْطَفی مِمّا یَخْلُقُ ما یَشاءُ﴾؛ یعنی «لاَصْطفی ممّا یَخْلقُ ما یشاء ولداً له» اصطفای ولد، اتخاذ ولد؛ ولی اتخاذ ولد محال است. پس معلوم می شود بین دو اتخاذ فرق است.

ص: 72


1- حدید/سوره57، آیه4.
2- انعام/سوره6، آیه101.

ناتمامی قیاس استثنایی ارائه شده توسط علامه طباطبایی در مسئله

آنچه در تفسیر قیّم المیزان آمده بود، اشاره شد که نظر شریف ایشان این است که این قیاس استثنایی است و با بطلان مقدم نتیجه می د هد، در حالی که هیچ جا قیاس استثنایی با بطلان مقدم نتیجه نمی دهد. (1) در همه کتاب های منطقی لابد خواندید، برای اینکه ممکن است تالی اعمّ باشد، اینکه گفته می شود «لو کان هذا انساناً لکان حیوانا»، نه برای اینکه موضوع مبهم است. یک داروسازِ داروفروش می گوید، این داروی مشخصی که همه اجزای آن روشن است، اگر فلان ماده سمّی در آن بود، باید فلان اثر را می داشت و چون آن اثر را ندارد، معلوم می شود فلان ماده سمّی در آن نیست. از امور تجربی تا نیمه تجربی تا تجریدی های برتر، در همه موارد قیاس استثنایی راه دارد، اما تنها راهی که در قیاس استثنایی مُنتِج است، اگر قضیه شرطیه متصله باشد، یا اثبات مقدم نتیجه می دهد یا نفی تالی؛ اگر شما مقدم را نفی کردید هرگز نتیجه نمی دهد، مثل «لو کان هذا انساناً لکان حیوانا لکنه لیس بانسان»، ممکن است انسان نباشد، اما نمی توانید بگویید «لکنه لیس بحیوان».

غرض آن است که این استحاله، از ناحیه سلب مقدّم نیست، ممکن نیست که خدای سبحان این مطلب را اراده نکند، اما مطلب دیگر را اراده کند، چون تالی اعمّ از مقدم است، نفی مقدّم، نفی تالی را نتیجه نمی دهد، خدا این را اراده نکرده اما نحو دیگر را استفاده کرده، عدم اراده اتخاذ ولد؛ یعنی هولاء از این امور را، ﴿لاَصْطَفَی﴾ را نفی نمی کند. اما اگر شما ﴿لاَصْطَفَی﴾ را نفی کردید، مسئله محل ابتلا و مورد سؤال هم بهترمعلوم می شود که اصطفای غیر خدا به عنوان فرزندخوانده محال است، برهان آن هم همان آیه 68 سوره «یونس» است، برای اینکه اتخاذ ولد برای آن است که مشکل والد را حل کند و چنین چیزی که محال است؛ لذا ﴿لاَصْطَفَی﴾ را حل می کند در همه موارد فرمود این بازی است، اگر بنا شد بازی کنیم، ما موجوداتی که حاملان عرش هستند، آنها را اسبابِ بازی قرار می دهیم؛ ولی اصل بازی کردنِ ما محال است، آیه هفده سوره «انبیاء» این است: ﴿لَوْ أَرَدْنا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْواً لاَتَّخَذْناهُ مِنْ لَدُنّا﴾؛ ما اگر بخواهیم بازیچه بگیریم آن حمله عرش را بازیچه می گیریم، اما بازیگری برای ما محال است، اتخاذ ولد محال است، ما نیازی نداریم تا کسی را به عنوان فرزندخوانده بگیریم تا مشکل ما را حل کند. حد وسط استحاله اتخاذ ولد غنای الهی است، چون او غنی است، پس بی نیاز از فقر است. آن «سبوحٌ» دلیل اصلی است این ﴿هُوَ الْغَنِیُّ﴾ بیانگر آن دلیل اصلی است. در نتیجه این قیاس استثنایی از یک مقدم تشکیل شد و از یک تالی، وقتی نتیجه می دهد که نقیض تالی استثنا شود نه نقیض مقدم، چون نقیض مقدم در قیاس استثنایی هیچ جا نتیجه نمی دهد: «لاحتمال کون التالی اعمّ»، اینجا هم نقیض تالی استثنا شد، فرمود اصطفی محال است، اینکه مثل اصطفای حبیب و خلیل که نیست، تا مشکل آنها را خدا حل کند، این اصطفای ولد است تا مشکل خدا حل شود و خدا هم که مشکلی ندارد؛ لذا فرمود که این کار مستحیل است، چه اینکه آیه هفده سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» هم همین است: ﴿لَوْ أَرَدْنا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْواً لاَتَّخَذْناهُ مِنْ لَدُنّا﴾، «لکن التالی باطل فالمقدم مثله»؛ در دستگاه ما بازی نیست، چون در دستگاه ما بازیچه نیست، پس اصل اتخاذ لهو محال است.

ص: 73


1- المیزان فی تفسیرالقرآن، العلامه الطباطبائی، ج17، ص 235 و 236.

پرسش: حاج آقا ببخشید! مگر مراد از این اتخاذ ولد، اتخاذ ولد حقیقی نیست؟

پاسخ: آنجا که وَلَد حقیقی باشد که تعبیر اتخاذ نیست، تعبیر «ولد الله» است که در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» آیه 110 گذشت، در سورهٴ مبارکهٴ «صافات» هم گذشت، فرمود: ﴿أَنّی یَکُونُ لَهُ وَلَدٌ وَ لَمْ تَکُنْ لَهُ صاحِبَةٌ﴾؛ فرزند حقیقی جایی است که کسی همسر داشته باشد.

پرسش: پس در آیه ﴿وَ قَالَتِ الْیَهُودُ وَ النَّصَارَی...﴾. (1) [17]؟

پاسخ: آنها همین، درباره آنها ﴿قالُوا اتَّخَذَ اللّهُ وَلَداً﴾، (2) [18]اگر این چنین است عیسی «ابن لله» است، ذات اقدس الهی می فرماید که منظورتان چیست؟ یعنی واقعاً «ولد الله»؟ ﴿أَنّی یَکُونُ لَهُ وَلَدٌ وَ لَمْ تَکُنْ لَهُ صاحِبَةٌ﴾؛ اگر سخن از «اتخاذ ولد» است، اتخاذ ولد برای آن که مشکل والد را حل کند که ﴿هُوَ الْغَنِیُّ﴾؛ لذا اگر خدا بنا شد که فرزند داشته باشد، فرزند را خودش باید انتخاب کند؛ لکن انتخاب فرزند محال است، برای اینکه فرع بر نیاز است و خدا سبّوح است، چون بی نیاز محض است و هیچ کمبودی برای او نیست؛ لذا او نیاز ندارد تا فرزند بگیرد و شما خیال کردید اتخاذ ولد مثل اتخاذ خلیل و حبیب و وصی و ولیّ و مانند آن است.

پرسش: استاد! آنها اصلاً به شفاعت اعتقاد نداشتند و دروغ می گفتند؟

پاسخ: نه، شفاعت آنها در دنیا بود، دروغ که نمی گفتند، مسئله قیامت که نبود، مسئله اینها در رزق و شفای بیماری و حل مشکلات و درماندگی و رفع کردن های دنیا بود.

ص: 74


1- مائده/سوره5، آیه18.
2- بقره/سوره2، آیه116.

پرسش: پس چرا به دروغ می گفتند که﴿إِنَّ اللّهَ لا یَهْدی مَنْ هُوَ کاذِبٌ﴾؟

پاسخ: برای اینکه اینها معبود نیستند، در حالی که اینها به زعم کفّار معبود بودند، اینها مقرّب نیستند در حالی که اینها می گفتند مقرّب هستند، اینها شفیع نیستند در حالی که اینها می گفتند اینها شفیع هستند.

همه مفسرین گفتند «یقولون» اینجا محذوف است، ﴿وَ الَّذینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِیاءَ﴾ اینها «یقولون و یتلفّظون و یتکلّمون» به اینکه ﴿ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِیُقَرِّبُونا إِلَی اللّهِ زُلْفی﴾، بعد خدا می فرماید این حرف شما دروغ است. ﴿وَ الَّذینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِیاءَ﴾، اینها «یقولون، یتکلّمون، یتلفّظون»، حرف آنها این است که ﴿ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِیُقَرِّبُونا إِلَی اللّهِ زُلْفی﴾؛ خدا می فرماید این حرف شما دروغ است. شما سه چهار تا دروغ گفتید، گفتید اینها معبودند که نیستند، اینها مقرّب اند که نیستند، اینها شفیع اند که نیستند؛ خودتان هم که عبادت کنید، عبادت خود شما هم که باطل است. برهان مسئله این است: ﴿لَوْ أَرادَ اللّهُ أَنْ یَتَّخِذَ وَلَداً﴾ این مقدم، ﴿لاَصْطَفی مِمّا یَخْلُقُ ما یَشاءُ﴾؛ یعنی «لو سلّم جواز الاتخاذ»، آن به دست شما نیست تا بگویید: ﴿اتَّخَذَ اللّهُ وَلَداً﴾؛ تعیین ولد به دست شما نیست، او خودش فرشته های معین دارد، حاملان عرش دارد، اما اصل مسئله محال است.

اینکه در سوره «یونس» فرمود اگر خدا بخواهد ولد اتخاذ کند، این شدنی نیست، برای اینکه ﴿هُوَ الْغَنِیُّ﴾ سرّش همین است: ﴿قالُوا اتَّخَذَ اللّهُ وَلَداً سُبْحانَهُ هُوَ الْغَنِیُّ﴾ معلوم می شود، اما درباره ﴿اتَّخَذَ اللّهُ إِبْراهیمَ خَلیلاً﴾ با ﴿هُوَ الْغَنِیُّ﴾ این تأیید می شود نه نفی، چون خدا از هر چیزی بی نیاز است می تواند نیاز نیازمندان را رفع کند اتخاذ حبیب، خلیل، رسول و نبیّ و امام برای این است که مشکل آنها را حل کند، اما اتخاذ ولد برای این است که ولد مشکل «الله» را حل کند؛ لذا اتخاذ ولد محال است، چون ﴿هُوَ الْغَنِیُّ﴾، اتخاذ حبیب ممکن است، چون «هو الرحیم، هو الغنی، هو المنان، هو الغفور، هو الکذا، هو الکذا». پس فرمود در این قسمت، اینها دروغ می گویند و به مقصد هم نمی رسند: ﴿لَوْ أَرادَ اللّهُ أَنْ یَتَّخِذَ وَلَداً لاَصْطَفی مِمّا یَخْلُقُ ما یَشاءُ سُبْحانَهُ﴾ چرا منزه است؟ برای اینکه بی نیاز است. در آنجا فرمود: ﴿سُبْحانَهُ هُوَ الْغَنِیُّ﴾، در اینجا می فرماید: ﴿سُبْحانَهُ هُوَ اللّهُ الْواحِدُ الْقَهّارُ﴾، هر موجودی تحت قهر اوست، چگونه ممکن است خدا اتخاذ ولد کند که مشکل او را حل کند.

ص: 75

پرسش: آنها در اصل جاهل بودند که دروغ گفتند، به این مسئله جاهل بودند؟

پاسخ: کذب خبری داریم و کذب مخبری، اینجا خود خبر که دروغ است، بعد از بیان ذات اقدس الهی و هدایت اینها، فرمود خدا شما را هدایت نمی کند این هدایت ثانیه است نه هدایت اوّلی؛ هدایت اوّلی که شده ﴿وَ أَمّا ثَمُودُ فَهَدَیْناهُمْ﴾، (1) [19]همه کفار را هدایت کرده، چون ﴿هُدًی لِلنّاسِ﴾ است، ﴿ذِکْری لِلْبَشَرِ﴾ (2) [20]است، «نَذیراً للعالمین» است، خدا قرآن را برای هدایت اینها فرستاده، اما اینها چون ﴿نَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ﴾، (3) [21]از این به بعد می شوند کاذب، از این به بعد می شوند کافر، از این به بعد مصداق ﴿لا یَهدی﴾ می شوند.

!!!!!!!

[1]بقره/سوره2، آیه185.

[2]فصلت/سوره41، آیه17.

[3]آل عمران/سوره3، آیه189.

[4]سبا/سوره34، آیه23.

[5]آل عمران/سوره3، آیه23.

[6]نساء/سوره4، آیه125.

[7]بقره/سوره2، آیه255.

[8]بقره/سوره2، آیه45.

[9]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج2، ص18، ط اسلامی.

[10]مائده/سوره5، آیه3.

[11]هود/سوره11، آیه114.

[12]یونس/سوره10، آیه59.

[13]بقره/سوره2، آیه111.

[14]حدید/سوره57، آیه4.

[15]انعام/سوره6، آیه101.

[16]المیزان فی تفسیرالقرآن، العلامه الطباطبائی، ج17، ص 235 و 236.

ص: 76


1- فصلت/سوره41، آیه17.
2- مدثر/سوره74، آیه31.
3- آل عمران/سوره3، آیه187.

[17]مائده/سوره5، آیه18.

[18]بقره/سوره2، آیه116.

[19]فصلت/سوره41، آیه17.

[20]مدثر/سوره74، آیه31.

[21]آل عمران/سوره3، آیه187.

!!!!!!!

تفسیر آیات 5 تا 7 سوره زمر ... 93/07/14

﴿خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقّ ِ یُکَوِّرُ الَّیْلَ عَلَی النهََّارِ وَ یُکَوِّرُ النَّهَارَ عَلی الَّیْلِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ کُلٌّ یجَْرِی لِأَجَلٍ مُّسَمًّی أَلَا هُوَ الْعَزِیزُ الْغَفَّارُ ﴿5﴾ خَلَقَکمُ مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنهَْا زَوْجَهَا وَ أَنزَلَ لَکمُ مِّنَ الْأَنْعَامِ ثَمَانِیَةَ أَزْوَاجٍ یخَْلُقُکُمْ فیِ بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ خَلْقًا مِّن بَعْدِ خَلْقٍ فیِ ظُلُمَاتٍ ثَلَاثٍ ذَلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ لَهُ الْمُلْکُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ فَأنّی تُصْرَفُونَ ﴿6﴾ إِن تَکْفُرُواْ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ عَنکُمْ وَ لَا یَرْضی لِعِبَادِهِ الْکُفْرَ وَ إِن تَشْکُرُواْ یَرْضَهُ لَکُمْ وَ لَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَی ثمُ َّ إِلیَ رَبِّکُم مَّرْجِعُکُمْ فَیُنَبِّئُکُم بِمَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ﴿7﴾

تقسیم مشرکان حجاز به سه گروه و باطل دانستن افکار آنان

چون سوره مبارکه «زمر» در مکه نازل شده و عناصر محوری سُور مکی، اصول دین است؛ یعنی توحید، وحی و نبوت، بعد خطوط کلیِ فقه و اخلاق است، بعد از اشاره کوتاهی نسبت به مسئله توحید، حرف مشرکان را نقل کرد و فرمود: اینها سه گروه هستند؛ گروهی هستند که پیرو نیاکان خود می باشند که می گویند: ﴿إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلی أُمَّةٍ﴾؛ (1) گروهی هم که طبقه پژوهشگر و متوسط اینها هستند، می گویند: ﴿لَوْ شاءَ اللَّهُ مَا أَشْرَکْنا وَ لا آباؤُنا وَ لا حَرَّمْنا مِنْ شَیْ ءٍ﴾؛ (2) اینها برهان اقامه می کنند که خدا علیم و قدیر است و وضع ما را می بیند، اگر شرک و تحریمی که ما می کردیم - «سابعه» (3) [3]و مانند آن - ناروا بود، خدا که عالم و قدیر است می تواند جلوی ما را بگیرد و چون جلوی ما را نگرفته است پس این عملِ ما حق است. اینها مغالطه ای است که منشأ آن، خلط بین تکوین و تشریع است. گروه خاصی که جزء اُوحدی آنها بودند، می گفتند که معرفت و عبادتِ خدا مقدور ما نیست؛ لذا ما ارباب متفرّق را انتخاب می کنیم که حرف هر سه گروه را قرآن، نقل و باطل کرد.

ص: 77


1- زخرف/سوره43، آیه22.
2- انعام/سوره6، آیه148.
3- انعام/سوره6، آیه145.

داوری خدای سبحان به اختلاف داخلی و خارجی مشرکان

بعد فرمود: در صحنه قیامت بین اینها داوری برقرار می کند: ﴿إِنَّ اللَّهَ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ فی ما هُمْ فیهِ یَخْتَلِفُون ﴾. (1) اینها یک مشکل داخلی دارند و یک مشکل خارجی؛ مشکل داخلی آنها این است که بعضی از آنها سبب گمراهی دیگران شدند که اینها در قیامت می گویند:﴿رَبَّنا إِنَّا أَطَعْنا سادَتَنا وَ کُبَراءَنا﴾ (2) [5] یا﴿رَبَّنا آتِهِمْ ضِعْفَیْنِ مِنَ الْعَذابِ﴾و مانند آن که در سوره مبارکه «اعراف» و «فاطر» گذشت که ذات اقدس الهی پاسخ می دهد: ﴿لِکُلٍّ ضِعْفٌ وَ لکِنْ لا تَعْلَمُون ﴾؛ هم عذاب پیروان جاهل دو برابر است و هم عذاب متبوعان اغواکننده. این یک اختلاف داخلی است که می گویند: ﴿رَبَّنا إِنَّا أَطَعْنا سادَتَنا وَ کُبَراءَنا فَأَضَلُّونَا السَّبیلا﴾ و ﴿رَبَّنا آتِهِمْ ضِعْفَیْنِ مِنَ الْعَذابِ﴾، (3) در آن جا خدا بین این تابع و متبوع، داوری برقرار می کند.

یک اختلاف خارجی دارند که با موحّدان درگیر هستند، آن اختلاف را هم ذات اقدس الهی در صحنه قیامت به پایان می برد؛ اینکه فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ فی ما هُمْ فیهِ یَخْتَلِفُون ﴾، اینها دو تا اختلاف دارند؛ لذا این دو تا ضمیرِ «هُم»، هر دو به آنها بر می گردد و حل می شود.

نفی تفکر مشرکان با اقامه برهان و جدال أحسن

مطلب بعدی آن است که ذات اقدس الهی یک برهان اقامه می کند و یک جَدَل أَحسن؛ برهان این است که خدای سبحان خالقِ کلّ شیء است و جدال أَحسن این است که مشرکان قبول داشتند که «الله» خالق کل شیء است، آن ملحدان بودند که نمی پذیرفتند و می گفتند: ﴿ما هِیَ إِلاَّ حَیاتُنَا الدُّنْیا نَمُوتُ وَ نَحْیا وَ ما یُهْلِکُنا إِلاَّ الدَّهْرُ﴾؛ (4) اما مشرکان قبول داشتند که خدایی هست و خالق کلِ سماوات و الارض است: ﴿وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ﴾، (5) مشکل اساسی آنها در توحید، در ربوبیّت بود، می گفتند که خدا مدیر کلّ است و کلّ عالَم و ارباب متفرّق را آفرید؛ ولی این ارباب و آلهه متفرّقه، بالاستقلال تدبیر امور ما را در بر دارند و منظورشان از تدبیر هم فقط مسائل دنیایی بود، چه اینکه مقصود آنها از مسئله شفاعت هم، همین شفاعت دنیایی بود، وگرنه اینها که به آخرت و قیامت معتقد نبودند تا شفاعت اُخروی منظورشان باشد: ﴿هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ﴾؛ (6) [9] یعنی «الله» که کارهای اساسی به عهده اوست و حیات، رزق، تأمین امنیت ما و فرزندان ما و مانند آن به دست اوست، شما که بُت های ما هستید ما شما را می پرستیم تا شفیع ما «عند الله» باشید، تا مشکلات دنیای ما را حل کنید: ﴿هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ﴾ در اموری که «یرجع الی الدنیا»، وگرنه اساس شرکِ جاهلی بر انکار معاد بود که می گفتند: ﴿أَ إِذا ضَلَلْنا فِی الْأَرْضِ﴾، (7) [10]یک؛ یا می گفتند که مَردی آمده است که می گوید: ﴿یُنَبِّئُکُمْ إِذا مُزِّقْتُمْ کُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّکُمْ لَفی خَلْقٍ جَدید﴾، (8) [11] دو؛ ﴿ذلِکَ رَجْعٌ بَعید﴾، (9) سه؛ اینها به شدّت جریان معاد را انکار می کردند. پس منظور آنها از شفاعت، شفاعت در مسائل دنیا بود.

ص: 78


1- زمر/سوره39، آیه3.
2- احزاب/سوره33، آیه67.
3- احزاب/سوره33، آیه68.
4- جاثیه/سوره45، آیه23.
5- زمر/سوره39، آیه38.
6- یونس/سوره10، آیه18.
7- سجده/سوره32، آیه10.
8- سبا/سوره34، آیه7.
9- ق/سوره50، آیه3.

تبیین برهان دالّ بر اثبات توحید

ذات اقدس الهی برهانی اقامه می کند بر اینکه چیزی که هستی او عین ذات او نیست، خودبه خود به وجود نمی آید، تنها موجودی که نیاز به سبب ندارد، چون هستی آن عین ذات اوست و عین حقیقت هستی است، خدای سبحان است، پس هر موجودی غیر از خدای سبحان محتاج به علت است، این اصل علّیت.

بعد می فرماید: اگر کسی اصل علّیت را انکار کند و قائل به تصادف باشد، این هیچ راهی برای فکر و اندیشه ندارد، نه می تواند چیزی را اثبات کند، نه می تواند چیزی را نفی کند، نه می تواند درباره چیزی شک کند؛ تمام راه های فکر و اندیشه، با انکار قانون علّیت بسته است، زیرا اگر کسی خواست چیزی را ثابت کند، باید استدلال کند؛ یعنی دو تا مقدمه ذکر کند و از آن نتیجه بگیرد؛ اگر یک ربط و پیوند ضروری بین این دو مقدمه و نتیجه نباشد که قیاس نتیجه نمی دهد، این همان علّیت است؛ دو تا مقدمه، سبب پیدایش نتیجه است و اگر تصادف باشد، ممکن است کسی همین دو تا مقدمه را تشکیل بدهد و نتیجه خلاف بگیرد.

اگر کسی بخواهد چیزی را اثبات کند، باید دو تا مقدمه و یک نتیجه را ذکر کند؛ اگر بخواهد چیزی را نفی کند، باید دو تا مقدمه و یک نتیجه را ذکر کند؛ اگر بخواهد درباره چیزی شک کند، شکِّ علمی نه شک روان شناختی یک وقت است که شک، شکّ روان شناختی است؛ نظیر شکّ کثیرالشک که در فقه مطرح است، او مشکل روانی دارد و شکّ علمی ندارد! یک وقت است که یک اصولیِ محقق می گوید که من در این مسئله شک دارم که این حلال است یا حرام؟ او برهان اقامه می کند و می گوید: ادله متعارض هستند و وقتی تعارض پیدا کردند تساقط می کنند و من نمی دانم این شئ حلال است یا حرام؟ پاک است یا نجس؟ این یک شکّ محقّقانه است، این برهان مسئله است؛ یعنی اگر کسی نسبت به امری شک دارد و شکّ او هم یک شکّ منطقی است نه روان شناختی، او حتماً برهان دارد و می گوید: این دلیل با آن دلیل متعارض هستند و ساقط می شوند، دلیلی هم در کار نیست و من شک دارم، آن وقت آن اصول عملیه که می گوید اگر شک دارید حکمش چیست، این را نشان می دهد. قطع قطّاع، علمی نیست، یک امر روان شناختی است؛ ای کاش اصول ما آن قدر قوی بود که این مسئله قطع قطّاع را در حدود چهل پنجاه صفحه بحث می کرد که قطع روان شناختی چیست؟ قطع منطقی چیست؟ و شک را هم به فقه واگذار نمی کرد. شک را به فقه دادند و فقه می گوید که شکّ کثیرالشّک و شکّ شکّاک معتبر نیست و حال اینکه این کارِ اصولی است، شکّ روان شناختی هیچ پایگاهی ندارد، آن شکّ منطقی است که حساب و کتاب دارد؛ شکّ روان شناختی و قطع روان شناختی، به بیماری روح برمی گردد و راه علمی ندارد و از بحث بیرون است.

ص: 79

بنابراین اگر شک، شکّ منطقی است، به استدلال وابسته است و اگر کسی راه علّیت را انکار کند، اصلاً حقّ فکر ندارد و نمی تواند چیزی را اثبات کند، نه چیزی را می تواند نفی کند و نه به چیزی می تواند شک کند؛ لذا قانون علّیت به گونه ای است که اصلاً با علّیّت داریم زندگی می کنیم.

این را در سوره مبارکه «طور» مشخص فرمود که شیء بدون علّت یافت نمی شود؛ در سوره مبارکه «طور» - که بحثش به خواست خدا خواهد آمد - آیه 35 این است: ﴿أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْ ءٍ أَمْ هُمُ الْخالِقُون﴾؛ اینها خودبه خود به دنیا آمدند؟ یعنی آسمان خودبه خود پدید آمد، زمین خودبه خود بوجود آمد، انسان خودبه خود پدید آمد یا علّتی هست؟ نمی توانند بگویند که خودبه خود بود و تصادف شد! حتماً علّتی هست؛ علت اینها خودشان هستند یا غیر اینها؟ خودشان که علّت خودشان نیستند! اینها نه علّت خودشان هستند و نه علّت آسمان و زمین، پس خالقی هم دارند: ﴿أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْ ءٍ أَمْ هُمُ الْخالِقُون﴾، ﴿أَمْ خَلَقُوا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بَلْ لا یُوقِنُونَ﴾ (1) که - ان شاء الله - به خواست خدا بحث آن در سوره مبارکه «طور» خواهد آمد. اصل علّیّت یک امر ضروری است، اگر اصل علّیّت محور بحث قرار بگیرد، می شود برهان.

استفاده از جدال أحسن بر بطلان تفکر مشرکان

اگر با مشرکان حجاز سخن گفته شود، می شود جدال أحسن؛ جدال أحسن آن است که حرف معقولی بر اساس سِبقه مقبولیّتش مطرح شود و اگر - خدای ناکرده - انسان از ضعف فکریِ طرف، سوء استفاده کند، این می شود جدال باطل و مِراء. جدال أحسن این است که اگر کسی حرف معقولِ مبرهن را بر اساس سِبقه مقبول بودن آن طرح کند، این می شود جدال أحسن.

ص: 80


1- طور/سوره52، آیه36.

اقامه دو برهان بر ربوبیت خدای سبحان

شما که خدا را به عنوان خالق قبول دارید و اصل او را هم قبول دارید؛ ولی در ربوبیّت او شک می کنید، حالا ما برهان اقامه می کنیم و دو تا دلیل می آوریم که ربّ، غیر خالق نمی تواند باشد و آن که ربّ است الاّ و لابدّ همان باید خالق باشد.

اینها براهینی است که در سوره مبارکه «زمر» به آن می پردازند؛ می فرماید شما قبول دارید که خدا هست و قبول دارید که خدا خالق است، در ربوبیّتش شک دارید؛ البته ربوبیّت مقطعی او، وگرنه او را به عنوان ربّ العالمین قبول دارند، به عنوان مدیر کل قبول دارند؛ اما ربّ الارض، ربّ السّماء، ربّ الشجر، ربّ الحَجر، ربّ الانسان، ربّ الجن، ربّ الحیوان، اینها ارباب متفرقه دارند.

برهان مسئله این است که اگر خالقیّت، مخصوص ذات اقدس الهی است که هست، حتماًٌ ربوبیّت مخصوص آن ذات خواهد بود؛ یعنی آنکه آفریدگار است، الاّ و لابدّ همان پروردگار است، چرا؟ «لِبُرهانین»: برهان اوّل این است که ربوبیّت یک نحوه خلقت است، ربوبیّت ایجادِ کان ناقصه است؛ خدا ربّ است و می پروراند؛ یعنی چه؟ یعنی به چیزی هستی عطا می کند، کمال عطا می کند، حیات عطا می کند، رشد عطا می کند، این ایجاد است؛ منتها کان ناقصه است و بازگشت کان ناقصه به کان تامه است، برای اینکه چیزی را ایجاد و عطا می کند و چون ربوبیّت «عند التحلیل» به خالقیت برمی گردد و ایجاد کون ناقص «عند التحلیل» به کون تام برمی گردد و ایجاد کمالِ یک شیء «عند التحلیل» به اصل ایجاد برمی گردد، پس آنکه ربّ است، همان کس الاّ و لابدّ خالق هم است.

ص: 81

برهان دوم آن است که اگر کسی خواست چیزی را بپروراند، باید از سه نظامِ آن باخبر باشد: نظام فاعلی، نظام داخلی و نظام غایی؛ اگر کسی خواست «الف» را بپروراند، باید بداند که «الف» از نظر مبدأ فاعلی به چه کسی وابسته است؟ ساختار داخلی آن چگونه است؟ به کدام سَمت می خواهد برود؟ غیر از خالقِ اشیاء چه کسی از این سه نظام باخبر است؟ اگر کسی خواست زمین را بپروراند، باید بداند که زمین از نظر مبدأ فاعلی به چه کسی وابسته است؟ ساختار داخلی آن چگونه است؟ کجای آن آتشفشان است؟ کجای آن آب است؟ کجای آن خاک است؟ کجای آن سرد است؟ کجای آن گرم است؟ کجای آن گسلِ زلزله است؟ همه اینها را باید بداند؛ اگر کسی نیافریده باشد و از کُنه زمین باخبر نباشد، چگونه می تواند زمین را تدبیر کند؟ و اگر ندانست که زمین ﴿یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْض﴾، (1) [14]به جای دیگر سفر می کند، چگونه زمین را می پروراند؟ آسمان هم همین طور است، دریا و صحرا همین طور است، انسان و فلک و مَلک همین طور است. پروردگارِ هر چیزی الاّ و لابدّ باید آفریدگار آن باشد.

طرح دو برهان خالقیّت و ربوبیّت الهی در آیات مورد بحث

این دو برهان را ذات اقدس الهی در غالب سُور مکی بیان می کند، در این سوره مبارکه «زمر» هم که محل بحث است اشاره می کند و می فرماید: ﴿خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقّ ِ﴾ که این حقِّ «مخلوقٌ به» است. آن اشاره شد که ﴿ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾ (2) که اصلاً مقابل ندارد؛ اما ﴿الْحَقُّ مِنْ رَبِّک﴾، (3) [16] این حق که حقّ «مخلوقٌ به» است از یک طرف و آنچه از خداست: ﴿وَ اللَّهُ یَقُولُ الْحَق ﴾ (4) که توحید و دین است و این حق است، حقِّ به این معنا که خدای سبحان توحید و معارف الهی را آورد، مقابلِ آن باطل است که عدم ملکه است، وگرنه باطل در برابر حقِّ جوهری قرار نمی گیرد. فرمود: ﴿وَ اللَّهُ یَقُولُ الْحَق ﴾، ﴿مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ قیلاً﴾؛ (5) [18] این گونه از بیانات الهی و احکام و حِکم الهی که حق است، مقابل آن باطلِ به معنی عدم ملکه است.

ص: 82


1- ابراهیم/سوره14، آیه48.
2- حج/سوره22، آیه6.
3- بقره/سوره2، آیه147.
4- احزاب/سوره33، آیه4.
5- نساء/سوره4، آیه122.

فرمود: ﴿خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقّ ِ﴾ که عرض شد اگر این «باء» بای مصاحبه باشد کم می آورد، بای ملابسه باشد کم می آورد؛ نه ملابسه و نه مصاحبه، هیچکدام آن توان را ندارند که بفهمانند گوهر این زمین حق است و زمین با حق ساخته شد، آسمان با حق ساخته شد؛ لذا نظام هستی، بازی را قبول نمی کند؛ یعنی اگر کسی بازی کرد بالا می آورد. فرمود: قول باطل، فعل باطل، روش باطل و لهو و لعب، مثل یک غذای سمّی است که با گوهرِ روده و معده سازگار نیست؛ اگر کسی غذای سمّی را فرو ببرد، فوراً بالا می آورد؛ اگر کسی با نظام شوخی کند و در عالَم بازی کند، بالا می آورد.

الآن شما می بینید که این همه سلاطین آمدند و رفتند، فرمود: ما اینها را در کتاب های تاریخ دفن کردیم: ﴿فَجَعَلْناهُمْ أَحَادِیثَ﴾؛ (1) [19] شما کتاب های تاریخ را که ورق بزنید می بینید که روزی در این سرزمین ساسانی بود، سامانی بود، سلجوقی بود، هخامنشی بود، فرمود اینها در کتاب های تاریخ دفن شدند و ما اینها را «اُحدوثه» قرار دادیم: ﴿فَجَعَلْناهُمْ أَحَادِیثَ﴾؛ اما الآن نامی اگر هست، از همین چند نفر انبیای الهی است.

فرمود: اگر کسی با نظام الهی بازی کند، او بالأخره بالا می آورد و چاره ای از این نیست، کجا می خواهد این را جای بدهد؟! حق به هیچ وجه باطل را نمی پذیرد.

﴿خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقّ ِ﴾، این ناظر به کان تامه است و راجع به خالق بودن خداست و راجع آفریدگاری خداست؛ اما راجع به پروردگاری و تدبیر او فرمود: ذات اقدس الهی شما را که در زمین خلق کرد، موجودات زمین را که خلق کرد، شما مثل فرشته نیستید که غذا نخواهید؛ موجودات زمینی، حشرات و حیوانات، همه اینها غذا می خواهند و چون غذا می خواهند، شمس و قمر را آفرید که نور و حرارت را تأمین کنند؛ اگر این شمس و قمر مستقیماً به یک جا می تابیدند و همیشه تابستان بود یا همیشه زمستان بود، آذوقه مردم تأمین نمی شد. اینکه فرمود: ﴿وَ قَدَّرَ فیها أَقْواتَها فی أَرْبَعَةِ أَیَّام﴾، (2) [20]﴿أَرْبَعَةِ أَیَّام﴾؛ یعنی فصول چهارگانه؛ فرمود: طرزی ما آسمان و زمین و شمس و قمر را تدبیر می کنیم که اینها مرتّب می گَردند؛ گاهی شب کوتاه است و گاهی روز، گاهی روز بلند است و گاهی شب، گاهی شب را می پیچاند و گاهی روز را، گاهی ﴿یُکَوِّرُ الَّیْلَ عَلَی النهََّارِ﴾و گاهی ﴿وَ یُکَوِّرُ النَّهَارَ عَلی الَّیْلِ﴾، ﴿یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهارِ وَ یُولِجُ النَّهارَ فِی اللَّیْل﴾؛ (3) شما اوّلِ تابستان که می شود می بینید که روزها کوتاه می شود و کم کم شب ها بلند می شود، تا برسد به شب یلدا که آخرین و طولانی ترین شب است؛ اولِ زمستان که می شود کم کم روزها کوتاه می شود تا برسد به پایان خرداد که طولانی ترین روز است؛ به اعتدال ربیعی که می رسد به تعبیر سعدی «بامدادی که تفاوت نکند لیل و نهار»، (4) اول فروردین، این ها مساوی هم هستند؛ ولی از اول زمستان، روزها بلند می شود تا آخر بهار و از اول تابستان، روزها کوتاه می شود تا آخر پاییز؛ یعنی شب یلدا، این برای نیمکره شمالی است که ما هستیم. مقابل آن، نیمکره جنوبی است که دیگران دارند زندگی می کنند، اگر برای ما زمستان است برای آنها تابستان است و اگر برای ما بهار است برای آنها فصل دیگری است.

ص: 83


1- سبا/سوره34، آیه19.
2- فصلت/سوره41، آیه10.
3- فاطر/سوره35، آیه13.
4-

این نظم محقّقانه که اولِ زمستان که شد روزها بلند می شود تا پایان بهار، اول تابستان که شد روزها کوتاه می شود تا آخر پاییز، این برای آن است که فصول چهارگانه تنظیم شود، فصول چهارگانه که تنظیم شد، اقوات و روزی ها اینها تأمین می شود و اگر همیشه بهار باشد یا همیشه پاییز باشد، روزی تأمین نمی شود.

فرمود: ﴿وَ قَدَّرَ فیها أَقْواتَها فی أَرْبَعَةِ أَیَّام﴾؛ یعنی «فی اربعة فصول»؛ روزی های مردم را ذات اقدس الهی با «تکویرُ اللیل علی النهار و تکویرُ النهار علی اللیل» یا با ﴿یُولِجُ النَّهارَ فِی اللَّیْل﴾ و ﴿یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهارِ﴾ تأمین می کند، این تدبیر عالم است. تنها انسان نیست، حیوانات هم همین طورند، موجودات دیگر هم همین طور هستند. آن آفریدن است و این پروراندن است؛ ﴿یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهارِ﴾ و ﴿یُکَوِّرُ﴾ و ﴿یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهار﴾ (1) مربوط به ربوبیّت ذات اقدس الهی است.

فرمود: ﴿خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقّ ِ﴾، این برای کان تامه که خالقیّتِ خداست، ﴿یُکَوِّرُ الَّیْلَ عَلَی النهََّارِ وَ یُکَوِّرُ النَّهَارَ عَلی الَّیْلِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ﴾ که این برای کان ناقصه است و ربوبیّت خداست، ﴿کُلٌّ یجَْرِی لِأَجَلٍ مُّسَمًّی﴾، همه اینها حرکت می کنند و یک عمر مخصوصی دارند.

شاهد روایی بر خالقیّت و ربوبیّت خدای سبحان

خدا غریق رحمت کند مرحوم صدوق (رضوان الله علیه) را! در کتاب شریف خصال که از «واحد» شروع می کند تا «اَلْف»؛ خدا واحد است و ثانی نیست، آن وقت «اثنان» را ذکر می کند، «ثلاثه» را ذکر می کند، «اربعه» را ذکر می کند تا می رسد به «اَلْف»؛ در «اَلْف» فرمود که اَلْف آدم آمدند و رفتند یا الف عالَم آمدند و رفتند؛ (2) این چنین نیست که عمر جهان همین باشد که در ناسخ التواریخ نوشته شده است. در باب «ثمانیه» نوشته شده که حضرت فرمود: ما در الان هشتمین عالَم هستیم، در هر عالَمی چند آدم آمدند و رفتند؟ حالا اگر یک وقت مسئله دایناسورها و مانند آن را شنیدید که چند میلیارد سال قبل بودند، این چند میلیارد سال، مثل حلقه ای در فلات است در برابر ابدیّت؛ اگر هزار آدم آمدند و رفتند یا چندین عالَم آمد و رفت، آن وقت ما حلقه ای در فلات هستیم.

ص: 84


1- رعد/سوره13، آیه3.
2-

خدای سبحان همه اینها را اداره می کند و این طور نیست که اگر بساط ما برای قیامت جمع شد، دیگر بساط خلقت جمع شود و خبری نباشد، آن طور هم نیست و کسی از بعد ما خبری ندارد. فرمود این آسمان و زمین عمری دارند، اینها زمانی دارند، مکانی دارند، محدوده ای دارند، اینها رخت برمی بندند. این ﴿إِنْ یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ وَ یَأْتِ بِخَلْقٍ جَدیدٍ﴾ (1) می تواند سنّت مستمرّ الهی باشد، همان طوری که ما الآن هفت هزارمین آدم هستیم.

اگر این «اَلْف» نشانه کثرت نباشد و خصوص «اَلْف» باشد؛ یعنی هزار آدم آمدند و رفتند و اگر نشانه کثرت باشد، معلوم نیست که چند آدم آمدند و رفتند! فیض الهی که «الفیض منه دائم المتصل»، (2) [26]معلوم نیست که از چه وقت شروع شده و چه زمانی ختم می شود؟ آغازش روشن نیست؛ ولی انجامش روشن است و ما به ابدیّت وصل هستیم، این چنین نیست که نظام هستی منقرض شود و خبری نباشد. انسان این مقطعِ زمانی خاص به نام دنیا را پشت سر می گذارد و وارد برزخ و ساهره قیامت می شود و - إن شاءالله - وارد بهشت می شود و دیگر موجود ابدی خواهد بود، دیگر هزار سال و هزارها میلیارد سال نیست؛ یک موجود ابدی، دیگر نه متزمّن است و نه متمکّن؛ یعنی از نظر زمانِ دنیایی، وگرنه آنجا حکم خاص خودش را دارد.

مژده قرآن، به غفّاریّت الهی و باز بودن راه توبه

ص: 85


1- فاطر/سوره35، آیه16.
2- معارف اسلامی(028)، دفترتبلیغات اسلامی قم، ج1، ص9.

فرمود اینها هستند تا یک زمان مشخصی؛ بعد عزّت الهی اینها را اداره می کند و به شما مژده می دهیم که او غفّار است و راه برای توبه باز است، این چنین نیست که اگر کسی - خدایی ناکرده - چهار روزی لغزید بگوید که من برای همیشه محروم هستم، این طور نیست. در این عالَم، بدترین موجود به بهترین موجود تبدیل می شود، همه این کودها هستند که به صورت یاس درمی آیند؛ انسان های تبه کار هم می توانند این طور باشند، این طور نیست که اگر کسی چند روز بیراهه رفته، بعد نتواند معطّر و روح و ریحان شود. اگر کودهای بدبو، یاس و یاسمن می شود، انسان تبه کار هم می تواند روح و ریحان شود، راه باز است.

نقش ظهور خالقیّت و ربوبیّت و غفّاریّت خدا درپرورش انسان

هم عزّت و اقتدار الهی در ربوبیّت و خالقیّت او ظهور تام دارد و هم غفاریّت او در پرورش ما. برای پرورش انسان، این قسمت را ذکر فرمود که﴿خَلَقَکمُ مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ﴾؛ همه شما از یک حقیقت هستید، اختلاف مِلَل و نِحَل این طور نیست که گوهرِ ذات شما را عوض کند؛ زن از همان حقیقتی خلق شده است که مرد از همان حقیقت خلق شده است؛ شما دو صنف از یک حقیقت هستید، دو نوع نیستید، دو حقیقت نیستید. ﴿خَلَقَکمُ مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ﴾؛ یعنی از یک حقیقت، ﴿ثُمَّ جَعَلَ مِنهَْا زَوْجَهَا﴾؛ زوج این حقیقت هم از خود حقیقت است و بیگانه نیست و ﴿جَعَلَ مِنهَْا﴾ از همین حقیقت، زوجِ همین حقیقت را، نه زوج شما را.

ص: 86

کلمه «زوجه» مستحضرید که خیلی فصیح نیست، قرآن کریم هرگز از زن به عنوان «زوجه» یاد نکرده است؛ مرد، زوجِ زن است و زن، زوجِ مرد است که فصیحش این است، «زوجات» در قرآن به کار نرفته است، بلکه «ازواج» به کار رفته است.

این برای اصل خلقت شماست، آن هم برای آسمان و زمین بود؛ اما درباره پرورش شما و تأمین روزی های شما فرمود: ﴿وَ أَنزَلَ لَکمُ مِّنَ الْأَنْعَامِ ثَمَانِیَةَ أَزْوَاجٍ﴾؛ برای تأمین روزی شما، هشت زوج از حیوانات حلال گوشت را نازل کرده است. در سوره مبارکه «حجر» گذشت که ﴿إِنْ مِنْ شَیْ ءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُوم ﴾؛ (1) هیچ چیزی نزد شما نیست مگر اینکه اصل و منبع آن نزد ماست و ما آن را انزال می کنیم و تنزّل می دهیم، این طور نیست که به نحو تجافی باشد که اگر از مخزن چیزی را درآوردیم، دیگر مخزن خالی باشد، بلکه ما از مخزن تنزّل دهیم به نحو تجافی که یا به صورت آهن در می آید که می شود: ﴿وَ أَنْزَلْنَا الْحَدیدَ فیهِ بَأْسٌ شَدیدٌ﴾ (2) و یا به صورت دام در می آید که ﴿وَ أَنزَلَ لَکمُ مِّنَ الْأَنْعَامِ ثَمَانِیَةَ أَزْوَاجٍ﴾و یا به صورت اشجار و احجار در می آید که همه اینها ریشه اصلی در عالَم دیگری دارند و از آنجا تنزّل کردند و به این عالَم آمدند: ﴿وَ أَنزَلَ لَکمُ﴾.

پس آن اصل کلی را در اوایل سوره مبارکه «حجر» بیان کرد که فرمود: ﴿إِنْ مِنْ شَیْ ءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُوم ﴾ که اصل کلی است. فروعات آن اصل را گاهی در سوره «حدید» دارد که ﴿وَ أَنْزَلْنَا الْحَدیدَ فیهِ بَأْسٌ شَدیدٌ﴾ و گاهی در سوره « انعام» دارد که آنجا هم مسئله انزال را ذکر فرمود؛ آیه143 سوره مبارکه «انعام» در آنجا تعبیرِ انزال ندارد؛ ولی فرمود که خدای سبحان برای شما اینها را فرستاده است: ﴿ثَمانِیَةَ أَزْواجٍ مِنَ الضَّأْنِ اثْنَیْن ﴾.

ص: 87


1- حجر/سوره15، آیه21.
2- حدید/سوره57، آیه25.

وقتی آثار و برکات الهی را در سوره مبارکه «انعام» از آیه 140 و 141 بیان می کند، از باب درختان، درخت انگور و غیر انگور و خرما و کشاورزی و اینها را ذکر می کند و بعد می فرماید: ﴿وَ مِنَ الْأَنْعامِ حَمُولَةً وَ فَرْشاً کُلُوا مِمَّا رَزَقَکُم ﴾، بعد ﴿ثَمانِیَةَ أَزْواجٍ مِنَ الضَّأْنِ اثْنَیْنِ وَ مِنَ الْمَعْزِ اثْنَیْن﴾ که آنجا تعبیر به انزال نیست؛ اما در جریان حدید ﴿وَ أَنْزَلْنَا الْحَدیدَ﴾ هست، در جریان آیه سوره مبارکه «زمر» که محل بحث است، آنجا هم سخن از انزال است که این انزال به نحو تجلّی است نه به نحو تجافی.

فرمود: ﴿وَ أَنزَلَ لَکمُ مِّنَ الْأَنْعَامِ ثَمَانِیَةَ أَزْوَاجٍ﴾؛ هشت زوج، چون ﴿مِنَ الضَّأْنِ اثْنَیْنِ وَ مِنَ الْمَعْزِ اثْنَیْن﴾، ﴿وَ مِنَ الْإِبِلِ اثْنَیْنِ وَ مِنَ الْبَقَرِ اثْنَیْن﴾، اینها چهار تا هستند و هر کدام ﴿آلذَّکَرَیْنِ حَرَّمَ أَمِ الْأُنْثَیَیْن﴾ مذکّر و مؤنث دارند که می شود هشت تا.

سخن از اهلی و وحشی که برخی ها گفتند، این تام نیست، برای اینکه ضأنِ اهلی و وحشی داریم؛ یعنی گوسفند، معز؛ یعنی بُز وحشی و اهلی داریم، بقر وحشی و اهلی داریم؛ اما ابل وحشی و اهلی نداریم. اینکه فرمود: ﴿وَ مِنَ الْإِبِلِ اثْنَیْنِ وَ مِنَ الْبَقَرِ اثْنَیْن﴾، معلوم می شود که سخن از مذکّر و مؤنّث است: ﴿أَنزَلَ لَکمُ مِّنَ الْأَنْعَامِ ثَمَانِیَةَ أَزْوَاجٍ﴾.

استفاده پرورشی قرآن از آفرینش طولی و عرضی انسان در رَحِم مادر

بعد فرمود: آفرینش شما را گاهی طولی ذکر کرد که اوّل «نطفه» بود، بعد «عَلَقه» بود، بعد «مُضغه» بود، بعد «عِظام» بود،﴿فَکَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً﴾ (1) بود، ﴿ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ﴾ بود که در اوایل سوره مبارکه «مؤمنون» گذشت. گاهی هم می فرماید که این در درون مادر، یک «بطن» است، یک «رَحِم» است و یک «مَشیمه»؛ شما را در داخل این سه طبقه طولی، در درونِ آن «مَشیمه» می پروراند: ﴿یَخْلُقُکُمْ فی بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ خَلْقاً مِنْ بَعْدِ خَلْقٍ فی ظُلُماتٍ ثَلاثٍ﴾. پس مربوط به صُلب پدر نیست، بلکه مربوط به مادر است؛ چه اینکه در جریان سوره مبارکه «مؤمنون» هم مربوط به صُلب پدر نیست، مربوط به رَحِم مادر است که فرمود: ما نطفه را «عَلَقه» قرار دادیم، «مضغه» قرار دادیم، «عظام» قرار دادیم، جنین قرار دادیم، ﴿فَکَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً﴾ (2) بود، ﴿ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ﴾، اینها سیر طولی این کودک و نوزاد در رحم است.

ص: 88


1- مومنون/سوره23، آیه14.
2- مومنون/سوره23، آیه14.

اینجا می فرماید که «بطن» است، در درون «بطن»، «رَحِم» است، در درون «رحم»، «مَشیمه» است و در درون «مَشیمه» این نطفه مستقر است و پرورش پیدا می کند: ﴿یَخْلُقُکُمْ فی بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ﴾ نه «اَصلاب آبائکم»، ﴿فی بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ خَلْقاً مِنْ بَعْدِ خَلْقٍ﴾. مراحل طولی خلق چگونه است را در سوره مبارکه «مؤمنون» بیان فرمود. ﴿فی ظُلُماتٍ ثَلاثٍ﴾؛ خود «بطن» تاریک است، «رَحِم» تاریک است، «مَشیمه» تاریک است.

﴿ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ﴾؛ این که آفرید، دارد شما را می پروراند و این تقدیمِ خبر هم که مفید حصر است، به جای ﴿لَهُ الْمُلْکُ﴾ آمده؛ این ﴿لَهُ الْمُلْکُ﴾ چه در این آیه و چه در آیات دیگر، مفید حصر است، ﴿لَهُ الْمُلْکُ﴾؛ یعنی مالک دیگری نیست، ﴿لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ﴾ که این می شود مرحله چهارم.

مرحله اوّل خالقیّت است، مرحله دوم ربوبیّت است، مرحله سوم الوهیّت است، آن وقت وظیفه ما که مرحله چهارم است مشخص می شود. توحید الهی را از توحید ربوبی نتیجه می گیرند و توحید ربوبی را از توحید خالقی نتیجه می گیرند. فرمود خدا خالق است: «لاَ خالِقَ اِلاَّ هو»، (1) [31]﴿اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْ ءٍ﴾، (2) خدا ربّ است: «لا رَبَّ سِوَاهُ» (3) [33]و چون او خالق است و او ربّ است، پس ﴿لَهُ الْمُلْکُ﴾؛ او مالکِ محض است و وقتی مالکِ محض شد، مالک محض شد، مالک دنیا و آخرت شد، ﴿تَبارَکَ الَّذی بِیَدِهِ الْمُلْکُ﴾ (4) شد و ﴿فَسُبْحانَ الَّذی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْ ءٍ﴾ (5) شد، ﴿لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ﴾ که این می شود چهارم.

ص: 89


1- بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج90، ص 91.
2- رعد/سوره13، آیه16.
3- بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج17، ص262.
4- ملک/سوره67، آیه1.
5- یس/سوره36، آیه83.

الوهیّت و معبود بودن منحصر به اوست، برای اینکه او مالک محض و مَلِک محض است، چرا مالک محض است؟ برای اینکه ربّ محض است، چرا ربّ محضر است؟ برای اینکه خالق محض است. خالق کلّ، ربّ کل است و ربّ کل، مالک و مَلک کل است و مالک و مَلک کل، اله کل است: ﴿لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ﴾ که متفرّع بر آن است.

بعد فرمود: ﴿فَأنّی تُصْرَفُونَ﴾؛ کجا می روید؟ شما که مثل علف هرز نیستید! اگر مرگ نابودی و پوسیدن بود که بحثی نبود؛ اما مرگ، از پوست به درآمدن است، حسابی هست، کتابی هست، کجا می خواهید بروید؟ خالقیّت برای اوست، ربوبیّت برای اوست، مالکیّت برای اوست، در نتیجه اِلهیّت برای اوست.

!!!!!!!

[1]زخرف/سوره43، آیه22.

[2]انعام/سوره6، آیه148.

[3]انعام/سوره6، آیه145.

[4]زمر/سوره39، آیه3.

[5]احزاب/سوره33، آیه67.

[6]احزاب/سوره33، آیه68.

[7]جاثیه/سوره45، آیه23.

[8]زمر/سوره39، آیه38.

[9]یونس/سوره10، آیه18.

[10]سجده/سوره32، آیه10.

[11]سبا/سوره34، آیه7.

[12]ق/سوره50، آیه3.

[13]طور/سوره52، آیه36.

[14]ابراهیم/سوره14، آیه48.

[15]حج/سوره22، آیه6.

[16]بقره/سوره2، آیه147.

[17]احزاب/سوره33، آیه4.

[18]نساء/سوره4، آیه122.

[19]سبا/سوره34، آیه19.

ص: 90

[20]فصلت/سوره41، آیه10.

[21]فاطر/سوره35، آیه13.

[22]سعدی، مواعظ، قصیده25، در وصف بهار.

[23]رعد/سوره13، آیه3.

[24]الخصال، الشیخ الصدوق، ج2، ص652.

[25]فاطر/سوره35، آیه16.

[26]معارف اسلامی(028)، دفترتبلیغات اسلامی قم، ج1، ص9.

[27]حجر/سوره15، آیه21.

[28]حدید/سوره57، آیه25.

[29]مومنون/سوره23، آیه14.

[30]مومنون/سوره23، آیه14.

[31]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج90، ص 91.

[32]رعد/سوره13، آیه16.

[33]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج17، ص262.

[34]ملک/سوره67، آیه1.

[35]یس/سوره36، آیه83.

!!!!!!!

تفسیر آیات 6 تا 7 سوره زمر ... 93/07/15

﴿خَلَقَکمُ مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنهْا زَوْجَهَا وَ أَنزَلَ لَکمُ مِّنَ الْأَنْعَامِ ثَمَانِیَةَ أَزْوَاجٍ یخَلُقُکُمْ فیِ بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ خَلْقًا مِّن بَعْدِ خَلْقٍ فیِ ظُلُمَاتٍ ثَلَاثٍ ذَلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ لَهُ الْمُلْکُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ فَأنّی تُصْرَفُونَ ﴿6﴾ إِن تَکْفُرُواْ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِی عَنکُمْ وَ لَا یَرْضی لِعِبَادِهِ الْکُفْرَ وَ إِن تَشْکُرُواْ یَرْضَهُ لَکُمْ وَ لَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَی ثمُ َّ إِلیَ رَبِّکُم مَّرْجِعُکُمْ فَیُنَبِّئُکُم بِمَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ﴿7﴾

در جریان شرک که سوره مبارکه «زمر» در صدد ابطال آن است، مشرکین گروه فراوانی بودند؛ عده ای مقلّد بودند، عده ای به اصطلاحِ آنها پژوهشگر بودند و عده ای جزء اُوحدی از اهل شرک بودند که این سه گروه گذشت.

ص: 91

عدم تساوی مقدّم و تالی در قیاس استثنایی «اتّخاذ ولد»

خدای سبحان در این قیاس استثنایی، یک شرطیه ای را ذکر کرد که مقدّم آن، اراده «اتّخاذ وَلد» است و تالی آن «اصطفای بما یخلُق» است. اشاره شد که در قیاس استثنایی - اگر قضیه شرطیه متّصله باشد - استثنای عین تالی، استثنای نقیض تالی را نتیجه می دهد؛ ولی استثنای نقیضِ مقدّم نتیجه نمی دهد، برای اینکه ممکن است تالی اعمّ باشد؛ نظیر اینکه «لو کان هذا انسانا لکان حیوانا» که اگر بگوییم «لکنه لیس بانسان»، نتیجه نمی دهد که «لیس بحیوان»، چون ممکن است حیوان دیگری باشد.

در اینجا سیدنا الاستاد و بعضی از بزرگان خواستند بفرمایند که نتیجه این قیاس استثنایی، از نفی مقدّم شروع می شود: ﴿لَوْ أَرادَ اللَّهُ أَنْ یَتَّخِذَ وَلَداً﴾، خواستند بفرمایند که «اتخاذ ولد» منتفی است، پس تالی هم منتفی است (1) و اشاره شد که در قیاس استثنایی، اگر قضیه شرطیه متصله باشد، استثنای نقیضِ مقدّم نتیجه نمی دهد.

گاهی ممکن است گفته شود که اینجا نتیجه می دهد، برای اینکه مقدّم و تالی مساوی هم هستند؛ اما در اینجا مقدّم و تالی مساوی هم نیستند، برای اینکه مقدّم، اراده «اتخاذ ولد» است؛ مشرکان، همه آنها بر این پندار نبودند که خدا وَلدی را اتخاذ کرده است؛ آنهایی که «صابئین» بودند و وجود مبارک ابراهیمِ خلیل با آنها گفتگو داشت که می گفتند: شمس ربّ است، قمر ربّ است و مانند آن، آنجا سخن از «اتخاذ ولد» نبود؛ در جریان فرشته ها این حرف بود که «اتخاذ ولد» هست و آنها «بنات الله» هستند، یا درباره تثنیه یهودی ها که ﴿عُزَیْرٌ ابْنُ اللَّه﴾ (2) تثنیه ای بودند، یا درباره تثلیثِ مسیحی ها که ﴿لَقَدْ کَفَرَ الَّذینَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ﴾ (3) تثلیثی بودند، اینها «اتخاذ ولد» بود؛ اما آنچه وجود مبارک ابراهیم خلیل در ردّ آنها گفت که ﴿هذا رَبِّی﴾ (4) و همه را باطل کرد، آنجا سخن از «اتخاذ ولد» نبود.

ص: 92


1- المیزان فی تفسیرالقرآن، العلامه الطباطبائی، ج17، ص 235 و 236.
2- توبه/سوره9، آیه30.
3- مائده/سوره5، آیه73.
4- انعام/سوره6، آیه76.

حرف مشرکین این بود که ما کسی را می پرستیم که شفیع ما «عندالله» باشد: ﴿لِیُقَرِّبُونا إِلَی اللَّهِ زُلْفی﴾، (1) چه «وَلَد» باشد چه نفی و چه «اتخاذ ولد» باشد چه نفی. پس نفی «اتخاذ ولد» ثابت نمی کند نفیِ ﴿لاَصْطَفی مِمَّا یَخْلُق ﴾ (2) را، این مقدّم همچنان خاص است و آن تالی همچنان عام است و استثنای عینِ تالی نتیجه نمی دهد، این یک مطلب.

دلیل بر تنزّه خدای سبحان از «اتّخاذ ولد»

مطلب بعدی آن است که قرآن کریم گذشته از اینکه سبّوح بودن خدا را دلیلی قرار داد بر اینکه او منزّه از آن است که «وَلَد» داشته باشد، یک؛ یا «اتخاذ ولد» و تَبنّیِ تشریفی باشد، دو؛ او واحدِ قهّار است، قهّار؛ یعنی سیطره، سلطنت و حکومت دارد، چرا حکومت دارد؟ برای اینکه سه چهار کار است که مخصوص اوست: آفرینش مخصوص اوست، پرورش مخصوص اوست، تدبیرِ رزق به دست اوست، شایستگی عبادت از آن اوست؛ این امور چهارگانه - که در بحث دیروز گذشت - یکی پس از دیگری در طول هم اینجا ذکر می شود؛ قاهریّت خدا به چیست؟ ﴿خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ﴾، آن هم آن چنان قاهر است که این سُفره خلقت را پهن می کند، یک؛ دوباره این سُفره خلقت را جمع می کند، دو؛ جمع او هم حکیمانه است، برای اینکه به کارهای اینها رسیدگی کند «بالعدل»، سه.

دلیل بر هدف داری آفرینش و عدم راه یابی باطل در آن

این «بالحق» به چند جهت نازل شده است: یکی اینکه در ساختار آفرینش، باطل راه ندارد؛ اگر کسی خواست در عالَم بازی کند، جا ندارد؛ اینجا جای بازی و لهو و لعب نیست، گرچه دنیا لهو و لعب و امثال ذلک است؛ اما دنیا غیر از خلقت آسمان و زمین است، دنیا؛ یعنی همین عناوینی که مطرح است، اینها بازی است؛ اما نظام خلقت با بازی سازگار نیست و انسان اگر بخواهد در ساختار دنیا بازی کند، به هر طرف که برود سَرش به سنگ می خورد، چون کلّ این نظام به حق خلق شده است.

ص: 93


1- زمر/سوره39، آیه3.
2- زمر/سوره39، آیه4.

به حق بودن این نظام به این است که هدف دارد، این طور نیست که جهان می رود که نابود شود، بلکه جهان می رود که نابودی را نابود کند؛ یعنی مرگ را از بین ببرد، جهان به ابدیّت می رود. همه ما به سَمتی حرکت می کنیم که دشمنِ خود را از پا در بیاوریم؛ ما یک دشمن داریم به نام مرگ، این مرگ را اِماته می کنیم و از بین می بریم و برای ابد می مانیم، این «بالحق» ناظر به این است؛ یعنی دنیا هدف دارد؛ لذا آن بخش هایی که مسئله قیامت را ذکر می کند، بعد از کلمه «بالحق» است. پس اگر عالَم، قیامتی نداشته باشد، حساب و کتابی نداشته باشد، می شود باطل، چون هر کسی هر کاری خواست می کند.

در سوره مبارکه «ص» همین مطلب گذشت که فرمود ما این عالَم را یاوه خلق نکردیم که مرگ، آخرِ خط باشد، مرگ پوسیدن نیست، بلکه از پوست به درآمدن است. آیه27 به بعد سوره مبارکه «ص» این بود: ﴿وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما باطِلاً﴾، باطل نیست؛ یعنی چه؟ همه اینها که قبول دارند جهان بر اساس نظم و علم خلق شده است؛ منتها می گویند که مرگ پایان راه و پوسیدن است و بعد از مرگ خبری نیست! می فرماید اگر - معاذ الله - عالَم این طور بود که تا لبه مرگ می رفت و بعد نابود می شد، این عالَمِ باطل می شد، برای اینکه اگر هر کسی هر چه کرد به حسابش رسیدگی نشود، این عالَم یاوه و بیهوده می شود.

ص: 94

فرمود: ﴿ذَالِکَ ظَنُّ الَّذِینَ کَفَرُواْ فَوَیْلٌ لِّلَّذِینَ کَفَرُواْ مِنَ النَّارِ أَمْ نجَْعَلُ الَّذِینَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ کاَلْمُفْسِدِینَ فیِ الْأَرْضِ﴾؛ (1) یعنی آیا خوب و بد، همه نابود می شوند و حساب و خبری نیست؟ ﴿أَمْ نَجعَلُ الْمُتَّقِینَ کاَلْفُجَّار﴾؛ (2) آیا آدم با تقوا با یک آدم فاجر بعد از مرگ نابود می شوند و حساب و کتابی نیست!؟ این طور نخواهد بود، بلکه ﴿کِتابٌ أَنْزَلْناهُ مُبارَکٌ﴾ (3) ؛ عالَم هدفی دارد، اگر هدف نداشته باشد، می شود باطل.

ما با دو بیان این مطلب را نفی می کنیم: یکی اینکه عالَم «بالحق» خلق شده است به نحو قضیه موجبه؛ دیگر اینکه عالَم به باطل خلق نشده است به نحو قضیه سالبه؛ گاهی می فرماید ما به حق خلق کردیم، مثل آیه محل بحث و گاهی به صورت سالبه در سوره مبارکه «ص» می فرماید: ﴿وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما باطِلاً﴾ (4) ، پس عالَم هدفی دارد و چون ﴿هُوَ الْأَوَّلُ﴾ (5) است ﴿اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْ ءٍ﴾ (6) است و چون «هوَ الْآخِرُ» (7) است «بالحق» خلق کرده است.

ظهور حق بودن آفرینش در نظام فاعلی، داخلی و غایی

قبلاً اشاره شد که سه نظام در «بالحق» ملحوظ شده است: هم نظام فاعلی که به مبدأ حکیم مرتبط است، هم ساختار داخلی آن عالمانه است که علم بشری در همان محدوده ساختار داخلی است؛ یک جانورشناس، یک انسان شناس، یک زمین شناس، یک دریاشناس و یک ستاره شناس در ساختار داخلی دارد کار می کند، این حکیم است که هم به ﴿هُوَ الْأَوَّلُ﴾ پی می برد و هم به «هوَ الْآخِرُ». نظام سوم نظام غائی است که فرمود اینها می روند که به مقصد برسند. بنابراین چون ﴿هُوَ الْأَوَّلُ﴾ است ﴿خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ﴾ و چون «هوَ الْآخِرُ» است «خلق بالحق» که این «بالحق» اصرار قرآن کریم است که بطلان در این عالم نیست؛ نه در ساختار داخلی و نه بی هدف بودن و یاوه بودن.

ص: 95


1- ص/سوره38، آیه27.
2- ص/سوره38، آیه28.
3- انعام/سوره6، آیه92.
4- ص/سوره38، آیه27.
5- حدید/سوره57، آیه3.
6- رعد/سوره13، آیه16.
7- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص115، ط اسلامی.

تدبیر فصول چهارگانه و تأمین ارزاق، دالّ بر ربوبیّت الهی

بعد از اینکه این مطلب را فرمود که اینها «بالحق» خلق شدند، تدبیر فصول چهارگانه را هم مشخص کرد که ﴿یُکَوِّرُ اللَّیْلَ عَلَی النَّهارِ وَ یُکَوِّرُ النَّهارَ عَلَی اللَّیْلِ﴾ که این نیمکره شمالی وضعش چگونه است، نیمکره جنوبی وضعش چگونه است، روزها از اوّلِ زمستان که شد رو به بلندی می رود تا آخر بهار، شب ها هم از اوّلِ تابستان شروع می کند به بلندشدن تا آخر پاییز؛ یعنی شب یلدا؛ هم أرزاق این نیمکره در چهار فصل تأمین است و هم أرزاق آن نیمکره در چهار فصل تأمین است، این نظمِ تدبیریِ خدای سبحان است ﴿وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ کُلٌّ یَجْری ﴾؛ اما ﴿لِأَجَلٍ مُسَمًّی﴾.

قبلاً هم فرمودند که شما خیال نکنید آفتاب را که خیلی برّاق است از بِرلیان خلق کردیم! این طور نیست، ما آفتاب و شمس و قمر را از یک مُشت گاز و دود خلق کردیم: ﴿ثُمَّ اسْتَوی إِلَی السَّماءِ وَ هِیَ دُخانٌ﴾ (1) بعد ﴿فَسَوَّاهُن﴾؛ (2) ما از یک مشت دود، آفتاب ساختیم و بعد هم بساط آنها را جمع می کنیم: ﴿وَ الْأَرْضُ جَمیعاً قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ السَّماواتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمینِه ﴾. (3) اگر دخان و دود را به صورت شمس درآورد، او می شود «واحدِ قهّار». بعد هم فرمود: ﴿إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَت﴾ (4) که بالأخره پایانِ اینها هم همین است. ﴿أَلا هُوَ الْعَزیزُ الْغَفَّار﴾؛ عزیز بودن او روشن است، غفّار بودن او؛ یعنی سُفره مغفرت را پهن کردن است و راه توبه برای همه باز است.

ص: 96


1- فصلت/سوره41، آیه11.
2- بقره/سوره2، آیه29.
3- زمر/سوره39، آیه67.
4- تکویر/سوره81، آیه1.

دلایل همسانی خلقت انسان ها

بعد از اینکه ساختار کلی عالَم را مشخص کرد، فرمود: ﴿خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ﴾؛ هیچ تفاوتی و تفاخُری انسان بر انسان دیگر ندارد؛ مبدأ فاعلی همه که یکی است، مبدأ غائی همه هم که یکی است، ساختار داخلی همه هم که یکی است؛ اما مبدأ قابلی که از یک اصل هستند آن هم یکی است، همه شما از آدم هستید؛ آدم از حقیقتی خلق شد که حوّا هم از همان حقیقت خلق شد. پس همه افراد در حقیقتِ آفرینش خود یکی هستند و همان طوری که فاعل همه یکی است، هدف همه یکی است، ساختار همه یکی است، آن موادّ اولیه ای که بشر از آن پیدا شد آن هم یکی است؛ زن هم مثل مرد از همان حقیقت خلق شده است، پس تفاوتی در خلقت زن و مرد نیست، تفاوتی در خلقت انسان ها در طبقات اول و دوم و سوم نیست و مانند آن.

تا این مجموعه هست وضع همین است، حالا اگر این صحنه رخت برمی بندد: ﴿إِنْ یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ وَ یَأْتِ بِخَلْقٍ جَدید﴾؛ (1) این دوره از بین می رود و دوره دیگر خلق می شود؛ اگر وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) خاتم است آن مربوط به روح مطهرِ آن حضرت است که آنها یک سَبق و لحوق و زمان و زمینی نیستند؛ اگر چیزی موجود مجرّد محض بود، نه متزمّن است که در زمان خاص بگنجد و نه متمکّن است که در بلد امین بگنجد، او روحش محفوظ است؛ لذا او می تواند بر همه خلق ها و ألف آدم یا ألف عالَم إشراف داشته باشد؛ ولی این ابدان عنصری، اینها یکی پس از دیگری می آیند و می روند که ما الآن فرزند هزارمین آدم هستیم طبق بیانی که مرحوم صدوق (رضوان الله علیه) در کتاب شریف خصال در باب ألف نقل کرده است. (2) بنابراین هیچ دلیلی بر تفاخُر نیست مگر به عمل صالح.

ص: 97


1- ابراهیم/سوره14، آیه19.
2-

فرمود: ﴿خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ﴾، بجای اینکه بفرماید: «من شخص واحده»؛ یعنی یک حقیقت است.

پرسش: استاد معذرت می خواهم! اگر انسان ها تفاوتی ندارند، چرا تفاوت در حقوق را بین زن و مرد قائل شدید؟

عدم دخالت خصوصیات فردی و حقوقی زن و مرد در تفسیر همسانی

پاسخ: تفاوت نیست، البته خصوصیاتی در بعضی از موارد هست که زن بیشتر از مرد می برد، گاهی مساوی مرد می برد، گاهی کمتر از مرد می برد؛ یک سلسله حقوقی که زن دارد مرد ندارد، نفقه زن را مرد باید تأمین کند مهریه زن را مرد باید تأمین کند این طور است؛ هرگز تبعیضی بیجا نیست تفاوت نیست بلکه اختلافی است برابر خصوصیت هایی که این خلقت و آن خلقت دارند. او باید مادر بشود، مادری عاطفه لازم دارد، خدا به اندازه کافی به او عاطفه داد، هرگز مرد آن توان را ندارد که فرزند رئوف و مهربان تربیت کند، این در اثر آن مادری مادر است، آن مقام شامخ عاطفه است. اینکه الآن متاسفانه باب شده که بچه ها را به مهد کودک می دهند، بارها به عرضتان رسید خطر آن هم این است همین که پدر و مادر مقداری سالمند شدند این بچه چون مهر عاطفی نچشید، پدر و مادر را تحویل خانه سالمندان می دهد، دیگر او حاضر نیست عمل کند به آیه ای که خدا فرمود: ﴿إِمّا یَبْلُغَنَّ عِنْدَکَ الْکِبَرَ أَحَدُهُما أَوْ کِلاهُما﴾، ﴿وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ﴾ (1) [20] (2) چون این عاطفه می خواهد، تنها جایی که عاطفه را در درون انسان تزریق می کنند، همان آغوش مادر است که هفت سال، کودک این دانشگاه را دارد طی می کند.

ص: 98


1- اسراء/سوره17، آیه23.
2- اسراء/سوره17، آیه24.

مشکلات جامعه برخواسته از فاصله گرفتن از خصوصیات عاطفی زن

تنها کسی که می تواند عاطفه را به جامعه منتقل کند زن است. این عواطف که کم شود، گذشت در زندگی که کم شود، قرض الحسنه کم شود، بانک های ربوی زیاد شود؛ نتیجه آن میلیون ها پرونده است که در دستگاه قضایی است. جامعه را هرگز با ربا و فشار و خشونت و اِفراط نمی شود اداره کرد. این ده - دوازده میلیون پرونده متعلق به ماهاست. شما در این روایات ملاحظه فرمودید که ائمه فرمودند: هیچ سواری حق ندارد به پیاده بگوید برو کنار؛ حق با عابر پیاده است. آن روز که اتومبیل نبود، آن روز اسب و استر بود، هر سواری موظف است که به پیاده راه بدهد، این عاطفه است، این گذشت است. اینکه گفتند به یکدیگر «سلام» کنید همین است، اینکه گفتند «قرض الحسنه بدهید» همین است. ما خیال کردیم اگر قرض الحسنه ندادیم و ربا گرفتیم، یک قدری به مال ما اضافه می شود، اما ده برابر آن را باید در دستگاه قضایی هزینه کرد و از این و آن شکایت کنیم. این ده - دوازده میلیون پرونده می دانید یعنی چه؟! گذشته از اینکه استرس می آورد، سکته می آورد، فشار اقتصادی را هم تحمیل می کند؛ مگر این ده - دوازده میلیون پرونده کم خرج و هزینه دارد. بخشی از نظام، دستگاه قضایی است که گرفتار همین ها است، بودجه دستگاه قضایی مگر کم است، هزینه میلیون ها پرونده مگر کم است، این پرونده های میلیونی هر کدام آن با سه چهار نفر همراه هستند که تقریباً چهل - پنجاه میلیون نفر درگیر شکایت هستند. این بر اثر آن است که عاطفه را ما گم کردیم.

ص: 99

امر الهی بر نرمش بعضی از حیوانات در کیفیت بخشی به زندگی انسان

فرمود: ﴿خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها وَ أَنْزَلَ لَکُمْ مِنَ اْلأَنْعامِ ثَمانِیَةَ أَزْواجٍ﴾؛ فرمود: هر کدام از این حیوانات بخواهند جموح (1) شوند، مگر شما می توانید با اینها زندگی کنید؟ فرمود ما اینها را برای شما نرم قرار دادیم، این شتر به این عظمت را ذلول قرار دادیم که یک بچه مهارش را می کشد می آورد، ما برای شما نرم کردیم. اینها که «خیل» دارند، «خیل» این اسب های وحشی را می گویند، مگر می شود آن اسب ها را رام کرد، مدت ها باید زحمت کشید تا این اسب ها رام شوند، فرمود: اگر ما همه اینها را مثل «خیل» قرار می دادیم، مگر می شد شما بارتان را همین اسبان ببرند، فرمود خودتان نمی توانید بروید، این ها بارهای شما را هم می کشند: ﴿لَمْ تَکُونُوا بالِغیهِ إِلاّ بِشِقِّ اْلأَنْفُسِ﴾؛ (2) [23]یعنی شما خودتان نمی توانید بروید، این ها بارهای شما را می برند و ما اینها را برای شما نرم کردیم. مگر اسب فقط حرف ما را گوش می دهد، مگر حرف شما را گوش می دهد، آن روزی که می خواهد جموح شود، مگر کسی می تواند جلوی اسب را بگیرد، جلوی این حیوانات را مگر می شود گرفت، فرمود: ما این را برای شما ذلول کردیم، ما برای شما نرم کردیم، ما برای شما خلق کردیم. یک وقتی اگر اینها بخواهند برَمَند، لگد می زنند، فرمود ما برای شما نرم کردیم دل های اینها به دست ماست. ﴿أَنْزَلَ لَکُمْ مِنَ اْلأَنْعامِ ثَمانِیَةَ أَزْواجٍ﴾؛ این زمین که روی گسل هاست، گاهی هم این انفجارها و کوه های آتشفشانی را شما می بینید، در اصل، زمین روی گاز فشرده است. فرمود: ما این را برای شما نرم کردیم، ارض را ذلول قرار دادیم، نه ذلیل، نرم قرار دادیم. یک وقت هم اگر بخواهیم ﴿وَ اْلأَرْضُ جَمیعاً قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ﴾، (3) [24]﴿الرّاجِفَة﴾ (4) است ﴿تَتْبَعُهَا الرَّادِفَة﴾ (5) [26]همین زمین است!

ص: 100


1-
2- نحل/سوره16، آیه7.
3- زمر/سوره39، آیه67.
4- نازعات/سوره79، آیه6.
5- نازعات/سوره79، آیه7.

دو راه حل تقویت کمبود عاطفی جامعه

بنابراین ﴿یَخْلُقُکُمْ فی بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ﴾؛ درست است که صُلب پدر سهمی دارد، اما سهم تعیین کننده عاطفه، از مادر است. این بیان نورانی امام رضا(سلام الله علیه) که بارها شنیدید ملاحظه بفرمایید. حضرت فرمود: «تَزَاوَرُوا» به زیارت یکدیگر بروید، فاصله نگیرید، «فَإِنَّ فِی زِیَارَتِکُمْ إِحْیَاءً لِقُلُوبِکُمْ» شما شیعه های ما هستید، وقتی به سراغ یکدیگر می روید، جلساتی دارید ولو هفته ای یک بار، دور هم جمع می شوید شیعه ما هستید حرف های ما را نقل کنید: «تَزَاوَرُوا فَإِنَّ فِی زِیَارَتِکُمْ إِحْیَاءً لِقُلُوبِکُمْ وَ ذِکْراً لِأَحَادِیثِنَا وَ أَحَادِیثُنَا تُعَطِّفُ بَعْضَکُمْ عَلَی بَعْضٍ» (1) [27] احادیث ما عاطفه ایجاد می کند، محبت ایجاد می کند، دوستی ایجاد می کند، اینکه می گویند سنگ روی سنگ بند نمی شود، سخنی است حق؛ الآن این برج میلاد و امثال میلاد، همه آن که با سنگ و آهن ساخته نشد، سنگ هرگز روی سنگ بند نمی شود، یک ملاط نرمی لازم است که برج ساخته شود. فرمود: سخنان ما، دستورات ما، روحانیت ما، رهبری ما مانند آن ملاط نرم است که جامعه را بالا می برد، اگر شما اینها را بردارید، بله سنگ روی سنگ بند نمی شود، الآن این عاطفه و ملاط کم رنگ شده است؛ لذا ده - دوازده میلیون پرونده است، این تعداد پرونده برای امثال ماهاست که اهل مسجد هستیم، بیگانه که نیست. ظهر می رود نمازش را می خواند، بعد قبل و بعدش هم کار خودش را انجام می دهد. جامعه را نه بانک ربوی اداره می کند که قرض الحسنه را انسان بردارد، به فکر ﴿یَمْحَقُ اللّهُ الرِّبا﴾ (2) [28]نباشد، نه این خشونت ها و مدال گیری های زنانه، جامعه را زن اداره می کند، عاطفه اداره می کند، هزینه ها هم تأمین است. وقتی ده - دوازده میلیون پرونده در دستگاه قضایی باشد هر پرونده بالأخره برای یک خانواده سه چهار نفری است چهل پنجاه میلیون نفر همه درگیر پرونده در دستگاه قضا هستند، هزینه های آن هم قابل بررسی جدّی است، آن استرس و بیماری های آن هست که هزینه های دیگر است. پرسش..؟

ص: 101


1- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج2، ص186، ط اسلامی.
2- بقره/سوره2، آیه276.

اهمّیت آغوش مادر در انتقال عاطفه

پاسخ: بله، آن در حد ضرروت است آن دافعه اقلی است و جاذبه اکثری؛ اقل آن بله این است، فرمود: ﴿وَ لْیَجِدُوا فیکُمْ غِلْظَةً﴾؛ (1) [29]اما غالب آن دستورات ﴿وَأَن تَعفُوا﴾ (2) [30]در آن هست همان طور در قصاص هم فرمود: اگر عفو بکنید ﴿ذلِکَ تَخْفیفٌ مِنْ رَبِّکُمْ﴾؛ (3) [31]هر جا سخن از دستورات قهری هست، یک رهنمود مهری هم هست؛ اما کار عاطفه برای جلوگیری و دفع این خطرات و خشونت است، نه رفع، برای رفع البته دستگاه قضایی هست، ﴿لَکُمْ فِی الْقِصاصِ حَیاةٌ﴾ (4) [32]هست و مانند آن؛ اما آنچه جامعه را روشن می کند موفق می کند به تکامل می رساند، دفع خطر است که آن به وسیله مادر است. الآن شما این خانه سالمندان را که می بینید، بیچاره ها یک مرگ تدریجی دارند، سالی یک بار بچه ها یک شاخه گل برایشان می برند، این یک مرگ تدریجی است، این با ﴿إِمّا یَبْلُغَنَّ عِنْدَکَ الْکِبَرَ أَحَدُهُما أَوْ کِلاهُما﴾ که سازگار نیست، فرمود: ﴿وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ﴾، نه بینداز در خانه سالمندان. این چرا می اندازد در خانه سالمندان، برای اینکه عاطفه نچشید، این خودش در مهد کودک تربیت شد، مگر مهد کودک عاطفه می آورد، این آدم خلأ دارد که این خلأ هفت ساله را هیچ چیز حتّی با موعظه با نصیحت پر نمی کند، این با شیر باید بیاید این با آغوش مادر باید بیاید، راه آن فقط همین است. چرا گفتند «حقُّ الحِضانه» برای مادر است ولو طلاق گرفته باشد، برای اینکه این بچه باید در آغوش مادر این دوره هفت ساله دانشگاه مهر و عاطفه را طی کند، آن وقت جامعه، جامعه عطوف خواهد بود.

ص: 102


1- توبه/سوره9، آیه123.
2- بقره/سوره2، آیه237.
3- بقره/سوره2، آیه178.
4- بقره/سوره2، آیه179.

پرسش:؟پاسخ: آن قسمت های عقلانیت و مدیریت را به پدر داد و این عاطفه را به مادر، تا نظام سامان بپذیرد چون بشر هم عاطفه، هم مدیریت و هم جهاد می خواهد.

مقصود از «ظلمات ثلاث» در آیه

فرمود: ﴿فی بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ خَلْقاً مِنْ بَعْدِ خَلْقٍ فی ظُلُماتٍ ثَلاثٍ﴾؛ این «ثلاث» ناظر به آن «ظلمات» است نه ناظر به «خَلق». برای «خَلق» مراتب متعددی را در سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» بیان کرده است که اول نطفه بود، بعد علقه شد، بعد مضغه شد، بعد جنین شد، بعد عظام شد: ﴿کَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً﴾ شد، بعد ﴿ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ﴾ (1) [33]شد. این ﴿فی ظُلُماتٍ ثَلاثٍ﴾ ظاهراً همان بطن است و رحم است و مَشیمه؛ ممکن است حداقل آن این باشد، لایه های دیگری هم در کار باشد.

«له الملک» دالّ بر انحصار مالکیت خدا

این ﴿لَهُ الْمُلْکُ﴾ نشان می دهد که منحصراً خدا مالک است؛ گاهی به صورت ﴿تَبارَکَ الَّذی بِیَدِهِ الْمُلْکُ﴾ (2) [34]تعبیر می کند گاهی در پایان سورهٴ مبارکهٴ «یس» ﴿فَسُبْحانَ الَّذی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْ ءٍ﴾ (3) [35]تعبیر می کند. مُلک و ملکوت از آن خداست، مستقیماً از آن خداست. اگر او مَلِک است «لا مَلِکٍ اِلاّ هُوَ»، (4) [36]اگر او مالک است «لا مالِکَ الا هُو»؛ پس او «اله» است ﴿لا إِلهَ إِلاّ هُوَ﴾، پس او معبود است «لا معبود الا هو». (5) [37]﴿لا إِلهَ إِلاّ هُوَ﴾ را بر مالکیت مطلق متفرع کردند، فرمود: ﴿فَأَنّی تُصْرَفُونَ﴾ کجا می روید به کدام طرف می روید؟ به هر طرف بروید به حق برمی گردید.

ص: 103


1- مومنون/سوره23، آیه14.
2- ملک/سوره67، آیه1.
3- یس/سوره36، آیه83.
4- تفسیر النیسابوری غرائب القران ورغائب الفرقان، النیسابوری، نظام الدین القمی، ج1، ص101.
5- میزان الحکمه، محمد محمدی ری شهری، ج8، ص209.

ردّ بر شفاعت طلبی مشرکان از غیر خدا

آنها که قائل به «اتخاذ ولد» نبودند، بلکه قائل به شفاعت بودند، آن را هم سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء»، هم سورهٴ مبارکهٴ «سبأ» پاسخ می دهد، چون در هر دو سوره سخن از شفاعت است. برای خیلی ها سخن از «اتخاذ ولد» نبود، بلکه می گفتند چون خدا یک حقیقت نامتناهی است، ما نمی توانیم او را عبادت کنیم، مگر به وسیله مقرّبان و شفیعان. در سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» فرمود: شفاعت حق است؛ ولی هم شفیع باید مأذون باشد هم مشفوعٌ له. در سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» آیه 28 این است: ﴿یَعْلَمُ ما بَیْنَ أَیْدیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا یَشْفَعُونَ إِلاّ لِمَنِ ارْتَضی وَ هُمْ مِنْ خَشْیَتِهِ مُشْفِقُونَ﴾؛ همین مطلب را در سورهٴ مبارکهٴ «سبأ» آیه 23، بعد از اینکه فرمود: خدای سبحان شریک ندارد، هیچ کسی در قبال خدا مستقل نیست، خدا شریک و ظهیر ندارد و آن سه قسم را که نفی کردند، شفاعت را اثبات کردند که اصل شفاعت «فی الجمله» حق است؛ اما هم شفیع باید مأذون باشد و هم مشفوعٌ له؛ نه شما که توقع دارید مشفوعٌ له باشید، «مرتضی المذهب» هستید که حق شفاعت به شما برسد، چون ﴿لا یَشْفَعُونَ إِلاّ لِمَنِ ارْتَضی﴾؛ کسی که مرتضی المذهب است، ﴿رَضیتُ لَکُمُ اْلإِسْلامَ دیناً﴾ (1) [38]است، دین خداپسند دارد، او می تواند مورد شفاعت قرار بگیرد و نه بت های شما مأذون هستند که شفاعت کنند، چون در آیه 23 همان سوره «سبأ» فرمود: ﴿وَ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ عِنْدَهُ إِلاّ لِمَنْ أَذِنَ لَهُ﴾ شما گفتید: ﴿ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِیُقَرِّبُونا إِلَی اللّهِ زُلْفی﴾، گفتید: ﴿هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا﴾؛ (2) [39]چه کسی به شما گفته که اینها شفیع شما هستند، شفاعت باید به اذن ذات اقدس الهی باشد.

ص: 104


1- مائده/سوره5، آیه3.
2- یونس/سوره10، آیه18.

بنابراین آیه سوره «انبیاء» و آیه سوره «سبأ» هر دو می تواند حرف کسانی که می گویند: ﴿ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِیُقَرِّبُونا إِلَی اللّهِ زُلْفی﴾ یا ﴿هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللّهِ﴾ آن را رد کند.

بازگشت ردّ و پذیرش اوامر الهی به خود انسان

بعد فرمود: ﴿إِنْ تَکْفُرُوا فَإِنَّ اللّهَ غَنِیُّ عَنْکُمْ وَ لا یَرْضی لِعِبادِهِ الْکُفْرَ وَ إِنْ تَشْکُرُوا یَرْضَهُ لَکُمْ﴾. «هاهنا امور»: امر اول این است که چون او قهّار مطلق است و قادر مطلق است آفریدگار مطلق است. دوم این است که چون خودش حق است ساختار عالم حق است و به مقصد می رسد. سوم این است که چون او حکیم است کار او بی هدف نیست چهارم چون غنی است هدفی برای خود ندارد.

من نکردم امر تا سودی کنم ٭٭٭ بلکه تا بر بندگان جودی کنم (1)

کار خدا «تا» بر نمی دارد، نه برای اینکه سودی ببرد، یک؛ نه برای اینکه جودی کند، دو؛ هر دو منفی است: «فَهُوَ الْجَوَادُ إِنْ أَعْطَی وَ هُوَ الْجَوَادُ إِنْ مَنَع». (2) [41]آن کسی که کاری می کند تا جود کند بشر است، این بشری که وضع مالی او خوب است، فعلاً جواد و سخی نیست، این کمال را ندارد؛ ولی یک بیمارستانی یا درمانگاهی، مدرسه ای می سازد تا به فضل جود برسد، تا به کمال جود برسد، بشود جواد، خدا که - معاذ الله - این چنین نیست، او کمال محض است، جود فعل اوست، چون خدا کمال نامتناهی است «یصدر منه الجود»، نه اینکه کاری می کند که بشود جواد. وقتی از امام کاظم(سلام الله علیه) سؤال کردند که جواد یعنی چه؟ فرمود: اگر جوادِ بشری را می گویید، یعنی کسی که حقوق الهی را ادا کند، حق مردم را ادا کند، خمس و زکات و وجوه شرعی خود را ادا کند، این می شود جواد؛ اگر «الله» را می گویید: «فَهُوَ الْجَوَادُ إِنْ أَعْطَی وَ هُوَ الْجَوَادُ إِنْ مَنَع»، داد جواد است، نداد هم جواد است، معلوم می شود آنجا که نمی دهد، کمال و سعادت و خیر شما در آن است.

ص: 105


1-
2- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج4، ص39، ط اسلامی.

بنابراین ذات اقدس الهی کارش «تا» بر نمی دارد، کسی کارش «تا» بر می دارد که ناقص باشد، اولاً؛ فعلی بین او و کمال واسطه باشد، ثانیاً؛ این فاعل، این فعل را انجام می دهد که به کمال برسد، ثالثاً؛ درباره چنین فاعلی می توان گفت: بلکه بر بندگان جودی کند. اما اگر ذاتی کمال نامتناهی بود که هست، چون کمال نامتناهی دارد و کامل نامتناهی است، «یترشّح منه الجود»، نه کاری می کند که بشود جواد. پس چون حکیم است صدر و ذیل کار او با حکمت و منفعت است، چون غنی است، خودش هدف ندارد، بلکه تمام اهداف او به فعل برمی گردد؛ لذا آنچه در پایان سورهٴ مبارکهٴ «ذاریات» فرمود: ﴿وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ اْلإِنْسَ إِلاّ لِیَعْبُدُونِ﴾؛ (1) [42]این «لام» ﴿لِیَعْبُدُونِ﴾ به آن تای خلقت برنمی گردد، البته بارها به عرضتان رسید که این حرف ها را از هشام صاحبِ مغنی نباید پرسید؛ «از شافعی نپرسید امثال این مسائل»؛ (2) وقتی به او بگویید: ﴿وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ اْلإِنْسَ إِلاّ لِیَعْبُدُونِ﴾ را ترکیب کن، می گوید «لام» ﴿لِیَعْبُدُونِ﴾ حرف جرّ است متعلق به ﴿خَلَقْتُ﴾ است؛ اما این «لام» می خواهد بیان کند که هدف مخلوق چیست، یا هدف تای ﴿خَلَقْتُ﴾ چیست؟ این دیگر کار مغنی نیست، کار مغنی این است که بگوید این «لام» حرف جرّ است و آن هم «مفعول واسطه» است برای ﴿خَلَقْتُ﴾؛ اما این را حکمت می گوید که «الله غنی عن العالمین» است. این «لام» به آن «تاء» برنمی گردد که بشود فاعل ذی غایه؛ بلکه به «خلق»؛ یعنی مخلوق برمی گردد که فعل می شود ذی غایه؛ لذا در سورهٴ مبارکهٴ «ابراهیم» فرمود: اگر همه مردم کافر باشند، برای ما بی تفاوت است. در سورهٴ مبارکهٴ «ابراهیم» از زبان موسای کلیم(سلام الله علیه) - آیه هشت - دارد: ﴿إِنْ تَکْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِی اْلأَرْضِ جَمیعاً﴾، برای ما فرقی نمی کند، این طور نیست که حالا ما به مقصد نرسیده باشیم، ما مقصدی نداشتیم، ما خودمان مقصد هستیم. اگر او مقصد است، او صمد است، او «هوَ الْآخِرُ»است، دیگر بعد از «الله» چیزی نیست که «الله» به دنبال آن کار کند، او خودش هدف است. بنابراین اگر در سوره «ابراهیم» آیه هشت فرمود: همه مردم زمین کافر شوند برای ما بی تفاوت است: ﴿إِنْ تَکْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِی اْلأَرْضِ جَمیعاً﴾؛ این طور نیست که ما به مقصد نرسیده باشیم، ما خودمان مقصد و مقصود هستیم: ﴿فَإِنَّ اللّهَ لَغَنِیُّ حَمیدٌ﴾. بنابراین عبادت، هدف مخلوق است نه هدف خالق، خالق چون خودش هدف است کار کرد. هر موجود محدودی کار می کند تا به کمال برتر برسد؛ اما کمال نامتناهی فرض ندارد که کاری انجام دهد که به جایی برسد، جایی در کار نیست.

ص: 106


1- ذاریات/سوره51، آیه56.
2-

پرسش: اصطلاحاً اراده نمی کند که بنده عبادت کند؟

پاسخ: اراده می کند، چون حکیم است، اراده حکیمانه دارد که بنده به کمال برسد.

پرسش: اراده می کند چون غایت دارد؟

پاسخ: نه، غایت فعل است، نه غایت فاعل؛ این چنین نیست که اگر بنده کافر شد، خدا بگوید من به مقصد نرسیدم به هدف نرسیدم و کامل نشدم، فرمود همه کافر شوند برای من بی تفاوت است. پس این دو اسم است و دو تا برهان؛ حد وسط یکی «غنای حق» است، حد وسط دیگری «حکمت حق» است. چون حکیم است همه کارهای او هدفمند است و چون غنی هست هدف برای فعل است نه فاعل؛ پس اگر فلان کار را کرده، برای اینکه این فعل به آن کمال برسد، فلان انسان را آفریده، برای اینکه انسان به آن مقصد برسد، اما چه انسان به مقصد برسد و چه نرسد برای خدا یکسان است؛ لذا در آیه محل بحث؛ یعنی سورهٴ مبارکهٴ «زمر» فرمود: ﴿إِنْ تَکْفُرُوا﴾؛ این حرف، حرف زنده است، همان حرف سورهٴ مبارکهٴ «ابراهیم» است، به همه مردم روی زمین می گوید: ﴿إِنْ تَکْفُرُوا فَإِنَّ اللّهَ غَنِیُّ عَنْکُمْ﴾ خدا که مقصدی، مقصودی بیرون از ذات خود ندارد، چون بیرون از ذات خدا، عدم محض است، کمالی نیست که خدا کاری را برای رسیدن به آن کمال انجام دهد، خداست و دیگر هیچ! بعد عالم را خلق کرد، نه اینکه - معاذ الله - خدا خلق کرده که به کمالی برسد که آن کمال را قبلاً نداشت و الآن می خواهد پیدا کند، آن دیگر خدا نیست. پس خدا نه برای سود، نه برای جود، کار خدا «تا» برنمی دارد که «تا» به فاعل برگردد؛ اما چون حکیم است همه کارهای او با فایده و نظم است، چون غنی است این فواید به فعل برمی گردد، نه به فاعل؛ لذا در آیه محل بحث سوره «زمر» فرمود: ﴿إِنْ تَکْفُرُوا فَإِنَّ اللّهَ غَنِیُّ عَنْکُمْ﴾، اما ﴿وَ لا یَرْضی لِعِبادِهِ الْکُفْرَ﴾؛ مواظب باشید! درست است که سودش به ما برنمی گردد، اما دودش به چشم شما می رود: ﴿وَ إِنْ تَشْکُرُوا یَرْضَهُ لَکُمْ﴾ و در صحنه قیامت هیچ کسی بار دیگری را حمل نمی کند.

ص: 107

!!!!!!!

[1]المیزان فی تفسیرالقرآن، العلامه الطباطبائی، ج17، ص 235 و 236.

[2]توبه/سوره9، آیه30.

[3]مائده/سوره5، آیه73.

[4]انعام/سوره6، آیه76.

[5]زمر/سوره39، آیه3.

[6]زمر/سوره39، آیه4.

[7]ص/سوره38، آیه27.

[8]ص/سوره38، آیه28.

[9]انعام/سوره6، آیه92.

[10]ص/سوره38، آیه27.

[11]حدید/سوره57، آیه3.

[12]رعد/سوره13، آیه16.

[13]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص115، ط اسلامی.

[14]فصلت/سوره41، آیه11.

[15]بقره/سوره2، آیه29.

[16]زمر/سوره39، آیه67.

[17]تکویر/سوره81، آیه1.

[18]ابراهیم/سوره14، آیه19.

[19]الخصال، الشیخ الصدوق، ج2، ص652.

[20]اسراء/سوره17، آیه23.

[21] اسراء/سوره17، آیه24.

[22]سرکشی کردن اسب را می گویند.

[23]نحل/سوره16، آیه7.

[24]زمر/سوره39، آیه67.

[25]نازعات/سوره79، آیه6.

[26]نازعات/سوره79، آیه7.

[27]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج2، ص186، ط اسلامی.

[28]بقره/سوره2، آیه276.

[29]توبه/سوره9، آیه123.

[30]بقره/سوره2، آیه237.

[31]بقره/سوره2، آیه178.

[32]بقره/سوره2، آیه179.

ص: 108

[33] مومنون/سوره23، آیه14.

[34]ملک/سوره67، آیه1.

[35]یس/سوره36، آیه83.

[36]تفسیر النیسابوری غرائب القران ورغائب الفرقان، النیسابوری، نظام الدین القمی، ج1، ص101.

[37]میزان الحکمه، محمد محمدی ری شهری، ج8، ص209.

[38]مائده/سوره5، آیه3.

[39]یونس/سوره10، آیه18.

[40]مولوی، مثنوی معنوی، دفتر دوم.

[41]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج4، ص39، ط اسلامی.

[42]ذاریات/سوره51، آیه56.

[43]حافظ، غزل شماره307.

!!!!!!!

تفسیر آیات 6 تا 7 سوره زمر ... 93/07/16

﴿خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها وَ أَنْزَلَ لَکُمْ مِنَ اْلأَنْعامِ ثَمانِیَةَ أَزْواجٍ یَخْلُقُکُمْ فی بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ خَلْقاً مِنْ بَعْدِ خَلْقٍ فی ظُلُماتٍ ثَلاثٍ ذلِکُمُ اللّهُ رَبُّکُمْ لَهُ الْمُلْکُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ فَأَنّی تُصْرَفُونَ(6) إِنْ تَکْفُرُوا فَإِنَّ اللّهَ غَنِیُّ عَنْکُمْ وَ لا یَرْضی لِعِبادِهِ الْکُفْرَ وَ إِنْ تَشْکُرُوا یَرْضَهُ لَکُمْ وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْری ثُمَّ إِلی رَبِّکُمْ مَرْجِعُکُمْ فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ إِنَّهُ عَلیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ(7)﴾

ادله دال بر اثبات خالقیّت مطلق برای خدا

بعد از اینکه توحید را طرح فرمود، سخن مشرکان را ذکر و ابطال نمود، و بر توحید دلیل اقامه کرد، فرمود: خلقت مطلق، مخصوص خداست؛ تدبیر مطلق، مخصوص خداست؛ مالکیت مطلق، مخصوص خداست؛ پس الوهیت مطلق، مخصوص اوست؛ او مألوه و معبود است و باید او را عبادت کرد. حالا برای اثبات خالقیت مطلق؛ گاهی خلقت نظام تکوین؛ یعنی آسمان و زمین را مطرح می فرماید و گاهی تدبیر نظام تکوین را که فصول چهارگانه و تسخیر شمس و قمر و تکویر و یُغشِی و «یولج اللیل و النهار» را ذکر می فرماید، گاهی هم درباره خلقت انسان سخن می گوید.

ص: 109

واحد بودن حقیقت وجودی آدم و حوّا

فرمود همه شما را از یک حقیقت و از یک وجود خارجی خلق کرد که حضرت آدم(سلام الله علیه) باشد و همسر او از همان حقیقت است، نه بیگانه؛ سخن از ضلع و بخش های اضافی بدن او و اینها نیست؛ یعنی حضرت حوا از همان حقیقتی خلق شد که حضرت آدم(سلام الله علیهما) خلق شد. تعبیر ﴿ثُمَّ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها﴾ این چنین نیست که تأخیر زمانی و مانند آن را بفهماند، بلکه این تأخیر رتبی است. در آیه 46 سورهٴ مبارکهٴ «یونس» به این صورت آمده است: ﴿وَ إِمّا نُرِیَنَّکَ بَعْضَ الَّذی نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّیَنَّکَ فَإِلَیْنا مَرْجِعُهُمْ ثُمَّ اللّهُ شَهیدٌ عَلی ما یَفْعَلُونَ﴾؛ این طور نیست که شاهد بودن خدا، عالِم بودن خدا، زماناً متأخّر از مسئله رجوع و برگشت اینها در قیامت باشد، بلکه یک ترتیب لفظی است، تقدیم و تأخیر رتبی است و مانند آن، پس زماناً مطرح نیست.

﴿ثُمَّ اللّهُ﴾ کلمه «ثُمَّ» در آیه 46 سوره «یونس» برای تأخیر و ترتیب زمانی نیست، اینجا هم؛ یعنی آیه محل بحث سورهٴ مبارکهٴ «زمر»، آیه شش که فرمود: ﴿ثُمَّ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها﴾، ناظر به تأخیر زمانی نیست، نازل کردن این هشت زوج؛ یعنی مذکر و مؤنث - نه وحشی و اهلی - مذکر و مؤنث برای تأمین دامداری و ارزاق شماست.

سهم تعیین کننده مادر در «أحسن المخلوقین» شدن فرزند

این ﴿یَخْلُقُکُمْ فی بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ﴾ درست است که صُلب پدر سهمی دارد اما سهم تعیین کننده در تکوّن فرزند همان نفس مادر است که زن اگر به عظمت خود پی ببرد، می فهمد او مجرای «أحسن المخلوقین» شدن است. اگر ذات اقدس الهی بعد از پرورش انسان که از نطفه شروع شد، تا ﴿ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ﴾، از آن به بعد فرمود: ﴿فَتَبارَکَ اللّهُ أَحْسَنُ الْخالِقینَ﴾، (1) [1]پس انسان می شود «أحسن المخلوقین». اگر مخلوقی برتر و زیباتر و بهتر از انسان بود، خدای سبحان در آفرینش آن مخلوق می فرمود: ﴿فَتَبارَکَ اللّهُ أَحْسَنُ الْخالِقینَ﴾، چون مخلوقی أحسنِ از انسان نیست؛ لذا ﴿فَتَبارَکَ اللّهُ أَحْسَنُ الْخالِقینَ﴾ را درباره آفرینش هیچ موجودی نفرمود. این «أحسن المخلوقین» در پرورشگاه مادر ظهور می کند نه پدر، و مادر. یعنی زن، آن قدرت را دارد که مَظهر و مَجرا و مسیر فیض «أحسن المخلوقین» شود. اینکه؛ نظیر سلول های بنیادی و مانند آن نیست؛ نظیر یک قفسه نیست؛ نظیر یک شیشه نیست که در آن شیشه یا آن قفسه سلول های بنیادی را بگذارند و انسان پیدا شود همه فیوضاتی که ذات اقدس الهی نسبت به این نطقه و علقه و مضغه و جنین و عظام و جامه گوشت در بر کردن؛ ﴿ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ﴾ را آوردن، همه اینها از مسیر نفس مادر می گذرد. این زن است که عظمت و مقام او با این روشن می شود آن وقت این خودش را هدر بدهد و به امور دیگر بپردازد. پرورش «احسن المخلوقین» به دست زن است از نفس مادر سامان می پذیرد این طور نیست که این مثل شیشه یا قفسه باشد.

ص: 110


1- مومنون/سوره23، آیه14.

مقصود از ﴿ظُلُماتٍ ثَلاثٍ﴾ در خلقت انسان

سه تا روایت در کتاب شریف کنز هست که در یک روایت همان دعای نورانی عرفه سید الشهداء(سلام الله علیه) مطرح است که این ظلمات ثلاث عبارت از لحم و جلد و دم است. (1) دو روایت برابر همین است که بطن و رحم و مشیمه است. (2) اگر آن روایتی که از دعای عرفه حضرت(سلام الله علیه) نقل شده است، قابل انطباق بر این بود که «ثبت المطلوب»، نبود، اینها مثبتین هستند و معارض هم نخواهند بود، چون در مقام تحدید نیست. سه ظلمت از نظر لحم و دم و جلد مطرح است و سه ظلمت از جهت بطن و مشیمه و رحم مطرح است، چون اینها مثبتین هستند قابل جمع می باشند. اگر آن روایت دعای عرفه، قابل تطبیق بر این دو روایتی که در کنز هست - چون هر سه روایت در کنز است - بود که اختلافی نیست، اگر نبود اینها چون مثبتان هستند، هر دو را می شود عمل کرد. فرمود: ﴿فی ظُلُماتٍ ثَلاثٍ ذلِکُمُ اللّهُ رَبُّکُمْ﴾.

اما جریان «ألف» آدم، همان طوری که مرحوم صدوق در خصال (3) نقل کرده - ممکن است دیگران هم در جاهای دیگر نقل کرده باشند - از جهت گذشته، اگر کلمه «ألف» ناظر به کثرت باشد؛ یعنی انسان های فراوانی آمدند و رفتند، اما اگر همین حدّ خاص باشد؛ یعنی همان هزار آدم و هشت عالَم، از این به بعد هم آدم های دیگر و هم عوالم دیگری در پیش است، ما هم غافله ای هستیم که به مقصد می رسیم، این طور نیست که بعد از ما کلّ بساط جمع شود و دیگر خلقتی در کار نباشد، این را نمی شود فتوا داد.

ص: 111


1- تفسیرنمونه، آیت الله ناصرمکارم شیرازی، ج19، ص384.
2-
3-

حلّ سؤالات توحیدی با مشاهده ملکوت اشیا و دعوت ما به آن

﴿ذلِکُمُ اللّهُ رَبُّکُمْ﴾ حالا که این چنین است، پس خالقیّت مطلق از آن اوست، ربوبیّت مطلق هم از آن اوست، برای اینکه تدبیر آسمان و زمین، تدبیر رزق شما، تدبیر این عالم به عهده ماست. مرحله سوم ﴿لَهُ الْمُلْکُ﴾ است که تقدیم خبر مفید حصر است. مُلک به دست اوست، مُلک از آن اوست، هم ﴿تَبارَکَ الَّذی بِیَدِهِ الْمُلْکُ﴾، (1) [5]هم ﴿سُبْحانَ الَّذی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْ ءٍ﴾، (2) [6]﴿مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْ ءٍ﴾؛ یعنی پیشانو و زمام و افسار هر چیزی به دست خداست. یک وقت است که کلّ مجموعه مطرح است، می گویند: ﴿تَبارَکَ الَّذی بِیَدِهِ الْمُلْکُ﴾؛ یک وقت رهبری اشیا مطرح است، می فرماید: ﴿سُبْحانَ الَّذی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْ ءٍ﴾؛ چون فرمود: ﴿ما مِنْ دَابَّةٍ إِلاّ هُوَ آخِذٌ بِناصِیَتِها﴾؛ (3) [7]خدای سبحان ناصیه و پیشانوی هر چیزی و پیشانی هر چیزی و رهبری هر چیزی را به عهده دارد، آن جهت ارتباط موجود به «الله» را ملکوت می گویند که اگر کسی آن را ببیند، یقیناً توحید برای او حل است. وجود مبارک ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) آن را دید که در سوره «انعام» آمد؛ ولی در سوره «اعراف» خدای سبحان ما را دعوت کرد که او را نگاه کنیم و نگاه مقدمه دیدن خواهد بود.

نشان دادن ملکوت اشیا به ابراهیم (ع)

درباره حضرت ابراهیم(سلام الله علیه) فرمود: ﴿وَ کَذلِکَ نُری إِبْراهیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ (4) [8]این فعل مضارع است و دلالت بر استمرار دارد؛ یعنی ما مرتب ملکوت اشیا را نشان حضرت می دهیم، این در سوره «انعام» بود. در سوره «اعراف» به ما فرمود: ﴿أَ وَ لَمْ یَنْظُرُوا فی مَلَکُوتِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾؛ (5) [9]یعنی شما در عین حال که مُلک را یک علم تجربی می شناسید، بدانید که این آسمان و زمین در تحت تدبیر کسی هست؛ لذا فرض ندارد که ما زمین شناسی داشته باشیم، دریاشناسی داشته باشیم، شیمی داشته باشیم، فیزیک داشته باشیم و اینها دینی نباشد، چون گذشته از اینکه اینها مخلوق هستند، خدای سبحان هم فرمود: ﴿أَفَلا یَنْظُرُونَ إِلَی اْلإِبِلِ کَیْفَ خُلِقَتْ﴾؛ (6) نه «کیف یمشی»، نه «کیف یحمل»، نه «کیف یُرکَب»، نه «کیف یتغذّی»؛ بلکه ﴿کَیْفَ خُلِقَتْ﴾؛ اگر ﴿أَ فَلا یَنْظُرُونَ إِلَی اْلإِبِلِ کَیْفَ خُلِقَتْ﴾، همه اشیا همین طور است، فیزیک و شیمی نظر به اشیا است ﴿کَیْفَ خُلِقَتْ﴾؛ لذا فرض ندارد که ما علم غیر دینی داشته باشیم؛ منتها پیشانوی هر چیزی به دست خداست، اگر کسی او را ببیند، یقیناً موحّد خواهد بود. وجود مبارک حضرت ابراهیم او را دید و به ما دستور دادند که او را نگاه کنیم، چون نگاه کردن مقدمه دیدن است.

ص: 112


1- ملک/سوره67، آیه1.
2- یس/سوره36، آیه83.
3- هود/سوره11، آیه56.
4- انعام/سوره6، آیه75.
5- اعراف/سوره7، آیه185.
6- غاشیه/سوره88، آیه17.

الوهیت الهی و غنای او، دالّ بر عدم تضرّر از کفر انسان

بعد از اثبات و حصر مالکیت اشیا برای خدا؛ آن گاه الوهیت الهی مطرح می شود، حالا که «هو الخالق» مطلق است، «هو الرب» مطلق است، «هو المالک» مطلق است؛ ﴿لا إِلهَ إِلاّ هُوَ﴾؛ هیچ معبودی جز او نیست و شما کجا می خواهید بروید، ﴿فَأَنّی تُصْرَفُونَ﴾. حالا که معبودی غیر از او نیست، بشر دو قسم می شود: یا همین معبود را می پرستد یا نه، حالا که نپرستید، فرق نمی کند مشرک باشد و دیگری را بپرستد، یا اصلاً کسی را نپرستد، فقط هوای خودش را بپرستد. ﴿إِنْ تَکْفُرُوا فَإِنَّ اللّهَ غَنِیُّ عَنْکُمْ﴾ درست است که خدای سبحان در بخش پایانی سوره «ذاریات» فرمود که ما همه را برای عبادت خلق کردیم، اما عبادت، غایت مخلوق است، نه غایت خالق. اگر انسان به عبادت نپردازد، این انسان است که به هدف نرسید، نه اینکه «الله» به هدف نرسید، چون «الله» خودش هدف است، «هوَ الْآخِرُ» (1) است، اگر «هوَ الْآخِرُ» است «بالقول المطلق»، دیگر هدفی ندارد؛ اگر خود او فاعل است «بالقول المطلق»، دیگر فاعل ندارد؛ اگر او هدف است «بالقول المطلق»، دیگر هدف ندارد. همان طور که نمی شود گفت خدا را چه کسی آفرید، چون او عین هستی محض است، نمی شود هم سؤال کرد که غرض خدا از آفرینش چیست، چون او خودش غرض است، خودش هدف است؛ هر کاری برای نیل به کمال است، اگر کمال نامتناهی خواست کاری کند، دیگر نمی شود سؤال کرد تو برای چه کار می کنی، چون او کمال مطلق است، کار از او صادر می شود.

ص: 113


1- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص115، ط اسلامی.

پرسش: ببخشید استاد! چرا خداوند متعال انسان را آفرید تا به کمال برسد؟

پاسخ: به کمال برسد، برای اینکه فیض خداست، او چون جواد است بخشنده است، فیض را به اشیا افاضه می کند و اشیا را هستی می دهد که یک فیض است، اشیا را به کمال می رساند، چون «کان» ناقصه است، خاصیت کامل بودن او همین است.

پرسش: در دعای «افتتاح» می فرماید: «وَ لا تَزِیدُهَ کَثرَةُ العَطَاءِ إِلا جُودَاً وَ کَرَماً»؟ (1) [12]

پاسخ: این بیان نورانی حضرت در دعای «افتتاح» که داریم «وَ لا تَزِیدهُ کَثرَةُ العَطَاءِ إِلا جُودَاً وَ کَرَماً»؛ یعنی با بخشش نه تنها از مخزن او کم نمی شود، بلکه فیض او اضافه می شود، چرا؟ برای اینکه یک بار که خدای سبحان به «زید» فیض داد، این «زید» قدر فیض را دانست و از این فیض بهره برد و جلو رفت، استعداد بیشتری پیدا می کند، وقتی استعداد بیشتری پیدا کرد، ذات اقدس الهی فیض بیشتری می دهد، وقتی او از این فیض بهره برد، قدری بالا آمد، استعداد برتری پیدا می کند، چون استعداد برتری پیدا می کند فیض تازه تری نازل می شود؛ پس «وَ لا تَزِیدُهُ کَثرَةُ العَطَاءِ إِلا جُودَاً وَ کَرَماً»، مگر کسی ﴿فَنَبَذُوهُ﴾ «کتاب الله» ﴿وَراءَ ظُهُورِهِم﴾؛ (2) [13]عطای الهی را پس بزند. هر چه که فیض خدا بیاید و مستفیض حق شناسی کند، باعث افزایش فیض است. پس اگر چیزی از خدا صادر شود، نه تنها از مخزن الهی کم نخواهد شد، چون ﴿ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللّهِ باقٍ﴾ (3) [14]بلکه افزوده خواهد شد؛ منتها افزایش درباره مستفیض است. فرمود: ﴿إِنْ تَکْفُرُوا فَإِنَّ اللّهَ غَنِیُّ عَنْکُمْ﴾؛ او چون مقصدی ندارد، خودش مقصد است، همان طور که فاعلی ندارد چون خودش فاعل است. همه فاعل ها کار را برای رسیدن به کمال انجام می دهند، اگر خود کمال نامتناهی خواست کار انجام دهد، چون کمال نامتناهی است «یصدر منه الفیض»، نه اینکه کاری را انجام می دهد که به جودی برسد، یا به سَخایی برسد، یا به وصفی که ندارد برسد. کار خدا «تا» بر نمی دارد، چون خودش مقصد است، کمال نامتناهی است؛ لذا در سورهٴ مبارکهٴ «ابراهیم» فرمود: اگر همه مردم کافر شوند، برای ما بی تفاوت است: ﴿إِنْ تَکْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِی اْلأَرْضِ﴾؛ آن آیه جامع تر از آیه هفت محل بحث سوره «زمر» است، فرمود: ﴿إِنْ تَکْفُرُوا فَإِنَّ اللّهَ غَنِیُّ عَنْکُمْ﴾؛ اما در سورهٴ مبارکهٴ «ابراهیم» که در بحث قبل خوانده شد، فرمود: ﴿إِنْ تَکْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِی اْلأَرْضِ جَمیعاً فَإِنَّ اللّهَ لَغَنِیُّ حَمیدٌ﴾، چون آسیبی به ذات اقدس الهی نمی رسد و نمی رسانید کمبودی هم پیدا نمی شود، او خودش کمال محض است و در همه حال یکسان است: ﴿إِنْ تَکْفُرُوا فَإِنَّ اللّهَ غَنِیُّ عَنْکُمْ﴾.

ص: 114


1- تهذیب الاحکام، الشیخ الطوسی، ج3، ص109.
2- آل عمران/سوره3، آیه187.
3- نحل/سوره16، آیه96.

عدم رضای الهی از کفر انسان و آثار آن

اما ﴿لا یَرْضی لِعِبادِهِ الْکُفْرَ﴾، برای شما کفر را نمی پسندد، نفرمود «لا یرضی لکم»، ظاهرش این است که ﴿إِنْ تَکْفُرُوا فَإِنَّ اللّهَ غَنِیُّ عَنْکُمْ﴾ ضمیر جمع مخاطب حاضر باید باشد، بفرماید: «لا یرضی لکم الکفر»؛ اما فرمود: ﴿لِعِبادِهِ﴾ که تعلیق حکم بر وصف، مُشعر به علّیت است، چون شما بنده او هستید، او کمال شما را می خواهد و چون کمال بنده را می خواهد؛ بنابراین راضی نیست که بنده به زحمت بیفتد: ﴿لا یَرْضی لِعِبادِهِ﴾ چرا؟ «لأنهم عباده»؛ هیچ مولایی راضی نیست که عباد او به زحمت بیفتد: ﴿وَ لا یَرْضی لِعِبادِهِ الْکُفْرَ﴾. اما ﴿وَ إِنْ تَشْکُرُوا یَرْضَهُ لَکُمْ﴾؛ اگر شاکر بودید خدا از شما راضی می شود و رضای او هم چون صفت فعل است مثل سخط، آثاری دارد. این بیان نورانی سید الشهداء(سلام الله علیه) در دعای عرفه است که رضای الهی سببی ندارد از خودش، چه رسد به غیر خودش؛ سببی داشته باشد که در درون او تحوّلی پیدا شود، او قبلاً راضی نبود الآن راضی شود، این چنین نیست، چون این رضا و سخط؛ نظیر رضا و سخط انسان نیست که حالت های نفسانی باشد، یا تحوّلی در درون انسان پیدا شود؛ رضا و سخط الهی، فعل خداست و از فعل خدا صادر می شود، خارج از ذات خداست و ذات اقدس الهی در مقام ذات، مصون از تحوّل و تبدّل حالات است، این چنین نیست که عاملی از بیرون باعث خوشحالی خدا شود، یا باعث نگرانی خدا شود. رضای الهی و سخط الهی از اوصاف فعل خداست و اوصاف فعلیه را از مقام فعل انتزاع می کنند. وقتی خدا از شما راضی شد، برکات فراوان تری به شما عطا خواهد کرد: ﴿وَ إِنْ تَشْکُرُوا﴾ شما به وظیفه خودتان عمل کردید، اما ﴿یَرْضَهُ لَکُمْ﴾؛ اینجا چون قبلاً فرمود «لعباده» این ﴿یَرْضَهُ لَکُمْ﴾ هم؛ یعنی «لعباده»؛ بعد فرمود کفر و شکر، رضا و سخط الهی را به دنبال دارد.

ص: 115

سنگینی اعمال شرّ و حمل آن با خود انسان

هر کسی همه اینها را در مجموعه دیوان عمل خود دارد، با این قافله حرکت می کند و ذات اقدس الهی بدون اینکه ظلمی به کسی شود، بین اینها داوری می کند. اینها بار است؛ یک وقت است مَرکب است که بار آدم را می برد، یک وقت بار زائدی است که انسان ﴿لَیَحْمِلُنَّ أَثْقالَهُمْ وَ أَثْقالاً مَعَ أَثْقالِهِمْ﴾ (1) [15]و مانند آن، انسان باید آن بار را حمل کند. اعمال خیر، انسان را جلو می برد؛ اعمال شرّ باری است بر دوش آدم که انسان باید این بار را حمل کند. اعمال خیر مثل یک مَرکب است، مثل یک پرنده است، مثل یک نسیم است که انسان را می برد، این طور نیست که انسان آنها را به دوش بکشد. انسان مهمان اعمال خیر خودش است، اما اعمال سنگین و حرام که پیشرفتی ندارند، باری بر دوش آدم هستند. وزر؛ یعنی بار سنگین، وزیر به کسی می گویند که ثقل مملکت به عهده اوست: ﴿وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ﴾؛ یعنی هیچ نفس باربری بار دیگری را حمل نمی کند. پس گناه بار است، یک؛ باربر نیست، دو؛ تنها خود انسان باید بار خودش را حمل کند، سه؛ هیچ وسیله ای هم ندارد برای حمل بار، چهار.

إخبار خدا از اعمال انسان و داوری بر مبنای آن

وقتی انسان وارد صحنه قیامت شد، ذات اقدس الهی دو کار می کند: یکی اینکه اعمال اینها را به اینها گزارش می دهد؛ بعد می فرماید: نیازی به گزارش نیست، چون خودشان آگاه هستند. دوم اینکه برابر این بارها داوری می کند. در سورهٴ مبارکهٴ «القیامة» فرمود: ﴿یُنَبَّؤُا اْلإِنْسانُ یَوْمَئِذٍ بِما قَدَّمَ وَ أَخَّرَ﴾ (2) [16]تمام کارهایی که انسان در دوران جوانی و سالمندی و میانسالی انجام داد، یا همه کارهایی که در زمان حیات خود انجام داد و آثار سوئی که بعد از آن به عنوان سنّت سیّئه به یاد مانده است و دیگران انجام می دهند که ﴿نَکْتُبُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُمْ﴾، (3) [17]همه به او گزارش داده می شود: ﴿یُنَبَّؤُا اْلإِنْسانُ یَوْمَئِذٍ بِما قَدَّمَ وَ أَخَّرَ﴾؛ بعد این را در سورهٴ مبارکهٴ «القیامة» استدراک می کند، می فرماید: نیازی به تنبِئَه؛ یعنی «نبأ»، «انباء»؛ یعنی إخبار، نیازی به گزارش و خبر دادن نیست، چرا؟ چون ﴿یُنَبَّؤُا اْلإِنْسانُ یَوْمَئِذٍ بِما قَدَّمَ وَ أَخَّرَ﴾؛ چرا نیاز نیست؟ فرمود: ﴿بَلِ اْلإِنْسانُ عَلی نَفْسِهِ بَصیرَةٌ﴾؛ (4) [18]چرا ما انباء و گزارش بدهیم که چه شد؟ ﴿یُنَبَّؤُا اْلإِنْسانُ یَوْمَئِذٍ بِما قَدَّمَ وَ أَخَّرَ﴾ را اول ذکر می فرماید، بعد با کلمه «بل اضرابیه»؛ یعنی نیازی به تنبئ و انباء و گزارش دادن نیست، می فرماید: ﴿بَلِ اْلإِنْسانُ عَلی نَفْسِهِ بَصیرَةٌ﴾. بارها ملاحظه فرمودید این کلمه «بصیره» برای مبالغه است، مثل اینکه می گویند فلان شخص «علّامة» است، این «تاء»، تای تأنیث نیست، چون کلمه «انسان» مذکّر است و خبر آن مؤنث نمی آید، پس مبالغه است: ﴿بَلِ اْلإِنْسانُ عَلی نَفْسِهِ بَصیرَةٌ﴾، نه اینکه بصیر باشد، خیلی بصیرت دارد، چون این چنین است، نیازی به تنبئه نیست نیازی نیست ما به او گزارش بدهیم؛ این را در سورهٴ مبارکهٴ «القیامة» بیان کرد و در این سوره فرمود: ﴿ثُمَّ إِلی رَبِّکُمْ مَرْجِعُکُمْ فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ﴾. حالا چطور ذات اقدس الهی تبنئه می کند، گزارش می دهد، می فرماید: این اعمال شما در سینه شماست، خدا از آن ظرف باخبر است، چه رسد به مظروف: ﴿وَ اللّهُ عَلیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ﴾؛ آنچه در صَدر است خود صَدر که ظرف است، آنچه در صدر و ذات الصدر است، هم از ظرف با خبر است، هم از مظروف با خبر است؛ وقتی از مظروف با خبر بود، یقیناً از ظرف با خبر است، از گوهر صدر و ظرف صدر با خبر است.

ص: 116


1- عنکبوت/سوره29، آیه13.
2- قیامه/سوره75، آیه13.
3- یس/سوره36، آیه12.
4- قیامه/سوره75، آیه14.

پرسش: ؟پاسخ: برای اینکه این چنین نیست که حالا ما بگوییم خدا راضی است، اثرش چیست؟ خدا شاکر است، اثرش چیست؟ خدا می پسندد، اثرش چیست؟ فرمود: اولاً به شما گزارش می دهند، بعد در صحنه قیامت بر مبنای اینها داوری می شود، این طور نیست که فقط رضا و عدم رضا را در دنیا به شما گزارش دهیم که خدا راضی است، رضای او پایانش بهشت است و سخط او پایانش جهنم است، هیچ کسی هم بار دیگری را حمل نمی کند.پرسش:؟

اطلاع خدا از اسرار انسان و تأثیر آن در داوری او

پاسخ: بله، اگر کسی نیت سوء، نقشه و کید و مانند آن برای برادر ایمانی کشید، فعلاً یادش نیست، بله، آنجا فرمود: ﴿إِنْ تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفی﴾، (1) [19]اگر شما کار و حرفی را علنی بگویید که خدا می داند، روشن است، احتیاجی به گفتن نیست: ﴿إِنْ تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرّ﴾؛ اگر سرّ را می داند، جهر را هم یقیناً می داند؛ اَخفای از سرّ که برای خود شما هم مخفی است، الآن یادتان رفته، یا در آن تحلیل نهایی هم به زحمت به یاد می آورید، خدای سبحان از درونِ درون شما با خبر است که این کار را برای چه کسی دارید انجام می دهید، این توطئه را برای چه کسی دارید انجام می دهید، آن را هم خدا می داند و به حساب می آورد؛ البته در فقه اصغر می گویند که اگر کسی نیّت سوء داشت و کاری انجام نداد، معصیت حساب نمی شود؛ ولی در بحث کلامی ملاحظه فرمودید، اینکه مرحوم آخوند و امثال آخوند دارند که «تجرّی» خُبث سریره می آورد، (2) این در بحث کلامی است. در فقه اصغر به آن خاطرات ظریف ذهنی افراد توجه نمی شود، نمی گویند او حالا فاسق شده است؛ اما در بحث کلامی این شخص فاسق است، در فقه اکبر این شخص فاسق است و به آن هم توجه می شود و برابر آن هم کیفر می بیند. فرمود: ﴿إِنْ تَکْفُرُوا فَإِنَّ اللّهَ غَنِیُّ عَنْکُمْ وَ لا یَرْضی لِعِبادِهِ الْکُفْرَ﴾. پس کار خدا برای چیزی نیست، چون خودش مقصد محض است.

ص: 117


1- طه/سوره20، آیه7.
2- کفایة الاصول، الآخوندالخراسانی، ص259.

تعطیل بردار نبودن ربوبیّت الهی

اما این نکته باید معلوم باشد که «تعطیل» غیر از منع است، خدا تدبیر می کند، او «دائم الفیض علی البریّه» است، تدبیر او گاهی به این است که می دهد، گاهی به این است که نمی دهد. در بعضی از روایات مثل حدیث قدسی آمده است که «وَ إِنَّ مِنْ عِبَادِیَ الْمُؤْمِنِینَ مَنْ لَا یُصْلِحُهُ إِلَّاالْغِنَی وَ إِنَّ مِنْ عِبَادِیَ الْمُؤْمِنِینَ مَنْ لَا یُصْلِحُهُ إِلَّا الفَقرَ»، (1) [21]این ﴿یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ وَ یَقْدِرُ﴾، (2) [22]برابر مصالح و حِکَم خفیّه اداره می شود؛ اما ندادن، غیر از «تعطیل» است، کار خدا «تعطیل بردار» نیست، او دائماً در تدبیر است، او «دائم الفیض علی البریّه» است؛ منتها فیض و تدبیر الهی گاهی به این است که به کسی چیزی بدهد، یا بیشتر بدهد و به کسی ندهد، یا کمتر بدهد، این یک نحو تدبیر است. بنابراین تدبیر، «تعطیل» بردار نیست، گرچه کار مقطعی نسبت به بعضی ها، دادن است و نسبت به بعضی ها ندادن؛ در هر دو حال «جُود» است.

امتحان بودن خشکسالی و راه های برون رفت از آن

حالا یک چند جمله ای این دعای نورانی را بخوانیم شما هم - ان شاء الله - با این دعاها مأنوس هستید، مسئله خشکسالی برای ما یک امتحان الهی است و در امتحان الهی که فرمود: ﴿وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْ ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ﴾؛ (3) [23]انسان در موقع امتحان، هیچ راهی ندارد، مگر اینکه به ممتحِن برگردد، راه دیگری که نیست.

ص: 118


1- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج2، ص352، ط اسلامی.
2- رعد/سوره13، آیه26.
3- بقره/سوره2، آیه155.

یک اصل کلی را قرآن کریم ذکر کرد، فرمود دیگر لازم نیست شما نماز استسقا بخوانید، دعای استسقا کنید، شما که به وظیفه خود عمل کنید، این نظام سپهری باران را کاملاً به شما می دهد: ﴿وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَی الطَّریقَةِ َلأَسْقَیْناهُمْ ماءً غَدَقاً﴾. (1) [24]در روایات ما، ائمه(علیهم السلام) فرمودند که هیچ گیاه تشنه ای نیست، مگر اینکه ذات اقدس الهی به اندازه نیاز او باران می فرستد؛ ولی بشر اگر صالح باشند، دامداری و کشاورزی و همه مسائل اقتصاد مقاومتی او حل می شود و باران مناسب و مساعد هم می فرستد و اگر بشر صالح نبود، این باران ها را به دریا می فرستد، این یک اصل کلی است که فرمود: ﴿وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَی الطَّریقَةِ َلأَسْقَیْناهُمْ ماءً غَدَقاً﴾. بارها این عبارت مرحوم بوعلی از الهیات شفا اینجا خوانده شد، ایشان می فرماید، آن کسی که به این مطلب نرسید که چه تاثیری بین نماز استسقاء و آمدن باران وجود دارد، چه تلازمی بین آدم خوب بودن و باران دارد: «إنما یدفعه هؤلاء المتشبهة بالفلاسفة»، (2) او فیلسوف نیست، او به چیزی از نظام خلقت آشنا نیست، فیلسوف الهی هرگز منکر این حرف ها نیست، فرمود ما رساله ای نوشتیم در «البرّ و الإثم» و این مسئله را کاملاً ثابت کردیم که مبادا کسی خیال کند، چه تأثیری بین نماز استسقاء و آمدن باران وجود دارد.

پس دو اصل کلی است که در دین ما آمده، یکی فرمود: ﴿وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَی الطَّریقَةِ﴾، اگر مردم نه بیراهه بروند و نه راه کسی را ببندند؛ نه اختلاسی در کار باشد و نه به فکر این باشند که خودشان را تأمین کنند و نه با بیت المال بازی کنند؛ ما به اندازه کافی باران می فرستیم: ﴿لأَسْقَیْناهُمْ ماءً غَدَقاً﴾، سدها را پر می کنیم، مزرع را پر می کنیم، مرتع را پر می کنیم، فضای سالم به اینها می دهیم، محیط زیست به اینها می دهیم: ﴿وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قیلاً﴾، (3) از او راستگوتر کیست؟! از او به وعده عمل کننده تر کیست؟! فرمود اگر امتحان شدید، گرفتار شدید، نماز استسقاء بخوانید، دعای استسقاء بخوانید.

ص: 119


1- جن/سوره72، آیه16.
2- العقل العملی، الشیخ محمدالسند، ج1، ص142.
3- نساء/سوره4، آیه122.

این دعای استسقای وجود مبارک امام سجاد را ما تبرّکاً می خوانیم،

شما آقایان هر کدام روزی یک بار یا کمتر و بیشتر بخوانید؛ این چنین نیست که ما منتظر باشیم و چیزی نخواهیم، به ما فرمود بخواهید، تا من به شما بدهم. این دعای نورانی امام سجاد (ع) که دعای نوزدهم است، این را روزی یک بار بخوانید، هفته ای یک بار بخوانید، ماهی دو سه بار بخوانید، به بچه هایتان بگویید بخوانند، به شاگردان خود بگویید بخوانند، در هر حال ما هستیم و این دعا؛ حالا ما آن را می خوانیم:

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ اللَّهُمَّ اسْقِنَا الْغَیْثَ، وَ انْشُرْ عَلَیْنَا رَحْمَتَکَ بِغَیْثِکَ الْمُغْدِقِ مِنَ السَّحَابِ الْمُنْسَاقِ لِنَبَاتِ أَرْضِکَ الْمُونِقِ فِی جَمِیعِ الْآفَاقِوَ امْنُنْ عَلَی عِبَادِکَ بِإِینَاعِ الثَّمَرَةِ، وَ أَحْیِ بِلَادَکَ بِبُلُوغِ الزَّهَرَةِ، وَ أَشْهِدْ مَلَائِکَتَکَ الْکِرَامَ السَّفَرَةَ بِسَقْیٍ مِنْکَ نَافِعٍ، دَائِمٍ غُزْرُهُ، وَاسِعٍ دِرَرُهُ، وَابِلٍ سَرِیعٍ عَاجِلٍ، تُحْیِی بِهِ مَا قَدْ مَاتَ، وَ تَرُدُّ بِهِ مَا قَدْ فَاتَ وَ تُخْرِجُ بِهِ مَا هُوَ آتٍ، وَ تُوَسِّعُ بِهِ فِی الْأَقْوَاتِسَحَاباً مُتَرَاکِماً هَنِیئاً مَرِیئاً طَبَقاً مُجَلْجَلًا، غَیْرَ مُلِثٍّ وَدْقُهُ، وَ لَا خُلَّبٍ بَرْقُهُ. اللَّهُمَّ اسْقِنَا غَیْثاً مُغِیثاً مَرِیعاً مُمْرِعاً عَرِیضاً وَاسِعاً غَزِیراً، تَرُدُّ بِهِ النَّهِیضَ، وَ تَجْبُرُ بِهِ الْمَهِیضَ اللَّهُمَّ اسْقِنَا سَقْیاً تُسِیلُ مِنْهُ الظِّرَابَ، وَ تَمْلَأُ مِنْهُ الْجِبَابَ، وَ تُفَجِّرُ بِهِ الْأَنْهَارَ، وَ تُنْبِتُ بِهِ الْأَشْجَارَ، وَ تُرْخِصُ بِهِ الْأَسْعَارَ فِی جَمِیعِ الْأَمْصَارِ، وَ تَنْعَشُ بِهِ الْبَهَائِمَ وَ الْخَلْقَ، وَ تُکْمِلُ لَنَا بِهِ طَیِّبَاتِ الرِّزْقِ، و تُنْبِتُ لَنَا بِهِ الزَّرْعَ وَ تُدِرُّ بِهِ الضَّرْعَ وَ تَزِیدُنَا بِهِ قُوَّةً إِلَی قُوَّتِنَا. اللَّهُمَّ لَا تَجْعَلْ ظِلَّهُ عَلَیْنَا سَمُوماً، وَ لَا تَجْعَلْ بَرْدَهُ عَلَیْنَا حُسُوماً، وَ لَا تَجْعَلْ صَوْبَهُ عَلَیْنَا رُجُوماً، وَ لَا تَجْعَلْ مَاءَهُ عَلَیْنَا أُجَاجاًوَ آلِ مُحَمَّدوَ ارْزُقْنَا مِنْ بَرَکَاتِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ، إِنَّکَ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدِیرٌ.

ص: 120

شما قبرهای شهدای گمنام را رفتید دیدید؛ اگر یک دفعه فرصت کردید، آن الواح این شهدای گمنام را بخوانید، ببینید که ادبا بر این لوح ها چه چیزی نوشتند، شعری از فؤاد کرمانی معروف است که:

گر بشکافم هنوز خاک شهیدان عشق ٭٭٭ آید از آن خفتگان زمزمه دوست دوست (1)

ولی وقتی انقلاب شد و شهدای گمنام آمدند، بر قبر و الواح این شهدای گمنام، این چنین نوشته شد: «آید از آن کشتگان زمزمه یا حسین»، اینها به خدا راست است، «آید از آن کشتگان زمزمه یا حسین». ما با اینها زنده هستیم، اینها را فراموش نکنیم، این دعا، این ناله، فرمود اگر ناله شما نباشد، دعای شما نباشد: «لَو لاَ دُعَائُکُم»، (2) [28]خدا اعتنایی ندارد؛ اینها برکات هستند، کسی نگفت که شما این شعر کرمانی را عوض کنید، آنکه گفته بود درباره عرفا و امثال عرفا سخن گفت:

گر بشکافم هنوز خاک شهیدان عشق ٭٭٭ آید از آن خفتگان زمزمه دوست دوست

اما اینها آمدند گفتند این عملی و علنی شد، شب های عملیات همین بود، «آید از این کشتگان زمزمه یا حسین».

!!!!!!!

[1]مومنون/سوره23، آیه14.

[2]تفسیرنمونه، آیت الله ناصرمکارم شیرازی، ج19، ص384.

[3]تفسیر کنز الدقائق، المیرزامحمدالمشهدی، ج11، ص280.

[4]الخصال، الشیخ الصدوق، ج2، ص652.

[5]ملک/سوره67، آیه1.

[6]یس/سوره36، آیه83.

ص: 121


1-
2- بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج5، ص309.

[7]هود/سوره11، آیه56.

[8]انعام/سوره6، آیه75.

[9]اعراف/سوره7، آیه185.

[10]غاشیه/سوره88، آیه17.

[11]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص115، ط اسلامی.

[12]تهذیب الاحکام، الشیخ الطوسی، ج3، ص109.

[13]آل عمران/سوره3، آیه187.

[14]نحل/سوره16، آیه96.

[15]عنکبوت/سوره29، آیه13.

[16]قیامه/سوره75، آیه13.

[17]یس/سوره36، آیه12.

[18]قیامه/سوره75، آیه14.

[19]طه/سوره20، آیه7.

[20]کفایة الاصول، الآخوندالخراسانی، ص259.

[21]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج2، ص352، ط اسلامی.

[22]رعد/سوره13، آیه26.

[23]بقره/سوره2، آیه155.

[24]جن/سوره72، آیه16.

[25]العقل العملی، الشیخ محمدالسند، ج1، ص142.

[26]نساء/سوره4، آیه122.

[27]مجموع دیوان (شمع جمع)، میرزا فتح الله قدسی کرمانی (متخلص به فؤاد).

[28]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج5، ص309.

!!!!!!!

تفسیر آیات 7 تا 9 سوره زمر ... 93/07/19

﴿إِنْ تَکْفُرُوا فَإِنَّ اللّهَ غَنِیٌّ عَنْکُمْ وَ لا یَرْضی لِعِبادِهِ الْکُفْرَ وَ إِنْ تَشْکُرُوا یَرْضَهُ لَکُمْ وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْری ثُمَّ إِلی رَبِّکُمْ مَرْجِعُکُمْ فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ إِنَّهُ عَلیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ(7) وَ إِذا مَسَّ اْلإِنْسانَ ضُرٌّ دَعا رَبَّهُ مُنیباً إِلَیْهِ ثُمَّ إِذا خَوَّلَهُ نِعْمَةً مِنْهُ نَسِیَ ما کانَ یَدْعُوا إِلَیْهِ مِنْ قَبْلُ وَ جَعَلَ لِلّهِ أَنْداداً لِیُضِلَّ عَنْ سَبیلِهِ قُلْ تَمَتَّعْ بِکُفْرِکَ قَلیلاً إِنَّکَ مِنْ أَصْحابِ النّارِ(8) أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیْلِ ساجِداً وَ قائِماً یَحْذَرُ اْلآخِرَةَ وَ یَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الَّذینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذینَ لا یَعْلَمُونَ إِنَّما یَتَذَکَّرُ أُولُوا اْلأَلْبابِ(9)﴾

ص: 122

سرّ محال بودن شریک داشتن خدا

چون سورهٴ مبارکهٴ «زمر» - همان طور که ملاحظه فرمودید - در مکه نازل شد و عناصر محوری سُور مکی اصول دین و خطوط کلی فقه و حقوق است، بخشی از برهان توحید را که ذکر کرده و فرمود: شما مشرک هستید و برای خدا شریک قائل شدید و این شُرکا را می پرستید، برای اینکه اینها شما را به خدا نزدیک کنند و شما از شفاعت آنها استفاده کنید. دو مطلب را اینجا کنار هم ذکر فرمود: یکی اینکه شریک داشتن برای خدا مستحیل است؛ نه شما می توانید برای خدا شریک قائل شوید و نه ذات اقدس الهی کسی را به عنوان شریک خود «اصطفی» می کند، چون محال «لا شیء» است و قدرت به محال تعلق نمی گیرد. اگرچه خدای سبحان ﴿عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ﴾ (1) [1]است؛ ولی محال «لا شیء» است؛ یعنی یک امر ممتنع، لفظی است که مفهوم آن در ذهن است، زیر این مفهوم خالی است. اگر کسی بگوید آیا خدا قادر است، بعد انسان جواب دهد بله قادر است اما چه کاری به جا بیاورد، چون محال، معدوم محض است و «لا شیء» است خود این سؤال بسته خواهد بود؛ لذا محال نه مقدور غیر خداست، نه مقدور «الله» است. مقدور غیر خدا نیست «لفقدان القدرة»، مقدور «الله» نیست «لفقدان الشیئیّة». محال، شیء نیست تا مشمول ﴿انَّ اللهَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ﴾ شود. می ماند مسئله شفاعت؛ شفاعت ممکن است؛ ولی محتاج به اذن خداست، هم شفیع باید مأذون باشد، هم «مشفوعٌ له».

ص: 123


1- بقره/سوره2، آیه20.

بازگشت شکر و ناسپاسی انسان به خودش

فرمود اگر شما این براهین را پذیرفتید که طرفی بستید و اگر کفر ورزیدید، نه کاری از پیش می برید و نه از فیض خدا استفاده می کنید: ﴿إِنْ تَکْفُرُوا فَإِنَّ اللّهَ غَنِیُّ عَنْکُمْ﴾ شما به نظام هستی آسیب نمی رسانید، به خدای سبحان آسیب نمی رسانید. این نظام تحت عدل الهی دارد اداره می شود و خدا کفر را نمی پذیرد، یک؛ از کافر هم راضی نخواهد بود، دو؛ ولی اگر شکر نعمت کردید، در برابر نعمت هستی و نعمت دین ساجد و خاضع بودید، مورد رضای خدا هستید و شکر شما مرضیّ الهی است.

فرق «رضا» با «محبت» و «اراده»

«رضا»، غیر از محبت است، از یک سو و غیر از ارادت است، از سوی دیگر. محبت ممکن است به ذات تعلق بگیرد که کسی محبّ ذات اقدس الهی باشد، اما رضایت معمولاً به فعلی از افعال تعلق می گیرد و اگر احیاناً رضا به ذات اسناد داده شد؛ نظیر آیه 120 سورهٴ مبارکهٴ «بقره» که فرمود: ﴿وَ لَنْ تَرْضی عَنْکَ الْیَهُودُ وَ لاَ النَّصاری حَتّی تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ﴾، به قرینه ﴿تَتَّبِعَ﴾؛ یعنی یهودی ها از کار تو راضی نیستند، مگر اینکه از اینها پیروی کنی. «رضا» به فعل تعلق می گیرد؛ اما تفاوت «اراده» با «رضا» آن است که «اراده» به شیء معدوم تعلّق می گیرد، انسان اراده می کند که شیئی را ایجاد کند، اما شیئی که موجود هست دیگر به آن اراده تعلق نمی گیرد، شیئی که موجود هست به آن «رضا» تعلق می گیرد. پس یک فرق جوهری بین «رضا» و محبت است که محبت هم به ذات و هم به وصف تعلق می گیرد و «رضا» فقط به وصف تعلق می گیرد.

ص: 124

پرسش: استاد موجوداتی که الان هستند اینها شیء هستند و قبل از خلقت، اینها «لاشیء» بودند، با اذن و اراده خدا «شیء» شدند؟

پاسخ: بله، اینها در علم ذات اقدس الهی به عنوان موجود ممکن شناخته شده بودند، بعد خدای سبحان دستور «کن» می دهد، اینها «یکون» می شوند. در مسئله ﴿کُنْ فَیَکُونُ﴾ آنجا گذشت که خطاب های عرفی، فرع بر وجود مخاطب است، اگر مخاطبی نباشد انسان خطاب ندارد؛ اما خطاب های تکوینی اصل است، مخاطب، فرع بر خطاب است: ﴿إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ﴾. (1) [2]این طور نیست که اول شیئی در خارج موجود باشد، بعد خدا به او بفرماید «کن»، اینکه می شود تحصیل حاصل. در خطاب های تکوینی همیشه مخاطب فرع بر خطاب است، در خطاب های عرفی و تشریعی، خطاب فرع مخاطب است، لکن چون خطاب به معدوم محض محال است و تعلق نمی گیرد، این معدوم در علم ذات اقدس الهی موجود است، چیزی که در آنجا معلوم است و «ممکن الوجود» است و خدا علم به امکان او دارد، اراده می کند که آن را از علم به عین بیاورد، به صورت تنزل و تجلّی نه تجافی.

فرمود که «اراده» با «رضا» فرق دارد. «اراده» به امر معدوم تعلق می گیرد؛ یعنی شیئی باید معدوم باشد تا انسان اراده کند که آن را موجود کند؛ ولی «رضا» به یک امر موجود تعلق می گیرد. این فرق «رضا» با «اراده» و فرق رضا با محبت بود.

تحمّل و حمل سنگینی بار معصیت بر گنه کار

ص: 125


1- یس/سوره36، آیه82.

فرمود: در صحنه قیامت این بار سنگینی بر دوش کافر و تبهکار است، مشرک و معصیت کار این بار را بر دوش خودشان باید حمل کنند. این بار است، یک؛ باربرمی خواهد، دو؛ غیر از خود تبهکار باربری نیست، سه؛ لذا فرمود: ﴿وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ﴾ «وازرة»؛ یعنی نفسی که وزر و بار را حمل کند، هیچ نفسی بار دیگری را حمل نمی کند ﴿وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْری﴾؛ بعد با این بار سنگین به محکمه عدل الهی می رود: ﴿ثُمَّ إِلی رَبِّکُمْ مَرْجِعُکُمْ فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ﴾. در سورهٴ مبارکهٴ «القیامة» آنجا اشاره شد که این «تَنبِئه» گفتار اوّلی است که فرمود: ﴿یُنَبَّؤُا اْلإِنْسانُ یَوْمَئِذٍ بِما قَدَّمَ وَ أَخَّرَ﴾، (1) [3]بعد با کلمه «بل اضرابیه» می فرماید، نیازی به «تَنبِئَه»، «انباء»، خبر دادن و نبأ دادن و گزارش نیست: ﴿بَلِ اْلإِنْسانُ عَلی نَفْسِهِ بَصیرَةٌ ٭ وَ لَوْ أَلْقی مَعاذیرَهُ﴾، (2) [4]نیازی نیست که ما به انسان بگوییم که شما چه کار کردید، اما این «تَنبئه» مقدمه است برای آن محاکمه: ﴿فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ﴾ برای اینکه او نه تنها به «صدر» عالِم است، به آنچه در درون «سینه» هم هست عالم است؛ نه تنها به قلب عالم است، به ظرف عالم است، به آنچه در این ظرف به نام خاطرات مستقر است، به آن هم عالم است؛ هم «علیمِ بالصدور» است؛ یعنی دل ها است، هم علیمِ به خاطرات و عقاید و اخلاقی است که در دل ها مستقر هستند که می شود «ذات الصدور». «صدر»، خودِ آن قلب است، خاطرات مستقر در قلب «ذات الصدور» هستند. فرمود: خدای سبحان هم از ظرف باخبر است و هم از مظروف؛ بعد می فرماید: آنچه را ما درباره مشرکان حجاز و امثال اینها گفتیم یک بلای عمومی است که دامنگیر خیلی از افراد است.

ص: 126


1- قیامه/سوره75، آیه13.
2- قیامه/سوره75، آیه14.

پرسش: اگر خاطرات ذهنی از مرحله تصور به خیالات برسد، این که فعل نیست؟

پاسخ: آن خیال که تصور باشد گناه نیست؛ منتها وقت تلف کردن است، کسی مواظب خاطرات خود نباشد و اهل مراقبت نباشد، وقت خود را تلف کرده؛ اما اگر این خاطرات از مرحله تصور به تصدیق برسد، تصمیم بگیرد که فلان کار را انجام بدهد؛ این همان مرحله تجرّی است که از «خُبث سریره» حکایت می کند، هر چند گناه نباشد، گناه فقه اصغر نیست؛ یعنی این شخص معصیت کار نیست که فاسق شود؛ ولی در فقه اکبر گناه کار است، همان طوری که فرمودند تجرّی کاشف از «خُبث سریره» است.

ابتلای اکثر مردم به شرک خفی

فرمود: یک شرک مستوری در درون خیلی ها هست. اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» و آن قسمت های قبلی هم گذشت و در سورهٴ مبارکهٴ «یوسف» فرمود: ﴿وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاّ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ﴾؛ (1) [5]که یک شرک ظریف و دقیق و ضعیفی در اکثر مردم هست. اینکه گفته شد اگر کسی - در قیامت، نه در دنیا - زبانش گویا شد، بتواند بگوید «لا اله الا الله»، «دخل الجنة». «مَنْ قَالَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُخْلِصاً دَخَلَ الْجَنَّةَ». «اخلاص» را هم - آن طور که مرحوم صدوق در توحید نقل کرده است، - حضرت تفسیر کرده، فرمود: «وَ إِخْلَاصُهُ أَنْ تَحْجُزَهُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ عَمَّا حَرَّم». (2) [6]این شرک ضعیف و ظریف و دقیق در اکثر مردم هست. فرمود: ﴿وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاّ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ﴾ که در ذیل آیه این روایات نقل شده است که از امام(سلام الله علیه) سؤال کردند، چگونه مؤمن مشرک می شود؟ فرمود: همین که می گویند «لَو لا فَلانٌ لَهَلَکتُ»، اگر فلان کس نبود کار ما حل نمی شد، یا تعبیرات عرفی که می گویند اول خدا دوم طبیب و حال آن که خدا اولی نیست که ثانی داشته باشد، همه اشیا و اشخاصی که در نظام الهی هستند، سربازان الهی هستند که ﴿لِلّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾. (3) [7]به حضرت عرض کردند پس چه بگوییم؟ فرمود خدا را شکر که از این راه به وسیله فلان شخص مشکل ما را حل کرد، نه اینکه اول خدا دوم فلان شخص، یا «لَو لا فَلانٌ لَهَلَکتُ». (4) آن شرک مستور و مرموز که در اکثری مردم هست، همین است.

ص: 127


1- یوسف/سوره12، آیه106.
2- التوحید، الشیخ الصدوق، ص27.
3- فتح/سوره48، آیه4.
4- تفسیر العیاشی، محمدبن مسعودالعیاشی، ج2، ص200.

إنابه در مشکلات و ناسپاسی هنگام نعمت، دالّ بر شرک خفی

فرمود: ﴿وَ إِذا مَسَّ اْلإِنْسانَ ضُرُّ﴾ اگر یک بیماری یا فقری و یا مشکلی دامنگیر او شود، ﴿دَعا رَبَّهُ مُنیباً إِلَیْهِ﴾ با «انابه» ذات اقدس الهی را می خواند، یک دعای منیب دارد. «منیب» را هم که در بحث های قبلی ملاحظه فرمودید، یا از «نَابَ یَنُوبُ» است که «اجوف واوی» است، یا «نَابَ یَنِیبُ» است که «اجوف یایی» است. اگر از «نَابَ یَنُوبُ» باشد؛ یعنی این شخص در نوبت است، پشت سر هم نوبت می گیرد که به ذات اقدس الهی مراجعه کند، او نه غافل است، نه این است که یک بار مراجعه کرده باشد، بلکه او مرتب در نوبت است. یا «نَابَ یَنِیبُ» است؛ یعنی «انقطع ینقطع»، «منیب»؛ یعنی «منقطع الی الله». اگر «نَابَ یَنِیبُ» و «اجوف یایی» باشد، اقوای از «اجوف واوی» است؛ در هر صورت «انابه» یک کمال است. فرمود اگر مشکلی دامنگیر او شود: ﴿دَعا رَبَّهُ مُنیباً إِلَیْهِ﴾ با اخلاص می خواند؛ یعنی کسی که مریض شد یا در سفر، در کشتی یا غیر کشتی، در سفر دریایی گرفتار شد: ﴿دَعَوُا اللّهَ مُخْلِصینَ﴾ این طور نیست که انسانی که احساس خطر و غرق شدن کرده است با ریا خدا را بخواند، نه، واقعاً با تمام وجود خدا را می خواند، قرآن امضا کرده است که این مشرکین در حال خطر: ﴿إِذا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ دَعَوُا اللّهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّینَ﴾، (1) [9]اینجا هم دارد که ﴿دَعا رَبَّهُ مُنیباً إِلَیْهِ﴾.

ص: 128


1- عنکبوت/سوره29، آیه65.

اما اگر «تخویل» کرد، یعطایی خدا به او داد، مشکل او را حل کرد، فقر او را حل کرد، خطر را از او برداشت: ﴿إِذا خَوَّلَهُ﴾؛ یعنی «أعطاه» ﴿نِعْمَةً مِنْهُ﴾ «سبحانه و تعالی»، به جای اینکه شکرگزار باشد، ﴿نَسِیَ ما کانَ یَدْعُوا إِلَیْهِ﴾ آن قبلی را فراموش می کند که به چه کسی مراجعه کرده است، می گوید من خودم زحمت کشیدم، یا فلان کس باعث شد؛ این فیض خدا را فراموش می کند: ﴿نَسِیَ ما کانَ یَدْعُوا إِلَیْهِ مِنْ قَبْلُ﴾. بعد از او سؤال کنی که به هر حال چه کسی مشکل شما را حل کرد؟ می گوید، خودم تلاش و کوشش کردم، یا فلان کس باعث شد و اگر فلان کس نبود، ما خطر را احساس می کردیم: ﴿وَ جَعَلَ لِلّهِ أَنْداداً﴾. «ندید»؛ یعنی «شریک»؛ «نِدّ»، همان «مثل» است، «انداد»؛ یعنی «امثال»؛ آن وقت برای خدا شرک قائل می شود، اگر فلان کس نبود ما دچار مشکل می شدیم. اگر باد نیامده بود، اگر فلان ناوخدا به داد ما نرسیده بود، ما از بین رفته بودیم. اینها همه ابزار و وسایل هستند ﴿لِلّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ کسی از ابزار که تشکر نمی کند، بلکه از صاحب ابزار تشکر می کند. می گوید خدا را شکر که به وسیله این افراد، مشکل ما را حل کرد. پس این شرک مرموز در اکثری مردم هست: ﴿ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاّ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ﴾.

پرسش: استاد، پس این که می گویند هر کس مخلوق را شکر نکند خدا را هم شکر نکرده، چه می شود؟

ص: 129

تشکر از مخلوق به عنوان واسطه فیض دالّ بر أدب اجتماعی

پاسخ: بله، «مخلوق بما أنه مخلوق» نشان می دهد که فیض خدا را می رساند، نه «من لم یشکر زیداً و لم یشکر عمروا»، این تعلیق حکم بر وصف مُشعر به علیّت است. اگر کسی «مخلوق بما أنه مخلوق» را احترام نگذاشت، از «مخلوق بما أنه مخلوق» فیضی به او رسید؛ یعنی از خدای سبحان به وسیله این شخص فیضی به او رسید؛ لذا این روایت را مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله علیه) در همان کتاب جهاد نفس ذکر کرده، روایت خوبی هم است که اگر کسی شکرگزار مخلوق نباشد، شکرگزار خالق نیست. (1) این ادب اجتماعی است، «وسیله» را محترم شمردن هست، خدا را شکر می کند که از این راه خیری به او رساند.

ضلالت پایان کار مشرکان

﴿وَ جَعَلَ لِلّهِ أَنْداداً﴾. چنین آدمی چرا این کار را می کند؟ ﴿لِیُضِلَّ عَنْ سَبیلِهِ﴾؛ این «لام» را مستحضرید که گفتند «لام» عاقبت است نه «لام» غایت؛ (2) یعنی این شخص در صدد اضلال نیست؛ ولی پایان آن اضلال و ضلالت است؛ «لام»، «لام» عاقبت است؛ نظیر: ﴿فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِیَکُونَ لَهُمْ عَدُوّاً وَ حَزَناً﴾، (3) [12]آل فرعون که موسی(سلام الله علیه) را نگرفتند، تا موسای کلیم(سلام الله علیه) دشمن آنها شود، پایان این کار عداوت بود، نه اینکه هدفِ این کار عداوت باشد. بین «لام» غایت و «لام» عاقبت خیلی فرق است. در بسیاری از موارد، این «لام»، «لام» عاقبت است، پایان کار این شخص ضلالت است.

ص: 130


1- وسائل الشیعه، الشیخ الحرالعاملی، ج16، ص313، ط آل البیت.
2- المیزان فی تفسیرالقرآن، العلامه الطباطبائی، ج17، ص242.
3- قصص/سوره28، آیه8.

آن گاه ذات اقدس الهی به رسول خودش(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دستوری می دهد، فرمود: به این آدم ها این مطلب را برسان، یک؛ بعد به این آدم ها هم بگو که جهان افراد وارسته ای هم دارد، دو و شما با آنها یکسان نیستید، سه؛ پایان کار شما تیرگی و تاریکی است، چهار؛ پایان کار آنها شهود است و کشف، پنج؛ خیلی بین شما فرق است. بعد خود ذات اقدس الهی در پایان دیگر به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نمی فرماید این حرف را تو بگو، خودش جمع بندی می کند، می فرماید: این مطالب را افراد «لبیب» ادراک می کنند.

اخبار خدای سبحان به مساوی نبودن مشرکان با صاحبان نماز شب

حالا ببینید این پنج - شش مطلب، اول از اینجا می شود: ﴿قُلْ تَمَتَّعْ بِکُفْرِکَ قَلیلاً﴾، یک کفر مستوری در خیلی ها هست، برای بعضی ها مشهود است، برای بعضی ها مستور: ﴿قُلْ تَمَتَّعْ بِکُفْرِکَ قَلیلاً﴾؛ ﴿مَتاعُ الدُّنْیا قَلیلٌ﴾، (1) [13]مگر شما چقدر در دنیا هستید. دوم: ﴿إِنَّکَ مِنْ أَصْحابِ النّارِ﴾ هر بهره دنیایی ببرید اندک است؛ ولی پایان آن «اصحاب النار» بودن است. سوم به آنها بگو همه کسانی که روی زمین زندگی می کنند، مثل شما تیره و تاریک نیستند. برخی ها هستند که شب آنها زنده، روز آنها زنده، شب آنها با نماز شب زنده است، روز آنها با تحصیل علم زنده است: ﴿أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیْلِ﴾؛ قنوت؛ یعنی «طاعت». «قانت»؛ یعنی «مطیع»: ﴿أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ﴾ این «أم»، «أم» منقطع است که با «مَن» ضمیمه شده، با «مَن» ادغام شده: ﴿أَمَّنْ﴾. ﴿أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیْلِ﴾ نماز شب و بخش های دیگری از شب؛ منتها نماز شب افضل از سایر عبادت هاست و ﴿إِنَّ ناشِئَةَ اللَّیْلِ هِیَ أَشَدُّ وَطْئاً وَ أَقْوَمُ قیلاً﴾، آن یک نشئه خاصی است، همه خواب و آرام هستند، مزاحمی برای کسی نیست، فضا باز است، هوا باز است، انسان آرام و آماده است: ﴿أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیْلِ﴾، در شب انسان قیامی دارد، رکوعی دارد و سجودی. بهترین حالت برای عبادت، حالت سجود است؛ با اینکه سجود بعد از قیام است؛ ولی قبل از قیام ذکر شد، فرمود: ﴿ساجِداً وَ قائِماً﴾. اهمیّتی که مسئله سجود دارد، آن را قبل از قیام ذکر فرمود؛ گرچه به صورت «فاء» و مانند آن ذکر نکرد، اما تقدیم لفظی، نشانه اهمیت آن است: ﴿أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیْلِ ساجِداً﴾ که در یک حالت است، ﴿وَ قائِماً﴾ در حالت دیگر است.

ص: 131


1- نساء/سوره4، آیه77.

علت خوف انسان در تهجّد شبانه

این شخصی که دارد نماز می خواند، دو حال دارد: یکی ترسان است که خوف است، یکی هم امیدواری و رجاست. ترس از خدا نیست، ترس از رحمان نیست، ترس از پایان کار خودش است: ﴿یَحْذَرُ اْلآخِرَةَ﴾ این «الف و لام» عوض و مضاف الیه است؛ یعنی «یَحذرُ الآخرةَ عَمَلِهِ»، از پایان کار خودش می ترسد؛ اما امید به رحمت الهی دارد، نه اینکه از خدا بترسد و به رحمت خدا امیدوار باشد، خدا که «ارحم الراحمین» است، ترسی ندارد.

پرسش: استاد! این ترس ممکن است ترس از عدل الهی باشد؟

پاسخ: عدل الهی ترس ندارد، عدل ترس آور نیست، اگر او تبه کار نباشد از عدل بهره کافی می برد، جزای وفوری می برد: ﴿یَحْذَرُ اْلآخِرَةَ﴾؛ یعنی «یحذرُ آخِرةَ عَمَلِه»، از پایان کار خودش می ترسد، نه از خدا بترسد او که «ارحم الراحمین» است، عدل که ترس ندارد، ظلم ترس دارد، آنجا جای ترس نیست.

پرسش: ممکن است این بر اساس «اِلهِی عَامِلنَا بِفَضلِکَ وَ لاَتُعَامِلنَا بِعَدلِکَ» باشد؟

پاسخ: بله، همین هایی که تبه کار هستند و بار سنگین بر دوش آنها است، می گویند ما با بار سنگین آمدیم، عدل هم که شیرین است، بخواهی عادلانه با ما رفتار کنی، چون بار ما سنگین است، ما معاقب هستیم؛ بخواهی صرف نظر کنی، این فضل است و ما بهره بیشتر می بریم. ما از باری که بر دوش ماست می ترسیم، نه از عدل تو؛ عدل که شیرین است، جا برای ترس نیست.

پرسش: پس از عذاب الهی می ترسد؟

ص: 132

پاسخ: عذاب الهی در اثر آن بار سنگینی است که دارد، وگرنه عذاب چه ترسی دارد. خدای سبحان که عذاب می کند برابر ﴿جَزاءً وِفاقاً﴾ است، عادلانه است. جهنم این چنین نیست که مختار باشد، هر کس را بخواهد بگیرد، جهنم در اختیار خدای عادل است و عدل هم شیرین است، این تبه کاری که با بار سنگین می رود، از این بار می ترسد؛ لذا فرمود «یحذرُ آخرةَ عملِه»، نه «یحذر الله» نه «یحذر العدل». ﴿أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیْلِ ساجِداً وَ قائِماً﴾، این شخص ﴿یَحْذَرُ اْلآخِرَةَ﴾، از خدا ترسی ندارد، از اوصاف خدا ترسی ندارد، از جهنم هم ترسی ندارد؛ چون جهنم بدون اذن خدا کسی را نمی گیرد. ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ﴾ (1) [14]را ذات اقدس الهی که عادل است، در اثر آن بار سنگین می گوید، وقتی شما تحلیل می کنید، می بینید ترس این شخص فقط از گناه خودش است، از ذات اقدس الهی که رحمت مطلقه است هراسی ندارد.

امیدواری انسان به رحمت رحیمیه و تکمیل آن باتحصیل علم

می ماند «امید»؛ انسان که ترس محض ندارد، امیدوار هم هست. امید یا برای خود او نیست، چون او کاری نکرده که امیدوار باشد. اینجا ﴿وَ یَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ﴾ اگر خدا رحیم است که هست، خدای رحیم ترس ندارد؛ لذا امید را به خدا اسناد داد، ترس را به پایان کار خود اسناد داد: ﴿یَحْذَرُ اْلآخِرَةَ﴾، یک؛ ﴿وَ یَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ﴾، دو؛ آن وقت این شخص که قائم «آناء اللیل و النهار» است، او به همین عبادت اکتفا نمی کند. در این دو نکته است: یکی اینکه این مردان الهی که اهل «ناشئه لیل» هستند، سعی می کنند که روز را با تحصیل علم بگذرانند، یک و آنهایی هم که روز را به تحصیل علم می گذرانند، سعی می کنند که شب به «آناء اللیل» بپردازند، دو؛ ﴿ساجِداً وَ قائِماً﴾ این چنین نیست که درس، بدون نماز شب به جایی برسد، یا نماز شبِ غیر عالِم بتواند همیشه کارساز باشد، ممکن است کسی اهل نماز شب باشد؛ ولی سعی کند «گلیم خویش به در آورد ز آب»، مشکل خودش را بتواند حل کند، مشکل جامعه را نمی تواند حل کند.

ص: 133


1- حاقه/سوره69، آیه30.

ارزش بخشی علم به نماز شب و حلّ مشکلات جامعه با آن

مشکل جامعه را عالمان شب زنده دار حل می کنند؛ لذا مسئله شب زنده داری را اول ذکر کرد، مسئله حوزه های علمیه و دانشگاه ها را بعد ذکر کرد، فرمود: آن شب زنده داری و تحصیل روز، اینها جامعه را احیا می کند: ﴿قُلْ هَلْ یَسْتَوِی﴾ این «قل»ها را که تکرار می کند، برای آن است که روشن کند اینها پیام الهی است که به وسیله پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به جامعه منتقل می شود: ﴿قُلْ تَمَتَّعْ﴾، ﴿أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ﴾ این تتمه آن مقول است؛ یعنی «قل» اینها را، بعد: ﴿قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الَّذینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذینَ لا یَعْلَمُونَ﴾؛ سخن در عبادت بود، باید بفرماید: «هل یستوی العابد و غیر عابد»، «هل یستوی» نماز شب خوان و غیر نماز شب خوان؛ اما سخن از این است که «هل یستوی العالم و غیر عالم»؛ یعنی آن نماز شب در کنار این علم است، این علم در کنار آن نماز شب است.

مقصود از مساوی نبودن عالم و جاهل

مطلب بعدی این است که عالم و غیر عالم مساوی نیستند، نه در مسائل اثباتی و نه در مسائل سلبی. تنها پیام این آیه این نیست که درجه عالمان، بیشتر از غیر عالم است؛ البته این هست. در سوره «مجادله» مشخص فرمود که عالم و غیر عالم یکسان نیست، این درست است؛ اما یک بُعد دیگر هم دارد، آیه یازده سوره «مجادله» این است: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِذا قیلَ لَکُمْ تَفَسَّحُوا فِی الْمَجالِسِ فَافْسَحُوا﴾ چون در مجلس پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) اول که جا باز بود، بعد که جمعیت زیاد شدند و عده ای می خواستند از محضر حضرت استفاده کنند بعضی ها که چهار زانو و مربع می نشستند، به آنها می گفتند که جمع تر بنشینید تا برای تازه وارد جا بشود، بعد که جمعیت زیادتر شدند، آیه نازل شد که شما که مدتی نشستید استفاده کردید، بلند شوید و بروید، بگذارید افراد تازه وارد بیایند: ﴿إِذا قیلَ لَکُمْ تَفَسَّحُوا فِی الْمَجالِسِ فَافْسَحُوا﴾؛ اگر گفتند شما چهار زانو ننشینید، جا بدهید، تنگ تر بنشینید، جمع تر بنشینید، این کار را بکنید، یک؛ و اگر دیدند که جمع تر نشستن و دو زانو نشستن، مشکل را حل نمی کند، جمعیت بیش از ظرفیت است: ﴿وَ إِذا قیلَ انْشُزُوا فَانْشُزُوا﴾ اگر به شما گفتند بلند شوید و بروید، تا دیگران که وارد می شوند جا داشته باشند،این کار را هم انجام بدهید. پس اول جا دادن، دوم برخاستن، این دو قسمت که ادب مجلس حضرت بود، نازل شد.

ص: 134

علت ذکر نماز شب قبل از بیان ارزشمندی علم

بعد فرمود: ﴿یَرْفَعِ اللّهُ الَّذینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ الَّذینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ﴾، این ﴿دَرَجاتٍ﴾ که منصوب است و نصب آن به جرّ است این تمییز برای هر دو فعل است: ﴿یَرْفَعِ اللّهُ الَّذینَ آمَنُوا مِنْکُمْ﴾ تمییز می خواهد، از چه نظر یرفع؛ ﴿وَ الَّذینَ أُوتُوا الْعِلْمَ﴾ تمییز می خواهد؛ منتها تمییز﴿وَ الَّذینَ أُوتُوا الْعِلْمَ﴾، ﴿دَرَجاتٍ﴾ است. ﴿الَّذینَ آمَنُوا مِنْکُمْ﴾ تمییز آن «درجةً» است، آن یک درجه دارد، اینها چندین درجه؛ رفعت مؤمن غیر عالم «بالدرجة» است و رفعت مؤمن عالم «بالدرجات» است. تمییز جمله اول محذوف است به قرینه جمله دوم: ﴿یَرْفَعِ اللّهُ الَّذینَ آمَنُوا مِنْکُمْ﴾ «درجةً»، ﴿وَ الَّذینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ﴾ اینها چندین درجه دارند، او یک درجه دارد، این درست است که «لایستوی»، ﴿هَلْ یَسْتَوِی الَّذینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذینَ لا یَعْلَمُونَ﴾. اما طرف دیگر قضیه این است که عالم و غیر عالم مساوی نیستند، تحمّل عالم باید بیشتر باشد، مسئولیت عالم باید بیشتر باشد، صبر عالم باید بیشتر باشد، حوصله عالم باید بیشتر باشد. همه کمالات اثباتی از آیه محل بحث در سوره «زمر» استفاده نمی شود، عالم و غیر عالم مساوی نیستند، چه در بُعد اثبات، چه در بُعد سلب، عالم و غیر عالم مساوی نیستند؛ یعنی درجات عالم زیاد است؛ عالم و غیر عالم مساوی نیستند، مسئولیت عالم بیشتر است.

اینکه گفتند عالم لبه جهنم حرکت می کند که افتادن همان و سقوط همان و جاهل هفتاد متری - ذراع یا ذرع - حرکت می کند افتان و خیزان، ممکن است چندین بار برخیزد و توبه کند، سرّش همین است. عالم و غیر عالم مساوی نیستند؛ یعنی او مسئول است صبر و حوصله و تحمل او بیشتر است. این چنین نیست که فقط یک قضیه را بگوید، دو تا قضیه یعنی دو قضیه، یکی سالبه و یکی موجبه از این آیه استفاده می شود، عالم و غیر عالم مساوی نیستند؛ در فضیلت، عالم و غیر عالم مساوی نیستند؛ در مسئولیت، لزوم تحمل و لزوم صبر و مانند آن، عالم و غیر عالم مساوی نیستند. پس صدر آیه ما را دعوت به نماز شب کرده، به ما فرموده انسان بین خوف و رجا است، اما خوف از پایان کار خود و رجا به رحمت پروردگار.

ص: 135

اگر این چنین است، عالم و غیر عالم مساوی نیستند؛ چه در بخش اثبات، چه در بخش نفی؛ دو مطلب را اینجا کنار هم ذکر می کند: یکی اینکه علم و عمل باید با هم باشد و اگر علم معاش محض باشد، می شود تکاثر، علم معاش باشد که زمینه کوثر را فراهم کند خیر است، چون وقتی فرمود عالم و غیر عالم یکسان نیستند که اوّل آن نماز شب را ذکر کرد، سجده و قیام را ذکر کرد، «آناء اللیل» را ذکر کرد، «قانتاً لله» را ذکر کرد؛ بعد فرمود: عالم و غیر عالم یکسان نیستند. اگر کسی اهل سجده و قیام و «آناء اللیل» و قانت و مانند آن نباشد، «چو دزدی با چراغ آید گزیده تر برد کالا». (1) تمام این خطرات جهانی برای همین عالمان بی عمل است، این بمب را عالم بی عمل می سازد. این تخریب در جنگ جهانی اول و دوم را عالم بی عمل انجام داد. گناه افراد غیر عالم محدود است، اما عالمان که بی عمل باشند، گناه آنها وسیع است.

بهره مندی صاحبان «لُب» از هشدارهای الهی

بعد از این مطلب که ذات اقدس الهی به رسول خود فرمود: ﴿قُلْ تَمَتَّعْ بِکُفْرِکَ﴾، ﴿أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ﴾ دوباره کلمه «قل» را تکرار کرد، همه نشان می دهد، اینها پیام الهی است؛ آن گاه خود ذات اقدس الهی در پایان می فرماید که این حرف ها را افراد لبیب درک می کنند، این حرف ها تذکره است، حرف های تازه نیست، چون در درون انسان ها ما اینها را به ودیعت نهادیم، اگر کسی مغزدار باشد، لبّ داشته باشد، قشری نباشد، «رین» و چرک، جلوی این «لُبّ» را نگرفته باشد به یادش می آید.

ص: 136


1-

این ﴿إِنَّما یَتَذَکَّرُ أُولُوا اْلأَلْبابِ﴾، ﴿أُولِی الأَبصَار﴾، (1) [16]﴿أُولِی النُّهی﴾ (2) «اولوا الکذا و کذا» ما را دعوت می کند که اصلاً شما ولیّ این کار هستید، والی این کار هستید، اینها را دارید، ما به شما این سرمایه ها را دادیم، بیرون از ذات شما نیست، شما ﴿أُولِی النُّهی﴾ و ﴿أُولِی الأَبصَار﴾ باشید و اگر جزء عالمان دین هستید ﴿أُولُوا بَقِیَّةٍ﴾ (3) [18]باشید، مصداق ﴿بَقِیَّةُ اللهِ﴾ باشید. اینکه در قرآن کریم، عالمان دین را به عنوان ﴿أُولُوا بَقِیَّةٍ﴾ یاد کرد؛ یعنی عالم ﴿بَقِیَّةُ اللهِ﴾ (4) [19]است؛ منتها آنکه قلّه ﴿بَقِیَّةُ اللهِ﴾ است، وجود مبارک حضرت(سلام الله علیه) است، آنها که شاگردان حضرت هستند آنها هم ﴿أُولُوا بَقِیَّةٍ﴾ هستند. از عالمان دین به عنوان ﴿أُولُوا بَقِیَّةٍ﴾ یاد شده است و اگر در قرآن کریم این تعبیر ﴿أُولُوا بَقِیَّةٍ﴾ نبود، حضرت امیر در بیانات خود نمی فرمود: «أَلعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِیَ الدَّهرُ» (5) [20]این بیان نورانی حضرت که عالمان دین تا دهر هست اینها باقی هستند، از همین آیه نورانی استفاده شد؛ فرمود: کسی که «لبیب» باشد، این حرف ها را متذکّر می شود و می فهمد که ما سه مقطع با بشر کار داریم: یک مقطع درس حوزه و دانشگاه است که این زمینه است برای عمل کردن، این درس ها برای این است که انسان عمل کند، پس مقطع اول عالم شدن، مقطع دوم عمل کردن و مقطع سوم آن است که این عمل، شما را به آن شهود می رساند، می شوید «لبیب». عمل تنها این نیست که شما را از دوزخ برهاند، به بهشت برساند، عمل برای آن است که شما خیلی از چیزهایی را که خواندید، ببینید، آنچه را به صورت علم حصولی خواندید، به علم حضوری مشاهده کنید که برای شما تذکره شود.

ص: 137


1- حشر/سوره59، آیه2.
2- طه/سوره20، آیه54.
3- هود/سوره11، آیه116.
4- هود/سوره11، آیه86.
5- میزان الحکمه، محمدمحمدی ری شهری، ج8، ص20.

!!!!!!!

[1]بقره/سوره2، آیه20.

[2]یس/سوره36، آیه82.

[3]قیامه/سوره75، آیه13.

[4]قیامه/سوره75، آیه14.

[5]یوسف/سوره12، آیه106.

[6]التوحید، الشیخ الصدوق، ص27.

[7]فتح/سوره48، آیه4.

[8]تفسیر العیاشی، محمدبن مسعودالعیاشی، ج2، ص200.

[9]عنکبوت/سوره29، آیه65.

[10]وسائل الشیعه، الشیخ الحرالعاملی، ج16، ص313، ط آل البیت. «مَنْ لَمْ یَشْکُرِ الْمُنْعِمَ مِنَ الْمَخْلُوقِینَ لَمْ یَشْکُرِ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ».

[11] المیزان فی تفسیرالقرآن، العلامه الطباطبائی، ج17، ص242.

[12]قصص/سوره28، آیه8.

[13]نساء/سوره4، آیه77.

[14]حاقه/سوره69، آیه30.

[15]سنایی، دیوان اشعار، قصیده7. «چو علم آموختی از حرص آن گه ترس کاندر شب *** چو دزدی با چراغ آید گزیده تر برد کالا».

[16]حشر/سوره59، آیه2.

[17]طه/سوره20، آیه54.

[18]هود/سوره11، آیه116.

[19]هود/سوره11، آیه86.

[20]میزان الحکمه، محمدمحمدی ری شهری، ج8، ص20.

!!!!!!!

تفسیر آیات 8 تا 10 سوره زمر ... 93/07/20

﴿وَ إِذا مَسَّ اْلإِنْسانَ ضُرُّ دَعا رَبَّهُ مُنیباً إِلَیْهِ ثُمَّ إِذا خَوَّلَهُ نِعْمَةً مِنْهُ نَسِیَ ما کانَ یَدْعُوا إِلَیْهِ مِنْ قَبْلُ وَ جَعَلَ لِلّهِ أَنْداداً لِیُضِلَّ عَنْ سَبیلِهِ قُلْ تَمَتَّعْ بِکُفْرِکَ قَلیلاً إِنَّکَ مِنْ أَصْحابِ النّارِ(8) أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیْلِ ساجِداً وَ قائِماً یَحْذَرُ اْلآخِرَةَ وَ یَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الَّذینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذینَ لا یَعْلَمُونَ إِنَّما یَتَذَکَّرُ أُولُوا اْلأَلْبابِ(9) قُلْ یا عِبادِ الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا رَبَّکُمْ لِلَّذینَ أَحْسَنُوا فی هذِهِ الدُّنْیا حَسَنَةٌ وَ أَرْضُ اللّهِ واسِعَةٌ إِنَّما یُوَفَّی الصّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَیْرِ حِسابٍ(10)﴾

ص: 138

تبیین حقیقت واحد خلقت آدم و حوّا

در تبیین اصول دین و برخی از خطوط کلی فقه و اخلاق فرمود: حقیقت انسان یکی است، زن و مرد از یک حقیقت خلق شدند، آدم و حوا از یک حقیقت خلق شدند. اینکه در آیه ششم «زمر» فرمود: ﴿خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها﴾؛ گرچه خلقت در زمین بود و هر دو از خاک بودند، لکن عنایت آیه کریمه به آن حقیقتی است که انسان از آن حقیقت پیدا شده است، صِرف اینکه از خاک باشند، این تمام حقیقت را نشان نمی دهد، ناظر به آن حقیقتی است که تمام آثار به آن حقیقت برمی گردد.

بنابراین نمی شود گفت که چون انسان در زمین خلق شد و زمین هم یک موجود زمانی است، آنچه در زمین هست و آنچه در ماده هست، زمان بردار است؛ لذا کلمه ﴿ثُمَّ﴾ زمانی است؛ زیرا هیچ موجبه کلیه ای «بنفسها» منعکس نیست، هر چه که زمانی است حتماً در زمین قرار می گیرد؛ یعنی در ماده قرار می گیرد، اما این چنین نیست که هر چه در ماده قرار می گیرد، معیّت زمانی داشته باشد، تقدیم و تأخّر زمانی داشته باشد. ممکن است چیزی در ماده قرار بگیرد؛ ولی تقدم و تأخّر زمانی نداشته باشد، معیّت زمانی داشته باشد که اگر ﴿ثُمَّ﴾ درباره او به کار رفت، معنای تقدم و تأخّر زمانی نیست. غرض آن است که نمی شود گفت چون آدم و حوا در زمین بودند و در زمین خلق شدند، پس حتماً ﴿ثُمَّ﴾ دالّ بر تأخیر زمانی است؛ زیرا هر چه تأخیر زمانی است، در ماده قرار می گیرد، اما این چنین نیست که هر چه در ماده قرار بگیرد، منحصر در تقدیم و تأخّر باشد، ممکن است با معیّت باشد این یک جواب فرعی بود.

ص: 139

جواب اصلی آن این است که آن نفس واحده و حقیقت واحده، ناظر به مقام روح است و روح هم یک امر مجرد است، او در زمین نبود؛ یعنی ﴿وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی﴾ (1) [1]این یک امر زمینی نیست. الآن که ما اینجا داریم بحث می کنیم، این گفتن ها و شنیدن ها و خواندن ها در این مسجد هست، در این شبستان هست، در این زمان و زمین هست، اما معانی این الفاظ، مطالب این الفاظ، نه در مسجد است و نه در زمین؛ این چنین نیست که اگر بدن در زمین بود روح هم در زمین باشد، یا لفظ و گفتن و شنیدن در یک مکان بود، مطلب هم در همان مکان باشد.

اقسام انسان ها در ایمان و کفر و آثار آن

مطلب بعدی آن است که در آیه هفت فرمود: بعضی ها کافر و بعضی ها مؤمن هستند، اما کسی که کفر بورزد از غضب الهی مصون نیست، کسی که ایمان بیاورد، مورد رضای الهی است؛ بعد وضع اکثری مردم را هم ذکر کرد که اگر ضرری و مشکلی دامنگیر کسی شود، اینها در آن حال به یاد مناجات و دعای الهی می افتند، وقتی خدا این بلا را از آنها دور کرد، به اینها نعمت داد، آن مناجات ها و آن نیایش‪ها را فراموش می کنند، این طبع بسیاری از مردم است. پس برابر آیه هفت، افراد دو قسم هستند: یک عده کفر دارند، یک عده شکر؛ یک عده هم برابر آیه هشت این چنین هستند که فقط در حال دشواری به یاد خدا هستند، در حال نشاط غافل می باشند. آن گاه دو مطلب را ذکر فرمود: یکی اینکه نه افرادی که کارهای خوب می کنند، با افرادی که کار خوب نمی کنند، یکسان هستند، نه افرادی که عالم و دانشمند هستند، با افرادی که عالم و دانشمند نیستند، یکسان هستند.

ص: 140


1- حجر/سوره15، آیه29.

استفاده از صنعت اَدبی «احتباک» در تقسیم افراد جامعه

این «احتباک»؛ یعنی بعضی از اضلاع جریان را ذکر نکردن، یکی از صنایع ادبی است که چندین بار آیات قرآن ما را به آن تذکر داد. این مطلب را در سورهٴ مبارکهٴ «یس» ملاحظه فرمودید: ﴿لِیُنْذِرَ مَنْ کانَ حَیّاً وَ یَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَی الْکافِرینَ﴾ (1) [2]که این اضلاع چهارگانه را به دو ضلع تبدیل کرد، تا آن دو ضلعِ حذف شده را خواننده بفهمد. انسان یا زنده است یا مرده، انسان زنده یا مؤمن است یا کافر؛ این اضلاع چهارگانه را به دو ضلع تبدیل کرد، فرمود: انسان یا زنده است یا کافر، این تقسیم نشان می دهد که اضلاعی حذف شدند: ﴿لِیُنْذِرَ مَنْ کانَ حَیّاً﴾، یک؛ ﴿وَ یَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَی الْکافِرینَ﴾، دو؛ پس انسان یا زنده است یا کافر، نشان می دهد که دو ضلع دیگر آن حذف شد، چون انسان یا زنده است یا مرده و آن زنده یا مؤمن است یا کافر، این را می گویند صنعت «احتباک» که یکی از صنایع ادبی است. در آیه نُه سوره «زمر» که محل بحث است، همین صنعت «احتباک» به کار رفته است.

علت عدم ذکر نقطه مقابل فضائل عملی

یک بحث در فضیلت های عملی است؛ یک بحث در فضیلت های علمی. در فضیلت علمی هر دو ضلع را تقریباً ذکر فرمود؛ ولی در فضیلت عملی یک ضلع را ذکر کرد: ﴿أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیْلِ ساجِداً وَ قائِماً یَحْذَرُ اْلآخِرَةَ وَ یَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ﴾، با کسی که شب ها فقط می خوابد و اهل عبادت نیست، آیا یکسان هستند یا نه؟ این حذف شده است. این بخش اول مربوط به عمل صالح و طالح است، آنها که اهل عبادت هستند، با آنها که اهل عبادت نیستند، یکسان نیستند، این ضلع دوم حذف شده است: ﴿أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ﴾؛ بقیه چطور؟ آیا اینها با کسانی که اهل عبادت نیستند یکسان هستند یا نه؟ پس در بخش عملی یک ضلع حذف شد، در بخش علمی هر دو ضلع ذکر شد؛ ﴿قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الَّذینَ یَعْلَمُونَ﴾، یک ضلع؛ ﴿وَ الَّذینَ لا یَعْلَمُونَ﴾، ضلع دیگر. شما این سؤال را طرح کنید، آنها که این گزینه ها را می فهمند، جواب می دهند یک گروه هستند؛ یعنی یکی از این دو گروه می فهمد و جواب می دهد. اگر شما را از این چهار گروه که سؤال کنید، فقط دو گروه آنها که جامع مشترک هستند، جواب می دهند: ﴿أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیْلِ ساجِداً وَ قائِماً یَحْذَرُ اْلآخِرَةَ وَ یَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ﴾، با کسی که فقط می خوابد و بیکار است و اهل عبادت نیست، آیا اینها با هم مساوی اند یا نه؟ این سؤال اول دو ضلعی؛ سؤال دوم هم دو ضلعی است که ﴿هَلْ یَسْتَوِی الَّذینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذینَ لا یَعْلَمُونَ﴾ این اضلاع چهارگانه را به عنوان سؤال مطرح کرده است، دو سؤال است که هر کدام، دو ضلع دارند، بعد پاسخی که می دهد، می فرماید که اینها فرق دارند، یک؛ فرق اینها چیست هم مشخص است، دو؛ تنها کسی که این فرق را می فهمد و خصوصیت فرق را هم می داند، یکی از این دو ضلع هستند؛ یعنی ﴿أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ﴾ می فهمد «الذی یعلم» می فهمد. جامع ﴿أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ﴾ با «الذی یعلم» همین ﴿إِنَّما یَتَذَکَّرُ أُولُوا اْلأَلْبابِ﴾ است. این ﴿أُولُوا اْلأَلْبابِ﴾؛ کسی که «لبیب» است، در بخش اول جزءِ ﴿أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ﴾ است، او می تواند جواب بدهد، در بخش دوم جزءِ ﴿الَّذینَ یَعْلَمُونَ﴾ است، او می تواند جواب بدهد. ﴿أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیْلِ ساجِداً وَ قائِماً یَحْذَرُ اْلآخِرَةَ وَ یَرْجُوا رَحْمَةَ رَبّه﴾ این شخص با یک آدم بَطّالِ بیکار یکسان است یا نه؟ که این ضلع دوم حذف شد، این سؤال اول. ﴿هَلْ یَسْتَوِی الَّذینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذینَ لا یَعْلَمُونَ﴾ این سؤال دوم. چه کسی جواب می دهد، چه می فهمد، چه کسی فرق را می فهمد؛ ﴿إِنَّما یَتَذَکَّرُ أُولُوا اْلأَلْبابِ﴾؛ یعنی در بخش اول آن ﴿أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ﴾ می فهمد و می تواند جواب بدهد و در بخش دوم ﴿الَّذینَ یَعْلَمُونَ﴾ می فهمد و می تواند جواب بدهد، این یک مطلب.

ص: 141


1- یس/سوره36، آیه70.

علت تقیید هراس عابدان به آخرت

مطلب دیگر اینکه فرمود: ﴿یَحْذَرُ اْلآخِرَةَ﴾، درست است که خدای سبحان عذابی دارد و رحمتی؛ اما عذاب او کمتر از رحمت اوست، هم به دنبال رحمت اوست، هم کمتر از رحمت اوست. رحمت او هم بیشتر از عذاب اوست و هم پیشتر از عذاب اوست که هر دو بخش آن قبلاً گذشت؛ لذا در جریان هراس، فقط مسئله آخرت را ذکر کرد: ﴿یَحْذَرُ اْلآخِرَةَ﴾؛ اما در مسئله «امید»، مقیّد به آخرت نکرد، هم در دنیا جای امید هست، هم در آخرت جای امید که رحمت الهی و امیدوار بودن به آن رحمت، اختصاصی به جریان آخرت ندارد، هر دو قسم را شامل می شود.

عدم ارتباط ﴿آناءَ اللَّیْلِ﴾ در آیه با ﴿إِناهُ﴾ در سوره «احزاب»

﴿أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیْلِ﴾ این «آناء» هم جمع «اناء» است، «اناء» را در آیه53 سورهٴ مبارکهٴ «احزاب» آنجا ملاحظه فرمودید: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُیُوتَ النَّبِیِّ إِلاّ أَنْ یُؤْذَنَ لَکُمْ إِلی طَعامٍ غَیْرَ ناظِرینَ إِناهُ﴾؛ فرمود: شما هر وقتی بخواهید خدمت حضرت بروید، باید وقت قبلی بگیرید، این طور نیست که سرزده به سراغ حضرت بروید. اصلاً ادب دینی این نیست که انسان بدون وقت قبلی به سراغ کسی برود، اگر بدون وقت قبلی به سراغ کسی رفت و صاحب خانه عذر داشت، وقت ملاقات نداشت و کار داشت و گفت ببخشید الآن فرصت ندارم، این نباید به او بر بخورد، ﴿وَ إِنْ قیلَ لَکُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا هُوَ أَزْکی لَکُمْ﴾، (1) [3]فرمود اینکه ما می گوییم: ﴿یُعَلِّمُکُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ﴾ (2) [4]و ﴿یُزَکِّیکُمْ﴾، «تزکیه» تنها تقوای فردی نیست؛ ما اگر وقت قبلی نداشتیم، قرار قبلی نداشتیم و به سراغ کسی رفتیم، او فرصت نداشت که ما را بپذیرد و گفت ببخشید! الآن وقت ندارم، ما نباید گِله کنیم. فرمود: اگر به شما گفتند الآن نه، بگویید چشم! شما که وقت نگرفتید. معنای «تزکیه»، نظم است: ﴿وَ إِنْ قیلَ لَکُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا هُوَ أَزْکی لَکُمْ﴾؛ اگر می خواهید جایی بروید، یک وقت قبلی بگیرید، نظمی داشته باشید، این می شود دین؛ سبک زندگی که جا برای گِله و بی نظمی نیست، حضرت با این نظم زندگی می کرد. در این بخش از سورهٴ مبارکهٴ «احزاب» - که قبلاً گذشت - خدا می فرماید: شما که وقت قبلی نگرفتید نروید خدمت حضرت، اگر هم رفتید، حضرت دعوت کرد و شما مهمان حضرت شدید، زود نروید آنجا که محادثه و گفتگو داشته باشید و وقت حضرت را بگیرید، این قدر بنشینید ببینید تا چه وقت غذا حاضر می شود: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُیُوتَ النَّبِیِّ إِلاّ أَنْ یُؤْذَنَ لَکُمْ﴾؛ اینکه اختصاصی به حضرت ندارد، همه جا هم همین طور است؛ در سورهٴ مبارکهٴ «نور» هم فرمود: اگر خواستید زندگی شما سبک اسلامی باشد، هر جا خواستید بروید قرار قبلی داشته باشید، وقت قبلی بگیرید، مبادا کسی تعارف نموده و گرفتار شود؛ این اختصاصی به آن حضرت ندارد، جامعه اسلامی این طور است که بدون وقت قبلی نروید. حالا اگر شما را برای پذیرایی دعوت کردند، وقتی هم که می خواهید بروید زود نروید، این قدر منتظر باشید که غذا چه وقت پخته می شود: ﴿إِلاّ أَنْ یُؤْذَنَ لَکُمْ إِلی طَعامٍ غَیْرَ ناظِرینَ إِناهُ﴾. برخی ها خیال کردند که این «إناه» به معنای ظرف است؛ (3) «إناه» ظرف نیست؛ «إناه» یعنی پختن؛ قبل از اینکه غذا پخته شود حاضر نشوید، این کاری به آن «آناء اللیل» ندارد که به معنای وقت باشد. «إناه»؛ یعنی پختن، «آناء» جمعش هم «إناه» است که به معنای ظرف است؛ یعنی زمان؛ در این آیه برخی ها خیال می کردند که این «اناه» به معنای ظرف است، چون «آنیه»؛ یعنی ظرف؛ ولی «إناه» به معنی ظرف نیست، بلکه به معنای پختن است: ﴿غَیْرَ ناظِرینَ﴾؛ یعنی منتظرین؛ منتظر پختن غذا نباشید، یک وقت بروید که غذا پخته باشد. غرض آن است که آیه ﴿غَیْرَ ناظِرینَ إِناهُ﴾ نه «اناه» به معنی ظرف است و نه با این «آناء اللیل» ارتباط دارد. پس کسی می فهمد که این اضلاع از هم جدا هستند که ﴿أُولُوا اْلأَلْبابِ﴾ باشد.

ص: 142


1- نور/سوره24، آیه28.
2- بقره/سوره2، آیه151.
3- المیزان فی تفسیرالقرآن، العلامه الطباطبائی، ج16، ص338.

پرسش: خود استفهام انکاری چنین خاصیتی ندارد؟

پاسخ: استفهام انکاری توجه می دهد، اما آن کسی که می فهمد و جواب می دهد، «لبیب» است.

فهم صاحبان «لب» از عدم یکسانی عابدان و عالمان با غیر آنها

مطلب دیگر این است که گاهی خود عنوان را ذکر می کنند، گاهی پیامد این عنوان را ذکر می کنند. آنجا که عنوان باشد، «لبیب» جواب می دهد، آنجا که پیامد عنوان باشد، مشخص است، گاهی نمی فرماید که عالِم و غیر عالِم یکسان هستند، یا نماز شب خوان و غیر نماز شب خوان یکسان هستند، می فرماید گاهی کور و بینا یکسان هستند، گاهی می فرماید زنده و مرده یکسان می باشند؛ «هل یستوی الاحیاء و الاموات» یا «لا یستوی الاحیاء و الاموات»، ﴿هَلْ یَسْتَوِی اْلأَعْمی وَ الْبَصیرُ﴾، (1) [6]«هل یستوی الظِلّ و الحرور»؛ اینجا روشن است؛ یعنی آنکه اهل ایمان است به منزله سایه خنک است، آنکه اهل کفر است به منزله جهنم سوزان، این یکی زنده است آن یکی مرده است، این یکی سایه است، آن یکی سوزان است، این یکی کور است آن یکی بیناست و مانند آن. آن مواردی که پیامد این امور را ذکر می کند، پایان آن ﴿إِنَّما یَتَذَکَّرُ أُولُوا اْلأَلْبابِ﴾ و اینها نیست، برای اینکه خودش مشخص کرد، یقیناً کور و بینا، زنده و مرده، ظِلّ و حرور یکسان نیستند، این تشبیه نیست، باطن همین کارهایی است که این تبهکارها انجام می دهند، چه اینکه باطن آن کارهایی که افراد پرهیزکار انجام می دهند همان ظِلّ بودن و همان حیات داشتن و همان بینا بودن و مانند آن است.

ص: 143


1- انعام/سوره6، آیه50.

غرض آن است که این «یستوی و لا یستوی» گاهی درباره خود مطلب است، اینجا می فرماید که «لبیب»، جواب می دهد، گاهی پیامد مطلب است که از عالم و غیر عالم به بینا و کور تعبیر می کند، به زنده و مرده تعبیر می کند، به ظِلّ و حرور تعبیر می کند، آنجا دیگر ﴿إِنَّما یَتَذَکَّرُ أُولُوا اْلأَلْبابِ﴾ نیست. فرمود: ﴿قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الَّذینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذینَ لا یَعْلَمُونَ﴾؛ وقتی که شما این سؤال را طرح کردید، آنکه گزینه صحیح را می پذیرد و جواب می دهد، چه در مسئله ﴿أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ﴾، چه در مسئله ﴿هَلْ یَسْتَوِی﴾، ﴿أُولُوا اْلأَلْبابِ﴾ است، افراد لبیب می توانند جواب بدهند.

تکرار ﴿قُلْ﴾ در آیات، دالّ بر سخن خدا بودن کلام پیامبر (ص)

چند بار کلمه «قل» تکرار شده است ﴿قُلْ تَمَتَّعْ بِکُفْرِکَ﴾، ﴿قُلْ هَلْ یَسْتَوِی﴾؛ بعد فرمود: ﴿قُلْ یا عِبادِ﴾ که «عِبادِی» بود، این کسره نشانه حذف «یاء» است. ﴿قُلْ یا عِبادِ﴾؛ یعنی مقول، حرف من است، تو به بنده ها بگو که خدا می گوید: ﴿یا عِبادِ﴾، وگرنه معنای ﴿قُلْ یا عِبادِ﴾این نخواهد بود که توی پیامبر بگو ﴿یا عِبادِ﴾؛ یعنی این مقولِ من را تو بگو، مقولِ من چیست؟ ﴿یا عِبادِ﴾، تو حرف مرا به مردم برسان. یک وقت است می گوید «قل یا عباد الله» که معنای آن روشن است؛ اما یک وقت می گوید: ﴿قُلْ یا عِبادِ﴾، پیامبر که چنین حرفی ندارد، مردم که عباد او نیستند؛ پیامبر «مقول الله» را دارد می گوید، «الله» چه می فرماید؟ «یا عبادِ الذین کذا و کذا». بعد ذات اقدس الهی به پیامبر می فرماید که توی پیامبر حرف مرا بزن، حرف من چیست؟ ﴿یا عِبادِ﴾؛ یعنی «یا عبادی»؛ ﴿الَّذینَ آمَنُوا﴾، بندگان مؤمن من: ﴿اتَّقُوا رَبَّکُمْ﴾ این هم التفات از غیبت به خطاب است، تارةً و از خطاب به غیبت است، اُخری، ﴿اتَّقُوا رَبَّکُمْ﴾ چرا؟ برای اینکه ما گرچه در آیات قبل گفتیم ﴿یَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ﴾، گرچه در آیه هفت فرمود: ﴿إِنْ تَشْکُرُوا یَرْضَهُ لَکُمْ﴾؛ ولی الآن بالصراحه به شما خطاب می کنیم: ﴿اتَّقُوا رَبَّکُمْ﴾.

ص: 144

پاداش خیر، ثمره کار خوب در دنیا

تاکنون آنچه گفته می شد ﴿إِنْ تَشْکُرُوا یَرْضَهُ لَکُمْ﴾، یا اینجا که گفته شد ﴿یَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ﴾، به شما می گوییم: ﴿اتَّقُوا رَبَّکُمْ﴾، چرا؟ برای اینکه ﴿لِلَّذینَ أَحْسَنُوا فی هذِهِ الدُّنْیا حَسَنَةٌ﴾، کسی که در دنیا کار خوب انجام دهد، حسنه دارد؛ این حسنه مطلق است، نه حسنه مخصوص دنیا باشد، حسنه مطلق است، پاداش خیر مطلق است چه در دنیا، چه در آخرت. کسی که در دنیا کار خیر انجام دهد، پاداش خیر می بیند، این پاداشِ خیر، مطلق است، خواه در دنیا، خواه در آخرت». ﴿لِلَّذینَ أَحْسَنُوا فی هذِهِ الدُّنْیا حَسَنَةٌ﴾ نه حسنه فقط مخصوص این دنیا باشد.

ضرورت هجرت با توجه به واسع بودن زمین برای حفظ دین

بعد - در صدر اسلام، چون این سوره در مکه نازل شد، مسلمان ها در مکه در زحمت بودند، مشکلات فراوانی هم دامنگیر آنان می شد - فرمود: ﴿وَ أَرْضُ اللّهِ واسِعَةٌ﴾؛ زمین خدا زیاد است. آنها نه اموال شما را می خرند، نه اجازه نقل و انتقال می دهند؛ مالی که مسلمان ها در مکه داشتند، اگر منقول بود، اینها اجازه نمی دادند که مال خود را جابه جا کنند؛ اگر غیر منقول بود، اجازه نمی دادند معامله شود، اینها ناچار شدند با دست خالی از مکه به مدینه بیایند، در «صفّه» مسجد مدینه بنشینند، بشوند اصحاب «صُفّه». اینکه آن آیه نازل شد: ﴿وَ کَأَیِّنْ مِنْ دَابَّةٍ لا تَحْمِلُ رِزْقَهَا اللّهُ یَرْزُقُها وَ إِیّاکُمْ﴾؛ (1) [7]یعنی بسیاری از جنبنده ها و حیوانات هستند که اهل ذخیره نیستند، مثل بلبل ها و گنجشک ها و طیور، اهل ذخیره نیستند، این موش و مور است که اهل ذخیره هستند. فرمود: این همه حیواناتی که هیچ کدام آنها اهل ذخیره نیستند، ما اینها را تأمین می کنیم، اینها را چه کسی تأمین می کند: ﴿وَ کَأَیِّنْ مِنْ دَابَّةٍ لا تَحْمِلُ رِزْقَهَا اللّهُ یَرْزُقُها وَ إِیّاکُمْ﴾؛ نه صندوق پس انداز دارند، نه اهل ذخیره هستند، صبح بلند می شوند تا غروب، روزی آنها هم تأمین است. فرمود، اینها را ما تأمین می کنیم، آن موش و مور را هم ما تأمین می کنیم، این دابه ای که ﴿لا تَحْمِلُ رِزْقَهَا﴾، ﴿اللّهُ یَرْزُقُها وَ إِیّاکُمْ﴾؛ وقتی این آیه نازل شد، خیلی ها از مکه به سوی مدینه حرکت کردند، گفتند اینکه پرنده ها را تأمین می کند، پس ما را هم تأمین می کند، مگر پرنده اهل ذخیره است اهل پس انداز است، این کار هم اختصاصی به پرنده ها ندارد: ﴿وَ کَأَیِّنْ مِنْ دَابَّةٍ لا تَحْمِلُ رِزْقَهَا اللّهُ یَرْزُقُها وَ إِیّاکُمْ﴾، اینها از مکه به مدینه آمدند، فرمود حالا یا حبشه بروید، یا مکه بروید که بتوانید دین خود را حفظ کنید: ﴿وَ أَرْضُ اللّهِ واسِعَةٌ﴾؛ زمین خدا وسیع است، هر جا می روید مهمان الهی هستید: ﴿إِنَّما یُوَفَّی الصّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَیْرِ حِسابٍ﴾؛ مسئله زندگی شما تأمین می شود، یک؛ هر جا بروید مهمان خدا هستید، دو، پاداش اخروی شما هم همچنان محفوظ است، این سه.

ص: 145


1- عنکبوت/سوره29، آیه60.

پرسش: با توجه به ذیل آیه نمی شود ﴿أَرْضُ اللّهِ واسِعَةٌ﴾ را به معنای جنّت بگیریم؟

پاسخ: نه، یکی از مصادیق آن این است، اگر مخصوص جنّت بود آنهایی که در شهر خود مشکلی داشتند، نمی توانستند دین را حفظ کنند؛ ولی هجرت نکردند، در هنگام مرگ، فرشته ها آنها را تنبیه می کنند، می گویند چرا احکام دین را حفظ نکردی؟! اینها می گفتند: ﴿کُنّا مُسْتَضْعَفینَ فِی اْلأَرْضِ﴾، فرمود: ﴿أَ لَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللّهِ واسِعَةً﴾؛ (1) [8]مگر سرزمین خدا وسیع نبود، مگر نمی توانستید. شما ﴿اثّاقَلْتُمْ إِلَی اْلأَرْضِ﴾ (2) [9]خودتان را به زمین چسباندید: ﴿أَ لَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللّهِ واسِعَةً﴾ این را در حال احتضار می گویند؛ معلوم می شود که ﴿أَرْضُ اللّهِ واسِعَةً﴾، اختصاصی به بهشت ندارد.

چگونگی اثبات ادعای قرآن بر ابلاغ همه ضروریات سعادت بشر

مطلب دیگر اینکه قرآن کریم دو مطلب را به عنوان ادعا بیان می کند: یکی اینکه هر چه که لازم بود، در تأمین سعادت فردی و جمعی جامعه بشری، ما گفتیم: ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی﴾. (3) [10]در آن حدیث معروف جریان حجة الوداعذات مقدس حضرت فرمود: هر چه که شما را به بهشت نزدیک می کند ما گفتیم و هر چه را که شما را به جهنم نزدیک می کند ما گفتیم؛ پس ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی﴾؛ با این وجود در دو جای قرآن ذات اقدس الهی فرمود: ما قصص بعضی از انبیا را ذکر نکردیم: یکی در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» است که در مدینه نازل شد و یکی هم در سورهٴ مبارکهٴ «غافر» است. در آیه 164 سورهٴ مبارکهٴ «نساء» که در مدینه نازل شد، فرمود: ﴿وَ رُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَیْکَ مِنْ قَبْلُ وَ رُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَیْکَ﴾؛ انبیا دو قسم هستند: یک قسم از آنها را ما قصص آنها را گفتیم، یک قسمت هم قصص آنها را نگفتیم، این در مدینه نازل شد،در مکه نبود که بگوییم بعدها نازل شده و اشاره شد به اینکه آنها که برای خاور دور یا باختر دور بودند، قصص آنها نیامده، این طور نیست که همه انبیا در خاور میانه بودند. آنچه را که از این بیست و پنج پیامبر(علیهم السلام)در قرآن آمده، اینها در خاورمیانه بودند؛ اما آنها که در خاور دور یا باختر دور زندگی می کردند، قصص آنها در قرآن کریم نیامده، برای اینکه معمولاً خدای سبحان، قصّه پیامبری را که نقل کرده، پیامدهای سوء امت های آنها را هم ذکر کرده؛ بعد می فرماید: ﴿فَسیرُوا فِی اْلأَرْضِ فَانْظُروا﴾ (4) [11]بروید تحقیق کنید، ببینید که پایان کار آنها چیست؟ دسترسی به خاور دور و باختر دور برای مردم خاور میانه در آن روز آسان نبود؛ لذا انبیایی که مربوط به خاور دور یا باختر دور بودند، قرآن کریم ذکر نکرده؛ چه در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» که اشاره شد، چه در سورهٴ مبارکهٴ «غافر» که بحث آن بعداً - به خواست خدا - خواهد آمد. در آیه 78 سوره «غافر» آنجا هم خدای سبحان می فرماید: ﴿وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلاً مِنْ قَبْلِکَ مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنا عَلَیْکَ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ عَلَیْکَ وَ ما کانَ لِرَسُولٍ أَنْ یَأْتِیَ بِآیَةٍ إِلاّ بِإِذْنِ اللّهِ فَإِذا جاءَ أَمْرُ اللّهِ قُضِیَ بِالْحَقِّ وَ خَسِرَ هُنالِکَ الْمُبْطِلُونَ﴾ این را هم که در مکه گفته. پس چه در مکه، چه در مدینه فرمود: ما بعضی از قصّه ها را ذکر نکردیم.

ص: 146


1- نساء/سوره4، آیه97.
2- توبه/سوره9، آیه38.
3- مائده/سوره5، آیه3.
4- آل عمران/سوره3، آیه137.

معلوم می شود آنجایی را هم که ذکر نکرده بود، مطالبی که مربوط به آن بود، در قرآن کریم آمده؛ زیرا اگر چیزی مربوط به خاور دور یا باختر دور بوده و در تکمیل دین سهم تعیین کننده داشته است، آن روز محل ابتلا نبود؛ ولی قرآن چون ﴿ذِکْری لِلْبَشَرِ﴾ (1) [12]است، «نذیراً للعالمین» است، یقیناً پیش بینی می کرد که روزی خاور و باختر و خاورمیانه به منزله دهکده خواهد بود، آن روز مقدور نبود، امروز که مقدور هست. اگر مطلبی در خاور دور یا باختر دور بود و در کمال دین و تمام نعمت سهم تعیین کننده ای می داشت، یقیناً خدا ذکر می کرد، چیز تازه ای در آنجا نیست که در خاورمیانه نباشد. اگر وثنیّت، صنمیّت و شرک و مانند آن است، مشابه آن در خاورمیانه بود، قرآن نقل کرده و نقد کرد. اگر توحید بود، معارف الهی بود، قرآن نقل کرد و تأیید کرد. بنابراین درست است که قصص بعضی از انبیا نیامده، اما این طور نیست که نیامدن آنها، نقصی باشد، یا مزاحم تمامیّت باشد، یا مزاحم کمالیّت باشد.

مطلب دیگر هم حرف هایی است که جناب ابوریحان بیرونی در «تحقیق ماللهند» دارد در مدتی که ایشان در هند زندگی می کردند. ابوریحان بیرونی - که یک بار هم قصّه ایشان همین جا نقل شد - می گوید: ما از علمای هند یک گِله داریم و آن این است که در خاورمیانه، بعد از جریان نوح، خلأیی احساس می شد، یک حادثه تلخی بود که به هر حال، خاورمیانه را الحاد و شرک فرا گرفته بود، وجود مبارک ابراهیم(سلام الله علیه) قیام کرد، با مسئله وثنیّت و صنمیّت و صابئینبودن و مانند آن احتجاج کرد، اثر نکرد: ﴿هَذَا رَبِّی﴾، ﴿هَذَا رَبِّی﴾ (2) [13]را به نحو جدال احسن فرمود، اثر نکرد، با آزر (3) و آزری ها درافتاد اثر نکرد، سرانجام ضرورت اقتضا کرد که دست به تَبر کرد و ﴿فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً إِلاّ کَبیراً﴾. (4) [15]آنها مراسم آتش سوزی و ابراهیم سوزی(سلام الله علیه) راه انداختند و گفتند: ﴿حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَکُمْ﴾ (5) [16]که وجود مبارک ابراهیم این را هم تحمل کرد و بر امواجی از آتش رفت و ندای ﴿یَا نارُ کُونی بَرْداً وَ سَلاماً﴾ (6) [17]به اهمیت مکتب ابراهیم(سلام الله علیه) گواهی داد. آن روز گرچه مثل امروز رسانه های گروهی و فردی و شخصی آسان نبود، اما خبر آن قدر مهم بود که در مدت کوتاهی کلّ خاور میانه را گرفت، کلّ خاورمیانه فهمیدند، جریان ابراهیم خلیل برای چیست، با استدلال اثر نکرد با تبر اثر نکرد؛ آن معجزه اثر کرد.

ص: 147


1- مدثر/سوره74، آیه31.
2- انعام/سوره6، آیه76.
3- انعام/سوره6، آیه74.
4- انبیاء/سوره21، آیه58.
5- انبیاء/سوره21، آیه68.
6- انبیاء/سوره21، آیه69.

حرف ابوریحان بیرونی این است که این معجزه پیامی داشت. مردم یونان از این پیام استفاده کردند؛ اما هند متاسفانه از این پیام استفاده نکرده، ایشان می گوید که علمای هند قیام نکردند، مردم یونان قیام کردند، حرف ابراهیم را پذیرفتند، این سُقراط بود که شهید توحید است، سقراط را برای چه کشتند؟ او که در فکر مسائل سیاسی نبود، سخن از زمان و زمین که نبود، فکر توحیدی بود او در راه توحید شهید شد؛ بعد شاگردی به نام افلاطون تربیت کرد، بعد شاگردی به نام ارسطو تربیت کرد، تفکر الهی و توحیدی، یونان را گرفته؛ ایشان می گوید: اگر از علمای هند هم چهار نفر یا شهید می شدند، یا زندان می رفتند، یا مبارزه می کردند، بساط «بودا» و «برهمن» هم برچیده می شد. کفر و شرک اینها عارضی است. کتاب اوپانیشاد که تقریباً بیش از پنجاه رساله است، معارف دقیق و عمیق توحیدی در آن هست، شرک، عارضی است به دست توده مردم که افتاد، اول از «دخیل بستن ها» شروع می شود، بعد کم کم خود اینها را - معاذ الله - منشأ اثر قرار می دهند و از اینها مثلاً آثاری توقع دارند؛ در حالی که اهل بیت(علیهم السلام) فرمودند: تنها کسی که کار از او ساخته است، ذات اقدس الهی است، دیگران همه سپاه و ستاد الهی هستند که ﴿وَ لِلّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾؛ (1) [18]آن وقت خدای سبحان از هر وسیله ای بخواهد از هر راهی که بخواهد، ممکن است که شفا عطا کند، مشکل را حل کند. شرک امر عارضی است، کفر امر عارضی است، آنچه در این کتاب های عمیق علمی آمده، اساس آن متفکران توحیدی را ذکر می کند.

ص: 148


1- فتح/سوره48، آیه4.

غرض آن است که اگر آثاری از هند یا غیر هند در قرآن کریم نیامده، این طور نیست که یک مطلب جدیدی در هند بوده و اگر قرآن نقل می کرد باعث کمال دین و تمام نعمت می شد و حالا متاسفانه نقل نکرده. قرآن این دو مطلب را کنار هم ذکر کرده؛ یعنی اگر در سوره «نساء» و سوره «غافر» فرمود: ما قصص بعضی از انبیا را نقل نکردیم، در سوره «مائده» فرمود دین ما کامل است چیزی لازم نبود که ما نقل کنیم و نقل نکردیم، مشابه و نظیر این را و بهتر از این را که اتفاق افتاده ما ذکر کردیم.

بنابراین نمی شود گفت حالا چون آن وقت در دسترس بود و به هند می رفتند و مانند آن، چرا قرآن اسرار هند را ذکر نکرد، پیامبران هند را ذکر نکرد؛ آن برای برخی از مردم که راه تجاری داشتند رفت و آمد به هند رایج بود؛ اما قرآن که با توده مردم کار دارد، فرمود: ﴿فَسیرُوا فِی اْلأَرْضِ فَانْظُروا کَیْفَ کانَ﴾ این را نمی تواند برای خاور دور یا باختر دور ذکر کند.

!!!!!!!

[1]حجر/سوره15، آیه29.

[2]یس/سوره36، آیه70.

[3]نور/سوره24، آیه28.

[4]بقره/سوره2، آیه151.

[5]المیزان فی تفسیرالقرآن، العلامه الطباطبائی، ج16، ص338.

[6]انعام/سوره6، آیه50.

[7]عنکبوت/سوره29، آیه60.

[8]نساء/سوره4، آیه97.

[9]توبه/سوره9، آیه38.

ص: 149

[10]مائده/سوره5، آیه3.

[11]آل عمران/سوره3، آیه137.

[12]مدثر/سوره74، آیه31.

[13]انعام/سوره6، آیه76.

[14]انعام/سوره6، آیه74.

[15]انبیاء/سوره21، آیه58.

[16]انبیاء/سوره21، آیه68.

[17]انبیاء/سوره21، آیه69.

[18]فتح/سوره48، آیه4.

!!!!!!!

تفسیر آیات 8 تا 12 سوره زمر ... 93/07/22

﴿وَ إِذا مَسَّ اْلإِنْسانَ ضُرٌّ دَعا رَبَّهُ مُنیباً إِلَیْهِ ثُمَّ إِذا خَوَّلَهُ نِعْمَةً مِنْهُ نَسِیَ ما کانَ یَدْعُوا إِلَیْهِ مِنْ قَبْلُ وَ جَعَلَ لِلّهِ أَنْداداً لِیُضِلَّ عَنْ سَبیلِهِ قُلْ تَمَتَّعْ بِکُفْرِکَ قَلیلاً إِنَّکَ مِنْ أَصْحابِ النّارِ(8) أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیْلِ ساجِداً وَ قائِماً یَحْذَرُ اْلآخِرَةَ وَ یَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الَّذینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذینَ لا یَعْلَمُونَ إِنَّما یَتَذَکَّرُ أُولُوا اْلأَلْبابِ(9) قُلْ یا عِبادِ الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا رَبَّکُمْ لِلَّذینَ أَحْسَنُوا فی هذِهِ الدُّنْیا حَسَنَةٌ وَ أَرْضُ اللّهِ واسِعَةٌ إِنَّما یُوَفَّی الصّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَیْرِ حِسابٍ(10) قُلْ إِنّی أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّینَ(11) وَ أُمِرْتُ ِلأَنْ أَکُونَ أَوَّلَ الْمُسْلِمینَ(12)﴾

علم و جهل محور فضیلت ها و رذیلت های مذکور در آیه

پس از تبیین خطوط کلی این سوره؛ یعنی اصول دین، محور فضیلت و رذیلت، حق و باطل، صدق و کذب، خیر و شرّ و حسن و قبح را علم و جهل قرار داد. اینکه در وسط این بخش فرمود: عالِم و غیر عالِم مساوی نیست، به منزله متن است. آنچه به صورت ﴿إِنْ تَکْفُرُوا﴾، بعد ﴿وَ إِنْ تَشْکُرُوا﴾ که در آیه هفت بیان فرمود و در آیه هشت فرمود: کسانی هستند که در حالت دشواری به طرف «الله» می روند و «یا الله» می گویند، وقتی مصیبت آنها رخت بربست، شرک می ورزند و کسانی هستند که اهل بردباری نیستند، با بردبار بودن فرق می کنند، همه اینها در محور علم و جهل است: ﴿قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الَّذینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذینَ لا یَعْلَمُونَ﴾ به منزله متن است و ﴿إِنْ تَکْفُرُوا فَإِنَّ اللّهَ غَنِیُّ عَنْکُمْ وَ لا یَرْضی لِعِبادِهِ الْکُفْرَ﴾ متعلق به ﴿لا یَعْلَمُونَ﴾ است، ﴿وَ إِنْ تَشْکُرُوا یَرْضَهُ لَکُمْ﴾، متعلق به ﴿یَعْلَمُونَ﴾ است، ﴿وَ إِذا مَسَّ اْلإِنْسانَ ضُرٌّ دَعا رَبَّهُ مُنیباً إِلَیْهِ﴾، مربوط به ﴿لا یَعْلَمُونَ﴾ است. اما آن کسی که «آناء اللیل و اطراف النهار» به یاد خداست، مربوط به ﴿یَعْلَمُونَ﴾ است. آن کسی که اهل صبر و بردباری نیست مربوط به ﴿لا یَعْلَمُونَ﴾ است. آنکه اهل صبر و بردباری است متعلق به ﴿یَعْلَمُونَ﴾ است. علمی را که ذات اقدس الهی از آن تعریف کرده است و برای عالِم، مزیّت و درجه ای قائل شد همان است که در آغاز سورهٴ مبارکهٴ «بقره» به عنوان ﴿وَ عَلَّمَ آدَمَ اْلأَسْماءَ﴾ (1) [1]ذکر شده است، اول قرآن؛ یعنی همان سورهٴ مبارکهٴ «بقره» با تعلیم اسما شروع می شود، معلوم می شود که تمام علومی که قرآن از آن حمایت می کند، به «علم الاسماء» برمی گردد و «علم الاسماء» هم در حقیقت جز توحید محض چیزی نیست.

ص: 150


1- بقره/سوره2، آیه31.

شما دعای نورانی «جوشن کبیر» را که حالا هزار یا هزار و یک اسم است، وقتی بررسی می کنید می بینید چیزی در عالم برای غیر خدا نمی ماند، اگر ضارّ یا نافع است، اگر قابض یا باسط است، اگر حیات یا ممات است همه به نام اوست، چیزی در عالم برای غیر خدا نمی ماند؛ آن وقت انسان می شود موحّد محض که کار خودش را انجام می دهد، راه دیگری را نمی بندد، در همه امور می داند، مدیر کل و مدیر عاملِ جهان یک نفر است و از او کمک می خواهد. این چنین نیست که در حال دشواری و مرض به طرف خدا مراجعه کند و در حال نشاط شرک بورزد.

بنابراین آیه نُه اگر متن قرار بگیرد، چه اینکه قرار دارد، همه آیات گذشته به منزله شرح اوست و همه آیات آینده هم به منزله متن اوست.

دینی بودن همه علوم بر اساس تقسیم رسول خدا (ص)

از اینجا معلوم می شود که اینکه وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود وجود مبارک امام صادق(علیه السلام) فرمود که مرحوم کلینی نقل کرد: «إِنَّمَا الْعِلْمُ ثَلَاثَةٌ آیَةٌ مُحْکَمَةٌ أَوْ فَرِیضَةٌ عَادِلَةٌ أَوْ سُنَّةٌ قَائِمَةٌ»، (1) [2]بازگشت همه اینها به مراحل توحید و فقه و اخلاق و حقوق برمی گردد، آن علوم دیگر هم زیر مجموعه این علم است؛ یعنی بر اساس آن بحث هایی که قبلاً گذشت، ما علم غیر دینی نداریم؛ زیرا علم، معرفت جهان است، این یک؛ جهان هم فعل خداست، دو، چطور بررسی فعل امام می شود دینی، بررسی فعل خدا دینی نیست؟ اگر پژوهشگر و محقّقی در حوزه وقت خود را صَرف کرده که ببیند وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) چه کارهایی را کرده - سعی او مشکور - بحث او بحث دینی است یا نه؟ یقیناً دینی است. این بحث کرده ببیند امام صادق(سلام الله علیه) چه کارهایی کرده، حالا استادی در دانشگاه عمر خود را صَرف کرده ببیند خدا در عالم چه کار کرده، این فرض ندارد دینی نباشد، ما علم غیر دینی نداریم. این عزیزان مثل ماهی که در آب غرق هستند می باشند که یک عامی گفت دریا چیست، آب چیست؟ احیاناً ممکن است یک دانشگاهی یا دانشجو بگوید، علم دینی یعنی چه؟ شما در علم دینی غرق هستید، دارید فعل خدا را می شناسید. چیزی در جهان نیست مگر فعل خدا و بررسی فعل خدا هم یقیناً دینی است. حالا بعضی از علوم دینی توصّلی است، بعضی ها هم تعبّدی است. مگر همه احکام دینی ما؛ نظیر وضو و غسل و نماز، تعبّدی است. این غَسل هایی که واجب است امر دینی است، ادای دَینی که واجب است، دینی است. بیعی که انسان انجام می دهد برابر دستور دین انجام می دهد؛ بیع، اجاره، مضاربه و مساقات همه اینها عقود اسلامی و دینی می باشند؛ هیچ کدام آنها تعبّدی، مثل نماز و روزه نیستند که اگر کسی قصد قربت نکرده باطل باشد. دینی بودن، غیر از عبادی بودن است و اگر کاری برابر فعل خدا و دستور خدا بود می شود دینی. قهراً این علمی که اینجا قرآن کریم ذکر می کند و همه بحث های علمی که قرآن کریم ذکر می کند ریشه آن همان ﴿وَ عَلَّمَ آدَمَ اْلأَسْماءَ﴾ است که به منزله اوّل قرآن و صدر قرآن و متن قرآن است و کلّ قرآن شرح اسمای الهی است؛ البته گاهی اسمای الهی در اول آیه قرار می گیرد و گاهی هم در آخر آیه قرار می گیرد. غالباً اسمای الهی در آخر قرار می گیرد، اسمی که در پایان آیه قرار می گیرد، دلیل مضمونِ همان آیه است. اگر آیه رحمت نازل شده است پایان آن ﴿غَفُورٌ رَحِیمٌ﴾ (2) [3]است، آیه انتقام نازل شد ﴿عَزِیزٌ حَکِیمٌ﴾ (3) [4]است و مانند آن. گاهی هم اتفاق می افتد که اسمای الهی در اول آیه قرار می گیرند. در سورهٴ مبارکهٴ «رعد» بخشی از اسمای الهی در اوّل قرار گرفته، مثل آیه دو به بعد سورهٴ مبارکهٴ «رعد» این است: ﴿اللّهُ الَّذی رَفَعَ﴾، ﴿وَ هُوَ الَّذی مَدَّ اْلأَرْضَ وَ جَعَلَ فیها﴾، در آیه سه سوره «رعد» از هویت الهی شروع می کند، اوست که این کارها را کرده است؛ در آیه چهار می فرماید: اگر در آیات الهی در زمین بررسی کنید، به او می رسید، آیه سه این است: ﴿وَ هُوَ الَّذی مَدَّ الْأَرْضَ وَ جَعَلَ فیها رَواسِیَ وَ أَنْهاراً﴾، (4) [5]آیه چهار این است: ﴿وَ فِی اْلأَرْضِ قِطَعٌ مُتَجاوِراتٌ﴾، بعد در ذیل آن دارد: ﴿إِنَّ فی ذلِکَ َلآیاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ﴾. گاهی می گوید اوست که این کارها را کرده است، گاهی می گوید اگر بررسی کنید می فهمید که اوست این کارها را کرده است. گاهی نام خدا اول آیه قرار می گیرد، گاهی نام خدا پایان آیه قرار می گیرد. پس کلّ قرآن به منزله شرح اسمای حسنای الهی است؛ قهراً علمی که قرآن از آن حمایت می کند و دعوت می کند، می شود علم توحید و چون علم غیر توحیدی در عالم نیست؛ بنابراین همه علوم می شود دینی.

ص: 151


1- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص32، ط اسلامی.
2- بقره/سوره2، آیه173.
3- بقره/سوره2، آیه209.
4- رعد/سوره13، آیه3.

غیر دینی شدن علم در صورت بررسی افعال اشخاص

بله، بعضی از علوم است که به جهان خارج برنمی گردد، علم این است که این شخص چه کار کند؛ بخش های سینما از همین قبیل است. سینما می تواند دینی و غیر دینی باشد، برای اینکه می خواهد بحث کند که این شخص چه کار بکند، بحث در این نیست که در عالم چه کاره است؛ ولی فیزیک غیر دینی نیست، شیمی غیر دینی نیست، سپِهرشناسی، نجوم، دریاشناسی، صحراشناسی، معدن شناسی، اینها غیر دینی فرض ندارد، چون همه فعل خداست، اما سینما می تواند دینی باشد، می تواند غیر دینی باشد، چون بحث در فعل خدا نیست، بحث در فعل این بازیگر است، فعل این هنرمند است که اگر او بازی کند، می شود غیر دینی، اگر هنرمندی کند می شود دینی، اگر معقول را محسوس کرد می شود هنر، اگر متخیّل را محسوس کرد، می شود بازی. چون فعلِ خودِ انسان محور بحث است، این فعل می تواند دینی باشد، می تواند غیر دینی باشد. اما علومی که در دانشگاه ها تدریس می شود، چون بحث در نظام هستی است، از دریاشناسی و معدن شناسی تا سپِهرشناسی، همه فعل خداست.

معنای کلام امام صادق (ع) در صاحب شب بودن شیعیان

غرض این است که این علمی که در وسط قرار گرفت، علمی است که انسان را به نماز شب، به شکر، به ذکر، فکر و به صبر دعوت می کند. همه کمالاتی که در این چند آیه ذکر شده است به علم برمی گردد. اگر فرمود: ﴿وَ إِنْ تَشْکُرُوا یَرْضَهُ لَکُمْ﴾ زیر مجموعه تقوا و احسانی است که بعدها ذکر می کند و اگر می فرماید در همه حال به طرف خدا مراجعه کنید، به همان ﴿اتَّقَوْا وَ أَحْسَنُوا﴾ (1) [6]برمی گردد که برای مردان با علم است. از وجود مبارک امام صادق و از وجود مبارک امام باقر(سلام الله علیهما) رسیده که صبر چیست و علم چیست؟ حضرت فرمود؟ که ما عالِم هستیم و دشمنان ما ﴿وَ الَّذینَ لا یَعْلَمُونَ﴾ می باشند، شیعیان ما اولوا الالباب هستند؛ (2) یعنی ﴿إِنَّما یَتَذَکَّرُ أُولُوا اْلأَلْبابِ﴾ را بر شیعه تطبیق کرده. این در عین حال که وصف است، به صورت جمله خبریه ذکر شده است، صبغه انشا دارد؛ یعنی جمله خبریه ای است که « اُلقِیَت بداعی الانشاء».

ص: 152


1- مائده/سوره5، آیه93.
2- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج8، ص32، ط اسلامی.

اینکه می فرماید: شیعیان ما اولوا الالباب هستند؛ یعنی ای شیعه! بکوش «اولوا الالباب» باش. اینکه فرمودند «أَلعُلَمَاءُ بَاقُونَ» درست است که جمله خبریه است و «العلماء» می شود مبتدا، «بَاقُونَ» می شود خبر؛ ولی حضرت در صدد این است که بگوید، نمیر! نپوس؛ این جمله جمله خبریه ای است که به داعی انشا القا شده، حیف آدم است که بپوسد. فرمود: کاری بکن که باقی باشی، راه باقی بودن این است که ﴿ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللّهِ باقٍ﴾؛ (1) [8]یک چیز «عنداللهی» تهیه کنید، اگر کسی چیز «عند اللهی» تهیه کرد، واقعاً باقی است. غرض این است که به حسب ظاهر این بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) که فرمود: «أَلعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِیَ الدَّهر» (2) [9]را وقتی به یک عالم نحوی بگویی، می گوید «العلماء» مبتدا، «باقون» خبر و این جمله خبریه است؛ ولی اگر به دست یک فقیه یا حکیم بدهی، می گوید، این جمله خبریه است که به داعی انشا القا شده؛ یعنی «ایها العلماء» بکوشید که نپوسید. خیلی ها می میرند می پوسند، اینجا هم که حضرت فرمود: شیعیان ما «اولوا الالباب» هستند؛ یعنی شیعه بکوش که «لبیب» شوی، وگرنه وصف و جمله خبریه گفتن، بر بعضی صادق است بر بعضی ها که صادق نیست. اما اگر جمله خبریه ای بود که به داعیه انشا القا شد، صدق و کذب بردار نیست، چون خبر نیست، امر، دستور و راهنمایی است و وظیفه همه شیعیان را مشخص می کند. بنابراین این آیه نورانی نُه سورهٴ مبارکهٴ «زمر» که می فرماید عالم و غیر عالم مساوی نیستند، آیات قبل و آیات بعد به منزله شرح این علم است که کدام علم است که با جهل یکسان نیست.

ص: 153


1- نحل/سوره16، آیه97.
2- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج18، ص350.

پاسخ گویی فلسفه الهی به غیر دینی بودن علوم نزد غیر موحّد

پرسش: حضرت استاد! این تفسیر حضرتعالی مربوط به یک شخصِ عالِمِ موحّد است که کل جهان را مخلوقات فعل خدا می داند؛ اما آن کسی که اصالت را به ماده می دهد، اصلاً کاری به اینها ندارد؟

پاسخ: بله، آن قبلاً گذشت که آیا ما علم دینی داریم یا نداریم؟ در این مسئله هیچ علمی پاسخ گو نیست، مگر فلسفه که آیا علم دینی هست یا نیست؟ چون بحث هستی شناسی به عهده فلسفه است. علم فلسفه است که می گوید چه در جهان هست و چه در جهان نیست، پس این مسئله را ما باید به فلسفه بدهیم. اگر - معاذ الله - آن فلسفه، فلسفه الحادی بود، اولین کاری که می کند خودش را روسیاه می کند، بعد همه علوم را هم سیه رو می کند. برای اینکه فلسفه الحادی می گوید - معاذ الله - در عالم خدایی نیست، وقتی خدایی نبود، وحی و دین هم نیست، اولین جنایتی که این فلسفه الحادی می کند، خودش را روسیاه می کند، می شود فلسفه الحادی؛ بعد همه علومی که در جهان هست، اینها را سیه رو می کند می شود علم غیر دینی، ما علم دینی نداریم اصلاً؛ وقتی اصل دین در عالم نیست اصل خدا - معاذ الله - نیست، علم دینی هم می شود فسون و فسانه؛ ولی اگر این مسئله را به فلسفه الهی دادیم، فلسفه الهی دو تا کار خوب و خدمت انجام می دهد: اول خود را روسفید می کند، می شود فلسفه الهی، می گوید خدایی هست دینی هست قیامتی هست، خودش می شود فلسفه الهی؛ بعد همه علوم را هم الهی می کند، می گوید آنچه در جهان هست فعل خداست، چیزی در جهان نیست که فعل خدا نباشد؛ آن وقت هر علمی که در جهان هست بررسی کردندِ فعل خداست، بررسی فعل خدا یقیناً دینی است؛ ما که الآن داریم بررسی قول خدا را به عهده می گیریم چرا حرف ما دینی است؟ می گوییم خدا چنین گفت، خدا چنین گفت؛ آن که در دانشگاه است می گوید خدا چنین کرد، خدا چنین کرد، او اگر دینی تر از این نباشد، مثل همین است. اینجا می گویند خدا چنین گفت، خدا چنین گفت، آنجا می گویند خدا چنین کرد خدا چنین کرد. اگر فلسفه الهی پاسخ مثبت داد و گفت دین داریم، آن وقت علم غیر دینی نخواهیم داشت؛ ولی اگر علمی بود که موضوع او فعل انسان باشد نه «فعل الله»، مثل سینما و امثال سینما که چه کار بکند بله این می تواند دینی باشد می تواند غیر دینی.

ص: 154

پرسش: آیا افعال و امور سینمایی را نمی توانیم دینی تلقی کنیم؟

پاسخ: آنها که موحّد هستند، یقیناً توحید برتر را از این استفاده می کنند. غرض این است که بر اساس فلسفه الهی که در جهان خدا هست و اسمای او و اوصاف او و افعال او و اقوال او و آثار او و دیگر هیچ، ما علم غیر دینی نداریم، هر چه هست فعل خداست. همان طوری که اگر کسی درباره فعل امام(سلام الله علیه) بحث کند، کتاب بنویسد، درس و بحثی داشته باشد، همه اینها دینی است؛ اگر کسی درباره خدا، چه درباره قول خدا، چه درباره فعل خدا بحث کند، دینی است؛ اما اگر درباره فعل انسان بخواهد، بحث کند بله، این می تواند دینی باشد می تواند دینی نباشد.

غرض این است که این آیه نُه می تواند متن باشد و همه بحث های گذشته و آینده می تواند شرح این باشد.فرمود: ﴿وَ الَّذینَ لا یَعْلَمُونَ﴾ این است، ﴿وَ الَّذینَ یَعْلَمُونَ﴾ آن است. علم را مشخص کرد، صبر را جزء شاخه های علم کرد، شکر را جزء شاخه های علم کرد، احسان را جزء شاخه های علم کرد نماز شب را جزء شاخه های علم کرد، همه چیز را گفته است. پس علم آن است که شکر، ذکر، فکر، نماز شب، هجرت و جهاد بیاورد.

ضرورت هجرت برای حفظ دین و ارتباط آن با تلخی جان دادن

اینکه فرمود: ﴿وَ أَرْضُ اللّهِ واسِعَةٌ﴾ برای بازسازی زمین است، برای ساخت و ساز است یا ﴿وَ أَرْضُ اللّهِ واسِعَةٌ﴾، در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» فرمود جای دیگر بروید، این علم است علمی که در آن جهاد هست، علمی که در آن هجرت هست، علمی که در آن نماز شب هست، علمی که در آن «عام المنفعه» دیگر هم هست. در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» وقتی سخن از ﴿أَرْضُ اللّهِ واسِعَةٌ﴾ است، این را زمینه قرار می دهد برای هجرت. آیه 97 سورهٴ مبارکهٴ «نساء» این است: ﴿إِنَّ الَّذینَ تَوَفّاهُمُ الْمَلائِکَةُ ظالِمی أَنْفُسِهِمْ﴾؛ کسانی که به خودشان ظلم کردند؛ یعنی داعش آمده در کشورشان و یکه تازی می کند، این می گوید برو دفاع کن، فرمود اینها ﴿ظالِمی أَنْفُسِهِمْ﴾ هستند، می گویند بجنگ، می گوید «للبیت ربٌ»، می گوییم هجرت کن، می گوید برایم دشوار است؛ اینها در حال مرگ با تلخی جان می دهند، فرشته ها به اینها رحم نمی کنند: ﴿إِنَّ الَّذینَ تَوَفّاهُمُ الْمَلائِکَةُ ظالِمی أَنْفُسِهِمْ﴾ فرشته ها به اینها می گویند که ﴿فیمَ کُنْتُمْ﴾؟ چرا در این وضع بودی؟ ﴿قالُوا کُنّا مُسْتَضْعَفینَ فِی اْلأَرْضِ﴾ نمی گذاشتند که ما دین خود را حفظ بکنیم: ﴿قالُوا﴾، در حال مرگ به اینها می گویند: ﴿أَ لَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فیها﴾؟ چرا هجرت نکردید؟ یا حبشه یا مدینه یا جای دیگر نرفتید. هجرت هم باقی است «مَا بَقِیَ الدَّهر»؛ البته آن که به کشور کفر می رود و نمی تواند احکام دین خود را حفظ کند، باید مواظب باشد که این سفر سفر معصیت است. آدم برود جایی به بهانه تجارت یا غیر تجارت و نتواند دین خود را حفظ کند، این سفر، سفر حلال نیست. هجرت از این جهت واجب است که انسان به جایی برود که دین خود را حفظ بکند. پرسش: ؟

ص: 155

لزوم تفکیک بین علم دینی و عالم دینی و غیر دینی

پاسخ: بله، چون علم، دینی است؛ منتها شخص کافر است و نمی فهمد. بحث در این نیست که این شخص، مسلمان است یا غیر مسلمان؟ بحث در این است که «العلم دینیٌ أم لا»؛ عده ای می گویند ما علم دینی نداریم؛ عالِم ممکن است متدیّن باشد، ممکن است غیر متدین باشد؛ ولی حق این است که علم غیر دینی نداریم؛ علم، دینی است، حالا عالم ممکن است متدین باشد یا ممکن است متدین نباشد. حالا اگر کافری هست که در شرح حال امام صادق(سلام الله علیه) مدتی زحمت کشیده، این علم، علم دینی است، ولو آن دانشمند کافر باشد. آنها می گویند که عالم ممکن است مسلمان و غیر مسلمان باشد؛ ولی علم دینی نداریم، همه علم غیر دینی است. این همایشی که در مالزی چند سال قبل برگزار شد، دبیر همایش با یک طنز سخن را شرو ع کرد، با طنز پایان برد و نتیجه خامی که به خیال خود گرفت این است که ما علم دینی نداریم. اول در حضور این همه جمعیت گفت آقایان! ما دوچرخه اسلامی و غیر اسلامی داریم! قدری خندید و قدری خنداند که دوچرخه اسلامی؛ یعنی چه؟ بعد گفت آقایان! - سؤال دوم - دوچرخه سواری اسلامی و غیر اسلامی داریم که اگر کسی این چنین رکاب زد، دوچرخه سواری او اسلامی باشد، آن چنان رکاب زد دوچرخه سواری او اسلامی نباشد؟ قدری خندید و قدری خنداند، گفت مطلب سوم این است که دوچرخه سوار یا مسلمان است یا کافر؛ بعد این دوچرخه را به سایر صنایع و حِرَف و علوم اسناد داد گفت ما علم دینی و غیر دینی نداریم، این عاِلم است که یا دین دار است یا بی دین؛ این خیال باطلی بود که او بافت؛ ولی حق این است که ما علم غیر دینی نداریم، عاِلم یا دین دار است یا غیر دین دار، شما دارید درباره فعل خدا بحث می کنید. کاری را که وجود مبارک حضرت امیر در حکومت انجام داد؛ حالا کسی یا قبول یا نکول؛ ولی اگر کسی بیاید درباره حکومت پنج ساله حضرت امیر کار کند؛ این علم، علم دینی است، ولو این آقا کافر باشد یا جزء خوارج باشد. پس علم غیر دینی نداریم، بله، عاِلم ممکن است دین دار باشد، ممکن است کافر؛ اما آنها خیال می کردند و می گفتند: ما علم دینی نداریم، عاِلم یا مسلمان است یا کافر خیلی فرق است.

ص: 156

پرسش: حضرت استاد! اگر در جایی علم تعارض پیدا کند با دین می توانیم بگوییم آن علم نیست و توهم علم است؟

عقل و نقل، دو چراغ کشف علم یا صراط مستقیم

پاسخ: بله، مستحضرید که علم را یا عقل کشف می کند، یا نقل کشف می کند، دلیل نقلی چراغ روشنی است، دلیل عقلی چراغ روشنی است. دین آن است که ذات اقدس الهی گفته و لا غیر؛ غیر از این نیست. آنچه را که خدا فرمود یا با برهان عقلی کشف می شود، یا با برهان نقلی کشف می شود. اینکه در اصول می گویند منابع ما کتاب است و سنت است و عقل، همین است. «عقل» سراج است نه صراط؛ قرآن و روایات سراج می باشند، نه صراط. راه را خدا مشخص کرده، ما برای اینکه ببینیم آن راهی که خدا مشخص کرده که فرمود: صراط مستقیم است، شما بگویید ﴿اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ﴾، (1) [10]آن صراط مستقیم چیست؟ آن را قرآن مشخص می کند، قرآن دلیل است، روایت دلیل است؛ اما مهندس «الله» است چه کسی راه ساخت، از خودش تا خودش؛ یعنی «لله و الی الله من الله و الی الله» از آغاز تا انجام، این راه را چه کسی ساخت، مهندس که غیر از خدا نیست. «صراط» فقط به دست ذات اقدس الهی است و دیگر هیچ! چراغ را به انبیا داد، به اولیا داد، به ائمه و اهل بیت(علیهم السلام) داد، به ماها که شاگردان اینها هستیم، عقل داد و نقل داد، گفت تلاش و کوشش کنید و با این چراغ ها آن راه را تشخیص دهید. اگر عقل و نقل با هم معارض باشند، یکی می شود مخصص دیگری، یکی می شود مقیّد دیگری. تخصیص لبّی یا تقیید لبّی که می گویند آن را برای همین جا آوردند، اگر با سیره تخصیص دادیم می شود لبّی، با اجماع تخصیص دادیم می شود لبّی، با عقل تخصیص داده می شود لبّی؛ اما اگر جایی واقعاً متعارض بود؛ یعنی ما نفهمیدیم، وگرنه چراغ ها هرگز تعارضی ندارند. اینکه فقها در جایی می گویند «احتیاط» این است و در جایی که یک مرجع احتیاط می کند، مقلِّد می تواند به دیگری مراجعه کند، برای اینکه آنجا مرجَع می گوید من به جایی نرسیدم، احتیاط هم طریق نجات است، شما می توانی به دیگری مراجعه کنی، نه اینکه مرجع فتوا دهد، با اینکه او فتوا می دهد مقلِّد به دیگری مراجعه می کند؛ هر جا که مرجع گفته اینجا مشکل است، احوط این است؛ یعنی من به جایی نرسیدم، «احتیاط» هم طریق نجات است، شما هم مختار هستید به دیگری بخواهید مراجعه کنید می توانید، بخواهید به این احتیاط عمل کنید می توانید. آدم خیلی از جاها هست نمی فهمد، وقتی نمی فهمد به اهل آن مراجعه می کند، وگرنه چراغ ها هرگز با هم تعارضی ندارند.

ص: 157


1- فاتحه/سوره1، آیه6.

این چراغی را که ذات اقدس الهی روشن کرد، یک طرف آن نماز شب، یک طرف آن هجرت، یک طرف آن جهاد است، یک طرف آن صبر و بردباری است، یک طرف آن نیکی کردن به پدر و مادر است، یک طرف آن نیکی کردن به جامعه است و یک طرف نیکی کردن به نظام است، همه اینها شعاع این چراغ می باشند: ﴿أَحْسَنُوا فی هذِهِ الدُّنْیا﴾ نسبت به چه کسی؟ نسبت به جامعه، خانواده، نظام و نسبت به مملکت هست.

اهمیّت صبر و مقصود از آن در آیه

اینکه فرمود: صابر را خدا دوست دارد (1) و ﴿وَ أَرْضُ اللّهِ واسِعَةٌ﴾ است، معلوم می شود که صبر در بلاها و مصیبت ها و دفاع مقدس ها و جنگ ها و مانند آن است، به قرینه ﴿وَ أَرْضُ اللّهِ واسِعَةٌ﴾، یک؛ به قرینه آیه که فرشته ها سیلی به صورت بعضی از محتضرها می زنند: ﴿یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ﴾، برخی ها - معاذ الله - این طور هستند. انسان می بیند این بیچاره دارد می میرد، جان می دهد؛ اما نمی بیند که چه می کشد؛ خیلی از چیزها در هنگام احتضار مطرح است. در دو جای قرآن ﴿یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ﴾ (2) [12]مطرح است؛ اما در این آیه که خواندیم، مطرح نیست. فرشته ها می گویند چرا نجنبیدی؟ عرض می کند ما مستضعف بودیم، فرمود: زمین خدا که وسیع بود، می توانستی به حبشه بروی، می توانستی به مدینه بروی: ﴿أَ لَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللّهِ واسِعَةً﴾.

از این مجموعه برمی آید که «صبر» در اینجا صبر «عند المصیبة» است، صبر «عند البلاء» است، صبر «عند الجهاد» است، صبر «عند الهجرة» است. درست است که خدا صابران را اجر فراوان می دهد؛ اما این محفوف به قرینه قطعیه است، دلیل بر اختصاص نیست؛ یعنی نمی تواند عام یا مطلق دیگر را تخصیص بزند، اما قدر متیقن در تخاطب این است که خودش مطلق نیست. فرق است بین اینکه دلیل خودش مطلق نباشد، یا بتواند جلوی اطلاق دلیل دیگر را بگیرد، این دلیل آن هنر را ندارد که جلوی اطلاق دلیل دیگر را بگیرد، جلوی عموم دلیل دیگر را بگیرد؛ ولی خودش مطلق نیست، برای اینکه سخن از صبر «عند المصیبة» است، صبر «عند البلاء» است، وقتی می فرماید: ﴿وَ أَرْضُ اللّهِ واسِعَةٌ﴾، این محفوف به قرینه قطعیه است و افرادی که در هجرت گیر هستند، در جهاد گیر هستند، گرفتار دشمن می باشند، این آیه می فرماید که چرا صبر نکردید، چرا استقامت نکردید. اینکه فرمود: ﴿وَ أَرْضُ اللّهِ واسِعَةٌ إِنَّما یُوَفَّی الصّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَیْرِ حِسابٍ﴾، کسی بخواهد به اطلاق یا عموم ﴿الصّابِرُون﴾ استفاده کند که صبر «علی الطاعة، صبر عن المعصیة، صبر عند المصیبة»؛ هر سه را شامل شود، مشکل است، برای اینکه این قدر متیقن در تخاطب دارد، چون قدر متیقن در تخاطب است، این مطلق نیست؛ ولی آن هنر را ندارد که جلوی مطلقات و عمومات را بگیرد، آن آیاتی که دارد: ﴿یُوَفَّی الصّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَیْرِ حِسابٍ﴾ آن هر سه قِسم را می گیرد، اما قدر متیقن این آیه مربوط به هجرت و جهاد و مبارزه و امثال ذلک است که فرمود: ﴿إِنَّما یُوَفَّی الصّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَیْرِ حِسابٍ﴾ اما ﴿بِغَیْرِ حِسابٍ﴾ بودن سه قسمت است که - ان شاء الله - در بحث بعد مطرح می شود.

ص: 158


1- آل عمران/سوره3، آیه146.
2- انفال/سوره8، آیه50.

!!!!!!!

[1]بقره/سوره2، آیه31.

[2]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص32، ط اسلامی.

[3]بقره/سوره2، آیه173.

[4]بقره/سوره2، آیه209.

[5]رعد/سوره13، آیه3.

[6]مائده/سوره5، آیه93.

[7]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج8، ص32، ط اسلامی.

[8]نحل/سوره16، آیه97.

[9]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج18، ص350.

[10]فاتحه/سوره1، آیه6.

[11]آل عمران/سوره3، آیه146.

[12]انفال/سوره8، آیه50.

!!!!!!!

تفسیر آیات 9 تا 15 سوره زمر ... 93/07/23

أَمَّنْ هُوَ قَانِتٌ آنَاءَ اللَّیْلِ سَاجِداً وَ قَائِماً یَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَ یَرْجُو رَحْمَةَ رَبِّهِ قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لاَ یَعْلَمُونَ إِنَّمَا یَتَذَکَّرُ أُولُوا الْأَلْبَابِ ﴿9﴾ قُلْ یَا عِبَادِ الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا رَبَّکُمْ لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا فِی هٰذِهِ الدُّنْیَا حَسَنَةٌ وَ أَرْضُ اللَّهِ وَاسِعَةٌ إِنَّمَا یُوَفَّی الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَیْرِ حِسَابٍ ﴿10﴾ قُلْ إِنِّی أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللَّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّینَ ﴿11﴾ وَ أُمِرْتُ لِأَنْ أَکُونَ أَوَّلَ الْمُسْلِمِینَ ﴿12﴾ قُلْ إِنِّی أَخَافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبِّی عَذَابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ ﴿13﴾ قُلِ اللَّهَ أَعْبُدُ مُخْلِصاً لَهُ دِینِی ﴿14﴾ فَاعْبُدُوا مَا شِئْتُمْ مِنْ دُونِهِ قُلْ إِنَّ الْخَاسِرِینَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ أَهْلِیهِمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ أَلاَ ذٰلِکَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِینُ ﴿15﴾

عظمت علم به اصول دین و شرط نافع بودن آن

ص: 159

بعد از تبیین عناصر محوری سُوَر مکّی؛ یعنی اصول دین، پیامدهای تلخ و شیرین توحید و شرک را ذکر می کند و مهم ترین علم به مهم ترین معلوم تعلق می گیرد، گرچه هر علمی - ان شاء الله - نافع است؛ ولی عظمت علم به عظمت معلوم است. وقتی از توحید و وحی و نبوت و معاد سخن به میان آمده، علمی که در این زمینه مطرح است، همان علم به اصول دین خواهد بود و علم به اصول دین وقتی نافع است که به عمل صالح ختم شود. اینکه در دعاها از خدا علم نافع می خواهیم یا به خدا از علم غیر نافع پناه می بریم، برای آن است که یا آن علم نافع نیست، مثل سِحر و شعبده و جادو و علوم دیگری که سودمند نیست، یا نه علم «فی نفسه» نافع است؛ ولی عالِم از او طرفی نمی بندد. اینکه گفته می شود «أَعُوذُ بِکَ مِن عِلمٍ لا یَنفَعُ» (1) [1]هم «کان» تامه را در بر دارد، هم «کان» ناقصه را؛ یعنی علمی که اصلاً نافع نیست یا نافع است؛ ولی این شخص انتباه ندارد و بهره نمی برد، در هر دو حال از چنین علمی باید به خدا پناه برده شود.

استدلال قرآنی امام سجاد (ع) در یکسان نبودن عالِم و غیر عالم

بعد از اینکه این علوم توحیدی را ذکر می کند، می فرماید: عالم و غیر عالم یکسان نیستند. در بیانات نورانی امام سجاد(سلام الله علیه) بود که در فضل علم همین بس که ذات اقدس الهی عالمان دین را در کنار فرشته ها نام می برد، اوایل سورهٴ مبارکهٴ «آل عمران» که فرمود: ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ وَ الْمَلائِکَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْطِ﴾ (2) [2]استدلال وجود مبارک امام سجاد(سلام الله علیه) این است که خداوند عالمان دین را در کنار ملائکه نام می برد: ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ وَ الْمَلائِکَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْطِ﴾ که در بیانات نورانی امام سجاد(سلام الله علیه) است. (3) در بعضی از تطبیقات آیه ای هم هست که خدا وقتی از مال و تمکّن مال و ثروت و متکاثران را نام می برد، نعمت های مادی را که ذکر می کند، می فرماید: قدری برای شما، قدری هم برای دام شما: ﴿کُلُوا وَ ارْعَوْا أَنْعامَکُمْ﴾، (4) [4]یک؛ ﴿مَتاعاً لَکُمْ وَ ِلأَنْعامِکُمْ﴾، (5) [5]دو؛ آنجا که سخن از خوردن است، انسان را با دام ذکر می کند، آنجا که سخن از توحید و معرفت است، عاِلم را با فرشته ذکر می کند. اینکه فرمود: عاِلم با غیر عاِلم یکسان نیستند؛ یعنی کسانی که دارای علم نافع هستند.

ص: 160


1- دانش نامه عقاید اسلامی، محمدمحمدی ری شهری، ج3، ص406.
2- آل عمران/سوره3، آیه18.
3- تفسیر الامام العسکری، المنسوب الی الامام العسکری، ص625.
4- طه/سوره20، آیه54.
5- نازعات/سوره79، آیه33.

دو شرط ماندگاری علم و عالِم و نشانه های آن

«أَلعُلَمَاءُ بَاقُونَ» (1) [6] اگر جمله خبریه باشد که به داعیه انشا القا شده؛ یعنی شما سعی کنید باقی باشید و بقا را هم در سوره «نحل» گذشت که فرمود: چیزی که صبغه الهی ندارد، ماندنی نیست: ﴿ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ﴾؛ اما ﴿وَ ما عِنْدَ اللّهِ باقٍ﴾. (2) [7]علم الهی باقی است. علم الهی مادامی است که اولاً خودش صائب و صحیح باشد و ثانیاً با عمل صالح باشد، کسی که دارای علم صائب است و خطای فکری ندارد و عمل صالح است، خطیئه عملی ندارد، مصون از خطای فکری و خطیئه عملی است، بهره مند از علم صائب و عمل صالح است، چنین شخصی از ﴿ما عِنْدَ اللّهِ﴾ برخوردار و باقی است. «أَلعُلَمَاءُ بَاقُونَ»؛ یعنی بکوشید باقی باشید، اگر عالم نیستید، علم تهیه کنید، اگر عالم هستید، سعی کنید از علم خود بهره ببرید. این به داعی انشا بودن نشانه آن است که بقا از راه علم با عمل می گذرد. اگر کسی عالم است باید بکوشد عمل صالح را ضمیمه علم کند و اگر کسی عالم نیست هر دو جزء را باید تهیه کند، این ترغیب به بقاست از راه علم. بنابراین فرمود: کسی که عالم است با غیر عالم یکسان نیست و نشانه علم هم از همان شکر و صبر و ذکر و فکر و نماز شب و اینها پیداست. این چند امر را که ذکر فرمود، اینها نشانه علم با عمل است. فرمود: عاِلم و غیر عاِلم یکسان نیستند، شب زنده دار و دیگران یکسان نیستند، چون این چنین است، چند تا دستور می دهد. معلوم می شود عبادت در مکه بود، حالا به چه سبک بود، نماز در مکه به چه سبک بود، سایر عبادات در مکه به چه سبک بود، آن بحث روایی خاص خودش را دارد؛ البته بعضی از عبادات، مثل زکات، خمس و روزه، اینها در مکه نبود.

ص: 161


1- میزان الحکمه، محمدمحمدی ری شهری، ج8، ص20.
2- نحل/سوره16، آیه96.

لزوم بهره مندی از تقوا در برابر تیرهای شیطان

﴿قُلْ یا عِبادِ﴾ که علامت حذف آن «یای» متکلم است؛ یعنی «یا عبادی»: ﴿قُلْ یا عِبادِ الَّذینَ آمَنُوا﴾، این بندگانی که ایمان آوردند: ﴿اتَّقُوا رَبَّکُمْ﴾ تقوا داشته باشید. «تقوا» همان «وقایه» است، سپر را می گویند «وقایه»؛ یعنی همیشه سپر در دست شما باشد که تیر به شما نخورد. روایت نورانی که ائمه فرمودند «أَلنَّظرَةُ سَهمٌ مِن سِهَامِ إِبلِیس». (1) [8]مستحضرید که همه اینها تمثیلی است، تعیینی که نیست، اینکه فرمود: نگاه به نامحرم، چه مرد به زن و چه زن به مرد، تیری از طرف شیطان است، این یک تمثیل است، تنها نگاه به نامحرم تیر نیست، غیبت و دروغگویی هم این چنین است، اختلاس هم این چنین است. انسان تا سپر نداشته باشد حفاظی نداشته باشد، تیر به طرف او خواهد آمد و اصابت خواهد کرد. فرمود: تقوا داشته باشید این تای تقوا اصل آن «واو» بود، «وقوا» بود. «وقایه»، همان سپر را می گویند، سپر دست شما باشد که تیر به شما نرسد ﴿اتَّقُوا رَبَّکُمْ﴾.

حَسَنه، ثمره بهره مندی از تقوا و فرق آن با بهره های مالی

بعد فرمود: این تقوایی که داشتید، این طور نیست که بی بهره باشید: ﴿لِلَّذینَ أَحْسَنُوا فی هذِهِ الدُّنْیا﴾ آنهایی که در دنیا کار خوب انجام دادند، حسنه دارند؛ خیلی ها هستند که در دنیا بهره های مالی دارند، بهره های مادی دارند؛ ولی حسنه نیست. در جریان حج، دعاهایی که در موقف حج هست، در مبیت منا هست، در بیتوته شب های منا هست، این دعاها را در ذیل همان آیه حج در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» ذکر می کند که یک عده می گویند: ﴿رَبَّنا آتِنا فِی الدُّنْیا حَسَنَةً وَ فِی اْلآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذابَ النّارِ﴾؛ (2) [9]اما بعضی ها می گویند خدایا در دنیا به ما بده؛ اما حالا حلال باشد، حرام باشد، حسن عاقبت یا سوء عاقبت داشته باشد، برایشان فرقی نمی کند؛ مردان الهی می گویند در دنیا به ما حسنه بده، مال طیّب و طاهر بده که ما از آن بهره ببریم، از ما هم به دیگران خیر برسد، این می شود حسنه: ﴿رَبَّنا آتِنا فِی الدُّنْیا حَسَنَةً وَ فِی اْلآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذابَ النّارِ﴾؛ آیه دیگر که در کنار آن است می گوید: ﴿مَنْ یَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِی الدُّنْیا﴾، دیگر حسنه در آن نیست؛ لذا در کنار آن فرمود: ﴿وَ ما لَهُ فِی اْلآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ﴾ اینها بهره ای از آخرت ندارد. کسانی که دنیا می طلبند و دارند.

ص: 162


1- من لایحضره الفقیه، الشیخ الصدوق، ج4، ص18.
2- بقره/سوره2، آیه201.

نهی از شگفتی مؤمنین از بهره های مالی دنیاطلبان

در چند جای قرآن کریم، (1) ذات اقدس الهی فرمود: اینها شما را به شگفتی وادار نکنند، اینها حسنه نیست، اینها تکاثر است، کوثر نیست، نگویید حالا فلان شخص که اهل نماز و روزه نیست، وضع مالی او خوب است. آیه 55 سوره «توبه» این بود: ﴿فَلا تُعْجِبْکَ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ إِنَّما یُریدُ اللّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ بِها فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ تَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَ هُمْ کافِرُونَ﴾، اینها همان ابزار بلای اوست، شما دو روز صبر کن ببین، چه گرفتاری به سراغ او خواهد آمد. پس این چنین نیست که اگر کسی کجراهه رفته و وضع مالی او خوب شد، انسان بگوید این حسنه دارد، فرمود: این داشتن تکاثری، شما را به شگفتی وادار نکند، آن داشتن کوثری است که باعث نجات دنیا و آخرت است؛ ﴿فَلا تُعْجِبْکَ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ إِنَّما یُریدُ اللّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ بِها فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ تَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَ هُمْ کافِرُونَ﴾.

بنابراین این دو آیه که در کنار هم در سوره «بقره» آمد، نشان می دهد که یکی تکاثر طلب است، یکی کوثرخواه؛ آنکه کوثرخواه است، می گوید: ﴿رَبَّنا آتِنا فِی الدُّنْیا حَسَنَةً وَ فِی اْلآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذابَ النّارِ﴾ و آنکه تکاثر طلب است می گوید: ﴿رَبَّنا آتِنا فِی الدُّنْیا﴾؛ دیگر حسنه در آن نیست، حسنه نمی خواهد، حلال و حرام برای او یکسان است: ﴿رَبَّنا آتِنا فِی الدُّنْیا﴾؛ لذا به دنبال آن ذات اقدس الهی این جمله را فرمود: ﴿وَ ما لَهُ فِی اْلآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ﴾؛ «خلاق»؛ یعنی نصیبی ندارد. پس اینکه فرمود: ﴿لِلَّذینَ أَحْسَنُوا فی هذِهِ الدُّنْیا حَسَنَةٌ﴾؛ یعنی برکات فراوان دارند آخرت هم که سر جایش محفوظ است.

ص: 163


1- آل عمران/سوره3، آیه10.

طرح مسئله هجرت در سوره های مکی و بیان گستره آن

در سوره های مکی، گرچه سخن از جهاد نیست؛ ولی بحث از هجرت است، فرمود: ﴿وَ أَرْضُ اللّهِ واسِعَةٌ﴾؛ یعنی هجرت کنید. تا انسان زنده است؛ هم سخن از جهاد است و هم هجرت؛ ولی در صدر اسلام، قبل از نازل شدن آیه: ﴿أُذِنَ لِلَّذینَ یُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا﴾، (1) [11]قبل از دستور جهاد، سخن از جهاد و مبارزه نبود، فقط سخن از هجرت و مقاومت بود و این آیه هم چون در مکه نازل شد، فرمود: ﴿وَ أَرْضُ اللّهِ واسِعَةٌ﴾ که اگر کسی در صدر اسلام، توان هجرت داشت و مهاجرت نکرد، یا در ظلّ اسلام توان مهاجرت داشت و مهاجرت نکرد و در کشور کفر به سر بُرد، به بهانه اینکه آنجا راحت تر است، آنجا خدمت بهتری است؛ بله، آنجا راحت تر هستید؛ ولی دارید به کافر خدمت می کنید، این چه رفاهی است. ماندن در کشور کفر که آدم نتواند احکام دین خود را حفظ کند که جایز نیست، ضرورت یک مطلب دیگر است؛ اما رفتن و ماندن در کشور کفر که آدم نتواند دین خود را حفظ کند که جایز نیست؛ لذا فرمود: ﴿وَ أَرْضُ اللّهِ واسِعَةٌ﴾. در روایات هجرت هم هست که هجرت باقی است تا زمان ظهور حضرت، تا قیامت.

مقیّد بودن صبر در آیه و عدم تقیید مطلقات دیگر با آن

صبر گرچه سه قسم است و صابران می توانند جامع هر سه قسم باشند، لکن چون محفوف به قرینه است، قدر متیقّن در تخاطب هم وجود دارد، قدر متیقن از صبر در اینجا همان صبر «عند البلاء» است. اینکه فرمود: ﴿وَ أَرْضُ اللّهِ واسِعَةٌ إِنَّما یُوَفَّی الصّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَیْرِ حِسابٍ﴾؛ اگر این آیه اطلاق نداشت، چه اینکه ندارد، آسیبی به مطلقات دیگر نمی رساند. فرق است بین اینکه این آیه اطلاق ندارد، یا این آیه قید دارد و مُقیِد اطلاقات دیگر است. این آیه هرگز مطلقات و عمومات دیگر را تقیید و تخصیص نمی زند. مطلقات فراوانی در قرآن کریم هست: ﴿یُوَفَّی الصّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَیْرِ حِسابٍ﴾ که آن شامل هر سه قسم صبر می شود: صبر «علی الطاعة»، صبر «عند المعصیة» و صبر «علی المصیبة»، هر سه را شامل می شود و اجر فراوان هم دارد و مهم ترین اجر در مسئله مصیبت است که ذات اقدس الهی برای اینها صلوات می فرستد: ﴿الَّذینَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصیبَةٌ قالُوا إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ ٭ أُولئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ﴾. خدای سبحان یک صلوات عمومی دارد و یک صلوات خصوصی، غیر از اینکه بر انبیا(علیهم السلام) و وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) صلوات می فرستد که فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ وَ مَلائِکَتَهُ یُصَلُّونَ﴾ در همان سوره «احزاب» فرمود: ﴿هُوَ الَّذی یُصَلّی عَلَیْکُمْ وَ مَلائِکَتُهُ لِیُخْرِجَکُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ﴾، خدا بر شما مؤمنین صلوات می فرستد که این یک صلوات عمومی است، اما آنکه در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» آمد، کسانی که «عند المصیبة» جزع نکنند و صابر باشند، کسانی اند که ﴿الَّذینَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصیبَةٌ قالُوا إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ ٭ أُولئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ﴾؛ نه «مهدییون». «اهتدی» بالاتر از هدایت است، فرمود: آنها مهتدی هستند و صلوات خدا بر آنهاست. این گونه از اجرها در صبر «عند المصیبة» هست و اطلاقات دیگری که ﴿یُوَفَّی الصّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَیْرِ حِسابٍ﴾ هست. پس این آیه اگر اطلاق نداشت، آسیبی به اطلاق یا عمومات آیات دیگر نمی رسد و نمی رساند.

ص: 164


1- حج/سوره22، آیه39.

مقصود از بدون حساب بودن اجر صابران

﴿إِنَّما یُوَفَّی الصّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَیْرِ حِسابٍ﴾؛ ﴿بِغَیْرِ حِسابٍ﴾ مشترک است، چه در این آیه، چه در آیات دیگر، ﴿بِغَیْرِ حِسابٍ﴾ سه تا احتمال دارد که یکی یقیناً باطل است، دو تای آن ممکن است صحیح باشد. یکی از محتملات صحیح این است که آن قدر ذات اقدس الهی به صابران عطا می کند که به حساب در نمی آید، نمی شود آن را به شمارش در آورد، چه اینکه بخشی از نعمت ها که ذات اقدس الهی به اولیای خود عطا می کند آنها اصلاً پیش بینی نمی کردند که یک چنین فیضی خدا به آنها برساند فرمود: ﴿فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْیُنٍ﴾، (1) [12]اصلاً نمی دانند که ما به آنها چه می دهیم، چون نمونه اش را که در دنیا ندیدند و نشنیدند، اگر نمونه اش را در دنیا ندیدند و در تاریخ نشنیدند، چه توقعی دارند، به چه چیزی بیندیشند؛ لذا فرمود: ﴿فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْیُنٍ﴾ اما چقدر به اینها می دهند، آن را هم خدا می داند که به حساب در نمی آید، ﴿بِغَیْرِ حِسابٍ﴾ این یک احتمال.

احتمال دیگر اینکه صحنه قیامت، صحنه محاسبه است، ﴿وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ﴾ (2) [13]است، سؤال و جواب هست، ارزیابی و محاسبه هست. یک عده را بی حساب و بدون اینکه زحمت محاسبه و ایست بازرسی باشد که بفرماید ﴿وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ﴾، بدون اینکه اینها را احضار کنند، بدون اینکه اینها را بازپرسی کنند و از اینها سؤال کنند، اینها را وارد بهشت می کنند، این ﴿بِغَیْرِ حِسابٍ﴾ است این احتمال هم می تواند صحیح باشد؛ اما ﴿بِغَیْرِ حِسابٍ﴾؛ به معنای بی حساب، اصلاً در کار خدا نیست، چون ﴿کُلُّ شَیْ ءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدارٍ﴾؛ (3) [14]چقدر بخواهد بدهد، اجر این شخص چقدر است، اجر سایر صابران چقدر است، اجر این اقسام سه گانه صبر چقدر است، همه حساب شده و منظّم است: ﴿کُلُّ شَیْ ءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدارٍ﴾؛ پس بی حساب، نه یعنی بی اندازه و بی مقدار و گتره و بی حساب؛ یعنی آن قدر می دهد که خودش می داند و برای دیگران محاسبه آن دشوار است. احتمال دیگر در ﴿بِغَیْرِ حِسابٍ﴾؛ یعنی عده ای را حاضر می کنند، سؤال جواب می کنند، اما این صابران را سؤال جواب نمی کنند. در بین محتملات سه گانه، این دو احتمال می تواند درست باشد: ﴿إِنَّما یُوَفَّی الصّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَیْرِ حِسابٍ﴾.

ص: 165


1- سجده/سوره32، آیه17.
2- صافات/سوره37، آیه24.
3- رعد/سوره13، آیه8.

پرسش: با توجه به اینکه ﴿یحذَرُ الآخِرَة﴾ دارد .... هم می شود؟

پاسخ: می شود؛ ولی چون محفوف به قرینه است، آن مربوط به آیه نُه است و این مربوط به آیه ده است. در آیه ده فرمود: ﴿وَ أَرْضُ اللّهِ واسِعَةٌ﴾ که این دعوت به هجرت است، بعد می فرماید: ﴿إِنَّما یُوَفَّی الصّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَیْرِ حِسابٍ﴾ چون «محفوف بما یصلح للقرینیة» است، اطلاق گیری دشوار است؛ ولی مقیِّد نیست که بتواند مطلقات یا عمومات دیگر را تخصیص یا اطلاق بزند.

پیشگامی رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در برابر اوامر و نواهی الهی

اما دستور دیگر؛ در سورهٴ مبارکهٴ «زمر» که در مکه نازل شد بعد از آن براهین توحید می فرماید که من فوق قانون نیستم. ﴿قُلْ إِنّی أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّینَ﴾، دوباره به اصل مطلب برگشت، یک؛ فرمود من هم مانند شما مکلف هستم، دو؛ بعد پیشگام و پیشکسوت و امام شما هستم، سه؛ این طور نیست که من فقط احکام را برای شما بگویم و خودم فوق قانون باشم، مستثنا باشم. در طلیعه این سوره، آیه دوم فرمود که خدای سبحان به حضرت فرمود: ﴿إِنّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ فَاعْبُدِ اللّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّینَ﴾، چرا؟ برای اینکه ﴿أَلا لِلّهِ الدِّینُ الْخالِصُ﴾. دینی که مشوب به ریا و سُمعه و مانند آن باشد، این «لله» نیست، پرستش خالص و صد درصد، موردِ قبول الهی است. دین؛ یعنی همان که خالص باشد، دوباره در آیه یازده به بعد می فرماید که بگو من مامور هستم که خدا را عبادت کنم، یک؛ پس وثنیّت و صنمیّت باطل است، دین را هم برای او با اخلاص عمل کنم و حفظ کنم، دو؛ هم مامورم که متدین باشم، هم مامورم با اخلاص باشم و هم مامورم پیشگام باشم: ﴿وَ أُمِرْتُ ِلأَنْ أَکُونَ أَوَّلَ الْمُسْلِمینَ﴾. یک بیان نورانی از حضرت امیر(سلام الله علیه) در نهج البلاغه هست که من هیچ گاه شما را امر نکردم، مگر اینکه خودم پیشگام بودم؛ هیچ گاه شما را از چیزی نهی نکردم، مگر اینکه در انتها و پذیرش نهی پیشکسوت بودم، (1) اینجا هم فرمود: ﴿وَ أُمِرْتُ ِلأَنْ أَکُونَ أَوَّلَ الْمُسْلِمینَ﴾.

ص: 166


1- تأویل الآیات، السیدشرف الدین الاسترآبادی النجفی، ج1، ص119.

معنای «اوّل المسلمین» بودن پیامبر و فرق آن با انبیای دیگر

در آیاتی که در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» و مانند آن آمده است یک اوّلیَّت مطلق را در بر دارد. اوّلیّت دو قسم است یک اوّلیَّت نسبی؛ یعنی در بین امت، من پیشگام می باشم، این حرف در سخنان موسای کلیم(سلام الله علیه) هست که به ذات اقدس الهی عرض کرد: ﴿وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنینَ﴾؛ ﴿أَوَّلُ الْمُؤْمِنینَ﴾؛ یعنی نسبت به قوم خودم پیشگام هستم، اول من ایمان آوردم، دوم دیگران و همین معنا در همین آیه محل بحث که ﴿وَ أُمِرْتُ ِلأَنْ أَکُونَ أَوَّلَ الْمُسْلِمینَ﴾؛ وجود مبارک پیغمبر هم «اوّل المسلمین» است، بلکه هر پیغمبری نسبت به قوم خودش «اوّل المومنین و اوّل المسلمین» است اما یک «اوّل المومنین»ی در کلمات پیغمبر هست که هیچ پیغمبری به آن وصف موصوف نشده و آن اوّلیَّت جهانی است؛ یعنی در بین همه انبیا و اولیا من پیشگام هستم؛ برای اینکه «اوّل ما صَدَر» آن است، «اوّل مَا ظَهر» آن است، «اوّل مَا خَلقَ اللهُ نُور نبیِّنا» است حضرت فرمود: «اوّل مَا خَلقَ اللهُ نُور نَبِیّکَ»، (1) [16]آن حساب دیگری دارد.

پس سه طایفه آیات در قرآن کریم است که یکی درباره موسای کلیم است، فرمود: ﴿إِنَّ هُدنَا﴾، (2) [17]این یهودیت را پذیرفتیم: ﴿وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنینَ﴾؛ (3) [18]یعنی نسبت به قوم خود، من قبل از دیگران ایمان آوردم و همین معنا در طایفه دیگر آمده است که محل بحث است، فرمود: ﴿وَ أُمِرْتُ ِلأَنْ أَکُونَ أَوَّلَ الْمُسْلِمینَ﴾.

ص: 167


1-
2- اعراف/سوره7، آیه156.
3- اعراف/سوره7، آیه143.

اما طایفه ثالثه آن است که مخصوص شخص پیغمبر است و احدی از انبیا به این وصف متّصف نشده است، فرمود که صوم و صلات برای خداست: ﴿وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمینَ﴾. این ﴿وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمینَ﴾، نه اینکه من مأمور شدم که «اوّل المسلمین» باشم تا به حساب امت بیاید و بشود «اوّل» نسبی، بلکه این «اوّل» نفسی است؛ یعنی قبل از من احدی مسلمان نبود؛ یعنی منقاد نبود مطیع نبود درست هم است؛ برای اینکه قبل از آن حضرت احدی موجود نبود. بنابراین آن اوّلیَّت مطلق، مخصوص شخص پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است، اوّلیَّت نسبی مربوط به هر پیغمبری نسبت به امت خودش است: ﴿وَ أُمِرْتُ ِلأَنْ أَکُونَ أَوَّلَ الْمُسْلِمینَ﴾.

سرّ مورد پذیرش نبودن عمل غیر خالص

پرسش: ؟پاسخ: خدا دستور می دهد که مأمور باشید؛ یعنی موحّد باشید. آن مسئله علم است که انسان با استدلال باید ثابت کند، خدای سبحان در خالقیّت واحد است، «لا شریک له»؛ در ربوبیت واحد است «لا شریک له»، در مالکیت واحد است «لا شریک له»؛ در الوهیت هم واحد است «لا شریک له»؛ این اقسام چهارگانه گذشت که از همین سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» هم بر آمد.

اما عمل برابر این عقیده هم واجب است، این عمل این طور نیست که بخشی از آن صالح و بخشی طالح باشد و خدای سبحان یک عمل این چنین را بپذیرد، او فقط خالص را می پذیرد، اگر کسی مثلاً به شخصی بدهکار بود، یک مقدار از مال حلال داد و یک مقدار حرام، به مقداری که حلال داد ذمّه او تبرئه می شود، اما مقدار حرام را که داد ذمّه او تبرئه نمی شود، دوباره باید بدهد. اما مسئله عبادت الهی این طور نیست که اگر بخشی از اینها با اخلاص بود و بخشی با ریا و سُمعه همراه بود، خدای سبحان بخشی را قبول کند، بخشی را رد کند، این طور نیست. فرمود: من مامورم که عبادت کنم، یک؛ و عبادت من هم با اخلاص باشد، دو؛ بنابراین چیزی من برای شما نیاوردم که برای خودم نیاورده باشم اگر برهان است مشترک بین من و شما است و اگر عمل است، باز هم مشترک بین من و شما است، با این تفاوت که من باید پیشگام باشم: ﴿قُلْ إِنّی أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّینَ﴾، این طور است و ﴿وَ أُمِرْتُ ِلأَنْ أَکُونَ أَوَّلَ الْمُسْلِمینَ﴾، این خصوصیت من است که نسبت به شما اول باشم.

ص: 168

عقل انسان کاشف پیام وحی، نه مهندس آن

پرسش: ؟پاسخ: چرا، عقل کشف می کند، قبلاً گفته شد عقل هیچ کاره است، از چراغ چه کاری ساخته است، از آفتاب چه کاری ساخته است، آفتاب فقط راه را نشان می دهد، عقل فقط می فهمد. آنکه مهندس است خداست، آنکه راه ساز است خداست، آنکه صراط آفرین است خداست، فرمود: ﴿صِرَاطِی﴾. (1) [19]عقل که می گوید من خلق شدم نمی دانم از کجا آمدم، به کجا دارم می روم، من یک راهنما می خواهم، عقل می فهمد که نمی فهمد. مهم ترین و قوی ترین و دقیق ترین برهان ضرورت وحی و نبوت را حکما اقامه کردند؛ بعد به علم کلام آمده، بعد به جاهای دیگر رسیده، فرمود ما از جایی آمدیم، نمی دانیم کجاست؛ بعد به قول حافظ آن قدر هست که بانگ جرسی می آید این قافله که دارند می روند، زنگ گردن شتر آنها به گوش عده ای می رسد:

کس ندانست که منزلگه و مقصود کجاست آن قدر هست که بانگ جرسی می آید (2)

این قدر ما صدای زنگ را می شنویم که دارند می روند و یقیناً هم به جایی می روند، اما کجا می روند معلوم نیست. پس یک راهنما می خواهیم، عقل می فهمد که نمی فهمد، عقل می فهمد که پیغمبر می خواهد، حرف پیغمبر هم این است که من اولین پیشگام هستم، من هم تابع آن مهندس هستم. مهندس می گوید راه این است، تنها کسی که صراط به دست اوست «الله» است، هر چه هست به نام عقل و نقل؛ اگر آیه باشد نور است، از نور کاری ساخته نیست، اگر روایت باشد نور است. نور، مهندس نیست، آفتاب مهندس نیست، آفتاب سراج منیر است، عقل سراج منیر است. عقل می فهمد که خدا این راه را درست کرده؛ وگرنه خود عقل که شارع نیست، خود قرآن که شارع نیست، خود روایت که شارع نیست، اینها نور هستند، نور که شدند شریعت را به ما می رسانند، به ما می فهمانند. بنابراین عقل اگر چیزی را درک کرد، معنای آن این نیست که من مأمور نیستم، عقل درک می کند که خدا فرمود: «قل لا اله الا الله».

ص: 169


1- انعام/سوره6، آیه153.
2-

پرسش: ؟پاسخ: نه، عقل می گوید خدایی هست، عقل چراغ است؛ خدا، مبدأ، معاد، وحی و نبوت را مهندسی نکرد، بلکه آن را کشف کرد، چون کشف کرد، می گوید برو ببین که مهندس چه می گوید. بین کاشف و مهندس خیلی فرق است. آن که مهندس است فقط خداست. مرحوم صدرالمتألّهین در شرح اصول کافی این روایت را نقل کرده که کلمه «مهندس» بر ذات اقدس الهی اطلاق شده. (1) مستحضرید که این کلمه عربی نیست، «هَندس یُهَندِس مهندسٌ مهندَسٌ» که باب «فَعلَلَ» باشد و رباعی مجرّد باشد نیست. اصل آن «هَندسه» است، «هَندَسه» مُعرّب «أندَزه» است. «أندَزه» مخفّف «اندازه» در فارسی است اصل آن فارسی است، بعد تعریب شده. «مهندس»؛ یعنی راه ساز، راه از کجا شروع می شود به کجا ختم می شود، کجا باریک است، کجا یک طرفه است، کجا دو طرفه است، کجا زنانه است، کجا مردانه است، این را مهندس باید بگوید. از نور چه کاری ساخته است؛ حالا بر فرض آفتاب باشد، اما وقتی راهی نباشد، آفتاب کجا را می خواهد نشان بدهد.

بنابراین عقل می گوید من راهی می خواهم و راه را هم بلد نیستم، راه به دست مهندس است، عقل است که خدا را می فهمد، عقل است که دین را می فهمد، عقل است که صراط را می فهمد، عقل است که معاد را می فهمد، نه اینکه عقل معاد بسازد، نه اینکه عقل دین بسازد. عقل چراغ است و از چراغ هیچ کار ساخته نیست، فقط کشف می کند.

پرسش: مگر فرمایشات امام میزان نیستند؟

ص: 170


1-

پاسخ: میزان هستند، موزون چیز دیگر است، وزن چیز دیگر است، اینها میزان اند صِرف ترازو بودن چه مشکلی را حلّ می کند، زمانی کار از او ساخته است که یک طرف آن وزن باشد و یک طرف آن موزون باشد، بعد این ترازو تعدیل بکند. امام، معصوم است می گوید: «قال الله»، پیغمبر، معصوم است می گوید: «قال الله»، نه «اقول» هیچ کدام «اقول» نمی گویند؛ می گویند: «قال الله، قال الله». آنکه مهندس است راه ساز است ﴿وَ أَنَّ هذا صِراطی مُسْتَقیماً﴾. فرمود راه من این است، من مهندس هستم، راه هم ساختم؛ غیر از ذات اقدس الهی چه کسی می تواند راه از مبدأ تا معاد را بسازد و وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را هم بیاورد سر راه، فرمود: ﴿إِنَّکَ عَلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ﴾؛ (1) [22]من تو را سر راه آوردم، تو اینجا باش، دیگران را هم راهنمایی کن.

تفسیر خوف پیامبر و اولیای الهی (علیهم السلام) از عذاب قیامت

فرمود من این طور هستم، من موظف هستم طیّ این راه را بشناسم و به شما بگویم و خودم هم پیشگام باشم، من می روم، شما هم پشت سر من بیایید: ﴿وَ أُمِرْتُ ِلأَنْ أَکُونَ أَوَّلَ الْمُسْلِمینَ ٭ قُلْ إِنّی أَخافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبّی عَذابَ یَوْمٍ عَظیمٍ﴾؛ گرچه وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به آن اوج رسیده است که نه «خوفاً من النار» عبادت می کند و نه «شوقاً الی الجنة» بلکه جنّت مشتاق به اینهاست؛ ولی فرق است بین کسی که فقط «خوفاً من النار» عبادت می کند یا «شوقاً الی الجنة» و بین کسی که «حباً لله و شکراً لله» عبادت کند. آن کسی که «حباً لله و شکراً لله» عبادت می کند، مقامات پایین تر را دارد؛ لذا بهشت برای اینها هم هست، همان طور که «جنّة اللقاء» هست؛ همان طور که ﴿وَ ادْخُلی جَنَّتی﴾ (2) [23]هست، ﴿جَنّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ﴾ (3) [24]هم هست. اما آنها که «خوفاً من النار یا شوقاً الی الجنة» (4) [25]فقط عبادت می کنند، اینها فقط دارای ﴿جَنّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ﴾ هستند. این که در پایان سورهٴ مبارکهٴ «قمر» آمده ﴿إِنَّ الْمُتَّقینَ فی جَنّاتٍ وَ نَهَرٍ﴾ تا اینجا هستند، اما ﴿فی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلیکٍ مُقْتَدِرٍ﴾ (5) [26]که دنبال آن آیه است نصیب آنها نیست، اینها فی ﴿جَنّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ﴾ هستند، جسمی دارند، لذتی دارند، حوری و قصوری دارند و مانند آن. کسی که آن مقام بالا را دارد یقیناً مقام پایین را هم دارد. اینکه می فرماید: «صَبَرتُ عَلَی حَرِّ نَارِکَ فَکَیفَ أَصبِر» (6) [27]ناله های فراوانی در «خوف من النار» دارد؛ مگر ضجه های حضرت امیر از «خوفاً من النار» کم است، یا دعاهای اهل بیت درباره «شوقاً الی الجنة» کم است. معنای آن این است که اگر کسی به آن مقام سوم رسید، اولی و دومی را هم دارد؛ منتها در اینجا متوقف نیستند، بسنده نمی کنند، همین را بخواهند و لا غیر.

ص: 171


1- زخرف/سوره43، آیه43.
2- فجر/سوره89، آیه30.
3- بقره/سوره2، آیه25.
4- علل الشرائع، الشیخ الصدوق، ج1، ص57.
5- قمر/سوره54، آیه54.
6- مناسک حج، شیخ فاضل لنکرانی، ج1، ص264.

آیه پایانی سوره «قمر» دو ضلع دارد، صدر آن این است: ﴿إِنَّ الْمُتَّقینَ فی جَنّاتٍ وَ نَهَرٍ﴾، بدون فاصله و بدون عطف ﴿فی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلیکٍ مُقْتَدِرٍ﴾؛ اینها هم آن صدر آیه را دارند، هم ذیل آیه را دارند اما کسی که «خوفاً من النار یا شوقاً الی الجنة» عبادت می کند، همان صدر آیه را دارد: ﴿إِنَّ الْمُتَّقینَ فی جَنّاتٍ وَ نَهَرٍ﴾، اما اینها را به حضور «الله» ببرند به «لقاء الله» بار یابند، «الله» را به اینها نشان بدهند، اینکه نیست. بنابراین اگر حضرت فرمود: ﴿إِنّی أَخافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبّی عَذابَ یَوْمٍ عَظیمٍ﴾، همه انبیا این فرمایش ها را دارند، این طور نیست که مخصوص به او باشد؛ برای اینکه «چون که صد آید نود هم پیش ماست»، این را دارند.

تکوینی بودن آزادی مورد اشاره در آیه ﴿فَاعْبُدُوا ما شِئْتُمْ﴾

بعد فرمود شما هم این طور باشید؛ حالا آن مقام عالی را که من دارم که آن را ما از شما نخواستیم. بعد فرمود: ﴿قُلِ اللّهَ أَعْبُدُ مُخْلِصاً لَهُ دینی ٭ فَاعْبُدُوا ما شِئْتُمْ﴾؛ این آزادی بیان است، این آزادی تکوینی است نه آزادی تشریعی - معاذ الله - . آزادی تشریعی که می شود اباحه گری. اگر معنای ﴿لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ﴾ (1) [28]این باشد که در نظام شریعت، هر کس بی حجاب بود، بود، هر کس بی حیا بود، بود، این می شود اباحه گری. این ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحیمَ صَلُّوهُ﴾ (2) [29]پس برای کیست، این بگیر و ببندهای قیامت پس برای چیست؟ آنکه فرمود: ﴿لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ﴾؛ یعنی نظام، نظام تکوینی است؛ یعنی بشر آزاد است، کمال در آزادی است اما در حساب شریعت، در حساب دین، در حساب نظام اسلامی این طور نیست که بگوییم هر کسی آزاد است، می خواهد هر طور باشد، این طور نیست. اولاً اگر ﴿لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ﴾ به آن معنا باشد که می شود اباحه گری و ثانیاً اگر این ﴿لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ﴾ معنای آن این باشد این همه بگیر و ببندی که خدا در قرآن دارد ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحیمَ صَلُّوهُ﴾ پس برای چیست؟ معلوم می شود که تکوین را نباید با تشریع خلط کرد اینجا هم تکوین است فرمود شما آزادید این ﴿لَکُمْ دینُکُمْ وَ لِیَ دینِ﴾ (3) [30]از همین قبیل است، من دینم این است، شما می خواهید بپذیرید، می خواهید نپذیرید: ﴿قُلِ اللّهَ أَعْبُدُ مُخْلِصاً لَهُ دینی ٭ فَاعْبُدُوا ما شِئْتُمْ مِنْ دُونِهِ﴾، آزادید اما بدانید: ﴿إِنَّ الْخاسِرینَ الَّذینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ أَهْلیهِمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ﴾ که «اعاذنا الله من شرور انفسنا و سیئات اعمالنا».

ص: 172


1- بقره/سوره2، آیه256.
2- حاقه/سوره69، آیه30.
3- کافرون/سوره109، آیه6.

!!!!!!!

[1]دانش نامه عقاید اسلامی، محمدمحمدی ری شهری، ج3، ص406.

[2]آل عمران/سوره3، آیه18.

[3]تفسیر الامام العسکری، المنسوب الی الامام العسکری، ص625.

[4]طه/سوره20، آیه54.

[5]نازعات/سوره79، آیه33.

[6]میزان الحکمه، محمدمحمدی ری شهری، ج8، ص20.

[7] نحل/سوره16، آیه96.

[8]من لایحضره الفقیه، الشیخ الصدوق، ج4، ص18.

[9]بقره/سوره2، آیه201.

[10]آل عمران/سوره3، آیه10.

[11]حج/سوره22، آیه39.

[12]سجده/سوره32، آیه17.

[13]صافات/سوره37، آیه24.

[14]رعد/سوره13، آیه8.

[15]تأویل الآیات، السیدشرف الدین الاسترآبادی النجفی، ج1، ص119.

[16]غرر الاخبار، ص195.« یا جابر، أوّل ما خلق اللّه نور نبیّک».

[17]اعراف/سوره7، آیه156.

[18]اعراف/سوره7، آیه143.

[19]انعام/سوره6، آیه153.

[20]حافظ، اشعار منسوب، شماره11.

[21]شرح اصول الکافی، صدرا، ج4، ص 290 و 291.

[22]زخرف/سوره43، آیه43.

[23]فجر/سوره89، آیه30.

[24]بقره/سوره2، آیه25.

[25]علل الشرائع، الشیخ الصدوق، ج1، ص57.

[26]قمر/سوره54، آیه54.

[27]مناسک حج، شیخ فاضل لنکرانی، ج1، ص264.

ص: 173

[28]بقره/سوره2، آیه256.

[29]حاقه/سوره69، آیه30.

[30]کافرون/سوره109، آیه6.

!!!!!!!

تفسیر آیات 11 تا 18 سوره زمر ... 93/07/26

﴿قُلْ إِنِّی أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللَّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّینَ (11) وَ أُمِرْتُ ِلأَنْ أَکُونَ أَوَّلَ الْمُسْلِمینَ(12) قُلْ إِنّی أَخافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبّی عَذابَ یَوْمٍ عَظیمٍ(13) قُلِ اللّهَ أَعْبُدُ مُخْلِصاً لَهُ دینی(14) فَاعْبُدُوا ما شِئْتُمْ مِنْ دُونِهِ قُلْ إِنَّ الْخاسِرینَ الَّذینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ أَهْلیهِمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ أَلا ذلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبینُ(15) لَهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ ظُلَلٌ مِنَ النّارِ وَ مِنْ تَحْتِهِمْ ظُلَلٌ ذلِکَ یُخَوِّفُ اللّهُ بِهِ عِبادَهُ یا عِبادِ فَاتَّقُونِ(16) وَ الَّذینَ اجْتَنَبُوا الطّاغُوتَ أَنْ یَعْبُدُوها وَ أَنابُوا إِلَی اللّهِ لَهُمُ الْبُشْری فَبَشِّرْ عِبادِ(17) الَّذینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِکَ الَّذینَ هَداهُمُ اللّهُ وَ أُولئِکَ هُمْ أُولُوا اْلأَلْبابِ(18)﴾

علّت اسوه بودن پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)

بعد از اینکه اصول کلی دین را در سورهٴ مبارکهٴ «زمر» بیان فرمود، پیروی از دین و اطاعت و عبادت خالصانه را چند بار ذکر فرمود. در آغاز این سوره، آیه دوم فرمود: ﴿فَاعْبُدِ اللّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّینَ﴾، آیه سوم فرمود: ﴿أَلا لِلّهِ الدِّینُ الْخالِصُ﴾؛ در این بخش می فرماید که من مأمور به عبادت مخلصانه هستم، یک؛ به عبادت مخلصانه امر شدم، دو و مامورم که «اوّل المسلمین» باشم، سه. «اوّل المسلمین»؛ یعنی پیشگام و اِمام و اَمام مردم باشم حدوثاً و بقائاً، نه این است که «اوّل المسلمین» باشد، بعد این اوّلیّت را از دست بدهد، تا آخر «اوّل المسلمین» بودن محفوظ است؛ یعنی پیشگام است؛ لذا در سوره مبارکه «احزاب» فرمود: وجود مبارک حضرت اسوه شماست. (1) کسی اسوه است که اوّل باشد، اِمام باشد، اَمام باشد؛ این اَمام و اِمام و اوّل بودن را تا آخر حفظ فرمود؛ لذا شده «اسوه».

ص: 174


1- احزاب/سوره33، آیه21.

عدم منافات «اوّل المسلمین» بودن پیامبر با «أَنَا مِن حُسَین وَ حُسَینُ مِنِّی»

اگر ارتباطی که بین خود و اهل بیت برقرار کرد و فرمود: «أَنَا مِن حُسَین وَ حُسَینُ مِنِّی»، (1) [2]منافاتی با «اوّل المسلمین» بودن آن حضرت ندارد. معنای این ارتباط، آن نیست که در جمیع شئون و مقامات، ما همتای هم هستیم؛ چه اینکه درباره حضرت امیر هم همین تعبیر آمده است که «أَنَا مِن عَلِیٍّ وَ عَلِیّ مِنِّی»؛ (2) [3]اما معنای آن این نیست که در جمیع شئون، این ذوات قدسی همتای رسول گرامی هستند یا با آن حضرت در همه شئون هستند، این جریان «إِلا أَنَّهُ لا نَبِیّ بَعدِی» (3) [4]نشان می دهد که در بعضی از موارد سخن از استثناست.

تدیّن مخلصانه، لازمه دین خالص در رسیدن به مقصد

فرمود بگو من مأمورم که بنده خدا باشم؛ یعنی این تنها عقل نیست که می گوید، انسان بنده خداست، نقل هم همین حرف عقل را می زند. هم دین، خالص است؛ نه مطالب علمی آن مشوب به وَهم است، نه دستورهای اخلاقی و حقوقی و عملی آن مشوب به گزافه گویی ها و علاقه های باطل است؛ دینی است صد درصد خالص؛ تدیُّن هم باید صد درصد خالص باشد. اگر دین خالص نباشد یا تدیُّن مشوب باشد، هیچ کدام به مقصد نمی رسند؛ لذا فرمود: هم تدیُّن باید خالص باشد، هم دین خالص است: ﴿مُخْلِصاً لَهُ الدِّینَ﴾، چون ﴿أَلا لِلّهِ الدِّینُ الْخالِصُ﴾ که در اوایل سوره آمده است.

ص: 175


1- بحار الانوار، العلامه المجلسی، ج43، ص296.
2- المسترشد، محمدبن جریرالطبری الشیعی، ج1، ص95.
3- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج8، ص107، ط اسلامی.

جهانی بودن «اوّل المسلمین» بودن پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)

﴿وَ أُمِرْتُ ِلأَنْ أَکُونَ أَوَّلَ الْمُسْلِمینَ﴾؛ یعنی در همه مراحل، پیشوای مردم باشم چون پیشوای همه مردم است، اسوه همه مردم است که ﴿لَقَدْ کانَ لَکُمْ فی رَسُولِ اللّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ﴾. (1) [5]آن «اوّل المسلمین»ی که مخصوص پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) است، در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» و غیر «انعام» گذشت، آن اوّلیّت رُتبی است که نسبت به همه انبیا آمده، وگرنه این اوّلیت تاریخی، هر پیامبری نسبت به قوم خودش که «اوّل المسلمین» و «اوّل المؤمنین» است. درباره موسای کلیم(سلام الله علیه) بعد از آن جریان دارد که ﴿تُبْتُ إِلَیْکَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنینَ﴾ (2) [6]این درست است، این اوّلیّت تاریخی است؛ یعنی هر پیامبری نسبت به قوم خودش«اوّل المومنین» و«اوّل المسلمین» است، اما آنکه «اوّل المومنین، اوّل المسلمین» جهانی باشد؛ «من الاولین و الآخرین»، در بین همه انبیا و مرسلین و اولیا و ائمه(علیهم السلام) پیشگام باشد، وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هست، این است که در قرآن هیچ جا «اوّل المسلمینِ» مطلق برای غیر پیغمبر ما به کار نرفته است.

عقلی بودن خوف پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و اولیا از خدای سبحان

﴿قُلْ إِنّی أَخافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبّی عَذابَ یَوْمٍ عَظیمٍ﴾. البته خوفی که آن ذوات قدسی دارند، با خوف دیگران البته فرق می کند. یک خوف نفسی است که انسان از عذاب می ترسد، یک خوف عقلی است که این در دعای نورانی «کمیل» که آمده است «هَبنِی صَبَرتُ عَلَی حَرّ نَارِکَ فَکَیفَ أَصبِرُ» (3) [7]این یک خوف است، خوف هجران است، این خوف عقلی است که مربوط به: ﴿وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ﴾ (4) [8]است. در بحث های قبل هم اشاره شد که انسان وقتی وارد یک حرم مطهّری، مخصوصاً حرم حضرت امیر(علیه السلام)، آن رُعب و جمال و جلال، انسان را می گیرد، انسان احساس هراس و کوچکی می کند، این یک خوف عقلی است: ﴿وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ﴾، این خوف عقلی، غیر از خوف نفسی است که انسان از دوزخ می ترسد، انسان از مقام بلند حریم می گیرد. این حریم گرفتن همان احترام کردن است. اگر می گویند فلان شخص را احترام کردم؛ یعنی حریم گرفتم، فاصله گرفتم. این حریم گیری مربوط به آن خوف عقلی است؛ اما هر کسی که به آن مقام بالا رسید، مقامات دون را؛ یعنی «خوفاً من النار» و «شوقاً الی الجنة» را یقیناً داراست؛ ولی کسی که مقام نازل یا متوسط را داراست، دلیل نیست که مقام بالاتر را هم داشته باشد.

ص: 176


1- احزاب/سوره33، آیه21.
2- اعراف/سوره7، آیه143.
3- آشنائی با قرآن5، شهیداستادمرتضی مطهری، ج1، ص40.
4- رحمن/سوره55، آیه46.

ماموریت پیامبر به اعلان پذیرش مخلصانه دین و ردّ شروط مشرکان

﴿قُلْ إِنّی أَخافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبّی عَذابَ یَوْمٍ عَظیمٍ﴾؛ بعد فرمود: دوباره بگو ﴿قُلِ اللّهَ أَعْبُدُ مُخْلِصاً لَهُ دینی﴾ چون با اینها داری گفتگو می کنی، بگو هم دین خالص است، هم من مخلصاً این دین را پذیرفتم، دعوت شما را صد درصد باطل می دانم، شرکی که شما پیشنهاد دادید که من یک بخش آن را قبول کنم یا بخشی را مسکوت بگذارم، کلاًّ باطل است. آنچه حق است توحید است که صد درصد حق است و آنچه باطل است شرک است که صد درصد باطل است. بنابراین هیچ کدام از این پیشنهادهای شما را نمی پذیرم، نه می پذیرم که عمل کنم، نه می پذیرم که شما عمل کنید، نه می پذیرم که دعوت خود را مشوب کنم، نه می پذیرم که ساکت باشم، هیچ کدام از اینها نیست، همه این حقایق را من بازگو کردم.

علم استدلالی همراه با عمل صالح زمینه ساز شهود جهنم در دنیا

مطلب بعدی آن است، علمی که در اینجا ذکر شده و فرمود: ﴿هَلْ یَسْتَوِی الَّذینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذینَ لا یَعْلَمُونَ﴾، (1) [9]چون بعد از اقامه براهین است، منظور از این علم، علم استدلالی است. ذات اقدس الهی با توده مردم از راه علم استدلالی بحث می کند؛ یعنی برهان و قیاس و مانند آن، برهان که اقامه می کند علم استدلالی منظور است. در بخش های دیگر می فرماید این علم استدلالی زمینه است برای اینکه انسان به «عین الیقین» و شهود برسد و آن هم زمینه است، برای اینکه به یقین برسد که فرمود: ﴿کَلاّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقینِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحیمَ﴾. (2) [10]درست است که شما با برهان ثابت کردید، قیامتی، بهشتی و جهنمی هست؛ ولی اگر علم شما با عمل صالح آمیخته شود، به علم شهودی می رسید که هم اکنون در دنیا هستید، جهنم را می بینید، وقتی جهنم را کسی ببیند، بهشت را هم می تواند ببیند: ﴿کَلاّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقینِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحیمَ﴾ با «لام» با «نون» تأکید ثقیله؛ یعنی هم اکنون جهنم را می بینید، نه «بعد الموت»، «بعد الموت» کافر هم که می گوید ﴿رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا﴾ «بعد الموت» جهنم را به کافر هم نشان می دهند می گویند: ﴿أَ فَسِحْرٌ هذا أَمْ أَنْتُمْ لا تُبْصِرُونَ﴾، آنها هم می گویند: ﴿رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا﴾.

ص: 177


1- زمر/سوره39، آیه9.
2- تکاثر/سوره102، آیه5.

اینکه فرمود جهنّم را یقیناً می بینید؛ یعنی در دنیا هستید می بینید. آن خطبه نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) که فرمود: مردان باتقوا کسانی هستند که «هُم وَ الجَنَّةُ کَمَن قَد رَآهَا وَ هُم وَ النَّار کَمَن قَد رَآها» (1) [11]اینها گویا جهنّم را می بینند: «فَهُم فِیهَا مُعَذَّبُونَ» اینها نسبت به بهشت، گویا بهشت را می بینند: «وَ فَهُم فِیهَا مُنَعَّمُونَ» همین است؛ منتها آن مقام «کأنّ» است که گویاست، آیه مقام «أنّ» و خود شهود را مطرح می کند. حالا گاهی انسان به جایی می رسد که از «عین الیقین» به «حق الیقین» می رسد که از بحث فعلی دور است: ﴿کَلاّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقینِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحیمَ ٭ ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَیْنَ الْیَقینِ﴾ (2) [12]که در عین حال که «عین الیقین» است، رؤیت جهنّم هم هست، آن علوم بعدها پیدا می شود.

علم استدلالی، مقصود قرآن از علم در رساندن انسان به عمل صالح

غالباً قرآن کریم علمی که می فرماید، چون بعد از اقامه برهان است، این علم، علم استدلالی است. هر کمالی را که قرآن کریم برای توده مردم مطرح می کند، مسبوق به علم است. یک وقت است که نگاری است مکتب نرفته، حساب آن جداست؛ ولی توده مردم که بخواهند به عمل صالح دست یابند، مسبوق به علم صائب و علم درست است. فرمود: اگر کسی بخواهد اهل خشیت باشد، خداترس باشد، باید اول عالم باشد ﴿إِنَّما یَخْشَی اللّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماء﴾، (3) [13]اگر کسی بخواهدد عقل عملی پیدا کند و نیروی فعّال عملی پیدا کند، تا مشکل عملی نداشته باشد، فرمود: ﴿تِلْکَ اْلأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنّاسِ وَ ما یَعْقِلُها إِلاَّ الْعالِمُونَ﴾. (4) [14]این ﴿ما یَعْقِلُها﴾ عقل عملی است، عقل عملی؛ یعنی آنکه «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحمَان وَ اکتُسِبَ بِهِ الجَنَان» (5) [15]که در روایات ما تفسیر شده است به همین، آن نیرویی که کاری با جزم ندارد، تصوّر و تصدیق و قیاس و استدلال و ظن و گمان و مانند آن و جزم اصلاً کاری با آن ندارد، اینها یک ردیف فکری است که مسئول خاص خودش را دارد. اما مسئله عزم و اراده و تصمیم و نیت و قصد و اخلاص یک وادی خاصی است که بخش تزکیه نفس و اخلاق در این وادی است، اینها مربوط به عقل عملی است که هیچ کاری به عقل نظری ندارد. در اینها سخن از علم حصولی نیست، اینها کار نفس است، اراده از سِنخ علم نیست، طلب از سِنخ علم نیست، نیت و قصد و اخلاص کارهای نفس است که متولّی خاص دارد که از آن به عنوان «العَقلُ مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحمَان وَ اکتُسِبَ بِهِ الجَنَان» در روایات تفسیر شده است. این عقل، بدون علم حاصل نمی شود به ما فرمود: ﴿وَ ما یَعْقِلُها إِلاَّ الْعالِمُونَ﴾، ﴿تِلْکَ اْلأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنّاسِ﴾ اما ﴿وَ ما یَعْقِلُها إِلاَّ الْعالِمُونَ﴾ اگر کسی بخواهد، مسئله عزم و اراده و نیت و اخلاص و مانند آن را عمل کند و تصمیم بگیرد، باید قبلاً عالم باشد.

ص: 178


1- میزان الحکمه، محمدمحمدی ری شهری، ج13، ص392.
2- تکاثر/سوره102، آیه5.
3- فاطر/سوره35، آیه28.
4- عنکبوت/سوره29، آیه43.
5- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص11، ط اسلامی.

پس اگر کسی خواست اهل خشیت و هراس الهی باشد، با ﴿إِنَّما﴾ یاد شده است که ﴿إِنَّما یَخْشَی اللّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَمَاءُ﴾؛ اگر بخواهد اهل عقل عملی باشد، اهل تصمیم و اراده و عزم و قصد و اخلاص باشد، باید عالم باشد ﴿وَ ما یَعْقِلُها إِلاَّ الْعالِمُونَ﴾. این عقل که نمی تواند عقل نظری باشد، چون عقل نظری همان است که عالم است. بنابراین عقل عملی، متفرّع بر علم است، عمل صالح مثل خشیت این هم متفرّع بر علم است.

تقاضای پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بر افزایش علم دالّ بر کوثر بودن ذات آن

دین علم را آن قدر محترم شمرد که در هیچ جا پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نفرمود: ﴿رَبِّ زِدْنی﴾، مگر درباره علم که فرمود: ﴿رَبِّ زِدْنی عِلْماً﴾. (1) [16]معلوم می شود علم در گوهر ذات خودش کوثر است، این عالم است که این کوثر را تکاثر می کند و آلوده می کند، علم ذاتاً کوثر است؛ حالا تا به دست چه کسی بیفتد، اگر - خدای ناکرده - به دست نااهل افتاد، این کوثر شفاف زلال را تکاثر می کند که به جهنم برود. اگر به دست صالحان افتاد، از این کوثر بهره فراوان می برند، علم ذاتاً کوثر است و نور و رحمت است، چون چراغ است.

پرسش: ؟پاسخ: این در سورهٴ مبارکهٴ «إسراء» گذشت، در غیر از اینها تارتاً تهدید بود، تارتاً تطمیع بود، گاهی ترغیب به مال بود، گاهی دعوت به ریاست بود که تو را رئیس قبیله می کنیم، گاهی تطمیع به مال بود، گاهی هم تهدید بود که ﴿لِیُخْرِجُوکَ﴾ و مانند آن؛ در همه موارد که بخشی از اینها در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» گذشت که ﴿لِیَقْتُلُوکَ﴾ (2) [17]یا ﴿ِیُخْرِجُوکَ﴾ (3) [18]یا ﴿لَیَسْتَفِزُّونَکَ مِنَ اْلأَرْضِ﴾ (4) [19]یا در صدد هستند که تو را بیرون کنند، یا بکشند، یا محاصره کنند یا در شعب ابی طالب حصر کنند و مانند آن، غالب اینها در سورهٴ مبارکهٴ «إسراء» گذشت، فرمود که من هیچ معامله ای نمی کنم. آن بیان نورانی که در سیره ابن هشام و امثال ابن هشام آمده است هم گواه است که حضرت فرمود شما که مرا به مال تطمیع می کنید، اگر بتوانید آفتاب را در دست راست من و ماه را در دست چپ من قرار بدهید - این قدر قدرت داشته باشید - من دست بردار نیستم، (5) چون حق همان است که بر من نازل شده است و باید عمل بکنم و اگر معصیت کردم ﴿إِنّی أَخافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبّی عَذابَ یَوْمٍ عَظیمٍ﴾. بنابراین نه تطمیع دیگران را می پذیرفت، نه تهدید دیگران را می پذیرفت، نه تحبیب دیگران را می پذیرفت، خاصیت موحّد این است و خاصیت خلوص دین هم این است.

ص: 179


1- طه/سوره20، آیه114.
2- قصص/سوره28، آیه20.
3- انفال/سوره8، آیه30.
4- اسراء/سوره17، آیه76.
5- بحار الانوار، العلامه المجلسی، ج18، ص182.

تبیین دو فضلیت ذاتی و عَرضی علم

منظور این است که علمی که در غالب موارد مطرح است - مگر اینجا که محفوف به قرینه باشد - علم استدلالی و علم حصولی است، چون خدا برهان اقامه می کند؛ منتها علم دو تا فضیلت دارد: یکی اینکه چراغ است، چراغ چیز خوبی است، هیچ علمی بد نیست، علم از آن جهت که علم است، نور است، مگر مغالطه باشد که دیگر علم نیست و فضیلتی هم از ناحیه معلوم، نصیب علم می شود؛ البته این چراغ ها هم درجاتی دارند. آن حوزه ای که این چراغ ها آن حوزه را روشن می کند؛ یعنی معلوم، آنها هم تفاوتها و درجاتی دارند. علم، خودش نور است؛ حالا این کوثر به دست چه کسی بیفتد.

تبیین دینی شدن همه علوم از راه معلوم

در بحث های قبلی که گفتیم علم، دینی است، برای همین است. یک وقت علم انسان در این است که من چه کار کنم، مثل سینما که علم آنها این است که من چطور بازی کنم؛ من بازی کنم یا هنرنمایی کنم، این می تواند دینی باشد، می تواند غیر دینی؛ برای اینکه درباره فعل انسان بحث می کند؛ اما علوم دیگر، فیزیک، شیمی، ریاضی، تمام علوم تجربی و تمام علوم انسانی، اینها درباره حقایق خارجیه است. در جهان هستی چیزی جز فعل خدا نیست،در جهان هستی خدا هست و اسما، اوصاف، افعال، اقوال و آثار او. در عالم غیر از این چیز دیگر نیست. بخشی از اینها به شیمی و فیزیک برمی گردد، بخشی به ریاضی برمی گردد، بخشی به علم کلام برمی گردد، بخشی به علم فلسفه برمی گردد، بخشی به عرفان نظری برمی گردد، همه علم های استدلالی حوزوی است. علم آن است که به واقع تعلّق بگیرد، واقع هم فعل خداست، بررسی فعل خدا هم فرض ندارد که دینی نباشد؛ حالا اگر کسی درباره فعل حضرت امیر دارد بحث می کند که علی بن ابی طالب چه کارهایی کرده، این علم، علم دینی است ولو آن بحث کننده کافر باشد. دو نظر خیلی متفاوت صد درصد مباین هم است: یکی اینکه آنها می گویند علم، دینی و غیر دینی ندارد علم، دینی نیست؛ ولی عاِلم ممکن است مسلمان باشد، ممکن است کافر؛ اما نظر دوم آن است که خیر، علم فقط دینی است، عاِلم ممکن است مسلمان باشد، ممکن است کافر. حالا اگر کافری آمده درباره حضرت امیر دارد بحث می کند که علی بن ابی طالب(سلام الله علیه) در این مدت چه کارهایی کرده است، تحقیق و پژوهش علم او دینی است، ولو آن عاِلم کافر است. کسی درباره امام صادق(سلام الله علیه) دارد بحث می کند، بحث درباره فعل، قول، روش و سیره امام، این علم، علم دینی است، ولو عاِلم کافر باشد. چیزی در جهان نیست، مگر فعل خدا. بحث درباره فعل خدا، مثل بحث درباره قول خدا، دینی است. الآن ما که داریم تفسیر بحث می کنیم، چرا علم ما دینی است؟ برای اینکه بگوییم خدا چنین گفت؛ آن استاد دانشگاه هم می گوید خدا چنین کرد، فرض ندارد ما علمی داشته باشیم غیر دینی، عاِلم بله، ممکن است کافر باشد، چون قبول ندارد که این کار، کار خداست و قبول ندارد که فعل، فعل خداست، بله او ممکن است کافر باشد.

ص: 180

پرسش: استاد! ممکن است طبیعت چنین کرده باشد؟

پاسخ: بله، چون طبیعت چنین کرد، خیال می کند طبیعت کرد، در حالی که کار، کار خداست، چون نمی داند که چه کسی کرد، خود این عالم می شود کافر وگرنه فعل، فعل خداست. اگر فعل، فعل خداست، بحث درباره فعل خدا فرض ندارد دینی نباشد؛ منتها او نمی داند که فاعل آن کیست می شود، کافر وگرنه آنچه در عالم هست فعل خداست، قول خداست. حالا کافری درباره قرآن شناسی بحث می کند، کم نیستند کفّاری که درباره قرآن شناسی اظهار نظر کردند، قرآن را شناختند، چند تا سوره دارد، چند تا آیه دارد، چند تا امر و نهی دارد، درباره چه چیز بحث می کند، حقوق آن چیست، این علم، علم دینی است، ولو آن عالم کافر باشد. آنها می گویند علم سکولار است، دینی و غیر دینی ندارد؛ ولی عالم ممکن است مسلمان باشد یا غیر مسلمان، اینها علم را واقعاً نشناختند، علم بررسی فعل خداست. آنجا که بررسی فعل انسان است، مثل سینما و امثال اینها، بله آنجا ممکن است که خود آن علم دینی باشد یا غیر دینی؛ برای اینکه بحث در این است که این آقا چه کار بکند، این آقا اگر بر طبق کتاب و سنّت انجام بدهد، می شود دینی، اگر غیر کتاب و سنّت است می شود غیر دینی. علمی که به فعل انسان برمی گردد، این می تواند دو گونه باشد، اما علمی که به «فعل الله» برمی گردد، این دیگر نمی تواند دو گونه باشد.

پرسش: ؟پاسخ: یک وقت است که اینها اوهام خودشان را انسان می دانند، خیالات و برداشت خودشان را انسان می دانند، این اصلاً علم نیست. آنچه واقعیت است، واقعیت انسان، واقعیت روح، واقعیت جامعه، واقعیت اقتصاد که در خارج حقیقت دارد، بله، این دینی است؛ اما اینها در اثر بیراهه رفتن، مبادی و منابع را از دست دادند، بخشی از اینها اصلاً علم نیست.

ص: 181

سرّ ابتر بودن تمام تحقیقات مادّی گراها

قبلاً این را خوب عنایت کردید، هر علمی، هر قانونی، هر اخلاقی این سه تا عنصر اصلی دارد، آنها که اهل این معارف الهی نیستند، تمام تحقیقات اینها ابتر است، آن عنصر اصلی را ندارند. مجلس آنها باید قانون گذاری کند، یا در بحث های اخلاقی، آنها بخواهند قوانین و قواعد اخلاقی را بررسی کنند، کشور خود را اداره کنند، یا جامعه را اداره کنند، یا روان خود را بشناسند و اداره کنند، هر کدام از اینها را بخواهند تنظیم کنند، این سه تا عنصر محوری را باید داشته باشد: یکی آن مواد جزئی موردِ عمل است که مجلس قوانین عادی را تصویب می کند و آن مواد قانونی را عمل می کنند. یک معلم اخلاق، مواد اخلاقی را بررسی می کند. یک معلم حقوق، مواد حقوقی را بررسی می کند، مثل اینکه رساله هایی مراجع ما دارند که مواد فقهی را بررسی کردند که مورد عمل است، این را همه دارند، این را مواد حقوقی، مواد اخلاقی، مواد فقهی و مانند آن می گویند.

این مواد را از یک مبانی می گیرند، اخلاقیات، سیاسیات، اجتماعیات، فرهنگ، عادات وآداب خود را از این مبانی می گیرند، مثل مساوات، مواسات، استقلال، امنیت، امانت، صداقت، آزادی و مهم تر از همه عدالت که اینها مبانی است، از این مبانی آن مواد را استخراج می کنند، در بین همه این مبانی، کلید همه اینها عدالت است؛ یعنی درست است که صدق لازم است، امنیت لازم است امانت لازم است، اما همه اینها باید بر محور عدل باشد. در بین مبانی عدل حرف اول را می زند. تا اینجا ما با آنها شریک هستیم؛ اما «عدل» که یک کلمه سه حرفی «عین و دال و لام» است، معنای آن خیلی روشن است. مفهوم عدل این است که «وضعُ کلّ شیء فی موضعه»، هر چیزی سر جایش باشد، این را هم ما قبول داریم، هم آنها قبول دارند؛ اما جای اشیا کجاست، جای اشخاص کجاست؟ در اینجا دست مسلمان ها پر است، دست آنها خالی است. جای اشیا را اشیاآفرین می داند، جای اشخاص را اشخاص آفرین می داند، جای زن کجاست، جای مرد کجاست، جای حقوق کجاست، جای بیت المال کجاست، جای حجاب کجاست، جای عفاف کجاست، جای امنیت کجاست، اینها جایش کجاست؟ شما می بینید این بزرگوار جناب آقای «نمر» این حق گفته و از استقلال کشور و دین خود حمایت کرده، دارند او را اعدام می کنند و آن را عدل می دانند. این عربستان اگر بیدار نشود، بالأخره ملت بیدارش می کنند، مگر می شود شما این خون پاک را همین طوری بریزید. غرض این است که دست اینها خالی است، حقوق بشر هم همین طور است، اینها صبغه علمی ندارد، عدل را خودشان معنا می کنند. تروریست بد و خوب را خودش معلوم می کند، یک روز تروریست می داند، یک روز محور شرارت می داند، یک روز آزادی طلب می داند، چون عدل که «وضع کلُّ شیء فی موضعها» است، این به دست «الله» است و این را قبول ندارند، چون جای اشیا را خودشان تأمین می کنند، دنیا آشوب شده است.

ص: 182

بنابراین علم هم همین طور است، همه مواد جزئی علم را مبانی تعیین می کند. علوم انسانی، روان شناسی، روان کاوی، جامعه شناسی همه اینها موادی دارد که در جامعه باید پیاده و عمل شود؛ این مواد را از مبانی می گیرند، این مبانی را باید از آن عنصر سوم به نام منابع بگیرند که منبع همه اینها وحی است. آنکه اشیا و اشخاص را آفرید، باید بگوید حکم چیست؟ ما که نه از اول خبر داریم، نه از آخر خبر داریم، چگونه می توانیم جای اشیا را معین کنیم؟ بگوییم زن و مرد با هم مساوی اند؛ اینکه در قرآن کریم می فرماید شما دست به احکام ارث نزنید: ﴿لا تَدْرُونَ أَیُّهُمْ أَقْرَبُ لَکُمْ نَفْعاً﴾، (1) [21]شما از آینده که خبر ندارید، این سهامی که ما تعیین کردیم، بگذارید به همین وضع باشد، آنکه نمی داند می گوید بین برادر و خواهر چه فرق است؟ تو که خلق نکردی، تو که خلق نکردی چه می دانی که سهام برادر و خواهر نباید تفاوت داشته باشد یا باید تفاوت داشته باشد، فرمود: ﴿لا تَدْرُونَ أَیُّهُمْ أَقْرَبُ لَکُمْ نَفْعاً﴾؛ لذا اگر دست آنها به منابع اصلی نرسد، همه این علوم می شود ابتر. از مبنا شروع می کنند به ماده می رسند، اینها فقط بین مبنا و ماده دور می زنند؛ در حالی که باید از مواد به مبانی، از مبانی به منابع، و از منابع باید شروع کنند تا دست آنها پر باشد. بنابراین ما علم غیر دینی نداریم اگر علم باشد، اگر وَهم و خیال و گمان و مانند اینها باشد که علم نیست، اگر علم باشد، فقط دینی است؛ حالا کسی را قبول دارد، دیگری را قبول ندارد و نکول می کند، عاِلم ممکن است کافر باشد.

ص: 183


1- نساء/سوره4، آیه11.

تبیین تفاوت دینی بودن با تعبّدی بودن آن

«أضف الی ذلک» اینکه دینی بودن، معنای تعبّدی بودن نیست، چون خیلی از امور است که دینی هستند و توصلی می باشند، غَسل دست، غَسل ثوب برای نماز، واجب است، توصلی است و تعبّدی نیست. بنابراین ما علم غیر دینی نداریم، علم، دینی است؛ حالا عاِلم ممکن است دین داشته باشد یا نه و علم چراغ است و دو تا فضیلت دارد: یک فضیلت برای خودش است، چون نور است و یک فضیلت از معلوم کسب می کند، تا چه را نشان بدهد. یک وقت بزرگراه را نشان می دهد، اِمام را نشان می دهد، پیغمبر(علیهم الصلاة و علیهم السلام) را نشان می دهد، قرآن را نشان می دهد. یک وقت است امور فرعی را نشان می دهد. چراغ یک فضیلت دارد که خودش نور است، این کمال از آنِ خودش است، یکی هم از راه معلوم به دست می آید. علوم تفاوتی با هم دارند و تفاوتی به لحاظ معلومات؛ اینکه فرمود: عالم و غیر عالم یکسان نیست، برای اینکه در معارف و در کمالات، حرف اول را علم می زند، می گوید اگر اهل خشیت بخواهید باشد: ﴿إِنَّما یَخْشَی اللّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماء﴾، اهل عقل و درایت و تدبیر می خواهید باشید: ﴿وَ ما یَعْقِلُها إِلاَّ الْعالِمُونَ﴾.

!!!!!!!

[1]احزاب/سوره33، آیه21.

[2]بحار الانوار، العلامه المجلسی، ج43، ص296.

[3]المسترشد، محمدبن جریرالطبری الشیعی، ج1، ص95.

[4]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج8، ص107، ط اسلامی.

ص: 184

[5]احزاب/سوره33، آیه21.

[6]اعراف/سوره7، آیه143.

[7]آشنائی با قرآن5، شهیداستادمرتضی مطهری، ج1، ص40.

[8]رحمن/سوره55، آیه46.

[9]زمر/سوره39، آیه9.

[10]تکاثر/سوره102، آیه5.

[11]میزان الحکمه، محمدمحمدی ری شهری، ج13، ص392.

[12]تکاثر/سوره102، آیه5.

[13]فاطر/سوره35، آیه28.

[14]عنکبوت/سوره29، آیه43.

[15]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص11، ط اسلامی.

[16]طه/سوره20، آیه114.

[17]قصص/سوره28، آیه20.

[18]انفال/سوره8، آیه30.

[19]اسراء/سوره17، آیه76.

[20]بحار الانوار، العلامه المجلسی، ج18، ص182.

[21]نساء/سوره4، آیه11.

!!!!!!!

تفسیر آیات 11 تا 18 سوره زمر 93/07/27

﴿قُلْ إِنّی أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّینَ(11) وَ أُمِرْتُ ِلأَنْ أَکُونَ أَوَّلَ الْمُسْلِمینَ(12) قُلْ إِنّی أَخافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبّی عَذابَ یَوْمٍ عَظیمٍ(13) قُلِ اللّهَ أَعْبُدُ مُخْلِصاً لَهُ دینی(14) فَاعْبُدُوا ما شِئْتُمْ مِنْ دُونِهِ قُلْ إِنَّ الْخاسِرینَ الَّذینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ أَهْلیهِمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ أَلا ذلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبینُ(15) لَهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ ظُلَلٌ مِنَ النّارِ وَ مِنْ تَحْتِهِمْ ظُلَلٌ ذلِکَ یُخَوِّفُ اللّهُ بِهِ عِبادَهُ یا عِبادِ فَاتَّقُونِ(16) وَ الَّذینَ اجْتَنَبُوا الطّاغُوتَ أَنْ یَعْبُدُوها وَ أَنابُوا إِلَی اللّهِ لَهُمُ الْبُشْری فَبَشِّرْ عِبادِ(17) الَّذینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِکَ الَّذینَ هَداهُمُ اللّهُ وَ أُولئِکَ هُمْ أُولُوا اْلأَلْبابِ(18)﴾

ص: 185

مقصود از ﴿ثَمانِیَةَ أَزْواجٍ﴾ در آیه محل بحث

چند نکته مربوط به مطالب گذشته است و آن این که در آیه ششم فرمود: ﴿خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها وَ أَنْزَلَ لَکُمْ مِنَ اْلأَنْعامِ ثَمانِیَةَ أَزْواجٍ﴾ این هشت زوج، نه یعنی شانزده دام، چون کل واحد از زوجین را می گویند زوج؛ یعنی «ضأن» مذکر و «ضأن» مؤنث هر کدام زوج هستند، چه اینکه مرد را می گویند زوج، زن را هم می گویند زوج. تعبیر زوجه، تعبیر خیلی فصیحی نیست؛ لذا قرآن از زن به عنوان زوجه یاد نکرده است، از زن ها به عنوان زوجات نام نبرد، از زن ها به عنوان ازواج یاد کرده است: ﴿وَ أَزوَاجُهُ﴾ (1) [1]کذا؛ کل واحد از مرد و زن را می گویند زوج؛ مرد زوج است، چون به انضمام با زن، زوجیّت حاصل می شود. زن زوج است، چون به انضمام مرد به او زوجیّت حاصل می شود، زن و مرد را می گویند زوجان، نه اینکه زوجان؛ یعنی چهار نفر، زوجان؛ یعنی دو نفر، پس هشت زوج؛ یعنی هشت نفر، هشت تا دام، چون کل واحد زوج هستند، این چنین نیست که زوج؛ یعنی دو نفر. بنابراین چون زوج به کل واحد گفته می شود، زن زوج است، مرد هم زوج است «و هما زوجان»؛ وقتی فرمود: ﴿ثَمانِیَةَ أَزْواجٍ﴾؛ (2) [2]یعنی هشت دام، چهار تای آن مذکر و چهار تای آن مؤنث. گوسفند و گاو و شتر و بز، این چهار حیوان که چهار تا مذکر هستند، و چهار تا مؤنث، جمعاً هشت تا می شود.

ص: 186


1- احزاب/سوره33، آیه6.
2- انعام/سوره6، آیه143.

شرط منفعت بخشی علم

مطلب بعدی این است که در جریان علم که علم، نافع است، بله، علم از آن جهت که علم است نور است؛ یعنی علم به فعل خدا، به نظام و به آنچه در تاریخ واقعیت دارد، چه در زمین و آسمان باشد، چه مربوط به دنیا و آخرت باشد، هر چه که در جهان واقعیت دارد و فعل خداست، علم و نور است، چون چراغ است. حالا گاهی عالِم که این چراغ به دست اوست، این چراغ را به دست می گیرد که راه دیگران را ببندد و مردم را به چاه هدایت کند، این می شود علم غیر نافع. یک وقت است که این چراغ دست اوست، تا خودش این راه را ببیند، نه بیراهه برود، نه راه کسی را ببندد، این می شود علم نافع. علم از آن جهت که علم است؛ یعنی علم به واقعیت و حقیقت خارج که یقیناً حق است، یقیناً نور است و دینی است. بله عالم، گاهی کافر است، گاهی غیر کافر. اگر کسی کافر باشد و قرآن شناسی را رشته خود قرار بدهد، چه اینکه کم نیستند از کفّاری که در خارج حوزه اسلامی به سر می برند و درباره قرآن مطالعاتی دارند، قرآن پژوه هستند، علم اینها دینی است، گرچه اینها کافرند؛ زیرا اینها دارند قول خدا را بررسی می کنند، چون معتقد نیستند عاِلم، کافر است وگرنه علم، علم دینی است، علم غیر دینی فرض ندارد؛ یعنی انسان بخواهد فعل خدا را بررسی کند، این یقیناً دینی است؛ حالا یا معتقد است که می شود مسلمان یا معتقد نیست می شود کافر.

ص: 187

غیر دینی بودنِ علمِ پیرامون فعل انسان

مطلب دیگر این است که اگر علم، به فعل خدا تعلّق نگیرد، به فعل بشر تعلّق بگیرد، مثل کارگردان های سینما یا سحر و شعبده و جادوگران و بازیگران که علم آنها، به فعل انسان تعلّق می گیرد که چه کار کنیم تا اوضاع را به هم بزنیم! چه کار کنیم که نقشِ ما بگیرد! این علم به فعل انسان تعلّق می گیرد، نه به فعل «الله»، این علم می تواند دینی باشد، می تواند غیر دینی، وگرنه علم حقیقی که به فعل الهی تعلق می گیرد؛ یعنی به چیزی که در جهان خارج موجود است، این یقیناً دینی است.

ظهور منفعت نور علم در فرد و جامعه

مطلب دیگر این است که این علم نور است؛ در تعبیرات روایی که آمده است: «العِلمُ نورٌ»، منشأ قرآنی آن هم این است که ﴿أَ وَ مَنْ کانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً یَمْشی بِهِ فِی النّاسِ﴾ فرمود: ما بعضی ها را نورانی کردیم، نوری هستند که در جامعه حرکت می کنند، مردم وقتی اینها را می بینند، راه خودشان را هم تشخیص می دهند. این ﴿وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً یَمْشی بِهِ فِی النّاسِ﴾، همان «أَلعِلمُ نُورٌ یَقذِفُهُ اللهُ». (1) [3]خط مشی این عالم، دیگران را روشن می کند، این می شود علم و نور که ذات اقدس الهی به بعضی اهدا می کند؛ آن وقت اگر کسی بخواهد خداترس باشد به وسیله همین علم است که ﴿إِنَّما یَخْشَی اللّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَمَاءُ﴾ (2) و اگر بخواهد به عقل برسد که «أَلعَقلُ مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحمَن وَ اکتُسِبَ بِهِ الجنَان»، (3) [5]برابر آن آیه که فرمود: ﴿وَ ما یَعْقِلُها إِلاَّ الْعالِمُونَ﴾ (4) [6]و اگر بخواهد از سفاهت نجات پیدا کند، باز همین علم است.

ص: 188


1- مصباح الشریعه، المنسوب للإمام الصادق ع، ص16.
2- فاطر/سوره35، آیه28.
3- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص11، ط اسلامی.
4- عنکبوت/سوره29، آیه43.

نشانه زندگی عاقلانه و سفیهانه

در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» گذشت که ذات اقدس الهی فرمود: ما چون ابراهیم خلیل را رهبر عقل و رشد قرار دادیم، پس هر کسی از روش خلیل خدا فاصله بگیرد، سفیه است: ﴿وَ مَنْ یَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهیمَ إِلاّ مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ﴾؛ در ذیل همان آیه 130 سورهٴ مبارکهٴ «بقره» که آیه ﴿وَ مَنْ یَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهیمَ﴾ هست، آنجا یک بیان لطیفی سیدنا الاستاد امام(رضوان الله علیه) داشتند که این به منزله عکس نقیض آن حدیث معروف است؛ یعنی «مَن عَرَفَ نَفسَهُ فَقَد عَرَفَ رَبَّهُ» (1) [7]این حدیث، حالا «من لم یعرف نفسه لم یعرف ربّه» هم عکس نقیض آن است. اگر کسی خود را نشناخت و خدا را نشناخت، بیراهه می رود و اگر کسی بیراهه رفت، سفیه است ﴿وَ مَنْ یَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهیمَ إِلاّ مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ﴾ و اگر کسی سفیه نباشد، راه خلیل حق را طی می کند. پس معیار عقل راه انبیاست، معیار سفاهت راه بیگانه هاست. این حدیث «أَلعَقلُ مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحمَن وَ اکتُسِبَ بِهِ الجنَان» به منزله عکس نقیض آیه سوره «بقره» است که فرمود: ﴿وَ مَنْ یَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهیمَ إِلاّ مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ﴾. پس ﴿وَ مَنْ یَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهیمَ﴾ کسی است که سفیهانه دارد زندگی می کند. اگر کسی سفیهانه زندگی کرد، دیگر «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحمَن وَ اکتُسِبَ بِهِ الجنَان» را ندارد، عکس نقیض این حدیث چیست؟ عکس نقیض آن این است که «من لم یکتسب الجنان و لم یَعبد ربه فهو لیس بعاقل»، «العقل ما عُبد به الرحمن فما لم یُعبد به الرحمن فلیس بعقل»؛ یعنی می شود سَفَه. پس ﴿وَ مَنْ یَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهیمَ إِلاّ مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ﴾ آن آیه سورهٴ مبارکهٴ «بقره» به منزله عکس نقیض این حدیث معروف است. (2) عقل آن است که انسان را به طرف خدا دعوت کند، عکس نقیض آن این است که چیزی که انسان را به خدا دعوت نمی کند، عقل نیست، آن چیست؟ ﴿وَ مَنْ یَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهیمَ إِلاّ مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ﴾، پس این علم نور است و می تواند زمینه باشد برای امتثال آیه ﴿إِنَّما یَخْشَی اللّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَمَاءُ﴾.

ص: 189


1- مصباح الشریعه، المنسوب للإمام الصادق ع، ص13.
2- المیزان فی تفسیرالقرآن، العلامه طباطبائی، ج1، ص300.

چگونگی تشخیص تأثیر علم در انسان

پرسش: ببخشید! آن فرمایش معروف امام صادق(علیه السلام) که درباره علم فرمودند: «لیس بکثرة التعلّم...». (1) [9]

پاسخ: برای اینکه عمل صالح باید او را همراهی کند. یک وقت است کسی درس می خواند، برای اینکه خودش را نشان بدهد، او از همان اول بیراهه رفته است، این که علم نیست. ما دو تا راه، برای اینکه ببینیم فهمیدیم یا نفهمیدیم داریم: یک راه ظاهری دارد که اگر از ما امتحان گرفتند، یا رساله ای خواستیم بنویسیم، آن اساتید بپذیرند؛ این راه ظاهری و دنیایی است و این به درد دنیا می خورد؛ یک راه واقعی و اساسی است، ما اگر خواستیم بفهمیم، خودمان باید میزان باشیم. اگر متواضع تر، خاضع تر و عابدتر شدیم، خدا را شکر کنیم که فهمیدیم. اصلاً علم آن است که آدم را متواضع کند، علم آن است که آدم را خاضع و عابد کند، این یک راه خوبی است به ما گفتند. ما الآن زحمت می کشیم، درس و بحث روزانه داریم، می خواهیم ببینیم، فهمیدیم یا نفهمیدیم. اگر در صدد امتحان دادن باشیم، آن ممتحنین تشخیص می دهند که ما فهمیدیم یا نفهمیدیم، این کار دنیا پیش می رود؛ اما خودمان اگر بین خود و خدا خواستیم بفهمیم که فهمیدیم یا نه، باید ببینیم در ما چه قدر اثر کند، اصلاً علم آن است که نور باشد علم آن است که آدم را متواضع کند، علم آن است که عمل صالح را به همراه داشته باشد. اگر ﴿إِنَّما یَخْشَی اللّهَ﴾ است، ﴿مِنْ عِبادِهِ الْعُلَمَاءُ﴾ می باشد؛ اگر ﴿وَ ما یَعْقِلُها﴾ است ﴿إِلاَّ الْعالِمُونَ﴾ است؛ اگر ﴿جَعَلْنا لَهُ نُوراً یَمْشی بِهِ فِی النّاسِ﴾ برای همین است. پس اگر کسی خواست بفهمد عالم شد یا نه؟ باید ببیند متواضع شد یا نه، خاضع شد یا نه و جامعه را به نور دعوت می کند یا نه. بنابراین فرض ندارد که علم، دینی نباشد؛ یعنی علم به شیئی از اشیاء جهان حقیقت، - فعل خدا - عالم ممکن است مسلمان باشد یا کافر؛ ولی اگر معلوم فعل انسان بود، مثل سحر و شَعبده و جادو و طلسم و این کارهایی که بشر می کند؛ گرچه بی ارتباط با جهان خارج نیست یا سینماگری و هنرنمایی و نقش بازی کردن که بحث های آنها این است که این شخص چه کار بکند، معلوم فعل انسان است که چه بازی در بیاورد، این می تواند حق باشد، می تواند باطل باشد.

ص: 190


1- منیة المرید، الشهیدالثانی، ص159.

مقصود از مخلصانه بودن عبادت پیامبر

در این قسمت فرمود که شما مشرکان، مخلِص هستید، من هم مخلِص هستم؛ منتها در دین خود اخلاص بیشتری دارم. مشرک را که مشرک می گویند، نه برای اینکه در عبادت، شریک قائل است، مشرکان مخلصاً فقط بت را عبادت می کنند، غیر بت را عبادت نمی کنند. ممکن است آنها هم در بت پرستی گرفتار ریا و سُمعه باشند، چه اینکه هستند. بت پرست ها هم از خطر ریا محفوظ نیستند، از خطر سُمعه هم محفوظ نیستند. یک بت پرست برای اینکه به دیگران بگوید من بت پرست تر از شما هستم ریا کند و گرفتار سُمعه شود؛ ولی بت پرست فقط بت را عبادت می کند. اینکه می گویند اینها مشرک هستند، معنای آن این نیست که اینها قدری خدا را عبادت می کنند، قدری وثن و صنم را؛ معنایش این است، عبادت که از آن «الله» است و لا غیر، برای «الله» شریک قرار دادند، این عبادت را خالصانه برای شریک انجام می دهند، نه اینکه اینها قدری بت ها را عبادت می کنند و قدری «الله» را، تا بشود شرک در عبادت. شرک آنها این است که این عبادتی که یکپارچه از آن خداست، این را یکپارچه وقف صنم و وثن می کنند؛ منتها مسئله خطر ریا و سُمعه غدّه ای است که در شرک هم هست. آنها برای اینکه به یکدیگر نشان بدهند که ما به این بت نزدیک تر از شما هستیم، ممکن است ریا و سُمعه هم بکنند؛ اما اینکه حضرت فرمود: من مأمور هستم که مخلصاً عبادت کنم، نه یعنی ریا و شرک نمی کنم، ریا و شرک را برای چه کسی بکنم، من برای «خَوفَاً مِنَ النَّار و شَوقَاً اِلی الجَنَّة» عبادت نمی کنم، من «لله» عبادت می کنم؛ البته ذات اقدس الهی بنده پروری داند: «خواجه خود سمت بنده پروری داند» (1) ما نباید برای چیزی عبادت کنیم، ما برای اینکه او شایسته عبادت است، به ما دستور داد، باید عبادت کنیم؛ گرچه او لطف می کند.

ص: 191


1-

بنابراین مشرک صد درصد غیر خدا را عبادت می کند، نه اینکه قدری خدا و قدری غیر خدا؛ ولی در همان عبادت مشرکانه ممکن است گرفتار غدّه ریا و سُمعه شود. وجود مبارک حضرت که به تعبیر الهی فرمود: من مأمور هستم که خدا را مخلصاً عبادت کنم؛ یعنی «خَوفَاً مِنَ النَّار» و «شَوقَاً اِلی الجَنَّه» (1) [11]باشد نیست؛ بلکه «لله» است. مسئله ریا و سُمعه که درباره حضرت اصلاً راه ندارد و در مقام ظاهر که عالم کثرت است؛ البته در بین این چهارده معصوم، وجود مبارک حضرت، اوّل است بعد به ترتیب ائمه یکی پس از دیگری؛ لذا اول مشخص است، ثانی مشخص است، ثالث و رابع مشخص است. اما در روایاتی که دارد «کُلُّنَا مِن نُورٍ وَاحِد» (2) [12]در آن مقام، سخن از اول و ثانی نیست، چون اینها یک نور هستند، وقتی که یک نور هستند، دیگر یکی مقدم بر دیگری باشد نیست.

آزادی تکوینی انسان در عبادت و بازگشت ضرر آن به خودش

فرمود: من مأمور هستم که خدا را با اخلاص عبادت کنم. سه چهار بار هم کلمه «اخلاص» تاکنون ذکر شده، هم در اول همین سورهٴ مبارکهٴ «زمر»؛ یعنی آیه دو، همچنین آیه سه این کلمه بازگو شد. در اینجا هم آیه یازده و چهارده مسئله اخلاص مطرح شد، فرمود: من مأمور هستم مخلصاً خدا را عبادت کنم: ﴿فَاعْبُدُوا ما شِئْتُمْ مِنْ دُونِهِ﴾، غیر خدا را شما بخواهید عبادت کنید، خودتان آزاد هستید؛ البته آزادی تکوینی، نه آزادی تشریعی. در نظام تشریع کسی آزاد نیست، برای اینکه مکلف و مأمور است؛ ولی در نظام تکوین بشر مختار است و آزاد؛ بعد فرمود اگر بیراهه رفتید، سرمایه خودتان را از دست می دهید، زن و بچه های شما هم که تابع شما هستند را از دست می دهید و آنچه در قیامت برای شما ذخیره شده است، بهشت بود آن را از دست می دهید و آنچه را ﴿أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقینَ﴾، (3) [13]﴿غُرَفٌ مَبنِیَّةٌ﴾ (4) هست، ﴿حُورٌ مَقْصُوراتٌ فِی الْخِیامِ﴾ (5) [15]هست، آنها را هم از دست می دهید.

ص: 192


1- علل الشرائع، الشیخ الصدوق، ج1،ص57.
2- مدینة المعاجز، السیدهاشم البحرانی، ج2، ص369.
3- شعراء/سوره26، آیه90.
4- زمر/سوره39، آیه20.
5- رحمن/سوره55، آیه72.

سرّ خسارت تبهکاران در تجارتکده دنیا

این کلمه اهالی را ﴿قُلْ إِنَّ الْخاسِرینَ﴾ کسانی اند که ﴿خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ﴾ خودشان را باختند. در بحث های قبل هم داشتیم که انسان طبق بیان نورانی امام هادی(سلام الله علیه) که «الدُّنیَا سُوقٌ رَبِحَ فِیهَا قَومٌ وَ خَسِرَ فِیهَا قومٌ وَ ربح فیها آخرون»؛ دنیا جای تجارت است. در تجارت انسان یا با «الله» تجارت می کند، یا با «شیطان». اگر با «الله» تجارت کرد عِوض و معوَّض هر دو را «الله» به او می دهد، نه اینکه چیزی را خدا بگیرد و چیز دیگر به ما بدهد. اگر سخن از ﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَری مِنَ الْمُؤْمِنینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ﴾ (1) [16]است، نه یعنی ما جان را به خدا بدهیم، مال را به خدا بدهیم و چیزی را از خدا دریافت کنیم! اگر ما جان را به خدا دادیم، دیگر چیزی نمی توانیم بگیریم. خدای سبحان این «مثمن» را تکمیل می کند، تنزیه و تطهیر می کند، کامل کرده آن را به ما برمی گرداند، ثمن را هم به ما عطا می کند، جمع عِوض و معوّض هر دو حاصل است؛ یعنی بهشتی هم عِوض را دارد هم معوَّض را، شهید هم عِوض را دارد، هم معوّض را دارد؛ جان خود را دارد، مال خود را هم دارد، اضافه هم دارد؛ ولی در معامله با شیطان، انسان عِوض و معوَّض هر دو را به او می دهد، نه اینکه چیزی را به شیطان بدهد و چیزی را از شیطان بگیرد. شیطان انسان را به بردگی می گیرد و هر چه خواست بر بالای این بار سوار می کند و در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» می گوید: ﴿َلأَحْتَنِکَنَّ﴾، (2) [17]«احتنک» که باب «افتعال» است؛ یعنی حَنَک و تحت حَنَک را گرفته، مثل سوارکارهایی که مسلّط هستند، گفت: ﴿َلأَحْتَنِکَنَّ﴾ که این «متکلم وحده» است، من سوار می شوم، حَنَک و تحت حَنَک اینها را می گیرم و از اینها سواری می کشم، این کار شیطان است و ذات اقدس الهی هم تکذیب نکرده که تو این کار را نمی کنی، فرمود بندگان مخلَص به تو سواری نمی دهند. پس اگر کسی با شیطان معامله کرد، این طور نیست که مالک خودش باشد؛ عِوض و معوَّض هر دو را می بازد.

ص: 193


1- توبه/سوره9، آیه111.
2- اسراء/سوره17، آیه62.

مقصود از «اهل» در آیه و دیدگاه علامه طباطبایی در آن

فرمود: اگر شما بیراهه رفتید خودتان را باختید، یک؛ درباره فرزندان و اهالی که گفتیم که ﴿قُوا أَنْفُسَکُمْ وَ أَهْلیکُمْ نارًا﴾ (1) [18]آنها را هم باختید، دو؛ و اگر به تعبیر سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) که وقتی کلمه «یوم القیامة» آمده، سخن از «اهل» به معنای زن و فرزند نیست، چون در قیامت ﴿فَلا أَنسَابَ بَینَهُم﴾، (2) پس اگر «اهل» مطرح شد، همان حور و قصوری که اهل این شخص بودند و می توانست این شخص به آنها برسد، آنها را هم از دست داد. پس اگر این «یوم القیامة» ناظر باشد به ظرف خسارت، بله در آنجا اهلی در کار نیست، مگر همان حور و قصور و مانند آن، اگر «یوم القیامة» برای آن ظرف خسارت نباشد، بلکه در دنیا اینها خسارت می بینند؛ یعنی اینها سرمایه و اهل را می بازند، این «اهل» می تواند فرزند و مانند آن باشد که عده ای می گویند: ﴿إِنّا وَجَدْنا آباءَنا عَلی أُمَّةٍ﴾ (3) پدران ما این بودند، ما هم این راه را رفتیم، کسی که فرزندانشان را «یُهَوِّدَانِهِ وَ یُنَصِّرَانِهِ وَ یُمَجِّسَانِهِ» (4) فرزندانشان را غیر موحّد بار می آورند. فرمود که ﴿قُلْ إِنَّ الْخاسِرینَ الَّذینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ﴾ سرمایه های خود و خودشان را باختند: ﴿وَ أَهْلیهِمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ﴾؛ یعنی اهل قیامت را باختند که این ظرف برای آن «اهل» باشد. اهلِ قیامت ﴿حُورٌ مَقْصُوراتٌ فِی الْخِیامِ﴾ است، دیگر زن و فرزند نیست، چون «لا انساب بینهم»؛ اما اگر ﴿خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ أَهْلیهِمْ﴾ و این خسارت «یوم القیامة» معلوم می شود، این «اهل» می تواند همین اهل دنیا باشد که ﴿قُوا أَنْفُسَکُمْ وَ أَهْلیکُمْ نارًا﴾؛ بعد می فرماید: ﴿أَلا ذلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبینُ﴾ که انسان عِوَض و مُعوَّض هر دو را می بازد، چیزی در اختیار او نیست.

ص: 194


1- تحریم/سوره66، آیه6.
2- مومنون/سوره23، آیه101.
3- زخرف/سوره43، آیه22.
4- من لا یحضره الفقیه، الشیخ الصدوق، ج2، ص49.

علت احاطه آتش دوزخ بر خسارت دیدگانِ تجارتکده دنیا

این گروه که عِوَض و مُعوَّض هر دو را باختند کسانی هستند که هم خطای فکری فراوانی دارند، هم خطیئه عملی فراوان دارند. هم بد می فهمند و هم بد انجام می دهند؛ لذا ﴿أَحاطَتْ بِهِ خَطیئَتُهُ﴾؛ (1) طبق آن آیه. اگر خطای فکری فراوان دارند، اگر خطیئه عملی فراوان دارند، اگر ﴿أَحاطَتْ بِهِ خَطیئَتُهُ﴾ که طبق آیه سوم است، اینها وقتی وارد دوزخ می شوند، نار از بالا و پایین و جهات دیگر، اینها را احاطه می کند. این همان خطایای اینهاست که به صورت نیران درمی آید؛ لذا فرمود: بالا آتش، پایین آتش، فوق آنها ظلّه هایی از آتش، زیر آنها هم ظلّه هایی از آتش است، اطراف را هم یقیناً در بر می گیرد؛ منتها چون عِلو و سِفل بیشتر مطرح است، همین دو جهت را ذکر کردند، وگرنه ﴿أَحاطَتْ بِهِ خَطیئَتُهُ﴾ همین است، این نار، محیط به اینهاست: ﴿لَهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ ظُلَلٌ مِنَ النّارِ﴾، ظلّه هایی از آتش هست: ﴿وَ مِنْ تَحْتِهِمْ ظُلَلٌ﴾؛ یعنی «احاطت بهم ظُلَل»، چون ﴿أَحاطَتْ بِهِ خَطیئَتُهُ﴾. ﴿ذلِکَ یُخَوِّفُ اللّهُ بِهِ عِبادَهُ﴾، این طور ذات اقدس الهی تخویف می کند، انذار می کند؛ چه اینکه تبشیر هم می کند. بعد می فرماید بنابراین ﴿یا عِبادِ﴾ که این «یاء» محذوف است و ذات اقدس الهی اینها را به خودش اسناد می دهد، ترحماً و تلطفاً: ﴿یا عِبادِ فَاتَّقُونِ﴾.

انابه، تولّی و تبرّی لازمه رسیدن انسان به کمال

بعد فرمود که مردم سه گروه اند بعضی ها همین مشرک اند که وضع آنها گذشت، بعضی ها مُخلصاً خدا را عبادت می کنند، بعضی ها هم بی طرف هستند، می گویند ما بت پرست نیستیم، بله! بت پرست نباشید، با بیگانه رابطه نداشته باشید؛ ولی «اَنابُ الی الحق» هم باید باشید، من بی طرف هستم؛ یعنی چه؟ فرمود بی طرف بودن مشکل را حل نمی کند: ﴿وَ الَّذینَ اجْتَنَبُوا الطّاغُوتَ أَنْ یَعْبُدُوها﴾ این یک، اینها طاغوت را نمی پرستند، به طرف گناه نمی روند، به طرف خلاف نمی روند؛ ولی این کافی نیست: ﴿وَ أَنابُوا إِلَی اللّهِ﴾. این «منیب» که از ثلاثی مزید است، ثلاثی مجرد آن یا اجوف یایی است از «ناب ینیب»، یا اجوف واوی است از «ناب ینوب». اگر از «ناب ینوب» باشد؛ یعنی شخص مرتب در نوبت است و مرتب مراجعه می کند، اگر اجوف یایی باشد «ناب ینیب»؛ یعنی «انقطع و ینقطع»، این شخص منقطع «الی الله» است. به هر تقدیر «مُنیبِ» به طرف «الله» به کمال می رسد. رسیدن به کمال «تولّی» و «تبرّی» لازم است. تبرّی از طاغوت از یک سو، تولّی به طرف اِله از سوی دیگر. صِرف اینکه کسی طاغوتی نباشد، کافی نیست. ﴿وَ الَّذینَ اجْتَنَبُوا الطّاغُوتَ أَنْ یَعْبُدُوها﴾؛ یعنی پرهیز کردند که آنها را بپرستند، ﴿وَ أَنابُوا إِلَی اللّهِ﴾؛ اینها ﴿لَهُمُ الْبُشْری﴾؛ بشارت برای اینهاست و اینها اهل سعادت دنیا و آخرت هستند.

ص: 195


1- بقره/سوره2، آیه81.

شمول بشارت الهی بر بندگان صالح و محققانِ زمینه ساز آن

بعد می فرماید که ﴿فَبَشِّرْ عِبادِ﴾، بشارت تنها مسئله بهشت نیست، زمینه بهشت فراهم کردن را هم خدا بشارت می دهد. تحقیق را، پژوهش را، شرکت در حوزه های علمیه را، شرکت در محافل علمی را، شرکت در پژوهش ها و تحقیقات علمی را هم قرآن بشارت می دهد. یک وقت می فرماید که «بَشِّر باَنَّ لهم الجنة»، این روشن است. یک وقت محقّقان را بشارت می دهد، نخبه ها و فرهیختگان جامعه را بشارت می دهد، فرمود: ﴿بَشِّرْ عِبادِ﴾، این عباد چه کسانی هستند؟ ﴿الَّذینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ﴾؛ افکار گوناگون، آرای گوناگون، مکتب های گوناگون را به خوبی می شنوند، نه «یسمعون»، بلکه «یستمعون»، این برای کسی است که قدرت ارزیابی مکاتب گوناگون را دارد. پس این قسمت از آیه تشویق می کند محقّقان را، که آرای دیگران را هم استماع کنند، حرف های دیگران را هم استماع کنند، نوشته های دیگران را هم بخوانند بعد ارزیابی کنند کدام حق است و کدام باطل. این برای کسی است که نوشته افراد کافر برای او به حساب «کُتب ضلال» نیاید. یک وقت است که همین کتاب، خواندنش برای یک عده جزء کتاب «ضلال» و خواندن آن حرام است، خرید و فروش آن باطل است. همین کتاب ضلال را اگر کسی که آگاه نیست بخرد، خرید و فروش آن باطل است، کتاب ضلال خرید و فروش آن حرام است و باطل و یک محقق و پژوهش گر بخواهد بخرد، همین کتاب برای او می شود جایز و حلال تکلیفاً و حلال وضعی، برای اینکه برای او تحقیق است ضلال نیست، چون موضوع عوض شده و چون موضوع عوض شد، حکم هم عوض می شود. فرمود بشارت بده کسانی که اهل تحقیق و پژوهش و لجنه های علمی و نخبگان و فرهیختگان جامعه اند، اینها مکتب های گوناگون را می شنوند، الآن اگر کسی بخواهد درباره توحید، قانون علّیت، مسئله وحی، نبوت، امامت، بهشت، جهنم و در مسائل دینی فکر کند، ناچار است حرف های بیگانه ها را بشنود، برای اینکه اینها الان در کنار هم هستند. در کتاب های اصول - سابقاً - وقتی انسان بحث های اصولی را مطرح می کرد، کعبی چنین گفت، فلان کس چنین گفت مطرح بود، الآن باید بگوییم «کانت» چه می گوید، «دکارت» چه می گوید، این حرف های روز است، این ها زیر گوش ماست. ما اگر این حرف ها را نگوییم و طرح نکنیم و پاسخ ندهیم، دیگری می آید و این خلأ را پُر می کند، چه ما بخواهیم و چه نخواهیم این حرف ها آمده بازار، هم به حوزه آمده، هم به دانشگاه آمده، هم به آسمان رفته، این فضای مجازی همین است! خدا فرمود بشارت بدهید به پژوهش گران به محققان، به فرهیختگان، به نخبگان که اینها مکتب های گوناگون را بررسی می کنند و بهترین آن را انتخاب می کنند و آن را عمل می کنند و به دنبال آن راه می افتند و دیگران را هم به آن هدایت می کنند: ﴿فَبَشِّرْ عِبادِ﴾ که «یستمع» هستند که مطلق است و کار عام را می کند. «القول»؛ یعنی همه حرف هایی که مربوط به یک مکتب است را می شنوند، آن گاه بررسی می کنند که کدام حق است.

ص: 196

دعوت قرآن به «أحسن اقوال» در همه زمینه ها

قرآن کریم هرگز ما را به یک حدّ پایین دعوت نمی کند، بسنده نمی کند، نمی گوید اینجا باشید، می گوید تا می توانید به قله بروید، بهترین آن را، حرف اول را شما بزنید. الآن شما می بینید کسی که جراح مغز و اعصاب می شود و ایرانی است، واقعاً انسان خوشحال است. تعصّب علمی، تعصّب دینی چیز خوبی است. این عبقات الانوار که حق قوی و غنی نسبت به همه ما دارد و قبل از الغدیر بود، مؤلف عبقات مؤلّف الغدیر، همه اینها با انبیای الهی محشور شوند. صاحب عبقات این قصه را نقل می کند ببینید، این قصه کاری است که یکی از اصحاب پیغمبر کرده، اگر چه کار او حجت نیست، چون معصوم نیست؛ ولی در حضور معصوم انجام داد، در حضور دو معصوم انجام داد و آنها اعتراض نکردند، این قصه «طیر مشوی» را که همه ما شنیدیم که در جلد سیزده عبقات هست که یک طیر بریان شده ای از ملکوت و غیب برای وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) رسیده است. حضرت برای تنظیم برنامه های خودشان حاجب داشتند، حاجب؛ یعنی کسی که دربان است و وقت ملاقات را او تنظیم می کند، هر کس می خواست با حضرت ملاقات کند، باید که اول با این دربان هماهنگ می کرد، دربان هم با حضرت هماهنگ می کرد، وقت ملاقات می گرفتند. در سورهٴ مبارکهٴ «نور» گذشت که شما اگر می خواهید جایی بروید، بدون وقت قبلی نروید، وقت قبلی بگیرید و بروید؛ اگر بدون وقت قبلی رفتید جایی، آن صاحبِ منزل کار داشت و گفت برگردید، من عذر می خواهم، بَدِتان نیاید، این دین است: ﴿وَ إِنْ قیلَ لَکُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا هُوَ أَزْکی لَکُمْ﴾، اینکه فرمود: ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ یُزَکِّیهِمْ﴾؛ یعنی آداب زندگی را دارد یاد می دهد، تنها نماز شب که نیست، تنها نافله که نیست، فرمود شما که وقت قبلی نگرفتید، صاحب خانه هم که کار داشت، چرا به شما برمی خورد! اگر بخواهید روحتان تطهیر شود، وقتی به شما گفتند ببخشید من وقت ندارم، بگویید چشم: ﴿وَ إِنْ قیلَ لَکُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا هُوَ أَزْکی لَکُمْ﴾. اگر قرآن آمده برای تزکیه نفوس، تزکیه نفوس تنها در نافله نیست، در این است که وقت ملاقات را رعایت کنید، بدون وقت قبلی به جایی نروید، اگر بدون وقت قبلی رفتید جایی، صاحبخانه گفت ببخشید! فوراً برگردید، این نظم زندگی است: ﴿وَ إِنْ قیلَ لَکُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا﴾ شاید او کار ضروری داشته باشد. «اَنس» را برای همین گذاشت، او وقت ملاقات تنظیم می کرد. اتاق حضرت هم که خیلی وسیع نبود، وقتی این «طیر مشوی» از ملکوت رسید، اَنس هم که دربان است و فاصله کم است، شنید که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) عرض کرد خدایا! اَحبِّ خلق را برسان که در این «طیر مشوی» شرکت کند. اَنس این را شنید، طولی نکشید که وجود مبارک حضرت امیر رسید. حضرت امیر هم وقت قبلی نگرفته بود، می خواست بیاید، اَنس موافقت نکرد، حضرت مقداری صبر کرد و دوری زد و دوباره آمد، باز اَنس موافقت نکرد؛ بار سوم که آمد وجود مبارک رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: اَنس بگذار بیاید، اجازه داد و آمد. حضرت؛ یعنی پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به اَنس گفت چرا اجازه ندادی علی بیاید؟ عرض کرد یا رسول الله! شما دعایی کردید، گفتید خدایا اَحبِّ خلق را برسان! من دلم می خواست یکی از قبیله من - انصار - بیاید که این شرف نصیب ما شود! (1) حضرت اعتراض نکرد و نگفت این چه تعصّبی است، این یک تعصّب خوبی است. اینجا نه حضرت امیر اعتراض کرد، نه پیغمبر اعتراض کرد، حرف اَنس حجت نیست، اما در حضور پیغمبر اطن حرف را زده؛ حالا آدم کسی را پیدا کند که فرهیخته کشور خودش باشد، حرف اول را او بزند، چه در مسائل دینی، چه در مسائل علمی که آن هم دینی است، چه در مسائل سیاسی، یک تعصّب خوبی است. فرمود شما هم بکوشید در ایران خود حرف اول را در همه امور بزنید که دیگری از شما یاد بگیرد، نه اینکه دیگری پرچم خود را بالا ببرد شما ببیند کجا بالا می برد، شما هم همان جا بالا ببرید، این بالا رفتن نیست. شما طرزی بالا بروید که پرچم را به سَمت علم و معرفت بالا ببرد، نه به سَمت های دیگر. فرمود این کار ﴿بَشِّرْ عِبادِ ٭ الَّذینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ﴾ الحسنة و الحسنة و الحسنة و الحسنة تا به احسن برسد، نفرمود: «فیتبعون الحسن»، نفرمود: «فیتبعون الحق»، «فیتبعون الصدق»؛ بلکه فرمود: به اَصدق، به اَحسن، به اَحقّ می رسند: ﴿فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ﴾.

ص: 197


1-

تبیین مصداق «أحسن الاقوال» و گوینده آن

آن وقت این چنین نیست که کبرا را کلی گفته باشد؛ مصادیق آن را نگفته باشد، فرمود به دنبال «احسن الاقوال» بگردید. بعد هم مشخص کرد، فرمود می دانید «احسن الاقوال» قول کیست: ﴿مَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّنْ دَعا إِلَی اللّهِ وَ عَمِلَ صالِحاً وَ قالَ إِنَّنی مِنَ الْمُسْلِمینَ﴾. این را در سورهٴ مبارکهٴ «فصلت» فرمود، باز هم به این اکتفا نکرد، فرمود می دانید آدرس بدهم که «احسن الاقوال» را چه کسی گفته، این پیغمبر هم گفته، بگو: ﴿أَدْعُوا إِلَی اللّهِ عَلی بَصیرَةٍ﴾ از این شفاف تر دیگر چگونه قرآن بگوید، زنجیری حرف زده، یک جا اصل کلی را گفته، فرمود: جامعه به دنبال «احسن الاقوال» است، بعد این را تنزّل داده و گفت «احسن الاقوال» قول کسی است که مردم را به توحید دعوت کند، بعد مصداق داده و فرمود به پیغمبر من مراجعه کنید که فرمود: ﴿أَدْعُوا إِلَی اللّهِ﴾. این را در سورهٴ مبارکهٴ «یوسف» که قبلاً گذشت خواندیم: ﴿أَدْعُوا إِلَی اللّهِ عَلی بَصیرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنی﴾. (1) [24]پس این سه مقطع را یکی کلّی گویی، بعد نیمه مصداق روشن کردن، بعد شفاف کردن و مصداق را نشان دادن، فرمود: ﴿فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ﴾؛ اینها به قلّه می روند، به حَسن اکتفا نمی کنند، به حَقّ اکتفا نمی کنند، به صِدق اکتفا نمی کنند، به دنبال اَحسن و اَحقّ و اَصدق هستند، بعد فرمود: ﴿مَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّنْ دَعا إِلَی اللّهِ﴾، (2) [25]بعد فرمود آنکه به «الله» دعوت می کند رسول من است، فرمود: ﴿أَدْعُوا إِلَی اللّهِ عَلی بَصیرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنی﴾.

ص: 198


1- یوسف/سوره12، آیه108.
2- فصلت/سوره41، آیه33.

!!!!!!!

[1]احزاب/سوره33، آیه6.

[2]انعام/سوره6، آیه143.

[3]مصباح الشریعه، المنسوب للإمام الصادق ع، ص16.

[4]فاطر/سوره35، آیه28.

[5]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص11، ط اسلامی.

[6]عنکبوت/سوره29، آیه43.

[7]مصباح الشریعه، المنسوب للإمام الصادق ع، ص13.

[8]المیزان فی تفسیرالقرآن، العلامه طباطبائی، ج1، ص300.

[9]منیة المرید، الشهیدالثانی، ص159.

[10]دیوان حافظ، غزل شماره177. تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن٭٭٭ که دوست خود روش بنده پروری داند.

[11]علل الشرائع، الشیخ الصدوق، ج1،ص57.

[12]مدینة المعاجز، السیدهاشم البحرانی، ج2، ص369.

[13]شعراء/سوره26، آیه90.

[14]زمر/سوره39، آیه20.

[15]رحمن/سوره55، آیه72.

[16]توبه/سوره9، آیه111.

[17]اسراء/سوره17، آیه62.

[18]تحریم/سوره66، آیه6.

[19]مومنون/سوره23، آیه101.

[20]زخرف/سوره43، آیه22.

[21]من لا یحضره الفقیه، الشیخ الصدوق، ج2، ص49.

[22]بقره/سوره2، آیه81.

[23] الغدیر، العلامه الامینی، ج9، ص536.

[24]یوسف/سوره12، آیه108.

[25]فصلت/سوره41، آیه33.

!!!!!!!

تفسیر آیات 11 تا 18 سوره زمر 93/07/28

ص: 199

﴿قُلْ إِنّی أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّینَ(11) وَ أُمِرْتُ ِلأَنْ أَکُونَ أَوَّلَ الْمُسْلِمینَ(12) قُلْ إِنّی أَخافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبّی عَذابَ یَوْمٍ عَظیمٍ(13) قُلِ اللّهَ أَعْبُدُ مُخْلِصاً لَهُ دینی(14) فَاعْبُدُوا ما شِئْتُمْ مِنْ دُونِهِ قُلْ إِنَّ الْخاسِرینَ الَّذینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ أَهْلیهِمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ أَلا ذلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبینُ(15) لَهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ ظُلَلٌ مِنَ النّارِ وَ مِنْ تَحْتِهِمْ ظُلَلٌ ذلِکَ یُخَوِّفُ اللّهُ بِهِ عِبادَهُ یا عِبادِ فَاتَّقُونِ(16) وَ الَّذینَ اجْتَنَبُوا الطّاغُوتَ أَنْ یَعْبُدُوها وَ أَنابُوا إِلَی اللّهِ لَهُمُ الْبُشْری فَبَشِّرْ عِبادِ(17) الَّذینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِکَ الَّذینَ هَداهُمُ اللّهُ وَ أُولئِکَ هُمْ أُولُوا اْلأَلْبابِ(18)﴾

پسندیده بودن تقاضای محبوبیت بین خلق

پرسش: در ماجرای «طیر مشوی»، اگر سخن از انسان خاکی باشد بله، اما اگر صحبت از افلاک باشد، این چه تمنّایی است، در حالی که برای همگان قابل دسترسی نیست؟

پاسخ: در جریان حاجب، اگر انسان علاقه مند باشد که خودش جزء اولیای الهی شود، این یک علاقه خوبی است، علاقه نفسانی نیست، یا علاقه داشته باشد از دوستان او، از اهل قبیله او جزء اولیای الهی باشند، این جزء تعصّب های باطل نیست. در این دعای «کمیل» هست که خدایا! مرا جزء «أَقرَبَهُم مَنزِلَةً مِنکَ وَ أَخَصَّهُم زُلفَةً لَدَیکَ» (1) [1]اینها قرار بده! اینها نعمت های خوبی است که اگر انسان از خدا درخواست کند، ضرر ندارد. آن دعای نورانی پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که عرض کرد: خدایا! أَحَبِّ خلق را برسان! (2) این دیگر سخن از افلاک و خاک نیست سخن از ماورای افلاک و خاک است، سخن از ولایت است؛ چه چیزی بهتر از این که خود انسان اگر به این مقام نرسید، چون خود أنس آنجا حاضر بود، معلوم می شود خودش به این مقام نرسید، آرزو می کند از بستگان او، از دوستان او، از قبیله او به جایی برسند که جزء «احبّ الخلق» بشوند. در این زیارت نورانی «امین الله» - که بخشی از آن زیارت و بخشی دعا هست - به ما دستور دادند که از ذات اقدس الهی، این چند چیز را بخواهید که «وَ دُعَائِکَ مُحِبَّةً لِصَفْوَةِ أَوْلِیَائِکَ مَحْبُوبَةً فِی أَرْضِکَ وَ سَمَائِک». (3) [3]این نعمت خوبی است که آدم محبوب مردم باشد، دل های مردم را که نمی شود با بازی گرم کرد، دل به دست «مقلّب القلوب» است. اگر واقعاً کسی وارسته باشد، مردم به او علاقه مند می شوند، این یک نعمت خوبی است، «محبةً» برای تو و محب تو و اولیای تو باشم. کاری هم کنم که مردم به من علاقه مند باشند، این جلب توجه مردم نیست، چون اگر کسی بازی کننده باشد، ممکن است چند روزی مردم به طرف او بیایند؛ ولی فطرت مردم او را می شناسند و برمی گردند، این سوء عاقبت دارد؛ اما اگر واقعاً «لله» کار کند، دل ها شیفته اوست. الآن به مناسبت کربلا می بینید دل ها شیفته سالار شهیدان است، چه مسلمان و چه کافر، برای اینکه الهی فکر کرد، همچنین اگر کسی آن راه را برود. غرض این است که این خواسته انس که گفت من دلم می خواست، خودم که به این مقام نرسیدم، لااقل از قبیله من کسی به این مقام برسد که «احب الخلق» باشد، حضرت نهی نکرد، معلوم می شود یک چیز خوبی است که محبّ اله باشد، محبوب مردم باشد.

ص: 200


1- پگاه حوزه(110)، دفتر تبلیغات اسلامی قم، ج1، ص6.
2-
3- وسائل الشیعه، الشیخ الحرالعاملی، ج14، ص395، ط آل البیت.

پرسش: استاد ببخشید! اگر أنس مورد تایید معصوم بود پس چرا بعدش... ؟

پاسخ: عاقبت او شرّ نبود؛ ولی آن وقت خوب بود، چه اینکه طلحه و زبیر آن وقت خوب بودند؛ ولی حُسن عاقبت نداشتند، آن وقتی که خوب بودند کسی با آنها کاری ندارد.

مفید تاکید بودن مأموریت های پیامبر در دو آیه

﴿قُلْ إِنّی أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّینَ﴾؛ چند تا امر است: اینکه من مامورم عبادت کنم، یک؛ عبادت من هم مقیّد است به اخلاص، دو؛ مامور هستم که پیشگام باشم، سه؛ پیشگام باشم، نه تنها در تاریخ، بلکه در جمیع شئون اسلام من پیشگام باشم. ﴿أَعْبُدَ اللّهَ﴾ نه اینکه من اول عبادت کنم، بعد دیگران عبادت کنند و بس! چون جمیع شئون زندگی رهبران الهی بر اساس: ﴿إِنَّ صَلاتی وَ نُسُکی وَ مَحْیایَ وَ مَماتی لِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ﴾؛ (1) [4]یعنی ﴿أُمِرْتُ ِلأَنْ أَکُونَ أَوَّلَ الْمُسْلِمینَ﴾ «فی حیاتی و مماتی و جمیع شئونی و مناسکی»، نه اینکه فقط اولین بار من این حرف را بزنم، بعد مردم بگویند «لا اله الا الله».

بخش بعدی آن است که این ﴿قُلِ اللّهَ﴾ در آیه چهاردهم، سه امر را ندارد؛ ولی نکته ای دارد که آن «قل» هایی که با امر همراه هستند، فاقد آن نکته است، آن نکته این است که تقدیم مفعول بر فعل در اینجا مزید حصر است، ﴿قُلِ اللّهَ أَعْبُدُ﴾؛ یعنی «لا أعبدُ غیرَهُ» ؛ اما ﴿إِنّی أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللّهَ﴾ مفید حصر نیست، ﴿أُمِرْتُ ِلأَنْ أَکُونَ أَوَّلَ الْمُسْلِمینَ﴾ مفید حصر نیست، نسبت به مردم، من پیشگام هستم؛ اما معبود دیگر ندارم و غیر خدا را نمی پرستم، این را یا از ﴿مُخْلِصاً﴾ باید درآورد، یا از تقدیم مفعول بر فعل. آیه چهارده جامع هر دو نکته است: ﴿قُلِ اللّهَ أَعْبُدُ﴾؛ یعنی «لا أعبدُ غیرَ الله»، ﴿مُخْلِصاً لَهُ دینی﴾؛ یعنی «لا أعبدُ غیرَ الله»؛ لذا مسئله اخلاص، پرهیز از شرک و نفی عبادت از غیر خدا و حصر عبادت برای ذات اقدس الهی، همه این نکات از این آیه چهارده برمی آید: ﴿قُلِ اللّهَ أَعْبُدُ مُخْلِصاً لَهُ دینی﴾. بنابراین ضمن اینکه این تکرار، مفید تأکید است، این نکات فراوان را هم به همراه دارد.

ص: 201


1- انعام/سوره6، آیه162.

دالّ بر وجوب بودن امرهای مذکور در آیه بر پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)

بعد فرمود این امر، امر وجوبی است به دو نکته: یکی اینکه اگر ترک کنم، معصیت است. دوم اینکه عذاب در کار است: ﴿قُلْ إِنّی أَخافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبّی﴾ من مأمور شدم عبادت کنم؛ این امر، امر رجحان و استحباب و فضیلت محض نیست، امر الزامی است؛ به دلیل اینکه اگر ترک کنم می شود معصیت و به دلیل اینکه اگر ترک کنم، عذاب الهی است، پس این امر، امر وجوبی است: ﴿قُلْ إِنّی أَخافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبّی عَذابَ یَوْمٍ عَظیمٍ﴾؛ تعبیر به معصیت و تعبیر به خوف عذاب عظیم.

تغییر خوف و امید در مراحل سه گانه زندگی انسان

مطلب دیگر این است که - قبلاً گذشت - که زندگی انسان به طور عادی در دنیا سه مرحله دارد: دوران خردسالی و کودکی که دوران ضعف است؛ دوران جوانی و میانسالی که دوران قوت است؛ دوران کهن سالی و فرتوتی که دوران ضعف است: ﴿خَلَقَکُمْ مِنْ ضَعْفٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ ضَعْفٍ قُوَّةً ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ ضَعْفاً وَ شَیْبَةً﴾ (1) [5]که آنجا «ضُعف» هم قرائت شد؛ پس این مراحل سه گانه را دارد. اولین مرحله، مرحله ضعف است؛ لذا خوف در کودکان مقدَّم بر بشارت است، مقدم بر امید است،آنها بیش از مقداری که امیدوار باشند، یا خوشحال باشند و بشارت ببینند، هراسناک هستند، چون ضعف، مقصود آنهاست. در افراد میانسال اگر غفلت نکنند، خوف و رجا معادل هم است، در دوران کهن سالی در عین حال که ضعف هست، تجارب گذشته هم هست؛ لذا امید بیش از خوف است. در روایات هم این است که امید شما در دوران آخر زندگی، بیش از ترس شما باشد. این ضعف، خوف را به همراه دارد؛ اما ذات اقدس الهی تبشیر و انذار را کنار هم ذکر می کند، خوف و رجا را کنار هم ذکر می کند، می فرماید: کسانی که مؤمن و مسلمان و هراسناک از تعذیب الهی هستند، اما اینها را به بهشت بشارت می دهیم، به رحمت ویژه بشارت می دهیم که آیات بعدی ناظر به بشارت است. فرمود: ﴿قُلْ إِنّی أَخافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبّی﴾ معلوم می شود این امر، امر وجوب است ﴿عَذابَ یَوْمٍ عَظیمٍ﴾.

ص: 202


1- روم/سوره30، آیه54.

مأموریت پیامبر به آگاه سازی مردم از سرمایه های دنیوی و اخروی

﴿قُلِ اللّهَ أَعْبُدُ مُخْلِصاً لَهُ دینی ٭ فَاعْبُدُوا ما شِئْتُمْ مِنْ دُونِهِ﴾ چون سوره در مکه نازل شد، فرمود: هر چه می خواهید بپرستید بپرستید. اینکه پیشنهاد بدهید من دست از دعوت و ادعا بردارم، این چنین نیست. بعد مأمور شد به مردم برساند که شما سرمایه های فراوانی به نام اصل حیات و جانتان دارید و سرمایه هایی هم در قیامت دارید که آن ﴿غُرَفٌ مَبنِیَّة﴾ (1) [6]و حور و قصور است و مانند آن. سرمایه هایی هم در درون دنیا دارید که خاندان و فرزندان شما هستند که اینها می توانند اعوان خوبی برای شما باشند. ما به شما گفتیم ﴿قُوا أَنْفُسَکُمْ وَ أَهْلیکُمْ﴾ (2) [7]شما ممکن است در اثر بدرفتاری، فرزندانتان بگویند: ﴿إِنّا وَجَدْنا آباءَنا عَلی أُمَّةٍ﴾؛ (3) [8]خودتان و فرزندانتان را هم به دوزخ ببرید، مثل اینکه فرعون این کار را کرد که ﴿یَقْدُمُ قَوْمَهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النّارَ وَ بِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ﴾، (4) [9]او جلوتر به جهنم می رفت و قوم او هم به دنبال او. گاهی بعضی افراد رئیس خانواده خود هستند، بعضی رئیس قبیله خودشان هستند: ﴿یَقْدُمُ قَوْمَهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ﴾ به طرف جهنم، ﴿فَأَوْرَدَهُمُ النّارَ وَ بِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ﴾؛ بنابراین اینها هم سرمایه های دنیا را باختند و هم سرمایه های آخرت را باختند. این ﴿أَهْلیهِمْ﴾ را که به حور و قصور و مانند آن معنا کردند، متعلّق به «یوم القیامة» دانستند؛ یعنی ﴿خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ أَهْلیهِمْ﴾ در اهلِ «یوم القیامة»؛ اما اگر اهل دنیا را هم شامل شود قابل توجیه است ﴿أَلا ذلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبینُ﴾. بدترین خسارت این است که انسان سرمایه را ببازد، عِوض و مُعوّض هر دو را تحویل دشمن بدهد. برای این گروه که سرمایه باختند با همه این اتمام حجت ها، فرمود: ﴿لَهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ ظُلَلٌ مِنَ النّارِ﴾، این یک؛ ﴿وَ مِنْ تَحْتِهِمْ ظُلَلٌ﴾، این دو؛ ﴿ذلِکَ یُخَوِّفُ اللّهُ بِهِ عِبادَهُ یا عِبادِ فَاتَّقُونِ﴾ که این تخویف است و انذار است.

ص: 203


1- زمر/سوره39، آیه20.
2- تحریم/سوره66، آیه6.
3- زخرف/سوره43، آیه22.
4- هود/سوره11، آیه98.

مقصود از «ظلّة» و محل قرار گرفتن آن

مسئله «ظلّه»؛ یعنی هر چیزی که از بالا انسان را بپوشاند، اختصاصی به سایه ندارد، گاهی چیز خوب می پوشاند مثل سایه خنک، گاهی «ظلّة من النار» است، ابر سنگین است، ابری است که در آن صاعقه هست، ابری که در آن عذاب است، آن ابری که عذاب الهی را به همراه دارد، آن هم «ظلّه» است، آن سایه خنکی که رحمت الهی را به همراه دارد، این هم «ظلّه» است. «ظلّه»؛ یعنی چیزی که از بالا انسان را می پوشاند؛ خواه محمود، خواه مذموم. در قرآن کریم هم «ظلّه» مذموم ذکر شده هم «ظلّه» محمود؛ منتها اشکال در این است که این ظُلّه و ظِلال و مانند آن، باید از فوق بپوشاند نه از مادون؛ در اینجا دارد که ﴿لَهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ ظُلَلٌ مِنَ النّارِ وَ مِنْ تَحْتِهِمْ ظُلَلٌ﴾ الآن «فالبحث فی مقامین»:یکی اینکه «الظّلة ما هی؟»، دیگر اینکه «ظلّه» کجا قرار می گیرد. اما «الظلة ما هی؟» اختصاصی به خنکی و مانند آن ندارد در بعضی از موارد این ظلّه، خنک است و نعمت است، بعضی از موارد عذاب است که ﴿ظِلِّ مِنْ یَحْمُومٍ﴾ است. در سورهٴ مبارکهٴ «واقعه» آیه چهل به بعد به این صورت است: ﴿وَ أَصْحابُ الشِّمالِ ما أَصْحابُ الشِّمالِ٭ فی سَمُومٍ وَ حَمیمٍ٭ وَ ظِلٍّ مِنْ یَحْمُومٍ﴾. (1) [10] اگر جایی آتش سوزی شود، یک دود غلیظی بگیرد، این دود، ظلّه است برای اینکه ساتر است و این ﴿مِنْ یَحْمُومٍ﴾ است با رنج و درد و عذاب آمیخته است گرم و داغ و گدازنده است. پس ظُلّه گاهی خنک است که معروف است، گاهی سوزان و گدازنده است مثل آیه 43 سوره «واقعه» که فرمود: ﴿فی سَمُومٍ وَ حَمیمٍ٭ وَ ظِلِّ مِنْ یَحْمُومٍ﴾ که ﴿لا بارِدٍ وَ لا کَریمٍ﴾ (2) [11] اما ظلالی که رحمت و برکت باشد، آن در آیات قرآن فراوان است که نیازی به خواندن نیست.

ص: 204


1- واقعه/سوره56، آیه41.
2- واقعه/سوره56، آیه44.

اینهایی که خطای فکری از یک سو، خطیئه عملی از سوی دیگر: ﴿أَحاطَتْ بِهِ خَطیئَتُهُ﴾، اینها در قیامت، محاط به عذاب هستند. تعبیر قرآن در این بخش چند طایفه است: یک طایفه آن است از بالا و پایین با یک عبارت یاد می کند، می فرماید: عذاب آنها از بالاست، عذاب آنها از پایین است، عذاب الهی محیط به اینهاست، چون ﴿أَحاطَتْ بِهِ خَطیئَتُهُ﴾. هم از فوق عذاب می بینند، هم از مادون. طایفه ثانیه آیاتی است که بین بالا و پایین؛ یعنی بین روانداز و زیرانداز، فرق گذاشته؛ نظیر آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» آمده است که فرمود: اینها هم زیر اندازِ عذاب دارند و هم رو انداز عذاب؛ آیه 41 سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» این است که ﴿لَهُمْ مِنْ جَهَنَّمَ مِهادٌ﴾ که زیرانداز است، ﴿وَ مِنْ فَوْقِهِمْ غَواشٍ﴾ که روانداز است. بخشی از آیات دارد که اینها معذّب هستند از عالی و دانی، بالای سر و زیر پا؛ گاهی تعبیر به عذاب است ﴿یَغْشاهُمُ الْعَذابُ مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ﴾ این طایفه از عذاب فوقانی و عذاب مادون، به عنوان عذاب با یک لفظ واحد یاد کرده است، سوره «اعراف» برای هر کدام یک نام خاص ذکر کرده فرمود: یکی «مهاد» و زیرانداز است که از پایین است، یکی «غاشیه» است که روانداز و از بالاست؛ آیه محل بحث؛ نظیر آن آیاتی است که می گوید عذابی است، ﴿مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ﴾ از عنوان جامع یاد کرده است، فرمود: ﴿لَهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ ظُلَلٌ مِنَ النّارِ وَ مِنْ تَحْتِهِمْ ظُلَلٌ﴾. مشکل این مقام اول حل می شود؛ یعنی ظلّه اختصاصی به سایه خنک ندارد آن دودِ غلیظِ غم بارِ عذاب آور را هم می گویند ظلّه که ﴿وَ ظِلِّ مِنْ یَحْمُومٍ﴾. عمده آن است که آنچه از بالا احاطه می کند او را می گویند «ظلّه» و ظلّ و مانند آن؛ اما آنچه از پایین زیر پا قرار دارد و انسان را در بر می گیرد آن را که «ظلّه» نمی گویند.

ص: 205

سرّ به کار بردن تعبیر «ظلّه» برای عذاب پایین پا

در محل بحث فرمود: ﴿لَهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ ظُلَلٌ مِنَ النّارِ﴾ از بالا ﴿وَ مِنْ تَحْتِهِمْ ظُلَلٌ﴾ از زیر پاهای آنها. این زیر پا را چرا تعبیر به ظلّه کردند؟ فرمود: ﴿لَهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ ظُلَلٌ مِنَ النّارِ وَ مِنْ تَحْتِهِمْ ظُلَلٌ﴾. این یا برای آن است که این شخصی که گرفتار در دوزخ است، دوزخ دَرکاتی دارد؛ همان طور که بهشت درجاتی دارد، دوزخ دَرَکاتی دارد. این کسانی که در دَرکه وسطا قرار دارند، دَرکه های میانی، اینها هم روانداز عذاب دارند، هم زیر اینها، روانداز آن زیری است. اگر کسی در طبقه سوم قرار دارد پایین او طبقه چهارم است، چون درکات است بالا نمی رود، پایین او درکات است درکه چهارم است، تا برسد به منافقینی که ﴿إِنَّ الْمُنافِقینَ فِی الدَّرْکِ اْلأَسْفَلِ مِنَ النّارِ﴾. (1) [12]پایین اینها طبقه چهارم است، بالای اینها طبقه دوم. این شخصی که در طبقه سوم است هم عذاب روانداز دارد «من فوقهم» هم چون طبقه چهارمی عذاب روانداز دارند، عذاب روانداز طبقه چهارم زیرانداز اینهاست، پس صحیح است که گفته شود «و ظلل من تحت ارجلهم»، یا برای تشابه در اصل اسم است؛ به هر تقدیر هم مطلب اول قابل توجیه است که چطور درباره دوزخیان هم گفته می شود اینها در ظِلّ هستند و ظُلّه دارند هم درباره مقام ثانی که فرمود: هم بالای اینها ظلّه است هم پایین اینها ظلّه.

علت ذکر نشدن «فوق» و «تحت» در احاطه شیطان بر انسان

ص: 206


1- نساء/سوره4، آیه145.

فرمود: اگر این چنین شد، چون ﴿أَحاطَتْ بِهِ خَطیئَتُهُ﴾ این طور است؛ منتها طرف راست و طرف چپ را ذکر نکردند، برای اینکه این کنایه از احاطه است. شیطان گاهی از بالا، گاهی از پایین، گاهی از پشت سر، گاهی از جلو، گاهی از طرف راست، گاهی از طرف چپ، البته از بالا و پایین در قرآن نیامده؛ ولی این جهات چهارگانه را قرآن از شیطان نقل کرده است که ﴿ثُمَّ َلآتِیَنَّهُمْ مِنْ بَیْنِ أَیْدیهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَیْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ﴾؛ (1) [13]من از جلو می آیم، از پشت سر می آیم، از طرف راست می آیم، از طرف چپ می آیم که گفتند از جلو می آیم یعنی چه؟ از پشت سر می آیم یعنی چه؟ از طرف راست می آیم یعنی چه؟ از طرف چپ می آیم یعنی چه؟ به هر حال اگر شیطان از این جهات اربعه آمده است، می شود ﴿أَحاطَتْ بِهِ خَطیئَتُهُ﴾، (2) [14]اگر ﴿أَحاطَتْ بِهِ خَطیئَتُهُ﴾،قهراً «أحاطت به نار جهنم»؛ منتها مرحوم مجلسی(رضوان الله علیه) در بحار نقل می کند که سؤال کردند، چطور از فوق و تحت أرجل سخنی به میان نیامده؟ گفتند: ذات اقدس الهی برای انسان این دو راه را باز گذاشته: یکی دعا و نیایش است که به خدا منتهی می شود، یکی سجده کند. این سجده کردن، به خاک افتادن کمتر آسیب می بیند، شیطان از این راه کمتر می آید. دعا و نیایش و تضرّع همیشه راه باز است. پس اگر کسی از چهار طرف مُحاط به تیر شیطان شد، با دعا و نیایش و ضجه و زاری می تواند این مشکل را حل کند، با سجده و به خاک افتادن می تواند این مشکل را حل کند؛ البته او از این دو طرف هم دست بردار نیست. به هر تقدیر: ﴿لَهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ ظُلَلٌ مِنَ النّارِ وَ مِنْ تَحْتِهِمْ ظُلَلٌ ذلِکَ یُخَوِّفُ اللّهُ بِهِ عِبادَهُ یا عِبادِ فَاتَّقُونِ﴾.

ص: 207


1- اعراف/سوره7، آیه17.
2- بقره/سوره2، آیه81.

پرسش: استاد! اینکه می گوید از چهار طرف می آید نکته اش چیست؟

پاسخ: در سورهٴ مبارکهٴ «مائده» مبسوطاً گذشت، گاهی از طرف پشت می آیم؛ یعنی می گویم تو به فکر فرزندانت باشی، تو به فکر آینده باش، آینده نگر باش، این ﴿مِنْ خَلْفِهِمْ﴾ است؛ گاهی از جلو می آیم که بگویم تو ریاست داری، مقام داری، چه کم داری؟ از طرف راست می آیم از طرف قوّه او و قدرت او، می گویم حالا که قدرت داری، بکوب. از طرف چپ می آیم و می گویم، حالا که ضعف داری، به غیر خدا تکیه کن؛ این جهات گوناگون است که در سورهٴ مبارکهٴ «مائده» اینها مبسوطاً بحث شد.

امر به بشارت پاداش صاحبان تحقیق و پژوهش

در آیات قبلی فرمود: یک عده متقی اند، یک عده تبهکارند، این یک؛ مسئله ﴿أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیْلِ ساجِداً وَ قائِماً یَحْذَرُ اْلآخِرَةَ وَ یَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ﴾ (1) [15]اینها با مخالفان خود یکسان نیستند، این دو گروه؛ ﴿هَلْ یَسْتَوِی الَّذینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذینَ لا یَعْلَمُونَ﴾، (2) [16]این چهار گروه؛ پس در بخش های نظر و عمل، نه اهل نظر و علم، با بی خردان یکسان هستند و نه صالحان با طالحان یکسان هستند. این چهار گروه را فرمود یکسان نیستند؛ حالا یکسان نیستند، پاداش و کیفرشان چیست؟ یکی پس از دیگری ذکر کرده. اکرام و اهانت آنها به چیست؟ یکی پس از دیگری ذکر کرده، آنچه تا الآن آمده، درباره کسانی بود که بیگانه بودند، در برابر ﴿أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ﴾ قرار داشتند، در برابر ﴿یَعْلَمُونَ﴾ قرار داشتند.

ص: 208


1- زمر/سوره39، آیه9.
2- زمر/سوره39، آیه9.

حالا درباره ﴿أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ﴾ یا ﴿الَّذینَ یَعْلَمُونَ﴾ چه بیانی دارند؟ می فرمایند: ﴿فَبَشِّرْ عِبادِ﴾ کدام عباد؟ ﴿الَّذینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ﴾ کسی که تک نظر است، فقط ﴿إِنّا وَجَدْنا آباءَنا عَلی أُمَّةٍ﴾ است، او کمتر توفیق پیدا می کند. اما کسی که آرای دیگران را می بینید، اندیشه دیگران را می بیند، جمع بندی می کند بحث می کند، او به یک نتیجه بهتری می رسد، همه حق، معلوم نیست نزد کیست. اگر کسی معصوم بود امام(سلام الله علیه) بود همه حق نزد اوست؛ اما افراد عادی ناچار هستند آرای دیگران را هم بررسی کنند، تا آن قدرت را داشته باشند که حق را انتخاب کنند. فرمود اینهایی که اهل پژوهش هستند، لَجنه تحقیقی دارند، تک نظر نیستند، نظر دارند، نظریه پرداز هستند، حرف های دیگران را گوش می دهند، به اینها بشارت بده: ﴿الَّذینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ﴾ نه «یسمعون»؛ به خوبی مکتب ها را گوش می دهند و حق را تشخیص می دهند، به حق هم بسنده نمی کنند، به أحقّ بسنده می کنند: ﴿فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ﴾؛ «أحسن الاقوال» را می گیرند، «أحقّ الاقوال» را می گیرند، «أصدق الاقوال» را می گیرند که آن دو سه طایفه آیات هم گذشت که همه را قرآن مشخص کرد که ﴿مَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّنْ دَعا إِلَی اللّهِ وَ عَمِلَ صالِحاً وَ قالَ إِنَّنی مِنَ الْمُسْلِمینَ﴾ یک، بعد فرمود آن کسی که «أحسن القول» دارد و مردم را به دین دعوت می کند، رسول خداست که فرمود: ﴿أَدْعُوا إِلَی اللّهِ عَلی بَصیرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنی﴾. این سه طایفه از آیات با هم منسجم است؛ اینجا فرمود: بشّر کسانی را که «أحسن الاقوال» را گوش می دهند، در آن آیه فرمود: «أحسن الاقوال» قولی است که به «الله» و توحید دعوت کند. در طایفه ثالثه فرمود آن شخص پیغمبر است و اهل بیت(علیهم السلام)، اینها را مشخص کرد، بیان کرد، کلّی گویی نکرد تا انسان بگوید من خودم تطبیق می کنم، همه را هم مشخص کرد، بالأخره به اهل بیت(علیهم السلام) ارجاع داد.

ص: 209

پاداشی بودن هدایت در آیه برای صاحبان تحقیق و پژوهش

فرمود: ﴿فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِکَ الَّذینَ هَداهُمُ اللّهُ﴾، ﴿هَداهُمُ اللّهُ﴾، این هدایت پاداشی است، هدایت ابتدایی که نیست. هدایت ابتدایی که ﴿هُدًی لِلنّاسِ﴾ (1) [17]است. اینکه فرمود: ﴿ذِکْری لِلْبَشَرِ﴾ است، ﴿نَذیراً لِلْبَشَرِ﴾است، ﴿هُدًی لِلنّاسِ﴾ است، هدایت همگانی است، اما یک هدایت پاداشی است، کسی که تعصّب بیجا نورزید، گرایش خوبی داشت، اهل تحقیق و پژوهش بود، در صدد حق بود، قلب او را ذات اقدس الهی با این نور هدایت کرد، او خوب تشخیص داد و خوب هم پذیرفت؛ مؤمن واقعی شده، اینها هستند که ﴿هَداهُمُ اللّهُ﴾ اینها «لبیب» هستند، دارای مغز هستند، پوست ها را رها می کنند و مغز برای آنها می ماند.

صاحبان تحقیق و پژوهش مصداق ﴿أُولُوا اْلأَلْبابِ﴾

قبلاً فرمود: «اولوا الالباب» می فهمند که ما چه می گوییم، اینجا فرمود اینها «اولوا الالباب» هستند. در آیه نُه بود که ﴿إِنَّما یَتَذَکَّرُ أُولُوا اْلأَلْبابِ﴾؛ اینجا مصداق آن را مشخص کرد، فرمود: اینها کسانی هستند که ﴿أُولئِکَ هُمْ أُولُوا اْلأَلْبابِ﴾ می باشند. پس «لبیب» کسی است که اهل تحقیق باشد، مکتب های گوناگون را ببیند، نظریه پرداز باشد، کم حوصله نباشد، تحمل کند و قدرت تشخیص داشته باشد. همین کتاب های کفر و ضلال برای یک عدّه خرید و فروش آن حرام است، چون کتب ضلال است، مطالعه اینها حرام است، چون انحراف می آورد، هم حرمت تکلیفی دارد، هم بطلان وضعی دارد، می شود کتاب ضلال.

ص: 210


1- بقره/سوره2، آیه185.

امام خمینی و علامه طباطبایی مصداق ﴿أُولُوا اْلأَلْبابِ﴾

خدا هم امام(رضوان الله علیه) و هم مرحوم علامه طباطبایی را غریق رحمت نماید! امام(رضوان الله علیه) برای نوشتن آن اسرار هزار ساله، خیلی از این کتاب های ضلال را مطالعه می کرد. سیدنا الاستاد فرمود، ما دویست کتاب - البته دویست کتاب آن روز کم نبود - از آن کتاب هایی که کفر بود، ضلال بود، از آنِ کمونیست ها بود را ما تهیه کردیم تا شصت سال قبل این کتاب شریف اصول فلسفه را نوشتند. همین کتاب ضلال که خرید و فروش آن برای یک عده باطل است، مطالعه آن برای یک عدّه حرام است، برای عدّه دیگر هم خرید و فروش آن حلال است و هم مطالعه آن جایز است، بلکه لازم است؛ فرمود: اینها نظریه پردازند، اینها اولوا الالباب هستند، اینها وقتی دست به قلم شدند، یک نیم قرن یا بیشتر از نیم قرن می توانند، جامعه را تأمین کنند و تضمین کنند؛ همین کتاب شریف اصول فلسفه همین طور بود. الآن تقریباً شصت سال گذشت، در طی این شصت سال بی رقیب است، این را می گویند نور که نظریه پرداز است، در کمال حوصله، حرف های دیگران را تحمل می کند؛ البته مثل آقای طباطبایی در واقع کم است، نه تنها از نظر علمی، دارای شرح صدر و عظمت بودند و ما هم هرگز این طور نیستیم که یک کمونیست و کافری بیاید، ما مدام تحمّل کنیم. ایشان می فرمودند که تابستانی من در «دَرَکه» بودم، آن روز بحبوحه کمونیستی و کفر بود، یکی از آن سران کفر و الحاد که منکر همه چیز بود، هشت ساعت مرحوم آقای طباطبایی از صبح تا غروب روزهای تابستان نشست و نشست، همین شخص کافر فردا در یکی از خیابان های تهران هم کیش خود را دید گفت: طباطبایی مرا موحّد کرد که «کفی بذلک فخرا». این در بحبوحه قدرت کمونیستی بود، مارکس و انگلس فضا را گرفته بودند، اصلاً عارشان می آمد که بگویند دین مسخره است، اصلاً اسم دین را نمی بردند تا بگویند دین مسخره و افیون است. آن قدر مسئله دین مضحکه شده بود که اصلاً حاضر نبودند اسم آن را ببرند. هشت ساعت گفت ما نشستیم، صبح چهار ساعت، عصر هم چهار ساعت، بالأخره تا غروب، این شخص را موحّد کرد و برگرداند. او یکی از سران کمونیست و سران حزب توده بود؛ این شخص یقیناً جزء «اولوا الالباب» است، یقیناً جزء ﴿بَشِّر عِبَادِ﴾ است که ذات اقدس الهی، او و همفکران او و همه شما را مشمول رحمت ویژه خود قرار دهد.

ص: 211

!!!!!!!

[1]پگاه حوزه(110)، دفتر تبلیغات اسلامی قم، ج1، ص6.

[2] الغدیر، العلامه الامینی، ج9، ص536.

[3]وسائل الشیعه، الشیخ الحرالعاملی، ج14، ص395، ط آل البیت.

[4]انعام/سوره6، آیه162.

[5]روم/سوره30، آیه54.

[6]زمر/سوره39، آیه20.

[7]تحریم/سوره66، آیه6.

[8]زخرف/سوره43، آیه22.

[9]هود/سوره11، آیه98.

[10]واقعه/سوره56، آیه41.

[11]واقعه/سوره56، آیه44.

[12]نساء/سوره4، آیه145.

[13]اعراف/سوره7، آیه17.

[14]بقره/سوره2، آیه81.

[15]زمر/سوره39، آیه9.

[16]زمر/سوره39، آیه9.

[17]بقره/سوره2، آیه185.

!!!!!!!

تفسیر آیات 11 تا 18 سوره زمر 93/07/29

موضوع: تفسیر آیات 11 تا 18 سوره زمر

﴿قُلْ إِنّی أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّینَ(11) وَ أُمِرْتُ ِلأَنْ أَکُونَ أَوَّلَ الْمُسْلِمینَ (12) قُلْ إِنّی أَخافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبّی عَذابَ یَوْمٍ عَظیمٍ (13) قُلِ اللّهَ أَعْبُدُ مُخْلِصاً لَهُ دینی (14) فَاعْبُدُوا ما شِئْتُمْ مِنْ دُونِهِ قُلْ إِنَّ الْخاسِرینَ الَّذینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ أَهْلیهِمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ أَلا ذلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبینُ (15) لَهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ ظُلَلٌ مِنَ النّارِ وَ مِنْ تَحْتِهِمْ ظُلَلٌ ذلِکَ یُخَوِّفُ اللّهُ بِهِ عِبادَهُ یا عِبادِ فَاتَّقُونِ (16) وَ الَّذینَ اجْتَنَبُوا الطّاغُوتَ أَنْ یَعْبُدُوها وَ أَنابُوا إِلَی اللّهِ لَهُمُ الْبُشْری فَبَشِّرْ عِبادِ (17) الَّذینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِکَ الَّذینَ هَداهُمُ اللّهُ وَ أُولئِکَ هُمْ أُولُوا اْلأَلْبابِ (18)﴾

ص: 212

وظیفه ما در برابر تعلیم کتاب و حکمت

وظیفه ما برابر تعلیم کتاب و حکمت این است که هم سعی کنیم اصول و فروع دین، اخلاق و حقوق الهی را فرا بگیریم، یک؛ سعی کنیم با اخلاص باشد، این دو؛ امید آن «قذف» خاص که «نُورٌ یَقْذِفُهُ اللَّهُ» (1) [1] است را هم داشته باشیم، سه؛ اما انتظار اینکه از درس و بحث فاصله بگیریم و به امید آن فیض غیبی بنشینیم، این دستور ما نیست؛ آنچه دستور ماست آن است که فرمودند: «طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِیضَةٌ». (2) [2]ممکن است بعضی از اوحدی مردم، نظیر آن بزرگوار که حافظ قرآن شد، این فیض الهی نصیبش شود؛ اما در بین چند میلیون نفر گاهی چنین آدمی پیدا می شود، ما به انتظار اینکه مثل او شویم دست از درس و بحث بکشیم، روا نیست.

ضرورت فراگیری علم و بیان گستره آن در اسلام

مطلب بعدی آن است که فراگیری علوم الهی آن قدر لازم است که در شریعت نگفتند «طلب العلم فریضٌ»، بلکه فرمودند «فَرِیضَةٌ» که این «تاء»، تای مبالغه است، وگرنه مبتدا مذکر است و خبر که مؤنث نیست؛ از بس فراگیری علم واجب است که تعبیر دین این است: «طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِیضَةٌ»، نه «فریضٌ»؛ بعد هم به ما فرمودند که چه علمی را یاد بگیرید. آنکه مرحوم کلینی نقل کرد هم از وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) رسید، (3) هم از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) (4) رسید، این است که فرمود: «إِنَّمَا الْعِلْمُ ثَلَاثَةٌ آیَةٌ مُحْکَمَةٌ أَوْ فَرِیضَةٌ عَادِلَةٌ أَوْ سُنَّةٌ قَائِمَةٌ» که علوم دیگر هم زیر مجموعه این سه اصل است؛ به اصول دین، به اخلاق، به حقوق و سایر چیزهایی که برای رفع نیاز است، اینها را فرمود باید یاد بگیرید.

ص: 213


1- مصباح الشریعة، المنسوب للإمام الصادق ع، ص16.
2- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص30، ط اسلامی.
3- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص32، ط اسلامی.
4- تحف العقول، ابن شعبه الحرانی، ص324.

لزوم متابعت از «أحسن الاقوال» و صاحبان آن

مطلب بعدی آن است که درست است که «أحسن الاقوال» قول ائمه(علیهم السلام) است؛ برابر اینکه خدای سبحان در سه طایفه از آیات، این مراحل را بازگو کرد و فرمود شما «أحسن الاقوال» را گوش دهید، بعد فرمود: «أحسن الاقوال» قولی است که مردم را به توحید دعوت کند، بعد فرمود کسی که مردم را به توحید دعوت می کند، وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و اهل بیت او هستند؛ یعنی بعد از اینکه فرمود: ﴿فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ﴾، فرمود: ﴿وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّنْ دَعا إِلَی اللّهِ وَ عَمِلَ صالِحاً وَ قالَ إِنَّنی مِنَ الْمُسْلِمینَ﴾ (1) [5]که «أحسن الاقوال» دعوت «الی الله» است، بعد هم صغرای مسئله را مشخص کرد و فرمود که بگو: ﴿أَدْعُوا إِلَی اللّهِ عَلی بَصیرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنی﴾؛ (2) [6]این سه طایفه آیه، طایفه اُولی ما را به «أحسن الاقوال» دعوت می کند، طایفه ثانیه «أحسن الاقوال» را تفسیر می کند و طایفه ثالثه هم صاحبان «أحسن الاقوال» را مشخص می کند.

مقصود از «قول» در لزوم متابعت و عدم تقابل آن با فعل

مطلب بعدی آن است که «قول» در مقابل فعل نیست. ما در تعبیرات که می گوییم «قول» فلان شخص چیست؛ یعنی روش، منش و سیره او چگونه است؟ این جا که فرمود: ﴿یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ﴾؛ یعنی صِرف قولِ «حَسَن» یا قول «أحسن» بودن برای پیروی کردن از آن کافی نیست؛ قول در مقابل فعل نیست. اینکه در سوره «ق» فرمود: ﴿ما یَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاّ لَدَیْهِ رَقیبٌ عَتیدٌ﴾، (3) [7]«قول» در مقابل فعل نیست، هر قولی که اینها دارند فرشته ها می نویسند، اما فعل چطور؟ این «قول» چون شاخص سیره انسان است، می گوییم حرف این آقا چیست؟ یعنی روش این آقا، خط فکری این آقا، منش این آقا، سیره این آقا و سنّت این آقا چیست؟ اینکه در سوره «ق» فرمود: ﴿ما یَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاّ لَدَیْهِ رَقیبٌ عَتیدٌ﴾؛ یعنی «ما یفعل من فعل و ما یکتب من کتابةٍ و لا یعمل من عملٍ الا لدیه رقیب عتید»، اینجا هم فرمود: ﴿یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ﴾؛ یعنی خط فکری، روش و منش اینها را می بینند، به دلیل اینکه طایفه ثانیه که مفسّر آن است، فرمود: ﴿مَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّنْ دَعا إِلَی اللّهِ وَ عَمِلَ صالِحاً وَ قالَ إِنَّنی مِنَ الْمُسْلِمینَ﴾؛ دعوت به توحید کند، خودش موحّد باشد و حرف او یعنی منطق، رفتار و گفتار او موحّدانه باشد، پس «قول» تنها حرف نیست؛ اگر کسی بخواهد پیرو دیگری باشد، صِرف اینکه حرف او حرفِ خوبی است کافی نیست، باید آدم خوبی باشد و آدمیت او هم در قول و فعل و نیّت و مانند آن است؛ لذا آن طایفه ثانیه برای این مفسّر خوبی است.

ص: 214


1- فصلت/سوره41، آیه33.
2- یوسف/سوره12، آیه108.
3- ق/سوره50، آیه18.

تفسیر نبودن بعضی از برداشت ها در کتب تفسیری

اما آنچه در تفسیر ملا عبد الرزاق کاشانی و مانند آن، (1) در تأویلات ایشان و در مقدمه این کتاب آمده است که اگر کسی - معاذ الله - خیال کند این کتاب ما تفسیر است، او مشمول «مَنْ فَسَّرَ بِرَأْیِهِ آیَةً مِنْ کِتَابِ اللَّهِ فَقَدْ کَفَرَ» (2) [9]است. ما نخواستیم قرآن را تفسیر کنیم، اینها تأویلات و برداشت های ماست، وگرنه معنای آیات قرآن این نیست؛ مثلاً ایشان دارند که در مورد ﴿اذْهَبْ إِلی فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغی﴾، (3) [10]یک تفسیر أنفسی در سراسر این کتاب هست؛ خلاصه دو مطلب مهم در تفسیر ایشان است: یکی اینکه ایشان تعبیرات فراوانی دارند که اینها تأویل است و نه تفسیر. دوم اینکه خود ایشان در مقدمه تفسیر می گویند که کسی خیال نکند ما خواستیم تفسیر بنویسیم یا کتابِ ما کتاب تفسیری است؛ اگر اینها را ما تفسیر بدانیم، مشمول «مَنْ فَسَّرَ بِرَأْیِهِ آیَةً مِنْ کِتَابِ اللَّهِ فَقَدْ کَفَرَ» می شویم که این را «بالصّراحه» در مقدمه ذکر می کنند و می گویند اینکه ما می گوییم: ﴿اذْهَبْ إِلی فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغی﴾؛ یعنی قوه عاقله به نفس می گوید تو فرعونی و من برای هدایت تو آمده ام، تا تو دیگر «أماره بالسّوء» نباشی - فرعون درونی را مخاطب قرار می دهد - فرمود این معنای آیه نیست، این تأویلی است که ما داریم ذکر می کنیم که عقل انسان به منزله «موسای کلیم» وجود اوست، نفس امّاره او به منزله فرعون است، عقل او برای رام کردن نفس او باید تلاش و کوشش کند و همین جهاد است و مانند آن. همچنین ایشان ﴿وَ کَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَیْهِ بِالْوَصیدِ﴾ (4) [11]را می گوید این سگی که در این رمه سراها هست، این آماده حمله است و نمی خوابد؛ پاهای خود را جمع می کند و دو دستش را جلو می آورد و سینه خود را روی دو دست قرار می دهد و پیرامون را نگاه می کند که این حالت را می گویند «کالباسط»، ﴿باسِطٌ ذِراعَیْهِ بِالْوَصیدِ﴾؛ یعنی در جلوی این چادر دامدارها، دستش را پهن کرده، سینه خود را روی دست گذاشته و آماده حمله است؛ این معنای آیه است، ایشان می گوید نفس امّاره هم همین طور است، آماده حمله است؛ اگر کسی یک مختصر حرفی به انسان زد، فوراً انسان چند برابر آن دارد جواب می دهد که می گوید اگر یکی گفتی، ده مورد می شنوی! این جمله یکی گفتی ده مورد می شنوی، برای این است که این نفس آماده حمله است. اینکه معنای آیه نیست! ایشان هم می گوید معنای آیه این نیست و ما نمی گوییم این تفسیر آیه است، می گوییم در درون ما هم چنین «کلب»ی هست. بنابراین آنچه آن آقایان در کتاب هایشان نوشتند، خودشان می گویند که از سنخ تفسیر نیست. این جواب بعضی از سؤال هایی است که پرسیده شده بود.

ص: 215


1-
2- وسائل الشیعه، الشیخ الحرالعاملی، ج 27، ص60، کتاب القضاء، باب6، ح45، ط آل البیت.
3- طه/سوره20، آیه24.
4- کهف/سوره18، آیه18.

معامله با خدا شرط سودآوری تجارت انسان در دنیا

اما تجارت «رابحه» را قرآن کریم مشخص کرد و فرمود یک عدّه ﴿یَرْجُونَ تِجارَةً لَنْ تَبُورَ﴾، (1) [12]یک عدّه ﴿ما رَبِحَتْ تِجارَتُهُمْ﴾ (2) [13]و این بیان نورانی امام هادی(سلام الله علیه) که فرمود: «الدُّنْیَا سُوقٌ رَبِحَ فِیهَا قَوْمٌ وَ خَسِرَ آخَرُونَ» (3) [14]ناظر به همین است؛ فرمود انسان بالأخره دارد تجارت می کند، دارد خرید و فروش می کند. در بحث های قبلی هم داشتیم یا خسارت می بیند که «عِوَض و مُعوّض» هر دو را به رقیب می دهد یا سود می برد و «عِوَض و مُعوّض» هر دو را دریافت می کند؛ اگر با «الله» معامله کرد «عِوَض و مُعوّض» هر دو را می گیرد، چون ذات اقدس الهی که جان و مال ما را نمی خواهد؛ اگر ﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَری مِنَ الْمُؤْمِنینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ﴾ (4) [15]هست، این جان را کامل می کند و با بهشت به ما می دهد، «عِوَض و مُعوّض» هر دو را به ما می دهد؛ ولی اگر کسی با ابلیس معامله کرد، او «عِوَض و مُعوّض» هر دو را می گیرد و انسان را برده و مرکب خود قرار می دهد که برابر سوره «اسراء» دهانه می زند، دهان، دهانه، «حنک» و «تحت حنک» همه را می گیرد، چون گفت ﴿لأَحْتَنِکَنَّ ذُرّیَّتَهُ﴾. (5) [16]این «أحتَنِکُ» که متکلم وحده باب افتعال است؛ یعنی آن طور که یک سوارکار دهانه اسب و افسار اسب را می گیرد، من «حنک» و «تحت حنک» اینها را می گیرم، من سواری می خواهم! اگر کسی با ابلیس معامله کرد این طور نیست که نفس را به خود او دهد، ابلیس انسان را در بر می گیرد و بار را هم روی او می کشاند که «عِوَض و مُعوّض» هر دو را او گرفته است؛ این اخلاص در عمل برابر آن است.

ص: 216


1- فاطر/سوره35، آیه29.
2- بقره/سوره2، آیه16.
3- تحف العقول، ابن شعبه الحرانی، ص483.
4- توبه/سوره9، آیه111.
5- اسراء/سوره17، آیه62.

عدم تنافی شمول فضل الهی و فراگیری علم

البته لطف و فضل الهی شامل انسان می شود و حرفی در آن نیست و قرآن کریم هم ما را به افزایش گوهر ذات خودمان دعوت کرد، هم ما را به ذات خودش فراخواند، البته آن مقداری که ما می فهمیم و نه آن معنایی که مستحیل است. گاهی می فرماید: ﴿اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ﴾؛ (1) [17]به یاد نعمت های من باشید و بدانید نعمت ها از کیست؛ نعمت را به جا مصرف کنید تا من نعمت شما را افزوده کنم و گاهی هم می فرماید به یاد من باشید تا من خود شما را افزوده کنم؛ یعنی گوهر ذات شما بالا بیاید.

اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «ابراهیم» فرمود: ﴿لَئِنْ شَکَرْتُمْ َلأَزیدَنَّکُمْ﴾، (2) [18]نفرمود «لأزیدنّ نعمتکم»؛ گوهر ذات شما را من بالا می آورم که آن وقت شخص اگر جاهل است، می شود عالِم و اگر عالِم است، می شود اعلم؛ اگر علم حصولی دارد، علم شهودی نصیب او می شود و اگر علم شهودی دارد، مشهودات او بیشتر می شود، فرمود: ﴿لأَزیدَنَّکُمْ﴾، نه «لأزیدن نعمتکم». یک وقت می فرماید آنچه را که شما انجام دادید خدای سبحان «لَیُخلِفَنَّ» یا «ما أنفَقتُم فی سبیل الله» خدای سبحان «یُنفِقُ»؛ حالا یا ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَیْرٌ مِنْها﴾ (3) [19]یا بالاتر از او ﴿فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾ (4) [20]یا ﴿مَثَلُ الَّذینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمُ﴾ که می شود هفتصد برابر و بعد ﴿وَ اللّهُ یُضاعِفُ لِمَنْ یَشاءُ﴾ هزار و چهارصد برابر یا به قدری که به حساب نمی آید ﴿وَ اللّهُ واسِعٌ عَلیمٌ﴾. (5) [21]این سه مرحله برای سورهٴ مبارکهٴ «بقره» است که فرمود: ﴿مَثَلُ الَّذینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فی سَبیلِ اللّهِ کَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ﴾ هست، هر سنبله ای ﴿مِائَةُ حَبَّةٍ﴾ است که می شود هفتصد تا، ﴿وَ اللّهُ یُضاعِفُ لِمَنْ یَشاءُ﴾ که می شود هزار و چهارصد تا و ذیل آیه هم دارد که ﴿وَ اللّهُ واسِعٌ عَلیمٌ﴾، دیگر هزار و چهارصد تا نیست و به حساب درنمی آید و این همان است که فرمود: ﴿یَرْزُقُ مَنْ یَشاءُ بِغَیْرِ حِسابٍ﴾؛ اما هیچ کدام از اینها ناظر به این نیست که گوهر ذات شما را بالا می برد؛ اما آن آیه ای در سورهٴ مبارکهٴ «ابراهیم» است، فرمود که ما گوهر ذات شما را بالا می بریم؛ این گوهر ذات وقتی بالا آمد، اگر علم آن حصولی بود می شود حضوری و اگر حضوری بود، مشهودات آن بیشتر می شود؛ حالا یا مانند «حَارِثَةَ بْنَ مَالِک» (6) [22]می شود یا مانند دیگران، این راه باز است و راهی نیست که بسته باشد؛ اما ما به انتظار آن راه بنشینیم، وظیفه ما نیست! برای اینکه بسیار نادر است و کم اتفاق می افتد که انسان به آن راه «قریب الوصول» دسترسی پیدا کند.

ص: 217


1- بقره/سوره2، آیه40.
2- ابراهیم/سوره14، آیه7.
3- نمل/سوره27، آیه89.
4- انعام/سوره6، آیه160.
5- بقره/سوره2، آیه261.
6- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج2، ص54، ط اسلامی.

تجارت با خدا تنها راه افزایش گوهر ذات انسان

پس ما هستیم و همین تجارت «رابحه» که فرمود یک عدّه ﴿یَرْجُونَ تِجارَةً لَنْ تَبُورَ﴾ که ما امیدواریم این چنین باشیم. فرمود: ﴿وَ الَّذینَ اجْتَنَبُوا الطّاغُوتَ أَنْ یَعْبُدُوها﴾؛ کسی که غیر خدا را نمی پرستد، ﴿وَ أَنابُوا إِلَی اللّهِ﴾، مستحضرید که این «لا اله الا الله» بالأخره دو حرف دارد که یکی نفی ماسوای خداست و دیگری اثبات «الله»، گرچه تعبیر دقیق این است که این دو قضیه نیست، چون «إلّا» به معنای غیر است، نه استثنا و معنای غیر بودن یعنی صفت است و معنای «لا اله الا الله» این نیست که قلب ما از توحید و شرک خالی است و با «لا اله» می خواهیم شرک را نفی کنیم و با «الا الله» می خواهیم توحید را اثبات کنیم، این چنین نیست که دو جمله باشد، بلکه «إلّا» به معنای غیر است. معنای «لا اله الا الله» این است که غیر از «اللّهی» که دلمایه ماست، دلپذیر ماست و ما آن را داریم و باور می کنیم، دیگران هیچ! «لا اله» غیر از همینی که داریم، پس این چنین نیست که قلب ما خالی از توحید و الحاد باشد و با این «لا اله الا الله» بخواهیم الحاد را نفی کنیم و توحید را اثبات کنیم، این طور نیست. اگر «إلّا» به معنای غیر است «کما هو الحق»، معنای آن این است که غیر از «اللّهی» که دلمایه ماست، جان مایه ماست، پذیرفتیم و در درون ما هست که با فطرت توحیدی خلق شدیم، دیگران نه. این دو جمله که فرمود: ﴿اجْتَنَبُوا الطّاغُوتَ﴾، ﴿وَ أَنابُوا إِلَی اللّهِ﴾ همان را می خواهند بگویند، نه اینکه «أثبتُ الله»؛ اینها رجوع می کنند به آن فطرتی که دارند، ذات اقدس الهی انسان را با آن سرمایه خلق کرده است: ﴿أَنابُوا إِلَی اللّهِ لَهُمُ الْبُشْری فَبَشِّرْ عِبادِ﴾، کسانی که ﴿یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ﴾، چون خیلی از شبهات و سؤالات است که باعث پیشرفت علم است.

ص: 218

پرسش:... مضمونش این است که شما وقتی از مادر متولد شدید، چیزی نمی فهمیدید؟

پاسخ: آنها را ممکن است عوض کنند: «مَا مِنْ مَوْلُودٍ وُلِدَ إِلَّا عَلَی الْفِطْرَةِ فَأَبَوَاهُ یُهَوِّدَانِهِ وَ یُنَصِّرَانِهِ وَ یُمَجِّسَانِهِ»، تبلیغات سوء ممکن است که مسیر اینها را عوض کند؛ ولی ما افراد را با سرمایه توحید خلق کردیم؛ ولی این چنین نیست که آن سرمایه توحیدی را که ذات اقدس الهی در درون افراد قرار داد، آن را بتوانند بردارند، روپوش می گذارند؛ اما اصل فطرت سر جایش محفوظ است.

پرسش: منظورم بچه ای که تازه متولد شده است که او چیزی نمی فهمد؟

پاسخ: او علوم حوزوی و دانشگاهی را نمی فهمد؛ آن را در سورهٴ مبارکهٴ «نحل» به عنوان نکره در سیاق نفی چنین فرمود که ﴿وَ اللّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیْئاً﴾، (1) [23]این «شیئاً» که نکره در سیاق نفی است، ناظر به علوم حوزوی و دانشگاهی است. او بدیهی ترین بدیهیات را نمی فهمد؛ مثلاً نمی فهمد که آتش می سوزاند، بله این را نمی فهمد؛ اما آن روایتی که قبلاً از توحید (2) مرحوم صدوق نقل کردیم که سیدنا الاستاد می فرماید (3) این جزء غرر روایات ماست، در آن روایت دارد که بچه که گریه می کند تا یک سال او را نزنید، برای اینکه تمام گریه یک ساله او حق است. در سال، فصل اول یک حکم دارد، فصل دوم یک حکم دارد، فصل سوم یک حکم دارد و فصل چهارم هم یک حکم دارد؛ در فصل اول گریه او شهادت به وحدانیت حق است. در فصل دوم؛ یعنی سه ماهه دوم، گریه او شهادت به رسالت و نبوت انبیاست. در فصل سوم؛ یعنی سه ماهه سوم، ناظر به شهادت اهل بیت و مانند آن است. در فصل چهارم؛ یعنی سه ماهه چهارم، دعا برای پدر و مادر است. فرمود در طی این یک سال او را نزنید، برای اینکه او یا دارد شهادت به وحدانیت می دهد، شهادت به رسالت می دهد، شهادت به امامت می دهد و یا دعا در حق پدر و مادر می کند.

ص: 219


1- نحل/سوره16، آیه78.
2- التوحید، الشیخ الصدوق، ص331.
3- المیزان فی تفسیرالقرآن، العلامه طباطبائی، ج16، ص188.

این روایت تأیید می کند که «مَا مِنْ مَوْلُودٍ وُلِدَ إِلَّا عَلَی الْفِطْرَةِ» و مهم آن است که این توحید گرفته نمی شود، این فطرت انسانی از بین نمی رود؛ حتی آن جایی که قرآن فرمود: ﴿أُولئِکَ کَاْلأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ (1) [26]که در آن حالت هم این فطرت توحیدی هست، البته حیوان می شود و این مجاز نیست؛ عدّه ای به صورت حیوان درمی آیند و حقیقتاً هم حیوان می شوند؛ اما اگر به تمام گوهر ذات کسی حیوان شود، او در قیامت چه عذابی دارد؟ مگر «خنزیر» احساس رنج می کند؟ همان لذتی که آهو و تیهو از زندگی می برند، خوک و «خنزیر» هم از زندگی همان لذت را می برند، همان «توالد» هست، همان «تناسل» هست، همان «اکل» و «شرب» هست، همان خواب هست. اگر کسی به صورت «خنزیر» درآمد چه عذابی دارد؟! برای اینکه در درونِ درون او انسانیت هست و او می فهمد که «خنزیر» شده است، این دردآور است! وگرنه اگر کسی به صورت حیوان دربیاید چه عذابی حیوان دارد و چه رنجی می برد؟ «خنزیر»، «خنزیر» است و همان لذّتی که طاووس می برد، این هم می برد؛ اگر نکاح دارد اگر «اکل» و «شرب» دارد، اگر خواب دارد، همین طور است و اما انسانی که به صورت حیوان درآمده است «انسانٌ حیوانٌ»؛ لذا گفته شد که انسان را گرچه دیگران «نوع الانواع» می دانند؛ ولی «عند التّحقیق» انسان، نوع متوسط است و در تحت او انواع فراوان است. انسان جنس «سافل» است، نه «نوع الانواع»؛ تحت انسان انواع فراوان است و انسان نوع اخیر نیست؛ انسان نوع متوسط است، جنس «سافل» است و تحت انسان انواع فراوان است که یا حیوان است یا شیطان است یا فرشته است یا افراد عادی دیگر است. اگر راه مکر و حیله را برد که می شود شیطان، اگر راه شهوت را رفت که می شود «خنزیر»، اگر راه درّندگی را پیدا کرد که می شود گرگ و گراز و اگر راه فرشته بودن را پیدا کرد که جزء «ملائکة الانس» می شود، همان طور که عدّه ای جزء «ملائکة الجن» هستند. این بیان نورانی از وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است که عدّه ای به محضر شریف حضرت عرض کردند که محفل شما خیلی فضا روحانی و با حلاوت و شیرین است، فرمود آن طوری که در محفل ما نشسته هستید، اگر همان طور در خانه های خود زندگی کنید: «لَصَافَحَتْکُمُ الْمَلَائِکَةُ»؛ (2) [27]ملائکه با شما مصافحه می کنند و شما جزء «ملائکة الانس» می شوید؛ اگر جزء «شیاطین الانس» داریم، جزء «ملائکة الانس» هم داریم. فرمود اگر آن طوری که اینجا هستید و همین وضعی که در اینجا دارید، در بیرون و منزل هم داشته باشید: «لَصَافَحَتْکُمُ الْمَلَائِکَةُ» که این سرمایه از انسان گرفته نمی شود، چون از انسان گرفته نمی شود، قیامت که یک عدّه به صورت حیوان درآمدند، او «انسانٌ حیوانٌ». شما فصول را که بشمارید، اجناس را که بشمارید و انواع را که بشمارید - در منطق ملاحظه کردید که سلسله انواع، سلسله اجناس و سلسله فصول داریم - منطق عادی، انسان را نوع اخیر می داند؛ ولی تحقیقات بعدی ثابت کرده است که انسان نوع متوسط است و تحت انسان انواع دیگر است که می شود «انسانٌ ملکٌ»، «انسانٌ شیطانٌ»، «انسانٌ قِرَدٌ»، «انسانٌ خِنزیرٌ»، «انسانٌ کذا و کذا»، که انسان نوع متوسط است و تحت آن انواع فراوانی است. تمام خطر در این است که انسانیت هست؛ لذا رسواست وگرنه اگر انسان نوع اخیر بود و کسانی که تبدیل شدند به حیوان؛ یعنی انسانیت رخت بربست «بالکلّ» و حیوانیت آمد، این شخص «خنزیر» شد، «خنزیر» چه عذابی دارد؟ چه رنجی دارد؟ «أعاذنا الله من شرور أنفسنا» ما اظهار تأسف می کنیم از رحلت عالم ربانی ما، فقیه وارسته، مجاهد نستوه، حضرت آیت الله مهدوی کنی(رضوان الله تعالی علیه) که عمری را در إعلای کلمه حق و اعتلای نظام اسلامی تلاش و کوشش کردند و اکنون رحلت کردند. حشر ایشان را با انبیای الهی مسئلت می کنیم! به مراجع و رهبر محترم و جامعه روحانیت تسلیت عرض می کنیم. به ملت بزرگوار ایران اسلامی تسلیت عرض می کنیم. به برادر مکرم ایشان و بیت شریف ایشان تسلیت عرض می کنیم و علوّ درجات ایشان را از ذات اقدس الهی مسئلت می کنیم و صبر جمیل و اجر جزیل خاندانشان را از ذات اقدس الهی مسئلت می کنیم!

ص: 220


1- اعراف/سوره7، آیه179.
2- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج2، ص424، ط اسلامی. .

!!!!!!!

[1]مصباح الشریعة، المنسوب للإمام الصادق ع، ص16.

[2]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص30، ط اسلامی.

[3]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص32، ط اسلامی.

[4]تحف العقول، ابن شعبه الحرانی، ص324.

[5]فصلت/سوره41، آیه33.

[6]یوسف/سوره12، آیه108.

[7]ق/سوره50، آیه18.

[8]البرهان فی تفسیر القرآن، ج1، ص39.

[9]وسائل الشیعه، الشیخ الحرالعاملی، ج 27، ص60، کتاب القضاء، باب6، ح45، ط آل البیت.

[10]طه/سوره20، آیه24.

[11]کهف/سوره18، آیه18.

[12]فاطر/سوره35، آیه29.

[13]بقره/سوره2، آیه16.

[14]تحف العقول، ابن شعبه الحرانی، ص483.

[15]توبه/سوره9، آیه111.

[16]اسراء/سوره17، آیه62.

[17]بقره/سوره2، آیه40.

[18]ابراهیم/سوره14، آیه7.

[19]نمل/سوره27، آیه89.

[20]انعام/سوره6، آیه160.

[21]بقره/سوره2، آیه261.

[22]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج2، ص54، ط اسلامی.

[23]نحل/سوره16، آیه78.

[24]التوحید، الشیخ الصدوق، ص331.

[25]المیزان فی تفسیرالقرآن، العلامه طباطبائی، ج16، ص188.

[26]اعراف/سوره7، آیه179.

[27]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج2، ص424، ط اسلامی. .

ص: 221

!!!!!!!

تبسیر آیات 18 تا 20 سوره زمر 93/08/18

تفسیر آیات 17 تا 20 سوره زمر

﴿وَ الَّذینَ اجْتَنَبُوا الطّاغُوتَ أَنْ یَعْبُدُوها وَ أَنابُوا إِلَی اللّهِ لَهُمُ الْبُشْری فَبَشِّرْ عِبادِ(17) الَّذینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِکَ الَّذینَ هَداهُمُ اللّهُ وَ أُولئِکَ هُمْ أُولُوا اْلأَلْبابِ(18) أَ فَمَنْ حَقَّ عَلَیْهِ کَلِمَةُ الْعَذابِ أَ فَأَنْتَ تُنْقِذُ مَنْ فِی النّارِ(19) لکِنِ الَّذینَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ لَهُمْ غُرَفٌ مِنْ فَوْقِها غُرَفٌ مَبْنِیَّةٌ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ وَعْدَ اللّهِ لا یُخْلِفُ اللّهُ الْمیعادَ(20)﴾

تعلیل آیه ﴿اجْتَنَبُوا الطّاغُوتَ ...﴾ دال بر اثبات توحید

بعضی از مطالبی که قبلاً مطرح گردید سؤال هایی به همان مناسبت مطرح شد که توفیق جواب حاصل نشد، حالا از همین جا شروع می شود. آیه هفده که فرمود: ﴿وَ الَّذینَ اجْتَنَبُوا الطّاغُوتَ أَنْ یَعْبُدُوها﴾ این آیه قولاً در صدد توحید نیست؛ یعنی لفظی که دلالت بر توحید کند مثل «لا اله الا الله» در آن نیست؛ اما فعلاً و سیاقاً که قرآن کریم این گروه را اهل نجات می داند، معلوم می شود که غیر از خدا، معبود دیگری نیست. اگر غیر از خدا معبود دیگری بود سعادت مخصوص اینها نبود، اینکه فرمود: ﴿وَ الَّذینَ اجْتَنَبُوا الطّاغُوتَ أَنْ یَعْبُدُوها﴾؛ این جریان نفی که غیر خدا را نمی پرستند، این یک؛ این همان «لا اله» است، ﴿وَ أَنابُوا إِلَی اللّهِ﴾ این همان «الا الله» است، این نفی و اثبات که در فعل اینهاست، ظاهر آیه این است که فقط ﴿لَهُمُ الْبُشْری﴾ این تقدیم خبر بر مبتدا هم مفید حصر است؛ یعنی اینها اهل نجات هستند، بشارت فقط برای اینهاست. اگر معبود دیگری باشد، دیگران هم آن معبود را بپرستند، پس برای «لهولاء» هم «البشری». بنابراین فرق است بین اینکه این آیه قولاً در صدد توحید باشد، بله این آیه مثل «لا اله الا الله» نیست، اما سیاق این آیه، فعل این آیه، تقریر و تقریب این آیه دلالت بر توحید می کند، برای اینکه اگر غیر خدا معبود دیگری باشد، آنها که به غیر خدا مراجعه کردند، برای آنها هم ﴿لَهُمُ الْبُشْری﴾ است. از اینکه این آیه به صورت تقدیم خبر بر مبتدا حصر کرده و فرمود اینها طاغوت؛ یعنی «ما سوی الله» را معبود نمی دانند، یک، و «الله» را معبود می دانند و به طرف «الله» انابه دارند، دو؛ ﴿لَهُمُ الْبُشْری﴾.

ص: 222

عام بودن «قول» در آیه و تشخیص «أحسن» بودن آن با عقل

مطلب بعدی آن است، این قولی که فرمود: ﴿الَّذینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ﴾ چه درباره تکوین باشد، چه درباره تشریع، چه درباره اصول دین باشد، چه درباره فروع دین، در اثر اطلاقی که دارد همه را شامل می شود: ﴿فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ﴾؛ درست است که قرآن مدّعی است «احسن الاقوال» قول پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) است؛ لذا فرمود: ﴿مَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّنْ دَعا إِلَی اللّهِ﴾، (1) [1]اما تشخیص اینکه قرآن حق است یا نه، بالعقل است و تشخیص عقل هم نیازمند به براهین و یقینیات است، کدام مقدمه یقین می آورد، کدام مقدمه یقین نمی آورد. آیا مقدمات تجربی بدون تجریدی یقین می آورد یا نمی آورد، بین مجرّبات و متواترات با اوّلیات و بدیهیّات چه فرق است. اینها را به هر حال عقل باید قبلاً فراهم کند، همان طور که اگر کسی بخواهد در خدمت قرآن کریم باشد، ناچار است، قواعد ادبی را یاد بگیرد، صرف، نحو، معانی، بیان و بدیع را یاد بگیرد، تا قرآن را بفهمد، اگر قواعد ادبی را نداند که نمی تواند قرآن بفهمد، هیچ کدام از اینها هم در آیه و روایات نیست که مثلا ًفاعل مرفوع است و مفعول منصوب است، «إِنَّ» نصب می دهد، خبرِ «کان» چنین است، اسم آن این است، اینها که نیست و همچنین اگر بخواهد بین ادله جمع کند، نصّ بر ظاهر مقدم است، اظهر بر ظاهر مقدم است، خاص بر عام مقدم است و در مطلق و مقید، مقید بر مطلق مقدم است، هیچ کدام از اینها در آیات و روایات که نیست، اینها را باید در اصول خواند و یاد گرفت، فقط از راه بنای عقلا و عقل است، هم باید نَحو و صَرف و معانی و بیان و بدیع یاد گرفت. اینها قواعدی است که در بین بشر رایج است و البته عقل بشر که هدیه الهی است، اینها را باب کرده، هم باید قواعد عقلی و براهین عقلی را یاد بگیرد که منطق و حکمت است. بنابراین بدون آن علوم، نمی شود تشخیص داد که «ما هو الحقّ» چیست؟ قرآن ادعا می کند که « احسن الاقول» قول پیامبر است، اما اصل وحی، اصل توحید، اصل مبدأ اصل اینها را برهان عقلی باید تشخیص بدهد.

ص: 223


1- فصلت/سوره41، آیه33.

عقل چراغ تشخیص «قول أحسن» نه میزان آن

پرسش: معذرت می خواهم! با این بیانی که فرمودید عقل مصباح است یا میزان هم می باشد؟

پاسخ: نه خیر! مصباح است. خود عقل می گوید من مصباح هستم، میزان را من باید تشخیص دهم میزان را وحی تشخیص می دهد، عقل سراج است نه صراط. عقل یک چراغ قوی و خوبی است، مهندس نیست، عقل می گوید من مهندس لازم دارم به نام خدا، صراط مستقیم لازم دارم به نام دین، اگر صراط باشد من تشخیص می دهم، می بینم و اگر مهندس باشد من می فهمم؛ من نه مهندس هستم و نه صراط سازی به عهده من است؛ دین را فقط «الله» می سازد و لاغیر. از چراغ هیچ کار ساخته نیست، از آفتاب هیچ کار ساخته نیست، آفتاب مهندس نیست، آفتاب راه را نشان می دهد که کجا راه و کجا چاه است، اینکه آفتاب بیاید برای ما راه درست کند نیست، سد درست کند نیست، کجا چاه و کجا راه است را آفتاب نشان می دهد. عقل، سراج منیر است به نحو سالبه کلیه، هیچ حکمی و هیچ کاری از عقل ساخته نیست. عقل می گوید من مخلوق هستم، راه را باید خالق من نشان بدهد، من را او آورده، من نمی دانم کجا باید بروم، چه کار باید بکنم؛ ولی من می فهمم که او این چنین گفته است. عقل و نقل دوتایی سرا ج هستند برای تشخیص دادن اینکه خدا به پیامبران چه چیزی فرمود. عقل در مقابل شرع نیست - «کما تقدم ألف مرَّه» - عقل در مقابل نقل است، شرع مقابل ندارد. عقل می گوید من بنده و مخلوق هستم محتاج و جاهل می باشم، نیازمند به معلم هستم. عقل در مقابل سمع است، عقل در مقابل نقل است، نه عقل در مقابل شرع. فلاسفه و حکما در مقابل فقیهان و اصولیین هستند نه - معاذ الله - در مقابل انبیا، نبیّ مقابل ندارد، وحی مقابل ندارد، عقل می گوید من خیلی از جاها اشتباه می کنم، خیلی از جاها نمی فهمم، آنجا هم که می فهمم، با اشتباه همراه است. کسی باید در عالَم باشد که با علم حصولی و مفهومی حقایق را نفهمد، بلکه حقایق را ببیند، یک؛ در تلقی اشتباه نکند، دو؛ در حفظ و ضبط و نگهداری اشتباه نکند، سه؛ در بیان و ابلاغ و املا اشتباه نکند، چهار؛ و آن پیامبر است، پنج؛ اینها را من خوب می فهمم. بنابراین عقل در مقابل نقل است، آنچه را که «زراره» و «حمران» و اینها نقل می کنند می شود دلیل نقلی، آنچه را که برهان عقلی است می شود دلیل عقلی. عقل و نقل هر دو چراغ قوی هستند، برای اینکه معلوم شود خدا به پیامبرش چه گفته، در آن مرحله احدی نیست و راه ندارد، فقط انبیا راه دارند، علم آنها شهودی است، یک؛ در تلقی معصوم هستند، دو؛ در ضبط معصوم هستند، سه؛ در قلمرو زبان و بیان مطهرشان معصوم هستند، چهار؛ این منطقه، منطقه عصمت است، اینها را عقل خوب می فهمد و می گوید من چراغی هستم که اینها را تشخیص می دهم، چه کسی باید راه درست کند، آنکه ما را آفرید، چه کسی به ما باید راه نشان بدهد، آنکه از طرف خدا آمده. بنابراین عقل در مقابل نقل است، نه در مقابل شرع، شرع مقابل ندارد، وحی مقابل ندارد، پیغمبران(علیهم السلام) مقابل ندارند.

ص: 224

دینی شدن همه علوم با حکم عقل درباره نظام هستی

آن وقت عقل می گوید این نظام، کتاب الهی است، کلمات الهی است،خدا دو نحوه حرف می زند: یک حرف تکوینی است که دارد کلمات الهی تمام شدنی نیست: ﴿وَ الْبَحْرُ یَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ﴾ (1) [2]هفت دریا هم بیایند، کلمات الهی تمام شدنی نیست، اسمای الهی تمام شدنی نیست. اینکه در دعای «کمیل»، دعای «سمات»، دعای «ندبه» می گوید: «بإسمک الذی کذا بإسمک الذی کذا» «بِأَسمَائِکَ الَّتی مَلَأَت کُلَّ شَیء» (2) [3]اسمای الهی، حقایق عالم را تشکیل می دهند، کلمات الهی هستند. خدا دو نحوه حرف می زند: یک نحو حرف آفرینش زمان و زمین و آسمان و مانند آن است، یک نحوه حرف هم به عنوان آیات قرآنی است، همه کلمات الهی هستند. بر اساس فلسفه الهی و توحید الهی چیزی در جهان نیست، مگر حرف خدا که یا حرف تکوینی است یا حرف تشریعی. فعل خدا یا تشریع است که دستور می دهد که فلان کار را انجام بدهید، فلان کار واجب است، فلان کار حرام است؛ یا آسمان و زمین را خلق می کند. بحث درباره فعل خدا فرض ندارد که دینی نباشد. هر چه در عالم هست، اگر کسی بخواهد موجودی از موجودات نظام آفرینش را بفهمد، این علم، علم دینی است، حالا عاِلم یا کافر است یا غیر کافر، مثل اینکه درباره قرآن کسی حرف می زند، این علم، علم دینی است ولو عاِلم کافر باشد. یک مسیحی «صوت العداله» می نویسد، این حرف، حرف شیعه است ولو نویسنده آن غیر شیعه باشد. علی شناسی تشیُّع است ولو آن عالم، کافر یا مسیحی یا یهودی باشد. عالِم؛ یعنی عالِم؛ علم یعنی علم، علم دینی است یا نه، تمام حرفش را معلوم تعیین می کند، نه عالِم.

ص: 225


1- لقمان/سوره31، آیه27.
2- نشریه معرفت(029)، معرفت، ج1، ص2.

در بعضی از روایات دارد که بعضی ها اصلاً احکام شرع یاد می گیرند برای معصیت کردن، چون هر حکمی بالأخره یک موارد استثنایی دارد، اصلاً فقه را می خواند، برای اینکه گناه کند و خودش را توجیه کند. در اینکه علم، دینی است یا نه، تمام اختیار به دست معلوم است. اگر معلوم دینی بود، علم می شود دینی، اگر معلوم دینی نبود، علم دینی نیست، اگر معلوم سحر و شعبده و جادو و اینها بود که فعل انسان است، دینی نیست و چون معلوم دینی نیست، علم دینی نیست، دینی بودن علم را از معلوم باید سؤال کرد، نه از عالم. عالِم یا کافر است یا غیر کافر. کسی درباره امام صادق(سلام الله علیه) می خواهد تحقیق کند که امام صادق(سلام الله علیه) در مدت عمر چه چیزهایی فرمود، این علم، علم دینی است ولو آن عالِم کافر باشد.

بنابراین علمی در عالم نیست که مربوط به شناخت جهان هستی باشد، مگر اینکه دینی است؛ بله علومی که مربوط به شناخت افعال انسان است که بارها مثال زده شد؛ نظیر هنرمندی سینماها که ما چه کار کنیم، فلان شخص چه کار کرد، فلان فیلم چطور بود، این بحث درباره فعل انسان است، که گاهی دینی و گاهی غیر دینی است؛ اما زمین چطور است، زمان چطور است، دریا چطور است، آبزی یا محیط زیست چطور است، سماوات چطور می باشند، نجوم و سپهر چطور است، ملکوت و جبروت چطور است، فرشته ها چطور هستند، این علوم، غیر دینی نمی تواند باشد، برای اینکه تمام هویت علم را معلوم تعیین می کند، این علم دینی است؛ منتها علم دینی شُعَب فراوانی دارد: بعضی اصول دین، بعضی فروع دین، بعضی علم تفسیر، بعضی علم فقه، بعضی علم کلام هستند. یک وقت است انسان بحث می کند که آب از چند جزء تشکیل شده، این علم کلام نیست؛ یک وقت بحث می کند که این آب چقدر منظم خلق شده و این نظم، نشانه وجود ناظم است. پس ما دو گونه بحث در آب شناسی داریم: یک وقت بحث فیزیک و شیمی و مانند آن است که این هم علم دینی است، یک وقت از نظم خاص وجود آب پی می بریم که ناظمی هست، این می شود علم کلام.

ص: 226

اگر کسی در بررسی دقیق اینکه زمین این قدر منظم حرکت می کند، آب این قدر منظم آفریده شده، هوا این قدر منظم آفریده شده، فلان حیوان این قدر منظم آفریده شده، بحث کند، می شود بحث کلامی. یک وقت می خواهد بحث کند، این حیوان چگونه زاد و ولد دارد، چگونه تخم گذاری می کند، چگونه تولید می شود، این می شود جانورشناسی؛ جانورشناسی علم دینی است، کلام هم دینی است، فرض ندارد که ما علمی مربوط به نظام آفرینش داشته باشیم که غیر دینی باشد؛ زیرا معیار دینی بودن علم را معلوم تعیین می کند، نه عالم، انگیزه عالم یا کفر است یا ایمان، عالم یا کافر است یا مسلمان؛ ولی الآن کسی درباره قرآن می خواهد بحث کند، کفّاری در جهان هستند که می خواهند قرآن را بشناسند، این علم آنها دینی است، قرآن شناسی دینی است، ولو عالم، کافر باشد. بنابراین آن علمی که معلوم آن فعل خداست، فرض ندارد که دینی نباشد؛ منتها حالا فیزیک دینی، شیمی دینی، کلام دینی و مانند آن است. آن علمی که موضوع و معلوم آن فعل انسان است، مثل سینما و هنر و مانند آن، این ممکن است دینی باشد، ممکن است غیر دینی باشد. عالم ممکن است متدیّن باشد ممکن است کافر باشد. بنابراین ما اگر خواستیم ببینیم که علم، دینی است یا نه، تمام توجه و سؤال را به طرف معلوم باید ببریم، باید ببینیم معلوم، فعلِ کیست، اگر معلوم فعل و قول خدا بود، تکوین و تشریع خدا بود، این علم می شود دینی، ولو عالم، کافر باشد. حرف ما این است که عالِم ممکن است کافر باشد یا مسلمان؛ ولی علم، غیر دینی نیست. حرف خیلی ها این است که علم، دینی و غیر دینی ندارد، عالِم ممکن است مسلمان یا غیر مسلمان باشد، «و بینهما فرقانٌ عظیم».

ص: 227

تبیین معصومِ از خطا بودن راه و خطای سالک

پرسش: حرف معصوم نیست؟

پاسخ: برهان، معصوم است. این شخص که عقل را به کار می برد، گاهی بیراهه می رود. ببینید برای فهمیدن بین مقدمه و نتیجه، راه هست و این راه معصوم است، اگر راه نداشته باشیم، قرآن با چه کسی می خواهد احتجاج کند. اگر بین دلیل و مدلول یک راه نباشد، یک؛ و این راه معصوم نباشد، دو؛ استدلال بسته است. راه هست و این راه حتماً به مقصد می رسد؛ منتها زید اشتباه می کند، عمرو اشتباه نمی کند. آن رونده و سالک معصوم نیست؛ ولی مسلک معصوم است. آیا برای رسیدن به واقع راه هست یا نیست، این یک؛ آیا این راه گاهی هست و گاهی نیست یا همیشه هست؟ همیشه هست، پس برای رسیدن به واقع راه هست، اولاً و همیشه هم هست، ثانیاً؛ پس راه معصوم است، این رونده است که گاهی اشتباه می کند، طرف مقابل اشتباه نمی کند، به هر حال «احد طرفی النقیض» حق است.

بین ادعا و مقصد، راه وجود دارد، قرآن ما را دعوت می کند، استدلال می کند، استدلال می کند؛ یعنی از مقدمات می شود به نتیجه رسید؛ آیا با فکر می شود به حق دسترسی پیدا کرد یا نه؟ یا راه نیست، اگر راه نباشد که استدلال بسته است، اگر راه هست، این راه کج راهه و بیراهه را هم دارد یا راه مستقیم است؟ راه مستقیم است، این رونده است که اشتباه می کند. اینکه گفتند: «المنطق آلةٌ قانونیةٌ تعصم مراعاتها الذهن عن الخطأ الفکر»؛ (1) [4]یعنی همین؛ یعنی راه معصوم است، اما رونده اشتباه می کند، این آقا اشتباه کرده، دیگری که مقابل اوست، به صواب رسیده، حرف صائبی زده، حرف حقی را زده.

ص: 228


1- المنطق، الشیخ محمدرضاالمظفر، ج1، ص8.

بیان شاخصه های«احسن الاقوال» در قرآن

فرمود: ﴿الَّذینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ﴾، «احسن الاقوال» را قرآن کریم هم به صورت کبرا مشخص کرد، هم به صورت صغرا؛ فرمود: ﴿مَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّنْ دَعا إِلَی اللّهِ وَ عَمِلَ صالِحاً﴾ این یک طایفه، پس «احسن الاقوال» قولی است که به «الله» دعوت می کند؛ صغرای آن را هم مشخص کرد که به وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود که بگو: ﴿أَدْعُوا إِلَی اللّهِ عَلی بَصیرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنی﴾ (1) [5]هم صغرا را گفته، هم کبرا را گفته، هم جامع همه اینها را بیان کرده.

﴿الَّذینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ﴾، چه در نظام تکوین، چه در نظام تشریع؛ آنجایی که سخن از «قال الله» است دینی است، آنجا که سخن از «فَعَلَ الله» است، «خَلَقَ الله» است، «اَنشَأَ الله» است، «اَرَادَ الله» است، دینی است. کار خدا، فعل خدا، قول خدا دینی است. ما وقتی به امام می رسیم می گوییم قول معصوم، فعل معصوم، تقریر معصوم دینی است، ولی وقتی به خدا می رسیم می گوییم فقط قول خدا دینی است. اگر کسی درباره فعل امام کار بکند می شود دینی، علم او می شود دینی، اما اگر درباره فعل خدا کار کند، دینی نیست؟! «بالاصاله» فعل خدا، قول خدا، تقریر خدا، دینی است و «بالتبع» قول معصوم، فعل معصوم، تقریر معصوم دینی است. اگر فعل امام(سلام الله علیه) دینی است، «فعل الله» یقیناً دینی است، اگر کسی درباره فعل معصوم(سلام الله علیه) بحث می کند، علم او علم دینی است، اگر کسی درباره فعل خدا بحث کند یقیناً دینی است. عالم گاهی ممکن است اهل قبول و گاهی هم ممکن است گرفتار نکول باشد.

ص: 229


1- یوسف/سوره12، آیه108.

تشخیص دینی بودن علم با معلوم آن

پرسش: ؟پاسخ: عاِلم چون کافر است می شود منکر، اما اگر درباره نظام صحبت کرد و به «الله» نرسید که کج راهه رفته است، اگر به «الله» رسید و کتمان می کند می شود منافق و اگر باطن و ظاهر او یکسر خلاف می کند می شود کافر. عالِم یا منافق است یا کافر. الآن این کتاب «صوت العداله» این علم، علم تشیُّع است، ولو عالم آن غیر شیعه است، آیا این علم شیعه است، این علم شیعی است، این علم اسلامی است، این علم دینی است را باید از معلوم سؤال کرد، نه از عالِم، عالم یا می پذیرد یا نمی پذیرد، یا مسلمان است یا کافر؛ اما تعیین اینکه این علم، دینی است یا نه؟ علم را معلوم رهبری می کند، ما از کجا می گوییم، این علم، علم اصول است، قواعد آن معلوم را معین می کند. از کجا می گوییم این علم فقه است، معلوم معین می کند؛ از کجا می گوییم این علم، علم عقلی است، معلوم معین می کند؛ علم، علم ادبی است، معلوم معین می کند؛ علم، علم نقلی است، معلوم معین می کند؛ همه رهبری ها را معلوم به عهده دارد. دینی بودن علم را هم معلوم به عهده دارد. اگر معلوم، فعل معصوم، قول معصوم، تقریر معصوم بود می شود دینی، اگر معلوم «فعل الله، قول الله، تقریر الله» بود می شود دینی. بله عالم یا کافر است یا مسلمان.

خدای سبحان آفریننده چراغ و سازنده راه هدایت

پرسش:؟پاسخ: خود عقل فعل خداست، یعنی چراغ آفرید، خدای سبحان است که هم چراغ آفرید و فرستاد که ما این چراغ را بفهمیم، هم راه ساخت که با این چراغ آن راه و صراط را تشخیص بدهیم؛ لذا عقل، اول خودش را می شناسد و شاکر است که من نعمت الهی هستم، چراغ را خدا به من داد تا چراغ آفرین را بفهمم و بپرستم، خود عقل این را می گوید.

ص: 230

﴿الَّذینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِکَ الَّذینَ هَداهُمُ اللّهُ﴾؛ این هدایت های عمومی که فرمود: ﴿هُدًی لِلنّاسِ﴾ که راهنمایی خداست. خدای سبحان همه را هدایت کرده و فرمود: اما برخی ها عمداً «نبذوا کتاب الله وراء ظهورهم» هیچ! بعضی ها درست دقت نکردند و در اثر رسوبات جاهلی بیراهه رفتند که هیچ! بعضی ها بدون تعصب این چراغ را دست گرفتند و راه افتادند، راه را تشخیص دادند. اینکه می گویند عقل حکم می کند که - «کلُّ ما» نه «کلَّما» - «کلُّ ما حَکَم به العقل حَکَم به الشرع» از حرف هایی است که هیچ اساسی ندارد. عقل حکمی ندارد، عقل چراغ است. اگر این چراغ چیزی را تشخیص داد؛ آن گاه نقل می گوید، بله اینجا هم راه هست، وگرنه ما عقلی داریم که والی و رهبر است، متصدی است، آن عقل درونی ماست که کارهای شخصی ما را تدبیر می کند، آن عقل عملی است، که آن علم نیست بلکه مدیریت دارد.

سرّ عدم هدایت بعضی ها با وجود چراغ و راه

ببینید در آن بحث هایی که چرا ما عالم بی عمل داریم، ممکن است کسی عالماً عامداً معصیت کند - در بحث های سال گذشته مشخص شد - همان طور که در دستگاه بیرون ما، چشم و گوش متولّی ادراک هستند، کاری از چشم و گوش ساخته نیست، فقط می فهمد. یک دست و پا داریم که آنها نمی فهمند؛ ولی کار می کنند. انسان یک چشم و گوش دارد که می فهمد، یک دست و پا دارد که می دوند، نه چشم و گوش کار می کند، نه دست و پا می فهمد، آن می بیند و راهنمایی می کند، دست و پا حرکت می کند. اگر چشم و گوش کسی سالم باشد، دست و پای او سالم باشد، مار و عقرب را می بیند، یک؛ با این دست و پا فرار کرده و خودش را نجات می دهد، دو؛ اما اگر چشم و گوش کسی سالم باشد؛ ولی دست و پای او فلج باشد، او مار و عقرب را می بیند؛ ولی نمی تواند حرکت کند، چون چشم که فرار نمی کند، گوش که فرار نمی کند، همان جا می نشیند و مسموم می شود.

ص: 231

اینکه عالم بی عمل ما داریم، در عین حال که ﴿قُل لِلمُومِنِین﴾ (1) [6]را می خواند و سخنرانی می کند و مقاله می نویسد، باز نامحرم را نگاه می کند، برای اینکه عقل نظری او، متولّی اندیشه او، مسئول درک و علم او، سالم است، او خوب می فهمد، خوب سخنرانی می کند، خوب آیه می فهمد؛ اما آن بخشی که مربوط به عزم است و باید کار کند، فلج است، آن عقل عملی است که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحمَان وَ اکتُسِبَ به الجنان»؛ (2) [7]حالا شما مدام آیه بخوان، او خودش آیه را درس گفته، مدام روایت بخوان، او خودش روایت نوشته؛ مگر عقل نظری عمل می کند، مگر علم عمل می کند، علم پنجاه درصد و چراغ است، مگر چراغ عمل می کند، مگر چشم کار می کند، مگر گوش کار می کند، این دست و پاست که فلج است، ما عقلی داریم که استدلال می کند که کار حوزه و دانشگاه است، عقلی داریم که «اَلعَقلُ مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحمَن وَ اکتُسِبَ بِهِ الجَنَانُ» که کار حسینیه و مسجد است، این فلج است. اینکه فلج باشد شما چه می خواهید بگویید، اینها که معتاد هستند مشکل آنها چیست؟ نمی دانند؟! اینکه هر شب با یک تکه کارتن در جدول دارد می خوابد، او بیش از همه و پیش از همه، از خطر اعتیاد باخبر است، شما با چه نصیحتی می خواهید بکنید؟ بگویی عاقبت آن بد است، او همه خطرات و ضرر سموم را می داند.

اما آن جایی که باید تصمیم بگیرد فلج است؛ پس ما یک عزم، اراده، طلب، نیت و اخلاص داریم که مسئول همه اینها عقل عملی است، این فلج است. یک جزم داریم، یک تصور داریم، یک تصدیق داریم، یک برهان داریم، یک یقین داریم که مربوط به بخش اندیشه هستند و مسئول اینها عقل نظری است. عقل نظری و بخش اندیشه او مشکل ندارد، این عالم بی عمل که یا رومیزی می گیرد و یا زیرمیزی، آن اراده او فلج است، مثل کسی که دست او فلج است، ویلچری است، شما چه می خواهید به او بگویید، شما به او دوربین بدهی، تلسکوپ بدهی، میکروسکوپ بدهی، عینک بدهی، او مار و عقرب را دارد می بیند، او احتیاج به عینک ندارد، او احتیاج به دوربین ندارد، احتیاج به ذره بین ندارد، کاملاً می بیند؛ اما چشم فرار نمی کند، بلکه دست و پا فرار می کند و دست و پای او فلج است. اخلاق برای این است که نگذارد این دست و پا فلج بشود. عالم بی عمل، مشکل علمی ندارد، این فلج بودن مربوط به آن «اَلعَقلُ مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحمَنُ وَ اکتُسِبَ بِهِ الجَنَانُ» است. اینکه می بینید ما اینها را می بوسیم بالای سر می گذاریم، برای اینکه اینها برای ما تحلیل کردند، گفتند شما یک چشم و گوش دارید که به درد حوزه و دانشگاه می خورد، یک «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحمَن» داری که او را باید دریابی، به درد حسینیه و مسجد می خورد، او را باید دریابید.

ص: 232


1- نور/سوره24، آیه30.
2- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص11، ط اسلامی.

بنابراین علم یک طرف قضیه است، شما مدام علم، مدام علم، مثل اینکه عینک روی عینک، دوربین روی دوربین، تلسکوپ روی تلسکوپ، میکروسکوپ روی میکروسکوپ قرار بدهید، این شخص مشکل دید ندارد، شما دارید نصیحت می کنید، سخنرانی می کنید؛ آنکه فلج است او را درمان کنید.

فرمود: ما اینها را هدایت کردیم، این هدایت دومی که فرمود: ﴿أُولئِکَ الَّذینَ هَداهُمُ اللّهُ﴾؛ یعنی گرایش دادیم، میل دادیم، قلباً اینها را به این سمت سوق دادیم، اینها مشتاقانه به طرف حسینیه می روند، مشتاقانه به طرف این زینبیه زنجان می روند، این عزاداری و جلال و شکوه را با اشتیاق دارند اداره می کنند، این شوق است، این شوق، کار عقل عملی است. ما تا نفهمیم در درون ما مسئول کیست، متولّی کیست، رهبر کیست، و اندیشمند کیست و عزم و اراده و مرید کیست؛ هرگز به فکر اصلاح نیستیم که - ان شاء الله - خدا همه ما را هدایت کند.

!!!!!!!

[1]فصلت/سوره41، آیه33.

[2]لقمان/سوره31، آیه27.

[3]نشریه معرفت(029)، معرفت، ج1، ص2.

[4]المنطق، الشیخ محمدرضاالمظفر، ج1، ص8.

[5]یوسف/سوره12، آیه108.

[6]نور/سوره24، آیه30.

[7]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص11، ط اسلامی.

!!!!!!!

تفسیر آیات 19 تا 22 سوره زمر 93/08/19

تفسیر آیات 19 تا 23 سوره زمر

﴿أَ فَمَنْ حَقَّ عَلَیْهِ کَلِمَةُ الْعَذابِ أَ فَأَنْتَ تُنْقِذُ مَنْ فِی النّارِ(19) لکِنِ الَّذینَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ لَهُمْ غُرَفٌ مِنْ فَوْقِها غُرَفٌ مَبْنِیَّةٌ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ وَعْدَ اللّهِ لا یُخْلِفُ اللّهُ الْمیعادَ(20) أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسَلَکَهُ یَنابیعَ فِی اْلأَرْضِ ثُمَّ یُخْرِجُ بِهِ زَرْعاً مُخْتَلِفاً أَلْوانُهُ ثُمَّ یَهیجُ فَتَراهُ مُصْفَرّاً ثُمَّ یَجْعَلُهُ حُطاماً إِنَّ فی ذلِکَ لَذِکْری ِلأُولِی اْلأَلْبابِ(21) أَ فَمَنْ شَرَحَ اللّهُ صَدْرَهُ لِْلإِسْلامِ فَهُوَ عَلی نُورٍ مِنْ رَبِّهِ فَوَیْلٌ لِلْقاسِیَةِ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِکْرِ اللّهِ أُولئِکَ فی ضَلالٍ مُبینٍ(22)﴾

ص: 233

مقصود از «عقل» در تشخیص «قول أحسن»

در سورهٴ مبارکهٴ «زمر» که در مکه نازل شد گاهی اصول دین و گاهی خطوط کلّی فقه و اخلاق را بیان می کند. جریان عقلی که مطرح شد. منظور عقل انسانی است که یک امر جزئی است نه آن عقل کلّی به معنای سعه، نه کلّی مفهومی، نه آن عقل کلی سعه ای که صادر اوّل و ظاهر اوّل است که در چند روایت تعبیر شده است. گاهی ائمه می فرمودند: «أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللهُ نورُ جَدِّی»، گاهی می فرمودند: «نُورُ نَبِیِّنَا»، (1) [1]گاهی می فرمودند: «أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللهُ العَقلَ»؛ آنکه مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) در کافی نقل کرد، (2) آن عقل کلّی است، نه عقل جزئی که هر کسی دارد. آن عقلی که مربوط به زید و عمرو است، صادر اول نیست، آن عقل کلّی و جامع است که از آن گاهی به عنوان نور نبیّ(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و مانند آن یاد می شود.

مطلب دوم آن است که به آن عقل فرمود: «أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ ثُمَّ قَالَ لَهُ أَقْبِلْ فَأَقْبَلَ»؛ (3) [3]این عقل چراغ است، راه را می بیند، مهندس راه که خدای سبحان است را می شناسد، راهی را که «من الاقبال و الادبار» ترسیم کرد، می بیند و طی می کند. از آن حدیث هم بیش از این استفاده نمی شود که عقل چراغ است، نه صراط؛ صراط و راه به عهده مهندس است که ذات اقدس الهی است، دین فقط و فقط به دست خدای سبحان است که چه چیزی خوب است، چه چیزی بد است، چه چیزی حلال است، چه چیزی حرام است. عقل که چراغ است این راه را تشخیص می دهد، کار عقل دین آوری نیست، کار عقل دین شناسی است.

ص: 234


1- بحار الانوار، العلامه المجلسی، ج15، ص28.
2- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص21، ط اسلامی.
3- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص21، ط اسلامی.

پرسش: زید و بکر هم دو نوع عقل دارند یک عقل معاش دارد و یک عقل معاد؟

پاسخ: این امور جزئیه است؛ بالأخره آن عقلی که معاد را درک می کند و برابر آن عمل می کند، معاش را درک می کند و برابر آن عمل می کند، اینها عقول جزئیه هستند.

امکان خطای عقل در تشخیص «قول أحسن»

بنابراین اگر گفته شد عقل معصوم است - یک چنین تعبیری تا به حال گفته نشده که عقل معصوم است - راه معصوم است؛ یعنی راه پی بردن از مقدمه به نتیجه؛ الآن اگر یک بیماری پیدا شد، این بیماری طبق تصادف و اتفاق رخ نداد، بالأخره غذایی این شخص خورد که مناسب با دستگاه گوارش او نبود مریض شد، بی جهت که کسی مریض نمی شود، پس راهی دارد. اگر کسی آن راه را توانست تشخیص بدهد، می تواند جلوی مرض را بگیرد و اگر تشخیص نداد، اشتباه می کند. اینجا طبیب اشتباه می کند نه طب، طب؛ یعنی تشخیص راه ورود بیماری و راه خروج بیماری، به هر حال راهی دارد، بی جهت که انسان مریض نمی شود، از هر راهی هم که مریض نمی شود. بیماری او اگر بخواهد درمان شود هم تصادف که نیست، از هر راهی هم که بیماری دفع نمی شود، راهی دارد، بین این راه و مقصد رابطه مستقیم است، این راه معصوم است؛ آن طبیبی که باید راه را بشناسد و راه شناس باشد، گاهی اشتباه می کند و گاهی به مقصد می رسد. در عالم، راه معصوم است، این رونده است که اشتباه می کند، چه در مسائل علمی، چه در مسائل عملی، چه در مسائل تجربی، چه در مسائل تجریدی.

ص: 235

عدم تنافی تهدید انسان به دوزخ با سوء اختیار و مسئله شفاعت

در سورهٴ مبارکهٴ «زمر» که مربوط به مکه است، آیات توحیدی یکی پس از دیگری، آیات معاد یکی پس از دیگری، آیات وحی و نبوت یکی پس از دیگری ذکر می شود؛ می فرماید که ما نور فرستادیم، راه را نشان دادیم، بین این راه و مقصد هم رابطه برقرار است و هیچ اشتباهی نیست، بعضی ها می پذیرند، بعضی ها نمی پذیرند؛ ما وسیله تشخیص را به همه دادیم و حجت هم بر همه تمام شده است، از آن به بعد یا ایمان است یا کفر. اگر کسی به سوء اختیار خود راه کفر را انتخاب کرده است، گرفتار دوزخ می شود. این دو تعبیر تند نمی خواهد - معاذ الله - جلوی توسل یا شفاعت را بگیرد، چون شفاعت و توسل محدود به اذن خدای سبحان است، یک؛ مشفوع له هم باید «مرتضی المذهب» باشد، این دو؛ ﴿مَنْ ذَا الَّذی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاّ﴾؛ (1) [4]«لمن اذن له» یا «الا لمن ارتضی دینه»؛ اگر کسی خواست شفیع باشد، هیچ کسی نمی تواند شکایت کند و بگوید﴿إِلاّ بإذنِهِ﴾ و اگر کسی خواست مشفوع له شود باید مسلمان و متدین باشد وگرنه کافر که مشفوعٌ له نیست ﴿إِلاّ لِمَنِ ارْتَضی﴾ (2) [5]«دینه» کسی که «مرتضی المذهب» است می تواند مشفوعٌ له باشد، کسی که پیغمبر و امام یا ولیّ ای از اولیای الهی است و خدا به او اذن داد، می تواند شفیع باشد. از این دو تعبیر تند که با استفهام انکاری همراه است، معلوم می شود آنها مشفوعٌ له نیستند، استحقاق شفاعت ندارند: ﴿أَ فَمَنْ حَقَّ عَلَیْهِ کَلِمَةُ الْعَذابِ﴾ با این استفهام انکاری، یک؛ ﴿أَ فَأَنْتَ﴾، دو؛ در یک نصف سطر، دو بار استفهام انکاری تکرار شد، معلوم می شود این زمینه، زمینه شفاعت نیست. کسی که کلمه عذاب بر او حق شد، ثابت شد، معلوم می شود کفر ورزیده، این «فی النار» است، چگونه شفاعت شامل حال او شود؟ ﴿أَ فَمَنْ حَقَّ﴾ و «ثَبَتَ» ﴿عَلَیْهِ کَلِمَةُ الْعَذابِ﴾، یک؛ ﴿أَ فَأَنْتَ﴾؟! آن استفهام انکاری؛ یعنی او، او نمی تواند مشفوعٌ له باشد، مطلب اول؛ تو نمی توانی شفیع باشی، مطلب دوم؛ چون شفیع باید به اذن خدا باشد: ﴿مَنْ ذَا الَّذی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاّ﴾ «لمن اذن له» آن هم ﴿لا یَشْفَعُونَ إِلاّ لِمَنِ ارْتَضی﴾، هم مشفوعٌ له شرط دارد، هم شفیع. اینجا مشفوعٌ له فاقد شرط است، به شفیع هم اجازه داده نشده؛ لذا این استفهام انکاری است، در یک نصف سطر، دو بار تکرار شده است؛ یک: ﴿أَ فَمَنْ حَقَّ عَلَیْهِ کَلِمَةُ الْعَذابِ﴾؛ پس معلوم می شود که این مشفوعٌ له نیست، چون «مرتضی المذهب» نیست دو: ﴿أَ فَأَنْتَ﴾ تو مأذونی؟ هرگز مأذون نیستی، ما که به تو اذن نمی دهیم تا برای کافر شفاعت کنی. پس - معاذ الله - این گونه از آیات در صدد نفی شفاعت نیستند، در صدد این هستند که اگر کسی بخواهد شفیع باشد، باید با اذن خدا باشد، اذن خدا به هر کسی نیست و در هر شرایطی هم نیست، مشفوعٌ له هم باید «مرتضی المذهب» باشد، کافر که «مرتضی المذهب» نیست. ﴿أَ فَأَنْتَ تُنْقِذُ مَنْ فِی النّارِ﴾، تو که نمی توانی این کار را بکنی؛ این مربوط به وعید و انذار است.

ص: 236


1- بقره/سوره2، آیه255.
2- انبیاء/سوره21، آیه28.

بشارت برخورداری متّقین از غرفه های بهشتی

اما وعده و تبشیر ﴿لکِنِ الَّذینَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ﴾، اینها ﴿لَهُمْ غُرَفٌ مِنْ فَوْقِها غُرَفٌ﴾. آیه شانزده در باب تبهکاران فرمود: ﴿لَهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ ظُلَلٌ مِنَ النّارِ وَ مِنْ تَحْتِهِمْ ظُلَلٌ﴾؛ اینجا می فرماید: ﴿لَهُمْ غُرَفٌ مِنْ فَوْقِها غُرَفٌ﴾؛ برخی ها هستند که دارای برج هستند و چند غرفه دارند، آنها که چند غرفه دارند، همه این مراحل را دارند، چون در سورهٴ مبارکهٴ «آل عمران» مشخص فرمودید، یک؛ در سوره «انفال» ملاحظه فرمودید، دو؛ در یکی از این دو جا خدا با «لام» ذکر کرد، فرمود: ﴿لَهُمْ دَرَجاتٌ﴾ (1) [6]اینها برای کسانی است که در راه هستند. در جای دیگر این «لام» حذف شده نفرمود ﴿لَهُمْ دَرَجاتٌ﴾، بلکه فرمود: ﴿هُمْ دَرَجاتٌ﴾؛ (2) [7]یعنی اینها دیگر برایشان ملکه شد، این طور نیست که حالا بگوییم «لام» حذف شده است جا برای حذف «لام» نیست. اگر کسی با واقعیتی قرین شد، خود عین آن درجه می شود ﴿هُمْ دَرَجاتٌ﴾، نه ﴿لَهُمْ دَرَجاتٌ﴾. پس اوایل ﴿لَهُمْ دَرَجاتٌ﴾ است، وقتی ملکه شد ﴿هُمْ دَرَجاتٌ﴾ است، وقتی ﴿هُمْ دَرَجاتٌ﴾ شد، ﴿لَهُمْ غُرَفٌ مِنْ فَوْقِها غُرَفٌ﴾؛ برای اینکه بخش های اصول دینی که اینها دارند غرفه برتر از آنِ اوست، بخش های فروع دینی که اینها دارند، آن غرفه های زیرین برای اینهاست.

محدودیت یک فرد بهشتی از اطلاع بر غرفه های برتر و علّت آن

برای هر کاری از کارهای دینی غرفه ای مشخص شده است. «غُرَف مَبنیه» بهشت هم؛ نظیر طبقه های متعدد یک برج نیست؛ در دنیا کسی که در طبقه چهارم است، هم می تواند به طبقه پایین تر از چهارم بیاید و هم می تواند به طبقه بالاتر سری به دوستانش بزند، اما در بهشت این طور نیست، اگر کسی جای او طبقه چهارم باشد بتواند، کسی را که در طبقه پنجم می شناسد بالا برود، این چنین نیست، همان طوری که در دنیا نتوانست سحر برخیزد و نماز شب را فراموش نکند، آنجا هم این چنین نیست که حالا اگر غرفه چهارم را به او دادند، بتواند به غرفه پنجم راه پیدا کند؛ البته آنهایی که در غرفه بالا هستند می توانند به غُرفِ مادون سرکشی کنند؛ اما اینهایی که در غرفه های مادون هستند، توان این را ندارند که غرف بالا بروند.

ص: 237


1- انفال/سوره8، آیه4.
2- آل عمران/سوره3، آیه163.

مقصود از دو بهشت برای متّقین دارای شرح صدر

اگر مردان الهی که شرح صدر دارند، اینهایی که ﴿اتَّقَوْا رَبَّهُمْ﴾ هستند، بعد هم می فرماید کسانی که شرح صدر نصیب اینها شد، اینها دارای برج هستند، نه تنها دارای غرفه؛ ﴿لَهُمْ غُرَفٌ مِنْ فَوْقِها غُرَفٌ﴾. ملاحظه فرمودید درباره بعضی ها می فرماید که اینها بهشت دارند، درباره بعضی دارد که ﴿وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ﴾، (1) [8]بعد ﴿وَ مِنْ دُونِهِما جَنَّتانِ﴾؛ (2) [9]بعضی یک بهشته هستند بعضی دو بهشته هستند، بعضی یک بهشت دارند که اکثری مردم مؤمن همین هستند، همین بهشت که: ﴿جَنّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ﴾؛ (3) [10]لذائذ جسمانی هست، غذا هست، مناظر زیبا هست و مانند آن.

در بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «قمر» ملاحظه فرمودید این آیه دو قسمت است: ﴿إِنَّ الْمُتَّقینَ فی جَنّاتٍ وَ نَهَرٍ﴾، بدون حرف عطف؛ فرمود: ﴿إِنَّ الْمُتَّقینَ فی جَنّاتٍ وَ نَهَرٍ ٭ فی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلیکٍ مُقْتَدِرٍ﴾ (4) [11]این «مقعد صدق» را که «عند ملیک مقتدر» است، همه ندارند. آنکه ﴿لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ﴾ است، هم ﴿جَنّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ﴾ را دارد و هم جنّتی که «عند ملیک مقتدر» است را داراست. آنها که جزء اوساط از اهل ایمان هستند، فقط ﴿جَنّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ﴾ را دارند. بنابراین برای برخی ها یک بهشت است، برای برخی ها ﴿لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ﴾ است، بعد ﴿وَ مِنْ دُونِهِما جَنَّتانِ﴾ است و مانند آن. برای برخی ها یک غرفه است، برای بعضی هم غُرَف فراوان است که ﴿مِنْ فَوْقِها غُرَفٌ﴾.

ص: 238


1- رحمن/سوره55، آیه46.
2- رحمن/سوره55، آیه62.
3- بقره/سوره2، آیه25.
4- قمر/سوره54، آیه54.

چه اینکه تبهکاران هم این طور هستند برخی ها در جهنم فقط روسوزی دارند که اینها «یَصلَی« است. بعضی ها نه تنها روسوزی دارند درون سوزی هم دارند که ﴿تَصْلِیَةُ جَحیمٍ﴾. (1) [12]این باب «تفعیل» تنها برای این نیست که فقط زیاده را برساند، آن شدت را هم می رساند؛ بعضی ها ﴿یَصْلَی النّارَ﴾ (2) [13]است، بعضی ها ﴿تَصْلِیَةُ جَحیمٍ﴾ است. این باب «تفعیل» نشان می دهد که برخی ها روسوزی و درون سوزی دارند، بدتر از همه آن ﴿نارُ اللّهِ الْمُوقَدَةُ﴾ است که ﴿تَطَّلِعُ عَلَی اْلأَفْئِدَةِ﴾، (3) [14]آن آتش از درون جوشش می کند، آن دیگر گرفتاری طبقه تبهکارتر است. آنها کسانی هستند که در آیه 16 همین سورهٴ مبارکهٴ «زمر» فرمود: ﴿لَهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ ظُلَلٌ مِنَ النّارِ وَ مِنْ تَحْتِهِمْ ظُلَلٌ﴾، اینها کسانی هستند که در دنیا ﴿أَحاطَتْ بِهِ خَطیئَتُهُ﴾، (4) [15]چون در دنیا ﴿أَحاطَتْ بِهِ خَطیئَتُهُ﴾، در آخرت هم «احاطت بهم النار»، «یغشاهم العذاب» ؛تعبیر به غَشیه و غَشوه و فرو بردن و فرو گرفتن و فراگیری و مانند آن است. در اینجا فرمود: ﴿لکِنِ الَّذینَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ لَهُمْ غُرَفٌ مِنْ فَوْقِها غُرَفٌ﴾؛ تعبیر گاهی این است که اینها در غرفه می روند، گاهی تعبیر این است که ﴿لَهُمْ غُرَفٌ﴾. اینها را می برند، غیر از آن است که بگوییم غرفه برای اینهاست؛ برخی ها تعبیر درباره آنها این است که اینها را وارد بهشت می کنند. تعبیر درباره گروه دیگر این است که ﴿لَهُمْ جَنّاتٍ﴾ که بهشت برای آنهاست. اگر بهشت برای آنها باشد، اینها به اذن خدا حق شفاعت هم دارند، این تعبیرها یکسان نیست. ﴿لَهُمْ غُرَفٌ مِنْ فَوْقِها غُرَفٌ مَبْنِیَّةٌ﴾ لرزان نیست، بنا نهاده شده است، ﴿تَجْری مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ﴾ زیر این قصرها، نهر روان است. خدا مرحوم امین الاسلام را غریق رحمت کند، ایشان در مجمع ذیل آیه ﴿یُفَجِّرُونَها تَفْجیراً﴾ (5) [16]این وضع را نقل می کنند که جریان بهشت؛ نظیر دنیا نیست، در دنیا هر جا چشمه و نهر است انسان ها به دنبال آن حرکت می کنند همان جا خیمه می زنند؛ ولی در بهشت، چشمه تابع اراده بهشتی هاست، هر جا بهشتی اراده کند چشمه می جوشد: ﴿یُفَجِّرُونَها تَفْجیراً﴾ نه «تَنفَجِرُ»؛ یعنی بهشتی ها این چشمه ها را می جوشانند و منفجر می کنند و بالا می آورند که اگر با دست اراده کردند که اینجا آب بجوشد همان جا آب می جوشد.

ص: 239


1- واقعه/سوره56، آیه94.
2- اعلی/سوره87، آیه12.
3- همزه/سوره104، آیه6.
4- بقره/سوره2، آیه81.
5- انسان/سوره76، آیه6.

بنابراین اگر این سبک شد، ﴿تَجْری مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ﴾ شد، این همان بهشتی است که معروف است و برای اکثری مؤمنین است؛ یعنی برای همه مؤمنین است، همه آن را دارند؛ اما ﴿عِنْدَ مَلیکٍ مُقْتَدِرٍ﴾ را همه ندارند، فرمود: ﴿مِنْ فَوْقِها غُرَفٌ مَبْنِیَّةٌ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ﴾؛ آن وعید الهی بود که قبلاً گذشت، این وعده الهی است که ﴿وَعْدَ اللّهِ لا یُخْلِفُ اللّهُ الْمیعادَ﴾؛ خلف وعید ممکن است، مخالف با حکمت نیست که ذات اقدس الهی تهدید کند؛ ولی تخفیف بدهد، به وعید عمل نکند و رحمت او شامل حال کسی شود، این ممکن است و بر خلاف حکمت نیست؛ اما خلف وعده بر خلاف حکمت است، هرگز ذات اقدس الهی خلف وعده نمی کند.

سرّ ملال آور نبودن بهره مندی دائمی از نعمت های بهشتی

پرسش: استاد ببخشید! قرآن بارها از نعمات بهشتی صحبت کرده؛ منتها اشتغال بهشتیان در بهشت به چیست؟

پاسخ: آنها به یاد حق و حضور الهی و اذکار الهی مشغول هستند. ما اگر بتوانیم بین ثبات و سکون فرق بگذاریم خیلی از این سئوال ها حل می شود، این یک مشکل جدی برای همه ما که به هر حال آدم می رود آنجا یک میلیون سال بخورد و بخوابد که چه؟ این که نیست؛ چون می دانید این بحث ها در حوزه اصلاً مطرح نمی شود که در بهشت آدم چطور می شود حالا ممکن است ده سال، بیست سال بگذرد، گاهی چنین سؤالی مطرح شود که آدم می رود آنجا چه کار می خواهد بکند، مدام بخورد، خواب هم که نیست، مدام بخورد؟ ما تا بین ثبات و سکون فرق نگذاریم، همیشه با این غدّه روبه رو هستیم، چه ما بخواهیم، چه نخواهیم این سؤال در درون ما هست که آنجا برویم چه کنیم؟ خسته می شویم، آدم یک میلیون سال یک جا برود، یک میلیون سال نیست، یک میلیارد سال نیست، هزار میلیارد سال نیست، آنجا چه کنیم؟ بعضی از این مؤمنینی که جدّی هم متدین هستند، سؤال آنها همین است که ما آنجا رفتیم چه کنیم، کار ما آنجا چیست؟ ما تا بین ثبات و سکون فرق نگذاریم، همیشه با این غدّه روبه رو هستیم. الآن می شود ثابت کرد که عمر زمین چقدر است، عمر منظومه شمسی چقدر است، عمر راه شیری چقدر است، بالأخره اینها مادی هستند، عمر دارند، روزی هم بساط آنها جمع می شود؛ اما اگر از ما سؤال کنند دو دو تا چهار تا، چند سال دارد، می گوییم این ثابت است، ساکن نیست، آنکه ساکن است خسته می شود، اما آنکه ثابت است که خسته نمی شود. شما بگویید علم چند سالش است، هر معلولی علت دارد، چند سال است، این سال و ماه برنمی دارد، نه متزمّن است نه متمکن. روح به نشئه ای می رسد که ثابت می شود، تعبیر نمکین «دار القرار» همین است، انسان آرام می شود، ثابت می شود، نه ساکن بشود. وقتی ما فرق گذاشتیم بین ثبات و سکون، اصلاً این سؤال به ذهن ما نمی آید، این غدّه رفع می شود و درمان می شود، ثابت خسته نمی شود، ساکن است که خسته می شود. حالا ممکن است زوایای آیات خودش را نشان بدهد. بالأخره ما هستیم و اعتقاد به آنچه ائمه فرمودند. بسیاری از اسرار عالم است که چون بحث نشده برای ما روشن نیست. ما وظیفه داریم بگوییم آنچه قرآن و اهل بیت گفتند، حق است و ما به آنها ایمان داریم.

ص: 240

رفع طمع با محدودیت یک بهشتی از اطّلاع بر غرفه های برتر

پرسش: استاد! زندگی و تمنای به مراتب بالاتر را؟

پاسخ: نه، یک چنین چیزی هم هست. الآن چشم ما کاری را به عهده دارد، گوش ما هم کاری به عهده دارد، هر کدام کار خودشان را انجام می دهند. گوش هرگز غصه نمی خورد که من چرا نمی بینم، ای کاش من هم می دیدم! چشم غصه نمی خورد که من چرا نمی شنوم، ای کاش من می شنیدم! هر کدام کار خودشان را دارند. انسان به جایی می رسد که راضی است به آنچه ذات اقدس الهی به او داد و هرگز طمع در غیر آن نمی کند و چون طمع نمی کند، همیشه راحت است. اگر طمع در آنجا باشد، آرزو در آنجا باشد، تازه اولِ عذاب است، برای اینکه انسان یک روز و دو روز که نیست، همیشه برتر از خود را می بیند و می گوید ای کاش من هم به آن مقام می رسیدم! لذا آن «یَغبِطُهُ» (1) [17]در حدیث معروف را هم باید طرزی معنا کرد که با ساختار بهشت و بهشتیان بسازد. اگر آدم برتر از خود را ببیند و آهی بکشد، این عذابی است.

دفع ملال آوری کارِ بدِ یک بهشتی با فراموشی آن

بهشت عالمَی است که اصلاً نمونه آن را ما در دنیا نداریم. هر کسی هر کار بدی کرد، اگر مشمول عنایت حق شد با توبه یا بی توبه؛ خدای سبحان گاهی بعضی را بی توبه می بخشد در اثر داشتن یک فرزند شهیدی، فرزند صالحی، فرزند روحانی، بالأخره «وَلَدٌ صَالِحٌ یَدعُو لَه» (2) [18]او را کمک می کند. اگر در اثر داشتن فرزند صالحی، یک اثر خوبی گناهکاری بدون توبه مُرد و مورد عنایت حق شد، وارد بهشت شد، این اصلاً یادش نیست که معصیت کرده، اصلاً حُر(سلام الله علیه) یادش نیست که آن کار را کرده، وگرنه برای او اول جهنم بود، مگر یادش است، مثل سایر بهشتی ها اصلاً یادش نیست که جلوی حضرت را گرفته، اگر یادش باشد که برای او هر لحظه جهنمِ سوزان است. آن جا ﴿لا لَغْوٌ فیها وَ لا تَأْثیمٌ﴾ (3) [19]است، ﴿الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذی أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ﴾ (4) [20]است. چقدر این روایت شیرین است، وقتی از وجود مبارک حضرت سؤال می کنند که نوح در بهشت و پسرش در آتش است، این چه بهشتی است؛ فرمود اصلاً یادش نیست. حالا این چه عالمی است! این روایت؛ نظیر «لا تَنقُضِ الیَقِینَ بِالشَّک» (5) [21]نیست، در «لا تَنقُضِ الیَقِینَ بِالشَّک» فقها و اصولیین ما - که حشرشان با اولیای الهی باشد - روی آن کار کردند، در همین سال های اخیر، پنجاه جلد کتاب دارد، حالا از قبل را که ما کار نداریم، شما تقریرات این مراجع را با حذف مکررات که حساب کنید، پنجاه جلد کتاب درباره همین نوشته شده. شما تقریرات آقایان را نگاه کنید این است. اما این گونه حدیث که معتبرتر از آنهاست، پربارتر از آنهاست، عمیق تر از آنهاست، علمی تر از آنهاست که چگونه انسان در بهشت یادش نیست، یادش نیست یعنی چه؟ چگونه ثابت می شود و خسته نمی شود، سؤال های خوب را همه نمی کردند، در ذیل آیه سورهٴ مبارکهٴ «هود» که در جریان ﴿إِنّی أَعِظُکَ أَنْ تَکُونَ مِنَ الْجاهِلینَ﴾ (6) [22]آمده است، آنجا از حضرت سؤال می کنند که این چه بهشتی است که پدر در بهشت است، پسر در جهنم دارد می سوزد و او باکی ندارد؛ فرمود: اصلاً یادش نیست؛ یعنی چه یادش نیست؟ ما آن توان را نداریم، چون در اختیار ما نیست که این کار را انجام بدهیم، درک آن هم برای ما مشکل است، اگر کسی نسبت به ما بد کرد ما نهایت احسانی که می توانیم نسبت به او کنیم چیست؟ این است که برای کسی نگوییم به روی او هم نیاوریم، تا آنجا که ممکن است نسبت به او احسان کنیم، بیش از این که دیگر از دست ما برنمی آید؛ اما در درون او این مطلب نهادینه است که او هر وقت به یادش بیاید که نسبت به ما بد کرد، شرمنده می شود، اگر ما بخواهیم این شرم را از او برداریم مقدور ما نیست، ما که «مقلب القلوب» نیستیم؛ اما خدا چون «مقلب القلوب» است کلاً از قلب حُرّ(سلام الله علیه) برمی دارد، اصلاً یادش نیست که معصیت کرده. از قلب مطهر نوح برمی دارد که فرزندی داشت، این کار خداست، چون این کار هیچ مقدور ما نیست، درک آن هم برای ما آسان نیست، وگرنه آنها که اگر - معاذ الله - حُرّ یادش باشد که چه کار کرد که اول عذاب است برای او، همه آنها این طور هستند؛ خلاصه این وضع بهشت است.

ص: 241


1- الامالی، الشیخ الصدوق، ص658.
2- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج6، ص4، ط اسلامی.
3- طور/سوره52، آیه23.
4- فاطر/سوره35، آیه34.
5- وسائل الشیعه، الشیخ الحرالعاملی، ج1، ص245، ابواب نواقض الوضوء، باب1، ط آل البیت.
6- هود/سوره11، آیه46.

نفی تکامل عملی انسان در قیامت

پرسش: حضرت استاد عذرخواهی می کنم! آیا در بهشت رشد و تعالی در مسیر حرکت ذهن به سمت پروردگار؟

پاسخ: نه، علماً انسان کامل می شود، مراحل پشت سر هم برای او کشف و شهود پیدا می شود، اما کاری و عبادتی کند که با آن عبادت بالاتر برود، این نیست، این بیان نورانی پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است که حضرت امیر به عنوان یک اصل کلی آن را در نهج البلاغه نقل کرد که «أَلیَومَ عَمَلٌ وَ لا حِسَابَ وَ غَدَاً حِسَابٌ وَ لا عَمَلَ»؛ (1) [23]اگر آن روز هم جای تکامل و عمل صالح باشد، احتیاج به شریعت دارد، قانونی می خواهد که انسان برابر آن کار کند، آن وقت می شود دنیا؛ لذا انسان کاری انجام بدهد که برابر آن کار و عمل صالح بالاتر رود، این ممکن نیست؛ اما تکامل علمی «الی ما شاء الله» فراوان است؛ فیوضاتی که مربوط به شفاعت و افاضه های ابتدایی است نصیب او می شود «الی ما شاء الله»؛ اما او بخواهد کاری انجام دهد و عبادتی کند که بر اثر آن عبادت و کار بالاتر برود؛ این ممکن نیست.

پرسش: حضرت نوح(علیه السلام) در مقام تسلیم که بداند خدای متعال راضی است؟

پاسخ: نه بالأخره عاطفه را که نمی شود انکار کرد ؛ لذا در دنیا او همین صفت را داشت، عرض کرد خدایا! من تابع و تسلیم هستم؛ ولی این سؤال را کرد: ﴿إِنَّ ابْنی مِنْ أَهْلی وَ إِنَّ وَعْدَکَ الْحَقُّ﴾ (2) [24]بالاخره چطور می شود، پدر ببیند پسر دارد می سوزد و هیچ منزجر نشود، عاطفه یک فیض و نعمت خوبی است که خدا عطا کرده است.

ص: 242


1- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج8، ص58، ط اسلامی.
2- هود/سوره11، آیه45.

پرسش: وقتی خدا فرمود او هم می پذیرد؟

پاسخ: نه دو تا حرف است، یک وقت آن رنج را تحمل می کند، یک وقت اصلاً رنجی نیست اصلاً حُر(سلام الله علیه) یادش نیست که جلوی حضرت را گرفته، اگر یادش بیاید که جلوی حضرت را گرفته، هر وقت یادش بیاید شرمنده می شود و جبران کرده؛ مثل همان مثال هایی که مثال زدیم ما نسبت به افرادی که نسبت به ما بد کردند ممکن است احسان کنیم؛ ولی در درون او هر وقت یادش هست که نسبت به ما بد کرده شرمنده می شود، جلوی این را نمی شود گرفت. اگر چنین چیزی در بهشت باشد، این شرمندگی هست.

تبیین مدیریت خدای سبحان بر باران و آب های زیرزمینی

چون سورهٴ مبارکهٴ «زمر» در مکه نازل شد و آیات توحیدی باید یکی پس از دیگری بازگو شود، این آیه 21 را هم به عنوان نشانه توحید و مدیریت خدای سبحان ذکر می کند، می فرماید: ﴿أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً﴾ ریزش باران حسابی دارد - که امیدواریم - ان شاء الله - خدای سبحان این برکات را نصیب همه کشورهای اسلامی مخصوصاً ایران اسلامی به برکت قرآن و عترت به برکت عزاداری های سید الشهداء به اندازه کافی نازل کند - فرمود اول نسیمی است می وزد، ابر تولید می کند، ابرها اصنافی دارند، بعضی ها نَر هستند بعضی ها ماده هستند بعضی ها بارور می باشند، بعضی بی بار هستند اینها را تلقیح می کند ازدواجی بین ابرها می شود باردار می شوند ابری که باردار شد بخواهد ببارد برای آن رحم درست می کند که شلنگی نبارد، قطره ای ببارد؛ فرمود: ﴿فَتَرَی الْوَدْقَ یَخْرُجُ مِنْ خِلالِهِ﴾؛ (1) [25]لابه لای آن «وَدق» و قطرات را شما می بینید که دارد نازل می شود، اگر شلنگی ببارد که همه مزرع و مرتع را از بین می برند، فرمود ما برای اینها رحم درست می کنیم، قطره قطره باید از لابه لای این ابرها بیاید: ﴿نَسُوقُ الْماءَ إِلَی اْلأَرْضِ الْجُرُزِ﴾؛ (2) [26]آن جایی که سرزمین تشنه است، دستور می دهیم، ما سائق هستیم، ما از پشت سر، این بادها را راهنمایی می کنیم که ابرها را ببرند. اینکه می بینید هواشناسی پیش بینی می کند، چون نظمی در عالم هست، یک هفته بعد را پیش بینی می کنند، برای اینکه تجربه کردند این از دریای مدیترانه که حرکت کرده تا به بخش شمال غربی ایران و مرکز ایران و شمال شرقی ایران بیاید و خارج بشود، این راه مشخص است، چندین بار که این را مشاهده کردند این نظم به دست اینها می آید، فرمود: ما آن کار را کردیم. بخشی را که به دریاها می ریزیم، بخشی را هم که به زمین ها می دهیم، این طور نیست که به زمین بسپاریم و رها کنیم. همان طور که روی زمین خیابان هست، بیابان هست، دو راه هست، سه راه هست، ورود ممنوع هست، دو طرفه است، زیر زمین هم همین طور است. این راه های بارانی که وارد زیر زمین شد مشخص است، هر کدام مسلکی دارند، راهی دارند باید جمع شوند، ینبوع شوند، منبع چشمه شوند و از آنجا بجوشند. فاصله جوشش هم مشخص است. در بخش های دیگر فرمود: اگر - خدای ناکرده - بیراهه رفتید ما برای شما باران نمی فرستیم یا اگر آب هایی که در زیر زمین هست دستور می دهیم یک مقدار پایین تر برود. الآن این چشمه هایی که هست یا مثلاً گاز و نفتی که هست، اگر ذات اقدس الهی دستور بدهد که اینها چند کیلومتر پایین تر بروند، دیگر این سرزمین سرزمین بی آب و علف و خشک می شود؛ فرمود: ﴿أَ رَأَیْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ ماؤُکُمْ غَوْراً فَمَنْ یَأْتیکُمْ بِماءٍ مَعینٍ﴾ (3) [27]اگر ما دستور بدهیم اینها قدری پایین بروند، یک دو سه کیلومتر پایین تر بروند، شما وسیله ندارید این را استخراج کنید.

ص: 243


1- نور/سوره24، آیه43.
2- سجده/سوره32، آیه27.
3- ملک/سوره67، آیه30.

وعده الهی در استمرار باران و نقص آن با بی تقوایی جامعه

از آن طرف هم فرمود: ﴿وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَی الطَّریقَةِ َلأَسْقَیْناهُمْ ماءً غَدَقاً﴾؛ (1) [28]درست است که نماز استسقاء خوب است، درست است ما موظف هستیم دعا کنیم، اولین وظیفه ما این است که نه بیراهه برویم، نه راه کسی را ببندیم، این وعده خداست. فرمود: اگر شما اهل اختلاس نباشید، دروغ، تهمت، خلاف، معصیت و بی حجابی نباشد، من به اندازه کافی باران برایتان می فرستم: ﴿وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَی الطَّریقَةِ َلأَسْقَیْناهُمْ ماءً غَدَقاً﴾، ﴿مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قیلاً﴾، (2) [29]این صریح قرآن است. حالا دعای باران که می خوانیم، نماز استسقاء که می خوانیم، ناله هم که می کنیم ضجّه هم که می زنیم، اما باز می بینیم که مدام خشکسالی است، این صریح وعده خداست.

مرحوم بوعلی می گوید: مبادا روشنفکری بگوید که چه ارتباطی بین نماز استسقاء و آمدن باران است «دع هولاء المتشبهة بالفلاسفه»؛ (3) [30]آنها را رها کن، ببین فیلسوف الهی چه می گوید، می گوید: من رساله ای هم نوشتم درباره «برّ و ایمان» که رابطه تنگاتنگ است بین خوبی جامعه و نزول باران. جامعه ای که ده دوازده میلیون پرونده زد و خورد در دستگاه قضایی دارد، این جامعه انتظار دارد که باران مناسب بیاید، اینها برای همین جامعه است که یا اختلاس است یا کم فروشی است یا گران فروشی است یا چک بی محل است یا تهمت است، همین است. فرمود: ﴿وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَی الطَّریقَةِ َلأَسْقَیْناهُمْ ماءً غَدَقاً﴾؛ ولی خدا «ارحم الراحمین» است. امیدواریم برابر لطف خود با ما رفتار کند!

ص: 244


1- جن/سوره72، آیه16.
2- نساء/سوره4، آیه122.
3-

!!!!!!!

[1]بحار الانوار، العلامه المجلسی، ج15، ص28.

[2]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص21، ط اسلامی.

[3]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص21، ط اسلامی.

[4]بقره/سوره2، آیه255.

[5]انبیاء/سوره21، آیه28.

[6]انفال/سوره8، آیه4.

[7]آل عمران/سوره3، آیه163.

[8]رحمن/سوره55، آیه46.

[9]رحمن/سوره55، آیه62.

[10]بقره/سوره2، آیه25.

[11]قمر/سوره54، آیه54.

[12]واقعه/سوره56، آیه94.

[13]اعلی/سوره87، آیه12.

[14]همزه/سوره104، آیه6.

[15]بقره/سوره2، آیه81.

[16]انسان/سوره76، آیه6.

[17]الامالی، الشیخ الصدوق، ص658.

[18]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج6، ص4، ط اسلامی.

[19] طور/سوره52، آیه23.

[20]فاطر/سوره35، آیه34.

[21]وسائل الشیعه، الشیخ الحرالعاملی، ج1، ص245، ابواب نواقض الوضوء، باب1، ط آل البیت.

[22]هود/سوره11، آیه46.

[23]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج8، ص58، ط اسلامی.

[24]هود/سوره11، آیه45.

[25]نور/سوره24، آیه43.

[26]سجده/سوره32، آیه27.

[27]ملک/سوره67، آیه30.

[28]جن/سوره72، آیه16.

[29]نساء/سوره4، آیه122.

ص: 245

[30]الشفاء، الهیات، حسن زاده، ص484. « انما یدفعه هولاء المتشبهه بالفلسفه جهلا منهم بعلله و اسبابه. ...».

!!!!!!!

تفسیر آیات 19 تا 23 سوره زمر 93/08/20

تفسیر آیات 19 تا 23 سوره زمر

﴿أَ فَمَن حَقَّ عَلَیهِ کَلِمَةُ العَذابِ أَ فَأَنتَ تُنقِذُ مَن فِی النّارِ(19) لکِنِ الَّذینَ اتَّقَوا رَبَّهُم لَهُم غُرَفٌ مِن فَوقِها غُرَفٌ مَبنِیَّةٌ تَجری مِن تَحتِهَا الأَنهارُ وَعدَ اللّهِ لا یُخلِفُ اللّهُ المیعادَ(20) أَ لَم تَرَ أَنَّ اللّهَ أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسَلَکَهُ یَنابیعَ فِی الأَرضِ ثُمَّ یُخرِجُ بِهِ زَرعاً مُختَلِفاً أَلوانُهُ ثُمَّ یَهیجُ فَتَراهُ مُصفَرّاً ثُمَّ یَجعَلُهُ حُطاماً إِنَّ فی ذلِکَ لَذِکری ِلأُولِی الأَلبابِ(21) أَ فَمَن شَرَحَ اللّهُ صَدرَهُ لِلإِسلامِ فَهُوَ عَلی نُورٍ مِن رَبِّهِ فَوَیلٌ لِلقاسِیَةِ قُلُوبُهُم مِن ذِکرِ اللّهِ أُولئِکَ فی ضَلالٍ مُبینٍ(22) اللّهُ نَزَّلَ أَحسَنَ الحَدیثِ کِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِیَ تَقشَعِرُّ مِنهُ جُلُودُ الَّذینَ یَخشَونَ رَبَّهُم ثُمَّ تَلینُ جُلُودُهُم وَ قُلُوبُهُم إِلی ذِکرِ اللّهِ ذلِکَ هُدَی اللّهِ یَهدی بِهِ مَن یَشاءُ وَ مَن یُضلِلِ اللّهُ فَما لَهُ مِن هادٍ(23)﴾

علّت آوردن دو استفهام انکاری در محرومیت مشرکان از نجات

اینکه با دو استفهام انکاری فرمود شما نمی توانید آنها را از آتش نجات دهید، برای «رحمةٌ للعالمین» بودن وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است، از یک سو و ﴿أَولی بِالمُؤمِنینَ مِن أَنفُسِهِم﴾ (1) [1]بودن آن حضرت است از سوی دیگر و﴿لَعَلَّکَ باخِعٌ نَفسَکَ عَلی آثارِهِم إِن لَم یُؤمِنُوا بِهذَا الحَدیثِ أَسَفاً﴾ (2) [2]از سوی سوم، ﴿فَلا تَذهَب نَفسُکَ عَلَیهِم حَسَراتٍ﴾ (3) [3]از سوی چهارم. وجود مبارک حضرت خیلی علاقه مند بود که کسی نسوزد، اما ذات اقدس الهی فرمود: تو تمام تلاش ها را کردی و اینها با تمام تلاش و کوشش تو هم مبارزه کردند، دیگر اهل نجات نیستند؛ لذا با دو استفهام انکاری در یک سطر یا کمتر از سطر فرمود: اینها دیگر اهل دوزخ هستند.

ص: 246


1- احزاب/سوره33، آیه6.
2- کهف/سوره18، آیه6.
3- فاطر/سوره35، آیه8.

پرسش: ..؟پاسخ: بله، چون خوارج خیال می کردند که شفاعت برای اینها نیست، اینها منکر شفاعت بودند - در بحث قبل اشاره شد - که شفاعت حق است، اما «لمن أذن له الله تعالی»؛ هم مشفوعٌ له باید «مرتضی المذهب» باشد: ﴿لا یَشفَعُونَ إِلاّ لِمَنِ ارتَضی﴾، (1) [4]هم شفیع باید مأذون باشد: ﴿مَن ذَا الَّذی یَشفَعُ عِندَهُ إِلاّ بِإِذنِهِ﴾. آنها فکر می کردند که - معاذ الله - حضرت این سِمت را ندارد، درست است که او «مُنقذ مَن فی النار» است، اما به «اذن الله» است، آنها که نگفتند ما بدون اذن خدا این کار را می کنیم.

مقصود از در آتش بودن فعلی تبهکاران

به هر تقدیر فرمود: فرق مردان با تقوا با مردان بی تقوا این است که آنها اهل نار و اینها اهل نور هستند. درباره اینها فرمود: ﴿فَهُوَ عَلی نُورٍ مِن رَبِّهِ﴾، درباره آنها فرمود: اینها «مَن فی النار» هستند؛ البته این «مَن فی النار» می تواند این باشد که الآن یک عده در آتش هستند؛ منتها در اثر اینکه توجه ندارند سوخت و سوز را احساس نمی کنند، نه اینکه الآن در نار نباشند. یک وقت می بینند که در سوخت و سوزند، گُر گرفته اند، در بعضی از آیات است که اینها فعلاً ﴿أَحاطَت بِهِ خَطیئَتُهُ﴾، (2) [5]اینها ﴿یَطُوفُونَ بَینَها وَ بَینَ حَمیمٍ آنٍ﴾، (3) [6]اینها الآن در آتش هستند؛ منتها حالا بعد می فهمند. اینکه بعضی از بزرگان می گفتند، وقتی عده ای حرف می زنند، ما می بینیم آتش از دهان آنها بیرون می آید، برای اینکه دارند اختلاف ایجاد می کنند، سرّش همین است. پس تبهکاران گرفتار ﴿أَ فَأَنتَ تُنقِذُ مَن فِی النّارِ﴾ هستند، پرهیزکاران که از تقوای الهی برخوردارند: ﴿لَهُم غُرَفٌ مِن فَوقِها غُرَفٌ مَبنِیَّةٌ﴾ که اینها هم در آسایش هستند و هم از مناظر زیبای بوستان قیامت بهره برداری می کنند، برای اینکه وقتی نهرها زیر قصرهای اینها جاری است، گذشته از اینکه اینها همیشه سیراب هستند، از مناظر لطیف اینها هم استفاده می کنند، فرمود: این وعده تخلف پذیر نیست.

ص: 247


1- انبیاء/سوره21، آیه28.
2- بقره/سوره2، آیه81.
3- رحمن/سوره55، آیه44.

چگونگی مدیریت خدای سبحان بر نزولات آسمانی و هدایت زمینی آن

آن گاه درباره نزول باران چندین آیه نازل کرد، فرمود ما اگر می خواستیم این آب را تلخ و شور خلق می کردیم، «عجاج» خلق می کردیم، شور خلق می کردیم؛ در حالی که باران بسیار باران لطیف است، در این آب دریا که کسی نمک نریخت، فرمود: ما او را شور کردیم که این بوی بد ندهد، اگر باران را هم شور و تلخ می آفریدیم، شما چه می کردید، «عجاج» نکردیم، تلخ نکردیم، شیرین و گوارا کردیم، یک؛ ما این را نازل کردیم ﴿أَ فَرَأَیتُمُ الماءَ الَّذی تَشرَبُونَ ٭ ءَ أَنتُم أَنزَلتُمُوهُ مِنَ المُزنِ أَم نَحنُ المُنزِلُونَ﴾. (1) [7]باران را شما نازل کردید یا ما نازل کردیم، پس کار شما نیست، این دو. ما این باران را نازل کردیم، تمام مهندسی زیر زمین را ما تنظیم می کنیم، یک؛ اینها را ذخیره می کنیم کجا راه خیابانی است، کجا راه بیابانی است، کجا ورود ممنوع است، کجا دو راهه است، کجا سه راهه است، چه مقدار از زمین باید فاصله داشته باشد، کجا باید جمع بشوند که بعد به صورت منبع باشند و از این منبع آب بجوشد، به نام ینبوع؛ یعنی چشمه، همه این کارها را ما تنظیم کردیم.

رابطه تبهکاری انسان با پژمردگی و ویرانی شهرها

اگر تبهکاری کردید، ما دستور می دهیم که یک مقدار سطح آب پایین برود که شما نتوانید اینها را با وسایل سنّتی یا صنعتی استخراج کنید، کلّ شهرتان پژمرده خواهد شد: ﴿فَمَن یَأتیکُم بِماءٍ مَعینٍ﴾. (2) [8]«ماء معین» همان آب جاری است که «تناله الدلاء و تراه العیون»، آن آبی که چشم آن را می بیند و دلو به آن دسترسی دارد، به آن «ماء معین» می گویند؛ فرمود: ﴿مَن یَأتیکُم بِماءٍ مَعینٍ﴾ ما اگر این گاز، نفت و معادن دیگر را چند کیلومتر پایین تر ببریم، کلّ کشور شما می شود ویرانه. آب ها را اگر چند کیلومتر پایین تر ببریم، با چه وسیله شما می توانید این آب ها را بیرون بیاورید. اگر باران نبارد که کشورتان ویرانه می شود. ببارد؛ ولی ما این را پایین تر ببریم، باز هم کشورتان ویرانه است. ما به اندازه کافی باران می فرستیم، یک؛ اینها را دم دست شما قرار می دهیم، دو؛ راه را هم مشخص می کنیم که هرز نرود، اینها در یکجا جمع شوند، بشوند منبع، از آنجا بجوشد، بشود ینبوع؛ یعنی چشمه. الآن شما چشمه هایی که در بعضی از منطقه های ییلاقی است، قرن هاست که دارد می جوشد؛ این آب ذخیره شده سالانه است، فرمود ما این کارها را کردیم.

ص: 248


1- واقعه/سوره56، آیه18.
2- ملک/سوره67، آیه30.

تفاوت نقش خدای سبحان و کشاورز در حیات نباتی زمین

بعد فرمود که ما به وسیله این آب به کشاورزی شما حیات می دهیم، شما کشاورز نیستید، کارتان «حَرث» است نه «زَرع». شما این بذرها را که به انبار بردید، در موقع کشت، این بذرها را از انبار منتقل کرده و می آورید، بعد از شیار زمین در این خاک ها می پاشید همین! این را که نمی گویند کشاورزی، این را که نمی گویند «زَرع»، این را می گویند «حَرث»؛ یعنی انتقال جمادی از جایی به جای دیگر: ﴿أَ فَرَأَیتُم ما تَحرُثُونَ﴾؛ (1) [9]کار شما «حَرث» است ﴿ءَ أَنتُم تَزرَعُونَهُ أَم نَحنُ الزّارِعُونَ﴾ (2) [10]کار ما «زَرع» است، حیات دادن به جامد «زَرع» است، ما این مرده را زنده می کنیم. ما این یک حبّه را هفتصد برابر می کنیم، ما این یک حبه را خوشه و شاخه می کنیم، اگر هسته است شاخه می کنیم، اگر حبّه است خوشه می کنیم، ما به او جان می دهیم، ما زارع هستیم: ﴿ءَ أَنتُم تَزرَعُونَهُ أَم نَحنُ الزّارِعُونَ﴾، بنابراین حیات بخشی از آنِ ماست.

میوه های گوناگون هم در سورهٴ مبارکهٴ «رعد»، همان سه چهار آیه اول آن - که قبلاً بحث شد - همین بود، فرمود: ﴿وَ فِی الأَرضِ قِطَعٌ مُتَجاوِراتٌ﴾. یک هکتار زمین را شما چند قطعه می کنید، انواع و اقسام میوه ها که رنگ، مزه، کمیّت و کیفیّت آنها مختلف است: ﴿وَ فِی الأَرضِ قِطَعٌ مُتَجاوِراتٌ﴾ که ﴿نُفَضِّلُ بَعضَها عَلی بَعضٍ فِی الأُکُلِ﴾. (3) [11]نه برگ ها شبیه هم است، نه میوه ها شبیه هم است، نه طعم ها شبیه هم است نه آن خاصیت ها شبیه هم است، با اینکه خاک یکی است، آب یکی است، هوا یکی است، آفتاب یکی است، باغبان یکی است، کود یکی است. این نظم را ما به بوستان، مَرغزار و باغ شما دادیم: ﴿وَ فِی الأَرضِ قِطَعٌ مُتَجاوِراتٌ﴾ که ﴿نُفَضِّلُ بَعضَها عَلی بَعضٍ فِی الأُکُلِ﴾؛ بعد فرمود: اینها کار شماست یا کار ماست؟

ص: 249


1- واقعه/سوره56، آیه63.
2- واقعه/سوره56، آیه64.
3- رعد/سوره13، آیه4.

به هم ریختگی نزولات آسمانی و نظم کشاورزی با تبهکاری انسان

اگر - خدای ناکرده - بیراهه رفتید ما این راه را می بندیم. در بیانات نورانی امام سجاد(سلام الله علیه) است که به اندازه عطش هر بوته ای از گیاه، خدا یک قطره باران مشخص کرده است، سهمیه به اینها داد (1) ؛ به سبب گناه شماست که این گیاهان تشنه می مانند. اینکه فرمود: اگر خدای سبحان افراد را به گناه آنها بگیرد ﴿ما تَرَکَ عَلی ظَهرِها مِن دَابَّةٍ﴾ (2) [13]همین است، این مار و عقرب ها به وسیله ما در خشکی می مانند، آنها کاری به ما ندارند، این مورها، مارها، حیوانات بیابان و گوسفندها که گرسنه و تشنه هستند، در اثر سیّئات ماست. فرمود: ما اگر آن مقداری که شما استحقاق دارید، شما را به کیفر برسانیم ﴿ما تَرَکَ عَلی ظَهرِها مِن دَابَّةٍ﴾، شما به این حیوانات و گوسفندهای خود رحم کنید: ﴿مَن أَصدَقُ مِنَ اللّهِ قیلاً﴾، (3) [14]از او راستگوتر کیست؟

در بحث قبل این آیه مطرح شد، فرمود: اگر جامعه ای وظیفه خود را بشناسد، ما نمی خواهیم همه آنها شب زنده دار باشند؛ دروغ نگویند، نماز را بخوانند، روزه را بگیرند، همین واجبات را انجام بدهند، معاصی را ترک کنند، ما به اندازه کافی باران می فرستیم، سدّ اینها را هم پر می کنیم: ﴿وَ أَن لَوِ استَقامُوا عَلَی الطَّریقَةِ َلأَسقَیناهُم ماءً غَدَقاً﴾. (4) [15]

عدم نقض تأثیر تبهکاری با بهره مندی غربی ها از مواهب طبیعی

ص: 250


1-
2- فاطر/سوره35، آیه45.
3- نساء/سوره4، آیه122.
4- جن/سوره72، آیه16.

پرسش: ...؟پاسخ: آنها فرمود: ﴿فَلا تُعجِبکَ أَموالُهُم وَ لا أَولادُهُم إِنَّما یُریدُ اللّهُ لِیُعَذِّبَهُم﴾ (1) [16]فرمود: اینها وسیله ای است که ما اینها را به عذاب ألیم گرفتار کنیم؛ فرمود این طور نیست که حالا اینها متنعّم هستند، اینها رفتند یک جای خوبی را گرفتند، منطقه های شمالی باران فراوان دارد، دریا و آب و جنگل هست، اینها در مسائل دنیایی اگر مواظب باشند، دنیای آنها تأمین است؛ ولی در آخرت به عذاب ألیم گرفتار هستند؛ اما شما که در دنیا و آخرت می خواهید راحت باشید، راه آن همین است، کسی از شما باران نخواست، باران که ما نازل می کنیم: ﴿ءَ أَنتُم أَنزَلتُمُوهُ مِنَ المُزنِ أَم نَحنُ المُنزِلُونَ﴾ (2) [17]باران که به دست ماست، شما به راه باشید.

هوای نفس ریشه همه گرفتاری انسان

جامعه ما اگر همین بدیهیات و همین رساله را عمل کند؛ ما اینجا تمدّن داریم، کسی دروغ نگوید، خلاف نگوید، بیراهه نرود، بد نگوید، اینها اوّلیات دین است، خیلی آسان هم است. قبلاً به عرض شما رسید این ده دوازده میلیون پرونده که در دستگاه قضایی است، در اثر بد رفتاری ماست. ما قرض الحسنه را گذاشتیم کنار، ربا آمد جلوی آن، به عنوان اینکه سود ببرید. این دوازده میلیون پرونده برای چهل یا پنجاه میلیون از افراد جامعه است، چون هر پرونده ای برای دو نفر، هر دو نفری هم از دو خانوار است، هر خانوار هم چند نفر هستند که درگیرِ پرونده هستند؛ آن استرس ها، سکته ها و بیماری ها هست؛ این ناآرامی ها برای همین است چون ملتی که با کینه زندگی می کند، با اختلاف زندگی می کند، همین است.

ص: 251


1- توبه/سوره9، آیه55.
2- واقعه/سوره56، آیه69.

هیچ کسی دشمن ما نیست، مگر همان غرور و خودخواهی ما. در بحث ها مکرر به عرض شما رسید که با هر دشمنی می شود کنار آمد، این مارها و عقرب های سمّی بدترین دشمن انسان هستند، دیدید خیلی ها با آنها کنار می آیند، در هند و غیر هند دیدید بعضی ها با مار سمی زندگی می کنند، چندین عقرب را در سر و صورت خود جا می دهند، با عقرب می شود کنار آمد، با مار سمی می شود کنار آمد، اما با این نفس نمی شود کنار آمد، با غرور نمی شود کنار آمد، با شیطان نمی شود کنار آمد. آدم یک مقدار با این مار سمی کنار بیاید، او نیشی به آدم نمی زند، اما این غرور و خودخواهی، یک بار آدم حرف او را گوش بدهد، او بگوید به این نامحرم نگاه کن، اگر نگاه کرد، مگر رها می کند، می گوید بار دیگر، بار دیگر. این مال حرام را - رومیزی را - بگیر، مگر رها می کند. هر اندازه که انسان این نفس را اطاعت کند، او یک قدم جلوتر می آید. چقدر این سخن پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) زیباست، فرمود: «أَعدَی عَدُوَّکَ نَفسُکَ الَّتِی بَینَ جَنبَیکَ». (1) [18]این غرور و خودخواهی، نه تنها مثل مار و عقرب نیست، نظیر شیطان های استکباری هم نیست، برای اینکه آنها از آدم آب و خاک می خواهند، نفت و گاز می خواهند، جان آدم را می خواهند، بیش از این که کاری با آدم ندارند، بخواهند آدم را بکشند، منابع را هم ببرند دیگر غیر از این نیست؛ اما این نفس که نمی خواهد منابع ما را ببرد، این نفس که نمی خواهد ما را بکشد، این فقط می خواهد آبروی ما را ببرد، تمام تلاش و کوشش نفس امّاره این است که ﴿لِیَسُوؤُا وُجُوهَکُم﴾ (2) [19]این قصه حضرت آدم و حوا همین بود، فرمود: بالأخره لباس اینها را درآورد. تنها کار او این است که آدم را «مسلوب الحیثیه» کند، نه تنها ایمان را بگیرد با کفار هم که در می افتد، کافر که ایمان ندارد، تا این غرور و هوس ایمان آنها را بگیرد، می خواهد اینها را هم «مسلوب الحیثیه» کند، آدم «مسلوب الحیثیه» هر روز تَمنّی مرگ دارد و نمی میرد، آدم بی آبرو زندگی را می خواهد چه کند، چطور زندگی کند، یک عذاب ألیمی است، فرمود تمام تلاش و کوشش این غرور و خودخواهی و نفس این است که ﴿لِیَسُوؤُا وُجُوهَکُم﴾. این نعمت ها را ذات اقدس الهی می شمارد، فرمود از بالا حساب کنید ما نازل کردیم، از پایین حساب کنید، ما زارع و کشاورز هستیم، ما مرده را زنده می کنیم. شما کارتان این است که یک گونی را از جایی به جایی منتقل می کنید، روی این زمین پخش می کنید همین! ﴿أَ فَرَأَیتُم ما تَحرُثُونَ ٭ ءَ أَنتُم تَزرَعُونَهُ أَم نَحنُ الزّارِعُونَ﴾؛ ما زارع و حیات بخش هستیم ما یکی را هفتصدتا می کنیم. اینکه فرمود: ﴿أَ لَم تَرَ أَنَّ اللّهَ أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسَلَکَهُ یَنابیعَ فِی الأَرضِ ثُمَّ یُخرِجُ بِهِ زَرعاً﴾؛ یعنی ما زارع هستیم، این ﴿یُخرِجُ الحَیَّ مِنَ المَیِّتِ﴾ همین است، ﴿یُخرِجُ المَیِّتَ مِنَ الحَیِّ﴾ (3) [20]همین است، ما زنده می کنیم، حیات می بخشیم. این چیزی که شما در زمین فرو بردید، به اذن ما حرث کردید، ما آن را از دو طرف راه می دهیم، هم از طرف پایین، این حبّه گندم را می شکافیم که بشود ریشه آن و هم از طرف بالا می شکافیم، دهان باز می کند که بشود خوشه آن، دو طرف او را ما باز می کنیم، ما اخراج می کنیم، حیات به او می دهیم. ﴿مُختَلِفاً أَلوانُهُ﴾، نه تنها ﴿أَلوانُهُ﴾، بلکه «طُعومُه، کمیّاتهُ، کیفیّاتُهُ» که در اوایل سورهٴ مبارکهٴ «رعد» گذشت. بعد فرمود: تنها این نیست، پایان آن هم پژمردگی است. «هاج»؛ یعنی پژمرده شد، بعد از پژمرده شدن، به صورت کاه درمی آید که خوراک دام شما تأمین شود ما باید آنها را هم تأمین کنیم.

ص: 252


1- عدة الداعی، ابن فهدالحلی، ج1، ص295.
2- اسراء/سوره17، آیه7.
3- یونس/سوره10، آیه31.

تفاوت تعبیر قرآن در ذکر نعمت های طبیعی و معرفتی همراه انسان

فرمود این کشاورزی هایی که شما دارید، این باران هایی که ما نازل می کنیم، همه برای شما نیست: ﴿مَتاعاً لَکُم وَ ِلأَنعامِکُم﴾، (1) [21]﴿کُلُوا وَ ارعَوا أَنعامَکُم﴾؛ قدری خودتان بخورید قدری هم به دام های خود بدهید. آنجا که سخن از شکم است، انسان و دام را یکجا ذکر می کند، اما آنجا که سخن از معرفت است، انسان را با فرشته ها یکجا ذکر می کند. این بیان نورانی امام سجاد(سلام الله علیه) که - قبلاً گذشت - فرمود این ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ وَ المَلائِکَةُ وَ أُولُوا العِلمِ﴾ (2) [22]را ذات اقدس الهی برای گرامیداشت علم و عالم است که نام آنها را در ردیف فرشته ها ذکر می کند. این تنبّهی که حضرت داد، انسان را متنبّه می کند که خدای سبحان وقتی سخن از مال و خوردن است، انسان را با دام ذکر می کند: ﴿کُلُوا وَ ارعَوا أَنعامَکُم﴾، ﴿مَتاعاً لَکُم وَ ِلأَنعامِکُم﴾؛ اما وقتی سخن از علم و معرفت است، انسان را با فرشته یکجا ذکر می کند که ﴿وَ المَلائِکَةُ وَ أُولُوا العِلمِ﴾.

عقل، چراغ تشخیص مدیریت خدای سبحان بر نظام آفرینش

اما اینکه گفته می شود عقل حکم ندارد؛ یعنی عقل حاکم، قاضی، والی و مولا نیست، عقل یک چراغ خوبی است. وقتی در توحیدِ خالقی به این مطلب پی برد که «کان تامه» همه اشیا را خدا به عهده دارد که ﴿اللّهُ خالِقُ کُلِّ شَی ءٍ﴾، (3) [23]این می شود خالق. آثار و لوازم تربیتی اشیا را هم خدا به عهده دارد که او «ربّ کلّ شیء» است. پس هر چیزی را خدا آفرید، آثار هر چیزی را خدا آفرید، می شود ﴿إِنِ الحُکمُ إِلاّ لِلّهِ﴾. (4) [24]عقل حاکم باشد؛ یعنی قاضی باشد، والی باشد، مولا باشد، هیچ کاره است؛ البته یک چراغ خوبی است. اینکه می گوییم حکم می کند؛ یعنی می فهمد که این شیء هست. در قضیه «هلیّت بسیطه و کان تامه» این شیء آن اثر را دارد، در «هلیّت مرکبه، قضیه مرکبه، کان ناقصه». چیزی خود عقل به چیزی بدهد، کار عقل نیست؛ لذا حکم به معنای قضا، به معنای ولا، به معنای مدیریت در عقل نیست؛ بله، عقل عملی که مربوط به خود آدم است، اگر بخواهد کارهای آدم را انجام بدهد، والی است، مولاست، مدیر است، مدبّر است و آن کسی که بخواهد جامعه را برابر دستورات الهی اداره کند، آن هم تصمیم می گیرد که برابر عقل عملی چگونه اداره کند، اما در نظام آفرینش چه «کان تامه» چه «کان ناقصه»، ولایت، قضا و داوری از عقل باشد که چیزی را بیافریند، چیزی را به نحو «کان تامه» ایجاد کند یا چیزی را به چیزی عطا کند به نحو «کان ناقصه»، این کار عقل نیست. کار عقل فقط چراغ است، چراغ خوبی است و می فهمد. البته دو تا کار را ذات اقدس الهی، دو سرمایه را خدا به عقل داد: یکی آن بدیهیات اولیه است که خدا به عقل داد که: ﴿أَلهَمَها فُجُورَها وَ تَقواها﴾، (5) [25]این بدیهیات اولیه را عقل می فهمد؛ دوم قدرت حرکت و پیمودن راه از بدیهی به نظری است که این را هم به عقل داده؛ با این دو راه عقل می فهمد، جهان خدایی دارد، واحد است، احد است، وحی ای دارد و مانند آن، بعد تبعیّت می کند این کار عقل است.

ص: 253


1- نازعات/سوره79، آیه33.
2- آل عمران/سوره3، آیه18.
3- رعد/سوره13، آیه16.
4- انعام/سوره6، آیه57.
5- شمس/سوره91، آیه8.

پرسش: ...؟پاسخ: همین طور است عقل در ادراک مستقل است، نه در حکم. عقل صراط نیست، عقل مهندس نیست، عقل چراغ خوبی است؛ مثل آفتاب، کار آفتاب مهندسی نیست که راه ایجاد کند، راه را شارع ایجاد می کند، عقل می فهمد کجا حق است، کجا باطل است، کجا راه است، کجا چاه است؛ اما این راه را چه کسی آفرید، خود عقل می گوید جهان آفرین باید راه را نشان بدهد، باید راه را اشاره کند. صراط به دست شارع مقدس است. سراج را همان شارع، هم در درون انسان ایجاد کرد به نام عقل و هم در بیرون عطا کرد به نام نقل؛ با دو چراغ عقل و نقل، انسان «ما جاء به النبی» را «ما حکم به الله سبحانه تعالی» را می فهمد. فرمود این کار عقل است. از آن طرف خدای سبحان ﴿لا یُخلِفُ اللّهُ المیعادَ﴾ از این طرف اگر کسی این را توجه کند، این برای انسان لبیب و بامغز تذکره است، این تذکره و یادآوری است؛ یعنی ما این مطالب را در درون افراد نهادینه کردیم، بعد کم کم یادش می آید. اشتغالات دنیا ممکن است یک روپوش و سرپوشی روی این سرمایه های اولی باشد، ما آمدیم این سرمایه ها را حفظ کنیم: «یُثِیرُوا لَهُم دَفَائِن العُقُول» (1) [26]همین خواهد بود، این دفینه ها را کشف کنیم، این خاک ها را کنار بزنیم، بعد به او نشان بدهیم، بگوییم این است؛ آن وقت انسان خودش می فهمد که این سرمایه را داشت؛ لذا از او به عنوان تذکره یاد کرده است و اصل قرآن را هم به عنوان ﴿ذِکری لِلبَشَرِ﴾ (2) [27]یاد کرده است، فرمود: ﴿هَل مِن مُدَّکِرٍ﴾ (3) [28]گاهی به صورت ترجیع بند در سورهٴ مبارکهٴ «الرحمن»: ﴿فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ﴾ (4) [29]دارد، گاهی هم به صورت تذکره است: ﴿هَل مِن مُدَّکِرٍ﴾، ﴿هَل مِن مُدَّکِرٍ﴾ آمده.

ص: 254


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج1، ص113.
2- مدثر/سوره74، آیه31.
3- قمر/سوره54، آیه15.
4- رحمن/سوره55، آیه13.

ضرورت حفظ ظرف جان در به دست آوردن شرح صدر

بعد فرمود: ﴿أَ فَمَن شَرَحَ اللّهُ صَدرَهُ لِلإِسلامِ﴾؛ گاهی می فرماید زنده و مرده یکی نیستند، بینا و نابینا یکی نیستند، سالم و مریض یکی نیستند، ظلّ و حرور یکی نیستند؛ گاهی می فرماید «مشروح الصدر» با «قسیّ الصدر» یکسان نیستند. «مشروح الصدر» کسی است که سینه او برای دریافت معارف باز است. اصل مطلب را ذات اقدس الهی در قرآن کریم بیان کرد، وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) این را باز کرد. در قرآن فرمود ما حرف ها را بازگو می کنیم، گوش شنوا اینها را تحویل می گیرد: ﴿تَعِیَها أُذُنٌ واعِیَةٌ﴾، (1) [30]«وعاء»؛ یعنی ظرف. اگر کسی ظرف همراه او نباشد، مظروفی را نمی برد. فرمود هر کس هر جا می رود، باید ظرف و وعائی همراه او باشد، ما این ظرف را دادیم، اما شما این ظرف ها را با چیز دیگر پر کردید. انسان چقدر قصه و چقدر سریال و چقدر روزنامه های باطل و امثال باطل را باید بخواند، مگر آدم هر چیزی را می خواند، هر قصه ای را می خواند، هر کتابی را می خواند. شما شرح حال این بزرگان را مطالعه کنید؛ نذر برای ما رایج است، قسم برای ما رایج است، اما عهد در بین ما مرسوم نیست.

سیره علما در نوشتن رساله عهد در حفظ ظرفیت جان

این «رسالة العهد» را بسیاری از بزرگان نوشتند. عهد؛ یعنی انسان با خدا عهد کند معاهده کند، عهد یک عقد است، ایجاب و قبولی دارد که هر دو را خود انسان انجام می دهد. طرف عهد ما هم خداست می گوییم «عاهدتُ الله»، مثل اینکه نذر می کنیم یا می گوییم «و الله»، سوگند یاد می کنیم، آن هم انشاست، این کتاب عهد و نذر و یمین، هر سه را کنار هم نوشتند. عهد؛ یعنی با خدا انسان معاهده کند، خیلی از بزرگان عهد کردند که قصّه نخوانند، کتاب های غیر علمی نخوانند، حرف های غیر علمی نزنند، حرف های غیر علمی را گوش ندهند، مگر ظرفیت ما چقدر است؟ اگر انسان قصّه گوش بدهد مدام سریال ببیند مدام روزنامه های باطل بخواند، این جام پر می شود. فرمود آدم وقت خود را برای حرف غیر علمی تلف می کند. فرمود: ﴿تَعِیَها أُذُنٌ واعِیَةٌ﴾؛ یعنی «وعاء». خدا مرحوم آخوند صاحب کفایه را غریق رحمت کند! مثالی زد که این درخت مگر چقدر آب می خواهد، شما آب شور به او دادی، این دیگر آب شیرین جذب نمی کند، این درخت یک مقدار آب می خواست و شما هم آب شور به او دادی، این پس فردا می خشکد، بعد شما آب شیرین بخواهی به او بدهی که جذب نمی کند. این ذهن ما یک ظرفیت خاص دارد، کسی این ظرف را با مظروف باطل پر کند که دیگر جا برای معارف نیست، فرمود: ﴿تَعِیَها أُذُنٌ واعِیَةٌ﴾، ذیل این آیه را ملاحظه بفرمایید که بر وجود مبارک حضرت امیر(علیه السلام) تطبیق شده است، حضرت امیر دارای «اُذُن واعیه» است، (2) او البته مصداق کامل است، منحصر نیست، فرمود تمام تلاش و کوشش او این بود که ببیند، چه وحی ای بر پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نازل می شود.

ص: 255


1- حاقه/سوره69، آیه12.
2-

گسترش ظرفیت جان انسان با مظروف علم

بعد خود حضرت امیر که مصداق کامل «اُذُن واعیه» است، در همان جریانی که به کمیل فرمود: «یَا کُمَیلُ إِنَّ هَذِهِ القُلُوبَ أَوعِیَةٌ فَخَیرُهَا أَوعَاهَا» (1) [32]این دل ها ظروف است، اگر شما این ظرف را ظرفیت بیشتری دادید، بهترین ظرف است. این از بیانات نورانی آن حضرت است که در پایان نهج البلاغه آمده، فرمود: این یک ظرف با تمام ظروف عالم فرق می کند، این جان ما ظرفی است که با تمام ظروف عالم فرق می کند. هر ظرفی ظرفیتی دارد، شما اگر بخشی از آن مظروف را به این ظرف دادید، از ظرفیت این کم کردید، این را اشغال کردید، اگر ظرفی ظرفیت یک لیتر آب داشت، شما نیم لیتر آب در آن ریختید، ظرفیت آن را اشغال کردید، این فقط ظرفیت نیم لیتر دیگر دارد، همه ظروف این طور است. فرمود: تنها ظرفی که هر چه شما بریزید از آن کم نمی شود، یک؛ ظرفیت آن افزوده می شود، دو؛ این جان آدم است. الآن این شبستان بر فرض ظرفیت هفتصد، هشتصد یا هزار نفر را دارد، صد نفر که آمدند، بالأخره یک دهم ظرفیت آن اشغال شده، دیگر ظرفیت هزار نفر را ندارد. اما اگر شما شبستانی داشتید که اگر ظرفیت اوّلیه آن هزار نفر بود، وقتی صد نفر آمدند، ظرفیت آن دو هزار نفر شده، معلوم می شود مادی نیست. در بیانات نورانی حضرت که در آخر نهج البلاغه آمده است فرمود که: «کُلُّ وِعَاءٍ یَضِیقُ بِمَا جُعِلَ فِیهَ»؛ هر ظرفی با آمدن بخشی از مظروف ظرفیت آن کم می شود «إِلا وِعَاءَ العِلمِ فَإِنَّهُ یَتَّسِعُ بِه». (2) [33]این طلبه ای که وارد حوزه علمیه شد، اول ظرفیت ده تا مطلب علمی را دارد، وقتی این ده تا مطلب را یاد گرفت، ظرفیت صد تا مطلب را پیدا می کند، وقتی صد مطلب را یاد گرفت، ظرفیت هزار مطلب پیدا می کند. این ظرفی است که با آمدن مظروف، وسیع تر می شود، این حرف ها بوسیدنی نیست؟! فرمود: «کُلُّ وِعَاءٍ یَضِیقُ بِمَا جُعِلَ فِیهَ إِلا وِعَاءَ العِلمِ فَإِنَّهُ یَتَّسِعُ بِه»؛ هیچ کس نمی تواند بگوید من ظرفیتم همین قدر است، شما مظروف بگیرید ظرفیت آن اضافه می شود. این می شود شرح صدر، کسی نگوید من این مقدار قابلیت دارم:

ص: 256


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج18، ص346.
2- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج19، ص25.

داد او را قابلیت شرط نیست بلکه شرط قابلیت داد اوست (1)

فرمود: این دلی که شما دارید، الآن ظرفیت صد تا مطلب را دارد، بسیار خوب، کسی نمی گوید الآن شما هزار مطلب یاد بگیر؛ اما همین صد مطلب را که یاد گرفتی، این مظروف که آمد، ظرف را توسعه می دهد؛ آن وقت می توانی هزار مطلب یاد بگیری، «کُلُّ وِعَاءٍ یَضِیقُ بِمَا جُعِلَ فِیهَ إِلا وِعَاءَ العِلمِ» این می شود شرح صدر، ﴿أَ فَمَن شَرَحَ اللّهُ صَدرَهُ لِلإِسلامِ فَهُوَ عَلی نُورٍ مِن رَبِّهِ﴾ نور همیشه بالاست. در برابر «مشروح الصدر»: ﴿فَوَیلٌ لِلقاسِیَةِ قُلُوبُهُم﴾ است. شما می بینید این چشمه هایی که رسوبات دارد، اینها راه را می بندند، بسیاری از شما اهل ییلاق هستید یا ییلاق رفتید. این چشمه هایی که رسوبات دارد، وقتی که اول یک سرزمین دشت و شفاف است، این چشمه ای که با رسوب و املاح معدنی می جوشد، این راه خودش را می بندد، بسیاری از همین أحجار همان رسوبات معدنی این چشمه هاست، این اول کاری که می کند راه خودش را می بندد، می شود قسیّ: ﴿أو أشدُّ قَسوَةً﴾؛ (2) [35]نه چیزی از آن بیرون درمی آید به نام فطرت، نه چیزی به درون نفوذ می کند به نام علم حوزه و دانشگاه، این می شود: ﴿فَوَیلٌ لِلقاسِیَةِ قُلُوبُهُم مِن ذِکرِ اللّهِ أُولئِکَ فی ضَلالٍ مُبینٍ﴾ که «اعاذنا الله من شرور أنفسنا و سیئات أعمالنا».

!!!!!!!

[1]احزاب/سوره33، آیه6.

[2]کهف/سوره18، آیه6.

[3]فاطر/سوره35، آیه8.

[4]انبیاء/سوره21، آیه28.

ص: 257


1-
2- بقره/سوره2، آیه74.

[5]بقره/سوره2، آیه81.

[6]رحمن/سوره55، آیه44.

[7]واقعه/سوره56، آیه18.

[8]ملک/سوره67، آیه30.

[9]واقعه/سوره56، آیه63.

[10]واقعه/سوره56، آیه64.

[11]رعد/سوره13، آیه4.

[12]الصحیفه السجادیه، دعای27.

[13]فاطر/سوره35، آیه45.

[14]نساء/سوره4، آیه122.

[15]جن/سوره72، آیه16.

[16]توبه/سوره9، آیه55.

[17]واقعه/سوره56، آیه69.

[18]عدة الداعی، ابن فهدالحلی، ج1، ص295.

[19]اسراء/سوره17، آیه7.

[20]یونس/سوره10، آیه31.

[21]نازعات/سوره79، آیه33.

[22]آل عمران/سوره3، آیه18.

[23]رعد/سوره13، آیه16.

[24]انعام/سوره6، آیه57.

[25]شمس/سوره91، آیه8.

[26]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج1، ص113.

[27]مدثر/سوره74، آیه31.

[28]قمر/سوره54، آیه15.

[29]رحمن/سوره55، آیه13.

[30]حاقه/سوره69، آیه12.

[31]البرهان فی تفسیر القرآن، ج5، ص471.

[32]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج18، ص346.

[33]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج19، ص25.

[34]مثنوی معنوی، دفتر پنجم، بخش63؛ چاره آن دل عطای مبدلیست داد او را قابلیت شرط نیست.

ص: 258

بلک شرط قابلیت داد اوست داد لُبّ و قابلیت هست پوست

[35]بقره/سوره2، آیه74.

!!!!!!!

تفسیر آیات 21 تا 23 سوره زمر 93/08/21

تفسیر آیات 21 تا 23 سوره زمر

﴿أَ لَم تَرَ أَنَّ اللّهَ أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسَلَکَهُ یَنابیعَ فِی الأَرضِ ثُمَّ یُخرِجُ بِهِ زَرعاً مُختَلِفاً أَلوانُهُ ثُمَّ یَهیجُ فَتَراهُ مُصفَرّاً ثُمَّ یَجعَلُهُ حُطاماً إِنَّ فی ذلِکَ لَذِکری ِلأُولِی الأَلبابِ(21) أَ فَمَن شَرَحَ اللّهُ صَدرَهُ لِلإِسلامِ فَهُوَ عَلی نُورٍ مِن رَبِّهِ فَوَیلٌ لِلقاسِیَةِ قُلُوبُهُم مِن ذِکرِ اللّهِ أُولئِکَ فی ضَلالٍ مُبینٍ(22) اللّهُ نَزَّلَ أَحسَنَ الحَدیثِ کِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِیَ تَقشَعِرُّ مِنهُ جُلُودُ الَّذینَ یَخشَونَ رَبَّهُم ثُمَّ تَلینُ جُلُودُهُم وَ قُلُوبُهُم إِلی ذِکرِ اللّهِ ذلِکَ هُدَی اللّهِ یَهدی بِهِ مَن یَشاءُ وَ مَن یُضلِلِ اللّهُ فَما لَهُ مِن هادٍ(23)﴾

نظم در مدیریت نزولات آسمانی و حیات بخشی آن دالّ بر توحید

چون سورهٴ مبارکهٴ «زمر» در مکه نازل شد و سور مکی درباره اصول دین و خطوط کلّی فقه و اخلاق مطرح است، جریان برهان توحیدی را به مناسبت های گوناگون در این سورهٴ مبارکه ذکر فرمود. یکی از نشانه های توحید ذات اقدس الهی این است که باران را نازل می کند، کیفیت پیدایش باد، اولاً؛ ابر ثانیاً، تقسیم ابر به باردار و غیر باردار ثالثاً، نکاح ابر و تلقیح ابرها رابعاً و ایجاد رحم برای ابرهای باردار که ﴿فَتَرَی الوَدقَ یَخرُجُ مِن خِلالِهِ﴾ (1) [1]خامساً؛ اینها نشانه توحید است. بعد فرمود ما به وسیله این باران، مرده را زنده می کنیم؛ زیرا در فصل بهار این گیاهان این نباتات که خواب هستند بیدار می شوند. آنهایی هم که بیدارند؛ ولی فعال نبودند، مثل درخت سرو و چمن و این گونه از چیزها که بیدار هستند؛ نظیر مرکبات اینها درست است در زمستان خواب نمی روند و بیدارند، برگ دارند و سبزند، اما فعال نیستند. وقتی که بهار شد آن خوابیده ها را بیدار می کند و این غیر فعال را فعال می کند. اینها تغذیه می کنند، این مواد را جذب می کنند، این خاک مرده وقتی جذب بدنه این درخت شد، می شود زنده، هم خوابیده ها را بیدار می کند، هم غیر فعال را فعال می کند، هم مرده را زنده می کند، همان طور که خوابیده را بیدار می کند. این کودها این خاک ها که در کنار این درخت اند وقتی جذب شدند، درخت اینها را جذب کرد، وارد دستگاه گوارشی درخت شدند، می شوند خوشه و شاخه و ساقه و میوه که حیات نباتی پیدا می کنند. در خیلی از موارد، سخن از احیای اینهاست. در سورهٴ مبارکهٴ «نحل» - که قبلاً گذشت - آیه 65 فرمود: ﴿وَ اللّهُ أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَحیا بِهِ الأَرضَ بَعدَ مَوتِها﴾ این زمین مرده را زنده می کند؛ همان طوری که خوابیده را بیدار می کند غیر فعال را فعال می کند. این معنای اخراج میوه هاست. ﴿ثُمَّ یُخرِجُ بِهِ زَرعاً﴾ که ﴿مُختَلِفاً أَلوانُهُ﴾؛ آن گاه همین گیاه، همین درخت در پاییز که شد، زرد می شود، برگریزان می شود، به صورت حطام و کاه درمی آید و اگر کسی لَبیب باشد، این نظم «محیّر العقول» را دلیل بر وجود ناظم می بیند و چون کلّ نظام هماهنگ است، یک ناظم بیشتر نیست.

ص: 259


1- نور/سوره24، آیه43.

حصول شرح صدر برای انسان با کسب معارف توحیدی

﴿أَ فَمَن شَرَحَ اللّهُ صَدرَهُ لِلإِسلامِ فَهُوَ عَلی نُورٍ مِن رَبِّهِ﴾، کسی که معارف توحیدی را ادراک کند، از شرح صدر برخوردار است؛ یعنی قلب او یک ظرفیت خوبی است، یک؛ مظروف خوب را هم جا می دهد، دو؛ ظرفیت بعضی ها برای مظروف آلوده زیاد است: ﴿أَ فَمَن شَرَحَ اللّهُ صَدرَهُ﴾ «بالکفر غضباً»، آنها هم «مشروح الصدر» هستند، چون بسیاری از اباطیل را جا می دهند؛ ظرفیت فراوانی دارند، اما برای پذیرش آلودگی ها و بدی ها. مردان الهی مشروح الصدر هستند، چون «علی نور ربّ» بودند که فطرت آنهاست و نور اضافه هم دارند؛ همان طوری که یک هدایت اوّلی است و یک هدایت ثانوی، یک نور اوّلی است و یک نور ثانوی. نور اوّلی همان نور فطرت است که خدای سبحان به همگان عطا کرده، اگر کسی از این نور اولی استفاده کند، از نور دوم بهره می برد: ﴿فَهُوَ عَلی نُورٍ مِن رَبِّهِ﴾.

قساوت قلب و ناآرامی جان، ثمره فراموشی یاد خدا

مطلب مهم این است که یاد خدا هم قلبِ ناآرام را آرام می کند، هم قلبِ غیر مطمئن را مطمئن می کند و اینها چون «نَبَذُوا کِتَابَ اللهِ وَراءَ ظُهُورِهِم» (1) [2]به جای اینکه با یاد خدا قلب لیّن داشته باشند، «لیّن القلب» باشند، مهربان و عطوف باشند، «قسیّ القلب» هستند. به جای اینکه مطمئن باشند، «مضطرب القلب» و ناآرام هستند، هر روز «یَمِیلُونَ مَعَ کُلِّ رِیحٍ»، (2) [3]بر یک سَمت گرایش دارند. فرمود: ﴿فَوَیلٌ لِلقاسِیَةِ قُلُوبُهُم﴾، مثل اینکه می گویند، بدا به حال کسی که در روز، چیزی را نبیند این معلوم است که چشم او آفت دارد، اگر چشم او آفت نداشته باشد و بیمار نباشد که روز باید همه چیز را ببیند. اگر گفتند بدا به حال کسی که در روز چیزی را نمی بیند؛ یعنی چشم او خیلی مریض است. اگر کسی گفته باشد: ﴿فَوَیلٌ لِلقاسِیَةِ قُلُوبُهُم مِن ذِکرِ اللّهِ﴾ معلوم می شود قلب او خیلی مریض است. اینها که ﴿فی قُلُوبِهِم مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً﴾ (3) [4]و مانند آن شدند، به جای اینکه از ذکر خدا طرفی ببندند که ﴿أَلا بِذِکرِ اللّهِ تَطمَئِنُّ القُلُوبُ﴾، (4) [5]«مضطرب القلب» هستند. به جای اینکه از ذکر خدا بهره ای ببرند که لیّن و نرم شود، خشن و قسیّ خواهد شد: ﴿ثُمَّ قَسَت قُلُوبُکُم مِن بَعدِ ذلِکَ فَهِیَ کَالحِجارَةِ أَو أَشَدُّ قَسوَةً﴾ که در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» گذشت، فرمود: برخی از دل ها از سنگ سخت تر است، برای اینکه برخی از سنگ ها منشأ جوشش چشمه ها هستند: ﴿وَ إِنَّ مِنها لَما یَشَّقَّقُ فَیَخرُجُ مِنهُ الماءُ﴾؛ (5) [6]اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» گذشت این است که در دل بعضی از سنگ ها آب حیات بخش می جوشد و اما این قلب ها این چنین نیست، معلوم می شود آنها که «نبذوا کتاب الله وراء ظهورهم» با یاد خدا که باید مطمئن شوند، همیشه مضطرب هستند، با اینکه با یاد خدا باید لیّن و مهربان شوند، «قسیّ القلب» و خشن هستند: ﴿فَوَیلٌ لِلقاسِیَةِ قُلُوبُهُم مِن ذِکرِ اللّهِ﴾، این گروه در برابر گروه اول که ﴿فَهُوَ عَلی نُورٍ مِن رَبِّهِ﴾ بودند، اینها ﴿فی ضَلالٍ مُبینٍ﴾ هستند.

ص: 260


1- بقره/سوره2، آیه101.
2- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج12، ص86.
3- بقره/سوره2، آیه10.
4- رعد/سوره13، آیه28.
5- بقره/سوره2، آیه74.

پرسش: فرق ماهوی صدر با قلب چیست؟

پاسخ: صدر، قلب، فؤاد، هر کدام شأنی از شئون روح هستند، به مناسبتی می گویند صدر، به مناسبتی می گویند فؤاد، به مناسبتی می گویند قلب؛ از آن جهت که تعلقاتی دارد، انقلاباتی دارد، تحولاتی دارد، به آن می گویند قلب، از آن جهت که مخزن است می شود صدر و مانند آن، اینها شئون گوناگون رو ح هستند که به مناسبت این شئون اسامی مختلف دارند.

عدم تساوی صاحبان شرح صدر با جان های ناآرام

پرسش: اول آیه همزه استفهام آمده سرّ آن چیست؟

پاسخ: بله، استفهام انکاری است، مثل اینکه فرمود: آیا زنده و مرده یکی است؟ یعنی نه، استفهام انکاری همین است؛ منتها گاهی هر دو طرف ذکر می شود، گاهی یک طرف ذکر می شود که طرف دیگر را خود شخص مخاطب می فهمد. در طلیعه آن بحث اشاره شد که قرآن کریم، گاهی تصریح می کند، گاهی تلویح که حیّ و میّت یکسان نیستند، عالم و جاهل یکسان نیستند، بصیر و أعمی یکسان نیستند، ظِلّ و حرور یکسان نیستند، اینها را تصرح می کند. گاهی یک طرف را ذکر می کند و طرف دیگر را ذکر نمی کند که می شود صنعت احتباک؛ نظیر آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «یس» گذشت که فرمود: ﴿لِیُنذِرَ مَن کانَ حَیّاً وَ یَحِقَّ القَولُ عَلَی الکافِرینَ﴾؛ (1) [7]ملاحظه فرمودید، در صنعت «احتباک» که از صنایع بدیعی است چهار چیز هست، در بین این چهار چیز، دو چیز ذکر می شود، تا آن دو چیز را طرف مقابل بفهمد. آنکه در سورهٴ مبارکهٴ «یس» هست این است که ﴿لِیُنذِرَ مَن کانَ حَیّاً وَ یَحِقَّ القَولُ عَلَی الکافِرینَ﴾؛ روشن است که زنده در مقابل کافر نیست. تقسیم اوّلی این است که انسان یا زنده است یا مرده، زنده یا مؤمن است یا کافر؛ در بین این امور چهارگانه دو امر ذکر شد تا دو امر دیگر را مخاطب بفهمد، وگرنه کافر که در مقابل زنده و زنده که در مقابل کافر نیست. انسان یا زنده است یا مرده، زنده یا مؤمن است یا کافر.

ص: 261


1- یس/سوره36، آیه70.

پرسش: فرمود: ﴿فَهُوَ عَلی نُورٍ مِن رَبِّهِ﴾ آن وقت نسبت به اضافه ﴿عَلی﴾ عنایتی دارد؟

پاسخ: بله، چون مبنای آن نور است، مستوای آن نور است، پایه آن نور است، بر نور استوار است، بر نور قرار دارد.

سرّ امر به اعتصام بر قرآن با توجه به نزول آن

در جریان انزال کتاب فرمود: ﴿أَ لَم تَرَ أَنَّ اللّهَ أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ﴾. این فرق را در قرآن کریم بارها ملاحظه فرمودید که بیان کرده خدا باران را نازل کرد؛ یعنی به زمین انداخت، اما قرآن را نازل کرد؛ یعنی به زمین آویخت، نه اینکه به زمین انداخت؛ آن طوری که باران را نازل کرد، آن طور قرآن را نازل نکرد. قرآن یک حبل متینی است که به ما فرمودند، به این حبل اعتصام کنید. «حبل» اگر انداخته باشد که مشکل خودش را حل نمی کند، چگونه مشکل معتصمان را حل کند. به طنابی که کنار مغازه افتاده است، انسان چنگ بزند که نجات پیدا نمی کند. اگر حَبلی به یک جای بلندی بسته باشد و آویخته باشد، انسان می تواند این حَبل را بگیرد و بالا برود. در آن حدیث نورانی «إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَین» گذشت که فرمود: این دو ثقل، دو وزنه وزین را که ما به شما دادیم «أَحَدهُمَا کِتَابَ اللهِ» (1) [8]است که «أَحَدُ طَرَفَیهِ بِیَدِ اللهِ سُبحَانَهُ وَ تَعَالی وَ الطَرَفُ الآخَرُ بَأَیدِیکُم»؛ (2) [9]یعنی این حبل ممتد و حبل متین، یک طرف آن دست خداست، یک طرف دیگر دست مردم است. آن طرفی که دست خداست، «علیِّ حکیم» است که نه عبری است و نه عربی و نه تازی است نه فارسی؛ این طرفی که دست مردم است عربی مبین است که در آغاز سورهٴ مبارکهٴ «زخرف» به آن اشاره کرد. این مضمون در اول سورهٴ مبارکهٴ «زخرف» هست که ﴿إِنّا جَعَلناهُ قُرآناً عَرَبِیّاً لَعَلَّکُم تَعقِلُونَ ٭ وَ إِنَّهُ فی أُمِّ الکِتابِ لَدَینا لَعَلِیُّ حَکیمٌ﴾؛ (3) [10]یعنی آنکه در دسترس شماست عربی است که با قواعد عربی می توانید از آن استفاده کنید، اما آنکه نزد خدای سبحان است، «علیِّ حکیم» است: ﴿وَ إِنَّهُ فی أُمِّ الکِتابِ لَدَینا لَعَلِیُّ حَکیمٌ﴾.

ص: 262


1- حدیث الثقلین تواتره_فقهه، السیدعلی الحسینی المیلانی، ج1، ص136.
2- الامامه الالهیه، الشیخ محمدالسند، ج1، ص57.
3- زخرف/سوره43، آیه3.

بنابراین آن گونه که باران را نازل کرده، بارش را نازل کرده، تگرگ و یخ را نازل کرده، آن گونه قرآن را نازل نکرده: ﴿اللّهُ نَزَّلَ أَحسَنَ الحَدیثِ﴾ را، به عنوان القا و آویختن، نه انداختن؛ لذا به ما فرمود: ﴿وَ اعتَصِمُوا بِحَبلِ اللّهِ جَمیعاً﴾. (1)

تبیین اطلاق أحسن بودن کلام الهی

اما این حدیث از سخن الهی است، کلام الهی است، از قرآن تعبیر به حدیث شده است، کلام الهی شده است، می فرماید: ﴿فَلیَأتُوا بِحَدیثٍ مِثلِهِ﴾ (2) [12]کلامی را می گویند حدیث که تازه و نو است. اما «أحسن» بودن او سخن از أحسن «بالقول المطلق» است، هم از نظر، نظر «أحسن» است هم از نظر حکمت های عملی و حقوقی و ادبی. از نظر ادبی که فصاحت است و بلاغت است و مانند آن. اما از نظر عقلی، عقل نظری و حکمت و باید و نباید و بود و نبود «أحسن» است، برای اینکه متقن ترین برهان در آن هست، هم جامع است که حضرت فرمود: «أُعطِیتُ جَوَامِعَ الکَلِمَ» (3) [13]که همه مطالب لازم را داراست. پس از نظر جامعیت «أحسن» است، از نظر اتقان براهین، «أحسن» است و از نظر هماهنگی و همگون بودن، «أحسن» است و از جهت اینکه در بین راه هیچ آسیبی ندید، أحسن است و از اینکه آسیب پذیر نیست، أحسن است: ﴿اللّهُ نَزَّلَ أَحسَنَ الحَدیثِ﴾، این «أحسن الحدیث» را مشخص کرد، فرمود: اولاً کتاب است، کسی خیال نکند که این بعدها نوشته شده، نه، در زمان خود پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به صورت کتاب بود؛ منتها حالا جمع نشده بود. درست است قبل از اسلام در حجاز خبری از نوشتن و کتابت و تقریر نبود، اما به برکت اسلام نوشتن یک چیز رایجی شده. طولانی ترین آیه قرآن کریم همان است که در بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «بقره» است، در آن بخش فرمود که شما هر کاری که دارید، هر تجارتی که دارید، اگر مهم نیست؛ نظیر خرید روزانه که احتیاجی به سند و قباله و اینها ندارد؛ قدری نان، سیب زمینی و میوه می خرید، این قباله و سند لازم ندارد؛ اما تجارت های مهم، شرکت هایی دارید، خانه می خرید، تجارت های مهم دارید و کارهای زندگی دارید، حتماً سند تنظیم کنید: ﴿وَ لیَکتُب بَینَکُم کاتِبٌ بِالعَدلِ﴾. دیون و معاملات خود را این چنین کنید، تجارت شما باید مکتوب باشد، دفتر رسمی داشته باشید، شما نمی توانید: ﴿وَ لیَکتُب بَینَکُم کاتِبٌ بِالعَدلِ﴾؛ اگر کسی سفیه بود یا نداشت ﴿فَلیُملِل ولیهُ بِالعَدلِ﴾. (4) [14]او هم حق را رعایت کند. این بازار آوردن مسئله کتابت، معلوم می شود، دیگر رسمی شد. آن روزی که در حجاز نویسنده یک یا دو یا پنج یا شش نفر بودند، الآن صدها نفر شدند، برای اینکه این آیه رسمیت داد، فرمود: تجارت های خود را بنویسید؛ اگر اینها آشنا به کتابت نباشند که این حکم را ندارند، پس کتابت دیگر رسمی شد. آن روز دیگر خیلی ها می نوشتند؛ البته این آیه در مدینه نازل شد، وضع حجاز دیگر کاملاً برگشت. اینکه فرمود: «طَلَبُ العِلمِ فَرِیضَةٌ» (5) [15]یاد گرفتن، نوشتن، تعلیم و تعلّم را واجب کرده، بر علما تعلیم را واجب کرده، بر متعلّمان تعلّم را واجب کرده؛ آن روایت نورانی که مرحوم کلینی در جلد اول کافی نقل می کند که خدای سبحان هرگز از جهّال تعهد نگرفته، مگر اینکه قبلاً از عالمان دین تعهد گرفته: «لأَنَّ العِلمَ قَبلَ الجَهل»، (6) [16]اگر هجرت به حوزه ها واجب است، برای ﴿لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ﴾، (7) [17]هجرت به مناطق محروم هم برای علما و فضلا و طلاب واجب است؛ «لأَنَّ العِلمَ قَبلَ الجَهل»، این طور نیست که تعلّم واجب باشد؛ ولی تعلیم واجب نباشد، هجرت برای تعلّم واجب است. هجرت برای تعلیم واجب است این روایت نورانی را که مرحوم کلینی نقل کرده، برهان مسئله است، فرمود: ذات اقدس الهی از هیچ جاهلی تعهد نگرفته که عالم شود، مگر اینکه قبلاً از علما تعهد گرفته که معلم جامعه باشند؛ «لأَنَّ العِلمَ قَبلَ الجَهل». با این وضع تشویقی برای تعلیم مردم نویسنده شدند، مسئله کتابت قرآن یک چیز رسمی بود، حالا جمع نشده، بعد جمع شده است، مطلب دیگر است. فرمود: ما کتاب نازل کردیم، ﴿اللّهُ نَزَّلَ﴾ به نحو آویختن، نه به نحو انداختن.

ص: 263


1- آل عمران/سوره3، آیه103.
2- طور/سوره52، آیه34.
3- من لا یحضره الفقیه، الشیخ الصدوق، ج1، ص241.
4- بقره/سوره2، آیه282.
5- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص30، ط اسلامی.
6- بحار الانوار، العلامه المجلسی، ج2، ص23.
7- توبه/سوره9، آیه122.

ادله «أحسن الحدیث» بودن قرآن

این «أحسن الحدیث» است، برای اینکه حُسن آن مشخص شد، حُسن علمی دارد، حُسن عملی دارد و جامع الاطراف است. کتابی است همگون، شبهه و اشتباه ندارد؛ ولی شبیه هم است، شباهتی دارند که منزله از شبهه است، مبرّای از اشتباه است، همگون و شبیه هستند، چون شبیه هم هستند، مفسّر و مبیّن یکدیگر هستند: «إِنَّ القُرآنَ یَنطِقُ بَعضُهُ بِبَعضٍ» که در بیانات نورانی حضرت امیر در نهج البلاغه است، «یُصدِّقُ بَعضُهُ بِبَعضٍ» (1) [18]که باز هم در فرمایشات حضرت در نهج البلاغه است. یک کتاب همگون و شبیه هم که فضیلت شباهت را دارد؛ اما از آسیب شبهه مصون است، از گزند اشتباه مصون است، کتابی نیست که شبهه افکن باشد، کتابی نیست که انسان را به اشتباه بیندازد. کتابی است که تشابه دارد، این تشابه باعث می شود که بسیاری از آیات را با یکدیگر می شود، حل کرد، این خصوصیت را دارد اگر دو نفر یا دو چیز شبیه هم باشند زمینه اشتباه و شبهه فراهم می شود. این کتاب که «أحسن الحدیث» است، فضیلت تشابه را دارد؛ ولی آسیب اشتباه و شبهه را نخواهد داشت، ﴿کِتاباً مُتَشابِهاً﴾؛ لذا «یُفسّر بعضه بعضاً» (2) [19]، «یَنطِقُ بَعضُهُ بِبَعضٍ»، «یُصدّق بعضه بعضا»، یک چنین کتابی است.

علت قیّم دانستن قرآن با توجه به تشابه بدون تلبیس آن

پرسش: اگر قرآن دیگران را به اشتباه نمی اندازد پس چرا قیّم دارد؟ چرا امام باید باشد که قرآن را ... ؟

ص: 264


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج1، ص288.
2- بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج29، ص352.

پاسخ: قرآن کتاب قانون اساسی است، مبیّن می خواهد، فرمود که ما گفتیم نماز بخوان؛ اما چند رکعت نماز بخوان، به کدام طرف نماز بخوان، شروط آن چیست؟ این را به قیّم های خود گفتیم، به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) این حرف ها را گفتیم که ﴿لِتُبَیِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیهِم﴾، (1) [20]او هم به اهل بیت (علیهم السلام) منتقل کرد.

این الفیه را که مرحوم شهید نوشته، این نفلیه را که این نوشته هزار حُکم واجب برای نماز هست، سه هزار حکم مستحب برای نماز هست، اینها را اهل بیت باید از قرآن دربیاورند و به ما بگویند. خود قرآن ما را ارجاع می دهد، فرمود: ﴿وَ ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُم عَنهُ فَانتَهُوا﴾ (2) [21]ما «جامع الکلم» نوشتیم، ما قانون اساسی نوشتیم، قانون فرعی را به او گفتیم، قوانین فرعی باید به وسیله او به شما ابلاغ شود، آن را هم ما گفتیم، گفته ماست: ﴿ما یَنطِقُ عَنِ الهَوی﴾ (3) [22]است، برابر وحی می گوییم؛ لذا قیّم می خواهد، مبیّن می خواهد، مفسر می خواهد، امام و پیغمبر می خواهد و مانند آن.

ولی عمده آن است که اعجاز قرآن در این است که تشابه دارد، آثار مثبت تشابه را دارد؛ ولی آثار منفی تشابه را که اشتباه و شبهه باشد ندارد و این بیان تنها درباره خود قرآن نیست؛ منتها حالا چون محل ابتلای ما قرآن است؛ به این آیه و امثال این آیه استدلال می کنیم، برای اینکه قرآن هماهنگ است.

ص: 265


1- نحل/سوره16، آیه44.
2- حشر/سوره59، آیه7.
3- نجم/سوره53، آیه3.

آیات قرآن اصلاح کننده دیدگاه جهان شناسی انسان

اما دایی کبیر - ناصر کبیر - جد امّی مرحوم سید مرتضی(رضوان الله علیه) آنها و همچنین فقهای بعدی، این بزرگواران مخصوصاً ابن شهر آشوب(رضوان الله علیه)- که آن هم به عنوان «شیخ الطائفه» شهرت پیدا کرد و البته اینها هم مقداری از آن مطلب را باز کردند - می فرماید: قرآن به آدم دید می دهد، فرمود اگر این عینک را که قرآن به چشم شما گذاشت، شما بتوانید جهان را ببینید، چند چیز را به صورت مشروح و باز می بینید: کلّ جهان را، یک؛ کلّ کتاب های آسمانی از صحف ابراهیم و تورات موسی و انجیل عیسی و کتاب هایی که برای انبیا آمد تا وجود مبارک پیغمبر(علیهم السلام) می بینید، دو؛ کتاب ها را با نظام تکوین می بینید، سه؛ این سه حلقه ارتباطی را می بینید، می بینید که همه همگون هستند، چرا؟ چون برهان مسئله هر سه را ایجاب می کند، می شود ادعا کرد که هیچ اختلاف و ناهماهنگی در جهان آفرینش از ازل تا ابد نیست، این یک ادعا؛ هیچ ناهماهنگی در کتاب های آسمانی از صحف ابراهیم تا قرآنِ حضرت نیست، این دو ادعا؛ هیچ ناهماهنگی بین صحف الهی و ساختار تکوین نیست، این سه ادعا؛ برهان مسئله همان است که در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» گذشت که ﴿لَو کانَ مِن عِندِ غَیرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فیهِ اختِلافاً کَثیراً﴾؛ (1) [23]«لکن التّالی باطل فالمقدّم مثله»، این قیاس استثنایی می گوید که اگر قرآن از نزد غیر خدا بود، حتماً در آن اختلاف بود، برای اینکه کتابی که در طول 23 سال نوشته بشود، گاهی در هجرت، گاهی در وطن، گاهی در جنگ، گاهی در صلح، گاهی در محاصره و تحریم اقتصادی، گاهی در زمان رفاه، گاهی در زمان قحطی، گاهی در زمان نشاط؛ یک کتاب همگون و هماهنگ که هیچ اختلافی در آن نباشد هر انسانی بعد از 23 سال کامل تر می شود، حرف های پخته تر دارد، این چنین نیست که - معاذ الله - ما بگوییم، قرآن کامل تر شده، پخته تر شده، حرف های اول با آخر آن فرق می کند، این طور نیست. آیه سورهٴ مبارکهٴ «نساء» یک اصل کلی را به ما القا می کند، آیه 82 سورهٴ مبارکهٴ «نساء» این بود: ﴿أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ القُرآنَ وَ لَو کانَ مِن عِندِ غَیرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فیهِ اختِلافاً کَثیراً﴾، ما اختلاف نمی بینیم، تشابه می بینیم «لکن التالی باطل فالمقدّم مثله». این قیاس استثنایی که از آیه 82 برمی آید به تعبیر شیخ الطائفه مرحوم ابن شهر آشوب و سایر بزرگان، این سه تا؛ یعنی سه تا قیاس استثنایی درست می کند. ساختار خلقت را البته خود قرآن مشخص کرد، فرمود: ﴿هَل تَری مِن فُطُورٍ﴾ شما خوب به عالم نگاه کنید، می بینید که همه چیز منظم است، چیزی با چیزی درگیر نیست، همه چیز مُعِین و معاون یکدیگر هستند: ﴿ما تَری فی خَلقِ الرَّحمنِ مِن تَفاوُتٍ﴾، (2) [24]﴿ثُمَّ ارجِعِ البَصَرَ کَرَّتَینِ یَنقَلِب إِلَیکَ البَصَرُ خاسِئاً وَ هُوَ حَسیرٌ﴾؛ (3) اگر دو بار، ده بار، صد بار عالم را نگاه کنید، جز نظم چیز دیگر نمی بینید، این درباره تکوین است. درباره تدوین و کتاب، همین برهانی که به صورت قیاس استثنایی است، درباره قرآن کریم وارد شده است، درباره همه صحف اسلامی، چه داخلی چه خارجی؛ یعنی تورات موسی این آیه را دارد، انجیل عیسی(سلام الله علیهما) دارد، صحف ابراهیم دارد، زبور داود(علیهم السلام) دارد، قرآن هم دارد، این یک؛ تک تک اینها در باره درون گروهی است. مجموع اینها هم همین قیاس استثنایی را دارد، مجموع صحف آسمانی، هیچ حرفی مخالف حرف دیگر نیست، چرا؟ چون همه اینها «من عند الله» است: ﴿لَو کانَ مِن عِندِ غَیرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فیهِ اختِلافاً کَثیراً﴾، این یک قیاس استثنایی است که درباره تک تک این کتاب ها جاری است، یک؛ درباره مجموع این کتاب ها جاری است، دو؛ درباره ساختار خلقت جاری است و درباره کتاب های تدوینی و تکوینی خدا صادق است، سه؛ یعنی کلّ نظام هماهنگ است، برهان همین است، چون خالق کلّ هستی «الله» است و او ﴿بِکُلِّ شُیءٍ عَلِیمٌ﴾ (4) [26]است؛ مدوّن و متکلّم و کاتب همه کتاب های آسمانی «الله» است، او ﴿بِکُلِّ شُیءٍ عَلِیمٌ﴾ است. این کتاب های تدوینی، کلماتِ همان است که جهان آفرین است و آفریننده جهان، همان است که متکلّم این کتاب تدوینی است. سه تا قیاس استثنایی از همین آیه 82 سورهٴ مبارکهٴ «نساء» استفاده می شود؛ پس کلّ نظام می شود هماهنگ.

ص: 266


1- نساء/سوره4، آیه82.
2- ملک/سوره67، آیه3.
3- ملک/سوره67، آیه4.
4- بقره/سوره2، آیه29.

ناتمامی دیدگاه فخر رازی در تفسیر «مثانی» بودن قرآن

آن وقت این مجموعه ای که به عنوان «جوامع الکلم» است، به پیغمبر و اهل بیت(علیهم السلام) داده شد، اینها برای ما شرح می کنند؛ لذا می شود ﴿أَحسَنَ الحَدیث﴾.

﴿اللّهُ نَزَّلَ أَحسَنَ الحَدیثِ کِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِیَ﴾؛ «مثانی» که فخر رازی و امثال فخر رازی به دنبال آن می گردند، به اینکه دنیا دارد و آخرت وعده دارد و وعید، تبشیر دارد و انذار، هدایت دارد و اضلال؛ اینها کف حرف است. «مثانی»؛ یعنی انثنا دارد؛ الآن می بینید این ستون ها هیچ کدام انثنا ندارد، اما ستون هایی که سابق، درست می کردند، هلالی بود که محکم تر بود و بار را بهتر به دوش می کشید یک بنای هلالی همه آنها منثنی هستند یعنی منعطف هستند. تثنیه را که تثنیه می گویند، برای اینکه دو چیز بیگانه که تثنیه نیست. انسانِ منضم به حجر را که تثنیه نمی گویند. دو تا انسان را می گویند تثنیه، دو تا حجر را می گویند تثنیه، باید انثنا داشته باشد؛ یعنی انعطاف داشته باشد؛ یعنی گرایش داشته باشد. الآن وقتی شما می خواهید سرشماری کنید، انسان ها را می شمارید، یک دامدار بخواهد سرشماری کند گوسفندها را می شمرد، دیگر گوسفند و سنگ را که نمی شمارد. اگر دومی با اولی انثنا، اولی با دومی انثنا، انعطاف، گرایش و همگونی نداشته باشد که تثنیه نیست. فرمود: تمام آیات قرآن هر کدام را بسنجید، نسبت به دیگری منثنی است منعطف است. از این مطالب استفاده کردند که قرآن «یُفسِّر بعضه بعضاً» است، کف حرف آن است که فخر رازی (1) و امثال فخر رازی می گویند که مثنی، مثنی در قرآن هست، ﴿سَبعاً مِنَ المَثانی﴾ (2) [28]هست. مثنی مثنی هست، برای اینکه وعده و وعید هست، تبشیر و تبذیر هست؛ این تفسیر صحیح نیست، بلکه کلّ کتاب متشابه است، کلّ کتاب منثنی است، مثانی است؛ البته چون «فاتحة الکتاب» عصاره قرآن کریم است از آن جهت هم به آن گفتند سبع مثانی. ﴿کِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِیَ﴾.

ص: 267


1- تفسیرالرازی مفاتیح الغیب او التفسیرالکبیر، الرازی،فخرالدین، ج19، ص 159 و 160.
2- حجر/سوره15، آیه87.

ظهور جلال و شکوه الهی در قرآن و خشیت بخشی آن

بعد فرمود: این لرزه ایجاد می کند؛ معلوم می شود، ما اهل این کتاب نیستیم، برای اینکه این جاذبه دارد، از جای بلند آمده. با «إِنَّمَا» حصر کرده، فرمود: ﴿إِنَّما یَخشَی اللّهَ مِن عِبادِهِ العُلَماء﴾ (1) [29]خشیتِ محمود و ممدوح است، انسان حرم که می رود، احترام می کند، حریم می گیرد. یک وقت انسان از مار و عقرب می ترسد که یک ترس نفسانی است؛ یک وقت وقتی حرم رفته مخصوصاً حرم حضرت امیر(علیه السلام) فاصله می گیرد، می ترسد که جلو برود، این یک ترس عقلی است. این حریم گرفتن، همان احترام کردن است. حالا ببینید یک زائر ناشناس و ناشناخته ای خودش را مدام به حرم می چسباند، آنها که اهل دل هستند، قدم به قدم، آرام آرام حریم می گیرند، می ترسند، آن جلال و شکوه علوی می گیرد.

فرمود: ﴿إِنَّما﴾؛ یعنی فقط مردان الهی و عالمان هستند که از خدا می ترسند، اینها وقتی کلام خدا را می شنوند، اول لرزه به بدن آنها درمی آید، کم کم یک مقدار انس می گیرند؛ ﴿ثُمَّ تَلینُ﴾، این لرزه بدن کم می شود، بعد مرحله ثالثه، قلوب اینها هم آرام می شود، می شود: ﴿أَلا بِذِکرِ اللّهِ تَطمَئِنُّ القُلُوبُ﴾، وگرنه اول می لرزند، کسی این کلام را با جلال و شکوه بداند که وقتی خدا یک گوشه حرف را به کوه گفته، کوه آن طور متلاشی شده، با ما دارد حرف می زند. این حرفی که کوه را متلاشی می کند، اگر کسی بخواهد با این حرف تماس بگیرد قهراً می لرزد. ﴿تَقشَعِرُّ مِنهُ﴾ «قشعریره»؛ یعنی لرزه ﴿تَقشَعِرُّ مِنهُ جُلُودُ الَّذینَ﴾ اما ﴿یَخشَونَ رَبَّهُم﴾ که ﴿إِنَّما یَخشَی اللّهَ مِن عِبادِهِ العُلَمَاء﴾. بعد این طور نیست کم کم انس می گیرد ﴿ثُمَّ تَلینُ جُلُودُهُم﴾ این لرزه بدن کم می شود، بعد دل آرام می گیرد، آن وقت ﴿أَلا بِذِکرِ اللّهِ تَطمَئِنُّ القُلُوبُ﴾. همه اینها خشیت محمود، لرزه ممدوح، قشعریره نجیب و طیّب و طاهر، نشانه آن است که انسان با جلال و شکوه خدا و با کلام خدا دارد کار می کند، این معنای قرآن است.

ص: 268


1- فاطر/سوره35، آیه28.

!!!!!!!

[1]نور/سوره24، آیه43.

[2]بقره/سوره2، آیه101.

[3] شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج12، ص86.

[4]بقره/سوره2، آیه10.

[5]رعد/سوره13، آیه28.

[6]بقره/سوره2، آیه74.

[7]یس/سوره36، آیه70.

[8]حدیث الثقلین تواتره_فقهه، السیدعلی الحسینی المیلانی، ج1، ص136.

[9]الامامه الالهیه، الشیخ محمدالسند، ج1، ص57.

[10]زخرف/سوره43، آیه3.

[11]آل عمران/سوره3، آیه103.

[12]طور/سوره52، آیه34.

[13]من لا یحضره الفقیه، الشیخ الصدوق، ج1، ص241.

[14]بقره/سوره2، آیه282.

[15]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص30، ط اسلامی.

[16]بحار الانوار، العلامه المجلسی، ج2، ص23.

[17]توبه/سوره9، آیه122.

[18]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج1، ص288.

[19]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج29، ص352.

[20]نحل/سوره16، آیه44.

[21]حشر/سوره59، آیه7.

[22]نجم/سوره53، آیه3.

[23]نساء/سوره4، آیه82.

[24]ملک/سوره67، آیه3.

[25]ملک/سوره67، آیه4.

[26]بقره/سوره2، آیه29.

[27]تفسیرالرازی مفاتیح الغیب او التفسیرالکبیر، الرازی،فخرالدین، ج19، ص 159 و 160.

[28]حجر/سوره15، آیه87.

ص: 269

[29]فاطر/سوره35، آیه28.

!!!!!!!

تفسیر آیات 22 تا 23 سوره زمر 93/08/24

تفسیر آیات 22 تا 23 سوره زمر

﴿أَ فَمَنْ شَرَحَ اللّهُ صَدْرَهُ لِْلإِسْلامِ فَهُوَ عَلی نُورٍ مِنْ رَبِّهِ فَوَیلٌ لِلْقاسِیةِ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِکْرِ اللّهِ أُولئِکَ فی ضَلالٍ مُبینٍ(22) اللّهُ نَزَّلَ أحسن الْحَدیثِ کِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِی تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذینَ یخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلینُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلی ذِکْرِ اللّهِ ذلِکَ هُدَی اللّهِ یهْدی بِهِ مَنْ یشاءُ وَ مَنْ یضْلِلِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ(23)﴾

معرفی « أحسن الاقوال» با سه طایفه از آیات

سورهٴ مبارکهٴ «زمر» که در مکه نازل شد، در آیه هجده به بعد فرمود: کسانی را بشارت بدهید که اهل پژوهش و تحقیق هستند، مکتب های گوناگون، آرا و نظرات مختلف را می بینند، ارزیابی می کنند، أحسن آنها را انتخاب می کنند. در سه طایفه از آیات هم «أحسن الاقوال» را مشخص کرد، فرمود: ﴿مَنْ أحسن قَوْلاً مِمَّنْ دَعا إِلَی اللّهِ وَ عَمِلَ صالِحاً﴾ (1) [1]و هم مصداق آن را مشخص کرد، فرمود پیغمبر که ﴿أَدْعُوا إِلَی اللّهِ عَلی بَصیرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنی﴾ (2) [2]و هم پیروان «أحسن الاقوال» را. اما در همین سوره، مسئله «أحسن الاقوال» را به صورت ﴿اللّهُ نَزَّلَ أحسن الْحَدیثِ﴾ بیان کرد که با ﴿الَّذینَ یسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیتَّبِعُونَ أحسنهُ﴾ (3) [3]هماهنگ باشد.

چگونگی تأثیرگذاری نور قرآن بر جان مؤمن و کافر

مطلب دیگر این است که از طرف ذات اقدس الهی این کتاب نازل شد؛ یعنی آویخته شد نه انداخته، این یک و این کتاب، نوری است که از ناحیه حق متلألئ است و جهان را روشن می کند، این دو؛ خاصیت این نور نفوذپذیری است، این سه؛ اگر کسی عمداً مجرای نور را و نفوذ نور را ببندد، آسیب می بیند، چهار؛ آن گروهی که «مشروح الصّدر» هستند، بر اثر اینکه نور را راه دادند، خاصیت نور این است که هر جا برود وسیع می کند، شرح صدر ایجاد می کند، این برکت نور است و آن که نور را راه نداد، در ظلمت به سر برد، گرفتار قسوت، سنگینی و رسوب می شود. پس هم مردان الهی «مشروح الصدر» هستند «من ذکر الله»؛ لذا فرمود: ﴿فَهُوَ عَلی نُورٍ مِنْ رَبِّهِ﴾؛ هم کافران و منافقان «قسیّ القلب» هستند «من ذکر الله»؛ زیرا این نور آن چنان نیست که اگر به او راه ندهی، او کاری هم به شما نداشته باشد، او راه را می بندد، تنگ را تنگ تر و تاریک را تاریک تر می کند.

ص: 270


1- فصلت/سوره41، آیه33.
2- یوسف/سوره12، آیه108.
3- زمر/سوره39، آیه18.

تبیین خسارت دیدن جان کافر از نور قرآن

فرمود: خاصیت قرآن این است که ﴿وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنینَ﴾، اما ﴿وَ لا یزیدُ الظّالِمینَ إِلاّ خَساراً﴾؛ (1) [4]این طور نیست که اگر کسی «نبذوا کتاب الله وراء ظهورهم»، قرآن کاری به آنها نداشته باشد؛ بلکه قرآن آن تاریک را تاریک تر می کند، برای کسی که ﴿فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً﴾ (2) [5]می کند. الآن این میوه شیرین و شاداب برای انسان سالم، سودمند است، او را نمو می دهد، پرورش می دهد و مانند آن؛ ولی برای کسی که دستگاه گوارش او زخمی است، این میوه را هر چه بخواهد مصرف کند، چون هضم نمی کند این میوه، درد او را اضافه می کند، این تقصیر میوه نیست، چرا افرادی که دارای زخم معده هستند، دستگاه گوارشی آنها بیمار است، می گویند میوه خام نخورید؟ با اینکه این میوه جز فربهی و سودمندی، چیزی را به همراه ندارد، چون این شخص در برابر این میوه عکس العمل نشان می دهد، بیماری او زیاد می شود. پس ﴿وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنینَ﴾؛ مؤمن، رحمت را «مِن القرآن» می گیرد که با «مِن» استعمال شده، کافر، شدت عذاب را «مِن القرآن» می گیرد، مثل اینکه انسان سالم، فربهی را از میوه می گیرد؛ انسانی که دستگاه گوارش او زخمی است، افزایش درد را از میوه می گیرد. این «مِن» منشأ برای دو اثر است.

ناتمامی دیدگاه شیخ طوسی در تفسیر «من» در ﴿مِنَ الْقُرْآنِ﴾

ص: 271


1- اسراء/سوره17، آیه82.
2- بقره/سوره2، آیه10.

آن طور که مرحوم شیخ طوسی(رضوان الله علیه) در تبیان (1) معنا کرده و همان را مرحوم طبرسی(رضوان الله علیه) در مجمع (2) بیان کرده که اینها این «مِن» را به معنای «عن» گرفتند، ظاهراً تام نیست. آنها می خواهند بفرمایند که در اثر تجاوز از یاد خدا، در اثر اعراض از یاد خدا، قلب اینها قسیّ است. درست است که در اثر اعراض، قلب اینها قسیّ است، اما لازم نیست که این «مِن» را به معنی «عن» بگیریم، برای اینکه برای ﴿وَ لا یزیدُ الظّالِمینَ إِلاّ خَساراً﴾؛ افزایش خسارت را آن آیه به خود قرآن اسناد داد، افزایش درد را انسان به خود میوه اسناد می دهد، افزایش درد چشم را به خود شمس اسناد می دهد. وقتی آفتاب طالع شد، یک انسان بصیر از این نور بهره فراوان می برد، همه جا باز و روشن است و یک انسان «أعشی» از همین نور آسیب می بیند، «أعشی» در اثر إعراض از شمس که آسیب نمی بیند، «أعشی» از خود این شمس آسیب می بیند. بنابراین این «مِن» معنای خاص خودش را دارد، به معنای ناشی شدن هست و لازم نیست به معنای «عن» معنا شود.

پرسش: ؟پاسخ: برای اینکه او قدرت هضم ندارد، مقابله انجام می دهد، چون رد می کند و مقابله انجام می دهد، درد او اضافه می شود. اگر این قرآن نازل نشود، این شمس، طالع نشود که «أعشی» چشمش درد نمی آید.

چگونگی شرح صدر مؤمن با نور قرآن با استفاده از کلام علی(علیه السلام)

در نتیجه آن آیه ای که فرمود: ﴿مَنْ شَرَحَ اللّهُ صَدْرَهُ لِْلإِسْلامِ﴾؛ اسلام باعث باز شدن قلب است. آن بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) که فرمود: هر مظروفی وقتی که آمد از ظرفیت ظرف کم می کند، مگر علم که وقتی وارد یک قلب شد بر ظرفیت آن دل افزوده می شود: «کُلُّ وِعَاءٍ یضِیقُ بِمَا جُعِلَ فِیهِ إِلَّا وِعَاءَ الْعِلْمِ فَإِنَّهُ یتَّسِعُ بِه» (3) [8]اگر ظرفی ظرفیت ده لیتر آب داشت، شما وقتی پنج لیتر آب در آن ریختید، ظرفیت آن را اشغال کردید، دیگر این ظرف آماده پذیرش ده لیتر دیگر نیست، فقط پنج لیتر را قبول می کند؛ اما وقتی علم وارد یک صحنه شد به این ظرف ظرفیت می دهد؛ یعنی طلبه ای که وارد حوزه شد یا یک دانشجو که وارد دانشگاه شد، اگر ظرفیت فراگیری ده مطلب را دارد، وقتی پنج مسئله علمی را فهمید، دیگر ظرفیت او آماده می شود، برای اینکه بیست مطلب را بفهمد، سی مطلب را بفهمد، آن مظروف این ظرف را مشروح و باز می کند «شرحه شرحه سینه خواهم از فراق»، (4) همین است. اگر کسی از احساس فراغت، قلب مشروح داشته باشد، باز داشته باشد، مظروف بیشتری دریافت می کند، خاصیت نور این است خاصیت قرآن کریم این است که شرح صدر می دهد.

ص: 272


1- تفسیرالتبیان، الشیخ الطوسی، ج9، ص20.
2-
3- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج19، ص25.
4-

علایم شرح صدر از دیدگاه رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم)

وقتی این جمله نازل شد، ابن مسعود از وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) سؤال کرد که علامت شرح صدر چیست؟ ما از کجا بفهمیم، این نور قرآن وارد شد و قلب را باز کرده است. یک وقت است انسان در بحث های علمی چند تا مفهوم را یاد گرفته، این شاید بتواند بفهمد؛ اما قرآن جهانی است و با توده مردم کار دارد، اختصاصی به حوزه و دانشگاه که ندارد. یک انسان اگر بخواهد بفهمد «مشروح الصدر» شد یا نه، این قرآن در درون قلب او تابید و این قلب را باز کرد یا نه، راه آن چیست؟ وقتی ابن مسعود از وجود مبارک حضرت سؤال کرد، فرمود: علامت شرح صدر این است: «التَّجَافِی عَنْ دَارِ الْغُرُورِ وَ الْإِنَابَةُ إِلَی دَارِ الْخُلُودِ وَ الِاسْتِعْدَادُ لِلْمَوْتِ قَبْلَ نُزُولِ الْمَوْت»؛ (1) این سه نشانه و علامت شرح صدر است. یکی اینکه انسان از دار غرور تجافی کند. «تجافی»؛ یعنی جا خالی کردن و آماده برخاستن. ببینید وقتی که میوه های درخت پایین افتاد، میوه شناس آن سالم ها را انتخاب می کند، کرم زده ها را رها می کند؛ در عبادت ها و در درس و بحث و تجارت و روابط اجتماعی ما، نورهای فراوانی است، کارهای مثبت و خیر فراوانی است؛ یک انسان مؤمن آنها را جمع می کند؛ حالا حواشی هم دارد، ضایعات هم دارد، کِرم زده هم دارد، آنها واردِ ﴿أَنَّمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زینَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَینَکُمْ وَ تَکاثُرٌ فِی اْلأَمْوالِ وَ اْلأَوْلادِ﴾ (2) است، این پنج متاع کرم زده ، در غالب این کارها هست؛ اگر کسی اهل تجارت باشد، درس باشد، مسائل اجتماعی داشته باشد؛ آن نورهایی که کم هم نیست، آنها را می گیرد، آن چیزهایی که به عنوان: ﴿اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زینَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَینَکُمْ وَ تَکاثُرٌ فِی اْلأَمْوالِ وَ اْلأَوْلادِ﴾ را رها می کند، فرمود: «التَّجَافِی عَنْ دَارِ الْغُرُورِ» این است: «الْإِنَابَةُ إِلَی دَارِ الْخُلُودِ» علامت دوم است؛ «وَ الِاسْتِعْدَادُ لِلْمَوْتِ قَبْلَ نُزُولِ الْمَوْت» علامت سوم است. اگر این علایم یکجا جمع شد، معلوم می شود این شخص «مشروح الصدر» است؛ قرآن وارد قلب او شد، یک؛ بر ظرفیت این ظرف افزود، دو؛ نگذاشت بیگانه بیاید، سه؛ اگر بیگانه و نامحرمی بود او را دفع می کند، چهار.

ص: 273


1- مکارم الاخلاق، رضی الدین ابی نصرالحسن بن الفضل الطبرسی، ص447.
2- حدید/سوره57، آیه20.

لزوم استعانت از قرآن در دفع دیو پلیدی ها از جان

ما نباید همیشه بگوییم: «دیو چو بیرون رود فرشته درآید»؛ (1) البته این برای برخی از مجاهدان است، آن مجاهد نستوه می گوید، من فرشته ای هستم که می آیم و دیو را بیرون می کنم، این دو طریق است، دو فکر است، دو نحوه جهاد است. ما حتماً باید منتظر باشیم وبگوییم: «دیو چو بیرون رود فرشته درآید»، یا آن فرشته به قدری قوی است که می آید و دیو را هم بیرون می کند.

یک وقت است انسان به حضرت موسای کلیم(سلام الله علیه) عرض می کند، ما وارد آن منطقه نمی شویم، مگر اینکه این عمالقه بیرون بروند: ﴿فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّکَ فَقاتِلا إِنّا هاهُنا قاعِدُونَ﴾؛ (2) [13]اگر آنها بیرون رفتند، ما وارد آن منطقه می شویم. ما تا چه وقت بگوییم: «دیو چو بیرون رود فرشته درآید». اگر در راه هستیم فرشته های قوی هم با ما هست، ما باید این دیو را بیرون کنیم، اینکه سیدناالاستاد با مشت گره کرده فرمود: «من دهان این دولت را می زنم»؛ یعنی ما نمی گوییم: «دیو چو بیرون رود فرشته در آید» بلکه فرشته ای به همراه ما هست که دیو را بیرون می کند و قرآن این قدرت را دارد، عترت طاهرین این قدرت را دارند که دیو را بیرون کنند. ما منتظر باشیم که تمام این مشکلات حل شود تا معارف قرآنی در قلب ما جا بگیرد، این طور نیست.

بنابراین، اینکه وجود مبارک حضرت فرمود: علامت شرح صدر این است، هر کسی می تواند این علامت را در خودش ارزیابی کند، پیاده کند، ببیند که «مشروح الصدر» است یا نه؟ و هرگز نباید ناامید باشد.

ص: 274


1-
2- مائده/سوره5، آیه24.

قساوت قلب و شرح صدر دو محصول متفاوت از تأثیر قرآن

فرمود کسی که شرح صدر دارد، او از قرآن دارد، کسی که قساوت قلب دارد، دل های او رسوب گرفته و بسته است، او هم از قرآن دارد. اگر قرآن نباشد، اگر آفتاب نباشد، نه آنکه بصیر است راه را می بیند، نه آنکه أعشی است، چشم او به درد می آید. چشم أعشی که به درد می آید، از نور است، برای اینکه نور را قبول ندارد. آن افراد سالم هستند که از نور طرفی می بندند، برای اینکه نور را قبول دارند. بنابراین نیازی نیست آن گونه که مرحوم شیخ طوسی در تبیان یا مرحوم امین الاسلام(رضوان الله علیهما) در مجمع، این «مِن» را به معنای «عن» گرفتند؛ یعنی قساوت آنها در اثر عدول و تجاوز از یاد خداست، این طور معنا کنیم ﴿أَ فَمَنْ شَرَحَ اللّهُ صَدْرَهُ لِْلإِسْلامِ﴾.

پرسش: آقا یعنی این «قساوتُهُ» که قساوت قلب را فرا گرفته بخاطر ذکر خدا قساوت قلب گرفته؛ یعنی قبلش سالم بود و ذکر خدا آن را ؟

پاسخ: نه، چون قلب او ذکر خدا را نپذیرفت، فرمود: ﴿إِنّا هَدَیناهُ السَّبیلَ﴾؛ (1) [14]ما این راه را نشان دادیم، ﴿وَ هَدَیناهُ النَّجْدَینِ﴾؛ (2) [15]ما این دو تا طریق را نشان دادیم، یک عده با آن مبارزه کرده، نپذیرفتند، آسیبی که می بینند از همین جا می بینند، جای دیگر نمی بینند. آنها هم که بهره مندند از همین بهره مندند، جای دیگر که جای بهره نیست. آنها اگر با کتاب خدا درگیر نشوند مبارزه نکنند، اینکه فرمود: وقتی آیات الهی آمد: ﴿فَزادَتْهُمْ رِجْساً إِلَی رِجْسِهِمْ﴾ (3) [16]با اینکه قرآن نور است، چرا ﴿زادَتْهُمْ رِجْساً إِلَی رِجْسِهِمْ﴾ برای اینکه دعوای جدید است، یک درگیری جدید است، یک مبارزه جدید است. عده ای ﴿إِذا تُلِیتْ عَلَیهِمْ آیاتُهُ زادَتْهُمْ إیماناً وَ عَلی رَبِّهِمْ یتَوَکَّلُونَ﴾. (4) [17]عده ای وقتی آیات الهی نازل می شود ﴿زادَتْهُمْ رِجْساً إِلَی رِجْسِهِمْ﴾؛ آفتاب وقتی تازه طلوع کرده، مقداری چشم أعشی درد می آید، وقتی بالغ شد و به آن اوج رسید، درد او شدیدتر می شود؛ او ناچار است در گوشه ای بخزد. این آسیب را از شمس می بیند، برای اینکه آن را قبول ندارد، اگر قبول می داشت که «مشروح الصدر» بود. بنابراین، این «مِن» معنای خاص خودش را دارد؛ یعنی از همین جا ناشی می شود ﴿وَ لا یزیدُ الظّالِمینَ إِلاّ خَساراً﴾؛ فاعل «یزیدُ» همین قرآن است، همین قرآن شافی است اگر کسی زخم معده دارد، دستگاه گوارش او بیمار است، زخمی است، گلابی شیرین درد او را اضافه می کند، چرا؟ برای اینکه آن گلابی شیرین را قبول ندارد، جذب نمی کند، هضم نمی کند، در برابر آن می خواهد مقاومت کند و نمی تواند؛ لذا درد او اضافه می شود، وگرنه کسی در دستگاه درون، دستگاه گوارش او را که آسیب نرسانده. این گلابی شاداب هر چه شیرین تر باشد، پر آب تر باشد، فریاد او بیشتر درمی آید، برای اینکه این با او رابطه ندارد، با او درگیر می شود و او را هضم نمی کند. بنابراین ﴿وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنینَ وَ لا یزیدُ﴾ که فاعل «یزِیدُ» همین قرآن کریم است، همین شافی است، همین شافی ﴿وَ لا یزیدُ الظّالِمینَ إِلاّ خَساراً﴾ (5) [18]می شود. در این قسمت هم همین طور است. اینها چون قبول ندارند درگیر هستند، همین طور است. آیه ﴿زادَتْهُمْ رِجْساً إِلَی رِجْسِهِمْ﴾ از همین قبیل است. پس شرح صدر برای اینهاست.

ص: 275


1- انسان/سوره76، آیه3.
2- بلد/سوره90، آیه10.
3- توبه/سوره9، آیه125.
4- انفال/سوره8، آیه2.
5- اسراء/سوره17، آیه82.

فطرت سرمایه درونی بهره مندی از قرآن و دفن آن در غرایز توسط کافر

پرسش: ؟پاسخ: بله، خدا به اینها سرمایه داد، «رأس المال» اینها، فطرت اینهاست، ایمان اینهاست، هرگز خدا کسی را بی سرمایه خلق نکرده، فرمود: ﴿أَغْنی وَ أَقْنی﴾ (1) [19]هم «قنا» داد؛ «قُنیه»؛ یعنی سرمایه، این با «قاف» است، هم «أغنی» هم «أقنی» هم بی نیاز کرد و هم سرمایه داد، فرمود: من انسان را با سرمایه خلق کردم، با این سرمایه باید در حوزه و دانشگاه و جای دیگر تجارت کنی: ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾؛ (2) [20]ما به او نور دادیم، ما هیچ کسی را بی سرمایه خلق نکردیم.

پرسش: ؟پاسخ: نه منظور این است که در برابر حق تسلیم نیست، حق را نمی پذیرد، انکار می کند، آن فطرت را چون غبارآلود کرده: ﴿کَلاّ بَلْ رانَ عَلی قُلُوبِهِمْ﴾؛ (3) [21]«رین»؛ یعنی چرک؛ چرکین کرده، پیدا نیست. کسی این فطرت را دفن کرده و بر بالای قبر فطرت، ویلا ساخته و فرمود: ﴿قَدْ خابَ مَنْ دَسّاها﴾. (4) [22]سه تا «سین» است که به باب تفعیل رفته است: اول آن «دسّ» است که دو تا «سین» است، به باب تفعیل می رود می شود سه تا «سین»، یکی از این سین ها تبدیل به «یا» می شود، بعد تبدیل به «الف»؛ اصل آن «دسّس» است، ثلاثی مضارع آن «دسّ» است «دسّ»، دسیسه؛ یعنی انسان چیزهایی را کنار ببرد، امری را در وسط دفن کند، بعد این خاک ها را روی آن بریزد، این را می گویند دسیسه؛ ﴿أَمْ یدُسُّهُ فِی التُّرابِ﴾ (5) [23]این است. برخی ها دسیسه می کنند، بلکه تدسیس می کنند؛ ﴿قَدْ خابَ مَنْ دَسّاها﴾ فرمود: این فطرت شفاف و نورانی که ما دادیم؛ اغراض، غرایز، شهوت ها و غضب ها را کنار می زند، این را در آن درون دفن می کند، بعد خس و خاشاکِ اغراض و غرایز و اوهام و خیالات و شهوت ها و غضب را روی آن می گذارد بالای آن ویلا می سازد می نشیند، این تدسیس کرده، صدای آن فطرت در نمی آید.

ص: 276


1- نجم/سوره53، آیه48.
2- شمس/سوره91، آیه8.
3- مطففین/سوره83، آیه14.
4- شمس/سوره91، آیه10.
5- نحل/سوره16، آیه59.

کنار رفتن غرایز در فیامت از روی فطرت و عذاب آور بودن آن

چون در آن دفن کرده، هر چه آیات الهی خوانده می شود، آن فطرت بیچاره در درون دفن شده و در قیامت وقتی که این خس و خاشاک کنار می رود، این فطرت باز است، تمام عذاب برای همین انسانی است که او انسان است.

در بحث های قبلی هم بود که اگر این جریان که بعضی ها حیوان می شوند: ﴿أُولئِکَ کَاْلأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾، (1) [24]اگر مسخ شوند، مسخ ملکوتی نه؛ واقعاً حیوان شوند. مسخ ملکوتی؛ یعنی در عین حال که انسان است حیوان است هر دو واقعیت دارد، نه به صورت حیوان در بیاید، واقعاً حیوان است و واقعاً انسان، عذاب توجیه دارد؛ ولی اگر مسخ به این معنا باشد که انسانیت او کلاً رخت بربندد و حیوان شود؛ ظاهر، باطن، درون، نهاد و نهان او حیوان، این حیوان که در قیامت عذابی ندارد. الآن مار و عقرب و بوزینه، چه عذابی دارند؛ اگر کسی در قیامت به صورت بوزینه درآمد، بوزینه همان لذّتی را از زندگی می برد که آهو و تیهو می برند، هم در تغذیه هم در زاد و ولد، بوزینه چه عذابی دارد؛ اما انسانی که به صورت بوزینه درآمد، «انسانٌ و قردٌ» می فهمد که بوزینه است و شرم از آن به بعد شروع می شود، عذاب هم شروع می شود و اگر کسی واقعاً به صورت مار و عقرب در بیاید، مار از زندگی مار بودنش که لذت می برد؛ یعنی آهو و تیهو و طاووس بیش از مار لذت می برند؟ این طور که نیست. همان لذتی که طاووس از زندگی شخصی خود می برد مار و عقرب و میمون هم می برند. تمام مشکلات این است که انسان در عین حال که انسان است، می شود قِرد و بوزینه و مار و عقرب؛ لذا درد او از آن به بعد شروع می شود. فطرت هرگز از بین نمی رود و هیچ ممکن نیست.

ص: 277


1- اعراف/سوره7، آیه179.

مهجور بودن از بحث های معاد علّت روآوری انسان به سوی غرایز

چون بحث های معاد در حوزه نیست، مهجور است، خدا سیدناالاستاد را - که سالگرد رحلت ایشان است - غریق رحمت کند! فرمود: بحث معاد، علم به معاد، درس معاد، شرح معاد، تفسیر معاد را هنوز خدا روزی این ملت نکرده است که اینها بفهمند که کجا می خواهیم برویم، برویم جایی که یک میلیارد سال مدام بخوریم و بخوریم، بعد که چه؟ این سؤال در ذهن خیلی ها نمی آید تا به دنبال جواب آن بروند؛ لذا بحث معاد اصلاً در حوزه ها مطرح نیست؛ حالا تا چه وقت خدا روزیِ یک ملت کند که معادشناسی شروع شود، آن طوری که بحث های دیگر شروع شدند، حرف دیگر است؛ اصلاً در ذهن خیلی ها نمی آید که ما آنجا برویم نهر عسل هست، «غُرَف مبنیه» هست، حور و قصور هست تا چه وقت، چه کار بکنیم آنجا؟ اصلاً سؤال در ذهن خیلی ها نمی آید.

جایگاه صدر در وجود انسان و توسعه آن با نور قرآن

به هر تقدیر فرمود که صدر را از آن جهت صدر می گویند، (چرا ما بالای مجلس و محفل و اتاق را می گوییم صدر؛ برای اینکه چپ و راست به وسیله آن معلوم می شود، دور و نزدیک به وسیله آن معلوم می شود، از این جهت می شود صدر مجلس، برای اینکه طرف راست و طرف چپ و نزدیک و دور با آن معلوم می شود). در نهان و نهاد ما یک شأن و نیرویی هست که طرف راست و طرف چپ و قُرب و بُعد و امر و نهی از آن صادر می شود، آن را صدر می گویند که اگر قلب گفتند، به مناسبتی است فؤاد گفتند به مناسبتی است ظرف بودن صدر برای قلب به مناسبتی که ﴿لا تَعْمَی اْلأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتی فِی الصُّدُورِ﴾؛ (1) [25]به مناسبتی، این صدر است که حرف اول را در دستگاه می زند.

ص: 278


1- حج/سوره22، آیه46.

تأثیر تقوا در صدر انسان به عنوان مرکز فرماندهی افعال

فرمود آنکه حرف اول را در دستگاه درون می زند، قرآن آن را باز می کند وقتی آن را باز کرد این دیگر نه بیراهه می رود و نه راه کسی را می بندد، نگران نیست که این ابزار دست کیست؟ این حرف که مقام عالی وجود مبارک حضرت امیر نیست، این جزء مقامات نازله آن حضرت است که ماها متوجه شویم. در بحبوحه خلافت حضرت، کسی آمده که تاجر آبرومندی بود و در اثر رخدادهای ناگوار، وضع مالی او به هم خورد، آمد خدمت حضرت و درخواستی کرد. حضرت به مأمور امور مالی خود فرمود: «فَأَمَرَ لَهُ بِأَلْفٍ»؛ هزار واحد به او بده. آنها می دانستند که حضرت امیر اهل گذشت بی جا نیست، حساب دار به حضرت عرض کرد که «مِنْ ذَهَبٍ أَوْ فِضَّةٍ» هزار مثقال طلا یا هزار مثقال نقره؟ فرمود: «فَأَعْطِ الْأَعْرَابِی أَنْفَعَهُمَا لَهُ» ببین مشکل او با چه چیزی حل می شود، «کِلَاهُمَا عِنْدِی حَجَرَانِ»؛ فرمود: طلا و نقره نزد علی، سنگ است. (1) آن سنگ زرد و این سنگ سفید است، سنگ هستند، از اینها به عنوان أحجار کریمه یاد می کنند. اگر کسی این درک را داشته باشد، آبروی او محفوظ است، دیگر این چنین نیست که عمری را به بی آبرویی بگذراند، این می شود شرح صدر؛ یعنی مصدر امور دارد؛ به جای «أمّاره بالسّوء، أمّاره بالحُسن» دارند، این طور نیست که فقط ﴿إِنَّ النَّفْسَ َلأَمّارَةٌ بِالسُّوءِ﴾ (2) [27]باشد، آن مردان الهی هم «إِنَّ النّفسَ لأمّارَة بِالحُسن». این نفس را طرزی «هِی نَفسِی أَرُوضُهَا بِالتَّقوَی» (3) [28]من با تقوا آن را ورزش و ریاضت می دهم این می شود «أماره بالحسن»؛ این مصدر کارهاست، می شود صدر؛ اما دیگران این را ندارند، شرح صدر ندارند؛ دل، بسته است، دلِ بسته جای نفوذ نیست: ﴿سَواءٌ عَلَیهِمْ ءَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یؤْمِنُونَ﴾؛ (4) [29]یک حرف بسته، یک جای بسته، شما چه بگویید چه نگویید که راه نفوذ ندارد. فرمود بعضی ها بسته دل هستند؛ بعضی ها «مشروح الصدر» هستند که منتظرند آیات الهی این باز را بازتر کند. فرمود: ﴿اللّهُ نَزَّلَ أحسن الْحَدیثِ﴾ به ما گفته ﴿فَیتَّبِعُونَ أحسنهُ﴾.

ص: 279


1- مستدرک الوسائل، المیرزاالحسین النوری الطبرسی، ج7، ص268.
2- یوسف/سوره12، آیه53.
3- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج16، ص209.
4- بقره/سوره2، آیه6.

تبیین علّت «أحسن الحدیث» بودن قرآن

در آیات دیگر «أحسن الاقوال» را مشخص کردیم؛ ولی اینجا «أحسن الحدیث» را هم بازگو می کنیم، «أحسن الحدیث» این است؛ کتابی أحسن است که در بحث های بود و نبود، برهانی باشد، در بحث های باید و نباید، عدل مدار باشد. شما بارها ملاحظه فرمودید که غیر از شریعت الهی، هیچ کشوری، هیچ ملتی، هیچ مملکتی توان تدوین قانون تمدن ساز ندارد، این توان را ندارد؛ برای اینکه مواد قانونی را از مبانی می گیرند، دست اینها از منبع اصلی کوتاه است، در مجلس باشد همین طور است، سازمان بین الملل باشد، حقوق بشر باشد، همین طور است، این مواد حقوقی را از مبانی می گیرند، مبانی می گوید، استقلال، آزادی، امنیت، امانت، محیط زیست، مساوات، مواسات، رعایت عهد، پیمان و امضا اینها مبانی است، اینها حق است، از این مبانی، آن مواد حقوقی را استنباط می کنند. در این مبانی یک کلید واژه ای است به عنوان «مبنی المبانی» که زیر بنای همه مبانی است «و هو العدل» که استقلال، باید عادلانه باشد، امنیت و امانت باید عادلانه باشد، امضا باید عادلانه باشد، رعایت محیط زیست باید عادلانه باشد، همه اینها باید عادلانه باشد، این را هم قبول دارند. این عدل هم که یک کلمه سه حرفی «عین و دال و لام» است، معنای آن هم «وضع کل شیء فی موضعه» است، این را هم همه قبول دارند؛ اما تمام مصیبت برای غربی ها و امثال آنها این است که دست آنها از این به بعد خالی است. تمام این مواد حقوق باید به مبانی برگردد تمام این مبانی به «مبنی المبانی» برمی گردد «و هو العدل» و معنای عدل هم «وضع کل شیء فی موضعه» است؛ اما جای اشیا کجاست؟ جای اشیا را اشیاآفرین می داند، جای اشخاص را اشخاص آفرین می داند، شما که به او معتقد نیستید و خودتان را به جای خدا می نشانید؛ لذا یک روز این را امضا می کنند، یک روز دیگر آن را امضا نمی کند؛ یک روز کشور مظلومی را محور شرارت قرار می دهند و یک روز دیگر یک منافق تروریست را پاکدامن معرفی می کنند به نحو سالبه کلیه، هیچ مبنای علمی برای این حقوق بشر و مواد نشان نمی دهد، برای اینکه آن را باید از وحی بگیرید از چه می خواهید بگیرید؟ جای اشیا کجاست، جای اشخاص کجاست، می گویند زن و مرد مساوی هستند، شما که نه زن را آفریدید، نه مرد را آفریدید. اینکه خدا می فرماید: ﴿لا تَدْرُونَ أَیهُمْ أَقْرَبُ لَکُمْ نَفْعاً﴾ (1) [30]فرمود: این ارثی که من گفتم، دست به آن نزنید، شما که اینها را نیافریدید، شما چه می دانید، عاقبت امر چیست؟! ﴿لا تَدْرُونَ أَیهُمْ أَقْرَبُ لَکُمْ نَفْعاً﴾؛ سهم دختر چقدر است، سهم پسر چقدر است، شما جای اشیا را نمی دانید، جای اشخاص را نمی دانید؛ وقتی هم نمی دانید حق قانون گذاری هم ندارید. این می شود «أحسن الاقوال»، «أحسن الاقوال» در مسائل تکوین مشخص است، در مسائل تشریع هم مشخص است، چون به وحی برمی گردد.

ص: 280


1- نساء/سوره4، آیه11.

!!!!!!!

[1]فصلت/سوره41، آیه33.

[2]یوسف/سوره12، آیه108.

[3]زمر/سوره39، آیه18.

[4]اسراء/سوره17، آیه82.

[5]بقره/سوره2، آیه10.

[6]تفسیرالتبیان، الشیخ الطوسی، ج9، ص20.

[7]مجمع البیان، ج8، ص772.

[8]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج19، ص25.

[9]مولوی، مثنوی معنوی؛ دفتر اول، بخش1- سرآغاز؛«سینه خواهم شرحه شرحه از فراق تا بگویم شرح درد اشتیاق».

[10]مکارم الاخلاق، رضی الدین ابی نصرالحسن بن الفضل الطبرسی، ص447.

[11]حدید/سوره57، آیه20.

[12]دیوان حافظ، غزل شماره232. «خلوت دل نیست جای صحبت اغیار دیو چو بیرون رود فرشته در آید».

[13]مائده/سوره5، آیه24.

[14]انسان/سوره76، آیه3.

[15]بلد/سوره90، آیه10.

[16]توبه/سوره9، آیه125.

[17]انفال/سوره8، آیه2.

[18]اسراء/سوره17، آیه82.

[19]نجم/سوره53، آیه48.

[20]شمس/سوره91، آیه8.

[21]مطففین/سوره83، آیه14.

[22]شمس/سوره91، آیه10.

[23]نحل/سوره16، آیه59.

[24]اعراف/سوره7، آیه179.

[25]حج/سوره22، آیه46.

[26]مستدرک الوسائل، المیرزاالحسین النوری الطبرسی، ج7، ص268.

[27]یوسف/سوره12، آیه53.

[28]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج16، ص209.

ص: 281

[29]بقره/سوره2، آیه6.

[30]نساء/سوره4، آیه11.

!!!!!!!

تفسیر آیات 22 تا 23 سوره زمر 93/08/25

تفسیر آیات 22 تا 23 سوره زمر

﴿أَ فَمَنْ شَرَحَ اللّهُ صَدْرَهُ لِْلإِسْلامِ فَهُوَ عَلی نُورٍ مِنْ رَبِّهِ فَوَیْلٌ لِلْقاسِیَةِ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِکْرِ اللّهِ أُولئِکَ فی ضَلالٍ مُبینٍ(22) اللّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدیثِ کِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِیَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلینُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلی ذِکْرِ اللّهِ ذلِکَ هُدَی اللّهِ یَهْدی بِهِ مَنْ یَشاءُ وَ مَنْ یُضْلِلِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ(23)﴾

ادعای قرآن بر تزکیه نفوس

سورهٴ مبارکهٴ «زمر» که در مکه نازل شد، هم راه های علمی را مشخص می کند، هم راه های عملی را. ادعای قرآن کریم این است که این کتاب، معلّم حکمت و کتاب است: ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ﴾ (1) [1]و مدّعی تزکیه نفوس هم است که فرمود: ﴿وَ یُزَکِّیهِمْ﴾؛ راه های تزکیه اخلاقی را با بیان واجب و مستحب از یک سو، حرام و مکروه از سوی دیگر که این راه های علم حصولی است، راه های عادی برای تعلیم و تربیت است؛ اما آن راه های خاصی را که انسان با سلوک عملی می خواهد طی کند، آن را هم در بخشی از آیات قرآن کریم مشخص کرد.

جَذَبه، راه خاص تزکیه نفوس و نمونه آن در مناجات شعبانیه

مستحضرید که اکثر ادعیه، مناجات، زیارات و دستورات اخلاقی برای توده مردم است که از راه علم عامل شوند؛ یعنی یک سلسله مطالبی را بفهمند، بعد عمل کنند؛ اما «جَذْبه» آن راه خاصی است که حارثة بن مالک و مانند او طی کردن است و این راه برای خواص می باشد. شما در تمام این ادعیه ای که در طول سال مطرح است، دعایی؛ نظیر «مناجات شعبانیه» خیلی کم می بینید که در آن به خدا عرض کنیم، خدایا! توفیقی بده که من به طرف تو سیر کنم! یعنی اوّل منادات داشته باشم، چون از دور با تو سخن می گویم، ندا داشته باشم، بعد وقتی نزدیک شدم، جا برای ندا نیست، با تو مناجات کنم، از منادات به مناجات منتقل شوم، وقتی خیلی نزدیک شدم، باید ساکت باشم که شما از آن طرف حرف بزنید. شما از آن طرف دیگر که منادات ندارید، چون نزدیک هستید، با من مناجات می کنید: «وَ اجْعَلْنِی مِمَّنْ نَادَیْتَه»؛ بعد عرض می کند، خدایا! مناجات کنید، من آرام آرام گوش می دهم، بعد طوری نگاه کنید که من «صَعِقه» بزنم، بیهوش شوم: «فَأَجَابَکَ وَ لَاحَظْتَهُ فَصَعِقَ بِجَلَالِک». (2) [2]چنین مناجاتی در بین ادعیه و مناجات خیلی کم است. چون افرادی که این راه را طی کنند، کم هستند؛ مردم یا بیراهه می روند، یا اگر به راه هستند، همین راه زهد و اخلاق و عبادات و اینهاست؛ اما راه «حارثة بن مالک» که راه عملی است و عرض کرد: «کَأَنِّی اَنظُرُ اِلی عَرشِ رَبِّی». مرحوم کلینی این را نقل کرد که وجود مبارک پیغمبر فرمود: «عَبدٌ نَوَّرَ اللهُ قَلبَه»؛ (3) [3]یا در آن خطبه نورانی، امام امیرالمومنین(سلام الله علیه) که فرمود: اینها گویا بهشت را می بینند: «وَ هُم فِیهَا مُنَعَّمُون»؛ اینها گویا در جهنم به سر می برند: «فَهُم فِیهَا مُعَذَّبُونَ»؛ (4) [4]این برای اوحدی اهل ایمان است.

ص: 282


1- بقره/سوره2، آیه129.
2- بحار الانوار، العلامه المجلسی، ج91، ص99.
3- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج2، ص54، ط اسلامی.
4- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج10، ص133.

تقسیم آیات قرآن به دو قسم در تزکیه و بیان راه علمی آن

آیات قرآن کریم هم دو قسم است، اکثر آیات ما را به مسائل اخلاقی دعوت می کند، چون اساس جامعه را اخلاق می سازد، اوحدی اهل جامعه از سنخ مسائل سلوک معرفتی هستند.

الف: تبیین هماهنگی کلمات تکوینی و تدوینی حق و مجموع آن

قرآن کریم که مثلثی را تبیین می کند که کلّ نظام هستی از آغاز تا انجام همه با هم هماهنگ هستند، این یک؛ و همه کتاب های الهی که بر انبیا(علیهم السلام) نازل شده است، اینها با هم هماهنگ هستند؛ یعنی هم کلمات تکوینی خدا و هم کلمات تدوینی خدا با هم هماهنگ است، این دو ضلع؛ مجموع تکوین و تشریع هم با هم هماهنگ اند، این سه؛ یعنی صحف ابراهیم و زبور داود و تورات موسی و انجیل عیسی و قرآن پیامبر(علیهم الصلاة و علیهم السلام) اینها همه یکدست هستند، برای اینکه ﴿مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ﴾ (1) [5]هر پیامبر قبلی زمینه بشارت بعدی را فراهم می کند و هر پیامبر بعدی که آمد، می گوید هر چه پیامبر قبلی گفت درست گفت، هیچ اختلافی بین انبیا نیست؛ آنجا که به مسئله نَسخ مربوط است، به اسلام برنمی گردد، بلکه به ﴿لِکُلِّ جَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً﴾ (2) [6]برمی گردد، چون اسلام نسخ شدنی نیست: ﴿إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللّهِ اْلإِسْلامُ﴾؛ (3) [7]اما هر پیامبری یک شریعت خاص دارد. آنها چقدر نماز بخوانند و به کدام سَمت نماز بخوانند، ما چقدر نماز بخوانیم و به کدام سَمت نماز بخوانیم، اینها جزء فروعات می باشد. فرمود: ﴿لِکُلِّ جَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً﴾؛ اینها تبدیل پذیرند و بازگشت اینها به تخصیص أَزمانی است، نه نسخ؛ نسخ اصلاً در کلمات الهی نیست، بازگشت هر چه که به صورت نسخ است، به تخصیص أَزمانی است. پس کلمات تدوینی همه آنها یکدست و همگون هستند؛ کلمات تکوینی خدا؛ یعنی نظام آفرینش یکدست و همگون هستند؛ وقتی تدوین را با تکوین، تکوین را با تدوین بسنجیم، مجموع این دو ضلع مثلث، وقتی سنجیده شود، اینها با هم هماهنگ و یکسان است؛ یعنی طوری خدای سبحان عالم را آفرید که اگر این عالَم بخواهد به صورت حرف در بیاید، می شود کتاب های الهی و طرزی کتاب های الهی را نازل کرده است که اگر اینها بخواهند وجود عینی و خارجی پیدا کنند، می شود نظام هستی.

ص: 283


1- بقره/سوره2، آیه97.
2- مائده/سوره5، آیه48.
3- آل عمران/سوره3، آیه19.

ب: برهان قرآنی دالّ بر عدم اختلاف در کلمات تکوینی و تدوینی حق

برهانی که در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» هست - و قبلاً بحث شد، باز هم ممکن است ذکر شود - همین معنا را می رساند. در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» برهانی که ذات اقدس الهی اقامه کرده است - آیه 82 سوره «نساء» - این بود که ﴿أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فیهِ اخْتِلافاً کَثیراً﴾؛ این یک قیاس استثنایی است، مقدمه قیاس استثنایی قضیه شرطی است. حملیه ای که در استثنای بطلان تالی است و نتیجه آن نفی مقدم است. اگر این کتاب، الهی نبود، حتماً در آن اختلاف بود، چون هیچ اختلافی در آن نیست، معلوم می شود، الهی است: ﴿لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللّهِ﴾ این مقدم: ﴿لَوَجَدُوا فیهِ اخْتِلافاً کَثیراً﴾ این تالی؛ «لکن التالی باطل فالمقدم مثله». این قیاس استثنایی هم درباره نظام تکوین هست، برای اینکه کل نظام را خدا آفرید و قرآن کریم همین قیاس استثنایی را درباره نظام تکوین پیاده کرد. در نظام تدوین و تشریع که کتاب های آسمانی است، بالصّراحه همین آیه 82 سوره «نساء» دارد. در جریان تکوین در سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» فرمود: ﴿لَوْ کانَ فیهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتا﴾؛ (1) [8]یک خداست که دارد عالم را اداره می کند، اگر بیش از یک خدا بود، ناهماهنگی در نظام بود.

پرسش: استاد! اگر نظام تشریع و تکوین هماهنگ است و همان طوری که جنابعالی فرمودید با فطرت هم هماهنگ است، نباید فطرت آن را ؟

ص: 284


1- انبیاء/سوره21، آیه22.

پاسخ: هماهنگی با فطرت هست، اما ابلیس که گفت: ﴿لأُغْوِیَنَّهُمْ﴾؛ سر جای خود محفوظ است. اصلاً انسان در میدان جهاد دارد فعالیت می کند؛ گاهی در جهاد اصغر، گاهی در جهاد اوسط، گاهی در جهاد اکبر. انسان با رزم سر و کار دارد، برای اینکه ساخته شود، این هم جزء برکات الهی است و در کل نظام این جهاد برکت است انسان اگر بخواهد کامل شود، باید بر هوس مسلط باشد. پس درباره نظام تکوین، در سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» آن آیه را فرمود، تا بطلان تالی آن را در سورهٴ مبارکهٴ «ملک» - که ﴿تَبارَکَ الَّذی بِیَدِهِ الْمُلْکُ﴾ است - آیه سه و چهار بیان کند که ﴿الَّذی خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ طِباقاً ما تَری فی خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ﴾؛ تفاوت غیر از اختلاف است، تفاوت؛ یعنی ما سلسله ای داریم، مثل سلسله تسبیح که بعضی از دانه هایش فوت شده، وقتی حلقه ای این وسط فوت شود، رابطه آینده از گذشته قطع می شود، این دیگر منظم نیست. فرمود ما فوتی در عالم نداریم، هیچ فوتی در عالم نیست، همه حلقات این سلسله سر جایش محفوظ است. تفاوت غیر از اختلاف است، تفاوت غیر از تبعیض است، بعضی این حکم را دارند، بعضی آن حکم را دارند؛ البته هر کدام حکم خاص خودشان را دارند؛ اما فوتی در عالم نیست، مرگی در عالم نیست که حلقه ای از حلقات این وسط فوت شده باشد، چون اگر فوت شده باشد، رابطه گذشته و آینده قطع می شود؛ فرمود: ﴿ما تَری فی خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ﴾؛ شما دو بار، ده بار، صد بار هم که نگاه کنید، می بینید هر چیزی سر جای خودش است.

ص: 285

پرسش: بعضی از بچه ها که به دنیا می آیند دست و پا ندارند، اینها مگر خلقت خدا نیستند؟

پاسخ: البته این هم در اثر اینکه خدای سبحان نسبت به اینها فاعل تام است، نه علت تام؛ پدر باید مواظب باشد، مادر باید مواظب باشد، هم عقل و هم فطرت می گوید و هم انبیا را فرستاده، برای اینکه شما مواظب باشید. فرمود اگر فلان کار را کردید، بچه ناقص الخلقه به دنیا می آید؛ فلان عمل را کردید، ناقص الخلقه به دنیا می آید؛ فلان کار را نکردید، مستوی الخلقه به دنیا می آید. ذات اقدس الهی نسبت به تک تک موجودات فاعل تامه است، نه علت تامه. نسبت به اصل نظام علت تامه است، چون دیگر قابلی در کار نبود؛ آن وقت این را هم تربیت کردند، دستور دادند و گفتند این امور را رعایت کنید، حتی اگر خواستید آن فرزند زیبا شود، آن مادر در دوران بارداری میوه خوب مصرف کند، معطر باشد، سیب مصرف کند دیگر عصبانی نشود، همه اینها از جزئیات و کلیات را گفتند. این ﴿وَ شارِکْهُمْ فِی اْلأَمْوالِ وَ اْلأَوْلادِ﴾ (1) [9]همین است که گاهی شیطان شریک پیدایش فرزند می شود؛ اگر پدر یا مادر در دوران انعقاد یا در دوران بارداری بیراهه رفتند - معاذ الله - بر خلاف عفّت حرکت کردند، گرفتار این جمله می شوند ﴿وَ شارِکْهُمْ فِی اْلأَمْوالِ وَ اْلأَوْلادِ﴾؛ شیطان شریک مال می شود مشخص است، شخص سرقت می کند، ربا می گیرد، کم فروشی می کند، گران فروشی می کند، شیطان شریک در مال می شود، شریک در اولاد هم همین است.

ص: 286


1- اسراء/سوره17، آیه64.

پرسش: در خلقت خداوند دخالت ندارد؟

پاسخ: نه خیر، در قابلیت اینها، در پذیرش اینها دخالت دارد، اینها کاری می کنند که فیض نگیرند، وگرنه او «دائم الفیض علی البریه» است. فرمود فوتی در عالم نیست: ﴿ما تَری فی خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ﴾، فرمود دو بار ده بار صد بار هم که این عالَم را نگاه کنید، همه چیز سر جایش محفوظ است: ﴿فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَری مِنْ فُطُورٍ﴾؛ (1) [10]آیا شکافی در نظام می بینید که گذشته و آینده را قطع کند، بی نظمی در عالم ایجاد کند، نیست. برابر آیه 82 سورهٴ مبارکهٴ «نساء» ما می توانیم یک مثلث بابرکتی داشته باشیم؛ یعنی کلّ نظام با هم هماهنگ هستند، کلّ کتاب های الهی با هم هماهنگ هستند؛ لذا انبیای الهی هم با هم هماهنگ هستند، قبلی مبشّر بعدی می شود، بعدی مصدّق قبلی می شود، هیچ پیامبری نیامده که پیامبر دیگر را - معاذ الله - تصدیق نکند، همه آنها ﴿مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ﴾ بودند. مجموع این دو ضلع هم که مجموعاً یک مثلث بابرکتی تشکیل می دهند، اینها هم با هم هماهنگ هستند، چنین کتابی می شود «أحسن الکتاب»؛ یک کتاب می شود، متشابه، همگون، نظیر هم، موافق هم؛ لذا اختلافی در عالم نیست، نه در صحنه خلقت اختلاف است، نه بین صُحف انبیا اختلاف است و نه بین انبیا اختلاف است، نه بین اولیا اختلاف است؛ چه اینکه بین بهشتی ها هم اختلاف نیست.

ج: هماهنگی امت اسلام با تکوین و تدوین بهترین آرزوی مؤمنین

ص: 287


1- ملک/سوره67، آیه3.

مردان مؤمن در دنیا هم همین را می خواهند. درست است که طلب مغفرت می خواهند، قضای حاجت می خواهند، شفای مرض می خواهند؛ اما برجسته ترین دعای امت اسلامی این است که ﴿لا تَجْعَلْ فی قُلُوبِنا غِلاًّ لِلَّذینَ آمَنُوا﴾ (1) [11]یک امت اسلامی از خدای سبحان می خواهد که یکدست باشیم، کینه کسی را نداشته باشیم، بر فرض هم اختلافی هست، قابل حلّ است، این طور نیست که حالا ما خودمان را به کینه مبتلا کنیم که ده ها خطر را همین کینه به همراه دارد، نه خاطرات سالمی برای آدم می گذارد، نه وقت سالمی برای آدم می گذارد، نه آرامشی برای خانواده می گذارد. در سورهٴ مبارکهٴ «حشر» است: ﴿لا تَجْعَلْ فی قُلُوبِنا غِلاًّ لِلَّذینَ آمَنُوا﴾. بهشتی ها به همین وضع رسیدند، مردم مؤمن در دنیا چیزی را از خدا می خواهند که آن چیز را خدا در بهشت به مردان بهشتی می دهد. فرمود ما در بهشت ﴿وَ نَزَعْنا ما فی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلِّ﴾. (2) [12]افراد کینه هایی در اثر اختلاف نظر با هم دارند، فرمود ما همه اینها را با همین وضع وارد بهشت نمی کنیم، شستشویی در درون اینها ایجاد می کنیم، یک درمان قلبی می کنیم، این قلب ها را تطهیر می کنیم که هیچ کس به یاد کینه دیگری نباشد، اگر هر کدام از افراد مشکلی در جامعه با دیگری داشت، اصلاً یادشان نمی آید که دیگری یا فلان آقا نسبت به ایشان در جامعه بد کرده، فرمود ما این را برداشتیم؛ الآن زید و عمرو که با هم شریک بودند و در اثر شرکت اختلافی داشتند، کینه یکدیگر را داشتند، هر دو هم مسلمان و شیعه اهل بیت(علیهم السلام) هستند، خدای سبحان وقتی اینها را بهشت می برد - با همین کینه که نمی برد - که فرمود ما شستشو می کنیم، آنچه در دل اینهاست برمی داریم، وقتی وارد بهشت شدند، اصلاً یادشان نیست که نسبت به یکدیگر بد بودند: ﴿وَ نَزَعْنا ما فی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلِّ﴾. همین معنا را که بهشتی ها در بهشت دارند، مردم با ایمان در دنیا همین را از خدا می خواهند که ﴿لا تَجْعَلْ فی قُلُوبِنا غِلاًّ لِلَّذینَ آمَنُوا﴾، تا ما هماهنگ با نظام آفرینش باشیم، یک؛ هماهنگ با کتب آسمانی باشیم، دو؛ هماهنگ با انبیا و اولیا باشیم، سه؛ مجموع این دو ضلع را هم که هماهنگی است، داشته باشیم چهار؛ اگر گفتند:

ص: 288


1- حشر/سوره59، آیه10.
2- اعراف/سوره7، آیه43.

سه نگردد بری شود او را پرنیان خوانی و حریر و پرند (1)

همین است؛ بگویید پرنیان، بگویید حریر، بگویید پرند، هر سه اسم ابریشم می باشد؛ این دیگر سه چیز نیست. بگویید عالَم، بگویید انبیا، بگویید اولیا و صحفِ انبیا، یک حقیقت است، همه اینها کلمات الهی هستند؛ بعضی کلمات تدوینی خداست، بعضی کلمات تکوینی خداست.

عدم اختصاص أحسن الحدیث بودن بر کلمات تدوین

این برهان آیه مبارکه سورهٴ مبارکهٴ «نساء» یک برهان عام است، فرمود: اگر چیزی نزد غیر خدا بود اختلاف داشت، اگر چیزی نزد خداست، منزه از اختلاف است، این شامل کلّ نظام تکوین می شود که مجموعه آیات سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» و آیه دو و سه سورهٴ مبارکهٴ «ملک» آن را می رساند که ﴿ما تَری فی خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَری مِنْ فُطُورٍ ٭ ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ کَرَّتَیْنِ یَنْقَلِبْ إِلَیْکَ الْبَصَرُ خاسِئاً وَ هُوَ حَسیرٌ﴾، هم شامل کتب تدوینی خدا می شود که هر کدام ﴿مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ﴾ است و هم شامل خود قرآن می شود. این مصداق خیلی محدود است که ما این آیه 82 را بر خصوص قرآن تطبیق کنیم. مصداق جامع آن کلّ نظام هستی است، یک؛ صحف انبیاست، از اول تا آخر، دو؛ مجموع کلمات تدوینی و تکوینی خداست، سه؛ این معنا می شود: ﴿اللّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدیثِ کِتاباً﴾ که اختصاصی به قرآن ندارد، همه کتاب ها این طور است و نظام تکوین را هم در بر می گیرد.

ناتمامی نقض هماهنگی کلمات تدوین با آیات متشابه

ص: 289


1-

اینکه قرآن می فرماید این کتاب متشابه است، چطور متشابه است؟ فرمود: یک اختلاف داخلی در بعضی ها هست، ما این گره کور را به وسیله بعضی ها حل می کنیم؛ معلوم می شود اینها با هم آشنا هستند؛ اگر طبیب و مریض با هم اختلاف می داشتند که طبیب به بالین مریض نمی آمد. فرمود بعضی ها به حسب ظاهر بیمار هستند، بعضی ها به حسب ظاهر طبیب هستند، ما این طبیب را به بالین این بیمارها می فرستیم، تا اینها حل بشود. این متشابهات به منزله بیمارهای علمی هستند، آن محکمات به منزله اطبّای علمی هستند. تعبیر لطیف قرآن بالاتر از مسئله طبیب بودن است، فرمود برخی ها به منزله نوجوان یا جوانی هستند که احیاناً ممکن است که یک مقدار شیطنت کنند، برخی ها به منزله پدر و مادر هستند که دلسوز و عطوف و مهربان هستند؛ این محکمات «ام الکتاب» است و با عاطفه، با گذشت، با صفا و وفا این متشابهات را در دامن خودشان می پرورانند و این متشابه را محکم می کنند. «اُمّ» آن است که بپروراند، اگر کاری با او نداشته باشد و مشکل او را درمان نکند که «اُمِّ» او نیست. اصولاً این متشابهات هم از آن محکمات تولید شده اند، چون از آنجا تولید شده اند، معلوم می شود به آنجا برگردند. وقتی متشابهات به دامن محکمات رفت و آن «ام الکتاب» این متشابهات را حل کرد، سراسر قرآن می شود محکم، وقتی سراسر قرآن شده محکم، این همان است که «أَلقُرآنُ یُفَسِّر بَعضُهُ بَعضَا»؛ (1) [14]این مادر است که فرزند خودش را می پروراند. اگر یک شبهه علمی در متشابهات بود، در اثر ارجاع به محکمات، این شبهه برطرف می شود و این معنای تفسیر قرآن به قرآن است. بارها به عرضتان رسید، آن تفسیرهایی که ما دیدیم، مثل تفسیر طبری که طبری به عنوان امام مفسّرین هست، چون بسیاری از حرف هایی که مرحوم شیخ طوسی و غیره دارند، از او گرفته اند، او قبل از همه اینهاست، از تفسیر طبری تا تفسیر المنار، از المنار تا تفسیر طبری هر کدام از اینها آنچه ما دیدیم، این کلمه «أَلقُرآنُ یُفَسِّر بَعضُهُ بَعضَا» را یا بالصراحه دارد یا با همین مضمون. هیچ مفسری نیست که این حرف را نداشته باشد، این مخصوص سیدناالاستاد نیست، آنکه مخصوص سیدناالاستاد است این است که آنها خیال می کردند «أَلقُرآنُ یُفَسِّر بَعضُهُ بَعضَا»، اگر ما خواستیم این آیه را معنا کنیم، باید به «المعجم» مراجعه کنیم، به لغت مراجعه کنیم، ببینیم که کلمات این آیه در کدام آیه به کار رفته، اینها را جمع کنیم؛ اما آنکه کار المیزان است این نیست، اصلاً با کلمات و معجم و الفاظ کار ندارد. این محتوا را قرآن کریم چطور حل می کند، این متشابه را کدام محکم باید حل بکند، به این فکر نیست که به «قاموس» مراجعه کنید یا « المعجم المفهرس» مراجعه کند. این کار یک طلبه عادی است یا مفسّر عادی است. اگر این محتوا که متشابه است، باید با محکم حل بشود، باید ما بدانیم محکمات قرآن چیست؟ تا در سایه آن مادر این کودک ها حل شود؛ وقتی این کودک ها حل شدند، سراسر قرآن می شود محکم، وقتی سراسر قرآن شده محکم، می شود متشابه؛ لذا این متشابهی که در سورهٴ مبارکهٴ «زمر» هست، با آن متشابهی که در اول سورهٴ مبارکهٴ «آل عمران» است، خیلی فرق می کند؛ آنجا فرمود: آیاتی که نازل کردیم، برخی از اینها محکمات هستند: ﴿هُنَّ أُمُّ الْکِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْویلِهِ وَ ما یَعْلَمُ تَأْویلَهُ إِلاَّ اللّهُ﴾ (2) [15]و راسخون علم هم به برکت الهی می دانند و این متشابه؛ یعنی همگون. اگر ما آن متشابهات را به «أم الکتاب» برگرداندیم، دیگر متشابهی که ﴿الَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ﴾ به دنبال او باشند نیست، سراسر قرآن می شود شبیه هم و همگون هم.

ص: 290


1- التفسیر الصافی، الفیض الکاشانی، ج1، ص75.
2- آل عمران/سوره3، آیه7.

پرسش: استاد ببخشید! قرآنی که آنها می گویند، همان قرآنی که نزد معصومین(علیهم السلام) هست را می گویند که آنها واقعاً محکم است؟

امر ائمه(علیهم السلام) به ارجاع روایات متشابه به قرآن

پاسخ: نه، آنکه باطن قرآن و همه حقیقت قرآن نزد آنها هست؛ ولی خود این قرآن به ما گفت و جامعه بشری هم می تواند بفهمد؛ اما خود ائمه(علیهم السلام) - که حقیقت قرآن نزد آنهاست، حرفی در آن نیست و اینها قرآن ناطق هستند - فرمودند به نام ما دروغ جعل می کنند. خدا مرحوم مجلسی(رضوان الله علیه) را غریق رحمت کند! می گوید: این حدیث را نگاه کنید، پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) می فرماید: «سَتَکثِرُوا عَلَیَّ القَالَه»؛ (1) [16]یعنی وضّاعان و جعّالان به نام ما دروغ جعل می کنند، ائمه هم فرمودند به نام ما دروغ جعل می کنند؛ ولی به نام قرآن کسی نمی تواند جعل کند، چون به نام ما روایات جعلی هست، هر چه که از ما رسید، چه معارض داشته باشد که نصوص علاجیه در اصول آن را تعرّض کرده، چه معارض نداشته باشد که طایفه دیگری است، این طایفه دیگر را مرحوم کلینی نقل کرده، (2) این دو طایفه از روایات است، می فرماید: چه روایت، معارض داشته باشد که نصوص علاجیه تعرّض می کند، چه روایتی معارض نداشته باشد، قبل از هر چیزی باید آن را بر قرآن عرضه کنیم، برای اینکه به نام قرآن کسی دروغ جعل نمی کند، اما به نام ما دروغ جعل می کنند؛ اگر مطابق با قرآن نبود، این گفته ما نیست. فرمایش مرحوم مجلسی(رضوان الله علیه) این است که این «سَتَکثِرُوا عَلَیَّ القَالَه» دلیل قطعی است بر اینکه به نام اهل بیت روایت جعل می کنند، چرا؟ برای اینکه اگر به نام اهل بیت روایت جعل کردند. پس معلوم می شود جعل می کنند اگر به نام اهل بیت روایتی جعل نکردند، همین را جعل کردند، همین را از پیغمبر نقل کردند که فرمود: «سَتَکثِرُوا عَلَیَّ القَالَه» چون به نام اینها جعل می کنند، فرمود هیچ - به نحو سالبه کلیه - حجّیتی، برای هیچ روایت نیست، مگر اینکه اول آن را بر قرآن عرضه کنیم، اگر مخالف قرآن نبود؛ آن وقت وارد بحث بشویم، برای اینکه فرمود، به نام ما دروغ جعل می کنند شما چگونه می خواهید عرضه کنید؟ هر دو طایفه را مرحوم کلینی نقل کرد؛ آن طایفه ای که جزء نصوص علاجیه است که فراوان است و در کتاب های اصول هم آمده؛ آن طایفه ای هم که معارض هم ندارد، حضرت فرمود: به نام ما دروغ جعل می کنند، وضّاعین هستند، کذب درست می کنند، به نام قرآن که کسی جعل نمی کند. بنابراین «فهاهنا أمرانٌ»: یکی اینکه اینها قرآن ناطق هستند، حقیقت قرآن نزد اینهاست، باطن قرآن نزد اینهاست، ظاهر قرآن نزد اینهاست، این «مما لا ریب فیه» است. امر دوم این است که وظیفه ما چیست؟ آنها فرمودند؛ یعنی خود اهل بیت فرمودند که چون به نام ما دروغ جعل می کنند، شما اول باید این روایات را بر قرآن عرضه کنید، بعد هم نگویید که حالا این روایت مخالف با قرآن نیست، ما کاری به آن نداریم، روایت با شما کار دارد؛ آن وقت اگر این روایت، مخالف با قرآن نبود، قرآن را با روایت، روایت را با قرآن؛ آن وقت دوتایی را کنار هم بگذارید و تفسیر کنید؛ بنابراین، این قرآن سراسر متشابه و همگون می شود. این راه های علمی قرآن است. راه های اخلاقی هم همان است که آیات زهد و تقوا و عدل و مانند آن است.

ص: 291


1- الاحتجاج، ابی منصوراحمدبن علی بن ابی طالب الطبرسی، ج2، ص246 .
2- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص69، ط اسلامی.

تبیین راه عملی تزکیه نفوس و نمونه ای از آیه آن

اما راه اویس قرن شدن چیست؟ راه حارثة بن عبدالله شدن چیست؟ آن راه، راه عملی کردن است که در آن خطبه نورانی، حضرت امیر فرمود: مردانی هستند که گویا بهشت را می بینند. بهشت را باور داشتن مهم نیست، چون هر مؤمنی بهشت را باور دارد، یا به دلیل اجمال و یا به دلیل تفصیل، اثبات اینکه بهشتی و جهنمی هست؛ عدلی و حسابی هست؛ صراطی هست، این با چند سال درس خواندن حل می شود؛ اما آدم اینجا نشسته بهشت را ببیند، جهنم را ببیند، باطن را ببیند، آنکه وجود مبارک امام سجاد در صحنه عرفات نشان دادند آن را ببیند، آنکه وجود مبارک امام باقر(سلام الله علیه) در صحنه عرفات نشان دادند، چون هر دو امام این کار را کردند، در صحنه عرفات بود که فرمود: «مَا أَکثَر الضَّجِیج وَ أَقلَّ الحَجِیج»؛ (1) [18]وقتی وجود مبارک امام باقر و امام سجاد(سلام الله علیهما) این پرده را از جلوی چشم شاگرد خود برداشتند، دیدند در صحنه عرفات چه خبر است؛ این راه، راه دارد یا ندارد. فرمود این راه را می خواهید بروید، این با درس خواندن حوزه و دانشگاه حل نمی شود، این با جان کندن حلّ می شود، شما یک وقت نماز خواندید که لرزه بکنید! نه، حالا چه توقعی دارید که حارثة بن مالک شوید؟! اما همه ما درباره امام مجتبی(سلام الله علیه) شنیدیم، درباره ائمه شنیدیم که وقتی می خواستند بگویند «قد قامت الصلاة»، «ترتعدّ»؛ (2) [19]می لرزیدند، این یعنی چه؟ این همان است که فرمود: وقتی که ﴿إِذا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیاتُهُ زادَتْهُمْ﴾، (3) [20]«قشعریره» دارد همین است، اول آن «قشعریره» است؛ یعنی لرزه است، که «تقشعرّ منه» می لرزیدند، کجا می لرزیدند؟ او که در برابر همه خصم، آن طور آرام بود، همین که می خواست بگوید: «قد قامت الصّلاة» می لرزید. (4) این راه اویس قرن شدن است، چنین حالتی که برای کسی پیش نمی آید! وقتی به امام مجتبی(سلام الله علیه) عرض می کردند، آخر چه خبر است؟ صورت زرد می شود، چه خبر است؟ فرمود: من می خواهم امانت خدا را ادا کنم، این نماز امانت الهی است: «ترتعدُّ»، دو پهلوی او می لرزید می شود: «تَقشعِرُّ»؛ بعد وقتی وارد نماز می شد، کم کم آرام می شد، مطمئن می شد، این همان است که اول «قشعریره»، لرزه، اضطراب، ارتعادِ فرائص؛ ﴿ثُمَّ تَلینُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلی ذِکْرِ اللّهِ﴾ کم کم به معدن نزدیک می شدند، آرام می شدند، می شود: ﴿أَلا بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾. (5) [22]مرحوم صدوق نقل می کند که از وجود مبارک حضرت امیر سؤال کردند که «قد قامت الصلاة»؛ یعنی چه؟ فرمود: «حَانَ وَقتُ الزِّیارَه»؛ شما حرم می روید، اهل بیت را زیارت می کنید؛ ولی وقت به نماز می ایستید، می خواهید به زیارت «الله» بروید؛ این را مرحوم صدوق در کتاب شریف توحید نقل کرده، در معنای «قَد قَامَت الصَلاةُ»؛ یعنی «حَانَ وَقتُ الزِّیارَه». (6) [23]این سلوک علمی است که وقتی زاهد و عابد این آیه را معنا می کنند، خیال می کنند وقتی که آیه عذاب را می خوانند باید بلرزند، آیه رحمت را که می خوانند: ﴿ثُمَّ تَلینُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلی ذِکْرِ اللّهِ﴾ آن هم، می تواند باشد؛ ولی آیه در صدد آن نیست، آیه در صدد پروراندن حارثة بن مالک است، در صدد پروراندن اویس قرن است که می گوید «هذه لیلة السجود هذه لیلة الرکوع». (7) [24]وجود مبارک پیامبر را ندیده ایمان آورد، وجود مبارک پیامبر هم فرمود: «إِنِّی أَجِدُ نَفسُ الرَّحمَن مِن قِبَلِ الیَمَن» (8) [25]این آن راه است؛ اگر کسی به هوسِ این است باید ببیند در نماز چنین حالتی پیش می آید یا نه، در روزه یک چنین حالتی پیش می آید یا نه؛ بلرزد. آدم وقتی بخواهد نزد خدا برود، امانت را بدهد، باید سالم تحویل بدهد، حالا آنکه جبرئیل است گفت: قدری جلوتر بروم، پر و بالم می سوزد؛ ما که می خواهیم هنوز جلوتر برویم، مستقیم بگوییم: ﴿إِیّاکَ نَعْبُدُ﴾، (9) [26]با او حرف می زنیم، بعد هم توقّع داشته باشیم، او با ما حرف بزند. در آغاز این دعای نورانی «افتتاح» که از وجود مبارک حضرت است، به ما آموختند که همیشه اهل گدایی و نیاز نباشید، آن هم خوب است، قدری هم اهل ناز باشید، اصلاً ماه مبارک رمضان ماه ناز است. این دعای «افتتاح» می گوییم خدایا! من می خواهم «مُدِلاً عَلیک»، (10) [27]می خواهم با تو دَلال کنم، ناز کنم، نه نیاز؛ نیاز را که در یازده ماه دارم، من می خواهم إدلال کنم؛ دَلال، غَنج و ناز را هم که به ما راه دادی. نازِ من این است که در «مناجات شعبانیه» به تو عرض کنم: خدایا! اگر تو به من اعتراض کردی که چرا گناه کردی، من هم اعتراض می کنم، تو چرا نبخشیدی؟ «إِلهِی إِن أَخَذتَنی بِجُرمِی أَخَذَتُکَ بِعَفوِک» (11) [28]من هم مؤاخذه می کنم، آخر تو که بزرگی، تو چرا نبخشیدی، به روی من آوردی؟ این یعنی چه؟ چه کسی جرأت دارد چنین نازی کند؟ اینکه مناجات وجود مبارک حضرت امیر است و گفتند مناجات همه ائمه است، برای همین است. ما گذشته از نیاز قدری باید جلوتر برویم و با او ناز کنیم. «مدلاً»؛ یعنی من می خواهم إدلال کنم، دَلال، غَنج و ناز کنم با تو، چطور ناز کنم؟ بگویم: «إِلهِی إِن أَخَذتَنی بِجُرمِی أَخَذَتُکَ بِعَفوِک»؛ بگویم خدایا تو چرا نبخشیدی و به روی ما آوردی؟! ما بد کردیم این یعنی چه؟ اول که آدم نمی تواند چنین حرفی بزند، اول: ﴿تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ﴾ بعد ﴿ثُمَّ تَلینُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ﴾ این قلب نرم می شود.

ص: 292


1- مناقب آل ابی طالب، ابن شهر آشوب، ج3، ص318.
2- مناقب آل ابی طالب، ابن شهر آشوب، ج3، ص180.
3- انفال/سوره8، آیه2.
4- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج3، ص306، ط اسلامی.
5- رعد/سوره13، آیه28.
6- التوحید، الشیخ الصدوق، 241.
7- تاریخ دمشق لابن عساکر، ابن عساکر،ابوالقاسم، ج9، ص444.
8- شرح الاسماء الحسنی، الملاهادی السبزواری، ج2، ص53.
9- فاتحه/سوره1، آیه5.
10- مجمع البحرین، الشیخ فخرالدین الطریحی، ج2، ص50.
11- بحار الانوار، العلامه المجلسی، ج91، ص98.

اینکه می گویند مثلاً در فلان مجلس ما زیاد بنشینیم، یا ننشینیم، مثلاً خسته می شویم، راه حل این را هم وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) بیان کرده، این در نهج هست، فرمود: «اِنَّ لِلقُلُوبِ اِقبالاً وَ اِدبَارا» دل ها پاییز و بهاری دارد: «فَاذَا أَقبَلَت فَاُحمِلوها عَلَی النَّوَافِل»؛ چه در روضه، چه در دعا، چه در نماز مستحب، چه در مناجات، چه در زیارت وقتی حال دارید، از این فرصت استفاده کنید، وقتی بی حال هستید تحمیل نکنید: «اِنَّ لِلقُلُوبِ اِقبالاً وَ اِدبَارا فَاذَا أَقبَلَت فَاُحمِلوها عَلَی النَّوَافِل» نماز شب یادتان نرود، زیارت یادتان نرود، روضه یادتان نرود، عزاداری یادتان نرود، گریه کردن یادتان نرود: «وَ إِذَا أَدبَرت فَاقتَصِرُوا بِهَا عَلَی الفَرَائِضِ» (1) [29]حال ندارید، تحمیل نکنید، وقتی حال ندارید، نماز مستحبی نخوانید، روزه مستحبی نگیرید، زیارت نروید که منزجر می شوید: «وَ إِذَا أَدبَرت فَاقتَصِرُوا بِهَا عَلَی الفَرَائِضِ» امیدواریم خدا همه را مشمول رحمت قرار دهد!

!!!!!!!

[1]بقره/سوره2، آیه129.

[2]بحار الانوار، العلامه المجلسی، ج91، ص99.

[3]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج2، ص54، ط اسلامی.

[4]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج10، ص133.

[5]بقره/سوره2، آیه97.

[6]مائده/سوره5، آیه48.

[7]آل عمران/سوره3، آیه19.

[8]انبیاء/سوره21، آیه22.

[9]اسراء/سوره17، آیه64.

ص: 293


1- نهج البلاغه، ت محمدالدشتی، ج1، ص365.

[10]ملک/سوره67، آیه3.

[11]حشر/سوره59، آیه10.

[12]اعراف/سوره7، آیه43.

[13]دیوان هاتف اصفهانی، ترجیع بند.

[14]التفسیر الصافی، الفیض الکاشانی، ج1، ص75.

[15]آل عمران/سوره3، آیه7.

[16]الاحتجاج، ابی منصوراحمدبن علی بن ابی طالب الطبرسی، ج2، ص246 .

[17]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص69، ط اسلامی.

[18]مناقب آل ابی طالب، ابن شهر آشوب، ج3، ص318.

[19]مناقب آل ابی طالب، ابن شهر آشوب، ج3، ص180.

[20]انفال/سوره8، آیه2.

[21]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج3، ص306، ط اسلامی.

[22]رعد/سوره13، آیه28.

[23]التوحید، الشیخ الصدوق، 241.

[24]تاریخ دمشق لابن عساکر، ابن عساکر،ابوالقاسم، ج9، ص444.

[25]شرح الاسماء الحسنی، الملاهادی السبزواری، ج2، ص53.

[26]فاتحه/سوره1، آیه5.

[27]مجمع البحرین، الشیخ فخرالدین الطریحی، ج2، ص50.

[28]بحار الانوار، العلامه المجلسی، ج91، ص98.

[29]نهج البلاغه، ت محمدالدشتی، ج1، ص365.

!!!!!!!

تفسیر آیات 23 تا 26 سوره زمر 93/08/26

تفسیر آیات 23 تا 26 سوره زمر

﴿اللّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدیثِ کِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِیَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلینُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلی ذِکْرِ اللّهِ ذلِکَ هُدَی اللّهِ یَهْدی بِهِ مَنْ یَشاءُ وَ مَنْ یُضْلِلِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ(23) أَ فَمَنْ یَتَّقی بِوَجْهِهِ سُوءَ الْعَذابِ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ قیلَ لِلظّالِمینَ ذُوقُوا ما کُنْتُمْ تَکْسِبُونَ(24) کَذَّبَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَأَتاهُمُ الْعَذابُ مِنْ حَیْثُ لا یَشْعُرُونَ(25) فَأَذاقَهُمُ اللّهُ الْخِزْیَ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ لَعَذابُ اْلآخِرَةِ أَکْبَرُ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ(26)﴾

ص: 294

دلیل ویژگی جایگاه آیه ﴿اللّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدیثِ﴾ در سوره «زمر»

سورهٴ مبارکهٴ «زمر» که در مکه نازل شد، هم آن معارف الهی و توحیدی را برهانی می کند، هم برای اوحدی از اهل سیر و سلوک، راه نشان می دهد، هم در برابر کسانی که مؤمن هستند، سر از کفر و نفاق درآوردند، آنها را تهدید می کند و انذار دارد. آیه کریمه: ﴿اللّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدیثِ﴾ می تواند از غرر آیات این سورهٴ مبارکهٴ «زمر» باشد، برای اینکه بین وحدت و کثرت جمع کرد، یک؛ روش تفسیر قرآن را نشان داد، دو؛ راه سیر و سلوک اوحدی اشخاص را هم مشخص کرد، سه؛ ضمن اینکه جمله، جمله خبریه است به داعی انشا می تواند القا شده باشد که راه نشان بدهد، چهار؛ و هدایتِ ویژه اوحدی اهل معرفت را مشخص کرد، پنج؛ و مانند آن. فرمود: ﴿اللّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدیثِ﴾ که از این سخن، سخن بالاتر دیگر نیست، وحدت و کثرت را ملاحظه کرد، اجمال و تفصیل را ملاحظه کرد، جمع و مفرد را ملاحظه کرد؛ گاهی مفرد سخن گفت، گاهی جمع. بین آن جمع و این مفرد یک کلمه التیام بخش هم ذکر کرد، فرمود: «أحسن الحدیث» که این مفرد است، احادیث نیست، حدیث است؛ کتاب است، کتب نیست؛ اما این مثانی که جمع است، بعد از آن است که این واحد را تکثیر کرد، این مجمل را مفصّل کرد این مفرد را جمع کرد و فرمود این کتاب متشابه است، متشابه است با چه متشابه است؟ منظور تشابه درونی است، نه بیرونی. اگر تشابه درونی مطرح است، پس کثرتی هست، پس این کتاب می شود سُور، می شود آیات؛ اگر سوَری نباشد، آیاتی نباشد، خود کتاب بنفسه ملاحظه شود، این کتاب متشابه با چیست؟ یک وقت است می گوییم متقن است، مبرّهن است، ﴿لا یَأْتیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ﴾ (1) [1]است که در سوره «فصّلت» آمده، اینها می تواند وصف کتاب باشد؛ اما وقتی می گوییم کتاب متشابه است؛ یعنی اجزای آن همگون هستند، سوَر و آیات آن همگون است، پس کثرتی ملاحظه شد؛ اگر کثرت ملاحظه شد، آن وقت زمینه می شود برای آوردن جمع به نام مثانی، وگرنه مثانی که نمی تواند صفت برای کتاب باشد، چون کتاب مفرد است و مثانی جمع است، این جمع که صفت آن واحد شد، این کثیر که صفت آن واحد شد، این مفرد به صورت جمع آورده شد، برای میانجی گری عنوان تشابه است؛ متشابه نشان می دهد که این کتاب دارای کثرت اجزاست و این اجزا هم همگون و هم آوا هستند، هیچ کدام مخالف یکدیگر نیستند. آن وقت این مثانی؛ یعنی انثنا دارند، انعطاف دارند هر آیه ای و سوره ای به سایر آیات و سوَر، نظری دارد، این می شود تفسیر قرآن به قرآن. اگر اینها انثنا دارند، انعطاف دارند، گرایش دارند، هر کدام به دیگری می نگرند؛ پس معلوم می شود دیگری می تواند مشکل آن را حل کند، از این جهت این اوصاف فراوان را برای او ذکر کرد. وحدت، جمع و کثرت هست و اجزا را به وسیله متشابه فهمانده است.

ص: 295


1- فصلت/سوره41، آیه42.

مراحل سه گانه هدایت بخشی قرآن

هدایت های قرآن کریم سه مرحله دارد: یک هدایت ابتدایی است که ﴿هُدی لِلنّاسِ﴾است، فرمود: ﴿شَهْرُ رَمَضانَ الَّذی أُنْزِلَ فیهِ الْقُرْآنُ هُدی لِلنّاسِ﴾؛ (1) [2]این قرآن جمیع مردم را هدایت کرده است؛ ﴿نَذیراً لِلْبَشَرِ﴾ (2) [3]همین است. «نذیراً للعالمین» همین است، ﴿ذِکْری لِلْبَشَرِ﴾ (3) [4]همین است. آیاتی که به عنوان ﴿یَا أَیُّهَا النَّاس﴾ نازل شده است، همین است که هدایت عمومی و جهانی است، این هدایت به معنای ارائه طریق است، هدایت ابتدایی است. یک سلسله هدایت های پاداشی است که در سورهٴ مبارکهٴ «نور» و در سورهٴ مبارکهٴ «ممتحنه» و مانند آن آمده است، فرمود: ﴿إِنْ تُطیعُوهُ تَهْتَدُوا﴾ (4) [5]یا ﴿مَنْ یُؤْمِنْ بِاللّهِ یَهْدِ قَلْبَهُ﴾ (5) [6]که اینها هدایت های پاداشی است. اما گاهی علاوه بر آن فیض جدیدی می آید، لطف تازه ای می آید، گرایش پیدا می شود که خیلی ها هستند این توفیق را در خودشان احساس می کنند، اینها گرایش به فضیلت دارند، علاقه به نماز اول وقت دارند، علاقه به نماز شب دارند، این علاقه ها به دست کسی است که دل ها در اختیار اوست، این برای خواص اهل معرفت است. اما آنها که اوحدی اهل معرفت هستند، سیر و سلوک آنها را نشان داد، این برای ائمه(علیهم السلام) است، شاگردان مخصوص آنها هستند. خیلی ها مکه می روند، اما این طور نیست که هنگام لبیک گفتن، حنجره آنها بند بیاید، لبیک می گویند؛ اما وقتی دیدند وجود مبارک امام سجاد(علیه السلام) می خواهد، لبیک بگوید این حنجره بند آمد؛ عرض کردند یابن رسول الله چرا این طور شدید؟ فرمود: من می ترسم بگویم «لبیک»، خدا بگوید «لا لبیک»، (6) [7]تو آن طوری که باید اجابت بکنی، نکردی! این ﴿تقشعرُّ﴾ برای اینهاست، اختصاصی به وجود مبارک امام مجتبی(علیه السلام) ندارد، درباره ائمه دیگر هم هست؛ منتها درباره امام مجتبی(علیه السلام) آمده است که «تَرتَعِدُ فَرائِصُه» (7) [8]دو پهلوی او می لرزید، موقعی که می خواست بگوید: «قَد قَامَتِ الصَّلاة»، عرض کردند: «یابن رسول الله» چرا این طور می شوی؟ چرا صورت تو زرد می شود؟ فرمود می خواهم امانت الهی را ادا کنم شاید نتوانم؛ این ﴿تقشعرُّ﴾ است.

ص: 296


1- بقره/سوره2، آیه185.
2- مدثر/سوره74، آیه36.
3- مدثر/سوره74، آیه31.
4- نور/سوره24، آیه54.
5- تغابن/سوره64، آیه11.
6- عوالی اللئالی، محمد بن علی بن ابراهیم ابن ابی جمهور الأحسائی، ج4، ص35.
7- من وحی الاسلام، الشیخ حسن طراد، ج2، ص121.

سختی های سیر و سلوک تا رسیدن به آرامش با ذکر خدا

اگر در سورهٴ مبارکهٴ «رعد» دارد: ﴿أَلا بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾ (1) [9]این آسان به دست نمی آید، این طور نیست که اول بار طمأنینه پیدا شود، این جان کندن می خواهد، آن طمأنینه و آرامش که وجود مبارک حضرت امیر(علیه السلام) داشت و هیچ خطری در میدان جنگ و امثال جنگ آرامش او را تهدید نمی کرد، آرامِ آرام بود و بالاتر از او وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بود. خود حضرت امیر(علیه السلام) می فرمود: «کُنَّا إِذَا احْمَرَّ الْبَأْسُ اتَّقَیْنَا بِرَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم»؛ (2) [10]وجود مبارک حضرت امیر(علیه السلام) با آنکه تنها شجاع جهان عرب و غیر عرب بود، فرمود: هر وقت نائره جنگ داغ می شد، ما احساس هراس می کردیم، نزدیک پیغمبر که می شدیم، مثل اینکه وارد یک قلعه و سنگر شده باشیم، همین که نزدیک حضرت می رفتیم «کُنَّا إِذَا احْمَرَّ الْبَأْسُ اتَّقَیْنَا بِرَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم» این طمأنینه اول پیدا نمی شود، همین حضرت امیر(علیه السلام) نقل می کند که در جریان جنگ بدر که اولین جنگ ما بود و جنگ نابرابر بود و از چندین جهت نابرابر بود، برای اینکه آنها مسلح بودند، ما اسلحه نداشتیم؛ آنها به سربازهای خود، کباب از گوشت شتر می دادند، ما به سربازهای خود خرما می دادیم؛ ما با چوب دستی آمدیم، آنها با شمشیر آمدند، آنها سواره آمدند، ما پیاده بودیم؛ به هیچ وجه برابر آنها نبود، آنها هزار نفر بودند، ما سیصد نفر بودیم، ما جنگ کرده نبودیم، آزموده نبودیم، من دیدم وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) شب تا صبح، کنار این درخت، گویا اصلاً جنگی در کار نیست این قدر آرام بود، این آسان به دست نمی آید.

ص: 297


1- رعد/سوره13، آیه28.
2- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج19، ص116.

فرمود: اوّل «تقشعرّ جُلودهم»، بعد کم کم ﴿تَلِینُ جُلُودُهُمْ﴾، کم کم ﴿قُلُوبُهُمْ إِلَی ذِکْرِ اللَّهِ﴾؛ آن وقت می شود: ﴿أَلا بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾. این راه خواص نیست که ما بگوییم خواصی از علما، خواصی از اهل معرفت، خدا را عبادت می کنند؛ آن راه های متوسطی است که در آیات دیگر مطرح است؛ این برای کسی است که واقعاً می خواهد، نماز بخواند می لرزد، می خواهد لبیک بگوید، حنجره او بند می آید، می گوید شاید به من بگویند «لا لبیک». این «تقشعرّ جلودهم» ضمن اینکه جمله خبریه است و اوصاف اوحدی اهل سیر و سلوک را دارد ذکر می کند، می تواند به داعی انشا هم القا شده باشد که به اوحدی از اهل معرفت بگوید این طور باشید، اگر بخواهید به طمأنینه برسید.

تشبیه نرم شدن قلب با سیر و سلوک با نرمی آهن به دست داود(علیه السلام)

بعد در سورهٴ مبارکهٴ «سبأ» گذشت که قلب که بالأخره قلب انسان است و انسان، عطوف و رئوف و ودود و مانند آن است. در سورهٴ مبارکهٴ «سبأ» آیه ده فرمود که ما آهن را در دست داود (علیه السلام) نرم کردیم و این علم نیست که کسی حالا در حوزه یا دانشگاه درس بخواند، آهن را بتواند نرم کند، آهن را می تواند ببرد و در کوره های ذوب آهن نرم کند، اما با اراده الهی، آهن مثل یک موم در دست داود(سلام الله علیه) نرم شود، این کار علم نیست. در آیه ده سورهٴ مبارکهٴ «سبأ» گذشت که فرمود: ﴿وَ لَقَدْ آتَیْنا داوُودَ مِنّا فَضْلاً﴾ گفتیم: ﴿یا جِبالُ أَوِّبی مَعَهُ﴾ به جبال گفتیم «تأویب»، «أوب»، رجوع و ناله داشته باشید، شما هم با داود هماهنگ باشید و بنالید، به پرنده ها هم گفتیم: ﴿یا جِبالُ أَوِّبی مَعَهُ وَ الطَّیْرَ وَ أَلَنّا لَهُ الْحَدیدَ﴾؛ وجود مبارک داود که زره بافی داشت، دو کار را ذات اقدس الهی درباره داود(سلام الله علیه) گفت - که بحث آن گذشت - فرمود یکی زره بافی است که ما به او یاد دادیم که این علم است، شما هم می توانید یاد بگیرید، چه اینکه بشر هم یاد گرفت؛ اینجا دیگر نفرمود، ما برای او زره بافتیم؛ فرمود: ﴿وَ عَلَّمْناهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَکُمْ لِتُحْصِنَکُمْ﴾ (1) [11]این علم است و ما به او دادیم، شما هم می توانید یاد بگیرید و عده ای هم رفتند یاد گرفتند؛ اما ﴿وَ أَلَنّا لَهُ الْحَدیدَ﴾ این علم نیست که کسی درس بخواند، بتواند آهن را مثل موم نرم کند. چندین بار گذشت که مسئله معجزه، مسئله کرامت راه فکری ندارد، جزء علوم نیست، در بخش های اندیشه نیست. اینکه می بینید فخر رازی و امثال فخر رازی جامع العلوم نوشته اند، شصت علم را نوشته اند؛ ولی اینها جزء علم نیست، راه فکری ندارد، این مثل ریاضت نیست، این مثل سحر و شعبده و جادو و طلسم نیست، آن علوم غریبه علم است. علم موضوع دارد، محمول دارد، مسئله است رابطه است، راه درس خواندن و راه فکری دارد؛ کسی بتواند درس بخواند، می تواند ساحر شود، طلسم بیاورد، شعبده کند و بازی در بیاورد؛ اما کرامت و معجزه راه فکری ندارد، علم نیست، این به قداست روح وابسته است. روح اگر مقدس و منزّه شد، مجرای تدبیر الهی می شود، مثل فرشته ها که مدبّرات امر هستند، این مظهر تدبیر الهی است. این چنین آدمی آهن در دست او نرم می شود؛ لذا در جریان زره بافی فرمود: ﴿وَ عَلَّمْناهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَکُمْ﴾، اما درباره آهن فرمود: ﴿وَ أَلَنّا لَهُ الْحَدیدَ﴾ ما نرم کردیم، نه اینکه یاد دادیم، چطور نرم بکن؛ ما در دست او نرم کردیم، ما می توانستیم هم نرم نکنیم. پس این «إلانهِ حدید» به دست اوست. وقتی آهن را او نرم می کند، دل را هم یقیناً نرم می کند. فرمود اینکه او بلرزد، به طرف ما بیاید، اینجا جایی است که دل ها را ما نرم می کنیم.

ص: 298


1- انبیاء/سوره21، آیه80.

آرامش جامعه ثمره شادی و حزن در موالید و عزای اهل بیت(علیهم السلام)

چند چیز است که دل را واقعاً نرم می کند. یکی جریان سید الشهداء(سلام الله علیه) است، حیف که این به دست ماها افتاد، این جریان سید الشهداء یک سهم تعیین کننده ای در ایجاد امنیت و آرامش دارد. می دانید این اشک، جامعه را چه کار می کند. جامعه ای که اهل اشک باشد، اهل ناله و ضجّه باشد، جامعه عطوف است؛ جامعه سارق و کاذب و فَتّان و مانند آن نیست. آنچه در بعضی از روایات دارد، مسئله بهشت و ثواب اخروی که «مما لا ریب فیه» است، اینها بیّن الرشد هستند؛ اما تأمین جامعه، جامعه ای که اهل اشک باشد، عاطفی است، جامعه عاطفی که برای هم چاقو نمی کشند؛ این از بهترین برکات روضه است. در بعضی از روایات هم به این نکته اشاره شد که این از برکات کربلاست که جامعه را عطوف می کند؛ چه اینکه درباره نشاط فرمودند: در میلاد ما، در خوشحالی ما هم خوشحال باشید، چون جامعه با نشاط هم، دیگر جامعه چاقوکشی و عربده کشی نیست. فرمود ما دو راه به شما دادیم؛ لذا در وفیات ما برکت است، در موالید ما برکت است؛ می دانید جامعه خندان و بانشاط، جامعه زد و خورد نیست! جامعه عطوف و مهربان، جامعه اشک و ناله، جامعه زد و خورد نیست! آن ثواب ها که سر جای خود محفوظ است. فرمود ما شما را برای تمدن تربیت کردیم، برکاتی در آن هست، ما خیال می کنیم، همین جشنی که گرفتیم، فقط برای ثواب آخرت است، اینکه «مما لا ریب فیه» است. فرمود این دنیای شما را تأمین می کند، جامعه ای که لبخند دارد، دیگر اهل چاقوکشی نیست! حالا روشن شد که جریان کربلا و جریان اهل بیت - چه در عزا و چه در میلاد - می تواند جامعه را هدایت کنند: «یَحزَنُونَ لِحُزنِنَا» چه اثری دارد: «یَفرَحُونَ لِفَرَحِنا» (1) [12]چه اثری دارد. این دو عامل واقعاً جامعه ساز است، واقعاً جامعه را متمدن می کند. خشونت در اثر نبودِ عاطفه است، خشونت در اثر نبودِ شادی است. نشاط کافی جامعه را خشن نمی کند، حزن کافی، عطوفت کافی، مانع جامعه از خشونت است.

ص: 299


1- کامل الزیاره، ابن قولویه القمی، ص108.

نرمی دل با ناله های در پیشگاه ربوبی و آرامش ثمره آن

غرض آن است که این برای اوحدی است، فرمود اگر بخواهید آن خدایی که آهن را نرم می کند، دل های شما را نرم کند، راه آن ناله است. وقتی وارد نماز می شوید، احساس کنید که با چه کسی دارید حرف می زنید، الآن ما وقتی که حضور استاد خود رفتیم حریم می گیریم؛ وقتی حرم حضرت معصومه(سلام الله علیها) می رویم، یک حریمی می گیریم؛ اما وقتی حرم حضرت امیر(علیه السلام) رفتیم، این طور حریم نمی گیریم؛ آرام آرام قدم برمی داریم، تقریباً با یک لرزه نزدیک حرم می شویم؛ حالا اگر زمان حیات حضرت باشد چطور؟ زمان پیغمبر باشد چطور؟ با «الله» بخواهیم تماس بگیریم چطور؟ چرا ما وارد حرم حضرت امیر(علیه السلام) می شویم حریم می گیریم؟ درست است ثواب دارد؛ ولی جلال و عظمت او آدم را می گیرد؛ حالا با خدا بخواهیم سخن بگوییم، فرمود: «تقشعرّ جلودهم» این راه آن است؛ هم جمله خبریه ای است که اوصاف دیگران را ذکر می کند و هم به داعی انشا القا شده است که اولیای الهی را به این سمت و به این سو هدایت می کند.

پرسش: ببخشید! قلوب «قُشَعرِیره» ندارند؟

پاسخ: آن نفس است که «قُشَعرِیره» دارد، قلب جای آرامش است. اول چرا! قلب را قلب گفتند، برای اینکه در تقلّب حالات است، «مقلب القلوب» با قلب کار دارد. اینکه دارد، خاشعاً خاضعاً، خشوع در قلب هم ظهور می کند، بر خلاف خضوع؛ اما در طلیعه امر یک لرزش هست، این لرزش از ظاهر شروع می شود، آن باطن این را آرام می کند تا کم کم خودش به آن طمأنینه کامل برسد که دیگر ﴿أَلا بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾.

ص: 300

تفاوت ناآرامی جان مؤمن در پیشگاه ربوبی با اضطراب جان منافق

در سورهٴ مبارکهٴ «رعد» که فرمود: ﴿أَلا بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾؛ این در طلیعه امر نیست، آیه 28 سورهٴ مبارکهٴ «رعد» این بود: ﴿الَّذینَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِکْرِ اللّهِ أَلا بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾؛ معلوم می شود قبلاً طمأنینه ای نبود. آنکه ﴿فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ﴾ است اضطرابی دارد، این اضطراب دیگر قشعریره محمود و ممدوح نیست، منافق هم می لرزد؛ چون ﴿فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ﴾ است، آرام نیست؛ ولی این قُشَعرِیره نیست، این لرزش محمود و ممدوح نیست، مثل اینکه دزد می ترسد، این لرزش دزد، غیر از لرزش کسی است که در اقامه نماز می خواهد «الله اکبر» بگوید، جبروت الهی او را می گیرد و یک لرزش محمود و ممدوحی دارد که برای سالکان الهی است؛ لرزش دزد یک لرزش مذموم و قبیح است که برای «الذین فی قُلوبهم مَرض» و مانند آن است.

فاقد مبنای علمی بودن سیر و سلوک انسانِ بدون وحی

مطلب دیگر اینکه در بحث های قبل گذشت، کسانی که اهل وحی و دیانت نیستند، حقوق آنها، اخلاق آنها، تبصره ها و مواد کاربردی، هیچ کدام صبغه علمی ندارد، برای اینکه آیین نامه های اینها، مواد مصوب مجلس آنها به مبانی وابسته است؛ مبانی آنها هم مثل استقلال، حرّیت، امنیّت، امانت، محیط زیست، زندگی مسالمت آمیز و مانند آن است که اینها مبانی مشترک پذیرفته شده بین الملل است و کلید همه این مبانی؛ یعنی «مبنی المبانی»، عدل است، همه اینها در محور عدل سامان می پذیرد، عدل هم مفهوم آن خیلی شفاف و روشن است، «فی غایة الظهور» است؛ عدل، یعنی «وضع کل شیء فی موضعه»، تا اینجا مشترک بین موحد و ملحد است، چون آنها که خدا را قبول ندارند هم مجلسی دارند، قانون وضع می کنند، آیین نامه دارند، تبصره دارند، مواد دارند، مواد را از مبانی می گیرند؛ اما مبانی را بدون منبع در دست دارند. عدل که عبارت از «وضع کل شیء فی موضعه» است، اینها نمی دانند جای اشیا کجاست، چون جای اشیا را اشیاآفرین می داند، جای اشخاص را اشخاص آفرین می داند؛ لذا دست آنها خالی است؛ لذا اینکه می بینید یک روز کشوری را محور شرارت می دانند، روزی می گویند نه، یک روز منافقین را تروریست می دانند، یک روز می گویند نه، برای همین است: ﴿أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ﴾ (1) [13]دامنگیر اینهاست. اینها اندیشه خود را منبع مبانی اخلاقی و حقوقی می دانند. انسان مگر چقدر درک دارد؟ در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» گذشت که عقل می گوید من می فهمم که نمی فهمم، چون من نمی دانم از کجا آمدم، کجا دارم می روم، این قدر هست که من با مردن نمی پوسم، این قدر هست که آدم نظمی دارد، هر کسی کاری کرده باید یک روز محکمه ای باشد، این طور نیست که هر کسی هر کاری کرده، کرده باشد، این را عقل کاملاً می فهمد، اما کجا می رود، محکمه کجاست، کیفر و پاداش چگونه است را می گوید من چه می دانم، در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» اعتراف عقل گذشت.

ص: 301


1- جاثیه/سوره45، آیه23.

فلسفه ارسال رُسل علمی نمودن سیر و سلوک انسان

در سوره «نساء» ذات اقدس الهی فرمود ما مسئله انبیا را، اولیا را، صحف آسمانی را، کتاب های آسمانی را برای بشر فرستادیم تا بشر در قیامت علیه ما احتجاج نکند. در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» آیه 164 به بعد این بود: ﴿رُسُلاً مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرینَ لِئَلاّ یَکُونَ لِلنّاسِ عَلَی اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾ ما انبیا فرستادیم، صحف آسمانی فرستادیم، تا در قیامت بشر علیه ما احتجاج نکند، به ما نگوید: خدایا! تو که می دانستی بعد از مرگ چنین جایی می آییم، ما نمی دانستیم، چرا برای ما راهنما نفرستادی؟! ما برای اینکه چنین حرفی در قیامت به ما نزنند؛ یعنی عقل حجت بالغه الهی است و سخن آن حق است، خدا دارد به حرف عقل احتجاج می کند، می گوید همین عقل در قیامت به ما می گوید: خدایا! من که نمی دانستم بعد از مرگ کجا می آیم، من که از این وضع خبر نداشتم، تو که می دانستی چرا راهنما نفرستادی؟ ما انبیا فرستادیم، مبشّر فرستادیم، منذر فرستادیم: ﴿لِئَلاّ یَکُونَ لِلنّاسِ عَلَی اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾. (1) [14]درست است، «بَعد» ظرف است و مفهوم ندارد؛ ولی چون در مقام تحدید است مفهوم دارد؛ یعنی اگر ما انبیا نمی فرستادیم، بشر در قیامت علیه ما احتجاج می کرد و ما به او حق می دادیم، اما الآن که انبیا فرستادیم، بشر هیچ حجتی ندارد، برای اینکه حجت بالغه الهی است، معلوم می شود عقل احتجاج می کند و خوب می فهمد و فهم عقل مورد امضای خداست و خدا این فهم را امضا کرده است. عقل می گوید من می فهمم که نمی فهمم، می فهمم که محتاج هستم، می فهمم که کسی هست این حاجت را برآورده کند و می فهمم تنها کسی که هست خداست، او باید به من بگوید کجا می روی؛ مگر انسان می میرد، مگر روح می میرد، مگر اندیشه می میرد، مگر علم می میرد، مگر دو دو تا چهار تا می میرد، علوم از همین قبیل است. چون انسان اینها را درک نمی کند، کسی باید بیاید که به او بگوید چه راهی است؛ ولی این قدر هست که عدل و ظلم یکی نیست، این قدر هست که عالم حساب و کتابی دارد، این قدر نیست که هر کس کاری کرد، باید پاسخ بگوید، این قدر را کاملاً می فهمد؛ اما حالا بعد کجاست، چطور محاکمه می شود، صراط چیست، جهنم و بهشت چیست؟ می گوید، من چه می فهمم؛ ولی این قدر هست که بانگ جرسی می آید. این قافله که دارند می آیند. زنگ گردن شتر و اسب را می گویند جرس، صدای زنگ گردن این شتر و قافله که دارد می آید، این می آید، اما از کجا می آید معلوم نیست.

ص: 302


1- نساء/سوره4، آیه165.

کس ندانست که منزلگه و مقصود کجاست آن قدر هست که بانگ جرسی می آید (1)

این قافله که دارند می روند، باید کسی باشد راهنمایی کند. این را قرآن فرمود که انبیا آمدند راهنمایی کردند، همه جزئیات را گفتند. بنابراین طمأنینه ای است که در پایان، نصیب می شود راه هم مشخص است، هم برای توده مردم، هم برای خواص مردم، هم برای اخص. این روایت نورانی را مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در من لا یحضر نقل کرد که فرشته هایی هستند، هنگام نماز که می رسد، می گویند: «قُومُوا إِلَی نِیرَانِکُمُ الَّتِی أَوْقَدْتُمُوهَا عَلَی ظُهُورِکُمْ فَأَطْفِئُوهَا بِصَلَاتِکُم»؛ (2) [16]بلند شوید، این آتش هایی که روشن کردید و بر دوش شما است، آن را با نماز خاموش کنید. حالا چه کسی صدای این فرشته را می شنود؛ آن کسی که «تقشعر جلودهم و قلوبهم الی ذکر الله» او می تواند صدای این فرشته ها را بشنود. اگر کسی دارای ملکات گوناگون بود، عدل و ظلم بود، صدق و کذب بود، حَسَن و قبیح را مخلوط کرد - در سورهٴ مبارکهٴ «توبه» گذشت - چنین شخصی امید است که خدای سبحان با او از راه رحمت رفتار کند. آیه 102 سورهٴ مبارکهٴ «توبه» این است که ﴿وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلاً صالِحاً وَ آخَرَ سَیِّئاً﴾؛ هم ملکات خوب داشتند، هم ملکات بد داشتند، اعمال خوب داشتند و اعمال بد داشتند: ﴿عَسَی اللّهُ أَنْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ﴾. پس ﴿اللّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدیثِ کِتاباً مُتَشابِهاً﴾ این بارها را به همراه دارد، مخصوصاً آن مثلث سه ضلع را؛ یعنی با استفاده از آیه 82 سورهٴ مبارکهٴ «نساء» که یک برهان عقلی اقامه می کند، ما سه ضلع مثلث را کاملاً می توانیم از آیه استفاده کنیم که صدر و ساقه جهان هماهنگ است، صدر و ساقه کتاب های آسمانی هماهنگ است، هر کتابی درون گروهی آن هماهنگ است، مجموع کتاب های تدوینی و کلمات تکوینی هماهنگ است، همه به استناد آن قیاس استثنایی سورهٴ مبارکهٴ «نساء» آیه 82 که ﴿لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فیهِ اخْتِلافاً کَثیراً﴾.

ص: 303


1-
2- من لا یحضره الفقیه، الشیخ الصدوق، ج1، ص208.

معنای ضلالت بخشی خدای سبحان و ابتدایی نبودن آن

در برابر این هدایت ها، ضلالت هاست و ملاحظه فرمودید که ضلالت هرگز ابتدایی نیست، ضلالت، کیفری است و ضلالت، امر وجودی نیست، امر عدمی است؛ یعنی خدا شخص را به حال خودش رها می کند، این دو نکته به مسئله ضلالت هست که «یُضلل» به خدا اسناد داده می شود؛ معنای آن این نیست که - معاذ الله - خدا کسی را بیراهه می برد و ضلالت ابتدایی هم ندارد که خدا ابتدائاً کسی را گمراه کند. ضلالت الّا و لابد کیفری است؛ یعنی اگر کسی «نبذ کتاب الله وراء ظهورهم» گرفتار ضلالت می شود و معنای ضلالت هم این نیست که یک تاریکی را خدا به اینها می دهد؛ بلکه فیض خود را از اینها می گیرد. در اول سورهٴ مبارکهٴ «فاطر» گذشت که ﴿ما یَفْتَحِ اللّهُ لِلنّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِکَ لَها وَ ما یُمْسِکْ فَلا مُرْسِلَ لَهُ﴾ (1) [17]یا درِ رحمت را باز می کند یا باز نمی کند، نه اینکه چیزی به عنوان ضلالت دامنگیر کسی کند، این طور نیست؛ یا می دهد یا نمی دهد، وقتی که نداد، شخص به حال خودش رها می شود، وقتی به حال خودش رها شد، نه علمی دارد که مشکلات خود را حل کند، نه قدرتی دارد که از دشواری ها برهد.

پرسش: مشارٌ الیه «ذلک» چه می تواند باشد؟

پاسخ: چون «ذلک»؛ نظیر ﴿الم ذلک الکتاب﴾ (2) [18]همین کتاب است؛ منتها برای اکرام، اجلال؛ تعظیم، اشاره بعید ذکر کردند. این راهی که ما نشان دادیم که کتاب این چنین است و راه سلوک هم آن چنان، این هدایت الهی است. اگر به «هذا» می فرمود ممکن بود؛ ولی برای عظمت مطلب، تعبیر به «ذلک» دارد.

ص: 304


1- فاطر/سوره35، آیه2.
2- بقره/سوره2، آیه1.

یکسان نبودن عذاب تبهکاران در قیامت

بعد می فرماید که مردم در قیامت یکسان نیستند بعضی ها که دست و پای آنها بسته است: ﴿وَ جَعَلْنا مِنْ بَیْنِ أَیْدیهِمْ سَدّاً وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدّاً﴾؛ (1) [19]اینها با صورت وارد آتش می شوند. انسان با دست و اعضای خود، چهره خودش را حفظ می کند، اما وقتی دست بسته باشد، با چه چیز خودش را حفظ می کند، با صورت خودش را می خواهد حفظ بکند که نسوزد. کسی که با صورت، خودش را می خواهد حفظ کند نه با دست و پا، او دست و پا بسته است، فرمود: چنین آدمی که دست و پایش بسته است، اگر با صورت خودش بخواهد خودش را حفظ کند، اولین عضوی که به آتش می افتد، صورت است: ﴿أَ فَمَنْ یَتَّقی بِوَجْهِهِ﴾، «لا بأیدیه»: ﴿بِوَجْهِهِ سُوءَ الْعَذابِ﴾؛ آیا این شخص با کسی که مؤمن است، یکسان است که آن طرفش محذوف است: ﴿أَ فَمَنْ یَتَّقی بِوَجْهِهِ سُوءَ الْعَذابِ یَوْمَ الْقِیامَةِ﴾؛ آیا او با کسی که ایمان آورد و در روح و ریحان است، یکسان است: ﴿وَ قیلَ لِلظّالِمینَ ذُوقُوا ما کُنْتُمْ تَکْسِبُونَ﴾؛ بچشید، تازه این ذوق است نه شُرب؛ شُرب در مراحل بعدی است، چشیدن که این قدر دردناک است، اما ﴿یَشْوِی الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرابُ وَ ساءَتْ مُرْتَفَقاً﴾ (2) [20]آن بعد از این است. ﴿ذُوقُوا ما کُنْتُمْ﴾ همان کار را که کردید بچشید. در آیات قبل ملاحظه فرمودید که فرمود ما از جنگل که هیزم نیاوردیم: ﴿وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَکانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾؛ (3) [21]«حَطَب»؛ یعنی هیزم، فرمود: هیزم جهنم همین طبقه ظالم و همین دولت های ظالم هستند، همین ظلمه هستند، این طور خیال می کنید که ما از جنگل هیزم بیاوریم یا از معدن ذغال سنگ بیاوریم و اینجا دود کنیم، آن اسرار را ما نمی دانیم که چه هست؛ ولی این قدر هست که فرمود: هیزم جهنم خود آدم های ظالم هستند. «وقود»؛ یعنی «ما یوقد به النار» که این هیزم ها را می گیراند و اینها را مشتعل می کند، آنها هم ائمه کفر هستند ﴿فَاتَّقُوا النّارَ الَّتی وَقُودُهَا النّاسُ﴾، (4) [22]کدام ناس ﴿کَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ﴾؛ (5) [23]آنها که در دنیا جزء ائمه کفر بودند، در جهنم هم «وقود النار» هستند، اینها را که قرآن گفت ما می فهمیم؛ حالا چیزهای دیگری باشد که یا قرآن نگفته یا باطن قرآن گفته یا ائمه فرمودند، آنها را نمی فهمیم، مطلب دیگر است؛ ولی اینکه شفاف است می فهمیم که خود ظالم گُر می گیرد، خود ظالم «ما یوقد به النار» است. فرمود: ﴿کَذَّبَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَأَتاهُمُ الْعَذابُ مِنْ حَیْثُ لا یَشْعُرُونَ﴾؛ اینها که در مکه معاصر شما هستند، اینها اولین گروهی نیستند که در برابر انبیا ایستادند، قبل از اینها هم انبیایی بودند، قبل از شما انبیای دیگر آمدند که کتاب هایی آوردند، قبل از اینها کفره و ملحدین دیگر هم بودند که در برابر وحی الهی ایستادند، تکذیب کردند و عذاب الهی آمد؛ اما اینها نمی دانند که چه وقت چوب می خورند، خیلی از موارد است که گرفتار خِزی دنیایی می شوند و نمی دانند، ﴿مِنْ حَیْثُ لا یَشْعُرُونَ﴾ هستند.

ص: 305


1- یس/سوره36، آیه9.
2- کهف/سوره18، آیه29.
3- جن/سوره72، آیه15.
4- بقره/سوره2، آیه24.
5- انفال/سوره8، آیه54.

!!!!!!!

[1]فصلت/سوره41، آیه42.

[2]بقره/سوره2، آیه185.

[3]مدثر/سوره74، آیه36.

[4]مدثر/سوره74، آیه31.

[5]نور/سوره24، آیه54.

[6]تغابن/سوره64، آیه11.

[7]عوالی اللئالی، محمد بن علی بن ابراهیم ابن ابی جمهور الأحسائی، ج4، ص35.

[8]من وحی الاسلام، الشیخ حسن طراد، ج2، ص121.

[9]رعد/سوره13، آیه28.

[10]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج19، ص116.

[11]انبیاء/سوره21، آیه80.

[12]کامل الزیاره، ابن قولویه القمی، ص108.

[13]جاثیه/سوره45، آیه23.

[14]نساء/سوره4، آیه165.

[15]حافظ، اشعار منتسب، شماره11.

[16]من لا یحضره الفقیه، الشیخ الصدوق، ج1، ص208.

[17]فاطر/سوره35، آیه2.

[18]بقره/سوره2، آیه1.

[19]یس/سوره36، آیه9.

[20]کهف/سوره18، آیه29.

[21]جن/سوره72، آیه15.

[22]بقره/سوره2، آیه24.

[23]انفال/سوره8، آیه54.

!!!!!!!

آیات 24 تا 29 سوره زمر 93/08/27

تفسیر آیات 24 تا 29 سوره زمر

﴿أَ فَمَنْ یَتَّقی بِوَجْهِهِ سُوءَ الْعَذابِ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ قیلَ لِلظّالِمینَ ذُوقُوا ما کُنْتُمْ تَکْسِبُونَ(24) کَذَّبَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَأَتاهُمُ الْعَذابُ مِنْ حَیْثُ لا یَشْعُرُونَ(25) فَأَذاقَهُمُ اللّهُ الْخِزْیَ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ لَعَذابُ اْلآخِرَةِ أَکْبَرُ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ(26) وَ لَقَدْ ضَرَبْنا لِلنّاسِ فی هذَا الْقُرْآنِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ(27) قُرْآناً عَرَبِیّاً غَیْرَ ذی عِوَجٍ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ(28) ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً رَجُلاً فیهِ شُرَکاءُ مُتَشاکِسُونَ وَ رَجُلاً سَلَماً لِرَجُلٍ هَلْ یَسْتَوِیانِ مَثَلاً الْحَمْدُ لِلّهِ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْلَمُونَ(29)﴾

ص: 306

سورهٴ مبارکهٴ «زمر» که در مکه نازل شد و درباره اصول دین و خطوط کلی اخلاق و فقه و حقوق سخن دارد، در سطوح گوناگون آیات آن نازل شده است، بخشی مربوط به آن مطالب بسیار بلند است که اگر کسی صاحبِ نظری بود، اهل دقت بود از آن آیات استفاده کند، بخشی هم نفع آن برای همه مردم است.

تصویری از مواجهه کافر با عذاب و قابل قیاس نبون آن با مؤمن

بعد از اینکه فرمود: انسان یا زنده است یا مرده، یا مؤمن است یا کافر، یا عالم است یا جاهل، یا بیناست یا نابینا، یا ظِلّ است یا حرور، می فرماید: آنها که مؤمن هستند و «فی روح و ریحان« هستند و کسی که کافر است، چون با دست و پای بسته وارد می شود، می خواهد با صورت خود جلوی عذاب را بگیرد، چون انسان با دست و پا جلوی سوختن صورتش را می گیرد، اما وقتی دست و پای او بسته باشد: ﴿وَ جَعَلْنا مِنْ بَیْنِ أَیْدیهِمْ سَدّاً وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدّاً﴾؛ (1) [1]با صورت خود از بدن دفاع می کند: ﴿یَتَّقی بِوَجْهِهِ سُوءَ الْعَذابِ﴾؛ اگر دست و پای او باز باشد، با دست خود جلوی عذاب را می گیرد که به صورت او نخورد، اما وقتی دست و پایش بسته است، ﴿مُقَرَّنینَ فِی اْلأَصْفادِ﴾ (2) [2]باشد، با «وجه» خود جلوی عذاب را می گیرد. اگر منظور از «وجه»، کلّ هویت بدن باشد؛ یعنی این شخص با تمام هویت دارد از عذاب جلوگیری می کند. این شخص، مساوی با کسی که مؤمن است و در ﴿جَنّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ﴾ (3) [3]است، مساوی نیست، چون آن ضلع اش محذوف است.

ص: 307


1- یس/سوره36، آیه9.
2- ابراهیم/سوره14، آیه49.
3- بقره/سوره2، آیه25.

مطابقت جزای اُخروی با اعمال انسان در دنیا

بعد می فرماید این همان است که شما عمل کردید: ﴿ذُوقُوا ما کُنْتُمْ تَکْسِبُونَ﴾؛ نه «بما کنتم تکسبون»؛ یعنی آنچه را شما می بینید، عین عمل شماست، نه «بما کنتم تکسبون». اگر در آیاتی دارد که ﴿سَیُجزَونَ مَا کَانوا یَعمَلُونَ﴾ (1) [4]و مانند آن مطابق بر همین آیه خواهد بود. آنجایی هم که می فرماید: «یجزون بما کانوا»؛ معنای آن این نیست که جزا غیر از عمل است. آنجاها که دارد «یجزون ما کانوا یعملون»؛ یعنی جزا عین عمل است، اینجا هم می فرماید عین کارتان را دارید می چشید. معلوم می شود این کارهای ما ظاهری دارد که انسان به حسب ظاهر آن را می بیند، باطنی دارد که باطن آن همان سَم و مهلک است: ﴿ذُوقُوا ما کُنْتُمْ تَکْسِبُونَ﴾.

سنّت الهی بودن بازگشت اعمال انسان به خودش

بعد می فرماید که این یک سنّت الهی است، این طور نیست که مخصوص جامعه کنونی باشد: ﴿کَذَّبَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ﴾؛ قبل از کفار و مشرکان حجاز، کافران و مشرکانی هم بودند که در زمان انبیای گذشته به سر می بردند: ﴿فَأَتاهُمُ الْعَذابُ﴾ اما ﴿مِنْ حَیْثُ لا یَشْعُرُونَ﴾، چون محدوده دید اینها بسته است، راه های غیبی را اصلاً نمی بینند، چون راه های غیبی را نمی بینند، «یأتیه الموت من مأمنه»؛ از همان راهی که فکر می کند مصون است، از همان راه آسیب وارد می شود، از راهی که هرگز فکر نمی کردند از آن راه آسیب می بینند، گرفتار می شوند: ﴿مِنْ حَیْثُ لا یَشْعُرُونَ﴾؛ چه اینکه در اوایل سورهٴ مبارکهٴ «بقره» گذشت که منافقون خودشان را فریب می دهند: ﴿وَ ما یَخْدَعُونَ إِلاّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما یَشْعُرُونَ﴾؛ (2) [5]چون انسان نمی داند که هیچ ممکن نیست کسی بتواند نسبت به دیگری بد کند «الا بالعرض»، تصمیمی که می گیرد مثل سمّ مهلک است، اراده تصمیم و نیت سوء و کار بدی که دارد انجام می دهد، در درجه اول محدوده خود را آسیب می رساند؛ این مثل کسی است که در درون منزل خود کَنیفی بدبو بکَند، آن وقت عابران کوچه و کوی و برزن که ردّ می شوند، بوی کَنیف گاهی به آنها هم آسیب می رساند، وگرنه هیچ ممکن نیست، کسی در حق دیگری کار خوب بکند و هیچ هم ممکن نیست کسی در حق دیگری کار بد بکند، بلکه تمام کارها در درجه اول در حیطه هویّت خود آدم انجام می شود. این «لام» ﴿لأَنْفُسِکُمْ﴾، «لام» اختصاص است که در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» گذشت، فرمود: ﴿إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ ِلأَنْفُسِکُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها﴾؛ (3) [6]این طور نیست که آن «لام» اول، «لام» انتفاع باشد، تا این «لام» دوم در ﴿فَلَها﴾، «لام» مشاکله باشد، وگرنه باید می فرمود، «و ان أسأتم فعلیها»؛ پس آن «لام» اول، «لام» انتفاع نیست، بلکه «لام» اختصاص است، چون «لام» اول، «لام» اختصاص است، «لام» دوم هم «لام» اختصاص است؛ یعنی عمل، عامل را رها نمی کند. حالا اگر کسی در درون منزل خود گُل و رَیاحینی کاشت و کشت کرد، تمام برکاتش نصیب اوست؛ البته گاهی هم نسیمی می وزد و شامه دیگری را معطر می کند، یا اگر فاضلابی در درون منزل خود کَند، تمام بوی بد او نسبت به خود اوست، گاهی هم ممکن است در اثر وزش باد رهگذری را متأثر کند. پس هر کار خیری که انسان انجام می دهد، در درجه اول برای خودش است، برای اینکه نیت خود، قلب خود، اخلاص خودش را بالا برده، جزای خودش را گرفته، آثار آن به دیگری می رسد به نحو ضعیف که «لام»، «لام» اختصاص است: ﴿إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ ِلأَنْفُسِکُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها﴾، نه «فعلیها». اگر «لام» اول، «لام» انتفاع بود، در جمله دوم باید می فرمود: «و إن أسأتم فعلیها» و اگر گفته شد ﴿وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها﴾ معلوم می شود «لام» اول، «لام» اختصاص است، «لام» دوم هم همین طور است؛ لذا فرمود: ﴿ذُوقُوا ما کُنْتُمْ تَکْسِبُونَ﴾ و شما نمی دانید که چه کار کردید، قبل از شما گروهی بودند که این کار را می کردند؛ ﴿فَأَذاقَهُمُ اللّهُ الْخِزْیَ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا﴾ که گذشته است و قبل از شما بود، اما ﴿وَ لَعَذابُ اْلآخِرَةِ أَکْبَرُ﴾؛ عذاب قیامت، بزرگ تر از عذاب دنیاست. در عذاب دنیا راه برای نجات هست؛ اگر حریقی در خانه آدم اتفاق بیفتد، آدم بیرون می رود و محفوظ می شود؛ اگر به جامه آدم اصابت کرده است، لباس را از بَر می کَند و راحت می شود؛ اگر به بدن انسان اصابت کرد، می میرد و راحت می شود، دیگر بعد از مرگ سوخت و سوزی که نیست؛ اما عذاب آخرت این طور نیست که آدم نجات پیدا کند. اگر ﴿نارُ اللّهِ الْمُوقَدَةُ﴾ (4) [7]شد، ﴿تَطَّلِعُ عَلَی اْلأَفْئِدَةِ﴾ (5) [8]شده، او چه کند؟ راه برای فرار ندارد، آنجا مرگ هم نیست که انسان بمیرد و راحت بشود، این معذّبین در دوزخ چه ناله ها می کنند، از مسئولین دوزخ می پرسند از خدای خود بخواه که ما را از بین ببرد: ﴿یا مالِکُ لِیَقْضِ عَلَیْنا رَبُّکَ﴾؛ (6) [9]از خدایت بخواه که ما را از بین ببرد تا ما راحت شویم؛ ولی مرگی آنجا نیست. بنابراین چنین چیزی است به نام آخرت؛ لذا فرمود: ﴿عَذابُ اْلآخِرَةِ أَکْبَرُ﴾، اگر اینها بفهمند.

ص: 308


1- اعراف/سوره7، آیه180.
2- بقره/سوره2، آیه9.
3- اسراء/سوره17، آیه7.
4- همزه/سوره104، آیه6.
5- همزه/سوره104، آیه7.
6- زخرف/سوره43، آیه77.

بیآن مطالب عمیق در قرآن و قابل فهم شدن آن با مَثَل

بعد می فرماید ما در قرآن همه مطالب ما عقلی و اوج گرفته را بیان کردیم؛ نظیر آن سه تا قیاس استثنایی که از آیه 23 این سوره استفاده می شود؛ ولی همه آیات این طور نیست، ما این قرآن را برای همه مردم نازل کردیم؛ لذا آن مطالب عقلی را در قالب مَثَل برای توده مردم قابل فهم می کنیم، آن حقیقت را با مَثَل و داستان رقیق می کنیم و در اختیار مردم قرار می دهیم. اینکه فرمود: ﴿وَ لَقَدْ صَرَّفْنا لِلنّاسِ فی هذَا الْقُرْآنِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ﴾، (1) [10]یا در این آیه می فرماید ﴿وَ لَقَدْ ضَرَبْنا لِلنّاسِ فی هذَا الْقُرْآنِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ﴾، برای اینکه همه مردم که جزء حکما و فقها و علمای درس خوانده نیستند؛ لذا هیچ مطلبی در قرآن نیست که قابل فهم برای ساده ترین عضو جامعه نباشد، اما آیات فراوانی است که برای حکما هم به سختی قابل درک نیست. همان مطلب عمیق را قرآن کریم به صورت یک مَثَل ساده ذکر می کند تا توده مردم بفهمند. پس بین این دو مطلب فرق است: یکی اینکه در قرآن آیاتی است که بسیاری از خواص به آسانی نمی فهمند، یکی اینکه هیچ مطلبی در قرآن نیست که توده مردم نفهمند؛ زیرا مضمون همان آیات «صعب المنال» به صورت یک مَثل و داستان رقیق می شود، تا همه بفهمند.

برهان تمانع در آیه نمونه ای از مطلب عمیق علمی و سختی فهم آن

ص: 309


1- اسراء/سوره17، آیه89.

این برهان عمیق تمانع که در سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» بود و گذشت، بسیاری از متکلمین در آن مانده اند، برخی از حکما در آن مانده اند و چون از حلّ آن عاجز شدند، این برهان تمانع را به برهان «توارد علّتین» برگرداندند؛ حالا آن آیه دقیق سوره «انبیاء» را به صورت یک مَثلِ سادهِ عادی در همین سورهٴ مبارکهٴ «زمر» مطرح کردند. آیه 22 سوره مبارکه «انبیاء» این بود که اگر بیش از یک خدا در عالم باشد - این علیه مشرکان استدلال شده - این عالم متلاشی می شود، نظم عالم به هم می خورد: ﴿لَوْ کانَ فیهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتا﴾ «لکن التالی باطل فالمقدم مثله»، بطلان تالی در سورهٴ مبارکهٴ «ملک» است که قبلاً بحث آن گذشت که فرمود: شما کلّ عالم را بررسی کنید، غیر از نظم چیز دیگر نمی بینید: ﴿ما تَری فی خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ﴾؛ (1) [11]دو بار، سه بار، چند بار عالم را نگاه کنید، می بینید که منظم است. الآن اگر کسی یک حساب دقیق داشته باشد، می تواند خسوف و کسوف هزار سال قبل را بررسی کند و هزار سال بعد را هم بررسی کند، این قدر عالم منظم است، پس نظم در عالم هست. قرآن می فرماید اگر دو خدا در عالم بود، نظم به هم می خورد، چرا؟ برای اینکه هر کدام با یک علم و اراده خاصی می خواهند عالم را اداره کنند. بسیاری از اهل کلام و گروهی از اهل حکمت که حلّ این آیه برای آنها دشوار بود، گفتند چه عیب دارد، این دو تا خدا که عالم هستند، جاهل نیستند، غرض و هوس و جاه هم که ندارند، هر دو برابر با آنچه مصلحت است عالم را اداره کنند، برابر آنچه حق است عالم را اداره کنند؟ برای آنها درک این مطلب که برهان تمانع است، بسیار سخت بود؛ لذا در حلّ این آیه به برهان «توارد علّتین» تمسک کردند و گفتند اگر هر کدام از اینها علت تامّه باشد، دو علت بر معلول واحد است و این «توارد علّتین»، معنای آن این است که این معلول به هر کدام از اینها محتاج است، چون معلول اینهاست و از هر کدام اینها هم بی نیاز است، چون احتیاج آن به دیگری حل می شود، این می شود تناقض، چون توارد دو علت مستقل بر معلول واحد مستحیل است. این گروه برهان تمانع را به توارد برگرداندند؛ غافل از اینکه اینها دو تا خدا را، مثل دو تا پیغمبر است خیال کردند، واقعیتی هست، مصلحتی هست، یک «نفس الامری» هست که دو تا خدا کار خود را برابر آن واقع و «نفس الامر» و مصلحت انجام می دهند. اگر دو تا خدا باشد - معاذ الله - دو تا خداست و بعد عدم محض، دیگر «ما هو الواقعی» در کار نیست، مصلحتی در کار نیست، «نفس الأمری» در کار نیست، چون همه آنها ممکنات هستند و مخلوق، همین ها هستند اگر دو خدا باشد - معاذ الله - یکی «الف» و یکی «باء»، چون صفات اینها عین ذات اینهاست، «الف» غیر «باء» است، «باء» غیر «الف» است؛ پس علم «الف»، غیر از علم «باء» است، اراده «الف» غیر از اراده «باء» است، حتماً دو تا علم است، حتماً دو تا اراده است، حتماً دو تا تصمیم است الا و لابد دو اراده است و وقتی با دو اراده عالم بخواهد خلق شود فساد می شود، چون یکی این طور اراده می کند، دیگری آن طور اراده می کند؛ اینها مثل دو تا پیغمبر نیستند که کارهای آنها هم برابر با یک نظم واقعی به نام «نفس الامر» انجام دهند، اینها دو تا خدا هستند، چون دو تا خدا هستند، غیر از اینها عدم محض است، هیچ چیز نیست؛ حالا تازه می خواهد خلق کند، چون «الف» خداست و علم او عین ذات اوست، «باء» خداست و علم او عین ذات اوست و این دو تا غیر هم هستند، پس دو تا علم است غیر هم، دو تا اراده است غیر هم؛ آن وقت با یک علم، جهان این طور اراده می شود و با علم دیگر، جهان طور دیگری اراده می شود؛ لذا ممکن نیست دو خدا بخواهند عالم را بیافرینند به عنوان «کان» تامّه و عالم آفریده را تدبیر کنند به عنوان «کان» ناقصه؛ مگر اینکه به فساد منتهی می شود؛ این نتیجه. در بیانات حضرت سید الشهداء(سلام الله) در دعای «عرفه» به «کان» تامّه هم اشاره کرد فرمود: «لَوْ کانَ فیهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتا وَ تَفَطَّرَتَا»؛ (2) [12]این «تَفَطَّرَتَا» نشان می دهد که اصل عالم از بین می رود اگر یک مقدار حالا چون چندین بار در طی بحث ها این آیه سورهٴ مبارکه مطرح شد، شاید مقداری تناول آن دشوار نباشد، وگرنه شما به کتاب های کلامی مراجعه کنید، می بینید که عده ای جدّاً اشکال داشتند، مشکل آنها بود و این را به برهان «توارد علّتین» برگرداندند.

ص: 310


1- ملک/سوره67، آیه3.
2- تفسیرنورالثقلین، الشیخ الحویزی، ج3، ص419.

حلّ برهان تمانع به تمثیل دو کارفرمای ناسازگار بر کارگر واحد

همین معنای دقیق فلسفی را در آیه محل بحث - سورهٴ مبارکهٴ «زمر» - به صورت یک داستان ذکر کرده و فرمود: شما که مشرک هستید و می گویید عالم را چند خدا دارد اداره می کند؛ اگر شما کارگری را فرض کنید که فقط یک کارفرما دارد مدیر و مدبّر و عاقل و یک کارگر دیگر داشته باشید که چندتا کارفرمایِ شریکِ متشاکسِ ناسازگار با هم و مختلف با هم داشته باشد، وضع اینها یک گونه است؟ آن کارگری که فقط یک کارفرما دارد که مدیر و مدبر است، وضع او منظم است؛ اما آن کارگر دیگر که چند تا کارفرما دارد که با هم اختلاف دارند و متشاکس و ناسازگار با هم هستند و هر کدام یک حرف تازه می زنند، وضع آن با وضع این فرق می کند یا نمی کند؟! یقیناً فرق می کند. آن کارگری که یک کارفرمای مدیر و مدبر دارد، راحت است و کار او منظم است، اما آنکه دو کارفرمای ناسازگار دارد و هر کدام یک اراده خاصی دارند، وضع او پریشان است، معلوم نیست که باید این کار را کند یا آن کار را کند. چطور ذات اقدس الهی آن برهان دقیق فلسفی سورهٴ «انبیاء» را به صورت یک مَثَل درآورده و فرمود که اگر دو تا کارفرما داشته باشد که اینها متشاکس هستند.

ناتمامی نقض مثال دو کارفرمای ناسازگار با عادل بودن دو خدا

حالا «فان قلت» متشاکس نباشند، عادل باشند، می فرماید این با آن ممثّل ما یکسان نیست ما می خواهیم توحید را معنا کنیم، ما نمی خواهیم بگوییم که اگر دو تا پیغمبر باشند چه می شود، دو تا امام باشند چه می شود؟ بله دو تا امام باشند، دو تا پیغمبر باشد، می توانند با هم بسازند؛ برای اینکه دو تا پیغمبر برابر یک وحی دارند عمل می کنند، دو تا امام برابر دستور یک خدا عمل می کنند. بله اگر دو تا امام باشد، دو تا پیغمبر باشد، یک امام و یک پیغمبر باشد و بخواهند جامعه را اداره کنند مشکلی نیست. اما دو تا خدا چون دو تا ذات است، یک؛ علم هر کدام هم عین ذات آنهاست، دو؛ پس دو علم و دو اراده است و ناسازگار و مختلف، هر دو برابر یک واقعیت، آن وقت ما واقعیتی نداریم.

ص: 311

پرسش: ؟پاسخ: البته اگر فرض شود که ما دو تا پیغمبر داریم؛ نظیر حضرت ابراهیم و حضرت لوط که تابع او بودند، اینها برابر دستور «الله» عمل می کنند، چون یک خداست که فرمان می دهد. غرض این است که امکان دارد دوتا پیغمبر، دوتا معصوم برابر با «ما هو الواقع» عمل کنند حالا اگر نشد، مطلب دیگر است. بنابراین در برابر مردم تصمیم گیرنده پیغمبر است؛ اما گر دوتا باشند هر دو هم معصوم باشند و برابر با «ما هو الله» عمل کنند که محال نیست، نشد یک مطلب تاریخی است، ما هم می گوییم نشد و أحدی هم این طور نبود، اما اگر کسی؛ نظیر لوط و ابراهیم بود، هر دو پیغمبر بودند، انبیا بودند، همه برابر «ما هو الوحی» عمل می کردند. اگر چند تا پیغمبر باشد؛ نظیر زمان رجعت که همین طور است، وقتی حضرت ظهور کرد، ائمه هم ظهور می کنند، اما برابر یک دستور عمل می کنند این طور نیست که هر کدام یک دستور خاصی داشته باشند. درباره ائمه در مسئله رجعت و مانند آن، اگر چند معصوم حضور داشته باشند برابر با «ما هو امر الله» عمل می کنند، این ممکن است؛ اما در برابر خدا ما بگوییم که دو تا خدا باشد؛ ولی برابر با «ما هو الواقع» عمل کنند، «هو الواقعی» ما نداریم، چون هر چه در جهان هست، تابع «الله» است و علم و اراده «الله» هم عین ذات اوست، اگر دو تا خدا باشد، دو تا ذات است، دو تا علم که فسادآور است؛ لذا مَثلی که خدا ذکر می کند، می فرماید: برابر توحید اگر ما بخواهیم مَثلی ذکر کنیم، چون یک خداست و یک نظام، مثل آن است که یک کارفرمای عاقل مدیر مدبّر، با کارگری داشته باشد که تحت فرمان اوست، وضع او منظم است؛ ولی اگر دو خدا باشد مثل آن است که دو تا کارفرمای ناسازگار و متشاکس، چرا متشاکس؟ برای اینکه اگر دو تا خدا شدند الاّ و لابدّ متشاکس است. «الف» یک خداست، «باء» یک خداست، «الف» غیر «باء» است، «باء» غیر «الف» است، وصف اینها هم عین ذات اینهاست، چون ذات ها فرق می کند، وصفِ علم هم عین ذات است؛ پس علم ها فرق می کند؛ اراده ها فرق می کند؛ لذا فرمود آنچه در سوره «انبیاء» ما گفتیم: ﴿لَوْ کانَ فیهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتا﴾؛ (1) [13]همان را بخواهیم رقیق کنیم که توده مردم بفهمند، می گوییم بیش از یک خدا در عالم نیست، مثل اینکه اگر دو کارفرمای متشاکسِ ناسازگار بخواهند یک کارگر را اداره کنند، اوضاع به هم می خورد؛ اما وقتی یک کارفرمای مدیر مدبّر بخواهد آن کارگر را اداره کند، اوضاع به هم نمی خورد. این است که آن مطلب دقیق را که بسیاری از متکلمین و حکما آن را به سختی می فهمند، طرزی بیان کرده که همه می فهمند.

ص: 312


1- انبیاء/سوره21، آیه22.

در اینجا فرمود ما برای هر مطلبی مثالی زدیم: ﴿ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً رَجُلاً فیهِ شُرَکاءُ﴾ اما ﴿مُتَشاکِسُونَ﴾ ناسازگارند، دیگر نمی شود گفت که «فإن قلت» که دو تا شریک باشند هر دو سازگار، اگر هر دو سازگار باشند که با ممثَّل هماهنگ نیست: ﴿وَ رَجُلاً سَلَماً لِرَجُلٍ هَلْ یَسْتَوِیانِ مَثَلاً الْحَمْدُ لِلّهِ﴾؛ شکر خدا که این مطلب عقلی با یک زبان خوبی بیان شد، عربی هم است. یک بیان نورانی از امام باقر(سلام الله علیه) هست که عربی مبین را عربی مبین گفتند، برای اینکه این زبان «یُبِینُ الاَلسُنَ وَ لا تُبِینُهُ الأَلسُنُ»؛ (1) [14]عربی آن قدرت را دارد که سایر زبان ها را ترجمه کند، اما سایر زبان ها آن هنر را ندارند که لطایف عربی را خوب ترجمه کنند: ﴿بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْلَمُونَ﴾. بنابراین آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» آمد به این صورت بیان شد.

امکان تشخیص إقبال و إدبار قلب با خستگی بدن

اما درباره اینکه قلب گاهی إدبار دارد، گاهی إقبال دارد و همه ما موظف هستیم مواظب قلب خود باشیم. اینکه در بیان حضرت امیر(علیه السلام) در بحث قبل نقل شد که حضرت فرمود: «إِنَّ لِلْقُلُوبِ إِقْبَالًا وَ إِدْبَاراً فَإِذَا أَقْبَلَتْ فَاحْمِلُوهَا عَلَی النَّوَافِلِ وَ إِذَا أَدْبَرَتْ فَاقْتَصِرُوا بِهَا عَلَی الْفَرَائِض». (2) [15]ما بین اقبال و ادربارِ قلب با خستگی بدن کاملاً فرق می گذاریم؛ اگر کسی قلب شناس باشد و مراقب قلب خود باشد، می داند که به نماز شب علاقه مند است، منتها حالا چون خسته است خوابش برد، این غیر از آن است که حوصله نماز شب نداشته باشد، علاقه نداشته باشد. در آن جا حضرت فرمود: قلب گاهی اقبال دارد، گاهی إدبار، فرمود آنجا که قلب حال ندارد، فعلاً علاقه ندارد، آن را تحمیل نکنید، اگر تحمیل کردید ممکن است که از واجب ها هم باز بماند: «إِنَّ لِلْقُلُوبِ إِقْبَالًا وَ إِدْبَاراً فَإِذَا أَقْبَلَتْ فَاحْمِلُوهَا عَلَی النَّوَافِلِ وَ إِذَا أَدْبَرَتْ فَاقْتَصِرُوا بِهَا عَلَی الْفَرَائِض».

ص: 313


1- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج2، ص632، ط اسلامی.
2- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج19، ص219.

یک بیان نورانی از پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل شد که همان بیان برای مؤمنین هم هست آن بیانی که درباره حضرت هست، فرمود که «تَنَامُ عَینِی وَ لا تَنَامُ قَلبی» که ابو رافع و دیگران در مسافرتی خواستند حضرت را آزمایش کنند و او در حال استراحت بود، این شخص کنار درختی رفته و شاخه درخت را تکان داد و مقداری سر و صدا کرد تا بشکند، بعد حضرت فرمود: چه می کنی؟ عرض کرد می خواهم ببینم که شما در عالم خواب می بینید یا نه؟ فرمود: خیال کردی وقتی که چشم من می خوابد، قلب من هم می خوابد: «تَنَامُ عَینِی وَ لا تَنَامُ قَلبی»؛ (1) [16]این قلب هرگز نمی خوابد. مشابه این تعبیر درباره مؤمن هم آمده؛ منتها در درجه ضعیف تر که فرمود: مؤمن می خوابد؛ ولی قلب او نمی خوابد. قلب که روح مجرد است البته خواب ندارد. خواب قلب، غفلت است؛ همان دعای روز اول ماه مبارک رمضان که این است: «وَ نَبِّهنِی عَن نَومَةِ الغَافِلِین»؛ (2) [17]خدایا ما را از خواب غفلت بیدار کن! غفلت، خواب قلب است؛ سهو و نسیان، خواب قلب است؛ جهل علمی و جهالت عملی، خواب قلب است. حضرت فرمود: مؤمن کسی است که قلب او نمی خوابد، اگر او مواظب قلب باشد، کاملاً می تواند تشخیص بدهد که این حالت بی رغبتی به نماز شب، آیا إدبار قلب است یا خستگی بدن.

سرّ تفاوت تعبیر در «ذکر» با مضاف «نعمت» و حذف آن

ص: 314


1- بحار الانوار، العلامه المجلسی، ج16، ص333.
2- مراقبات شهررمضان، محمدالریشهری، ج1، ص182.

مطلب بعدی آن است که نهایت هدف والا همان «ذکر الله» است که در بخش هایی از این آیات آمده. درباره بنی اسرائیل سخن خدا این است که ﴿اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ﴾؛ (1) [18]درباره امت اسلامی دارد که ﴿فَاذْکُرُونی أَذْکُرْکُمْ﴾ خیلی فرق است که انسان به یاد نعمت باشد و شاکر یا به یاد «ولی نعمت» باشد و محبّ. اگر به یاد نعمت بود «شکر نعمت نعمتت افزون کند»؛ اگر به یاد «ولی نعمت» بود، خودت را افزون می کند؛ یعنی بالا می آیی. اینکه فرمود: ﴿لَئِنْ شَکَرْتُمْ َلأَزیدَنَّکُمْ﴾ (2) [19]نه «لأزیدنّ نعمتکم»، ما شما را بالا می آوریم، وقتی شما را بالا آوردیم، درجات ایمانی شما بالا می آید، دیگر «لام» محذوف نیست که ما بگوییم آیه سوره «انفال» با آیه سوره «آل عمران» یکی است، نه خیر، دو تاست و کاملاً فرق دارد، در یک جا فرمود: ﴿لَهُمْ دَرَجاتٌ﴾ (3) [20]یک جا فرمود: ﴿هُمْ دَرَجاتٌ﴾؛ (4) [21]نه اینکه «لام» محذوف است. وقتی انسان بالا آمد با خودِ درجه یکسان می شود، با خودِ درجه متّحد می شود، می شود: ﴿فَأَمّا إِنْ کانَ مِنَ الْمُقَرَّبینَ ٭ فَرَوْحٌ وَ رَیْحانٌ﴾، (5) [22]نه «له». اگر گفتند: «خویش را تأویل کن نی ذکر را»؛ برای همین است که چرا ما بگوییم «له روحٌ»؟ چرا بگوییم «لام» محذوف است؟ اگر کسی مقرّب بود، خودش روح و ریحان است، ﴿جَنّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ﴾ را هم که دارد.

بنابراین اینکه در خیلی از آیات، اخیراً سخن از «ذکر الله» است، نه «ذکر نعمت الله»، از باب حذف مضاف نیست، آنها که به یاد خدا هستند، همه نعمت را از خدا می دانند؛ ولی در محدوده نعمت حرکت نمی کنند، به سراغ «ولی نعمت» می روند؛ لذا در این قسمت فرمود که: ﴿إِلی ذِکْرِ اللّهِ﴾.

ص: 315


1- بقره/سوره2، آیه40.
2- ابراهیم/سوره14، آیه7.
3- انفال/سوره8، آیه4.
4- آل عمران/سوره3، آیه163.
5- واقعه/سوره56، آیه88.

تشبیه قرآن به زمین «غیر ذی زرع» در قابلیت نداشتن راهیابی کجی در آن

درباره قرآن هم فرمود ما قرآن را فرستادیم ﴿غَیْرَ ذی عِوَجٍ﴾، ﴿غَیْرَ ذی عِوَجٍ﴾؛ یعنی انحراف و اعوجاج و کجی در آن نیست، یک؛ همه جمع شوند بخواهند آن را به لحاظ علمی کج کنند، این هم نمی شود، دو.

﴿رَبَّنا إِنّی أَسْکَنْتُ مِنْ ذُرِّیَّتی بِوادٍ غَیْرِ ذی زَرْعٍ﴾ (1) [23] در آنجا گذشت که ما یک زمین «موات» داریم، یک زمین «بایر» داریم، یک زمین «لم یُزرع» داریم و یک زمین غیر ذی زرع که این چهارمی با همه آنها فرق می کند. موات را می شود احیا کرد، بایر را که کشت شده بود، الآن قدری آب و کود کم دارد می شود این را دائر کرد؛ ولی «غیر ذی زرع» عدمِ ملکه نیست، یعنی اصلاً قابل نیست؛ نظیر سنگلاخ مکه که وجود مبارک حضرت ابراهیم عرض کرد، اینجا که موات نیست تا کسی احیا کند، بایر نیست تا کسی دائر کند، اینجا «غیر ذی زرع» است، نزولات آسمانی که نمی آید؛ در سال ممکن است یکی دو بار در کلّ این سرزمین نَمی از باران بیاید، کلّ آن منطقه هم که سنگلاخ است، اینجا جای کشاورزی نیست؛ ولی هر کاری تو بخواهی می توانی: ﴿رَبَّنا إِنّی أَسْکَنْتُ مِنْ ذُرِّیَّتی بِوادٍ﴾ موات نه، بائر نه، «لم یزرع» نه، ﴿غَیْرِ ذی زَرْعٍ﴾، ﴿غَیْرِ ذی زَرْعٍ﴾؛ یعنی با هیچ علاجی قابل کشت نیست.

اینجا هم «غیر ذی عوج» که در این آیه آمده ﴿لَمْ یَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً﴾ که در اول سورهٴ مبارکهٴ «کهف» است، معلوم می شود این را نمی شود کج کرد، این قابل کج شدن نیست؛ با اختلاف قرائت بخواهی آن را کج کنی، نمی توانی؛ با اختلاف تفسیر بخواهی کج کنی، نمی توانی؛ با اختلاف برداشت بخواهی آن را کج کنی، نمی توانی؛ این شفاف است، این کتاب ﴿غَیْرَ ذی عِوَجٍ﴾ است، نمی شود آن را کاری کرد. آن آهن هایی که به هیچ وجه کج نمی شود را می گویند: ﴿غَیْرَ ذی عِوَجٍ﴾ است. این کتابی نیست که شما بخواهید با تفسیر بد، با قرائت بد، با عصر و مصر و روزگار آن را به هم بزنید؛ کج بپکنید، نه این طور نیست، این ﴿غَیْرَ ذی عِوَجٍ﴾ است؛ نه تنها معوج نیست. در اینجا فرمود که ما این کتاب را فرستادیم، این کتاب ﴿قُرْآناً عَرَبِیّاً غَیْرَ ذی عِوَجٍ﴾ است؛ بیگانه هر کاری بخواهد بکند، بخواهد مثل این بیاورد، محال است؛ بخواهد اشکالی در آن پیدا کند، محال است؛ شبهه ای در آن ایجاد کند، محال است؛ اختلاف قرائتی را راه اندازی کند، محال است؛ اصلاً این کتاب عوج پذیر نیست، چنین کتابی است. بنابراین ﴿لا یَأْتیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ﴾. (2) [24]

ص: 316


1- ابراهیم/سوره14، آیه37.
2- فصلت/سوره41، آیه42.

!!!!!!!

[1]یس/سوره36، آیه9.

[2]ابراهیم/سوره14، آیه49.

[3]بقره/سوره2، آیه25.

[4]اعراف/سوره7، آیه180.

[5]بقره/سوره2، آیه9.

[6]اسراء/سوره17، آیه7.

[7]همزه/سوره104، آیه6.

[8]همزه/سوره104، آیه7.

[9]زخرف/سوره43، آیه77.

[10]اسراء/سوره17، آیه89.

[11]ملک/سوره67، آیه3.

[12]تفسیرنورالثقلین، الشیخ الحویزی، ج3، ص419.

[13]انبیاء/سوره21، آیه22.

[14]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج2، ص632، ط اسلامی.

[15]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج19، ص219.

[16]بحار الانوار، العلامه المجلسی، ج16، ص333.

[17]مراقبات شهررمضان، محمدالریشهری، ج1، ص182.

[18]بقره/سوره2، آیه40.

[19]ابراهیم/سوره14، آیه7.

[20]انفال/سوره8، آیه4.

[21]آل عمران/سوره3، آیه163.

[22]واقعه/سوره56، آیه88.

[23]ابراهیم/سوره14، آیه37.

[24]فصلت/سوره41، آیه42.

!!!!!!!

تفسیر آیات 29 تا 33 سوره زمر 93/09/01

تفسیر آیات 29 تا 33 سوره زمر

﴿ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً رَجُلاً فیهِ شُرَکاءُ مُتَشاکِسُونَ وَ رَجُلاً سَلَماً لِرَجُلٍ هَلْ یَسْتَوِیانِ مَثَلاً الْحَمْدُ لِلّهِ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْلَمُونَ(29) إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ(30) ثُمَّ إِنَّکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ عِنْدَ رَبِّکُمْ تَخْتَصِمُونَ(31) فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ کَذَبَ عَلَی اللّهِ وَ کَذَّبَ بِالصِّدْقِ إِذْ جاءَهُ أَ لَیْسَ فی جَهَنَّمَ مَثْوًی لِلْکافِرینَ(32) وَ الَّذی جاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ أُولئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ(33)﴾

ص: 317

آمیخته بودن تمثیل های توحیدی قرآن با مطالب عقلی

سورهٴ مبارکهٴ «زمر» که در مکه نازل شد، عناصر محوری آن - همان طور که ملاحظه فرمودید - اصول دین؛ یعنی وحی و نبوت و توحید و معاد و مانند آن و خطوط کلی فقه و اخلاق است. درباره توحید ادله فراوانی اقامه کردند، بخشی از اینها برهان عقلی بود که ادراک آنها مربوط به خواص اهل معرفت است، برخی از آنها به صورت یک تمثیل است که همگان می توانند بفهمند؛ منتها تمثیل اینها، همان مرحله نازله مطالب عقلی است، این طور نیست که یک تشبیه صِرف باشد، فرمود: غیر از خدا احدی در عالم، نه مبدأ آفرینش است و نه مبدأ پرورش. هم خدایی که خالق است، واحد و «لا شریک له» است و هم خدایی که ربّ و پرورنده است، آن هم واحدی است «لا شریک له» و این بت هایی که شما می پرستید، اگر منظور شما این سنگ و گِل و چوب باشد که این «بیّن الغی» است: ﴿أَ لَهُمْ أَرْجُلٌ یَمْشُونَ بِها أَمْ لَهُمْ أَیْدٍ یَبْطِشُونَ بِها أَمْ لَهُمْ أَعْیُنٌ یُبْصِرُونَ بِها أَمْ لَهُمْ آذانٌ یَسْمَعُونَ بِها﴾؛ (1) [1]اینها یک سلسله آیاتی است که فرمود: این بت ها که هیچ کاره هستند، اینها مشکل خودشان را نمی توانند حل کنند، چه رسد به اینکه در عالم اثر کنند. پس اگر منظور شما این بت ها هستند، اینها که جماد محض می باشند. چرا چیزی که دست تراش خود شماست می پرستید؟ ﴿أُفِّ لَکُمْ وَ لِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ﴾؛ (2) [2]﴿أَ تَعْبُدُونَ ما تَنْحِتُونَ﴾؛ (3) چیزی که خود شما تراشیدید، او را عبادت می کنید؟! اگر منظور شما قداست این سنگ و چوب است که این «بیّن الغی» است با این آیات و اگر منظور شما آن موجودات برتر است که اینها تماثیل و صُوَر و عکس و مجسمه آنهاست، درباره آنها این براهین تام است که اگر غیر از خدا بخواهد چیزی را بیافریند، در عالم تنازع و فساد هست، غیر خدا چیزی را بخواهد بپروراند، نه بیافریند، باز هم «بیّن الغی» است.

ص: 318


1- اعراف/سوره7، آیه195.
2- انبیاء/سوره21، آیه67.
3- صافات/سوره37، آیه95.

برهان قرآنی دال بر فساد عالم با وجود دو خدا

آیات سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» که گذشت: ﴿لَوْ کانَ فیهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتا﴾؛ (1) [4]همین است. آیاتی که در سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» هست، در آیه نود و 91 آنجا هم ذات اقدس الهی، همین برهان توحید را اقامه می کند، می فرماید: ﴿مَا اتَّخَذَ اللّهُ مِنْ وَلَدٍ وَ ما کانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ إِذاً لَذَهَبَ کُلُّ إِلهٍ بِما خَلَقَ وَ لَعَلا بَعْضُهُمْ عَلی بَعْضٍ سُبْحانَ اللّهِ عَمّا یَصِفُونَ﴾؛ اگر بیش از یک خدا در عالم باشد، حتماً اختلاف است، چرا؟ برای اینکه خدا اوصافی دارد، این یک؛ اوصاف خدا عین ذات اوست، این دو؛ اگر خدا هست و دارای اوصاف است، اگر متعدد باشد دو تا خداست؛ یعنی دو تا ذات است، صفات هر یک هم عین ذات آن است؛ یعنی دو تا علم؛ یعنی دو تا اراده؛ اگر دو تا خدا باشد، دو تا ذات است، دو تا علم است، در نتیجه دو تا قدرت است، چون هر ذاتی برابر علم خود عالَم را می آفریند و اداره می کند، دیگر نمی شود گفت این دو تا برابر با «ما هو الواقع و فی نفس الامر» کار می کنند؛ چون واقعی در کار نیست، «نفس الامر»ی در کار نیست، اینها امام و پیغمبر معصوم نیستند که ما بگوییم دو تا امام، یا دو تا پیامبر، ممکن است برابر «ما هو الواقع» کار کنند؛ بله، یک واقعیت است که خدا آفریده، «نفس الامر»ی هست که خدا آفریده و علم آن را به ائمه و اولیای الهی می دهد؛ آن وقت دو تا انسان معصوم ممکن است که به دستور خدا و راهنمایی خدا اداره کنند، اما وقتی که دو تا خدا باشد، نمی توان گفت که هر دو برابر با «ما هو الواقع» است، «ما هو الواقعی» ما نداریم، دو تا خداست و عدم محض، هیچ چیز در عالم نیست، نه «نفس الامر»ی هست و نه واقعیتی هست، چون در «نفس الامر» و واقعیت، همه موجودات ممکن هستند و همه اینها مخلوق خدا می باشند. پس اگر دو تا خدا باشد، دو تا ذات هست و دو تا علم هست که دو تا علم مختلف و دو تا ذات مختلف، دو تا اراده مختلف به همراه دارد، دو تا تشخیص مختلف دارد، در نتیجه می شود فساد.

ص: 319


1- انبیاء/سوره21، آیه22.

این همان بیان نورانی حضرت سید الشهداء(سلام الله علیه) در دعای «عرفه» است که این یک جمله را اضافه کرده و فرمود: «لَوْ کانَ فیهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتا وَ تَفَطَّرَتَا». (1) [5]این «تَفَطَّرَتَا» در دعای «عرفه» هست؛ یعنی کلّ عالم به هم می خورد.

تمثیلی شدن برهان تمانع به دو کارفرمای ناسازگار بر کارگر واحد

برهان تمانع که برهان عقلی است و بسیاری از صاحب نظران در ادراک آن مقداری رکود داشتند و برای آنها حل نشده بود، و آن را به برهان «توارد علّتین» برگرداندند؛ همین معنای لطیف را قرآن به صورت یک تمثیل درآورده، فرمود: اگر دو خدا در عالم باشند، مثل اینکه دو تا کارفرمای ناسازگار، درباره کارگر واحد تصمیم بگیرند، این مَثَلی که ذات اقدس الهی در همین آیه 29 سورهٴ مبارکهٴ «زمر» فرمود، همین است: ﴿ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً رَجُلاً فیهِ شُرَکاءُ مُتَشاکِسُونَ﴾؛ چند تا کارفرمای متشاکس، متنازع، مختلف که ناسازگار هستند. حالا «فان قلت»، شما اگر بخواهید توحید را تبلیغ کنید، بگویید اگر یک کارگری دارای چند کارفرمای عادلِ مهربانِ سازگار باشد، اگر آنها سازگاری داشته باشند، چه می فرمایند که در این صورت مثال غیر ممثّل است، چون اگر خدا هست، علم او عین ذات اوست و چون ذات فرق می کند، علم هم فرق می کند؛ دیگر نمی شود گفت که دو خدایی که دو ذات دارند، علم آن دو یکی باشد؛ علم آنها که از بیرون نیامده، وصف آنها که از بیرون نیامده. اگر یک موجودی صفت خود را از بیرون بگیرد، حتماً محتاج به غیر است، چون خودش که به خودش این صفت را نمی دهد، چرا که فاقد است، وقتی از غیر می گیرد، می شود محتاج، می شود ممکن. پس اگر خداست، حتماً صفت او عین ذات اوست، چون ذات فرق می کند، صفت هم فرق می کند؛ اگر خواستیم این ممثّل را با یک مَثَلی تبیین کنیم، حتماً همین درمی آید که ﴿ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً رَجُلاً فیهِ شُرَکاءُ مُتَشاکِسُونَ﴾؛ ناسازگار و مختلف و اختلاف دارند؛ لذا می فرمایند که «لکن التالی باطل»، برای اینکه: ﴿هَلْ تَری مِنْ فُطُورٍ؟﴾، (2) [6]چون یا عالَم موجود است؛ اگر «کان» تامّه باشد و یا عالَم موجود نمی شود؛ «کان» ناقصه باشد، عالم منظم نمی شود. از اینکه می بینیم عالم موجود است، یک؛ و منظم است: ﴿هَلْ تَری مِنْ فُطُورٍ؟﴾، دو؛ معلوم می شود بیش از یک خدا نیست، این نتیجه. اگر دو خدا باشند، الّا و لابدّ دو تا علم دارند، دیگر نمی شود گفت، اینها با هم هماهنگ باشند، برابر« ما هو الواقع» یا «نفس الامر» و مانند آن کار کنند.

ص: 320


1- تفسیرنورالثقلین، الشیخ الحویزی، ج3، ص419.
2- ملک/سوره67، آیه3.

اینکه چه در سوره «انبیاء»، چه در سوره «مؤمنون» می فرماید که اگر منظورتان این بت های ظاهری باشد، این ها که سنگ و چوب هستند و کاری از آنها ساخته نیست. اگر اینها را تندیس و تمثال و مجسمه موجودات برتر می دانید، آنها اگر بخواهند «اله» باشند، این محذورات را به همراه دارد: ﴿لَفَسَدَتا﴾، ﴿وَ لَعَلا بَعْضُهُمْ عَلی بَعْضٍ﴾ (1) [7]و طبق تعبیر نورانی حضرت سید الشهداء(سلام الله علیه): «تَفَطَّرَتَا».

امکان رهبر بودن دو انسان در زمان واحد به خلاف دو خدا

اما اگر دو تا پیامبر باشد، درست است که ما دو تا امام در عَرض هم نداشتیم و نداریم و دو تا پیامبر در عَرض هم به طور رسمی نداشته و نداریم؛ لکن استحاله ای ندارد که دو تا انسان کاملِ معصوم، برابر دستور خدا، یک فرمان را اجرا کنند. جریان حضرت موسی و هارون(سلام الله علیهما) تا حدودی، نه کلّاً، شبیه این موضوع است؛ گرچه وجود مبارک موسی کلیم از انبیای «اولوا العزم» است و گرچه هارون زیر مجموعه اوست و از انبیای اولوا العزم نیست؛ ولی در بخشی از امور همتای هم هستند که با هم وحی را می گیرند و با هم کار می کنند.

در سورهٴ مبارکهٴ «طه» - که بحث آن گذشت - ملاحظه فرمودید، در سوره «طه» ذات اقدس الهی، یک دستوری به موسای کلیم می دهد، در یک مقطع می فرماید: تو و برادرت بروید به فرعون این حرف ها را بزنید که آیه 42 سوره «طه» است: ﴿اذْهَبْ أَنْتَ وَ أَخُوکَ بِآیاتی وَ لا تَنِیا﴾؛ «ونی» و سستی به خود راه ندهید: ﴿وَ لا تَنِیا فی ذِکْری﴾؛ اما در مقطع دوم؛ به هر دو نفر خطاب می کند؛ می فرماید: ﴿اذْهَبا﴾ که تثنیه است، این هم وحی است: ﴿اذْهَبا إِلی فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغی ٭ فَقُولا﴾ - که تثنیه است - ﴿لَهُ قَوْلاً لَیِّناً﴾. خدای سبحان به این دو انسانِ معصوم، یک دستور مشترک می دهد، دستورهای دیگر هم هست که به رهبری موسای کلیم انجام می گیرد. در آن دستورها وجود مبارک موسای کلیم به هارون(سلام الله علیهما) می فرماید: ﴿هارُونَ اخْلُفْنی فی قَوْمی وَ أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبیلَ الْمُفْسِدینَ﴾؛ (2) [8]روشن است که وجود مبارک موسی رهبر کُل است؛ اما در بخشی از مقاطع، خدا به هر دو نفر وحی می فرستد، به هر دو نفر امر می کند که بروید به فرعون این حرف ها را برسانید: ﴿اذْهَبا إِلی فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغی ٭ فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَیِّناً لَعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشی﴾. (3) [9]پس ممکن است که دو پیامبر، دو نفر انسان معصوم، برابر دستور خدای سبحان عمل کنند، این محال نیست؛ اما دو خدا برابر یک حکم عمل کنند، مستحیل است.

ص: 321


1- مومنون/سوره23، آیه91.
2- اعراف/سوره7، آیه142.
3- طه/سوره20، آیه43.

استدلال بر عین ذات بودن صفات خدا

این که صفات خدا عین ذات آنهاست، در همان خطبه نورانی حضرت امیر در خطبه اول مشخص کرد، فرمود: اگر کسی خدا را به صفت زائد وصف کند، او را با غیر قرین کرده است: «فَمَنْ وَصَفَ اللَّهَ سُبْحَانَهُ فَقَدْ قَرَنَهُ وَ مَنْ قَرَنَهُ»؛ اگر صفت عین ذات باشد که وصف خدا باعث قرین کردن خدا نیست. خود آن خطبه و سایر خطب پر از وصف خداست که حضرت امیر دارد خدا را وصف می کند؛ اینکه می فرماید: «فَمَنْ وَصَفَ اللَّهَ سُبْحَانَهُ فَقَدْ قَرَنَهُ وَ مَنْ قَرَنَهُ فَقَدْ ثَنَّاهُ وَ مَنْ ثَنَّاهُ فَقَدْ جَزَّأَهُ وَ مَنْ جَزَّأَهُ فَقَدْ جَهِلَهُ وَ مَنْ جَهِلَهُ فَقَدْ أَشَارَ إِلَیْهِ وَ مَنْ أَشَارَ إِلَیْهِ فَقَدْ حَدَّهُ»؛ (1) [10]همه این تالی فاسدها را ذکر می کند، مربوط به صفات زائد است. دو تا برهان در همان خطبه اول اقامه می کند، می فرمایند: «لِشَهَادَةِ کُلِّ صِفَةٍ أَنَّهَا غَیْرُ الْمَوْصُوفِ وَ شَهَادَةِ کُلِّ مَوْصُوفٍ أَنَّهُ غَیْرُ الصِّفَةِ»؛ صفتی که زائد بر ذات است می گوید: من غیر موصوف هستم، شهادت می دهد و موصوفی هم که صفت آن زائد بر اوست، شهادت به غیریّت می دهد، در صورتی که صفت عین ذات که شهادت بر غیریّت نمی دهد و موصوفی هم که وصف آن عین ذات اوست، شهادت به غیریّت نمی دهد. آن صفت زائد می گوید من غیر موصوف هستم، می شود: «فَقَدْ ثَنَّاهُ»؛ تثنیه پیدا می شود؛ اما صفتی که عین ذات است که تثنیه پیدا نمی شود. بنابراین صفات واجب تعالی عین ذات اوست، ذات که متعدد شد، یقیناً صفت متعدد است، وقتی صفت علم متعدد شد، تشخیص و تحقیق، چه در «کان» تامّه و چه در «کان» ناقصه متعدد خواهد بود. این حرف ها درست است که در قرآن کریم آمده؛ ولی به برکت اهل بیت روشن شده است.

ص: 322


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج1، ص 72 و 73.

حضور ملیت های مختلف در قم زمینه ساز ارائه مباحث توحیدی

الآن شما مستحضرید از دورترین زمان تا حالا، برخی ها مشکل اموی و مروانی داشتند؛ نظیر استکبار و صهیونیست فعلی که غرض سیاسی و مرض دارند: ﴿فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ﴾ (1) [11]بود. یا «صفّین» را راه اندازی کردند، یا جنگ «جمل» را راه اندازی کردند و مانند آن؛ ولی برخی ها گرفتار شبهه علمی بودند، این سلفی از سابق بود و از دور زمان بود. هر وقتی که روحانیت و جامعه حوزوی ساکت باشد، ساکن باشد، دخالت نکند، وهابیّت با سعودی می سازد، سیاست را سعودی می گیرد، مذهب را وهّابی می گیرد، مسجدین و حرمین را وهّابی می گیرد، سیاست و سلطنت را سعودی می گیرد. این ﴿تِلْکَ إِذاً قِسْمَةٌ ضیزی﴾. (2) [12]الآن به برکت قیام امام(رضوان الله علیه)، خون های پاک شهدا، با کوشش رهبری و مراجع، بزرگ ترین همایش را حوزه علمیه قم دارد انجام می دهد شما عزیزان باید همّت به خرج دهید و با اینها مصاحبه داشته باشید، گفتگو داشته باشید، اینها با دست پر از این کشور برگردند. اینها از 83 کشور آمدند، این کار آسانی نبود، همه مسئولین، مراجع، حوزوی ها، دانشگاهیان تلاش و کوشش کردند، تقریبی ها تلاش کردند تا اینها بیایند. شما که حرف های عمیق توحیدی دارید، با اینها در گفتگوها و در مصاحبه های خود باید منتقل کنید؛ اگر حضور در جلسه لازم بود، شرکت کنید، ایراد مقال یا ارائه مقالت لازم بود ارائه کنید. این حرف ها از دیرزمان بود، دیر بجنبیم؛ نظیر آنچه در جریان وهّابیت در حرمین پیدا شد، پیدا می شود؛ یعنی آمدند: ﴿تِلْکَ إِذاً قِسْمَةٌ ضیزی﴾، تقسیم کردند، مذهب، مسجد، نماز جمعه و جماعت را به وهّابی ها دادند، سلطنت را به سعودی ها دادند و آن مقبره پربرکتی که برای ائمه(علیهم السلام) بود، تخریب کردند. آن روز کسی نبود تا صدای او در بیاید، اما امروز داعشی ها که درآمدند، حوزه علمیه مقتدر است. قبلاً یک وقت می گفتند: «أُطلُبُوا العِلمَ وَ لَو بِالصّین»؛ (3) اما الآن شرق و غرب می گوید: «اطلبوا العلم ولو بقم ولو بایران»، بیش از هشتاد ملّیّت آمدند، در قم دارند درس می خوانند، طلبه می شوند، صدای شهادت، صدای امام، صدای انقلاب و صدای اهل بیت رسیده، الآن فرصت مناسبی است که شما این بزرگواری را بکنید تا اینها با دست پر برگردند، اینها را رها نکنید، شبهات اینها را گوش بدهید، پاسخ به اینها بدهید، قرآن به برکت روایات، همه این معارف را در اختیار ما گذاشته، تا نه سلفی بماند و نه خلفی از این سلف بماند - ان شاء الله - حتماً این کار را خواهید کرد.

ص: 323


1- بقره/سوره2، آیه10.
2- نجم/سوره53، آیه22.
3- مصباح الشریعه، المنسوب للامام الصادق ع، ص13.

آسان شدن بعضی از براهین توحیدی با تمثیل آیه محل بحث

غرض این است، قرآن آیاتی دارد که درک آن برای بسیاری از خواص سخت است. الآن در طی این سال ها، شاید ده ها بار همین آیه سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» برای خواص توضیح دادیم؛ برای خیلی ها حل نشد، از این سؤال ها معلوم می شود، آیاتی هست که درک آن آسان نیست؛ اما همان آیاتی که درک آن آسان نیست، خدای سبحان آن را رقیق کرده و به صورت تمثیل نازل کرده و فرمود: ﴿ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً﴾ که قابل فهم است، چون اگر چند کارفرمای ناسازگار بخواهند یک کارگر را اداره کنند، بی نظمی به وجود می آید، همچنین است اگر چند خدا در عالم باشد. بارها به عرض رسید که برهان تمانع برای بعضی از حکمای روشن ضمیر ما حل نشده بود، این را به برهان «توارد علّتین» برگرداندند، گفتند که چه می شود که دو تا خدا باشند، برابر با «ما هو الواقع» کار کنند، برابر با «ما هو نفس الامر» کار کنند؛ غافل از اینکه اگر دو تا هست، بقیه عدم محض است، ما واقعی نداریم، «نفس الامر»ی نداریم، مصلحتی نداریم. اگر مصلحتی هست، «نفس الامر»ی و واقعیتی هست، از این ذات برمی خیزد.

لذا درک آیه سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» مثل کفایه نیست که بعد از هشت ده سال درس خواندن کسی بفهمد، این مثل رسائل نیست، این قرآن کریم است که جان کندن می خواهد و یک استعداد راقی می خواهد و علوم دیگر می خواهد، تا ﴿لَوْ کانَ فیهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ﴾ روشن شود؛ ﴿لَعَلا بَعْضُهُمْ عَلی بَعْضٍ﴾ (1) [14]روشن شود؛ چه آیه سوره «مؤمنون»، چه آیه سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء». ولی همان معنا را ذات اقدس الهی در این آیه محل بحث به صورت شفاف و روشن بیان کرده است.

ص: 324


1- مومنون/سوره23، آیه91.

آثار تربیتی و اخلاقی طرح مباحث توحیدی

آثار تربیتی و اخلاقی که مسئله توحید دارد، این است که برخی ها در تمام مدت عمر «علی صراط المستقیم» هستند، اینکه با استقامت زندگی می کنند: ﴿الَّذینَ قالُوا رَبُّنَا اللّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا﴾؛ (1) [15]فرشته ها بر اینها نازل می شوند: «إِستَقِم أَنتَ وَ مَن تَابَ مَعَک»؛ «استقامت» کار آسانی نیست، چرا؟ برای اینکه استقامت در اثر این است که انسان یک قیّم واحد دارد و آن «الله» است. اگر موحّد محض بود، در همه زندگی راحت است، چون با استقامت در یک راه به نام صراط مستقیم حرکت می کند؛ اگر موحّد نبود، یا ملحد محض است، یا موحّدی و مسلمانی است که ﴿ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاّ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ﴾؛ (2) [16]طبق این آیه فرمود: بسیاری از مردم یک شرک رقیقی دارند، می گویند، خدا هست؛ ولی فلان کار لازمه خدا هست؛ ولی فلان چیز هم لازم است؛ اینکه در کنار خدا، یک «ولی» و «اما» دارد، مشمول همین آیه است که فرمود: اکثر مؤمنین گرفتار یک شرک رقیق هستند: ﴿ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاّ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ﴾. در ذیل این آیه این روایت هست که از وجود مبارک معصوم(سلام الله علیه) سؤال می کنند که چطور مؤمن مشرک است؟ فرمود: همین که می گویند «لَو لا فَلانٌ لَهَلَکتُ»؛ (3) [17]اگر فلان کس نبود، کار ما حل نمی شد. بالأخره فلان کس که در برابر «الله» نیست باید بگوییم: خدا را شکر که به وسیله فلان کس کار ما را حل کرد، نه اینکه اگر فلان کس نبود کار ما حل نمی شد. اینکه می گویند اول خدا، دوم فلان شخص؛ خدا اوّلی نیست که دومی آن فلان شخص باشد.

ص: 325


1- فصلت/سوره41، آیه30.
2- یوسف/سوره12، آیه106.
3- وسائل الشیعه، الشیخ الحرالعاملی، ج15، ص215، ابواب جهادالنفس ومایناسبه، باب12، ط آل البیت.

بنابراین یک موحّد تحت تدبیر خداست «بلا ریب» و دیگری را وسیله و ابزار می داند «بلا ریب»؛ لذا اکثری مؤمنین گرفتار یک شرک رقیق هستند. اگر کسی هوای خود را شریک «الله» قرار داد: ﴿أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ﴾؛ قدری به اراده الهی و قدری به هوای خود کار می کند، این ﴿فَهُمْ فی أَمْرٍ مَریجٍ﴾؛ (1) [18]یعنی در هرج و مرج است و اگر کسی گرفتار هوای نفس است، از یک سو و گرفتار هوای دیگران است، تابع دیگران است، به فکر دیگران است، از سوی دیگر؛ این ﴿فَهُمْ فی أَمْرٍ مَریجٍ﴾؛ یک هرج و مرج فراوان و دامنگیری خواهد بود؛ برای اینکه هم به هوای خود عمل می کند و هم به میل دیگری حرکت می کند. اگر کسی هوای خود را کنار گذاشت، هوای دیگران را کنار گذاشت، تابع امر الهی بود، می شود: ﴿أَلا بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾؛ (2) [19]چنین انسانی هم راحت زندگی می کند، هم «علی صراط المستقیم» است، هم از آن به بعد فرشته ها بر او نازل می شوند، به او بشارت می دهند، مشکلات او را آسان تر حل می کنند: ﴿الَّذینَ قالُوا رَبُّنَا اللّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِکَةُ﴾. (3) [20]

اهمیت مناجات شعبانیه و قابلیت موحّدین در قرائت آن

این گروه کسانی هستند که می توانند، «مناجات شعبانیه» و سایر مناجات ها را زمزمه و مزمزه کنند. می دانید که این «مناجات شعبانیه» را مرحوم ابن طاووس(رضوان الله علیه) در اقبال ذکر کرده و به عنوان اینکه مناجات ائمه هم است، محققین بعدی هم بازگو کردند. مرحوم آقا شیخ عباس قمی(رضوان الله علیه) در مفاتیح بعد از اینکه این مناجات شعبانیه را ذکر می کند، می فرماید: این مناجات از مناجات های جلیل القدر ائمه(علیهم السلام) است. تعبیر ایشان این است که این از مناجات های جلیل القدر ائمه(علیهم السلام) است و بر مضامین عالیه مشتمل است و در هر وقت که حضور قلب باشد خواندن آن مناسب است. (4) این مناجات را مرحوم ابن طاووس در اقبال صفحه 302 - البته به این چاپ - می فرماید که این را ابن خالویه نقل کرده، بعد می فرماید: «اقول اَنَا» و اسم ابن خالویه «حسین بن محمد» است و کنیه او «ابوعبدالله» است، «و ذکر النجاشی انه کان عارفاً بمذهبنا مع علمه بعلوم العربیة و اللغة و الشعر و سکن بحلب و ذکر محمد بن النجار فی التذییل و قد ذکرناه فی الجزء الثالث من التحصیل، فقال عن الحسین بن خالویه کان اماماً اوحدَ افراد الدهر فی کل قسم من اقسام العلم و الادب و کان الیه الرحلة من الاوقات»؛ کسی بود که بسیاری از فضلا و طلاب رحلت و هجرت می کردند، تا به حضور ابن خالویه برسند فضایل فراوانی برایش ذکر کرده؛ بعد مرحوم ابن طاووس می فرماید که «انها مناجاة امیرالمومنین علی بن ابی طالب و الائمه من ولده(علیهم السلام) کانوا یدعون بها فی شهر شعبان». (5) [22]

ص: 326


1- ق/سوره50، آیه5.
2- رعد/سوره13، آیه28.
3- فصلت/سوره41، آیه30.
4-
5- موسوعة الإمام علیّ بن أبی طالب (ع) فی الکتاب و السُّنَّة و التّاریخ، محمدالریشهری، ج5، ص368.

در «مناجات شعبانیه» این تعبیرات هست و می دانید این تعبیرات، از هر کسی نیست. در تعبیرات اول، «منادات» است، وقتی «منادات» تمام شد؛ یعنی انسان آن دوری را کنار گذاشت و نزدیک شد، نوبت به «مناجات» می رسد که نجوا بعد از نداست. اینکه نقل کردند شما در این دعا، اول ده بار بگویید «یا ربّ یا ربّ یا ربّ»؛ بعد از اینکه این ده بار را گفتید، بعداً بگویید «ربّ ربّ ربّ»؛ این را وقتی به یک ادیب بدهید می گوید، این «ربّ» یک منادای «محذوف النداء» است، «یا» حذف شده؛ ولی وقتی به یک حکیم بدهی، می گوید، جا برای «یا» نیست؛ اگر ندای کسی تمام شد، از ندا به نجوا رسید، به حضور مولا رسید که نمی گوید، «آی فلان کس»! الآن ما در حضور یکدیگر که هستیم همین طور سخن می گوییم، دیگر نمی گوییم، «آی فلان کس»! وقتی می گوییم «آی فلان کس» که دور باشد. مرحله «منادات» که تمام شد، به «مناجات» رسید، جا برای «یا» نیست. این است که از این به بعد «یا» را نگو؛ بگو «ربّ ربّ»؛ برای اینکه جا برای نجواست، نه برای ندا. در مناجات که «یا» ندارد.

در همین «مناجات شعبانیه» وقتی انسان به مرحله نجوا رسید، دیگر عرض می کند، خدایا! من دارم مناجات می کنم؛ وقتی که مناجات او تمام شد، عرض می کند، خدایا! نوبت من تمام شد، حالا شما باید طرزی و طوری قرار بدهید که «ممن ناجیته»؛ تو مناجات بکن، من بشنوم، «ممن ناجیته». بعد عرض می کند، خدایا! تنها مناجات تو کافی نیست، نگاهی و نظره ای نسبت به من بکن! «لاحظتنی» که من مثل موسای کلیم «صَعقه» داشته باشم، «ممن لاحظته» و از لحاظ تو و از نگاه تو من «صَعقه» بزنم. این برای هر سالکی نیست. در آن گونه از موارد انسان وقتی به نجوا رسید، یک؛ بعد ساکت شد، دو؛ بعد نوبت به مناجات خدا رسید، سه؛ بعد خدا یک نگاه خاص کرد، چهار؛ بعد او به «صَعقه» افتاد، پنج؛ اگر کسی به آن حالت رسید، عرض می کند، خدایا! اگر مؤاخذه کنی و بگویی، چرا گناه کردی؟ من هم مؤاخذه می کنم و می گویم تو چرا نبخشیدی؟! حالا همین «مناجات شعبانیه» را ملاحظه کنید؛ عرض می کند، خدایا! این کارها را انجام بدهید، شما نسبت به من خیلی محبت کردید؛ این مراحل که گذشت، فرمود: «الهِی لَوْ ارَدْتَ هَوانِی لَمْ تَهْدِنِی، وَ لَوْ ارَدْتَ فَضِیحَتِی لَمْ تُعافِنِی، الهِی ما أَظُنُّکَ تَرُدُّنِی فِی حاجَةٍ قَدْ افْنَیْتُ عُمْرِی فِی طَلَبِها مِنْکَ. الهِی فَلَکَ الْحَمْدُ ابَداً ابَداً دائِماً سَرْمَداً یَزِیدُ وَ لا یَبِیدُ کَما تُحِبُّ وَ تَرْضی، الهِی انْ اخَذْتَنِی بِجُرْمِی»؛ اگر ما را مؤاخذه بکنی: «نأخِذ»؛ یعنی بچسبی به من؛ «الهِی انْ اخَذْتَنِی بِجُرْمِی اخَذْتُکَ بِعَفْوِکَ»، من هم می گویم چرا تو نبخشیدی؟! «و انْ اخَذْتَنِی بِذُنُوبِی اخَذْتُکَ بِمَغفِرَتِکَ» ؛ «وَ انْ ادْخَلْتَنِی النَّارَ اعْلَمْتُ أَهْلَها إَنِّی أُحِبُّک» (1) [23]همین که مرا به آتش ببری، من آنجا اعلام می کنم که من دوست خدا هستم. این برای کسی است که منادات، مناجات و استماع او تمام شد، حالا خدا مناجات کرد، او گوش داد؛ خدا نگاه کرد و او: «فَصَعِقَ بِجَلالِکَ». (2) [24]اینها همه در همین مناجات آمده، این همان است که مرحوم طریحی(رضوان الله علیه) هم در مجمع البحرین کلمه «دَلَّ»، «إدلال»، «غَنج» و ناز را از همین جمله دعای «افتتاح» که دارد: «مُدِلاً عَلَیکَ» (3) [25]معنا کرده است (4) (5) در دعای «افتتاح» حضرت به ما دستور داد، إدلال کنیم، «غَنج» و ناز کنیم. ناز ما با نیاز ما آمیخته است؛ قبل آن نیاز است، بعد آن نیاز است، همواره با نیاز آمیخته است؛ ولی به ما اجازه داد که با خدا إدلال کنیم، با او ناز کنیم. چه کسی می تواند با خدا ناز کند، بعد از اینکه به این مراحل رسیده است؛ آن «مُدِلاً عَلَیکَ»ی که در دعای مبارک «افتتاح» آمده، با این «اخَذتَنِی»، «اَخَذتَنِی» که در «مناجات شعبانیه» آمده، نه اینکه «مناجات شعبانیه» بی سند باشد و این مناجاتی است که مورد اعتنای همه ائمه است و البته شاگردان آنها هم فرصت خواندن دارند که حالا بحث جداست.

ص: 327


1- بحار الانوار، العلامه المجلسی، ج91، ص98.
2- بحار الانوار، العلامه المجلسی، ج91، ص99.
3- بحار الانوار، العلامه المجلسی، ج94، ص339.
4-
5- مجمع البحرین، طریحی، ج1، ص50 و 51.

ضرورت انتخاب زندگی توحیدی با چراغ عقل و برکات آن

غرض این است که ذات اقدس الهی با ما تلاش و کوشش کرده، ما اگر بخواهیم، بفهمیم که موحّد هستیم یا نه؟ راه دارد. اینکه می گویند مراقب باشید: «ولتنظر انفسکم»؛ نگاه کنید، محاسبه کنید، مراقبه کنید، راه آن خیلی روشن می شود. ما اگر هر روز به دنبال زید و عمرو باشیم، «أتباع کلّ ناعق» (1) [28]باشیم، معلوم می شود که ﴿فِیهِ شُرَکَاءُ مُتَشَاکِسُونَ﴾؛ اما نه در تمام طول مدت زندگی یک راه داشته باشیم، عقل هرگز آن قدرت را ندارد که مهندسی کند، عقل در جایی هم که می فهمد، می گوید: عدل حَسَن است، ظلم قبیح است؛ مثل اینکه می گوید آتش گرم است، دو دو تا، چهار تاست، نه دو دوتا را عقل آفرید، نه آتش را عقل آفرید. «سراج»؛ یعنی سراج، به نحو سالبه کلیه، عقل هیچ کاره است، مگر اینکه چراغ روشنی است. آفتاب هیچ کاره است، آفتاب که مهندس نیست، آفتاب فقط نشان می دهد که کجا راه است، کجا چاه است. مهندس عالم، ذات اقدس الهی است، به وسیله انبیا و اولیا راه را به نام دین مشخص کرده. عقل منبع دین نیست، عقل کاشف است، نه اینکه عدل را او آفریده باشد، یا حُسن را او به عدل داده باشد، عدل در عالم سر جایش محفوظ است، حُسن، ذاتی آن عدل است، این عقل می فهمد، همان طور که اربعه را او خلق نکرده، زوجیّت را او خلق نکرده؛ لکن می فهمد که اربعه زوج است، عدل را او خلق نکرده، حُسن را او خلق نکرده؛ ولی می فهمد «العدل حَسَن»، عقل چراغ خوبی است، نه اینکه حکمی داشته باشد، قانونی داشته باشد، مُقنِّن باشد. به نحو سالبه کلیه، از عقل هیچ حکمی صادر نخواهد شد، خود عقل می گوید من می فهمم که نمی فهمم، برای اینکه من برای چه حکم صادر کنم، من دو قدمی خودم را می بینم، حداکثر دنیا این دنیا «کحلقة فی فلاة الاخرة»، من از برزخ خبر ندارم، از ساهره قیامت خبر ندارم، از بهشت خبر ندارم؛ «این قدر هست که بانگ جرسی می آید». (2) بعضی ها هستند که گوش آنها بسته است، بعضی ها هستند که در خانه خود نشسته اند صدای بوق را می شنوند، معلوم می شود یک عده دارند جای دیگر می روند، حرف حافظ این است که «جَرَس»؛ یعنی زنگ، صدای زنگ گردن شتر این قافله به گوش من می آید که یک عده دارند، می روند، پس سفری هست، قافله ای هست، مقصدی هست، راهی هست که دارند می روند؛ «آن قدر هست که بانگ جرسی می آید»؛ ولی دیگران نه، گوش آنها بسته است: ﴿صُمُّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَعْقِلُونَ﴾. (3) [30]

ص: 328


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج12، ص86.
2-
3- بقره/سوره2، آیه171.

غرض این است که از عقل هیچ کاری به عنوان حُکم و قانون ساخته نیست، تا بگوییم: «کلّ ما حَکَم به العقل حکم به الشرع»؛ مثل اینکه از آفتاب کاری ساخته نیست، از چراغ کاری ساخته نیست، مهندسین کار خود را انجام می دهند و آفتاب و چراغ فقط راه را نشان می دهند و اینکه در آیات قرآن کریم آمده است، اگر شما اهل تقوا بودید، دیگر لازم نیست، نماز استسقا بخوانید، دیگر لازم نیست دعای باران بخوانید؛ من خودم باران به اندازه کافی می فرستم، شما مشکل خودتان را حل کنید، نه بیراهه بروید، نه راه کسی را ببندید، نه دروغ بگویید، نه اختلاس کنید، نه ربا بگیرید، نه کم فروشی بکنید، نه تظاهر و دین نمایی بکنید، همین راه معمولی را بروید: ﴿وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَی الطَّریقَةِ َلأَسْقَیْناهُمْ ماءً غَدَقاً﴾، (1) [31]﴿مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قیلاً﴾ (2) فرمود: شما خودت را به زحمت نده همین راه عادی را برو، تأمین تمام آب های سد به عهده من. وقتی فلج شدیم و این راه را نرفتیم، ضجّه می زنیم، دعای استسقا می خوانیم، نماز استسقا داریم، فرمود: شما اگر بیراهه نروید، من تمام سدها را پر می کنم، ما وعده خدا را باور نکردیم که فرمود: ﴿وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَی الطَّریقَةِ َلأَسْقَیْناهُمْ ماءً غَدَقاً﴾، ﴿وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُری آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ﴾؛ (3) [33]فرمود: یهودی ها و مسیحی ها اگر به وحی خود عمل کنند، من تمام برکات را نازل می کنم، هم درباره یهودی ها گفته، هم درباره مسیحی ها گفته، هم درباره ماها گفته. اینکه گفته می شود اگر این احکام الهی به صورت دیگر در بیاید، می شود «نظام أحسن»؛ برای همین است که یک رابطه مستقیمی بین اعمال و عبادات ما و «نظام أحسن» برقرار است.

ص: 329


1- جن/سوره72، آیه16.
2- نساء/سوره4، آیه122.
3- اعراف/سوره7، آیه9.

!!!!!!!

[1]اعراف/سوره7، آیه195.

[2]انبیاء/سوره21، آیه67.

[3]صافات/سوره37، آیه95.

[4]انبیاء/سوره21، آیه22.

[5]تفسیرنورالثقلین، الشیخ الحویزی، ج3، ص419.

[6]ملک/سوره67، آیه3.

[7]مومنون/سوره23، آیه91.

[8]اعراف/سوره7، آیه142.

[9]طه/سوره20، آیه43.

[10]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج1، ص 72 و 73.

[11]بقره/سوره2، آیه10.

[12]نجم/سوره53، آیه22.

[13]مصباح الشریعه، المنسوب للامام الصادق ع، ص13.

[14]مومنون/سوره23، آیه91.

[15]فصلت/سوره41، آیه30.

[16]یوسف/سوره12، آیه106.

[17]وسائل الشیعه، الشیخ الحرالعاملی، ج15، ص215، ابواب جهادالنفس ومایناسبه، باب12، ط آل البیت.

[18]ق/سوره50، آیه5.

[19]رعد/سوره13، آیه28.

[20]فصلت/سوره41، آیه30.

[21]مفاتیح الجنان، نشر اندیشه هادی، ص261.

[22]موسوعة الإمام علیّ بن أبی طالب (ع) فی الکتاب و السُّنَّة و التّاریخ، محمدالریشهری، ج5، ص368.

[23]بحار الانوار، العلامه المجلسی، ج91، ص98.

[24]بحار الانوار، العلامه المجلسی، ج91، ص99.

[25]بحار الانوار، العلامه المجلسی، ج94، ص339.

[26]مجمع البحرین، طریحی، ج1، ص146.

ص: 330

[27] مجمع البحرین، طریحی، ج1، ص50 و 51.

[28]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج12، ص86.

[29]حافظ، اشعار منتسب، شماره11.

[30]بقره/سوره2، آیه171.

[31]جن/سوره72، آیه16.

[32]نساء/سوره4، آیه122.

[33]اعراف/سوره7، آیه9.

!!!!!!!

تفسیر آیه 29 تا 34 سوره زمر 93/09/02

تفسیر آیه 29 تا 34 سوره زمر

﴿ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً رَجُلاً فیهِ شُرَکاءُ مُتَشاکِسُونَ وَ رَجُلاً سَلَماً لِرَجُلٍ هَلْ یَسْتَوِیانِ مَثَلاً الْحَمْدُ لِلّهِ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْلَمُونَ(29) إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ(30) ثُمَّ إِنَّکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ عِنْدَ رَبِّکُمْ تَخْتَصِمُونَ(31) فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ کَذَبَ عَلَی اللّهِ وَ کَذَّبَ بِالصِّدْقِ إِذْ جاءَهُ أَ لَیْسَ فی جَهَنَّمَ مَثْوًی لِلْکافِرینَ(32) وَ الَّذی جاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ أُولئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ(33) لَهُمْ ما یَشاؤُنَ عِنْدَ رَبِّهِمْ ذلِکَ جَزاءُ الْمُحْسِنینَ(34)﴾

مَثَل های توحیدی نشان دهنده دامنه مطالب برهانی بر مخاطب متوسط

سورهٴ مبارکهٴ «زمر» که در مکه نازل شد، مسائل توحید و سایر اصول دین یک مقدار بازتر و قوی تر مطرح می شود. گاهی برهان عقلی تام اقامه می شود؛ نظیر آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء»، سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» و مانند آن آمده است. گاهی برای تبیین همان مطلب از مَثَل استفاده می شود که آن ممثّل را رقیق می کند، پایین می آورد تا دست مخاطبانِ متوسط به دامنه آن مطالب برسد، چون مَثَل آن قدرت را ندارد که اوج ممثَّل را به دست مخاطب برساند. مَثَل این توان را دارد که یک مقدار آن مطلب را بدون تجافی پایین بیاورد، وقتی پایین آورد، دامنه مطلب، قابل ادراک برای کسانی است که ذیل نشین هستند، این ذیل نشین ها، فقط دامنه مطلب را درک می کنند، نه بالای مطلب را؛ لذا فرمود: ما همان جریان توحید را که در سوره «انبیاء» و در سوره «مؤمنون» آمد مَثَل می زنیم.

ص: 331

ارائه برهان توحیدی در سوره «انبیاء» و «مؤمنون» با استفاده از نظم عالم

در سوره «انبیاء» و «مؤمنون» فرمودند که این عالَم منظّم است، نشانه نظم عالَم این است که تمام علوم را بشر از عالَم گرفته است. طبیب وقتی به علم طب می رسد یعنی چه؟ یعنی نظم آن را از دارو و درمان جهان خارج می گیرد. اگر بین دارو و درمان و شفا یک ربطِ دقیق ریاضی نباشد که علم طب پیدا نمی شود. اگر انسان از هر راهی مریض می شود، از هر راهی هم درمان شود، می شود: ﴿فَهُمْ فی أَمْرٍ مَریجٍ﴾؛ (1) [1]یعنی هرج و مرج، این دیگر طب نیست. مهندسی همین طور است، تمام این فضاها و هواها را این خلبان ها عالمانه می شناسند و طی می کنند، این ناوخداها تمام راه های دریایی را عالمانه می شناسند و کشتی رانی می کنند، راننده های کف زمین هم همین طور است. تمام بشر تمام علوم را از عالم خارج گرفته، ما به چه کسی می گوییم مهندس، طبیب، منجّم، ریاضیدان، فیزیکدان، شیمیدان؛ کسی که از نظم عالَم، چهار تا کلمه بلد است. اگر عالَم منظم نباشد که فیزیک و شیمی و ریاضی و کشتی رانی و هواپیمارانی و دریارانی نیست؛ پس تمام علوم را بشر از این معلومات خارجی دارد. پس جهان خارج، متن علم است، به دلیل اینکه دیگران علوم خود را از این دارند؛ لذا در سورهٴ مبارکهٴ «ملک» فرمود که هیچ بی نظمی در عالَم نیست، ده بار؛ صد بار هم که شما نگاه کنید: ﴿ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ کَرَّتَیْنِ یَنْقَلِبْ إِلَیْکَ الْبَصَرُ خاسِئاً وَ هُوَ حَسیرٌ﴾، (2) [2]﴿ما تَری فی خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ﴾؛ (3) هیچ بی نظمی در عالَم نمی بینید. یک بیان لطیفی مرحوم صدرالمتألّهین دارد که می فرماید: نظم عالم؛ نظیر نظم ساختمان های دقیق نیست، این ساختمان ها اگر شما آجری از دیوار شرقی برداری، بالای دیوار غربی بگذاری، یک آجر هم از دیوار غربی برداری، به دیوار شرقی بگذاری، چه در مسجد امام، چه در مسجد شیخ لطف الله و مانند آن، این بنا محفوظ است. فرمود: عالَم که منظّم است؛ نظیر این نظم ها نیست؛ نظیر حلقات سلسله ریاضی است؛ شما اگر عدد هشت را از بین عدد هفت و نُه بردارید، بر دست شما می ماند، کجا می خواهید بگذارید، جایی برای عدد نیست، مگر سر جای خودش. فرمود: ﴿إِنّا کُلَّ شَیْ ءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ﴾؛ (4) [4]تنها انسان نیست که ﴿إِذا جاءَ أَجَلُهُمْ فَلا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ﴾ (5) [5]هر چیزی همین طور است: ﴿إِنّا کُلَّ شَیْ ءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ﴾؛ ﴿وَ کُلُّ شَیْ ءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدارٍ﴾. (6) [6]در بعضی از روایات، کلمه مهندس بر ذات اقدس الهی اطلاق شده است. (7) پس عالَم نظم محض است و هر کسی چهار کلمه علم دارد، از عالَم گرفته است؛ لذا فرمود: این عالَم علم محض است، چون علم است که به دیگران علم می دهد؛ پس هیچ بی نظمی در عالم نیست و همه علوم به عالَم برمی گردد.

ص: 332


1- ق/سوره50، آیه5.
2- ملک/سوره67، آیه4.
3- ملک/سوره67، آیه3.
4- قمر/سوره54، آیه49.
5- یونس/سوره10، آیه49.
6- رعد/سوره13، آیه8.
7- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص158، ط اسلامی.

این عالمَی که صدر و ذیل آن نظم عالمانه است، بیش از یک مبدأ نمی تواند داشته باشد - گرچه فعلاً بحث در فعل خداست؛ ولی از فعل خدا به فاعل؛ یعنی ذات پی می بریم که بیش از یک مبدأ در عالم نیست - چرا؟ برای اینکه نظم دارد، نظم ریاضی دارد، مثل حلقات عدد ریاضی. اگر این عالَم منظّم است که هست، بیش از یک مبدأ نخواهد داشت، زیرا سخن در آفریدگار است، سخن در خداست؛ اگر دو مبدأ و دو خدا باشند، چون دو ذات دارند و صفات آنها هم عین ذات آنها هست، دو تا علم دارند، دو تا علم یک کار نمی کنند، دو نحوه علم، دو گونه می آفریند و اگر بگوییم که آنها عالِم هستند؛ ولی ما نمی دانیم که علم آنها چطور است؛ البته ما نمی دانیم حقیقت علم آنها چیست؛ ولی می دانیم عالِم هستند، یک و علم هم عین ذات ایشان است، دو؛ برای اینکه این را هم قرآن و هم روایات به صورت شفاف مشخص کرده است.

سیره علی و ائمه(علیهم السلام) در ارائه مباحث توحیدی با رعایت حال مخاطب

در یکی از بیانات نورانی حضرت امیر در نهج البلاغه آمده که «عَالِمٌ إِذ لا مَعلُومٌ»؛ (1) [8]«الله» عالِم است در حالی که هیچ چیز در عالَم نبود. اینها با هر کسی به روال خاص خود او حرف می زدند. یک وقت کسی آمده گفته، «دُلَّنی عَنِ التُّوحید»، فرمود: «هُوَ الَّذِی أَنتُم عَلَیه» (2) [9]؛ همین که دارید توحید است. برای یک آدم عادی که وجود مبارک حضرت نمی تواند برهان اقامه کند. اینکه عرض کرد: «دلّنی عن التوحید»، فرمود: «هُوَ الَّذِی أَنتُم عَلَیه»، همین که می گویید «لا اله الا الله»؛ خدا یکی است، شریک ندارد و مانند آن.

ص: 333


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج9، ص152.
2- التوحید، الشیخ الصدوق، ص46.

اینکه می گویند: «یکی بود، یکی نبود، غیر از خدا هیچ کس نبود»؛ این جمله دومی، تفسیر اولی است. یکی بود معلوم است؛ اما یکی نبود، خدا یکی نیست که دومی داشته باشد. یکی بود؛ یعنی همین خدا که یکی بود، یکی عددی نبود، «وَحدَانِیّةُ العَدَد». (1) [10]در بیانات نورانی امام سجاد(علیه السلام) دارد، خدا یکی نیست؛ نه مثل اینکه بگوییم، یک درخت، یک انسان، یک ستاره، یک شمس و یک قمر؛ یعنی یکی عددی نیست که زیرمجموعه کمّ باشد. یکی بود، اما یکی نبود؛ یعنی یکیِ شخصیِ الهی بود، یکی عددی نبود؛ آن گاه این را جمله بعد تفسیر می کند، غیر از خدا کس دیگری نبود، اما اینکه می گوییم خدا یکی بود، یکی آن طور نیست که بگوییم، زید یکی بود، عمرو یکی بود، آسمان یکی بود، درخت یکی بود، قمر یکی بود، شمس یکی بود، بلکه یکی بود، اما یکی نبود ؛ یعنی وحدت او وحدت عددی نبود. حالا این ذات اقدس الهی که می گوییم «لا اله الا الله»، توده مردم که غیر از این درک ندارند و ما هم موظف نیستیم که آن حرف های قُلمبه سُلمبه را به اینها بگوییم. مرحوم صدوق نقل کرد که یک شخص عادی آمده، عرض کرد «دلّنی عن التوحید»، فرمود: «هُوَ الَّذِی أَنتُم عَلَیه»؛ همین که دارید توحید است. اما در روایت دیگر نقل کرد که هشام خدمت حضرت مشرف شد، خود حضرت ابتدائاً از او سؤال می کرد: «أَ تَنْعَتُ اللَّهَ سُبحَانَهُ وَ تَعَالی؟» آیا خدا را نعت می کنی؟ عرض کرد بله «یابن رسول الله»، فرمود: «هَاتِ»؛ خدا را نعت کن، می خواهم ببینم چطور نعت می کنی، عرض کرد: «هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ» حضرت نقض کرد، فرمود: «هَذِهِ صِفَةٌ یَشْتَرِکُ فِیهَا الْمَخْلُوقُونَ»؛ این طور که شما می گویید سمیع است، دیگران هم سمیع هستند، بصیر است دیگران هم بصیر هستند، عرض کرد، «یابن رسول الله»، پس چطور من خدا را وصف کنم؟ فرمود: نگو «سمیع» است، نگو بصیر است، نگو «علیم» است، فرمود: «نُورٌ لَا ظُلْمَةَ فِیهِ وَ حَیَاةٌ لَا مَوْتَ فِیهِ وَ عِلْمٌ لَا جَهْلَ فِیهِ» (2) [11]او علیم نیست، او علم است. این کجا، آن کجا! همه که هشام نمی شوند. فرمود ما حرف هایی داریم احادیثی داریم که «لَا یَحْتَمِلُهُ إِلَّا مَلَکٌ مُقَرَّبٌ أَوْ نَبِیٌّ مُرْسَلٌ أَوْ عَبْدٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِیمَان». (3) [12]

ص: 334


1- دانش نامه عقایداسلامی، محمدمحمدی ری شهری، ج5، ص272.
2- التوحید، الشیخ الصدوق، ص146.
3- الامالی، الشیخ الصدوق، ج1، ص52.

بارها به عرض شما رسید، آدم که مشهد مشرّف می شود، مشاهد مشرفه هر کدام از ائمه، این زیارت نورانی «جامعه کبیره» را می خواند، گذشته از آن ثواب های خودش و شفای مرضا و قضای حوایج و ده ها حاجت دیگر، از آنها می خواهد که باسواد شود. این باسواد شدن که گناه کبیره نیست، کسی می خواهد مُلّا شود؛ یعنی مثل شیخ انصاری یا آخوند خراسانی بشود، این طور که ما از سواد فاصله می گیریم، با سواد شدن معصیت نیست، نشانه اش همین است که ما این طور فکر می کنیم که نباید مثل آخوند خراسانی شد؛ اصلاً ما حرم مشرّف می شویم، برای اینکه باسواد بشویم و برگردیم. در زیارت «جامعه» می خوانیم، ما آمدیم اینجا «مُحتَمِلٌ لِعِلمِکُم»؛ ما آمدیم باسواد بشویم و برگردیم. این «مُحتَمِلٌ لِعِلمِکُم» جمله خبریه است، یک؛ به داعی انشا القا شد، دو؛ چون دعاست و معنای «مُحتَمِلٌ لِعِلمِکُم» این است که شما فرمودید، ما علومی داریم: «لَا یَحْتَمِلُهُ إِلَّا مَلَکٌ مُقَرَّبٌ أَوْ نَبِیٌّ مُرْسَلٌ أَوْ عَبْدٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِیمَان»، ما را جزء آن زائران قرار بدهید، علمی به ما بدهید که ما با آن علم برگردیم، همه علم ها در درس و بحث نیست، گوشه ای از علم در درس و بحث است.

دولت آن است که بی خون دل آید به کنار ورنه با سعی و عمل باغ جنان این همه نیست (1)

انسان با درس و بحثِ تنها به جایی نمی رسد، این همان اوایل راه است. حرم که مشرّف می شوید، برای اینکه علم یاد بگیرید، وقتی علم یاد گرفتی؛ آن وقت توحید را طرزی تبیین می کنیم که دیگر خطر داعشی و تکفیری و مانند آن در جهان ظهور نکند: «مُحتَمِلٌ لِعِلمِکُم»؛ یعنی من از شما درخواست می کنم، علمی به من بدهید، توفیقی به من بدهید که من بتوانم بار علم شما را حمل کنم. آن علمی که دیگران دارند که آسان است، آنها همه جا هست، علمی که نزد شما نیست، فرشته باید حمل کند و انبیا باید حمل کنند و معصومان باید حمل کنند و شاگردان شما؛ این علم است، هشام جزء این شاگردان بود. حضرت ابتدائاً از او سؤال می کند که «أَ تَنْعَتُ اللَّهَ سُبحَانَهُ وَ تَعَالی» عرض کرد بله؛ فرمود: «هَاتِ» بگو ببینم چطور خدا را وصف می کنی؟ عرض کرد «هو السمیع البصیر العلیم»، فرمود: اینها را که دیگران هم دارند. عرض کرد، پس خدا را چطور وصف کنم؟ فرمود: نگو «علیم» است؛ اینکه می گویی «علیم» است، نشان می دهد که ذاتی هست، وصفی هست: «نُورٌ لَا ظُلْمَةَ فِیهِ وَ حَیَاةٌ لَا مَوْتَ فِیهِ وَ عِلْمٌ لَا جَهْلَ فِیهِ»؛ یعنی علم محض است، حیات محض است؛ یعنی صفت عین ذات است. این فکر کجا، آن فکر کجا! بنابراین آن می شود علم محض؛ وقتی علم محض شد، دو تا علم محض که نمی تواند، یک عالَم را منظّم اداره کند، فرض ندارد.

ص: 335


1-

تمثیل برهان توحیدی سوره «انبیاء» و «مؤمنون» در آیه محل بحث

بنابراین آن معنای دقیق آیه سوره «انبیاء» و سوره «مؤمنون» که فرمود: ﴿لَعَلا بَعْضُهُمْ عَلی بَعْضٍ﴾ (1) [14]به صورت یک مَثَل رقیق شده در آیه سورهٴ مبارکهٴ «زمر» آمده که اگر چند خدا در عالم باشند، مثل چند کارفرمای متشاکس و ناسازگار هستند، بعد وضع عالَم مثل این شخص کارگر وامانده است، برای اینکه هر روز، آن یکی به یک سبک دستور می دهد و این یکی به سبک دیگر دستور می دهد. بنابراین هم علم را قرآن و روایات مشخص کردند و هم فرمودند: علم زائد بر ذات نیست، فرمودند: چه بگویی «علیم»، چه بگویی «علم»، هیچ فرقی نمی کند. این «ذاتٌ ثبت له المبدأ» نیست، «علیم»؛ یعنی ذاتی که به خود متّکی است. علم وقتی عین ذات بود، وقتی مجرّد بود این علم به خود متّکی است، چه کسی گفته «علم» حتماً باید جای دیگر تکیه کند، آن علم غیر است، علم عرضی است که باید جای دیگر تکیه کند. این «علم» به ذات خود قائم است، این قدرت به ذات خود قائم است، این حیات به ذات خود قائم است. ما حالا چون از علم و حیات خودمان خبر داریم، خیال می کنیم که علم باید به غیر تکیه کند. اگر یک «علم» مجرد تام بود، به خودش متّکی است، این عین ذات است، این ذات «عین العلم» است؛ «نُورٌ لَا ظُلْمَةَ فِیهِ وَ حَیَاةٌ لَا مَوْتَ فِیهِ وَ عِلْمٌ لَا جَهْلَ فِیهِ» و مانند آن. آن وقت همان معنا را به صورت تمثیل بیان کرد. این معنایی که وجود مبارک حضرت به هشام فرمود، این را که توده مردم حجاز نمی فهمیدند. مَثَل این قدرت را دارد که دامنه مطلب را پایین بکشد، یک؛ در دسترس مخاطب قرار بدهد، دو؛ به این مخاطب بفهماند که این دامنه مطلب است، اوجی هم دارد که اگر «إقرَأ وَ ارقَ»؛ (2) [15]ترقی کردی و خواندی، می توانی بالا بروی، این برای ﴿ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً﴾ است.

ص: 336


1- مومنون/سوره23، آیه91.
2- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج2، ص606، ط اسلامی.

آثار تربیتی و اخلاقی طرح مباحث توحیدی

اما آثار تربیتی و اخلاقی آن هم مشخص است؛ اگر کسی هر روز به یک سمت می رود «یَمِیلُونَ مَعَ کُلِّ رِیح»؛ (1) [16]معلوم می شود چند خدایی است، خدای او ﴿أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ﴾؛ (2) [17]هم «اله» او هوای اوست، هم أهویه دیگران «آلهه» او هستند. او «یَمِیلُونَ مَعَ کُلِّ رِیح»، هر روز به یک سمت می گردد، هر روز به یک جا می گردد، معلوم می شود او چند خدایی است. اگر فقط گرفتار هوای خودش باشد، هوای او هم که یک سمته و یک سویه نیست، او هم مختلف است؛ منتها به آن سمت متشاکس اینها نیست. ما اگر خواستیم، ببینیم موحّد هستیم یا نه؟ با ﴿أَلا بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾ (3) [18]کاملاً می شود تشخیص داد. کسی که درون او هر روز یک سازی می زند، معلوم می شود که آلهه متعدد دارد، متشاکس بودن برای همین است.

اخبار به پایان راه نبودن مرگ و حاکمیت عدل در جهان دیگر

بعد فرمود که ای رسول من! این نظام خلقت پایان نمی پذیرد، مرگ که پوسیدن نیست، مرگ که پایان راه نیست: ﴿إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ﴾؛ شما رخت برمی بندید، اینها هم رخت برمی بندند، وارد صحنه ای می شوید که صحنه مخاصمه است و آنجا جز عدل، چیز دیگر نیست؛ شما حرف های خود را می زنید، آنها حرف های خود را می زنند، برای آنها روشن می شود. بعد می گویند: ﴿رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا﴾ (4) [19]خدایا! ما فهمیدیم که حق با اوست. تمام درد در قیامت این است که انسان، حق محض را می بیند؛ ولی می خواهد ایمان بیاورد نمی تواند؛ سرّش این است که امروز بین نفس و بین ایمان، اراده فاصله است، فردا اراده ای در کار نیست، عملی در کار نیست، فقط علم به ما زیاد می شود، تکامل علمی است، می گوییم: ﴿رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا﴾. این مَثَلی که در سورهٴ مبارکهٴ «نور» بیان کردند آن هم راه گشاست یک انسان تشنه اگر حرف راهنمایان را گوش نداد، به دنبال سراب رفت، تا می تواند می دود، وقتی پایان افق رسید وقتی ﴿جاءَهُ لَمْ یَجِدْهُ شَیْئاً﴾، (5) [20]فهمید سراب است؛ اما وقتی فهمید که تمام اعضا و جوارح خود را از دست داد، فقط عطش مانده، حالا که فهمیده آب جای دیگر است، توان رفتن ندارد. تمام مشکلات در قیامت این است که انسان حق را کاملاً می بیند، ﴿رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا﴾؛ اما نمی تواند ایمان بیاورد، ایمان مختصّ دنیاست؛ یعنی بین نفس و ایمان، اراده فاصله است انسان مختار است یا قبول می کند یا نکول؛ ولی در قیامت فرمود: «الْیَوْمَ عَمَلٌ وَ لَا حِسَابَ وَ إِنَّ غَداً حِسَابٌ وَ لَا عَمَل». (6) [21]

ص: 337


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج12، ص86.
2- جاثیه/سوره45، آیه23.
3- رعد/سوره13، آیه28.
4- سجده/سوره32، آیه12.
5- نور/سوره24، آیه39.
6- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج8، ص58، ط اسلامی.

شباهت رؤیا با قیامت و امکان فهم گوشه ای از اسرار قیامت با آن

در «رویا» گوشه ای از اسرار عالَم قیامت را به ما نشان می دهد. می دانید همه ما کم و بیش با رویا آشنا هستیم و رویاهایی هم می بینیم؛ بعد وقتی بیدار شدیم، می گوییم ای کاش ما این مطلب را سؤال می کردیم! این «ای کاش» را ما نمی توانیم، در رویا پیاده کنیم، چون رویا در اختیار خود ما نیست که برابر میل خودمان حرف بزنیم، محصول اعمال گذشته ماست. اگر ما در زمان بیداری های قبلی کار درستی کرده بودیم، رویاهای ما هم سخنان خوبی هم داشت.

مرحوم کلینی(رضوان الله تعالی علیه) در جلد هشت کافی که از پربرکت ترین مجلدات کافی همین جلد هشت آن است که روایات فراوان، قصص فراوان، حکایات فراوانی دارد. ایشان در جلد هشت کافی نقل می کند که بشر اوّلی می خوابید؛ ولی خواب نمی دید، حرف های انبیا را هم که گوش نمی دادند. به انبیا می گفتند که اگر ما حرف شما را گوش بدهیم چه می شود، اگر گوش ندهیم چه می شود؟ فرمود بعد از مرگ یک روح و ریحانی هست، یک ﴿جَنّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ﴾ (1) [22]هست، برای کسانی است که گوش به حرف انبیا بدهند. یک ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحیمَ صَلُّوهُ﴾ (2) [23]اینها هم هست که مختصّ تبهکاران است. وقتی انبیا می گفتند که کیفر و پاداش، بعد از مرگ است، انکار مردم صدر جهان خلقت بیشتر می شد، می گفتند بعد از مرگ دیگر خبری نیست، مرگ آخر خط است، بعد خدای سبحان رویا را نصیب اینها کرد. مرحوم کلینی نقل می کند، که امام(سلام الله علیه) فرمود: اینها تا آن روز می خوابیدند؛ ولی خواب نمی دیدند، از آن روز به بعد خواب می دیدند، نزد انبیا رفتند و گفتند اینها چیست که ما در عالم خواب می بینیم؟ انبیا می فرمودند: این نمونه آن حرف هایی است که ما به شما می گوییم، (3) شما خیال نکنید، مردم دوباره از قبرستان برمی گردند، می آیند کوی و برزن، در دنیا زندگی دنیایی دارند. نمونه آنچه ما می گوییم، همین عالم رویاست که اگر کسی خواست، اسرار قیامت را بررسی کند، از همین جریان رویا می تواند گوشه ای، نه همه؛ گوشه ای از اسرار قیامت را بررسی کند، فرمود: ﴿إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ﴾.

ص: 338


1- بقره/سوره2، آیه25.
2- حاقه/سوره69، آیه30.
3- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج8، ص90، ط اسلامی.

پرسش: حضرت استاد، ببخشید! از بعضی از عبارات فهمیده می شود که در دنیا لذّتی هست که حقیقت آن لذّت را مثلاً انبیا و اولیا درک کرده اند، آیا در قیامت این لذّت از بین خواهد رفت یا نه؟

پاسخ: نه، این لذّت هست، در دنیا هم برای مؤمنین لذّت هست. یکی از دوستان ما که خدا او را غریق رحمت کند، ایشان یک بیماری سختی داشت، عمل جراحی کرد، بعد خدا شفا داد و من به عیادت او رفتم، گفت، من دوباره حاضرم همان بیماری را پیدا کنم، همان اتاق عمل بروم، وقتی که از اتاق عمل، حالم به جا آمد و به هوش آمدم، یک «الحمد لله» گفتم که هنوز در کام من لذیذ است. حاضرم دوباره عمل جراحی بشوم، بعد از عمل، همان «الحمد لله» را بگوییم که برای من لذیذ است و این برای همه هست؛ منتها یا کم یا زیاد که انبیا آن را دارند، مؤمنین هم دارند؛ منتها انبیا در حال لذّت بیشتری هستند، مؤمنین در حال لذّت کمتر. البته این لذائذ سر جایش محفوظ است؛ ولی تمام تلاش و کوشش این است که ما تا زنده هستیم ره توشه خود را ببندیم؛ «الْیَوْمَ عَمَلٌ وَ لَا حِسَابَ وَ إِنَّ غَداً حِسَابٌ وَ لَا عَمَل». تمام مشکلات در این است که انسان در قیامت حق را می بیند، می فهمد که حق با انبیا و اولیاست؛ ولی نمی تواند باور کند، چون اگر باور کند که دیگر راحت می شود، آن روز اگر کسی ایمان بیاورد که دیگر مخلّد در نار نیست و چون بین نفس و ایمان، اراده فاصله است و محدوده ایمان در دنیاست، آن روز می شود «یوم الحسرة»، مثل انسانی که به دنبال سراب رفته، تمام اعضا و بدن او شکسته و خرد شده، فهمیده آب جای دیگر است؛ ولی حالا نمی تواند به سراغ آب برود؛ تمام مشکلات در «یوم الحسرة» این است که انسان، حق را کاملاً می فهمد، تکامل علمی قطعی پیدا می کند؛ ولی دست او خالی است.

ص: 339

حاکمیت عدل در صحنه قیامت و بهشت و جهنمی شدن انسان با دو شرط

فرمود: ﴿إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ﴾ دنیا که پایان راه نیست، یک معبر است. اینکه می گویند عبرت بگیرید، عبرت بگیرید: ﴿فَاعْتَبِرُوا یا أُولِی اْلأَبْصارِ﴾؛ (1) [25]یعنی عبور کنید از جهل به علم و از غفلت به تذکّر و مانند آن، فرمود: در آن صحنه مخاصمه می شوید، شما حرف های خود را می زنید، آنها هم حرف های خود را می زنند. عدل محض می گوید، کسی نجات پیدا می کند که دو تا کار کرده، عدل محض می گوید، کسی کیفر می بیند که دو کار کرده؛ آن کسی که ﴿جاءَ بِالصِّدْقِ﴾ و ﴿صدقّ المرسلین﴾؛ این دو کار عامل نجات است؛ حرف صادقانه بیاورد که خودش هم یقیناً آن را باور می کند، دیگران او را تصدیق کنند. کسی اهل دوزخ است که نسبت به خدای سبحان دروغ بگوید و حرف انبیا را هم تکذیب کند. در بحث های قبل هم گذشت که ما یک تصدیق نظری داریم، یک تصدیق عملی داریم؛ همان طور که در دستگاه بیرونی ما، کار بعضی از نیروهای ما ادراک است، مثل چشم و گوش، کار کردن و کوشیدن که به عهده چشم و گوش نیست، به عهده دست و پاست. کار چشم و گوش این است که بفهمند، کار دست و پا این است که کار کنند، حرکت کنند. در درون ما هم همین دو نیرو هست یک نیرو به نام عقل نظر هست که متولّی اندیشه است، ادراکات، تصور، تصدیق، قیاس، استدلال و برهان همه از آنِ اوست. یک شأن و یک نیروی دیگری است که عزم در قبال جزم است؛ آن اوّلی کار علمی است و این کار عملی است، عزم و اراده و طلب و شوق و گرایش برای این نیروست، تصور و تصدیق و قیاس و استدلال و برهان برای آن نیروست. اگر در درون ما این دو تا قوّه هست، بعضی از قوا کارهای علمی و عملی آنها قوی است، چون کار علمی آنها قوی است، تصدیقات آنها هم محققانه است؛ یعنی ثبوت محمول برای موضوع با حدّ وسط قطعی ثابت می کند، که «الف»، «باء» است. تصور اطراف یک مطلب، تصدیق به «ثبوت المحمول للموضوع» مطلب دیگر؛ همه اینها به عهده آن قدرت اندیشمند است؛ یعنی عقل نظر که این نیمی از راه است. نیمی دیگر این است که این نیروی عملی هم فعالیت کند، عصاره این قضیه را به جان خود گره ببندد که می شود تصدیق ایمانی. در کتاب های منطق ملاحظه فرمودید که «تسمی القضیة عقداً»، قضیه را می گویند عقد، برای اینکه گرهی بین موضوع و محمول هست، تصدیق، موضوع را به محمول گره می زند، می گوید «الف»، «باء» است، این برای یک انگشت است. یک انگشت دیگری که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحمَان وَ اکتُسِبَ بِهِ الجَنَان» (2) [26]است، با آن انگشت می خواهد، عصاره این قضیه به جان انسان گره بخورد، بشود تصدیق؛ یعنی ایمان؛ لذا خیلی ها ممکن است که این انگشت دوم آنها فلج باشد؛ یک مطلب را صد درصد علماً قبول دارند؛ ولی باور ندارند، عالِم بی عمل همین است. این کسی که رشوه را می خواند، آیه آن را می خواند، مقاله آن را می نویسد، در باره آن سخنرانی می کند، سخن خوانی را هم دارد، بعد دست او آلوده است، او باور نکرده؛ یعنی آن عصاره قضیه را به جان خود گره نزده است؛ لذا دست او فلج است. تصدیق؛ یعنی قبول و ایمان، غیر از آن تصدیق «ثبوت المحمول للموضوع» است. تصدیق به معنای «ثبوت المحمول للموضوع» مربوط به حوزه است و دانشگاه؛ اما تصدیق، گره زدن، به معنای باور کردن، آن کار مسجد و حسینیه است. آنجا جای عمل است، آنجا جای نماز است، آنجا جای کنار سجاده است که انسان آن حرف هایی که خوانده، باور کند؛ باور کردن یعنی گره زدن عصاره علم به جان. فرمود اگر کسی صادق بود، یک؛ نیمی از راه را رفته و تصدیق کرد؛ یعنی به جان خود گره زد، این دو؛ این بهترین پاداش را در قیامت دارد و اگر کسی کاذب بود، یک؛ یعنی حرف های او دروغ بود و همین دروغ را باور کرد و آنهایی که حرف های راست آوردند، حرف های آنها را تکذیب کرد، این جهنم مثوای آنهاست.

ص: 340


1- حشر/سوره59، آیه2.
2- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص11، ط اسلامی.

جریان سلفی ها و داعشی ها و اینها از سابق بود. در ذیل همین آیه شما می بینید، جناب فخر رازی می گوید که تکفیری ها از همین آیه خیلی ها را تکفیر کردند، با اینکه اهل قبله بودند، با اینکه مسلمان بودند، با اینکه نماز می خواندند، آنها را تکفیر می کردند. اگر کار به دست یک رهبر آسمانی، مثل امام معصوم نباشد، همین طور تکه تکه می شود، ضرورت امام معصوم برای همین است؛ ذیل همین آیه ای که در این بخش است؛ یعنی آیه 32 که ﴿فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ کَذَبَ عَلَی اللّهِ وَ کَذَّبَ بِالصِّدْقِ إِذْ جاءَهُ أَ لَیْسَ فی جَهَنَّمَ مَثْوًی لِلْکافِرینَ﴾؛ گروه تکفیری عصرِ فخررازی هم برابر همین آیه که هر کسی موافق اینها نبود، می گفتند کافر است. حرف فخر رازی این است که با اینکه مخالفین آنها اهل قبله بودند، اهل نماز بودند؛ منتها حالا شما یک فهم دارید، آنها یک فهم دیگر دارند؛ این طور نیست که اگر کسی مخالف فکر شما بود، بشود کافر. غرض این است که این فتنه ها و گروه ها همیشه بود.

جایگاه ویژه تکذیب و تصدیق کنندگان رسولان الهی در قیامت

در این قسمت فرمود: همه شما در آن صحنه حاضر می شوید، هیچ کسی از کاذبِ مکذّب، ظالم تر نیست؛ این تعبیر «من اظلم، من اظلم» که نفی می کند، معنای آن این نیست که اینها ظالم ترین مردم هستند؛ معنای آن این است که از اینها ظالم تر کسی نیست، ممکن است هم سطح اینها هم باشند. «من اظلم»؛ یعنی از اینها ظالم تر کسی نیست؛ معنای آن این نیست که اینها ظالم ترین مردم هستند، ممکن است گروه دیگری هم در سیّئه، همسان اینها باشند. «من اظلم»؛ یعنی از اینها کسی ظالم تر نیست که هم دروغ می گویند و هم حق را تکذیب می کنند ﴿فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ کَذَبَ عَلَی اللّهِ﴾؛ دروغ به خدا می بندند، می گویند خدا پیامبر نفرستاد، دینی، قرآنی، کتابی و صحیفه ای نفرستاد و انبیا را هم تکذیب می کنند: ﴿وَ کَذَّبَ بِالصِّدْقِ﴾؛ اما در قبال آن ﴿وَ الَّذی جاءَ بِالصِّدْقِ﴾؛ کسی که وحی الهی را آورد که صدق محض است و خودش هم تصدیق دارد و او را باور دارد، هم صادق است هم مصدِّق؛ یعنی هم درست می گوید و هم باور دارد؛ ﴿أُولئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ﴾، اینها متقین هستند، کسانی هستند که خدای سبحان تقوای اینها را امضا کرده، اگر تقوای اینها را امضا کرده: ﴿إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقینَ﴾ (1) [27]هم کنار آن هست، وقتی اعمال و اقوال اینها مقبول شد، آن جنّتی که ﴿أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقینَ﴾ (2) [28]در اختیار اینها خواهد بود.

ص: 341


1- مائده/سوره5، آیه27.
2- شعراء/سوره26، آیه90.

پرسش: در ذیل همین آیه ﴿وَ الَّذی جاءَ بِالصِّدْقِ﴾ دارد که منظور امیرالمؤمنین است یا شخص دیگر؟

پاسخ: آن در حقیقت اهل بیت هستند، چون برای مصداق است؛ ﴿وَ الَّذی جاءَ بِالصِّدْقِ﴾ وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است که او وحی می آورد، در درجه اول «أَوَّلُ مَن آمَن» (1) [29]وجود مبارک حضرت امیر است و بعد پیروان او.

!!!!!!!

[1]ق/سوره50، آیه5.

[2]ملک/سوره67، آیه4.

[3]ملک/سوره67، آیه3.

[4]قمر/سوره54، آیه49.

[5]یونس/سوره10، آیه49.

[6]رعد/سوره13، آیه8.

[7]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص158، ط اسلامی.

[8]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج9، ص152.

[9]التوحید، الشیخ الصدوق، ص46.

[10]دانش نامه عقایداسلامی، محمدمحمدی ری شهری، ج5، ص272.

[11]التوحید، الشیخ الصدوق، ص146.

[12]الامالی، الشیخ الصدوق، ج1، ص52.

[13]حافظ، غزل شماره74.

[14]مومنون/سوره23، آیه91.

[15]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج2، ص606، ط اسلامی.

[16]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج12، ص86.

[17]جاثیه/سوره45، آیه23.

[18]رعد/سوره13، آیه28.

ص: 342


1- عیون اخبار الرضا ع، الشیخ الصدوق، ج2، ص272.

[19]سجده/سوره32، آیه12.

[20]نور/سوره24، آیه39.

[21]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج8، ص58، ط اسلامی.

[22]بقره/سوره2، آیه25.

[23]حاقه/سوره69، آیه30.

[24]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج8، ص90، ط اسلامی.

[25]حشر/سوره59، آیه2.

[26]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص11، ط اسلامی.

[27]مائده/سوره5، آیه27.

[28]شعراء/سوره26، آیه90.

[29]عیون اخبار الرضا ع، الشیخ الصدوق، ج2، ص272.

!!!!!!!

تفسیر آیات 27 تا 34 سوره زمر 93/09/03

تفسیر آیات 27 تا 34 سوره زمر

﴿وَ لَقَدْ ضَرَبْنا لِلنّاسِ فی هذَا الْقُرْآنِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ(27) قُرْآناً عَرَبِیّاً غَیْرَ ذی عِوَجٍ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ(28) ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً رَجُلاً فیهِ شُرَکاءُ مُتَشاکِسُونَ وَ رَجُلاً سَلَماً لِرَجُلٍ هَلْ یَسْتَوِیانِ مَثَلاً الْحَمْدُ لِلّهِ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْلَمُونَ(29) إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ(30) ثُمَّ إِنَّکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ عِنْدَ رَبِّکُمْ تَخْتَصِمُونَ(31) فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ کَذَبَ عَلَی اللّهِ وَ کَذَّبَ بِالصِّدْقِ إِذْ جاءَهُ أَ لَیْسَ فی جَهَنَّمَ مَثْوًی لِلْکافِرینَ(32) وَ الَّذی جاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ أُولئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ(33) لَهُمْ ما یَشاؤُنَ عِنْدَ رَبِّهِمْ ذلِکَ جَزاءُ الْمُحْسِنینَ(34)﴾

لازمه جامعیت قرآن، بودن تمثیل در کنار حکمت و تعلیم کتاب

برای اینکه جریان توحید را خوب تبیین بفرماید، اول این مقدمه را ذکر می کند که ما در قرآن گذشته از اینکه «أحسن الحدیث» است، براهین اقامه می کنیم و به حکمت و موعظه و جدال أحسن دعوت می کنیم، مَثَل هم می زنیم؛ چون افراد عادی از ادراک معارف حکمت و موعظه حسنه جدال أحسن خیلی بهره نمی برند، از مَثل استفاده می کنند، اصل دعوت بر اساس ﴿ادْعُ إِلی سَبیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتی هِیَ أَحْسَنُ﴾ (1) [1]سامان می پذیرد. برای توده مردم که دسترسی به این راه های عقلی ندارند، بهترین راه مَثَل است؛ لذا مقدمتاً ذکر می کند، فرمود: ﴿وَ لَقَدْ ضَرَبْنا لِلنّاسِ فی هذَا الْقُرْآنِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ﴾ تا اینها متذکر شوند.

ص: 343


1- نحل/سوره16، آیه125.

سرّ آن این است که مستحضرید مَثَل تعلیم نیست، برهان نیست، با مَثَل نمی شود چیزی را به کسی آموخت، ممکن است او تقلیداً چیزی را حفظ کند؛ ولی از مَثَل، تشبیه، تمثیل کاری ساخته نیست؛ ولی می فرماید با اینکه ریشه اصلی مَثَل در حکمت هست. این مَثَل، کار تعلیمی ندارد، شما که با منطق آشنا هستید، بیش از چهار راه برای تعلیم نیست: یا حدّ تام است یا ناقص، یا رسم تام است یا رسم ناقص، این راه پنجمی که در منطق به نام راه تمثیل اضافه شد، یک دستیار است، این یک کمک است که اگر کسی از آن چهار راه، بهره برد، از تمثیل بهره بیشتری می برد. این یک کمکی است، وگرنه تمثیل، نه جنس شیء را روشن می کند، نه حدّ شیء را روشن می کند، نه لازم شیء را روشن می کند و نه فصل شیء را روشن می کند، پس هیچ کاره است؛ وقتی هیچ کاره بود، چه تعلیمی به همراه دارد؟! لذا همه شما در منطق دیدید که گفتند، راه شناسایی همین چهار تا است: یا حدّ تام است یا حد ناقص، یا رسم تام است یا رسم ناقص، از تمثیل به عنوان دستیار استفاده می شود. آن وقت قرآنی که برای تعلیم کتاب و حکمت است، چرا باید از تمثیل استفاده کند، با اینکه تمثیل، سهمی در تعلیم ندارد؟ می فرماید که ما تعلیم خودمان را دادیم: ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾؛ (1) [2]همه اینها را که ما در درون انسان نهادینه کردیم، ما او را با سرمایه خلق کردیم، تمثیل یک یادآوری است؛ لذا فرمود: ﴿لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ﴾؛ نه «لعلهم یعقلون یا یتفکّرون یا یفهمون». با تمثیل که انسان عاقل نمی شود، با تمثیل متذکِر می شود، فرمود: ﴿لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ﴾. بعد از تذکر هم بهره آن همان تقواست که فرمود: ﴿لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ﴾.

ص: 344


1- شمس/سوره91، آیه8.

مقصود از عربی بدون إعوجاج بودن قرآن

اما این ﴿قُرْآناً عَرَبِیّاً﴾ نمی تواند ارتباط داشته باشد با «أحسن الحدیث»ی که در چندین آیه قبل آمده است که «أحسن الحدیث» را ما نازل کردیم، آیه 23: ﴿اللّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدیثِ﴾؛ اما این آیه 29 است، نمی شود که حال یا وصف برای آیه 23 ذکر شود، چندین آیه فاصله است. بنابراین ﴿قُرْآناً عَرَبِیّاً غَیْرَ ذی عِوَجٍ﴾، حال تاکیدی است، برای همین ﴿هذَا الْقُرْآنِ﴾ی که در آیه قبل آمده: ﴿وَ لَقَدْ ضَرَبْنا لِلنّاسِ فی هذَا الْقُرْآنِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ ٭ قُرْآناً عَرَبِیّاً﴾؛ این حال را چرا تاکیداً ذکر کرد؟ برای اینکه عمده، آن وصفِ ﴿غَیْرَ ذی عِوَجٍ﴾ است که برای آن ذکر می کند؛ یعنی این قرآن خودش که انحراف ندارد، به هیچ وجه نمی شود، آن را منحرف و کج راه کرد، به هیچ وجه ممکن نیست؛ نظیر ﴿غَیرَ ذِی زَرعٍ﴾ی (1) که بحث آن گذشت.

پرسش: استاد معذرت می خواهم! قرآن که تفسیر متنی ندارد ولی تفسیری که تفسیر به رأی باشد تحریف معنوی دارد؟

پاسخ: آن دیگر به عهده خود مفسّری است که تفسیر به رأی کرده که « فَلیَتَبَوَّأ کَذَاهُم مِنَ النَّارِ»، وگرنه قرآن منزه از هر چیزی است، بله، اگر کسی بیگانه تفسیر کرده «مَن فَسَّرَ القُرآنَ بِرَأیِهِ فَلیَتَبَوَّأ مَقعَدَهُ مِنَ النَّارِ». (2) [4]

ارائه برهان بر محال بودن مدیریت جهان با دو خدا

مطلب بعدی آن است کهبر اساس آیه سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» و سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون»، هم «کان» تامّه محال است، هم «کان» ناقصه؛ یعنی اگر دو مبدأ در عالم باشد، اصلاً عالم پدید نمی آید؛ بر فرض پدید بیاید، به هم ریخته خواهد شد. این بیان نورانی حضرت سید الشهداء(سلام الله علیه) که در ذیل آیه سوره «انبیاء» و در ذیل سوره «مؤمنون» آمده، برای همین نکته بود؛ این بیان وجود مبارک حضرت است که در دعای «عرفه» فرمود: «﴿لَوْ کانَ فیهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتا﴾ (3) [5]وَ تَفَطَّرَتَا»؛ (4) این نشان آن است که هم فطرت اینها آسیب می بیند و هم نظم اینها؛ یعنی هم «کان» تامّه اینها آسیب می بیند و هم «کان» ناقصه، چون تحقّق اینها محال است، اوّلاً؛ بر فرض تحقّق پیدا کنند، به هم ریخته هستند، ثانیاً؛ پس هم «کان» تامّه اینها مستحیل است، هم «کان» ناقصه و تصادف هم در اینها ممکن نیست، برای اینکه علم خدا عین ذات اوست و چیزی هم که علم او عین ذات اوست، نه جهل می پذیرد، نه سهو و نسیان می پذیرد و مانند آن؛ لذا فرمود: ﴿وَ ما کانَ رَبُّکَ نَسِیّاً﴾ (5) [7]نسیان در ذات اقدس الهی محال است، برای اینکه علم محال است که نسیان پیدا کند. روایتی که مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در کتاب شریف توحید نقل کرد که وجود مبارک حضرت امام صادق(سلام الله علیه) به هشام فرمود: خدا علیم نیست؛ یعنی «ذاتٌ ثبت له العلم»؛ بلکه «نُورٌ لَا ظُلْمَةَ فِیهِ وَ حَیَاةٌ لَا مَوْتَ فِیهِ وَ عِلْمٌ لَا جَهْلَ فِیهِ». (6) [8]یک وقت اگر ما گفتیم «علیم» به معنای «ذاتٌ ثبت له العلم» نیست و اگر معنای علیم «ذاتٌ ثبت له العلم» باشد، خود علم علیم است، برای اینکه این علم، امری مستقل است و قائم بالذات است و خود علم برای خودش ثابت است، «العلم علیمٌ بذاته و الشخص علیمٌ بالعلم»، آنجایی که علم زائد بر ذات است؛ اما آنجا که علم زائد بر ذات نیست، عین ذات است «علمٌ قائمٌ بذاته، حیاةٌ قائمةٌ بذاتها» و مانند آن.

ص: 345


1- ابراهیم/سوره14، آیه37.
2- بحار الانوار، العلامه الجلسی، ج30، ص512.
3- انبیاء/سوره21، آیه22.
4- تفسیرنورالثقلین، الشیخ الحویزی، ج3، ص419.
5- مریم/سوره19، آیه64.
6- التوحید، الشیخ الصدوق، ص146.

پرسش: ؟پاسخ: تشخّص آن به همان هستی مادی اوست. اگر ذات اقدس الهی اراده کرد که خلق کند، با نظم آفریده می شود و اگر اراده نکرد که خلق نمی شود. اگر دو مبدأ باشند؛ هیچ موجودی در عالم پیدا نمی شود، اولاً و بر فرضی که پیدا شود، به هم ریخته خواهد شد، ثانیاً. این آیه سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» را ملاحظه بفرمایید که از آیه 91 به بعد سوره «مؤمنون» می فرماید: ﴿مَا اتَّخَذَ اللّهُ مِنْ وَلَدٍ وَ ما کانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ﴾ غیر از «الله» «اله» دیگری نیست، چرا؟ اگر غیر از «الله»، «اله» دیگری بود: ﴿إِذاً لَذَهَبَ کُلُّ إِلهٍ بِما خَلَقَ﴾ هر الهی مخلوق خودش را دارد، چون دو مبدأ که یک کار نمی توانند بکنند. اگر دو تا ذات فرض شود، چون صفات اینها عین ذات اینهاست، دو علم است، دو قدرت مخالف است؛ لذا حتماً کار با بی نظمی همراه است. یا دو تا عالَم پیدا می شود که هیچ ارتباطی بین این عالَم و آن عالَم نیست؛ در حالی که آنچه ما در جهان می بینیم، ارتباط است، آسمان و زمین با هم مرتبط هستند، برکات آسمانی است که زمین را تأمین می کند و زمین از آسمان دارد کمک می گیرد، این طور نیست که اینها دو موجود گسیخته و جدای از هم باشند و همین طور باید دو تا زمین داشته باشیم یا دو تا آسمان داشته باشیم. اگر تعدد باشد الّا و لابدّ دو دستگاه است: ﴿إِذاً لَذَهَبَ کُلُّ إِلهٍ بِما خَلَقَ﴾، یک؛ ﴿وَ لَعَلا بَعْضُهُمْ عَلی بَعْضٍ﴾، دو؛ هر کدام می خواهد اراده خودش محقق شود، اراده هر کدام هم مطابق با حکمتی است که خودش تشخیص می دهد.

ص: 346

بنابراین اصلِ «کان» تامه محال است،اوّلاً؛ بر فرض که «کان» تامّه محقق بشود، «کان» ناقصه؛ یعنی نظم و مدیریت اینها مستحیل است، ثانیاً؛ لذا تشبیه فرمود که اگر کارگری دو تا کارفرمای ناسازگار داشته باشد، این یکی می گوید، امروز تعطیل است، آن یکی می گوید باید کار کنی، آن یکی می گوید این طور باید کار کنی، آن یکی می گوید آن طور کار کنید؛ مشکلی که پیش آمد، این یکی می گوید، خودت حلّ کن، آن یکی می گوید برو به ارباب خود بگو حلّ کند. دو تا کارفرمای ناسازگار بخواهند یک کارگر را اداره کنند، ممکن نیست؛ این یک مَثَل است، فرمود: ما اصل آن که توحید باشد را در درون اینها نهادینه کردیم؛ ما نمی خواهیم با مَثَل چیز یاد بدهیم، مَثَل آن درجه پنجم است که اگر کسی از حدّ تام و حدّ ناقص و رسم تام و رسم ناقص طرفی نبست، از مَثَل کمک بگیرد. می گویند مَثَل روح در بدن مانند رُبّان در سفینه است، سلطان در مدینه است، برای تقریب به ذهن است، از مَثَل مشکلی حلّ نمی شود؛ منتها ذات اقدس الهی هم براهین اقامه کرد از بیرون و هم درون را با فطرت تأمین کرد؛ لذا گاهی از مَثل برای تفهیم افراد استفاده می کند.

نوآوری قرآن پیرامون مرگ و اصلاح تفکر بشر با آن

بعد فرمود که شما هم بدانید این طور نیست که مرگ پوسیدن باشد، مرگ آخر خط باشد، این حرف از حرف های آسمانی قرآن است؛ یعنی شما در کتاب های فلاسفه و حکما و شرق و غرب عالم بگردید، این حرف را پیدا نمی کنید، این حرف را فقط انبیا آوردند که انسان مرگ را می میراند، نه بمیرد؛ هیچ فیلسوفی این حرف را نگفته، هیچ حکیمی این حرف را نگفته، همه می گویند مرگ آخر خط است، آخر راه است؛ اما دین آورده، حرف وجود مبارک ابراهیم و عیسی مسیح و موسای کلیم(علیهم السلام) همین است که انسان مرگ را می میراند. ما یک دشمن داریم که آن مرگ است؛ در این مصاف و درگیری، ما او را چماله و مچاله می کنیم، زیر پای خود له می کنیم، از آن عبور می کنیم و وارد صحنه برزخ می شویم؛ آنجا ما هستیم و مرگ نیست، وارد ساهره قیامت می شویم که آنجا ما هستیم و مرگ نیست - ان شاء الله - وارد بهشت می شویم، آنجا ما هستیم و مرگ نیست: ﴿إِلاَّ مَوْتَتَنَا الْأُولَی﴾ (1) [9] تمام شد و رفت؛ پس ما مرگ را اماته می کنیم. فرمود: ای پیامبر! تو ی چنین صحنه ای در پیش داری؛ آن وقت صحنه محاکمه است، مگر می شود انسان در این عالَم منظّم، هر کاری کرد کرده باشد و حساب و کتابی نباشد؟! این طور نیست. فرمود: تو هم می میری، آنها هم می میرند، وارد صحنه محاکمه می شوید.

ص: 347


1- دخان/سوره44، آیه35.

شرط نجات بخشی افعال انسان و ظرافت تعبیر قرآنی آن

چند گروه اهل نجات هستند: آنها که صادق هستند، حرف صِدق آوردند، فِعل صدق آوردند: ﴿جاءَ بِالصِّدْقِ﴾؛ چقدر این کتاب شیرین است! نفرمود، کسی که در دنیا کار خوب کند، کسی که در دنیا ایمان بیاورد، در هیچ جای قرآن شما ندارید که «مَن فَعل الحَسنة»؛ نه خیر! انسان باید کاری کند که بتواند آن عُرضه را داشته باشد که بتواند این کار را به همراه ببرد. ﴿جاءَ بِالصِّدْقِ﴾؛ ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ﴾؛ یعنی این دو روز در دست او نقد باشد، اگر یک کار خوبی کرد، بعد این وسط ها ریخت؛ مثلاً ریا کرد، یا ربا انجام داد، یا انحراف پیدا کرد، بعد کجروی نمود و به عاقبت بد دچار شد، این دیگر ﴿جاءَ بِالصِّدْقِ﴾ نیست، این «فَعَل الصِّدق». آن قدر باید صادق باشد و این کار خوب را با اعتقاد کرده باشد که در دست او باشد. در صحنه قیامت نمی گویند تو در دنیا کار خوبی کردی، می گویند چه آوردی! خدا نفرمود، اگر کسی در دنیا کار خوب بکند، ما ده برابر می دهیم، فرمود: ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ﴾ کسی در دست او باشد؛ حالا اگر کسی قبلاً کار خوب کرد، بعد آمد و منحرف شد و اوضاع را به هم زد، به او پاداش نمی دهند: ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ﴾؛ در آن آیات دیگر هم هست؛ ﴿وَ الَّذی جاءَ بِالصِّدْقِ﴾ هم در این آیه هست، اینها باید در دستش باشد، باید کاملاً این را حفظ کند. همان طور که اگر کسی گوهری دارد آن را حفظ می کند، این کارهای خیر هم امانت است، باید حفظ کند، چون حفظ می کند، در صحنه قیامت در دست او است.

ص: 348

فرمود: ﴿وَ الَّذی جاءَ بِالصِّدْقِ﴾ نجات پیدا می کند؛ «صَدَّقَ بِالصِّدق»؛ یعنی کسانی که تصدیق می کنند، ایمان به حرف انبیا و ائمه(علیهم السلام) می آورند، اینها اهل نجات هستند و کسی که دروغ گفته است، گفت - معاذ الله - خدا چیزی نازل نکرده: ﴿ما أَنْزَلَ الرَّحْمنُ﴾ (1) [10]و آنچه را انبیا آوردند، انبیا را تکذیب کرده است هم کاذب است، هم مکذِّب، جایگاه او در دوزخ است.

بهشت، جایگاه آورندگان صدق در صحنه قیامت و درجات آن

اما کسانی که صادقانه برخورد کردند، صادق هستند، درست گفتند، خدا را تصدیق کردند، پیغمبر را تصدیق کردند، بهشت در اختیار آنهاست؛ بعد فرمود که نه تنها بهشت در اختیار آنهاست، بلکه هر چه بخواهند، در اختیار آنهاست: ﴿لَهُمْ ما یَشاؤُنَ﴾. در بحث های قبل بعضی از اینها گذشت، بعضی هم در سوره «فصلت» خواهد آمد. در درجه اول، این تعبیرات نرم را فرمود که اینها: ﴿أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقینَ﴾، (2) [11]اینها ﴿ادْخُلُوها بِسَلامٍ آمِنینَ﴾ (3) [12]وارد بهشت می شوند. از این برتر آن است که نه تنها اینها وارد بهشت می شوند، بلکه بهشت برای اینهاست. این: ﴿لَهُمْ جَنّات﴾ همین است؛ یعنی بهشت برای اینهاست؛ لذا حق شفاعت هم نسبت به بعضی ها به اندازه قدرت ایمانی خود دارند، این دو مرحله. مرحله سوم همین است که در این آیه مطرح است، فرمود: ﴿لَهُمْ ما یَشاؤُنَ﴾؛ هر چه بخواهند هست. مرحله چهارم در این بخش نیست، فرمود: یک سلسله چیزهایی در بهشت هست، در نزد خدا هست که فوق مشیئت و خواستن اینهاست: ﴿لَهُمْ ما یَشاؤُنَ فیها﴾، یک؛ ﴿وَ لَدَیْنا مَزیدٌ﴾، (4) [13]دو؛ یعنی چیزی در بهشت هست که بالاتر از آرزوی آنهاست، چون آرزوی هر کسی به اندازه قلمرو معرفت اوست، خیلی از چیزهاست که ﴿فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ﴾. اگر ما نمی دانیم، آنجا چه خبر است، چه چیز را آرزو داشته باشیم؟ این مثال بارها ذکر شد که در تمام مدت عمر نشنیدید که یک کشاورز یا دامدار آرزو کند ای کاش من نسخه خطی تهذیب شیخ طوسی را می داشتیم! او اصلاً تهذیب شیخ طوسی نشنید، تا آرزو کند که ای کاش من نسخه خطی تهذیب شیخ طوسی را داشته باشم! آرزوی هر کسی به اندازه معرفت اوست. در صدر آن بخش فرمود: چیزهایی در بهشت هست که شما اصلاً نمی دانید: ﴿فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ﴾؛ ذیل این آیه برای نماز شب خوان هاست: ﴿فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْیُنٍ﴾؛ (5) [14]چون «لا تعلم» فرمود: هر چه بخواهند هست: ﴿لَهُمْ ما یَشاؤُنَ فیها﴾ و بالاتر از آن ﴿وَ لَدَیْنا مَزیدٌ﴾؛ چیزهایی هست که اصلاً شما آرزوی آن را هم نمی کنید، بخواهید دعا کنید، باید بدانید که چه هست، تا از ما بخواهید. تمنّی داشته باشید، باید بدانید چه خبر هست تا از ما تمنّی داشته باشید، این بهشت است. در اینجا آن ﴿لَدَیْنا مَزیدٌ﴾ نیامده است.

ص: 349


1- یس/سوره36، آیه15.
2- شعراء/سوره26، آیه90.
3- حجر/سوره15، آیه46.
4- ق/سوره50، آیه35.
5- سجده/سوره32، آیه17.

پرسش: ؟پاسخ: همین طور است، عذاب را می چشند، مدام هم می چشند، این طور نیست که عذاب، انسان را از بین ببرد، بلکه انسان، عذاب را از بین می برد، وقتی این رد شد دوباره هست: ﴿کُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَیْرَها﴾؛ (1) [15]می گویند: ﴿ذُقْ إِنَّکَ﴾؛ این را بچش! وقتی چشیدی و هضم کردی مثل اینکه سَم را آدم خورد. تمام مشکل آخرت این است که مرگ در آنجا نیست، این ﴿ذُقْ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزیزُ الْکَریمُ﴾؛ (2) [16]این ﴿یَشْوِی الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرابُ وَ ساءَتْ مُرْتَفَقاً﴾ (3) [17]این هنوز به لبه لب نرسیده است، پوست لب را می ریزد، از بس داغ است، این: ﴿یَشْوِی الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرابُ﴾، این شراب را می خورد و از بین نمی رود، پوست از بین می رود: ﴿کُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَیْرَها﴾ این را ذوق می کند، هضم می کند، بعدی را ذوق می کند، بعدی را ذوق می کند، هر ذائقی، مذوق را هضم می کند، نه به عکس؛ در دنیا همین طور است، در آخرت هم همین طور است.

فرمود که شما در آن صحنه می آیید در صحنه ای که می آیید؛ همان طور که در بخشی از این صحنه قیامت دهان ها را مهر می کنند ، عقل عملی؛ یعنی آن نیروی فعّال که باید تصمیم بگیرد، آن قفل است.

پرسش:؟پاسخ: ابقا همین است، با ابقا آدم بتواند بیاورد، اگر ابقا نکند، اگر حفظ نکند، باقی نداشته باشد، چطور می تواند بیاورد، دستور به این است که شما کاری که کردید، باید حفظ کنید؛ حالا برای این بگویید، برای آن بگویید؛ در روایات هم آمده که گل برای بو کردن است، شما یک بار دست به آن بزنید، کمی پژمرده می شود، دو بار دست به آن بزنید، پژمرده می شود، چند بار دست به آن بزنید، دیگر پژمرده است؛ فرمود یک کار خیری کردی، چرا به این و آن می گویی؟ فرمود هر بار که گفتی، من آن کار خیر را کردم، مثل آن است که یک بار به این برگ لطیف گُل دست بزنی، پس قدری پژمرده شد، ده بار که گفتی، دیگر تمام می شود می میرد. فرمود کار خیر را کردی، کردی؛ لذا باید بگوییم این بیان نورانی امام سجاد(سلام الله علیه) است باید شاکر باشیم که خدا توفیق داد این کار به دست ما انجام شد، ما که همیشه بدهکار هستیم.

ص: 350


1- نساء/سوره4، آیه56.
2- دخان/سوره44، آیه49.
3- کهف/سوره18، آیه29.

قیامت صحنه تکامل علمی و تعطیلی اراده ها

در صحنه قیامت، این دهان ها را مهر می کنند؛ البته: ﴿لا یَتَکَلَّمُونَ إِلاّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قالَ صَواباً﴾ (1) [18]آن محور تصمیم گیری و ایمان کلاً قفل است، این اندیشه و ادراک و شهود باز است. در بحث های قبلی داشتیم، همان طوری که در دستگاه بیرونی ما یک سلسله نیروهایی هستند که مسئول و متولّی ادراک هستند، مثل چشم و گوش، یک سلسله نیروهایی هم هستند که مسئول و متولّی حرکت و کار هستند، مثل دست و پا؛ وقتی انسان با چشم و گوش بوستانی و گلستانی را دید، غذای خوبی را دید، اما وقتی دست و پای او فلج است، چگونه می تواند برود و بگیرد، یا اگر مار و عقربی را دید، وقتی دست و پای او ویلچری است، کجا می تواند فرار کند؟! فرمود: همان طور که در بیرون شما دستگاهی است، مسئول ادراک، دستگاهی است مسئول حرکت، در درون شما هم همین طور است. آن عقل نظری، متولّی فهمیدن و تصوّر و تصدیق و برهان و استدلال است، این عقل عملی که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحمن وَ اکتُسِبَ بِهِ الجَنان» (2) [19]متولّی اراده و ایمان است. اگر کسی وارسته بود، می شود عالم باعمل، هم خوب می فهمد، هم خوب تصمیم می گیرد؛ اما اگر کسی تبهکار بود، آن قفل می شود عالم بی عمل همین است، کسی که سخنرانی می کند، در این زمینه کتاب می نویسد، مقاله می نویسد، بحث دارد؛ ولی چون به خلوت می رسد کار دیگر می کند؛ برای اینکه دستگاه عمل، قفل است او ویلچری است، برای اینکه این آیه را خودش تفسیر کرده، برای دیگران درس گفته، کتاب نوشته. عقل نظر می فهمد، مثل چشم و گوش است، از چشم و گوش، فرار ساخته نیست، چون کسی که مار و عقرب را می بیند، شما مدام به او دوربین و تلسکوپ و میکروسکوپ و ذره بین بده، اینکه با ذره بین نمی خواهد فرار کند، این شخص مشکل دید ندارد، او ویلچری است، پای او فلج است؛ لذا مار و عقرب می آید و او را می زند. اینکه آیه حجاب را می خواند بعد نامَحرم را نگاه می کند، او مشکل علمی ندارد، تا شما یک آیه را برای او بخوانی، مثل اینکه یک دوربین یا تلسکوپ یا میکروسکوپ و یا ذرّه بین به او بدهی، او مشکل دید و فهم و ادراک ندارد، او مشکل عزم و اراده و طلب و نیت دارد که ویلچری است. در قیامت این دستگاه کلاً بسته و تعطیل می شود که آدم بتواند، ایمان بیاورد؛ اگر ایمان بیاورد که راحت می شود. اینکه فرمود: «الْیَوْمَ عَمَلٌ وَ لَا حِسَابَ وَ إِنَّ غَداً حِسَابٌ وَ لَا عَمَل» (3) [20]از بیانات نورانی پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است که ذیل قانون اساسی است، همین بیان را وجود مبارک حضرت امیر در نهج البلاغه از پیغمبر نقل می کند؛ لذا حضرت فرمود: آن روز دستگاه اراده قفل می شود، دستگاه علم فراوان است، می گوید: ﴿رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا﴾؛ (4) [21]جهنم را به او نشان می دهند، می گویند: ﴿أَ فَسِحْرٌ هذا أَمْ أَنْتُمْ لا تُبْصِرُونَ﴾؛ (5) [22]می گوید ﴿رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا﴾. بگو جهنم حق است، نمی تواند بگوید، تمام مشکل این است که دستگاه علم باز است، دستگاه اراده و عمل و تصدیق؛ یعنی باور کردن، قفل است.

ص: 351


1- نباء/سوره78، آیه38.
2- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص11، ط اسلامی.
3- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج8، ص58، ط اسلامی.
4- سجده/سوره32، آیه12.
5- طور/سوره52، آیه15.

مقصود از «ذَنب» در نجوای مقرّبین از مناجات شعبانیه

فرمود: در آن روز تبهکاران گرفتار هستند، پرهیزکاران نجات پیدا می کنند و اینکه در «مناجات شعبانیه» و امثال شعبانیه آنها بعد از نجوا می گویند: «لو أخذتنی کذا لأخذتک کذا»، (1) [23]برای آن است که حسنات ابرار سیئات مقرّبین است، این چنین نیست؛ گاهی برخی از ترک اولاها که از مقرّبین صادر می شود، به منزله سیئه است؛ کسانی که در برابر ذات اقدس الهی احساس هستی می کنند به آنها گفته می شود: «وُجودُک ذنبٌ لا یُقاس به ذنبٌ»، (2) [24]همین که احساس هستی می کنی، گناه است، گناه مقرّبین یک چیز دیگر است. بنابراین آنها که اهل ندا هستند، بعد اهل نجوا هستند، بعد«فصعق لجلالک»، (3) [25]گناه آنها چیز دیگر است.

شکایت پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از مهجور بودن قرآن و مقصود از آن

بعد ذات اقدس الهی به حضرت فرمود: شما نگران نباشید، صحنه ای هست، محاکمه ای هست؛ در سورهٴ مبارکهٴ «فرقان» این آیه هست که پیامبر را هم در دنیا، هم در آخرت، شکایت می کند؛ آیه سی سورهٴ مبارکهٴ «فرقان» این است که ﴿وَ قَالَ الرّسُولُ یا رَبِّ إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً﴾؛ این مهجور به معنای متروک نیست، چون این سورهٴ مبارکهٴ «فرقان» در مکه نازل شد، در مکه توقع این نبود که مردم حافظ قرآن باشند، اردوی قرآنی داشته باشند، مرتّب قرآن بخوانند؛ توقّع این بود که این کتاب را یک کتاب علمی بدانند که لااقل شایسته این است که درباره آن فکر کنند. این مهجور به معنای متروک نیست، از هجرت نیست - معاذ الله - از سنخ «إِنَّ الرَّجُلَ لَیَهجُر» (4) [26]است؛ یعنی از آن هذیان گویی هاست. پیامبر عرض می کند خدایا! این مشرکین، این مردم حجاز من را اهل هذیان می دانند - معاذ الله - و این قرآن را هم هذیان می دانند، نه اینکه قرآن را ترک کردند، توقع نبود که اینها حالا قرآن را حفظ کنند، تازه مسئله قرآن را شنیده اند؛ اما اگر در حدّ یک کتاب علمی باور کنند، درباره آن می اندیشند، من گفتم: ﴿فَلْیَأْتُوا بِحَدیثٍ مِثْلِهِ﴾؛ (5) [27]اینها - معاذ الله - می گویند این هذیان است.

ص: 352


1- میزان الحکمه، محمدی الریشهری، ج3، 2018.
2- البحر المدید فی تفسیر القرآن المجید، ابن عجیبه، ج3، ص474.
3- صحیفه نور، امام خمینی، ج17، ص265.
4- شرح اصول الکافی، الملاصالح المازندرانی، ج7، ص241.
5- طور/سوره52، آیه34.

سرّ نسبت حدّ اعلای ظلم به تکذیب کنندگان پیامبر و قرآن

در آن صحنه قیامت، ذات اقدس الهی می فرماید که از اینها ظالم تر کسی نیست. در بحث قبل گذشت که این «من اظلم، من اظلم» که در قرآن آمده است: ﴿مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ مَنَعَ مَساجِدَ اللّهِ أَنْ یُذْکَرَ﴾؛ (1) [28]معنای «من اظلم» این نیست که اینها ظالم ترین گروه هستند؛ معنای آن این است که از اینها ظالم تر کسی نیست. ممکن است کسانی هم در حدّ همین ها باشند. «من اظلم» که استفهام انکاری است، کسی از اینها ظالم تر نیست؛ یعنی ظالم ترین مردم اینها هستند؛ ولی این طور نیست که از اینها ظالم تر کسی نیست، سایر ظلمه یا پایین تر از اینها هستند، یا هم سطح اینها. ﴿مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ کَذَبَ عَلَی اللّهِ؟﴾، چون که گفت: ﴿ما أَنْزَلَ الرَّحْمنُ مِنْ شَیْ ءٍ﴾، ﴿وَ کَذَّبَ بِالصِّدْقِ﴾ این وجود مبارک پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که کتاب صادقانه آورد، این را تکذیب کرد، گفت این فِریه و شعر است، این سحر و جادوست و این کهانت است: ﴿إِذْ جاءَهُ أَ لَیْسَ فی جَهَنَّمَ مَثْوًی لِلْکافِرینَ﴾؛ بعد فرمود: ﴿وَ الَّذی جاءَ بِالصِّدْقِ﴾ آن کسی که صدق بیاورد؛ خود انبیا ﴿جاءَ بِالصِّدْقِ﴾ هستند، ﴿مِنَ الْمُؤْمِنینَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللّهَ﴾ (2) [29]اینها ﴿جاءَ بِالصِّدْقِ﴾ هستند.

تصدیق عملی قرآن تقویت کننده اراده ها در مواجهه با مشکلات

﴿وَ الَّذی جاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ﴾ صدقی که پیامبر آورد او را تصدیق کرد، باور کرد، نه تصدیق علمی، تصدیق علمی قضیه است که بین موضوع و محمول گره می خورد که «تسمی القضیة عقدا»، آن تصدیق عملی آن است که عصاره قضیه را به جان خود گره بزند.

ص: 353


1- بقره/سوره2، آیه114.
2- احزاب/سوره33، آیه23.

حالا اگر دست کسی شَل و فلج بود، این گره نمی خورد. گاهی ممکن است مطلبی صد درصد برای آنها حل شود؛ ولی باور نکند. معتادها مشکل علمی ندارند تا کسی آنها را نصیحت کند و بگوید که عاقبت آن بد است؛ تمام مشکل اینها در این است که با وجود خطر و بی عاقبتی و ویرانی، دست آنها شَل و پای آنها لنگ است، بخواهند به جان آنها گره بزنند، نمی شود، وگرنه هر شب یک تکه کارتُن است و ماندن در کنار جدول، او در خطر دارد می خوابد، ولی باور نمی کند؟ مگر می شود معتاد را با نصیحت از خطر عالِم کرد؟ او که در متن خطر است، او صد درصد این خطر را می داند، مثل کسی که پایش فلج است، صد درصد مار و عقرب را دارد می بیند، اما نمی تواند فرار کند، چون کار از عقل عملی بر می آید که «عُبِدَ بِهِ الرَّحمن وَ اکتُسِبَ بِهِ الجَنان» حالا اگر این فلج و ویلچری بود، شما چه کار کنید؟ شما مدام آیه برای او بخوانی، اینکه مشکل علمی ندارد، جزم را دارد؛ ولی توان عزم ندارد. مشکل او این است که پای او بسته است، اینکه باز بشود، آن وقت خوب تصمیم می گیرد. این از بیانات نورانی امام صادق(سلام الله علیه) است سیدناالاستاد می فرماید این روایت از غرر روایات ماست که وجود مبارک امام صادق فرمود: «مَا ضَعُفَ بَدَنٌ عَمَّا قَوِیَت عَلَیهِ النِّیَةُ»؛ (1) [30]اگر اراده ملتی قوی بود، هرگز بدن احساس ضعف نمی کند، بدن را آن اراده می کَشد. این دفاع ده سال، نه هشت سال؛ گرچه شهرت پیدا کرد، دفاع هشت سال؛ اما ما گرفتار ده سال جنگ بودیم دو سال آن که جنگ داخلی بود، تا انقلاب پیروز شد، خلق تُرکمن شروع کرد و اسلحه از شوروی یا غیر شوروی آماده کرد و جبهه گیری کرد و سنگربندی کرد و جنگ رسمی شروع شد در مازندران، بعد هم کردستان، بعد هم خلق عرب، بعد هم خلق مسلمان، بعد هم ترورهای پشت سر هم؛ دو سال که ما گرفتار جنگ داخلی بودیم، هشت سال هم این. - الآن این هفته، هفته بسیج است - غرض این است که این را ملتِ با ایمان، حفظ کرده؛ بارها به عرض شما رسید، این پرچم سه رنگ برای ما خیلی محترم است، برای حفظ آن کشته می شویم و این را هم شهید می دانیم؛ اما این پرچم سه رنگ، این حرف ها را به ما نگفته، این پرچم سه رنگ آن عُرضه را ندارد که خودش را حفظ کند، این پرچم یا زهرا و یا علی و یا حسین است که هم آن را حفظ می کند، هم خودش را حفظ می کند، وگرنه ما این پرچم سه رنگ را در جنگ جهانی اول هم داشتیم، در جنگ جهانی دوم هم داشتیم، در توپ بستن مسجد گوهرشاد هم داشتیم. در آن کودتای ننگین 28 مرداد هم داشتیم؛ از خود پرچم سه رنگ کاری ساخته نیست. در اعزام این بسیجی ها که مثلاً پنجاه نفر بودند، گاهی می آمدند که از زیر قرآن رد شوند یا دعا کنیم، وقتی نگاه می کردیم، می دیدیم پنجاه نفر، پنجاه تا پرچم دارند؛ ولی یک دانه سه رنگ نیست، همه آنها یا زهرا یا حسن یا حسین بود؛ این می شود اراده. الآن هم چه آنها انرژی هسته ای را قبول کنند، چه قبول نکنند، ملت پیروز است. حضرت فرمود: «مَا ضَعُفَ بَدَنٌ عَمَّا قَوِیَت عَلَیهِ النِّیَةُ»؛ ملت مسلمان و با اراده و با عزم هرگز احساس ذلت نمی کند که - ان شاء الله - روح مطهر امام صادق(علیه السلام) با اولیای برتر خودش محشور باشد.

ص: 354


1- من لا یحضره الفقیه، الشیخ الصدوق، ج4، ص400.

!!!!!!!

[1]نحل/سوره16، آیه125.

[2]شمس/سوره91، آیه8.

[3]ابراهیم/سوره14، آیه37.

[4]بحار الانوار، العلامه الجلسی، ج30، ص512.

[5]انبیاء/سوره21، آیه22.

[6]تفسیرنورالثقلین، الشیخ الحویزی، ج3، ص419.

[7]مریم/سوره19، آیه64.

[8]التوحید، الشیخ الصدوق، ص146.

[9]دخان/سوره44، آیه35.

[10]یس/سوره36، آیه15.

[11]شعراء/سوره26، آیه90.

[12]حجر/سوره15، آیه46.

[13]ق/سوره50، آیه35.

[14]سجده/سوره32، آیه17.

[15]نساء/سوره4، آیه56.

[16]دخان/سوره44، آیه49.

[17]کهف/سوره18، آیه29.

[18]نباء/سوره78، آیه38.

[19]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص11، ط اسلامی.

[20]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج8، ص58، ط اسلامی.

[21]سجده/سوره32، آیه12.

[22]طور/سوره52، آیه15.

[23]میزان الحکمه، محمدی الریشهری، ج3، 2018.

[24]البحر المدید فی تفسیر القرآن المجید، ابن عجیبه، ج3، ص474.

[25]صحیفه نور، امام خمینی، ج17، ص265.

[26]شرح اصول الکافی، الملاصالح المازندرانی، ج7، ص241.

[27]طور/سوره52، آیه34.

[28]بقره/سوره2، آیه114.

[29]احزاب/سوره33، آیه23.

ص: 355

[30]من لا یحضره الفقیه، الشیخ الصدوق، ج4، ص400.

!!!!!!!

تفسیر آیات 30 تا 37 سوره زمر 93/09/04

تفسیر آیات 30 تا 37 سوره زمر

﴿إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ(30) ثُمَّ إِنَّکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ عِنْدَ رَبِّکُمْ تَخْتَصِمُونَ(31) فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ کَذَبَ عَلَی اللّهِ وَ کَذَّبَ بِالصِّدْقِ إِذْ جاءَهُ أَ لَیْسَ فی جَهَنَّمَ مَثْوًی لِلْکافِرینَ(32) وَ الَّذی جاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ أُولئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ(33) لَهُمْ ما یَشاؤُنَ عِنْدَ رَبِّهِمْ ذلِکَ جَزاءُ الْمُحْسِنینَ(34) لِیُکَفِّرَ اللّهُ عَنْهُمْ أَسْوَأَ الَّذی عَمِلُوا وَ یَجْزِیَهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ الَّذی کانُوا یَعْمَلُونَ(35) أَ لَیْسَ اللّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ وَ یُخَوِّفُونَکَ بِالَّذینَ مِنْ دُونِهِ وَ مَنْ یُضْلِلِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ(36) وَ مَنْ یَهْدِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ مُضِلِّ أَ لَیْسَ اللّهُ بِعَزیزٍ ذِی انْتِقامٍ(37)﴾

بعضی از مطالبی که مربوط به آیات قبل بود، عبارت از این است که جناب زمخشری در کشّاف، نصب ﴿قُرْآناً عَرَبِیّاً﴾ (1) [1]را هم به عنوان حال تأکیدی بیان می کنند و هم به عنوان نعت مقطوع.

امکان وجود مأموریت دو انسان معصوم در زمان واحد

مطلب دیگر این است که در سورهٴ مبارکهٴ «طه» - که قبلاً بحث آن گذشت - فرمود: ما دو مأموریت به موسی و هارون(سلام الله علیهما) دادیم: یک بار به موسای کلیم این مأموریت را دادیم و گفتیم تو رهبری این نهضت را به عهده بگیر، به اتفاق برادرت به دربار فرعون بروید و این چنین بگویید - آیه 42 به بعد این است - : ﴿اذْهَبْ أَنْتَ وَ أَخُوکَ بِآیاتی وَ لا تَنِیا﴾؛ «ونی»؛ یعنی سستی: ﴿وَ لا تَنِیا فی ذِکْری﴾، چون وجود مبارک موسی(سلام الله علیه) از خدای سبحان خواست که هارون را شریک امر من قرار بده: ﴿وَ أَشْرِکْهُ فی أَمْری﴾؛ (2) [2]خدا هم این خواسته ایشان را اجابت کرد، فرمود: ﴿قَدْ أُوتیتَ سُؤْلَکَ یا مُوسی﴾؛ (3) [3]پس وجود مبارک هارون شریک موسی می شود، وقتی شریک شد؛ آن وقت آیه 43 شروع می شود: ﴿اذْهَبا﴾ امر است به هر دو نفر: ﴿اذْهَبا إِلی فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغی ٭ فَقُولا﴾ که باز تثنیه است ﴿لَهُ قَوْلاً لَیِّناً لَعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشی﴾؛ آن وقت آنها؛ یعنی وجود مبارک موسی و هارون در جواب به خدا عرض کردند: ﴿قالا رَبَّنا إِنَّنا نَخافُ أَنْ یَفْرُطَ عَلَیْنا أَوْ أَنْ یَطْغی﴾؛ آن گاه خدا در جواب می فرماید: ﴿قالَ لا تَخافا إِنَّنی مَعَکُما أَسْمَعُ وَ أَری﴾، ﴿فَأْتِیاهُ فَقُولا إِنّا رَسُولا رَبِّکَ فَأَرْسِلْ مَعَنا بَنی إِسْرائیلَ وَ لا تُعَذِّبْهُمْ﴾. (4) [4]همه اینها تثنیه است، چه در شنیدن تثنیه است، چه در گفتن تثنیه است. معلوم می شود گاهی ممکن است که دو انسان کاملِ معصوم، یک مأموریت پیدا کنند و انجام بدهند.

ص: 356


1- زمر/سوره39، آیه28.
2- طه/سوره20، آیه32.
3- طه/سوره20، آیه36.
4- طه/سوره20، آیه47.

عدم امکان اثبات دو خدا با استفاده امکان دو معصوم در زمان واحد

اما درباره ذات اقدس الهی این چنین ممکن نیست. اگر دو خدا هستند، دو ذات دارند و اگر دو ذات است، دو علم است و اگر دو علم است، دو اراده هم خواهد بود. روایتی - که در بحث های قبل خوانده شد - مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) این روایت را در کتاب شریف توحید نقل کردند. «هشام» از خواص شاگردان امام صادق(سلام الله علیه) است، توده مردم که از این معارف طرفی نمی بندند برای ایشان همین مطالب عادی، توحید خواهد بود. مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در کتاب شریف توحید، صفحه 46 یک روایت نورانی از وجود مبارک امام رضا(سلام الله علیه) نقل می کنند که «سعد بن سعد» خدمت حضرت مشرّف شد، به حضرت امام رضا(سلام الله علیه) عرض کرد: «سَألتُ أَبَا الحَسَنِ الرِّضَا عَنِ التّوحِید» توحید چیست؟ حضرت فرمود: «هُوَ الَّذِی أَنتُم عَلَیهِ» همین که دارید؛ این دیگر در حدّ هشام نیست که حضرت معارف برتر را بگوید. در صفحه 146 آنجا دارد که «هشام بن سالم» می گوید: «دخلت علی ابی عبدالله(علیه السلام)» من به حضور مبارک امام صادق(سلام الله علیه) رسیدم، حضرت ابتدائاً از من سؤال کرد: «فَقَالَ لِی أَ تَنْعَتُ اللَّهَ سبحانه و تعالی؟» آیا خدا را وصف می کنی، نعت داری؟ «فَقُلتُ نَعَم»؛ بله من خدا را وصف می کنم، حضرت فرمود: «هَاتِ» خدا را وصف بکن ببینیم چگونه وصف می کنی، «فَقُلتُ» من به حضرت عرض کردم، خدا «﴿هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ﴾؛ (1) [5]قَالَ(علیه السلام)»، این طوری که گفتی «سمیع و بصیر» است، این «سمیع و بصیر» بر غیر خدا هم که اطلاق می شود: «هَذِهِ صِفَةٌ یَشْتَرِکُ فِیهَا الْمَخْلُوقُونَ»؛ بشر هم «سمیع و بصیر» است، خدا اگر «سمیع و بصیر» است، فرق آنها چیست؟ «هَذِهِ صِفَةٌ یَشْتَرِکُ فِیهَا الْمَخْلُوقُونَ» هشام بن سالم می گوید: من به حضرت عرض کردم: «فکیف تنعت»، شما خدا را چگونه وصف می کنید؟ «فَقَالَ(علیه السلام)» ما نمی گوییم او «سمیع و بصیر» است، می گوییم او «سمع» است او «بصر» است؛ یعنی صفت، عین ذات است، «فقال(علیه السلام) هُوَ نُورٌ لَا ظُلْمَةَ فِیهِ وَ حَیَاةٌ لَا مَوْتَ فِیهِ وَ عِلْمٌ لَا جَهْلَ فِیهِ وَ حَقٌّ لَا بَاطِلَ فِیهِ»؛ صفت او عین ذات است، نه اینکه ذاتی باشد، «ثبت له الصفه». این کمالات را که «هشام بن سالم» از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) شنید، آن وقت این جمله را گفت: «خرجتُ من عنده(علیه السلام) و انا أعلم الناس بالتُّوحید». ممکن است بعضی ها در فقه و اصول أعلم باشند؛ ولی «هشام بن سالم» می گوید: من در علم توحید، در بین شاگردان حضرت، أعلم هستم، حضرت به من آموخت که صفات واجب، عین ذات اوست. حالا اگر صفت واجب عین ذات او بود و واجب عین علم بود، اگر ما دو واجب داشته باشیم، پس دو علم داریم؛ قهراً دو اراده خواهیم داشت. این برهان را که قرآن کریم اقامه می کند، برای تعلیم است. آن گاه اگر مَثَلی ذکر می کند این مَثَل برای تنبیه و تأیید و تذکره و مانند آن است.

ص: 357


1- اسراء/سوره17، آیه1.

پرسش: ببخشید! اگر مقام پیامبر و معصومین(علیهم السلام) یکی باشد، درست است ولی اگر مقاماً یکی نباشند مثل حضرت خضر و موسی(علیهم السلام) باز این اختلاف به وجود می آید؟

پاسخ: بله، آن وقت یکی رهبری دیگری را به عهده دارد؛ لذا وجود مبارک موسای کلیم رهبر بود؛ ولی در بخش های نازل ممکن است که هر دو مشترک باشند، یک مأموریت را داشته باشند، تمام این تعبیرات گفتمانی که واقع شده همه تثنیه است: ﴿اذْهَبا إِلی فِرْعَوْنَ﴾، ﴿فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَیِّناً﴾، ﴿إِنَّنی مَعَکُما أَسْمَعُ وَ أَری﴾. آن جایی که یکی شریعت بود، یکی ولایت، آنجا خضر(سلام الله علیه) کار تشریعی نداشت، شریعت در اختیار حضرت موسای کلیم(علیه السلام) بود.

بازگشت سؤال موسی از خضر به شریعت و ولایت و غفلت مفسّران از راز آن

در جریان خضر و موسی(علیهما السلام)، هر دو انسان کامل و هر دو معصوم هستند، اما یک اشکال شفاف و روشنی وجود مبارک موسی کرد و جوابی خضر داد که هیچ ارتباطی با اشکال ندارد؛ ولی موسی قانع شدند. شما از تفسیر طبری تا تفسیر المیزان را ببینید، این راز را پیدا نمی کنید که خضر چه گفته که موسی ساکت شد، وجود مبارک موسای کلیم عرض کرد: آخر کشتی را سوراخ کردی، غرق می شوند! این اشکال وارد است. خضر فرمود که در بندر، کشتی های سالم را می گیرند؛ این چه جوابی از اشکال است؟ ما به بندر نمی رسیم، همه ما غرق می شویم. این اصلاً به ذهن هیچ مفسّری نمی آید. خضر(سلام الله علیه) جوابی داد که موسی کاملاً قانع شد، با اینکه هیچ ارتباطی بین این اشکال و جواب نیست. عرض کرد این کشتی را سوراخ کردی﴿لِتُغْرِقَ أَهْلَها﴾ (1) ، حضرت فرمود که ﴿کانَ وَراءَهُمْ مَلِکٌ یَأْخُذُ کُلَّ سَفینَةٍ غَصْباً﴾ (2) ، کشتی های سالم را می برند، من این کشتی را سوراخ کردم که این یک کشتی باربری بود،﴿فَکانَتْ لِمَساکین﴾ و یک عده ای از این راه ارتزاق می کردند. این چه جوابی برای حضرت موسی می شود؟ موسی(سلام الله علیه) می تواند بگوید، ما که به بندر نمی رسیم، همه ما در آب می مانیم، در بندر بله، اگر کسی رسید آنجا، کشتی سالم را می برند؛ اما به نحوی خضر به موسای کلیم(سلام الله علیه) گفت که موسی فهمید؛ یعنی گفت: تو چرا این حرف را می زنی؟ تو که یک روزی دریا را دیدی، این گونه حرف در هیچ تفسیری نیست. تو چرا این حرف را می زنی؟ موسی(سلام الله علیه) سه تا اشکال کرد و خضر با سه تا گوشه چشم، موسی را ساکت کرد، گفت: تو چرا این حرف را می زنی، ما کشتی را سوراخ کردیم، بله سوراخ کردیم، مگر آب می تواند بدون اجازه ما حرکت کند، تو که سابقه داری، تو که در دریا افتادی، تو چرا این حرف را می زنی؟ به نحوی خضر گفت که موسی فهمید، چه خبر است، این دومی هم همین طور است، سومی هم همین طور است، این رمز و رازی که بین دو ولیّی از اولیای الهی است. این در کتاب های تفسیر عادی نیست، در ذهن هیچ کسی هم نمی آید که اشکال موسی وارد است، جواب خضر هم که وارد نیست. خضر می فرماید در بندر، کشتی های سالم را می برند، موسی می گوید که ما به بندر نمی رسیم، اما طرزی عرض کرد که ﴿لِتُغْرِقَ أَهْلَها﴾، پس معلوم می شود جایی را سوراخ کرد که آب درون قایق می آمد؛ اما طرزی خضر به موسی(علیهم السلام) گفت که او فهمید که تو چرا این حرف را می زنی، مگر آب می تواند بدون اجازه ما حرکت کند، بدون خواست خدا، آب وارد کشتی شود! در آن دریای روان تو در جعبه کوچکی بودی که خدا تو را حفظ کرد. این نحوه سؤال و جواب ها، یکی به شریعت برمی گردد، یکی به ولایت برمی گردد، حرف های خاص خودشان را دارند.

ص: 358


1- کهف/سوره18، آیه71.
2- کهف/سوره18، آیه79.

پرسش: حاج آقا! اینها بعد از اینکه آمدند در ساحل، حضرت خضر این پاسخ را داد؟

پاسخ: نه، آن وقت این چه جواب به او می دهد؟ الآن آمدی تا همه ما را غرق کنی؟ بعداً که جواب داد تفصیل آن اجمال است؛ اما موسای کلیم را چه چیز آرام کرد؛ تنها چیزی که آرام کرد، اینجا حرف نزد، با اشاره گفت: تو چرا؟ جریان آنها را هم بعد گفته وقتی خواستند وداع و خداحافظی کنند؛ اما الآن در کشتی نشسته و دارند غرق می شوند، اینجا چه چیز موسای کلیم را آرام کرده، آن همان اشاره وجود مبارک خضر بود. به هر تقدیر این ممکن است که یکی پیامبری برتر باشد و یکی مادون باشد، مثل موسی و هارون(سلام الله علیهما)؛ یکی بر اساس ولایت کار کند، یکی بر اساس شریعت کار کند مثل موسی و خضر(سلام الله علیهما). اما دو خدا مستحیل است، برای اینکه دو خدا، دو ذات هستند، وقتی دو ذات شدند، دو علم دارند، وقتی دو علم داشتند، دیگر یک اراده نخواهند داشت و این تمثیل برای آن است که این حرف های محققانه ای که در سوره «انبیاء» و در سوره «مؤمنون» آمده، هم ﴿لَوْ کانَ فیهِما آلِهَةٌ﴾، (1) [8]هم ﴿لَذَهَبَ کُلُّ إِلهٍ بِما خَلَقَ وَ لَعَلا بَعْضُهُمْ عَلی بَعْضٍ﴾ (2) [9]که در سوره «مؤمنون» آمده، آنها را به وسیله این تمثیل می خواهد، بارورتر کند، وگرنه خود تمثیل کار علمی نیست که آدم را عالِم کند. تمثیل برای آن است که سطح آن ممثّل را پایین تر بیاورد، تا دست طرف به وسیله آن براهین قبلی برسد. بعد می فرماید شما می میرید و محکمه ای هم هست. جریان موت در سورهٴ مبارکهٴ «صافات» - که بحث آن قبلاً ذیل آیه 58 به بعد که ﴿أَ فَما نَحْنُ بِمَیِّتینَ ٭ إِلاّ مَوْتَتَنَا اْلأُولی وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبینَ﴾ مبسوطاً گذشت - که ما موتی داریم از دنیا به برزخ، موتی داریم از برزخ به ساهره قیامت، موتی داریم از ساهره قیامت تا بهشت که این موت ها، موت های بدنی نیست؛ نظیر موت هایی که گفتند: «مُوتُوا قَبلَ أَن تَمُوتُوا» (3) [10]است. این «مُوتُوا قَبلَ أَن تَمُوتُوا» موت ارادی است؛ یعنی انتقال از مرحله ای به مرحله بالاتر. این موت به معنای زوال بدن و امثال بدن نیست - که بحث آن در سورهٴ مبارکهٴ «صافات» آیه 58 به بعد گذشت - پس ممثَّل این است.

ص: 359


1- انبیاء/سوره21، آیه22.
2- مومنون/سوره23، آیه91.
3- بحار الانوار، العلامه المجلسی، ج69، ص59.

نقش عقل و دعا و گریه و تمثیل در حُسن عاقبت انسان

مطلب بعدی آن است که عقل فقط کشف می کند؛ مهندسی و ایجاد حکم و قانون گذاری مخصوص ذات اقدس الهی است. اشیا را خدا آفرید، یک؛ احکام و لوازم اشیا را خدا می داند، دو؛ احکام را هم خدا باید تنظیم کند، سه؛ عقل چون اینها را می فهمد، حکم خدا را کشف می کند، در قبال عقل، نقل هم مثل نقل زراره و مانند اینها، کاشف حکم خدا هستند، نه مهندس و مقنِّن. مقنِّن و مهندس فقط ذات اقدس الهی است که صراط را مهندسی می کند و قانون را تَقنین می کند این برای ذات اقدس الهی است؛ اما اینکه چگونه انسان گرفتار می شود؛ آنجا عقل عملی او ویلچری می شود، کار نمی کند تا بفهمد اول گرفتار مکروهات شود، بعد گناهان صغیره، بعد گناهان کبیره، بعد به جایی می رسد - معاذ الله - صریحاً به پیامبران خود می گویند: ﴿سَواءٌ عَلَیْنا أَ وَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَکُنْ مِنَ الْواعِظینَ﴾ (1) [11]و ذات اقدس الهی هم به انبیای خود می فرماید: ﴿سَواءٌ عَلَیْهِمْ ءَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ﴾؛ (2) [12]اما انسان تا نفس می کشد امیدوار است، برای اینکه مسلّح است، اگر این سلاح را از دست داد، دیگر سوء عاقبت در انتظار اوست، اگر این سلاح را از دست ندهد، امید به نجات او هست؛ سلاح او همین است که در دعای «کمیل» آمده: «وَ سِلاحَهُ البُکَاء» (3) [13]این ناله و ضجّه، بهترین سرمایه انسان در برابر خدای سبحان است. با دعا خیلی از مسائل حل می شود، همان طوری که فلج ظاهری از برکت درمان شده، فلج عقل عملی هم با این درمان می شود؛ فُضیل عیاض و مانند او کم نبودند، این همه بت پرست های صدر اسلام بودند که از آنها اباذر و مقداد درآمده، اینها سابقه بت پرستی داشتند. پس می شود یک انسان بت پرستی که بدترین سیئه را دارد. در اثر راهنمایی انبیای الهی به هوش بیاید و راه را بیابد. گریه، ناله و دعا سهم تعیین کننده را دارد؛ البته همان طوری که در منطق، حرف اساسی را حدّ تام و برهان می زنند و تمثیل، کمکِ مسئله است، در مسائل عقل عملی هم - چون عقل عملی از عقل نظری حرف شنوی دارد - اندیشه را برهان تعیین می کند؛ آن گاه موعظه، نصیحت، حکایت و مانند آن را بازگو می کنند تا عقل عملی راه بیفتد: ﴿ادْعُ إِلی سَبیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتی هِیَ أَحْسَنُ﴾؛ (4) [14]هر کدام سهم خاص خودشان را دارند، تمثیل از این قبیل است و بکاء هم آن سهم را دارد.

ص: 360


1- شعراء/سوره26، آیه136.
2- بقره/سوره2، آیه6.
3- شرح دعای کمیل، میرزا ابوالحسن لاری، ج1، ص263.
4- نحل/سوره16، آیه125.

تبیین برخورد کریمانه خدای سبحان با پرهیزکاران و کافران

بعد فرمود که در صحنه قیامت دو گروه هستند که پاداش و کیفر آنها روشن است: ﴿فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ کَذَبَ عَلَی اللّهِ﴾؛ چون در سورهٴ مبارکهٴ «زمر» آن معصیتِ محل ابتلای مردم معاصرِ حضرت در مکه، همان شرک و الحاد و مانند آن بود، اینها که منکر وحی و نبوّت بودند، می گفتند خدا چنین کاری نکرده و وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را تکذیب می کردند، از اینها ظالم تر کسی نیست و اینها کافر هستند و دوزخ مثوای اینهاست: ﴿وَ الَّذی جاءَ بِالصِّدْقِ﴾ که پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بالاصاله است، و خودش هم اول کسی است که ایمان آورده: ﴿آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ﴾ (1) [15]اول کسی که «ما جاء به النبی» خود پیامبر است، بعد مؤمنان که ﴿أُولئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ﴾. آن گاه ذات اقدس الهی، یک اصل کلّی درباره این گروه دوم که متّقین باشند دارد، بعد دو اصل می فرماید، یکی مربوط به تبهکاران، یکی مربوط به پرهیزکاران. آن اصلی که نسبت به متّقین دارد، فرمود: ﴿لَهُمْ ما یَشاؤُنَ عِنْدَ رَبِّهِمْ﴾ سخن از پاداش نیست، هر چه بخواهند هست؛ ولی «لهم» هم هست، ما به اینها خواهیم داد. در بحث های قبل هم ذیل آیه ﴿لا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْیُنٍ﴾ و همچنین: ﴿لَهُمْ ما یَشاؤُنَ فیها وَ لَدَیْنا مَزیدٌ﴾؛ (2) [16]طبق آن دو آیه روشن شد که یک سلسله حقایق و لذایذی در بهشت هست که انسان نمی داند، تا آنها را در دعا از خدا بخواهد، آرزوی آنها را داشته باشد، وقتی نمی داند چه چیز را آرزو کند، آن بحث های خاص خودش را دارد: ﴿لَهُمْ ما یَشاؤُنَ عِنْدَ رَبِّهِمْ﴾، ﴿ذلِکَ جَزاءُ الْمُحْسِنینَ﴾. اما این دو گروه که فرمود: ﴿فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ کَذَبَ عَلَی اللّهِ وَ کَذَّبَ بِالصِّدْقِ﴾، این یک گروه؛ ﴿وَ الَّذی جاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ أُولئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ﴾، این دو گروه، پاداش و کیفر اینها چگونه است؟ فرمود: اگر آنها توبه کردند و انابه نصیب آنها شد، خدا از بدترین گناهان آنها می گذرد، وقتی از بدترین گناهان آنها گذشت، از گناهان کوچک و گناهان میانی آنها یقیناً می گذرد. اگر خدا از بدترین گناه آنها که شرک باشد گذشت، از گناهان میانی و کوچک آنها هم یقیناً می گذرد؛ ولی در طرف حسنه اگر بفرماید: خدا به بهترین اعمال آنها پاداش می دهد، بقیّه سؤال می ماند اعمال میانی و ضعیف آنها چه طور؟ کاملاً اینها فرق می کند، چون کاملاً فرق می کند، تعبیر قرآن هم فرق کرده. بیان مطلب این است در مسئله بدی کردن، آنها یک کار بد دارند، یک کار بدتر. معاصی جوارحی کار بد است، اما معصیت جانحه که شرک و اعتقاد کفری باشد، آن بدتر است. پس گناه آنها بعضی بد، بعضی بدتر است. درباره آنها فرمود: بدترین گناهان آنها را ما مورد عفو قرار می دهیم، گناهان میانی یقیناً مورد عفو است، وقتی از گناه شرک و الحاد و کفر صَرف نظر می کند، از گناهان عادی، معاصی عادی یقیناً صَرف نظر می کند که این بر اساس مفهوم اولویّت است. دربارهٴ آنها فرمود: اَسوأ اعمال اینها مورد عفو ماست؛ وقتی اسوأ اعمال اینها مورد عفو بود، اعمال سیّئه به طریق اُولی مورد عفو است؛ ولی در طرف حسنه نفرمود، «أحسن الاعمال» آنها را ما جزا می دهیم، اگر أحسن اعمال آنها را جزا بدهد که توحید باشد؛ آن وقت افعال میانی آنها چه می شود؟ درباره حسنه این تعبیر را نکرد، درباره حسنه فرمود که ما همه اعمال آنها را به روال «أحسن الاعمال» پاداش می دهیم؛ یعنی چه؟ یک وقت است میوه فروشی، یک طَبق میوه دارد که بعضی ها خیلی درشت و شفّاف و شیرین است، بعضی میانی است. یک وقت است کسی کریمانه با این میوه فروش که عائله مند است می خواهد معامله کند، می گوید من همه این میوه ها را که مثلاً پنجاه کیلوست و چهار پنج کیلوی آن درشت و شفاف است، همه اینها را به قیمت آن شفاف و درشت می خرم، این می شود کریمانه معامله کردن، همه اینها را به قیمت آن برجسته ترین میوه می خرم، این کریمانه رفتار کردن است. مؤمن بهترین عمل او همان اعتقاد توحیدی، ولایت، نبوّت و امامت است که به آنها معتقد است، صوم و صلاتی هم دارد، حج و عمره و زکات هم دارد، خدمات دیگر هم دارد، «أحسن الاعمال» او هم مشخص است که چیست، اعمال میانی او هم مشخص است که چیست. اگر کسی مشمول لطف الهی بود، خدای سبحان همه این اعمال ضعیف و میانی را به قیمت آن «أحسن الاعمال» پاداش می دهد؛ لذا کاملاً تعبیر این دو آیه فرق کرده است.

ص: 361


1- بقره/سوره2، آیه285.
2- ق/سوره50، آیه35.

چگونگی بخشش حقّ الناس کافران مسلمان شده

در جریان کسانی که اموالی از مردم بردند و نماز نخواندند، روزه نگرفتند و بت ها را می پرستیدند؛ اگر اسلام بیاورند؛ ذات اقدس الهی از آن «اسوأ الاعمال» آنها که الحاد و شرک باشد می گذرد، وقتی گذشت این سیئات میانی را هم می گذرد. سیئات میانی دو قسم است: یک مقدار «حق الله» است که نمازی نخواندند، روزه ای نگرفتند و مانند آن که می گذرد. یک بخش آن «حق الناس» است. ذات اقدس الهی آن مالباخته را به قدری عطا می کند که از این سارق و امثال سارق کاملاً راضی باشد، این اثر توبه است که یک مشرک توبه می کند، از نظر فقهی قبل از اینکه انسان بمیرد، قانون «جَبّ» که «الاسلامُ یَجُبُّ مَا قَبلَه» (1) [17]آنچه را اسلام تأسیساً آورده، به وسیله توبه، قاعده «جَبّ»؛ یعنی «الاسلامُ یَجُبُّ مَا قَبلَه» ترمیم می کند. اما «حق الناس» را که اسلامِ مصطلح نیاورده، انسان چه مسلمان باشد، چه کافر، مال مردم را باید بدهد و اسلام آمده این را امضا کرده، اینها جزء امضائیات است که اگر مالی را نسیه خریدی، باید بپردازی، مالی را خریدی، ثمن آن را باید بپردازی، اینها جزء تعبدیات که نیست. قانون «الاسلامُ یَجُبُّ مَا قَبلَه» می گوید آنچه را اسلام آورده است و این شخص عمل نکرد، ما صرف نظر می کنیم؛ اما مال مردم را باید بدهی، چیزی خریدی، پول آن را باید بدهی، این را که اسلام نیاورده، اینها جزء ارتکازیّات مردم است که اسلام اینها را امضا کرده. پس قاعده «الاسلامُ یَجُبُّ مَا قَبلَه» این طور نیست که عموم یا اطلاق داشته باشد تا ما به دنبال مخصِّص یا مقیِّد باشیم.

ص: 362


1- مستدرک الوسائل، المیرزاحسین النوری الطبرسی، ج7، ص448.

بخشیده شدن گناهان دیگر با بخشش شرک به واسطه اسلام

پرسش: آن ظلم های ناشی از کفر آنها چه می شود؟

پاسخ: آن هم همین طور است، مشمول عنایت الهی است. ذات اقدس الهی، مظلوم را آن قدر تأمین می کند که او صرف نظر کند. خود شرک وقتی بخشوده شد، مادون آن به طریق اُولی بخشیده می شود. تعبیر آیه را ملاحظه بفرمایید که فرمود: ﴿لِیُکَفِّرَ اللّهُ عَنْهُمْ أَسْوَأَ الَّذی عَمِلُوا﴾؛ بدترین گناهان اینها را خدا می پوشاند، این مربوط به شرک است. در پاداش چه می شود؟ فرمود: ﴿وَ یَجْزِیَهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ الَّذی کانُوا یَعْمَلُونَ﴾؛ نه «یجزیهم احسنَ الذی کان یعملون»، اگر «یجزیهم احسنَ الذی» بود؛ معنای آن این است که خدای سبحان، آن بهترین اعمال آنها را پاداش می دهد؛ اگر بهترین اعمال آنها را پاداش داد، آن اعمال میانی چه می شود؟ در تعبیر کفر فرمود: ﴿لِیُکَفِّرَ اللّهُ عَنْهُمْ أَسْوَأَ الَّذی عَمِلُوا﴾؛ اما در تعریف اثبات ایمان، نفرمود، «و یجزیهم احسن الّذی کان یعملون»؛ فرمود: ﴿وَ یَجْزِیَهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ الَّذی کانُوا یَعْمَلُونَ﴾؛ یعنی همه اعمال آنها را ما به ارزش همان «أحسن الأعمال» می خریم، مثل یک مشتری کریمی که کریمانه می خواهد، به این دست فروش احسان کند، می گوید این میوه شما که پنجاه کیلوست، پنج کیلوی آن که برجسته است و قیمت بیشتری دارد، من همه میوه این طَبَق را به قیمت آن پنج کیلو می خرم، این پاداش دادن اعمال حسنه است ﴿بِأَحْسَنِ الَّذی کانُوا یَعْمَلُونَ﴾؛ نه «أحسن الّذی کان یعملون» را پاداش می دهد؛ لذا تعبیر این دو جمله کاملاً فرق کرده، می فرماید: ﴿لِیُکَفِّرَ اللّهُ عَنْهُمْ أَسْوَأَ الَّذی عَمِلُوا﴾؛ این به مفهوم موافقه می فرماید: وقتی خدا از بدترین گناه صرف نظر می کند، از گناهان میانی و ضعیف یقیناً صرف نظر می کند، اینها که با توبه مسلمان شدند، این طور بود: ﴿لِیُکَفِّرَ اللّهُ عَنْهُمْ أَسْوَأَ الَّذی عَمِلُوا وَ یَجْزِیَهُمْ أَجْرَهُمْ﴾؛ نفرمود «و یجزیهم أحسن الّذی کان یعملون»، فرمود: ﴿وَ یَجْزِیَهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ الَّذی کانُوا یَعْمَلُونَ﴾.

ص: 363

حمایت الهی بر پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) علت عدم تأثیر تهدید مشرکان

حالا برگشت به وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) می فرماید که این مبنای ماست. اگر آنها تهدید می کنند خدای سبحان می فرماید: ﴿أَ لَیْسَ اللّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ﴾، در چند آیه ذات اقدس الهی به حضرت می فرماید که ما تو را کفایت کردیم: ﴿إِنّا کَفَیْناکَ الْمُسْتَهْزِئینَ﴾، (1) [18]﴿فَسَیَکْفیکَهُمُ اللّهُ﴾ (2) همه را ما گفتیم، کافی هستیم: ﴿أَ لَیْسَ اللّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ﴾ این به طور کلّی است؛ مصداق کامل آن در اینجا وجود مبارک حضرت است، فرمود: اینها به چه چیزی تهدید می کنند؟ اگر تهدید خرافی دارند و می گویند بت ها اثر دارد که این «لا أثر» برای بت ها، اگر تهدیدهای زر و زور و مانند آن است که خدای سبحان فوق اینهاست و عزیز است. عزیز؛ یعنی آن مبدأ غیر قابل نفوذ، عزیز به معنای غالب نیست، عزیز به معنای نفوذ ناپذیر است؛ آن زمین سخت سِفت کلنگ ناپذیر را می گویند «أرضٌ عزاز»؛ یعنی نمی شود در آن نفوذ کرد، مؤمن عزیز است؛ یعنی نمی شود در او نفوذ کرد، این ملت عزیز است؛ یعنی نمی شود در او نفوذ کرد؛ چون نمی شود در او نفوذ کرد، اگر کسی علیه اینها قیام کند، شکست می خورد. غالب شدنِ شخص در اثر نفوذ ناپذیری اوست. فرمود خدا عزیز است، انتقام هم می گیرد، آنها چه کار می خواهند بکنند.

جنود الهی بودن جهان دال بر کفایت حمایت او از پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)

ص: 364


1- حجر/سوره15، آیه95.
2- بقره/سوره2، آیه137.

در بخش های دیگر فرمود: اینها نمی دانند که سراسر جهان سربازان الهی هستند، دست و پای خود اینها ستاد ماست. این بیان نورانی حضرت امیر در نهج البلاغه است: «وَ اعلَمُوا عِبَادَ الله أَنَّ جَوارِحکُم جُنُودُه وَ خَلَوَاتکُم عِیانُه»؛ (1) [20]فرمود: با خدا در نیفتید، اعضا و جوارح شما سربازان او هستند. اگر کسی - خدای ناکرده - در برابر خدا مقاومت کرد، در برابر دین خدا مقاومت کرد، خدا او را می گیرد، نه اینکه از جای دیگر سرباز بیاورد، با دست او، او را می گیرد، با زبان او، او را می گیرد. یک امضا می کند رسوا می شود، حرفی می زند رسوا می شود، جایی می رود رسوا می شود، کاری می کند رسوا می شود. فرمود: دست و پای شما سرباز او هستند، شما خیال نکنید، اگر کسی به جنگ خدا رفت، معصیت خدا را قبول کرد، خدا از جای دیگر سربازکشی می کند، این طور نیست: «وَ اعلَمُوا عِبَادَ الله أَنَّ جَوارِحَکُم جُنُودُه»؛ بعد هم چطور پشیمان می شود، می گوید چرا این حرف را زدم؟ چرا آن کار را کردی که این حرف را بزنی! مگر زبان تو کلاً در اختیار توست، دست ما مگر کلاً در اختیار ماست: «وَ اعلَمُوا عِبَادَ الله أَنَّ جَوارِحَکُم جُنُودُه وَ خَلَوَاتکُم عِیانُه»؛ اینجا هم فرمود: ﴿أَ لَیْسَ اللّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ﴾ قبلاً هم گفتیم ﴿إِنّا کَفَیْناکَ الْمُسْتَهْزِئینَ﴾؛ اگر مسخره می کنند ما کفایت می کنیم، اگر سپاه کشی می کنند: ﴿فَسَیَکْفیکَهُمُ اللّهُ﴾؛ اگر تخویف و هراسناکی است: ﴿أَ لَیْسَ اللّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ وَ یُخَوِّفُونَکَ بِالَّذینَ مِنْ دُونِهِ﴾ به غیر خدا می ترسانند، آخر غیر خدا هر که هست و هر چه هست: ﴿لِلّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾؛ (2) [21]همه سرباز الهی هستند، و این را هم قبلاً در ذیل آیات قبل ملاحظه فرمودید که تنها «شق القمر» معجزه پیامبر نیست، چه چیز را خدا منشق نکرد. اگر زمین است «شق الارض» است و گفت بگیر قارون را: ﴿فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ اْلأَرْضَ﴾ (3) [22]اگر دریاست که «شق البحر» شده گفت بگیر فرعون را ﴿فَأَخَذْناهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْناهُمْ فِی الْیَمِّ﴾ (4) [23]و اگر قمر است که ﴿اقْتَرَبَتِ السّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ﴾ (5) [24]اگر باد است که سخَّرها، آسمان را «شق القمر» کرده، دریا را «شق البحر» کرده، چه را نشکافته، چیزی در آسمان و زمین بود که برای اقوام و ملل گذشته، ذات اقدس الهی نشکافته باشد: ﴿سَخَّرَها عَلَیْهِمْ سَبْعَ لَیالٍ وَ ثَمانِیَةَ أَیّامٍ﴾ همین است؛ ﴿أَعْجازُ نَخْلٍ خاوِیَةٍ﴾ (6) [25]همین است، دریاست همین است، زمین است همین است، فرمود: ما همه را شکافتیم، کسی را باقی نگذاشتیم، اینها همه نمونه است. اگر کوه است و سنگ است شکافتیم، تا ناقه در بیاید، هم «شق البحر» است هم «شق الجبل» است هم «شق الحجر» است هم «شق الماء» است این خداست.

ص: 365


1-
2- فتح/سوره48، آیه4.
3- قصص/سوره28، آیه81.
4- قصص/سوره28، آیه40.
5- قمر/سوره54، آیه1.
6- حاقه/سوره69، آیه7.

!!!!!!!

[1]زمر/سوره39، آیه28.

[2]طه/سوره20، آیه32.

[3]طه/سوره20، آیه36.

[4]طه/سوره20، آیه47.

[5]اسراء/سوره17، آیه1.

[6]کهف/سوره18، آیه71.

[7]کهف/سوره18، آیه79.

[8]انبیاء/سوره21، آیه22.

[9]مومنون/سوره23، آیه91.

[10]بحار الانوار، العلامه المجلسی، ج69، ص59.

[11]شعراء/سوره26، آیه136.

[12]بقره/سوره2، آیه6.

[13]شرح دعای کمیل، میرزا ابوالحسن لاری، ج1، ص263.

[14]نحل/سوره16، آیه125.

[15]بقره/سوره2، آیه285.

[16]ق/سوره50، آیه35.

[17]مستدرک الوسائل، المیرزاحسین النوری الطبرسی، ج7، ص448.

[18]حجر/سوره15، آیه95.

[19]بقره/سوره2، آیه137.

[20]نهج البلاغه، الصبحی صالح، خطبه199.

[21]فتح/سوره48، آیه4.

[22]قصص/سوره28، آیه81.

[23]قصص/سوره28، آیه40.

[24]قمر/سوره54، آیه1.

[25]حاقه/سوره69، آیه7.

!!!!!!!

آیه 36 تا 38 سوره زمر 93/09/05

تفسیرآیه 36 تا 38 سوره زمر

﴿أَ لَیْسَ اللّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ وَ یُخَوِّفُونَکَ بِالَّذینَ مِنْ دُونِهِ وَ مَنْ یُضْلِلِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ(36) وَ مَنْ یَهْدِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ مُضِلِّ أَ لَیْسَ اللّهُ بِعَزیزٍ ذِی انْتِقامٍ(37) وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللّهُ قُلْ أَ فَرَأَیْتُمْ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ إِنْ أَرادَنِیَ اللّهُ بِضُرِّ هَلْ هُنَّ کاشِفاتُ ضُرِّهِ أَوْ أَرادَنی بِرَحْمَةٍ هَلْ هُنَّ مُمْسِکاتُ رَحْمَتِهِ قُلْ حَسْبِیَ اللّهُ عَلَیْهِ یَتَوَکَّلُ الْمُتَوَکِّلُونَ(38)﴾

ص: 366

نتیجه بحث آیاتی که مربوط به سوره «زمر» بود و هنوز هم ادامه دارد، این است که اگر - معاذ الله - دو مبدأ در عالم باشند؛ یعنی دو خدا در عالم وجود داشته باشند، چون دو تا ذات دارند، یک و صفات آنها عین ذات است، دو؛ پس دو علم و دو اراده دارند، این سه؛ با دو علم و دو اراده نمی شود، عالم واحد منظّم را آفرید. نه «کان» تامّه آنها حاصل می شود و نه «کان» ناقصه، این مطلب اول.

ظهور آثار مَثَل های قرآنی برای طوایف سه گانه افراد جامعه

مطلب دوم اینکه مَثَل برای توده مردم یک اثر دارد، برای خواص اثر دیگر دارد. یک وقت است که افراد جزء اصحاب خاص هستند، مثل شاگردان مخصوص امام باقر و امام سجاد(سلام الله علیهما) در سرزمین عرفات، آنها که گفتند: «ما أَکثَرَ الحَجِیجَ وَ أَعظَمَ الضَّجِیجَ» (1) [1]به برکت آن دو امام دیدند، بسیاری از افراد غیر انسان هستند؛ آنها دیگر نیازی به تشبیه و تمثیل ندارند، برای آنها: ﴿مَثَلُ الَّذینَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوها کَمَثَلِ الْحِمارِ﴾، (2) [2]یا ﴿کَمَثَلِ الْکَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَثْ﴾ (3) [3]برای اینها تمثیل لازم نیست، برای اینکه واقعاً حیوانات را می بیند؛ اینها جزء خواص هستند و جزء اولیای الهی هستند؛ اما برای توده مردم تمثیل اثر دارد چون آن مطلب را رقیق می کند، اینها می فهمند؛ اما افراد متفکر و پژوهشگر که نه در حدّ شهود شاهدان و عارفان هستند تا باطن افراد را ببینند و نه در سطح افراد ضعیف و نازله هستند، اینها می توانند از مَثَل به ممثّل پی ببرند. پس «و هاهنا امورٌ ثلاثه»: یکی اینکه طبق بیان نورانی حضرت امیر(علیه السلام) که در نهج البلاغه فرمود یک عده باطن افراد را می بینند، باطن بهشت را می بینند، یا جهنم و اهل جهنم را می بینند: «فَهُم وَ الجَنَّةُ کَمَن قَد رَآهَا، هُم وَ النَّارُ کَمَن قَد رَآهَا»؛ (4) [4]برابر این اگر «علم الیقین» داشته باشید: ﴿لَتَرَوُنَّ الْجَحیمَ﴾؛ (5) [5]اینها باطن را می بینند، بهشت و جهنم را می بینند. وقتی باطن افراد را می بینند، دیگر نیازی به تمثیل نیست تا بفرماید که ﴿فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَثْ﴾، یا ﴿مَثَلُ الَّذینَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوها کَمَثَلِ الْحِمارِ یَحْمِلُ أَسْفاراً﴾؛ چون باطن را می بیند و این کار نصیب هر کس نیست، اینها تحت ولایت اولیای الهی هستند؛ لذا موفق می باشند، گروه اول اینها هستند. گروه سوم افراد ضعیفی هستند که با تمثیل مسئله را می فهمند؛ اما گروه دوم که پژوهشگر و محقّق هستند، اینها می توانند با بررسی این مَثَل به ممثَّل راه پیدا کنند. اگر در سورهٴ مبارکهٴ «عنکبوت» فرمود که ما این مَثَل را می زنیم، یک؛ علما و دانشمندان از این مَثَل نردبان درست می کنند، دو؛ به مرحله عقل می رسند، سه؛ این ناظر به افراد پژوهشگر و محقّق میانی است. در سورهٴ مبارکهٴ «عنکبوت» بعد از آن مَثَل که ﴿مَثَلُ الَّذینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللّهِ أَوْلِیاءَ کَمَثَلِ الْعَنْکَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَیْتاً﴾؛ (6) [6]آنجا در آیه 43 فرمود: ﴿وَ تِلْکَ اْلأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنّاسِ﴾، اما «ناس» بهره نمی برند،«ناس» در حدِّ تمثیل و مطلبِ رقیق استفاده می کنند، اما ﴿وَ ما یَعْقِلُها إِلاَّ الْعالِمُونَ﴾؛ علما و محققان هنوز به مرحله عقل نرسیدند، در مرحله علم هستند. این تمثیل را علما، محققان و پژوهشگران بررسی می کنند و رشد می کنند، به عقل می رسند. پس توده مردم در حدّ مطلبِ رقیق از مسئله استفاده می کنند، علما بررسی می کنند تا به حد عقل برسند: ﴿وَ ما یَعْقِلُها إِلاَّ الْعالِمُونَ﴾؛ معلوم می شود که علم نردبان است برای رسیدن به عقل.

ص: 367


1- مناقب آل ابی طالب،ابن شهر آشوب، ج3، ص318.
2- جمعه/سوره62، آیه5.
3- اعراف/سوره7، آیه176.
4- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج10، ص133.
5- تکاثر/سوره102، آیه6.
6- عنکبوت/سوره29، آیه41.

استفاده طوایف سه گانه مردم از تمثیل توحیدی قرآن

مَثَل هایی که در جریان ﴿ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً﴾، برای مسئله توحید زد از همین قبیل است، توده مردم از تعدد آلهه همین که ﴿رَجُلاً فیهِ شُرَکاءُ مُتَشاکِسُونَ﴾ (1) [7]استفاده می کنند؛ اما محققان برهان تمانع را طرزی می فهمند که مستحیل است، دو خدا بتوانند، یک عالم را اداره کنند، برای اینکه دو خدا، دو تا ذات دارند، یک؛ صفات آنها عین ذات است، دو؛ چون ذات ها متعدد است، علم متعدد خواهد بود و با علم متعدد که نمی شود یک کار منظّم کرد، این را با تحقیق می فهمند. آنهایی که می گویند: «مَا کُنتُ اَعبُدُ رَبّاً لَم اَرَهُ»، (2) آنها دیگر احتیاجی به این برهان ندارند، آنها یکی را می بینند، بعد می گویند شما که بیش از یکی را می بینید، أحول هستید، «ثانیة ما یراه الأحول» است؛ پس «و هاهنا امورٌ ثلاثه»، توده مردم از این مَثَل می فهمند که دو خدا در عالم نیست، خواص و محققان بر اساس برهان تمانع دقت می کنند، می گویند، مستحیل است، دو خدا در عالم باشد. کسانی که در حدّ «مَا کُنتُ اَعبُدُ رَبّاً لَم اَرَهُ» هستند، یکی می بینند، دیگر دو تایی در عالم نیست. این مراحل سه گانه ای است که برای این مطالب مطرح است.

چگونگی بخشش عده ای از افراد و بودن «حق الناس» بر عهده آنان

مطلب دیگر اینکه ذات اقدس الهی از «حق الناس» نمی گذرد، لکن آن مظلوم را آن قدر راضی می کند که از ظالم بگذرد و اگر جایی موردِ گذشت نبود، همان طور که در دنیا فرمود: ﴿یَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنینَ﴾، (3) [9]در آخرت هم می فرماید که ما بعضی ها را طرزی قرار می دهیم که مایه آسایش و آرامش دل های مؤمنین قرار بگیرند، ﴿فَالْیَوْمَ الَّذینَ آمَنُوا مِنَ الْکُفّارِ یَضْحَکُونَ﴾، (4) [10]آنها در دنیا مؤمنین را مسخره می کردند و خوشحال بودند، ما در آخرت کاری می کنیم که مؤمنین از وضع اینها لذت ببرند؛ این برای جایی است که «الله» به عنوان «هو المنتقم» بخواهد ظهور کند؛ اما اگر کسی تبهکاری کرده، اشتباه کرده، مسلمان بود، شیعه اهل بیت بود، اشتباه کرده، ظلمی نموده، اینجا جای بخشش هست، این طور نیست که ذات اقدس الهی از هر کسی بخواهد، انتقام بگیرد. آن مظلوم را آن قدر تأمین می کند که او راضی شود؛ ولی اگر کسی شایسته گذشت نبود، او را خود قرآن فرمود در دنیا ما کاری می کنیم که ﴿یَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنینَ﴾ در آخرت هم مورد ضُحَکه مؤمنین قرار بگیرد.

ص: 368


1- زمر/سوره39، آیه29.
2- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص98، ط اسلامی.
3- توبه/سوره9، آیه14.
4- مطففین/سوره83، آیه34.

کفایت حمایت الهی از بنده خودش در برابر تهدیدهای مشرکان

بعد در اینجا فرمود که اینها تهدید می کنند یا به اوهام و خرافات می گویند، این بت های ما در شما اثر سوء می گذارد که برخی از بت پرست های کُهنه می گفتند که ما گمان می کنیم ﴿إِلاَّ اعْتَراکَ بَعْضُ آلِهَتِنا بِسُوءٍ﴾ (1) [11]یا نه، خود آنها تبعید می کردند، می گفتند که «لنخرجنَّک و أهلک من المدینه» و مانند آن، به شعیب می گفتند ما شما را از شهر بیرون می کنیم به بعضی از انبیا می گفتند ما شما را از این شهر تبعید می کنیم و مانند آن، این تهدیدها یا تهدیدهای خرافی یا تهدیدهای اجتماعی و مانند آن فرمود: ﴿أَ لَیْسَ اللّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ﴾ آن ﴿إِنّا کَفَیْناکَ الْمُسْتَهْزِئینَ﴾ (2) [12]محفوظ است، ﴿فَسَیَکْفیکَهُمُ اللّهُ﴾ (3) [13]محفوظ است، ﴿کَفَی اللّهُ الْمُؤْمِنینَ الْقِتالَ﴾ (4) [14]محفوظ است، ﴿أَ لَیْسَ اللّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ﴾ هم در فوق همه اینها محفوظ است؛ بعد فرمود: ﴿وَ یُخَوِّفُونَکَ بِالَّذینَ مِنْ دُونِهِ﴾ که به غیر از خدا تو را می ترسانند، اما غیر خدا کاری از او ساخته نیست.

انحصار هدایت گری به خدای سبحان و تقسیم آن به ابتدایی و پاداشی

بعد به دو مسئله توحیدی اشاره می کنند: یکی اینکه همان طور که «لا اله الا الله»، « لا هادی الا الله و لا مضلّ الا الله»؛ منتها این دو جمله مثل «لا اله الا الله» نیست که خیلی بیّن باشد، نیازی به توضیح دارد. این «لا اله الا هو» هر جا هدایت است به عنایت الهی است؛ چه هدایت ابتدایی و چه هدایت پاداشی. هدایت ابتدایی آن است که ذات اقدس الهی به وسیله عقل و نقل، جامعه را به حق هدایت کند که فرمود: ﴿شَهْرُ رَمَضانَ الَّذی أُنْزِلَ فیهِ الْقُرْآنُ هُدًی لِلنّاسِ﴾؛ (5) [15]ما بشر را هدایت کردیم، راهنمایی کردیم؛ ﴿هَدَیْناهُ النَّجْدَیْنِ﴾، (6) [16]﴿إِنّا هَدَیْناهُ السَّبیلَ﴾ (7) و مانند آن. اگر کسی این هدایت الهی را بها داد، محترم شمرد و برابر آن عمل کرد، یک هدایت پاداشی خدا به او عطا می کند. هدایت پاداشی همین گرایش و علاقه ای است که ذات اقدس الهی در قلب های عده ای ایجاد می کند؛ می بینید همین که نزدیک اذان ظهر شد، عده ای بی تابانه به طرف مصلّی و مسجد می روند، این گرایش، علاقه و لذت یک امر وجودی است، یک؛ امر وجودی بالأخره یک مبدأ می خواهد، دو؛ آنکه مقلّب قلوب است، این گرایش را ایجاد کرد، سه؛ این هدایت، هدایت پاداشی است، فرمود: ﴿مَنْ یُؤْمِنْ بِاللّهِ یَهْدِ قَلْبَهُ﴾ (8) [18]معلوم می شود آن هدایت ابتدایی اثرش را کرده شخص ایمان آورده این هدایت پاداشی است که خدای سبحان به افرادی که هدایت شده اند عطا می کند فرمود: ﴿مَنْ یُؤْمِنْ بِاللّهِ یَهْدِ قَلْبَهُ﴾ یا فرمود: ﴿إِن تُطیعُوهُ تَهْتَدُوا﴾ (9) [19]اینها هدایت پاداشی است پس «لا هادی الا الله» چه هدایت ابتدایی چه هدایت پاداشی این همان جمله ای است که فرمود: ﴿وَ مَنْ یَهْدِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ مُضِلِّ﴾، «لا هادی الا الله».

ص: 369


1- هود/سوره11، آیه54.
2- حجر/سوره15، آیه95.
3- بقره/سوره2، آیه137.
4- احزاب/سوره33، آیه25.
5- بقره/سوره2، آیه185.
6- بلد/سوره90، آیه10.
7- انسان/سوره76، آیه3.
8- تغابن/سوره64، آیه11.
9- نور/سوره24، آیه54.

مقصود از اضلال الهی و ابتدایی نبودن آن

اما در جریان اضلال بارها ملاحظه فرمودید، آیات قرآن دارد که خدای سبحان اضلال ابتدایی ندارد که - معاذ الله - کسی را گمراه کند، هم با فطرت درونی که سرمایه اوست، او را آفرید، هم با وحی و نبوت و امامت انبیا و اولیای الهی از بیرون اینها را هدایت می کند، هیچ کس را رها نکرده است. حالا اگر کسی با داشتن عامل هدایت از درون و بیرون، کجراهه رفته و «نبذوا کتاب الله وراء ظهورهم»، خدای سبحان مهلت می دهد، راه توبه، انابه و بازگشت را باز می کند، فرصت می دهد، تأخیر دارد و مانند آن. اگر کسی با همه فرصت ها و محبت های الهی، راه بازگشت را به روی خود بست، از آن به بعد، ذات اقدس الهی اینها را گمراه می کند؛ یعنی چه گمراه می کند؟ یعنی اینها را به حال خودشان رها می کند. اضلال یک امر عدمی است، نه امر وجودی. چیزی به نام ضلالت باشد که خدا به کسی بدهد نیست، بر خلاف هدایت که نور است، گرایش است، محبت است؛ اما اضلال کردن؛ یعنی خدای سبحان او را به حال خودش رها کرده است. این دعای نورانی پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که بارها عرض می کرد: «إِلهِی لا تَکِلنِی إِلی نَفسِی طَرفَةَ عَین أَّبَدَا» (1) [20]برای همین است، برای اینکه ما در تمام هویت خویش، وابسته به ذات اقدس الهی هستیم، اگر لطف الهیه، لحظه ای از ما جدا شود، ما را به حال خود رها کند، سقوط می کنیم؛ لذا فرمود: ﴿مَنْ یُضْلِلِ اللّهُ فَلا هادِیَ لَهُ﴾.

ص: 370


1- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج2، ص524، ط اسلامی.

عدم نقض ابتدایی نبودن اِضلال با توجه به گرایش انسان به گناه

پرسش: آنهایی که کار بد می کنند، گرایش به کار بد دارند؟

پاسخ: گرایش را بعد خود آنها ایجاد کردند، وگرنه ذات اقدس الهی گرایشی نداد، مثلاً هیچ کسی به سَم گرایش ندارد، برای اینکه دستگاه فطرت ما با سَم سازگار نیست، چرا یک کودک در اول زندگی یا یک نوجوان یا انسان عادی یک مختصر غذای مسموم بخورد بالا می آورد، برای اینکه این دستگاه گوارش، روده و معده مثل تُنگ خالی نیست که هر چه به آن بدهی بپذیرد، این حرفی برای گفتن دارد، این تُنگ را شما سَم بدهید، می پذیرد، عسل بگذاری هم می پذیرد، چون حرفی برای گفتن ندارد؛ اما معده، روده و دستگاه گوارش ما می گوید، ما این غذای ناسالم را نمی پذیریم، طرزی خدا این روده و معده را آفرید که فقط غذای سالم را قبول می کند، قلب هم همین گونه است. گناه را واقعاً نمی پذیرد، این روایتی که مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در توحید نقل کرده که فرمود: در گریه کودک را شما محترم بشمارید، چون در سال اول، اصلاً او را نزنید، برای اینکه واقعاً راست می گوید. چون زمانی که گریه می کند یا جای او تَر است، یا دردی دارد یا گرسنه است، این بچه هیچ دروغ نمی گوید، درست می گوید. این روایتی بود که چند بار خواندیم، حالا آن روایت که جزء غُرر روایات است که سیدناالاستاد می فرماید: سه ماهه اول، چه دعا دارد و سه ماهه دوم چه دعا دارد، سه ماهه سوم چه دعا دارد، سه ماهه چهارم چه دعا دارد که در روایت هست (1) آن یک توضیح خداست که سه ماهه اول توحید دارد، بعد نبوت دارد، بعد امامت دارد، بعد دعا به پدر و مادر دارد، اینها حرف های آسانی نیست؛ اما این مقدار روشن است که فرمود اصلاً بچه را در این یک سال اول نزنید، چون هر چه او ناله می کند، درست می گوید، این است. پس ما حرفی برای گفتن داریم، نه دستگاه طبیعت ما رها خلق شد و نه دستگاه فطرت ما؛ بچه را تا دروغ یادش ندهند، دروغ نمی گوید، تا خیانت و فریب یادش ندهند، ولو با طنز، اصلاً دروغ نمی گوید. همین بچه و همین نوجوان که اگر غذای مانده یک مختصر مسموم باشد، بالا می آورد، در اثر گرایش به بَد، کم کم با سَم زندگی می کند، مثل همین معتادها؛ این را چه کسی به او داده، این را تحمیل کرده؛ مثل چمدانی که ظرفیت ندارد، مدام در آن می چاپانند، بعد پاره می شود. این دستگاه را او سمی کرده؛ لذا آلوده شده دوام هم نمی آورد. انسان را طرزی خدا آفرید که اگر یک مختصر غذای مسموم و غذای مانده بود را بالا می آورد؛ ولی معتاد الآن با سَم دارد زندگی می کند؛ معلوم می شود خودش راه اندازی کرده است.

ص: 371


1- التوحید، الشیخ الصدوق، ص331.

دلیل بر کیفری بودن اضلال الهی

لذا فرمود: ما کسی را گمراه نمی کنیم، گمراهی هم یک امر وجودی نیست، یک امر عدمی است. در درجه اول هدایت ما عام است، ﴿هُدًی لِلنّاسِ﴾ همه را شامل می شود، بعد اگر کسی بیراهه رفته صبر می کنیم، راه توبه، انابه به روی او باز شود. اگر خودش کاری کرد که «سدّ الابواب» شد، «نبذوا کتاب الله وراء ظهورهم» شد، ما او را به حال خودش رها می کنیم. او را به حال خود رها کردن، همان اضلال کیفری است؛ پس اضلال، ابتدایی نیست، یک؛ کیفری است، دو؛ امر وجودی نیست، سه؛ امر عدمی است؛ یعنی او را به حال خودش رها می کند؛ این «إِلهِی لا تَکِلنِی» همین است. اگر کسی را خدای سبحان به حال خودش رها کرد، هر راهی را که شهوت و غضب او میل دارد او می رود، وهم و خیال او حرکت می کند می رود، نه عقل عملی و عقل نظری او؛ لذا فرمود: «لا هادی الا الله، لا مضل الا الله»؛ همان آیاتی که در اول سورهٴ مبارکهٴ «فاطر» گذشت همان را اینجا بررسی می کند؛ ملاحظه بفرمایید: ﴿مَنْ یُضْلِلِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ﴾، ﴿وَ مَنْ یَهْدِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ مُضِلِّ﴾. در آغاز سورهٴ مبارکهٴ «فاطر» این بود که ﴿ما یَفْتَحِ اللّهُ لِلنّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِکَ لَها وَ ما یُمْسِکْ فَلا مُرْسِلَ لَهُ﴾. فرمود ما یا درِ رحمت را باز می کنیم یا می بندیم و باز نمی کنیم، نه درِ عذاب را باز می کنیم، یک جا فتح و گشودن است، یک جا نگشودن: ﴿ما یَفْتَحِ اللّهُ لِلنّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِکَ لَها وَ ما یُمْسِکْ﴾؛ (1) [22]یعنی نمی دهد، نه چیز دیگر می دهد، به نام ضلالت، آن لطف را برمی دارد، وقتی لطف را برداشت انسان به حال خودش رها می شود، تعبیر فتح است و امساک، نه دو تا فتح. یک جا فتح است، دادن است، یک جا ندادن، نه یک جا دادن خوب است و یک جا دادن شرّ، شرّ را خدا نمی دهد؛ ﴿ما یَفْتَحِ اللّهُ لِلنّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِکَ لَها وَ ما یُمْسِکْ فَلا مُرْسِلَ لَهُ﴾ این آغاز سورهٴ مبارکهٴ «فاطر» بود که آنچه را ذات اقدس الهی به عنوان لطف باز می کند، دیگر کسی نمی تواند ببندد و آنچه خدای سبحان می بندد، کسی نمی تواند باز کند؛ آیه اول و دوم سورهٴ مبارکهٴ «فاطر» بود. آغاز آن این است: ﴿الْحَمْدُ لِلّهِ فاطِرِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ جاعِلِ الْمَلائِکَةِ رُسُلاً أُولی أَجْنِحَةٍ مَثْنی وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ یَزیدُ فِی الْخَلْقِ ما یَشاءُ إِنَّ اللّهَ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدیرٌ﴾؛ آیه دوم: ﴿ما یَفْتَحِ اللّهُ لِلنّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِکَ لَها﴾، این امر وجودی است؛ ﴿وَ ما یُمْسِکْ فَلا مُرْسِلَ لَهُ﴾، دیگر این طور نیست که شرّ و شقاوت و ضلالت، یک امر وجودی باشد، تا خدای سبحان درِ ضلالت را باز کند؛ نه خیر، درِ رحمت را می بندد، شخص را به حال خودش رها می کند؛ آن وقت او به همین وضع مبتلا می شود؛ لذا فرمود: «لا هادی الا الله و لا مضلّ الا الله»؛ آن وقت جایی که کسی بخواهد به دستگاه ذات اقدس الهی سرایت کند، مقدور نیست، به دین خدا بخواهد سرایت کند، مقدور نیست، برای اینکه او خودش فرمود: ﴿کَتَبَ اللّهُ َلأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلی﴾ (2) [23]از قدرت و محکمه الهی بخواهد نجات پیدا کند، راه ندارد. آنجا که جای انتقام است که خدا منتقم است، ذی انتقام است: ﴿أَ لَیْسَ اللّهُ بِعَزیزٍ﴾، این یک؛ نفوذ ناپذیر است: ﴿ذِی انْتِقامٍ﴾ قدرتی دارد، انتقام بگیرد؛ این دو؛ بنابراین در «حق الناس» آن جایی که جای انتقام است، ذات اقدس الهی از باب: ﴿یَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنینَ﴾ انتقام می گیرد، یا در قیامت: ﴿فَالْیَوْمَ الَّذینَ آمَنُوا مِنَ الْکُفّارِ یَضْحَکُونَ﴾ (3) انتقام می گیرد.

ص: 372


1- فاطر/سوره35، آیه2.
2- مجادله/سوره58، آیه21.
3- مطففین/سوره83، آیه34.

پرسش: ببخشید! چرا نفرمود منتقم؟

پاسخ: منتقم هم دارد؛ ولی ﴿ذِی انْتِقامٍ﴾ بالاتر از منتقم است: ﴿ذِی انْتِقامٍ﴾؛ یعنی این قدرت را دارد، صاحب انتقام اوست ممکن است کسی منتقم باشد، اما از ناحیه غیر، مأمور باشد؛ ولی کسی که صاحب انتقام است معلوم می شود« بالذات» است.

شکست انسان در جهاد درون زمینه أمّاره به سوء شدن نفس

پرسش:؟پاسخ: نفس اماره بیراهه رفته، مثل کسی که وارد خانه شده و آن صاحب خانه را به اسارت گرفته؛ آن وقت اموال او را دارد غارت می کنند. ذات اقدس الهی عقل داد، ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوّاها﴾ (1) [25]داد، ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ (2) [26]داد. یک سلسله ماموران اندیشه ای و انگیزه ای را هم زیر مجموعه آن برای تنظیم کارهای او به رهبری عقل قرار داد. اگر کسی در میدان جهاد درونی؛ طبق بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) که فرمود: «کَم مِن عَقلٍ أسِیرٍ تَحتَ هَوَی أَمِیِرٍ» (3) [27]شکست بخورد خودش مقصّر است؛ بله، انسان گرایش به مشتهیات دارد و از ناملایمات گریزان است؛ اما اینها به رهبری عقل باید تنظیم شود. ما وَهم داریم، خیال داریم، اینها باید به رهبری عقل نظری تنظیم شود. اگر در صحنه جهاد نفس، وَهم و خیال، عقل نظر را به دام کشیدند، در بخش عمل، شهوت و غضب، عقل عملی را به اسارت گرفتند. طبق بیان نورانی حضرت که فرمود: «کَم مِن عَقلٍ أسِیرٍ تَحتَ هَوَی أَمِیِرٍ»، از آن به بعد او می شود «اماره بالسوء»، وگرنه ما «أمّاره بالحُسن» داشتیم، «امّاره بالخیر» داشتیم، «امّاره بالصلاح و الفلاح» داشتیم بر اساس همان «اماره بالخیر و الصلاح و الفلاح» به ما گفتند، «حیَّ علی الصلاة، حیَّ علی الفلاح». این «حیّ علی الفلاح» که اختصاصی به نماز ندارد، آن «حیّ علی الصلاة» مخصوص نماز است، «حیّ علی الفلاح»؛ یعنی در تمام کارها و امور خود بر فلاح حرکت کنید. این شخص «حیّ علی الفلاح» را «حیّ علی الشَّر، حیّ علی الشهوة، حیّ علی الغضب» کرده است برای اینکه الآن سخنگو همین نفس است، بعد از اینکه در صحنه جهاد درون، عقل به اسارت رفته و نفس امیر شده است، «کَم مِن عَقلٍ أسِیرٍ تَحتَ هَوَی أَمِیِرٍ» از آن به بعد می شود «اماره بالسوء»، وگرنه خدا ما را «أمّاره بالحُسن» خلق کرده.

ص: 373


1- شمس/سوره91، آیه7.
2- شمس/سوره91، آیه8.
3- الامامه الالهیه، الشیخ محمدالسند، ج1، ص18.

پرسش: این﴿ فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ (1) [28]یعنی هم گرایش به تقوای الهی دارید هم گرایش به بدی؟

پاسخ: گرایش به خوب و بد هم داد، برای اینکه با الهام این کار را کرده، نه علم حصولی، اگر به علم حصولی بود ممکن بود گرایش به همراهش نباشد؛ لذا هیچ بچه ای دروغ نمی گوید.

تبیین جدال أحسن الهی با مشرکان بر ربوبیّت الهی

فرمود که اینها مشکلی دارند به عنوان شرک از آنها سؤال کنید - این جدال أحسن است - شما که در خالقیّت و «کان» تامّه موحّد هستید و معتقدید خدایی هست، یک و کلّ نظام را هم خدا آفرید، دو؛ اینها را قبول دارید، اما تدبیر امور را به بت ها دادید، این برای چیست؟ البته آنهایی که جزء جاهلان جاهلیت بودند، فکر می کردند که این تندیس ها و مجسمه ها، کاره ای هستند، اینها که هیچ، حتی آنها که برتر می اندیشند، قدیسین از موجودات و فرشته ها و مانند آن را جزء ارباب مستقل می پنداشتند و اینها را تندیس و مجسمه و تمثال آنها قرار می دادند. این «جدال أحسن» که ﴿وَ جادِلْهُمْ بِالَّتی هِیَ أَحْسَنُ﴾؛ (2) [29]می فرماید از آنها سؤال کنید، شما که قائل هستید، ذات اقدس الهی موجود است و قائل هستید تنها کسی که عالم را آفرید اوست، باید قائل باشید تنها کسی که عالم را می پروراند هم باید او باشد، چون ربوبیت حتماً باید به خالقیت برگردد، آنکه آفرید باید رب باشد، چرا؟ برای اینکه ربوبیت طِبق دو حدّ وسط و دو برهان به خالقیت برمی گردد. اگر کسی بخواهد جهان را بپروراند، بپروراند؛ یعنی چه؟ یعنی او را از قوّه به فعل بیاورد، کمالات به او عطا کند، اوصاف به او عطا کند، نیازهای او را برطرف کند، همه این کارها آفرینش است. کمال دادن، حرکت دادن، نقص را زدودن، کمال را دادن، این کارها به آفرینش برمی گردد؛ منتها «کان» ناقصه است. اگر ربوبیت هست، حتماً با خالقیت همراه است، چون اینها آفرینش است، چه کسی کمال را خلق می کند، چه کسی این میوه را به آن خاک عطا می کند، چه کسی این برگ سرسبز را به این خاک عطا می کند، درست است که اینها خلقت اولیه و «کان» تامّه برای آن میوه نیست، برای آن هسته و حبّه نیست؛ ولی پرورش آنها به خلقت برمی گردد، برهان دوم و حد وسط دوم این است که کسی می تواند جهان را بپروراند که از هستی آنها آگاه باشد و کسی از هستی آنها آگاه است که آنها را خلق کرده باشد. مگر می شود هر کسی را، هر چیزی را به هر شیء داد. اگر ذات اقدس الهی رهبری این کاروان متحرک را به عهده دارد که دارد، باید مقصد اینها را بداند، راه اینها را بداند، ره توشه اینها را بداند، تا اینها را راه اندازی کند؛ لذا ربوبیّت الا و لابد برای خالق است. اگر خود ربوبیّت یک نحو خلقت است؛ چون آفرینش «کان» ناقصه، صفت است. برهان دوم این است که اگر کسی از رمز و راز خلقت اشیا بی خبر باشد، هرگز توان آفرینش آنها را ندارد؛ لذا قرآن کریم که طبق دستور ذات اقدس الهی فرمود: ﴿وَ جادِلْهُمْ بِالَّتی هِیَ أَحْسَنُ﴾؛ حالا دارد «جدال احسن» می کند، می فرماید: ﴿وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللّهُ﴾ این مقدمه هم معقول است، هم مقبول. «جدال احسن» آن است که از مسلّمات طرف که معقول حق است، کمک بگیرند، وگرنه از جهل طرف سوء استفاده کردن و از مقبولات او قیاس تشکیل دادن که «جدال احسن» نیست و معیار «احسن» هم که فرمود: «احسن الاعمال، احسن کذا، احسن کذا»، در ذیل آیه: ﴿لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً﴾؛ (3) [30]آنجا روایت هست که معیار احسن بودن، همان أخلص بودن است. (4) عملی احسن است که خالص تر باشد. عملی أحسن است که از سُمعه و ریا دورتر باشد. معیار احسن بودن، همان اخلص بودن در اعمال است. اینجا فرمود شما که قبول دارید «الله» خالق است، حالا به ما نشان بدهید «غیر الله» در عالم چه کاره است. ﴿أَ فَرَأَیْتُمْ﴾؛ یعنی «اخبرونی»؛ ﴿أَ فَرَأَیْتُمْ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ﴾؛ این بت هایی که شما آنها را می خوانید و می پرستید؛ ﴿إِنْ أَرادَنِیَ اللّهُ بِضُرِّ هَلْ هُنَّ کاشِفاتُ ضُرِّهِ﴾ اگر «الله» چیزی را اراده کند، اینها می توانند در برابر «الله»، رفع ضرر کنند، پس کاره ای نیستند، بخواهد خیری برساند، اینها می توانند جلوی خیر را بگیرند؟! پس کاره ای نیستند.

ص: 374


1- شمس/سوره91، آیه8.
2- نحل/سوره16، آیه125.
3- هود/سوره11، آیه7.
4-

عدم توانایی انسان در گشودن یا بستنِ درِ رحمت الهی

همان دو مطلب آیه دوم سوره «فاطر» این است که ﴿ما یَفْتَحِ اللّهُ لِلنّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِکَ لَها وَ ما یُمْسِکْ فَلا مُرْسِلَ لَهُ﴾؛ اینجا هم فرمود: ﴿إِنْ أَرادَنِیَ اللّهُ بِضُرِّ هَلْ هُنَّ﴾. گاهی از این بت ها به «ما» یاد می کند می فرماید که ﴿وَ مَنْ یُضْلِلِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ ٭ وَ مَنْ یَهْدِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ مُضِلِّ﴾، ﴿أَ فَرَأَیْتُمْ ما تَدْعُونَ﴾ از بت ها به «ما» یاد کرد. گاهی هم تعبیر جمع مؤنث می آورد: ﴿هَلْ هُنَّ﴾، ﴿هَلْ هُنَّ کاشِفاتُ ضُرِّهِ أَوْ أَرادَنی بِرَحْمَةٍ هَلْ هُنَّ مُمْسِکاتُ رَحْمَتِهِ﴾ این دو آیه سورهٴ مبارکهٴ «فاطر» گذشت که ﴿ما یَفْتَحِ اللّهُ لِلنّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِکَ لَها﴾ دری را که خدا طبق رحمت باز کند کسی نمی تواند ببندد و دری را که خدا ببندد کسی نمی تواند باز کند. حیف که جهان غرب این مطلب را واقعاً نمی فهمد! اینها بعد از جنگ جهانی اول بعد از جنگ جهانی دوم بعد از کشته دادن هفتاد یا هشتاد میلیون هنوز در خواب هستند. اینکه می بینید دم از دموکراسی می زنند، از بس آدم کشته اند خسته شدند، وگرنه اینها با عقل و درایت و عدل و احسان کاری نداشتند، این عزیزان که یک سال است با کلّ دنیا تماس گرفتند، آنها فهمیدند که نه مکتب آن اجازه می دهد که به سراغ سلاح کشتار جمعی برود، نه ما نیاز به این سلاح داریم. قدرت الهی گفته این کار را نکنید، ما هم هرگز نمی کنیم، مگر ما در جنگ ده ساله با این سلاح پیشرفت کردیم؛ ولی همین مقدار هست که اگر توانستند با مسائل توحید آشنا شوند چه بهتر، نشد باید بفهمند که: «هرگز نرمد شیر ز فریاد زنانه». (1) هرگز ایران نه از غرب می ترسد، نه از صهیونیست هراسی دارد، اینها را باید بفهمند.

ص: 375


1-

فرمود دری را که خدا طِبق رحمت باز می کند، هیچ کسی نمی تواند ببندد، اینها حرف های روز است، نیاز روز است، زندگی روز است، باور روز است و ما موحّد هستیم و می گوییم: «لا هادی الا هو، لا مضلّ الا هو، لا فاتح الا هو، لا ممسک الا هو» که همه اینها در «لا اله الا الله» مندرج است. اینکه می گویند: «لا اله الا الله» بگویید «اله» را در این آیات کاملاً مشخص کرده، فرمود: دری را که او باز کند، چه کسی می تواند ببندد. پس اگر ما با «الله» رابطه داشته باشیم، بگوییم این درِ رحمت را باز کند، نه غرب می تواند ببندد، نه شرق می تواند ببندد، مشکل ما این است که ما به طرف «الله» نرفتیم؛ به تعبیر دوست عزیزمان حاج آقا حسن زاده(حفظه الله) فرمود: به مجاز این سخن نمی گویم، به حقیقت نگفته ای «الله». این از اشعار لطیف ایشان است: به مجاز این سخن نمی گویم، به حقیقت نگفته ای «الله». اگر باور کرده باشیم که «لا کاشف الا هو، لا ممسک الا هو» این «لا اله الا هو» را خوب با جان و با قلب خود عرض ارادت می کنیم: ﴿إِنْ أَرادَنِیَ اللّهُ بِضُرِّ هَلْ هُنَّ کاشِفاتُ ضُرِّهِ أَوْ أَرادَنی بِرَحْمَةٍ هَلْ هُنَّ مُمْسِکاتُ رَحْمَتِهِ﴾ آنها که جواب ندارند بدهند، تو جواب بگو: ﴿قُلْ حَسْبِیَ اللّهُ عَلَیْهِ یَتَوَکَّلُ الْمُتَوَکِّلُونَ﴾.

!!!!!!!

[1]مناقب آل ابی طالب،ابن شهر آشوب، ج3، ص318.

[2]جمعه/سوره62، آیه5.

[3]اعراف/سوره7، آیه176.

ص: 376

[4]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج10، ص133.

[5]تکاثر/سوره102، آیه6.

[6]عنکبوت/سوره29، آیه41.

[7]زمر/سوره39، آیه29.

[8]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص98، ط اسلامی.

[9]توبه/سوره9، آیه14.

[10]مطففین/سوره83، آیه34.

[11]هود/سوره11، آیه54.

[12]حجر/سوره15، آیه95.

[13]بقره/سوره2، آیه137.

[14]احزاب/سوره33، آیه25.

[15]بقره/سوره2، آیه185.

[16]بلد/سوره90، آیه10.

[17]انسان/سوره76، آیه3.

[18]تغابن/سوره64، آیه11.

[19]نور/سوره24، آیه54.

[20]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج2، ص524، ط اسلامی.

[21]التوحید، الشیخ الصدوق، ص331.

[22]فاطر/سوره35، آیه2.

[23]مجادله/سوره58، آیه21.

[24]مطففین/سوره83، آیه34.

[25]شمس/سوره91، آیه7.

[26]شمس/سوره91، آیه8.

[27]الامامه الالهیه، الشیخ محمدالسند، ج1، ص18.

[28]شمس/سوره91، آیه8.

[29]نحل/سوره16، آیه125.

[30]هود/سوره11، آیه7.

[31]البرهان فی تفسیر القرآن، ج5، ص435.

[32]مولوی، دیوان شمس، غزل شماره2335.

!!!!!!!

تفسیر آیات 38 تا 40 سوره زمر 93/09/08

ص: 377

تفسیرآیات 38 تا 40 سوره زمر

﴿وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللّهُ قُلْ أَ فَرَأَیْتُمْ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ إِنْ أَرادَنِیَ اللّهُ بِضُرِّ هَلْ هُنَّ کاشِفاتُ ضُرِّهِ أَوْ أَرادَنی بِرَحْمَةٍ هَلْ هُنَّ مُمْسِکاتُ رَحْمَتِهِ قُلْ حَسْبِیَ اللّهُ عَلَیْهِ یَتَوَکَّلُ الْمُتَوَکِّلُونَ(38) قُلْ یا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلی مَکانَتِکُمْ إِنّی عامِلٌ فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ(39) مَنْ یَأْتیهِ عَذابٌ یُخْزیهِ وَ یَحِلُّ عَلَیْهِ عَذابٌ مُقیمٌ(40)﴾

نامتناهی بودن خدا، محور مباحث عمیق توحیدی قرآن و نهج البلاغه

چون سورهٴ مبارکهٴ «زمر» در مکه نازل شد و مطالب محوری سور مکی اصول دین است و خطوط کلی فقه و اخلاق، مسئله توحید را با تعبیرهای گوناگون بیان می کند. مستحضرید که برای افاده توحید، در قرآن کریم و سخنان اهل بیت(علیهم السلام) مطالب فراوانی است، گاهی از این جهت که خداوند یک حقیقت نامتناهی است استفاده توحید می کنند، مثل اینکه در خطبه های نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) همین آمده است، بخشی از آن خطبه ها این است که اگر کسی خدا را به وصف زائد موصوف کند: «فَقَدْ قَرَنَهُ وَ مَنْ قَرَنَهُ فَقَدْ ثَنَّاه فَقَدْ حَدَّهُ وَ مَنْ حَدَّهُ فَقَدْ عَدَّهُ» (1) [1] (2) و مانند آن، می فرماید خدا یک حقیقت نامتناهی است، اگر نامتناهی است، جا برای خدای دیگر نیست. اگر خدا یک حقیقت نامتناهی است، دیگر نامتناهی جا برای خدای دیگر قرار نمی دهد.

تبیین تفاوت این برهان با براهین دیگر توحیدی

ص: 378


1-
2- نهج البلاغة، الشریف الرضی، ج1، ص27، ت الحسون.

سطح این برهان با براهین دیگر فرق می کند، براهین دیگری که ذات اقدس الهی اقامه می کند، همان است که در سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» و سوره «مؤمنون» و سایر سور آمده که اگر دو خدا باشند، چون دو ذات هستند و صفات آنها هم عین ذات است، پس دو علم است، دو حیات است، دو قدرت است، دو اراده است، چنین چیزی اگر در عالم فرض شود، هیچ موجود دیگری در عالم یافت نخواهد شد، برای اینکه دو خدا که - معاذالله - دو ذات هستند و دو علم دارند، دو علم چگونه یک شیء را خلق می کنند، هر کدام یک شیء را با سبک خاص خلق می کنند؛ لذا بخواهند نفس الأمر خلق کنند محال است، برای اینکه دو نفس الأمر خلق می کنند، نه یکی. اینها مثل دو پیغمبر یا دو امام(علیهم السلام) نیستندکه برابر با نفس الأمر کار کنند. دو پیامبر معصوم(علیهم السلام) ممکن است که برابر با «ما هو الواقع» کار کنند، این محذوری ندارد، برای اینکه واقع را خدا آفرید، نفس الأمر را خدا آفرید و یکی است. اما اگر - معاذ الله - دو تا خدا بودند چون دو ذات هستند و صفات هر کدام هم عین آن ذات است، پس دو علم است و دو قدرت است و دو اراده، اگر بخواهند نفس الأمر خلق کنند دو نفس الأمر خلق می کنند، بخواهند عالم خلق کنند دو نحوه عالم خلق می کنند، این برهان چون حدّ وسط آن عام است، از بزرگ ترین مخلوق تا ریزترین و ذرّه ای را شامل می شود؛ یعنی اگر بخواهند نفس الأمر خلق کنند، پراکنده خواهد بود، بخواهند نظام آسمان و زمین را خلق کنند پراکنده خواهد بود، بخواهند ذرّه ای را خلق کنند پراکنده خواهد بود. آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «سبأ» آیه بیست و دوم گذشت، اقسام چهارگانه را بیان کرد، فرمود: ﴿قُلِ ادْعُوا الَّذینَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ لا یَمْلِکُونَ مِثْقالَ ذَرَّةٍ فِی السَّماواتِ وَ لا فِی اْلأَرْضِ وَ ما لَهُمْ فیهِما مِنْ شِرْکٍ وَ ما لَهُ مِنْهُمْ مِنْ ظَهیرٍ﴾؛ چه نفس الأمر باشد، چه کل نظام امکانی باشد، چه ذرّه ای، غیر خدا، نه در نفس الأمر سهمی دارد، نه در کلّ نظام سهمی دارد، نه در ذرّه ای. در ذرّه ای سهم ندارد، «لا بالاستقلال، لا بالمشارکة، لا بالمظاهرة»؛ یعنی این یک قیاس استثنایی است که سه تا تالی دارد: «و التالی بأسره محال»؛ «لو کان لغیر الله شرکةٌ، لکان إما بالاستقلال أو بالمشارکة أو بالمظاهرة». «لو کان لغیر الله سهمٌ» این مقدم، «لکان إما بالاستقلال أو بالمشارکة أو بالمظاهرة»، این تالی، «و التالی بأسره محال فالمقدم مثله». غیر خدا اگر بخواهد در ذرّه ای سهم داشته باشد یا آن تمام ذرّه در اختیار خداست، این می شود همان حرف اول که می شود استقلال، یا آن ذرّه به نحو شرکت بین خدا و آن غیر خداست که می شود قسم دوم، یا آن ذرّه را خدا بالاستقلال خلق می کند و این بت مستقلاً مالک نیست، «بالمشارکة» هم سهیم نیست؛ ولی دستیار خداست - معاذ الله - مُعین خداست، معاون و پشتیبان خداست، پشتوانه خداست. آنکه دستیار آدم و کمک آدم است را می گویند «ظهیر» و پشتیبان، چون پشت آدم به او بسته است، تظاهرات همین است؛ این تظاهرات از ظهور نیست، از «ظَهر» است؛ یعنی همه پشت به هم می دهند، همه پشت هم هستند، همه پشتوانه هم هستند، این سومی مظاهره است. اگر غیر خدا سهمی داشته باشد، یا «بالاستقلال»، یک ذرّه را مالک است، یا «بالمشارکة» مالک است یا «بالمظاهرة» مالک است؛ این تالی است و آن مقدّم، «و التالی بأسره مستحیل؛ فالمقدم مثله» که مبسوطاً بحث آن در سورهٴ مبارکهٴ «سبأ» آیه 22 و 23 گذشت. حالا بخواهند نفس الأمر خلق کنند محال است، بخواهند کلّ نظام را خلق کنند، چه «بالاستقلال»، چه «بالمشارکة»، چه «بالمظاهرة» محال است؛ چه بخواهند در ذرّه ای از ذرّات عالم این یک کار را دو خدا انجام بدهند این هم محال است، برای اینکه دو خدا دو ذات هستند و صفات اینها هم عین ذات است، دو علم و دو اراده است، اگر دو ذات و دو علم است، دو نحوه اداره می کند، ذرّه ای را این دو نفر بخواهند اداره کنند، هرج و مرج می شود.

ص: 379

تفاوت نوع سخنان ائمه(علیهم السلام) در مقابل با مردم و خدای سبحان

بنابراین، این برهان توحید فرقی ندارد با آن برهانی که در خطبه های حضرت هست، مستوای آن از خطابه ها بیرون است. مستحضرید که خطبه های حضرت امیر کاری با مردم ندارد که حالا بنای عقلا چیست؟ مردم بخواهند بفهمند خطبه ها و ادعیه را یا نه، شما می بینید این بیست جلد وسائلی که مرحوم صاحب وسائل نوشته، اینها هیچ کدام در حدّ نهج البلاغه و صحیفه سجادیه نیستند. اینها را ائمه(علیهم السلام) برای مردم گفتند که وظیفه مردم چیست، چطور معامله کنند، چطور نماز بخوانند، چطور با خود رفتار داشته باشند، چگونه با جامعه رفتار داشته باشند، چگونه در عقود و معاملات رفتار داشته باشند؟ ممکن است که ده جلد وسائل را یک فقیه مطالعه کند، کمتر احتیاج به لغت داشته باشد؛ اما وقتی می خواهد نهج البلاغه را مطالعه کند، دو طرف آن باید کتاب لغت پر باشد، تازه کتاب لغت؛ ولی آن جاهایی که حضرت با خدا حرف می زند، کار به فهم مردم ندارد که بنای عقلا چیست، مردم بخواهند بفهمند یا نه، دعاهای امام سجاد هم همین طور است، آن ناله هایی که اینها با خدا دارند، کاری به فهم مردم، بنای عقلا و اینها ندارند، اینها نمی خواهند به مردم بفهمانند، اینها می خواهند راز خود را با خدا در میان بگذارند، آنجاها که خطابه های آنهاست، نه خطبه های آنها برای اینکه مردم بفهمند، بنای عقلا هست و ظهورات است و مانند آن.

اهمیت براهین توحیدی خاص و اندک بودن آن در قرآن

ص: 380

بخشی از آیات قرآن کریم هم همین طور است، بخش دیگر آن برای توده فهم مردم هست، آنها البته روان تر و مانند آن است. آن برهانی که خدا «أحَد» است، «صمد» است، کفوی ندارد و غیری نمی گذارد و مانند آن؛ یعنی نامتناهی است، وقتی نامتناهی بود جا برای دیگری نیست و این گونه از براهین بسیار کم است؛ اما آن براهینی که برای توده مردم هست همین است، چه در سوره «انبیاء»، چه در سوره «مؤمنون»، چه در سوره «سبأ»، چه در آیه محل بحث که اگر بیش از یک خدا باشد، چون صفت خدا عین ذات اوست، واقعاً دو علم است، وقتی دو علم بود، دو تشخیص بود، دو اراده بود، ذره ای را نمی شود با دو اراده آفرید. بنابراین کل و جزء و کلی و جزئی در یک مُستوا یکسان هستند در این قسمت که فرمود: ﴿وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ﴾ جدال أحسن است. در جدال أحسن ملاحظه فرمودید مقدمات باید معقول باشد، یک؛ مقبول طرف هم باشد، دو؛ اگر معقول نباشد فقط مقبول باشد، این جدال، جدال أحسن نیست.

نمونه ای از تفاوت سخن ائمه(علیهم السلام) با مردم

پرسش: پس خطبه ها را برای چه کسی ایراد فرمود؟

پاسخ: خطبه ها را مردم هم آمین می گفتند، گوش می دادند، اگر جزء خواص بودند؛ نظیر سلمان، اباذر، مقداد و مانند آن اینها سؤال می کردند، توضیح می دادند. در آن روایت نورانی که مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در توحید بیان کرد، آنها را خواندیم که کسی خدمت وجود مبارک امام رضا(سلام الله علیه) رفته، عرض کرد: «سَأَلتُ أَبَا الحَسَن أَلرِّضَا(علیه السلام)عن التَّوحِید» فرمود: «هُوَ الَّذِی أَنتُم عَلَیه» (1) [3]همین چیزی که دارید. این روایت را جلسه قبل خواندیم، فرمود همین که شما دارید، خدایی هست و شریک ندارد و اینها؛ اما وقتی هشام بن سالم خدمت حضرت می رسد، حضرت از او سؤال می کند که هشام! آیا خدا را وصف می کنی؟ عرض کرد بله، فرمود: «هَاتِ» خدا را وصف بکن! ببینم چطور وصف می کنی، عرض کرد: «﴿هُوَ السَّمِیعُ البَصِیر﴾»؛ (2) [4]حضرت اشکال کرد، فرمود: «هَذِهِ صَفَةٌ یَشتَرِکُ فِیهَا المَخلُوقُونَ» فرمود غیر خدا هم سمیع است، غیر خدا هم علیم است. هشام عرض کرد: «فَکَیفَ تَنعَتُهُ» شما خدا را چگونه وصف می کنید، پس بگویید من چطور وصف کنم؟ فرمود ما نمی گوییم خدا علیم است، ما نمی گوییم خدا سمیع است، ما می گوییم خدا علم است: «نُورٌ لَا ظَُلمَةَ فِیهِ وَ حَیاةٌ لَا مَوْتَ فِیه وَ عِلمٌ لَا جَهْلَ فِیه»، این کجا آن کجا! علم محض است، وقتی علم محض بود، نسیان و جهل و مانند آن فرض ندارد. هشام می گوید: «خَرَجتُ مِن عِندِه(علیه السلام) وَ اَنَا اَعلَمُ النَّاس بِالتُّوحید». (3) [5]من در توحید و خداشناسی أعلم از شاگردان حضرت هستم؛ این کجا آن کجا! «أَلنَّاسُ مَعادِن کَمَعَادِن الذَّهَبِ وَ الفِضَّة»، (4) [6]مگر همه یکسان می فهمند. بنابراین چه نفس الأمر، چه مجموعه نظام، چه ذرّه ای از ذرّات ریزِ کار یک مورچه، دو خدا نمی توانند انجام دهند.

ص: 381


1- التوحید، الشیخ الصدوق، ص46.
2- اسراء/سوره17، آیه1.
3- التوحید، الشیخ الصدوق، ص146.
4- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج8، ص177، ط اسلامی.

فرق جدال أحسن با قیاس خُلف و فرض

مطلب بعدی آن است که جدال أحسن از مقدمات معقول و مقبول تشکیل می شود و جریان حضرت ابراهیم(سلام الله علیه) که در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» گذشت آنجا این معنا محتمل بود که جزء فرض هاست. قیاس خُلف و در قیاس فرض با جدال خیلی فرق می کند، حضرت می فرمایند که اگر این کوکب خدا باشد نباید افول و غروب داشته باشد، چون افول و غروب دارد. پس این هم به صورت قیاس استثنایی است، جدال نیست «هذا ربی، هذا ربی، هذا ربی»؛ یعنی بالفرض؛ فرضاً این کوکب خدا باشد، وقتی که غروب کرد: ﴿لا أُحِبُّ اْلآفِلینَ﴾؛ (1) [7]فرضاً شمس رب باشد: ﴿هذا أَکْبَرُ فَلَمّا أَفَلَتْ﴾ (2) [8]فرمود: ﴿لا أُحِبُّ اْلآفِلینَ﴾. فرض؛ یعنی فرض جدال؛ یعنی جدال که هیچ ارتباط منطقی بین جریان فرض و قیاس خُلف با جریان جدال أحسن نیست.

حکمت آوردن تمثیل در قرآن و یکسان نبودن آن

مطلب سوم آن است که در جریان تمثیل درست است، تمثیل برای آنکه دامنه ممثَّل پایین تر بیاید و به دسترس فهم مخاطب برسد، اما همه ممثّل ها یکسان نیستند، همه تمثیل ها یکسان نیستند: ﴿اللّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکاةٍ﴾؛ (3) [9]این تمثیل معقول است به محسوس، گرچه خیلی فرق است بین نور معقول و نور محسوس، بین ممثَّل و مثال؛ ولی به هر حال در فهمیدن بعضی از مراحل توحیدی، این آیه سورهٴ مبارکهٴ «نور» سهم تعیین کننده ای دارد: ﴿اللّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ تازه مَثَل خدا نیست، فرمود: ﴿اللّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾، بعد نفرمود، «مَثَلُهُ» فرمود: ﴿مَثَلُ نُورِهِ﴾ خود خدا مَثَل ندارد، خدا که ﴿نُورُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ است، نور خدا مَثَلی دارد؛ یعنی ظهور خدا را ما داریم مَثَل می زنیم، نه خود خدا را، دیگر نفرمود، مَثَلُه. فرمود: ﴿اللّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ﴾، نه «مَثَلُهُ»، مَثَل ظهور خدا این است، اصلاً خدا مَثل ندارد. تازه آن نور خدا را با این وضع دارند می فهمانند این تمثیل کمک می کند که مخاطبان، برخی از ظهورات ذات اقدس الهی را ادراک کنند.

ص: 382


1- انعام/سوره6، آیه76.
2- انعام/سوره6، آیه78.
3- نور/سوره24، آیه35.

پرسش:؟پاسخ: بله؛ لذا فرمود بحث نکنید. یک جا ذات اقدس الهی مَثل زد؛ ولی فوراً برای رفع توهّم فرمود: ﴿فَلا تَضْرِبُوا لِلّهِ اْلأَمْثالَ﴾، (1) [10]مبادا مَثَل بزنید: ﴿لِلّهِ الْمَثَلُ اْلأَعْلی﴾؛ (2) [11]فرمود مَثَلی ذکر کرد برای اینکه بفهماند.

هشدار قرآن به عدم استفاده از جنبه منفی مَثَل و نمونه آن

بعد فرمود مَثَل یک جنبه اثباتی دارد که مختصری از ممَثَّل را می فهماند و یک جنبه منفی دارد که قرآن هشدار می دهد، مبادا شما ممثّل را با این مثال یکسان بپندارید و آن مَثَل این بود که فرمود: آنها که می گویند خدا چگونه مرده ها را زنده می کند، بعد فرمود: خدای سبحان که «لیس» تامّه را «کان» تامّه کرد؛ یعنی معدوم را موجود کرد، انسانی که ﴿هَلْ أَتی عَلَی اْلإِنْسانِ حینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکُوراً﴾ (3) [12]این یک مرحله؛ یعنی شیئی بود؛ ولی قابل ذکر نبود؛ نظیر نطفه و مانند آن؛ از این مرحله پایین تر به زکریا(سلام الله علیه) فرمود: ﴿وَ قَدْ خَلَقْتُکَ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ تَکُ شَیْئاً﴾ (4) [13]این «کان» تامّه است؛ یعنی معدوم محض بودی. انسان یک مرحله معدوم محض بود، بعد یک مرحله که نطفه شد، اصلاً قابل ذکر نبود، بعد به این صورت لؤلؤ لالا درآمد که الآن صدها دانشکده دارند فقط بدن او را می شناسند و نمی فهمند، خیلی از بیماری ها کشف نشده، خیلی از خصوصیات کشف نشده، چه رسد به روح او که ﴿ما أُوتیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاّ قَلیلاً﴾. (5) پس یک مرحله «لیس» تامّه بود که ﴿لَمْ تَکُ شَیْئاً﴾ است که به زکریا فرمود. یک مرحله «لیس» ناقصه است که ﴿لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکُوراً﴾ بود، اینها شد، فرمود به اینها که منکر معاد هستند بگو ما انسانی که یک مرحله آن «لیس» تامّه بود آوردیم «کان» تامّه کردیم، یک مرحله آن «لیس» ناقصه بود آوردیم «کان» ناقصه کردیم؛ اینها می گویند خدا چگونه مرده ها را زنده می کند، فرمود: ﴿وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَیْهِ﴾ (6) [15]انسانی که مرده است، چیزی از او کم نشده، روح او که نمرده، بدن او هم که در ذرّات عالم هست، احیای انسانی که مرده است، آسان تر از ایجاد انسان است، این اصل؛ آیه، فرمود: ﴿وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَیْهِ﴾ این برای توده مردم خوب است؛ اما یک محقق که نمی پذیرد اگر خدا حقیقت نامتناهی است که هست، قدرت نامتناهی دارد که دارد، یک عمل «هَیِّن» باشد، یک عمل «أَهون»، فرض ندارد که یکی آسان باشد یکی آسان تر. الآن ما یک قطره آب را در ذهن به آسانی تصور می کنیم، اقیانوس آرام را هم به آسانی تصور می کنیم، اگر کار با اراده حل می شود، در اراده که صعوبت و سهولت مطرح نیست. کاری برای خدا آسان باشد و کاری آسان تر، یک کار - معاذ الله - برای خدا سخت باشد یکی سخت تر، چون فرمود: ﴿وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَیْهِ﴾، فوراً فرمود: ﴿وَ لِلّهِ الْمَثَلُ اْلأَعْلی﴾ مبادا خیال کنید اینکه ما گفتیم حرف آخر است، این برای فهماندن شماست، وگرنه کاری برای خدا آسان باشد و کار دیگر برای خدا آسان تر، این چنین نیست. بنابراین هر مَثَلی که ذات اقدس الهی می زند به اندازه آن ممثّل سطح مطلب را پایین می آورد؛ لکن خدا مَثَل ندارد؛ فرمود: ﴿لا تَضْرِبُوا لِلّهِ اْلأَمْثالَ﴾، ﴿وَ لِلّهِ الْمَثَلُ اْلأَعْلی﴾؛ تو حق مَثَل زدن نداری. در سورهٴ مبارکهٴ «نور» هم برای خدا مَثَل نزد فرمود: ﴿اللّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ ظهور جهان به خداست و اگر خواستید ظهور خدا را بفهمید، نه خدا را، «مَثَلُهُ» نیست؛ ﴿مَثَلُ نُورِهِ﴾ کَمثلِ کذا و کذا و کذا است.

ص: 383


1- نحل/سوره16، آیه74.
2- نحل/سوره16، آیه60.
3- انسان/سوره76، آیه1.
4- مریم/سوره19، آیه9.
5- اسراء/سوره17، آیه85.
6- روم/سوره30، آیه27.

عدم امکان استفاده بهشتی ها از اراده خود برای ترفیع درجه

مطلب بعدی آن است که در بهشت اراده فراوان هست، بهشتی ها اراده می کنند، غذا می خواهند، سخن می گویند ﴿تَحِیَّتُهُمْ فیها سَلامٌ﴾، (1) [16]﴿یَوْمَ یَلْقَوْنَهُ سَلامٌ﴾، (2) با اراده، یکدیگر را سلام می کنند، با اراده غذا می خورند، اما بخواهند اراده کنند که عمل صالحی را انجام بدهند، تا به وسیله آن عمل صالح درجه آنها بالاتر برود، نیست. برای اینکه آن روز، روز شریعت نیست، روز دین نیست، چه اینکه کافران اراده کنند که توبه کنند، ایمان بیاورند و از سیئات خود طلب مغفرت بکنند که خدا از گناهان آنها درگذرد هم نیست. آن روز، روز اراده عملِ صالح یا طالح نیست، کسی بخواهد معصیت کند، ممکن نیست، کسی بخواهد اطاعت کند ممکن نیست، برای اینکه شریعت نیست، اما اراده هست؛ البته در بهشت برای بهشتی ها اراده است و مانند آن. در قیامت علم کامل می شود، لحظات فراوانی دارند که یکی پس از دیگری حقایق برایشان کشف می شود، اما تمام دشواری های قیامت این است که حق برای کفار کشف می شود، می گویند: ﴿رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا﴾؛ اما نمی توانند بگویند «آمنا»؛ می گویند: ﴿فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صالِحاً﴾؛ (3) [18]ما را به جایی - یعنی دنیا - برگردانید که آنجا ایمان بیاوریم، چون قیامت جای ایمان نیست. ایمان؛ یعنی عُصارهٴ آن علم را به جان گره زدن، عقیده غیر از عقد است، عقد را در منطق ملاحظه فرمودید که «تسمّی القضیة عقداً» گرهی بین موضوع و محمول می خورد که کار حوزه و دانشگاه است که آدم عالِم می شود، اما کار مسجد و حسینیه و نماز شب این است که عصاره آن علم را با جان خود گره می زند، این می شود ایمان. تصدیق ایمانی غیر از تصدیق منطقی است؛ یعنی من عقیده پیدا کردم، این گره، گره دوم است بین علم و جان خودم گره زدم؛ این گره به دست عقل عملی است، نه به دست عقل نظری. آنکه اندیشه را رهبری می کند، بین موضوع و محمول گره می زند. آنکه انگیزه را هدایت می کند، علم را با جان خود گره می زند، می شود مؤمن و باور می کند، این کار در دنیاست و لا غیر، در آخرت کلاً بسته است که کسی ایمان بیاورد، درجات او بالاتر برود، یا ایمان بیاورد از درکات برهد، این طور نیست.

ص: 384


1- یونس/سوره10، آیه10.
2- احزاب/سوره33، آیه44.
3- سجده/سوره32، آیه12.

دقّت مرحوم کلینی در نظم کتاب به مقابل آوردن عقل و و جهل

خدا مرحوم کلینی را غریق رحمت کند! کتاب اول کافی، «کتاب العقل و الجهل» است، کتاب دوم آن «کتاب العلم». عصاره نظم این کتاب این است که انسان یا بهشت می رود یا جهنّم، جهنّمی یا درس خوانده است یا درس نخوانده. در «کتاب العلم» بین علم و جهل فرق نگذاشت، نفرمود «کتاب العلم و الجهل»؛ اما اوّلی که «کتاب العقل و الجهل» است، انسان یا وارد بهشت می شود یا وارد جهنم. وارد بهشت که شده یا درس خوانده است یا درس نخوانده، وارد جهنم که می شود یا درس خوانده است یا درس نخوانده. آنکه آدم را بهشت می برد عقل است، آنکه آدم را جهنم می برد جهالت است. جهل در مقابل عقل است، اگر «العَقلُ مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحمَن» (1) [19]که حضرت فرمود؛ پس: «الجهل ما لم یُعبد به الرحمن». پس انسان یا بهشتی است یا جهنّمی و بهشتی یا درس خوانده است یا درس نخوانده؛ جهنمی هم یا درس خوانده است، یا درس نخوانده، پس به درس خیلی نباید تکیه کرد، به عقل باید تکیه کرد که «بالعقل قامت السماوات و الارض».

آزادی عقل از اسارت هوا زمینه امارت انسان بر بیان و مقصود از آن

بنابراین این در بیانات نورانی حضرت امیر هم هست که «کَم مِن عَقلٍ أسِیرٍ تَحتَ هَوَی أَمِیر» (2) [20]خیلی از موارد است که انسان در جنگ داخلی پیروز می شود، جهل را «هیَ نَفسِی أرُوضهَا بِالتّقوَی» (3) [21]این جهالت را به بند می کشد، می شود امیر بیان. اینکه می گویند امیر بیان، نه یعنی فصیح و بلیغ خوبی هستند، خوب سخنرانی می کنند؛ امیر بیان؛ یعنی حرف در اختیار آنهاست، می فهمند کجا حرف بزنند، کجا حرف نزنند، چطور حرف بزنند، چطور حرف نزنند. گاهی ممکن است یک جا که باید ساکت باشند، بیست و پنج سال ساکت باشند که می شود امیر بیان، وگرنه اگر آن روز حضرت حرف می زد که دیگر از اسلام چیزی نمی ماند پس معنای امیر بیان این نیست که سخنران و سخنور خوبی هستند، یا خوب حرف می زنند، بلکه اینها فرمانروای حرف هستند، می فهمند کجا باید حرف بزنند، کجا نباید حرف بزنند؛ بیست و پنج سال باید ساکت باشند، پنج سال باید حرف بزنند، می فرماید: «إنّا لأُمَرَاءُ الکَلام» البته فصاحت و بلاغت اینها «مما لا ریب فیه» است «فِینَا تَنَشَّبَت عُرُوقُهُ وَ عَلَینَا تَهَدَّلَت غُصُونُهُ»؛ (4) [22]این شجره سخن را ما بارور کردیم، تمام این شاخه ها بر دوش ماست، ما زیر سایه این درخت هستیم، ما درخت پروریم، این درخت تنومند که حرف زد، شاخه های آن بر دوش ماست، ساقه آن در دست ماست، ریشه آن به بیان ماست؛ اما ما می فهمیم کجا حرف بزنیم، ما امیر حرف هستیم، نه یعنی فصیح هستیم، نه تنها بلیغ هستیم. به هر تقدیر این زیاد بن أبیه هم یک خطبه غرّایی دارد که خیلی ها نمی توانند بین خطبه های حضرت امیر تشخیص دهند. به نام علی بن ابی طالب(سلام الله علیه) خطبه جعل کردند. خدا سیدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبایی را غریق رحمت کند! من به ایشان عرض کردم، این کتاب الامتاع و المؤانسة ابوحیان توحیدی، دو تا نامه ای است که بین عمر و حضرت امیر رد و بدل شده، از طرف عمر نامه است از طرف حضرت امیر جواب، از طرف حضرت امیر نامه است، از طرف او جواب، این نامه رد و بدل شده است و سرانجام - معاذ الله - امیر محکوم شده، عمر حاکم؛ این وضع چیست؟ فرمود این جعلی است، خود ابوحیان این را جعل کرد، قبل از اینکه ایشان بفرمایند، ابن ابی الحدید پی برده که این جعلی است، ابوحیان توحیدی قلمی دارد، چون الامتاع و المؤانسة را هم کسی بخواهد بخواند دو طرف او باید کتاب لغت باشد، این نامه جعل می کند، به نام حضرت امیر، نامه جعل می کند به نام عمر، اینها این فُصحا و این گونه از بُلغا این طور بودند، در ردیف خطابه - نه خطبه ها - چیزهایی به نام حضرت جعل می کردند؛ ولی به نام قرآن أحدی توان جعل ندارد. این را نمی گویند امیر بیان، امیر بیان گذشته از فصاحت، بلاغت، معقول بودن و مقبول بودن این است که فرمانده کلّ حرف و سکوت است، کجا حرف بزند، کجا ساکت باشد، چطور حرف بزند که مفسده ای نباشد و مانند آن. به هر تقدیر فرمود که «کَم مِن عَقلٍ أسِیرٍ تَحتَ هَوَی أَمِیر»، در این منازعات داخلی گاهی عقل پیروز می شود، گاهی هوا پیروز می شود؛ آنجا که عقل شکست بخورد، تحت هوای امیر آن می شود «أمّاره بالسّوء» آنجا که عقل پیروز شود، می شود «أمّاره بالحُسن» که به خیر و نیکی امر می کند و مانند آن. پس جهل و عقل در قبال هم هستند یعنی چه؟ علم و جهل در کنار هم نیستند یعنی چه؟

ص: 385


1- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص11، ط اسلامی.
2- بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج66، ص410.
3- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج16، ص209.
4- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج13، ص12.

سرّ به کار بردن تعبیرات تأنیثی در ضعف بت ها

بعد فرمود که اگر شما از اینها سؤال کنید که چه کسی این عالم را آفرید؟ اینها می گویند خدا؛ بعد می فرماید اگر خدا بخواهد در کل عالم یا در نفس الأمر، یا در وضع شخص، یا در ذرّه ای از ذرّات شخص اثر کند، از اینها چه ساخته است؟ این تعبیرات تأنیثی که ﴿هَلْ هُنَّ کاشِفاتُ ضُرِّهِ﴾ أو ﴿هَلْ هُنَّ مُمْسِکاتُ رَحْمَتِهِ﴾ در قرآن به کار رفته است، گفتند هم برای آن است که زن ضعیف تر از مرد است هم برای آن است که خود آنها عادت کردند از بت ها به مؤنث یاد کردند، گفتند که «لات و عزی و منات» هست، «ثالثة اُخری» هم هست و همه اینها مؤنث هستند، یا برای اینکه آنها تعبیر تأنیثی دارند، یا برای ارشاد به ضعف، فرمود از اینها چه کاری ساخته است: ﴿هَلْ هُنَّ کاشِفاتُ ضُرِّهِ أَوْ أَرادَنی بِرَحْمَةٍ هَلْ هُنَّ مُمْسِکاتُ رَحْمَتِهِ﴾ آنها که جواب نمی دهند؛ پس این جدال، جدال أحسن است. پس ما یک جدال أحسن داریم و یک قیاس خُلف و فرضیه داریم:

چگونگی جمع میان کفایت الهی بر بندگان و اضلال او

﴿قُلْ حَسْبِیَ اللّهُ﴾، چون او یک نفر است، قبلاً می فرمود: ﴿أَ لَیْسَ اللّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ﴾ از آن طرف خدا انسان را کفایت می کند، از این طرف هم خودمان را به او بسپاریم. درست است که انسان مختار است؛ ولی آن رحمت عامه که ذات اقدس الهی به همه داد و دست بردار نیست؛ لذا تا آخرین لحظه هدایت هست، قرآن هست سنت اهل بیت هست، هدایت هست، تا آخرین لحظه. اما آن لطف خاص را که هدایت ثانی است بردارد می شود اضلال؛ یعنی آن را به حال خود رها می کند. این مسئله اضلال یک امر عدمی است که همان ﴿ما یُمْسِکْ﴾ است؛ یعنی خدا درِ فیض جدید را می بندد، انسان را به حال خود رها می کند؛ البته همان راه انبیا و اولیا هست که به او عرضه می شود، همان راه عقل و فطرت است که به او عرضه می شود؛ او هست و راه انبیا و اولیا و راه فطرت و عقل ولی بیراهه می رود: «نبذوا کتاب الله وراء ظهورهم»؛ از این به بعد، درِ غضب شروع می شود، این درِ غضب شروع شدن، غیر از درِ رحمت خاصه را بستن است. «فهاهنا امورٌ ثلاثه» امر اول این است که آن درِ رحمت رحمانیّه خدا همیشه باز است: ﴿هُدًی لِلنّاسِ﴾ (1) [23]همیشه هست، عقل، فطرت، راه، موعظه و تذکّر هست، تا انسان زنده است این راه هست؛ هرگز این راه را خدا نمی بندد. امر ثانی این است که اگر یک وقت کسی با داشتن همه اینها کجراهه رفت، «نبذوا کتاب الله وراء ظهورهم» شد خدای سبحان چندین بار به آنها مهلت داد، راه توبه و إنابه را فراسوی آنها نصب کرد، اینها عمداً این در را بستند، لطف خدا و فیض خدا که همان رحمت رحیمیه است از اینها گرفته می شود، این دو؛ وقتی آن لطف خاص الهی از اینها گرفته شد، اینها هستند و همان راهنمایی های عمومی و همان رهبری های فکری و همان آزادمنشی اینها و می تازند و بیراهه می روند، وقتی بیراهه رفتند، نصاب پر شد؛ آن گاه امر سوم شروع می شود، عذاب الهی شروع می شود، انتقام الهی شروع می شود، که این دیگر امر وجودی است، چون عذاب الهی است، فرمود: ﴿قُلْ حَسْبِیَ اللّهُ عَلَیْهِ یَتَوَکَّلُ الْمُتَوَکِّلُونَ﴾ این جمله خبریه است که به داعی انشا القا شده؛ بالأخره انسانی که جاهل است، مشکلی دارد، باید وکیل بگیرد، فرمود: خدا را وکیل قرار بدهید. معنای وکالت این نیست که خودتان را رها کنید، کار را به او بسپارید، آن تفویض یک حساب دیگری است، تفویض هم عالی ترین مرحله است. معنای آن این است که اراده ام در اراده ذات اقدس الهی مستهلک است، نمی خواهم چیزی را مگر اینکه او بخواهد. ببینید

ص: 386


1- بقره/سوره2، آیه185.

نمونه ای از کفایتِ الهی در نگاه وَلَوی خضر به موسی(علیه السلام)

در جریان حضرت موسی و خضر اشاره شد، طوری حرف زدند که غالب مفسّرین از آن غفلت دارند، بالأخره سؤال حضرت موسی چه شد؟ موسی(سلام الله علیه) به خضر(سلام الله علیهما) گفت که کشتی را سوراخ کردی که اینها غرق می شوند این «لام»، «لام» عاقبت است، نه «لام» غایت. حضرت خضر چه جواب داد؛ ولی موسی ساکت شد، چه گفت؟ الآن که حرفی نزد، آن آخرها که پیاده شدند، فرمود که وقتی بندر می رفتند آنجا جنگ بود و مانند آن، سلطان آن منطقه کشتی سالم را غصب می کرد، اینها هم کشتی کرایه ای بود متعلق به خانواده ای بود که بارکشی می کردند: ﴿أَمَّا السَّفینَةُ فَکانَتْ لِمَساکینَ یَعْمَلُونَ فِی الْبَحْرِ﴾ (1) مثل خانواده ای که کامیون دارند و کرایه کشی می کنند و از این راه ارتزاق می کنند. فرمود: این یک کشتی کرایه ای بود، چون این کشتی را غصب می کردند، برای اینکه این خانواده ای که کرایه کشی می کردند آسیب نبینند ما حالا کشتی را شکستیم. آن سؤال اصلی چه شد؟ چطور موسی قانع شد، سؤال اصلی این است که شما که این کشتی را سوراخ کردید، ما اصلاً به بندر نمی رسیم، همین جا همه ما غرق می شویم، چطور موسی اشکال کرد، چطور خضر جواب داد که هر دو آرام شدند؛ یعنی طرزی خضر به موسای کلیم نگاه کرد که تو چرا؟! تو که آزمودی؟! وقتی خدا می گوید برو گفتی چشم! مادرت تو را در یک تکه چوب گذاشت و به دریا انداخت، خدا در دریا تو را حفظ کرد، ما همان هستیم. بعد از آن دیگر موسی حرف نزد، وقتی هم که پیاده شدند و گفت که راز کار این بود، موسی دیگر نگفت که ما اگر غرق می شدیم چه؟ این است. این راز و رمزی که بین این دو تا بزرگوار است اینها دیگر در کتاب های تفسیر نیست، وگرنه این اشکال موسای کلیم به هر حال جواب داده نشد؛ ولی آن قدر نگاه ولوی خضر(سلام الله علیه) اثر کرد که اصلاً موسی لب باز نکرد. در جریان دوم و سوم هم همین طور بود. نباید گفت که اینجا موسای کلیم به فکر دیگران بود؛ آنجا که موسای کلیم به فکر خودش بود چه؟ موسای کلیم به خضر(سلام الله علیهما) عرض کرد که ما که خسته و کوفته از راه رسیدیم، اینجا هم که مسافرخانه نیست، اینها هم که حاضر نیستند ما را به عنوان مهمان قبول کنند: ﴿فَأَبَوْا أَنْ یُضَیِّفُوهُما﴾، (2) [25]ما اینجا سرگردان هستیم، حالا ما دو نفر اینجاسرگردان، ما را به کارگری گرفتی برای چه؟ اگر مسافرخانه داشته باشد می رویم، اگر کسی ما را به عنوان مهمان قبول کند می رویم؛ اینها ما را همین جا رها کردند و رفتند، آن وقت ما را به کارگری گرفتی؛ اینها هم آن طوری نگاه کرد که موسی تو چرا این حرف را می زنی؟! مگر مدین نرفتی، مگر تو کارگری نکردی؛ مگر آنجا مسافرخانه بود، مگر کسی تو را قبول کرد، بعدها به عنوان کارگر تو را اجیر کردند. طوری خضر نگاه کرد به موسی وگفتگو بین اینها حل شد که موسای کلیم ساکت ساکت شد سخن در ﴿لِتُغرِقَ أَهلَهَا﴾ (3) [26]برای دیگران نبود، برای خودش هم بود؛ اهل او شامل همه می شود، آن جریان: ﴿فَأَبَوْا أَنْ یُضَیِّفُوهُما﴾ که مخصوص به خودشان بود. این است که اسراری که در قرآن کریم برای خود انبیا هست اینکه می گویند، وجود مبارک حضرت آمده طرزی قرآن را معنا می کند که گویا اصلاً تاکنون بِکر بود، همین است؛ نمونه های آن در این کتاب های روایی اهل بیت(علیهم الصلاة و علیهم السلام) هست. بنابراین ذات اقدس الهی «واحدٌ لا شریک له»، برهان توحید هست، «نفس الأمر» واحد هست نظام، واحد هست، هر ذره ای را فقط ذات اقدس الهی دارد اداره می کند و لا غیر.

ص: 387


1- کهف/سوره18، آیه79.
2- کهف/سوره18، آیه77.
3- کهف/سوره18، آیه71.

!!!!!!!

[1]نهج البلاغه، للصبحی صالح، خطبه یکم.

[2]نهج البلاغة، الشریف الرضی، ج1، ص27، ت الحسون.

[3]التوحید، الشیخ الصدوق، ص46.

[4]اسراء/سوره17، آیه1.

[5]التوحید، الشیخ الصدوق، ص146.

[6]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج8، ص177، ط اسلامی.

[7]انعام/سوره6، آیه76.

[8]انعام/سوره6، آیه78.

[9]نور/سوره24، آیه35.

[10]نحل/سوره16، آیه74.

[11]نحل/سوره16، آیه60.

[12]انسان/سوره76، آیه1.

[13]مریم/سوره19، آیه9.

[14]اسراء/سوره17، آیه85.

[15]روم/سوره30، آیه27.

[16]یونس/سوره10، آیه10.

[17]احزاب/سوره33، آیه44.

[18]سجده/سوره32، آیه12.

[19]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص11، ط اسلامی.

[20]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج66، ص410.

[21]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج16، ص209.

[22]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج13، ص12.

[23]بقره/سوره2، آیه185.

[24]کهف/سوره18، آیه79.

[25]کهف/سوره18، آیه77.

[26]کهف/سوره18، آیه71.

!!!!!!!

تفسیر آیات 38 تا 41 سوره زمر 93/09/10

﴿وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللّهُ قُلْ أَ فَرَأَیْتُمْ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ إِنْ أَرادَنِیَ اللّهُ بِضُرِّ هَلْ هُنَّ کاشِفاتُ ضُرِّهِ أَوْ أَرادَنی بِرَحْمَةٍ هَلْ هُنَّ مُمْسِکاتُ رَحْمَتِهِ قُلْ حَسْبِیَ اللّهُ عَلَیْهِ یَتَوَکَّلُ الْمُتَوَکِّلُونَ(38) قُلْ یا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلی مَکانَتِکُمْ إِنّی عامِلٌ فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ(39) فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ یَأْتیهِ عَذابٌ یُخْزیهِ وَ یَحِلُّ عَلَیْهِ عَذابٌ مُقیمٌ(40) إِنّا أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ لِلنّاسِ بِالْحَقِّ فَمَنِ اهْتَدی فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما یَضِلُّ عَلَیْها وَ ما أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِوَکیلٍ(41)﴾

ص: 388

علت اقامه براهین توحید ربوی در قرآن

چون سورهٴ مبارکهٴ «زمر» در مکه نازل شد و فضای مکه هم آلوده به شرک بود؛ لذا بحث های فراوانی در این گونه از سور مکی درباره مسئله توحید مطرح است که ملاحظه فرمودید. در جریان توحید افراد بر خلاف فطرت خود، یا ملحدند و اصلاً - معاذ الله - مبدأیی را قائل نیستند یا اگر قائلند، دو تا ذات واجب الوجود نامتناهی قائل نیستند، واجب الوجود و ذات نامتناهی را یکی می دانند؛ منتها در مسئله ربوبیت و تدبیر جهان و تدبیر کارهای انسانی، گرفتار شرک اند و به اصنام و اوثان اسناد می دهند و یا به فرشته ها اسناد می دهند و مانند آن و برای آنها یک تندیسی مجسمه ای تمثالی قائل اند؛ لذا قسمت مهم معارف قرآن در بخش توحید به توحید ربوبی برمی گردد، اما در ادعیه و در خطبه های نهج البلاغه و مانند آن، آن هم از توحید ذات سخن به میان می آید، مثل خطبه اول نهج البلاغه که فرمود: اگر صفت خدا زائد بر ذات باشد لازمه آن این است که خدای سبحان محدود باشد، معدود باشد و این محدود بودن با وجوب ذاتی و اله بودن سازگار نیست. اگر خدای سبحان حقیقتی است نامتناهی، چه اینکه این چنین است، حقیقت نامتناهی در مقابلش یک خدای دیگر فرض ندارد.

نمونه ای از برهان توحید ربوبی در آیه محل بحث

مطلب دیگر این است که در مکه چون کسی قائل به تعدد ذات نبود، قسمت مهم این براهین راجع به توحید ربوبی است، می فرماید: شما که ذات را واحد می دانید و کل عالم را هم او دارد تدبیر می کند، آسمان را او تدبیر می کند، باران را او می فرستد، شمس و قمر را او هدایت می کند، پس انسان را هم باید او تدبیر بکند؟! چطور کارهای انسان را، رزق انسان را، سلامت انسان را، شفای انسان را، سعادت انسان را به ارباب و اصنامتان اسناد می دهید. این ﴿لَئِنْ سَأَلْتَهُم﴾ در خیلی از سور هست، مخصوصاً در سورهٴ مبارکهٴ «عنکبوت» از آیه 61 به بعد، چند بار این مسئله و سؤال مطرح است. آیه 61 سورهٴ مبارکهٴ «عنکبوت» این بود: ﴿وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ لَیَقُولُنَّ اللّهُ﴾ در آیه محل بحث از تسخیر شمس و قمر سخن به میان نیامده؛ آیه 38 سورهٴ مبارکهٴ «زمر» که محل بحث است فرمود: ﴿وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللّهُ﴾ که اصل خلقت است؛ ولی در آیه 61 سورهٴ مبارکهٴ «عنکبوت»، گذشته از اصل خلقت، ربوبیت شمس و قمر؛ یعنی نظام سپهری هم مطرح شد: ﴿وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ لَیَقُولُنَّ اللّهُ﴾ با نون تأکید ثقیله؛ یعنی اینها هیچ تأملی ندارند در اینکه خالق آسمان ها و زمین خداست، مدبّر شمس و قمر هم خداست، این را قبول دارند؛ می فرماید اگر این است، اگر خدایی که خالق نظام کلی است و مدبّر شمس و قمر است، اگر اراده ای کرد تا کاری انجام بدهد، از این اصنام و اوثان چه ساخته است، وقتی از اینها کاری ساخته نیست، پس ﴿عَلَیْهِ یَتَوَکَّلُ الْمُتَوَکِّلُونَ﴾ و همچنین بعد از اینکه در آیه 62مسئله رزق را مطرح کرد که فرمود: ﴿اللّهُ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ یَقْدِرُ لَهُ إِنَّ اللّهَ بِکُلِّ شَیْ ءٍ عَلیمٌ﴾؛ یعنی ربوبیت رزق هم به دست اوست، در آیه 63 همین سورهٴ مبارکهٴ «عنکبوت» فرمود: ﴿وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ نَزَّلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَحْیا بِهِ اْلأَرْضَ مِنْ بَعْدِ مَوْتِها﴾؛ اگر از اینها سؤال کنی چه کسی باران نازل می کند، زمین مرده را چه کسی زنده می کند، درخت های خوابیده را چه کسی بیدار می کند؟ ﴿لَیَقُولُنَّ اللّهُ﴾، پس ﴿قُلِ الْحَمْدُ لِلّهِ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُونَ﴾. در غیر مکّه هر جا سخن از شرک بود، شرک در اصل ذات نبود که مثلاً دو تا ذات نامتناهی قائل باشند، غالباً اینها مشرک در ربوبیت بودند؛ حالا یا به قدّیسین بشر اسناد می دادند، یا به فرشته ها اسناد می دادند و مانند آن. جَهَله آنها از این اصنام و اوثان کمک می خواستند؛ ولی اهل نظر آنها کار را به دست آن مدبّرات الهی می سپردند؛ منتها اینها را تندیسی تمثیلی و مثالی تجسّمی برای آنها قائل بودند.

ص: 389

نگرانی رسول خدا از شرک ورزی مردم مکّه

در چنین فضایی وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) خیلی نگران شرک ورزی مردم مکه بود؛ لذا در دو آیه قرآن خدا فرمود که: ﴿فَلَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ﴾، با یک تفاوتی در جمله های بعدی ﴿عَلی آثارِهِمْ إِنْ لَمْ یُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدیثِ أَسَفاً﴾، (1) [1]یا ﴿أَلاّ یَکُونُوا مُؤْمِنینَ﴾ (2) [2]در دو آیه تعبیر خدا این است که به پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: تو داری جانت را می دهی که اینها چرا ایمان نمی آورند. در آیه سوم و در طایفه سوم فرمود: ﴿فَلا تَذْهَبْ نَفْسُکَ عَلَیْهِمْ حَسَراتٍ﴾؛ (3) [3]از شدت افسوس و حسرت جانت را از دست نده.

رفع نگرانی رسول خدا با ترجیع بندهای توحید ربوبی

از بس وجود مبارک حضرت نگران شرک مردم مکه بودند؛ لذا یک ترجیع بندی در سور مکی مطرح است. ترجیع بندهای قرآن؛ گاهی به صورت تکرار یک جمله است بعد از ذکر یک نعمت، مثل ﴿فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ﴾؛ (4) [4]گاهی به صورت ﴿لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ﴾ (5) [5]که این یک ترجیع بند جدایی است؛ در سوره «قمر» گاهی هم به این صورت نیست، به صورت تکرار سؤال است، این ﴿لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ﴾، ﴿لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ﴾ در چند جای قرآن آمده، این هم یک نحو ترجیع بندی است. برای رفع نگرانی حضرت فرمود: ما که برهان اقامه کردیم، در درون اینها هم که توحید ذاتی مطرح هست؛ منتها یک تحمیلی از خارج یک توحید ربوبی شرکی برای اینها ایجاد کرده است، اینها خیال می کنند غیر خدا کاری در عالم می تواند بکند، تو برای اینها تدبیر عالم را تفسیر بکن، مدیریت جهانی را، نظم جهانی را تفسیر کن، انسان را برای اینها تفسیر کن، مرگ و حیات را برای اینها تفسیر کن اینها راه می افتند؛ لذا در قرآن کریم - طبق دستور ذات اقدس الهی - آیاتی که نازل شده است، بخش وسیعی راجع به تفسیر عالم است، که عالم چیست، از کجا پیدا شد، کجا می رود، اینها قبلاً بسته بودند: ﴿أَنَّ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ کانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما﴾؛ (6) [6]یعنی شما بروید و بررسی کنید، ببینید اصلاً در آغاز امر این مجموعه نظام کیهانی و راه شیری و اجرام و اقرام سماوی آیا بسته بودند؛ یعنی چندین کوکب بودند، یا باز بودند؛ بسته بودند؛ یعنی یک عنصر بود یا چندین عنصر بود؛ شما اگر بروید بررسی کنید، می بینید که اول اینها بسته بودند ما باز کردیم، تولید ستاره از ستاره و مانند آن را ما راه انداختیم و یک قدر جلوتر بروید می بینید که اینها یک مشت دود بودند که ما اینها را به صورت شمس و قمر درآوردیم، این طور نیست که اول اینها یک نوری داشتند، در این ﴿ثُمَّ اسْتَوی إِلَی السَّماءِ وَ هِیَ دُخانٌ﴾ (7) [7]فرمود: یک مشت دود بود، ما آن را به صورت شمس و قمر درآوردیم، شما خیال نکنید اینها از خودشان نور داشتند. پس این یک قدر جلوتر بروید، یک قدر جلوتر بروید، این جهان بینی را، آسمان شناسی را، ستاره شناسی را، سپهر شناسی را، راه شیری شناسی را یکی پس از دیگری گفته، این است: «عَلَیْنَا إِلْقَاءُ الْأُصُولِ وَ عَلَیْکُمُ التَّفْرِیع» (8) [8]همین است. این دو روایت نورانی که مرحوم صاحب وسائل اینها را در کتاب قضا نقل کرده است که یکی از امام صادق و دیگری از امام رضا(سلام الله علیهما) هست، فرمود: مجتهدان، فقها، اصولیین باید بدانند که از طرف ما خاندان عصمت و طهارت القای اصول است، ما قوانین کلیه را القا می کنیم و شما هم باید استنباط کنید، تخریج فروع از اصول، ردّ فروع به اصول و سایه افکن کردن اصول نسبت به فروع که کار مجتهدان است، این کار شماست: «عَلَیْنَا إِلْقَاءُ الْأُصُولِ وَ عَلَیْکُمُ التَّفْرِیع». این دو تا روایت نورانی را مرحوم صاحب وسائل در باب قضا نقل کرده است که مجتهد باید این هنر را داشته باشد، تا اصول مأثور از اهل بیت(علیهم السلام) را سایه افکن فروع بکند، یک؛ و فروع را در تحت این اصول بپروراند، دو؛ که معنای اجتهاد است. این آیاتی که می گوید اولِ پیدایش این نظام سپهری یک مشت گاز بود، یک مشت دود بود، بعد اینها بسته بودند ما باز کردیم، هم آن ﴿ثُمَّ اسْتَوِی إِلَی السَّماءِ وَ هِیَ دُخانٌ﴾ به منزله القای اصل است که سپهر شناسان را وادار به تحقیق می کند و هم ﴿أَ وَ لَمْ یَرَ الَّذینَ کَفَرُوا أَنَّ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ کانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما﴾ اینها را به راه شیری شناسان هدایت می کند؛ فرمود اینها «رَتْق» بودند، بسته بودند، ما «فَتْق» کردیم. رَتْق و فَتْق؛ یعنی بسته را گشودن و باز کردن، اینها القای اصول است و فروع را به ستاره شناسان و منجّمین و مانند آن القا می کند.

ص: 390


1- کهف/سوره18، آیه6.
2- شعراء/سوره26، آیه3.
3- فاطر/سوره35، آیه8.
4- رحمن/سوره55، آیه13.
5- قمر/سوره54، آیه17.
6- انبیاء/سوره21، آیه30.
7- فصلت/سوره41، آیه11.
8- وسائل الشیعه، الشیخ الحرالعاملی، ج27، ص 61 و 62، أبواب صفات القاضی، وما یجوز ان یقضی به، باب 6 و 7، ط آل البیت. .

دفع تهدید مشرکان با توکل مستفاد از برهان توحید ربوبی

فرمود شما قبول دارید که غیر از خدا هیچ خالقی نیست، شمس و قمر را هم او آفرید، باران را هم او با آن نظم الهی خاص خود خلق می کند و می آفریند، حالا اگر یک چنین خدایی یک خیری خواست به ما برساند کدام یک از شما می توانید جلویش را بگیرید. این ﴿یُخَوِفُونَکَ بِالّذینَ﴾ (1) [9]همین بود که می ترساندند و می گفتند که اگر این کار را کنید؛ یا بت های ما به تو آسیب می رسانند و یا خود ما به تو آسیب می رسانیم. فرمود به آنها بگو اگر خدای سبحان یک کار خیری را اراده کرده است: ﴿هَلْ هُنَّ مُمْسِکاتُ رَحْمَتِهِ﴾ این که نیست. یا اگر ضرری را اراده کرده است: ﴿هَلْ هُنَّ کاشِفاتُ ضُرِّهِ﴾ این نیست. پس از غیر خدا هیچ کاری ساخته نیست. اگر از غیر خدا هیچ کاری ساخته نیست، به صورت حصر این متعلق را قبل از فعل ذکر کرده، نفرمود «یتوکل المتوکلون علیه» این تقدیم «علیه» هم مفید حصر است: ﴿عَلَیْهِ یَتَوَکَّلُ الْمُتَوَکِّلُونَ﴾؛ یعنی حتماً انسان باید وکیل بگیرد، چون کسی که از بسیاری از اسرار عالم بی خبر است و با اسرار عالم هم در ارتباط تنگاتنگ است، وقتی انسان از اسرار عالم بی خبر است و با آنها ارتباط دارد و خبر ندارد، باید وکیل بگیرد، وکیل هم غیر از او کسی دیگر نیست؛ لذا این تقدیم متعلق؛ یعنی «علیه» بر فعل مفید حصر است: ﴿عَلَیْهِ یَتَوَکَّلُ الْمُتَوَکِّلُونَ﴾.

ص: 391


1- زمر/سوره39، آیه36.

ترجیع بند های قرآن دال بر گفتگوی با مشرکان درباره تفسیر دین از مرگ

مطلب دیگر این است، این ترجیع بندی که به صورت ﴿لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ﴾، ﴿لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ﴾ درآمده است، می فرماید: با آنها گفتگو بکن، اینها را رها نکن، بعد بگو که دین آمده مرگ را برای شما معنا کرده است، این از بیانات نورانی سید الشهداء(سلام الله علیه) است، روز عاشورا در آن بحبوحه جنگ، مرگ را حضرت معنا کرده و فرمود: بسیاری از مردم خیال می کنند که مرگ یک گودالی است، یک چاله ای است و انسان در آن چاله فرو می رود و حال آنکه مرگ یک پل هست، چاله نیست، انسان از این پل رد می شود، آن طرفش برزخ است: «صَبْراً بَنِی الْکِرَامِ فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَةٌ» (1) [10]این بیانات بوسیدنی نیست؟! شما قبر را می بینید، بله قبر یک چاله ای بیش نیست؛ ولی انسانیت انسان که در این چاله نمی رود، مرگ پل هست، پل - حالا چه فلزی باشد چه چوبی باشد - یک ابزاری می خواهد، این پل اگر لرزان باشد می افتد، زیرش هم که گودال جهنم است؛ این پل را شما باید بسازید، با ابزارتان بسازید، محکم بسازید، سریع بسازید، صاف بسازید، نزدیک بسازید، اگر پل مشکل نداشته باشد، ابزارش محکم باشد، صاف باشد زود رد می شوید. این بیان نورانی پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «تُحْفَةُ الْمُؤْمِنِ الْمَوْت» (2) [11]هیچ هدیه ای برای انسان بهتر از هدیه مرگ نیست، برای اینکه تمام وجودش از این مرگ لذت می برد، اولیا را می بیند، انبیا و معصومین را می بیند،این یک تفسیری است؛ فرمود: «صَبْراً بَنِی الْکِرَامِ» که مرگ چاله نیست، مرگ گودال نیست، مرگ سیاه چاله نیست، مرگ نفاد نیست، مرگ پل است. این حرف ها قبلاً نبود، پیامبر آمد حیات را معنا کردند، موت را معنا کردند، انسان را معنا کردند و فرمودند حیات گیاهی یک طرف، حیات حیوانی یک طرف، شما حیات انسانی دارید، شما همیشه زنده اید، مرگی در کار نیست، بلکه شما روی مرگ پا می گذارید و مرگ را زیر پایتان له کرده و عبور می کنید، شما بر پل مسلّط هستید یا پل بر شما؟ فرمود: «فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَةٌ»؛ آدم که عبور می کند این پل زیر پای اوست، مرگ زیر پای ماست، ما روی مرگ پا می گذاریم و به آن طرف می رویم. این تعبیر لطیف قرآنی باعث می شد که ائمه(علیهم السلام) این را باز کردند، مفسّران راستین همین اند، فرمود: ﴿کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ﴾ (3) [12]هر کسی مرگ را می چشد، مثل اینکه یک لیوان آب را یا یک لیوان شربت را یا یک استکان چای را می چشد؛ یعنی ذائق آن مذوق را هضم می کند. این تعبیر نورانی سید الشهداء(سلام الله علیه) در آن بحبوحه روز عاشورا نشان می دهد که اینها در هر حالی مفسّر قرآن بودند، فرمودند مرگ زیر پای شماست، شما از روی این مرگ رد می شوید، از چه می ترسید، آخر آدم از پل می ترسد، آدم از زیر پل که چاله است می ترسد، از مرگ که نمی ترسد، فرمود: «صَبْراً بَنِی الْکِرَامِ فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَةٌ تَعْبُرُ بِکُم»

ص: 392


1- معانی الأخبار، الشیخ الصدوق، ص289.
2- المجازات النّبویه، السیدالشریف الرضی، ج1، ص327.
3- آل عمران/سوره3، آیه185.

تعلیم همراه با برهان بودن مناجات ائمه

پرسش: ؟پاسخ: برای اینکه ما نتوانستیم این پل را درست کنیم؛ البته خود اینها برای تعلیم ماست. اما همان اَبکی اَبکی هم با هشت - ده تا برهان در آن مناجات و در دعای ابوحمزه ثمالی هست؛ (1) گریه گریه خدایا من برای این است که یک وقتی به من بگویند ترا چرا مجالس علما را ترک کردی؟ چرا با فقرا نبودی؟ چرا با مؤمنین نبودی؟ چرا در و دیوار عالَم موعظه می کرد گوش ندادی؟ چرا به دنبال این و آن راه افتادی؟ چرا «أحلام النائم» بودی؟ من جواب تو را چه بگویم؟ همه این براهین را وجود مبارک امام سجاد در دعای ابوحمزه ثمالی اقامه می کند، می فرماید: «لعلک» دیدی که من در مجلس بطّالین ام، هر حرفی را گوش می دهم، این همین است. وقتی آدم عمرش را با اینها تلف می کند، هر جا حرف باشد دنبالش راه می افتد، این لعلک، لعلک، لعلک، برهان مسئله است؛ لذا می فرماید شاید دیدی هر جا سخن از لهو و لعب است من آنجا پیدا می شدم که این گریه دارد. غرض این است که «اَبکی» محض بدون برهان نیست. بنابراین، اینکه فرمود: ﴿عَلَیْهِ یَتَوَکَّلُ الْمُتَوَکِّلُونَ﴾ بعد برهان اقامه می کند که یک مرگی هست، شما که از این مرگ نمی توانید عبور کنید، برای اینکه پل درست نکردید، زیرش هم که چاله است؛ لذا می افتید در جهنم. چاله سیاه، چاله ایی نیست که شما در آن نابود بشوید؛ این گودال، گودال جهنمی است که شما با دست خودتان حفر کردید. این دو تا دلیل را در همین بخش ذات اقدس الهی مطرح کرده.

ص: 393


1-

آشکار شدن رسوایی و عذاب مشرکان در آخرت

بعد از آن برهان می فرمایند که یک کمی صبر کنید عالم تمام نشده، این طور نیست که مرگ آخر خط باشد، که مرگ پل است. حالا که این طور شد، معلوم می شود که چه کسی در آن روز رسوا می شود، یک؛ چه کسی عذاب دائم دامنگیرش می شود، دو؛ در بخشی از آیات می فرماید: ﴿لَهُمْ خِزْیٌ فِی الدُّنْیا﴾؛ (1) [14]اینها هم رسوای دنیایند و هم رسوای آخرت، در این قسمت یک رسوایی را ذکر می کند، آن دومی هم رسوایی است؛ منتها خزی ندارد؛ فرمود شما بعد می بینید که چه کسی گرفتار خزی می شود و چه کسی ﴿یَحِلُّ عَلَیْهِ عَذابٌ مُقیمٌ﴾.

پرسش: ؟پاسخ: خیلی فرق می کند که ما وکیل می گیریم و عمل می کنیم توکل می کنیم. یک وقتی کار خود را به خدا می سپاریم و می گوییم تو وکیل ما باش: «توکلت علیک»؛ یک وقتی سخن از توکیل نیست که ما حالا یک قولی داشته باشیم و امثال ذلک، عملاً و فعلاً کارمان را به او می سپاریم.

در این آیه ای که محل بحث است فرمود که ﴿فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ یَأْتیهِ عَذابٌ یُخْزیهِ﴾، این خزی دنیایی است ﴿وَ یَحِلُّ عَلَیْهِ عَذابٌ مُقیمٌ﴾ که به قرینه مقیم این عذاب اخروی است. در بخشی از آیات دیگر دارد که اینها ﴿لَهُمْ خِزْیٌ فِی الدُّنْیا﴾، آن آیه دیگر این است که آنها هم رسوای دنیا هستند و هم رسوای آخرت. در اینجا سخن از دو تا رسوایی نیست، گرچه ﴿وَ یَحِلُّ عَلَیْهِ عَذابٌ مُقیمٌ﴾ هم رسوایی است؛ منتها تعبیر خزی نشده است. فرمود یک چنین روزی در پیش داریم، ما نگران نیستیم، ما نگران شماییم، ما حق را ﴿عَلی بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ﴾ (2) [15]می بینیم و جلوی راهمان را هم می بینیم، از آینده هم باخبریم و مطمئن هم هستیم، این طور نیست؛ ولی شما خودتان را باید دریابید. بنابراین اصراری که سور مکی دارد و پشت سر هم می فرماید: ﴿لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ﴾، ﴿لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ﴾ هم برای بی تابی پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است که در سه آیه فرمود: اینقدر نسبت به اینها علاقمندی که نزدیک است جان بدهی! ﴿فَلَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ﴾ در دو جا، ﴿لا تَذْهَبْ نَفْسُکَ عَلَیْهِمْ حَسَراتٍ﴾ در جای سوم، هم اینکه محل ابتلا بود.

ص: 394


1- مائده/سوره5، آیه33.
2- هود/سوره11، آیه17.

بعد سرانجام فرمود که ما ترک مخاصمه نکردیم، ما می گوییم ﴿لَکُمْ دینُکُمْ وَ لِیَ دینِ﴾ (1) [16]کاری به ما نداشته باشید، هر دینی می خواهید داشته باشید، داشته باشید؛ ولی راه این است؛ ما آمدیم شما را به شما بشناسانیم، مرگ را معرفی بکنیم، حیات را معرفی بکنیم، عالم را تفسیر بکنیم، این کارها را کردیم، حالا هر کسی بخواهد قبول بکند، هر کسی می خواهد نکول

مقصود از شرک در عبادت و سرانجام آن

پرسش: ؟پاسخ: شرک در ربوبیت منتهی می شود به کفر، به همان شرک ذات اقدس الهی چون کسی که دو تا «رب» قائل است و اینها را می گوید: ﴿هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللّهِ﴾، (2) [17]این شفاعت را بالاستقلال قائل است، وقتی بالاستقلال قائل بود معنایش این است که این در شفیع بودن، در مقرِّب بودن «الی الله» مستقل است، این سمت ربوبیت را به اینها می دهد. مشرک معنایش این نیست که دو تا خدا قائل است، معنایش این است کاری که مربوط به خداست به اینها می دهند، اینها شرک در عبادت دارند، این شرک در عبادت که به معنای ریا نیست؛ اینکه می گویند ﴿ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِیُقَرِّبُونا﴾ (3) [18]که اینها مشرک در عبادت اند، معنایش این نیست که یک قدری خدا و یک قدری بت ها را عبادت می کنند که این بشود ریا، این نیست؛ معنایش این است عبادتی که خالصاً «لله» هست، همین را «خالصاً للصنم و الوثن» مصرف می کنند، برای خدا شریک قرار می دهند، مثل اینکه مالی که برای زید است همه مال را بدهند به عمرو این جا شما عمرو را به حساب زید نشاندید، این مال برای زید است، چرا به عمرو دادید. این را شریک او قرار دادند نه مال را تقسیم کردند، همه مال را می دهند به عمرو؛ این جا هم همه عبادت را می دهند به بت ها اینها خدا را عبادت نمی کنند، نه اینکه یک قدری خدا را عبادت می کنند و یک قدری غیر خدا را، بلکه فقط غیر خدا را عبادت می کنند. این توحید عبادی که برای خداست، همه این را می دهند به صَنَم و وَثَن، در حقیقت این صنم و وثن را شریک «الله» قرار دادند.

ص: 395


1- کافرون/سوره109، آیه6.
2- یونس/سوره10، آیه18.
3- زمر/سوره39، آیه3.

فرمود: ﴿قُلْ یا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلی مَکانَتِکُمْ﴾ شما این منزلت و این کاری که دارید انجام بدهید؛ ولی ما نگران شما هستیم، از این جهت که پایان کار شما دو تا رسوایی است: یکی رسوایی دنیا و یکی رسوایی آخرت؛ ولی هر کسی که اهل توکل است - که غیر خدا باید توکل کند - منحصراً باید به «الله» توکل کند که تقدیم «علیه» مفید این حصر است: ﴿عَلَیْهِ یَتَوَکَّلُ الْمُتَوَکِّلُونَ﴾ بعد به رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: ﴿إِنّا أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ لِلنّاسِ﴾، ما قرآن را برای همه که خود شما هم جزء ناس هستید نازل کردیم، ﴿بِالْحَقِّ﴾ هم نازل کردیم که این «با» بای مصاحبه است که قرآن در صحبت حق است، یا «با» بای ملابسه است که قرآن در لباس حق است و این ﴿الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ﴾ (1) [19]هم از همین راه است و بارها ملاحظه فرمودید که انزال قرآن از سنخ انزال مَطَر نیست. خدای سبحان باران را نازل کرد؛ یعنی به زمین انداخت، قرآن کریم را نازل کرد؛ یعنی به زمین آویخت نه انداخت، این حبل متین یک طرفش دست اوست و یک طرفش دست ما، این طور نیست که به زمین انداخته باشد. که در این حدیث شریف «إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْنِ کِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی» (2) [20]آن جا دارد احدهما که ثَقَل اکبر است: «احدُ طرفیه بید الله سبحانه و تعالی و الطرف الاخر بایدیکم» این بیان نورانی در آن حدیث ثقلین هست؛ یعنی این کتابی که ما الآن در خدمتش هستیم، این دنباله این حقیقت کتاب هست، هر چه بالاتر می روید قرآن کریم است، به آن اوج که رسیدید می بینید که دست بی دستی خدای سبحان آن بالا را گرفته و این قرآن را آویخت نه انداخت؛ لذا به ما گفتند ﴿اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ﴾؛ (3) [21]این حبلی که اعتصام او سودآور است، برای اینکه به جای بلندی بسته است، وگرنه حبل، یعنی طنابی که در گوشه مغازه افتاده است مشکل خودش را حل نمی کند، اعتصام به او چه سودی دارد. اگر - معاذ الله - این کتاب یک کتابی بود مثل باران که این را انداخته باشد زمین، اعتصام به او چه مشکلی را حل می کند، مثل طناب انداخته در یک گوشه مغازه، طنابی که به جای محکم و بلند بسته است اعتصام آن سودآور است؛ فرمود این قرآن را بگیرید تا نیفتید. اول سورهٴ مبارکهٴ «زخرف» معنا کرده، این مضمون آن جا هست ﴿إِنّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیّاً لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ ٭ وَ إِنَّهُ فی أُمِّ الْکِتابِ لَدَیْنا لَعَلِیُّ حَکیمٌ﴾. (4) [22]یک طرف این طناب «علیّ حکیم» است که نه عبری است و نه عربی و به دست خداست، طرف دیگرش «عربی مبین» است که به دست شماست. بنابراین این «با» چه بای «مصاحبه» باشد و چه بای «ملابسه» باشد؛ اگر لباس است درون و بیرون را همین «حق» دارد اگر مصاحبت است درون و بیرون را «حق» دارد.

ص: 396


1- بقره/سوره2، آیه147.
2- تفسیر القمی، علی بن ابراهیم القمی، ج2، ص345.
3- آل عمران/سوره3، آیه103.
4- زخرف/سوره43، آیه3.

عدم توانایی کتب ادبی در تفسیر «بالحق» بودن قرآن

یک معنای ثالثی هم هست که در المغنی و امثال المغنی نیست. بارها شنیدید که «از شافعی نپرسید امثال این مسائل»، یک «الحقی» با «باء» به کار می رود که قوی تر و غنی تر از «بای» مصاحبه است، قوی تر و غنی تر از «بای» ملابسه است؛ یعنی درون این، بیرون این، صدر این، ذیل این، حواشی این، متن این، گوهر این، جوهر این، عَرَض این، همه حق است. این را شما از «بای» ملابسه و مصاحبه مغنی و امثال مغنی که استنباط نمی کنید آن وقت این کتابی که ما می گوییم حق است، نه یعنی در صحبت حق است که حق چیز دیگری باشد و این مصاحب حق باشد، یا متلبس به حق باشد که حق لباس او باشد و این پوشاکی داشته به نام حق، خیر! گوهر ذات این حق است که ﴿الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ﴾؛ ما یک چنین کتابی نازل کرده؛ لذا هیچ بطلان در آن ندارد: ﴿لا یَأْتیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ﴾ (1) [23]«لا من فوقه و لا من تحته لا من اَمامِه و لا من خلفه لا من یمینه و لا من یساره» از هیچ راه بطلان به این کتاب راه ندارد. کسی اشکال بکند، نقد بکند، نقض بکند، یک طرف بخواهد نفوذ پذیر باشد نیست، برای اینکه این با حق ساخته شده است، وقتی چیزی با حق ساخته بشود، بطلان از کجا راه پیدا می کند. لباسش حق نیست، مصاحبش حق نیست، هویت او حق است؛ اگر هویت او حق است، بطلان از کجا راه پیدا کند. این که فرمود: ﴿لا یَأْتیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ﴾؛ یعنی آن گوهر بطلان پذیر نیست، اشکالی بشود، گذشت زمانی بشود، تغییری بشود، تفسیری بشود که - معاذ الله - بتواند او را از بین ببرد، این طور نیست؛ لذا فرمود: ﴿إِنّا أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ لِلنّاسِ بِالْحَقِّ﴾.

ص: 397


1- فصلت/سوره41، آیه42.

بازگشت سود و زیان پذیرش و ردّ هدایت قرآن به خود انسان ها

اگر کسی پذیرفت ﴿فَلِنَفْسِهِ﴾ این طور نیست که یک سودی به دیگران برساند آن بیان نورانی سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» این بود که محال؛ یعنی محال، محال است که کسی نسبت به دیگری کار خیر بکند و محال است که کسی نسبت به دیگری کار شر بکند، بله هر کسی کار خیری کرد، آن نود و نُه درصدش مال خود اوست، یک درصدش به غیر می رسد. این «لامی» که در سورهٴ «اسراء» است لام اختصاص است: ﴿إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ ِلأَنْفُسِکُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها﴾ (1) [24]این «لام» لام اختصاص است نه لام نفع تا ما بگوییم اوّلی «لام» نفع است و دومی برای مشاکله گفته شده. اگر کسی در درون خانه اش یک ریاحینی و گل های معطر خوبی غرس بکند، تمام برکات آن؛ اگر مثمر باشد ثمرش و اگر معطَّر باشد تمام عطرش برای خود اوست، گاهی هم یک نسیمی می وزد و بوی آن را به رهگذر بیرون می رساند و آن رهگذر شامه اش معطر می شود. پس ما هر کار خیری بخواهیم بکنیم؛ فرض کنیم یک کار خیری کردیم و برای یک کسی مسکنی ساختیم، ما گفتیم خودمان که مسکن داریم، برای فلان کس مسکن بسازیم، مدرسه بسازیم، مسجد بسازیم، این نود و نُه درصدش برای خود ماست یک درصدش بیرون از جان ماست که آن سنگ و گِل است؛ کار شر هم همین طور است اگر کسی - معاذ الله - به کسی آسیب رساند، به آبروی کسی آسیب رساند، این نود و نُه درصد شرش برای خودش است، مثل اینکه درون خانه خودش یک کَنیفی بکند، تمام بوهای بد او را آزار می دهد، گاهی هم باد می وزد و مشام رهگذر را رنج می دهد، وگرنه عمل شرّ در درون خود ما سامان می پذیرد، عمل خیر هم در درون خود ما سامان می پذیرد؛ این جا فرمود: ﴿فَمَنِ اهْتَدی فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما یَضِلُّ عَلَیْها﴾، آثار ضعیفی به بیرون منتقل می شود ﴿وَ ما أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِوَکیلٍ﴾ چرا اینقدر غصه می خوری! تو که وکیل اینها نیستی، تو رسول اینهایی، باید بگویی که گفتی، احتجاج بکنی کردی، مبارزه بکنی کردی، مناظره بکنی کردی، صبر بکنی کردی، از بس این «رحمة للعالمین» نگران امت بود. تعبیر نورانی امام باقر(سلام الله علیه) است که فرمود: «ما که نمی توانیم بگوییم بگذار تا بیفتد و بیند سزای خویش»، (2) فرمود: «بَلِیَّةُ النَّاسِ عَلَیْنَا عَظِیمَةٌ» ما یک ابتلای سختی داریم: «إِنْ دَعَوْنَاهُمْ لَمْ یَسْتَجِیبُوا لَنَا وَ إِنْ تَرَکْنَاهُمْ لَمْ یَهْتَدُوا بِغَیْرِنَا»؛ (3) [26]فرمود ما گرفتار مردمی شدیم که دعوت می کنیم نمی آیند، رها کنیم آخر راه غیر از این نیست، ما که نمی توانیم بگوییم «بگذار تا بیفتد و بیند سزای خویش». این از بیانات نورانی پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است، فرمود شما چقدر چشمتان را دوست دارید، چقدر گوشتان را دوست دارید، چقدر دلتان را دوست دارید، مواظب اینها هستید دیگر، این که فرمود: ﴿إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ کُلُّ أُولئِکَ کانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً﴾؛ (4) [27]ما موظفیم چشم و گوش و دلمان را حفظ بکنیم؛ حضرت فرمود همان طور که چشمتان را باید حفظ بکنید و گوشتان را حفظ بکنید و مسئول چشم و گوشتان هستید، همه یعنی همه، مخصوصاً دولت مردان، مسئول این مردم اند، فرمود: «کُلُّکُمْ رَاعٍ وَ کُلُّکُمْ مَسْئُولٌ عَنْ رَعِیَّتِه». (5) [28]مسئولان باید مردم را چشم و گوش خود بدانند، دلشان بدانند؛ دل مسئولان باید برای دل خودشان بسوزد و آن مردم اند؛ دل مسئولان باید برای گوششان بسوزد و آن مردم اند؛ دل مسئولان باید برای چشمشان بسوزد و آن مردم اند؛ این حرفها بوسیدنی نیست؟! اگر در سورهٴ «اسراء» فرمود: ﴿إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ کُلُّ أُولئِکَ کانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً﴾؛ همین پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که مفسّر قرآن است، فرمود: مردم هم چشم و گوش مسئولین اند: «کُلُّکُمْ رَاعٍ وَ کُلُّکُمْ مَسْئُولٌ عَنْ رَعِیَّتِه» اگر از چشم و گوشتان سؤال بشود، از مردم هم سؤال می شود، از تولیدشان از شغلشان، از کار و بیکاریشان که - ان شاء الله - امیدواریم نظام به برکت ولی عصر محفوظ بماند.

ص: 398


1- اسراء/سوره17، آیه7.
2-
3- الخرائج و الجرائح، ابن هبه الله الرّاوندی، ج2، ص893.
4- اسراء/سوره17، آیه36.
5- جامع الأخبار أو معارج الیقین فی أصول الدین، الشیخ محمد بن محمد السبزواری، ج1، ص327.

!!!!!!!

[1]کهف/سوره18، آیه6.

[2]شعراء/سوره26، آیه3.

[3]فاطر/سوره35، آیه8.

[4]رحمن/سوره55، آیه13.

[5]قمر/سوره54، آیه17.

[6]انبیاء/سوره21، آیه30.

[7]فصلت/سوره41، آیه11.

[8]وسائل الشیعه، الشیخ الحرالعاملی، ج27، ص 61 و 62، أبواب صفات القاضی، وما یجوز ان یقضی به، باب 6 و 7، ط آل البیت. .

[9]زمر/سوره39، آیه36.

[10]معانی الأخبار، الشیخ الصدوق، ص289.

[11]المجازات النّبویه، السیدالشریف الرضی، ج1، ص327.

[12]آل عمران/سوره3، آیه185.

[13]اقبال بالاعمال الحسنه، ج1، ص167، ط حدیثه.

[14]مائده/سوره5، آیه33.

[15]هود/سوره11، آیه17.

[16]کافرون/سوره109، آیه6.

[17]یونس/سوره10، آیه18.

[18]زمر/سوره39، آیه3.

[19]بقره/سوره2، آیه147.

[20]تفسیر القمی، علی بن ابراهیم القمی، ج2، ص345.

[21]آل عمران/سوره3، آیه103.

[22]زخرف/سوره43، آیه3.

[23]فصلت/سوره41، آیه42.

[24]اسراء/سوره17، آیه7.

[25]سعدی، مواعظ، غزلیات، غزل38.

[26]الخرائج و الجرائح، ابن هبه الله الرّاوندی، ج2، ص893.

ص: 399

[27]اسراء/سوره17، آیه36.

[28]جامع الأخبار أو معارج الیقین فی أصول الدین، الشیخ محمد بن محمد السبزواری، ج1، ص327.

!!!!!!!

تفسیر آیات 39 تا 42 سوره زمر 93/09/11

تفسیرآیات 39 تا 42 سوره زمر

﴿قُلْ یا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلی مَکانَتِکُمْ إِنّی عامِلٌ فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ(39) مَنْ یَأْتیهِ عَذابٌ یُخْزیهِ وَ یَحِلُّ عَلَیْهِ عَذابٌ مُقیمٌ(40) إِنّا أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ لِلنّاسِ بِالْحَقِّ فَمَنِ اهْتَدی فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما یَضِلُّ عَلَیْها وَ ما أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِوَکیلٍ(41) اللّهُ یَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ حینَ مَوْتِها وَ الَّتی لَمْ تَمُتْ فی مَنامِها فَیُمْسِکُ الَّتی قَضی عَلَیْهَا الْمَوْتَ وَ یُرْسِلُ اْلأُخْری إِلی أَجَلٍ مُسَمًّی إِنَّ فی ذلِکَ َلآیاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ(42)﴾

محاوره رسول خدا با مشرکان مکه و اخبار از دو عذاب نتیجه اعمال آنان

در سورهٴ مبارکهٴ «زمر» که در مکه نازل شد، محاوره ای بین وجود مبارک حضرت و مردم مکه بود؛ گاهی در مسئله توحید، گاهی در وحی و نبوت، گاهی هم در مسئله معاد بود که فرمود: ﴿یا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلی مَکانَتِکُمْ﴾ بعد از اقامه برهان فرمود که این عالَم، عالَم منظمی است، ما به سمت هدف حرکت می کنیم، این طور نیست که ما را رها کنند یا شما را رها کنند و در عالَم هر چه گذشت بی حساب باشد! شما دو عذاب در پیش دارید: یکی در دنیاست که فرمود: ﴿مَنْ یَأْتیهِ عَذابٌ یُخْزیهِ﴾ و یکی هم در آخرت که ﴿وَ یَحِلُّ عَلَیْهِ عَذابٌ مُقیمٌ﴾؛ این کلمه مقیم نشان می دهد که این عذاب مربوط به معاد است، زیرا دنیا چون «دار الممَرّ» است نه «دار القرار»، عذاب مقیم نخواهد داشت و عذابش هم مثل خود دنیا گذراست؛ اگر دنیا به آخرت تبدیل می شود، پس عذاب دائم نخواهد بود. از این کلمه مقیم می شود استنباط کرد که منظور عذاب آخرت است.

ص: 400

«هَجر جمیل» راه جمع بین دو مأموریت پیامبر در ارتباط با مردم

وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) گذشته از اینکه ﴿رحمةً للعالمین﴾ (1) [1]هست، رحمت خاصه نسبت به امت و شهروندان خودش هم هست. در دو جای قرآن خدا فرمود: ﴿فَلَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ﴾ (2) [2]و در یک جا هم فرمود: ﴿فَلا تَذْهَبْ نَفْسُکَ عَلَیْهِمْ حَسَراتٍ﴾؛ (3) [3]اما هیچ کدام از این سه طایفه آیات به این معنا نیست که آنها را رها کن! در بخش هایی از قرآن کریم فرمود: به یاد ابراهیم باش، به یاد موسی باش، به یاد عیسی باش: ﴿وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ مُوسی﴾، (4) [4]﴿وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ إِبْراهیمَ﴾، (5) ﴿وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ﴾ کذا و کذا؛ یعنی به یاد اینها باش که اینها مقاومت کردند. در بخشی از آیات فرمود که هرگز به یاد یونس از آن جهت که قوم خود را رها کرد نباش: ﴿وَ لا تَکُنْ کَصاحِبِ الْحُوتِ﴾، (6) [6]پس درباره همه انبیا فرمود آن راه را ادامه بده، ولی راه یونس را نرو که قوم خودش را ترک کرده بود. بعد فرمود که تو دو تا وظیفه داری: یکی با مردم باش و دیگر اینکه با مردم نباش؛ با مردم باش برای اتمام حجت که ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ﴾، (7) [7]با مردم نباش برای اینکه ﴿وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمیلاً﴾؛ (8) اینها را به دل راه نده که اگر ایمان نیاوردند تو از غصه نتوانی زندگی کنی بالأخره تو یک وظیفه ای داری هجر جمیل آن است که نظیر کار یونس نباشد در بین مردم زندگی کردن و با خدا بودن این کار هجر جمیل است اگر آدم تمام هویت اش را به مردم بدهد گرفتار فراز و نشیبِ مردم است؛ ولی اگر وظیفه خود را در بین مردم منتقل کند و جان خود را با خدا مرتبط بداند، چنین انسانی نگران نیست، برای اینکه وظیفه خود را انجام داد، تلاش و کوشش خود را کرد و دیگر مسئله ﴿فَلَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ عَلی آثارِهِمْ إِنْ لَمْ یُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدیثِ أَسَفاً﴾ (9) [9]نخواهد بود، ﴿فَلا تَذْهَبْ نَفْسُکَ عَلَیْهِمْ حَسَراتٍ﴾ نخواهد بود؛ لذا فرمود: مثل یونس نباش! این ﴿وَ اذْکُرْ﴾؛ یعنی این راهی که انبیای قبلی ادامه می دادند شما هم ادامه بده؛ اما مثل یونس نباش که قوم خودش را رها کرده و جمع بین این دو راه هم «هَجر جمیل» است: ﴿وَ اهْجُرْهُمْ﴾، اما ﴿هَجْراً جَمیلاً﴾ نه اینکه مردم را رها کنی.

ص: 401


1- انبیاء/سوره21، آیه107.
2- کهف/سوره18، آیه6.
3- فاطر/سوره35، آیه8.
4- مریم/سوره19، آیه51.
5- مریم/سوره19، آیه41.
6- قلم/سوره68، آیه48.
7- بقره/سوره2، آیه129.
8- مزمل/سوره73، آیه10.
9- کهف/سوره18، آیه6.

بنابراین وظیفه کسانی که وارثان انبیا هستند، مشخص می شود که آنها هم این دو وظیفه را دارند؛ هم باید با مردم باشند و هم رابطه شان با «الله» قطع نشود، تا زده نشوند، بریده نشوند، منقطع نشوند، تا آنجایی که ممکن است دعوت می کنند، قبول و نکول مردم در او اثر نگذارد که برنجد و گله کند.

تبیین حق بودن حقیقت قرآن و ناتوانی ادبیات در تفسیر آن

بعد فرمود: ﴿إِنّا أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ لِلنّاسِ بِالْحَقِّ﴾ این کتاب - همان طور که در بحث دیروز ملاحظه فرمودید - کتابی است که اگر ما یک وقت بخواهیم این را بگوییم «القرآن ما هو؟» با اینکه ماهیت ندارد، جنس و فصل ندارد، ماده و صورت ندارد، از سنخ حقیقت است اگر بخواهیم بگوییم «ما هو؟» جوابش این است که «حقٌ»، نه اینکه در لباس حق است که «باء» بای ملابسه باشد، نه اینکه در صحبت حق است که «باء» بای مصاحبه باشد. یک بیان نورانی امام باقر(سلام الله علیه) درباره عربی مبین دارد، فرمود قرآن، عربی مبین است؛ یعنی همه ادبیات را معنا می کند و هیچ ادبیاتی نیست که بتواند از عهده تفسیر قرآن بر بیاید. شما اینها را خوب درس گرفتید، گفتند «باء» یا «للملابسه» است یا «للمصاحبه»، اما «باء»ی که در درون شیء باشد، از گوهر شیء خبر بدهد، این دیگر در مغنی و امثال مغنی نیست. این قرآن «بالحق» است نه یعنی لباسش حق است، اما متلبس آن را نمی دانیم چیست، مصاحبش حق است اما خودش نمی دانیم چیست؟ نه خیر، خودش را می دانیم چیست.

ص: 402

شباهت کتاب تدوین و تکوین در حق بودن تار و پود آن

این کتاب به حق ساخته شده، مثل اینکه خدای سبحان می فرماید من مصالح ساختمانی عالم را با حق خلق کردم، این ﴿خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ بِالْحَقِّ﴾ (1) [10]همین است. این «حق مخلوقٌ به» که در کتاب بعضی اهل معرفت هست همین است؛ یعنی اگر از خدا سؤال کنی؛ عالم را با چه خلق کردی، می گوید با حق. یک وقت است از یک مهندس سؤال می کنند، شما این شبستان را، این مسجد را، این ساختمان را با چه ساختی؟ می گوید با آهن ساختم، با سیمان ساختم، با سنگ ساختم؛ اگر از خدا سؤال کنیم که شما آهن و سنگ و سیمان را با چه ساختی؟ نفس و روح مُلک و ملکوت را با چه ساختی؟ دنیا و آخرت را با چه ساختی؟ آن مصالح ساختمانی که عالم را با آن ساختی چیست؟ می فرماید: ﴿خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ بِالْحَقِّ﴾؛ این عالم با حقیقت ساخته شده، لذا بازی بر نمی دارد و هر که بازی کرد سرش به سنگ می خورد، هیچ کس نیامد که بازی کند و به مقصد برسد، اینجا جای بازی نیست. این حرف، حرف تازه است، این حرف را نمی شود با بای ملابسه یا مصاحبه فهماند، هم عالَم با حق است که به آن می گویند «حق مخلوقٌ به». خدایا تو سنگ را با چه آفریدی؟ فرمود به «حق» آفریدم، آسمان را با چه آفریدی، مُلک و ملکوت را با چه آفریدی؟ فرمود به «حق» خلق کردم، مصالح ساختمانی من حق است: ﴿خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ بِالْحَقِّ﴾. گاهی به صورت فعل ماضی است، گاهی به صورت فعل متکلم است، گاهی به صورت موجبه است، گاهی به صورت سالبه است، می فرماید: ما بازیگر نیستیم که هر مصالح ساختمانی را بیاوریم در عالَم هزینه کنیم، ما بازیگر نیستیم و اینجا هم جای بازی نیست. بنابراین اگر کسی بخواهد در عالم بازی کند سرش به سنگ می خورد، با دین بخواهد بازی کند سرش به سنگ می خورد. فرمود ما این قرآن را به «حق» خلق کردیم.

ص: 403


1- انعام/سوره6، آیه73.

عدم توانایی انسانِ بدون معصوم در فهم لطایف قرآن

این بیان نورانی امام (سلام الله علیه) که فرمود قرآن عربی مبین است؛ یعنی «یُبِینُ الْأَلْسُنَ وَ لَا تُبِینُهُ الْأَلْسُن»؛ (1) [11]حضرت فرمود هیچ زبانی نمی تواند قرآن را درست معنا کند، شما با هر لغتی بخواهی قرآن را معنا کنی، کمبودی دارد. عرب که ادبیاتی نداشت، ادبیات بعد از نزول قرآن آمد، مگر عرب کتاب نحو مدوَّن، صَرْف مدوَّن، معانی و بیان و بدیع مدوَّن داشت؟ یک بیان نورانی از حضرت امیر(سلام الله علیه) آمد که بعضی از شاگردان ایشان نحو و صَرف را از آنجا استفاده کردند؛ لذا فرمود ممکن نیست کسی بدون روایات قرآن را بفهمد، این لطایفی است که اینها بیان کردند، فرمودند گوهر این کتاب حق است: ﴿إِنّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ﴾. آن بیان نورانی پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که فرمود: «انی تارک فیکم الثقلین»، آن «ثَقل» را اگر خواستی پیدا کنی در قرآن پیدا می کنی، قرآن را اگر خواستی پیدا کنی در عترت پیدا می کنی! این حبلی است که یک تار آن ولایت و یک پود آن وحی است، این طور نیست که مثلاً مسئله امامت و ولایت و اهل بیت کنار باشند، قرآن هم کنار باشد، اینها دو چیز باشند و اگر دو چیز باشند به دو شیء منتهی می شوند نه به یک شیء، اینها گره خورده اند: «لن یفترقا»؛ (2) [12]هرگز از هم جدا نمی شوند. اگر تار و پود طنابی به هم رشته و بافته باشد، دیگر «لن یفترقا» است؛ اگر اهل بیت را می خواهید پیدا کنید در قرآن پیدا می کنید و اگر قرآن را بخواهید پیدا کنید در روایات پیدا می کنید؛ لذا هرگز اینها از هم جدا نخواهند بود.

ص: 404


1- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج2، ص632، ط اسلامی.
2-

تفاوت حفظ نمودن قرآن و باران بعد از نزول

پرسش:؟پاسخ: باران را که رها نکرده است. ذات اقدس الهی «مع کل شیء» است. وقتی «مع کل شیء» باشد؛ لطف خدا، فیض خدا، دست بی دستی خدا در زمین باران را حفظ می کند؛ ولی دست بی دستی خدا قرآن را از زمین تا ملکوت حفظ می کند. فرق است بین اینکه کسی با آن دستی که ﴿مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ﴾؛ در آن نقطه پایینی مَطَر و باران را حفظ کند، بلکه در زیر زمین باران را حفظ کند که فرمود: ﴿فَسَلَکَهُ یَنابیعَ فِی اْلأَرْضِ﴾؛ (1) [13]فرمود ما باران را به اندازه می فرستیم، بعد زمین دهان باز می کند آن را جذب می کند، تمام باران ها می رود دل زمین و دلِ زمین هم مثل روی زمین تحت رهبری ما اداره می شود، آنجا همدو راه دارد سه راه دارد چهار راه دارد: ﴿فَسَلَکَهُ یَنابیعَ فِی اْلأَرْضِ﴾؛ چقدر باید پایین بروند هم ما باید دستور بدهیم، اجازه نمی دهیم خیلی پایین برود، برای اینکه مردم می خواهند چاه بکنند آب در بیاید، این اگر یک کیلومتر پایین برود که دیگر مردم در خشکسالی غرق می شوند، چطور می توانند زندگی کنند، نفت و گاز هم همین طور است: ﴿قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ ماؤُکُمْ غَوْراً فَمَنْ یَأْتیکُمْ بِماءٍ مَعینٍ﴾ این چنین نیست که زمین هر جا جا دارد بتواند این باران ها را فرو ببرد، این موظف است در یک سطح معینی نگاه بدارد، هر چه ما دستور دادیم که کجا چهار را باشد، کجا سه راه باشد، کجا ذخیره بشود که یَنبوع و چشمه ای جوشان شود، اینها را ما دستور می دهیم. اگر - خدای ناکرده - اراده الهی تعلق گرفته که قومی گرفتار قحطی شوند، ما دستور می دهیم این آب ها برود پایین تر. ﴿أَ رَأَیْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ ماؤُکُمْ غَوْراً﴾؛ اگر غائر شد و فرو رفت، یک کیلومتر پایین رفت با چه وسیله ای می توانید چاه بکنید و آب بیرون بیاورید، نفت و گاز هم همین طور است. خدای سبحان با این دست بی دستی اش در زمین اینها را حفظ می کند و با دست بی دستی خود «کِلْتَا یَدَیْهِ یَمِینٌ» (2) [14] از زمین تا ملکوت قرآن را حفظ می کند.

ص: 405


1- زمر/سوره39، آیه21.
2- تفسیر القمی، علی بن ابراهیم القمی، ج1، ص37.

پرسش: .؟پاسخ: انسان به «حق» است، برای اینکه فطرتش حق است و عوض نمی شود، وقتی هم که به دستگاه الهی رسید باور می کند و تصدیق می کند، بعد عده ای که به دنبال ﴿سادَتَنا وَ کُبَراءَنا﴾ (1) بودند، آن روز اینها را لعن می کنند، می گویند شما باعث شدید که ما بیراهه رفتیم، حق برایشان روشن می شود.

پرسش: علامه نظرشان این است که «باء» ملابسه است أی «لا یشوبه باطلا». (2) [16]

پاسخ: بسیار خود، ملابسه هم باشد یک گوشه معناست، اما درونش چیست؟ وقتی ملابسه شد؛ یعنی «لا یَلبَسُهُ باطل» نه «لا ینفذ الیه الباطل». اگر «باء» بای لباس بود؛ یعنی لباس باطل در بر نمی کند، لباس حق در بر کرد؛ اما آن متلبس اگر در درون او بخواهد چیزی نفوذ پیدا کند، چه چیز مانع نفوذ اوست؛ اینکه فرمود: ﴿وَ إِنَّهُ لَکِتابٌ عَزیزٌ﴾؛ (3) [17]«عزیز» یعنی نفوذناپذیر: ﴿لا یَأْتیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ﴾؛ (4) [18]چرا نفوذناپذیر است؟ برای اینکه درون و بیرون او با حق ساخته و بافته شده، چون با حق ساخته و بافته شده عزیز است: ﴿لا یَأْتیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ﴾. در بحث روزهای قبل هم ملاحظه فرمودید «و لا من بین یدیه و لا من فوقه و لا من تحته و لا من امامه و لا من خلفه و لا بشیء من حدوده» فرمود: ﴿إِنّا أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ لِلنّاسِ بِالْحَقِّ فَمَنِ اهْتَدی فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما یَضِلُّ عَلَیْها﴾ این هم حق است که اگر کسی بیراهه رفته است، گرفتار ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحیمَ صَلُّوهُ﴾ (5) [19]می شود، این هم حق است؛ یعنی کیفر تبهکار حق است، عدل است. ﴿وَ ما أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِوَکیلٍ﴾ فرق توکیل و تفویض این است که در جریان توکّل، انسان خواسته ای دارد و خودش هم اقدام می کند و می داند که توان آن کار را ندارد؛ لذا وکیل می گیرد؛ اما تفویض خواسته ای ندارد، بلکه همه امور را به آن «مفوّض الیه» واگذار می کنند: «پسندم آنچه را جانان پسندد» (6) این می شود تفویض. در مقام توکّل انسان خواسته ای دارد و می گوید من می خواهم به فلان شیء برسم مقدورم نیست؛ لذا فلان شخص را وکیل خودم قرار می دهم.

ص: 406


1- احزاب/سوره33، آیه37.
2- المیزان فی التفسیر القرآن، العلامه الطباطبائی، ج17، ص268.
3- فصلت/سوره41، آیه41.
4- فصلت/سوره41، آیه42.
5- حاقه/سوره69، آیه30.
6-

تبیین حقیقت حیات و مرگ برای اثبات معاد

حالا برای اینکه مردم را توجیه کنند، مسئله معاد را مقدمتاً تبیین می کنند، فرمود: شما مرگی دارید و حیاتی، حیات شما برای نوجوان ها و جوان ها در حدّ حیات گیاهی است؛ یک گیاه، یک نهال، یک درخت چه کار می کند، همین سه تا کار را انجام می دهد؛ غذای خوب می خورد، رشد خوب دارد و تولید مثل، این هسته ها و حبه ها و اینها تولید مثل اوست، کسی که دارای حیات گیاهی است بیش از این سه کار ندارد، این در حدّ جوانی و نوجوانی که بسیاری از افراد همین طورند و برخی هم پیرمردان و هشتاد ساله هستند؛ ولی جوان هشتاد ساله اند، جوان نود ساله اند؛ یعنی حیاتشان حیات گیاهی است، غیر از اینکه بخورند و بیاشامند و تولید مثل کنند، چیزی از حیات بهره نبردند. برخی هم حیات حیوانی دارند که دارای عواطف اند، فرزند دارند، فرزندپروری دارند، عاطفه ای دارند، دوستی دارند، یک اساس خانواده دارند؛ این دو قسم حیات را جامعه داشت و الآن هم دارد، اما آن حیات جدیدی را که وحی آورده، در سورهٴ مبارکهٴ «انفال» است که فرمود: ﴿اسْتَجیبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْییکُمْ﴾؛ (1) [21]شما باید به حیات عقلی برسید. تمام این بیراهه رفتن ها و کجراهه رفتن های تکفیری ها و امثال آنها، برای این است که به حیات عقلی نرسیده اند، هر چه را که خودشان باور کردند، خیال می کنند اسلام همین است «و لا غیر»؛ آن وقت می گویند یا این فهم یا شمشیر!

ص: 407


1- انفال/سوره8، آیه24.

توصیه بزرگان فقهی به فرزندان در رسیدن به حیات عقلی

این است که مرحوم ابن ادریس(رضوان الله علیه) در اول سرائر سفارشی از بزرگان فقهی نقل می کند، می فرماید فقهای بزرگ هم شاگردانشان و هم فرزندانشان را به این جمله وصیت می کردند، نصیحت می کردند، توصیه می کردند که «لا تقوموا فی الاسواق الا عند ورّاق او زرّاد»، (1) [22]این سخن ابن ادریس است در همان اوایل سرائر، فرمود فقها و بزرگان هم شاگردانشان و هم فرزندانشان را به این دو امر نصیحت می کردند، می گفتند شما که از منزل یا از مدرسه بیرون رفتید، می خواهید در بازار جایی بنشینید، کنار هر مغازه ای پرسه نزنید که آنجا بنشینید، یا کنار بازار ورّاقان بروید که آنجا نسخه فروشی و نسخه نویسی و وَرق زدن کتاب ها و کتاب نوشتن و مبادله نسخه ها و اینهاست، یا کنار مغازه زرّادها و شمشیرسازها و اسلحه سازها بروید که آنجا سخن از مبارزه و شهامت و شهادت و جهاد است، چون آنجا سخن از جهاد است که انسان مجاهد و شجاع تربیت می شود. اینجا سخن از ورّاقی و کتاب و نسخه شناسی و علم و دانش است: «لا تقوموا فی الاسواق الا عند ورّاق او زرّاد». آن روز که چاپ نبود، یک بازاری بود که عده ای نسخه نویسی می کردند، مقابله می کردند، یک وقت کتابی را کسی می خواست بنویسد، به گروهی می داد، اینها ورّاقی می کردند، بعد از مدتی نسخه نویسی اش تمام می شد به او برمی گرداندند. زرّادها هم اسلحه درست می کردند. این گروه های تکفیری فقط رفتند پیش زرّادهای بی ورّاق؛ لذا تا گفتند چیزی مخالف با فهم اینهاست، فوراً دست به شمشیر می شوند. در این بخش ها قرآن کریم فرمود که شما باید به حیات عقلی برسید: ﴿اسْتَجیبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْییکُمْ﴾. اولاً مرگ را معنا کردند و حیات را هم معنا کردند. حیات را فرمود غیر از آن حیات گیاهی که جوان ها دارند و غیر از حیات حیوانی که میان سالها دارند، یک حیات الهی و حیات انسانی است که ﴿لِیُنْذِرَ مَنْ کانَ حَیّاً﴾ (2) [23]و آن با وحی و عقل و علم و تعلیم و تزکیه است.

ص: 408


1- السرائر، ابن ادریس الحلی، ج1، ص43.
2- یس/سوره36، آیه7.

تصحیح دیدگاه مردم پیرامون مرگ برای رسیدن به حیات معقول

در کنار این حیات، موت را هم معنا کردند، غالباً الآن هم گرفتاری بسیاری از افراد این است که خیال می کنند مرگ یک چاله است و انسان در گودال می رود. این بیان نورانی حضرت سید الشهداء(سلام الله علیه) - که در بحث دیروز مطرح شد - خیلی راه گشاست که در همان روز عاشورا فرمود: «صَبْراً بَنِی الْکِرَامِ فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَةٌ»؛ (1) [24]مرگ پُل است، گودال نیست، چاله نیست، کسی پایین نمی رود، فقط از اینجا عبور می کند؛ منتها این پُل زیرش آتش است؛ لذا باید مواظب باشید که نیفتید و باید پل خوبی درست کنید: «فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَةٌ». این تفسیر همین آیات است که خدا می فرماید شما فوت ندارید، بلکه وفات دارید. در این فوت، «تاء» جزء کلمه است؛ یعنی از بین رفتن، در وفات «تاء» جزء کلمه نیست، زائد بر کلمه است، اصل آن وفاست، از ماده «وفی» «توفی» «استیفا» «متوفی» «متوفا»؛ یعنی أخذ تام که چیزی فروگذار نمی شود. اگر گفتند فلان شخص دَین خود را مستوفا اَدا کرد؛ یعنی همه حقوق را داد؛ فلان شخص در آن مقاله حق مطلب را استیفا کرد؛ یعنی همه مطالب و آنچه لازم بود را گفت. استیفا کردن، مستوفا بودن، مستوفی بودن، متوفی بودن، متوفا شدن، وفات نمودن؛ یعنی أخذ تام. فرمود شما وفات می کنید، متوفا می شوید، نه اینکه فوت کنید، فوتی در کار نیست و آنکه متوفی هست «الله» است.

ص: 409


1- معانی الأخبار، الشیخ الصدوق، ص289.

تبیین آیات سه گانه پیرامون قبض روح و هماهنگی آن

حالا این سه طایفه آیات که بخشی در سورهٴ مبارکهٴ «سجده» است، بخشی هم در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» و در همین آیه 42 سورهٴ مبارکهٴ «زمر» دارد: ﴿اللّهُ یَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ حینَ مَوْتِها وَ الَّتی لَمْ تَمُتْ فی مَنامِها﴾. در بخشی از آیات، آنها گفتند که ما می میریم: ﴿إِذا ضَلَلْنا فِی اْلأَرْضِ أَ إِنّا لَفی خَلْقٍ جَدیدٍ﴾؛ (1) [25]ما می رویم در چاله زمین، وقتی رفتیم در آن گودال، بعد از آن دیگر خبری نیست؟ جوابی که در آن آیه ذات اقدس الهی به اینها داد، فرمود: ﴿قُلْ یَتَوَفّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذی وُکِّلَ بِکُمْ﴾؛ (2) [26]شما گم نمی شوید، در چاله نمی روید، بدن شما می رود در چاله که محفوظ است و ما دوباره آن را زنده می کنیم. تمام حقیقت شما جان شماست که پیش ما محفوظ است و فرشته ها این جان را قبض می کنند: ﴿قُلْ یَتَوَفّاکُمْ﴾؛ یعنی تمام حقیقت شما محفوظ است، در چاله فرو نمی روید، أخذ تام است: ﴿یَتَوَفّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذی وُکِّلَ بِکُمْ ثُمَّ إِلی رَبِّکُمْ تُرْجَعُونَ﴾؛ آنکه در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» گذشت این بود، در سوره «انعام» آنها گفتند که ما از بین می رویم. آیه شصت و 61 سورهٴ مبارکهٴ «انعام» این بود: ﴿وَ هُوَ الَّذی یَتَوَفّاکُمْ بِاللَّیْلِ وَ یَعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهارِ ثُمَّ یَبْعَثُکُمْ فیهِ لِیُقْضی أَجَلٌ مُسَمًّی ثُمَّ إِلَیْهِ مَرْجِعُکُمْ ثُمَّ یُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ ٭ وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ وَ یُرْسِلُ عَلَیْکُمْ حَفَظَةً حَتّی إِذا جاءَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا وَ هُمْ لا یُفَرِّطُونَ﴾. مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در کتاب شریف توحید، این را نقل می کند (3) که کسی خدمت حضرت امیر(سلام الله علیه) مشرّف شد و گفت در قرآن آیاتی است که - معاذ الله - نسبت به هم ناهماهنگ اند، حضرت فرمود کدام آیات؟ او همین سه طایفه آیات را خوانده و گفت در یک جا دارد «خدا» توفی می کند: ﴿اللّهُ یَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ﴾؛ یک جا دارد که «ملک الموت» توفی می کند: ﴿قُلْ یَتَوَفّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذی وُکِّلَ بِکُمْ﴾ و یک جا دارد که ﴿تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا﴾؛ حضرت فرمود افراد مختلف هستند، گرچه همه افراد روحشان با واسطه به دست ذات اقدس الهی اخذ می شود، اما همه این گونه نیستند که بگویند «روزی رُخش ببینم و تسلیم وی کنم»؛ (4) بعضی ها آن فرشته های نازل را می بینند که فشار مرگ بر آنها سخت است، هما ن ها هستند که ﴿یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ﴾؛ (5) [29]مگر ممکن است هر کسی این توفیق را داشته باشد که حضرت عزرائیل(سلام الله علیه) را ببیند، او هم مثل حضرت جبرائیل(سلام الله علیه) است؛ این در اختیار ذات اقدس الهی است و مقدور هر کسی نیست که «عند الموت» حضرت عزرائیل(سلام الله علیه) را ببیند. بعضی از حکما و فقهای بزرگ کارشان این بود که روزانه مقداری عَرض ارادت به محضر او داشتند؛ حالا یا اذکار بود، یا صلوات بود، یا «لا اله الا الله» بود، یا نماز بود، اینها را می خواندند و تقدیم به پیشگاه حضرت عزرائیل(سلام الله علیه) می نمودند که در هنگام مرگ، آن حضرت را ببینند و جان را به او تسلیم کنند، مگر حضرت عزرائیل برای هر کسی می آید! اگر خود حضرت عزرائیل(سلام الله علیه) آمد که انسان به آسانی جان می دهد، غالباً این ملائکه ای که زیر دست و ماموریت آن حضرت را دارند که در آیه 61 سوره «انعام» می گوید که ﴿تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا﴾؛ آنجا که دارد هنگامی که قبض روح بعضی ها فرا رسید: ﴿یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ﴾ که در دو جای قرآن فرمود به صورت این محتضر می زنند و هم به پشت او می زنند: ﴿یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ﴾؛ اینها برای گروه سوم است. حضرت فرمود حالا که روح همه آنها را ذات اقدس الهی بلاواسطه قبض نمی کند، مگر همه اشیا مخلوق خدا نیستند، اما همه که صادر اول نیستند، همه «من الله» هستند، اما «اوّل ما صدر» معلوم است که اهل بیت هستند، همه از خدا هستند اما با ترتیب، همه به سوی خدا می روند اما با ترتیب، این طور نیست که همه به آن «لقاء الله» و به آن مقام ملکوتی ﴿دَنا فَتَدَلّی﴾ (6) [30]بار یابند، مثل اینکه همه این باران ها از دریاست و همه به دریا برمی گردند، اما این طور نیست که همه به آن وسط دریا برسند. این آب های کم که از نهرهای کوچک عبور می کنند، به این لبه دریا و به این ساحل که رسید می ایستد؛ اما سیل خروشان وقتی حرکت کرد، بسیاری از آب های دریا را می شکافد تا به وسط دریا برسد، همه این نهرها به دریا می رسد، اما این طور نیست که همه به وسط دریا برسد؛ همه موجودات از خدا هستند، اما این طور نیست که همه صادرِ اول باشند؛ همه به طرف خدا برمی گردند اما همه این طور نیست که صادرِ نهایی باشند. حضرت طبق نقل مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) فرمود که این سه گروه اند، سه طایفه اند، سه درجه اند. روح مطهر وجود مبارک پیغمبر اهل بیت(علیهم السلام) اینها کسانی اند که ﴿اللّهُ یَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ﴾.

ص: 410


1- سجده/سوره32، آیه10.
2- سجده/سوره32، آیه11.
3- توحید، الشیخ الصدوق، ص259.
4-
5- انفال/سوره8، آیه50.
6- نجم/سوره53، آیه8.

آگاهی بخشی الفبای دین فلسفه تلقین میّت

پرسش: ؟پاسخ: بعضی ها هستند که اصلاً نمی فهمند که مُردند می بینند صحنه عوض شد. خدا سیدنا الاستاد امام(رضوان الله علیه) را غریق رحمت کند! یک وقتآخرهای درس نصیحتی می کردند و این روایت را می خواندند که برخی ها بعد از گذشت مدت ها تازه می فهمند که مُردند! اگر چه می بینند صحنه عوض شد؛ ولی اصلاً نمی دانند کجا هستند. از خیلی ها در همان قبر سؤال می کنند که پیامبرت چه کسی بود؟ امامت چه کسی بود؟ اصلاً یادش نیست. اینکه ائمه(علیهم السلام) اسامی آنها را در زیارتنامه ها پشت سر هم گفتند بخوانید، برای اینکه اینها الفبای دین است، مگر جریان مرگ که از آن به تامّه موت یاد شده است یک کار آسانی است. در قبر که مشکلات فقه و اصول و فلسفه و اینها را از ما سؤال نمی کنند، این الفبای دین را از ما سؤال می کنند که دین تو چیست؟ پیغمبرت کیست؟ از این ساده تر! آن مشکلات فقهی و عقلی و نقلی را که سؤال نمی کنند. آن قدر تامّه موت سخت است که اینها هم از یاد آدم می رود. از خیلی ها سؤال می کنند پیامبرتان کیست یادشان نیست، چون اُنس نداشتند. این روایتی که ایشان - خدا او را غریق رحمت کند - نقل کردند این است که در بعضی از روایات دارد که بعد از أحقابی از عذاب که أحقاب حداقل هشتاد سال است، (1) بعد از هشتاد سال رنج و عذاب تازه این شخص، این کسی که کاری با دین و مسجد نداشت، فقط یک اسلام شناسنامه ای داشت، تازه به یادش می آید و می گوید پیغمبر من کسی است که قرآن بر او نازل شده است، هنوز نام مبارک حضرت یادش نیست، اینکه در قبر تلقین می کنند، می گویند: «أَنَ الْمَوْتَ حَق»؛ (2) [32]یعنی بدان این وضعی که برایت پیش آمده این مرگ است: «أَنَ الْمَوْتَ حَقٌ»، این را برای چه کسی می گویند، بی فایده که نیست، این نصیحت برای دیگران نیست، آنجا که هیچ کس هم نیست باز هم تلقین مستحب است، این حرف هم که لغو نیست، او عربی را کاملاً می فهمد: «أَنَ الْمَوْتَ حَقٌ»؛ یعنی بدان! این وضع که پیش آمده همان مرگ است؛ مرگ برای خیلی ها روشن نیست که مُردند؛ البته برای خیلی ها روشن است. غرض اینکه حضرت فرمود که افراد فرق می کنند، اصناف فرق می کنند، درجات فرق می کنند، این سه طایفه از آیات ناظر به آن سه طایفه است. حالا بحث های بعدی برای روز بعد.

ص: 411


1- معانی الاخبار، الشیخ الصدوق، ص221.
2- بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج22، ص379.

!!!!!!!

[1]انبیاء/سوره21، آیه107.

[2]کهف/سوره18، آیه6.

[3]فاطر/سوره35، آیه8.

[4]مریم/سوره19، آیه51.

[5]مریم/سوره19، آیه41.

[6]قلم/سوره68، آیه48.

[7]بقره/سوره2، آیه129.

[8]مزمل/سوره73، آیه10.

[9]کهف/سوره18، آیه6.

[10]انعام/سوره6، آیه73.

[11]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج2، ص632، ط اسلامی.

[12]دعائم الاسلام، ج1، ص28.

[13]زمر/سوره39، آیه21.

[14]تفسیر القمی، علی بن ابراهیم القمی، ج1، ص37.

[15]احزاب/سوره33، آیه37.

[16]المیزان فی التفسیر القرآن، العلامه الطباطبائی، ج17، ص268.

[17]فصلت/سوره41، آیه41.

[18]فصلت/سوره41، آیه42.

[19]حاقه/سوره69، آیه30.

[20]بابا طاهر همدانی، دوبیتی، شماره28.

[21]انفال/سوره8، آیه24.

[22]السرائر، ابن ادریس الحلی، ج1، ص43.

[23]یس/سوره36، آیه7.

[24]معانی الأخبار، الشیخ الصدوق، ص289.

[25]سجده/سوره32، آیه10.

[26]سجده/سوره32، آیه11.

[27]توحید، الشیخ الصدوق، ص259.

[28]غزلیات حافظ، شماره351.

[29]انفال/سوره8، آیه50.

[30]نجم/سوره53، آیه8.

ص: 412

[31]معانی الاخبار، الشیخ الصدوق، ص221.

[32]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج22، ص379.

!!!!!!!

تفسیر آیات 41 تا 42 سوره زمر 93/09/12

تفسیر آیات 41 تا 42 سوره زمر

﴿إِنّا أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ لِلنّاسِ بِالْحَقِّ فَمَنِ اهْتَدی فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما یَضِلُّ عَلَیْها وَ ما أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِوَکیلٍ(41) اللّهُ یَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ حینَ مَوْتِها وَ الَّتی لَمْ تَمُتْ فی مَنامِها فَیُمْسِکُ الَّتی قَضی عَلَیْهَا الْمَوْتَ وَ یُرْسِلُ اْلأُخْری إِلی أَجَلٍ مُسَمًّی إِنَّ فی ذلِکَ َلآیاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ(42)﴾

منافات نداشتن کشاورزی فعلی سرزمین مکه با غیر ذی زرع

بعضی از مطالبی که مربوط به سال های قبل بود، این است که در جریان مکه گفته شد، این سرزمین غیر ذی زرع است؛ یعنی به هیچ وجه قابل آباد شدن نیست. الآن سخن از کشاورزی بخش های وسیعی از سرزمین مکه است؛ وقتی وجود مبارک ابراهیم(سلام الله علیه) عرض کرد: ﴿رَبَّنا إِنّی أَسْکَنْتُ مِنْ ذُرِّیَّتی بِوادٍ غَیْرِ ذی زَرْعٍ﴾؛ (1) [1]آن وقت غیر ذی زرع بود که به برکت این خاندان چشمهٴ زمزم جوشید، بعد آب های فراوان و بعد محلّ کشاورزی شد، این طور نیست که اگر بعداً ذی زرع شد، با غیر ذی زرع بودنِ قبل منافات داشته باشد. و آن کشور با اینکه از خودش چیزی ندارد، در بخش هایی از قرآن فرمود: ﴿یُجْبی إِلَیْهِ ثَمَراتُ کُلِّ شَیْ ءٍ﴾؛ (2) [2]تمام فصول چهارگانه آنجا پر از نعمت است؛ «یجبی» یعنی جمع شده و «جبایه» می شود، از سراسر جهان بهترین نعمت در آنجا حضور دارد و همه جا که ناامن است آنجا امنیت است. در بخش های پایانی سورهٴ مبارکهٴ «عنکبوت» فرمود: ﴿أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنّا جَعَلْنا حَرَماً آمِناً وَ یُتَخَطَّفُ النّاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ أَ فَبِالْباطِلِ یُؤْمِنُونَ وَ بِنِعْمَةِ اللّهِ یَکْفُرُونَ﴾؛ (3) [3]همه جا ناامن و غارتگری بود، ولی در اطراف مکه و خود مکه امن بود که ﴿أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ﴾، (4) [4]با اینکه هیچ وسیله ای برای اقتصاد در آنجا وجود نداشت؛ نه آبی داشتند، نه کشاورزی بود، نه صنعتی بود و نه مانند آن.

ص: 413


1- ابراهیم/سوره14، آیه37.
2- قصص/سوره28، آیه57.
3- عنکبوت/سوره29، آیه67.
4- قریش/سوره106، آیه4.

عاطفی محض نبودن گریه ها بر سالار شهیدان

اما درباره سؤال شما که گاهی افراد در عزاداری ها، به عنوان یک امر عاطفی گریه می کنند، در عزاداری های ما شیعیان این طور نیست که کسی عاطفی محض گریه کند، نشانه اش این است که شعار همه اینها وقتی از عزاداری ها برمی گردند، همان «هَیهات مِنَّا الذِّلَّه» (1) [5]است. بنابراین اینها عارفانه و عاشقانه و شجاعانه گریه می کنند؛ اما آن عاطفیِ محض در خود کربلا اتفاق افتاد که بعضی ها وقتی وجود مبارک سید الشهداء را با آن وضع می دیدند، گریه می کردند و حتی خود «عمر سعد» هم گریه کرد؛ ولی این عاطفیِ محض بود، عقلی و دینی که نبود.

ناتوانی توده مردم از فهم باطن قرآن با توجه به نزول آن بر «ناس»

اما دربارهٴ این آیه41: ﴿إِنّا أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ لِلنّاسِ بِالْحَقِّ﴾ فرمود: این کتاب را بر شما نازل کردیم، یک؛ برای مردم نازل کردیم، دو؛ در بخش هایی از آیات دارد که این کتاب به سوی تو نازل شد، آنجا که دارد: ﴿إلَیکَ﴾؛ یعنی به سوی تو، ناظر به آن است که سَمت و سو و مقصد آن تو بودی و آنجا که با «علی» یاد شد، مثل اینجا؛ یعنی آن سلطه و اشرافِ قرآن کریم مطرح است. این درباره خود پیغمبر است که ﴿إِنّا أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ﴾. اما درباره ﴿لِلنّاسِ﴾، ما از آن جهت که جزء مردم هستیم، برابر ظاهر و نص و أظهر و عام و خاص و مطلق و مقید و اینها باید آیات را بفهمیم و عمل کنیم و برای ما حجت است؛ اما وقتی که داریم تفسیر می کنیم، نباید بگوییم که قرآن همین است و لا غیر و در حدّ یک کتاب عربی است، بلکه ﴿إِنّا أَنْزَلْنا عَلَیْکَ﴾ را هم باید در نظر داشته باشیم. ﴿لِلنّاسِ﴾ همین است که با قواعد عربی فهمیده می شود و هر چه که با قواعد عربی فهمیده شود برای ما حجت است؛ اما اگر خواستیم بگوییم که قرآن همین است، این درست نیست، بلکه بالاتر از چیزهایی است که توده مردم می فهمند. در بعضی از روایات دارد که ائمه فرمودند: «انما یعرف القرآن من خوطب به»، (2) [6]در سورهٴ مبارکهٴ «حشر» دارد که اگر ما این قرآن را بر کوه نازل کنیم، متلاشی می شود؛ اگر عربی مبین باشد و با قواعد عربی ساخته شده باشد و لا غیر، این دیگر متلاشی شدن کوه را به همراه ندارد. آیه 21 سورهٴ مبارکهٴ «حشر» این است: ﴿لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلی جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْیَةِ اللّهِ وَ تِلْکَ اْلأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ﴾. گاهی خود ائمه(علیهم السلام) گوشه ای از اَسرار قرآن را نشان می دهند که قرآن همین نیست؛ اگر در سورهٴ مبارکهٴ «زخرف» ملاحظه فرمودید که در آیه سه ﴿لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ﴾ دارد، آنجا که سخن از عربی مبین است که فرمود: ﴿إِنّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیّاً لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ﴾؛ اما ﴿وَ إِنَّهُ فی أُمِّ الْکِتابِ لَدَیْنا لَعَلِیُّ حَکیمٌ﴾، (3) [7]آنجا دیگر ﴿لَعَلَّکُمْ تَتَفَکَّرُونَ﴾ (4) [8]و ﴿تَعْقِلُونَ﴾ نیست، آنجا شما راه ندارید تا اینکه تعقّل، تعلّم، تفکّر یا تدبّر کنید. اینکه می گوییم: ﴿أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ﴾ (5) [9]یا ﴿یَتَفَکَّرُونَ﴾ (6) [10]یا ﴿تَعْقِلُونَ﴾، (7) [11]این برای عربی مبین است؛ اما اگر این قرآن آویخته شد نه انداخته؛ سَمتی که به دست ماست، حبل متین و عربی مبین است و سَمتی که به دست ما نیست و «بید الله (سبحانه و تعالی)» است، علیّ حکیم است، آن را دیگر نمی شود با ادبیات مُغنی حل کرد، این عربی مبین را می شود حل کرد و ما هم به همین مکلّف هستیم؛ اما نباید بگوییم که قرآن همین است و لا غیر.

ص: 414


1- حماسه حسینی2، شهیداستادمرتضی مطهری، ج1، ص217.
2- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج8، ص312، ط اسلامی.
3- زخرف/سوره43، آیه4.
4- بقره/سوره2، آیه219.
5- نساء/سوره4، آیه82.
6- اعراف/سوره7، آیه176.
7- یوسف/سوره12، آیه2.

علت ناتوانی از فهم باطن قرآن با توجه به «عربی مبین» بودن آن

پرسش: ؟پاسخ: بله، این چهارده معنایی که در مُغنی برای «با» آمده، مهمترینِ آن «بای سببیّت» است، سببی که اینها می گویند، یا سبب فاعلی است و یا ابزار است، مثل «کتبت بالقلم» و مانند آن. اینکه خدا می فرماید که ﴿بِالْحَقِّ أَنْزَلْناهُ﴾، این «باء» چه بایی است؟ ما به حق نازل کردیم، پس انزال به حق است، ﴿وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ﴾، (1) [12]این نازل هم «بالحق» است و وقتی دربارهٴ کلّ عالَم را بحث می کند می فرماید که «سماوات و ارض و ما بینهما» را ﴿بِالْحَقّ﴾ (2) [13]خلق کرد این «باء» اگر سبب فاعلی باشد که خودش بیان کرده «ما» پس سبب فاعلی نیست، اگر ابزار و ادوات باشد که آنها جزء عالم اند این «با» چه سببیتی دارد؟! «از شافعی نپرسند امثال این مسائل» (3) این کار مغنی نیست، کدام سبب؟! سبب یا فاعل است که خودش فرمود «ما»، یا ابزار و ادوات است که خودش جزء عالم است. این «باء»ی که به گوهر اسناد پیدا کند و اگر خواستیم از زبان حکمت سخن بگوییم، جزء علل قوام است؛ یعنی گوهر، تار و پود و ساختار این شیء «حق» است که این علل قوام است؛ مضافاً به اینکه ما ادبیات مدوّنی نداشتیم که قرآن برابر آن نازل شده باشد، مغنی و امثال مغنی متولد شده قرآن کریم هستند. یک بیان نورانی از حضرت امیر(سلام الله علیه) است که نَحو و صَرْف را راه اندازی کرده، آن معانی و ادبیاتی که در قرآن کریم است به وسیله خود قرآن به مردم آموخته شده، اوج ادبیات عرب، آن «سبعه معلّقه» است که از خجالت آن را پایین آوردند؛ این ها کلماتی ندارند، لفظی ندارند؛ برای شتر و خوابیدن شتر و شیر دادن شتر و راه اندازی شتر و مانند آن لغت دارند؛ اما فرشته و نزول وحی و ملکوت و جبروت و عرش و قلم و کرسی و لوح و اینها اصلاً عرب سابقه ندارد که برای آنها وصف کند، قرآن هم با اینها کار دارد. بنابراین قرآن را با این امور نمی شود فهمید.

ص: 415


1- اسراء/سوره17، آیه105.
2- حجر/سوره15، آیه85.
3-

شواهدی از تفسیر باطنی قرآن توسط ائمه(علیهم السلام)

نمونه هایش را اهل بیت(علیهم السلام) یاد دادند، فرمودند: «انما یعرف القرآن من خوطب به». خدا مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) را، غریق رحمت کند! ایشان کتابی را نوشته به عنوان «معانی الاخبار»، این کتاب کلید داده درباره اخبار، روایاتی که ائمه(علیهم السلام) به صورت های گوناگون راز و رمز بعضی از آیات یا روایات یا القاب ائمه (علیهم السلام) را نشان داده اند حل کرده؛ ایشان نقل می کند کسی از وجود مبارک حضرت صادق(سلام الله علیه) سؤال می کند که پیغمبر را گفتند ابوالقاسم یعنی چه؟ فرمود پسری داشت به نام قاسم کنیه اش ابوالقاسم است، عرض کرد این را می دانم «زدنی بیاناً» چون همه القاب و اسمای اینها راز و رمزی دارد. مطلبی فرمود که عصاره آن به سه مقدمه برمی گردد: مقدمه اوّل اینکه آیا علی بن ابیطالب علومی که وحیانی بود از پیامبر یاد گرفت یا نه! عرض کرد بله، دوم: آیا شاگرد فرزند استاد هست یا نه؟ عرض کرد بله، سوم: آیا علی بن ابیطالب «قسیم الجنّة و النّار» هست یا نه؟ عرض کرد: بله، فرمود: پس پیامبر ابوالقاسم است. این فهم کجا، آن فهم کجا؟ اگر علی پسر پیغمبر است و علی «قسیم الجنة و النار» است پس او ابوالقاسم است. (1) اینها کلید دادن است، کد دادن است که ائمه این را فرمودند. ذریح محاربی آمد خدمت امام صادق(سلام الله علیه) عرض کرد: ﴿ثم لْیَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَ لْیُوفُوا نُذُورَهُمْ﴾ (2) [16]یعنی چه؟ حضرت فرمود: «لقاء الامام(علیه السلام)» ذریح از محضر امام بیرون رفت و زراره و امثال زراره را دید و گفت خدمت حضرت شرفیاب شدم از حضرت سؤال کردم که ﴿لْیَقْضُوا تَفَثَهُمْ﴾ یعنی چه؟ فرمود: «لقاء الامام»؛ آنها آمدند خدمت وجود مبارک حضرت عرض کردند که ذریح یک چنین تفسیری از شما نقل کرده، فرمود بله من به او گفتم، عرض کردند تا به حال چرا به ما نفرمودی؟! فرمود: «مَنْ یَحْتَمِلُ مَا یَحْتَمِلُ ذَرِیح»؛ (3) [17]ما یک سلسله اسراری داریم که «لَا یَحْتَمِلُهُ إِلَّا نَبِیٌ مُرْسَلٌ، أَوْ مَلَکٌ مُقَرَّبٌ، أَوْ عَبْدٌ مُؤْمِنٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِیمَان»؛ (4) [18]شما باید مواظب زبان و دهانتان باشید، هر حرفی را هر جا نزنید، اگر شما شاگردی مثل ذُریح پیدا کنید، بله ما به او هم می گوییم. این نشان می دهد که حتی زراره و امثال زراره توان آن درک را ندارند. بنابراین شما هر طور یعنی هر طور، بالا بروید پایین بروید، این «باء»، «باء»ی نیست که با «مغنی» حل شود. این کدام سبب است، فرمود من به حق نازل کردم، سبب فاعلی است که خودش ذکر شده، سبب ابزاری است که ابزاری در کار نیست. عالم را من به حق خلق کردم، سبب یا فاعل است، یا ابزار است، سبب فاعلی که خودش است: ﴿بِالْحَقِّ﴾ فاعل که ذکر شده، این «باء» به معنای ابزار است، فلک و ملک است، اینها که جزء عالم اند؛ این «باء»ی که به گوهر شیء اسناد داده باشد و اگر خواستیم به زبان حکمت بیان کنیم علل قوام باشد، این در مغنی و امثال مغنی نیست. اینکه فرمود: ﴿بِالْحَقِّ أَنْزَلْناهُ وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ﴾؛ (5) [19]یعنی این مسیر مسیر حق است، مسیر مسیر حق است یعنی چه؟ یعنی غیر از حقیقت چیز دیگری نیست، هر گوشه عالم را شما نگاه بکنید گوهرش حق است، بطلان در عالم خلقت اصلاً راه ندارد. هفتاد هزار فرشته این سورهٴ مبارکهٴ «انعام» را بدرقه کردند همه آمدند تا قلب مطهر پیغمبر، یک چنین قرآنی است. این هفتاد هزار ملک آمدند تا ﴿بِالْحَقِّ أَنْزَلْناهُ وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ﴾، تا ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ اْلأَمینُ ٭ عَلی قَلْبِکَ﴾ (6) [20]را پایان ببخشند، فرمود اینها وارد شدند فرودگاه این وحی، محبط این وحی قلب مطهر شما بود، این هفتاد هزار هم این را بدرقه کردند و روح الامین پیشاپیش اینها بود.

ص: 416


1- معانی الاخبار، الشیخ الصدوق، ص52.
2- حج/سوره22، آیه29.
3- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج4، ص549، ط اسلامی.
4- بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج2، ص191.
5- اسراء/سوره17، آیه105.
6- شعراء/سوره26، آیه193.

بیان امام سجاد(علیه السلام) در دعای ختم قرآن دال بر ناتوانی فهم باطن آن

در دعای ختم قرآن صحیفه سجادیه که ملاحظه می فرمایید، یک بیان نورانی وجود مبارک امام سجاد (علیه السلام) در دعای ختم قرآن دارد که آن هم مثل همه ادعیه نورانی آن حضرت هست. در آنجا دارد که به ذات اقدس الهی عرض می کند که قرآن را شما نازل کردید و علوم قرآن را در درجه اول به پیغمبر(علیه و علی آله آلاف التحیة و الثناء) فهماندید، بعد به ما؛ این دعای ختم قرآن است؛ یعنی دعای چهل و دوم: «اللهم انک انزلته علی نبیّک محمد (صلّی الله علیه و آله و سلّم) مجملاً و الهمته عَلّمَ عجائبه مکملاً و ورثتنا علمه مفسراً و فضلتنا علی من جهل علمه» کذا و کذا. بنابراین ما ﴿إِنّا أَنْزَلْنا عَلَیْکَ﴾ را یک طور باید معنا کنیم، ﴿لِلنّاسِ﴾ را یک طور. ماییم و همین قواعد مصطلح، می بینید که ﴿لِلنّاسِ﴾ است، بیش از این تکلیف نداریم، بیش از این فهم هم نداریم، از ما هم بیش از این نخواستند؛ اما نباید بگوییم قرآن یک کتاب عربی است.

پیدایش ادبیات عرب بعد نزول قرآن دال بر ناتوانی آن بر تفسیر

در بحث ﴿لا تُلْقُوا بِأَیْدیکُمْ إِلَی التَّهْلُکَةِ﴾ (1) [21]گذشت - مخصوصاً از فخر رازی، خیلی ها گفتند ایشان هم گفتند - که این «تهلکه» مصدر ثلاثی مجرد است و هیچ کس مصدر ثلاثی مجرد را بر وزن «تفعله» نقل نکرد، فَعل است، فِعل است، اما «تفعله» مصدر ثلاثی مجرد باشد نیست، این اشکال در ذیل آیه ﴿لا تُلْقُوا بِأَیْدیکُمْ إِلَی التَّهْلُکَةِ﴾ است، فخر رازی و امثال ایشان می گوید این اشکال را شما چه وقت می خواهید مطرح کنید؛ یعنی عرب یک قواعد صَرفی مدوّن بدون کم و کاست داشت، یا بعد از اسلام درآمد و قرآن بعد از ثبوت معجزه تابع صَرف عرب است، بعد از اینکه برای شما ثابت شد این کلام الله است، دنبال این می گردید که ما مصدر ثلاثی مجرد بر وزن «تفعله» نداریم، این جا برای اشکال نیست، تمام و قسمت مهم ادبیات عرب بعد از قرآن پیدا شده، از قرآن گرفتند و شواهد دیگری را، امثال دیگری را یاری گرفتند و ادبیات راه اندازی شد، وگرنه نویسنده ای در حجاز نبود، کتابی در آنجا نبود، قاعده ای در آنجا نبود و مانند آن.

ص: 417


1- بقره/سوره2، آیه195.

مدهوشی پیامبر هنگام نزول وحی دال بر حقیقت نامتناهی قرآن

بنابراین شما این بیان نورانی امام صادق(سلام الله علیه) که مرحوم صدوق نقل کرده در کتاب شریف توحیدش که این غشیه و مدهوشی - نه بیهوشی - مدهوشی که عاید پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) می شد در هنگام نزول وحی چه بود؟ حضرت فرمود: «ذاک اذا لم یکن بینه و بین الله احد» فرمود: آیات قرآن چند جور نازل می شدف یک وقتی فرشته ها می آوردند، یک وقتی خود ذات اقدس الهی تجلّی می کرد بدون اینکه بین او و بین پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) کسی واسطه باشد: «ذاک اذا تجلی الله له» بعد «وَ اقبل بتخشع» (1) [22]خود امام صادق حالش به حال مدهوشی درآمد و به لرزه درآمد. این با عربی مبین و امثال ذلک که آدم را نمی لرزاند. یک کلمه ای و یک چیزی است که انسان را به یک حقیقتی آشنا می کند که آن اگر ﴿لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلی جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً﴾.

فهم در حدّ علوم حصولی قرآن سبب دگرگونی انسان

خود انسان اگر یک چنین چیزی را بخواهد در حد علم حصولی هم بفهمد، وضع اش عوض می شود که گوهر عالم حق است. اگر گوهر عالم حق است، دیگر بازی نمی کند، مگر می شود با حق بازی کرد. ما خیال می کنیم عالَم، یعنی آسمان، یعنی زمین، یعنی سنگ و گل، از خدا سؤال می کنیم آقا شما این سنگ و گل را این شمس و قمر را این آب و هوا را با چه خلق کردی، نه اینکه از اکسیژن و هیدروژن و اینها خلق کردی، خود آنها را از چه خلق کردی؟ می گوید ساختار اصلی و گوهر همه اینها «حق» است؛ لذا با عالم نمی شود بازی کرد. این را آدم بفهمد دست و پایش را جمع می کند، با کجا می خواهد بازی کند، با چه می خواهد بازی کند. اگر ما بگوییم آن «حق مخلوق به» مقدم بر قرآن است، قرآن را با آن بسنجیم، وقتی جلوتر رفتیم می بینیم که این «باء» که درباره قرآن آمده است که ما او را ﴿بِالْحَقِّ﴾ نازل کردیم، همین «باء» در «العالم» هم هست، عالم را ﴿بِالْحَقِّ﴾ خلق کردیم «حق مخلوق به». این «باء» «باء»ی سببی است، سبب چیست؟ اگر سبب، سبب فاعلی است که خود خدا ذکر کرده و مذکور است، اگر سبب سبب ابزاری است که ابزار جزء عالم است، اینکه فرمود: ﴿بِالْحَقِّ﴾؛ یعنی گوهر ذات او حقیقت است و با این گوهر نمی شود درافتاد، قرآن هم همین طور است. این طور نیست که ملابس حق باشد، یا مصاحب حق باشد، یا به سبب حق نازل شده باشد، به سبب حق یعنی «الله» که فرمود ما خودمان دیگر تکرار نمی شود، مبدأ فاعلی ذکر شده و غیر او هم که چیز دیگر نیست. خدا هم «فاعلٌ لا بمعنی الحرکات»، (2) [23]این بیان نورانی حضرت امیر است که در نهج فرمود: او با ابزار کار نمی کند، ﴿إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ﴾ (3) [24]با اراده کار می کند. پس ﴿إِنّا أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ﴾ این یک حساب، ﴿لِلنّاسِ﴾ که ماییم حساب دیگر، ﴿بِالْحَقِّ﴾ است؛ ﴿فَمَنِ اهْتَدی فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ﴾ دیگر نفرمود «فانما علیها» این کلمه ﴿یَضِلُّ﴾ را تکرار کرد تا بداند زیانش دامنگیر خود اوست. ﴿وَ ما أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِوَکیلٍ﴾ تو مسئول نیستی.

ص: 418


1- التوحید، الشیخ الصدوق، 115.
2- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج1، ص78.
3- یس/سوره36، آیه82.

غفلت انسان از جدایی روح و گیرنده آن هنگام مرگ

بعد فرمود مهم ترین چیزی که اینها از آن غافل اند جریان مرگ است. مرگ به معنای فرسودگی بدن این مشهود است و همه داریم می بینیم، خدا می فرماید در این حینی که این بدن دارد می پوسد یک حادثه ای اتفاق افتاده، شما آن حادثه را نمی بینید. در جریان شهادت هم همین طور است. این شهید که مقتول «فی سبیل الله» است، حادثه ای اتفاق افتاده و آن این است که بدن سرد شده، دستگاه گوارش و دستگاه قلب و دستگاه مغز و اینها از کار افتاده، فرمود این حین که حین موت است، یک حادثه شگفتی اتفاق افتاده که شما آن را نمی بینید، آن حادثه شگفت این است که این شخص روحی داشت که مجرد بود، آن روح مدبّر بدن بود، ذات اقدس الهی آن روح را به این بدن داده بود و این روح در دست خدای سبحان بود، الآن ذات اقدس الهی این روح را به طرف خودش جمع کرده؛ این اتفاقی که افتاده این را شما نمی بینید: ﴿اللّهُ یَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ حینَ مَوْتِها﴾؛ شما فقط مرگ را می بینید، در این حادثه چه اتفاق افتاده، در این ظرف و در این حال چه اتفاق افتاده را نمی بینید، فقط می بینید مرده، چون می گوید مرده در دو آیه سورهٴ مبارکهٴ «بقره» و «آل عمران» (1) فرمود، نگویید مرده بلکه یک حادثه دیگر هم اتفاق افتاده: ﴿وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ یُقْتَلُ فی سَبیلِ اللّهِ أَمْواتٌ بَلْ أَحْیاءٌ﴾؛ (2) [26]یک حادثه دیگر اتفاق افتاده و آن این است که به طرف «الله» رفته؛ شما فقط مرگ را می بینید، ما هم مرگ را می بینیم؛ ولی در زمان مرگ یک حادثه ای هم اتفاق افتاده و آن توفی است: ﴿اللّهُ یَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ حینَ مَوْتِها﴾؛ یک، اما ﴿وَ الَّتی لَمْ تَمُتْ﴾ را، آنهایی که در حال مرگ نمردند را، در فرصت های دیگر می بیند، الآن اگر نمی بینند هنگام مرگ می بینند، بعضی ها در همان حالت خواب رحلت می کنند: ﴿وَ الَّتی لَمْ تَمُتْ فی مَنامِها﴾؛ آنها که در خواب نمردند، آنها دو قسم اند: یک عده را در خواب نگاه می دارد، دیگر برنمی گردانند، اینها کسانی اند که در همان خواب می میرند، می خوابند که می خوابند؛ اما آنها که در خواب نمی میرند، آنها را برمی گرداند تا اجل معین، تا فرصت مناسب، دوباره اینها را توفی بکند. بنابراین آنچه را شما با مرگ می بینید، دو تا حادثه اتفاق افتاد: یک حادثه محسوس که شما می بینید این شخص مرده است و یک حادثه نامحسوس و آن این است که اگر شهید است، خوشحال است. ابن طاووس در اقبال می گوید که ما یک وظیفه دینی داریم که به ما گفتند عزا اقامه کنید و گریه کنید و ثواب دارد و ما هم این وظیفه را انجام می دهیم و قلب ما هم ملتهب است و جریحه دار است و می سوزد و این کار را هم انجام می دهیم و اما خود حضرت در چه حالت است (3) خود حضرت فرمود: ﴿فَرِحینَ بِما آتاهُمُ اللّهُ﴾ (4) [28]این شهدا اینطورند، مرتّب بشارت می خواهند، از ذات اقدس الهی مژده می خواهند: ﴿وَ یَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِمْ﴾؛ (5) [29]این شهدا خوشحال هستند: ﴿فَرِحینَ بِما﴾ آنچه را ذات اقدس الهی به اینها داده است مسرورند، اما اینها شهید شدند که جامعه را راه اندازی کنند، به خدای سبحان عرض می کنند که خیلی از همراهان و دوستان ما، رزمندگان ما، با ما هم نظر و هم رنگ بودند، وضع اینها چطور است؛ آنهایی که راه نیفتادند با آنها کار نداریم، به خدا عرض می کنند که به ما مژده بدهید - آنها که راه نیفتادند هیچ - آنها که راه افتادند، راهی ما بودند، رفقای ما بودند، هم رزم و هم سنگر ما بودند، آنها وضعشان چیست؟ ﴿ وَ یَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِمْ﴾، این ﴿الَّذینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِمْ﴾ که بحث آن گذشت عدم ملکه است. این عدم ملکه برای آن رزمنده ای است که راه افتاده هنوز به مقصد نرسیده؛ الآن اگر اتومبیل هایی که در شهر خودشان پارک کرده باشند، درباره آنها نمی گویند هنوز نرسید، بلکه می گویند هنوز راه نیفتاد؛ اما اتومبیل هایی که حرکت کردند و در راه هستند، می گویند هنوز نرسیدند؛ این «هنوز» حالتی است که عدم ملکه را می فهماند؛ یعنی راه افتادند و در راه هستند؛ ولی هنوز نرسیدند: ﴿الَّذینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِمْ﴾ برای آن عدم ملکه است. به خدا عرض می کنند خدایا مژده ما را بده، اینهایی که هم رزم ما بودند، راهی راه ما بودند، با هم حرکت کردیم هنوز به ما نرسیدند، اینها الآن کجایند: ﴿وَ یَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِمْ﴾ نه به «الذین یتوقفوا الذین لم یتحرکوا» و مانند آن. بنابراین در زمان شهادت دو تا حادثه اتفاق افتاد: یکی محسوس و یکی غیر محسوس، در زمان مرگ دو تا حادثه اتفاق افتاد: یکی محسوس و یکی غیر محسوس، فرمود در حین مرگ یک حادثه دیگر هم اتفاق افتاده، آنکه آن روز فرمود: ﴿وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی﴾ (6) [30]الآن دارد قبض می کند، دارد توفی می کند، این اتفاق افتاده؛ این شخص همین نیست که شما در تالار تشریح او را می بینید، این شخص همان نیست که شما بخواهیدپاره پاره کنید روحش را نمی بینید، این یک ابزار کار است، این ابزار دست آن صاحب ابزار بود، آنچه را شما نمی بینید و الآن اتفاق افتاده است، آن توفّی است که خدای سبحان آن را کاملاً جمع کرده: ﴿اللّهُ یَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ حینَ مَوْتِها﴾، اما ﴿وَ الَّتی لَمْ تَمُتْ﴾ در حال عادی، اینها را ﴿فی مَنامِها﴾ قبض می کند، یا اینها که الآن نگرفت در حال خواب می گیرد، چرا؟ برای اینکه در حالت خواب مردم دو قسم اند: ﴿فَیُمْسِکُ الَّتی قَضی عَلَیْهَا الْمَوْتَ وَ یُرْسِلُ اْلأُخْری﴾.

ص: 419


1- آل عمران/سوره3، آیه169.
2- بقره/سوره2، آیه154.
3-
4- آل عمران/سوره3، آیه170.
5- آل عمران/سوره3، آیه170.
6- حجر/سوره15، آیه29.

پرسش: ؟پاسخ: خود ﴿اللّهُ یَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ حینَ مَوْتِها﴾ خود توفی همان امساک است.

پرسش: ؟پاسخ: این دو تا درباره افرادی است که توفی نشدند، یا در حال موت جانشان را می گیرد، یا در حال موت جانشان را نمی گیرد، این روح را رها می کند، اینها که خوابیدند بیدار می شوند در یک فرصت مناسبی جانشان را می گیرد: ﴿فَیُمْسِکُ﴾ آن انفسی که ﴿قَضی عَلَیْهَا الْمَوْتَ﴾ را، این را در حال نوم جانشان را می گیرد: ﴿وَ یُرْسِلُ﴾ آن انفسی که هنوز عمرشان هست، چه وقت ﴿إِلی أَجَلٍ مُسَمًّی﴾ در هر حال، چه در خواب و چه در حالت بیداری، وقتی مرگ اتفاق می افتد دو تا حادثه رخ می دهد: یک حادثه محسوس که مرگ است و یک حادثه نامحسوس و آن امساک الهی است و آن توفی الهی است و مانند آن ﴿وَ یُرْسِلُ اْلأُخْری إِلی أَجَلٍ مُسَمًّی﴾؛ البته برای هر کسی یک فرصت مناسبی هست.

ناتوانی ادبیات عرب قبل از وحی از تفسیر مرگ

﴿إِنَّ فی ذلِکَ َلآیاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ﴾ آنها که اهل تفکرند می دانند که انسان برای پوسیدن خلق نشده، برای از پوست به در آمدن خلق شده، این می شود «توفی» این را معنا کرده، عرب لغتی نداشت که مرگ را معنا کند، خیال می کرد که مرگ پوسیدن است، بعد از مرگ خبری نیست، قرآن آمده به جای «فوت»، «وفات» را به کار برده و فرمود: مرگ در چاله و گودال فرورفتن نیست، مرگ از پل عبور کردن است، انسان مرگ را می میراند. این معنا را کسی ندارد، وقتی معنا را نداند لفظی بر آن وضع نمی کند، انسان مرگ را می میراند، این پدیده فقط در زبان وحی است، شما کجا این حرف را شنیدید غیر از انبیا، انبیا کتاب های آسمانی شان این فرمایش هست. الآن هم با اینکه سالیان متمادی از این کتب گذشته کسانی که از این خبر ندارند خیال می کنند انسان که می میرد مرگ پایان راه است اما وحی می گوید انسان مرگ را می میراند و در صحنه مبارزه او پیروز است. این را از کجا انسان می شنود غیر از حرف انبیا، اگر در تورات باشد همین است، انجیل باشد همین است.

ص: 420

پرسش: ؟پاسخ: همه مرگ را می میرانند؛ منتها درجاتش فرق می کند، برای اینکه انسان مرتب زنده است: «إِنَّ الْقَبْرَ رَوْضَةٌ مِنْ رِیَاضِ الْجَنَّةِ أَوْ حُفْرَةٌ مِنْ حُفَرِ النِّیرَان»؛ (1) [31]برای اینکه از این پل که بگذرد، آن طرف حفره ای از حفر نیران است. دیگر وقتی از حضرت سؤال می کنند که برزخ چه وقت است، فرمود: «الْقَبْرُ مُنْذُ حِینِ مَوْتِهِ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَة» (2) [32]همین که انسان مُرد وارد برزخ می شود، البته یک تشریفات بدنی هم هست که این بدن را ما چه بکنیم، احکام فقهی اش را هم دارد، قبرش هم محترم است و مانند آن. اما ما چهار تا عالم نداریم، سه عالم داریم: دنیا و برزخ و قیامت؛ البته قیامت مراتب و درجات دیگر دارد. پس انسان مرگ را می میراند؛ یعنی از این درگیری می رهد، حالا یا پا را در روضه ای از ریاض جنّت می گذارد اگر مومن باشد، یا - معاذ الله - در حفره ای از حفر نیران گرفتار می شود، اگر کافر باشد.

!!!!!!!

[1]ابراهیم/سوره14، آیه37.

[2]قصص/سوره28، آیه57.

[3]عنکبوت/سوره29، آیه67.

[4]قریش/سوره106، آیه4.

[5]حماسه حسینی2، شهیداستادمرتضی مطهری، ج1، ص217.

[6]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج8، ص312، ط اسلامی.

[7]زخرف/سوره43، آیه4.

[8]بقره/سوره2، آیه219.

ص: 421


1- تفسیر القمی، علی بن ابراهیم القمی، ج2، ص94.
2- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج3، ص242، ط اسلامی.

[9]نساء/سوره4، آیه82.

[10]اعراف/سوره7، آیه176.

[11]یوسف/سوره12، آیه2.

[12]اسراء/سوره17، آیه105.

[13]حجر/سوره15، آیه85.

[14]غزلیات حافظ، غزل307.

[15]معانی الاخبار، الشیخ الصدوق، ص52.

[16]حج/سوره22، آیه29.

[17]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج4، ص549، ط اسلامی.

[18]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج2، ص191.

[19]اسراء/سوره17، آیه105.

[20]شعراء/سوره26، آیه193.

[21]بقره/سوره2، آیه195.

[22]التوحید، الشیخ الصدوق، 115.

[23]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج1، ص78.

[24]یس/سوره36، آیه82.

[25]آل عمران/سوره3، آیه169.

[26]بقره/سوره2، آیه154.

[27]الإقبال بالأعمال الحسنة، ج 3، ص91، ط الحدیثة.

[28]آل عمران/سوره3، آیه170.

[29]آل عمران/سوره3، آیه170.

[30]حجر/سوره15، آیه29.

[31]تفسیر القمی، علی بن ابراهیم القمی، ج2، ص94.

[32]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج3، ص242، ط اسلامی.

!!!!!!!

تفسیرآیات 41 تا 44 سوره زمر 93/09/15

موضوع: تفسیرآیات 41 تا 44 سوره زمر

ص: 422

﴿إِنّا أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ لِلنّاسِ بِالْحَقِّ فَمَنِ اهْتَدی فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما یَضِلُّ عَلَیْها وَ ما أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِوَکیلٍ(41) اللّهُ یَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ حینَ مَوْتِها وَ الَّتی لَمْ تَمُتْ فی مَنامِها فَیُمْسِکُ الَّتی قَضی عَلَیْهَا الْمَوْتَ وَ یُرْسِلُ اْلأُخْری إِلی أَجَلٍ مُسَمًّی إِنَّ فی ذلِکَ َلآیاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ(42) أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللّهِ شُفَعاءَ قُلْ أَ وَ لَوْ کانُوا لا یَمْلِکُونَ شَیْئاً وَ لا یَعْقِلُونَ(43) قُلْ لِلّهِ الشَّفاعَةُ جَمیعاً لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ(44)﴾

تفاوت متعلّق انزال در دو آیه سوره «زمر»

چون سورهٴ مبارکهٴ «زمر» در مکه نازل شد، عناصر محوری این سوره همان اصول سه گانه و خطوط کلی وحی و نبوت و اخلاق و حقوق است. مسئله توحید را به صورت های گوناگون بیان فرمود و باز هم بیان می کند، مسئله وحی و نبوت را هم بیان کرده و می کند. در آغاز این سوره سخن از تنزیل کتاب و نازل کردن وحی و مانند آن است، آیه اول سورهٴ مبارکهٴ «زمر» این است: ﴿تَنْزیلُ الْکِتابِ مِنَ اللّهِ الْعَزیزِ الْحَکیمِ ٭ إِنّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ﴾؛ در اینجا چون سخن از مردم نیست، فقط تنزیل و انزال متوجه شخص پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است، خطاب به آن حضرت است که ﴿فَاعْبُدِ اللّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّینَ﴾؛ (1) [1]البته امت هم مکلف اند برابر دستور حضرت عمل کنند؛ در این آیه دیگر سخن از تقسیم دو گروه به مهتدیان و ضالّان نیست، سخن از ضلالت و هدایت نیست، فقط سخن از عبادت مخلصانه است؛ اما چون در آیه 41 فرمود: ﴿إِنّا أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ لِلنّاسِ بِالْحَقِّ﴾؛ آن گاه سخن از هدایت و ضلالت هم به میان آمده، فرمود: ﴿فَمَنِ اهْتَدی فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما یَضِلُّ عَلَیْها﴾؛ در آیه دوم سورهٴ مبارکهٴ «زمر» فرمود: ﴿فَاعْبُدِ اللّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّینَ﴾ که این ﴿فَاعْبُدِ اللّهَ﴾ مفید حصر نیست، لکن سیاق دلالت بر حصر دارد و نتیجه آن هم در آینده؛ یعنی در همین سورهٴ مبارکهٴ «زمر» آیه 66 به این صورت است: ﴿بَلِ اللّهَ فَاعْبُدْ﴾ که این تقدیم مفعول مفید حصر است، در آیه دوم این سوره گرچه استفاده حصر آسان نیست، مگر به کمک شواهد دیگر که فرمود: ﴿فَاعْبُدِ اللّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّینَ﴾ اما از آیه 66 کاملاً حصر فهمیده می شود، زیرا تقدیم متعلق مفید حصر است، فرمود: ﴿بَلِ اللّهَ فَاعْبُدْ وَ کُنْ مِنَ الشّاکِرینَ﴾.

ص: 423


1- زمر/سوره39، آیه1.

اثبات ظهور ثمره هدایت پذیری انسان از قرآن در دنیا و آخرت

مطلب بعدی آن است که فرمود ذات اقدس الهی قرآن را به حق نازل کرده است، هر کس هدایت شود به سود خود اوست و گمراه شود به زیان خود اوست؛ این هم در مطالب سور قبلی آمده و هم در این قسمت، برای اینکه ثابت کند اثر هدایت و ضلالت گذشته از اینکه در دنیا ظاهر می شود، در آخرت هم کاملاً مطرح است، جریان مرگ و معاد را طرح فرمود که آیه 42 شروع می شود و آیه 47 درباره معاد است و مسئله پاداش و کیفری است که مطرح می کنند.

عدم منافات توفّی انسان توسط فرشتگان با اسناد آن به خدا

همچنین آیه 48 و آیات بعدی فرمود: انسان وفات می کند نه فوت، تقدیم «الله» با اسم ظاهر که فرمود: ﴿اللّهُ یَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ﴾؛ یعنی هر جا توفی هست به وسیله «الله» است. اگر در بعضی از موارد این «توفی» به فرشته های زیر مجموعه عزرائیل(سلام الله علیه) یا به خود عزرائیل(سلام الله علیه) اسناد داده شد، اینها در حقیقت مجرای امر الهی اند و آن «توفی» حقیقی به دست خداست که فرمود: ﴿اللّهُ یَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ﴾، پس آنجا که فرمود: ﴿تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا﴾ (1) [2]و بالاتر از آنجا فرمود: ﴿قُلْ یَتَوَفّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذی وُکِّلَ بِکُمْ﴾؛ (2) [3]هر دو آیه زیر تدبیر ذات اقدس الهی است که فرمود: ﴿اللّهُ یَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ﴾.

نمونه هایی از عدم منافات اسناد وصفی به خدا و غیر خدا

ص: 424


1- انعام/سوره6، آیه61.
2- سجده/سوره32، آیه11.

دأب قرآن کریم این است که اگر فعلی یا وصفی را به غیر خدا اسناد داد و آن وصف، وصف کمالی بود و آن فعل، فعل تدبیری بود، در جای دیگر همان وصف و همان فعل را به طور مطلق و منحصراً درباره خدای سبحان می داند. اگر وصف عزّت برای پیغمبر و مؤمنین هست که ﴿لِلّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنینَ﴾؛ (1) [4]در بخش های دیگر فرمود: ﴿الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمیعًا﴾؛ (2) [5]یعنی درست است که انبیا و ائمه عزیزند، مؤمنین عزیزند، اما عزت آنها بالعرض است: ﴿الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمیعًا﴾. در جریان «قوّه» هم همین طور است، فرمود: ﴿یا یَحْیی خُذِ الْکِتابَ بِقُوَّةٍ﴾؛ (3) [6]درباره بنی اسرائیل هم فرمود: ﴿خُذُوا ما آتَیْناکُمْ بِقُوَّةٍ﴾؛ (4) [7]درباره نظامی های اسلام هم فرمود: ﴿وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ﴾؛ (5) [8]این قوه را خدای سبحان در آیات گوناگون به افراد و اصناف و گروه های متعدد اسناد داد؛ ولی در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» فرمود، تا برایشان روشن شود که ﴿الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمیعًا﴾؛ (6) [9]اگر دیگران قوی هستند، این طور نیست که دیگران قوی اند و خدا هم قوی است؛ منتها أقوای از دیگران است، بلکه دیگران مظاهر قدرت الهی اند نه اینکه در برابر خدای سبحان قدرت داشته باشند؛ «هکذا فی الشفاعة» در جریان شفاعت، قرآن کریم شفاعت را برای گروه فراوانی ثابت کرده است: ﴿فَما تَنْفَعُهُمْ شَفاعَةُ الشّافِعینَ﴾ (7) [10]و اصل شفاعت را به امضای الهی دانست: ﴿مَنْ ذَا الَّذی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاّ بِإِذْنِهِ﴾ (8) [11]مشفوع له هم باید «مرتضی المذهب» باشد: ﴿لا یَشْفَعُونَ إِلاّ لِمَنِ ارْتَضی﴾؛ (9) [12]پس مشفوعٌ له «مرتضی المذهب» است، شافعان به اذن خدا شفاعت می کنند و شفاعت دارند. در همین بخش از سورهٴ مبارکهٴ «زمر» یعنی آیه 44 بالصراحه می فرماید: ﴿لِلّهِ الشَّفاعَةُ جَمیعًا﴾؛ یعنی گرچه آنها شفیع اند، اما شفیع بالعرض هستند، اینکه درباره ذات اقدس الهی آمده است: «آخر من یشفع ارحم الراحمین»؛ (10) [13]معنایش این نیست که آخرین درجه برای اوست و دیگران واقعاً سهمی از شفاعت دارند، بلکه دیگران به اذن خدا شفاعت دارند، شفاعت آنها جزء مظاهر شفاعت الهی است و مانند آن. غرض آن است که شما هیچ وصف کمالی در قرآن پیدا نمی کنید که خدا آن وصف کمالی را به غیر خود اسناد داده باشد، مگر اینکه در جای دیگر آن کمال را بالقول المطلق مال خودش می داند، این بر اساس توحید است؛ یعنی این کتاب - کتاب توحیدی است، یک شجره طیبه توحید است، آن وقت شاخه های گوناگون، میوه های گوناگون، برگ های گوناگون دارد، این طور نیست که حالا دیگران هم شفیع اند و شفاعت خدا بیشتر است یا دیگران عزیزند، عزّت خدا بیشتر است، یا دیگران قوی اند و قوّت خدا بیشتر است، بلکه دیگران هر چه دارند، جزء مظاهر قدرت الهی اند، مجاری شفاعت الهی اند، آیات شفاعت الهی هستند.

ص: 425


1- منافقون/سوره63، آیه8.
2- نساء/سوره4، آیه132.
3- مریم/سوره19، آیه12.
4- بقره/سوره2، آیه63.
5- انفال/سوره8، آیه60.
6- بقره/سوره2، آیه165.
7- مدثر/سوره74، آیه48.
8- بقره/سوره2، آیه255.
9- انبیاء/سوره21، آیه28.
10- روح البیان، اسماعیل حقی، ج1، ص402.

پرسش: ؟پاسخ: بله، بر اساس توحید، اصل هستی دیگران به عنایت حق تعالی و افاضه اوست، قهراً کمالات هستی؛ از علم و عزّت و قدرت و شفاعت و مانند آن به او می رسد، پس توفی همین طور است. شما ملاحظه می کنید رزق را قرآن کریم به غیر خدا اسناد داد، فرمود: خدا «خیر الرازقین» است، اما معنایش این نیست که دیگران رازق هستند و خدا هم رازق است؛ منتها رازق بودن خدا قدری بهتر و بیشتر است. در پایان سوره «ذاریات» فرمود که: ﴿إِنَّ اللّهَ هُوَ الرَّزّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتینُ﴾؛ (1) [14]این «هو» که ضمیر فصل است، با «الف» و «لامی» که روی خبر آمده مفید حصر است؛ یعنی تنها رازق اوست، پس دیگران رزق او را دارند به شما می رسانند، این چنین نیست که دیگران هم رازق باشند و خدا هم رازق باشد منتها بیشتر؛ همه اسمای حسنای و افعال کمالی که در قرآن مطرح است، منحصراً از آنِ خدای سبحان است، آن وقت دیگران می شوند مظاهر او؛ مثلاً ﴿خیر الفاصلین﴾؛ (2) [15]﴿خیر الحاکمین﴾ (3) ﴿احکم الحاکمین﴾؛ (4) ﴿خیر الراحمین﴾؛ (5) ﴿خیر الرازقین﴾؛ (6) چه در قرآن و چه در ادعیه، اینها را قرآن مطرح می کند او ﴿خیر الفاصلین﴾ است، ﴿احکم الحاکمین﴾ است، اما ﴿إِنِ الْحُکْمُ إِلاّ لِلّهِ﴾ (7) [20]شما هیچ وصف کمالی در قرآن نمی بینید که خداوند آن وصف را به غیر خود اسناد داده باشد، مگر اینکه در جای دیگر بالقول المطلق آن وصف را مال خودش می داند، تا بر اساس توحید روشن شود که دیگران مدبّرات امرند به اذن او. این خلق را ذات اقدس الهی به عیسای مسیح(علیه السلام) اسناد داد، فرمود: ﴿إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْر﴾، اما ﴿بِإِذْنی﴾؛ (8) [21]این طور نیست که واقعاً عیسای مسیح(سلام الله علیه) خالق باشد در برابر خلقت خدا؛ منتها خالقیت خدا بیشتر و خالقیت مسیح کمتر؛ احیای موتی این طور است، خلق این طور است: ﴿أَنبَئَکُم﴾ (9) [22]این طور است، رزق این طور است، شفاعت این طور است، همه موارد ﴿إِنِ الْحُکْمُ إِلاّ لِلّهِ﴾ روی آن هست، ﴿هُوَ الرَّزّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتینُ﴾ هست و ﴿لِلّهِ الشَّفاعَةُ جَمیعًا﴾ هست، ﴿الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمیعًا﴾ هست، ﴿الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمیعًا﴾ هست، ﴿هُوَ الرَّزّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتینُ﴾ هست و مانند آن.

ص: 426


1- ذاریات/سوره51، آیه58.
2- انعام/سوره6، آیه57.
3- اعراف/سوره7، آیه87.
4- هود/سوره11، آیه45.
5- مومنون/سوره23، آیه109.
6- مائده/سوره5، آیه114.
7- انعام/سوره6، آیه57.
8- مائده/سوره5، آیه110.
9- مائده، آیه60.

پرسش: ؟پاسخ: بله، آنجا که معلوم است: ﴿اللّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْ ءٍ﴾؛ (1) [23]هر موجودی که هستی دارد، تنها راه هستی یابی او همان افاضه ذات اقدس الهی است، این یک موجبه کلیه ای است که به هیچ وجه تخصیص پذیر نیست: ﴿اللّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْ ءٍ﴾؛ یعنی «کلّ ما صدق علیه انه شیءٌ فهو فیض الله و مخلوق الله»؛ بنابراین «توفی» در حقیقت برای خدای سبحان است و این تقدیم اسم ظاهر هم مفید حصر است ﴿اللّهُ یَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ﴾.

نقد بر تفسیر مادی إسناد توفّی به خدای سبحان بر مبنای ادبیات عرب

ملاحظه می کنید خیلی ها قرآنی حرف می زنند: ولی«ابن هشامی» فکر می کنند. اینها «توفی» برایشان روشن نیست حتی بعضی از معاصرین ما مثل تحریر و تنویر ابن عاشور و مانند آن، اینها قرآنی حرف می زنند؛ ولی همان تفکر مغنی را دارند، همان تفکر «ابن هشامی» را دارند، اینها خیال می کنند که وقتی انسان می میرد، اجل او فرامی رسد، این «توفی»، «استیفا»، «وفی» برای آن مدت است؛ تعبیر ایشان این است که «لأَنَّ اللهَ اذا اماتَ احدٌ فَقَد تَوفّاهُ اجَلُه»؛ (2) [24]یعنی سررسید او کامل می شود، دیگر کم و زیاد ندارد، در حالی که «توفی» این است که خدا أخذ تام می کند و چون همان تفکر عربی مغنی و امثال مغنی دامنگیرشان شده، بسیاری از این تعبیرات را می گویند تشبیه است، چون آن حقیقت برایشان روشن نیست. در بیانات نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) هست که «فاعِلٌ لا بِمَعنَی الحَرَکات»؛ (3) [25]اما اینها می آیند «یمسک» را می گویند: «الامساک هو الشدّ بالید»؛ (4) [26]با دست چیزی را گرفتن و حال آنکه این ما هستیم که اگر بخواهیم امساک کنیم، با دست می گیریم، نه اینکه در حقیقت امساک بالید اخذ شده باشد؛ برخی ها به همین «یمسک» تمسک کردند و گفتند روح یک موجود مادی است، اگر روح یک موجود مادی است که در تالار تشریح می شود و می توان آن را بررسی کرد، معنای توحید را که او درک می کند، معرفت توحید، معرفت وحی، معرفت نبوت، معرفت ولایت، این معرفت ها هم باید مثل ذرّه ای و سلولی باشد، برای اینکه موجود مادی که غیر از ذرّات مادی چیز دیگر ندارد، آن وقت همه اینها می شود مادی؛ وقتی تصریح می کنند و می گویند چون روح با ارسال و امساک سر و کار دارد: ﴿فَیُمْسِکُ الَّتی قَضی عَلَیْهَا الْمَوْتَ وَ یُرْسِلُ اْلأُخْری﴾؛ معلوم می شود روح مادی است. این همان قرآنی حرف زدن و مغنی فکر کردن است. اما وقتی بیان نورانی حضرت امیر باشد که خدا با حرکت کار نمی کند، بلکه با اراده کار می کند، آن جایی که نفخ دارد: ﴿وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی﴾؛ سخن از دمیدن نیست، اینجا که سخن از ارسال و امساک دارد، گرفتن با دست نیست، او با اراده کار می کند، وقتی با اراده کار می کند دیگر مادی بودن معنا ندارد. اگر «فاعلٌ لابالحرکه» شد، پس ارسال یک معنا دارد و امساک یک معنا دارد، یک مصداق دارد که هیچ کدام از اینها مادی نیست: ﴿اللّهُ یَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ حینَ مَوْتِها﴾؛ «توفی» اخذ تام است و ما هر شب می میریم و هر شب به لقاء الهی می رسیم؛ منتها چون غافل هستیم خواب ما هم واقع خواب است. خیلی از اصحاب پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)؛ نظیر سلمان و اباذر و مقداد و امثال ذلک، اینها می خوابیدند که بروند کلاس درس. مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) در همان جلد هشت کافی نقل می کند که روزها وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از شاگردان مخصوص سؤال می کرد که «ما رأیتم بالبارهه» دیشب چه دیدید، در کلاس درس دیشب چه دیدید، این رویای مبشّره که برکتی از برکات الهی است، برای اینها در خواب حل می شد. به ما گفتند وقتی می خواهید بخوابید چه بگویید، با خدایتان راز و نیاز بکنید و خدایا من که آمدم در رختخواب جانم را به شما تقدیم می کنم، خدایا این را سالم نگاه دار و سالم به من برگردان. (5) ما هر شب با خدای خود یک چنین گفتگویی داریم، خدایا من این امانت را به شما می سپارم، پس خواب یک مرگ موقت است: «النوم اخ الموت» (6) منتها آن موت یک مرگ دائم است و این خواب یک مرگ موقت، هر شب خدا جان ما را قبض می کند؛ ولی آن مرحله رقیقه رابطه روح با بدن که در حد حیات گیاهی است را حفظ می کند که ما با آن غذاهایی که خوردیم را هضم کنیم، با آن نفس بکشیم، رقیقه ای از کارهای حیوانی را هم نگاه می دارد، بقیه در دیار مرسل رهاست. پس این خواب هایی که انسان می بیند - حالا یا خوب یا بد - با همان دیار مرسل خودش دارد سفر می کند، نه اینکه در این بستر افتاده باشد.

ص: 427


1- انعام/سوره6، آیه102.
2- التحریر و التنویر، ابن عاشور، ج24، ص24.
3- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج1، ص78.
4- التحریر و التنویر، ابن عاشور، ج24، ص25.
5- مکارم الاخلاق، رضی الدین أبی نصر الحسن بن الفضل الطبرسی، ص289.
6- بحار الأنوار، العلامه المجلسی، ج73، ص189.

مطلق بودن توفی خدای سبحان بر مبنای ادبیات عرب

پس ما هر شب می میریم؛ منتها نمی دانیم که با چه کسی رابطه داریم: «النوم اخ الموت»؛ ﴿اللّهُ یَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ﴾ بالقول المطلق؛ چه درجه آنهایی که مردند و توفی کامل دارد: ﴿اللّهُ یَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ حینَ مَوْتِها﴾ توفی کامل است، ﴿وَ الَّتی لَمْ تَمُتْ فی مَنامِها﴾ است. این ﴿فی مَنامِها﴾ مثل ﴿حینَ مَوْتِها﴾ ظرف است: خدا دو تا «توفی» دارد: یکی کامل و یکی نیمه کامل؛ آنهایی که می میرند «توفی» کامل دارند، آنهایی که می خوابند «توفی» نیمه کامل دارند: ﴿اللّهُ یَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ﴾ این بالقول المطلق است. آنهایی که ﴿حینَ مَوْتِها﴾ است توفی کامل است، آنهایی که نمُردند؛ ولی خوابیدند توفی غیر کامل است: ﴿اللّهُ یَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ حینَ مَوْتِها﴾ شد توفی کامل؛ اما ﴿وَ الَّتی لَمْ تَمُتْ﴾ روح آنها را چه وقت می گیرد: ﴿فی مَنامِها﴾ می گیرد، پس انسان که می خوابد روح را به پیشگاه اله تقدیم می کند، اگر مدت آن سر آمده باشد: ﴿فَیُمْسِکُ الَّتی قَضی عَلَیْهَا الْمَوْتَ﴾؛ اگر عمرش باقی باشد: ﴿وَ یُرْسِلُ اْلأُخْری﴾؛ وگرنه برای همه ما و در هر لحظه امکان مرگ هست؛ منتها شب ها چون موقع خواب است - در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» آیه شصت که بحث آن گذشت این بود - دارد: ﴿وَ هُوَ الَّذی یَتَوَفّاکُمْ بِاللَّیْلِ﴾؛ چون خواب معمولاً در شب است، وگرنه کسی که در روز می خوابد آن هم همین طور است: ﴿اللّهُ یَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ﴾ بالقول المطلق است؛ منتها مردم دو قسم اند: آنها که مردند ﴿حینَ مَوْتِها﴾، آنها که ﴿لَمْ تَمُتْ فی مَنامِها﴾. پس﴿اللّهُ یَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ﴾ هست؛ یا «حین الموت»، یا «حین المنام»؛ منام هم توفی ماست، در حقیقت ما متوفاییم، ذات اقدس الهی متوفی است و اختصاصی به شب ندارد. اگر در آیه شصت سوره «انعام» فرمود: ﴿وَ هُوَ الَّذی یَتَوَفّاکُمْ بِاللَّیْلِ﴾ برای آن است که غالباً خواب در شب است: ﴿وَ یَعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهارِ ثُمَّ یَبْعَثُکُمْ فیهِ لِیُقْضی أَجَلٌ مُسَمًّی ثُمَّ إِلَیْهِ مَرْجِعُکُمْ ثُمَّ یُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ﴾ در این بخش هم فرمود: ﴿اللّهُ یَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ﴾ پس آنجا که دارد ﴿تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا﴾ بالعرض است، آنجا که دارد ﴿یَتَوَفّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذی وُکِّلَ بِکُمْ﴾ بالعرض است، اینجا می فرماید ﴿اللّهُ یَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ﴾ بالذّات است: ﴿اللّهُ یَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ حینَ مَوْتِها﴾ و اگر ما بخواهیم مسئله مرگ را تجربه کنیم، چون هر شب می میریم، اگر آگاهانه بخوابیم هر شب با مرگ همراهیم و مرگ را درک می کنیم، یا بخشی از مرگ را می فهمیم که مرگ چگونه است: ﴿وَ الَّتی لَمْ تَمُتْ فی مَنامِها﴾.

ص: 428

پرسش: بزرگان می فرمایند که روح نباتی تفاهم پیدا کند می شود روح حیوانی، روح حیوانی تفاهم پیدا کند می شود روح انسانی، حضرتعالی که می فرمایید در هنگام خواب نشئاتی از روح نباتی یا حیوانی است، این منافات دارد، انگار سه تا روح در بدن است، در حالی که این چنین نیست؟

پاسخ: سه تا نفس نیست، سه تا روح نیست، این مرحله ضعیفه است که انسان با یک شأنی از مراحل نفس غذاها که خورده هضم می کند، با شأنی از شئون دیگر کارهای عاطفی و وَهم و خیال و امثال ذلک را دارد، با شأن برتر معارف الهی را درک می کند، اینکه گفتند: «النفس فی وحدتها کل القوی٭٭٭ و فعله فی فعلها قد انطوی» (1) [29]همین است، درجاتش فرق می کند.

نقد بر اسناد امساک در اخذ روح به امساک مجازی و مادی

بنابراین این طور نیست که ذات اقدس الهی اگر یک چیزی را امساک می کند، ما بگوییم پس این مادی است؛ نه امساک دلیل بر آن است که ممسک مادی است و نه از باب تشبیه است، چرا ابن عاشور و امثال ابن عاشور آمدند و گفتند - اینها که جزء مفسرین روز هستند - این تشبیه است، برای اینکه اینها خیال می کنند که الفاظ برای مصادیق مادی وضع شده، اگر یک وقتی ذات اقدس الهی به آن موجود مجرد گفته ﴿وَ الْقَلَمِ﴾ اینها یا می گویند آن موجود مادی است یا می گویند اطلاق قلم بر آن بالتشبیه است. در همین تفسیر شریف نورالثقلین ذیل آیه ﴿ن وَ الْقَلَمِ وَ ما یَسْطُرُونَ﴾ (2) [30]آنجا «سفیان بن عبید نصر» گویا خدمت امام صادق(سلام الله علیه) مشرّف می شود، عرض می کند نون چیست قلم چیست حضرت بعضی از معانی را ذکر می کنند می فرماید اینها مثلاً نهری اند که در بهشت جاری اند، (3) (عرض کرد: «زدنی بیاناً»، فرمود نون و قلم دو فرشته از فرشتگان الهی اند، عرض کرد «زدنی بیاناً»، فرمود بلند شو، دیگر بیش از این من نمی توانم بگویم، یک عده مثلاً دارند می آیند. پس این روایت را که ایشان نقل می کند، معلوم می شود که اگر فرصتی بود، شاگردانی بودند و مجالی بود و تقیه ای نبود؛ نظیر همان جریان «ذریح محاربی» اینها می فرمودند که نون چیست، قلم چیست، اگر قلم را دارد معنا می کند و می گوید قلم فرشته ای از فرشتگان الهی است)، معلوم می شود که مکتوبات هم مکتوبات معنوی خواهد بود. پس این طور نیست که امساک منحصراً مادی باشد تا دلیل شود بر اینکه روح مادی است، نه اسناد امساک به ذات اقدس الهی مجاز است - نه مجاز مرسل و نه مجاز استعاره ای - تا باز دلیل باشد بر اینکه امساک منحصر در مادی است، بلکه امساک با اراده هم حاصل می شود، با دست و پا هم حاصل می شود، این چنین نیست که ذات اقدس الهی با دست امساک بکنند، تا دلیل بر مادی بودن روح باشد و این چنین است که اطلاق امساک بر امساک الهی مجاز باشد یا استعاره باشد، برای اینکه امساک منحصر در مادی است، این طور نیست، این فکر را که وجود مبارک حضرت امیر؛ یعنی همه اهل بیت(علیهم السلام) به دیگران فهماندند که فاعلیت دو قسم است: یک فاعلیت ارادی است یک فاعلیت ادوات و آلی و مانند آن است: ﴿إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ﴾ (4) [32]او با اراده کار می کند، او ﴿یُمسِکُ السَّماواتِ وَ الأرضَ﴾ (5) [33]او با اراده آسمان و زمین را نگاه می دارد، اگر از آن به جاذبه یاد شد به هر حال اراده الهی است، فرمود که این همه پرنده ها اجرام سنگین هستند، مگر یک جرم سنگین می تواند این همه در آسمان پرواز کند، فرمود ما نگاهش داشتیم، فرمود نگاه نمی کنید طیر را: ﴿صافّاتٍ وَ یَقْبِضْنَ ما یُمْسِکُهُنَّ إِلاَّ الرَّحْمنُ﴾؛ (6) [34]این همه پرنده ها را خدای سبحان با اراده در آسمان نگاه می دارد، وگرنه جِرم سنگین باید بیفتد زمین، اگر جاذبه است اینها را می کشاند، یک جرم سنگینی هزار کیلومتر پرواز می کند، چه کسی نگاهش می دارد، فرمود مگر نمی بینند: ﴿ان الطَّیْرِ فی السماء ما یُمْسِکُهُنَّ إِلاَّ الرَّحْمنُ﴾؛ این امساک پرندگان را که خدا با دست نگاه نمی دارد، پس نه اسناد امساک مجاز است، نه مستلزم این است که - معاذ الله - با دست نگاه می دارد، او با اراده نگاه می دارد، اگر با اراده نگاه می دارد، پس نه دلیل است بر مادی بودن روح و نه اسنادش مجاز است، نه مجاز در کلمه است و نه مجاز در اسناد.

ص: 429


1- شرح الاسماء الحسنی، الملاهادی السبزواری، ج2، ص92.
2- قلم/سوره68، آیه1.
3- تفسیر نور الثقلین، الشیخ الحویزی، ج2، ص518.
4- یس/سوره36، آیه82.
5- فاطر/سوره35، آیه41.
6- ملک/سوره67، آیه19.

تبیین تام نبودن اخذ روح در هنگام خواب

پرسش:؟پاسخ: درباره خواب تامِ تام نیست؛ لذا فرمود تام آن در حین موت است، در حال منام نیمه تام است، برای اینکه دو قسم است: آنها که اجلشان فرا رسید، فرمود: ﴿فَیُمْسِکُ الَّتی قَضی عَلَیْهَا الْمَوْتَ﴾ اخذ تام است که بعضی در همان حال منام رحلت می کنند، اگر نیمه تمام باشد که برمی گردانند. الآن این موجود که به بدن تعلق ندارد، هیچ اثری از اثر ادراکات در این نیست، هر چه هم می گویند او نمی فهمد، ادراک نمی کند، نمی بیند و مانند آن، معلوم می شود که این روح رابطه اش را با این بدن کم کرده است، نه قطع کرده باشد، در حد حیات گیاهی دارد بدن را حفظ می کند، بخشی از مراحل حیوانی را هم ممکن است حفظ بکند و مواظب هم هست که اگر کسی او را صدا زد، اول روح می شنود بعد بدن را بیدار می کند، نه اینکه اول شخص بیدار بشود بعد بشنود، پس این روح سرپرست اوست، بالای سر اوست و او را نگاه می دارد. خدای سبحان هم فرمود شما که در عالم خواب خسته شدید، از این پهلو به آن پهلو می غلطید، چه کسی شما را می غلطاند: ﴿مَنْ یَکْلَؤُکُمْ بِاللَّیْلِ وَ النَّهارِ مِنَ الرَّحْمنِ﴾؛ چه کسی شما را از آن خطرات حفظ می کند، ما شما را تر و خشک می کنیم. خیلی افراد هستند که از آنها سؤال کنید که در خواب چند بار از پهلوی راست به پهلوی چپ غلطیدید، می گوید من چه می دانم، اصلاً شاید نغلطیدم، اما چه کسی او را تر و خشک می کند، چه کسی او را جابه جا می کند، آن به دستور ذات اقدس الهی است. پس کسی در بدن هست که سرپرستی او را به عهده می گیرد که اگر خسته شد از این پهلو به آن پهلو برگردد و یک مدبّری هم هست که فرمود ما شما را در خواب حفظ می کنیم، در بیداری حفظ می کنیم؛ ولی در خواب قسمت مهم روح شما که از بدن فاصله گرفته است در اختیار ماست؛ اگر مدت تمام شده باشد، نگاهش می داریم، اگر هنوز فرصت باشد آن را برمی گردانیم. پس این امساک و این ارسال مادی نیست، به همان اراده ذات اقدس الهی وابسته است.

ص: 430

خواب از بهترین آیات الهی

پرسش:؟پاسخ: این بدن در اثر کار خسته می شود، از برکات الهی است که خدای سبحان خواب را مسلط کرده است و فرمود: ﴿وَ مِنْ آیاتِهِ مَنامُکُمْ بِاللَّیْلِ﴾؛ (1) [35]چون انسان نمی تواند مثل چرخ اتومبیل دائماً کار بکند، زود فرسوده می شود، از بین می رود. در این عالم و در این نشئه کار کردن با استراحت همراه است؛ لذا فرمود یکی از آیات الهی این است که ما خواب را برای شما مقدّر کردیم: ﴿وَ مِنْ آیاتِهِ مَنامُکُمْ بِاللَّیْلِ﴾؛ خوابیدن مثل بیداری از آیات الهی است. اینکه در باب مکاسب، مرحوم صاحب وسائل هم این روایت را نقل کرده و فرمود یکی از مکاسب محرّمه این است که آدم شب کار بکند و حق چشم را ادا نکند. (2) ما می گوییم زندگی اسلامی، زندگی اسلامی و به سبک اسلامی، زندگی اسلامی چیست؟ یعنی تا ساعت نه و ده بخوابید، از ساعت ده شروع بکنید و مغازه ها را باز کنید تا ده شب، این همه نیرو مصرف بکنی، این همه انرژی مصرف بکنید، این همه برق مصرف بکنی، این همه وقت مصرف بکنید، این همه مساجد اول وقت تعطیل باشد، برای اینکه شما می خواهید شب کسب بکنید. اصلاً کسب برای روز است، صبح بیایید مغازه تان را باز کنید تا اول مغرب، اول مغرب که شد نماز جماعتتان را بخوانید و بروید در خانه هایتان، با بچه هایتان و با فرزندانتان باشید، به اهل محل هر هفته ای یک شب جلسه داشته باشید، آنها مشکلاتشان را بگویند، راه تولیدشان را بگویند، راه قرض الحسنه را بگویند، راه کمک را بگویند، تا جامعه با این احیا بشود، نه با این وضعی که ما داریم. یک «بسم الله» اول روز می نویسیم، عکس امام و رهبری را هم بگذاریم، یک آرمی هم بگذاریم و بگوییم این کسب، کسب اسلامی است! این زندگی، زندگی اسلامی است! این سبک، سبک اسلامی است! فرمود شب را ما برای آسایش شما قرار دادیم. این روایت را مرحوم صاحب وسائل هم نقل کرده، روایت معتبر است که شما حق چشمتان را ادا نمی کنید، مگر برای ضرورت. تعبیر روایت این است که کسی که حق چشم را ادا نمی کند و شب کار می کند این حرام است. پس حالا تقسیم کار و سه شیفت کار کردن روی ضرورت یک مطلب دیگر است. پس خواب از بهترین آیات الهی است، مثل بسیاری از آیات الهی که بررسی می خواهد، تا از این آیه به «ذی الآیه» انسان پی ببریم، فرمود: ﴿اللّهُ یَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ حینَ مَوْتِها﴾ این یک، ﴿وَ الَّتی لَمْ تَمُتْ فی مَنامِها﴾ این دو، شما که گفتید منام با قرینه همراه است پس معلوم می شود نمرده خوابیده.

ص: 431


1- روم/سوره30، آیه23.
2- وسائل الشیعة، الشیخ الحرالعاملی، ج17، ص164، ابواب مایکتسب به، باب35، ط آل البیت.

دعای هنگام خواب و بیدار شدن دالّ بر توفّی آن

فرمود ما همین قرینه را ذکر کردیم، تا افراد را به دو قسم تقسیم کنیم: آنها که مردند و مدّت عمر آنها تمام شد؛ اما آنها که خوابیدند باز به دو گروه تقسیم می شوند: یا مدتشان تمام شد: ﴿فَیُمْسِکُ الَّتی قَضی عَلَیْهَا الْمَوْتَ﴾؛ آنها که مدتشان تمام نشد: ﴿وَ یُرْسِلُ اْلأُخْری﴾؛ لذا انسان که صبح شد و از خواب برمی خیزد بگوید: «الحَمدُ للهِ الَّذی رَدَّ عَلیَّ رُوحِی»؛ (1) [37]این دعای صبح همین است، خدا را شکر می کنیم که روح ما را به ما برگرداند. هم دعای صبح نشانه آن است که خدا این روح را دوباره به ما برگرداند و هم دعای خواب نشان می دهد که انسان روح را به پیشگاه الهی تقدیم می کند: ﴿اللّهُ یَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ﴾ بالقول المطلق؛ یعنی «کل نفسٍ» این طور است: ﴿اللّهُ یَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ﴾؛ آنهایی که مرگشان فرا رسید توفی کامل دارند: ﴿حینَ مَوْتِها﴾، ﴿اللّهُ یَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ﴾، ﴿الَّتی لَمْ تَمُتْ﴾، چه وقت؟ ﴿فی مَنامِها﴾، پس ﴿اللّهُ یَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ﴾ بالقول المطلق است: ﴿فَیُمْسِکُ الَّتی قَضی عَلَیْهَا الْمَوْتَ وَ یُرْسِلُ اْلأُخْری﴾ تا یک فرصت دیگری: ﴿إِنَّ فی ذلِکَ َلآیاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ﴾؛ کسی که فکر بکند می فهمد که خواب آیه الهی است، بیداری آیه الهی است.

مشروط بودن شفاعت شافعان به اذن الهی

﴿أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللّهِ شُفَعاءَ﴾؛ اینها، به این فکرند که غیر خدا مشکل اینها را حل بکند؛ درست است که ما گفتیم یک عده ای شفیع اند و شفاعت شافعین را ما امضا کردیم، اما به امضای خداست، یک؛ هم شفیع باید مأذون باشد، دو؛ هم «مشفوع له» باید «مرتضی المذهب» باشد، سه؛ و هم ما این را تفویض نکردیم که دیگران واقعاً بالاستقلال سهمی از شفاعت داشته باشند: ﴿لِلّهِ الشَّفاعَةُ جَمیعًا﴾. همه کمالات این طور است، این نشانه توحیدی بودن علوم قرآنی است که فرمود: ﴿أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللّهِ شُفَعاءَ قُلْ أَ وَ لَوْ کانُوا لا یَمْلِکُونَ شَیْئاً وَ لا یَعْقِلُونَ﴾ اینها که مالک چیزی نیستند، این اصنام و اوثان عاقل هم نیستند و آن قدیسین بشرند، اگر حق شفاعت دارند به اذن خدا هست: ﴿قُلْ لِلّهِ الشَّفاعَةُ جَمیعًا﴾. همین مضمون درباره «قوّه» است. در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» گذشت که ﴿الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمیعًا﴾؛ همین معنا درباره «عزّت» است: ﴿الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمیعًا﴾؛ همین معنا درباره «حُکم» است: ﴿إِنِ الْحُکْمُ إِلاّ لِلّهِ﴾؛ پس اگر گفته شد او ﴿خَیرُ الحاکِمین﴾ است، ﴿خَیرُ الفاتِحین﴾ (2) [38]است، ﴿خَیرُ الفاصِلین﴾ است، ﴿خَیرُ الرّازِقِین﴾ است؛ که در این دعای «جوشن کبیر» هست؛ یا خیر کذا، خیر کذا، خیر کذا؛ یعنی اینها مظاهر فعل شمایند، بالاصاله برای شماست، اینها آیات فعل شمایند، نه اینکه اینها هم دارند، خدا هم دارد و خدا قدری بیشتر، بلکه اینها پیام الهی را دارند می رسانند.

ص: 432


1- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج2، ص538، ط اسلامی.
2- اعراف/سوره7، آیه89.

!!!!!!!

[1]زمر/سوره39، آیه1.

[2]انعام/سوره6، آیه61.

[3]سجده/سوره32، آیه11.

[4]منافقون/سوره63، آیه8.

[5]نساء/سوره4، آیه132.

[6]مریم/سوره19، آیه12.

[7]بقره/سوره2، آیه63.

[8]انفال/سوره8، آیه60.

[9]بقره/سوره2، آیه165.

[10]مدثر/سوره74، آیه48.

[11]بقره/سوره2، آیه255.

[12]انبیاء/سوره21، آیه28.

[13]روح البیان، اسماعیل حقی، ج1، ص402.

[14]ذاریات/سوره51، آیه58.

[15]انعام/سوره6، آیه57.

[16]اعراف/سوره7، آیه87.

[17]هود/سوره11، آیه45.

[18]مومنون/سوره23، آیه109.

[19]مائده/سوره5، آیه114.

[20]انعام/سوره6، آیه57.

[21]مائده/سوره5، آیه110.

[22]مائده، آیه60.

[23]انعام/سوره6، آیه102.

[24]التحریر و التنویر، ابن عاشور، ج24، ص24.

[25]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج1، ص78.

[26] التحریر و التنویر، ابن عاشور، ج24، ص25.

[27]مکارم الاخلاق، رضی الدین أبی نصر الحسن بن الفضل الطبرسی، ص289.

[28]بحار الأنوار، العلامه المجلسی، ج73، ص189.

ص: 433

[29]شرح الاسماء الحسنی، الملاهادی السبزواری، ج2، ص92.

[30]قلم/سوره68، آیه1.

[31]تفسیر نور الثقلین، الشیخ الحویزی، ج2، ص518.

[32]یس/سوره36، آیه82.

[33]فاطر/سوره35، آیه41.

[34]ملک/سوره67، آیه19.

[35]روم/سوره30، آیه23.

[36]وسائل الشیعة، الشیخ الحرالعاملی، ج17، ص164، ابواب مایکتسب به، باب35، ط آل البیت.

[37]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج2، ص538، ط اسلامی.

[38]اعراف/سوره7، آیه89.

!!!!!!!

تفسیر آیات 41 تا 45 سوره زمر 93/09/16

موضوع: تفسیر آیات 41 تا 45 سوره زمر

﴿إِنّا أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ لِلنّاسِ بِالْحَقِّ فَمَنِ اهْتَدی فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما یَضِلُّ عَلَیْها وَ ما أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِوَکیلٍ(41) اللّهُ یَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ حینَ مَوْتِها وَ الَّتی لَمْ تَمُتْ فی مَنامِها فَیُمْسِکُ الَّتی قَضی عَلَیْهَا الْمَوْتَ وَ یُرْسِلُ اْلأُخْری إِلی أَجَلٍ مُسَمًّی إِنَّ فی ذلِکَ َلآیاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ(42) أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللّهِ شُفَعاءَ قُلْ أَ وَ لَوْ کانُوا لا یَمْلِکُونَ شَیْئاً وَ لا یَعْقِلُونَ(43) قُلْ لِلّهِ الشَّفاعَةُ جَمیعاً لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ(44) وَ إِذا ذُکِرَ اللّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذینَ لا یُؤْمِنُونَ بِاْلآخِرَةِ وَ إِذا ذُکِرَ الَّذینَ مِنْ دُونِهِ إِذا هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ(45)﴾

سلب بهانه هدایت ناپذیری تبهکاران با حق بودن گوهر قرآن

ص: 434

بعد از اینکه جریان توحید را مطرح کرد، درباره وحی و نبوت فرمود: این کتاب، حق است، گاهی می گوییم: ﴿ذلِکَ بِأَنَّ اللّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾ (1) [1]که همان حق ذاتی است، گاهی می گوییم «إنّ القرآن حقٌ»، «إنّ الدین حقٌ»، این «بالحق» چون ناظر به گوهر ذات شیء است، نه به وسیله چیزی، یا ملابسه چیزی، یا سبب چیزی، یا مصاحبه چیزی؛ لذا این فای تفریع جای خود را باز می کند. اگر این کتاب حق است چه اینکه است، پس هیچ بهانه ای برای افراد تبهکار نیست: ﴿فَمَنِ اهْتَدی فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما یَضِلُّ عَلَیْها﴾ و اگر این کتاب حق است چه اینکه حق است، آنها که ﴿زادَتْهُمْ رِجْساً إِلَی رِجْسِهِمْ﴾؛ (2) [2]معلوم می شود تقصیر خودشان است و اگر این کتاب حق است چه اینکه حق است، پس ﴿وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنینَ وَ لا یَزیدُ الظّالِمینَ إِلاّ خَساراً﴾؛ (3) [3]اگر آفتاب نور است و ظلمتی در آن نیست، اگر کسی نتواند آن نور را ببیند، معلوم می شود که مشکلی در باصره اوست. این تفریع ها در آیات گوناگون بر این اصل است که این کتاب حق است و اگر کسی درمان نیافت مشکل خودش است، مثل اینکه کسی بگوید آفتاب روشن است و اگر کسی راه خود را ندید معلوم می شود که مشکلی در بینایی اوست.

مخلوق الهی بودن حیات و موت اسناد اعطا و أخذ آن به خودش

مطلب بعدی آن است که ذات اقدس الهی حیات و موت را مخلوق خود می داند که ﴿خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیاةَ﴾، (4) [4]این یک؛ دادن حیات، گرفتن حیات اینها را هم به خودش اسناد داد که ﴿یُحْیی وَ یُمیتُ﴾؛ (5) [5]هم ﴿الْمَوْتَ وَ الْحَیاةَ﴾ مخلوق او هستند که کان تامه است، هم إحیا و إماته در اختیار اوست که کان ناقصه است. پس ﴿خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیاةَ﴾ یک اصل، ﴿یُحْیی وَ یُمیتُ﴾ اصل دیگر. انسان یا زنده است یا مرده، انسان زنده یا بیدار است یا خفته؛ یک مرگ است در برابر بیداری، یک مرگ است در برابر حیات؛ هر دو قسم را این آیه 42 اشاره کرده است، فرمود: ﴿اللّهُ یَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ حینَ مَوْتِها﴾؛ آنهایی که می میرند یک «توفی» دارند و یک حیات داشتند، آنها که نمی میرند و به خواب رفته اند، یک «یقظه» دارند و یک «منام»؛ خواب که یک «توفی» ناقص است در مقابل بیداری است، مرگ که یک توفی کامل است در مقابل حیات است.

ص: 435


1- حج/سوره22، آیه62.
2- توبه/سوره9، آیه125.
3- اسراء/سوره17، آیه82.
4- ملک/سوره67، آیه2.
5- بقره/سوره2، آیه258.

مادّی نبودن ارسال و امساک و عدم نیاز به ابزار در آن

خدای سبحان در هنگام ارسال و امساک با دست و ابزار کار نمی کند، قبلاً هم اشاره شد که در همین خطبه نورانی حضرت امیر، خطبه اول نهج البلاغه آن فاعلیت خدای سبحان را مشخص فرمود که اصلاً خدای سبحان با ابزار کار نمی کند. اولین خطبه نهج البلاغه در اوایلش این است که ذات اقدس الهی: «مَوْجُودٌ لَا عَنْ عَدَمٍ مَعَ کُلِّ شَیْ ءٍ لَا بِمُقَارَنَةٍ وَ غَیْرُ کُلِّ شَیْ ءٍ لَا بِمُزَایَلَةٍ فَاعِلٌ لَا بِمَعْنَی الْحَرَکَاتِ وَ الْآلَة»؛ پس اگر خدای سبحان قبض می کند، امساک دارد، ارسال دارد، با ابزار کار نمی کند، فقط با اراده کار می کند؛ چه اینکه در بعضی از خطبه ها بالصّراحه بیان فرمود خدای سبحان چیزی را امساک می کند یعنی با امر کار می کند، در پایان خطبه 186 دارد: «لَکِنَّهُ سُبْحَانَهُ دَبَّرَهَا بِلُطْفِهِ وَ أَمْسَکَهَا بِأَمْرِه»؛ اگر آسمان است، اگر زمین است، اگر باد است و اگر مانند آن از موجودات مادی است، با امر الهی اینها جابه جا می شوند. در جریان طوفان نوح هم فرمود: ﴿یا أَرْضُ ابْلَعی ماءَکِ وَ یا سَماءُ أَقْلِعی﴾؛ (1) [6]با امر کار می کند نه با حرکت اعضا. بنابراین ارسال و امساک هیچ کدام از اینها با ابزار مادی نیست، تا نشان آن باشد که روح مثلاً مادی است. توفی را وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) می فرماید خیلی پیچیده است؛ در خطبه 112 نهج البلاغه درباره جریان توفی فرمود: شما چطور مسئله توفی را حل می کنید، این کودکی که در رحم مادر جان می دهد، آیا از راه های خارج، عزرائیل(سلام الله علیه) یا مأموران عزرائیل وارد می شوند، یا در همان درون دستگاهی هست که اینها حضور پیدا می کنند؛ خطبه 112 این است که اگر اینها بخواهند توفی کنند: «هَلْ تُحِسُّ [یُحَسُ] بِهِ إِذَا دَخَلَ مَنْزِلًا أَمْ هَلْ تَرَاهُ إِذَا تَوَفَّی أَحَداً بَلْ کَیْفَ یَتَوَفَّی الْجَنِینَ فِی بَطْنِ أُمِّهِ أَ یَلِجُ عَلَیْهِ مِنْ بَعْضِ جَوَارِحِهَا»؛ می فرماید درک اصل توفی مقدور شما نیست، اینها فقط به اراده الهی است که ذات اقدس الهی با اراده خود گاهی بلاواسطه و گاهی مع الواسطه این روح را قبض می کند. بنابراین یا توفی کامل است که می شود موت در قبال حیات، یا توفی نیمه کامل است که می شود خواب در برابر یقظه و بیداری. ﴿اللّهُ یَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ حینَ مَوْتِها وَ الَّتی لَمْ تَمُتْ﴾ آنها را ﴿فِی مَناِمها﴾ قبض می کند، وقتی قبض کرد دو حال دارد یا مهلت آنها تمام شد: ﴿فَیُمْسِکُ الَّتی قَضی عَلَیْهَا الْمَوْتَ﴾ یا مهلت آنها تمام نشد که ﴿وَ یُرْسِلُ اْلأُخْری إِلی أَجَلٍ مُسَمًّی إِنَّ فی ذلِکَ َلآیاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ﴾؛ پس هم خواب و هم بیداری؛ هم مرگ و هم زندگی، هر چهار تا آیه الهی اند که با نظم دقیق کار صورت می گیرد.

ص: 436


1- هود/سوره11، آیه44.

اراده انسان آیتی کوتاه از اراده الهی

پرسش: اراده الهی را می توانیم با اراده خودمان مقایسه کنیم؟

پاسخ: اراده الهی دو قسم است: اراده تکوینی الهی که در اختیار خود ما نیست، اراده تشریعی الهی این است که خدای سبحان اراده کرده است که ما برابر اراده خودمان کارهایی را انجام دهیم، اما اراده الهی را بخواهیم با اراده خودمان قیاس کنیم این چنین نیست، لکن اراده ما می تواند آیت و نشانه و علامتی باشد برای اینکه ما آن اراده را بفهمیم؛ اراده ما مسبوق به تصور و تصدیق و ارزیابی و اهتمام است، اما در بیانات نورانی حضرت امیر در نهج البلاغه درباره اراده ذات اقدس الهی دارد که اراده می کند: «لا همامة نفس اضطرب فیها أحال الاشیاء لأوقاتها»؛ (1) [7]می سنجیم کدام مصلحت است کدام مصلحت نیست اما ذات اقدس الهی: «خَلَقَ الْخَلْقَ مِنْ غَیْرِ رَوِیَّة»؛ (2) [8] این در نهج البلاغه هست که حضرت فرمود: خدا عالَم را بدون «رَویه» خلق کرد، رویه همان تروّی است. اینکه در کتاب های فقهی ملاحظه کردید که انسان وقتی حالت شک در او پیدا شد، تروّی کند؛ یعنی تأمل کند، اطراف را بسنجد، ببیند که به کدام طرف نظر می دهد، اگر نشد می شود شک، این حالت را می گویند تروّی؛ فرمود خدا تَروّی ندارد، فکر کند، بررسی کند که کدام طرف حق است، کدام طرف حق نیست، حق برای او روشن است؛ لذا فرمود: «خَلَقَ الْخَلْقَ مِنْ غَیْرِ رَوِیَّة»، « أی من غیر تَرَوٍّ» این جهات نقص را که برداریم؛ البته اراده ما می تواند آیتی کوتاه از اراده ذات اقدس الهی باشد، وگرنه این اراده ما که با همامه نفس، با تَروّی نفس، با تصور نفس و مانند آن همراه است، این مشکل است که بتواند ما را با اراده الهی آشنا کند.

ص: 437


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج1، ص78.
2- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج7، ص181.

پرسش:؟پاسخ: اگر ﴿قَضی عَلَیْهَا الْمَوْتَ﴾ باشد، این دیگر امساک می شود، برای همه که امساک نیست، توفی است، امساک برای ﴿فَیُمْسِکُ الَّتی قَضی عَلَیْهَا الْمَوْتَ﴾ است، دیگری صِرف توفی است؛ صِرف توفی گاهی با امساک هماهنگ است و گاهی هماهنگ نیست.

پرسش: علت اراده خداوند خود خداوند است که ازلی است پس اراده اش هم ازلی است پس ...هم باید ازلی باشد؟

پاسخ: نه، چون ذات اقدس الهی نسبت به کلّ عالم و نسبت به اصل فیض، او «دائم الفیض علی البریه» است، «دائم الفضل علی البریه» (1) [9]است و مانند آن؛ اما نسبت به موجودات عادی، خدا فاعل تام است نه علت تام، نسبت به اصل فیض بله، علت تامه است؛ لذا فیض الهی قطع شدنی نیست.

ارائه سه برهان بر بطلان اتخاذ بت ها و قدیسین بشر به عنوان شفیع

﴿فَیُمْسِکُ الَّتی قَضی عَلَیْهَا الْمَوْتَ وَ یُرْسِلُ اْلأُخْری﴾؛ بعد اینکه برهان اقامه فرمود، با «أم» منقطعه می فرماید اینها بیراهه رفتند: ﴿أَمِ اتَّخَذُوا﴾ یعنی «بل» ﴿أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللّهِ شُفَعاءَ﴾ بت های فراوانی گرفتند، این بت ها را به عنوان ﴿ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِیُقَرِّبُونا إِلَی اللّهِ زُلْفی﴾ (2) [10]گرفتند، یا ﴿هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللّهِ﴾ گرفتند و مانند آن؛ فرمود اینها غیر از خدا را می پرستند به عنوان شفیع که در اینجا دو برهان اقامه شده است برای بطلان شفاعت اینها و برهان سوم در سورهٴ مبارکهٴ «یونس» است. تعدد و وحدت برهان را حد وسط تشکیل می دهد؛ گاهی ممکن است انسان مقاله ای بنویسد یا سخنرانی کند یا مطلبی را بازگو کند به عبارت های گوناگون و تقریب ها و تقریرهای گوناگون، این یک برهان است که با الفاظ دیگر، با عبارت های دیگر بیان می شود و اگر واقعاً حد وسط متعدد بود به عدد حدود وسطا براهین متعدد است، پس اگر دو حد وسط داشتیم دو برهان است، اگر چهار حد وسط داشتیم چهار برهان است. اینجا دو تا حد وسط است و دو تا برهان؛ حد وسط اول این است که شفیع باید قدرت داشته باشد، کسی که قدرت ندارد چگونه شفاعت کند؛ حد وسط دوم هم این است که شفیع باید عالِم باشد، بفهمد، عاقل باشد، ادراک داشته باشد، کسی که نمی فهمد چه چیزی را می خواهد شفاعت کند. هر شفیعی باید عالِم باشد بت ها عالِم نیستند، یک؛ و اگر موجودی عالم و عاقل نبود، توان شفاعت را ندارد، دو؛ پس بت ها توان شفاعت را ندارند. این یک قیاس و یک نتیجه با یک حد وسط. بت ها قدرت چیزی را ندارند و اگر کسی قادر نبود توان شفاعت را ندارد، پس بت ها قدرت شفاعت ندارند، این برهان دوم؛ چون دو حد وسط است، می شود دو برهان؛ اما اینکه بر فرض اگر کسی عالِم بود و مالک بود، اگر این مالکیت و عالمیت او بالذات بود، مثل ذات اقدس الهی، حق شفاعت دارد، چه اینکه خدا شفیع است و اگر بالذّات نبود شفاعت او هم باید بالعرض باشد، این سه تا برهان که آن سومی را در سورهٴ مبارکهٴ «یونس» دارد. اینجا فرمود: ﴿أَمِ اتَّخَذُوا﴾؛ یعنی بل «بل اتخذوا» ﴿مِنْ دُونِ اللّهِ شُفَعاءَ﴾؛ فرمود در بطلان شفاعت و در بطلان اتخاذ اینها همین بس، اگر منظور اینها اصنام و اوثان است که اینها کاره ای نیستند: ﴿أَ وَ لَوْ کانُوا﴾ این شفعاء ﴿لا یَمْلِکُونَ شَیْئاً﴾، پس مالک چیزی نیستند: ﴿وَ لا یَعْقِلُونَ﴾ عاقل و عالِم نیستند، در سورهٴ مبارکهٴ «سبأ» فرمود غیر خدا ﴿لا یَمْلِکُونَ مِثْقالَ ذَرَّةٍ﴾ مثقال ذرّه را نه بالذّات نه بالشّرکه و نه بالمظاهره، این سه قسم را به صورت قیاس استثنایی که سه تالی داشت و توالی سه گانه هر سه باطل شد این را آنجا بیان فرمودند: یعنی در آیه 22 سورهٴ مبارکهٴ «سبأ» این بود: ﴿قُلِ ادْعُوا الَّذینَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ﴾؛ هر چیزی که غیر خداست به عنوان شفیع بخواهید اتخاذ کنید، اعلام کنید: ﴿لا یَمْلِکُونَ مِثْقالَ ذَرَّةٍ فِی السَّماواتِ وَ لا فِی اْلأَرْضِ﴾؛ پس بالاستقلال بخواهند مالک باشند که منتفی است؛ ﴿وَ ما لَهُمْ فیهِما مِنْ شِرْکٍ﴾؛ بخواهند بالشّراکه ذرّه ای را مالک باشند این هم که نیست؛ ﴿وَ ما لَهُ مِنْهُمْ مِنْ ظَهیرٍ﴾ اگر مالک نباشند «لا بالاستقلال و لا بالمشارکه»، بلکه ظهیر و دستیار و پشتبان و پشتیبان کار خدا باشند، این هم که محال است، چون او قدیر مطلق است، بنابراین آنها هیچ سهمی در هیچ ذرّه ای از ذرّات عالَم ندارند؛ اگر موجودی ﴿لا یملکُون شیئاً﴾ بود که نکره در سیاق نفی است، هر سه قسمی که در سورهٴ مبارکهٴ «سبأ» گفت را شامل می شود: ﴿لا یَمْلِکُونَ شَیْئاً﴾ «لا بالاستقلال لا بالمشارکه و لا بالمظاهرة»؛ پس این توان شفاعت را ندارد؛ گذشته از این اینها عاقل نیستند، نمی فهمند که چه کسی تبهکار است و چه کسی پرهیزکار، چطور شفاعت کنند؟! اگر منظور آن قدیسین و انبیا و اولیا و فرشته ها هستند، آنها بله به اذن الله مالک چیزی هستند، به اذن الله عاقل و عالم هستند، لکن تا اذن خدا نباشد شفاعت ممکن نیست. در سورهٴ مبارکهٴ «یونس» آیه سوم این است ﴿ثُمَّ اسْتَوی عَلَی الْعَرْشِ یُدَبِّرُ اْلأَمْرَ ما مِنْ شَفیعٍ إِلاّ مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ﴾؛ این مسئله ﴿مَنْ ذَا الَّذی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاّ بِإِذْنِهِ﴾ (3) [11]یا ﴿لا یَشْفَعُونَ إِلاّ لِمَنِ ارْتَضی﴾ (4) [12]همه اینها شفاعت را که امضا می کند، می گوید به «اذن الله» است. خدای سبحان که به اصنام و اوثان اذن نداد و اگر آن قدیسین بشر یا فرشته ها بتوانند شفاعت کنند، باید به اذن الله باشند و شما که «اذن الله» را گذاشتید کنار، شما بالاستقلال این قدیسین بشر را شفعای خود می دانید؛ بنابراین این کار شما باطل خواهد بود، گرفتار ﴿وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما یَضِلُّ عَلَیْها﴾ خواهید شد. ﴿أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللّهِ شُفَعاءَ قُلْ﴾ در پاسخ اینها بگو، اگر منظور شما اصنام و اوثان باشند، طبق دو تا برهان شفاعت اینها باطل است: ﴿أَ وَ لَوْ کانُوا لا یَمْلِکُونَ شَیْئاً﴾ این برهان اول: ﴿وَ لا یَعْقِلُونَ﴾؛ یعنی «لا یعقلون شیئاً» این برهان دوم؛ اگر منظورتان آن قدیسین بشر و مدبّرات امر و فرشته ها باشد، اینها همان طور که اصل هویّت آنها به اذن خداست، مالکیت اینها هم به اذن خداست، عاقلیت و عالمیت اینها هم به اذن خداست، شفاعت اینها هم باید به اذن خدا باشد. شما که برای اینها حق شفاعت قائل هستید استقلال قائل هستید، می گویید اینها در برابر «الله» شفیع اند.

ص: 438


1- العقائد الاسلامیة، مرکز المصطفی للدراسات الإسلامیة، ج1، ص140.
2- زمر/سوره39، آیه3.
3- بقره/سوره2، آیه255.
4- انبیاء/سوره21، آیه28.

تبیین چگونگی شفاعت خدای سبحان باتوجه به حاکمیت مطلق او

بعد می فرماید که در حقیقت بر اساس توحید شفاعت برای خدای سبحان است. شفاعت این اسمای مادون در محضر اسمای بزرگ تر، مخصوصاً اسم اعظم، اگر ضمیمه هم شدند هست، (چون شفع همان طور که ملاحظه فرمودید یعنی ضمیمه که در برابر وَتر است، عمل بی نتیجه را می گویند وَتر؛ وترِ مَوتُور، یعنی تکِ تک گذاشتن «وتراً موتورا» یعنی تکِ تک، در این کتاب های اصولی و در تقریرات و اینها، این اصطلاح فراوان است که اگر کسی ادعایی داشته باشد، دلیلی نیاورد، می گوید این حرف مشفوعِ به دلیل نیست؛ یعنی شفیع ندارد، تک است، یک ادعای تنهاست، اگر برهان داشته باشد می گویند این حرف «مشفوع بالبیّنة و البرهان» است؛ یعنی دلیل همراهش است، اگر فلان حکیم یا فلان اصولی یا فلان فقیه ادعا کرده است، این ادعایش وَتر نیست، شفیع دارد، دلیل شفیع مدّعاست، برهان شفیع ادّعاست، می گویند این مشفوعِ به برهان است). چون در دستگاه خدای سبحان خود خدا شفیع باشد که معنا ندارد، چون حاکم مطلق اوست، وقتی حاکم مطلق اوست نزد چه کسی شفاعت کند؛ ولی اسمای الهی که محکمه قیامت را دارند اداره می کنند، بعضی ها تک به میدان می آیند، بعضی ها دوتایی به میدان می آیند؛ اینکه در دعاها به ما آموختند به خدا عرض کنیم: «الهی عامِلنا بفضلک و لا تعاملنا بعدلک» (1) [13]، این «لا تعاملنا بعدلک» معنایش این نیست که عدل در محکمه نیاید، اصلاً محکمه را عدل الهی اداره می کند؛ یعنی عدل به تنهایی وارد محکمه شود، ما را به محکمه عدل ببرند مشکل داریم؛ اما اگر دو تا حاکم در محکمه بنشینند: «العدل و الاحسان، العدل و العفو، العدل الرئوف» اینها کنار هم در محکمه بنشینند ما راحت هستیم، اما فقط ما را به محکمه ای ببری که قاضی محکمه فقط عدل توست، آنجا معلوم است که ما محکوم هستیم: «الهی عامِلنا بفضلک» «العدل و الفضل» اینها دو تایی بالا بنشینند روی کرسی قضا، آن وقت ما حاضریم بیاییم آنجا خدمت شما عرض ارادت کنیم، عرض حاجت کنیم؛ اما اگر قاضی محکمه فقط عدل باشد، معلوم است ما می بازیم «الهی عامِلنا بفضلک»؛ یعنی فضل مع العدل «و لا تعاملنا بعدلک وحده» اگر فضل و عدل دو تایی کنار هم قرار بگیرند این می شود شفع، ما شفیع داریم، نه اینکه خدای سبحان نزد کسی شفاعت کند، درست است که در بعضی از روایات دارد «وآخر من یشفع هو ارحم الراحمین»؛ (2) [14]اما این چنین نیست که خدا نزد کسی شفاعت کند، بلکه اسمای حسنای الهی، وقتی کنار هم جمع شدند، ما شفیع داریم، اگر عدل به تنهایی ما را به محکمه دعوت کند ما شفیع نداریم. آن جایی هم که ذات اقدس الهی اذن می دهد، در حقیقت مأموران اجرای عدل الهی و فضل الهی اند ﴿قُلْ لِلّهِ الشَّفاعَةُ جَمیعاً﴾، چرا؟ برای اینکه در شفاعت مالکیت می خواهد که او بالقول المطلق مالک است، مرجعیت می خواهد که او بالقول المطلق مرجع است.

ص: 439


1- اسلام و مقتضیات زمان1، شهید استاد مرتضی مطهری، ج1، ص320.
2- روح البیان، اسماعیل حقی، ج1، ص402.

پرسش: اگر همه آن اراده باشد اسباب چه نقشی دارند اسباب هم وظیفه شفاعت دارند؟

پاسخ: آن اسباب هم تحت اراده ذات اقدس الهی تدبیر می شوند، آن وقت اسباب هم با اراده الهی سامان می پذیرند، مستقل که نیستند.

ارشاد به نفی موضوع بودن تنزیه الهی از ندانستن چیزی در آسمان و زمین

یک مطلب نورانی در آیه هجده سورهٴ مبارکهٴ «یونس» است که آن «عدم الوجدان لا یدل علی عدم الوجود» (1) [15]را معنا می کند، جزء عموماتی است که تخصیص پذیر است. ما می گوییم «عدم الوجدان لا یدل علی عدم الوجود» این یک اصل کلّی است، اما این درباره ماها درست است؛ یعنی درباره ممکنات درست است؛ اگر یک موجود ممکنی چیزی را نیافت دلیل نیست که آن چیز نباشد، اما درباره ذات اقدس الهی تخصیص یا تخصصاً خارج است. اگر خدا چیزی را نیافت؛ یعنی نیست، اگر خدا چیزی را ندانست؛ یعنی نیست. تعبیر قرآن کریم این است که شما حرفی می زنید که خدا نمی داند؛ یعنی نیست، عدم محض لا شیء است و لا شیء که علم به آن تعلق نمی گیرد، علم کشف است، ظهور است، الآن چیزی که اینجا نیست را بگوییم خدا می داند، چه چیزی را می داند؟! یک وقت است که امری را اسم می بریم، مفهومی را اسم می بریم، این ولو ممتنع هم باشد، می گوییم «علی فرض الوجود» ذات اقدس الهی به آن عالِم است؛ از وجود مبارک امام رضا(سلام الله علیه) سؤال کردند که ذات اقدس الهی به ممتنعات علم دارد، فرمود: نه تنها به ممتنعات علم دارد، بلکه به ممتنعات «علی فرض الوجود» علم دارد، سرّش این است که ما چیزی را اسم بردیم، بعد به آیه سوره «انعام» استدلال فرمودند و آن این است که ﴿لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ﴾؛ (2) وقتی قیامت قیام می شود کلّ دنیا بساطش برچیده می شود که ﴿وَ اْلأَرْضُ جَمیعاً قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ السَّماواتُ مَطْوِیّاتٌ بِیَمینِهِ ﴾؛ (3) کلّ زمین و آسمان بساطش برچیده می شود، دیگر دنیایی نیست؛ چون دنیایی نیست رجوع جهنمی ها از جهنم به دنیا محال است، از باب سالبه به انتفای موضوع، دنیایی نیست؛ حضرت فرمود که دنیایی نیست، رجوع جهنمی ها از جهنم به دنیا محال است؛ ولی بر فرض محال این جهنمی هایی که به تبهکاری عادت کردند، بر فرض بیایند به دنیا، باز همان کجراهه را ادامه می دهند، این را از همین آیه سوره «انعام» استفاده کرده، فرمود ﴿لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ﴾؛ اگر اینها به دنیا برگردند در اثر خبث سریره، همان راهشان را ادامه می دهند (4) اینجاها بله ممکن است؛ اما اگر بگوییم خدا می داند، از ما سؤال می کنند چه چیزی را؟ حرفی برای گفتن نداشته باشیم، معدوم محض ما اسمش را نبرده بودیم، مفهومی نبردیم، هیچ اشاره نکردیم تحت علم نیست. اما ممتنعات «علی فرض الوجود»، آنها را هم باز ذات اقدس الهی علم دارد. در این آیه هجده سورهٴ مبارکهٴ «یونس» می فرماید شما حرفی می زنید که خدا نمی داند؛ یعنی نیست دیگر: ﴿وَ یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ ما لا یَضُرُّهُمْ وَ لا یَنْفَعُهُمْ وَ یَقُولُونَ هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللّهِ﴾؛ اینها شفیع اند، بعد خدای سبحان به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: ﴿قُلْ أَ تُنَبِّئُونَ اللّهَ بِما لا یَعْلَمُ فِی السَّماواتِ وَ لا فِی اْلأَرْضِ﴾؛شما حرفی می زنید که خدا نمی داند؛ یعنی نیست، چیزی را که خدا نمی داند یعنی نیست، عدم الوجدان درباره ذات اقدس الهی دلیل قطعی بر عدم وجود است. بنابراین اینکه می گوییم عدم الوجدان اگر ما آشنا نبودیم، یا ما توان آن را نداشتیم که دریابیم «عدم وجدان لا یدل علی عدم الوجود» این برای موجودات متناهی است؛ اما یک موجود نامتناهی اگر چیزی را نیافت؛ یعنی او نیست، اگر اطلاع نداشت؛ یعنی آن نیست: ﴿أَ تُنَبِّئُونَ اللّهَ بِما لا یَعْلَمُ فِی السَّماواتِ وَ لا فِی اْلأَرْضِ سُبْحانَهُ وَ تَعالی﴾؛ او منزّه است از اینکه چیزی را نداند؛ ولی این ارشاد به نفی موضوع است، وقتی چیزی معدوم محض باشد، علم به آن تعلّق نمی گیرد. فرمود: ﴿قُلْ لِلّهِ الشَّفاعَةُ جَمیعاً﴾ شفاعت به این معنا.

ص: 440


1- مجموعة الرسائل، الشیخ لطف الله الصافی، ج2، ص159.
2- انعام/سوره6، آیه28.
3- زمر/سوره39، آیه67.
4- توحید، الشیخ الصدوق، ص136.

﴿لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾؛ هم مَلِک سماوات و ارض است و هم مالک سماوات و الارض است. مِلک سماوات و ارض برای اوست چون مخلوق اوست، مُلک و سلطنت و نفوذ سماوات و ارض برای اوست برای اینکه او مدبّر است، پس او هم مالک دنیا و آخرت است و هم مَلِک دنیا و آخرت است، هم ﴿تَبارَکَ الَّذی بِیَدِهِ الْمُلْکُ﴾ (1) و هم ﴿فَسُبْحانَ الَّذی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْ ءٍ﴾. (2)

معیار سنجش توحید و شرک افراد

﴿وَ إِذا ذُکِرَ اللّهُ وَحْدَهُ﴾؛ جریان شرک این طور است که هر وقت سخن از خداست، اینها ابرو تُرش می کنند، چون با توحید مشکل جدی دارند: ﴿وَ إِذا ذُکِرَ اللّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذینَ لا یُؤْمِنُونَ بِاْلآخِرَةِ﴾؛ اینها با شرک بافته اند، با توحید مشکل جدّی دارند. وقتی سخن از توحید و «الله» است ابرو تُرش می کنند، مشمئز می شوند، منقبض می شوند؛ اما ﴿وَ إِذا ذُکِرَ الَّذینَ مِنْ دُونِهِ﴾؛اگر سخن از خدا نباشد خوشحال هستند.

ضرورت سنجیدن خویش در توحید و شرک با معیار ارائه شده

ما اگر خواستیم ببینیم که واقعاً موحّدیم یا - معاذ الله - مشرک، این شرک ظاهری که خدا را شکر که از آن مصون هستیم، اما آن شرک رقیقی که مانند ریا در دل های خیلی ممکن است نفوذ کند، ببینیم آن را داریم یا نداریم، این آیه یک معیار خوبی است. در آن بخش از آیات که قبلاً ملاحظه فرمودید، دارد که ﴿وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاّ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ﴾؛ (3) اکثری مردم گرفتار یک شرک رقیقی هستند. امروز به دنبال آن فردا به دنبال این، این طور نیست که حالا موحّد محض باشند، در جمیع حالات بگویند «الله»، در همه حالات بگویند خدا، خدا هست؛ ولی امروز به دنبال او می افتد، فردا به دنبال دیگری راه می افتد، این طور است! ما برای اینکه برایمان روشن شود که - ان شاء الله - موحّد محض هستیم یا - خدای ناکرده - مشکل شرک داریم، این آیات برای ما راه گشاست، پس در آن آیه فرمود: ﴿وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاّ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ﴾؛ در بسیاری از مردم یک شرک رقیق و ضعیف هست؛ لذا هر روز به دنبال کسی راه می افتند، اما برای اوحدی در هیچ حالتی توجه به غیر خدا نیست، همه اشیا را مملوک ذات اقدس الهی می دانند؛ ما برای اینکه معلوم شود موحّد ناب هستیم یا نه؟ چون موحّد، مستقیم به بهشت می رود، هیچ نگرانی ندارد، این روایت نورانی را مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در کتاب قیّم توحید نقل کرده است: «مَنْ قَالَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُخْلِصاً دَخَلَ الْجَنَّةَ»؛ (4) [22] یعنی بعد از مرگ؛ یعنی در قیامت زبانش گویا باشد، همین که این کلمه را بتواند بگوید: «مَنْ قَالَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ»؛ مگر زبان هر کسی اجازه می دهد، بند می آید که بتواند بگوید «لا اله الا الله»: «مَنْ قَالَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُخْلِصاً دَخَلَ الْجَنَّةَ وَ إِخْلَاصُهُ أَنْ تَحْجُزَهُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ عَمَّا حَرَّم»؛ این موحد محض است، این ﴿یَدْخُلُونَ الجَنّة یَرزقَون فِیها بِغیرِ حِسابٍ﴾ (5) همین است، این صاف است، هیچ مشکلی ندارد؛ اما - خدای ناکرده - اگر این شرک رقیق باشد، تا درمان نشود: ﴿وَ نَزَعْنا ما فی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلِّ﴾ (6) نشود، به اتاق عمل نبرند، اینها را نکَنند و صاف نشود، راه نمی دهند این آسان نیست. به هر تقدیر این ماییم و این قرآن را که می خوانیم، این بیان نورانی امام باقر(سلام الله علیه) فرمود خودتان را عرضه کنید بر کتاب خدا، (7) این میزان است اعمال و عقاید خود را لازم نیست به کسی بگوییم به هر حال در ما هست یا نیست، اگر - خدای ناکرده - گرفتار اینها هستیم راه علاج هست و این اسلحه را همیشه به ما داد، اینجا دیگر سخن از تحریم نیست که کسی این سلاح را از ما بگیرد، این «سِلاحُهُ البُکاء» (8) [26]هست، فرمود این اسلحه، اسلحه خوبی است، انسان یک تفنگ دارد یک فشنگ دارد که آن هم اشک است. این بیان نورانی حضرت در دعای «کمیل» - اگر ما اسلحه دیگر می داشتیم که می گفت - فرمود: «وَ سِلاحُهُ البُکاء» این گریه هم که هست برای ما، این اسلحه را همیشه به ما داد، این دیگر تحریمی نیست، این طور نیست که از ما بگیرند یا جلویش را بگیرند، این اسلحه همیشه هست. اگر این هست با او کنار می آییم، دیگر لازم نیست به کسی بگوییم، داد و فریاد راه بنیدازیم. این در تحف از بیانات نورانی امام باقر(سلام الله علیه) است، فرمود: شما خودتان را بر قرآن عرضه کنید، میزان است، با این ترازو خودتان را بسنجید. اگر با ترازو سنجیدیم و دیدیم که وقتی نام خداست ما خوشحال هستیم، باید شاکر باشیم؛ اما اگر - معاذ الله - این طور شد که گفتند این کار را برای رضای خدا کنید ابرو تُرش می کند، بگویند صرف نظر کنید برای رضای خدا، می بینیم حاضر نیستند، می گوییم این اقدام را برای رضای خدا کنید، می بینیم حاضر نیستند، این مشکل دارد: ﴿وَ إِذا ذُکِرَ اللّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذینَ لا یُؤْمِنُونَ بِاْلآخِرَةِ﴾ اما ﴿وَ إِذا ذُکِرَ الَّذینَ مِنْ دُونِهِ إِذا هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ﴾.

ص: 441


1- ملک/سوره67، آیه1.
2- یس/سوره36، آیه83.
3- یوسف/سوره12، آیه106.
4- التوحید، الشیخ الصدوق، ص27.
5- غافر/سوره40، آیه40.
6- اعراف/سوره7، آیه43.
7- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص8، ط اسلامی.
8- شرح دعای کمیل، میرزاابوالحسن لاری، ج1، ص263.

!!!!!!!

[1]حج/سوره22، آیه62.

[2]توبه/سوره9، آیه125.

[3]اسراء/سوره17، آیه82.

[4]ملک/سوره67، آیه2.

[5]بقره/سوره2، آیه258.

[6]هود/سوره11، آیه44.

[7]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج1، ص78.

[8]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج7، ص181.

[9]العقائد الاسلامیة، مرکز المصطفی للدراسات الإسلامیة، ج1، ص140.

[10]زمر/سوره39، آیه3.

[11]بقره/سوره2، آیه255.

[12]انبیاء/سوره21، آیه28.

[13]اسلام و مقتضیات زمان1، شهید استاد مرتضی مطهری، ج1، ص320.

[14]روح البیان، اسماعیل حقی، ج1، ص402.

[15]مجموعة الرسائل، الشیخ لطف الله الصافی، ج2، ص159.

[16]انعام/سوره6، آیه28.

[17]زمر/سوره39، آیه67.

[18]توحید، الشیخ الصدوق، ص136.

[19]ملک/سوره67، آیه1.

[20]یس/سوره36، آیه83.

[21]یوسف/سوره12، آیه106.

[22]التوحید، الشیخ الصدوق، ص27.

[23]غافر/سوره40، آیه40.

[24]اعراف/سوره7، آیه43.

[25]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص8، ط اسلامی.

[26]شرح دعای کمیل، میرزاابوالحسن لاری، ج1، ص263.

ص: 442

!!!!!!!

تفسیر آیات 45 تا 48 سوره زمر 93/09/17

موضوع: تفسیر آیات 45 تا 48 سوره زمر

﴿وَ إِذا ذُکِرَ اللّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذینَ لا یُؤْمِنُونَ بِاْلآخِرَةِ وَ إِذا ذُکِرَ الَّذینَ مِنْ دُونِهِ إِذا هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ(45) قُلِ اللّهُمَّ فاطِرَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ عالِمَ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ أَنْتَ تَحْکُمُ بَیْنَ عِبادِکَ فی ما کانُوا فیهِ یَخْتَلِفُونَ(46) وَ لَوْ أَنَّ لِلَّذینَ ظَلَمُوا ما فِی اْلأَرْضِ جَمیعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ لاَفْتَدَوْا بِهِ مِنْ سُوءِ الْعَذابِ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ بَدا لَهُمْ مِنَ اللّهِ ما لَمْ یَکُونُوا یَحْتَسِبُونَ(47) وَ بَدا لَهُمْ سَیِّئاتُ ما کَسَبُوا وَ حاقَ بِهِمْ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ(48)﴾

سرّ اشمئزاز مشرکین از یاد و نام خدا

بعد از بیان توحید و بخشی از مسائل وحی و نبوت، فرمود: معیار شرک و توحید این است که وقتی نام خدا «وحده» که هم اول است و هم آخر برده می شود اینها مشمئز می شوند، اشمئزاز اینها در حقیقت، از «هو الاول» بودن خدا نیست، چون خدا را به عنوان «هو الاول» می پذیرند و به عنوان خالق می پذیرند و به عنوان مدیر کلّ می پذیرند، به عنوان «ربُّ العالمین» می پذیرند: ﴿وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللّهُ﴾ (1) [1]و بت های خود را هم می پرستند، برای اینکه اینها را به «الله» نزدیک کنند و برای اینکه شفیع اینها «عند الله» شوند. مشکل اساسی اینها در «هو الآخر» است، درباره معاد است، چرا که وقتی انبیا خدا را مطرح می کنند، به عنوان «هو الاول و الآخر» مطرح می کنند؛ لذا هر وقت سخن از معاد به میان می آید اینها غمگین می شوند، اینها مشمئز می شوند، زیرا اینها کسانی هستند که «یریدون ان یفجر امامه».

ص: 443


1- لقمان/سوره31، آیه25.

معاد مشکل اصلی مشرکان و اشمئزاز از آن

مشکل اساسی مشرکان و بسیاری از تبهکاران جریان معاد است، وگرنه خدا را به عنوان «هو المبدأ» بسیاری از مشرکان یا همه مشرکان خدا را قبول داشتند و قبول خدا هم به عنوان «هو المبدأ» مسئولیتی را به همراه ندارد، فقط یک اثر علمی دارد. اگر خدای سبحان به عنوان «هو الخالق» قبول شود و کاری به انسان نداشته باشد، معادی نباشد، حساب و کتابی نباشد، چرا از یاد او و نام او مشمئز شوند؛ تنها چیزی که باعث محزون شدن، غمگین شدن و اشمئزاز آنهاست، مسئله بررسی اعمال است لذا در این بخش پایانی آیه به عنوان تعلیق حکم بر وصف که مشعر به علیت است فرمود: ﴿وَ إِذا ذُکِرَ اللّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذینَ لا یُؤْمِنُونَ بِاْلآخِرَةِ﴾، نه «لا یؤمنون بالمبدأ»، چون اینها مبدأ را قبول دارند، خدایی که کاری با آدم نداشته باشد و انسان در هر کاری رها باشد او را مشرک هم می پذیرد، اصلاً مشرکین همین خدا را قبول داشتند، در سورهٴ مبارکهٴ «ص» فرمود که تمام مشکل از اینجا ناشی می شود که ﴿بِما نَسُوا یَوْمَ الْحِسابِ﴾؛ (1) [2]اینها قیامت را فراموش کردند، اگر حساب و کتابی نباشد و انسان خود را مسئول نداند: ﴿یُریدُ اْلإِنْسانُ لِیَفْجُرَ أَمامَهُ﴾؛ (2) [3]یعنی جلویش باز باشد: ﴿لِیَفْجُرَ أَمامَهُ﴾؛ یعنی هر فجوری که می خواهد بکند جلویش باز باشد، نه امر به معروفی و نه نهی از منکری، نه بهشتی و نه جهنمی هیچ چیز نباشد: ﴿بَلْ یُریدُ اْلإِنْسانُ لِیَفْجُرَ أَمامَهُ﴾؛ اگر کسی جلویش را ببندد او مشمئز می شود.

ص: 444


1- ص/سوره38، آیه26.
2- قیامه/سوره75، آیه5.

ذکر یاد خدا در خطرات توسط مشرکین دال بر پذیرش توحید

اساس کار در مشرکین همین انکار معاد بود و اصرار قرآن کریم بر طرح مسئله معاد در غالب آیات برای همین است وگرنه آن یک اثر علمی دارد؛ بله خدایی هست، وقتی ما را رها کند و ما در برابر او مسئول نباشیم، او هم کاری با ما نداشته باشد، این خدا را همه مشرکین قبول داشتند و همین خدا را آن قدر دوست دارند که ﴿فَإِذا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ دَعَوُا اللّهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّینَ﴾؛ (1) [4]پس اینها با توحید مشکل ندارند، حتی اینها هر وقت مشکل پیدا کردند می گویند یا الله پس با «الله» مشکل ندارند، اینها تمثیل است نه تعیین؛ یعنی اینها در خطر می گویند «یا الله»، این چنین نیست که حالا در سفر دریایی این طور بود، آن روز هواپیما نبود، حالا اگر هواپیما بود در فضا نمی گفتند «یا الله»، نه این طور نیست، بلکه در فضا هم می گفتند «یا الله»: ﴿إِذا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ دَعَوُا اللّهَ﴾ «اذا رکبوا» هواپیما «دعوا الله»، «اذا رکبوا سیاره و طیاره دعوا الله» هر وقت احساس خطر می کردند می گویند «یا الله»؛ پس این خدایی که آدم هر وقت احساس خطر کند با او کار دارد، این را همه مشرکین قبول داشتند؛ اشمئزاز اینها از آن محکمه است، از آن سؤال و جواب الهی است و سورهٴ مبارکهٴ «ص» هم بالصّراحه بیان کرد که تمام مشکلات: ﴿بِما نَسُوا یَوْمَ الْحِسابِ﴾ است. مشکل ما هم همین است، و گرنه خدایی هست و عالم را آفرید و ما را هم آفرید و کلّ جهان را دارد تدبیر می کند، این خدایی که از ما مسئولیت نخواهد، همه مشرکین او را قبول داشتند و دارند: ﴿وَ إِذا ذُکِرَ اللّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذینَ لا یُؤْمِنُونَ بِاْلآخِرَةِ﴾ نه «لا یؤمنون بالمبدأ»، تمام مشکل اینجاست و اما ﴿وَ إِذا ذُکِرَ الَّذینَ مِنْ دُونِهِ إِذا هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ﴾؛ وقتی نام غیر خدا را می شنود خوشحال می شوند، چون منکر معاد است، منکر قیامت است، این نام های غیر خدایی انسان را رها می کند، انسان را آزاد می کند. قبلاً هم ملاحظه فرمودید، این ولنگار _ ولنگار کلمه بسیط که نیست، این مرکّب از «وِل» و «انگار» است؛ یعنی اینها خیال می کنند «انگاره» آنها «وِل» بودن است، انگیزه آنها «وِل» بودن است، خیال می کنند وِل هستند اما وقتی این معنا مطرح شود: ﴿إِذا هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ﴾ خیلی خوشحال هستند.

ص: 445


1- عنکبوت/سوره29، آیه65.

اگر معیار شرک و توحید همین است که ﴿وَ إِذا ذُکِرَ اللّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذینَ لا یُؤْمِنُونَ بِاْلآخِرَةِ وَ إِذا ذُکِرَ الَّذینَ مِنْ دُونِهِ إِذا هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ﴾؛ موحّدان، مسلمین، بالأخص اهل بیتی ها، اینها کسانی اند که «إِذا ذُکِرَ اللّهُ وَحْدَهُ إِذا هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ»، «و اذا ذکر الذین من دونهم إشمأزّت قلوبهم»؛ اینها می شوند موحّد، دیگر به روی اینها شمشیر کشیدن داعشی معنا ندارد، چون قرآن معیار را مشخص کرد؛ لذا فرمود: ﴿وَ إِذا ذُکِرَ اللّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ﴾.

تفاوت نوع مرگ ها علت انواع «توفّی» آن

وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در آن آیه ای که قبلاً فرمود: ﴿إِنَّکَ مَیِّتٌ﴾ یعنی آیه سی ﴿إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ﴾؛ مرگ حضرت با مرگ دیگران فرق دارد. مرگ حضرت انقطاع از غیر خدا به خداست، مرگ دیگران انقطاع از دنیا به آخرت است؛ قهراً توفّی ها هم فرق می کند، اگر ﴿إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ﴾ به دو معیار است، آن ﴿اللّهُ یَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ﴾ (1) هم به دو معیار است و این سه طایفه از آیات که دارد بعضی ها را فرستاده های ما توفّی می کنند: ﴿تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا﴾؛ (2) [6]بعضی ها را ملک الموت عزرائیل(سلام الله علیه) ﴿یَتَوَفّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذی وُکِّلَ بِکُمْ﴾ (3) [7]طایفه دوم؛ ﴿اللّهُ یَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ﴾ طایفه سوم، معلوم می شود اینجایی که ذات اقدس الهی بالمباشره لا بالتسبیب «توفّی» دارد برای کسی است که مرگش از غیر خدا به خداست انقطاع از «ماسوی الله» به «الله» است، اما آنها که مرگشان انقطاع از دنیا به آخرت است، آنها دو گروه هستند.

ص: 446


1- زمر/سوره39، آیه42.
2- انعام/سوره6، آیه61.
3- سجده/سوره32، آیه11.

فرق حالت منامیه با مرگ و خواب

حالت «منامیه» حالت مرگ نیست و حالت «نوم» هم نیست؛ البته این حالت «منامیه» که سیدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبایی(رضوان الله علیه) می فرماید: غالب این حالت هایی که برای سید الشهداء(سلام الله علیه) ذکر می شد این حالت منامیه بود نه حالت نوم، اینکه در بین راه حضرت استرجاع فرمود: ﴿إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ﴾ (1) [8]و علی بن حسین(سلام الله علیهما) فرمود چرا استرجاع کردید؟! فرمود به من گفتند که این قافله در حرکت است و مرگ اینها را تعقیب می کند (2) این حالت را ایشان فرمودند حالت منامیه بود، نه اینکه حضرت خواب رفته در بالای اسب یا شتر و خوابید و در عالم رؤیا به او گفتند؛ حالت منامیه همان حالت بیداری و کشف و شهود است، مثل حالت خواب است که وضو با آن باطل نمی شود، انسان بیدار است؛ ولی یک چیزها را می بیند که دیگران نمی بینند، این را می گویند حالت «منامیه». چیزهایی را می شنود که دیگران نمی شنوند. عصر تاسوعا این بود، شب عاشورا این بود، صبح عاشورا این بود، فرمودند خوابشان نبود بلکه حالت «منامیه» بود؛ یعنی در بیداری وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را می دید و پیام را می شنید، پس حالت منامیه غیر از حالت خواب است. به هر تقدیر فرمود: معیار شرک و کفر این است، برای اینکه مسئله آخرت را مطرح کند، فرمود اینها که مشکل آخرت دارند، همین که صحبت دین شد مشمئز می شوند: ﴿وَ إِذا ذُکِرَ الَّذینَ مِنْ دُونِهِ إِذا هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ﴾، چون غیر خدا به آخرت کاری ندارند، می خواهند انسان رها باشد: ﴿بَلْ یُریدُ اْلإِنْسانُ لِیَفْجُرَ أَمامَهُ﴾؛ می خواهد جلویش باز باشد؛ لذا ﴿إِذا هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ﴾.

ص: 447


1- بقره/سوره2، آیه156.
2-

پرسش: ببخشید! اینهایی که می فرمایید به اصطلاح به خدا اعتقاد داشتند آنها فقط به خدا علم داشتند؟

پاسخ: نه اعتقاد هم داشتند.

پرسش: اگر مسئله ایمان مطرح باشد همان شرمساری برای انسان به وجود می آید در محضرِ ؟

پاسخ: نه، چه کاری با ما دارد؟ وقتی که ذات اقدس الهی را به عنوان خالق قبول دارند، به عنوان مدیر کلّ قبول دارند، و بت ها را می پرستند که اینها را به «الله» نزدیک کند بت ها را می پرستند که شفیع اینها «عند الله» شوند آنها که نمی خواستند که جزء مقربان قیامت بشوند آنها که از «شفعاء» نجات از جهنم و ورود به بهشت را که نخواستند، شفاعت اینها شفاعت دنیا بود.

پرسش: اگر معاد هم نباشد شرمساری که برای انسان می ماند؟

پاسخ: نه، برای اینکه آن خدا مدیر کلّ است مدیر و «ربُّ العالمین» است کارهای افراد را بت ها انجام می دهند، درمان و شفا و رزق و تأمین سلامت و سعادت دنیایی و مانند آن را این بت ها انجام می دهند؛ منتها این بت ها به وسیله خواست الهی این کار را انجام می دهند این طور نیستند که «ربِّ» بالذّات باشند، وگرنه خدا با اینها کاری ندارد، اینها که گفتند: ﴿لِیُقَرِّبُونا إِلَی اللّهِ زُلْفی﴾ (1) [10]که نمی خواستند جزء مقرّبین قیامت شوند.

پرسش: عرضِ بنده این است که اگر معاد هم نباشد انسان به خاطرِ شرمساری ؟

پاسخ: آن برای انسان عاقل است که یک مقدار عاطفی فکر می کند، وگرنه انسان جاهلی همین را می خواهد و اگر شرمساری هم هست، شرمساری «عند الأصنام و الاوثان» است، به بعضی از انبیا می گفتند که ما فکر می کنیم ﴿إِلاَّ اعْتَراکَ بَعْضُ آلِهَتِنا بِسُوءٍ﴾؛ (2) [11]تازه به انبیا می گفتند که این کج روی و کج فکری که - معاذ الله - تو داری، در اثر این است که بت های ما نسبت به تو بدرفتاری کردند و تو را به این روز درآوردند؛ این طور نیست که خدا انسان را بخواهد در دنیا مؤاخذه کند، در دنیا بگیرد، مریض کند، شفا بدهد، این طور نیست، بلکه کار به وسیله همین بت هاست. پس اگر شرمسارند شرمسار «عند الاصنام و الاوثان« هستند، او که شرمسار عند اللّهی است کار توحیدی موحّدان است که خدا را حاضر و ناظر می دانند. بنابراین ﴿ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِیُقَرِّبُونا﴾.

ص: 448


1- زمر/سوره39، آیه3.
2- هود/سوره11، آیه54.

پرسش: استاد ببخشید! آنچه از فرمایشات حضرتعالی استفاده می شود و مرحوم علامه(رحمة الله علیه) هم دارد می فرماید که آنها اعتقاد به معاد هم داشتند، حتی ایشان مثالی دارد که آنها وقتی مرده ای را دفن می کردند؟

اصلاح افکار جاهلی در ربوبیت عالم با انحصار تدبیر آن در خدای سبحان

پاسخ: آن برای جاهلی نبود، برای افرادی بود که نظیر زرتشی های ایرانی نظیر گروه ها و اقوام دیگرند و معاد نبود، بلکه می گفتند که اگر این شخص دوباره زنده شد و به دنیا برگشت اسب و استری داشته باشد، نه معاد مصطلح، معاد مصطلح که کلّ زمین برچیده می شود، دیگر اسب و استر و اینها نمی ماند، اینها چنین اعتقادی نداشتند که معاد هست، چون اگر معاد هست، نه اسبی می ماند، نه زینی می ماند، نه زمین: ﴿وَ اْلأَرْضُ جَمیعاً قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ السَّماواتُ مَطْوِیّاتٌ بِیَمینِهِ﴾؛ (1) [12]یک چنین چیزی را معتقد نبودند؛ آنها که به این باورها بودند، یا بدنشان را مومیایی می کردند، یا زر و زوری کنار آنها می گذاشتند، برای اینکه هم شمشیر می گذاشتند و هم طلا که اگر این دوباره زنده شد و برگشت اینها را داشته باشد، یک چنین وَهمی داشتند. بنابراین این ﴿لِیُقَرِّبُونا﴾؛ یعنی در مسائل دنیایی، ﴿هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللّهِ﴾؛ (2) [13]یعنی در مسائل دنیایی کارها هم به دست اینهاست. آن وقت ذات اقدس الهی با این براهین به اینها می فرماید که او که فاطرِ «سماوات و ارض» است، ﴿بِیَدِهِ الْمُلْکُ﴾ (3) [14]است، اوست؛ ﴿بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْ ءٍ﴾ (4) [15]است، اوست؛ «هو الرازق» است، اوست؛ «هو الشافی» است، اوست؛ «هو الفاتح» و «هو الخالق»، این «هو، هو» برای آن است، از این بت ها کاری ساخته نیست.

ص: 449


1- زمر/سوره39، آیه67.
2- یونس/سوره10، آیه18.
3- ملک/سوره67، آیه1.
4- مومنون/سوره23، آیه88.

مفقود بودن چهار رکن شفاعت در بت ها و انحصار آن در خدای سبحان

در مسئله شفاعت هم چهار رکن بود که همه این ارکان اربعه در بت ها مفقود است. شفیع باید عاقل باشد اینها نیستند، شفیع باید توانمند باشد اینها نیستند، شفیع باید مأذون باشد اینها نیستند، «مشفوع له» باید «مرتضی المذهب» باشد که شما نیستید، چه اساسی دارد برای شما شفاعت. این عناصر چهارگانه هر کدام حد وسط است و اگر کسی خواست برهان اقامه کند، چهار دلیل است بر بطلان شفاعت، زیرا تعدّد ادله را تعدّد حدود وسطا رهبری می کند اگر ما چهار تا حد وسط داشتیم، یعنی ما چهار تا دلیل داریم فرمود: اگر ﴿لا یَمْلِکُونَ شَیْئاً﴾ هست، پس شفیع نیستند، اگر ﴿لا یَعْقِلُونَ﴾ پس شفیع نیستند؛ اگر مأذون نیستند پس شفیع نیستند و اگر شما «مرتضی المذهب» نیستید پس «مشفوع له» نیستید: ﴿قُلِ اللّهُمَّ فاطِرَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ عالِمَ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ﴾؛ همه کاره تویی، چون همه کاره تویی، پس کرسی قضا به عهده توست: ﴿قُلِ اللّهُمَّ فاطِرَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ یک، ﴿عالِمَ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ﴾ دو، اینکه گفتند چرا فاطر و خالق و قدرت قبل از علم ذکر شد، برای اینکه ما قبل از اینکه به عالم بودن خدا پی ببریم، به قدرت و خالق بودن او پی می بریم، بعد می گوییم این جهان منظّم را یک مبدأ ناظم و عالِم آفرید: ﴿أَ لا یَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ﴾، (1) [16]اولین چیزی که ما می بینیم قدرت اوست که خلق کرد، بعد از نظم خلقت پی می بریم که او عالِم است؛ لذا مسئله فاطر بودن را قبل از مسئله عالِم بودن ذکر فرمود.

ص: 450


1- ملک/سوره67، آیه14.

وجود اختلاف افکار و عقاید دال بر حق بودن معاد

﴿أَنْتَ تَحْکُمُ بَیْنَ عِبادِکَ﴾ یک چنین روزی در پیش است و عالَم حق است؛ یعنی باطل نیست و چون به هدف می رسد معلوم می شود حق است: ﴿أَنْتَ تَحْکُمُ بَیْنَ عِبادِکَ فی ما کانُوا فیهِ یَخْتَلِفُونَ﴾؛ بعضی ها می گویند معاد هست، بعضی ها می گویند معاد نیست. یکی از بهترین ادله معاد این است که اختلاف در فکرها و طبیعت ها و روش ها و منش ها در عالَم زیاد است؛ برخی از این اختلاف ها ممکن است در دنیا حل شود؛ ولی اکثر اختلاف های فکری حلّ شدنی نیست؛ یا ما باید بگوییم عالَم پوچ است، جایی نیست که این اختلاف ها حل شود که این باطل است، یا جایی است که این اختلافات به اتفاق برمی گردد، حق روشن می شود که کدام فکر، کدام مذهب _ این هفتاد و چند فرقه هفتاد و چند نِحله _ کدام فرقه و نِحله حق بود، صحنه ای باید باشد که حق روشن شود، این جزء متقن ترین ادله مسئله معاد است که روزی باید اختلافات حل شود حتی در زمان ظهور حضرت هم(سلام الله علیه) این اختلافات حل نمی شود برای اینکه عده ای همان روز دست به شمشیر می کنند و حضرت را شهید می کنند بنابراین ما عالمَی می خواهیم که آن روز روز حق است ﴿رَبَّنا إِنَّکَ جامِعُ النّاسِ لِیَوْمٍ لا رَیْبَ فیهِ﴾؛ این ﴿لا رَیْبَ فیهِ﴾؛ یعنی «لا ریب فی وقوعه» این یک، ﴿لا رَیْبَ فیهِ﴾؛ یعنی این روز روزی نیست که شک بردار باشد، هر چه در آن هست حق است، هیچ کس در آن روز شک نمی کند که آیا این حق باشد یا نه؟! اختلاف هم نمی کند، یک چنین چیزی ضروری است، فرمود: ﴿أَنْتَ تَحْکُمُ بَیْنَ عِبادِکَ فی ما کانُوا فیهِ یَخْتَلِفُونَ﴾.

ص: 451

بی خبری پرهیزکاران و تبهکاران از خصوصیات جریان قیامت

بعد فرمود هیچ کس نمی داند آنجا چه خبر است نه پرهیزکاران نه تبهکاران؛ نه تبهکاران می دانند آنجا ما چه سوخت و سوزی داریم؛ نه پرهیزکاران می دانند که ما آنجا چه ساخت و سازی داریم؛ هم پرهیزکاران نمی دانند آنجا چه خبر است: ﴿فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْیُنٍ﴾؛ (1) [17]در روایتی هم که از وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل شده است فرمود که آنجا مطلبی است که «لَا عَیْنٌ رَأَتْ وَ لَا أُذُنٌ سَمِعَتْ وَ لَا خَطَرَ عَلَی قَلْبِ بَشَرٍ»؛ (2) [18] این جریان ﴿فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْیُنٍ﴾ که نکره در سیاق نفی است؛ یعنی هیچ کس نمی داند آنجا چه خبر است، آن هم که فرمود: ﴿لَهُمْ ما یَشاؤُنَ فیها وَ لَدَیْنا مَزیدٌ﴾ (3) [19]هم که بارها ملاحظه می فرمایید، این مزید؛ یعنی فوق حوزه آرزوی آنهاست، پس معلوم می شود که ما خیلی از چیزها را نمی دانیم چه خبر است تا آرزو آن را داشته باشیم؛ ما هر چه آرزو داشته باشیم آنجا هست، یک؛ حوزه آرزوی ما هم به حوزه قلمرو معرفت ماست، ما هر چه را که می فهمیم آرزو داریم، چیزی که نمی فهمیم چه آرزویی داشته باشیم، این بارها به عرض شما رسید که هیچ کشاورزی، هیچ پیشه وری، هیچ دامداری در تمام مدت عمر آرزو نمی کرد ای کاش من نسخه خطی تهذیب شیخ طوسی را می داشتم، او چنین آرزویی ندارد، این کار یک محقق و محدّث است که می گوید ای کاش من نسخه خطی تهذیب را داشته باشم، پس آرزوی هر کسی به قلمرو معرفت اوست، لذا فرمود خیلی از چیزها آنجاست که شما اصلاً آرزوی آن را هم نمی کنید، هر چه بخواهید آنجا هست، ما فوق مشیئت شما هم آنجا هست: ﴿لَهُمْ ما یَشاؤُنَ فیها وَ لَدَیْنا مَزیدٌ﴾ این برای پرهیزکاران است. درباره تبهکاران هم فرمود: ﴿فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدیدٌ﴾؛ خیلی از چیزهایی که شما فکر نمی کردید و نشنیدید اینجا هست: ﴿وَ لَوْ أَنَّ لِلَّذینَ ظَلَمُوا﴾.

ص: 452


1- سجده/سوره32، آیه17.
2- الامالی، الشیخ الصدوق، ج1، ص281.
3- ق/سوره50، آیه35.

پرسش: استاد معذرت می خواهم! اگر مثلاً حق در این دنیا کاملاً روشن نشده است چطور ما را مکلّف کرده اند که در این راه برویم؟

پاسخ: ولی حجت هست، اگر ما احتجاج کردیم، اجتهاد کردیم، معذور بودیم: «لنا أجرٌ واحد» و اگر مصیب بودیم «لنا أجران». ما را مکلف کردند که بیراهه نرویم، راه کسی را نبندیم، حق برای ما روشن می شود، به همان اندازه که مکلّف هستیم حق را می شناسیم، بقیه را نشناختیم که از ما سؤال نمی کنند. اگر بیراهه نرفتیم، ولو حق را هم نشناسیم، باز «لنا أجرٌ واحد».

پرسش: با حق انبیا و قرآن مگر حقّ قابل هم صد درصد روشن نشده است؟

پاسخ: چرا، همین اختلاف هایی که بین نِحله ها و فرقه ها هست برای چیست؟ شما همین فروعات جزئی که می بینید، هفت، هشت قول در آن هست، یکی از اینها حق است و دیگری ناحق و چون اینها مجتهدانه تلاش و کوشش کردند، همه آنها معذور و مأجور هستند، آنکه مصیب است دو تا اجر دارد.

ناتوانی انسان در دفع عذاب الهی با دادن فدیه

﴿وَ لَوْ أَنَّ لِلَّذینَ ظَلَمُوا ما فِی اْلأَرْضِ جَمیعاً﴾ این یک، ﴿وَ مِثْلَهُ مَعَهُ﴾ این دو، این مثل به این معنا نیست که دو برابر داشته باشد، این دو برابر یعنی بیش از یک برابر، ما هم در تعبیرات عرفی می گوییم این کالا کالای دست دوم است؛ یعنی دست اول نیست، حالا ممکن است که دست پنجم یا دست ششم باشد این کارهای عرفی است؛ در منطق می گویند این معقولات ثانیه منطقی است؛ یعنی معقول اول نیست؛ در فلسفه می گویند این هم جزء معقولات ثانیه فلسفی است؛ یعنی معقول اول نیست؛ ثانی یعنی «ما لیس بأوّل»؛ ولو پنجم، ششم، هفتم، هشتم باشد، این ﴿مِثْلَهُ مَعَهُ﴾ نه یعنی دو برابر؛ یعنی بیش از یک برابر؛ حالا دو برابر شد، سه برابر شد، چهار برابر شد، هر چه که به ذهن کسی بیاید داشته باشد، حاضر است فدا کند تا نجات پیدا کند: ﴿وَ لَوْ أَنَّ لِلَّذینَ ظَلَمُوا ما فِی اْلأَرْضِ جَمیعاً﴾، یک؛ ﴿وَ مِثْلَهُ مَعَهُ﴾ دو؛ ﴿لاَفْتَدَوْا بِهِ مِنْ سُوءِ الْعَذابِ یَوْمَ الْقِیامَةِ﴾ از بس این صحنه مهم است.

ص: 453

آشکار شدن صحنه های محاسبه نشده برای مؤمن و ظالم در قیامت

﴿وَ بَدا لَهُمْ مِنَ اللّهِ ما لَمْ یَکُونُوا یَحْتَسِبُونَ﴾؛ اصلاً فکر نمی کردند که یک چنین خبری هست، به ذهن کسی نمی آید که انسان چطور سوخت و سوز دارد که خود انسان گُر می گیرد: ﴿وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَکانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾؛ (1) [20]خود انسان گُر بگیرد و بشود هیزم نسوز، این دیگر فرض ندارد. ما درخت نسوز را نشنیدیم، فرمود. درختی که است که آب آن آتش است: ﴿إِنَّها شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فی أَصْلِ الْجَحیمِ﴾؛ (2) [21]کسی شنید که درخت را با آتش آبیاری کنند، فرمود: بله، ما داریم؛ یعنی درختی است که با آتش آبیاری می شود: ﴿إِنَّها شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فی أَصْلِ الْجَحیمِ﴾؛ خود انسان هم می شود هیزم نسوز؛ هیزم دنیا می سوزد و خاکستر می شود و بساط آن جمع می شود، اما اینکه نمی سوزد، یک چنین چیزی است: ﴿بَدا لَهُمْ مِنَ اللّهِ ما لَمْ یَکُونُوا یَحْتَسِبُونَ﴾، ﴿وَ بَدا لَهُمْ﴾ درباره بهشتی ها آن آیات هست و که فرمود درجاتی است که ما هیچ فکر نمی کنیم؛ «خطر علی قلب البشر» از این طرف هم هست: ﴿لَقَدْ کُنْتَ فی غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدیدٌ﴾ (3) [22]این طور است؛ بعد فرمود: ﴿وَ بَدا لَهُمْ سَیِّئاتُ ما کَسَبُوا وَ حاقَ بِهِمْ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ﴾.

اساس کار قیامت مطابق بودن جزا با اعمال

این هم از همان آیاتی است که فرمود درست است که ﴿جَزاءً وِفاقاً﴾؛ (4) [23]درست است که «یجزون بما کنتم»؛ اما اساس کار ﴿یُجْزَوْنَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ﴾ است؛ یعنی آن دو طایفه آیات در ذیل این آیه روشن می شود، خود عمل است که دامنگیر انسان می شود، در خیلی از موارد سخن از «باء» و امثال «باء» نیست: ﴿سیُجْزَوْنَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ﴾؛ (5) [24]اینجا فرمود: ﴿حاقَ بِهِمْ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ﴾ این چیزها را آدم خیال نمی کند باور نمی کند؛ یعنی درک نمی کند؛ چگونه مثلاً کاری که انسان انجام داد دامنگیر می شود بخل می گویند طوق لعنت، طوق لعنت، همین ﴿سَیُطَوَّقُونَ ما بَخِلُوا﴾ این از این آیه گرفته شده خود این بخل یک طوق گدازنده ای است که گردنگیر آدم می شود، این شخص می داند و می بیند که این بخل است که به این صورت درآمده اسست، تعبیرات دیگر هم همین طور است. حالا اسرار قیامت چیزهایی است که به ذهن ما نمی آید، اما آنکه به ذهن می آید و از آیات استفاده می شود این است که این جهنم را می آورند، این جهنم منقول است، آن جهنم غیر منقول چیست را ما نرفتیم و امیدواریم کسی نرود و نبیند؛ ولی فرمود ما جهنم را می آوریم، در سورهٴ مبارکهٴ «فجر» ﴿وَ جی ءَ یَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ﴾؛ (6) [25]در ذیل آن آیه این روایات هست که فرشته هایی هستند با غل و زنجیر جهنم را می آورند، این جهنم را می آورند یعنی چه؟ چیست جهنم چیست؟ جهنم کیست؟ این جهنم طوری است که وقتی تبهکار را از دور دید به فاصله چند فرسخ نعره می زند: ﴿إِذا رَأَتْهُمْ مِنْ مَکانٍ بَعیدٍ سَمِعُوا لَها تَغَیُّظاً وَ زَفیراً﴾؛ (7) [26]که رؤیت را به نار جهنم اسناد می دهد؛ یعنی آتش جهنم وقتی ببیند تبهکار را دارند می آورند از دور نعره می زند؛ آخر ما تا چه وقت اینها را حمل بر مجاز کنیم؟! تا چه وقت بگوییم این تشبیه است؟! اگر وضع قیامت برای ما روشن شده باشد، می گوییم بله اینها تشبیه است و مجاز؛ اما وقتی که روشن نیست؛ چرا اینها را بگوییم مجاز است؛ فرمود: ﴿وَ بَدا لَهُمْ سَیِّئاتُ ما کَسَبُوا وَ حاقَ﴾؛ (8) [27]یعنی احاط، «حاق» یعنی «أحاط»، آن آیه هم همین طور است: ﴿وَ لا یَحیقُ الْمَکْرُ السَّیِّی إِلاّ بِأَهْلِهِ﴾؛ واقعاً اگر ما با این آیات برخورد اخلاقی هم داشته باشیم، نجات دنیا و آخرت است، حالا آن برخوردهای معرفتی و دقیق نبود، نبود.

ص: 454


1- جن/سوره72، آیه15.
2- صافات/سوره37، آیه64.
3- ق/سوره50، آیه22.
4- نباء/سوره78، آیه26.
5- اعراف/سوره7، آیه180.
6- فجر/سوره89، آیه23.
7- فرقان/سوره25، آیه12.
8- فاطر/سوره35، آیه43.

پرسش: استاد! این ﴿بَدا﴾ بدل آیه قبل است یا مستقل است؟

پاسخ: جداست، هر کدام از این گوشه جدایی است، مواقع صحنه معاد، آن روزی که پنجاه هزار ساله است، هر موقفی یک حکم خاص دارد، هر مرتبه ای هم یک اثر مخصوص.

پرسش: استاد! اگر عذاب انسان روی عمل است و عمل از انسان جدا نیست آوردن جهنم یعنی چه؟

پاسخ: انسان جهنمی را می آورند، خود این جهنم است، خود این زید جهنم است؛ اینها مثبتین اند؛ یعنی اگر آیه ای داشتیم که جهنم را می آورند و آیه ای داشتیم که جهنم غیر منقول است و افراد را وارد جهنم می کنند، چون مثبتین اند هیچ تعارضی هم ندارد، هر دو هم حق است؛ اما این آیه سورهٴ مبارکهٴ «فجر» دارد جهنم را می آورند، در سورهٴ مبارکهٴ «جن» دارد که ﴿وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَکانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾؛ یعنی ما دیگر از جنگل هیزم بیاوریم نیست، خود این ظالم گُر می گیرد، خودش هیزم جهنم است؛ اگر یک آیه دیگری بود به اینکه از جای دیگر ﴿وَقُودُهَا النّاسُ وَ الْحِجارَةُ﴾؛ (1) سنگریزه ای هست، چه هست و چه هست و چه هست، اینها مثبتان اند، اینها که معارض نیستند، همه اینها حق است؛ ولی این آیه می گوید خود تبهکار گُر می گیرد، هیزم جهنم است. اگر خودش هیزم جهنم بود: ﴿وَ حاقَ بِهِمْ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ﴾ بود، خودش می شود یک نحو جهنم، اینها را می آورند ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحیمَ صَلُّوهُ﴾.

پرسش: برای چه کسانی می آورند؟

پاسخ: برای همه کسانی که در صحنه معاد هستند، در جریان صحنه معاد دارد که آن روز مؤمنین خیلی خوشحال هستند: ﴿إِنَّ الَّذینَ أَجْرَمُوا کانُوا مِنَ الَّذینَ آمَنُوا یَضْحَکُونَ﴾؛ این مظلومان غزه و امثال غزه وقتی صهیونیست ها می بینند تشفّی می شود، در دنیا ﴿یَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنینَ﴾؛ آن جا هم فرمود همان طور که آنها در دنیا از رنج محرومان لذّت می بردند، الیوم ﴿إِنَّ الَّذینَ أَجْرَمُوا کانُوا مِنَ الَّذینَ آمَنُوا یَضْحَکُونَ﴾ خوشحال می شوند و نشاط آنها در این است، تشفّی قلب آنهاست؛ همان طور که در دنیا وقتی مسلمان ها پیروز شدند، ﴿یَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنینَ﴾؛ این دل رنج دیده یک مقدار آرام می شود، آن روز هم آرام می شود، اینها هست.

ص: 455


1- بقره/سوره2، آیه24.

آبروداری خدای سبحان از انسان حافظ آبروی دیگران

کسی که آبروی دیگران را برد، «علی رئوس الاشهاد» باید مفتضح شود. اگر کسی سعی کرد آبروریزی نکند و تا آنجا که ممکن بود حیثیت دیگران را حفظ کرد؛ ولی خودش مشکلی داشت، در قیامت ذات اقدس الهی طرزی با او معامله می کند که احدی باخبر نیست. این روایت شریف در نهج الفصاحه در کلمات نورانی پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هست که یکی دو بار آن حدیث هم خوانده شد که ذات پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در معاد عرض می کند که خدایا اعمال امت مرا در حضور دیگران بررسی نکن! فقط با حضور خودم باشد! که دیگران مثلاً خوشحال نشوند و ما شرمنده نشویم. پاسخ ذات اقدس الهی به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) این است که من درباره بعضی از امت تو طرزی رفتار می کنم که تو هم باخبر نباشی! نمی گذارم آنها پیش تو هم شرمنده بشوند این که در دعای نورانی کمیل هم هست که خدا نمی گذارد مؤمنی که آبروی دیگران را حفظ کرده حتی پیش فرشته ها خجل بشود: «و کنت انت الرغیب علیهم و الشاهد لما خفی عنهم و برحمتک سترته»؛ (1) [29]اصلاً فرشته ها را فرستاده که اعمال ما را بنویسند: ﴿إِنَّ عَلَیْکُمْ لَحافِظینَ ٭ کِراماً کاتِبینَ﴾ (2) [30]یعلمون یفعلون یکتبون؛ اما همین ها که مأموریتشان این است که کارهای ما را بنویسند، بعضی از کارها را ذات اقدس الهی اجازه نمی دهد آنها ببینند: «و الشاهد لما خفی»؛ اما نه اینکه آنها اهل سهو و نسیان اند: «و برحتمک سترته» بلکه تو پوشاندی! در آن روایت نورانی که پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود، فرمود کسی که آبروی دیگران را حفظ کند، هتاکی نکند، مشکل دیگران را حل کند، آبروی دیگران را حفظ بکند، اگر یک وقتی پایش لغزید، ذات اقدس الهی در قیامت طرزی با او رفتار می کند که اجازه نمی دهد خودِ پیغمبر او هم ببیند. امیدواریم همه ما مشمول شفاعت اهل بیت باشیم.

ص: 456


1-
2- انفطار/سوره82، آیه10.

!!!!!!!

[1]لقمان/سوره31، آیه25.

[2]ص/سوره38، آیه26.

[3]قیامه/سوره75، آیه5.

[4]عنکبوت/سوره29، آیه65.

[5]زمر/سوره39، آیه42.

[6]انعام/سوره6، آیه61.

[7]سجده/سوره32، آیه11.

[8]بقره/سوره2، آیه156.

[9]وقعة الطف، ص 176 و 177. .

[10]زمر/سوره39، آیه3.

[11]هود/سوره11، آیه54.

[12]زمر/سوره39، آیه67.

[13]یونس/سوره10، آیه18.

[14]ملک/سوره67، آیه1.

[15]مومنون/سوره23، آیه88.

[16]ملک/سوره67، آیه14.

[17]سجده/سوره32، آیه17.

[18] الامالی، الشیخ الصدوق، ج1، ص281.

[19]ق/سوره50، آیه35.

[20]جن/سوره72، آیه15.

[21]صافات/سوره37، آیه64.

[22]ق/سوره50، آیه22.

[23]نباء/سوره78، آیه26.

[24]اعراف/سوره7، آیه180.

[25]فجر/سوره89، آیه23.

[26]فرقان/سوره25، آیه12.

[27]فاطر/سوره35، آیه43.

[28]بقره/سوره2، آیه24.

[29] مصباح المتهجد، ج2، ص849.

[30]انفطار/سوره82، آیه10.

!!!!!!!

تفسیر آیات 47 تا 52 سوره زمر 93/10/07

ص: 457

موضوع :تفسیر آیات 47 تا 52 سوره زمر

﴿و لوْ أن لِلذِین ظلمواْ ما فیِ الْأرْضِ جمِیعًا و مِثْله معه لافْتدوْاْ بِهِ مِن سوءِ الْعذابِ یوْم الْقِیمةِ و بدا لهم من اللهِ ما لمْ یکونواْ یحتسِبون(47) و بدا لهمْ سیات ما کسبواْ و حاق بِهِم ما کانواْ بِهِ یسْتهزِءون(48) فإِذا مس الْانسان ضر دعانا ثم إِذا خولْناه نِعْمةً منا قال إِنما أوتِیته علی عِلْمِ بلْ هِی فِتْنةٌ و لکِن أکْثرهمْ لا یعْلمون(49) قدْ قالها الذِین مِن قبْلِهِمْ فما أغْنی عنهْم ما کانواْ یکْسِبون(50) فأصابهمْ سیات ما کسبواْ و الذِین ظلمواْ مِنْ هؤلاءِ سیصِیبهمْ سیات ما کسبواْ و ما هم بِمعْجِزِین(51) أ و لمْ یعْلمواْ أن الله یبْسط الرزْق لِمن یشاء و یقْدِر إِن فیِ ذلِک لایاتٍ لقوْمٍ یؤْمِنون(52)﴾

همان طوری که ملاحظه فرمودید سوره مبارکه «زمر»چون در مکه نازل شد، ضمن اینکه خطوط کلی اصول دین را با برهان ذکر می کند، عواقب تلخ اینها را هم بازگو می کند؛ هم مسائل اعتقادی را بیان می کند و هم مسائل اخلاقی را.

قابل درک نبودن جریان قیامت

فرمود جریان قیامت آن طوری نیست که شما با فکرتان بخواهید ادراک کنید. برخی ها اصل قیامت را ادراک نمی کنند، برخی ها هم در حد مفهوم ادراک می کنند. وقتی قیامت ظهور کرد، برای همه برخلاف آنچه می دانستند یا فکر می کردند، ظهور می کند. آنهایی که باور نداشتند، خوابیده بودند، بیدار می شوند: ﴿فکشفْنا عنْک غِطاءک فبصرک الْیوْم حدیدٌ﴾؛ (1) [1]یعنی چشمتان حدید است و تیز است و می بیند. این برای منکران اصل دین است. درباره مؤمنان که معتقد به بهشت و جهنم بودند و صحنه قیامت را باور داشتند، باور اینها در حد مفهوم علم حصولی و استدلال بود، بعد عین واقعیت را با شهود می بینند، این شهود با علم آنها خیلی فرق می کند، این یک؛ و چیزهایی را می بینند که هیچ فکر نمی کردند که در سوره «سجده» فرمود: ﴿فلا تعْلم نفْسٌ ما أخْفِی لهمْ مِنْ قرةِ أعْینٍ﴾. (2) [2]درباره تبهکاران و مجرمان هم، چه در آیه 47 و چه در آیه 48 می فرماید: چیزهایی برایشان ظهور می کند که اینها فکر نمی کردند.

ص: 458


1- ق/سوره50، آیه22.
2- سجده/سوره32، آیه17.

دو مشکل اساسی تبهکاران در قیامت

اینها دو تا مشکل دارند: یکی اینکه آنچه را که سیئه بود حسنه می پنداشتند: ﴿همْ یحْسبون أنهمْ یحْسِنون صنْعاً﴾ (1) خیال می کردند که دارند کار خیر انجام می کنند، خیال می کردند که این تمدن است، خیال می کردند این کمال است. اینها ﴿یحْسبون أنهمْ یحْسِنون صنْعاً﴾، در حالی که کار آنها سیئه بود. در بخش های دیگر دارد که سیئه کارهای اینها برایشان ظهور می کند. پس دو مطلب است: یکی اینکه اینها ﴿یحْسبون أنهمْ یحْسِنون صنْعاً﴾، بعد معلوم می شود که اینها حسنه نبود سیئه بود. دوم اینکه اینها کارهایی که انجام می دادند، درست است که یا غفلت بود یا سهو و نسیان دامنگیرشان شد، در قیامت باطن این اعمال که سیئه است برای اینها روشن می شود و دامنگیرشان می شود؛ لذا در آیه 47 می فرماید: ﴿و بدا لهم من اللهِ ما لمْ یکونواْ یحتسِبون﴾، نه «ما لم یحتسبون»، نه تنها گمان نمی کردند اصلاً به فکرشان هم نمی آمد. این «کان» منفی آن اثر را دارد که اصلاً فکر نمی کردند که چنین چیزی هست. اینها کسانی هستند که ﴿همْ یحْسبون أنهمْ یحْسِنون صنْعاً﴾. در آیه 48 می فرماید: ﴿و بدا لهمْ سیئات ما کسبواْ﴾؛ یعنی بدی این کارها برایشان ظاهر شد، آن لذت های کاذب و دروغین رخت بربست و آن درد و واقعیتش مانده است. حرام اگر لذتی دارد، زودگذر است و فقط در دنیاست، باطن آن که مار و عقرب است در قیامت ظهور می کند: ﴿و بدا لهمْ سیئات ما کسبواْ﴾.

علت احاطه عذاب الهی بر بعضی از تبهکاران

ص: 459


1- کهف/سوره18، آیه104.

مطلب دیگر اینکه اگر اینها گاهی گرفتار خطا و غفلت می شدند، امید بخشش هست؛ اما وقتی «أحاطتْ بِهم خطیئتهم» شد، محاط به سیئه شدند، در قیامت هم محاط به سیئاتِ عذاب آورند، فرمود: ﴿و حاق بِهِم﴾؛ یعنی «أحاط بهم» که ﴿و لا یحیق الْمکْر السیئ إِلا بِأهْلِهِ﴾ همین است. چه موقع ﴿حاق بِهِم﴾؟ آن وقتی که در دنیا ﴿أحاطتْ بِهِ خطیئته﴾ بود. اگر گناهِ زودگذر و مقطعی بود، مورد عفو الهی می شود؛ اما وقتی «أحاطتْ بِهم خطیئته» شد، در قیامت ﴿حاق بِهِم ما کانواْ بِهِ یسْتهزِءون﴾ می شود. «حاق»؛ یعنی «أحاط»، آن استهزاهایی که نسبت به دین می کردند، آنها یا به صورت عذاب در می آید، یا به صورت غل یا طوق لعنت در می آید؛ این طوق لعنت، طوق لعنت همان است که در سور قبلی گذشت که ﴿سیطوقون ما بخِلوا﴾، این بخل و ندادنِ حقوق فقرا، این یک طوق عذاب می شود که گردنگیر اینها خواهد بود: ﴿سیطوقون ما بخِلوا﴾؛ یعنی آنچه را بخل ورزیدند به صورت عذاب در می آید، اینجا می فرماید: ﴿و حاق بِهِم ما کانواْ بِهِ یسْتهزِءون﴾.

پس «فها هنا امور ثلاثه»: اصل اول این است که برای همه وضع قیامت طوری ظهور می کند که هیچ کس باور نمی کرد قیامت این طور است؛ روزی است که برای بعضی ها پنجاه هزار سال است و برای بعضی ها پنج دقیقه. همین ﴿خمْسین ألْف سنة﴾، از حضرت سؤال کردند «ما أطول هذا الیوم»؛ چقدر این روز طولانی است، پنجاه هزار سال؟! فرمود: «و الذی نفسی بیده» همین روز برای مؤمن «کصلاة المکتوبه» (1) [4]است، به اندازه پنج، شش دقیقه که یک نماز بخواند. پس آن روز برای همه تازگی دارد، برای همه که مقام اول بحث است این است که وضع قیامت طوری است که اصلاً در دنیا قابل درک نبود. مقام ثانی برای مؤمنین است که فرمود: ﴿فلا تعْلم نفْسٌ ما أخْفِی لهم﴾؛ درست است که اینها به وعده های الهی مؤمن بودند و معتقد بودند و آگاه بودند؛ اما نمی دانستند خدای سبحان این قدر به آنها عطا می کند که ﴿لهمْ ما یشاؤن فیها﴾ یک مرحله است، ﴿و لدیْنا مزیدٌ﴾ هم - که بارها مطرح می شد - که فوق آرزوهای آنهاست، مطلب دیگر است؛ یعنی در بهشت چیزهایی است که ما در دعاها و آرزوهای خود هرگز آنها را نمی خواهیم، برای اینکه دعا، آرزو، درخواست و تمنی به اندازه معرفت است، آدم چیزی را که نمی داند، چگونه بخواهد؟ بارها این مثال ذکر شد که هرگز یک دامدار یا یک کشاورز در تمام مدت عمرش آرزو نمی کرد یا نمی کند که ای کاش من نسخه خطی تهذیب شیخ طوسی را داشته باشم! او تهذیب شیخ طوسی نشنید، او نسخه خطی نشنید، اصلاً چنین چیزی را آرزو نمی کند، چون حوزهٴ آرزو به قلمرو ادراک و معرفت است، اگر ما چیزی را ندانیم، نه در دعاها می خواهیم و نه آرزوهایمان این است، فرمود: ﴿لهمْ ما یشاؤن فیها﴾ هر چه بخواهند در بهشت هست، ﴿و لدیْنا مزیدٌ﴾؛ یعنی فوق خواست آنهاست. این ﴿فلا تعْلم نفْسٌ﴾ هم همین است.

ص: 460


1-

مقام سوم برای تبهکاران است که ﴿ما لمْ یکونواْ یحتسِبون﴾ و مانند آن است، اینها هر چند شنیده بودند که عذابی هست و سوخت و سوزی هست، اما فکر نمی کردند به این اندازه است. از طرفی هم، اینها چیزهایی که در دنیا فراموش کرده بودند، خدای سبحان برابر آنچه در سوره مبارکهٴ «مجادله» آیه شش آمده، فرمود که اینها یادشان رفته ما که یادمان نرفته است، آیه شش سوره «مجادله» این است: ﴿یوْم یبْعثهم الله جمیعاً فینبئهمْ بِما عمِلوا أحْصاه الله و نسوه﴾؛ اینها یادشان رفته اما خدا احصا کرده است. بنابراین در قیامت اینها ﴿و بدا لهم من اللهِ ما لمْ یکونواْ یحتسِبون﴾، ﴿بدا لهمْ سیئات ما کسبواْ﴾ و مانند آن، این چند جهت است که در این سه مقام قابل طرح است.

تبیین تفکر قارونی انسان ها هنگام دریافت نعمت ها و بطلان آن

بعد فرمود طبع انسان این طوری است، گذشته همین طور بود، الآن این طور است و آینده هم همین طور خواهد بود، طبع انسان این است: ﴿فإِذا مس الْانسان ضر دعانا﴾؛ منتها حالا بعضی ها می دانند که از چه کسی دارند می خواهند، بعضی ها نمی دانند، به هر حال ناامید نیستند، به حقیقتی متوسل می شوند که قدرت او نامتناهی است. اگر ضرری به کسی برسد ما را می خواند: ﴿ثم إِذا خولْناه﴾؛ تخویل همان اعطاست، ﴿خولْناه﴾ یعنی «أعطیناه»، ﴿ثم إِذا خولْناه﴾، إعطا هست، یک؛ نعمت است، دو؛ باز هم بار سوم می گوییم این نعمت از ماست، سه؛ ﴿خولْناه نِعْمةً منا﴾، پس راه مشخص است که این نعمت را چه کسی داد. با همه این خصوصیات، ﴿ثم إِذا خولْنه نِعْمةً منا قال إِنما أوتِیته علی عِلْمِ﴾؛ می گوید من خودم زحمت کشیدم، من مقدماتش را فراهم کردم. این همان است که در سوره مبارکه «قصص» گذشت که بسیاری از افراد، اسلامی حرف می زنند و قارونی فکر می کنند. اینکه می گوییم ما خودمان زحمت کشیدیم، دود چراغ خوردیم، سی، چهل سال زحمت کشیدیم تا عالِم شدیم، یا زحمت کشیدیم تا مال پیدا کردیم، روح این حرف آن است که اینها اسلامی حرف می زنند؛ ولی قارونی فکر می کنند؛ اما اگر بگویند چه در نماز، چه در تعقیبات نماز «ما بِنا مِنْ نِعْمةٍ فمِنک»، (1) [5]دیگر نمی گوید من خودم زحمت کشیدم اینها راپیدا کردم. فرمود: ﴿إِذا خولْناه نِعْمةً منا قال إِنما أوتِیته علی عِلْمِ﴾؛ ما خودمان زحمت کشیدیم، دقت کردیم، کوشیدیم و مشکل را حل کردیم، فرمود این حرف همان حرف قارون است. در سوره «قصص» آیه 78 به بعد این طور گذشت، وقتی وجود مبارک کلیم الهی به قارون گفت: حق فقرا را عطا کن، آنچه خدا به تو دستور داد، برابر آن درباه نعمتت تصمیم بگیر! گفت من خودم علم اقتصاد داشتم و فراهم کردم: ﴿قال إِنما أوتیته علی عِلْمٍ عِنْدی﴾. بعد می فرماید این تنها حرف قارون نیست، دیگران هم همین حرف را زدند؛ ولی ما هم قارون را به «خسفِ أرض» محکوم کردیم: ﴿فخسفنا بِهِ و بِدارهِ الْأرْض﴾، (2) [6]هم قبلی ها را به خاک سپردیم و قبلی ها که قبل از قارون بودند، از او ثروتمندتر بودند. آیه 78 سوره «قصص» این بود: ﴿قال إِنما أوتیته علی عِلْمٍ عِنْدی أ و لمْ یعْلمْ أن الله قدْ أهْلک مِنْ قبْلِهِ مِن الْقرونِ منْ هو أشد مِنْه قوةً و أکْثر جمْعا﴾، این قارونی که ﴿إِن مفاتِحه لتنوأ بِالْعصْبةِ﴾، (3) [7]همین قارون مسبوق بود به سرمایه دارتر از خود، ما آنها را هلاک کردیم. قبل از قارون سرمایه دارتر از او هم بودند: ﴿أشد مِنْه قوةً و أکْثر جمْعاً و لا یسْئل عنْ ذنوبِهِم الْمجْرِمون﴾. (4) [8]

ص: 461


1- مستدرک الوسائل، المیرزاحسین النوری الطبرسی، ج5، ص95.
2- عنکبوت/سوره29، آیه40.
3- قصص/سوره28، آیه76.
4- قصص/سوره28، آیه78.

مأموریت پیامبر به تذکر سنت الهی به سرمایه داران حجاز

در سوره مبارکه «سبأ» به وجود مبارک پیغمبر(علیه و علی آله آلاف التحیة و الثناء) فرمود که این سران و صنادید حجاز که به وسیله مقداری از مال، متکبرانه با تو برخورد می کنند، به اینها اعلام کن و خودت هم بدان که - آیه 45 سوره مبارکه «سبأ» ﴿و کذب الذین مِنْ قبْلِهِمْ و ما بلغوا مِعْشار ما آتیْناهمْ﴾؛ این سرمایه داران حجاز، معشار؛ یعنی یک عشر، یک دهم ثروت گذشته ها را ندارند، ما آنها را از بین بردیم، اینها چه می گویند! ﴿و ما بلغوا مِعْشار ما آتیْناهمْ فکذبوا رسلی فکیْف کان نکیرِ﴾؛ سرمایه داران حجاز، معشار و عشر و یک دهم ثروت آنها را ندارند، آنها در اثر تکذیب رسالت انبیای ما به خاک افتادند، ما آنها را عذاب کردیم. این سنتی است، هم دربارهٴ تودهٴ مردم غافل و هم درباره کیفردادن ذات اقدس الهی که در آیه محل بحث سوره مبارکه «زمر»؛ یعنی آیه 49 فرمود: ﴿فإِذا مس الْإِنْسان ضر دعانا ثم إِذا خولْناه﴾، یک؛ ﴿نِعْمةً﴾، دو؛ این نعمت هم بدون تردید از ماست، نه از کار او، سه؛ ﴿قال إِنما أوتیته علی عِلْمٍ﴾. این اصلاً حرف را عوض می کند، ما می گوییم ﴿نِعْمةً﴾ که تأنیث دارد، این نعمت را به صورت یک شیء در می آورد؛ لذا با مذکر آوردن ضمیر بسنده می کند، نمی گوید «إنما أوتیتها» می گوید: ﴿إِنما أوتیته﴾؛ یعنی چیزی است که ما خودمان پیدا کردیم: ﴿إِنما أوتیته علی عِلْمٍ﴾.

آزمون بودن دارایی های دنیا و سختی فهم آن

ص: 462

بعد ذات اقدس الهی می فرماید که نه، اینها آزمون است؛ ما افرادی را به سلامت، گاهی به علم، گاهی به مال، گاهی به مقام امتحان می کنیم، هر چه که می گذرد آزمون است. در دنیا مستحضرید این علومی که خود بشر به آن دسترسی پیدا می کند، با یک مختصر زحمت و با هفت - هشت سال زحمت کشیدن درس خواندن به دست می آید، می بینید الآن هم رفتند عمق زمین و چند کیلومتری زمین را دارند بررسی می کنند و هم از این طرف عمق آسمان ها را رفتند؛ همین افراد متوسط هستند، این طور نیست که اینها هوش «بوعلی سینا» را داشته باشند، اینها با هفت - هشت سال درس خواندن به این جا رسیدند. فرمود این علم زمین شناسی درون زمین، مریخ شناسی درون مریخ، اینها با چند سال درس خواندن حل می شود؛ اما شناخت دنیا یک چیزی نیست که به آسانی حل شود که دنیا چیست.

معرفی دو چهره دنیا در معارف دینی برای فهم درست آن

فرمودند این دنیا که لهو و لعب و تفاخر و تکاثر و مانند آن است، همین دنیا متجر اولیاست، یک آدم عاقل می خواهد که از لابه لای خروارها خاکِ لهو و لعب و تکاثر و تفاخر و زینت، آن برلیان ها را استخراج کند.

بیان مطلب این است در سوره مبارکه «حدید» دنیا را با پنج بخش معرفی کرد: ﴿اعْلموا أنما الْحیاة الدنْیا﴾؛ با حصر کهلهو، لعب، زینت، تفاخر و تکاثر است، این برای ادوار پنج گانه سیر انسانی است که در نوجوانی و جوانی چگونه، در میانسالی چگونه، در دوران پیری چگونه، در دوران کهنسالی و فرتوتی چگونه. همین مراحل پنجگانه را در آیات و سور دیگر به دو قسم منحصر کرد، فرمود: ﴿إِنما الْحیاة الدنْیا لعِبٌ و لهْو﴾؛ (1) [9]یعنی آن زینت و تفاخر و تکاثر هم به همین لهو و لعب برمی گردد، پس دنیا این است. از آن طرف هم وقتی کسی دنیا را مذمت کرد، وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) در نهج دارد که فرمود: چرا دنیا را مذمت کردی؟ دنیا عالمی شفاف و راست و صدق و حق است، هیچ چیزی را مخفی نکرده، هر چه در آن هست به شما گفته، هم دانشگاه ها و مدرسه ها و حوزه ها و مراکز فرح بخش را به شما نشان داد، هم تیمارستان و بیمارستان و گورستان را، دنیا چیزی را از شما مخفی نکرده، همه را به شما نشان داد. دنیا متجر اولیاست؛ (2) منتها شما هر کاری؛ چه عبادت های فردی و چه عبادت های جمعی، در هر کاری که شما بخواهید وارد شوید، یک من و مایی در آن هست؛ چه کسی اول باشد، چه کسی دوم باشد، چه کسی را با چه لقبی بخوانیم، چه کسی را با چه لقب نخوانیم، این بازی ها هست، اینها در بازار قیامت هیچ ارزشی ندارد، اینها مثل یک سلسله خروارها خاک است که این معدن شناسان، آنها که دنبال طلا می گردند برای تحصیل یک شمش طلا، خروارها خاک را زیرورو می کنند تا به طلا برسند و کار، کار عاقلانه هم است. ما دست به هر کاری بزنیم این من و ما در آن هست؛ منتها یک معدن شناس عاقل می خواهد که بداند خاک چیست و طلا چیست، این لقب چیست، این عنوان چیست، چه کسی بالا بشنیند چه کسی پایین بنشیند، چه کسی جلو بیفتد چه کسی جلو نیفتد، این خروارها خاک را کنار بزند و آن عبادت را که در همه کارهای ما هست به لطف الهی، چه کارهای اجتماعی ما، چه کارهای سیاسی ما، چه کارهای عبادی ما، چه کارهای فرهنگی ما، همه اش این شمش طلا هست، انسان عاقلی می خواهد که معدن شناس باشد و این خاک ها را بزند کنار و آن شمش طلاهایی که در تمام این کارها پیدا می شود آن را بگیرد. شما غالب آیات را می بینید که به این بخش نظر دارد، روایات ائمه را می بینید، در این بخش نظر دارد، ادعیه ائمه را می بینید، در این بخش نظر دارد، زیارات ائمه را می بینید در این بخش نظر دارد که شما تلاش و کوشش بکنید، در بین این خروارها خاک، آن عبادت را بگیرید و به همراهتان ببرید، غث و سمین را به همراه نبرید، آنهایی که زائد است آنها را رها کنید، آنکه ارزشمند است را پیدا کنید. اصرار آنها، تعلیم آنها، این ﴿یعلمهم الْکِتاب و الْحِکْمة﴾، ﴿یزکیهِم﴾ (3) [11]این است، چون شما تمام کارهایی که در جامعه ما هست را نگاه کنید، می بینید نورانیتی در آن هست، خیر و برکت در آن هست؛ منتها همراهانی دارد که اگر کسی گرفتار این همراهان نشود، نه اختلاف پیش می آید و نه بار زائدی انسان برمی دارد.

ص: 463


1- حدید/سوره57، آیه2.
2- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج18، ص325.
3- بقره/سوره2، آیه129.

عدم دلالت بهره مندی انسان از متاع دنیوی بر تقرب او

این جا هم همین طور است، فرمود مبادا کسی خیال کند که اگر چیزی ما به او دادیم، او در اثر علم خودش فراهم کرده، این آزمون الهی است. شما ببینید دو نفر با همه شرایط از یک کارخانه جنس می آورند و کنار هم مغازه باز می کنند، بعضی ها وضعش خوب می شود، بعضی ها وضعش خوب نمی شود. فرمود این روزی ها را ما تقسیم می کنیم، نه آنکه ما به او بیشتر دادیم نزد ما مقرب است و نه آنکه کمتر دادیم نزد ما دور است. به هر دو دادیم آزمون است؛ منتها آن یکی را به یک سلسله امور دیگر می آزماییم، این یکی را به یک سلسله امور دیگری می آزماییم. این می شود روح توحیدی و آدم راحت زندگی می کند. فرمود اینها آزمون است، اکثری مردم نمی دانند.

علت ناکارآمدی خیالات تبهکاران و ظهور باطن اعمال در قیامت

بعد می فرماید این حرفی که اینها می زنند و می گویند: ﴿قال إِنما أوتیته علی عِلْمٍ﴾، ﴿ قدْ قالها الذین﴾؛ همین کلمه را ﴿الذین مِنْ قبْلِهِمْ﴾، قبل از اینها قارون گفت، قبل از قارون گروه دیگر گفتند. برابر آیه سوره «قصص» و برابر آیه سوره «سبأ» فرمود، در هر ملت و نِحله ای این حرف ها بود، انبیا گرفتار این گونه افراد بودند: ﴿فما أغْنی عنْهمْ ما کانوا یکْسِبون﴾؛ آنچه را کسب می کردند؛ یعنی عقایدی داشتند، اخلاقی داشتند، رهاوردی داشتند، مکتبی داشتند، هیچکدام مشکل آنها را حل نکرده بود: ﴿فأصابهمْ سیئات ما کسبوا﴾، پس آن خیالاتی که داشتند، مشکل اینها را حل نکرد، درون این خیالاتِ باطل، یک سم مهلکی بود که اینها نمی دیدند، این سم مهلک خودش را نشان داد: ﴿فأصابهمْ سیئات ما کسبوا﴾؛ این سیئه از درون اینها بود؛ منتها اینها بیرون را می دیدند. یک قشر زر ورق لطیفی روی سیئات بود که این را می گویند «تسویل»، نفس «مسوله» غیر از نفس «اماره» است که در بحث سوره مبارکه «یوسف» گذشت: ﴿سولتْ لکم﴾، (1) [12]﴿سولتْ لی﴾ (2) اینها بود. این نفس مسوله در درون همه هست، بهترین روان شناس و روان کاو و روان یاب همین نفس مسوله است که در درون همه ما هست و ما را می شناسد، می داند که ما از چه چیزی خوشمان می آید، این یک؛ تمام زشتی ها را جمع می کند، این زباله ها را جمع می کند، این دو؛ زر ورقی روی این زشتی ها می گذارد، آن زر ورق هم از جنس چیزها یی است که می داند ما خوشمان می آید و می تواند با آن ما را فریب دهد، این سه؛ این زر ورق را روی آن زباله ها پنهان می کند و آن را به صورت یک تابلوی زرین در می آورد، چهار؛ این را می گویند نفس «مسوله»: ﴿سولتْ لکمْ أنْفسکم﴾؛ ﴿سولتْ لی نفْسی ﴾، اعتراف سامری این است که ﴿سولتْ لی نفْسی﴾، پشت این زر ورق همه آن سمومات هست، روی این زر ورق؛ خدمت به مردم است، در راه دین است، خدمت به جامعه است، خدمت به نظام است، یک چنین زر ورقی می گذارد و انسان به امید این زر ورق و به طمع زر ورق، می افتد در گودال سم، وقتی که رفت و مسموم شد، همین نفس مسوله برمی خیزد، چون جنگ است و جهاد درون است، جهاد اوسط و یا جهاد دیگر نیست، همین جهاد درون است. همین نفس مسوله برمی گردد و می شود «أماره بالسوء»؛ قبلاً تسویل می کرد و بازی می داد، الآن دیگر امیر است، چون اسیر گرفته است. این بیان نورانی حضرت امیر که فرمود: «کمْ مِنْ عقْلٍ أسِیرٍ تحْت [عِنْد] هوی أمِیرٍ» (3) همین است. انسان اگر مواظب نباشد، این زر ورق او را در گودال سم می اندازد، وقتی مسموم شد، همان نفس مسوله برمی خیزد و او را به صورت اسیر می گیرد، وقتی اسیر گرفت خودش می شود امیر: ﴿ان النفس لأمارةٌ بالسوء﴾؛ (4) [15]لذا انسان عالماً - عامداً معصیت می کند، برای اینکه انسانی که اسیر شد ناچار است تحت امیر باشد. به ما گفتند شما می توانید نفس خود را در تحت رهبری عقل به جایی برسانید که بشوید أمارهٴ بالحسن. جلوی مسوله را بگیرید و بدانید پشت این زر ورق سموم است، تا گرفتار اماره بالسوء نشوید، گرفتار اماره بالحسن شوید. این نفس، آدم را امر می کند که برخیز کار خیر انجام بده! بوی بد گناه را انسان استشمام می کند. این بیان نورانی را خوب می شنود که فرمود: «تعطروا بِالاسْتِغْفارِ لا تفْضحنکمْ روائِح الذنوبِ»؛ (5) [16]فرمود گناه آبروی شما را می برد. این نفس و این ابلیس، تنها از ما آبرو می خواهد، فرمود این آبروی شما را می برد، خودتان را با استغفار معطر کنید: «تعطروا بِالاسْتِغْفارِ لا تفْضحنکمْ روائِح الذنوبِ»، این کار انبیا(علیهم السلام) است، اینها با درس و بحث حل نمی شود، با تجربه حل نمی شود. اصرار انبیا این است که فرمود: ﴿و یعلمکمْ ما لمْ تکونوا تعْلمون﴾، (6) [17]نه «ما لا تعلمون»؛ فرمود: انبیا چیزهایی به شما یاد می دهند که شما نمی توانید یاد بگیرید، خوب راست می گویند! ما از کجا بدانیم نفس مسوله این کار را می کند؟ از کجا بدانیم باطن گناه سم است؟

ص: 464


1- یوسف/سوره12، آیه18.
2- طه/سوره20، آیه6.
3- بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج66، ص410.
4- یوسف/سوره12، آیه53.
5- وسائل الشیعه، الشیخ الحرالعاملی،ج16، ص70، ابواب جهاد النفس وما یناسبه، باب85، ط آل البیت.
6- بقره/سوره2، آیه151.

ناتوانی انسان از جلوگیری عکس العمل اعمال

فرمود: ﴿فأصابهمْ سیئات ما کسبوا و الذین ظلموا مِنْ هؤلاءِ﴾؛ ما نمی گوییم همه این گرفتاری ها و امتحان ها در اثر گناهان است؛ یک وقت است اشتباه می کند، غفلت است، لغزش کوتاهی است، اینها را ذات اقدس الهی می بخشد؛ اما ﴿و الذین ظلموا مِنْ هؤلاءِ سیصیبهمْ سیئات ما کسبوا﴾ و بخواهند جلوی قضا و قدر ما را بگیرند و ما را عاجز کنند، نمی توانند؛ جلوی مأموران ما که مدبرات امرند را بگیرند نمی توانند؛ جلوی تعذیب ما را بگیرند نمی توانند، که بتوانند معجِز باشند؛ گاهی به صورت اسم فاعل باب افعال و گاهی به صورت اسم فاعل باب مفاعله ذکر می کند، فرمود: ﴿و ما همْ بِمعْجِزین﴾؛ نه معاجزند، نه معجِزند و ما سابق هستیم ﴿و ما نحْن بِمسْبوقین﴾، (1) [18]اینها نمی توانند ما را دور بزنند، قانون ما را دور بزنند که ما بشویم مسبوق و آنها بشوند سابق؛ اگر سخن از سبق و لحوق است، ما سابق هستیم؛ اگر سخن از قدرت و عجز است، ما قادریم؛ پس آنها معجِز نیستند، یک؛ معاجز نیستند، دو؛ سابق نیستند، سه؛ بخواهند قانون ما و قرآن ما را دور بزنند که ما عقب بیفتیم، این شدنی نیست: ﴿و ما نحْن بِمسْبوقین﴾ که ما بشویم مسبوق و اینها بشوند سابق و جلو بروند، این طور نیست: ﴿و ما همْ بِمعْجِزین﴾.

نظم در تقسیم رزق موجودات دال بر بی حساب نبودن آن

﴿أ و لمْ یعْلموا أن الله یبْسط الرزْق لِمنْ یشاء و یقْدِر﴾. اینها کاملاً می دانند این باران که می آید چه کسی به این باران امر می کند که آنجا ببار اینجا نبار؟ اینها همه را ذات اقدس الهی تنظیم کرد، فرمود: بارانی نبود، ابری نبود، ما اول نسیمی تولید کردیم، بعد این نسیم را تشدید کردیم شده باد، بعد شرایطی فراهم کردیم که ابری پیش آمد، بعد ابر را مذکر و مؤنث خلق کردیم، این ابر مذکر و مؤنث، نر و ماده را به هم تلقیح کردیم، ازدواجی در آسمان بین اینها برقرار کردیم، اینها باردار شدند، موقع بارش باران ما برای آن ابرهایی که ماده اند و باردارند و دارند می بارند، برای اینکه شلنگی نبارند و مزرع و مرتع را ویران نکنند، رحِم درست کردیم؛ نظیر این شبکه های غربالی از رحِم این ابرها ما باران درآوردیم: ﴿فتری الْودْق یخْرج مِنْ خِلالِهِ﴾، (2) [19]از لابه لای اینها و اگر همان طور شلنگی می بارید که چیزی نمی ماند، همه کارها را ما کردیم؛ اما اینکه کجا ببارد و کجا نبارد، آن هم به دست راهنمایی ماست: ﴿نسوق الْماء إِلی الْأرْضِ الْجرزِ﴾، (3) [20]ما سوق می دهیم، قائد و سائق ما هستیم، آنکه از جلو ابرها را راهنمایی می کند ماییم، آنکه از پشت دستور حرکت می دهد ماییم، ما می گوییم این جا ببار آن جا نبار. این جا ببار و آن جا نبار آزمون الهی است. فرمود: «یبسط و یقدر»، گاهی بسط است، گاهی قبض است. این «قدر یقدِر» غیر از «قدر یقدر» است، «قدر یقدر» از باب قدرت است؛ ولی این «یقدِر»؛ یعنی «ضاق یضیق»؛ نظیر آنچه یونس (سلام الله علیه) دارد که ﴿فظن أنْ لنْ نقْدِر علیْهِ﴾؛ (4) [21]یعنی گمان کرد که ما فشار نمی آوریم، تنگ نمی گیریم، نه «ظن ان لن نقدر» نیست، ﴿فظن أنْ لنْ نقْدِر﴾، یعنی «لن نضیق»، «لن نضِیق»، فکر می کرد که ما فشار نمی آوریم. این «قدر یقدِر» همان معنی ضیق و تنگی و مانند آن است. فرمود: ﴿یقْدِر﴾ و ﴿یبْسط الرزْق لِمنْ یشاء﴾؛ (5) [22]اما اصل روزی را می دهد، فرمود: حواستان جمع باشد که ما هیچ کسی را بی روزی نمی گذاریم. آن آزمون برای آن شرایط برتر و بهتر است، وگرنه تمام مار و عقرب در دستگاه ما پرونده دارند، هیچ ماری نیست و هیچ عقربی نیست، مگر اینکه تحت عائله من است: ﴿و ما مِنْ دابةٍ﴾ (6) [23]این نکره در سیاق نفی است، ﴿إِلا علی اللهِ رِزْقها﴾؛ (7) [24]فرمود به این فکر نیستیم که حالا کدام حیوان حلال گوشت است و کدام حیوان حرام گوشت است، کدام حیوان نجس است، اینها نیست، همه عائله من هستند: ﴿و ما مِنْ دابةٍ إِلا علی اللهِ﴾ با «علی» تعبیر کرد، فرمود من تعهد کردم که روزی اینها را بدهم، این خداست: ﴿و ما مِنْ دابةٍ فِی الْأرْضِ إِلا علی اللهِ رِزْقها و یعْلم مسْتقرها و مسْتوْدعها﴾؛ این خداست.

ص: 465


1- واقعه/سوره56، آیه60.
2- نور/سوره24، آیه43.
3- سجده/سوره32، آیه27.
4- انبیاء/سوره21، آیه78.
5- رعد/سوره13، آیه26.
6- انعام/سوره6، آیه38.
7- هود/سوره11، آیه6.

فرمود: ﴿أ و لمْ یعْلمواْ أن الله یبْسط الرزْق لِمن یشاء و یقْدِر إِن فیِ ذالِک لایاتٍ لقوْمٍ یؤْمِنون﴾؛ این علامت است برای کسی که ایمان بیاورد؛ یعنی کسی که بصیر باشد، اهل دقت باشد، اهل غفلت نباشد، نفس مسوله او را صید نکرده باشد، این نظم دقیق ریاضی را می بیند. شما الآن می بینید بعضی از این اسرار خلقت را که نشان می دهند، تمام این حیوانات با نظم دقیق ریاضی دارند زندگی می کنند، این جانور شناسی است؛ نحوه پرورش فرزند آنها، حمایت آنها، جفت گیری اینها، شیردادن اینها. شما می بینید در یک رمه گوسفندی که هزار تا گوسفند مادر است، اینها با اینکه بچه شان از پشت به دنیا می آید نه از جلو وبچه شان را نمی بینند؛ هم بچه مادرش را می شناسد و هم مادر بچه اش را می شناسد، - این در اوایل سوره مبارکه «نحل» گذشت: ﴿و لکمْ فیها جمالٌ حین تریحون و حین تسْرحون﴾؛ (1) [25]- فرمود وقتی بامداد شد، شامگاه شد و این رمه ها برمی گردند، همه مادرهایشان را می شناسند و مادرها هم بچه هایشان را می شناسند و سعی می کنند هر مادری بچه خودش را بگیرد هر بچه ای به سراغ مادر خودش برود، اینها را فرمود ما با نظم ریاضی اداره می کنیم. آن وقت این خدا ممکن نیست کاری را که درباره انسان انجام می دهد بدون آزمون باشد. بنابراین ما اگر بدانیم هرچه از زیر دست ما می گذرد امتحان الهی است، راحت زندگی می کنیم.

!!!!!!!

[1]ق/سوره50، آیه22.

[2]سجده/سوره32، آیه17.

[3]کهف/سوره18، آیه104.

ص: 466


1- نحل/سوره16، آیه6.

[4]الجامع لاحکام القرآن، ج14، ص23.

[5]مستدرک الوسائل، المیرزاحسین النوری الطبرسی، ج5، ص95.

[6]عنکبوت/سوره29، آیه40.

[7]قصص/سوره28، آیه76.

[8]قصص/سوره28، آیه78.

[9]حدید/سوره57، آیه2.0.

[10]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج18، ص325.

[11]بقره/سوره2، آیه129.

[12]یوسف/سوره12، آیه18.

[13]طه/سوره20، آیه6.

[14]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج66، ص410.

[15]یوسف/سوره12، آیه53.

[16]وسائل الشیعه، الشیخ الحرالعاملی،ج16، ص70، ابواب جهاد النفس وما یناسبه، باب85، ط آل البیت.

[17]بقره/سوره2، آیه151.

[18]واقعه/سوره56، آیه60.

[19]نور/سوره24، آیه43.

[20]سجده/سوره32، آیه27.

[21]انبیاء/سوره21، آیه78.

[22]رعد/سوره13، آیه26.

[23]انعام/سوره6، آیه38.

[24]هود/سوره11، آیه6.

[25]نحل/سوره16، آیه6.

!!!!!!!

تفسیر آیات 53 تا 59 سوره زمر 93/10/08

موضوع: تفسیر آیات 53 تا 59 سوره زمر

﴿قُلْ یَا عِبَادِی الَّذِینَ أَسْرَفُواْ عَلی أَنفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُواْ مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ(53) وَ أَنِیبُواْ إِلیَ رَبِّکُمْ وَ أَسْلِمُواْ لَهُ مِن قَبْلِ أَن یَأْتِیَکُمُ الْعَذَابُ ثُمَّ لَا تُنصَرُونَ(54) وَ اتَّبِعُواْ أَحْسَنَ مَا أُنزِلَ إِلَیْکُم مِّن رَّبِّکُم مِّن قَبْلِ أَن یَأْتِیَکُمُ الْعَذَابُ بَغْتَةً وَ أَنتُمْ لَا تَشْعُرُونَ(55) أَن تَقُولَ نَفْسٌ یَاحَسْرَتی عَلی مَا فَرَّطتُ فیِ جَنبِ اللَّهِ وَ إِن کُنتُ لَمِنَ السَّاخِرِینَ(56) أَوْ تَقُولَ لَوْ أَنَّ اللَّهَ هَدَانیِ لَکُنتُ مِنَ الْمُتَّقِینَ(57) أَوْ تَقُولَ حِینَ تَرَی الْعَذَابَ لَوْ أَنَّ لیِ کَرَّةً فَأَکُونَ مِنَ الْمُحْسِنِینَ(58) بَلی قَدْ جَاءَتْکَ آیَاتی فَکَذَّبْتَ بهَِا وَ اسْتَکْبرَْتَ وَ کُنتَ مِنَ الْکَافِرِینَ(59)﴾

ص: 467

مسئول بودن انسان در دین علّت اشمئزاز مشرکین از توحید

سورهٴ مبارکهٴ «زمر» که در مکه نازل شد، محور اصلی آن اصول اعتقادی است؛ یعنی توحید، وحی، نبوت، معاد و خطوط کلّی اخلاق و حقوق است. بین اوصاف الهی، مسئله تبشیر و انذار سهم تعیین کننده ای در پذیرش دین دارد؛ لذا در این سوره ضمن اینکه مسائل اعتقادی مطرح شد، مسائلی که زمینه آن اعتقاد و عمل صالح را فراهم می کند را هم ذکر می کند. در آیه 45 فرمود: ﴿وَ إِذَا ذُکِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِینَ لَا یُؤْمِنُونَ بِالاَْخِرَةِ﴾؛ اینها چون مشرک اند، وقتی سخن از توحید می شود، مشرکان از آن مشمئز می شوند، چون برخلاف عقیده آنهاست؛ ولی تعبیر قرآن کریم این نیست: «إشمأزّت قلوبُ المشرکین» یا «قلوبُ الکافرین» و مانند آن؛ تعبیر قرآن این است که ﴿اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِینَ لَا یُؤْمِنُونَ بِالاَْخِرَةِ﴾؛ این تعلیق حکم بر وصف که مُشعر به علیّت است، نشان دهنده آن است که مشکل اصلی مشرکین، مسئله توحید نبود، برای اینکه آنها خدا را به عنوان «واجب الوجود» قبول داشتند، یک؛ به عنوان اینکه «خالق کل شیء» است قبول دارند: ﴿وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّه﴾، (1) [1]به عنوان اینکه مدیر کلّ و ربّ کلّ و «ربّ العالمین» است قبول داشتند که «ربُّ العالمین» خداست، این سه؛ درباره امور جزئیه و ربوبیت های جزئی که رزق ما به دست کیست، شفای بیماری ما به دست کیست، پیروزی در جنگ های ما به دست کیست، اینها را به ارباب متفرقه اسناد می دادند؛ لذا آن سران شرکشان که از امکانات مالی بیشتری برخوردار بودند، اینها گذشته از آن بت های عمومی که در بتکده ها بود، یک بت های خصوصی و تشریفاتی هم در منزل داشتند، وقتی به جنگ می رفتند، ضمن اینکه از بتکده کمک می گرفتند، از بت های خصوصی منزلشان هم نصرت طلب می کردند، این کار آنها بود. پس این ها با اصل توحید مشکل نداشتند؛ توحید ذات، توحید واجب، توحید خالق، توحید رب، توحید مدیر، برای اینکه فرمود: ﴿لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ﴾، ﴿لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ﴾، جواب آنها این است؛ بله آنها در ربوبیت جزئی مشکل داشتند و اساس کار آنها این است که می خواستند آزاد باشند و دین، گذشته از اینکه ربوبیت جزئی را مانند ربوبیت مطلق و کلّی منحصر ذات اقدس الهی می داند که او «ربّ کلّ شیء» است، برای جهان، پایان قائل است، معاد قائل است، انسان را مسئول کار خود می داند، آنها از این می رنجیدند و فاصله می گرفتند، «تعلیق حکم بر وصف هم مشعر به علیت» است؛ نفرمود «اشمأزت قلوب المشرکین، قلوب الکافرین»، بلکه فرمود: ﴿اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِینَ لَا یُؤْمِنُونَ بِالاَْخِرَةِ﴾؛ یعنی شما وقتی سخن از توحید به میان می آوری، آنهایی که منکر معاد هستند مشمئز می شوند، معلوم می شود شما توحیدی طرح می کنید که تنها ﴿هُوَ الْأَوَّل﴾ (2) [2]نیست، «هو الآخر» هم است و اساس مشرکین هم این است که مسئله معاد را نمی پذیرفتند، اعتقاد به ذات اقدس الهی در بخش توحید، سهم تعیین کننده ای دارد، در آن حرفی نیست؛ اما مهم ترین اثر برای بخش معاد است، اگر کسی خیال کند که هر کاری کرد، کرد و حساب و کتابی در عالَم نیست، چنین جامعه ای را شما چگونه می خواهی اداره کنی؟ این جامعه بر اساس ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلی ﴾ (3) [3]اداره می شود، جامعه ای که شما بخواهید بر محور عدل و عقل اداره کنید هیچ راهی نیست مگر اینکه بپذیرد که در برابر هر عمل مسئول است و عمل زنده است، تا انسان کاری را نکرد، کار در اختیار انسان است؛ وقتی کاری را کرد، انسان در اختیار کار است؛ کار نه می میرد، نه از بین می رود، نه ضعیف می شود و نه صاحب کار را رها می کند. اینکه فرمود: ﴿لَیْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعی﴾ (4) [4]همین است. این طور نیست که حالا ما اگر کاری را کردیم، باز کار در اختیار ما باشد، ما در اختیار آن کار هستیم، هر جا که آن خواست برود می رود، کار بد به طرف جهنم می رود و ما را هم کشان کشان به طرف آن می برد. این طور نیست که کار بمیرد یا کار بی اثر باشد؛ کار راه خودش را پیدا می کند، هر عملی راه خاص خودش را دارد، اگر حسنه بود مستقیماً به طرف بهشت می رود و اگر سیئه بود - معاذ الله - مستقیماً به طرف دوزخ می رود. این تعلیق حکم بر وصف است که مشعر به علّیت است که بخش وسیع فاصله گرفتن اینها از مسئله دین، این است که دین انسان را مسئول می داند حسابی هست، کتابی هست، قیامتی هست، بهشتی هست، جهنمی هست، از این مشمئز می شدند.

ص: 468


1- لقمان/سوره31، آیه25.
2- حدید/سوره57، آیه3.
3- طه/سوره20، آیه63.
4- نجم/سوره53، آیه39.

ذکر آیات تبشیر بعد از آیات انذار

بعد در آیه محل بحث فرمود که درست است که ما تاکنون از عذاب الهی سخن گفتیم؛ آیه 47 به بعد مرتب درباره عذاب بود: ﴿بَدا لَهُمْ مِنَ اللَّهِ ما لَمْ یَکُونُوا یَحْتَسِبُون﴾، (1) [5]این یک؛ ﴿بَدا لَهُمْ سَیِّئاتُ ما کَسَبُوا﴾، (2) [6]دو؛ ﴿فَإِذَا مَسَّ الْانسَانَ ضُرٌّ﴾، (3) [7]سه؛ ﴿فَمَا أَغْنیَ عَنهُْم مَّا کاَنُواْ یَکْسِبُون﴾، (4) [8]چهار؛ ﴿فَأَصَابهَُمْ سَیئَِّاتُ مَا کَسَبُوا﴾، (5) [9]پنج؛ همه این آیات درباره انذار است. حالا نوبت به تبشیر رسید.

پیغام رحمت الهی بر بندگان گنهکار

فرمود به بندگان من بگو، نفرمود «قل یا ایها الناس» و مانند آن، آنها که مرا قبول کردند بالأخره و گفتند «لا اله الا الله»؛ هم عبودیت خود را پذیرفتند و هم ربوبیت مرا پذیرفتند. این دو امر از امور ده گانه را به همراه دارد: یکی اعتراف کردند که عبد هستند، یکی معتقدند که من مولای آنها هستم: ﴿یا عِبادِی﴾، این مضاف ناظر به امر اول است و آن مضاف الیه ناظر به امر دوم است. اینها مرا به عنوان مولا قبول دارند و خودشان را هم به عنوان عبد قبول دارند: ﴿قُلْ یا عِبادِیَ﴾، این دو عنوان.

تبیین واقعیت گناه و بازگشت آن به خود گنهکار

﴿الَّذینَ أَسْرَفُوا عَلی أَنْفُسِهِم﴾، (6) [10] شما بدانید تمام گناهان سمّی است به جان خودتان، این یک اصل کلی بود که در سوره مبارکه «اسراء» گذشت؛ هیچ ممکن نیست کسی بتواند نسبت به دیگری بد کند، مگر «بالتّبع». «بالاصاله» اگر کسی بخواهد گناه را بررسی کند، این سمّی است که به جان خودش ریخته است؛ حتی در «قتل» اگر کسی دیگری را بکُشد، این سمّ و این خطر آدم کُشی که جهنم سوزان را به همراه دارد، این «بالاصاله» دامنگیر خود شخص است، شعاع این ظلم به دیگری می رسد و او بالأخره یک حیات موقّتی دارد که از بین رفته و بعد به سعادت می رسد. آیه سوره مبارکه «اسراء» این بود که ﴿إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِکُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها﴾، (7) این «لام»، «لام» اختصاص است، «لام» انتفاع نیست تا گفته شود که اینجا مناسب بود بفرماید: «فان أسأتم فعلیها»، این چون «لام»، «لام» اختصاص است، کار خوب مخصوص صاحب کار است، کار بد مخصوص صاحب کار است، چون «لام»، «لام» اختصاص است هر کسی کاری که می کند، «بالاصاله» سود و زیانش به دنبال خود اوست و «بالتبع» برای اوست، مثل اینکه کسی در درون منزلش یک بوستان معطّری ترتیب دهد، یا یک گودال کنیفِ بدبویی بکَند، اگر در درون منزلش یک بوستان خرّمی تنظیم داد، همه برکات آن باغ نصیب خودش می شود، گاهی هم نسیمی می وزد و بویش مشام آن رهگذرها را هم معطر می کند همین و اگر کنیف بدبویی کشید و لاشه ها را در آن گذاشت، تمام زیان های این دامنگیر صاحب خانه می شود، گاهی هم نسیمی می وزد و بویش شامه رهگذر را متأسّی می کند همین! تمام کارها در درون کار خودِ آدم است. فرمود: ﴿إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِکُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها﴾. امر سوم از امور ده گانه ای که مربوط به این آیه است، این است که فرمود اینها به خودشان ستم کردند و دیگر نیازی نیست که ما اینها را به سوخت و سوز ببریم، اینها نمی دانند اینکه در درونشان هست چیست؟! یک وقت بالأخره بویش در می آید. ﴿أَسْرَفُوا عَلی أَنْفُسِهِم﴾، گناه همین طور است، گناه با درون ما، با جان ما، با فطرت ما سازگار نیست اصلاً؛ همان طوری که غذای مسموم با دستگاه گوارش سازگار نیست، گناه با دستگاه فطرت و قلب و روح سازگار نیست، این روح بیچاره مرتّب رنج می برد. ﴿أَسْرَفُوا عَلی أَنْفُسِهِم﴾، این سوم.

ص: 469


1- زمر/سوره39، آیه47.
2- زمر/سوره39، آیه48.
3- زمر/سوره39، آیه49.
4- زمر/سوره39، آیه50.
5- زمر/سوره39، آیه51.
6- زمر/سوره39، آیه53.
7- اسراء/سوره17، آیه7.

نهی گنهکاران از ناامیدی رحمت حق با کلمات رأفت آمیز

چهارم این است که بالأخره راه حل هست، نهی از ناامیدی، مبادا ناامید شوید، امیدوار باشید. این تبشیری است، نهی کرده است که مبادا ناامید شوید از رحمت خدا، این چهارم. تعبیرها هم تعبیرهای لطیف و رأفت آمیز است؛ ملاحظه بفرمایید که اینجا اگر می فرمود: « لا تَقْنَطُوا من رحمة الله انه یغفر الذنوب» کافی بود؛ اما تکرارِ اسم ظاهر و تصریح به اسم ظاهر برای اهتمام به مسئله است، وگرنه دو بار کلمه «الله» کنار هم برای چه تکرار می شود: ﴿لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ﴾، اگر می فرمود «انه»، کافی بود؛ اما «الله» که اسم اعظم ذات اقدس الهی است، بالصّراحه مطرح شد: ﴿إِنَّ اللَّهَ﴾. با فعل مضارع هم تعبیر کرد که مفید استمرار است؛ یعنی مرتب می بخشد؛ اما چه چیزی را می بخشد استمرار؟ با سه تعبیر همگانی و همیشگی که کسی را ناامید نکند: سخن از «ذنب» نیست، «ذنوب» است که جمع است؛ با «ال» استغراق آمده که چیزی زیر پوشش نماند؛ با «جمیعاً» تأکید شده، اگر می فرمود: «یغفر الذنب» یا «ذنباً»، یک مطلب بود؛ اما اینجا سه مطلب را می رساند که هیچ گناهی نیست که مشمول مغفرت الهی نباشد؛ چه فردی، چه سیاسی، چه اجتماعی، هیچ گناهی نیست که قابل بخشش نباشد، همه گناهان راه بخشش دارد؛ جمع آورد «ذنوب» را، با «الف و لام» ذکر فرمود، با «جمیعاً» ذکر فرمود؛ اما راه حلّ را البته نشان می دهد: ﴿إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمیعاً﴾.

ص: 470

انحصار بخشش گناهان در بازگشت به سوی خدا با توبه

بعد فرمود که جای دیگر راه نیست، تنها کسی که غفور است اوست و تنها کسی که رحیم است اوست؛ شما بالأخره یک راه حل می خواهید. این دو تا قضیه است و هر دو قضیه هم مفید حصر است: یکی ﴿إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ﴾ یکی «إنَّه هو الرَّحیم»، خبر وقتی محلّا به «الف و لام» شود و ضمیر فصل هم بین مبتدا و خبر یا اسم و خبر قرار گیرد این مفید حصر است: ﴿إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ﴾ این قضیه اولی بود که مفید حصر است، «انه هو الرَّحیم» مفید حصر است، جمع اینها هم فایده خاص خودش را دارد. این امور ده گانه یا بیشتر نشان می دهد که دَرِ رحمت را خدای سبحان باز کرده و دیگر از این وسیع تر نیست؛ اما در بحث سوره مبارکه «نساء» گذشت که اینکه خدای سبحان فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمیعا﴾؛ یعنی «مع التّوبه»، نه بی توبه، به دلیل آیات فراوان دیگری که هم در ذیل این بخش است، هم در خود سوره «نساء» هست و هم در سایر سور. در همین بخش پشت سر هم فرمود که توبه کنید و برگردید! مبادا یک وقی بگویید: ﴿یَاحَسْرَتی عَلی مَا فَرَّطتُ فیِ جَنبِ اللَّهِ﴾؛ مبادا راه جهنم را بروید! برگردید که راه باز است؛ معلوم می شود که ﴿یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمیعا﴾ «مع التوبه» است، این می شود موجبه کلیه.

امکان آمرزش هر گناه با توبه مخصوص به خودش

ص: 471

هیچ گناهی در عالَم نیست مگر اینکه با توبه بخشیده می شود؛ منتها «توبةُ کلّ شیء بحسبه»؛ تویه حق الناس، غیر از «استغفر الله» و ندامت و رجوع به درگاه الهی، پرداخت حقوق مردم است. توبه حق الله یک حسابی دارد، توبه نماز و روزهٴ قضا یک حساب خاصی دارد؛ البته «توبةُ کلّ ذنبٍ بحسبه»؛ بعضی قضا دارد، بعضی کفاره دارد، بعضی حق الناس است، بعضی حق الله است، اینها اقسام خاص خودِ توبه است. هیچ گناهی نیست که قابل بخشش الهی با توبه نباشد؛ لذا با جمع محلّا به «الف و لام» فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمیعا﴾.

چگونگی جمع امکان آمرزش همه گناهان و بخشیده نشدن شرک

اما آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» مطرح شد، آن را در صورت قضیه مهمله ذکر کرد، یک؛ مستحضرید که قضیه مهمله در حکم قضیه جزئیه است نه کلیه، این دو و تفصیل قائل شد بین شرک و غیر شرک، این سه. در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» آیه 48 به بعد این است که ﴿إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِه﴾، آنجا که فرمود در آیه محل بحث در سورهٴ «زمر» که ﴿إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمیعا﴾ خدا تمام گناهان را می بخشد، همه مشرکین در صدر اسلام مشرک و بت پرست بودند که با توبه، یکی شده اباذر، یکی شده عمار و یکی شده مقداد، همه اینها توبه کردند و مسلمان شدند. همه مشرکین صدر اسلام که اسلام را پذیرفتند توبه کردند و توبه شان مقبول است. پس شرک با توبه، الیوم هم مقبول است، الیوم هم اگر یک مشرک، یک ملحد توبه کند و مسلمان شود، کاملاً اسلامش پذیرفته است. توبه برای همه هست؛ چه برای کسی که مسلمان نبود بخواهد مسلمان شود و چه برای مسلمانی که گرفتار فسق بود؛ اما آیه 48 سورهٴ مبارکهٴ «نساء» این است ﴿إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِه﴾؛ یعنی بی توبه، چون با توبه هم آن موجبهٴ کلیهٴ محل بحثِ سوره مبارکهٴ «زمر» دارد: ﴿إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمیعا﴾، بعد دارد: ﴿وَ أَنیبُوا إِلی رَبِّکُمْ وَ أَسْلِمُوا﴾؛ یعنی توبه کنید و هم اینکه با سنّت و سیرت انبیا و اولیا هم همین مناسب است که همه مشرکان، ملحدان و کافران توبه کردند به دست انبیا و موحّد شدند. این طور نیست که اگر ملحد یا مشرکی توبه کند و اسلام بیاورد، اسلامش مقبول نباشد. پس اینکه می فرماید: ﴿إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِه﴾؛ یعنی بی توبه، این سالبهٴ کلیه است و درست هم است؛ یعنی بی توبه هیچ مشرکی و هیچ ملحدی مورد رحمت نیست.

ص: 472

حکمت آمرزش بعضی از گناهان افراد خاص بدون توبه

﴿وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِک﴾؛ غیر از شرک هر گناهی باشد خدا می بخشد بی توبه، نه باتوبه، چون با توبه شرک را هم می بخشد. خدا گناهان را، گناهانی که کمتر از شرک است و معصیت است را می بخشد، بی توبه می بخشد نه با توبه؛ اما برای چه کسی؟ آیا این موجبه کلیه است؟ نه، آیا وعدهٴ خاص به گروهی مخصوص داد؟ نه، به صورت قضیهٴ مهمله ذکر فرمود که در حکم قضیهٴ جزئیه است، فرمود: ﴿وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاء﴾؛ مشیئت الهی هم مستحضرید که برابر با حکمت است، چون حکیمِ مطلق وقتی فرمود برابر مشیئت کار می کنم؛ یعنی آنجا که حکمت است. یک بیان نورانی امام سجاد (سلام الله علیه) در صحیفه دارد: «یَا مَن لا تُبَدِّلُ حِکمَتَهُ الوَسَائِل»؛ (1) ای خدای حکیمی که ما هر توسلی کنیم، هر وسیله ای بیاوریم که شما کاری برخلاف حکمت کنی، هرگز نخواهی کرد، «یَا مَن لا تُبَدِّلُ حِکمَتَهُ الوَسَائِل». این از غرر بیانات نورانی امام سجاد(سلام الله علیه) است. یک حکیمِ مطلق کاری را که برخلاف حکمت است نمی کند، هر چه انسان وسیله بیاورد، مگر اینکه خدای سبحان راه را نشان بدهد که انسان از راه مطابق با حکمت وارد بشود و توسل پیدا کند و حل شود. اینکه فرمود: ﴿وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاء﴾، این معلوم نیست «من یشاء» کیست؟ یک وقت کسی است که فرزند شهیدی دارد، ایثارگری دارد، یک کار خیری دارد، کسی یا یک عبد صالحی درباره او دعا کرده، یک کار خیری نوهٴ او انجام داده یا اجداد او یک کار خیری کردند، خدای سبحان بوسیلهٴ خضر راه، مشکل او را حل می کند، اینها را آدم نمی داند.

ص: 473


1- نهج الدعا، محمدالریشهری، ج1، ص262.

پاسخ خضر به موسی در جریان مرمّت دیوار شاهد بر حکمت کارهای الهی

می بینید در قصهٴ حضرت موسی و خضر (سلام الله علیهما) گذشت، وقتی موسی (سلام الله علیه) سؤال کرد که شما چرا آن دیوار را چیدی، با اینکه ما اینجا وارد شهر شدیم ما که غریب بودیم، منزل نداشتیم، اینجا هم که مسافرخانه نداشت، اینها هم که حاضر نبودند ما را به عنوان مهمانی بپذیرند، به عنوان مهمان بپذیرند: ﴿فَأَبَوْا أَنْ یُضَیِّفُوهُما﴾. (1) [13]پاسخی که بعداً وجود مبارک خضر داد، فرمود: ﴿وَ أَمَّا الْجِدارُ فَکانَ لِغُلامَیْنِ یَتیمَیْنِ فِی الْمَدینَةِ وَ کانَ تَحْتَهُ کَنْزٌ لَهُما وَ کانَ أَبُوهُما صالِحا﴾؛ (2) [14]پدرشان آدم خوبی بود. ذیل این آیه بعضی ها گفتند که منظور از پدر، جدّ هفتم بود، بعضی گفتند جدّ هفتادم بود، بالأخره جدّ هفتم باشد جدّ هفتادم باشد یا پدر بلافصل باشد.

اختصاصی نبودن خضرِ راه بر زمان حضرت موسی(علیه السلام)

خضرِ راه همیشه سر راه است؛ جدّ هفتم یا هفتادم یک کسی آدم خوبی است، خدا خضر را می فرستد تا مشکل این بچه یتیم ها را حل کند، این طور نیست که اگر کسی کار خیر کرد خدا او را رها بکند و بگوید او کار خیری کرد و تمام شد و رفت. بالأخره خضرِ راه همیشه سر راه است، همیشه هست و اختصاصی به عصر موسای کلیم نداشت و ندارد، این را خدا فراموش نمی کند: ﴿وَ ما کانَ رَبُّکَ نَسِیًّا﴾. (3) [15]حالا اگر پدر، پدر خوبی بود، یا جدّ هفتم یا جدّ هفتادم، خوب بود، خدا نمی گذارد بچه یتیم آسیب ببیند، آیا این مخصوص آن زمان است یا نه؟ برهان مسئله این است که خضر(سلام الله علیه) دارد استدلال می کند که ﴿کانَ أَبُوهُما صالِحا﴾، این «قضیة فی واقعة» که نیست.

ص: 474


1- کهف/سوره18، آیه77.
2- کهف/سوره18، آیه82.
3- مریم/سوره19، آیه64.

خوف و رجای مؤمن ثمره جهل به متعلّق بخشش بدون توبه

بنابراین چه کسی را خدا می بخشد، چگونه می بخشد، با چه راه می بخشد، آن روشن نیست؛ لذا همه ما بین تبشیر و انذار هستیم، بین خوف و رجا هستیم. از کجا ما را ببخشد؟ این یک راه آموزنده ای است. درست است خدا می بخشد؛ اما برابر مشیئت خود می بخشد، مشیئت حکیمانهٴ او که به دست ما نیست.

سؤال: مگر وعده نداده؟

جواب: وعده داده ﴿لِمَنْ یَشاء﴾؛ اما «من یشاء» کیست؟ ما که نمی توانیم تمسک به عام کنیم در شبهه مصداقیهٴ خودِ عام و بگوییم ما هم - إن شاءالله - جزء «من یشاء» هستیم! او که به نحو موجبه کلیه وعده نداد. آنجایی که به نحو موجبه کلیه وعده داد، در زمینه توبه است، فرمود: ﴿یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمیعا﴾، «ذنوب» جمع است، «الف و لام» محلّا هم دارد، «جمیعاً» هم است، این سه ضلع کار را محکم کرده، همه گناهان را می بخشد؛ اما «مع التوبه». اینجا جای موجبه کلیه است و برای تائبین است؛ اما اینجا که موجبه کلیه نیست، در حکم موجبه جزئیه است؛ ما که نمی توانیم تمسک کنیم به دلیل در شبهه مصداقیهٴ خودِ دلیل! هیچ کس نمی تواند بگوید من مشمول آیه هستم، چون از مشیئت الهی که خبر ندارد! لذا فرمود: ﴿وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ﴾. بعد به اصل شرک پرداخته و فرمود: ﴿وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَقَدِ افْتَری إِثْماً عَظیماً﴾. (1) [16]بنابراین آن چند نکته ای که فخر رازی (2) و دیگران در ذیل این مطرح کردند، سرجایش محفوظ است. با آیه 48 سورهٴ مبارکهٴ «نساء» هم هیچ تعارضی ندارند؛ زیرا این برای بی توبه است و آن برای با توبه. نشانهٴ اینکه آن باتوبه است این است که در آیهٴ بعد بلافاصله فرمود: ﴿وَ أَنیبُوا إِلی رَبِّکُم﴾؛ انابه کنید، توبه کنید. انابه مستحضرید که از توبه قوی تر است؛ در بحث های «مُنیب» اشاره شد که این ثلاثی مزید است، ثلاثی مجردش یا «ناب یَنیب» است یا «ناب یَنُوب»؛ اگر اجوف واوی باشد «ناب ینُوب» است؛ یعنی کسانی که مرتّب در نوبت اند و مدام پشت سر هم نوبت می گیرند تا مشمول رحمت الهی باشند؛ اگر «ناب یَنِیب» باشد که اجوف یایی است؛ یعنی «انقطع ینقطع» کسی که «منقطع الی الله» است، منیب؛ یعنی «منقطع الی الله». بالأخره یا آنهایی که دائماً در راه اند که منتظر نوبت اند یا آنهایی که منقطع الی الله اند، این می شود انابه که بالاتر از توبه است. فرمود: ﴿وَ أَنیبُوا إِلی رَبِّکُمْ وَ أَسْلِمُوا لَهُ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَکُمُ الْعَذاب﴾، اگر ﴿إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمیعا﴾، دیگر سخن از عذاب نیست، سخن از منصور نبودن نیست.

ص: 475


1- نساء/سوره4، آیه48.
2- تفسیرالرازی مفاتیح الغیب اوالتفسیرالکبیر، الرازی،فخرالدین، ج3، ص 578 و 583.

اباحه گری، لازمه پذیرش بخشش گناهان بدون توبه

اگر - معاذ الله - این آیه درصدد بخشش گناهانِ مطلق و مطلقِ گناهان، بی توبه باشد که اباحه گری است؛ یعنی هر کسی می تواند هر کاری انجام بدهد! اگر این ظاهرش مقبول باشد، این ترغیب به اباحه گری است؛ یعنی هر کاری خواستید بکنید! این اصلاً با لسان قرآن، با بیان قرآن، با هدف قرآن سازگار نیست.

سؤال: ؟جواب: آنجا هم می تواند باشد؛ در دنیا، در برزخ، در صحنهٴ قیامت و در جهنّم، مغفرت گاهی به معنای تخفیف عذاب است و گاهی به معنای عفو از اصل عذاب است؛ اگر آن مغفرت، تخفیف عذاب شد، این شخص در دوزخ است و مشمول آن خواستهٴ خودش است که تخفیف بده: ﴿یُخَفِّفْ عَنَّا یَوْماً مِنَ الْعَذاب﴾؛ (1) [18]یعنی مقداری از عذاب که این یک نوع رحمت است. یا خروج از دوزخ و اعراف است، یا انتقال از اعراف به بهشت است، یا ترفیع درجات بهشت است. در بحث شفاعت، چهار - پنج مرحله بود که گذشت و هر کدام از این مراحلِ خمسه مشمول مغفرت است، مشمول رحمت است. کسی که در دوزخ است عذاب او تخفیف پیدا کند یک مرحله است، یا بعد از مدتی عذاب، از دوزخ نجات پیدا کند و وارد اعراف شود این هم یک مرحله است، از اعراف وارد بهشت شود یک مرحله است، در بهشت ترفیع درجه نصیبش شود یک مرحله است؛ همه این مراحل چندگانه مشمول شفاعت، توسل و مغفرت الهی است؛ ولی در اینجا که فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمیعا﴾، هرگز بی توبه نیست - معاذ الله - وگرنه می شد اباحه گری.

ص: 476


1- غافر/سوره40، آیه49.

ضرورت پرداختن به نوافل از باب أحسن امور

﴿وَ اتَّبِعُواْ أَحْسَنَ مَا أُنزِلَ إِلَیْکُم مِن ربِّکُم﴾؛ ما گفتیم: ﴿إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسان﴾، (1) [19]شما به دنبال احسان بروید؛ ما گفتیم که نماز واجب داریم و مستحب، شما گذشته از واجب، آن نوافل را هم بخوانید؛ همه اش به فکر آن کفِ عبادات و آن حداقل نباشید، آن برجسته ها را هم بگیرید: ﴿وَ اتَّبِعُواْ أَحْسَنَ مَا أُنزِلَ إِلَیْکُم مِن ربِّکُم﴾ همه آنچه را که نازل شد حَسن است و کمال؛ ولی اکمل آن را بگیرید، اَحسن آن را بگیرید، اَطیب آن را بگیرید: ﴿وَ اتَّبِعُواْ أَحْسَنَ مَا أُنزِلَ إِلَیْکُم مِن ربِّکُم﴾؛ نه تنها گناه نکنید، نه تنها کارهای واجب را انجام بدهید، بلکه مستحبات را هم فراموش نکنید.

علّت مبهوت شدن انسان با فرارسیدن مرگ و قیامت

﴿مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَکُمُ الْعَذابُ بَغْتَةً وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ﴾ مسئله عذاب و مسئله قیامت، اینها دفعی است؛ اینکه فرمود: ﴿فَتَبْهَتُهُم﴾؛ بهتان از همین ریشه است. می گویند فلان شخص بهتان زد، یعنی چه؟ یعنی چیزی به این شخصِ بی گناه اسناد داد و او را مبهوت کرد، چون او کاری را انجام نداده، وقتی کاری را انجام نداد گناهی را به کسی اسناد بدهند، او مبهوت می شود، چون مبهوت می شود کار آن شخص را می گویند بهتان. در صحنهٴ قیامت هم فرمود، مرگ این طور است: ﴿بَغْتَةً فَتَبْهَتُهُم﴾، (2) [20]جریان مرگ همین طور است که دفعتاً می آید. انتقال از دنیا به برزخ همین طور است، انتقال از برزخ به قیامت این طور است؛ لذا انسان مبهوت می شود. خیلی ها به تعبیر سیدناالاستاد مرحوم علامه طباطبایی(رضوان الله تعالی علیه) خیلی ها نمی فهمند که مُردند، دفعتاً می بینند که صحنه عوض شد؛ افرادی را می بینند که قبلاً نمی دیدند! صحنه هایی را می بینند که قبلاً نمی دیدند! نمی فهمند که چه شد! این تلقین میّت هم برای همان است که بر اینها ثابت کند که شما مُردید. «إِنَّ المَوتَ حَقٌّ»؛ یعنی این وضعی که برای شما پیش آمد، این وضع مرگ است و شما الآن مُردید، بفهمید: «إسمع إفهم یا فلان یا فلان یا فلان انَّ الموت حقٌّ»؛ (3) [21]یعنی این وضعی که شما پیدا کردید، شما از این عالَم رفتید. خیلی ها هستند که بعدها یعد از مدتی که اوضاع آرام شد، می فهمد که مُردند؛ لذا اول مبهوت هستند که این صحنه چیست؟ ما کجا آمدیم؟ آنچه مربوط به دنیا بود یادشان می رود. این طامهٴ موت آن چنان فشار می آورد که همه این جزئیات از یادشان می رود.

ص: 477


1- نحل/سوره16، آیه90.
2- انبیاء/سوره21، آیه40.
3- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج3، ص201، ط اسلامی.

فراموشی الفبای دین هنگام مرگ علّت امر به یادآوری همیشگی آن

اینکه گفتند اسامی چهارده معصوم را مرتّب بگویید، بعد از مسئلهٴ توحید و وحی و نبوت و کتاب الهی و اینها، برای این است که در سؤال قبر از آدم همین ابتدایی ها و الفبا را سؤال می کنند، اینها الفبای دین ماست؛ امام اولتان کیست؟ این را هر بچه شیعه ای می داند، امام زمانتان کیست؟ همه را می دانند؛ اما طامهٴ موت و فشار مرگ مثل غدهٴ سرطان و عمل و بیهوشی و اتاق عمل و اینها نیست، آن قدر مسئلهٴ طامهٴ موت سخت است که تعبیر قرآن از آن به «طامه» است، - طامه با «طاء مؤلف» - که همه این چیزها از یاد آدم می رود. اگر سؤال قبر درباره مسائل علمی بود، انسان می توانست بگوید که انسانی که مرده است بخشی از مشاعرش فعال است؛ اما آن الفبای دین را از ما سؤال می کنند که خدای تو کیست؟ دین تو چیست؟ کتاب تو چیست؟ اینها از یاد آدم می رود. اینکه می گویند شما این حرف ها را تکرار کنید بعد از نمازها، این زیارت سه جانبه، نه سند دارد و نه یک عالِم و محققی این را گفته، اگر آدم بنا شد که سنتی داشته باشد، چهارده معصوم را بعد از نمازها سلام بدهد؛ اینکه به سه طرف ما سلام بدهیم، نه سندی دارد و نه وجه عقلی دارد، کاری کنیم که اینها برای ما ملکه شود، تکرار شود. از مبارک حضرت امیر تا وجود مبارک حضرت اینها را سؤال می کنند در قبر از ما. اینها تنها برای ثواب نیست، محل ابتلای ماست، اینها را باید جواب دهیم، ثوابش هم سرجایش محفوظ است. «لا اله الا الله» این اذان و اقامه برای همین است، توحید هست، وحی هست، نبوت هست، کتاب هست. خدا غریق رحمت کند سیدناالاستاد را! این را بارها در همین مسجد اعظم شنیدیم که امام(رضوان الله علیه) بعد از رحلت مرحوم آقای بروجردی(رضوان الله علیه) وقتی ایشان وارد مسجد اعظم شدند، منبر آن گوشه بود، ایشان آخر درس، وقتی درس می خواست تعطیل شود نصیحت می کردند، یکی از نصایحی که با سبک و سیاق عرفانی ایشان هماهنگ بود نقل می فرمودند، این بود که اولین بار ما این بیان را از زبان مطهّر ایشان شنیدیم، بعد روایتش را پیدا کردیم. ایشان فرمودند که خیلی ها هستند که وقتی مُردند از آنها سؤال می کنند که «مَن نَبیُّک»، (1) [22]یادشان اصلاً نیست که پیامبر او کیست؛ بعد از احقابی از عذاب، تازه یادشان می آید می گویند پیغمبر ما کسی است که قرآن بر او نازل شد، هنوز نام مبارک حضرت یادشان نیست، این است! این برای چیست؟ این کسی که حرف حضرت را گوش نداد و عمل نکرد، یادش نیست. احقاب؛ یعنی هشتاد سال، بعد از هشتاد سال از عذاب، تازه یادش می آید که پیغمبر ما کسی است که قرآن بر او نازل شده و هنوز نام مبارک حضرت یادش نمی آید. اینکه گفتند به این چهارده نفر مرتّب بعد از نمازها سلام عرض کنید، در زیارت های خود فراموش نشود، برای این است که اینها محل ابتلای ماست. خدا غریق رحمت کند مرحوم ابن طاووس (رضوان الله علیه) را! او جزء اولیای الهی بود، او دستور داد که انگشتری تهیه کنند که در نگین انگشتر، اسامی چهارده گانه را نوشتند، بعد وصیت کردند که هنگام مرگ این را زیر زبانم بگذارید که برای جواب آماده باشد. بالأخره بی اثر نیست که اگر از من سؤال کردند امام اول و دوم و سوم و اینها، یادم باشد بتوانم جواب بدهم. این طور است. فرمود: ﴿وَ اتَّبِعُوا أَحْسَنَ ما أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ﴾؛ مرگ هم بغتتاً می آید و شما را مبهوت می کند: ﴿فَتَبْهَتُهُم﴾ چه قیامت صغرا و چه قیامت کبرا، این صحنه چیست؟ چیزهایی آدم می بیند، افرادی می بیند که اصلاً ندید، صحنه هایی می بیند که اصلاً ندید، آنچه را که دیده بود اصلاً یادش نیست، آنچه را که می بیند اصلاً ندید و نمی داند که مُرد؛ لذا فرمود: ﴿مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَکُمُ الْعَذابُ بَغْتَةً وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ﴾؛ نمی دانید که چه خبر است! این اختصاصی به عالِم و غیر عالِم و محقق و عامی و اینها ندارد، چون طامهٴ مرگ آن قدر قوی است که تمام مغزها و اعصاب را لِه می کند. آن وقت آن روح تنها می ماند با بدن مثالی، تا دوباره در قیامت به بدن اوّلی برگردد. این اگر ملکه نباشد یادش نیست، فرمود این بغتتاً می آید. اگر این آیهٴ اول ناظر به مغفرتِ بی توبه باشد، این همه آیات پشت سر هم درباره عذاب برای چیست؟ معلوم می شود که درباره با توبه است، بی توبه را که خدا وعده موجبه کلیه نداد.

ص: 478


1- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج3، ص232، ط اسلامی.

سؤال: استاد ببخشید! در ﴿من یَقتُل مُؤمِناً مُتَعَمِّداً فجزاؤُ هُ جَهَنَّمُ خالِداً فیها﴾ (1) [23]باز آن بحث ؟

جواب: آن هم اشاره شد در سورهٴ مبارکهٴ «نساء»، این تعلیق حکم بر وصف مشعر به علیت است. یک وقت است زید و عمرو با هم دعوا دارند در مسائل مالی، هر دو هم مؤمن اند، این شخص طلبکار است و آن شخص بدهکار، طلبکاری بدهکارش را کُشت، این مشمول این آیه نیست؛ اما دارد: ﴿وَ مَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِنا﴾، این تعلیق حکم بر وصف که مشعر به علیت است را گفتند ناظر به این است که «من یقتل مؤمناً لإیمانه» که آن وقت می شود ارتداد؛ البته ﴿فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً﴾؛ اما اگر نه، از جهت مسائل مالی باشد، آن خلود به مکث طویل حمل می شود و اگر نه، تعلیق حکم بر وصف مشعر به علیت باشد؛ یعنی «من یقتل مؤمنا لایمانه» که وصف ایمان دخیل باشد، البته ﴿فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً﴾ است.

عدم نقض دفعی بودن مرگ با تدریجی بودن آن

سؤال: استاد! «یأتی» که فعل مضارع تدریجی است با «بغتةً» چگونه سازگار است؟

جواب: ﴿یَأْتِیَکُمُ الْعَذابُ بَغْتَةً﴾؛ اول﴿ بَغْتَةً﴾ می آید، چون هر شیئی که تدریجی است زمان که ندارد، یک وقت زمان مند است می گویند که فلان بنّا که این کار را تدریجی انجام می دهد یا فلان نویسنده یا فلان سخنران که یک ساعت سخنرانی می کند، از ساعت هشت شروع می کند که این امری تدریجی است و زمان دار است؛ اما یک امر تدریجی که زمان دار نیست، زلزله ای می خواهد بیاید، سیلی می خواهد بیاید، نگفتند ساعت هشت می آید! بلکه دفعتاً می آید و استمرار پیدا می کند. بین حدوث دفعی و بین وجود دفعی خیلی فرق است، نه اینکه این شیء دفعی الوجود باشد، بلکه دفعی الحدوث است و تدریجی البقاء. اگر این سیل آمده، این صاعقه آمده، زلزله آمده، این دفعی الحدوث هست و تدریجی البقاء. این عذاب هم همین طور است، این عذاب در لحظه ای می آید که انسان سابقه ندارد. یک وقت است که می گویند فلان بیماری فلان ساعت می آید، یک وقت است می گویند فلان زلزله فلان ساعت می آید، این دیگر بغتتاً نیست؛ اما عذاب الهی وقتی که می خواهد بیاید که زمان دار نیست، ساعت تعیین نمی کنند، دفعتاً می آید و ادامه پیدا می کند. پس این همه آیاتی که پشت سر آن ﴿قُلْ یا عِبادِی﴾ است، نشان می دهد که این ﴿إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمیعا﴾ ناظر به مسئله مغفرت «مع التوبه» است.

ص: 479


1- نساء/سوره4، آیه93.

!!!!!!!

[1]لقمان/سوره31، آیه25.

[2]حدید/سوره57، آیه3.

[3]طه/سوره20، آیه63.

[4]نجم/سوره53، آیه39.

[5]زمر/سوره39، آیه47.

[6]زمر/سوره39، آیه48.

[7]زمر/سوره39، آیه49.

[8]زمر/سوره39، آیه50.

[9]زمر/سوره39، آیه51.

[10]زمر/سوره39، آیه53.

[11]اسراء/سوره17، آیه7.

[12]نهج الدعا، محمدالریشهری، ج1، ص262.

[13]کهف/سوره18، آیه77.

[14]کهف/سوره18، آیه82.

[15]مریم/سوره19، آیه64.

[16]نساء/سوره4، آیه48.

[17]تفسیرالرازی مفاتیح الغیب اوالتفسیرالکبیر، الرازی،فخرالدین، ج3، ص 578 و 583.

[18]غافر/سوره40، آیه49.

[19]نحل/سوره16، آیه90.

[20]انبیاء/سوره21، آیه40.

[21]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج3، ص201، ط اسلامی.

[22]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج3، ص232، ط اسلامی.

[23]نساء/سوره4، آیه93.

!!!!!!!

تفسیر آیات 53 تا 59 سوره زمر 93/10/09

موضوع: تفسیر آیات 53 تا 59 سوره زمر

﴿قُلْ یَا عِبَادِی الَّذِینَ أَسْرَفُواْ عَلی أَنفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُواْ مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ(53) وَ أَنِیبُواْ إِلیَ رَبِّکُمْ وَ أَسْلِمُواْ لَهُ مِن قَبْلِ أَن یَأْتِیَکُمُ الْعَذَابُ ثُمَّ لَا تُنصَرُونَ(54) وَ اتَّبِعُواْ أَحْسَنَ مَا أُنزِلَ إِلَیْکُم مِّن رَّبِّکُم مِّن قَبْلِ أَن یَأْتِیَکُمُ الْعَذَابُ بَغْتَةً وَ أَنتُمْ لَا تَشْعُرُونَ(55) أَن تَقُولَ نَفْسٌ یَاحَسْرَتی عَلی مَا فَرَّطتُ فیِ جَنبِ اللَّهِ وَ إِن کُنتُ لَمِنَ السَّاخِرِینَ(56) أَوْ تَقُولَ لَوْ أَنَّ اللَّهَ هَدَئنیِ لَکُنتُ مِنَ الْمُتَّقِینَ(57) أَوْ تَقُولَ حِینَ تَرَی الْعَذَابَ لَوْ أَنَّ لیِ کَرَّةً فَأَکُونَ مِنَ الْمُحْسِنِینَ(58) بَلی قَدْ جَاءَتْکَ ءَایَاتی فَکَذَّبْتَ بهَِا وَ اسْتَکْبرَْتَ وَ کُنتَ مِنَ الْکَفِرِین﴾(59)

ص: 480

مطلق بندگان الهی مقصود از «عباد» در آیه

تعبیر «عباد» گاهی به صورت تکوینی و تشریعی و جامع اینهاست، گاهی خصوص بندگان مؤمن است؛ آ ن جا که منظور از «عباد»، خصوص بندگان مؤمن است، دیگر سخن از توبه و تهدید و مانند آن نیست؛ نظیر آیهٴ 6 سورهٴ مبارکهٴ «انسان» که اوّل آن: ﴿هَلْ أَتی عَلَی الْإِنْسانِ حینٌ مِنَ الدَّهْر﴾است، آیه ششم این است: ﴿عَیْناً یَشْرَبُ بِها عِبادُ اللَّهِ یُفَجِّرُونَها تَفْجیراً﴾؛ این ناظر به بندگان خاصّ الهی است که در بهشت مسلّط بر جوشاندن چشمه ها هستند. در دنیا انسان تابع چشمه است و هر جا چشمه است، زندگی می کند؛ امّا در آخرت چشمه ها تابع اراده مؤمنین هستند و هرجا مؤمن اراده کند، چشمه می جوشد؛ لذا تفجیر را به مؤمنان و عباد خدا اسناد داد و فرمود: ﴿یُفَجِّرُونَها تَفْجیراً﴾. این ﴿عِبادُ اللَّهِ﴾ همان مؤمنان خاص هستند؛ چه اینکه در بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «فرقان»؛ یعنی آیه 63 به بعد به این صورت آمده است: ﴿وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذینَ یَمْشُونَ عَلَی الْأَرْضِ هَوْناً وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً﴾ که فضایل و اوصاف کمالی ﴿عِبادُ الرَّحْمنِ﴾ را ذکر می کند و همچنین بخشی از آیات دیگر؛ امّا آیهٴ محل بحث که فرمود: ﴿قُلْ یَاعِبَادِی﴾این مطلق است، به دلیل اینکه در ذیل این آیه فرمود، اگر چنانچه این کارها را نکردید، در قیامت گرفتار عذاب خواهید شد: ﴿أَن تَقُولَ نَفْسٌ یَاحَسْرَتی عَلی مَا فَرَّطتُ فیِ جَنبِ اللَّهِ وَ إِن کُنتُ لَمِنَ السَّاخِرِینَ أَوْ تَقُولَ لَوْ أَنَّ اللَّهَ هَدَئنیِ﴾ کذا و کذا ﴿بَلی قَدْ جَاءَتْکَ ءَایَاتی فَکَذَّبْتَ بهَِا وَ اسْتَکْبرَْتَ وَ کُنتَ مِنَ الْکَفِرِین﴾؛ همین عبادی که مناداهستند و فرمود: ﴿قُلْ یَاعِبَادِی﴾، به همین عباد می فرماید که شما توبه نکردید: ﴿وَ کُنتَ مِنَ الْکَفِرِین﴾. معلوم می شود که این عباد تشریعی و مؤمنینِ خاص نیستند؛ یعنی بندگان الهی، چون همه مردم بندگان حق هستند.

ص: 481

سؤال: ؟جواب: نه، «حَسَنَاتُ الأَبرَار سَیِّئَاتُ المُقَرِّبِین» (1) [1]است. این بزرگواران که استغفار می کنند و دعا می کنند، با دعا و استغفارِ دیگران فرق دارد؛ استغفار دیگران احیاناً رفعِ خطر هست؛ یعنی کسانی که به سیئاتی مبتلا شدند، استغفار می کنند برای زدودن آن لغزش ها؛ امّا استغفار انبیا و معصومین (علیهم السلام) دفع است؛ یعنی این کار را انجام می دهند که خطیئه به سراغ آنها نیاید، نه اینکه خطیئه به سراغ آنها آمده و درصدد رفع خطیئه باشند. همه استغفارهایی که آنها می کنند از باب دفع است؛ یعنی این عنایت و توجّهی که به خدای سبحان دارند، برای این است که مبادا گرفتار غفلت شوند! ولی دیگران که استغفار می کنند، برای رفع خطرها و خطورها آمده است. فرمود: ﴿قُلْ یَاعِبَادِی﴾، پس منظور از این عباد، مطلق بندگان است؛ اعم از موحّد و مشرک و ملحد.

گسترده تر بودن حوزه تأثیرگذاری توبه از شفاعت

مطلب دیگر آن است که در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» که در بحث قبل گذشت که خدا ﴿إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ﴾ (2) [2]و در مقام ما فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعَا﴾، معلوم می شود که در عین حال که شفاعت، اثر فراوانی دارد، حوزه تأثیر شفاعت، کمتر از حوزه تأثیر توبه است، زیرا در شفاعت دو عنصر محوری شرط است: یکی اینکه شفیع باید مأذون باشد: ﴿مَنْ ذَا الَّذی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِه﴾، (3) [3]دوم اینکه «مشفوع له» باید «مرتضی المذهب» باشد: ﴿لایَشفَعُونَ إِلا لِمَنِ ارتَضَی﴾. (4) [4]«مشفوع له» وقتی «مرتضی المذهب» است که دارای ایمان و ولایت و مانند آن باشد، برای اینکه در سورهٴ «مائده» بعد از جریان ولایت حضرت امیر فرمود: ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی وَ رَضیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دینا﴾؛ (5) [5]دین خداپسند، همین دین کامل است و همین دین تام است، پس کسی «مرتضی المذهب» است که برابر آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «مائده» ایمان آورده باشد. چنین کسی که «مرتضی المذهب» است، مورد شفاعت است، اگر «مرتضی المذهب» نباشد، شفاعت شامل حال او نمی شود، پس در شفاعت دو عنصر محوری لازم است: یکی شفیع باید مأذون باشد، خدا به هر کسی که اذن نمی دهد، «مشفوع له» هم باید «مرتضی المذهب» باشد؛ یعنی برابر همین آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «مائده» عمل کرده باشد و مشرک، چون «مرتضی المذهب» نیست، خدای سبحان به شفعا، اذن شفاعت اینها را نخواهد داد، پس شرک با شفاعت بخشوده نمی شود؛ امّا با توبه بخشوده می شود. همه مشرکین صدر اسلام توبه کردند و مسلمان شدند و الیوم هم هر مشرک و ملحدی بخواهد توبه کند و ایمان و اسلام بیاورد، توبه او مقبول است.

ص: 482


1- کشف الغمه، ابن ابی الفتح الاربلی، ج3، ص 47 و 48.
2- نساء/سوره4، آیه48.
3- بقره/سوره2، آیه255.
4- انبیاء/سوره21، آیه28.
5- مائده/سوره5، آیه3.

بنابراین حوزهٴ توبه و تأثیرگذاری توبه، بیش از حوزه تأثیرگذاری شفاعت است. اگر در آیهٴ 48 سورهٴ مبارکهٴ «نساء» می فرماید: ﴿إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاء﴾، این ﴿لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ﴾ بدون توبه، با شفاعت هم بخشوده نمی شود، زیرا اگر کسی توبه نکرد و مشرک بود، او «مرتضی المذهب» نیست و شفاعت در جایی است که «مشفوع له» «مرتضی المذهب» باشد.

امکان شمول رحمت واسعه الهی بر مشرک غیر معاند در قیامت

این جا فرمود: ﴿قُلْ یَاعِبَادِی﴾ هیچ ناامید نباشید، برای اینکه توبه، همهٴ گناهان را می بخشد؛ منتها شرک درجاتی دارد. اگر کسی مشرک بود و توبه نکرد، یقیناً مورد شفاعت اولیای الهی نیست، برای اینکه آیه فرمود: کسی شفاعت دارد که «مشفوع له» او «مرتضی المذهب» باشد؛ امّا در باب شفاعت دارد که «وَ آخَرُ مَن یَشفَع ارحَمُ الرَّاحِمِین». (1) [6]خدای سبحان اگر بخواهد از کسی صرف نظر کند، آن دیگر برابر مشیئت حکیمانه خود این کار را می کند و انحصاریندارد از اینکه چه کسی را ببخشد، چه کسی را نبخشد، چه عاملی باعث می شود که صرف نظر کند و مانند آن. بخشی از آنها که خبر هست، یقیناً واقع خواهد شد؛ امّا بخشی از آنها انشا است، وعید است و تهدید است، خُلف وعید که مخالف حکمت نیست. ممکن است خدای سبحان بعضی از مشرکان را مورد تخفیف یا عفو قرار دهد، این را انسان هیچ نمی داند، دیگران حق شفاعت ندارند؛ امّا برابر روایتی که دارد: «وَ آخَرُ مَن یَشفَع ارحَمُ الرَّاحِمِین»، آن را واقعاً انسان درباره سعهٴ عفو الهی، کسی توان این را ندارد که محدود کند. بین این دو امر فرق است: آن جا که خدا خبر داد، یقیناً خلاف واقع نمی شود؛ امّا آن جا که خبر نیست، انشا است و تهدید و وعید است، خُلف وعید ممکن است و درجات مشرکان هم خیلی فرق می کند، آن مشرک معاند است که مخلّد است و آن مشرکی که مستضعف بود و مانند آن، از اینها که نقل نشده که اینها مخلّد باشند. فرمود: اینکه ﴿لَا تَقْنَطُواْ مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ﴾؛ درِ رحمت، برای همیشه بر همگان، باز است؛ مگر اینکه در را خود انسان ببندد؛ هرگز درِ رحمت الهی، بسته نیست! مگر اینکه خود ببندد.

ص: 483


1- روح البیان، صدرا، اسماعیل حقّی، ج1، ص402.

فرق نعمت های ظاهری و باطنی

اگر نعمت را ذات اقدس الهی عطا کرده است، این نعمت دو قسم است: نعمت های مادی تغییرپذیر است؛ گاهی می دهد و گاهی می گیرد، برابر آزمون الهی است؛ امّا نعمت دین، توحید، ولایت، قرآن، عترت، اینها تغییرپذیر نیست، مگر اینکه - معاذ الله - خود انسان رد کند، وگرنه اینها، مثل مال و فرزند و مانند آن نیستند که تغییرپذیر باشد، گاهی «یبسط» و گاهی «یغفر»، اینطور نیست. این نعمت های معنوی که خدا عطا کرده است، تا انسان - معاذ الله - اینها را رد نکند، اینها هستند؛ امّا نظیر نعمت مال و فرزند و مانند آن نیست که به دست انسان نباشد. نعمت های مادی واقعاً به دست انسان نیست، اینها به امتحان الهی است که گاهی می دهد، گاهی می گیرد، گاهی قبض است، گاهی بسط است و مانند آن؛ امّا نعمت های معنوی کاملاً انسان مسئول است و هرگز ذات اقدس الهی نعمت کرامت و دین و مانند آن را که داد از کسی نمی گیرد! این فرق نعمت ظاهری و نعمت های باطنی است.

امر به انابه و توبه قبل از فرارسیدن عذاب الهی

بعد فرمود: ﴿وَ أَنِیبُواْ إِلیَ رَبِّکُمْ﴾، بنابراین چون درِ رحمت باز است، انابه هست، انقیاد هست، پشت سر هم مسئله توبه و انابه و انقیاد، گرچه جامع مشترکی دارند؛ ولی راه های خاصی هم هست که از هر راهی شما خواستید بیایید راهِ فرصت باز است: ﴿مِن قَبْلِ أَن یَأْتِیَکُمُ الْعَذَابُ ثُمَّ لَا تُنصَرُونَ﴾. اگر - معاذ الله - کار به پایان رسید و عذاب الهی فرا رسید، دیگر منصور نخواهید بود، جای توبه که بسته شد و شفاعت هم برای «مشفوع له»ای است که «مرتضی المذهب» باشد.

ص: 484

امر به همت بلند و اندیشه وسیع در امور معنوی

﴿وَ اتَّبِعُواْ أَحْسَنَ مَا أُنزِلَ إِلَیْکُم مِّن رَّبِّکُم﴾؛ فرمود: شما به آن حداقل اکتفا نکنید؛ ما گفتیم: ﴿لِلَّهِ الدِّینُ الْخالِص﴾ (1) [7]ما گفتیم: ﴿فَاعْبُدِ اللَّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّین﴾ (2) [8]یک عده ای خوفاً هست، عده ای شوقاً هست، عده ای حباً هست؛ شما باید سعی کنید، آن درجهٴ بالاتر را بگیرید، وقتی درجهٴ بالاتر را گرفتید درجهٴ پایین تر یقیناً برای شما هست. شما اگر به فکر درجهٴ پایین تر بودید، شاید به درجهٴ بالاتر نرسید؛ امّا اگر به درجهٴ بالاتر فکر کردید، یقیناً درجهٴ پایین تر را دارید. آن کسی که می گوید: من «خوفاً من النار» عبادت نمی کنم، «شوقاً الی الجنة» عبادت نمی کنم، «بل حباً و شکراً» (3) [9]عبادت می کنم، یقیناً نجات از دوزخ را دارد، یقیناً ورود به درِ بهشت را دارد؛ امّا به ما فرمودند: شما همّت های بلند داشته باشید. وجود مبارک سید الشهدا (سلام الله علیه) روایات ایشان کم هست؛ امّا همه این روایت ها قدر اوّل است، این از روایات نورانی آن حضرت است که فرمود: «إِنَّ اللهَ سُبحَانَهُ وَ تَعَالی یُحِبُّ مَعَالی الاُمُورَ وَ یَکرَهُ سَفسَافَهَا» خدا آن همت های بلند را دوست دارد. کسی وارد حوزه علمی می شود به این فکر است که؛ مثلاً پیش نماز شود یا واعظ شود، این همّت متوسط است. وقتی وارد شود که نه، من بتوانم حوزه ای داشته باشم که تربیت شدگان من شوند ائمه جمعه و جماعات، تربیت شدگان من شوند نویسنده ها و گوینده ها، این یک همّت برتر است. فرمود: شما آن همّت بلند را بخواهید، چرا به همّت های کوتاه اکتفا می کنید؟ «إِنَّ اللهَ سُبحَانَهُ وَ تَعَالی یُحِبُّ مَعَالی الاُمُورَ وَ یَکرَهُ سَفسَافَهَا»؛ همت های کوچک و پَست را خدا دوست ندارد. خود سیدالشهدا عملاً همین طور بود؛ یعنی آن صحنه هایی که دستور داد، هرگز حاضر نشد به کمتر از اصل اسلام که نظام خاورمیانه را تأمین کند اکتفا کند، حضرت می توانست در همان مدینه قیام کند، جنگی شود و شربت شهادت را بنوشد؛ امّا با تمام تلاش و کوشش کل خاورمیانه را حضرت بیدار کرد، کار آسانی نبود؛ یعنی فاصله مکه و مدینه که تقریباً هفتاد - هشتاد فرسخ بود، همه اینها را با پیام و با مصاحبه و گفتگو و گفتمان و اینها پُر کرد، در مکه هم مرتّب این کار را کرد، در بازگشت از مکه تا کوفه و کربلا که سیصد فرسخ است، مرتّب سخنرانی کرد، پیام فرستاد، نماینده فرستاد، کل خاورمیانه را بخشی خود و بخشی را به وسیله خواهر و فرزندان خود در شام و اینها پُر کرد، آن روز حوزهٴ اسلام همین اینها بود. این را می گویند جزء معالی امور؛ اگر حضرت در همان مدینه قیام می کرد و شربت شهادت می نوشید، این طور خاورمیانه بیدار شود و بعد در فاصلهٴ کوتاهی دودمان اموی را منقرض کنند، نبود. فرمود: ﴿وَ اتَّبِعُواْ أَحْسَنَ مَا أُنزِلَ إِلَیْکُم﴾؛ وقتی وارد حوزه شدید، آن قله را فکر کنید، در هر کاری که می اندیشید، اخلص و احسن آن را فکر کنید، برای اینکه همه مراحل مادون پیش شما هست. فلان شخص این طور گفت، فلان شخص این طور نگفت، اینها خیلی اثر ندارد، اینها گذراست؛ ببینید که «الله» چه می گوید، آن وقت همه برکات هست، چون قلوب دیگران به دست خدای سبحان است. اگر کار را ما برای «الله» انجام دهیم، کار دیگران را هم خدای سبحان حل می کند. ﴿وَ اتَّبِعُواْ أَحْسَنَ مَا﴾؛ همه حرف ها حَسن است؛ ولی آن خالص ترین و برترین و آن قلهٴ حرف ها، آن قلهٴ فکرها، آن قلهٴ عبادت ها را بگیرید.

ص: 485


1- زمر/سوره39، آیه3.
2- زمر/سوره39، آیه2.
3- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج2، ص84، ط اسلامی.

کم نشدن جود الهی علت نهی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) از تقاضای محدود

یک وقت کسی در محضر پیغمبر (علیه و علی آله آلاف التحیه و الثنا) عرض کرد: خدایا من و پیغمبر و خانواده مرا بیامرز! فرمود چرا این طور دعا می کنی؟ «إِستَوسِع رَحمَةَ الله» (1) [10]فرمود این طرز دعاکردن چیست؟ خدایا ما و خانواده ما را بیامرز چیست؟ بگو: «وَ اغفِر لِمَن فِی مَشَارِقِ الارضِ وَ مَغَارِبِهَا مِنَ المُؤمِنِینَ وَ المُؤمِنَات»، (2) [11]«إِستَوسِع رَحمَةَ الله» مگر کم می آید؟ این بیان نورانی وجود مبارک حضرت حجّت که در اوائل شب ماه مبارک رمضان خوانده می شود، همین فائده را دارد: «یَا مَن لایَزِیدُهُ کَثرَةُ العَطَاءِ إِلا جُودَاً وَ کَرَمَا» (3) [12]این هم از غُرَر روایات و ادعیه ماست. یک وقت است می گوییم که خدا هر چه بدهد، کم نمی شود، چون خزینه او نامتناهی است که این یک بخش از روایات است. یک وقت است که می گوییم هرچه بدهد بیشتر می شود، این آن را می خواهد، بگوید. یک وقت است می گوییم این اقیانوس آب فراوانی دارد و نامتناهی است و ما هرچه بگیریم، کم نمی شود، این یک تعبیر است که دعا این را نمی خواهد، بگوید که کم نمی شود، بلکه این دعا می خواهد، بگوید، به اینکه هرچه شما بگیرید، آن بیشتر می شود: «یَا مَن لاتَزِیدُهُ کَثرَةُ العَطَاءِ إِلا جُودَاً وَ کَرَمَا» هرچه جود کند، باعث می شود که جود او بیشتر شود، این یعنی چه؟ اگر ذات اقدس الهی به کسی لطفی اعمال کرد و روا داشت و محبتی کرد، این شخص قدر این نعمت را دانست، وقتی قدر این نعمت را دانست و این نعمت را به جا مصرف کرده است، می شود ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾ (4) این ﴿مَنْ جاءَ﴾ قبلاً ملاحظه فرمودید، نه یعنی «من فعل»، نه کسی که کار خوبی کرد، بلکه کسی که کار خوب دست او است؛ یعنی کار خوب کرد و آن را هم هدر نداد، به حضور ما که می آید دست او پُر است و با دست پُر می آید، نه «من فَعل حسنه»، بلکه ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ﴾. اگر کسی به حضور ما با سوابق خوب بیاید که بهم نزده باشد: ﴿فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾؛ ما ده برابر آن را دادیم. باز همین شخص با دست پُرِ ده برابری آمد، صد برابر می گیرد. اگر قدر نعمت ما را بداند ما بیشتر می دهیم، ما که جود ما و بخشش ما، مثل اقیانوس نیست که، کار ما با اراده است. خدای سبحان این طور نیست که اقیانوس باشد و از اقیانوس بگیرد به ما بدهد، تا ما بگوییم کم نمی شود، حالا چرا زیاد می شود، او با اراده کار می کند. اگر با اراده کار کرد و اراده کرد که به زید این مقدار عطا بکند و زید لیاقت این را داشت و از این عطا حداکثر بهره را بُرد، همین جود الهی باعث می شود که خدا دو برابر به او بدهد؛ اگر قدر این دو برابر را دانست، باعث می شود که چهار برابر بدهد: «یَا مَن لاتَزِیدُهُ کَثرَةُ العَطَاءِ إِلا جُودَاً وَ کَرَمَا» هر اندازه این شخص از عطای الهی استفاده کرد، باعث می شود که جود الهی بیشتر شود، چون جود او هم با ارادهٴ او سامان می پذیرد.

ص: 486


1- شرح الاشارات و التنبیهات للمحقق الطوسی، الخواجة نصیر الدین الطوسی، ج3، ص328.
2- بحار الانوار، العلامه المجلسی، ج49، ص117.
3- مجموعه رسائل در شرح احادیثی از کافی، مهدی سلیمانی آشتیانی ؛ محمد حسین درایتی، ج2، ص43.
4- انعام/سوره6، آیه160.

حسرت مذکور در آیه دال بر مطلق بودن ﴿عبادی﴾ در آیه

﴿وَ اتَّبِعُواْ أَحْسَنَ مَا أُنزِلَ إِلَیْکُم مِّن رَّبِّکُم﴾؛ اگر این عباد، منظور آن عباد الله است که در سورهٴ مبارکهٴ «انسان» و مانند آن است باشد، دیگر ﴿مِن قَبْلِ أَن یَأْتِیَکُمُ الْعَذَابُ بَغْتَةً وَ أَنتُمْ لَا تَشْعُرُونَ﴾، نیست، معلوم می شود این عباد مطلق است. مبادا یک وقتی عذاب الهی بیاید و شما آگاه نیستید! آن روز این چنین بگویید؛ ﴿أَن تَقُولَ﴾؛ یعنی «کراهة ان تقول»، مبادا اینکه بگویید! نظیر همان آیه «نبأ» که ﴿إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا أَنْ تُصیبُوا﴾؛ (1) [14]یعنی «کراهة ان تصیبوا»؛ مبادا این چنین شود! ﴿أَن تَقُولَ﴾؛ یعنی مبادا کسی در قیامت این چنین بگوید! که ﴿یَاحَسْرَتی عَلی مَا فَرَّطتُ فیِ جَنبِ اللَّهِ وَ إِن کُنتُ لَمِنَ السَّاخِرِینَ﴾، من اینها را به سُخریه می گرفتم، من اینها را به استهزا می گرفتم، جدّی نمی گرفتم، باور نمی کردم این حرف ها را، این پیداست که با مشرکان سخن می گوید، پس معلوم می شود آن عبادی که در اول آیه آمده است از آن قبیل نیست.

استفاده از آیه دعوت به انتخاب اَحسن در مسئله تقلید

اینکه فرمود: ﴿وَ اتَّبِعُواْ أَحْسَنَ مَا أُنزِلَ إِلَیْکُم مِّن رَّبِّکُم﴾؛ ما را دعوت می کند به انتخاب برتر. آیه 18 همین سوره قبلاً گذشت فرمود: ﴿فَبَشِّرْ عِبَادِ * الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ﴾؛ این ما را به آن احسن و اعلا می پروراند، نه حَسن، نه قول صحیح، بلکه قول اصح را انتخاب می کند. بنابراین بخش های فراوانی از قرآن کریم است که ما را به انتخاب احسن، انتخاب اصلح، انتخاب اعلم، انتخاب اکمل، انتخاب ازهد و مانند آن دعوت می کند. خدا مرحوم شیخ بهایی را - غریق رحمت - کند، او در «زبدة الاصول» خود که آن روزها سخن از تقلید اعلم نبود، فتواهای مرحوم شیخ بهایی در زبدة الاصول، تقلید افضل بود، نه تقلید اعلم. (2) همین معنا محفوظ بود، بود، بود، تا عروه مرحوم آقا سید محمد کاظم یک مقداری کمرنگ شد، بعد دیگر رنگ خود را باخت. مرحوم سید در عروه دارد که «اعلمِ اتقی» (3) [16]که؛ مثلاً تقوا خیلی سهم تعیین کننده دارد، بعد دیگر کم کم در رساله های بعدی این «اتقی» رخت بربست، فقط «اعلم» مانده است، خیلی فرق می کند. زبده الاصول مرحوم شیخ بهایی همین طور بود که تقلید افضل لازم است؛ یعنی کسی که هم اعلم است، هم اتقی است، هم اثقی است، هم اعلی و اطیب است و مانند آن همین معنا بود، تا زمان مرحوم آقا سید محمد کاظم که «اتقی» را در کنار «اعلم» ذکر کرده بود، ولو یک مقداری کمرنگ، بعد هم کلاً رخت بربست و رنگ باخت.

ص: 487


1- حجرات/سوره49، آیه6.
2- زبدة الاصول، السید محمد صادق الروحانی، ص165.
3- العروة الوثقی، السید محمد کاظم الطباطبائی الیزدی، ج1، ص6، ط الجدید.

سرّ دعوت به انتخاب اَحسن در امور معنوی

فرمود: ﴿وَ اتَّبِعُواْ أَحْسَنَ مَا أُنزِلَ إِلَیْکُم مِّن رَّبِّکُم﴾ چه اینکه آن جا هم فرمود: ﴿فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ﴾؛ این کار را بکنید مبادا اینکه دشمن در کمین شما باشد این حرف ها را بزنید! در قیامت بگویید: ﴿یَاحَسْرَتی عَلی مَا فَرَّطتُ فیِ جَنبِ اللَّهِ﴾؛ در کنار دین خدا ما تفریط کردیم و ما جزء کسانی بودیم - معاذ الله - دین خدا را به سُخریه می گرفتیم. یا بگویید اگر خدا ما را هدایت می کرد، ما از متّقین بودیم، خدا هدایت کرد؛ هم با برهان عقلی هدایت کرد، هم با برهان نقلی هدایت کرد. یا بگویید که این در همه موارد مبادا مبادا و «کراهة ان تقول» روی همین جمله ها درمی آید: ﴿أَوْ تَقُولَ حِینَ تَرَی الْعَذَابَ لَوْ أَنَّ لیِ کَرَّةً فَأَکُونَ مِنَ الْمُحْسِنِینَ﴾ یا آرزو بکنید، بگویید که ای کاش ما به دنیا برمی گشتیم و جزء محسنین بودیم! و احسان قرآنی هم همین است که اعتقاد توحیدی داشته باشیم، برابر قرآن و عترت عمل کنیم. این حرف ها را آن روز می گویید، ما برای اینکه آن روز به این حرف ها نیافتید، شما را دعوت کردیم به تدبّر و اخلاص در عمل، اگر یک چنین حرف هایی بزنید؛ یعنی بگویید که ﴿یَاحَسْرَتی﴾ بگویید: که ﴿لَوْ أَنَّ اللّهَ هَدَانِی﴾ بگویید: که ﴿لَوْ أَنَّ لیِ کَرَّةً﴾ ما آن روز خواهیم گفت: ﴿بَلی قَدْ جاءَتْکَ آیاتِی﴾ همه آیات ما آمد از درون و بیرون، حالا اگر کسی واقعاً مستضعف باشد، آیات الهی به دست او نرسد، مثل منطقه های کَفْرنشین روستاهای دورافتاده در کشورهای کفر و کمونیستی که احکام الهی به آنها نرسید، اینها مستضف هستند، اینها را ذات اقدس الهی به جهنّم نمی برد، حجّت الهی بر اینها بالغ نشده فرمود: کسی به جهنّم می رود که ﴿عَنْ بَیِّنَة﴾ باشد ﴿لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَنْ بَیِّنَة﴾ (1) [17]اگر کسی بینهٴ الهی بر او قائم نشده که خدا آنها را عذاب نمی کند، فرمود: ﴿بَلی قَدْ جَاءَتْکَ ءَایَاتی فَکَذَّبْتَ بهَِا وَ اسْتَکْبرَْتَ وَ کُنتَ مِنَ الْکَفِرِین﴾. این صدر و ساق نشان می دهد که این ﴿یَا عِبَادِی﴾ که فرمود؛ نظیر ﴿یُفَجِّرُونَها تَفْجیراً﴾ای آیه 6 سورهٴ مبارکهٴ «انسان» نیست؛ نظیر بخش پایانی آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «فرقان» فرمود: ﴿عِبَادُ الرَّحمَن﴾ (2) [18]کذا و کذا از آن قبیل نیست، برای اینکه به همین مناداها که فرمود: ﴿یَا عِبَادِی﴾ به همین ها می فرماید: ﴿بَلی قَدْ جَاءَتْکَ ءَایَاتی فَکَذَّبْتَ بهَِا وَ اسْتَکْبرَْتَ وَ کُنتَ مِنَ الْکَفِرِین﴾، پس معلوم می شود این عباد، عباد تکوینی است؛ یعنی همه افراد بندگان خدا هستند و همه هم مشمول اینها هستند.

ص: 488


1- انفال/سوره8، آیه42.
2- فرقان/سوره25، آیه63.

حشر انسان با چهره سیاه در فردای قیامت از نوآوری های انبیا

بعد فرمود: به اینکه ﴿وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ تَرَی الَّذینَ کَذَبُوا عَلَی اللَّهِ وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّةٌ أَ لَیْسَ فی جَهَنَّمَ مَثْویً لِلْمُتَکَبِّرین﴾؛ بارها این مطلب را عنایت کردید، ائمه (علیهم السلام) چیزهایی به آدم یاد می دهند و یاد داده اند که دست هیچ کسی به آنها نمی رسد، در قرآن کریم چهار مطلب را که ذکر کرد، آن مطالب سه گانه قابل حلّ است: فرمود: ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتاب﴾ را می فهمیم، ﴿وَ الْحِکْمَة﴾را می فهمیم، ﴿وَ یُزَکِّیهِمْ﴾ را می فهمیم؛ امّا بخش چهارم این است که فرمود: ﴿وَ یُعَلِّمُکُمْ ما لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُون﴾ (1) [19]انبیای الهی اهل بیت (علیهم السلام) چیزهایی به شما می گویند که شما اصلا نمی توانید اینها را یاد بگیرید، نه «ما لا تعلمون» ﴿وَ یُعَلِّمُکُمْ ما لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُون﴾؛ یعنی شما آن نیستید که یاد بگیرید، حتی به خود پیغمبر (علیه و علی آله آلاف التحیة و الثناء) فرمود: ﴿عَلَّمَکَ ما لَمْ تَکُنْ تَعْلَم﴾ (2) [20]غیر ﴿عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ یَعْلَم﴾ (3) [21]است، فرمود: به توی پیغمبر، خدا چیزهایی را داد، تو با همه هوش و استعدادی که داری، تو نمی توانی یاد بگیری، چون در هیچ جا این حرف ها نوشته نیست. و آن این است که دنیا را برای ما معنا کردند، انرژی هسته ای رفتن به کره مریخ رفتن، به عمق زمین، اینها با چند سال درس خواندن حلّ می شود؛ امّا دنیا چیست؟ ما چگونه در این دنیا زندگی کنیم؟ این را خیلی از ماها متوجه نیستیم، با اینکه گفتند، هم حاضر نیستیم، بیدار شویم و یاد بگیریم، به ما در سورهٴ مبارکهٴ «حدید» روی این مراحل پنج گانه منحصر کرد، فرمود: ﴿اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا﴾ (4) [22]این لهو است و لعب است و زینت است و تفاخر است و تکاثر. اینها ظاهر آن هم حصر است و با «إنما» و «أنما» شروع شده است. در آیات دیگر هم با «إنما» و «أنما» حصر کرد، فرمود: ﴿أَنَّمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ﴾ (5) [23]بازیچه است. چه چیزی بازیچه است؟ آسمان و زمین که آیات الهی هستند و خدا از خلقت آسمان و زمین به عنوان آیه ما را تعلیم می دهد، اینها که بازیچه نیست علوم و مانند آن هم که بازیچه نیستند، ائمه و انبیا (علیهم السلام) آمدند به ما گفتند: شما همان طوری که برای استخراج معادن، اگر کسی بخواهد یک شمش طلا استخراج کند، او خروارها خاک را باید زیر و رو کند تا یک شمش طلا دربیاورد و کار عاقلانه هم هست، آن زحمت را می کشد تا شمش طلا را ببرد. فرمود شما در کارهای خود هر کاری که می خوهید کنید، حالا چه کارهای حوزوی، چه دانشگاهی باشد، چه خدمات سیاسی باشد، چه خدمات اجتماعی باشد، با مردم بخواهید کار کنید، خیلی برای اقتصاد فرهنگ هر کاری بخواهید کنید، اینها بمنزله شمش طلاست اینها ارزش دارد، الهی است. ولی یک مُشت خاک ها هم هست که اینها را باید غربال کنید، به فکر این خاک ها نباشید، چه کسی اوّل آمده، چه کسی دوّم آمده، چه کسی را با لقب صدا کنیم، با چه لقبی صدا کنیم، به چه کسی بگوییم آیه، به چه کسی بگوییم حجّت، به چه کسی بگوییم عظما، فرمود: اینها بازی است، اینها همان خروارها خاک است که اینها باید بزنی کنار و لابه لای اینها همان یک مُشت طلاست که کار خیری داری، انجام می دهی. اگر جشنواره است، طلاست. اگر خدمت قرآنی است، هدایت مردم است، بهزیستی است، بهداشتی است، کشاورزی است، دامداری است، همه اینها طلاست، چون یک خدمت به جامعه اسلامی است؛ امّا اینکه من این طور هستم، من باید بگویم، نام مرا باید ببرند، فرمودند: اینها همان خروارها خاک است که خود را به آنها نفروشید. این حرف ها، حرف های ائمه است این حرف ها در هیچ جا نیست، نشانه آن این است که در غیر حوزهٴ قرآن و عترت که از اینها خبری نیست، در حوزهٴ قرآن و عترت هم انسان هر روز گیر دارد؛ یعنی هر روز باید مبارزه کند با خود که مبادا گرفتار این عناوین شود! که چرا اسم مرا نبردند؟ چرا مرا بالا نبردند؟ چرا من اوّل نشدم. اینها حرف هایی است که فرمود: ﴿وَ یُعَلِّمُکُمْ ما لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُون﴾، نه «ما لاتعلمون» فرمود، ما برای این آمدیم. انبیا برای این آمدند و باطن این کارهای که - خدایی ناکرده - انسان به دنبال آنها برود، تاریکی بسیاری است. ما که در دنیا هستیم و به دنیا آمدیم، یک انسان دو طبقه هستیم، یک بدن داریم که همه آن را می بنینند، یک نوزدای به دنیا آمده، یک روحی هم داریم که خدای سبحان فرمود: ﴿وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی﴾؛ (6) [24]اما کم کم یک بدنی داریم می سازیم که می شویم سه اشعوبه، که با آن بدن بعد از مرگ محشور می شویم، حالا تا ذات قیامت در قیامت ما را به بدن اوّلی برگرداند، الآن کسی که میان سال است، یک انسان سه اشعوبه و سه طبقه است، یک بدن ظاهری دارد که به دنیا آمده، یک روحی هم دارد که خدا فرمود: ﴿وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی﴾ یک بدنی هم دارد که خود ساخته، این بدن یا زیباست یا زشت است، اینکه در دعای شستن صورت در هنگام وضو می گوییم: «اللَّهُمَ بَیِّضْ وَجْهِی یَوْمَ تَسْوَدُّ فِیهِ الْوُجُوهُ وَ لَاتُسَوِّدْ، وَجْهِی یَوْمَ تَبْیَضُّ فِیهِ الْوُجُوهُ» (7) [25]این است. ما در درون - معاذ الله - یا جای چهره بدبویِ سیاهِ عفن درست کردیم که بعد از مرگ با آن محشور می شویم یا - ان شاء الله - یک چهرهٴ زیبای خوبی درست کردیم که بعد از مرگ می بینیم این «یَوْمَ تَبْیَضُّ وُجُوُه» «یَوْمَ تَسْوَدُّ وُجُوُه» باطن همین گناهان ماست، باطن همین حسنات ماست؛ یعنی کار خیر، وضو گرفتن، عبادت کردن، احسان به مردم، این همان چهرهٴ زیبا می شود، ما این بدن را که رها کردیم، در برزخ با آن بدن ظهور می کنیم تا در قیامت ذات اقدس الهی ما را به بدن اوّلی برگرداند. بنابراین اینکه فرمود: ﴿وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّة﴾ (8) [26]اینها تشبیه نیست، بعضی ها با چهرهٴ سیاه محشور می شوند، سیاه چهره هستند با صورت سیاه و سیه روی هستند، اینها تشبیه نیست، واقعاً به این صورت هستند اینکه؛ مثلا گناه مال مردم، حق مردم و مانند آن، ظاهر آن معصیت است، باطن آن سیه رویی است، این را کسی چون ما دسترسی نداریم به علم و آزمایش نیست تا آزمایشگاه آن را نشان دهد، این را بشر از چه راه بفهمد؟ مسئله برزخ و قیامت که جزء علوم تجربی نیست که انسان با حس تجربه، حسی آزمایش کند! فرمود: این چیزهایی است که در هیچ جا نیست، انبیا آمدند اینها را به شما بگویند وگرنه کره مریخ رفتن و مانند آن سخت نیست، با چند سال درس خواندن می روید، چه اینکه بشر می رود؛ امّا اینکه باطن گناه سیاه رویی است، انسان سیاه رو می شود، این را انسان با چه چیزی بفهمد؟ راه تجربی ما نداریم. این تا بخش چهارم است که فرمود: ﴿وَ یُعَلِّمُکُمْ ما لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُون﴾ این جا فرمود: ﴿وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ تَرَی الَّذینَ کَذَبُوا عَلَی اللَّهِ وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّةٌ﴾ (9) [27]اینها سیاه رو محشور می شوند، معلوم است که اینها در دنیا چه کاره بودند.

ص: 489


1- بقره/سوره2، آیه151.
2- نساء/سوره4، آیه113.
3- علق/سوره96، آیه5.
4- حدید/سوره57، آیه20.
5- محمد/سوره47، آیه36.
6- حجر/سوره15، آیه29.
7- من لا یحضره الفقیه، الشیخ الصدوق، ج1، ص42.
8- زمر/سوره39، آیه60.
9- زمر/سوره39، آیه60.

علت مورد سؤال واقع نشدن انسان در بعضی مواقف قیامت

در بخشی از قرآن کریم، فرمود: این جا جایی است که بازرسی است: ﴿وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُون﴾ (1) [28]اینها را بازداشت کنید تا سؤال کنیم. در بخشی از آیات؛ نظیر سورهٴ مبارکهٴ «الرحمن» دارد: ﴿فَیَوْمَئِذٍ لا یُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لا جَان﴾؛ (2) [29]یعنی این مقطع در این موقع سؤال نمی کنند. ایست بازرسی و زمان سؤال جای دیگر است که فرمود: ﴿وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُون﴾ فرمود: این جا جای سؤال نیست، چرا جای سؤال نیست، چرا ﴿لا یُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لا جَان﴾؟ «فان قلت» که چرا جای سؤال نیست، قلت: ﴿یُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسیماهُم﴾ (3) [30]؛ اگر کسی به صورت حیوان درنده درآمده باشد، شما چه چیزی می خواهی سؤال کنی؟ این معلوم است که در دنیا گرگ بود. اگر در این موقف سؤال نمی کنند، برای این است که درون شما را بیرون آوردیم، همه می بینند چرا ﴿لا یُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لا جَان﴾ برای اینکه: ﴿یُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسیماهُم﴾ از چه کسی سؤال کنیم؟ از گرگ سؤال کنیم که آیا شما درنده هستی یا نه؟ جا برای سؤال نیست. بنابراین در بعضی از مقاطع که هنوز باطن ظاهر نشده، سؤال می کنند، در بعضی از مقاطع که باطن ظاهر شده است، دیگر جا برای سؤال نیست. پس چرا ﴿لا یُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ﴾ در «یومئذ»، در آن مقطع؛ چرا ﴿لا یُسْئَلُ﴾ برای اینکه: ﴿یُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسیماهُم﴾ این جا هم که فرمود: ﴿وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّةٌ﴾ ما چه راهی داریم واقعا برای ایست و بازرسی که اگر کسی خلاف کرد، سیه روی می شود و با روی سیاه محشور می شود؟ ما چه راهی داریم؟ هیچ راهی برای اثبات این نیست. این است که در آن بخش چهارم فرمود: وحی الهی حرف های تازه دارد، چیزهایی به بشر یاد می دهد که در دسترس بشر نیست. چگونه می تواند، آثار برزخ را بررسی کند؟! فرمود: ﴿وَ یُعَلِّمُکُمْ ما لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُون﴾ که از ذات اقدس الهی مسئلت می کنیم، آبروی همه ما را در دنیا و آخرت حفظ بفرماید و نظام ما را تا ظهور اصلی خود از خطر داخل و خارج محافظت بفرماید.

ص: 490


1- صافات/سوره37، آیه24.
2- رحمن/سوره55، آیه39.
3- رحمن/سوره55، آیه41.

!!!!!!!

[1]کشف الغمه، ابن ابی الفتح الاربلی، ج3، ص 47 و 48.

[2]نساء/سوره4، آیه48.

[3]بقره/سوره2، آیه255.

[4]انبیاء/سوره21، آیه28.

[5]مائده/سوره5، آیه3.

[6]روح البیان، صدرا، اسماعیل حقّی، ج1، ص402.

[7]زمر/سوره39، آیه3.

[8]زمر/سوره39، آیه2.

[9]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج2، ص84، ط اسلامی.

[10]شرح الاشارات و التنبیهات للمحقق الطوسی، الخواجة نصیر الدین الطوسی، ج3، ص328.

[11]بحار الانوار، العلامه المجلسی، ج49، ص117.

[12]مجموعه رسائل در شرح احادیثی از کافی، مهدی سلیمانی آشتیانی ؛ محمد حسین درایتی، ج2، ص43.

[13]انعام/سوره6، آیه160.

[14]حجرات/سوره49، آیه6.

[15]زبدة الاصول، السید محمد صادق الروحانی، ص165.

[16]العروة الوثقی، السید محمد کاظم الطباطبائی الیزدی، ج1، ص6، ط الجدید.

[17]انفال/سوره8، آیه42.

[18]فرقان/سوره25، آیه63.

[19]بقره/سوره2، آیه151.

[20]نساء/سوره4، آیه113.

[21]علق/سوره96، آیه5.

[22]حدید/سوره57، آیه20.

[23]محمد/سوره47، آیه36.

[24]حجر/سوره15، آیه29.

[25]من لا یحضره الفقیه، الشیخ الصدوق، ج1، ص42.

ص: 491

[26]زمر/سوره39، آیه60.

[27]زمر/سوره39، آیه60.

[28]صافات/سوره37، آیه24.

[29]رحمن/سوره55، آیه39.

[30]رحمن/سوره55، آیه41.

!!!!!!!

تفسیر آیات 53 الی 60 سوره زمر 93/10/13

موضوع :تفسیر آیات 53 الی 60 سوره زمر

قُلْ یَاعِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُواْ عَلی أَنفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُواْ مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ(53) وَ أَنِیبُواْ إِلیَ رَبِّکُمْ وَ أَسْلِمُواْ لَهُ مِن قَبْلِ أَن یَأْتِیَکُمُ الْعَذَابُ ثُمَّ لَا تُنصَرُونَ(54) وَ اتَّبِعُواْ أَحْسَنَ مَا أُنزِلَ إِلَیْکُم مِّن رَّبِّکُم مِّن قَبْلِ أَن یَأْتِیَکُمُ الْعَذَابُ بَغْتَةً وَ أَنتُمْ لَا تَشْعُرُونَ(55) أَن تَقُولَ نَفْسٌ یَاحَسْرَتی عَلی مَا فَرَّطتُ فیِ جَنبِ اللَّهِ وَ إِن کُنتُ لَمِنَ السَّاخِرِینَ(56) أَوْ تَقُولَ لَوْ أَنَّ اللَّهَ هَدَانیِ لَکُنتُ مِنَ الْمُتَّقِینَ(57) أَوْ تَقُولَ حِینَ تَرَی الْعَذَابَ لَوْ أَنَّ لیِ کَرَّةً فَأَکُونَ مِنَ الْمُحْسِنِینَ(58) بَلی قَدْ جَاءَتْکَ آیَاتی فَکَذَّبْتَ بهِا وَ اسْتَکْبرَتَ وَ کُنتَ مِنَ الْکَافِرِین(59) وَیَوْمَ الْقِیَامَةِ تَرَی الَّذِینَ کَذَبُوا عَلَی اللَّهِ وُجُوهُهُم مُسْوَدَّةٌ أَلَیْسَ فِی جَهَنَّمَ مَثْوی لِلْمُتَکَبِّرِینَ (60) وَیُنَجِّی اللَّهُ الَّذِینَ اتَّقَوْا بِمَفَازَتِهِمْ لَا یَمَسُّهُمُ السُّوءُ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ﴾.

محدوده خطاب ﴿یَاعِبَادِیَ﴾ در آیه

در این بخش از سوره مبارکه «زمر» بعد از بیان آن عناصر کلّی، فرمود به بندگان بگویید منظور از این بندگان اعم از تکوینی و تشریعی هستند، لکن چون کلمه عبد به عنوان عدم ملکه است بر کافر اطلاق می شود؛ ولی بر حجر و مدر و گیاه و اینها اطلاق نمی شود، چون عبد به معنی مخلوق نیست، عبد؛ یعنی اینکه صلاحیت بندگی را داشته باشد، اگر به فعلیّت رسید می شود مؤمن، نرسید می شود کافر.

ص: 492

عدم ورود تحیّر در زندگی عبدِ واقعی

مطلب دیگر این است که اگر کسی واقعاً بنده خدای سبحان باشد، هرگز در زندگی متحیّر نیست. انسان اگر عقاید توحیدی را در قلب جای دهد قلب او مأمن خواهد بود. ما می گوییم مؤمن؛ یعنی کسی که معتقد است و متخلّق است و مانند آن. اما معنای اصلی مؤمن، «آمَنَ»؛ یعنی «دَخلَ فِی الأمن»، وارد حصن شده است. لازمه دخول در حصن یا ملازم دخول در حصن این است که معتقد باشد، متخلّق باشد، عامل باشد و مانند آن، وگرنه «آمَن» به معنای «إعتَقَدَ» که نیست، «آمَن» به معنای «قال» یا «فَعَلَ» که نیست، «آمَن»؛ یعنی «دخل فی الامن، دخل فی الحصن». اگر ذات اقدس الهی فرمود: «کَلِمَةُ لا إِلهَ إِلا الله حِصنِی» (1) [1]؛ «آمَن»؛ یعنی کسی که «دخل فی الحصن». اگر درباره ولایت حضرت وارد شده است که «وِلایَةُ عَلِیِّ بنِ أَبی طَالِب حِصنِی» (2) [2]؛ «آمن»؛ یعنی «دخل فی حصن الولایة». معنای «ایمان» دخول در حصن است؛ منتها دخول در حصن به این است که معتقد باشد، عمل داشته باشد و مانند آن. پس اگر کسی هر حرفی را وارد قلب خود نکند هر خیال و شبهه ای را وارد قلب خود نکند این شخص متحیِّر نخواهد بود در زندگی راه او مشخص است.

ظهور تردید در زندگی منافق و علت آن

آن کسی که هر حرفی را در قلب خود وارد می کند، یک؛ ظاهر و باطنش هم دوتاست، دو؛ این شخص متحیّر است، سه که فرمود: ﴿فَهُمْ فی رَیْبِهِمْ یَتَرَدَّدُونَ﴾ (3) [3]یک انسان موحّد یکی دو بار که مشورت کرد و فکر کرد، راه خروج را پیدا می کند، اما منافق چون راه های خروج و نجات را بسته است «غُلِّقَت عَلَیهِ الاَبوَاب»، این مثل نابینایی است که نمی داند از کدام راه خارج شود، گاهی به طرف دیوار شرقی می رود، می بیند بسته است، گاهی به طرف دیوار غربی می رود، می بیند بسته است، این ردّ مکرّر را می گویند تردید، فرمود: ﴿فَهُمْ فی رَیْبِهِمْ یَتَرَدَّدُونَ﴾؛ ردّ نیست، ردّ مکرّر است، این ردّ مکرر همان تحیّر است، بین نفی و اثبات متحیِّر است؛ ولی مؤمن که هر حرفی را نمی پذیرد، هر حرفی را در جانش جا نمی دهد، هر غذایی را نمی خورد، هر چیزی را نگاه نمی کند، او هرگز در زندگی نمی ماند متحیِّر نمی شود.

ص: 493


1- عیون اخبارالرضا(ع)، الشیخ الصدوق، ج1، ص144.
2- تفسیر نور الثقلین، الشیخ الحویزی، ج5، ص39.
3- توبه/سوره9، آیه45.

توبه رحمتِ الهی، نه عامل تجرّی

مسئله بعدی مسئله توبه است، ذات اقدس الهی توبه را به عنوان راه حلّ در اختیار همه گذاشت، نباید گفت که توبه امری است که باعث تجرّی می شود؛ به هر حال هر کسی گرفتار می شود، این عالَم، عالَم لغزش است؛ لذا یک راه نجاتی باید باشد؛ منتها هرگز توبه دلیل تجرّی نیست و کسی را متجرّی و جری هم نمی کند، برای اینکه روشن نیست انسان چه وقت می میرد. اگر توبه با تأخیر عمر همراه بود؛ یعنی عمر هر کسی مشخص بود، انسان می توانست متجرّیانه جرأتی بکند و بگوید من الآن گناه می کنم، آخرهای عمر توبه می کنم! اما هیچ روشن نیست: ﴿ما تَدْری نَفْسٌ بِأَیِّ أَرْضٍ تَمُوت﴾ (1) [4]؛ چنین توبه ای رحمت الهی است نه تجرّی چه کسی می تواند به وسیله توبه بگوید من جرأت گناه دارم، چون هیچ روشن نیست که انسان در حین گناه می میرد یا نمی میرد، بنابراین توبه رحمت الهی است که درِ آن باز شده است و هرگز عامل تجرّی هم نخواهد بود. لذا فرمود: ﴿یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمیعا﴾؛ البته با توبه - طبق بحثی که گذشت - ﴿وَ أَنِیبُواْ إِلیَ رَبِّکُمْ﴾ از یک طرف، ﴿وَ أَسْلِمُواْ لَهُ مِن قَبْلِ أَن یَأْتِیَکُمُ الْعَذَابُ ثُمَّ لَا تُنصَرُونَ﴾ از طرف دیگر.

وجوه تفسیری در مقصود از ﴿وَ اتَّبِعُواْ أَحْسَنَ مَا أُنزِلَ إِلَیْکُم﴾

اینکه فرمود: ﴿وَ اتَّبِعُواْ أَحْسَنَ مَا أُنزِلَ إِلَیْکُم﴾؛ جناب فخر رازی و دیگران وجوه فراوانی برای این ﴿وَ اتَّبِعُواْ أَحْسَنَ مَا أُنزِلَ إِلَیْکُم﴾ ذکر کردند و گفتند که ﴿وَ اتَّبِعُواْ أَحْسَنَ مَا أُنزِلَ إِلَیْکُم﴾؛ یعنی درست است که قرآن قصصی دارد و مانند آن؛ ولی شما فکر اوامر و نواهی باشید به فکر اخلاقیات باشید به فکر فقه و حقوق باشید؛ حالا اگر قصص بعضی از انبیا را فرا نگرفتید، آن مهم نیست، این بعضی از وجوه. (2) ﴿وَ اتَّبِعُواْ أَحْسَنَ مَا أُنزِلَ إِلَیْکُم﴾ که مثلاً قرآن بخشی از آن اَحسن است، بخشی از آنها حَسن. برخی ها گفتند نه، منظور خود قرآن است، برای اینکه در همین سورهٴ مبارکهٴ «زمر» آیهٴ 23 فرمود: ﴿اللهُ نَزَّلَ أَحسَنَ الحَدِیثَ﴾، قرآن «أحسن ما اُنزل» است، «أحسن الحدیث» است؛ ﴿وَ اتَّبِعُواْ أَحْسَنَ مَا أُنزِلَ إِلَیْکُم﴾؛ یعنی قرآن کریم، زیرا بسیاری از صحف الهی، صحف غیبی نازل شده است؛ ولی اَحسن آن، قرآن است. اما طبق آیات دیگری که فرمود ما در قیامت وقتی مؤمنین را می خواهیم به محاکمه و حساب دعوت کنیم، «أَحْسَنَ ما عَمِلُوا» (3) [6]را معیار می آوریم. در آنجا گفته شد که اگر کسی صدتا عمل دارد، ده تا جزء برجسته هاست، خدا می فرماید: ما در قیامت اگر بخواهیم نسبت به کسی احسان کنیم، او صد تا عمل که دارد، همه را به حساب همان ده تا عمل برجسته حساب می کنیم؛ مثل اینکه اگر کسی بخواهد به یک طَبَق دار یا دست فروشی احسان کند، اگر او چندتا میوه درشت دارد با یک قیمت بهتر، این همه میوه های طَبَق خود را با قیمت همان میوه برجسته خریداری می کند تا به او احسانی کرده باشد، فرمود: ﴿لِیَجْزِیَهُمُ اللَّهُ أَحْسَنَ ما کانُوا یَعْمَلُون﴾، (4) [7]به قرینه آن ﴿أَحْسَنَ ما کانُوا یَعْمَلُون﴾، این ﴿أَحْسَنَ مَا أُنزِلَ﴾ این است. قرآن آیات فراوانی دارد، فرمود مؤمنین درجاتی دارند، در سوره «انفال» یک تعبیر دارد، در سوره «آل عمران» یک تعبیر دارد، این تعبیرها هم فرق دارد، بعضی جاها دارد که ﴿لَهُمْ دَرَجات﴾ (5) [8]، یک جا دارد: ﴿هُمْ دَرَجات﴾، (6) [9]نه ﴿لَهُمْ دَرَجات﴾. این از جاهایی نیست که بگوییم «لا» محذوف است. اگر گوهر ما انسان ایمان شده است، چه اینکه درباره درباره عمّار(رضوان الله علیه) نقل شده است که عمّار «مِن قَرنِهِ اِلَی قَدَمِهِ» (7) [10]ایمان است، این خودش درجه است، نه اینکه جزء ﴿لَهُمْ دَرَجات﴾ باشد. بنابراین بعضی ها در حدّی هستند که درجاتی برای آنهاست، برخی ها به قدری پیشرفت می کنند که ایمان از قرن تا قَدَم اینها را فرا می گیرد، اینها می شوند ﴿هُمْ دَرَجات﴾. این آقایان می فرمایند ما آیات فراوانی داریم، احکام فراوانی داریم، درجات فراوانی داریم، مراتب فراوانی داریم؛ شما آن بالاترین مرتبه را بگیرید: ﴿وَ اتَّبِعُواْ أَحْسَنَ مَا أُنزِلَ إِلَیْکُم﴾. به ما گفتند که نماز مقبولی داریم که در کلام هم قبول است، در فقه هم قبول است؛ نمازی داریم که در فقه قبول است؛ ولی در کلام قبول نیست، مستحضرید که روایات فراوانی داریم که می گوید نماز به همان اندازه ای که حواس نمازگزار جمع است و حضور قلب دارد، به همان اندازه مقبول است؛ یعنی قبول کلامی است، وگرنه نماز صحیح است، نه قضا دارد و نه اعاده. اگر کسی در نماز، حواس او جمع نباشد، حضور قلب نداشته باشد، نماز او باطل نیست، این نماز در فقه صحیح است؛ ولی در کلام که فیض کامل به او بدهند، مقبول نیست، نمازی مقبول است که انسان وقتی خطاب می کند، به یاد او باشد، وقتی مخاطب می شود، هم به یاد او باشد و مانند آن. برخی از بزرگان می گویند کسی که در نماز حواس او جمع نیست، او وقتی «أَلسَّلامُ عَلَیکَ» (8) [11]می گوید، یا «السَّلام عَلَیکُم» می گوید، این چگونه رویش می شود که بگوید «السَّلام علیکم»، برای اینکه این «السَّلام» چون آخر نماز است، چون نماز هم معراج مؤمن است و هم طبق روایتی که مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در کتاب شریف «من لا یحضر» نقل کرد: «إِنَّ المُصَلِّی یُنَاجِی رَبَّهُ» (9) [12]با او دارد نجوا می کند؛ پس نمازگزار در مردم نیست، چون «إِنَّ المُصَلِّی یُنَاجِی رَبَّهُ» و طبق برخی از نقل ها هم نماز، معراج مؤمن است. اگر کسی عروج کرده، سفر کرده، بالا رفته؛ یعنی «إِنَّ المُصَلِّی یُنَاجِی رَبَّهُ» شد، «ان الصلاة مِعرَاجُ المُؤمِن» (10) [13]بود، این آقا که دارد نماز می خواند در مسجد که نیست، در جمع که نیست وقتی که نماز دارد تمام می شود، معلوم می شود که از بالا آمده؛ آن وقت جا دارد که بگوید «السَّلام علیکم»؛ اما وقتی که در مردم است، حواس او نزد مردم است، حواسش در دنیاست، این عروج ندارد، این جایی نرفته؛ الآن ما که کنار هم نشسته ایم، یکی برگردد به دیگری بگوید «السلام علیکم»، این جای تعجّب است، ما که تازه وارد نشدیم، کنار هم هستیم. وقتی کنار هم هستیم چرا بگوییم «السّلام علیکم». اگر کسی از جای دیگری وارد شود، باید بگوید: «السلام علیکم»، اما وقتی کنار هم هستیم، این چه السلام علیکمی است؟ اگر کسی حضور قلب ندارد و حواس او در نماز جمع نیست، او نزد مردم و دنیاست، نزد کسب و کار خود است. اگر نزد کسب و کارش است، نزد درس و بحث خود است، نزد شئون عادی خودش است، این سفر نکرده، معراج نکرده، «إِنَّ المُصَلِّی یُنَاجِی رَبَّهُ» نشده، در بین مردم است. آن وقت که در مردم است، چگونه رویش می شود که بگوید: «السلام علیکم»؟! این بزرگان می گویند ما وقتی که نماز می خوانیم، اگر حواسمان جمع نباشد با خجالت می گوییم «السلام علیکم»، برای اینکه ما داخل مردم بودیم، نرفتیم جایی که بعد بگوییم «السلام علیکم». کسانی که واقعاً نمازشان معراج مؤمن است و «إِنَّ المُصَلِّی یُنَاجِی رَبَّهُ» است، آنها حق دارند بگویند. این ﴿وَ اتَّبِعُواْ أَحْسَنَ مَا أُنزِلَ إِلَیْکُم﴾ می تواند آن باشد؛ یعنی سعی کنید به آن بهترین درجه، برترین درجه، در اثر ذکر و در اثر مراقبت به آن برترین درجه برسید، وگرنه ﴿أَنِیبُواْ إِلیَ رَبِّکُمْ﴾ همان بود، ﴿وَ أَسْلِمُواْ لَهُ مِن قَبْلِ أَن یَأْتِیَکُمُ الْعَذَابُ﴾ همین بود، شما اسلام بیاورید؛ یعنی شما قرآن و عترت را بپذیرید، ﴿أَنِیبُواْ إِلیَ رَبِّکُمْ﴾ هم به همین معناست. بنابراین ﴿وَ اتَّبِعُواْ أَحْسَنَ مَا أُنزِلَ إِلَیْکُم مِّن رَّبِّکُم﴾ می تواند این باشد؛ البته یکی از وجوهی که غالب مفسرین نقل کرده اند و در بین این چند وجه، فخر رازی (11) هم این را ذکر کرده، سیدنا الاستاد هم این وجوه را ذکر فرمودند گرچه خودشان این معنا را انتخاب کردند که شما بهترین روش را بپذیرید. (12)

ص: 494


1- لقمان/سوره31، آیه34.
2- تفسیرالرازی مفاتیح الغیب اوالتفسیرالکبیر، الرازی،فخرالدین، ج27، ص 466 و 468.
3- نور/سوره24، آیه38.
4- توبه/سوره9، آیه121.
5- انفال/سوره8، آیه4.
6- آل عمران/سوره3، آیه163.
7- تفسیر نور الثقلین، الشیخ الحویزی، ج3، ص90.
8- من لا یحضره الفقیه، الشیخ الصدوق، ج1، ص348.
9- من لا یحضره الفقیه، الشیخ الصدوق، ج1، ص316.
10- بحار الانوار، العلامه مجلسی، ج79، ص303.
11- تفسیرالرازی مفاتیح الغیب اوالتفسیرالکبیر، الرازی،فخرالدین، ج27، ص 466 و 468.
12- المیزان فی تفسیرالقرآن، العلامه الطباطبائی، ج17، ص281.

ناگهانی بودن عذاب سرّ متابعت اَحسن از قرآن

﴿وَ اتَّبِعُواْ أَحْسَنَ مَا أُنزِلَ إِلَیْکُم﴾ برابر همین آیه 23 سوره مبارکه «زمر» - که قبلاً بحثش گذشت - که فرمود: ﴿اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدیثِ کِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِیَ﴾؛ یعنی تابع قرآن باشید. ﴿مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَکُمُ الْعَذاب﴾؛ دفعتاً هم عذاب می آید، چون روشن نیست که انسان واقعاً چه زمانی می میرد؛ آن وقت انسان آگاه نیست، دفعتاً می بیند که وضع عوض شد و باطن او ظهور کرده.

تفاوت گفتار انسان با تفاوت مواقف قیامت

آن دفعتاً که این حادثه پیش آمد و انسان فهمید که به یک عالَم دیگر منتقل شده، یا گروه ها فرق می کنند یا مواقف فرق می کنند. از بخشی از این آیات برمی آید که موقف ها فرق می کند، چون موقف ها فرق می کند، گفته ها هم فرق می کند، اولین باری که انسان با تغییر از این نشئه حرف می زند، می گوید: ﴿یا حَسْرَتی عَلی ما فَرَّطْتُ فی جَنْبِ اللَّه﴾، ﴿فی جَنْبِ اللَّه﴾؛ یعنی در ناحیه خدا. جانب؛ یعنی ناحیه، در ناحیه امر خدا، ناحیه دستور خدا، ناحیه قرآن و عترت و مانند آن. چرا من تعدّی کردم، در این محضر نرفتم و اطاعت نکردم؟! و نه تنها اطاعت نکردم، بلکه احیاناً مسخره می کردم و طنز داشتم و قبول نداشتم! وقتی جلوتر می رود، صحنه محاسبه پیش می آید، سخن از ﴿وَ امْتازُوا الْیَوْمَ أَیُّهَا الْمُجْرِمُونَ﴾ (1) [16]مطرح است و متّقیان براساس ﴿وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقین﴾ (2) [17]؛ وارد بهشت می شوند، اینها را بدرقه می کنند. در پایان همین سوره مبارکه «زمر» خواهد آمد: ﴿وَ سیقَ الَّذینَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَی الْجَنَّةِ زُمَراً﴾؛ (3) [18]وقتی که محاسبه برقرار شد و وضع روشن شد که متّقیان اهل بهشت اند، می خواهند بروند، عده ای از فرشتگان آنها را از پشت سر بدرقه می کنند که اینها سائق اند. «قائد» کسی است که از جلو راهنمایی می کند؛ ولی «سائق» کسی است که از پشت سر بدرقه می کند. اما نوبت به کفار که رسید که اینها می خوانند به دوزخ بروند، عده ای اینها را از پشت سر «هی» می کنند، مثل این دام ها که چوپان ها اینها را از پشت سر «هی» می کنند. خیلی فرق است، یک عده ملائکه به دنبال مؤمنین اینها را بدرقه می کنند تا بهشت، یک عده ملائکه به دنبال کفار، اینها را «هی» می کنند، اینها که ﴿عَلَیْها مَلائِکَةٌ غِلاظٌ شِدادٌ لا یَعْصُونَ اللَّه﴾؛ (4) [19]این سوق درباره مؤمنین هم هست، درباره کفار هم هست، سائق؛ یعنی کسی که از پشت سر می آید، حالا یا به عنوان بدرقه می آید، یا به عنوان «هی» کردن می آید؛ چوپان دام ها را «هی» می کند که خیلی فرق است. این صحنه که پیش آمد، حالا اینها بهانه می گیرند، وقتی که دیدند صحنه، صحنه محاسبه است و یک عده به طرف بهشت و یک عده به طرف جهنّم، ﴿أَوْ تَقُولَ لَوْ أَنَّ اللَّهَ هَدانی لَکُنْتُ مِنَ الْمُتَّقینَ﴾؛ حالا بهانه به دست خدا می دهد، می گوید اگر خدا ما را هدایت می کرد! آن حرف اوّلی که جواب ندارد، اعتراف خودشان است: ﴿یَاحَسْرَتی عَلی مَا فَرَّطتُ﴾؛ حرف سوم هم که می گویند که ای کاش ما برگردیم بیاییم به دنیا، این را اینجا جواب نمی دهد، در سوره مبارکه «انعام» جواب داده است؛ تنها حرفی که قابل جواب است و اینجا جواب می دهد همین است که اینها می گویند: ﴿أَوْ تَقُولَ﴾. این ﴿أَوْ تَقُولَ﴾ را هم که جلسه قبل ملاحظه فرمودید، نظیر ﴿إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا أَنْ تُصیبُوا﴾؛ (5) [20]یعنی «مبادا اینکه»، اینجا هم فرمود: در دنیا ایمان بیاورید، مبادا اینکه «کراهة أن یقول» مبادا اینکه در قیامت این حرف ها را بزنید، مبادا بگویید که ﴿لَوْ أَنَّ اللَّهَ هَدَانیِ لَکُنتُ مِنَ الْمُتَّقِینَ﴾، چون این را در آیه 59 جواب می دهد که چرا هدایت الهی آمده، تو عمداً نپذیرفتی. بخش سوم وقتی اینها وارد دوزخ می شوند: ﴿أَوْ تَقُولَ حِینَ تَرَی الْعَذَابَ﴾؛ معلوم می شود که این اقوال سه گانه مربوط به مواقف سه گانه است، نه مربوط به گروه های متعدد.

ص: 495


1- یس/سوره36، آیه59.
2- شعراء/سوره26، آیه90.
3- زمر/سوره39، آیه73.
4- تحریم/سوره66، آیه6.
5- حجرات/سوره49، آیه6.

پاسخ خدای سبحان به آرزوهای دست نیافتنی تبهکاران با دیدن عذاب

﴿أَوْ تَقُولَ حِینَ تَرَی الْعَذَابَ لَوْ أَنَّ لیِ کَرَّةً﴾؛ این «لو» امتنانیه است، تمنّی است؛ ای کاش برمی گشتیم به دنیا: ﴿فَأَکُونَ مِنَ الْمُحْسِنِینَ﴾. در سوره مبارکه «انعام» همین حرف ایشان را نقل کردند، بعد فرمودند که اولاً دنیایی که نیست بساط آن برچیده شد: ﴿إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَت﴾ (1) [21]شد، ﴿وَ الْأَرْضُ جَمیعاً قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیامَة﴾ شد، ﴿وَ السَّماواتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمینِهِ﴾ (2) [22]شد، کلّ نظام برچیده شد، دنیایی نیست تا ایشان برگردند؛ ولی طبق بیان نورانی امام رضا (سلام الله علیه) که از حضرت سؤال کردند ذات اقدس الهی علم به ممتنعات دارد، فرمود علم به ممتنعات «علی فرض الوجود» هم دارد، به همین آیه سوره «انعام» استدلال کردند، فرمود: وقتی کفار وارد جهنم شدند، بساط قیامت پهن شد، دنیایی نیست تا کسی برگردد؛ ولی بر فرض محال اگر دنیایی بود و ممکن بود کسی از جهنم برگردد و بیاید دنیا، اینها کسانی نبودند که اصلاح شوند: ﴿لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْه﴾؛ (3) [23]همین آیه را حضرت استدلال کردند؛ (4) آن قدر کفر در درون اینها ریشه دارد که اگر بر فرض محال، دنیایی بود و اینها از دوزخ به دنیا می آمدند، باز به همان روش سابق خود عمل می کردند. اینجا می فرماید که اینها می گویند: ﴿فَأَکُونَ مِنَ الْمُحْسِنِینَ﴾ این سومی جواب ندارد؛ آن اوّلی هم که حسرت می خورند آن هم جواب ندارد فقط دومی جواب دارد و دومی هم این است که ﴿لَوْ أَنَّ اللَّهَ هَدَانیِ لَکُنتُ مِنَ الْمُتَّقِینَ﴾؛ پاسخش این است که ﴿بَلیَ قَدْ جَاءَتْکَ آیَاتی﴾؛ آیات الهی آمد و روشن هم بود، انبیا، اولیا و ائمه گفتند، خود قرآن را هم دیدی.

ص: 496


1- تکویر/سوره81، آیه1.
2- زمر/سوره39، آیه67.
3- انعام/سوره6، آیه28.
4-

استکبار و غرور بدترین دشمن انسان

﴿فَکَذَّبْتَ بهَِا وَ اسْتَکْبرَْتَ وَ کُنتَ مِنَ الْکَافِرِین﴾؛ این تکذیب و استکبار و کفر باعث شد که همه این سیئات جمع شد و در او ریشه دواند، طوری که بالاخره هیچ راهی برای خروج نبود. این که گفتند اگر از اول کسی هوا و هوس خود را کنترل نکند، برده او خواهد شد. بارها از تعبیرات قرآن کریم استفاده کردیم که بدترین دشمن ما همین غرور ماست، هیچ دشمنی به اندازه غرور و خودخواهی، با ما درگیر نیست؛ بالاخره مار و عقرب اگر هم نیشی بزنند، جان آدم را می گیرند و آدم می میرد و راحت می شود؛ اما کاری که نفس اماره با آدم می کند این طور نیست که مار و عقرب بکند، نفس اماره که نمی خواهد مال آدم را بگیرد، جان آدم را بگیرد، این کار را نمی خواهد بکند، می خواهد انسان را نگه بدارد، اوّل دین آدم را بگیرد تا - معاذ الله - کافر شود بعد از اینکه کافر شد، مسلوب الحیثیه و بی آبرو بکند. خیلی ها هستند که کافرند؛ ولی بالاخره در دنیا یک آبرویی دارند؛ اما این نفس و این غرور به اینجا اکتفا نمی کند که مثلاً کسی را کافر کند، او تا آبروی آدم را نبرد و انسان را تفاله نکند رها نمی کند. این مطلب در همین اوایل سوره مبارکه «اعراف» گذشت که تمام تلاش و کوشش ابلیس این بود که ﴿لِیُبْدِیَ لَهُما ما وُورِیَ عَنْهُما مِنْ سَوْآتِهِما﴾ (1) [25]همین است، اوّل آن همین «یا بنی آدم» است، این «یا بنی آدم» فتنه ابلیس در شما اثر نکند، برای اینکه در گذشته این کار را کرد، این تعبیر ﴿لِیُبْدِیَ لَهُما ما وُورِیَ عَنْهُما مِنْ سَوْآتِهِما﴾ همین است، او می خواهد آنها را بی آبرو کند، این در درون خانه ما به وسیله نفس اماره هست. اگر - معاذ الله - کسی قدم به قدم به دنبال خودخواهی و غرور برود، پایانش همین است؛ لذا می فرماید «بَلَی» آیات الهی آمد، شما تکذیب کردید و نپذیرفتید، در برابر آن کبر نشان دادید و کفر تو ریشه دار است و این ﴿إِن کُنتُ﴾ کان استمراری است؛ یعنی استمرار پیدا کردی بر کفر، این شدی!

ص: 497


1- اعراف/سوره7، آیه20.

سیاه شدن صورت تبهکاران در قیامت از نوآوری های پیامبر در قرآن

مهم ترین چیزی که ما واقعاً راهی در باره اسرار قیامت نداریم همین است؛ الآن بعضی ها رنگین پوست اند بعضی ها سفیدپوست اند بعضی ها زردپوست اند بعضی سرخ پوست اند، این پوست بدن انسان، حداکثر فقط نشان می دهد که این از یک منطقه ای است که آفتاب بیشتر می تابد یا کمتر می تابد همین، اگر کسی رنگین پوست بود، فقط همین را نشان می دهد که این شخص مثلاً در منطقه ای زندگی می کند که آفتاب بیشتر می تابد، داغ تر است، گرم تر می تابد و مانند آن؛ اما رنگ پوست نشان بدهد که این شخص بی آبرو است، یک چنین چیزی در دنیا نداریم؛ اما در قیامت اگر کسی رنگین پوست درآمد و صورت او سیاه بود، خودِ این سیاهی نشان می دهد که این شخص، یا سارق است یا قاتل است، یا مرتد است - معاذ الله - اصلاً نشانه ای از این اوصاف در دنیا نیست، این است که در بخشی از آیات - در بخش چهارم، نه بخش اول و دوم و سوم، بخش اول و دوم وسوم تا حدودی قابل فهم است - فرمود: انبیا آمدند، وجود مبارک حضرت هم آمد، ﴿وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ﴾ (1) [26]یک، ﴿وَ الْحِکْمَةَ﴾ دو، ﴿وَ یُزَکِّیهِمْ﴾ (2) [27]سه، تا اینجا را آدم تا حدودی می فهمد، بعد فرمود: ﴿وَ یُعَلِّمُکُمْ ما لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُون﴾؛ (3) [28]این چهارم، فرمود ما حرف های تازه ای از انبیا به یاد داریم؛ یعنی چیزهایی داریم که بشر ممکن نیست بفهمد، با چه چیزی بفهمیم؟ ما هیچ دسترسی به قیامت نداریم، نه تجریه داریم، نه عقل آنجا راه دارد، این مسائل جزئی خارجی است که عقل به هیچ وجه راه ندارد، حسّ هم راه ندارد، فرمود حرف های تازه در قرآن است، اگر کسی سفیدپوست باشد، ما چه می فهمیم که درون او چیست؟ ولی این سفیدپوستی در قیامت طوری است که اصلاً داد می زند که این آدم خوبی است: ﴿یَوْمَ تَبْیَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ﴾؛ (4) [29] این اوصاف در دنیا اصلا ً نمونه ندارد، فرمود اگر کسی این چنین بود: ﴿وَیَوْمَ الْقِیَامَةِ تَرَی الَّذِینَ کَذَبُوا عَلَی اللَّهِ وُجُوهُهُم مُسْوَدَّةٌ﴾ (5) ما کجا نمونه آن را داریم؟ از کجا بفهمیم؟ این رنگین پوست ها در عالَم فراوان هستند، سفیدپوست هم در عالَم فراوان است، از کجا شخصی که سفیدپوست است، همه اش صهیب رومی است و از کجا سیاه پوست شد، بلال حبشی نیست، ما چه می دانیم؟ اما آنجا کاملاً می فهمند، معلوم است اینها، آن ﴿یُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسیماهُم﴾ (6) [31]بخشی اش همین است.

ص: 498


1- بقره/سوره2، آیه129.
2- بقره/سوره2، آیه129.
3- بقره/سوره2، آیه151.
4- آل عمران/سوره3، آیه106.
5- زمر/سوره39، آیه60.
6- رحمن/سوره55، آیه41.

سرّ سؤال نکردن از گناه تبهکاران در بعضی از مواقف

در همان سوره مبارکه «الرحمن» در آن موقف دارد که ﴿فَیَوْمَئِذٍ لا یُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لا جَان﴾؛ (1) [32]بعد از اینکه ما اینها را رنگ کردیم، دیگر در این موقف از کسی سؤال نمی کنند، چرا سؤال کنند؟ اصلاً سؤال برای این است که معلوم شود این آقا مجرم است یا مجرم نیست! اما الآن معلوم شد این سیاه چهره و سیه روست، مشخص است: ﴿لا یُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لا جَان﴾ لِمَ؟ چون ﴿یُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسیماهُم﴾ اینجا و در این موقف همه معلوم هستند که چه کاره می باشند، در این ایستگاه و در این موقف از کسی سؤال نمی کنند، در مواقف قبلی می گویند: ﴿وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُون﴾؛ (2) [33]حالا که سؤال و جواب معلوم شد و باطن ظهور کرد و مجرم با این علامت سیاه چهره ای یا سفید بودن صورت، مشخص می شود آنکه سفیدچهره است مؤمن و این سیاه چهره مجرم است: ﴿یُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسیماهُم﴾ اگر این است، دیگر جا برای سؤال نیست؛ این است که فرمود: ﴿وَیَوْمَ الْقِیَامَةِ تَرَی الَّذِینَ کَذَبُوا عَلَی اللَّهِ وُجُوهُهُم مُسْوَدَّةٌ﴾.

دوزخ جایگاه حتمی متکبرین

بعد فرمود: ﴿أَلَیْسَ فِی جَهَنَّمَ مَثْوی لِلْمُتَکَبِّرِینَ﴾ (3) متکبّر حتما اهل دوزخ است، چرا؟ برای اینکه انسان متکبر یک انسان مستکبر که وقتی موعظه کردند ﴿أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالْإِثْمِ﴾؛ (4) [35]می شود عزیز بی جهت، آنکه عزیز باجهت است که ﴿لله العزة و لِرَسُولِهِ وَ لِلمُؤمِنِین﴾؛ (5) [36]این عزیز دنیا و آخرت است اما اگر کسی شما امر به معروف کردید، نهی از منکر کردید، به او بر خورده و تکبّر کرده و خودش را برتر دانسته، این ﴿إِذَا قِیلَ لَهُ اتَّقِ اللهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالْإِثْمِ﴾؛ (6) [37]پس این عزیز بی جهت است، این مطلب اول. اگر کسی عزیز بی جهت بود، ذلیل باجهت است، این مطلب دوم. این چه موقع باید ظهور کند؟ قیامت ظرف ظهور حق است، این مطلب سوم. وقتی قیامت شد، ذلّت این ظاهر می شود؛ لذا تعبیر قرآن این است که اینها عذاب ﴿هُون﴾ (7) [38]دارند، یک، عذاب ﴿مُهِین﴾ (8) [39]دارند، دو؛ این غیر از آن سوخت و سوز است، این کسی که خود را عزیز می دانست بی جهت، این ذلیل باجهت است، اگر ﴿أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالْإِثْمِ﴾؛ عزت او کاذب است، ذلّت او صادق است. اگر ذلّت او صادق بود، قیامت روز صدق و حق است، ذلّت او ظاهر می شود. پس گذشته از ﴿کُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ﴾؛ (9) [40]عذاب ﴿هُون﴾ هم هست، یک؛ عذاب ﴿مُهِین﴾ هم هست، دو؛ این که فرمود: ﴿وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّةٌ﴾، این سه.

ص: 499


1- رحمن/سوره55، آیه39.
2- صافات/سوره37، آیه24.
3- زمر/سوره39، آیه60.
4- بقره/سوره2، آیه206.
5- منافقون/سوره63، آیه8.
6- بقره/سوره2، آیه206.
7- نحل/سوره16، آیه59.
8- بقره/سوره2، آیه90.
9- نساء/سوره4، آیه56.

قیامت روز پایان اختلاف ها و آشکار شدن حقایق

﴿وَیَوْمَ الْقِیَامَةِ تَرَی الَّذِینَ کَذَبُوا عَلَی اللَّهِ﴾؛واقعاً اگر قیامت نبود عالم هرج و مرج بود یکی از قطعی ترین و مهم ترین دلیل معاد این است که این اختلافات باید به جایی برسد، این جنگ هفتاد و دو ملت، این اختلاف آرا، این اختلاف اقوال، این اختلاف نظرها، روزی باید حل شود، اگر حل نشود، معنای آن این است عالم حساب و کتابی ندارد، باید معلوم می شود که کدام مکتب حق است یا نه؟ معلوم بشود که سقیفه باطل است و غدیر حق است یا نه؟ یا همیشه همین طور است؟ اگر همیشه همین طور باشد، پس عالَم حساب و کتابی ندارد، اگر عالم حساب و کتابی دارد «کما هو الحق»، روزی معلوم می شود که غدیر حق است! سایر مسائل هم همین طور است، فرمود: ﴿وَیَوْمَ الْقِیَامَةِ تَرَی الَّذِینَ کَذَبُوا عَلَی اللَّهِ وُجُوهُهُم مُسْوَدَّةٌ أَلَیْسَ فِی جَهَنَّمَ مَثْوی لِلْمُتَکَبِّرِینَ﴾.

مستند بودن پایان کار متقین به خدا و تبهکاران به خودشان

چون قرآن هم بشیر است هم نذیر، آن گاه جریان تقوا و پایان کار تبهکاران را هم ذکر می کند، فرمود او خودش رفته جهنم، ما او را نبردیم، اما درباره متقیان می فرماید، ما اینها را به بهشت بردیم، اگر کتاب بود ما دادیم، اگر فطرت بود ما دادیم، اگر عقل بود ما دادیم، اگر امام و پیغمبر بود ما فرستادیم، این را به خودش اسناد می دهد: ﴿وَ یُنَجِّی اللَّهُ الَّذِینَ اتَّقَوْا بِمَفَازَتِهِمْ﴾؛ فوز الهی از ناحیه ماست؛ آن یکی را هر چه به او دادیم رد کرد، این یکی هرچه به او دادیم قبول کرد؛ قبول و نکول هم در اختیار خود انسان است؛ ولی آنکه بهشت رفت همه کارها را ما انجام دادیم، منتها او قبول کرده، راه را ما نشان دادیم، راهنما را ما نشان دادیم، ترغیب را ما کردیم، تشویق را ما کردیم، جای خوب را هم ما مشخص کردیم.

ص: 500

رفع حزن و اندوه از متقیان در بهشت و چگونگی آن

﴿وَیُنَجِّی اللَّهُ الَّذِینَ اتَّقَوْا بِمَفَازَتِهِمْ لَا یَمَسُّهُمُ السُّوءُ﴾ هیچ بدی به اینها نمی رسد، ﴿وَ لاَ هُمْ یَحْزَنُونَ﴾ این روایتی که در سوره مبارکه «هود» گذشت، از غرر روایات ماست، آن سائل چه سؤال خوبی کرده از وجود مبارک امام، عرض کرد شما که می گویید در بهشت حزنی و غمی و اندوهی نیست، نوح (سلام الله علیه) در بهشت است و پسر او در جهنّم دارد می سوزد او چگونه محزون نمی شود؟ فرمود در آن روز اصلاً یاد حضرت نوح نیست که چنین پسری داشت، هیچ کسی نسبت به دیگری پدر نسبت به پسر، پسر نسبت به پدر، اگر - خدایی ناکرده - یکی اهل جهنم باشد، اصلاً یادی نیست. این همه مشرکین سالیان متمادی بُت را می پرستیدند، این همه کسانی که در برابر پیغمبر سالیان متمادی صف آرایی کردند، بعد از فتح مکه هم واقعاً ایمان آوردند، «اسلموا» نه «استسلموا»، اینها واقعاً مسلمان شدند، اصلاً یادشان نیست که در برابر پیغمبر شمشیر کشیدند، قیامت یک چنین عالمی است. اگر فرمود: ﴿وَ نَزَعْنا ما فی صُدُورِهِمْ مِنْ غِل﴾؛ (1) [41]خاطرات را هم خدا نزع می کند، یک چنین عالمی است؛ یعنی صحنه قلب را تطهیر می کند، تائب اصلاً به یادش نیست که معصیت کرده تا شرمنده شود، یک چنین چیزی است: ﴿لَا یَمَسُّهُمُ السُّوءُ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ﴾.

!!!!!!!

[1]عیون اخبارالرضا(ع)، الشیخ الصدوق، ج1، ص144.

[2]تفسیر نور الثقلین، الشیخ الحویزی، ج5، ص39.

ص: 501


1- اعراف/سوره7، آیه43.

[3]توبه/سوره9، آیه45.

[4]لقمان/سوره31، آیه34.

[5]تفسیرالرازی مفاتیح الغیب اوالتفسیرالکبیر، الرازی،فخرالدین، ج27، ص 466 و 468.

[6]نور/سوره24، آیه38.

[7]توبه/سوره9، آیه121.

[8]انفال/سوره8، آیه4.

[9]آل عمران/سوره3، آیه163.

[10]تفسیر نور الثقلین، الشیخ الحویزی، ج3، ص90.

[11]من لا یحضره الفقیه، الشیخ الصدوق، ج1، ص348.

[12]من لا یحضره الفقیه، الشیخ الصدوق، ج1، ص316.

[13]بحار الانوار، العلامه مجلسی، ج79، ص303.

[14]تفسیرالرازی مفاتیح الغیب اوالتفسیرالکبیر، الرازی،فخرالدین، ج27، ص 466 و 468.

[15]المیزان فی تفسیرالقرآن، العلامه الطباطبائی، ج17، ص281.

[16]یس/سوره36، آیه59.

[17]شعراء/سوره26، آیه90.

[18]زمر/سوره39، آیه73.

[19]تحریم/سوره66، آیه6.

[20]حجرات/سوره49، آیه6.

[21]تکویر/سوره81، آیه1.

[22]زمر/سوره39، آیه67.

[23]انعام/سوره6، آیه28.

[24]شرح الکافی، ج3، ص120.

[25]اعراف/سوره7، آیه20.

[26]بقره/سوره2، آیه129.

[27]بقره/سوره2، آیه129.

[28]بقره/سوره2، آیه151.

[29]آل عمران/سوره3، آیه106.

[30]زمر/سوره39، آیه60.

[31]رحمن/سوره55، آیه41.

ص: 502

[32]رحمن/سوره55، آیه39.

[33]صافات/سوره37، آیه24.

[34]زمر/سوره39، آیه60.

[35]بقره/سوره2، آیه206.

[36]منافقون/سوره63، آیه8.

[37]بقره/سوره2، آیه206.

[38]نحل/سوره16، آیه59.

[39]بقره/سوره2، آیه90.

[40]نساء/سوره4، آیه56.

[41]اعراف/سوره7، آیه43.

!!!!!!!

تفسیر آیات60 تا 65 سوره زمر 93/10/14

موضوع: تفسیر آیات60 تا 65 سوره زمر

﴿وَیَوْمَ الْقِیَامَةِ تَرَی الَّذِینَ کَذَبُوا عَلَی اللَّهِ وُجُوهُهُم مُسْوَدَّةٌ أَلَیْسَ فِی جَهَنَّمَ مَثْوی لِلْمُتَکَبِّرِینَ (60) وَیُنَجِّی اللَّهُ الَّذِینَ اتَّقَوْا بِمَفَازَتِهِمْ لَا یَمَسُّهُمُ السُّوءُ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ(61) اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْ ءٍ وَهُوَ عَلَی کُلِّ شَیْ ءٍ وَکِیلٌ (62) لَهُ مَقَالِیدُ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ وَالَّذِینَ کَفَرُوا بِآیَاتِ اللَّهِ أُولئِکَ هُمُ الْخَاسِرُونَ (63) قُلْ أَفَغَیْرَ اللَّهِ تَأْمُرُونِّی أَعْبُدُ أَیُّهَا الْجَاهِلُونَ (6٤) وَلَقَدْ أُوحِیَ إِلَیْکَ وَإِلَی الَّذِینَ مِن قَبْلِکَ لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ وَلَتَکُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِینَ (65) بَلِ اللَّهَ فَاعْبُدْ وَکُن مِنَ الشَّاکِرِینَ﴾

تفاوت أدبی - عاطفی در تعبیر ﴿قُلْ یَا عِبَادِیَ﴾ با ﴿فَبَشِّر عِبَادِ﴾

برخی از نکاتی که مربوط به آیات قبل بود این است که در آیه 52 فرمود: ﴿قُلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَی أَنفُسِهِمْ﴾؛ ولی در آیه مشابه دیگر سخن از ﴿فَبَشِّر عِبَادِ*الَّذینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَه﴾ (1) [1] مطرح است. آنجا که دارد: ﴿فَبَشِّر عِبَادِ الَّذینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَه﴾، با تعبیر ﴿یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا﴾ که تصریح به یای متکلم است، خیلی فرق می کند. این به مهر و عاطفه و محبت و اینها نزدیک تر است تا آیه «یَا عِبَادِیَ». آیهٴ هفده همین سوره مبارکه «زمر» این است: ﴿فَبَشِّر عِبَادِ الَّذینَ﴾ که این کسره نشانه حذف «یاء» است. بین ﴿فَبَشِّر عِبَادِ﴾ با ﴿عِبَادِیَ﴾ خیلی فرق است، زیرا در آیهٴ دوم، «یای» متکلم تصریح شده است که قرب الهی را نشان می دهد و در آیه هفده «یاء» حذف شده است، فقط به کسره اکتفا شد.

ص: 503


1- زمر/سوره39، آیه17.

چگونگی امکان دروغ کفار در صحنهٴ قیامت

مطلب بعدی آن است که اینکه کفار در «یوم القیامه» می گویند ﴿هَدَانِی رَبِّی﴾ (1) [2]، این دروغ است و این دروغ در حقیقت چون در دنیا ملکه آنها شد، در آخرت همین ملکه ظهور می کند. در سورهٴ مبارکه «انعام» بحث آن گذشت؛ آن گاه ذات اقدس الهی به رسولش(صلّی الله علیه و آله و سلّم) می فرماید: «اِفک» اینها را نگاه کن، ترفند اینها را نگاه کن، چگونه دارند دروغ می گویند. (2) در قیامت دروغ گفتن ممکن نیست، نه اینکه کسی در قیامت می ترسد دروغ بگوید، برای اینکه دروغ جِدّش متمشّی نمی شود، دروغ غیبتی می خواهد، یک خبر است و یک گزارش؛ الآن در این جمع اگر کسی بگوید که ما دیدیم در مسجد اعظم فلان پنکه روشن بود، جِدّ او متمشّی نمی شود، برای اینکه همه دارند می بینند که چنین پنکه ای نیست؛ ولی از مسجد که بیرون رفتند، به دیگران بخواهند گزارش بدهند این ممکن است. غرض این است که در مَشهد در مَحضر، در حضور و در شهود، جِدّ متمشّی نمی شود که آدم دروغ بگوید. در قیامت این طور است، همه اعمال روشن است، دیگر سرائر ظاهر می شود ﴿وَ لا یَکْتُمُونَ اللَّهَ حَدیثاً﴾ (3) [4]اصلاً کتمان ممکن نیست. بنابراین دروغ جِدّش متمشّی نمی شود؛ ولی مَلکات اینها در دنیا که کذب بود، در قیامت ظهور می کند؛ اینجا هم که گفتند: ﴿لَوْ أَنَّ اللَّهَ هَدَانِی لَکُنتُ مِنَ الْمُتَّقِینَ﴾ (4) ، برابر همان کذب راسخ در نفوس آنها در دنیا، این کذب در آخرت ظهور می کند، مثل یک آدم بددهن، در خواب هم که حرف می زند فحش می گوید، این ظهور آن ملکات است، نه اینکه یک فعل اختیاری باشد حالا معصیت باشد. یک آدم مغتاب که عادت کرده به غیبت دیگران، در خواب هم که دارد حرف می زند، دارد غیبت می کند؛ این معصیت نیست، اما ظهور همان ملکات حالِ بیداری است. در معاد که اینها دروغ می گویند معصیت نیست، چون آنجا دار تکلیف نیست؛ ولی ظهور ملکات آنهاست، وگرنه ذات اقدس الهی در دنیا برای آنها انبیا فرستاده، عقل و فطرت به اینها داده، اینها چطور می توانند بگویند: ﴿لَوْ أَنَّ اللَّهَ هَدَانِی لَکُنتُ مِنَ الْمُتَّقِینَ﴾.

ص: 504


1- انعام/سوره6، آیه161.
2- مائده/سوره5، آیه75.
3- نساء/سوره4، آیه42.
4- زمر/سوره39، آیه57.

پرسش: ؟پاسخ: الآن هم همین طور است ذات اقدس الهی أقرب به کلّ شیء است نسبت به هر چیزی، ﴿رَحمَةً لِلعَالَمِین﴾ (1) [6]است، اگر ﴿رَحمَةً لِلعَالَمِین﴾ است، «رَحم کُلّ شَئ بِحَسَبِه»؛ چون هر چیزی که مورد نیاز مخلوقی باشد، خدا به او داده است، برای اینکه فرمود: ﴿رَبُّنَا الَّذی أَعْطی کُلَّ شَیْ ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدی ﴾ (2) [7]؛ رحم نسبت به شجر یک گونه است، نسبت به حجر یک گونه است، او ﴿أَرحَمُ الرَّاحِمِینَ﴾ (3) [8]است، فرمود: ﴿رَحْمَتی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْ ءٍ﴾ (4) [9]؛ اگر رحمت الهی «وَسِعَتْ کُلَّ شَیْ ءٍ»، نسبت به هر چیزی همه نیازهای آن را برآورده کرده است و می کند. بنابراین کذب آنها در دنیا چون ملکه شده بود، در قیامت ظهور می کند؛ آن گاه ذات اقدس الهی فرمود که همه رذایل را شما جمع کردید! تکذیب کردید، استکبار کردید، کفر ورزیدید: ﴿بَلَی قَدْ جَاءَتْکَ آیَاتِی فَکَذَّبْتَ بِهَا وَ اسْتَکْبَرْتَ وَ کُنْتَ مِنَ الْکَافِرِینَ﴾. (5) [10]

تفاوت سیاهی چهره کفار و پژمرده بودن آن در قیامت

مطلب دیگر این است در قیامت، یک بحث درباره چشم است، یک بحث درباره چهره؛ آن که در سوره «قیامت» دارد: ﴿وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ نَاضِرَةٌ إِلَی رَبِّهَا نَاظِرَةٌ﴾ که متأسفانه برخی از اشاعره به آن استدلال کردند که - معاذالله - خدا در قیامت دیدنی است؛ آن آیه دارد که «وجه» آنها نظر می کند، نه «چشم» آنها؛ چهره جانشان و چهره هستی آنها نظر می کند، نه چشم آنها؛ بنابراین «وجه غیر از «عین» است، این یک مطلب؛ چهره برخی ها سفید است، چهره برخی ها سیاه، این نشانه استکبار و ذلّتِ کفر است. یک مطلب در این است که افرادی که سیاه چهره هستند گاهی ممکن است بشاش باشند گاهی ممکن است پژمرده و گرفته و غم زده و مانند آن، فرمود اینها در قیامت اینها به دو مشکل مبتلا هستند: یکی اینکه سیه چهره و سیه رو و روسیاه هستند، یکی اینکه چهره اینها گرفته است؛ این گرفتگی چهره غیر از سیاه بودن چهره است، چه اینکه درباره مؤمنان فرمود: اینها سفیدرو و روسفید هستند، اما چهره اینها بشاش است، بشاش بودن چهره غیر از سفید بودن است؛ بنابراین آن آیه که دارد که ﴿یَوْمَ تَبْیَضُّ وُجُوهٌ و تَسْوَدُّ وُجُوهٌ﴾، (6) [11]یک مطلب است؛ آنچه در سوره «قیامت» دارد که ﴿وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ نَاضِرَةٌ ٭ إِلَی رَبِّهَا نَاظِرَةٌ ٭ وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ بَاسِرَةٌ ٭ تَظُنُّ أَنْ یُفْعَلَ بِهَا فَاقِرَةٌ﴾ (7) [12] این دو مطلب جداست. این وجوهی که گرفته و دژم و پژمرده است، غیر از آن قسمت سیاه بودن است که نشانه کفر و استکبار است و می فهمند که یک حادثه «فاقرةُ الظَّهر»؛ یعنی کمرشکن به انتظار آنهاست: ﴿تَظُنُّ أَنْ یُفْعَلَ بِهَا فَاقِرَةٌ﴾. (8) [13] بنابراین اینها هم روسیاه هستند و هم چهره آنها گرفته است مؤمنان هم روسفید هستند هم چهره آنها بشّاش، پس آنچه در سوره «قیامت» آمده است، تکرار آنچه در آیات دیگر است که ﴿یَوْمَ تَبْیَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ﴾ از آن قبیل نیست، اینجا هم که می فرماید: ﴿وَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ تَرَی الَّذِینَ کَذَبُوا عَلَی اللَّهِ وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّةٌ﴾، (9) [14]این ناظر به﴿یَوْمَ تَسْوَدُّ﴾ و ﴿یَوْمَ تَبْیَضُّ﴾ است، نه ناظر به آیات سوره مبارکه «قیامت».

ص: 505


1- انبیاء/سوره21، آیه107.
2- طه/سوره20، آیه50.
3- اعراف/سوره7، آیه151.
4- اعراف/سوره7، آیه156.
5- زمر/سوره39، آیه59.
6- آل عمران/سوره3، آیه106.
7- قیامه/سوره75، آیه22.
8- قیامه/سوره75، آیه25.
9- زمر/سوره39، آیه60.

استناد فوز و مالکیت مؤمنین در بهشت به عنایت الهی

بعد می فرماید: ﴿أَ لَیْسَ فِی جَهَنَّمَ مَثْوًی لِلْمُتَکَبِّرِینَ﴾، درباره بهشتی ها می فرماید: ﴿إِنَّ لِلْمُتَّقِینَ مَفَازاً﴾ (1) [15]فوز و رستگاری برای اینهاست، درباره دوزخیان می فرماید: ﴿أَ لَیْسَ فِی جَهَنَّمَ مَثْویً لِلْمُتَکَبِّرِینَ﴾؛ یعنی جا و مکانی که خود آنها تهیه کردند به سراغ آن مکان خواهند رفت و آنها را به سراغ آن مکان خواهند برد و ﴿وَ یُنَجِّی اللَّهُ الَّذِینَ اتَّقَوْا بِمَفَازَتِهِمْ﴾ (2) [16]که ﴿إِنَّ لِلْمُتَّقِینَ مَفَازاً﴾، اینجا می فرماید درست است که ما گفتیم: ﴿إِنَّ لِلْمُتَّقِینَ مَفَازاً﴾؛ ولی ما به اینها دادیم، برای اینکه این چنین نیست که اینها ذاتاً واجد این مفاز و فوز و بهشت و مانند آن باشند. هر جا تعبیر به «لام» بود این چنین نیست که اینها مالک هستند، گفتیم ﴿لَهُم جَنَّات﴾ (3) [17]؛ اما ما به اینها دادیم، این طور نیست که جنّت را خود اینها ساخته باشند، اینجا هم فرمود که ﴿وَ یُنَجِّی اللَّهُ الَّذِینَ اتَّقَوْا بِمَفَازَتِهِمْ﴾.

پرسش: ؟ پاسخ: درباره سیئات هم همین طور است، اما درباره حسنات که در دعاها آمده است: «اللهم مَا بِنا مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَک» (4) [18]و در قرآن آمده است که ﴿وَ مَا بِکُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّه﴾ (5) [19]؛ این طور نیست که انسان ذاتاً مالک اینها باشد. چه در دعا و چه در قرآن درباره فوز و رحمت و فیض الهی فرمود: ﴿وَ مَا بِکُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّه﴾؛ لذا در بیانات نورانی امام سجاد این است که خدایا اگر نعمتی به ما رسید، ما شکر کردیم، دربرابر همین شکر هم شکر دیگری باید بکنیم، چون که همین شکر نعمت است، توفیق شکرگزاری خدا هم یک نعمت است: اللهم! بار خدایا «فَکُلَّمَا قُلتُ لَکَ الحَمدُ وَجَبَ عَلَیَّ اَن اَقُولَ لَکَ الحَمدُ»؛ (6) [20]خدایا! اگر یک بار بگویم «الحمد لله»، این باعث می شود که یک بار دیگر هم بگویم «الحمد لله»، برای اینکه این توفیق را به من دادی! بنابراین براساس آن اصل قرآنی که ﴿وَ مَا بِکُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّه﴾ و دعاهایی که وارد شده است: «اللهم مَا بِنا مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَک» هرچه مؤمن دارد به عنایت الهی است. اما کفار در اثر سوء اختیار خود گرفتار آن هستند، درباره: ﴿لاَ یَمَسُّهُمُ السُّوءُ﴾ با جمله فعلیه یاد شده است، در جمله: ﴿وَ لاَ هُمْ یَحْزَنُونَ﴾ با جمله اسمیه یاد شده است، گر چه خبر و جمله خبریه، فعلیه است؛ ولی اصل جمله، اسمیه است که نشانه ثبات و دوام است: ﴿لاَ یَمَسُّهُمُ السُّوءُ﴾ که تدریج را می رساند، ﴿وَ لاَ هُمْ یَحْزَنُونَ﴾ که حزن یک امر دائمی است، فرمود که این چنین نیست.

ص: 506


1- نباء/سوره78، آیه31.
2- زمر/سوره39، آیه61.
3- بقره/سوره2، آیه25.
4- مفاتح الجنان، مجلسی، محمد باقر بن محمد تقی، ج1، ص383.
5- نحل/سوره16، آیه53.
6- پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام، ناصر مکارم شیرازی، ج2، ص538.

پرسش: جناب استاد! سفیدی چهره نتیجه همان بشاشی ؟

پاسخ: خیلی از افراد هستند، مثل بلال(رضوان الله علیه) سیاه چهره بود، اما بشّاش بود، غم زده نبود، چهره اش باز بود؛ آن مستکبران سفیدروی که باطن آنها سیاه بود، چهره آنها دِژَم است، گرفته است، غمبار است؛ چهره گرفته غیر از چهره سیاه و یا غیر از چهره سفید است.

پرسش: کنایه از این نیست که انسان چهره اش گرفته است؟

پاسخ: چون ﴿تَظُنُّ أَنْ یُفْعَلَ بِهَا فَاقِرَةٌ﴾ (1) [21] دلیل آن است، انسان وقتی که می بیند باید یک حادثهٴ کمر شکنی به سراغ او بیاید، چهره او دَرهم، گرفته و بسته است؛ حالا این چهره سیاه است؛ در همه حالات قیامت، وقتی می فهمد که یک حادثه فاقره، «فاقِره»؛ یعنی حادثه ای که فقرات و ستون فقرات را می شکند، این حادثه فاقره که ستون فقرات را می شکند، کمرشکن است برای او مسلّم شده است، این دیگر حالا غمگین است؛ پس چهره غم زده غیر از چهره سیاه است.

پرسش:؟پاسخ: آن «سوء» برای بدن هست و این «حزن» برای قلب است. حزن یک امر قلبی است، آن درد و رنج و فشار برای جسم است.

پرسش:؟پاسخ: قضیه حقیقیه است: ﴿لاَ تُدْرِکُهُ الْأَبْصَارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصَارَ وَ هُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ﴾ (2) [22]چند تا قضیه حقیقیه است، مگر فرمود: ﴿وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصَارَ﴾ مربوط به دنیاست. در دنیا، برزخ، قیامت، خواب، بیداری، چشم «الله» را نمی بیند، برای اینکه جسم نیست، مثال نیست، صورت نیست، این برای چشم است،؛ ولی «وجه»؛ یعنی چهرهٴ اینها به طرف خداست: ﴿وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ نَاضِرَةٌ﴾ «نضارت»؛ یعنی طراوت، ﴿إِلَی رَبِّهَا نَاظِرَةٌ﴾ الآن ما منتظر هستیم تا رحمت الهی بیاید، باران الهی بیاید. بگوییم: ﴿وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْض﴾ (3) [23]که در دعای «افتتاح» نماز هست، نه «نَظَرتُ»، ﴿وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْض﴾؛ وجه ما به طرف «الله» است، چهره ما به طرف الله است، نه چشم ما به طرف الله باشد.

ص: 507


1- قیامه/سوره75، آیه25.
2- انعام/سوره6، آیه103.
3- انعام/سوره6، آیه79.

فرمود: ﴿وَ یُنَجِّی اللَّهُ الَّذِینَ اتَّقَوْا بِمَفَازَتِهِمْ﴾که مفاز را ما به اینها دادیم: ﴿لَا یَمَسُّهُمُ السُّوءُ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ﴾.بعد وارد بخشی از علوم قرآنی می شود.

فرق علوم قرآنی با علوم مطرح شده به واسطه قرآن

می دانید قرآن کریم که صدر و ساقش علم است: ﴿یُعَلِّمُکمُ الْکِتابَ﴾ هست، یک؛ ﴿وَ الْحِکْمَةَ﴾ است، دو؛ ﴿وَ یُزَکِّیکم﴾ است، سه؛ آن چهارمی که فرمود: ﴿وَ یُعَلِّمُکُمْ ما لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ (1) [24]چهار که محور اصلی آن است. علوم قرآن معمولا در حوزه ها، به علومی گفته می شود که به قرآن برگردد، مثل اینکه قرآن چیست؟ مکّی و مدنی چیست؟ سوره و آیه چیست؟ محکم و متشابه چیست؟ انزال و تنزیل و تدریج چیست؟ وحی چیست، اینها معنای علوم قرآن است که علوم قرآن و علوم قرآنی در برابر مفاهیم، این در حوزه ها تا حدودی رواج دارد؛ اما علومی که قرآن مطرح کرده است، اینها بسیار کم است، مقداری از اینها در تفسیرهای موضوعی ظهور می کند، مثل آنچه مربوط به توحید، وحی، نبوت، امامت و رسالت است، کاری به معجزه و نزول قرآن و نزول دفعی و نزول تدریجی و مکّی و مدنی و اینها ندارد، محتواست که بخشی از آن مربوط به اصول دین است، این جزء علوم قرآن است، بخشی از آن مربوط به فقه است، آیات الاحکام است، این جزء علوم قرآن است؛ بخشی از آن مربوط به اخلاق است، این جزء علوم قرآن است؛ بخشی مربوط به مسائل حقوق است، جزء علوم قرآن است؛ بخشی مربوط به مسائل سیاسی و اجتماعی و مانند آن است، جزء علوم قرآن است؛ بخشی هم مربوط به علوم قرآن است که علوم تجربی است؛ آسمان را چگونه خلق کرد، زمین را چگونه خلق کرد، فاصله آسمان و زمین چه بود، اصل اشیا چیست، شمس را از چه چیزی خلق کرد، قمر را از چه چیزی خلق کرد، این دخان و گاز و دودی که منشأ پیدایش راه شیری است، نظام سپهری است که ﴿ثُمَّ اسْتَوی إِلَی السَّمَاءِ وَ هِیَ دُخّان﴾ (2) [25]آن دخان چیست که با دخان راه شیری درست کرده، کهشکان ها را درست کرده، اینها علوم قرآن است که علوم تجربی است.

ص: 508


1- بقره/سوره2، آیه151.
2- فصلت/سوره41، آیه11.

مطرح نشدن علوم عقلی طرح شده در قرآن و توحید ربوبی نمونه آن

این قسم اخیر به عنوان علوم قرآن متأسفانه اطن قسم اخیر که اصلاً مطرح نیست، اما آن قسمت های دیگر، «آیات الاحکام» تا حدودی مطرح است، آیات اخلاقی هم برای سخنرانی ها و اینها کم و بیش مطرح است؛ اما آن آیات عقلی که مربوط به نظام علیّت است، نظام توحید است، برهان تمانع است، اینها کمتر مطرح است. قرآن کریم هرکدام از اینها را در جای خود جداجدا مطرح کرده است. فرمود: ﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْ ءٍ﴾؛ «کُلُّ مَا وَقَعَ عَلَیهِ إِسمُ شَئ فَهُوَ مَخلُوقٌ» (1) [26]این «کان» تامّه است، چرا؟ برای اینکه در سوره مبارکه «طور» آنجا برهان اقامه می کند؛ می فرماید جهان که سفسطه نیست، پوچ و خیال و وَهْم که نیست؛ این جهان که موجود است یا خودبه خود پدید آمده است که می شود تصادف، اگر تصادف باشد که هیچ چیزی به عنوان صبغه علمی در جهان پیدا نخواهد شد؛ زیرا معنای تصادف این است که هیچ رابطه ای بین اشیاء نیست، بی خود و بی جهت انسان مریض می شود، بی جهت دارو پیدا می کند و اگر نظام نظام تصادف باشد و ربط علّی و معلولی را کسی نپذیرد، هیچ اندیشه ای در عالَم نیست، برای اینکه ما که فکر می کنیم یعنی چه؟ معنای آن این است که دو تا مقدمه ترتیب می دهیم و این دو تا مقدمه سبب پیدایش نتیجه است و هر وقت این دو تا مقدمه پیدا شد، ربط ضروری بین مقدمتین و نتیجه است؛ می گوییم هر «الف»ی «باء» است و هر «باء»، «جیم» است، پس هر «الف»ی «جیم» است. تمام علوم ما با این أشکال شکل می گیرد. از ادبیات و علوم اعتباری گرفته تا علوم عقلی، چرا «زیدٌ» در «ضرب زیدٌ» مرفوع است؟ برای اینکه زید فاعل است و «کلُّ فاعلٍ مرفوع»، پس زید مرفوع است. تمام علوم با همین شَکل اول سامان می گیرد. چرا فلان شیء نجس است؟ برای اینکه خون است، هر خونی نجس است، اما اگر دَمِ سائله باشد، پس این نجس است. تمام؛ یعنی تمام به نحو قضیه حقیقیه، هیچ علمی نیست مگر براساس منطق شکل می گیرد، چه در طِبّ، چه در علوم تجربی، چه در تجریدی، چه در کلامی و بالاتر از آن. اگر تصادف باشد و ربط عِلّی برطرف بشود، هیچ علمی ما در عالَم ندارم، برای اینکه ممکن است انسان بگوید این دو تا مقدمه را که شما ترتیب دادی و آن نتیجه را گرفتید، تصادف است؛ ممکن است کسی همین دو تا مقدمه را ترتیب بدهد و این نتیجه را نگیرد؛ لذا علیّت را نمی شود انکار کرد. این از بیانات نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) است که در نهج البلاغه (2) آمده و هم از بیانات نورانی امام هشتم(سلام الله علیه) است که در توحید صدوق آوردند (3) ، هر دو استدلال کردند، فرمودند: «کُلُّ قَائِمٌ فِی سِوَاهُ مَعلُولٌ»؛ یعنی هر چیزی که هستی آن عین ذات آن نیست، این علت دارد، آنکه هستی او عین ذات اوست که «هو الله سبحانه و تعالی» است، علت ندارد. این جزء قواعد عقلی شکست ناپذیر است: «کُلُّ قَائِم فِی سِوَاهُ مَعلُولٌ»؛ هرچیزی که به خود متّکی نیست و هستی آن عین ذات آن نیست، علت می خواهد. در سوره مبارکه «طور» می فرماید آیه 34 به بعد: ﴿أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْ ء﴾؛ (4) [29]یعنی اینها خودبه خود پدید آمدند؟ این که می شود تصادف! خودبه خود انسان پدید آمد، خودبه خود زمین و آسمان پدید آمدند، اینکه قابل قبول نیست. پس الاّ و لابدّ هر معلولی علت دارد، هر ممکنی یک سبب دارد، هر حادثی یک مبدأ دارد: ﴿أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْ ء﴾ این که محال است؛ پس هر مخلوقی خالقی دارد؛ آیا خالق آنها خودشان هستند؟ این هم که محال است، برای اینکه می شود «دور»: ﴿أَمْ هُمُ الْخالِقُونَ﴾؛ پس اشخاص الاّ و لابدّ علّت دارند، یک؛ علّت ایشان خود ایشان نیستند، دو؛ پس مبدئی هست که اینها را آفرید، سه؛ می شود: ﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْ ءٍ﴾. اینها جزء علوم القرآن است که باید جداگانه مطرح شود؛ یعنی علوم عقلی وقتی از قرآن استخراج می شود، منشأ پیدایش بسیاری از مطالب خواهد بود. بعد از استدلال آیه 34 و 35 سوره مبارکه «طور» که در مکه هم نازل شد و مشخص کرد که علّیت حق است، نتیجه ای که گرفته به نحو موجبه کلیه، کان تامّه را به خود اسناد داد، و فرمود: ﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْ ءٍ﴾ که می شود برهان مسئله.

ص: 509


1- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص82، ط اسلامی.
2-
3- التوحید، الشیخ الصدوق، ص35.
4- طور/سوره52، آیه35.

فطری بودن برهان توحیدی و استفاده پیامبر از آن

بعد می فرماید این برهان چون جزء فطریات است تقریباً و گذشته از اینکه جزء فطریات است، مشرکان حجاز هم این را پذیرفته اند، در همین سوره مبارکه «زمر» که بحث آن گذشت، فرمود که اگر از آنها سؤال کنید که عالَم را چه کسی خلق کرد، - آیهٴ 38 همین سوره که گذشت - فرمود: ﴿وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّه﴾ با «نون» تأکید ثقیله، فرمود آنها تردید ندارند که «الله» خالق است، اینهایی که مُلحد نیستند، اینها مشرک هستند، این می شود جدال، جدال أحسن. اینکه خدای سبحان به پیامبرش(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: ﴿وَ جادِلْهُمْ بِالَّتی هِیَ أَحْسَن﴾، از بعضی از ائمه - از وجود مبارک امام عسکری(سلام الله علیه) است ظاهرا - سؤال کردند که آیا پیغمبر جدال کرد؟ فرمود: بله یقیناً جدال کرد، چون خدای سبحان به او دستور داد فرمود: ﴿ادْعُ إِلی سَبیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتی هِیَ أَحْسَن﴾ (1) [30]اگر خدای سبحان دستور جدال أحسن می دهد پیامبر یقیناً جدال می کند. بعد می فرماید بخش پایانی سوره مبارکه «یس» که درباره معاد است، آن از قبیل جدال أحسن است، اینجا هم جدال أحسن است، برای اینکه جدال أحسن این است که مقدمات آن معقول باشد برهاناً، مقبول باشد «عند الخصم». اگر چیزی از جهت برهانی و عقلی اقامه شده، کار به اینکه مخاطب می پذیرد یا نپذیرد نباشد این می شود برهان؛ اما اگر این مقبولیّتِ طرف هم ضمیمه شود، این می شود جدال احسن، این می شود ﴿وَ جادِلْهُمْ بِالَّتی هِیَ أَحْسَن﴾؛ لذا فرمود: برهان مسئله برابر دو آیه سوره مبارکه «طور» این است که خدا خالق است که مقبول مشرکان حجاز هم است که ﴿وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّه﴾؛ این برهان که به صورت جدال احسن درآمده، زمینه می شود برای توحید ربوبی.

ص: 510


1- نحل/سوره16، آیه125.

اسارت عقل علّت نپذیرفتن لوازم پذیرش فطری توحید

پرسش: ؟پاسخ: نه، همین است، با اینکه می دانند، برابر فطرت قبول دارند که خدایی هست و آفریدن خدا را قبول دارند بیراهه می روند؛ لذا از بیانات نورانی حضرت امیر این است که «رُبَّ عَالِمٍ قَد قَتَلَهُ جَهلُهُ»؛ (1) [31]بسیاری از درس خوانده ها یا عالمان هستند که چون به علمِ خود عمل نمی کنند گرفتار جهل هستند. در آن مسئله جهاد اوسط که بین خواسته های نفس و بین خواسته های علمی و عقلی اختلاف هست، اگر در جنگ درون «کَم مِن عَقلٍ أَسِیرٍ تَحتَ هَوی أَمِیر» (2) [32]که بیان دیگر حضرت امیر (سلام الله علیه) است، اینها شکست خوردهِ جهاد درونی هستند بر اساس سنّت های باطلی یا هوا و هوس و یا علل دیگر. الآن برهان مسئله هم همین است، فرمود که شما قبول دارید که «الله» خالق است، باید لوازمش را هم قبول داشته باشید.

اثبات توحید ربوبی با پذیرش توحید در خالقیت

اگر او خالق است مدیر هم اوست، چرا؟ برای اینکه ربوبیت به دو تا حدّ وسط به خالقیت برمی گردد. معیار در تعدّد و وحدت برهان، تعدّد و وحدت، حدود وسطاست؛ اگر ما یک حدّ وسط داشتیم، یک برهان است ولو به چند صورت تقریر شود؛ اگر دو تا حدّ وسط داشتیم، دو تا برهان است و اگر سه حدّ وسط بود، آن هم سه تا برهان. معیار در وحدت و تعدّد برهان، اصغر و اکبر نیست؛ معیار در تعدّد و وحدت برهان حدود وسطاست، اگر ما چند تا حدّ وسط داشتیم چند تا برهان خواهیم داشت. اینجا هم ذات اقدس الهی اصل را وحدت خالقیت قرار داد فرمود شما که قبول دارید که «الله» خالق است، باید الّا و لابد قبول کنید که «الله»، رب است، چرا؟ برای اینکه ربوبیت طبق یک حدّ وسط به خالقیت برمی گردد و عین خالقیت است، طبق حدّ وسط دیگر لازمه خالقیت است، برای اینکه ربوبیت یعنی چه؟ یعنی تدبیر، تربیب، غیر از تربیت است، رب بود غیراز مربّی بودن است، این یکی مضاعف است آن یکی ناقص است؛ تلازمی در اهداف و کارها هست، اما این چنین نیست رب؛ یعنی مربِّی، رب یعنی مدبّر؛ یعنی سیّد؛ یعنی مالک؛ لازمه تربیب که مضاعف است آن تربیت هم است، فرمود رب است یعنی چه؟ می پروراند؛ می پروراند یعنی چه؟ یعنی کمال عطا می کند. اگر کمال عطا می کند که «کان» ناقصه است؛ پس همان طوری که اصل هستی را افاضه کرد، شده خالق، این کمال را هم که امری اعتباری نیست، بلکه امر حقیقی است، آن را هم ایجاد می کند، پس او خالق است. الّا و لابد ربوبیت به خالقیت برمی گردد، چیزی را ایجاد می کند، به این شخص عطا می کند، می شود خالق. پس اگر شما قبول دارید که ﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْ ءٍ﴾، باید بپذیرید که «رب کل شیء» هم «الله» است، به دنبال ارباب متفرقه چرا می روید؟ این برهان اول که ربوبیت الا و لابد به خالقیت برمی گردد.

ص: 511


1- شرح نهج البلاغه، ابن أبی الحدید، ج18، ص269.
2- الامامة الالهیة، الشیخ محمد السند، ج1، ص18.

لازمه توحید ربوبی پذیرش توحید در خالقیت

برهان دوم این است که اگر کسی بخواهد چیزی را بپروراند، باید از هویت آن، حقیت آن، لوازم و آثار و منشأ و نتیجه آن باخبر باشد. چه کسی خبر دارد که زمین از چه چیزی خلق شد؟ آسمان از چه خلق شد؟ انسان از چه خلق شد؟ چه کسی خبر دارد؟ تنها کسی که از هویّت این اشیا باخبر است خالق اینهاست؛ حدّ وسط برهان دوم تلازم است نه عینیت؛ لازمه رب بودن این است که رب خالق باشد، چرا؟ برای اینکه او اگر بخواهد زمین را بپروراند، باید از هویّت و اصل، فرع، خصوصیت، کیفیت و بازدهی زمین باخبر باشد، چه کسی از زمین باخبر است غیر از خالق زمین؟ اگر کسی بخواهد ربّ انسان باشد، باید از هویتِ انسان باخبر باشد، چه کسی از هویت انسان باخبر است غیر از خالق انسان. بر اساس تلازمی که بین کان تامه و کان ناقصه است، یک؛ بر اساس تلازمی که بین ربوبیت و خالقیت است، دو؛ هر تقریبی که بشود - این یک برهان درمی آید؛ یعنی برهان دوم است - الّا و لابد رب باید خالق باشد.

بازگشت وکالت الهی به ربوبیت و ضرورت توکل بر او

لذا بعد از اینکه فرمود: ﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْ ءٍ﴾ بلافاصله فرمود: ﴿وَ هُوَ عَلَی کُلِّ شَیْ ءٍ وَکِیلٌ﴾؛ این وکالت الهی به ربوبیت او برمی گردد، به «کان» ناقصه برمی گردد، به «کان» تامّه که برنمی گردد. او وکیل است، حالا که او وکیل است پس بر او توکل کنید، اگر او وکیل است او مدیر و مدبّر است، او اداره می کند، کار را به او بسپارید و او هم وقتی بخواهد کاری انجام بدهد، گاهی با عوامل دیگر دستور می دهد، گاه با اعضا و جوارح شما دستور می دهد. در آن بیانات نورانی حضرت امیر که بارها ملاحظه فرمودید این است که فرمود: «واعلموا عباد الله» «أَنَّ جَوَارِحَکُم جُنُودهُ»، این چنین نیست که خدای سبحان اگر بخواهد به شما کمک کند حتما دیگری را وادار می کند که مشکل شما را حل کند؛ گاهی با دست و اعضا و جوارح و زبان و بنان و بیان شما مشکل شما را حلّ می کند، این خدا را بخواهید، حالا چرا دیگری بیاید مشکل ما را حل کند!؟ فرمود: «واعلموا عباد الله»، «أَنَّ جَوَارِحَکُم جُنُودهُ وَ خَلَوَاتُکُم عِیَانُهُ» (1) [33]این هم وعده است هم وعید. ما دلمان می خواهد که مشکل ما به دست یک کسی حل شود چرا او؟ این کم همّتی است که ما توقّع داشته باشیم مشکل مالی یا غیر مالی ما به دست دیگری حل شود، دست دیگری هم سرباز خداست، دست ما هم سرباز اوست. فرمود: دستی بدتر از دست بگیر نیست، فرمود: «أَلیَدُ العُلیَا خَیرٌ مِن الیَدِ السُّفلَی» (2) [34]ما در دعاها مواظب باشیم؛ این بیان چقدر بیان شیرینی است که وجود مبارک سیدالشهداء (سلام الله علیه) فرمود: «انَّ الله سبحانه و تعالی یُحِبُّ مَعَالِی الاُمُور و یَکرَهُ سَفسَافِهَا»؛ (3) [35]همّت بلند، فکر بلند، نظر بلند، این را دوست دارد. خدایا! تو که می توانی مشکل را حل کنی، این یک؛ همه جهان سربازان تو هستند، دو؛ من هم که جزء سربازان تو هستم، سه؛ مشکل مرا به دست خود من حلّ کن، چهار؛ حالا چرا دیگری بیاید مشکل مرا حل کند؟! توقع ما در دعاهایمان باید ظهور کند و اگر این شد، شد؛ چه اینکه - معاذ الله - اگر خدا خواست کسی را بگیرد همین طور است، اگر خدا خواست - معاذ الله - کسی را تنبیه کند، لازم نیست از جای دیگر سرباز بیاورد، با دست و زبان و پای آدم، آدم را رسوا می کند، آدم حرفی می زند رسوا می شود، جایی می رود رسوا می شود، چیزی را امضا می کند رسوا می شود، فرمود با دست شما، شما را می گیرد، با دست شما مشکل شما را حل کند. این هم اثر اخلاقی دارد، هم آن اثر علوّ همّت را به همراه دارد. فرمود: اگر این است پس به او توکل کنید. پس برهان مسئله این است که «کان» تامّه برای او، «کان» ناقصه برای اوست، ﴿وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾ (4) [36]از دیگری هیچ کاری ساخته نیست؛ البته منکر سببیّت نیستیم، منکر وسیله نیستیم، منکر کارکردن نیستیم؛ اما باید بدانیم، همه اینها سربازان او هستند، ما هم جزء سربازان او هستیم، کار ما به دست خود ما حل شود، چرا حالا کار ما به دست دیگری حل شود؟! در کنار سفره دیگری بنشینیم؟! این همّت بلند در دعاهای ما هم باید ظهور کند.

ص: 512


1- میزان الحکمه، محمد محمدی ری شهری، ج8، ص282.
2- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج4، ص11، ط اسلامی.
3- الجعفریات-الأشعثیات، محمد بن اشعث کوفی، ص196.
4- فتح/سوره48، آیه4.

رجوع به ارباب متفرقه علّت تأکید قرآن بر توحید ربوبی

آن وقت این مطلب که مورد ابتلای مشرکان حجاز بود؛ لذا بر این مطلب خیلی تکیه می کنند، یک: ﴿وَهُوَ عَلَی کُلِّ شَیْ ءٍ وَکِیلٌ﴾؛آنها قبول ندارند، آنها به دام اربابان متفرقّون افتادند. دو: ﴿لَهُ مَقَالِیدُ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ﴾«مقالید»؛ یعنی مفاتیح؛ منتها «مقالید» جمعی است که مفرد ندارد، برخلاف مفاتیح که مفرد دارد، بنام «مفتاح». «مفاتیح» چه جمع «مفتاح» باشد چه جمع «مَفتح» باشد، بالاخره کلید لازم دارد. هم «مَفتح»؛ یعنی مخزن، برای خداست، هم مفتاح؛ یعنی کلید به دست خداست. همه اشیا هم در مخزن الهی هست، یک؛ کلید هم به دست اوست، دو؛ ما هم جزء سربازان او؛ «واعلموا عباد الله»، «أَنَّ جَوَارِحَکُم جُنُودهُ» ما هم جزء سربازان او. گاهی انسان دست به قلم می شود مطلبی بنویسد که این کلید مخزن علم است، این کلید به دست خود آدم است، اینها مقام فعل خداست. فرمود تمام کلیدها به دست اوست و شماها هم سربازان او هستید، پشت سر هم این آیات ناظر به توحید ربوبی است. آن اوّلی که زیربنا بود، آن هم معقول است، هم مقبول است که ﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْ ءٍ﴾.

عدم تعارض توکل بر توحید ربوبی با سعی و کوشش انسان

پرسش: ﴿لیس للانسان الا ما سعی﴾.؟

پاسخ: بله، اساس به همین است، از این طرف چیزی بخواهد، طلب داشته باشد، بله باید کار هم کند، اما این طور نیست که «لیس لله الا ما سعی الانسان»، از آن طرف خیلی از چیزهاست که:

ص: 513

دولت آن است که بی خون دل آید به کنار ورنه با سعی و عمل باغ جنان این همه نیست (1)

مگر انبیا کسب کردند؟ مگر نبوت کسبی است؟ مگر امامت کسبی است؟ مگر ولایت کسبی است؟ این مقامات ظاهری بله کسبی است، اگر این چنین باشد که ما منتظر باشیم با کار ما چیزی را به ما بدهند، این همان است که گفتند: دولت آن است؛ یعنی نبوت، امامت، ولایت.

دولت آن است که بی خون دل آید به کنار ورنه با سعی و عمل باغ جنان این همه نیست

مگر انسان با زحمت می تواند پیغمبر و امام شود؟! از این ما بخواهید طلب داشته باشیم باید کار کنید، او بخواهد عطا کند که کار ما را نگاه نمی کند. بنابراین از آن طرف محدود نیست، از این طرف ما بخواهیم توقع داشته باشیم بله، برای ما محدودیت است.

بالأصاله بودن ربوبیّت الهی و ائمه واسطه های فیض او

بعد از آنکه آن زیربنا را مشخص کردند؛ یعنی برهان را آوردند که ﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْ ءٍ﴾، نظام علیّت را در سوره مبارکه «طور» مشخص کردند و معنای «علة العلل» را هم در خیلی از موارد که ﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْ ءٍ﴾ مشخص کردند، حالا به توحید ربوبی پرداختند، فرمودند: او وکیل است. گاهی می بینید به وجود مبارک پیامبر و وجود مبارک حضرت امیر (سلام الله علیه) عرض می کنیم که «إّکفِیانِی فَاِنَّکُمَا کَافِیان وَ انصُرَانِی فَاِنَّکُمَا نَاصِران». (2) [38]شما همین دعای نورانی بعد از زیارت «عاشورا» را می بینید: «یَا کَافِیَ مَا لا یَکفِی سِوَاکَ» (3) که مبادا کسی خیال کند، اگر ما به این ذوات قدسی عرض کردیم «إّکفِیانِی فَاِنَّکُمَا کَافِیان»؛ یعنی بالاصاله، «وَ انصُرَانِی فَاِنَّکُمَا نَاصِران»؛ یعنی «بالاصاله»، فورا در دعای دیگر حصر می کند، همین دعای نورانی بعد از زیارت «عاشورا» است. «لا کَافِیَ إِلا هُو، لا حَسِیبَ إِلا هُو». این دعاهای نورانی بعد از زیارت امام رضا همه اش توحید است، اول و وسط و آخر آن توحید است، این برای آن است که خدایا! ما اگر آمدیم توسل کردیم، - معاذ الله - این طور نیست که کسی را مستقل بدانیم. خدایی را استغفار می کنیم که تنها او رازق است، او حسیب است، او کفیل است، او وکیل است: «لا حَسِیبَ إِلا هُو»، «لا کَفِیلَ إِلا هُو»، «لایَغفِرُ الذَّنبَ إِلا هُوَ» (4) [40]این حصر است. اینها جزء محکمات است این محکمات شارح و مفسّر آن تعبیرات است که اگر یک وقت گفتیم:«إّکفِیانِی فَاِنَّکُمَا کَافِیان» ما نمی گوییم شما بالاصاله مستقل هستید، شما مجرای فیض هستید، همین! دو قدم آن طرف تر این کلمات حصر است. غرض این است که فرمود: ﴿لَهُ مَقَالِیدُ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ﴾، تقدیم خبر بر مبتدا هم مفید حصر است، فرمود تنها کسی که کلید به دست اوست خداست، اما شما هم سربازان او هستید. اگر به دست شما خواست مشکل شما را حل کند که بهتر است. خود همین دعاها نحوه آن را سامان می دهد، این گوشه چشمی به این و آن داشتن؛ یعنی خدایا کسی بیاید مشکل ما را حل کند! این نشانه عظمت روح نیست، در دعا گوشه چشم ما به خودمان باشد چشم ما هم به خودمان باشد، قلبمان هم به خودمان باشد، خدایا این همه کارها که تو داری انجام می دهی، دیگری را چه کسی داد؟ دیگری که از جای دیگر نیاورده است! او را هم تو دادی. به ما هم مرحمت کن! مشکل ما را هم حل کن! اگر کسی دعا می کند موحدانه دعا کند، یک؛ طبق بیان نورانی سید الشهداء (سلام الله علیه) با همّت بلند دعا کند، این به اجابت نزدیک تر است. این ایام ایامی است که ما منتظر باران رحمت هستیم، از ذات اقدس الهی می خواهیم به اسمای خودش، خدایا باران از ما برنمی آید، به اسمای حسنای تو قسم، به صفات اولیای تو قسم، به صحف آسمانی ات قسم، به انبیا و اولیایت قسم، این مردم استحقاق آن را دارند و آن هم تو می توانی باران رحمت را نازل کنی، نیاز آبی این مملکت را به برکت خون های پاک شهدا به بهترین وجه برآورده بفرما.

ص: 514


1-
2- بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج87، ص38.
3- بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج98، ص298.
4- بحار الانوار، العلامه مجلسی، ج99، ص56.

!!!!!!!

[1]زمر/سوره39، آیه17.

[2]انعام/سوره6، آیه161.

[3]مائده/سوره5، آیه75.

[4]نساء/سوره4، آیه42.

[5]زمر/سوره39، آیه57.

[6]انبیاء/سوره21، آیه107.

[7]طه/سوره20، آیه50.

[8]اعراف/سوره7، آیه151.

[9]اعراف/سوره7، آیه156.

[10]زمر/سوره39، آیه59.

[11]آل عمران/سوره3، آیه106.

[12]قیامه/سوره75، آیه22.

[13]قیامه/سوره75، آیه25.

[14]زمر/سوره39، آیه60.

[15]نباء/سوره78، آیه31.

[16]زمر/سوره39، آیه61.

[17]بقره/سوره2، آیه25.

[18]مفاتح الجنان، مجلسی، محمد باقر بن محمد تقی، ج1، ص383.

[19]نحل/سوره16، آیه53.

[20]پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام، ناصر مکارم شیرازی، ج2، ص538.

[21]قیامه/سوره75، آیه25.

[22]انعام/سوره6، آیه103.

[23]انعام/سوره6، آیه79.

[24]بقره/سوره2، آیه151.

[25]فصلت/سوره41، آیه11.

[26]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص82، ط اسلامی.

[27]نهج البلاغه، للصبحی صالح، خطبه186.

[28]التوحید، الشیخ الصدوق، ص35.

[29]طور/سوره52، آیه35.

[30]نحل/سوره16، آیه125.

[31]شرح نهج البلاغه، ابن أبی الحدید، ج18، ص269.

ص: 515

[32]الامامة الالهیة، الشیخ محمد السند، ج1، ص18.

[33]میزان الحکمه، محمد محمدی ری شهری، ج8، ص282.

[34]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج4، ص11، ط اسلامی.

[35]الجعفریات-الأشعثیات، محمد بن اشعث کوفی، ص196.

[36]فتح/سوره48، آیه4.

[37]حافظ، غزل شماره74.

[38]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج87، ص38.

[39]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج98، ص298.

[40]بحار الانوار، العلامه مجلسی، ج99، ص56.

!!!!!!!

تفسیر آیات 62 الی 67 سوره زمر 93/10/16

موضوع :تفسیر آیات 62 الی 67 سوره زمر

﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْ ءٍ وَهُوَ عَلَی کُلِّ شَیْ ءٍ وَکِیلٌ (62)لَهُ مَقَالِیدُ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ وَالَّذِینَ کَفَرُوا بِآیَاتِ اللَّهِ أُولئِکَ هُمُ الْخَاسِرُونَ (63)قُلْ أَفَغَیْرَ اللَّهِ تَأْمُرُونِّی أَعْبُدُ أَیُّهَا الْجَاهِلُونَ (6٤)وَلَقَدْ أُوحِیَ إِلَیْکَ وَإِلَی الَّذِینَ مِن قَبْلِکَ لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ وَلَتَکُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِینَ (65)بَلِ اللَّهَ فَاعْبُدْ وَکُن مِنَ الشَّاکِرِینَ(66)وَمَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ وَالأرْضُ جَمِیعاً قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَالْسَّمَاوَاتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمِینِهِ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَی عَمَّا یُشْرِکُونَ﴾(67)

طرح مباحث توحیدی در سوره های مکی با بیان های متفاوت

همان طور که ملاحظه فرمودید، چون سوره مبارکه «زمر» در مکه نازل شد، اصول کلّی دین؛ یعنی توحید و وحی و نبوت و معاد را و همچنین خطوط کلّی اخلاق و حقوق را به بیان های گوناگون افاضه می فرماید؛ گاهی به صورت حکمت، گاهی به صورت موعظه، گاهی به صورت جدال أحسن. در جریان توحید قبلاً فرمود: ﴿إِذا ذُکِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ﴾ (1) [1]که هم مبدأ را اشاره فرمود، هم معاد را؛ اما اینجا هم به «کان» تامه اشاره دارد و هم به «کان» ناقصه.

ص: 516


1- زمر/سوره39، آیه45.

علّت مطرح نشدن مباحث توحید ذات در قرآن

فرمود: ﴿اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْ ءٍ﴾؛ یعنی«کُلُّ مَا وَقَعَ عَلَیهِ إِسمُ شَئٍ مَا خَلَا اللهَ تَعَالَی فَهُوَ مَخلُوقٌ وَ﴿اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْ ءٍ ﴾». (1) [2]قبلاً هم بیان شد که قرآن کریم درباره ذات اقدس الهی سخن نمی گوید چون ذات سرمَدی و حقیقت نامتناهی یک چیز «بیّن الرشدی» است و اصلاً قابل انکار نیست، این را قرآن «مفروغ عنه» می گیرد که در سوره مبارکه «طور» به مناسبتی قرائت شد و در این آیه سوره «زمر» مطرح می شود. اینها درباره اسمای حسنای خداست، چه اینکه در آیه ﴿أَ فِی اللَّهِ شَکٌّ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْض﴾هم درباره اسمای حسنای خدا بود؛ برای اثبات خالق، برای اثبات فاطر، چه اینکه برای اثبات وکیل که اینها اسمای حسنای خدا هستند و همه اینها زیرمجموعه آن ذات سرمدی اند. ذات سرمدی؛ یعنی حقیقت مطلق که قابل انکار نیست، حتی آنها یی هم که ملحد هستند، نمی دانند چه چیزی را دارند منکر می شوند.این روایت نورانی که مرحوم کلینی (رضوان الله علیه) در همان جلد اوّل کافی در بحث توحید نقل کرد این است که فرمود: «عَارِفٌ بالمَجهُولِ مَعروفٌ عِندَ کُلِ جَاهِل»؛ (2) [3]فرمود: خد ا نزد هر منکر و ملحدی شناخته شده است، ولو بیچاره نداند که چه کند. «مَعروفٌ عِندَ کُلِ جَاهِل»، مگر می شود که کسی منکر حقیقت محض شود؟ این عالَم به چه کسی قائم است؟ بنابراین خود انسان فطرتاً وابسته به اوست. در همین آیه هم «الله» را «مفروغ عنه» گرفته، خالق را دارد ثابت می کند. این «خالقٌ»، خبر «الله» است، مبتدای «مفروغ عنه» است؛ یعنی «الله»ی که مفروغ عنه است، او همه کاره است، او هم«کان» تامه را به عهده دارد و هم «کان» ناقصه را؛ هم آفرید وهم می پروراند؛ هم هستی داد و هم هستی را شکوفا کرد. «الله»ی که دلپذیر است و همه قبول دارید و قابل انکار نیست، آن «الله» است که این دو تا کار را کرد:﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْ ءٍ﴾. اگر «الله» ثابت نباشد که مبتدا قرار نمی گیرد. بنابراین آن حقیقت نامتناهی به هیچ وجه قابل انکار نیست.«الله» از آن جهت که فاطر است شک پذیر نیست، چرا شک بردار نیست؟ چون ﴿فَاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْض﴾ است، فاطر بودن، خالق بودن، اینها از اسمای حُسنای ذات اقدس الهی است. آن بیان نورانی حضرت در اوّل همین بحث توحیدِ کتاب مرحوم کلینی، این جزء غرر روایات ماست که «عَارِفٌ بالمَجهُولِ مَعروفٌ عِندَ کُلِ جَاهِل»؛ هیچ کسی نیست که خدا را در عالَم نشناسد؛ لذا کسی که در دریا غرق شده، ملحدی که در دنیا غرق شده، احدی از او خبر ندارد؛ ولی او ناامید نیست، به جایی تکیه می کند. این روایت از وجود مبارک امام عسکری (سلام الله علیه) است؛ حالا گرچه روایت به صورت روایت صحیحه نقل نشده، اما در کتاب ها به عنوان روایت مرسل از آن وجود مبارک نقل شده که کسی گفت: «دُلَّنی عَلَی اللهِ»؛ حضرت فرمود: آیا مسافرت کردی؟ عرض کرد: بله، گفت سوار کشتی شدی؟ عرض کرد: بله، گفت اتفاق افتاد که کشتی غرق شود؟ عرض کرد: بله، گفت اتفاق افتاد که أحدی از حال تو باخبر نباشد، تو هم به احدی دسترسی نداشته باشی؟ عرض کرد: بله، گفت در آن حالت به چه کسی متصل بودی؟ گفت به کسی که مرا نجات بدهد! گفت همان خدای توست؛ (3) یعنی کسی که قدرتش نامتناهی است و یأس بردار نیست. اینکه گفته شد: ﴿لا یَیْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْکافِرُونَ﴾ (4) [5]همین است. اگر کسی به جایی برسد که بگوید از خودم ناامیدم، این کفر نیست؛ یعنی من دیگر استحقاق دریافت کمک ندارم، اما اگر بگوید کسی نیست در عالَم که مشکل مرا حل کند، این کفر است، برای اینکه او ﴿بِکُلِّ شَیءٍقَدِیر﴾ (5) [6]است. اگر او قدرت مطلقه و نامتناهی قادر است، بنابراین ﴿بِکُلِّ شَیءٍ قَدِیر﴾ است، نمی شود ناامید بود. یأس آدم از خودش کفر نیست؛ ولی یأس از روح الله کفر است: ﴿لا یَیْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْکافِرُونَ﴾. بنابراین، یا اثبات فاطر است، یا اثبات خالق است، اینجا هم «الله» مبتدا قرار گرفته و مفروغ عنه است، حقیقت نامتناهی است، منتها خیلی ها نمی دانند که «الله» با اسمای حسنایش چه چیزی است؟ چون به اصولی که انبیا (علیهم السلام) آوردند آشنا نیستند که ﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْ ءٍ﴾.

ص: 517


1- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص83، ط اسلامی.
2- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص91، ط اسلامی.
3- التوحید، الشیخ الصدوق، ص231.
4- یوسف/سوره12، آیه87.
5- بقره/سوره2، آیه2.

فرق علوم قرآنی با علوم مطرح در قرآن

مستحضرید که قرآن علوم فراوانی دارد؛ منتها علوم قرآنی که در بحث های تفسیر مطرح است، علومی که درِ قرآن است یا خارج از قرآن به حسب ظاهر قرار گرفته و درباره قرآن است. مثل اینکه قرآن چیست، وحی چیست، انزال و تنزیل چیست، مکی و مدنی چیست، سُوَر طوال، سور ناسخ و سُوَر منسوخ کدام است؟ اینها بحث هایی است که به عنوان قرآنی مطرح است؛ اما علومی که در قرآن مطرح است، خیلی بیش از اینهاست؛ اصول دین جزء علوم در قرآن است، احکام دین به عنوان آیات الاحکام علومی است در قرآن، مواعظ و اخلاقیات علومی است در قرآن، مسائل نجوم و سپهری، مسائل ریاضی، علومی است در قرآن، قصص انبیا علومی است در قرآن و بحث های فراوانی مربوط به علوم تجربی که هر شیء زنده ای از آب است، آسمان و زمین شش روز خلق شدند، زمین دو روز خلق شد، آسمان دو روز خلق شد، «بین السموات و الارض» دو روز خلق شد، فصول چهارگانه را ذات اقدس الهی برای تأمین ارزاق جامعه آفرید،﴿قَدَّرَ فِیهَا أَقْواتَها فی أَرْبَعَةِ أَیَّام﴾؛ (1) [7]اینها علوم قرآنی است، علوم تجربی است که در قرآن است، علوم ریاضی است که در قرآن است، علوم فقهی است که در قرآن است، علوم ادبی است که در قرآن است، علوم قصص و تاریخ است که در قرآن است، علوم عقلی است که در قرآن است؛ منتها اینکه می گویند علوم قرآنی، فقط درباره همان علومی که راجع به قرآن بحث می کند، آنها چون بیشتر محل ابتلاست محور قرار گرفته شده. موضوع و محمول همه را قرآن مطرح کرده که سوره یعنی چه؟ آیه یعنی چه؟ وحی یعنی چه؟ معجزه یعنی چه؟ کرامت یعنی چه؟ اینها را بیان کرده؛ اما آنها علومی است که قرآن تبیین کرده. از بیرون گاهی ممکن است بعضی از مسائل را راجع به جمع آوری قرآن که چه موقع جمع شده، چه کسی جمع کرده، در چه عصری جمع شده، اینها جزء علوم قرآن است، یا چه کسی کاتب قرآن بوده، حضرت انشا می فرمود، املا می فرمود، چه کسانی می نوشتند، چند نفر می نوشتند، اینها جزء علوم قرآنی است که از بیرون کمک گرفته می شود. پس «کان» تامّه را خدا بیان کرد.

ص: 518


1- فصلت/سوره41، آیه10.

نمونه ای از طرح علوم تجربی مطرح در قرآن

فرمود: ﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْ ءٍ﴾؛ «کان» ناقصه را هم بیان می کند: ﴿وَهُوَ عَلَی کُلِّ شَیْ ءٍ وَکِیلٌ﴾ او آفرید، یک؛ می پروراند، دو؛ خوب هم آفرید. آن علومی که علوم تجربی هست و محور بحث دانشگاهی است، از آیه کریمه ای که فرمود: ﴿أَحْسَنَ کُلَّ شَیْ ءٍ خَلَقَه﴾، (1) [8]این یک؛ بیان وجود مبارک موسای کلیم (سلام الله علیه) که به فرعون فرمود: ﴿رَبُّنَا الَّذی أَعْطی کُلَّ شَیْ ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدی ﴾، (2) [9]این دو؛ استفاده می شود. این ﴿رَبُّنَا الَّذی أَعْطی کُلَّ شَیْ ءٍ خَلْقَهُ﴾ به نظام داخلی اشیا اشاره دارد، نه به نظام فاعلی و نه به نظام غائی؛ نظام فاعلی به عنوان ﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْ ءٍ﴾ است، نظام غائی هم ﴿ثُمَّ هَدی ﴾ است؛ اما نظام داخلی که ساختار داخلی است، فرمود: ﴿أَعْطی کُلَّ شَیْ ءٍ خَلْقَهُ﴾، هر چیزی و هر چه برای آن لازم بود، داد. درخت اگر بخواهد پرورش پیدا کند و میوه دهد چه چیزی لازم دارد، همه را به او داد. یک سلسله مواد معدنی در دل خاک کوه، بخواهد طلا و نقره شود، چه چیزی لازم دارد، همه را به او داد؛ یک سلسله اموری که در زیر خاک است، بخواهد نفت یا گاز شود، چه چیزی لازم دارد، همه را به او داد. بنابراین فرمود: ﴿لا یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ﴾. اگر ذات اقدس الهی ساختار داخلی را داد، فرمود هرچه این خاک و این دستگاه لازم دارد که گاز یا نفت شود، ما به او دادیم: ﴿أَعْطی کُلَّ شَیْ ءٍ خَلْقَهُ﴾؛ این راجع به «کان» ناقصه است. حالا درختی بخواهد میوه شاداب خوبی بدهد، فرمود همه خواسته های او را ما به او دادیم؛ منتها باید باغبان آن را بپروراند. در اوایل سوره مبارکه «رعد» گذشت که فرمود: شما یک قطعه زمین، یک هکتار زمین را حساب کنید: ﴿وَ فِی الْأَرْضِ قِطَعٌ مُتَجاوِرات﴾؛ این یک هکتار را به صد قسمت کنید و صدتا درخت بکارید، صد تا میوه می گیرید: ﴿أَعْطی کُلَّ شَیْ ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدی ﴾، ﴿وَ فِی الْأَرْضِ قِطَعٌ مُتَجاوِرات نُفَضِّلُ بَعْضَها فی البعض فِی الْأُکُل﴾، (3) [10]« اُکل» یعنی میوه، نه یعنی«أکل»؛ فرمود میوه های آن مختلف است، این درخت سیب اگر بخواهد سیب خوب بیاورد، لوازمی دارد به آن دادیم، آن درخت هلو اگر بخواهد هلوپرور باشد، لوازمی دارد که به آن دادیم؛ آن گلابی اگر بخواهد گلابی به بار بیاورد، یک سلسله اموری می خواهد که به آن دادیم؛ این همان ﴿أَعْطی کُلَّ شَیْ ءٍ خَلْقَهُ﴾ هست که برای راه اندازی علوم دانشگاهی است، تا ساختار داخلی را تربیت می کند، همان طوری که ﴿أَقیمُوا الصَّلاةَ و آتُوا الزَّکاةَ﴾ (4) [11]آیات الاحکام است که برای راه اندازی«آیات الفقه» حوزه هاست، اینکه آسمان و زمین را در شش روز خلق کردیم، آسمان از یک سلسله دخان خلق شد، زمین از زیر آب درآمد به عنوان «دَحوُ الاَرض»، ما فصول چهارگانه را برای تأمین ارزاق تنظیم کردیم، یک بخش هایی از زمین جزء نیمکره شمالی است: ﴿یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهار﴾ است، مقابل آن﴿یُولِجُ النَّهارَ فِی اللَّیْلِ﴾ (5) [12]است، الآن که اینجا اوّل دی شروع شده،﴿یُولِجُ النَّهارَ فِی اللَّیْلِ﴾؛ یعنی شب یلدا بلندترین شب های سال بود، از اوّل دی به بعد، کم کم «قوس النهار» از دو طرف، وارد «قوس اللیل» می شود، بلندترین شب سال را تا آخر آذر و اوّل دی پشت سر گذاشتیم، از اوّل دی؛ یعنی اوّل زمستان از دو طرف؛ یعنی هم از طرف صبح، هم از طرف مغرب این کاروان روز وارد منطقه شب می شود؛ یعنی هم زودتر صبح می شود، هم دیرتر غروب می شود: ﴿یُولِجُ النَّهارَ فِی اللَّیْلِ﴾؛ تا برسد به ماه فروردین که «بامدادان که تفاوت نکند لیل و نهار» (6) هم شب دوازده ساعت و هم روز دوازده ساعت می شود؛ آن وقت این طور است. باز دوباره از همان فروردین این ولوج و ورود «قوس النهار» به «قوس اللیل» ادامه دارد، ادامه دارد تا آخر خرداد که کوتاه ترین شب سال آخر خرداد است و بلندترین روز سال هم آخر خرداد، بعد دوباره برعکس می شود. این وضع ما که در نیمکره شمالی به سر می بریم. الآن آقایانی که در نیمکره جنوبی به سر می برند، آنجا تابستان آنهاست، به عکس است. فرمود این نظم را ما آفریدیم، شما بر اساس این نظم حساب کنید. پس علوم قرآنی، اختصاصی به همان مسئله علوم قرآنی رایج؛ نظیر قرآن شناسی ندارد؛ آن اصول کلامی و عقلی، فقهی، اخلاقی، حقوقی، تاریخ و قصص، نجوم، ریاضیات، زمین شناسی و زمان شناسی هست، اینها علوم قرآنی است، همه اینها زیر مجموعه: ﴿أَحْسَنَ کُلَّ شَیْ ءٍ خَلَقَه﴾ قرار دارد، یک؛ ﴿أَعْطی کُلَّ شَیْ ءٍ خَلْقَهُ﴾ قرار دارد، دو؛ یعنی هر چیزی که آفرید، زیبا آفرید، کمبودی در آن نیست؛ نمی شود گفت که این خاک اگر بخواهد طلا شود، فلان چیز را لازم دارد؛ ولی ندارد، نه خیر؛ اگر بخواهد طلا شود، همه چیزی که جزء شرایط طلاشدن هست و باید باشد، در آن هست. اگر بخواهد نفت و گاز شود، اگر بخواهد سنگ مرمر شود، هر کدام از این معادن هر چه لازم دارند، خدا به آنها داده است.

ص: 519


1- سجده/سوره32، آیه7.
2- طه/سوره20، آیه50.
3- رعد/سوره13، آیه4.
4- بقره/سوره2، آیه43.
5- حج/سوره22، آیه61.
6-

توکل، لازمه توحید در خالقیت و تبیین دو نحوه آن

چون خدا این چنین است، پس توکل به او کنید. منتها توکل دو گونه است: انسانی که آن طبع بزرگ، آن روح بزرگ و آن کرامت در او هست، می گوید من توکل کردم به تو، تو را وکیل گرفتم، کلّ نظام هم که سپاه و ستاد تو هستند، کارها را هم تو انجام می دهی، اعضا و جوارح من هم که مأموران شما هستند، شما که بخواهی کار کنی؛ گاهی با دست دیگران مشکل مرا حل می کنی که این با کرامت من سازگار نیست؛ گاهی با دست من مشکل مرا حل می کنی، این با آبرومندی من سازگار است. توکل یک انسان کریم، کریمانه است، هرگز حاضر نیست در کنار سفره دیگری بنشیند، چون دستی بدتر از دست بگیر نیست:«أَلیَدُ الأُولیَا خَیرٌ مِن الیَدِ السُّفلَی». (1) [14]آدم اگر نتواند دست برتر داشته باشد، دست زیرتر چرا داشته باشد؟ توکل این طور است، خدایا ترا وکیل گرفتم، چون همه شئون من در اختیار توست، همه را هم اداره می کنی، ما را هم اداره می کنی، این یک؛ سپاه و ستاد تو هم نامتناهی اند: ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض﴾، (2) [15]﴿مَا یَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّک﴾، (3) این دو؛ تمام هویت و اعضا و جوارح من هم سپاه و ستاد تو هستند، سه؛ تو که می خواهی کار کنی، حالا چرا با دست دیگری مشکل مرا حل می کنی؟ با دست خود من مشکل مرا حل کن! این می شود کریم.

ص: 520


1- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج4، ص11، ط اسلامی.
2- فتح/سوره48، آیه4.
3- مدثر/سوره74، آیه31.

شواهدی از دعاهای کریمانه اهل بیت(علیهم السلام) در توکل

این دعای کریمانه را شما ببینید، در بحث های وجود مبارک حضرت امیر در نهج البلاغه این دعا را دارد، از وجود مبارک پیغمبر(علیه و علی آله آلاف التحیة و الثناء) هم رسیده است در دعای «عرفه» سیدالشهداء(سلام الله علیه) این دعا را دارد و دعاهای کریمانه این است که خدایا طرزی ما زندگی کنیم که حتی به بچه هایمان هم محتاج نباشیم، ولو آن بچه ها حسن و حسین(علیهما السلام) باشند! این نشانه کرامت است. این دعای نورانی حضرت امیر در نهج البلاغه هست؛ ولی اصل این دعا از وجود مبارک پیغمبر (صلی الله و علیه و آله و سلم) است که خدایا! تو که همه امانت را به ما دادی، همه را هم دیدیم، ما هم حرفی نداریم و تقدیم می کنیم، اما اولین چیزی که از ما می گیری جان ما باشد، نه اینکه اول چیزی که می گیری، چشم و گوش ما باشد، ما زنده باشیم و محتاج حسنین(علیهما السلام) باشیم؛ این دعا دعای کریمانه است: «أَللَّهُمَّ اجعَل نَفسِی أَوَّلَ کَرِیمَةٍ تَنَتَزِعُهَا مِن کَرائِمی وَ أَوّلَ وَدِیعَةٍ تَرتَجِعُهَا مِن وَدَائِعِ نِعَمِکَ عِندِی»؛ (1) [17]خدایا همه اینها امانت و نعمت هستند، همه را تو دادی، همه را هم می گیری؛ اما این طور نباشد که اول چشم و گوش ما را بگیری، بعد جان ما را بگیری، تا ما به کسی محتاج باشیم این طور نباشد، بلکه اول چیزی که می گیری جان ما باشد. آن دعای نورانی سیدالشهداء (سلام الله علیه) در عرفه هم همین است که عرض کرد: خدایا چشم و گوش مرا وارث من قرار بده، نه مرا وارث آن! معنای آن این است این طور نباشد که چشم را بگیری، گوش را بگیری، اعضا و جوارح را بگیری، آنها بمیرند و من زنده باشم، من وارث مرده ها باشم، این نباشد: «وَ اجعَلهُ وَارِثِینَ لِی» (2) [18]مرا بمیران، حالا چشم و گوش من، بعد از من هر چه شد، شد؛ این کریم است. دعای کریمانه این است که انسان به أحدی محتاج نباشد، چون احتیاج ذلّتی است و ذات اقدس الهی مشکل همه را برآورده می کند، دیگران مگر از کجا آوردند! این بیان نورانی حضرت امام سجاد(علیه السلام) در اوّل همان دعای«ابوحمزه ثمالی» همین است، عرض کرد: خدایا! دیگران که دارند از کجا آوردند؟ «مِنْ أَیْنَ لِیَ النَّجَاةُ وَ لَا تُسْتَطَاعُ إِلَّا بِکَ لَا الَّذِی أَحْسَنَ اسْتَغْنَی عَنْ عَوْنِکَ وَ رَحْمَتِکَ وَ لَا الَّذِی أَسَاءَ وَ اجْتَرَأَ عَلَیْکَ وَ لَمْ یُرْضِکَ خَرَجَ عَنْ قُدْرَتِک» (3) [19] حالا به همه دادی به ما هم بده! دعا اگر کریمانه بود، جوابش هم کریمانه است؛ اگر عادی بود برابر همّت دعاکننده همان گونه مستجاب می شود.

ص: 521


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج11، ص84.
2-
3- الإقبال بالأعمال الحسنة، ابن طاووس، علی بن موسی، ج1، ص157، ط الحدیثه.

لذا این برهان مسئله است، «الله» مفروغ عنه است؛ الله، الله است و «مَعرُوفٌ عِندَ کُلِّ جَاهِل»؛ (1) [20]هیچ ممکن نیست کسی در جهان پیدا شود و خدا را بتواند انکار کند؛ اما اسمای او، اوصاف او، اینها البته ممکن است شناخته نشود.

دو برهان قرآنی بر ضرورت توکل بر خدای سبحان

فرمود وقتی «کان تامه» ثابت شد که ﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْ ءٍ﴾،«کان» ناقصه هم می شود ﴿وَهُوَ عَلَی کُلِّ شَیْ ءٍ وَکِیلٌ﴾، چه شما بخواهی و چه نخواهی، او که منتظر نیست تا شما توکل کنی، او خودش مدیر و مدبّر است، چه بهتر که با او کنار بیایی و او را وکیل قرار دهی، چرا؟ دو تا برهان در مسئله است: یکی مسبوق سابق بر این، یکی لاحق بر این، چرا بر او باید توکل کنیم؟ برای اینکه او ﴿خَالِقُ کُلِّ شَیْ ءٍ﴾ است، طبق دو برهان اقامه شده که «الله» پروردگار است: یکی اینکه بازگشت ربوبیت به خالقیت است، یکی تلازمی که بین ربوبیت و خالقیت است. قبلاً فرمود: ﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْ ءٍ﴾، بعد هم می فرماید: ﴿لَهُ مَقَالِیدُ السَّمَاوَاتِ﴾؛ «مقالید» هم همان طور که در بحث های روز گذشته ملاحظه فرمودید، جمعی است که مفرد ندارد، به معنای کلید است. برخی ها خواستند بگویند جمع «إقلید» است و «إقلید» مُعرّب کلید است «علی غیر قیاس»، «إقلید» به« مقالید» جمع بسته شد. برخی ها خواستند بگویند این رومی است، جمع «اُقلیدس» است، این «سین» در آنجا پسوند نسبت است، آن هم به همین معناست. قول سوم آن است که این جمع «مِقلاد» است «علی غیر قیاس»، «مِقلاد» هم یعنی نکاح، کلّ جهان با نکاح دارد اداره می شود. کلّ جهان، چه گیاهان، چه انسان، چه حیوان و چه ابرها اینها نکاح می شود، ابر ماده با ابر نر؛ این علومی که مربوط به هواشناسی، محیط شناسی، ابرشناسی و باران شناسی است، آیات فراوانی دارد که اوّل یک نسیم مختصری وزش پیدا می کند، بعد این نسیم به صورت باد درمی آید، بعد کم کم ابر تولید می شود؛ همان طوری که خدای سبحان انسان را نر و ماده آفرید، مذکّر و مؤنّث خلق کرد؛ ابرها را هم این گونه آفرید؛ ابرها بعضی ماده و بعضی نر هستند، بعضی مذکّر و بعضی مؤنّث هستند؛ بعد در همان فضای سپهر، ازدواجشان را برقرار می کند، ابر نر و ماده نکاح می کند و یکی باردار می شود، وقتی که یکی باردار شد و حامل باران شد، برای او رحِم درست می کند که شلنگی نبارد، وقتی رحِم درست کرد، کم کم در فرصت مناسب زایمان می فرماید: ﴿فَتَرَی الْوَدْقَ یَخْرُجُ مِنْ خِلالِه﴾ (2) [21]این ابر اگر خلال نباشد، لابه لا نباشد، شلنگی باشد که مزرع و مرتعی نمی ماند، فرمود این کارها را ما می کنیم. پس او کلید دستش هست، حالا یا «مقالید» جمعی است که اصلاً مفرد ندارد «کما ذهب إلیه غیر واحد»، یا جمع «إقلید» است «علی غیر قیاس» که «إقلید» مُعَرّب کِلید است، یا جمع «اُقلیدس» که بعید است و این استبعاد بجاست، یا جمع «مِقلاد» به معنای نکاح است «کما ذهب الیه بعض». ﴿ لَهُ مَقَالِیدُ السَّمَاوَاتِ وَ الأرض﴾.

ص: 522


1- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص91، ط اسلامی.
2- زمر/سوره39، آیه43.

شرک عامل اصلی خسارت مشرکان و پیشنهاد آن به پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)

اما در برابر این همه ادله توحیدی: ﴿وَ الَّذینَ کَفَرُوا بِآیاتِ اللَّهِ أُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُون﴾؛ اینها سرمایه را باختند. انسان وقتی وارد آن نشئه می شود، دیگر نه جا برای تدارک است و نه جا برای برگشت. خسارت زده است، سرمایه را باخت و چیزی هم بدست نیاورد: ﴿أُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُون﴾؛ بعد به وجود مبارک پیغمبر(علیه و علی آله آلاف التحیة و الثناء) پیشنهاد شرک می دادند.

پاسخ پیامبر به پیشنهاد مشرکان و علّت جاهل خواندن آنان

خدای سبحان به حضرتش فرمود: به آنها بگو شما به من امر می کنید، دستور می دهید که مانند افراد جاهلی بُت پرست شوم؟ ﴿قُلْ أَ فَغَیْرَ اللَّهِ تَأْمُرُونِّی أَعْبُدُ أَیُّهَا الْجاهِلُونَ﴾، این جهل هم می تواند در مقابل علم باشد و هم می تواند جهالت در مقابل عقل باشد. اینکه مرحوم کلینی (رضوان الله علیه) اولین کتابی که در کافی تنظیم کرد «کتاب العقل و الجهل» است برای همین است که علم چیز مهمی نیست، علم مقابل ندارد، انسان سواد پیدا کرده است. آنکه مشکل آدم را حل می کند عقل است، چون انسان یا وارد بهشت می شود یا وارد جهنّم، این جهنّمی ها یا درس خوانده اند یا درس خوانده نیستند، آنکه آدم را بهشت می برد عقل است که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحمَان وَ اکتُسِبَ بِهِ الجَنَان»؛ (1) [22]عقل است که دشمن دارد، علم خیلی دشمن ندارد؛ لذا مرحوم کلینی باب «العلم و الجهل» را در کافی بیان نکرده، بلکه اولین باب آن «باب العقل و الجهل» است. انسان یا بهشتی است یا جهنّمی، چون هدف این است، حالا یا تحصیل کرده است یا تحصیل کرده نیست، تحصیل کرده گی یک مقدار زمینه را فراهم می کند، وگرنه شما می بینید که اکثر این فسادها برای همین تحصل کرده هاست. اگر در برابر انبیا، مدّعیان تنبّی فراوان اند، همین تحصیل کرده ها هستند، اگر این جنگ جهانی اول و دوم و کودتاها و مانند آن است، برای تحصیل کرده هاست، اگر این کارخانه های اسلحه آدم کشی سه شیفته - شب و روز - دارد کار می کند، برای این تحصیل کرده هاست، وگرنه آدم تحصیل نکرده که این کارها را نمی کند. فرمود آنکه مهم هست عقلی است که «عُبِدَ بِهِ الرَّحمَان وَ اکتُسِبَ بِهِ الجَنَان»؛ شما هم جاهل هستید در برابر علم، هم جاهل هستید در برابر عقل: ﴿قُلْ أَ فَغَیْرَ اللَّهِ تَأْمُرُونِّی أَعْبُدُ أَیُّهَا الْجاهِلُون﴾.

ص: 523


1- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص11، ط اسلامی.

تهدید به حبط اعمال در صورت شرک با توجه به عصمت انبیا

بعد فرمود این مربوط به نبوّت عامه است، این را به حضرت می فرماید تا معلوم شود که این جاهلیت کهنه و تازه بود، قبلاً هم بود، بعداً هم هست، فرمود: ﴿وَلَقَدْ أُوحِیَ إِلَیْکَ وَإِلَی الَّذِینَ مِن قَبْلِکَ﴾؛ این جزء نبوت عامه است، به همه انبیا این حرف گفته شد، به شما هم این حرف گفته می شود که﴿لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ﴾؛ اگر - معاذ الله - شرک بورزی تمام زحمات شما هدر می رود. البته معصوم محال نیست خلاف کند؛ ولی هرگز خلاف نمی کند، ذاتاً محال نیست؛ اگر ذاتاً محال بود که مکلّف نبود؛ معصوم تا در دنیا هست مکلّف است و این برای آن است که اطاعت ضروری نیست، اگر ضروری باشد که امر ضروری مورد «امر» قرار نمی گیرد، چیزی که یقیناً واقع می شود و ترک آن هم محال است چنین چیزی تحت تکلیف قرار نمی گیرد، اما امتناع عادی در آن هست و امر و نهی و مانند آن مخالف با عصمت نیست، معصوم هم مکلف است مانند دیگران. اینکه درباره حضرت آن حدیث هست که من هر روز هفتاد بار استغفار می کنم غینی دارد و مانند آن، یا منظور دفع است که ما استغفار می کنیم که نیاید به سراغ ما، یا همین توجه به مباحات و امور مباحی و کارهای عادی برای اینها غین حساب می شود، برای اینکه «حَسَنَاتُ الأَبرَار سَیِّئَاتُ المُقَرَّبِینَ» (1) [23]است، اشتغال به مباحات برای انسانی که مقرّب است کراهت حساب می شود، حزازت حساب می شود و مانند آن. این دو وجه می تواند آن حدیث را توجیه کند.

ص: 524


1- کشف الغمه، ابن ابی الفتح الابلی، ج3، ص 47 و 48.

پرسش: آن کسی که ولیّ خداست، مگر می تواند مباح انجام دهد؟

پاسخ: اشتغالش همین است، کسی می آید، کسی می رود، جایی را نگاه می کند، کسی حرف می زند، کسی گوش می دهد. کسی دارد حرف عادی می زند، این دیگر مستحب نیست که گوش بدهد؛ ولی دیگر دارد گوش می دهد؛ در زندگی عادی و روزانه «یَأکُلُ الطَّعَامَ وَ یَمشِی فِی الاَسوَاق» (1) [24]اینها این طور است، حالا چرا از این طرف آمده از آن طرف نیامده؟ پا را اینجا گذاشته آنجا را پا نگذاشته، این دیوار را دیده آن دیوار را ندیده، اینها جزء مستحبات و سنن فقهی که نیست، اینها جزء مباحات است و اشتغال به این امور نسبت به کسی که ﴿دَنا فَتدلّی﴾ است، می تواند حزازت محسوب شود، اینها استغفار می کنند که به آن مبتلا نشوند، نسبت به آنها هم ممکن است دفع محذور باشد؛ فلذا می تواند بگوید: ﴿إِنَّ صَلاَتِی وَ نُسُکِی وَ مَحْیَایَ وَ مَمَاتِی لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ﴾؛ (2) [25]استغفار هم می کند تا بتواند بگوید که اگر شئون عادی من است، این شئون عادی من هم صبغه عبادی پیدا می کند.

اختیار همه انسان ها حتی معصومین علّت تهدید حبط اعمال

﴿وَلَقَدْ أُوحِیَ إِلَیْکَ وَإِلَی الَّذِینَ مِن قَبْلِکَ لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ﴾. در بحث های جبر و تفویض هم بارها همین آیات گذشت که فرمود ما انسان را بر سر دوراهی خلق کردیم، درست است که وَهم و خیال به او دادیم تا او خیال پردازی کند، اما عقل نظر را هم به او دادیم که بر اینها سیطره دارد. درست است که شهوت و غضب را به او دادیم که او گرایش ها و گریزهایی داشته باشد اما عقل عملی هم به او دادیم که اینها را عِقال کند، چون این فیض ها را به او دادیم، او را مختار قرار دادیم: ﴿قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُر﴾، (3) [26]﴿إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبیلَ إِمَّا شاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً﴾؛ (4) اما اگر او بیراهه رفت، برای آن است این حرف های ما را گوش نداد؛ اما اگر به راه آمد برای این است که حرف های ما را گوش داد، ما به او گفتیم بیا این طرف، او آمد، نه اینکه ما او را آوردیم، بلکه او با اختیار آمد، جبری در کار نبود؛ ولی ما گفتیم بیا او آمد. فرق است بین اینکه ما او را مجبور کنیم بیاید. یک وقت است به او نشان دادیم و بیان کردیم، زیبایی بهشت و زیبایی عقل و عدل را بیان کردیم، بنابراین ما او را دعوت کردیم و او آمد، درست است که خودش آمد؛ ولی ما دعوت کردیم، اما همین دعوت ما را عده ای نپذیرفتند؛ ﴿فَنَبَذُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِهِم﴾. (5) [28]بنابراین «لاجَبرَ وَ لاتَفوِیضَ وَ لَکِن أَمرٌ بَینَ أَمرَینِ»؛ (6) [29]اینجا هم فرمود: ﴿لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ وَلَتَکُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِینَ﴾ این ﴿وَلَتَکُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِینَ﴾ برای هر انسانی است هر انسانی که بیراهه برود سرمایه خودش را می بازد اینکه در آیه 63 فرمود:﴿أُولئِکَ هُمُ الْخَاسِرُونَ﴾ همین است غالب انسان ها متأسفانه سرمایه می بازند ﴿وَ العَصرِ ٭ إِنَّ الإِنسَانَ لَفَی خُسرٍ﴾ (7) [30]اینجا هم فرمود: ﴿لَتَکُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِینَ﴾؛ بعد به عنوان حصر، مفعول را مقدم آوردند، امر و فعل را مؤخّر آوردند که مفید حصر باشد.

ص: 525


1- علل الشرائع، الشیخ الصدوق، ج1، ص129.
2- انعام/سوره6، آیه162.
3- کهف/سوره18، آیه29.
4- انسان/سوره76، آیه3.
5- بقره/سوره2، آیه101.
6- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص160، ط اسلامی.
7- عصر/سوره103، آیه1.

سرّ امر به عبادت و شاکر بودن از خدای مقبول دلپذیر

فرمود: ﴿بَلِ اللَّهَ ﴾؛ این «الله»ی که قبول داریم، «الله»ی که قابل انکار نیست، «الله»ی که مقبول و دلپذیر است.

این الله را قبول کن. این ﴿لا إِلهَ إِلاَّ اللَّه﴾ (1) [31]هم که قبلاً معنا شد همین است: ﴿لا إِلهَ إِلاَّ اللَّه﴾ را چندبار ملاحظه فرمودید، این دو تا جمله نیست تا در کتاب های اصولی بگویند، یک جمله مستثنا و یک جمله مستثنی منه و به دنبال خبر بگردند؛ در این ﴿لا إِلهَ إِلاَّ اللَّه﴾، این «إِلاَّ» به معنی غیر است، یک؛ این طور نیست که جان آدم، قلب آدم از نفی و اثبات خالی باشد، نه نفی داشته باشد و نه اثباتی، بعد انبیا آمدند که دو تا کار کنند: یکی الله را برای ما ثابت کنند، یکی آلهه دیگر را نفی کنند، این طور نیست. این «الاّ» به معنی غیر است، یک؛ ﴿لا إِلهَ إِلاَّ اللَّه﴾؛ یعنی «لا اله غیر الله»؛ یعنی غیر از «الله»ی که دلپذیر است، دیگران نه، این که داری همین است، دیگران نیست؛ نه اینکه در دل، نه «الله» باشد و نه آلهه، حالا یکی را بخواهیم نفی کنیم و یکی را بخواهیم وارد دل کنیم، این طور نیست. ﴿لا إِلهَ إِلاَّ اللَّه﴾؛ یعنی غیر از «الله»ی که دلمایه و دلپذیر است و داری، دیگران نه! نه اینکه نه «الله» را داری و نه آلهه را داری، حالا ما بخواهیم یکی را ثابت کنیم و یکی را راه ندهیم، این طور نیست؛ همین یکی که در دل داری همین است، دیگران نه؛ پس «لا اله» غیر همین یکی که داریم. اینجا هم می فرماید: ﴿بَلِ اللَّهَ ﴾ این «الله»ی که داری و دلپذیر است، همیشه با او درگیری، ولو ممکن است اسمش را ندانی ﴿بَلِ اللَّهَ فَاعبُد﴾ این مفید حصر است.

ص: 526


1- صافات/سوره37، آیه35.

پرسش: چرا «الله» مرفوع است؟

پاسخ: برای اینکه خبر نیست، به حسب ظاهر که ترکیب ادبی کنند این طور است؛ اما در حقیقت مجرور است: «لا اله غیر الله»، برای اینکه «لا» خبر می خواهد، این «لا اله» غیر از «الله»ی که ما داریم، چون «الّا» جَر نمی دهد؛ نظیر «غیر» نیست، «الله» خوانده می شود. این از جمله همان بحث هایی است که گفتند: « از شافعی نپرسند امثال این مسائل»؛ (1) اینها از مرحوم آخوند خراسانی و اینها هم برنمی آید، تا از مغنی بر بیاید. اگر گفتند: «از شافعی نپرسند امثال این مسائل»، برای اینکه او خیال می کند در فطرت انسان نه «الله» است و نه آلهه؛ انبیا آمدند بگویند یکی را راه بده، بقیه را راه نده؛ در حالی که قرآن دارد که ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها﴾، (2) [33]﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها ٭فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾؛ (3) فرمود: ما هیچ کس را بدون توحید خلق نکردیم، در درون همه اعتقاد به «الله» ظهور دارد، در نشئه ای همه را جمع کردیم و گفتیم خدای شما کیست؟ همه گفتند تویی، ﴿وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلی أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ﴾، (4) [35]همه گفتند ﴿بَلی﴾؛ آن نشئه هست؛ حالا آن نشئه، نشئه فطرت است، نشئه ملکوت است، درون جان ماست، به هر حال چنین نشئه ای هست، در برابر آن نشئه که انسان نمی تواند بگوید که در درون ما هیچ خبری نیست، نه «الله» را می شناسد و نه آلهه را می شناسد، انبیا آمدند بگویند «الله» را قبول کن، آلهه را قبول نکن، این طور نیست «الله» دلپذیر و دلمایه است و در درون همه ما هم هست، ما هم میثاق سپردیم، او را هم دیدیم و گفتیم تو خدای ما هستی. اینکه مرحوم شیخ بهایی و مانند او می گویند: «در روز الست بلی گفتی ٭٭٭ امروز به بستر «لا» خفتی» (5) ، ناظر به همین آیه سوره مبارکه «اعراف» است. فرمود: ﴿بَلِ اللَّهَ فَاعْبُدْ وَکُن مِنَ الشَّاکِرِینَ﴾؛ آن وقت شاکر باش که تو را به حال خودت رها نکرده است. درست است که ذات اقدس الهی این نعمت را داد، آیا در بقا ما محتاج به این مُنعِم هستیم یا نه؟ آیا لحظه به لحظه این فیض باید بیاید یا نه؟ یا همان روزی که به ما داد کافی است؟! آن فیضی که آن روز به ما داد اگر کافی بود که با اغراض و غرایز دفع می شد، او لحظه به لحظه «دَائِمُ الفیضِ عَلَی البَرِیّه» (6) است. بنابراین اگر لحظه ای نازی کند، از هم فرو ریزند قالب ها؛ حتماً این الله را دارد، هر لحظه هم فیض دارد، هر لحظه هم با ما سخن می گوید، او «دائم الفضل» و «دائم الفیض» است؛ لذا فرمود: ﴿وَ کُن مِنَ الشَّاکِرِینَ﴾ که هم حدوثاًآن نعمت را به شما داد و هم بقائاً. - إن شاء الله - امیدواریم محفوظ بماند.

ص: 527


1-
2- روم/سوره30، آیه30.
3- شمس/سوره91، آیه7.
4- اعراف/سوره7، آیه172.
5-
6- مفاهیم القرآن، الشیخ جعفرالسبحانی، ج6، ص94.

!!!!!!!

[1]زمر/سوره39، آیه45.

[2]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص83، ط اسلامی.

[3]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص91، ط اسلامی.

[4]التوحید، الشیخ الصدوق، ص231.

[5]یوسف/سوره12، آیه87.

[6]بقره/سوره2، آیه2.

[7]فصلت/سوره41، آیه10.

[8]سجده/سوره32، آیه7.

[9]طه/سوره20، آیه50.

[10]رعد/سوره13، آیه4.

[11]بقره/سوره2، آیه43.

[12]حج/سوره22، آیه61.

[13]دیوان سعدی، قصیده25. .

[14]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج4، ص11، ط اسلامی.

[15]فتح/سوره48، آیه4.

[16]مدثر/سوره74، آیه31.

[17]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج11، ص84.

[18]الصحیفة العلویه، ترجمه رسولی، النص، ص32.

[19]الإقبال بالأعمال الحسنة، ابن طاووس، علی بن موسی، ج1، ص157، ط الحدیثه.

[20]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص91، ط اسلامی.

[21]زمر/سوره39، آیه43.

[22]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص11، ط اسلامی.

[23]کشف الغمه، ابن ابی الفتح الابلی، ج3، ص 47 و 48.

[24]علل الشرائع، الشیخ الصدوق، ج1، ص129.

ص: 528

[25]انعام/سوره6، آیه162.

[26]کهف/سوره18، آیه29.

[27]انسان/سوره76، آیه3.

[28]بقره/سوره2، آیه101.

[29]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص160، ط اسلامی.

[30]عصر/سوره103، آیه1.

[31]صافات/سوره37، آیه35.

[32]دیوان حافظ، غزل شماره307.

[33]روم/سوره30، آیه30.

[34]شمس/سوره91، آیه7.

[35]اعراف/سوره7، آیه172.

[36]دیوان اشعار شیخ بهایی، شیر و شکر، بخش1.

[37]مفاهیم القرآن، الشیخ جعفرالسبحانی، ج6، ص94.

!!!!!!!

تفسیر آیات 62 تا 67 سوره زمر 93/10/17

موضوع : تفسیر آیات 62 تا 67 سوره زمر

﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْ ءٍ وَ هُوَ عَلَی کُلِّ شَیْ ءٍ وَکِیلٌ (62) لَهُ مَقَالِیدُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ وَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیَاتِ اللَّهِ أُولئِکَ هُمُ الْخَاسِرُونَ (63) قُلْ أَفَغَیْرَ اللَّهِ تَأْمُرُونِّی أَعْبُدُ أَیُّهَا الْجَاهِلُونَ (6٤) وَ لَقَدْ أُوحِیَ إِلَیْکَ وَ إِلَی الَّذِینَ مِن قَبْلِکَ لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ وَ لَتَکُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِینَ (65) بَلِ اللَّهَ فَاعْبُدْ وَ کُن مِنَ الشَّاکِرِینَ(66) وَ مَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ وَ الأرْضُ جَمِیعاً قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَ الْسَّمَاوَاتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمِینِهِ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَی عَمَّا یُشْرِکُونَ﴾(67)

برهان توحید در خالقیت دال بر مخلوق نبودن خدا

برای بیان توحید خالقی و ربوبی ذات اقدس الهی، این آیات به صورت برهان نازل شده است، فرمود: هر چیزی که مصداق شیء است، مخلوق خداست، گرچه در معانی الأخبار (1) و مانند آن آمده است که ذات اقدس الهی «شیءٌ»، از آیه ﴿أَکْبَرُ شَهادَةً قُلِ اللَّه﴾ (2) استفاده کردند؛ لکن در روایت دارد که «أنَّهُ شَیءٌ لا کَالاَشیَاء»؛ (3) اگر «شَیءٌ لا کَالاَشیَاء»، پس حکم اشیا را ندارد، نه هیچ شیئی در وصف کمالی شریک خداست، نه خدا در هیچ وصفِ نقص، شریک اشیا است. بنابراین از اینکه فرمود: ﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْ ءٍ﴾ گذشته از اینکه خود همین دلیل نشان آن است که ذات اقدس الهی مخلوق نیست، چون اتحاد خالق و مخلوق محال است، آن روایتی هم که دارد: «الله شیءٌ» همان، دارد که «لا کَالاَشیَاء» که دال بر مخلوق نبودن خداست.

ص: 529


1- معانی الأخبار، الشیخ الصدوق، ص8.
2- انعام/سوره6، آیه19.
3- التوحید، الشیخ الصدوق، ص107.

عدم تقابل وکالتِ خدای سبحان با ولایت او

بعد فرمود: ﴿وَ هُوَ عَلَی کُلِّ شَیْ ءٍ وَکِیلٌ﴾؛ یعنی «کلُّ ما صدق علیه أنه شَیء» خدا وکیل اوست. وکالت در قرآن کریم نسبت به ذات اقدس الهی در مقابل ولایت نیست، اگر ﴿عَلَی کُلِّ شَیْ ءٍ وَکِیلٌ﴾ است؛ یعنی ولیّ است، چون اگر وکالت به این معنا باشد که کسی خدا را وکیل خود قرار بدهد، پس آن شخص از حوزه وکالت الهی بیرون است که خدا را وکیل قرار می دهد و چنین چیزی محال است. این گونه از عمومات هم آبی از تخصیص است؛ هم ﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْ ءٍ﴾ آبی از تخصیص است و هم ﴿وَ هُوَ عَلَی کُلِّ شَیْ ءٍ وَکِیلٌ﴾، بنابراین وکیل بودن ذات اقدس الهی به معنی ولیّ است، حتی درباره ارباب متفرقه ای که وَثنی ها تَوهم کردند که آنها ارباب هستند، تحت وکالت ذات اقدس الهی اند.

برتری اراده الهی از عوامل دیگر علت خسارت کافران

مرحوم شیخ طوسی و بعضی از مفسّران احتمال دادند که این «مقالید» جمع «مِقلید» باشد، مثل «مِندیل و منادیل»؛ ولی باید نقل شده باشد؛ (1) اما حرف کشّاف این است که این عربی نیست، از «إقلید» به معنای کلید عربی ساخته شد، بعد جمع بسته شد، (2) وگرنه این طور نیست که «مِندیل» به «منادیل» جمع بسته شود و «مِقلید» به «مقالید» جمع بسته شود، چون اینها سماعی است قیاسی که نیست: ﴿لَهُ مَقَالِیدُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾، اینها که باز هستند بسته نیستند؛ ولی علت کلید معلول است، سبب کلید مسبب است و اراده ذات اقدس الهی، علت همه اینهاست. خدای سبحان که کاری را انجام می دهد، گاهی تعبیر بلاواسطه است، گاهی مع الواسطه است. آن واسطه ها هم فرق می کند؛ گاهی می فرماید خدا این کار را انجام داد، گاهی می فرماید اراده کرد که انجام دهد، گاهی می فرماید: ﴿إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ﴾؛ (3) با ﴿کُنْ فَیَکُونُ﴾ کار انجام می دهد، گاهی می فرماید ﴿بِیَدِهِ﴾ (4) کار انجام داد، گاهی می فرماید «بِیَدَیهِ» کار انجام داد، مثل اینکه درباره انسان فرمود چرا سجده نکردی؟ ﴿لِما خَلَقْتُ بِیَدَیّ﴾؛ (5) گاهی می فرماید: ﴿بأیدٍ﴾ (6) خلق کردیم که این «أَید» جمع نیست، مفرد است. «أید»؛ یعنی قوّه. گفت که فلان شخص «ذو الأید» است؛ یعنی «ذو القوّه» است؛ داوود مثلاً ﴿ذَا الأَید﴾ (7) است، «أید»؛ یعنی قوّه، نه اینکه جمع «أیدی» باشد. پس گاهی «کن» هست، گاهی «ید» هست، گاهی «یدیه» هست، گاهی «أید» است، گاهی به تعبیر «إنی» است، گاهی به تعبیر «نحن» است، گاهی به تعبیر «أنا» است، گاهی به تعبیر «إنّا» است. آنجایی که اسمای حسنای الهی حضور دارند یا مدبّرات امر و مأموران حضور دارند به اذن خدا، آنجا معمولاً می شود تعبیر جمع آورد. گاهی برای تَفْخیم و تعظیم جمع آورده می شود، پس «نحن» گفتن، «إنّا» گفتن «لأحد الامرین» است: یا جایی است که فرشته ها حضور دارند و خدا می فرماید: ﴿إِنَّا أَنْزَلْناهُ فی لَیْلَةِ الْقَدْر﴾ (8) و مانند آن، گاهی هم از مقام جلال و عظمت با جمع یاد می شود. فرمود: کلید که سبب هر مسببی است، در دست اوست: ﴿وَ الَّذینَ کَفَرُوا بِآیاتِ اللَّه﴾ آنها هستند که سرمایه را باختند.

ص: 530


1- تفسیرالتبیان، الشیخ الطوسی، ج9، ص 42 و 43.
2- تفسیر الزمخشری الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، الزمخشری، ج4، ص140.
3- یس/سوره36، آیه82.
4- مومنون/سوره23، آیه23.
5- ص/سوره38، آیه75.
6- ذاریات/سوره51، آیه47.
7- ص/سوره38، آیه17.
8- قدر/سوره97، آیه1.

بی خبری بعضی از انسان ها از مرگ خود بعد از فرا رسیدن آن

اما کسانی که بعد از مرگ باخبر نمی شوند که مُردند، عده ای این چنین هستند چون، آنهایی که مشرک محض یا مؤمن محض هستند، وقتی وارد برزخ شدند: یا «فِی رَوضَة مِن رِیاضِ الجنة» وارد می شوند که کاملاً باخبر می شوند، یا «فِی حُفرَةٍ مِن حُفَرِ النِّیران» (1) وارد می شوند که کاملاً باخبر می شوند، اما توده مستضعف، بسیار باید طول بکشد تا بفهمد که مرده است و آنچه در قَلیب بدر اتفاق افتاد که وجود مبارک پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بالای چاه رفت و فرمود «هَل وَجَدتُم مَا وَعَدَکُم رَبّکُم حَقَّاً» که عده ای به حضرت عرض کردند با چه کسی سخن می گویید؟ فرمود: با مشرکینی که کشته شدند و ما اینها را به چاه انداختیم: «مَا أَنتُم بِأَسمَعَ لِمَا أَقُولُ مِنهُم» (2) ؛ این طور نیست که شما حرف ما را می شنوید، آنها نشنوند، یا گوش شما از آنها شنواتر باشد، این طور نیست، آنها کاملاً می شنوند، آنها چون وارد «حُفرَةٍ مِن حُفَرِ النِّیران» شدند، کاملاً باخبر هستند، اما افراد عادی اینها، چون وضع آنها روشن نیست، تا با محاسبات بعدی برسند - این طور نیست که اینها وقتی مُردند «فی روضة من ریاض الجنة» ببرند یا «فی حُفرَةٍ مِن حُفَرِ النِّیران» - لذا برای آنها روشن نیست که مُردند، بعدها می فهمند.

علت تکرار پیشنهاد کفار به معامله با موحدان در پرستش بت ها

ص: 531


1- بحار الانوار، العلامه المجلسی، ج6، ص275.
2- بحار الانوار، العلامه المجلسی، ج19، ص346.

فرمود به اینها بعد از این براهینی که اقامه کردیم بگو: ﴿أَفَغَیْرَ اللَّهِ تَأْمُرُونِّی أَعْبُدُ أَیُّهَا الْجَاهِلُونَ﴾ آنها هم می گفتند: ما معبودی داریم که این بُت هاست و شما همانند ما این بت ها را بپرستید، یا نوبت قرار دهید، گاهی ما می پرستیم و گاهی شما بپرستید که بر اساس تکرار چهارگانه، آن سوره مبارکه ﴿قُلْ یَاأَیُّهَا الْکَافِرُونَ﴾ (1) هم چهار بار تکرار شده است. از امام (سلام الله علیه) سؤال کردند راز این تکرار چیست؟ فرمود: آنها این طور می گفتند که یک سال تو خدای ما را عبادت کن، سال بعد ما خدای تو را عبادت می کنیم، بعد از آن تو خدای ما را عبادت بکن، سال بعد ما خدای تو را عبادت می کنیم، (2) چون پیشنهاد آنها چهار ضلعی بود، جواب این سوره مبارکه هم چهار ضلعی است. این یک مرحله بود، یک مرحله هم می گفتند نه، الاّ و لابدّ باید خدای ما را عبادت کنی. در آن مرحله ای که چهارضلعی پیشنهاد می دادند: ﴿قُلْ یَاأَیُّهَا الْکَافِرُونَ﴾ نازل شد، در آن مرحله ای که پیشنهاد آنها تک بُعدی بود، این گونه از آیات نازل می شد: ﴿قُلْ أَفَغَیْرَ اللَّهِ تَأْمُرُونِّی أَعْبُدُ أَیُّهَا الْجَاهِلُونَ﴾ و این کار، کار جاهلانه است.

عام بودن تهدید به حبط اعمال در صورت پذیرش موقتی شرک

بعد می فرماید توحید ربوبی حق بود: «من البدو الی الختم» پذیرش و پرستش ذات اقدس الهی هم وظیفه همه افراد مخصوصاً انبیاست، این جزء نبوت عامه است، اختصاصی به تو ندارد: ﴿لَقَدْ أُوحِیَ إِلَیْکَ وَ إِلَی الَّذِینَ مِن قَبْلِکَ﴾؛ گرچه به حسب ظاهر الآن شما مخاطب هستید؛ ولی پیامبران در هر عصر و مصری که بودند، به آنها هم گفتیم: ﴿لَئِنْ أَشْرَکْتَ﴾؛ این ﴿لَئِنْ أَشْرَکْتَ﴾ را ما به همه گفتیم: ﴿وَ لَقَدْ أُوحِیَ إِلَیْکَ وَ إِلَی الَّذِینَ مِن قَبْلِکَ﴾؛ حرفی که الآن به شما داریم می گوییم، حرفی است که به همه انبیا گفتیم که ﴿لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ﴾؛ البته این جمله شرطیه است و جمله شرطیه مستلزم تحقق تالی یا مقدّم نیست؛ ولی تکلیف، منافی با عصمت نیست؛ این همه دستورهایی که ذات اقدس الهی به انبیا می دهد، چه درباره احکام شخصی، مثل نماز و روزه، یا احکام هایی مثل ولایت و خلافت.

ص: 532


1- کافرون/سوره109، آیه1.
2- بحار الانوار، العلامه المجلسی، ج82، ص53.

پرسش: مراد از ﴿أَشْرَکْتَ﴾ چیست؟

پاسخ: بله، اگر - خدای ناکرده - حرف آنها را قبول کنید و شرک بورزید، تمام کارها باطل می شود. این جمله شرطیه است. جمله شرطیه؛ نظیر ﴿لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾ (1) است، با استحاله مقدم هم می سازد. اگر شرط باشد که دو دوتا پنج تا باشد حکم آن این است، فرد است؛ این تلازم بین مقدم و تالی را ثابت می کند، نه وجود مقدم را.

مفید حصر بودن دستور به پیامبر بر عبارت خدای سبحان

فرمود: ﴿وَ لَتَکُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِینَ﴾ پس آن باطل است، چه کار باید کرد؟ ﴿بَلِ اللَّهَ فَاعْبُدْ﴾ در بحث قبل هم ملاحظه فرمودید که تقدیم مفعول در این جا مفید حصر است، چه اینکه در جای دیگر همین سوره مبارکه «زمر» به صورت حصر ذکر شده است که ﴿قُلِ اللَّهَ أَعْبُدُ﴾. (2) گاهی مستقیماً به حضرت دستور می دهد ﴿بَلِ اللَّهَ فَاعْبُدْ﴾، گاهی دستور می دهد که ﴿قُلِ اللَّهَ أَعْبُدُ﴾ هر دو مفید حصر است؛ چه بلاواسطه و چه مع الواسطه، چه آیه محل بحث که می فرماید: ﴿بَلِ اللَّهَ فَاعْبُدْ﴾، چه آن آیه همین سوره «زمر»؛ یعنی آیه چهارده که به حضرت می فرماید: ﴿قُلِ اللَّهَ أَعْبُدُ﴾ که هر دو مفید حصر است. فرمود معبودی جز ذات اقدس الهی نیست و من هم اَحدی را غیر از خدا نمی پرستم: ﴿بَلِ اللَّهَ فَاعْبُدْ وَ کُن مِنَ الشَّاکِرِینَ﴾.

منافات سلام با نماز بدون حضور قلب

اما اینکه در بحث سلام گفته شده بعضی از بزرگان می گویند، کسانی که در نماز حواس آنها به معبود نیست، حضور قلب ندارند، چگونه می گویند: «السلام علیکم»، تعجّب می کنند، برای همین است که این «سلام» یا تحیّت است یا تودیع. این سلامی که ما می کنیم، اگر کسی از بیرون آمده باشد، به جمعی رسیده باشد، خوب سلام می کند، یا سخنرانی او تمام شده، می خواهد خداحافظی کند، می گوید: «السلام علیکم»؛ پس سلام یا برای تحیّت است از انسان تازه وارد، یا برای کسی است که می خواهد وداع کند و از جمعیت جدا شود. کسی که قبل از نماز ذهن او به مردم بود، در نماز ذهن او نزد دنیا و مردم است، این آقا چگونه می گوید: «السَّلامُ عَلَیکُم وَ رَحمَةُ اللهِ وَ بَرَکَاتُهُ»؟ او به چه کسی دارد سلام می کند؟ او نه تازه وارد شد و نه از اینها بیرون می آید! این بزرگواران می گویند: اگر کسی حضور قلب نداشته باشد، چگونه رویش می شود بگوید: «السَّلامُ عَلَیکُم»، او به چه کسی دارد سلام می کند؟ او نه تازه وارد شد و نه از اینها جدا می شود. بنابراین چه سلام، سلام تحیّت باشد، انسانی که حضور قلب ندارد، مشکل است که بتواند بگوید: «السَّلامُ عَلَیکُم»، ولو لفظاً می گوید و کسی از نماز خارج شده باز حواس او نزد مردم است و دنیاست و شغل و زندگی خودش است، این خارج نشد و وداع نکرد تا بگوید: «السَّلامُ عَلَیکُم». اصلاً نماز را برای این جعل کردند، چون نماز معراج مؤمن است؛ طبق بیان نورانی امام (سلام الله علیه) که مرحوم صدوق در من لا یحضر نقل کرد: «أَلمُصَلِّی یُنَاجِی رَبَّه» (3) این نمازگزار با خدای خود مناجات دارد، پس با مردم نیست، وقتی نماز تمام شد، تازه وارد دنیا و مردم می شود، می تواند بگوید: «السَّلامُ عَلَیکُم»، برای اینکه تا حال نزد مردم نبود. این طرز ذکربندی اجزا و ارکان و اعمال و اقوال نماز به این صورت است.

ص: 533


1- انبیاء/سوره21، آیه22.
2- زمر/سوره39، آیه15.
3- القرآن الکریم منهج متکامل، أ. د. محمود بن یوسف فجال، ج1، ص6.

عدم شناخت توحید ربوبی و معاد علت شرک مشرکان

فرمود: ﴿بَلِ اللَّهَ فَاعْبُدْ وَ کُن مِنَ الشَّاکِرِینَ﴾؛ بعد ذات اقدس الهی فرمود: اینها خدا را نشناختند. براساس توحید ربوبی، نه مبدأ را شناختند و نه معاد را شناختند و اینها باید بدانند که کلّ عالم در اختیار آفریدگار آنهاست، تفویض هم که مستحیل است، این طور نیست که ذات اقدس الهی عالَم را خلق کرده و رها کرده باشد، فرمود: ﴿مَا قَدَرُوا اللهَ حَقَّ قَدرِهِ﴾؛ البته «الله» آن طوری که هست که قابل شناخت نیست؛ لذا تقریباً بیش از 28 روایت است که مرحوم صدوق (رضوان الله علیه) در پایان کتاب شریف توحید آن را نقل کرده است که شما در اسمای حسنای الهی، افعال الهی، اقوال الهی و آثار الهی می توانید بحث کنید؛ اما در مقام ذات، غیر از حیرت چیز دیگری نیست، چون یک حقیقت نامتناهی است، اگر شما به منطقه حقیقت نامتناهی بروید، او یک ظهور دارد، خود او که در دسترس احدی نیست و منطقه ممنوعه است، (1) یک ظهور دارد که عالِم را فرا می گیرد، یک؛ علم او را فرا می گیرد، دو؛ معلومی هم که دارد فرا می گیرد، سه؛ این در احاطه ﴿إِنَّهُ بِکُلِّ شَئٍ مُحِیطٌ﴾ (2) [20]غرق است، این چهار؛ او چگونه می تواند دست و پا بزند؟ ما فقط نسبت به اشیایی که از ما فاصله دارند می توانیم درک کنیم؛ اما آن منطقه ای که ﴿بِکُلِّ شَئٍ مُحِیطٌ﴾ است را نمی توانیم درک کنیم، چون ما چیزهایی بلد هستیم؛ یعنی معلومی داریم، علمی داریم و خودمان هم عالِم هستیم؛ اما آن ظهور الهی که ﴿إِنَّهُ بِکُلِّ شَئٍ مُحِیطٌ﴾، آن به عالِم احاطه دارد، به علم احاطه دارد، به معلوم هم احاطه دارد، پس ما قبل از اینکه چیزی را بفهمیم، فهم ما تحت احاطه اوست، ما قبل از اینکه فهم پیدا کنیم، تحت احاطه او هستیم، این جز حیرت چیزی دیگر نیست؛ لذا 27 یا 28 روایتی که نقل می کند، فرمود مبادا کسی بگوید من چند سال درس خواندم، حکیم و فیلسوف هستم، مبادا خودتان را با این امور گمراه کنید، آنجا منطقه ممنوعه است؛ یعنی انسان قدری که جلوتر برود، مقام ذات که هیچ، آن احاطه الهی که می رسد، می بیند غرق شده است، چون قبل از اینکه او فهم خودش را بفهمد، کسی هست که احاطه کرده؛ چون ﴿بِکُلِّ شَئٍ مُحِیطٌ﴾ است. این ﴿إِنَّهُ بِکُلِّ شَئٍ مُحِیطٌ﴾ به انسان می گوید، شما بالا نروید، همین فیض الهی، آیات الهی، خلقت الهی ظهورات الهی را بررسی کنید؛ اینجا هم فرمود آن مقداری هم که مقدور شماست و ما گفتیم فکر کنید، مشرکان فکر نکردند. ما که از کسی توقع نداریم بالا بیایند، آن بالا احدی راه ندارد، انبیا راه ندارند، چه رسد به افراد عادی، اما این مقداری که از آیات الهی باید پی ببرند که خلقتی هست و ربوبیتی هست، همین مقدار را ادراک نکردند: ﴿مَا قَدَرُوا اللهَ حَقَّ قَدرِهِ﴾.

ص: 534


1- التوحید، الشیخ الصدوق، ص 123 و 133.
2- فصلت/سوره41، آیه54.

اعتقاد به معاد مهم ترین عامل اصلاح فرد و جامعه

بعد چون مهم ترین مسئله برای جریان هدایت جامعه، اعتقاد به معاد است و بیش از آن مقداری که اعتقاد به توحید اثر دارد، اعتقاد به معاد اثر دارد؛ البته معاد هم غیر از توحید، چیز دیگری نیست؛ لکن آنکه جامعه را اصلاح می کند، آنکه اخلاق را تتمیم می کند، آنکه فساد را برمی دارد، آنکه ظلم را برمی دارد، مسئله معاد است، وگرنه انسان اعتقاد دارد خدایی هست، خدا عالَم را خلق کرده؛ اما وقتی که مسئول نباشد، حساب و کتابی نباشد، روز عدل و محاسبه ای نباشد، این خودش را آزاد می بیند. در سوره «قیامت» ملاحظه فرمودید، فرمود: اینها خدا را قبول دارند، اما: ﴿بَلْ یُریدُ الْإِنْسانُ لِیَفْجُرَ أَمامَه﴾ (1) [21]؛ می خواهد جلوی او باز باشد؛ لذا معاد را منکر است. مهم ترین عامل اصلاح جامعه اعتقاد به این است که من در برابر کارهایم مسئول هستم، این کار من زنده است، یک؛ یک موجود زنده از بین نمی رود، سرگردان و شناور نیست، دو؛ این موجود زنده، تنها فقط با عامل خود درگیر است که ﴿لَیسَ لِلإِنسَانِ إلا مَا سَعَی﴾، (2) [22]این سه؛ آدم را می برد به جایی که خواستهٴ همان عمل است، این چهار؛ و آن دوزخ است. بنابراین اگر کسی باور نداشته باشد - معاذ الله - که حساب و کتابی هست، هر کاری می کند، ولو موحّد هم باشد، خدا هست. این است که در سوره مبارکه «ص» و مانند آن برهان اقامه کرده است، فرمود: آنهایی که ستم کردند و بیراهه رفتند، منشأ همهٴ گناهان اینها ﴿بِما نَسُوا یَوْمَ الْحِسابِ﴾؛ (3) [23]چون روز حساب را فراموش کردند، پس صِرف اعتقاد به اینکه خدایی هست و ما را آفرید و می پروراند، این کافی نیست، اعتقاد به معاد است که سازنده است؛ البته معاد هم غیر از مبدأ چیز دیگری نیست، برای اینکه: ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُون﴾. (4) [24]اما اینکه حساب و کتابی هست سازنده است و باعث تزکیه نفوس است، فرمود: ﴿مَا قَدَرُوا اللهَ حَقَّ قَدرِهِ﴾، نه در توحید آن مقداری که باید خدا را بشناسند شناختند، متأسفانه به دنبال شرک افتادند و نه در معاد. گفتند وقتی انسان ممزق شد ﴿إِذا مُزِّقْتُمْ کُلَّ مُمَزَّقٍ﴾، (5) [25]برهان را ذات اقدس الهی اقامه کرده است، فرمود: آن روزی که چیزی نبودید خدا شما را خلق کرد، الآن که همه چیز موجود است، روح که از بین نمی رود، اجزای بدن شما که پراکنده است جمع می کنیم.

ص: 535


1- قیامه/سوره75، آیه5.
2- نجم/سوره53، آیه3.
3- ص/سوره38، آیه26.
4- بقره/سوره2، آیه156.
5- سبا/سوره34، آیه7.

دورنمایی از جمع شدن آسمان و زمین دال بر ضرورت پذیرش فرامین الهی

فرمود: ﴿وَ الأرْضُ جَمِیعاً قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ﴾؛ این سه کار در قبضه الهی است: زمینی که الآن موجود است،یک؛ زمینی که تبدیل می شود به زمینی دیگر که در سوره مبارکه «ابراهیم» گذشت: ﴿یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ﴾؛ (1) [26]این زمینی که «مبدّل الیه» است، این دو؛ خود تبدیل زمین دنیا به زمین آخرت، سه؛ هر سه در قبضه الهی است. اگر هر سه در قبضه الهی است، چگونه انسان می تواند از فرمان او فاصله بگیرد، این درباره زمین است.

آسمان ها چون که فرمود: ﴿لَخَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَکْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاس﴾ (2) [27]و آسمان ها هم بیشتر، هم بزرگ تر از جریان زمین است، درباره زمین تعبیر فرمود: ﴿وَ الأرْضُ جَمِیعاً قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ﴾ اما درباره آسمان فرمود: ﴿وَ الْسَّمَاوَاتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمِینِهِ﴾ یمین؛ یعنی قدرت، نه؛ یعنی - معاذ الله - دست راست. فرمود ﴿یَوْمَ نَطْوِی السَّماءَ کَطَیِّ السِّجِلِّ لِلْکُتُب﴾ (3) [28]که بارها این آیه را ملاحظه فرمودید، «سِجلّ»؛ یعنی طومار، طومار آن پارچه های باز را نمی گویند، اگر هزار نفر چیزی را بنویسند، امضا کنند، بعد به صورت لوله در بیاورند، نه به صورت باز، این را می گویند طومار، وگرنه وقتی باز باشد که طومار نیست، فرمود: ما بساط آن را جمع می کنیم. همان طوری که طومار، آن مکتوب ها را جمع می کند، ما هم آسمان و زمین را جمع می کنیم همه اینها کلمات ما هستند، حروف ما هستند، ما اینها را جمع می کنیم ﴿یَوْمَ نَطْوِی السَّماءَ کَطَیِّ السِّجِلِّ لِلْکُتُب﴾.

ص: 536


1- ابراهیم/سوره14، آیه48.
2- غافر/سوره40، آیه57.
3- انبیاء/سوره21، آیه104.

از مشکل ترین مباحث تفسیری، تفسیر آیات برپایی قیامت

حالا فرمود: ﴿وَ الْسَّمَاوَاتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمِینِهِ﴾؛ یکی از مصائب و مشکلات - آنچه صعب است، نه مصیبت است - مسئله معاد، همین آیه سوره مبارکه «ابراهیم» است. در آیات فراوان دارد که انسان را از زمین خلق کردیم، یک؛ بعد به زمین برمی گردد، دو؛ ﴿مِنْها خَلَقْناکُمْ وَ فیها نُعیدُکُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُکُمْ تارَةً أُخْری﴾، (1) [29]اینها یک چیز روشن و شفافی است، همه ما از همین زمین هستیم، همه ما به همین زمین برمی گردیم و همه ما از این زمین برمی خیزیم.

پرسش: روح انسان که در زمین نیست، جسم انسان در زمین است؟

پاسخ: همان بدن انسان است، وگرنه آن روح را که سؤال و جوابش قبلاً گذشت. فرمود که شما در زمین نمی روید این که ما می گوییم به زمین می روید، یعنی بدن شما است، آنها گفتند: ﴿أَ إِذا مِتْنا وَ کُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُون﴾ (2) [30]ما در زمین می رویم و گم می شویم، جواب این است که خیر، شما بدنی دارید که می رود در زمین که گم هم نمی شود روح دارید که در زمین نمی رود در پاسخ فرمود: ﴿قُلْ یَتَوَفَّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذی وُکِّلَ بِکُمْ ثُمَّ إِلی رَبِّکُمْ تُرْجَعُونَ﴾ (3) [31]؛ به عرب ها فرمود شما اشکال که می کنید، مواظب باشید اشکال بدن را از روح جدا کنید، بدن شما بله، در زمین می رود؛ اما روح شما که مرگ ندارد، موت ندارد، فوت ندارد؛ روح شما وفات دارد نه فوت، «تاءِ» فوت جزء کلمه است، به معنی زوال و نابودی است؛ اما «تاء» وفات جزء کلمه نیست، از «وفی، استیفا، متوفی و متوفا» است؛ یعنی تمام آن حقیقت شما نزد ماست، چیزی گم نمی شود: ﴿قُلْ یَتَوَفَّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذی وُکِّلَ بِکُمْ﴾ شما دست فرشته های ما هستید، چه چیزی گم شد؟ زمین نمی روید! بدن شما می رود زمین، بله، اما آنجا هم گم نمی شود. مشکل آیه سوره مبارکه ابراهیم (سلام الله علیه) این است که فرمود: ﴿یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماوات﴾ (4) [32]؛ وقتی که بخواهد قیامت قیام کند، ما بساط آسمان و زمین را برمی چینیم، زمین تبدیل می شود به زمین دیگر، آسمان هم تبدیل می شود به آسمان دیگر. به هر حال مردم در قیامت در زمینی هستند، فرمود این زمینی که در قیامت مردم در آن هستند، این زمین دنیا نیست. روایاتی که در ذیل این آیه هست ملاحظه بفرمایید، دارد زمین تبدیل می شود «إلی أرضٍ لَم یُعصِ عَلیهَا» (5) تبدیل می شود به زمینی که بر آن گناه نشده، تبدیل می شود به زمینی که نظیر کره «خُبْزَةً نَقِیَّةً» (6) گندم شفاف و صاف است که به این صورت در می آید تا مردم از این بخورند تا حسابشان تمام شود. اینها روایاتی است که در ذیل این آیه سوره ابراهیم است که ﴿یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ﴾؛ (7) [35]یعنی «یَوْمَ تُبَدَّلُ السَّماواتُ غیر السَّماواتُ».

ص: 537


1- طه/سوره20، آیه55.
2- مومنون/سوره23، آیه82.
3- سجده/سوره32، آیه11.
4- ابراهیم/سوره14، آیه48.
5- التفسیر المنیر للزحیلی، وهبة الزحیلی، ج24، ص95.
6- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج6، ص286، ط اسلامی.
7- ابراهیم/سوره14، آیه48.

عدم ورود مفسران از آیات دال بر ملکوت عالم و برپایی قیامت

حالا مشکل این است که انسان کجا هست؟ آیا قبل از اینکه انسان را خدا احیا کند، زمین را تبدیل می کند؟! یا بعد از اینکه زمین را تبدیل کرده است، انسان را از زمین احیا می کند، یا همزمان؟ اینها را می گویند تفسیر، اینها دیگر نه در مجمع البیان است، نه در تبیان است، نه در مانند آن است. تفسیر یعنی اینها، نه﴿یا ایها الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ جَنَّات﴾، (1) [36]این که ترجمه است. غالب بحث هایی که در مجمع البیان و مانند آن است، اینها تقریباً ترجمه است، آن بحث های نفس گیرِ آدم کُش خبری نیست. این سؤال را شما از شیخ طوسی سؤال کنید، خبری در تبیان نیست، از امین الاسلام طبرسی سؤال کنید، خبری نیست که تبدیل کجاست؟ و یکی از این سه سؤال را شما پاسخ دهید که آیا انسان قبل از تبدیل زنده می شود؟ بعد از تبدیل زنده می شود؟ همراه با تبدیل زنده می شود؟ اگر زمین تبدیل شد به ارضی که «لَم یُعصِ عَلیهَا»؛ این بیان از امام سجاد (سلام الله علیه) است، تبدیل شد به زمین که روی آن گناه نشده، پس این زمین غیر از آن زمین است، بدن انسان تبدیل می شود به زمینی که گناه نکرده، آن وقت این بدن غیر از آن بدن می شود، چگونه در می آید؟ این است که بهترین راه این است که بگوید: «آمَنَّا بِجَمِیعِ مَا جَاءَ به النبی»، این تفصیلات به آسانی نصیب کسی نمی شود، هر چه که اینها گفتند ما می گوییم چشم. آنچه هست فرمود: ﴿وَ الأرْضُ جَمِیعاً قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَ الْسَّمَاوَاتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمِینِهِ﴾؛ ما بساط آسمان ها را جمع می کنیم، زمین در قبضه ماست، این را هم جمع می کنیم. اینها را جمع می کنیم که عوض کنیم، نه جمع می کنیم که جایی بگذاریم؛ اینها را جمع می کنیم که عوض کنیم؛ عوض که می کنیم تازه زمین تبدیل می شود به «إلی أرضٍ لَم یُعصِ عَلیهَا»؛ اما درباره آسمان چه؟ یکی از مشکلات اساسی ما که معمولاً ما در این مصائب اشک می ریزیم، بخش وسیع آن برای همین است که اگر درِ خانه اهل بیت باز بود و مردم سؤال می کردند که حالا زمین تبدیل شد به «إلی أرضٍ لَم یُعصِ عَلیهَا»، آسمان ها تبدیل می شود به کدام آسمان؟ آیا این منظومه شمسی عوض شد، به کدام منظومه تبدیل می شود؟ این راه شیری عوض شد، به کدام راه شیری تبدیل می شود؟ چرا عوض می کنی؟ چه فایده دارد که عوض می کنی؟ راز عوض کردن چیست؟ و حالا که می خواهد عوض شود، به چه چیزی عوض می شود؟ اگر سؤال می کردند، برای ما معلوم می شد نسبت به زمین تا حدودی بعضی از روایات هست که راه را نشان بدهد؛ اما درباره آسمان ها چنین نیست. حالا بر فرض افراد سفر کردند رفتند کرات دیگر و همان جا زندگی کردند و مُردند و بدن آنها در همان کره «مریخ» دفن شد، حالا ﴿یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ﴾ مشخص کردند؛ اما سماوات که تبدیل می شود، به کدام سماوات تبدیل می شود؟ به چه سماوات تبدیل می شود؟ اینجا گفتند که «إلی أرضٍ لَم یُعصِ عَلیهَا» یا کره «خبز نقی»؛ اما آنجا باز هم تبدیل می شود به «سماء لم یعص علیها»؛ اینها باید سؤال شود.

ص: 538


1- صافات/سوره37، آیه8.

امکان شناخت توحید ربوبی و خالقی و دوری مشرکین از آن

فرمود این معارف بلند را از مشرکین حجاز کسی نمی خواهد؛ ولی همین مقداری که گفتند «الله» هست، خالق هست، وکیل هست، همین را بپرستید و این چوب و سنگ و اینها را کنار بگذارید، همین مقدار را اینها حاضر نیستد اقرار کنند. فرمود: ﴿وَ مَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ وَ الأرْضُ جَمِیعاً قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَ الْسَّمَاوَاتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمِینِهِ﴾.

عدم دسترسی مفسران به تفسیر ملکوت اشیا

اینجاها که می رسد، فوراً ذهن ما را منصرف می کند و می گوید به این محدوده وارد نشوید، این «سبوح قدوس» است. آنجا که سخن از مُلک است، با تبارک همراه است: ﴿تَبارَکَ الَّذی بِیَدِهِ الْمُلْکُ﴾ (1) [37]؛ این بخش از آیات به انسان میدان می دهد که یک مقدار فکر کند، چون مُلک است و ظاهر است و مانند آن؛ اما آنجا که سخن از ملکوت است، گوشه ای نشان می دهد، بعد می فرماید «سبحان»، آنجا که سخن از «سبحان» است؛ یعنی بروید کنار، او منزّه است؛ آنجا که سخن از «تبارک» است، دعوت می کند که می توانید مقداری فکر کنید؛ لذا در سوره مُلک دارد: ﴿تَبارَکَ الَّذی بِیَدِهِ الْمُلْکُ﴾، اینجا میدان می دهد که قابل فکر باشد، اما در بخش پایانی سوره مبارکه «یس» فرمود: ﴿فَسُبْحانَ الَّذی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْ ء﴾ (2) [38]از همان اول می گوید «سُبّوح» است؛ یعنی بروید کنار! شما وقتی که تنزیه می کنید، با کسی که منزّه از افکار ماست، از اعمال ماست، از عقاید ماست، از رفتار و کردار ماست و از مادّه و مُدّه منزّه است، با چه کسی بحث کنید؟ درباره چه چیزی می خواهید بحث کنید؟ ﴿فَسُبْحانَ الَّذی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْ ء﴾ این کسی که ملکوت هر چیزی به دست اوست. ما غیر از مُلک که همین بدن ظاهری و اینهاست ملکوتی هم داریم، نه تنها ما، هر موجودی ملکوتی دارد که برابر آن ملکوت، ذات اقدس الهی با آن کار می کند، امر خدا را آن چهره ملکوتی می شنود که ﴿إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ﴾، (3) [39]بعد از این ﴿کُنْ فَیَکُونُ﴾ گفتن، فرمود: ﴿فَسُبْحانَ الَّذی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْ ءٍ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُون﴾ (4) [40]اینجا هم فرمود: ﴿سُبْحانَهُ وَ تَعالی عَمَّا یُشْرِکُون﴾، یعنی وقتی به آن منطقه رسیدیم جز «سبوحٌ قدوس» چیز دیگری نیست. مرحوم شهید ظاهراً دارد که این ﴿لا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ﴾، (5) [41]همان طوری که «کان» دو قسم تامّه و ناقصه است، «کان» تامّه فقط فاعل یا اسم می گیرد، خبر نمی گیرد، «لیس» تامّه فقط اسم می گیرد خبر نمی گیرد، «لا»ی نفی جنس هم گاهی به منزله «لیس» تامّه است که اسم می گیرد، خبر نمی گیرد.

ص: 539


1- ملک/سوره67، آیه1.
2- یس/سوره36، آیه83.
3- یس/سوره36، آیه82.
4- یس/سوره36، آیه83.
5- صافات/سوره37، آیه35.

ناتمامی تلاش اصولیون در تفسیر «لا اله الاّ الله»

تلاش و کوشش مرحوم آخوند خراسانی و سایر اصولیین در ﴿لا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ﴾ این است که خبر چیست؟ حرف مرحوم شهید این است که این «لا»، «لا»ی نفی جنس است، به منزله «لیس» تامّه است، که فقط اسم دارد خبر نمی خواهد. این «الا» هم به معنی غیر است: «لا اله» غیر از این یکی، دنبال خبر چرا می گردی؟ مگر این «لا»، «لا»ی آن اموری است که یک اسم بخواهد، یک خبر بخواهد؟! اگر یک «لیس» تامّه داشتید، مگر خبر می خواهد؟ اگر «کان» تامّه داشتید، مگر خبر می خواهد؟ این «لا»ی نفی جنس است که اصلاً خبر نمی خواهد. اینها دنبال این راه افتادند که اگر خبر «موجودٌ» باشد یک اشکال دارد، خبر ممکنٌ باشد یک اشکال، خبر واجبٌ باشد یک اشکال حرف ایشان این است که این اصلا خبر نمی خواهد، این را می گویند نگاه. به هر تقدیر فرمود: ﴿سُبْحانَهُ وَ تَعالی عَمَّا یُشْرِکُون﴾.

قرب نوافل راهکار رسیدن به بخش هایی از تفاسیر ملکوت اشیا

پرسش: قبلاً داشتیم ﴿الا عباد الله المخلصین﴾ (1) [42]که مخلَصین می توانند خدا را ؟

پاسخ: به اذن خدا، چون آنجا برابر قرب نوافل که این حدیث قرب را نوافل هم شیعه ها نقل کردند هم سنّی ها، در احادیث قدسی ما هم هست، فرمود: «کُنتُ لِسَانُهُ الَّذِی یَتَکَلّمُ بِهِ»، (2) [43]اینکه «مَا زَالَ الْعَبْدُ یَتَقَرَّبُ إِلَیَ بِالنَّوَافِلِ حَتَّی أُحِبَّهُ فَکُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ ولسانه الّذی یتکلّم به وَ بَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ وَ یَدَهُ الَّتِی یَبْطِشُ بِهَا»؛ (3) آن وقت در آن منطق می گوییم: ﴿وَ مَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ رَمیٰ﴾. اگر کسی به قرب نوافل رسیده است، با زبان الهی سخن می گوید و چون با زبان الهی سخن می گوید در حقیقت، «الله» است که دارد خودش را وصف می کند، هیچ اشکالی هم ندارد؛ گرچه گوینده، این شخص است؛ ولی به زبان «الله»، «فَکُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ ولسانه الّذی یتکلّم به وَ بَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ وَ یَدَهُ الَّتِی یَبْطِشُ بِهَا». هم ﴿وَ مَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ﴾ صحیح است، هم «و ما وصفت اذ وصفت»، صحیح است هم «مَا تَکَلَّمتَ اِذ تَکَلَّمتَ»، صحیح است؛ لذا ﴿وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی ﴾؛ (4) [45]یعنی آن «تکلّم»؛ یعنی « مَا تَکَلَّمتَ اِذ تَکَلَّمتَ و لکنَّ الله تکلّم»؛ اگر به قرب نوافل رسید، همه کارهای انسان کاملی که به قرب نوافل بار یافت، با لسان الهی است، با ید الهی است. پس ﴿وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی ٭ إن هوَ إلاّ وَحیٌ یُوحی﴾؛ یعنی «ما نطقت اذ نطقت و لکن الله نطق»، مثل ﴿وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ رَمی﴾، «و ما وصفت اذ وصفت و لکن الله وصف».

ص: 540


1- صافات/سوره37، آیه40.
2- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج2، ص352، ط اسلامی.
3- جامع الأخبار أو معارج الیقین فی أصول الدین، الشیخ محمد بن محمد السبزواری، ج1، ص205.
4- نجم/سوره53، آیه3.

!!!!!!!

[1]معانی الأخبار، الشیخ الصدوق، ص8.

[2]انعام/سوره6، آیه19.

[3]التوحید، الشیخ الصدوق، ص107.

[4]تفسیرالتبیان، الشیخ الطوسی، ج9، ص 42 و 43.

[5]تفسیر الزمخشری الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، الزمخشری، ج4، ص140.

[6]یس/سوره36، آیه82.

[7]مومنون/سوره23، آیه23.

[8]ص/سوره38، آیه75.

[9]ذاریات/سوره51، آیه47.

[10]ص/سوره38، آیه17.

[11]قدر/سوره97، آیه1.

[12]بحار الانوار، العلامه المجلسی، ج6، ص275.

[13]بحار الانوار، العلامه المجلسی، ج19، ص346.

[14]کافرون/سوره109، آیه1.

[15]بحار الانوار، العلامه المجلسی، ج82، ص53.

[16]انبیاء/سوره21، آیه22.

[17]زمر/سوره39، آیه15.

[18]القرآن الکریم منهج متکامل، أ. د. محمود بن یوسف فجال، ج1، ص6.

[19]التوحید، الشیخ الصدوق، ص 123 و 133.

[20]فصلت/سوره41، آیه54.

[21]قیامه/سوره75، آیه5.

[22]نجم/سوره53، آیه3.

[23]ص/سوره38، آیه26.

[24]بقره/سوره2، آیه156.

[25]سبا/سوره34، آیه7.

[26]ابراهیم/سوره14، آیه48.

[27]غافر/سوره40، آیه57.

[28]انبیاء/سوره21، آیه104.

[29]طه/سوره20، آیه55.

ص: 541

[30]مومنون/سوره23، آیه82.

[31]سجده/سوره32، آیه11.

[32]ابراهیم/سوره14، آیه48.

[33]التفسیر المنیر للزحیلی، وهبة الزحیلی، ج24، ص95.

[34]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج6، ص286، ط اسلامی.

[35]ابراهیم/سوره14، آیه48.

[36]صافات/سوره37، آیه8.

[37]ملک/سوره67، آیه1.

[38]یس/سوره36، آیه83.

[39]یس/سوره36، آیه82.

[40] یس/سوره36، آیه83.

[41]صافات/سوره37، آیه35.

[42]صافات/سوره37، آیه40.

[43]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج2، ص352، ط اسلامی.

[44]جامع الأخبار أو معارج الیقین فی أصول الدین، الشیخ محمد بن محمد السبزواری، ج1، ص205.

[45]نجم/سوره53، آیه3.

!!!!!!!

تفسیر آیات 66 تا 69 سوره زمر 93/10/20

موضوع : تفسیر آیات 66 تا 69 سوره زمر

﴿بَلِ اللَّهَ فَاعْبُدْ وَ کُن مِنَ الشَّاکِرِینَ(66) وَ مَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ وَ الأرْضُ جَمِیعاً قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَ الْسَّمَاوَاتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمِینِهِ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَی عَمَّا یُشْرِکُونَوَ نُفِخَ فِی الصُّورِ فَصَعِقَ مَن فِی السَّماوَاتِ وَ مَن فِی الأرْضِ إِلاّ مَن شَاءَ اللَّهُ ثُمَّ نُفِخَ فِیهِ أُخْرَی فَإِذَا هُمْ قِیَامٌ یَنظُرُونَ (68) وَ أَشْرَقَتِ الأرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا وَ وُضِعَ الْکِتَابُ وَ جِی ءَ بِالنَّبِیِّینَ وَ الشُّهَدَاءِ وَ قُضِیَ بَیْنَهُم بِالْحَقِّ وَ هُمْ لَا یُظْلَمُونَ (69)﴾

ص: 542

تبیین مشکل اصلی مشرکان در اصول کلی دین

سوره مبارکه «زمر» که در مکه نازل شد با بیان های متنوّع اصول کلّی دین، یعنی توحید و نبوّت و معاد را تبیین می کند؛ مسائل خطوط کلّی اخلاق و فقه و حقوق را هم به طور اجمال بیان می کند. می فرماید: مشرکان به حضرت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) پیشنهاد می دادند که شما خدای ما را و خدایان ما را بپذیر که قرآن کریم آن شرک را باطل کرده است و حضرت فرمود: فقط باید موحّد باشید، وظیفه همه انبیا توحید است. ما این حرف را به همه انبیا گفتیم که ﴿لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ وَ لَتَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرین﴾. (1) مشرکان حجاز اصلاً «الله» را به عنوان «رب العالمین» قبول داشتند؛ لکن ربوبیت جزئی ایشان را قبول نداشتند، به ارباب متفرق پناهنده می شدند، رزق و سعادت و حیات و ممات و شفای بیماری و مانند آن را از بت ها طلب می کردند، وگرنه خدا را به عنوان «رب الارباب» قبول داشتند، «اله الالهه» را قبول داشتند؛ اما به عنوان «اله» جزئی و مربوب جزئی نمی پذیرفتند. ملحدان که اصلاً مبدأ را نمی پذیرفتند، مشرکانی که «الله» را قبول داشتند، اینها هم در توحید ربوبی مشکل داشتند، هم در مسئله وحی و نبوت مشکل داشتند و هم در مسئله معاد. وحی و نبوت را منکر بودند و می گفتند مگر ممکن است انسان با «الله» رابطه داشته باشد، کلام الهی را درک کند و تلقی کند؟ اگر رسالتی هست حتماً برای فرشته هاست و فرشته ها باید رسول از طرف خدا باشند. جریان معاد را هم که منکر بودند، می گفتند که ﴿أ إِذا ضَلَلْنا فِی الْأَرْضِ أَ إِنَّا لَفی خَلْقٍ جَدید﴾، (2) در دو آیه به این صورت است: ﴿أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدیداً﴾ (3) در آن آیه ﴿أ إِذا ضَلَلْنا فِی الْأَرْضِ أَ إِنَّا لَفی خَلْقٍ جَدید﴾ «مبعوثون» در آن نیست، این آیات نشان دهنده آن است که اینها استبعاد می کردند، نه استحاله و درباره اینها هم فرمود: ﴿وَ ما نحَنُ بِمُسْتَیْقِنین﴾ (4) . اینها یقین به عدم نداشتند، فقط استبعاد می کردند می گفتند: ﴿أ إِذا ضَلَلْنا فِی الْأَرْضِ أَ إِنَّا لَفی خَلْقٍ جَدید﴾ یا ﴿إِذا مُزِّقْتُمْ کُلَّ مُمَزَّق﴾ کذا و کذا؛ بنابراین آنها دلیلی بر نفی معاد نداشتند فقط استبعاد بود، نه استحاله.

ص: 543


1- زمر/سوره39، آیه65.
2- سجده/سوره32، آیه10.
3- اسراء/سوره17، آیه49.
4- جاثیه/سوره45، آیه32.

نظم عالم، دلیل بر ضرورت وجود معاد

قرآن کریم برای ضرورت معاد فرمود اگر عالَم حساب و کتابی در آن نباشد، این نِحله ها و مکتب ها و آرای گوناگون همچنان به اختلاف خود باقی باشد، این عالَم، عالَم منظمی نیست، هم به صورت موجبه کلیّه، هم به صورت سالبه کلیّه؛ گاهی فرمود: اصلاً بطلان در عالَم نیست ﴿ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما باطِلا﴾ (1) این مضمون این آیه است، گاهی به صورت موجبه می فرماید: ﴿ما خَلَقْناهُما إِلاَّ بِالْحَق﴾ (2) عالَم بر حق استوار است اگر هدف نداشته باشد که باطل است بنابراین برای عالَم معادی هست حسابی هست کتابی هست «یوم الحقّی» هست، ﴿لِیَوْمٍ لا رَیْبَ فیهِ﴾ (3) هست. قبلاً هم ملاحظه فرمودید، این ﴿لا رَیْبَ فیهِ﴾ در اصطلاح قرآن کریم شبیه «بالضرورة» ای است که در منطق می گویند، اگر گفتند «الکلّ أعظم من الجزء» جهت قضیه ضرورت است؛ یعنی «بالضرورة» و اگر گفتند که «نقیضان لایجتمعان»؛ یعنی «بالضرورة» و اگر گفتند «ضدّان لایجتمعان»؛ یعنی «بالضرورة»، اینها قضایای ممکنه یا قضایای فعلیه نیستند، جهت در این گونه از قضایا ضرورت است، جهت در قضیه «القیامة حق» ضرورت است، این ضرورت در اصطلاح و تعبیر قرآن، یعنی ﴿لا رَیْبَ فیهِ﴾ است؛ یعنی هیچ تبدیل بردار نیست چه اینکه آن روز هم روز شک نیست ﴿رَبَّنا إِنَّکَ جامِعُ النَّاسِ لِیَوْمٍ لا رَیْبَ فیه﴾ (4) نه در آن روز شک راه دارد، برای اینکه همه چیز روشن است، نه در تحقّق آن روز شک است، این ﴿لا رَیْبَ فیهِ﴾ است.

ص: 544


1- ص/سوره38، آیه27.
2- دخان/سوره44، آیه39.
3- آل عمران/سوره3، آیه9.
4- آل عمران/سوره3، آیه9.

بنابراین اگر معاد نباشد عالَم باطل و لهو می شود، فرمود: ﴿وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما لاعِبین﴾ (1) این می شود بازیچه که هر کسی هر چه کرد، حساب و کتابی نباشد، فرمود: عالَم که کار ماست، ما چنین کاری نکردیم که لهو و لعب باشد و هر کسی هر کاری کرد، کرد. عالم «بالحقّ» خلق شده و حساب و کتابی در عالَم هست، پس در سه مقطع، اینها آن طوری که باید خدا را بشناسند، نشناختند.

عدم امکان نفی یا اثبات ذات خدای سبحان

البته ذات اقدس الهی آن هویت سرمدی اصلاً مطرح نیست او قابل انکار نیست، قابل اثبات هم نیست. کسی تا بخواهد فکر کند، دلیل اقامه کند، مستدل و دلیل و مدلول و مفاهیم همه را آن مطلق فرا گرفته و فرو برده، انسان فکر نمی تواند بکند. چه چیزی را می خواهد فکر کند؟ بیرون از او که نیست؛ یعنی بیرون از ظهور او که راه ندارد، فیض و ظهور او اگر نامتناهی است، همه را غرق می کند. بنابراین درباره ذات خدای سبحان، نه قابل اثبات است، نه قابل نفی است و هیچ ممکن نیست کسی حق محض را بتواند نفی کند، که همان بیان نورانی امام صادق (سلام الله علیه) است که مرحوم کلینی در همان کتاب توحید نقل کرد که «مَعرُوفٌ عِندَ کُلّ جَاهِل» (2) نزد هر خدانشناسی، خدا «بیّن الرّشد» است، خدا قابل انکار نیست؛ لذا آن حقیقت محض در قرآن مطرح نیست، بلکه مسئله ربوبیت و مانند آن مطرح است که فیض خدا، فعل خدا و مانند آن است. اینها مقدار نصابی دارد که انسان موظف است و مکلّف است که اینها را بشناسد، اینها را باور کند. مؤمنین هر سه مقطع را باور کردند؛ یعنی: «﴿قَدَروا الله حَقّ قَدرِه﴾ فی الربوبیه»، «﴿قَدَروا الله حَقّ قَدرِه﴾ فی النبوة و الوحی»، «﴿قَدَروا الله حَقّ قَدرِه﴾ فی المعاد»؛ ولی مشرکان و منکران وحی و نبوت و منکران معاد، در هر سه مقطع خدا درباره اینها می فرماید: آن طوری که باید خدا را بشناسند، نشناختند. اگر خدایی هست، پروردگار هست یا نه؟ پرورش انسان جز از راه قانون و علم چیز دیگری نیست، این مثل گیاه نیست که با باران او را بپرورانند! ربوبیت انسان به همان قانون علم است، شما که این را نمی پذیرید. در سوره مبارکه «انعام» آیه 91 دارد که ﴿وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قالُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ عَلی بَشَرٍ مِنْ شَیْ ء﴾ اینها که وحی و نبوت را منکر هستند «الله» را نشناختند. «الله» انسان را آفرید یا نه؟ باید بپروراند یا نه؟ پرورش انسان به چیست؟ به همان قانون و احکام و علم و تهذیب و اینهاست، شما که این را نمی پذیرید! پس آن مقداری که باید خدا را درباره ربوبیت او بشناسید، نشناختید. در جریان توحید هم در سوره مبارکه «حج» هست، آیه 73 که فرمود: ﴿یا أَیُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَه﴾ آیه 74 : ﴿مَا قَدَرُواْ اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِیٌ عَزِیز﴾ که سیاق آن، سیاق توحید است، اینها که برای خدا شریک قائل هستند فرمود: اینها خدا را درست نشناختند، چون خلأیی در کار نیست، جای خالی نیست که غیر خدا آن خلأ را پر کند و تدبیر امور را به عهده بگیرد. پس آنهایی که برای خدا شریک قائل شدند آن مقداری که باید خدا را بشناسند نشناختند. در مقام بحث ما که در سوره مبارکه «زمر» است، مربوط به معاد است، گرچه در آیه قبل آن فرمود: ﴿بَلِ اللَّهَ فَاعْبُدْ وَ کُنْ مِنَ الشَّاکِرین﴾، مسئله توحید ربوبی است، اما سیاق بعدی درباره معاد است فرمود: ﴿وَ مَا قَدَرُواْ اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ﴾، برای اینکه ﴿وَ الْأَرْضُ جَمِیعًا قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیَمَةِ وَ السَّمَاوَاتُ مَطْوِیَّاتُ بِیَمِینِهِ﴾. اینها که می گویند انسان را خدا آفرید و انسان حساب و کتابی ندارد، پس - معاذ الله - کار او لغو است؛ این همه نابسامانی و ظلم در عالَم باشد و حساب و کتابی نباشد؟! این همه مکتب ها و آرای گوناگون باشد، روزی نباشد که معلوم شود حق با کیست؟! پس این که لغو می شود. فرمود اینها خیال کردند که عالم لغو و باطل است، معلوم می شود آن گونه که باید خدا را بشناسند، نشناختند ﴿وَ مَا قَدَرُواْ اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ﴾ و اگر بگویند که این «سماوات» و «أرض» چه می شود؟ فرمود همان طوری که خدای سبحان اینها را آفرید بساط آنها را جمع می کند، «سماوات» و «أرض» که نبود، اولاً یک چیز بسته ای بود که ﴿أَنَّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ کانَتا رَتْقاً﴾ بعد ﴿فَفَتَقْناهُما﴾ (3) ما فتق کردیم و گشودیم؛ این رتق و فتق جهانی است. بعد هم فرمود: ﴿وَ إِنَّا لَمُوسِعُون﴾؛ (4) اینکه می بینید می گویند فلان ستاره متولد شده، فلان جرم متولد شده یا فلان کُره متولد شده، از باب توسعه همین اقمار است، توسعه راه شیری است، توسعه شمس و قمر و مانند آن است. فرمود ما برای نیاز، ستاره ای را از ستاره دیگر، کره ای را از کره دیگر، همین طور توسعه می دهیم تا برسیم به پایان آن، بعد هم بساط همه را جمع می کنیم. اگر ﴿وَ الْأَرْضُ جَمِیعًا قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیَمَةِ﴾ و اگر ﴿وَ السَّمَاوَاتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمِینِهِ﴾، اینها یک چنین خدایی را که زمینه معاد را فراهم می کند نشناختند، پس ﴿مَا قَدَرُواْ اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ﴾. پس اگر کسی هر سه یا دو یا یکی از اصول سه گانه دین را نشناسد، خدا را آن طوری که باید بشناسد نشناخت، چه آیه سوره مبارکه «انعام»، چه آیه سوره مبارکه «حج»، چه آیه سوره مبارکه «زمر» که در هر سه سخن از این است که ﴿مَا قَدَرُواْ اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ﴾؛ یعنی ربوبیت الهی، مدبر بودن خدا را آن طوری که باید بشناسند، نشناختند.

ص: 545


1- انبیاء/سوره21، آیه16.
2- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص91، ط اسلامی.
3- انبیاء/سوره21، آیه30.
4- ذاریات/سوره51، آیه47.

تبیین مراحل توکل در کلام امام سجاد(علیه السلام)

در جریان توکل هم که قبلاً بحث شد، توکل و سایر کمالات اینها مراحل متوسط و نهایی دارند. برای توکل افراد میانی، همان دعای معروف امام سجاد (سلام الله علیه) است که کسی در حضور حضرت عرض کرد: «اَللّهُمَّ أَغنِنَا عَن جَمِیعِ خَلقِکَ» حضرت فرمود: این طور نگو! برای اینکه مردم به یکدیگر وابسته هستند، کارهای یکدیگر را انجام می دهند، عرض کرد پس چه بگویم؟ فرمود بگو: «اَللّهُمَّ أَغنِنَا مِن شرار خَلقِکَ» (1) این برای افراد متوسط است. اما ما به یکدیگر وابسته هستیم؛ یک وقت وابستگی یک طرفه است که کسی به آدم چیزی می دهد و مشکل آدم را حل می کند، فرمود: این کار، کار خوبی نیست: «وَ إِن استَطَعتَ أَلا یَکُونَ بَینِکَ وَ بَینَ اللهِ ذُو نِعمَة فَافعَل»؛ (2) اگر آن عُرضه را داشتی که بین تو و بین خدا یک صاحب نعمتی واسطه نباشد که تو در کنار سفره او بشینی، این کار را بکن! یک کسی تاجر است کالایی می خرد یا کالایی را می فروشد، این مدیون دیگری نیست، او در کنار سفره دیگری نیست؛ آن که فرمود و حضرت هم استدلال کرد، ممکن است به همین برگردد. حضرت نفرمود شما محتاج دیگران هستید، فرمود بالاخره در جامعه باید زندگی کنید، در جامعه زندگی کردن و با افراد خوب به سر بردن نعمتی است؛ اما این در کنار سفره او نیست. از خلق بی نیاز بودن، معنایش این نیست که من تنها زندگی کنم؛ او خیال می کرد که انسان می تواند تنها زندگی کند، حضرت فرمود این چنین نیست بالاخره طبع انسان طوری است که با دیگران باید زندگی جمعی داشته باشد؛ اما در کنار سفره دیگری نباش! دیگری اگر در کنار سفره شما نشست، نشست، «وَ إِن استَطَعتَ أَلا یَکُونَ بَینِکَ وَ بَینَ اللهِ ذُو نِعمَة فَافعَل»؛ همیشه «أَلیَدُ العُلیَا خَیرٌ مِنَ الیَدِ السُّفلَی» (3) است این طور است و انسان اگر از خدا چنین چیزی بخواهد، حلّ می شود؛ بگوییم خدایا تو که می توانی مشکل همه را حلّ کنی و تو حلّ می کنی، مشکل ما را هم تو حلّ می کنی، مشکل ما را به دست خود ما حلّ کن! این دعا، دعای کریمانه است. مگر اعضا و جوارح ما، افکار و قلوب ما، جنود الهی نیستند؟! یقیناً جنود الهی هستند ﴿وَ مَا یَعلَمُ جُنُودُ رَبِّک اِلا هُو﴾ (4) [16]آن بیان نورانی حضرت امیر که فرمود: «وَ اعلَمُوا عِبَادَ الله أَنَّ أَعضَاؤُکُم شُهُودُهُ وَ جَوارِحُکُم جُنُودُهُ» (5) [17]همین است اگر اعضا و جوراح ما سربازان الهی اند که اگر - خدای ناکرده - خواست ما را بگیرد با همین دست و زبان می گیرد، حرفی می زنیم رسوا می شویم، جایی می رویم رسوا می شویم، چیزی می گوییم که رسوا می شویم و با دست ما، ما را می گیرد، اگر لطف او شامل حال ما شود با دست ما مشکل ما را حل می کند! فرمود این طور دعا کنید! اعضا و جوارح ما ستاد و سربازان الهی هستند: «وَ اعلَمُوا عِبَادَ الله أَنَّ أَعضَاؤُکُم شُهُودُهُ وَ جَوارِحُکُم جُنُودُهُ». آدم دعا می کند خدایا! مشکل همه را تو حل می کنی، مشکل ما را هم تو حل کن! اما مشکل ما را به دست خود ما حل کن، نه اینکه مشکل ما را به دست دیگری حلّ کنی! این می شود دعای کریمانه.

ص: 546


1- تحف العقول، ابن شعبه الحرانی، ص293.
2- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج16، ص93.
3- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج4، ص11، ط اسلامی.
4- مدثر/سوره74، آیه31.
5-

عدم امکان تکامل عملی در عالم آخرت

در مسئله آخرت که آیا در آخرت کمالی هست یا نه؟ البته تکامل علمی فراوان است، انسان همین که وارد صحنه آخرت شد، حقایق فراوانی به نوبه خود برای او کشف می شود؛ اما تکامل عملی هیچ ممکن نیست؛ یعنی کسی کاری انجام دهد، ثواب ببرد و رشد کند، این طور نیست، چون اگر ثوابی باشد و عمل صالحی باشد و کار خیری آنجا ممکن باشد می شود دنیا، برای اینکه شریعتی می خواهد، قانون می خواهد که آن جا دیگر طبق بیان حضرت که فرمود: «أَلیَومَ عَمَلٌ وَ لاحِسَابَ وَ غَدَاً حِسَابٌ وَ لاعَمَل» (1) [18]هیچ راهی برای تکامل عملی نیست، کسی توبه کند، ایمان بیاورد و کار خیری انجام دهد، این چنین نیست، فقط تکامل علمی است و فراوان هم هست.

پرسش: در مقابلش انکار هم نمی شود؟

پاسخ: انکارهای دنیا آنجا ظهور پیدا می کند. در اوایل سوره مبارکه «انعام» هم گذشت که بعضی ها در قیامت می گویند: ﴿ما کُنَّا مُشْرِکین﴾ (2) [19]آن گاه ذات اقدس الهی به رسول خود می فرماید: ﴿انْظُرْ کَیْفَ کَذَبُوا عَلی أَنْفُسِهِمْ﴾؛ (3) [20]این شرک و خضوع او الان در برابر بُت ها حاضر است، همان کذبی که در دنیا می گفت، همان ملکات این جا ظهور می کند، مثل آدم بددهن که در خواب حرف می زند، در خواب هم فحش می گوید، این آدم بددهن، چون در بیداری حرف های بد می زند، در خواب هم که حرف می زند، حرف بد است؛ برای این عمل که معصیت و گناه نمی نویسند. فعل اختیاری که نیست؛ انسان خوابیده، زبان او در اختیار ملکات گذشته اوست، وگرنه کار اختیاری که نمی کند، این طور نیست که حالا اگر «الحمد لله» گفته ثواب بنویسند و کسی را بد گفت گناه بنویسند، البته فیض خدا درباره ثواب مطلبی دیگر است؛ ولی این طور نیست که حالا اگر یک آدم خوابیده بگوید «الحمد لله» برای او ثواب بنویسند یا به کسی که فحش بگوید برای او گناه بنویسند، اینها ظهور ملکات نفسانی اوست، در قیامت هم همین طور است با اینکه متن عمل حاضر است و جِدّ کذب متمشّی نمی شود، می گویند: ﴿ما کُنَّا مُشْرِکین﴾.

ص: 547


1- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج8، ص58، ط اسلامی.
2- انعام/سوره6، آیه23.
3- انعام/سوره6، آیه24.

بنابراین افرادی که وارد صحنه قیامت می شوند یک بیان لطیفی مرحوم شیخ مفید (رضوان الله علیه) دارد که یک عدّه هستند که «یَلهَی عَنهُ» (1) [21]البته این سخن، سخنی ناتمام است؛ ولی گوشه ای از این سخن می تواند حق باشد و آن این است افرادی که مؤمن تام هستند «فی روضة من ریاض الجنة» هستند کاملاً می فهمند و اگر - خدای ناکرده - کافر باشند؛ نظیر قلیب بدر و اینها «فِی حُفرَةٍ مِن حُفَر النِّیرَان» (2) [22]هستند و کاملاً می فهمند؛ اما افراد عادی و افراد ضعیف و افراد ناآگاه اینها مدت ها نمی دانند که چه خبر است، در روایت هم همین است که اینها بعد از مدتی می فهمند که مُرده اند، فقط می بینند یک تغییر حالی پیش آمده اما حالا چه شده کجا هستند این را بعد می فهمند اینکه در تلقین می گویند «انّ الموت حق»؛ یعنی این وضعی که تو الآن پیدا کردی؛ یعنی تو مُردی که این حق است و واقع هم می شود و همه هم به این وضع می رسند. فرمود اینها ربوبیت «الله» را اگر درست می شناختند، نه وحی و نبوت را انکار می کردند که در سوره مبارکه «انعام» آمد، نه توحید ربوبی را انکار می کردند که در سوره مبارکه «حج» آمد، نه معاد انکار می کردند که در این قسمت هم ناظر به توحید است و هم ناظر به معاد است ﴿وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِه﴾ حالا ﴿وَ الْأَرْضُ جَمیعاً قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیامَة﴾ این بیانی است که ذات اقدس الهی برای کسانی که بخواهند چیزی را بفهمند بیان فرمود، وگرنه مشرکان که معاد را قبول ندارند تا خدا به اینها بفرماید در قیامت یا هنگام ظهور قیامت زمین در قبضه باری تعالی است ﴿وَ الْأَرْضُ جَمیعاً قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیامَة﴾؛ همه گوشه های زمین، ﴿وَ السَّماواتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمینِه﴾؛ یمین هم کنایه از نهایت قدرت است وگرنه ذات اقدس الهی منزّه از یمین است. در بعضی از روایات دارد که «کِلتَا یَدَیهِ یَمِین». (3) [23]مؤمن با دست راست کار با میمنت انجام می دهد و با دست چپ هم کار با میمنت انجام می دهد؛ لذا اینها اصحاب میمنت هستند. کافر «کلتا یدیه شمال» با دست راست معصیت می کند؛ همان طوری که با دست چپ معصیت می کند، میمنت و مشئمه را عمل، تشخیص می دهد. یک عده اصحاب میمنه هستند، ولو با دست چپ هم باشد کار خیر می کنند و یک عده هم اصحاب مشئمت هستند، ولو با دست راست هم باشد مشئوم هستند - نه میشوم - و شئامت و زشتی انجام می دهند. حضرت فرمود مؤمن «کِلتَا یَدَیهِ یَمِین».

ص: 548


1- صحیح اعتقادات الامامیه، الشیخ المفید، ص89.
2- تفسیر القمی، علی بن ابراهیم القمی، ج2، ص94.
3- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج2، ص126، ط اسلامی.

﴿وَ السَّماواتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمینِه﴾؛ بعد فرمود: ﴿سُبْحانَهُ وَ تَعالی عَمَّا یُشْرِکُون﴾ او از هر نقص و عیبی منزّه است، نسبت به هر کمالی متعالی است و آنچه اینها شرک می ورزند و برای خدا شریک قائل اند خدا از همه اینها منزه است.

پرسش: ...؟پاسخ: بله، «أرض» در اینجا جمع نیست «أرضین» نیست، دلیل نیست بر اینکه مفرد است، اسم جنس است نه مفرد، در ذیل همان آیه پایانی سوره مبارکه «طلاق» که فرمود خدای سبحان سماوات سبع را خلق کرد: ﴿وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُن﴾ (1) [24]آن جا وجود مبارک امام رضا (سلام الله علیه) - روایت از آن حضرت است - دستان مبارکشان را آوردند فرمودند: «أرض و سماء» (2) یعنی «أرضین» هم مثل سماوات سبع است در این دعای قنوت می خوانیم که «رَبُّ الأَرَضِینَ السَبع» (3) [26]در روایات، «أرضین سبع» هست حالا طبقات هفتگانه است یا بخش های دیگر؛ ولی «ارضین سبع» هم هست. فرمود بساط زمین برچیده می شود، بساط آسمان ها برچیده می شود، این از مشکل ترین مسائل قیامت است، برای اینکه مستحضرید که زمین باید شهادت بدهد، زمینی که شهادت می دهد، اگر برابر آیه سوره مبارکه «ابراهیم» زمین عوض شد، زمینی دیگر شد؛ آن وقت چگونه شهادت می دهد؟ ما از کجای زمین برمی خیزیم؟ فرمود: ﴿یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْض وَ السَّماوات﴾؛ (4) [27]یعنی «تبدل السماوات غیر السماوات». آن دو روایت را هم که قبلاً ملاحظه فرمودید که از وجود مبارک امام سجاد(سلام الله علیه) است که زمین تبدیل می شود «الی ارض لم یعص علیها» (5) [28]زمین تبدیل می شود به زمینی که بر روی آن گناه نشده است. روایت دیگری دارد که زمین تبدیل می شود به زمینی که «کُرة خُبزٍ نَقِی»، (6) [29]نان گندم «نقی» به آن صورت درمی آید که مردم در صحنه قیامت تا از حساب فارغ شوند از آن می خورند؛ اگر کره زمین تبدیل شده به «خبز نقی» یا تبدیل شده است «إِلَی أَرضٍ لَم یُعصَ عَلَیهَا»، اینکه ﴿مِنْها خَلَقْناکُمْ وَ فیها نُعیدُکُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُکُمْ تارَةً أُخْری ﴾ (7) [30]ما چه موقع از این زمین برمی خیزیم؟ ما اوّل زنده می شویم بعد زمین تبدیل می شود؟ جایمان کجاست؟ اوّل زمین تبدیل می شود، بعد ما برمی خیزیم پس ما از زمینی برمی خیزیم که از آن زمین خلق نشدیم، پس با ﴿مِنْها خَلَقْناکُمْ وَ فیها نُعیدُکُمْ ﴾ چگونه هماهنگ می شود؟ این از پیچیده ترین مسائل معاد است. اما در جریان دمیده شدن نفخ صور، چهار نفخ هم گفتند و سه نفخ هم فخر رازی بی میل نیست که بگوید؛ اما اثبات بیش از دو نفخ آسان نیست. گرچه گفتند صور؛ نظیر همین شیپور است که به آن می دمند؛ ولی این از باب تشبیه معقول به محسوس است، نفخ الهی که فرمود: ﴿وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی﴾ (8) [31]یا در جریان پرورش عیسای مسیح (سلام الله علیه) فرمود: ﴿فَأَرْسَلْنا إِلَیْها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِیًّا﴾ (9) [32]بعد فرمود: «وَ نَفَخنَا» این نفخ روح عیسوی و این نفخ روح انسانی در هر انسان، این در صور دمیدن و مانند آن نیست. پس نفخی که به ذات مقدس الهی منسوب است منزّه از امر مادی است فرمود ما یک بار می دمیم، کلّ صحنه خاموش می شود، یک بار می دمیم کلّ صحنه روشن می شود، با مردم به زبان مردم حرف زدن است قبلاً که مسئله گاز و بخاری و مانند آن نبود با هیزم چیزی روشن می کردند، آتشی را که می خواستند روشن کنند، اول فوت می کردند که این روشن شود، گاهی هم وقتی آتش روشن شد و مشکل خودشان را حل کردند و کار انجام دادند، فوت می کردند، خاموش می شد؛ دو تا فوت کردن است: یک فوت کردن برای خاموش شدن است، یک فوت کردن برای روشن شدن است، با این زبان ذات اقدس الهی دارد حرف می زند. فرمود ما یک بار فوت می کنیم آتشی که فعلاً روشن است خاموش می شود، بار دیگر فوت می کنیم خاموش شده ها روشن می شوند؛ عمده آن است که یک عده در این دو فوت کردن محفوظ اند اینها هرگز خاموش نمی شوند ﴿وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ إِلاَّ مَنْ شاء﴾ با این نفخ که خدا می خواهد خاموش کند، با این نفخ هر چه در آسمان و زمین است خاموش می شود، مگر کسانی را که خدا بخواهد که گفتند حَمَلِه عرش از این قبیل هستند ارواح اهل بیت از این قبیل هستند و مرحوم نراقی (رضوان الله علیه) در کتاب شریف تفریق الفؤاد نقل می کنند که روایت آمده است شهدا از این قبیل هستند چه مقامی این شهید دارد خدا با او چه کرد؟ خیلی حرف است، اصلاً شهید نمی میرد، وقتی از دنیا می خواهد وارد برزخ شود، زنده وارد برزخ می شود از برزخ وقتی می خواهد وارد ساهره قیامت و حشر اکبر شود، زنده وارد می شود. این دو آیه سوره مبارکه «آل عمران» و «بقره» که فرمود: به شهید نگویید مرده است، خیال مرگ هم نکنید، هم ﴿لا تَحْسَبَن﴾ (10) [33]هم ﴿لا تَقُولُوا﴾ (11) [34]که اینها ﴿أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُون﴾ (12) [35]می باشند، اینها حی هستند؛ یعنی چه؟ طوری حی هستند که فرمود: ﴿یَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِمْ﴾ (13) [36]اینها زنده اند و به فکر دیگران هم هستند. ﴿یَسْتَبْشِرُونَ﴾ که فعل مضارع است مفید استمرار است مرتّب از ذات اقدس الهی طلب می کند و می گوید به من مژده دهید کسانی که همرزمان و راهیان راه ما بودند، الآن کجا هستند و در چه شرایطی هستند؟ ﴿وَ یَسْتَبْشِرُون﴾ به ﴿الَّذینَ لَمْ یَلْحَقُوا﴾ نه به دیگران، این ﴿الَّذینَ لَمْ یَلْحَقُوا﴾ هم که در سوره مبارکه «آل عمران» و «بقره» گذشت، عدم ملکه است: ﴿الَّذینَ لَمْ یَلْحَقُوا ِبهِم﴾؛ یعنی کسانی که هنوز نرسیدند. کسانی که نرسیدند؛ یعنی حرکت کردند در راه هستند؛ ولی نرسیدند، اگر کسی در آن مبدأ اوّلی هنوز گرفته خوابیده، به او نمی گویند هنوز نرسید، بلکه می گویند هنوز حرکت نکرد، اما آنهایی که حرکت کردند در راه هستند می گویند هنوز نرسید، شهدا از دیگران سؤالی نمی پرسند، چون کاری با آنها ندارند، آنهایی که راهی راه شهادت شدند و در راه هستند، اینها: ﴿الَّذینَ لَمْ یَلْحَقُوا ِبهِم﴾ هستند به خدا عرض می کنند مژده به ما بدهید اینها الآن کجا هستند؟ ﴿وَ یَسْتَبْشِرُون﴾ به ﴿الَّذینَ لَمْ یَلْحَقُوا ِبهِم﴾ مرتّب مژده می خواهند معلوم می شود زنده هستند، زنده اند و باخبرند و از خدای سبحان خبر می گیرند اینها با حیات وارد برزخ شدند. بعضی ها می میرند آن جا که رفتند بیدارشان می کنند؛ اما اینها این چنین نیست که همه زنده وارد برزخ شوند؛ یعنی آگاه باشند، بعضی اصلاً نمی دانند که چه خبر است که مثال آن گذشت. شهدا می دانند که مُردند می دانند که وارد برزخ شدند می بینند چه کسی تلقین کرده، چه کسی آمده. در بعضی از روایات هم دارد که مؤمن باخبر می شود؛ ولی شهدا بالصّراحه کاملاً این اوضاع را زیر نظر دارند، وقتی نفخه عمومی می وزد که همه بخواهند خاموش شوند ﴿إِلاَّ ما شاءَ اللَّه﴾ (14) [37]در آن هست، وقتی می خواهند از برزخ وارد صحنه قیامت شوند؛ خیلی ها موت برزخی دارند از برزخ می میرند، وارد صحنه قیامت می شوند، آنجا آگاه می شوند شهدا «تبعاً لأهل بیت(علیهم السلام)» زنده وارد قیامت می شوند؛ یعنی برزخ را کاملاً می بینند، عبور از برزخ به ساهره قیامت را هم کاملاً می بینند، اینها حیّ هستند. این از آن مقام های برجسته ای است که خدای سبحان به آنها عطا می کند، برای فرشته هاست نه هر فرشته ای، درباره جبرئیل و میکائیل و اینها گفته اند برای هر فرشته ای که نگفتند و اهل بیت، اینها با آنها ملحق می شوند. حالا چه چیزی خدا به آنها می دهد؟ الآن می دانید، تمام کارهای خیری که در این کشور انجام می شود از قرائت قرآن، نماز جمعه، نماز جماعت و خیرات و همه کارهای خیری که می شود، اوّل ثواب را در نامه عمل امام (رضوان الله علیه) و شهدا می نویسند بعد درباره دیگران. بالاخره کشور مدیون اینهاست این کم مقامی نیست این ﴿إِلاَّ ما شاءَ اللَّه﴾؛ یعنی اینها. آن صحنه برزخ که کلّ عالَم را خاموش می کند این مرگ های عادی که چیزی نیست این است که سعدی می گوید: ما زنده به ذکر دوست باشیم ٭٭٭ دیگر حیوان به نفخه صور (15)

ص: 549


1- طلاق/سوره65، آیه12.
2- تفسیر القمی، علی بن ابراهیم القمی، ج2، ص329.
3- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج3، ص122، ط اسلامی.
4- ابراهیم/سوره14، آیه48.
5- التفسیر المنیر للزحیلی، وهبه الزحیلی، ج24، ص95.
6- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج6، ص286، ط اسلامی.
7- طه/سوره20، آیه55.
8- حجر/سوره15، آیه29.
9- مریم/سوره19، آیه17.
10- آل عمران/سوره3، آیه169.
11- بقره/سوره2، آیه154.
12- آل عمران/سوره3، آیه169.
13- آل عمران/سوره3، آیه170.
14- انعام/سوره6، آیه128.
15-

او ادعا می کند که ما - إن شاء الله - امیدواریم این چنین باشیم؛ اما آن بزرگوارها در روایتی که مرحوم نراقی - این محمد نراقی است پسر احمد نراقی (صلوات الله علیهما) اینها از بزرگان فقهی ما بودند که کتاب های کلامی نوشتند، فقه اینها خیلی قوی است، این پدر و پسر جزء فقهای نامی ما هستند یک کتاب کلامی هم دارد به نام تفریق الفؤاد فی معرفة المبدأ و المعاد آنجا دارد که در بعضی از روایات آمده است که شهدا هم استثنا شده اند؛ یعنی داخل در ﴿إِلاَّ ما شاءَ اللَّه﴾ هستند.

پرسش: ...؟ پاسخ: او که «أُم الشهداء» است، او هم شهید راه ولایت است، هم این شهید دارد هم آن شهید را، شهادت ظاهری را دارد شهادت باطنی را دارد آنها خودشان معصومین هستند دیگر لازم نیست که به مسئله شهادت وارد شوند. ﴿إِلاَّ ما شاءَ اللَّه﴾ آنها هستند. پس این مال نفخه اول است که با یک فوت، کل عالم خاموش می شود؛ بعد آنجاست که می گویند: ﴿لِمَنِ الْمُلْک﴾ کسی نیست جواب بدهد خودش جواب می دهد ﴿لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّار﴾ (1) [39]یک چنین صحنه ای است. ﴿ثُمَّ نُفِخَ فیهِ أُخْری﴾، بار دیگر در این صور دمیده می شود، ﴿فَإِذا هُمْ قِیام﴾ این «قیام» جمع است؛ یعنی «قائمون». این که می گویند قیامت روز رستاخیز است، رستاخیز است؛ یعنی راست برمی خیزند از قبر. حالا که برمی خیزند افراد یکسان نیستند یک عده ﴿إِلی رَبِّهِمْ یَنْسِلُون﴾ (2) [40]هستند، یک عده را بکش بکش می برند ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوه ثُمَّ الجَْحِیمَ صَلُّوه﴾ هستند یکسان نیست اینها منتظر هستند بعضی ناظر، بعضی می روند، بعضی ها را هم می برند، این طور است.

ص: 550


1- ابراهیم/سوره14، آیه16.
2- یس/سوره36، آیه51.

پرسش:؟ پاسخ: بله، اگر تبدیل شده است سماوات به سماوات دیگر و ارض تبدیل شده به ارض دیگر، از آن ارض دیگر برمی خیزند و زنده می شوند و منتظر دستور و حکم الهی هستند و در پایان هم دارد که یک عده را بدرقه می کنند به طرف بهشت، یک عده را «هی» می کنند به طرف دوزخ. این گوسفندها را که می خواهند ببرند داخل آخور و آغول، اینها را از پشت «هی» می کنند؛ اما مهمانان گرامی را می خواهند به جایی راهنمایی بکنند از پشت سر بدرقه می کنند. سائق به کسی گفته می شود که از پشت سر می آید، فرمود: اینها که برخواستند اگر دوزخی اند فرشتگان اینها را از پشت «هی» می کنند «وسیق المجرمون» اگر مؤمن باشند فرشتگان اینها را از پشت سر بدرقه می کنند؛ آیه 73 به بعد این است که ﴿وَ سیقَ الَّذینَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَی الْجَنَّةِ زُمَرا﴾؛ بعد هم نسبت به کفار که رسید آیه 71 می فرماید: ﴿وَ سیقَ الَّذینَ کَفَرُوا إِلی جَهَنَّمَ زُمَرا﴾، فوج فوج اینها دارند «هی» می کنند به طرف جهنّم.

روشن شدن صحنه قیامت با نور الهی

پس اینها منتظر دستور و حکم الهی هستند ﴿فَإِذا هُمْ قِیامٌ یَنْظُرُون﴾. «فان قلت» حالا سماوات که برچیده شد شمس و قمری نیست، ﴿لا یَرَوْنَ فیها شَمْساً وَ لا زَمْهَریرا﴾ (1) [41]در بهشت این طور است، در صحنه قیامت همین طور است، وقتی که سماوات برچیده شد، راه شیری و کهکشان ها برچیده شد، چه چیزی فضا را روشن می کند؟ می فرماید: ﴿وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها﴾، زمین با نور الهی روشن است، چون زمین با نور الهی روشن است، این کافر جای پای خودش را هم نمی بیند، مؤمن هم دیدش وسیع است که ﴿نُورُهُمْ یَسْعی بَیْنَ أَیْدیهِم﴾ (2) [42]این نور شمس نیست که به همه یکسان بتابد. در روایات معاد ملاحظه بفرمایید، این روایت معاد دارد که افرادی که در صحنه قیامت هستند بعضی بخواهند تکان بخورند جای پایشان را نمی بینند، بعضی ها هم: ﴿نُورُهُمْ یَسْعی بَیْنَ أَیْدیهِم﴾. اگر زمین قیامت با نور شمس و قمر روشن می شد که مثل دنیا بود! زمین قیامت با «نور الله» هست آن وقت «نور الله» هم «لمن یشاء» است. در سؤال و جواب هم همینطور است، برای حفظ آبرو مؤمن را محاکمه می کنند، در کنار او یک بیگانه نشسته است، سروصدا هم زیاد است، این سؤال می کند، او هم جواب می دهد، هیچ کلمه ای را کسی که کنارش نشسته است نمی شنود یک چنین صحنه ای است. بنابراین ﴿وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها﴾ این تمثیل و امثال تمثیل که جناب زمخشری در کشّاف این راه را دارد طی می کند این بیراهه رفتن است و فخر رازی هم یک مقدار نقدی دارد به ایشان و البته تأویل این آیه ملاحظه بفرمایید، درباره وجود مبارک حضرت حجّت(سلام الله علیه) است وقتی که حضرت ظهور می کند، زمین به نور عدل و ولایت روشن می شود، اینها جزء تأویلات قرآن است، اینها سرجایش محفوظ است؛ اما آیه درباره قیامت است. ﴿اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یُحْیِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها﴾ (3) [43]در ذیل آن این روایت است که وقتی وجود مبارک حضرت ظهور کرده است با عقلانیت و عدل حضرت جهان زنده می شود، این حق است، یا به صورت تأویل است یا به صورت تطبیق است اما این آیه مربوط به مسئله قیامت است: ﴿وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها﴾.

ص: 551


1- انسان/سوره76، آیه13.
2- تحریم/سوره66، آیه8.
3- حدید/سوره57، آیه17.

اقسام نامه اعمال افراد در صحنه قیامت

بعد ﴿وَ وُضِعَ الْکِتاب﴾، کتاب هم دو سه قسم است: یک کتاب فردی دارد که هر کسی نامه عمل خودش را دارد، یک کتاب جمعی دارد کتاب اجتماعی دارد که احکام اجتماعی وظایف اجتماعی وظایف سیاسی آن جا نوشته است کارهایی که شخص در خانه مربوط به اوضاع شخصی حود انجام می دهد، یک دفتر هست، کارهایی که مسائل اجتماعی در آن مطرح است، یک دفتر بزرگ تر است؛ لذا کتاب هر کسی به دست راست او می آید، به دست چپ او می آید این مشخص است کتاب شخصی است؛ اما یک کتاب عمومی: ﴿وَ وُضِعَ الْکِتاب﴾ کتاب عمومی است که دیگر اختصاصی به شخص ندارد، کتاب های اجتماعی در آن هست.

تحقق داوری حق با حضور شاهدان اعمال در قیامت

﴿وَ جی ءَ بِالنَّبِیِّینَ وَ الشُّهَداء﴾ «نبیین» و شهدا را می آورند البته شهدای این قسمت هم شهدای اعمال اند مثل اهل بیت(علیهم السلام)، فرشته ها اینها که شاهد اعمال هستند آنها را هم می آورند کتاب را هم می آورند میزان و ترازو هم هست اعمال سنجیده می شود و داوری الهی آن روز محقق می شود. پس دفتر اعمال امّت حاضر می شود، یک؛ انبیا(علیهم السلام) که رهبران دینی اند حاضر می شوند، دو؛ شاهدان اعمال هم حاضر می شوند، سه؛ ﴿وَ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْحَق﴾ آن روز داور ذات اقدس الهی است، چهار. این بیان نورانی حضرت امیر این است که فرمود: «إِتَّقُوا المَعَاصِی بَالخَلَوَات فَاِنَّ الشَاهِدَ هُوَ الحَاکِم» فرمود: از لغزش های پنهانی بپرهیزید بترسید، فرمود: آن کسی که امروز می بیند فردا در کرسی قضا و داروی هم او می نشیند، فردا قضا به دست خدایی است که امروز می بیند «کل شئ» را؛ «إِتَّقُوا المَعَاصِی بَالخَلَوَات فَاِنَّ الشَاهِدَ هُوَ الحَاکِم». (1) [44]﴿وَ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْحَق﴾ اما ﴿وَ هُمْ لا یُظْلَمُون﴾ ذرّه ای ظلم نمی شود عدل هست بالاتر از عدل احسان هست که امیدواریم خدا با ما از راه احسان عمل کند رفتار کند.

ص: 552


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج19، ص236.

!!!!!!!

[1]زمر/سوره39، آیه65.

[2]سجده/سوره32، آیه10.

[3]اسراء/سوره17، آیه49.

[4]جاثیه/سوره45، آیه32.

[5]ص/سوره38، آیه27.

[6]دخان/سوره44، آیه39.

[7]آل عمران/سوره3، آیه9.

[8]آل عمران/سوره3، آیه9.

[9]انبیاء/سوره21، آیه16.

[10]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص91، ط اسلامی.

[11]انبیاء/سوره21، آیه30.

[12]ذاریات/سوره51، آیه47.

[13]تحف العقول، ابن شعبه الحرانی، ص293.

[14]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج16، ص93.

[15]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج4، ص11، ط اسلامی.

[16]مدثر/سوره74، آیه31.

[17]نهج البلاغه، الصبحی صالح، خطبه 199.

[18]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج8، ص58، ط اسلامی.

[19]انعام/سوره6، آیه23.

[20]انعام/سوره6، آیه24.

[21]تصحیح اعتقادات الامامیه، الشیخ المفید، ص89.

[22]تفسیر القمی، علی بن ابراهیم القمی، ج2، ص94.

[23]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج2، ص126، ط اسلامی.

[24]طلاق/سوره65، آیه12.

[25]تفسیر القمی، علی بن ابراهیم القمی، ج2، ص329.

[26]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج3، ص122، ط اسلامی.

ص: 553

[27]ابراهیم/سوره14، آیه48.

[28]التفسیر المنیر للزحیلی، وهبه الزحیلی، ج24، ص95.

[29]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج6، ص286، ط اسلامی.

[30]طه/سوره20، آیه55.

[31]حجر/سوره15، آیه29.

[32]مریم/سوره19، آیه17.

[33]آل عمران/سوره3، آیه169.

[34]بقره/سوره2، آیه154.

[35]آل عمران/سوره3، آیه169.

[36]آل عمران/سوره3، آیه170.

[37]انعام/سوره6، آیه128.

[38]دیوان سعدی، غزل303.

[39]ابراهیم/سوره14، آیه16.

[40]یس/سوره36، آیه51.

[41]انسان/سوره76، آیه13.

[42]تحریم/سوره66، آیه8.

[43]حدید/سوره57، آیه17.

[44]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج19، ص236.

!!!!!!!

تفسیر آیات 68 تا 70 سوره زمر 93/10/21

موضوع: تفسیر آیات 68 تا 70 سوره زمر

﴿وَ مَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ وَ الأرْضُ جَمِیعاً قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَ الْسَّمَاوَاتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمِینِهِ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَی عَمَّا یُشْرِکُونَ وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ فَصَعِقَ مَن فِی السَّماوَاتِ وَ مَن فِی الأرْضِ إِلاّ مَن شَاءَ اللَّهُ ثُمَّ نُفِخَ فِیهِ أُخْرَی فَإِذَا هُمْ قِیَامٌ یَنظُرُونَ (68) وَ أَشْرَقَتِ الأرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا وَ وُضِعَ الْکِتَابُ وَجِی ءَ بِالنَّبِیِّینَ وَ الشُّهَدَاءِ وَ قُضِیَ بَیْنَهُم بِالْحَقِّ وَ هُمْ لَا یُظْلَمُونَ (69) وَ وُفِّیَتْ کلُ نَفْسٍ مَّا عَمِلَتْ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَا یَفْعَلُون﴾(70)

ص: 554

تبیین چگونگی جمع بین توکل و کرامت نفس

در بخش پایانی سوره مبارکه «زمر» که در مکه نازل شد، عصاره مسائل مبدأ و معاد را تبیین می فرماید. آنچه مربوط به مسائل سابق بود، عنوان توکل است، ممکن است کسی متوکّل باشد، اما سعی نکند که کرامت خودش را حفظ کند و اگر کسی به مقام جمع رسید، در ضمن اینکه توکل او محفوظ است، از کرامت خود صرف نظر نمی کند؛ می گوید من توکل کردم به خدا و همه اسباب و علل در اختیار اوست، خدای سبحان همه نیازهای ما را می تواند رفع کند و آنچه در جهان هست، سپاه و ستاد الهی است؛ می تواند با دست من، مشکل مرا حل کند یا می تواند به دست فرشته یا انسان دیگر مشکل مرا حل کند؛ ولی اگر مشکل مرا به دست من حل کند، من از خدا این را هم طلب می کنم که این با توحید و با توکل هماهنگ است، امّا با کرامت نفس این طور است؛ همین خواسته را انبیا هم داشتند، توکل می کردند و می خواستند خدای سبحان حوایج آنها را برآورده کند، امّا نه به دست دیگران، بلکه به دست خود آنها، چون خود آنها این مطلب را فرمودند: «وَ إِن استَطَعتَ أَلا یَکُونَ بَینِکَ وَ بَینَ اللهِ ذُو نِعمَة فَافعَل» (1) [1]اگر توانستی کاری کنی که بین تو و بین خدا ولیّ نعمتی فاصله نباشد یعنی بلاواسطه از خود خدای سبحان بخواهی که خدا با دست تو مشکل تو را حل کند، این کار را انجام بده!

ص: 555


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج16، ص93.

پرسش: اگر طوری شد که نتوانستیم، مثلاً ؟

پاسخ: اگر نتوانست خدای سبحان شفا عطا کند که بتواند، علل و اسباب هم در اختیار اوست. غرض این است که خواستن شفا هم جزء کرامت است و با توکل منافات ندارد. معنای توکل این نیست که دیگری مشکل آدم را حل کند، معنای توکل این است که خدایا اگر مصلحت دانستی خود مرا شفا بده و مشکل مرا هم به دست خود من هم حل کن تا با روایات دیگر هم هماهنگ باشد، همین ائمه(علیهم السلام) انبیا(علیهم السلام) اینها متوکل بودند، یک؛ خواسته هم داشتند، دو؛ اما منتظر نبودند که مشکل آنها به دست دیگری حل شود، سه.

نیازمندی مخلوقات دلیل بر خالقیت خدای سبحان

در بخش پایانی فرمود: ﴿اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْ ء﴾ (1) هرچه که مصداق شیء است مخلوق خداست، برای اینکه فقیر است، ممکن است و نیازمند است. خلقت با حدوث ضروری نیست، اگر منظور حدوث ذاتی باشد، البته هر مخلوقی ذاتاً حادث است؛ اما اگر منظور حادث زمانی باشد، موجودات مادی، حادث زمانی هستند، چون متزمن هستند؛ اما موجودات مجرد، مثل ارواح انبیا، مقام نبوت، ولایت، امامت و عصمت اینها امر مادی و زمانی نیستند تا بگوییم حادث زمانی هستند، فقط حادث ذاتی می باشند، فقیر محض و ممکن صِرف هستند و مانند آن.

تفاوت دیدگاه معتزله وحکمای امامیه در مورد فعل خدا سبحان

مطلب دوم آن است که بر اساس قدرت نامتناهیِ ذات اقدس الهی که همه موجودات در قبضه اوست، چون قدرت او نامتناهی است و نظام علیّت حق است حرف معتزله که می گفتند بر خدا لازم است - معاذ الله - که چنین کاری کند، این صحیح نیست. «یجب علی الله»ای که از معتزله نقل شد درست نیست، «یجب عن الله»ای که حکمای امامیه می گویند، حق است؛ یعنی ذات اقدس الهی حتماً این کار را می کند، نه حتماً باید بکند. ما یقین داریم بهشتی هست، انبیایی هستند، مؤمنینی هستند و یقین داریم خدا انبیا و مؤمنین را به جهنم نمی برد، نه اینکه محکوم است به اینکه نبرد، «یجب عن الله» است، نه «یجب علی الله»؛ «یمتنع عن الله» است، نه «یمتنع علی الله». یک قانون نوشته ای - معاذ الله - ما در خارج داشته باشیم که این قانون بر خدا حکومت کند، محال است. حرف حکمای امامیه این است که یقیناً خدا انبیا و مؤمنین را به جهنم نمی برد، نه اینکه باید نبرد، قانونی ما داشته باشیم که حاکم بر «الله» باشد؛ اگر قانونی داشته باشیم بالأخره فعل اوست و فعل او که بر او حاکم نیست. بنابراین بین «یجب علی الله»ای که به معتزله منسوب است و بین «یجب عن الله»ای که حکمای امامیه می گویند فرق است، بین «یمتنع علی الله»ای که به معتزله منسوب است و «یمتنع عن الله»ای که حکمای امامیه می گویند، فرق است و اینها مطلب دیگری است؛ لذا ذات اقدس الهی فاعل موجِب است، نه فاعل موجَب؛ ضروری هم است، منتها ضرورت آن «من الله» است، نه «علی الله»؛ این درباره ﴿اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْ ء﴾ و مانند آن بود.

ص: 556


1- رعد/سوره13، آیه16.

تبیین معنای سنت حسنه و ترغیب دین به ایجاد آن

اما حالا سؤالی که مربوط به سنّت هاست بیان می شود؛ گاهی به ما دو چیز دستور دادند: یکی اجتهاد در مسائل فقهی است که آن روش مند است، باید سالیان متمادی، انسان روش مندانه زحمت بکشد تا حُکم الهی را به دست بیاورد. یکی هم ترغیب به اجتهاد در مسائل سیاسی و اجتماعی و مانند آن است که آمده است: «مَن سَنَّ سِنَّةً حَسَنَةً فَلَهُ أَجرُهَا و أَجرُ مَن عَمِلَ بِهَا»؛ (1) [3]اگر کسی سنّت حسنه ای را ایجاد کند کذا و کذا ؛ سنّت حسنه آن است که با قواعد کلّی دین مطابقت دارد، یک؛ شواهدی هم تأیید کند که این مرضی خدا و اهل بیت است، دو؛ نص خاصی هم نداریم، این سه؛ انسان اقدام می کند و بهره برداری می کند، چهار؛ درباره مسجد دستور خاص داریم، اما در مورد حسینیه و سقاخانه، اینها در هیچ آیه و روایتی نیامده؛ ولی سنّت، سنّت حسنه است، هفته وحدت سنّت حسنه است، دهه کرامت سنّت حسنه است، دهه ولایت ذی حجّه سنّت حسنه است، کسی نمی خواهد بگوید اینها در اسلام وارد شده است. این «مَن سَنَّ سُنَّةً حَسَنَه» ما را ترغیب می کند که مجتهد در مسائل سیاسی و اجتماعی باشیم و ببینیم که چه چیزی را بنیان گذاری کنیم! در مسائل عبادی این هفته ها و دهه های یادشده، جزء سنن ماست؛ در مسائل زندگی می گویند که از 15 اسفند الی 22 اسفند هفته درختکاری است؛ هم دین به ما دستور زندگی داد و هم دستور بندگی داد که چگونه زندگی کنیم، روایاتی که درباره چگونه زندگی کردن، تمیز نگه داشتن کوی و برزن، تمیز نگه داشتن فضای محیط وجود دارد برای همین است. وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) آن امور شش گانه را برای همین فرمود: سه امر است که فرمود فقیه می خواهیم امیرِ خیّرِ مطاع می خواهیم، طبیبِ بصیرِ ثقه می خواهیم که مربوط به مسائل عبادی و مانند آن است؛ سه امری است مربوط به محیط زیست و فضای زیست و زندگی سالم که فرمود: هر جا می خواهی زندگی کنید - چه شهر و چه روستا - باید مواظب باشید که این سه اصل را حفظ کنید: « لَا تَطِیبُ السُّکْنَی إِلَّا بِثَلَاثٍ الْهَوَاءِ الطَّیِّبِ وَ الْمَاءِ الْغَزِیرِ الْعَذْبِ وَ الْأَرْضِ الْخَوَّارَة» (2) [4]جایی زندگی کنید که زمین کشاورزی باشد، هوای سالم داشته باشد، آب فراوان داشته باشد؛ اینها راه زندگی است که به ما گفتند و آن هم راه بندگی است که به ما گفتند. آن وقت انسان برای درختکاری و مانند آن، روز یا هفته ای را اختصاص می دهد، این می شود سنّت حسنه؛ ما را ترغیب کرده اند که این کار را انجام دهید، یک روش خوب و یک سنّت خوبی داشته باشید.سنّت سیّئه، مثل چهارشنبه سوری و مانند آن، حساب خاص خودش را دارد.

ص: 557


1- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج5، ص9، ط اسلامی.
2- تحف العقول، ابن شعبه الحرانی، ص320.

سلام دادن به ائمه معصومین بعد از نماز یکی از مصادیق سنت حسنه

در جریان سلام دادن به ائمه(علیهم السلام) هم همین است. ما یک بخش منصوص داریم و یک بخش سنّت؛ بخش منصوص، همین زیارت های وارد شده است که یا از راه دور است یا از راه نزدیک است. بخش هایی که جزء سنّت است؛ یعنی «مَن سَنَّ سُنَّةً حَسَنَة» است، نه جزء منصوصات، مثل اینکه انسان بعد از نماز، چهارده معصوم را سلام دهد، برای اینکه محل ابتلای ماست. اولین چیزی که در قبر بعد از مسئله توحید و نبوت و اینها از ما سؤال می کنند، می گویند امام تو کیست؟ امام اول تو کیست؟ امام دوم تو کیست؟ اینها سؤال اولیّه است، سؤال بعدها نیست؛ یعنی سؤال اوّل قبر است. مرحوم ابن طاووس(رضوان الله علیه)، اسامی چهارده معصوم(سلام الله علیهما) را بر روی انگشتری حک کرد، بعد وصیت کرده که من مُردم، این را در قبر لای دهان من بگذارید که جواب من نقد باشد. اینها سنّت حسنه درست می کنند، می گوید حالا که نماز خواندی، می خواهی سلام دهی، چرا حالا به سه طرف که نصّی ندارد باشد؟! آن سه هم سنّت است! آن هم رجائاً و تبرکاً فضیلت دارد، این هم رجائاً و تبرکاً است، هیچ کدام منصوص نیست؛ ولی کاری انجام دهید که آینده جواب نقد بتوانید داشته باشید.اینها مربوط به سؤال های است که مطرح شد.

علت تعبیر متفاوت آیات ازعناوین نفخهٴ صور

بعد فرمود جریان مبدأ این چنین است؛ جریان قیامت که بخواهد شروع شود، این «تاء» «قبضة»، «تاء» وحدت است، مثل «تمر و تمرة»؛ فرمود یک مشت که خدای سبحان بگیرد کلّ «أرض» را جمع می کند. این که فرمود: ﴿جَمیعَاً﴾، یک؛ «قبضُهُ» نه ﴿قَبْضَتُهُ﴾، دو؛ یعنی مجموعه زمین در یک مشت و قبض اوست، این چنین نیست که ذات اقدس الهی برای او قدرت فراوانی صَرف کند، با اینکه «کِلتَا یَدَیهِ یَمِین»، (1) [5]با اینکه منزه از جارحه است، با اینکه طبق بیان نورانی حضرت امیر در نهج البلاغه فرمود: «فَاعِلٌ لابِمَعنَی الحَرکَات و الآلة» (2) [6]با ابزار کار نمی کند، با دست و پا کار نمی کند و با اراده کار می کند، اراده او این است که زمین را جمع کرده، ﴿وَ السَّماواتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمینِهِ﴾ کلّ مجموعه آسمان ها و زمین را هم جمع کرده، در این صحنه نفخه پیدا می شود؛ حالا از این نفخه، گاهی: ﴿نُقِرَ فِی النَّاقُورِ﴾ (3) [7]آمده گاهی «صاخة» (4) [8]آمده، گاهی «صیحه» (5) [9]آمده، گاهی «زَجرَة» (6) [10]آمده و گاهی «نفخه» (7) [11]آمده است؛ مناسبت هایی که این کار به همراه دارد، طبق این مناسبت ها، این کار در پنج شش آیه نام گذاری شده است؛ بعضی ها به نفخه و بعضی ها هم به صیحه که فرمود ما با یک تَشَر همه را از بین می بریم، با یک تَشَر همه را زنده می کنیم، با یک صیحه و با یک فریاد؛ با یک صدا و با یک صیحه همه را خاموش می کنیم؛ وقتی همه را خاموش کردند، آن وقت نوبت به روشن شدن می رسد.

ص: 558


1- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج2، ص126، ط اسلامی.
2- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج1، ص78.
3- مدثر/سوره74، آیه8.
4- عبس/سوره80، آیه33.
5- یس/سوره36، آیه29.
6- صافات/سوره37، آیه19.
7- حاقه/سوره69، آیه13.

توجیه علامه مجلسی از فاصله چهل ساله بین نفخه اول و دوم

در روایت دارد که چهل سال بین نفخ اول و نفخ دوم فاصله است.نفخه اول که شد مجموع آسمان و زمین بساط آنها گرفته می شود؛ وقتی بساط آسمان و زمین برچیده شد، نه زمینی است که به دور خود بگردد تا شب و روز پیدا شود، نه شمسی است که زمین به دور او بگردد و سال پیدا شود؛ این چهل سال کجاست؟ این «اربعین سنة» کجاست؟ خدا مرحوم مجلسی(رضوان الله علیه) را غریق رحمت کند! ایشان در بحار به زحمت افتاد، در «السماء و العالَم» - اگر بخواهید مفسّر شوید تحقیقی درس بخوانید عالِم شوید حتماً این «السماء و العالَم» مرحوم مجلسی را مطالعه کنید - در فاصله بین نفخ اول و دوم که فرمود: چهل سال است را ببینید که آن بزرگوار چگونه توجیه می کند. آن روزها حاکم بر جوّ مسئله هیأت و نجوم، همان هیأت بطلمیوسی بود، براساس هیأت بطلمیوسی، آن «فلک الافلاک»؛ یعنی فلک نهم، آن می گردد و با گردش آن شب و روز پیدا می شود و این هشت فلک در دور او هستند و به همراه او می گردند؛ شب و روز را آن «فلک الافلاک»تولید می کند. اصل فلک که به هم خورد، فلکی در کار نیست، فلک هشتمی در کار نیست، فلک هفتمی در کار نیست؛ آن روزها یک چیز «متلقّی بالقبول» بود. حرف های هیأت بطلمیوسی هم در فلسفه و کلام آمده، هم متکلمین ما این حرف را داشتند، هم حُکما این حرف را داشتند و هم محدّثین ما این حرف را داشتند. مرحوم مجلسی(رضوان الله علیه) می فرماید که شاید آن «فلک الافلاک» از بین نرود، آن حرکت کند و بعد شب و روز پیدا شود، سال و ماه پیدا شود؛ چاره ای برای توجیه کردن نبود و امروز هم اگر ما بخواهیم که بعضی از مسائل را به سال و ماه توجیه کنیم، با فرضیه های امروز توجیه می کنیم، این چنین نیست که حالا حکما یا متکلمین برابر هم باشند، چون مسئله، مسئله فلسفی یا کلامی که نیست، مسئله، مسئله هیأت و نجوم است که با عاریه به کلام و فلسفه راه پیدا کرده و این جا هم با عاریه به حدیث راه پیدا کرده است. این «اربعین» را باید معنا کرد که «اربعین»؛ یعنی چه؟ وگرنه شمس و قمری در کار نیست، «فلک الافلاک» و فلک ثامن و مانند آن در کار نیست، اصل آن در کار نیست، چه اینکه فرع آن بماند و ظاهر «مطویات» این است که همه اینها از بین می رود.

ص: 559

پرسش: هر ماده ای خودش زمان مند نیست؟

پاسخ: هر ماده ای زمان مند است، اما چیزی که ماده ندارد، مثل نبوت، عصمت، ولایت این زمان ندارد. اصل عالَم ماده حادث است ذاتاً و زماناً، چون خود ماده سیّال است؛ اما موجودی است که مادی نیست، ماده ندارد، مثل عصمت، ولایت، نبوت، اینها که مقام اعتباری نیست. اگر چیزی مادی یا مُدّی بود این بذاته حادث زمانی است؛ یعنی سیال است، این بقا ندارد، چه رسد به قِدَم. موجودی که مادی است، مُدّه دارد و ماده دارد، این ذاتاً زمانی است، این بقا ندارد، فضلاً از قِدَم. اما موجودی که مادی نیست، ماده ندارد، مدّت ندارد، مثل این مقامات یاد شده؛ اینها که مقامات اعتباری نیست. یک وقت است که فلان شخص به فلان مقام رسیده است، مدیر فلان مدرسه است یا وزیر فلان جاست یا وکیل فلان جاست، اینها مقامات اعتباری است که گاهی هست و گاهی نیست؛ اما مقام عصمت، اعجاز، نبوت و مقام ولایت که اعتباری نیست، این مقامات، نه زمینی است نه زمانی؛ بنابراین اینها ثابت هستند، نه ساکن. از این طرف، ذات اقدس الهی برابر «کُلُّ مَنِّهِ قَدیمٌ»، «دَائِمُ الفِیضِ عَلَی البَرِیَّه» و «دَائِمُ الفَضلِ عَلَی البَرِیَّه»، (1) [12]از این طرف او «دائم الفیض» است؛ اما عالَم حادث است، برای اینکه مادی است، برای اینکه بقا ندارد، فضلاً از اینکه قدیم باشد. این شعر حکیم سبزواری هم، جمع بین دو مطلب است، فرمود:

فالفیض منه دائم متّصل ٭٭٭ و المستفیض داثر و زائل (2) [13]

ص: 560


1- مفاهیم القرآن، الشیخ جعفرالسبحانی، ج6، ص94.
2- معرفت فلسفی(22)، معرفت، ج1، ص1.

از این طرف «کُلُّ مَنِّهِ قَدیمٌ» درباره گذشته و «دَائِمُ الفَضلِ» است، درباره گذشته و حال و «دَائِمُ الفِیضِ» است، درباره گذشته و حال و از طرف آینده هم که اختلافی بین احدی نیست؛ وقتی انسان وارد بهشت شد، دیگر عطای ﴿غَیْرَ مَجْذُوذٍ﴾ (1) [14] است و هیچ انقطاعی نیست، ابدیت را همه پذیرفتند، اختلافی اگر هست، در ازلیّت است؛ اگر در ازل مثل ابد فیض خدا دائمی باشد، با قدرت الهی منافاتی ندارد. قدرت الهی می تواند فیض ابدی داشته باشد، چه اینکه درباره «آینده» این اتفاقی است و کسی اختلاف نکرده، بهشت و ارواح مؤمنین و خود مؤمنین و اجساد و ابدان آنها برای ابد هست. فرمود این نفخ صور که شده، اگر کسی فرضاً در زمین باشد و هنوز نمرده باشد، با این نفخ صور می میرد؛ اما وقتی هم زمان زمین برچیده شد و آسمان ها در هم پیچیده شد، کسی در زمین نیست تا اینکه بخواهد با این نفخه صور بمیرد. اگر کسی فرضاً بود با نفخ صور می میرد؛ منتها این مرگ برای افرادی است که به مقام شهادت یا ولایت و اینها نرسیدند. روایتی که مرحوم نراقی(رضوان الله علیه) نقل می کند بعضی دیگران هم نقل کردند. ارواحاین ﴿إِلاَّ مَن شَاءَ اللَّه﴾ تنها فرشتگان حامل عرش نیستند، ارواح انبیا و اولیا و شهدا(رضوان الله علیهم) مستثنا هستند، اینها زنده اند، اینها زنده از دنیا وارد برزخ می شوند، زنده از برزخ وارد صحنه قیامت می شوند. درباره خیلی ها شما در این روایات قبل ملاحظه کردید، دارد که وقتی سؤال و جواب می شود،می گویند: «نَم»؛ (2) [15]این «نَم» فعل امر است از «نَامَ یَنَامُ»، «نَم»؛ یعنی بخواب، حالا «نَم قلیل العین» است یا مثلاً - خدای ناکرده - با عذاب می خوابد؛ بعضی ها خواب هستند، وقتی هم برخاستند، می گویند: ﴿مَنْ بَعَثَنا مِنْ مَرْقَدِنا هذا﴾؛ (3) [16] «مرقد»؛ یعنی محل خواب و آن بستر خواب، «رقود»؛ یعنی خواب ﴿تَحْسَبُهُمْ أَیْقاظاً وَ هُمْ رُقُود﴾، (4) چون اصحاب کهف خواب بودند. «رَاقِد»؛ یعنی نائم و مرقَد؛ یعنی منام، ﴿تَحْسَبُهُمْ أَیْقاظاً وَ هُمْ رُقُود﴾؛ اینها وقتی که وارد صحنه می شوند می گویند: ﴿مَنْ بَعَثَنا مِنْ مَرْقَدِنا هذا﴾ آن وقت به آنها می گویند که نوم و مانند نوم نبود، سالیان متمادی شما در برزخ بودید. یک عدّه هستند که بیدار و زنده از دنیا وارد برزخ می شوند و با اینکه مرده اند، زنده و بیدار از برزخ وارد صحنه قیامت می شوند؛ اینکه درباره شهدا فرمود: ﴿وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلُوا فی سَبیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاء﴾ (5) [18]بالاتر از شهدا، ائمه(علیهم السلام) هستند، اینها هم یقیناً زنده وارد می شوند. پس این ﴿إِلاَّ مَن شَاءَ اللَّه﴾ اختصاصی به حاملان عرش ندارد، کسانی که در حدّ عصمت و امامت هستند «بالاصالة» و شاگردان ملحق به اینها، مثل شهدا و صلحا و صدیقین البته با حفظ درجات و مراتب؛ ممکن است به تبع اینها هم زنده باشند، اینها زنده وارد برزخ می شوند و زنده از برزخ وارد قیامت می شوند: ﴿رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ وَ أَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْن﴾ (6) [19]دیگر برای اینها نیست، اینها ﴿لا یَذُوقُونَ فیهَا الْمَوْتَ إِلاَّ الْمَوْتَةَ الْأُولی﴾ (7) [20]ممکن است که نسبت به بعضی باشد، اینها همیشه زنده اند، وقتی که حیّ شد: ﴿اسْتَجیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْییکُم﴾ (8) [21]کسی به این حیات بار یافت دیگر نمی میرد، آن بدن است که می میرد و دوباره برمی گردد، این طور نیست که روح بتواند بمیرد. درباره خود پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلم) وارد شد که «تَنَامُ عَینِی وَ لا یَنَامُ قَلبِی»، (9) [22]در ذیل این درباره بعضی از مؤمنین هم آمده است که روح پاک مؤمن هم نمی خوابد؛ یعنی چشم او می خوابد؛ ولی قلب او بیدار است، این رؤیاهای صادقه همین است، اگر روح هم بخوابد یا خواب نمی بیند یا ﴿أَضْغَاثُ أَحْلاَمٍ﴾ (10) [23] گیر او می آید؛ اما معنای رؤیای صادقه این است که با حقایق خارج در ارتباط است، آن کسی که با حقایق خارج در ارتباط است و رؤیای صادقه دارد، پس معلوم می شود نخوابید؛ آنکه می خوابد یا ﴿أَضْغَاثُ أَحْلاَمٍ﴾ می بیند یا هیچ خبری نیست.

ص: 561


1- هود/سوره11، آیه108.
2- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج3، ص131، ط اسلامی.
3- یس/سوره36، آیه52.
4- کهف/سوره18، آیه18.
5- آل عمران/سوره3، آیه169.
6- غافر/سوره40، آیه17.
7- دخان/سوره44، آیه56.
8- انفال/سوره8، آیه24.
9- بحار الانوار، العلامه المجلسی، ج73، ص189.
10- یوسف/سوره12، آیه44.

پس در نفخه اول این طور است. از نفخه اول گاهی به نفخ، گاهی به ﴿إِنْ کانَتْ إِلاَّ صَیْحَةً واحِدَة﴾ (1) [24]گاهی به ﴿نُقِرَ فِی النَّاقُور﴾ گاهی به ﴿الصَّاخَّةُ﴾، گاهی ﴿زَجْرَةٌ﴾ به عناوین گوناگون در چند طایفه از آیات یاد شده است. حالا بین نفخه اول و نفخه دوم چقدر فاصله شد، آن فاصله باید فاصله درجاتی باشد، به این معنا که زمان و زمین هم، بساط آن برچیده شد، چه فاصله زمانی است؟

پرسش: ؟پاسخ: باران «مُزن» (2) [25]می بارد آن باران را هم باید معنا کرد که چگونه است، در کدام زمین می بارد؟! زمینی نیست، آسمانی نیست، از کجا می بارد؟ حالا آن آیه سوره مبارکه «ابراهیم» اگر مشکل آن حل شود، خیلی از مسائل انسان حل می شود، فرمود: ﴿یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماوات﴾ (3) [26]اینکه زمین را جمع می کنیم؛ یعنی نابود می کنیم یا تبدیل می کنیم به زمین دیگر؟ آسمان ها را جمع می کنیم؛ یعنی نابود می کنیم یا تبدیل می کنیم به آسمان دیگر؟ برابر آن آیه سوره مبارکه ابراهیم که هنوز حلّ نشد، آن حرف اول را می زند، اگر معلوم شود که این زمین به چه زمینی تبدیل می شود مشخص می گردد. این بیان نورانی امام سجاد(سلام الله علیه) که فرمود: زمین تبدیل می شود «الی أَرضٍ لَم یُعصَ اللّه عَلَیهَا»؛ (4) [27]یعنی چه؟ زمینی که روی آن معصیت نشده کدام زمین است؟ زمینی که به صورت «خُبزُ نَقِی» در می آید؛ این روایات در ذیل همین آیه سوره مبارکه «ابراهیم» است، تبدیل به «کرة خُبز نقی» (5) [28]می شود، نان گندم خوب که اهل قیامت از آن بخورند تا حساب های آنها بررسی شود، این کدام زمین است؟ اگر آنها حلّ شود؛ آن گاه معلوم می شود که اگر بارانی می آید، مناسب با اوست، باران «مُزن» می آید تا زنده شوند، آنها مقدماتش در ﴿أَرْبَعینَ سَنَة﴾ (6) [29]ممکن است؛ اما اصل صیحه اول و اصل صیحه دوم لحظه ای است.

ص: 562


1- یس/سوره36، آیه29.
2- واقعه/سوره56، آیه69.
3- ابراهیم/سوره14، آیه48.
4- التفسیر المنیر للزحیلی، وهبه الزحیلی، ج24، ص95.
5- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج6، ص286، ط اسلامی.
6- مائده/سوره5، آیه26.

زمخشری در کشّاف می گوید که قرآن با جلال و شکوه و عظمت و فصاحت و بلاغتی که دارد به دست عدّه ای افتاده است که این ﴿وَ السَّماواتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمینِه﴾ را طوری معنا کرده اند که خود آنها خوششان آمده، بالای منبر هم این حرف ها را می گویند و خیلی ها هم از این ابتکار این آقای منبری خوشحال می شوند؛ این حرف زمخشری در کشّاف است و آن این است که گفتند: ﴿مَطْوِیَّاتٌ﴾؛ یعنی «مفنیاتٌ»، ﴿بِیَمینِه﴾؛ یعنی به قسم، «یمین» را به معنای قسم گرفته است؛ یعنی خدا قسم یاد کرده که من اینها را از بین می برم، می گوید که من از علما تعجب می کنم که چرا این حرف ها را در کتاب ها می نویسند، باید اشک ریخت برای قرآن کریم که وضع قرآن کریم به جایی رسیده که اینها ﴿مَطْوِیَّاتٌ﴾ را «مفنیات» معنا می کنند و یمینی که در برابر یسار و مانند آن است - گرچه «کِلتَا یَدَیهِ یَمِین» (1) [30]- این را به معنی قسم گرفتند؛ این حرف جناب زمخشری در کشّاف است. (2) سرّش این است، آنکه وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «یا رَبِّ إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً» (3) [32]آن مهجور کما تقدم به معنی متروک نیست، آن مهجور از سنخ «إِنَّ الرَّجُلَ لَیَهجُر» (4) [33]است، برای اینکه در مکه نازل شد. توقّع پیغمبر این نبود که اینها قرآن را در مجلس ها و محافل بخوانند، توقّع پیغمبر این بود که نگویند این مهجور است، سحر، شعبده و جادو است و «إِنَّ الرَّجُلَ لَیَهجُر»؛ آن مهجور به آن معناست که فرمود: ﴿مُسْتَکْبِرینَ بِهِ سامِراً تَهْجُرُون﴾ (5) [34]«سامر»؛ یعنی شب نشین، شب ها دور هم می نشینید و می گویید قرآن - معاذ الله - هذیان است، نه اینکه مهجور است؛ یعنی متروک است که قرآن را ترک کردند. در مکه اگر قرآن را باور می داشتند و این اهانت را نمی کردند که حضرت نمی فرمود: «یا رَبِّ إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً» این مهجور غیر از آن مهجور است؛ ولی در هر حال، چون قرآن رواج نداشت، وضع آن به این صورت درآمد که زمخشری می گوید: باید اشک ریخت، گریه کرد و گِله ما از علما این است که چرا این حرف ها را در کتاب های خود می نویسند، به برکت اهل بیت این حرف ها رواج پیدا کرده و قرآن عرضه شده و مانند آن.

ص: 563


1- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج2، ص126، ط اسلامی.
2- تفسیر الزمخشری الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، الزمخشری، ج4، ص144.
3- فرقان/سوره25، آیه30.
4- نهج الحق وکشف الصدق، الحلی، ص333.
5- مومنون/سوره23، آیه67.

پرسش: ؟پاسخ: نه، روحشان غافل است و خبر ندارند که چه می گذرد؟! مثل همین افرادی که می خوابند و از هیچ چیزی خبر ندارند و بعضی ها هم می خوابند و رؤیاهای خوب می بینند. روح انسان مؤمن کمتر به خواب می رود و بیشتر رؤیا دارد، رؤیای صالحه همین است؛ ولی بعضی هم فقط شب می خوابند و صبح بیدار می شوند.

پرسش: عذاب آنها چطور توجیه می شود؟

پاسخ: عذاب دارند، هم عذاب روحی دارند، هم عذاب بدنی دارند، عذاب آنها بعد از ﴿وَ وُفِّیَتْ﴾ است. وقتی که کافر و مشرک باشد این وارد برزخ که شد، یک مقدار عذابی که مناسب برزخ باشد دارد، چون «حُفرَةٌ مِن حُفَرِ النِّیرَان» (1) [35]و اگر مؤمن باشد نعمت و رفاه مناسب دارد که «رَوضَةٌ مِن رِیاضِ الجنَة» (2) [36]اما آن عذاب رسمی برابر همین بحث آیات سوره مبارکه «زمر» از آیههفتاد به بعد است که فرمود: ﴿وَ وُفِّیَتْ کُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَت﴾ که به خواست خدا خواهد آمد.

در سوره مبارکه «یس» آیه 51 فرمود: ﴿وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ فَإِذا هُمْ مِنَ الْأَجْداثِ إِلی رَبِّهِمْ یَنْسِلُون﴾؛ اینها فوراًاز قبر برمی خیزند و به طرف خدا حرکت می کنند، این قبر کدام قبر است؟ قبری است که از زمین برمی خیزد؟ این زمین تبدیل شده یا تبدیل نشده؟ آیا اینها اول از زمین برمی خیزند و بعد زمین تبدیل می شود،«إلی أرضٍ لَم یُعصِ عَلیهَا» اینها در این وسط کجا هستند؟ یا زمین تبدیل شده است «إلی أرضٍ لَم یُعصِ عَلیهَا»؛ این با ﴿مِنْها خَلَقْناکُمْ وَ فیها نُعیدُکُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُکُمْ﴾ (3) [37]چگونه هماهنگ درمی آید؟ غرض این است که در این قسمت دارد اینها از قبر برمی خیزند، باید با آن آیات سوره مبارکه «ابراهیم» مشخص شود که آیا این زمین تبدیل شده است به ارضی که «لم یعص علیها» آن وقت از قبر آن زمین برمی خیزند؟ یا نه، قبل از اینکه تبدیل شود از آن زمین برمی خیزند و بعد تبدیل می شود، حالا می خواهد تبدیل شود، اینها کجا به سر می برند؟ در سوره مبارکه «نمل» هم مشابه این تعبیر درباره نفخ صور آمده است، در آیه 87 سوره مبارکه «نمل» به این صورت آمده است که فرمود: ﴿وَ یَوْمَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ فَفَزِعَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ إِلاَّ مَنْ شاءَ اللَّه﴾ وقتی آن صیحه می وزد، هر چه در آسمان و زمین است به «فَزَع» می افتد که «یوم فَزَع» هم به آن می گویند؛ اینکه در این دعای روز دوشنبه دارد که «أَوَّلُهُ فَزَعٌ، آخِرُهُ وَجَعٌ» (4) [38]این است. ﴿وَ کُلٌّ أَتَوْهُ داخِرین﴾ (5) [39]بنابراین این تعبیرات هرکدام به مناسبت آثاری است که از این صیحه برمی آید و نسبت به افراد و اقوامی است که این صیحه نسبت به آنها اثرگذار است؛ ولی برای ارواح انبیا، اولیا، مؤمنین، صلحا صدیقین و شهدا تخفیفی است که قرآن کریم در همه موارد ﴿إِلاَّ مَنْ شاءَ اللَّه﴾ را استثنا کرده؛ البته احتمالی در این گونه از موارد ﴿إِلاَّ مَنْ شاءَ اللَّه﴾ هست.

ص: 564


1- تفسیر القمی، علی بن ابراهیم القمی، ج2، ص94.
2- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج3، ص242، ط اسلامی.
3- طه/سوره20، آیه55.
4- بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج87، ص177.
5- نمل/سوره27، آیه87.

تاکید اقتدار الهی معنای آیه شریفهٴ﴿الا ما شاء الله﴾

این ﴿إِلاَّ مَنْ شاءَ اللَّه﴾ را در بخشی از آیات فرمود (1) یا درباره عصمت پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلم) فرمود: ﴿سَنُقْرِئُکَ فَلا تَنْسی٭إِلَّا مَا شَاءَ الله﴾. (2) [41]که این ﴿إِلاَّ مَا شاءَ اللَّه﴾ در این گونه از موارد استثنا نیست؛ یعنی تو منزه از فراموش کردن وحی هستی مگر اینکه خدا بخواهد که تو - معاذ الله - فراموش کنی. این ﴿إِلاَّ مَا شاءَ اللَّه﴾ تأکید این مطلب است که اقتدار الهی را می رساند؛ یعنی اینکه ما گفتیم تو فراموش نمی کنی، مثل «الله» نیستی که خدا درباره خودش فرمود: ﴿وَ ما کانَ رَبُّکَ نَسِیًّا﴾ (3) .[42]درباره پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلم) «کما تقدم مراراً» فرمود در سه حوزه حضرت مصون است: در حوزه ای که وحی را تلقّی می کند، چون ﴿إِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَکیمٍ عَلیمٍ﴾ (4) [43]«لدن» هست، آن جا هست و جا برای نسیان نیست ﴿إِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَکیمٍ عَلیمٍ﴾، این می شود «علم لدنی». بعد از اینکه تلقی کردی، حقایق وحی را دریافت کردی، حافظه تو معصوم و مصون است: ﴿سَنُقْرِئُکَ فَلا تَنْسی﴾. در حوزه سوم که می خواهی ابلاغ کنی: ﴿یَتْلُوا عَلَیْهِمْ﴾ (5) [44]باشد و اعلام کنی و برای مردم بخوانی، لبان مطهرت معصوم است: ﴿مَا یَنطِقُ عَنِ الهَْوَی٭إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحَی﴾ (6) [45]این چنین نیست که قدری - معاذ الله - یاد تو برود، قدری بگویی این طور نیست: ﴿ما هُوَ عَلیٰ الْغَیْبِ بِضَنین﴾؛ (7) [46]این سه مقطع برای حضرت که معصوم است، قطعی است؛ در همه مقاطع سه گانه می فرماید که آن که نگهدار توست، تو نیستی خداست! ﴿إِلاَّ ما شاءَ اللَّه﴾؛ یعنی ما باید بخواهیم، ما هم که نمی خواهیم یاد تو برود. در جریان خلود در باب بهشت هم همین حرف است، آنجا هم دارد که ﴿خالِدینَ فیها إِلاَّ ما شاءَ اللَّه﴾؛ (8) [47]در سوره مبارکه «هود» آیه 106 به بعد دارد: ﴿خالِدینَ فیها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ إِلاَّ ما شاءَ رَبُّک﴾ (9) [48]در بهشت کسی بیرون نمی آید. این ﴿إِلاَّ مَنْ شاءَ اللَّه﴾؛ یعنی وقتی ما گفتیم مخلّد هستید و بیرون نمی آیید، «بالذات» نیست، بلکه برابر مشیئت ماست. اگر این درباره بهشت برزخی باشد که ﴿إِلاَّ مَنْ شاءَ اللَّه﴾ می تواند معنای استثنای متعارف را داشته باشد؛ اما اگر بهشت «عدن»و بهشت «خُلد» باشد، آن جا دیگر ﴿مَنْ شاءَ اللَّه﴾ این چنین نیست که تا خدا بخواهد شما در بهشت هستید، بعد وقتی خدا نخواست از بهشت خارج می شوید، این چنین نیست، آن عطای ﴿غَیْرَ مَجْذُوذٍ﴾ است و در خود همان آیات سوره مبارکه «هود» دارد که این تمام شدنی نیست. «جذ»؛ یعنی قطع و «ممنون»؛ یعنی مقطوع، فرمود: عطای ما «ممنون» و مقطوع نیست، اینکه می گویند «حبل منین»، در برابر «حبل متین» همین است. منین؛ یعنی مقطوع، آن طناب و ریسمان پوسیده و کهنه ای که دست به آن بزنی می افتد، به آن می گویند «حبل منین» و آن حبل مستحکم ستبر غیر گسستنی را می گویند «حبل متین»، فرمود این «ممنون» نیست، «منین» نیست، شکستنی و گسستنی نیست، رفتنی نیست؛ عطایی است ﴿غَیْرَ مَجْذُوذٍ﴾؛ «لاممنوعه»، یعنی قطع نشده و قطع نمی شود. بنابراین این چنین نیست که عطای الهی در بهشت اکبر، قطع شدنی باشد. این جا هم این چند تعبیری که آمده، همه مناسب به آن صحنه است.

ص: 565


1- نمل/سوره27، آیه87.
2- اعلی/سوره87، آیه6.
3- مریم/سوره19، آیه64.
4- نمل/سوره27، آیه6.
5- بقره/سوره2، آیه129.
6- نجم/سوره53، آیه3.
7- تکویر/سوره81، آیه24.
8- انعام/سوره6، آیه128.
9- هود/سوره11، آیه107.

ترسیم محکمهٴ عمومی و خصوصی در صحنهٴ قیامت

بنابراین دیگر جا ندارد که ما بگوییم ﴿أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها﴾؛ یعنی به عدل، نه! واقعاً نور الهی آن صحنه را روشن می کند، عدل هنوز مرحله بعدی است؛ نور الهی که ﴿نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض﴾ (1) [49]است، آن نور، صحنه را روشن می کند، برای هر کسی که مؤمن باشد نور هست و برای هر کسی که مؤمن نباشد نور نیست ﴿وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها﴾، بعد صحنه قیامت را که ترسیم می کنند، می گویند حالا این صحنه روشن شد، یک؛ آن نامه اعمال را می گذارند، دو؛ انبیا را می آورند، سه؛ دو محکمه هست: یک محکمه اول بین انبیا و اُمَم است و یک محکمه خصوصی و شعبه های فرعی است که برای هر کسی است؛ اعمال هر کسی را در این محاکم خصوصی انجام می دهند؛ اما بین هر پیغمبر و امت او ﴿وَ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْط﴾ آن دیگر در برنامه های عمومی است. این برنامه ها اول بین انبیا و اُمَم آنها برگزار می شود که ﴿قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْط﴾. بعد برنامه های هر فردی جداگانه مطرح می شود: ﴿وَ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْحَقِّ﴾ که برای انبیا و اُمَم است ﴿وَ هُمْ لا یُظْلَمُون﴾ (2) [50]و بعد هم درباره هر کسی است ﴿وَ وُفِّیَتْ کُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَت﴾، پس دو محکمه است: یک محکمه عمومی است که بین انبیا و بین اُمَم، بین ائمه و بین امت هاست و محکمه خصوصی دیگر هم برای هر کدام است که شعبه خاص خودشان را دارند: ﴿وَ وُفِّیَتْ کُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِما یَفْعَلُون﴾ که امیدواریم خدا با ما به احسان عمل کند.

ص: 566


1- نور/سوره24، آیه35.
2- یونس/سوره10، آیه47.

!!!!!!!

[1]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج16، ص93.

[2]رعد/سوره13، آیه16.

[3]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج5، ص9، ط اسلامی.

[4]تحف العقول، ابن شعبه الحرانی، ص320.

[5]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج2، ص126، ط اسلامی.

[6]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج1، ص78.

[7]مدثر/سوره74، آیه8.

[8]عبس/سوره80، آیه33.

[9]یس/سوره36، آیه29.

[10]صافات/سوره37، آیه19.

[11]حاقه/سوره69، آیه13.

[12]مفاهیم القرآن، الشیخ جعفرالسبحانی، ج6، ص94.

[13]معرفت فلسفی(22)، معرفت، ج1، ص1.

[14]هود/سوره11، آیه108.

[15]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج3، ص131، ط اسلامی.

[16]یس/سوره36، آیه52.

[17]کهف/سوره18، آیه18.

[18]آل عمران/سوره3، آیه169.

[19]غافر/سوره40، آیه17.

[20]دخان/سوره44، آیه56.

[21]انفال/سوره8، آیه24.

[22]بحار الانوار، العلامه المجلسی، ج73، ص189.

[23]یوسف/سوره12، آیه44.

[24]یس/سوره36، آیه29.

[25]واقعه/سوره56، آیه69.

[26]ابراهیم/سوره14، آیه48.

[27]التفسیر المنیر للزحیلی، وهبه الزحیلی، ج24، ص95..

ص: 567

[28]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج6، ص286، ط اسلامی.

[29]مائده/سوره5، آیه26.

[30]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج2، ص126، ط اسلامی.

[31]تفسیر الزمخشری الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، الزمخشری، ج4، ص144.

[32]فرقان/سوره25، آیه30.

[33]نهج الحق وکشف الصدق، الحلی، ص333.

[34]مومنون/سوره23، آیه67.

[35]تفسیر القمی، علی بن ابراهیم القمی، ج2، ص94.

[36] الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج3، ص242، ط اسلامی.

[37]طه/سوره20، آیه55.

[38]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج87، ص177.

[39]نمل/سوره27، آیه87.

[40]نمل/سوره27، آیه87.

[41]اعلی/سوره87، آیه6.

[42]مریم/سوره19، آیه64.

[43]نمل/سوره27، آیه6.

[44]بقره/سوره2، آیه129.

[45]نجم/سوره53، آیه3.

[46]تکویر/سوره81، آیه24.

[47]انعام/سوره6، آیه128.

[48]هود/سوره11، آیه107.

[49]نور/سوره24، آیه35.

[50]یونس/سوره10، آیه47.

!!!!!!!

تفسیر آیات 68 تا 70 سوره زمر 93/10/22

موضوع: تفسیر آیات 68 تا 70 سوره زمر

﴿وَ مَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ وَ الأرْضُ جَمِیعاً قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَ الْسَّمَاوَاتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمِینِهِ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَی عَمَّا یُشْرِکُونَوَ نُفِخَ فِی الصُّورِ فَصَعِقَ مَن فِی السَّماوَاتِ وَ مَن فِی الأرْضِ إِلاّ مَن شَاءَ اللَّهُ ثُمَّ نُفِخَ فِیهِ أُخْرَی فَإِذَا هُمْ قِیَامٌ یَنظُرُونَ (68) وَ أَشْرَقَتِ الأرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا وَ وُضِعَ الْکِتَابُ وَ جِی ءَ بِالنَّبِیِّینَ وَ الشُّهَدَاءِ وَ قُضِیَ بَیْنَهُم بِالْحَقِّ وَ هُمْ لَا یُظْلَمُونَ (69) وَ وُفِّیَتْ کلُ نَفْسٍ مَّا عَمِلَتْ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَا یَفْعَلُون﴾

ص: 568

تبیین خالقیت و ربوبیت خدای سبحان.

مهم ترین مسئله ای که برای مشرکان حجاز مطرح بود و در نتیجه سُور مکی عهده دار تبیین آن بود، همین عناصر محوری اصول؛ یعنی توحید و وحی و نبوت و معاد است. در آیه 62 ذات اقدس الهی به عنوان «وثق»، خالقیّت مطلق خدای سبحان را ذکر کرد فرمود: ﴿اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْ ءٍ﴾، نه تنها خالق است ربّ هم هست، برای اینکه ﴿وَ هُوَ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ وَکیلٌ﴾، (1) [1]او وکیل بر هر چیز است؛ یعنی هم مدیر است، هم آفریدگار است و هم پرودگار است. در این عنوان وکیل، ما اگر خواستیم بگوییم «توکلتُ»، می گوییم «علیه»؛ اگر خواستیم بگوییم «اعتمدتُ»، می گوییم «علیه» و اگر خواستیم بگوییم «وَثِقتُ» می گوییم «بِهِ»، وثوق با «باء» و اعتماد با «علی» و رجوع با «إلی» و مانند آن به کار می رود.

بعد فرمود: ﴿لَهُ مَقالیدُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾ (2) [2]هر کدام از موجودات آسمان و زمین کلیدی دارند؛ یعنی سببی دارند که اگر کار بخواهد به وسیله موجود سمائی یا ارضی انجام بگیرد از راه آن کلید و سبب است، این همان است که در تعبیرات روایی، مرحوم کلینی نقل کرد که «أَبَی اللهُ أَن یَجرِیَ الاَشیاءَ إِلا بِاَسبَابِهَا»؛ (3) [3]بالاخره نظام، نظام سببی و مسببی و مانند آن است که از این سبب به عنوان کلید مسبب یاد می شود بعد آن اجمال و این تفصیل نسبی، می فرماید اگر خالق اوست و رب و پرودگار اوست «و لاغیر»، چرا اصرار دارید که من غیر خدا را بپرستم!؟ خدای سبحان هم به همه انبیا و وجود مبارک حضرت هم دستور داد که ﴿لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُک﴾ (4) [4]که بحث آن گذشت. بحث معاد هم به همین اجمال و تفصیل خواهد آمد.

ص: 569


1- زمر/سوره39، آیه6.
2- زمر/سوره39، آیه63.
3- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص183، ط اسلامی.
4- زمر/سوره39، آیه65.

عدم شناخت مشرکان از صفات خالقیت و ربوبیت خدای سبحان

بین آن بحث مبدأ و این بحث معاد، این «واسطة العقد» آیه 67 است که فرمود آنها خدا را باید آن طور که بشناسند، نشناختند؛ نه در خالقیت خدا آن تأمّل کافی را اعمال کردند و نه در ربوبیت خدا آن تأمّل کافی را اعمال کردند؛ نه فهمیدند که مِقلاد و اقلید و کلید همه اشیا به دست اوست ﴿عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ﴾ (1) [5]اگر این جمع «مِفتاح» باشد؛ یعنی کلیدها به دست اوست. و اگر جمع «مَفتح»؛ یعنی مخزن باشد، همه مخازن نزدِ اوست. مفاتح و مخزن ها نزد اوست، مفاتیح و مِفتاح ها به دست اوست، این همان ﴿لَهُ مَقالیدُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾ است. پس اگر کسی به غیر خدا مراجعه کند، به کسی مراجعه کرده است که نه از مخزن باخبر است و نه از کلید، نه از «مَفتح» اطلاع دارد و نه از مِفتاح، ﴿وَ إِنْ مِنْ شَیْ ءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُه﴾ (2) [6]که در سوره مبارکه «حجر» گذشت؛ لذا فرمود: ﴿وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ﴾؛ اینها خدا را نشناختند که این درباره مبدأ بود.

ظهور حقیقت قدرت الهی در برپایی قیامت

درباره معاد غالب اینها را به صورت فعل ماضی ذکر کرد، برای اینکه مستقبل «محقق الوقوع» در حکم ماضی است، فرمود: این زمینی که شما می بینید، کلّ این زمین را بساط آن را ما برمی چینیم و به دست ماست، ﴿وَ الْأَرْضُ جَمیعاً قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیامَة﴾؛ (3) [7]یعنی در قیامت ظهور می کند، نه اینکه الآن در قبضه دیگری است یا الآن رهاست؛ الآن هم ﴿تَبارَکَ الَّذی بِیَدِهِ الْمُلْکُ﴾، (4) [8]الآن هم ﴿وَ هُوَ الَّذی فِی السَّماءِ إِلهٌ وَ فِی الْأَرْضِ إِلهٌ﴾، (5) [9]الآن هممِقلادو کلید زمین به دست اوست؛ منتها الآن انسان نمی بیند، قیامت برابر کشف غطائی که در سوره «ق» آمده است می بیند. در سورهٴ «ق» فرمود: ﴿فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطاءَک﴾؛ (6) [10]نه «عن الواقع»؛ این پرده روی چشم انسان بود، فرمود: ما این پرده را کنار زدیم ﴿فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدید﴾، (7) [11]وگرنه ﴿اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾ (8) [12]حجابی ندارد، مگر حجاب نوری و جهان واقع و هستی هم حجابی ندارد، نفرمود، «کشفنا عن العالم» یا «کشفنا عن السماء و الارض»، فرمود: ﴿فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطاءَک﴾؛ این پرده ای را که خودت بر روی چشمت انداختی برمی داریم.

ص: 570


1- انعام/سوره6، آیه59.
2- حجر/سوره15، آیه21.
3- زمر/سوره39، آیه67.
4- ملک/سوره67، آیه1.
5- زخرف/سوره43، آیه84.
6- ق/سوره50، آیه22.
7- ق/سوره50، آیه22.
8- نور/سوره24، آیه35.

در بخش های دیگر قرآن کریم فرمود: ﴿أَعْیُنُهُمْ فی غِطاءٍ عَنْ ذِکْری﴾ (1) [13]- یاد خدا لفظ و قول نیست که به زبان اختصاص داشته باشد - فرمود: چشم اینها یاد ما را نمی بیند؛ پس معلوم می شود یاد خدا، لفظی نیست، اگر لفظی بود، باید به «سمع» و به «لسان» اسناد می داد، فرمود: ﴿أَعْیُنُهُمْ فی غِطاءٍ عَنْ ذِکْری﴾. آثار الهی را انسان بفهمد، یاد خداست؛ بگوید، یاد خداست؛ بنویسد، یاد خداست؛ بشنود، یاد خداست. فرمود: ﴿أَعْیُنُهُمْ فی غِطاءٍ عَنْ ذِکْری﴾ و در مورد قیامت هم فرمود: ﴿فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطاءَک فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدید﴾. پس الآن انسان نمی بیند، اگر الآن می دید و الآن هم ﴿لِمَنِ الْمُلْک﴾ را می شنید، می گفت: ﴿لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ﴾ و الآن هم اگر از او سؤال کنند که «الارض بقبضة من؟» می گوید: «بید الله سبحانه و تعالی». این طور نیست که الآن زمین رها باشد و در قیامت خدا آن را در قبضه خود بگیرد یا الآن - معاذ الله - زمین در قبضه دیگری باشد و قیامت در اختیار «الله» باشد. «الیوم» در اختیار ﴿هُوَ الأَوَّل﴾ (2) [14]است، قیامت هم در اختیار «هُوَ الآخِرُ» (3) [15]است که «هو الآخر» عین ﴿هُوَ الأَوَّل﴾ است.

فرمود: ﴿وَ الْأَرْضُ جَمیعاً قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ السَّماواتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمینِهِ﴾؛ یعنی «یوم القیامة»؛ پس ﴿سُبْحانَهُ وَ تَعالی عَمَّا یُشْرِکُونَ﴾. ما با آسمان مشکلات فراوانی داریم؛ اما خیلی محل ابتلای ما نیست، ما با زمین مشکل داریم، برای اینکه قرآن فرمود: ﴿مِنْها خَلَقْناکُمْ وَ فیها نُعیدُکُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُکُمْ تارَةً أُخْری ﴾، (4) [16]این خیلی شفاف و روشن است که ما از زمین هستیم و به لحاظ بدن به زمین فرو می رویم و از زمین برمی خیزیم .

ص: 571


1- کهف/سوره18، آیه101.
2- حدید/سوره57، آیه3.
3- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص115، ط اسلامی.
4- کهف/سوره18، آیه47.

تبیین صورت مسئله در تبدیل زمین به «إلی أرضٍ لَم یُعصِ عَلیهَا»

اگر در آیه سوره مبارکه «ابراهیم» که فرمود: ﴿یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ﴾، (1) [17]تبدیل زمین اگر به تخریب زمین بود، به رانش زمین بود، به تسطیح زمین بود، بلندی و پستی را جابه جا کردن بود، اینها مهم نیست، اینها هر روز هست. گاهی با رانش زمین است، گاهی با زلزله هست، گاهی با جابه جایی است، گاهی بعضی از موات حیّ می شود، گاهی از حیّ موات می شود، اینها آسان است و مهم نیست. اگر نبود روایاتی که در ذیل آیه: ﴿یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ﴾است، هیچ مشکلی نبود؛ ولی آن روایات دارد که زمین تبدیل می شود «إلی أرضٍ لَم یُعصِ عَلیهَا»؛ تبدیل می شود به زمینی که در آن گناه نشده، این زمین که بالاخره میلیاردها سال از آن گذشته ﴿ظَهَرَ الْفَسادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِی النَّاس﴾ (2) [18]است، این زمین در آن معصیت شده این چنین نیست که حالا اگر درّه ای را پُر کنند یا کوهی را تسطیح کنند دیگر زمین تبدیل شده به «إلی أرضٍ لَم یُعصِ عَلیهَا». (3) [19]از طرفی هم زمین شهادت می دهد، مسجد شهادت می دهد که چه کسی آمده نماز خوانده و شکایت می کند از همسایه هایی که نماز نخواندند، (4) همه اینها هست! اگر به زمین دیگر تبدیل شود، اینها را باید چه کار کرد؟ این شهود و علوم را از زمین نمی شود گرفت، این زمین واقعاً شهادت می دهد و واقعاً شکایت می کند، این طور نیست که تمثیل باشد که «ارض» هر روز چند بار می گوید: «أَنَا بَیتُ الوَحشَة» و «أَنَا بَیتُ الغُربَة». (5) [21]این طور نیست که تمثیل باشد، واقعاً حرف می زند! عدّه ای هم واقعاً این حرف ها را می شنوند. این موارد که از زمین گرفته نمی شود، اگر این کوه و درّه و دشت تسطیح شود، برابر روایات این که تبدیل «أرض» به «إلی أرضٍ لَم یُعصِ عَلیهَا»نیست، تبدیل «أرض» به کره «خبز نقی» (6) [22]نیست. تمام مشکل این است که زمین تبدیل می شود به زمینی که روی آن معصیت نشده، زمین تبدیل می شود به کره گندم «نقی» که همه بتوانند از آن استفاده کنند تا حساب تمام شود، این مشکل ماست!

ص: 572


1- ابراهیم/سوره14، آیه48.
2- روم/سوره30، آیه41.
3- التفسیر المنیر للزحیلی، وهبه الزحیلی، ج24، ص95.
4- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج2، ص613، ط اسلامی.
5- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج3، ص242، ط اسلامی.
6- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج6، ص286، ط اسلامی.

همه این آیاتی که درباره کوه ها هست، به حسب ظاهر کاملاً قابل فهم است؛ فرمود: ﴿وَ یَوْمَ نُسَیِّرُ الْجِبالَ﴾ (1) [23]قابل فهم است، ﴿وَ سُیِّرَتِ الْجِبال﴾ (2) [24]قابل فهم است، ﴿وَ تَرَیٰ الْجِبالَ تَحْسَبُها جامِدَةً وَ هِیَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ﴾ (3) [25]قابل فهم است، فرمود: جبال ﴿کَثیباً مَهیلاً﴾ (4) [26]است ما وقتی بخواهیم کوه ها را درهم بکوبیم، اوّل مثل تلّ شن می شود. الآن این کوه ها ستبر و استوار و غلیظ هستند، نه تنها خودشان محکم هستند، میخ زمین می باشند که نمی گذارند زمین در اثر گسل زلزله بلرزد ﴿وَ جَعَلْنا فِی الْأَرْضِ رَواسِی﴾؛ (5) [27]این بیان نورانی حضرت امیر در همان خطبه اول نهج البلاغه که فرمود: «وَ وَتَّدَ بِالصّخُورِ مَیَدَانَ أَرضِهِ»، (6) [28]«مَیَدَان»؛ یعنی اضطراب، خدای سبحان با این صخره های بزرگ اضطراب زمین را برطرف کرد، «وَ وَتَّدَ»؛ یعنی خدا میخکوب کرد، «وَ وَتَّدَ بِالصّخُورِ مَیَدَانَ»؛ یعنی اضطراب و حرکت «ارض» را برطرف کرد که همه اینها قابل فهم است و علم هم تا حدودی اینها را می تواند کشف کند.

بعد فرمود کم کم ما می خواهیم بساط این کوه ها را برداریم، ﴿کَثیباً مَهیلاً﴾ است، شُل می شود، مثل یک تلّ شن می شود؛ بعد کم کم می فرماید: ﴿کَالْعِهْنِ الْمَنْفُوش﴾ (7) [29]می شود؛ مثل پنبه ندافی شده می شود، بعد می فرماید که ﴿وَیَسْأَلُونَکَ عَنِ الجِبَالِ فَقُلْ یَنسِفُهَا رَبِّی نَسْفاً ٭ فَیَذَرُهَا قَاعاً صَفْصَفاً ٭لاَّ تَرَی فِیهَا عِوَجاً وَلاَ أَمْتاً﴾؛ (8) [30]درّه ای نیست کوی و برزنی نیست، هیچ جایی نیست تا انسان شرمنده آن جا خودش را پنهان کند! امروز اگر کسی خیانتی کرد ممکن است، کنار دیواری، درختی، تپه و درّه ای خودش را پنهان کند؛ اما فرمود: آن روز «قاع صَفْصَف» است ﴿لاَّ تَرَی فِیهَا عِوَجاً وَلاَ أَمْتاً﴾ از این طرف هم چشم افراد هم تیز است و همه را می بینند، اینها تا حدودی قابل فهم است.

ص: 573


1- کهف/سوره18، آیه47.
2- نباء/سوره78، آیه20.
3- نمل/سوره27، آیه88.
4- مزمل/سوره73، آیه14.
5- انبیاء/سوره21، آیه31.
6- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج1، ص57.
7- قارعه/سوره101، آیه5.
8- طه/سوره20، آیه105.

تأویل بردن کلمات یکی از راه های فهم بعضی از آیات برپایی قیامت

اما می رسیم به جایی که فرمود: ﴿وَ سُیِّرَتِ الْجِبال فَکانَتْ سَرابا﴾، (1) [31]ما چون این را نمی فهمیم، این «کانت» را حمل می کنیم بر «صارت»؛ یعنی الآن سراب می شود، اگر چشمی بود و می فهمید این «کانت» را به همان معنای خودش نگه می داشت، می گفت الآن هم که شما جبال می بینید سراب می بینید، در حقیقت پشت آن یک چیز دیگری است، اینکه ما این «کانت» را به «صارت» معنا می کنیم، برای اینکه واقعاً دست ما خالی است؛ این حدود هم باز قابل درک است و قابل فهم است. می فرماید که ﴿فَکانَتْ سَرابا﴾، ما چون آن را نمی فهمیم، گفتیم «کانت» به معنای «صارت» است؛ این درست است. اما وقتی که بفرماید تبدیل می شود به زمینی که «لَم یُعصَ عَلَیهَا»، این کار مشکلی است. یک وقت است انسان می گوید اخبار واحد است و قرآن را نمی شود با اخبار واحد تفسیر کرد، آن راه دیگری دارد که ما آن راه را نرفتیم و نمی رویم؛ اما بالاخره در همه مواردی که به وسیله اهل بیت(علیهم السلام) قرآن تفسیر شده است حجت است، مگر اینکه ضعف آن احراز شود؛ اما این غیریت را معنا کردند «إلی أرضٍ لَم یُعصِ عَلیهَا»،آن وقت اگر تبدیل شود به زمینی که «لَم یُعصِ عَلیهَا» این کار مشکلی است. ما هم به جهت اضطرار این «کانت» را به معنی «صارت» معنا می کنیم، وگرنه کسی بگوید، «کانت»، «کانت» است و معنای خودش را دارد و الآن هم سراب است، شما چیز دیگری را می بینید، ما راهی برای نفی او نداریم، ﴿وَسُیِّرَتِ الجِبالُ فَکَانَتْ سَرَاباً﴾.

ص: 574


1- نباء/سوره78، آیه20.

ظهور استکبار درونی ابلیس در روز امتحان

در جریان ابلیس هم همین طور است، در جریان قصه حضرت آدم(سلام الله علیه) دارد که این ابلیس استکبار کرد: ﴿وَ کَانَ مِنَ الْکافِرینَ﴾، (1) [32]ما چون دلیلی نداریم و راهی برای ادراک صحیح آن نداریم، می گوییم ﴿وَ کانَ مِنَ الْکافِرینَ﴾؛ یعنی «صار من الکافرین»؛ اما بیان لطیف سیدناالاستاد این است که از همان روز ازل که ذات اقدس الهی اینها را آفریده بود، قبل از آزمون می دانست که در درون این ها یک موجود ناصادقی هست، (2) فرمود که ﴿وَ ماکُنتمتَکْتُمُون﴾، (3) [34]نه «ما تکتمون»؛ فرمود ما امتحان سجده را پیش آوردیم، ما می دانیم در درون شما کسانی هستند که چیزهایی را در درون خودشان کتمان می کنند و روز امتحان ظاهر می شود. ابلیس از همان روزهای اول که در طی این شش هزار سال عبادت می کرد، در درون او این استکبار بود. فرمود که من گفتم به شما ﴿وَ ما کُنتم تَکْتُمُون﴾ فرشته ها که چیزی نداشتند که کتمان کنند، همین ابلیس بود. بنابراین این «کان» معنای خودش را دارد، نه اینکه «کان» به معنی «صار» باشد ﴿وَ کانَ مِنَ الْکافِرینَ﴾ او از درون این چنین بود، از درون مستکبر بود و در درون کتمان داشت؛ منتها روز امتحان ظاهر شد. حالا ما راهی داشته باشیم برای اینکه آن آیات سوره مبارکه «ابراهیم»(سلام الله علیه) مشخص شود؛ آن وقت این آیات کاملاً قابل حلّ است؛ یعنی تمام این چند طایفه آیات؛ یعنی ﴿کَثیباً مَهیلاً﴾ بودن، ﴿کَالْعِهْنِ الْمَنْفُوش﴾ (4) [35]بودن و ﴿تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ﴾ بودن، ﴿وَ یَوْمَ نُسَیِّرُ الْجِبالَ﴾ بودن، ﴿قاعاً صَفْصَفاً﴾بودن، کوبیدن و حل شدن، همه اینها برای ما حل است؛ اما به ﴿فَکَانَتْ سَرَاباً﴾ که می رسیم، باز مشکل جدّی پیدا می کنیم، ناچاریم بگوییم «فصارت سرابا»؛ اینها باز قابل حلّ است، خیلی مهم نیست که بگوییم «کان» به معنی «صار» است، این را می شود هضم کرد؛ اما آن روایات که دارد تبدیل می شود «إلی أرضٍ لَم یُعصِ عَلیهَا» این باید حلّ شود. در سوره مبارکه «یس» که دارد: ﴿فَإِذا هُمْ مِنَ الْأَجْداثِ إِلی رَبِّهِمْ یَنْسِلُونَ﴾ (5) [36]اینها از قبر برمی گردند، «نَسل» می شوند و حرکت می کنند، از کدام قبر برمی خیزند؟ از کدام زمین برمی خیزند؟ چگونه می شود انسان تبدیل می شود به زمینی که میلیاردها سال بماند، لکن غذا دارد، امّا احتیاج به خواب ندارد، احتیاج به دفع ندارد احتیاجی به حرارت و برودت ندارد و مانند آن، این بدن تبدیل می شود به یک چنین بدنی که هیچ اثری از آثار بدن مادی در آن نیست، این باید از خاکی برخیزد که هیچ کدام از این آثار را نداشته باشد، چون میلیاردها سال اگر انسان باشد، بدون اینکه تشنه شود، لذت نوشیدن را دارد بدون اینکه گرسنه شود، لذت خوردن را دارد، ابدیت است؛ یعنی شما الآن از این جا تا کره مریخ و بالاتر از مریخ بنشینید و صفر بگذارید و منظورتان از این صفرها رقم نجومی باشد، این به ﴿خَالِدِینَ فِیهَا أَبَداً﴾ (6) [37] نمی رسد، ابدیتی است فیض خدا هم «منقطع الآخر» نیست ﴿عَطاءً غَیْرَ مَجْذُوذٍ﴾ (7) [38]است؛ یعنی «غیر مقطوع» می باشد. ابدیت با یک بدن مادی، این باید توجیه شود که از کدام زمین برمی خیزد که میلیاردها سال می ماند و پیر نمی شود، تحوّل در آن راه ندارد و به لوازمی که آلوده باشد احتیاج پیدا نمی کند، گرسنه نمی شود؛ ولی لذّت خوردن را دارد، تشنه نمی شود؛ ولی لذّت نوشیدن را دارد، هرجایی که بخواهد آب می نوشد. از وجود مبارک امام رضا(سلام الله علیه) سؤال کردند که روایات، درباره آن شجره ای که حضرت آدم استفاده کرد مختلف است؛ بعضی می گویند گندم بود، بعضی می گویند خرما بود، بعضی می گویند انگور بود، فرمود همه آنها درست است، برای اینکه درخت بهشت مثل درخت دنیا نیست یا خوشه های آخرت مثل دنیا نیست که خوشه گندم، فقط گندم دهد! این خوشه گندم، اگر بهشتی اراده کرد که سیب بدهد، گلابی بدهد، خرما بدهد و انگور دهد، می دهد؛ این برابر اراده انسان بهشتی میوه می دهد، (8) ﴿لَهُمْ ما یَشاؤُنَ فیها﴾. (9) [40]اینها را باید چگونه توجیه کرد؟ اگر زمین تبدیل شود به یک گوهر دیگری، همه این حرف ها قبال مناقشه است، وگرنه تخریب شود، تسطیح شود، بالا رود یا رانش زمین صورت بگیرد، همه آن چند طایفه آیات کامل قابل حل است و چیز روشنی است؛ اما وقتی می رسیم به ﴿فَکانَتْ سَراباً﴾ آن جا انسان ناچار است که آن را به تأویل ببرد. فرمود اینها خدا را نشناختند، خدا چنین موجودی است؛ از همه اینها هم به فعل ماضی تعبیر کرده به عنوان مستقبل «محقق الوقوع» که در حکم ماضی است.

ص: 575


1- بقره/سوره2، آیه34.
2- المیزان فی تفسیرالقرآن، العلامه الطباطبائی، ج1، ص122.
3- بقره/سوره2، آیه33.
4- قارعه/سوره101، آیه5.
5- یس/سوره36، آیه51.
6- نساء/سوره4، آیه57.
7- هود/سوره11، آیه108.
8- عیون اخبار الرضا(ع)، الشیخ الصدوق، ج1، ص306.
9- ق/سوره50، آیه35.

تبیین چگونگی نفخه صور اول و دوم

فرمود: ﴿وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْض﴾، یک تجلّی کرد درباره جریان حضرت موسی ﴿وَ خَرَّ مُوسَی صَعِقا﴾، (1) [41]﴿تَجَلَّی رَبُّهُ لِلْجَبَل﴾ که آن طور شد، فرمود: ﴿لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلی جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً﴾، (2) [42]این طور می شود. ﴿إِلاَّ مَنْ شاءَ اللَّه﴾ که خود آن نافخ، محفوظ است، خود ذات اقدس الهی را که نفخ نمی کند، خود آن نافخ هر که هست محفوظ است، اگر اسرافیل(سلام الله علیه) است محفوظ است.

در بخش های نهایی این روایاتی که مرحوم مجلسی و دیگران نقل کردند این است که خود مرگ را احضار می کنند و به صورت «کبش املح» (3) [43]در می آید و مرگ را می میرانند، دیگر موتی در کار نیست؛ یعنی تغیّری، تحوّلی و دگرگونی در کار نیست؛ مرگ را اماته می کنند، وقتی مرگ رخت بربست دیگر معنای ﴿خالِدینَ فیها أَبَداً﴾ (4) [44]روشن خواهد بود؛ این نفخ اوّل است، ﴿ثُمَّ نُفِخَ فیهِ أُخْری﴾ در همان صور بار دیگر دمیده می شود؛ آن گاه تمام اینها قائم می شوند که قیام جمع قائم است، منتظر فرمان الهی هستند.

دعوت امت ها با نام ائمه و انبیا خود در محکمه قیامت

بعد هم - تفصیل آن در آیات دیگر است - وقتی مردم را به محکمه دعوت می کنند، برابر: ﴿یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ﴾ (5) [45]آن روز می گویند علوی ها بیایند، آن روز می گویند حسنی ها بیایند، آن روز می گویند حسینی ها(علیهما الصلاة و علیهم السلام) بیایند. مردم را به نام امام آنها دعوت می کنند، به نام انبیایشان دعوت می کنند؛ اگر یک عدّه به دنبال ائمه کفر بودندکه می گویند فرعونیان بیایند یا نمرودیان بیایند، ﴿یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ﴾ همه آنها را دعوت می کنند که به صف بایستند و صف هایشان هم جدا خواهد بود، ﴿وَ امْتازُوا الْیَوْمَ أَیُّهَا الْمُجْرِمُونَ﴾؛ (6) [46]اینها منتظر فرمان الهی هستند، وقتی همه در ساهره قیامت جمع شدند، فرمودند ما محکمه ای تشکیل می دهیم، نامه اعمال و دفتر عمومی را می آوریم، آن ترازو را می آوریم، آن شهود را هم می آوریم، افراد را هم محاکمه می کنیم. در سوره مبارکه «اعراف» فرمود ما دو سؤال داریم، آن دومی را به طور تفصیل در آیات دیگر فرمودند، اما اوّلی را به طور اجمال در آیه شش سوره مبارکه «اعراف» بیان نمودند؛ فرمود: ﴿فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذینَ أُرْسِلَ إِلَیْهِمْ وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلینَ﴾؛ ما از همه سؤال می کنیم، هم از رسولان سؤال می کنیم، هم از «مرسل الیهم» سؤال می کنیم؛ هم از رسولان می کنیم که چه کار کردید؟ ابلاغ کردید یا نکردید یا تا چه اندازه ابلاغ کردید یا ابلاغ نکردید؟ هم از «مرسل الیهم» سؤال می کنیم که آیا جواب دادید یا جواب ندادید، چه اندازه جواب دادید یا چه اندازه جواب ندادید؟! این با علم ذات اقدس الهی منافات ندارد، چون این سؤال اتمام حجّت است، نه اینکه سؤال استفهامی باشد. این سؤال را در بحث های قبل هم برابر آیات مشخص ملاحظه فرمودید که ما سه سؤال در قرآن داریم: یک سؤال استفهامی است که فرمود: ﴿فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ﴾؛ (7) [47]اگر کسی چیزی را نمی داند خوب از ائمه می پرسد، این ﴿فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ﴾. یک سؤال استعطائی است که ﴿وَ سْئَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِه﴾؛ (8) [48]از خدا عطا طلب کنید، حاجتی دارید از خدا بخواهید. یک سؤال توبیخی است، این سؤال توبیخی همین است که مثلاً می گویند فلان شخص زیر سؤال رفته و مسئول شده است؛ در آیه سوره مبارکه «الرحمن» در سور دیگر به یک صورت دیگر که فرمود: ﴿وَ قِفُوهُم﴾، ﴿قِفُوهُم﴾؛ یعنی اینها را بازداشت کنید و متوفقشان کنید، ﴿إِنَّهُمْ مَسْؤُلُون﴾، (9) [49]این ﴿إِنَّهُمْ مَسْؤُلُون﴾، نه سؤال استفهامی است، نه سؤال استعطائی است؛ سؤال تحقیری و استیضاح و توضیح خواستن و زیر بار مسئولیت رفتن و مانند آن است.

ص: 576


1- اعراف/سوره7، آیه143.
2- حشر/سوره59، آیه21.
3- بحار الانوار، العلامه المجلسی، ج8، ص345.
4- نساء/سوره4، آیه57.
5- اسراء/سوره17، آیه71.
6- یس/سوره36، آیه59.
7- نحل/سوره16، آیه43.
8- نساء/سوره4، آیه32.
9- صافات/سوره37، آیه24.

بازگشت سؤال از انبیا به اُمم در محکمه عمومی

فرمود: ما از انبیا سؤال می کنیم، در حقیقت بازگشت آن به این است که از اُمَم سؤال می کنیم، وگرنه می دانیم که انبیا معصوم هستند و همه کارها را هم باید انجام دهند، انجام دادند و هیچ خلافی در آنها راه ندارد، چون خود انبیا را به عنوان شاهد ما می آوریم؛ اگر - خدایی ناکرده - انبیا مسئول باشند؛ یعنی قصوری کرده باشند که نمی توانند شاهد باشند! مهم ترین شاهد ما انبیای ما هستند: ﴿وَ جی ءَ بِالنَّبِیِّینَ وَ الشُّهَداءِ﴾ فرمود در قیامت که در سوره مبارکه «نساء» گذشت: ﴿جِئْنَا مِن کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِیدٍ وَجِئْنَا بِکَ عَلَی هؤُلاَءِ﴾ (1) [50] این «هؤلاء»، هم به اُمَم می خورد هم به انبیا. برای هر امتی شهیدی هست که پیامبر آن امت، شاهد آن امت است. وجود مبارک حضرت، شهیدِ شهداست، شهیدِ «مشهود علیهم» است؛ هم شهید اُمَم است، هم شهید انبیاست که اگر در دنیا «مهیمن» بر انبیای دیگر است، چه قرآن «مهیمن» بر سایر کتب است؛ وجود مبارک حضرت در قیامت هم «مهیمن» بر انبیا و شهیدِ شهداست. اگر از وجود مبارک موسای کلیم مطلبی را سؤال کنند شاهد صحنه وجود مبارک پیغمبر است ﴿وَجِئْنَا بِکَ عَلَی هؤُلاءِ﴾ که این «هؤلاء» اشاره است به اُمَم و انبیا با هم، ﴿جِئْنَا مِن کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِیدٍ وَجِئْنَا بِکَ عَلَی هؤُلاَءِِ﴾؛ یعنی «علی الامم و الانبیاء»، ﴿وَجِئْنَا بِکَ عَلَی هؤُلاَءِ شَهِیداً﴾ کسی که شاهد مطلق است او دیگر زیر سؤال نمی رود. پس اینکه می گویند سؤال می کنند، از باب «إیّاک أعنی و اسمعی یا جارة» (2) [51]است، سؤال می کنند؛ یعنی چرا اُمَم حرف شما را گوش ندادند؟ این سؤال از انبیاست و این محکمه عمومی است، بعد محکمه های خصوصی هم فرمود ما برقرار می کنیم و هر کسی در برابر عمل خودش مسئول است.

ص: 577


1- نساء/سوره4، آیه41.
2- التفسیر العیاشی، محمد بن مسعود العیاشی، ج1، ص10.

حضور پیامبران با جلال وشکوه در صحنه قیامت

﴿وَ وُضِعَ الْکِتابُ وَجی ءَ بِالنَّبِیِّینَ وَ الشُّهَداءِ وَ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْحَقِّ﴾، البته این تغلیب است انبیا را می آورند انبیا را می آورند، این ﴿جی ءَ﴾ خیلی تعبیر لطیفی نیست؛ یعنی بالاخره احضار می کنند؛ اما درباره اینها احضارشان تشریفاتی است؛ نظیر اسراء است که در معراج حضرت نفرمود «جاء»، فرمود ما او را آوردیم. درباره مناجات حضرت موسی و سایر انبیا این است که اینها نزد ما آمدند ﴿وَ واعَدْنا مُوسَی ثَلاثینَ لَیْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ میقاتُ رَبِّه﴾ یا «جاء ربک»، اینها داخل رفتند؛ اما درباره معراج پیغمبر نمی فرماید، پیغمبر به طرف ما آمد، فرمود: ما او را با تشریفات آوردیم: ﴿سُبْحانَ الَّذی أَسْری بِعَبْدِه﴾. خیلی فرق است که کسی برود یا ذات اقدس الهی پیک بفرستد، حضرت را با اجلال و تکریم به همراه خود ببرد، ﴿أَسْری﴾. در جریان آمدن پیامبر به صحنه شهود هم، این چنین است؛ آنها هم با تشریفات و جلال و شکوه می آیند، فرمود اینها می آیند تا شهادت دهند: ﴿وَجی ءَ بِالنَّبِیِّینَ﴾، و شهدا هم که فرشته هایی هستند که ﴿وَ إِنَّ عَلَیْکُمْ لَحافِظینَ ٭ کِراماً کاتِبین﴾ بالاخره شاهد هستند و البته آن جریان اعضا و جوارح که شهود هستند، آنها در این حد نیستند که همراه این شهدا ظاهر شوند، آن شهدای اعمال، اولیای الهی آنها هم در جوار انبیای الهی حضور پیدا می کنند، تا هیچ کسی نتواند انکار کند و از طرفی هم خود عمل حاضر است، عمل که حاضر باشد: ﴿فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَه﴾ دیگر جا برای انکار نیست، منتها برای تثبیت مطلب این محکمه عمومی آرایش پیدا می کند.

ص: 578

ترسیم تشکیل محکمه قضاوت الهی در صحنه قیامت

پس زمین تغییر پیدا کرده است، محکمه آماده شده است، کتاب و دفتر اعمال حاضر شده است، انبیا حاضر شده اند، شهدا حاضر شده اند و متّهمین هم می آیند، در چنین روزی اجمال آن را ذکر می کند بعد تفصیل آن را در چند آیه بیان می فرماید. فرمود: ﴿وَ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْحَقِّ﴾؛ به حق حکم می شود که هیچ بطلان و هیچ خلافی در آن جا نیست، حق محض است، ﴿وَهُمْ لا یُظْلَمُون﴾. البته درباره تبهکارن این کلمه ﴿جَزاءً وِفاقاً﴾ فقط یک جا در قرآن آمده درباره همین تبهکاران است، فرمود هرگز کیفر اینها بیش از عمل اینها نیست؛ البته عفو و تخفیف هست، اما این لسان، چون در مقام تهدید است، مفهوم دارد، ﴿جَزاءً وِفاقاً﴾؛ یعنی درباره کفّار هیچ ممکن نیست که بیشتر باشد. تخفیف ممکن است عفو ممکن است؛ ولی بیشتر هرگز نیست. اما درباره مؤمنین: ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾ و بیشتر از آن است. این ﴿جَزاءً وِفاقاً﴾ برای آن تبهکاران است، ﴿وَ لا یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَدا﴾ در سوره مبارکه «کهف» هم چه در دنیا چه در آخرت عدل الهی را بازگو می کند، اینها اجمال مطلب است، فرمود حالا که ﴿وَ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْحَقِّ﴾ شد، ﴿وَ وُفِّیَتْ کُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَت﴾، نه «بما عملت». عصاره عمل او را به آن آقا می دهیم؛ حالا این تجسم اعمال است، تمثّل اعمال است یا باطن عمل است، بالاخره عمل او را به او می دهیم، نه «بما عملت». ﴿وَ وُفِّیَتْ کُلُّ نَفْسٍ﴾؛ همان چیزی که انجام داده است. ﴿وَ هُوَ أَعْلَمُ بِما یَفْعَلُون﴾ خدا می داند که اینها چه کار کردند.

ص: 579

پرسش:؟پاسخ: نه اینکه قیامت سرتاسر تاریک است، بلکه برای آنها تاریک است، وگرنه ﴿وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها﴾ در قیامت با نور پروردگار، جهان روشن است؛ منتها همان طوری که در بحث های قبل هم بود، کافر جلوی پای خودش را هم نمی بیند. در سوره مبارکه «حدید» همین آیه هست که یک دیوار ﴿فَضُرِبَ بَیْنَهُمْ بِسُورٍ لَهُ بابٌ باطِنُهُ فیهِ الرَّحْمَةُ وَ ظاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذاب﴾ بعد می گوید به اینکه یک عدّه هم کور محشور می شوند، نه یعنی هیچ جا را نمی بینند، صریحاً می گویند: ﴿رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا﴾ جهنّم را می بینند، فرشته های عذاب را می بییند، این چه کوری است که می گوید: ﴿رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا﴾؟ این شخص انبیا را نمی بیند، اولیا و مؤمنین را نمی بیند، رحمت خدا را نمی بیند بهشت خدا را نمی بیند در دنیا چگونه بود؟ در دنیا مسجد بود، حسینیه بود، مراکز مذهبی بود، محافل اهل بیت بود، اینها را ندید و مراکز فساد را دید، همین طور در قیامت محشور می شود؛ در دنیا این آقا چه کاره بود؟ این همه مراکز مذهب و مجالس قرآن و دین و شهادت و اینها را ندید، چند مرکز فساد که بود، آنها را دید! در قیامت هم همین طور محشور می شود، او بهشت، انبیا، اولیا را نمی بیند؛ ولی جهنّم را کاملاً می بیند. ذات اقدس الهی می فرماید ما به او نشان می دهیم ﴿أَفَسِحْرٌ هذَا أَمْ أَنتُمْ لاَ تُبْصِرُونَ﴾ (1) [52] این آتش سِحر است یا نمی بینی؟ می گوید: ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾ (2) [53] همین ها که کور هستند می گویند! غرض این است که اسرار قیامت طوری نیست که نظیر مسائل دنیا کاملاً همه حلّ شود اگر در دنیا ﴿أَعْیُنُهُمْ فِی غِطَاءٍ عَن ذِکْرِی﴾ (3) [54] مسجد و حسینیه را ندید، مراکز فساد را دید، در قیامت هم بهشت را نمی بیند، جهنم را کاملاً می بیند؛ مگر اینها در جهنم کور هستند؟! مگر اینها وارد جهنم می شوند نمی بینند؟! پس این ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾ برای چیست؟ ما سمیعیم! ما بصیریم! غرّش جهنّم را می شنویم! خدا می فرماید: ﴿صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لاَیَرْجِعُونَ﴾ (4) [55]اینکه کَر است چطور صدای جهنم را می شنود؟ اینکه کور است چطور جهنم را می بیند؟ فرمود: ﴿ووُفِّیَتْ کُلُّ نَفْسٍ مَا عَمِلَتْ﴾، نه «بما عملت» اگر در دنیا واقعاً کور بود و در دنیا صدای توحید را نشنید، صدای فساد و مراکز آلوده را شنید، در جهنم و قیامت هم همین طور است؛ لذا فرمود: ﴿فَضُرِبَ بَیْنَهُم بِسُورٍ لَهُ بَابٌ بَاطِنُهُ فِیهِ الرَّحْمَةُ وَظَاهِرُهُ مِن قِبَلِهِ العَذَابُ﴾ (5) [56]که به آنها می گویند شما نورتان را بدهید، فرمود: ﴿فَارْجِعُوا﴾ شما بروید دنیا نور بگیرید، این جا که جای عمل نیست! این جا جای نتیجه است.

ص: 580


1- طور/سوره52، آیه15.
2- سجده/سوره32، آیه12.
3- کهف/سوره18، آیه101.
4- بقره/سوره2، آیه18.
5- حدید/سوره57، آیه13.

پس این اصل و متن است، بعد فرمود: ﴿وَ وُفِّیَتْ کُلُّ نَفْسٍ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِما یَفْعَلُون﴾ این متن است؛ حالا ملاحظه بفرمایید که همه اینها را به صورت فعل ماضی ذکر می کنند، این مستقبل «محقق الوقوع» در حقیقت ماضی است.

برهان عقلی و ادله نقلی دو راه شناخت مبدأ و معاد

ما بخشی از جریان مبدأ را با برهان عقلی می فهمیم و تفسیر آن را با برهان نقلی می فهمیم؛ جریان معاد را هم بخشی از آن را با برهان عقلی کاملاً می فهمیم، یقین داریم، برهان عقلی تام است که حساب و کتابی هست این طور رها نشده که هر کس هر کاری خواست کند، یقیناً معادی هست، یقیناً حسابی هست، یقیناً کتابی هست، این را با عقل می فهمیم، نقل تفصیل می دهد. اگر - إن شاء الله - ما با همین برهان عقلی که اجمال را می فهمیم، و تفصیل آن را درباره مبدأ نقل به ما می گوید و درباره معاد، اجمال آن را با عقل می فهمیم و تفصیل آن را دربارهٴ مبدأ نقل به ما می گوید، اگر - إن شاء الله - این طور باشیم. ﴿قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ﴾ (1) [57] آن مقداری را که باید بشناسیم، شناختیم؛ اما اگر چهار مورد را انجام ندادیم، نه به برهان عقلی مراجعه کردیم «فیما یرجع المبدأ»؛ نه به برهان نقلی مراجعه کردیم، راجع به تفصیل؛ نه به برهان عقلی مراجعه کردیم، درباره معاد؛ گفتیم: - معاذ الله - ﴿إِنْ هِیَ إِلَّا حَیَاتُنَا الدُّنْیَا نَمُوتُ وَنَحْیَا﴾ (2) [58] و نه به ادلّه نقلی مراجعه کردیم که اگر آن را تفصیل کند، می شود: ﴿مَا قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ﴾.

ص: 581


1- انعام/سوره6، آیه91.
2- مومنون/سوره23، آیه37.

پرسش: ؟پاسخ: تمام ابزار را ذات اقدس الهی به همه داد؛ مگر می شود کسی شعور داشته باشد و بگوید عالم هرج و مرج است و هر کس هرکاری کرد کرد؟! این شخص چرا ناامید نمی شود! می گوید یک روزبالاخره کیفر را می بیند، معلوم می شود که به معاد معتقد است. در درون هیچ کس نیست که خدا را منکر باشد، هیچ ممکن نیست، این از غرر روایات ماست که مرحوم کلینی (رضوان الله علیه) در همان جلد اول کافی نقل کرد که حضرت فرمود: «معروفٌ عند کل جاهل» (1) [59]، اصلاً خدا انکارپذیر نیست، عالم به حقیقتی وابسته است. این شخص، گرچه ملحد و کمونیست باشد، وقتی در دریا دارد غرق می شود، هیچ کس از او اطلاع ندارد؛ ولی او امید دارد که نجات پیدا کند، پس یک قدرت قاهره ای است که دریا را زیر قهر خود دارد. در هوا اگر پرت شود، برای هواپیما خدای ناکرده اتفاقی بیافتد، بین ارض و سماء بالاخره متّکی به یک کسی که بتوان «بین الارض و السماء» او را حفظ کند؛ آن قدرت قاهره ای که بر «سماوات» و «أرض» قاهر است، همان خداست؛ منتها این نمی داند که به چه کسی دارد پناهنده می شود، اصلاً خدا قابل انکار نیست، چون سرمایه را خدا داد. مگر انسان می تواند تشنه یا گرسنه نشود؟! انسان این چنین است، فرمود من در درون هر کسی ﴿فَالهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾ این فطرت را دادم، ﴿لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾ این «لا»ی نفی جنس است؛ فرمود انسان را هیچ کس عوض نمی کند، نه من عوض می کنم، چون «لا»ی نفی جنس معنایش این است ﴿لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾ و نه دیگری؛ دیگری عوض نمی کند، چون قدرت ندارد؛ من عوض نمی کنم، چون به «أحسن وجه» خلق کردم، ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الإِنسَانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ﴾، در درون هر کسی این دلمایه خدایی را من گذاشتم؛ منتها تفصیل آن با درس و بحث حل می شود. بنابراین نباید کاری کرد که این سرمایه را آدم دفن کند، فرمود: ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ (2) [60] مدسوس کردن، مدفون کردن، دفن کردن، این بد است و حرام است؛ این سرمایه که باشد، گرچه انسان عوام هم باشد - همان کسی که در صدر اسلام استدلال کرد که «اثر الاقدام یدلّ علی المسیر» - همان کافی است برای انسانی که در سطح ساده دارد زندگی می کند.

ص: 582


1- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص91، ط اسلامی.
2- شمس/سوره91، آیه10.

پرسش: ؟پاسخ: اگر کسی را مستضعف کردند این همان ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ است، یک وقت است که اینها مستضعف هستند، «استضعفونا»؛ یعنی ما را بالاخره به ضعف کشاندند؛ آن وقت ببینید جامعه اگر - خدای ناکرده - زیر پوشش تبلیغات بیگانه قرار بگیرد، این مستضعف فکری می شود. ما شش مطلب داریم که چهار مورد از آنها شبیه هم است و دو مورد هم از اینها بیگانه است. کار حوزه تحقیق است و مجتهدپروری است یا متجزّی پروری، این دو کار اساسی دارد. دانشگاه هم دو کار اساسی دارد؛ این دو کاری که در حوزه هست با دو کاری که در دانشگاه هست، همگون هستند؛ اما در جامعه بیچاره ای که اهل حوزه و دانشگاه نیستند که توده مردم می باشند و قدرت درس خواندن نداشتند، توفیق نداشتند، امکانات نداشتند، اینها گرفتار دو امر هستند؛ حالا آن دو امر دست چه کسی باید باشد. در حوزه ﴿وَ یُعَلِّمُهُمُ الکِتَابَ﴾ هست، یک؛ ﴿وَ الحِکْمَةَ﴾ (1) [61] هست، دو.

طلبه ای که وارد می شود، بعد از دوران مقدمات که امر اعتباری است، مثلاً وارد فقه و اصول می شود. اول به او می گویند فلان شیء تکلیفاً حرام است، وضعاً باطل است یا وضعاً صحیح است؛ فلان چیز واجب است تکلیفاً، وضعاً باطل است یا حرام است یا صحیح است؛ این چیزها را در شرح لمعه و امثال شرح لمعه به او می گویند، وقتی به بحث خارج رسید، این مرحله علمی است، این عالِم می شود، هم برای خودش و هم می تواند به دیگری بگوید که چه چیزی حرام است یا چه چیزی حلال است؛ چه چیزی باطل است یا چه چیزی صحیح است، اینها را کاملاً یاد می گیرد؛ اما وقتی به بحث خارج رسید و به استدلال رسید، این تعلیل پشتوانه آن تعلیم است؛ می گویند اگر گفتیم فلان چیز واجب است، برای اینکه امام این را دستور داد یا فلان آیه این را دستور دارد یا فلان روایت این را دستور داد و فلان آیه این را دستور داد، این تعلیل پشتوانه این تعلیم می شود، این آقا یا متجزّی می شود یا مجتهد، بالاخره علت آن را می فهمد؛ این کار حوزه است و در دانشگاه هم همین دو کار هست؛ کسی که مثلاً دانشجوی پزشکی است یا دانشجوی مهندسی است، اول می گویند اگر بخواهی سد بسازی، این مقدار آهن باشد، میله گرد باشد، این مقدار بتون باشد، این مقدار کذا و کذا باشد؛ این شخص سدسازی را یاد می گیرد، اما نمی فهمد که چرا این طور است؟ وقتی به مراحل بالاتر رسید، می گوید فشار آب این است، فشار هوا این است، فشار زلزله این است، مقاومت آهن این است، مقاومت میله گرد این است مقاومت بتون این است او مجتهد در مهندسی می شود؛ اول تعلیم است، بعد تعلیل که در پزشکی هم همین طور است، اول به او می گویند علامت فلان بیماری این است، فلان دارو درمان این بیماری است که بعد انترن[کارورز] می شود، به آزمایشگاه می رود، بیمارستان می رود، اینها را کاملاً می فهمد که این بیماری با فلان دارو درمان می شود؛ اما محقق نشد، قدری بالاتر که آمد، می فهمد که این بیماری یعنی چه و از کجا پیدا می شود، با بدن چه می کند، مشکلی را که ایجاد می کند چیست، کجای بدن را آسیب می رساند، این یک؛ این دارو در ترمیم آن ضایعه و آسیب چه نقشی دارد، این دو؛ این می شود مجتهد یا متجزی در طب. این چهار کار برای حوزه و دانشگاه است و راحت هستند؛ اما این عوام به جای تعلیم تبلیغ به خورد او می دهند، به جای تعلیل تکرار یادش می دهند مثلاً. این پفک نمکی را اول می گویند این محصول خوبی است، بعد صد بار که گفتند، او باورش می شود. یک چیز دیگر مانند بانکی یا کار دیگری را بخواهند به خورد این عوام بدهند، اول می گویند این می شود تبلیغ، تبلیغ که تعلیل و علت ندارد، چیزی را بخواهند ترویج کنند و کالایی را بخواهند تعریف کنند، گرچه فاسد باشد، گرچه قاچاق باشد، گرچه در فضای مجازی باشد، گرچه اینترنت باشد، گرچه اعتیاد باشد یکی دو بار تبلیغ می کنند. بعد صدبار که گفتند این تکرار برای توده مردم کار تعلیل را دارد؛ لذا هرچه بخواهی برگردانی، برنمی گردند. حالا این رسانه به دست چه کسی باشد، این تبلیغ و تعلیم به دست چه کسی باشد، اگر بخواهند جامعه را مثل دانشگاه و حوزه در حدّ همان خاصی که دارند، اینها را عاقل بپرورانند، تبلیغ اینها باید صبغه تعلیمی داشته باشد؛ منتها مثل دوره ابتدایی و تعلیل اینها هم باید رقیق باشد که اینها بفهمند و به دنبال امثال پفک نمکی نروند، به دنبال فضای باز اینترنتی نروند، به دنبال بی حجابی و بی عفتی نروند، این طور نیست که تکرار بتواند باطل را حق کند.

ص: 583


1- بقره/سوره2، آیه129.

!!!!!!!

[1]زمر/سوره39، آیه6.

[2]زمر/سوره39، آیه63.

[3]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص183، ط اسلامی.

[4]زمر/سوره39، آیه65.

[5]انعام/سوره6، آیه59.

[6]حجر/سوره15، آیه21.

[7]زمر/سوره39، آیه67.

[8]ملک/سوره67، آیه1.

[9]زخرف/سوره43، آیه84.

[10]ق/سوره50، آیه22.

[11]ق/سوره50، آیه22.

[12]نور/سوره24، آیه35.

[13]کهف/سوره18، آیه101.

[14]حدید/سوره57، آیه3.

[15]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص115، ط اسلامی.

[16]کهف/سوره18، آیه47.

[17]ابراهیم/سوره14، آیه48.

[18]روم/سوره30، آیه41.

[19]التفسیر المنیر للزحیلی، وهبه الزحیلی، ج24، ص95.

[20]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج2، ص613، ط اسلامی.

[21]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج3، ص242، ط اسلامی.

[22]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج6، ص286، ط اسلامی.

[23]کهف/سوره18، آیه47.

[24]نباء/سوره78، آیه20.

[25]نمل/سوره27، آیه88.

[26]مزمل/سوره73، آیه14.

[27]انبیاء/سوره21، آیه31.

[28]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج1، ص57.

[29]قارعه/سوره101، آیه5.

ص: 584

[30]طه/سوره20، آیه105.

[31]نباء/سوره78، آیه20.

[32]بقره/سوره2، آیه34.

[33]المیزان فی تفسیرالقرآن، العلامه الطباطبائی، ج1، ص122.

[34]بقره/سوره2، آیه33.

[35]قارعه/سوره101، آیه5.

[36]یس/سوره36، آیه51.

[37]نساء/سوره4، آیه57.

[38]هود/سوره11، آیه108.

[39]عیون اخبار الرضا(ع)، الشیخ الصدوق، ج1، ص306.

[40]ق/سوره50، آیه35.

[41]اعراف/سوره7، آیه143.

[42]حشر/سوره59، آیه21.

[43]بحار الانوار، العلامه المجلسی، ج8، ص345.

[44]نساء/سوره4، آیه57.

[45]اسراء/سوره17، آیه71.

[46]یس/سوره36، آیه59.

[47]نحل/سوره16، آیه43.

[48]نساء/سوره4، آیه32.

[49]صافات/سوره37، آیه24.

[50]نساء/سوره4، آیه41.

[51] التفسیر العیاشی، محمد بن مسعود العیاشی، ج1، ص10.

[52]طور/سوره52، آیه15.

[53]سجده/سوره32، آیه12.

[54]کهف/سوره18، آیه101.

[55]بقره/سوره2، آیه18.

[56]حدید/سوره57، آیه13.

[57]انعام/سوره6، آیه91.

[58]مومنون/سوره23، آیه37.

[59]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص91، ط اسلامی.

[60]شمس/سوره91، آیه10.

[61]بقره/سوره2، آیه129.

ص: 585

!!!!!!!

تفسیر آیات 53 الی 60 سوره زمر 93/10/23

موضوع: تفسیر آیات 70 تا 74 سوره زمر

﴿و وُفیت کُل نفسٍ ما عملت و هُو أعلمُ بما یفعلُون (70)و سیق الذین کفرُوا إلی جهنم زُمراً حتی إذا جاؤُوها فُتحت أبوابُها و قال لهُم خزنتُها ألم یأتکُم رُسُلٌ منکُم یتلُون علیکُم آیات ربکُم و یُنذرُونکُم لقاء یومکُم هذا قالُوا بلی و لکن حقت کلمةُ العذاب علی الکافرین (71) قیل ادخُلُوا أبواب جهنم خالدین فیها فبئس مثوی المُتکبرین(72) و سیق الذین اتقوا ربهُم إلی الجنة زُمراً حتی إذا جاؤُوها و فُتحت أبوابُها و قال لهُم خزنتُها سلامٌ علیکُم طبتُم فادخُلُوها خالدین (73) و قالُوا الحمدُ لله الذی صدقنا وعدهُ و أورثنا الأرض نتبوأُ من الجنة حیثُ نشاءُ فنعم أجرُ العاملین (7٤)﴾

عظمت علمی و عملی جریان معاد

در بحث پایانی سوره مبارکه «زمر»، جریان معاد را که پایان عالم است مطرح فرمود؛ فرمود که نفخه اول هست، نفخه ثانی هست، قبض «أرضین» هست، طی «سماوات» و مانند آن هست. از اینکه در آیه 67 فرمود: قبض «أرض» و طی «سماوات» هست، ممکن است در این جریان «زلزلة الساعة» که در اول سوره مبارکه «حج» آمده است، همزمان چند کار انجام گیرد. در آیه اول سوره مبارکه «حج» فرمود: ﴿یا أیها الناسُ اتقُوا ربکُم إن زلزلة الساعة شی ءٌ عظیم﴾، این «شیء عظیم» همراه با «قبض الأرض» است که ﴿و الأرضُ جمیعاً قبضتُهُ یوم القیامة﴾ با طی «سماوات» همراه است که ﴿و السماواتُ مطویاتٌ بیمینه﴾ (1) [1]با نفخ اول هست که ﴿فصعق من فی السماوات و من فی الأرض﴾ (2) [2]و مانند آن که این امکان وجود دارد. جریان قیامت که شیء عظیم است، نه تنها از نظر عملی عظیم است، برای اینکه همه موجودات را «مُندک» می کند و همه را فرو می ریزد؛ بلکه از نظر علمی هم عظیم است. از وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) سؤال می کردند که جریان قیامت چیست؟ ﴿یسئلُونک کأنک حفی عنها﴾؛ گویا شما مسئله قیامت را کاملاً آگاه هستید و برای شما روشن است، در حالی در جریان قیامت، خود شما هم قالب تهی می کنید وقتی آن قیامت قیام می کند، هیچ موجودی در «أرض و سماء» نمی ماند، همه می میرند ﴿یسئلُونک کأنک حفی عنها﴾، بعد فرمود: بدان که ﴿ثقُلت فی السماوات و الأرض﴾، (3) [3]در جریان «ساعة»، بار آن را آسمان ها و زمین نمی توانند تحمل کنند، برای اینکه هر که هست و هر چه هست فرو می ریزد؛ حتی خود شما هم ﴿إنک میتٌ و إنهُم میتُون﴾. (4) [4]بنابراین این طور نیست که مسئله ساعت چیزی جدای از شما و بیرون از شما باشد تا بتوانید آن را از نزدیک برای دیگران تشریح کنید. پس ﴿إن زلزلة الساعة شی ءٌ عظیم﴾، یک؛ عظمت آن هم طوری است که «سماوات» و زمین و اهل آن را فرو می برد، این دو؛ همگان رحلت می کنند، حتی انبیا و اولیا که فرمود: ﴿إنک میتٌ و إنهُم میتُون﴾، سه؛ یک چنین چیزی است.

ص: 586


1- زمر/سوره39، آیه67.
2- زمر/سوره39، آیه68.
3- اعراف/سوره7، آیه187.
4- زمر/سوره39، آیه30.

دگرگونی آسمان ظاهری و باطنی در صحنه قیامت

بنابراین نه تنها از نظر عملی کار دشواری است و کسی نمی تواند در برابر قیامت بایستد، از نظر علمی هم کار آسانی نیست؛ برای اینکه کل این صحنه ها و صُحف رخت برمی بندد و به صحنه دیگر تبدیل می شوند. تنها تبدیل شدن زمین نیست، آسمان ها هم تبدیل می شوند؛ آسمانی که بالاخره ﴿و فی السماء رزقُکُم﴾، (1) [5]آسمانی که ﴿لا تُفتحُ لهُم أبوابُ السماء﴾، (2) [6]این آسمان ها هم در صحنه قیامت دگرگون می شوند. آسمان ها بر دو قسم هستند: یک سلسله از آسمان ها نجومی و هیئتی و سپهری است که این آسمان ها امور طبیعی و مادی است با علم تجربی و مانند آن قابل اکتشاف است که الآن عده زیادی از دانشمندان به آن جا رفت و آمد می کنند؛ سلسله دوم آسمان غیبی است که فرمود: ﴿لا تُفتحُ لهُم أبوابُ السماء﴾؛ درهای آسمان به روی کفار باز نیست. آسمان ظاهری که الآن مورد رفت و آمد است، کدام آسمان است که درب آن به روی کفار باز نیست؟! ﴿لا تُفتحُ لهُم أبوابُ السماء﴾، آن سمائی که ﴿و فی السماء رزقُکُم﴾، آن سمائی که وحی از آن جا می آید، آن سمائی که طبق بیان نورانی حضرت امیر و امام مجتبی(سلام الله علیهما) وقتی آن سائل شامی آمده مدینه سؤال کرد که بین آسمان و زمین چقدر فاصله است، وجود مبارک حضرت امیر به امام مجتبی(سلام الله علیهما) که کودکی بود، فرمود پاسخ بده! فرمود: اگر منظورتان آسمان ظاهری است، تا آن جا که چشم می بیند آسمان است، ما که نمی توانیم برای شما متراژ کنیم و اگر منظور آسمان باطنی و غیب است؛ «دعوةُ المظلُوم»؛ آه مظلوم است . آه مظلوم که به این آسمان ظاهری نمی رسد! آن آسمانی که درب آن به روی کفار باز نمی شود، آن جا که جای محل استجابت دعاست، آن آسمان غیبی است که درب آن به روی کفار باز نمی شود. فرمود: «مد البصر»، اگر منظور آسمان ظاهر است؛ «و دعوةُ المظلُوم»؛ دعای مظلوم، اگر منظور آسمان غیب است. این آسمانی که در صحنه قیامت، زیر و رو می شود و صاعقه اهل آن را در برمی گیرد، هم آسمان ظاهر را می گیرد که «مد البصر» است و هم آسمان باطن را که «دعوةُ المظلُوم» است. (3) بنابراین چیزی در عالم نمی ماند که به جهان دیگر تبدیل نشود.

ص: 587


1- ذاریات/سوره51، آیه22.
2- اعراف/سوره7، آیه40.
3- تحف العقول، ابن شعبه الحرانی، ص229.

تبیین صورت مسئله تبدیل زمین به زمین دیگر

مشکل اساسی در مسئله تبدیل «أرض» به «أرض» دیگر دو چیز است: یکی تبدیل «أرض» است که آسان است؛ ذات اقدس الهی می تواند جایی که مصلحت هست، موجودی را به موجود دیگر تبدیل کند، به موجود بهتر تبدیل کند یا به موجود بدتر تبدیل کند؛ این تبدیل روزانه هست، این مهم نیست؛ اما ما باید بدانیم اینکه زمین تبدیل می شود به زمین دیگر که در بعضی از روایات دارد که تبدیل می شود به زمینی که روی آن گناه نشده، (1) این چه زمینی است؟ این یک مشکل و مشکل دیگر این است که اجساد ما و ابدان ما که از این زمین دوباره برمی خیزند ﴿منها خلقناکُم وفیها نُعیدُکُم ومنها نُخرجُکُم تارةً أُخری﴾؛ (2) [9]آیا قبل از تبدیل، این بدن برمی خیزد یا بعد از تبدیل؟ اگر قبل از تبدیل باشد، هیچ تغییری در آن راه پیدا نمی کند؛ اما اگر بعد از تبدیل باشد، چگونه تغییر پیدا می کند و به چه صورت در می آید؟ این مقدار یقینی است که انسان با همین اندامی که در دنیا هست، «بعینه» در قیامت محشور می شود؛ اما بررسی این مسائل میانی، کار آسانی نیست. در روایات دارد طوری افراد محشور می شوند که «إذا رأیتهُ قُلت فُلانٌ» هر کس را ببینی کاملاً می شناسی؛ (3) حتی اگر - معاذ الله - کسی به صورت حیوان در بیاید بالاخره شناخته شده است، ﴿یُعرفُ المُجرمُون بسیماهُم﴾ (4) [11]با اینکه به صورت حیوانات درآمدند، همه شناخته شده اند. شناخته شدن با تغییر هم هماهنگ است، پس این دو معضل در این جا هست که زمین به چه تبدیل می شود؟ وگرنه تبدیل زمین از وضعی به وضع دیگر کار سهلی است.

ص: 588


1- التفسیر المنیر للزحیلی، وهبه الزحیلی، ج24، ص95.
2- طه/سوره20، آیه55.
3- المحاسن، أحمد بن محمد بن خالد البرقی، ج1، ص178 .
4- رحمن/سوره55، آیه41.

نفی مادی بودن تبدیل زمین به «الی أرض لم یُعص علیها»

مسئله دیگر جریان چهارصد سالی است که در بعضی از روایات هست «اربعة مأة» (1) [12]در روایات دارد نه «اربعون» و آن ﴿ستة أیامٍ﴾ است که در آغاز خلقت انجام شده است. اصل زمان مربوط به حرکت و ماده است نه هیولا؛ هیولا چه ثابت شود و چه ثابت نشود، ماده همین که حرکت کند زمان تولید می کند و زمان با حرکت آمیخته است. آنهایی که مثل مکتب اشراق هیولا را قبول ندارند، آنها هم زمان را قبول دارند، چون که زمان با حرکت ماده تولید می شود، ماده خواه اوُلی باشد یا ماده ثانیه باشد؛ اما خصوصیات این شش دوره چیست؟ آنها باید جداگانه بحث شود که ﴿خلق السماوات و الأرض فی ستة أیام﴾، (2) [13]این ﴿ستة أیام﴾ را قرآن به استثنای دو روز تفصیل کرده است؛ دو روز از آن را فرمود برای زمین است که ﴿خلق الأرض فی یومین﴾. (3) [14]در جریان آسمان هم ﴿ثُم استوی إلی السماء و هی دُخان﴾ (4) [15]جریان تسطیح راه شیری و نظام شمس و قمر و مانند اینها را فرمود: ﴿فی یومین﴾ و آن دو روز دیگر را که قرآن ذکر نکرده، ظاهراً بین «أرض» و «سماء» است؛ آن چهار روزی که دارد مربوط به فصول چهارگانه است، نه اینکه آن چهار روز مربوط به آن شش روز باشد که ﴿قدر فیها أقواتها فی أربعة أیامٍ﴾، (5) [16]وگرنه این مجموعه هشت روز می شود، اینکه فرمود: ﴿خلق السماوات و الأرض فی ستة أیام﴾، برای مجموعه خلقت آسمان و زمین است و آن چهار روز برای فصول چهارگانه است که قوت و غذا و آذوقه مردم در فصول چهارگانه تنظیم می شود. فهمیدن این آیات تا حدودی دشوار نیست، برای اینکه گرچه ما ندانیم که این زمان چگونه تقسیم می شود؛ ولی اصل ماده و حرکت که باشد، زمان هست. در جریان تبدیل شدن هم اگر تبدیل شود به یک وضع دیگری که مادی باشد، چون ماده و حرکت هست، زمان هست، گرچه ما هیولا را نپذیریم. زمان با حرکت هماهنگ است نه با هیولای أولیٰ، گرچه ماده ثانیه هم باشد، همین که حرکت می کند، زمان پیدا می شود؛ اما آن کاری که مرحوم مجلسی(رضوان الله علیه) کرده که فرمود: شاید این چهارصد سال مربوط به این باشد که این سماواتی که فرو می ریزد «فلک الافلاک» استثنا شده باشد، اگر «فلک الافلاک» استثنا شده باشد چه چیزی می گردد که سال و ماه پیدا شود؟ درون آن که چیزی نیست و بیرون آن هم خبری نیست! «فلک الافلاک» بگردد که سال و ماه پیدا نمی شود، باید درون «فلک الافلاک» هم چیزهایی باشد؛ اصل بساط افلاک و «فلک الافلاکی» و امثال آنها هم که به هم ریخته شد. (6) عمده آن است که اگر تبدیل چه در آغاز و چه در انجام، ماده متحرکی به صورت ماده متحرک دیگر دربیاید، کاملاً قابل فهم است، گرچه انسان خصوصیات آن را نداند؛ اما وقتی که تبدیل شود «إلی أرضٍ لم یُعص علیها»، (7) [18]این یک پیچیدگی را به همراه دارد. مطلب دیگر این است که در پایان سوره مبارکه «نمل» گذشت که خدای سبحان می فرماید: ﴿وتری الجبال تحسبُها جامدةً وهی تمُر مر السحاب﴾، (8) [19] ظاهر آن هم بعد از جریان نفخ صور است که مربوط به قیامت است. در قیامت دیگر ﴿تحسبُها جامدةً﴾ نیست، در قیامت انسان می بیند و کاملاً مشهود است که این مانند ابر در حرکت است و ﴿کثیباً مهیلاً﴾ می شود، این یک مقطع؛ «عهن منفوش» می شود، مقطع دیگر و ﴿قاعاً صفصفاً﴾ می شود، مقطع سوم.

ص: 589


1- تفسیرنور الثقلین، الشیخ الحویزی، ج4، ص539.
2- اعراف/سوره7، آیه3.
3- فصلت/سوره41، آیه9.
4- فصلت/سوره41، آیه11.
5- فصلت/سوره41، آیه10.
6- بحار الانوار، العلامه المجلسی، ج55، ص75.
7- التفسیر المنیر للزحیلی، وهبه الزحیلی، ج24، ص95..
8- نمل/سوره27، آیه1.

پیچیدگی مسئله رستاخیز انسان بعد از تبدیل زمین به «لم یُعص علیها»

پرسش: اینکه تبدیل به «أحسن» می شود در زمینه مادی که این بحث ها نشده، چون قبلی نیست بلکه تغییر کرده.

پاسخ: اگر مادی باشد بالاخره مسئله زمان در آن مطرح است و مسئله شش روز یا شش سال یا چهارصد سال قابل درک است و اما اگر تبدیل شود به زمینی که «لم یُعص علیها» آن وقت این انسانی که از این زمین برمی خیزد، قبل از تبدیل برخاست و زنده شد یا بعد از تبدیل؟ اگر قبل از تبدیل باشد، آیه ای که دارد ﴿منها خلقناکُم و فیها نُعیدُکُم و منها نُخرجُکُم تارةً أُخری﴾ درست است؛ اما اگر تبدیل شده به زمینی که اصلاً روی آن گناه نشده است، آن وقت این حفظ وحدت و عینیت کار آسانی نیست. اینها جزء پیچیدگی های مسئله معاد است؛ لذا «شیء عظیم» است؛ لذا به حضرت فرمود اینها خیال می کنند که تو از جریان قیامت باخبری! درست است که از جهت دیگر آگاه هستی؛ ولی از جهت اینکه انسانی و در محدوده بشر هستی، اصلاً قیامت به حیات همه، حتی به حیات شما خاتمه می دهد؛ این بار سنگین را نه تنها آسمان نمی تواند بکشد، نه تنها زمین نمی تواند بکشد، انسان هم نمی تواند بکشد! آن امانتی نیست که ﴿إنا عرضنا الأمانة علی السماوات و الأرض و الجبال فأبین أن یحملنها و أشفقن منها و حملها الإنسان﴾، (1) [20]این امانتی است که انسان را هم فرو می برد و فرا می گیرد.

ص: 590


1- احزاب/سوره33، آیه72.

پرسش: ؟ پاسخ: آن روح مجرد حضرت است که او فوق همه «سماوات» و «أرض» است؛ اما در قوس صعود که حضرت در بین افراد بشر زندگی می کند، حکم آن این است، وگرنه در قوس نزول اینها صادر اول هستند و در روایت هم هست که «أولُ ما خلق اللهُ نُوری» (1) [21] (علیهم السلام)آن یک حساب دیگر است. بنابراین، این امانتی نیست که نظیر بخش پایانی سورهٴ «احزاب» باشد که کسی بگوید آسمان بار امانت نتوانست؛ ولی قرعه فال به نام انسان زدند (2) ، این طور نیست! آن قرعه به نام هیچ کس نیست، فرمود: ﴿یسئلُونک عن الساعة﴾ فرمود: بگو ﴿ثقُلت فی السماوات و الأرض﴾. (3) [23]

خواب یا بیدار بودن ارواح به هنگام انتقال

اما حالا از نظر ارواح، روح افراد وقتی که بخواهند منتقل شوند، بعضی ها خوابیده منتقل می شوند و بعضی ها بیدار منتقل می شوند؛ شهدا بیدار وارد برزخ می شوند، بیدار از برزخ وارد قیامت می شوند و باخبر هستند. یک عده هستند که خواب هستند که در روایات شب اول قبر، راجع به اینها دارد که «نم قریر العین»، (4) [24]«نم»؛ یعنی بخواب که فعل امر از «نام ینامُ» است، «نم قریر العین» یا «نم» با فلان وضع؛ یعنی بخواب! اینها غالباً خواب هستند؛ لذا وقتی وارد قیامت می شوند می گویند: ﴿من بعثنا من مرقدنا هذا﴾ (5) [25]از آنها سؤال می کنند که چقدر شما در برزخ بودید، می گویند: ﴿یوماً أو بعض یومٍ﴾ (6) [26]او اگر بیدار بود که این طور حرف نمی زد! بعد می گویند: ﴿بل لبثتُم فی الأرض عدد سنین﴾ (7) [27]سالیان متمادی شما در برزخ بودی، الآن وارد قیامت شدی! کسانی هستند که بیدار از دنیا وارد برزخ می شوند و بیدار از برزخ وارد صحنه قیامت می شوند. ﴿مُحضرُون﴾ (8) ممکن است از همین گروه باشند؛ در چند جا فرمود: ﴿مُحضرُون﴾ یک حکم ویژه ای دارند ما در قیامت خیلی ها را احضار می کنیم؛ ولی ﴿مُحضرُون﴾ مستثنا هستند.

ص: 591


1- بحار الانوار، العلامه المجلسی، ج1، ص97.
2-
3- اعراف/سوره7، آیه97.
4- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج3، ص232، ط اسلامی.
5- یس/سوره36، آیه52.
6- کهف/سوره18، آیه19.
7- مومنون/سوره23، آیه112.
8- روم/سوره30، آیه16.

پرسش:؟پاسخ: نه، منظور این است که زمین که تکلیف نداشت. فرمود این زمین تبدیل می شود به زمینی که روی آن گناه نشده، نه مثل زمینی که روی آن گناه نشده! تشبیه کردن قرینه می خواهد. بنابراین در جریان «مُحضرُون»، در بسیاری از کارها «مُحضرُون» مستثنا هستند؛ فرمود: ﴿فإنهُم لمُحضرُون ٭ إلا عبادک منهُمُ المُخلصین﴾. در جریان وصف ذات اقدس الهی که ﴿سُبحان ربک رب العزة عما یصفُون﴾، (1) [29]«مخلصون» را استثنا کرد. در قلمرو نفوذ شیطان که ﴿لأُغوینهُم أجمعین﴾ فرمود: ﴿إلا عبادک منهُمُ المُخلصین﴾. (2) [30] (3) پس «مخلصین» در مقاطع گوناگون از یک ویژگی خاص برخوردارند؛ اینها و ملحقین به اینها و امثال اینها، می توانند کسانی باشند که بیدار و آگاه هستند و آن حیات را دارند، می فهمند از کجا به کجا می روند، از دنیا به برزخ می روند و از برزخ وارد صحنه قیامت می شوند.

ضرورت رعایت آداب تشییع جنازه

در روایات تشییع جنازه هم ملاحظه فرمودید که عده ای کاملاً باخبر هستند که چه کسی به تشییع آنها می آید و چه چیزی ذکر می کنند. گفتند تشییع را عبادت بدانید، نه به کسی سلام کنید، و نه توقع داشته باشید که کسی به شما سلام کند، غیر از ذکر و یاد خدا، غیر از توحید چیزی نگویید یک کار آسانی نیست، بالاخره آن کسی که دارد می رود، او هم مواظب است، انسان هیچ شایسته نیست، که حرفی در حال تشییع بزند، این مثل نماز است، تنها آن نماز میت نیست که انسان نباید در نماز حرف بزند، این تشییع هم حکم آن را ندارد. سلام با این همه فضیلتی که دارد را گفتند مکروه است؛ شما عالمی را دیدید و بگویید من مستحب است که به او سلام کنم، آن استحباب این جا نیست، پس کراهت سلام نسبت به مؤمن نشان می دهد که این جا نباید حرف زد. آن بیچاره یک وضع دیگری دارد، اصرار می کند که قدری دیرتر ببرید، مرا نبرید در گور، بگذارید طلب مغفرتی شود، این صحنه است! بعضی ها که آگاه تر هستند، این روایات تشییع را که ملاحظه بفرمایید معلوم می شود که روح باخبر است، بعد وقتی وارد قبر شد و سؤال و جواب شروع شد می گویند: «نم قریر العین»، برای بعضی ها که «نم» نیست و نمی گویند بخواب، این شخص بیدار است، شهدا همین طور هستند، ﴿یستبشرُون﴾ (4) [32] همین است.

ص: 592


1- صافات/سوره37، آیه127.
2- حجر/سوره15، آیه39.
3- حجر/سوره15، آیه40.
4- آل عمران/سوره3، آیه170.

پرسش: ... این روایت «الناسُ نیامٌ فإذا ماتُوا انتبهُوا» (1) [33]چیست؟

پاسخ: بله، «الناسُ»، اما هر عامی قابل تخصیص است و هر مطلقی قابل تقیید است، این «الناسُ نیامٌ فإذا ماتُوا انتبهُوا» مربوط به این طرف قبر است؛ یعنی خیلی ها خواب هستند، وقتی مُردند بیدار می شوند؛ مثلاً آدم خواب می بیند که مقامی و منزلتی و منصبی دارد صبح که از رختخواب برخاست، می بیند که خبری نیست. فرمایش نورانی حضرت که فرمود: «الناسُ نیامٌ فإذا ماتُوا انتبهُوا» هم به این تفسیر شده است؛ خیلی ها خواب می بینند که چیزی دارند، هنگام مرگ می بینند که دستشان خالی است، می گویند این همه مقام و این همه آیت و عظمایی که به ما بستند پس کو؟! «الناسُ نیامٌ فإذا ماتُوا انتبهُوا»؛ همان طوری که آدم خوابیده، خیلی چیزها را خواب می بیند، وقتی بیدار شد دست او خالی است، غالب مردم خوابیده هستند و خیال می کنند که چیزی دارند؛ این «من و ما» برایشان مقام است، این منزلت ها برایشان مقام است، «عند الاحتضار» می بینند که دستشان خالی است.

پرسش: ؟پاسخ: این برای قبر نیست، این شخص بعد از اینکه در نفخه دوم که وارد قیامت می شوند، از اینها سؤال می کنند: ﴿کم لبثتُم فی الأرض عدد سنین﴾، اینها می گویند: ﴿من بعثنا من مرقدنا هذا﴾، بعد می گویند ذات اقدس الهی امر کرد و شما هم بیدار شدید؛ بعد از آنها سؤال می کنند که چقدر شما در قبر بودید؟ می گویند: ﴿یوماً أو بعض یوم﴾؛ اینها گوشه ای از مسائل قیامت است.

ص: 593


1- بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج4، ص43.

پرسش: بارها فرمودید شهدا زنده وارد محشر می شوند، آیا به این معنا نیست که بالأخره شهدا روحشان از این بدن مثالی جدا می شود و به بدنی که در قبر دارد تعلق می گیرد؟

پاسخ: آن کسی که با بدن اصلی برمی گردد، آن در قیامت هستند؛ اما در برزخ با بدن مثالی هستند. آنهایی که بدن مثالی دارند مثل افراد عادی بعضی خواب و بعضی بیدار هستند؛ کسانی هم که بدن مثالی دارند، بعضی خواب و بعضی بیدار هستند. این «نم قریر العین» درباره بعضی از افراد در قبر است.

پرسش: شما فرمودید شهدا زنده؟

پاسخ: زنده برزخی هستند، نه زنده دنیایی؛ یعنی کاملاً می فهمند، کاملاً بیدارند و کاملاً باخبر هستند؛ از خدای سبحان بشارت طلب می کنند: ﴿ویستبشرُون بالذین لم یلحقُوا بهم﴾ (1) [34]می گویند خدایا! بشارت بده، اینها که همرزم ما بودند، الآن کجا هستند؟ اینها راه افتادند؛ ولی به ما نرسیدند. ﴿بالذین لم یلحقُوا﴾، عدم ملکه است؛ کسی که راه نیفتاده به او نمی گویند که هنوز نرسید، به او می گویند هنوز راه نیفتاد؛ اما کسانی که راه افتادند و قدری عقب می باشند، می گویند هنوز نرسید؛ شهدا می گویند همرزمان ما، همفکران ما، آنها که همراهان ما بودند هنوز به ما نرسیدند، کجا هستند؟ و در کدام مقطع راه هستند؟ از این بیان معلوم می شود که زنده می باشند؛ البته زنده برزخی هستند.

پرسش: با بدن مثالی خودشان وارد برزخ می شوند؟

پاسخ: نه، دیگر در آن نفخه دوم تبدیل می شود، ﴿یُحی العظام و هی رمیمٌ﴾ که با بدن مثالی وارد نمی شوند ﴿یُحیی العظام وهی رمیمٌ ٭ قُل یُحییها الذی أنشأها أول مرةٍ﴾. (2) [35] بنابراین این مسائل تا حدودی قابل حل است؛ عمده آن دو نکته است که بیان شد.

ص: 594


1- آل عمران/سوره3، آیه170.
2- یس/سوره36، آیه78.

محدود بودن هویت و علم موجود مجرد دلیل بر امکان غفلت او

اما غفلت برای موجود مجرد نیست؛ اما موجود مجرد هویتش محدود است، یک؛ علم و شهود و ذُکر و ذکر او محدود است، دو؛ ماورای آن قلمرو هویت او، نه بر آن عالم است و نه توجه دارد؛ آن غفلت ها مربوط به خارج از محدوده هویتشان است، تنها موجودی که غفلت او مستحیل است، سهو و نسیان او محال است، ذات اقدس الهی است که فرمود: ﴿و ما کان ربک نسیا﴾، (1) [36]برای اینکه هویت و علم او که عین هویت اوست نامتناهی است؛ اگر نامتناهی بود، دیگر غفلت و سهو معنی ندارد. غفلت موجودات محدود نسبت به ماورایشان است؛ آن که می گفت: «لو دنوتُ أنمُلة لاحترقت» (2) [37]از همین جاست. بالأخره هر موجودی مخصوصاً فرشته ها، براساس مقام ﴿و ما منا إلا لهُ مقامٌ معلُوم﴾ (3) [38]مافوق خود را ندارند، چون مافوق خود را ندارند، نسبت به او غافل هستند و مانند آن.

عدم سازگاری حرکت جوهری با سیاق آیات مربوط به قیامت

اما مسئله در جریان پایان سوره مبارکه «نمل» است که آن جا گذشت؛ در پایان سوره مبارکه «نمل» این بود: ﴿وتحسبهُا﴾ که سیاق، سیاق قیامت است؛ یعنی آیه87 و 88 سوره مبارکه «نمل» که این است: ﴿ویوم یُنفخُ فی الصور ففزع من فی السماوات ومن فی الأرض إلا من شاء اللهُ وکُل أتوهُ داخرین ٭ وتری الجبال تحسبُها جامدةً وهی تمُر مر السحاب﴾. (4) [39] اگر مسئله دنیاست این با اساس برخی ها که او را حرکت جوهری یا حرکت غیر جوهری حمل کردند این تا حدودی قابل قبول است؛ ولی با سیاق آیه سازگار نیست سیاق آیه مربوط به مسئله قیامت و نفخ صور است. در جریان حرکت جوهری و امثال جوهری، ظاهر آیه درست است، برای اینکه شما کوه ها را آرام می بینی؛ ولی این مانند ابر در حرکت است و سیر جوهری دارد؛ اما اگر درباره قیامت باشد، چه اینکه درباره قیامت هست و آیه قبل آن هم درباره نفخ صور است، دیگر ﴿تحسبهُا جامدةً﴾ نیست، این راه می افتد، این ﴿کالعهن المنفُوش﴾ (5) [40]می شود که آدم می بیند، ﴿کثیبًا مهیلا﴾ (6) [41]می شود که آدم می بیند، کوبیده می شود، ﴿ینسفُها ربی نسفًا﴾ (7) [42]که می کوبد، تمام این دره ها با این کوه ها صاف می شود که انسان می بیند، ﴿تحسبهُا جامدةً﴾ نیست! کجا را انسان جامد می بیند؟!

ص: 595


1- مریم/سوره19، آیه64.
2- غریب الحدیث فی بحارالأنوار، حسین حسینی البیرجندی، ج4، ص84.
3- صافات/سوره37، آیه164.
4- نمل/سوره27، آیه87.
5- قارعه/سوره101، آیه5.
6- مزمل/سوره73، آیه14.
7- طه/سوره20، آیه105.

بنابراین اگر مربوط به حرکت جوهری و مانند آن باشد ﴿و هی تمُر مر السحاب﴾ با ضمیمه ﴿تحسبهُا جامدةً﴾ هماهنگ است؛ یعنی به حسب ظاهر اینها آرام هستند؛ ولی سیر درونی دارند؛ اما با سیاق آیه سازگار نیست! اما وقتی سیاق آیه ملحوظ باشد؛ یعنی مسئله قیامت، در مسئله قیامت انسان «بین الرشد» است و می بیند که بساط او به هم می خورد؛ ﴿فدُکتا دکةً واحدة﴾ (1) [43]این طور نیست که مخفی باشد، همه می بینند.

نظر علامه طباطبایی در آیهٴ ﴿تحسبُها جامدةً وهی تمُر مر السحاب﴾

یک راه دیگری سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) در این رسائل ده گانه بیان فرمود؛ این آقای طباطبایی را نمی دانم چه موجودی است! این موارد را در آن رساله ها در سن کم نوشته، در بعضی از این رساله ها دارد که این حرف را ما در هیچ جا نگفتیم؛ شاید این مطالب تقریرات درس مرحوم قاضی باشد یا از طریق دیگری باشد. ایشان اسفار را سال ها تدریس کرده، تعلیقه بر اسفار دارد آن هم در سن هفتاد هشتاد سالگی! این چند رساله ای که در سن کم دارد، خیلی قوی است! از آن تعلیقات او بر اسفار، قوی تر است! این حرف ها را ایشان کجا یاد گرفته!؟ بعضی از مراجع قبلی و از اساتید ما که خدا رحمتشان کند! چندین بار از مرحوم آقای طباطبایی به عنوان انسان کامل یاد کرد، که ایشان یک انسان کامل است، این حرف ها را هم فرمود از خودش است، برای اینکه من اساتید او را در نجف می شناسم، مرحوم آقای صدرا و مانند اینها، هیچ کدام از اینها به این عظمت نبودند، گفت این حرف ها برای خودش است. شما نگاه کنید این مسئله نفخ اول و نفخ دوم و اینها را چگونه ایشان بین ﴿تحسبهُا جامدةً و هی تمُر مر السحاب﴾یا ﴿و سُیرت الجبالُ فکانت سراباً﴾؛ (2) [44]جمع می کند. یک وقت است که انسان دست به تأویل می برد و مدام مضاف در تقدیر می گیرد یا اضافه در تقدیر می برد و تشبیه می کند، اینها قرینه می خواهد! اگر حرف های اوحدی از اهل معرفت که یک چیزهای دیگری می بینند درست باشد و برهان هم آنها را هم تأیید کند؛ آن وقت این ظواهر سر جای خود محفوظ است که این در عین حال که محفوظ است به سمت سراب می رود و چیز دیگری است که ظهور می کند، یعنی پرده ها کنار می رود و فعل دیگری، ظهور دیگری، نور دیگری ظهور می کند.

ص: 596


1- حاقه/سوره69، آیه14.
2- نباء/سوره78، آیه20.

غرض این است که ملاحظه بفرمایید این اگر به لحاظ دنیا باشد که مرحوم صدرالمتألهین و اینها این را به حرکت جوهری تطبیق کردند، این درست درمی آید که شما به حسب ظاهر این کوه ها را آرام می بینی؛ ولی اینها مثل ابر در حرکت هستند؛ اما با سیاق آیه سازگار نیست، سیاق آیه درباره نفخ صور و قیامت است. درباره قیامت باشد که ﴿تحسبهُا جامدةً﴾ نیست، مخصوصاً خطاب به پیغبر است؛ چه چیزی جامد است؟ همه می بینند که ﴿فدُکتا دکةً واحدة﴾، همه می بینند ﴿و سُیرت الجبالُ﴾، همه می بینند ﴿ینسفُها ربی نسفاً﴾، همه می بینند؛ این ﴿تحسبهُا﴾ نیست! این است که وقتی حضرت ظهور کرد، می گویند قرآن تفسیر نشده است؛ این سؤال ها همه مانند اجناس انباری تا زمان حضرت می ماند. اینکه می گویند حضرت(سلام الله علیه) ظهور کرده طرزی قرآن را معنا می کند که قرآن بکر است، به همین علت است؛ خیلی از سؤالات است که انسان جواب آن را نمی گیرد و برای او روشن نیست.

ناگهانی بودن جریان برپایی قیامت

پرسش: ؟پاسخ: چون دفعتاً اوضاع عوض می شود می شود ﴿تأتیهم بغتةً فتبهتُهُم﴾، (1) [45]مسئله قیامت «دفعةً» عوض می شود و انسان را مبهوت می کند؛ بهتان را هم که بهتان می گویند، برای این است که چیزی که آدم انجام نداده و سابقه نداشت به انسان نسبت می دهند و انسان مبهوت می شود که از این جهت می گویند بهتان. در صحنه قیامت یک چیزهایی را می بیند که سابقه نداشت. ﴿تأتیهم بغتةً فتبهتُهُم﴾. در صحنه قیامت هم همین طور است که ﴿تذهل کُل مُرضعةٍ عما أرضعت﴾ (2) [46]؛ مادری که کودک شیرده دارد خیلی به آن شیرده کودک خود علاقه مند است. زن شیرده را که نمی گویند «مرضعة»، زن را که نمی گویند «طالقة»، این «تاء» برای فرق بین مذکر و مؤنث است، مثل «عالمة، کاتبة، قائمة، قاعدة»، اما صفتی که مخصوص زن است که دیگر «تاء» تأنیث نمی خواهد، زن را که نمی گویند «حائضة» و زن را که نمی گویند «طالقة»، بلکه می گویند طالق، «و هی طالق» و زن را که نمی گویند «مرضعة»، بلکه می گویند «مرضع». اما اینکه می بینید می گویند: ﴿تذهلُ کُل مُرضعةٍ﴾، این نکته ادبی خاص خودش را دارد که درست است که زن را نمی گویند «مرضعة»؛ ولی وقتی پستان گذاشت در دهن کودک خود، در این حال «مرضعة» است، فرمود: ﴿تذهلُ کُل مُرضعةٍ عما أرضعت﴾ که مهم ترین و حساس ترین دوران لحظات عاطفی مادر است، وگرنه مادری که شیرده است و بچه او خوابیده است، «مرضع» است و «مرضعة» نیست؛ اما وقتی که این پستان را در دهان کودک گذاشته «مرضعة» است.

ص: 597


1- انبیاء/سوره21، آیه40.
2- حج/سوره22، آیه2.

پرسش:؟پاسخ: نه، این آیه ای که خواندند ﴿وتری الناس سُکاری وماهُم بسُکاری﴾ (1) [47]در جواب این است که آن صحنه به قدری است که انسان را برابر آن آیه ها مبهوت می کند: ﴿تأتیهم بغتةً فتبهتُهُم﴾، ﴿تذهلُ کُل مُرضعةٍ عما أرضعت﴾، ﴿وتری الناس سُکاری وماهُم بسُکاری﴾.

پرسش: در نفخ صور دوم که نیست؟

پاسخ: در نفخ صور دوم که دیگر جبالی نیست. در همین نفخ صور اول که ﴿فدُکتا دکةً واحدة﴾ هست، ﴿فصعق من فی السماوات و من فی الأرض﴾ (2) [48]هست، ﴿و الأرضُ جمیعاً قبضتُهُ یوم القیمة﴾ هست ﴿و السماواتُ مطویاتُ بیمینه﴾ هست، (3) در همین نفخ صوری که همه کارها انجام می گیرد، چه کسی خیال می کند این کوه ها ثابت است؟ مخصوصاً مخاطب پیغمبر است! ﴿تحسبُها جامدةً وهی تمُر مر السحاب﴾. بنابراین ما آن مقداری که باید تلاش و کوشش کنیم می فهمیم و بقیه هم که دیگر وظیفه ما نیست، همان ایمان اجمالی ما «بجمیع ما جاء به النبی» حق است. در جریان برزخ حساب آن با روح برزخی و بدن مثالی است، در جریان معاد است که دوباره به همین بدن دنیایی برمی گردد.

کیفیت رفتار فرشتگان با کفار در قیامت

فرمود: ﴿و وُفیت کلُ نفسٍ ما عملت و هُو أعلمُ بما یفعلُون﴾ این متن است و شرح آن این است که فرمود حالا که افراد می آیند در قیامت و بررسی می شوند و حساب و کتاب آنها مشخص می شود، به دو گروه در می آیند: ﴿و امتازُوا الیوم أیها المُجرمُون﴾. (4) [50]آنهایی که کفر ورزیدند آنها را فرشتگان از پشت سر «هی» می کنند. «سائق» آن که از پشت سر سوق می دهد و «قائد» آن که از جلو می برد. فرمود: ﴿و سیق الذین کفرُوا إلی جهنم زُمراً﴾؛ زمره زمره، فوج فوج، گروه گروه و دسته دسته براساس ﴿ندعُوا کُل أُناس بإمامهم﴾ برابر ائمه کفر اینها را دعوت می کنند و به طرف جهنم می برند. هم پشت سر اینها فرشته ای است که اینها را «هی» می کند، چون ﴿أُولئک کالأنعام بل هُم أضل﴾ (5) [51]که سوق اینها «هی» کردن اینهاست هم وقتی به لبه جهنم که رسیدند درهای جهنم را باز می کنند، فرشتگان جهنم آنها را سرزنش می کنند و توبیخ می کنند ﴿أ لم یأتکمُ نذیر﴾ (6) [52]در جای دیگر است و ﴿أ لم یأتکُم رُسُلٌ منکُم یتلُون علیکُم آیات ربکُم و یُنذرُونکُم لقاء یومکُم﴾ در این قسمت است؛ فرشته ها اعتراض می کنند و می گویند چرا با این وضع آمدید؟! مگر انبیا و اولیا نیامدند؟!

ص: 598


1- حج/سوره22، آیه2.
2- زمر/سوره39، آیه68.
3- زمر/سوره39، آیه67.
4- یس/سوره36، آیه59.
5- اعراف/سوره7، آیه179.
6- ملک/سوره67، آیه8.

تبیین معنای رُسل در آیهٴ ﴿ألم یأتکُم رُسُلٌ﴾

در بحث های قبلی هم ملاحظه فرمودید، این جا منظور از «رُسُل»، غالب آنها رسل «مع الواسطه» است، نه رسل «بلاواسطه»؛ برای اینکه اکثری مردم کسانی نیستند که انبیا مستقیماً با آنها تماس بگیرند، حتی در زمان خود پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم)، حضرت که با تک تک آنها تماس نمی گرفت، شاگران اینها مبلغین اینها علما و دست پرورده های اینها به مناطق می رفتند، تعلیم می دادند، تزکیه می کردند تبلیغ می کردند. بنابراین اگر کسی - معاذ الله - دوزخی شد، فرشتگان می گویند، مگر عالم آن مسجد و حسینیه آن حرف ها را زد نشنیدید؟ به تو هم گفت! بنابراین علما باید قدردان این نعمت الهی باشند، کار اینها طوری است که فرشتگان در یوم قیامت به این کار استدلال و استشهاد می کنند. در زمان خود ائمه(علیهم السلام)هم این طور نبود که خود ائمه(علیهم السلام) بروند روستاها، یا اقصی نقاط شهر، به تک تک این احکام الهی را ابلاغ کنند! این ﴿أ لم یأتکمُ نذیر﴾؛ یعنی مگر شاگردان انبیا نیامدند؟ مگر علما نیامدند؟ مگر سخنرانان نیامدند؟ مگر وعاظ این حرف ها را به شما نگفتند؟ این کم مقامی نیست که انسان کاری کند، حرفی بزند، سخنرانی کند، منبری برود و کتابی بنویسد که فرشته ها به این کتاب و کتیبه و گفتار و رفتار استدلال کنند. منظور یقیناً این نیست، مگر پیغمبر بلاواسطه نیامد! کدام پیغمبر بلاواسطه با تک تک افراد جامعه تماس می گرفت؟! آن ﴿أ لم یأتکمُ نذیر﴾ همین است، این ﴿أ لم یأتکُم رُسُلٌ منکُم یتلُون علیکُم آیات ربکُم﴾ هم همین است، چون این علما حرف انبیا را می زنند، حرف غیر انبیا را که نمی زنند! ﴿و لیُنذرُوا قومهُم إذا رجعُوا إلیهم﴾ همین است! اگر ﴿فلو لا نفر من کلُ فرقةٍ منهم طائفةٌ لیتفقهُوا فی الدین و لیُنذرُوا﴾ این ﴿یُنذرُوا﴾ باعث می شود که فرشتگان بگویند ﴿أ لم یأتکمُ نذیر﴾، این همان سمت انبیا و ائمه(علیهم السلام) است که عالمان دین دارند؛ آن وقت حیف انسان این را به چیز دیگر بفروشد! ﴿أ لم یأتکمُ نذیر﴾، ﴿رُسُلٌ منکُم یتلُون علیکُم ءایات ربکُم و یُنذرُونکُم لقاء یومکُم هٰذا قالُوا بلی ﴾؛ حالا ﴿و فُتحت أبوابُها﴾، بله آمدند و دیگر نمی توانند انکار کنند ﴿قالُوا بلی و لکن حقت کلمةُ العذاب علی الکفرین﴾؛ ما کفر ورزیدیم و - معاذ الله - انکار کردیم که به این روز مبتلا شدیم، آن گاه ﴿قیل ادخُلُوا أبواب جهنم خلدین فیها﴾؛ البته آنهایی که استحقاق خلود دارند که خالد هستند، آنهایی که باید در مکث طویل باشند تا بعد مورد عفو و تخفیف قرار بگیرند، آنها حساب جدایی دارند، ﴿فبئس مثوی المُتکبرین﴾ اینها کسانی هستند که ﴿کالأنعام﴾ می باشند، عده ای اینها را از پشت سر «هی» می کنند که می شوند «سوق».

ص: 599

کیفیت رفتار فرشتگان با مؤمنین در قیامت

اما مؤمنین کسانی هستند که عده ای از فرشته ها اینها را از پشت سر بدرقه می کنند. درست است که هم به چوپان می گویند «سائق» و هم به بدرقه کننده می گویند «سائق»، اما آن کسی که جلو هست یا حیوان است یا انسان؛ اگر آن حیوان باشد، این بدرقه کننده او را «هی» می کند؛ اگر انسان باشد، این بدرقه کننده برای او تحیت و اکرام است. ﴿و سیق الذین اتقوا ربهم إلی الجنة زُمراً﴾ زمره زمره و گروه گروه می آیند ﴿حتی إذا جاءُوها﴾ وقتی نزدیک بهشت شدند ﴿و فُتحت أبوابُها﴾ که درهای بهشت به روی آنها باز شد ﴿و قال لهم خزنتهُا سلامٌ علیکُم﴾؛ خیلی فرق است! فرشته هایی که منتظر هستند به این بهشتی ها سلام عرض می کنند و در بخش هایی هم می گویند: ﴿طبتُم فادخُلُوها خالدین﴾ که در آن جا هم فرشته ها می گویند: ﴿أ لم یأتکمُ نذیر﴾؛ آن جا تهدید است و تحقیر است و توهین است و مانند آن، این جا اجلال است و تبیین است و تکریم است و مانند آن. ﴿سلامٌ علیکُم طبتُم فادخُلُوها خالدین﴾؛ آن وقت اینها وارد بهشت می شوند که می گویند و ﴿الحمدُ لله الذی صدقنا وعده﴾؛ خدا وعده ای که داد به وعده خود عمل کرد، ﴿و أورثنا الأرض﴾؛ ما زمین بهشت را کسب نکردیم، زمین بهشت را به ارث بردیم، بالأخره کسبی نیست، به ارث بردیم - إن شاء الله - ﴿نتبوأُ من الجنة حیثُ نشاءُفنعم أجرُ العاملین﴾.

!!!!!!!

[1]زمر/سوره39، آیه67.

[2]زمر/سوره39، آیه68.

ص: 600

[3]اعراف/سوره7، آیه187.

[4]زمر/سوره39، آیه30.

[5]ذاریات/سوره51، آیه22.

[6]اعراف/سوره7، آیه40.

[7]تحف العقول، ابن شعبه الحرانی، ص229.

[8]التفسیر المنیر للزحیلی، وهبه الزحیلی، ج24، ص95.

[9]طه/سوره20، آیه55.

[10]المحاسن، أحمد بن محمد بن خالد البرقی، ج1، ص178 .

[11]رحمن/سوره55، آیه41.

[12]تفسیرنور الثقلین، الشیخ الحویزی، ج4، ص539.

[13]اعراف/سوره7، آیه3.

[14]فصلت/سوره41، آیه9.

[15]فصلت/سوره41، آیه11.

[16]فصلت/سوره41، آیه10.

[17]بحار الانوار، العلامه المجلسی، ج55، ص75.

[18]التفسیر المنیر للزحیلی، وهبه الزحیلی، ج24، ص95..

[19]نمل/سوره27، آیه1.

[20]احزاب/سوره33، آیه72.

[21]بحار الانوار، العلامه المجلسی، ج1، ص97.

[22]دیوان حافظ، غزل184.

[23]اعراف/سوره7، آیه97.

[24]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج3، ص232، ط اسلامی.

[25]یس/سوره36، آیه52.

[26]کهف/سوره18، آیه19.

[27]مومنون/سوره23، آیه112.

[28]روم/سوره30، آیه16.

[29]صافات/سوره37، آیه127.

[30]حجر/سوره15، آیه39.

[31]حجر/سوره15، آیه40.

ص: 601

[32]آل عمران/سوره3، آیه170.

[33]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج4، ص43.

[34]آل عمران/سوره3، آیه170.

[35]یس/سوره36، آیه78.

[36]مریم/سوره19، آیه64.

[37]غریب الحدیث فی بحارالأنوار، حسین حسینی البیرجندی، ج4، ص84.

[38]صافات/سوره37، آیه164.

[39]نمل/سوره27، آیه87.

[40]قارعه/سوره101، آیه5.

[41]مزمل/سوره73، آیه14.

[42]طه/سوره20، آیه105.

[43]حاقه/سوره69، آیه14.

[44]نباء/سوره78، آیه20.

[45]انبیاء/سوره21، آیه40.

[46]حج/سوره22، آیه2.

[47]حج/سوره22، آیه2.

[48]زمر/سوره39، آیه68.

[49]زمر/سوره39، آیه67.

[50]یس/سوره36، آیه59.

[51]اعراف/سوره7، آیه179.

[52]ملک/سوره67، آیه8.

!!!!!!!

تفسیر آیات 70 تا 74 سوره زمر 93/10/24

موضوع: تفسیر آیات 70 تا 74 سوره زمر

﴿وَ وُفِّیَتْ کُلُّ نَفْسٍ مَا عَمِلَتْ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَا یَفْعَلُونَ (70) وَ سِیقَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِلَی جَهَنَّمَ زُمَراً حَتَّی إِذَا جَاؤُوهَا فُتِحَتْ أَبْوَابُهَا وَ قَالَ لَهُمْ خَزَنَتُهَا أَلَمْ یَأْتِکُمْ رُسُلٌ مِنکُمْ یَتْلُونَ عَلَیْکُمْ آیَاتِ رَبِّکُمْ وَ یُنذِرُونَکُمْ لِقَاءَ یَوْمِکُمْ هذَا قَالُوا بَلَی وَ لکِنْ حَقَّتْ کَلِمَةُ الْعَذَابِ عَلَی الْکَافِرِینَ (71) قِیلَ ادْخُلُوا أَبْوَابَ جَهَنَّمَ خَالِدِینَ فِیهَا فَبِئْسَ مَثْوَی الْمُتَکَبِّرِینَ(72) وَ سِیقَ الَّذِینَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَی الْجَنَّةِ زُمَراً حَتَّی إِذَا جَاؤُوهَا وَ فُتِحَتْ أَبْوَابُهَا وَ قَالَ لَهُمْ خَزَنَتُهَا سَلاَمٌ عَلَیْکُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوهَا خَالِدِینَ (73) وَ قَالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی صَدَقَنَا وَعْدَهُ وَ أَوْرَثَنَا الأرْضَ نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَیْثُ نَشَاءُ فَنِعْمَ أَجْرُ الْعَامِلِینَ (7٤)﴾

ص: 602

عدم بینش به معارف الهی منافقین، دلیل بر کور محشور شدنِ آنها

بخش پایانی سوره مبارکه «زمر» درباره پایان این عالَم است؛ یعنی معاد. در بحث های قبلی بیان شده که اگر کسی در دنیا کور بود، در قیامت هم کور محشور می شود: ﴿وَ مَن کاَنَ فیِ هَذِهِ أَعْمَی فَهُوَ فیِ الاَْخِرَةِ أَعْمَی﴾. (1) [1] مطلب دوم این بود که منظور از کور دنیا این است که اگر کسی معارف الهی، مراکز مذهبی، انبیا و مرسلین و حقایق را در دنیا نبیند، در آخرت هم بهشت و اولیای الهی را نمی بیند، چنین کسی که در دنیا انبیا و اولیا و مراکز مذهب را نمی بیند، کفّار و منافقین و فُسّاق و مراکز فساد را می بیند؛ در دنیا بینش او به طرف شرّ و فساد است و کوری او نسبت به خیر و حق و صدق، این معنای ﴿وَ مَن کاَنَ فیِ هَذِهِ أَعْمَی﴾ است که یک چنین کسی هم ﴿فَهُوَ فیِ الاَْخِرَةِ أَعْمَی﴾ اگر کسی در دنیا حقایق را ندید و فقط باطل را دید، در قیامت هم فقط جهنم و اهل جهنم را می بیند، بهشت را نمی بیند و هیچ نوری را هم نمی بیند. اما اینکه در سوره مبارکه «حدید» آمده است که وقتی قیامت شد ﴿فَضُرِبَ بَیْنهَُم بِسُورٍ لَّهُ بَابُ بَاطِنُهُ فِیهِ الرَّحْمَةُ وَ ظَاهِرُهُ مِن قِبَلِهِ الْعَذَاب﴾؛ (2) [2]سوره مبارکه «حدید» آیه دوازده به بعد این است ﴿یَوْمَ تَرَی الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ یَسْعَی نُورُهُم بَینْ َ أَیْدِیهِمْ وَ بِأَیْمَانِهِم﴾ آن گاه آیه سیزده دارد که ﴿یَوْمَ یَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَ الْمُنَافِقَاتُ لِلَّذِینَ ءَامَنُواْ انظُرُونَا نَقْتَبِسْ مِن نُّورِکُم﴾؛ سؤال این است که اگر منافق در قیامت کور محشور می شود، از کجا برای او روشن است که مؤمنین دارای نور هستند تا به آنها بگوید که ﴿انظُرُونَا نَقْتَبِسْ مِن نُّورِکُم﴾؟ پاسخ آن این است که از آیه برنمی آید که اینها مؤمنین را می بینند و می بینند که آنها نورانی هستند، بلکه آنها می فهمند، نه اینکه می بینند. ممکن است کسی که کور باشد، بفهمد کسی مستقیماً روشن است و راه را طی می کند و می رود که به او می گوید دست مرا هم بگیر! اینکه منافقون در قیامت به «مؤمنون» می گویند، منتظر ما باشید، صبر کنید می خواهیم به شما برسیم و دست ما را هم بگیرید؛ معنای آن این نیست که اینها می بینند که مؤمن نور دارد، بلکه می فهمند؛ مثل کور در دنیا که او نمی بیند که دیگران نور دارند، فقط می فهمد که دیگران نور دارند، نور را می بیند و با آن نور حرکت می کند.

ص: 603


1- اسراء/سوره17، آیه72.
2- حدید/سوره57، آیه13.

بیان دو وجه در آیه کریمهٴ ﴿یَوْمَ یَفِرُّ المَرْءُ مِنْ أَخِیهِ﴾

اما جریان فرار کردن افراد در قیامت از برادر و پدر و مانند آن، با اینکه همه از خاک برمی خیزند ﴿فَلَا أَنسَابَ بَیْنَهُمْ یَوْمَئذ﴾ (1) [3]این به خاطر علاقه «ماکان» است ﴿یَوْمَ یَفِرُّ المَْرْءُ مِنْ أَخِیه﴾؛ (2) [4]یعنی از کسی در دنیا برادر او بود، در قیامت از او فرار می کند یا حادثه آن قدر مهم است که اگر کسی در آخرت برادر دیگری بود از او فرار می کرد، این دو وجه برای معنای ﴿یَوْمَ یَفِرُّ المَْرْءُ مِنْ أَخِیه﴾ است.

پرسش: ؟پاسخ: ادراک جهل، ادراک درد که کمال نیست؛ ادراک به لحاظ مُدرَک کمال است، وگرنه ادراک درد «بما انه ادراک» چه کمالی است؟ اگر کسی درد دارد و غدّه سرطانی دارد، او درد را درک می کند تمام این حرف ها را این بزرگان گفتند که شرف علم به شرف معلوم است، اگر کسی غدّه سرطانی دارد، او درد را درک می کند، این درد که کمال نیست؛ او را بیهوش می کنند که درد را درک نکند؛ کمال علم به کمال معلوم است، این شخص نور دیگری را درک می کند، آن وقت خودش محزون و متأثر می شود.

بررسی دیدگاه متفاوت در مورد تعداد نفخه صور

مطلب بعدی آن است اینکه مرحوم آقای نراقی - این مرحوم ملامحمد، پسر مرحوم احمد، اینها هم از فقهای نامی و هم متکلم نامی ما هستند - ایشان در آن کتاب تفریق الفؤاد لمعرفة المبدأ و المعاد می فرماید که ما سه نفخه داریم و نفخه صور سه مورد است؛ سیدناالاستاد می فرمایند اثبات سه نفخه آسان نیست، فقط از ادلّه دو نفخه به خوبی برمی آید: با یک نفخه همه می میرند و با نفخه دیگر زنده می شوند. از این نفخه ها گاهی به «صیحه»، گاهی به «زجره» (3) [5]، گاهی به «صاخه» (4) [6]، گاهی به «نقر ناقور» (5) [7]و مانند آن یاد می شود. مرحوم آقای نراقی(رضوان الله علیه) این نفخات سه گانه را از آیه 49 به بعد سوره «یس» استفاده می کند؛ آیه 49 این است: ﴿مَا یَنظُرُونَ إِلَّا صَیْحَةً وَاحِدَةً تَأْخُذُهُمْ وَ هُمْ یخَِصِّمُون﴾. فرمایش ایشان این است که با نفخه اول همه می میرند، استفاده این نفخه به معنای اماته مطلق از آیه 49 که آسان نیست. آیه 49 سوره «یس» این است که ﴿مَا یَنظُرُونَ إِلَّا صَیْحَةً وَاحِدَةً تَأْخُذُهُمْ وَ هُمْ یخَِصِّمُون﴾؛ اینها را در برمی گیرد. این ﴿تَأْخُذُهُمْ﴾ اگر به معنای «اماته» باشد، فرمایش ایشان درست است؛ اما ﴿وَ هُمْ یخَِصِّمُون﴾ نشان می دهد در حال «اختصام» این حادثه پیش می آید؛ البته ممکن است در حالی که مشغول درگیری و زد و خورد هستند یا مشغول سبّ و لعن دیگری هستند، در همین حال اینها رخت برمی بندند؛ این نفخه اوُلیٰ را از آیه 49 استفاده می کند و نفخه ثانیه را از آیه 51 استفاده می کند ﴿وَ نُفِخَ فیِ الصُّورِ فَإِذَا هُم مِّنَ الْأَجْدَاثِ إِلیَ رَبِّهِمْ یَنسِلُون﴾؛ نفخه اُولیٰ می شود نفخه مرگ عمومی و نفخه دوم می شود احیای عمومی که همه زنده می شوند. نفخه سوم را از آیه 53 استفاده می کند: ﴿إِن کَانَتْ إِلَّا صَیْحَةً وَاحِدَةً فَإِذَا هُمْ جَمِیعٌ لَّدَیْنَا محُْضَرُون﴾، اینها همه شان وقتی که با نفخه دوم از قبر به درآمدند و زنده شدند با یک نفخه، همه اینها در ساهره و صحنه قیامت برای بررسی جمع می شوند؛ اثبات این خیلی آسان نیست. اما در مسئله آیه محل بحث؛ یعنی آیات 68 به بعد سوره مبارکه «زمر» که محل بحث است، از این دو نفخه به خوبی برمی آید، ﴿وَ نُفِخَ فیِ الصُّورِ فَصَعِقَ مَن فیِ السَّمَاوَاتِ وَ مَن فیِ الْأَرْض﴾، این «صعقه» همان مرگ است؛ منتها مرگ آن عالَم با مرگ این عالَم فرق است، شاید آن با مدهوشی همراه باشد، نه بیهوشی و نه مرگ مصطلح که مفارقت روح از بدن باشد، از آن مدهوشی به «صعقه» یاد شده است. در دنیا که انسان می میرد، روح بدن را رها می کند؛ ولی در آن جا که انسان می میرد، این طور نیست که بدن را رها کند با بدن هست؛ ولی مدهوش است. وقتی ﴿ثمُ َّ نُفِخَ فِیهِ أُخْرَی﴾ به حال می آیند، به هوش می آیند و همه برمی خیزند که رستاخیر می گویند، قیامت می گویند، ﴿یَوْمَ یَقُومُ النَّاسُ لِرَبّ ِ الْعَالَمِین﴾ می گویند همین است، ﴿فَإِذَا هُمْ قِیَام﴾.

ص: 604


1- مومنون/سوره23، آیه101.
2- عبس/سوره80، آیه34.
3- صافات/سوره37، آیه19.
4- عبس/سوره80، آیه33.
5- مدثر/سوره74، آیه8.

آشکار شدن نامه اعمال فردی و عمومی در صحنه قیامت

آن وقت منتظر هستند که فرمان الهی برسد و فرمان الهی هم به این صورت است که ﴿وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبهَِّا﴾. (1) [8]آن وقت طبق دستور الهی که همه برای محاسبه حاضر شدند، نور خدا این سرزمین را روشن می کند، هم کتاب فردی و هم کتاب عمومی ارائه می شود؛ کتاب فردی همان است که هر کسی ببیند می گوید: ﴿مَا لِهَذَا الْکِتَابِ لَا یُغَادِرُ صَغِیرَةً وَ لَا کَبِیرَةً إِلَّا أَحْصَاهَا﴾؛ (2) [9]خیلی از چیزها یادم رفته؛ ولی همه این داخل نوشته است و همه را من می بینم. کتاب عمومی هم کتاب سیاسی اجتماعی است که انسان وظایف اجتماعی او در آن جا هست. فرمود: ﴿وَ وُضِعَ الْکِتَابُ وَ جِی ءَ بِالنَّبِیِّنَ وَ الشهَُّدَاء﴾، همه صف می بندند که شاهد اعمال هستند، قاضی خود ذات اقدس الهی است و کسی منصب قضا را به عهده ندارد؛ قضای آن روز فقط به عهده ذات اقدس الهی است (3) ، اما انبیا و صلحا و اینها شهدای محکمه هستند ﴿وَ قُضی َ بَیْنهَُم بِالْحَقّ ِ وَ هُمْ لَا یُظْلَمُون﴾. (4) [11]آن وقت «توفیه» اعمال هر کسی متن قرار می گیرد و دو گروه می شوند که کیفر و پاداش آنها مشخص است.

صالح یا طالح بودن، در محاسبه نهایی روز قیامت

در پایان سوره مبارکه «توبه» گذشت که قبل از اینکه آن جمع بندی نهایی شود، مردم پنج دسته می باشند: یک عدّه سابق و ملحق به سابق هستند، یک عدّه منافق هستند، یک عدّه جزء ابرار هستند، یک عدّه ﴿مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ الله﴾ (5) [12]هستند و یک عدّه هم ﴿خَلَطُواْ عَمَلًا صَالِحًا وَ ءَاخَرَ سَیًِّا﴾، (6) [13]هستند اینها در دنیا این پنج گروه هستند؛ ولی در پایان بالاخره بیش از دو گروه که نیست: یا صالح هستند یا طالح؛ بعد از جمع بندی و شهادت و شفاعت و مانند آن یک عدّه در بهشت هستند و یک عدّه هم در جهنّم می باشند؛ لذا از این جهت فرمود آن نتیجه نهایی بیش از دو گروه نیست؛ گرچه در بخش های پایانی سوره مبارکه «توبه» فرمودند، پنج گروه هستند و یک عدّه: ﴿مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ الله﴾ هستند؛ «إرجاء»؛ یعنی تأخیر، اینها تأخیر می افتند ﴿لِأَمْرِ الله﴾؛ بالاخره خدای سبحان درباره اینها در نظر نهایی فتوایی می دهد، وقتی فتوا داد: «إمّا الی الجنة» است، «إمّا الی النار»؛ پس بیش از دو گروه نخواهد؛ بود یک گروه شناور و سرگردانی که ما نداریم، این سرگردانی در برزخ و در ساهره قیامت است؛ ولی در پایان وقتی جمع بندی و داوری می شود «امّا الی الجنة» و «امّا الی النار» است.

ص: 605


1- زمر/سوره39، آیه69.
2- کهف/سوره18، آیه49.
3- آل عمران/سوره3، آیه25.
4- کهف/سوره18، آیه69.
5- توبه/سوره9، آیه106.
6- توبه/سوره9، آیه102.

پرسش: روایاتی که دارد «قسیم الجنة» امیر المؤمنین است آن وقت خود این ؟

پاسخ: قسیم، مأمور اجراست، وقتی ذات اقدس الهی قضا و حکم کرد یا مدبّران امر، یعنی فرشته ها این کار را می کند یا انسان کامل این کار را می کند. بخشی از فرشته ها که مسئول بهشت هستند، وقتی که بهشتی ها آمدند - همان طوری که این آیه 73 هست - می بینند که اینها هستند، می گویند: ﴿سَلَامٌ عَلَیْکُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوهَا خَالِدِین﴾؛ گروهی از فرشته ها که مسئول جهنّم هستند که ﴿عَلَیهَْا مَلَائکَةٌ غِلَاظٌ شِدَادٌ لَّا یَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ﴾ (1) [14]اینها هستند که مأموران جهنم می باشند و آنهایی که مأمور نزع روح بودند، «نازعات» (2) [15]بودند،«ناشطات» (3) [16] بودند، برای افراد مختلف فرق می کنند؛ برای یک عدّه که می خواهد روحشان را با شدّت قبض کنند، مثلاً «نازعات» هستند یا گروهی «ناشطات» می باشند، پس در قبض روح فرق می کند. در ورود به بهشت و جهنّم، مأموریت اجرا هم فرق می کند، برای انسان کامل مثل اهل بیت(علیهم السلام) هم همین است.

پرسش:؟پاسخ: در آن نشئه که می خواهند بمیرند، مرگ آنها به همین است که مدهوش می شوند؛ اما وقتی که نفخه دیگر آمد که ﴿فَإِذَا هُمْ یَنظُرُون﴾ (4) [17]بله، آن به بدن اولی منتقل می شوند و با بدن اولی در قیامت ظهور می کنند؛ اما آن بدنی که در نفخه صور اول است که «صعقه» هست و مدهوشی است، این طور نیست که روح از بدن برزخی آنها جدا شود؛ اما این قسمت بعدی که ﴿فَإِذَا هُم مِّنَ الْأَجْدَاثِ إِلیَ رَبِّهِمْ یَنسِلُون﴾ (5) [18]هست یا ﴿ثمُ َّ نُفِخَ فِیهِ أُخْرَی فَإِذَا هُمْ قِیَامٌ یَنظُرُون﴾ (6) [19]است، این از همان بدن اولی است که با همان بدن اولی محشور می شوند.

ص: 606


1- تحریم/سوره66، آیه6.
2- نازعات/سوره79، آیه1.
3- نازعات/سوره79، آیه2.
4- صافات/سوره37، آیه19.
5- یس/سوره36، آیه51.
6- زمر/سوره39، آیه68.

پرسش: مرگ موجودات مجرد مثل ملک الموت اینها به چه نحوی است؟

پاسخ: مثل حیات آنها است؛ مرگ «کلّ شیء»، مثل حیات «کلّ شیء» است؛ اینها درجاتی دارند و ظهور و خفایی دارند و فنا و بقایی دارند، حیات آنها اگر برای ما مشخص شد، مرگ آنها هم برای ما مشخص می شود؛ ولی موت «کلّ شیء» به حسب حیات اوست.

پرسش: درباره مطلبی که پیرامون آیه سوره «حدید» فرمودید درست است که منافقین نور را درک می کنند لکن ظاهر آیه این را نمی گوید، ظاهر آیه می گوید که آنها با هم صحبت می کنند؟

پاسخ: صحبت کردن غیر از دیدن است؛ الآن مثلاً کوری که در گوشه کوی و برزن هست می فهمد و می شنود که این آقایان دارند می روند، او از آن آقایان کمک می خواهد و می گوید بیایید دست مرا بگیرید و ببرید؛ او حرف های آنها را می شنود، حرف های آنها را می فهمد، می بیند که آنها چشم دارند، نور دارند و می توانند حرکت کنند، همه اینها را می بیند؛ اما خودش بخواهد ببیند و برود نمی تواند؛ این برای او عذاب است، می فهمد که دیگران می بینند و او نمی بیند.

بیان شیخ طوسی در مورد کلمه «سوق»

در مسئله «سوق»، مرحوم شیخ طوسی در تبیان این بیان لطیف را دارد؛ «ساق، سوق، سیاق» اینها هم خانواده هستند و یک جامع مشترکی دارند، (1) به وسیله «ساق» بدن است که انسان در جریان می افتد و کارها را راه اندازی می کند، به وسیله «سوق» و بازار است که تجارت رواج دارد. «سوق» همان کاری را در بازار می کند که «ساق» در بدن می کند، این واژه «ساق» در بدن و «سوق» در مرکز تجاری، یک جامع مشترکی دارند. «سیق» هم که فعل مجهول است از همین باب است، جریان ها به وسیله همین امور حرکت می کنند؛ این جا نه «ساق» است و نه «سوق»! ولی چون این جریان هست و رفت و آمد هست و بردن هست، «سوق» و «سیاق» و مانند آن یاد شده است. ابرها هم همین طور است، فرمود: در قیامت هم ﴿وَ نَسُوقُ الْمُجْرِمِینَ إِلیَ جَهَنَّمَ وِرْدًا﴾ (2) [21]در آسمان هم ابرها را به سرزمین تشنه که - إن شاءالله - به برکت ولیّ عصر به این سرزمین هم ببارد، فرمود: ﴿نَسُوقُ الْمَاءَ إِلیَ الْأَرْضِ الْجُرُزِ﴾ (3) [22]این «سوق» است. «سیاق» است، «ساق» است و مانند آن. فرمود ﴿وَ سِیقَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِلَی جَهَنَّمَ زُمَراً﴾.

ص: 607


1-
2- مریم/سوره19، آیه86.
3- سجده/سوره32، آیه27.

محشور شدن انسان ها با ائمه دنیوی خود در قیامت

در بخش های دیگر فرمود همین ها که جزء ائمه کفر بودند، اینها کسانی هستند که در قیامت هم رهبری اینها را به طرف جهنّم به عهده دارند که ﴿یَقْدُمُ قَوْمَهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ وَ بِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُود﴾؛ (1) [23]پیشاپیش اینها فرعون است که بعد تبعه فرعون هم به دنبال او راه می افتند، ﴿یَقْدُمُ قَوْمَهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ وَ بِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُود﴾ این ائمه کفر هستند. در بهشت هم انبیا و اولیا پیشاپیش هستند و مؤمنین به دنبال آنها هستند؛ منتها درجاتشان فرق می کند و خیلی هم فرق می کند. ﴿وَ سِیقَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِلَی جَهَنَّمَ زُمَراً حَتیَّ إِذَا جَاءُوهَا فُتِحَتْ أَبْوَابُهَا﴾ قبل از ﴿فُتِحَتْ﴾ «واو» ندارد، چون جواب آن ﴿إِذَا﴾ است؛ اگر آمدند درها باز می شود، البته بعد درها بسته می شود.

سرّ بسته بودن درب جهنم و باز بودن درب بهشت

تفاوت اساسی بهشت و جهنم این است که بعد از اینکه اینها مستقر می شوند درب جهنّم همیشه بسته است و درب بهشت همیشه باز است. درب جهنم بسته است، برای اینکه بسته بودن جهنم ﴿فیِ عَمَدٍ مُّمَدَّدَةِ﴾؛ (2) [24]چون این طِباق است؛ درب ها سابق که آهنی نبود، پشت بند می گذاشتند و برای اینکه محکم باشد، دو نوع پشت بند می گذاشتند؛ الآن هم همین طور است؛ الآن هم که درب ها آهنی شد، دو نوع پشت بند می گذارند: یک پشت بند افقی می گذارند که پنج، شش سانتی متر بیشتر نیست که این لنگه را به آن لنگه وصل می کند و یک پشت بند عمودی می گذارند از بالا تا پایین که محکم تر باشد و به هیچ وجه نشود که این درب را باز کرد. این پشت بند عمودی که از بالا تا پایین کلّ این دو لنگه درب را می بندد، این را می گویند «عَمَدِ مُمَدَّد» و ممتد که افقی نیست، عمودی و طولانی است؛ درب جهنم این طور است! ﴿فیِ عَمَدٍ﴾؛ یعنی پشت بند دارد و ﴿مُّمَدَّدَةِ﴾ است، یک لنگه را به لنگه دیگر با چند سانتی متر ببندند نیست، از بالا تا پایین به طور عمودی بسته است. این نه برای آن است که فرار نکنند، اصلاً نمی توانند فرار کنند، اینها ﴿مُقَرَّنِینَ فِی الأَصْفَادِ﴾ (3) [25] هستند! این طور نیست که در جهنم آزاد باشند، اینها بسته می سوزند! اینها که دیگران را با ربا، با رشوه، با داعشی و مانند آن بند کشیدند، اینها در جهنم بسته می سوزند نه باز! ﴿مُقَرَّنینَ فِی الْأَصْفاد﴾؛ در زنجیرها بسته می سوزند، چنین جایی است! او که نمی تواند فرار کند! اما بسته بودن درب یک عذاب دیگری است! در جریان بهشت، مگر هیچ بهشتی حاضر است از بهشت بیاید بیرون؟ نه، اما ﴿مُفَتَّحَةً لَهُمُ الْأَبْواب﴾ (4) [26] باز بودن درب، یک آزادی روی نعمت های دیگر است. درب بهشت باز است که نه بیگانه می تواند وارد شود و نه آشنا حاضر است خارج شود؛ اما باز بودن درب، یک حرمت دیگری است، یک آزادی و نعمت دیگری است. گاهی می بینید انسان دَر می زند، این دَر زدن برای این نیست که این دَرب بسته است، برای احترام صاحبخانه است. اینکه گفت:

ص: 608


1- هود/سوره11، آیه98.
2- همزه/سوره104، آیه9.
3- ابراهیم/سوره14، آیه49.
4- ص/سوره38، آیه50.

دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند (1)

آن گفت چرا در زدند: درِ میخانه نبود بسته ولی حرمت مِی واجب آمد که ملائک در میخانه زدند (2)

این در زدن ها گاهی برای احترام است، باز بودن درب برای آزادی و احترام است؛ از آن طرف تمام این درب بسته و از این طرف تمام این درب باز است.

انسان محوری، منشأ انحراف مکتب اومانیسم

فرمود: ﴿فُتِحَتْ أَبْوَابُهَا وَ قَالَ لَهُمْ خَزَنَتهَُا أَ لَمْ یَأْتِکُمْ رُسُلمِنْکُم﴾ که ﴿یَتْلُونَ عَلَیْکُمْ آیَاتِ رَبِّکُمْ وَ یُنذِرُونَکُمْ لِقَاءَ یَوْمِکُمْ هَذَا﴾؛ آیات الهی را برای شما بخوانند، بگویند جهان هرج و مرج نیست و بعد از مرگ حق است، حسابی هست، و کتابی هست، ﴿قَالُواْ بَلی ﴾ آمدند، ما پای منبر فلان واعظ نشستیم، در فلان حسینیه باخبر شدیم، در فلان مسجد با خبر شدیم؛ منظور این نیست که شخص موسای کلیم یا عیسای مسیح(سلام الله علیهما) یا شخص حضرت(سلام الله علیه) آمدند، بلکه شاگردان آنها، علما و مبلغان آنها که آمدند، همان ﴿لِیُنذِرُواْ قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُواْ إِلَیهِْم﴾ (3) [29]که آیه «نفر» است همین معنا را می رساند، البته گاهی هم افراد به حضور پیامبران خود می رسیدند؛ اما محور اصلی همین علما و مبلغین هستند. ﴿قَالُواْ بَلیَ وَ لَکِنْ حَقَّتْ کلَِمَةُ الْعَذَابِ عَلیَ الْکَافِرِین﴾؛ ما چون گرفتار کفر بودیم باید این عذاب الهی را بچشیم. ذات اقدس الهی می گوید این کفر از یک طرف و این جایگزینی انسان به جای جای نشینی او از طرف دیگر؛ این اومانیسم الآن به همین درد مبتلاست! انسان جانشین خداست؛ یعنی «خلیفة الله» است، نه جایگزین او! نه اینکه او را رها کند و حرف خودش را بزند. این ﴿أَ فَرَءَیْتَ مَنِ اتخََّذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ﴾ (4) [30]که الآن دامن گیر اومانیسم است و این مکتب را آلوده کرد، برای این است که اینها بفهمند به جای اینکه بگویند، جانشین خدا و «خلیفة الله« هستند، و باید از طرف خدا حرف بزنند، جایگزین خدا می شوند، این ﴿أَ فَرَءَیْتَ مَنِ اتخََّذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ﴾؛ قرآن می فرماید درست است که اینها کافر هستند؛ ولی منشأ کفر اینها استکبار اینهاست. تعبیر قرآن با تفاوت این است که ﴿قَالُواْ بَلیَ وَ لَکِنْ حَقَّتْ کلَِمَةُ الْعَذَابِ عَلیَ الْکَافِرِین﴾، آن گاه حالا فرشته یا هر کسی است ﴿قِیلَ ادْخُلُواْ أَبْوَابَ جَهَنَّمَ خَالِدِینَ فِیهَا فَبِئْسَ مَثْوَی الْمُتَکَبرِِّین﴾، چون متکبّر بودید کفر ورزیدید، شما چرا به آن ریشه اصلی خود نمی رسید؟! شما خواستید به میل خودتان عمل کنید؛ این به میل خود عمل کردن و این تکبّر داشتن شما را به کفر رسانده، اگر یک قدم جلوتر می رفتید، می فهمیدید منشأ کفر شما همین خودخواهی شماست. الآن این مکتب اومانیسم، به جای اینکه واقعاً بفهمد انسان جانشین خداست، باید از طرف خدا پیام دریافت کند، از طرف خدا دستور بگیرد، نه جای خدا، حرف خودش را بزند که الآن خطر اومانیسم همین است. این برای کفار و متکبرین بود که؛ در قبال آن متواضعین است. ﴿وَ سِیقَ﴾، این «سیق»؛ یعنی بدرقه می شوند و آن «سیق» قبلی؛ یعنی از پشت سر هِی می شوند؛ ﴿وَ سِیقَ الَّذِینَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَی الْجَنَّةِ زُمَراً﴾ این جا هم بالاخره ائمه(علیهم السلام) و اولیا پیشاپیش اینها هستند که در خدمت اینها وارد بهشت می شوند.

ص: 609


1-
2-
3- توبه/سوره9، آیه122.
4- جاثیه/سوره45، آیه23.

بررسی نکته ادبی در آیهٴ ﴿وَ فُتِحَتْ أَبْوَابُهَا﴾

﴿حَتَّی إِذَا جَاؤُوهَا وَ فُتِحَتْ أَبْوَابُهَا﴾، ﴿فُتِحَتْ﴾ در این جا با «واو» آمده؛ بنابراین این ﴿إِذَا﴾ جواب ندارد. برخی ها گفتند حذف این جواب برای آن است که بگویند عظمت و جلال و شکوه او به قدری است که گفتنی نیست؛ لذا جواب ذکر نشده است و فرمایش برخی ها که مرحوم شیخ طوسی در تبیان فرمایشات آنها را هم نقل می کند، این است که برابر قاعده ادبی بر کلمه «هشت»، «واو»ی می آورند، چون درب های بهشت هشت درب هستند، این «واو»، «واو» «ثمانیه» است؛ حالا یا رقم هشت ذکر می شود و روی رقم هشت «واو» می آورند یا رقم هشتی که «مطوی» و «مقدّر» است به لحاظ آن واو می آورند. آن جا که وقتی به رقم هشت رسید «واو» می آورند، (1) چه در سوره مبارکه «توبه» و چه در سوره مبارکه «تحریم» مشابه این گذشت. این را در مغنی ملاحظه بفرمایید که می گویند «واو ثمانیه»، حالا ببینیم ریشه آن این است یا چیز دیگری است؟ در سوره مبارکه «توبه»، آیه 112 این طور گذشت: ﴿التَّائِبُونَ﴾، یک؛ ﴿الْعابِدُونَ﴾، دو؛ ﴿الْحامِدُونَ﴾، سه؛ ﴿السَّائِحُونَ﴾، چهار؛ ﴿الرَّاکِعُونَ﴾، پنج؛ ﴿السَّاجِدُونَ﴾، شش؛ ﴿الْآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ﴾، هفت؛ ﴿وَ النَّاهُونَ عَنِ المُنکَرِ﴾، هشت که هیچ کدام از آن هفت مورد «واو» ندارد؛ اما به این هشتمی که رسید «واو» پیدا کرد. ﴿التَّائِبُونَ الْعابِدُونَ الْحامِدُونَ السَّائِحُونَ الرَّاکِعُونَ السَّاجِدُونَ الْآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّاهُونَ﴾ که این را «واو ثمانیه» می گویند. می گویند عادت عرب این بود که وقتی می خواستند بشمارند به هفت که می رسیدند، بعد از هفت به هشتمی که می رسیدند «واو» ذکر می کردند، آیا درست است این یا نه؟ به عهده مدعیان! این جا تا حدودی حرف های اینها را تأیید می کند ﴿وَ النَّاهُونَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ الْحافِظُونَ لِحُدُودِ اللَّهِ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنین﴾. مشابه و تأیید دیگر این، در سوره مبارکه «تحریم» هست؛ در سوره مبارکه «تحریم» آن جا هم بر هشت «واو» آمده است که وقتی خصوصیت های زن ها را که می شمارند، آیه پنج سوره مبارکه «تحریم» این است: ﴿عَسَی رَبُّهُ إِنْ طَلَّقَکُنَّ أَنْ یُبْدِلَهُ أَزْواجاً خَیْراً مِنْکُنَّ مُسْلِماتٍ مُؤْمِناتٍ قانِتاتٍ تائِباتٍ عابِداتٍ سائِحاتٍ ثَیِّباتٍ وَ أَبْکارا﴾ آن هفت مورد بود، این یکی می شود هشتمی، آیا از این باب است که ما «واو ثمانی» داریم که مغنی و امثال مغنی براساس آن بیان نمودند؟ یا نظیر تعبیرات ادبی است که الآن در غیر فارسی زبان ها، دیگر زبان ها هم همین را دارند که وقتی چند کلمه را عطف می کنند، همه را با یک ویرگول می نویسند و آخر آن را «واو» می گذارند؛ آیا این در عربی سابقه داشت یا نداشت؟ ما از کجا بگوییم که این «واو»، «واو ثمانیه» است؟ اگر یک ادبیات رایجی که قبلاً شاید در فارسی زبان ها بود، الآن که رایج است و در جای دیگر هم که رواج داشت، اگر چیزی را بخواهند بشمارند ده مورد است، به آن دهمی که رسید «واو» می گذارند؛ چه هشت مورد باشد، چه کمتر باشد و چه بیشتر باشد این همه را با یک ویرگول ذکر می کنند، آخری را با «واو» ذکر می کنند. این جا که «مسلمات» یک، «مؤمنات» دو، «قانتات» سه، «تائبات» چهار، «عابدات» پنج، «سائحات» شش، «ثیّبات» هفت، «ابکار» هشت که به هشتمی رسد «واو» دارد، آیا از این باب است که در ادبیات فارسی فعلاً این طور است و جای دیگر هم همین طور بود یا نه، مخصوص عدد هشت است که این خصوصیت را دارد. در جریان سوره مبارکه «کهف» آن جا هم شاهدی برای «واو ثمانیه» هست؛ در آیهٴ 22 سورهٴ مبارکه «کهف» وقتی که به رقم هشت رسید فرمود: ﴿سَیَقُولُونَ ثَلاثَةٌ رابِعُهُمْ کَلْبُهُمْ وَ یَقُولُونَ خَمْسَةٌ سادِسُهُمْ کَلْبُهُمْ رَجْماً بِالْغَیْبِ وَ یَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَ ثامِنُهُمْ کَلْبُهُمْ﴾ که این آن مطلبی را که مرحوم شیخ طوسی در تبیان از برخی از قواعد ادب عرب ذکر می کند تأیید می کند که اینها وقتی به هفت رسیدند، بعد از کلمه هفت «واو» ذکر می کنند این جا از «یک» شروع نشده، این جا از «سه» شروع شده است: ﴿ثَلاثَةٌ رابِعُهُمْ کَلْبُهُمْ﴾، نفرمود «و رابِعُهُمْ کَلْبُهُمْ»، ﴿خَمْسَةٌ سادِسُهُمْ کَلْبُهُمْ﴾، نفرمود «و سادِسُهُمْ کَلْبُهُمْ»؛ اما وقتی به هفت رسید فرمود: ﴿سَبْعَةٌ وَ ثامِنُهُمْ﴾ ملاحظه می فرمایید که ﴿ثَلاثَةٌ رابِعُهُمْ﴾ کذا، ﴿خَمْسَةٌ سادِسُهُمْ﴾ کذا، ﴿سَبْعَةٌ وَ ثامِنُهُمْ﴾ کذا؛ این است که گفتند در واژه «ثمانیه» خصیصه ای است که «واو» پیدا می شود. به هر حال حذف «واو» یا برای آن است که جواب خیلی مهم است و به زبان نمی آید که در بهشت چه خبر است ﴿مَا لَا عَیْنٌ رَأَتْ وَ لَا أُذُنٌ سَمِعَتْ وَ لَا خَطَرَ بِقَلْبِ بَشَر﴾ (2) [32]که برای آن جهت «واو» حذف شد یا، واژه «ثمانیه» خصیصه ای دارد؟ آن گاه باید توسعه داد که این واژه «ثمانیه» اعم از مذکور و مقدّر و مطوی است؛ اگر در سورهٴ «کهف» آمده، «ثمانیه» آمده؛ اگر در سورهٴ «توبه» آمده، «ثمانیه» هست؛ اگر در سوره «تحریم» هست، «ثمانیه» هست؛ اما این جا کلمه «ثمانیه» نیامده؛ ولی چون درب های بهشت «ثمانیه» است؛ این جا که دارد ﴿فُتِحَتْ أَبْوَابُهَا﴾، این «ابواب» چون هشت مورد است؛ لذا با «واو» یاد شده است.

ص: 610


1-
2- عدة الداعی، ابن الفهدالحلی، ص109.

خلیفة الهی، علّت میراثی بودن بهشت برای بهشتیان

فرمود: ﴿وَ فُتِحَتْ أَبْوَابُهَا وَ قَالَ لَهُمْ خَزَنَتُهَا سَلاَمٌ عَلَیْکُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوهَا خَالِدِینَ﴾؛ اینها وقتی می خواهند وارد بهشت شوند، نمی گویند ما عملی کردیم که به این جا رسیدیم، آنها هم می گویند که ﴿حَقَّتْ کَلِمَةُ الْعَذَابِ عَلَی الْکَافِرِینَ﴾؛ فرشته ها هم می گویند: گذشته از اینکه شما کافر بودید، متکبّر هم بودید و منشأ کفر شما هم همان غرور و خودخواهی شماست؛ اما اینها نمی گویند، ما خودمان زحمت کشیدیم و به این جا رسیدیم، می فهمند: «مَا بِنَا مِن نِعمَةٍ فَمِنَ الله»، (1) ﴿ما بِکُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾ (2) و مانند آن، می گویند: ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی صَدَقَنَا وَعْدَهُ﴾ خدا به ما وعده داد و به وعده خود عمل کرد، ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی صَدَقَنَا وَعْدَهُ وَ أَوْرَثَنَا الْأَرْضَ﴾؛ ما کسب نکردیم، ارث بردیم! بهشت کسبی نیست، بلکه ﴿یَرِثُونَ الْفِرْدَوْس﴾ (3) [35]است؛ نمی گویند ما عمل داشتیم، کسب کردیم و به بهشت آمدیم ﴿أَوْرَثَنَا الْأَرْضَ﴾. ارث دو خصیصه دارد: اولاً کسبی نیست، دوم این است که در کسب مال به جای مال می نشیند، در تمام تجارت ها همین طور است! یا مال به جای کالا می نشیند یا مال به جای خدمات می نشیند؛ اگر کسی عقد بیع کرد، مال به جای مال می نشیند؛ اگر عقد اجاره کرد، مال به جای کار می نشیند؛ اگر خدمات ارائه می کند، مال می گیرد بالاخره؛ امّا در ارث، نه مال به جای مال می نشیند و نه مال به جای کار می نشیند، بلکه مالک به جای مالک می نشیند، مال سرجای خود محفوظ است. پسر که از پدر ارث می برد، این طور نیست که بین پدر و پسر یک تجارت مالی یا خدماتی رخ داده باشد که مالی در قبال مال قرار گرفته باشد؛ قانون ارث این است که مالک به جای مالک می نشیند، نه مال به جای مال. اگر کسی «خلیفة الله» شد، مالک بهشت می شود؛ لذا تعبیر به «لام» هم دارد «و لهم کذا لهم کذا». ﴿وَ أَوْرَثَنَا الْأَرْضَ نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَیْثُ نَشاءُ﴾ ما آزاد هستیم، و هرجا که بخواهیم می رویم. در این روایاتی که ذیل آیه ﴿جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْض﴾ (4) [36]آمده است، آن جا ملاحظه بفرمایید، دارد که تمام مردم دنیا اگر مهمان یک بهشتی شوند، او جا دارد؛ یعنی الآن به یک بهشتی بگویند، این هفت میلیارد، مهمان شما! یک چنین عالَمی است! برای مجموع نه، برای کلّ واحد! این ﴿عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْض﴾، برای مجموع و جمیع نیست، برای کلّ واحد است که بهشتی را که به آدم می دهند این طور است، به مساحت آسمان و زمین است. الآن اگر هفت میلیارد بخواهند در این مساحت، جای بگیرند، می توانند. فرمود مساحت بهشتی که به هر بهشتی می دهند، این چنین است؛ حالا آن روز انسان می فهمد که چقدر سرمایه را باخت! چرا اگر کسی خواب ببیند که پای او - معاذ الله - در مدفوع افتاده یا دست او به نجاست رسیده مال به دست او می آید؟ تعبیر آن این است. اگر کسی خواب ببیند پا یا دست او در مدفوع افتاده پول به دست او می آید، باطن آن این است، آن بهشت ﴿عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْض﴾ است. اینکه تعبیر قرآن این است که اگر کسی عاقل باشد می فهمد که به دنبال چه حرکت کند، همین است! بنابراین سخن از کسب نیست؛ اینها می فهمند که اگر یک وقت هم در دنیا اشتباه می کردند و می گفتند که ما خودمان سی، چهل سال زحمت کشیدیم و عالِم شدیم یا کار کردیم؛ مثلاً اسلامی حرف زدند و قارونی فکر کردند، بعد در جریان برزخ خیلی از مسائل برای آنها حل می شود، آن وقت دیگر زبان آنها باز است و می گویند خدا را شکر که به وعده خود عمل کرد و این بهشت را به ما ارث داد؛ کسبِ ما نیست، ما ارث بردیم؛ لذا چون جانشین او هستیم نه جایگزین او، از طرف او داریم کار انجام می دهیم. کاری که برخلاف رضای او باشد در بهشت اصلاً نیست؛ این «لا»، «لا»ی نفی جنس است، ﴿لا لَغْوٌ فیها وَ لا تَأْثیمٌ﴾، (5) [37]﴿وَ أَوْرَثَنَا الْأَرْضَ نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَیْثُ نَشاءُ﴾؛ امّا تعبیر قرآن این است، ﴿فَنِعْمَ أَجْرُ الْعامِلین﴾؛ تشویق می کند که شما عمل کنید، ما به شما ارث می دهیم.

ص: 611


1- قرب الاسناد، أبی العباس عبدالله بن جعفر الحمیری، ص394.
2- نحل/سوره16، آیه53.
3- مومنون/سوره23، آیه11.
4- آل عمران/سوره3، آیه133.
5- طور/سوره52، آیه23.

!!!!!!!

[1]اسراء/سوره17، آیه72.

[2]حدید/سوره57، آیه13.

[3]مومنون/سوره23، آیه101.

[4]عبس/سوره80، آیه34.

[5]صافات/سوره37، آیه19.

[6]عبس/سوره80، آیه33.

[7]مدثر/سوره74، آیه8.

[8]زمر/سوره39، آیه69.

[9]کهف/سوره18، آیه49.

[10]آل عمران/سوره3، آیه25.

[11]کهف/سوره18، آیه69.

[12]توبه/سوره9، آیه106.

[13]توبه/سوره9، آیه102.

[14]تحریم/سوره66، آیه6.

[15]نازعات/سوره79، آیه1.

[16]نازعات/سوره79، آیه2.

[17]صافات/سوره37، آیه19.

[18]یس/سوره36، آیه51.

[19]زمر/سوره39، آیه68.

[20]التبیان، ج9، ص 48.

[21]مریم/سوره19، آیه86.

[22]سجده/سوره32، آیه27.

[23]هود/سوره11، آیه98.

[24]همزه/سوره104، آیه9.

[25]ابراهیم/سوره14، آیه49.

[26]ص/سوره38، آیه50.

[27]دیوان حافظ، غزل شماره184.

[28]منسوب به شهریار.

[29]توبه/سوره9، آیه122.

[30]جاثیه/سوره45، آیه23.

[31]التبیان، ج9، ص 49 و 50.

[32]عدة الداعی، ابن الفهدالحلی، ص109.

[33]قرب الاسناد، أبی العباس عبدالله بن جعفر الحمیری، ص394.

ص: 612

[34]نحل/سوره16، آیه53.

[35]مومنون/سوره23، آیه11.

[36]آل عمران/سوره3، آیه133.

[37]طور/سوره52، آیه23.

!!!!!!!

تفسیر آیات 73 تا 75 سوره زمر 93/10/27

موضوع:تفسیر آیات 73 تا 75 سوره زمر

﴿وَ سِیقَ الَّذِینَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَی الْجَنَّةِ زُمَراً حَتَّی إِذَا جَاؤُوهَا وَ فُتِحَتْ أَبْوَابُهَا وَ قَالَ لَهُمْ خَزَنَتُهَا سَلاَمٌ عَلَیْکُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوهَا خَالِدِینَ (73) وَ قَالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی صَدَقَنَا وَعدَه وَ أَوْرَثَنَا الأرْضَ نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَیْثُ نَشَاءُ فَنِعْمَ أَجْرُ الْعَامِلِینَ (7٤) وَ تَرَی الْمَلاَئِکَةَ حَافِّینَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ قُضِیَ بَیْنَهُم بِالْحَقِّ وَ قِیلَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ (75)﴾

سوره مبارکه «زمر» که در مکّه نازل شد - که این قسمت از بحث هم بخش پایانی این سوره است - اول از مبدأ شروع کرده و در اثنای سوره مسئله وحی و نبوت تبیین گردید و در پایان بحث هم مبسوطاً مسئله معاد را بیان فرمود.

تقنین و اجرا، دو مرحله از امور تکوینی خداوند

کار خدا را بررسی می کنید دو قسم است: یک سلسله کارهایی است که تکوینی است و به عهده خود خداست و یک قسم هم مربوط به جامعه انسانیت است. امور تکوینی دو مرحله دارد: یک مرحله که تقنین است و یک مرحله اجراست؛ خدای سبحان سنّتی و قانونی دارد، یک؛ بعد آن قانون را اجرا می کند، دو؛ البته مدبّرات امر و فرشتگان الهی مأمور اجرای این کار می باشند؛ آنها چون معصوم هستند، دیگر دستگاه قضا و داوری ندارند، پس در دو مرحله است؛ یعنی تقنین و اجراست.

ص: 613

قضا برای این است که اگر بین قانون و بین اجرا اختلافی رخ داد محکمه قضا داور باشد؛ ولی وقتی حوزه تقنین و اجرا معصوم بود ﴿لا یَعْصُونَ اللَّه﴾ (1) [1]بود، دیگر قضایی در کار نیست. بنابراین برای آنها قضایی در کار نیست که مثلاً بهشت و جهنمی باشد، داوری باشد، عصیان و مانند آن باشد؛ اگر قضایی هم هست، به این صورت بیان شدهٴ برای انسان نیست. پس کارهای تکوینی خدای سبحان دو مرحله است: یک سنت تکوینی دارد به نام قوانین الهی که آن قوانین الهی را «مدبّرات امر»، (2) «نازعات» (3) یا امثال آنها که اسامی و اوصاف فرشته هاست اجرا می کنند. اینها هم همان طوری که درباره فرشتگانِ دوزخ آمده است که ﴿لاَ یَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ وَ یَفْعَلُونَ مَا یُؤْمَرُونَ﴾، فرشتگان بهشت و فرشتگان دیگر هم این طور می باشند؛ البته «ملائکة الأرض» و مراحل نازله حکم خاص خودشان را دارند؛ این برای کارهای الهی است که ظاهراً دارای دو مرحله است؛ یعنی دارای مرحله تقنین و مرحله اجراست.

علّت وجود مرحله قضا در جامعه انسانیت

اما کارهایی که مربوط به جامعه انسانیت است و عصیان در آن راه دارد، این سه مرحله دارد: ذات اقدس الهی به وسیله انبیا قوانین خودش را به بشر القا می کند، این مرحله تقنین است؛ بشر باید این قوانین را اجرا کند، این مرحله اجرا و تنفیذ است؛ آن گاه داور بین اجرا و تقنین، خود خدای سبحان است؛ این داوری و قضا حتماً لازم است، برای اینکه اگر انسان ها معصوم بودند و برابر قانون الهی عمل می کردند و نظیر فرشته ها هیچ تخلّفی در میان آنها نبود، نیازی به محکمه قضا نبود، امّا وقتی بشر برابر قانون الهی گاهی عمل می کند و گاهی عمل نمی کند، داوری لازم است.

ص: 614


1- تحریم/سوره66، آیه6.
2- نازعات/سوره79، آیه5.
3- نازعات/سوره79، آیه1.

معنای قضای مقطعی و نهایی خدای سبحان

مطلب بعدی این است که این داوری دو قسم است: یکی داوری محدود است و دیگری داوری مطلق است؛ داوری محدود در دنیاست، ذات اقدس الهی ﴿سَرِیعُ الْحِسَابِ﴾ (1) [4]است و حساب بعضی ها را زود می رسد و اگر کسی تخلّفی کرده است او را تنبیه می کند یا اگر کسی کار خوبی کرد فوراً او را به پاداش خوبش می رساند و مانند آن؛ این قضای محدودی است که در دنیا صورت می پذیرد، چه اینکه بین انبیا و امم خطاکار این طور شد؛ وقتی که پیامبری به حجّت بالغه مردم را هدایت کرد و آنها نپذیرفتند، عذابی می آید به عنوان ﴿قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْط﴾، (2) [5]این ﴿قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْط﴾ در بخش پایانی جریان بعضی از انبیا(علیهم السلام) آمده که فلان پیامبر مدتی مردم را دعوت کرده است، اتمام حجت کرده است، صبر و تحمّل به نصاب رسید، مردم اطاعت نکردند، با طوفان یا با ﴿سَخَّرَها عَلَیْهِمْ سَبْعَ لَیالٍ وَ ثَمانِیَةَ أَیَّام﴾ (3) [6]یا ﴿فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الْأَرْضَ﴾ (4) [7]یا ﴿فَنَبَذْناهُمْ فِی الْیَم﴾ (5) [8]با این صحنه به این تبهکاری تبهکاران خاتمه می دهد؛ این قضا و داوریِ حق، بین انبیا و بین اُمم است.

پرسش: این ﴿وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْض بِنُورِ رَبِّهَا﴾ (6) [9]همان زمین خودمان است؟

پاسخ: نه، برای اینکه زمین عوض شد، برای اینکه برابر سوره مبارکه «ابراهیم» فرمود: ﴿یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماوات﴾ (7) [10]و در همین سوره مبارکه «زمر» آیه67 هم فرمود: ﴿وَ الْأَرْضُ جَمیعاً قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ السَّماواتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمینِه﴾؛ بساط زمین برچیده می شود، بساط آسمان ها جمع می شود، آن وقت زمین و آسمان دیگری است، آن زمین ﴿وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْض بِنُورِ رَبِّهَا﴾ است.

ص: 615


1- بقره/سوره2، آیه202.
2- یونس/سوره10، آیه54.
3- حاقه/سوره69، آیه7.
4- قصص/سوره28، آیه81.
5- قصص/سوره28، آیه40.
6- زمر/سوره39، آیه69.
7- ابراهیم/سوره14، آیه48.

پرسش: از این آیات استفاده می شود که بر آخرت اطلاق می شود؟

پاسخ: بله، این هم جریان آخرت است! برای اینکه در آیه 67 فرمود: ﴿وَ الْأَرْضُ جَمیعاً قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ﴾؛ یعنی طلیعه قیامت، ﴿وَ السَّماواتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمینِه﴾؛ حالا که چنین شد ﴿وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْض﴾، (1) [11]بعد ﴿وَ أَشْرَقَتِ﴾، (2) [12]پس این بعد از نفخ صور است. بنابراین این قضای اول که بین امم و بین انبیا است، این شواهد فراوانی دارد؛ گاهی بین خود اشخاص این قضای الهی اتفاق می افتد که اگر زیدی به عمرو ستم کرد، ممکن است بعد از مدتی ذات اقدس الهی که داور مطلق است، بین اینها قضا و داوری کند و کیفر آن ظالم را به او برساند، اینها محدود است و مقطعی است؛ امّا آن قضای نهایی در قیامت است که «یَوْمَ الْقَضَاء» (3) [13]و ﴿یَوْمِ الدِّین﴾ (4) [14]است؛ یعنی «یَوْمَ الْجَزَاء» (5) [15]است؛ این جزا دادن بعد از قضا و داوری است که ﴿مالِکِ یَوْمِ الدِّین﴾ است؛ قیامت روز «دین» است، دین یعنی جزا و کیفر، زیرا تمام اعمال در آن روز جزای خود را می بینند. جزا فرع محکمه است؛ یعنی اگر تقنین بود و اگر اجرا بود و اگر تطبیق اجرا و قانون با یکدیگر بود و قضا و داوری صورت گرفت، آن گاه مسئله کیفر و پاداش مطرح است. بنابراین جزا این طور نیست که مستقیماً بر تقنین و اجرا مترتب باشد؛ بین اینها و بین جزا، مسئله محکمه و قضا و داوری مطرح است که چه کسی باید پاداش بگیرد، چه کسی باید کیفر ببیند و مانند آن که آن جزای عمل می شود. در این بخش فرمود ما قوانین را به وسیله انبیا گفتیم و انبیا هم ابلاغ کردند، این مسئله تقنین؛ آنها اجرا نکردند، به دلیل اینکه مسئولین جهنم به این دوزخیان می گو یند که ﴿أَ لَمْ یَأْتِکُمْ رُسُلٌ مِنْکُمْ یَتْلُونَ عَلَیْکُمْ آیاتِ رَبِّکُمْ﴾؛ (6) [16]یعنی این دوزخیان که می خواهند وارد دوزخ شوند، فرشتگان مسئول دوزخ می گویند مگر قانون به دست شما نرسید؟! مگر انبیای الهی و فرستادگان حق این قانون را ابلاغ نکردند؟! مگر مبلّغان علما روحانیان به شما نگفتند؟! می گویند: ﴿قالُوا بَلی﴾، پس معلوم می شود که تقنین و ابلاغی هست و آنها چون در اجرا کوتاهی کردند، سخن از محکمه هست و بعد از محکمه هم، کیفر یا پاداش است.

ص: 616


1- زمر/سوره39، آیه68.
2- زمر/سوره39، آیه69.
3- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج2، ص575، ط اسلامی.
4- فاتحه/سوره1، آیه4.
5- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج2، ص575، ط اسلامی.
6- زمر/سوره39، آیه71.

تبیین معنای رُسل در آیه ﴿أَ لَمْ یَأْتِکُمْ رُسُلٌ مِنْکُمْ﴾

اینکه فرمود: ﴿أَ لَمْ یَأْتِکُمْ رُسُلٌ مِنْکُمْ﴾ در همان بحث آیه 71 ملاحظه فرمودید که منظور اعمّ از تسبیب و مباشرت است؛ یعنی این چنین نیست که انبیا مستقیماً با مردم تماس بگیرند. هیچ وقت نبود پیغمبر هر عصری با تک تک مردم بتواند تماس بگیرد؛ حتی آن وقتی که جمعیت کم بود یا امام هر عصری با تک تک مردم تماس بگیرد، بلکه منظور از آیه علما و مبلّغان و شاگردان آنها هستند؛ گاهی خود افراد به حضور انبیا و ائمه(علیهم السلام) می رسیدند، امّا بخش مهم این بود که علما و شاگردانشان در همین مساجد و مراکز مذهبی، برنامه های الهی را به مردم ابلاغ می کردند. فرشتگان می گویند: مگر شما در فلان محل نبودید؟! مگر در فلان مسجد نبودید؟! مگر فلان عالِم، فلان پیش نماز و فلان سخنران این مطلب را برای شما نگفت؟! این است که در سوره مبارکه «توبه» فرمود علما بروند و در مراکز فقهی و علمی و دینی این مطالب را یاد بگیرند: ﴿لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَیْهِم﴾؛ (1) [17]اینها می روند انذار می کنند، آن گاه اگر کسی - خدایی ناکرده - عمل نکرد، فرشتگان به او می گویند: ﴿أَ لَمْ یَأْتِکُمْ نَذیر﴾؛ یعنی آنچه در سوره «توبه» گفته شد که علما بروند و احکام را یاد بگیرند و به مردم برسانند، مگر نیامدند و به شما نگفتند؟! ﴿قالُوا بَلی﴾. بنابراین اینکه فرمود «رُسُل»، اعمّ از تسبیب و مباشر است اولاً و اعمّ از آن است که این «رُسُل» خودشان صاحب کتاب باشند یا نباشند، چون همه انبیا که کتاب نیاوردند. بخش وسیعی از انبیایی که مثلاً بعد از موسای کلیم آمدند و ﴿یَحْکُمُ بِهَا النَّبِیُّون﴾ (2) [18]که قرآن درباره اینها گفت، اینها حافظان شریعت موسای کلیم بودند، چه اینکه حافظان شریعت عیسای مسیح بودند، چه اینکه حافظان شریعت نوح یا ابراهیم(سلام الله علیهم اجمعین) بودند. همه انبیا که کتاب نیاوردند، همین پنج پیامبر اولواالعزم است که کتاب آوردند، بقیه حافظان آن شرایع بودند؛ مثل اینکه ائمه(علیهم السلام) کتاب نیاوردند؛ ولی حافظان شریعت پیغمبر(علیهم الصلاة و علیهم السلام) بودند.

ص: 617


1- توبه/سوره9، آیه122.
2- مائده/سوره5، آیه44.

پرسش: انسان های گنهکار که خداوند در دنیا مثلاً به خاطر غیبت هایش او را محاکمه کرده یا کسی معصیت کرد به گناهی که بین خود و خدایش بود، آیا در آخرت هم عقوبت می شوند؟

پاسخ: اگر او به قضای الهی راضی باشد، نه! چون در روایات دارد که ائمه فرمودند: «فَاللَّهُ أَحْلَمُ وَ أَکْرَمُ مِنْ أَنْ یُعَاقِبَ عَبْدَهُ مَرَّتَیْن»، (1) [19]برابر روایات، خدا دوبار کسی را کیفر نمی دهد؛ امّا یک وقت است که کسی با انتقاد روبه روست؛ اگر قاتلی به حکم قصاص تن در داد و راضی بود به حکم ﴿النَّفْس بِالنَّفْس﴾ (2) [20]این شخص پاک می شود، برای اینکه توبه کرده است و راضی شد به حکم الهی و حکم قصاص الهی را هم پذیرفت؛ امّا اگر با انتقاد و اعتراض همراه بود، آن کیفر عاقبت او سرجایش محفوظ است، برای اینکه این «حکم الله» را بالاخره نپذیرفت. بنابراین اگر کسی در دنیا کیفر ببیند و به قضای الهی راضی باشد و اعتراض نکند، برابر روایاتی که ائمه فرمودند: «فَاللَّهُ أَحْلَمُ وَ أَکْرَمُ مِنْ أَنْ یُعَاقِبَ عَبْدَهُ مَرَّتَیْن»، دو بار عذاب نمی شود؛ ولی اگر اعتراض او همچنان سرجای خود محفوظ باشد، «حق الناس» را داده، ولی «حق الله» را نداده است. بنابراین این رُسل اولاً اعمّ از تسبیب و مباشر است و ثانیاً اعمّ از اولواالعزم و غیر اولواالعزم می باشد، این دو تعمیم در این «رُسُل» هست. پس امور کارهای بشر سه مرحله ای است؛ قانون الهی را خدای سبحان به وسیله انبیا ابلاغ می کند و بشر باید اجرا کند؛ فرشتگانی هستند، مأموران الهی هستند، محاکم الهی هست، خود «الله» که آخرین قاضی و داور اوست حضور دارد که بین اعمال مردم و قانون الهی را تطبیق می کند، اگر مطابق بود به بهشت و اگر مخالف بود راه برای تعذیب هست؛ حالا تخفیف، عفو، شفاعت و اینها مراحل دیگر و بحث خاص خودش را دارد؛ لذا این مراحل سه گانه در بخش دوم مطرح است؛ ولی در بخش اول که مربوط به کار خداست، این چنین نیست. این کلمه «قضا» ﴿قُضِیَ بَیْنَهُم﴾، دو بار تکرار شده است: یکی در آیه 69 و یکی هم در همین آیه پایانی سوره مبارکه «زمر»، یعنی آیه 75 و این برای آن است که آن قضا، قضای مقطعی بود و برای گروه خاص و این قضایی که در پایان سوره مبارکه «زمر» است، قضای کلّ و قضای نهایی است که در صحنه قیامت آن قضای نهایی اعلام می شود.

ص: 618


1- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج2، ص443، ط اسلامی.
2- مائده/سوره5، آیه45.

اثبات دو مرحله ایبودننفخهصوربااستفادهازآیات

مطلب بعدی آن است که ظاهراً از آیات قرآن کریم بیش از دو نفخه برنمی آید: یک نفخه است که همه از قبر برمی خیزند: ﴿وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ فَإِذَا هُمْ مِنَ الْأَجْدَاثِ إِلَی رَبِّهِمْ یَنْسِلُونَ﴾ (1) [21]که زنده می شوند، نفخه دوم (2) آن است که همه اینها برای محکمه و محاکمه احضار می شوند که آن نفخه صور برای جمع کردن و حضور در محکمه است. امّا مسئله کسانی که قبلاً در دنیا بودند و نفخه صور دمید؛ اینها قبلاً به وسیله «صَیحة» (3) [23]«زَجرَة» (4) «صَاعقة» (5) و مانند آن رخت برمی بندند: ﴿إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَیْ ءٌ عَظیمٌ﴾ (6) [26]یا «صَیحة» است و مانند آن که تعبیر قرآن کریم از آنها به نفخه «ثالثه» نیست، بلکه تعبیر از آنها به عنوان «صَیحة» و «زَجرَة» و ﴿زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ﴾ و اینهاست. هرچه در دنیا باشد رخت برمی بندد، هیچ کس در دنیا نیست و همه وارد برزخ می شوند. با نفخ اول همه از برزخ برمی خیزند و با نفخه دوم همه به صحنه قیامت و ساهره قیامت ﴿إِنَّ الْأَوَّلِینَ وَ الاَْخِرِین ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلیَ مِیقَاتِ یَوْمٍ مَّعْلُوم﴾، (7) [27]در آن جا جمع می شوند؛ هیچ کس نیست که این سه مرحله را نداشته باشد؛ یعنی دنیا، برزخ و قیامت.

طولانی یا کوتاه بودن توقف در دنیا، برزخ و قیامت

منتها حالا در طولانی بودن یا کوتاه بودن مدت مکث فرق می کند. گاهی می بینیم کسی در دوران کودکی رخت برمی بندد، خیلی در دنیا نمانده است و یک وقت هم مثل نوح(سلام الله علیه) هست که هزار سال عمر می کند؛ نهصد و پنجاه سال را مسئول رهبری و نبوت است، بقیه هم همچنین!این نهصد و پنجاه سالی که قرآن (8) دارد، مربوط به دوران نبوت اوست، نه عمر مبارک حضرت، عمر ایشان بیش از نهصد و پنجاه سال بود. پس یک وقت ممکن است که کسی هزار سال در دنیا بماند و گاهی هم ممکن است هزار روز یا هزار ساعت بماند. صحنه برزخ هم همین طور است که برای بعضی ها کم و برای بعضی ها زیاد است؛ صحنه قیامت هم همین طور است که برای بعضی ها کم و برای بعضی ها زیاد است. مردم در قیامت می مانند، بعد - إن شاءالله - وارد بهشت می شوند؛ این قیامت به روزی که آن روز پنجاه هزار سال است تبیین شده است؛ ﴿فِی یَوْمٍ کَانَ مِقْدَارُهُ خَمْسِینَ أَلْفَ سَنَةٍ﴾. (9) [29]روزی که مقدار آن «أَلْفَ سَنَة» است، آن مطلب دیگر و جداست که ﴿یَعْرُجُ إِلَیْهِ فِی یَوْمٍ کَانَ مِقْدَارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ﴾؛ (10) [30]امّا کلّ قیامت پنجاه هزار سال است. وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلم) در جلسات خصوصی هم همین بحث های قرآنی را داشتند و در مسجد هم بحث های قرآنی را به صورت رسمی برگزار می کردند؛ در منزل کسی، یکی از شرکای جلسه عرض کرد: «مَا أَطْوَلَ هَذَا الْیَوْمَ» چه روز طولانی است؟ حضرت طبق این نقل فرمود: «وَ الَّذِی نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِیَدِهِ»؛ قسم به ذاتی کسی که جانم در دست اوست، این پنجاه هزار سال برای مؤمن به اندازه «صَلَاةٍ مَکْتُوبَة» (11) [31]است؛ مثلاً به اندازه یک نماز چهار رکعتی است که حداکثر ده دقیقه طول می کشد. پنجاه هزار سال یک عدّه در ساهره معاد می مانند، بعضی ها پنج دقیقه یا ده دقیقه هستند. غرض این است که هیچ کس نیست که این سه مقطع را طی نکند؛ یعنی دنیا، برزخ و معاد؛ ولی در طول و قِصَر فرق می کند. همان طوری که در دنیا بعضی هزار سال هستند و بعضی هزار ساعت، در صحنه برزخ هم بعضی طولانی هستند و بعضی کوتاه، در صحنه قیامت هم بعضی پنجاه هزار سال هستند و بعضی پنج، شش دقیقه می باشند. این تفاوت ها هست! ولی هیچ کس نیست که این سه مرحله را طی نکند.

ص: 619


1- یس/سوره36، آیه51.
2- زمر/سوره39، آیه68.
3- هود/سوره11، آیه67.
4- صافات/سوره37، آیه19.
5- فصلت/سوره41، آیه13.
6- حج/سوره22، آیه1.
7- واقعه/سوره56، آیه49.
8- عنکبوت/سوره29، آیه14.
9- معارج/سوره70، آیه4.
10- سجده/سوره32، آیه5.
11- بحار الأنوار، العلامه المجلسی، ج 7، ص123.

چگونگی مدهوش بودن انسان در عالَم برزخ

پرسش: قبلاً فرمودید که انسان در برزخ مدهوش می شود نه بیهوش، مدهوشی در آن جا یعنی چه؟

پاسخ: مدهوش، یعنی اینکه درک دارد، امّا به جای دیگر توجه کرده است؛ مثل وجود مبارک حضرت امیر وقتی تیر را از پای حضرت بیرون می کشند او مدهوش است، نه بیهوش. یک وقت است تیری به پای کسی رفته و او را وارد اتاق عمل می کنند که در ابتدا او را بیهوش می کنند و تیر را از پای او در می آورند؛ امّا یک وقت است که کسی مانند وجود مبارک حضرت امیر در حال سجده است و آن تیر را از پای ایشان درمی آورند، او حواسش جای دیگر است، کاملاً با ذات اقدس الهی دارد مناجات می کند، به هوش است، امّا او مدهوش است، حواس ایشان پیش پا نیست، حواس او پیش جان آفرین و جها ن آفرین است؛ این مدهوشی با بیهوشی خیلی فرق می کند؛ شخص بیهوش وضوی او باطل است و بعد باید وضو بگیرد، امّا این غرق عبادت است؛ این حالت برای مدهوش ها پیش می آید، در جریان حضرت موسای کلیم هم همین طور بود.

تفاوت همراهی بهشتیان با جهنّمیان توسط فرشتگان

فرمود اینها با این نفخه ها وارد صحنه معاد می شوند و ذات اقدس الهی برای هر کسی مأمورانی را هم فراهم کرده است؛ آنها که تبهکارند، اگر در دنیا درباره آنها فرمود: ﴿أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَل﴾، (1) [32]در آخرت هم فرمود: ﴿وَ نَسُوقُ الْمُجْرِمینَ إِلی جَهَنَّمَ وِرْداً﴾؛ (2) [33]یعنی ما اینها را به طرف جهنّم «هِی» می کنیم و این جا هم که دارد ﴿وَ سیقَ الَّذینَ کَفَرُوا إِلی جَهَنَّمَ زُمَراً﴾، (3) [34]نظیر همان ﴿وَ نَسُوقُ الْمُجْرِمینَ إِلی جَهَنَّمَ وِرْداً﴾ است، برای اینکه ﴿إِنْ هُمْ إِلاَّ کَالْأَنْعام﴾؛ (4) [35]امّا این ﴿سِیقَ﴾ که در آیه 73 برای مردان باتقوا نازل شده است، این از قبیل ﴿وَ نَسُوقُ الْمُجْرِمینَ﴾ نیست؛ فرشتگان اینها را پشت سر بدرقه می کنند. این چوپان پشت سر گوسفند است و او را «هِی» می کند، فرشتگان پشت سر بهشتی ها هستند و آنها را بدرقه می کنند، این «سوق» با آن «سوق» خیلی فرق می کند؛ این یک نحوه بردن است و آن یک نحوه بردن است. نظر زمخشری در کشاف این است که چون مؤمنین سواره وارد بهشت می شوند - البته این در بعضی از روایات ما هست که عدّه ای سواره هستند؛ (5) ولی همه شاید این طور نباشند، برخی ها سواره وارد می شوند - فرشته هایی هستند که ممکن است مَرکب آنها را سوق دهند؛ (6) این تا حدودی می تواند درست باشد؛ امّا همه بهشتی ها سواره وارد نمی شوند، گروه کمی هستند که آن جا سواره وارد می شوند؛

ص: 620


1- اعراف/سوره7، آیه179.
2- مریم/سوره19، آیه86.
3- زمر/سوره39، آیه71.
4- فرقان/سوره25، آیه44.
5- بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج37، ص167.
6- تفسیرالزمخشری الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، الزمخشری، ج 4، ص147.

بسا سوار که آنجا پیاده خواهد شد ٭٭٭ بسا پیاده که آنجا سوار خواهد بود

بسا امیر که آنجا اسیر خواهد شد ٭٭٭ بسا اسیر که فرمانگذار خواهد بود (1)

حساب آن جا روشن نیست، امّا این طور نیست که همه بهشتی ها سواره وارد شوند، بعضی ها سواره وارد می شوند. اگر منظور نسبت به آنها باشد که این تا حدودی درست است، چون مَرکب دارند و فرشته هایی هستند که مرکب ها را از پشت سر سوق می دهند؛ امّا اگر بدرقه معنا شود، معنای خاص خودش را دارد که در هر دو حال درست است و اگر هم مَرکب داشته باشند، مرکب را آن «سوق» عفیفی که در «هِی» کردن حیوانات است، به آن معنا هم نیست.

بررسی دو نظریه در معنای آیه ﴿حَتَّی إِذا جاؤُها وَ فُتِحَتْ أَبْوابُها﴾

در این کلمه ﴿حَتَّی إِذا جاؤُها وَ فُتِحَتْ أَبْوابُها﴾ دو نظر هست: یکی زمخشری و همراهانشان هستند که می گویند جواب محذوف است (2) و دیگر گروه هایی هستند که می گویند این «اذا» شرطیه نیست که جواب بخواهد، بلکه «اذا» ظرفیه است؛ یعنی حال است و این ﴿وَ فُتِحَتْ﴾ واو، واو حالیه است؛ ﴿حَتَّی إِذا جاؤُها﴾ یعنی در حالی نزدیک بهشت می شوند که ﴿وَ فُتِحَتْ أَبْوابُها﴾. بنابراین براساس نظر اینها جزا محذوف نیست، امّا براساس حرفی که زمخشری و امثال زمخشری بیان داشتند و سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) بی میل نیست که به این تفسیر عمل کند، (3) این است که آن جزا محذوف است، گاهی شیء را برای عظمت و جلال و شکوه آن که به زبان نمی آید حذف می کنند، براساس آن معنا با سیاق آیات هم هماهنگ تر است و دیگر «اذا» که قبلاً شرطیه بود، این جا هم شرطیه است؛ جمله شرطیه بود، این جا هم جمله شرطیه است؛ آن جا جواب می خواهد، این جا هم می خواهد؛ ولی آن قدر مهم است که به زبان نمی آید این ﴿ما تَدْری نَفْسٌ﴾ (4) و ﴿فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْیُن﴾ (5) [42]همین است. می گویند جزا آن قدر مهم است که کسی نمی داند چیست، خدا ذکر نکرده و برای عظمت و اهمیت آن ذکر نمی کند که ﴿فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْیُن﴾.

ص: 621


1-
2- تفسیرالزمخشری الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، الزمخشری، ج 4، ص147..
3- المیزان فی تفسیر القرآن، العلامه الطباطبائی، ج 17، ص297.
4- لقمان/سوره31، آیه34.
5- سجده/سوره32، آیه17.

معنای باز بودن درب بهشت و بسته بودن درب جهنّم

پرسش: ...؟پاسخ: نه، واو حالیه است؛ در حالی که درهای بهشت مفتوح است، بهشت اصولاً «مُفَتِّحَةُ الْأَبْوَاب» است؛ این درب بهشت همیشه باز است، بیگانه که حق ورود ندارد و آشنا هم که خارج نمی شود. در بحث دیروز گذشت که باز بودن درب یک نحوه آزادی است و نعمت است. درب جهنّم همیشه بسته است، نه برای اینکه کسی نرود، چون هیچ کسی راغب نیست که به جهنم برود! و نه برای اینکه که کسی بیرون بیاید، چون کسی قدرت بیرون آمدن را ندارد، ﴿مُقَرَّنینَ فِی الْأَصْفادِ﴾؛ (1) [43]یعنی زنجیروار و زنجیری بسته اند و دارند می سوزند، مگر جهنّمی آزاد است که بتواند حرکت کند؟! در دنیا اینها که گرفتار ضیق نفس بودند، گرفتار بخل بودند، گرفتار قبض بودند، گرفتار بستگی بودند، این فشار در زندگی آنها هست و به صورت فشار قبر هم ظهور می کند، به صورت فشار جهنم هم ظهور می کند. این طور نیست که حالا یک میدان وسیعی به جهنمی بدهند و بگویند این جا باش و بسوز! آن جا هم جایش تنگ است: ﴿مُقَرَّنینَ فِی الْأَصْفادِ﴾؛ اینها کنار هم هستند، بسته می باشند، زنجیری هستند و جایشان محدود است. آثار تنگ نظری همین است! آثر بخل همین است! آثار جمع کردن مال همین است! ﴿الَّذِی جَمَعَ مَالاً وَ عَدَّدَهُ ٭ یَحْسَبُ أَنَّ مَالَهُ أَخْلَدَهُ﴾. (2) [44]در مدار بسته زندگی کردن و به فکر دیگران نبودن همین است! این فشار هنگام قبر هست، در برزخ هست، در جهنم هست، این طور نیست که این ﴿مُقَرَّنینَ فِی الْأَصْفادِ﴾ به اینها اجازه بدهد که اینها پر و بالی در بیاورند؛ امّا با این حال ﴿فی عَمَدٍ مُمَدَّدَةٍ﴾ (3) [45]که بحث آن قبلاً گذشت؛ یعنی درهای جهنم کاملاً پشت بند عمودی دارند و کسی قدرت بازکردن ندارد.

ص: 622


1- ابراهیم/سوره14، آیه49.
2- همزه/سوره104، آیه2.
3- همزه/سوره104، آیه9.

پرسش: همین آیه ﴿وَ فُتِحَتْ أَبْوابُها﴾ دلالت دارد که درب بهشت هم بسته است؟

پاسخ: حال است، نه اینکه بسته است؛ در حالی که درها باز است؛ آن جا شرط و جزاست ﴿حَتَّی إِذا جاؤُها فُتِحَتْ أَبْوابُها﴾ حال نیست، واو حالیه ندارد. آن جا وقتی آمدند، درب های جهنم را باز می کنند؛ مثل درب زندان، درب زندان که همیشه باز نیست، درب زندان بسته است و هیچ کس هم از بیرون میل ندارد که برود زندان، و زندانیان درونی هم قدرت بیرون آمدن را ندارند، چون آن جا بسته است. بنابراین بسته بودن درب، خودش عذابی است فوق عذاب دیگر، چه اینکه باز بودن درب های بهشت نعمتی فوق نعمت های دیگر است.

تفاوت تکلّم بهشتیان و دوزخیان با یکدیگر

﴿وَ فُتِحَتْ أَبْوابُها وَ قالَ لَهُمْ خَزَنَتُها سَلامٌ عَلَیْکُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدین﴾ که فرشته ها اینها را با احترام وارد بهشت می کنند؛ حالا این بهشتی ها یک حرفی دارند و جهنمی ها هم یک حرفی دارند؛ حرف جهنمی ها در سوره مبارکه «سبأ» یا «اعراف» آن جاها آمده است که اینها وقتی وارد دوزخ شدند یکدیگر را لعن می کنند: ﴿کُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَها﴾؛ (1) [46]امت که می آید، امت که یک فرد نیست؛ یعنی گروه گروه می آیند. «زمر» هم همین طور است، «زمر» جمع «زُمره» است و به یک گروه، دسته و به یک فوج «زُمره» نمی گویند، به آن فوجی که مسبوق و ملحوق به فوج دیگر است «زمره» می گویند؛ اگر یک گروه باشد می گویند «فوج» یا گروه؛ امّا اگر گروه گروه باشد، می گویند «زُمَر». «زُمره» آن فوجِ تک را نمی گویند، فوجی که مسبوق و ملحوق باشد را می گویند؛ لذا ﴿کُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ﴾؛ یعنی امم فراوانی وارد دوزخ می شوند، ﴿کُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَها﴾؛ حرف هایشان این است که تو باعث شدی! آن دیگری می گویند تو باعث شدی! آن می گوید تو زمینه را فراهم کردی و او می گوید که تو زمینه را فراهم کردی. حرف های دیگرشان این است که ﴿رَبَّنا إِنَّا أَطَعْنا سادَتَنا وَ کُبَراءَنا فَأَضَلُّونَا السَّبیلا ٭ رَبَّنا آتِهِمْ ضِعْفَیْنِ مِنَ الْعَذاب﴾؛ (2) [47]حرف هایشان همین درگیری و بدگفتن به یکدیگر و تبرّی از رهبران کفر و مانند آن است؛ اما وقتی بهشتی ها وارد صحنه بهشت می شوند، این چنین می گویند: ﴿وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذی صَدَقَنا وَعدّه﴾؛ خدا را شکر می کنیم که به وعدّه خود عمل کرد ﴿وَ أَوْرَثَنَا الْأَرْضَ﴾.

ص: 623


1- اعراف/سوره7، آیه38.
2- احزاب/سوره33، آیه67.

بهشت میراث خلیفة اللّهیشدنانسان ها

در قرآن کریم سخن از این است که هر کسی کار خوب کند، ما به او پاداش می دهیم و جزا در آیات فروانی مطرح است. آنهایی که «خَوْفاً مِنَ النَّار» کار کردند جزا می گیرند آنهایی که «شَوْقاً إِلَی الْجَنَّة» (1) کار کردند جزا می بینند امّا آنهایی «حُبّاً لِلَّهِ» (2) [49]و «شکراً لله» که طریقه ابرار باشد کار کردند، آنها ارث می برند؛ آنها می فهمند که خود این کارها نعمت الهی بود و با هدایت الهی انجام شد، خودشان را صاحب کار نمی دانند که ما کار کردیم و بهشت به ما دادند؛ این برای آن طبقه ای است که یا «خَوْفاً مِنَ النَّار» کار کردند یا «شَوْقاً إِلَی الْجَنَّة» کار کردند؛ امّا آنهایی که «حُبّاً لِلَّهِ» کار کردند، آنها عبادت نکردند که به بهشت بروند یا از جهنم برهند، اینها عبادت کردند که قُرب الهی نصیب آنها شود؛ وقتی قرب الهی نصیبشان شد، «خلیفة الله» می شوند؛ وقتی «خلیفة الله» شدند، بهشت به آنها ارث می رسد و بهشت جزای عمل نیست. تعبیر قرآن درباره خیلی ها این است که ما جزای عملشان را دادیم که درست هم است؛ امّا درباره خواص این است که اینها بهشت را به ارث بردند. مستحضرید و در کتاب های فقهی عنایت کردید، مخصوصاً در بخش های مکاسب محرّمه که انسان وقتی کسب می کند یا پول را در مقابل کالا می دهد و چیزی می خرد که این می شود «بیع» و «صلح» و مانند آن؛ یک وقت پول را در قبال خدمات و کار می دهد، کسی را اجیر می کند و اجرتی را در قبال کار او می دهد. این دو قسم در مکاسب محرّمه مطرح است؛ کسبی حرام است که یا کالا حرام باشد، مثل أعیان نجسه، مانند خمر و خنزیر و اینها یا کار حرام باشد مانند سِحر و شعبده و معونت به ظالم و مانند آن که اول تا آخر مکاسب محرّمه براساس این دو عنصر محوری است. اما در ارث سخن از تبدیل مال به مال نیست، ثمنی در قبال مثمنی قرار بگیرد نیست، اجرتی در مقابل کار قرار بگیرد نیست؛ تبدیل در حوزه مال نیست، تبدیل در حوزه مالک است؛ در ارث مالک به جای مالک می نشیند، نه اینکه مال به جای مال بنشیند. در دنیا وقتی مورِّث می میرد؛ مثلاً پدر می میرد، پسر به جای پدر می نشیند و مال سرجایش محفوظ است. کاری که قبلاً پدر می کرد هم اکنون پسر می کند؛ قبلاً مورِّث می کرد، هم اکنون وارث می کند؛ قبلاً کارها را ذات اقدس الهی خودش انجام می داد، الآن توسط خلیفه او انجام می گیرد، این خیلی فرق است! میراث جنّت چیز دیگری است و به هر کسی هم به عنوان میراث به او نمی رسد. اینها خواص اصحاب قیامت هستند که حالا ارث بردند نه کسب؛ الآن کسی که وارد بازار می شود، مالی کسب می کند، تلاش و کوشش می کند و مالی به دست می آورد؛ امّا اگر پدری رحلت کرد و پسر مالی به دست آورد، از او سؤال نمی کنند که چگونه شد که تو این مال را به دست آوردی! این یک نوع پیوند لازم است و اینکه کسب نیست. وارث که این مال را کسب نکرده، وارث با آن مورِّث پیوند داشت؛ تلاش و کوشش اینها این بود که با خدا پیوند داشته باشند، همین! با خدا پیوند داشتن غیر از این است که من دستور او را عمل می کنم که جهنم نروم یا بهشت بروم! این محبّت و دوستی خدا همین است که انسان ﴿حُبّاً لِلَّهِ﴾ (3) [50]این کار را کند. مگر کسی وارد منزل دوست خود می شود، به این فکر است که قدری میوه در آن جا مصرف کند؟! اصلاً به این فکر نیست! مشتاق دوست و برادرش است؛ برادر خود را سالیانی ندید و الآن می خواهد او را ببیند، محبّت چیز دیگری است. آنهایی که ﴿حُبّاً لِلَّهِ﴾ عمل می کنند ﴿یَرِثُونَ الْفِرْدَوْس﴾ (4) [51]که در سوره مبارکه «مؤمنون» گذشت همین بود که اینها جنّت را ارث می برند، گرچه در بعضی از روایات آمده است که خدای سبحان برای هر کسی بهشتی را مشخص کرده است و جهنمی ها را که به دستور الهی عمل نمی کنند و به جهنم می برند، جای آنها را بهشتی ها ارث می برند، این حرف های میانی است؛ ولی حرف های برتر آن است که کسی که محبّ و خلیفه خداست، بهشت را از ذات اقدس الهی ارث می برد و بدون تفویض، مالک به جای مالک می نشیند. اینکه در روایات باب بهشت نقل کردند که نامه ای از طرف ذات اقدس الهی به بهشتیان می آید که بنده من! اطاعت کردی الآن وارث من هستی و همان طوری که من با ﴿کُنْ فَیَکُون﴾ (5) [52]جهان را اداره می کنم، تو هم با ﴿کُنْ فَیَکُون﴾ در بهشت زندگی کن.

ص: 624


1- علل الشرایع، الشیخ الصدوق، ج1، ص57.
2- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج2، ص84، ط اسلامی.
3- بقره/سوره2، آیه165.
4- مومنون/سوره23، آیه11.
5- بقره/سوره2، آیه117.

پرسش: «خلیفة الله» در دنیا از ازل چنین بوده؟

پاسخ: بله، لذا فرمود: ﴿أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصَّالِحُون﴾ (1) [53]همین طور است، در زمین هم همین طور است؛ «الیوم» وجود مبارک حضرت هم همین طور است، چون معنای خلیفه همین است و الآن هم وجود مبارک حضرت که مصداق کامل ﴿أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصَّالِحُون﴾ همین است. در بهشت شفاف تر و روشن تر است که نامه ای به دست بهشتیان می رسد، حالا این ولو سند نداشته باشد و نامه ای هم نباشد، مطلب حق است که در بهشت بهشتیان با ﴿کُنْ فَیَکُون﴾ کار می کنند؛ یعنی اراده می کنند که میوه ای حاضر شود، این طور نیست که بروند در باغ میوه بچینند! ﴿دَعْواهُمْ فیها سُبْحانَکَ اللَّهُمَّ وَ تَحِیَّتُهُمْ فیها سَلامٌ وَ آخِرُ دَعْواهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمین﴾ (2) [54]اینها اگر آبی، میوه ای و آب کوثری لازم داشتند احتیاج خودشان را حس می کنند، یک؛ نزاهت ذات اقدس الهی را می فهمند، دو؛ او را تسبیح می کنند، سه؛ همین که گفتند: ﴿سُبْحانَکَ اللَّهُمَّ﴾، آن میوه یا آن آب برای آنها حاصل می شود، ﴿دَعْواهُمْ فیها سُبْحانَکَ اللَّهُمَّ﴾ و نسبت به دیگر ﴿تَحِیَّتُهُمْ فیها سَلامٌ وَ آخِرُ دَعْواهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمین﴾؛ آخر دعوا غیر از اول دعواست، اینجا که فرمود: ﴿وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذی صَدَقَنا وَعدّه وَ أَوْرَثَنَا الْأَرْض﴾ این طلیعه امر است؛ یعنی بهشت را به ما ارث داد ﴿نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَیْثُ نَشاء﴾؛ هرجا بخواهیم به سر می بریم، برخلاف جهنمی ها که در جای محدودی ﴿مُقَرَّنینَ فِی الْأَصْفادِ﴾ هستند.

ص: 625


1- انبیاء/سوره21، آیه105.
2- یونس/سوره10، آیه10.

پرسش: این ﴿وَ سِیقَ الَّذِینَ اتَّقَوْا﴾ لازم نمی شود که تخصیص اکثر بخورد؟

پاسخ: نه، این تخصیصِ عامی نیست؛ یک وقت ما عامی داریم، بعد تخصیص می دهیم که این می شود تخصیص اکثر؛ عامی در این جا نیست و اصلاً قضیه، «قضیةٌ خاصه» است؛ اینهایی که ﴿حُبّاً لِلَّهِ﴾ عمل کردند، می گویند ﴿وَ أَوْرَثَنَا الْأَرْضَ نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَیْثُ نَشاء﴾. آن وقت این عاملین این جا، غیر از عاملین جای دیگر هستند؛ آنهایی که عاملین هستند، کسب می کنند ﴿بِما کَسَبَت﴾، ﴿بِما کَسَبُوا﴾چنین چیزی دارد این «علم الدراسة» است و کسب است، آن عمل کسب است که جزای آن هم در بهشت است؛ امّا این عمل پیوند است، انسان می کوشد با خدا رابطه برقرار کند. عمل دو قسم است: یک وقت است عمل می کند «خَوْفاً مِنَ النَّار» یا «شَوْقاً إِلَی الْجَنَّة» به او بهشت می دهند، یک وقت است عمل می کند ﴿حُبّاً لِلَّهِ﴾ به «شَوْقاً لله»، این هم عمل است؛ امّا پاداش این عمل ارث است و پاداش آن عمل کسب است، هر کسی را برابر عمل خودش پاداش عطا می کنند: ﴿فَنِعْمَ أَجْرُ الْعامِلین﴾.

آن وقت در پایان سوره مبارکه «زمر» به وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلم» خطاب کرد و فرمود تو می بینی که فرشته ها که حاملان عرش بودند؛ ما قبلاً گفتیم که فرشتگان حاملان عرش هستند و عرش الهی را آنها دارند اداره می کنند: ﴿وَ تَرَی الْمَلائِکَةَ حَافِّینَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْش﴾، این بخش پایانی سوره مبارکه «زمر» با بخش های آینده سوره مبارکه «غافر»؛ یعنی آیه هفت که دارد: ﴿الَّذینَ یَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَ مَنْ حَوْلَهُ یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ﴾ هماهنگ است که - إن شاءالله - آیه هفت سوره مبارک «غافر» که رسیدیم معلوم می شود با این آیه پایانی سوره «زمر» هماهنگ است. ﴿وَ تَرَی الْمَلائِکَةَ حَافِّینَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْش﴾، چون اینها مجریان دستور الهی می باشند؛ ذات اقدس الهی در مقام فرمانروایی ﴿اسْتَوی عَلَی الْعَرْش﴾ (1) [55]است، این ملائکه که «حافین» حول عرش می باشند ﴿یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِم﴾؛ دائماً تسبیح می کنند ﴿وَ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْحَقِّ﴾، این ﴿قُضِیَ﴾ یک داوری نهایی است و غیر از آن ﴿وَ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْحَقِّ﴾ که در آیه 69 همین سوره گذشت می باشد، آن بین افراد بود و این در کلّ نظام است؛ قضایی است که درباره فرشته ها هم هست، درباره انبیا و اولیا هم هست؛ این قضای مطلق است که تکرار آن قضای آیه سوره 69 نخواهد بود، ﴿وَ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْحَقِّ وَ قیل﴾ حالا گوینده کیست؟ خود خدا یا رسول خداست ﴿وَ قیلَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمین﴾.

ص: 626


1- اعراف/سوره7، آیه54.

!!!!!!!

[1]تحریم/سوره66، آیه6.

[2]نازعات/سوره79، آیه5.

[3]نازعات/سوره79، آیه1.

[4]بقره/سوره2، آیه202.

[5]یونس/سوره10، آیه54.

[6]حاقه/سوره69، آیه7.

[7]قصص/سوره28، آیه81.

[8]قصص/سوره28، آیه40.

[9]زمر/سوره39، آیه69.

[10]ابراهیم/سوره14، آیه48.

[11]زمر/سوره39، آیه68.

[12]زمر/سوره39، آیه69.

[13]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج2، ص575، ط اسلامی.

[14]فاتحه/سوره1، آیه4.

[15]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج2، ص575، ط اسلامی.

[16]زمر/سوره39، آیه71.

[17]توبه/سوره9، آیه122.

[18]مائده/سوره5، آیه44.

[19]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج2، ص443، ط اسلامی.

[20]مائده/سوره5، آیه45.

[21]یس/سوره36، آیه51.

[22]زمر/سوره39، آیه68.

[23]هود/سوره11، آیه67.

[24]صافات/سوره37، آیه19.

[25]فصلت/سوره41، آیه13.

[26]حج/سوره22، آیه1.

[27]واقعه/سوره56، آیه49.

[28]عنکبوت/سوره29، آیه14.

[29]معارج/سوره70، آیه4.

[30]سجده/سوره32، آیه5.

[31]بحار الأنوار، العلامه المجلسی، ج 7، ص123.

[32]اعراف/سوره7، آیه179.

ص: 627

[33]مریم/سوره19، آیه86.

[34]زمر/سوره39، آیه71.

[35]فرقان/سوره25، آیه44.

[36]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج37، ص167.

[37]تفسیرالزمخشری الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، الزمخشری، ج 4، ص147..

[38]دیوان سعدی، قصیده23.

[39]تفسیرالزمخشری الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، الزمخشری، ج 4، ص147..

[40]المیزان فی تفسیر القرآن، العلامه الطباطبائی، ج 17، ص297.

[41]لقمان/سوره31، آیه34.

[42]سجده/سوره32، آیه17.

[43]ابراهیم/سوره14، آیه49.

[44]همزه/سوره104، آیه2.

[45]همزه/سوره104، آیه9.

[46]اعراف/سوره7، آیه38.

[47]احزاب/سوره33، آیه67.

[48]علل الشرایع، الشیخ الصدوق، ج1، ص57.

[49]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج2، ص84، ط اسلامی.

[50]بقره/سوره2، آیه165.

[51]مومنون/سوره23، آیه11.

[52]بقره/سوره2، آیه117.

[53]انبیاء/سوره21، آیه105.

[54]یونس/سوره10، آیه10.

[55]اعراف/سوره7، آیه54.

!!!!!!!

تفسیر آیات 1 تا 6 سوره غافر 93/10/28

موضوع: تفسیر آیات 1 تا 6 سوره غافر

﴿حم (1) تَنزِیلُ الْکِتَابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ (2) غَافِرِ الذَّنْبِ وَ قَابِلِ التَّوْبِ شَدِیدِ الْعِقَابِ ذِی الطَّوْلِ لاَ إِلهَ إِلاّ هُوَ إِلَیْهِ الْمَصِیرُ (3) مَا یُجَادِلُ فِی آیَاتِ اللَّهِ إِلاّ الَّذِینَ کَفَرُوا فَلاَ یَغْرُرْکَ تَقَلُّبُهُمْ فِی الْبِلاَدِ (٤) کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ الأحْزَابُ مِن بَعْدِهِمْ وَ هَمَّتْ کُلُّ أُمَّةٍ بِرَسُولِهِمْ لِیَأْخُذُوهُ وَ جَادَلُوا بِالْبَاطِلِ لِیُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ فَأَخَذْتُهُمْ فَکَیْفَ کَانَ عِقَابٍ (5) وَ کَذلِکَ حَقَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ عَلَی الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّهُمْ أَصْحَابُ النَّارِ (6)﴾

ص: 628

بعضی از سؤال هایی که مربوط به پایان سوره مبارکه «زمر» بود، البته در خود این سوره مبارکه «غافر» حلّ خواهد شد؛ یکی از موارد این است که اگر کسی سؤال کند بالاخره سرنوشت و سرشت انسان چگونه است و اگر کسی کار خوبی را انجام داد، این خوبی از ناحیه اوست یا از ناحیه غیر است؟ اگر از ناحیه غیر است که بالاخره سر از جبر و مانند آن درمی آورد و همچنین اگر انسان به فراگیری علم و عمل صالح موفق شد، این نعمتی است برابر ﴿وَ ما بِکُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّه﴾ (1) [1]که این هم سر از جبر و مانند آن درمی آورد. این سؤال را اگر انسان از خودش بکند و به درون خودش برود، براساس «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ» (2) [2] جواب را پیدا می کند. همه ما این طوریم که اگر کاری را بخواهیم انجام دهیم، اول فکر می کنیم، مطالعه و بررسی می کنیم؛ اگر جبری در کار باشد این همه تلاش و کوشش برای فکر و مطالعه و بررسی برای چیست؟! این یک؛ بعد به سراغ مشورت می رویم، نظرات کارشناسان را بررسی می کنیم و می بینیم، با آن ها مشورت می کنیم و از نظر آنها مدد می گیریم، این دو؛ آرای آنها را جمع بندی می کنیم و به نتیجه بررسی شده می رسیم، این سه؛ - إن شاءالله - اگر نتیجه این کار خوب درآمد، بسیار خوشحال هستیم و خودمان را می ستاییم و علاقه مند هستیم که دیگران ما را بستایند و از ما حق شناسی کنند، این چهار؛ اگر نتیجه کار بد درآمد، غمگین و محزون می شویم و خودمان را سرزنش می کنیم، البته دیگران هم ما را سرزنش می کنند، پنج؛ همه این سؤال ها را وقتی به درون خودمان ببریم، جواب می گیریم که ما مسئول و مختار هستیم؛ این در درون و نهان و نهاد همه ما هست و کسی یادمان نداد که خودمان را سرزنش کنیم، کسی یادمان نداد که مشورت کنیم، کسی یادمان نداد که فکر کنیم، پس معلوم می شود که ما مسئول هستیم! محور تصمیم گیریِ راه خوب و بد، درون انسان است؛ البته تفویض هم باطل است، این طور نیست که انسان مستقل باشد، لکن جبر هم مستحیل است و جبر نه تنها بد است، بلکه محال است و مثل دو دوتا پنج تا می باشد، جبر واقع شدنی نیست، چه اینکه تفویض هم واقع شدنی نیست. بنابراین چون ما همه سؤالات را می خواهیم از بیرون جواب بگیریم، مشکل ما به آسانی حل نمی شود؛ اگر مقداری بر اساس «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ» با درون خود کار کنیم، می بینیم که واقعاً مسئول هستیم.

ص: 629


1- نحل/سوره16، آیه53.
2- عوالی اللئالی، محمد بن علی بن ابراهیم ابن ابی جمهور الأحسائی، ج4، ص102.

پرسش: این آیاتی که معتزلی ها برای جبر به آنها استدلال کردند، به چه انگیزه ای است؟

پاسخ: این آیات هیچ کدام شاهد بر جبری بودن نیستند، آیاتی مانند ﴿یُضِلُّ مَنْ یَشاءُ وَ یَهْدی مَنْ یَشاء﴾ را آیات دیگر به خوبی تشرح می کند؛ این آیات انسان را مسئول می داند، اینکه انسان را مسئول می داند و می فرماید که ما انسان را زیر سؤال و جواب می بریم، اگر مجبور باشد که سؤال و عِقابی ندارد! خدایی که عادل است و عدل محض است، چگونه افرادی را مجبور به گناه می کند و بعد آنها را به جهنم می برد!؟ اگر کسی آزاد نباشد، جهنم و سؤال و جواب برای چیست؟! بسیاری از آیات قرآن کریم درباره همین سؤال و جواب است و اگر سؤال و جواب هست معلوم می شود که انسان مسئول است. اگر ﴿وَ لا یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَدا﴾، (1) [3]بعد می فرماید که ﴿فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذینَ أُرْسِلَ إِلَیْهِمْ وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلینَ﴾، (2) [4]همه انسان ها مسئول هستند ﴿وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُون﴾. (3) [5]اگر انسان مجبور باشد، از یک موجود مجبور که کسی بازخواست و سؤال نمی کند و از طرفی عدل الهی اجازه نمی دهد که انسان مجبور باشد به گناه و بعد هم گرفتار سوخت و سوز شود؛ این بحث در سوره مبارکه «انبیاء» که فرمود: ﴿لا یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْئَلُون﴾، (4) [6]آن جا هم بحث شده است.

پرسش: مگر چه می شود، بالأخره خود خدا در قرآن به همه چیز امر کرده؟

ص: 630


1- کهف/سوره18، آیه49.
2- اعراف/سوره7، آیه6.
3- صافات/سوره37، آیه24.
4- انبیاء/سوره21، آیه23.

پاسخ: نه، خدا مختار آفرید، خدا مجبور خلق نکرد و چیزی در برابر خدا نیست، از خداست؛ امّا خدا انسان را مختار آفرید، خدا انسان را مسئول آفرید ﴿وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُر﴾؛ (1) [7]به مشیئت ما وابسته است، چون کمال در آزادی است. اگر کسی مجبور باشد به یک طرف و آن طرف خیر را انتخاب کرد، این دیگر کمالی نیست، چون او را بردند، نه اینکه رفت. انسان موردِ فعل نیست مصدر فعل است و اگر مصدر فعل است مسئول می باشد و کمال در مصدریت و آزادی اوست، اگر او آزاد نباشد چه کمالی است؟!

پرسش: بندگی که با آزادی نمی سازد؟

پاسخ: بندگی با استقلال نمی سازد و نه آزادی! انسان بنده است و آزاد است، فرمود: ﴿وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُر﴾، ﴿إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبیلَ إِمَّا شاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً﴾ (2) [8]این نمونه از آیات در قرآن موج می زند. بنابراین کمال انسان در آزادی اوست و اگر مجبور باشد، برای او چه کمالی است؟!

پرسش: احادیث طینت که می فرمایند مقتضای خلقت اینهاست، به چه صورت است؟

پاسخ: بله! آن طینت هم تأیید می کند و مقتضای خلقت هم فطرت است، نه اینکه مقتضای آن جبر باشد؛ یعنی ما انسان را - در بحث های قبل هم داشتیم - به عنوان لوح نانوشته و ظرف خالی خلق نکردیم، انسان را با لوحی که پُر هست از «الهام» و «فجور» و «تقوا» خلق کردیم، با سرمایه خلق کردیم؛ منتها انسان باید بکوشد - چه در حوزه و چه در دانشگاه - علومی را فراهم کند که با صاحب خانه نجنگد! ما صاحب خانه های فراوانی داریم، فرمود: ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ (3) [9]که همه جمع است، فرمود من الهام کردم و در مکتب فطرت و در درون اینها نهادینه کردم؛ همان طوری که اینها وقتی که به دنیا آمدند، کسی یادشان نمی دهد که اجتماع ضدّین و نقیضین محال است، چون اینها فطریات است؛ کسی هم به آنها یاد نمی دهد که دروغ بد است و هیچ کودکی تا به او یاد ندهند، دروغ نمی گوید. بنابراین ما با سرمایه خلق کردیم! تمام تلاش و کوشش انبیا و راهنمایان این است که این سرمایه ای را که دارید، ببرید در حوزه و دانشگاه ها و این سرمایه را شکوفا کنید «وَ یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ». (4) یک بیگانه را در خانه خود نیاورید که با صاحب خانه دعوا کند، چیزی یاد نگیرید که با این ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ نسازد. علمی فراهم کنید که با صاحب خانه بسازد! عالمانی که این چنین هستند، هم زودتر پیشرفت می کنند، هم بهتر پیشرفت می کنند، هم کامیاب تر هستند و هیچ مشکلی در درون خود ندارند؛ اینها به خوبی و به آسانی کار خوب انجام می دهند؛ فرمود که اینها به آسانی کار خیر انجام می دهند: ﴿یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ﴾، (5) [11]«فَکُلٌّ مُیَسَّرٌ لِمَا خُلِقَ لَهُ»؛ (6) خیلی به آسانی نماز شب می خواند، خیلی به آسانی راست می گوید، خیلی به آسانی چشم خود را از نامحرم حفظ می کند و برای او سخت نیست، برای اینکه چیزی یاد گرفته است که با صاحب خانه می سازد؛ اما اگر چیزهایی خوانده باشد، فیلم ها و سریال هایی را دیده باشد که با صاحب خانه نمی سازد، همیشه با خودش درگیر است؛ او اگر بخواهد یک کار خیری انجام دهد، با جهاد باید انجام دهد! اما آنها بی جهاد انجام می دهند، برای اینکه مزاحم درونی ندارند و صحنه قلب اینها با شرح صدر آمیخته است؛ اگر قلب اینها با شرح صدر آمیخته است، در دلشان بیگانه نیست تا بجنگند، اگر بیگانه نباشد به آسانی اینها کار خیر انجام می دهند، به آسانی به طرف فضیلت می روند؛ بخشی از آیات به این مضمون هستند که اینها این طوری هستند.

ص: 631


1- کهف/سوره18، آیه29.
2- انسان/سوره76، آیه3.
3- شمس/سوره91، آیه8.
4- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج1، ص113.
5- قمر/سوره54، آیه17.
6- التوحید، الشیخ الصدوق، ص356.

بنابراین اگر در درون ما کتاب و کتیبه ای نبود، لوح نوشته ای نبود، قلمِ قدرتی نبود و ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ نبود، ما تابع بیرون بودیم؛ امّا در درون ما علوم فراوانی است و اینها صاحب خانه هستند، ما باید بکوشیم اگر عوام بودیم یا کاری به این صاحب خانه نداشته باشیم که در این صورت عوام خوبی هستیم، برای اینکه این فطرت در درون ما هست و اگر چیزی یاد گرفتیم، اموری وارد صحنه جانمان کنیم که با صاحب خانه نجنگیم؛ اگر با صاحب خانه جنگیدیم، مشکل جدّی داریم؛ هر روز همین وسوسه و دلهره و اضطراب و جنگ بین نفی و اثبات و بکنیم و نکنیم و گرفتار جنگ درونی و امثال آنها هستیم. فرمود: ﴿حم ٭ تَنزِیلُ الْکِتَابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ﴾؛ این سوره مبارکه «حم»، همراه با شش «حم» دیگر که از آنها به عنوان «حَوامیم سَبعه» (1) [13]یاد می شود، بخش مهم و عناصر محوری این سُور هفتگانه تبیین وحی و قرآن کریم و عظمت معجزه و در نتیجه تأیید رسالت حضرت(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است، چون در مکّه گاهی مسئله شِرک و توحید محور بحث بود، گاهی مسئله وحی و نبوت و گاهی هم مسئله معاد، گرچه هر سه مسئله در مکّه و حجاز آن روز مورد ابتلای عملی مردم بود، یک؛ مورد ابتلای علمی پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بود، دو؛ لکن شدّت و ضعف داشت که گاهی در بعضی از شرایط مسئله توحید و نفی شرک بیشتر رواج داشت، گاهی مسئله وحی و نبوّت و گاهی هم مسئله معاد؛ اگر سوره «القیامة» نازل می شود ناظر به آن است که بخش معاد مورد بحث است و اگر سُور توحیدی نازل می شود، برای آن است که در آن فضا توحید محور اصلی بود. محور اصلی این «حَوامیم سَبعه»، وحی و نبوّت است. در سوره مبارکه «بقره» هم این حروف مقطعه مقدار زیادی بحث شد.

ص: 632


1-

این «تنزیل» کتابی است از ناحیه ذات اقدس الهی که او «عزیز» و «علیم» است. قبلاً هم ملاحظه فرمودید که ذات اقدس الهی درباره باران و برف و تگرگ و اینها هم مسئله «انزال» و «تنزیل» و این تعبیرات را دارد، درباره قرآن هم این تعبیر را دارد؛ منتها باران را ذات اقدس الهی از این همین وسط های فضا - نه از عرش - و از همین چند متری زمین اینها را سامان داد و به زمین انداخت؛ ولی قرآن از ﴿مِنْ لَدُنْ حَکیمٍ عَلیم﴾؛ (1) [14]یعنی از عرش ساخت و بافت و به زمین آویخت، نه انداخت؛ اگر کسی چیزی را از بالا بیندازد، می گویند «أنزل»؛ اگر طناب محکمی را به بالا بچسباند و به دست خودش بگیرد، بعد ادامه طناب را به پایین بیندازد، می گویند «أنزل»؛ منتها این «أنزل» انداختن با آویختن فرق دارد. فرمود ما قرآن را آویخیتم و به زمین نینداختیم، چون یک طرف آن به دست ماست؛ این مثل باران نیست که در چند متری بالای سر شما ابر باشد و از ابر به صورت باران به زمین بیفتد، این ﴿مِنْ لَدُنْ حَکیمٍ عَلیم﴾، از بارگاه خدای «عزیز» «علیم» است که در همان حدیث نورانی آمده است «إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْنِ» که «أَحَدُهُمَا أَکْبَرُ مِنْ آخَرَ کِتَابَ اللَّهِ وَ أَهْلَ بَیْتِی» (2) [15]هست «أحد طَرَفیه بِیَدِ اللَّهِ(سبحانه و تعالی)» (3) [16]است؛ این قرآنی که «حبلِ متین» است و به ما فرمودند: ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّه﴾، (4) [17]این حبلِ متین و این طناب مستحکم ناگسستنی، یک طرف آن به دست ذات اقدس الهی است که از آن جا به دست ما آویخت - ذیل این عربی مبین است - به ما گفتند این طناب را بگیرید تا نیفتید، یک؛ اگر توانستید تدریجاً بالا بیایید، دو؛ «اقْرَأْ وَ ارْقَ» (5) [18]و هر اندازه که بالا بیایید زمینه هست، البته وجود مبارک حضرت است که دو طرف این طناب را طی کرده است؛ فرمود: ﴿وَ إِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَکیمٍ عَلیم﴾ که علم لدنی هم همین است! تو هم عربی مبین را دریافت می کنی و هم از ﴿مِنْ لَدُنْ حَکیمٍ عَلیم﴾ قرآن را تلقی می کنی.

ص: 633


1- نمل/سوره27، آیه6.
2- بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج10، ص160.
3- الامامة الالهیة، الشیخ محمد السند، ص57.
4- آل عمران/سوره3، آیه103.
5- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج2، ص606، ط اسلامی.

در اول سوره مبارکه «زخرف» این مضمون هست که ﴿إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِیّاً لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ ٭ وَ إِنَّهُ فیِ أُمّ ِ الْکِتَابِ لَدَیْنَا لَعَلیِ ٌّ حَکِیم﴾. (1) [19]این قرآن یک طرف آن «عَلیِ حَکیم» است؛ نه عبری، نه عربی، نه سریانی، نه تازی و نه فارسی است، آن جا سخن از لفظ نیست؛ دامنه این کتاب الهی عربی مبین است و تو هم عربی مبین ادراک می کنی، هم از آن جایی که با این طناب ناگسستنی همراه هستی ﴿إِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَکیمٍ عَلیم﴾، چون «لدی الله» می روی و «لدی الله» علم یاد می گیری، علم تو «لدنّی» می شود؛ علم «لدنّی» مستحضرید که در قبال علوم دیگر نیست که مثلاً ما فقه داشته باشیم، اصول داشته باشیم، فلسفه داشته باشیم، کلام داشته باشیم، طب داشته باشیم و علم «لدنّی» هم داشته باشیم؛ علم «لدنّی» یعنی همه این معارف که «لدن» و نزد الله فرا گرفته شود که هیچ واسطه ای در آن نیست؛ قهراً شهودی و حضوری است نه حصولی، با مغالطه و امثال آن همراه نیست و الفاظی آن را همراهی نمی کند، بلکه یک علم ناب است که علم «لدن» می شود، وگرنه ما دو علم داشته باشیم که یکی علم «لدنّی» باشد و دیگری علم غیر «لدنّی»، چنین نیست؛ همه این علوم اگر از «لدن» و از نزد ذات اقدس الهی کسی «تلقی» کند، علم «لدنّی» می شود. این قرآن یک طرف آن علم «لدنّی» است و طرف دیگر آن عربی مبین است، پس قرآن را فرمود ما آویختیم نه انداختیم.

ص: 634


1- زخرف/سوره43، آیه3.

مطلب دیگر این است که قرآن با اسمای حسنای فراوانی همراه هست که در هر جا بعضی از آن اسما ظهور بیشتری دارند؛ اگر می گویند که در فلان کلاس فقیه دارد تدریس می کند یعنی چه؟ یعنی دارد درس فقه می دهد؛ اگر در فلان شبستان فلان اصولی دارد تدریس می کند یعنی چه؟ یعنی اصول تدریس می کند؛ اگر فلان شبستان حکیم تدریس می کند یعنی چه؟ یعنی حکمت تدریس می کند؛ اگر گفتند «عزیز» تدریس می کند یعنی چه؟ یعنی درس عزت می دهد؛ اگر گفتند «علیم» دارد تدریس می کند یعنی چه؟ یعنی درس علم می دهد. از دو اسم از اسمای حسنای الهی به نام «العزیز» و به نام «العلیم» کلاسی تدریس شده که قرآن در این سوره خروجی آن کلاس است؛ در سایر سُور مطالب دیگری است. در سوره مبارکه «علق» که بارها ملاحظه فرمودید که اولین سوره جزء «عتائق سُور» هم است، فرمود ما شما را به کلاس «اکرم» دعوت می کنیم، «اکرم» دارد تدریس می کند ﴿اقْرَأْ وَ رَبُّکَ الْأَکْرَم ٭ الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَم﴾. (1) [20]اگر گفتند در فلان شبستان «اکرم» دارد تدریس می کند یعنی چه؟ یعنی درس کرامت می دهد! ذات اقدس الهی که اسمای حسنای فراوانی دارد، در آغاز نزول وحی فرمود کلاس تدریس ما کلاسی است که استاد آن «اکرم» است؛ یعنی درس کرامت می دهد و شما را می خواهد کریم کند. در این سوره شما را می خواهد «عزیز» و «علیم» کند؛ یعنی آن علمی که شما دارید، علم مختصری است که آن را هم ما به شما دادیم، این طور نیست که اگر یک وقت بگویند انبیا و مرسلین علومی را آوردند، شما به همان علم مختصری که ما به شما دادیم بسنده کنید. در پایان همین سوره مبارکه «غافر» ملاحظه بفرمایید که اینها در برابر انبیا چه کار کردند! آیه 83 همین سوره مبارکه «غافر» این است که فرمود: ﴿فَلَمَّا جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْم﴾؛ وقتی انبیا آمدند و علوم الهی را آوردند، نسبت به همین علوم تجربیِ مختصری که در دست اینهاست خوشحال شدند و حاضر نشدند به مراکز وحی بروند و آن علوم را یاد بگیرند؛ این علم مختصری که شما دارید، این نمی تواند خودش را اداره کند و بسیاری از اینها هم فرضیه است، نه علم! آن علم اساسی که علم تجریدی و فلسفی ناب است که در دسترس شما نیست و بر فرض هم در دسترس باشد، شما یک موجود ابدی هستید، این یک دوران مختصری، یعنی تا زمان مرگتان را تأمین می کند، بعد می خواهید چه کار کنید؟! عمده این است که فرمود ما کتابی آوردیم که زندگی را معنا می کند، مرگ را معنا می کند، مرض را معنا می کند، سلامت را معنا می کند؛ در حالی که شما خیال می کنید مرگ یک چاله و گودالی است که انسان در چاله می رود، ما آمدیم به شما بگوییم که مرگ چاله نیست و معبر است، پُل است، از این پل رد می شوید و به ابد می رسید! این تعریف با آن خیلی فرق دارد!

ص: 635


1- علق/سوره96، آیه3.

آن بیان نورانی سید الشهداء(سلام الله علیه) در روز عاشورا همین بود، فرمود: «صَبْراً بَنِی الْکِرَامِ فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَةٌ». (1) [21]از این طرف شمشیر می زند، از آن طرف شهدا را به «دارالحرب» می برد، از این طرف بهترین و عمیق ترین معارف الهی را دارد بیان می کند؛ فرمود عزیزان من، مجاهدان! مرگ چاله نیست، مرگ گودال نیست، مرگ چاه نیست که انسان برود داخل آن، مرگ پل است؛ اگر این پل است، زود از این پل رد شوید «فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَةٌ». این حرف ها را شما کجا می یابید؟! فرمود: ﴿فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْم﴾، با همین مختصر علمی که دارند؛ چگونه خانه بسازند، چگونه کشاورزی کنند، چگونه دامداری کنند، چگونه شکم پر کنند و چگونه بخواند، همین! اینها خواب هستند و نمی دانند که انسان وقتی از این عالَم سفر می کند به ابدیت می رسد. فرمود ما آمدیم مرگ را معنا کنیم، زندگی را معنا کنیم و ازدواج را برای شما معنا کنیم. ما آمدیم بگوییم ازدواج اجتماع نر و ماده نیست، اجتماع مذکر و مؤنث نیست، وگرنه نر و ماده در ابرها و در فضاها هم ازدواج دارند، گیاهان هم ازدواج دارند، این حیوانات زیر خاکی هم ازدواج دارند، این نر و ماده همه جا جمع می شوند. «النِّکَاحُ سُنَّتِی»، (2) [22]«مَنْ تَزَوَّجَ فَقَد أَحْرَزَ نِصْفَ دِینِهِ»، (3) ما آمدیم این حرف ها را بزنیم، لکن شما به همان چیزی که نزد شماست خوشحال هستید. شما آن نیستید، بلکه شما بیش از این و برتر از این هستید. ما در کلاس «عزیز» تدریس می کنیم و شما را می خواهیم «عزیز» کنیم؛ ما در کلاس «علیم» تدریس می کنیم و می خواهیم شما را «علیم» کنیم؛ این طناب به دست «عزیز» است، بگیرید و «عزیز» شوید؛ این طناب به دست «علیم» هست، بگیرید و «علیم» شوید.

ص: 636


1- معانی الاخبار، الشیخ الصدوق، ص289.
2- جامع الأخبار أو معارج الیقین فی أصول الدین، الشیخ محمد بن محمد السبزواری، ج1، ص271.
3- الامالی، أبی جعفر محمّد بن الحسن بن علی بن الحسن الطّوسی(شیخ الطائفة)، ص889.

پرسش: ...؟پاسخ: بله، امّا خیلی ها «ابن السبیل» هستند. در بحث های سلوک الهی عنایت کردید تنها انسان است که از کران تا به کران را می تواند سیر کند، وگرنه خیلی ها «ابن السبیل» هستند؛ مثلاً همه این باران ها که از دریا و اقیانوس ها هستند، همه اینها مایل می باشند که به طرف دریا بروند؛ امّا چون نهر و ظرف آنها کوچک است، در بین راه خشک می شوند و حداکثر به لبه دریا می رسند؛ آن سیل است که خروشان است و به وسط دریا راه پیدا می کند. همه چه جماد، چه نبات، چه حیوان و فرشته اینها «ابن السبیل» هستند، اینها در راه هستند؛ اگر از جماد شروع شود و به حیوان برسد که حیوان در راه می ماند، این حیوان که دیگر ﴿إِنَّکَ کادِحٌ إِلی رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقیهِ﴾ (1) [24]نیست، ﴿دَنا فَتَدَلَّی﴾ (2) [25]نیست و این حیوان به آن جا نمی رسد؛ اگر فرشته باشد و بر فرض به آن مقام بالا بار یابد، از اول شروع نکرده، آن که از صفر تا صد را طی می کند، همین انسان است و بقیه همه در راه هستند؛ جماد در راه است، نبات در راه است، حیوان در راه است، اینها در وسط هستند. فرشتگان درست است که منتهای وسیع دارند؛ ولی مبدأ ندارند، از اول شروع نکردند، اینها هم در راه هستند؛ تنها انسان است که می تواند از صفر به صد برسد! فرمود طناب عزت و علم را بگیرید تا «عزیز» و «علیم» شوید، فرشته خوی شوید و بالا بروید. من این کتاب را نینداختم که به دست شما بدهم و دیگری بگیرد این را تحریف کند، من این را آویختم که کسی نمی تواند عوض کند، نمی تواند آن را کم کند و نمی تواند آن را زیاد کند، من حافظ او هستم، این دست من است! «أحد طَرَفیه بِیَدِ اللَّهِ(سبحانه و تعالی)». فرمود ﴿تَنْزیلُ الْکِتاب﴾ از «الله»ی که «عزیز» است، از «الله»ی که «علیم» است؛ عزت شما عالمانه است و علم شما عزیزانه است، هیچ وقت به غیر خدا مراجعه نمی کنید و از غیر خدا هم چیزی نمی خواهید، این کتاب است و این خطاب برای همه هست.

ص: 637


1- انشقاق/سوره84، آیه6.
2- نجم/سوره53، آیه8.

در فضای شرک آلود جاهلیت همه را ذات اقدس الهی دعوت کرد و فرمود هر کس هر گناهی که دارد قابل بخشش است؛ اگر «حق الناس» است که می دهید و اگر «حق الله» است که با توبه حلّ می شود. این کلاه خود را می گویند «مِغفَر» و وقتی این کلاه خود را روی سر می گذاشتند، این سر محفوظ بود و غفران هم از همین خانواده است؛ یعنی وقتی که سرپوش لطف و رحمت بیاید، هیچ آسیبی نمی بینید. خدا غافر است و اگر توبه انجام دادید توبه را می پذیرد، ﴿غَافِرِ الذَّنبِ وَ قَابِلِ التَّوْب﴾ که این دو مجموعاً یک وصف را دارد می فهماند؛ امّا در عین حال چون «عزیز» است، اگر کسی بخواهد به حرم وحی و نبوّت او تعدّی کند و نصیحت پذیر نباشد، او ﴿شَدِیدِ الْعِقَاب﴾ است؛ اما ﴿ذِی الطَّوْل﴾ هم هست، آن قدر لطف و رحمت الهی در کنار شدّت عقاب او آمیخته است که دیگر با «واو» عطف نکرده و نفرمود: «شَدید العِقاب و ذِی الطّول».

«طَول» یعنی اینکه برخی از نعمت ها هستند که عمرشان کوتاه است و زود از بین می روند، فرمود خدا این طور نیست، نعمت های خدا «طَول» است؛ نعمتی و برکتی را «طَول» می گویند که طولانی باشد یا عمیق باشد. اینکه در کتاب های اصول یا غیر اصول می گویند این حرف «لا طائل تحته»، یعنی فایده مهمی ندارد؛ «طائل» آن فایده دوام دار و پرمنفعت است. در این کتاب ها ملاحظه کردید که می گویند این حرف «لا طائل تحته»، درست است که فایده دارد؛ اما فایده ای که انسان زیاد برای آن وقت صرف کند نیست.

ص: 638

در سوره مبارکه «نساء» از کسانی که سرمایه دارند؛ یعنی قدرت اداره خانواده دارند، به صاحبان «طَول» یاد کرده است؛ آیه 25 سوره مبارکه «نساء» این است: ﴿وَ مَنْ لَمْ یَسْتَطِعْ مِنْکُمْ طَوْلاً أَنْ یَنْکِحَ الْمُحْصَناتِ الْمُؤْمِناتِ فَمِنْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُم﴾؛ اگر کسی نتوانست همسر دائمی آزاد بگیرد از ﴿مِنْ ما مَلَکَتْ﴾ استفاده کند که این «طَول» به معنای قدرت مالی و امکانات است. در سوره مبارکه «توبه» هم مشابه اینکه «طَول» به معنای ثروت و امثال آن استعمال شده است، آمده است؛ آیه 86 سوره مبارکه «توبه» این است: ﴿وَ إِذا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ أَنْ آمِنُوا بِاللَّهِ وَ جاهِدُوا مَعَ رَسُولِهِ اسْتَأْذَنَکَ أُولُوا الطَّوْل﴾؛ کسانی که سرمایه دارند، دارای «طَول» هستند و دارای درآمدهای فراوان طولانی هستند، آنها چون رفاه طلب هستند و بی درد هستند می گویند ما بمانیم و به جبهه و امثال آن نرویم، پس ﴿ذِی الطَّوْل﴾ بودن این است که ذات اقدس الهی نعمت هایی دارد که طولانی است و زوال ناپذیر است؛ اینها اسمای حسنای الهی است و اگر کسی در این کلاس آمده است اینها را یاد می گیرد، یک؛ از اینها بهره برداری می کند، دو؛ بعد فرمود: ﴿لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ﴾ که توحید است، این مبدأ و ﴿إِلَیْهِ الْمَصیر﴾ است که این معاد است.

چند آیه است که انسان وقتی به اینها می رسد، هیچ چاره ای ندارد جز اینکه زود رد شود و حریم بگیرد؛ مسئله ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُون﴾ (1) [26]خیلی غنی و قوی به آن صورت نیست و انسان تا حدودی معنای آن را می فهمد یا معاد و عود به طرف اوست ﴿کَما بَدَأَکُمْ تَعُودُون﴾ (2) [27]که اینها را تا حدودی انسان می فهمد؛ امّا آیه سوره مبارکه «لقمان» و این گونه از سور را واقعاً آدم نمی فهمد، مدام باید توجیه کند، مدام باید مضاف در تقدیر بگیرد و مدام تشبیه کند؛ آن آیه دارد که ﴿یُعَذِّبُ مَنْ یَشاءُ وَ یَرْحَمُ مَنْ یَشاءُ وَ إِلَیْهِ تُقْلَبُون﴾، (3) [28]انقلاب «الی الله» یعنی چه؟ این غیر از رجوع «الی الله» است! البته اگر ما هیچ راهی نداشتیم توجیه می کنیم و می گوییم ﴿إِلَیْهِ تُقْلَبُون﴾؛ یعنی «إِلَیْهِ تُرْجَعُون»؛ اما یک عدّه گفتند ما دیدیم «إلی اللهِ تُقْلَبُون» هست، اگر آن است انسان که سر در نمی آورد که ﴿إِلَیْهِ تُقْلَبُون﴾ یعنی چه. در این ﴿إِلَیْهِ الْمَصیر﴾ آن جایی که با «سین» گفته باشد، آن را آدم می فهمد که «سیر ما الی الله» است ﴿إِنَّکَ کادِحٌ إِلی رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقیه﴾؛ اما صیرورت را ما واقعاً نمی فهمیم! صیرورت یعنی شدن، انسان الهی می شود یعنی چه؟ صیرورت او «الی الله» است یعنی چه؟ سیر او «الی الله» است - با «سین» - قابل ادراک است؛ اما تحوّل و انقلاب و صیرورت او «الی الله» است یعنی چه؟ البته اینها را با ارجاع به اسمای فعلیه می شود حمل کرد، چون آن دو منطقه واقعاً منطقه ممنوعه است؛ یعنی منطقه ذات کلا ً ممنوعه است، چون یک حقیقت نامتناهی است و منطقه صفات ذاتی که عین ذات است آن هم منطقه ممنوعه است که هیچ راهی برای دسترسی به آن وجود ندارد. موجودی که فیض او نامتناهی است، اگر کسی بخواهد درباره او فکر کند، جز تحیّر و غرق شدن چیز دیگری نیست؛ فیضی است که این شخص عالِم متفکر که بخواهد درباره او فکر کند، او که بیرون از قلمرو فکر او نیست، او را فرا می گیرد و فرو می برد؛ فکر و اندیشه او را فرا می گیرد و فرو می برد؛ قلمرو معلومات او را فرا می گیرد و فرو می برد، این بیچاره وسط غرق شده است، این محال است! این چند روایتی که در آخر بحث های کتاب توحید مرحوم صدوق هست، همین است؛ فرمود خودتان را به زحمت ندهید! حرام است؛ یعنی محال است. یک وقت است می گویند غیبت حرام است؛ یعنی ممکن است؛ ولی حرام است و این کار را نکنید؛ اما وقتی که گفته می شود تفکر در ذات اقدس الهی حرام است؛ یعنی محروم نیستید و مستحیل است، وقتی که مستحیل بود و محال بود آدم که نمی تواند معصیت کند. این با زبان تحریم به ما گفتند که شما جلوتر نروید، آن شما را غرق می کند، فکرتان را غرق می کند، و این وسط ها دست و پا می زنید، چه چیزی را درک می کنید؟! بنابراین آنچه درباره این گونه از آیات می شود گفت، همان مقام فعل است؛ به جمال الهی، به جلال الهی، به رحمت الهی، به لطف الهی، به محبت الهی، به رزق الهی و به بهشت الهی که اینها البته کاملاً غیر صیرورت است. اگر به این معنا باشد، دیگر هم آن احادیثی که - چندین حدیث به این مضمون وجود دارد.

ص: 639


1- بقره/سوره2، آیه156.
2- اعراف/سوره7، آیه29.
3- عنکبوت/سوره29، آیه21.

وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «أَنَا مَدِینَةُ الْحِکْمَةِ وَ هِیَ الْجَنَّةُ وَ أَنْتَ یَا عَلِیّ بَابُهَا»؛ (1) [29]فرمود من شهر حکمت هستم، همان حکمتی که ﴿یُؤْتِی الْحِکْمَةَ مَنْ یَشاء﴾ (2) [30]و این حکمت بهشت است، من الآن در بهشت هستم و تو درب این بهشت هستی «أَنَا مَدِینَةُ الْحِکْمَةِ وَ هِیَ الْجَنَّةُ وَ أَنْتَ یَا عَلِیّ بَابُهَا»، چون ادراک این حدیث نورانی دشوار بود، مثل «أَنَا مَدِینَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِیٌّ بَابُهَا» (3) [31]شهرت پیدا نکرده، وگرنه سنداً و دلالتاً مثل همان هاست.

در بخش پایانی سوره مبارکه «واقعه» دارد که ﴿فَأَمَّا إِن کاَنَ مِنَ الْمُقَرَّبِین ٭ فَرَوْحٌ وَ رَیحَْانٌ وَ جَنَّتُ نَعِیم﴾، (4) [32]نه اینکه «له روح و ریحان»، نه اینکه «یصل الی روحٍ»؛ اگر کسی جزء مقربین بود خود بهشت است که اینها را آدم تا حدودی می تواند بفهمد، چون همه اینها در محدوده فعل و فیض الهی است، بالاتر از این دسترسی نیست؛ امّا اگر در محدوده افعال الهی باشد، اینها قابل ادراک است. فرمود: ﴿ذِی الطَّوْل﴾ است، ﴿لا إِلهَ إِلاَّ هُو﴾ که این مبدأ است و ﴿إِلَیْهِ الْمَصیر﴾ و این هم معاد و ﴿تَنزِیلُ الْکِتَاب﴾ که مربوط به وحی و نبوت است، پس اصول سه گانه این جا به عنوان متن آمده و تا پایان سوره این متن تشریح شود. فرمود: ﴿مَا یُجَادِلُ فِی آیَاتِ اللَّهِ إِلاّ الَّذِینَ کَفَرُوا﴾؛ آنها که کفر ورزیدند در آیات الهی مجادله می کنند، چون او منطقه دید خود را بسته است، ما به او در درون دید دادیم، او ﴿أَعْیُنُهُمْ فی غِطاءٍ عَنْ ذِکْری﴾ (5) [33]که این را بست؛ این چشم بیرونی هم که همان منطقه محسوسات را می بیند، آن راهی به آن جا ندارد. اینها گفتند که ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَی اللَّهَ جَهْرَة﴾، (6) [34]این فکر اسرائیلی همیشه بود و هست؛ تنها اسرائیلی های زمان حضرت موسای کلیم نبود، آنها به حضرت می گفتند که تو از کوه طور سخن می گویی؟! تو از غیب سخن می گویی؟! اینها یعنی چه؟! ما تا چیزی را نبینیم باور نمی کنیم. این «اصالة الحسّ» و تجریه حسّی که محور علوم رایج و دارج امروز است، این خیلی ها را گرفتار کرده است. گفتند: ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَی اللَّهَ جَهْرَة﴾ یا ﴿أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَة﴾؛ (7) [35]این دو آیه درد بی درمان اسرائیلی دیروز و اسرائیلی امروز است.

ص: 640


1- الامالی، الشیخ الصدوق، ص472. .
2- بقره/سوره2، آیه269.
3- التوحید، الشیخ الصدوق، ص307.
4- واقعه/سوره56، آیه88.
5- کهف/سوره18، آیه101.
6- بقره/سوره2، آیه55.
7- نساء/سوره4، آیه153.

وجود مبارک امام رضا(صلوات الله و سلامه علیه) در کتاب شریف توحید صدوق مرحوم ابن بابویه نقل می کند در بخش پایان «باب مجلس الرضّا» حضرت به آن متکلم خراسانی فرمود: «أَحْسَبُکَ ضَاهَیْتَ الْیَهُودَ فِی هَذَا الْبَابِ»؛ (1) [36]تو تفکر اسرائیلی داری، این حرف ها چیست که می زنی؟! حالا اگر این بیانات نورانی امام رضا(سلام الله علیه) کتاب درسی و رسمی حوزه ها بود، معلوم می شد که کف علم همین علوم تجربی است که از این جا به نیمه تجربی می رسیم، از این جا به تجریدی کلامی می رسیم، از این جا به تجریدی فلسفی می رسیم، از این جا به تجریدی عرفان نظری می رسیم، اگر کسی اهل سیر و سلوک بود که راه دیگر هم هست! این کف سواد است که الآن در دانشگاه ها و مانند اینها مطرح است که ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَی اللَّهَ جَهْرَة﴾، ﴿أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَة﴾. حضرت صریحاً در این بیان لطیف خود که مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در «بابُ مجلس الرضا»، در کتاب توحید صدوق نقل کرده است، فرمود این حرف های اسرائیلی چیست که می زنی؟ «أَحْسَبُکَ ضَاهَیْتَ الْیَهُودَ فِی هَذَا الْبَابِ»، این چه فکری است که شما دارید؟! یعنی از این پایین تر دیگر سوادی نیست؛ پایین ترین درجه سواد این است که آدم کشاورز شود مهندس و طبیب شود؛ اما بعد چه خبر است؟ آن طرف آب چه خبر است؟ از کجا آمدیم؟ به کجا می رویم؟ بعد از مرگ چیست؟ وحی چیست؟ نبوّت چیست؟ عصمت چیست؟ ولایت چیست؟ می گویند: «لا ادری»! از پایین تر می شود عوامی، دیگر از این پایین تر سوادی نیست. این زمین چیست؟ این میکروب چیست؟ این قرص چیست؟ این درد چیست ؟ از این پایین تر که دیگر سوادی نیست؛ اما وحی چیست؟ غیب چیست؟ روح چیست؟ برزخ چیست؟ ابدیت چیست؟ ما کجا می رویم؟ می گویند: «لا ادری»!

ص: 641


1- التوحید، الشیخ الصدوق، ص444.

بنابراین اینها آمدن به ما بگویند شما یک موجود ابدی هستید و موجود ابدی ره توشه ابد می خواهد. وسیله دنیایی هم سرجایش محفوظ است و همه اینها را باید تحصیل کنید، چون تحصیل اینها واجب است؛ امّا ﴿فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْم﴾ نباشد. در پایان این سوره که جمع بندی می کند، می فرماید که بالاخره شما می خواهید بمانید یا بروید؟ اگر می خواهید بپوسید، این جا جای پوسیدن نیست، این جا جای پَرکشیدن است؛ انسان نمی پوسد، بلکه از پوست به درمی آید، وقتی از پوست به درآمدی کجا می خواهی پرواز کنی؟ ما آمدیم بگوییم که از پوست درمی آیی، پرواز می کنی و ابدی می شوی.

بعد از این نور به آفاق دهم از دل خویش ٭٭٭ که به خورشید رسیدیم و غبار آخر شد (1)

ما ایرانی ها از هوش متوسط قدری بیشتر برخورداریم، در میان ماها دانشمندان قوی بودند؛ امّا هیچ شاعری قبل از اسلام این حرف های بلند را نداشت؛ مولوی ها، سعدی ها و فردوسی ها را این قرآن پروراند، وگرنه شعرای قبل از اسلام را هم ببینید، اشعاری که قبل از اسلام بودند، شعر «نازل» بود؛ شعرهای خوبی هم داشتند، نثر نازل بود؛ امّا شعرای بعدی ما شعر «متنزّل» دارند؛ یعنی شعری دارند که مثل قرآن از جای بلند آمده و انسان را هم به جای بلند می برد؛ حرف ها هم همین طور است، نثر هم همین طور است، ما نثر «نازل» فراوان داشتیم، لکن افقی؛ اما نثر عمودی کم داشتیم؛ نثر عمودی از جای بلند می آید و ما را به جای بلند می برد. حکیم سنایی آدم دانشمندی است و مولوی برای هر کسی حساب باز نمی کند، شعرها او را گاهی نقل می کند و شرح می کند، در حالی که یک قرن قبل از او بود، گفت: تو فرشته شوی ار جهد کنی از پی آنک ٭٭٭ برگ توتست که گشتست به تدریج اطلس (2)

ص: 642


1-
2-

این پرنیان، این ابریشم، این پارچه ها و فرش ها و پرده های پرنیانی مگریک تکّه برگ توت تفاله ای بیش نبودند، وقتی به مکتب جناب کرم ابریشم رفتند، پرنیان شدند. فرمود وقتی در دنیا می شود استادی شاگردی را پرنیان کند، تو چرا فرشته نشوی! این حرف ها چطور قبل از اسلام نبود؟! وقتی اسلام این حرف ها را آورد؛ یعنی انسان با ابدیت همراه است.

در همین سوره مبارکه «غافر» دارد که ما هر وقت حرف تازه آوردیم ﴿فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْم﴾؛ فرمود این علم ها را هم که ما به شما دادیم و ما هم که می گوییم تحصیل علم واجب است، ما غیر از این چیز دیگر هم آوردیم؛ ما راه تجربه به شما نشان دادیم و راه تجرید را هم به شما نشان دادیم، هر دو را به شما نشان دادیم! دیگر ﴿فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْم﴾ نباشد؛ اگر علوم دیگر یاد گرفتید بگویید: «اللَّهُمَّ مَا بِنَا مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنْکَ»، (1) [39]نه اینکه اسلامی حرف بزنید و قارونی فکر کنید؛ این خطری است که برای خیلی از ماها وجود دارد؛ چه در حوزه و چه در دانشگاه ها اگر کسی بگوید من خودم سی، چهل سال زحمت کشیدم به این مقام رسیدم، این اسلامی حرف زدن و قارونی فکر کردن است، آن بدبخت هم همین را می گفت که ﴿إِنَّما أُوتیتُهُ عَلی عِلْمٍ عِنْدی﴾؛ (2) [40]من خودم زحمت کشیدم و پیدا کردم؛ این من خودم زحمت کشیدم پیدا کردم، یک تفکر خطرناک اومانیسم است که انسان را به جای اینکه جانشین خدا بداند؛ یعنی «خلیفة الله»، «من حیث لایَشعُر» جایگزین خدا می داند. این آیه نورانی که ﴿أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواه﴾ (3) [41]همان فکر اومانیسم است. ما اگر لیاقت داشته باشیم جانشین او هستیم، نه جایگزین او! اگر کسی بگوید من خودم زحمت کشیدم و عالِم شدم این همان حرف است، قارون هم بیش از این نگفته بود، گفت: ﴿إِنَّما أُوتیتُهُ عَلی عِلْمٍ عِنْدی﴾؛ منتها ما توجه نداریم که تالی فاسد حرفمان چیست و آن گونه فکر می کنیم. بنابراین استاد ما در مکتب عزّت و علم ما را فرا خوانده است که - إن شاءالله - جامعه ما «عزیز» و جامعه ما «علیم» شود. بنابراین صیرورت ما هم به علم و عزّت خواهد بود و کسانی که در این مسیر بیراهه رفتند جدال می کنند.

ص: 643


1- بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج35، ص444.
2- قصص/سوره28، آیه78.
3- فرقان/سوره25، آیه43.

!!!!!!!

[1]نحل/سوره16، آیه53.

[2]عوالی اللئالی، محمد بن علی بن ابراهیم ابن ابی جمهور الأحسائی، ج4، ص102.

[3]کهف/سوره18، آیه49.

[4]اعراف/سوره7، آیه6.

[5]صافات/سوره37، آیه24.

[6]انبیاء/سوره21، آیه23.

[7]کهف/سوره18، آیه29.

[8]انسان/سوره76، آیه3.

[9]شمس/سوره91، آیه8.

[10]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج1، ص113.

[11]قمر/سوره54، آیه17.

[12]التوحید، الشیخ الصدوق، ص356.

[13]مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج 8، ص797. «حَوامیم، نام گروهیِ سوره های چهلم تا چهل و ششم قرآن کریم در ترتیب مصحف است که با حروف مقطّعه «حم» آغاز می شوند. این سوره ها به ترتیب عبارت اند از: غافِر (مؤمن)، فُصِّلَت، شوری، زُخرُف، دُخان، جاثیه و احقاف؛ به مجموع این سوره ها ذوات حم یا آل حم نیز گفته اند».

[14]نمل/سوره27، آیه6.

[15]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج10، ص160.

[16]الامامة الالهیة، الشیخ محمد السند، ص57.

[17]آل عمران/سوره3، آیه103.

[18]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج2، ص606، ط اسلامی.

[19]زخرف/سوره43، آیه3.

[20]علق/سوره96، آیه3.

[21]معانی الاخبار، الشیخ الصدوق، ص289.

ص: 644

[22]جامع الأخبار أو معارج الیقین فی أصول الدین، الشیخ محمد بن محمد السبزواری، ج1، ص271.

[23]الامالی، أبی جعفر محمّد بن الحسن بن علی بن الحسن الطّوسی(شیخ الطائفة)، ص889.

[24]انشقاق/سوره84، آیه6.

[25]نجم/سوره53، آیه8.

[26]بقره/سوره2، آیه156.

[27]اعراف/سوره7، آیه29.

[28]عنکبوت/سوره29، آیه21.

[29]الامالی، الشیخ الصدوق، ص472. .

[30]بقره/سوره2، آیه269.

[31]التوحید، الشیخ الصدوق، ص307.

[32]واقعه/سوره56، آیه88.

[33]کهف/سوره18، آیه101.

[34]بقره/سوره2، آیه55.

[35]نساء/سوره4، آیه153.

[36]التوحید، الشیخ الصدوق، ص444.

[37]دیوان حافظ، غزل166.

[38]دیوان سنایی، قصیده90.

[39]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج35، ص444.

[40]قصص/سوره28، آیه78.

[41]فرقان/سوره25، آیه43.

!!!!!!!

تفسیر آیات 1 تا 6 سوره غافر 93/10/29

موضوع: تفسیر آیات 1 تا 6 سوره غافر

﴿حم (1) تَنزِیلُ الْکِتَابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ (2) غَافِرِ الذَّنْبِ وَ قَابِلِ التَّوْبِ شَدِیدِ الْعِقَابِ ذِی الطَّوْلِ لاَ إِلهَ إِلاّ هُوَ إِلَیْهِ الْمَصِیرُ (3) مَا یُجَادِلُ فِی آیَاتِ اللَّهِ إِلاّ الَّذِینَ کَفَرُوا فَلاَ یَغْرُرْکَ تَقَلُّبُهُمْ فِی الْبِلاَدِ (٤) کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ الأحْزَابُ مِن بَعْدِهِمْ وَ هَمَّتْ کُلُّ أُمَّةٍ بِرَسُولِهِمْ لِیَأْخُذُوهُ وَ جَادَلُوا بِالْبَاطِلِ لِیُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ فَأَخَذْتُهُمْ فَکَیْفَ کَانَ عِقَابٍ (5) وَ کَذلِکَ حَقَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ عَلَی الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّهُمْ أَصْحَابُ النَّارِ (6)﴾

ص: 645

سوره مبارکه «غافر» که بعضی از آن به سوره «مؤمن» یاد می کنند، به شهادت عناصر محوری این سوره که اصول دین و خطوط کلی فقه و اخلاق است، در مکّه نازل شده است. بعد از آن حروف مقطعه ﴿حم﴾، فرمود این کتاب از ذات اقدس الهی است که دارای وصف عزّت و حکمت است. مستحضرید آنچه نازل می شود کلام است نه کتاب؛ ولی به «قرینه عول» (1) که در کوتاه ترین فرصت و کم ترین فرصت به صورت یک کتاب منظم درمی آید، می توان گفت کتاب، نازل شده است. بنابراین سخن از اینکه قرآن در زمان حضرت جمع نشده بود و به صورت کتاب مدوّن درنیامده بود و اینها درست نیست؛ اسلام کاری کرد، در کل حجاز که نویسندگی رواج نداشت و افرادی که بتوانند بنویسند انگشت شمار بودند، طوری شد که مأمور شدند تمام قواله ها و اسناد رسمی خودشان را با کتابت تنظیم کنند. در بخش پایانی سوره مبارکه «بقره» گذشت که اگر تجارتی یا شرکتی دارید حتماً سند تنظیم کنید ﴿وَلْیَکْتُب بَیْنَکُمْ کَاتِبٌ بِالْعَدْلِ﴾؛ اگر کسی نتوانست ولیّ او بنگارد ﴿إِلاّ أَن تَکُونَ تِجَارَةً حَاضِرَةً تُدِیرُونَهَا بَیْنَکُمْ﴾؛ (2) مگر این تجارت های روزانه که اگر نانی یا میوه ای تهیه می کنید، این سند نمی خواهد؛ ولی کارها و تجارت رسمی شما که محور اصلی اقتصاد شماست، با سند و قواله باشد. وقتی دین مردمی را که در کلّ حجاز با سوادهای آنها انگشت شمار بودند به جایی رساند که فرمود تمام تجارت ها، اقتصاد، معاملات، ازدواج و زناشویی و برنامه های دیگر شما با تنظیم اسناد باشد، معلوم می شود کتابت و نوشتن یک امر رسمی شد. فرمود تجارت های روزانه شما که نان یا چیزی را تهیه می کنید، آن سند نمی خواهد ﴿إِلاّ أَن تَکُونَ تِجَارَةً حَاضِرَةً تُدِیرُونَهَا بَیْنَکُمْ﴾؛ مگر این تجارت های روزمره، وگرنه کارهای رسمی شما که مبادا اشتباه پیش بیاد همین طور است. الآن بخش وسیعی از مشکلات دستگاه قضایی این است که چند نفر شروع به کار می کنند؛ ولی سند تنظیم نمی کنند و به استناد اطمینان به یکدیگر می گویند من فکر می کردم این طور است یا من خیال می کردم او عمل می کند؛ با خیال و مانند اینها که نمی شود تجارت و اقتصاد را راه اندازی کرد! فرمود در تجارت ها، در شرکت ها و در گفتگوها حتماً سند تنظیم کنید. غرض این است که تنظیم سند، کتابت و نوشتن یک چیز رایجی شده بود، دیگر ممکن نیست که مهم ترین و عنصری ترین و اصلی ترین رکن دین که قرآن کریم است، حضرت این را رها کرده باشد و چیزی ننوشته باشد یا بعداً نوشته باشند! بنابراین این نشان می دهد که در زمان خود حضرت، کتاب مدوّن و محقق شده بود و قرآن کریم هم این کتاب را به «الله» اسناد می دهد: ﴿ذلِکَ الْکِتَابُ لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾، (3) ﴿تَنزِیلُ الْکِتَابِ مِنَ اللَّهِ﴾.

ص: 646


1-
2- بقره/سوره2، آیه282.
3- بقره/سوره2، آیه2.

سه اسم از اسمای ذات اقدس الهی که یکی اسم اعظم است و دو اسم غیر اعظم که اسم عظیم هستند، در همین آیه دوم ذکر شد که مبدأ نزول این کتاب الهی «الله» است که اسم اعظم است و این «الله» با صفت عزّت و علم این کتاب را نازل کرده است؛ قهراً این کتاب، کتاب عزیز است، چه اینکه در سوره «فصلت» فرمود: ﴿وَ إِنَّهُ لَکِتَابٌ عَزِیزٌ ٭ لاَ یَأْتِیهِ الْبَاطِلُ مِن بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لاَ مِنْ خَلْفِهِ﴾، (1) «علیم» است، ﴿وَ الْقُرْآنِ الْحَکِیمِ﴾ (2) و مانند آن است. بعد از آن اسم اعظم و این دو اسم عظیم، چهار اسم برای ذات اقدس الهی ذکر کردند که نیاز بشر را به این چهار اسم مطرح می کنند، یک؛ بعد، برای اینکه مبادا کسی خیال کند که ما مضمون این اسامی را جای دیگر هم می رویم و پیدا می کنیم، با برهان توحید راه آن را بست، این دو؛ یعنی هم «مصدّر» به اسمای الهی است، هم «مذیّل» و اینکه توحید را در پایان اسمای چهارگانه ذکر کرد، این برهان مسئله است؛ فرمود این کتاب از «الله» است که اسم اعظم و سرجای خو محفوظ است، با وصف عزّت و علم این کتاب رقم خورده است؛ یعنی اگر کسی عزّت بخواهد، در مدار قرآن و علم هم بخواهد در مدار قرآن موجود است. در نوبت های قبل هم ملاحظه فرمودید که علوم قرآنی فراوان است؛ منتها حالا رواج این است که وقتی گفتند علوم قرآنی، یعنی علومی که درباره قرآن است؛ مثل وحی، معجزه، فرق «انزال» و «تنزیل»، مکّی و مدنی، قبل از هجرت و بعد از هجرت، ناسخ و منسوخ که اینها را علوم قرآن می گویند. امّا علوم قرآنی؛ یعنی علومی که در قرآن است و قرآن متکفّل آنهاست که معارف توحیدی، کلامی، فلسفی، فقهی، اخلاقی، حقوقی، علوم تجربی و کیهان شناسی است که اینها علوم قرآنی است؛ یعنی علومی که قرآن مطرح کرده است و اختصاصی به آن علوم قرآنی معهود مثل وحی و نبوت و معجزه و اینها ندارد. پس از خدایی که «عزیزِ» «علیم» است، این قرآن نازل شده است که در بحث دیروز ملاحظه فرمودید تعلیق حکم بر وصف «مشعر» به علّیت است؛ یعنی اگر گفتند فلان جا فقیه دارد تدریس می کند؛ یعنی دارد فقه می گوید. اگر گفتند «عزیز» دارد تدریس می کند؛ یعنی دارد درس عزّت می دهد. اگر گفتند علیم تدریس می کند؛ یعنی دارد درس علم می دهد.

ص: 647


1- فصلت/سوره41، آیه41.
2- یس/سوره36، آیه2.

چهار اسم از اسامی ذات اقدس الهی بیان شده است که مورد نیاز قطعی جامعه بشری است, او ﴿غَافِرِ الذَّنْبِ﴾ است، یک؛ ﴿قَابِلِ التَّوْبِ﴾ است، این دو؛ همه که انسان معصوم و عادل نیستند، بالاخره غفلت هست، اشتباه هست، سیّئه هست، باید برگردند و راه برگشت هم هست! اگر خدای سبحان ﴿یَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبَادِهِ﴾، (1) نه تنها توبه را می پذیرد، کمبود توبه را هم جبران می کند؛ نفرمود «یقبل التوبة من عباده»، در این آیه باید «مِن» گفته می شد، قبول با «مِن» استعمال می شود. این کلمه «عن» که «للمجاوزة» است، نشانه آن است که اگر توبه کمبودی دارد، اگر قصوری دارد، اگر فتوری دارد و اگر جایی خلأیی دارد، باز هم خدا صرف نظر می کند و می گذرد «فَتَجَاوَزْ عَنْ سَیِّئَاتِهِ» (2) همین است «یَقْبَلُ عَنْ عِبَادِهِ»، نه «مِنْ عِبَادِهِ»، این خداست! بنابراین ﴿غَافِر الذَّنْبِ﴾ و ﴿وَ قَابِل التَّوْبِ﴾ است و اگر کسی بیراهه رفته است ﴿شَدِید الْعِقَابِ﴾ است؛ ولی در بین اوصاف این ﴿شَدِید الْعِقَابِ﴾ را به اوصاف رحمت و کمال محفوف کرده است، ﴿ذِی الطَّوْلِ﴾ است، پس این اسمای چهارگانه را که مورد نیاز است خدا داراست.

حالا اگر یک وثنی و صنمی توهم کرده است که ما این کمالات را از جای دیگر هم می توانیم تأمین کنیم، آن راه توهم را با برهان توحید بست و فرمود اینها که لازم است و اینها هم که از غیر خدا نیست، چون ﴿لاَ إِلهَ إِلاّ هُوَ﴾ کجا می خواهید بروید؟ اگر غفران بخواهید این جاست «و لا غیر»؛ قبول توبه می خواهید این جاست «و لا غیر»؛ هراسناک هستید، ﴿شَدِید الْعِقَابِ﴾ اوست «و لا غیر»؛ کرم و جود و بخشش و سخا می خواهید، او ﴿ذِی الطَّوْلِ﴾ است «و لا غیر»، کجا می خواهید بروید؟! اینکه توحید بعد از این اسمای چهارگانه ذکر شد، این برهان برای حصر است؛ مثل اینکه بفرماید: «انما الغافر هو الله»، «انما القابل التوبةِ هو الله»، «انما شدید العقاب هو الله»، «انما ذی الطّول هو الله»؛ این ﴿لاَ إِلهَ﴾، برهان حصر این اسامی چهارگانه است. جریان معاد هم همین طور است؛ در جریان معاد هم گرچه نفرمود «لا مصیر الا هو»؛ امّا تقدیم خبر بر مبتدا این حصر را می رساند، نفرمود: «المصیر الیه»، فرمود: ﴿إِلَیْهِ الْمَصِیرُ﴾.

ص: 648


1- توبه/سوره9، آیه104.
2- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج3، ص183، ط اسلامی.

پرسش: «غَافِرَ الذَّنْبِ وَ قَابِلَ التَّوْب» (1) [8] با هم چه فرقی دارند؟

پاسخ: یک وقت است که گناه را می بخشد و یک وقت هم توبه را قبول می کند؛ بخشش گناه اختصاصی به توبه ندارد، ذات اقدس الهی ﴿یَغْفِرُ لِمَنْ یَشَاءُ﴾؛ (2) بدون توبه هم می بخشد؛ با توبه شرک را هم می بخشد، بی توبه گناهان دیگر را هم ممکن است ببخشد که در سوره مبارکه «نساء» گذشت. بنابراین یک برهان از لحاظ حصر در مبدأ است و یک برهان هم از لحاظ حصر در معاد می باشد. ﴿لاَ إِلهَ إِلاّ هُوَ﴾، پس «لا غافر الا هو»، «لا قابل التوب الا هو»، «لا شدید العقاب الا هو» «لا ذی الطّول الا هو» و در جریان «مصیر»، «لا مصیر الا الیه». در جریان مبدأ با ﴿لاَ إِلهَ إِلاّ هُوَ﴾ بیان فرمود که حصر است؛ در جریان معاد با تقدیم خبر بر مبتدا فرمود: ﴿إِلَیْهِ الْمَصِیرُ﴾.

این ﴿لاَ إِلهَ إِلاّ هُوَ﴾ را که در کفایه (3) و امثال کفایه ملاحظه فرمودید بزرگان به زحمت افتادند که خبر این ﴿لاَ إِلهَ إِلاّ هُوَ﴾ آیا «ممکنٌ» است؟ آیا خبر «موجودٌ» است؟ آیا خبر مجموع «ممکنٌ» و «موجودٌ» است؟ چه چیزی است؟! راهی را که مرحوم شهید(رضوان الله علیه) - شهید اوّل و دوم - در شرح لمعه طی کردند، این می تواند پاسخگوی این سؤال ها باشد.

مرحوم شهید اول مستحضرید - این کسی که متن لمعه و دروس و ذکریٰ را نوشت - ایشان سالیان متمادی فقه خوانده و فلسفه را نزد مرحوم حکیم رازی صاحب محاکمات خوانده است. اینها که در ری به سر می بردند، می گفتند رازی که به ری منسوب هستند، ایشان برای همین اطراف تهران و ورامین و این قسمت ها که مرحوم قطب الدین رازی بود زندگی می کرد؛ اهل ورامین است. مدت ها مرحوم شهید اول فلسفه را در دمشق نزد همین قطب الدین رازی خواند؛ لذا هم حکیم، هم فقیه و هم متکلم بود. تا شما آقایان می توانید از تدریس شرح لمعه فاصله نگیرید؛ اگر کسی واقعاً بتواند شرح لمعه را تدریس کند، به طوری که از شهید بتواند دفاع علمی کند، این عمل یقیناً متجزّی است؛ نه اینکه شرح لمعه را ترجمه کند! نه اینکه اگر اشکالی بر شرح لمعه کردند او بماند! اگر این طور بود، او فقط واگوکننده شرح لمعه است. اینکه شما می بینید که در شرح حال بزرگان می گویند فلان فقیه در حوزه اصفهان شرح لمعه تدرس می کرد! آن وقت که - خوشبختانه - درس خارج نبود، الآن است که رواج پیدا کرده، آن روزها اگر کسی شرح لمعه تدریس می کرد - «الیوم» هم همین طور است - او واقعاً متجزی است؛ یعنی بتواند از شهید دفاع کند، نه اینکه حرف شهید را نقل کرد. مرحوم شهید اول «فحل» است، ایشان حکمت را نزد مرحوم قطب الدین رازی خواند؛ قطب الدین رازی که صاحب محاکمات در است، غیر از قطب شیرازی است که شرح حکمة الاشراق نوشته است. قطب الدین رازی یک حکیم بزرگواری است که اهل تهران است و در مقدمه همین جلد اول شرح لمعه وقتی که مرحوم شهید بعد از «بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ» ذات اقدس الهی را که حمد می کند می فرماید: «وَ إِیَّاهُ أَشْکُرُ» تا به این جا می رسد که «حَمْداً وَ شُکْراً کَثِیراً کَمَا هُوَ أَهْلُهُ»، بعد فرمود: « وَ أَسْأَلُهُ تَسْهِیلَ مَا یَلْزَمُ حَمْلُهُ وَ تَعْلِیمَ مَا لَا یَسَعُ جَهْلُهُ وَ أَسْتَعِینُهُ عَلَی الْقِیَامَ بِمَا یَبْقَی أَجْرُهُ وَ یَحْسُنُ [أو یُحْسِنُ] فِی الْمَلإِ الْأَعْلَی ذِکْرُهُ وَ یُرْجَی مَثُوبَتُهُ وَ ذُخْرُهُ وَ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلهَ إِلَّا اللّٰه وَحْدَهُ لَا شَرِیکَ لَهُ»؛ این مطلب در مقدمه شهید اول در لمعه (4) هست، این متن لمعه است؛ وقتی که ایشان در متن دارد «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلهَ إِلَّا اللّٰه»، مرحوم شهید ثانی در شرح این «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلهَ إِلَّا اللّٰه» دارند که این «تصریحٌ بما قد دلَّ علیه الحمد السابق بالالتزام من التوحید و خص هذه الکلمة» چرا مصنف در در مقدمه، شهادت به توحید را با این کلمه ادا کرد و با کلمات و اسمای دیگر بیان نکرد؟ «لأنها أعلی کلمةٍ و أشرف لفظةٍ نُطق بها فی التُّوحید». اگر بگوییم «لاغافر الا هو» یا «لا خالق الا هو» همه اینها حق است؛ ولی اشرف کلمه توحید همین کلمه «لا اله الا الله» است. مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در کتاب شریف توحید از وجود مبارک حضرت نقل می کند که نه من و نه هیچ پیامبری قبل از من کلمه ای اعظم از «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» (5) نیاورده است؛ این را مرحوم صدوق در اوایل کتاب توحید نقل می کند. «لانها اعلی کلمة و اشرف لفظة نطق بها فی التوحید منطبقةٍ علی جمیع مراتبه»؛ جمیع مراتب توحید؛ توحید ذاتی، صفاتی، افعالی و توحید در عبادات. «و لا فیها هی النافیة للجنس - این «لا اله» - و اله اسمُها». همان طوری که «کان» گاهی تامّه است و گاهی ناقصه و «کان» تامّه خبر نمی خواهد؛ «لیس» گاهی تامّه است و گاهی ناقصه و «لیس» تامّه خبر نمی خواهد، «لای نفی جنس» هم گاهی خبر نمی خواهد؛ آن وقت تلاش و کوشش فراوان مرحوم آخوند و امثال آخوند که آیا خبر امکان است؟ آیا وجود است؟ آیا هم امکان و هم وجود است؟ «لا اله ممکن أو لا اله موجود»، این نزاع ها رخت برمی بندد؛ یعنی این حقیقت منتفی است و آن وقت این «الّا» هم به معنی «غیر» است؛ یعنی غیر از «الله» این حقیقت منتفی است، چون «اله» باید واجب باشد و غیر از «الله» که دیگر «الله» دیگری نیست؛ به دنبال امکان بگردیم یا به دنبال موجود بگردیم، به تعبیر خود ایشان که فرمود به دنبال هرکدام از اینها که بروید مشکل دارد: «و لا فیها هی النّافیة للجنس و إله اسمُها»؛ امّا حالا خبری دارد یا نه؟ می فرماید خبر نمی خواهد: «قیل و الخبر محذوف» و «تقدیره موجود» است که «لا اله موجود الا الله»، آن گاه می فرماید این اشکال دارد - یعنی این اشکالاتی که آمده در کفایه همان اشکال چهارصد یا پانصد سال قبل است که ذکر شده - فرمود: «و یضعّف بأنه لا ینفی إمکان إله معبود بالحقّ غیره تعالی» که اگر خبر «موجود» باشد، می شود «لا اله موجود الا الله». حالا که غیر از «الله» الهی موجود نیست، امّا آیا ممکن است یا نه!؟ شما که امکان آن را نفی نکردید، وجود آن را نفی کردید! پس اگر خبر «موجودٌ» باشد، این قابل نقد است. «و یضعّف بأنه لا ینفی إمکان إلهٍ معبودٍ بالحق غیره تعالی» که ممکن است «اله» دیگر ممکن باشد؛ ولی موجود نیست. «لأن الإمکانَ أعمُّ من الوجود»، (6) نفی عام مستلزم نفی خاص است؛ ولی نفی خاص که مستلزم نفی عام نیست؛ اگر ما گفتیم «اله» دیگر ممکن نیست، چه موجود باشد و چه نباشد، وقتی که امکان شد هر دو را نفی می کند؛ امّا اگر گفتیم «اله» دیگر موجود نیست، امکان آن را نفی نمی کند؛ این راه حل اوّل بود.

ص: 649


1- تفسیر النیسابوری غرائب القران ورغائب الفرقان، النیسابوری، نظام الدین القمی، ج6، ص21.
2- آل عمران/سوره3، آیه129.
3- کفایةالأصول، الآخوندالخراسانی، صفحه210.
4- اللمعة الدمشقیة، الشهیدالاول، ص21.
5- التوحید، الشیخ الصدوق، ص18. .
6- الروضة البهیة فی شرح اللمعة الدمشقیة، الشهیدالثانی، ج 1، ص229.

راه حل دوم: «و قیل ممکنٌ»؛ خبر «ممکنٌ» است؛ یعنی «لا اله ممکنٌ الا الله»، «و فیه أنه لا یقتضی وجودَهُ بالفعل». (1) اگر شما امکان را نفی کردی، یعنی غیر از خدا هیچ الهی ممکن نیست، آن وقت این مستثنای شما هم باید ممکن باشد، نه واجب! چون شما از «ممکن» این را استثنا کردی، «لا اله ممکن الا الله» این «الله» هم باید ممکن شود!

راه سوم: «و قیل مستحقٌ للعبادة» که خبر «مستحقٌ للعبادة» است؛ یعنی«لا اله مستحقٌ للعبادة الا الله». «و فیه انه لا یدلُّ علی نفی التعدد مطلقا» ممکن است یک «اله» دیگر باشد؛ ولی استحقاق عبادت نداشته باشد! چه کسی گفته که اصلاً «اله» آن است که مستحق عبادت باشد؟! پس اگر خبر «موجودٌ» باشد، یک اشکال؛ «ممکنٌ» باشد، یک اشکال دیگر و «مستحقٌ للعبادة» باشد نیز یک اشکال دیگر است. بعد می فرماید: «و ذهب المحققون إلی عدم الاحتیاج إلی الخبر» چرا؟ برای اینکه این «لا» لای نفی جنس است و در این جا به منزله «لیس» تامّه است و «لیس» تامّه خبر نمی خواهد؛ «لیس زیدٌ» یعنی معدوم است، نه «لیس زیدٌ قائماً». اینکه گفتند «کان» یا تامّه است یا ناقصه، «لیس» یا تامّه است یا ناقصه، «لیس» تامّه خبر نمی خواهد و کار فعل را انجام می دهد؛ یعنی «اله» را نفی می کند، پس اگر خبر نخواست، نه دنبال «الممکن»، نه دنبال «الموجود» و نه دنبال «المستحق» نخواهیم رفت. «و ذهب المحققون الی عدم الاحتیاج الی الخبر و أنَّ الا الله»؛ (2) آن محققون می گویند این «لا اله الا الله» که قبلاً در جاهلیت نبود، این را قرآن آورد، پس ما باید ببینیم که قرآن برای ما چه چیزی آورد! شما که به دنبال ادبیات عرب می گردید، عرب قبل از نزول قرآن یک نحو مدوّنی داشت، یک صرف مدوّنی داشت، یک معانی و بیان مدوّن داشت یا این علوم چندگانه ادبی بعد از قرآن راه افتاد؟ «و ذهب المحققون الی عدم الاحتیاج الی الخبر و أنَّإلا اللّٰه مبتدأ و خبره لا إله» که «لا إله» خبری است مقدم و «إلا اللّٰه» مبتدای مؤخر است. «إذ کان الأصل»؛ اصل این است که «اللّٰهُ إلهٌ»، چون در بعضی از آیات هم دارد که «الله» «اله» است. «اللّٰهُ إلهٌ»؛ یعنی آن ذات مقدس نامتناهی، او معبود، مستحِق و مرجع است «اللّٰهُ إلهٌ». برای اینکه معلوم شود که غیر از «الله» «اله» دیگری نیست، فرمود: «لا اله الا الله» که این حصر ذکر شده است. «إذ کان الأصل اللّٰه إله، فلما أرید الحصر زِیدَ لا و إلاّ»؛ این دو کلمه «لا» و «الّا» اضافه شد تا معلوم شود که «لا اله الا الله» و اصلاً «اله» آن است که «الله» باشد، ما دو «الله» که نداریم! «و معناه اللّٰه إله و معبود بالحق لا غیره» چرا؟ چون «اله» باید «الله» باشد، «الله اله» و غیر از «الله» چه کسی می تواند «اله» باشد؟!

ص: 650


1- الروضة البهیة فی شرح اللمعة الدمشقیة، الشهیدالثانی، ج 1، ص230.
2- الروضة البهیة فی شرح اللمعة الدمشقیة، الشهیدالثانی، ج 1، ص231.

بعد می فرماید این حرف محققین است و ممکن است که برای همه قابل هضم نباشد «أو أنها نُقلت شرعاً إلی نفی الإمکان و الوجود» با هم «عن إلهٍ سوی اللّٰه». ما که دنبال ادبیات عرب به این معنا که یک قواعد مسلّم، مسجّل، مرقوم و مکتوب به روز نداشتیم تا شما بگویید که این با کدام قاعده عربی سازگار است! قاعده عربی را خود قرآن آورده است، علم ادب و نحو و صرف را قرآن آورده است، وگرنه نویسنده های آنها در کلّ حجاز کمتر از انگشت های یک دست بودند؛ اگر یک کتاب عربی مدوّن، قانون مدوّن یا نحو و صرف مدوّن داشته باشند، بله ما می گوییم این با کدام قانون سازگار است!؟ امّا وقتی که هیچ قانون مدوّنی نبود و خود اسلام اینها را آورد، اسلام هم به همراه آنها این معانی را هم آورد «أو أنها نُقلت شرعا إلی نفی الإمکان و الوجود» دوتایی! تا کسی نگوید خبر اگر «ممکنٌ» باشد یک اشکال دارد، خبر اگر «موجودٌ» باشد اشکال دارد، «لا اله ممکن و موجود» تا هر دو را نفی کند، «عن إله سوی اللّٰه، مع الدلالة علی وجوده تعالی و إن لم تدل علیه لغة»؛ (1) اگر چه لغت توان این را نداشته باشد که این مطالب را یکجا القا کند، امّا در فضای شریعت جا دارد. چطور شما صلات، صوم، حج و عمره را به این معنا می گیرید، «لا اله الا الله» را به این معنا نمی گیرید!؟ مگر قبلاً «لا اله الا الله» رایج بود تا ما بگوییم که معنای «الا اله الا الله» این بود؟! اینها جزء حقایق شرعیه است. اگر صلات قبلاً نبود، صوم قبلاً نبود، حج و عمره قبلاً نبود، زکات و خمس قبلاً نبود، «لا اله الا الله» هم قبلاً نبود! مگر «لا اله الا الله» و این ترکیب ادبی قبلاً بود تا شما بگویید این خبر دارد یا ندارد، آیا «لای نفی جنس» است و نظیر «لیس» تامّه است یا نه!؟ هنر قرآن کریم این است که با همین ادبیاتی که بعضی ها گفتند این ﴿حم﴾، ﴿طس﴾ (2) ﴿الر﴾ (3) که حروف مقطعه هستند، یکی از آن معانی سی یا سی و پنج گانه ای که برای حروف مقطعه ذکر کردند، این است که از همین حروف قرآن درست شده و حرف دیگری که نداریم! شما هم از همین حروف بیایید یک سوره درست کنید! هر کدام از این «حَوامیم سَبعه» (4) ناظر به همین مسئله نزول قرآن است، پس یکی از آن وجوه سی و پنج، شش گانه ای که در معانی حروف مقطعه گفتند، این است که قرآن از همین حروف درست شده است، شما هم بیایید مثل این درست کنید!

ص: 651


1- الروضة البهیة فی شرح اللمعة الدمشقیة، الشهیدالثانی، ج 1، ص231.
2- نمل/سوره27، آیه1.
3- یونس/سوره10، آیه1.
4- فرهنگ نامه علوم قرآن، دفتر تبلیغات اسلامی، ج 1، ص2327.

همین حروف و کلمات را قرآن کریم به صورت صلات درآورده که معنای غیر معهود است؛ به صورت صوم درآورده که معنای غیر معهود است؛ به صورت سایر حقایق درآورده که معانی غیر معهوداست و این «لا اله الا الله» را هم به صورت توحید درآورده که معنای غیر معهود است. بنابراین آنچه در «لا اله الا الله» گفته می شود؛ یعنی غیر از «الله»ی که دلپذیر است و مقبول است و همه ما او را داریم دیگری نه!

پرسش: ببخشید! آنها در آن فضای شرک اصلاً خبری از این معارف ندارند و اصولاً برای آنها قابل هضم نیست؛ امکان و وجوب ؟

پاسخ: ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ﴾ (1) همین است! همین ها را حضرت به صورت اویس قرن و به صورت سلمان و اباذر درآورد.

پرسش: ...؟پاسخ: بله، به تدریج این کار را کرده است؛ هم آیات را برای آنها تلاوت کرده و هم تفصیل کرده است که﴿أَنْزَلْنَا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ﴾؛ (2) فرمود تو باید بیان کنی، شرح دهی و بعد هم باید معلم کتاب باشی! نه معلمی که تنها درسبگوید، باید بیان کنی! بیان عبارت از آن است که الف از باء جدا و باء از الف جدا که میان آنها بینونت باشد و تمام مطالب از یکدیگر باید جدا باشد تا بیان شود. درهم گفتن، انباری حرف زدن و انباری فکر کردن صحیح نیست؛ ممکن است کسی سخنرانی کند یا چیزی را بنویسد و سخن خوانی کند؛ ولی این تبیین نیست! تبیین یعنی اینکه هر مطلب باید نصاب آن تمام شود و آنکه تمام شد، وارد مطلب بعدی می شود؛ لذا بیان می شود، پس بیان آن است که دومی از اولی بینونت دارد و اولی هم از دومی در کمال انسجام بینونت دارد؛ اولی حساب آن مشخص شد، بعد دومی حساب آن مشخص شد، پس درهم نیست؛ این می شود بیان که دقیق تر، رقیق تر پاکیزه تر از تعلیم است، فرمود: ﴿لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ﴾ که در سوره مبارکه «نحل» گذشت.

ص: 652


1- بقره/سوره2، آیه129.
2- نحل/سوره16، آیه44.

پرسش: خود پیامبر که از همان روزهای اول فرمود بگویید «لا اله الا الله»!

پاسخ: بله! کم کم اینها را آورد و شاگرد کرد. در منزل زید بن ارقم جلسات خصوصی تشکیل دارد، جلسه عمومی تشکیل داد، ﴿فَاقْرَءُوا مَا تَیَسَّرَ مِنَ الْقُرْآن﴾ (1) گفت، خواص درست کرد، یک عدّه را معلم دیگران قرار داد تا کم کم به این صورت رساند؛ در همین ها بالاخره سلمان و اباذر و مقداد و اویس قرن پیدا شد، برای اینها کم کم در طی این سالیان متمادی مدام خواند و تعلیم کرد و تبیین کرد تا به این صورت درآورد.

بنابراین این «لا اله الا الله» که مفید حصر است و به تعبیر ایشان در جمیع مراتب مفید توحید تام است، برای این است که این «لا»، «لا»ی نفی جنس است و «الله» باید «اله» باشد و غیر از «الله» هم که کسی نمی تواند «اله» باشد. در جاهلیت هم که نمی گفتند این «وثن» و «صنم» «الله» هستند، فقط می گفتند «اله» هستند؛ دین آمده است که بگوید «اله» بودن برای «الله» بودن است و غیر از «الله» هم احدی و چیزی نمی تواند «اله» باشد.

این برهان توحید، برای آن است که بفرماید این عناوین چهارگانه ای که گفتیم ضروری است، یک؛ و از غیر خدا هم ساخته نیست، این دو؛ لذا ﴿فَأَیْنَ تَذْهَبُونَ﴾، (2) ﴿غَافِرِ الذَّنْبِ﴾ است و «لا غافر الا هو».

در زیارت امام رضا(سلام الله علیه) - در سایر زیارات هم دارد - بعد از این زیارت دارد که «یَا مَنْ لَا یَغْفِرُ الذَّنْبَ إِلَّا هُو»؛ (3) یعنی اگر ما آمدیم حرم مشرف شدیم، توسل کردیم، استشفا کردیم و شفاعت می طلبیم همه اینها به اذن توست؛ این دعای نورانی بعد از زیارت امام هشتم صدر و ذیل آن توحید است «یَا مَنْ لَا یَغْفِرُ الذَّنْبَ إِلَّا هُوَ یَا مَنْ لَا یَخْلُقُ الْخَلْقَ إِلَّا هُوَ یَا مَنْ لَا یُنَزِّلُ الْغَیْثَ إِلَّا هُو»؛ این برای آن است که ما که زیارت کردیم و از حضرت چیزی می خواهیم، همه به اذن توست! همه در کار توست! و آن حضرت هم به اذن تو کار انجام می دهد. این دعای نورانی بعد از زیارت ثامن الحجج(سلام الله علیه) درباره ائمه دیگر هم هست که آنها هم برای همین جهت است. پس این ﴿لاَ إِلٰهَ إِلاَّ هُوَ﴾ مثل این است که «لا غافر الا هو»، «لا قابل الا هو»، «لا شدید الا هو» «لا ذی الطّول الا هو». شما در خیلی از ادعیه و زیارات بعد از یک سلسله بحث های روایی این ذکر توحید را می بینید، آن وقت ﴿إِلَیْهِ الْمَصِیرُ﴾ هم وضع آن مشخص می شود.

ص: 653


1- مزمل/سوره73، آیه20.
2- تکویر/سوره81، آیه26.
3- بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج99، ص56.

در جریان بهشت و جهنم یک بیان نورانی از امام رضا(سلام الله علیه) هست که فرمود از ما نیست کسی که بگوید بهشت و جهنم «الیوم» خلق نشده، بلکه بهشت و جهنم الآن خلق شده اند و آماده هستند. (1) تعبیر قرآن هم این است که ﴿أُعِدَّتْ لِلْکَافِرِینَ﴾، (2) ﴿وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ﴾ (3) و «اُزلفت» هم یعنی اعدّت»، ﴿وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِین﴾؛ (4) یعنی آماده است، پس این طور نیست که بهشت بعدها خلق شود و جهنم بعدها خلق شود؛ مصالح ساختمانی بهشت و جهنم را که هم اکنون انسان می دهد بهشت خلق می شود، این است که مسئله بهشت و جهنم ادراک آنها آسان نیست؛ ولی به هر تقدیر بهشت و جهنّم الآن خلق شده اند.

تعبیرات ادبی ما این است که ما واردِ درب حرم شدیم؛ درب که مورد ورود نیست، بلکه درب حجابی است که نمی گذارد انسان وارد حرم شود؛ وقتی که درب باز شد انسان وارد آن حرم و آن مکان می شود؛ ولی تعبیر این است که ما واردِ درب حرم شدیم، وارد درب حرم شدیم یعنی چه؟ درب این دو لنگه آهن یا دو لنگه چوب است، آدم که وارد این لنگه از چوب یا آهن که نمی شود؟! اینکه گفتند وارد درب بهشت می شوند، این یک تعبیر رایجی است؛ یعنی درب باز می شود و ایشان پا را در جهنم می گذارد یا درب باز می شود و ایشان پا را در بهشت می گذارد، وگرنه درب مدخل نیست، درب حجاب است که وقتی باز شد، انسان وارد می شود؛ در تعبیرات دیگر که دارد ﴿ادْخُلُوا أَبْوَابَ جَهَنَّمَ﴾ (5) وارد درب جهنم شوید؛ یعنی درب را باز می کنند و انسان وارد می شود؛ این تعبیر رایج در تعبیرات عرفی ماست که اگر کسی ما را به این نکته توجه ندهد، ما هم اصلاً حواسمان نیست و می گوییم وارد درب حرم شدیم؛ یعنی این درب را باز کردند و ما وارد حرم شدیم.

ص: 654


1- لامالی، الشیخ الصدوق، ص546.
2- آل عمران/سوره3، آیه131.
3- آل عمران/سوره3، آیه131.
4- شعراء/سوره26، آیه90.
5- زمر/سوره39، آیه72.

پرسش: ...؟پاسخ: بله، اینکه حضرت فرمود: «أَنَا مَدِینَةُ الْحِکْمَةِ وَ هِیَ الْجَنَّةُ وَ أَنْتَ یَا عَلِیُّ بَابُهَا»؛ (1) [30] کلّ این مدینه درب است و از هر طرف بخواهید وارد شوید و حرف نبوت را کسی بخواهد درک کند، از محدوده ولایت باید وارد شود؛ دورِ کلّ این شهر درب است و این طور نیست که یک جای مخصوص باشد؛ کلّ این جا، جای علی بن ابی طالب(سلام الله علیه) است، نه اینکه حضرت امیر یک گوشه ایستاده و از این درب باید وارد شوید؛ سرتاسر این مدینه درب است و ﴿مُفَتَّحَةً لَهُمُ الْأَبْوَابُ﴾ (2) است و از هرجا بخواهید وارد شوید، آن جا سخن از ولایت حضرت امیر است.

مطلبی که در بحث های دیروز سؤال شده است - گرچه مناسب بحث ما نبود - این است که اینکه در سوره مبارکه «یس» ذات اقدس الهی دارد که ما از هر چیزی زوجی آفریدیم. (3) برخی ها بر آن هستند که مثلاً بعضی از اجرامی که در فیزیک و امثال فیزیک کشف شده است، این نه مثبت است و نه منفی؛ اولاً قرآن کریم دارد که ما از هر چیزی زوج آفریدیم، بعد دارد ﴿وَ مِمَّا لاَ یَعْلَمُونَ﴾؛ یعنی خیلی از چیزهاست که برای شما هنوز کشف نشده اند، چه اینکه در سوره «نحل» دارد که خدای سبحان این امور را برای شما خلق کرده ﴿وَ یَخْلُقُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾؛ (4) و چیزهایی هم هنوز برای شما کشف نشده اند. پس اگر عنصری ماده ای کشف شده که نه مثبت بود نه منفی، این پایان راه نیست و شاید مثل آن هم کشف شده باشد و بر فرضی که در بین همه ذرّات، ذرّه ای باشد که این نه مثبت است نه منفی، نظیر انسان است که گاهی نه مذکر است و نه مؤنث که خنثی است، آن هم «لمصلحةٍ» که ﴿لاَ یَعْلَمُهَا إِلاَّ هُوَ﴾. (5) [34]

ص: 655


1- الامالی، الشیخ الصدوق، ص472.
2- ص/سوره38، آیه50.
3- یس/سوره36، آیه36.
4- نحل/سوره16، آیه8.
5- انعام/سوره6، آیه59.

بخش دیگری از بحث این است که زوج گاهی به معنای همسر داشتن است؛ ابرها زوج دارند، گیاهان زوج دارند، حیوانات زوج دارند و انسان ها هم زوج دارند، نه زوجه! زوجه لغت فصیحی نیست؛ لذا قرآن کریم از زن هرگز به زوجه یاد نکرده است. مرد زوج است و زن هم زوج است، چون «کلّ واحد» به ضمیمه دیگری زوج می شوند، در جریان حضرت آدم و حوا فرمود: ﴿خَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا﴾ (1) [35] یا ﴿خَلَقَ لَکُم مِنْ أَنفُسِکُمْ أَزْوَاجاً﴾، (2) [36] نه «زوجات». زن زوج است، مرد زوج است، چون برای زن به انضمام مرد جفت پیدا می شود و برای مرد به انضمام زن جفت پیدا می شود و گاهی هم زوج به معنی صنف است؛ در آن اوایل سوره مبارکه «واقعه» که فرمود: ﴿وَ کُنتُمْ أَزْوَاجاً ثَلاَثَةً﴾، (3) [37] وقتی که به «مقربین» و «ابرار» و «اصحاب شمال» تقسیم می کند، اینها که زوج هم نیستند، پس گاهی زوج به معنی صنف است؛ اگر زوج به معنی صنف بود، یک صنف این است، نه اینکه هر چیزی نر و ماده دارد یا مثبت و منفی دارند. اگر در سوره مبارکه فرمود ما اینها را خلق کردیم ﴿وَ کُنتُمْ أَزْوَاجاً ثَلاَثَةً﴾؛ یعنی سه زوج آفریدیم: یکی جزء «مقربان» هستند، یکی هم جزء «ابرار» هستند و یکی هم جزء «اصحاب مشئمه» همین طور است.

آیه پنج الی هفت سوره مبارکه «واقعه» این است که ﴿وَ بُسَّتِ الْجِبَالُ بَسّاً ٭ فَکَانَتْ هَبَاءً مُّنبَثّاً ٭ وَ کُنتُمْ أَزْوَاجاً ثَلاَثَةً﴾ (4) [38] که آن گاه این «ازواج ثلاثه» را تفصیل دادند که ﴿فَأَصْحَابُ الْمَیْمَنَةِ﴾ (5) [39]حکمشان این است، ﴿أَصْحَابُ الْمَشْأَمَةِ﴾ (6) [40]حکمشان این است، ﴿وَ السَّابِقُونَ﴾ (7) [41]و ﴿الْمُقَرَّبُونَ﴾ (8) [42]هم حکمشان این است. پس زوج در قرآن گاهی به معنی صنف است گاهی معنی همسر داشتن که همسر هر چیزی مناسب با خود اوست؛ همسر ابر، ابر است؛ همسر گیاهان ﴿وَ أَرْسَلْنَا الرِّیَاحَ لَوَاقِحَ﴾ (9) [43] که این گیاهان را تلقیح کند. همسر گیاه، گیاه است؛ همسر حیوان، حیوان است؛ همسر انسان، انسان است و مانند آن. پس اگر زوج به معنای صنف بود، معنای آن این نیست که حتماً باید معادل مثبت یا منفی داشته باشد.

ص: 656


1- نساء/سوره4، آیه1.
2- روم/سوره30، آیه21.
3- واقعه/سوره56، آیه7.
4- واقعه/سوره56، آیه5.
5- واقعه/سوره56، آیه8.
6- واقعه/سوره56، آیه9.
7- واقعه/سوره56، آیه10.
8- واقعه/سوره56، آیه11.
9- حجر/سوره15، آیه22.

به هر تقدیر در این سوره مبارکه «غافر» که محل بحث است فرمود که خدای سبحان انسان را با این وجوه و خصوصیات آفرید؛ ولی برخی ها در آیات الهی جدال می کنند. این تعلیق حکم بر وصف که «مشعر» به علّیت است، این نشان آن سقوط مُجادل است. ملاحظه بفرمایید که اول دارد ﴿تَنْزِیلُ الْکِتَابِ﴾، بعد درباره آنهایی که نسبت به قرآن بی مهری می کنند، نفرمود «ما یجادل فی الکتاب»، بلکه فرمود: ﴿مَا یُجَادِلُ فِی آیَاتِ اللَّهِ﴾.این جریان کاریکاتور و امثال کاریکاتور همین است! اینها خیال نکنند با پیغمبر(علیه آلاف التحیة و الثناء) از آن نظر که یک شخص انسانی است درگیر هستند و دارند اهانت می کنند؛ در آیه عظمای الهی درگیر شدند و طولی نخواهد کشید که سقوط می کنند. تعبیر ﴿مَا یُجَادِلُ فِی آیَاتِ اللَّهِ﴾ این است؛ یعنی او دارد با آیه ما می جنگد، با چه کسی می خواهند بجنگند؟ در سوره مبارکه «حجر» و «نحل» هر دو اصل آمده است؛ فرمود این طور نیست حالا در فرانسه یا غیر فرانسه کسی از مرز انسانیت فاصله بگیرد و به ذات مقدس ایشان اهانت کند، او که عدل مجسم است، او که خُلق مجسم است، نسبت به او اهانت کند؟! او که بالاخره بشریت را به این روز آورده است! شما هر جا حرف حق و درست می بینید از اسلام است! درست است که لنین حرفی زده، استالین حرفی زده، مارکس حرفی زده، انگلس حرفی زده؛ امّا اینها آمدند یک گوشه از اسلام را گرفتند و گوشه های دیگر را رها کردند و آن چهار کلمه ای را هم که می گویند و حق است از این جا گرفتند. اگر عدل است، اگر انصاف است، اگر آزادی است و اگر استقلال است اینها آوردند! پنج نفر هستند که در دنیا حرف اول را در میان این هفت میلیارد نفر می زنند و این پنج نفر هستند که ماندند! حضرت نوح است و ابراهیم است و موسی هست و عیسی هست و وجود مبارک پیغمبر(علیهم السلام)، همین ها هستند. هرجای عالَم شما بروید و چهار مورد حرف حق پیدا کنید از این پنج نفر است. این است که مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) در کتاب شریف کافی از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) می فرماید: «شَرِّقَا وَ غَرِّبَا»؛ مشرق بروید، مغرب بروید، اگر حرف صحیح گیر آوردید از ماست! «فَلَا تَجِدَانِ عِلْماً صَحِیحاً إِلَّا شَیْئاً خَرَجَ مِنْ عِنْدِنَا أَهْلَ الْبَیْتِ». (1) [44]حالا مارکس آمده، انگلس آمده، لنین آمده و استالین آمده، آن قسمت های انسانی را گرفتند و قسمت های الهی آن را رها کردند؛ بالاخره اگر آزادی است اینها به شما داند، اگر حرف انبیا نبود، شما هم محصول جنگ جهانی اول و جنگ جهانی دوم بودید، شما که یادتان نرفته است! هشتاد میلیون را در جنگ جهانی اول و دوم را شماها کشتید! ما مسلمان ها که چنین کاری نکردیم! این جنگ جهانی اول را چه کسی راه انداخت؟ جنگ جهانی دوم را چه کسی راه انداخت؟ الآن هم کشتارهای پنجاه روزه را در غزّه چه کسی راه می اندازد؟ شماها راه می اندازید! هر جا سخن از حق و عدل و قسط و انسانیت است شما از قرآن و روایات دارید ﴿فَأَیْنَ تَذْهَبُونَ﴾. فرمود اینها هر پیامبری که آمده با او درگیر شدند، در سوره مبارکه «حجر» که بحث آن گذشت فرمود که هر پیامبری که بیاید اینها او را - معاذ الله - مسخره می کنند: ﴿مَا نُنَزِّلُ الْمَلاَئِکَةَ إِلاَّ بِالْحَقِّ وَ مَا کَانُوا إِذاً مُنْظَرِینَ﴾، (2) [45]﴿وَ مَا یَأْتِیهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِءُونَ﴾، (3) مگر با موسای کلیم همین کار را نکردند؟ منتها آن روز کاریکاتور نبود و یک طور دیگر مسخره می کردند؛ مگر با عیسای مسیح آن کار را نکردند؟ مگر با انبیای دیگر این کار را نکردند؟ اگر اینها از دستشان بربیاید همین است ﴿لِیَفْجُرَ أَمَامَهُ﴾. (4) [47]در خیلی از آیات که فرمود اینها با هر پیامبری به مبارزه برخواستند، در سوره مبارکه «نحل» فرمود که خود این مبارزه، خود این اهانت و خود این کاریکاتور دامی است که اینها را در این دام فرو می برد. آیه 34 سوره مبارکه «نحل» این است: ﴿فَأَصَابَهُمْ سَیِّئَاتُ مَا عَمِلُوا وَ حَاقَ بِهِمْ مَا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِءُونَ﴾؛ هر پیامبری آمده اینها مسخره کردند، این صغرا و هر کسی که مسخره کند در همان کارش فرو می رود، این کبرا، اینها این طور هستند!

ص: 657


1- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص399، ط اسلامی.
2- حجر/سوره15، آیه8.
3- حجر/سوره15، آیه11.
4- قیامه/سوره75، آیه5.

بنابراین در عین حالی که دانشمندان، علما، اندیشوران و نخبگان فرهیختگان آنها که آنها هر چه دارند از عیسی و موسی و سایر انبیا(علیهم السلام) دارند، آنها محترم هستند و مردم بی گناه غرب هم محترم هستند، این استکبار همین است که دیروز به انبیای دیگر استهزا می کردند و امروز به وجود مبارک حضرت؛ ولی در استهزای خودشان فرو می روند؛ ولی بدانند که این ننگ جنگ جهانی اول در پیشانی آنها هست. شما چیزی می شنوید که هشتاد میلیون کشته شدند؛ هشتاد میلیونِ هفتاد، هشتاد سال قبل کم نبود، خیلی ها اصلاً نمی دانند که مجموع واقعی کشته هایجنگ جهانی اول و دوم چند نفر بود؟! الآن که دم از دموکراسی می زنند، چون دست همه اینها روی ماشهٴ اتم است؛ اگر جنگ جهانی شود که کسی در زمین نمی ماند! الآن به فکر بشریت و به فکر آزادی افتادند.

این خدا به پیغمبر فرمود بشر می تواند جانشین و خلیفهٴ من باشد، اینها جلو آمدن و بخشی را گرفتند و گفتند بشر - معاذ الله - جایگزین خداست، نه جانشین او! اومانیسم همین است! اینکه ذات اقدس الهی فرمود: ﴿أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلٰهَهُ هَوَاهُ﴾، (1) [48]وقتی بخواهید آن را به روز ترجمه کنید؛ یعنی اومانیسم، اومانیسم چه می گوید؟ انسان محور است و می گوید هر چه که خودم خواستم! که در آن - معاذ الله - انسان جایگزین «الله» می شود. دین گفت شما جانشین او هستید و باید حرف او را بزنید، نه اینکه او را طرد کنید و حرف خودتان را بزنید ﴿فَأَیْنَ تَذْهَبُونَ﴾. اینکه فرمود انبیا آوردند: ﴿رَسُولٌ بِمَا لاَ تَهْوَی أَنْفُسُکُمُ اسْتَکْبَرْتُمْ فَفَرِیقاً کَذَّبْتُمْ وَ فَرِیقاً تَقْتُلُونَ﴾ (2) [49]که مضمون بعضی از آیات در سوره «بقره» است و اینکه فرمود: ﴿أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلٰهَهُ هَوَاهُ﴾ که اگر بخواهد به زبان روز ترجمه شود، همین حرف اومانیسم است که می گویند همین انسان محور است و اینکه می گویند انسان آزاد است، بین آزادی و رهایی و بی بند و باری که فرق نمی گذارند؛ ولی آنها بدانند که اگر دست برندارند، ذات اقدس الهی فرمود: ﴿وَ حَاقَ بِهِمْ مَا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِءُونَ﴾.

ص: 658


1- جاثیه/سوره45، آیه23.
2- بقره/سوره2، آیه87.

!!!!!!!

[1]لغت نامه دهخدا، عول: اتکا و اعتماد و استعانت؛ «قرینه عول این است که قُرب و بُعد زمانی لحاظ نمی. شود، فقط ارجاع و برگشت و تحوّل یک حقیقت به حقیقت دیگر، ملاک قرینه است».

[2]بقره/سوره2، آیه282.

[3]بقره/سوره2، آیه2.

[4]فصلت/سوره41، آیه41.

[5]یس/سوره36، آیه2.

[6]توبه/سوره9، آیه104.

[7]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج3، ص183، ط اسلامی.

[8]تفسیر النیسابوری غرائب القران ورغائب الفرقان، النیسابوری، نظام الدین القمی، ج6، ص21.

[9]آل عمران/سوره3، آیه129.

[10]کفایةالأصول، الآخوندالخراسانی، صفحه210.

[11]اللمعة الدمشقیة، الشهیدالاول، ص21.

[12]التوحید، الشیخ الصدوق، ص18. .

[13]الروضة البهیة فی شرح اللمعة الدمشقیة، الشهیدالثانی، ج 1، ص229.

[14]الروضة البهیة فی شرح اللمعة الدمشقیة، الشهیدالثانی، ج 1، ص230.

[15]الروضة البهیة فی شرح اللمعة الدمشقیة، الشهیدالثانی، ج 1، ص231.

[16]الروضة البهیة فی شرح اللمعة الدمشقیة، الشهیدالثانی، ج 1، ص231.

[17]نمل/سوره27، آیه1.

[18]یونس/سوره10، آیه1.

[19]فرهنگ نامه علوم قرآن، دفتر تبلیغات اسلامی، ج 1، ص2327.

[20]بقره/سوره2، آیه129.

[21]نحل/سوره16، آیه44.

ص: 659

[22]مزمل/سوره73، آیه20.

[23]تکویر/سوره81، آیه26.

[24]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج99، ص56.

[25]الامالی، الشیخ الصدوق، ص546.

[26]آل عمران/سوره3، آیه131.

[27]آل عمران/سوره3، آیه131.

[28]شعراء/سوره26، آیه90.

[29]زمر/سوره39، آیه72.

[30]الامالی، الشیخ الصدوق، ص472.

[31]ص/سوره38، آیه50.

[32]یس/سوره36، آیه36.

[33]نحل/سوره16، آیه8.

[34]انعام/سوره6، آیه59.

[35]نساء/سوره4، آیه1.

[36]روم/سوره30، آیه21.

[37]واقعه/سوره56، آیه7.

[38]واقعه/سوره56، آیه5.

[39]واقعه/سوره56، آیه8.

[40]واقعه/سوره56، آیه9.

[41]واقعه/سوره56، آیه10.

[42]واقعه/سوره56، آیه11.

[43]حجر/سوره15، آیه22.

[44]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص399، ط اسلامی.

[45]حجر/سوره15، آیه8.

[46]حجر/سوره15، آیه11.

[47]قیامه/سوره75، آیه5.

[48]جاثیه/سوره45، آیه23.

[49]بقره/سوره2، آیه87.

!!!!!!!

تفسیر آیات 1 تا 6 سوره غافر 93/11/01

موضوع: تفسیر آیات 1 تا 6 سوره غافر

﴿حم (1) تَنزِیلُ الْکِتَابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ (2) غَافِرِ الذَّنْبِ وَ قَابِلِ التَّوْبِ شَدِیدِ الْعِقَابِ ذِی الطَّوْلِ لاَ إِلهَ إِلاّ هُوَ إِلَیْهِ الْمَصِیرُ (3) مَا یُجَادِلُ فِی آیَاتِ اللَّهِ إِلاّ الَّذِینَ کَفَرُوا فَلاَ یَغْرُرْکَ تَقَلُّبُهُمْ فِی الْبِلاَدِ (٤) کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ الأحْزَابُ مِن بَعْدِهِمْ وَ هَمَّتْ کُلُّ أُمَّةٍ بِرَسُولِهِمْ لِیَأْخُذُوهُ وَ جَادَلُوا بِالْبَاطِلِ لِیُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ فَأَخَذْتُهُمْ فَکَیْفَ کَانَ عِقَابٍ (5) وَ کَذلِکَ حَقَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ عَلَی الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّهُمْ أَصْحَابُ النَّارِ (6)﴾

ص: 660

این سوره مبارکه «غافر» مانند سایر سوری که در مکّه نازل شد، عناصر محوری این سوره اصول دین و خطوط کلی فقه و اخلاق است. این «حَوامیم سَبعه» (1) محور اصلی آنها همان مسئله وحی است؛ سایر عناصر دینی در کنار این وحی تبیین می شود.

انتسابِ جمع آوری قرآن به حضرت علی(علیه السلام)

از قرآن کریم به کتاب یاد کردن، معلوم می شود که تمام آیات آن مکتوب بود و آنچه به وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) منسوب است، جمع این کتاب هاست؛ نه اصل کتابت، چون کتابت تمام شده بود. اگر کتابی احتیاجی به ورّاقی، صحّافی و جمع کردن داشت، این کتابی است که دارند آن را جمع می کنند، نه اینکه دارند آن را کتاب می کنند، پس کتاب بودن آن «مفروغ عنه» است و کار وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) اولین بار مسئله جمع این کتاب هاست که به صورت یک مجموعه درمی آید، بعد روایاتی که از حضرت رسیده است و آیات را جدا کردند که از متن قرآن چیزی بیرون نیاوردند و چیزی هم در متن قرآن نیافزودند، این کار مبارک حضرت امیر بود که انجام شد. بنابراین اصل کتابت محقَّق شد؛ یعنی تمام این 114 سوره نوشته شده بود که حضرت جمع می کردند.

چگونگی تبیین و تفسیر قرآن توسط پیامبر اکرم

مطلب دیگر درباره این است که چگونه وجود مبارک پیغمبر(علیه و علی آله الاف التحیة و الثناء) با اینکه قسمت مهم عمر خودشان را در مدینه و در کارهای سیاسی، نظامی و جبهه می گذراندند، چگونه قرآن را بیان کردند و خدای سبحان در سوره مبارکه «نحل» که فرمود ما این کتاب را نازل کردیم تا برای مردم بیان کنی، سوره مبارکه «نحل» آیه44 این بود: ﴿بِالْبَیِّنَاتِ وَ الزُّبُرِ وَ أَنزَلْنَا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَینِ َّ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیهِْم﴾؛ تو باید مفسّر و مبیّن قرآن باشی که روشن شد تبیین، دقیق تر و ظریف تر از مسئله تعلیم است. مستحضرید که وقتی سؤال کردند که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) اخلاق ایشان چگونه بود؟ فرمود: «کَانَ رَسُولُ اللَّهِ(صلّی الله علیه و آله و سلّم) خُلُقُهُ الْقُرْآنَ»؛ (2) یعنی قیام و قعود، سکوت و تکلّم، جنگ و صلح و همه شئون فرهنگی، اجتماعی و سیاسی ایشان تفسیر قرآن کریم بود؛ نه اینکه آدم خوبی بود و خوش اخلاق بود، این کفِ مطلب است. او با خُلق بود، نه با خَلق؛ خُلق حقیقتی است و غیر از آدمِ خوب بودن است. یک وقت می گوییم این شخص متواضع است، مردم دوست است، عادل است، با فضیلت و مؤدّب است، اینهاآثار خُلق است؛ خُلق هویتی مثل خَلق است. یک وقت است شما می گویید دست فلان کس زیباست، انگشتان او زیباست، چشم او زیباست، گوش او زیباست، اینها آثار آن خلقت است! ما یک خلقت داریم که لوازمی دارد و یک خُلق داریم که آثاری دارد؛ خُلق حضرت قرآن بود! یعنی حقیقت و هویت درونی او قرآن بود، نه اینکه آدم خوبی بود! نه اینکه کارهای خوبی می کرد! نه اینکه اوصاف خوبی داشت! اوصاف، آثار، اقوال و افعال خوب، اینها اثر آن هویّت است. خُلق مثل خَلق است که یک وجود خارجی و حقیقت تکوینی است، «کَانَ رَسُولُ اللَّهِ(صلّی الله علیه و آله و سلّم) خُلُقُهُ الْقُرْآنَ».

ص: 661


1- فرهنگ نامه علوم قرآن، دفترتبلیغات اسلامی، ج 1، ص2187.
2- تفسیرابن کثیر، کثیر، ج 4، ص429.

این قرآن ناطق - سیزده سال در مکّه و ده سال در مدینه - با تمام شئون خود مفسّر قرآن بود. ایشان شب و روز داشت قرآن تفسیر می کرد! آن آیه سوره مبارکه «نحل» که گذشت و قبل از آن هم سوره مبارکه «آل عمران»، یعنی آیه 138 سوره مبارکه «آل عمران»، آن جا هم این بحث شد که ﴿هذا بَیانٌ لِلنَّاسِ وَ هُدیً وَ مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقین﴾. حضرت خطوط کلی جهاد و جنگ و اینها را در مسجد تبیین می کرد، همراه مجاهدان به میدان می رفت و تمام کارهای اینها را زیر نظر داشت؛ برمی گشتند به مدینه و در مسجد کارهای اینها را تبیین می کرد که در فلان جا مشکل شما این بود، فلان جا موفقیت شما این بود، فلان جا راز موفقیت این طور بود، فلان جا دلیل مشکل شما این بود که این می شد تبیین کارها؛ در مسائل اقتصادی همین طور بود، در مسائل فرهنگی همین طور بود؛ یعنی به همراه شاگردان رفتن، شاگردان را زیر نظر داشتن رشد و کمال یا محرومیت اینها را شناسایی کردن، نقطه ضعف را بررسی کردن، دوباره به مسجد مدینه برگشتن و به اینها تذکر دادن، این تبیین قرآن است! دوره ده ساله کم نیست! اگر کسی می خواست تربیت شود، خوب تربیت شد!

دو راهکار فهم حقیقت قرآن

البته اگر بخواهند حقیقت قرآن را بفهمند، دو راه را به عنوان «مانعة الخلوّ» فراسوی مردم گذاشت: یکی راه درس و بحث و مطالعه و تفکر است و دیگری هم راه عمل صالح است. فرمود تدبّر کنید، تفکّر کنید، تعقّل کنید که اینها راه درس و بحث حوزه و دانشگاه است و همان راه معروف که «مَن فَقَدَ حسّاً فَقَدْ فَقَدَ علماً» (1) [3]همین است؛ «مَن فَقَدَ تدبّراً فَقَدْ فَقَدَ علماً»، «مَن فَقَدَ تعقّلاً فَقَدْ فَقَدَ علماً»، «مَن فَقَدَ تفکّراً فَقَدْ فَقَدَ علماً»، کما اینکه «مَن فَقَدَ حسّاً فَقَدْ فَقَدَ علماً»؛ این راه هایی بود که قبل از اسلام انبیای دیگر آوردند و بشر هم تجربه کرد؛ امّا راهی که انبیا آوردند و مخصوصاً قرآن بر آن صِحه گذاشت، این است که در قبال این حواس پنج گانه «مَن فَقَدَ حسّاً» که جامع اقسام پنج گانه است. «مَن فَقَدَ حسّاً فَقَدْ فَقَدَ علماً» ناظر به این است که اگر کسی بینایی نداشت، دیگر از «علم المناظر» محروم است؛ اگر شنوایی نداشت، از آهنگ و موسیقی و مانند اینها محروم است و اگر شامّه نداشت، از بویایی محروم است؛ «مَن فَقَدَ حسّاً فَقَدْ فَقَدَ علماً» و همچنین «مَن فَقَدَ تفکّراً، تدبّراً، تعقّلاً» و امثال آنها «فَقَدَ علماً» که چیز روشنی است. امّا حرف تازه ای که اسلام آورده است - البته اسلام به معنی أعمّ - این است که «مَن فَقَدَ تقویً فَقَدْ فقَدَ علماً»؛ اگر کسی وارستگی و طهارت روح را از دست داد، سوادِ ره آورد آن بخش را ندارد. اگر کسی بینایی را از دست داد، امّا شنوایی را دارد، او آهنگ ها را می شناسد؛ ولی مناظر را نمی شناسد و بالعکس، «مَن فَقَدَ حسّاً فَقَدْ فَقَدَ علماً»؛ آن تدبّر و تعقّل و تفکّری که آیات دیگر دارد آنها هم همین طور است؛ امّا چیز تازه ای که قرآن آورد این است که «مَن فَقَدَ تقویً»؛ اگر کسی آدم خوب نبود، بخشی از علم را ندارد آن بخش متعلّق به عقل نیست، بلکه برای آدم خوب و طهارت روح است. اگر «لَا صَلَاةَ إِلَّا بِطَهُورٍ» (2) [4] «لَا عِلْمَ إِلَّا بِالتَّقوَی»؛ (3) یعنی آن علمی که آدم را در برزخ هم نجات می دهد «مَن فَقَدَ تقویً فَقَدْ فقَدَ علماً». فرمود: ﴿اتَّقُوا اللَّهَ وَ یُعَلِّمُکُمُ اللَّه﴾، (4) ﴿إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقاناً﴾، (5) پس «لَا صَلَاةَ إِلَّا بِطَهُورٍ»، «لَا صَلَاةَ إِلَّا بِفَاتِحَةِ الْکِتَاب»، (6) «لَا عِلْمَ إِلَّا بِالتَّقوَی» و آن علمی است که انسان را وارث انبیا می کند. این علم درس و بحث حوزه و دانشگاه تا پایان زندگی هست و گاهی هم برای بعضی ها در پایان زندگی نیست!

ص: 662


1- اساس الاقتباس، الخواجه نصیر الدین الطوسی، ص375.
2- من لا یحضره الفقیه، الشیخ الصدوق، ج 1، ص33.
3- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص17، ط اسلامی.
4- بقره/سوره2، آیه282.
5- انفال/سوره8، آیه29.
6- نهج الحق و کشف الصدق، الحلی، ص424.

آنها که خوانده ام همه از یاد من برفت ٭٭٭ الا حدیث دوست که تکرار می کنم (1)

کم نیستند کسانی که در دوران سالمندی به آلزایمر مبتلا می شوند. آن که علم است و می ماند، این «لَا عِلْمَ إِلَّا بِالتَّقوَی»، «مَن فَقَدَ تقویً فَقَدْ فقَدَ علماً»؛ اینها «مانعة الخلوّ» است و جمع را شاید. بعضی هم راه حسّ و تدبّر و تفکّر و تعقّل و راه حوزه و دانشگاه را دارند و هم راه نماز شب را دارند؛ اینها کسانی هستند که بهره هایی فراوانی بردند؛ امّا حضرت در تمام مدت عمر مفسّر قرآن بود! بنابراین نمی شود گفت که حضرت عمر خود را در جنگ ها سر می کرد، پس چگونه تفسیر می کرد؛ مگر تفسیر آنها مثل تفسیر ماها بود که باید عده ای جمع شوند و این الفاظ را معنا کنند! ایشان تفسیر عملی داشت. در جنگ ها حضرت می فرمود وقتی که این سفرها را طی می کنید، به هر تپه و بلندی و دامنه کوهی که رسیدید بگویید «الله اکبر» و اگر به سرازیری رسیدید، به درّه رسیدید و به چاله ای رسیدید بگویید «سبحان الله»؛ در آن جا که بلند شدید، مبادا خودتان را رفیع ببینید، بلکه بگویید کبریایی برای اوست؛ آن جا که در گودال و پستی و وادی و درّه افتادید نقص خود را ببینید، یک؛ به کسی پناه ببرید که منزه از نقص است، دو و آن «سبّوح» بودن خداست، بگویید «سبحان الله». اینکه چه ذکری را در هنگام بالای تپه رفتن و به درّه آمدن بگویید را حضرت در مسافرت ها می فرمود. قبل از انقلاب یک «مرگ بر شاهی» بود که همه می گفتند؛ امّا خواص این ذکرهایی را هم که حضرت به اصحابشان در جبهه ها می فرمودند، مانند: «یَا ﴿کهیعص﴾ (2) » (3) و «یَا أَحَدُ یَا صَمَدُ» (4) [12]که همان ها را هم خواص اصحاب در راه پیمایی های قبل از انقلاب داشتند.

ص: 663


1-
2- مریم/سوره19، آیه1.
3- مستدرک الوسائل، المیرزاالنوری الطبرسی، ج 11، ص105.
4- بحار الأنوار، العلامه المجلسی، ج 32، ص460.

پرسش: چرا از روش پیامبر استفاده نمی کنیم؟

پاسخ: چرا! دو راه وجود دارد: هم راه تدبر و تفکر و تعقلهست و هم راه طهارت روح هست.

چراغ پنج حست را به نور دل بفروزان ٭٭٭ حواس پنج نمازست و دل چو سبع مثانی (1)

بنابراین اگر سؤال شود که عمر حضرت چگونه گذشت؟ عمر حضرت به تفسیر قرآن گذشت!

اثبات ضرورت اختیار و محال بودن جبر و تفویض انسان

می ماند مسئله جبر و مانند اینها که سؤال شده است. اگر واقعاً زمینه استعداد راقی نیست، طرح این مسائل، مبادی فراوانی لازم دارد؛ حالا چون سؤال شده است، اجمالاً مسئله جبر و اختیار مطرح می شود.

در روایات ما آمده است که جبر محال است، نه اینکه بد است! جبر مثل جمع نقیضین نیست؛ چون اینها حکمت نظری است؛ نه اینکه جبر یک چیز بدی است، جبر مانند دو دوتا پنج تا یک چیز محالی است. تفویض مانند دو دوتا پنج تا یک چیز محالی است، نه اینکه چیز بد و قبیحی است. اختیار یک چیز ضروری است، نه اینکه یک چیز خوبی است؛ مثل دو دوتا چهارتا می باشد. ذات اقدس الهی انسان را مختار آفرید، اگر جبری هست در اختیار هست؛ یعنی انسان مجبور است که آزاد باشد. ما هر کاری که بخواهیم بکنیم، چه کار خوب و چه کار بد، می خواهیم بی اراده کار کنیم، می بینیم محال است؛ می خواهیم ذکر بگوییم که بی اراده محال است؛ می خواهیم غیبت کنیم که بی اراده محال است. بشر «خُلق مختاراً» و این اختیار ضروری، جبری و اضطرار اوست. ممکن نیست بشر بتواند بدون اراده و بدون اختیار کاری کند یا حرفی بزند. حال مسئله اختیار و اراده می ماند؛ انسان سر دو راهی ایستاده است، وقتی سر دو راهی ایستاد کل واحد از دو طرف فعل و ترک - عصیان و اطاعت - به نحو امکان به او منسوب است؛ یعنی قضیه «زیدٌ مطیعٌ» جهت آن امکان است و بر سر دو راهی ایستاده، چون هنوز شروع به کار نکرده و تصمیم بر فعل نگرفته که این را انجام بدهد یا آن را انجام بدهد؛ در این مرکز که ایستاده سه قضیه است: «زیدٌ مختارٌ»، این یک؛ «زیدٌ مختارٌ بالضرورة» که مثل دو دوتا چهارتا «بالضرورة» است، پس جهت این قضیه ضرورت است «زیدٌ مختارٌ بالضرورة»، این دو؛ امّا دو طرف فعل وقتی به زید اسناد داده می شود، این قضیه، قضیه ممکنه است؛ «زیدٌ مطیعٌ بالامکان»، «زیدٌ عاص بالامکان»، این سه؛ پس ما سه قضیه داریم که جهت دوتا امکان است و جهت یکی هم ضرورت است. انسان مجبور است که آزاد باشد و آزادی را به خودش نداد، آنکه مستقل «بالذات»، مرید «بالذات» و مختار «بالذات» است خداست، انسان مضطر است که اختیار داشته باشد و یک کار را بدون اختیار نمی تواند انجام دهد. پس این جا سه تا قضیه است: اولی «الانسان مختار بالضرورة» که باید تبیین شود، دومی «الانسان مطیع بالامکان» و سومی «الانسان عاص بالامکان». در این هسته مرکزیِ این سه قضیه، تکلیف به میان می آید؛ تکلیف برای این محدوده است که انسان «مطیع بالامکان» و «عاص بالامکان». اگر انسان دست به کار کرد و به هر کدام از این دو طرف رفت تکلیف ساقط می شود، چون در اصول دیدید که تکلیف یا به اطاعت ساقط می شود یا به عصیان، (2) وقتی معصیت کرد دیگر نمی گویند نکن! چون شده، وقتی اطاعت کرد دیگر نمی گویند بکن! چون شده، پس تکلیف با فعل ساقط می شود و در آن هسته مرکزیِ این سه قضیه، تکلیف می آید.

ص: 664


1-
2- دراسات فی علم الأصول، السیدعلی الهاشمی، ج4، ص64.

حالا بیاییم به سراغ اختیار که انسان کدام طرف را ترجیح می دهد؟ ترجیح «أحد الطرفین»؛ یعنی اختیار، حالا یا در اثر گرایش است یا جریان محیط است یا تعلیم است یا تلقین است، تعریف آن چنین است. او مجبور است که «أحد الطرفین» را اختیار کند، تمام تصمیم گیری ها برای اوست و تفویض هم نشده، زیرا قهر الهی و جبر الهی و اضطرار الهی او را مختار بار آورده است؛ این شخص یکی از دو طرف را اگر اختیار کند، آن فعل در کانال اختیار می آید، این حلقه مشترک و این حلقه مرتبط این فعل اختیاری را بالا می برد، چون ممکن بالاخره باید به واجب برسد و دیگر جا برای سؤال نیست، پس انسان مسئول است. شما ببینید وقتی که یک معدن بخواهد که در طول مدت «لعل گردد در بدخشان یا عقیق اندر یمن»، (1) این براساس طبیعت کار می کند و «الله» که خالق کلّ است، این خاک را مضطر کرده است که بالطبع به این سمت برود؛ بالاتر از آن گیاهان «بالغریزه» این کار را می کنند یا آن هم طبیعی این کار را می کنند و بالاتر از آنها حیوانات که «متحرک بالمیل» هستند، نه «متحرک بالاراده» بالاتر انسان «متحرک بالاراده» است؛ آن غریزه، ضروری و جبری است؛ آن طبیعت، ضروری و جبری است؛ میل حیوانات ضروری و جبری است و همچنین اختیار انسان ضروری و جبری است؛ نه اینکه آن فعل، ضروری و جبری باشد، بلکه فعلِ اختیاری ضروری است. قبل از فعل، مرکز تصمیم گیری است؛ انسان مختار خلق شد که اگر بخواهد بدون اراده حرفی بزند یا کاری کند مستحیل است، تجربه کنید! که آیا انسان می تواند کاری را بی اراده انجام دهد؟! یک وقت است که انسان مورد فعل است؛ مثلاً دست انسان را می گیرند و به بیرون می برند، اینکه جبر نیست! جبر آن جایی است که انسان فاعل باشد نه مورد فعل، اگر دست کسی را گرفتند و به بیرون کشیدند و بردند، مثل این است که لباس او را بردند، این شخص مورد فعل است نه اینکه مصدر فعل باشد؛ این شخص چون فاعل نیست، نه اختیار است، نه جبر است و نه تفویض، مثل اینکه لباس او بیرون رفته است. یک وقت است که کسی را تهدید می کنند و می گویند: برو بیرون! او مختاراً بیرون می رود؛ چون حیات خود را بر ممات ترجیح می دهد و بیرون می رود که این جا با اختیار رفته است؛ امّا یک وقت است که دست او را می گیرند و از این مکان بیرون می برند، این جا شخص مورد فعل است. این جاست که در کتاب های فقهی بین این دو قسم فرق گذاشتند؛ اگر دهن کسی را در ماه مبارک رمضان باز کنند و آب در آن بریزند، روزه او باطل نشده است، نه قضا دارد و نه کفاره، چه اینکه معصیتی هم نکرده است، چون مورد شُرب است و نه مصدر شُرب، چون او آب نخورده است! فرو رفتن آب در دستگاه گوارش که روزه را باطل نمی کند! آب خوردن روزه را باطل می کند و این که آب نخورده! خوراندن که مبطل و مفطِر نیست؛ لذا این شخص اگر دهن او را باز کردند، بر دهان او فشار آوردند و آب ریختند یا سر او را به عنوان ارتماس در حوض کردند، روزه این شخص درست است، نه معصیت کرده و نه اینکه روزه او باطل است، چون او موردِ فعل است، نه مصدر فعل؛ ولی اگر او را تهدید کردند که اگر آب نخوری یا ارتماس نکنی آزارت می کنیم، او براساس ترجیحی که داد و دفع فاسد به أفسد، روزه خود را خورده، در این جا معصیت نکرده است؛ ولی قضا دارد. انسان را که از مکانی بیرون می برند، او مورد فعل است و نه مصدر فعل، انسان در حال عادی مضطر است که مختار باشد. بنابراین کلّ واحد از این دو طرف به آن هسته مرکزی می رسد، یک؛ هسته مرکزی سه قضیه دارد، دو؛ این سه قضیه یک قضیه آن موجّهه به جهت ضرورت است و دو قضیه موجّهه به جهت امکان، سه؛ این عمل وقتی وارد هسته مرکزی شد، بالا می رود، چهار. در مسئله جبر بیان نورانی امام صادق(سلام الله علیه) است که جبر باطل است، تفویض باطل است و فاصله بین جبر و تفویض «أَوْسَعُ مِمَّا بَیْنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ» (2) است؛ خیلی فاصله زیاد است! کسانی که رفتند جبر را باطل کنند موفق شدند؛ امّا آن قدر به جبر فشار آوردند که از هسته مرکزی فاصله گرفتند و به تفویض نزدیک شدند؛ آنهایی که تفویض را باطل کردند آن قدر به تفویض فشار آوردند که از هسته مرکزی گذشتند و به جبر نزدیک شدند، البته حق با اینهاست؛ تا جبری نشوند و تا تفویضی نشوند، سخنشان حق است؛ امّا گروه اندکی آن توحید افعالی را رعایت کردند و به آن رسیدند که در آن هسته مرکزی بین جبر و تفویض قرار گرفتند؛ این همان است که «أَدَقُّ مِنَ الشَّعْرِ وَ أَحَدُّ مِنَ السَّیْفِ» (3) است. در این گونه از موارد که صراط مستقیم «أَدَقُّ مِنَ الشَّعْرِ» است، درک آن آسان نیست که انسان کاری کند که این ﴿وَ مَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لٰکِنَّ اللَّهَ رَمَی﴾ را با اختیار حفظ کند، دقیق تر و بالاتر از او را در همان سوره مبارکه «انفال» که گذشت بیان فرمود: ﴿فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لٰکِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ﴾ (4) که یک وقت می گوییم مضاف محذوف است، یک وقت می گوییم قرینه مشاکله است یا یک وقت می خواهیم پنج، شش کلمه اضافه کنیم، نه! همین طور همین آیه را معنا کنیم این «أَدَقُّ مِنَ الشَّعْرِ» است، ﴿فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لٰکِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ﴾ که این «أَدَقّ» از ﴿وَ مَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لٰکِنَّ اللَّهَ رَمَی﴾ می باشد.

ص: 665


1-
2- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص159، ط اسلامی.
3- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج8، ص312، ط اسلامی.
4- انفال/سوره8، آیه17.

پرسش: یعنی اراده الهی «جزء العلّة» است؟

پاسخ: نه خیر، برای اختیار ما «تمام العلّة» است؛ ما مضطریم که مختار باشیم، ما را مختار آفرید و هر کاری که باشد از کانال اختیار ما به «الله» می گذرد، چون هر ممکنی باید به واجب برسد. این چنین نیست که خدا را در کنار و در ردیف قرار دهیم و معنای طولانی بودن خدا این نیست که کار یک بُعدی است که فاعل قریب این کار آن انسان است و فاعل بعید آن الله باشد، خیر! فاعل قریب آن هسته مرکزی است که سه ضلع دارد و هر کاری که انسان انجام می دهد از این کانال مرکزی سه ضلعی به این جا می رسد و از این به «الله» می رسد، نه اینکه فاعل قریب کار انسان باشد و فاعل بعید آن «الله» باشد. بنابراین اگر ذات اقدس الهی ما را مضطر آفرید، پس کار ما - از راه اختیار ما - به «الله» می رسد.

ضرورت توجه به شأن و فضا و جوّ نزول در تفسیر قرآن

مطلب بعدی مسئله جدال است. در بحث های تفسیری سه نکته باید محور عنایت قرار گیرد، البته غالباً یک نکته محور بحث هست و دو نکته مغفول واقع می شود؛ آن سه نکته این است که این آیه ای که وارد شده است، شأن نزول این آیه چیست؟ غالباً در کتاب های تفسیر شأن نزول آیه مشخص است. نکته دیگر فضای نزول این سوره است که مثلاً این سوره که در مکّه نازل شد یا در مدینه نازل شد در آن سه، چهار سالی که این سوره نازل شد یا سه، چهار ماهی که این سوره نازل شد یا سه، چهار هفته ای که این سوره نازل شد یا سه، چهار روزی که این سوره نازل شد، فضای مکّه یا مدینه چه بود؟ نکته دیگر جوّ نزول است که فضای حجاز عموماً و منطقه ای خصوصاً و بین المللی بالأخص، در جهان چه می گذشت که قرآن نازل شد؟ قرآن جوّ نزول دارد که باید فضای آن روز را ملاحظه کرد، در سه بخش محلّی و ملّی، یک؛ منطقه ای، دو؛ بین المللی، سه؛ که قرآن در این فضا نازل شد، تفسیر قرآن بدون ملاحظه تاریخ آن روز دشوار است؛ امّا در نزول سوره باید ببینیم که در مکّه یا مدینه در این سه، چهار سال یا سه، چهار ماه یا سه، چهار هفته یا سه، چهار روزی که این سوره نازل شد چه می گذشت.

ص: 666

جدال با حق، از ویژگی های کفار و منافقان

جدال در این قسمت یک امر رایج و دارج بود. می بینید که در این سوره مبارکه «غافر»، هر از چند گاهی پشت سرهم از جدال سخن به میان می آید. در یک سوره تقریباً چهار بار مسئله جدال مطرح شده است؛ همین سوره مبارکه «غافر» آیه چهار این است که ﴿مَا یُجَادِلُ فِی آیَاتِ اللَّهِ إِلاّ الَّذِینَ کَفَرُوا فَلاَ یَغْرُرْکَ تَقَلُّبُهُمْ فِی الْبِلاَدِ﴾. در همین سوره آیه 35 این است که ﴿الَّذِینَ یُجَادِلُونَ فِی آیَاتِ اللَّهِ بِغَیْرِ سُلْطَانٍ أَتَاهُمْ کَبُرَ مَقْتاً عِندَ اللَّهِ وَ عِندَ الَّذِینَ آمَنُوا کَذلِکَ یَطْبَعُ اللَّهُ عَلَی کُلِّ قَلْبِ مُتَکَبِّرٍ جَبَّارٍ﴾. در همین سوره مبارکه «غافر» جریان جدال در آیه 56 به این صورت آمده است: ﴿إِنَّ الَّذِینَ یجَُادِلُونَ فیِ آیَاتِ اللَّهِ بِغَیرِْ سُلْطَانٍ أَتَاهُمْ إِن فیِ صُدُورِهِمْ إِلَّا کِبرٌْ مَّا هُم بِبَالِغِیه ِفَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیر﴾. در بخش دیگر این سوره فرمود اینها کاملاً جدال می کنند، وقتی آیات الهی ما آمد اینها هیچ راهی ندارند «الا الجدال»؛ آیه 69 همین سوره مبارکه «غافر» این است: ﴿أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذینَ یُجادِلُونَ فی آیاتِ اللَّهِ أَنَّی یُصْرَفُون﴾، پس پشت سر هم از جدال سخن می گوید.

ترویج فرهنگ علم و تحقیق در مقابل جریان جدال

آن وقت که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) آمد، فرهنگ آورد و فرمود فهم است و فهم است و فهم! تا نفس می کشید باید بفهمید! دین، دینِ فهم است! مقلّدی، باید بفهمی! مرجعی، باید بفهمی! نفی می کنی، باید بفهمی! اثبات می کنی، باید بفهمی! همان طوری که نفس می کشی تا زنده باشی، باید بفهمی! این مرزبندی های قرآن را ببینید؛ فرمود می خواهی سر تکان بدهی و بالا ببری و رأی منفی بدهی، باید محققانه باشد! سر خم می کنی و می خواهی تصدیق کنی، باید محققانه باشد! مقلِّدی، باید در تقلید محقق باشی! مرجعی، باید در متبوع بودن مقلَّد باشی! این چهار راه را بست! هم فرمود: ﴿وَ لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْم﴾، (1) هم فرمود: ﴿ بَلْ کَذَّبُوا بِما لَمْ یُحیطُوا بِعِلْمِهِ وَ لَمَّا یَأْتِهِمْ تَأْویلُهُ﴾، (2) این دو طرف را بست؛ فرمود بخواهی تصدیق کنی، باید محققانه باشد؛ بخواهی تکذیب بکنی، باید محققانه باشد ﴿بَلْ کَذَّبُوا بِما لَمْ یُحیطُوا بِعِلْمِهِ وَ لَمَّا یَأْتِهِمْ تَأْویلُهُ﴾. بخواهی تابع یا متبوع باشی، این آیه سه و هشت سوره مبارکه «حج» دو طرف را بیان کرده است؛ در آیه سوره مبارکه «حج» آیه سه و هشت این است: آیه سه سوره مبارکه «حج» درباره مرجع و متبوع و پیشگام است، فرمود: ﴿وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یُجادِلُ فِی اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْم﴾او عالِم نیست؛ ولی جلو افتاد، ﴿وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یُجادِلُ فِی اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْم﴾ این عاِلم نیست و مقلِّد شد؛ یعنی بدون تحقیق تقلید کرد ﴿وَ یَتَّبِعُ کُلَّ شَیْطانٍ مَرید﴾ اینکه به دنبال هر عرفان نوظهوری حرکت می کند و به دنبال هر نحله ای حرکت می کند، به همین جهت است؛ این برای تابع است که فرمود اگر می خواهی تابع باشی باید محقِّق باشی، در تقلید و تبعیت که نباید تابع باشی! ﴿وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یُجادِلُ فِی اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْم وَ یَتَّبِعُ کُلَّ شَیْطانٍ مَرید﴾ که این برای پیروان است، ﴿کُتِبَ عَلَیْهِ أَنَّهُ مَن تَوَلَّاهُ فَأَنَّهُ یُضِلُّهُ وَ یهَْدِیهِ إِلیَ عَذَابِ السَّعِیر﴾ (3) که این برای یک گروه بود. در همین سوره مبارک «حج» آیه نُه برای متبوع و مرجع و پیشرو است که فرمود: ﴿وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یُجَادِلُ فِی اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَ لاَ هُدًی وَ لاَ کِتَابٍ مُنِیرٍ ٭ ثَانِیَ عِطْفِهِ لِیُضِلَّ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ﴾؛ (4) [22]مدام سر خم می کند، جلو می رود و تحقیق نکرده یک عدّه ای را به دنبال خودش می کشاند تا «مُضلّ» شود؛ آن یکی تابع است تا به ضلالت بیفتد و این یکی «مُضلّ» است تا متبوع «مُضل» شود. بین آیه نُه و آیه چهار خیلی فرق است. فرمود اگر دنباله رو هستید، بفهم که دنبال چه کسی راه افتادی و جلو هستی، بفهم که جلوی چه گروهی هستی! پس آنکه فرمود: ﴿بَلْ کَذَّبُوا بِما لَمْ یُحیطُوا بِعِلْمِهِ وَ لَمَّا یَأْتِهِمْ تَأْویلُهُ﴾، تکذیب را ممنوع کرد و اینکه فرمود: ﴿وَ لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْم﴾، تصدیق را ممنوع کرد و اینکه گفت: ﴿وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یُجادِلُ فِی اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْم وَ یَتَّبِعُ کُلَّ شَیْطانٍ مَرید﴾، تقلید بی تحقیق را ممنوع کرد و اینکه گفت: ﴿ثَانِیَ عِطْفِهِ لِیُضِلَّ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ﴾، مرجع بودن بی تحقیق را ممنوع کرد که این می شود دین! یعنی چهار خط مستقیم آورد و آن را با چهار سیم خاردار بست، این می شود دین! انسان نفس می کشد باید عالمانه و با حجت باشد و حجت هم باید در دست او باشد!

ص: 667


1- اسراء/سوره17، آیه36.
2- یونس/سوره10، آیه39.
3- حج/سوره22، آیه4.
4- حج/سوره22، آیه8.

سلطنت نداشتن عقل، عامل انصراف مجادله کنندگان

لذا در این قسمت ها فرمود اینها که بیراهه رفتند، سلطان ندارند؛ سلطان یعنی چه؟ در بحث های عقل نظری و اندیشه، وهم و خیال می دانید که میدان داری می کنند؛ ولی عقل و برهان که آمد مسلّط می شود و وهم را سرجای خود می نشاند، همچنین خیال را سرجای خود می نشاند؛ این خیالبافان به تعبیر قرآن کریم مختال هستند، فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ لاَ یُحِبُّ کُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ﴾. (1) [23]این خیالباف که افقی و در خیال سیر می کند، او به تعبیر قرآن «مُختال» است، گرچه باب تفعّل در قرآن به کار نرفت؛ ولی باب «افتعال» هست؛ «إختال، یَختال، مُختال» که فرمود «مُختال» محبوب ما نیست. عقل این خیال را رام می کند، می گوید کار خوبی می کنی؛ ولی تو باید صغریات جزئی را تحویل من بدهی؛ وهم را کنترل می کند، می گوید تو کار خوبی می کنی؛ ولی مفاهیم جزئی را باید تحویل من بدهی، پس این عقل این دو را عِقال می کند و آن عقل عملی هم شهوت و غضب را عِقال می کند که در این صورت جامعه را جامعه ای عقلانی می کند. عقل عملی سلطان بر شهوت و غضب است، عقل نظری سلطان بر وهم و خیال است که این را سلطان می گویند؛ فرمود برهان، سلطان و مانند آن. فرمود عدّه ای سلطان ندارند و حرف می زنند ﴿بِغَیْرِ سُلْطان﴾.

مذمتِ مجادلهِ کفار در اثبات باطل و ابطال حق

جدال آنها هم گاهی در اثبات «صَنَم» و «وَثَن» است ﴿یُجَادِلُونَ فِی آیَاتِنَا﴾ (2) [24] برای اینکه بُت ها را حفظ کنند؛ گاهی این جدال آنها در ابطال حق است و گاهی هم در اثبات باطل است. هر دو نوع جدال مذموم را قرآن کریم ذکر کرد و فرمود آن جا که جدال می کنند تا بُت پرستی را تثبیت کنند ﴿بِغَیْرِ سُلْطان﴾ است و آن جا که جدال می کنند تا حق را ابطال کنند، این هم ﴿بِغَیْرِ سُلْطان﴾ است؛ جدال در بسیاری از آیات به همین دو مقصد آمده است. آیه 71 سوره مبارکه «اعراف» این است: ﴿قَالَ قَدْ وَقَعَ عَلَیْکُمْ مِن رَبِّکُمْ رِجْسٌ وَ غَضَبٌ أ تُجَادِلُونَنِی فِی أَسْماءٍ سَمَّیْتُمُوهَا﴾؛ شما یک اسم بی مسمّا گذاشتید و گفتید اینها ربّ هستند، ربّ بالاخره باید عالِم باشد، واجب باشد و خالق باشد، ربوبیت برای آنهاست! این کلمه «راء» و «باء» مشدّد لفظی است که شما می گویید، مفهومی است که در ذهنتان است؛ ولی زیر آن خالی است؛ یعنی شما هر چه بگردید این مفهوم مصداق ندارد. شما ﴿أَسْماء سَمَّیْتُمُوهَا﴾ انتخاب کردید، یک اسم بی مسمّاست، چون ربّی در کار نیست؛ یک سنگ یا چوب شکسته و مانند آن است. چه آسمان بروید و چه زمین، چه فلک باشد و چه مَلَک باشد، اینها هیچ کدام ربّ نیستند، بلکه این اسمایی است ﴿سَمَّیْتُمُوهَا﴾ که برهانی هم ندارید. ﴿فِی أَسْماءٍ سَمَّیْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَ آبَاؤُکُمْ مَا نَزَّلَ اللّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ﴾، برهانی ندارد که جلوی وهم و خیال را بگیرد! این در سوره مبارکه «اعراف» بود. در بخش های سوره مبارکه «نحل» هم فرمود که اینها گرفتار غرورِ جاه و ثروت و امثال آن هستند، در حالی که خدای سبحان آنها را در همان ثروت به عذاب می گیرد؛ اینها ﴿أَوْ یَأْخُذَهُمْ فِی تَقَلُّبِهِمْ فَمَا هُم بِمُعْجِزِینَ﴾؛ (3) [25]اینها جدال می کنند و در اثر اینکه قدرت مالی دارند امر بر اینها مشتبه شده و خیال کردند اگر کسی زر و زور دارد، حق هم با اوست؛ استدلال فرعون بر حقانیت حرف خود - آیه 51 سوره مبارکه «زخرف» - این است: ﴿وَ نَادَی فِرْعَوْنُ فِی قَوْمِهِ قَالَ یَا قَوْمِ أَ لَیْسَ لِی مُلْکُ مِصْرَ وَ هذِهِ الأنْهَارُ تَجْرِی مِن تَحْتِی أَ فَلاَ تُبْصِرُونَ ٭أَمْ أَنَا خَیْرٌ مِنْ هذَا الَّذِی هُوَ مَهِینٌ وَ لاَ یَکَادُ یُبِینُ﴾؛ (4) [26] چرا او طلا ندارد؟! چرا او نقره ندارد؟! چرا انگشتر قیمتی ندارد؟! برهان او این است! در سوره مبارکه «نحل» فرمود ما اینها را در همان قدرت مالیشان به عذاب و مواخذه می گیریم ﴿أَوْ یَأْخُذَهُمْ فِی تَقَلُّبِهِمْ﴾، اینکه در سوره مبارکه «غافر» فرمود: ﴿أَوْ یَأْخُذَهُمْ فِی تَقَلُّبِهِمْ﴾، ناظر به همین است. بنابراین اینها یا در نفی حق جدال می کنند یا در اثبات باطل جدال می کنند. در سوره مبارکه «کهف» فرمود اینها جدال می کنند: ﴿لِیُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ﴾؛ اصلاً انسان پُر جدل است و جدال انسان هم تمام شدنی نیست. آیه 56 سوره مبارکه «کهف» این است: ﴿وَ مَا نُرْسِلُ الْمُرْسَلِینَ إِلاّ مُبَشِّرِینَ وَ مُنذِرِینَ وَ یُجَادِلُ الَّذِینَ کَفَرُوا بِالْبَاطِلِ لِیُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ﴾، اینکه فرمود: ﴿حُجَّتُهُمْ دَاحِضَةٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ﴾ (5) [27]«داحض»؛ یعنی باطل و «إدحاض»؛ یعنی ابطال؛ فرمود اینها دلیل می آورند تا حق را باطل کنند، حق که باطل شدنی نیست! و قبل از آن هم دارد در آیه 54 که: ﴿وَ کَانَ الْإِنسَانُ أَکْثَرَ شَیْ ءٍ جَدَلاً﴾. تقریباً بیش از پنجاه مورد است که قرآن از انسان به مذمّت یاد کرده است. انسان «ظلوم» (6) [28]است، انسان «جهول» (7) [29]است، انسان «قتور» (8) [30]است، انسان «بخیل» (9) [31]است، انسان کذا و کذاست؛ اینها پنجاه، شصت مورد است که مربوط به انسان «فیما یرجع الی الطبع» است؛ امّا موارد فراوانی هم انسان را با کرامت و خلافت و عظمت و جلال یاد کرده است که «فیما یرجع الی الفطرة» است، نه «الی الطبیعة»، بلکه «فیما الی الروح» است. آن آیاتی که انسان را با جلال و جمال می ستاید، ناظر به فطرت است که ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْوَاهَا﴾. (10) [32]این پنجاه، شصت موردی که انسان را «قتور» و «ظلوم» و «جهول» و «مجادل» و ﴿وَ کَانَ الْإِنسَانُ أَکْثَرَ شَیْ ءٍ جَدَلاً﴾ و اینهاست، مربوط به طبیعت اوست. پس جدال کفّار و منافقان یا برای اثبات باطل است که آیات قبلی بود، یا برای نفی حق است که آیه سوره مبارکه «کهف» و آیه سوره «غافر» و امثال آنهاست؛ این وضع انسان است که دارد جدال می کند و انسان به قدری مختار است که چیزی ممکن است صد درصد برای او ثابت باشد و نپذیرد! صد درصد! الآن خطر و ضرر اعتیاد برای معتادان صد درصد است، برای اینکه اینها با یک تکّه مقوا در گوشه جدول هستند، شما چه نصیحتی می خواهید به او بکنید؟ بگویید عاقبت آن بد است و ضرر دارد؟! اینکه هر شب در ضرر دارد می خوابد! وجود مبارک موسای کلیم به فرعون فرمود: برای تو که صد درصد ثابت شد که حق با من است ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلاّ رَبُّ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ بَصَائِرَ﴾؛ (11) [33] برای تو بیّن شد، چرا نمی پذیری؟! فرعون هیچ مشکل علمی نداشت، انسان این طور است که می تواند صد درصد مطلب، برای او ثابت شود و نپذیرد، چون قبول و پذیرش برای یک قوّه دیگر است، اندیشه و فهمیدن هم برای یک قوّه دیگر است؛ لذا انسان آن جایی که محور اراده و عزم و اینهاست می تواند نپذیرد. وجود مبارک موسای کلیم فرمود: ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلاّ رَبُّ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ بَصَائِرَ﴾ این معجزات کار ما نیست؟ این را او آورده و برای تو هم مسلّم شد، چرا نمی پذیری؟ انسان این طور است! غرض این است که این جدال گاهی برای اثبات باطل است و گاهی برای نفی حق، در هر دو حال این ﴿حُجَّتُهُمْ دَاحِضَةٌ عِندَ رَبِّهِمْ﴾.در همین سوره مبارکه «غافر» که بارها از جدال سخن به میان می آید، به همین مناسبت است. فرمود: ﴿مَا یُجَادِلُ فِی آیَاتِ اللَّهِ إِلاّ الَّذِینَ کَفَرُوا﴾؛ نفرمود که اینها جدال نمی کنند، این تعلیق حکم بر وصف «مشعر به علّیت» است.

ص: 668


1- لقمان/سوره31، آیه18.
2- شوری/سوره42، آیه35.
3- نحل/سوره16، آیه46.
4- زخرف/سوره43، آیه51.
5- شوری/سوره42، آیه16.
6- ابراهیم/سوره14، آیه34.
7- احزاب/سوره33، آیه72.
8- اسراء/سوره17، آیه100.
9- اسراء/سوره17، آیه64.
10- شمس/سوره91، آیه8.
11- اسراء/سوره17، آیه102.

معنای مخلّد بودن مجادله کنندگان

فرمود اینها کافر هستند. چنین گروهی یقیناً «مخلّد» هستند، البته «خلود» به معنای ابدیت بسیار کم است، چون خیلی ها حق برایشان روشن نشده یا «غَلَبَتْ عَلَیْهِم شِقْوَتِهِم» (1) [34]و امثال آن، گروه اندکی ممکن است که «مخلَّد» باشند، البته طبق ظاهر آیات قرآن و اینها، یقیناً «مخلّد» هستند؛ امّا نمی شود گفت که «بالضرورة» ذات اقدس الهی اینها را برای ابد نگه می دارد، آن دیگر عنایت الهی است و در اختیار کسی نیست؛ ولی به حسب ظاهر گروهی «مخلّد» هستند و هر چند کم، لکن اینها ثابت هستند، نه ساکن؛ چه اینکه در بهشت هم همین طور است. خیلی از سؤالات است که برای خیلی از ماها ممکن است بی جواب بماند که ما برویم بهشت، یک میلیون سال یا دو میلیون سال بخوریم و استراحت کنیم، بعد چی؟ یک میلیارد سال یا دو میلیارد سال، بعد چی؟ این در ذهن خیلی هاست که بهشت را ما نشناختیم، انسان آن جا ساکن است یا ثابت است؟ اگر یک هستی پیدا کرد که خستگی و ملال ندارد، اصلاً سؤال در آن نیست که ما بگوییم انسان یک میلیون سال می خورد و می خوابد که چی؟! خیلی ها خیال می کنند بهشت باغی است شبیه باغ دنیا، می گویند انسان که رفته آن جا، یک میلیون سال یا دو میلیون سال، بعد چی؟ تا کی بخورد و بخوابد و غذا بخورد و استراحت کند؟! تا چه وقت؟! او خیال می کند این شخص خسته می شود. اگر ما وجودی پیدا کردیم که خستگی ندارد و اگر وجودی پیدا کردیم که ثابت هستیم نه ساکن، این سؤال جا ندارد. سؤال در بخش های جهنّم خیلی فراوان است؛ یعنی سؤالی است که یا بی جواب است برای ما یا جوابش صعب و مستصعب است. یک عدّه واقعاً به صورت حیوان درمی آیند، واقعاً به صورت حیوان! نه اینکه صورت او فقط باشد، واقعاً حیوان هستند. اگر واقعاً حیوان هستند، آثار حیوانیت، افعال حیوان، عوارض حیوان و اوصاف حیوان که برای خود حیوان گواراست؟! کسی به صورت گرگ درآمده، کارهای گرگی که درّندگی است، برای او زیباست، پس برای او چه عذابی است؟! مگر گرگ ها الآن گرگ بودند یا حمارها اگر حمار هستند یا فلان حیوان یا مور - بعضی به صورت مور درمی آیند - مگر اینها معذب هستند؟ انسان این مور بودند را می فهمد؟! این گرگ بودن را می فهمد؟! انسان هست حقیقتاً و همچنین گرگ است حقیقتاً؛ لذا حقیقتاً درد او دائمی است! اینهاست که بحث دارد، وگرنه انسان به صورت گرگ دربیاید، گرگ دربیاید! به صورت مور دربیاید، مور دربیاید! مگر مور خجالت می کشد از اینکه مور است؟! مگر مور شرمنده می شود؟! ولی انسان، «انسانٌ قِرَدٌ»، (2) [35]«انسان نَمِرٌ»، (3) «انسان فَهِدٌ»؛ (4) یعنی این انسانی که منطق ما می گوید این «نوع الانواع» است، به حساب او می شود نوع متوسط و جنس سافل نه نوع اعلی که تحت این انسان انواع فراوانی هست؛ در سر چهار راه ایستاده است یا واقعاً فرشته می شود، «انسانٌ مَلِکٌ» یا واقعاً درّنده می شود، «انسانٌ نَمِرٌ» یا واقعاً چرنده می شود، «انسانٌ حِمارٌ» یا بخل ورز است، «انسان نَملٌ» می فهمد که مور شده است و رنج می برد و عذاب دارد و این عذاب داشتن او برای این است که فطرت او از بین نمی رود؛ اگر فطرت از بین برود دیگر عذابی نیست.

ص: 669


1- مومنون/سوره23، آیه106.
2-
3-
4-

!!!!!!!

[1]فرهنگ نامه علوم قرآن، دفترتبلیغات اسلامی، ج 1، ص2187.

[2]تفسیرابن کثیر، کثیر، ج 4، ص429.

[3]اساس الاقتباس، الخواجه نصیر الدین الطوسی، ص375.

[4]من لا یحضره الفقیه، الشیخ الصدوق، ج 1، ص33.

[5]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص17، ط اسلامی.

[6]بقره/سوره2، آیه282.

[7]انفال/سوره8، آیه29.

[8]نهج الحق و کشف الصدق، الحلی، ص424.

[9]دیوان سعدی، غزل421.

[10]مریم/سوره19، آیه1.

[11]مستدرک الوسائل، المیرزاالنوری الطبرسی، ج 11، ص105.

[12]بحار الأنوار، العلامه المجلسی، ج 32، ص460.

[13]دیوان شمس، غزل3038.

[14]دراسات فی علم الأصول، السیدعلی الهاشمی، ج4، ص64.

[15]دیوان اشعار سنایی، قصیده134. «سال ها باید که تا یک سنگ اصلی ز آفتاب ٭٭٭ لعل گردد در بدخشان یا عقیق اندر یمن».

[16]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص159، ط اسلامی.

[17]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج8، ص312، ط اسلامی.

[18]انفال/سوره8، آیه17.

[19]اسراء/سوره17، آیه36.

[20]یونس/سوره10، آیه39.

[21]حج/سوره22، آیه4.

[22]حج/سوره22، آیه8.

[23]لقمان/سوره31، آیه18.

ص: 670

[24]شوری/سوره42، آیه35.

[25]نحل/سوره16، آیه46.

[26]زخرف/سوره43، آیه51.

[27]شوری/سوره42، آیه16.

[28]ابراهیم/سوره14، آیه34.

[29]احزاب/سوره33، آیه72.

[30]اسراء/سوره17، آیه100.

[31]اسراء/سوره17، آیه64.

[32]شمس/سوره91، آیه8.

[33]اسراء/سوره17، آیه102.

[34]مومنون/سوره23، آیه106.

[35]لغت نامه عمید. «بوزینه».

[36]لغت نامه دهخدا. «پلنگ».

[37]لغت نامه دهخدا. «یوزپلنگ».

!!!!!!!

تفسیر آیات 5 تا 9 سوره غافر 93/11/04

موضوع: تفسیر آیات 5 تا 9 سوره غافر

﴿کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ الأحْزَابُ مِن بَعْدِهِمْ وَ هَمَّتْ کُلُّ أُمَّةٍ بِرَسُولِهِمْ لِیَأْخُذُوهُ وَ جَادَلُوا بِالْبَاطِلِ لِیُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ فَأَخَذْتُهُمْ فَکَیْفَ کَانَ عِقَابٍ (5) وَ کَذلِکَ حَقَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ عَلَی الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّهُمْ أَصْحَابُ النَّارِ (6) الَّذِینَ یَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَ مَنْ حَوْلَهُ یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ یُؤْمِنُونَ بِهِ وَ یَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِینَ آمَنُوا رَبَّنَا وَسِعْتَ کُلَّ شَیْ ءٍ رَحْمَةً وَ عِلْماً فَاغْفِرْ لِلَّذِینَ تَابُوا وَ اتَّبَعُوا سَبِیلَکَ وَ قِهِمْ عَذَابَ الْجَحِیمِ (7) رَبَّنَا وَ أَدْخِلْهُمْ جَنَّاتِ عَدْنٍ الَّتِی وَعَدتَّهُمْ وَ مَن صَلَحَ مِنْ آبَائِهِمْ وَ أَزْوَاجِهِمْ وَ ذُرِّیِّاتِهِمْ إِنَّکَ أَنتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (8) وَ قِهِمُ السَّیِّئَاتِ وَ مَن تَقِ السَّیِّئَاتِ یَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمْتَهُ وَ ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ (9)﴾

ص: 671

اصول دین، محور اصلی مباحث در سوره «غافر»

سوره مبارکه «غافر» که گاهی هم به نام سوره «مؤمن» نامیده می شود، چون در مکّه نازل شد و عناصر محوری سُور مکّی اصول دین و خطوط کلی فقه و اخلاق است، جریان توحید و وحی و نبوّت، جزء مسائل اصلی این سور هستند؛ گاهی از توحید شروع می کنند و جریان نبوّت و معاد را به دنبال آن مطرح می کنند و گاهی هم محور اصلی را وحی و نبوّت قرار می دهند، زیرا جایگاه وحی و نبوّت و دین و صراط، بین مبدأ و منتهاست. وقتی مسئله وحی نبوّت و دین و صراط مطرح شد، قهراً مبدأ و منتها هم مطرح است.

انسان محوری، مشکل اصلی مشرکان بعد از توحید

فرمود مشکل اصلی مشرکان حجاز، گذشته از مسئله شرک و نفی توحید، غرور و خودخواهی و انسان محوری بود؛ این انسان مداری و انسان محوری باعث شد که آنها حتی بُت پرستی را هم براساس میل خودشان انتخاب کنند، کسی به اینها نگفت شما بُت پرست باشید و بُت بتراشید، بلکه اینها برابر میل خود بُت ها را تراشیدند؛ لذا بازگشت بُت پرستی هم به خودپرستی است، چون وقتی هیچ پیامبری، هیچ وحی ای و هیچ راهی از خدای آسمان و زمین و آفریدگار عالَم به اینها نرسید که شما بُت ها را بتراشید و بپرستید، در حقیقت خودشان را پرستیدند. این انسان محوری که امروز به صورت «اومانیسم» مطرح است از دیرزمان بود؛ آنها هرچه به نام وحی و اخبار آسمانی به وسیله انبیا اقامه می شد را بر خواسته ها و فکرها و یافته های خودشان می سنجیدند؛ اگر مطابق میل آنها بود قبول می کردند و اگر مطابق میل آنها نبود رد می کردند؛ یعنی قبول و نکول آنها براساس میل اینها بود. اینکه دارد: ﴿فَکُلَّمَا جَاءَکُمْ رَسُولٌ﴾ که اگر وحی و الهام از طرف خدا بیاید، ﴿اسْتَکْبَرْتُمْ فَفَریقاً کَذَّبْتُمْ وَ فَریقاً تَقْتُلُون﴾ (1) همین است؛ منتها آن روزها نام «اومانیسم» و امثال آن نبود، الآن رواج پیدا کرد. آن روز می گفتند انسان هر چه می خواهد حق است و ره آورد انبیا را هم بر خواسته های انسان عرضه می کردند که این می شد میزان! امروز هم همین حرف را می زنند، اینها به جای اینکه سعی کنند خلیفه و جانشین «الله» شوند که باید کار «مستخلف عنه» را انجام دهند و بفهمند، جایگزین «الله» شدند؛ یعنی - معاذ الله - خدایی نیست و اینها به جای خدا نشسته هستند که این جانشینی غیر از جایگزینی است؛ این ﴿أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواه﴾ (2) همین است.

ص: 672


1- بقره/سوره2، آیه87.
2- جاثیه/سوره45، آیه23.

بطلان تلاش مشرکان در برابر انبیا با مؤاخذه الهی

در این بخش می فرماید اینها چند کار کردند: یک سلسله کارهای علمی کردند که مبنای خودشان را تحکیم کنند، یک؛ ره آورد وحی را باطل کنند، دو؛ در این کار موفق نشدند ﴿حُجَّتُهُمْ داحِضَةٌ عِنْدَ رَبِّهِم﴾؛ (1) «داحض»، یعنی باطل و «ادحاض»؛ یعنی ابطال. «لیُدحض به»؛ یعنی باطل کنند؛ اما خدا فرمود: ﴿حُجَّتُهُمْ داحِضَةٌ عِنْدَ رَبِّهِم﴾، پس در مناظرات علمی موفق نشدند. در مبارزات نظامی سیاسی اجتماعی و مانند آن تلاش و کوشش کردند، ﴿هَمَّتْ کُلُّ أُمَّةٍ بِرَسُولِهِمْ لِیَأْخُذُوه﴾؛ غالب این امت ها تلاش و کوشش آنها این بود که رهبران الهی را بگیرند و مؤاخذه کنند و تا بتوانند آنها را از پا دربیاورند که این را هم موفق نشدند، برای اینکه فرمود: ﴿فَأَخَذْناهُم﴾؛ ما آنها را مؤاخذه کردیم و ما آنها را گرفتیم. گاهی خدای سبحان می فرماید: ﴿فَأَخَذَهُمُ الطُّوفان﴾؛ گاهی می فرماید: ﴿فَأَخَذَهُمْ أَخْذَةً رَّابِیَة﴾؛ (2) گاهی هم درباره فرعون می فرماید: ﴿فَأَخَذْناهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْناهُمْ فِی الْیَم﴾ (3) که اینها را جمع کردیم و به دریا ریختیم؛ گاهی هم می فرماید که ﴿فَأَخَذْتُهُمْ﴾؛ گاهی به صورت «متکلم وحده»، گاهی هم به صورت «متکلم مع الغیر» به خودشان نسبت می دهد و گاهی هم به آن حوادث و رخدادهایی که تحت تدبیر خدای سبحان انجام می گیرند نسبت می دهند. فرمود اینها قصد مؤاخذه داشتند، امّا ما آنها را اخذ کردیم! به تعبیر زمخشری در کشّاف (4) اسیر را می گویند «أخیذ»؛ یعنی مأخوذ شد، چون «أخذ» گاهی با تحقیر و تنبیه و تشدید همراه است، مثل﴿فَأَخَذَهُمُ الطُّوفان﴾، ﴿فَأَخَذَهُمْ أَخْذَةً رَّابِیَة﴾ و مانند آن. «أخذ» گاهی با مِهر و عطوفت همراه است، مثل اینکه خدای سبحان صدقات رامی پذیرد: ﴿یَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ وَ یَأْخُذُ الصَّدَقات﴾؛ (5) صدقات را ذات اقدس الهی می گیرد و توبه را قبول می کند که آن «أخذ» با عطوفت ومهربانی و قبول همراه است؛ «أخذ» گاهی هم به عنوان یک تعهد متقابل است؛ نظیر «أخذِ» میثاق که ﴿أَ لَسْتُ بِرَبِّکُم﴾، جواب آن ﴿قالُوا بَلی﴾ (6) است، ﴿وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُم﴾. پس «أخذ» گاهی از باب «أخذ» میثاق است؛ گاهی به عنوان «أخذ» عاطفی و مِهر و وفا است؛ نظیر «أخذ» صدقات است؛ گاهی به عنوان مؤآخذه و گرفتن و گرفتار کردن و امثال آن است که ﴿فَأَخَذَتُهُم﴾ این آیه و ﴿فَأَخَذَهُمْ أَخْذَةً رَّابِیَة﴾ و مانند آن از همین قبیل است. بنابراین تمام کارهایی که منافقان و کفّار می کردند یا برای اثبات حقانیت خود بود که موفق نشدند یا برای ابطال رهاورد وحی بود که موفق نشدند یا تلاش و کوشش می کردند که رهبران الهی را بگیرند و آنها را از پا دربیاورند که موفق نشدند.

ص: 673


1- شوری/سوره42، آیه16.
2- حاقه/سوره69، آیه10.
3- قصص/سوره28، آیه40.
4- تفسیرالزمخشری الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، الزمخشری، ج 4، ص151.
5- توبه/سوره9، آیه104.
6- اعراف/سوره7، آیه172.

عدم اختصاصی سنّت الهی بر ابطال تفکر اومانیستی به زمان خاص

بعد خدا می فرماید: سنّتِ الهی این است که حق را احیا کند و باطل را «إماته» کند و انبیا را پیروز کند؛ این سنّت الهی است که اختصاصی به عصر کنونی ندارد؛ لذا قسمت هایی از تاریخ غیر مدوّن و مدوّن را اشاره کردند و فرمود: اینها جدال کردند برای اینکه آیات الهی را محو کنند و از بین ببرند، و همین کارِ گروه ها و اقوام قبل از اسلام هم بود، ﴿کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ الْأَحْزَابُ مِن بَعْدِهِمْ﴾؛ قوم عاد، قوم ثمود و امثال آنها هم سعی می کردند که حرف انبیا را تکذیب کنند، چرا تکذیب می کردند؟ برای اینکه اینها اندیشه های باطلی داشتند، یک؛ این را میزان قرار می دادند، دو؛ حرف انبیای الهی را با این میزان می سنجیدند، سه؛ چون مطابق نمی دیدند باطل می پنداشتند، چهار؛ این همان فکر «اومانیسم» است و غیر از این که چیز دیگری نیست؛ یعنی انسان مداری، انسان محوری، آنچه انسان می اندیشد همان حق است، آنچه انسان می خواهد همان حق است و آنچه انسان می طلبد همان حق است. اگر آزادی مشئوم و زشت است، همین است! اگر خودباوری و غرورِ باطل است، همین است! منتها آن روزها این نام و این مکتب شهرتی نداشت و امروز یک نام خاصّی پیدا کرده است، وگرنه اینکه فرمود هر وقت ما انبیا را فرستادیم وحی به همراه آنها بود که شما آن را با خواسته های خود می سنجید، اگر﴿بِما لا تَهْوی أَنْفُسُکُم﴾ بود، ﴿اسْتَکْبَرْتُمْ فَفَریقاً کَذَّبْتُمْ وَ فَریقاً تَقْتُلُون﴾. (1)

ص: 674


1- بقره/سوره2، آیه87.

ناتمامی استفاده جبرگرایانه فخررازی از آیه مورد بحث

جناب فخر رازی در ذیل آیه ﴿کَذلِکَ حَقَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ﴾ همان حرف های مکرّر قبلی را که سوء استفاده از آیات است و آنها را بر جبر حمل می کند، از این آیه هم آن استفاده را کرده است؛ در این شبهه گاهی فخر رازی از علم باری تعالی کمک می گیرد - این توهّم و شبهه بارها از فخر رازی شنیده اید و جواب مرحوم خواجه را هم ملاحظه فرمودید - فخر رازی می گوید: آیا ذات اقدس الهی در ازل می دانست که زید فلان کارِ معصیت را انجام می دهد یا نمی دهد؟ اگر بگوییم در ازل نمی دانست، پس - معاذ الله - خدا جاهل است و اگر می دانست که زید در فلان وقت این کارها را انجام می دهد، پس زید حتماً باید این کارها انجام دهد، وگرنه علم خدا جهل است. (1) این توهّم جبر آمیزی بود که فخر رازی نمود. جوابی که به او داده شد این است که ذات اقدس الهی در ازل می دانست و می داند که فلان شخص فلان کار را می کند، چه اینکه می داند شخص دیگر اطاعت می کند؛ امّا همان طوری که می داند فلان معدن در فلان وقت «لعل» می شود در بدخشان یا عقیق در یمن (2) که از راه طبیعت به آن جا می رسد و همان طوری که می داند فلان گیاه در فلان وقت میوه می دهد و از راه طبیعت به خاصیت گیاهی می رسد و همان طوری که می داند فلان حیوان براساس میل و غریزه خود در فلان وقت این کار را می کند، می داند که فلان انسان در فلان وقت با میل و آزادی و اختیار خودش گناه می کند و فلان انسان در فلان وقت با میل و اراده و آزادی خود اطاعت می کند، چرا شما فعل را بدون مبادی حساب می کنید؟! اگر در ازل می داند که زید معصیت می کند، این نکته را هم باید توجه می کردید که در ازل می داند زید با میل و اراده و اختیار خودش این کار را می کند و می توانست نکند، چه اینکه آن دیگری با میل و اراده و اختیار خود اطاعت کرد و می توانست نکند. پس این چنین نیست که علم ازلی علت عصیان باشد، این غایت جهل است، از طرف دیگر خود ذات اقدس الهی قبل از اینکه کاری انجام دهد، به کار خودش عالِم است و خدا می داند که در آینده چه کاری می کند، پس - معاذ الله - باید خدا مجبور باشد! علم خدا به شیئی با مبادی و مبانی صورت می گیرد؛ خدا علم دارد که خودش با اراده و اختیار فلان کار را می کند، علم دارد که انبیا و صلحا و صدیقین و شهدا با اراده و اختیار اطاعت می کنند، خدا علم دارد که کفّار و منافقان و ملحدان و مشرکان با اختیار و اراده معصیت می کنند، بنابراین جبری در کار نیست.

ص: 675


1- تفسیرالرازی مفاتیح الغیب او التفسیرالکبیر، الرازی،فخرالدین، ج 27، ص486.
2-

پرسش: علم اجبار نمی آورد؟

پاسخ: بله، علم اجبار نمی آورد، بنابراین اینکه فخر رازی گفت، چون خدا می داند که فلان شخص گناه می کند، پس حتماً باید انجام دهد، وگرنه علم خدا جهل است، پاسخ شبهه این است که خدا می داند که فلان شخص با اراده و اختیار خود این کارها را می کند، پس این استفاده ای که ایشان از آیه ﴿حَقَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ عَلَی الَّذینَ﴾ کرده است ناتمام است.

پرسش: هر جا علم داره، همان جا کارش را انجام می دهد؟

پاسخ: بله! البته گاهی علم دارد که در فلان وقت و در فلان سال این کار را انجام می دهد، چه اینکه خدا به پیامبران وعده می دهد که صبر کنید، در فلان زمان و در فلان مکان نصرت الهی می رسد که این مربوط به آینده است، البته این فعلی که گذشته و آینده دارد، این علم فعلی است، وگرنه «وَ لَیْسَ عِنْدَ رَبِّکَ صَبَاحٌ وَ لَا مَسَاءٌ». (1)

شیوه مقابله اسلام با فرهنگ برده داری

امّا جریان «عبد» و «أمة» و مِلک «یمین» و اینها که سؤال می شود، مستحضرید که در نظام ارباب و رعیتی سابق، این «عباد» و این «عبید» و این «اماء» نیازمند به کسانی بودند که در مکتب آنها معارف را یاد بگیرند و دین آمده اینها را به عنوان «عبد» و «أمة» قبول کرده است تا اینها را بپروراند و بعد آزاد کند. شما سیره ائمه(علیهم السلام) - مخصوصاً وجود مبارک امام سجاد(علیه السلام) - را ببینید، ایشان بنده های فراوانی را می خرید که در طول ماه مبارک رمضان روی اینها کار می کرد، می پروراند و تربیت می کرد، روز عید فطر و شب عید فطر اینها را آزاد می کرد. اصلاً در حدود پنجاه کتابی که در فقه هست، ما کتاب «رِق» نداریم، امّا کتاب «عِتق» داریم؛ یعنی ما چگونه بنده ها را آزاد کنیم و اصل «عبد» و «أمه»گیری برای این بود که انسان اینها را بپروراند، وقتی که اینها را تربیت صحیح کرد، آنها را آزاد کند.

ص: 676


1- مجمع البحرین، الشیخ فخرالدین الطریحی، ج2، ص576.

ضرورت گفتمان و اتمام حجّت در برابر هتّاکان به مقدسات

الآن شما می بینید که یک عدّه واقعاً حیوان ناطق می باشند، گرچه صورتاً انسان هستند؛ البته اتمام حجّت لازم است، گفتن لازم است، نوشتن لازم است؛ امّا خونِ دل خوردن هم هست، برای اینکه این طور نیست که اینها واقعاً انسان باشند و این طور دست به هتک حرمت بزنند، گاهی قرآن بسوزانند، گاهی کاریکاتور بکشند، اینها حقیقتاً ﴿أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَل﴾ هستند. بارها شنیدید که این کتاب، کتابِ ادب است؛ هیچ کسی را نمی خواهد تحقیر کند، فحش بدهد، سَب و لعن کند. سه راه دارد که انسان بفهمد ﴿أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَل﴾؛ یا خودش اهل کشف و شهود باشد که باطن افراد را می بیند که این مقدور همه نیست، یا توفیقی نصیب او شود؛ نظیر آن صحابی یا اصحابی که هم در زمان امام سجاد(سلام الله علیه) (1) و هم در زمان امام باقر(سلام الله علیهما)، (2) در زمان این دو امام در آن صحنه «کثرة الضَّجِیج» (3) که اول به امام چنین گفتند که حضرت فرمود: این طور نیست، حاجی کم است! وقتی این دو امام بزرگوار، در دو زمان، در همان سرزمین وحی - سرزمین عرفات - پرده از چشم این دو صحابی گرفتند، دیدند که صحنه عرفات، پُر از حیوانات است؛ معلوم می شود کسی که در برابر امامِ زمان خود بایستد، همین طور است! اگر این طور توفیق شد، آدم به باطن افراد پی می برد یا چند روز صبر کند و بعد می بیند که اینها به چه صورتی محشور می شوند.

ص: 677


1- التفسیرالإمام العسکری، المنسوب إلی الإمام العسکری، ص609.
2- مناقب آل أبی طالب، ابن شهرآشوب، ج 3، ص318.
3- عیون المعجزات، حسین بن عبدالوهاب، ص68.

علّت احتجاج انبیا با ساقط شدگان از درجه انسانیّت

مشکل این است که شما حرف را بخواهید به اینها بفهمانید، نمی فهمند که این انبیا آمدند و به بشر شرف دادند، امنیت دادند، آزادی و کمال دادند، شما اینها را هتک می کنید یعنی چه؟! واقعاً نمی فهمند! لذا انبیا(علیهم السلام) با اینها احتجاج می کردند، برای اینکه ﴿مَعْذِرَةً إِلی رَبِّکُم﴾. (1) وقتی به انبیا یا به اولیا می گفتند که چرا با آنها صحبت می کنید، با اینکه اینها نمی پذیرند؟! ﴿سَوَاءٌ عَلَیْهِمْ ءَ أَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لَا یُؤْمِنُون﴾ (2) و خودشان می گویند: ﴿سَواءٌ عَلَیْنا أَ وَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَکُنْ مِنَ الْواعِظین﴾، (3) می گفتند: ﴿مَعْذِرَةً إِلی رَبِّکُم﴾؛ ما اتمام حجت می کنیم، وگرنه چگونه می شود که انسان نسبت به کسی که مرکز علم و ادب و انسانیت و کرامت و حُسن خُلق است بی ادبی کند؟! مشکل اصلی این است که این ﴿إِنْ هُمْ إِلاَّ کَالْأَنْعام﴾، (4) شامل آنها می شود. قرآن کتاب سَب و لعن و تحقیر و مانند اینها نیست؛ مستحضرید که قرآن کتاب تحقیق است، نه کتاب تحقیر!

اِعمال قدرت و عِقاب پایان بخش کار مشرکان

فرمود که اینها دو، سه کار داشتند که به هیچ کدام از کارهایشان نرسیدند و نمی رسند و سنّت الهی هم در گذشته و حال و آینده این خواهد بود، چه اینکه روش آنها هم در گذشته و حال و آینده همین خواهد بود ﴿هَمَّتْ کُلُّ أُمَّةٍ بِرَسُولِهِم لِیَأْخُذُوهُ﴾؛ درباره تو هم این کار را می کنند! مناظرات فکری راه اندازی می کنند: ﴿وَ جادَلُوا بِالْباطِلِ لِیُدْحِضُوا بِهِ الْحَق﴾ درباره تو هم این کار را می کنند! امّا ما درباره هر سه کار اینها، خودمان حضور فعّال داریم ﴿فَأَخَذْتُهُمْ﴾، این نشانه آن است که ذات اقدس الهی برای حفظ دین از هر اِعمال قدرتی هم در فرصت های مناسب بهره می گیرد؛ یعنی این فیض از آن حضرت صادر می شود. ﴿فَأَخَذْتُهُمْفَکَیْفَ کانَ عِقاب﴾؛ یعنی «عِقابی»، عقابِ من اینها را دامن گیر کرد و شما هیچ اثری از اینها می بینید که در عالَم نیست، آن ﴿حُجَّتُهُمْ داحِضَةٌ﴾ هم از همین قبیل است. ﴿وَ کَذلِکَ حَقَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ عَلَی الَّذینَ کَفَرُوا﴾، این اصل کلّی است؛ در آیه «علیهم» نفرمود، این تعلیق حکم بر وصف «مُشعِر» به علّیت است، وگرنه آن جا فرمود: ﴿فَأَخَذْتُهُمْ﴾ که «هُم» ضمیر جمع مذکر غائب است؛ ﴿کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ﴾، ﴿مِنْ بَعْدِهِم﴾، ﴿بِرَسُولِهِم﴾، ﴿فَأَخَذْتُهُمْ﴾ که در همه اینها ضمیر جمع مذکر غایب است؛ این جا هم اگر می فرمود «کذلک کلمة ربک علیهم» تام بود، امّا فرمود: ﴿عَلَی الَّذینَ کَفَرُوا﴾ تا تعلیق حکم بر وصف «مُشعِر» به علّیت باشد؛ یعنی اینها در اثر کفر «أخیذ»، «مأخوذ» و «مؤاخذه» شدند و اینها «اصحاب النّار» هستند.

ص: 678


1- اعراف/سوره7، آیه164.
2- بقره/سوره2، آیه6.
3- شعراء/سوره26، آیه136.
4- فرقان/سوره25، آیه44.

ضرورت الگوپذیری از فرشتگان حامل عرش الهی

بعد فرمود موجودات خدا که تنها اینها نیستند؛ شما سر بلند کنید بالا را ببینید، عرشیان را ببینید، فرشته ها را ببینید، ببینید آنها چه کارهایی می کنند تا شبیه آنها باشید؛ بار سنگین تدبیر الهی به دوش آنهاست! مستحضرید که عرش به معنای تخت ظاهری نیست؛ یعنی مقام فرمانروایی است که فعل است، این مقام فرمانروایی به دوش فرشته هاست، فرشته ها فرمان روایان و فرمان برداران ذات اقدس الهی هستند که خدا از اینها به «مدبّرات» (1) یاد می کند، گاهی ﴿الصَّافَّاتِ صَفًّا﴾، (2) گاهی ﴿فَالزَّاجِراتِ زَجْراً﴾ (3) و گاهی هم تعبیرات دیگری که در سوره «ق» و «حاقه» و مانند آن آمده است، اینها مدبّرات امر هستند؛ وقتی امر الهی را تدبیر می کنند، پس بار عرش روی دوش اینهاست؛ یعنی مقام فرمان روایی و اینها امر الهی را اطاعت می کنند. اینها که حاملان عرش هستند و کسانی که زیرمجموعه اینها هستند و حول عرش هستند و بالاخره در تحت تدبیر حاملان عرش هستند، همگی برای مردان الهی طلب مغفرت می کنند که این یک نحوه از شفاعت است که آنها از ذات اقدس الهی می خواهند آنها که به راه افتادند، آنها که بیراهه هستند و حرف در آنها اثر نمی کند که ما برای آنها طلب مغفرت نمی کنیم، آنها که مؤمن هستند و راه افتادند و در مسیر اطاعت تو هستند که کمبودی دارند، گاهی ترک اطاعت است، گاهی فعل معصیت است، چون اینها که معصوم نیستند و لغزش هایی دارند، فرشته های الهی و حاملان عرش برای اینها طلب مغفرت می کنند که این یک نحوه از شفاعت است.

ص: 679


1- نازعات/سوره79، آیه5.
2- صافات/سوره37، آیه1.
3- صافات/سوره37، آیه2.

مقصود از حمل عرش الهی و تسبیح حاملان آن

حالا برسیم به آن جمله پایانی، فرمود: ﴿الَّذینَ یَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَ مَنْ حَوْلَه﴾ کسانی که حاملان عرش هستند و کسانی که اطراف عرش می باشند؛ آنهایی که اطراف عرش هستند، در حقیقت از یک نظر به وسیله حاملان عرش تحت تدبیر خدا هستند، ﴿الَّذینَ یَحْمِلُونَ الْعَرْشَ﴾ و «الذین حول العرش»، اینها ﴿یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِم﴾؛ دائماً تسبیح می کنند؛ به صورت فعل مضارع که مفید استمرار است ذکر شده، پس دائماً در تسبیح حق هستند.

پرسش: حمل عرش یعنی چه؟

پاسخ: فرمان روایی را اینها اداره می کنند، چون عرش به معنای تخت ظاهری که نیست؛ یعنی مقام فرمان روایی که این مقام فرمان روایی را مدبّرات اداره می کنند. اگر ذات اقدس الهی ﴿ثُمَّ اسْتَوی عَلَی الْعَرْش﴾؛ یعنی «ثم استوی علی التدبیر». وقتی ذات اقدس الهی می خواهد تدبیر کند، حیات را اسرافیل(سلام الله علیه) و زیر مجموعه او اداره می کنند، علم را جبرائیل(سلام الله علیه) و زیرمجموعه او اداره می کنند؛ اقتصاد و «کیل» و رزق را میکائیل(سلام الله علیه) با زیرمجموعه خود اداره می کنند؛ توفی و مرگ را عزرائیل(سلام الله علیه) و زیرمجموعه او اداره می کنند. این ﴿مُطاعٍ ثَمَّ أَمین﴾؛ (1) یعنی بعضی مُطیع هستند و بعضی مُطاع می باشند؛ ﴿تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا﴾ (2) که زیر مجموعه عزرائیل(سلام الله علیه) هستند نیز از همین قبیل است؛ علم هم همین طور است. فرشته هایی که حاملان علم هستند ﴿بِأَیْدی سَفَرَةٍ ٭ کِرامٍ بَرَرَةٍ﴾، (3) اینها زیرمجموعه جبرئیل(سلام الله علیه) هستند؛ این چهار بزرگوار و زیرمجموعه آنها، اینها حاملان مقام تدبیر الهی می باشند و هر کاری که ذات اقدس الهی بخواهد انجام دهد، دستور می دهد و اینها انجام می دهند.

ص: 680


1- تکویر/سوره81، آیه21.
2- انعام/سوره6، آیه61.
3- عبس/سوره80، آیه5.

عدم تعارض کلام امام سجاد(علیه السلام) با مدبّر امور بودنِ حاملان عرش الهی

البته آن بیان نورانی امام سجاد(سلام الله علیه) در همان اول دعای «ابوحمزه ثمالی» و همچنین در بخش های میانی آن دعا، این است که خدایا انجام امور دو راه دارد و این دو راه جدای از هم نیستند؛ دستور می دهید که فرشته ها و مأموران و مدبّرات الهی این کار را انجام دهند، امّا همه جا خودت هم حضور داری، نه اینکه - معاذ الله - تو سرِ سلسله باشی و اینها سلسله جنبان باشند و در وسط و آخر راه، اینها حضور داشته باشند و شما حضور نداشته باشید! شما همه جا حضور دارید، یک؛ شما به ما از همین مدبّرات و مأموران نزدیک تر هستی، دو؛ این راه میان بُر فقط به دست شماست، سه؛ ما اگر بخواهیم بگوییم «یَا الله مِنْ غَیْرِ شَفِیع»، این - معاذ الله - انکار شفاعت نیست؛ یعنی بدون شفاعت هم می شود کار کرد «بغَیْرِ شَفِیع»؛ (1) اگر ما حال داشتیم و گفتیم «یا الله» جواب ما را می دهی، منتها ما آن حال را نداریم که بدون وسیله، بدون شفیع و بدون ارتباط با چیزی با تو رابطه داشته باشیم، وگرنه تو حضور داری! این از دقایق قرآن کریم است که آمده فرموده «قُرب» و «بُعد» یک اضافهٴ «متخالفة الاطراف» است. ما هرچه شنیدیم و گفتیم و خواندیم و دیدیم این است که «قُرب» و «بُعد» یک اضافهٴ «متوافقة الاطراف» بود، قرآن آمده فرموده نه خیر! یک چیز دیگری هم هست که شما نشنیدید و نخواندید؛ آن این است که ما یک اضافهٴ «متخالفة الاطراف» داریم. «قُرب» و «بُعد» جزء اضافات است؛ یعنی اگر «الف» به «باء» نزدیک بود، «باء» هم به «الف» نزدیک است؛ این چنین نیست که این دیوار شرقی به این دیوار غربی نزدیک باشد و دیوار غربی از دیوار شرقی دور باشد، این شدنی نیست و اینها جزء اضافه های «متوافقة الاطراف» است که طرفین شبیه هم هستند؛ امّا دین آمده گفته نه خیر! همین «قُرب» و «بُعد»ی که شما خیال می کنی اضافهٴ «متوافقة الاطراف» است، درباره ذات اقدس الهی و مدبّرات زیر مجموعه آن و انسان، گاهی اضافهٴ «متخالفة الاطراف» می شود؛ یعنی «الف» به «باء» نزدیک است؛ ولی «باء» از «الف» دور می باشد. چنین چیزی سابقه نداشت که ما «قُرب» و «بُعد» داشته باشیم که یکی به دیگری نزدیک باشد و آن دیگری از این یکی دور باشد. فرمود ذات اقدس الهی ﴿أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَریدِ﴾ (2) است که با همه هست و از همه چیز به شما نزدیک تر است؛ امّا یک عدّه ﴿یُنادَوْنَ مِنْ مَکانٍ بَعیدٍ﴾، (3) بعد برای این کار مثال زدند؛ مثل اینکه کسی دوستی دارد، به او خیلی علاقه مند است، سال ها در هجر او می سوزد، آن دوست از سفر برگشت و آمد کنار او نشست و او نمی دید و از دور خدایا می کرد!

ص: 681


1- بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج 95، ص82.
2- ق/سوره50، آیه16.
3- فصلت/سوره41، آیه44.

بی دلی در همه احوال خدا با او بود ٭٭٭ او نمی دیدش و از دور خدا یا می کرد (1)

این دوست به او نزدیک است؛ ولی در اثر کوری از او دور است. اگر کسی ﴿أَعْیُنُهُمْ فی غِطاءٍ عَنْ ذِکْری﴾ (2) شد، اگر - معاذ الله - کسی ﴿لا تَعْمَی الْأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتی فِی الصُّدُور﴾ (3) شد این از خدا دور است، با اینکه خدا ﴿أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَریدِ﴾ است. بنابراین این بیان نورانی امام سجاد در دعای ابوحمزه ثمالی هم اول و هم میانی آن که خدایا دو راه داری! این طور نیست که حالا شما با مدبّرات کار کنی خودت حضور نداشته باشی که ما حتماً به وسیله مدبّرات - حالا یا اهل بیت یا انبیا یا فرشته - بخواهیم به شما برسیم، نه! در هر جایی شما حضور داری، یک؛ به ما از آنها نزدیک تری، دو؛ به ما از خود ما هم نزدیک تری، سه؛ منتها آدم نمی بیند مطلب دیگری است. فرمود که حاملان عرش این کار را می کنند و اینها مأموران هستند.

غنای ادبیات عرب با آموزه های وحیانی

این الفاظی که در حجاز بود، قرآن این الفاظ را، ادبیات و لغات را زنده کرد! هیچ لغتی در حجاز نبود که این معانی عرش و کرسی و لوح و فرشته ها و اینها را معنا کند، همه اینها افقی بودند و زمینی، اینها را پروراند و آسمانی کرد. این الفاظ که گفته می شود برای ارواح معانی وضع شد، آنها متوجه نشدند! آنها هرگز با وسعتی که در لغت عرب هست، از سطح زمین و یا آسمان ظاهری بالاتر نمی روند؛ اینها برای انواع و اقسام صداهای شتر و صداهای حیوانات نام دارند و از این جهت لغت عرب غنی است؛ شتر وقتی می خواهد اعلام خستگی کند، صدایش چگونه است و چه نامی دارد؟ وقتی می خواهد بار ببرد، صدایش چه نامی دارد؟ وقتی می خواهد بچه اش را صدا کند، صدایش چه نامی دارد؟ گوسفندها و گاوها هم همین طور هستند که برای هرکدام از اینها نام دارند. تنها سال ها و نام های سنین گاو و گوساله نیست که در کتاب زکات مطرح است، این موارد را خوب در لغت عرب دارند؛ اما فرشته یعنی چه؟ عرش یعنی چه؟ وحی یعنی چه؟ الهام یعنی چه؟ بینایی دل یعنی چه؟ اینها در لغت عرب سابقه نداشت. این فرصت را ذات اقدس الهی به وسیله انبیا به این عربی مبین داد، این فرهنگ را این ادبیات را زنده کرده است؛ لذا خیلی ها می گفتند که ما نمی فهمیم که شما چه می گویید، بعد حضرت تشبیه می کرد و از باب تشبیه معقول به محسوس، کم کم به اینها می فهماند.

ص: 682


1-
2- کهف/سوره18، آیه101.
3- حج/سوره22، آیه46.

صفات ویژه فرشتگان و ادعای آنان برای رفع مشکل مؤمنان

غرض این است که ذات اقدس الهی به پیامبر فرمود به مردم بگو که موجودات عالَم همه ﴿الَّذینَ کَفَرُوا﴾ نیستند؛ همه اینها نیستند که ﴿لِیُدْحِضُوا بِهِ الْحَق﴾ باشند؛ همه اینها نیستند که ﴿هَمَّتْ کُلُّ أُمَّةٍ بِرَسُولِهِم﴾ باشند. بزرگان و فرشتگان عالم هم خودشان پاک هستند و هم جامعه را به پاکی دعوت می کنند و هم برای تکمیل ناقص ها و تصحیح معیب ها و تتمیم افتاده ها دست به دعا برمی دارند. این کلمه «یا» و کلمه ﴿رَبَّنا﴾ در آن جمله اول محذوف است؛ ملاحظه بفرمایید: ﴿الَّذینَ یَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَ مَنْ حَوْلَهُ﴾ خودشان اهل تسبیح هستند، معنای تسبیح این است که خدایا هیچ نقصی در تو نیست، وقتی هیچ نقصی در تو نباشد جود و کرم و سخا و وفا هم در تو لبریز است ﴿یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِم﴾؛ خودشان هم به خدای سبحان مؤمن می باشند، ﴿وَ یَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذینَ آمَنُوا﴾، چگونه ﴿یَسْتَغْفِرُونَ﴾؟ «یقولون ﴿رَبَّنا﴾» که این «یقولون» محذوف است؛ این «یقولون» محذوف است هم در ﴿رَبَّنا﴾ی اول و هم در ﴿رَبَّنا﴾ی دوم؛ یعنی این چنین دعا می کنند: می گویند پروردگارا! اینها که راه افتادند مشکلشان را، کمبودشان را، نقصشان را و عیبشان را برطرف بکن!

عدم شمول دعای فرشتگان بر غیر مؤمنین و علّت آن

اینها اصلاً با غیر مؤمن کاری ندارند؛ لذا آنچه در سوره مبارکه «شوری» آمده که ﴿یَسْتَغْفِرُونَ لِمَنْ فِی الْأَرْض﴾ آن جا را کاملاً معنا کردند؛ آیه پنج سوره مبارکه «شوری» این است که ﴿تَکادُ السَّماواتُ یَتَفَطَّرْنَ مِنْ فَوْقِهِنَّ وَ الْمَلائِکَةُ یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ یَسْتَغْفِرُونَ لِمَنْ فِی الْأَرْض﴾ که ذیل این آیه نقل کردند اینکه خدا فرمود فرشته ها برای ﴿مَنْ فِی الْأَرْض﴾ استغفار می کنند، (1) اینها غیر مؤمن را نمی بینند، چون غیر مؤمن تاریک است، آن کسی که ﴿جَعَلْنا لَهُ نُوراً یَمْشی بِهِ فِی النَّاس﴾ (2) او را می بینند، پس این ﴿یَسْتَغْفِرُونَ لِمَنْ فِی الْأَرْض﴾؛ یعنی کسانی که می بینند و آن همان مؤمنون هستند؛ این طور نیست که اینها اطلاق و تقیید باشد، ما این مطلق را به آن مقیّد تقیید کنیم! این طور نیست که آیه معنایش این باشد که ﴿یَسْتَغْفِرُونَ﴾ برای هر کسی که در زمین هست! این طور نیست! اینها ﴿یَسْتَغْفِرُونَ﴾ برای کسی که او را می بینند.

ص: 683


1- تفسیر الطبری جامع البیان ت شاکر، الطبری، ابوجعفر، ج 21، ص502.
2- انعام/سوره6، آیه122.

پرسش: بنابراین این آیه ای که شما تلاوت کردید دلیلشان است؟

پاسخ: نه! آن جا درباره حاملین عرش هستند و این جا درباره حاملان عرش نیست، بلکه درباره خود مطلق ملائکه است. در سوره مبارکه «شوری» برای ملائکه است و در سوره مبارکه «غافر» که محل بحث است، آن خصوص ﴿الَّذینَ یَحْمِلُونَ الْعَرْشَ﴾ عنوان عنصر محوری بحث است. بعد فرمود که خدایا! درست است تو رحیم و علیم هستی، امّا این جا محور بحث رحمت است؛ لذا کلمه رحمت را قبل از علم ذکر فرمودند، چون درخواست شفاعت و رحمت است، اول رحمت را ذکر کردند ﴿وَ یَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذینَ آمَنُوا رَبَّنا وَسِعْتَ کُلَّ شَیْ ءٍ رَحْمَةً﴾؛ رحمت تو واسعه است، چه اینکه خودتان فرمودید: ﴿وَ رَحْمَتی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْ ء﴾. (1)

تعداد حاملین عرش در دنیا و آخرت

پرسش: ..؟پاسخ: همین! دو احتمال بود: یکی اینکه آنها حاملان عرش هستند و حاملان و مسئولان حفظ فرشتگانی می باشند که حول عرش هستند یا نه! ﴿الَّذینَ یَحْمِلُونَ الْعَرْشَ﴾، یک؛ «و الذین هم حول العرش»، دو؛ مدبّرات و ملائک دیگری که اینها مسئولیت حمل عرش ندارند؛ ولی مسئولیت کارهای دیگر هم دارند. امروز مسئولیت اصلی حمل عرش به عهده چهار فرشته است، همین ملائکه چهارگانه معروف؛ ولی در معاد دارد که ﴿وَ یَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّکَ فَوْقَهُمْ یَوْمَئِذٍ ثَمانِیَة﴾؛ (2) آن روز حاملان عرش هشت نفر هستند که چهار نفر آنها را گفتند که از اهل بیت(علیهم السلام) هستند و چهار نفر از آنها هم همان حاملان معروف می باشند. در قیامت است برای اهمیت و عظمت کار - که اولین و آخرین یکجا جمع می شوند - تدبیر روی دوش هشت نفر است ﴿وَ یَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّکَ فَوْقَهُمْ یَوْمَئِذٍ ثَمانِیَة﴾؛ امّا الآن حاملان عرش، برابر روایاتی که هست همین چهار فرشته بزرگوار هستند. غرض این است که ﴿یَسْتَغْفِرُونَ لِمَنْ فِی الْأَرْض﴾ این طور نیست که مطلق باشد و معنای آیه این باشد که برای هر کسی که در زمین است طلب مغفرت کنند تا ما احتیاج داشته باشیم و بگوییم که آیه هفت سوره مبارکه «غافر» مقیّد اطلاق یا عموم آیه پنج سوره مبارکه «شوری» است؛ در آن جا هم گفتند که ﴿یَسْتَغْفِرُونَ لِمَنْ فِی الْأَرْض﴾،﴿مَنْ فِی الْأَرْض﴾عبارت از خصوص مؤمنین است، برای اینکه فرشته ها غیر مؤمن را نمی بینند، آنهایی که تاریک هستند دینی نیستند، اینها که ﴿وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً یَمْشی بِهِ فِی النَّاس﴾ آنها دیدنی می باشند.

ص: 684


1- اعراف/سوره7، آیه156.
2- حاقه/سوره69، آیه17.

سرّ طلب مغفرت فرشتگان برای تائبان با توجّه به فراگیری رحمتِ الهی

فرمود: ﴿وَ یَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذینَ آمَنُوا رَبَّنا وَسِعْتَ کُلَّ شَیْ ءٍ رَحْمَةً وَ عِلْماً﴾؛ این طلیعه دعای آنهاست که خدایا رحمت تو فراگیر است؛ منتها اِعمال این رحمت به عنایت شماست، همه جا این رحمت حضور دارد؛ ولی هیچ کس نمی تواند از رحمت تو استفاده کند، مگر به اذن تو! ﴿رَبَّنا وَسِعْتَ کُلَّ شَیْ ءٍ رَحْمَةً وَ عِلْماً فَاغْفِرْ لِلَّذینَ تابُوا﴾؛ اینها که توبه کردند، این طور نیست که حالا توبه اینها واجد جمیع شرایط و فاقد جمیع موانع باشد، این طور نیست و بالاخره کمبودی هم دارند؛ لذا آن آیه معروف که ﴿یَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِه﴾ (1) که در سوره مبارکه «توبه» گذشت، آن جا در ذیل آن آیه ملاحظه فرمودید که ظاهراً باید این چنین گفته می شد که «یَقْبَلُ التَّوْبَةَ مِن عِبادِه»، قبول با «مِن» استعمال می شود نه با «عَن»؛ از او قبول کرد؛ یعنی«منه»! باید گفته می شد: «یَقْبَلُ التَّوْبَةَ مِن عِبادِه»؛ امّا کلمه «عن» که مفید تجاوز است عمداً به کار رفت؛ یعنی این توبه این طور نیست که حالا صد درصد واجد جمیع شرایط باشد، بلکه کمبودی هم دارد. ذات اقدس الهی طرزی توبه تائبان را قبول می کند که با تجاوز همراه است، با عفو و با گذشت همراه است «یقبل التوبة متجاوزاً عن سیئاتهم الباغیة»، این چنین است!

پرسش: البته رحمت خدا حاکم بر علم خداست؟

پاسخ: نه، علم خدا ذاتی خداست، برای اینکه این جا محل احتیاج است. رحمت خدا هیچ وقت حاکم بر علم نیست، چون رحمت صفت فعل است و علم صفت ذات است، البته رحمت فعلی با علم فعلی مطلب دیگری است و رحمت خدا برابر با علم خداست؛ او می داند که به چه کسی رحمت کند و علم است که حاکم بر رحمت است؛ نقشه را از علم می کشد و رحمت اجرا می کند و به دنبال آن مرحومین بهره می برند.

ص: 685


1- توبه/سوره9، آیه104.

﴿رَبَّنا وَسِعْتَ کُلَّ شَیْ ءٍ رَحْمَةً وَ عِلْماً فَاغْفِرْ لِلَّذینَ تابُوا وَ اتَّبَعُوا سَبیلَک﴾؛ اینها که توبه کردند، گذشته را باید ترمیم کنند و آینده هم حفظ کنند که واقعاً توبه حقیقی شود. ﴿وَ قِهِمْ عَذابَ الْجَحیم﴾؛ این طور نیست که حالا اینها توبه کردند توبه شان صددرصد واجد جمیع شرایط باشد، ﴿رَبَّنا وَ أَدْخِلْهُمْ جَنَّاتِ عَدْنٍ﴾؛ اینها که توبه کردند دیگر حالا اهل جهنم نیستند؛ حالا از کجا مشخص است که اهل بهشت هستند؟ شما لطف کنید اینها را اهل بهشت قرار دهید، چون به دستور شما توبه کردند و خود توبه واجب است، اینها به فرمان شما به این واجب عمل کردند. ﴿وَ أَدْخِلْهُمْ جَنَّاتِ عَدْنٍ الَّتی وَعَدْتَهُمْ﴾؛ شما وعده دادید این مؤمنین را که به بهشت ببرید. برخی ها هستند با اعضای خانواده خود شان در بهشت با هم جمع شوند، البته مستحضرید که بعد از موت کسی خانواده ندارد، پدر و پسری نیست، چون همه از خاک برمی خیزند؛ ولی به علاقه «ما کان»، کسانی که در دنیا فرزند یکدیگر یا پدر و مادر بودند و امثال آن، این انسی میان آنان است که دارد ﴿أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ ما أَلَتْناهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَیْ ء﴾؛ (1) ما ذراری بعضی ها را به خود آنها ملحق کردیم که در بهشت اعضای خانوادگی دارند و یک انس بیشتری با هم دارند؛ این جا فرشته ها عرض می کنند خدایا اینها را بیامرز! ﴿وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبائِهِمْ وَ أَزْواجِهِمْ وَ ذُرِّیَّاتِهِم﴾ اینها را هم بیامرز! امّا از این آیه استفاده نمی شود که اینها یک محدوده خانوادگی تشکیل می دهند، از آن آیه که می فرماید: ﴿أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ﴾ استفاده می شود.

ص: 686


1- طور/سوره52، آیه21.

تبدیل سیّئات به حسنات مشروط به دعای فرشتگان و شفاعت شافعان

پرسش: ... آیه دارد که سئیاتی که دارند را به خوبی تبدیل می کنیم؟

پاسخ: آنها در صورتی که اگر کسی توبه کرده باشد ﴿یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئاتِهِمْ حَسَنات﴾؛ (1) آن سیئات را به حسنات تبدیل می کنیم؛ خود همین یک وعده و بشارت است که این به وسیله دعا و شفاعت انبیا انجام می شود؛ خود اینها با توبه این توفیق را ندارند که سیئاتشان به حسنات تبدیل شود، اینکه فرمود شما جبران کنید، برای همین است! کمبود را که جبران کنید؛ یعنی بدی ها را به خوبی ها تبدیل کنید، آنچه را که اینها نکردند، شما به حساب اینها بنویسید! اگر عیب دارد، تصحیح کنید! نقص دارد، تکمیل کنید! اینها همان عنایت الهی است که با شفاعت اهل بیت(علیهم السلام) و با شفاعت فرشته ها تبدیل می شود؛ امّا از این آیه استفاده نمی شود که اینها یک انجمن و محفل خانوادگی تشکیل می دهند، اینها آبا، ذراری و فرزندانشان بخشیده می شوند؛ امّا حالا باهم به سر می برند یا نه؟ از آن آیه ای که دارد ﴿أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ﴾ استفاده می شود، ﴿إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزیزُ الْحَکیم﴾.

!!!!!!!

[1]بقره/سوره2، آیه87.

[2]جاثیه/سوره45، آیه23.

[3]شوری/سوره42، آیه16.

[4]حاقه/سوره69، آیه10.

[5]قصص/سوره28، آیه40.

[6]تفسیرالزمخشری الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، الزمخشری، ج 4، ص151.

ص: 687


1- فرقان/سوره25، آیه70.

[7]توبه/سوره9، آیه104.

[8]اعراف/سوره7، آیه172.

[9]بقره/سوره2، آیه87.

[10]تفسیرالرازی مفاتیح الغیب او التفسیرالکبیر، الرازی،فخرالدین، ج 27، ص486.

[11]دیوان سنایی، قصیده134. «سالها باید که تا یک سنگ اصلی ز آفتاب ٭٭٭ لعل گردد در بدخشان یا عقیق اندر یمن».

[12]مجمع البحرین، الشیخ فخرالدین الطریحی، ج2، ص576.

[13]التفسیرالإمام العسکری، المنسوب إلی الإمام العسکری، ص609.

[14]مناقب آل أبی طالب، ابن شهرآشوب، ج 3، ص318.

[15]عیون المعجزات، حسین بن عبدالوهاب، ص68.

[16]اعراف/سوره7، آیه164.

[17]بقره/سوره2، آیه6.

[18]شعراء/سوره26، آیه136.

[19]فرقان/سوره25، آیه44.

[20]نازعات/سوره79، آیه5.

[21]صافات/سوره37، آیه1.

[22]صافات/سوره37، آیه2.

[23]تکویر/سوره81، آیه21.

[24]انعام/سوره6، آیه61.

[25]عبس/سوره80، آیه5.

[26]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج 95، ص82.

[27]ق/سوره50، آیه16.

[28]فصلت/سوره41، آیه44.

[29]دیوان حافظ، غزل143.

[30]کهف/سوره18، آیه101.

[31]حج/سوره22، آیه46.

[32]تفسیر الطبری جامع البیان ت شاکر، الطبری، ابوجعفر، ج 21، ص502.

ص: 688

[33]انعام/سوره6، آیه122.

[34]اعراف/سوره7، آیه156.

[35]حاقه/سوره69، آیه17.

[36]توبه/سوره9، آیه104.

[37]طور/سوره52، آیه21.

[38]فرقان/سوره25، آیه70.

!!!!!!!

تفسیر آیات 7 تا 10 سوره غافر 93/11/05

موضوع: تفسیر آیات 7 تا 10 سوره غافر

﴿الَّذِینَ یَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَ مَنْ حَوْلَهُ یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ یُؤْمِنُونَ بِهِ وَ یَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِینَ آمَنُوا رَبَّنَا وَسِعْتَ کُلَّ شَیْ ءٍ رَحْمَةً وَ عِلْماً فَاغْفِرْ لِلَّذِینَ تَابُوا وَ اتَّبَعُوا سَبِیلَکَ وَ قِهِمْ عَذَابَ الْجَحِیمِ (7) رَبَّنَا وَ أَدْخِلْهُمْ جَنَّاتِ عَدْنٍ الَّتِی وَعَدتَّهُمْ وَ مَن صَلَحَ مِنْ آبَائِهِمْ وَ أَزْوَاجِهِمْ وَ ذُرِّیِّاتِهِمْ إِنَّکَ أَنتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (8) وَ قِهِمُ السَّیِّئَاتِ وَ مَن تَقِ السَّیِّئَاتِ یَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمْتَهُ وَ ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ (9) إِنَّ الَّذینَ کَفَرُوا یُنادَوْنَ لَمَقْتُ اللَّهِ أَکْبَرُ مِنْ مَقْتِکُمْ أَنْفُسَکُمْ إِذْ تُدْعَوْنَ إِلَی الْإِیمانِ فَتَکْفُرُون (10)﴾

مقصود از «عرش» و برخی از اوصاف آن

بعد از اینکه در سوره مبارکه «غافر»، عناصر اصلی توحید و نبوت «بالتصریح» یا «بالکنایة» بیان شد، فرمود ذات اقدس الهی که آفریدگار عالم است و «کان تامّه» را عطا کرد، به «کان ناقصه» که تدبیر امور است می پردازد؛ یعنی ربوبیت بعد از خالقیت است و مقام تدبیر و فرمان روایی را هم از باب تشبیه معقول به محسوس، «عرش» می گویند. اگر کسی بخواهد کشوری را اداره کند، بر کرسی مدیریت و فرمان روایی می نشیند، «عرش» هم چنین مقامی است. «عرش» در قرآن کریم امر جسمانی و مانند آن نیست، آن مقام ملکوتی فرمان روایی است و برخی از اوصافی که خدا برای قرآن کریم ذکر کرده است، همان اوصاف را برای «عرش» ذکر کرد؛ قرآن را به عظمت ستود، چه اینکه خُلق پیغمبر(علیه و علی آله الاف التحیة و الثناء) را به عظمت ستود، «عرش» را هم به عظمت ستود و فرمود: ﴿الْعَرْشِ الْعَظیم﴾. (1) اگر قرآن عظیم است و اگر خُلق آن حضرت ﴿إِنَّکَ لَعَلی خُلُقٍ عَظیمٍ﴾، (2) «عرش» هم عظیم است و چیزی را که ذات اقدس الهی به عظمت بستاید و وصف کند، معلوم می شود که عظیم واقعی است.

ص: 689


1- توبه/سوره9، آیه129.
2- قلم/سوره68، آیه4.

جریان کریم هم همین طور است، قرآن به کَرَم موصوف شد، کتابی است کریم و مجرای این کتاب کریم هم سفیران با کرامت هستند ﴿بِأَیْدی سَفَرَة ٭ کِرَامٍ بَرَرَةٍ﴾. (1) همین کرامت که مسیر قرآن است و همین کرامت که گوهر قرآن است، وصف عرش هم قرار گرفت و فرمود: ﴿الْعَرْشِ الْکَرِیمِ﴾؛ (2) [4] امّا مجید در قرآن کریم، وصف خود خدای سبحان است و وصف «عرش» نیست. در سوره مبارکه «بروج» وقتی از مَجد الهی سخن به میان می آید، می فرماید او ﴿ذُو الْعَرْشِ الْمَجیدُ﴾ که این ﴿الْمَجید﴾ وصف «الله» است، نه وصف «عرش»؛ در آن آیات دیگر ﴿الْعَرْشِ الْعَظیم﴾ و ﴿الْعَرْشِ الْکَریم﴾ آمده است، امّا در سوره مبارکه «بروج» فرمود: ﴿إِنَّهُ هُوَ یُبْدِئُ وَ یُعِید ٭ وَ هُوَ الْغَفُورُ الْوَدُود ٭ ذُو الْعَرْشِ المَْجِیدُ﴾ (3) که ﴿المَْجِید﴾ وصف ذات اقدس الهی است؛ امّا در آن بخش ﴿الْعَظیم﴾ و ﴿الْکَریم﴾ وصف خود «عرش» هستند.

جسمانی نبودن استواری «عرش» بر روی آب

«عرش» از طرفی روی آب استوار است ﴿وَ کانَ عَرْشُهُ عَلَی الْماءِ﴾ (4) که این آب، آن آب جسمانی نیست، چون آب جسمانی هنوز خلق نشده است؛ آن آبی که «عرش» بر آن مستقر است، برابر آنچه در سوره مبارکه «حجر» آمده است که ﴿وَ إِنْ مِنْ شَیْ ءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ﴾؛ (5) هرچه در نشئهٴ مُلک هست و در عالَم ظاهر هست، اصل آن در مخزن الهی است؛ فرمود ما آهن را از آن جا نازل کردیم ﴿وَ أَنْزَلْنَا الْحَدید﴾؛ (6) این آهن که در مخزن الهی است وجود ملکوتی دارد. ﴿أَنْزَلَ لَکُمْ مِنَ الْأَنْعامِ ثَمانِیَةَ أَزْواج﴾، (7) «من الانعام کذا و کذا»؛ برای شما دام های چندگانه نازل کرده است که إنزال آن به نحو تجلّی است، زیرا در سوره مبارکه «حجر» ملاحظه فرمودید که چیزی به نحو تجافی از مخزن الهی پایین نمی آید که دیگر از مخزن خالی شود. دو نکته را این ﴿وَ إِنْ مِنْ شَیْ ءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ﴾ (8) در سوره «حجر» به همراه داشت: یکی اینکه این آهن و دام با همین وجود مادی حیوانی در مخزن الهی نیستند؛ دوم اینکه این «إنزال» به نحو تجلّی است و به نحو تجافی نیست؛ به نحو تجافی اگر باشد؛ یعنی وقتی آن جا هست این جا نیست و وقتی که پایین آمد دیگر آن جا نیست و مخزن خالی می شود؛ در حالی که مخزن «عند الله» است و برابر آیه سوره مبارکه «نحل» ﴿ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باق﴾؛ (9) چیزی که نزد خداست باقی است و «نفاد» و زوال ندارد، پس چیزی از آن جا کم نمی شود. بنابراین وجود ملکوتی اینها در مخزن الهی است؛ چنین تعریفی از آب را باید ترسیم کرد تا معنای ﴿وَ کانَ عَرْشُهُ عَلَی الْماءِ﴾ روشن شود به عنوان یک از احتمالات.

ص: 690


1- عبس/سوره80، آیه15.
2- مومنون/سوره23، آیه114.
3- بروج/سوره85، آیه13.
4- هود/سوره11، آیه7.
5- حجر/سوره15، آیه21.
6- حدید/سوره57، آیه25.
7- زمر/سوره39، آیه6.
8- حجر/سوره15، آیه21.
9- نحل/سوره16، آیه96.

پرسش: از مفهوم عربیّت خارج می شود؟

پاسخ: چرا؟ خود «عرش»، خود «آب»، خود «حدید» و مانند اینها همه را فرمود ما از مخزن نازل کردیم.

پرسش: از آب همین طور است که فرمودید؟

پاسخ: بله، ولی به ما گفتند چیز دیگری هم هست و آن را هم بفهمید! اصلاً قرآن آمده ما را به مراتب بالاتر آگاه سازد. قبل از قرآن که معنای وحی و نبوت و ولایت و عصمت و حجیّت معلوم نبود، قرآن با این ادبیات خاص خود آمد و سطح فرهنگ را بالا برد و مردم را به این معارف آشنا کرد، وگرنه مردم خدا را، فرشته را، «عرش» و امثال آن را با این معانی توحیدی منزّه که نمی فهمیدند.

طلب مغفرت فرشته های حامل عرش الهی برای مؤمنان در زمین

بعد فرمود حاملان «عرش» برای اهل ایمان طلب مغفرت می کنند؛ حالا چه کسانی حاملان «عرش» هستند را در این سوره مبارکه «غافر» مشخص نکرده است، چون فرمود: ﴿اَلَّذِینَ یَحْمِلُونَ اَلْعَرْشَ﴾؛ امّا ﴿وَ مَنْ حَوْلَهُ﴾ آنهایی که اطراف «عرش» هستند و «عرش» محفوف به آنهاست، در پایان سوره مبارکه «زمر»،؛ یعنی آخرین آیه سوره «زمر» که قبلاً گذشت، آنها را به عنوان فرشتگان الهی مشخص کرد؛ آیه 75 سوره مبارکه «زمر» این بود: ﴿وَ تَرَی الْمَلائِکَةَ حَافِّینَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِم﴾، پس معلوم می شود که اطراف «عرش» را فرشته ها دارند. حاملان «عرش» که در حقیقت مدبّران و مجریان تدبیر و دستورات الهی هستند و به تعبیر قرآن کریم جزء «مدبّرات امر» (1) هستند، آنها هم فرشته می باشند. در سوره مبارکه «صافات» و امثال «صافات» بخشی از این «مدبّرات» آمده است؛ «صافات» (2) بود «سابحات» (3) بود «نازعات» (4) بود «ناشطات» (5) بود که بخشی از اینها آمده و بخشی هم - به خواست خدا - خواهد آمد که همه اینها «مدبّرات امر» هستند.

ص: 691


1- نازعات/سوره79، آیه5.
2- صافات/سوره37، آیه1.
3- نازعات/سوره79، آیه3.
4- نازعات/سوره79، آیه1.
5- نازعات/سوره79، آیه2.

علّت عدم شمول مغفرت حاملان عرش بر غیر مؤمنین

حالا «مدبّرات امر» که فرشته هستند برابر آنچه در سوره مبارکه «انبیاء» آمده است، اینها نه حرفی را بدون اذن خدا می زنند و نه کاری را بدون اذن خدا می کنند. در سوره مبارکه «انبیاء» دارد: ﴿لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ﴾ (1) که همین تعبیر بلند طبق بیان نورانی امام هادی(سلام الله علیه) که در زیارت نورانی «جامعه کبیره» هست، (2) همین تعبیر در وصف ائمه(علیهم السلام) هست که اینها هم ﴿لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ﴾؛ بدون اذن ذات اقدس الهی سخن نمی گویند و بدون دستور خدای سبحان کاری نمی کنند؛ اگر فرشتگان این چنین هستند و اگر در این سوره «غافر» فرمود: ﴿اَلَّذِینَ یَحْمِلُونَ اَلْعَرْشَ وَ مَنْ حَوْلَهُ یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ﴾ و در سوره مبارکه «شوری» که در بحث دیروز اشاره شده است دارد که ملائکه ﴿یَسْتَغْفِرُونَ لِمَنْ فِی اَلْأَرْضِ﴾، (3) این ﴿مَنْ فِی اَلْأَرْضِ﴾ اّلا و لابد باید که اهل ایمان باشد و دیگر نمی شود گفت که اینها «مثبتین» هستند و ما تقیید نکنیم؛ آیه پنج سوره مبارکه «شوری» این است که ﴿وَ الْمَلائِکَةُ یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ یَسْتَغْفِرُونَ لِمَنْ فِی الْأَرْض﴾. ملائکه را در سوره «انبیاء» مشخص نمود که ﴿لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ﴾، پس بدون اذن خدا سخن نمی گویند، این مطلب اول؛ خدای سبحان هم فرمود که بعد از آمدن انبیا مردم دو قسم شدند: یک عدّه مؤمن و یک عدّه هم کافر شدند، این هم مطلب دوم. درباره کافران در مواردی دیگر فرمود که لعنت خدا بر اینها! «مقت» و عذاب خدا بر اینها! در آیه محل بحث همین سوره مبارکه «غافر» هم بعد از اینکه مؤمنین را ذکر کرد، در آیه ده فرمود: ﴿إِنَّ اَلَّذِینَ کَفَرُوا یُنََادَوْنَ لَمَقْتُ اَللََّهِ أَکْبَرُ مِنْ مَقْتِکُمْ﴾؛ یعنی بعد از اینکه انبیا آمدند مردم دو قسم شدند: یک عدّه مؤمن هستند و یک عدّه کافر می باشند؛ آنهایی که کافر هستند، ندای الهی این است که ﴿لَمَقْتُ اَللََّهِ أَکْبَرُ مِنْ مَقْتِکُمْ أَنْفُسَکُمْ﴾؛اگر فرشتگان ﴿لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ﴾هستند و اگر خدای سبحان این طبقه کفّار و منافقون را لعنت کرده است، چگونه می توان گفت آیه سوره مبارکه «شوری» که ﴿یَسْتَغْفِرُونَ لِمَنْ فِی اَلْأَرْضِ﴾مطلق است و آن وقت ﴿ لِلَّذِینَ ءَامَنُوا﴾در سوره مبارکه «غافر» که محل بحث است «مثبتین» هستند و تقیید نمی شود؟! اینها حتماً تقیید می شوند! چون در مقام تحدید است. بنابراین آنها که ﴿مَنْ فِی اَلْأَرْضِ﴾هستند دو قسم هستند: یک عدّه مؤمن و یک عدّه کافر می باشند. اگر کسی ﴿مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّه﴾ (4) باشد، آنها حسابشان دیگر است؛ امّا این آیه مردم را به دو قسم تقسیم کرد و فرمود که یک عده مؤمن می باشند که اهل جنّت هستند و یک عدّه کافر می باشند که خدای سبحان برای اینها عذاب مشخص کرده است. بنابراین آیه سوره مبارکه «شوری» اگر منصرف باشد که هیچ! اگر اطلاق داشته باشد، به همین آیه سوره مبارکه «غافر» مقیّد است که فرمود برای مؤمنان طلب مغفرت می کنند. آن چیزی که ذیل آیه «شوری» ذکر کردند هم بیان لطیفی است که ﴿یَسْتَغْفِرُونَ لِمَنْ فِی اَلْأَرْضِ﴾؛ یعنی از بس کافر و منافق تیره و تاریک هستند، دیده نمی شوند و جزء ﴿مَنْ فِی اَلْأَرْضِ﴾ نیستند. (5)

ص: 692


1- انبیاء/سوره21، آیه27.
2- من لایحضره الفقیه، الشیخ الصدوق، ج2، ص610.
3- شوری/سوره42، آیه5.
4- توبه/سوره9، آیه106.
5- تفسیر الطبری جامع البیان ت شاکر، الطبری، ابوجعفر، ج 21، ص502.

پرسش: این تفسیری که برای «عرش» فرمودید، طبق این بیان، دیگر چیزی حولِ عرش نمی ماند که بخواهیم بگوییم؟

پاسخ: چرا! تدبیر مراتبی دارد و مقام تدبیر با مقام اجرا فرق می کند. دستور از مقام تدبیر می رسد و مراحل پایین تر اجرا می کنند. مجریان که اطراف این عرش هستند و منتظر صدور دستور هستند فرشتگان هستند، حاملان آن دستور که تلقی می کنند و به مجریان ابلاغ می کنند هم گروه خاصی می باشند که در قیامت دارد: ﴿وَ یَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّکَ فَوْقَهُمْ یَوْمَئِذٍ ثَمانِیَةٌ﴾ (1) که می گفتند چهار نفر از همین فرشتگان بزرگ هستند و چهار نفر هم از اهل بیت(علیهم السلام) می باشند که اینها دستور می گیرند و ﴿مُطاعٍ ثَمَّ أَمین﴾ (2) هم همین است؛ در آن مرحله بالا هم بعضی مطیع و بعضی هم مطاع هستند.

تدبیر امور عالَم با چهار فرشته حامل عرش و زیر مجموعه آنها

در جریان مرگ که توفّی است و به وسیله عزرائیل(سلام الله علیه) انجام می گیرد، در آیات قبل گذشت که وجود مبارک عزرائیل(سلام الله علیه)، برای قبض روح هر کسی تنزّل نمی کند و هر کسی هم آن شایستگی را ندارد که روحش را به حضرت عزرائیل(سلام الله علیه) تسلیم کند؛ آن مأموران و مجریان زیر نظر عزرائیل(سلام الله علیه) معمولاً قبض روح افراد عادی را به عهده دارند که ﴿تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا﴾ (3) این جمع است؛ امّا آن جایی که دارد ﴿قُلْ یَتَوَفَّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذی وُکِّلَ بِکُمْ﴾، (4) آن حضرت عزرائیل(سلام الله علیه) است و عزرائیل(سلام الله علیه) هم زیر مجموعه فراوان دارد؛ جبرئیل(سلام الله علیه) هم زیر مجموعه فراوان دارد و ﴿مُطاعٍ ثَمَّ أَمینٍ﴾ ناظر به همین مطیع و مطاع بودن است. آنهایی که حول «عرش» هستند، منتظر هستند که ببینند دستور چیست و آنهایی که حامل عرش هستند تلقی کنندگان اوّلی دستور می باشند؛ لذا گفتند این چهار فرشته تلقی اصلی را به عهده دارند که بعد به مدبّرات و فرشتگان دیگر ابلاغ می کنند.

ص: 693


1- حاقه/سوره69، آیه17.
2- تکویر/سوره81، آیه21.
3- انعام/سوره6، آیه61.
4- سجده/سوره32، آیه11.

پرسش: طبق ﴿الَّذِینَ یَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَ مَنْ حَوْلَهُ﴾ آیا فرشتگان فقط تدبیر عالم می کنند یا خلقت هم بإذن الله در دست آنها هست؟

پاسخ: خلقت ندارند، مگر اینکه نظیر وجود مبارک عیسای مسیح که آن خلقت هم باید به اذن الهی باشد، گرچه تدبیر هم باید به اذن الهی باشد؛ امّا اینها معمولاً طبق تعبیر قرآن کریم «مدبّرات امر» هستند، البته تدبیر به همین است که مثلاً کسی را خدای سبحان بخواهد احیا کند، به وسیله «اسرافیل» احیا کند؛ کسی را بخواهد عالِم کند، به وسیله «جبرئیل» عالِم می کند؛ حالا یا جبرئیل بدون واسطه انجام می دهد یا جبرئیل به واسطه فرشته هایی که زیرمجموعه او هستند انجام می دهد که ملائکه نازل می شوند و فلان کار را انجام می دهند؛ می فرمایند ملائکه جایی که «کلب» باشد نمی روند، (1) پس معلوم می شود که فرشته ها رفت و آمد دارند.

پرسش: آفرینش هم توحید خالقی است و هم توحید ربوبی، هر دو را «بإذن الله» انجام دهند؟

پاسخ: خالق به اینها اسناد داده نشد، «الا ما خرج بالدلیل»؛ آنها مجری امر «احیاء» هستند؛ مثل اینکه «ممیت» ذات اقدس الهی است و عزرائیل(سلام الله علیه) مجری امر «إماته» است.

ناتمامی استفاده از رحمت عامّه بر عمومیّت طلب مغفرت فرشته ها

پرسش: این ﴿یَسْتَغْفِرُونَ لِمَنْ فِی اَلْأَرْضِ﴾ شاید مرحله ای از رحمت عامّه خدا باشد؟

پاسخ: بله، آن رحمت عامّه در جهنم هم هست، آن رحمت خاصّه است که نیست. در همین سوره مبارکه «غافر» فرمود مردم دو قسم هستند: یک عدّه ﴿لِلَّذِینَ آمَنُوا﴾ هستند که فرشتگان برای اینها طلب مغفرت می کنند و یک عدّه کفار می باشند که ﴿یُنََادَوْنَ لَمَقْتُ اَللََّهِ أَکْبَرُ مِنْ مَقْتِکُمْ أَنْفُسَکُمْ﴾ و در سوره مبارکه «آل عمران» هم گذشت که یک عدّه هستند که ملائکه اینها را لعن می کنند؛ در سوره مبارکه «آل عمران» آیه 87 فرمود: ﴿أُولََئِکَ جَزََاؤُهُمْ أَنَّ عَلَیْهِمْ لَعْنَةَ اَللََّهِ وَ اَلْمَلاََئِکَةِ وَ اَلنََّاسِ أَجْمَعِینَ ﴾.کافر و منافق که هرچه انبیا به آنها گفتند، اینها در برابر دین صف آرایی کردند! و به آنها هم می گفتند: ﴿سَواءٌ عَلَیْنا أَ وَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَکُنْ مِنَ الْواعِظینَ﴾ (2) و خدا هم فرمود: ﴿سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ﴾، (3) اینها چه استحقاقی دارند که فرشته ها برای اینها طلب مغفرت کنند؟! بله، ﴿مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّه﴾ و مستضعفان و مانند آنها ممکن است که مشمول رحمت عامّه باشند که آیه آنها را لعنت نکرده و «مَقت» خدا هم برای آنها نیست. آنها که ضعف فکری دارند یا دسترسی ندارند، اینها ﴿مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّه﴾ هستند. در بخش پایانی سوره مبارکه «توبه» پنج گروه مشخص شد: مؤمن و کافر داریم؛ مؤمنین درجاتشان فرق می کند که بعضی ابرار و بعضی هم مقرَّب هستند؛ کفّار هم درکاتشان فرق می کند که بعضی در درکه اسفل و بعضی در درکه میانی هستند؛ بین درکات کفر و نفاق و درجات ایمان، گروهی هم هستند که ﴿مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّه﴾ می باشند. ذات اقدس الهی هر تصمیمی بگیرد فرشته ها هم همان را انجام می دهند؛ امّا این تقسیمی که در سوره مبارکه «غافر» آمد تقسیم دو ضلعی است که یک عدّه مؤمن هستند و یک هم عدّه هم کافر می باشند؛ اینهایی که مؤمن هستند، فرشته ها برای اینها طلب مغفرت می کنند و آنهایی که کافر می باشند «مَقت» و عذاب خدا بر آنهاست! اگر «مَقت» و عذاب خدا بر آنهاست، فرشته ها هم که ﴿لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ﴾، چگونه برای آنها طلب مغفرت می کنند!؟ بنابراین این ﴿یَسْتَغْفِرُونَ لِمَنْ فِی اَلْأَرْضِ﴾، این ﴿مَنْ فِی اَلْأَرْضِ﴾ الّا و لابد باید مؤمن باشد و ﴿مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّه﴾ هم احیاناً ممکن است که اگر مورد عنایت الهی قرار بگیرند زیرمجموعه ﴿مَنْ فِی اَلْأَرْضِ﴾ باشند، وگرنه در آیه 87 سوره مبارکه «آل عمران» که قبلاً گذشت فرمود: ﴿أُولََئِکَ جَزََاؤُهُمْ أَنَّ عَلَیْهِمْ لَعْنَةَ اَللََّهِ وَ اَلْمَلاََئِکَةِ وَ اَلنََّاسِ أَجْمَعِینَ ٭ خََالِدِینَ فِیهََا لاََ یُخَفَّفُ عَنْهُمُ اَلْعَذََابُ وَ لاََ هُمْ یُنْظَرُونَ ﴾. (4)

ص: 694


1- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج 3، ص393، ط اسلامی. .
2- شعراء/سوره26، آیه136.
3- بقره/سوره2، آیه6.
4- آل عمران/سوره3، آیه87.

تسبیح و تحمیدِ الهی کار مشترک حاملین عرش و اطرافیان آنها

بنابراین این حاملان عرش، یعنی کسانی که تدبیر الهی را تحویل می گیرند و دستور می گیرند و حاملان به آن اطرافیان خود می گویند و همه هم اجرا می کنند؛ ﴿اَلَّذِینَ یَحْمِلُونَ اَلْعَرْشَ﴾یک گروه، ﴿وَ مَنْ حَوْلَهُ﴾دو گروه که این دو گروه کارهای مشترکی دارند و آن کارهای مشترک این است که اولاً تسبیح می کنند و ثانیاً تحمید دارند. در سوره مبارکه «اسراء» گذشت که ﴿وَ إِنْ مِنْ شَیْ ءٍ إِلاََّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾ (1) این دو کار با هم، مخصوص حاملان «عرش» و «حافین حول العرش» نیست؛ هر موجودی به اندازه معرفت خودش این کار را می کند. راز جمع بین تسبیح و تحمید هم در سوره «اسراء» گذشت که هر موجودی غیر ذات اقدس الهی نیازمند است، یک؛ نیاز خودش را نه خودش می تواند رفع کند و نه مثل او، دو؛ به کسی باید مراجعه کند که منزه از نیاز باشد و آن خداست؛ لذا او را تسبیح می کنند، سه؛ خدای سبحان نیاز اینها را برطرف می کند و اینها مؤدّب به ادب الهی هستند و به شکرانه این برطرف کردن نیاز، او را ستایش می کنند که این می شود حمد. همیشه کار فرشته ها جمع بین تسبیح و تحمید است؛ اول کسی را تنزیه می کنند که حاجت نداشته باشد و به کسی مراجعه می کنند که حاجت نداشته باشد. هرگز فرشته نمی گوید اگر فلان کس نبود یا اگر فلان فرشته نبود مشکل من حل نمی شد! این ﴿وَ مَا یُؤْمِنُ أَکْثرَُهُم بِاللَّهِ إِلَّا وَ هُم مُّشْرِکُون﴾ (2) که این خطر، خیلی ها را تهدید می کند، همین است! هرگز یک مؤمن واقعی نمی گوید اگر فلانی نبود مشکل من حل نمی شد! بلکه می گوید خدا را شکر می کنم که خدا مشکل مرا به وسیله فلان کس حل کرد! نه اینکه اول خدا و دوم فلان کس، یا اگر فلان کس نبود مشکل من حل نمی شد؛ این حرف غیر توحیدی را مؤمن راستین نمی زند و فرشته ها هرگز چنین کاری نمی کنند، بلکه همیشه تسبیح آنها با تحمید همراه است و کسی را تسبیح می کنند که حاجت نداشته باشد، چون کسی که خودش محتاج باشد توان آن را ندارد که مشکل دیگری را حل کند! وقتی مشکل را به وسیله او حل شده یافتند، او را ستایش می کنند، چون حمد در برابر نعمت الهی است! ﴿یُسَبِّحُونَ﴾ یک، ﴿بِحَمْدِ رَبِّهِمْ﴾ دو، این تسبیح آنها آمیخته با تحمید است و این تحمید آنها هم عجین با آن تحمید است.

ص: 695


1- اسراء/سوره17، آیه44.
2- یوسف/سوره12، آیه106.

ایمان و طلب مغفرت برای مؤمنین، کار مشترک دیگر فرشته ها

﴿یُؤْمِنُونَ بِهِ﴾؛ به ذات اقدس الهی ایمان دارند، نه تنها مشکل خودشان را حل می کنند، بلکه مشکل دیگران را هم حل می کنند.﴿وَ یَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِینَ آمَنُوا﴾؛ همین که کسی شب برمی خیزد و در نماز شب چهل مؤمن را دعا می کند، فرشته خوی است و خویِ اینها را دارد تمرین می کند، قهراً روز که شد کار چهل نفر را انجام می دهد و مشکل چهل نفر را هم حل می کند.

پرسش: اینها می آورند نه اینکه إله آلهه باشند، اینها حاملان عرش هستند؟

پاسخ: بله، این البته دوام دارد، این ثبوت و بقایش با اصل حدوثش همراه است؛ یعنی دوام دارند و دائماً این طور هستند؛ آیه را با فعل مضارع یاد کرده است که مفید استمرار است و دائماً هم استغفار می کنند؛ اینکه گفته شد برای طالبان علوم فرشته ها استغفار می کنند، (1) طبق این است! ﴿وَ یَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِینَ آمَنُوا﴾ که عمده مطالب از این به بعد است. این کتاب شریف المیزان (2) را اگر شما خوب دقت کنید، آن حرف های دقیق حکمت امامیه را در آن می یابید؛ آن یک سطر که در ذیل همین آیه است، خیلی حرف دارد!

شبهه موجّه نبودن مغفرت فرشته ها برای مؤمنین

«فإن قُلت»: حالا اینها که ایمان آوردند و خدا هم که وعده داد که من مؤمن را می آمرزم، خُلف وعده هم که محال است، دیگر دعای فرشته ها برای چیست؟! خدایا مؤمنین را بیامرز! خدایا تائبین را بیامرز! اینها که ایمان آوردند، خدا هم که وعده داد و خُلف وعده هم که محال است، این دعا برای چیست؟

ص: 696


1- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص34، ط اسلامی.
2- المیزان فی تفسیرالقرآن، العلامه الطباطبائی، ج18، ص11.

تفکر سقیفه ای منشأ پیدایش شبهه مذکور

آنکه اشعری است و حُسن و قبح را منکر است، می گوید ما را چه رسد به این حرف ها! هر کاری که او کرد «حَسن» است و هر کاری که او نکرد «قبیح» است؛ او ممکن است مؤمنین را به جهنم ببرد، چون اجباری در کار نیست! این حرف اشعری است که «عقل» را از صحنه بیرون کردند. اینها اگر بخواهند غدیر را ببندند و سقیفه را باز کنند، ناچار هستند که جامعه را خلع سلاح کنند! وقتی جامعه خلع سلاح شد و تفکر عقلی را از او گرفتند، بازار «نقل» گرم می شود و وقتی هم که بازار «نقل» گرم شد، همه رسانه ها هم که در اختیار سقفی ها بود و غدیر منزوی شد، سقیفه روی کار آمد. این یک کار عادی نبود که اینها انجام دادند! با انکار حُسن و قبح، دست کلام را بستند، دست اصول را بستند، دست فلسفه را بستند، دست عقلانیت جامعه را بستند، دست سیاست عقلی و اجتماعی را بستند؛ می گویند که عقل حُسن و قبح را ادراک نمی کند، پس بالاخره چه چیزی حَسن است؟ چه چیزی قبیح است؟ می گویند که باید شرع بگوید. شرع به دست کیست؟ به دست همین هاست! خدا مرحوم علامه عسکری را غریق رحمت کند! دیگران هم اینکار را کردند؛ ولی او زحمت کشید گفت آنها 150 گزارشگر و خبرنگار جعل کردند، (1) نه خبر مجهول! این برای ترویج سقیفه و خاموش کردن غدیر کم کاری نبود! بالاخره مردم اعتراض می کنند، حرف می زنند، تفکر دارند و عقل دارند؛ می گویند عقل را معزول کردند و دست عقل را بستند؛ یعنی دست علی را بستن کافی نیست، باید دست و دهان عقل را بست! خیلی خیانت کردند! گفتند عقل حُسن و قبح را ادراک نمی کند، چه چیزی بد است و چه چیزی خوب است به عقل چه ربطی دارد؟! پس چه کسی می فهمد؟ می گویند نقل می فهمد. نقل کیست؟ همه رسانه ها هم که به دست اینها بود، هر کسی را می خواستند بالا ببرند، بردند و هر کسی را خواستند پایین بیاورند، آوردند. مرحوم علامه امینی را خدا غریق رحمت کند! ایشان خدمت مرحوم طباطبایی(رضوان الله علیهما) آمده بود، مرحوم طباطبایی می فرمودند که مرحوم امینی فرمود: هر فضیلتی که ما درباره حضرت امیر(سلام الله علیه) یافتیم، من یقین دارم که چنین فضلیتی برای اولی و دومی هم جعل شده است و طولی هم نمی کشد که پیدا می کنم، این طور شد! اگر 150 خبرنگار جعل کردند، از هر کدامی هم ده ها خبر جعل شده است، شما چه توقعی دارید که این نقل ها داعشی تربیت نکند!؟ اینها آمدند اول خلع سلاح کردند و این علیِ درون را مثل علیِ بیرون زندانی کردند. آن وقت در برابر این مسلک، معتزله - چون دسترسی به اهل بیت نداشتند یا نخواستند یا نتوانستند - آمدند عقل را باز کردند؛ اما نمی دانستند عقل را چگونه باز و شکوفا کنند، عقل را آن عاقل محض باید باز کند! عقل را کسی که خودش عقل محض است و به تعبیر الهی عقل صِرف (2) است باید باز کند؛ اینها آمدند دست عقل را آن چنا ن باز کردند که سخن از تفویض درآمد، سخن از «یجب علی الله» درآمد، سخن از «یمتنع علی الله» درآمد که این حرف معتزله است و می گویند بر خدا واجب است که مؤمن را به بهشت ببرد! بر خدا حرام است که ظلم کند! این خطر که خدا را محکوم قانون قرار دادن، یک شرک مرموز مستور است! ما غیر از خدا یک قانون نوشته ای از خارج داریم که آن قانون بر خدا حاکم باشد و خدا - معاذ الله - زیر پوشش آن قانون قرار گیرد که برای او رساله عملیه بنویسیم و بگوییم بر او واجب است که مؤمن را به بهشت ببرد یا بر او حرام است که ظلم کند؟! چون به درِ خانه اهل بیت نیامدند، تفویضی درآمدند، عقل را مستقل کردند و گفتند عقل می فهمد که خدا باید این کار را کند یا خدا نباید این کار را کند. و امّا امامیه! گفت این «یجب عن الله» است نه «یجب علی الله»! ما یقین داریم که خدا مؤمن را به بهشت می برد، نه اینکه باید! ما در بیرون قانونی نداریم که بر خدا حکومت کند و خدا تحت پوشش این قانون باشد. آن قانون را چه کسی آفرید؟ آن قانون را چه کسی خلق کرد؟ هیچ چیزی بر خدا واجب نیست، هیچ چیزی بر خدا حاکم نیست، ظلم یقیناً صادر نمی شود؛ امّا «یمتنع عن الله» است که امامیه می گوید، نه «یمتنع علی الله». ما یقین داریم که ذات اقدس الهی ظلم نمی کند، نه اینکه باید ظلم نکند! یقین داریم ذات اقدس الهی انبیا و اولیا را به بهشت می برد، نه اینکه باید ببرد! بعضی از تعبیرات سوره مبارکه «انعام» هم گذشت که فرمود این بایدهایی که می فهمید، این بایدها را خود خدا تنظیم کرده است! اسمی از اسمای حسنای الهی بر اسم دیگر حاکم است، این یک حکومت درون گروهی و درون مکتبی است ﴿کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلی نَفْسِهِ الرَّحْمَة﴾ (3) «کذا و کذا»؛ «الله» که اسم اعظم است، بر سایر اسما حکومت دارد؛ او که «قاضی» است، زیر پوشش «الله» است؛ او که «رازق» است، زیر پوشش «الله» است؛ او که «معذّب» یا «مُنعِم» است، زیر پوشش «الله» است، ﴿کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلی نَفْسِهِ الرَّحْمَة﴾. نه بیرون از حوزه توحید، یک قانون نوشته یا نانوشته ای است که - معاذ الله - بر خدا حکومت می کند تا خدا مقهور آن قانون باشد و بر خدا واجب باشد که انبیا را به بهشت ببرد یا بر خدا حرام باشد که ظلم کند، این چنین نیست! بلکه خدا یقیناً به وعده خود عمل می کند، یک؛ خدا یقیناً ستم نمی کند، دو؛ اینها «یجب عن الله» است، نه اینکه «یجب علی الله» باشد؛ «یمتنع عن الله» است، نه اینکه «یمتنع علی الله» باشد. این امامیه آمدند دست عقل را باز کردند، کم کم الغدیر و کتاب های دیگر پیدا شد و غدیر زنده شد و روزآمد است و به لطف الهی حیات ابد برای غدیر خواهد بود. عقل حُسن و قبح را درک می کند؛ امّا در این مدار، یعنی در محور بندگی، در محور عبودیت و در مدار خضوع درک می کند. این تعبیر «یجب عن الله» باعث شد که این جمله خوب روشن شود که اگر کسی اشکال کند اینها که ایمان آوردند و فرشته ها هم که می گویند خدایا اینها که ایمان آوردند و توبه کردند، اینها را به بهشت ببر! مگر بر خدا واجب نیست که تائبین را به بهشت ببرد؟!

ص: 697


1-
2- التعلیقات، ابن سینا، ص127.
3- انعام/سوره6، آیه54.

ناتمامی شبهه به دلیل تفاوت رفتن مؤمنین به بهشت و وجوب آن بر خدا

جواب این است که نه! بر خدا واجب نیست، بلکه از خدا باید فیض صادر شود، چون از خدا باید صادر می شود، جا برای دعا، درخواست، استعاذه، بردگی و بندگی سرجای خود محفوظ است؛ لذا فرمود: ﴿یَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذینَ آمَنُوا﴾؛ می گویند پروردگارا! این لطف را نسبت به اهل ایمان بکن و حفظشان بکن تا آن ایمان را هم حفظ کنند و هم اینها را به پاداش برسان! ﴿رَبَّنا وَسِعْتَ کُلَّ شَیْ ءٍ رَحْمَةً﴾، این یک؛ ﴿وَ عِلْماً﴾؛ می دانی که به کجا بدهی، به چه کسی بدهی، چقدر بدهی و به کجا برسانی، دو؛ ﴿فَاغْفِرْ لِلَّذینَ تابُوا وَ اتَّبَعُوا سَبیلَکَ﴾؛ آنهایی که توبه کردند و راه تو را هم طی کردند، بر تو واجب نیست که آنها را به بهشت ببری؛ ولی از تو یقیناً وارد کردن به بهشت صادر می شود، ﴿وَ قِهِمْ عَذابَ الْجَحیمِ ٭ رَبَّنا وَ أَدْخِلْهُمْ جَنَّاتِ عَدْنٍ الَّتی وَعَدْتَهُم﴾؛ خدایا! آن رحمت واسعه خود را بیش از آن مقداری که در سوره مبارکه «طور» به اینها وعده دادی، شامل اینها کن!

چگونگی جمع الحاق ذرّیه به اجداد با توجه به قطع انساب در قیامت

در سوره «طور» آیه 21 فرمود که ﴿وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّیَّتُهُمْ بِإِیمََانٍ أَلْحَقْنََا بِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ﴾؛ ما ذراری اینها و فرزندان اینها را به اینها ملحق می کنیم تا در یک محفل خانوادگی در بهشت اُنس بیشتری داشته باشند، البته همه اینها به علاقه «ما کان» است، وگرنه در قیامت همه از خاک برمی خیزند؛ آن جا دیگر والد و ولدی نیست؛ آنها که در دنیا ذریّه بودند، در قیامت به آن اجداد و آبای خود ملحق می شوند؛ ولی سخن از ﴿وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبََائِهِمْ﴾ نیست، سخن از ﴿أَزْوََاجِهِمْ﴾ نیست، فقط سخن از ذریّه است که فرمود: ﴿أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ﴾؛ امّا در آیه محل بحث سوره مبارکه «غافر» فرمود: ﴿وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبََائِهِمْ﴾ یک، ﴿وَ أَزْوََاجِهِمْ﴾ دو، ﴿وَ ذُرِّیََّاتِهِمْ﴾ سه؛ این «آباء» و «ازواج» را هم اضافه فرمود، این وسیع تر از آن آیه سوره مبارکه «طور» است؛ اینها را می گویند «مثبتین»، چون قابل تقیید نیست، چون «لسان» هر دو «لسان» اثباتی است و در مقام تحدید نیست.

ص: 698

پرسش: مگر ﴿فَلاَ أَنْسَابَ بَیْنَهُمْ﴾ (1) جواز ندارد؟

پاسخ: بله، کسی بتواند بگوید من پسر فلانی هستم و از همین راه طَرفی ببندد، نه این طور نیست؛ ﴿وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّیَّتُهُمْ بِإیمان﴾؛ فرزندانشان هم مؤمن هستند و سفره خودشان را دارند، نه اینکه در اثر اینکه پدر خوبی داشتند یا برادر خوبی داشتند به بهشت بروند ﴿وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّیَّتُهُمْ بِإیمان﴾؛ اما برای اینکه اُنس بیشتری داشته باشند کنار هم جمع می شوند، نه اینکه حالا، چون پدران آنها آدم خوبی بودند از همین نسب استفاده کنند.

مقصود دعای فرشته ها بر محافظت مؤمنین از «سیئه» با توجه به طرح آن در قیامت

فرمود: ﴿إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزیزُ الْحَکیم﴾؛ عزت برای توست، حکمت برای توست و مقتدرانه کار انجام می دهی؛ ولی از اقتدارت جز حکمت چیزی استشمام نمی شود، ﴿وَ قِهِمُ السَّیِّئات﴾؛ این دعا اگر درباره دنیا باشد، دعای خوبی است که خدایا اینها را از سیئات و زشتی و بدی وگناه حفظ کن تا اینها تقوا داشته باشد! این «ق» همان امر حاضر «وقی یقی» است که «تقوا» هم از همین ماده است، چون اصل تقوا «وقوی» و «وَقِیَ» است. ﴿وَ قِهِم﴾؛ حفظشان کن که اینها اهل تقوا شوند! اگر در دنیا باشد این دعا معنایش روشن است؛ امّا سخن از بهشت است و قیامت است، در قیامت بگوییم ﴿وَ قِهِمُ السَّیِّئاتِ وَ مَنْ تَقِ السَّیِّئاتِ یَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمْتَه﴾؛ یعنی الآن شما اگر کسی را از سیئات حفظ کنی، این شخص مورد رحمت الهی است، این یعنی چه؟ چون سیئه گاهی به معنای معصیت است و گاهی هم به معنای حوادث دردناک ناگوار است. اینکه گفته می شود: ﴿وَ جَزاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثْلُها﴾، (2) این «سیئة» اوّلی معصیت است، امّا «سیئة» دومی که معصیت نیست! جزای سیئه جهنم است و جزای سیئه عذاب است ﴿وَ جَزاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثْلُها﴾، این «سیئة» دوم که به معنای معصیت و گناه نیست، این یا «بالمشاکله» است یا راه های دیگری دارد. این «سیئه» دوم که جزای «سیئه» اول است و معنای گناه و معصیت نیست، آن در این جا معیار است، پس ﴿وَ قِهِم﴾ این سیئه را که جزای سیئه است. ﴿یَوْمَئِذٍ﴾؛ هر کسی تو آنها را از این سیئه که جزای سیئه است، نه اینکه خودش سیئه باشد حفظ کنی ﴿فَقَدْ رَحِمْتَهُ وَ ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظیمُ﴾؛ امّا در مقابل مؤمنین و تائبین، کسانی که دسته دیگر هستند ﴿إِنَّ الَّذینَ کَفَرُوا یُنادَوْنَ﴾، اینها که مقرَّب نیستند! اینها ندا می دهند؛ خیلی ها به علت کارهایی که «قربة الی الله» انجام دادند، مقرّب «الی الله» هستند و نزدیک می باشند. بالاتر از ندا، یعنی نجوا برای آنهاست! امّا اینهایی که کار خیر نکردند، اینها دور هستند: ﴿یُنادَوْنَ مِنْ مَکانٍ بَعیدٍ﴾؛ (3) اینها هم اهل ندا هستند و به اینها از راه دور ندا می دهند: ﴿یُنادَوْنَ لَمَقْتُ اللَّهِ أَکْبَرُ مِنْ مَقْتِکُمْ أَنْفُسَکُم﴾؛ الآن شما خودتان را سرزنش می کنید و اگر بتوانید خودکشی می کنید، منتها این خودکشی در آن روز ممکن نیست. نه خودتان را ممکن است بکشید و نه آن روز مرگی در کار است، چون آن روز مرگ را «إماته» کرده اند، مرگ مرده است و مرگی در کار نیست! اینکه این تبهکاران به فرشته ها و مسئولان دوزخ التماس می کنند و به مالک(سلام الله علیه) که خازن دوزخ است می گویند یا مالک! ﴿لِیَقْضِ عَلَیْنا رَبُّکَ﴾؛ (4) از خدای خود بخواه که جان ما را بگیرد! چنین چیزی در دوزخ و اطراف دوزخ هست. فرمود:﴿لَمَقْتُ اَللََّهِ أَکْبَرُ مِنْ مَقْتِکُمْأَنْفُسَکُمْ﴾، چرا؟ برای اینکه انبیا آمدند! ما دعوتتان کردیم، مهلت دادیم و اتمام حجت کردیم، امّا نیامدید! درب توبه تا اواخر عمر باز کردیم، شما عمداً درب توبه را به روی خودتان بستید، ما که درب توبه را نبستیم! ﴿إِذْ تُدْعَوْنَ إِلَی الْإِیمانِ فَتَکْفُرُونَ﴾.

ص: 699


1- مومنون/سوره23، آیه101.
2- شوری/سوره42، آیه40.
3- فصلت/سوره41، آیه44.
4- زخرف/سوره43، آیه77.

!!!!!!!

[1]توبه/سوره9، آیه129.

[2]قلم/سوره68، آیه4.

[3]عبس/سوره80، آیه15.

[4]مومنون/سوره23، آیه114.

[5]بروج/سوره85، آیه13.

[6]هود/سوره11، آیه7.

[7]حجر/سوره15، آیه21.

[8]حدید/سوره57، آیه25.

[9]زمر/سوره39، آیه6.

[10]حجر/سوره15، آیه21.

[11]نحل/سوره16، آیه96.

[12]نازعات/سوره79، آیه5.

[13]صافات/سوره37، آیه1.

[14]نازعات/سوره79، آیه3.

[15]نازعات/سوره79، آیه1.

[16]نازعات/سوره79، آیه2.

[17]انبیاء/سوره21، آیه27.

[18]من لایحضره الفقیه، الشیخ الصدوق، ج2، ص610.

[19]شوری/سوره42، آیه5.

[20]توبه/سوره9، آیه106.

[21]تفسیر الطبری جامع البیان ت شاکر، الطبری، ابوجعفر، ج 21، ص502.

[22]حاقه/سوره69، آیه17.

[23]تکویر/سوره81، آیه21.

[24]انعام/سوره6، آیه61.

[25]سجده/سوره32، آیه11.

[26]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج 3، ص393، ط اسلامی. .

[27]شعراء/سوره26، آیه136.

[28]بقره/سوره2، آیه6.

[29]آل عمران/سوره3، آیه87.

[30]اسراء/سوره17، آیه44.

[31]یوسف/سوره12، آیه106.

[32]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص34، ط اسلامی.

ص: 700

[33]المیزان فی تفسیرالقرآن، العلامه الطباطبائی، ج18، ص11.

[34]کتاب 150 صحابی ساختگی(علامه عسگری).

[35]التعلیقات، ابن سینا، ص127.

[36]انعام/سوره6، آیه54.

[37]مومنون/سوره23، آیه101.

[38]شوری/سوره42، آیه40.

[39]فصلت/سوره41، آیه44.

[40]زخرف/سوره43، آیه77.

!!!!!!!

تفسیر آیات 7 تا 10 سوره غافر 93/11/06

موضوع: تفسیر آیات 7 تا 10 سوره غافر

﴿الَّذِینَ یَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَ مَنْ حَوْلَهُ یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ یُؤْمِنُونَ بِهِ وَ یَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِینَ آمَنُوا رَبَّنَا وَسِعْتَ کُلَّ شَیْ ءٍ رَحْمَةً وَ عِلْماً فَاغْفِرْ لِلَّذِینَ تَابُوا وَ اتَّبَعُوا سَبِیلَکَ وَ قِهِمْ عَذَابَ الْجَحِیمِ (7) رَبَّنَا وَ أَدْخِلْهُمْ جَنَّاتِ عَدْنٍ الَّتِی وَعَدتَّهُمْ وَ مَن صَلَحَ مِنْ آبَائِهِمْ وَ أَزْوَاجِهِمْ وَ ذُرِّیِّاتِهِمْ إِنَّکَ أَنتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (8) وَ قِهِمُ السَّیِّئَاتِ وَ مَن تَقِ السَّیِّئَاتِ یَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمْتَهُ وَ ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ (9) إِنَّ الَّذینَ کَفَرُوا یُنادَوْنَ لَمَقْتُ اللَّهِ أَکْبَرُ مِنْ مَقْتِکُمْ أَنْفُسَکُمْ إِذْ تُدْعَوْنَ إِلَی الْإِیمانِ فَتَکْفُرُون (10)﴾

أعظم بودن بعضی از اسمای الهی و نمونه آن

برخی از سؤالات و مطالبی که مربوط به مسائل قبل هست، این است که ذات اقدس الهی دارای اسمای حسنای فراوانی است که همهٴ آنها «عظیم» هستند؛ ولی بعضی از آنها «أعظم» می باشند. «اَلرَّحْمَن» و همچنین «الله» از اسم هایی هستند که به «أعظم» بودن معروف هستند؛ گرچه «اَلرَّحْمَن» به عنوان اسم «أعظم» مطرح است، لکن «الله» هم اسم «أعظم» است و هم از «اَلرَّحْمَن» «أعظم» می باشد.

ص: 701

در قرآن کریم دو تعبیر هست: یکی اینکه ﴿قُلِ اُدْعُوا اَللََّهَ أَوِ اُدْعُوا اَلرَّحْمَنَ أَیًّا مَا تَدْعُوا فَلَهُ اَلْأَسْمَاءُ اَلْحُسْنی ﴾؛ (1) چه بگویید ﴿اَللََّهَ﴾ و چه بگویید ﴿اَلرَّحْمَن﴾، هر کدام را بگویید سایر «اسمای حسنا» هم برای او هست. معروف این است که در ﴿أَیًّا مَا تَدْعُوا﴾ ضمیر «له» را به ﴿اَللَّهَ﴾ برمی گردانند، امّا احتمالی که ضمیر «لَهُ» به «أیُّ» هم برگردد هست. پس در ﴿ أَیًّا مَا تَدْعُوا﴾، چه بگویید ﴿اَللَّهَ﴾ و چه بگویید ﴿اَلرَّحْمَن﴾ - ﴿فَلَهُ﴾، یعنی برای «أیّ» - هرکدام از اینها اسمای حسنای دیگر را دارند، چون «أعظم» هستند؛ نه اینکه ﴿أَیًّا مَا تَدْعُوا فَلَهُ﴾، یعنی «لِلّهِ اَلْأَسْمََاءُ اَلْحُسْنی»، آن وقت ﴿اَلرَّحْمَن﴾ و ﴿اَللَّهَ﴾ چه کاره هستند؟! در ﴿أَیًّا مَا تَدْعُوا﴾ چه بگویید ﴿اَللَّهَ﴾ و چه بگویید ﴿اَلرَّحْمَن﴾، همهٴ اسما را داراست. این طور که «لَهُ» به ﴿اَللَّهَ﴾ برگردد، یک مطلب و تفسیر میانی است؛ امّا اگر ضمیر به ﴿اَللَّهَ﴾ یا ﴿اَلرَّحْمَن﴾ برگردد؛ یعنی اینها چون اسم «أعظم» هستند، همهٴ اسما را دارا هستند. در تعبیر دوم از آیات وقتی قرآن کریم «الله» را ذکر می کند، «اَلرَّحْمَن» را صفت او قرار می دهد؛ امّا هیچ جا این طور نیست که «اَلرَّحْمَن» را اول ذکر کند «الله» را صفت او قرار دهد. معلوم می شود که در عین حال که این دو اسم اسمای «أعظم» هستند، «الله» «أعظم» از «اَلرَّحْمَن» خواهد بود.

پرسش: از پیامبر نقل شده است که «کلُّ أسماء الله أعظمٌ»؟

پاسخ: این «أعظم» نسبی است؛ وگرنه همه «أعظم» باشند، بالاخره «أفعل تفضیل» مقابل می طلبد.

ص: 702


1- اسراء/سوره17، آیه110.

تعداد حاملین عرش در قیامت

اما درباره مطلب دوم که این حاملان «عَرش» چه گروهی هستند، در سوره مبارکه «حاقّه» خواهد آمد که ﴿وَ یَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّکَ فَوْقَهُمْ یَوْمَئِذٍ ثَمانِیَةٌ﴾ (1) - إن شاء الله - روایاتی که آن جا هست مشخص می کند که این هشت موجود با عظمت و کرامتی که حاملان «عَرش» هستند، چه کسانی می باشند؟ که فرشتگان چهارگانهٴ معروف و چه گروهی از اهل بیت(علیهم السلام) هستند، در ذیل آیه مذکور، روایات آنها را مشخص می کند. مطلب سوم درباره کرسی است که فرق کرسی و «عَرش» چیست؟ این در «آیة الکرسی» مشخص شد که ﴿وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض﴾ (2) که - إن شاء الله - آن جا مراجعه کنید، مطلب بیان شده و حل است.

ناتمامی وجود خبر امکان عام برای «لا اله الا الله»

مطلب چهارم این است که اگر خبر در «لاَ إِلٰهَ إِلاَّ اللَّه» ممکن است که به امکان عام باشد؛ یعنی اعم از وجوب و امکان خاص در طرف اثبات و همچنین اعم از ممتنع و ممکن خاص در طرف نفی و عدم باشد؛ اگر «لاَ إِلٰهَ إِلاَّ اللَّه» خبر داشته باشد و خبر ممکن عام باشد، امکان عام ثبوتی دو مصداق دارد: یکی واجب و دیگری ممکن خاص؛ امکان عام سلبی هم دو مصداق دارد: یکی ممتنع و دیگری امکان خاص، پس «لاَ إِلٰهَ إِلاَّ اللَّه» اگر خبر داشته باشد و آن خبر هم ممکن عام باشد، می شود «لاَ إِلٰهَ مُمکِن» به امکان عام، «إِلاَّ اللَّه» که «الله» ممکنِ به امکان عام خواهد بود و دیگر وجوب آن ثابت نمی شود. بنابراین آن جا خبر، عام هم نمی تواند باشد.

ص: 703


1- حاقه/سوره69، آیه17.
2- بقره/سوره2، آیه255.

ردّ بر اعتقاد مشرکان به استقلال فرشته ها و طلب شفاعت از آنها

مطلب پنجم این است که در فضای شرک، برای فرشته ها قداستی همراه با استقلال قائل بودند که می گفتند اینها مقرّبان هستند و ما اینها را می پرستیم تا اینها مقرِّب و شفیع ما باشند. قرآن کریم دارد که هر موجودی غیر ذات اقدس الهی هیچ استقلالی ندارد و تمام کارهای علمی و عملی او باید که تحت تدبیر الهی باشد. آیات فراوانی که در قرآن کریم است مخصوصاً در سوره مبارکه «انبیاء» که فرشته ها را به این وصف می ستاید که﴿لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ﴾ (1) همین است. در بخش پایانی سوره مبارکه «اعراف» می فرماید که فرشتگان و موجوداتی که «عِندَ الله»ی هستند، هرگز اهل استکبار نیستند؛ آیه 206 سوره مبارکه «اعراف» که سجده مستحب دارد این است: ﴿إِنَّ الَّذِینَ عِندَ رَبِّکَ لَا یَسْتَکْبرُِونَ عَنْ عِبَادَتِهِ وَ یُسَبِّحُونَهُ﴾؛ اینها دائماً در حال تسبیح می باشند و هیچ استکباری ندارند. ستایش و تکریم و اجلال فرشته ها، برای آن است که بگوید اینها در عین حال، قداست خودشان را از بندگی دارند؛ این طور نیست که مستقل باشند و این شرافت آنها برای خود اینها باشد. بنابراین اینها چون ﴿لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ﴾ هستند، اگر بخواهند از کسی شفاعت کنند، تا خدا اذن ندهند اینها شفاعت نمی کنند و خدا هم اجازه می دهد که از گروهی شفاعت کنند که «مرتضی المذهب» باشند، ﴿وَ لاَ یَشْفَعُونَ إِلاَّ لِمَنِ ارْتَضَی﴾؛ (2) مشرکان و ملحدان و کفّار و منافقان «مرتضی المذهب» نیستند؛ لذا از شفاعت بهره ای ندارند.

ص: 704


1- انبیاء/سوره21، آیه27.
2- انبیاء/سوره21، آیه28.

رفع نگرانی پیامبر از کثرت دشمنان خود با معرفی دوستان او در عالَم

مطلب ششم این است که در آغاز این سوره مبارکه «غافر» فرمود کفّار خصم کینه توز شما هستند؛ هم به زعم خودشان کارهای علمی می کنند ﴿لِیُدْحِضُوا بِهِ الْحَق﴾؛ «إدحاض» و باطل کنند، در حالی که ﴿حُجَّتُهُمْ دََاحِضَةٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ﴾ (1) و تلاش و کوشش آنها این است که ﴿ هَمَّتْ کُلُّ أُمَّةٍ بِرَسُولِهِمْ﴾، آن گاه ذات اقدس الهی به رسولِ خود می فرماید که بالاخره کفّار و منافقان دشمنان شما هستند؛ امّا این طور نیست که شما در عالَم دوست نداشته باشید! حاملان «عَرش» دوست شما هستند! «حافّین» اطراف «عَرش» دوست شما هستند! آنها که حرف و دعای آنها اثربخش است، دوست شما هستند! در کنار شما و با شما هستند! هیچ نگران نباشید! این طور نیست که﴿کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ اَلْأَحْزََابُ مِنْ بَعْدِهِمْ وَ هَمَّتْ کُلُّ أُمَّةٍ بِرَسُولِهِمْ لِیَأْخُذُوهُ وَ جََادَلُوا بِالْبََاطِلِ لِیُدْحِضُوا بِهِ اَلْحَقَّ﴾؛ (2) چنین نیست که اینها دشمن شما باشند و شما آسیب ببینید! اسرار عالم، حقایق عالم، نیکان عالم و فرشتگان عالم هم دوست شما هستند و هم دعاگوی شما می باشند، آن وقت آدم چه نگرانی باید داشته باشد؟! فرمود: ﴿اَلَّذِینَ یَحْمِلُونَ اَلْعَرْشَ﴾ آنها دوستان شما هستند، یک گروه؛ ﴿ وَ مَنْ حَوْلَهُ﴾، (3) گروه دوم؛ «مَنْ حَوْلَهُ» همان ها هستند که در پایان سوره مبارکه «زمر»، آیه 75 فرمود: ﴿وَ تَرَی اَلْمَلاََئِکَةَ حَافِّینَ مِنْ حَوْلِ اَلْعَرْشِ﴾، پس این دو گروه دوستان شما هستند که مرتب برای شما طلب مغفرت می کنند و مرتب دعا می کنند، اینها کم اثر ندارد! شما منتظر چه کسی هستید؟! ﴿اَلَّذِینَ یَحْمِلُونَ اَلْعَرْشَ﴾،یک گروه؛ ﴿وَ مَنْ حَوْلَهُ﴾،گروه دوم؛ اینها اولاً مؤدبانه در پیشگاه ذات اقدس الهی تسبیح گوی او هستند ﴿یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ﴾،این تسبیح آنها آمیخته با تحمید است که بحث آن در دیروز گذشت، ﴿وَ یُؤْمِنُونَ بِهِ﴾؛ (4) اینها دائماً اهل ایمان هستند.

ص: 705


1- شوری/سوره42، آیه16.
2- غافر/سوره40، آیه5.
3- غافر/سوره40، آیه7.
4- غافر/سوره40، آیه7.

محدود به زمان نبودن خیر خواهی فرشته ها برای پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)

اگر یک موجود مجرد بود، اسناد فعل به آن موجود مجرد منزه از زمان است. این را در کتاب های ادبی ملاحظه فرمودید که می گویند وقتی گفتند: ﴿کانَ اللَّهُ عَلیماً﴾ (1) یا «کانَ اللَّهُ قَدِیرا»، این «کان» منسلخ از زمان است (2) و فعل ماضی نیست که از گذشته خبر دهد؛ آن جا هم که «یکون» دارد، فعل مضارع نیست که از حال و آینده خبر دهد. فعل ماضی، فعل مضارع و مانند آن اگر به یک موجود «متزمن» اسناد داده شود که زمان مند هستند، ماضی و مضارع دارند؛ ولی اگر به یک موجود منزّه از زمان و مکان اسناد داده شود، منسلخ از زمان است. می گوییم دو دوتا چهارتا بود و دو دوتا چهارتا هست، این مثل فعل ماضی و مضارع نیست، این از «کَیْنُونَت» خبر می دهد، از ثبات خبر می دهد؛ نه از امر تدیجی خبر می دهد، نه از استمرار خبر می دهد و نه از سکون خبر می دهد، بلکه از ثبات خبر می دهد و شیء ثابت خسته نمی شود، شیء ثابت متزمّن و متمکّن نیست؛ فرشتگان این چنین هستند که قبل از زمان خلق شدند؛ مثل ارواح انبیا و اینها که بعد آسمان و زمین خلق شد. فرمود اینها ﴿وَ یُؤْمِنُونَ بِهِ﴾؛ حرف لطیفی جناب زمخشری در کشّاف دارد که آن حرف آن روز خیلی ارزش داشت و فخر رازی بعد از نقل آن حرف می گوید: اگر در تمام کتاب زمخشری هیچ حرفی جز همین حرف نبود، «لکفاه فخراً و شرفاً». (3) همان طوری که امروز داعشی شمشیر به دست است و برای جامعه اسلامی مصیبتی شده است، آن روز مجسِّمه و مشبِّهه هم برای فرهنگ اسلامی مصیبتی شده بودند. آنها - معاذ الله - قائل بودند که خدا جسم است که بخشی از «حنابله» این طور بودند! می گفتند او در عرش است و خدا در شب های جمعه که - معاذ الله - تنزل می کند، همان رئیس مذهب آنها از پله های منبر پایین آمد و گفت همان طوری که من از پله بالا به پله پایین آمدم - معاذ الله - خدا این چنین پایین می آید یا به آسمان می رود؛ جریان «تجسیم» مانند یک داغ فرهنگی بر دل ها بود. زمخشری در کشّاف می گوید که اگر - معاذ الله - خدا در عرش بود و جسم بود و عرش هم تخت بود و خدا بر روی تخت بود، ایمان به آن خدا شرفی نمی آورد! (4) مثل اینکه آدم آفتاب را می بیند، می گوییم فلان شخص آفتاب را دید، این چه وصف و کمالی برای فلان شخص است که شما دارید او را تعریف می کنید؟! می گویید فلان شخص کسی است که آفتاب را می بیند، آفتاب را که همه می بینند! یا آفتاب یک جرم شفاف است، این را که همه می بینند! اگر - معاذ الله - خدا جسم بود، اگر بر «عَرش»، یعنی روی تخت خاصی نشسته بود، اگر اینها حامل «عَرش» بودند و اگر اینها «حول العَرش» بودند - معاذ الله - خدا را که می دیدند و در ایمان به خدای محسوس و دیدنی که شرفی نیست! چگونه ذات اقدس الهی در جلال و شکوه اینها فرمود اینها کسانی هستند که به خدا ایمان دارند؟! پس معلوم می شود که ایمان اینها، ایمان به غیب است و نه ایمان به شهادت. اگر - معاذ الله - جسم بود و دیدنی بود، خدا می فرمود که اینها کسانی هستند که به خدا ایمان دارند، این چه شرفی برای فرشته ها بود؟ فرشته ای که حامل «عَرش» است، فرشته ای که دور تا دور «عَرش» است و - معاذ الله - «عَرش» هم یک تخت است و - معاذ الله - آن کسی که مدیر است روی تخت است و فرشته ها به او ایمان دارند، معلوم است که محسوس است! شما مدام تعریف کنید و بگویید که زید آن چنان کسی است که به این آفتاب ایمان دارد، آفتاب را می بیند، اینکه شرف نیست! اینکه شما می بینید جناب فخر رازی با جلال و شکوه از زمخشری یاد می کند، به همین جهت است؛ با اینکه تفکر اینها خیلی فرق می کند، جناب فخر رازی اشعری است و زمخشری معتزلی است؛ دائماً فخر رازی در مسئله تفویض و جبر دارد حرف او را رد می کند. زمخشری مفوّضه است، معتزله است، آزاداندیش است و فخر رازی اشعری است و بسته فکر می کند؛ امّا می گوید که ما با این بینش و گرایش و دقت و ظریف کاری جناب زمخشری از خطر این مجسمه راحت می شویم. حرف ایشان در تفسیر کبیر این است که اگر در تمام کشّاف هیچ مطلبی نبود، مگر همین نکته «لکفاه فخراً و شرفاً»؛ مثل اینکه امروز اگر به وسیله سردار دلمایه و دلپذیری خطر داعشی ها از بین برود، می گوییم «لکفاه فخراً و شرفاً»! امروز خطر داعشی ها تهدید است، آن روز خطر «تجسیمی»ها، «مجسمی»ها و «مشبهه»ها بود. اگر کسی بداند فخر رازی در چه عصری زندگی می کرد، «حنابله» چه می گفتند، «مشبهه»ها چه می گفتند، «مجسمی»ها چه می گفتند و چگونه ذات اقدس الهی را جسم تلقی می کردند، آن گاه می پذیرد که حق با فخر رازی است که از زمخشری با جلال و شکوه یاد می کند با اینکه تفکر کلامی اینها خیلی از هم دور است؛ زمخشریِ معتزله آزاداندیشِ تفویضی است تقریباً و فخر رازی اشعریِ جبری و جامد و بسته فکر است، خیلی بین آنها فرق است!

ص: 706


1- نساء/سوره4، آیه17.
2- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج5، ص170، ط اسلامی.
3- تفسیر الرازی مفاتیح الغیب او التفسیر الکبیر، الرازی،فخرالدین، ج 27، ص488.
4- تفسیر الزمخشری الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، الزمخشری، ج 4، ص152.

عدم نگرانی از تحریم ها با وجود دعای فرشته ها برای نظام اسلامی

فرمود: ﴿اَلَّذِینَ یَحْمِلُونَ اَلْعَرْشَ﴾، یک گروه و گروه دوم هم ﴿وَ مَنْ حَوْلَهُ﴾؛ یعنی «اَلَّذِینَ هُم حَولَ اَلْعَرْشَ» که این دو گروه به فکر شما هستند، پس امروز هم همین طور است! کسی تحریم کند، کسی علیه ما حرف بزند و کسی علیه ایران شعار دهد، اگر ما واقعاً در مسیر باشیم، اینها امروز هم به فکر ما هستند، استغفار می کنند، طلب رحمت می کنند، طلب خیر می کنند و نجات ما را می طلبند! اینکه مخصوص به گذشته و «قضیةٌ فی واقعه» نیست، فرمود برای «الّذین» است! ﴿اَلَّذِینَ یَحْمِلُونَ اَلْعَرْشَ﴾، گروه اول و ﴿وَ مَنْ حَوْلَهُ﴾؛ یعنی «اَلَّذِینَ هُم حَولَ اَلْعَرْشَ» گروه دوم، اینها ﴿یُسَبِّحُونَ﴾، یک؛ تسبیح اینها با تحمید الهی همراه است ﴿بِحَمْدِ رَبِّهِم﴾، دو؛ که آمیختگی تسبیح با تحمید هم در بحث دیروز اشاره شد و هم تفصیل آن در سوره مبارکه «اسراء» گذشت. ﴿وَ یُؤْمِنُونَ بِهِ﴾؛ ایمان اینها به «الله» ایمان به غیب است، «الله» را که اینها مشاهده نمی کنند! ﴿وَ یَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذینَ آمَنُوا﴾؛ اینها برای همه مؤمنین طلب مغفرت می کنند.

مقصود از ندیدن فرشته ها، تبهکاران را هنگام استغفار

آنچه در سوره مبارکه «شوری» آمده است که ﴿وَ یَسْتَغْفِرُونَ لِمَنْ فِی اَلْأَرْضِ﴾؛ (1) اینها کفار را نمی بینند و مؤمنین را می بینند، (2) منظور دیدن به معنای علم نیست، چون اینها ﴿وَ إِنَّ عَلَیْکُمْ لَحََافِظِینَ ٭ کِرََاماً کََاتِبِینَ﴾، (3) همه را می بینند، اعمال آنها را ضبط می کنند، اقوال و آرای آنان را می نویسند ﴿وَ إِنَّ عَلَیْکُمْ لَحََافِظِینَ ٭ کِرََاماً کََاتِبِینَ﴾؛اما نگاه اینها مثل نگاه خالق اینها که آفریدگار اینهاست، دو قسم است؛ ما در دعاها هم به خدمت وجود مبارک امام زمان(علیه السلام) هم همین عرض را داریم: «وَ انْظُرْ إِلَیْنَا نَظْرَةً رَحِیمَةً»، (4) دو نحوه نگاه دارند اینها؛ خدای سبحان یک نگاه عمومی دارد، چون ﴿بِکُلِّ شَیْ ءٍ بَصیرٌ﴾ (5) است و همه را می بیند! «بِکُلِّ شَیْ ءٍ سَمیع» است و همه حرف ها را می شنود! مگر می شود انسانی باشد و خدا او را نبیند؟! انسانی باشد که خدا حرف او را نشنود؟! اینکه محال است! امّا در عین حال در وصف قیامت می فرماید که یک عدّه را خدا نگاه نمی کند و با یک عدّه حرف نمی زند:﴿لا یُکَلِّمُهُمُ اللَّهُ وَ لا یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ﴾؛ (6) یعنی «لا یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ نَظرةً رَحمةً کَرامةً تَشریفِیة». فرشته ها یک عدّه را نگاه نمی کنند، نه اینکه نبینند! خدا یک عدّه از حرف ها را نمی شنود و نمی شنود یعنی گوش نمی دهد. ما در پایان دعاهامی گوییم: «رََبّنا... إِنَّکَ سَمِیعُ الدُّعَاءِ» (7) خدایا تو دعا را می شنوی، یعنی چه؟ غیبت را هم می شنود، فحش را هم می شنود، «إِنَّکَ سَمِیعُ الدُّعَاءِ» نه یعنی می شنوی، یعنی گوش به حرف ما می دهی! ما در تعبیرات محاورات فارسی و عربی یکسان همین حرف را می زنیم و می گوییم فلان آقا حرف ما را گوش می دهد؛ یعنی ترتیب اثر می دهد یا فلان آقا که حرف ما را گوش نمی دهد؛ یعنی ترتیب اثر نمی دهد. «رََبّنا... إِنَّکَ» گوش به حرف ما می دهی «سَمیعُ الدُّعاءِ» و دعا را مستجاب می کنی، وگرنه «إِنَّکَ سَمیعُ الغَیبَة» هم هستی، «سَمیعُ التُهمَة» هم هستی، « سَمیعُ السَبّ و اللَعن» هم هستی، « سَمیعُ القَذف» هم هستی؛ این طور نیست که خدا فحش و بددهنی و گناه را نشنود! همه را می شنود! امّا این سمعی که می گوییم خدا «بِکُلِّ شَیْ ءٍ سَمیع» است، خیلی با «إِنَّکَ سَمِیعُ الدُّعَاءِ» فرق می کند. ما در محاورات فارسی و عربی این دو فرق را داریم که یک وقت می گوییم فلان کس کَر است و نمی شنود؛ یک وقت هم می گوییم فلان کس حرف ما را نمی شنود؛ یعنی ترتیب اثر نمی دهد. پس خدا دو «سمع» دارد، دو «کلام» دارد؛ همان خدایی که به عدّه ای از کلاب جهنم که کفار و منافقان هستند می گوید: ﴿اخْسَئُوا﴾ (8) همان خدا با اینها حرف نمی زند، دارد حرف می زند؛ امّا حرف تکریمی ندارد! فرشتگان هم همچنین یک عدّه را نگاه نمی کنند؛ یعنی نگاه تشریفی ندارند. در این دعای «ندبه» که نسبت به حضرت داریم می گوییم: «وَ انْظُرْ إِلَیْنَا نَظْرَةً رَحِیمَةً» همین است، وگرنه حضرت همه ما را می بیند! تمام اعمال ما را به حضور حضرت می برند! این طور نیست که نبیند! امّا آن نگاه تشریفی و لطف و عنایت را نسبت به بعضی دارد و نسبت به بعضی ندارد. فرشتگانی که در سوره مبارکه «شوری» یاد شد که بعضی در ذیل آن آیه نقل می کنند که فرشتگان آسمانی تبهکاران را نمی بینند، (9) آن نگاهی که ﴿لا یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ﴾ است؛ آن نگاه و «سمع» تشریفی را ندارند؛ امّا برای مؤمنین طلب مغفرت می کنند.

ص: 707


1- شوری/سوره42، آیه5.
2- تفسیر الطبری جامع البیان ت شاکر، الطبری، ابوجعفر، ج 21، ص502.
3- انفطار/سوره82، آیه10.
4- المزار الکبیر، الشیخ أبو عبد الله محمّد بن جعفر المشهدی، ص584.
5- ملک/سوره67، آیه19.
6- آل عمران/سوره3، آیه77.
7- إقبال الأعمال(ط- القدیمة)، ابن طاووس، علی بن موسی، ج 1، ص122.
8- مومنون/سوره23، آیه108.
9- تفسیر الطبری جامع البیان ت شاکر، الطبری، أبو جعفر، ج 21، ص502.

پرسش: این «سمیع الدّعاء» به معنای «مجیب الدعاء» نیست؟

پاسخ: بله، یعنی گوش به حرف ما می دهی که در همین تعبیرات فارسی و عربی ما هم هست. می گوییم «سمیع» هستی؛ یعنی گوش به حرف ما می دهی، وگرنه این نیست که «سمیع»، «سَمَع» یعنی «أجاب» باشد، بلکه «سمع» دو معنا دارد. در تازی، فارسی، عبری، سریانی و همه جا این دو تعبیر هست؛ مثلاً ما می گوییم فلان شخص گوش به حرف ما نمی دهد؛ یعنی ترتیب اثر نمی دهد یا فلان آقا گوش به حرف ما می دهد؛ یعنی محبّت دارد، حرف ما را می شنود و انجام می دهد. این گوش می دهد یا گوش نمی دهد و می شنود یا نمی شنود به دو نحوه است: یکی شنیدن فیزیکی است که همه حرف ها را می شنوند و یکی هم شنیدن به صورت ترتیب اثر اجتماعی و کلامی و امثال آن است. پس در این آیه پنج سوره «شوری» که فرمود: ﴿یَسْتَغْفِرُونَ لِمَنْ فِی اَلْأَرْضِ﴾،﴿مَنْ فِی اَلْأَرْضِ﴾ خصوص مؤمنین هستند، وگرنه همان طوری که در بحث های دیروز گذشت یک عدّه را اینها لعنت می کنند: ﴿عَلَیْهِمْ لَعْنَةَ اللَّهِ وَ الْمَلائِکَةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعینَ﴾. (1)

پرسش: با توجه به اینکه خداوند و فرشتگان الهی و ائمه(علیهم السلام) به فکر مومنین هستند، چرا این همه بازار باطل پُر رونق و با شکوه است؟

پاسخ: آن در اثر این است که ما به ایمانمان عمل نکردیم؛ اگر ما عمل می کردیم که فرمود: ﴿إِنْ تَنْصُرُوا اَللََّهَ یَنْصُرْکُمْ﴾، (2) ﴿کَتَبَ اَللََّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلِی﴾، (3) اگر ما همان طور که لفظاً این حرف ها را می گوییم، قلباً و عملاً هم عمل می کردیم که اثر یقینی داشت.

ص: 708


1- آل عمران/سوره3، آیه87.
2- محمد/سوره47، آیه7.
3- مجادله/سوره58، آیه21.

علّت عدم طرح وعده زوج بهشتی برای زنان در قرآن

بنابراین در آیه ای که فرمود: ﴿وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبََائِهِمْ وَ أَزْوََاجِهِمْ﴾ که به خواست خدا خواهد آمد، در قیامت مذکر و مؤنث هستند؛ امّا زن و شوهر نیستند. کسی زنِ کسی نیست و کسی شوهرِ کسی نیست، چون همه «دفعتاً» از خاک برمی خیزند. بله! آن جا مسئله حور و امثال آن مطرح است؛ منتها ادب قرآن این است که به مردها وعده حوری می دهد؛ امّا به زن ها وعده همسرهای جوان بهشتی نمی دهد، این ادب قرآن است؛ منتها به نحو کنایه ذکر می کند. برخی ها بر آن هستند که این حور هم جمع «احور» است و هم جمع «حوراء»، این «عین» هم جمع «اعین» است و هم جمع «عیناء»؛ این «وَ زَوِّجنِی مِنَ الحُورِ العِین» (1) را هم زن ها بعد از نماز می خوانند و هم مردها می خوانند، چون این دعا برای هر دو گروه است؛ منتها ادب قرآن این است که به مرد می گوید اگر ایمان آوردید، این گونه از «نِعَم» هست، حوری هم هست؛ امّا به زن ها نمی گوید که اگر ایمان آوردید این «نِعَم» هست، همسران خوب هم برای شما هست، اگرچه آن جا هست! لکن در دنیا هر کس همسر دیگری بود، این رابطه کلاً قطع می شود، چون همه خاک می شوند و دوباره از خاک برمی خیزند. پدری و پسری و امثال آن دیگر در آن جا به این معنایی که در دنیا بود نیست؛ منتها ﴿أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ﴾ (2) به «علاقه ما کان» تعبیر می شود.

ص: 709


1- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج3، ص344، ط اسلامی.
2- طور/سوره52، آیه21.

بیان استغفار فرشته ها با تعبیر دیگر و عدم اختصاص آن به قیامت

فرمود: ﴿وَسِعْتَ کُلَّ شَیْ ءٍ رَحْمَةً وَ عِلْما فَاغْفِرْ لِلَّذِینَ تََابُوا﴾ ملاحظه بفرمایید که این ﴿یَسْتَغْفِرُون﴾ را مجدداً توضیح داده است؛ این ﴿یَسْتَغْفِرُون﴾ که به معنای طلب مغفرت است را باز کرده و فرمود: ﴿فَاغْفِرْ لِلَّذِینَ تََابُوا وَ اِتَّبَعُوا سَبِیلَکَ وَ قِهِمْ عَذََابَ اَلْجَحِیم ٭رَبَّنََا وَ أَدْخِلْهُمْ جَنََّاتِ عَدْنٍ اَلَّتِی﴾، این آیه اختصاصی به آخرت ندارد، بلکه این آیه می تواند دنیا را هم دربر بگیرد. ﴿رَبَّنََا وَ أَدْخِلْهُمْ جَنََّاتِ عَدْنٍ اَلَّتِی وَعَدْتَهُمْ﴾؛ شما که به اینها وعده دادی این وعده را وفا کنید و اگر کمبود، نقص و عیبی هم بود صرف نظر کنید - این دعا به صورت یک شفاعت همراه است - اینها را وارد بهشت کنید! ﴿وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبََائِهِمْ﴾ یک، ﴿وَ أَزْوََاجِهِمْ﴾ دو، ﴿وَ ذُرِّیََّاتِهِمْ﴾ سه، اینها را هم به آنها ملحق کنید که این آیه جامع تر از آن آیه سوره «طور» است که فرمود: ﴿أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ﴾، در اینجا ﴿أَلْحَقْنا بِهِمْ﴾،﴿آبََائِهِمْ وَ أَزْوََاجِهِمْ وَ ذُرِّیََّاتِهِمْ﴾ خواهد بود. ﴿إِنَّکَ أَنْتَ اَلْعَزِیزُ اَلْحَکِیمُ﴾؛ عزت و نفوذناپذیری برای شماست و کار شما هم حکیمانه است؛ وقتی اینها را برابر با مصلحت تشخیص دادید، یقیناً حکیمانه عمل می کنید. آن دعای نورانی امام سجاد(سلام الله علیه) هم که بارها نقل شد، فرمود خدایی را تسبیح می کنیم که «لَا تُبَدِّلُ حِکْمَتَهُ الْوَسَائِل»؛ (1) خدا آن قدر حکیم است که با هیچ وسیله ای نمی شود او را وادار کرد که کاری برخلاف حکمت کند، حکمت او تغییر پذیر نیست که مثلاً - معاذ الله - کاری برخلاف حکمت کند. «یَا مَن لَا تُبَدِّلُ حِکْمَتَهُ الْوَسَائِل»؛ ما هر وسیله ای بیاوریم که - معاذ الله - خدا کاری برخلاف حکمت کند، این چنین نیست.

ص: 710


1- معارف الصحیفة السجادیة، علاء الحسّون، ج1، ص135.

امکان استفاده محفل خانوادگی بهشتیان در بهشت از قرآن

پرسش: ...؟پاسخ: امّا با هم در یک جا باشند یا نباشند، مطلب دیگری است. آنهایی که «مُحْبَنْطِئاً» (1) هستند و می گویند والدین ما وارد بهشت شوند؛ همه از اولین و آخرین اهل ایمان در بهشت می باشند، امّا در کنار هم باشند و یک محفل خانوادگی داشته باشند، آن برابر آیه سوره «طور» است که فرمود: ﴿وَ أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ﴾ و شبیه این هم است که فرمود اینها را هم داخل ببر! البته این آیه لطافتی دارد که لطافت آیه سوره «طور» مانند این جا نیست. این جا دارد که «مؤمنین»، «آباء»، «ازواج» و «ذرّیات» آنها را وارد بهشت کن! امّا با هم باشند؟ این باهم باشند در سوره مبارکه «طور» است که ﴿وَ أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ﴾ که اینها یک محفل خانوادگی و اُنسی را تشکیل می دهند؛ اما حالا به برکت آن آیه سوره «طور»، از این آیه هشت سوره «غافر» می شود استفاده کرد که اینها با هم باشند، وگرنه از این آیه که نمی شود چنین استفاده کرد. پس اگر این آیه هشت سوره «غافر» در کنار آن قرار بگیرد یا آیه «زخرف» (2) در کنار آن قرار گیرد و این ورود به بهشت به معنای «لحوق» به یکدیگر باشد، همان محفل انس خانوادگی را تأمین می کند. فرمود اینها را ما وارد و خارج می کنیم، نفوذناپذیری خدا باعث می شود که هیچ چیزی نتواند او را از آن اراده اصلی و وفای به وعده دور کند و حکمت او هم این چنین است.

ص: 711


1- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج3، ص344، ط اسلامی.
2- زخرف/سوره43، آیه70.

حفظ از بدی ها و بخشش سیئات مؤمنین تقاضای فرشته ها از خدای سبحان

﴿وَ قِهِمُ السَّیِّئات﴾؛ خدایا اینها را از زشتی ها و بدی ها حفظ کن! چون سیاق درباره آخرت است، سیئات یعنی کیفر اعمال بد؛ اگر یک کار ناشایستی در دنیا کردند، این طور نباشد که حالا شما از اینها صرف نظر نکنی. اینها نه تنها معصوم نیستند، عادل هم نیستند، چون همه مؤمنین که عادل نیستند، بالاخره غفلتی، سهوی، نسیانی، اشتباهی، عیبی و نقصی هست، خدایا از اینها بگذر و اینها را حفظ کن، برای اینکه هر کس که تو آنها را از سیئات باز داشتی و امروز با رحمت خاصّه مورد رحمت الهی است ﴿فَقَدْ رَحِمْتَهُ﴾، این فوز عظیمی است که نصیب اینها می شود که باید این محبت را بکنید و انجام دهید؛ این خواسته گروه اول؛ یعنی حاملان «عَرش» است و هم خواسته گروه دوم است؛ یعنی «حافین حول العرش» یا همان عرش مداران است. هم حاملان عرش و هم عرش محوران هستند که برای مؤمنین چنین دعایی می کنند!

دوری از رحمت و ابتلای به غضب الهی، سرانجام کار کافران

بعد می فرماید: ﴿إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا﴾، همان هایی که در آیه پنج سوره «غافر» فرمود کافران جدال می کنند: ﴿لِیُدْحِضُواْ بِهِ الحَْقَّ﴾ تا «أدحاض» کنند، «دحض» و باطل شود که در اینهایی که هیچ نصیحتی اثر نمی گذارد ﴿إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا﴾، اینها از رحمت الهی دور هستند، چون دور هستند و ندا برای دور است، به اینها ندا داده می شود: ﴿یُنَادَوْن﴾؛ به آنها گفته می شود که شما الآن یکدیگر را لعنت می کنید، یک؛ در سوره مبارکه «اعراف» آیه 38 گذشت، ﴿قالَ ادْخُلُوا فی أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِکُمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ فِی النَّارِ کُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَها﴾؛ نه تنها یکدیگر را لعنت می کنید با غضب مرگ خودتان را می خواهید و می گویید: ﴿یا لَیْتَها کانَتِ الْقاضِیَة﴾، (1) این دو؛ وقتی خواستهٴ شما عملی نمی شود، به «مالک»(سلام الله علیه) مسئول دوزخ می گویید تو از خدای خود بخواه که جان ما را بگیرد: ﴿یَا مَالِکُ لِیَقْضِ عَلَیْنَا رَبُّکَ﴾، (2) این سه؛ این سه کار نشانه آن است که شما اهل «مَقت» و غضب هستید: ﴿کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُون﴾؛ (3) یعنی «غضباً»، خیلی غضبان و عصبانی هستید و نسبت به خودتان لعن روا می دارید، چون لعن متقابل دارید، تقاضای مرگ می کنید و از مالک(سلام الله علیه) می خواهید که از خدا بخواهد که مرگ شما را برساند، این «مَقت» شماست. امّا ﴿لَمَقْتُ اللَّهِ أَکْبَرُ مِنْ مَقْتِکُمْ﴾؛ آن کیفری که ذات اقدس الهی می دهد بالاتر از اینهاست، چون هیچ اثری برای خواسته های شما نیست و شما گرفتار یک آتش داغی شدید که پیکر نسوز پیدا می کنید! این آتش، آتشی است که درخت با آن رشد می کند ﴿إِنَّها شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فی أَصْلِ الْجَحیمِ﴾، (4) درختی که باید با آب رشد کند، حالا با آتش رشد می کند؛ این درخت نسوز و این آتشِ نسوز از شما یک بدن نسوز درست می کند. بدنِ نسوز یعنی چه؟ یعنی بدنی که مرتب می سوزد و خاکستر می شود و دوباره ساخته می شود که در سوره مبارکه «نساء» دارد ﴿کُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَیْرَها﴾، (5) به این معناست. بنابراین ﴿لَمَقْتُ اللَّهِ أَکْبَرُ مِنْ مَقْتِکُمْأَنْفُسَکُمْ﴾،ما نمی دانیم گناه با آدم چه می کند؟ عقیده بد چه می کند؟ خیانت چه می کند؟ نفاق چه می کند؟ استکبار چه می کند؟ فرمود: ﴿إِنَّ الَّذینَ کَفَرُوا یُنادَوْنَ لَمَقْتُ اللَّهِ أَکْبَرُ مِنْ مَقْتِکُمْ أَنْفُسَکُمْ﴾؛ شما الآن از خودتان بدتان می آید، بله! بدتان می آید، مرتب خودتان را لعنت می کنید و تقاضای مرگ می کنید؛ اما می دانید چه کردید؟! ﴿إِذْ تُدْعَوْنَ إِلَی الْإِیمانِ﴾؛ شما به ایمان دعوت می شدید، امّا ﴿فَتَکْفُرُون﴾؛ به صورت مستمر، مرتب کفر می ورزیدید که نتیجه این کفر مستمر شما همین شعله است.

ص: 712


1- حاقه/سوره69، آیه27.
2- زخرف/سوره43، آیه77.
3- صف/سوره61، آیه3.
4- صافات/سوره37، آیه64.
5- نساء/سوره4، آیه56.

ضرورت تفکر عمیق در تبدیل ظالم به هیزم جهنم

این آیه سوره مبارکه «جن» از آیاتی است که بالاخره انسان را به تفکر عمیق وا می دارد که خود ظالم، هیزم جهنم می شود! ﴿وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَکانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَبا﴾؛ (1) خدا نکند انسان آن را از نزدیک ببیند؛ ولی اسرار جهنم که برای ما روشن نیست. این طور هست که آیا از جای دیگر و از مانند جنگل هیزم می آورند؟ یا خود همین شخصِ ستمکار سوخت و سوز می شود؟ فرمود: ﴿فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتی وَقُودُهَا النَّاس﴾؛ نه تنها هیزم آن خود انسان است، آتش مایه آن هم انسان است. «وَقُود»، یعنی «ما تُوقَد بِه النَّار». حالا یا آتش زنه است یا آتش گیره است که دقیق تر و مهم تر از «حَطَب» است. پس هیزمِ آن خود ظالم است! معلوم می شود که این عقیده بد، این کفر و این نفاق با آدم چه خواهد کرد؟! ﴿وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَکانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَبا﴾.بنابراین اینها هیچ فکر نمی کردند به یک چنین دردی مبتلا شوند. فرمود: ﴿لَمَقْتُ اللَّهِ﴾ که این «لام»، «لام» قسم است، سوگند یاد می کند که خشم خدا نسبت به شما اکبر از خشم شما نسبت به خودتان است، می دانید چه کردید؟! ﴿إِذْ تُدْعَوْنَ إِلَی الْإِیمانِ فَتَکْفُرُون﴾.

!!!!!!!

[1]اسراء/سوره17، آیه110.

[2]حاقه/سوره69، آیه17.

[3]بقره/سوره2، آیه255.

[4]انبیاء/سوره21، آیه27.

[5]انبیاء/سوره21، آیه28.

[6]شوری/سوره42، آیه16.

[7]غافر/سوره40، آیه5.

ص: 713


1- جن/سوره72، آیه15.

[8]غافر/سوره40، آیه7.

[9]غافر/سوره40، آیه7.

[10]نساء/سوره4، آیه17.

[11]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج5، ص170، ط اسلامی.

[12]تفسیر الرازی مفاتیح الغیب او التفسیر الکبیر، الرازی،فخرالدین، ج 27، ص488.

[13]تفسیر الزمخشری الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، الزمخشری، ج 4، ص152.

[14]شوری/سوره42، آیه5.

[15]تفسیر الطبری جامع البیان ت شاکر، الطبری، ابوجعفر، ج 21، ص502.

[16]انفطار/سوره82، آیه10.

[17]المزار الکبیر، الشیخ أبو عبد الله محمّد بن جعفر المشهدی، ص584.

[18]ملک/سوره67، آیه19.

[19]آل عمران/سوره3، آیه77.

[20]إقبال الأعمال(ط- القدیمة)، ابن طاووس، علی بن موسی، ج 1، ص122.

[21]مومنون/سوره23، آیه108.

[22]تفسیر الطبری جامع البیان ت شاکر، الطبری، أبو جعفر، ج 21، ص502.

[23]آل عمران/سوره3، آیه87.

[24]محمد/سوره47، آیه7.

[25]مجادله/سوره58، آیه21.

[26]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج3، ص344، ط اسلامی.

[27]طور/سوره52، آیه21.

[28]معارف الصحیفة السجادیة، علاء الحسّون، ج1، ص135.

[29]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج3، ص344، ط اسلامی.

[30]زخرف/سوره43، آیه70.

ص: 714

[31]حاقه/سوره69، آیه27.

[32]زخرف/سوره43، آیه77.

[33]صف/سوره61، آیه3.

[34]صافات/سوره37، آیه64.

[35]نساء/سوره4، آیه56.

[36]جن/سوره72، آیه15.

!!!!!!!

تفسیر آیات 7 تا 12 سوره غافر 93/11/07

موضوع: تفسیر آیات 7 تا 12 سوره غافر

﴿الّذِین یحْمِلُون الْعرْش و منْ حوْلهُ یُسبِّحُون بِحمْدِ ربِّهِمْ و یُؤْمِنُون بِهِ و یسْتغْفِرُون لِلّذِین آمنُوا ربّنا وسِعْت کُلّ شیْ ءٍ رحْمةً و عِلْماً فاغْفِرْ لِلّذِین تابُوا و اتّبعُوا سبِیلک و قِهِمْ عذاب الْجحِیمِ (7) ربّنا و أدْخِلْهُمْ جنّاتِ عدْنٍ الّتِی وعدتّهُمْ و من صلح مِنْ آبائِهِمْ و أزْواجِهِمْ و ذُرِّیِّاتِهِمْ إِنّک أنت الْعزِیزُ الْحکِیمُ (8) و قِهِمُ السّیِّئاتِ و من تقِ السّیِّئاتِ یوْمئِذٍ فقدْ رحِمْتهُ و ذلِک هُو الْفوْزُ الْعظِیمُ (9) إِنّ الّذین کفرُوا یُنادوْن لمقْتُ اللّهِ أکْبرُ مِنْ مقْتِکُمْ أنْفُسکُمْ إِذْ تُدْعوْن إِلی الْإِیمانِ فتکْفُرُون (10) قالُوا ربّنا أمتّنا اِثْنتیْنِ و أحْییْتنا اِثْنتیْنِ فاعْترفْنا بِذُنُوبِنا فهلْ إِلی خُرُوجٍ مِنْ سبِیلٍ(11) ذلِکُمْ بِأنّهُ إِذا دُعِی اللّهُ وحْدهُ کفرْتُمْ و إِنْ یُشْرکْ بِهِ تُؤْمِنُوا فالْحُکْمُ لِلّهِ الْعلِیِّ الْکبِیرِ (12)﴾

از بین رفتن نسب ها با وقوع نفخ صور

آنچه مربوط به سؤالات قبلی است، یکی این است که بعد از نفخ صور هیچ نسبتی بین مردم نیست، چون همه «دفعتاً» از خاک برمی خیزند. این ﴿فلا أنْساب بیْنهُمْ﴾ که در سوره مبارکه «مؤمنون» آمده است، ناظر به بعد از نفخ صور است؛ در سوره «مؤمنون» فرمود وقتی که نفخ صور شد: ﴿فإِذا نُفِخ فِی الصُّورِ فلا أنْساب بیْنهُمْ﴾ در آن روز ﴿و لا یتساءلُون ﴾؛ (1) هیچ سؤالی از یکدیگر نمی کنند، چون آن روز هیچ نسبتی در کار نیست.

ص: 715


1- مومنون/سوره23، آیه101.

امکان جمع شدن انساب بعد از حسابرسی اعمال

امّا وقتی حساب ها بررسی شد، عدّه ای اهل بهشت شدند و «آباء» و ازواج و ذریّات آنها هم اهل ایمان بودند که در نتیجه اهل بهشت بودند، آن گاه اینها را با هم در یکجا جمع می کنند که ﴿ألْحقْنا بِهِمْ ذُرِّیّتهُمْ﴾ (1) و در سوره مبارکه «غافر» که محل بحث است، فرشته ها از خدای سبحان می خواهند که «آباء» و اجداد و صالحین اینها را هم مثل ذراری به اینها ملحق کنند تا اینها محفل انسی هم داشته باشند نه ازواج و «آباء» و ذراری که در آخرت پدید آمده باشند، در آخرت که کسی از کسی متولد نمی شود! ازواج و «آباء» و ذراری که در دنیا بودند، در آخرت به «علاقه ما کان» کنار هم جمع می شوند. پس نسبتی در هنگام نفخ صور نیست، چون همه «دفعتاً» از خاک برمی خیزند؛ این ﴿فلا أنْساب بیْنهُمْ﴾ که در سوره «مؤمنون» است، بعد از بیان آنکه فرمود: ﴿فإِذا نُفِخ فِی الصُّورِ﴾ آمده است. آن گاه بعد از اینکه حساب ها بررسی شد و عدّه ای صالح بودند، پدران آنها صالح، ازواج آنها صالح، ذراری آنها صالح، این گروه را به دعای فرشته ها در کنار هم جمع می کنند.

جمعی بودن زندگی در آخرت نه اجتماعی بودن آن

پرسش: آیا زندگی در آن جا جمعی می باشد؟

پاسخ: بله، زندگی جمعی است، لکن اجتماعی نیست و در آن جا هم هر کسی مهمان خودش است، نه اینکه کسی بتواند مشکل دیگری را حل کند. در دنیا اولاً براساس ضابطه و ثانیاً براساس رابطه، احتیاجات برطرف می شود؛ امّا در آن جا نه ضابطه است و نه رابطه! ضابطهٴ دنیا عقود اسلامی، تجارت و خرید و فروش است که افراد مشکل مسکن، لباس، پوشاک، خوراک و داروی خودشان را در آن تأمین می کنند؛ امّا رابطه آن است که کسی پدرِ کسی است، کسی پسرِ کسی است، یکی خردسال است، یکی سالمند است که براساس رابطه خانوادگی، جزء «عمودین» هستند و «واجب النفقه» می باشند و مشکل یکدیگر را حل می کنند. در قیامت ﴿لا بیْعٌ فیهِ و لا خُلّةٌ﴾ (2) که این نفی جنس است و این «لا بیْعٌ» اشاره به کل خطوط اقتصادی است؛ یعنی در قیامت هیچ ضابطه ای نیست که کسی براساس خرید و فروش و اجاره و عقود اسلامی مشکل خود را کند و همچنین «خُلّة» و دوستی و رابطه هم نیست که کسی «واجب النفقهٴ» دیگری باشد، هر کسی مهمان سفره خودش است؛ لذا فرمود ﴿تزوّدُوا فإِنّ خیْر الزّادِ التّقْوی﴾؛ (3) زاد و توشه را این جا باید تهیه کنید، آن جا هیچ خبری نیست؛ نه بازاری است که انسان چیزی بخرد و نه اینکه کسی «واجب النفقه» دیگری است؛ امّا هر کسی که مهمان سفره خودش است، این سفرهٴ شخصی را در کنار دیگر سفره ها - برای ایجاد اُنس - درباره خصوص این گروهی که فرشته ها دعا می کنند جمع می باشد. غرض این است که آن جا زندگی فردی است و همه جمع هستند؛ ولی اجتماعی نیست؛ نه ضابطه تجاری در آن جاست و نه رابطه خانوادگی است.

ص: 716


1- طور/سوره52، آیه21.
2- بقره/سوره2، آیه254.
3- بقره/سوره2، آیه197.

نفی تجسیم، سرّ تکریم فخر رازی از زمخشری در تفسیر «ایمان» فرشته ها

این دو گروه که فرمود: ﴿الّذِین یحْمِلُون الْعرْش﴾ گروه اول، ﴿و منْ حوْلهُ﴾ گروه دوم، اینها چند کار می کنند: اولاً تسبیح الهی دارند که بحث آن گذشت؛ ثانیاً این تسبیح با تحمید همراه است که بحث آن هم گذشت؛ ثالثاً تلازم تسبیح و تحمید است که بحث آن هم گذشت؛ رابعاً ایمان است که زمخشری این ایمان را خوب تشریح کرد و فخر رازی همان طوری که در بحث دیروز ملاحظه فرمودید، دارد که اگر در تمام کتاب کشّاف هیچ مطلبی جز این مطلب نبود، «لکفاه فخراً و شرفاً»؛ (1) سرّ این مطلب این است که در آن روز مشکل مسائل کلامی، همین مسئله «تجسیم» بود؛ در اینکه «عرش» است، ﴿علی الْعرْشِ اسْتوی﴾، (2) ﴿و کان عرْشُه﴾ (3) [7] «کذا و کذا» خیال می کردند که - معاذ الله - خدای سبحان جسم است و مشکل عدّه زیادی هم همین مجسمه بودن بود. زمخشری می گوید که اگر - معاذ الله - خدا جسم بود و روی «عرش» بود، فرشته هایی که حامل «عرش» هستند، یک گروه؛ فرشته هایی که اطراف «عرش» هستند، دو گروه؛ «الله» را - معاذ الله - می دیدند و ایمان می آوردند؛ این ایمان دیگر فخر نبود تا خدای سبحان از اینها به عنوان اینکه اینها ایمان آوردند، به عنوان جلال و شکوه ذکر کند! معلوم می شود که ایمان اینها به «الله» مثل ایمان انبیا، ایمان به خدایی است که ﴿لا تُدْرِکُهُ الْأبْصار﴾ (4) است. (5) مشکل جدّی آن روز همین مشکل کلامی بود که مجسّمه داشتند و برخی از اصحاب هم به اینها منسوب هستند، گرچه اینها را تطهیر کردند! مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در کتاب شریف توحید خودشان از بعضی از اصحاب گِلِه می کند که اینها مبتلا به «تجسیم» بودند؛ امّا اوایل اسلام بود، البته نسبت به اینها که مسائل عمیق و نظری توحیدی برای خیلی ها حل نشده بود یا اصلاً اسناد این حرف ها به «هشامین» (6) «کما هو الظاهر» درست نبود؛ لذا ایشان در تفسیر کبیر، از این جمله زمخشری خیلی تکریم می کند.

ص: 717


1- تفسیرالرازی مفاتیح الغیب او التفسیرالکبیر، الرازی، فخرالدین، ج 27، ص488.
2- طه/سوره20، آیه5.
3- هود/سوره11، آیه7.
4- انعام/سوره6، آیه103.
5- تفسیر الزمخشری الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، الزمخشری، ج 4، ص152.
6- التوحید، الشیخ الصدوق، ص97.

مختار بودن فرشته ها در اعمال و فرق طلب مغفرت آنها با انبیا

پرسش: ملائکه که اختیار ندارند؟

پاسخ: چرا اختیار ندارند؟! ﴿و یسْتغْفِرُون لِلّذین آمنُوا﴾؛ اینها برای مؤمنان طلب مغفرت می کنند. فرق فرشته ها با انبیا این است که انبیا از آن جهت که انسان هستند و مکلّف می باشند همیشه طلب مغفرت دارند؛ منتها با این تفاوت که طلب مغفرت دیگران رفعی است و برای اینها دفعی؛ ولی فرشته ها اصلاً طلب مغفرت ندارند. در آیه مد نظر تسبیح یکی، تحمید دو، اقتران تسبیح به تحمید که با «باء» حمل شده سه، نفرمود «یُسبّحون و یُحمّدون»، بلکه فرمود: ﴿یُسبِّحُون بِحمْدِ ربِّهِمْ﴾ که در سوره «اسراء» هم این سه امر را با دو تعبیر ذکر شده است: ﴿إِنْ مِنْ شیْ ءٍ إِلاّ یُسبِّحُ بِحمْدِهِ﴾؛ (1) «یُسبّح» یک، «حمد» دو، این «باء» که تلازم و اقتران را می فهماند سه؛ نه اینکه هر موجودی خدا را تسبیح می کند و خدا را تحمید می کند، بلکه استدلال تسبیح به تحمید وابسته است و برهان تحمید به تسبیح وابسته است؛ آن امر سوم دقیق را با این «باء» مصاحبه فهمانده است؛ لذا نفرمود که «إِنْ مِنْ شیْ ءٍ إِلاّ یُسبِّحُ بِحمْدِ ربه و یُحمّدُهُ». عمده این است که انبیا به خدای سبحان عرض می کنند که ﴿ربّنا اغْفِرْ لی﴾ (2) و «کذا و کذا»، درباره انبیا این طور است! امّا درباره فرشته ها این طور نیست که برای خودشان استغفار کنند. انبیا - چه درباره وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) چه درباره نوح - همه اینها موظف هستند که بگویند: ﴿ربّنا اغْفِرْ لی﴾ و «کذا و کذا»؛ نوح این کار را کرده و همچنین وجود مبارک پیغمبر مأمور شد که این کار را کند. اولاً در سوره ای که به نام مبارک آن حضرت است آیه نوزده این است: ﴿فاعْلمْ أنّهُ لا إِله إِلاّ اللّهُ﴾ که بهترین علم، علم توحید است؛ ثانیاً: ﴿و اسْتغْفِرْ لِذنْبِک و لِلْمُؤْمِنین﴾؛ منتها استغفاری که برای مؤمنین هست، استغفار رفعی است و استغفاری که برای خود آنهاست، استغفار دفعی است؛ آنها استغفار می کنند تا لغزش و سهو و خطا و نسیان درباره دستورهایی الهی به حرم امن آنها راه پیدا نکند که «دفعاً للذّنب» استغفار می کنند و افراد عادی «رفعاً للذّنب» استغفار می کنند. خیلی از افراد - غیر از معصومین همین طور هستند - لغزش هایی داشتند و دارند که برای رفع آن لغزش ها استغفار می کنند؛ ولی ذوات قدسی معصومین و اهل بیت(علیهم السلام) دفعاً استغفار می کنند؛ لذا تا آخرِ عمر معصوم هستند؛ درباره نوح(سلام الله علیه) هم همین است، آیه 28 سوره «نوح» این است: ﴿رّبّ ِ اغْفِرْ لیِ و لِوالِدیّ و لِمن دخل بیْتیِ مُؤْمِنًا﴾. پس انبیا برای خودشان استغفار می کنند، چون از آن جهت که مکلّف هستند و در عالم طبیعت به سر می برند، فشار از هر طرف هست؛ منتها اینها در سنگر الهی هستند «لا إِله إِلاّ اللّه» که قلعه توحید است، اینها در قلعه و دژ الهی هستند که آن دژبان از اینها حفاظت می کند و اینها «دفعاً للذنب» استغفار می کنند؛ ولی برای فرشته ها هیچ ندارد که فرشته برای خودشان طلب مغفرت می کنند، برای اینکه اینها در حوزه معصیت نیستند. یک بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) دارد که اینها نه شهوت دارند، نه غضب دارند، گناه برای اینها فرض نمی شود، اصلاً برای چه گناه کنند؟! عامل گناه در اینها نیست، آن برهانی که حضرت امیر در نهج البلاغه (3) دارد همین است که راهی برای گناه اینها نیست، چگونه گناه کنند؟

ص: 718


1- اسراء/سوره17، آیه44.
2- ابراهیم/سوره14، آیه41.
3- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج6، ص424.

فرشته ها از آن جهت که ﴿لا یعْصُون اللّه ما أمرهُمْ و یفْعلُون ما یُؤْمرُون﴾ (1) درباره فرشته های دوزخ است؛ برابر آنچه در سوره مبارکه «انبیاء» آمده است، فرمود اینها کسانی هستند که ﴿لا یسْبِقُونهُ بِالْقوْلِ و هُمْ بِأمْرِهِ یعْملُون﴾ (2) هستند و از این جهت راه برای گناه آنها نیست، «لادفعاً و لارفعاً»؛ از این جهت درباره فرشته ها نیامده که اینها «یستغفِرون لأنفسهم» یا «ربنا اغفِر لنا» فقط تسبیح دارند، یک؛ تحمید دارند، دو؛ این دو را معلّل کردند «أحدهما» را «بالآخر»، سه؛ تسبیح آنها با «باء» تحمید آمیخته است، چهار؛ امّا «إغفر لنا» در آن نیست؛ ولی ﴿یسْتغْفِرُون لِلّذین آمنُوا﴾؛ یعنی «یستغفرون للمؤمنین»، ﴿یسْتغْفِرُون لِمنْ فِی الْأرْض﴾ (3) فرمود که ﴿یسْتغْفِرُون لِلّذین آمنُوا﴾. بنابراین سرّ اینکه درباره انبیا ﴿ربّنا اغْفِرْ لی ﴾ «و لکذا» آمده و درباره فرشته ها این نیامده، برای این است که راهی برای گناه نیست.

مناجات فرشته های حاملِ عرش بیانگر نگاه برتر آنها به خدای سبحان

اما به خدای سبحان عرض می کنند: ﴿ربّنا وسِعْت کُلّ شیْ ءٍ رحْمةً و عِلْماً﴾؛ آن طوری که ما تو را شناختیم تمام ذات تو رحمت و علم است، نه اینکه رحیم و علیم هستی! اصلاً ذات تو غیر از رحمت و علم نیست! یک وقت است که می گوییم تو «بِکُلِّ شیْ ء» رحیم هستی ﴿و رحْمتی وسِعتْ کُلّ شیْ ءٍ﴾ (4) [17]که در یک بخش از آیات است و بخش دیگری از آیات هم ﴿اللّه بِکُلِّ شیْ ءٍ علیمٌ﴾ (5) است که لسان آنها غیر از لسان این آیه است؛ لسان آن آیه این است که خدا همه چیز را می داند و به همه چیز رحم می کند؛ امّا لسان این آیه این است که خدایا تو یکپارچه رحمتی و تو یکپارچه علمی! ﴿ربّنا﴾ که با خدا کار دارند، نه اینکه تو رحمت می فرستی و به همهٴ اشیا علم داری، اصلاً تو یکپارچه رحمتی! تو یکپارچه علمی! این تعبیر با آن دو طایفه از آیه خیلی فرق می کند.

ص: 719


1- تحریم/سوره66، آیه6.
2- انبیاء/سوره21، آیه27.
3- شوری/سوره42، آیه5.
4- اعراف/سوره7، آیه156.
5- بقره/سوره2، آیه231.

پرسش: برای انبیا و اولیا که استغفار دفع است، برای فرشته ها هم نمی تواند دفع باشد؟

پاسخ: خیر، چون فرشتگان در معرض این تهاجم نیستند.

بنابراین بحث در دو گروه است: حاملان عرش؛ یعنی جیرئیل، اسرافیل، میکائیل، عزرائیل(علیهم السلام) و آنهایی هم که «حافّین حول العرش» هستند، بحث آنها در پایان سوره مبارکه «زمر» گذشت:﴿و تری الْملائِکة حافِّین مِنْ حوْلِ الْعرْش﴾. (1) در این جا بحث فطرس و «ملائکة الارض» نیست. این ملائکه یک دید وسیع تری دارند و اینها مجاز هستند که با خدا حرف بزنند؛ می گویند خدایا تو یکپارچه رحمتی! تو یکپارچه علمی! پس خیلی با آن دو طایفه از آیات فرق دارد که ﴿رحْمتی وسِعتْ کُلّ شیْ ءٍ﴾ و ﴿اللّه بِکُلِّ شیْ ءٍ علیمٌ﴾. در حالی که اینها با خودِ خدا حرف می زنند و می گویند تو یکپارچه رحمتی! یکپارچه علمی! هر چه ما می فهمیم، فقط رحمت و علم می فهمیم! این نگاه کجا و آن نگاه کجا؟! حاملان «عرش» این طور حرف می زنند، «حافّین حول العرش» این طور حرف می زنند، بالاخره عرشیان این طور فکر می کنند! مگر این فکر از افراد دیگر ساخته است؟! افراد دیگر اگرچه حکیم و فقیه باشند مدام می گویند: ﴿اللّه بِکُلِّ شیْ ءٍ علیمٌ﴾ یا ﴿ربّنا وسِعْت کُلّ شیْ ءٍ رحْمةً﴾؛ امّا «الله»! تو یکپارچه رحمتی! تو یکپارچه علمی! این فقط برای عرشی هاست. ﴿ربّنا وسِعْت کُلّ شیْ ءٍ رحْمةً و عِلْماً﴾؛ حالا که این چنین است، پس ﴿فاغْفِرْ لِلّذِین تابُوا﴾. بالاخره آنها که توبه کردند معصوم نشدند و این طور نیست که جمیع «حقوق الله» و «حقوق الناس» را دادند، بالاخره کمبودی دارند؛ شما آن کمبودها را جبران کن! اگر توبه کردند و وارد این حوزه شدند، آن کمبودها را شما جبران کنید! ﴿فاغْفِرْ لِلّذِین تابُوا و اِتّبعُوا سبِیلک﴾ و اینها را از عذاب جهنم نجات بدهید!

ص: 720


1- زمر/سوره39، آیه75.

ناتمامی منحصر دانستن شفاعت فرشته ها بر مزید ثواب

فخر رازی از عدّه ای نقل می کند که شفاعت فرشته ها برای مؤمنین فقط برای مزید ثواب است؛ (1) ولی باید گفت که اینها «مثبتین» هستند، اگر ما ادلهٴ دیگری داشتیم که شفاعت را نصیب دیگران کرده است، منافات با این ندارد! شفاعت چهار، پنج مرحله دارد؛ کسانی که استحقاق دوزخ دارند، اگر مورد عنایت اهل بیت(علیهم السلام) بودند، به مناسبت اینکه پدر خوبی داشتند، برادر خوبی داشتند، فرزند شهیدی داشتند یا چیزی بالاخره سبب آن شد؛ همان طوری که خضر همیشه سرِ راه است، اهل بیت(علیهم السلام) هم این چنین هستند! وجود مبارک خضر به موسی(علیهما السلام) گفت سرّ اینکه ما این جا داریم کارگری می کنیم و دیوار را می چینیم، برای این است که زیر آن گنج است و برای دو بچه یتیم است که ﴿و کان أبُوهُما صالِحا﴾. (2) همیشه خضر سرِ راه هست و بالاتر از خضر که اهل بیت هستند، سرِ راه می باشند! ممکن نیست کسی آدم خوبی باشد و نوه او یا نتیجهٴ او، نتیجه نگیرد، این چنین نیست! برهان خضر(سلام الله علیه) این است که چون پدرشان آدم خوبی بود، خدا مرا مأمور کرده که مشکل این بچه ها را حلّ کنیم. ذیل همین آیه ملاحظه فرمودید که جدِّ هفتم نقل کردند و جدِّ هفتادم هم نقل کردند؛ جدّ هفتادم اینها آدم خوبی بود! هفتصدم اینها آدم خوبی بود! خدا فراموش نمی کند! ﴿و ما کان ربُّک نسِیًّا﴾ (3) بالاخره یا به آدم می دهد یا به بچه آدم می دهد یا به نوه آدم می دهد. این طور است!

ص: 721


1- تفسیرالرازی مفاتیح الغیب او التفسیرالکبیر، الرازی، فخرالدین، ج 27، ص488.
2- کهف/سوره18، آیه82.
3- مریم/سوره19، آیه64.

پرسش: قبلاً می فرمودید که رابطه ای برقرار نیست؟

پاسخ: بله، الآن این جا که شفاعت می کنند، آن جا هم شفاعت می کنند؛ نه اینکه برای او عائله باشد و هر کسی هم حق شفاعت ندارد! فرشته ها شفاعت می کنند، علما شفاعت می کنند، نه اینکه از بچه های خودشان شفاعت کنند. گاهی ممکن است نوح که شفیع است از بچه خودش شفاعت نکند «کما هو الحق» که شفاعت نمی کند و از دیگری شفاعت می کند؛ رابطه فرزندی که برقرار نیست، رابطه نبوت و ولایت و ایمان است. این مثلاً می گوید که مؤمنین را به درجات برتر برسانید. اگر کسی استحقاق دوزخ داشت و کاری بالاخره در دنیا انجام شد و پسری، برادری، بسته ای از بستگان اینها شهید، جانباز یا آزاده شد، بالاخره کاری برای اسلام کرد، ممکن است به برکت اهل بیت این به جهنم نرود، این مرحله اوُلیٰ؛ برخی ها هم به جهنم رفتند، ممکن است به شفاعت اهل بیت(علیهم السلام) از جهنم بیرون بیایند؛ البته غیر از ملحدان و مشرکان، این مرحله دوّم. اگر کسی آن لیاقت را ندارد که به این زودی از جهنم بیرون بیاید، تخفیف عذاب به وسیله شفاعت این خاندان نصیب او می شود، سه؛ اگر به برکت شفاعت اینها از جهنم آزاد شدند و لیاقت بهشت پیدا نکردند و مدتی باید در اعراف بمانند، در اعراف می مانند، چهار؛ آنهایی که اعرافی هستند و هنوز لیاقت بهشت پیدا نکردند، اگر مشمول شفاعت اهل بیت(علیهم السلام) شدند، از اعراف به بهشت می روند، پنج؛ آنهایی که در بهشت هستند، اگر مشمول شفاعت شدند، ترفیع درجه پیدا می کنند، شش؛ مگر برای شفاعت حدّ خاصی است؟! جناب زمخشری (1) نقل کرده و تفسیر کبیر رازی هم این حرف را آورده که این آیه دلالت می کند بر اینکه شفاعت منحصر برای زیادی درجه است. خیر! این آیه «مُثبت» این مرحله است، امّا آیات دیگر و شفعای دیگر هستند که آن را انجام می دهند. فرمود: ﴿و قِهِمْ عذاب الْجحِیمِ ٭ ربّنا و أدْخِلْهُمْ جنّاتِ عدْنٍ الّتِی وعدْتهُمْ﴾؛ خدایا اگر اینها هنوز شایستهٴ ورود به بهشت نیستند، اینها را وارد بهشت کن! حالا اینها از جهنّم نجات پیدا کردند ﴿و قِهِمْ عذاب الْجحِیمِ﴾،امّا اینها اعرافی هستند یا بهشتی می باشند؟ اینها مدتی باید صبر کنند و بعد وارد بهشت شوند که این طولانی بودن مدت، برای آنها رنج آور است. اینها را وارد بهشت کنید! اینها همه شفاعت است. ﴿ربّنا و أدْخِلْهُمْ جنّاتِ عدْنٍ الّتِی وعدْتهُمْ﴾؛ اینها را وارد کنید! ﴿و منْ صلح﴾؛ یعنی ﴿مِنْ آبائِهِمْ و أزْواجِهِمْ و ذُرِّیّاتِهِمْ﴾ را وارد کنید که ﴿ألْحقْنا بِهِمْ ذُرِّیّتهُم﴾ سوره مبارکه «طور» تأمین شود.

ص: 722


1- تفسیرالزمخشری الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، الزمخشری، ج 4، ص153.

علّت به کار بردن «ربّنا» در ابتدای اکثر ادعیه

همه این دعاها با «ربنا» است و کمتر با «یا الله» یا «الهی» مطرح است، برای اینکه انسان با «ربّ» خود کار دارد، با پروردگار خود کار دارد و با این اسم کار دارد، گرچه همه «اسمای حسنا» برای ذات اقدس الهی است؛ ولی انسان وقتی بیماری دارد که نمی گوید «یا ممیت»! می گوید: «یا شافی»! با آنکه «شافی» همان «ممیت» است و «ممیت» همان «شافی» است؛ ما از این راه با او رابطه برقرار می کنیم، وگرنه آن جا هیچ فرقی بین اسمای او که بسیط محض است و همه «اسمای حُسنا» را یکجا دارد نیست، چون «إماته» و شفای او کنار هم است؛ ولی ما از این راه که می خوهیم تقرب پیدا کنیم می گوییم، «یا شافی»! و دیگر نمی گوییم «یا ممیت»! دعاهای ما هم همین طور است، ما با ربوبیت او کار داریم؛ «الله» بودن او جامع همه اینهاست، ما با «الله» بودن او به خاطر آن رابطه ضعیف، آن استحقاق را نداریم که بگوییم «یا الله»! گاهی هم می گوییم «یا الله»، چه اینکه بعضی از بزرگان هم که دید وسیع تری دارند «یا الله» می گویند؛ ولی معمولاً یک انسان نیازمند با ربوبیت «الله» کار دارد، با این اسم حسن کار دارد، غالب ادعیه قرآنی هم «ربّنا» است؛ ﴿ربّنا و أدْخِلْهُمْ جنّاتِ عدْنٍ الّتی وعدْتهُمْ و منْ صلح مِنْ آبائِهِمْ و أزْواجِهِمْ و ذُرِّیّاتِهِمْ إِنّک أنْت الْعزیزُ الْحکیمُ﴾که دیگر رحیم و رئوف نفرمود.

رعایت شدنِ ادبِ دعا با آوردن عزیز و حکیم در پایان آن

ص: 723

فرمود این جا ما رأفت را که گفتیم، رحمت را که گفتیم، علم را هم که گفتیم، گفتیم: ﴿ربّنا وسِعْت کُلّ شیْ ءٍ رحْمةً و عِلْماً﴾؛ ولی تو نفوذناپذیری و هیچ کسی نمی تواند در شما نفوذ کند و ما هم غیر از عرض ادب چیز دیگری نداریم و نمی خواهیم تحمیلی در کار شود، همه اینها خواسته های ماست؛ ولی «لطف آن چه تو اندیشی حکم آن چه تو فرمایی». (1) این طور نیست که حالا کسی بخواهد چیزی به خدمتتان عرض کند که تحمیلی و پیشنهادی باشد. رحمتت را که ما گفتیم؛ یعنی یکپارچه رحمتی و یکپارچه هم علمی که می دانی چه کسی صلاحیت دارد یا ندارد. ﴿و قِهِمُ السّیِّئاتِ و منْ تقِ السّیِّئاتِ یوْمئِذٍ فقدْ رحِمْته﴾، این ﴿فقدْ رحِمْته﴾ گوشه ای از اِعمال آن ﴿ربّنا وسِعْت کُلّ شیْ ءٍ رحْمةً﴾ است که در آیه قبل بیان فرمودند. بعد فرمود این فوز عظیمی است که نصیب اینها می شود، تو هم با عزت و حکمت داری اداره می کنی و اینها هم فوز عظیم هستند؛ عزت و حکمت تو مسبوق به آن رحمت و علم بی کران ذاتی توست که تو یکپارچه رحمت و علمی و در اثر آن یکپارچه رحمت و علم بودن، عزیز و حکیمی و إعمال این عزت و حکمت باعث می شود که یک عدّه به فوز عظیم می رسند.

برتری شدت غضب الهی با کافران از غضب بین خودشان

امّا عدّه ای که کفر ورزیدند، خدای سبحان درباره آنها می فرماید: ﴿إِنّ الّذین کفرُوا یُنادوْن لمقْتُ اللّهِ أکْبرُ مِنْ مقْتِکُمْ أنْفُسکُمْ إِذْ تُدْعوْن إِلی الْإِیمانِ فتکْفُرُون﴾؛ چند چیز مقدم و مؤخر است، یک؛ بعضی از امور هم حذف شده است، دو؛ توضیح مطلب این است که «لمقْتُ اللّهِ أنْفُسکُمْ إِذْ تُدْعوْن إِلی الْإِیمانِ فتکْفُرُون»؛ در دنیا دعوت شدید و کفر ورزیدید، «مقت» خدا، یعنی غضب خدا که ﴿کبُر مقْتا﴾ (2) [25]و «مقت» هم «هو الغضب»، غضب خدا نسبت به شماست آن وقتی که دعوت انبیا را انکار می کردید و کفر می ورزیدید؛ این «مقت» ﴿أکْبرُ مِنْ مقْتِکُمْ أنْفُسکُم﴾ «الیوم»؛ شما «الیوم» ﴿کُلّما دخلتْ أُمّةٌ لعنتْ أُخْتها﴾ (3) [26]که در سوره «اعراف» بود یا ﴿یکْفُرُ بعْضُکُمْ بِبعْضٍ و یلْعنُ بعْضُکُمْ بعْضا﴾ (4) [27]که این مضمون در سوره مبارکه «عنکبوت» هست و وقتی وارد جهنم هم شدید می گویید: ﴿یا لیْتها کانتِ الْقاضِیة﴾، (5) [28]این یک مطلب؛ به مالک دوزخ می گویید: ﴿یا مالِکُ لِیقْضِ علیْنا ربُّک قال إِنّکُمْ ماکِثُون﴾، (6) [29]این هم یک مطلب؛ شیطان هم به شما گفته ﴿لُومُوا أنْفُسکُم﴾، (7) [30]این هم یک مطلب دیگر. شما همه از هر طرف گرفتار سرزنش درون هستید که هم خودتان را لعنت می کنید، هم شیطان به شما گفته که ﴿فلا تلُومُونی و لُومُوا أنْفُسکُم﴾؛ من دعوت کردم، می خواستی نیایی! این همه دعوت نامه بود از انبیا و اولیا که به شما رسیده، می خواستی آن جا بری! من یک وسوسه ای کردم و وسوسه هم یک کارت دعوت است، آن الهام های الهی مگر کارت دعوت نبود؟! از درون و بیرون که خدای سبحان دعوت نامه برای شما نوشته، این قرآن مگر دعوت نامه نیست؟! آن فطرت مگر دعوت نامه نیست؟! آن برهان عقلی مگر دعوت نامه نیست؟! من فقط یک وسوسه کردم ﴿فلا تلُومُونی و لُومُوا أنْفُسکُم﴾، پس از طرف ابلیس ﴿لُومُوا أنْفُسکُم﴾ هست، از طرف خودشان نسبت به دیگران ﴿کُلّما دخلتْ أُمّةٌ لعنتْ أُخْتها﴾ هست، ﴿و یلْعنُ بعْضُکُمْ بعْضاً﴾ (8) [31]هست، ﴿یکْفُرُ بعْضُکُمْ بِبعْضٍ﴾ (9) [32]هست که در سوره مبارکه «عنکبوت» است، در جهنم هم ﴿یا لیْتها کانتِ الْقاضِیة﴾ هست، در جهنم هم ﴿یا مالِکُ لِیقْضِ علیْنا ربُّک﴾ هست؛ لذا «مقت» و غضب اینها نسبت به خودشان زیاد است؛ ولی فرمود با همه این شدّت غضب و خشم و سرزنشی که نسبت به خودتان دارید «لمقْتُ اللّهِ أنْفُسکُم» آن وقتی که کفر می ورزیدید ﴿أکْبرُ مِنْ مقْتِکُمْ أنْفُسکُم﴾، زیرا طوری خدا انسان را عذاب می کند که به ذهن کسی نمی آید؛ در بخش پایانی سوره مبارکه «فجر» دارد که ﴿فیوْمئِذٍ لا یُعذِّبُ عذابهُ أحد﴾؛ (10) [33]چه می دانیم عذاب الهی چگونه است؟! ﴿و لا یُوثِقُ وثاقهُ أحد﴾ (11) [34]اصلاً به ذهن کسی نمی آید که خدا چگونه کسی را عذاب می کند؟ چگونه به بند می کشد؟ فرمود: ﴿فیوْمئِذٍ لا یُعذِّبُ عذابهُ أحد ٭ و لا یُوثِقُ وثاقهُ أحد﴾، این نفس هم نفس مسوّله و نفس امّاره است. شما نفس مسوّله خودتان را که ﴿سوّلتْ لکُمْ أنْفُسُکُم﴾ (12) [35] (13) ملامت می کنید. نفس «أمارهٴ بالسوء» که می توانست «أمارهٴ بالحسن» باشد را ملامت می کنید؛ امّا ﴿یا أیّتُها النّفْسُ الْمُطْمئِنّة ٭ ارْجِعی إِلی ربِّکِ راضِیةً مرْضِیّة﴾ (14) [37]را که ندارید، آنهایی که دارند از آن حمایت می کنند، آن را تشویق می کنند، اجلال و تکریم دارند؛ شما آن چیزی را که دارید، همان را مذمّت می کنید. بنابراین آنکه محذوف است این است «لمقْتُ اللّهِ أنْفُسکُمْ» که این به قرینه «أنفس» بعدی حذف شد. چرا خدا نسبت به شما غضب دارد؟ آن «إِذْ تُدْعوْن» و «تکْفُرُون» دلیل هستند؛ یعنی «مقْتُ اللّهِ أنْفُسکُم إِذْ تُدْعوْن فتکْفُرُون» این ﴿أکْبرُ مِنْ مقْتِکُمْ أنْفُسکُم﴾. شما وقتی که دعوت شدید و کفر ورزیدید، ذات اقدس الهی به مناسبت کفر شما، نسبت به شما غضب کرده است. «لمقْتُ اللّهِ أنْفُسکُمْ إِذْ تُدْعوْن إِلی الْإِیمانِ فتکْفُرُون»، این ﴿أکْبرُ مِنْ مقْتِکُمْ أنْفُسکُمْ﴾ می باشد. «مقت» شما و غضب شما و رنج شما و سرزنش شما که در این همه از آیات آمده، آن «مقت» و غضب الهی از همه اینها بیشتر است، ﴿فتکْفُرُون﴾.

ص: 724


1-
2- غافر/سوره40، آیه35.
3- اعراف/سوره7، آیه38.
4- عنکبوت/سوره29، آیه25.
5- حاقه/سوره69، آیه27.
6- زخرف/سوره43، آیه77.
7- ابراهیم/سوره14، آیه22.
8- عنکبوت/سوره29، آیه25.
9- عنکبوت/سوره29، آیه25.
10- فجر/سوره89، آیه25.
11- فجر/سوره89، آیه26.
12- یوسف/سوره12، آیه18.
13- یوسف/سوره12، آیه83.
14- فجر/سوره89، آیه27.

اعتراف به گناهان توسط کافران و تقاضای بازگشت به دنیا

حالا اینها چه می گویند؟ اینها دست به تضرّع برمی دارند و می گویند: ﴿قالُوا ربّنا أمتّنا اثْنتیْنِ و أحْییْتنا اثْنتیْنِ فاعْترفْنا بِذُنُوبِنا﴾؛ خدایا! ما قدرت تو را دیدیم که دوبار حیات را از ما گرفته ای، دو بار به ما حیات دادی، ما در دنیا زنده بودیم که ما را «إماته» کردی و وارد برزخ کردی؛ در برزخ به وضعی مُردیم - حالا با نفخ صور یا با هر چه که بود مُردیم - از برزخ ما را وارد صحنه قیامت کردی: ﴿و نُفِخ فِی الصُّورِ فإِذا هُمْ مِن الْأجْداثِ إِلی ربِّهِمْ ینْسِلُون﴾. پس ﴿أمتّنا اثْنتیْنِ﴾ که یکی «إماته» از دنیا و به برزخ بردن است و یکی هم «إماته» از برزخ است که وارد قیامت کردن است. در برزخ آدم با نفخ صور می میرد و بعد دو «احیاء» دارد؛ احیای برزخی دارد، ما وقتی که از دنیا مُردیم، به حیات برزخی در بررخ زنده ایم و وقتی هم که از برزخ رخت برمی بندیم، موت جدیدی است که به حیات دوم وارد صحنه قیامت می شویم. پس چهار امر است: یکی مرگ از دنیا، دومی حیات در برزخ، سوم مرگ از برزخ و چهارمی که حیات در آخرت است. عرض کرد خدایا ما همه اینها را آزمودیم، تجربه کردیم و فهمیدیم که اشتباه کردیم، اعتراف می کنیم! این ﴿فاعْترفُوا بِذنْبِهِم﴾ (1) [38]که در جای دیگر است و این جا هم تصریح شده است. عرض می کنند: ﴿ربّنا أمتّنا اثْنتیْنِ﴾ یک، ﴿أحْییْتنا اثْنتیْنِ﴾ دو، ﴿فاعْترفْنا بِذُنُوبِنا﴾ بد کردیم، برای اینکه حق برای ما روشن شد. ما الآن این جا نمی توانیم که ایمان بیاوریم، الآن راه ایمان بسته است، قیامت ظرف عمل است، نه ظرف حساب! اگر ایمان ممکن بود همان جا ایمان می آوردند. تمام رنج این است که انسان بعد از مرگ حق را می بیند؛ امّا نمی تواند ایمان بیاورد.

ص: 725


1- ملک/سوره67، آیه11.

علّت تقاضای بازگشت به دنیا و عدم امکان اعتراف به ایمان در آخرت

چون ایمان - در بحث های قبل هم ملاحظه فرمودید - برای عقل نظر نیست، برای عقل عمل است. همان طوری که در بیرون ما بخشی از نیروهای ما عهده دار ادراک هستند و بخشی از نیروهای ما عهده دار کار و حرکت می باشند، در درون هم این چنین است. ما در بیرون چشم و گوش داریم، برای فهمیدن و دیدن؛ دست و پا داریم، برای رفتن و کار کردن و عمل کردن، پس هم نیروی ادراکی داریم، هم نیروی تحریکی؛ در بیرون «قد تقدم مرارا» که انسان چهار گروه است: یا هر دو بخش آن نیرومند است؛ مانند کسانی هستند که مجاری ادراکی آنها صحیح است و خوب می بینند، خوب می شنوند، مجاری تحریکی اینها خوب است، دست و پای قوی دارند؛ مثل جوان سالم که خطر را می بیند و فرار می کند و خودش را نجات می دهد. گروه دوم کسانی هستند که مجاری ادراکی اینها سالم است؛ چشم خوبی دارند، گوش خوب دارند؛ اما دست و پای اینها فلج است و ویلچری هستند؛ اینها مار و عقرب را می بینند؛ امّا قدرت فرار ندارند، چون چشم و گوش که فرار نمی کند، دست و پا فرار می کنند که «فلج» است. این عالِم بی عملی که یا رومیزی می گیرد یا زیرمیزی می گیرد یا سخنرانی می کند، همین که از منبر پایین آمد ﴿قُلْ لِلْمُؤْمِنین﴾ (1) [39]را زیر پا می گذارد. این شخص آیه حجاب را خوانده، تفسیر کرده، درس گفته و این فهم را دارد؛ امّا آن تصمیم گیری که به عهده عقل عملی است فلج است، او می شود عالِم فاسق، چرا؟ شما حالا مدام آیه و روایت بخوان! مثل آن کسی که ویلچری است شما مدام به او عینک بده، ذرّه بین بده، دوربین بده، تلسکوپ بده یا میکرسکوپ بده، او مشکل دید ندارد، شما چه می خواهی به او بدهید؟ او مشکل دست و پا دارد! عالِم بی عمل مشکل قرآن و روایت ندارد، او خودش درس گفته، مگر علم به کار می رسد؟ علم پنجاه درصد قضیه است، مگر چشم فرار می کند؟ مگر گوش فرار می کند؟ دست و پا فرار می کند که فلج است! در درون ما یک دست و پایی است به نام عقل عمل که کار می کند و کار یعنی این! عقل «ما عُبِد بِهِ الرّحْمنُ و اکْتُسِب بِهِ الْجِنان»؛ (2) [40]یعنی اراده و تصمیم و عزم و اخلاص و نیت برای این است که این الآن فلج است! مدام علم و مدام آیه بخوان، فایده ندارد! گروه سوم کسانی هستند که دست و پای آنها خیلی قوی است، لکن چشم و گوش آنها بسته است، این آسیب می بیند، اینها مقدّسان بی درک هستند، هر چه به اینها بگویی عمل می کنند، امّا نمی فهمند که به چه عمل کنند! گروه چهارم هم که فاقد «طهورین» هستند؛ نه چشم و گوش سالمی دارند و نه دست و پای سالمی دارند. بنابراین در بیرون ما پنج مطلب است: مطلب اول که مقسم است این است که یک ادراکی و یک تحریکی داریم، این مطلب اول؛ که از نظر تقسیم و داشت و نداشت، چهار گروه می باشند: یک گروه هستند که هر دو عضوشان سالم است، یک گروه هستند که هر دو عضوشان بیمار است، یک گروه هستند کهادراک آنها قوی است و عمل آنها محروم است و گروه چهارم هم به عکس است؛ درون هم این چنین است. فرمود در قیامت انسان از نظر عمل ویلچری است؛ ولی چشم او قوی است: ﴿فکشفْنا عنْک غِطاءک فبصرُک الْیوْم حدیدٌ﴾؛ (3) [41]میلیون ها فرسخ را که شما بخواهی ببینی، می توانی؛ برای اینکه نه کوهی هست، نه درّه ای هست، نه تپه ای هست، نه چاله ای هست، نه درختی هست، نه دیواری هست، نه قصری هست، همه را ما کوبیدیم ﴿فیذرُها قاعاً صفْصفاً ٭ لا تری فیها عِوجاً و لا أمْتا﴾؛ (4) [42]هیچ پستی و بلندی نیست. از این طرف هم فرمود: ﴿فکشفْنا عنْک غِطاءک فبصرُک الْیوْم حدیدٌ﴾ (5) [43]و «حدید» هم یعنی حدّت و تیزی؛ چشم تیزبین است، صحنه هم صاف است و هیچ مشکل علمی نیست؛ امّا دست و پا فلج و ویلچری است، قیامت این طور است! لذا به خدا عرض می کند ما را ببر دنیا آن جا جای کار است، این جا که جای کار نیست!

ص: 726


1- نور/سوره24، آیه30.
2- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص11، ط اسلامی.
3- ق/سوره50، آیه22.
4- طه/سوره20، آیه106.
5- ق/سوره50، آیه22.

سرّ «یوم الحسرة» بودن قیامت

قیامت تمام افسوس در این است که انسان تمام حقیقت برای او روشن می شود و نمی توان ایمان بیاورد «الْیوْم عملٌ و لا حِساب»؛ مثل اینکه حضرت از قیامت آمده و دارد خبر می دهد. این بیان نورانی حضرت رسول(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در نهج البلاغه هم آمده است که آن فرمایشان بلند حضرت را وجود مبارک حضرت امیر در نهج البلاغه نقل می کنند و اسناد می دهد که پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) این چنین فرموده است که «الْیوْم عملٌ و لا حِساب و غداً حِسابٌ و لا عمل»؛ (1) هیچ کاری مقدور کسی نیست، یک چنین عالمی ما داریم! این است که عرض می کنند خدایا! تمام این حق برای ما روشن شد و ایمان آوردن چیز خوبی است؛ ولی این جا، جای ایمان نیست و ما نمی توانیم ایمان بیاوریم، دست و پای ما را باز کنید و باز کردن دست و پا به این است که ما را به دنیا برگردانید.

پرسش: چه حظّی بالاتر از درک معرفت هست؟

پاسخ: نه! درک معرفت برای کسی که به او می تواند ایمان بیاورد لذیذ است؛ این درک معرفت عذاب آور است؛ انسان می داند که آب کوثر و زلال است و خودش هم از تشنگی هل هل می زند؛ ولی نمی تواند یک کاسه بگیرد بخورد، چه دردی از این بدتر! اگر کوثر را نبیند، آب زلال را نبیند و آب خنک را نبیند، با عطش می سازد و می سوزد؛ امّا وقتی این کوثر خنک را می بیند و از این طرف هل هل می زند و دسترسی به این ندارد، دستش فلج است یا پایش فلج است، چه حسرتی از این بدتر!؟ بنابراین می گویند: ﴿فاعْترفْنا بِذُنُوبِنا﴾ آنجا هم در آن آیه می فرماید: ﴿فاعْترفُوا بِذنْبِهِمْ فسُحْقاً لِأصْحابِ السّعیر﴾؛ اینها پودر می شوند! «سحیق» یعنی پودر شده و کوبیده شده. ﴿فاعْترفْنا بِذُنُوبِنا فهلْ إِلی خُرُوجٍ مِنْ سبیل﴾ - این استفهام استدعایی است - آیا می شود که ما را از این صحنه بیرون ببرید و ما را به جایی برسانی که ما بتوانیم ایمان بیاوریم؟! وگرنه اینها که کوثر را می بینند، دلشان نمی خواهد که ما را از این جا ببرند جای دیگر که کوثر را نبینیم، ما را ببر جایی که به کوثر ایمان بیاوریم! جواب می دهد که تمام کارهای شما در دنیا به حجّت بالغه رسیده است، شما خودتانبه انبیایتان گفتید که چه موعظه کنید و چه موعظه نکنید ﴿سواءٌ علیْنا أ وعظْت أمْ لمْ تکُنْ مِن الْواعِظین﴾ (2) که برای ما یکسان است.

ص: 727


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج2، ص318.
2- شعراء/سوره26، آیه136.

!!!!!!!

[1]مومنون/سوره23، آیه101.

[2]طور/سوره52، آیه21.

[3]بقره/سوره2، آیه254.

[4]بقره/سوره2، آیه197.

[5]تفسیرالرازی مفاتیح الغیب او التفسیرالکبیر، الرازی، فخرالدین، ج 27، ص488.

[6]طه/سوره20، آیه5.

[7]هود/سوره11، آیه7.

[8]انعام/سوره6، آیه103.

[9]تفسیر الزمخشری الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، الزمخشری، ج 4، ص152.

[10]التوحید، الشیخ الصدوق، ص97.

[11]اسراء/سوره17، آیه44.

[12]ابراهیم/سوره14، آیه41.

[13]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج6، ص424.

[14]تحریم/سوره66، آیه6.

[15]انبیاء/سوره21، آیه27.

[16]شوری/سوره42، آیه5.

[17]اعراف/سوره7، آیه156.

[18]بقره/سوره2، آیه231.

[19]زمر/سوره39، آیه75.

[20]تفسیرالرازی مفاتیح الغیب او التفسیرالکبیر، الرازی، فخرالدین، ج 27، ص488.

[21]کهف/سوره18، آیه82.

[22]مریم/سوره19، آیه64.

[23]تفسیرالزمخشری الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، الزمخشری، ج 4، ص153.

[24]دیوان حافظ، غزل493. «در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم ٭٭٭ لطف آن چه تو اندیشی حکم آن چه تو فرمایی.».

[25]غافر/سوره40، آیه35.

[26]اعراف/سوره7، آیه38.

[27]عنکبوت/سوره29، آیه25.

ص: 728

[28]حاقه/سوره69، آیه27.

[29]زخرف/سوره43، آیه77.

[30]ابراهیم/سوره14، آیه22.

[31]عنکبوت/سوره29، آیه25.

[32]عنکبوت/سوره29، آیه25.

[33]فجر/سوره89، آیه25.

[34]فجر/سوره89، آیه26.

[35]یوسف/سوره12، آیه18.

[36]یوسف/سوره12، آیه83.

[37]فجر/سوره89، آیه27.

[38]ملک/سوره67، آیه11.

[39]نور/سوره24، آیه30.

[40]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص11، ط اسلامی.

[41]ق/سوره50، آیه22.

[42]طه/سوره20، آیه106.

[43]ق/سوره50، آیه22.

[44]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج2، ص318.

[45]شعراء/سوره26، آیه136.

!!!!!!!

تفسیر آیات 10 تا 14 سوره غافر 93/11/08

موضوع: تفسیر آیات 10 تا 14 سوره غافر

﴿إِنَّ الَّذینَ کَفَرُوا یُنادَوْنَ لَمَقْتُ اللَّهِ أَکْبَرُ مِنْ مَقْتِکُمْ أَنْفُسَکُمْ إِذْ تُدْعَوْنَ إِلَی الْإِیمانِ فَتَکْفُرُون (10) قََالُوا رَبَّنَا أَمَتَّنَا اِثْنَتَیْنِ وَ أَحْیَیْتَنَا اِثْنَتَیْنِ فَاعْتَرَفْنََا بِذُنُوبِنََا فَهَلْ إِلی ََ خُرُوجٍ مِنْ سَبِیلٍ (11) ذََلِکُمْ بِأَنَّهُ إِذََا دُعِیَ اَللََّهُ وَحْدَهُ کَفَرْتُمْ وَ إِنْ یُشْرَکْ بِهِ تُؤْمِنُوا فَالْحُکْمُ لِلََّهِ اَلْعَلِیِّ اَلْکَبِیرِ (12) هُوَ الَّذِی یُرِیکُمْ ءَایَاتِهِ وَ یُنزَِّلُ لَکُم مِّنَ السَّمَاءِ رِزْقًا وَ مَا یَتَذَکَّرُ إِلَّا مَن یُنِیبُ (13) فَادْعُواْ اللَّهَ مخُْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ وَ لَوْ کَرِهَ الْکَافِرُون(14)﴾

جایگاه عقل نظری و عملی در وجود انسان

ص: 729

در بحث های قبل ملاحظه فرمودید، همان طوری که انسان در بیرون؛ یعنی در فضای جسم دارای شئونی است که این شئون و قوا و نیرو کارهای مختلف و مسئولیت های مختلف دارند که بعضی ها مثل چشم و گوش مسئول ادراک هستند و بعضی ها مثل دست و پا مسئول کار می باشند، درون انسان هم دارای قوای متعدد است؛ بخشی از قوای درون مسئول ادراک هستند که اندیشه به عهده آنهاست و از آن به «عقل نظری» یاد می شود؛ بعضی از آنها مسئول حرکت، کار و اراده می باشند که از آن به عنوان «عقل عملی» یاد می شود که در روایات ائمه فرمودند: عقل «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجِنَان» (1) و این جهاد درونی؛ گاهی ممکن است باعث شکست عقل عملی شود که در بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) آمده است که «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیرٍ تَحْتَ [عِنْدَ] هَوَی أَمِیر». (2) اگر این عقل عملی که مسئول اراده و تصمیم است، به اسارت نفس درآمده است، عقل نظر که مسئول علم و اندیشه است، ممکن است یک مطلب را صد درصد بفهمد؛ ولی نتواند تصمیم بگیرد، چون تصمیم و عزم و اراده و کارِ درون به عهده عقل عمل است که به اسارت درآمده است؛ اندیشه و ادراک و تصوّر و تصدیق و جزم به عهده عقل نظر است که آن چیزی را می فهمد. بنابراین ممکن است که کسی مطلبی را صد درصد بفهمد که حق است؛ ولی عمل نکند! مثل اینکه کسی با چشم روشن و شفاف و سالم، مار و عقرب را می بیند، امّا چشم که کاری از آن ساخته نیست، کار از دست و پا ساخته است که فلج است. اگر در بیرون ما چشم و گوشی داریم که مسئول دیدن و فهمیدن هستند و همچنین دست و پایی داریم که مسئول حرکت و کار می باشند، اگر دست و پای کسی فلج بود، ویلچری بود، او مار و عقرب را می بیند، امّا قدرت کار ندارد، نمی شود گفت که مگر تو ندیدی؟! بله دید! امّا چشم که نمی تواند فرار کند. به عالِم بی عمل نمی شود گفت که مگر تو این آیه را ندیدی؟! مگر نخواندی؟! تو مگر این علم را نداشتی؟! بله! او علم را داشت؛ امّا آن قوّه ای که مسئول علم است بی کاره است، این چیز دیگری است و آن هم چیز دیگری است. تا آدم خود را نشناسد، درون خود را نشناسد، شئون خود را نشناسد، قوا را ارزیابی نکند، هر کاری را به صاحب آن کار، یعنی قوّه نسپارد و همه را تحت رهبری نفس اداره نکند، این معما برای او حلّ نمی شود. می گویند چرا فلان عالِم بی عمل بود؟ مگر تو نمی دانستی؟ بله، می دانستند، مثل آدمی که مار و عقرب را می بیند، شما مدام آیه و روایت برای او بخوان، مثل آدمی که ویلچری است و خودش می بیند، شما تلسکوپ، میکروسکوپ، ذرّه بین و عینک بده، این فایده ندارد! او که مشکل علمی ندارد! چشم و گوش که حرکت نمی کنند! آن عقلی که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ» کار می کند که شکست خورده است؛ لذا حضرت فرمود که مواظب جهاد درونی باشید! فرق بین عزم و جزم، مثل فرق آسمان و زمین است؛ عزم برای یک قوّه دیگر است و جزم و تصدیق هم برای چیز دیگری است؛ اگر بخواهند از باب تشبیه معقول به محسوس بگویند فرق بین عزم و جزم چقدر است، مانند فرق بین آسمان و زمین است؛ جزم برای عقل نظر و برای متولّی اندیشه است؛ عزم برای عقل عمل و مسئول عمل است. اراده و عزم و نیّت برای یک قوّه است و تصوّر و تصدیق و جزم و استدلال و برهان برای یک قوّه دیگر است. اگر کسی در جبهه جهاد درون شکست خورد و ویلچری شد، انسان صد آیه برای او بخواند تأثیری ندارد، چون او که مشکل علمی ندارد، او مشکل عملی دارد.

ص: 730


1- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص11، ط اسلامی.
2- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج19، ص31.

معالجه عالمان بی عمل با درمان عقل عملی آنان

پرسش: بعضی موضوعات در آن تأثیری ندارد؟

پاسخ: هیچ! مگر اینکه اصلاح شود و تحوّلی در او پیدا شود؛ وقتی که به آن جا رسید، صریحاً به پیغمبرشان(صلّی الله علیه و آله و سلّم) می گویند که ﴿سَوَاءٌ عَلَیْنَا أَ وَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَکُن مِّنَ الْوَاعِظِینَ﴾؛ (1) چه بگویی و چه نگویی برای ما فرقی نمی کند! مثل یک آدم ویلچری هستند که می گوید: آقا! چه بگویی و چه نگویی، من که نمی توانم فرار کنم! عمل، برای عقل عملی است؛ مگر اینکه کسی درمان کند. حضرت امیر(سلام الله علیه) در بیان نورانی خودشان فرمودند که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) «طَبِیبٌ دَوَّارٌ بِطِبِّه»؛ (2) طبّ خود را دور می زند، نه اینکه خودش دور می زند؛ خودش حرکت می کند نیست، طبّ خود را دور می زند «دَوَّارٌ بِطِبِّه». یک جا باید مرهم بگذارد «قَدْ أَحْکَمَ مَرَاهِمَه»، این «مراهم» با هاء «هوّز» است؛ یعنی آن جایی که باید مرهم دهد، مرهم می دهد و بعضی از جاها «أَحْمَی مَوَاسِمَهُ»؛ آن جا که باید داغ کند، داغ می کند. در معالجه یک جا جایِ داغ کردن است و یک جا هم جای مرهم گذاشتن است؛ این کار طبیب است تا این شخص معالجه شود، وقتی معالجه شد، آن وقت راه می افتد؛ وگرنه اگر شما مدام آیه بخوانید یا مدام روایت بخوانید، مثل این است که به او مدام عینک بدهی، مدام ذرّه بین بدهی، مدام دروبین بدهی، مدام تلسکوپ بدهی یا مدام میکروسکوپ بدهی، او که مشکل دید ندارد! بنابراین عالِم بی عمل را باید از راه اراده و عزم و نیّت که عقل عملی است و شکست خورده است، جراحی کرد و معالجه کرد؛ این مطلب اول.

ص: 731


1- شعراء/سوره26، آیه136.
2- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج7، ص183.

بیان نکته ادبی در کنار هم آمدن امر به استغفار پیامبر و مؤمنین

مطلب دوم درباره این است که چرا استغفاری که برای وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است و استغفاری که برای امت است، یک جا با «واو» عطف شده است و جدایی در بین اینها نیست؟ ﴿وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِکَ وَ لِلْمُؤْمِنین﴾، (1) استغفار حضرت جهت «دفع» است و استغفار برای مؤمنین «رفع» می باشد؛ مستحضرید که این «واو» به منزله تکرارِ عطف است. وقتی گفتند «وَ اغْتَسِل للْجُمُعَة و الجَنَابَة»، (2) نباید توقع داشته باشیم که غسل جنابت هم مستحب باشد! این یک چیز نیست! این «واو» یعنی تکرار «عاطفه» است؛ «وَ اغْتَسِل للْجُمُعَة» و «وَ اغْتَسِل للْجَنَابَة»؛ آن «وَ اغْتَسِل» اول استحبابی است و این «وَ اغْتَسِل» دوم وجوبی است؛ حالا وحدت سیاق یک مقدار ظهور را کم می کند، مطلب دیگری است؛ ولی عطف به منزله تکرار آن فعل است.

پرسش: صِرف سیاق بودن عصمت دادن به جایی ؟

پاسخ: عصمت که استحاله نمی آورد؛ عصمت که اختیار را از بین نمی برد؛ عصمت که آدم را به اطاعت مجبور نمی کند.

تفاوت تقاضای گرفتاران به عذاب الهی هنگام دیدن و ورود در آن

فرمود که در قیامت عدّه ای گرفتار عذاب الهی هستند؛ اینها همان هایی هستند که ﴿وَ إِذا ذُکِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذینَ﴾ (3) و همچنین نسبت به انبیا بد دهنی کردند، نسبت به توحید شرک ورزیدند و مانند آن، وقتی صحنه قیامت فرا می رسد - امروز هم همین طور است، صحنه قیامت هم همین طور است - دو گروه، یعنی حاملان «عَرش» یک، «حافّین حول العَرش» دو، اینها برای مؤمنین طلب مغفرت می کنند، پس مؤمن مورد عنایت خدا، مورد عنایت حاملان «عَرش» و مورد عنایت «حافّین حول العَرش» است. این دو گروه در تِلو عنایت الهی نسبت به مؤمنین مهربان هستند؛ اما در قبال مؤمنین در آیه ده فرمود: ﴿إِنَّ الَّذینَ کَفَرُوا یُنادَوْنَ لَمَقْتُ اللَّهِ أَکْبَرُ مِنْ مَقْتِکُمْ أَنْفُسَکُمْ إِذْ تُدْعَوْنَ إِلَی الْإِیمانِ فَتَکْفُرُون﴾ که جلسه گذشته بحث شد؛ حالا اینها به خدا عرض می کنند که خدایا ما قبلاً مشکل اعتقادی و مشکل عملی داشتیم؛ مشکل اعتقادی ما حلّ شد، چون دیدیم که معاد حق است و مشکل عملی که داشتیم و گناه کردیم، الآن اعتراف می کنیم! ما را برگردان تا جبران کنیم! اینها مادامی که وارد سوخت و سوز نشدند، درخواست رجوع و برگشت می کنند؛ وقتی وارد سوخت و سوز شدند، درخواست خروج می کنند.

ص: 732


1- بقره/سوره2، آیه19.
2- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج3، ص40، ط اسلامی.
3- زمر/سوره39، آیه45.

اینکه بخشی از آیات قرآن درخواست رجوع است و بخشی دیگر درخواست خروج، برای آن است که قبل از ورود به جهنم درخواست رجوع می کنند؛ حالِ احتضار و در طلیعه برزخ که می گویند: ﴿رَبِّ ارْجِعُونِ﴾. (1) در این «ارْجِعُون» که جمع است به ذات اقدس الهی خطاب می کنند و با اینکه او مفرد است، تعبیر جمع به کار می برند؛ می گویند یکی از معانی جمع در این گونه از موارد این است که به جای اینکه بگویند: «رَبِّ ارْجِعنی، رَبِّ ارْجِعنی، رَبِّ ارْجِعنی»، می گویند: ﴿رَبِّ ارْجِعُونِ﴾ که این تکرار سه باره به این صورت جمع درمی آید، وگرنه ذات اقدس الهی که مخاطب اینهاست که جمع نیست. در حال احتضار یا هنگام وارد شدن به برزخ، می گویند: ﴿رَبِّ ارْجِعُونِ﴾ یا در بخش های دیگر از ذات اقدس الهی درخواست «رجوع» می کنند؛ مثل آیه 58 سوره مبارکه «زمر» که قبلاً گذشت: ﴿أَوْ تَقُولَ حینَ تَرَی الْعَذابَ لَوْ أَنَّ لی کَرَّةً﴾؛ وقتی عذاب را می بیند، می گوید ای کاش من به دنیا برمی گشتم! پس آن جا که سخن از «رجوع» است و آن جا که سخن از «کرَّة»، یعنی بازگشت است؛ این معنا در جایی است که ﴿حینَ تَرَی الْعَذابَ﴾ است؛ امّا وقتی وارد جهنم شدند، درخواست خروج از آن است. پس آیات قرآن، آن بخشی که مربوط به «رجوع» است، ﴿حینَ تَرَی الْعَذابَ﴾ است و آن بخشی که مربوط به استدعای خروج است، بعد از «دخول فی النار» است. آنچه در سوره «زمر» بود یا در سوره «مؤمنون» و امثال آنهاست، برای ﴿حینَ تَرَی الْعَذابَ﴾ است.

ص: 733


1- مومنون/سوره23، آیه99.

تبیین دو حیات و دو مرگ تا صحنه ورودِ انسان به قیامت

امّا آنچه در آیه محل بحث، یعنی سوره مبارکه «غافر» هست، این برای بعد از ورود است: ﴿قالُوا رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ وَ أَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ﴾. می گویند ما اصلاً منکر معاد بودیم و می گفتیم: ﴿أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ﴾ که بعد دیدیم، نه این طور نیست، حیات است و بعد «إماته»؛ در دنیا زنده بودیم، ما را «إماته» کردی و وارد برزخ نمودی، آنجا حیات برزخی یافتیم؛ و زنده بودیم، با نفخ دیگر «إماته» کردی، بعد «احیاء» کردی و وارد صحنه قیامت نمودی! پس دو «إماته» است و دو «احیاء»؛ از حیات دنیا ما را «إماته» کردی، وارد برزخ کردی و به ما حیات دادی که این یک «إماته» از حیات دنیاست و یک «احیاء» به حیات برزخی است. وقتی هم وارد برزخ شدیم و با نفخ دیگر ما را «إماته» کردی و از برزخ میراندی، بعد ما را در صحنه قیامت و ساهره معاد زنده و «احیاء» کردی که این شده دو «احیاء» و دو «إماته».

چگونگی جمع دو حیات و مرگ با مسئله رجعت و آیه دیگر

حالا دو مبحث، در دو فصل جداگانه باید بررسی شود که چگونه آن دو مبحث با این آیه باید جمع شوند؟ یکی مسئله رجعت است که آیا رجعت را از همین ﴿أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ وَ أَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ﴾ باید به دست بیاوریم «کما توهم» یا «ذهب الیه البعض»؟ فصل دیگر درباره ﴿لا یَذُوقُونَ فیهَا الْمَوْتَ إِلاَّ الْمَوْتَةَ الْأُولی﴾ (1) است که حرف های بهشتیان است؛ آن آیه که می گوید ما یک بار مُردیم و این آیه ای که می گوید دو بار «إماته» صورت گرفت، اینها چگونه باید جمع شوند؟ این دو فصل و دو بخش جداگانه است.

ص: 734


1- دخان/سوره44، آیه56.

فرق بین اماته و موت علّت عدم محاسبه در تعداد حیات و مرگ

پرسش: پس چرا این «إماته» قبل از حیات بود؟

پاسخ: بله! اول «إماته» است، بعد احیاست، چون انسان در دنیا که هست زنده است، این زندگی دنیا به «إماته» الهی منقطع می شود، پس «إماته» همیشه قبل از احیاست و آن احیای اولی مسبوق به «موت» است و مسبوق به «إماته» نیست. در آیات سوره «بقره» و مانند آن فرمود: ﴿وَ کُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْیاکُمْ﴾؛ (1) شما قبلاً مرده بودید، خاک بودید یا بی جان بودید، خدا شما را زنده کرد. همان طور که بیان شد احیای در دنیا مسبوق به «إماته» نیست، مسبوق به موت است ﴿وَ کُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْیاکُمْ﴾ و حجتی هم برای اینها نیست؛ اینها همیشه می بینند که یک سلسله خاک کم کم نطفه می شود، بعد انسان می شود و دیگر برای آنها ثابت نشده بود که احیایی در کار است؛ لذا به حیات دنیا استدلال نشده است؛ امّا به «إماته» از دنیا و احیای در برزخ استدلال شده است، پس «إماته» همیشه در این قسمت ها قبل از احیاست؛ ﴿أَمَتَّنَا﴾ یک بار ما را از دنیا «إماته» کردی و حیات را از ما گرفتی، ما که قبلاً نمی فهمیدیم! قبلاً خیال می کردیم که مرگ گودالی است و انسان می میرد ﴿أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ﴾، بعد معلوم شد که ما گم نشدیم و نمی شویم، مرگ گودال نیست، مرگ چاله نیست، بلکه مرگ پل و معبر است، ما را «إماته» می کنند و از جایی به جای دیگر می برند «تَنْتَقِلُونَ مِنْ دَارٍ إِلَی دَار»، (2) پس اول «إماته» است و چون «إماته» است باید که چهار جمله می گفتند و تکرار می شد که «إماته» است و «احیاء»، «إماته» است و «احیاء»، آن نظم فصاحت و بلاغتی ایجاب می کند که بفرماید: ﴿أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ وَ أَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ﴾.

ص: 735


1- بقره/سوره2، آیه28.
2- بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج37، ص146.

پرسش: مضمون آیه سوره «بقره» این بود که احیای اول در دنیا مراد نیست؟

پاسخ: نه! چون آن «احیاء» حجت نیست. آن احیای «بعد الموت» است، نه احیای «بعد الإماته». در سوره مبارکه «بقره» آن جا دارد: ﴿وَ کُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْیاکُمْ﴾؛ شما قبلاً مرده بودید، بعد زنده شدید و حالا که مرده بودید، برای کسی مورد احتجاج نیست، چون اینها خیال می کنند که امر طبیعی است و همین طور دور می زند و ادامه پیدا می کند. در سوره مبارکه «بقره» آیه 28 فرمود: ﴿وَ کُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْیاکُمْ﴾، همین! نه اینکه ما قبلاً «إماته» کردیم و دوباره شما را بعد از «إماته» احیا کردیم و مانند آن، پس اینکه فرمود: ﴿وَ کُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْیاکُمْ﴾؛ یعنی آن احیای دنیا مسبوق به «ممات» بود، نه مسبوق به «إماته». ﴿کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللََّهِ﴾، در حالی که ﴿وَ کُنْتُمْ أَمْوََاتاً فَأَحْیََاکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یُحْیِیکُمْ﴾، همه اینها با فعل مضارع است و اینها باور نمی کنند! بنابراین آن اولین «احیاء» احیای «بعد الموت» است، نه احیای «بعد الإماته».

پرسش: در برزخ کسی که احیا نمی کند، هر چه هست «احیاء» در قیامت است؟

پاسخ: نه، در برزخ که حیات برزخی داریم.

پرسش: احیاست یا حیات است؟

پاسخ: احیاست! ذات اقدس الهی انسان را در دنیا «إماته» می کند که انسان می میرد، وقتی از دنیا مُرد با حیات برزخی که خدا «احیاء» می کند زنده است، وگرنه خودبه خود که انسان زنده نمی شود! این «موتِ» در دنیا به «إماته» الهی است که فرمود: ﴿کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْت﴾، (1) ﴿ما جَعَلْنا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِکَ الْخُلْدَ أَ فَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخالِدُونَ﴾، (2) پس این کسی که می میرد، «إماته» از دنیاست؛ وقتی وارد برزخ می شود، به احیای الهی وارد می شود و خود به خود که حیات ندارد. این حیات برزخی بود که به احیای الهی است؛ امّا حیات دنیا «بعد الموت» است، نه «بعد الاحیاء»؛ لذا حیات دنیا نمی تواند برای آنها احتجاج باشد و اینها می گویند: ﴿رَبَّنََا أَمَتَّنَا اِثْنَتَیْنِ﴾؛ یعنی ما را از دنیا «إماته» کردی و ما در هنگام مرگ فهمیدیم که روح به دست مأموران شماست؛ بعد در برزخ ما را زنده کردی و وارد حیات برزخ شدیم؛ حالا یا عدّه ای «رَوْضَةٌ مِنْ رِیَاضِ الْجَنَّةِ» و عدّه ای هم «حُفْرَةٌ مِنْ حُفَرِ النِّیرَانِ» (3) که اینها این چنینی هستند؛ بعد هم در اثر آن نفخ صور از برزخ «إماته» کردی، این سه؛ بعد با حیات مجدد ما را در قیامت احضار کردی﴿فَإِذا هُمْ مِنَ الْأَجْداثِ إِلی رَبِّهِمْ یَنْسِلُونَ﴾، (4) این چهار؛ قبلاً ما اینها را باور نداشتیم، الآن اینها را اعتراف کردیم؛ دیدیم و اینها برای ما حق است! درباره ﴿سَیِّئَاتِکُمْ﴾، (5) ما اعتراف داریم که بد کردیم و انکاری نداریم؛ امّا ما را برگردان که از جهنم بیرون بیاییم که ما برویم مشکلمان را حل کنیم! ﴿رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ وَ أَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ﴾؛ این حرف را زدند.

ص: 736


1- آل عمران/سوره3، آیه185.
2- انبیاء/سوره21، آیه34.
3- الأمالی، أبی جعفر محمّد بن الحسن بن علی بن الحسن الطّوسی (شیخ الطائفة)، ص28.
4- یس/سوره36، آیه51.
5- بقره/سوره2، آیه271.

پرسش: آیا خدا به دقت عقلی کار جدیدی انجام می دهد؟

پاسخ: خدا هر روز ﴿کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فی شَأْن﴾. (1)

پرسش: یعنی جدای از اینکه بدن ارتباط خود را با روح قطع می کند، کار جدیدی صورت می گیرد؟

پاسخ: کار جدید همین است، چون ﴿کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فی شَأْن﴾؛ تا مدتی روح در این بدن هست، بعد ﴿اللَّهُ یَتَوَفَّی الْأَنْفُسَ حینَ مَوْتِها﴾؛ (2) آن را قبض می کند، وقتی قبض کرد این شخص دیگر در دنیا نیست، وقتی حیات برزخی می خواهد به او بدهد که با بدن برزخی وارد صحنه برزخ شود، این روح را به بدن برزخی او متعلّق می کند، این شخص در برزخ زنده است.

پرسش: بدن برزخی الآن هم هست!

پاسخ: بدن برزخی الآن نیست؛ در درون او باشد، مطلب دیگری است؛ ولی وقتی بیرون می خواهد برود در «حُفْرَةٌ مِنْ حُفَرِ النِّیرَانِ» می خواهد وارد شود یا در «رَوْضَةٌ مِنْ رِیَاضِ الْجَنَّةِ» می خواهد وارد شود، آن برای بیرون از بدن است.

پرسش: یعنی دو کار صورت می گیرد؟

پاسخ: بله، دو کار صورت می گیرد: یکی اینکه در دنیا وقتی «إِذَا جَاءَ أَجَلُهُ» ﴿اللَّهُ یَتَوَفَّی الْأَنْفُسَ حینَ مَوْتِها﴾، این یک؛ بعد «تَنْتَقِلُونَ مِنْ دَارٍ إِلَی دَار»، این دو؛ خروج از دنیا می شود «إماته»، به کار الهی است؛ ورود در برزخ می شود کار جدید، به کار الهی است؛ خروج از دنیا غیر از ورود در برزخ است که کجای برزخ وارد می شود، آیا در «رَوْضَةٌ مِنْ رِیَاضِ الْجَنَّةِ» وارد می شود یا در «حُفْرَةٌ مِنْ حُفَرِ النِّیرَانِ» وارد می شود، همین طور است. بنابراین اینها را می گوییم ما اعتراف کردیم.

ص: 737


1- رحمن/سوره55، آیه29.
2- زمر/سوره39، آیه42.

عدم استفاده از آیه دال بر دو حیات و مرگ بر نفی و اثبات رجعت

حالا دو مسئله حساس است که یکی را مرحوم شیخ طوسی(رضوان الله علیه) در تبیان (1) مطرح کرده است که آیا این ﴿رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ وَ أَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ﴾ با رجعت هماهنگ است یا نه؟ یا این منطبق بر رجعت است؟ یکی هم مسئله ﴿لا یَذُوقُونَ فیهَا الْمَوْتَ إِلاَّ الْمَوْتَةَ الْأُولی ﴾ (2) است که اگر یک موت است، بیش از یک «احیاء» نخواهد بود.

برخی ها خواستند بگویند که این ﴿رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ وَ أَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ﴾ شامل رجعت هم می شود، چرا؟ برای اینکه این ﴿اثْنَتَیْنِ﴾ که دو بار تکرار شد، نظیر آنچه در سوره مبارکه «ملک» آمده است که ﴿تَبارَکَ الَّذی بِیَدِهِ الْمُلْک﴾، (3) آیه سه و چهار سوره این است: ﴿فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَری مِنْ فُطُور ٭ ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ کَرَّتَیْن﴾، این ﴿کَرَّتَیْن﴾ که به معنای دو بار است و تثنیه است، معنای آن مافوق واحد است؛ مثل اینکه در تعبیرات منطقی و فلسفی و مانند اینها می گویند «معقول ثانی»؛ (4) یعنی «ما لیس بأوَّل» که «ما لیس بأوَّل» گاهی پنجمی و ششمی را هم شامل می شود. اینکه فرمود: ﴿ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ کَرَّتَیْن﴾، نه یعنی دوبار؛ یعنی بیش از یکبار؛ حالا سه بار یا چهار بار، این ﴿ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ کَرَّتَیْن﴾ معنای آن این نیست که اگر دوبار مراجعه کنیم مشکل ندارد و نقص نمی بینی؛ ولی اگر بار سوم و چهارم مراجعه کنیم مشکل می بینیم، این طور نیست! یعنی هر چه مراجعه کنی، مشکل نخواهی یافت و این جا هم وقتی که فرمود: ﴿أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ﴾؛ یعنی «مافوق واحد». بنابراین اگر کسی بمیرد، بعد در رجعت زنده شود، بعد وارد برزخ شود و بعد هم مراحل بعدی، تمام مراحل مشمول ﴿أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ وَ أَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ﴾ می شود؛ بنابر اینکه ﴿ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ کَرَّتَیْن﴾؛ یعنی «ما لیس بواحد» و این جا هم «احیاء» و «إماته»، «ما لیس بواحد» و ما فوق این است. این نمی تواند تام باشد، برای اینکه خود عدد ذکر شده است؛ مثل ﴿إِلٰهَیْنِ﴾ (5) ی که درباره حضرت عیسی و مادر ایشان آمده است که آنها بیش از دو نفر نبودند، این جا هم وقتی که می فرماید: ﴿رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ وَ أَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ﴾، از خود عدد را ذکر کردن، معلوم می شود که همین دو بار است و بار سوم را شامل نمی شود، لکن این دلیل بر حصر نیست که هیچ «احیاء» و «إماته» دیگری در عالَم نیست، این برای گروهی است که کفّار در قیامت می گویند شما این کار را کردید. مگر در رجعت همه کفّار «من الاولین و الآخرین» زنده می شوند؟ در رجعت گروه خاصی می آیند، اینها جزء «راجعین» در رجعت نبودند. اگر رجعت مثل قیامت بود که ﴿إِنَّ الْأَوَّلینَ وَ الْآخِرین ٭ لَمَجْمُوعُون﴾، (6) این جای سؤال بود؛ امّا در رجعت همه بشر «مِن الْأَوَّلینَ وَ الْآخِرین» که نمی آیند، یک گروه خاص می آیند و در تمام روایت های رجعت هم همین است که «فی الجمله» می آیند، نه «بالجمله» ؛نه یعنی جمیع بشر «مِن الْأَوَّلینَ وَ الْآخِرین» در رجعت زنده می شوند، عدّه زیادی زنده می شوند، بله زنده می شوند! لکن این افراد از آنها نیستند. بنابراین از حرف اینها نفی رجعت بر نمی آید، چه اینکه اثبات رجعت هم با این کار آسانی نیست، به دلیل اینکه اینها گفتند: ﴿رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ وَ أَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ﴾. حالا می ماند مسئله ﴿لا یَذُوقُونَ فیهَا الْمَوْتَ إِلاَّ الْمَوْتَةَ الْأُولی ﴾ که آیا آن حرف بهشتی هاست و آن درست است یا این حرف جهنمی هاست و این درست نیست یا هر دو درست است؟ اگر یک چیز خلاف باشد که ذات اقدس الهی با سکوت نمی گذرد و امضا نمی کند، حتماً نقد می کند! بنابراین آن باید - إن شاء الله - در نوبت بعد مطرح شود.پس فعلاً این سؤال جریان رجعت پاسخ داده شد. گفتند برای ما مسئله حل شد و ما فهمیدیم؛ نه تنها فهمیدیم انسان با مرگ نابود نمی شود، فهمیدیم برزخ هست و نفخه صور هست و عبور از برزخ به صحنه قیامت هم هست «تَنْتَقِلُونَ مِنْ دَارٍ إِلَی دَار» هست، ما را از عذاب در بیاور، اطاعت می کنیم!

ص: 738


1- تفسیر التبیان، الشیخ الطوسی، ج 9، ص60.
2- دخان/سوره44، آیه56.
3- ملک/سوره67، آیه1.
4-
5- مائده/سوره5، آیه116.
6- واقعه/سوره56، آیه49.

علّت منفی بودن تقاضای رجوع تبهکاران جهنمی به دنیا

در سوره مبارکه «انعام» فرمود فایده ندارد، بر فرض که ما شما را از جهنم دربیاوریم و بروید دنیا، شما حالا فهمیدید؟ بله، فهمیدیم! یعنی برای شما روشن و «بیّن الرّشد» شد که خدا و قیامت و برزخ و اینها حق است؛ امّا آن چیزی که باید عمل کند، عقل عملی است که شما آن را فلج کردید؛ آن جا هم باشد همین است! این چنین نیست که شما از جهنم اگر بروید بیرون آدم خوبی شوید، ﴿لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْه﴾. (1) از وجود مبارک امام رضا(سلام الله علیه) در آن بیان نورانی هست که از حضرت پرسیده شد، آیا ذات اقدس الهی به معدوم ها علم دارد؟ فرمود به معدوم علم دارد، به ممتنع «علی فرض وجود» علم دارد، بعد به این آیه سوره «انعام» استدلال کردند و فرمودند وقتی که قیامت قیام کند، دنیایی نیست؛ (2) ﴿وَ الْأَرْضُ جَمیعاً قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیامَة﴾ شد، ﴿وَ السَّماواتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمینِه﴾ (3) شد، ﴿فَدُکَّتا دَکَّةً واحِدَةً﴾ (4) شد که بساط آسمان و زمین جمع شد و قیامت ساخته شد، دنیایی نیست که اینها برگردند! پس خروج اینها از جهنم و آمدن اینها به دنیا محال است؛ ولی بر فرض محال اینها اگر بیایند همان آدم های فاسق خواهند بود، برای اینکه اینها در جهاد کاری کردند که آن بخش عملی آنها که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجِنَان»، فلج شد، این بیان نورانی حضرت امیر همین است!

ص: 739


1- انعام/سوره6، آیه28.
2- التوحید، الشیخ الصدوق، ص136.
3- زمر/سوره39، آیه67.
4- حاقه/سوره69، آیه14.

ناکارآمدی فطرت به علّت مدفون شدن آن بین غرائز انسان

پرسش: یعنی فطرت هم نمی تواند کاری کند؟

پاسخ: فطرت بیچاره خاموش است، فطرت را دفن کردند! فرمود: ﴿قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها﴾؛ (1) نه اینکه «أماتها»، فطرت از بین نرفته است؛ اینها آمدند دست و پای فطرت بیچاره را بستند، در اغراض و غرایز دفن کردند، یک مشت خاک روی آن ریختند، ویلا ساختند و در آن دارند زندگی می کنند! دسیسه همین است! این ﴿دَسَّاها﴾ که فعل ماضی باب «تفعیل» است، سه «سین» دارد و در اصل «دسَّسَ» است که یکی از این «سین»ها تبدیل به «یاء» شد و بعد تبدیل به «الف» شد؛ «دَسَّیَ» شد، بعد شده ﴿دَسَّاها﴾. «دسَّسَ» آن دسیسه شدید و بلیغ است، ﴿أَمْ یَدُسُّهُ فِی التُّراب﴾ (2) هم همین است. این ﴿أَمْ یَدُسُّهُ فِی التُّراب﴾؛ یعنی این خاک ها را کنار برد، چیزی را در آن دفن کرد و خاک ها را هم روی آن ریخت که این را دسیسه می گویند؛ دسیسه کرد؛ یعنی آن کار را در درون چیزی پنهان کرد؛ این وقتی مبالغه شود، تشدید شود و تکثیر شود، به باب «تفعیل» می رود. فرمود اینها فطرت را که شجره طیّبه الهی است، گذاشتند وسط، آن اغراض و غرائز و هواها را گذاشتند روی آن انبار کردند و این بیچاره را زنده به گور کردند که صدای او در نمی آید!

اومانیسم، محصول مدفون شدن فطرت و فلج بودن عقل عملی

چون صدای فطرت در نمی آید، اینها به این فکر هستند که هیچ کسی در عالَم نیست، مگر خودمان! حالا آن روز تعبیر و اصطلاح اومانیستم نبود؛ ولی بیان قرآن کریم همین است! فرمود ما هر پیامبری می فرستیم، اینها حرف های انبیا را با فکر خودشان می سنجند، اگر ﴿بِما لا تَهْوی أَنْفُسُکُمُ اسْتَکْبَرْتُم﴾؛ (3) اگر مطابق میل اینها نبود که نمی پذیرند و اگر مطابق میل اینها بود قبول می کنند: ﴿بِما لا تَهْوی أَنْفُسُکُمُ اسْتَکْبَرْتُمْ فَفَریقاً کَذَّبْتُمْ وَ فَریقاً تَقْتُلُون﴾، اومانیسم هم که غیر از این نمی گوید؛ اومانیسم بدون اینکه بفهمد که انسان می تواند خلیفه «الله» شود، می گوید انسان جایگزین «الله» است و «الله»ی - معاذ الله - در کار نیست، همین حرف ها را انسان می زند! این ﴿أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواه﴾؛ (4) یعنی اومانیسم، ﴿فَفَریقاً کَذَّبْتُمْ وَ فَریقاً تَقْتُلُون﴾؛ (5) یعنی اومانیسم؛ منتها حالا برای اومانیسم و این مکتب هایی که هر روز درمی آید که لازم نیست خدا وحی نازل کند! کسی بگوید هر چه من می خواهم می کنم، این یعنی چه؟! هر چه من تشخیص دادم درست است، این یعنی چه؟! تو بنده خدایی، خیلی هم خوب باشی باید خلیفه او باشی و خلیفه حرف «مستخلفُ عنه» را می زند، نه حرف خود را، تو به جای اینکه جانشین او باشی، جایگزین او شدی! این همان اومانیسم است! چیزی نیست که قرآن نگفته باشد. اینکه می گویند هر چه من بخواهم می گویم و هر کاری که می خواهم بکنم می کنم، این همان است! این که می گوید هر کاری من بخواهم می کنم و حرف انبیا را بر عقل خودش تطبیق می دهد؛ یعنی جایگزین کردن، نه جانشین شدن، این همان حرف است! اینها آمدند فطرت بیچاره را دفن کردند.

ص: 740


1- شمس/سوره91، آیه10.
2- نحل/سوره16، آیه59.
3- بقره/سوره2، آیه87.
4- جاثیه/سوره45، آیه23.
5- بقره/سوره2، آیه87.

ممکن نبودن تبدیل فطرت و امکان دفن آن

فرمود ما فطرتی را که دادیم ﴿لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّه﴾؛ (1) هیچ کسی نمی تواند فطرت مردم را عوض کند؛ غیر خدا که قدرت ندارد، خود خدا هم عوض نمی کند، چون به ﴿أَحْسَنِ تَقْویمٍ﴾ (2) خلق کرده؛ لذا با «لای نفی جنس» فرمود: ﴿لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّه﴾ که این «لا» در ﴿لا تَبْدیلَ﴾ «لای نفی جنس» است؛ یعنی هیچ کس نمی تواند خلقت و فطرت الهی را عوض کند. دیگران که قدرت ندارند؛ امّا خود خدای سبحان هم که به ﴿أَحْسَنِ تَقْویمٍ﴾ خلق کرده است و وقتی به ﴿أَحْسَنِ تَقْویمٍ﴾ خلق کرده، دیگر عوض نمی کند؛ منتها انسان ﴿قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها﴾؛ دسیسه کرده، دفن کرده این بیچاره را و صدای آن به جایی نمی رسد.

پرسش: به هر حال کفّاری که با مشاهده عذاب «ربّنا» می گویند، با دسته های دیگر متفاوت هستند؟

پاسخ: نه اینکه بگویند: «آمنّا و انک ربنا»، بلکه می گویند: تو ربّ هستی و فهمیدیم.

پرسش: یک عدّه می گویند «ربُّک» حتی آن جا هم قبول ندارند؟

پاسخ، بله قبول ندارند؛ امّا آن جا هم که می گویند «ربنا» نه یعنی «آمنّا بِانَّک ربُّنا»، بلکه «عَلِمنا»، نه «آمنا».

ضرورت تفکیک عقل عملی از نظری در فهم پاسخ منفی تبهکاران

ببینید بین علم که کار عقل نظری و متولّی اندیشه است با ایمان که کار عقل عملی و متولّی انگیزه است، خیلی فرق است. در «منطق» ملاحظه فرمودید انسان یک وقت بحث های علمی دارد که حوزه و دانشگاه کارشان همین است؛ موضوعی دارند، محمولی دارند، نسبتی دارند، برهانی دارند که ثابت می کنند این محمول برای این موضوع است که این «است» را عقل نظری می فهمد و این قضیه را که می گویند عقد «و تسمی القضیة عقداً»؛ یعنی با سرانگشت عقلِ اندیشه ور، این موضوع با این محمول و این محمول با این موضوع گِره می خورند که این می شود عقل! اما یک چیز دیگر هم لازم است و آن این است که عصاره این قضیه با جان آدم گِره بخورد، این دیگر از دست عقل برنمی آید؛ یعنی از دست عقل نظر، از دست حوزه و دانشگاه هم برنمی آید، از دست مسجد و حسینیه برمی آید. آن با دستِ انگشت دیگر عصاره علم را با جان خود گره می زند که این می شود ایمان، این می شود تدیّن، این می شود عقیده که با جان گِره خورده است، لکن آن عقد است و یک امر علمی است. «تسمی القضیة عقدا»؛ یعنی با سرانگشت اندیشه عقلی این موضوع و محمول با هم گره خوردند؛ «الف»، «باء» است، این «است» که گره است بین موضوع و محمول، این با انگشت عقل نظر است؛ امّا این را باید انسان با جانِ خود گره بزند که این می شود ایمان؛ دیگر با این سرانگشت نمی شود، با انگشت دیگر باید گره بزند؛ این انگشت فقط برای «است» و «نیست» است و آن انگشت برای «باید» و «نباید» است، آن انگشتی که باید ببندد آن فلج است. این بیان نورانی حضرت امیر که فرمود: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیرٍ تَحْتَ [عِنْدَ] هَوَی أَمِیر»، این عقل حوزه و دانشگاه را که نگفته است! خیلی ها هستند که عالِم هستند، فرمود: «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُه»، (3) این هم بیان نورانی حضرت است! فرمود خیلی ها هستند درس خواندهِ حوزه و دانشگاه هستند؛ ولی جهل اینها آنها را از پا درآورده است. این کدام جهل است؟ «لَا تَجْعَلُوا عِلْمَکُمْ جَهْلًا وَ یَقِینَکُمْ شَکّاً إِذَا عَلِمْتُمْ فَاعْمَلُوا وَ إِذَا تَیَقَّنْتُمْ فَأَقْدِمُوا»؛ (4) [37]یعنی نگذارید آن اصل شما فلج شود، مواظب باشید که ویلچری نشوید، عمل کنید؛ یعنی عصاره این علم را با جانتان گره بزنید که آن وقت می شود ایمان، می شود اعتقاد، می شود مراقبت، می شود «محاسبت»، می شود «مشارطت» که وارستگی همراه آن خواهد بود؛ این کسی که این کارها را نکرده است و الآن هم در قیامت است، این دست علمی باز است، این سرانگشت باز است و کاملاً «الله» را می فهمد است و صریحاً خدا می فرماید که ﴿أَ لَیْسَ هٰذَا بِالْحَقِّ﴾، (5) ﴿رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صالِحاً﴾ (6) این جا که جای کار نیست! اولین عمل ایمان است و این جا که انگشتی ما نداریم! این جا یک انگشته هستیم و فقط می فهمیم. تمام درد این است که انسان بعد از موت می فهمد؛ ولی نمی تواند ایمان بیاورد.

ص: 741


1- روم/سوره30، آیه30.
2- تین/سوره95، آیه4.
3- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج18، ص269.
4- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج19، ص164.
5- انعام/سوره6، آیه30.
6- سجده/سوره32، آیه12.

عدم دلالت محدودیت تبهکاران در قیامت بر جبر

پرسش: آنجا جبراً اختیار را از او می گیرد؟

پاسخ: نه، این جبراً نیست. در خواب ما چگونه هستیم؟ این بیان نورانی را مرحوم کلینی در جلد هشت کافی - این جلد هشت کافی خیلی لطایف دارد - فرمود بشر اولی می خوابید؛ ولی خواب نمی دید، بعد ذات اقدس الهی رؤیا را نصیب اینها کرده است. اینها می آمدند به انبیای خود که به آنها ایمان نداشتند، می گفتند: اینها چیست که ما می بینیم؟ آنها می فرمودند اینهایی که می بینید از سنخ آن حرف هایی است که ما به شما می گوییم؛ (1) ما گفتیم بعد از «موت» حق است که شما انکار کردید؛ گفتیم سؤالی هست، جوابی هست و حیاتی هست که انکار کردید. شما دلتان می خواست این مرده ها از قبرستان دربیایند، این طور نیست که از قبرستان دربیایند، یک عالَم دیگری است و اینها به عالَم دیگر می روند، نه اینکه به دنیا برگردند، اینکه تناسخ نیست. اول بشر می خوابید؛ ولی خواب نمی دید، انبیا هر چه می گفتند باور نمی کردند، انبیا می گفتند که بعد از مرگ حساب و کتابی هست، اینها می گفتند کسی که رفته در قبرستان که برنمی گردد؛ بعد رؤیا را خدا نصیب اینها کرده که اینها به انبیای خود می گفتند اینها چیست که ما در عالم خواب می بینیم؟ فرمودند اینها از سنخ آن چیزهایی است که ما به شما می گوییم؛ شما خیال نکنید که انسان که می میرد و بعد وقتی زنده می شود؛ یعنی از قبرستان زنده می شود! بلکه یک حیات دیگری است! در چطور است؟ ما خیلی علاقه مندیم وقتی که بزرگی را دیدیم، مخصوصاً اهل بیت را دیدیم یک سؤالات خوبی از آنها بپرسیم؛ امّا وقتی بیدار شدیم، می گوییم ای کاش فلان چیز را سؤال می کردیم! مگر کاش در اختیار ماست؟ آن رؤیا - عالم خواب - محصول اعمال زمان حیات ماست، ما هر چه در زمان بیداریمان عمل کردیم، در خواب همان طور ظهور می کند. خیلی از ماها دیدیم و کمتر کسی است که خواب صادق در مدت عمر خود ندیده باشد؛ حالا یا بستگان خود را خواب می بیند یا آباء و اجداد خود را خواب می بیند یا عالِم و استاد خود را خواب می بیند، بعد متأثر است که چرا من این مطلب را از او سؤال نمی کردم، این چرا جای تأسف ندارد، برای اینکه انسان در آن عالَم نتیجه بیداری های روز خودش را می بیند و آن جا هم مختار است؛ ولی اختیارات خود را خود او کم یا زیاد کرده است. بنابراین این سؤال و جواب کاملاً قابل حلّ است؛ یعنی ادلّه اثبات رجعت، هیچ منافاتی با این دو حیات و دو ممات ندارد.

ص: 742


1- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج8، ص90، ط اسلامی.

!!!!!!!

[1]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص11، ط اسلامی.

[2]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج19، ص31.

[3]شعراء/سوره26، آیه136.

[4]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج7، ص183.

[5]بقره/سوره2، آیه19.

[6]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج3، ص40، ط اسلامی.

[7]زمر/سوره39، آیه45.

[8]مومنون/سوره23، آیه99.

[9]دخان/سوره44، آیه56.

[10]بقره/سوره2، آیه28.

[11]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج37، ص146.

[12]آل عمران/سوره3، آیه185.

[13]انبیاء/سوره21، آیه34.

[14]الأمالی، أبی جعفر محمّد بن الحسن بن علی بن الحسن الطّوسی (شیخ الطائفة)، ص28.

[15]یس/سوره36، آیه51.

[16]بقره/سوره2، آیه271.

[17]رحمن/سوره55، آیه29.

[18]زمر/سوره39، آیه42.

[19] تفسیر التبیان، الشیخ الطوسی، ج 9، ص60.

[20]دخان/سوره44، آیه56.

[21]ملک/سوره67، آیه1.

[22]شرح المنظومة، ج 2، ص16.

[23]مائده/سوره5، آیه116.

[24]واقعه/سوره56، آیه49.

[25]انعام/سوره6، آیه28.

[26]التوحید، الشیخ الصدوق، ص136.

[27]زمر/سوره39، آیه67.

[28]حاقه/سوره69، آیه14.

ص: 743

[29]شمس/سوره91، آیه10.

[30]نحل/سوره16، آیه59.

[31]بقره/سوره2، آیه87.

[32]جاثیه/سوره45، آیه23.

[33]بقره/سوره2، آیه87.

[34]روم/سوره30، آیه30.

[35]تین/سوره95، آیه4.

[36]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج18، ص269.

[37]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج19، ص164.

[38]انعام/سوره6، آیه30.

[39]سجده/سوره32، آیه12.

[40]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج8، ص90، ط اسلامی.

!!!!!!!

تفسیر آیات 10 تا 13 سوره غافر 93/11/11

موضوع: تفسیر آیات 10 تا 13 سوره غافر

﴿إِنّ الّذین کفرُوا یُنادوْن لمقْتُ اللّهِ أکْبرُ مِنْ مقْتِکُمْ أنْفُسکُمْ إِذْ تُدْعوْن إِلی الْإِیمانِ فتکْفُرُون (10) قالُوا ربّنا أمتّنا اِثْنتیْنِ و أحْییْتنا اِثْنتیْنِ فاعْترفْنا بِذُنُوبِنا فهلْ إِلی خُرُوجٍ مِنْ سبِیلٍ(11) ذلِکُمْ بِأنّهُ إِذا دُعِی اللّهُ وحْدهُ کفرْتُمْ و إِنْ یُشْرکْ بِهِ تُؤْمِنُوا فالْحُکْمُ لِلّهِ الْعلِیِّ الْکبِیرِ (12) هُو الّذِی یُرِیکُمْ ءایاتِهِ و یُنزلُ لکُم مِّن السّماءِ رِزْقًا و ما یتذکّرُ إِلّا من یُنِیبُ (13)﴾

ملازم نبودن اختیار فرشته ها با مکلّف بودن آنها

برخی از سؤالات مربوط به آیات گذشته این است که فرشتگان چون مختار هستند، پس مکلّف می باشند؛ این تلازم تام نیست، چون تکلیف تنها در مدار اختیار نیست. اگر موجودی مختار بود، یک؛ و امکان عصیان و طغیان و کفر برای او فراهم بود، دو؛ چنین موجودی محتاج به هدایت انبیاست سه؛ و این در اِنس و جِن و امثال آن هست. فرشته ها از آن جهت که منزّه از گناه هستند و شهوت و غضب در آنها نیست، در عین حال که مختار می باشند، مکلّف نیستند؛ امّا حالا جمیع فرشتگان عالم، حتی «ملائکة الأرض» این طور هستند، ما دلیلی بر آن نداریم؛ امّا این فرشته های مأمور که مسئول بهشت، مسئول جهنم، مسئول وحی، مسئول «إماته» و مسئول «احیاء» هستند، وضع اینها همین طور است.

ص: 744

معرفت نفس لازمه مراقبت و دوری از گناه

مطلب بعدی آن است که در جریان مراقبت، انسان باید بداند که این موجود چیست و سود و زیان آن چیست تا مراقبت کند؛ مثلاً اگر گفتند شما از فلان پردهٴ چشم خودتان مراقبت کنید، این امتثال یک آشنایی کامل می خواهد که چشم چندپرده دارد و کار این پرده ها چیست؟ چه غذایی، چه مطالعه ای، چه دیدی و چه نگاهی برای این پرده ها سودمند یا زیانبار است؟ در جریان عمل صالح هم همین طور است؛ ما باید بدانیم که چرا بعضی از امور را که ما به آن علم داریم و هیچ تردیدی هم در آن نداریم، با این حال گاهی انسان آلوده می شود؟! سرّش این است که واقعاً مرز علم از عمل و مسئول علم از عمل جداست! این مثال ها هم که گفته شد، برای همین جهت است. ما همان طوری که در بیرون، یعنی در بدن چشم و گوشی داریم که مسئول ادراک هستند و دست و پایی داریم که مسئول کار و حرکت می باشند و واقعاً هم چشم و گوش از دست و پا جدا هستند، در درون ما هم این چنین می باشد. ما یک عقل نظری داریم که مطالب را کاملاً می فهمد و یک عقل عملی داریم که او باید تصمیم بگیرد؛ این عقل نظری تصور و تصدیق و استدلال و قیاس و برهان به عهدهٴ اوست که این متولّی اندیشه است و آن عقل عملی که حضرت فرمود: «ما عُبِد بِهِ الرّحْمنُ و اکْتُسِب بِهِ الْجِنان»، (1) مسئول و متولّی اراده و عزم و نیّت و اخلاص است. بین جزم و عزم، به اندازه آسمان و زمین فاصله است، چون متولّی های آن دو فرق می کند. ما تا ندانیم در درون ما چه خبر است، مراقبت برای ما مقدور نیست، از چه چیزی مراقبت کنیم؟ به انسان عادی نمی گویند که شما مراقب باش تا فلان پرده چشم تو آسیب نبیند، چون او که نمی داند پرده چشم چیست! او نمی داند که چشم چندپرده دارد! تا معرفت نفس نباشد، تا شئون نفس نباشد، تا قوای نفس نباشد، تا ارزیابی قوای نفس نباشد و تا متولّیان شئون و گونه های نفس نباشد، مراقبت ممکن نیست. بنابراین ممکن است که آدم به چیزی صد درصد علم داشته باشد و معصیت کند؛ مثل اینکه صد درصد مار و عقرب را می بیند؛ امّا اگر انسان فلج باشد، می نشیند و مسموم می شود، برای اینکه چشم و گوش که فرار نمی کند، دست و پا فرار می کند که فلج است. این بیان نورانی حضرت امیر که فرمود: «کمْ مِنْ عقْلٍ أسِیرٍ تحْت [عِنْد] هوی أمِیر»، (2) همین است! این عقل عملی را می گوید، نه عقل نظری! این عقل عملی که «ما عُبِد بِهِ الرّحْمنُ و اکْتُسِب بِهِ الْجِنان»، در مبارزه درون و در جهاد نفس به اسارت درآمده، این ویلچری است! لذا این شخص صد درصد آیه را می داند، روایت را می داند، حکم فقهی را می داند و معصیت می کند! لازمه آن علم، مراقبتِ بعد از آن معرفت است!

ص: 745


1- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص11، ط اسلامی.
2- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج19، ص31.

چگونگی جمع افعالِ الهی با جریان امور با اسباب

مطلب بعدی آن است که در جریان فرشته ها و اعمالی که انسان انجام می دهد، بنا بر قانون علّیت که ذات اقدس الهی هرکاری را انجام می دهد، درست است که «أبی اللّهُ أنْ یُجْرِی الْأشْیاء إِلّا بِأسْباب»؛ (1) هیچ کاری را خدا بدون سبب نمی کند و همان طوری که قواعد فقهی را ائمه(علیهم السلام) بیان فرمودند یا قواعد اصولی را مثل قاعده استصحاب و مانند آن بیان فرمودند، قواعد عقلی را هم بیان فرمودند که طبق آن بیانات فلسفه و کلام را راه اندازی کردند؛ یکی از آن قواعد عقلی آن است که «کُلُّ قائِمٍ فِی سِواهُ معْلُول»؛ (2) یعنی هرچیزی که هستی او عین ذات او نیست، این سبب دارد. هم در نهج البلاغه این بیان نورانی حضرت امیر آمده است و هم در توحید مرحوم صدوق این به عنوان سخنان نورانی امام رضا(علیه السلام) است که «کُلُّ قائِمٍ فِی سِواهُ معْلُول»؛ (3) این تأیید می کند هم آنچه را که در بصائر الدرجات (4) و سایر جوامع روایی آمده است که حتی کلینی(رضوان الله علیه) نقل کرد که «أبی اللّهُ أنْ یُجْرِی الْأشْیاء إِلّا بِأسْباب»؛ امّا اگر ذات اقدس الهی هیچ کاری را بدون سبب نمی کند، روایت این نیست که «أبی اللّهُ أنْ یُجْرِی الأُمُور اِلاّ بِواسِطةٍ»، بلکه دارد که «أبی اللّهُ أنْ یُجْرِی الْأشْیاء إِلّا بِأسْباب»؛ لذا آن جایی که ارواح انبیا و اولیا را شخصاً توفّی می کند و شخصاً کار انجام می دهد؛ مثل صادر اولی که خودش آن صادر اول را ایجاد کرد یا در حشر اکبر که همه را حتی ارواح انبیا را «إماته» می کند، با سبب انجام می دهد! متنها خوش سبب است، نفرمود که من هیچ کاری را بدون واسطه انجام نمی دهم، بلکه فرمود هیچ کاری را بدون سبب انجام نمی دهم! لکن مسبب اسباب خودش است. در بعضی از امور سبب خودش است - آن جا که بدون واسطه کار می کند - مثل اینکه «أولُ ما خلق اللهُ نُورُ نبِیِّک(صلّی الله علیه و آله و سلّم)»، (5) آن جا که دیگر واسطه ای در کار نبود! غرض آن است که بین «أبی اللّهُ أنْ یُجْرِی الأُمُور اِلاّ بِوسٰائِط» که سخنی باطل است، با «أبی اللّهُ أنْ یُجْرِی الْأشْیاء إِلّا بِأسْباب» که سخنی حق است، فرق است، چون نفرمود من هر کاری را با واسطه انجام می دهم تا گفته شود که ارواح یک عدّه را که خودش توفّی و قبض می کند، چگونه قبض می کند؛ خودش قبض می کند و خودش هم سبب است. بنابراین ذات اقدس الهی هر کاری را با سبب انجام می دهد؛ حالا آن سبب گاهی به اذن او مدبّری از مدبّرات امر است و گاهی هم خود اوست.

ص: 746


1- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص183، ط اسلامی.
2- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج13، ص69.
3- التوحید، الشیخ الصدوق، ص35.
4- بصائر الدرجات، محمد بن الحسن الصفار، ج 1، ص6.
5- الامامه الالهیه، الشیخ محمدالسند، ج1، ص18.

نکته ادبی در سببی بودن «باء» در ﴿بِالْحقِّ﴾

مطلب بعدی آن است که این کلمه «باء» که در ﴿خلق السّماواتِ و الْأرْض بِالْحقِّ﴾ (1) یا ﴿ما خلقْناهُما إِلاّ بِالْحقِّ﴾ (2) آمده است، در حقیقت این «باء» بای «سببیه» است؛ منتها این سببی که آیات و روایات دارند، اعم از سبب فاعلی و غائی است، یک؛ و سبب داخلی است، دو؛ این سبب داخلی را به همان تعبیر منطقی می گویند مادّه و صورت، جنس و فصل یا به تعبیر روز می گویند ذرّات درونی که به اصطلاح «علل قِوام» است. این «ب» در عربی همان بائی است که ما در فارسی می گوییم که می گوییم این بنا را با بتون ساختند یا این شیرینی را با روغن خالص درست کردند؛ این بایی را که ما در فارسی می گوییم، همان بایی است که عرب می گوید؛ منتها به سبب «قِوام» است، نه به سبب «وجود». علت را مستحضرید که به چهار قسم تقسیم کردند: علت فاعلی و غائی را می گوینداینها علل وجود هستند و علت مادّی و صورت را می گویند علل قوام می باشند؛ یعنی ساختار درونی عالم با حق است! اگر یک شیرینی فروش گفت که من این شیرینی را با روغن خالص و با زعفران درست کردم، به این معنا نیست که این «باء»، بای سبب فاعلی یا غائی است، بلکه سبب قوام است. علل قوام، یعنی علت درونی، علل ایجادی - فاعلی و غائی - یعنی علت بیرونی؛ آن علت ها این شیء را به بار می آورند؛ ولی این شیء با این ساخته شده است. فرمود من جهان را با حق خلق کردم؛ مثل اینکه یک شیرینی فروش می گوید که من این شیرینی را با روغن خالص و زعفران درست کردم یا یک مهندس می گوید من این را با بتون درست کردم؛ یعنی محکم است که این بتون علت قوام اوست، نه اینکه علت فاعلی یا علت غائی آن باشد. این بای «سببیه» را نباید در سبب فاعلی یا در سبب غائی منحصر کرد، این در سبب داخلی است؛ یعنی ساختار هستی بر محور حق است که این معنای بای «سببیه» است.

ص: 747


1- انعام/سوره6، آیه73.
2- دخان/سوره44، آیه39.

پرسش: مادّه چهار علت می خواهد؛ ولی مجردات آن چهار علت را نمی خواهد؟

پاسخ: نمی خواهد؛ ولی علت داخلی که می خواهد! ماده و صورت ندارد؛ ولی ساختار آن که حق است! کلّ عالم به حق ساخته شد، این ماده و صورت نیست! پیکرهٴ این عالم و بالاخره این وجود، وجود حق است و وجود حق آن است که به هدف می رسد و یاوه نیست. فرمود: ﴿أ یحْسبُ الْإِنْسانُ أنْ یُتْرک سُدیً﴾ (1) و بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) هم در ذیل همین آیه این روایت هست که وقتی وجود حضرت کشاورزی می کرد، پای مبارک را بر روی بیل فشار می داد، این دهنه و تیغ بیل را به زمین فرو می برد، برای رفع خستگی این آیه را می خواند: ﴿أ یحْسبُ الْإِنْسانُ أنْ یُتْرک سُدیً﴾؛ یعنی انسان یاوه نیست که بیاید و برود حساب و کتابی نباشد! ﴿بِالْحقِّ﴾ خلق کردن؛ یعنی هدف دارد، ﴿بِالْحقِّ﴾ که گفتند؛ یعنی حساب و کتابی دارد، ﴿بِالْحقِّ﴾ خلق کردن؛ یعنی راهی دارد، پس این «ب» در عربی همان بایی است که ما در فارسی می گوییم؛ منتها این به علل قوام برمی گردد و نه به علل وجود.

پرسش: خدا علتِ وجود است یا علّت ماهیت؟

پاسخ: علت وجود است و وجود را که خلق کرد، ماهیت هم به تبع او جعل می شود، چون که ماهیت اصیل نیست.

مقصود از حول عرش با توجه به مادی نبودن آن

امّا جریان «عرش» و «احوال العرش» و ﴿و تری الْملائِکة حافِّین مِنْ حوْلِ الْعرْشِ﴾ (2) که فرمود یک عدّه حامل «عرش» هستند و یک عدّه هم در اطراف «عرش» می باشند، لازم نیست که این اطراف و حول مادّی باشد؛ لازمهٴ محدود بودن این است که اطراف داشته باشد. هرچیزی که مادی است اطراف دارد؛ امّا هر چیزی که اطراف دارد مادّی نیست! طرف داشتن، حول و حوش داشتن و حریم داشتن خصوصیت شیء محدود است؛ اگر شیئی نامحدود بود، مرزی ندارد تا ما بگوییم اطراف آن؛ امّا اگر شیئی محدود بود - «ما سوی الله» این طور هستند، هر موجودی غیر ذات اقدس الهی محدود است - خارج محدوده او می شود حول او، بنابراین «عرش» از آن جهت که محدود است حولی دارد که یک عدّه در اطراف «عرش» هستند و اطراف «عرش» بودن هم مستلزم این نیست که «عرش» مادّی باشد. غرض آن است که هر موجود مادّی اطراف و حول و حوش دارد؛ امّا هر چه حول و حوش داشته باشد مادّی نیست. حول و حوش داشتن و اطراف داشتن و حریم داشتن، خاصیت محدود بودن شیء است. اگر شیئی محدود بود، مرزی دارد که بیرون مرز او می شود اطراف او، «عرش» این طور است! آن که نامحدود مطلق است، ذات اقدس الهی است و غیر خدا هر چه باشد محدود به احاطه الهی است؛ لذا اطراف «عرش» فرض دارد.

ص: 748


1- قیامه/سوره75، آیه36.
2- زمر/سوره39، آیه75.

پرسش: «عرش» مگر قدرت خدا نیست؟!

پاسخ: قدرت نه! مدیریت و تدبیر خداست؛ تدبیر فعل اوست و فعل گاهی این جا هست و گاهی هم آن جا هست؛ غیر متناهی «لایقفی» است، نه غیر متناهی «بالفعل»! فعل ذات اقدس الهی نامتناهی است، برای اینکه از این طرف جوامع بشری را وارد برزخ می کند، از برزخ وارد قیامت می کند و از قیامت «الی الابد» وارد بهشت می کند، اینها همه فعل خداست و حدّی ندارد! امّا غیر متناهی «لایقفی» است که به این معنا انسان هم غیر متناهی «لایقفی» است، برای اینکه وقتی - انشاءالله - وارد بهشت شد، دیگر ابداً می ماند و دیگر سال و ماه که ندارد؛ امّا این غیر متناهی «لایقفی» است نه غیر متناهی «بالفعل»؛ مثل عدد که می گویند عدد غیر متناهی «لایقفی» است و شما هر چه روی آن بگذاری، باز جا برای افزایش عدد دیگر هست و این طور نیست که یک سقف مشخص داشته باشد و از آن به بعد دیگر عدد نباشد! از آن به بعد هم عدد هست! غیر متناهی «لایقفی» را فریقین امضا کردند؛ یعنی هم متکلّم و هم فیلسوف هر دو امضا کردند، آن غیر متناهی «بالفعل» است که مشکل جدّی دارد و در غیر ذات اقدس الهی نیست. بنابراین ممکن است چیزی عرش خدا باشد و تدبیر الهی که غیر متناهی «لایقفی» است، براساس او استوار باشد و او خودش یک موجود محدودی باشد؛ بهشت همین طور است! هر موجودی که در بهشت است محدود است، امّا عملش نامتناهی است؛ یعنی غیر متناهی «لایقفی» است.

ص: 749

عدم رجوع تمامی مؤمنین و کفار محض هنگام رجعت به دنیا

در این قسمت فرمود که دربارهٴ رجعت درست است که کافر محض رجوع می کند، امّا نه اینکه جمیع کفّار محض «من الاولین و الآخرین» رجوع کنند و همچنین درست است که مؤمن محض رجوع می کند، امّا این طور نیست که جمیع مؤمنین از حضرت آدم تا ظهور حضرت(سلام الله علیه) هر چه مؤمن خاص بود، همهٴ انبیا، همهٴ اولیا، همهٴ شهدا، همهٴ صدیقین و همهٴ صالحین رجوع کنند، بلکه عدّه ای که مؤمن خاص و کافر محض هستند ظهور می کنند. بنابراین نمی شود گفت که هر کافر محضی ظهور می کند، شاید آن کفّاری که این جا محل بحث بودند که ﴿ربّنا أمتّنا اِثْنتیْنِ و أحْییْتنا اِثْنتیْنِ﴾، اینها دربرزخ ظهور نکنند!

آگاهی بخشی ثمره احیای در برزخ به خلاف رجعت

مطلب مهم در پاسخ این سؤال این است که این «احیاء» و «إماته»ای که در این جا آمده است «احیاء» و «إماتهٴ» ثمربخش است؛ یعنی «إماته» و «احیاء»ای است که اینها را آگاه می کند که اینها واقعاً می فهمند خدایی هست و این کارها به دست اوست و اینها زنده شدند. در رجعت که رجوع به دنیاست، حیات دنیا این خصوصیت را ندارد؛ اینها قبلاً هم در عالم میثاق بودند ﴿أ لسْتُ بِربِّکُمْ﴾ را ﴿بلی﴾ (1) گفتند، لکن وقتی به دنیا آمدند دیگر یادشان رفته است. خصوصیت دنیا این نیست که انسان همهٴ معارف غیبی را که در درون او نهادینه شده است به یاد داشته باشد؛ لذا در سوره مبارکه «انعام» دارد که اینها اگر از جهنم بیایند بیرون و وارد دنیا شوند، باز همان وضع سابق را دارند، چون خصیصهٴ دنیا همین است. در بعضی از روایات هست که هیچ عالمی پست تر از دنیا نیست: «مِنْ هوانِ الدُّنْیا علی اللّهِ أنّهُ لا یُعْصی إِلّا فِیها و لا یُنالُ ما عِنْدهُ إِلّا بِترْکِها»؛ (2) از پستی دنیا این است که این همه عوالم خدا آفرید از گذشته و آینده، در هیچ عالمی خدا معصیت نشده و نمی شود مگر در دنیا و هرگز انسان «بما عند الله» نمی رسد، مگر به ترک دنیا؛ لذا از این عالم پست تر فرضی ندارد. بر فرض اینها در رجعت ظهور کنند و در دنیا بیایند، دیگر نمی توانند بگویند: ﴿أمتّنا اِثْنتیْنِ و أحْییْتنا اِثْنتیْنِ﴾، یک «احیاء» باورآوری نیست؛ لذا این نمی تواند مشمول باشد.

ص: 750


1- اعراف/سوره7، آیه172.
2- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج2، ص99.

ناتمامی تفسیر زمخشری بر آیه دوباره اماته و احیا

حرف جناب زمخشری در کشّاف می ماند که ایشان در کشّاف می فرماید: ﴿ربّنا أمتّنا اِثْنتیْنِ و أحْییْتنا اِثْنتیْنِ﴾، این برابر آیه 28 سوره مبارکه «بقره» باید تفسیر شود. (1) آیه 28 سوره «بقره» این است که﴿کیْف تکْفُرُون بِاللّهِ و کُنتُمْ أمْواتًا﴾ یک، ﴿فأحْیاکُمْ﴾ دو، ﴿ ثُمّ یُمِیتُکُمْ﴾سه، ﴿ثُمّ یحُْیِیکُمْ ﴾چهار، پس دو «إماته» است و دو «احیاء»؛ بعد به این اشکال توجه می کند که آن آیه 28 دارد قبلاًٌ مرده بودید و ما شما را زنده کردیم؛ این آیه یازده سوره «غافر» دارد که قبلاً «إماته» کردی بعد «احیاء»، «إماته» غیر از «موت» است! این آیه دارد که اول «إماته» کردی بعد «احیاء» و بعد هم «إماته» کردی بعد «احیاء»؛ امّا در آیه28 «بقره» دارد که اول «موت» بود و بعد «احیاء»، بعد «إماته» بود و بعد «احیاء» که دو «احیاء» هست و یک «إماته» و یک «موت»، شما این مشکل را چگونه حل می کنید؟! ایشان پاسخ می دهد که اصلاً در ﴿ربّنا أمتّنا اِثْنتیْنِ﴾، این «إماته» همان تعبیر ادبی رایج عرب است که می گویند: «ضیّق فم الرکیّة و وسّع اسفلها»؛ (2) مهندس به مقنّی ها می گوید که دهنه این چاه را تنگ کنید، ذیل و درون این چاه را وسیع کنید. «ضیّق فم الرکیّة» - «رکیّة» یعنی چاه - «و وسّع اسفلها»؛ این تعبیر ادبی و معروف عرب هست که می گویند، در حالی که چاه به وسیلهٴ مقنی ها تازه احداث می شود، چاهی نیست که کسی دهنه آن را تنگ کند و پایین آن را گشاد! «ضیّق فم الرکیّة»؛ یعنی «احدث الرکیّة ضیّقة الفم واسعة الذیل»، پس «ضیّق فم الرکیّة»؛ یعنی این «رکیّة» دهنه آن تنگ و دامنه و ذیل آن وسیع باشد، این جا ﴿أمتّنا﴾؛ یعنی «اوجدتنا میتین، اوجدتنا امواتاً» نه اینکه ﴿أمتّنا﴾؛ یعنی ما را «إماته» کردی! پس براساس قاعده ادبی و تمثیل عربی، این ﴿أمتّنا﴾؛ یعنی «اوجدتنا امواتاً»، پس اگر به معنای «اوجدتنا امواتاً» شد، با آیه 28 سوره مبارکه «بقره» هماهنگ است. نقدی که سیدناالاستاد (3) و دیگران دارند این است که این دلیل می خواهد که ما بگوییم «إماته»؛ یعنی «ایجاده میتاً»، چون آن جا ما شاهد داریم؛ امّا این جا با اینکه مسئله «إماته» فراوان است، شاهد نداریم! این دو «إماته» و دو «احیاء» اثربخش هستند؛ «إماته» و «احیاء»یی هستند که آدم را آگاه می کنند، البته آگاهی مستمری که دیگر ملحوق به غفلت نیست؛ نظیر آنهایی که به دنیا برمی گردند و باز هم از یادشان می رود یا از عالم «ألست» آمدند و یادشان رفته است. «إماته»ای که شهود الهی به «ممیت» را به همراه داشته باشد، این برای مرگ به بعد است و در دنیا که عالم غفلت است، «إماته» این اثر را ندارد. پس ما این جا که هیچ قرینه ای نداریم، بر فرض این را شبیه آن جا که قرینه داریم - البته نباید این کار را کنیم - کردیم﴿أمتّنا﴾؛ یعنی «اوجدتنا امواتاً» تا با آیه 28 سوره «بقره» هماهنگ باشد؛ ولی این «إماته» آن «إماته» دنیا نیست، زیرا این «إماته»، «إماته»ای است که با شهود و حضور و اعتراف همراه است. بنابراین نمی شود گفت این آیه محل بحث؛ یعنی یازده «غافر»، با 28 سوره مبارکه «بقره» همراه است.

ص: 751


1- تفسیرالزمخشری الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، الزمخشری، ج 4، ص154.
2- تفسیرالزمخشری الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، الزمخشری، ج 4، ص154.
3- المیزان فی تفسیرالقرآن، العلامه الطباطبائی، ج17، ص 313 و 314.

یک حرف لطیفی در آخر بحث زمخشری دارد که می گوید مگر اینکه این طور معنا کنیم و بگوییم - چون ایشان می گوید اگر ما این طور معنا نکنیم سه «احیاء» داریم: «احیاء»ی در دنیا، «احیاء»ی در برزخ و دیگری هم «احیاء»ی در معاد (1) - این تفطّن، تفطّن خوبی است؛ البته این حرف لطیف مشکل ایشان را حل نمی کند. می گوید بعضی ها وقتی وارد صحنه برزخ شدند، زنده وارد قیامت می شوند که در ﴿فصعِق منْ فِی السّماواتِ و منْ فِی الْأرْضِ﴾ جزء مستثنا هستند ﴿إِلاّ منْ شاء﴾؛ (2) اینها که جزء ﴿منْ شاء﴾ هستند، اینها دو «احیاء» دارند، نه سه «احیاء»، چرا؟ برای اینکه اینها از دنیا مُردند و وارد حیات برزخ شدند، از حیات برزخی برای ابد زنده هستند و دیگر آن «صعقه» دامن گیر اینها نمی شود که اینها مدهوش شوند، بمیرند و دوباره زنده شوند؛ این از لطایف خوبی است که ایشان متفطّن شدند؛ امّا مشکلِ اساسی و دقتی که باید می کردند، آن مشکلِ اساسی همچنان باقی است.

سودآور شدن حیات دنیوی با حضور و مراقبت

«إماته» و «احیاء» است که سودآور است؛ «إماته» و «احیاء» سودآور، «إماته»و «احیاء» برزخی است، وگرنه در این عالم نعمت های فراوانی خدا به آدم می دهد؛ حیات و برکات داده است، در حالی که بسیاری از افراد - حتی مسلمان - اسلامی حرف می زنند و قارونی فکر می کنند! می گویند: ﴿إِنّما أُوتِیتُهُ علی عِلْمٍ عِنْدِی﴾، (3) این خطر برای خیلی از ماها هم هست که بگوییم ما سی، چهل سال زحمت کشیدیم و خودمان عالِم شدیم! مگر قارون غیر از این می گفت؟! گفت من خودم زحمت کشیدم و مال پیدا کردم ﴿إِنّما أُوتِیتُهُ علی عِلْمٍ عِنْدِی﴾. این خطر قارونی که انسان، اسلامی حرف بزند و قارونی فکر کند، دامن گیر خیلی از ماها هست! این است که فرمودند هرکاری که می کنید اول «بِسْمِ اللّه» بگویید، (4) این مراقبت است و قرنطینه است، البته ثواب خود را دارد و حرفی در آن نیست؛ هر حرفی، هر کاری و هر فکری را می گویند اول «بِسْمِ اللّه» بگویید، این «بِسْمِ اللّه» گفتن یا اینکه آدم می گوید: «بِسْمِ اللّهِ الرّحْمٰنِ الرّحِیم» یا می گوید: «به نام خدا»، عمده این است که این شخص قرنطینه است. هر کاری که آدم انجام می دهد، یک لحظه فکر کند که بتواند در آن حال بگوید خدایا به نام تو! خوب این کار یا واجب است یا مستحب، این حرف یا واجب است یا مستحب؛ دیگر این سخن که من خودم چهل سال زحمت کشیدم و به این جا رسیدم که با سخن قارون فرقی نمی کند! «ما بِنا مِنْ نِعْمةٍ فمِنْک»، اگر این طور است، دیگر نمی گوییم که ما خودمان زحمت کشیدیم. بنابراین وضع دنیا این است و به ما هم گفتند که در شب و روز هر کاری که می کنی اول بگو «بِسْمِ اللّه»! یک لحظه آدم بگوید خدایا به نام تو! ولو اینکه آدم زبانی نگوید، این قرنطینه است! این بهترین راه برای مراقبت است! آن وقت مواظب گفتار و رفتار خود است. گفتند چه در نماز و چه غیر نماز همین آیه را بخوانید و در تعقیبات است که «اللّهُمّ ما بِنا مِنْ نِعْمةٍ فمِنْک» (5) که این حیات دنیوی، می شود مانند حیات برزخی! این حیات، می شود حیات معاد! این حیات حیاتی است که شهود و حضور را به همراه دارد! بنابراین نمی شود گفت که آیه 28 سوره مبارکه «بقره» با این آیه هماهنگ است.

ص: 752


1- تفسیرالزمخشری الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، الزمخشری، ج 4، ص155.
2- زمر/سوره39، آیه68.
3- قصص/سوره28، آیه78.
4- التوحید، الشیخ الصدوق، ص232.
5- بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج 35، ص444.

نگرش غیر مؤمنین بر مسئله حیات و مرگ و تصحیح آن با بیان امام حسین(ع)

می ماند بحثی درباره همین حیات که در سوره مبارکه «صافات» گذشت و دو آیه ای که در سوره مبارکه «دخان» هست. آن دو آیه ای که مربوط به سوره مبارکه «دخان» است عبارت از این است که آنها می گویند ما غیر از یک «موت»، «موت» دیگری نداریم. در سوره مبارکه «دخان» این دو آیه هست که یک بار انکار دو حیات است و دیگر اینکه ذات اقدس الهی می فرماید اینها که منکر می باشند، غافل هستند از اینکه دو حیات را باید پشت سر بگذارند! سوره مبارکه «دخان» آیه 34 به بعد این است که ﴿إِنّ هٰؤُلاءِ لیقُولُون ٭ إِنْ هِی إِلاّ موْتتُنا الْأُولی و ما نحْنُ بِمُنْشرِین﴾؛ (1) می گویند: ما یک مرگ داریم و تمام می شود! مرگ آخر خط و پوسیدن است! نه اینکه از پوست به در آمدن باشد! این بیان نورانی سیدالشهداء(سلام الله علیه) در آن بحبوحهٴ روز عاشورا که «و أقْبلتِ السِّهامُ مِن الْقوْمِ کأنّها الْقطْر» (2) خیلی مهم است! در آن بحبوحه ای که وقتی عمر سعد ملعون خودش تیر انداخت بعد تیراندازی شروع کرد «و أقْبلتِ السِّهامُ مِن الْقوْمِ کأنّها الْقطْر»؛ مثل قطرات باران تیر می آمد که حضرت در آن حال دارد مرگ را معنا می کند، گویا اصلاً میدان جنگ نیست! فرمود: «صبْراً بنِی الْکِرامِ فما الْموْتُ إِلّا قنْطرة»؛ (3) فرمود اصحاب و فرزندان من! مرگ چاله نیست! مرگ گودال نیست! مرگ چاه نیست! مرگ پل است! آدم با مُردن در چاله و چاه نمی رود، با مُردن عبور می کند! خیلی حرف است! «صبْراً بنِی الْکِرامِ فما الْموْتُ إِلّا قنْطرةٌ تعْبُرُ بِکُم»؛ زودتر عبور کنید! منتها آدم با ره توشه خودش یک پل محکم بسازد، چون زیر آن گودال است و مراقب باشد که نیفتد! مرگ پوسیدن نیست، از پوسیدن به درآمدن است، چاله نیست، گودال نیست، حفره نیست، معبر و پل است، این حرف تازه ای است که انبیا آوردند! فرمود: «فما الْموْتُ إِلّا قنْطرةٌ تعْبُرُ بِکُم»؛ نمی پوسید، بلکه از پوست به درمی آیید! این حرف را حضرت آن روز زد. حالا در قبال آن سخن شما این حرف را می بینید: ﴿إِنْ هِی إِلاّ موْتتُنا الْأُولی﴾ که می گویند مرگ چاله و پوسیدن است، آدم که می میرد می پوسد، همین! این با آن خیلی فرق می کند! این حرف را در آیه 35 سوره مبارکه «دخان» از آنها نقل فرمود، ﴿و ما نحْنُ بِمُنْشرِین﴾ و دلیل آن هم این است که پدران ما رفتند و از قبرستان برنگشتند، اینها خیال می کنند که حیات «بعد الموت»، یعنی دوباره از قبرستان برگردند ﴿فأْتُوا بِآبائِنا إِنْ کُنْتُمْ صادِقِین﴾. (4)

ص: 753


1- دخان/سوره44، آیه34.
2- الملهوف علی قتلی الطّفوف، السید بن طاووس، ج1، ص158.
3- معانی الأخبار، الشیخ الصدوق، ص289.
4- دخان/سوره44، آیه36.

نگرش مردانِ الهی به مسئله حیات و مرگ

در سوره مبارکه «صافات» که بحث آن قبلاً گذشت، مؤمنین جواب می دهند؛ آیه 58 به بعد سوره مبارکه «صافات» این بود: ﴿أ فما نحْنُ بِمیِّتِین ٭ إِلاّ موْتتنا الْأُولی﴾؛ (1) آیا ما فقط یک بار می میریم و تمام می شود می رود؟ ﴿و ما نحْنُ بِمُعذّبِین﴾؛ (2) این حرف مؤمنین است که ما از این جا که رخت بربستیم، از چاه وارد چاه نمی شویم، از مرگ و از این پل عبور می کنیم، آن طرف آب خبری است و اگر کسی بیراهه رفته بود آن طرف پل آسیب می بیند، ﴿أ فما نحْنُ بِمیِّتِین ٭ إِلاّ موْتتنا الْأُولی و ما نحْنُ بِمُعذّبِین﴾، پس این حرف مردان الهی است. امّا در سوره مبارکه «دخان» که گذشت به اینها پاسخ داده شد؛ این آیه 34 به بعد سوره «دخان» این بود: ﴿إِنّ هٰؤُلاءِ لیقُولُون ٭ إِنْ هِی إِلاّ موْتتُنا الْأُولی﴾ که در سوره «صافات» به اینها پاسخ داده شد.

جایگاه ویژه متقین در حیات اخروی

امّا درباره متّقین که این بحث جدایی دارد. آیه 51 به بعد سوره مبارکه «دخان» این است که ﴿إِنّ الْمُتّقِین فِی مقامٍ أمِینٍ ٭ فِی جنّاتٍ و عُیُونٍ ٭ یلْبسُون مِنْ سُنْدُسٍ و إِسْتبْرقٍ مُتقابِلِین﴾ (3) که این ﴿مُتقابِلِین﴾هم از آن تعبیرات بلند قرآنی است؛ به این معنا که تمام بهشتی ها روبه روی هم هستند! چگونه فرض می شود که تمام بهشتی ها روبه روی هم باشند؟! ﴿علی سُرُرٍ مُتقابِلِین﴾ (4) همه روبه روی هم هستند! در دنیا وقتی دو طرف صف کشیدند، چند نفری روبه روی هم می باشند؛ امّا اولین و آخرین در بهشت روبه روی هم باشند چیست؟! هیچ غیبتی ندارند، پشت سر کسی حرف نمی زنند و غیابی نیست، گفتند آن ﴿علی سُرُرٍ مُتقابِلِین﴾ آن وقتی است که به حضور ذات اقدس الهی بار یافتند که آن جا مشهد محض است، شهود صِرف است، حضور محض است که هیچ غیبت و حجابی نیست، همه یکدیگر را می بینند و هیچ کسی از دیگری غایب نیست. ﴿مُتقابِلِین﴾ که درباره اینها در آیه 55 به بعد سوره «دخان» فرمود: اینها کسانی هستند که ﴿لا یذُوقُون فِیها الْموْت إِلاّ الْموْتة الْأُولی﴾ - این اولای نسبی است، گرچه تحقیق نهایی آن باید در سوره مبارکه «دخان» بیاید - فرمود اینها یک مرتبه در دنیا مُردند و زنده مستقیماً وارد بهشت شدند و دیگر نمردند؛ از اینها معلوم می شود که در نفخه صور:

ص: 754


1- صافات/سوره37، آیه58.
2- صافات/سوره37، آیه59.
3- دخان/سوره44، آیه51.
4- صافات/سوره37، آیه44.

ما زنده به ذکر دوست باشیم ٭٭٭ دیگر حیوان به نفخه صور (1)

اینها به اسم «الله»، مظهر «هُو الْحیِّ الّذِی لا یمُوتُ» (2) زنده هستند و اینها که زنده می باشند مرگی ندارند! فقط یک بار از دنیا مُردند که دنیا اساسی ندارد؛ اینها زنده وارد برزخ شدند، زنده وارد صحنه قیامت می شوند و زنده هم وارد بهشت می شوند، همان مرگ دنیا را چشیدند. در همهٴ این نفخه صور، یک عدّه را قرآن استثنا کرده است، فرمود: ﴿و نُفِخ فِی الصُّورِ فصعِق منْ فِی السّماواتِ و منْ فِی الْأرْضِ إِلاّ منْ شاء اللّه﴾، (3) اگر اینها جزء آن گروه باشند، اینها ﴿لا یذُوقُون فِیها الْموْت إِلاّ الْموْتة الْأُولی﴾. اگر این توجیه برای آن بحث کافی نبود - انشاء الله - وقتی به سوره مبارکه «دخان» رسیدیم، آن توجیه بیان خواهد شد. امروز چون روز رحلت وجود مبارکهٴ فاطمه معصومه کریمه اهل بیت است، همهٴ این بحث ها نثار روح مطهر آن بی بی و ثواب بحث ها هم نثار آن ذات مقدس و اهل عصمت و طهارت باشد!

!!!!!!!

[1]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص11، ط اسلامی.

[2] شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج19، ص31.

[3]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص183، ط اسلامی.

[4]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج13، ص69.

[5]التوحید، الشیخ الصدوق، ص35.

ص: 755


1-
2- بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج94، ص136.
3- زمر/سوره39، آیه68.

[6]بصائر الدرجات، محمد بن الحسن الصفار، ج 1، ص6.

[7]الامامه الالهیه، الشیخ محمدالسند، ج1، ص18.

[8]انعام/سوره6، آیه73.

[9]دخان/سوره44، آیه39.

[10]قیامه/سوره75، آیه36.

[11]زمر/سوره39، آیه75.

[12]اعراف/سوره7، آیه172.

[13]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج2، ص99.

[14]تفسیرالزمخشری الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، الزمخشری، ج 4، ص154.

[15]تفسیرالزمخشری الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، الزمخشری، ج 4، ص154.

[16] المیزان فی تفسیرالقرآن، العلامه الطباطبائی، ج17، ص 313 و 314.

[17]تفسیرالزمخشری الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، الزمخشری، ج 4، ص155.

[18]زمر/سوره39، آیه68.

[19]قصص/سوره28، آیه78.

[20]التوحید، الشیخ الصدوق، ص232.

[21]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج 35، ص444.

[22]دخان/سوره44، آیه34.

[23]الملهوف علی قتلی الطّفوف، السید بن طاووس، ج1، ص158.

[24]معانی الأخبار، الشیخ الصدوق، ص289.

[25]دخان/سوره44، آیه36.

[26]صافات/سوره37، آیه58.

[27]صافات/سوره37، آیه59.

[28]دخان/سوره44، آیه51.

[29]صافات/سوره37، آیه44.

[30]دیوان سعدی، غزل303.

ص: 756

[31]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج94، ص136.

[32]زمر/سوره39، آیه68.

!!!!!!!

تفسیر آیات 13 تا 17 سوره غافر 93/11/12

موضوع: تفسیر آیات 13 تا 17 سوره غافر

﴿هُو الذی یُریکُم ءایاته و یُنزللکُم من السماء رزقًا و ما یتذکرإلا من یُنیب(13)فادعُوا الله مخُلصین لهالدین و لو کره الکافرُون (14) رفیعالدرجات ذُو العرش یُلقی الروح من أمره علی من یشاءمن عباده لیُنذر یوم التلاق (15) یوم هُم بارزُون لا یخفی علی الله منهم شی ءٌ لمن المُلکالیوم لله الواحد القهار (16) الیوم تجُزی کلُ نفس بما کسبت لا ظُلم الیوم إن الله سریع الحساب (17)﴾

عدم دلالت تقدم تسبیح بر حمد در بعضی موارد بر لزوم آن

بخشی از مطالب که مربوط به سؤالات قبل است، این که گرچه ذات اقدس الهی «تسبیح» را همواره مقدم بر «حمد» قرار می دهد، ﴿إن من شی ءٍ إلا یُسبح بحمده﴾. (1) در سوره مبارکه «روم» آیه هفده و هجده و مانند آن هم وقتی از نمازهای پنج گانه یاد می کند، می فرماید: ﴿فسُبحان الله حین تُمسُون﴾ که نماز مغرب است، ﴿و حین تُصبحُون﴾ که نماز صبح است و در وسط هم فرمود: ﴿و لهالحمدفی السماوات و الأرض﴾ که «تحمید» در وسط قرار گرفت، بعد می فرماید: ﴿و عشیا﴾ نماز عشا که در پایان شب است، ﴿و حین تُظهرُون﴾ که نماز ظهر است. نمازهای پنج گانه را در آیه هفده و هجده سوره مبارکه «روم»، با «تسبیح» و «تحمید» الهی شروع کرد و در آن جا هم «تسبیح» مقدم بر «تحمید» شد. اما در جریان «تسبیح» حضرت صدیقه کبری(سلام الله علیها) که «حمد» مقدم بر «تسبیح» است، چون روایات «تسبیح» را هم که ملاحظه بفرمایید مختلف است، این طور نیست که همه روایات این باشد که اول «تکبیر»، بعد «حمد» و بعد «تسبیح» است؛ در بعضی از روایات دارد که «تسبیح» مقدم است، (2) چه اینکه در تسبیحات صدگانه ای که برای زیارت فاطمه معصومه(سلام الله علیها) است، (3) آنها هم همین طور است و همچنین در تسبیحات صدگانه ای که مستحب است قبل از خواب خوانده شود، (4) همین طور است؛ در همه این موارد این طور نیست که بالاتفاق «تسبیح» مقدم بر «تحمید» باشد.

ص: 757


1- اسراء/سوره17، آیه44.
2-
3- مفتاح الجنان، مجلسی، محمد باقر بن محمد تقی، ج1، ص547.
4- فلاح السائل و نجاح المسائل، السیدبن طاووس، ص280.

ناتمامی استدلال بر نفی دو حیات و مرگ به دلیل سخن کافر بودن آن

اما در جریان یک مرگ و دو مرگ، این سوره مبارکه «غافر» که محل بحث است اعتراف کفار را ذکر می کند که ﴿ربنا أمتنا اثنتین و أحییتنا اثنتین﴾؛ (1) اما برخی ها خواستند بگویند که چون این سخن کافر است، حجت نیست؛ این سخن درست نیست! هر حرفی را که قرآن کریم نقل می کند، اگر درست نباشد فوراً ابطال می کند. در اوایل سوره مبارکه «انعام» گذشت که کفار رفتند که شرک خود را انکار کنند، گفتند: ﴿ما کُنا مُشرکین﴾ (2) که فوراً ذات اقدس الهی فرمود: ﴿اُنظُر کیف کذبُوا علی أنفُسهم﴾، (3) فوراً آن را ابطال کرد؛ این طور نیست که قرآن کریم حرفی را نقل کند و قصهٴ عادی باشد؛ اگر حرفی را نقل کرد و باطل بود، یقیناً ابطال می کند و اگر باطل نبود، معلوم می شود که حق است!

در جریان ﴿ربنا أمتنا اثنتین و أحییتنا اثنتین﴾ این سخن حق است و نباید گفت، چون کافر این را گفت دلیل بر حق بودن نیست؛ اما آنچه در آیه 56 سوره مبارکه «دخان» آمده است که ﴿لا یذُوقُون فیها الموت إلا الموتة الأُولی ﴾؛ خواستند بگویند که چون آن را مؤمنان و اهل بهشت گفتند آن حق است و این آیه را چون کافران گفتند درست نیست.

چگونگی جمع بین دو آیه دال بر یک مرگ و حیات و دو مرگ در آخرت

این طور جمع قرآنی نمودن صحیح نیست، بلکه می توان این چنین جمع کرد که این آیه دربارهٴ کافران است و درست هم است، آن آیه دربارهٴ مؤمنان است و درست هم است؛ بیان مطلب چنین است که آخرت در لسان قرآن کریم دو اطلاق دارد: یکی آخرت نسبت به دنیاست که برزخ به بعد را شامل می شود و دیگری آخرت به عنوان «یوم الآخر» که پایان کار است و قرینه است بر اینکه در آن حشر اکبر و معاد مراد است و آن در قبال دنیا و برزخ است که این یک تقسیم بود. تقسیم دیگر و قسمت مهم این است که در بخش های مختلف قرآن کریم، همین که انسان از دنیا رحلت کرده است و هجرت کرده است، در واقع وارد آخرت می شود، چون برزخ طلیعهٴ قیامت است و احکام قیامت هم در برزخ هست، چون قبر «روضةٌ من ریاض الجنة أو حُفرةٌ من حُفر النیران»، (4) بسیاری از احکام معاد در برزخ ظهور می کند. پس مقدمه اول آنکه برزخ جزء آخرت است، دنیا حساب جدایی دارد و احکام قیامت در برزخ هم هست؛ لذا برزخ دار تکلیف نیست و مقدمه دوم اینکه وقتی گفته شد ﴿إن الدار الآخرة لهی الحیوانُ﴾؛ (5) یعنی در آخرت مرگ نیست. بنابراین در آخرت مرگ نیست و اگر این نفخ صور به دست اسرافیل(سلام الله علیه) هست، او مظهر احیاست و نه مظهر«إماته». در جریان نفخ صور فقط «صعقه» و مدهوشی مطرح است و نه مرگ؛ گذشته از اینکه عده ای هم استثنا شدند ﴿إلا من شاء الله﴾؛ (6) اگر ﴿إلا من شاء الله﴾ از «صعقه»ها استثنا شدند، یک؛ و اگر دار آخرت، دار حیات است و مرگ در آخرت نیست، این دو؛ کفار استثنا می شوند، طوری که آن جا مرگ دارند و بعد حیات دارند، این سه؛ در این حال آیه سوره مبارکه «غافر»، این جا جای خودش را باز می کند و آیه سوره «دخان» هم جای خودش را باز می کند. مردان الهی، مؤمنان، انبیا، اولیا، صدیقین، صلحا، شهدا و شاگردان آنها که به اینها ملحق هستند، اینها غیر از مرگ در دنیا دیگر مرگی ندارند؛ اینها ﴿لا یذُوقُون فیها الموت إلا الموتة الأُولی ﴾، فقط مرگ اولیٰ دارند و در قیامت حالا مدهوش هستند یا حالت های خاص دارند، چون آنها در حال «صعقه» هم یکسان نیستند. بنابراین می شود گفت که مؤمنانی که در بهشت هستند، خدا درباره آنها می فرمایند: ﴿لا یذُوقُون فیها الموت إلا الموتة الأُولی ﴾؛ اینها در برزخ زنده هستند و در قیامت کبریٰ هم زنده می باشند؛ درباره شهدا که این طور است! درباره شهدا روایت دارد که در این «صعقه» اول و «صعقه» دوم، در این ﴿إلا من شاء الله﴾ انبیا و اولیا و شهدا هم استثانا شدند. در روایاتی که ذیل آیه ﴿إلا من شاء الله﴾ آمده است و «صعقه» را استثنا کرده است، یکی از آن گروه هایی که از «صعقه» در قیامت مستثنا هستند، همین شهدا هستند. (7) بنابراین اینها همین که دنیا را پشت سر گذاشتند «إلی الجنة» زنده هستند و مظهر «هُو الحی الذی لا یمُوتُ» (8) می باشند.

ص: 758


1- غافر/سوره40، آیه11.
2- انعام/سوره6، آیه23.
3- انعام/سوره6، آیه24.
4- تفسیر القمی، علی بن ابراهیم القمی، ج2، ص94.
5- عنکبوت/سوره29، آیه64.
6- نمل/سوره27، آیه87.
7- تفسیر الصافی، الفیض الکاشانی، ج 4، ص329.
8- تفسیر السمرقندی، أبو اللیث السمرقندی، ج1، ص217.

پرسش: برزخ خود را همین جا طی کردند؟

پاسخ: نه، حالا آن موت ارادی حساب دیگری است؛ با موت ارادی برزخ هم طی می شود؛ اما آن برزخی که تکلیف دیگر در آن نیست؛ یعنی هیچ تکلیف در آن نیست، لکن سؤال و جواب دنیا در آن هست؛ اما مسئولیت دنیا مانند نماز و روزه و عبادت و امر و نهی و اینها دیگر در آن نیست، البته این فقط در نشئه «بعد الموت» است، وگرنه آنهایی که برزخ را طی می کنند، درجات علمی و شهودی خود را طی می کنند، این می تواند یک نحوه از جمع بین این آیات باشد.

پرسش: شهید یعنی «من قُتل ﴿فی سبیل الله﴾ (1) » یا نه؟

پاسخ: بله، شهید در روایت این است؛ ولی شهید قرآن کریم به معنای شاهد اعمال است. در قرآن کریم کلمهٴ شهید را به معنای شاهد اعمال آوردند و این شهدای میدان جنگ را «قُتل ﴿فی سبیل الله﴾» می دانند؛ ولی در روایات فراوان است که کلمهٴ شهید بر «المقتُول فی سبیل الله» (2) اطلاق شده است.

اثبات توحید با آیت بودن موجودات

در همین سوره مبارکه «غافر» گاهی برهان توحید است، گاهی وحی و نبوت است و گاهی معاد، دوباره برمی گردد مسئله توحید و وحی و نبوت را به عبارت های گوناگون بازگو می کنند. الآن این اصول سه گانه؛ یعنی توحید و وحی و نبوت را در این آیه سیزده به بعد جداگانه مطرح می کنند؛ فرمود: ﴿هُو الذی یُریکُم آیاته﴾؛ ذات اقدس الهی علامت های تکوینی را به شما نشان می دهد و اگر کسی چشم او بسته نباشد، آیات الهی را کاملاً می بیند، چون هیچ موجودی نیست مگر اینکه آیه ای از آیات الهی است! همه موجودات مسبوق و ملحوق به عدم می باشند و هستی اینها از خود آنها نیست، پس کسی آنها را آفریده است، چون «صدفة» و تصادف و اتفاق که «بین الغی» است! اگر موجودی هستی او عین ذات او نیست و الآن موجود است و دارد رشد می کند، پس مبدئی دارد! همه موجودات آیات الهی هستند، فرمود من آیات الهی را به شما ارائه می دهم؛ یعنی از بس شفاف و روشن است، قابل رؤیت است؛ این مطلب برای اصل دلیل بر وجود ذات اقدس الهی بود.

ص: 759


1- بقره/سوره2، آیه154.
2- تفسیر القرطبی، القرطبی، ج 12، ص88.

پرسش: مگر چیزی که معدوم شد معلوم می شود که شما می فرمایید؟

پاسخ: عدم آن نسبی است، چون در مقطع خودش موجود نیست و معدوم هم نمی شود؛ اما در مقاطع دیگر معدوم است. چیزی که در این زمان موجود است، در این زمان معدوم نمی شود و در کل نظام هم معدوم نمی شود، چون در کل نظام اگر معدوم شود باید از این مقطع هم رخت بربندد، پس این دو سالبه صحیح است؛ یعنی اگر چیزی امروز موجود شد، امروز معدوم نیست، چون جمع بین «نقیضین» است و از کل نظام هم حذف نمی شود، چون اگر از کل نظام حذف شود، باید از امروز هم حذف شود که باز هم جمع بین «نقیضین» است؛ اما در مقطع دیگر موجود نیست؛ لذا در تناقض، اتحاد زمان شرط است.

اثبات توحید ربوبی با رزق ظاهری و باطنی

فرمود بعد از اینکه ثابت شد که خدا هست و حق است و «مما لا ریب فیه» است، روزی شما را هم تأمین می کند؛ این تدبیر الهی است که ربوبیت را او دارد اداره می کند و دیگر «اصنام» و «صنم» و «وثن» کاره ای نیستند، ﴿و یُنزللکُم من السماء رزقاً﴾؛ اگر منظور رزق ظاهری باشد، همین فضای بالا را «سماء» می گویند که می گویند باران از آسمان آمده است؛ همین فضای بالا، تعبیر ادبی رایج است که از آسمان باران آمده است و اگر منظور روزی باطنی باشد، غیب باشد و علوم و معارف باشد که فرمود: ﴿و فی السماء رزقُکُم و ما تُوعدُون﴾، (1) آن آسمانی است که درب آن به روی کفار باز نمی شود ﴿لا تُفتحلهُم أبوابالسماء﴾، (2) این کُرات «سماوی» نیست که الآن دانشمندان در آن جا به صورت ترمینال رفت و آمد می کنند، این ﴿لا تُفتحلهُم أبوابالسماء﴾، آن «سماء» غیب است که ﴿و فی السماء رزقُکُم و ما تُوعدُون﴾. فرمود رزق ظاهری شما که از این آسمان است؛ یعنی جو و آن رزق باطنی که علوم و معارف است، از آسمان غیب است. ﴿و ما یتذکرإلا من یُنیبُ ﴾ که نفرمود «و ما یعلمُ»!

ص: 760


1- ذاریات/سوره51، آیه22.
2- اعراف/سوره7، آیه40.

پرسش: اروپا با وجود این همه پیشرفت های علمی درب های آسمان و علوم غیبی به روی آنها بسته است؟

پاسخ: بله، علوم را ذات اقدس الهی است که به انسان می دهد، چون ﴿علم الإنسان ما لم یعلم﴾؛ (1) انسان قابلیت این را دارد که عالم شود، وگرنه این علم یک امر وجودی است و امر وجودی یک مبدأ ایجاد کننده می خواهد و اگر برای اینها بود، قبلاً می داشتند و بعداً هم در دوران سالمندی دیگر آلزایمر نمی گرفتند ﴿و منکُم من یُردإلی أرذل العُمُر لکی لا یعلم بعد علمٍ شیئاً﴾. (2) بسیاری از انسان ها در دوران فرتوتی و کهنسالی تمام خاطرات آنها از یادشان می رود، پس معلوم می شود که در این چند صباح، این علم را ذات اقدس الهی در اختیار اینها قرار داده است.

ثابت بودن توحید برای همه انسان ها علت تذکره بودن قرآن

فرمود این حرف ها را برخی ها متذکر می شوند و این تذکر برای این است که ما قبلاً با اینها دیدار داشتیم، حرف هایمان را زدیم و اینها اقرار کردند، لکن الآن یادشان رفته است. در این ﴿و ما یتذکرُ﴾، فرمود ما قرآن را ﴿نزلنا الذکر﴾، (3) ﴿و لقد یسرنا القُرآن للذکر﴾؛ (4) اینها یادآوری است، برای اینکه انسان در نشئه ﴿أ لستبربکُم﴾ (5) همه اینها را دیده، باور کرده و اعتراف کرده است، لکن الآن یادش نیست و اگر این اغراض و غرائز و این غبارها نباشد کاملاً یادش است، چون کاملاً یادش هست متذکر هست و می پذیرد و ما این آیات را بیان کردیم که این قرآن تذکره است ﴿و ذکر فإن الذکری تنفعالمُؤمنین﴾؛ (6) یعنی اینها سابقه دارند و این حرف ها را ما قبلاً گفتیم، اینها شنیدند و باور کردند؛ ولی الآن یادشان رفته است.

ص: 761


1- علق/سوره96، آیه5.
2- نحل/سوره16، آیه70.
3- حجر/سوره15، آیه9.
4- قمر/سوره54، آیه17.
5- اعراف/سوره7، آیه172.
6- ذاریات/سوره51، آیه55.

تذکر اهل إنابه بر توحید و بهشت پاداش آن

اما بعضی ها که اهل «إنابه» هستند، اینها یادشان است. «إنابه» هم که قبلاً معلوم شد که ثلاثی مزید است و ثلاثی مجرد آن یا «نٰاب ینُوبُ» است، یا «نٰاب ینیبُ»؛ یا اجوف واوی است، یا اجوف یائی؛ اگر اجوف واوی باشد؛ یعنی اینها مرتب در نوبت هستند و این طور نیست یک بار که شب جمعه شد به یاد «الله» باشند یا روز جمعه که شد به یاد زیارت باشند، بلکه مرتب در نوبت هستند. اگر «نٰاب ینیبُ» و اجوف یائی باشد؛ یعنی «إنقطع ینقطعُ» که اینها منقطع «الی الله» هستند. اینها که نوبت در نوبت هستند، اینها ره آوردی به نام عمل صالح دارند که در قیامت مقبول است و آنهایی که «نٰاب ینیبُ» هستند که انقطاع است، آنها نه تنها عمل صالح دارند، بلکه عامل صالح دارند. فرمود: ﴿و أُزلفت الجنةللمُتقین غیر بعید﴾«أُزلفت»؛ یعنی آماده شد «اُعدت»؛ یعنی بهشت موجود است، یک؛ آماده است، دو؛ نزدیک شما هم هست، سه؛ خیلی ها هستند همین که مُردند وارد جنت برزخی می شوند، دیگر منتظر چیزهای دیگر نیستند، پس خیلی دور هم نیست! خیلی ها می گویند این این قدر دم دست ما بود و ما نمی دیدیم و ما آگاه نبودیم! ﴿و أُزلفت الجنةللمُتقین غیر بعید﴾.

بهشت ثمره بردن قلب منیب به محکمه الهی

بعد فرمود این برای چه گروهی است؟ فرمود کسی که ﴿جاء بقلبٍ مُنیبٍ﴾. (1) بعضی ها کار خوب در دنیا انجام دادند؛ ولی متأسفانه در اثر سیئات فراوان آن کار خوب از دستشان رفت و قرآن هم وعده نداد و نفرمود که هر کس در دنیا کار خوبی کرد ما به او پاداش می دهیم، بلکه فرمود هر کسی کار خوبی در محکمه بیاورد! وقتی که محکمه باز شد، کار خوب در دست او باشد! ﴿من جاء بالحسنة﴾، (2) نه «من فعل الحسنة». این «باء» در ﴿بالحسنة﴾، بای تعدیه است؛ «جئنی بزیدٍ»، یعنی زید را بیاور! ﴿جاء بالحسنة﴾؛ یعنی «حسنه» را بیاور و در دست او باشد. اگر بگوید من در دنیا فلان کارها را کردم، بالاخره سیئاتی هم بود و بساط او را به هم زد؛ لذا نفرمود کسی در دنیا کار خوب کرد، فرمود اگر کسی کار خوبی کرده و از بین نبرده باشد و در دستش باشد، ما بهشت را برای او آماده کردیم ﴿من جاء بالحسنة﴾، چون روز محاکمه پرونده باید در دست او باشد. فرمود: ﴿من جاء بالحسنة فلهعشرأمثالها﴾ که اینها برای آدم های عادی است که - إن شاء الله - امیدواریم ما هم چنین آدمی باشیم! اما یک وقت درباره ابراهیم(سلام الله علیه) است که فرمود: ﴿إذ جاء ربهبقلبٍ سلیم﴾، (3) این دیگر نگفت که من کعبه ساختم یا پسر را برای قربانی آماده کردم یا دستور شما را اجرا کردم یا بُت شکستم، اینها ﴿جاء بالحسنة﴾ است؛ اما وجود مبارک ابراهیم وقتی وارد صحنه قیامت می شود، قلب او در دستش هست، ﴿جاء ربهبقلبٍ سلیم﴾؛ دل آورده! این دل آورده یعنی چه؟ این جا هم دارد به اینکه «مُنیب» کسی است که ﴿جاء ربهبقلبٍ سلیم﴾. «مُنیب» آن کسی است «انقطع الی الله»، حالا دل را می آورد یعنی چه؟ دل در دستش هست یعنی چه؟ دل را با قلب سلیم پیشگاه خدای سبحان نشان دهد یعنی چه؟ بالاخره نشئه ای هست که انسان حرف دل را از خود دل می رساند و به خدا عرض می کند که من با هویت سالم آمدم؛ دل را می آورد نه عمل صالح را! درباره وجود مبارک حضرت ابراهیم که این طور است و در این ﴿و أُزلفت الجنةللمُتقین غیر بعید﴾ (4) که دارد «مُنیب» را که تعریف می کند، «مُنیب» کسی است که ﴿جاء ربهبقلبٍ سلیم﴾؛ یعنی در دست اوست.

ص: 762


1- ق/سوره50، آیه33.
2- انعام/سوره6، آیه160.
3- صافات/سوره37، آیه84.
4- ق/سوره50، آیه31.

تفاوت درجات بردن عمل صالح یا قلب سلیم به محکمه الهی

این مطلب برای این گفته شد که در آیه بعد دارد که او ﴿رفیعالدرجات﴾ است، به چه کسی درجه می دهد؟ به چه کسی بالاتر درجه می دهد؟ به چه کسی پایین تر درجه می دهد؟ البته اینها را در سوره مبارکه «مجادله» مشخص کرده است؛ فرمود: ﴿یرفع اللهالذین آمنُوا منکُم و الذین أُوتُوا العلم درجاتٍ﴾ (1) [27]که این ﴿درجاتٍ﴾ تمییز برای «یرفع» دوم است، پس تمییزآن «یرفع» اول کجاست؟ تمییز﴿یرفع اللهالذین آمنُوا﴾ محذوف است که «درجةً» می باشد. ﴿و الذین أُوتُوا العلم درجاتٍ﴾ که تمییز اولی به قرینه جمله دومی محذوف است؛ مؤمن عالم چند درجه دارد و مؤمن عادی یک درجه: ﴿یرفع اللهالذین آمنُوا منکُم﴾؛ یعنی مؤمن غیر عالم، ﴿و الذین أُوتُوا العلم﴾ - آن هم البته «منکم» هست -﴿درجاتٍ﴾ که این «درجاتٍ» تمییز برای جمله دوم است و تمییز جمله اول محذوف است، چرا این کار را می کند؟ چون ﴿رفیعالدرجات﴾ است و دارای درجات فراوانی است؛ به چه کسی درجه بالا بدهد، به چه کسی درجه کمتر بدهد، به چه کسی چند درجه بدهد یا به چه کسی یک درجه بدهد، او عالم است! اگر کسی عمل صالح آورد، به او درجه می دهد و اگر کسی قلب سالم آورد، به او درجات می دهد. اگر عمل عادی آورد، به او درجه می دهد و اگر عمل با علم و معرفت آورد، به او درجات عطا می کند؛ لذا فرمود: ﴿رفیعالدرجات﴾ است؛ حالا چه کسی را به «عرش» می رساند، آن هم اوحدی از اهل ایمان باید باشند و این هم که گفته شد: «أن قلب المُؤمن عرشالرحمن»، (2) اگر این مؤمن با علم و عمل خالص بالا رود و به لقای الهی بار یابد که ﴿إنک کادحٌ إلی ربک کدحاً فمُلاقیه﴾، (3) این مؤمن می تواند به «عرش» الهی راه پیدا کند؛ اگر گفته شد: «قلب المُؤمن عرشالرحمن»، این گونه از مؤمنان، یعنی انبیا و اولیا هستند و همچنین صلحا، صدیقین و شهدا هم با تفاوتشان هستند.

ص: 763


1- مجادله/سوره58، آیه11.
2- بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج55، ص39.
3- انشقاق/سوره84، آیه6.

علت نامیده شدن بعضی از جملات به حکمت عرشی

قبلاً وقتی کسی مطلبی را ذات اقدس الهی به او القا می کرد و او می فهمید و می نوشت، از این مطلب به عنوان حکمت عرشی یاد می کرد، چرا حکمت عرشی؟ نه اینکه چون این حرف، حرف بلندی است، بلکه این حرف را ذات اقدس الهی به قلب او القا کرده است، یک؛ قلب مؤمن «عرشالرحمن» است، دو؛ این مطلب، مطلب عرشی می شود، سه؛ بعدها دیگر مبذول شد که هر کسی حرف بلندی را از جایی شنیده، می گوییم: «مطلبٌ عرشی» یا «حکمةٌ عرشی»، البته این برای آن کسی است که حرف متعلق به خودش باشد، نه مطلب عرشی که دیگری گفته و ما این جا نقل کنیم که مطلب عرشی شود. اگر «قلب المُؤمن عرشالرحمن» شد، آنچه ذات اقدس الهی به این قلب عطا می کند، می شود حکمت عرشی! و این همان قلبی است که قلب «مُنیب» است، این همان قلبی است که صاحب این دل، در قیامت این دل در دست اوست و می گوید این قلب من است ﴿جاء ربهبقلبٍ مُنیبٍ﴾، البته با دست دل، دل را نشان می دهد.

ضرورت خواندن خالصانه خدای سبحان و کسب درجات او

لذا خدای سبحان این فرمایشاتی را که دارد، آیات خود را نشان می دهد و رزق خود را از آسمان نازل می کند؛ ولی این حرف ها را کسی که اهل «إنابه» است یا در «نوبت» است یا در «انقطاع» است متذکر می شود، چون این چنین است، پس ﴿فادعُوا الله مُخلصین لهالدین﴾ از او بخواهید! از هر گونه شرک و ریا و مانند آن بپرهیزید، شما ﴿مُخلصین لهالدین﴾ خدا را بخوانید، ولو دیگران که کافر هستند کراهت داشته باشند. در سوره مبارکه «زمر» که قبلاً بحث آن گذشت، آیه 45 این بود: ﴿و إذا ذُکر اللهوحدهاشمأزت قُلُوبالذین لا یُؤمنُون بالآخرة﴾؛ وقتی سخن از توحید به میان می آید، یک عده اشمئزاز پیدا می کنند و چهره در هم می کنند، منقبض می شوند و بدشان می آیند، چون گرفتار شرک هستند؛ وقتی گرفتار «وثن» و «صنم» باشند، از توحید منزجر هستند، همان طور که موحدان از «صنم» و «وثن» منزجر می باشند. فرمود: ﴿و لو کره الکافرُون﴾ شما مخلصانه و موحدانه ذات اقدس الهی را بخوانید ﴿فادعُوا الله مُخلصین لهالدین و لو کره الکافرُون﴾، آن گاه او ﴿رفیعالدرجات﴾ است، یک؛ ﴿ذُو العرش﴾ است، دو؛ به چه کسی درجه می دهد، مشخص است؛ به چه کسی چند درجه می دهد، مشخص است؛ چه کسی را به «عرش» نزدیک می کند و او را ﴿ذُو العرش﴾ می کند که خودش می داند؛ این برای توحید است.

ص: 764

عدم دسترسی به مقام امامت و نبوت با کسب درجات

لکن جریان وحی نبوت را با این جمله بیان می کند: ﴿یُلقی الروح من أمره علی من یشاءمن عباده﴾، مسئله نبوت و ولایت و امامت کسبی نیست، اینها جزء «علم الوراثة» هستند، اینها با درس و بحث حاصل نمی شود که کسی چند سال درس بخواند که - معاذ الله - نبی یا امام شود! اگر کسی بخواهد به مقام عصمت الهی، نبوت، امامت و این گونه از منصب های الهی برسد که ﴿اللهأعلمحیثیجعلرسالته﴾، (1) برابر ﴿یُلقی الروح من أمره علی من یشاءُ﴾ سامان می پذیرد و مشیئت الهی هم که مشیئت حکیمانه است.

انذار از ﴿ یوم التلاق﴾ وظیفه پیامبر و مقصود از آن

فرمود این روح را، این فرمان را، این وحی و نبوت و عصمت و ولایت های مسئولیت دار را بر بندگان خاص خود و برابر مشیئت خودش القا می کند، چرا؟ برای اینکه اینهایی که وحی و احکام الهی را می گیرند، مردم را از ﴿یوم التلاق﴾ انذار کنند! روزی که یکدیگر را می بینند، برابر آیه سوره «واقعه» که ﴿إن الأولین و الاخرین ٭ لمجمُوعُون إلی میقات یومٍ معلُومٍ﴾، (2) [31]﴿ یوم التلاق﴾ است؛ یعنی یکدیگر را ملاقات می کنند؛ یا نه، ﴿إنک کادحٌ إلی ربک کدحاً فمُلاقیه﴾ که به لقای جمال یا جلال الهی می روند، بالاخره قیامت یکی از اسمای او ﴿یوم التلاق﴾ است. کلمهٴ «یوم» و «یومئذ» در قرآن کریم فراوان است و اکثر «یوم» و «یومئذ» مربوط به قیامت است. این بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) در نهج البلاغه که به امام مجتبی - پسرشان - در آن نامه مرقوم فرمودند که اگر - معاذ الله - خدای دیگری بود، او هم برای شما پیامبر می فرستاد، (3) اصلاً خدا آن است که بشر را بپروراند و پرورش بشر هم از راه وحی و دین است؛ همان طوری که پرورش گیاهان یک نحو دیگر است و پرورش حیوانات هم نحو دیگر است، پرورش انسان با دین است و انسان با فکر و دین و عقل و عمل صالح کامل می شود. فرمود اگر خدای دیگری بود، او هم پیامبر می فرستاد؛ اصلاً خدا آن است که تدبیر امور همه مخصوصاً بشر را به عهده بگیرد و تدبیر امور بشر هم به وسیله وحی و نبوت است. ﴿لیُنذر یوم التلاق﴾، ﴿یوم التلاق﴾ چه روزی است؟ ﴿یوم هُم بارزُون﴾،چون قیامت که شد ﴿فإذا هُم من الأجداث إلی ربهم ینسلُون﴾ (4) [33]است، ﴿یوم یقُومالناسلرب العالمین﴾ (5) [34]است. اینکه می گویند روز رستاخیز؛ یعنی راست برمی خیزند، هیچ کس خوابیده و نشسته و امثال آن نیست، همه قائم هستند و قیامت را هم که قیامت گفتند، برای این است که همه قائم و ایستاده می باشند و همه بارز هستند، هیچ کسی مستور و مخفی و پنهان نیست ﴿یوم هُم بارزُون﴾،آن گاه ﴿لا یخفی علی الله منهُم شی ءٌ﴾، البته امروز هم ذات اقدس الهی ﴿بکُل شی ءٍ علیمٌ﴾ (6) است و ﴿بکُل شی ءٍ مُحیطٌ﴾ (7) است؛ طبق آن بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) که فرمود: «أعضاؤُکُم شُهُودُهو جوارحُکُم جُنُودُهو ضمائرُکُم عُیُونُهو خلواتُکُم عیانُه»؛ (8) [37]فرمود خلوت شما جلوت اوست، کجا می روید که دیگری نباشد و خدا نبیند این چنین که نیست! پس در دنیا هر کاری که می کنیم در مشهد و محضر ذات اقدس الهی هستیم ودر قیامت می فهمیم که او می بیند، نه اینکه تفاوت در این باشد که او در قیامت ببیند؛ در قیامت برای ما روشن می شود که در حضور او هستیم. فرمود ﴿لا یخفی علی الله منهُم شی ءٌ﴾، امروز هم همین طور است! ﴿لا یخفی علی الله منهُم شی ءٌ﴾؛ اما آن روز ﴿لا تخفی منکُم خافیةٌ﴾ (9) که به زعم دیگران کسی خودش پنهان می کند، ﴿یُبیتُون ما لا یرضی من القول﴾؛ (10) ولی آن روز می فهمند که در مشهد و محضر ذات اقدس الهی هستند و آن روز خدا می فرماید ﴿لمن المُلکالیوم﴾ ملک برای کیست؟ این چنین نیست که امروز ما دو مالک داشته باشیم که یکی - معاذ الله - «الله» باشد و دیگری غیر از «الله»، یا «شریک» هم باشند یا «ظهیر» هم باشند، امروز هم ﴿بیده المُلک﴾ است! این ﴿تبارک الذی بیده المُلک﴾ مفید حصر است، چه اینکه ﴿فسُبحان الذی بیده ملکُوتکُل شی ء﴾ (11) هم مفید حصر است، چون تقدیم ﴿بیده﴾ مفید حصر است. فرمود مُلک و ملکوت فقط به دست اوست، منتها بشر امروز نمی بیند فردا ﴿فکشفنا عنک غطاءک فبصرُک الیوم حدیدٌ﴾؛ اگر آن روز ﴿لمن المُلکالیوم﴾ سؤال می شود، احدی قدرت جواب دادن را ندارد، فقط ذات اقدس الهی است که می گوید: ﴿لله الواحد القهار﴾، چون آن روز﴿لا یتکلمُون إلا من أذن لهالرحمن﴾، (12) [41]پس اول توحید را ثابت کردند، ربوبیت را ثابت کردند، وحی و نبوت را ثابت کردند و مسئله قیامت را بیان کردند، حالا احکام قیامت را ذکر می کنند که ﴿الیوم﴾ چه می شود؟

ص: 765


1- انعام/سوره6، آیه124.
2- واقعه/سوره56، آیه45.
3- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج16، ص77.
4- یس/سوره36، آیه51.
5- مطففین/سوره83، آیه6.
6- بقره/سوره2، آیه28.
7- فصلت/سوره41، آیه54.
8- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج10، ص203.
9- حاقه/سوره69، آیه18.
10- نساء/سوره4، آیه108.
11- یس/سوره36، آیه83.
12- نباء/سوره78، آیه38.

پرسش: شما فرمودید که قرآن تذکر و یادآوری است، در بعضی از فرمایشات گذشته و در آثار شما هم هست که ادله وحی ﴿ما لم تکُونُوا تعلمُون﴾ (1) [42]این تذکر و یادآوری با ادله وحی؟

پاسخ: بله، این جا نمی دانید، نه اینکه آن جا که ما گفتیم نمی دانید! این به لحاظ این جاست؛ به لحاظ این جا انسان هر چه فکر کند، نمی تواند درک کند و انسان هر چند بیندیشد، با ابزار حس و تجربه نمی داند که چه چیزی برای بعد از مرگ او نافع است و خوب است، چون هیچ اطلاع ندارد و در دسترس حس و تجربه نیست و از آن طرف هم کسی از آن جا نیامد که بگوید بعد از مرگ چه خبر است! لذا انسان چیزهایی را به وسیله انبیا یاد می گیرد که به هیچ وجه ممکن نیست خودش بتواند اعتراف کند، اصل علم این طور است! آن جا به ما آموختند و یادمان رفته، این جا آن بدیهیات را تذکر می دهند که قدری فکر کنیم، یادمان می آید! اما اینها خیلی دقیق است و هر چه هم فکر کنیم یادمان نمی آید، البته انبیا و اولیا این طور نیستند آنها متذکر این می شوند.

!!!!!!!

[1]اسراء/سوره17، آیه44.

[2]کشف الغمة، ابن ابی الفتح الاربلی، ج 1، ص363. .

[3]مفتاح الجنان، مجلسی، محمد باقر بن محمد تقی، ج1، ص547.

[4]فلاح السائل و نجاح المسائل، السیدبن طاووس، ص280.

ص: 766


1- بقره/سوره2، آیه151.

[5]غافر/سوره40، آیه11.

[6]انعام/سوره6، آیه23.

[7]انعام/سوره6، آیه24.

[8]تفسیر القمی، علی بن ابراهیم القمی، ج2، ص94.

[9]عنکبوت/سوره29، آیه64.

[10]نمل/سوره27، آیه87.

[11]تفسیر الصافی، الفیض الکاشانی، ج 4، ص329.

[12]تفسیر السمرقندی، أبو اللیث السمرقندی، ج1، ص217.

[13]بقره/سوره2، آیه154.

[14]تفسیر القرطبی، القرطبی، ج 12، ص88.

[15]ذاریات/سوره51، آیه22.

[16]اعراف/سوره7، آیه40.

[17]علق/سوره96، آیه5.

[18]نحل/سوره16، آیه70.

[19]حجر/سوره15، آیه9.

[20]قمر/سوره54، آیه17.

[21]اعراف/سوره7، آیه172.

[22]ذاریات/سوره51، آیه55.

[23]ق/سوره50، آیه33.

[24]انعام/سوره6، آیه160.

[25]صافات/سوره37، آیه84.

[26]ق/سوره50، آیه31.

[27]مجادله/سوره58، آیه11.

[28]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج55، ص39.

[29]انشقاق/سوره84، آیه6.

[30]انعام/سوره6، آیه124.

[31]واقعه/سوره56، آیه45.

[32]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج16، ص77.

[33]یس/سوره36، آیه51.

[34]مطففین/سوره83، آیه6.

[35]بقره/سوره2، آیه28.

ص: 767

[36]فصلت/سوره41، آیه54.

[37]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج10، ص203.

[38]حاقه/سوره69، آیه18.

[39]نساء/سوره4، آیه108.

[40]یس/سوره36، آیه83.

[41]نباء/سوره78، آیه38.

[42]بقره/سوره2، آیه151.

!!!!!!!

تفسیر آیات 13 تا 17 سوره غافر 93/11/13

موضوع: تفسیر آیات 13 تا 17 سوره غافر

﴿هو الذِی یرِیکم ءایاتِهِ و ینزل لکم من السماءِ رِزقًا و ما یتذکر إِلا من ینِیب (13)فادعوا الله مخلِصِین له الدین و لو کرِه الکافِرون (14) رفِیع الدرجاتِ ذو العرشِ یلقِی الروح مِن أمرِهِ علی من یشاء مِن عِبادِهِ لِینذِر یوم التلاقِ (15) یوم هم بارِزون لا یخفی علی اللهِ مِنهم شی ءٌ لمنِ الملک الیوم لِلهِ الواحِدِ القهارِ (16) الیوم تجزی کل نفسِ بِما کسبت لا ظلم الیوم إِن الله سرِیع الحساب (17)﴾

تفاوت مرگ دنیوی و برزخی

بعضی از مطالبی که مربوط به سؤالات قبل بود، این است که شاید دربارهٴ مرگ، نسبت به دنیا و برزخ تفاوتی باشد؛ در مورد دنیا چند اصل کلی وجود دارد: یکی اینکه فرمود: ﴿و ما جعلنا لِبشرٍ مِن قبلِک الخلد أ فإِن مِت فهم الخالِدون﴾؛ (1) یعنی ما اصلاً به نحو «سالبهٴ کلیه»، برای هیچ کسی خلود و جاودانی را در دنیا قرار ندادیم؛ هم توی پیامبر(علیه و علی آله آلاف التحیة و الثناء) و هم دیگران، می میرید که این یک اصل کلی است. اصل دیگر اینکه نحوه مرگ را هم فرمود: ﴿کل نفسٍ ذائِقة الموتِ﴾؛ (2) مرگ به این است انسان او را می چشد، نه اینکه او انسان را بچشد؛ ولی درباره برزخ و بعد از برزخ اگر سخن از مرگ است، تعبیر به «ذق» نیامده که برزخیان مرگ را می چشند، فقط نفخه صور است که فرمود: با آن نفخه عده ای «صعقه» می زنند و گروهی مستثنا هستند ﴿فصعِق من فِی السماواتِ و من فِی الأرضِ﴾، (3) این «صعقه» همان مدهوشی و مانند آن است. درباره موت برزخ که برزخیان می میرند و دوباره در معاد زنده می شوند، تعبیر به «ذق» به کار نرفته که در برزخ، کسانی که وارد برزخ شدند مرگ را می چشند و بعد وارد قیامت می شوند تا ما بگوییم هر ذائقی «مذوق» را هضم می کند و اینها که در برزخ می میرند و در حقیقت زنده می شوند، چنین استفاده ای آسان نیست، بلکه همه «صعقه» دارند و مدهوش می شوند، مگر گروه خاص! بنابراین بین این دو اصل در دنیا و آخرت از دو منظر فرق است: یکی اینکه در دنیا همه می میرند، یک؛ و مرگ اینها هم به «ذق» که ﴿کل نفسٍ ذائِقة الموتِ﴾ است، این دو؛ اما در برزخ همه می میرند و مرگ آنها هم به نحو «ذق» باشد، نیست! چون در هر دو مورد نفخه صور که شد، فرمود: ﴿إِلا من شاء الله﴾؛ (4) ولی درباره دنیا این چنین نیست که ﴿کل نفسٍ ذائِقة الموتِ﴾ و﴿ إِلا من شاء الله﴾، بلکه همه می میرند؛ ولی در برزخ همه «صعقه» می زنند، نیست! این یک فرق بود. فرق دیگر این است که وقتی نفخ صور شد، همه می میرند و ﴿ ِإلا من شاء الله﴾ «ذق»می کنند یا همه ﴿إِلا من شاء الله﴾ به «صعقه» و مدهوشی می افتند؟ پس این دو عنصر محوری عمیق، فرقِ بین دنیا و برزخ خواهد بود و اگر درباره بهشتی ها آمده است که ﴿لا یذوقون فیها الموت إِلا الموتة الأولی﴾، (5) [5]شاید همین را تأیید کند که اینها فقط یک بار مرگ را چشیدند و دیگر مرگی در کار نیست؛ اما حالا کفار چگونه در «صعقه» گرفتار می شوند و چگونه مدهوش می شوند یا برای اینها بیهوشی است، این بحث خاصی است که مربوط به برزخ است؛ در هر حال قیاس موت دنیا به موت برزخ از دو نظر «مع الفارق» است: یکی اینکه در دنیا به نحو «سالبه کلیه» هیچ کسی زنده نیست، ﴿و ما جعلنا لِبشرٍ مِن قبلِک الخلد﴾، ﴿إِنک میتٌ و إِنهم میتون﴾ (6) و مانند آن. دوم اینکه مرگ دنیا به صورت «ذق» است که ذائق «مذوق» را هضم می کند که ﴿کل نفسٍ ذائِقة الموتِ﴾؛ ولی در برزخ سخن از «ذق» موت نیست، سخن از نفخه صور و «صعقه» ﴿من فِی السماواتِ و من فِی الأرضِ ﴾است.

ص: 768


1- انبیاء/سوره21، آیه34.
2- آل عمران/سوره3، آیه185.
3- زمر/سوره39، آیه68.
4- نمل/سوره27، آیه87.
5- دخان/سوره44، آیه56.
6- زمر/سوره39، آیه30.

پرسش: تنها «ذق» ندارد، ﴿الله یتوفی الأنفس﴾ (1) هم که هست؟

پاسخ: بله، چون عمده در «ذق» هست و عمده این است که ذائق «مذوق» را هضم می کند، آن توفی هم همین را تأیید می کند؛ توفی که فوت نیست، بلکه همان طور که ملاحظه فرمودید وفات است؛ در فوت که «تاء» جزء کلمه است؛ یعنی زوال؛ اما در وفات که «تاء» جزء کلمه نیست؛ یعنی «وفی» و «استیفا» و «متوفِی» و «متوفی» و «مستوفا» که همه اینها نشان از «أخذ» تام است و معنای زوال و عدم و نابودی برخلاف فوت در وفات نیست.

چگونگی مرگ نفس و روح با توجه به مجرد بودن آن

مطلب دیگر اینکه نفس مثل عقل نیست؛ البته آن عقل مجرد است که گفتند، نمی میرد؛ اما نفس از آن جهت که ذاتاً مجرد است و فعلاً مادی؛ یعنی در مقام فعل مادی است، مرگ او به این است که بدن را رها کند و مرگ بدن به این است که می پوسد و بعد دوباره در معاد ذات اقدس الهی آن را احیا می کند؛ ولی مرگ روح به مفارقت از بدن است، نه اینکه او مثلاً بپوسد و از بین برود، چون با «توفی» سازگار نیست ﴿یتوفاکم ملک الموتِ الذی وکل بِکم﴾. (2)

پرسش: آیا فرشتگان الهی مرگ ندارند؟ پاسخ: مرگ آنها مثل خود «موت»، مرگِ مرگ است؛ حتی عزرائیل(سلام الله علیه) مرگ دارد و خود مرگ هم مرگ دارد. در آن روایتی که مرحوم مجلسی(رضوان الله علیه) در بحار و دیگران نقل کردند، خود مرگ به صورت «کبش أملح» (3) درمی آید و مرگ را می میرانند تا معلوم شود که دیگر تحول و دگرگونی و زوالی نیست: «یقال للموت مت»؛ یعنی به مرگ گفته می شود که بمیر! - مرگ یعنی دگرگونی و زوال - آن وقت تغیر رخت برمی بندد و همه ثابت می شوند.

ص: 769


1- زمر/سوره39، آیه42.
2- سجده/سوره32، آیه11.
3- بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج8، ص 344 و 345.

فرق بین بدعت و سنت گذاری

مطلب دیگر، فرق بین بدعت و تشریع از یک سو و سنت گذاری از سوی دیگر - قبلاً هم بحث شد - این است که در بدعت و تشریع، انسان چیزی را که می داند در دین نیست، این را - معاذ الله - به دین اسناد دهد و بگوید خدا این چنین فرموده یا پیغمبر این چنین فرموده که این می شود بدعت؛ اما سنت این است که یک سلسله اصول و مطالب کلی، عمومات و اطلاقات هست که انسان می خواهد آنها را اجرا کند، نحوه اجرا را به شارع اسناد نمی دهد و نحوه اجرا را به امام و پیغمبر(علیهم الصلاة و علیهم السلام) اسناد نمی دهد، یک روش خاصی را در نحوه اجرا انتخاب می کند؛ مثلاً گفتند که اگر حدیث «کساء» در مجلسی خوانده شود، این برکات را دارد که این اصل ثابتی است! حالا هیئتی در یک روز مشخصی جمع می شوند و این را به عنوان سنت قرار می دهند و حدیث «کساء» را در آن روز می خوانند؛ این سنت است و هیچ کدام از این اعضای هیئت نمی گویند که دین ما گفته فلان روز بخوانید! دین به ما گفته که اگر کسی در مجلسی حدیث «کساء» را بخواند، این برکات را دارد. جریان وحدت این طور است! جریان استکبار ستیزی این طور است! جریان حمایت از مظلومان این چنین است! هیچ کس نگفته که مثلاً آخرین جمعه ماه مبارک رمضان که راهپیمایی روز قدس است، این را خدا فرموده یا پیغمبر فرموده یا امام فرموده، این را کسی به دین نسبت نمی دهد که مثلاً وارد شده است؛ اما دین گفته که از مظلومین حمایت کنید (1) و ما این روز را برای آن قرار دادیم؛ هفته وحدت این طور است! کرامت این طور است! ولایت این طور است! مثلاً از اول ذی القعده تا یازده ذی القعده دهه کرامت است و از دهه ذی الحجه تا هیجده ذی الحجه دهه ولایت است، اینها سنت است و هیچ کس اینها را به دین اسناد نمی دهد که مثلاً امام فرموده باشد که شما این ده روز را جشن بگیرید، این کار را به این علت معلل نمی کند و کسی چنین نمی گوید، بلکه این کارها، کارهای خیری است و همیشه این کارها را می شود انجام داد؛ ولی برای اینکه سامان بپذیرد، سازمان بپذیرد و اثر بیشتری داشته باشد، هیئتی و جمعیتی جمع می شوند و یک راهپیمایی می شود یا یک روز خاص و هفته خاصی را برنامه دارند.

ص: 770


1- انفال/سوره8، آیه72.

پرسش: چیزی که منشأ اسلامی ندارد، چگونه می توانیم توجیه کنیم؟

پاسخ: بله، اگر چیزی منشأ اسلامی ندارد، سنت آن «سیئه» می شود: «من سن سنةً سیئةً کان علیهِ وِزرها و وِزر من عمِل بِها إِلی یومِ القِیامة» (1) برای آن است؛ مثل چهارشنبه سوری که یک سنت «سیئه» است؛ اما راهپیمایی روز قدس، هفته وحدت، دهه کرامت، دهه ولایت و مانند اینها، همه ریشه دینی دارد.

پرسش: بعضی از مراسم های مذهبی داریم که توجیه می کنیم؟

پاسخ: نه، اگر اطلاقات و عمومات داریم که صحیح است؛ حالا نگفتند که فلان روز انجام دهید، بلکه برابر اطلاقات گفتند که این عزاداری سیدالشهداء این طور یا عزاداری اهل بیت این طور است یا در نشاط اینها فرح داشته باشید که اینها مطلقات است؛ اما هیئتی جمع می شود و می گویند حالا فلان روز برای ما مناسب تر است که این هیئت را در فلان روز قرار می دهند. همین جریان حدیث «کساء» و امثال آن همین طور است! هیچ کس نمی گوید که روایت داریم یا دین گفته و چون دین گفته شما فلان روز جمع شوید و دعای «کمیل» یا دعای «توسل» بخوانید و ما هم جمع می شویم! این را هیچ کس نمی گوید؛ دهه کرامت این طور است! هفته وحدت این طور است! دهه ولایت این طور است! این معنای فرق جوهری بین بدعت و سنت «حسنه» است که اگر دین اصل آن را نگفته باشد؛ مثل چهارشنبه سوری و مانند اینها، سنت «سیئه» است.

پرسش: اگر حرفی درست باشد که می شود بدعت ؟

ص: 771


1- الفصول المختارة، الشیخ المفید، ص136.

پاسخ: : اگر چیزی جزء سنت «حسنه» است که بدعت نیست، باید کلیات، قواعد و اطلاقات آن، شرع را در بر بگیرد؛ منتها یک روز خاص یا در یک مکان خاصی جمع می شوند و آن مراسم را انجام می دهند، البته بدون اینکه این خصوصیات را به شرع اسناد دهند؛ الآن این هفته وحدت و این دهه کرامت را کسی به دین، به عنوان پیغمبر و به عنوان امام(علیهم السلام) که اسناد نمی دهد.

پرسش: پس لااقل می گوییم دینی نیست که قسمت دومِ بدعت می شود؟

پاسخ: نه، می خواهیم بگوییم دین خصوص این را نگفته، ما نمی توانیم بگوییم دینی نیست! چون اطلاق وارده این را در بر می گیرد. فرمود: شیعیان ما در حزن ما محزون هستند که اطلاق آن این مراسم خاص را در بر می گیرد یا شیعیان ما در نشاط و فرح ما خوشحال هستند (1) که اطلاق آن این مراسم خاص را در بر می گیرد، چون اطلاق اینها را در بر می گیرد، پس دینی است؛ اما خصوصیت این زمان و زمین را هیچ کس به پیغمبر و امام اسناد نمی دهد که مثلاً به ما گفتند که فلان روز این کارها را انجام دهید. اطلاق اینکه کسی حدیث «کساء» بخواند، این اثر را دارد که این هر روز را، هر زمان را و هر زمین را در بر می گیرد؛ حالا هیئتی یک روز خاصی را در هفته انتخاب کردند که دعای «توسل» بخوانند یا مثلاً حدیث «کساء» بخوانند، اینکه بدعت نیست! چون خصوصیت زمان، مکان و اعضا را به هیچ وجه به دین اسناد نمی دهند.

ص: 772


1- تحف العقول، ابن شعبه الحرانی، ص123.

مقصود از بین «أصابع رحمان» بودن قلب مؤمن

مطلب بعدی آن است که در روایات دارد قلب مؤمن بین «إِصبعینِ مِن أصابِعِ الرحمن» (1) است. ذات اقدس الهی «مقلب» امور، «مقلبِ الأحوال»، (2) «مقلب» حالات و «مقلب القلوبِ و الأبصار» (3) است و این کارها را می کند؛ منتها درباره قلب مؤمن، روایت وارد شده است که قلب مؤمن بین «إِصبعینِ مِن أصابِعِ الرحمان» است، برای همین است! اگرچه خدای سبحان منزه از دست است، منزه از «إِصبع» است، منزه از کف است و مانند آن، لکن وقتی بخواهند کاری را به خدای سبحان اسناد دهند یا کاری را به یک خلیفهٴ خدا اسناد دهند یا به افراد دیگر اسناد دهند، آن کار اگر یک کار حجیم باشد، می گویند این با «ساعد» خود انجام داد و «مساعدت» کرده است؛ اگر قدری نیازمند به قدرت بیشتری باشد، می گویند این را «معاضدت» کرده است که این «معاضدت» یا «مساعدت» یا همدستی، برابر آن درجات کار هست؛ کاری است که «ساعد» لازم است؛ یعنی بین آرنج و مچ که این را می گویند «ساعد» و اگر کار را انسان با این مقدار از دست باید انجام دهد، می گویند با «ساعد» انجام داد و اگر چند نفر در این کار سهیم باشند، می گویند «مساعدت» کردند و بعضی از کارها که قوی است «عضد» و بازو می خواهد و چند نفر که جمع می شوند، می گویند اینها «معاضدت» کردند که از همان «عضد» گرفته شده است؛ کارهایی که مثلاً آهنگری است، بنایی و کارهای سنگین است، در این کارها از «عضد» یا از «ساعد» کمک گرفته می شود؛ اما کارهای ظریف، مثل وراق ها که می خواهند خط بنویسند یا آن زرگرها که کارهای ظریفی دارند، اینها از بازو و «ساعد» کمک نمی گیرند، اینها از سرانگشت کمک می گیرند. انسان وقتی می خواهد کتابی را ورق بزند از سرانگشت کمک می گیرد از بازو و «ساعد» که کمک نمی گیرد؛ در این بحث، قلب مؤمن چون ظریف است، سخن از بازو و «ساعد» نیست، بلکه سخن از انگشت است؛ لذا با اینکه نه انگشت در کار است نه «عضد» در کار است و نه ساعد در کار است، در روایت آمده است که «قلب المؤمِنِ بین إِصبعینِ مِن أصابِعِ الرحمان»؛ یعنی خیلی ظریف است! این قلب اگر بخواهد زیرورو شود، به اندک اشاره ذات اقدس الهی زیرورو خواهد شد، چون خیلی ظریف است! این قلب را خدا می خواهد احیا کند، احیای این قلب برابر آنچه که در سوره مبارکه «انفال» گذشت این است که ﴿استجیبوا لِلهِ و لِلرسولِ إِذا دعاکم لِما یحییکم﴾. (4) در سوره مبارکه «حج» گذشت به اینکه چشمِ دل یک عده کور است: ﴿لا تعمی الأبصار و لکِن تعمی القلوب التی فِی الصدور﴾؛ (5) اگر ذات اقدس الهی بخواهد چشم دل را باز کند، با دو انگشتِ بی انگشتی از آثار غیبی خود فیض می رساند؛ با اینکه ذات اقدس الهی دست ندارد با این حال وارد شده است که «و کِلتا یدیهِ یمِین» (6) و همین مطلب درباره وجود مبارک ابی ابراهیم امام کاظم(سلام الله علیه) است که «صاحِب هذا الأمرِ کِلتا یدیهِ یمِین»؛ (7) مؤمن از اصحاب یمین است و با دست چپ کارهای خیر می کند، همان طوری که با دست راست کار خیر می کند. کافر و تبهکار اصحاب «مشئمه»، «شمال»، «شئوم» و زشتی است که با دست راست «مشئمه» و زشتی انجام می دهد، همان طوری که با دست چپ کار زشت می کند؛ آن شخص «کِلتا یدیهِ شِمال» و مؤمن طبق روایت «کِلتا یدیهِ یمِین»، چون خلیفهٴ «الله» است که «الله» «کِلتا یدیهِ یمِین»، با آنکه «ید»ی در کار نیست و قلب مؤمن این خصیصه را دارد که «عرش» الهی شود! آن وقت این قلب اگر «منیب» باشد، آثار فراوانی دارد و بهشت منتظر اوست و اگر کمتر از این باشد، او منتظر بهشت است.

ص: 773


1- بحار الأنوار، العلامه المجلسی، ج 67، ص40.
2- ر الأنوار، العلامه المجلسی، ج97، ص287.
3- کمال الدین و تمام النعمة، الشیخ الصدوق، ج 1، ص352.
4- انفال/سوره8، آیه24.
5- حج/سوره22، آیه46.
6- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج2، ص126، ط اسلامی.
7- قرب الإسناد، أبی العباس عبدالله بن جعفر الحمیری، ص309.

عروج و نزول فرشته ها از درجات الهی و امکان رسیدن مؤمن به آن

فرمود: خدای سبحان درجاتی دارد که از آن درجات فرشته ها تنزل می کنند و وحی را می آورند؛ وقتی اعمال مردم را می خواهند گزارش بدهند، از این درجات عبور می کنند و همین درجات می شود «معارج» و «مراقی» که در قوس صعود اینها عروج دارند و به همین جهت از این درجات به «معارج» یاد شده است که در سوره «معارج» که سوره ای به این نام است، فرمود: خدا ﴿ذِی المعارِجِ﴾ (1) است؛ اگر «صلات» معراج مؤمن است، هر صلاتی تا اندازهٴ خاصی عروج دارد، لکن «صلات» اولیای الهی همه این «معارج» را طی می کند؛ فرشتگان هم درجاتی دارند و هر فرشته ای به اوج عروج این «معارج» نمی رسد و اگر پایین بخواهند بیایند، به درجه تنزل می کنند و اگر بالا بخواهند بروند، درجهٴ عروج دارند؛ هم خدای سبحان «معارج» دارد، هم درجات دارد و همه اینها به «عرش» منتهی هستند.

تبدیل شدن قلب مؤمن به عرش رحمان و اهمیت آن

اگر کسی از این «معارج» که «الصلاة مِعراج المؤمِن» (2) [21]است قدم به قدم بالا رفت - اینکه گفتند «قربةٌ إِلی الله» همین است که قدم به قدم انسان بالا می رود - ترقی می کند تا این «معارج» را یکی پس از دیگری طی می کند و به عرش الهی نزدیک می شود که از آن به بعد بعضی از قلوب هستند که «قلب المؤمِنِ عرش الرحمان». (3) در روایات دارد که اگر کسی مؤمنی را برنجاند و آبروی او را ببرد عرش خدا به لرزه در می آید؟! آن عرش ﴿الرحمان علی العرشِ استوی﴾ (4) که نیست، بلکه همین عرشی است که خدای سبحان از آن به عنوان «عرش» الهی یاد کرده است که قلب مؤمن «عرش الرحمان» است و این شخص با «عرش» الهی رابطه پیدا کرد، این اگر آسیب ببیند می لرزد! خیلی ها هستند که به همین «عرش» وابسته هستند! گاهی یک انسان می تواند عذاب را از یک مملکت به دور بدارد! همین زکریای بزرگواری که در همین شیخان دفن است، ایشان از شاگردان وجود مبارک امام رضا(سلام الله علیه) بود، به حضرت عرض کرد که حالا سن من بالاست، قدمای اصحاب، دوستان ما و رفقای ما رحلت کردند و جوان ها روی کار آمدند، اجازه می دهید من از قم بیایم بیرون؟ فرمود: نه! در قم باش که خدا به برکت تو عذاب را از آن منطقه برمی دارد، همان طوری که به برکت پدرم موسی بن جعفر عذاب را از بغداد بر داشت؛ (5) این می شود «عرشِ» خدا! هر کسی که این طور نیست! اگر کسی به این جا برسد، ممکن است توجه به او مثل توجه به «عرش» خدا و بی اعتنایی به او بی اعتنایی به «عرش» خدا باشد. این در بعضی از روایات است - نه همه - که اگر قلب فلان مؤمن را کسی به درد بیاورد «عرش» خدا می لرزد؛ آن عرشی که ﴿استوی علی العرش﴾ ظاهراً منظور آن نیست، مگر حالا انسان حجت الهی باشد، ولی عصر باشد، پیغمبر باشد، امام زمان باشد که آن حساب دیگری دارد؛ اما افراد عادی و مؤمنان همین هایی هستند که قلب اینها «عرش الرحمان» است. بنابراین اگر «صلات» معراج مؤمن است و انسان ﴿الذین هم علی صلاتِهِم دائِمون﴾، (6) دائماً این «معارج» را یکی پس از دیگری دارند بالا می روند و وقتی بالا رفتند، به آن «عرش» الهی نزدیک تر می شوند که از این جهت قلب مؤمن می تواند به صورت «عرش الرحمان» دربیاید.

ص: 774


1- معارج/سوره70، آیه3.
2- تفسیرالرازی مفاتیح الغیب اوالتفسیرالکبیر، الرازی، فخرالدین، ج 1، ص226.
3- بحار الأنوار، العلامه المجلسی، ج55، ص39.
4- طه/سوره20، آیه5.
5- الإختصاص، الشیخ المفید، ص87.
6- معارج/سوره70، آیه23.

دعوت قرآن به خواندن با اخلاص خدای سبحان در پیمودن درجات

مطلب بعدی آن است که ذات اقدس الهی که فرمود: ﴿هو الذی یریکم آیاتِه﴾ برابر بخش های قبلی است که فرمود: ما آیات الهی را نازل کردیم، بعضی ها پذیرفتند و بعضی ها نپذیرفتند؛ آنهایی که نپذیرفتند درصدد جدال هستند تا دین را باطل کنند ﴿لِیدحِضوا بِهِ الحق﴾ (1) و آنهایی که پذیرفتند، حاملان «عرش»، یک؛ فرشته هایی که اطراف «عرش» می باشند، دو؛ برای اینها طلب مغفرت می کنند؛ آن گاه خدای سبحان بحث این دو گروه را جداگانه مطرح کرد و فرمود که ﴿إِن الذین کفروا ینادون لمقت اللهِ أکبر مِن مقتِکم أنفسکم إِذ تدعون إِلی الإِیمانِ فتکفرون﴾، (2) [27]بعد از این فرمود که ما آیات الهی نازل کردیم که یک عده کفر ورزیدند و یک عده هم اهل «إنابه» هستند - «إنابه» به همان دو تفسیری که در جلسه قبل ذکر شد - به این افراد «إنابه» حالا یا اهل «نٰاب ینوب» هستند که گروه میانی می باشند یا «نٰاب ینیب» هستند که اوحدی هستند و برتر می باشند به این دو گروه می فرماید: ﴿فادعوا الله مخلِصین له الدین﴾، ولو آن گروه خوششان نیاید ﴿و لو کرِه الکافِرون﴾، این گروهی که ﴿لمقت اللهِ أکبر مِن مقتِکم أنفسکم﴾ و این گروهی ﴿و جادلوا بِالباطِلِ لِیدحِضوا﴾، ولو اینها کراهت داشته باشند؛ ولی شما راه خود را انجام دهید.

عقل، نشان دهنده راه پیمودن درجات، نه سازنده آن

ص: 775


1- کهف/سوره18، آیه56.
2- غافر/سوره40، آیه10.

مستحضرید که عقل چراغ است و از چراغ - به نحو سالبه کلیه - هیچ کاری ساخته نیست، ولو چراغ در حد آفتاب هم باشد! از آفتاب هیچ چیزی ساخته نیست، آفتاب فقط نشان می دهد. راه و صراط برای شارع است، عقل چراغ است و هیچ قاعده ای ندارد. این «کلما» - نه «کلما» - «کلما حکم بِه العقل» (1) هم هیچ اصلی ندارد، چون عقل حکم مولوی ندارد، عقل مهندس نیست، عقل راه ساز نیست، عقل راه بین است و صراط برای شارع است و عقل مثل «نقل» که «زراره» و امثال «زراره» نقل می کنند، این راه را می بینند، نه اینکه راه ساز هستند. مهندس ذات اقدس الهی هست که به وسیله انبیا ابلاغ می کند؛ صراط شریعت است که خدا ابلاغ می کند، «و لاغیر»! هیچ ذره ای از این راه را عقل مشخص نمی سازد، عقل فقط راه را نشان می دهد که این حلال است، این حرام است، این بد است، این خوب است، شارع این طور گفته، قرینه عقلی داریم، قرینه نقلی داریم، دلیل مخصص لبی یا مقید لبی داریم که در همین محدوده است. عاقل چراغ دست اوست و شارع صراط در دست اوست؛ شارع مهندس و راه ساز است، البته می بیند و راه می سازد، اما عقل راه بین است و نه راه ساز، مهندس نیست؛ لذا شرع در قبال عقل و عقل در قبال شرع نیست، عقل در مقابل نقل است و نه در قبال شرع، چون شرع، وحی، دین، صراط و مهندس مقابل ندارند، چون همه اینها کار خدای سبحان است! عقل می فهمد که این راه است و آن چاه است، نقل به ما نشان می دهد که این راه است و آن چاه است. حالا فرمود: حالا که شما با عقل اینها را می فهمید، یکی پس از دیگری طی کنید و حالا که طی کردید، اگر فرشته ها بالا می روند، شماها واقعاً بالا می روید! این بیان نورانی که مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در کتاب شریف من لایحضر نقل کردند این است که «المصلی من یناجِی»؛ (2) [29]نجوا می کند که نجوا غیر از نداست. انسان اوایل می گوید: «اللهم ربنا، یا ربنا، یا ربنا» که این نداست؛ اما تا آخر که ندا نیست، البته کسانی که اهل قرب نیستند و جزء مقربین نیستند، همیشه در ندا گرفتار هستند؛ اما وقتی کسی که اهل «صلات» باشد ﴿الذین هم فی صلاتِهِم خاشِعون﴾ (3) [30]یا ﴿إِنما یخشی الله مِن عِبادِهِ العلماء﴾، (4) [31]اینها از ندا می گذرند و مادامی که دور هستند می گویند: «یا ربنا»! این روایت نورانی که شما اول ده بار بگویید: «یا رب یا رب» وقتی این ده بار تمام شد بگویید: «رب رب» (5) [32]نه؛ یعنی «یا» محذوف است جای «یا» نیست! انسان وقتی نزدیک شد و به حضور رسید دیگر ندا ندارد، این جا جای نجواست! «المصلی من یناجِی»، این روایت نورانی نشان می دهد که بعضی ها نزدیک می شوند و حالا که نزدیک می شوند، به عرش الهی نزدیک می شوند، چون این «معارج» را یکی پس از دیگری طی می کنند؛ اگر «معارج» را یکی پس از دیگری طی کردند، آن وقت ذات اقدس الهی با اینها نجوا دارد که در همان «مناجات شعبانیه» مشخص شد. (6)

ص: 776


1- فوائدالأصول الآخوندالخراسانی، الآخوندالخراسانی، ص129.
2- من لا یحضره الفقیه، الشیخ الصدوق، ج 1، ص210.
3- مومنون/سوره23، آیه2.
4- فاطر/سوره35، آیه28.
5- زاد المعاد، العلامه المجلسی، ص322.
6- الاقبال بالأعمال الحسنة(ط - الحدیثه)، ابن طاووس علی بن موسی، ج3، ص295.

ذکر اسمای الهی در ادعیه دال بر درجه بودن آنها تا رسیدن به عرش

فرمود: او خدای سبحان است و با اخلاص او را بخوانید و اینکه اوصاف الهی را ذکر می کند؛ یعنی این وصف الهی برای این نیست که شما اسمای الهی را بشمارید، خیر! خدا این اسما را دارد و شما برابر این اسما حرکت کنید وبه آن برسید! او ﴿رفیع الدرجاتِ﴾ است، شما سعی کنید یکی پس از دیگری این درجات را طی کنید که در بحث دیروز آیه سوره مبارکه «مجادله» گذشت که در آن جا فرمود: ﴿یرفعِ الله الذین آمنوا مِنکم و الذین أوتوا العِلم درجاتٍ﴾ (1) [34]در بحث دیروز ملاحظه فرمودید که این آیه دو جمله است: یکی «محذوف التمییز» است و جمله دوم هم «مذکور التمییز». ﴿یرفعِ الله الذین آمنوا﴾ تمییز ندارد؛ اما ﴿و الذین أوتوا العِلم درجاتٍ﴾ که این «درجاتٍ» تمییز جمله دوم است و تمییز جمله اول به اعتماد تمییز دوم حذف شده است؛ یعنی «﴿یرفعِ الله الذین آمنوا﴾ درجةً» که مؤمن عادی درجه دارد؛ اما مؤمن عالِم درجات دارد؛ اگر این مؤمن عالِم علم خود را افزوده کند و ﴿رب زِدنی عِلماً﴾ (2) [35]بگوید و همچنین عمل خود را افزوده کند، این درجات بالا می رود و دیگر به ﴿ذو العرش﴾ می رسد؛ یعنی به مقامی می رسد که قلب او می تواند عرش الهی باشد که خدا ﴿رفیع الدرجاتِ ذو العرش﴾ است. حالا همین خدایی که ﴿رفیع الدرجاتِ﴾ و ﴿ذو العرش﴾ است، پس این درجات در حقیقت مسیر است، این را برای چه چیزی خدا خلق کرده است؟ برای اینکه بالایی ها از همین راه بیایند پایین و پایینی ها از همین راه بروند بالا؟! یک مهندس که این جا راه می سازد، یعنی چه؟ این «درجه درجه»، این «معارج معارج» و این نردبان را برای چه چیزی نصب می کنند؟ برای اینکه این از بالا بیاید پایین و مشکل پایینی ها را حل کند؟! یا اینکه پایینی ها هم این نردبان را می گیرند و می روند بالا و مشکل خودشان را حل می کنند؟! وگرنه نصب نردبان برای چیست؟ «معرج معرج» درست کردن، «درجه درجه» درست کردن، درجات ساختن، نردبان ساختن و «معارج» ساختن برای چیست؟ برای اینکه فرشته ها از همین راه بیایند و پیام الهی را برسانند و مؤمنان از این راه به عنوان «الصلاة مِعراج المؤمِن» استفاده کنند.

ص: 777


1- مجادله/سوره58، آیه11.
2- طه/سوره20، آیه114.

عبادات وسیله عروج قلب انسان به طرف خدای سبحان

نه تنها «الصلاة»، «الصوم معراج المؤمن» و «الحج معراج المؤمن»؛ حالا فرق نمی کند نماز عمود دین (1) است، بقیه هم همین طور است! حج این طور است! عمره این طور است! درس و بحث این طور است! زیارت این طور است! همه اینها البته با یک تفاوتی معراج مؤمن است، کدام عمل است که به طرف «الله» صعود کند ﴿إِلیهِ یصعد الکلِم الطیب و العمل الصالِح﴾ (2) [37]و معراج نباشد؟! اگر عمل و نیت صعود می کنند، یعنی از قلب آدم یک چیز پر می کشد و می رود بیرون؟! نیت که از قلب جدا نیست، عقیده که از قلب جدا نیست، علم که از قلب جدا نیست؛ یعنی این ارواح طیب و طاهر یکی پس از دیگری بالا می روند؛ لذا در همین ذیل آیه نورانی ارواح طیبه معنا شده است، کلمه طیب یعنی ارواح پاک، وگرنه این طور نیست که مثلاً عمل را بنویسند؛ بنویسند که فلان شخص این مقدار دین دارد، این مقدار اخلاص دارد و این مقدار این را ببرند بالا! خود این اخلاص بالا می رود؛ این اخلاص چون وصف مخلص است با هم بالا می روند. اصلاً نصب نردبان برای این است که یک عده از بالا بیایند و مشکل ما را حل کنند و یک عده هم از پایین توفیق پیدا کنند و بالا بروند که «معارج» بودن آن همین طور است! در سوره مبارکه «معارج» در آن اوایل سوره مبارکه «معارج» است که فرمود: خدای سبحان ﴿ذِی المعارِج﴾ است؛ آیه سوم سوره مبارکه «معارج» این است که ﴿مِن اللهِ ذِی المعارِج ٭ تعرج الملائِکة و الروح إِلیهِ فی یومٍ کان مِقداره خمسین ألف سنة﴾. بنابراین چون خدا معرفی می کند و فرمود من نردبان دارم؛ یعنی یک عده را از راه نردبان پایین می آورم که حرف های مرا به شما برسانند و شما هم همین نردبان را بگیرید بالا بیایید! این نردبان هم همین حرف هاست و همین حرف ها نردبان الهی است! یعنی هر آیه ای یک نردبان است و هر سوره ای یک نردبان است؛ یک نردبان خارجی که در این جا نیست، این جا راه و رونده یکی است. ما راه های خارجی داریم که مثلاً می خواهیم حج برویم، عمره برویم راه مکه مشخص است؛ اما می گویند نماز «سبیل الله» است، «سبیل الله» است یعنی چه؟ یعنی چیزی در خارج به نام نماز است؟! آن چیزی که می نویسند به نام «الصلاة» یا ما فارسی می گوییم نماز، اینکه وجود لفظی است، این چیزی را که می خوانیم راه است. بنابراین راه و رونده یکی است و این طور نیست که ما چیزی خارج از جانمان به نام نماز داشته باشیم که از آن جا عبور کنیم، خود «صلات» راه است، صوم راه است، تمام اعمال عبادی ما راه هستند؛ منتها راه عین رونده است و سالک عین مسلک است تا به «مسلک الیه» خود بار یابد. فرمود ما «معارج» و درجات داریم، اینها را بگیرید و بالا بروید؛ عده ای از بالا می آیند و حرف ها را به شما می رسانند، شما هم اگر به همین حرف ها عمل کنید و دریابید، همین حرف ها شما را به ما می رساند ﴿یلقِی الروح مِن أمرِهِ﴾، پس معارج داشتن ذات اقدس الهی به همین است که ﴿تعرج الملائِکة﴾ و درجات داشتن آن هم به این است که فرشتگان از همین درجات نردبان پایین می آیند ﴿یلقِی الروح مِن أمرِهِ علی من یشاء﴾.

ص: 778


1- المحاسن، احمدبن محمدبن خالدالبرقی، ج1، ص44.
2- فاطر/سوره35، آیه10.

مقصود از القای روح در آیه و شرط آن

روح اگر به معنای فرشته ای از فرشتگان الهی باشد، این را می گویند که این ملک را «انزال» کرده است یا این ملک را «ارسال» کرده است؛ اما اگر روح به معنای وحی باشد، مقام نبوت و عصمت و ولایت و امثال اینها باشد، این با «القاء» هم به معنای تجلی - نه تجافی - سازگار است. وحی الهی را ذات اقدس الهی به هر کسی که صلاح بداند «القاء» می کند ﴿الله أعلم حیث یجعل رِسالته﴾، (1) [38]چون شرط اولی آن عصمت است و غیر از خدای سبحان احدی از عصمت افراد باخبر نیست؛ لذا احدی مقام رسالت و ولایت را دریافت نمی کند و احدی هم این کار به دست او نیست ﴿یلقِی الروح مِن أمرِهِ علی من یشاءمِن عِبادِهِ﴾.

انذار از روز قیامت یکی از علت های القای روحِ الهی

چرا القا می کند؟ ﴿لِینذِر یوم التلاقِ﴾، البته این روح و وحی الهی که می آید برای ﴿یعلمهم الکِتاب﴾ هست، ﴿و الحِکمة﴾ هست، ﴿و یزکیهِم﴾ (2) [39]هست؛ ﴿یبشرهم﴾؛ (3) [40]اما برابر سیاق این آیات، یک؛ و آنچه در غالب ما اثربخش تر است، دو؛ همان هراس از «یوم القِیامةِ» است؛ یعنی آن است که بالاخره جامعه را تأمین می کند. مهم ترین عاملی که جامعه را می سازد، احساس مسئولیت است؛ یعنی انسان بداند دربرابر این عمل، بالاخره روزی رسوا می شود و رسوایی او هم قطعی است؛ این خیلی کارساز است!

ص: 779


1- انعام/سوره6، آیه124.
2- بقره/سوره2، آیه129.
3- توبه/سوره9، آیه21.

فراموشی قیامت ریشه همه معصیت ها

در سوره مبارکه «ص» گذشت که فرمود: اینها ﴿بما نسوا یوم الحِسابِ﴾، (1) [41]چون قیام فراموش شده اینها هر کاری می کنند؛ اگر اختلاس است، اگر کم فروشی است، اگر گران فروشی است و اگر بد خوری است ﴿یوم الحِسابِ﴾ فراموش شده است. اعتقاد به معاد آن قدر مؤثر است که اثربخشی آن از اثربخشی اعتقادِ به توحید اگر قوی تر نباشد، کمتر نیست! مشرکین معتقد به خدا بودند که خالق آسمان و زمین هست، «رب الارباب» هم هست، لکن ربوبیت جزئی را به ارباب متفرقه می سپردند و عمدهٴ مشکل جاهلیت هم همان انکار معاد بود، پس آن چیزی که جامعه را می سازد یاد معاد است؛ یعنی عمل زنده است! و تعبیر آیه هم این است که جامعه به روزی می رسد که - این «لا» لای نفی جنس است - ﴿لا ظلم الیوم﴾ اصلاً ظلم نیست، چرا؟ چون آن روز تنها کسی که کار به دست اوست خداست و خدا هم که ظالم نیست، ﴿و لا یظلِم ربک أحداً﴾؛ (2) دیگری هم که قدرت کار ندارد. ظلم فرض ندارد، نه اینکه ظلم در قیامت بد است؛ ظلم در قیامت محال است و هیچ ممکن نیست ﴿لا ظلم الیوم﴾، پس چنین روزی هست! و جزا هم عین عمل است که فرمود عین عمل را به صورت مار و عقرب درمی آورند و به شما نشان می دهند و شما هم می شناسید که این فلان کار شماست که به صورت مار درآمده است؛ این ظاهرش فلان کار بود و باطن آن مار بود. الان هم همین طور است! اگر کسی چنین عذابی را باور داشته باشد، خزی هست، یک؛ بر فرض او را تنها عذاب کنند، مگر می شود آن عذاب را تحمل کرد؟! وجود مبارک امام سجاد در آن بیان نورانی خودشان فرمود: به اندازه ای که شما بتوانی آتش را در کفِ دست نگه بدارید، به همان اندازه معصیت کنید! (3) انسان یک ثانیه هم نمی تواند آتش را در کفِ دست نگه بدارد! این بیان نورانی حضرت است که فرمود مگر انسان چقدر می تواند آتش را تحمل کند! این عقیده جامعه را می سازد. اگر - خدای ناکرده - کسی به این عقیده معتقد نباشد و بگوید: ﴿إِن هِی إِلا حیاتنا الدنیا﴾ (4) حساب دیگری دارد.

ص: 780


1- ص/سوره38، آیه26.
2- کهف/سوره18، آیه49.
3-
4- انعام/سوره6، آیه29.

معراج مؤمن بودن هر عمل عبادی

فرمود: هم راه برای بالا رفتن هست و هم راه برای پایین آمدن هست و ما اصلاً نردبان را برای همین بحث وضع کردیم؛ این نماز برای شما نردبان است، البته همهٴ اعمال برای شما نردبان است؛ منتها «الصلاة مِعراج المؤمِن» به عنوان تمثیل است و نه تعیین که مثلاً صوم معراج مؤمن نباشد یا درس و بحث معراج مؤمن نباشد، این طور نیست! هر عمل عبادی که «قربةٌ إِلی الله» انجام گیرد، معراج مؤمن است. ﴿رفِیع الدرجاتِ ذو العرشِ یلقِی الروح﴾، به نحو تجلی و نه به نحو تجافی، ﴿مِن أمرِهِ علی من یشاء مِن عِبادِهِ﴾. درباره پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) هم بود که ﴿إِنک لتلقی القرآن مِن لدن حکِیمٍ علِی﴾ (1) که این تلقی است، «القاء» به نحو آویختن است و نه به نحو انداختن «کما تقدم و غیر مرة». خدای سبحان باران را نازل کرد؛ یعنی به زمین انداخت و قرآن را نازل کرده است؛ یعنی به زمین آویخت؛ اگر به زمین آویخت، یک طرف آن به دست ماست و یک طرف آن هم به دست اوست، اصلاً معنای آویختن همین است! اصلاً معنای اینکه گفتند: ﴿و اعتصِموا بِحبلِ اللهِ جمِیعاً﴾، (2) این «حبل» از بالا به دست انسان رسیده است؛ یعنی این را بگیرید بالا می روید، وگرنه «حبل» و آن طنابی که کنار مغازه افتاده است که مشکل خودش را حل نمی کند، چگونه اعتصام به او سودآور است؟! «حبل» وقتی «اعتصام» به او سودآور است که به جای بلندی بسته باشد که اگر انسان آن را گرفت نیفتد ﴿و اعتصِموا بِحبلِ اللهِ جمِیعاً﴾؛ قرآن «حبل الله» است، ولایت و اهل بیت «حبل الله» هستند.

ص: 781


1- نمل/سوره27، آیه6.
2- آل عمران/سوره3، آیه103.

آشکار شدن معصیت ها در قیامت و فراهم بودن زمینه آن

فرمود این کار را ما کردیم ﴿لِینذِر یوم التلاقِ﴾ که ﴿یوم التلاقِ﴾ در حقیقت «لقاء الله» است، یک؛ به تبع آن افراد یکدیگر را هم ملاقات می کنند ﴿إِن الأولِین و الآخِرِین﴾ (1) دو؛ ﴿یوم هم بارِزون﴾. در صحنهٴ دنیا اگر کسی خلافی کرده است، ممکن است غیبت کند و پشت دیواری، در شهر دیگری، کوی و برزنی، در کنار درختی، زیرِ زمینی و مانند اینها خودش را پنهان کند؛ اما وقتی که همه فراز و نشیب ها تپه ها و چاله ها هموار شد و «قاع صفصف» شد ﴿فیذرها قاعاً صفصفاً ٭ لا تری فِیها عِوجاً و لا أمتاً﴾، (2) کجا انسان می تواند خودش را پنهان کند؟! چشم افراد هم که در قیامت تیز است و تیزبین، ﴿فکشفنا عنک غِطاءک فبصرک الیوم حدِیدٌ﴾؛ (3) حدت و تیزبینی دارد، پس چشم تیزبین است و هیچ مانعی هم نیست، کجا آدم می تواند فرار کند؟! لذا فرمود: همه بارز و علنی هستند ﴿هم بارِزون﴾ و بعد گفته می شود که ﴿لِمنِ الملک الیوم﴾، «الیوم» گرچه دنیا و آخرت در اختیار خدای سبحان است؛ اما در دنیا خیلی ها نمی دانند که ملک به دست الهی است ﴿تبارک الذِی بِیدِهِ الملک﴾؛ (4) اما آن روز که «بین الرشد» می شود، از آنها سؤال کنید که ﴿لِمنِ الملک الیوم﴾ که می گویند خدایی است که واحد است، یک؛ وحدت او هر کثرتی را «تحت» قهر می آورد، دو؛ درست است ﴿إِن الأولِین و الآخِرِین﴾ حضور دارند؛ اما وحدت الهی وحدت قاهره است و وقتی وحدت قاهره شد، وحدت قاهره جا برای کثرت نمی گذارد، آن وقت جا برای اینکه زید مالک باشد یا عمرو مالک باشد و مانند آن نیست؛ امروز احیاناً گفته می شود: ﴿و هٰذِهِ الأنهار تجرِی مِن تحتِی﴾؛ (5) اما آن روز نمی تواند بگوید! فرمود: چنین روزی ﴿الیوم تجزی کل نفسٍ بِما کسبت﴾، در خیلی از آیات مانند ﴿سیجزون ما کانوا﴾ (6) دیگر «با» ندارد؛ ﴿لا ظلم الیوم﴾؛ - این «لا» لای نفی جنس است - هیچ ستمی امروز نیست، کسی نمی تواند به دیگری ستم کند، یک؛ تنها کسی که کار به دست اوست «الله» است، دو؛ «الله» هم که «یمتنع منه الظلم»، سه؛ ﴿إِن الله سرِیع الحِسابِ﴾.

ص: 782


1- واقعه/سوره56، آیه49.
2- طه/سوره20، آیه106.
3- ق/سوره50، آیه22.
4- ملک/سوره67، آیه1.
5- زخرف/سوره43، آیه51.
6- اعراف/سوره7، آیه180.

!!!!!!!

[1]انبیاء/سوره21، آیه34.

[2]آل عمران/سوره3، آیه185.

[3]زمر/سوره39، آیه68.

[4]نمل/سوره27، آیه87.

[5]دخان/سوره44، آیه56.

[6]زمر/سوره39، آیه30.

[7]زمر/سوره39، آیه42.

[8]سجده/سوره32، آیه11.

[9]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج8، ص 344 و 345.

[10]انفال/سوره8، آیه72.

[11]الفصول المختارة، الشیخ المفید، ص136.

[12]تحف العقول، ابن شعبه الحرانی، ص123.

[13]بحار الأنوار، العلامه المجلسی، ج 67، ص40.

[14]بحار الأنوار، العلامه المجلسی، ج97، ص287.

[15]کمال الدین و تمام النعمة، الشیخ الصدوق، ج 1، ص352.

[16]انفال/سوره8، آیه24.

[17]حج/سوره22، آیه46.

[18]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج2، ص126، ط اسلامی.

[19]قرب الإسناد، أبی العباس عبدالله بن جعفر الحمیری، ص309.

[20]معارج/سوره70، آیه3.

[21]تفسیرالرازی مفاتیح الغیب اوالتفسیرالکبیر، الرازی، فخرالدین، ج 1، ص226.

[22]بحار الأنوار، العلامه المجلسی، ج55، ص39.

[23]طه/سوره20، آیه5.

[24]الإختصاص، الشیخ المفید، ص87.

[25]معارج/سوره70، آیه23.

[26]کهف/سوره18، آیه56.

ص: 783

[27]غافر/سوره40، آیه10.

[28]فوائدالأصول الآخوندالخراسانی، الآخوندالخراسانی، ص129.

[29]من لا یحضره الفقیه، الشیخ الصدوق، ج 1، ص210.

[30]مومنون/سوره23، آیه2.

[31]فاطر/سوره35، آیه28.

[32]زاد المعاد، العلامه المجلسی، ص322.

[33]الاقبال بالأعمال الحسنة(ط - الحدیثه)، ابن طاووس علی بن موسی، ج3، ص295.

[34]مجادله/سوره58، آیه11.

[35]طه/سوره20، آیه114.

[36]المحاسن، احمدبن محمدبن خالدالبرقی، ج1، ص44.

[37]فاطر/سوره35، آیه10.

[38]انعام/سوره6، آیه124.

[39]بقره/سوره2، آیه129.

[40]توبه/سوره9، آیه21.

[41]ص/سوره38، آیه26.

[42]کهف/سوره18، آیه49.

[43]مجموعه ورّام، ج2، ص37.

[44]انعام/سوره6، آیه29.

[45]نمل/سوره27، آیه6.

[46]آل عمران/سوره3، آیه103.

[47]واقعه/سوره56، آیه49.

[48]طه/سوره20، آیه106.

[49]ق/سوره50، آیه22.

[50]ملک/سوره67، آیه1.

[51]زخرف/سوره43، آیه51.

[52]اعراف/سوره7، آیه180.

!!!!!!!

تفسیر آیات 15 تا 20 سوره غافر 93/11/14

موضوع: تفسیر آیات 15 تا 20 سوره غافر

﴿رَفِیع الدَّرَجَاتِ ذو العَرشِ یلقِی الرّوحَ مِن أَمرِهِ عَلی مَن یَشَاء مِن عِبَادِهِ لِینذِرَ یَومَ التَّلَاقِ (15) یَومَ هم بَارِزونَ لَا یخَفَی عَلی اللَّهِ مِنهم شی ءٌ لِّمَنِ الملک الیَومَ لِلَّهِ الوَاحِدِ القَهَّارِ (16)لْیَوْمَ تُجْزَی کُلُّ نَفْسٍ بِمَا کَسَبَتْ لَا ظُلْمَ الْیَوْمَ إِنَّ اللَّهَ سَرِیعُ الْحِسَابِ(17)وَ أَنذِرهم یَومَ الاَزِفَةِ إِذِ القلوب لَدَی الحنَاجِرِ کَاظِمِینَ مَا لِلظَّالِمِینَ مِن حَمِیمٍ وَ لَا شَفِیعٍ یطَاع (18) یَعلَم خَائنَةَ الأَعین وَ مَا تخفِی الصّدور (19) وَ اللَّه یَقضی بِالحَقّ ِ وَ الَّذِینَ یَدعونَ مِن دونِهِ لَا یَقضونَ بِشی ءٍ إِنَّ اللَّهَ هوَ السَّمِیع البَصِیر(20)﴾

ص: 784

فراگیر بودن قانون مرگ در دنیا و عدم آن در برزخ

نتیجه این آیات اخیر این شد که انسان در دنیا به نحو «موجبهٴ کلیه» محکوم به مرگ است و از آن طرف هم به نحو «سالبهٴ کلیه» کسی از این اصل مستثنا نیست، چون ﴿کلّ نَفسٍ ذائِقَة المَوت﴾ (1) [1]است، ﴿ما جَعَلنا لِبَشَرٍ مِن قَبلِکَ الخلدَ أَ فَإِن مِتَّ فَهم الخالِدون﴾ (2) [2]است، ﴿إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهم مَیِّتون﴾ (3) [3]و مانند آن است که در دنیا این اصل، اصل کلی است؛ وقتی این مرگ فرا رسید همه وارد برزخ می شوند. مطلب دوم این است که جریان ﴿رَبَّنا أَمَتَّنَا اثنَتَینِ وَ أَحیَیتَنَا اثنَتَین﴾ (4) [4]حق است؛ امّا این «موجبه کلیه» نیست که هر انسانی دو «إماته» و دو «إحیاء» دارد. کفّار می گویند: ﴿رَبَّنا أَمَتَّنَا اثنَتَینِ وَ أَحیَیتَنَا اثنَتَین﴾؛ آیا همه اهل برزخ می میرند و بعد از مرگ وارد صحنه معاد می شوند یا نه؟ این از این آیه برنمی آید، چه اینکه از آیه «نفخ صور» و «صعقه» یک عدّه استثنا شدند.

حشر انسان های کامل در قیامت با بدن دنیوی و برزخی

مطلب سوم این است که اگر کسی مثل انبیا و اولیا زنده از برزخ وارد قیامت شد، معنای آن این نیست که در قیامت با همان بدن برزخی فقط محشور می شوند، بلکه در قیامت با حفظ بدن برزخی، با بدن دنیایی محشور می شوند؛ یعنی دیگران آن خصوصیت برزخ را ندارند، فقط بدن دنیایی نصیبشان می شوند و در قیامت با همان بدن دنیایی محشور می شوند؛ ولی اولیای الهی و انبیا(علیهم السلام) که مستثنای از «صعقه» هستند با حفظ بدن برزخی، بدن دنیایی را هم دارند.

ص: 785


1- آل عمران/سوره3، آیه185.
2- انبیاء/سوره21، آیه34.
3- زمر/سوره39، آیه30.
4- غافر/سوره40، آیه11.

پرسش: مگر انسان مادّه است که بدن دنیایی را در مادّه ... است؟!

پاسخ: چرا! همان دنیایی است؛ مادّه است و با حفظ بدن برزخی، بدن دنیایی پیدا می کنند و نمونه آن در همین دنیا هم همین طور است. الآن برابر آن حدیث معروف:

یَا حَارِ هَمدَانَ مَن یَمت یَرَنِی ٭٭٭ مِن مؤمِنٍ أَو منَافِقٍ قبلا (1) [5]

هر کس که می میرد - منافق یا مؤمن - وجود مبارک حضرت امیر را می بیند. حضرت که زنده بود این اصل جاری بود و الآن هم که رحلت کرده است، این اصل جاری است. الآن ممکن است کسی بگوید که با بدن برزخی است؛ امّا آن وقت که زنده بود - چه مؤمن و چه غیر مؤمن - حضرت را با بدن برزخی می دیدند، با اینکه حضرت در مدینه بودند یا در کوفه تشریف داشتند، بدن مادی داشتند و در دنیا بودند؛ امّا هر مؤمنی یا هر کافر یا منافقی وجود مبارک حضرت را می دید؛ البته واقعیت حضرت را می دید! بنابراین انسان های کامل در قیامت هم دارای بدن دنیایی و مادی هستند و هم دارای بدن برزخی و آن روح مجرد می باشند؛ لازم نیست که اینها با مرگ برزخی وارد معاد شوند، با حفظ همان بدن برزخی وارد قیامت کبرا می شوند، بدن دنیایی و مادی را آن جا پیدا می کنند و بدن برزخی هم دارند که این با مستثنا هم سازگار است.

پرسش: بدن برزخی را در برزخ می گذارند؟

پاسخ: بالاخره برزخ حکمی دارد و قیامت کبرا حکم دیگری دارد، برای تودهٴ مردم این گونه است؛ ولی برای انسان کامل همان طوری که در دنیا هم بدن مادی داشتند و هم بدن برزخی داشتند، در آن مرحلهٴ عالیه و در قیامت هم همین طور است. اینکه فرمود: «مِن مؤمِنٍ أَو منَافِقٍ قبلا»، وجود مبارک حضرت در دنیا بودند، بدن دنیایی و مادی داشتند؛ ولی هر مؤمنی یا هر کافر یا منافقی که می مرد، وجود مبارک حضرت را با بدن برزخی می دید؛ غرض این است که اینها را نمی شود با افراد عادی قیاس کرد.

ص: 786


1- اوائل المقالات، الشیخ المفید، ج1، ص181.

پرسش: اینها ممکن است حیات دنیایی هم نداشته باشند، چون هم حیات برزخی دارند، هم حیات قیامتی و هم دنیا!؟

پاسخ: نه، غرض این است که اگر از برزخ وارد قیامت می خواهند شوند، لازم نیست که مثل خیلی ها بدن برزخی را رها کنند و وارد قیامت شوند، بلکه با حفظ همان بدن برزخی وارد معاد می شوند و بدن دنیایی و مادی را پیدا می کنند.

پرسش: آن بدن برزخی مؤمن که نتیجه عمل خودش است وقتی با عمل خودش آن بدن را ساخته چگونه می شود که در برزخ رها باشد ولی در قیامت بدن او؟

پاسخ: آن شخص نتیجه عمل خود را در برزخ می بیند؛ ولی در معاد نتیجه را به صورت دیگر می بیند.

چگونگی جمع بین چراغ بودن عقل و عبادت خدا با آن

امّا در جریان عقل که عقل کار اندیشه دارد و چراغ تشخیص است - سراج است، نه صراط - از آن طرف گفته می شود که عقل «مَا عبِدَ بِهِ الرَّحمَن وَ اکتسِبَ بِهِ الجِنَان»، (1) [6]برای اینکه در دستگاه درونی ما واقعاً دو عقل است: یک عقل مسئول و متولّی اندیشه و ادراک است و عقل دیگر هم مسئول و متولّی حرکت و کار؛ همان طوری که در بیرون ما قوایی هست که کار درک را به عهده دارد، قوایی هم هست که کار را به عهده دارد؛ ما یک چشم و گوش داریم که می فهمند و یک دست و پا داریم که کار می کنند و دو قوّه کاملاً جداست، هر قوّه هم مسئول کار خودش است، در درون ما هم این چنین است؛ یک عقل است که تصور و تصدیق و استدلال و قیاس و این امور را درک می کند که این سراج است و چراغ خداست که در درون ماست و قوه دیگر، عقل دیگری است که «عبِدَ بِهِ الرَّحمَن»؛ اگر هر دو قوی بود، این شخص می شود عالمِ عادل و اگر هر دو ضعیف بود، این فاقد «طهورین» است که نه می فهمد و نه می داند که چه کار کند؛ اگر آن عقل اندیشه قوی بود و عقل عمل «راجل» بود، این عالِم فاسق است و اگر آن یکی قوی بود و عقل نظری ضعیف بود، این مقدسِ بی درک است؛ بین دو قوه کاملاً مانند بین «أرض و سماء» فاصله هست؛ مثل اینکه بین چشم و گوش و دست و پا به اندازه آسمان و زمین فاصله است. کسی چشم و گوش او سالم است، مار و عقرب را خوب می بیند، امّا دست و پای او فلج است؛ او مشکل علمی ندارد، او مشکل عملی دارد.

ص: 787


1- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص11، ط اسلامی.

پرسش: مراتب آن فرق می کند! بالاخره درک قوی تر از عقل است و عقل ضعیف است؟

پاسخ: وقتی جهاد شد، انسان موظف است در جهاد از قدرت الهی و از وحی و نبوت کمک بگیرد و جهل را سرکوب کند، ما موظف هستیم به جهاد اوسط! در جهاد اوسط حضرت فرمود: «جَاهِدوا أَهوَاءَکم کَمَا تجَاهِدونَ أَعدَاءَکم»؛ (1) [7]همان طوری که در جهاد اصغر با دشمن بیرون می جنگید، در جهاد اوسط هم با دشمن درون بجنگید. اگر کسی به خاطر جهل در این جهاد شکست خورد، این طبق همان بیان نورانی حضرت امیر است که فرمود: «کَم مِن عَقلٍ أَسِیرٍ تَحتَ [عِندَ] هَوَی أَمِیرٍ» (2) [8]همین است! این عقل «مَا عبِدَ بِهِ الرَّحمَن» به اسارت شهوت و غضب درآمد و زنجیری است، این چه عملی انجام دهد؟ مثل کسی که مار و عقرب را می بیند؛ ولی دست و پای او فلج است، شما مدام به او میکروسکوپ بده، تلسکوپ بده، دوربین و ذرّه بین بده، او مشکل علمی ندارد! شما مدام برای او آیه و روایت بخوان، او مشکل علمی ندارد، بلکه از نظر علمی صد درصد برای او مسلّم است که این کار حرام است، امّا آن کسی که باید تصمیم بگیرد - «مَا عبِدَ بِهِ الرَّحمَن» - در جبهه داخلی فلج شد و به اسارت نفس امّاره درآمد، امیر او امیر «بالسّوء» است؛ وقتی امیر «بالسّوء» است، این دیگر «مَا عبِدَ بِهِ الرَّحمَن وَ اکتسِبَ بِهِ الجِنَان» ندارد. بنابراین دو قوه کاملاً از هم جدا هستند؛ در معرفت نفس، در تهذیب نفس و در کسب اخلاق الّا و لابد آدم باید نفس را بشناسد، شئون آن را بشناسد، کارها را بشناسد و در مرحله چهارم و پنجم به فکر اصلاح آن باشد.

ص: 788


1- المفردات فی غریب القرآن، الراغب الاصفهانی، ج 1، ص101.
2- شرح نهج البلاغه، ابی ابن الحدید، ج19، ص31.

مقصود از القای روح برای هدایت مردم و تفاوت تجلّی و تجافی آن

فرمود که خدای سبحان برای هدایت مردم، روح خودش را «القاء» می کند که این «القاء» از قبیل همان «القاء»ی «حبل متین» است که «تجلّی» است، نه «تجافی». این بیان نورانی حضرت امیر که در نهج البلاغه فرمود: «الحَمد لِلَّهِ المتَجلّی لِخَلقِهِ بِخَلقِه» (1) [9]همین است! «تجلّی» خدای سبحان است، نه «تجافی»! اگر خدای سبحان قرآن را «القاء» کرد، به نحو «تجلّی» «القاء» کرد و نه به نحو «تجافی»؛ باران به نحو «تجافی» از بالا به پایین می آید؛ یعنی وقتی بالا هست پایین نیست، وقتی پایین آمد دیگر بالا نیست؛ امّا «تجلّی» آن است که در بالا هست، در میانی هست، در مراحل قرب هست و در مادون هم هست، چون «حبل متین» است و این «حبل» را باید «اعتصام» کرد؛ قرآن را خدا آویخت نه انداخت، وحی را آویخت نه انداخت؛ لذا فرمودند: ﴿وَ اعتَصِموا بِحَبلِ اللَّهِ جَمیعاً﴾. (2) [10]در همان حدیث شریف «إِنِّی تَارِکٌ فِیکم الثَّقَلَینِ» است که این «حبل متین»، «سَبَبٌ طَرَفه بِیَدِ اللَّهِ وَ سَبَبٌ طَرَفه بِأَیدِیکم». (3)

روشن شدن تفاوت انزال قرآن و حدید با تبیین تجلّی و تجافی

پرسش: در مسئله باران و حقیقتی که در باران است ؟

پاسخ: آن دیگر باران نیست! آن مخزن الهی است، آن جا چیز دیگری است که ریشه پیدایش باران است، وگرنه آن جا که آهن نیست! ﴿أَنزَلنَا الحَدیدَ فیهِ بَأسٌ شَدید﴾، (4) [12]آن جا که «حدید» نیست! ﴿أَنزَلَ لَکم مِنَ الأَنعامِ ثَمانِیَةَ أَزواج﴾، (5) [13]آن جا که دامداری نیست! چون به نحو «تجافی» است، آن جا دیگر چنین نیست! امّا قرآن حقیقتاً آن جاست! حقیقتاً در مراحل میانی است! حقیقتاً در مراحل پایینی است! فرمود: ﴿إِنَّا جَعَلناه قرآناً عَرَبِیًّا لَعَلَّکم تَعقِلون﴾، (6) [14]همین کتاب «بعینه» ﴿وَ إِنَّه فی أمِّ الکِتابِ لَدَینا لَعَلِیٌّ حَکیم﴾؛ (7) [15]امّا اینکه فرمود ما ﴿أَنزَلنَا الحَدیدَ﴾، درست است که در سوره «حجر» فرمود: ﴿وَ إِن مِن شَی ءٍ إِلاَّ عِندَنا خَزائِنه وَ ما ننَزِّله إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعلوم﴾؛ (8) [16]امّا در مخزن الهی که این آهن نیست! ﴿أَنزَلَ لَکم مِنَ الأَنعامِ ثَمانِیَةَ أَزواج﴾، آن جا که دامداری نیست! آن جا حقیقتی است که وقتی پایین بیاید می شود دام؛ امّا در مسئله قرآن حقیقتی است که آن جا هم قرآن است و در مراحل میانی که ﴿بِأَیدی سَفَرَة ٭ کِرامٍ بَرَرَة﴾ (9) [17]قرآن است و وقتی به قلب مطهر حضرت هم رسید قرآن است! این طور نیست که این جا قرآن باشد و آن جا چیز دیگری باشد، این جا و مراحل میانی که ﴿بِأَیدی سَفَرَة﴾ است، قرآن است و در مراحل بالا هم قرآن است؛ امّا ﴿أَنزَلَ لَکم مِنَ الأَنعامِ ثَمانِیَةَ أَزواج﴾ که این طور نیست!

ص: 789


1- شرح نهج البلاغه، ابی ابن الحدید، ج7، ص181.
2- آل عمران/سوره3، آیه103.
3- بصائر الدرجات، محمدبن الحسن الصفار، ج 1، ص434.
4- حدید/سوره57، آیه25.
5- زمر/سوره39، آیه6.
6- زخرف/سوره43، آیه3.
7- زخرف/سوره43، آیه4.
8- حجر/سوره15، آیه21.
9- عبس/سوره80، آیه15.

سازنده بودن مباحث جریان قیامت علت تکرار طرح آن

در کنار این قسمت از آیات مورد بحث، ما را به تفکر در عظمت قیامت دعوت کرد و در فاصلهٴ کمی شش مرتبه نام قیامت را ذکر نمود. اکثر کلمات ﴿یَومِ﴾ و ﴿یَومَئِذ﴾ در قرآن کریم راجع به ﴿یَومَ القِیامَة﴾ است و در موارد خاص راجع به مسائل دیگر است. در کوتاه ترین فاصله شش مرتبه مسئله قیامت را ذکر می کند، چون اوست که تعیین کننده است! بارها به عرضتان رسید که اعتقاد به توحید را مشرکین هم داشتند، آن سازنده نیست، اعتقاد به معاد است که سازنده است؛ یعنی هر کس بداند که در برابر عمل خود مسئول است و روزی رسوا می شود و قطعی هم است، خودش را کنترل می کند! فرمود: ﴿لِینذِرَ یَومَ التَّلَاقِ﴾، ﴿یَومَ التَّلَاقِ﴾ چیست؟ ﴿یَومَ هم بَارِزونَ﴾ دیگر همه چیز رو می شود، هم ﴿لا یَکتمونَ اللَّهَ حَدیثاً﴾ (1) [18]است و هم آنچه را در دنیا می پنداشتند ﴿یبَیِّتونَ ما لا یَرضی مِنَ القَولِ﴾ که آنها همه رخت برمی بندد. در سوره مبارکه «نساء» آیه 108 فرمود: ﴿یَستَخفونَ مِنَ النَّاس﴾؛ اینها بیتوته می کنند، خانه های تیمی دارند، جلسات سرّی دارند و از مردم مخفی هستند؛ امّا ﴿وَ لا یَستَخفونَ مِنَ اللَّهِ﴾، از خدا که مخفی نیستند؛ ولی نمی فهمند که از خدا مخفی نیستند، ﴿ِوَ هوَ مَعَهم إِذ یبَیِّتونَ ما لا یَرضی مِنَ القَول﴾؛ خدای سبحان در بیتوته اینها که اینها «تبییت» می کنند، مخفیانه در خانه تیمی و غیرتیمی جلسات سرّی در پشت درهای بسته اسراری دارند، خدا با اینهاست؛ پس اینها در هیچ مرحله ای مستور نیستند، ﴿وَ هوَ مَعَهم إِذ یبَیِّتونَ ما لا یَرضی مِنَ القَول ِوَ کانَ اللَّه بِما یَعمَلونَ محیطاً﴾ که در همین آیه 108 سوره مبارکه «نساء» است.

ص: 790


1- نساء/سوره4، آیه42.

در سوره مبارکه «فصلت» هم فرمود: اینها خیال می کنند که خدای سبحان برخی از اعمال اینها را نمی بیند؛ آیه 22 سوره مبارکه «فصلت» این است: ﴿وَ مَا کنتم تَستَترِونَ أَن یَشهدَ عَلَیکم سمَعکم وَ لَا أَبصَارکم وَ لَا جلودکم وَ لَکِن ظَنَنتم أَنَّ اللَّهَ لَا یَعلَم کَثِیرًا مِّمَّا تَعمَلونَ ٭ وَ ذَلِکم ظَنّکم الَّذِی ظَنَنتم بِرَبِّکم أَردَئکم فَأَصبَحتم مِّنَ الخاسِرِینَ﴾؛ (1) [19]خیال کردید خدا نمی بیند که پشت درهای بسته حرف می زنید؟! امروز وضعی است که آن خیال را هم نمی توانید کنید! گرچه برای ذات اقدس الهی دنیا و آخرت یکی است، چون ﴿بِکلِّ شَی ءٍ محیطٌ﴾ (2) [20]است؛ امّا فرق برای شماست، شما در دنیا خیال می کردید که اگر پشت درهای بسته هر تصمیمی بگیرید، فقط شما می دانید «و لاغیر» که - معاذ الله - خدا نمی داند، امروز دیگر آن خیال را نمی توانید کنید، چون همه چیز «بیّن» است ﴿وَ لا یَکتمونَ اللَّهَ حَدیثا﴾. (3) [21]پس آنچه در سوره مبارکه «نساء» آمده و آنچه در سوره مبارکه «فصلت» آمده این مربوط به زعم و گمان این تبهکاران در دنیاست که خیال می کنند که ﴿أَنَّ اللَّهَ لَا یَعلَم کَثِیرًا مِّمَّا تَعمَلونَ﴾؛ ولی آن روز که شد همه بارز هستند شکوفا هستند و درون و بیرون همه علنی می شود.

دلیل بر پاسخ گویی کلّ نظام هستی بر سؤال از مالکیّت ملک در قیامت

فرمود: ﴿ لِینذِرَ یَومَ التَّلاق﴾، یک بار؛ ﴿ یَومَ هم بارِزون لا یَخفی عَلَی اللَّهِ مِنهم شَی ء﴾، دو بار؛ بار سوم: ﴿لِمَنِ الملک الیَومَ﴾، ﴿الیَومَ﴾ این «سلام» برای کیست؟ این ﴿لِلَّهِ الواحِدِ القَهَّار﴾ را ملاحظه فرمودید که چند جواب دادند؛ گوینده کیست؟ قسمت مهمی از مفسّران گفتند که گوینده خود ذات اقدس الهی است که دارد جواب می دهد ﴿لِلَّهِ الواحِدِ القَهَّار﴾، برخی ها گفتند انبیا و اولیا جواب می دهند برخی ها گفتند مؤمنین هم جواب می دهند و برخی ها گفتند فرشته ها جواب می دهند؛ ولی به نظر می رسد که کلّ نظام جواب می دهد! خود آن «ملک» جواب می دهد! این «ملک» طبق پنج، شش طایفه از آیات قرآن که فرمود اینها اهل «ادراک»، اهل «تسبیح»، اهل «تحمید»، اهل «سجود» و اهل «اطاعت» هستند، همه اینها می فهمند و خود اینها می گویند که ما برای «الله» هستیم.

ص: 791


1- فصلت/سوره41، آیه22.
2- نساء/سوره4، آیه126.
3- نساء/سوره4، آیه42.

یک طایفه در قرآن دارد - از اسلام به معنی انقیاد - از اسلام نظامِ هستی یاد می کند: ﴿وَ لَه أَسلَمَ مَن فِی السَّماواتِ وَ الأَرضِ﴾، (1) [22]پس یکی به معنای انقیاد است. طایفه دوم از «تسبیح» اینها یاد می کند که گاهی به صورت فعل ماضی است: ﴿سَبَّحَ لِلَّه﴾؛ (2) [23]گاهی به صورت فعل مضارع ﴿یسَبِّح لِلَّه﴾؛ (3) [24]گاهی به صورت مصدر ﴿سبحانَ الَّذی﴾ (4) [25]و گاهی هم به صورت امر است: ﴿سَبِّحِ اسم﴾؛ (5) [26]ماضی و مضارع و امر و مصدر، همه اینها با این صیغه بسته شدند، همه موجودات اهل «تسبیح» هستند، این دو طایفه. تسبیح اینها با «تحمید» آمیخته است که ﴿إِن مِن شَی ءٍ إِلاَّ یسَبِّح بِحَمدِهِ﴾، (6) [27]این سه طایفه. سجده برای همه موجودات تکوینی نظام آسمان و زمین است ﴿وَ لِلَّهِ یَسجد ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الأَرض﴾، (7) [28]این چهار طایفه. اطاعت و پیروی فرمان الهی برای کلّ آسمان و زمین است، این پنج طایفه. ﴿فَقالَ لَها وَ لِلأَرضِ ائتِیا طَوعاً أَو کَرهاً قالَتا أَتَینا طائِعین﴾؛ (8) [29]فرمود خواه و ناخواه بیایید! عرض کردند خواهان آمدیم و نخواستن در ما نیست! اول تثنیه است؛ ولی جواب آنها جمع است. ﴿فَقالَ لَها﴾ به «سماوات»، ﴿وَ لِلأَرضِ ائتِیا﴾ این تثنیه است، ﴿قالَتا﴾ تثنیه است، ﴿أَتَینا طائِعِین﴾ نه «طائِعَین»؛ یعنی ما - آسمان و زمین - با همهٴ موجودات، برده وار آمدیم. پس چندین طایفه از آیات قرآن از خضوع و خشوع موجودات خبر می دهند و بعید نیست که آن روز همه یک صدا بگویند برای تو هستیم. ﴿لِمَنِ الملک الیَومَ﴾، کل نظام می گوید: ﴿لِلَّهِ الواحِدِ القَهَّار﴾ آن روز، روزِ حق است که ﴿ذٰلِکَ الیَوم الحَقّ﴾ (9) [30]و قهّار بودن آن هم در دعای نورانی «کمیل» هست: «وَ بِقوَّتِکَ الَّتِی قَهَرتَ بِهَا کلَّ شَی ءٍ و خَضَعَ لَهَا کل شَی ءٍ وَ ذَلَّ لَهَا کلّ شَی ءٍ»؛ (10) [31]این دعای نورانی «کمیل» تفسیر این آیات است؛ اگر «خضوع» هست، اگر «خشوع» هست و اگر «قهر» است که در دعای «کمیل» آمده است، تفسیر همین آیه ﴿لِلَّهِ الواحِدِ القَهَّار﴾می تواند باشد. پس ﴿یَومَ التَّلاق﴾ یک بار، ﴿ یَومَ هم بارِزون﴾دو بار، ﴿لِمَنِ الملک الیَومَ﴾ سه بار، ﴿الیَومَ تجزی﴾ مرتبه چهارم است؛ امروز هر کسی در برابر کار خود کیفر می بیند ﴿الیَومَ تجزی کلّ نَفسٍ﴾؛ اما این ﴿بِما کَسَبَت﴾؛ یعنی به همان چیزی که عمل کرد، نه به سبب آن چیزی که عمل کرد؛ به همان چیزی که عمل کرد جزا داده می شود.

ص: 792


1- آل عمران/سوره3، آیه83.
2- حدید/سوره57، آیه1.
3- جمعه/سوره62، آیه1.
4- اسراء/سوره17، آیه1.
5- اعلی/سوره87، آیه1.
6- اسراء/سوره17، آیه44.
7- نحل/سوره16، آیه49.
8- فصلت/سوره41، آیه11.
9- نباء/سوره78، آیه39.
10- المصباح- جنة الأمان الواقیة و جنة الإیمان الباقیة، ابراهیم بن علی کفعمی عاملی، ج 1، ص555.

پرسش: ظاهراً ﴿لِمَنِ الملک﴾ بعد از صاعقه باشد که اصلاً کسی نمانده ولی انسان کامل در این جا جوابگو است؟

پاسخ: نه، وقتی که «ملک» آمده است ﴿یَومَ هم بارِزون﴾، مرحله ای است که حالا همه در صحنه هستند و دیگر صاعقه ای در کار نیست، ﴿یَومَ هم بارِزون﴾؛ اینها همه در صحنه هستند، در حالت و مقطعی که همه در صحنه می باشند، از همه سؤال می کند این دستگاه با عظمت برای کیست؟ این نظام جواب می دهد برای توست! که با آن چهار، پنج طایفه آیات سازگار باشد.

پرسش: در دنیا هم که دارند می گویند: ﴿لِلَّهِ الواحِدِ القَهَّار﴾؟

پاسخ: در دنیا برای آن پنج طایفه از آیات، باطناً می گویند؛ امّا علناً که همه بشنوند، این طور نیست. خیلی ها الآن «تسبیح» موجودات را نمی شنوند؛ «تسبیح» موجودات یک گوش شنوای خاصی می خواهد؛ سجده آنها را، اسلام و انقیاد آنها را، تحمید آنها را همه نمی شنوند. آن روایتی که مرحوم شیخ طوسی(رضوان الله علیه) نقل کرد که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود سنگی در جاهلیت بود که من هر وقت عبور می کردم، به من سلام می کرد: «إِنِّی لَأَعرِفه الآن»؛ (1) [32]الآن هم من آن سنگ را می شناسم؛ در «احجار» هم همه آنها این طور نیستند، همهٴ انسان ها هم این طور نیستند، همهٴ موجودات هم این طور نیستند.

مطابق بودن جزا با خود عمل و نفی جنس ظلم در قیامت

در بخشی از آیات فرمود که همان چیزی را که اینها خیال می کنند جزای اینهاست، عین همان کاری است که انجام دادند، نه اینکه بیگانه باشد. در سوره مبارکه «تحریم» آیه هفت به این صورت است: ﴿یا أَیّهَا الَّذینَ کَفَروا لا تَعتَذِروا الیَومَ إِنَّما تجزَونَ ما کنتم تَعمَلون﴾، نه «بما کنتم تعملون». بنابراین این ﴿بِمَا کَسَبَت﴾ که در سوره مبارکه «غافر» محل بحث است که فرمود: ﴿الیَومَ تجزَی کلّ نَفسِ بِمَا کَسَبَت﴾؛ یعنی به همان کار، نه به سبب آن کار؛ این «باء» بای سببیه نیست؛ یعنی به همان چیزی که عمل کردید به همان چیز کیفر می بینید تا با آن آیه سوره «تحریم» که فرمود: ﴿الیَومَ إِنَّما تجزَونَ ما کنتم﴾ (2) [33] که دیگر «باء» در کار نیست هماهنگ باشد. پس تاکنون ﴿یَومَ التَّلَاقِ﴾ یک، ﴿یَومَ هم بَارِزون﴾ دو، ﴿لِّمَنِ الملک﴾ سه، ﴿الیَومَ تجزَی﴾ چهار، ﴿لَا ظلمَ الیَومَ﴾ پنج؛ امروز جا برای ستم نیست، غیر خدا که توان آن را ندارد و خدا هم که ﴿لا یَظلِم رَبّکَ أَحَدا﴾. پس به نحو نفی جنس، آن روز جا برای ظلم نیست. اگر کسی کاری نمی تواند کند غیر از خدا و خدا هم که عدل محض است، پس به نحو نفی جنس، ظلمی در آن روز نیست ﴿لَا ظلمَ الیَومَ﴾ و خدا هم که ﴿لا یَظلِم رَبّکَ أَحَدا﴾.

ص: 793


1- الأمالی، أبی جعفر محمّد بن الحسن بن علی بن الحسن الطّوسی)شیخ الطائفة(، ص341.
2- تحریم/سوره66، آیه7.

علّت محال بودن ظلمِ سهوی و خطایی از خدا در قیامت

حالا «ان قلت»: درست است که ذات اقدس الهی عمداً ظلم نمی کند؛ ولی اولین و آخرین که جمع شدند، شاید یک اشتباه و غفلتی صورت پذیرد! فرمود این هم محال است، چرا؟ فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ سَریع الحِساب﴾.درست است که اولین و آخرین و میلیاردها میلیارد که جمع شوند، برای ذات اقدس الهی مثل شیء واحد است، چون او نامتناهی است «أقرب» به «کلّ شیء» است و ﴿بِکلِّ شَی ءٍ محیطٌ﴾ است، سهو و خطا و نسیان برای ذات اقدس الهی محال است، چرا؟ چون علم و شهود و حضور عین ذات است، این یک؛ سهو و غفلت، یعنی زوال علم، این دو؛ اگر علم زائل شود و سهو و غفلت به معنای زوال علم باشد، چون علم عین ذات است - معاذ الله - مستلزم زوال ذات است که این «مستحیل» است؛ لذا با ﴿ما کانَ رَبّکَ نَسِیًّا﴾ (1) [34]برهان آن همین است، چون خدا علم عین ذات اوست، اگر این علم زائل شود به نسیان و خطا به جای آن بنشیند؛ یعنی ذات زائل شده است و این هم که «مستحیل» است؛ لذا زوال علم الهی «مستحیل»، سهو و نسیانِ خدای سبحان هم «مستحیل» است ﴿وَ ما کانَ رَبّکَ نَسِیًّا﴾، زیرا ذات عین شهود است. پس هیچ احتمال ظلمی - نه عمدی، نه خطایی، نه سهوی - در آن جا نیست؛ عمدی که مسلّم است، خطا و سهو هم در آن جا مثل عمد «مستحیل» است، پس هیچ ستمی به هیچ بنده ای در آن روز نخواهد شد﴿لَا ظلمَ الیَومَ﴾ این بار پنجم. خدا «سریع الحساب» است! همین پنجاه هزار سال برای عدّه ای پنج دقیقه است، کار هر کسی را می تواند یک جا انجام دهد، «لا یَشغَله شَأنٌ عَن شَأن»، (2) [35]این طور نیست که حالا حساب زید را دارد انجام می دهد، نتواند حساب عمرو را انجام دهد؛ به همان دلیل که همه را یک جا روزی می دهد، عدد «انفاس» همه را هم می داند. اگر یک حقیقت نامتناهی بود، برای او قلیل و کثیر فرقی نمی کند!

ص: 794


1- مریم/سوره19، آیه64.
2- الإقبال بالأعمال الحسنة(ط - الحدیثة)، ابن طاووس، علی بن موسی، ج 2، ص212.

مأموریت پیامبر به انذار نزدیک بودن قیامت

بار ششم فرمود: ﴿وَ أَنذِرهم یَومَ الاَزِفَةِ﴾، درباره قیامت گاهی از خطرات قیامت سخن به میان می آید و گاهی از قرب قیامت؛ قیامت دمِ دست آدم است و آدم همین که مرد، وارد قیامت می شود؛ حالا قیامت صغراست و زمینه برای قیامت کبراست، البته مطلب حق هم است؛ ولو روایتی هم به این صورت درنیامده باشد، این حق هست که «مَن مَاتَ فَقَد قَامَت قِیَامَته». (1) [36]اگر برزخ جزء قیامت باشد که «یوم آخرت» به حساب بیاید، چون بسیاری از احکام قیامت در برزخ هم هست، همین که انسان مرد وارد برزخ می شود، البته در روایات ما هست؛ غریق رحمت کند مرحوم مجلسی(رضوان الله علیه) را این روایت را ایشان در معاد بحار نقل کرده است. از حضرت سؤال کردند که برزخ چه زمانی است؟ فرمود: «القَبر منذ». (2) [37]ما دیگر چهار عالَم که نداریم که دنیا، قبر، برزخ و قیامت باشد، بلکه قبر همان برزخ است! این بدن را در این چاله که گذاشتند، از همین امشب سؤال از او شروع می شود، همین مسئله برزخ است! وقتی از حضرت سؤال می کنند برزخ چه زمانی شروع می شود؟ فرمود «القَبر منذ»، این «القَبر» را شما در بحار جستجو کنید، این روایت را پیدا می کنید که همین لحظه که انسان مرد در برزخ است. برزخ هم درست است که همهٴ احکام معاد در آن نیست؛ امّا قبر «رَوضَةٌ مِن رِیَاضِ الجَنَّةِ أَو حفرَةٌ مِن حفَرِ النِّیرَان»، (3) [38]بخش های وسیعی از احکام قیامت در مسئله برزخ هست.

ص: 795


1- بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج58، ص7.
2- بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج6، ص267. .
3- الأمالی، أبی جعفر محمّد بن الحسن بن علی بن الحسن الطّوسی(شیخ الطائفة)، ص28.

معنای ادبی «آزِفَة» و دلالت هیأت و ماده آن بر نزدیکی قیامت

پس «آزِفَة» و نزدیک است. «ازوف»؛ یعنی قرب و «آزف»؛ یعنی نزدیک که یکی از اسمای قیامت «آزِفَة» است. در سوره مبارکه «نجم» هم مثل همین سوره، از جریان قیامت به عنوان «آزِفَة» یاد شده است ﴿هذا نَذیرٌ مِنَ النّذرِ الأولی ٭ أَزِفَتِ الآزِفَة﴾ (1) [39]که قیامت نزدیک است؛ حالا که قیامت نزدیک است، نظیر ﴿اقتَرَبَتِ السَّاعَة وَ انشَقَّ القَمَر﴾؛ (2) [40]حالا آن قیامت کبرا که هنوز روشن نیست چه زمانی قیام می کند؛ ولی هر روز یک عدّه وارد قیامت می شوند، هر روز از زایشگاه خبر می رسد که چندین کودک به دنیا آمدند و از بهشت زهرا و گورستان های دیگر خبر می رسد که چند نفر رفتند؛ همین که این شخص رفت، وارد قیامت شد، البته قیامت صغرا هست که طلیعهٴ برزخ است. پس اگر ما قبر را که برزخ است و بعد از مرگ شروع می شود، این را آغاز قیامت بدانیم: ﴿أَزِفَتِ الآزِفَة﴾ و ﴿اقتَرَبَتِ السَّاعَة﴾، البته وضع آن قیامت کبرا روشن نیست و فقط ذات اقدس الهی می داند ﴿أَزِفَتِ الآزِفَة ﴾ و آیه 57 سوره مبارکه «نجم»: ﴿لَیسَ لَهَا مِن دونِ اللَّهِ کَاشِفَةٌ﴾؛ هیچ کس هم نمی داند که چه زمانی ظهور می کند، این هم از برکات الهی است که آدم همیشه آماده باشد؛ همیشه منتظر باشد، همیشه آماده باشد و همیشه به حساب خود رسیده باشد. پس در کوتاه ترین و به اندازه یک خط - شما اینها را که بنویسید شاید یک خط دربیاید - شش بار کلمه «الیوم» مطرح شد، پس «یوم» هم مسئله قیامت است؛ ﴿یَومَ التَّلَاقِ﴾ هست، ﴿یَومَ هم بَارِزون﴾ هست، ﴿لِمَنِ الملک الیَومَ﴾ هست، ﴿الیَومَ تجزی﴾ هست، ﴿لَا ظلمَ الیَومَ﴾ هست، ﴿أَزِفَتِ الآزِفَة﴾؛ امروز هست و مانند آن، این عظمت مسئله قیامت است! چون مهم ترین عامل تربیتی ما مسئله معاد است، وگرنه اعتقاد به مبدأ را و اعتقاد به ربوبیت ذات اقدس الهی را مشرکین هم داشتند که آن خیلی کارساز نیست؛ آنچه اساس کار است، این است که انسان احساس مسئولیت کند و آن این است که مرگ چاله نیست، مرگ پل است. چقدر این بیان حضرت سیدالشهداء(سلام الله علیه) در روز عاشورا شیرین و زنده است! فرمود: «صَبراً بَنِی الکِرَامِ فَمَا المَوت إِلَّا قَنطَرَةٌ»؛ (3) [41]فرمود آقایان، شهدا، اصحاب و یاران من! مرگ چاله نیست، مرگ گودال نیست، مرگ این قبر نیست، مرگ پل است و آن طرف پل خبرهایی است! «مَا المَوت» که به صورت حصر بیان فرمود، «صَبراً بَنِی الکِرَامِ فَمَا المَوت إِلَّا قَنطَرَةٌ تَعبر بِکم».اگر ما باور کردیم که مرگ یک قدم است - مگر پل است و حالا پل طولانی که نیست! یک قدم است! - یک پل کوتاه و یک قدمی، پس ﴿أَزِفَتِ الآزِفَة﴾. فرمود این نه تنها مادّه آن دلالت بر نزدیکی می کند، هیأت آن هم دلالت بر نزدیکی می کند؛ همه آنها فعل ماضی است: ﴿أَزِفَتِ الآزِفَة﴾، نه «یأزف»، سخن از «یقرب» نیست؛ مثل اینکه بفرماید «قَربَ القریب»، پس ماده آن که «ازوف» است و قرب را می رساند و هیأت آن هم که فعل ماضی است قرب را می رساند ﴿أَزِفَتِ الآزِفَة﴾، ﴿وَ أَنذِرهم یَومَ الآزِفَةِ إِذِ القلوب لَدَی الحَنَاجِرِ کَاظِمِین﴾.

ص: 796


1- نجم/سوره53، آیه56.
2- قمر/سوره54، آیه1.
3- معانی الأخبار، الشیخ الصدوق، ص289.

!!!!!!!

[1]آل عمران/سوره3، آیه185.

[2]انبیاء/سوره21، آیه34.

[3]زمر/سوره39، آیه30.

[4]غافر/سوره40، آیه11.

[5]اوائل المقالات، الشیخ المفید، ج1، ص181.

[6]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص11، ط اسلامی.

[7]المفردات فی غریب القرآن، الراغب الاصفهانی، ج 1، ص101.

[8]شرح نهج البلاغه، ابی ابن الحدید، ج19، ص31.

[9]شرح نهج البلاغه، ابی ابن الحدید، ج7، ص181.

[10]آل عمران/سوره3، آیه103.

[11]بصائر الدرجات، محمدبن الحسن الصفار، ج 1، ص434.

[12]حدید/سوره57، آیه25.

[13]زمر/سوره39، آیه6.

[14]زخرف/سوره43، آیه3.

[15]زخرف/سوره43، آیه4.

[16]حجر/سوره15، آیه21.

[17]عبس/سوره80، آیه15.

[18]نساء/سوره4، آیه42.

[19]فصلت/سوره41، آیه22.

[20]نساء/سوره4، آیه126.

[21]نساء/سوره4، آیه42.

[22]آل عمران/سوره3، آیه83.

[23]حدید/سوره57، آیه1.

[24]جمعه/سوره62، آیه1.

[25]اسراء/سوره17، آیه1.

[26]اعلی/سوره87، آیه1.

[27]اسراء/سوره17، آیه44.

[28]نحل/سوره16، آیه49.

[29]فصلت/سوره41، آیه11.

[30]نباء/سوره78، آیه39.

ص: 797

[31]المصباح- جنة الأمان الواقیة و جنة الإیمان الباقیة، ابراهیم بن علی کفعمی عاملی، ج 1، ص555.

[32]الأمالی، أبی جعفر محمّد بن الحسن بن علی بن الحسن الطّوسی)شیخ الطائفة(، ص341.

[33]تحریم/سوره66، آیه7.

[34]مریم/سوره19، آیه64.

[35]الإقبال بالأعمال الحسنة(ط - الحدیثة)، ابن طاووس، علی بن موسی، ج 2، ص212.

[36]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج58، ص7.

[37]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج6، ص267. .

[38]الأمالی، أبی جعفر محمّد بن الحسن بن علی بن الحسن الطّوسی(شیخ الطائفة)، ص28.

[39]نجم/سوره53، آیه56.

[40]قمر/سوره54، آیه1.

[41]معانی الأخبار، الشیخ الصدوق، ص289.

!!!!!!!

تفسیر آیات 15 تا 19 سوره غافر 93/11/15

موضوع: تفسیر آیات 15 تا 19 سوره غافر

﴿رَفِیعُ الدَّرَجَاتِ ذُو العَرشِ یُلقِی الرُّوحَ مِن أَمرِهِ عَلی مَن یَشَاءُ مِن عِبَادِهِ لِیُنذِرَ یَومَ التَّلَاقِ (15) یَومَ هُم بَارِزُونَ لَا یخَفَی عَلی اللَّهِ مِنهم شی ءٌ لِمَنِ المُلکُ الیَومَ لِلَّهِ الوَاحِدِ القَهَّارِ (16) الیَومَ تجُزَی کلُ ُّ نَفسٍ بِمَا کَسَبَت لَا ظُلمَ الیَومَ إِنَّ اللَّهَ سَرِیعُ الحسَاب (17)وَ أَنذِرهُم یَومَ الآزِفَةِ إِذِ القُلُوبُ لَدَی الحنَاجِرِ کَاظِمِینَ مَا لِلظَّالِمِینَ مِن حَمِیمٍ وَ لَا شَفِیعٍ یُطَاعُ (18) یَعلَمُ خَائنَةَ الأَعینِ ِ وَ مَا تخُفِی الصُّدُورُ (19) وَ اللَّهُ یَقضی بِالحَقّ ِ وَ الَّذِینَ یَدعُونَ مِن دُونِهِ لَا یَقضُونَ بِشی ءٍ إِنَّ اللَّهَ هُوَ السَّمِیعُ البَصِیر(19)﴾

ص: 798

وجه نام گذاری قیامت به ﴿یَومَ التَّلَاقِ﴾

بعد از اینکه در این قسمت از آیات، بخشی از معارف توحید و وحی و نبوت را ذکر نمود، مسئله معاد را که اثربخش ترین عنصر برای تهذیب نفس است را ذکر کرد. فرمود روزی به عنوان روز «تَلاقی» مطرح است؛ حالا یا «تَلاقی» ارواح با ابدان است؛ یعنی «بالموت» ارواحی که ابدان را رها کردند، دوباره برمی گردند، این یک وجه؛ یا «تَلاقی» فرشته های آسمان با موجودات زمین است که در آن روز فرشته ها نازل می شوند و به عنوان شهادت و مانند آن حضور پیدا می کنند، این دو وجه؛ یا «تَلاقی» اولین و آخرین در «یوم» که ﴿إِنَّ الأَوَّلینَ وَ الآخِرینَ ٭ لَمَجمُوعُونَ إِلی میقاتِ یَومٍ مَعلُوم﴾، (1) [1] این سه وجه؛ یا «تَلاقی» انسان با پروردگار خودش است که ﴿إِنَّکَ کادِحٌ إِلی رَبِّکَ کَدحاً فَمُلاقیه﴾، (2) [2] این چهار وجه؛ یا «تَلاقی» هر کسی جزای اعمال و کیفر و پاداش اعمال خودش است، این پنج وجه؛ بالاخره این روز، روز «تَلاقی» است.

ادله قرآنی دال بر نفی جنس ظلم در قیامت

مطلب بعدی آن است که در چنین روزی هیچ ظلمی در آن نیست؛ مجموعاًً شش بار کلمهٴ «یوم» در همین تقریباً یک سطر ذکر شده که به عنوان نفی جنس، هیچ ظلمی در این روز نیست. چرا ظلم در این روز نیست؟ چون بعد از اینکه فرمود: ﴿لِمَنِ المُلکُ الیَومَ﴾، هیچ کسی جوابگو و مالک نیست، مگر ذات اقدس الهی! اگر خدای سبحان مالک است «و لاغیر» و خدا هم «مستحیل» است ظلم کند، پس از طرف مالک، ظلمی در کار نیست. ظلم که بخواهد فرض شود، یا از ناحیه قاضی است یا از ناحیه شاهد است یا از ناحیه مأموران اجرا و مانند آن است؛ این ظلم که به نحو نفی جنس منتفی شده است ﴿لَا ظُلمَ الیَومَ﴾، همه اینها را ذات اقدس الهی بررسی نمود؛ امّا درباره قاضی در سوره مبارکه «کهف» و امثال «کهف» فرمود: ﴿وَ لا یَظلِمُ رَبُّکَ أَحَدا﴾، (3) [3] چون او عدل محض است؛ سهو و نسیان هم در خدا نیست، چون ﴿وَ ما کانَ رَبُّکَ نَسِیًّا﴾؛ (4) [4] پرونده هم پروندهٴ مغلوطی نیست، زیرا هر انسان، هر کاری که می کرد، همان جا فرشته ها می نوشتند ﴿وَ رُسُلُنا لَدَیهِم یَکتُبُون﴾، (5) [5]﴿وَ إِنَّ عَلَیکُم لَحافِظین ٭ کِراماً کاتِبین ٭ یَعلَمُونَ ما تَفعَلُون﴾، (6) [6] این طور نیست که فرشته ها بعد بنویسند! همان جا می نویسند و شاهدان هم غیر از انبیا و اولیا و امثال آنها اعضا و جوارح ما هستند که همراه ما هستند؛ وقتی دست حرف می زند که شما فلان جا امضا کردی، فلان جا گرفتی و پا امضا می کند که شما فلان جا رفتی، دیگر جا برای انکار نمی ماند. پس فرض ندارد که در آن روز ظلمی راه پیدا کند.

ص: 799


1- واقعه/سوره56، آیه49.
2- انشقاق/سوره84، آیه6.
3- کهف/سوره18، آیه49.
4- مریم/سوره19، آیه64.
5- زخرف/سوره43، آیه80.
6- انفطار/سوره82، آیه10.

امکان تصور ظلم در قیامت با معطّلی مؤمن در حسابرسی و نفی آن

یک فرض می ماند و آن معطلی آن روز است؛ بالاخره کسی که زحمتی کشیده و کار خیری انجام داده باید به پاداش برسد؛ «تَلاقی» اولین و آخرین در روزی که پنجاه هزار سال است، این معطلی و سرگردانی که خودش ظلم است! فرمود: این چنین هم نیست، چون ﴿إِنَّ اللَّهَ سَریعُ الحِساب﴾ است؛ این ﴿إِنَّ اللَّهَ سَریعُ الحِساب﴾ که در ذیل آیه آمده، روشن است که تعلیل است. در فرمایش سیدناالاستاد، سطر اول آن ممکن است که مقداری تأمل پذیرباشد؛ امّا سطر دوم آن - گرچه به صراحت ذکر نفرمودند - مطلب حقّی است و آن این است، اینکه فرمود: ﴿لَا ظُلمَ الیَوم﴾، محفوف به دو دلیل است: این نفی جنس هم معلّل به قبل است و هم معلّل به بعد؛ معلّل به قبل است، برای اینکه ﴿الیَومَ تجُزَی کلُ ُّ نَفسِ بِمَا کَسَبَت﴾؛ اگر جزا «عین» عمل باشد که ظلم فرض ندارد، پس این ﴿لَا ظُلمَ الیَومَ﴾ معلّل به قبل است، چون جزا عین عمل است و به تعبیر «إِنَّ» معلّل به بعد است، چون این «إِنَّ» ظاهرآن تعلیل است: ﴿إِنَّ اللَّهَ سَریعُ الحِساب﴾. (1) اگر کسی توهّم کند که - معاذ الله - ممکن است که در برابر این همه جمعیت اشتباهی صورت پذیرد، فرمود تأخیر و «بطء»ی نیست، او ﴿سَریعُ الحِساب﴾ است و اگر کسی بگوید تا این همه جمعیت به کیفر و پاداش خود برسند، عدّه زیادی سالیان متمادی باید معطّل باشند که این هم ظلم است، فرمود: نه! ﴿إِنَّ اللَّهَ سَریعُ الحِساب﴾ است. اگر کسی نامهٴ اعمالش به دست راست اوست، همان جا بهشت را می بیند، معطّل نیست! و اگر بنا شد که کسی کیفر ببیند، او را معطل و سرگردان نمی کنند، محاسبه و اِعمال آن هم سریع است. بنابراین پنج، شش وجه برای استحاله ظلم راه دارد؛ نفیِ ظلم عمدی، نفیِ ظلم سهوی، نفیِ ظلم کاتبان، نفیِ ظلم شاهدان، نفیِ ظلمِ تأخیر در جزا و عمل، نفیِ ظلمی که بالاتر از همه است، اینکه جزا عین عمل است؛ اگر کسی سَم خورد و دل درد گرفت، علت این دل دردی که غیر از آن سَمّ چیز دیگری نیست! اگر گفتند گناه سَم و آبروبَر است، اگر کسی گناه کرد و این گناه به آن صورت درآمد، این ظلم فرض ندارد! برای اینکه خودِ این شیء است! حالا اعضا و جوارح، فرشتگان و انبیا شاهد هستند، اینها علل و عوامل بیرونی است؛ مهم ترین دلیل برای عدل، این است که متن عمل پاداش است: ﴿جَزاءً وِفاقا﴾. (2) [8] آن آیه ای که - در بحث دیروز - خوانده شد، دیگر برای ما و امثال ماها ندارد، فرمود: ﴿تُجزَونَ ما کُنتُم تَعمَلُون﴾؛ (3) [9] حالا اگر کسی غذای سمی خورد و دل درد گرفت، آیا این، جا برای ظلم است؟ یا جا برای تردید است؟ جا برای سهو و نسیان است؟ جا برای خطاست؟ این متن عمل است! حضرت فرمود عمل بد آبروبَر است، آدم را رسوا می کند و باطن گناه همین است! «تَعَطَّرُوا بِالاستِغفَارِ لَا تَفضَحنَّکُم رَوَائِحُ الذُّنُوب». (4) [10]بنابراین «إِنَّ» ظاهر در تعلیل است؛ منتها در تبیین این علت باید مقداری دقت کرد. فرمود: ﴿الیَومَ تجُزَی کلُ ُّ نَفسٍ بِمَا کَسَبَت﴾ این برای قبل، ﴿إِنَّ اللَّهَ سَریعُ الحِساب﴾ این برای بعد، وسط هم ﴿لَا ظُلمَ الیَوم﴾ که جا برای ظلم نیست. خدای سبحان همین مسئله را در موارد گوناگون بیان کرده است: فرمود که نفی ظلم گاهی به لحاظ این است که آن کاتبان اشتباه نکردند و همان جا نوشتند. در سوره مبارکه «مؤمنون» آیه62 فرمود: ﴿لا نُکَلِّفُ نَفساً إِلاَّ وُسعَها وَ لَدَینا کِتابٌ یَنطِقُ بِالحَقِّ وَ هُم لا یُظلَمُون﴾، اگر متن عمل حاضر است و ﴿فَمَن یَعمَل مِثقالَ ذَرَّةٍ خَیراً یَرَه﴾، (5) [11] آن وقت جا برای ظلم نیست! یک وقت است که خود عمل حاضر نیست یا باطن عمل حاضر نیست، در آن مسئله احتمال ظلم مطرح است؛ امّا وقتی متنِ عمل حاضر باشد، به هیچ وجه جا برای ظلم نیست. در آیه 71 سوره مبارکه «اسراء» فرمود: ﴿یَومَ نَدعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِم فَمَن أُوتِیَ کِتابَهُ بِیَمینِهِ فَأُولئِکَ یَقرَؤُنَ کِتابَهُم وَ لا یُظلَمُونَ فَتیلا﴾؛ به اندک چیزی ستم نمی شود، چون متن عمل را می بینند! در راه های دیگر هم فرمود که اگر انسان به سرعت همهٴ اعمال و «شوارح» و شواهد خود را می بیند، احتمال ظلم اصلاً مطرح نیست. فقط می ماند این مسئله که آن معطلی را چه کار کنیم؟ در این آیه می فرماید: ﴿إِنَّ اللَّهَ سَرِیعُ الحسَاب﴾ و در بخش هایی از سوره مبارکه «بقره» و آیه 62 سوره مبارکه «انعام» فرمود: ﴿ثُمَّ رُدُّوا إِلَی اللَّهِ مَولاهُمُ الحَقِّ أَلا لَهُ الحُکمُ وَ هُوَ أَسرَعُ الحاسِبین﴾، هیچ معطلی ندارد! بنابراین احتمال اینکه آن روز پنجاه هزار ساله یک عدّه سرگردان باشند، این طور نیست، مگر اینکه سرگردانی، کیفر باشد که مثلاً یک عدّه محکوم به سرگردانی هستند؛ الآن این شخص در جهنم است و این طور نیست که «بلاتکلیف» چند سال سرگردان بماند تا ظلم محسوب شود.

ص: 800


1- المیزان فی تفسیرالقرآن، العلامه الطباطبائی، ج5، ص273.
2- نباء/سوره78، آیه26.
3- تحریم/سوره66، آیه7.
4- وسائل الشیعة، الشیخ الحرالعاملی، ج16، ص70، ابواب جهاد النفس وما یناسبه، باب85، ط آل البیت.
5- زلزله/سوره99، آیه7.

روایت دال بر کوتاهی روز قیامت برای مؤمن

گاهی که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) این آیه را تفسیر می کرد، می فرمود که آن روز ﴿خَمسینَ أَلفَ سَنَة﴾ (1) [12] است، کسی از حضرت سؤال کرد که «مَا أَطوَلَ هَذَا الیَومَ»؛ عجب روز طولانی است! فرمود: «وَ الَّذِی نَفسُ مُحَمَّدٍ بِیَدِهِ»؛ قسم به ذات کسی که جانم در دست اوست، این روز که پنجاه هزار سال است، برای مؤمن به اندازه یک نماز پنج، شش دقیقه ای است، (2) این پاداش اوست! پس سرگردانی و معطلی در آن روز پنجاه هزار ساله نیست، مگر اینکه خود سرگردانی کیفر باشد. کسی که دیگران را سرگردان کرده و کار مردم را انجام نداده است، همین در قیامت باعث سرگردانی و کیفر اوست، نه اینکه او معطل باشد تا جزا ببیند، بلکه الآن دارد جزا می بیند؛ او مردم را معطل کرده، آن جا هم معطل می شود! ﴿وَ قِفُوهُم﴾ (3) [14]هم همین طور است!

پرسش: اگر گناه نکردند چه؟

پاسخ: اگر کسی - إن شاءالله - این طور باشد، فرمود به اندازه «صَلَاةٍ مَکتُوبَة» در قیامت معطل است، بعد راهیِ بهشت می شود. هیچ وقت آن سرگردانی پنجاه هزار ساله برای همه نیست! این پنجاه هزار سال اگر مانند روز دنیا و اینها باشد، بله «شمس» و «قمر» در کار است؛ ولی ﴿وَ الأَرضُ جَمیعاً قَبضَتُهُ یَومَ القِیامَةِ﴾ شد، ﴿وَ السَّماواتُ مَطوِیَّاتٌ﴾ (4) [15] شد و ﴿فَدُکَّتا دَکَّةً واحِدَةً﴾ (5) [16] شد، بساط منظومه شمسی و نظام سپهری برچیده شد. پس اگر ما معطّلی پنجاه هزار نفر را در دنیا فراهم کردیم، پنجاه هزار سال آن جا معطّل هستیم و اگر مشکل پنجاه هزار نفر را خوب بررسی کردیم و انجام دادیم، سریعاً عبور می کنیم! حضرت فرمود: «وَ الَّذِی نَفسُ مُحَمَّدٍ بِیَدِهِ» این روز، برای مؤمن به اندازه «صَلَاةٍ مَکتُوبَة» است.

ص: 801


1- معارج/سوره70، آیه4.
2- بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج7، ص123.
3- صافات/سوره37، آیه24.
4- زمر/سوره39، آیه67.
5- حاقه/سوره69، آیه14.

پرسش: ﴿کَلَمحِ البَصَرِ﴾ (1) [17]را قرآن به کار می برد، چون در بعضی از روایات دارد که بعضی ها ﴿کَلَمحِ البَصَرِ﴾ هستند؟

پاسخ: بله، از اینها دقیق تر! عبور بر صراط ﴿کَلَمحِ البَصَرِ أَو هُوَ أَقرَب﴾ هست؛ این صراط مستقیمی که باید عبور کنند، بعضی ها خوب و به سرعت عبور می کنند. اینهایی که همیشه از سیئات و گناهان عبور کردند و «غضّ بصر» کردند، آن جا هم سریعاً از صراط عبور می کنند، این درست است!

غرض این است که پنج، شش راه برای ظلم مطرح است که تمام پنج، شش راه هم بسته است؛ لذا به نحو نفی جنس فرمود: ﴿لَا ظُلمَ الیَومَ﴾؛ از لحاظ قاضی، از لحاظ کاتب، پرونده ساز، شاهد، محکمه، جزا، کیفر، معطّلی و مانند اینها، از همه راه ها که چند طایفه آیات قرآن کریم این راه ها را بست؛ لذا فرمود: ﴿لَا ظُلمَ الیَومَ﴾ که «لای نفی جنس» است. آن گاه فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ سَریعُ الحِساب﴾ و بعد فرمود: ﴿وَ أَنذِرهُم یَومَ الآزِفَةِ﴾، خیلی دور نیست! ﴿إِنَّهُم یَرَونَهُ بَعیدا ٭ وَ نَرَاهُ قَرِیباً﴾، (2) [18]خیلی دور نیست! ﴿یَومَ الآزِفَةِ﴾؛ حالا که قیامت نزدیک است، چرا انذار کند!؟ برای اینکه حوادث دردناک آن روز طوری است که از غم و غصه این دل می خواهد بیاید بیرون که در گلو گیر می کند؛ البته این یک تمثیل است. ﴿إِذِ القُلُوبُ لَدَی الحنَاجِرِ﴾ است؛ مثل اینکه دل حرکت کرده آمده در حنجره و می خواهد از دهن بیرون بیاید؛ این تمثیلی برای شدت غم است ﴿إِذِ القُلُوبُ لَدَی الحنَاجِرِ﴾؛ در حالی که اینها خشم خود را فرو می برند، چون چاره ندارند و خودشان هم که مشکل خود را نمی توانند حلّ کنند!

ص: 802


1- نحل/سوره16، آیه77.
2- معارج/سوره70، آیه6.

پرسش: مقام رسیدگی به ثواب در عالَم جزا با مقام رسیدگی به عذاب باید فرق کند!

پاسخ: کسی که ﴿سَریعُ الحِساب﴾ است، معطل نمی کند؛ ولی آن مقام فرق می کند؛ اول بررسی است، استنطاق است، سؤال و جواب است، استشهاد است، ادای شهادت و اقرار گرفتن است، بعد از اینکه ﴿فَاعتَرَفُوا بِذَنبِهِم﴾، (1) [19]آن وقت دیگر سرگردان نیستند، مگر اینکه خود سرگردانی جزء پرونده های تعذیبی آنها باشد.

معطّل نبودن انسان در صحنه قیامت به دلیل حاکمیّت شاهد

پس هیچ کس معطّل و «بلاتکلیف» نیست که بگوید تا وضع ما روشن شود این جا چه کار کنیم؟! او ﴿بِکُلِّ شَی ءٍ مُحیط﴾ است، اگر ﴿بِکُلِّ شَی ءٍ مُحیط﴾ (2) [20]است، ﴿بِکُلِّ شَی ءٍ بَصیر﴾ (3) [21]است و «شاهد بِکُلّ شیء» است، هر کسی را در همان جا محاکمه می کند، پاداش او را هم می دهد، کیفر او را هم می دهد، معطّل نیست! بنابراین توهّم اینکه از زیادی جمعیت سهو و نسیانی باشد که «مستحیل» است؛ از زیادی جمعیت سرگردانی و معطّلی باشد «مستحیل» است، برای اینکه - بیان نورانی حضرت امیر این بود که «اتَّقُوا مَعَاصِیَ اللَّهِ فِی الخَلَوَاتِ فَإِنَّ الشَّاهِدَ هُوَ الحَاکِم» (4) [22]- آن کسی که خودش امروز می بیند فردا قضا و حکم دست اوست و او دیگر معطل چیزی نیست! کیفر و پاداش هم در کنار اوست! پس توهّم اینکه انسان در آن جا از زیادی جمعیت معطّل است و این ستمی است، این را قرآن نفی کرده که ﴿لَا ظُلمَ الیَومَ﴾.

ص: 803


1- ملک/سوره67، آیه11.
2- نساء/سوره4، آیه126.
3- ملک/سوره67، آیه19.
4- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج19، ص236.

علّت انذار پیامبر به نزدیکی قیامت و عدم اختصاص آن بر مخاطبان آن حضرت

در برابر این ضمیر ﴿وَ أَنذِرهُم یَومَ الآزِفَةِ﴾، اگر می فرمود: «ما لَهُم» کافی بود؛ امّا این «تعلیق حکم بر وصف مشعر به علّیت» است، یک؛ و «مشعر» به این است که این حکم اختصاصی به مخاطبین آن حضرت ندارد، هر کسی هر گونه ستمی را مرتکب شده است مشمول این حکم است، دو؛ لذا نفرمود «ما لَهُم» فرمود: ﴿مَا لِلظَّالِمِینَ مِن حَمِیمٍ﴾ یک، ﴿وَ لَا شَفِیعٍ یُطَاعُ﴾ دو، نه کسی که از اینها بخواهد به عنوان دوست گرم و صمیمی که «حمیم» اینها باشد این جا وجود ندارد و «شفیع» هم نمی تواند مشکل اینها را حل کند؛ اگر در دنیا دوستِ عادی باشد، همین دوست در قیامت به صورت دشمن درمی آید! ﴿الأَخِلاَّءُ یَومَئِذٍ بَعضُهُم لِبَعضٍ عَدُوٌّ إِلاَّ المُتَّقین﴾؛ (1) [23]این دوستانِ کنارِ سفره گناه، در قیامت دشمنان یکدیگر هستند؛ امّا دوستانی که «حمیم» و گرم باشند - حمام را برای همین جهت حمام گفتند است - دوست صمیمی، مثل «صخره صمّاء» (2) [24]است؛ سنگی که سبک و نفوذپذیر باشد این را نمی گویند «صخره صمّاء»، بلکه سنگ درون پُر، عمیق و محکم را «صخره صمّاء» می گویند. دوستی که درون او پُر باشد و درون او مثل بیرون مودّت و محبّت باشد، به او دوست صمیمی می گویند! فرمود اینها نه دوست صمیمی دارند، نه دوست «حمیم» دارند، نه از «صمیم» کاری ساخته است و نه از «حمیم» کاری ساخته است! «شفیع» هم مشکل اینها را حل نمی کند! برای اینکه «شفیع» دو قسم است: بعضی ها حق شفاعت ندارند که اینها خیال می کردند که ﴿ما نَعبُدُهُم إِلاَّ لِیُقَرِّبُونا إِلَی اللَّهِ زُلفی﴾ (3) [25]یا ﴿هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِندَ اللَّهِ﴾ (4) [26]اینها که حق شفاعت ندارند، می ماند انبیا و اولیا(علیهم السلام) که حق شفاعت دارند و از اینها شفاعت نمی کنند، چون «مشفوعٌ له» باید «مرتضی المذهب» باشد: ﴿لا یَشفَعُونَ إِلاَّ لِمَنِ ارتَضی﴾ (5) [27]و اینها که «مرتضی المذهب» نیستند، گرچه شفعای الهی مأذون هستند؛ امّا اذن ندارند از افراد غیر «مرتضی المذهب» شفاعت کنند ﴿لا یَملِکُونَ الشَّفاعَةَ إِلاَّ مَنِ اتَّخَذَ عِندَ الرَّحمنِ عَهدا﴾، (6) ﴿لا یَشفَعُونَ إِلاَّ لِمَنِ ارتَضی﴾ و مانند آن؛ پس اگر بخواهند «مشفوع» شوند، هیچ شفیعی که حرفش شنیده شود و اطاعت شود، در آن روز برای اینها نیست.

ص: 804


1- زخرف/سوره43، آیه67.
2-
3- زمر/سوره39، آیه3.
4- یونس/سوره10، آیه18.
5- انبیاء/سوره21، آیه28.
6- مریم/سوره19، آیه87.

مقصود از آشکار بودن اعمال در صحنه قیامت

خدای سبحان فرمود که اینها «بارز» هستند، به طوری که درون اینها بیرون می آید ﴿لا یَکتُمُونَ اللَّهَ حَدیثا﴾، (1) [29]فرمود: ﴿تَبلُوا کُلُّ نَفسٍ ما أَسلَفَت﴾؛ (2) [30]هر چه را که اینها انجام دادند، با همان هستند و همین ها را کُهنه می کنند «بِلا»؛ یعنی کُهنگی، فرمود اینها کاری که انجام دادند این کارها اینها را رها نمی کند؛ اگر ی کسی سی سال، چهل سال یا پنجاه سال که زنده است و یک قبا داشته باشد، می گویند این قدر این را پوشید که این را کهنه کرد؛ در تعبیرات فارسی ما هم همین است، ما اگر بگوییم فلان شخص را ما خوب می شناسیم، می گویند ما او را الآن سی، چهل سال است که کهنه کردیم؛ یعنی خیلی با او مأنوس بودیم و آشنا هستیم، این ﴿هُنالِکَ تَبلُوا کُلُّ نَفسٍ ما أَسلَفَت﴾ یعنی همین! آنچه را که اینها عمل کردند، این قدر با اینها هست که اینها را کهنه می کند، از بس که با اینها هستند! اینها را رها نمی کنند! اگر اینها را رها نمی کنند، پس جا برای انکار نیست، «بارز» هستند؛ یعنی ذاتاً، عقیدتاً، اخلاقاً و عملاً ﴿یَومَ هُم بَارِزُونَ﴾ و ﴿لا یَکتُمُونَ اللَّهَ حَدیثا﴾.

علم خدای سبحان به نگاه مخفیانه چشم و مقاصد مخفی دل

بعضی از امور هستند که برای دیگران مخفی است و برای ذات اقدس الهی مخفی نیست؛ فرمود: ﴿یَعلَمُ خَائنَةَ الأَعینُ ِ﴾. ﴿خَائنَةَ الأَعینُ ِ﴾نه یعنی گناه چشم، آن گناه چشم را که خیلی ها مرتکب می شوند و این خیانت نیست، این معصیت چشم است. خیانت آن است که طرزی انسان با چشم گناه کند که گویا اصلاً نمی بیند، پس گناهی که انسان علنی دارد انجام می دهد و نامحرم را نگاه می کند، اینکه ﴿خَائنَةَ الأَعینُ ِ﴾ نیست، این معصیت «عین» است و نه خیانت «عین»! خیانت «عین» باید در امانت و یک امر مستور باشد، امر مشهور و علنی و شفاف و روشن را که خیانت نمی گویند، این می شود معصیت، این می شود سرقت علنی؛ امّا اگر طوری باشد که فقط خودش دارد گناه می کند و می فهمد و دیگری نمی فهمد، فرمود این کار که فقط خودش می داند و دیگران نمی دانند یا طرزی گناه می کند که دیگران نمی فهمند و طرزی می بیند که گویا نمی بیند، این همین روایتی است که در کنز الدقائق از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) سؤال کردند این ﴿خَائنَةَ الأَعینُ ِ﴾؛ یعنی چه؟ فرمود طرزی نگاه می کند که گویا نگاه نمی کند، این خیانت چشم است. فرمود این را خدا می داند: ﴿یَعلَمُ خَائنَةَ الأَعینُ ِ وَ مَا تخُفِی الصُّدُورُ﴾هم همین مطلب را تأیید می کند؛ یعنی کار مخفیانه او؛ حالا یا مخفیانه او که در خفاست، مثل قصد و کاری است که در دل دارد، در دل دارد را که کسی باخبر نیست! و کاری هم که با بدن دارد انجام می دهد، طرزی انجام می دهد که فقط خودش می فهمد؛ این خیانت با آن خفا باید هماهنگ باشد، طرزی نگاه چشم دارد که گویا نگاه نمی کند.

ص: 805


1- نساء/سوره4، آیه42.
2- یونس/سوره10، آیه30.

دوری انبیا از اشاره های چشمی در پیشبرد اهداف

این روایت نورانی از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) در همین تفسیر شریف کنز (1) هست و در ذیل این آن بیان نورانی که از پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل شده است را نقل می کند؛ این «عبدالله بن سعد بن أبی سرح» (2) که خیانتی کرده بود و نسبت به حضرت آن اهانت را روا داشت و قلوب مسلمان ها را در اثر هتک حرمت پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) جریحه دار کرد و دین الهی را به هتک گرفته بود که حضرت او را «مهدور الدم» اعلام نمود و او هم فرار کرد، بعد بعضی ها - حالا نام بردن اینها مصلحت نیست - آمدند و او را آوردند و خواستند شفاعت و وساطت کنند تا حضرت ببخشد، یک مقدار طول کشید و حضرت هم یک مقدار مسامحه کرد و یک قدری صبر کرد و بعد بالاخره بخشید. کسی به حضرت عرض کرد که شما که او را «مهدور الدم» دانستید و هنوز عفو نکرده بودید، وقتی به حضور شما آوردند، حکم شما همان حکم قبلی بود و ما منتظر بودیم که شما با گوشهٴ چشم اشاره کنید و ما به حیات او خاتمه دهیم. فرمود انبیا این کار را نمی کنند! ما صریح به مردم امر می کنیم! ما با گوشه چشم اشاره کنیم که فلان کس را بکُشید، نه اینکه کار من نیست، کار هیچ پیغمبری نیست! این را هم در همین تفسیر شریف نورالثقلین هست که فرمود انبیا(علیهم السلام) این کار را نمی کنند: «لَا یَقتُلُونَ بِالإِشَارَة»، (3) [33]ما شفاف حکم می کنیم، شفاف عمل می کنیم، مرموز و مستور و این چنین کاری، کار انبیا نیست، اینها الگوهای بشر هستند! فرمود اگر ما حکم می کنیم، حکم علنی می کنیم! با گوشه چشم اشاره کنیم که شما فلان کس را بکُشید، یعنی چه؟! فلان کس را از بین ببرید، یعنی چه؟ «إِنَّ الأَنبِیَاءَ لَا یَقتُلُونَ بِالإِشَارَة»، این برای نبوت عامه است و این فکر برای همیشه زنده است. بشر تا این فکر را درک نکند گرفتار همین «إعوجاج» است؛ امروز این داعش نشد، یک داعش دیگر! بشر را عقل اداره می کند و بشر را در درجه اول علم اداره می کند! این کتاب چقدر شیرین است!

ص: 806


1- میزان الحکمه، محمدمحمدی ری شهری، ج 7، ص252.
2- بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج17، ص179.
3- تفسیر نور الثقلین، الشیخ الحویزی، ج 1، ص746.

انبیا اقامه کنندگان عقل و عدل در جامعه

فرمود: انبیا آمدند ﴿لِیَقُومَ النَّاسُ بِالقِسط﴾؛ (1) [34]امّا وقتی حادثه به این جا رسید که ﴿إِذِ القُلُوبُ لَدَی الحنَاجِرِ کَاظِمِینَ﴾ خطر و بحران جهانی شد، عقل کافی نیست! علم کافی نیست! عدل کافی نیست! قرآن نفرمود همیشه عادل باشید! قرآن نفرمود همیشه عاقل باشید! در شرایط عادی عقل، عدل و علم کارساز است؛ امّا وقتی بحرانی شد فرمود: ﴿لِیَقُومَ النَّاسُ بِالقِسط﴾ کافی نیست! بلکه ﴿کُونُوا قَوَّامین﴾! (2) [35]عالم بودن کافی نیست، عاقل بودن کافی نیست، فرمود گروه خونتان باید عقل باشد! گروه خونتان باید علم باشد! ما گروه عرب داریم، گروه عجم داریم؛ امّا ﴿لِقَومٍ یَعقِلُون﴾ (3) هم داریم؟ ﴿لِقَومٍ یَعلَمُون﴾ (4) هم داریم؟ بله داریم! بعضی ها نژادشان عدل است، این شخص به هیچ وجه کوتاه نمی آید؛ او مثل امام بار می آید! گروه خونی او علم است، گروه خونی او عدل است؛ البته این آیات کم است، آیاتی که ما را به عقل دعوت می کند شاید سیصد بار باشد یا به علم دعوت می کند سیصد یا چهارصد بار اینها باشد؛ امّا گروهی هستند که می گوید در موقع بحران از شما کار ساخته نیست و از آدمی مثل «روح الله» کار ساخته است! ﴿لِقَومٍ یَعقِلُون﴾، ﴿لِقَومٍ یَعلَمُون﴾؛ این قوم یعنی چه؟ اینها عرب هستند؟ عجم هستند؟ شرقی هستند؟ غربی هستند؟ این طور که نیستند! ما قوم عرب داریم قوم عجم داریم، قوم سریانی داریم، قوم عبری داریم، قوم تازی داریم، قوم فارسی داریم؛ امّا قوم عاقل یعنی چه؟ فرمود اگر گروه خون کسی عقل و عدل بود او می تواند انقلاب کند ﴿لِقَومٍ یَعقِلُون﴾ و ﴿لِقَومٍ یَعلَمُون﴾، هیچ چیزی او را عوض نمی کند؛ او قائم «بالعقل» است، او قائم «بالعلم» است. اگر کسی قائم «بالعدل» باشد، چه چیزی او را خسته می کند؟ قائم به عقل و عدل و علم باشد چه چیزی او را خسته می کند؟ او خودش ستون است! ستون را چه چیزی خسته می کند؟ هیچ چیز! فرمود هر کاری از هر کسی ساخته نیست! در آن مواضع خطر و بحران از علما کاری ساخته نیست و باید دنباله رو باشند! از عقلا کاری ساخته نیست و باید دنباله رو باشند! از افراد عادل و عدول کاری ساخته نیست و باید دنباله رو باشند! کسی می تواند انقلاب را به ثمر برساند که اصلاً او قائم به عقل باشد، قائم به عدل باشد و قائم به علم باشد ﴿لِقَومٍ یَعقِلُون﴾، «لِقَومٍ یَعدِلُون» این کتاب بوسیدنی نیست؟! پیغمبر این است و این لقب پرافتخار قیام برای همه اینهاست! وجود مبارک حضرت که قیام کند نیز همین است! او قائم به عدل است، نه عادل است! خیلی ها عادل هستند، آن کسی که بتواند بحران جهان را عوض کند «القائم بالعقل» است، «القائم بالعلم» است و «القائم بالعدل» است!

ص: 807


1- حدید/سوره57، آیه25.
2- نساء/سوره4، آیه135.
3- بقره/سوره2، آیه164.
4- بقره/سوره2، آیه230.

پرسش: اینکه فرمود: «کُلُّکُم رَاعٍ وَ کُلُّکُم مَسئُولٌ عَن رَعِیَّتِه»! (1) [38]

پاسخ: همین! این امور جزئی است؛ امّا درحال خطر آن کسی که بتواند کلّ نظام را حفظ کند، باید ستون باشد! باید عمود باشد! اگر عمود بود، بله! اینها را محفوظ نگه می دارد.

فرمود انبیا هرگز این کار را نمی کنند که با اشاره دستور دهند! «إِنَّ الأَنبِیَاءَ لَا یَقتُلُونَ بِالإِشَارَة»؛ این از غُرَر روایات ماست که در تفسیر شریف کنز است، البته دیگران هم نقل کردند؛ ولی چون این «سهل الوصول تر» است ما این سند را ذکر کردیم. جریان «الصَّلَاةُ مِعرَاجُ المُؤمِن» (2) [39]هم به عنوان مرسل، بعضی ها در صدد این بودند که سند، برایش پیدا کنند در فرمایشات مرحوم مجلسی (3) و اینها است؛ ولی تاکنون به عنوان حدیث مرسل معروف بود.

مقصود از آگاهی خدای سبحان به اسرار مخفی شده در دل

فرمود: ﴿یَعلَمُ خَائنَةَ الأَعینُ﴾، ﴿وَ مَا تخُفِی الصُّدُورُ﴾؛ این ﴿وَ اللَّهُ عَلیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ﴾ (4) [41]هم از همین قبیل است. یک وقت است ما می گوییم خدا دل ها را می داند؛ بله، این یک مرحله است؛ ولی به جای اینکه بفرماید خدا دل ها را می داند می فرماید نه تنها دل را، آن زوایای دل که در درون دل نهاده شده و نهادینه شده را خدا می داند ﴿وَ اللَّهُ عَلیمٌ بِذاتِ الصُّدُور﴾، «ذات الصدور» غیر از صدر و قلب است؛ صدر چیزی است و قلب چیزی است؛ آن اسرار نهانی و نهفته شدهٴ در زوایای دل را می گویند «ذات الصُّدور»؛ یعنی چیزی که در صدر است آنها را هم فرمود که خدا می داند؛ این جا که فرمود: ﴿وَ مَا تخُفِی الصُّدُورُ﴾ همان «ذات الصدور» و همان اسرار نهانی است. خیلی از چیزهاست که انسان بخواهد بفهمد باید به او بفهمانند که در درون تو اینهاست! فرمود: ﴿إِن تَجهَر بِالقَولِ فَإِنَّهُ یَعلَمُ السِّرَّ وَ أَخفی﴾ فرمود: حرف ها و کارهای علنی شما را که خدا می داند ومی بیند ﴿إِن تَجهَر بِالقَولِ﴾ این دیگر گفتن ندارد که خدا جهر را می داند، ﴿إِن تَجهَر بِالقَولِ﴾ (5) [42]سه مرحله است که جهر را می داند، سرّ را می داند و اَخفای از سرّ را هم می داند. ﴿إِن تَجهَر بِالقَولِ﴾ که «فَإِنَّهُ یَعلَمُه» نفرمود، چون علم به جهر چیز روشنی است ﴿إِن تَجهَر بِالقَولِ فَإِنَّهُ یَعلَمُ السِّرَّ﴾ سرّ؛ یعنی آنچه انسان در درون خودش نگه داشته وبه کسی نمی گوید ﴿یَعلَمُ السِّرَّ وَ أَخفی﴾؛ اخفای از سرّ این است که بر خود انسان هم مخفی است، باید این را انسان کالبدشکافی کند، باز کند و درون انسان را به انسان نشان دهد تا انسان آن را باور کند که در درون او چه هست چه بود حالا از بس اغراض و غرائز روی آن درون آمده تلّی از اهداف را آن جا گذاشته و خودش را نمی بیند. این جا فرمود ما چیزهایی را می بینیم که بر خود شما هم مخفی است وقتی جراحی کردیم و آنها را بیرون آوردیم، آن وقت شما می بینید.

ص: 808


1- نشریه معرفت(092)، معرفت، ج1، ص3.
2- تفسیرالرازی مفاتیح الغیب اوالتفسیرالکبیر، الرازی،فخرالدین، ج 1، ص226.
3- بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج79، ص248.
4- آل عمران/سوره3، آیه154.
5- طه/سوره20، آیه7.

لزوم تفاوت بین اعمال فراموش شده و اسرار مخفی

پرسش: .... بشر اعمالی را انجام داده؛ ولی بعد فراموش کرده است؟

پاسخ: بله، آن «منسی» است، نه مخفی! مرحوم مجلسی(رضوان الله علیه) این هم نقل کرده که گاهی انسان در یک جا نشسته و گناه بیُت سال قبل یا سی سال قبل به یادش می آید، او باید خدا را شکر کند که چه کسی این را به یاد او آورده است؛ او به یادش آمده که حالا استغفار کند، این برکتی است! مثلاً آدم این جا نشسته و بعد به یادش می آید که بیست سال قبل فلان جا معصیتی کرده است، فوراً باید استغفار کند، این یادآوری یک تذکره الهی است! «منسیّ» غیر مخفی است، انسان در «منسیّ» اگر بررسی کند، یادش می آید یا این حوادث ممکن است یادش بیاورد؛ امّا مخفی به این آسانی جَلی نخواهد شد.

پرسش: ﴿بَلِ الإنسانُ عَلَی نفسِهِ بَصیرة﴾ (1) [43]مگر برای همه نیست؟

پاسخ: بله! امّا در صورتی که بصیرت داشته باشد؛ امّا خیلی از چیزهاست که ﴿لا تَعمَی الأَبصارُ وَ لکِن تَعمَی القُلُوبُ الَّتی فِی الصُّدُور﴾. (2) [44]همان طوری که «بصر» خیلی از چیزها را نمی بیند، بصیرت هم که برای دل است، همه چیز را نمی بیند. این آیه سوره مبارکه «حج» که فرمود دلشان کور است اگر کسی قلبش کور بود چه چیزی را ببیند؟! ﴿لا تَعمَی الأَبصارُ وَ لکِن تَعمَی القُلُوبُ الَّتی فِی الصُّدُور﴾؛ این شخص بصیرتش هم محدود است، ممکن است آن سرّ را ببیند؛ ولی اخبار را نبیند. وقتی با این تحلیل همه جانبه فرمود که جزا «عین» عمل است؛ شاهد اعضا و جوارح هستند؛ شاهد فرشتگان هستند؛ شاهد انبیا و اولیا هستند و قاضی هم خود ذات اقدس الهی است؛ عمل هم حاضر و نقد است، فرض ندارد که ظلم در آن روز راه پیدا کند ﴿وَ اللَّهُ یَقضی بِالحَقّ﴾ غیر از حق فرض ندارد. ﴿وَ الَّذِینَ یَدعُونَ مِن دُونِهِ لَا یَقضُونَ بِشی ءٍ﴾؛ شما این بُت ها را که می پرستید، از آنها کاری ساخته نیست و مهم ترین عامل تزکیه و تهذیب نفس همین جریان یادآوری معاد است ﴿وَ اللَّهُ یَقضی بِالحَقّ ِ وَ الَّذِینَ یَدعُونَ مِن دُونِهِ لَا یَقضُونَ بِشی ءٍ إِنَّ اللَّهَ هُوَ السَّمِیعُ البَصِیر﴾.

ص: 809


1- قیامه/سوره75، آیه14.
2- حج/سوره22، آیه46.

!!!!!!!

[1]واقعه/سوره56، آیه49.

[2]انشقاق/سوره84، آیه6.

[3]کهف/سوره18، آیه49.

[4]مریم/سوره19، آیه64.

[5]زخرف/سوره43، آیه80.

[6]انفطار/سوره82، آیه10.

[7]المیزان فی تفسیرالقرآن، العلامه الطباطبائی، ج5، ص273.

[8]نباء/سوره78، آیه26.

[9]تحریم/سوره66، آیه7.

[10]وسائل الشیعة، الشیخ الحرالعاملی، ج16، ص70، ابواب جهاد النفس وما یناسبه، باب85، ط آل البیت.

[11]زلزله/سوره99، آیه7.

[12]معارج/سوره70، آیه4.

[13]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج7، ص123.

[14]صافات/سوره37، آیه24.

[15]زمر/سوره39، آیه67.

[16]حاقه/سوره69، آیه14.

[17]نحل/سوره16، آیه77.

[18]معارج/سوره70، آیه6.

[19]ملک/سوره67، آیه11.

[20]نساء/سوره4، آیه126.

[21]ملک/سوره67، آیه19.

[22]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج19، ص236.

[23]زخرف/سوره43، آیه67.

[24]لغت نامه دهخدا: «صخره صَمّاء»؛ سنگ سخت رست.

[25]زمر/سوره39، آیه3.

[26]یونس/سوره10، آیه18.

[27]انبیاء/سوره21، آیه28.

[28]مریم/سوره19، آیه87.

[29]نساء/سوره4، آیه42.

[30]یونس/سوره10، آیه30.

[31]میزان الحکمه، محمدمحمدی ری شهری، ج 7، ص252.

ص: 810

[32]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج17، ص179.

[33]تفسیر نور الثقلین، الشیخ الحویزی، ج 1، ص746.

[34]حدید/سوره57، آیه25.

[35]نساء/سوره4، آیه135.

[36]بقره/سوره2، آیه164.

[37]بقره/سوره2، آیه230.

[38]نشریه معرفت(092)، معرفت، ج1، ص3.

[39]تفسیرالرازی مفاتیح الغیب اوالتفسیرالکبیر، الرازی،فخرالدین، ج 1، ص226.

[40]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج79، ص248.

[41]آل عمران/سوره3، آیه154.

[42]طه/سوره20، آیه7.

[43]قیامه/سوره75، آیه14.

[44]حج/سوره22، آیه46.

!!!!!!!

تفسیر آیات 19 تا 26 سوره غافر 93/11/18

موضوع: تفسیر آیات 19 تا 26 سوره غافر

﴿یَعْلَم خَائنَةَ الْأَعْین وَ مَا تخفی الصّدور (19) وَ اللَّه یَقْضی بالْحَقّ وَ الَّذینَ یَدْعونَ من دونه لَا یَقْضونَ بشیءٍ إنَّ اللَّهَ هوَ السَّمیع الْبَصیر (20) أَ وَ لَمْ یَسیرواْ فی الْأَرْض فَیَنظرواْ کَیْفَ کاَنَ عَاقبَة الَّذینَ کاَنواْ من قَبْلهمْ کاَنواْ همْ أَشَدَّ منهْمْ قوَّةً وَ ءَاثَارًا فی الْأَرْض فَأَخَذَهم اللَّه بذنوبهمْ وَ مَا کاَنَ لَهم مّنَ اللَّه من وَاقٍ (21) ذَالکَ بأَنَّهمْ کاَنَت تَّأْتیهمْ رسلهم بالْبَیّنَات فَکَفَرواْ فَأَخَذَهم اللَّه إنَّه قَوی شَدید الْعقَاب (22) وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا موسی بآیَاتنَا وَ سلْطَانٍ مّبینٍ (23) إلیَ فرْعَوْنَ وَ هَامَانَ وَ قَارونَ فَقَالواْ سَاحرٌ کَذَّاب (24) فَلَمَّا جَاءَهم بالْحَقّ منْ عندنَا قَالواْ اقْتلواْ أَبْنَاءَ الَّذینَ ءَامَنواْ مَعَه وَ اسْتَحْیواْ نسَاءَهمْ وَ مَا کَیْد الْکَافرینَ إلَّا فی ضَلاَلٍ (25) وَ قَالَ فرْعَوْن ذَرونی أَقْتلْ موسی وَ لْیَدْع رَبَّه إنیّ أَخَاف أَن یبَدّلَ دینَکمْ أَوْ أَن یظْهرَ فی الْأَرْض الْفَسَاد (26)﴾

ص: 811

بعد از بیان مسائل توحید که از عناصر محوری سوَر مکّی است، در یک عبارت های کوتاه و جامعی شش بار کلمهٴ ﴿الْیَوْم﴾ ذکر شد که منظور روز قیامت است، زیرا تذکرهٴ قیامت و یاد قیامت مهم ترین و بهترین عامل بازدارندهٴ از معاصی است.

مقصود از آگاهی خداوند به خیانت چشم و دل

بعد فرمود: ممکن است کسی خیال کند که گناه های ظاهر را خدا می بیند و از گناهان باطن - معاذ الله - غافل است. در آن آیات قبلی فرمود که ﴿هوَ مَعَهمْ إذْ یبَیّتونَ ما لا یَرْضی منَ الْقَوْل﴾؛ (1) [1]در شب نشینی ها و در پشت درهای بسته هر کاری که اینها انجام دهند خدا می داند، چون ناظر است! این جا هم فرمود: خیانت چشم و کارهایی را که در دل مخفی نگه می دارند، خدا می داند؛ این ﴿خَائنَةَ﴾ مثل «عافیة» و مانند آن مصدر است و ﴿خَائنَةَ الْأَعْین ﴾؛ یعنی «خیانة الْأَعْین» که مشابه سوره مبارکه «آل عمران» آیه 29 است که فرمود: ﴿قلْ إن تخْفواْ مَا فی صدورکمْ أَوْ تبْدوه یَعْلَمْه اللَّه وَ یَعْلَم مَا فی السَّمَاوَات وَ مَا فی الْأَرْض وَ اللَّه عَلیَ کلّ شیَ ءٍ قَدیر﴾ که در این جا هم همین ظاهر و باطن را بازگو کرد. ذیل آن آیه دارد که آنچه در آسمان و زمین است را خدا می داند؛ یعنی آنچه دور و مستور است و آنچه نزدیک و مشهور است را خدا می داند. صدر آیه فرمود: آنچه در دل هاست را خدا می داند و آنچه در زبان و بدن شماست را خدا می داند؛ این چهار عنصر، هماهنگ با هم هستند؛ ظاهر و باطن را و همچنین دور و نزدیک را خدا می داند؛ آنچه در درون شماست و مستور است را خدا می داند و آنچه در بیرون شماست و مشهور است را خدا می داند؛ آنچه در آسمان هاست و مستور است را خدا می داند و آنچه در زمین است و مشهور است را خدا می داند. این جا هم فرمود: ﴿یَعْلَم خَائنَةَ الْأَعْین ﴾؛منتها بخش مستورها را ذکر کرد، فرمود: بعضی از امور مشهور و به حسب ظاهر طرزی انجام می گیرند که مستور هستند و خیلی ها متوجه نمی شوند؛ خیانت چشم از همین قبیل است، تعبیرات کنایی و قلم زدن کنایی هم همین طور است؛ این موارد تمثیل هستند نه تعیین! گاهی انسان طرزی نگاه می کند که معلوم نیست دارد خیانت می کند، فقط خودش می فهمد. در همان روایت نورانی که حضرت فرمود: طرزی نگاه می کند که گویا نگاه نمی کند! (2) قلم زدن، گفتن، رفتار و مانند آن هم همین طور است؛ طرزی سخن می گوید یا چیزی می نویسد که گویا قصد خلاف ندارد؛ ﴿وَ مَا تخفی الصّدور﴾ هم از همین باب است.

ص: 812


1- نساء/سوره4، آیه108.
2- میزان الحکمه، محمدمحمدی ری شهری، ج 7، ص252.

عادلانه بودن داوری خدای سبحان در قیامت و دلیل آن

بعد در جریان داوری به حق فرمود: از این داوری به حق تر در عالَم ممکن نیست، برای اینکه کیفر، عین عمل است، شاهد فرشته ها و انبیا و اولیا هستند، قاضی خود خدای سبحان است و در محضر خدا که قضا انجام می گیرد، همان خدا شاهد هم بود. این بیان نورانی حضرت امیر که فرمود: «اتَّقوا مَعَاصیَ اللَّه فی الْخَلَوَات فَإنَّ الشَّاهدَ هوَ الْحَاکم»، (1) [3]امروز خدا شاهد است و فردا همین شاهد حاکم است، پس دیگر فرض ندارد که ظلم راه پیدا کند؛ کیفر متن عمل است، یک؛ شاهد، انبیا و اولیا هستند، دو؛ شاهد فرشته ها می باشند، سه؛ شاهد اعضا و جوارح هستند، چهار؛ شاهد همان قاضی است، پنج. بنابراین به نحو نفی جنس فرمود: ﴿لا ظلْمَ الْیَوْم﴾؛ لذا فرمود: ﴿وَ اللَّه یَقْضی بالْحَقّ﴾ و هر کسی که «بالقول المطلق» قاضی «بالحقّ» است، چه در نظام تکوین و چه در نظام تشریع او «اله» است، این صغرا و کبرای قضیه بود؛ امّا ﴿وَ الَّذینَ یَدْعونَ من دونه لَا یَقْضونَ بشی ْءٍ﴾؛کسی که نه قضای تکوینی دارد و نه قضای تشریعی؛ نه در دنیا قاضی است و نه در آخرت، کاری از او ساخته نیست؛ او «اله» نیست، «ربّ» نیست، پس شرک ورزیدن و داعیهٴ الوهیت دربارهٴ «صنم» و «وثن» داشتن، یک امر باطلی خواهد بود؛ این دو حدّ وسط، دو صغرا، دو کبرا، دو قیاس و دو نتیجه است؛ «الله»، «ربّ» است، چون قاضی «بالحقّ» است و آنها «ربّ» نیستند، چون کاری از آنها ساخته نیست. در مسئله قضا هم علم لازم است و هم قدرت لازم است؛ قدرت را در آیه بعد می فرماید که خدای سبحان ﴿شَدید الْعقاب﴾ است و در مورد علم هم فرمود: ﴿وَ هوَ السَّمیع الْبَصیر﴾ است؛ هر گفتاری را او می شنود و هر کرداری را هم او می بیند. بنابراین او علیم و شاهد مطلق است و قدرت هم که دارد، پس قوی و ﴿شَدید الْعقاب﴾ است.

ص: 813


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج19، ص236.

دعوت قرآن به مسافرت برای پند پذیری از سرانجام کار ظالمان در دنیا

چون کتاب - در سوره مبارکه «نحل» ملاحظه فرمودید - تنها برهان محض نیست، حکمت و موعظه هم در کنار آن هست: ﴿ادْع إلی سَبیل رَبّکَ بالْحکْمَة وَ الْمَوْعظَة الْحَسَنَة وَ جادلْهمْ بالَّتی هیَ أَحْسَن﴾، (1) [4]قرآن کریم آن مسائل معرفتی و توحید و اصول علمی و اعتقادی را با مسائل اخلاقی هماهنگ می کند و بعضی ها را با برهان، موعظه می کند و می فرماید شما یک بررسی کنید، ببینید پایان ستمکاران چگونه است؟ یک وقت انسان زاهدانه بررسی می کند که پایان انسان مرگ است و چون مرگ معبر است، بدون ره توشه ممکن نیست که در این جا زاد و راحلهٴ خودش را فراهم می کند، این یک نوع از بررسی نظام دنیاست. یک نوع آن برای کسانی است که آخرت را معتقد نیستند و منکر می باشند و فکر می کنند مرگ پوسیدن است و نه از پوست به درآمدن، می فرماید شما که آن طرف مرگ را قبول ندارید، بالاخره می خواهید به طور آبرومندانه بمیرید! یعنی اینکه مرگ، همگانی است و ﴿کلّ نَفْسٍ ذائقَة الْمَوْت﴾، (2) [5]این دیگر فکر نمی خواهد و این برای شما روشن است. شما آن طرف مرگ را باور ندارید تا ره توشه تهیه کنید؛ ولی هر کس می خواهد آبرومندانه بمیرد، شما ببینید پایان کار ستمکاران آبروریزی است یا آبرومندانه مردن است؟! شما براساس این جهت فکر کنید؛ آن فکر زاهدانه و عابدانه مطلب دیگری است که بدانید ﴿کلّ نَفْسٍ ذائقَة الْمَوْت﴾ است و ﴿وَ ما جَعَلْنا لبَشَرٍ منْ قَبْلکَ الْخلْد﴾ (3) [6]است، ﴿بَعْد الْمَوْت﴾ برزخ هست و در برزخ زندگی هست؛ ولی «خلّه» و «بیع» نیست، (4) انسان باید زاد و توشه را از این جا تهیه کند ﴿وَ تَزَوَّدوا فَإنَّ خَیْرَ الزَّاد التَّقْوی﴾ (5) [8]که این یک راه تربیتی است؛ امّا اگر کسی بگوید: ﴿وَ ما یهْلکنا إلاَّ الدَّهْر﴾؛ (6) [9]بعد از مرگ - معاذ الله - هیچ خبری نیست! - البته قرآن با آنها جدال دارد؛ بر فرض قبول کنیم که بعد از مرگ خبری نیست -؛ ولی شما می خواهید آبرومندانه بمیرید یا نه؟! یا می خواهید با رسوایی و ذلّت جان دهید؟! برای اینکه روشن شود پایان کار تبهکاران ذلّت و خسّت و فرومایگی است، این آثار را بروید و بررسی کنید. پس قرآن کریم برای دو هدف دستور به ﴿سیروا فی الْأَرْض فَانْظروا﴾ (7) [10]می دهد: یکی برای اینکه انسان، زهد و عبادت و تقوا را پیشه کند و دیگر اینکه ظلم نکند.

ص: 814


1- نحل/سوره16، آیه125.
2- آل عمران/سوره3، آیه185.
3- انبیاء/سوره21، آیه34.
4- بقره/سوره2، آیه254.
5- بقره/سوره2، آیه197.
6- جاثیه/سوره45، آیه24.
7- نمل/سوره27، آیه69.

عبرت از ناکارآمدی قدرت مالی و بدنی گذشتگان هنگام عذاب

فرمود: ﴿أَ وَ لَمْ یَسیروا فی الْأَرْض فَیَنْظروا کَیْفَ کانَ عاقبَة الَّذینَ منْ قَبْلهمْ﴾، (1) [11]این الآن مقطع سوم است. در سوره مبارکه «سبأ» گذشت که به وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود که این صنادید قریش که مقداری به قدرت مالی خود می بالند، به اینها بگو که ﴿وَ ما بَلَغوا معْشارَ ما آتَیْناهم﴾؛ (2) [12]شما یک دهم ثروت گذشتگان را ندارید. ﴿معْشارَ﴾؛ یعنی یک «عشر» و وقتی هم که به جریان قارون می رسیم، آن جا هم در ذیل بحث قارون که فرمود: ﴿ما إنَّ مَفاتحَه لَتَنوأ بالْعصْبَة﴾، (3) [13]فرمود: قبل از قارون هم کسانی بودند که «أشد» و «أکثر» (4) [14]بودند. پس اکثر از قاورن بودند و قارون مقطع دوم بود. قارون اکثر از صنادید قریش است که اینها در مقطع سوم هستند. فرمود: شما از هر مرحله ای که بگذرید، بالاخره به آن افرادی که ﴿لَمْ یخْلَقْ مثْلها فی الْبلاد﴾ (5) [15]نمی رسید، جریان عاد و ثمود هم این طور بودند! قرآن می فرماید اینها کاخ ها و ویلاهایی داشتند که در کلّ کره زمین مثل آنها نبود. یک وقت است که انسان در دامنهٴ کوه یا کنار دریا ویلا می سازد، این یک قدرت محدودی می خواهد؛ امّا یک وقت است که کوه را به صورت کاخ درمی آورد، چقدر باید سنگ تراشی کند! چقدر باید ماهرانه بتواند مهندسی کند که کوه را به صورت خانه ای بزرگ دربیاورد! ﴿وَ تَنْحتونَ منَ الْجبال بیوتاً فارهین﴾؛ (6) [16]لذا درباره اینها فرمود: ﴿إرَمَ ذات الْعماد ٭ الَّتی لَمْ یخلَقْ مثْلهَا فی الْبلاَد﴾، (7) [17]اگر ذات اقدس الهی فرمود که در تمام روی زمین مثل کار قوم عاد کسی نکرد، همین طور بود! صنعت پیشرفته کوه شکافی آن روز طوری بود که از کوه کاخ می ساختند؛ یعنی تمام اتاق های آنها هال و پذیرایی آنها، ورودی و خروجی آنها و اتاق استراحت آنها از همین کوه بود! این قدر کوه را می تراشیدند که بتوانند همهٴ نیازهای خود را رفع کنند ﴿وَ تَنْحتونَ منَ الْجبال بیوتاً فارهین﴾ درباره این گروه فرمود: ﴿لَمْ یخلَقْ مثْلهَا فی الْبلاَد﴾، آنها به مراتب از قارون سرمایه دارتر هستند! این سه مقطع که فرمود: صنادید قریش ﴿وَ ما بَلَغوا معْشارَ ما آتَیْناهم﴾ که مرحله سوم است و قبل از اینها جریان قارون بود که ﴿ما إنَّ مَفاتحَه لَتَنوأ بالْعصْبَة﴾ در ذیل قصه قارون فرمود: ما هلاک کردیم کسانی را که «أشدّ أو أکثر مالاً» از قارون بودند، بنابراین اینها به چه قدرتی دارند می نازند؟! فرمود: شما درباره هر کدام از اینها که بررسی کنید با ننگین ترین وضع مردند، چون ما بساط اینها را جمع کردیم. پس برای اینکه زاهدانه و عابدانه زندگی کنید، لازم نیست که مسافرت کنید، فحص کنید و بررسی کنید، چون به ماورای مرگ معتقد نیستید؛ ولی بالاخره هر کسی - ولو کافر هم باشد - دل او می خواهد آبرومندانه بمیرد؛ ما شما را «مسلوب الحیثیة» می میرانیم، حواستان جمع باشد! ﴿أَ وَ لَمْ یَسیروا فی الْأَرْض فَیَنْظروا کَیْفَ کَانَ عَاقبَة الَّذینَ کَانوا منْ قَبْلهم﴾، اینها ﴿کانوا أَشَدَّ منْهمْ قوَّة وَ آثَاراً فی الْأَرْض﴾؛ بنایی ها داشتند، باغ هایی داشتند، بستان هایی داشتند و مانند آن.

ص: 815


1- روم/سوره30، آیه9.
2- سبا/سوره34، آیه45.
3- قصص/سوره28، آیه76.
4- قصص/سوره28، آیه78.
5- فجر/سوره89، آیه8.
6- شعراء/سوره26، آیه149.
7- فجر/سوره89، آیه7.

انکار رسالت انبیا علّت بی پناهی منکران هنگام عذاب

﴿فَأَخَذَهم اللَّه بذنوبهم﴾؛ خدا اینها را با ذنوبشان مؤاخذه کرده است، ﴿وَ ما کانَ لَهمْ منَ اللَّه منْ واق﴾؛ هیچ کسی «واقی» و حافظ از طرف خدا نبود که اینها را نجات دهد، چون خود اینها که قدرتی نداشتند، دوستان آنها هم که توانا نبودند، از طرف خدا فقط مدبّرات امر هستند که آنها بدون اذن خدا کار نمی کنند، پس هیچ کسی از خدا اینها را حفظ نمی کرد، چه اینکه از طرف خدا هم کسی نبود که اینها را حفظ کند؛ اینها را از قدرت خدا کسی نجات نداد، چه اینکه از طرف خدا هم هیچ کسی اینها را حفظ نکرد، چرا؟ برای اینکه اینها رسالت را انکار کرده بودند و مرگ را پایان کار و پوسیدن می دانستند، ﴿ذلکَ بأَنَّهمْ کانَتْ تَأْتیهمْ رسلهمْ بالْبَیّنات﴾؛ انبیای اینها که می آمدند عموماً و جریان قصه حضرت موسای کلیم خصوصاً، با این سه عنصر محوری ما اینها را می فرستادیم؛ خودشان آدم های خوبی بودند، طیّب و طاهر و معصوم بودند و کار آنها هم معجزه بود و هدف اینها هم اصلاح مردم بود و ما هم حافظ اینها بودیم! ما با همه این تشکیلات اینها را فرستادیم، همین تبهکاران و مرفهان بی درد دست به کشتن اینها زدند، ﴿ذلکَ بأَنَّهمْ کانَتْ تَأْتیهمْ رسلهمْ بالْبَیّنات﴾؛ رسل و انسان های معصوم بودند، یک؛ با معجزه آمدند، دو؛ خواستند جامعه آنها را اصلاح کنند، سه؛ ﴿فَکَفَروا فَأَخَذَهم اللَّه إنَّه قَویٌّ شَدید الْعقاب﴾. پس از یک سو در محکمه «سمیع» و «بصیر» است و در اجرا، قوی «شدید العقاب» است؛ اوّل عدل است و علم، بعد اجرا، چون داوری باید شود، وقتی کسی محکوم شد، آن وقت بخش اجرایی باید قوی و «شدید العقاب» باشد.

ص: 816

علّت تقیید رسالت موسی(سلام الله علیه) به نام سه نفر با توجه به عام بودن آن

این اصل کلّی بود که در آن اصل کلّی نام کسی را نبردند؛ امّا در جریان موسای کلیم(سلام الله علیه) اسم بعضی از افراد را بردند که اینها عناصر سوء و تبهکار آن روز بودند. ﴿وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا موسی بآیاتنا﴾؛ نه معجزه، برای وجود مبارک موسای کلیم بود، البته اوّل با همان «عصا» و «ید بیضاء» اعزام شدند، بعد معجزات دیگر هم در اختیار آن حضرت قرار گرفت. ﴿وَ سلْطانٍ مبین﴾، برهان و معجزه را سلطان می گویند؛ برهان سلطان است، برای اینکه برهان بر وَهم و خیال مسلّط می شود و سلطهٴ فکری و علمی برای برهان است؛ معجزه سلطان است، برای اینکه بر سحر و شعبده و جادو مسلط می شود و تنها اصلی که در جهان می تواند حرفی برای گفتن داشته باشد، معجزه است. در جریان مسابقه مار ملاحظه فرمودید که وقتی وجود مبارک موسای کلیم عصا را انداخت، همهٴ اینها به صورت اوّلی خودشان درآمدند و تنها یک مار واقعی بود که در میدان حرکت می کرد؛ این می شود سلطان، سلطان روشن! بعد از اینکه فرمود: ﴿وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا موسی بآیاتنا وَ سلْطانٍ مبین﴾ دیگر نفرمود: به افراد مردم مصر، بلکه فرمود: ﴿إلی فرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ قارونَ﴾، برای همه فرستاد؛ امّا منشأ فساد همین ها بودند؛ یا قدرت بود یا اجرای سوء بود یا سرمایه داری کلان بود.

تلاش فرعون و هامان و قارون در انحراف عامه مردم از اقبال به موسی(سلام الله علیه)

ص: 817

قارون با اینکه از قوم خود موسای کلیم بود، چنان که در سوره مبارکه «قصص» گذشت: ﴿إنَّ قارونَ کانَ منْ قَوْم موسی فَبَغی عَلَیْهمْ وَ آتَیْناه منَ الْکنوز ما إنَّ مَفاتحَه لَتَنوأ بالْعصْبَة أولی الْقوَّة إذْ قالَ لَه قَوْمه لا تَفْرَحْ إنَّ اللَّهَ لا یحبّ الْفَرحین﴾، (1) [18]بعد ذات اقدس الهی در آیه 78 می فرماید که حرف قارون این بود که ﴿إنَّما أوتیته عَلی علْمٍ عنْدی﴾، بعد پاسخ الهی هم این است که ﴿أَ وَ لَمْ یَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهْلَکَ منْ قَبْله منَ الْقرون مَنْ هوَ أَشَدّ منْه قوَّةً وَ أَکْثَر جَمْعا﴾؛ (2) [19]این قارون نمی داند که قبل از او سرمایه دارتر از او هم بودند و ما همه آنها را به هلاکت رساندیم. وقتی وجود مبارک موسای کلیم آمد، آنها از نظر قدرت های سیاسی و اجرایی نیرومند بودند و قارون هم از نظر مسائل مالی که ﴿فَخَرَجَ عَلی قَوْمه فی زینَته﴾ (3) [20]فرمود: این گروه ها مخالف وحی وجود مبارک موسای کلیم بودند، با همه این عناصر فضل و کمال موسای کلیم اینها مبارزه کردند؛ خود موسای کلیم نبی معصوم بود که گفتند این «کذّاب» است؛ معجزه آورد، گفتند این سحر است؛ غرض او اصلاح فرد و جامعه بود، گفت: ﴿إنّی أَخاف أَنْ یبَدّلَ دینَکمْ أَوْ أَنْ یظْهرَ فی الْأَرْض الْفَسادَ﴾ که همهٴ عناصر را از او گرفتند. وجود مبارک موسای کلیم که معصوم بود، گفتند این «کذّاب» است؛ حالا «کذّاب» اگر صیغه مبالغه بود و حرفه و پیشه باشد به این معناست که او پردروغ است و تاکنون از وجود مبارک موسای کلیم دروغی نشنیدند! گاهی این کلمه «فعّال» این صیغه مبالغه یا حرفه، بر کسی که هیچ سابقهٴ سوء نداشت، ولی اولین بار است که دارد یک حرف مهم می زند و مردم این حرف را باور ندارند، این پردروغ نیست؛ یک حرف سنگین زد و چون مورد باور مردم نیست می گویند «افّاک» و «کذّاب» است؛ در جریان جعفر «کذّاب» هم همین طور بود! غرض این است که «افّاک» «کذّاب» و مانند آن، یا حرفه و مبالغه است، برای انسان پر«إفک» و «کذب» یا نه، انسانی که هیچ دروغ نگفته بود و الآن یک حرف مهمی دارد می زند، آنها چون این حرف خیلی مهم است و بر ذائقه اینها تحمیل می شود و تلخ است و نمی پذیرند، این صادق و صدوق امین را می گویند «کذّاب» است، نه اینکه پردروغ بود و سابقه دروغ گویی و مانند آن دارد. گفتند «کذّاب» است و کار او هم که - معاذ الله - سحر است و غرض او هم که غرض سوء است، ﴿إنّی أَخاف أَنْ یبَدّلَ دینَکمْ أَوْ أَنْ یظْهرَ فی الْأَرْض الْفَسادَ﴾، پس تمام این عناصر پاک و فضیلت را از وجود مبارک موسای کلیم گرفتند.

ص: 818


1- قصص/سوره28، آیه76.
2- قصص/سوره28، آیه78.
3- قصص/سوره28، آیه79.

ضرورت تبلیغ عامه مردم به جهت استفاده سوء نکردن دشمنان

در بحث های قبل گذشت، اینکه دین به ما فرمود حداقل سواد بر همه مردم واجب است، برای این است که کسی باربری نکند! الآن ما یک حوزه داریم و یک دانشگاه داریم و مردم جامعه ای هم که توفیق درس خواندن حوزه و دانشگاه را ندارند. در حوزه دو عنصر محوری طیّب و طاهر هست، در دانشگاه هم دو عنصر محوری طیّب و طاهر است؛ آنهایی که نه با حوزه رابطه دارند، نه با دانشگاه و درسی هم نخواندند، اینها هم دو مشکل جدی دارند. خروجی حوزه مجتهد شدن و در دانشگاه استاد شدن است؛ در جامعه آنها که با حوزه مرتبط هستند و بالاخره متدین راه یاب می باشند و آنها هم که با دانشگاه مرتبط هستند، مسلمان راه یاب می باشند و کسانی هم که نه با حوزه و نه با دانشگاه رابطه دارند، شناور و سرگردان هستند، اینها آسیب پذیر می باشند. خروجی حوزه که اجتهاد است، برای این است که اینها اول با تعلیم کار دارند و بعد با تعلیل کار دارند؛ یعنی در سال های اول بعد از عبور از مقدمات، احکام فقه و اصول را یاد می گیرند که چه چیزی حلال است، چه چیزی حرام است، چه چیزی واجب است، چه چیزی مستحب است، چه چیزی مکروه است، چه چیزی مباح است، چه چیزی صحیح است، چه چیزی باطل است، چه چیزی «قضا» دارد و چه چیزی «أدا» دارد که اینها را مثلاً در شرح لمعه و مانند آن می خوانند، بعد وقتی به دوران درس خارج رسیدند، مرحله تعلیم آنها با تعلیل همراه است؛ مثلاً می گویند اگر گفتند فلان شیء این حکم را دارد، برای این است که فلان آیه یا فلان روایت یا فلان اصل یا فلان برهان عقلی آن را ثابت می کند و اگر گفتند فلان شیء از نظر حکم وضعی صحیح است، برای اینکه فلان آیه یا فلان روایت یا فلان برهان یا فلان اجماع این را می رساند؛ بعد از اینکه سالیان متمادی با این تعلیل آشنا شدند، آن تعلیم آنها پشتوانه پیدا می کند که این آقا می شود مجتهد، چون هم تعلیم را گذرانده و هم تعلیل را؛ یعنی دستیابی به علت احکام را گذرانده است. در دانشگاه هم همین طور است؛ کسی بخواهد مهندس شود یا طبیب شود، اول راه مثلاً سدسازی را به او نشان می دهند که اگر بخواهی سد بسازی، این مقدار میله گرد می خواهد، این مقدار بتون می خواهد، این مقدار تسطیح کردن می خواهد، این مقدار زمین شناسی می خواهد که از این طریق او سدساز خوبی درمی آید؛ این سال های اول است که دوران تعلیم اوست. بعد که بالاتر آمد، علت آن را ذکر می کنند؛ قدرت مقاومت این زمین این قدر است، فشار آب این قدر است، این میله گرد این قدر توان دارد، آن بتون این مقدار توان دارد، پس علت این کار را می فهمند که در اواخر، تعلیم آن با تعلیل همراه است که علت استقامت این سدها را یا راه ها یا این ماهواره ها را یا هر چه که در آن رشته کار کردند را می فهمد که می شود استاد دانشگاه! این تعلیم و آن تعلیل نور هستند و جامعه را نورانی می کنند و کسانی که با حوزه یا با دانشگاه مرتبط هستند، از این فیض برخوردارند. امّا آنها که شناور و سرگردان هستند، تعلیم اینها از راه تبلیغ است و تعلیل آنها تکرار است؛ غذایی را، کالایی را، پارچه ای را، پفک نمکی را یا شخصی را بخواهند به خورد اینها دهند، اول تبلیغ می کنند، بعد دوبار، ده بار یا صدبار تکرار می کنند، آن تبلیغ کار تعلیم را می کند و این تکرار صدبارهٴ رسانه ها کار تعلیل را می کند که در این صورت این آقا باور می کند که فلان شیء خوب است، فلان چیز خوب است، فلان مطلب خوب است یا فلان شخص خوب است. این است که به ما گفتند تا نفس می کشی عالم باش، برای این است که بار بر دیگران نباشید باربری برای جامعه بدترین وضع است. اگر انسان نتواند باری از دوش دیگران بردارد، لااقل خودش طرزی زندگی کند که باربر دیگری نشود. اگر حداقل علم در جامعه باشد کسی زیربار نمی رود. فرمودند تعلیم و تعلیل واجب است و کار حوزه این است!

ص: 819

استفاده از تبلیغ و بهره وری سوء از عامه مردم بر علیه موسی(سلام الله علیه)

وجود مبارک موسی با دست پر آمده است و خودش معصوم است، گفتند «کذّاب» است؛ معجزه آورد، گفتند سحر است؛ هدف او اصلاح جامعه بود، گفتند: ﴿یظْهرَ فی الْأَرْض الْفَسادَ﴾، این را گفتند و گفتند تا جامعه فریب خورد؛ امّا کسانی که به موسای کلیم ایمان آوردند، آنها تعلیم موسوی را با تعلیل کلیمی همراه کردند و جزء وارستگان آن عصر شدند. آنها که این را رها کردند به دنبال دربار مصر افتادند، این تبلیغ کار تعلیم را کرد و آن تکرار کار تعلیل را کرد که به این صورت درآمدند و همه چیز را از دست موسای کلیم گرفتند. به او که می گفتند «کذّاب»، یعنی چه؟ به او که گفتند ساحر، یعنی چه؟ به او که گفتند ﴿یظْهرَ فی الْأَرْض الْفَسادَ﴾، یعنی چه؟

رسالت موسای کلیم با پشتوانه الهی و مقابله فرعون با او

ذات اقدس الهی فرمود: من شما را با این چند عنصر کمالی اعزام کردم و خودم هم پشتوانه شما هستم؛ در برابر خدا، فرعون - معاذ الله - همه این کمالات را از حضرت گرفته و خلع سلاح تبلیغی کرده، بعد گفته که من خودم پشتوانه این ملت هستم! خدا فرمود: من حافظ تو هستم و فرعون در برابر «الله» گفت من کمرشکن هستم و به تنهایی مشکل را حل می کنم ﴿فَذَرْنی وَ مَنْ یکَذّب بهذَا الْحَدیث﴾ (1) [21]که خدا درباره بعضی ها فرمود، خود همین فرعون دربارهٴ وجود مبارک موسای کلیم دارد که ﴿ذَرونی أَقْتلْ موسی وَ لْیَدْع رَبَّه﴾. خدای سبحان در سوره مبارکه «قلم» آیه44 فرمود: ﴿فَذَرْنی وَ مَنْ یکَذّب بهذَا الْحَدیث سَنَسْتَدْرجهمْ منْ حَیْث لا یَعْلَمون﴾؛ فرمود که شما لازم نیست دخالت کنید، من خودم به تنهایی بساط این کسی که مکذّب است را جمع می کنم. کسی که داعیه الوهیت هم دارد می گوید شما دخالت نکنید، من به تنهایی کار موسای کلیم را بالاخره انجام می دهم که این همان اومانیسم است؛ نه یعنی انسان باید خلیفه خدا باشد، اینها خودشان را جایگزین «الله» کردند و حرفی را که خدا می زند، اینها می زنند! خدا فرمود: ﴿فَذَرْنی وَ مَنْ یکَذّب بهذَا الْحَدیث﴾؛ من به تنهایی بساط او را جمع می کنم و فرعون هم گفت که من هم به تنهایی بساط موسای کلیم را جمع می کنم، البته نه اینکه اول خدای سبحان آن حرف را گفته باشد و بعد فرعون این حرف را! حرفی که برای «اله» است طاغی آن حرف را می زند. ملاحظه بفرمایید که تبلیغ و تکرار چه کاری کردند و درباره موسای کلیم چه کاری که نکردند؟ فرمود: ﴿وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا موسی بآیاتنا وَ سلْطانٍ مبین﴾؛ با دست پر ما آنها را فرستادیم، ﴿إلَی فرْعَوْنَ وَ هَامَانَ وَ قَارونَ﴾ آنها گفتند: ﴿فَقالوا ساحرٌ﴾، یک؛ ﴿کَذَّابٌ﴾، دو؛ این سحر است و کار او معجزه نیست و دروغ می گوید؛ می گوید من از طرف خدا آمدم که این دروغ است؛ می گوید این عصا را خدای سبحان به صورت اژدها و مار «دمان» درمی آورد که - معاذ الله - این دروغ است. ﴿فَقالوا ساحرٌ کَذَّابٌ ٭ فَلَمَّا جاءَهمْ بالْحَقّ منْ عنْدنا﴾؛ ما فرستادیم،﴿قالوا اقْتلوا أَبْناءَ الَّذینَ آمَنوا مَعَه﴾، برای اینکه پیروان او را تضعیف کنند گفتند که دودمان مؤمنان به موسای کلیم را از بین ببرید؛ قبلاً ﴿یَسومونَکمْ سوءَ الْعَذاب﴾، ﴿یذَبّحونَ أَبْناءَکمْ﴾ و ﴿یَسْتَحْیونَ نساءَکم﴾ بود که مبادا کودکی به این نشانه به دنیا بیاید؛ حالا که موسای کلیم به دنیا آمد و فهمیدند که از دست اینها گذشت، برای اینکه به بستگان و مؤمنان او آسیب برسانند، گفتند بکشید کسانی را که ﴿آمَنوا مَعَه﴾، نه همه مردم را! پس قبلاً ﴿یَسومونَکمْ سوءَ الْعَذاب﴾ بود، ﴿یذَبّحونَ أَبْناءَکمْ﴾بود، ﴿یَسْتَحْیونَ نساءَکم﴾ بود که درباره مطلق بنی اسرائیل بود؛ نبطی ها و اختصاصی به گروه خاص نداشت، امّا الآن که فهمیدند موسای کلیم به دنیا آمد و به این صورت درآمد، گفتند: ﴿اقْتلوا أَبْناءَ الَّذینَ آمَنوا مَعَه وَ اسْتَحْیوا نساءَهم﴾ همان عذاب را که سابقه داشت ادامه دهید که بعد خدا فرمود: ﴿وَ ما کَیْد الْکافرینَ إلاَّ فی ضَلال﴾؛ اینها نقشه شوم کشیدند. ما آن خون های پاک شهدا - هر کسی بالاخره در دین خودش که مظلومانه کشته شود، خدا حافظ خون اوست - آن خون های کودکان بنی اسرائیل که به دست فرعون کشته شدند، آن را ذات اقدس الهی ذخیره قرار داد که موسویان و کلیمیان قیام کنند - نه اسرائیلی ها و صهیونیست ها - قیام کنند و بساط فرعون را بردارند.

ص: 820


1- قلم/سوره68، آیه44.

تفکر استقلالی فرعون در مقابله با موسی(سلام الله علیه) برخاسته از داعیه الوهیت او

فرمود: ﴿وَ قالَ فرْعَوْن ذَرونی أَقْتلْ موسی وَ لْیَدْع رَبَّه﴾؛ من را تنها بگذارید! این جمله «مرا تنها بگذارید»، تنها به این نیست که شما شفاعت نکنید و دخالت نکنید، کسی آن جا دخالت نمی کرد! هامان بود که دخالت نمی کرد؛ قارون قدرت مالی داشت که دخالت نمی کرد؛ درباریان فرعون هم بودند که دخالت نمی کردند؛ آنها خودشان پیشنهاد می دادند، به فرعون می گفتند که اگر شما دیر بجنبی ﴿وَ یَذَرَکَ وَ آلهَتَک﴾؛ (1) [22]موسای کلیم پیش می برد و تو و خدایان تو را منزوی می کند. اینها بت پرست رسمی بودند و بت پرستی آن جا رواج داشت؛ گاوپرستی برای آنها قداست داشت، خود فرعون هم بت پرست بود، درباریان فرعون گفتند: ﴿وَ یَذَرَکَ وَ آلهَتَک﴾؛ اگر دیر بجنبی بساط تو و خدایان تو را جمع می کنند. بنابراین ظاهراً کسی در دربار فرعون نبود که به او بگوید دست از ایذای موسای کلیم بردار و موسای کلیم را نکش یا شفاعت کند یا اگر هم بود خیلی روشن نیست و این حرف امانیسمی فرعون این است: خدای سبحان در سوره «قلم» این تعبیر را دارد فرمود: آیه 44 سوره مبارکه «قلم» این است که ﴿فَذَرْنی وَ مَنْ یکَذّب بهذَا الْحَدیث سَنَسْتَدْرجهمْ منْ حَیْث لا یَعْلَمونَ﴾؛ شما دخالت نکنید، من تنها کار این شخص را جمع می کنم. این تفکر استقلالی که برای «الله» هست، همین فرعون که داعیهٴ الوهیت داشت ﴿ما عَلمْت لَکمْ منْ إلهٍ غَیْری﴾ (2) [23]و داعیهٴ ربوبیت داشت ﴿أَنَا رَبّکم الْأَعْلی﴾، (3) [24]همین حرف را می زند، البته این محال نیست یا اگر دلیلی دلالت کند که در دستگاه فرعون کسی بود که خواست شفاعت کند این ﴿فَذَرْنی﴾ می تواند ناظر به آن هم باشد. ﴿وَ قالَ فرْعَوْن ذَرونی أَقْتلْ موسی وَ لْیَدْع رَبَّه﴾ ببینیم خدا چه کار می کند، او یک خدای دیگری غیر از ما دارد. ﴿إنّی أَخاف﴾؛ من می ترسم دین شما را عوض کند! یعنی هدف آن مثلاً هدف تخریب دینی است، چون دین او بت پرستی بود و دین رسمی مردم مصر که فرعون رهبری آنها را بر عهده داشت، بت پرستی بود که خود فرعون هم که بت پرست بود که گفتند: ﴿وَ یَذَرَکَ وَ آلهَتَک﴾. ﴿إنّی أَخاف أَنْ یبَدّلَ دینَکم﴾ این مسائل دینی، ﴿أَوْ أَنْ یظْهرَ فی الْأَرْض الْفَسادَ﴾ یا اینکه جامعه را تباه کند که یا مسائل اعتقادی است یا مسائل سیاسی و اجتماعی است یا به نظر آنها هر دو غرض را داشتند، پس این سه، چهار کار را کردند؛ یعنی موسای کلیم که به طهارت و عصمت معروف بود، او را گفتند «کذّاب» و معجزهٴ او را گفتند سحر، نیت پاکی که او داشت را به پلیدی متهم کردند، این را تبلیغ کردند، بعد تکرار کردند و بعد هم جامعه این را پذیرفت. برهانی هم که اقامه نکردند!

ص: 821


1- اعراف/سوره7، آیه127.
2- قصص/سوره28، آیه38.
3- نازعات/سوره79، آیه24.

پناه موسی(سلام الله علیه) به قدرت لایزال الهی در مقابله با فرعون

یک عدّه در آن روز مسابقه که کارشناسان سحر بودند، آنها دعوت موسی(سلام الله علیه) را پذیرفتند و ایمان آوردند و شربت شهادت نوشیدند. ﴿إنّی أَخاف أَنْ یبَدّلَ دینَکمْ أَوْ أَنْ یظْهرَ فی الْأَرْض الْفَسادَ﴾، آن گاه ﴿وَ قالَ موسی إنّی عذْت برَبّی وَ رَبّکمْ منْ کلّ متَکَبّرٍ لا یؤْمن بیَوْم الْحساب﴾؛ تو حالا هر قدرتی داری داشته باش! من از طرف ذات اقدس الهی آمدم به او پناه بردم و پناه می برم، تمام کار در دست اوست، او می توان مرا حفظ کند، دین مرا حفظ کند، معجزه مرا حفظ کند و بساط همه شما را برچیند ﴿فَأَخَذْناه وَ جنودَه فَنَبَذْناهمْ فی الْیَمّ﴾ (1) [25]شود.

!!!!!!!

[1]نساء/سوره4، آیه108.

[2]میزان الحکمه، محمدمحمدی ری شهری، ج 7، ص252.

[3]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج19، ص236.

[4]نحل/سوره16، آیه125.

[5]آل عمران/سوره3، آیه185.

[6]انبیاء/سوره21، آیه34.

[7]بقره/سوره2، آیه254.

[8]بقره/سوره2، آیه197.

[9]جاثیه/سوره45، آیه24.

[10]نمل/سوره27، آیه69.

[11]روم/سوره30، آیه9.

[12]سبا/سوره34، آیه45.

[13]قصص/سوره28، آیه76.

[14]قصص/سوره28، آیه78.

[15]فجر/سوره89، آیه8.

[16]شعراء/سوره26، آیه149.

ص: 822


1- قصص/سوره28، آیه40.

[17]فجر/سوره89، آیه7.

[18]قصص/سوره28، آیه76.

[19]قصص/سوره28، آیه78.

[20]قصص/سوره28، آیه79.

[21]قلم/سوره68، آیه44.

[22]اعراف/سوره7، آیه127.

[23]قصص/سوره28، آیه38.

[24]نازعات/سوره79، آیه24.

[25]قصص/سوره28، آیه40.

!!!!!!!

تفسیر آیات 23 تا 27 سوره غافر 93/11/19

موضوع: تفسیر آیات 23 تا 27 سوره غافر

﴿وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسی بِآیاتِنا وَ سُلْطانٍ مُبینٍ (23) إِلی فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ قارُونَ فَقالُوا ساحِرٌ کَذَّابٌ (24) فَلَمَّا جاءَهُمْ بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدِنا قالُوا اقْتُلُوا أَبْناءَ الَّذینَ آمَنُوا مَعَهُ وَ اسْتَحْیُوا نِساءَهُمْ وَ ما کَیْدُ الْکافِرینَ إِلاَّ فی ضَلالٍ (25) وَ قالَ فِرْعَوْنُ ذَرُونی أَقْتُلْ مُوسی وَ لْیَدْعُ رَبَّهُ إِنِّی أَخافُ أَنْ یُبَدِّلَ دینَکُمْ أَوْ أَنْ یُظْهِرَ فِی الْأَرْضِ الْفَسادَ (26) وَ قالَ مُوسی إِنِّی عُذْتُ بِرَبِّی وَ رَبِّکُمْ مِنْ کُلِّ مُتَکَبِّرٍ لا یُؤْمِنُ بِیَوْمِ الْحِسابِ (27)﴾

بیان معنای نزدیکی قیامت و عظمت آن

این سوره مبارکه «غافر» که در مکه نازل شد، به مناسبت های متعدد، اصول دین؛ یعنی توحید و وحی و نبوت را با آیات متنوع بیان می کند. جریان قُرب قیامت را که تعبیر آن ﴿یَوْمَ الآزِفَةِ﴾ (1) [1]بود؛ یعنی قیامت نزدیک است، می شود از این راه هم بیان کرد که براساس ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُون﴾ (2) [2]قیامت رجوع به ذات اقدس الهی است. اگر «معاد» «عود الی الله» است و اگر «الله» به ما خیلی نزدیک است، پس مرجع ما به ما نزدیک است و رجوع ما به آن مرجع هم خیلی نزدیک خواهد بود و مقدار قُرب آن هم با این بیان های عادی آسان نیست، این مطلب اول.

ص: 823


1- غافر/سوره40، آیه18.
2- بقره/سوره2، آیه156.

مطلب دیگر اینکه عبارت های متعدد از کلمهٴ «یوم» که شش مرتبه در فاصله های کوتاه بیان شده است «الْیَوْم، الْیَوْم، الْیَوْم» که عظمت «معاد» را می رساند، این مطلب دوم.

تبیین حوادث پیشِ روی انسان بعد از مرگ

در آیه هجده به بعد سوره «غافر»، همان طوری که قبل از آن شش مرتبه مسئله روز که روز قیامت منظور است در آن ذکر شد، قدم به قدم حادثه هایی که بعد از «موت» و نزدیک «معاد» مطرح است را ذکر می کند که می فرماید: ﴿یَوْمَ الآزِفَةِ﴾؛ روزی که نزدیک است؛ چه می شود؟ اولین کار این است که ﴿إِذِ الْقُلُوبُ لَدَی الْحَناجِر﴾؛ (1) [3] از شدت هراس و ترس، دل ها بالا می آید و به حنجره می رسد که این مرحله اول است. این ﴿إِذِ الْقُلُوب﴾، قلوب گاهی به معنای روح و نفس است؛ نظیر آنچه در سوره مبارکه «بقره» آمده است: ﴿وَ مَنْ یَکْتُمْها فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُه﴾؛ (2) [4] کسی که شهادت را در محکمه عدل کتمان کند، قلب او معصیت کرده است؛ این قلب، قلب صنوبری نیست که مثلاً پزشک عمل کند، بلکه این قلب همان ﴿إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلیم﴾ (3) [5] است که درباره مؤمنان می باشد و درباره کفّار و منافقان هم فرمود: ﴿فی قُلُوبِهِمْ مَرَض﴾، (4) [6] این همان قلب، یعنی نفس و روح است؛ امّا این قلبی که فرمود: ﴿إِذِ الْقُلُوبُ لَدَی الْحَناجِرِ کاظِمین﴾، همان است که در آیه ده سوره مبارکه «احزاب» به این صورت بیان شده است که فرمود وقتی دشمنان اسلام از هر طرف حمله کردند: ﴿إِذْ جاؤُکُمْ مِنْ فَوْقِکُمْ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْکُمْ وَ إِذْ زاغَتِ الْأَبْصارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِر﴾؛ قلب ها به حنجره رسید! گاهی می فرماید که گردن ها خاضع است: ﴿فَظَلَّتْ أَعْناقُهُمْ لَها خاضِعین﴾؛ (5) [7] انسان هراسناک سرافکنده است و گاهی می فرماید: ﴿إِذِ الْقُلُوبُ لَدَی الْحَناجِر﴾؛ یعنی از شدت ترس گویا دل بالا آمده و به حنجره رسیده است؛ این مرحله اول بود. مرحله دوم این است که یک وقت انسان در اثر اینکه دل از شدت ترس بیرون می آید و می میرد، دیگر از آن به بعد دردی نیست؛ ولی در جریان «معاد» فرمود: ﴿إِذِ الْقُلُوبُ لَدَی الْحَناجِر﴾؛ امّا اینها ﴿کاظِمین﴾ هستند و ناچار می باشند که این را فرو ببرند تا دل بیرون نیاید، اینها جان نمی سپارند و نمی میرند؛ در آن حال همین طور دل بالا و پایین می کند و به حنجره می رسد که اینها «کظم» می کنند و پایین می برند؛ در این مرحله هستند! این هم مرحله دوم بود. در مرحله سوم فرمود، چون اینها ظالم هستند، دیگر نفرمود «مَا لَهُم»، بلکه اسم ظاهر آورد تا روشن شود که سبب این همه رنجی که باید تحمل کنند ظلم آنهاست! ﴿ما لِلظَّالِمینَ مِنْ حَمیمٍ﴾؛ (6) [8] یک دوست «حمیم»، «صمیم» و گرمی که مشکل آنها را حل کند، ندارند. در مرحله چهارم فرمود: ﴿وَ لا شَفیعٍ یُطاع﴾، (7) [9] گرچه در قیامت شفیع وجود دارد و شفاعت مطرح است؛ ولی شفاعت برای اینها سودی ندارد؛ شفیعی که شفاعت او مُطاع باشد و اینها از آن شفاعت طَرفی ببندند نیست، چون هیچ کسی مگر به اذن ذات اقدس الهی شفاعت نمی کند و خدا هم درباره اینها که «مرتضی المذهب» (8) نیستند، اذن نمی دهد. در جریان شفاعت و در سوره مبارکه «بقره» ملاحظه فرمودید که آیات دو طایفه است: یک طایفه به نحو نفی جنس است؛ مثل ﴿لا بَیْعٌ فیهِ وَ لا خُلَّةٌ وَ لا شَفاعَة﴾ (9) [11] که اصلاً شفاعت را نفی می کند و طایفه دیگر آیات فراوانی است که شفاعت را اثبات می کند و می فرماید که شفاعت بدون اذن منفی است، وگرنه با اذن حق است! اینکه فرمود: ﴿فَما تَنْفَعُهُمْ شَفاعَةُ الشَّافِعین﴾ (10) [12]و ﴿مَنْ ذَا الَّذی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِه﴾، (11) [13]معلوم می شود که شفاعت با اذن ذات اقدس الهی یک امر مسلّم است. اینکه فرمود اینها شفیع مُطاع ندارند؛ یعنی شفاعتی که درباره اینها کارساز باشد ندارند و اگر کسی هم بخواهد از اینها شفاعت کند، حق آن کار را ندارد، چون ﴿لا یَمْلِکُونَ الشَّفاعَةَ إِلاَّ مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْدا﴾، (12) [14]﴿لا یَشْفَعُونَ إِلاَّ لِمَنِ ارْتَضی﴾، (13) ﴿مَنْ ذَا الَّذی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ﴾. در سوره مبارکه «بقره» که فرمود: ﴿مَنْ ذَا الَّذی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ﴾، این لسان غیر از آن است که هیچ کسی بدون اذن خدا شفاعت نمی کند، بلکه این برای طَرد توهم مشرکان و ثَنوی و وَثَنی است؛ آنها بُت ها را که شفعای خود می دانند که می گویند: ﴿ما نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِیُقَرِّبُونا إِلَی اللَّهِ زُلْفی ﴾، (14) [16]یک؛ ﴿هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّه﴾، (15) [17] دو؛ مگر اینها از کسی اجازه گرفتند؟! ذات اقدس الهی فرمود اگر می خواهید یک برهان عقلی بیاورید یا یک برهان نقلی بیاورید! برهان عقلی ندارید که غیر از خدا کسی بتواند در عالم امور را به عهده بگیرد؛ برهان نقلی هم ندارید ﴿ما أَنْزَلَ الرَّحْمن﴾، (16) [18] مگر در کتابی از کتاب های آسمان آمده که اینها حق تقریب و شفاعت دارند؟! پس نه دلیل عقلی دارید و نه دلیل نقلی! آنها که می گویند: ﴿هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّه﴾ معنای آن این نیست که خدا اذن داده تا آنها شفیع ما باشند! آنها کاری با خدا ندارند! این بُت ها را در تقریب، یک؛ در شفاعت، دو؛ مستقل می پنداشتند، سه؛ «﴿ما نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِیُقَرِّبُونا إِلَی اللَّهِ زُلْفی ﴾ بالاستقلال»، «﴿هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّه﴾ بالاستقلال»؛ لذا در سوره مبارکه «بقره» فرمود: ﴿مَنْ ذَا الَّذی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ﴾؛ چه کسی می تواند بدون اذن خدا شفاعت کند؟! چه کسی می تواند بودن اذن خدا وسیله قُرب فراهم کند؟! بنابراین آنها داعیه استقلال داشتند و این ﴿مَنْ ذَا الَّذی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ﴾، برای طَرد توهّم تقریب و شفاعت مستقل بُت پرست هاست؛ این جا هم فرمود شفیعی که حق شفاعت یا اذن شفاعت داشته باشد نیست، مگر کسانی را که ذات اقدس الهی شفاعت کند! بنابراین ﴿یَوْمَ الآزِفَةِ﴾؛ می گویند که نزدیک شد، نزدیک شد چه می شود؟ اولین کار این است که دل ها به حنجره می رسد؛ دوم اینکه این دل رفت و آمد می کند و پایین و بالا می کند که دیگر آدم ناچار است فرو ببرد که مجدد بالا می آید و باید فرو ببرد؛ یک چنین حالتی است که نه می میرد و نه حیات طیّبه دارد این ﴿ثُمَّ لا یَمُوتُ فیها وَ لا یَحْیی﴾ (17) [19] که در جهنم است، همین است! در جهنم که ما بین موت و حیات حالت ثالثه ای نداریم، انسان یا زنده است یا مرده؛ امّا اینها نه می میرند تا راحت شوند و نه زندگی گوارا دارند ﴿ثُمَّ لا یَمُوتُ فیها وَ لا یَحْیی﴾، این جا هم که ﴿أَزِفَتِ الاَْزِفَة﴾؛ نه دل بیرون می آید که بمیرند و راحت شوند و نه سر جایش می رود که مطمئن شوند، بلکه همین طور ﴿إِذِ الْقُلُوبُ لَدَی الْحَناجِر﴾، اینها «کاظم» هستند و فرو می برند. پس مرحله اول این است که بالا می آید؛ مرحله دوم این است که اینها «کظم» دارند؛ مرحله سوم این است که «حمیم» ندارند؛ مرحله چهارم این است که «شفیع» ندارند؛ مرحله پنجم ﴿یَعْلَمُ خائِنَةَ الْأَعْیُن﴾ (18) [20]است. مستحضرید درست است که خیانت به چشم اسناد داده شده است؛ ولی خیانت به نگاه و «بصر» است، به «عین» نیست. «باصره» گناه می کند نه «عین»، «عین» ابزار کار است؛ آن نیروی ادراک گناه می کند و در حقیقت «نظر»، «بصر» و رؤیت گناه می کند، نه «عین»! در کتاب های فقهی ملاحظه فرمودید که اگر کسی به چشم کسی آسیب برساند، یک دیه معین دارد؛ امّا به «باصره» او، یعنی به نیروی بینایی او آسیب برساند، یک دیه دیگر دارد؛ مثل «اُذُن» و «سٰامِعه» است که اگر کسی به گوش کسی آسیب برساند، یک دیه مشخص دارد و به نیروی شنوایی او آسیب برساند، یک دیه مشخص دیگری دارد. در این جا آن «باصره» معصیت می کند نه چشم که ابزار «بصر» و دیدن است. بعد از مرحله ﴿یَعْلَمُ خائِنَةَ الْأَعْیُن﴾، نوبت به ﴿ما تُخْفِی الصُّدُور﴾ (19) [21]می رسد.

ص: 824


1- غافر/سوره40، آیه18.
2- بقره/سوره2، آیه283.
3- صافات/سوره37، آیه84.
4- بقره/سوره2، آیه10.
5- شعراء/سوره26، آیه4.
6- غافر/سوره40، آیه18.
7- غافر/سوره40، آیه18.
8- انبیاء/سوره21، آیه28.
9- بقره/سوره2، آیه254.
10- مدثر/سوره74، آیه48.
11- بقره/سوره2، آیه255.
12- مریم/سوره19، آیه87.
13- انبیاء/سوره21، آیه28.
14- زمر/سوره39، آیه3.
15- یونس/سوره10، آیه18.
16- یس/سوره36، آیه15.
17- اعلی/سوره87، آیه13.
18- غافر/سوره40، آیه19.
19- غافر/سوره40، آیه19.

ورود به محکمه الهی بعد از گذراندن خطرات شش گانه

بنابراین ﴿إِذِ الْقُلُوبُ لَدَی الْحَناجِر﴾، عذاب اول؛ ﴿کاظِمین﴾، عذاب دوم؛ نفی﴿حَمیم﴾، عذاب سوم؛ نفی شفیع عذاب چهارم؛ آگاهی خدا از گناه چشم، عذاب پنجم و آگاهی خدا از ﴿وَ ما تُخْفِی الصُّدُور﴾، عذاب ششم است؛ حالا قدم به قدم با این مقدمات خطردار وارد محکمه شدند و حاکم هم که «الله» است ﴿وَ اللَّهُ یَقْضی بِالْحَق﴾، (1) [22]آن وقت ﴿وَ الَّذینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا یَقْضُونَ بِشَیْ ءٍ إِنَّ اللَّهَ هُوَ السَّمیعُ الْبَصیر﴾ (2) [23]که بحث آن گذشت. پس شش بار کلمه «یوم» که جریان قیامت است بازگو شد و بعد از اینکه فرمود این روز نزدیک است، شش یا بیش از شش خطر را در این محدوده ذکر می کند تا آدم وارد محکمه شود؛ تمام این دالان ورودی شش گانه خطر است که با این اضطراب و دلهره وارد می شوند. فرمود اینها این صحنه ها را فراموش کردند و از گذشته هم عبرت نگرفتند؛ نه برهان در اینها اثر گذاشت و نه عبرت تاریخی در اینها اثر گذاشت؛ عبرت تاریخی را به نحو عام اول ذکر فرمود، بعد جریان موسای کلیم را بیان فرمود.

حقانیّت پیام موسای کلیم و از جانب حق بودن آن

در جریان موسای کلیم فرمود حق آورد، یک؛ از طرف ما هم که منشأ حق هستیم آمد، دو؛ در سوره «آل عمران» و مانند آن فرمود: ﴿الْحَقُّ مِنْ رَبِّک﴾، (3) [24] این جا هم می فرماید که موسای کلیم حق را از طرف ما آورد؛ در این ﴿الْحَقُّ مِنْ رَبِّک﴾، که آن «ربّ» حق محض و ذاتی محض است، منشأ فیض حقانی است؛ این جا هم وجود مبارک کلیم الهی تورات را وحی و نبوت را که حق است از طرف خدا که خدا هم حق محض است آورد و فرمود از طرف ما آمد خودش هم نبی است و وحی یاب است، تورات او حق است، همه اینها حق مدار و حق محور هستند که آمدند.

ص: 825


1- غافر/سوره40، آیه20.
2- غافر/سوره40، آیه20.
3- آل عمران/سوره3، آیه60.

اتهام های صاحبان زر و زور بر موسای کلیم و دو مرحله از تهدید آنان

آنها همه اینها را به سخریّه گرفتند و گفتند او ساحر است؛ گفتند او کذّاب است؛ گفتند کار او سِحر است؛ اسناد او به «اله» «فریه» و دروغ و مانند آن است. ﴿وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسی بَِایَاتِنَا وَ سُلْطَانٍ مُّبِینٍ ٭ إِلیَ فِرْعَوْنَ وَ هَامَانَ وَ قَارُون﴾، چون منشأ فساد در جامعه همین ها هستند. ﴿فَقالُوا﴾؛ همه اینها! هم «تفرعن» و قدرت کاذب و هم نیروی اجرای دروغین و هم سرمایه تکاثری که در قبال کوثر است، همه اینها معجزه را سِحر می دانند، پیامبر را ساحر می پندارند و اسناد حق به «الله» را «فریه» و مانند آن می پندارند. ﴿فَلَمَّا جاءَهُمْ بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدِنا﴾؛ وقتی وجود مبارک موسای کلیم حق آورد! دیگر نفرمود که تورات آورد، عصا آورد یا «ید بیضاء» آورد، بلکه فرمود حق آورد! چون حق گاهی به صورت معجزه «ید»ی ظهور می کند، گاهی به صورت معجزه عصا ظهور می کند و گاهی هم به صورت کلام الهی ظهور می کند. این حق لوازم گوناگون و مظاهر فراوانی داشت. ﴿فَلَمَّا جاءَهُمُ بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدِنا﴾ که آنها در مرتبه اوّل تهدید کردند و گفتند کسانی که به کلیم الهی ایمان آوردند، فرزندان آنها را بکُشید که در بحث دیروز ملاحظه فرمودید آن ﴿یُذَبِّحُونَ أَبْناءَکُمْ وَ یَسْتَحْیُونَ نِساءَکُمْ﴾، (1) [25]غیر از این ﴿اقْتُلُوا أَبْناءَ الَّذینَ آمَنُوا مَعَه﴾ است؛ آن جا فرزند هایی را که به دنیا می آمدند می کشتند که مبادا کلیم به دنیا بیاید؛ امّا این جا مطلق فرزندان است، نه فقط فرزندان نوزاد! آن جا برای اینکه کلیم به دنیا نیاید می کشتند؛ امّا این جا برای اینکه دست از ایمان به حضرت کلیم بردارند می کشند.

ص: 826


1- بقره/سوره2، آیه49.

موسای کلیم عصاره خون شهیدان بنی اسرائیل و زنده بودن آن

این حرف را که خون شهید زنده است و در رگ های جامعه جریان دارد، حرف بعضی از مفسّران هفت، هشت قرن قبل است؛ آنها در جریان کلیم گفتند: این همه کودکانی که کشته شدند، خون آنها هدر نرفته و عصاره خون کودکانی که ﴿یُذَبِّحُونَ أَبْناءَکُمْ﴾ درباره آنها جاری می شد، به صورت کلیم حق درآمده است؛ این سخن حداقل برای هشتصد سال قبل است که در این کتاب های تفسیر یکی پس از دیگری رواج پیدا کرده و بعد گفتند خون شهید قلب تاریخ است، در زمین نمی ریزد و در رگ های جامعه هست که البته سخن حقی است! ولی منظور این است که این مفسّران در هفتصد یا هشتصد سال قبل، این بیان را داشتند و دارند که خون فرزندان بنی اسرائیل باعث پیدایش و پرورش کلیم حق شد، ﴿فَلَمَّا جاءَهُمْ بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدِنا قالُوا اقْتُلُوا أَبْناءَ الَّذینَ آمَنُوا مَعَه﴾.

تعذیب بنی اسرائیل و ناکارآمدی آن برای متولد نشدن موسی(سلام الله علیه)

آنها قبلاً ﴿یَسُومُونَکُمْ سُوءَ الْعَذاب﴾ داشتند که بد ترین نحو «تعذیب» فراعنه این طور بود. در بحث های زکات در کتاب فقه ملاحظه فرمودید که می گویند این گوسفندان و این بره ها یا «معلوفه» هستند یا «سائمه»؛ اگر دست چَر باشند و اینها را در آغل ها و آخورها و اینها علف دهند، اینها می شوند «معلوفه» و اگر اینها را ببرند به بیرون و از علف بیرون استفاده کنند، می گویند اینها «سائمه» هستند؛ حکم زکات در «سائمه» با «معلوفه» فرق می کند. پس «سائمه»، یعنی آن گوسفندی که بیرون می چَرد؛ تعبیر قرآن کریم این است که﴿یَسُومُونَکُمْ سُوءَ الْعَذاب﴾؛ شما را عذاب چَر کردند؛ نه اینکه شما «تأکلون» باشید، شما «تسومون» و «سائمه» هستید. طرزی عذاب را به خورد شما دادند؛ مثل اینکه گوسفندان را برای چَرا به بیرون ببرند. «سائمه» را در برابر انسان و امثال انسان گفته نمی شود، ﴿یَسُومُونَکُمْ سُوءَ الْعَذاب﴾ یک چنین کاری کردند! اینها کار فرعون بود که مبادا موسای کلیم به دنیا بیاید؛ امّا الآن دیگر سخن از کودکان نوزاد نیست، بلکه همان فرزندان کسانی است که به موسای کلیم ایمان آوردند. ﴿وَ اسْتَحْیُوا نِساءَهُمْ﴾ و گفتند که زنان آنها را برای کارگری منزل یا علل و عوامل دیگر زنده نگه دارید؛ امّا همه این کیدها و نقشه هایی که کشیدند هیچ کدام به ثمر نرسید ﴿وَ ما کَیْدُ الْکافِرینَ إِلاَّ فی ضَلال﴾، «ضلالتِ» نقشه یعنی بی ثمر بودن. وقتی می گویند انسان «ضال» است؛ یعنی به هدف نمی رسد و در راه سرگردان است. می گویند این «کید» این نقشه و مانند آن در «ضلالت» است؛ یعنی به ثمر نمی رسد و چیزی که راه نداشته باشد، بیراهه برود و به مقصد نرسد، می گویند گم شده است؛ خواه نقشه باشد، خواه طرح باشد، خواه برنامه باشد و خواه انسان باشد؛ فرمود: ﴿وَ ما کَیْدُ الْکافِرینَ إِلاَّ فی ضَلال﴾.

ص: 827

تبیین تفکر اومانیستی فرعون و فراعنه هر عصر و فطرت آن

این جریان اومانیسم از زمانی که وحی الهی آمده تا الآن به صورت های گوناگون بود؛ منتها آن وقت قدری شفاف تر بود، امّا الآن در پرده است. این تفکر اومانیسمی گاهی درباره خود شخص است که می شود: ﴿أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلٰهَهُ هَوَاهُ﴾؛ (1) [26] این شخص می گوید که من هر چه میل دارم انجام می دهم، هرچه بخواهم انجام می دهم، هر چه بخواهم می گویم. امّا یک وقت است که از این بالاتر است که می گوید هر چه من می خواهم جامعه باید انجام دهد! این دو ترس و دو «درکه» از درکات اومانیسم بود که قبلی ها مبتلا بودند. تبهکاران عادی بر اساس ﴿أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلٰهَهُ هَوَاهُ﴾ عمل می کردند؛ امّا فراعنه و فرعون هر عصر و مصری می گفت: ﴿ما عَلِمْتُ لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْری﴾؛ (2) [27] هر چه من می گویم شما باید عمل کنید؛ یعنی من هم «اله» خودم هستم و هم «اله» شما می باشم، گرچه از یک نظر بُت پرست بود. الآن به این صورت نیست که کسی ادعای خدای کند؛ ولی حرف همین است که قانون این است که ما می گوییم! حکم همین است که ما می گوییم! اینها عملاً به جای اینکه انسان را خلیفهٴ خدا بدانند، انسان را جایگزین خدا می دانند.

اعلامیه حقوق بشر از مصادیق تفکر اومانیستی و عدم قابلیت اجرای آن

این اعلامیه های حقوق بشر وآن مواد فراوان حقوق بشر، آنها هم همین طور است! بارها ملاحظه فرمودید قانونی معتبر است که سه مقطع و سه مرحله داشته باشد: مواد خاص داشته باشد که قابل اجرا باشد و این مواد باید از مبانی علمی گرفته باشد؛ مثل استقلال، امنیت، آزادی، «مواسات»، «مساوات» فضای زیست، عدم دخالت در امور یکدیگر، محیط سالم و مانند آن که اینها مبانی حقوقی هستند و این مبانی حقوقی باید بر محور عدل دور بزند؛ یعنی همه اینها باید عادلانه باشند؛ آن وقت این مبانی را باید از منابع بگیرند. چرا؟ برای اینکه همه اینها عدل محورند و معنای عدل هم «وضع کلّ شیء فی موضعه» (3) [28]است، جای اشیا کجاست؟ جای اشخاص کجاست؟ جای اشیا را اشیاآفرین معین می کند و جای اشخاص را اشخاص آفرین معین می کند؛ یعنی وحی الهی، چون آنها که این جایگاه و قدرت را ندارند؛ آن وقت خود اینها جای اشیا و جای اشخاص را معین می کنند! یعنی این تفکر اومانیسمی است که الآن در جهان حاکم است. مگر می شود یک قانون و ماده قانونی بدون مبنا باشد؟! مگر «مبنا المبانی» عدل نیست؟! یعنی طبق همه این امور یاد شده، اگر آزادی هست، اگر استقلال هست، اگر امنیت هست، اگر امانت هست، اگر «مواسات» و «مساوات» هست، اگر عدم دخالت در شئون دیگران است، اگر زندگی مسالمت آمیز است، اگر فضای باز است، اگر محیط سالم است و ده ها اگر دیگر، باید در محور عدل باشد که این را هم همه قبول دارند و عدل هم که یک کلمه سه حرفی است، معنای آن را همه می فهمیم؛ یعنی «وضع کل شیء فی موضعه» است، تا این جا درست است! امّا جای اشیا کجاست؟ جای اشخاص کجاست؟ آیا گوسفند و خوک یکسان هستند هر دو حلال می باشند؟ آیا شربت و شراب هر دو حلال هستند یا فرق دارند؟ اگر فرق دارند فرق آنها در چیست؟ اینها چون منبع، یعنی وحی ندارند، این مبانی را از خاستگاه خودشان می گیرند و می گویند جای اشیا آن است که ما تعیین می کنیم یا جای اشخاص آن است که ما تعیین می کنیم که این همان اومانیسم است و این ادعای الوهیت و ربوبیت داشتن است! همه ما می گوییم که باید همه چیز بر محور عدل باشد و همه ما هم پذیرفتیم که عدل «وضع کلّ شیء فی موضعه» است؛ امّا جای اشیا کجاست؟ جای اشخاص کجاست؟ غیر از این است که جای اشیا و اشخاص را اشیاآفرین و اشخاص آفرین می داند؟! اینکه ذات اقدس الهی درباره ارث فرمود: ﴿لا تَدْرُونَ أَیُّهُمْ أَقْرَبُ لَکُمْ نَفْعا﴾؛ (4) [29]شما دست به سِهام و این ارث های خاص نزنید، شما نمی دانید که پایان کار چیست، چه کسی به نفع شماست و چه کسی به نفع شما نیست، ارث همین است که ما گفتیم! ﴿لا تَدْرُونَ أَیُّهُمْ أَقْرَبُ لَکُمْ نَفْعا﴾، شما چه می دانید که در آینده چه چیزی پیش می آید و مصحلت چیست؟ بنابراین جای اشیا و جای اشخاص را «الله» باید معین کند «کما هو الحق» که می شود منبع، پس اول مادّه است، بعد مبنا است و بعد منبع که اینها مادّه و مبنا را قبول دارند؛ ولی منبع را قبول ندارند و می گویند خودمان منبع این مبانی هستیم، این همان اومانیسم است! در حالی که عقل چراغ است، نه «صراط» و از چراغ هیچ چیزی برنمی آید. قبل از اینکه عقل پیدا شود، این عالَم بود و بعد از این که شخص عاقل رخت بربست، این عالَم سرجای خود محفوظ است؛ موضوع مخلوق عقل نیست، محمول مخلوق عقل نیست و ربط بین موضوع و محمول هم کار عقل نیست، بلکه عقل چراغی است که می آید و می فهمد. وقتی که موضوع و محمول در اختیار عقل نیست و این نظام خودش دارد به تدبیر الهی می گردد، عقل چه کاره است؟ عقل فقط چراغی است؛ ولو آفتاب هم باشد، ولو خیلی قوی هم باشد، از آفتاب هیچ کاری ساخته نیست! آفتاب که مهندس نیست! آفتاب راه نیست! آفتاب صراط نیست! آفتاب راه را نشان می دهد و هر چه هم انسان با استعداد باشد، باهوش باشد، فرهیخته و نابغه باشد، هوش، درک و بینش او بیشتر است، همین! این طور نیست که حالا او راه ساز باشد، دین را بسازد، قانون برای خود درست کند و مهندسی کند؛ او فقط راه و مهندس را می شناسد و باید اطاعت کند!

ص: 828


1- جاثیه/سوره45، آیه23.
2- قصص/سوره28، آیه38.
3- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج20، ص85.
4- نساء/سوره4، آیه11.

شباهت سخن همه فراعنه و پاسخ خدای سبحان و وظیفه ما

بنابراین این حرفی که فرعون می زند امروز هم همین حرف را می زنند؛ فرعون گفت شما بروید کنار من خودم مسئله را حل می کنم ﴿وَ لْیَدْعُ رَبَّهُ﴾؛ یعنی مرا تنها بگذارید، من به تنهایی کار موسای کلیم را حل می کنم! این همان کاری بود که ذات اقدس الهی دربارهٴ تبهکاران مروانی و اموی در صدر اسلام داشت. آیه 44 سوره مبارکه «قلم» این است: ﴿فَذَرْنیِ وَ مَن یُکَذِّبُ بهَِذَا الحَْدِیثِ سَنَسْتَدْرِجُهُم مِّنْ حَیْثُ لَا یَعْلَمُون﴾؛ شما لازم نیست که حالا غصه بخورید که چه می شود؟ ما خودمان بساط غرب و استکبار و صهیونیسم را برمی داریم! منتها شما به وظیفه خود عمل کنید! ما نیازی به یاوری شما نداریم! امروز هم سخن ذات اقدس الهی همین است؛ منتها وظیفه ما در راهپیمایی بیست و دوم انجام وظیفه است، پاس داشت حرمت امام و حرمت خون شهداست که همه شرکت کنیم و دیگران را وادار کنیم! امّا بدانیم دیگری به این فکر است که این کشور را دارد حفظ می کند، خطر بیگانه را به بیگانه برمی گرداند و امنیت منطقه را حفظ می کند، چه اینکه تا به حال حفظ کرد!

وظیفه ما، حضور در راهپیمایی 22 بهمن با شعارهای برگرفته از صدر اسلام

فرمود ﴿فَذَرْنیِ﴾؛ رها کنید! من خودم تأمین می کنم؛ منتها وظیفهٴ ما همان عرض ادب به دستورات ذات اقدس الهی و پاس داشت حرمت خون شهداست! دَین خود را باید ادا کنیم! وضو بگیریم و در این راهپیمایی شرکت کنیم! خیلی از دوستان ما در همان راهپیمایی های قبل از انقلاب اینها مرتب وضو می گرفتند و می آمدند؛ یک شعار رسمی در آن راهپیمایی ها بود که همه ما می گفتیم مرگ بر شاه! امّا خیلی از این خواص ذکرهای دیگر هم داشتند، اینها در روایات بررسی می کردند می دیدند که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در آن غزوات چه می گفت؟ در فلان غزوه چه ذکری داشت؟ در فلان صحنه چه ذکری داشت؟ همه اینها را در راهپیمایی ها می گفتیم؛ گاهی «یَا أَحَدُ یَا صَمَدُ» (1) [30]بود و گاهی «یَا ﴿کهیعص﴾ (2) [31]» (3) بود که اینها را در کنار مرگ بر شاه می گفتیم، برای اینکه ما می دیدیم در روایات ما این است که حضرت در فلان غزوه بر علیه فلان گروه هم خودش «یَا أَحَدُ یَا صَمَدُ» می گفت و هم مجاهدان را دستور می داد که این جا بگویید: «یَا أَحَدُ یَا صَمَدُ» یا آن جا بگویید: «یَا ﴿کهیعص﴾»؛ با این شعارها این انقلاب پیش رفت و با همین شعارها هم - إن شاءالله - تا ظهور مبارک حضرت می ماند! ولی منظور این است که این ﴿فَذَرْنیِ﴾ که ذات اقدس الهی در سوره «قلم» گفت، امروز هم آنها می گویند که ما به تنهایی مشکل ایران را حل می کنیم، این همان است! البته این طور نبود که مثلاً عدّه ای در دربار فرعون بودند و می خواستند کمک کنند به فرعون یا حضرت موسی را شفاعت کنند تا فرعون بگوید مرا رها کنید که من به تنهایی مشکل را حل می کنم! این ﴿ما عَلِمْتُ لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْری﴾ و این ﴿أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلی ﴾ (4) [33]که بدترین و سهمگین ترین اومانیسم است، همان حرفی را می زند که ذات اقدس الهی گفته! خدا در سوره «قلم» آیه 44 فرمود: شما دخالت نکنید، من خودم بساط مشرکان و کافران و ظالمان و منافقان را برمی چینم: ﴿فَذَرْنیِ وَ مَن یُکَذِّبُ بهَِذَا الحَْدِیثِ﴾، فرعون هم در این جا می گوید: ﴿ذَرُونی﴾؛ من خود به تنهایی بساط وحی و نبوت و معجزه و اینها را - معاذ الله - برمی چینم، پس چنین کاری است! آنها هم مُدام می گویند که ما گزینه هایمان روی میز است؛ منتها لفظ آن را نمی گویند؛ یعنی کار به دست ماست! ما باید در این راهپیمایی ها با این حال که درود به روح مطهر امام هست، درود به ارواح طیّبه شهدا هست، گرامی داشت مسئولین و رهبر هست؛ امّا این «یَا أَحَدُ یَا صَمَدُ» یادمان نرود! این «یَا ﴿کهیعص﴾» و مانند اینها یادمان نرود! این دستورهای دینی یادمان نرود! بی وضو در این راهپیمایی شرکت نکنیم! اینها عبادتی است که تاکنون با همین وضع این نظام محفوظ ماند! با همین وضع - إن شاءالله - محفوظ می ماند و به دست صاحب اصلی آن می رسد! غرض این است که حرف آنها این بود؛ منتها حالا اسم اومانیسم و مانند اینها اصطلاحاتی است که بعد پیدا شده است، الآن وقتی تشریح کنید که اومانیسم یعنی چه؟ می گویند به جای اینکه انسان را خلیفهٴ «الله» بدانند، جایگزین «الله» می دانند، که اومانیسم هم همین است! اینها می گویند ما هرچه می خواهیم می گوییم، این همان اومانیسم است!

ص: 829


1-
2- مریم/سوره19، آیه1.
3- مستدرک الوسائل، المیرزاحسین النوری الطبرسی، ج 11، ص105.
4- نازعات/سوره79، آیه24.

دوری جامعه از پیروی فراعنه با تعلیم از راه تبلیغ آن

فرمود فرعون گفت: ﴿ذَرُونی أَقْتُلْ مُوسی وَ لْیَدْعُ رَبَّه﴾؛ یعنی او برود از خدای خود کمک بگیرد - معاذ الله - من با خدای او طرف هستم! چرا؟ در بحث دیروز به عرض شما رسید، اینکه گفتند تا زنده اید عالِم باشید، برای اینکه عالِم نه بیراهه می رود و نه راه کسی را می بندد؛ اگر نتواند باری از دوش دیگران بردارد، زیر بار استعمار هم نمی رود! حوزوی چه کار می کند؟ دانشگاهی چه کار می کند؟ کسانی که با حوزوی رابطه دارند، چه کار می کنند؟ کسانی که با دانشگاه رابطه دارند، چه کار می کنند؟ این چهار گروه تا حدودی راحت هستند؛ امّا کسانی که شناور می باشند اصلاً با مسائل علمی سر و کار ندارند! اینها یا از این طرف می چرخند یا از آن طرف می چرخند. حوزوی ها و همراهان آنها، دانشگاهی ها و همراهان آنها، با یک دست تعلیم و با یک دست تعلیل - در بحث دیروز مبسوطاً ذکر شده است - اینها یا می شوند مجتهد یا می شوند استاد دانشگاه؛ امّا کسانی اصلاً با مسائل علمی سر و کار ندارند، بیگانه به جای تعلیم، تبلیغ به خُورد آنها می دهند و به جای تعلیل تکرار به خُورد آنها می دهند؛ ده مرتبه، بیست مرتبه یا سی مرتبه که از یک مطلب سخن گفتند یا از یک شخص سخن گفتند یا از یک غذا سخن گفتند، عامّه مردم هم باور می کنند و آن وقت اداره کردن اینها هم سخت است! حداقل علم باید که برای همه ما حاصل شود!

ص: 830

شباهت سخن طاغوتِ زمان با فرعونِ زمان موسی(سلام الله علیه)

آن فرعون بود این حرف را زد! اگر در اذهان شریف شما باشد؛ یعنی در جمع شما کسانی باشند که سخنرانی شاه را که در حرم مطهر امام رضا(سلام الله علیه)، یعنی همان سال 57 که به آن جا رفته بود، گوش داده باشید، او گفت من می ترسم اینها دین مردم را عوض کنند! ﴿إِنِّی أَخافُ أَنْ یُبَدِّلَ دینَکُمْ﴾ همین است! حالا او آمده و علاقه مند به دین شده و فکر کرده که روحانیت دارد دین مردم را حذف می کند! اگر آن سخنرانی در ذهن شریفتان نیست آن را ملاحظه بفرمایید که پسر پهلوی در حرم مطهر ثامن الحجج(سلام الله علیه)، آن جا چه سخنرانی کرده و چه گفته! گفت من می ترسم اینها دین شما را از بین ببرند! همین حرفی است که فرعون می زند! فرعون گفت: ﴿إِنِّی أَخافُ أَنْ یُبَدِّلَ دینَکُمْ﴾؛ دین فرعون همان وثنی و صنمی بود. ﴿أَوْ أَنْ یُظْهِرَ فِی الْأَرْضِ الْفَساد﴾، این «مانعة الجمع» نیست، بلکه «مانعة الخلوّ» است که اجتماع را شاید؛ یعنی اینها هم دین شما را و هم ملت و مملکت شما را می خواهند؛ طوری اینها این کشور را فروختند که وقتی یک بار تولید را بالا آوردند جشن گرفتند! چه چیزی نصیب ملت شده بود؟! آنها آمده بودند برای غارت کردن! این ملتی که در یک سوی آن تبلیغ است و دست او هم خالی است، اینها تبلیغات وسیع راه انداختند که تولید ما بالا رفت، ما که آن روز فقط ژاندارم منطقه بودیم، چه چیزی عائد ما می شد؟! حالا فقط تولید نفت را بیشتر کرده بودند! غرض این است که این راهپیمایی ها را ما به عنوان عبادت بدانیم، شهدا را در نظر داشته باشیم، امام را در نظر داشته باشیم، البته مشکلات و مسائل جزئی همیشه بود و هست، اینها - إن شاءالله - هرگز راهزن ما نباشد.

ص: 831

تفاوت نگاه توحیدی موسی(سلام الله علیه) با پیامبر خاتم در پناهندگی به خدا در مشکلات

ذات اقدس الهی فرمود که فرعون گفت: ﴿إِنِّی أَخافُ أَنْ یُبَدِّلَ دینَکُمْ أَوْ أَنْ یُظْهِرَ فِی الْأَرْضِ الْفَساد﴾ و در برابر او هم موسای کلیم فرمود: شما از هر طرفی می خواهید بروید، بروید من یک پناهگاه دارم ﴿وَ قالَ مُوسی إِنِّی عُذْتُ بِرَبِّی وَ رَبِّکُمْ مِنْ کُلِّ مُتَکَبِّرٍ لا یُؤْمِنُ بِیَوْمِ الْحِساب﴾. در جریان ذات مقدس پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)، با موسای کلیم در بحث های قبلی این تفاوت توحیدی کاملاً مشهود بود؛ وجود مبارک پیغمبر همیشه نام مبارک «الله» را اول می برد و بعد می گفت او پناهگاه من است. وجود مبارک پیغمبر فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ مَعَنا﴾؛ (1) [34]امّا موسای کلیم به آن حدّ نبود و گفت: ﴿إِنَّ مَعی رَبِّی﴾، (2) [35]اول از همین پایین شروع می کرد و نگفته بود که«إِنَّ اللَّهَ مَعی»؛ ولی وجود مبارک پیغمبر در غار فرمود: ﴿لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا﴾، نه «إِنَّ مَعَناَ الله»؛ ولی موسای کلیم به آن حدِّ از توحید نرسیده بود و گفت: ﴿إِنَّ مَعی رَبِّی﴾. در این جا هم فرمود: ﴿إِنِّی عُذْتُ بِرَبِّی وَ رَبِّکُمْ﴾، البته حالات فرق می کند؛ موسای کلیم در طور یک نحو دیگر بود، آن جا که ﴿صَعِقاً﴾ (3) [36]یک نحو دیگر حرف می زد؛ ولی وجود مبارک یوسف در بحران خطر می گوید: ﴿مَعاذَ اللَّه﴾ (4) [37]که این ﴿مَعاذَ اللَّه﴾ خیلی قوی تر و غنی تر از آن ﴿إِنِّی عُذْتُ بِرَبِّی﴾ است، چون اول «الله» را می بیند، «معاذ» بودن، «ملجأ» بودن و مرجع بودنِ او را می بیند و بعد در پناه آن «ملجأ» پناه می گیرد! این جاست که می گوید من به خدا پناه می برم و این حالت، حالت عادی است! البته موسای کلیم(سلام الله علیه) آن معارف برتر را در کوه طور تجربه کرده است.

ص: 832


1- توبه/سوره9، آیه40.
2- شعراء/سوره26، آیه62.
3- اعراف/سوره7، آیه147.
4- یوسف/سوره12، آیه23.

عام بودن اعلان انزجار موسای کلیم و شمول آن بر فراعنه زمان

﴿وَ قالَ مُوسی إِنِّی عُذْتُ بِرَبِّی وَ رَبِّکُمْ مِنْ کُلِّ مُتَکَبِّرٍ لا یُؤْمِنُ بِیَوْمِ الْحِساب﴾، موسی از اومانیسم های امروزی هم منزجر است؛ این قضیه «موجبه کلیه» است و تنها از فرعون که منزجر نیست، امروز هم موسای کلیم از این اسرائیلی هایی که به او منتسب هستند منزجر است؛ فرمود من از هر متکبّری منزجر هستم! از هر بیراهه رونده ای هم منزجر هستم! ﴿وَ قالَ مُوسی إِنِّی عُذْتُ بِرَبِّی وَ رَبِّکُمْ مِنْ کُلِّ مُتَکَبِّرٍ لا یُؤْمِنُ بِیَوْمِ الْحِساب﴾، امروز هم کلیم خدا از این صهیونیسم منزجر است! امروز هم کلیم خدا از این اومانیسم ها و امثال آنها منزجر است! نفرمود من از فرعون منزجرم، بلکه فرمود من از هر انسان متکبّری که بیراهه می رود منزجر هستم! از خدای سبحان مسئلت می کنیم که این نظام را تا ظهور صاحب اصلی آن حفظ بفرماید و به همه کسانی که فرمایش شما آقایان و علما را گوش می دهند، بفرمایید که در راهپیمایی خاضعانه و با طهارت شرکت کنند و از ذات اقدس الهی هم در این راهپیمایی های عمومی بخواهیم که باران رحمت را نصیب این مملکت بفرماید!

!!!!!!!

[1]غافر/سوره40، آیه18.

[2]بقره/سوره2، آیه156.

[3]غافر/سوره40، آیه18.

[4]بقره/سوره2، آیه283.

[5]صافات/سوره37، آیه84.

[6]بقره/سوره2، آیه10.

[7]شعراء/سوره26، آیه4.

ص: 833

[8]غافر/سوره40، آیه18.

[9]غافر/سوره40، آیه18.

[10]انبیاء/سوره21، آیه28.

[11]بقره/سوره2، آیه254.

[12]مدثر/سوره74، آیه48.

[13]بقره/سوره2، آیه255.

[14]مریم/سوره19، آیه87.

[15]انبیاء/سوره21، آیه28.

[16]زمر/سوره39، آیه3.

[17]یونس/سوره10، آیه18.

[18]یس/سوره36، آیه15.

[19]اعلی/سوره87، آیه13.

[20]غافر/سوره40، آیه19.

[21]غافر/سوره40، آیه19.

[22]غافر/سوره40، آیه20.

[23]غافر/سوره40، آیه20.

[24]آل عمران/سوره3، آیه60.

[25]بقره/سوره2، آیه49.

[26]جاثیه/سوره45، آیه23.

[27]قصص/سوره28، آیه38.

[28]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج20، ص85.

[29]نساء/سوره4، آیه11.

[30]بحار الأنوار، العلامه المجلسی، ج 2، ص460، چ بیروت.

[31]مریم/سوره19، آیه1.

[32]مستدرک الوسائل، المیرزاحسین النوری الطبرسی، ج 11، ص105.

[33]نازعات/سوره79، آیه24.

[34]توبه/سوره9، آیه40.

[35]شعراء/سوره26، آیه62.

[36]اعراف/سوره7، آیه147.

[37]یوسف/سوره12، آیه23.

!!!!!!!

تفسیر آیات 26 تا 30 سوره غافر 93/11/20

موضوع: تفسیر آیات 26 تا 30 سوره غافر

ص: 834

﴿وَ قَالَ فِرْعَوْنُ ذَرُونِی أَقْتُلْ مُوسَی وَ لْیَدْعُ رَبَّهُ إِنِّی أَخَافُ أَنْ یُبَدِّلَ دِینَکُمْ أَوْ أَنْ یُظْهِرَ فِی الْأَرْضِ الْفَسَادَ (26) وَ قَالَ مُوسَی إِنِّی عُذْتُ بِرَبِّی وَ رَبِّکُمْ مِنْ کُلِّ مُتَکَبِّرٍ لاَ یُؤْمِنُ بِیَوْمِ الْحِسَابِ (27) وَ قَالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَکْتُمُ إِیمَانَهُ أَ تَقْتُلُونَ رَجُلاً أَنْ یَقُولَ رَبِّیَ اللَّهُ وَ قَدْ جَاءَکُمْ بِالْبَیِّنَاتِ مِنْ رَبِّکُمْ وَ إِنْ یَکُ کَاذِباً فَعَلَیْهِ کَذِبُهُ وَ إِنْ یَکُ صَادِقاً یُصِبْکُمْ بَعْضُ الَّذِی یَعِدُکُمْ إِنَّ اللَّهَ لاَ یَهْدِی مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ کَذَّابٌ (28) یَا قَوْمِ لَکُمُ الْمُلْکُ الْیَوْمَ ظَاهِرِینَ فِی الْأَرْضِ فَمَنْ یَنْصُرُنَا مِنْ بَأْسِ اللَّهِ إِنْ جَاءَنَا قَالَ فِرْعَوْنُ مَا أُرِیکُمْ إِلاَّ مَا أَرَی وَ مَا أَهْدِیکُمْ إِلاَّ سَبِیلَ الرَّشَادِ (29) وَ قَالَ الَّذِی آمَنَ یَا قَوْمِ إِنِّی أَخَافُ عَلَیْکُمْ مِثْلَ یَوْمِ الْأَحْزَابِ (30)﴾

رسیدگی به اعمال همه انسان ها در قیامت

یکی از سؤال هایی که مربوط به مسائل قبل هست این است، کسانی که در برزخ هستند و از آنها به عنوان «فَیُلْهَی عَنْهُم»؛ (1) یعنی فعلاً مورد سؤال قرار نمی گیرند، معنای آن این نیست که آنها تحتِ مراقبت نیستند یا به حساب آنها اصلاً رسیدگی نمی شود، چون حساب اساسی مهم در قیامت است و همهٴ اینها در قیامت برابر اعمال خود محاسبه خواهند شد. بنابراین این طور نیست که اگر در برزخ برخی از افراد مورد محاسبه شدند و بعضی از آنها «فَیُلْهَی عَنْهُم» - به تعبیر مرحوم مفید (2) و دیگران - فعلاً رَها هستند، به اعمال آنها رسیدگی نمی شود، بلکه به اعمال همه در «حشرِ اکبر» رسیدگی خواهد شد که ﴿لاَ ظُلْمَ الیَوْمَ﴾ (3) و در این ﴿لاَ ظُلْمَ الیَوْمَ﴾، «لا» نفی جنس است، اصلاً ستمی در آن روز نیست.

ص: 835


1- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج5، ص170، ط اسلامی.
2- المسائل السرویة، الشیخ المفید، ص63.
3- غافر/سوره40، آیه17.

حقیقی بودن تعبیر قرآن از حالت انسان با دیدن حوادث قیامت

مطلب دوم تعبیرات قرآن کریم است که دارد ﴿إِذِ القُلُوبُ لَدَی الحَنَاجِرِ کَاظِمِینَ﴾ (1) و مانند آنها، گرچه ممکن است به صورت تشبیه و امثال آن باشد؛ ولی حادثه های هولناک و دردناک، گاهی سکته مغزی می آورد، گاهی سکته قلبی می آورد، گاهی رَعشه می آورد، گاهی زبان بند می آید و گاهی هم فشار خون می آورد؛ این طور نیست که همه اینها به صورت تشبیه باشد، بلکه بسیاری از اینها حقیقت خارجی است؛ اگر تعبیر «کَأنَّ» باشد، حمل بر تشبیه می شود؛ امّا وقتی تعبیر این است: ﴿إِذِ القُلُوبُ لَدَی الحَنَاجِرِ کَاظِمِینَ مَا لِلظَّالِمِینَ﴾ و مانند آن، این بر حقیقت حمل می شود.

اثبات توحید، نبوت و معاد با برهان و تجربه های خارجی مؤید آن

مطلب بعدی آن است که ذات اقدس الهی برهان را اقامه فرمود، این تجربه خارجی مؤیّد آن برهان است؛ با برهان ثابت شد که کلّ نظام را خدا آفرید، کلّ نظام را خدا اداره می کند، برای هدایت و پرورش جامعه بشری انبیا را می فرستد، اعمال همه اینها را ضبط می کند در «یوم المعاد» بررسی می کند و مانند آن. کسانی که در مسیر دعوا و دعوت انبیا قرار گرفتند، از سعادت برخوردارند و کسانی که در برابر اینها انکار کردند و به فساد پرداختند، هم در دنیا گرفتار می شوند و هم در آخرت؛ اینها خطوط کلّی است که وحی از آنها خبر داد.

بعد در ادامه برهان، جریان انبیای گذشته را به صورت اجمال ذکر کرده است؛ در آیه 21 سوره «غافر» فرمود: ﴿أَ وَ لَمْ یَسِیرُواْ فیِ الْأَرْضِ فَیَنظُرُواْ کَیْفَ کاَن﴾ و بعد از آن اصل کلّی جریان وجود مبارک موسای کلیم را ذکر فرمود؛ در جریان موسای کلیم دعوت و دعوای آن حضرت را ذکر کرد؛ دعوای آن حضرت؛ یعنی ادعای آن حضرت که رسالت بود و دعوت آن حضرت هم به توحید و معاد بود. آل فرعون هم با دعوای او و هم با دعوت او مبارزه کردند؛ دربارهٴ دعوای او گفتند: آنچه تو آوردی شعبده و سِحر است و تو - معاذ الله - ساحر و کذّاب هستی، پس دعوای تو یعنی ادعای تو که پیامبر هستی - معاذ الله - باطل است. دعوت تو هم که توحید و معاد باشد هم باطل است، برای اینکه الهی غیر از فرعون و مانند آن نیست.

ص: 836


1- غافر/سوره40، آیه18.

استهزا بودن تعبیر فرعون به ﴿وَ لْیَدْعُ رَبَّهُ﴾

بعد فرعون دست به تهدید زد و گفت مرا رها کنید تا من به تنهایی کار او را برسم. او به عنوان استهزا گفت: ﴿وَ لْیَدْعُ رَبَّهُ﴾،چون - معاذ الله - منکر پروردگار بود، گفت که - معاذ الله - خدایی نیست! اگر موسای کلیم به ربّی معتقد است، از ربّ خود کمک بگیرد، ﴿وَ لْیَدْعُ رَبَّهُ﴾. گاهی این تعبیرات که مثلاً می بینید آدم گاهی می گوید «عُمر شریف فرعون»! این از باب «تَهَکُّم» است و «تَهَکُّم» با «هاء» هوّز، یعنی از باب استهزا است؛ مثل اینکه خدا در قرآن کریم نسبت به عدّه ای دارد که ﴿فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلیمٍ﴾؛ (1) [5]اینها را به جهنم بشارت دهید، چون یکی از دو وجهی که در ﴿فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلیمٍ﴾ هست، این است که «تَهَکُّم» و استهزا است و وجه دیگر آن این است که هر خبری که در «بَشَره» اثر بگذارد - چه تلخ و چه شیرین - آن بشارت است؛ به هر تقدیر فرعون گفت مرا تنها بگذارید تا من به قتل موسای کلیم(سلام الله علیه) مبادرت کنم. شبیه این آیه در سورهٴ مبارکه «قلم» است که خداوند فرمود: ﴿فَذَرْنی وَ مَنْ یُکَذِّبُ﴾؛ (2) [6]شما کنار بروید و من خودم به تنهایی این کار را حلّ می کنم!

احتمال دوم از تعبیر فرعون به ﴿وَ لْیَدْعُ رَبَّهُ﴾ از دیدگاه شیخ طوسی(ره)

احتمال دیگری که مرحوم شیخ طوسی در تبیان فرمود و دیگران هم پذیرفتند، این است که در دستگاه فرعون و قوم فرعون کسانی بودند که به موسای کلیم(سلام الله علیه) ایمان آوردند و با کشتن او موافق نبودند؛ لذا می گفتند موسی(سلام الله علیه) را به قتل نرسانید که همین ﴿أَرْجِهْ وَ أَخاهُ وَ أَرْسِلْ فِی الْمَدائِنِ حاشِرینَ﴾ (3) [7]از همین قبیل است (4) و ﴿قَالَ رَجُلٌ مُّؤْمِنٌ مِّنْ ءَالِ فِرْعَوْنَ أَ تَقْتُلُونَ رَجُلاً أَن یَقُولَ رَبیّ َِ الله﴾ نیز از همین قبیل است! پس﴿وَ قَالَ فِرْعَوْنُ ذَرُونیِ﴾این دو معنا را تحمل می کند.

ص: 837


1- آل عمران/سوره3، آیه21.
2- قلم/سوره68، آیه44.
3- اعراف/سوره7، آیه111.
4- تفسیر التبیان، الشیخ الطوسی، ج 9، ص71.

پرسش: احتمال اول چیست؟

پاسخ: احتمال اول، نظیر همان آیهٴ سورهٴ مبارکه «قلم» است که خدا فرمود: ﴿فَذَرْنی وَ مَنْ یُکَذِّبُ﴾؛ شما دخالت نکنید! من خودم مشکل را حلّ می کنم. احتمال دوم این است که در دستگاه فرعون کسانی بودند که شفاعت می کردند که به قتل موسی اقدام نکنید که می گفتند: ﴿أَرْجِهْ وَ أَخاهُ وَ أَرْسِلْ فِی الْمَدائِنِ حاشِرینَ﴾ از این قبیل بود و همین آیهٴ 28 به بعدی که دارد: ﴿وَ قالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَکْتُمُ إیمانَهُ أَ تَقْتُلُونَ رَجُلاً أَنْ یَقُولَ رَبِّیَ اللَّهُ﴾ از همین قبیل است. ﴿وَ قَالَ فِرْعَوْنُ ذَرُونیِ أَقْتُلْ مُوسیَ وَ لْیَدْعُ رَبَّهُ﴾؛ یعنی - معاذ الله - اگر هم باشد، خدای اوست و خدای عالَم و خدای ما نیست. وجود مبارک موسای کلیم وقتی که از خدا نام می برد می فرماید: ﴿بِرَبیّ ِ وَ رَبِّکُم﴾و مؤمن آل فرعون هم وقتی از خدا نام می برد و می گوید: ﴿رَبِّیَ اللَّهُ وَ قَدْ جَاءَکُمْ بِالْبَیِّنَاتِ مِنْ رَبِّکُمْ﴾؛ او «ربُ العالمین» است و دیگر تنها ربّ موسای کلیم نیست؛ ولی کسی که خود را ربّ می داند و می گوید: ﴿أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلی﴾ (1) این به ربوبیت ذات اقدس الهی ایمان نخواهد آورد.

مقصود از دین مورد ادّعای فرعون و خوف از تبدیل آن توسط موسی(سلام الله علیه)

﴿وَ لْیَدْعُ رَبَّهُ إِنیّ ِ أَخَافُ أَن یُبَدِّلَ دِینَکُمْ﴾، دین آنها دو قسم است: یک قسم این بود که فرعون برابر﴿أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلی﴾ ربّ است، فرعون برابر ﴿ما عَلِمْتُ لَکُمْ مِنْ إِله﴾ (2) ربّ است و داعیه فرعون هم همان داعیه ربوبیت مطلق خداست. ذات اقدس الهی با ﴿لا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ﴾ (3) بیان کرد که الهی غیر از «الله» نیست و با توحید ربوبیت هم ثابت کرد که غیر از خدا کسی دیگر ربّ نیست و گاهی هم می فرماید حرفی می زنید که خدا نمی داند! این خدا نمی داند؛ یعنی نیست، زیرا «عدم الوجدان» که «لا یدلّ علی عدم الوجود»؛ (4) یعنی برای موجودهای محدود است؛ یعنی اگر یک موجود محدودی چیزی را نیافت، دلیل نیست که آن شیء موجود نیست و معدوم است، زیرا اسرار عالم زیاد است. اگر کسی خیلی کوشش و تلاش کرد - ولو از علوم تجربی - و به چیزی دست پیدا نکرد، نباید بگوید نیست! چون اسرار عالم، جزئیات عالم و ذرّات عالم فراوان است؛ لذا «عدم الوجدان لا یدلّ علی عدم الوجود»؛ ولی اگر متکلّم محیط «بِکُلِّ شَیْ ء» بود و علم او هم نامتناهی بود، او اگر گفت من نمی یابم یا نمی دانم؛ یعنی نیست! تعبیر قرآن کریم در قضایای «موجبه» این است که ﴿وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ ءٍ عَلیم﴾، (5) ﴿وَ اللَّهُ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ شَهید﴾، (6) [14]﴿بِکُلِّ شَیْ ءٍ مُحیط﴾ (7) که اینها قضایای «موجبهٴ کلیه» هستند. گاهی تعبیر قرآن کریم به نحو قضیه «سالبه» است، می فرماید: ﴿أَ تُنَبِّئُونَ اللَّهَ بِما لا یَعْلَمُ فِی السَّماواتِ﴾ (8) [16]حرفی می زنید که خداوند نمی داند و چیزهایی را گزارش می دهید که خدا نمی داند؛ یعنی نیست! ﴿أَ تُنَبِّئُونَ اللَّهَ بِما لا یَعْلَمُ﴾؛ یعنی نیست! زیرا اگر یک حقیقت نامتناهی مثل خدا که علم او نامتناهی است و بفرماید من نمی یابم؛ یعنی نیست! نه اینکه - معاذ الله - هست و من نمی یابم! فرعون هم چنین حرفیرا زد، گفت شما چیزهایی را می گویید که ما نمی دانیم؛ یعنی نیست! این تعبیر دیگری از ﴿أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلی﴾ است و تعبیر دیگری از ﴿ما عَلِمْتُ لَکُمْ مِنْ إِله غیری﴾ است؛ گفت حرفی می زنید که من نمی دانم؛ یعنی نیست! زیرا اگر بود من می دانستم! یک چنین آدمی هم متکبّر می شود که نه معاد را قبول دارد و نه مبدأ را قبول دارد، بلکه گرفتار یک کبریاطلبی است. وجود مبارک موسای کلیم در پاسخ او گفت: خدا ربّ من هم است و ربّ شما هم است. فرعون گفته بود که ﴿ذَرُونی أَقْتُلْ مُوسی وَ لْیَدْعُ رَبَّهُ﴾، لکن در ابتدا گفته بود که ﴿اقْتُلُوا أَبْناءَ الَّذینَ آمَنُوا مَعَهُ﴾؛ کسانی که ایمان آوردند با او هستند؛ امّا برخی از افراد ایمان به او آورده بودند، ولی با او نبودند؛ مثل همین مؤمنِ آل فرعون که از ترس در تقیّه بود و اینکه دیگر جزء همراهان او باشد، کمک او باشد و عملاً جزء پیروان او باشد نبود، برای اینکه شناخته می شد! اینها جزء کسانی بودند که ﴿آمَنُوا﴾ به موسای کلیم؛ بنابراین اینها مشمول قتل نبودند؛ امّا آنهایی که مشمول قتل بودند این بود که ﴿قالُوا اقْتُلُوا أَبْناءَ الَّذینَ آمَنُوا مَعَهُ﴾؛ با او هستند و گروهی را تشکیل دادند، نه صِرف «آمَنُوا به»، ولو در حالت تقیّه باشند؛ بعد از آن مقطع نوبت به تهدید قتل خود موسای کلیم رسید که ﴿وَ قالَ فِرْعَوْنُ ذَرُونی أَقْتُلْ مُوسی وَ لْیَدْعُ رَبَّهُ﴾و دیگر نگفت «وَ لْیَدْعُ رَبَّنا» یا «رَبُّهُ وَ رَبُّنا» و مانند اینها. گفت من می ترسم که دین شما را عوض کنند! دینی که در مصر حاکم بود، دو قسم بود: یک قسم همان بُت پرستی بود که خود فرعون گرفتار آن بود که می گفتند: ﴿یَذَرَکَ وَ آلِهَتَکَ﴾ (9) [17]و دین دیگر هم دینِ قانونی بود؛ یعنی قانون مملکت، ادارهٴ مملکت، حلال و حرام مملکت، امر و نهی مملکت، صحت و فساد مملکت و همهٴ شئون و قوانین را من باید اداره کنم! نمی گفت که بیایید مرا بپرستید! می گفت قانونی که من می گویم، آن باید اجرا شود! بیش از این که نمی گفت، نمی گفت که به من سجده کنید! می گفت من باید کشور را اداره کنم؛ با نظر، رأی و فکر خودم! اینکه گفت: ﴿إِنِّی أَخافُ أَنْ یُبَدِّلَ دینَکُمْ﴾، به هر دو نظر دارد؛ یعنی هم دین عبادی و هم دین سیاسی و اجتماعی و فرهنگی که قانون مملکت، برابر اندیشه فرعون باید باشد؛ حدود و قصاص و دیات مملکت، باید برابر اندیشه فرعون باشد؛ حلال و حرام و امور مالی مملکت، باید برابر اندیشه فرعون باشد؛ این دین رسمی سیاسی مملکت بود و دین عبادی آنها هم که همه شان بُت پرست بودند و خود فرعون هم بُت پرست بود. گفت موسای کلیم اینها را می خواهد از شما بگیرد! ﴿إِنِّی أَخافُ أَنْ یُبَدِّلَ دینَکُمْ﴾ که این امر جامع است و آنچه در بحث های دیگر به طور تفصیل آمده است، شرح همین است که گفت: ﴿یَذَرَکَ وَ آلِهَتَکَ﴾؛ یعنی تو را که منشأ دین سیاسی و اجتماعی و فرهنگی مردم هستی و آلهه و بُت های تو را که بخش عبادی یک کشور را تعیین می کند، بساط همه اینها را موسی برمی چیند ﴿یَذَرَکَ وَ آلِهَتَکَ﴾! آن تفصیل با این اجمالی که گفت: ﴿یُبَدِّلَ دینَکُمْ﴾ همراه است؛ تبدیل دین در آن دو بخشی است که بعدها به صورت ﴿یَذَرَکَ وَ آلِهَتَکَ﴾ظهور کرده است. ﴿أَوْ أَنْ یُظْهِرَ فِی الْأَرْضِ الْفَسادَ﴾یا اگر نتوانست تبدیل کند، بالاخره اختلاف و دودستگی و تفرقه و زد و خورد داخلی ایجاد می کند و هر دو برای ما ضرر دارد؛ این حرف فرعون و درباریان فرعون بود.

ص: 838


1- نازعات/سوره79، آیه24.
2- قصص/سوره28، آیه38.
3- صافات/سوره37، آیه35.
4- مفاتیح الأصول، سیدمحمدمجاهد، ص65.
5- بقره/سوره2، آیه282.
6- مجادله/سوره58، آیه6.
7- نساء/سوره4، آیه126.
8- یونس/سوره10، آیه18.
9- اعراف/سوره7، آیه127.

پناهنده شدن موسی(سلام الله علیه) از تهدید فرعون به قلعه محکم توحید

وجود مبارک موسای کلیم گفت: ﴿إِنِّی عُذْتُ بِرَبِّی وَ رَبِّکُمْ﴾؛ در برابر تهدید شما من به کسی پناه بردم که تنها ربّ من نیست تا شما بگویید که ﴿وَ لْیَدْعُ رَبَّهُ﴾،بلکه هم ربّ من است و هم ربّ شماست! ﴿إِنِّی عُذْتُ﴾؛ پناهنده شدم به ﴿بِرَبِّی وَ رَبِّکُمْ﴾.این «کَلِمَةُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنِی»؛ (1) یعنی وارد «حصن» و قلعه شوید، این دِژ خوبی است و من هم دژبان شما هستم! پس اگر کسی موحّد بود، وارد این «حصن» می شود! ﴿إِنِّی عُذْتُ﴾؛ یعنی پناهنده شدم و اینکه می گویند داخل پناهگاه بروید، همین است! توحید پناهگاه خوبی است! در کنار «کَلِمَةُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنِی»، آن «وَلَایَةُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ حِصْنِی» (2) هم آمده است؛ منتها اینها دو قلعه نیست، دو دِژ نیست،بلکه یکی ورودی دیگری است که هر دو را ذات اقدس الهی حفظ می کند! حالا یا با واسطه یا «مع الواسطه» هر دو در ورودی و خروجی مراحل یک مقطع است که حافظ اینها «الله» است. این جا که گفت پناه می برم و پناهنده می شوم به پناهگاهی، آن «الله» است؛ آن پناهگاه که «الله» است هم ربّ من است و هم ربّ شماست! دیگر نگویید ﴿وَ لْیَدْعُ رَبَّهُ﴾، بلکه بگویید: «و لیدع ربنا» یا «و لیدع رب العالمین».

﴿إِنِّی عُذْتُ بِرَبِّی وَ رَبِّکُمْ مِنْ کُلِّ مُتَکَبِّر﴾؛ نه تنها از تو، بلکه از هر متکبّری به او پناهنده می شوم که به روز قیامت ایمان ندارند. بعضی ها هستند که مسئله معاد، برای آنها حلّ نشد؛ امّا نه بیراهه می روند، نه راه کسی را می بندند، زندگی بی دردسری دارند و یک حیات حیوانی را می گذرانند؛ امّا برخی ها متکبّرند، چون می گویند حساب و کتابی بعد از مرگ نیست، از هیچ طغیانی صَرف نظر نمی کنند؛ گفت از هر متکبّری که به روز حساب ایمان ندارد! بارها قرآن کریم اشاره کرد که مهم ترین عامل نزاهت و تزکیه انسان همان اعتقاد به معاد است.

ص: 839


1- کشف الغمة، ابن ابی الفتح الاربلی، ج 2، ص308.
2- الأمالی، الشیخ الصدوق، ص235.

پرسش: فرعون خود را هم «اله» و هم خود را «ربّ» می دانست؟

پاسخ: بله، هم می گفت: ﴿ما عَلِمْتُ لَکُمْ مِنْ إِله غیری﴾ (1) و هم می گفت: ﴿أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلی﴾؛ امّا حالا از نظر عبادت خودش بُت پرست بود؛ لذا قوم او و درباریان به او گفتند که اگر جلوی موسای کلیم را نگیری ﴿یَذَرَکَ وَ آلِهَتَک﴾؛ بساط خدایان تو را! اینها که از اشرافیت برخوردار بودند، چند تا «اله» داشتند؛ در جاهلیت هم همین طور بود. در جاهلیت یک عدّه که متوسط و ضعیف بودند بُتِ عمومی داشتند که در کعبه آویزان بود و آنها که جزء اشراف بودند؛ مثل دودمان ابوسفیان و مانند اینها، اینها گذشته از آن بُت های عمومی که در کعبه آویزان بود، در خانه های خود هم بُت های خصوصی داشتند و وقتی که می خواستند به جنگ بروند، گذشته از اینکه کنار کعبه می رفتند و از بُت ها کمک می گرفتند، از همان بُت های اختصاصی منزل خود هم استمداد می کردند؛ اینها در درون خانه خود هم بُت های خصوصی داشتند؛ لذا جمع گفتن «آله» برای فرعون، این تعجب آور نیست ﴿یَذَرَکَ وَ آلِهَتَک﴾؛یعنی موسای کلیم(سلام الله علیه) بساط همه این بت ها را برمی چیند.

نصیحت پیرو موسای کلیم به فرعون در به قتل نرساندن او

این گفتگو بین وجود مبارک موسای کلیم و فرعون بود، ولو به صورت مناظره و حضوری نبود! برخی از پیروان موسای کلیم هم نصیحت کردند؛ منتها در قالب تقیّه بود. ﴿وَ قالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ﴾ که این رجل ﴿مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ﴾ بود؛ ﴿وَ قالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ﴾ که مؤمن بود، ﴿یَکْتُمُ إیمانَهُ﴾، این شخص که در حال تقیّه بود، گفت چرا موسای کلیم را می خواهید بکُشید؟ اگر - معاذ الله - دروغ گفت که دروغ او دامن گیر او می شود.

ص: 840


1- قصص/سوره28، آیه38.

حرمت دروغ از قوانین بین المللی همه ادیان و آبروبری از آثار آن

اینکه دروغ دامن گیر می شود، یک امرِ بین المللی اسلام است؛ اینها جزء منهاج و شریعت نیست، اینها جزء اسلام است. در منهاج و شریعت می فرماید: ﴿جَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجا﴾؛ (1) مثل این است که انسان در اسلام چند رکعت نماز بخواند؟ چند روز روزه بگیرد؟ چگونه حج به جا بیاورد؟ چگونه عمره به جا بیاورد؟ که اینها جزء شریعت و منهاج است؛ امّا اصل عبادت و خطوط کلّی عبادت های فقهی و خطوط کلّی اخلاق، اینها جزء اسلام است نه جزء منهاج و شریعت، در همه شرایع اینها هست؛ وجوب عدل، حرمت ظلم، وجوب حق، حرمت باطل، وجوب خیر، حرمت شرّ، وجوب حَسَن، حرمت قَبیح، وجوب صِدق و حرمت کذب، اینها جزء اسلام است و این چنین نیست که در شریعتی باشد و در شریعتی نباشد، پس داخل ﴿لِکُلٍّ جَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجا﴾ نیست، بلکه داخل دین است که ﴿إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ﴾.کذب آبروبَر است! آبروی نظام را می برد، آبروی یک جامعه می برد، آبروی گروهی را می برد، آبروی شخصی را می برد و اصلاً با کذب نمی شود از کسی حمایت کرد، با کذب نمی شود خود را معرفی کرد، با کذب نمی شود مرام خود را ذکر کرد، چرا با کذب نمی شود؟ حالا گذشته از آن تحلیل های عقلی، آیات و روایت های فراوانی دارد که «کِذب لا یُفلح» (2) یا «کاذِب لا یُفلح»، (3) کذب بالاخره آبروبَر است! ما اگر بخواهیم از خودمان، از زیدمان و جناحمان حمایت کنیم، با دروغ زودتر آبروی آدم ریخته می شود، چرا؟ برای اینکه اگر حادثه ای واقع شد به نام «الف» که آدم این را به دروغ انکار کند و بگوید که واقع نشده است، این «الف» که وقتی واقع شد، می افتد در خط تولید! مگر می شود چیزی در عالَم موجود باشد و معطل بماند؟! «عطله» که در عالم نیست! این «الف» موجود شد، این حرف را این آقا زد، این کار را این آقا انجام داد و این حرف را این آقا نوشت! اگر این کار را کرد یا نوشت یا گفت، این شده موجود، این اصل اول و اصل دوم هم اینکه هیچ معطلی در عالَم نیست که موجودی در جهان خارج تافته جدابافته باشد و با هیچ چیز رابطه نداشته باشد! این محال است! علتی دارد، معلولی دارد، لازمی دارد، ملزومی دارد، ملازم و مقارنی دارد، این یک مجموعه و قافله است، چون یک چنین چیزی به نام «الف» وقتی موجود شد، می افتد در خط تولید، وقتی افتاد در خط تولید یک جا خودش را نشان می دهد. هیچ ممکن نیست کسی با دروغ بتواند آبروی خودش یا جناح خودش را حفظ کند.

ص: 841


1- مائده/سوره5، آیه48.
2- یونس/سوره10، آیه69.
3- تاریخ بغداد، الخطیب البغدادی، ج7، ص 388.

رسوایی بنی امیة و بنی مروان ثمره دروغ بودن ادعای آنان

پرسش: قاتلین امیرالمومنین چطور توانستند کارهای خودشان را پیش ببرند؟

پاسخ: هیچ پیش نبردند، بلکه رسوا شدند! اموی این طور بود! مروانی این طور بود! همه اینها چنین بودند؛ امّا وجود مبارک زینب کبری(سلام الله علیها) فرمود قسم به خدا ما زنده ایم (1) و بود! شما در این جنگ جهانی اول و دوم که بارها به عرضتان رسید حداقل هفتاد میلیون در جنگ جهانی اول و دوم کشته شدند و خیلی از دانشمندان رقم کشته شده های اینها را نمی دانند که چند میلیون کشته شدند! امّا 72 ذات مقدس در 1400 سال قبل رحلت کردند میلیون ها نفر امسال پیاده و غیر پیاده در اربعین حضور داشتند، آن هم با همه مخالفت هایی که شده بود؛ یک چیز «بیّن الرشد»ی است! همه آنها به دیار عدم رفتند! بالاخره کافر هم می خواهد با آبرو زندگی کند، ولو کافر! اگر کسی بخواهد «مسلوب الحیثیة» نشود، دروغ نگوید! تا آن دیگری تکذیب کند و این یکی بگوید آره! و آن یکی بگوید نه! اگر کاری را انجام دادیم و حرفی را زدیم، الاّ و لابدّ در خط تولید می افتد و وقتی هم که در خط تولید افتاد، یک جا خودش را نشان می دهد، آن وقت انسان «مسلوب الحیثیة» می شود. این است که فرمودند: «انّ الکِذب لایُفلح»؛ دروغ به ثمر نمی رسد!

تعلیل پیرو موسای کلیم به آبروبَری دروغ برای هر دو طرف

ص: 842


1- العوالم، الإمام الحسین، الشیخ عبدالله البحرانی، ج1، ص435.

این جا هم این مؤمن آل فرعون فرمود که اگر دروغ گفت خودش رسوا می شود، ﴿فَعَلَیْهِ کَذِبُه﴾؛ اگر راست گفت شما چه می گویید؟! قصه انبیا را این می دانست، قصه وجود مبارک نوح را می دانست، قصه ابراهیم را می دانست، قصه انبیای ابراهیمی را می دانست تا برسد به وجود مبارک موسای کلیم؛ این شخص، چون مؤمن بود و از قصص انبیا خبر داشت، گفت جریان نوح حق است، جریان ابراهیم حق است، جریان انبیای بعد از ابراهیم حق است، جریان یعقوب حق است، جریان اسحاق حق است، جریان یوسف حق است، چون آثار آنها به شما می رسد و این طور نیست که اخبار انبیا به اینها نرسیده باشد، همین مؤمن آل فرعون می گوید اگر بیراهه رفتید و او درست گفته باشد، اخبار انبیای قبلی درباره شما هم جاری می شود.

از باب تزاحم بودن استثنای دروغ مصلحتی از حرمت آن

پرسش: دروغ مصلحتی بر اساس قانون، تخصص است یا تخصیص است؟

پاسخ: آن تزاحم است، چون می دانید دروغ مثل عدل و ظلم نیست. ظلم تخصیص پذیر نیست، حرمت ظلم مطلق است، هر جا که عنوان ظلم صادق باشد، حرمت هم هست؛ عَدل هم تخصیص پذیر نیست، برای اینکه آنها علت تامهٴ فساد هستند؛ امّا مسئله صدق علت نیست، بلکه مقتضی است؛ کذب علت نیست، بلکه مقتضی است و چون مقتضی است، در بخش تزاحم می افتد، هیچ ارتباطی بین تعارض و تزاحم نیست؛ تعارض برای نشئهٴ اثبات و ادلّه و تعارض ادلّه است و تزاحم برای ملاکات است. در این دروغ مصلحت آمیز، یک وقت خون مردم، مال مردم و عِرض مردم در خطر است؛ مثلاً اگر راست بگوید که زراره از این راه گذشت، او را می کشتند که در این حال شخص دروغ گفت، دروغ مصلحت آمیز! دروغ اقتضای فساد در آن هست و نجات یک صحابی اقتضای برتر است، این مقتضی بر آن مقتضی مقدّم است، اَهم و مهم می شود، چون اَهم و مهم می شود، آن ملاک خودش را از دست می دهد و وقتی ملاک خود را از دست داد، سخن از تخصیص و تخصص و تقیید و تقیّد نیست، چون باب تعارض نیست، باب تزاحم و ملاکات است که آن وقت ترجیح راجح بر مرجوح می شود. غرض این است که اگر کسی دروغ گفت که زیر پوشش مصلحت اَهمّ نبود، چون این در خط تولید می افتد، یک وقت رسوا می شود! حرف این شخص هم این بود که این دروغ جزء شریعت و شرعه و منهاج نیست که مخصوص یک پیغمبر باشد ﴿لِکُلٍّ جَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجا﴾، بلکه جزء ارکان دین است ﴿إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ﴾، (1) [25]﴿وَ مَن یَبْتَغِ غَیرَْ الْاسْلَامِ دِینًا فَلَن یُقْبَلَ مِنْه﴾ (2) همه انبیا حرمت کذب را آوردند.

ص: 843


1- آل عمران/سوره3، آیه19.
2- آل عمران/سوره3، آیه85.

پرسش: شما قبلاً در بعضی از فرمایشات تان فرمودید که هر طاعتی به توحید بر می گردد و هر معصیتی به شرک و تمام گناهان این طوری است؛ ولی خداوند فقط اعلان جنگ رسمی را فقط به کذب داده؟

پاسخ: نه، تنها آن نیست، ﴿الَّذینَ یُحارِبُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَه﴾ (1) همین است.

پرسش: سرّش چیست که دیروز فرمودید مادر تمام فتنه ها دروغ است چون هر جنایتی که در ذیل آن مثل؟

پاسخ: چیزهای اخلاقی بله؛ امّا منشأ دروغ چیست؟ انکار معاد است.

پرسش: هر جنایتی زیر پوشش دروغ انجام می شود؟

پاسخ: می شود!

پرسش: صداقت مایه همه خوبی هاست و دروغ مایه همه بدی ها؟

پاسخ: بله، امّا این مایه بودن و مبدأ بودن نسبی است، نه نفسی! خود دروغ از چه چیزی نشأت می گیرد؟ از انکار مبدأ و معاد و از انکار قیامت؛ درست است که «أُمُّ الفساد» است شراب و مستی را گفتند «أُمُّ الفساد» است کذب را گفتند «أُمُّ الفساد» است؛ این اُمومت و «أُمُّ» بودن این ها نسبی است، وگرنه «أُمُّ» فجایع همان معصیت کبرا است که شرک به ذات اقدس الهی است.

تبیین سخن مؤمن آل فرعون در تبرئه موسی(سلام الله علیه)

فرمود این شخص که از آل فرعون بود و به موسای کلیم(سلام الله علیه) مؤمن بود و ایمان خود را کتمان می کرد، او چنین حرفی را زده است: ﴿وَ قالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْن﴾، چون ایمان مهم بود آن را قبلاً ذکر کرد، وگرنه «وَ قالَ رَجُلٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْن» که مؤمن بود و ایمان خود را کتمان می کرد، این حرف را زد:﴿أَ تَقْتُلُونَ﴾؛ یعنی «تریدون ان تقتلوا» ﴿رَجُلاً﴾ که می گوید: ﴿أَنْ یَقُولَ رَبِّیَ اللَّهُ﴾ و هر ارباب دروغینی را نفی می کند. پس دعوت او به توحید است که حق است و دعوای او که مدعی رسالت است حق است، چون ﴿جاءَکُمْ بِالْبَیِّناتِ﴾، پس دعوا و دعوتی حق دارد؛ دعوت او به توحید است که حق است و دعوای او، یعنی ادعای او نبوت است که حق است، چون با بینات آمده است که عصا هست، «ید بیضاء» و معجزات دیگر هست. ﴿أَنْ یَقُولَ رَبِّیَ اللَّهُ وَ قَدْ جاءَکُمْ بِالْبَیِّناتِ مِنْ رَبِّکُمْ﴾؛ اینها که ربّ را قبول داشتند از نظر اینکه بُت ها را می پرستیدند تا مقرّب «الی الربّ» باشند، این طور نیست که بت ها را مستقل بدانند؛ یعنی «رب العالمین» بدانند، گرچه شفاعت را و تأثیرگذاری جزئی را به نحو استقلال به بت ها اسناد می دادند و بت ها را به عنوان اینکه شفاعت مستقل دارند می پرستیدند؛ ولی بالاخره آنکه «رب الارباب» است، خدای سبحان است و این بت ها را می پرستیدند ﴿ما نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِیُقَرِّبُونا إِلَی اللَّهِ زُلْفی﴾. (2) [28]﴿وَ قَدْ جاءَکُمْ بِالْبَیِّناتِ مِنْ رَبِّکُمْ﴾ (3) [29] اگر - معاذ الله - دروغ گفت، ﴿فَعَلَیْهِ کَذِبُهُ﴾ دروغ دامن گیر او می شود.

ص: 844


1- مائده/سوره5، آیه33.
2- مائده/سوره5، آیه1.
3- مائده/سوره5، آیه1.

تهدید مؤمن آل فرعون به عواقب صادق بودن ادعای موسی(سلام الله علیه)

مطلب مهم دیگر این است که عمل وقتی به خط تولید افتاد، این طور نیست که ارتباط خود را از عامل قطع کند؛ الاّ و لابدّ به عامل وابسته است، چون ﴿لَیْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعی﴾ (1) و این عمل هم رها نیست که به هر کسی بچسبد خودش می افتد در خط تولید که لوازمی دارد؛ امّا زمام او به آن عامل وابسته است. همه لوازم و تالی فاسدها را بر سرِ عامل خود خراب می کند، پس ﴿لَیْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعی﴾، این عمل زنده است، می افتد در خط تولید و یک وقت خودش را نشان می دهد. بنابراین همه این فجایع دامن گیر فاعل می شود. ﴿وَ إِنْ یَکُ کاذِباً فَعَلَیْهِ کَذِبُهُ وَ إِنْ یَکُ صادِقا﴾؛ اگر همه تهدیدهای موسای کلیم(سلام الله علیه) دامن گیر شما نشود، لااقل بعضی از اینها که دامن گیر شما می شود ﴿وَ إِنْ یَکُ صادِقاً یُصِبْکُمْ بَعْضُ الَّذی یَعِدُکُم﴾. این «وَعَدَ» که باب ثلاثی مجرد است، هم درباره وعد است هم درباره وعید، یعنی تهدید، این ﴿یَعِدُکُم﴾؛ یعنی «یوعدکم»؛ یعنی شما را تهدید می کند؛ امّا شما یک مشکل جدّی دارید؛ هم اهل اسراف هستید و هم کذّاب هستید؛ هم از دعوت فاصله گرفتید و هم از ادعا فاصله گرفتید و هم مرتب دروغ می گویید، برای اینکه آنکه «اله» نیست، آن را «اله» کردید؛ آنکه ربّ نیست، ربّ کردید؛ آنکه اثر ندارد، منشأ اثر دانستید، پس می شوید کذّاب که کذّاب هم به دو معناست: یا پُردروغ است یا یک دروغ مهم است؛ یک وقت کسی خبر مهمی را جعل می کند، ولو یک بار گفته و قبلاً هم دروغ نمی گفت این می شود «افّاک»، این می شود کذّاب و مانند آن. یک وقت است که در بحث های قبل هم داشتیم که این کذّاب یا حرفه یا صیغه مبالغه است که از کثرت کذب به کسی می گویند کذّاب یا یک وقت است که در اثر مهم بودن آن دروغ و حادثه جعلی به او می گویند افّاک یا به او کذّاب می گویند. فرمود شما هم مسرف هستید و هم از حق معرفتی و مانند آن تجاوز کردید و هم کذّاب هستید.

ص: 845


1- نجم/سوره53، آیه39.

موعظه مؤمن آل فرعون به روز سلب قدرت از قدرتمندان

بعد مؤمن آل فرعون می گوید: ﴿یَا قَوْمِ لَکُمُ الْمُلْکُ الْیَوْمَ ظَاهِرِینَ فیِ الْأَرْضِ فَمَن یَنصُرُنَا مِن بَأْسِ اللَّهِ إِن جَاءَنَا﴾، این موعظهٴ آل فرعون است! امروز این قدرت های مصر در اختیار شماست! حرف خود فرعون هم این بود که ﴿أَ لَیْسَ لی مُلْکُ مِصْرَ وَ هذِهِ الْأَنْهارُ تَجْری مِنْ تَحْتی﴾، (1) این مؤمن آل فرعون هم می گوید امروز قدرت دست شماست، بعد چه خواهید کرد؟ انسان که با مُردن نمی پوسد مشکل اساسی شما این است که شما مرگ را نمی دانید چیست؟ مرگ چاله نیست، چاه نیست، گودال نیست، همان بیان نورانی سید الشهداء(سلام الله علیه) است که فرمود «صَبْراً بَنِی الْکِرَامِ فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَةٌ»؛ (2) [32]مرگ گودال نیست، چاه نیست، چاله نیست، بلکه مرگ معبر و پل است، انسان از این پل می گذرد و بالاخره تمام خبرها آن طرف آب است. فرمود شما چون به معاد معتقد نیستید و الاّ امکانات فراوانی در عالَم دارید! ﴿یا قَوْمِ لَکُمُ الْمُلْکُ الْیَوْمَ ظاهِرینَ فِی الْأَرْضِ﴾؛ امروز چشم گیر هستید، به چشم می آیید و درخشان هستید؛ امّا اگر من شما را همراهی کنم و دست از دین خود بردارم: ﴿فَمَنْ یَنْصُرُنا مِنْ بَأْسِ اللَّهِ إِنْ جاءَنا﴾؛ ما گروهی هستیم که به موسای کلیم ایمان آوردیم. آن وقت آل فرعون گفت: ﴿ما أُریکُمْ إِلاَّ ما أَری وَ ما أَهْدیکُمْ إِلاَّ سَبیلَ الرَّشادِ﴾.

شباهت تفکر اومانیستی فرعون با فراعنه زمان

ص: 846


1- زخرف/سوره43، آیه51.
2- معانی الأخبار، الشیخ الصدوق، ص289.

بنابراین قانون مملکت، اداره مملکت و شئون مملکت به دست ماست. امروز هم همین حرف ها را استکبار چه آمریکا چه غیر آمریکا می زنند؛ منتها حالا اصطلاح اومانیسم و اینها در قرآن کریم نبود، وگرنه اصل آن که بود! اینها به جای اینکه بفهمند انسان می تواند خلیفهٴ خدا باشد، آمدند گفتند انسان جایگزین «الله» است؛ اگر خلیفهٴ «الله» بود باید بفهمد که «مستخلف عنه» او کیست؟ دستور او چیست؟ امر و نهی او چیست؟ اطاعت کند تا «خلیفة الله» شود و همه کرامت ها از آن به بعد به اوست ﴿وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنی آدَمَ﴾ (1) هم برای اوست؛ ولی اگر جایگزین «الله» شود، نه اینکه «خلیفة الله» شود، به جای ﴿وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنی آدَمَ﴾، آیه ﴿إِنْ هُمْ إِلاَّ کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ (2) دامن گیر او می شود. همین قرآن کریم که فرمود ما بنی آدم را گرامی داشتیم، درباره عده ای فرمود: ﴿إِنْ هُمْ إِلاَّ کَالْأَنْعَامِ﴾، برای اینکه خیلی فرق است بین خلیفه خدا که حرفِ خدا را بفهمد و عمل کند و بین جایگزین خدا که - معاذ الله - «الله» را کنار بزند و خودش به جای او بنشیند. الان اومانیسم هم همین حرف را می زند! الان شما نگاه کنید، قوانینی که در سازمان ملل و امثال سازمان ملل هست، فقط و فقط بر اساس تفکر اومانیسمی است، برای اینکه مواد حقوقی را از مبانی می گیرند، مبانی حقوقی را از چه می گیرند؟ ﴿ما أُریکُمْ إِلاَّ ما أَری ﴾،تمام مبانی، چه استقلال، چه امنیت، چه امانت، چه آزادی، چه محیط زیست، چه عدم دخالت در شئون داخلی کشورها، چه کار آزاد و مانند آن، همه اینها که مبانی استخراج مواد حقوقی است، اینها به عدل تکیه می کند و عدل به اصطلاح کلید همه اینهاست. عدل هم که بارها ملاحظه فرمودید، معنای آن خیلی روشن است: «وضع کل شیء فی موضعه»؛ (3) [35]هر چیزی را جای آن قرار دادن است. جای اشیا را فقط اشیاآفرین می داند، جای اشخاص را فقط اشخاص آفرین می داند، اینها دارند عدل را تفسیر می کنند، جای اشیا را اینها می گیرند، برای اینها شراب و سرکه فرقی ندارد، برای اینها گوسفند و خوک فرقی ندارد، شما اشیا را آفریدید؟ نه! شما جای اشیا را می دانید؟ نه! پس چطور با نظر شما مبانی حقوق تعیین می شود؟ این همان تفکر اومانیسمی است؛ یعنی به جای اینکه جانشین خدا باشند و ببینند ذات اقدس الهی چه فرمود، جایگزین او هستند؛ فکر، فکرِ فرعونی است و فرعون بیچاره هم غیر از این نمی گفت! می گفت: ﴿ما أُریکُمْ إِلاَّ ما أَری ﴾، همین!

ص: 847


1- اسراء/سوره17، آیه70.
2- فرقان/سوره25، آیه44.
3- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج20، ص85.

سقوط بشر از درجه انسانیت محصول تفکر اومانیستی

الان شما غرب را که نگاه می کنید، قوانین غربی غیر از اینکه محصول فکر دانشمندانِ بشری اینهاست، فکر دیگری است؟ این کاری که ذات اقدس الهی فرمود این کار در جهان بی سابقه بود: ﴿ما سَبَقَکُمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمینَ﴾؛ (1) به قوم لوط فرموده بود، اینها دارند می گویند قانونی است؟! شما این را چطور توجیح می کنید؟! چه بخواهند و چه نخواهند عالم الآن گرفتار اومانیسم است! این صریح قرآن است که فرمود قتل و آدم کُشی و اینها بالاخره قبل از شما هم بود؛ امّا این کار اصلاً قبل از شما نبود! خیلی ها تجربه کردند که «کلب» نر، با «کلب» نر در تمام مدت عمر جمع نشد، «کلاب» این کار را نکردند! خنازیر این کار را نکردند! این است که خدا می فرماید: ﴿ما سَبَقَکُمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمینَ﴾ همین است! در حالی که اینها می خواهند بگویند که این کار حلال و طیّب و طاهر است؛ این غیر از اومانیسم چیز دیگری نیست! همین حرف فرعون است! البته فرعون گمراهِ ضالِّ مضلّ به این جایگاه نرسید که چنین حرفی را بزند؛ ولی بالاخره در حیوان شناسی، جانورشناسی و اینها کم نیست، از همه جانورشناسان سؤال کنید، آیا در تمام کره زمین کلب نر با کلب نر جمع می شود؟ خوک این کار را می کند؟ چنین نیست، این می شود وضع بشر!

پرسش: می گوید اگر موسی صادق باشد، بعضی از وعده های او مورد اجابت واقع می شود، چرا همه آنهابه واقع اصابت نمی کند؟

ص: 848


1- اعراف/سوره7، آیه80.

پاسخ: برای اینکه حداقل است. اگر صادق باشد، برای پرهیز می گویند: اگر چه احتمال ضعیف است محتمل قوی و همچنین در این تهدیدها که اگر بعضی از اینها هم دامن گیر شما شود نمی توانید تحمل کنید.

پرسش: چرا ایشان استدلال بر حقانیتِ خود نمی کند؟

پاسخ: آخر این در حال تقیّه است! این چون استدلال کرده و فرمود که بیّنات آورد، معجزه آورد ﴿وَ قَدْ جاءَکُمْ بِالْبَیِّنات﴾ و تعبیر هم کرد که خدای من و خدای شما! این «عصا» آورده «ید بیضاء» آورده است.

مشکلات جامعه و عدم استجابت دعاها محصول سقوط انسانیّت

خدای سبحان به هم موسی و به همهٴ افراد معتقد به موسای کلیم و به همه معتقدان به انبیا فرمود: دست به بغل بزنید، نه دست به جیب تان! ﴿اسْلُکْ یَدَکَ فی جَیْبِک﴾؛ (1) [37]ما دلمان می خواهد که تمام دارایی هایمان از جِیب مان در بیاید؛ ولی اگر به جَیب مان دست بزنیم هیچ تحریمی کارساز نیست. این همه نعمت ها در این مملکت هست! خدا هست! پیغمبر هست! ماها مبتلا به این هستیم که اسلامی حرف می زنیم و قارونی فکر می کنیم. ما مدام دستمان به جیب است، او گفت کمی به جَیب ، به عقل و به قلبِ خود دست بزنید و ببینید که آن جا چه خبر است؟ آن جا اگر از ما بخواهید ما باران رحمت را می فرستیم، چرا این همه ناله ها می کنیم و باران نمی فرستد؟ این دعاهای نورانی امام سجاد(سلام الله علیه) است (2) و این روایتی که مرحوم مجلسی(رضوان الله علیه) نقل کرد که فرمود گاهی ذات اقدس الهی به این ابرها دستور می دهد که ببر اینها را در این دریاها بریز! (3) این جا لایق نیستند! چنین است! ﴿نَسُوقُ الْماءَ إِلَی الْأَرْضِ الْجُرُز﴾. (4) [40]روایات و این دعاهای باران ملاحظه بفرمایید که چه کسی اینها را می آورد؟ چه کسی اینها را می برد؟ چرا این جا که شهر و روستاست و جای کشاورزی است و لازم است، نمی بارد و در منطقه های دوردستی که خبری از کشاورزی نیست، در سنگلاخ ها می بارد؟! فرمود ما دستور می دهیم ببرد بالا، چون این جا لایق نیستند. روایتی وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) دارد که در مسافرتی شتری بود خواستند آن شتر را «ذَبح» کنند، کسی همراه ایشان بود، عرض کرد این جا که رسیدیم، این روستا، اگر این جا بالاخره این شتر را «ذَبح» کنیم، اینها استفاده می کنند. فرمود این جا جایش نیست! رفتند بیابان، فرمود حالا این جا «ذَبح» کن! عرض کرد این جا بالاخره بیابان است! فرمود: این حیوانات بیابان بخورند بهتر از آنهاست! این حیوانات بیابان می خورند، و بهتر از داعشی ها هستند! حتماً این روایت وجود مبارک امام صادق و جریان «ذَبح» این شتر را نگاه کنید! اینها معدن کرامت هستند، اینها خلیفهٴ خدا هستند، می گوید این حیوان بخورد بهتر از این است! آدم اگر خواست شتری که در حال آسیب دیدن است، این را «ذَبح» کند که هدر نرود، این را حیوانات بخورند بهتر است یا داعشی ها؟! پس می شود که انسان این طور شود! این همه دعاها، این همه ناله ها که باران بیاید! ماه آخر هر فصلی تقریباً جزء فصل بعدی است اسفند را نباید توقع داشت باران بیاید؛ ولی خدا، خداست و هر چه بخواهد!

ص: 849


1- قصص/سوره28، آیه32.
2- المصباح- جنة الأمان الواقیة و جنة الإیمان الباقیة، ابراهیم بن علی کفعمی عاملی، ج1، ص417.
3- بحار الأنوار، العلامه المجلسی، ج 70، ص372.
4- سجده/سوره32، آیه27.

در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم ٭٭٭ لطف آن چه تو اندیشی حکم آن چه تو فرمایی (1)

هر وقت بخواهد باران می دهد؛ ولی بالاخره ناله هم باید اثر کند! این ناله، این دعا، این استغاثه، این شب ها شب زنده داری و این بیداری، یک گوشه باید اثر کند! بیگانه بر ما حمله نکند و ما توقع هم نداشته باشیم که مدام دست به جیب کنیم، فرمود درست است که تو موسای کلیم هستی من بخواهم؛ ولی یک گوشهٴ کار این است که تو هم دست به «جَیب» خود بزن ﴿اسْلُکْ یَدَکَ فی جَیْبِک﴾، از آن جا مشکل حلّ می شود، نه جِیب! از دعا حلّ می شود، از توسل حلّ می شود، از نیایش حلّ می شود، از طهارت و از صداقت حلّ می شود! بنابراین اینها بیّناتی بود که مؤمن آل فرعون آورد و برهان اقامه کرد، ﴿وَ إِنْ یَکُ صادِقاً یُصِبْکُمْ بَعْضُ الَّذی یَعِدُکُمْ إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدی مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ کَذَّاب ٭ یا قَوْمِ لَکُمُ الْمُلْکُ الْیَوْمَ ظاهِرینَ فِی الْأَرْضِ فَمَنْ یَنْصُرُنا مِنْ بَأْسِ اللَّهِ إِنْ جاءَنا قالَ فِرْعَوْنُ ما أُریکُمْ إِلاَّ ما أَری وَ ما أَهْدیکُمْ إِلاَّ سَبیلَ الرَّشاد﴾.

!!!!!!!

[1]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج5، ص170، ط اسلامی.

[2]المسائل السرویة، الشیخ المفید، ص63.

[3]غافر/سوره40، آیه17.

[4]غافر/سوره40، آیه18.

[5]آل عمران/سوره3، آیه21.

[6]قلم/سوره68، آیه44.

[7]اعراف/سوره7، آیه111.

ص: 850


1-

[8]تفسیر التبیان، الشیخ الطوسی، ج 9، ص71.

[9]نازعات/سوره79، آیه24.

[10]قصص/سوره28، آیه38.

[11]صافات/سوره37، آیه35.

[12]مفاتیح الأصول، سیدمحمدمجاهد، ص65.

[13]بقره/سوره2، آیه282.

[14]مجادله/سوره58، آیه6.

[15]نساء/سوره4، آیه126.

[16]یونس/سوره10، آیه18.

[17]اعراف/سوره7، آیه127.

[18]کشف الغمة، ابن ابی الفتح الاربلی، ج 2، ص308.

[19]الأمالی، الشیخ الصدوق، ص235.

[20]قصص/سوره28، آیه38.

[21]مائده/سوره5، آیه48.

[22]یونس/سوره10، آیه69.

[23]تاریخ بغداد، الخطیب البغدادی، ج7، ص 388.

[24]العوالم، الإمام الحسین، الشیخ عبدالله البحرانی، ج1، ص435.

[25]آل عمران/سوره3، آیه19.

[26]آل عمران/سوره3، آیه85.

[27]مائده/سوره5، آیه33.

[28]مائده/سوره5، آیه1.

[29]مائده/سوره5، آیه1.

[30]نجم/سوره53، آیه39.

[31]زخرف/سوره43، آیه51.

[32]معانی الأخبار، الشیخ الصدوق، ص289.

[33]اسراء/سوره17، آیه70.

[34]فرقان/سوره25، آیه44.

[35]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج20، ص85.

[36]اعراف/سوره7، آیه80.

[37]قصص/سوره28، آیه32.

ص: 851

[38]المصباح- جنة الأمان الواقیة و جنة الإیمان الباقیة، ابراهیم بن علی کفعمی عاملی، ج1، ص417.

[39]بحار الأنوار، العلامه المجلسی، ج 70، ص372.

[40]سجده/سوره32، آیه27.

[41]دیوان حافظ، غزل493.

!!!!!!!

تفسیر آیات 28 تا 33 سوره غافر 93/11/21

موضوع: تفسیر آیات 28 تا 33 سوره غافر

﴿وَ قَالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَکْتُمُ إِیمَانَهُ أَ تَقْتُلُونَ رَجُلاً أَنْ یَقُولَ رَبِّیَ اللَّهُ وَ قَدْ جَاءَکُمْ بِالْبَیِّنَاتِ مِنْ رَبِّکُمْ وَ إِنْ یَکُ کَاذِباً فَعَلَیْهِ کَذِبُهُ وَ إِنْ یَکُ صَادِقاً یُصِبْکُمْ بَعْضُ الَّذِی یَعِدُکُمْ إِنَّ اللَّهَ لاَ یَهْدِی مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ کَذَّابٌ (28) یَا قَوْمِ لَکُمُ الْمُلْکُ الْیَوْمَ ظَاهِرِینَ فِی الْأَرْضِ فَمَنْ یَنْصُرُنَا مِنْ بَأْسِ اللَّهِ إِنْ جَاءَنَا قَالَ فِرْعَوْنُ مَا أُرِیکُمْ إِلاَّ مَا أَرَی وَ مَا أَهْدِیکُمْ إِلاَّ سَبِیلَ الرَّشَادِ (29) وَ قَالَ الَّذِی آمَنَ یَا قَوْمِ إِنِّی أَخَافُ عَلَیْکُمْ مِثْلَ یَوْمِ الْأَحْزَابِ (30) مِثْلَ دَأْبِ قَوْمِ نُوحٍ وَ عادٍ وَ ثَمُودَ وَ الَّذینَ مِنْ بَعْدِهِمْ وَ مَا اللَّهُ یُریدُ ظُلْماً لِلْعِبادِ (31) وَ یا قَوْمِ إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ یَوْمَ التَّنادِ (32) یَوْمَ تُوَلُّونَ مُدْبِرینَ ما لَکُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ عاصِمٍ وَ مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ (33)﴾

در این سوره مبارکه «غافر»، برای اینکه برهان را با مسئلهٴ تاریخ انبیا تقویت کند و تجربهٴ دینی را مؤیّد آن برهان عقلی قرار دهد، قصه وجود مبارک موسای کلیم و جریان فرعون و قوم فرعون و مؤمن «آلِ فرعون» را ذکر می کند.

ص: 852

ادعاهای فرعون در گفتگویش با قوم خود

از فرعون چند کلمهٴ کفرآمیزِ معروف و بعضی از کلمات عادی در قرآن کریم نقل شده است؛ کلمات کفرآمیز و مبالغه آمیز فرعون در قرآن یک بخش آن مربوط به همان داعیه ربوبیّت است که می گفت: ﴿أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلی﴾؛ (1) بخش دیگر دعوای «الوهیت» است که می گفت: ﴿ما عَلِمْتُ لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْری﴾ (2) و بخش سوم داعیه ای دارد که می گفت چیزی را که من نمی دانم نیست؛ همان طوری که در قرآن کریم از خدای سبحان نقل شد که خدای سبحان، برای اثباتِ نبودن چیزی می فرماید خدا نمی داند؛ یعنی نیست! ﴿أَ تُنَبِّئُونَ اللَّهَ بِما لا یَعْلَمُ﴾؛ (3) [3] شما گزارش می دهید و چیزی می گویید که خدا آن را نمی داند؛ یعنی نیست! درست است که برای افراد عادی «عدم الوجدان لا یدلّ علی عدم الوجود»؛ (4) ولی نسبت به ذات اقدس الهی که نامتناهی است و ﴿بِکُلِّ شَیْ ءٍ مُحیط﴾ (5) است، اگر چیزی را نداند یعنی نیست ومعدوم محض است که قابل علم نیست! علم کشف و ظهور است، البته این معدوم اگر تصور ذهنی داشته باشد، مطلب دیگری است، زیرا آن معدوم که دارای تصور ذهنی است موجود است؛ ولی معدوم محض را بگوییم که آیا خدا این را می داند؟! چه چیزی را می داند؟ اگر شیئی معدوم مطلق باشد، تحت علم قرار نمی گیرد! همین ادعای بلند را هم فرعون داشت، گفت: ﴿ما عَلِمْتُ لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْری﴾ وقتی که من نمی دانم؛ یعنی نیست! این سه بخش از کلمات کفر آمیز فرعون بود. اما آن طایفه ای که به طور عادی مردم را دعوت می کند، همین است که می گوید: ﴿ما أُریکُمْ إِلاَّ ما أَریٰ وَ ما أَهْدیکُمْ إِلاَّ سَبیلَ الرَّشاد﴾؛ من آنچه را رأی خودم هست به شما می گویم و آنچه را خَیر شما هم هست، همین است که من می گویم! این عصارهٴ داعیهٴ فرعون و همچنین گفتگوی فرعون با قوم خودش است. گفتگوهای فرعون با وجود مبارک موسای کلیم و هارون هم در سوره مبارکه «طه» و مانند آن گذشت.

ص: 853


1- نازعات/سوره79، آیه24.
2- قصص/سوره28، آیه38.
3- یونس/سوره10، آیه18.
4- مفاتیح الأصول، سیدمحمدمجاهد، ص65.
5- نساء/سوره4، آیه126.

اهمیت مسائل دینی در جامعه علّت تقدّم آن در خوف فرعون

اینکه فرعون گفت من می ترسم که دین شما را تبدیل کند یا فسادی در جامعه ایجاد کند، تقدیم اعتقاد دینی برای آن است که هر جامعه ای به مکتب خودشان بیش از مسائل اجتماعی احترام می گذارند؛ مسائل دینی آنها مقدّم بر مسائل اجتماعی آنهاست؛ لذا جریان تبدیل دین را بر مسئلهٴ ﴿أَوْ أَنْ یُظْهِرَ فِی الْأَرْضِ الْفَسادَ﴾ (1) [6]مقدّم داشت و هرگز سخن از قبول نداشتن «الله» نبود، می گفت که خدایی نیست، مگر من و اگر هم باشد به وسیلهٴ بُت های ما باید یاوری ما را به عهده بگیرد.

علاقه مندان به موسی(سلام الله علیه) در دربار فرعون و گزارش آنها از دربار

در جامعه مصر، برخی از قبطی ها علاوه بر اینکه از قوم «قبط» (2) [7]- قوم فرعون - بودند، وابسته به فرعون هم بودند که «آلِ فرعون» محسوب می شدند؛ لذا از «قبط» به عنوان ﴿یا قَوْم﴾ یاد می کند، چه اینکه خداوند هم از آن به عنوان ﴿آلِ فِرْعَوْن﴾ یاد کرده است: ﴿وَ قالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ﴾. در دربار و دستگاه های فرعون کسانی بودند که به موسای کلیم علاقه داشتند و قبل از اینکه آن حضرت به مقام نبوت برسد، به او احترام می گذاشتند، به او علاقه مند بودند و خبرهای تلخی که درباره موسای کلیم قبل از نبوّت شنیده می شد را به آن حضرت ابلاغ می کردند؛ بعد از جریان ﴿فَوَکَزَهُ مُوسی﴾ (3) [8]که آن حادثه پیش آمد، به موسای کلیم خبر دادند که ﴿إِنَّ الْمَلَأَ یَأْتَمِرُونَ بِکَ لِیَقْتُلُوکَ﴾، (4) [9]این جریان قبل از نبوّت وجود مبارک موسای کلیم و قبل از اینکه به مَدین بروند و آن کارها و خدمات هشت ساله را انجام دهند، بود؛ این ﴿إِنَّ الْمَلَأَ یَأْتَمِرُونَ بِکَ لِیَقْتُلُوکَ فَاخْرُج﴾ این قبلاً بود، الآن هم کسانی در دربار و قوم و «آلِ فرعون» هستند که به موسای کلیم گزارش می دهند که آنها قصد قتل شما را دارند. اینکه فرعون گفته بود که ﴿ذَرُونی أَقْتُلْ مُوسی وَ لْیَدْعُ رَبَّهُ﴾، (5) [10]این جمله را در حضور موسای کلیم که نگفت! ولی گزارشگرها به موسای کلیم اعلام کردند که او چنین تصمیمی دارد، آن گاه موسای کلیم فرمود: ﴿إِنِّی عُذْتُ بِرَبِّی وَ رَبِّکُمْ مِنْ کُلِّ مُتَکَبِّرٍ لا یُؤْمِنُ بِیَوْمِ الْحِساب﴾، (6) [11]پس چنین گزارش هایی بود.

ص: 854


1- غافر/سوره40، آیه26.
2-
3- قصص/سوره28، آیه15.
4- قصص/سوره28، آیه20.
5- غافر/سوره40، آیه26.
6- غافر/سوره40، آیه27.

جمع وجود مقتضی فساد و نبود مانع آن در فرعون

مطلب بعدی آن است که برخی از انسان ها منزّه از فساد و خونریزی هستند، چون در فطرت انسان، عدل طلبی و پرهیز از ظلم هست که ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾. (1) این گروه که فطرت خودشان را آلوده نکرده اند، حُسن فاعلی را دارا هستند؛ امّا برخی ها در اثر ﴿وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها﴾ (2) این فطرت را تَدسیس کردند، با دسیسه های فراوان آن را دفن کردند و اغراض و غرائز را روی این فطرت گذاشتند، در نتیجه «قسیُّ القلب» شدند؛ اینها کسانی هستند که مقتضی فساد و شرارت در آنها هست؛ اگر قیامت را باور داشتند، اعتقاد به معاد مانعی است که اینها یا دست به شرارت نزنند یا کم؛ ولی اگر کسی متعقد به معاد نباشد و آن فطرت را هم دفن کرده باشد که ﴿وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها﴾ و گرفتار این اصل «مشئوم» شود که ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلی﴾، (3) [14]این گونه از انسان ها هم مقتضی فساد در آن ها هست و هم مانع فساد در آن مفقود است؛ دربارهٴ فرعون هم گفتند که این دو مشکل را دارا بود: هم متکبّر بود و هم ﴿لا یُؤْمِنُ بِیَوْمِ الْحِساب﴾ بود.

علت عام بودن پناهندگی موسی(سلام الله علیه) به خدا از صاحبان دو رذیلت

وجود مبارک موسای کلیم به خدا عرض کرد: ﴿إِنِّی عُذْتُ بِرَبِّی وَ رَبِّکُم﴾؛ نه تنها از فرعون، بلکه از هر کسی که این دو مشکل را دارد؛ یعنی هم مقتضی شرارت در او هست و هم مانع اِعمال شرارت را ندارد؛ هم متکبّر است و هم «قسیّ القلب» است؛ هم خودخواه و مغرور است و هم ﴿لا یُؤْمِنُ بِیَوْمِ الْحِساب﴾ است. بنابراین بعضی ها مقتضی فساد در آنها نیست و مانع فساد هم وجود دارد، آدم های منزّهی هستند؛ بعضی ها که مقتضی فساد در آنها هست و مانع دارند، سعی می کنند کمتر فساد کنند یا فساد نکنند؛ امّا کسی که مانع فساد در او نیست و مقتضی فساد در او هست؛ یعنی هم متکبّر است و هم به قیامت باور ندارد، این دیگر دست به هر شرارتی می زند. وجود مبارک موسای کلیم فرمود فرعون از این قبیل است؛ یعنی هم متکبّر است و هم ﴿لا یُؤْمِنُ بِیَوْمِ الْحِساب﴾ است، من از یک چنین آدمی به تو پناه می برم! نه تنها از شخص فرعون، بلکه هر کسی که گرفتار این دو رذیلت است، من از او به تو پناه می برم!

ص: 855


1- شمس/سوره91، آیه8.
2- شمس/سوره91، آیه10.
3- طه/سوره20، آیه64.

کتمان مؤمن آل فرعون از ایمان خود، نه از علم

در ذیل این آیهٴ ﴿وَ قالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَکْتُمُ إیمانَهُ﴾، بعضی از روایات در کتاب شریف کنز (1) آمده است؛ مستحضرید که کِتمانِ علم مَذموم است؛ ولی غیر از کِتمان ایمان است. در کتمان علم آمده است که اگر خدای سبحان به کسی علم نافع داد: «مَنْ کَتَمَ عِلْماً نَافِعاً» و او کتمان کند، «أَلْجَمَهُ اللَّهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ بِلِجَامٍ مِنْ نَارٍ». (2) علم خوبی را خدا به او داد؛ ولی او حاضر نیست که جامعه از این علم استفاده کند، این شخص دهان خود را بست، در قیامت دهنهٴ آتش به دهان او می زنند که این علم نافع را خدا به شما داد، چرا تکثیر نکرده و به جامعه منتقل نکردی؟! امّا ایمان که خطر قتل را در بر دارد، مثل خیلی از مؤمنین و مسلمین صدر اسلام که در مکّه بوده و تقیّه می کردند، این کتمان ضرری ندارد؛ مؤمن «آلِ فرعون» هم همین طور بود، او علم به آن معنای مصطلح را کتمان نکرده، بلکه ایمان را کتمان کرده است؛ یعنی ایمان خودش را کتمان کرده و نگفت من مؤمن هستم؛ ولی اصل مطلب را منتقل کرده است؛ استدلالی که کرده، حمایتی که کرده، وعده و وعید الهی را که بازگو کرده، علم را کتمان نکرده، بلکه ایمان خودش را کتمان کرده است، وگرنه اینکه فرمود: ﴿کاذِباً فَعَلَیْهِ کَذِبُه﴾، این مطلب حق است! ﴿وَ إِنْ یَکُ صادِقاً یُصِبْکُمْ بَعْضُ الَّذی﴾، حق است! ﴿وَ قَدْ جاءَکُمْ بِالْبَیِّنات﴾، حق است! او این علوم حقّه را کتمان نکرده است، بلکه ایمان شخصی خودش را کتمان کرده که تقیّه هست و تقیّه برای هر «مسلوب الحرّیة»ای رواست. ﴿وَ قالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَکْتُمُ إیمانَهُ أَ تَقْتُلُونَ رَجُلاً﴾از نام مبارک موسای کلیم به عنوان نبیّ و مانند آن هم اسم نبرده که مبادا بفهمند او ایمان آورده است،﴿رَجُلاً﴾ که ﴿أَنْ یَقُولَ رَبِّیَ اللَّهُ﴾؛ ولی وجود مبارک موسای کلیم گفت: ﴿إِنِّی عُذْتُ بِرَبِّی وَ رَبِّکُم﴾؛ تنها خدا ربّ من نیست، ربّ شما هم است.

ص: 856


1- بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج2، ص70.
2- بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج2، ص78.

محورهای سه گانه کلام مؤمن آل فرعون در اثبات نبوّت موسی(سلام الله علیه)

مؤمن «آلِ فرعون» در جمله «اولیٰ» نگفت که موسای کلیم می گوید «الله» ربّ من و ربّ شماست، لکن در جمله دوم این حرف را زده است. ﴿وَ قالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَکْتُمُ إیمانَهُ أَ تَقْتُلُونَ رَجُلاً أَنْ یَقُولَ رَبِّیَ اللَّهُ﴾ که دیگر ﴿اللَّهَ رَبِّی وَ رَبُّکُم﴾ (1) [17]نگفت، لکن در جمله بعد این مطلب را گفت. ﴿وَ قَدْ جاءَکُمْ بِالْبَیِّناتِ مِنْ رَبِّکُمْ﴾؛ او از طرف خدای شما آمده، بیّنات و شواهد و معجزات هم دارد؛ حالا کسی که از طرف خدا آمده و معجزات الهی دست اوست، چنین انسانی با فرض این دو مقدمه؛ یعنی دعوای نبوّت دارد، یک؛ بیّنه هم در دست اوست که ﴿وَ قَدْ جاءَکُمْ بِالْبَیِّناتِ﴾، این دو؛ پس خدای سبحان صحهٴ و علامت قبولی را در دست او گذاشت، این سه.

استدلال مؤمن آل فرعون به عواقب کتمان حقّ یا اسناد کذب برای انبیا

اگر کسی در این شرایط بخواهد چیزی به خدای سبحان اسناد دهد که خدا نفرمود یا چیزی را کتمان کند که خدا فرموده باشد، آن گاه ذات اقدس الهی به او مهلت نمی دهد که در سوره «حاقّه» دارد که ﴿وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنا بَعْضَ الْأَقاویل﴾؛ (2) [18]امّا خیلی ها هستند که متنبّی هستند و آمار متنبّیان هم کمتر از انبیا نیست! این همه متنبّیان آمدند و خدا کاری با آنها نداشت! البته برخی ها را به عذاب مبتلا کرد و تعذیب برخی ها را هم به قیامت موکول کرد؛ این طور نیست که هر کسی تهمتی ناروا یا «فِریه»ای به ذات اقدس الهی ببندد، خدا فوراً بساط او را جمع کند، بلکه این دنیا راه آزمونی است؛ ولی اگر کسی این دو اصل را داشت؛ یعنی دعوای نبوت داشت و مدعی پیامبری بود، یک؛ و خدا هم دعوای او را تثبیت کرد، معجزاتی هم به او داد و ثابت کرد که او پیامبر است، این دو؛ در ظرف نبوت اگر - معاذ الله - چیزی را به خدا اسناد دهد که خدا نفرمود، چنین کسی را خدا مهلت نمی دهد، چرا؟ برای اینکه او «مقبول القول» است و اگر «مقبول القول» را خدا مهلت دهد که هر چه دل او خواست بگوید که دیگر چیزی نمی ماند! ولی یک متنبّی که تازه از راه رسیده و گفته که من پیامبر هستم، خدا به او مهلت می دهد. کم نبودند متنبّیانی که به طور عادی زندگی کردند و بعد به عذاب قیامت گرفتار شدند. در سوره مبارکه «حاقّه» آیه43 به بعد این است که فرمود: ﴿تَنْزیلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمین ٭ وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنا بَعْضَ الْأَقاویل﴾ (3) [19] (4) که این مطلب سوم است؛ مطلب اول این است که دعوای نبوت دارد که این دیگر﴿تَقَوَّلَ﴾ نیست، این صحیح است. مطلب دوم این است که ذات اقدس الهی، برای تثبیت و تأیید نبوت او معجزاتی را هم در اختیار او قرار داد که این شخص با این دو عنصر، شده حجت خدا و «مقبول القول». مطلب سوم این است که در این شرایط اگر بعضی از حرف ها را به دین اسناد دهد که خدا نگفته باشد ﴿وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنا بَعْضَ الْأَقاویل ٭ لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْیَمین﴾؛ (5) [21] (6) ما قدرت او را می گیریم، توان او را می گیریم و به عذاب «الیم» او را گرفتار می کنیم، این چنین است! هیچ پیامبری - معاذ الله - نیامده خلاف کند، مگر اینکه خدای سبحان او را به عذاب «الیم» گرفتار می کرد، البته چنین پیامبری نیامده و چنین چیزی هم اتفاق نیفتاد! بر فرض محال، اگر هم چنین اتفاقی بیفتد، خدا مهلت نمی دهد.

ص: 857


1- آل عمران/سوره3، آیه51.
2- حاقه/سوره69، آیه44.
3- حاقه/سوره69، آیه43.
4- حاقه/سوره69، آیه44.
5- حاقه/سوره69، آیه44.
6- حاقه/سوره69، آیه45.

ناتمامی نقض کلام مؤمن آل فرعون به هلاک نشدن بعضی از مدّعیان نبوّت

البته متنبّیان کم نیستند، متنبّیان داعیه دارند و کسی دعوا و ادعای اینها را تثبیت نکرده است، اینها حجّت خدا نیستند؛ چه کسانی که مدّعی ربوبیّت باشند، چه کسانی که مدعی نبوّت باشند و چه کسانی که مدعی امامت باشند! سقیفه ها و مانند آن همیشه بوده، این طور نیست که حالا اگر کسی ادعا کند که حالا من امام یا پیغمبر یا خدا هستم فوراً خدا بساط او را جمع کند! این عالَم، عالَم آزمون است، البته سرانجام اینها ﴿فَعَلَیْهِ کَذِبُه﴾ خواهد بود. غرض این است که خیلی فرق است بین کسی که متنبّی است و «تقَوُّل» دارد، نسبت های ناروا و باطلی را به ذات اقدس الهی اسناد می دهد، او را خدا مهلت می دهد تا در بعضی از فرصت های مناسب او را به عذاب «الیم» گرفتار کند؛ امّا بر فرض محال، اگر کسی «مقبول القول» شد و «حجّة بالفعل» شد و حرف های او مقبول جامعه است، در چنین فضایی - معاذ الله - اگر کسی خلاف کند، خدا مهلت نمی دهد.

سنّتِ الهی بودن تهدید مؤمن آل فرعون پیامد نافرمانی از انبیا

اینکه وجود مبارک موسای کلیم با آن ادعا و دعوا آمده است، حرف این مؤمن «آلِ فرعون» این است: اگر او دروغ بگوید که کذب او دامن گیر خودش خواهد شد و اگر راست بگوید، بعضی از آنچه شما را تهدید کرده است فرا می رسد، چون سنّت الهی تقریباً بر این است که ﴿وَ مَا أَصَابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِمَا کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ وَ یَعْفُو عَنْ کَثِیر﴾؛ (1) [23]یعنی آن مصیبت هایی که دامن گیر شما شد، در اثر سیئات شما بود؛ ولی خداوند از بسیاری از لغزش های شما می گذرد؛ این «یَا مَنْ یَقْبَلُ الْیَسِیرَ وَ یَعْفُو عَنِ الْکَثِیرِ اقْبَلْ مِنِّی الْیَسِیرَ وَ اعْفُ عَنِّی الْکَثِیرٍ» (2) [24]از این آیه گرفته شده است. فرمود: ﴿وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصیبَةٍ فَبِمَا کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ﴾؛ امّا ﴿وَ یَعْفُوا عَنْ کَثیرٍ﴾؛ ذات اقدس الهی از بسیاری از لغزش های شما می گذرد که از این آیه نورانی آن دعا گرفته شده است: «یَا مَنْ یَقْبَلُ الْیَسِیرَ وَ یَعْفُو عَنِ الْکَثِیرِ»، فرمود: ﴿وَ یَعْفُوا عَنْ کَثیرٍ﴾، این حرف همه انبیاست و جزء خطوط کلّی اسلام است، جزء شریعت و منهاج نیست که ما بگوییم در قرآن هست و در کتاب های دیگر نیست. خصوصیتی که مربوط به شریعت و منهاج است که مسلمان ها چند رکعت نماز بخوانند؟ به کدام سمت نماز بخوانند؟ چه زمانی نماز بخوانند؟ دیگران چند رکعت نماز بخوانند؟ چه زمانی نماز بخوانند؟ به کدام سمت نماز بخوانند؟ اینها جزء شریعت و منهاج است که ﴿لِکُلٍّ جَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجا﴾؛ (3) [25]امّا خطوط کلّی دین که ﴿إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلام﴾، (4) [26]برای همه هست و اسمای حسنای الهی و سنت الهی که ﴿وَ یَعْفُوا عَنْ کَثیر﴾ در همه ادیان آمده؛ یعنی در همه صُحُف الهی آمده است؛ لذا این شخصی که از صُحُف الهی با خبر بود و از اقوام و ملل دینی مستحضر بود، گفت: ﴿یُصِبْکُمْ بَعْضُ الَّذی یَعِدُکُمْ إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدی مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ کَذَّابٌ﴾، شما دو مشکل دارید و فرعون هم همین دو مشکل را داشت؛ فرعون متکبّر بود، شما هم مثل او مسرف هستید؛ فرعون قیامت را قبول نداشت، شما هم کذّاب هستید و قیامت را قبول ندارید، تکذیب می کنید و می گویید قیامتی نیست. کذّاب می باشید؛ یعنی دروغ می گویید، چون شما می گویید قیامت نیست، در حالی که قیامت هست. این دو مشکلی که شما دارید باعث تباهی شماست و هرگز به مقصد نمی رسید؛ ولی وجود مبارک موسای کلیم یقیناً به مقصد می رسد، چون بیّنات آورده است.

ص: 858


1- شوری/سوره42، آیه30.
2- من لا یحضره الفقیه، الشیخ الصدوق، ج1، ص132.
3- مائده/سوره5، آیه48.
4- آل عمران/سوره3، آیه19.

ثابت شدن ادعای موسی(سلام الله علیه) با معجزه برای فرعون و علت آن

پرسش: این ﴿بِالْبَیِّنَاتِ مِنْ رَبِّکُمْ﴾ مصادره به مطلوب نیست؟

پاسخ: نه، برای اینکه معجزه را دیدند، چون این معجزات نمی تواند «من غیر ربّ» باشد. معجزه آن است که همه را عاجز می کند و چیزی که همه را عاجز می کند، معلوم می شود از طرف خداست! الآن معجزات از اولین تا آخرین همین طور است و این طور نیست که حالا با پیشرفت علم کسی بتواند کاری که یکی از انبیای قبلی کرده است را انجام دهد. کاری که وجود مبارک انبیای قبلی، مانند نوح(سلام الله علیه)، انبیای قبل از او یا انبیای بعد از او و وجود مبارک صالح(سلام الله علیه)، هر کاری که انبیا کردند «الی یوم القیامة» معجزه است؛ ولی الآن هم محال است کسی از «صخره صمّاء» شتر دربیاورد! الآن هم محال است کسی بدون اذن خدای سبحان در آتش برود و آتش گلستان شود! کاری که خلیل خدا کرد، کاری که حبیب الهی کرد، کاری که کلیم الهی کرد، کاری که مسیح الهی کرد محال است که دیگری انجام دهد! علم هر چه هم پیشرفت کند، به آن رموز ظاهری و علل آشنا و شناخته شده کار می کند و تجربه هم یک جانبه است؛ هرگز علوم تجربی، در کنار علوم تجریدی عقلی نمی تواند صف آرایی کند، چون تجربه یک دسته و یک سویه است. تجربه می گوید من این را آزمودم که درست است و عقل هم می گوید این درست است؛ امّا یک راه دیگری هم هست. هیچ وقت یک عالِم تجربی نمی تواند بگوید که دعا و حمد اثر ندارد یا دعا برای نزول باران اثر ندارد. اینکه جزء علوم تجربی نیست و شما هم که ابزار کارتان تجربه است! شما این را آزمودید که اگر یک وقت بادی پیدا شود، بعد ابر را تکثیر کند، ابر نر و ماده پیدا شود، ابرها ازدواج کنند، ابر باردار شود، می بارد که این حق است و خدا این را هم بیان کرده که ما چگونه ابرها را تولید می کنیم؛ امّا راه دیگری هست یا نیست، آن نیست را که شما تجربه نکردی! هیچ راهی برای تکذیب ره آورد عقل تجریدی در فضای علم تجربه نیست؛ تجربه آنها را که دیده کسب می کند، پس چیزهایی که در قلمرو تجربه نیست و تجربه نکرده را که نمی تواند درباره آن فتوا دهد! بنابراین او هرگز نمی تواند بگوید دعای استسقاء دعای باران و مانند آن اثر ندارد یا حمد برای شفای بیمار اثر ندارد، البته حداقل این دعاها آن است که فکر طبیب را به تشخیص بیماری و دارو هدایت می کند؛ حداقل آثار حمد یا هفت حمد این است که در پنج مرحله می تواند اثر کند. اینکه می گویند دعا کنید، برای شفای مریض یا بیمار یا حلّ فلان مشکل، یک وقت است که دعا، دعای مسیح است یا دعای اهل بیت است، خدای سبحان «سریع الاجابة» دعوت را اجابت می کند و یک وقت هم حداقل دعاهای معمولی ماهاست؛ به همه ماها گفتند نسبت به برادران ایمانی خود دعا کنید؛ دعایی که هر یک از برادران اسلامی می کنند، این حداقل در پنج مقطع اثر دارد! خیلی ها می روند نزد طبیب، طبیب در تشخیص بیماری بعضی از بیماران گاهی اشتباه می کند و تنها عاملی که جلوی اشتباه طبیب را می گیرد، عنایت الهی است! این دعا باعث می شود که طبیب این بیماری را به خوبی تشخیص دهد، این یک مطلب. بعد از تشخیص بیماری، در تشخیص داروی درمان بخش در خیلی از موارد اشتباه می کنند، این دعا آن اثر را دارد که ذات اقدس الهی فکر طبیب را به داروی شفابخش هدایت می کند، این دو مطلب. بخش سوم هم این است که حالا این آقا نسخه را گرفته، احتمال آن است که به داروخانه ای برود که داروی تاریخ مصرف گذشته را بگیرد، این فکر او را هدایت می کند که به داروخانه ای برود که او اهل این کار نیست که داروهای تاریخ مصرف گذشته را بفروشد. بخش چهارم این است که آن نسخه پیچ خیلی از موارد اشتباه می کند و دارو را عوضی می پیچد، اگر بخواهیم که او مصون از اشتباه باشد، چه کسی عامل حفظ اوست؟ وقتی دارو را گرفته، خیلی از پرستاران در موقع دادن دارو اشتباه می کنند، کم می کنند یا زیاد می کنند یا یادشان می رود، آن کسی که حافظ این افکار و این ذهن هاست، ذات اقدس الهی است. حداقل در پنج مقطع این حمد یا دعاهای دیگر اثر دارد، اینها کار الهی است! غرض آن است که علم تجربی یک بُعد کار است، آنچه را آزمود حق است البته اگر در حدّ تجربه باشد نه استقرای ناقص، آن وقت چیزهای دیگری که تجربه نکرده در علوم تجربی او نیست، از قلمرو فتوای او بیرون است؛ این جا هم این مؤمن «آلِ فرعون» گفت که او بیّنات آورده است! و وجود مبارک موسای کلیم هم به فرعون فرمود که برای تو ثابت شد، «بیّن الرشد» شد و تو هم می دانی که اینها معجزه است ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ ما أَنْزَلَ هؤُلاءِ إِلاَّ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ بَصائِر﴾، (1) [27]برای تو مثل دو دوتا چهارتا روشن شد که اینها معجزه است.

ص: 859


1- اسراء/سوره17، آیه102.

علت ایمان نیاوردن فرعون با توجه به ثابت شدن پیام موسی(علیه السلام)

منتها در بحث های قبلی هم داشتیم که ممکن است مطلبی برای انسان صد درصد ثابت شود و عمل نکند، چون آن دستگاهی که باید عمل کند، اراده داشته باشد، نیّت داشته باشد و عزم داشته باشد دستگاه جدایی است که غیر از دستگاه اندیشه است؛ مثل دستگاه بیرون ما که اگر با چشم دیدیم مار و عقرب دارد می آید؛ امّا وقتی دست و پا فلج است، انسان قدرت حرکت ندارد! کار چشم و گوش دیدن است؛ امّا کار چشم فرار کردن نیست، آن چیزی که فرار می کند دست و پاست که فلج است. در درون ما دو قوّه، دو شأن و دو دستگاه کاملاً جداست؛ اینها را نفس باید تنظیم کند، تعدیل کند تا از دست نفس بیرون نرود که اگر چیزی را فهمید عمل کند. اگر در جریان جهاد درونی بین این دو نیرو اختلافی شد و این نیروی تصمیم گیرنده در جهاد درونی شکست خورد، به اسارت درآمد و زنجیری شد، انسان که مطلبی برابر آیه و روایت صد درصد برای او یقینی است؛ ولی معصیت می کند، چون کاری از اندیشه، عقل نظر و استدلال ساخته نیست، مگر فهمیدن! آن نیرویی که می فهمد مسئول کار نیست، آن نیرویی که مسئول کار است، در جهاد درونی شکست خورده است طبق بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) که فرمود: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیرٍ تَحْتَ [عِنْدَ] هَوَی أَمِیر» (1) [28]این همین عقل عملی است که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجِنَان» (2) [29]است، این عقل زنجیری است! حالا وقتی که زنجیری شد، آدم مدام آیه بخواند و مرتب روایت بخواند، مثل کسی است که پا یا دست او فلج است و ویلچری است او این مار و عقرب را که دید شما مدام به او دوربین می دهید، تلسکوپ می دهید، میکروسکوپ می دهید، ذرّه بین و عینک می دهید، او که مشکل دید ندارد او کاملاً مار و عقرب را می بیند؛ منتها چشم و گوش که فرار نمی کنند! یک نیروی دیگر فرار می کند! این است که می گویند تا نفس می کشید مراقبت داشته باشید؛ یعنی مراقب آن درونی باشید! آن چیزی که تصمیم می گیرد، ببینید درست تصمیم می گیرد یا نه؟! این معنی مراقبت است. اگر آدم یک لحظه غفلت کند و سری به درون و دل نزند، بالاخره در آن جنگ داخلی هر کسی پیروز شد، پیروز شد؛ ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلی﴾ این طور است!

ص: 860


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج19، ص31.
2- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص11، ط اسلامی.

استدلال مؤمن آل فرعون به بیّنه موسی بر صادق بودن او

در این جا مؤمن «آلِ فرعون» که هم از قوم «قِبط» بود و از آنها به عنوان «قومِ» یاد کرد و هم به تعبیر قرآن کریم «آلِ فرعون» بود، گفت چون این قضیه شرطیه محقق هست، احتمال خطر دارد، چون بیّنات آورده است، اگر کسی بیّنه آورد یقیناً صادق است، چون ممکن نیست ذات اقدس الهی حجّت خود را به دست یک آدم غیر صادق دهد. ﴿یَقُولُ الَّذینَ کَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ کَفی بِاللَّهِ شَهیداً بَیْنی وَ بَیْنَکُمْ﴾ (1) [30]که در پایان سوره مبارکه «رعد» آمده است، کفّار می گویند تو پیامبر نیستی! فرمود: خدا شهادت داد که من پیامبر هستم، برای اینکه امضای او دست من است! کتاب او دست من است! چرا «الله» شاهد است؟! نه اینکه «الله» علیم است، بلکه «الله» شهادت داد که من پیامبر هستم! برای اینکه نامهٴ او به دست من است! امضای او دست من است! ﴿کَفی بِاللَّهِ شَهیداً بَیْنی وَ بَیْنَکُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتاب﴾، نه ﴿کَفی بِاللَّهِ شَهیداً﴾؛ یعنی خدا می داند، این خدا می داند مثل پیشنهاد کفایت مذاکرات است، این مشکل را حلّ نمی کند، بلکه این استدلال پیغمبر است، این حجّت قاطع است، نه پیشنهاد کفایت مذاکرات! یک وقت کسی با دیگری در مسائل مالی دعوا دارد و دست او از شواهد خالی است و می گوید خدا می داند و در قیامت حلّ می شود، این درست است؛ ولی الآن دیگر مذاکره تمام شد؛ امّا وجود مبارک پیغمبر به عنوان پیشنهاد کفایت مذاکرات این را نمی گوید، می گوید شما می گویید من از طرف خدا پیامبر نیستم، در حالی که خدا خودش امضا کرده و نامه خود را به دست من فرستاده است! اگر می گویید نامه او نیست، مثل این بیاورید! وجود مبارک موسای کلیم هم همین حرف را زد، به فرعون گفت: ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ ما أَنْزَلَ هؤُلاءِ إِلاَّ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ بَصائِر﴾؛ (2) برای تو مسلّم شد که اینها معجزه است و «آلِ فرعون» هم گفته بود: ﴿قَدْ جاءَکُمْ بِالْبَیِّناتِ مِنْ رَبِّکُم﴾؛ شما هیچ چاره ای ندارید، مگر اینکه بگویید این سِحر است.

ص: 861


1- رعد/سوره13، آیه43.
2- اسراء/سوره17، آیه102.

پرسش: آیات اشاره ای به ایمان جناب ابوطالب دارد؟

پاسخ: اینها در تطبیق بر وجود مبارک این خاندان به عنوان تطبیق مصداقی هست و بر تفسیر مفهومی نیست، چون این مربوط به عصر موسای کلیم است و جریان فرعون است و مربوط به آن عصر است، پس به عنوان تطبیق مصداقی - نه تفسیر مفهومی - البته قابل تطبیق است. فرمود: ﴿إِنْ یَکُ صادِقاً یُصِبْکُمْ بَعْضُ الَّذی﴾، چون ذات اقدس الهی فرمود: ﴿وَ یَعْفُوا عَنْ کَثیر﴾، ﴿إِنَّ اللَّهَ لاَ یَهْدِی مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ کَذَّابٌ﴾؛ شما این دو مشکل را دارید، چه اینکه فرعون هم این دو مشکل را دارد؛ شما طبعاً خشن هستید و به قیامت هم که معتقد نیستید. اگر گروهی طبعاً خشن بودند و مقتضی فساد در آنها هست و به قیامت هم ایمان نداشتند؛ یعنی مانع فساد هم ندارند، پس دیگر مثل خود فرعون رها خواهند بود. ﴿یا قَوْمِ لَکُمُ الْمُلْکُ الْیَوْمَ ظاهِرینَ فِی الْأَرْض﴾؛ نعمت را خداوند به شما داد، همان طوری که فرعون گفت: ﴿أَ لَیْسَ لی مُلْکُ مِصْرَ وَ هذِهِ الْأَنْهارُ تَجْری مِنْ تَحْتی﴾، (1) [32]شما همه از این مُلک برخوردارید؛ ولی اگر ذات اقدس الهی در برابر کفر بخواهد انتقام بگیرد ﴿فَمَنْ یَنْصُرُنا مِنْ بَأْسِ اللَّهِ إِنْ جاءَنا﴾، چه کسی ما را از دست خدا نجات می دهد؟!

استفاده فراعنه از جهل مردم بر علیه معارف دین

فرعون به مردم خود این حرف را می زد: ﴿ما أُریکُمْ إِلاَّ ما أَری وَ ما أَهْدیکُمْ إِلاَّ سَبیلَ الرَّشاد﴾؛ قبلاً هم به عرضتان رسید، بزرگ ترین کاری که وجود مبارک پیغمبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بعد از مسئله توحید و وحی و نبوت انجام دادند، این است که عالِم شدن را بر جامعه واجب کردند؛ فرمود شما باید عالم باشید، وگرنه اگر جامعه ای عالم نباشد همین طور است که هر کسی او را به یک سمتی می برد، فرمود: «أَتْبَاعُ کُلِّ نَاعِقٍ»، (2) [33] این «طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِیضَة» (3) [34]هم به همین علّت است! الان برکات حوزه و دانشگاه و مسائل فرهیختگان این است که اینها با برهان دارند زندگی می کنند، غالباً این طور است! حالا ممکن است یکی کج راهه برود؛ ولی غالباً دانشمندان و فرهیختگان و عالِمان، نه بیراهه می روند و نه راه کسی را می بندند، اگر نتوانستند دیگران را هدایت کنند، لااقل «گلیم خود به در می برند ز موج»؛ (4) امّا آن کسانی که نه حوزوی هستند و نه با حوزوی رابطه دارند، نه دانشگاهی هستند و نه با دانشگاهی رابطه دارند، سرگردانند، اینها را به هر سمتی می توانند ببرند که به جای تعلیم تبلیغ تحویل آنها دهند و به جای تعلیل تکرار تحویل آنها دهند که در بحث های قبل گذشت؛ این آقایان در یک دست آنها تبلیغ است و در دست دیگرشان تکرار است، بر خلاف حوزوی و دانشگاهی و کسانی که به این دو نهاد وابسته هستند، چون در یک دست آنها تعلیم است و در یک دست دیگر آنها تعلیل که عالِم می شوند و راز و رمز را هم می دانند. امّا اگر کسی سرگردان باشد، همین است که فرعون می گوید: ﴿مَا أُرِیکُمْ إِلاَّ مَا أَرَی وَ مَا أَهْدِیکُمْ إِلاَّ سَبِیلَ الرَّشَادِ﴾ که شما الآن هم می بینید که غرب این طور است، صهیونیست این طور است، این گرفتاری ِ اومانیسم هم الآن همین طور است.

ص: 862


1- زخرف/سوره43، آیه51.
2- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج18، ص346.
3- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص30، ط اسلامی.
4-

موعظه مؤمن آل فرعون به پیامد دنیوی و اخروی مخالفت با انبیا

﴿وَ قَالَ الَّذِی آمَنَ یَا قَوْمِ إِنِّی أَخَافُ عَلَیْکُمْ﴾؛ حالا شروع به موعظه کرده است. جریان انبیای ابراهیمی برای مردم مصر روشن بود؛ احکام وجود مبارک ابراهیم خلیل، وجود مبارک یعقوب و اسحاق و یوسف و اینها در همان کنعان و مصر رواج داشت؛ سالیان متمادی وجود مبارک یوسف صدیق فرزند ابراهیم خلیل و یعقوب و اسحاق در آن سرزمین حکومت کرد، وزارت کرد، معارف الهی را منتقل کرد و مردم با آن احکام آشنا بودند. این مومن «آلِ فرعون» می گوید اگر بیراهه رفتید، خطر مخالفان انبیای گذشته دامن گیر شما می شود؛ اگر بیراهه رفتید من خطر مخالفان انبیای گذشته و گروه هایی که در برابر وحی و نبوت می ایستادند، برای شما همان ها را رقم زده می یابم! مثل «دأب» قوم نوح و عاد و ثمود ﴿وَ الَّذِینَ مِنْ بَعْدِهِم﴾ تا به عصر یعقوب و اسحاق و اسماعیل و امثال آنها و خدای سبحان هرگز نسبت به بندگان خود ظلم روا نمی دارد. ﴿وَ یَا قَوْمِ إِنِّی أَخَافُ عَلَیْکُمْ یَوْمَ التَّنَادِ﴾؛ من هم از عذاب دنیا و هم عذاب آخرت می ترسم. در روزقیامت هر کدام ندا می دهند «یَا وَیْلَتَا»، (1) [36]آن را می گویند روز «تَنادی» که یکدیگر را ندا می دهند «هَلْ مِنْ مُغِیث»، (2) [37]«یَا وَیْلَتَا»؛ کسی هست به داد ما برسد؟! این روز، روز «تَنادی» است، ﴿یَوْمَ التَّلاَقِ﴾ (3) [38]است که قبلاً گذشت و ﴿یَوْمَ التَّنَادِ﴾ است که الآن آمده است، آن گاه در آن روز کجا فرار می کنید؟ از عذاب الهی می خواهیم فرار کنم؛ امّا راه فرار نیست! ﴿یَوْمَ تُوَلُّونَ﴾ شما که الآن از وحی نبوت رو برگرداندید، آن روز از عذاب الهی می خواهید رو برگردانید و فرار کنید؛ امّا مفرّی نیست! «أینَ المفرّ»؟ امروز به شما گفتند: ﴿فَفِرُّوا إِلَی اللَّهِ﴾؛ (4) [39]از معصیت، از تجاوز، از خطا و خطیئه به طرف «الله» فرار کنید؛ ولی آن روز مفرّی نیست.

ص: 863


1- عدة الداعی و نجاح الساعی، ابن فهدالحلی، ص104.
2- بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج 45، ص46.
3- غافر/سوره40، آیه15.
4- ذاریات/سوره51، آیه50.

ناتوانی انسان از جلوگیری ارادهٴ الهی بر عقاب

﴿یَوْمَ تُوَلُّونَ مُدْبِرِینَ مَا لَکُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ عَاصِمٍ﴾؛ هیچ کسی شما را از خدا حفظ نمی کند، چون خود خدا دارد از شما می گیرد! فرض ندارد که خدا بخواهد کسی را بگیرد و چیزی در عالَم جلوی اراده الهی را بگیرد، چون سراسرِ جهان هستی ستاد الهی است: ﴿وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْض﴾؛ (1) [40]یعنی تمام موجودات آسمانی و زمینی ستاد حق می باشند. اگر ﴿وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْض﴾ شد، چگونه فرض دارد که خدای سبحان اراده کرده است که کسی را مؤاخذه کند و چیزی جلوی او را بگیرد؟! این صحیح نیست! مهم تر از همه بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) که فرمود: مواظب باشید اگر - خدایی نکرده - خدا خواست کسی را به مؤاخذه بگیرد، با اعضا و جوارح خودش او را می گیرد، از جای دیگر لازم نیست که لشکرکشی کند؛ آدم حرفی می زند، رسوا می شود! یک جا را امضا می کند، رسوا می شود! جایی را با پای خود می رود، رسوا می شود! فرمود: «أَعْضَاؤُکُمْ شُهُودُهُ وَ جَوَارِحُکُمْ جُنُودُهُ وَ ضَمَائِرُکُمْ عُیُونُهُ وَ خَلَوَاتُکُمْ عِیَانُه»؛ (2) [41]اگر اعضا و جوارح ما و چشم و گوش ما سربازان الهی باشند و اگر - خدایی نکرده - خدای سبحان خواست ما را به مؤاخذه بگیرد که از جای دیگر لشکرکشی نمی کند، همین! اگر دست ما و پای ما سربازان و ستاد الهی می باشند که هستند، آن وقت هیچ ممکن نیست کسی از فرمان الهی بتواند فرار کند، فرمود: «جَوَارِحُکُمْ جُنُودُهُ وَ ضَمَائِرُکُمْ عُیُونُهُ وَ خَلَوَاتُکُمْ عِیَانُه»، این هم همین است! فرمود که فرض ندارد که خدای سبحان بخواهد کسی را کیفر دهد و کسی مانع کیفر الهی شود. ﴿وَ مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ﴾؛ این اضلال الهی، اضلال کیفری است و قبلاً هم ملاحظه فرمودید که ضلالت یک امر وجودی نیست که ذات اقدس الهی به کسی دهد و «اضلال» کردن هم یک امر وجودی نیست که ذات اقدس الهی، «اضلال» را نسبت به کسی روا بدارد. برابر اول سوره مبارکه «فاطر» فرمود: رحمت الهی درب آن باز است؛ نسبت به مؤمنین فرمود: ﴿مَا یَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلاَ مُمْسِکَ لَهَا﴾؛ (3) [42]کسی که خدا درب رحمت را به روی او باز کرد، کسی نمی تواند آن را ببندد؛ امّا اگر خدای سبحان رحمت را چندین بار داد و دید او بیراهه می رود، کج راهه می رود و راه دیگران را هم می بندد، این درب رحمت را می بندد ﴿وَ مَا یُمْسِکْ﴾، (4) [43]رحمت به او نمی دهد، وقتی نداد او به حال خود رها می شود و می افتد؛ این «اللَّهُمَّ وَ لَا تَکِلْنِی» هم برای همین است! وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) یکی از دعاهایی که خیلی آن را تکرار می کرد همین است که می فرمود: «اللَّهُمَّ وَ لَا تَکِلْنِی إِلَی نَفْسِی طَرْفَةَ عَیْنٍ أَبَدا». (5) [44]اگر خدا فیض را یک لحظه نداد، انسان سقوط می کند؛ این معنای «اضلال» کیفری است، «اضلال» ابتدایی را خدا ندارد که - معاذ الله - ابتدائاً کسی را گمراه کند؛ «اضلال» کیفری دارد که «اضلال» کیفری همان «امساک» فیض است؛ وقتی چندین مرتبه خدا فیض خود را به کسی دهد و ببیند که او بی راهه می رود، بعد درب این فیض را می بندد ﴿وَ مَا یُمْسِکْ فَلاَ مُرْسِلَ لَه﴾، رحمت الهی اگر بسته شد این طور است و کسی نمی تواند از رحمت الهی استفاده کند.

ص: 864


1- فتح/سوره48، آیه4.
2- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج10، ص203.
3- فاطر/سوره35، آیه2.
4- فاطر/سوره35، آیه2.
5- تفسیر القمی، علی بن ابراهیم القمی، ج 2، ص75.

پرسش: بعد از این «اضلال» امکان توبه و هدایت هست؟

پاسخ: بله، چون آن سرمایه اولیه را که داده است؛ آن هدایت اولی که ﴿هُدًی لِلنَّاسِ﴾ می باشد، هست؛ آن ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْوَاهَا﴾ (1) [45]هست، پس آن سرمایه را دارد، این فیض جدید و افاضه های مکرر، اینها را برداشت وگرنه آن دعوت الهی که هست، عقل که هست، این ﴿شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ هُدًی لِلنَّاسِ﴾ (2) [46]این «الی یوم القیامة» هست، پس این هدایت عام همیشه هست؛ عقل هم که ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْوَاهَا﴾ هست و راه توبه هم که همیشه باز است، لکن آن فیض جدید که انسان با علاقه و گرایش و به خوبی به طرف فضیلت برود، بعد از اینکه چندین مرتبه خدا انسان را از آن فیض برخوردار کرد و انسان استفاده نکرد، آن فیض دیگر گرفته می شود.

!!!!!!!

[1]نازعات/سوره79، آیه24.

[2]قصص/سوره28، آیه38.

[3]یونس/سوره10، آیه18.

[4]مفاتیح الأصول، سیدمحمدمجاهد، ص65.

[5]نساء/سوره4، آیه126.

[6]غافر/سوره40، آیه26.

[7]لغت نامه دهخدا. «قبط [ق ِ] گروهی از مردم مصر که آباء و اجدادشان در مصر بوده، به خلاف سبط که از اولاد یعقوب در آن جا نشو و نما یافتند».

[8]قصص/سوره28، آیه15.

[9]قصص/سوره28، آیه20.

[10]غافر/سوره40، آیه26.

ص: 865


1- شمس/سوره91، آیه8.
2- بقره/سوره2، آیه185.

[11]غافر/سوره40، آیه27.

[12]شمس/سوره91، آیه8.

[13]شمس/سوره91، آیه10.

[14]طه/سوره20، آیه64.

[15]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج2، ص70.

[16]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج2، ص78.

[17]آل عمران/سوره3، آیه51.

[18]حاقه/سوره69، آیه44.

[19]حاقه/سوره69، آیه43.

[20]حاقه/سوره69، آیه44.

[21]حاقه/سوره69، آیه44.

[22]حاقه/سوره69، آیه45.

[23]شوری/سوره42، آیه30.

[24]من لا یحضره الفقیه، الشیخ الصدوق، ج1، ص132.

[25]مائده/سوره5، آیه48.

[26]آل عمران/سوره3، آیه19.

[27]اسراء/سوره17، آیه102.

[28]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج19، ص31.

[29]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص11، ط اسلامی.

[30]رعد/سوره13، آیه43.

[31]اسراء/سوره17، آیه102.

[32]زخرف/سوره43، آیه51.

[33]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج18، ص346.

[34]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص30، ط اسلامی.

[35]گلستان سعدی، باب دوم در اخلاق درویشان، حکایت37؛ «گفتم میان عالم و عابد چه فرق بود ٭٭٭ تا اختیار کردی از آن این فریق را.

گفت آن گلیم خویش بدر می برد ز موج ٭٭٭ وین جهد می کند که بگیرد غریق را».

ص: 866

[36]عدة الداعی و نجاح الساعی، ابن فهدالحلی، ص104.

[37]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج 45، ص46.

[38]غافر/سوره40، آیه15.

[39]ذاریات/سوره51، آیه50.

[40]فتح/سوره48، آیه4.

[41]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج10، ص203.

[42]فاطر/سوره35، آیه2.

[43]فاطر/سوره35، آیه2.

[44]تفسیر القمی، علی بن ابراهیم القمی، ج 2، ص75.

[45]شمس/سوره91، آیه8.

[46]بقره/سوره2، آیه185.

!!!!!!!

تفسیر آیات 29 تا 35 سوره غافر 93/11/25

موضوع: تفسیر آیات 29 تا 35 سوره غافر

﴿یَا قَوْمِ لَکُمُ الْمُلْکُ الْیَوْمَ ظَاهِرِینَ فِی الْأَرْضِ فَمَنْ یَنْصُرُنَا مِنْ بَأْسِ اللَّهِ إِنْ جَاءَنَا قَال فِرعَونُ مَا أُرِیکُمْ إِلاَّ مَا أَرَی وَ مَا أَهْدِیکُمْ إِلاَّ سَبِیلَ الرَّشَادِ (29) وَ قَالَ الَّذِی آمَنَ یَا قَوْمِ إِنِّی أَخَافُ عَلَیْکُمْ مِثْلَ یَوْمِ الْأَحْزَابِ (30) مِثْلَ دَأْبِ قَوْمِ نُوحٍ وَ عادٍ وَ ثَمُودَ وَ الَّذینَ مِنْ بَعْدِهِمْ وَ مَا اللَّهُ یُریدُ ظُلْماً لِلْعِبادِ (31) وَ یا قَوْمِ إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ یَوْمَ التَّنادِ (32) یَوْمَ تُوَلُّونَ مُدْبِرینَ ما لَکُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ عاصِمٍ وَ مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ (33) وَ لَقَدْ جَاءَکُمْ یُوسُفُ مِن قَبْلُ بِالْبَیِّنَاتِ فَمَا زِلْتُمْ فیِ شَکٍ ّ مِّمَّا جَاءَکُم بِهِ حَتیَّ إِذَا هَلَکَ قُلْتُمْ لَن یَبْعَثَ اللَّهُ مِن بَعْدِهِ رَسُولًا کَذَلِکَ یُضِلُّ اللَّهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُّرْتَابٌ (34) الَّذِینَ یُجَادِلُونَ فیِ ءَایَاتِ اللَّهِ بِغَیرِْ سُلْطَانٍ أَتَئهُمْ کَبرَُ مَقْتًا عِندَ اللَّهِ وَ عِندَ الَّذِینَ ءَامَنُواْ کَذَلِکَ یَطْبَعُ اللَّهُ عَلی کُلّ ِ قَلْبِ مُتَکَبّرٍ جَبَّار (35)﴾

ص: 867

نقل جریان موسی(سلام الله علیه) برای آگاهی جامعه از عواقب سرپیچی از توحید

سوره مبارکه «غافر» که در مکه نازل شد، بعد از بیان عناصر محوری آن و استدلال بر توحید و وحی و نبوّت، برای توجه دادن مردم به اینکه نپذیرفتن حقایق توحیدی پایان تلخی دارد، از قصص انبیا هم بهره می گیرد. در جریان موسای کلیم(سلام الله علیه) از آغاز تا انجام بالاخره یک سلسله مأموران الهی بودند که او را حفظ می کردند؛ در دوران کودکی که او را از صندوقچه درآوردند، همسر فرعون گفته بود او را بگیرید، ممکن است که ما او را فرزند خود قرار دهیم تا برای ما «قرّةُ العین» باشد. در دوران قبل از نبوّت هم وقتی ﴿فَوَکَزَهُ مُوسی﴾، (1) [1]عدّه ای تصمیم گرفتند که موسای کلیم را اعدام کنند، قصاص کنند و مانند آن، کسی از ﴿أَقْصَی الْمَدِینَةِ﴾ آمد و گفت: ﴿إِنَّ الْمَلَأَ یَأْتَمِرُونَ بِکَ لِیَقْتُلُوکَ فَاخْرُجْ﴾ (2) که زمینهٴ مسافرت و هجرت موسای کلیم از مصر به «مَدین» شروع شد و بعد از اینکه از «مَدین» به مصر آمدند و بین راه در جریان «طور» نبوّت نصیب ایشان شد و هدایت مردم مصر به عهده آن حضرت قرار گرفت و وارد مصر شد و رسالت الهی را ابلاغ کرد، فرعون گفت که ﴿ذَرُونی أَقْتُلْ مُوسی وَ لْیَدْعُ رَبَّه﴾، (3) آن گاه ﴿قالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرعَونَ یَکْتُمُ إیمانَهُ أَ تَقْتُلُونَ رَجُلاً﴾، (4) این جا هم خدای سبحان کسی را مأمور کرده که جلوی قتل وجود مبارک موسای کلیم را بگیرد.

ص: 868


1- قصص/سوره28، آیه15.
2- قصص/سوره28، آیه20.
3- غافر/سوره40، آیه26.
4- غافر/سوره40، آیه28.

مذاکره موسی با فرعون و نفی مطلق توحید ربوبی در کلام او

مطلب بعدی آن است که در برابر حرف فرعون که گفت: ﴿ما عَلِمْتُ لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْری﴾، (1) این در مقابل سخنان نورانی وجود مبارک موسای کلیم بود. موسای کلیم - در سوره مبارکه «طه» و همچنین در سوره «قصص» - فرمود من از طرف «ربُّ العالمین» آمدم؛ فرعون گفت که ربّ شما کیست؟ آیه 49 به بعد سوره مبارکه «طه» این است، فرعون گفت: ﴿قالَ فَمَنْ رَبُّکُما یا مُوسی﴾، حضرت فرمود: ﴿رَبُّنَا الَّذی أَعْطی کُلَّ شَیْ ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدی﴾؛ (2) «ربّ» ما «ربُّ العالمین» است، در چنین فضایی فرعون می گوید: ﴿ما عَلِمْتُ لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْری﴾؛ ما - معاذ الله - «ربُّ العالمین» نمی شناسیم، «ربِّ کلّ شیء» نمی شناسیم، ربی که ﴿أَعْطی کُلَّ شَیْ ءٍ خَلْقَهُ﴾ را نمی شناسیم، ما خودمان را به عنوان «ربّ» می شناسیم؛ این نظیر آن نیست که کسی بگوید من استادی بهتر از فلان شخص ندیدم! این یک حصر نسبی است؛ امّا حرف فرعون یک حصر مطلق است؛ یعنی هیچ کسی غیر از من «ربّ» نیست که بتواند مصر را اداره کند؛ مشابه این تعبیر در سوره مبارکه «قصص» هم هست که در آن جا سخن از «اله» است؛ وقتی که موسای کلیم آمد، در آیه 36 به بعد به این صورت ذکر شده است: ﴿وَ قالَ مُوسی رَبِّی أَعْلَمُ بِمَنْ جاءَ بِالْهُدی مِنْ عِنْدِهِ وَ مَنْ تَکُونُ لَهُ عاقِبَةُ الدَّارِ إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظَّالِمُون﴾، (3) فرعون گفت: ﴿ قَال فِرعَونُ یا أَیُّهَا الْمَلَأُ ما عَلِمْتُ لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْری﴾. (4) [8]بنابراین این ﴿ما عَلِمْتُ لَکُمْ﴾؛ یعنی عدم وجدان من، «یدلّ علی عدم الوجود»، این چنین نیست که حالا من اگر ندانم خدای دیگری هست، ممکن است باشد ولی من ندانم! این طور نیست! همان حرفی که ذات اقدس الهی می زند و می فرماید که شما دربارهٴ بت ها نظر شرک دارید و می گویید اینها سِمَتی دارند، اینها مُقَرّب «الی الله» هستند، اینها شفعای «عند الله» می باشند، ﴿أَ تُنَبِّئُونَ اللَّهَ بِما لا یَعْلَمُ فِی السَّماواتِ وَ لا فِی الْأَرْض﴾ (5) شما حرفی زدی که خدا نمی داند و خدا نمی داند؛ یعنی نیست! این «عدم الوجدان لا یدلّ علی عدم الوجود»، اگر آن شخص محدود باشد، عدم وجدان او «لا یدلّ علی عدم الوجود»؛ ولی اگر مثل خدا نامحدود باشد که ﴿بِکُلِّ شَیْ ءٍ مُحیط﴾ (6) است، عدم وجدان او دلیل قطعی بر عدم وجود است. همان بیانی که ذات اقدس الهی «ربّ» است و حق دارد بگوید: ﴿أَ تُنَبِّئُونَ اللَّهَ بِما لا یَعْلَمُ﴾،مشابه آن حرف را فرعون می گوید: ﴿ما عَلِمْتُ لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْری﴾؛ یعنی «عدم الوجدان» من، «یدلّ علی عدم الوجود». بنابراین داعیه او ﴿أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلی﴾ (7) و ﴿ما عَلِمْتُ لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْری﴾ و مانند آن بود.

ص: 869


1- قصص/سوره28، آیه38.
2- طه/سوره20، آیه50.
3- قصص/سوره28، آیه37.
4- قصص/سوره28، آیه38.
5- یونس/سوره10، آیه18.
6- نساء/سوره4، آیه126.
7- نازعات/سوره79، آیه24.

چگونگی جمع سخن مؤمن آل فرعون در واگذاری موسی با مدیریت جامعه

در جریان سخن فرعون که در آیه 26 گفت من می ترسم دین شما را دگرگون کند: ﴿أَنْ یُبَدِّلَ دینَکُمْ أَوْ أَنْ یُظْهِرَ فِی الْأَرْضِ الْفَساد﴾، حالا اگر کسی مدّعی شد و تفرقه ای دارد ایجاد می کند و دین تازه ای دارد ایجاد می کند، آدم او را رها کند؟! این مؤمن «آل فرعون» گفت او را رها کنید: ﴿وَ إِنْ یَکُ کاذِباً فَعَلَیْهِ کَذِبُهُ وَ إِنْ یَکُ صادِقاً یُصِبْکُمْ بَعْض﴾، (1) هر کسی آمد و دین تازه ای آورد، انسان بگوید او را رها کنید؟ اگر دروغ گفت که ﴿فَعَلَیْهِ کَذِبُه﴾ و اگر صادق است که ﴿وَ إِنْ یَکُ صادِقاً یُصِبْکُمْ بَعْض﴾، چرا یک چنین حرفی زد؟ جواب این است که مؤمن «آل فرعون» جلوی مناظره، مذاکره، مباحثه، محاجّه و مانند اینها را نگرفت، بلکه گفت چرا می کُشید؟! خواستید تحدّی کنید و «سحره» را دعوت کنید، راه باز است؛ ایشان نگفت که با او مناظره نکنید، با او مباحثه نکنید با او محاجّه نکنید و در برابر تحدّی او اقدام نکنید، گفت جلوی قتل او را بگیرید و او را نکُشید؛ البته به خودش حق می داد که بگوید که او حق دارد، برای اینکه جریان انبیای قبلی را شنیده بود، آثار نبوّت را دیده بود،آن آثار را در وجود مبارک موسای کلیم مشاهده کرد و این حرف ها را زد. غرض این است که آنها دیگر در پاسخ مؤمن «آل فرعون» نگفتند ما که نمی توانیم کشور را آزاد بگذاریم تا هر کسی هر حرفی را که خواست بزند! این شخص می گوید فوراً دست به قتل او نزنید! خواستید مناظره کنید، محاجّه کنید، چه اینکه بعضی ها گفتند: ﴿أَرْجِهْ وَ أَخاهُ وَ ابْعَثْ فِی الْمَدائِنِ حاشِرین﴾، (2) [13]این کار خوبی است که با آنها تحدّی کرد؛ شما مدّعی هستید که - معاذ الله - این سِحر است، شما هم «سحره» را دعوت کنید تا مناظره کنند، این راه ممکن است! ﴿أَرْجِهْ وَ أَخاهُ وَ ابْعَثْ فِی الْمَدائِنِ حاشِرین﴾ کار معقولی است؛ امّا اقدام به قتل نامعقول است! به این جهت بود که مؤمن «آل فرعون» آن حرف را زد و بعد گفت که ﴿إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدی مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ کَذَّاب﴾؛ (3) ذات اقدس الهی کسی را که تعدّی کرده است، پُردروغ است، حرفهٴ او دروغ است، یا دروغ باف است، یا دروغ مهم جعل می کند، کذّاب به هر معنایی که باشد، او مورد عنایت الهی نیست.

ص: 870


1- غافر/سوره40، آیه28.
2- شعراء/سوره26، آیه36.
3- غافر/سوره40، آیه28.

اقسام سه گانه هدایت الهی و مقصود از عدم شمول آن بر مسرف کذّاب

این جا سه مطلب است: مطلب اول آن که هدایت الهی عام است، بارها ملاحظه فرمودید که خدا بی دریغ ﴿هُدیً لِلنَّاس﴾ را نصیب همه کرده است؛ به وسیله انبیا، اولیا، ائمه(علیهم السلام)، عقل و قرآن کتاب آسمانی، مردم را هدایت کرده است: ﴿شَهْرُ رَمَضانَ الَّذی أُنْزِلَ فیهِ الْقُرْآنُ هُدیً لِلنَّاس﴾ (1) و مانند آن، پس خدا همه را هدایت کرده است! این ﴿یا أَیُّهَا النَّاس﴾ در کتاب های الهی فراوان است. امّا مطلب دوم این است که ﴿إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدی مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ کَذَّاب﴾، آن هدایت پاداشی و آن هدایت ثانوی است که گرایشی را در قلب کسی ایجاد کند. شما می بینید این آیات الهی بر همه خوانده می شود؛ ولی قلب بعضی ها به نام و یاد خدا می تپد! اصلاً وقتی مؤذن دارد اذان می گوید، اینها مثل این است که چیزی را گم کرده دارند! مرتّب و با شتاب می روند تا این «حَیَّ عَلَی الصَّلَاة» و «حَیَّ عَلَی الْفَلَاح» (2) را پاسخ دهند! و از آن طرف هم مرتّب می بینید که بعضی ها در همین اطراف صحن، از مأذنه حرم صدای اذان بلند است و اینها مشغول خرید و فروش و امثال آن هستند! آن هدایت ثانی است که کسی گرایش دارد و قلب او به نام و یاد خدا می تپد! این هدایت نصیب هر کس نیست، این هدایت پاداشی است! این هدایت را خدا نصیب همه نمی کند؛ کسی که اهل اسراف باشد، اهل کذب باشد و گناه را بی مبالات انجام دهد، از آن هدایت برخوردار نیست؛ امّا ﴿هُدیً لِلنَّاس﴾ شامل او هست. اینکه فرمود: ﴿لا یَهْدِی﴾؛ یعنی آن گرایش خاص و آن علاقه مخصوص را نمی دهد؛ این می تواند با آیه بعد که فرمود: ﴿وَ مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ هاد﴾ و در آیه 34 همین سوره که فرمود: ﴿یُضِلُّ اللَّهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُرْتاب﴾ که مطلب سوم است را خوب تبیین کند؛ یعنی ﴿کَذلِکَ یُضِلُّ اللَّهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُرْتاب﴾با ﴿إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدی مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ کَذَّاب﴾ تفسیر می شود.

ص: 871


1- بقره/سوره2، آیه185.
2- من لا یحضره الفقیه، الشیخ الصدوق، ج 1، ص290.

مقصود از اضلال الهی در آیه ﴿کَذلِکَ یُضِلُّ اللَّهُ ... ﴾

بارها ملاحظه کردید که «إضلال» خدا ابتدایی نیست، یک؛ «إضلال» خدا امر عدمی است، دو؛ خدا اصلاً «إضلال» ابتدایی ندارد و محال است؛ بله، «إضلال» کیفری دارد، سه و «إضلال» کیفری امر وجودی نیست. علم یک امر وجودی است، ایمان یک امر وجودی است، توفیق یک امر وجودی و نوری است: «یَقْذِفُهُ اللَّهُ فِی قَلْبِ مَنْ یَشَاء»؛ (1) امّا «إضلال» یک امر وجودی نیست که خدا چیزی به نام «إضلال» به کسی دهد. «إضلال» همان است که درب رحمت را باز نمی کند، آن توفیق را نمی دهد و شخص را به حال خود رها می کند؛ این «اللَّهُمَّ لَا تَکِلْنِی إِلَی نَفْسِی» (2) همین است! «وَ لا تَکِلْنِی الی غَیْرِک» (3) همین است! این ﴿إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدی مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ کَذَّاب﴾ که آیه 28 است، مبیّن و مفسّر خوبی، برای آیه34 است که فرمود: ﴿یُضِلُّ اللَّهُ﴾،﴿یُضِلُّ اللَّهُ﴾؛ یعنی ﴿لا یَهْدی﴾، وگرنه «إضلال» یک امر وجودی باشد که خدا چیزی به نام ضلالت دهد، نیست. بنابراین «إضلال» ابتدایی نیست، یک؛ حتماً به عنوان کیفرِ گناهان افراد است که خدای سبحان کسی را «إضلال» می کند، دو؛ پس امر ابتدایی نیست، امر ثانوی است و امر وجودی نیست، امر عدمی است.

خدا «إضلال» می کند یعنی چه؟ یعنی آن لطف را دیگر نمی دهد، در همان آغاز سوره مبارکه «فاطر» که ﴿ما یَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِکَ لَها وَ ما یُمْسِکْ فَلا مُرْسِل﴾ (4) بیان شد که - بحث آن گذشت - درب رحمت خود را نسبت به عدّه ای باز می کند، آن وقت علم، فروغ، هدایت، گرایش قلبی، بی تابی، شب زنده داری و مانند اینها هست؛ امّا یک وقت است که این درب رحمت را به روی بعضی باز نمی کند، همین! ﴿ما یُمْسِکْ﴾؛ نمی دهد! این می شود «إضلال»، وگرنه چیزی به نام ضلالت و گمراهی باشد و خدا در قلب کسی ایجاد کند که نیست! این ﴿إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدی﴾ مفسّر خوبی برای ﴿یُضِلُّ اللَّهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُرْتاب﴾ است. خدا «إضلال» می کند یعنی چه؟ یعنی آن هدایت پاداشی و آن گرایش را نمی دهد و شخص را به حال خودش رها می کند؛ وقتی شخص را که به حال خودش رها کرد، او در بخش های اندیشه با وَهم و خیال و در بخش های انگیزه با شهوت و غضب کار می کند، در نتیجه چنین آدمی قهراً سقوط می کند، چون کسی که در اثر تبهکاری راه علمی را بَست و در اثر انتخاب سیئات راه عملی را مسدود کرد، او فقط وَهّام و خَیّال است و همچنین شهوی و غضبی است، همین! یک چنین آدمی قهراً سقوط می کند. بنابراین اینکه فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدی مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ کَذَّاب﴾ این برای آیه ای که خدا سبحان در آیه34 همین سوره فرمود: ﴿کَذلِکَ یُضِلُّ اللَّهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُرْتاب﴾ یک مفسّر خوبی است. بعد ذات اقدس الهی فرمود که اینها، در هر لحظه ای که بخواهند توبه کنند، می توانند راه پیدا کنند.

ص: 872


1- مصباح الشریعة، المنسوب للإمام الصادق ع، ص16.
2- إقبال الأعمال(ط- القدیمة)، السید بن طاووس، ج 1، ص81.
3- الإقبال بالأعمال الحسنة(ط - الحدیثة)، السیدبن طاووس، ج 2، ص230.
4- فاطر/سوره35، آیه2.

سقوط انسان در اثر فقدان یا عدم ارتباط عقل نظری و عملی

این علم های عادی و علم حصولی، یعنی استدلالی و علم های حوزه و دانشگاه، یعنی علم های برهانی، اینها کار عقل نظری است؛ امّا آن «عین الیقین» برای عقل نظر نیست، آن برای حوزهٴ استدلال و برهان نیست، آن متعلق به عقل عملی است؛ یعنی عقل عملی در اثر کارکرد و ایمان و باور است. باور عمل است، نه علم و از سنخ کار است، نه از سنخ ادراک، چون عقل عملی موجودی است مجرّد و کار او مجرّد است، با کار مجرّد به علم شهودی می رسد؛ طلیعه آن «عین الیقین» است و پایان آن «حق الیقین» می باشد، وگرنه «عین الیقین» و «حق الیقین» که برای عقل نظر نیست، عقل نظر برهان دارد؛ حالا یا از مراحل ضعیف می گذرد یا نمی گذرد یا از مراحل میانی می گذرد یا نمی گذرد، تا آن جا سخن از استدلال و برهان است؛ امّا باور اصلاً از سنخ درک نیست، باور کردن، کار است و برای عقل عملی است. در درون ما نیرویی است که متولّی اندیشه و فهم است و نیرویی است که متولّی کار و کوشش است، نه فهم! آن وقتی که کار خود را راه اندازی کرد، به علم شهودی می رسد، نه به علم مفهومی! چون خودش و کارش مجرّد است با ملکوت کار دارد، اینکه فرمود: ﴿کلاََّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ ٭ لَترََوُنَّ الجَْحِیم﴾؛ (1) این جا که نشستی جهنم را می بینی، نه اینکه جهنم را می فهمید! جهنم را با برهان و عقل نظر می شود فهمید؛ امّا دیدن جهنم و شنیدن «عواء» و زوزهٴ سگان جهنم که در بیانات نورانی حضرت امیر هست که «فَهُمْ وَ الْجَنَّةُ کَمَنْ قَدْ رَآهَا ... وَ هُمْ وَ النَّارُ کَمَنْ قَدْ رَآهَا» (2) همین است و این برای عقل عملی است.

ص: 873


1- تکاثر/سوره102، آیه5.
2- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج10، ص133.

ثمردهی محصول عقل نظری مشروط به ارتباط آن با عقل عملی و جان

بارها ملاحظه کردید ما یک علم و اندیشه داریم که حوزه و دانشگاه متولّی آن هستند، اینها به موضوع و محمول کار دارند، رابطه موضوعات و محمولات را ارزیابی می کنند و نسبت موضوع و محمول را بررسی می کنند. این است و نیست، یا بود و نبود، که گره ای بین موضوع و محمول است را با عقل نظر می بندد، وقتی گفت «الف»، «باء» است و این گره را که بست - در کتاب های منطق شنیده اید که «و تسمی القضیة عقداً» گره خورد - این شده عالِم، این شده دانشمند، این شده مجتهد حوزوی یا استاد دانشگاه، این را می گویند عقد! این سرانگشت اندیشه است که بین موضوع و محمول گره می زند؛ فلان چیز حلال است، فلان چیز صحیح است، فلان چیز باطل است، نه هست! است! پس این کار اوست، وقتی عقد و گره بین موضوع و محمول خورد، این شخص مجتهد یا استاد می شود؛ حالا یا باور کند یا نکند. اگر انگشتان و سرانگشت سالمی داشت، عصارهٴ این عقد را با جان خود گره زد و باور کرد، این می شود عقیده؛ گاهی انسان ممکن است مطلبی را صد درصد بفهمد و به جان خود گره نزند. الآن شما می بینید که در کشورهای دیگر در کُرسی شیعه شناسی و اسلام شناسی یک یهودی دارد درس می گوید یا یک بهایی دارد درس می گوید و آن دانشجویان هم درس می خوانند، رساله می نویسند، دکتر می شوند و نمره هم می گیرند، اینها هیچ کدام این حرف ها را که باور ندارند! کار مدرسه همان عقد و گره زدن بین موضوع و محمول است، چه باور کنند و چه باور نکنند.

ص: 874

پرسش: فکر می کنند یک سری عمل است، نه باور!

پاسخ: باور عمل است! هیچ ارتباطی بین عقل عمل و عقل نظر نیست؛ وقتی می گوییم هیچ، با اینکه صدها پیوند بین اینها هست، باید در آن بحث های دقیق بی ملاحظه گفت هیچ! شما می بینید که چندین پردهٴ رقیق در چشم هست که ده ها تعامل باهم دارند؛ ولی یک پزشک معالج که می بیند این آبِ مروارید، دارد وارد این چشم می شود یا نمی شود، او می فهمد که برای کدام پرده است، می گوید برای فلان پرده است و هیچ ارتباطی به پردهٴ دیگر ندارد، با اینکه ده ها پیوند بینایی بین این پرده ها هست. یک حکیم وقتی می گوید هیچ، یعنی هیچِ حِکمی. با اینکه بین عقل نظر و عقل عمل رابطه های فراوان و تعامل فراوان است؛ امّا در بحث های عقلی جای هیچ گفتن است؛ هیچ ارتباطی بین عقل عمل و عقل نظر نیست؛ این مسئول و متولّی کار است نه علم و آن مسئول اندیشه است نه کار؛ آن مسئول «است و نیست» است که می شود عقد که موضوع و محمول گره خوردند و «تسمی القضیة عقدا».

پرسش: اگر هیچ سنخیتی با هم ندارند ارتباط آنها با هم؟

پاسخ: بله، این کار هست؛ لذا آدم می تواند چیزی را بفهمد و باور نکند. الآن شما ببینید کرسی تدریس شیعه شناسی و اسلام شناسی در غرب هست که یک یهودی یا یک بهایی دارد این را تدریس می کند، نه او باور دارد، نه این دانشجویان باور دارد، فقط می خواهند بفهمند که این چه هست؟

ص: 875

استدلال موسای کلیم به عدم ارتباط بین عقل نظری و عملی فرعون

همین استدلال وجود مبارک موسای کلیم به فرعون آن هم همین است، فرمود: ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ ما أَنْزَلَ هؤُلاء﴾، (1) برای تو صد درصد روشن شد که من پیغمبر هستم! برای تو صد درصد شد که عصا و «ید» من معجزه است! ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ ما أَنْزَلَ هؤُلاءِ إِلاَّ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ بَصائِرَ﴾ چرا؟ برای اینکه متولّی کار دیگری است، آن عقل عملی است که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجِنَان». (2) [24]اگر سرانگشت و سر پنجه او باز باشد، فلج نباشد، ویلچری نباشد و زخمی نباشد، عصارهٴ این علم و قضیه را به جان خود گره می زند که می شود عقیده؛ این شخص در بخش عقل نظر، عقدهای موضوع و محمول را بست که شده مجتهد و در بخش عقل عمل عصارهٴ علم را به جان خود گِره زد و باور کرد که شده عادل؛ اگر باور کرد، این گره زدن کار دست و پایی نیست که مادی باشد.

مقام شهود ثمره ارتباط عقل نظری و عملی و علی(علیه السلام) مصداق آن

چون عقل عملی مثل عقل نظری مجرّد است - اراده مجرّد است، نیّت مجرّد است، اخلاص مجرّد است، تصمیم مجرّد است - همین گره زدن، که کار مجرّد است کم کم به شهود می رسد نه به مفهوم؛ این شخص این جا که نشسته است بهشت را می بیند، وقتی از این قوی تر شد این جا که نشسته است می شود بهشت! این بیان نورانی پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که به حضرت امیر فرمود: یا علی! «أَنَا مَدِینَةُ الْحِکْمَةِ وَ هِیَ الْجَنَّةُ وَ أَنْتَ یَا عَلِیُّ بَابُهَا» (3) این تقریباً سی روایت است که مرحوم ابن بابویه قمی(رضوان الله علیه) نقل کرده است و 27 الی 28 روایت آن معروف است که «أَنَا مَدِینَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِیٌّ بَابُهَا» (4) و یکی، دو روایت هم از این سنخ است: «أَنَا مَدِینَةُ الْحِکْمَةِ وَ هِیَ الْجَنَّةُ وَ أَنْتَ یَا عَلِیُّ بَابُهَا». آن خطبه نورانی حضرت امیر که فرمود: «فَهُمْ وَ الْجَنَّةُ کَمَنْ قَدْ رَآهَا»، این برای مقام «کأنّ» است و آنها که به اوج رسیدند، مقام «أنّ» است. فرمود: «فَهُمْ وَ الْجَنَّةُ کَمَنْ قَدْ رَآهَا»، خود حضرت امیر دیگر مقام «کأنّ» نبود، مقام «أنّ» بود؛ فرمود: «مَا کُنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَهُ»، (5) این برای توحید؛ «لَوْ کُشِفَ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ یَقِیناًً»، (6) این برای معاد؛ این «لَوْ کُشِفَ الْغِطَاءُ» ناظر به این نیست که اگر پرده از چشم من کنار برود یقین من افزوده نمی شود، این ارشاد به نفی موضوع است؛ یقیناً وقتی پرده کنار رفت شفاف تر می شود، پس این ارشاد است به اینکه پرده ای جلوی چشم من نیست؛ پرده ای که جلوی چشم دیگران باشد اگر کنار برود که ﴿فَکَشَفْنَا عَنْکَ غِطَاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ﴾، (7) امروز من بی پرده می بینم! آن مبدأ و این هم معاد حضرت، آن وحی و نبوّت ایشان هم همین طور است! این اصول ثلاثه را وجود مبارک حضرت امیر مشاهده کرد. در این خطبهٴ «قاصعه» دارد، وقتی به وجود مبارک پیغمبر(صلوات الله و سلامه علیهما) عرض کرد یا رسول الله! این ناله چیست که من می شنوم؟ فرود این نالهٴ و «رَنَّة» شیطان است، او آه می کشد که دیگر در این سرزمین جای او نیست، بعد فرمود یا علی! هر چه من می شنوم تو می شنوی و هر چه من می بینم تو می بینی! «إِنَّکَ تَسْمَعُ مَا أَسْمَعُ وَ تَرَی مَا أَرَی»؛ (8) این را زمخشری و امثال ایشان باید ببینند، آن جریان تیر را از پای حضرت درآوردند یا نیاوردند و آن تاریخ درست است یا درست نیست، اینها وقت تلف کردن آدم است! خود حضرت امیر در خطبه صریح نهج البلاغه که هشتاد درصد از شرح نهج البلاغه متعلق به اهل سنت است، احدی این بیان نورانی حضرت امیر را انکار نکرده است! فرمود پیغمبر به من گفت یا علی! هر چه من می بینم تو هم می بینی، هر چه من می شنوم تو هم می شنوی «إِلَّا أَنَّکَ لَسْتَ بِنَبِی»، علی را باید این جاها شناخت؛ حالا آن تیر را کشیدند یا نکشیدند. زمخشری یا فخر رازی یا امثال آنها اگر دنبال بهانه نمی گردند، این بیان نورانی است! پیغمبر به امیر المؤمنین(علیهما آلاف التحیة و الثناء) فرمود یا علی! «إِنَّکَ تَسْمَعُ مَا أَسْمَعُ وَ تَرَی مَا أَرَی»، احدی نتوانست این خطبه را انکار کند! هشتاد درصد از شرح های نهج البلاغه هم از علمای اهل سنت است، علی یعنی این! بنابراین وجود مبارک حضرت امیر آن قلّه است و «کأنّ» نیست، «أنّ» است! برای دیگران «کانّ» است، برای یک عدّه «عین الیقین» است و برای آنها که در قلّه هستند «حق الیقین» است، اینها کار عقل عملی است؛ یعنی کسی که به میدان عمل رفته است و با عقل عملی می بیند و با عقل عملی «حق الیقین» می شود، عقل نظری تابع او خواهد بود. غرض آن است که برای فرعون مسلّم شد و حرف مؤمن «آل فرعون» این بود که چرا می کُشید؟ ما که جلوی مناظره و محاجّه شما را که نگرفتیم! این ﴿أَرْجِهْ وَ أَخاهُ وَ ابْعَثْ فِی الْمَدائِنِ حاشِرینَ﴾ را هم خیلی ها گفتند. بنابراین این دو حرف برای نجات وجود مبارک موسای کلیم کافی بود. عمده آن است که این آیه 28 مبیّن آیه 34 است که خدا گمراه می کند ﴿مُسْرِفٌ مُرْتَابٌ﴾ را، گمراه می کند؛ یعنی آن گرایش را به او نمی دهد.

ص: 876


1- اسراء/سوره17، آیه102.
2- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص11، ط اسلامی.
3- الأمالی، الشیخ الصدوق، ص388.
4- الأمالی، الشیخ الصدوق، ص345.
5- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص98، ط اسلامی.
6- مناقب آل أبی طالب علیهم السلام، ابن شهرآشوب، ج 2، ص38.
7- ق/سوره50، آیه22.
8- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج13، ص197.

پرسش: اینکه فرمودید: «إِنَّکَ تَسْمَعُ مَا أَسْمَعُ وَ تَرَی مَا أَرَی»، یعنی بین پیامبر و حضرت هیچ فرقی نیست؟

پاسخ: چرا! آن «کما بذلک فرقا»، فرمود: «إِلَّا أَنَّکَ لَسْتَ بِنَبِی»، تو تابع هستی و ایشان هم که می پذیرد. فرمود دیدن فرشته ها و شنیدن صدای فرشته ها این متعلق به ولایت است که داری؛ امّا وقتی که می آیند با من حرف می زنند تو می شنوی تو می بینی؛ ولی با من حرف می زنند، به من ابلاغ می کنند، من مخاطب و رسول هستم «إِلَّا أَنَّکَ لَسْتَ بِنَبِیٍّ وَ لَکِنَّکَ لَوَزِیر» این هر دو بیان در آن خطبه قاصعه آمده است.

پرسش: آن چیزی را که پیامبر در معراج شنیدند، آقا امیرالمومنین هم می شنیدند؟

پاسخ: مرحوم سید علی خان شارح صحیفه سجادیه که خود ایشان یک شجره طیّبه ای دارد و با 28 واسطه خود را به اهل بیت(علیهم السلام) می رساند، ایشان نقل می کند که وقتی وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از معراج برگشت به حضرت عرض کردند که شما که کلام را شنیدید این صدا شبیه صدای چه کسی بود؟ بالاخره صدایی شنیدید، از این صداهایی که در زمین بود شبیه صدای چه کسی بود؟ گفت چون ذات اقدس الهی می دانست که علی محبوب من است، به لهجهٴ علی با من سخن گفت! (1) اگر کسی بخواهد بداند این مقام چیست؟ آن قلّه را باید ببیند! گفت چون خدا می دانست علی محبوب من است، حرفی که من می شنیدم با آهنگ صدای علی بود، با اینکه خدای سبحان منزّه از آهنگ است، این علی است! حالا آن تیر را درآوردند یا نه؟ شبهه در آن است! این چیست؟!

ص: 877


1- بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج 107، ص31.

استفاده مؤمن آل فرعون از عواقب تلخ انبیا در نجات موسی(سلام الله علیه)

بنابراین این ﴿قالَ الَّذی آمَنَ یا قَوْم﴾ برهان است، بعد موعظه کرد و گفت شما چه اصراری به کشتن او دارید؟ اگر راست بگوید کسی از شما نمی ماند! این آدم عادی نیست که شما او را بکشید! اگر آدم عادی نیست و پیغمبر است، کشتن او بساط شما را جمع می کند! اگر استدلال دارید، مناظره دارید، تحدّی دارید و سحره را می خواهید جمع کنید همه این کارها آزاد است؛ امّا وقتی بخواهید پیغمبرکُشی کنید کسی از شما نمی ماند! ﴿وَ قَالَ الَّذِی ءَامَنَ یَا قَوْمِ إِنیّ ِ أَخَافُ عَلَیْکُم مِّثْلَ یَوْمِ الْأَحْزَاب﴾، چون آثار انبیای ابراهیمی در خاورمیانه فراوان بود؛ یعقوب بود اسحاق بود، اسماعیل بود، وجود مبارک یوسف هم سالیان متمادی در مصر و کنعان و همین منطقه خاورمیانه حکومت، سلطنت، نبوّت و رسالت داشت. ﴿وَ قَالَ الَّذِی ءَامَنَ یَا قَوْمِ إِنیّ ِ أَخَافُ عَلَیْکُم مِّثْلَ یَوْمِ الْأَحْزَاب﴾، این یک آدم معمولی نیست که شما می خواهید او را بکشید! ﴿مِثْلَ دَأْبِ قَوْمِ نُوحٍ وَ عَادٍ وَ ثَمُودَ وَ الَّذِینَ مِنْ بَعْدِهِمْ﴾ و خدای سبحان ظالم نیست که شما بگویید حالا ما یک نفر را کشتیم چگونه ملتی را از بین می برد!؟ شما پیغمبری را می خواهید بکُشید و این ظلم نیست که اگر چنین کردید بساط همه شما را جمع کند ﴿وَ مَا اللَّهُ یُرِیدُ ظُلْمًا لِّلْعِبَاد﴾، این عذاب برای دنیا بود. از طرفی حالا بر فرض کُشتید و عذاب الهی آمد، این طور نیست که درقیامت راحت باشید! ﴿وَ یَا قَوْمِ إِنِّی أَخَافُ عَلَیْکُمْ یَوْمَ التَّنَادِ﴾؛ روزی که همه ندا می دهند یکدیگر را ناله می کنند استغاثه می کنند، ﴿یا وَیْلَتی﴾ (1) [32]می گویند؛ قیامت را ﴿یَوْمَ التَّلاق﴾ (2) [33]و ﴿یَوْمَ التَّناد﴾ هم می گویند؛ یعنی ندای یکدیگر. ﴿یَوْمَ التَّناد﴾ چه یومی است؟ ﴿یَوْمَ تُوَلُّونَ مُدْبِرِینَ﴾؛ می خواهید فرار کنید از عذاب، امّا عذاب دامن گیرتان می شود. در سوره مبارکه «حج» مشابه این هست که اینها هر وقت می خواهند از آتش خارج شوند، مقدورشان نیست؛ آیه 22سوره مبارکه «حج» این است ﴿کُلَّما أَرادُوا أَنْ یَخْرُجُوا مِنْها مِنْ غَمٍّ أُعیدُوا فیها وَ ذُوقُوا عَذابَ الْحَریقِ﴾؛ کجا می توانی فرار کنی؟ هیچ راهی برای فرار نیست! پس اگر اقدام کردید به قتل موسای کلیم، هم عذاب دنیا دامن گیرتان می شود و هم عذاب آخرت، اینکه قتل فرد عادی یا قتل فرد شخصی که نیست. آن گاه این می شود ﴿یَوْمَ التَّناد﴾، ﴿یَوْمَ تُوَلُّونَ مُدْبِرِینَ مَا لَکُم مِّنَ اللَّهِ مِنْ عَاصِمٍ وَ مَن یُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَاد﴾ این «إضلال» کیفری است، یک؛ «إضلال» امر وجودی نیست، دو؛ فیض را می گیرد و امساک می کند، سه؛ انسان که به حال خود رها شد سقوط می کند، چهار؛ ﴿وَ مَن یُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَاد﴾. بعد می فرماید یوسف در این سرزمین بود، آثار یوسف در مصر بود و آثار رسالت او نبوّت او به همه ما رسیده است، خیلی از نیاکان شما یوسف را دیدند و باور نکردند، بعد از او گفتند بر فرض هم اگر او پیغمبر بود، همین یکی بود! ﴿وَ لَقَدْ جَاءَکُمْ یُوسُفُ مِن قَبْلُ بِالْبَیِّنَاتِ فَمَا زِلْتُمْ فیِ شَکٍ ّ مِّمَّا جَاءَکُم بِهِ﴾؛ انبیای قبلی مخصوصاً وجود مبارک یوسف که قدرتی داشت، شهامتی و شهرتی داشت، حرف های او در این سرزمین بود، از کنعان به مصر و از مصر به کنعان، این سرزمین، سرزمینِ «آل یعقوب» بود، شما نپذیرفتید ﴿حَتیَّ إِذَا هَلَک﴾؛ این ﴿هَلَک﴾؛ یعنی «مات» ﴿کُلُّ شَیْ ءٍ هالِک﴾، (3) [34]این هلاکت در قرآن از این جهت بار منفی ندارد، چون فرمود: ﴿کُلُّ شَیْ ءٍ هالِکٌ إِلاَّ وَجْهَه﴾، ﴿حَتیَّ إِذَا هَلَکَ قُلْتُمْ لَن یَبْعَثَ اللَّهُ مِن بَعْدِهِ رَسُولا﴾؛ خیلی از نیاکانتان باور نداشتند و می گفتند بر فرض او پیامبر باشد دیگر پیامبری نخواهد آمد، امروز که برای شما وجود مبارک موسای کلیم آمد! ﴿کَذَالِکَ یُضِلُّ اللَّهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُّرْتَاب﴾ کسی که تعدّی می کند، اهل «ریب» است، اهل برهان نیست و برهان پذیر نیست؛ شکی ندارد، امّا «ریب» دارد؛ این تردید، آن ردّ مکرّر است. در دستگاه قلب اگر چنانچه عقل نظر یک چیزی را مردّد باشد و نداند، می گویند شک دارد؛ ولی در عقل عمل اگر چیزی بین عزم و عدم عزم سرگردان باشد، می گویند حیرت دارد و مردّد است. این «ردّد»، تردید که باب «تفعیل» است، آن ردّ مکرر است. یک وقت انسان یک بار بین دو طرف بر می گردد این ردّ است که همان ثلاثی مجرد است؛ امّا گاهی چند بار بین نفی و اثبات می گردد که این ردّ مکرر را تردید می گویند؛ یعنی کسی که نمی تواند تصمیم بگیرد. فرمود: ﴿فَهُمْ فی رَیْبِهِمْ یَتَرَدَّدُونَ﴾ که کار نفاق از همین قبیل است.

ص: 878


1- فرقان/سوره25، آیه28.
2- غافر/سوره40، آیه15.
3- قصص/سوره28، آیه88.

پرسش: ﴿یُضِلُّ اللَّهُ﴾ با ﴿لا یَهْدِی﴾تساوی دارند؟

پاسخ: نه، بازگشت «یضل» با ﴿لا یَهْدِی﴾ است، این امر عدمی است. خدا «إضلال» می کند؛ یعنی فیض خود را نمی دهد، همین! نه اینکه «إضلال» یک امر وجودی باشد و ضلالت یک چیزی باشد که در قلب کسی القاء کند، مثل هدایت، مثل علم و مثل نور که «یَقْذِفُهُ اللَّهُ فِی قَلْبِ مَنْ یَشَاء»، بلکه برابر همان اول سوره مبارکه «فاطر» ﴿وَ ما یُمْسِک فَلا مُرْسِلَ لَه﴾، (1) [35]این درب رحمت را می بندد و وقتی این درب رحمت را بست انسان است و خواسته های وهمی و خیالی او در بخش نظر و شهوت و غضب او در بخش عمل. ﴿ کَذَالِکَ یُضِلُّ اللَّهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُّرْتَاب ٭ الَّذِینَ یجَُدِلُونَ فیِ ءَایَاتِ الله﴾.

!!!!!!!

[1]قصص/سوره28، آیه15.

[2]قصص/سوره28، آیه20.

[3]غافر/سوره40، آیه26.

[4]غافر/سوره40، آیه28.

[5]قصص/سوره28، آیه38.

[6]طه/سوره20، آیه50.

[7]قصص/سوره28، آیه37.

[8]قصص/سوره28، آیه38.

[9]یونس/سوره10، آیه18.

[10]نساء/سوره4، آیه126.

[11]نازعات/سوره79، آیه24.

[12]غافر/سوره40، آیه28.

[13]شعراء/سوره26، آیه36.

[14]غافر/سوره40، آیه28.

[15]بقره/سوره2، آیه185.

[16]من لا یحضره الفقیه، الشیخ الصدوق، ج 1، ص290.

ص: 879


1- فاطر/سوره35، آیه2.

[17]مصباح الشریعة، المنسوب للإمام الصادق ع، ص16.

[18]إقبال الأعمال(ط- القدیمة)، السید بن طاووس، ج 1، ص81.

[19]الإقبال بالأعمال الحسنة(ط - الحدیثة)، السیدبن طاووس، ج 2، ص230.

[20]فاطر/سوره35، آیه2.

[21]تکاثر/سوره102، آیه5.

[22]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج10، ص133.

[23]اسراء/سوره17، آیه102.

[24]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص11، ط اسلامی.

[25]الأمالی، الشیخ الصدوق، ص388.

[26]الأمالی، الشیخ الصدوق، ص345.

[27]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص98، ط اسلامی.

[28]مناقب آل أبی طالب علیهم السلام، ابن شهرآشوب، ج 2، ص38.

[29]ق/سوره50، آیه22.

[30]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج13، ص197.

[31]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج 107، ص31.

[32]فرقان/سوره25، آیه28.

[33]غافر/سوره40، آیه15.

[34]قصص/سوره28، آیه88.

[35]فاطر/سوره35، آیه2.

!!!!!!!

تفسیر آیات 30 تا 35 سوره غافر 93/11/26

موضوع: تفسیر آیات 30 تا 35 سوره غافر

﴿وَ قَالَ الَّذِی آمَنَ یَا قَوْمِ إِنِّی أَخَافُ عَلَیْکُمْ مِثْلَ یَوْمِ الْأَحْزَابِ (30) مِثْلَ دَأْبِ قَوْمِ نُوحٍ وَ عادٍ وَ ثَمُودَ وَ الَّذینَ مِنْ بَعْدِهِمْ وَ مَا اللَّهُ یُریدُ ظُلْماً لِلْعِبادِ (31) وَ یا قَوْمِ إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ یَوْمَ التَّنادِ (32) یَوْمَ تُوَلُّونَ مُدْبِرینَ ما لَکُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ عاصِمٍ وَ مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ (33) وَ لَقَدْ جَاءَکُمْ یُوسُفُ مِن قَبْلُ بِالْبَیِّنَاتِ فَمَا زِلْتُمْ فیِ شَکٍ ّ مِّمَّا جَاءَکُم بِهِ حَتیَّ إِذَا هَلَکَ قُلْتُمْ لَن یَبْعَثَ اللَّهُ مِن بَعْدِهِ رَسُولًا کَذَلِکَ یُضِلُّ اللَّهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُّرْتَابٌ (34) الَّذِینَ یُجَادِلُونَ فیِ ءَایَاتِ اللَّهِ بِغَیرِْ سُلْطَانٍ أَتَاهُمْ کَبُر مَقْتًا عِندَ اللَّهِ وَ عِندَ الَّذِینَ ءَامَنُواْ کَذَلِکَ یَطْبَعُ اللَّهُ عَلی کُلّ ِ قَلْبِ مُتَکَبِّرٍ جَبَّار (35)﴾

ص: 880

پویایی عقل نظری و عملی علت همراهی برهان با تبشیر و انذار

بعد از بیان عناصر اصلی یعنی توحید، وحی، نبوت و معاد، دو عامل مهم، برای پذیرش جامعه مطرح است که یکی به لحاظ اندیشه و برهان و دیگری به لحاظ انگیزه و عمل می باشد. اقامه برهان در کنار «تبشیر» و «إنذار» و همچنین «تبشیر» و «إنذار» در کنار برهان، برای تأمین این دو جهت است. عقل نظری و اندیشه را با برهان می شود روشن کرد و عقل عملی را با «تبشیر» و «إنذار» می شود به راه انداخت، مگر آن کسی که از نظر اندیشه به قدری فرو رفته باشد که وَهم و خیال آن را دفن کرده باشند و «مختال» شود، که «اختیال» به منزله فصل مقوِّم آن باشد، گرچه باب «تفعّلِ» آن در قرآن به کار نرفت؛ امّا باب «افتعالِ» آن هست. «إختال، یَختال»؛ یعنی انسان خیالباف و خیال زده، ﴿إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ کُلّ مُخْتالٍ فَخُور﴾؛ (1) کسی که عقل را دفن کرد و وَهم و اندیشه را حاکم کرد، این انسان وَهّامِ خَیّال می شود «مختال» که دیگر برهان در او اثر ندارد. براهینی که اقامه می شد به اینکه این بُت ها هیچ کاره هستند و هیچ سِمتی ندارند، حتی ساده ترین دلیلی را که انبیا(علیهم السلام) اقامه می کردند، اینها متوجه نمی شدند. ﴿أَ لَهُمْ أَرْجُلٌ یَمْشُونَ بِها أَمْ لَهُمْ أَیْدٍ یَبْطِشُونَ بِها﴾ (2) این دیگر ساده ترین دلیل است! اینها را هم متوجه نمی شدند؛ این برای گرفتاران خیال و وهم که عقل برهانی را دفن کرده اند ﴿وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها﴾، (3) در این بخش است. آن که گرفتار شهوت و غضب شد و عقل عملی خودش را دفن کرد، می گوید که من هر چه خواستم انجام می دهم؛ این تفکر اومانیسمی از این جا شروع می شود و عقل نظر را هم به دام می کشد و می گوید: من هر چه خواستم انجام می دهم! من هر چه دلم بخواهد انجام می دهم! هر چه هم بخواهم می گویم! این هر چه بخواهم می گویم و هر جا بخواهم می روم، این گرفتار شدن شخص به دام شهوت و غضب است، او عقل عملی را دفن کرده است و ﴿وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها﴾ در این بخش است.

ص: 881


1- لقمان/سوره31، آیه18.
2- اعراف/سوره7، آیه195.
3- شمس/سوره91، آیه10.

انبیا شکوفاسازان عقل نظری و عملی و علما وارثان آنان

انبیا(علیهم السلام) آمدند از باب «یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُول» (1) این دفینه ها را زنده کنند؛ می گویند انسان گوهر فکری به نام عقل نظر دارد و گوهر حرکت و پویایی به نام عقل عمل دارد. شکوفایی و انقلاب را «ثوره» می گویند و گاو را که می گویند «ثور»، برای این است که این خاک ها را زیر و رو کرده و شیار می کند، «یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُول»؛ یعنی این دفینه ها و مدفون شده ها را اینها «إثاره» و شکوفا می کنند، لذا هم برهان و هم «تبشیر» و «إنذار» را به همراه دارند. عالمان دین که وارثان انبیا(علیهم السلام) هستند، آنها هم حوزه دارند، کارهای تدریس و تعلیم و تألیف و تحقیق دارند، هم منبر و نماز جمعه و نماز جماعت و جلسه وعظ و ارشاد دارند که این برای احیای عقل عملی است با وعظ و نصیحت و سخن و آن برای احیای عقل نظری است؛ هم با برهان جامعه را روشن می کنند و هم در مسجدها و حسینیه ها و نماز جماعت ها و جلسات خصوصی و موعظه ها و سخنرانی ها و دعای «کمیل» و «توسل»، آن بخش عملی را احیا می کنند. اگر کسی - خدای ناکرده - در یکی از این دو بخش فلج شد، دیگر خودش می گوید: ﴿سَواءٌ عَلَیْنا أَ وَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَکُنْ مِنَ الْواعِظین﴾، (2) کار از علاج که گذشته باشد، دیگر حرف در آنها اثر نمی کند، برای اینکه آن قدر خاک روی این عقل رفت که این بیچاره زنده به گور شد و صدای کسی را نمی شنود. آنها به انبیای خودشان می گفتند: چه بگویید و چه نگویید، برای ما بی تفاوت است. اگر کسی - معاذ الله - به آن جا رسید، سخن در او اثر ندارد؛ ولی ما تا زنده ایم باید نصیحت کنیم ﴿مَعْذِرَةً إِلَی رَبِّکُمْ﴾ (3) و ﴿لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَنْ بَیِّنَة﴾. (4)

ص: 882


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج1، ص113.
2- شعراء/سوره26، آیه136.
3- اعراف/سوره7، آیه164.
4- انفال/سوره8، آیه42.

استفاده از برهان و انذار توسط مؤمن آل فرعون در برابر قوم

به این جهت است که مؤمن «آل فرعون» هم برهان اقامه کرد، هم «إنذار» کرد و گفت ایشان بیّنات و معجزات آورد، پس برای احیای بخش نظر و برهان آنها فرمود: وقتی معجزه آورد یقیناً پیغمبر است و هم «إنذار» کرد، فرمود اگر او راست بگوید حداقل بعضی از آن تهدیدهای الهی دامن گیرمان می شود، آن وقت چه باید کرد؟! این تهدید و «إنذار» برای عقل عملی است، آن برهان که ﴿جَاءَکُمْ بِالْبَیِّنَاتِ﴾ (1) [8] برای عقل نظری است؛ این بزرگوار، یعنی مؤمن «آل فرعون» هم هر دو کار را کرده.

پرسش: آیا عقل عملی، بازگشت به فطرت دارد؟

پاسخ: نه، فطرت هر دو را دارد؛ فطرت که ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾، (2) هم ادراک را دارد و هم گرایش را دارد؛ منتها این فطرتی که دارای دو حیثیت نظر و عمل است، اگر کسی او را در اثر تباهی و گناه سیاه کند، این «رِین» و چرک ﴿کَلاَّ بَلْ رانَ عَلی قُلُوبِهِمْ ما کانُوا یَکْسِبُون﴾ (3) این را دفن و تاریک می کند؛ «رِین» همان چرک است. فرمود گناه و معصیت چرک است ﴿کَلاَّ بَلْ رانَ عَلی قُلُوبِهِمْ ما کانُوا یَکْسِبُون﴾، ما آیینه شفاف دادیم! از بس معصیت روی این آیینه آمد، این آیینه چیزی را نشان نمی دهد! وقتی چیزی را نشان نداد و بیرون را ندید این شخص می شود کور، اینکه در سوره «حج» فرمود: ﴿لا تَعْمَی الْأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتی فِی الصُّدُور﴾ (4) همین است! فرمود ما آیینه دادیم که بیرون را نشان دهد و شما این آیینه را تاریک کردید، این چشم دل شما دیگر نابیناست. مطلب دیگر این است که مؤمن «آل فرعون» انصاف را هم رعایت کرده است، گرچه در آن بخش قبلی فرمود: ﴿وَ إِن یَکُ صَادِقًا یُصِبْکُم بَعْضُ الَّذِی﴾ (5) [12]که حداقل است، نفرمود «یُصِبنا» بلکه گفت: ﴿یُصِبْکُم﴾، لکن در بخش دیگر - آیه 29 - فرمود اگر حق با او باشد ﴿فَمَن یَنصُرُنَا﴾ که خودش را هم در ردیف آنها قرار داد تا اثربخش تر باشد. خود گوینده وقتی در ردیف شنونده قرار بگیرد، هم به انصاف نزدیک تر است و هم اثربخش تر است.

ص: 883


1- غافر/سوره40، آیه28.
2- شمس/سوره91، آیه8.
3- مطففین/سوره83، آیه14.
4- حج/سوره22، آیه46.
5- غافر/سوره40، آیه28.

پرسش: خداوند چطور نسبت انکار را به این ملت داده است، زمان حضرت یوسف که اینها نبودند؟

پاسخ: خداوند به اینها اسناد نداد؛ مؤمن «آل فرعون» می گوید که یوسف پیامبر آمد و آبا و اجداد شما انکار کردند. جناب زمخشری در کشّاف بعد از اینکه می گوید: ﴿جَاءَکُمْ یُوسُفُ﴾ منظور یوسف بن یعقوب(سلام الله علیهما) است، می گوید برخی ها برآن هستند که این نوهٴ حضرت یوسف است که به نام یوسف(سلام الله علیه) نام گذاری شده است و تقریباً بیست و اندی سال به عنوان یک پیامبر در بین مردم مصر به سر بُرد، این نوهٴ حضرت یوسف است که به نامِ آن حضرت است؛ (1) ولی به هر حال یوسف در آن سرزمین زندگی می کرد و سالیان متمادی وزیر آن منطقه بود؛ فاصله کنعان و مصر هم کم بود، بعد از نبوت هم نسبت به مسئله مصر اشراف داشت، پس جریان یوسف برای مردم مصر شناخته شده بود. خود زمخشری نمی گوید منظور از این یوسف، یوسف ثانی است و نوهٴ حضرت یوسف است، بلکه نقل می کند. در هر حال قرآن می فرماید شما با یوسف آشنا بودید، پیامبری بود که در بین شما به سر بُرد و بعد از رحلت او شما گفتید دیگر پیامبری نمی آید، شما چنین مردمی هستید! بنابراین کاری که مؤمن «آل فرعون» کرد، جمع بین نظر و عمل هست، برای اینکه عقل نظر را با برهان باید روشن کرد و عقل عمل را با «إنذار» و «تبشیر».

ص: 884


1- تفسیرالزمخشری الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، الزمخشری، ج 4، ص166.

پرسش: اگر کار عقل عملی تصور مصلحت و مفسده است، پس بین اینها رابطه هست و حال آنکه شما فرمودید هیچ رابطه ای نیست؟ پاسخ: بله، هیچ رابطه ای نیست! وقتی که یک پزشک معالج می گوید این پردهٴ چشم که الآن آبِ مروارید دارد، در حالی که با آن پرده صدها جزء دیگر ارتباط دقیق پزشکی دارند، وقتی موقع عمل شد دیگر هیچ ارتباطی بین آنها نیست. خوب باید گوش داد! صدها کار دقیق بین این دو پرده است، صدها کار دقیق بین دو رگی که در قلب است وجود دارد و همکار هم هستند؛ امّا وقتی یکی بسته شد، آن پزشک حاذق می گوید هیچ ارتباطی بین این رگ بسته و آن رگ نیست و من باید فقط این را معالجه کنم. وقتی کسی می گوید بین عقل عملی و عقل نظری هیچ رابطه ای نیست، آن شخص مسلّماً فهمیده و حق برای او روشن شد. وجود مبارک موسای کلیم به فرعون گفت صد درصد برای تو روشن شد و تو مشکل علمی نداری ﴿لَقَدْ عَلِمْت﴾، (1) این کلام وحی است! این را خدای سبحان امضا کرده و رسول خدا گفته، صد درصد برای تو روشن شد که اینها معجزه است و حق با من است، چرا ایمان نمی آوری؟ این کسی که فلج است هم همین است؛ اگر﴿لا تَعْمَی الْأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتی فِی الصُّدُور﴾، آن بخش کوشش و فعالیت و پویایی فلج باشد، این بخش اندیشه که به او داد هم بزند اثر ندارد.

ص: 885


1- اسراء/سوره17، آیه102.

تبیین جامعیّت سخنان مؤمن آل فرعون

مؤمن «آل فرعون» از هر نظر جامعانه سخن گفته، هم بین نظر و عمل جمع کرده، هم بین خود و قوم جمع کرده و هم بین خود و فرعون جمع کرده است. بین خود و قوم که جمع کرده است، چون گفت اگر موسای کلیم راست می گوید که راست می گوید:﴿فَمَنْ یَنْصُرُنا﴾، (1) نفرمود «فمن یَنصُرُکُم» و در برهانی هم که اقامه کرده گفته او بیّنه آورده است. اصل کلّی که تعلیل است، هم گذشته و هم آینده را معلّل می کند؛ گفت موسای کلیم اگر - معاذ الله - دروغ گفت که هرگز به مقصد نمی رسد، زیرا دروغ و کذب هیچ رابطه ای با واقعیت ندارد و در بین راه گرفتار می شود و اگر راست بگوید، حداقل بعضی از «إنذار»ها دامن گیر شما می شود. برهان مسئله این است که او بیّنه آورد و انسانی که «مُسرف کذّاب» است، اهل ارتباط با «الله» نیست ﴿إِنَّ اللَّهَ لَا یَهْدِی مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ کَذَّابٌ﴾. (2) [16]خدای سبحان موسی را هدایت کرد، برای اینکه بیّنات در دست اوست، این یک مقدمه؛ و کسی که «مُسْرِف مُرْتاب» است اهل هدایت نیست، این دو؛ پس موسای کلیم راست می گوید و «مُسرف» و «مُرتاب» نیست، این نتیجه آن شد. شما در برابر بیّنات ایستادید «مُسْرِف مُرْتاب» هستید، در برابر کلیم هم ایستادید «مُسْرِف مُرْتاب» هستید؛ لذا گرفتار ضلالت می باشید و هدایت بهره شما نمی شود. این تعلیلی که مؤمن «آل فرعون» ذکر کرد، برای آن است که فرمود: ﴿وَ إِن یَکُ صَادِقًا یُصِبْکُم بَعْضُ الَّذِی یَعِدُکُمْ﴾، چرا؟ چون کسی که «مُسْرِف کَذَّاب»است، از هدایت الهی برخوردار نیست و یقیناً عذاب دامن گیر او می شود؛ هم برهان است برای اینکه موسای کلیم به مقصد رسیده است، پس «مُسْرِف کَذَّاب» نیست و هم برهان است بر اینکه شما گرفتار عذاب می شوید، چون «مُسْرِف کَذَّاب» هستید؛ این جامعیت بین نظر و عمل، جامعیت بین خود و قوم خود که خود را جدا نکرد و گفت:﴿فَمَنْ یَنْصُرُنا﴾، جامعیت بین خود و زعیم مصر و سلطان مصر و ساکت نشدن در برابر فرعون مصر که این هم جامعیت او را نشان می دهد، برای اینکه وقتی فرعون گفت: ﴿ما أُریکُمْ إِلاَّ ما أَری وَ ما أَهْدیکُمْ إِلاَّ سَبیلَ الرَّشاد﴾، (3) فوراً ﴿قالَ الَّذی آمَنَ یا قَوْمِ إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ مِثْلَ یَوْمِ الْأَحْزاب﴾، این دیگر ساکت نشد؛ منتها به فرعون نگفت یا فرعون! ﴿إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ مِثْلَ یَوْمِ الْأَحْزاب﴾، بلکه گفت ای مردم! عذاب این قوم نوح و عاد و ثمود در راه است. ﴿إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ﴾، این برای پاسخ دادن به فرعون است از یک سو، جمع بین خود و قوم خود است از سوی دیگر، جمع بین اندیشه و انگیزه است از سوی سوم؛ لذا در این بخش ها همه را جمع کرده و نتیجه داد.

ص: 886


1- غافر/سوره40، آیه29.
2- غافر/سوره40، آیه28.
3- غافر/سوره40، آیه29.

استفاده مؤمن آل فرعون از عقل در نفی ظلم از خدای سبحان

مطلب دیگر اینکه مرتب سخن مؤمن «آل فرعون» این است که خدا عادل است، خدا ظالم نیست، نه تنها ظلم نمی کند، بلکه اراده ظلم هم ندارد و مانند آن؛ اگر - خدای ناکرده - انسان مجبور باشد به گناه و مختار نباشد، مسئول نباشد، این همه بگیر و ببند و ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوه ٭ ثُمَّ الْجَحیمَ صَلُّوه﴾ (1) برای چیست؟ از طرفی که قرآن صریحاً می گوید: ﴿وَ لا یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَداً﴾، (2) می فرماید: ﴿وَ مَا اللَّهُ یُریدُ ظُلْماً لِلْعِباد﴾؛ خدا ستم نمی کند. از طرفی انسان اگر مجبور باشد در کار، این انسانِ مجبور به تبهکاری را ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوه﴾ و به جهنم ببرید، چه ظلمی بدتر از این؟! اگر - معاذ الله - جبر باشد می شود ظلم!

تبیین جفاهای وارد شده بر عناصر چهارگانه هدایت در جامعه

آنها کاری کردند که این عناصر چهارگانه را فلج کردند و فقط یک عنصر برای ما مانده است که آن هم قابل دستکاری است. ما برای دین دو منبع داریم: یکی قرآن و دیگری عترت است؛ دو چراغ داریم: یکی عقل است و دیگری نقل می باشد؛ قرآن را که - معاذ الله - گفتند تحریف شده است و این را از صحنه بیرون کردند، عترت را هم که قرآن ناطق می باشند، فرمودند: «مَا مِنَّا إِلَّا مَقْتُولٌ أَوْ مَسْمُوم»؛ (3) یا شهیدشان کردند یا مسمومشان کردند، این چهارده قرآن ناطق را به این صورت درآوردند! پس منبع را از ما گرفتند؛ امّا چراغ مانده است که یکی عقل است و دیگری نقل؛ آمدند این چراغ را خاموش کردند و گفتند عقل، حُسن و قُبح را درک نمی کند، آنها گفتند و اینها هم باور کردند! وقتی عقل را از جامعه بگیری، جامعه را خلع سلاح کردی! وقتی عقل حُسن و قُبح را درک نکند، چه برهانی اقامه کند؟ چه برهانی در آن اثر می کند؟ این هم خلع سلاح شده و فقط نقل مانده است و این نقل هم که یک قرن و اندی نقل حدیث قدغن بود، بعد وقتی نقّال و گزارش گر و راوی جعل کردند و به اندازه کافی تمام رسانه ها در اختیار آنها قرار گرفت، نقل آزاد شد و این شده دین! مرحوم علّامه عسکری را خدا غریق رحمت کند! ایشان حداقل 150 راوی جعل شده را مشخص کرده است، این «خمس و مأة» صحابی مختلط؛ یعنی 150 راوی را و گزارش گر و محدّث را ساختند که این افراد اصلاً وجود خارجی ندارند! (4) از هر کدام اینها هم «الی ما شاء الله»! بنابراین فهمیدن دین جان کَندن می خواهد! تا آدم از قرآن چیزی بفهمد، تا از عترت چیزی بفهمد، تا عقل مرده را زنده کند و بگوید که عقل نمرده است و عقل ادراک دارد، حُسن و قبح را درک می کند، این جان کَندن می خواهد! این همه رسانه ها در اختیار آنها بود که به آسانی غدیر را به سقیفه تبدیل کردند! اگر قرآن مهجور نبود و به زعم اینها تحریف شده نبود و عترت «مَا مِنَّا إِلَّا مَقْتُولٌ أَوْ مَسْمُوم» نبودند و عقل را فلج نکرده بودند و نگفته بودند عقل حُسن و قُبح را درک نمی کند، عقل را از صحنه جامعه بیرون نکرده بودند، فقط نقل و گزارش نمانده باشد که رسانه ها هم در اختیار آنها بود، در روز روشن که غدیر تبدیل به سقیفه نمی شد! وجود مبارک حضرت امیر در نهج البلاغه این را در جواب دربار اموی گفته که آن نامه در نهج البلاغه نیست؛ ولی جواب حضرت هست. آن نامه بی ادبانه امویان برای حضرت امیر که نوشته بودند مگر یادت رفته که تو را با دست بسته - معاذ الله - شبیه فلان شتر بردند! در آن نامه امویان جسارت کردند و نوشتند، حضرت فرمود ما که انکار نکردیم! بله، مرا با دست بسته بردند! من اگر بخواهم سقیفه را امضا کنم که با دست بسته باید امضا کنم، من که با دست باز امضا نمی کنم؛ ولی تو رفتی مرا اهانت کردی به فخر من فتوا دادی، ما که نگفتیم ما خودمان رفتیم! گفتی ما را با دست بسته مانند شتر بردید، بله راست می گویی، مرا با طناب بستند و بردند من که این را انکار نکردم! «أَرَدْتَ أَنْ تَذُمَّ فَمَدَحْتَ وَ أَنْ تَفْضَحَ فَافْتَضَحْت»؛ (5) شما رفتی ما را رسوا کنی، بنی امیه را رسوا کردی! علی بخواهد سقیفه را امضا کند، الاّ و لابدّ با دست بسته امضا می کند!

ص: 887


1- حاقه/سوره69، آیه30.
2- کهف/سوره18، آیه49.
3- بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج27، ص217.
4-
5- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج15، ص183.

عقل، چراغ فهم قرآن در نفی جبر و هدایت جامعه

بنابراین آنچه می تواند حرف اوّلی را بزند، قرآن است و عترت، لکن چراغ می خواهد و فتیله این چراغ را ما باید همیشه بالا بکشیم. عقل درک می کند، برهان عقلی درک می کند، ادله عقلی درک می کند و داریم! وقتی عقل فعال شد و چراغ قوی شد، خیلی از چیزها را می فهمد و جبر را به آسانی ابطال می کند. اگر انسان مجبور باشد، هر کسی هر کاری را کرده، کرده دیگر مجبور است! این همه بگیر و ببند برای چیست؟ ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوه ٭ ثُمَّ الْجَحیمَ صَلُّوه﴾ یا ﴿کُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَیْرَها﴾. (1) می گویند عقل حُسن و قُبح را درک نمی کند و خدا ﴿لاَیُسْأَلُ عَمَّا یَفْعَلُ﴾ است، (2) این شد! بنابراین براهین بطلان جبر از اول تا آخر قرآن کریم موج می زنند؛ اگر انسان مجبور باشد جهنم برای چیست؟ و از طرفی ذات اقدس الهی فرمود من در درون شما سلطنتی، حکومتی، نظامی و سیستمی قرار دادم؛ من در درون شما قدرتی قرار دادم که قانون را بشناسد، نه اینکه قانون بگذارد! عقل مولویّت ندارد که یک ذرّه قانون جعل کند، عقل مهندس نیست، عقل «صراط» نیست، بلکه عقل «سراج» و چراغ است و از چراغ هیچ کاری ساخته نیست، مگر نشان دادن! «صراط»؛ یعنی دین الّا و لابدّ کار مهندس است «و هو الله سبحانه تعالی»؛ قبل از عقل این احکام بود و بعد از عقل این احکام هست؛ عقل چه باشد و چه نباشد این «صراط» هست، عقل مهندس نیست که دین بیاورد و «صراط» ترسیم کند، بلکه عقل چراغ خوبی است که «صراط» را می شناسد.

ص: 888


1- نساء/سوره4، آیه56.
2- انبیاء/سوره21، آیه23.

وجود «نفس لوّامه» در درون انسان دال بر اختیار او

این عقل که چراغ است و راه را می شناسد در درون ما قرار داده، تا بفهمد چه چیزی خوب است و چه چیزی بد است! نیرویی هم گذاشته که برابر اندیشه های عقل عمل کند؛ آن یکی به منزلهٴ قانون شناس است و این به منزلهٴ مجری قانون است. یک قاضی و محکمهٴ قضا و کرسی داوری هم در درون ما گذاشته که صاحب آن کرسی «نفس لوّامه» است ﴿لا أُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیامَة ٭وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَة﴾، (1) یک قاضی در درون انسان گذاشته است که انسان را سرزنش می کند؛ اگر انسان مجبور باشد، این «نفس لوّامه» چه کاره است؟! اگر کسی معصیتی کرده یا ما اگر خلافی کردیم، چرا خجالت می کشیم؟! چرا پشیمان می شویم؟ چرا سعی می کنیم خودمان را پنهان کنیم؟ چرا اصلاً به دیگری اعتراض می کنیم؟ امر به معروف نهی از منکر برای چیست؟ لااقل خودمان اگر کار بد کردیم چرا خجالت می کشیم؟ چرا خوابمان نمی برد؟ اینکه در درون ماست و مرتب ما را سرزنش می کند کیست؟ از اینها معلوم می شود که انسان مسئول است، فرمود: ﴿وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَة﴾. من این سه قانون را در درون شما تنظیم کردم که بیرون را برابر این تنظیمات هماهنگ کنی! یکی می شناسد که به نام عقل نظر است، یکی اجرا می کند که به نام عقل عمل است و یکی هم داور است که به نام «نفس لوّامه» است که اگر خوشحال بود، انسان مسرور است، خوشحال است، راضی و مرضی است که «نفس المطمئنه» می شود. این کسی که اصلاً خوابش نمی برد - چه شرقی و چه غربی، چه مسلمان و چه کافر - اگر کسی خلافی کرد، چرا خجالت می کشد؟ چرا شب خوابش نمی برد؟ معلوم می شود در درون فشاری هست که چرا این کار را کردی؟ از «چرا این کار را کردی» معلوم می شود که انسان مسئول و مختار است.

ص: 889


1- قیامه/سوره75، آیه1.

خلط محقق خراسانی بین جبر انسان بر آزادی با جبر او بر فعل

مادامی که کار را انجام نداده، سه قضیه هست: یک قضیه، قضیه ضروری و دو قضیه، قضیه ممکن است؛ زیدی که بین اطاعت و عصیان ایستاده و هنوز به کاری اقدام نکرده است سه قضیه در این جا هست: «زیدٌ مطیعٌ بالامکان»، «زیدٌ عاصٍ بالامکان» و «زیدٌ مختارٌ بالضرورة»؛ زید مجبور است که آزاد باشد! خیال کرده مرحوم آخوند صاحب کفایه (1) که اگر ما بگوییم اختیار او جبر است، پس فعل جبر است؛ پدر آمرزیده! اختیار او جبر است، نه فعل! انسان مجبور است آزاد باشد، خدا آزاد «بالذات» است! آزادی انسان را خدا به او داد و او نمی تواند بگوید که من آزاد نیستم؛ اگر بخواهد آزادی را از خودش سلب کند «مستحیل» است؛ مثل اینکه دو دوتا بخواهد پنج تا شود! چون خدای سبحان این آزادی را به او داد، چه کسی می تواند در برابر خدا بگوید که من این آزادی را پَس دادم و من نمی خواهم آزاد باشم! آزادی، برای انسان ضروری است «الانسان مختارٌ بالضرورة»، مجبور است که آزاد باشد! مثل اینکه یک طرف آب گوارای طیّب و طاهر است و یک طرف هم شراب و این زید را آوردند وسط و شمشیر بالای سرِ اوست که یکی را باید انتخاب کنی؛ امّا از طرفی از درون با عقل او را هدایت کردند که آب را بگیر و شراب را نگیر! انبیا آمدند گفتند که آب را بگیر و شراب را نگیر! مضرّات شراب را گفتند، خطرات شراب را گفتند، جهنم شراب را گفتند، همه را گفتند؛ ولی شمشیر بالای سر زید است که یکی را باید انتخاب کنی! او هر کدام را انتخاب کرد مسئول است! انسان مجبور است که آزاد باشد! این آزادی او را تأکید و تثبیت می کند! از درون و بیرون فریاد می آید که انسان آزاد است! پس جبر در آزادی غیر از جبر در فعل است. اگر یک طرف شراب باشد و یک طرف آب گوارا باشد و از هر راهی هم به او بگویند که شراب ضرر دارد؛ عقل از درون و انبیا از بیرون بگویند که این شراب ضرر دارد؛ عقل از درون و انبیا از بیرون بگویند که این آب نافع است و برکت دارد و یک شمشیر هم بالای سرِ او باشد که حتماً باید یکی را انتخاب کنی، آن وقت چنین آدمی اگر هر یکی از دو طرف را انتخاب کند مختار است.

ص: 890


1- کفایة الاصول، الآخوندالخراسانی، ص260.

شواهد قرآنی دال بر جبر انسان بر آزادی و اختیار او بر فعل

بنابراین جبر در اختیار آزادی است و فعل انسان «بالاختیار» است، درون ما شاهد است و سرتاسر قرآن هم شاهد می باشد؛ اینکه خدا عادل است، ظلم نمی کند، امر به معروف داریم، نهی از منکر داریم، جهنم داریم، بهشت داریم، «یوم القیامة» سؤال داریم، ﴿وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُون﴾، (1) [27]﴿فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذینَ أُرْسِلَ إِلَیْهِمْ وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلین﴾ (2) که همه مسئول هستند و همه را سوال زیر سؤال می بریم، معلوم می شود که انسان آزاد است.

پرسش: من نسبت به شراب قادر هستم؛ ولی مختار که نیستم؟ پاسخ: چرا مختار است، می گوید یا شراب یا آب!

پرسش: من هیچ وقت اجازه ندارم که شراب بخورم! پاسخ: نه، اینکه شرعاً اجازه ندارید! شرعاً و با اینکه عقل و نقل می گوید نخور و ضرر دارد؛ عقل می گوید ضرر دارد، نقل می گوید ضرر دارد؛ ولی یکی را باید انتخاب کنی! این شخص «بالضرورة» آزاد است؛ امّا در تشریع آزاد نیست عقل می گوید که یک طرف باید انتخاب کنی و نقل می گوید یک طرف را باید انتخاب کنی، نه آزادی به معنای اباحه گری باشد!

تبیین جبر انسان بر آزادی و اختیار او بر فعل با بیانی دیگر

غرض این است که اختیار تکویناً هست و هیچ خللی هم در آن نیست و ممکن نیست که این آزادی را از انسان بگیرند، انسان مجبور است که آزاد باشد؛ ولی ذات اقدس الهی «بالذات» آزاد است و انسان نمی تواند بگوید من نمی خواهم آزاد باشم، این مثل این است که دو دوتا بگوید من می خواهم پنج تا باشم، این «مستحیل» است. پس اسناد فعل به انسان «بالامکان» است؛ «زیدٌ مطیعٌ بِالامکان»، «زیدٌ عاصٍ بِالامکان» که در این محورِ دو قضیه «ممکنه» تکلیف می آید و وقتی شروع کرد به انتخاب یک طرف، «امتناع بالاختیار لا ینافی الاختیار» و «ضرورت بالاختیار لاینافی الاختیار» که از آن طرف دیگر تکلیف ساقط است. تکلیف یا به «امتثال» ساقط است یا به «عصیان» ساقط است؛ اگر کسی در طبقه بالا باشد، به او می گویند یا در این اتاق باش، آزاد باش، مرفه باش که همه امکانات در آن هست یا خودت را پَرت کن و از بین ببر! یکی از دو کار را باید بکنی! ولی عقل می گوید در همین اتاق باش و خودت را پَرت نکن! انبیا آمدند گفتند همین جا باش و خودت را پَرت نکن! ولی شمشیر بالای سر اوست که یکی از اینها را انتخاب بکن! تو نمی توانی بگویی که من انتخاب نمی کنم، تو حتماً باید یا خودت را پرت کنی یا این جا باشی و مرفه باشی که عقل می گوید این جا باش! انبیا آمدند و گفتند این جا باش! این شخص مجبور است که آزاد باشد؛ امّا نه اینکه مجبور است خودش را پرت کند و نه اینکه مجبور است در اتاق باشد. بنابراین اِسناد کلّ واحد از دو طرف فعل به فاعل قبل از صدور «بالامکان» است، وقتی شروع کرد به فعل یا به ترک، یکی ضروری «بالاختیار» است که «ضرورت بالاختیار لا تنافی الاختیار» و یکی هم امتناع به اختیار است که «امتناع بالاختیار لا ینافی الاختیار»؛ یعنی کسی که خود را از بالا پرت کرده، درست است که در بین راه نمی تواند خودش را کنترل کند؛ ولی می گویند پرت شدن او روی انتخاب خودش بود، چون «امتناع بالاختیار لا ینافی الاختیار».

ص: 891


1- صافات/سوره37، آیه24.
2- اعراف/سوره7، آیه6.

محال بودن جبر با نفس لوّامه از درون و عدل الهی از بیرون

بنابراین هم از درون ما دلیل فراوان داریم که جبر «مستحیل» است و هم از بیرون؛ بیرون عدل الهی است و درون این «نفس لوّامه» است که مرتب سرزنش می کند، مرتب اعتراض می کند، هم خودمان را سرزنش می کنیم و هم دیگران را سرزنش می کنیم؛ انسان چه مسلمان باشد یا نباشد، چون مسئله جبر و تفویض اختصاصی به حوزه اسلامی ندارد؛ چه انسان مسلمان باشد و چه کافر، بالاخره بعضی از گناهان است که انسانی است؛ این قتل، این ظلم، این سرقت و امثال آن، اینها جزء گناهان بین المللی اسلام است؛ وفای به عهد و خیانت کردن در عهد، اینها جزء گناهان بین المللی است، چه انسان مسلمان باشد و چه کافر. بنابراین اگر کافری مال دیگری را سرقت کرده یا آبروی کسی را برده، شب خوابش نمی برد، مرتب از درون به او حمله می کنند که چرا این کار را کردی؟! این «نفس لوّامه» همان است که می گوید که تو چرا بی راهه رفتی؟ معلوم می شود که از درون و بیرون مسئله جبر محال است.

استفاده مؤمن آل فرعون از برهان عقلی بر ضلالت قوم

این جا مؤمن «آل فرعون» فرمود: - جریان یوسف حالا یا همان یوسف معروف باشد که غالب مفسّران برآنند یا نوهٴ حضرت یوسف باشد که زمخشری خودش نگفته، بلکه از دیگران نقل کرده که این نوهٴ حضرت یوسف بود و بِه نام آن حضرت بود که تقریباً 25 سال به عنوان نبیّ در بین آنها زندگی کرد - شما سابقه این حرف ها را داشتید بعد هم که تکذیب کردید ﴿وَ لَقَدْ جَاءَکُمْ یُوسُفُ مِن قَبْلُ بِالْبَیِّنَاتِ فَمَا زِلْتُمْ فیِ شَکٍ ّ مِّمَّا جَاءَکُم بِهِ حَتیَّ إِذَا هَلَکَ﴾؛ یعنی «مات» ﴿قُلْتُمْ لَن یَبْعَثَ اللَّهُ مِن بَعْدِهِ رَسُولًا﴾، بعد می فرماید که وجود مبارک موسای کلیم، چون بیّنات آورد معلوم می شود که «مُسْرِف مُرْتَاب» نیست، شما هم آن پیامبر قبلی را تکذیب کردید و هم این پیامبر فعلی را، پس «مُسْرِف مُرْتاب» هستید و هیچ «مُسْرِف مُرْتاب»ی به مقصد نمی رسد و گرفتار ضلالت است. «مُسْرِف مُرْتاب» چه کسانی هستند؟ ﴿الَّذِینَ یُجادِلُونَ فی آیاتِ اللَّه﴾، شما برهان هم که ندارید! برهان به دست موسای کلیم(سلام الله علیه) است! همه این حرف ها را با قوم خود در میان گذاشت.

ص: 892

استدلال مؤمن آل فرعون بر عواقب تلخ سخن بدون برهان

او در برابر فرعون که گفت: ﴿ما أُریکُمْ إِلاَّ ما أَری وَ ما أَهْدیکُمْ إِلاَّ سَبیلَ الرَّشاد﴾ دارد حرف می زند! ﴿بِغَیْرِ سُلْطانٍ﴾، اگر برهان عقلی باشد که جلوی وهم و خیال را می گیرد و آنچه در فضای نفس سلطنت می کند، این برهان است و اگر برهان نقلی باشد که آیه یا روایتی باشد، آنچه در درون سلطنت می کند قول معصوم است. در بخشی از آیات فرمود: ﴿ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطان﴾؛ (1) [29]ما دلیلی نیاوردیم، برهان چه نقلی معتبر و چه عقلی، وقتی وارد صحنه دل شد، این حکومت و سلطنت به دست اوست که وهم و خیال کنار می رود، چون وقتی برهان آمد حکومت است و اگر برهان نباشد حکومتی نیست و ضوضاء و غوغاست. ﴿بِغَیرِْ سُلْطَانٍ أَتَاهُمْ کَبرَُ مَقْتًا عِندَ اللَّهِ وَ عِندَ الَّذِینَ ءَامَنُواْ﴾، بی برهان حرف زدن، نزد خدا مغضوب است؛ «مَقْت» و غضب است، ﴿کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُون﴾همین است! اینکه فرمود: ﴿وَ عِنْدَ الَّذینَ آمَنُوا﴾؛ یعنی مؤمنین متخلّق به اخلاق الهی هستند، سنّت الهی را رعایت می کنند. ذات اقدس الهی از حرف بی برهان خوشش نمی آید، حرفی که برهان نداشته باشد و دلیل نداشته باشد، ﴿قُولُوا قَوْلاً سَدیدا﴾ (2) [30]با دلیل نباشد، براساس برهان نباشد خدا خوشش نمی آید و نزد خدا «ممقوت» و«مغضوب» است، مؤمنین هم این چنین هستند!

سخن بدون برهان محصول قلب متکبّر و مهر بطلان نتیجه آن

ص: 893


1- یوسف/سوره12، آیه40.
2- نساء/سوره4، آیه9.

﴿کَذَلِکَ یَطْبَعُ اللَّهُ عَلی کُلّ ِ قَلْبِ مُتَکَبرٍِّ جَبَّارٍ﴾ اگر انسان متکبّر بود که انسان متکبّر همان اومانیسم است؛ حالا اصطلاح اومانیسم قبلاً نبود الآن فراوان شده است؛ کسی که به جای اینکه خود را خلیفهٴ «الله» بداند، جایگزین «الله» می داند می گوید من هر چه بخواهم انجام می دهم، هر چه بخواهم می گیرم، از این مردم سالاری غیر دینی همان اومانیسم به دست می آید و از این دموکراسی غیر دینی همان اومانیسم به دست می آید که می گویند هر چه مردم گفتند! مردم نه از نظام باخبر هستند، نه از هستی باخبر هستند، نه از گذشته باخبر هستند، نه از آینده باخبر هستند؛ چه چیزی مردم بگویند؟! مهم ترین مبنای حقوقی و قانونی عدل است که همه مبانی باید به عدل برگردد و عدل هم که بارها ملاحظه کردید معنای آن «وضعُ کلُّ شیءٍ فی موضعه» (1) [31]است، جای اشیا را چه کسی می داند؟ جای اشخاص را چه کسی می داند؟ عقل چراغ است و توان آن را ندارد که جای اشیا را معین کند یا جای اشخاص را معین کند که کدام حیوان حلال گوشت است و کدام حیوان حرام گوشت است؟ کدام کار بد است؟ کدام کار خوب است؟ خطوط کلّی را ممکن است بفهمد؛ امّا نه اینکه قانون گذاری کند، مهندسی برای او نیست. بسیاری از جزئیات است که از آینده آن عقل بی خبر است واز گذشته آن عقل بی خبر است و این که در سهام ارث فرمود دست به این سهام نزنید: ﴿لا تَدْرُونَ أَیُّهُمْ أَقْرَبُ لَکُمْ نَفْعاً﴾ (2) [32]شما چه می دانید که آینده چیست و کدام وارث برای شما اثر بیشتری دارد؟! این سهام ارث را هر مقداری که هست تقسیم کنید و دست به آن نزنید. اگر کسی منبع دینی نداشته باشد این همان اومانیسم است؛ یعنی به جای اینکه بشود خلیفهٴ «الله»، می شود جایگزین «الله»؛ خدا آن طور فرمود و من نظرم این است، این - معاذ الله - همین است؛ منتها حالا این اسم و این اصطلاح و اینها اخیراً رایج شده که برابر ﴿أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ﴾ (3) همین است! آن که قرآن درباره او فرمود که هر وقت انبیا مطالبی آوردند که ﴿بِما لا تَهْوی أَنْفُسُکُمُ اسْتَکْبَرْتُمْ﴾ (4) همین است! فرمود هر وقت انبیا چیزی آوردند که شما نمی پسندید فوراً استکبار می کنید ﴿وَ فَریقاً تَقْتُلُونَ﴾ و کذا؛ این هم همین که این قلب متکبّر می شود. برخی ها «قلبٍ» خواندند که خود قلب، متکبر است؛ ولی قلب متکبّر یا قلبی که متکبّر است، بازگشت آن به یکی است. گاهی قرآن کریم گناه را به قلب نسبت می دهد، در بخش های پایانی سوره مبارکه «بقره» فرمود کسی که در محکمه عدل کتمان شهادت کرد: ﴿وَ مَنْ یَکْتُمْها فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ﴾؛ (5) قلب او معصیت کرده، برای اینکه در محکمه عدل شهادت نداد. دربارهٴ وجود مبارک ابراهیم(سلام الله علیه) دارد که ﴿إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلیمٍ﴾ (6) در معاد هم این چنین است که ﴿یَوْمَ لا یَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ ٭ إِلاَّ مَنْ أَتَی اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلیمٍ﴾. (7) اگر قلب گاهی سلیم است و گاهی «أثیم» و «آثم»، قلب هم می تواند متکبر باشد، لکن قرائت رایج این است که «قلب متکبرٍ» که این ستمکار است و به جای اینکه نقص خود را جبران کند، این جبّاری می کند؛ ذات اقدس الهی جبّار و اهل جبروت است، چون هر نقصی را او جبران می کند «یَا جَابِرَ الْعَظْمِ الْکَسِیر»؛ (8) [38]این دعایی که برای همه مخصوصاً برای کسی که استخوان دست یا پای او شکسته است، این دعا هست که «یَا جَابِرَ الْعَظْمِ الْکَسِیر»؛ ای خدایی که این استخوان شکسته را معالجه می کنی! تو شکسته بند هستی! شکسته بند که کاری نمی کند و اصلاً دارو نمی دهد، این استخوان را می بندد تا تکان نخورد تا آن جوشکار واقعی جوش دهد که بعد از مدتی این استخوان دو تکّه شده، می شود یکی! این لحیم کاری و دو تا را یکی کردن و مانند اینها را می گویند «جبروت»، اینها را می گویند «جبّاری» و این را «جابر» بودن می گویند. «یَا جَابِرَ الْعَظْمِ الْکَسِیر» خدا این کاره است! انسان باید اهل «جبروت» به این معنا باشد که نقصان خودش را جبران کند؛ امّا اینها «جبّار»، «ظلّام»، «قتّال»، ویران گر و مانند آن می باشند.

ص: 894


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج20، ص85.
2- نساء/سوره4، آیه11.
3- جاثیه/سوره45، آیه23.
4- بقره/سوره2، آیه87.
5- بقره/سوره2، آیه283.
6- صافات/سوره37، آیه84.
7- شعراء/سوره26، آیه88.
8- تفسیرالعیاشی، محمدبن مسعودالعیاشی، ج 2، ص198.

!!!!!!!

[1]لقمان/سوره31، آیه18.

[2]اعراف/سوره7، آیه195.

[3]شمس/سوره91، آیه10.

[4]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج1، ص113.

[5]شعراء/سوره26، آیه136.

[6]اعراف/سوره7، آیه164.

[7]انفال/سوره8، آیه42.

[8]غافر/سوره40، آیه28.

[9]شمس/سوره91، آیه8.

[10]مطففین/سوره83، آیه14.

[11]حج/سوره22، آیه46.

[12]غافر/سوره40، آیه28.

[13]تفسیرالزمخشری الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، الزمخشری، ج 4، ص166.

[14]اسراء/سوره17، آیه102.

[15]غافر/سوره40، آیه29.

[16]غافر/سوره40، آیه28.

[17]غافر/سوره40، آیه29.

[18]حاقه/سوره69، آیه30.

[19]کهف/سوره18، آیه49.

[20]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج27، ص217.

[21]یکصد و پنجاه صحابی ساختگی، علامه عسگری.

[22]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج15، ص183.

[23]نساء/سوره4، آیه56.

[24]انبیاء/سوره21، آیه23.

[25]قیامه/سوره75، آیه1.

[26]کفایة الاصول، الآخوندالخراسانی، ص260.

[27]صافات/سوره37، آیه24.

[28]اعراف/سوره7، آیه6.

[29]یوسف/سوره12، آیه40.

[30]نساء/سوره4، آیه9.

[31]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج20، ص85.

ص: 895

[32] نساء/سوره4، آیه11.

[33]جاثیه/سوره45، آیه23.

[34]بقره/سوره2، آیه87.

[35]بقره/سوره2، آیه283.

[36]صافات/سوره37، آیه84.

[37]شعراء/سوره26، آیه88.

[38]تفسیرالعیاشی، محمدبن مسعودالعیاشی، ج 2، ص198.

!!!!!!!

تفسیر آیات 34 تا 37 سوره غافر 93/11/27

موضوع: تفسیر آیات 34 تا 37 سوره غافر

﴿وَ لَقَدْ جَاءَکُمْ یُوسُفُ مِنْ قَبْلُ بِالْبَیِّنَاتِ فَمَا زِلْتُمْ فِی شَکٍّ مِمَّا جَاءَکُمْ بِهِ حَتَّی إِذَا هَلَکَ قُلْتُمْ لَنْ یَبْعَثَ اللَّهُ مِنْ بَعْدِهِ رَسُولاً کَذٰلِکَ یُضِلُّ اللَّهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُرْتَابٌ (34) الَّذِینَ یُجَادِلُونَ فِی آیَاتِ اللَّهِ بِغَیْرِ سُلْطَانٍ أَتَاهُمْ کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ وَ عِنْدَ الَّذِینَ آمَنُوا کَذٰلِکَ یَطْبَعُ اللَّهُ عَلَی کُلِّ قَلْبِ مُتَکَبِّرٍ جَبَّارٍ (35) وَ قَآل فرعونُ یَا هَامَانُ ابْنِ لِی صَرْحاً لَعَلِّی أَبْلُغُ الْأَسْبَابَ (36) أَسْبَابَ السَّمَاوَاتِ فَأَطَّلِعَ إِلَی إِلٰهِ مُوسَی وَ إِنِّی لَأَظُنُّهُ کَاذِباً وَ کَذٰلِکَ زُیِّنَ لِفِرْعَوْنَ سُوءُ عَمَلِهِ وَ صُدَّ عَنِ السَّبِیلِ وَ مَا کَیْدُ فِرْعَوْنَ إِلاَّ فِی تَبَابٍ (37) ﴾

نصیحت مؤمن آل فرعون بر قوم و فرعون با یادآوری قصص انبیا

بعد از بیان عناصر اصلی دین، یعنی توحید و وحی نبوّت، برای موعظه و «إنذار»، قصص برخی از أنبیا(علیهم السلام) را نقل کرد و در این آیات از زبان مؤمن «آل فرعون» نقل می کند که مؤمن «آل فرعون» آنها را نصیحت می کرد و می گفت که وجود مبارک موسای کلیم بیّنات آورد، اگر صادق است که برخی از تهدیدها دامن گیرتان می شود و اگر - معاذالله - کاذب بود که خود گرفتار کذب خود خواهد شد. فرعون در قبال این سخنان گفت: ﴿ما أُریکُمْ إِلاَّ ما أَری وَ ما أَهْدیکُمْ إِلاَّ سَبیلَ الرَّشاد﴾، (1) [1]مؤمن «آل فرعون» در برابر آن سخن فرعون آرام ننشست و این پاسخ را داد: ﴿وَ قالَ الَّذی آمَنَ یا قَوْمِ إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ مِثْلَ یَوْمِ الْأَحْزاب﴾؛ (2) [2]که برخی از انبیا و امم گذشته را می شمارد و بعد می فرماید: ﴿وَ لَقَدْ جاءَکُمْ یُوسُفُ مِنْ قَبْل﴾. از وجود مبارک امام باقر(سلام الله علیه) سؤال کردند که آیا یوسف پیامبر بود یا نه؟ فرمود مگر نشنیدید که خدای سبحان در قرآن دارد: ﴿وَ لَقَدْ جاءَکُمْ یُوسُفُ مِنْ قَبْل﴾، پس معلوم می شود که منظور از یوسف، همان حضرت یوسف بن یعقوب(سلام الله علیهما) است، نه نوه آن حضرت که فرمود در این آیه خداوند از یوسف به عنوان رسالت و نبوّت یاد کرده است. (3)

ص: 896


1- غافر/سوره40، آیه29.
2- غافر/سوره40، آیه30.
3- حیاة الإمام محمّد الباقر علیه السلام دراسة وتحلیل، باقر شریف القرشی، ج 1، ص262.

ناتمامی اسناد سخنان مؤمن آل فرعون به موسی و دلیل آن

همین مؤمن «آل فرعون» که این حرف ها را می زند، برخی ها گفتند که اینها سخنان حضرت موسی(سلام الله علیه) است نه سخنان آن مؤمن، زیرا مؤمن﴿یَکْتُمُ إِیمَانَه﴾ (1) [4]بود، چون در حال تقیّه و کتمان بود، چگونه این حرف ها را می زد؟ این سخن ناصواب است، برای اینکه او ایمان را کتمان می کرد؛ امّا قصه تاریخی که برای آنها مسلّم بود، دیگر کتمان نداشت! معنای کتمان این است که عقیده شخصی خود را ظاهر نمی کند؛ امّا آن چیزی که «بیّن الرّشد» است و در خارج واقع شده است، آن را که می تواند بازگو کند، بعد در پایان فرمود: ﴿کَذلِکَ یُضِلُّ اللَّهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُرْتاب﴾؛ کسی که تندروی و افراط دارد، اهل «رِیب» و شک است و این «رِیب» و شک برای او ملکه شده است و این یک شک عمدی است؛ یعنی می خواهد شک کند، نه اینکه واقعاً شک داشته باشد.

«رشاد» بودن سخنان مؤمن آل فرعون به علت هماهنگی آن با سخنان انبیا

پرسش: حاج آقا یک جاهایی همین مؤمن می گوید: ﴿إتَّبِعُونِ أهدِکُم سَبیلَ الرَّشاد﴾؟ (2) [5]

پاسخ: بله ﴿سَبیلَ الرَّشاد﴾، چون کسی که تابع انبیا باشد، حرف انبیا را نقل می کند. در همین آیه 34 فرمود: این حرف نزد خدا و مؤمنین بزرگ است، پس معلوم می شود مؤمنینی که متخلّق به اخلاق الهی هستند و سنّت انبیای الهی(علیهم السلام) را عمل می کنند، حرف های آنها حرفِ «رَشاد» است، این ﴿لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا﴾ هم همین است. پرسش: کتمان ایمان را ؟ پاسخ: بله کتمان دارد و نمی گوید من مؤمن هستم! آن وقت آن حرف، حرفِ حق است؛ همین جا خدای سبحان حرف انبیا را و حرف خودش را اصل قرار داد و فرمود که مؤمنین هم همین حرف را می زنند؛ آیه 35 که محل بحث است می فرماید: ﴿الَّذینَ یُجادِلُونَ فی آیاتِ اللَّهِ بِغَیْرِ سُلْطانٍ أَتاهُمْ کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ وَ عِنْدَ الَّذینَ آمَنُوا﴾؛ مؤمنی که فقیهانه به شهر خود برگشت او حرف انبیا را نقل می کند: ﴿لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ﴾. (3) [6]در یکی از دعاهای نورانی روزهای ماه مبارک رمضان این است که «مُعادِیاً لِأَعْدائِکَ مُسْتَنّاً بِسُنَّةِ خاتَمِ أَنْبِیائِک»؛ (4) [7] خدایا آن توفیق را بده من آن سنّت انبیای تو را بشناسم و همان را «استنان» کنم! در آن صلوات نورانی «عند الزوال» ماه رجب این است که «اللَّهُمَّ فَأَعِنَّا عَلَی الِاسْتِنَانِ بِسُنَّتِهِ فِیه»؛ (5) [8]توفیقی به من عطا کن و کمک کن که سنّت پیغمبر را بشناسم و عمل کنم؛ عالِم دینی همین حرف را می زند! این ﴿لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ﴾ همین است! «مُسْتَنّاً بِسُنَّةِ خاتَمِ أَنْبِیائِک» همین است! «فَأَعِنَّا عَلَی الِاسْتِنَانِ بِسُنَّتِهِ فِیه» همین است! این مؤمن «آل فرعون» نمی گوید من این طور هستم، بلکه می گوید راه این است و اگر کسی بی راهه برود ممکن است آسیب ببیند و خدای سبحان کسی که «مُسرفِ مُرتاب» است او را هدایت نمی کند؛ «مُسرفِ مُرتاب» آن کسی است که بی جا جدال می کند ﴿الَّذِینَ یُجَادِلُونَ فیِ ءَایَاتِ اللَّهِ بِغَیرِْ سُلْطَانٍ أَتَاهُمْ﴾؛ نه سلطان عقلی و نه سلطان نقلی دارد. در قرآن کریم گاهی از دلیل عقل و گاهی هم از دلیل نقلی به عنوان سلطان یاد می کند؛ از آیات کتاب الهی چیزی نازل نشده است که سلطان شود، بلکه دلیل قطعی آن مسلّط بر وَهم و خیال است، مسلط بر شک و شبهه است که سلطان می شود. ﴿بِغَیرِْ سُلْطَانٍ أَتَاهُمْ کَبرَُ مَقْتًا عِندَ اللَّهِ وَ عِندَ الَّذِینَ ءَامَنُواْ﴾، چون مؤمن همان راه الهی را می رود، ﴿کَذَلِکَ یَطْبَعُ اللَّهُ عَلی کُلّ ِ قَلْبِ مُتَکَبرٍِّ جَبَّار﴾.

ص: 897


1- غافر/سوره40، آیه28.
2- غافر/سوره40، آیه38.
3- توبه/سوره9، آیه122.
4- الإقبال بالأعمال الحسنة(ط - الحدیثة)، السیدبن طاووس، ج 1، ص399.
5- وسائل الشیعة -الإسلامیة، الشیخ الحر العاملی، ج 7، ص365.

جدیّت مؤمن آل فرعون در جهاد فرهنگی و شهادت پاداش او

مؤمن «آل فرعون» یک بار گزارش جدّی نداد و رها کند، بلکه پیگیر بود و بعد بالاخره شهید شد. مؤمن «آل فرعون» که در روایات (1) دارد، خدای سبحان که فرمود: ﴿فَوَقاهُ اللَّهُ سَیِّئاتِ ما مَکَرُوا﴾، (2) معنای آن این نیست که او حیات خود را ادامه داد؛ با اینکه او شهید شد، امّا ﴿فَوَقاهُ اللَّهُ﴾، این به دام دیگری نیفتاد. آن کسی که شربت شهادت می نوشد و بیگانه را ردّ می کند، این را خدا حفظ کرده است؛ معنای حفظ خدا تنها این نیست که او را از مرگ نجات داد، یکی از مصادیق این است، وگرنه شما در ذیل همین آیه ﴿فَوَقاهُ اللَّهُ سَیِّئاتِ ما مَکَرُوا﴾ که ملاحظه بفرمایید، این روایت هست که بالاخره او شهید شد و خدا او را از سیئات مردم مصر نجات داد، نه اینکه او را برای حیات نگه داشت؛ ولی این شخص جدّیت جهاد فرهنگی او از آیه 28 شروع می شود تا چندین آیه ای که هنوز در پیش داریم، این طور بود! گاهی در برابر فرعون اعتراض می کرد، گاهی در برابر قوم فرعون اعتراض می کرد، گاهی در برابر پیشنهاد فرعون و هامان اعتراض می کرد، چنین مجاهد نستوهی بود! این «مُسرفِ مُرتاب» هدایت نمی شود، «مُتکبرِ جبَّار» هدایت نمی شود، «مُسرِف کَذّاب» هدایت نمی شود، چندین بار است که این بزرگوار دارد گوشزد می کند و از ﴿یَوْمَ التَّنادِ﴾ خبر می دهد؛ اعرافی ها با یکدیگر، بهشتی ها با یکدیگر، دوزخیان با یکدیگر، دورخیان با بهشتیان که می گویند مقداری از آب و غذای بهشت به ما بدهید:

ص: 898


1- تفسیر القمی،علی بن ابراهیم القمی، ج 2، ص258.
2- غافر/سوره40، آیه45.

﴿أَفِیضُوا عَلَیْنا مِنَ الْماءِ﴾ (1) [11] فیضا ٭٭٭ فنحن عِطاشٌ و أنتم وَرود (2) [12]

جواب می آید که ﴿إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَهُمَا عَلَی الْکَافِرِینَ﴾؛ (3) این ندای بهشتی ها با هم، جهنمی ها با هم، اعرافی ها با هم، دوزخیان با بهشتیان و درخواست آب و غذا از بهشتیان، اینها همه را این بزرگوار نقل می کند و ﴿یَوْمَ التَّنادِ﴾ یعنی همین! و می داند که از قیامت به عنوان ﴿یَوْمَ التَّلاق﴾ و ﴿یَوْمَ التَّنادِ﴾ یاد شده است که ندا می دهند و حرف می زنند و سرانجام هم شربت شهادت نوشید. او می گوید که هر کسی «مُسرِف کذّاب» است و «مُسْرِف مُرْتاب» است «مُتَکَبرِّ جَبَّار» است، از هدایت الهی طرفی نمی بندد. بعد نقشهٴ دیگر فرعون ذکر شده است.

پرسش: «کلّ» اگر بر سر ﴿مُتَکَبِّر﴾ باشد یعنی «علی قلب کلّ متکبر» چه فرقی دارد؟

پاسخ: فرق نمی کند، چه﴿قَلْبٍ مُتَکَبِّرٍ﴾ باشد که برخی ها قرائت کردند و چه ﴿قَلْبِ مُتَکَبِّرٍ﴾، چون هیچ قلب متکبّری قابلیت این را ندارد. قرآن که از ذات اقدس الهی است، وقتی بخواهد فیض الهی را برساند، بالاخره این دل کاسه است و اگر این کاسه رو به سوی زمین باشد و میل «الی الارض» داشته باشد، هر چه باران بیاید یک قطره که در دهن کاسه نمی رود، چون میل آن ﴿أَخْلَدَ إِلَی الْأَرْض﴾ (4) است؛ حالا یک ظرف، ظرف خوبی است و ظرف بزرگی هم هست؛ امّا دهنه آن رو به زمین است و پشت آن به سوی آسمان است، این همه باران که می آید یک قطره در آن نمی رود! این کسی که ﴿أَخْلَدَ إِلَی الْأَرْض﴾ است، تمام همّ (5) او به طرف زمین است، او دیگر از فیض آسمانی بهره ای نمی برد.

ص: 899


1- اعراف/سوره7، آیه50.
2- المحاسن، أحمد بن محمد بن خالد البرقی، ج 2، ص652.
3- اعراف/سوره7، آیه50.
4- اعراف/سوره7، آیه176.
5-

خلط بین تکوین و تشریع توجیه بت پرستی محققان بنی اسرائیل

فرمود: ﴿قَالَ فِرْعَوْنُ یَا هَامَانُ ابْنِ لِی صَرْحاً﴾، این کِید فرعون، یک کِید بی سابقه است؛ «وثنیین»، مشرکان و بت پرستان که خود فرعون هم از این گروه بود که آل فرعون به او گفتند: ﴿یَذَرَکَ وَ آلِهَتَک﴾، (1) پس معلوم می شود که خود او هم بت پرست بود، آنها به دو گروه تقسیم شده بودند: یک عدّه درس خوانده ها و به اصطلاح محققان و برنامه ریزهای آنها و یک عدّه هم تودهٴ مشرکین بودند؛ آنهایی که به اصطلاح تحصیل کرده و محقّق بودند، در اثر خَلط بین تکوین و تشریع بت پرستی خود را این طور توجیه می کردند که قرآن کریم هم این برهان را به عنوان خَلط بین تکوین و تشریع نقل می کند که ﴿لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا أَشْرَکْنَا وَ لاَ آبَاؤُنَا وَ لاَ حَرَّمْنَا مِنْ شَیْ ءٍ﴾، (2) چون خدا را قبول داشتند، بت ها را می پرستیدند تا «مقرّب الی الله» باشند؛ و شفعای «عند الله» باشند؛ می گفتند خدا ﴿بِکُلِّ شَیْ ءٍ عَلیم﴾ (3) است، یک؛ خدا﴿کُلِّ شَیْ ءٍ قَدیرٌ﴾ (4) است، دو؛ از بت پرستی ما باخبر است، سه؛ اگر بت پرستی ما باطل باشد، او می تواند جلوی آن را بگیرد، چهار؛ چون جلوی بت پرستی ما را نگرفت معلوم می شود که بت پرستی حق است: ﴿لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا أَشْرَکْنَا وَ لاَ آبَاؤُنَا وَ لاَ حَرَّمْنَا مِنْ شَیْ ءٍ﴾. قرآن کریم آمد و گفت که این خَلط بین تکوین و تشریع است؛ اگر این چنین باشد که هیچ گناهی در عالَم واقع نمی شود، چون همه معاصی را خدا می داند و می تواند جلوی آن را بگیرد! اینکه جبر نیست! انسان را باز و آزاد گذاشته ﴿لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً﴾، (5) چرا شما تکوین را با تشریع خَلط کردی؟! بله! انسان در ساختار تکوین آزاد است؛ امّا در نظام تشریع بنده است و بر او واجب است که راه صحیح را طی کند؛ این راه به اصطلاح اهل تحقیق آنهاست و این هم پاسخ آن بود.

ص: 900


1- اعراف/سوره7، آیه127.
2- انعام/سوره6، آیه148.
3- بقره/سوره2، آیه29.
4- بقره/سوره2، آیه20.
5- هود/سوره11، آیه7.

پیروی توده مردم از محققین بت پرست و ظهور فرعون ها محصول آن

امّا تودهٴ مردم اینها که اهل تحقیق نبودند، می گفتند قبول و نکول ما وابسته به تصدیق و تکذیب نیاکان ماست، ما چیزی را قبول می کنیم که ﴿إِنَّا وَجَدْنَا ءَابَاءَنَا عَلیَ أُمَّة﴾ (1) و چیزی را ردّ می کنیم که ﴿ما سَمِعْنا بِهذا فی آبائِنَا الْأَوَّلین﴾؛ (2) هر چه آنها تصدیق کردند، مورد قبول ماست و هر چه که آنها تکذیب کردند، مورد نکول ماست. این ﴿إِنَّا وَجَدْنَا ءَابَاءَنَا عَلیَ أُمَّة﴾ و این ﴿ما سَمِعْنا بِهذا فی آبائِنَا الْأَوَّلین﴾ برای اینها اصلی بود، پس این کار تودهٴ مردم است. دین آمده هم محققین را به راه تحقیق آشنا کرد که اصلاً تحقیق یعنی چه؟ هم تودهٴ مردم را گفت شما بیش از این و برتر از این می ارزید، چرا خودتان را ارزان فروختید!؟ هر وقت تودهٴ مردم گرفتار ﴿إِنَّا وَجَدْنَا ءَابَاءَنَا عَلیَ أُمَّة﴾ و گرفتار ﴿ما سَمِعْنا بِهذا فی آبائِنَا الْأَوَّلین﴾ شدند، فرعون ها ظهور می کنند؛ هر وقت تودهٴ مردم بالا آمدند، فرعون ها فروکش می کنند.

فریبکاری فرعون با استفاده از حس گرایی مردم در نفی رسالت موسی(سلام الله علیه)

این نقشه ای که فرعون کشیده نقشه ای بی سابقه است! هیچ «وثنی» و «صنمی» این طور فریب کاری نکرده است؛ بالاخره مشرکین در عالَم زیاد بودند و تنها حجاز نبود، مشرکین کشورهای دیگر و منطقه های دیگر هم بودند، هیچ وقت کسی این طور عوام فریبی نمی کرد! فرعون به هامان دستور داد که یک برج بلند بساز که از آن به «صَرح» یاد کردند؛ «صریح» یعنی شفاف و روشن، می گویند این مطلب مخفی یا ظاهر است یا نه صریح است؛ یعنی همه می فهمند. آن برج بلندی که در دید همه باشد، آن را می گویند «صرح» که دیگر مخفی نیست. گفت یک «صَرح» و برج بلندی بساز که من از موجودات آسمانی در آن بررسی کنم که خدا در آنها هست یا نیست! فرعون خود یا قوم خود را براساس معرفت حسّی و تجربی در همین گودال فرو برد، چون این کفِ معرفت است و از این پایین تر ما دیگر سواد نداریم! از معرفت حسّی و تجربی که کفِ سواد است بالا آمدیم، آن وقت به نیمه تجربی می رسد که ریاضی است، بعد به تجریدی کلامی می رسد، بعد به تجریدی فلسفی می رسد، بعد به تجریدی عرفان نظری می رسد، البته شهود یک راه دیگری دارد؛ این کفِ سواد است! این کفِ سواد را اینها داشتند و گفتند چیزی را که ما ببینیم قبول می کنیم و چیزی را که نبینیم قبول نمی کنیم؛ قوم او هم در همین گودال گرفتار بودند و می گفتند: ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَی اللَّه جَهْرَة﴾، (3) ﴿أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَة﴾ (4) که این دو طایفه آیات از همین قوم برخاسته است؛ در این ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ﴾، اینها که گرفتار تجربه حسّی هستند، همین طور است. در آن بحبوحهٴ انقلابِ امام، روزنامه ها حرفی را از «خروشچف» (5) نقل کردند که - معاذ الله - خدایی نیست، وگرنه ما هم می دیدیم؛ حرف صریحی بود که آن روزها از «خروشچف» نقل کردند و روزنامه های ما هم نوشتند که خدا نیست و اگر بود ما هم می دیدیم؛ اینها گرفتار حسّ و معرفت حسّی تجربی هستند و بر اساس آن چیزی را که آدم می بیند هست و چیزی را که نمی بیند نیست. در این فضای آلوده فرعون خودش هم آلوده بود و دیگران را هم در این آلودگی نگه می داشت؛ گفت خدا نیست ﴿ما عَلِمْتُ لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْری﴾، (6) چرا؟ برای اینکه در زمین که ما هر چه می گردیم خدایی نیست ﴿ما عَلِمْتُ لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْری﴾، در آسمان هم برجی بساز تا ببینیم که در آن جا هست یا نه؟! خودش و دیگران را قانع کرد که دیدن آسمان ها محال است، پس یا نیست یا اگر باشد، شناخت و رابطه با او محال است، وقتی شناخت و رابطه با او محال بود، او چگونه برای ما پیغمبر می فرستد؟! با این مکر و کِید جامعه خود را خام کرد؛ دیگر قرآن ندارد که آن برج را ساختند یا نساختند، این معلوم بود که «تمویه» (7) است. در بحث های منطق ملاحظه فرمودید که می گویند مغالطات و تمویهات و موّهات. «تمویه» از «ماء» است و اصلِ این «ماء»، «ماه» بود؛ لذا جمع اینها که هر چیزی به اصل خود در جمع و نسبت برمی گردد، جمع «ماء» «میاه» است، پس معلوم می شود که آخرش «هاء» دارد، «تمویه»؛ یعنی آبکی، مطلب آبکی را که به خورد عوام می دهند، این را می گویند «تمویه»، این بخشی از مغالطه است. کاری که فرعون کرده کار «تمویهی» و آبکی بود، به خورد مردم دادن بود، وگرنه همه می دانستند، بالاخره برج بسازند - بر فرض هم آن اهرام مصر را با آن قدرت می خواستند بسازند - مگر چقدر طول آن بود؟ آسمان کجا و این برج ها کجا؟ اگر بخواهند رصدخانه درست کنند، مگر رصدخانه آن اسرار آسمان ها را تا چه اندازه می تواند بفهمد؟ بخواهند رصدخانه درست کنند، مگر رصدخانه جمیع آسمان را می تواند رصد کند؟ برخی ها گفتند این «صَرحی» را که می خواهی بسازی، یعنی رصدخانه ای بساز که من از اسرار آسمان باخبر باشم؛ بر فرض اگر - معاذالله - یک موجود مادی در آسمان باشد، همه موجودات آسمانی را مگر رصدخانه می تواند رصد کند؟! گوشه ای از آنها را می تواند رصد کند. بنابراین نه بعداً این «صَرح» و برج شفاف و روشن را ساخت و نه از او خبری داد، گفت بالاخره دسترسی به آسمان ها محال است، پس یا در آسمان ها نیست یا اگر هم باشد دسترسی و معرفت به آن محال است؛ اگر دسترسی و معرفت به آن محال بود، موسای کلیم از کجا با او رابطه پیدا کرد که از طرف او پیام بیاورد؟! با این «تمویه» و استدلال آبکی مردم را فریب داد.

ص: 901


1- زخرف/سوره43، آیه22.
2- مومنون/سوره23، آیه24.
3- بقره/سوره2، آیه55.
4- نساء/سوره4، آیه153.
5-
6- قصص/سوره28، آیه38.
7-

استواری پایه های حکومت فرعون بر استخفاف فکری بنی اسرائیل

قرآن کریم از این آبکی و «تمویه» سخن گفتن، در بخشی از آیات سوره مبارکه «زخرف» پرده برداشت فرمود نگاه کنید که او با قوم خودش چقدر عوامانه و عوام فریبی حرف می زند! آیه 51 به بعد سوره مبارک «زخرف» این است: ﴿وَ نادی فِرْعَوْنُ فی قَوْمِهِ قالَ یا قَوْمِ أَ لَیْسَ لی مُلْکُ مِصْرَ وَ هذِهِ الْأَنْهارُ تَجْری مِنْ تَحْتی أَ فَلا تُبْصِرُون﴾، این همان تفکر سرمایه داری و ارزش ثروتی است که قارون بر آن بود: ﴿أَمْ أَنَا خَیْرٌ مِنْ هذَا الَّذی هُوَ مَهینٌ وَ لا یَکادُ یُبین ٭فَلَوْ لا أُلْقِیَ عَلَیْهِ أَسْوِرَةٌ مِنْ ذَهَبٍ أَوْ جاءَ مَعَهُ الْمَلائِکَةُ مُقْتَرِنین ٭ فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوه﴾؛ (1) [28]این همان شستشوی مغزی است که قوم خود را خفیف کرد، سبک کرد، تهی مغز کرد و راه فرهنگی را بست، بعد از آنها اطاعت گرفت ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوهُ إِنَّهُمْ کانُوا قَوْماً فاسِقین﴾، بعد ما کم کم انتقام گرفتیم. در پایان سوره مبارکه «روم» هم ذات اقدس الهی به حضرت رسول(علیه و آله آلاف التحیة و الثناء) می فرماید: ﴿فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ لا یَسْتَخِفَّنَّکَ الَّذینَ لا یُوقِنُون﴾؛ (2) مبادا آنها تو را تهی مغز کنند، شستشوی مغزی کنند، حرف های عوامانه بزنند و «تمویه» کنند، چون زندگی و تمدن و جامعه براساس عقل است و عدل، هر وقت اینها کم شدند سواری دادن آسان است؛ هر وقت اینها سنگین بودند جامعه مستقل است.

آزادی دین از اسارت امویان هدف قیام حضرت علی(علیه السلام)

ص: 902


1- زخرف/سوره43، آیه52.
2- روم/سوره30، آیه60.

وجود مبارک حضرت امیر یک بیان نورانی در همان عهدنامه ای که برای مالک مرقوم فرمودند ذکر کردند؛ فرمودند مالک! ما قیام نکردیم که خودمان آزاد شویم، ما را خدا بنده آفرید؛ ما قیام کردیم که دین را آزاد کنیم «فَإِنَّ هَذَا الدِّینَ قَدْ کَانَ أَسِیراً فِی أَیْدِی الْأَشْرَارِ یُعْمَلُ فِیهِ بِالْهَوَی وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْیَا»؛ (1) فرمود مالک! ما قبلاً در این سرزمین زندگی می کردیم که قرآن بود، نماز جمعه بود، نماز جماعت بود، حج بود، عمره و زکات بود، همه بودند؛ امّا همه اسیر بودند! همه را آن طوری که آنها می خواستند معنا می کردند؛ ما قبلاً نماز داشتیم؛ امّا نمازی که ﴿تَنْهی عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَر﴾ (2) باشد نبود، بلکه نمازی داشتیم اسیر، قرآنی داشتیم اسیر و زکاتی داشتیم اسیر! این از غُرَر بیانات حضرت در آن نامه نورانی است که حضرت فرمود: «فَإِنَّ هَذَا الدِّینَ قَدْ کَانَ أَسِیراً فِی أَیْدِی الْأَشْرَارِ یُعْمَلُ فِیهِ بِالْهَوَی وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْیَا»، من خلافت را قبول کردم که قرآن را آزاد کنم و کردم! دین را آزاد کنم و کردم! الآن اگر کسی بخواهد بفهمد که قرآن چه می گوید، می تواند! بخواهد بفهمد که نماز یعنی چه، زکات یعنی چه و رأی مردم یعنی چه، من اینها را باز کردم و می تواند بفهمد!

مردم عاقل و عالم ستون استواری دین از دیدگاه علی(علیه السلام)

مطلب دیگری که در آن نامه مرقوم فرمودند این است که فرمود مالک! اینکه ما می گوییم حق مردم، برای مردم و باید برای مردم کار کرد، معنای آن این نیست که مردم مصرف کننده هستند، به سود مردم کار کنیم وبرای رفاه مردم کار کنیم؛ یک وقت است که می گوییم به سود این بچه های دبستانی باید کار کرد، خدمت کرد، برای اینها تلاش و کوشش کرد و خدمات داد، یا به بیمارستان خدمات داد، به افراد عقب افتاده خدمات داد، این یک نحو «حق الناس» است؛ امّا حضرت امیر اینها را نمی خواهد بگوید، می خواهد بگوید که مردم باربر نیستند، مردم حامل سیاست های دینی هستند، ستون دین هستند و این ستون را باید محکم نگه داشت! شما نماز را محکم دارید، چرا؟ برای اینکه ستون دین است! شما اگر نماز را محکم نداشتید، دلتان می خواهد ﴿تَنْهی عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَر﴾ باشد؟! نماز را اقامه کنید، نه نماز را بخوانید! این بارها به عرض شما رسید، اینکه در هیچ جای قرآن ندارد که نماز بخوانید، برای اینکه این کتاب، کتاب حکیم است ﴿وَ الْقُرْآنِ الْحَکِیمِ﴾ (3) و حرف کتاب حکیم حکیمانه است. اگر دین می گوید: «الصَّلَاةُ عَمُودُ الدِّین»، (4) اگر این دین به ما بگوید نماز بخوان، معلوم می شود که حرف آن حکیمانه نیست، برای اینکه ستون که خواندنی نیست؛ امّا وقتی می گوید ﴿أَقیمُوا الصَّلاةَ﴾ (5) [34]و ﴿یُقیمُونَ الصَّلاةَ﴾، (6) [35]﴿مُقِیمَ الصَّلاة﴾ (7) این حرف ها هماهنگ است، پس این می شود کتابِ حکیم، چون از طرفی نماز ستون دین است و از طرفی می گویند ستون را اقامه کن! آن جا هم که دارد ﴿یُصَلِّی﴾ (8) [37]و ﴿مُصَلًّی﴾، (9) [38] آنها هم به همین ﴿یُقیمُونَ الصَّلاةَ﴾ برمی گردد. وجود مبارک حضرت امیر وقتی مالک را به مصر فرستاد، فرمود بالاخره می خواهی بمانی یا نمی خواهی بمانی؟ اگر می خواهی بمانی ستون می خواهی، ستون سیاست و ستون حکومت، مردم عاقل فهمیده و خردورز هستند. این بیان نورانی حضرت امیر در آن نامه مالک ملاحظه بفرمایید که فرمود: «وَ إِنَّمَا» ما درباره نماز این تعبیر «إنَّما» را نداریم، «الصَّلَاةُ عَمُودُ الدِّین» است؛ امّا این جا با «إنَّما» آمده است: «وَ إِنَّمَا [عَمُودُ] عِمَادُ الدِّینِ وَ جِمَاعُ الْمُسْلِمِینَ وَ الْعُدَّةُ لِلْأَعْدَاءِ الْعَامَّةُ مِنَ الْأُمَّة»؛ (10) مردم ستون دین هستند! اگر نظام شما نظام دینی است مردمی که خفیف نیستند، عاقل هستند، عالِم و عادل هستند می توانند نظام را نگه بدارند. اگر - خدای ناکرده - شستشوی مغزی دادی و هر چه خواستی به این مردم گفتی، این مردم دیگر ستون نیستند، پوک می شوند! فرمود تا می توانی فهم، تا می توانی علم، تا می توانی خرد، تا می توانی برهان، این ستون را قوی و محکم نگه بدار!

ص: 903


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج17، ص59.
2- عنکبوت/سوره29، آیه45.
3- یس/سوره36، آیه2.
4- المحاسن، أحمد بن محمد بن خالد البرقی، ج 1، ص44.
5- بقره/سوره2، آیه43.
6- بقره/سوره2، آیه3.
7- ابراهیم/سوره14، آیه40.
8- آل عمران/سوره3، آیه39.
9- بقره/سوره2، آیه125.
10- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج17، ص35.

دوری از استخفاف و تقویت عقلانیت، بهترین خدمتِ حکومت اسلامی به مردم

بنابراین دو نگاه است: یک نگاه این است که ما باید به مردم خدمت کنیم که این وظیفه همه ماست؛ امّا نگاه دوم این است که مردم مصرف کننده نیستند، مهم ترین خدمتی که ما باید به مردم کنیم، عقلانیت و خردورزی مردم است! وجود این فرهیختگان و نخبگان که به لطف الهی انقلاب اسلامی تا حدودی خدمت کرده است، ما قبلاً این قدر فرهیخته و نخبه نداشتیم؛ ولی توقع این است که - إن شاءالله - بیشتر باشند. اگر - خدای ناکرده - سطح فکر مردم پایین بیاید ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوهُ﴾ هست، چه اینکه الآن شما در کشورهای غرب همین را می بینید و «خروشچف» هم که این حرف را می زد، همین بود؛ یعنی ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوهُ﴾، با اینکه اینها از امکانات زیادی هم برخوردار بودند؛ ولی اگر نماز بخواهد ﴿تَنْهی عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ﴾ باشد، نمازِ خواندنی این عرضه را ندارد، نمازِ اقامه شده این هنر را دارد که ﴿تَنْهی عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ﴾ باشد.

مردم عاقلِ خردورز، حافظان نظام اسلامی و ایران نمونه آن

اگر مردم بخواهند نظام را نگه دارند، مردمی که مصرف کننده هستند نمی توانند، اینکه ما فقط به این فکر باشیم که به مردم فقط خدمات دهیم، این نمی تواند ستون دین باشد. حضرت نفرمود که مردم ستون کشور هستند! این بیان صریح حضرت در همان نامه مالک است که فرمود: «وَ إِنَّمَا [عَمُودُ] عِمَادُ الدِّینِ»؛ نظام دینی بر دوش مردم است! مردم عاقل، مردم فرهیخته، مردم نخبه و خردورز دین خود را حفظ می کنند که نشانه آن هم همین دفاع مقدس ده ساله است، نه هشت ساله! برای اینکه ما دو سال گرفتار جنگ داخلی بودیم، با همه مشکلات این مردم بودند که حل کردند! در برابر این مردم واقع باید خضوع کرد؛ منتها این عظمت را باید حفظ کرد! هیچ تهدیدی و هیچ نگرانی مردم را از صحنه بیرون نکرد. دو سال که ما گرفتار جنگ داخلی بودیم، تا انقلاب پیروز شد خلق ترکمن آشوب کرد و اسلحه از طرف های شمال آمد و بالاخره سنگربندی و تقریباً در شمال جنگ رسمی شروع شد که همین عزیزان مازندران و طبرستان آن مشکل را حل کردند؛ بعد جنگ کردستان شروع شد، بعد خلق عرب شروع شد، بعد خلق مسلمان شروع شد، بعد ترورهای ده گانه و هفتادگانه شروع شد، دوسال ما گرفتار جنگ داخلی بودیم که راه حلّ نداشتیم و هشت سال هم جنگ خارجی؛ ولی این ملت بزرگ و بزرگوار این مشکلات را حل کرد، پس این ملت این قدرت را دارد و این ملت ستون دین است. وجود مبارک حضرت امیر که فرمود مردم ستون دین هستند، اینها علوی هستند، اینها فاطمی هستند، اینها حسنی و حسینی هستند! بارها به عرض رساندیم، وقتی عدّه زیادی می آمدند که از زیر قرآن ردّشان می کردیم و دعا می کردیم، من می دیدم پنجاه عدد پرچم اگر در دست آنهاست، یک مورد هم سه رنگ نیست! تمام آنها یا زهرا! یا حسن! یا حسین! بود؛ کشور را این حفظ می کند! آن سه رنگ عُرضه این را ندارد که خودش را حفظ کند؛ امّا یا علی و یا زهرا آن را حفظ می کند، ما برای حفظ آن سه رنگ کشته هم می شویم و این را هم شهادت می دانیم، چون حُبّ وطن از ایمان است؛ (1) امّا این را پرچم یا زهرا به ما می دهد! ما یک مورد را هم سه رنگ ندیدیم! این حفظ می کند! این را ملت ما، مردم ما، برادران ما، خواهران ما، مادران و پدران ما این عظمت و جلال و شکوه را باید حفظ کنند! حضرت فرمود «عماد» دین، نه «عماد» کشور و آب و خاک؛ «وَ إِنَّمَا»، این تعبیر دربارهٴ نماز نیست!

ص: 904


1- مستدرک سفینة البحار، الشیخ علی النمازی، ج10، ص 375.

نقش روحانیت در برپایی خیمه دین و دوری جامعه از استخفاف

مرحوم کاشف الغطاء را خدا غریق رحمت کند! شما به کشف الغطاء ایشان مراجعه کنید، ایشان می فرماید درست است که نماز عمود دین است؛ ولی عمود برای خیمه است و خیمه دین را جهاد می سازد! (1) این حرف بلند کاشف الغطاء است. مرحوم صاحب جواهر می فرماید که من فقیه به حدّت ذهن و تندی ذهن کاشف الغطاء ندیدم یا کم دیدم! (2) می دانید که صاحب جواهر فحلی است و در بین متأخرین ما به عظمت ایشان نداریم. ایشان در جواهر می گوید فقیهی به اندازه کاشف الغطاء که از او به استاد یاد می کند به حدّت ذهن او و جلالت فقهی او من ندیدیم! کاشف الغطاء می گوید درست است که نماز ستون دین است؛ ولی خیمه ای باید باشد که این ستون زیر این خیمه باشد یا نه؟ خیمه دین را جهاد حفظ می کند و این جهاد به دوش شما بزرگواران هست! البته همه مردم زحمت کشیدند؛ امّا تلاش و کوشش شما آقایان بیش از دیگران بود. شما آمار شهدا را نگاه کنید؛ قبلاً وقتی که تاریخ جنگ به دوهزارمین روز رسید هزار شهید از روحانیت از شهدای محراب پیرمردهای هفتاد، هشتاد ساله تا جوان های بیست ساله و هفده، هجده ساله، الآن هم بررسی کردند که روزی یک شهید از روحانیت داشتیم، مگر جمعیت روحانی چه قدر است؟! بهترین، بیشترین و پُرشهیدترین صنف همین شما آقایان هستید، این براساس عقلانیت است، براساس علم است و براساس شهادت است! این را باید حفظ کرد؛ حالا هیچ چیزی توان آن را ندارد به لطف الهی که این را کمرنگ کند؛ ولی ما باید تلاش و کوشش کنیم ﴿فَاسْتَقِمْ کَما أُمِرْتَ وَ مَنْ تابَ مَعَکَ﴾. (3) [43] فرمود: «وَ إِنَّمَا [عَمُودُ] عِمَادُ الدِّینِ وَ جِمَاعُ الْمُسْلِمِینَ وَ الْعُدَّةُ لِلْأَعْدَاءِ الْعَامَّةُ مِنَ الْأُمَّةِ فَلْیَکُنْ صِغْوُکَ لَهُمْ وَ مَیْلُکَ مَعَهُم».

ص: 905


1- کشف الغطاء عن مبهمات الشریعة الغراء(ط - الحدیثة)، کاشف الغطاء، ج 4، ص293.
2- جواهر الکلام، الشیخ محمدحسن النجفی الجواهری، ج 13، ص35.
3- هود/سوره11، آیه112.

منفی بودن پاسخ جامعه خردورز به فرعون درون و بیرون

بنابراین این خطر «تمویه» را ملاحظه فرمودید، فرعون کاری کرد که از هیچ مشرکی شما در قرآن نمی بینید که یک چنین عوام فریبی صادر شده باشد، این «تمویه» این آب مالی و این آبکی حرف زدن برای فرعون بود که قوم خودش را ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوهُ﴾.ملّت نخبه، فرهیخته، عاقل و خردورز، هرگز نه به فرعون درونی اجازه عوام فریبی را می دهد و نه به فرعون بیرونی.

!!!!!!!

[1]غافر/سوره40، آیه29.

[2]غافر/سوره40، آیه30.

[3]حیاة الإمام محمّد الباقر علیه السلام دراسة وتحلیل، باقر شریف القرشی، ج 1، ص262.

[4]غافر/سوره40، آیه28..

[5]غافر/سوره40، آیه38.

[6]توبه/سوره9، آیه122.

[7]الإقبال بالأعمال الحسنة(ط - الحدیثة)، السیدبن طاووس، ج 1، ص399.

[8]وسائل الشیعة -الإسلامیة، الشیخ الحر العاملی، ج 7، ص365.

[9]تفسیر القمی،علی بن ابراهیم القمی، ج 2، ص258.

[10]غافر/سوره40، آیه45.

[11]اعراف/سوره7، آیه50.

[12]المحاسن، أحمد بن محمد بن خالد البرقی، ج 2، ص652.

[13]اعراف/سوره7، آیه50.

[14]اعراف/سوره7، آیه176.

[15]فرهنگ فارسی معین. (هَ مّ) 1. اندوه، حزن. 2. قصد، اراده. 3. آنچه بدان قصد کنند.

[16]اعراف/سوره7، آیه127.

[17]انعام/سوره6، آیه148.

ص: 906

[18]بقره/سوره2، آیه29.

[19]بقره/سوره2، آیه20.

[20]هود/سوره11، آیه7.

[21]زخرف/سوره43، آیه22.

[22]مومنون/سوره23، آیه24.

[23]بقره/سوره2، آیه55.

[24]نساء/سوره4، آیه153.

[25]نیکیتا سرگیویچ خروشچف (17 آوریل، 1894 - 11 سپتامبر، 1971) رهبر شوروی بعد از استالین و دبیر اول کمیته مرکزی حزب کمونیست در اتحاد جماهیر شوروی از 1953 تا 1964 و در عین حال از 1958 تا 1964 نخست وزیر اتحاد جماهیر شوروی بود.

[26]قصص/سوره28، آیه38.

[27]لغت نامه دهخدا، تمویه: [ت َم ْ] خبردادن خلاف آنچه پرسند او را از آن؛ خبر دادن کسی را خلاف آنچه پرسند و تزویر و تلبیس کردن او را چنانکه گویی خبر را تر و تازه و با آب کرده است.

[28]زخرف/سوره43، آیه52.

[29]روم/سوره30، آیه60.

[30]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج17، ص59.

[31]عنکبوت/سوره29، آیه45.

[32]یس/سوره36، آیه2.

[33]المحاسن، أحمد بن محمد بن خالد البرقی، ج 1، ص44.

[34]بقره/سوره2، آیه43.

[35]بقره/سوره2، آیه3.

[36]ابراهیم/سوره14، آیه40.

[37]آل عمران/سوره3، آیه39.

[38]بقره/سوره2، آیه125.

[39]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج17، ص35.

ص: 907

[40]مستدرک سفینة البحار، الشیخ علی النمازی، ج10، ص 375.

[41]کشف الغطاء عن مبهمات الشریعة الغراء(ط - الحدیثة)، کاشف الغطاء، ج 4، ص293.

[42]جواهر الکلام، الشیخ محمدحسن النجفی الجواهری، ج 13، ص35.

[43]هود/سوره11، آیه112.

!!!!!!!

تفسیر آیات 38 تا 45 سوره غافر 93/11/28

موضوع: تفسیر آیات 38 تا 45 سوره غافر

﴿وَ قَالَ الَّذِی آمَنَ یَا قَوْمِ اتَّبِعُونِ أَهْدِکُمْ سَبِیلَ الرَّشَادِ (38) یَا قَوْمِ إِنَّمَا هٰذِهِ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا مَتَاعٌ وَ إِنَّ الْآخِرَةَ هِیَ دَارُ الْقَرَارِ (39) مَنْ عَمِلَ سَیِّئَةً فَلاَ یُجْزَی إِلاَّ مِثْلَهَا وَ مَنْ عَمِلَ صَالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثَی وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولٰئِکَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ یُرْزَقُونَ فِیهَا بِغَیْرِ حِسَابٍ (40) وَ یَا قَوْمِ مَا لِی أَدْعُوکُمْ إِلَی النَّجَاةِ وَ تَدْعُونَنِی إِلَی النَّارِ (41) تَدْعُونَنِی لِأَکْفُرَ بِاللَّهِ وَ أُشْرِکَ بِهِ مَا لَیْسَ لِی بِهِ عِلْمٌ وَ أَنَا أَدْعُوکُمْ إِلَی الْعَزِیزِ الْغَفَّارِ (42) لاَ جَرَمَ أَنَّمَا تَدْعُونَنِی إِلَیْهِ لَیْسَ لَهُ دَعْوَةٌ فِی الدُّنْیَا وَ لاَ فِی الْآخِرَةِ وَ أَنَّ مَرَدَّنَا إِلَی اللَّهِ وَ أَنَّ الْمُسْرِفِینَ هُمْ أَصْحَابُ النَّارِ (43) فَسَتَذْکُرُونَ مَا أَقُولُ لَکُمْ وَ أُفَوِّضُ أَمْرِی إِلَی اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِیرٌ بِالْعِبَادِ (44) فَوَقَاهُ اللَّهُ سَیِّئَاتِ مَا مَکَرُوا وَ حَاقَ بِآلِ فِرْعَوْنَ سُوءُ الْعَذَابِ (45)﴾

شباهت غالب مطالب مؤمن آل فرعون با سخنان انبیای ابراهیمی

سوره «غافر» که در مکّه نازل شد - همان طوری که ملاحظه فرمودید - اول عناصری محوری دین، یعنی اصول دین کاملاً مطرح شد و برای اثرگذاری این مطالب جریان حضرت موسی و به طور اجمال جریان حضرت یوسف ذکر شد، زیرا در مصر مسئله دستورهای انبیای الهی کاملاً مطرح بود؛ یعقوب(سلام الله علیه) بی ارتباط با مصر نبود، وجود مبارک یوسف سالیان متمادی در مصر به سر برد، انبیای ابراهیمی در آن منطقه آثار پربرکتی داشتند و مؤمن «آل فرعون» هم غالب مطالب او همانند عبارت هایی است که از انبیای گذشته به دست رسیده است.

ص: 908

محورهای جهاد فرهنگی مؤمن آل فرعون

مؤمن «آل فرعون» در چند بخش جهاد فرهنگی کرد؛ در بخش اول وقتی خواستند موسای کلیم(سلام الله علیه) را شهید کنند او به مبارزه فرهنگی برخاست و از راه این جهاد فرهنگی سعی کرد آنها را از قتل موسای کلیم(سلام الله علیه) منصرف کند که آیه 28 به بعد در همین زمینه است: ﴿وَ قَالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَکْتُمُ إِیمَانَهُ أَ تَقْتُلُونَ رَجُلاً أَنْ یَقُولَ رَبِّیَ اللَّه﴾، اوایل خیلی روشن نبود که این شخص با کدام عقیده دارد از موسای کلیم دفاع می کند؛ او با تعبیر ﴿یَا قَوْمِ﴾ که تعبیری عاطفی است شروع کرده، تعبیر منصفانه ای هم به کار برده و خود را هم شریک آنها دانسته و گفته اگر موسی را شما شهید کردید و کشتید، چه کسی ما را یاری می کند؟! ﴿فَمَنْ یَنْصُرُنَا﴾، (1) [1]نفرمود «مَن یَنصُرُکُم»، گرچه در آیه قبل فرمود: ﴿یُصِبْکُمْ بَعْضُ الَّذِی﴾، (2) [2]امّا در آیه 29 فرمود: ﴿فَمَنْ یَنْصُرُنَا مِنْ بَأْسِ اللَّه﴾. این تعبیر ﴿یَا قَوْمِ﴾ که عاطفه برانگیز است، منصفانه سخن گفتن و خود را با آنها شریک دانستن، هم جاذبه داشت و هم اینکه مشخص نبود که او از نظر فکری چگونه می اندیشد؛ تلاش و کوشش او برای حفظ وجود مبارک موسای کلیم بود. بعد از اینکه فرعون گفت: ﴿مَا أُرِیکُمْ إِلاَّ مَا أَرَی وَ مَا أَهْدِیکُمْ إِلاَّ سَبِیلَ الرَّشَادِ﴾ (3) [3]او آمده ﴿سَبِیلَ الرَّشَادِ﴾ و هدایت را معنا کرد، یک؛ حرف های خود را به مصداق رشاد و هدایت دانست، دو؛ بعد به قوم خود گفت من و شما باید به دنبال همین «هدایت» و «رَشاد» حرکت کنیم، سه؛ نه اینکه ﴿اتَّبِعُونِ﴾؛ تقلید کنید از من! بلکه من یک راه صحیحی را پیدا کردم، آن راه صحیح را تبیین می کنم و بعد از اینکه آن راه روشن شد، هم من راهیِ این راه می شوم و هم شما! در آیه سی فرمود: ﴿وَ قَالَ الَّذِی آمَنَ یَا قَوْمِ إِنِّی أَخَافُ عَلَیْکُمْ مِثْلَ یَوْمِ الْأَحْزَابِ﴾ این صحنه را که گذراند، بعدها فرمود که یوسف(سلام الله علیه) در این سرزمین آمد و احکام نبوت را برای شما گفتند، بعدها فرمود: ﴿یَا قَوْمِ اتَّبِعُونِ أَهْدِکُمْ سَبِیلَ الرَّشَادِ﴾ که در آیه 38 است؛ یعنی نه اینکه از من تقلید کنید، من و شما با هم یک راه رشدی را که پیدا کردیم طی می کنیم.

ص: 909


1- غافر/سوره40، آیه29.
2- غافر/سوره40، آیه28.
3- غافر/سوره40، آیه29.

مقصود از یوسف در جریان انبیای قبل از موسی و پیامبر بودن او

در جریان یوسف همان طوری که مرحوم طبرسی در مجمع (1) نقل کرد و در کنزالدقائق (2) هم آمده است، از وجود مبارک امام باقر(سلام الله علیه) سؤال کردند که آیا یوسف جزء انبیا بود یا نه؟ چون در سوره مبارکه «یوسف» از نبوّت آن حضرت خبری نیست، فقط یک جا دارد ما - وقتی خواستند او را به چاه بیندازند - وحی فرستادیم که تو روزی این صحنه را برای اینها خواهی گفت؛ امّا به صراحت بفرماید که تو پیامبر و رسول هستی، اینها در سوره مبارکه «یوسف» نیست؛ وقتی خواستند حضرت را در چاه بیندازند، فرمود آن جا خدا وحی فرستاد که تو روزی این صحنه را برای آنها خواهی گفت؛ امّا وقتی از وجود مبارک امام باقر(سلام الله علیه) سوال کردند که آیا یوسف جزء انبیا بود یا نه؟ فرمود مگر آیه 34 سوره مبارکه «غافر» را ندیدی که فرمود: ﴿وَ لَقَدْ جَاءَکُمْ یُوسُفُ مِنْ قَبْلُ بِالْبَیِّنَاتِ﴾؛ او نبیّ و رسول بود. آنچه زمخشری در کشّاف (3) نقل کرد و فخر رازی (4) هم از ایشان نقل می کند که این یوسف ثانی است، نوهٴ آن یوسف است و نه خود یوسف، اگر ثابت شود که از فرزندان یوسف کسی به مقام نبوّت نرسید - البته آن روایات نیاز به تحقیق دارد - اگر ثابت شده باشد، با آنچه زمخشری در کشّاف و فخر رازی هم از ایشان نقل کرده منافات دارد. پرسش: خداوند می دانست که؟ پاسخ: چرا! در این جا خیلی ها مؤمن شدند؛ همین مؤمن «آل فرعون» چنین است! در بعضی از موارد ﴿مَعْذِرَةً إِلی رَبِّکُم﴾ (5) [8]است یا ﴿لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَنْ بَیِّنَة﴾ (6) [9] است، برای اینکه حجّت تمام شود و ﴿مَعْذِرَةً إِلی رَبِّکُم﴾ شود، انبیا باید حجت الهی را برسانند. پرسش: خداوند فرمود، امّا می دانست که فرعون ؟ پاسخ: درست است؛ ولی این شخص حجّت ندارد و ممکن است بگوید که اگر احکام الهی می آمد ﴿لَوْ أَنَّا أُنْزِلَ عَلَیْنَا الْکِتَابُ لَکُنَّا أَهْدَی مِنْهُمْ﴾، (7) [10] در بعضی آیات دارد که ما انبیا را برای هدایت فرستادیم تا شما مشرکین نگویید که اگر ما پیامبر می داشتیم از مسیحی ها یا یهودی ها بهتر بودیم ما ﴿أَهْدی مِنْ إِحْدَی الْأُمَم﴾ (8) [11]بودیم، پس ﴿مَعْذِرَةً إِلی رَبِّکُم﴾ و ﴿لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَنْ بَیِّنَة﴾ هست. بنابراین درست است ذات اقدس الهی می داند که چه کسی می پذیرد و چه کسی نمی پذیرد؛ ولی اگر کسی در قیامت بخواهد استدلال کند که اگر پیامبری می آمد و ما را هدایت می کرد ما می پذیرفتیم، حجّتی در کار نبود. پرسش: ... در همان سوره «یوسف» دارد که ﴿آتَیْنَاهُ حُکْماً وَ عِلْماً﴾ منظور از﴿حُکْماً وَ عِلْماً﴾ ؟ پاسخ: آن حکم معلوم نیست که حکم نبوت است؛ در پایان دارد که ﴿وَ یُعَلِّمُکَ مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحَادِیثِ﴾، وگرنه کجا برو، نزد چه کسی برو، کتاب و دین تو چیست، از این خبرها نیست! پرسش: آیه 22سوره مبارکه «یوسف» می فرماید: ﴿وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَیْنَاهُ حُکْماً وَ عِلْماً﴾ که این ﴿حُکْماً﴾ را ؟ پاسخ: این ﴿حُکْماً﴾ معلوم نیست که نبوّت باشد! مثلاً ﴿آتَیْناهُ الْحُکْمَ صَبِیًّا﴾او که در آن وقت نبیّ نشده بود! وجود مبارک یحیی طبق حکمی که داشت، مأموریتی نداشت، رسالتی نداشت، تبلیغ و کتابی نداشت، این حکم به آن معنایی که نبیّ باشد و رسول باشد و ابلاغ کند، به مردم بفهماند و جامعه باخبر شود نبود، وگرنه اگر او نبیّ بود که نمی آمد حرف های عزیز مصر را عمل کند و بگوید که در این دین جزای سارق آن است که خود سارق را گرو می گیرند؛ اگر پیغمبر بود برابر دین خود عمل می کرد. آن جا که گفتند: «صُواعِ مَلک» گم شده است که ﴿مَنْ وُجِدَ فی رَحْلِهِ فَهُوَ جَزاؤُه﴾، (9) [12]بعدها این سارق یا دست او قطع می شد، چه اینکه در شریعت ماست یا به کیفرهای دیگر محکوم می شد؛ ولی در حکومت مصر برابر آن حکومت و قانون رسمی سلطان مصر، ﴿مَنْ وُجِدَ فی رَحْلِهِ فَهُوَ جَزاؤُه﴾ در رحل هر کسی مال «مسروق» را می گرفتند، همان شخص را به عنوان کیفر می گرفتند؛ لذا برادر یوسف را گرفتند، این کیفر سارق بود. اگر وجود مبارک یوسف(سلام الله علیه) پیغمبر بود و شریعت داشت و دینی داشت دیگر این طور عمل نمی کرد! امّا در سوره مبارکه «غافر» وجود مبارک امام باقر استدلال می کند، وقتی سؤال کردند که آیا وجود مبارک یوسف(سلام الله علیه) پیغمبر بود یا نه؟ فرمود: مگر در سوره «غافر» آیه﴿وَ لَقَدْ جَاءَکُمْ یُوسُفُ﴾ را نمی بینید؟! این یوسف هم نبیّ و هم رسول بود. اگر آن آیه بر نبوت دلالت می کرد، آنکه اُولیٰ به استدلال بود! پس در یک مقطع وجود مبارک موسی در معرض خطر بود، مؤمن «آل فرعون» جهاد فرهنگی کرد و از راه فرهنگ مبارزه سیاسی کرد و بالاخره به حسب ظاهر جلوی کشتن او را گرفت؛ در مقطع دیگر که فرعون آمده استدلال کرده و گفته که ﴿ما أُریکُمْ إِلاَّ ما أَری وَ ما أَهْدیکُمْ إِلاَّ سَبیلَ الرَّشاد﴾، او آمده هدایت را معنا کرده، «رَشاد» را معنا کرده و گفت: هدایت و «رَشاد» متعلق به ماست و انبیا هم این را آوردند؛ در مقطع سوم فرعون از آن به بعد که گفت من شاید به «اله» موسی دسترسی پیدا کنم، شروع کرد به «تمویه» و عوام فریبی و مغالطه و دستور داد که یک «صَرح» بلند و شفاف و روشنی بنا کنند، آیه 38 به بعد دارد که ﴿وَ قالَ الَّذی آمَنَ یا قَوْمِ اتَّبِعُونِ أَهْدِکُمْ سَبیلَ الرَّشاد﴾، آن گاه دنیا را معنا کرده، آخرت را معنا کرده، فریب بودن دنیا را معنا کرده، عظمت توحید را معنا کرده، عظمت قیامت و معاد را معنا کرده که اینها کارهای این بزرگوار بود.

ص: 910


1- تفسیر مجمع البیان، الشیخ الطبرسی، ج 5، ص407.
2-
3- تفسیرالزمخشری الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، الزمخشری، ج 4، ص166.
4- تفسیرالرازی مفاتیح الغیب او التفسیرالکبیر، الرازی، فخرالدین، ج 27، ص513.
5- اعراف/سوره7، آیه164.
6- انفال/سوره8، آیه42.
7- انعام/سوره6، آیه157.
8- فاطر/سوره35، آیه42.
9- یوسف/سوره12، آیه75.

عوام فریبی، هدف فرعون از دستور به ساختن برج و دیدن خدای موسی(سلام الله علیه)

در سوره مبارکه «قصص» همین جریان «تمویه» و عوام فریبی فرعون مطرح شده است؛ آیه 38 به بعد سوره مبارکه «قصص»، آن جا فرعون دارد که به «مَلَأ» خود گفت: ﴿یَا أَیُّهَا الْمَلَأُ ما عَلِمْتُ لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْری﴾، بعد ﴿فَأَوْقِدْ لی یا هامانُ عَلَی الطِّینِ فَاجْعَلْ لی صَرْحاً لَعَلِّی أَطَّلِعُ إِلی إِلهِ مُوسی وَ إِنِّی لَأَظُنُّهُ مِنَ الْکاذِبین﴾، در این آیه 38 سوره مبارکه «قصص» که در حضور «مَلَأ» به هامان دستور داد که «صَرح» و برجی بساز تا من بالا بروم و از «اله» موسی باخبر شوم، این همان «تمویه» بود! گفتند: اول کسی که خشت را پخت و آن را به صورت آجر درآورد، هامان بود که فرعون به او گفت: ﴿فَأَوْقِدْ لی یا هامانُ عَلَی الطِّینِ﴾؛ (1) [13]یعنی افروخته کن و آتش روشن کن، این طین را که خشت است آجر درست کن! این خشت اگر بخواهد آجر شود، آتش می خواهد؛ حالا قبلاً چه گروهی آجر داشتند و در کدام کشور و در کدام فلات آجر درست می کردند، این تاریخ قطعی نیست؛ حالا بعضی ها خواستند در ذیل همان آیه بگویند که اول کسی که آجر را درست کرد؛ یعنی خشت را آجر کرد هامان بود، برای اینکه در قرآن دارد که به هامان دستور داده شد که آتشی افروخته کن تا این خشت خام را آجر کنی؛ حالا کشورهای دیگر هم شاید داشتند و قبل از او هم بودند، به هر تقدیر این کار بود. برخی ها خواستند بگویند فرعون می خواست مانند «کَهنهٴ» آن عصر خلوتی تهیه کند تا ببیند که می شود راز و رمز توحید را درک کند یا نه؟! اگر این بود که نیازی به «صَرح» بلند و چنین سرمایه گذاری نداشت، یک جای خلوت و آرامی می نشست؛ او اصلاً این را دسیسه قرار داد و قرآن کریم این را دارد که او ﴿زُیِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِه﴾، (2) [14]این تزیین شیطان و سوء عمل بود، نه اینکه غرض خیر داشت یا غرض تحقیق و پژوهش داشت که جای خلوتی به سر ببرد تا ببیند می تواند از این اسرار آگاه شود یا نه! اصل اینکه نردبانی باشد و انسان به آسمان برود، حالا «تحقیق» بود نزد عدّه ای که به صورت رصدخانه دربیاید یا اینکه «تمثیل» بود. در موارد فراوانی قرآن کریم از این ﴿سُلَّم﴾ یاد می کند؛ در آیه 35 سوره مبارکه «انعام» به وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلم) می فرماید که ﴿إِنْ کانَ کَبُرَ عَلَیْکَ إِعْراضُهُمْ فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَبْتَغِیَ نَفَقاً فِی الْأَرْضِ أَوْ سُلَّماً فِی السَّماء﴾، این به «تمثیل» شبیه تر است تا به «تحقیق»؛ یعنی تو اگر راهی پیدا کنی که درون زمین بروی و بخواهی چیزی پیدا کنی تا اینها باور کنند؛ بالای آسمان بروی و چیزی بیاوری که اینها باور کنند! «نَفَق» در زمین؛ فرورفتن در زمین ﴿أَوْ سُلَّماً فِی السَّماء﴾، نردبانی که به طرف آسمان نصب کنی؛ اینکه در سوره مبارکه «انعام»، «نَفَق» در زیر و «سُلَّم» در بالاست، این تمثیلی است، چه اینکه در سوره مبارکه «طور» هم جریان «سُلَّم» مطرح شد؛ آیه 38 سوره مبارکه «طور» این است که ﴿أَمْ لَهُمْ سُلَّم﴾؛ آیا اینها نردبانی دارند که ﴿یَسْتَمِعُونَ فیه﴾؛ با آسمان تماس بگیرند و ببینند که چه وحی ای از آسمان می آید! این به تمثیل شبیه تر است تا تحقیق؛ یعنی چه بالا بروید و چه پایین بروید ﴿هُوَ الَّذی فِی السَّماءِ إِلهٌ وَ فِی الْأَرْضِ إِلهٌ﴾، (3) [15]راه همین است که انبیا(علیهم السلام) از طرف خدای سبحان آوردند؛ این حرف ها کم و بیش در حدّ «تمثیل» رواج داشت، شاید فرعون خواست با آن «تمویه» و عوام فریبی که داشت: ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوه﴾ (4) [16] چنین کاری کند، وگرنه غرض حُسن داشته باشد و بخواهد یک جای خلوتی تهیه کند؛ یعنی کاری که به زغم اینها امثال «کَهَنه» می کردند کند و از اسرار باخبر شود، چنین چیزی نبود، گرچه آن هم بالاخره نظر سوء است.

ص: 911


1- قصص/سوره28، آیه38.
2- فاطر/سوره35، آیه8.
3- زخرف/سوره43، آیه84.
4- زخرف/سوره43، آیه54.

موعظه مجدد مؤمن آل فرعون با استفاده از ناپایداری دنیا

بنابراین در بخش سوم که جریان کار هامان بود، آن گاه مؤمن «آل فرعون» می گوید: ﴿وَ قالَ الَّذی آمَن﴾، مجدد ﴿یا قَوْم﴾، این کلمه ﴿یا قَوْم﴾ را تکرار می کند که عاطفه انگیز است، ﴿اتَّبِعُون﴾ که فوراً این ﴿اتَّبِعُون﴾ را معنا می کند، نه یعنی تقلید کنید از من، بلکه ﴿أَهْدِکُمْ سَبیلَ الرَّشاد﴾؛ خودم و شما هر دو راه هدایت و راه «رَشاد» را طی می کنیم؛ آن راه رشاد چیست؟ این است که ﴿یا قَوْمِ إِنَّما هذِهِ الْحَیاةُ الدُّنْیا مَتاعٌ﴾ ؛ آنچه شما فعلاً گرفتار آن هستید، همین زرق و برق دنیاست!

مقصود از دنیای مذموم و دوری مؤمنان از آن

در بحث های قبل ملاحظه فرمودید که گاهی قرآن کریم در سوره مبارکه «حدید» دنیا را به پنج قسمت تقسیم کرد که تمام اقسام پنج گانه آن مذموم و زشت و پلشت و مانند اینهاست، فرمود: ﴿اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زینَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَیْنَکُمْ وَ تَکاثُرٌ فِی الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلاد﴾؛ (1) [17] این مضمون آن آیه سوره مبارکه «حدید» است که تمام این پنج مقطع زشتی و قبح و پلیدی است. در بعضی از آیات دیگر این پنج مقطع را به دو مقطع تقسیم کرده است؛ فرمود: ﴿أَنَّمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ﴾. (2) [18] دنیا را قرآن غیر از بازیچه چیز دیگر نمی داند؛ دنیا آسمان نیست، زمین نیست و بین آسمان و زمین نیست، دریا و صحرا نیست، اینها موجودات خارجی هستند و بازیچه نیستند، یک؛ آیات الهی و مخلوق خدا هستند، دو؛ خیر و رحمت و برکت در همه اینهاست، سه؛ اگر انسان نبود، دنیا هم نبود؛ نه اینکه آسمان نبود یا زمین نبود، چون زمین و آسمان قبل از انسان هم بودند. دنیا «لهو» و «لعب» است که این می شود عناوین اعتباری؛ من این مقام را دارم، من باید جلو بروم، من آن سمَِت را دارم، من آن برجستگی را دارم یا این مال برای من است؛ این عناوین اوهام و اعتباراتی را ساخته است، اگر بشر نباشد دیگر عناوین اعتباری نیست و اگر بشر نباشد «لهو» و «لعب» و «زینت» و «تفاخر» و «تکاثر» نیست و اگر بشر نباشد دنیا نیست؛ آسمان و زمین هست، بله اینها موجودات تکوینی می باشند، پس دنیا جز قرارداد و اعتبارات چیز دیگری نیست و این هم مذموم است؛ نه اینکه آسمان و زمین بد است! اینها آیات الهی هستند!

ص: 912


1- حدید/سوره57، آیه20.
2- محمد/سوره47، آیه36.

اصلاح تفکّر مذمّت کننده دنیا توسط علی(علیه السلام)

آن کسی که دنیا را مذمت می کرد، در خطبه نورانی امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) دارد که «أَیُّهَا الذَّامُ لِلدُّنْیَا» (1) [19]ای کسی که داری دنیا را مذمت می کنی، باید مواظب باشی که این عناوین اعتباری، مذموم است، نه زندگی دنیا! یعنی این آسمان و زمین؛ این آسمان و زمین «مَتجَر» اولیای الهی است در همان سخنان نورانی فرمود: این روی زمین زندگی کردن زیر آسمان زندگی کردن این محل تجارت اولیای الهی است، (2) ﴿هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلی تِجارَةٍ تُنْجیکُمْ مِنْ عَذابٍ أَلیم﴾؛ (3) [21]راه تجارت همین است و اینها هستند که ﴿یَرْجُونَ تِجارَةً لَنْ تَبُور﴾، (4) [22]این جا جای بدی نیست! پس دنیایی را که نام می برد؛ یعنی خودت! انسان اگر نباشد ما دنیایی نداریم، چون بازی و «لهو» و «لعب» و «تفاخر» و «تکاثر» و «زینت» در حدود زندگی انسانی است و اگر کسی اهل اینها نباشد، همیشه در آخرت است. این بیان نورانی سید الشهداء(سلام الله علیه) در همان نامه ای که نوشته بود فرمود: «أَمَّا بَعْدُ فَکَأَنَّ الدُّنْیَا لَمْ تَکُنْ وَ کَأنَّ الْآخِرَةَ لَمْ تَزَل»؛ (5) [23]یعنی همین! یعنی ما اصلاً در دنیا نیستیم، ما همیشه در آخرت هستیم؛ اگر دنیا جز بازیچه چیز دیگر نیست و اگر کسی اهل بازیچه نیست، نه به دنبال بازی و بازیگری و بازیگران می رود و نه دست بازیگران به او می رسد. یک عدّه از آیاتی است که می فرماید اینها ﴿وَ الَّذینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُون﴾؛ (6) [24]اینها به طرف بازی نمی روند و بخش دیگر هم آیاتی است که اینها آن قدر بزرگ هستند که نه بازی به طرف آنها می رود و نه بازیگران سیاسی و غیر سیاسی می توانند به آنها دسترسی پیدا کنند و آنها را بازی دهند؛ این آیه سوره مبارکه «نور» همین است که ﴿رِجالٌ لا تُلْهیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّه﴾. (7) [25]یک «لهو» و یک «لغو» داریم که اینها از «لهو» و «لغو» اعراض می کنند: ﴿الَّذینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُون﴾، اینها به طرف بازی نمی روند؛ یک «الهاء» داریم که بازیگران می خواهند اینها را سرگرم کنند که توان این کار را ندارند، این ﴿رِجالٌ لا تُلْهیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّه﴾؛ یعنی بازیگران سیاسی، اقتصادی و اجتماعی، بخواهند به وسیله این ابزار بازی، آنها را بازی دهند نمی توانند، پس این منزّه از هر دو جهت است؛ نه خودش به طرف بازی می رود و نه بازیگران سیاسی می توانند او را به بازی دعوت کنند؛ هم از «لهو» منزّه است و هم از «الهاء» منزّه است. فاصله آیه «نور» با سوره «مؤمنون» خیلی است! در سوره «مؤمنون» دارد که ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُون﴾ (8) [26]و در ادامه ﴿وَ الَّذینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُون﴾؛ امّا آیه سوره «نور» دارد که نه تنها اینها به طرف بازی نمی روند، دست بازیگران هم به اینها نمی رسد: ﴿لا تُلْهیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّه﴾.

ص: 913


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج18، ص325.
2- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج18، ص325.
3- صف/سوره61، آیه10.
4- فاطر/سوره35، آیه29.
5- بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج45، ص87.
6- مومنون/سوره23، آیه3.
7- نور/سوره24، آیه37.
8- مومنون/سوره23، آیه1.

استفاده مؤمن آل فرعون از آخرت در مواعظ خود

مؤمن «آل فرعون» فرمود: اینها بازی است. اگر - معاذالله - مرگ یک چاله بود، گودال بود، پوسیدن بود و انسان که می میرد یعنی در گودال می رود، در چاله می رود، بله! هر چه می خواستید بگویید، بگویید! ولی مرگ مَعبر است! این بیان نورانی سید الشهداء(سلام الله علیه) در روز عاشوراست که فرمود: «صَبْراً بَنِی الْکِرَامِ فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَة»؛ (1) [27]فرمود فرزندان کرامت صبر کنید، مرگ جز پل چیز دیگری نیست، بالاخره آن طرف آب خبری است!«مَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَة». مؤمن «آل فرعون» می گوید مرگ چاله نیست، پوسیدن نیست، آخر خط نیست، هر خبری که هست برای بعد از مرگ است! شما چرا به دنبال فرعون راه افتادید؟ این همه انبیا آمدند! نوح آمده، ابراهیم آمده، اسحاق آمده، اسماعیل آمده، یوسف آمده، یعقوب آمده و الآن هم موسی(علیهم السلام) آمده است! مثل ﴿دَأْبِ قَوْمِ نُوح﴾ (2) [28]و همه اینها را همین مؤمن «آل فرعون» برای مردم مصر شرح داد و الآن هم می فرماید که ﴿یا قَوْمِ إِنَّما هذِهِ الْحَیاةُ الدُّنْیا مَتاعٌ وَ إِنَّ الْآخِرَةَ هِیَ دارُ الْقَرار﴾؛ یعنی این دنیا مجاز است. این «الف» مجاز تبدیل شده از «واو» است، در اصل «مَجوَز» است، «جاز یَجُوزُ»؛ یعنی عبور کرده، این معبر است. این دنیا مجاز است، مَعبر است، مَفرّ است؛ نه آخر خط است، نه «دار القرار»، پس از «مَمرّ» باید برای «مقرّ» توشه گرفت و مجاز بودن آن هم همین است! فرمود: ﴿إِنَّ الْآخِرَةَ هِیَ دارُ الْقَرار﴾. اگر کسی عمل زشت انجام دهد، حداکثر کیفری که می بیند مثل آن است، البته ممکن است خدا عفو کند و تخفیف دهد که این ﴿فَلا یُجْزی إِلاَّ مِثْلَها﴾ حصر نسبی است؛ نه یعنی فقط به «مثل» آن کیفر می بیند؛ یعنی بیش از «مثل» نمی بیند، نه اینکه کمتر از «مثل» نمی بیند؛ ممکن است عفو شود و ممکن است کمتر از «مثل» شود؛ امّا بیش از «مثل» نیست.

ص: 914


1- معانی الأخبار، الشیخ الصدوق، ص289.
2- غافر/سوره40، آیه31.

عدم اشاره به تساوی زن و مرد از عبارت مؤمن آل فرعون

﴿وَ مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثی﴾، معنای آن این نیست که ما زنی و مردی داریم که اینها با هم مساوی هستند. آنها که می گویند زن و مرد باهم مساوی هستند، چون انسان را در این هیکل خلاصه می کنند و می گویند: در این هیکل چه زن و چه مرد با هم مساوی می باشند؛ امّا دین که می گوید چه زن و چه مرد، یعنی من با یک نقطهٴ مرکزی کار دارم که آن جا نه زن است و نه مرد! خیلی فرق است بین اینکه قرآن بگوید چه زن و چه مرد یا دیگران بگویند چه زن و چه مرد، آنها انسان را در همین هیکل خلاصه می کنند، یک؛ می گویند «هیکل» این بدن یا زن است یا مرد که مساوی هم هستند، دو؛ ولی قرآن می گوید انسان ﴿إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ طین﴾ (1) [29]است که این جا برای ما هیچ مهم نیست، ﴿وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی﴾ (2) [30]است که همه حیثیت برای اوست که این کرامت دارد و «خلیفة الله» است و آن جا که ﴿وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی﴾ است، آن جا نه زن است نه مرد، برای اینکه روح مجرد است و مجرد نه زن است و نه مرد! این بدن یا این گونه ساخته شده است یا آن گونه، بین این دو حرف مثل آسمان و زمین فرق است! آن که می گوید زن و مرد با هم مساوی هستند، می گوید انسان همین هیکل است و این هیکل یا زن است یا مرد؛ امّا قرآن می گوید این هیکل از «طین» است و من با این هیکل کار ندارم، این ابزار کار است، من با آن ﴿وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی﴾ کار دارم! آن روح مجرد است، نه زن است و نه مرد؛ یعنی بدن چه زن باشد و چه مرد، برای او بی تفاوت است؛ این قلم، چه این چنین باشد و چه آن چنان؛ این کاغذ چه این چنین باشد و چه آن چنان، اینها ابزار کار هستند و آن که اساس کار است روح است که روح نه زن است و نه مرد! این دید با آن دید که زن و مرد با هم مساوی می باشند خیلی فرق می کند.

ص: 915


1- ص/سوره38، آیه71.
2- حجر/سوره15، آیه29.

مشروط بودن پذیرش و پاداش عمل صالح به ایمان

فرمود: ﴿مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثی وَ هُوَ مُؤْمِن﴾، این ﴿وَ هُوَ مُؤْمِن﴾ برای این است که در «سیّئه» همین «سوء» و «قبح» فعلی برای عِقاب کافی است؛ اگر کسی کار بد کرد، چه مؤمن باشد یا کافر کیفر می بیند؛ ولی اگر کار خوب انجام داد، این چنین نیست، هر کسی که کار خوب انجام دهد بهشت برود! حُسن فعلی اگر در کنار حُسن فاعلی بود؛ یعنی شخص مؤمن بود، آن وقت به بهشت او را راه می دهند، پس صاحب کار چه مسلمان چه کافر، کار بد کیفر دارد؛ امّا کار خوب را باعث بهشت رفتن بدانند درست نیست، اگر صاحب کار مؤمن باشد بهشت می رود.

پرسش: آخرت نتیجه دنیاست؛ دنیا نداشته باشی آخرت هم نداری؟ پاسخ: بله، به ما گفتند دنیا همین ایمان و عمل صالح است، پس اگر دنیا هست؛ یعنی با ایمان و عمل صالح، کار صالح در عالَم فراوان است. غرض این است در جریان حُسن فعلی به تنهایی انسان را به بهشت نمی برد، الّا و لابدّ باید حُسن فاعلی ضمیمه آن شود. در سوره مبارکه «مائده» آیه پنج به این صورت آمده است که فرمود: ﴿وَ مَنْ یَکْفُرْ بِالْإیمانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ وَ هُوَ فِی الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرین﴾؛ اگر کسی کافر بود، حالا حُسن فعلی دارد؛ امّا این چنین نیست که اگر کافر بود، چون حُسن فاعلی ندارد و قبح فاعلی دارد او را به بهشت ببرند. در «سیّئه» هر کس کار بد کرد، به اندازه کار بد کیفر می بیند؛ چه مسلمان چه کافر؛ ولی در «حسنه» اگر کار خوب کرد، صِرف اینکه کار او خوب بود بهشت نمی رود؛ البته تخفیف در عذاب هست، در دنیا برکاتی نصیب او می شود، در اعراف ممکن است برکاتی نصیب او شود، در برزخ ممکن است برکاتی نصیب او شود؛ ولی اینکه بهشتی باشد، این چنین نیست؛ لذا مؤمن آل فرعون گفت: اگر کسی کار خوب کرد ﴿وَ هُوَ مُؤْمِن﴾، اینها ﴿یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ یُرْزَقُونَ فیها بِغَیْرِ حِساب﴾.

ص: 916

مقصود از بدون حساب بودن رزق مؤمنین در بهشت

یک بخش در این است که ﴿یَدْخُلُونَ ... فیها بِغَیْرِ حِساب﴾، چون رسیدگی به حساب آنها سریع انجام شده است ﴿إِنَّ اللَّهَ سَریعُ الْحِساب﴾، (1) [31]آن برای دخول است؛ هیچ کسی بی حساب وارد نمی شود، همه حساب می شوند؛ منتها بعضی ها را خدای سبحان نسبت به آنها سریع الحساب است که زود می گذرند؛ ولی وقتی وارد بهشت شدند ﴿یُرْزَقُونَ فیها بِغَیْرِ حِساب﴾. ﴿بِغَیْرِ حِساب﴾ نه یعنی حساب شده نیست، چون خدای سبحان هیچ کاری را بدون حساب انجام نمی دهد ﴿کُلُّ شَیْ ءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدار﴾ (2) [32]است، ﴿إِنَّا کُلَّ شَیْ ءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَر﴾، (3) [33]همهٴ کارها طبق محاسبات ریاضی است؛ منتها فیض خدا آن قدر زیاد است که به حساب درنمی آید! واقعاً در جریان بهشت چه کسی می تواند آن را به حساب دربیاورد؟! چون ابدی است و وقتی ابد شد دیگر به حساب درنمی آید؛ لذا فرمود که در بهشت ﴿یُرْزَقُونَ فیها بِغَیْرِحِساب﴾؛ امّا درجات و روزی های بهشتی ها همه حساب شده و مهندسی شده است.

اعتراض مؤمن آل فرعون به عدم پذیرش راه نجات و دعوت او به آتش

﴿وَ یا قَوْمِ ما لی أَدْعُوکُمْ إِلَی النَّجاةِ وَ تَدْعُونَنی إِلَی النَّارِ﴾ کم کم در این بخش و مقطع سوم برای اینها روشن شد که این شخص تابع وحی و تابع انبیاست و وجود مبارک موسی را به عنوان نبیّ قبول کرده و حرف های او را دارد می زند و موحّد است و تابع شریعت آن حضرت است. قوم او هم او را دعوت کردند به همان مرام و مکتب فرعونی که این مؤمن «آل فرعون» می گوید: ﴿وَ یا قَوْمِ ما لی أَدْعُوکُمْ إِلَی النَّجاةِ وَ تَدْعُونَنی إِلَی النَّارِ﴾. در بعضی از آیات دارد که ﴿وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَی النَّارِ﴾ (4) [34]که بعضی از اهل تفسیر، ظاهر این آیه را در نظر گرفته و می گویند این هیچ تأویلی ندارد، نه مضاف محذوف است و نه چیزی در تقدیر است، گناه آتش است! ﴿وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَی النَّارِ﴾ گناه آتش است؛ منتها حالا روکشی دارد که آدم احساس نمی کند، بعد از مرگ کاملاً احساس می کند؛ ولی معروف بین اهل تفسیر این است که جمله ای مقدّر است، مضافی مقدر است یا کلمه ای حذف شده است؛ مانند «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَی المعاصِی الَّتی تُوجِبُ الدُخول فی النَّارِ» که معروف این طور است؛ ولی آن آقایان می گویند: نه! اصلاً گناه آتش است؛ منتها انسانِ «تخدیر» شده وقتی حسّ ندارد، آتش را احساس نمی کند. در هر صورت اگر این ظاهر باشد ﴿ما لی أَدْعُوکُمْ إِلَی النَّجاةِ وَ تَدْعُونَنی إِلَی النَّارِ﴾ نه «إِلَی الهَلاک»! آن جا که دربارهٴ خود فرعون فرمود: ﴿وَ ما کَیْدُ فِرْعَوْنَ إِلاَّ فی تَباب﴾، (5) [35]برای اینکه اینها در هر عصری «ابولهب» همان عصر هستند ﴿تَبَّتْ یَدا أَبی لَهَبٍ وَ تَبَّ﴾. (6) [36]در زمان اسلام «ابولهب» بود و در زمان وجود مبارک موسای کلیم فرعون بود، در آیه 101 سوره مبارکه «هود» دارد که اینها گرفتار ﴿تَتْبیب﴾ شدند: ﴿وَ ما ظَلَمْناهُمْ وَ لکِنْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ فَما أَغْنَتْ عَنْهُمْ آلِهَتُهُمُ الَّتی یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ شَیْ ءٍ لَمَّا جاءَ أَمْرُ رَبِّکَ وَ ما زادُوهُمْ غَیْرَ تَتْبیبٍ﴾ این ﴿تَتْبیب﴾ که از باب «تفعیل» است، مبالغه همان﴿تَبَّتْ یَدا أَبی لَهَبٍ وَ تَبَّ﴾ است و مبالغه همان ﴿تَباب﴾ است که درباره فرعون گفته شده است. این ﴿تَباب﴾ فرعون، این﴿تَبَّتْ یَدا أَبی لَهَبٍ وَ تَبَّ﴾ و این ﴿تَتْبیب﴾ سوره «هود»، همه از یک باب است؛ منتها ﴿تَتْبیب﴾ چون از باب «تفعیل» است یک ﴿تَباب﴾ و هلاکت بیشتری را می رساند. مؤمن آل فرعون گفت: ﴿تَدْعُونَنی لِأَکْفُرَ بِاللَّه﴾ که اجمال را به صورت تفصیل گفت؛ گفت: ﴿ما لی أَدْعُوکُمْ إِلَی النَّجاةِوَ تَدْعُونَنِی إِلَی النَّارِ﴾ آن وقت نجات و «نار» را که به طور اجمال بیان کرده بود، الان دارد به صورت تفصیل بیان می کند، فرمود: ﴿تَدْعُونَنی لِأَکْفُرَ بِاللَّهِ﴾ که می شود دعوت ﴿إِلَی النَّارِ﴾، ﴿وَ أُشْرِکَ بِهِ ما لَیْسَ لی بِهِ عِلْم﴾ که می شود دعوت ﴿إِلَی النَّارِ﴾، ﴿وَ أَنَا أَدْعُوکُمْ إِلَی الْعَزیزِ الْغَفَّار﴾ که می شود دعوت ﴿إِلَی النَّجاةِ﴾، ﴿لا جَرَمَ﴾؛ یعنی حتمی، ﴿لا جَرَمَ أَنَّما تَدْعُونَنی إِلَیْهِ﴾ که «أنّ مَا» متأسفانه به صورت متصل نوشته شده است، ﴿أَنَّما تَدْعُونَنی إِلَیْهِ لَیْسَ لَهُ دَعْوَةٌ فِی الدُّنْیا وَ لا فِی الْآخِرَةِ﴾؛ شما ما را به بت دعوت می کنید که نه اثری در دنیا دارد و نه اثری در آخرت! دنیا که آخر خط و آخر راه نیست؛ ما نیاز داریم به یک مبدأ و پروردگاری که هم در دنیا ما را اداره کند و هم بعد از مرگ؛ این بت ها نه در دنیا کاری از آنها ساخته است و نه در آخرت! ﴿لَیْسَ لَهُ دَعْوَةٌ فِی الدُّنْیا وَ لا فِی الْآخِرَة﴾؛ امّا رد و رجوع بازگشت ما به «الله» است که ما را آفرید، نظام را آفرید، رابطه ما با نظام را آفرید. ﴿وَ أَنَّ الْمُسْرِفینَ هُمْ أَصْحابُ النَّار﴾ دیگر این جا نگفت که شما «مُسرِف» هستید، بلکه این را به صورت اصل کلّی بیان نمود؛ فرمود: آنکه بیراهه می رود «مَمَرّ» را «مَقَرّ» می داند و آن کسی را که هیچ دعوتی نه در دنیا دارد و نه درآخرت، او را مرجع خود می شمارد؛ آن که «مَرَدّ» (7) ما و مرجع ماست؛ یعنی «الله» او را به حساب نمی آورد، این جزء «مُسرِفین» است که اصحاب «نار» است؛ بعد فرمود که بعداً برای شما روشن می شود!

ص: 917


1- غافر/سوره40، آیه17.
2- رعد/سوره13، آیه8.
3- قمر/سوره54، آیه49.
4- قصص/سوره28، آیه41.
5- غافر/سوره40، آیه37.
6- مسد/سوره111، آیه1.
7-

پناه بردن مؤمن آل فرعون به خدا از تهدیدات قوم

وقتی خود مؤمن «آل فرعون» احساس خطر کرد، همان طوری که موسای کلیم(سلام الله علیه) احساس خطر کرد که در آیه 27 همین سوره آمده است: ﴿وَ قالَ مُوسی إِنِّی عُذْتُ بِرَبِّی وَ رَبِّکُمْ مِنْ کُلِّ مُتَکَبِّرٍ لا یُؤْمِنُ بِیَوْمِ الْحِسابِ﴾ که بعد از اینکه تهدید به قتل شد، فرمود: ﴿إِنِّی عُذْتُ بِرَبِّی وَ رَبِّکُمْ﴾، این جا هم مؤمن آل فرعون تقریباً تهدید به قتل شد که گفت: ﴿أُفَوِّضُ أَمْری إِلَی اللَّهِ﴾ که تفویض بعد از تمکّن و قبل از تسلیم است؛ اوّل انسان خدا را وکیل خود قرار می دهد، بعد تفویض می کند و می گوید این چنین نیست که من نظری دارم! من موکّلم و شما وکیل من هستید، برای من این کار را انجام دهید، بلکه من همه کارها را به شما واگذار کردم! که بعد هم مراحل تسلیم است، خواسته ای ندارد تا کار را به خدا تفویض کند، این تسلیم آخرین مرحله است. ﴿وَ أُفَوِّضُ أَمْری إِلَی اللَّهِ﴾، برای اینکه خدا ﴿بَصِیرٌ بِالْعِبَادِ﴾ است.

چگونگی جمع حفاظت الهی از مؤمن آل فرعون و شهادت او

از این به بعد دارد که خدای سبحان، برابر تفویض او، او را حفظ کرد، برخی خواستند بگویند که او از مرگ نجات پیدا کرد که در برخی از نقل ها آمده است که شربت شهادت نصیب او شد و خواستند بگویند با اینکه شهید شد، قرآن دارد که خدا او را حفظ کرده است؛ (1) معلوم می شود که هر کسی شهید شود و به دنیا آلوده نشود و به شرک آلوده نشود این تحت صیانت و «وقایت» الهی است که خدا - ان شاءالله - همگان را حفظ کند.

ص: 918


1- تفسیر القمی، علی بن ابراهیم القمی، ج 2، ص258.

!!!!!!!

[1]غافر/سوره40، آیه29.

[2]غافر/سوره40، آیه28.

[3]غافر/سوره40، آیه29.

[4]تفسیر مجمع البیان، الشیخ الطبرسی، ج 5، ص407.

[5]تفسیر کنز الدقائق و بحر الغرائب، ج 11، ص383.

[6]تفسیرالزمخشری الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، الزمخشری، ج 4، ص166.

[7]تفسیرالرازی مفاتیح الغیب او التفسیرالکبیر، الرازی، فخرالدین، ج 27، ص513.

[8]اعراف/سوره7، آیه164.

[9]انفال/سوره8، آیه42.

[10]انعام/سوره6، آیه157.

[11]فاطر/سوره35، آیه42.

[12]یوسف/سوره12، آیه75.

[13]قصص/سوره28، آیه38.

[14]فاطر/سوره35، آیه8.

[15]زخرف/سوره43، آیه84.

[16]زخرف/سوره43، آیه54.

[17]حدید/سوره57، آیه20.

[18]محمد/سوره47، آیه36.

[19]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج18، ص325.

[20]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج18، ص325.

[21]صف/سوره61، آیه10.

[22]فاطر/سوره35، آیه29.

[23]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج45، ص87.

[24]مومنون/سوره23، آیه3.

[25]نور/سوره24، آیه37.

[26]مومنون/سوره23، آیه1.

[27]معانی الأخبار، الشیخ الصدوق، ص289.

[28]غافر/سوره40، آیه31.

[29]ص/سوره38، آیه71.

ص: 919

[30]حجر/سوره15، آیه29.

[31]غافر/سوره40، آیه17.

[32]رعد/سوره13، آیه8.

[33]قمر/سوره54، آیه49.

[34]قصص/سوره28، آیه41.

[35]غافر/سوره40، آیه37.

[36]مسد/سوره111، آیه1.

[37]فرهنگ فارسی معین؛ (مَ رَ دّ): 1. بازگردانیدن. 2. رد، بازگشت.

[38]تفسیر القمی، علی بن ابراهیم القمی، ج 2، ص258.

!!!!!!!

تفسیر آیات 38 تا 45 سوره غافر 93/11/29

موضوع: تفسیر آیات 38 تا 45 سوره غافر

﴿وَ قالَ الَّذی آمَنَ یا قَوْمِ اتَّبِعُونِ أَهْدِکُمْ سَبیلَ الرَّشادِ (38) یا قَوْمِ إِنَّما هذِهِ الْحَیاةُ الدُّنْیا مَتاعٌ وَ إِنَّ الْآخِرَةَ هِیَ دارُ الْقَرارِ (39) مَنْ عَمِلَ سَیِّئَةً فَلا یُجْزی إِلاَّ مِثْلَها وَ مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثی وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِکَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ یُرْزَقُونَ فیها بِغَیْرِ حِسابٍ (40) وَ یا قَوْمِ ما لی أَدْعُوکُمْ إِلَی النَّجاةِ وَ تَدْعُونَنی إِلَی النَّارِ (41) تَدْعُونَنی لِأَکْفُرَ بِاللَّهِ وَ أُشْرِکَ بِهِ ما لَیْسَ لی بِهِ عِلْمٌ وَ أَنَا أَدْعُوکُمْ إِلَی الْعَزیزِ الْغَفَّارِ (42) لا جَرَمَ أَنَّما تَدْعُونَنی إِلَیْهِ لَیْسَ لَهُ دَعْوَةٌ فِی الدُّنْیا وَ لا فِی الْآخِرَةِ وَ أَنَّ مَرَدَّنا إِلَی اللَّهِ وَ أَنَّ الْمُسْرِفینَ هُمْ أَصْحابُ النَّارِ (43) فَسَتَذْکُرُونَ ما أَقُولُ لَکُمْ وَ أُفَوِّضُ أَمْری إِلَی اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ (44) فَوَقاهُ اللَّهُ سَیِّئاتِ ما مَکَرُوا وَ حاقَ بِآلِ فِرْعَوْنَ سُوءُ الْعَذابِ (45)﴾

ص: 920

دو قرینه دال بر نبوّت یوسف(سلام الله علیه)

بعضی از سؤال هایی که مربوط به آیات قبل بود این بود که در آیه 34 فرمود: ﴿وَ لَقَدْ جاءَکُمْ یُوسُفُ مِنْ قَبْلُ بِالْبَیِّناتِ﴾، در این آیه دو قرینه هست بر اینکه وجود مبارک یوسف پیامبر بود: یکی اینکه خدا تأویل کرد که او با بیّنات آمد؛ یعنی با معجزات آمد که معلوم می شود یک دعوا و داعیه ای دارند، پیامبری بود که معجزه آورد. تأویل دوم این است که دارد بعد از او ﴿قُلْتُمْ لَنْ یَبْعَثَ اللَّهُ مِنْ بَعْدِهِ رَسُولاً﴾؛ فرمود: بعد از او شما گفتید که خدا دیگر پیغمبری نمی فرستد، پس معلوم می شود که او رسول بود. بنابراین در اینکه آیه 34 دلالت دارد - طبق این دو قرینه - بر اینکه وجود مبارک یوسف پیامبر بود حرفی نیست.

بیان دو طایفه روایات در مقصود از یوسف و ضرورت جمع آن

امّا از اینکه این یوسف، یوسف بن یعقوب همان یوسف معهود و معروف است یا اینکه از «احفاد» (1) [1]یوسف است، روایاتی که هم مرحوم طبرسی (2) نقل کرد هم درکنز الدقائق (3) آمده که از حضرت امام باقر و امام دیگر(علیهما السلام) سؤال کردند که آیا در قرآن آیه ای هست که دلالت کند بر اینکه یوسف پیامبر بود؟ حضرت به این آیه استدلال کرد. کشّاف و فخر رازی و اینها هم منظور از این یوسف را وجود مبارک یوسف معروف می دانند؛ ولی کشّاف (4) نقل کرده است که منظور از این یوسف یکی از «احفاد» حضرت یوسف است و همین نقل زمخشری را فخر رازی (5) از ایشان نقل کرده است. اگر ثابت شود که این یوسف از «احفاد» وجود مبارک یوسف است که ثابت نشد و ثابت شود که در روایات آمده است که از «احفاد» حضرت یوسف کسی پیامبر نیست که هیچ کدام ثابت نشد، آن گاه باید بین این دو طایفه که ظاهراً تعارضی هست جمع شود.

ص: 921


1-
2- تفسیرمجمع البیان، الشیخ الطبرسی، ج 5، ص459.
3-
4- تفسیرالزمخشری الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، الزمخشری، ج 4، ص166.
5- تفسیرالرازی مفاتیح الغیب اوالتفسیرالکبیر، الرازی،فخرالدین، ج 27، ص513.

عدم تناقض بین جبر و تفویض به دلیل امکان ارتفاع آن

مطلب بعدی آن است که در جریان جبر و تفویض، بین جبر و بین تفویض تناقض نیست که اگر جبر نشد حتماً تفویض باشد و اگر تفویض نشد حتماً جبر باشد، چون روایاتی که از اهل بیت(علیهم السلام) رسیده این است که «لَا جَبْرَ وَ لَا تَفْوِیض» (1) [6]معلوم می شود که اینها نقیض هم نیستند؛ لذا ارتفاع اینها ممکن است. یک بیان نورانی از امام صادق(سلام الله علیه) در فاصله بین جبر و تفویض هست که سؤال کردند آیا بین جبر و تفویض منزله ای هست یا نه؟ فرمود: منزله ای هست «أَوْسَعُ مِمَّا بَیْنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْض»؛ (2) [7]یعنی فاصله خیلی زیاد است، منتها کسانی که جبر را ابطال می کنند یکسان نیستند؛ برخی ها به تفویض نزدیک و بعضی ها از تفویض دور هستند، فاصله فراوان است. بین جبر و تفویض که نقیض هم نیستند و ارتفاع هر دو ممکن است فاصله بین اینها هم «أَوْسَعُ مِمَّا بَیْنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْض» است، برخی ها که خواستند جبر را ابطال کنند به تفویض نزدیک شدند و برخی ها هم که خواستند تفویض را ابطال کنند به جبر نزدیک شدند.

فرق توحید افعالی با جبر

پس فاصلهٴ بین جبر و تفویض خیلی است؛ امّا کسی که در هستهٴ مرکزی این فاصله حرکت کند - به نام توحید افعالی - کم است. در حکمت متعالیه راهی ارائه شده است که به توحید افعالی رسید؛ یعنی آیات سوره مبارکه «انفال» را برابر توحید افعالی حلّ می کنند، نه برابر جبر که فرمود: ﴿وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ رَمی﴾ و در صدر آیه از این صریح تر و شفاف تر به مجاهدان خطاب کرد که ﴿فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ﴾، (3) با اینکه در کلمات عترت طاهرین جبر نفی شده است، صدر آیه دارد که شما نکشتید، خدا کُشت! فرق توحید افعالی با جبر همان است که «أَدَقُّ مِنَ الشَّعْرِ وَ أَحَدُّ مِنَ السَّیْف» (4) [9]است، همه حکما چه در حکمت مشّاء، چه در حکمت اشراق و چه در حکمت متعالیه، گفتند که جبر محال است، نه بد است! جبر مثل دو دوتا پنج تاست! این جا جا برای تقیّه نیست! جبر جا برای اینکه بد باشد نیست! بلکه مستحیل است. آن وقت فرق بین توحید افعالی که ﴿وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ﴾ را معنا می کند و ﴿فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ﴾ را معنا می کند، با اینکه دارد ﴿فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْکُفْر﴾ (5) [10] دستور جهاد و دستور قتال می دهد، همان صراط مستقیمی است که «أَدَقُّ مِنَ الشَّعْرِ وَ أَحَدُّ مِنَ السَّیْف» است.

ص: 922


1- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص160، ط اسلامی.
2- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص159، ط اسلامی.
3- انفال/سوره8، آیه17.
4- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج8، ص312، ط اسلامی.
5- توبه/سوره9، آیه12.

عدم تأثیر ابتکار مبتکرین مُلحد و مشرک در رفتن آنها به بهشت

مطلب بعدی آن است که آنهایی که مشرک یا ملحد هستند و عالماً، عامداً و متعمّداً در برابر انبیا ایستادند، آنها اگر خدمتی، فن آوری، ابتکاری یا چیزی داشته باشند، آنها فقط بهرهٴ دنیایی دارند و اگر بخواهند بهرهٴ اُخروی داشته باشند، حداکثر تخفیف عذاب است، چون هیچ مُلحد یا مشرکی به بهشت نخواهد رفت؛ امّا مبتکران و مخترعان برق و امثال برق، خیلی از اینها موحّد هستند، این طور نیست که ما اینها را ملحد بدانیم یا برای ما مسلّم باشد که اینها ملحد یا مشرک می باشند، حق برای اینها روشن شده است و اینها الحاد و شرک را بر توحید مقدم داشتند، خیلی از اینها مستضعف فکری هستند و وسیله برای نشر معارف توحیدی در اختیار نداشتند؛ لذا دربارهٴ اشخاص نمی شود نظر داد؛ معیار کلّی این است که اگر کسی عالماً و عامداً الحاد یا شرک را بر توحید مقدم داشت، او هر خدمتی هم در دنیا انجام دهد بهرهٴ دنیایی می برد، یک؛ در برزخ ممکن است آن را استفاده کند، دو؛ در قیامت ممکن است به وسیله آن تخفیف عذاب نصیب او شود، سه؛ امّا وارد بهشت شود مقدور او نیست، چهار؛ چون مشرک و ملحد وارد بهشت نخواهد شد.

پرسش: شما قبلاً هفت مرحله برای توحید ذکر کردید: توحید ذاتی، صفاتی، ... معنای دقیق توحید افعالی چیست؟

پاسخ: توحید افعالی آن است که هر کاری که انسان انجام می دهد، مظهر ذات اقدس الهی است و اگر اختیاری هم هست، مظهر اختیار خدای سبحان است. انسان مستقل نیست که عمل او تفویض شود و مجبور هم نیست که با عدل الهی سازگار نباشد. این ﴿وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ رَمی﴾ یا ﴿فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ﴾ که در سوره مبارکه «انفال» بود، تبیین این صدر آیه و این وسط آیه مبسوطاً در سوره مبارکه «انفال» گذشت.

ص: 923

تبیین فرق بین نبیّ و رسول و محدَّث

مطلب بعدی آن است که اگر بین نبیّ و رسول و «محدَّث» فرق است، چگونه حضرت امیر(سلام الله علیه) در خطبه «قاصعه» نهج البلاغه (1) فرمود: وجود مبارک پیغبر(صلّی الله علیه و آله و سلم) به من فرمود: یا علی! «إِنَّکَ تَسْمَعُ مَا أَسْمَعُ وَ تَرَی مَا أَرَی إِلَّا أَنَّکَ لَسْتَ بِنَبِی»؟ این از بیانات نورانی حضرت در خطبه «قاصعه» نهج البلاغه است و سند این دیگر روشن است! امّا آیا همه «ملائکه» یکسان هستند؟ همه «محدَّث»ان یکسان هستند؟ یعنی هر «محدَّث»ی امام است یا هر امامی «محدَّث» است یا برخی ائمه از برخی «محدَّث»ان بالاتر می باشند؟ اثبات اینکه هیچ «محدَّث»، ولو امام باشد هم نمی تواند ببیند و جمیع «ملائکه» هم یکسان هستند و جمیع حرف ها هم که نازل می شوند یکسان می باشند، این کارِ آسانی نیست؛ هم «ملائکه» درجاتی دارند، هم ««محدَّثین» درجاتی دارند و هم ائمه درجاتی دارند! دربارهٴ انبیا که فرمود: ﴿لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِیِّینَ عَلی بَعْضٍ﴾، (2) [12]دربارهٴ «مرسلین» که فرمود: ﴿تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلی بَعْضٍ﴾ (3) [13]که همین معنا دربارهٴ «ائمه» ممکن است، دربارهٴ «معصومین» ممکن است، دربارهٴ «محدَّثین» ممکن است، چه اینکه دربارهٴ «ملائکه» هم ممکن است. از اینکه برخی از «ملائکه» را ائمه(علیهم السلام) دیدند و آنها به حضور ائمه مشرف شدند، این در مجموعه روایات ما هست، بنابراین نمی شود گفت که چون امام «محدَّث» است «ملائکه» را نمی بیند، «محدَّث»ها و «ائمه» و «ملائکه» و پیام ها یکسان نیستند؛ همان طوری که در فروع دین اجتهاد هست «ردُّ الفرع الی الاصل» است و استخراج فروع از اصل است، در مسائل کلامی و در مسائل وحی و نبوت و اینها که عقلی است، روایاتی که وارد شده است هم همین حکم را دارد. پرسش: در تعریف حضرت عیسیٰ یک عدّه مجبور شدند گفتند حضرت عیسی خداست؟ پاسخ: نه، از مرحلهٴ بندگی نباید اینها را بالا برد، بله این درست است!

ص: 924


1-
2- اسراء/سوره17، آیه55.
3- بقره/سوره2، آیه253.

چگونگی توجیه شنیدن سخن خدا با صدای علی(علیه السلام) در شب معراج

پرسش: آن روایت قبلی را که نقل کردید که پیامبر در معراج صدای حضرت امیر را ؟ پاسخ: نه، ذات اقدس الهی سخن گفته است؛ منتها خدا که کلام ایجاد می کند، به زبان چه کسی ایجاد می کند؟ این فعل خداست! نه اینکه - معاذ الله - گوینده حضرت امیر بود! گوینده خدای سبحان است آن شارح صحیفه سجادیه مرحوم سید علی خان(رضوان الله علیه) گفت که از وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلم) سؤال کردند این صدایی که شما شنیدید، شبیه صدای چه کسی بود؟ فرمود: ذات اقدس الهی می دانست علی بن ابی طالب محبوب من است و من او را دوست دارم، آن کلامی که ایجاد کرده است شبیه کلام علی است، (1) این چه کار به حرف دیگران دارد؟! این یک کار ممکنی است و فعل خداست! بالاخره موسای کلیم در «طور» حرف را شنید یا نشنید؟ این حرف را ذات اقدس الهی ایجاد کرد و - معاذ الله - حنجره و دهان که ندارد، لفظ که ندارد، این حرف را ایجاد می کند، ایجاد که می کند شبیه صوت چه کسی ایجاد می کند؟ اگر از موسای کلیم سؤال می کردند که شما این صداهایی که شنیدی، شبیه صدای چه کسی بود؟ او هم یک جوابی می داد. حضرت که از معراج برگشت و سؤال کردند که این صدایی که شما شنیدید شبیه صدای چه کسی بود؟ فرمود: خدای سبحان، چون می دانست علی(سلام الله علیه) محبوب من است صدایی ایجاد کرد که شبیه صدای علی بن ابی طالب است نه - معاذ الله - علی بن ابی طالب سخن گفت.

ص: 925


1- بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج 107، ص31.

یکسانی نصاب کلّی امامت در ائمه و امکان فضل یکی بر دیگران

پرسش: پس در جواب این سؤال فرمودید که ممکن است مقامات ائمه هم یکسان نباشد؟ پاسخ: بله، دو مطلب است: یکی نصاب کلّی امامت است که آن را همه «بالضرورة» و «علی السّواء» دارند، در بعضی از روایات دارد که «أَبُوهُ» - وجود مبارک حضرت امیر - أفضل است؛ (1) حالا از باب ظهور و خفا می تواند باشد؛ یعنی آنچه را که برای اینها ظاهر شد، برای ائمه دیگر ظاهر نشده باشد؛ ولی اگر ائمه(علیهم السلام) بعد از اشتراکشان در نصاب امامت که دیگر کم و زیاد ندارد و آن نصاب امامت را همه باید داشته باشند؛ اگر علم غیب است، کرامت است، معجزه است یا عصمت است، اینها را باید داشته باشند؛ امّا اگر دلیلی آمد که طبق آن دو طایفه از آیات بود: ﴿لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِیِّینَ عَلی بَعْضٍ﴾ (2) [16]و ﴿تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلی بَعْضٍ﴾ (3) [17]که یک طایفه مربوط به انبیاست و یک طایفه مربوط به مرسلین است؛ نبوّت آن حیثیت خبریابی است، پیامبران(علیهم السلام) از آن جهت که خبر را از خدا دریافت می کنند نبیّ هستند، ولو مأمور به ابلاغ نباشند و از آن جهت که مأمور به ابلاغ هستند رسول هستند؛ لذا هر رسولی نبیّ است؛ امّا هر نبیّ ای رسول نیست. اینکه وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «لَا نَبِیَّ بَعْدِی»، (4) [18]برای اینکه طمع هر بیگانه ای را قطع کند که برخی ها بگویند خدا به ما وحی فرستاده و ما در کارهای خودمان مختار هستیم. فرمود این هم محال است و بعد از من نبیّ ای نخواهد بود. بنابراین اگر دلیلی آمد که ائمه(علیهم السلام) بعد از اشتراک همه آنها در مقام نبوت، برخی نسبت به برخی افضل هستند، ما دلیلی بر امتناع چنین چیزی نداریم؛ ممکن است اگر سند صحیح باشد بپذیریم، چه اینکه دربارهٴ خصوص حضرت امیر و وجود مبارک حضرت حجت در بعضی از روایات دارد که اینها فضیلتی دارند که نصیب ما نشد، چه اینکه دربارهٴ خود حضرت سید الشهداء(سلام الله علیه) دارد که فضیلی بهرهٴ او شد که نصیب دیگران نشد؛ البته این توجیه اش می تواند این باشد که این دربارهٴ ظهور و خفاست، اگر ائمه دیگر هم در این عصر بودند، آنها هم همین فضیلت را می داشتند، پس این راه را دارد؛ ولی در مقام ظهور این طور است. بنابراین اینکه گفته شد «محدَّث» نمی بیند این با آن خطبه نورانی حضرت امیر منافات ندارد.

ص: 926


1-
2- اسراء/سوره17، آیه55.
3- بقره/سوره2، آیه253.
4- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج8، ص26، ط اسلامی.

تقویت قول به دیدن فرشتگان توسط ائمه(علیهم السلام) و دلیل آن

پرسش: ببخشید! با بیانی که در سوره «قدر» آمده مگر تمام ائمه شب قدر «ملائکه» به حضورشان نمی رسیدند؟

پاسخ: نه، منظور این است که آنهایی که گفتند نمی بینند؛ یعنی «ملائکه» را مثلاً نمی بینند، لکن حرف های آنها را می شنوند، این طور! ولی ظاهر آن این است که می بینند و همه حرف های آنان را می شنوند. مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) در همان جلد اول کافی در «کتاب الحجة» (1) [19]می فرماید بابی است که شما با دیگران برای امامت و ولایت به «لیله قدر» و سوره «قدر» استدلال کنید، عرض کردند چطور؟ فرمود: از آنها سؤال کنید آیا بعد از پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) شب قدر از بین رفته است یا هست؟ آنها که نمی توانند بگویند شب قدر از بین رفته است، زیرا هر سال یک شب قدری دارد، چون همه «ملائکه» در لیلة قدر نازل می شوند و این طور نیست که بعد از رحلت آن حضرت شب قدر از بین رفته باشد! بعد فرمود: از آنها سؤال کنید در شب قدر که «ملائکه» نازل می شوند و ﴿مِنْ کُلِّ أَمْرٍ﴾ را می آورند، آیا می آورند که ببرند؟ پس چرا آوردند؟! اگر ﴿تَنَزَّلُ الْمَلائِکَةُ وَ الرُّوحُ فیها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ کُلِّ أَمْرٍ﴾ (2) [20]اگر همه مقدّرات را آوردند، آوردند که ببرند؟ پس چرا آوردند؟! اگر آوردند که به کسی بدهند، آن کس کیست؟ بالاخره کسی هست که «صاحبُ الأرض» است و مهماندار فرشته هاست! این «ملائکه» می آیند و این مطالب را به او تقدیم می کنند و آن غیر از ولیّ عصر و امام زمان(عجّ) کسی دیگر نیست. بابی را مرحوم کلینی عنوان کرده که شما با دیگران در مسئله امامت به این «لیلة القدر» احتجاج کنید و بگویید بالاخره اینها که می آیند مطالب را به چه کسی می دهند؟ به افراد عادی می دهند؟ اینکه شدنی نیست! به معصومی که «بإذن الله» عالَم غِیب است مطالب را می دهند! بنابراین در هر عصری امامی باید باشد؛ حالا ما بگوییم این همه «ملائکه» که جمع محلّا به الف و لام است، می آیند و امام زمان آنها را نمی بیند! اینکه نیست! «محدَّث» یک حساب دیگری دارد؛ امّا هر امامی با هر «محدَّث»ی یکسان باشد، این ثابت نمی شود. مطلب بعدی آن است که یک بیان لطیفی سیدناالاستاد مرحوم علّامه در سوره مبارکه «قصص» دارد و بیانی هم در ذیل همین آیه سوره مبارکه «غافر»؛ در سوره «قصص» آیه 38 آن جا فرعون می گوید: ﴿وَ قالَ فِرْعَوْنُ یا أَیُّهَا الْمَلَأُ ما عَلِمْتُ لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْری فَأَوْقِدْ لی یا هامانُ عَلَی الطِّینِ فَاجْعَلْ لی صَرْحاً لَعَلِّی أَطَّلِعُ إِلی إِلهِ مُوسی وَ إِنِّی لَأَظُنُّهُ مِنَ الْکاذِبینَ﴾، ایشان می فرمایند که برخی برآن هستند که این ﴿ما عَلِمْتُ لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْری﴾ شبیه ﴿أَ تُنَبِّئُونَ اللَّهَ بِما لا یَعْلَمُ﴾ (3) [21]است؛ (4) یعنی من که نمی دانم معلوم می شود که نیست! بعد می فرمایند این با ذیل آیه سازگار نیست، برای اینکه ذیل آیه دارد که شما یک قصر بلند و شفافی بسازید تا من ببینم در آسمان چه خبر است! معلوم می شود که او علم به عدم، از سنخ «عدم الوجدان یدلّ علی عدم الوجود» نیست؛ این را در آن جا می فرمایند و در این جا می فرمایند که این دلالت می کند بر اینکه او به زعم خودش یقین داشت که در زمین غیر از او خدایی نیست، می خواهد ببیند در آسمان هست یا نه! (5) آن آیه 38 هم همین را می خواهد بگوید، در آیه 38 هم او می گوید در زمین خدایی نیست ﴿ما عَلِمْتُ لَکُمْ مِنْ إِلهٍ﴾ که دربارهٴ زمین است؛ یعنی «عدم العلم» و «عدم الوجوان» من، «یدلّ علی عدم الوجود»؛ منتها ﴿فِی الْأَرْض﴾، چه در سوره «قصص» و چه در سوره «غافر»، داعیه فرعون این است که وقتی من نمی دانم، یعنی نیست؛ منتها من در زمین نمی دانم، در زمین نیست؛ دربارهٴ آسمان ما خبری ندادیم و حالا دربارهٴ آسمان می خواهیم فکر کنیم ببینیم در آسمان خدایی هست یا نیست! امّا این نه از سنخ رصدخانه است که او بررسی کند، یک؛ نه آن طوری است که برخی ها گفتند که عدّه ای از کاهنان بالای کوه و قلل جبال می روند و ریاضت می کشند که ایشان می خواست برجی درست کند و برود بالای آن قصر یا طبقه بالا و مانند کاهنان ریاضت بکشد تا ببیند خبری هست یا نه، چون این گونه از تفکر کَهنه ای در مصر سابقه داشت، این هم نیست، برای اینکه قرآن کریم از همه اینها به عنوان کِید یاد می کند، فرمود این حیله است: ﴿وَ ما کَیْدُ فِرْعَوْنَ إِلاَّ فی تَبابٍ﴾. (6) [24]او در این صدد نبود که اگر سایر کاهنان و ریاضت کشان و مَراتضه بالای کوه می روند و به تنهایی ریاضت می کشند که چیزی باطل یا به زعم اینها حق نصیب آنها می شود، من هم چنین کاری کنم! این نبود، بلکه از همان اول قصد کِید و خیانت و مَکر را داشت ﴿وَ ما کَیْدُ فِرْعَوْنَ إِلاَّ فی تَبابٍ﴾. بنابراین نه مسئله رصد مطرح است، نه مسئله کارِ کاهنان و امثال آنان؛ چه آن اولی چه دومی، جز کِید چیز دیگری نیست.

ص: 927


1- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص244، ط اسلامی.
2- قدر/سوره97، آیه4.
3- یونس/سوره10، آیه18.
4- المیزان فی تفسیر القرآن، العلامه الطباطبائی، ج 16، ص38.
5- المیزان فی تفسیر القرآن، العلامه الطباطبائی، ج 17، ص331.
6- غافر/سوره40، آیه37.

علم فرعون به معجزه بودن کار موسی(سلام الله علیه) و علّت انکار آن

پرسش: به چه علّتی فرعون از موسای پیامبر درخواست بیّنه می کند: ﴿قالَ اَوَ لَو جِئتُکَ بِشیءٍ مُبین ٭ قالَ فَأتِ به﴾؟ (1) [25]پاسخ: بله، برای اینکه فرعون شنیده بود که انبیای دیگر بیّنه آوردند، بنابراین گفت بیّنه بیاورید و وقتی که بیّنه آورد، گفت که این سِحر است؛ برای او وجود مبارک موسی استدلال می کند که ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ ما أَنْزَلَ هؤُلاءِ إِلاَّ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ بَصائِرَ﴾. (2) [26]در دو بخش از قرآن کریم آمده که فرعون برای او مسلّم شد که اینها معجزه است؛ منتها علم حصولی تا یک اندازه کاربرد دارد؛ این علومی که در حوزه و دانشگاه رواج دارد، یک اندازه کاربرد دارد که انسان با این علم بتواند مشکل خود را حلّ کند؛ ولی در درون انسان این مبارزه هست که یک مبارزه مربوط به وهم و خیال است که با اندیشه درگیر می شود و یک مبارزه در شهوت و غضب است که با عقل عملی که نیروی انگیزه و عزم و اراده است درگیر می شود؛ این جهاد همیشه هست که به نام جهاد «اوسط» است که طبق بعضی از تعبیرات از آن به جهاد «اکبر» یاد شده است. اگر کسی در این جهاد پیروز شد و اهل تهذیب نفس بود، طبق بیان نورانی حضرت امیر فرمود: «لَا تَجْعَلُوا عِلْمَکُمْ جَهْلًا وَ یَقِینَکُمْ شَکّاً إِذَا عَلِمْتُمْ فَاعْمَلُوا وَ إِذَا تَیَقَّنْتُمْ فَأَقْدِمُوا»؛ (3) [27]فرمود که این جهاد هست، اگر چیزی را بلد هستید عمل کنید؛ این طور نیست که این علم شما صد درصد باعث عمل باشد، علم شما متعلّق به عقل عملی است و برای یک قوّه است؛ مثل دیدن و متوجه شدن به مار و عقرب به وسیله چشم و گوش و شنیدن صدای آنها؛ امّا کار متعلق به دست و پای ذهن است، دست و پای ذهن و دست و پای نفس همان عقل عملی است که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجِنَان»، (4) [28]این یک درگیری است! این دست و پا و عقل عملی، یعنی آن نیروی عمل بخواهد عمل کنند، شهوت از یک طرف می گوید این را بگیر، غضب از طرف دیگر می گوید آن را بگیر، علم از طرفی می گوید آن را بگیر، پس این جهاد همیشه هست؛ حضرت فرمود: در این جهاد اگر چیزی را یاد گرفتید عمل کنید: «لَا تَجْعَلُوا عِلْمَکُمْ جَهْلًا»؛ اگر شهوت و غضب را بر علم ترجیح دادید، این علم «کَلا علم» است «وَ إِذَا تَیَقَّنْتُمْ فَأَقْدِمُوا». آن وقت اگر کسی در این مبارزه آسیب دید، حضرت می فرماید: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیرٍ تَحْتَ [عِنْدَ] هَوَی أَمِیر». (5) [29]اگر انسان در جهاد «اوسط» شکست خورد، یکی، دو بار با اینکه می دانست این کار بد است و حرام است معصیت کرد، کم کم این رسوب می بندد، وقتی رسوب بست، بعداً با اینکه صد درصد مطلبی برای او معلوم است، راه عمل و نفس او بسته است، فرعون این طور بود! هنگام مرگ او دیگر به خاطر اضطرار خواست ایمان بیاورد؛ امّا آن ایمان، ایمان مقبولی نیست، نه اینکه هنگام مرگ ایمان آورده و ایمان او مقبول شد! گفته ﴿آمَنْتُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ الَّذی آمَنَتْ بِهِ بَنُوا إِسْرائیل﴾؛ (6) [30]امّا این را لفظاً گفته نه قلباً؛ لذا ذات اقدس الهی دستور داد که ﴿آلْآنَ وَ قَدْ عَصَیْت قَبْلُ وَ کُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدِینَ﴾، (7) [31]این ایمان، ایمانِ مقبولی نبود، نه اینکه ایمان او مقبول بود. بنابراین علم مقتضی عمل است نه علّت تامّه، همواره یک درگیری به نام جهاد «اوسط» در درون هست که علم می گوید این کار را انجام بده و شهوت می گوید یک کار دیگر کن! علم می گوید این کار را انجام بده و غضب می گوید یک کار دیگری انجام بده! سفارش حضرت این است که «لَا تَجْعَلُوا عِلْمَکُمْ جَهْلًا وَ یَقِینَکُمْ شَکّاً إِذَا عَلِمْتُمْ فَاعْمَلُوا وَ إِذَا تَیَقَّنْتُمْ فَأَقْدِمُوا»؛ اگر کسی چند بار عالماً و عامداً معصیت کرد، این علم «کلا علم» می شود، چرا؟ چون این خود علم برای قوّهٴ دیگری است که جزم را مدیریت می کند و عمل برای یک قوّه دیگر است که عزم را مدیرت می کند؛ اگر آن قوّه ای که باید عمل کند رسوب گرفته بسته شده، در نتیجه انسان صد درصد عالِم است و معصیت هم می کند. در این دو بخش از آیات کریم صریحاً وجود مبارک موسای کلیم گفت، برای تو صد درصد روشن شد که حق با من است؛ منتها اینها یا درصدد عوام فریبی هستند ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوه﴾ (8) یا مشکل دیگری دارند.

ص: 928


1- شعراء/سوره26، آیه30.
2- اسراء/سوره17، آیه102.
3- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج19، ص164.
4- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص11، ط اسلامی.
5- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج19، ص31.
6- یونس/سوره10، آیه90.
7- یونس/سوره10، آیه91.
8- زخرف/سوره43، آیه54.

شباهت ها و تفاوت های مواجهه نمرود با ابراهیم(سلام الله علیه) و فرعون با موسی(سلام الله علیه)

در جریان نمرود هم همین طور بود؛ منتها وجود مبارک ابراهیم خلیل به او فرصت نداد که او عوام فریبی کند و مثل فرعون نبود که بتواند فضای باز را ببندد. در سوره مبارکه «بقره» وقتی وجود مبارک ابراهیم(سلام الله علیه) استدلال می کند، او برای عوام فریبی دلیلی می آورد و فوراً وجود مبارک حضرت ابراهیم جلوی عوام فریبی او را گرفته و یک برهان شفاف تری را آورده است. آیه 258 سوره مبارکه «بقره» این بود: ﴿أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذی حَاجَّ إِبْراهیمَ فی رَبِّهِ أَنْ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْک﴾، او چون قدرتی داشت با حضرت ابراهیم خلیل به «محاجّه» پرداخت که حضرت ابراهیم فرمود: ﴿إِذْ قالَ إِبْراهیمُ رَبِّیَ الَّذی یُحْیی وَ یُمیتُ﴾؛کسی که «إحیاء» و «إماته» به دست اوست که فوراً نمرود گفت: ﴿أَنَا أُحْیی وَ أُمیتُ﴾؛ (1) مغالطه ای کرده، به این صورت که یک زندانی را آورده اعدام کرده و یک زندانی دیگر را آزاد کرده و گفت: حیات و ممات ملت و «إحیاء» و «إماته» به دست ماست، ما هم همین کار را می کنیم! این خواست از باب ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوه﴾ (2) کار را پیش ببرد، فوراً وجود مبارک حضرت ابراهیم او را با برهان شفاف تری مبتلا کرده، نه اینکه - معاذ الله - آن برهان تام نبود و حضرت ابراهیم شکست خورد که دلیل دیگری آورد! آن برهان، برهان تامّی است؛ منتها این شفاف تر است، ﴿قالَ إِبْراهیمُ فَإِنَّ اللَّهَ یَأْتی بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِها مِنَ الْمَغْرِبِ﴾؛ (3) محرّک کلّ خداست، ذات اقدس الهی شمس را از شرق به غرب می آورد، اگر تو توانستی از غرب به شرق بیاور؟ این جا بود که ﴿فَبُهِتَ الَّذی کَفَرَ﴾؛ (4) ولی فرعون سالیان متمادی شستشوی مغزی داد ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوه﴾.

ص: 929


1- بقره/سوره2، آیه258.
2- زخرف/سوره43، آیه54.
3- بقره/سوره2، آیه258.
4- بقره/سوره2، آیه258.

تفاوت فکر نمرودی و فرعونی با علوی در اداره جامعه

بین آن فکر و این فکری که اسلام آورده خیلی فرق است! وجود مبارک حضرت امیر فرمود که مردم ستون حکومت هستند، نباید بگوییم ما باید برای مردم خدمت کنیم، این نیمی از راه است! بله وظیفه همه ما این است که به مردم خدمت برسانیم و نیازهای آنها را بر طرف کنیم؛ امّا اساس کار این است مردم فرهیخته، نخبه، عالم، حوزوی و دانشگاهی شوند که یا به حوزه وابسته باشند یا به دانشگاه وابسته باشند که در این صورت ستون قوی می شوند که نظام را حفظ می کنند، وگرنه یک ستون پوک نمی تواند خودش را حفظ کند، چه برسد که بار نظام را جلو ببرد! به مالک فرمود: «إِنَّ» - با جمله اسمیه و با تأکید فرمود - مالک! اگر بخواهی مصر را خوب نگه بداری، مردم باید عاقل و عادل باشند، مردم دانشمند و عاقل هستند که کشور را حفظ می کنند «وَ إِنَّمَا [عَمُودُ] عِمَادُ الدِّینِ وَ جِمَاعُ الْمُسْلِمِینَ وَ الْعُدَّةُ لِلْأَعْدَاءِ الْعَامَّةُ مِنَ الْأُمَّة»، (1) وگرنه ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوه﴾ یک ستون پوک شدهٴ پوسیده که خودش را نمی تواند حفظ کند، شما توقع دارید بار مملکت را ببرد؟! جنگ هشت ساله را اداره کند! اساس کار این است که ملت بالا بیایند؛ حالا لازم نیست که کسی حکیم شود و فقه شود؛ ولی فضای مملکت، باید فضای فرهنگ باشد، وگرنه - خدای ناکرده - در روز خطر آسیب می بیند فرمود اگر می خواهی مصر بماند، باید مردم دانشمند داشته باشی، برای اینکه ستون اینها مردم هستند. کدام نماز است که ﴿تَنْهی عَنِ الْفَحْشاءِ﴾ (2) است؟ آن نمازی که واقعاً عمود دین باشد؛ آن نمازی که عمود دین است واقعاً ﴿تَنْهی عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ﴾ است. کدام مردم هستند که نظام خود را حفظ می کنند؟ آن مردم با فرهنگِ عمیق که بداند دین امانت الهی است و انسان با مُردن نمی پوسد و به ابدیت می رسد.

ص: 930


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج17، ص35.
2- عنکبوت/سوره29، آیه45.

شباهت مؤمن آل فرعون با امام خمینی در تقویت تعقّل جامعه و مصادیق آن

حرف مؤمن «آل فرعون» این است، فرمود مرگ که چاله نیست، چال کندن نیست، چاه نیست، ما مسافریم و پلی است که از این جا عبور می کنیم و به ابدیت می رسیم، چرا به دنبال فرعون راه افتادید؟ آمده مردم را به ابدیت آشنا کرده و مردمی که ابدی اندیش هستند از مرگ نمی ترسند که مرگ با آدم چه کار می کند؟! «فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَة»؛ (1) [39]همه هراس ما از مرگ است! این شجاعان ما کاری کردند که مرگ را ترساندند که به طرف آنها برود، اصلاً ترس را ترساندند! ترس نمی توانست در این هشت سال دفاع مقدس نزد این عزیزان ما برود! ترس را ترساندند! در لغت جنگ، در لغت جهاد و در لغت مبارزه، یک خط ضربدری روی خوف کشیده شد. ما در همان اوایلی که سِمَتی در شورای عالی قضا داشتیم، به اتفاق آیت الله موسوی اردبیلی و مرحوم ظهیرنژاد یک سفر استانی به آذربایجان داشتیم، همه اینها را خدای سبحان مشمول عنایت خاص خودش قرار دهد! می دانید که مردم آذربایجان قهرمانان این کشور هستند! رفتیم در یکی از این شهرهای آذربایجان و بر برادران سپاه وارد شدیم، دیدیم که روی تابلویِ بزرگی نوشته «من» و روی این «من» ضربدر زدند؛ یعنی دیگر در این مملکت «منی» در کار نیست! این یک فکری است! اگر ترس و هراس ضربدر خوردند و آدم با خدا معامله کرد، چیزی کم ندارد! چه چیزی از آدم کم می شود؟! فرمود همه فرشته ها صف در صف منتظرند تا شما بیایید! سلام که کردند، به چه کسی سلام می کنند؟ ﴿وَ الْمَلاَئِکَةُ یَدْخُلُونَ عَلَیْهِمْ مِنْ کُلِّ بَابٍ ٭ سَلاَمٌ عَلَیْکُمْ﴾، (2) [40]همین است! این فرهنگ و این روح این ملت را ستون می کند که هم خودش را حفظ می کند و هم نظام را حفظ می کند!

ص: 931


1- معانی الأخبار، الشیخ الصدوق، ص289.
2- رعد/سوره13، آیه23.

موفقیّت فرعون در عوام فریبی و ناتوانی نمرود به دلیل وجود ابراهیم(سلام الله علیه)

وجود مبارک ابراهیم نگذاشت که نمرود عوام فریبی کند، فوراً برهانی آورد؛ منتها حالا فرعون سالیان متمادی روی مردمش کار کرد و شتشوی مغزی داد ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوهُ﴾، این جا هم وجود مبارک ابراهیم فوراً برهان را برگرداند، نه اینکه - معاذالله - آن دلیل، دلیلِ تامّی نبوده و شکست خورده که راه و دلیل دیگر را آورده! آن دلیل ﴿رَبِّیَ الَّذی یُحْیی وَ یُمیتُ﴾ (1) دلیل تامّی است؛ امّا فرمود: ﴿فَإِنَّ اللَّهَ یَأْتی بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ﴾ که یک چیز «بیّن الرّشد» آفتابی ذکر کرده که ﴿فَبُهِتَ الَّذی کَفَرَ﴾. بنابراین این راه هایی که فرعون اقامه کرده است ﴿مَا عَلِمْتُ لَکُمْ﴾؛ یعنی من نمی دانم و چون من نمی دانم پس نیست و سیدناالاستاد گرچه در سوره «قصص» فرمودند که این با ذیل آیه مخالف است؛ ولی در همین آیه محلّ بحث فرمودند حرف او این است که من در زمین خدایی دیگر نمی بینم و همین ادعا آن جا هم درست بود.

!!!!!!!

[1]فرهنگ فارسی معین، 1. فرزندزادگان، نوادگان. 2. یاران، خادمان.

[2]تفسیرمجمع البیان، الشیخ الطبرسی، ج 5، ص459.

[3]تفسیر کنز الدقائق و بحر الغرائب، ج 11، ص383؛ «و فی مجمع البیان، فی کتاب النّبوّة، بالإسناد: عن محمّد بن مسلم، عن أبی جعفر(علیه السلام) قال: قلت: فکان یوسف رسولا نبیّا؟ قال: نعم، أما تسمع قول اللّه عزّ و جلّ: ﴿لَقَدْ جاءَکُمْ یُوسُفُ مِنْ قَبْلُ بِالْبَیِّناتِ﴾.. و فی روضة الکافی: علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن الحسن بن محبوب، عن محمّد بن الفضیل، عن أبی حمزة، عن أبی جعفر(علیه السلام) قال: إنّ اللّه تبارک و تعالی عهد إلی آدم ... إلی أن قال(علیه السلام): فکان بین یوسف و موسی(علیهما السلام) من الأنبیاء».

ص: 932


1- بقره/سوره2، آیه258.

[4]تفسیرالزمخشری الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، الزمخشری، ج 4، ص166.

[5]تفسیرالرازی مفاتیح الغیب اوالتفسیرالکبیر، الرازی،فخرالدین، ج 27، ص513.

[6]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص160، ط اسلامی.

[7]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص159، ط اسلامی.

[8]انفال/سوره8، آیه17.

[9]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج8، ص312، ط اسلامی.

[10]توبه/سوره9، آیه12.

[11]نهج البلاغه، خطبه192.

[12]اسراء/سوره17، آیه55.

[13]بقره/سوره2، آیه253.

[14]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج 107، ص31.

[15]کامل الزیارات، ص70. «إِنَّهُ سَیِّدُ الشُّهَدَاءِ مِنَ الْأَوَّلِینَ وَ الْآخِرِینَ فِی الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ وَ سَیِّدُ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ مِنَ الْخَلْقِ أَجْمَعِینَ وَ أَبُوهُ أَفْضَلُ مِنْهُ».

[16]اسراء/سوره17، آیه55.

[17]بقره/سوره2، آیه253.

[18]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج8، ص26، ط اسلامی.

[19]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص244، ط اسلامی.

[20]قدر/سوره97، آیه4.

[21]یونس/سوره10، آیه18.

[22]المیزان فی تفسیر القرآن، العلامه الطباطبائی، ج 16، ص38.

[23]المیزان فی تفسیر القرآن، العلامه الطباطبائی، ج 17، ص331.

[24]غافر/سوره40، آیه37.

[25]شعراء/سوره26، آیه30.

ص: 933

[26]اسراء/سوره17، آیه102.

[27]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج19، ص164.

[28]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص11، ط اسلامی.

[29]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج19، ص31.

[30]یونس/سوره10، آیه90.

[31]یونس/سوره10، آیه91.

[32]زخرف/سوره43، آیه54.

[33]بقره/سوره2، آیه258.

[34]زخرف/سوره43، آیه54.

[35]بقره/سوره2، آیه258.

[36]بقره/سوره2، آیه258.

[37]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج17، ص35.

[38]عنکبوت/سوره29، آیه45.

[39]معانی الأخبار، الشیخ الصدوق، ص289.

[40]رعد/سوره13، آیه23.

[41]بقره/سوره2، آیه258.

!!!!!!!

تفسیر آیات 41 تا 46 سوره غافر 93/12/02

موضوع: تفسیر آیات 41 تا 46 سوره غافر

﴿وَ یا قَوْمِ ما لی أَدْعُوکُمْ إِلَی النَّجاةِ وَ تَدْعُونَنی إِلَی النَّارِ (41) تَدْعُونَنی لِأَکْفُرَ بِاللَّهِ وَ أُشْرِکَ بِهِ ما لَیْسَ لی بِهِ عِلْمٌ وَ أَنَا أَدْعُوکُمْ إِلَی الْعَزیزِ الْغَفَّارِ (42) لا جَرَمَ أَنَّما تَدْعُونَنی إِلَیْهِ لَیْسَ لَهُ دَعْوَةٌ فِی الدُّنْیا وَ لا فِی الْآخِرَةِ وَ أَنَّ مَرَدَّنا إِلَی اللَّهِ وَ أَنَّ الْمُسْرِفینَ هُمْ أَصْحابُ النَّارِ (43) فَسَتَذْکُرُونَ ما أَقُولُ لَکُمْ وَ أُفَوِّضُ أَمْری إِلَی اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ (44) فَوَقاهُ اللَّهُ سَیِّئاتِ ما مَکَرُوا وَ حاقَ بِآلِ فِرْعَوْنَ سُوءُ الْعَذابِ (45) النَّارُ یُعْرَضُونَ عَلَیْها غُدُوًّا وَ عَشِیًّا وَ یَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذابِ (46)﴾

ص: 934

استفاده مؤمن آل فرعون از جریان انبیا در انذار قوم

بعد از اینکه وجود مبارک حضرت موسای کلیم حجّت خود را ابلاغ کرد، تعلیم کتاب کرد، تعلیم حکمت کرد و معجزه ارائه کرد که آنها نپذیرفتند و درصدد تهدید برآمدند، مؤمنِ «آل فرعون» در چند مقطع به تبلیغ و جهاد فرهنگی مبادرت کرد. گرچه هنوز دعوت موسای کلیم(سلام الله علیه) در فضای مصر به طور کامل منتشر نشد؛ ولی فضای خاورمیانه عموماً و فضای مصر خصوصاً از پیام انبیا(علیهم السلام) تهی نبود، زیرا همین مؤمن «آل فرعون» گفته بود اگر شما این دعوت را نپذیرفتید: ﴿إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ مِثْلَ یَوْمِ الْأَحْزاب ٭مِثْلَ دَأْبِ قَوْمِ نُوحٍ وَ عادٍ وَ ثَمُودَ وَ الَّذینَ مِنْ بَعْدِهِم﴾، (1) پس بسیاری از انبیا را به اجمال اشاره کرده است.

مطرح بودن جریان انبیا در خاورمیانه آن روز

قرآن کریم دو طایفه از آیات را درباره تسلسل این سلسله انبیا ذکر کرده است؛ یکی اینکه فرمود: ﴿ثُمَّ أَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا﴾ (2) که در این ﴿تَتْرا﴾ مثل تقوا «واو» اصل کلمه است، این «وترا» بود؛ یعنی متواتر بود، مثل تقوا که اصل آن «وقوا» بود، بعد آن «واو» به این «تاء» تبدیل شد. ﴿ثُمَّ أَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا﴾؛ یعنی«أَرْسَلْنا رُسُلَنا وَترا»؛ «رُسُل» ما متواتر بودند، پشت سر هم بودند و هرگز خلأیی برای تبلیغ نبود؛ این یک طایفه از آیات است. از نظر کتاب های آسمانی و هدایت های الهی فرمود: ﴿لَقَدْ وَصَّلْنا لَهُمُ الْقَوْل﴾؛ (3) ما قولمان را به جامعه بشری متصل ابلاغ می کردیم؛ این هم طایفه دوم از آیات، پس هیچ وقت جهان از وحی الهی خالی نبود، یا رسول بود یا جانشین امام بود یا نائبان آنها بودند تا رسول بعدی؛ لذا در خاورمیانه عموماً و در جریان مصر خصوصاً، احکام و ره آورد انبیا(علیهم السلام) روشن بود که مؤمن «آل فرعون» گفت: جریان نوح هست، جریان عاد هست، جریان ثمود و انبیای بعدی هم هست.

ص: 935


1- غافر/سوره40، آیه30.
2- مومنون/سوره23، آیه44.
3- قصص/سوره28، آیه51.

پرسش: سوال این است که در سوره «یس» هم داریم: ﴿لِتُنْذِرَ قَوْماً مَا أُنْذِرَ آبَاؤُهُمْ فَهُمْ غَافِلُونَ﴾؟ (1)

پاسخ: بله، مثل آن در اول سوره مبارکه «جمعه» (2) [5]هم هست که این سوال پیش می آید آیا آن «ما» نافیه است یا موصوله و موصوفه است؟ یعنی این چند سال نبودند؛ لذا آنها گفتند: ﴿ما سَمِعْنا بِهذا فی آبائِنَا الْأَوَّلین﴾، (3) [6]این طور نبود که هر روز پیغمبری که رفته پیغمبر دیگری بیاید، بلکه این کتاب سالیان متمادی در بین این امت به وسیله خود پیغمبر(علیه السلام) در آن عصر می ماند یا به وسیله اوصیا و جانشینان او یا به وسیله عالمان او و نائبان او این دین تا پیامبر بعدی می ماند. معنای زمان ﴿فَتْرَة﴾ (4) [7]این نیست که در زمانی کتاب آسمانی اصلاً در زمین نبود، دعوت انبیا نبود یا عالمان نبودند، در همان مکه هم در عصر جاهلیت «حنفائی» به سر می بردند که حافظان شریعت ابراهیمی بودند، غرض آن است که هیچ وقت کتاب و قول انبیا(علیهم السلام) از جامعه قطع نمی شد و این دو طایفه از آیات می گوید که هست؛ منتها حالا در هر عصری به زودی پیامبری مبعوث شود، آن صلاحیت می طلبد؛ ولی این بود! خود مؤمن «آل فرعون» می گوید که ممکن است جریان نوح دامن گیرتان شود، جریان قوم عاد، جریان قوم ثمود و جریان اقوام بعدی، پس معلوم می شود که همه اینها در فضای خاورمیانه و مخصوصاً مصر مطرح بود؛ منتها کسی که مؤمن باشد، به دنبال راه انبیا می رود و پیدا می کند؛ کسی که اهل ایمان نباشد، می گوید: ﴿ما سَمِعْنا بِهذا فی آبائِنَا الْأَوَّلین﴾، شما نرفتید تا تحقیق کنید و ببینید، نه اینکه این فکرها و این راهنمایی ها نبود.

ص: 936


1- یس/سوره36، آیه6.
2- جمعه/سوره62، آیه1.
3- مومنون/سوره23، آیه24.
4- مائده/سوره5، آیه19.

فرق نبوّت و رسالت و فایده آن

مطلب بعدی آن است که در بحث های قبلی فرق بین نبوت و رسالت اشاره شد؛ نبیّ آن کسی است که گزارش و خبر را دریافت می کند و رسول آن است که این خبرهای دریافت شده را مأمور است تا ابلاغ کند؛ هر رسولی نبیّ است و امّا هر نبیّ ای رسول نیست و فایده آن این است که این شخص برای خودش حجّت اقامه می کند و او رسول خودش است. کسی که از طرف خدای سبحان «نبأ» و گزارش دریافت می کند، او رسول خودش است؛ منتها مأمور ابلاغ به جامعه نیست، نه اینکه نبوّت او بی اثر باشد! بنابراین اینکه وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «لَا نَبِیَّ بَعْدِی»، (1) [8]برای اینکه اگر می فرمود: «لَا رَسُولَ بَعْدِی» نبی را نفی نمی کرد، چون هر رسولی نبیّ است؛ امّا هر نبیّ ای رسول نیست؛ لذا فرمود: «لَا نَبِیَّ بَعْدِی». آنها که نبیّ هستند و رسول نیستند، حجّت الهی بر خودشان قائم است و رسول خودشان هستند. اگر همهٴ این انبیا افکار، آداب و سُنن آنها در آن فضای خاورمیانه و مخصوصاً در فضای مصر بود، بنابراین حجّت الهی بالغ است.

علّت دو قول بر تقدیر مضاف در جمله ﴿وَ تَدْعُونَنی إِلَی النَّار﴾

مطلب بعدی آن است که مؤمن «آل فرعون» گفت من شما را دعوت می کنم به نجات از آتش و شما مرا به آتش دعوت می کنید؟! در این جا دو بیان بود که گذشت؛ یکی نظیر ﴿وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَی النَّار﴾ است، آنهایی که از باطن این گناه بی خبر هستند می گویند: ﴿أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَی النَّار﴾؛ یعنی «یَدعُونَ إلیَ المَعاصِی الَّتِی یُوجِبُ الارتِکابُها دُخُولَ النَّار»، چنین چیزی را تقدیر می گیرند. آنها که از باطن گناه باخبر هستند، می گویند واقعاً باطن گناه آتش است، بنابراین جمله ای را در تقدیر بگیریم یا مضافی محذوف باشد، نیست؛ واقعاً گناه آتش است! در سوره مبارکه «نساء» دارد که ﴿إِنَّ الَّذینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامی ظُلْماً إِنَّما یَأْکُلُونَ فی بُطُونِهِمْ نارا﴾؛ (2) [9]البته جریان قیامت هم سر جای خود محفوظ است: ﴿وَ سَیَصْلَوْنَ سَعیرا﴾؛ امّا الآن دارند آتش می خورند! گروهی اندک از عالمِان هم بودند که می گفتند بعضی ها که در صدد ایجاد اختلاف هستند، وقتی حرف می زنند ما می بینیم که از دهن آنها آتش در می آید! این مقام برای همه نیست و چون برای همه نیست، اگر کسی اهل این معنا باشد، دیگر قرآن را برابر آن تفسیر «أنفسی» می گوید که چیزی در تقدیر نیست؛ امّا اگر کسی مانند ماها چیزی را نمی بیند، باید چیزی را تقدیر بگیرد.

ص: 937


1- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج 8، ص26، ط اسلامی.
2- نساء/سوره4، آیه10.

اینکه فرمود غیبت کردن خوردن گوشت برادر مرده است، (1) این برای ما تشبیه تلقی می شود؛ امّا غزالی در احیاء (2) نقل می کند که شخصی محضر پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلم) مشرف شد - غیر ماه مبارک رمضان بود - گفت دو نفر از اهل خانواده روزه دارند؛ حضرت فرمود: آنها روزه ندارند! آنها گوشت خوردند، چگونه روزه دارند؟! عرض کرد آنها هیچ چیزی نخوردند! ظرفی آوردند و حالتی برایشان پیش آمد که اینها تهوّع کردند و گوشت را در این طشت ریختند. عرض کرد یا رسول الله! آنها گوشت نخوردند! فرمود: غیبتی که کردند همین است! این یک دیدی است و اگر کسی آن «دید» را داشته باشد، دیگر آیه ﴿وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَی النَّار﴾ را نمی گوید که مضاف محذوف است یا جمله ای را تقدیر بگیرد و همچنین ﴿إِنَّما یَأْکُلُونَ فی بُطُونِهِمْ نارا﴾ که در سورهٴ «نساء» هست را دیگر نمی گوید مقدّر است یا ﴿أَ یُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخیهِ مَیْتا﴾ را نمی گوید تشبیه است و کسی که مثل ما آن «دید» را ندارد، می گوید تشبیه است یا تقدیر است و مانند آن. در این جا که مؤمن «آل فرعون» گفته بود: ﴿ما لی أَدْعُوکُمْ إِلَی النَّجاةِ وَ تَدْعُونَنی إِلَی النَّارِ﴾ همین است! آنها که اهل معنا هستند و باطن را می بینند، می گویند باطن گناه و شرک آتش است و در ﴿إِلَی النَّارِ﴾ مضاف محذوف نیست؛ امّا برای ماها که آن «دید» را نداریم، می گوییم: ﴿تَدْعُونَنی إِلَی النَّارِ﴾؛ یعنی «تدعوننی الی الکفر الّذی یوجب دخول النار»، به هر تقدیر این چنین هست.

ص: 938


1- حجرات/سوره49، آیه12.
2- المحجة البیضاء، الفیض الکاشانی، ج5، ص252.

استفاده مؤمن آل فرعون از ظرافت های بیان در نحوه استدلال بر توحید

مؤمن «آل فرعون» همان طوری که چند مقطع و چند دوره در برابر اینها استدلال کرد، چند پله هم استدلال کرد؛ آن سه مرحله که قبلاً اشاره شد، در نحوهٴ استدلال در ابتدا گفت که من توحید را می دانم؛ امّا دینی که شما مرا به آن دعوت می کنید، من حجّتی ندارم و به آن عالِم نیستم، این یک مرحله است؛ بعد می فرماید که برای من صد درصد روشن است که این باطل است! این از ضعف به قوت رفتن و از شیب ملایم به شیب تند رفتن، قابل قبول است؛ امّا از همان اول بگوید که این حرفی که من می گویم صد درصد درست است و حرفی که شما می گویید صد درصد باطل است! این شیبِ تند در گفتمان عادی خیلی مطبوع نیست. مؤمن «آل فرعون» اول این گونه استدلال کرد و گفت: ﴿تَدْعُونَنی لِأَکْفُرَ بِاللَّهِ وَ أُشْرِکَ بِهِ ما لَیْسَ لی بِهِ عِلْمٌ﴾؛ شما مرا به شرک و کفر دعوت می کنید، در حالی که من حجّت ندارم، علم ندارم و نمی دانم که حق با شماست؛ اگر شما علم نداری که حق با آنهاست و آنها هم که مدّعی علم هستند، این مسئله می شود «جَدَلِیُ الطَّرفین»؛ شما نمی دانید و آنها می گویند که ما می دانیم! این دیگر برهان نشد! لکن این شیب نرم که اول گفت من علم ندارم و بعد این را شفاف کرد و گفت من علم دارم که یقیناً حرف شما باطل است، این در جان آنها می توانست اثر بگذارد، ﴿تَدْعُونَنی لِأَکْفُرَ بِاللَّهِ وَ أُشْرِکَ بِهِ ما لَیْسَ لی بِهِ عِلْمٌ﴾ .اگر این مطلب نظری باشد، این از باب شیب ملایم است که اول گفت من نمی دانم حق با شماست و بعد گفت من می دانم که حق با شما نیست؛ امّا اگر بخواهد بگوید که چون من نمی دانم نیست، مثل اینکه من نمی دانم دو دوتا پنج تاست! یعنی دو دو تا پنج تا نیست، اگر بود من می دانستم! یک امر بدیهی و چیزی که «بیّن الغیّ» است، انسان وقتی که می گوید من نمی دانم؛ یعنی نیست، چون شرک «بیّن الغیّ» است و برهان پذیر نیست.

ص: 939

علّت عدم علم مؤمن آل فرعون به شرک

پرسش: آیا خدا می داند که ؟ پاسخ: بله، می داند؛ اگر فرمود من چیزی را می دانم که نیست، در پایان سوره مبارکه «مؤمنون» گذشت که اصلاً شرک برهان پذیر نیست، چون معدوم محض است و علم کشف است، شهود است، ظهور است، علم صورت معلوم نزد عالِم است و این چیزی که معدوم محض است حضور و ظهور ندارد؛ لذا در پایان سوره مبارکه «مؤمنون» فرمود: ﴿وَ مَنْ یَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لا بُرْهانَ لَهبِهِ﴾، (1) [12] این ﴿لا بُرْهانَ لَه بِهِ﴾ جمله صفت است برای ﴿إِلهاً آخَر﴾؛ دیگر جواب نیست؛ ﴿وَ مَنْ یَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لا بُرْهانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّما حِسابُهُ عِنْدَ رَبِّه﴾ که این ﴿فَإِنَّما﴾ جزاست؛ اگر کسی مدّعی شِرک باشد که شرک دلیل پذیر نیست، اگر کسی بگوید دو دوتا پنج تا که دلیل پذیر نیست، ﴿فَإِنَّما حِسابُهُ عِنْدَ رَبِّه﴾، چون شرک عدم محض است، برهان برنمی دارد: ﴿وَ مَنْ یَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لا بُرْهانَ لَه بِهِ﴾، این جمله ﴿لا بُرْهانَ لَهُ بِهِ﴾ در محل نصب است، تا صفت باشد برای ﴿إِلهاً آخَر﴾، آن وقت ﴿فَإِنَّما حِسابُهُ عِنْدَ رَبِّه﴾. پس اگر چیزی معدوم محض باشد برهان برنمی دارد، چون حضور و ظهور ندارد، علم کشف است! این شخص که بگوید من نسبت به کفر و شرک «لا علم لی به»؛ من علم ندارم؛ یعنی نیست! پس یا این از شیب نرم شروع کردن است، تا مسئله به حسب ظاهر «جدلی الطرفین» شود و بعد شود برهانی، یا نه، وقتی گفت: ﴿تَدْعُونَنی لِأَکْفُرَ بِاللَّهِ وَ أُشْرِکَ بِهِ ما لَیْسَ لی بِهِ عِلْمٌ﴾ از آن سنخ هایی نیست که بگوییم «عدم الوجوان لا یدلّ علی عدم الوجود». اگر چیزی نظری باشد که باید با برهان تجریدی حلّ شود، این «عدم الوجدان لا یدلّ علی عدم الوجود» و اگر چیزی تجربی باشد که با حس و تجربه باید حل شود و مصادیق فراوان داشته باشد، این «عدم الوجدان لا یدلّ علی عدم الوجود»؛ امّا اگر چیزی «بیّن الغیّ» باشد، این «عدم الوجدان یدلّ علی عدم الوجود»؛ یعنی اگر کسی بگوید من نیافتم دو دوتا پنج تا؛ یعنی دو دوتا پنج تا نیست! در بدیهی اگر کسی گفت من نمی دانم؛ یعنی نیست! و چون توحید بدیهی است و «بیّن الرشد» است و شرک «بیّن الغیّ» است، وقتی مؤمن «آل فرعون» می گوید من علمِ به شرک ندارم؛ یعنی من علمِ به دو دوتا پنج تا ندارم؛ یعنی دو دوتا پنج تا نیست! پس یا از سنخ شیب ملایم است - نه اینکه مسئله «جدلی الطرفین» شود و او بگوید من علم ندارم و مشرکان بگویند ما علم داریم! این از آن سنخ نیست - یا از باب اینکه «عدم العلم یدلّ علی عدم المعلوم»؛ البته در امور بدیهی و بیّن، پس یکی از این دو راه هست!

ص: 940


1- مومنون/سوره23، آیه117.

برهان مؤمن آل فرعون بر دعوت مردم به توحید

بعد قدری جلوتر شیب آن تند شد و گفت: ﴿وَ أَنَا أَدْعُوکُمْ إِلَی الْعَزِیزِ الْغَفَّارِ﴾، ما برهان داریم بر این مسئله؛ خدا آن است که دو کار انجام دهد: در دنیا قانون داشته باشد و در آخرت محکمه! این بُت ها و چوب ها نه در دنیا قانون دارند و نه در آخرت محکمه، اینها را دور می اندازید! این شکل اوّل است! اینها نه در دنیا قانون دارند و نه در آخرت محکمه، کسی که بی عُرضه است خدا نیست، پس اینها خدا نیستند! اینها را چرا می پرستید؟ اینها قانون دارند؟! شما را به سعادت هدایت می کنند؟! پیامی دارند؟! هیچ چیز! پس اینها نه در دنیا قانون دارند و نه در آخرت محکمه و این صغرای قیاس است؛ هر چه که نه در دنیا قانون دارد و نه در آخرت، این خدا نیست! پس اینها خدا نیستند! هم به صورت شکل اوّل قابل تقریر است و هم به صورت شکل دوم؛ به صورت شکل دوم به این صورت است: خدا آن است که در دنیا قانون و در آخرت محکمه داشته باشد، اینها در دنیا قانون و در آخرت محکمه ندارند، این براساس اختلاف مقدمتین که در شکل دوم لازم است، نتیجه می دهد که اینها خدا نیستند. بنابراین این از شیب ملایم شروع کرده و گفته ﴿وَ أَنَا أَدْعُوکُمْ إِلَی الْعَزیزِ الْغَفَّارِ﴾؛ قدرت از آن اوست، عزت از آن اوست، بخشش گناهان از اوست و توبه پذیر هم است. ﴿لا جَرَمَ﴾ که این ﴿لا جَرَمَ﴾ مثل ﴿لا رَیْب﴾ (1) [13] جهت قضیه است؛ در قضیه یا جهت امکان است یا «بالفعل» است یا ضرورت است، بالاخره در منطق ملاحظه فرمودید که نسبت محمول به موضوع یا محکم است یا محکم نیست یا امتناع است یا ضرورت است یا امکان، همین «بالضرورة» که در مثال های منطقی می گوییم دو دوتا چهارتا «بالضرورة» یا «الانسان ناطق بالضرورة»، وقتی به اصطلاح قرآنی مراجعه می کنیم، این به صورت ﴿لا رَیْب﴾ در می آید یا ﴿لاجَرَمَ﴾ در می آید؛ «أَنَّ الْقُرْآنَ حَقٌّ لَا رَیْبَ فِیه»، (2) [14]«المَعاد حَقٌّ لَا رَیْبَ فِیه»، «المعاد حقٌّ لاجَرَمَ» که «لاجَرَمَ»؛ یعنی «بالضرورة» و «لا رَیْبَ»؛ یعنی «بالضرورة». قرآن ﴿هُدیً لِلْمُتَّقین﴾ (3) [15]است ﴿لا رَیْبَ فیه﴾، ﴿رَبَّنا إِنَّکَ جامِعُ النَّاسِ لِیَوْمٍ لا رَیْبَ فیه﴾ (4) [16]که این ﴿لا رَیْبَ فیه﴾ به منزله «بالضرورة» است و این ﴿لاجَرَمَ﴾ هم به منزله «بالضرورة» است، «بالضرورة» خدا کسی است که این دو کار را انجام دهد: در دنیا قانون و در آخرت محکمه که «بالضرورة» این «صنم» و «وثن» هیچ کاره هستند، پس سِمَتی ندارند. ﴿لاجَرَمَ أَنَّما﴾ که متأسفانه این جاها متصل نوشته شده است و حالا دیگر چاره ای نیست، چون انسان اگر بخواهد که این را اصلاح کند، می گویند شیعه ها قرآن را عوض کردند! ﴿لا جَرَمَ أَنَّ ما﴾ که «انّما» خوانده می شود، ﴿أَنَّما تَدْعُونَنی إِلَیْهِ لَیْسَ لَهُ دَعْوَةٌ فِی الدُّنْیا﴾، این چه دعوتی و چه قانونی دارد در دنیا؟ ما را به چه چیزی دعوت می کند؟ ما برنامه زندگی می خواهیم! این چوب ها چه کاری می توانند کنند؟ ﴿وَ لا فِی الْآخِرَةِ﴾، در آخرت خدا آن است که بگوید: ﴿یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ﴾؛ (5) [17] هر کسی را با رهبرشان دعوت می کنیم و همه اینها را فرا می خوانم که فراخوان عمومی برای محکمه است. پس اینها نه در دنیا دعوتی به قانون دارند و نه در آخرت به کیفر و پاداش دعوتی دارند و کسی که هیچ کاره است خدا نیست، پس اینها خدا نیستند. کسی که هیچ کاره است معبود نیست، پس اینها معبود نیستند. این قطعی حرف زدن، جهت قضیه را ضروری گفتن و با قاطعیت سخن گفتن در اوّل شاید به مذاق مستمعان گوارا نبود؛ ولی این شیب نرم که بعد تند شد، اثر خودش را می گذارد. اوّل گفت: ﴿ما لَیْسَ لی بِهِ عِلْمٌ﴾؛ من نمی دانم که شرک حق است یا نه؟ - به همان دو بیانی که گذشت - بعد فرمود: نه خیر! من می دانم که اینها «بیّن الغیّ» هستند ﴿لاجَرَمَ﴾؛ یعنی «بالضرورة»، ﴿أَنَّما تَدْعُونَنی إِلَیْهِ لَیْسَ لَهُ دَعْوَةٌ فِی الدُّنْیا وَ لا فِی الْآخِرَةِ﴾ که این صغرای قیاس بود؛ از «صنم» و «وثن» هیچ عُرضه ای پیدا نمی شود، بشر قانون می خواهد، بشر برنامه می خواهد، اینها که هیچ کاره هستند! پاداش و کیفر می خواهد، اینها که هیچ کاره هستند! ﴿لَیْسَ لَهُ دَعْوَةٌ فِی الدُّنْیا وَ لا فِی الْآخِرَةِ﴾.

ص: 941


1- غافر/سوره40، آیه59.
2- تحف العقول، ابن شعبه الحرانی، ص458.
3- بقره/سوره2، آیه2.
4- آل عمران/سوره3، آیه9.
5- اسراء/سوره17، آیه71.

هماهنگ نمودن برهان با موعظه توسط مؤمن آل فرعون

خدا آن است که ﴿وَ أَنَّ مَرَدَّنا إِلَی اللَّهِ﴾ که این «الله» هم دعوتی در دنیا دارد، انبیا و اولیا را فرستاده، کتاب فرستاده و هم در آخرت جزای هر کسی را خواهد داد، پس «مَرَدّ» (1) [18] و مرجع ما به کسی است که هم در دنیا پیام دارد و هم در آخرت، این «آلهه»ٴ دروغین شما، نه در دنیا برنامه دارند و نه برای آخرت ﴿وَ أَنَّ مَرَدَّنا إِلَی اللَّهِ﴾ و شما که از مرز تجاوز کردید و اسراف کردید ﴿وَ أَنَّ الْمُسْرِفِینَ هُمْ أَصْحَابُ النَّارِ﴾، خودتان را از آتش نجات دهید! اوّل فرمود که شما می خواهید مرا به آتش دعوت کنید و حالا که شیب آن تند شد، فرمود شما اصحاب نار هستید، برای اینکه منطق با ماست! شما چه چیزی را می پرستید؟ این سرزمین مصر مثل سرزمین های دیگر خاورمیانه پُر از پیام انبیاست؛ منتها شما نرفتید بررسی کنید؛ قصه نوح این جا هست، قصه عاد این جا هست، قصه ثمود این جا هست، قصه اقوام و ملل و نِحلی که این وسط ها بودند این جا هست؛ منتها شما نرفتید که تحقیق کنید. ﴿فَسَتَذْکُرُونَ ما أَقُولُ لَکُمْ﴾؛ بعد می فهمید! این همان است که برهان را با موعظه هماهنگ می کند که ﴿ادْعُ إِلی سَبیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَة﴾. (2) [19] فرمود شما بدانید که مرگ پوسیدن نیست، مرگ چاله نیست، مرگ گودال نیست، بلکه مرگ معبر است و هنگام مرگ همه چیز برای شما روشن می شود! آن هم نه اینکه می فهمید، بلکه به یاد می آورید! چون همه این حرف ها را قبلاً در یک جای دیگر به ما گفتند. فرمود: ﴿فَسَتَذْکُرُونَ ما أَقُولُ لَکُمْ﴾؛ بعد متذکر می شوید، گرچه ما هم تذکره هستیم که فرمود: ﴿وَ ذَکِّرْ فَإِنَّ الذِّکْری تَنْفَعُ﴾، (3) [20]﴿مَا هِیَ إِلاَّ ذِکْری لِلْبَشَر﴾ (4) ما هم تذکره دادیم؛ ولی همه ما این حرف ها را قبلاً یک جای شنیدیم و خود قرآن هم تذکره است ﴿لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْر﴾؛ (5) [22] کتابی برای یادآوری است. همه انسان ها همین مراحل را در یک جای دیگر قبلاً شنیدند، فرمود: وقتی که خوب توجه کنید به یادتان می آید که آن وقت سر خود را تکان می دهید که ﴿ثُمَّ نُکِسُوا عَلی رُؤُسِهِمْ﴾از همین قبیل است. فرمود: ﴿فَسَتَذْکُرُونَ ما أَقُولُ لَکُمْ﴾.

ص: 942


1-
2- نحل/سوره16، آیه125.
3- ذاریات/سوره51، آیه55.
4- مدثر/سوره74، آیه31.
5- قمر/سوره54، آیه17.

تصمیم سوء فرعون بر قتل یاران موسی و فرزندانشان

سرانجام بعد از اینکه حجّت الهی بالغ شد، معلوم شد که آنها تصمیم سوئی هم گرفته بودند و اینکه فرعون گفته بود که کسانی که با موسای کلیم هستند و فرزندان آنها را بکُشید به همین دلیل است؛ آیه 25 این بود: ﴿فَلَمَّا جاءَهُمْ بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدِنا قالُوا اقْتُلُوا أَبْناءَ الَّذینَ آمَنُوا مَعَه﴾، خود ﴿الَّذینَ آمَنُوا مَعَه﴾ و چه آنها به طریق اُولی! این تهدید عمومی بود و برنامه رسمی بود که از دربار فرعون صادر شده است که ﴿اقْتُلُوا أَبْناءَ الَّذینَ آمَنُوا مَعَه﴾، برای اینکه جوان ها هستند که در جهاد و صحنه دفاع حضور پیدا می کنند؛ ولی خود آن سالمندان و میانسالان اگر کار تبلیغی می کردند، آنها را هم می کشتند؛ بنابراین این یک حکم رسمی از دربار فرعون بود. این مؤمن «آل فرعون» فهمید که این حجّت ها در برخی ها ممکن است اثر داشته باشد؛ ولی در تودهٴ فراعنه «قبط» (1) [23] بی اثر است، گفت: ﴿أُفَوِّضُ أَمْری إِلَی اللَّهِ﴾. پرسش: اینکه فرمودید غالباً وجود ندارد، سِحر که قبلاً بوده و قبل از اسلام و بعد اسلام «آلهه» هم بوده است؟ پاسخ: یعنی بت پرستی بوده است. پرسش: «آلهه» بوده؟ پاسخ: بله آلهه؛ یعنی بت ها بود که می فرماید این کار باطلی است. پرسش: باطل هست؛ امّا حقیقت و واقعیت داشت؟ پاسخ:؛ یعنی چوب حقیقت داشت! وگرنه ذات اقدس الهی می فرماید: ﴿إِنْ هِیَ إِلاَّ أَسْماءٌ سَمَّیْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ﴾؛ (2) [24] فرمود شما این چوب ها را می گویید «ربّ» و این «ربّ» یک کلمه سه حرفی است که یک «راء» است با دو «باء»، مضاعف است؛ زیرِ این کلمه خالی است ﴿إِنْ هِیَ إِلاَّ أَسْماءٌ سَمَّیْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ﴾. پرسش: اگر ما گفتیم «آلهه» نیست، پس شرکی هم وجود ندارد؟ پاسخ: نه! «آلهه» ای نیست! چون «آلهه» نیست شرک باطل است؛ اینها «اله» نیستند، این کلمه «اله»ای که بر روی سنگ و چوب گذاشتند، فرمود: ﴿إِنْ هِیَ إِلاَّ أَسْماءٌ سَمَّیْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ﴾، فرمود دلیل عقلی یا نقلی نیست که اینها «اله» و «ربّ» هستند. شما اگر چوبی را گفتی انسان، این کلمه انسان که یک لفظ چند حرفی است، زیر آن خالی است و بر آن شخص منطبق است؛ ولی بر چوب منطبق نیست، فرمود یک اسم بی مسماست! و شما چون اسم بی مسما دارید، این شرکِ شما باطل می شود. پرسش: «الهین» به معنای معبود است و معبود هم بوده است!

ص: 943


1-
2- نجم/سوره53، آیه23.

پاسخ: نه، عبادت آن باطل است! اینها گفتند «مقرّب الی الله» است و حال آنکه «مقرّب الی الله» نیست؛ اینها گفتند «شفیع عند الله» استو حال آنکه «شفیع عند الله» نیست. فرمود اینها چوب هستند، شما اینها را می پرستید که «مقرّب» باشند؟! «مقرّب» نیستند؛ «شفیع» باشند؟! «شفیع» نیستند، پس هیچ کاره می باشند، فقط یک سلسله الفاظی را شما برای اینها تطبیق کردید ﴿إِنْ هِیَ إِلاَّ أَسْماءٌ سَمَّیْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ﴾ که این فقط در محدوده لفظ شماست و شما می گویید «ربّ»؛ ولی مصداق ندارد! می گویید «اله»، مصداق ندارد! می گویید «مقرّب الی الله»، مصداق ندارد! می گویید «شفیع عند الله»، مصداق ندارد! شما تیری در تاریکی رها کردید، بنابراین کار شما می شود باطل، سخن شما می شود بی مدعا و روش و گفتار و منش شما می شود ضلالت.

پناهندگی مؤمن آل فرعون به خدا در برابر تهدید فرعون

مؤمن «آل فرعون» بعد از اینکه این مراحل را خوب تبیین کرد، فهمید که آن خطر عمومی ممکن است دامن گیر او شود؛ همان راهی را که وجود مبارک موسای کلیم طی کرده بود و در برابر تهدید فرعون که در آیه 27 همین سوره «غافر» گفت: ﴿وَ قالَ مُوسی إِنِّی عُذْتُ بِرَبِّی وَ رَبِّکُمْ مِنْ کُلِّ مُتَکَبِّرٍ لا یُؤْمِنُ بِیَوْمِ الْحِسابِ﴾ همین استعاذه و پناه بردن به خدای سبحان را مؤمن «آل فرعون» هم مطرح کرد و گفت: ﴿وَ أُفَوِّضُ أَمْری إِلَی اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ﴾ و خدای سبحان هم او را نجات داد ﴿فَوَقاهُ اللَّهُ سَیِّئاتِ ما مَکَرُوا﴾؛ آنچه را که زشتی و سیّئه بود را خدای سبحان از او حفظ کرد، گرچه در بعضی از نقل ها آمده است که او شربت شهادت نوشید و در آن نقل ها آمده است که با اینکه شهید شد، قرآن دارد که خدا او را حفظ کرد، (1) معلوم می شود که شهادت در راه خدا از بین رفتنی نیست. کسی تا مرز شهادت دین خودش را حفظ کند مورد «وقایت» الهی است، البته در بعضی از روایات هم دارد که او از خطر مرگ نجات پیدا کرد.

ص: 944


1- تفسیر القمی، علی بن ابراهیم القمی، ج 2، ص258.

بی اثر شدن نقشه های فرعون و بازگشت آن به خودشان در دنیا و آخرت

﴿فَوَقاهُ اللَّهُ سَیِّئاتِ ما مَکَرُوا﴾ خدای سبحان بَدی آنچه را که اینها مکر کردند و خلاصه مَکر را از این شخص دور داشت، چون فرمود: کلّ این مَکر و نقشه و حیله - به صورت حصر - فرمود: ﴿وَ لا یَحیقُ الْمَکْرُ السَّیِّئُ إِلاَّ بِأَهْلِهِ﴾، (1) [26]اگر تمام این نقشه علیه خود آن نقاش است، پس هیچ چیزی دامن گیر این مظلوم نمی شود. به صورت حصر فرمود: اینها مکر می کنند، فرمود: ﴿وَ لا یَحیقُ الْمَکْرُ السَّیِّئُ إِلاَّ بِأَهْلِهِ﴾؛ هر نقشه بدی که انسان برای دیگری بکشد، همهٴ آن نقشه دامن گیر خود نقاش می شود! پس او می شود مصون. اگر این است فرمود: ﴿فَوَقاهُ اللَّهُ سَیِّئاتِ ما مَکَرُوا﴾، پس این نقشه ها، برای این مؤمن «آل فرعون» بی اثر بود. این کاری که کردند دامن گیر چه کسانی شد؟ فرمود: دامن گیر خود «آل فرعون» شد ﴿وَ حاقَ بِآلِ فِرْعَوْنَ سُوءُ الْعَذابِ﴾، هم علیه اینها بود در دنیا، برای اینکه ﴿فَأَخَذْناهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْناهُمْ فِی الْیَمِّ﴾؛ همه اینها را در دریا ریختیم! هم دامن گیر اینهاست در آخرت، برای اینکه ﴿النَّارُ یُعْرَضُونَ عَلَیْها غُدُوًّا وَ عَشِیًّا﴾؛ بامداد و شامگاه، اینها را نزد آتش می برند.

مقصود از بامداد و شامگاه در عرضه فرعونیان بر آتش

در صحنهٴ برزخ برای کسی که هنوز به مراحل عالیه راه نیافت یا بامداد و شامگاه هست یا این تعبیر بامداد و شامگاه کنایه از استمرار و اتصال و دوام است که فرمود: ﴿غُدُوًّا وَ عَشِیًّا﴾ نه؛ یعنی صبح و شامی هست و مثلاً شب و روزی هست، چون آن بیان نورانی حضرت امیر در خطبه نهج البلاغه بعد از خواندن ﴿أَلْهاکُمُ التَّکاثُرُ﴾ (2) [27]آن خطبه معروف فرمود: «أَیُّ الْجَدِیدَیْنِ ظَعَنُوا فِیهِ کَانَ عَلَیْهِمْ سَرْمَدا»؛ (3) [28]انسان چه شب بمیرد سرمدی می شود، چه روز بمیرد سرمدی می شود، «أَیُّ الْجَدِیدَیْنِ ظَعَنُوا» و در هر یکی از دو زمان انسان «ظعن» و کوچ کند، «کَانَ عَلَیْهِمْ سَرْمَدا»؛ اگر آن شد، دیگر «غدوّ و عشیّ» تعبیر از دوام و اتصال است؛ امّا اگر برای بعضی ها در برزخ گفتند شب و روز و آسمان و زمین فرض می شود، «غدوّ و عشیّ» دارد؛ ولی به هر تقدیر کانالی از آتش جهنّم برای تبهکاران هست که قبر «حُفْرَةٌ مِنْ حُفَرِ النِّیرَان» (4) [29]و یک راه نسیم آوری از بهشت، برای مؤمنان هست که «وَ الْقَبْرُ رَوْضَةٌ مِنْ رِیَاضِ الْجَنَّة». (5) [30]برای کفّاری که قبر «حُفْرَةٌ مِنْ حُفَرِ النِّیرَان»، اینها مرتّب در معرض آتش هستند، نه اینکه اینها را به آتش نزدیک کنند که آتش را ببینند، بلکه به آتش نزدیک می کنند که از حرارت آتش هم متأثر شوند، فرمود: «آل فرعون» مرتّب بر آتش عرضه می شوند، نه اینکه آتش بر آنها عرضه شود، بلکه ﴿یُعْرَضُونَ﴾ اینها را می برند یا اینکه نشانشان می دهند یا حرارت آتش را به آنها می چشانند، بالاخره یک نحوه تعذیبی برای آنها در قبر هست. ﴿النَّارُ یُعْرَضُونَ عَلَیْها غُدُوًّا وَ عَشِیًّا﴾ این برای برزخ؛ امّا ﴿وَ یَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ﴾ دیگر سخن از عرضه نیست، سخن از ﴿أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذابِ﴾ است. اینها که در دنیا ﴿یُذَبِّحُونَ أَبْناءَکُمْ﴾ بودند، ﴿یَسْتَحْیُونَ نِساءَکُمْ﴾ بودند و ﴿یَسُومُونَکُمْ سُوءَ الْعَذابِ﴾ (6) [31]بودند، در آخرت ﴿أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذابِ﴾. نتیجه این که مؤمن «آل فرعون» در سه مقطع که استدلال کرد، با برهان قاطع استدلال کرد و مسئله را «جدلی الطرفین» نکرد، یک؛ با من نمی دانم خاتمه نداد، دو؛ با شیب ملایم ابتدا از ﴿ما لَیْسَ لی بِهِ عِلْمٌ﴾ شروع کرد، سه؛ بعد برهان شکل اول را اقامه کرد، چهار؛ فرمود خدا آن است که در دنیا قانون داشته باشد، برای تکمیل و هدایت بشر و در آخرت هم محکمه داشته باشد و این «صنم» و «وثن» نه در دنیا قانون دارند و نه در آخرت، پس اینها هیچ کاره هستند.

ص: 945


1- فاطر/سوره35، آیه43.
2- تکاثر/سوره102، آیه1.
3- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج11، ص156.
4- الأمالی، أبی جعفر محمّد بن الحسن بن علی بن الحسن الطّوسی (شیخ الطائفة)، ص28.
5- الأمالی، أبی جعفر محمّد بن الحسن بن علی بن الحسن الطّوسی (شیخ الطائفة)، ص28.
6- بقره/سوره2، آیه49.

!!!!!!!

[1]غافر/سوره40، آیه30.

[2]مومنون/سوره23، آیه44.

[3]قصص/سوره28، آیه51.

[4]یس/سوره36، آیه6.

[5]جمعه/سوره62، آیه1.

[6]مومنون/سوره23، آیه24.

[7]مائده/سوره5، آیه19.

[8]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج 8، ص26، ط اسلامی.

[9]نساء/سوره4، آیه10.

[10]حجرات/سوره49، آیه12.

[11]المحجة البیضاء، الفیض الکاشانی، ج5، ص252.

[12]مومنون/سوره23، آیه117.

[13]غافر/سوره40، آیه59.

[14]تحف العقول، ابن شعبه الحرانی، ص458.

[15]بقره/سوره2، آیه2.

[16]آل عمران/سوره3، آیه9.

[17]اسراء/سوره17، آیه71.

[18]فرهنگ فارسی معین، (مَ رَ دّ): 1. بازگردانیدن. 2. رد، بازگشت.

[19]نحل/سوره16، آیه125.

[20]ذاریات/سوره51، آیه55.

[21]مدثر/سوره74، آیه31.

[22]قمر/سوره54، آیه17.

[23]لغت نامه دهخدا، «قبط [ق ِ] گروهی از مردم مصر که آبا و اجدادشان در مصر بوده، به خلاف سبط که از اولاد یعقوب در آن جا نشو و نما یافتند».

[24]نجم/سوره53، آیه23.

[25]تفسیر القمی، علی بن ابراهیم القمی، ج 2، ص258.

[26]فاطر/سوره35، آیه43.

[27]تکاثر/سوره102، آیه1.

ص: 946

[28]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج11، ص156.

[29]الأمالی، أبی جعفر محمّد بن الحسن بن علی بن الحسن الطّوسی (شیخ الطائفة)، ص28.

[30]الأمالی، أبی جعفر محمّد بن الحسن بن علی بن الحسن الطّوسی (شیخ الطائفة)، ص28.

[31]بقره/سوره2، آیه49.

!!!!!!!

تفسیر آیات 45 تا 52 سوره غافر 93/12/03

موضوع: تفسیر آیات 45 تا 52 سوره غافر

﴿فَوَقاهُ اللَّهُ سَیِّئاتِ ما مَکَرُوا وَ حاقَ بِآلِ فِرْعَوْنَ سُوءُ الْعَذابِ (45) النَّارُ یُعْرَضُونَ عَلَیْها غُدُوًّا وَ عَشِیًّا وَ یَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذابِ (46) وَ إِذْ یَتَحَاجُّونَ فِی النَّارِ فَیَقُولُ الضُّعَفَاءُ لِلَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا إِنَّا کُنَّا لَکُمْ تَبَعاً فَهَلْ أَنتُم مُغْنُونَ عَنَّا نَصِیباً مِنَ النَّارِ (٤7) قَالَ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا إِنَّا کُلٌّ فِیهَا إِنَّ اللَّهَ قَدْ حَکَمَ بَیْنَ الْعِبَادِ (٤8) وَ قَالَ الَّذِینَ فِی النَّارِ لِخَزَنَةِ جَهَنَّمَ ادْعُوا رَبَّکُمْ یُخَفِّفْ عَنَّا یَوْماً مِنَ الْعَذَابِ (٤9) قَالُوا أَ وَ لَمْ تَکُ تَأْتِیکُمْ رُسُلُکُم بِالْبَیِّنَاتِ قَالُوا بَلَی قَالُوا فَادْعُوا وَ مَا دُعَاءُ الْکَافِرِینَ إِلاّ فِی ضَلَالٍ (50) إِنَّا لَنَنصُرُ رُسُلَنَا وَ الَّذِینَ آمَنُوا فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَ یَوْمَ یَقُومُ الأشْهَادُ (51) یَوْمَ لاَ یَنفَعُ الظَّالِمِینَ مَعْذِرَتُهُمْ وَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ (52)﴾

مروری بر مباحث گذشته سوره «غافر»

سوره مبارکه «غافر» بعد از بیان اصول کلّی دین و خطوط جامع فقه و اخلاق و حقوق، دعوت حکیمانه را با «موعظه» و «إنذار» و «تبشیر» همراه کرده است و جریان برخی از انبیا(علیهم السلام) را بازگو کرد؛ قصه حضرت موسای کلیم را مطرح کرد و کسی که به وحی و نبوّت ایمان آورده، لکن ایمان خود را کتمان کرده و در حال تقیّه بود حرف های او را هم نقل کرد، استدلال طرفین را هم ذکر کرد و کِید «آل فرعون» را هم که بی اثر بود بازگو کرد و این مرد مؤمنی که تبلیغ الهی را به عهده داشت او را از خطر و سیئات «آل فرعون» حفظ کرد. کسانی که از طرف خدای سبحان مأموریت دارند، یا مأمور خودشان هستند که نبیّ محض می باشند یا مأمور دیگران هم هستند. در اینکه جامعه رسول می خواهد و حرفی در آن نیست؛ امّا نیاز جامعه به رسالت رسولان، منافی آن نیست که برخی افراد جزء اوحدی جامعه باشند، نبیّ باشند و برای خودشان وحی بگیرند؛ اگر همه انبیا این طور بودند و رسالت نداشته بودند، بله این شُبهه بود که پس نیاز جامعه را چه کسی حلّ می کند؛ امّا وقتی رسولان فراوانی آمدند ﴿لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَیِّنَاتِ﴾ (1) و در بحث قبلی هم گذ شت که فرمود: ﴿ثُمَّ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا تَتْرَا﴾، «تَتْرَا»؛ یعنی «وَترا» و «وَترا» هم یعنی «متواتر»؛ یعنی ما مرسلین را متواتر فرستادیم و هیچ امتی را بدون رسول نگذاشتیم؛ امّا برخی از اوحدی افراد شایسته آن هستند که وحی ای بگیرند و برای خودشان نبیّ شوند. پرسش: خاصیّت آن چیست؟ پاسخ: خاصیت رسالت، تبلیغ است و خاصیت نبوّت محض این است که خودش با خدا رابطه دارد و آنچه را که خدای سبحان به او گفت و امثال آن، برای او حجّت است؛ مثل اینکه وجود مبارک حضرت آدم قبل از اینکه فرزندانی بیایند، ایشان رسالتی نداشت که به کسی ابلاغ کند؛ امّا وقتی که افرادی پیدا شدند، برای آنها رسول شد. پرسش: فرموده نبیّ الهی حجّت نیست؟ پاسخ: فرموده نبیّ الهی برای خودش حجّت است؟ پرسش: برای دیگران عمل او حجّت نیست؟ پاسخ: نه، چون دیگران تحت رسالت رسول هستند؛ اگر مأمور به ابلاغ باشد، دیگران موظّف هستند که او را الگو قرار دهند؛ امّا وقتی مأمور به ابلاغ نیست، خودش برای خودش حجّت است.

ص: 947


1- حدید/سوره57، آیه25.

تبیین معنای ﴿سُوءُ الْعَذَاب﴾ و عرضه کافر بر جهنّم

فرمود: ﴿فَوَقَاهُ اللَّهُ سَیِّئَاتِ مَا مَکَرُوا وَ حَاقَ بِآلِ فِرْعَوْنَ سُوءُ الْعَذَابِ﴾ که این ﴿سُوءُ الْعَذَابِ﴾ را دارد معنا می کند؛ می فرماید ﴿سُوءُ الْعَذَابِ﴾ «نار»ی است که اینها بر آن بامداد و شامگاه عَرضه می شوند. در جریان «نار» و انسان کافر دو نحوه عَرضه عذاب است: گاهی ﴿وَ عَرَضْنَا جَهَنَّمَ یَوْمَئِذٍ لِلْکَافِرِینَ عَرْضاً﴾ (1) که جهنم را بر کافر عَرضه می کنند و به او نشان می دهند و یک وقت است که کافر را به جهنم عَرضه می کنند؛ نظیر این آیه و امثال این آیه که دارد ﴿یُعْرَضُونَ عَلَیْهَا﴾، (2) پس گاهی عَرض جهنم بر کافر است و گاهی عَرضِ کافر بر جهنم است؛ عَرضِ کافر بر جهنم این است که کافر را نزدیک جهنم ببرند و جهنم را به او نشان دهند؛ امّا عَرضِ جهنم بر کافر برابر آیات پایانی سوره مبارکه «فجر» که دارد ﴿وَ جِی ءَ یَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ﴾ (3) در آن روز جهنم را - در ذیل آیه روایت هم دارد که - با غُل و زنجیر می آورند. (4) آیا ما دو جهنم داریم که یکی جهنم منقول است و دیگری غیر منقول یا همین یک جهنم است که از آن در سوره «فجر» به عنوان جهنم منقول یاد شده است؟ اگر یک جهنم باشد، جهنم هم قابل نقل و انتقال است که یک جای خاصی نیست و جهنم را می آورند. روایاتی که در ذیل این ﴿وَ جِی ءَ یَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ﴾آمده است، آن است که فرشتگانی هستند که با غُل و زنجیر این جهنم را می آورند؛ اگر دو جهنم باشد که حساب خاص خودش را دارد؛ ولی اگر یک جهنم باشد، معلوم می شود جهنم هم قابل نقل و انتقال است. به هر تقدیر آیات راجع به «عَرض» دو طایفه است: یک طایفه می گوید که کفّار را بر جهنم عَرضه می کنند و جهنم را به آنها نشان می دهند که این خود یک نحوه دلهره و اضطراب و ترس است؛ یک وقت است که جهنم را به اینها عَرضه می کنند که ﴿وَ عَرَضْنَا جَهَنَّمَ یَوْمَئِذٍ لِلْکَافِرِینَ عَرْضاً﴾.

ص: 948


1- کهف/سوره18، آیه100.
2- غافر/سوره40، آیه46.
3- فجر/سوره89، آیه23.
4- الأمالی، الشیخ الصدوق، ص176.

مقصود از عرضه کافر بر جهنّم در بامداد و شامگاه

﴿غُدُوّاً وَ عَشِیّاً﴾ که در جریان بامداد و شامگاه کنایه از دوام است؛ اگر در برزخ سخن از مثلاً «لیل و نهار»ی باشد، «غدوّ و عشیّ» فرض دارد؛ ولی اگر «لیل و نهار»ی نباشد، تعبیر «غدوّ و عشیّ» که ما می گوییم صبح و شام، یعنی دائماً؛ امّا خطبه نورانی حضرت امیر که فرمود: «أَیُّ الْجَدِیدَیْنِ ظَعَنُوا فِیهِ کَانَ عَلَیْهِمْ سَرْمَدا»؛ (1) [6] انسان چه شب بمیرد سرمدی می شود و چه روز بمیرد سرمدی می شود؛ اگر به این معنا باشد که اگر شب بمیرد، شب بر او سرمدی می شود و اگر روز بمیرد، روز بر او سرمدی می شود؛ معلوم می شود که ما یک روز سرمدی و یک شب سرمدی داریم، پس حرکتی و «لیل و نهار»ی در کار نیست که شب برود و روز بیاید یا روز برود و شب بیاید! این «کَانَ» را باید طوری معنا کرد که به «لیل و نهار» برنگردد، وگرنه لازمه آن این است که ما یک شب سرمدی و یک روز سرمدی داشته باشیم که هیچ «لیل و نهار»، تحوّل و دگرگونی پیش نیاید. پرسش: بهشتیان هم همین طور هستند؟ پاسخ: معلوم نیست که ﴿غُدُوّاً وَ عَشِیّاً﴾ بهشت ابدی باشد، بلکه محتمل است که بهشت جنّتی باشد؛ آن ﴿رِزْقُهُمْ فِیهَا بُکْرَةً وَ عَشِیّاً﴾، (2) اگر کنایه از دوام باشد عیب ندارد؛ امّا اگر کنایه از صبح و شام باشد راجع به بهشت برزخی است، نه راجع به بهشت دائم، چون در بهشت دائم ﴿لاَ یَرَوْنَ فِیهَا شَمْساً وَ لاَ زَمْهَرِیراً﴾؛ (3) نه قمری هست، نه شمسی هست و نه حرکتی هست، چون بساط این مجموعه برچیده شده است.

ص: 949


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج11، ص156.
2- مریم/سوره19، آیه62.
3- انسان/سوره76، آیه13.

سیاق آیات دال بر برزخی بودن عرضه کفار بر عذاب

پرسش: ضمیر ﴿عَلَیْهَا﴾ به کجا برمی گردد؟ پاسخ: به آن «نار» برمی گردد، ﴿النَّارُ یُعْرَضُونَ عَلَیْهَا﴾ بر آن «نار» بامداد و شامگاه عَرضه می شوند. این موارد برای برزخ است؛ ولی ﴿وَ یَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ﴾؛ وقتی قیامت قیام می کند، به فرشته ها دستور می دهد که ﴿أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذَابِ﴾، پس معلوم می شود که اینها در برزخ هستند «حُفْرَةٌ مِنْ حُفَرِ النِّیرَان» (1) [9]هستند و در قیامت هم که ﴿أَشَدَّ الْعَذَابِ﴾را دارا می باشند؛ چه اینکه درباره مؤمنین هم آمده است که«وَ الْقَبْرُ رَوْضَةٌ مِنْ رِیَاضِ الْجَنَّة» (2) [10]و در آخرت هم که ﴿یَدْخُلُونَ عَلَیْهِم﴾، (3) فرشته ها می گویند که ﴿ادْخُلُوهَا بِسَلاَمٍ آمِنِینَ﴾ (4) و مانند آن.

اقسام رویارویی کفار از هنگام مرگ تا قیامت

در جریان برخوردهایی که کفّار دارند بر چند قِسم است: یک برخورد است که با یکدیگر دارند؛ یک برخورد است که با فرشته ها دارند و یک التماس و تضرّعی هم به درگاه ذات اقدس الهی دارند.

الف: رویارویی با خدای سبحان و تقاضای بازگشت به دنیا

کفّار در طلیعهٴ امر به ذات اقدس الهی می گویند: ﴿رَبِّ ارْجِعُونِ﴾ (5) که می گویند این جمع آوردن، کنایه از آن است، به جای اینکه سه بار بگویند «إرجِعنِ»، می گویند ﴿ارْجِعُونِ﴾، وگرنه ذات اقدس الهی مفرد است و جمع با ﴿رَبِّ ارْجِعُونِ﴾ در آن مقام سازگار نیست. پس این ﴿رَبِّ ارْجِعُونِ﴾ در طلیعه احتضار و ورود به برزخ و امثال آن مطرح است.

ص: 950


1- الأمالی، أبی جعفر محمّد بن الحسن بن علی بن الحسن الطّوسی (شیخ الطائفة)، ص28.
2- الأمالی، أبی جعفر محمّد بن الحسن بن علی بن الحسن الطّوسی (شیخ الطائفة)، ص28.
3- رعد/سوره13، آیه23.
4- حجر/سوره15، آیه46.
5- مومنون/سوره23، آیه99.

ب: رویارویی با دوستان ناباب دنیا

وقتی صحنه قیامت ترسیم شده است که حکم دارد اجرا می شود و اینها وارد شدند، اولاً هر کدام از اینها که وارد شوند دیگری را لعنت می کنند و می گویند تو باعث شدی ﴿کُلَّمَا دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَهَا﴾. (1) کسانی که در دنیا دارای دوستی باطل هستند، در آخرت دشمن حقّ می باشند، چون دوستی کاذب، دشمنی صادق را به همراه دارد. اگر دو نفر در راه باطل و بی جا دوست یکدیگرند، اگر دوستی اینها بی جا و باطل است، دشمنی اینها بجا و حقّ است، این یک مقدمه؛ قیامت که ظرف ظهور حقّ است، آنچه حقّ است ظاهر می شود، این دو مقدمه؛ لذا تمام دوستانی که یکدیگر را به گناه دعوت می کنند، در قیامت دشمن یکدیگر خواهند شد، این نتیجه؛ ﴿الأخِلاَّءُ﴾ که جمع محلّا به الف و لام است، ﴿یَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلاّ الْمُتَّقِینَ﴾؛ (2) دوستیِ مردان باتقوا صادقانه است! حق است! قیامت هم که ظرف ظهور حق است؛ اینها در دنیا دوست یکدیگر هستند، در آخرت هم دوست یکدیگر می باشند؛ امّا کسانی که در مسائل گناه دوست یکدیگر هستند، در حقیقت دوستیِ اینها دوستیِ کاذب است، چون هر کدام ضرر دیگری را می خواهند، نه خیر دیگری را! پس دوستی اینها که کاذب بود، دشمنی اینها صادق است و قیامت هم که ظرف ظهور صدق و حق است؛ لذا اینها که در کنار محفل گناه دوستان دنیا بودند، دشمنان واقعی یکدیگر هستند و این واقعیت در قیامت ظهور می کند ﴿الأخِلاَّءُ یَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ﴾، مگر مردان باتقوا؛ لذا اینها وقتی وارد جهنم شدند ﴿کُلَّمَا دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَهَا﴾، با اینکه در دنیا دوستان یکدیگر بودند! یک وقت است که این مستضعفان به مستکبران می گویند ما در دنیا تابع شما بودیم، حرف های شما را گوش می دادیم، شما می توانید یک مقدار از مشکلات ما را حلّ کنید؟! در این بخش دوم گفتگو آنها می گویند خدا عادلانه حکم کرده است و همه ما گرفتار عذاب هستیم!

ص: 951


1- اعراف/سوره7، آیه38.
2- زخرف/سوره43، آیه67.

ج: رویارویی با رهبران گمراهی و تقاضای تشدید عذاب

بخش سوم که شروع می شود، اینها که عُقده ای هستند به خدا عرض می کنند: ﴿رَبَّنَا إِنّا أَطَعْنَا سَادَتَنَا وَ کُبَرَاءَنَا فَأَضَلُّونَا السَّبیلاَ﴾؛ (1) ما دنبال اینها بودیم و اینها ما را گمراه کردند، ما و اینها با هم داریم عذاب می بینیم، پس عذاب اینها را دو برابر کن که مقداری ما احساس راحتی کنیم! ﴿رَبَّنَا آتِهِمْ ضِعْفَیِنِ مِنَ الْعَذَابِ﴾، (2) برای اینکه ﴿إِنّا أَطَعْنَا سَادَتَنَا وَ کُبَرَاءَنَا﴾. جوابی که ذات اقدس الهی در سوره مبارکه «اعراف» و مانند آن داد که بحث آن قبلاً گذشت، این است که ﴿قَالَ لِکُلٍّ ضِعْفٌ وَ لکِن لاَ تَعْلَمُونَ﴾؛ (3) شما هم عذابتان دو برابر است! آنها هم عذابشان دو برابر است! عذاب آنها دو برابر است، برای این است که «ضَلُّوا وَ أَضَلُّوا»؛ (4) هم خودشان گمراه شدند و هم شما را گمراه کردند؛ هم خودشان گناه کردند و هم شما را به گناه وادار کردند. شما عذابتان دو برابر است، برای این است که هم گناه کردید و هم درب خانه اهل بیت را بستید و به دنبال دیگران رفتید! شما هم دو گناه کردید! اگر شما به دنبال آنها راه نیفتاده بودید که آنها جزء کبرای شما نبودند! همان بیان نورانی امام صادق(سلام الله علیه) که به آن مرد شامی اموی فرمود شما باعث شدید که درب خانه ما بسته شد، همین است! فرمود اگر شما نمی رفتید و دستگاه اموی را تقویت نمی کردید، درب خانه ما بسته نمی شد! (5) بنابراین همین ها که دنباله رو مستکبران هستند، اینها هم دو گناه کردند: یکی اینکه خود آن معصیت را مرتکب شدند و آن عمل را انجام دادند، دوم اینکه مسیر رهبری اهل بیت را بستند و عوض کردند؛ لذا استدلال قرآن کریم این است: ﴿قَالَ لِکُلٍّ ضِعْفٌ وَ لکِن لاَ تَعْلَمُونَ﴾؛ شما حساب نکرده حرف می زنید!

ص: 952


1- احزاب/سوره33، آیه67.
2- احزاب/سوره33، آیه68.
3- اعراف/سوره7، آیه38.
4- مائده/سوره5، آیه77.
5- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج5، ص106، ط اسلامی.

د: رویارویی با فرشته ها و تقاضای تخفیف عذاب

بخش چهارم تضرّعی است که اینها به ذات اقدس الهی دارند که بی نتیجه است و به فرشته ها(سلام الله علیهم) که مسئول جهنم هستند عرض می کنند که شما ﴿ادْعُوا رَبَّکُمْ﴾ که ﴿یُخَفِّفْ عَنَّا یَوْماً مِنَ الْعَذَابِ﴾، فرشته ها هم پاسخ می دهند که درست است خدا در قیامت شفاعت را عطا می کند؛ ولی هم دست «شفیع» باز نیست و هم «مشفوعٌ له» شرطی دارد؛ وقتی می شود به شفاعت دسترسی پیدا کرد که «مشفوعٌ له»، «مُرتضی المَذهب» باشد ﴿لاَ یَشْفَعُونَ إِلاّ لِمَنِ ارْتَضَی﴾ (1) و «شفیع» هم «لایشفعون الّا باذنه» ﴿مَن ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاّ بِإِذْنِهِ﴾، (2) پس «شفیع» باید مأذون باشد و خدا به ما اذن نمی دهد که از شما شفاعت کنیم و شما هم «مشفوعٌ له» نیستید، برای اینکه «مُرتضی المَذهب» نیستید؛ لذا چون دعای شما ﴿فِی ضَلاَلٍ﴾ است، پیچیده به ضلالت و گمراهی است؛ کسی را می خواهید که در دنیا مشکل شما را حلّ می کرد و آن هم کسانی هستند که الآن در جهنم دارند می سوزند!

مقصود از قطع اسباب در قیامت با توجه به حاکمیت نظام علّی و معلولی

مسئله مهم آن است که در قیامت مشخص می شود که تمام کارها به دست خداست، نظام علّی و معلولی در هیچ نشئه ای آسیب نمی بیند، چون هیچ ممکنی بدون واجب تعالی یافت نمی شود - حالا یا «مع الواسطه» یا «بلاواسطه» - و نظام علّیت هم در دنیا حق است، هم در برزخ حق است، هم در قیامت حق است، هم در بهشت حق است و هم در جهنّم، چون هر چیزی سببی دارد؛ منتها ذات اقدس الهی در دنیا اسباب و علل فراوانی را فراهم کرده است که وقتی از دنیا وارد صحنه آخرت می شوند دیگر ﴿تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الأسْبَابُ﴾ (3) خدا هست و ملائکه او و انبیای او و اولیای او و بس! اینها به اذن خدا مدبّرات امر می باشند. در دنیا خدای سبحان به عدّه ای به عنوان آزمون اختیاراتی داده است اینها کارشان را انجام می دهند تا امتحان الهی محقق شود؛ ولی همین که مرز مرگ رسید ﴿تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الأسْبَابُ﴾،نه اینکه قانون سببیّت از بین رفته است، قانون سببیّت از بین رفتنی نیست، بلکه سبب بودن زید و عمرو از بین رفته است. اینکه فرعون قدرتی داشت، کاری انجام می داد و می گفت: ﴿أَ لَیْسَ لِی مُلْکُ مِصْرَ وَ هذِهِ الأنْهَارُ تَجْرِی مِن تَحْتِی﴾ (4) و اینکه نمرود گفت: ﴿أُحْیِی وَ أُمِیتُ﴾، (5) اینکه دیگری قدرت نمایی داشت و ﴿أَخْلَدَ إِلَی الأرْضِ﴾ (6) بود، اینها دیگر رخت برمی بندد که ﴿وَ الأمْرُ یَوْمَئِذٍ لِلَّهِ﴾ (7) می شود، فقط ملائکه الهی، انبیا و اهل بیت به اذن خدا کار می کنند و اینها همه کاره هستند و همه کاره یعنی اینکه همه دستورهای الهی را اینها انجام می دهند، البته بعضی از قسمت ها را هم خود خدای سبحان انجام می دهد که «آخَرُ مَنْ یَشفَع أرحَمُ الرَّاحِمْن»، (8) بنابراین برای آنها روشن می شود که هیچ کاری از آنها ساخته نیست، این ﴿تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الأسْبَابُ﴾ در سوره مبارکه «بقره» قبلاً بحث آن گذشت که اینها وقتی وارد صحنهٴ معاد می شوند می بینند که هیچ کاری از اینها ساخته نیست آیه 166 سوره مبارکه «بقره» این بود: ﴿إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِینَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِینَ اتَّبَعُوْا وَ رَأَوُا الْعَذَابَ وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الأسْبَابُ﴾؛ هیچ کاری نمی توانند انجام دهند! بخواهند توبه کنند، مقدور نیست؛ بخواهند عمل صالح انجام دهند، مقدور نیست؛ آن روز، روز نتیجه است و نه روز کار!

ص: 953


1- انبیاء/سوره21، آیه28.
2- بقره/سوره2، آیه255.
3- بقره/سوره2، آیه166.
4- زخرف/سوره43، آیه51.
5- بقره/سوره2، آیه258.
6- اعراف/سوره7، آیه176.
7- انفطار/سوره82، آیه19.
8-

سرّ تمسّک کفار به دیگران با توجه به قطع اسباب در قیامت

با اینکه ﴿تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الأسْبَابُ﴾، با این حال به دنبال سبب می گردند و سرّ این عمل هم این است که عادت کردند به غیر خدا تمسّک پیدا کنند. شما می بینید یک آدم بد دهن که عادت کرده به فحاشی، در خواب هم می بینید که فحش می دهد یا در خواب هم می بینید که بدی مردم را می گوید؛ این گناه نیست، چون فعل اختیاری نیست، لکن محصول مَلَکات روز است. در سوره مبارکه «انعام» گذشت که یک عدّه از مشرکان وقتی وارد صحنه قیامت می شوند می گویند: ﴿مَا کُنَّا مُشْرِکِینَ﴾؛ (1) ما که شِرک نورزیدیم! با اینکه عمری را در کنار بُت گذراندند! این ﴿مَا کُنَّا مُشْرِکِینَ﴾ را وقتی گفتند - در اوایل سوره «انعام» بود - خدای سبحان به حضرت رسول(صلّی الله علیه و آله و سلّم) می فرماید: ﴿انظُرْ کَیْفَ کَذَبُوا عَلَی أَنْفُسِهِمْ﴾؛ (2) ببین چگونه دارند دروغ می گویند!؟ آن بت ها الآن این جا هست، بت پرستی آنها الآن این جا هست، تمام اعمال را ﴿فَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ﴾، (3) ﴿شَرّاً یَرَهُ﴾؛ (4) عمل هست، خضوع اینها در برابر بت ها هست، حرف اینها ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِیُقَرِّبُونَا﴾ (5) هست و ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾ (6) هست، همه اینها حرف ها هست؛ امّا با این حال می گویند که ما اینها را نپرستیدیم، برای اینکه آدمی که به «کذب» عادت کرده است، در قیامت برابر ملکات خود حرف می زند، نه برابر فعل اختیاری! با اینکه برای همه اینها روشن می شود ﴿تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الأسْبَابُ﴾با این حال به دنبال زید و عمرو می گردند. در همین سوره مبارکه «غافر» ضعفا به متکبران می گویند: ﴿فَیَقُولُ الضُّعَفَاءُ لِلَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا إِنَّا کُنَّا لَکُمْ تَبَعاً فَهَلْ أَنتُم مُغْنُونَ عَنَّا نَصِیباً مِنَ النَّارِ﴾؛ ممکن است شما مقداری از آتش جهنم را کم کنید؟ آن روز، روزی نیست که دیگری کاره ای باشد؛ ﴿وَ الأمْرُ یَوْمَئِذٍ لِلَّهِ﴾است، به عنوان «قضیه موجبه» و ﴿تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الأسْبَابُ﴾است، به عنوان «قضیه سالبه» که از اینها کاری ساخته نیست، بلکه کار فقط از آنِ خداست که به مدبّرات امر دستور می دهد؛ با این حال اینها عادت کردند که به غیر خدا پناهنده شوند. بنابراین اینکه می گویند شما می توانید مشکل ما را حلّ کنید، نه اینکه واقعاً آنها بتوانند و مضایقه کنند! یا غیر خدا و غیر فرشتگانی که مأمور الهی هستند کاره ای باشند و اینها از آنها توقع داشته باشند! این طور نیست! لذا وقتی به فرشته ها می گویند، فرشته ها می گویند که ما تمام کارهایمان به اذن خداست و خدا هم به فرشته ای، به پیغمبری، به امام و اهل بیت(علیهم السلام) اذن می دهد که «مشفوعٌ له»، «مُرتضی المَذهب» باشد، شما که ﴿سَخِطَ اللّهُ عَلَیْهِمْ﴾ (7) و امثال آن هستید؛ لذا هیچ کاری از آنها ساخته نیست.

ص: 954


1- انعام/سوره6، آیه23.
2- انعام/سوره6، آیه24.
3- زلزله/سوره99، آیه7.
4- زلزله/سوره99، آیه8.
5- زمر/سوره39، آیه3.
6- یونس/سوره10، آیه18.
7- مائده/سوره5، آیه80.

ظهور ملکات دنیوی در محاجّه مستضعف با مستکبر در قیامت

﴿وَ یَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذَابِ ٭ وَ إِذْ یَتَحَاجُّونَ﴾، در سوره مبارکه «سبأ» این قسمت گذشت که آنها گفتند بخشی از عذاب را دامن گیر آنها کنید و ما را نجات دهید که آیه 32 سوره مبارکه «سبأ» این است: ﴿قَالَ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا لِلَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا أ َنَحْنُ صَدَدْنَاکُمْ عَنِ الْهُدَی بَعْدَ إِذْ جَاءَکُم﴾ در آیه 31 این است که ﴿وَ قَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لَن نُؤْمِنَ بِهذا الْقُرْآنِ وَ لاَ بِالَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ وَ لَوْ تَرَی إِذِ الظَّالِمُونَ مَوْقُوفُونَ عِندَ رَبِّهِمْ یَرْجِعُ بَعْضُهُمْ إِلَی بَعْضٍ الْقَوْلَ یَقُولُ الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا لَوْلاَ أَنتُمْ لَکُنَّا مُؤْمِنِینَ﴾؛مستضعف به مستکبر می گوید شما اگر نبودید ما ایمان می آوردیم که مستکبرین در پاسخ می گویند: ﴿أَ نَحْنُ صَدَدْنَاکُمْ عَنِ الْهُدَی بَعْدَ إِذْ جَاءَکُم﴾؛ انبیا آمدند، هدایت آمده و هدایت به شما بالغ شده است ﴿بَلْ کُنتُم مُّجْرِمِینَ﴾،بعد دوباره مستضعفان می گویند درست است؛ ولی این همه نقشه ها را شما در پشت درهای بسته کشیدید!﴿وَ قَالَ الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِینَ اسْتَکْبَروُا بَلْ مَکْرُ الَّیْلِ وَ النَّهَارِ إِذْ تَأْمُرُونَنَا أَن نَّکْفُرَ بِاللَّهِ وَ نَجْعَلَ لَهُ أَندَاداً﴾؛شما شب و روز نقشه کشیدید، ما را راه انداختید و این طرف و آن طرف بردید، شما ما را گرفتار کردید! ﴿إِذْ تَأْمُرُونَنَا أَن نَّکْفُرَ بِاللَّهِ وَ نَجْعَلَ لَهُ أَندَاداً﴾، بعد ﴿وَ أَسَرُّوا النَّدَامَةَ﴾. از آن طرف انبیای الهی آمدند، عقل هم آمد، فطرت آمد، اهل بیت آمد، نامه آنها و وحی الهی آمد؛ این وحی الهی که بر شما شبانه روز خوانده می شد اثر نکرد، در آن پشت درهای بسته که چهار تا تصمیم گرفتند در شما اثر کرد؟! لذا فرمود: اینها ﴿وَ أَسَرُّوا النَّدَامَةَ لَمَّا رَأَوُا الْعَذَابَ وَ جَعَلْنَا الأغْلاَلَ فِی أَعْنَاقِ الَّذِینَ کَفَرُوا هَلْ یُجْزَوْنَ إِلاّ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ﴾، (1) در سوره «اعراف» فرمود که ﴿لِکُلٍّ ضِعْفٌ وَ لکِن لاَ تَعْلَمُونَ﴾؛ (2) آن مستضعف دنباله رو هم مثل مستکبر است، آن هم دو گناه دارد و این هم دو گناه دارد. بنابراین این محاجّه ای که در «نار» می کنند، این ظهور مَلَکات دنیاست؛ در دنیا همین طور بهانه گیری می کردند، در آخرت هم خیال می کنند همین طور است. پرسش: اگر برهانی که به یوسف(سلام الله علیها) نشان داده شد و ملکوتی که به حضرت ابراهیم نشان داده شده بود، آیا آنها هم عزم و جزم بر .... پیدا نمی کردند؟ پاسخ: مگر به هر کسی قلّه را نشان می دهند! فطرت را به ما نشان دادند، جریان عالَم عهد را به ما نشان دادند، انبیا آمدند، مرسلین آمدند و حجّت برای ما بالغ شد! ما اگر به این براهینی که داریم عمل کنیم و به دنبال آنها برویم کم کم به جایی می رسیم که فرمود اگر کسی علم یقین داشته باشد ﴿لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ﴾؛ (3) حالا ما اگر «علم الیقین» داشتیم و هیچ هم عمل نکردیم، دیگر آن رؤیت و شهود و مَلَکات و مقام یوسفی و امثال آن نصیب هر کسی نمی شود و هر کسی که پیغمبر و امام نمی شود! این مقداری که ما می دانیم را اگر عمل کنیم، کم کم به این خاندان نزدیک می شویم. خیلی ها بودند که اهل بیت فرمودند: «مِنَّا أَهْلَ الْبَیْت» حالا سلمان(رضوان الله علیه) (4) مشهور شد بعضی از زن ها (5) بودند که حضرت فرمود: «مِنَّا أَهْلَ الْبَیْت»، بعضی از مردها بودند که فرمود: «مِنَّا أَهْلَ الْبَیْت»؛ (6) آن وقت این هست و الآن هم وجود مبارک ولیّ عصر هم همین حرف را می زند! این طور نیست که حالا مخصوص آن ادوار قبلی باشد؛ الآن هم اگر کسی تابع آن حضرت باشد، به دستور آن حضرت کار کند و بین خودش و خدای خودش هر چه که می داند حجّت اوست عمل کند، حضرت می فرماید: «مِنَّا أَهْلَ الْبَیْت»! این «مِنَّا أَهْلَ الْبَیْت» را وقتی بررسی کنید می بینید که خیلی ها شامل آن هستند! (7) فرقی هم که بین ائمه(علیهم السلام) نیست، حالا آن سعادت اگر نصیب کسی شد که حضرت را زیارت کند «طُوبَی لَهُ وَ حُسْنُ مَآب»؛ امّا عمده آن است که حضرت آدم را! اگر حضرت بفرماید که «مِنَّا أَهْلَ الْبَیْت» خوب «کَفیٰ بِذلک شَرفاً» این راه باز است و حالا لازم نیست که انسان به مقام یوسفی برسد، آن هم مقدور همه نیست. پرسش: با این وضعیّت فرقی بین ائمه کفر و باقی در عذاب نیست واقعاً افرادی مثل شمر و یزید با بقیه لشکریان یکسان هستند؟ پاسخ: چرا؟ مسئله برابری گناه فرق می کند! سخن از «تابع» و «متبوع» است؛ کسی یک فن قماری را اختراع کرده، دیگران را هم تشویق کرده و همه هم قماربازی کردند، اینها عذابشان یکی است؛ امّا یک وقت است که کسی معصیت کبیره ای دارد که این معصیت را دیگران انجام ندادند، او برابر اینکه دَرَکات گناه فرق دارد ﴿إِنَّ الْمُنَافِقِینَ فِی الدَّرْکِ الأسْفَلِ مِنَ النَّارِ﴾ (8) که دَرَکات جهنم فرق دارد، ﴿أَشَدَّ الْعَذَابِ﴾ درباره فرعون هست که فرق دارد، پس با دیگران یقیناً فرق می کنند. غرض این است که این اصل کلّی سرجای خود محفوظ است. یک گناه است که هم زید انجام داده و هم عمرو که گناه در یک حدّ است؛ منتها زید «متبوع» است که عمرو را منحرف کرده و عمرو «تابع» است که به دنبال زید در اصل این گناه رفته است و اینها در قیامت می گویند که او ما را گمراه کرده که خدا می فرماید: ﴿لِکُلٍّ ضِعْفٌ﴾، چرا؟ برای اینکه تو هم امام داشتی، رهبر داشتی، پیغمبر داشتی و هم کتاب داشتی که آنها گفتند، می خواستی حرف آنها را گوش بدهی! تو درب خانه آنها را بستی و به دنبال این رفتی! ﴿قَالَ لِکُلٍّ ضِعْفٌ وَ لکِن لاَ تَعْلَمُونَ﴾؛ شما حساب نکرده اعتراض می کنی! این استدلال خدا به آنهاست؛ امّا حالا اگر «متبوع» یک گناه مهم تری کرده است و «تابع» آن گناه را نکرده، البته که هر کسی برابر گناه خودش کیفر می بیند، دَرَکات آنها یقیناً فرق می کند. پرسش: اینکه از فرشته ها درخواست می کنند خودش کار خوبی است، چون خودشان آبرو ندارند و از یک آبرودار درخواست شفاعت می کنند؟

ص: 955


1-
2- اعراف/سوره7، آیه38.
3- تکاثر/سوره102، آیه6.
4- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص401، ط اسلامی.
5- الثاقب فی المناقب، ابن حمزه الطوسی، ص281.
6- الأمالی، أبی جعفر محمّد بن الحسن بن علی بن الحسن الطّوسی(شیخ الطائفة)، ص 45 و 525.
7- بصائر الدرجات، محمدبن الحسن الصفار، ج 1، ص 37 و 38.
8- نساء/سوره4، آیه145.

پاسخ: بله! ولی نمی دانند که «مُرتضی المَذهب» باید باشند، پاسخ فرشته ها هم همین است! آنها می گویند:﴿مَا دُعَاءُ الْکَافِرِینَ إِلاّ فِی ضَلاَلٍ﴾؛شما می خواهید توسل کنید؟ جای توسل در دنیا بود که انجام ندادید، شما با مجموعه کفر وارد جهنم شدید اینها که ﴿أَحَاطَتْ بِهِ خَطِیئَتُهُ﴾ (1) اینها در مجموعه «خَطیئه» و «ضَلال» هستند که هم خطای علمی و هم «خطیئه» عملی داشتند و الآن ﴿فِی ضَلاَلٍ﴾ هستند که در گمراهی فرو رفته و در این گودال آمدند؛ این شخص هر جا که دست و پا بزند ﴿فِی ضَلاَلٍ﴾ است، برای اینکه در دنیا که باید عمل صالح انجام می داد و توبه می کرد که نکرد، این جا هم که جای عمل صالح نیست؛ لذا فرمود: ﴿قَالَ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا إِنَّا کُلٌّ فِیهَا إِنَّ اللَّهَ قَدْ حَکَمَ بَیْنَ الْعِبَادِ﴾، البته خیلی ها در آن روز قبول هم ندارند، به دلیل اینکه در سوره مبارکه «انعام» دارد اینها اگر برگردند در دنیا باز هم همان گناه را انجام می دهند ﴿لَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ﴾، (2) چون در درون آنها استکبار هست.

عمل صالح نبودن تقاضای کفار از خازن جهنم بر تخفیف عذاب

﴿وَ قَالَ الَّذِینَ فِی النَّارِ لِخَزَنَةِ جَهَنَّمَ ادْعُوا رَبَّکُمْ یُخَفِّفْ عَنَّا یَوْماً مِنَ الْعَذَابِ﴾ نظر بعضی از بزرگان این است، آن جا که به «مالک»(سلام الله علیه) می گویند: ﴿یَا مَالِکُ لِیَقْضِ عَلَیْنَا رَبُّکَ﴾، (3) اینها، چون خودشان به خدا معتقد نبودن، اکنون اعتقاد پیدا کردند، این یک عمل صالح است و حال آنکه قیامت جای عمل صالح نیست، جای علم است و تکامل علمی فراوان است، چون حقّ روشن می شود؛ ولی نمی توانند ایمان بیاورند، چون نمی توانند ایمان بیاورند؛ لذا به «مالک» می گویند ما که به او معتقد نیستیم و کار هم به دست حق است، تو از او بخواه که مشکل ما را حلّ کند ﴿یَا مَالِکُ لِیَقْضِ عَلَیْنَا رَبُّکَ﴾؛ به خدایت بگو که جان ما را بگیرد! بعد از اینکه از ﴿یُخَفِّفْ عَنَّا یَوْماً مِنَ الْعَذَابِ﴾ ناامید شدند، آن گاه تقاضای مرگ می کنند و جواب هم این است که ﴿لاَ یَمُوتُ فِیهَا وَ لاَ یَحْیَی﴾، (4) ﴿وَ قَالَ الَّذِینَ فِی النَّارِ لِخَزَنَةِ جَهَنَّمَ ادْعُوا رَبَّکُمْ﴾ که گاهی به خزنه جهنم و گاهی هم به خود مالک(سلام الله علیه) که ﴿یَا مَالِکُ لِیَقْضِ عَلَیْنَا رَبُّکَ﴾. پرسش: روز قیامت که نمی شود گفت بعضی ایمان ندارند! یقین برای همه حاصل است؟ پاسخ: یقین علمی حاصل می شود؛ امّا عمل صالح که حالا ایمان بیاورند نیست. ظرف ایمان ظرف دنیاست و ایمان برای عقل عملی است و عقل عملی قفل شده است؛ برای عقل نظری همه این مسائل یکی پس از دیگری شکوفا می شود و انسان می فهمد؛ امّا اعتراف هست، ایمان نیست! ﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنبِهِمْ﴾ (5) و اقرار دارند که بد کردند؛ امّا اینکه حالا حقّ را قبول کنند، این یک عمل صالح است، این یک تکلیف است و تکلیف در آن جا نیست، این کار صالح است؛ در آن جا نه گناه ممکن است و نه ثواب ممکن است؛ نه ممکن است کسی کاری کند که معصیت باشد، چون اختیار نیست. اگر آن جا جای اختیار بود، جای ایمان و کفر بود، و جای اطاعت و عصیان بود، جای نبوّت و رسالت بود؛ مگر می شود اختیار باشد، ایمان باشد، کفر باشد، اطاعت و عصیان باشد و قانون نباشد؟! اگر اطاعت و عصیان است حتماً قانون است که آن وقت می شود دنیای جدید، دیگر آخرت نیست و دیگر محکمه نیست! تمام مشکل در قیامت این است که حق به خوبی روشن می شود و آدم نمی تواند بپذیرد؛ مثل همان انسانی که کاملاً مار و عقرب را می بیند؛ امّا چون ویلچری است و دست و پای او فلج است نمی تواند فرار کند یا اینکه دفاع کند. پرسش: درکِ معرفت و درکِ ایمان در خود نفس هست مگر ممکن است در نفس معرفت و علم باشد ولی ایمان نباشد؟ پاسخ: در دنیا اینها بی تلازم نیستند؛ امّا در آخرت، بیان نورانی حضرت امیر که در نهج البلاغه از وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلم) نقل می کند این است که فرمود: «وَ إِنَّ الْیَوْمَ عَمَلٌ وَ لَا حِسَابَ وَ غَداً حِسَابٌ وَ لَا عَمَل» (6) اصلاً عمل در قیامت نیست و ایمان هم جزء اعمال قلبی است؛ اگر در آن جا ایمان ممکن بود همه ایمان می آوردند و راحت می شدند؛ خیلی ها ایمان می آوردند، چون مؤمن دیگر معذّب نیست، کسی توبه کند و ایمان بیاورد؛ توبه می کند و ایمان می آورد، این می شود دنیا و دیگر آخرت نیست؛ توبه در آن جا ممکن نیست، ایمان در آن جا ممکن نیست، آن جا علم هست، با چه شکوفایی! ﴿أَ فَسِحْرٌ هذَا أَمْ أَنتُمْ لاَ تُبْصِرُونَ﴾ (7) اینها هم عرض می کنند که ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَ سَمِعْنَا فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صَالِحاً﴾؛ (8) ما را برگردان تا کار خوب انجام دهیم، این جا که جای کار خوب نیست، برای ما صد درصد یقین شد که بهشت هست، جهنم هست و انبیا هستند، اگر خدا فرمود: ﴿أَفَسِحْرٌ هذَا أَمْ أَنتُمْ لاَ تُبْصِرُونَ﴾، عرض می کنند: ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَ سَمِعْنَا﴾؛ امّا ﴿فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صَالِحاً﴾ و این جا هم که جای ایمان نیست! این جا که جای کار نیست! این جا جای شهود است! ما را برگردان جایی که جای کار است تا ایمان بیاوریم، جواب می رسد که بساطت شما آن جا برچیده شد، دنیایی نیست که شما به دنیا برگردید! تمام مشکلات آدم همین است که در قیامت این طور است، وگرنه آدم ایمان می آورد، توبه می کرد و راحت می شد.

ص: 956


1- بقره/سوره2، آیه81.
2- انعام/سوره6، آیه28.
3- زخرف/سوره43، آیه77.
4- طه/سوره20، آیه74.
5- ملک/سوره67، آیه11.
6- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج2، ص318.
7- طور/سوره52، آیه15.
8- سجده/سوره32، آیه12.

پرسش: قرآن دارد که ایمان دارند امّا برای آنها نفعی ندارد؟ پاسخ: نه، اگر درباره کسی در دنیا ایمان داشته باشد که ﴿کَسَبَتْ فِی إِیمَانِهَا خَیْراً﴾، (1) آن ایمان را می فرماید که نفعی ندارد؛ یک کسی لقلقه لسان او بوده یا در درون او بوده و کاری نکرده، اگر کسی این طور باشد در قیامت جزء «مخلّدین» در عذاب مثل فرعون و اینها نیست، برای اینکه بالاخره موحّد است، مؤمن است، یک درجه تخفیف دارد و «خلود» ندارد؛ امّا سالیان متمادی باید عذاب سیئات خود را بچشد و اگر کسی ایمان ندارد، آن جا ممکن نیست که ایمان پیدا کند.

پرسش: ﴿لَا یَنْفَعُ نَفْساً إِیمَانُهَا﴾ چه معنا می دهد؟ پاسخ: یعنی ﴿کَسَبَتْ فِی إِیمَانِهَا خَیْراً﴾ که این ذیل همین آیه است، ﴿یَوْمَ یَأْتِی بَعْضُ آیَاتِ رَبِّکَ لَا یَنْفَعُ نَفْساً إِیمَانُهَا﴾ که ﴿کَسَبَتْ فِی إِیمَانِهَا خَیْراً﴾ آن کسی که ایمان آورد؛ ولی عمل نکرد، در قیامت بخواهد عمل کند که جای عمل نیست و آن ایمان بی عمل هم او را از عذاب نجات نمی دهد. یومی است که ﴿لَا یَنْفَعُ نَفْساً إِیمَانُهَا﴾ که ﴿لَمْ تَکُنْ آمَنَتْ مِن قَبْلُ أَوْ کَسَبَتْ﴾ یا ایمان نیاورد یا ایمان آورد که این عطف بر آن منفی است ﴿أَوْ کَسَبَتْ﴾؛ یعنی «ما کسبت فی ایمانها خیرا»؛ این دو گروه نفعی نمی برند، وگرنه آنهایی که «کسبت فی ایمانها خیرا» یقیناً نفع می برند. پرسش: آیه درباره رجعت است یا آخرت؟ پاسخ: یکی از مصادیق آن رجعت است، یکی از مصادیق آن برزخ است و یکی از مصادیق آن هم آخرت است؛ سه مرحله دارد هر کدام در طول یکدیگر؛ ولی بالاخره در جریان یونس فرمود: ﴿إِلاّ قَوْمَ یُونُسَ﴾ (2) در ذیل آن آیه دارد که قوم یونس را استثنا می کند؛ اگر کسی خطر را ببیند، در روز خطر این سه مرحله برای او هست و اگر کسی ایمان نیاورد و در آن روز بخواهد در حال اضطرار ایمان بیاورد برای او نافع نیست ﴿إِلاّ قَوْمَ یُونُسَ﴾ که در کنار آن قوم «یونس» را استثنا کرده. در زیارت «آل یاسین» همین آیه ﴿کَسَبَتْ فِی إِیمَانِهَا خَیْراً﴾ آمده است که به رجعت برمی گردد. (3)

ص: 957


1- انعام/سوره6، آیه158.
2- یونس/سوره10، آیه98.
3-

پاسخ فرشته ها به تقاضای تخفیف عذاب کفار

﴿وَ قَالَ الَّذِینَ فِی النَّارِ لِخَزَنَةِ جَهَنَّمَ ادْعُوا رَبَّکُمْ یُخَفِّفْ عَنَّا یَوْماً مِنَ الْعَذَابِ﴾ که آن فرشته ها می گویند: ﴿قَالُوا أَ وَ لَمْ تَکُ تَأْتِیکُمْ رُسُلُکُم بِالْبَیِّنَاتِ﴾؛ مگر انبیا با معجزات نیامدند؟ ﴿قَالُوا بَلَی﴾؛ آمدند، فرمود: پس حجّت الهی بر شما تمام شد و شما ایمان نیاوردید و «مشفوعٌ له» باید «مُرتضی المَذهب» باشد و شما هم که «مُرتضی المَذهب» نشدید و به ما هم اجازه شفاعت نسبت به افراد کافر داده نخواهد شد و نمی شود ﴿قَالُوا فَادْعُوا وَ مَا دُعَاءُ الْکَافِرِینَ إِلاّ فِی ضَلَالٍ﴾.

اعلان یاری پیامبر و مؤمنان توسط خدای سبحان در قیامت

آن گاه پیام نهایی ذات اقدس الهی این است که ﴿إِنَّا لَنَنصُرُ رُسُلَنَا وَ الَّذِینَ آمَنُوا﴾؛هم در دنیا و هم در روزی که شاهدان قیام می کنند که این جا «أشهاد» جمع شهید به معنای شاهد است، نه شهید به معنای «قتیل» در معرکه. خدای سبحان فرمود ما انبیا را یاری می کنیم، یک؛ مؤمنان را یاری می کنیم، دو؛ در آن جا «تابع و متبوع» «کلاهما فی النار» بودند، این جا امام و امت «کلاهما فی الجنّة» هستند؛ رسول و «مُرسل الیه» «کلاهما فی الجنة» هستند و همچنین «تابع و متبوع» «کلاهما فی الجنة» می باشند؛ در قبال آن جا که «تابع و متبوع» «کلاهما فی النار» بودند، این جا «کلاهما فی الجنة» هستند، ﴿إِنَّا لَنَنصُرُ رُسُلَنَا وَ الَّذِینَ آمَنُوا﴾؛ ما یاری می کنیم اینها را ﴿فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا﴾ برای اینکه ﴿کَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلِی﴾، (1) ﴿وَ یَوْمَ یَقُومُ الأشْهَادُ﴾؛در روزی که شاهدان قیام می کنند تا شهادت دهند، در آن روز ما انبیا و مؤمنان را یاری می کنیم، در آن روز ﴿یَوْمَ لاَ یَنفَعُ الظَّالِمِینَ مَعْذِرَتُهُمْ﴾ عذرخواهی اینها اثر ندارد، ﴿وَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ﴾لعنت الهی برای اینهاست، برای اینکه حجّت الهی بر اینها بالغ شد؛ مکرّر در مکرّر معصیت کردند، خدا صبر کرد؛ درب توبه را باز کرد، اینها عمداً بستند؛ راه ولایت را باز کرد، اینها بستند؛ راه نبوّت و رسالت را باز کرد، اینها بستند. بنابراین اینها خودشان با دست خودشان ابواب الهی را بستند؛ لذا فرمود: ﴿وَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ﴾.

ص: 958


1- مجادله/سوره58، آیه21.

!!!!!!!

[1]حدید/سوره57، آیه25.

[2]کهف/سوره18، آیه100.

[3]غافر/سوره40، آیه46.

[4]فجر/سوره89، آیه23.

[5]الأمالی، الشیخ الصدوق، ص176.

[6]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج11، ص156.

[7]مریم/سوره19، آیه62.

[8]انسان/سوره76، آیه13.

[9]الأمالی، أبی جعفر محمّد بن الحسن بن علی بن الحسن الطّوسی (شیخ الطائفة)، ص28.

[10]الأمالی، أبی جعفر محمّد بن الحسن بن علی بن الحسن الطّوسی (شیخ الطائفة)، ص28.

[11]رعد/سوره13، آیه23.

[12]حجر/سوره15، آیه46.

[13]مومنون/سوره23، آیه99.

[14]اعراف/سوره7، آیه38.

[15]زخرف/سوره43، آیه67.

[16]احزاب/سوره33، آیه67.

[17]احزاب/سوره33، آیه68.

[18]اعراف/سوره7، آیه38.

[19]مائده/سوره5، آیه77.

[20]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج5، ص106، ط اسلامی.

[21]انبیاء/سوره21، آیه28.

[22]بقره/سوره2، آیه255.

[23]بقره/سوره2، آیه166.

[24]زخرف/سوره43، آیه51.

[25]بقره/سوره2، آیه258.

[26]اعراف/سوره7، آیه176.

[27]انفطار/سوره82، آیه19.

[28]علم الیقین فی اصول الدین، ج2، ص1325.

[29]انعام/سوره6، آیه23.

ص: 959

[30]انعام/سوره6، آیه24.

[31]زلزله/سوره99، آیه7.

[32]زلزله/سوره99، آیه8.

[33]زمر/سوره39، آیه3.

[34]یونس/سوره10، آیه18.

[35]مائده/سوره5، آیه80.

[36]سوره سباء، آیه33.

[37]اعراف/سوره7، آیه38.

[38]تکاثر/سوره102، آیه6.

[39]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص401، ط اسلامی.

[40]الثاقب فی المناقب، ابن حمزه الطوسی، ص281.

[41]الأمالی، أبی جعفر محمّد بن الحسن بن علی بن الحسن الطّوسی(شیخ الطائفة)، ص 45 و 525.

[42]بصائر الدرجات، محمدبن الحسن الصفار، ج 1، ص 37 و 38.

[43]نساء/سوره4، آیه145.

[44]بقره/سوره2، آیه81.

[45]انعام/سوره6، آیه28.

[46]زخرف/سوره43، آیه77.

[47]طه/سوره20، آیه74.

[48]ملک/سوره67، آیه11.

[49]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج2، ص318.

[50]طور/سوره52، آیه15.

[51]سجده/سوره32، آیه12.

[52]انعام/سوره6، آیه158.

[53]یونس/سوره10، آیه98.

[54]الإحتجاج علی أهل اللجاج، الطبرسی، ج 2، ص494.

[55]مجادله/سوره58، آیه21.

!!!!!!!

تفسیر آیات 45 تا 52 سوره غافر 93/12/04

ص: 960

موضوع: تفسیر آیات 45 تا 52 سوره غافر

﴿فَوَقاهُ اللَّهُ سَیِّئاتِ ما مَکَرُوا وَ حاقَ بِآلِ فِرْعَوْنَ سُوءُ الْعَذابِ (45) النَّارُ یُعْرَضُونَ عَلَیْها غُدُوًّا وَ عَشِیًّا وَ یَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذابِ (46) وَ إِذْ یَتَحَاجُّونَ فِی النَّارِ فَیَقُولُ الضُّعَفَاءُ لِلَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا إِنَّا کُنَّا لَکُمْ تَبَعاً فَهَلْ أَنتُم مُغْنُونَ عَنَّا نَصِیباً مِنَ النَّارِ (٤7) قَالَ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا إِنَّا کُلٌّ فِیهَا إِنَّ اللَّهَ قَدْ حَکَمَ بَیْنَ الْعِبَادِ (٤8) وَ قَالَ الَّذِینَ فِی النَّارِ لِخَزَنَةِ جَهَنَّمَ ادْعُوا رَبَّکُمْ یُخَفِّفْ عَنَّا یَوْماً مِنَ الْعَذَابِ (٤9) قَالُوا أَ وَ لَمْ تَکُ تَأْتِیکُمْ رُسُلُکُم بِالْبَیِّنَاتِ قَالُوا بَلَی قَالُوا فَادْعُوا وَ مَا دُعَاءُ الْکَافِرِینَ إِلاّ فِی ضَلَالٍ (50) إِنَّا لَنَنصُرُ رُسُلَنَا وَ الَّذِینَ آمَنُوا فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَ یَوْمَ یَقُومُ الأشْهَادُ (51) یَوْمَ لاَ یَنفَعُ الظَّالِمِینَ مَعْذِرَتُهُمْ وَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ (52)﴾

ناتمامی استفاده از ﴿بُکْرَةً وَ عَشِیًّا﴾ بر رجحان دوبار غذا خوردن در روز

بعضی از مطالبی که مربوط به سؤالات گذشته است این است که گرچه از نظر غذا خوردن این چنین رجحان دارد که در شب و روز انسان دو مرتبه غذا بخورد، نه بیش از آن؛ ولی آن تعبیراتی که در قرآن کریم درباره غذاهای بهشتی هست که ﴿بُکْرَةً وَ عَشِیًّا﴾ (1) و مانند آن، این به دو صورت است: یکی اینکه در همین دو مرحله غذا می خورند یا اینکه کنایه از دوام روزی است؟ ﴿بُکْرَةً وَ عَشِیًّا﴾ دال بر دوام روزی است، چه اینکه ﴿غُدُوًّا وَ عَشِیًّا﴾ که درباره عذاب کفّار و امثال آن است؛ یعنی استقرار عذاب است و اینکه می گویند صبح و شام، کنایه از دوام است و این دوام مربوط به خوردن نیست، بلکه مربوط به خوراکی است؛ میوه ها و غذاهای آنها دائمی است. اینکه فرمود: ﴿أُکُلُها دائِم﴾، (2) [2]«اُکل» غیر از «اَکل» است، «اُکل» یعنی میوه؛ یعنی «ما یُؤکَل»؛ «أکل» یعنی خوردن و «اُکُل» یعنی خوراکی؛ خوراکی اهل بهشت دائمی است، پس اگر ﴿بُکْرَةً وَ عَشِیًّا﴾ به معنای دوام بود؛ یعنی خوراکی و رفاه اینها دائمی است، نه اینکه غذای اینها دائمی باشد.

ص: 961


1- مریم/سوره19، آیه62.
2- رعد/سوره13، آیه35.

تبیین موارد اطلاق بهشت و جهنم

مطلب دیگر درباره اصل بهشت است. بهشت گاهی بر معنای معنوی اطلاق می شود؛ مثل همان حدیث معروفی که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «أَنَا مَدِینَةُ الْحِکْمَةِ وَ هِیَ الْجَنَّةُ وَ أَنْتَ یَا عَلِیُّ بَابُهَا» (1) [3]که در این مبحث در حدود سی روایت است که عنوان قسمت مهم این روایات این است که «أَنَا مَدِینَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِیٌّ بَابُهَا» (2) [4]و الفاظ برخی از این روایات سی گانه این است: «أَنَا مَدِینَةُ الْحِکْمَةِ وَ هِیَ الْجَنَّةُ وَ أَنْتَ یَا عَلِیُّ بَابُهَا» که این یک جنّت معنوی است؛ امّا جنّت ظاهری و همچنین مجدداً جنّت باطنی هم در برزخ هست و هم در قیامت که احکام آن مشخص است؛ امّا اگر در زمان ظهور حضرت که می گویند بهشت موعود و مانند آن، این یک تطبیق مصداقی است، نه اینکه تفسیر مفهومی باشد. در ذیل آیه ﴿وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها﴾ (3) [5]روایاتی هست که بر زمان ظهور حضرت تطبیق شده است (4) و همچنین در ذیل آیه ﴿اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یُحْیِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها﴾ (5) [7]روایاتی است که بر جریان ظهور حضرت تطبیق شده است؛ (6) اینها تطبیق مصداقی است، نه تطبیق مفهومی. پس یک جنّت معنوی داریم، یک جنّت تطبیقی داریم، یک جنّت برزخی داریم و یک جنّت اخروی داریم. جریان دوزخ و جهنم هم همین طور است که برای یک عدّه واقعاً دنیا جهنم است؛ امّا جهنم اساسی اینها از برزخ شروع می شود و جهنم نهایی آنها در قیامت کبرا است. در جهنم برزخی، اینها وارد جهنم می شوند، نه اینکه تنها عرضه آتش بر آنهاست، اینها وارد جهنم می شوند؛ منتها آتش جهنم کبرا بر اینها عرضه می شود یا اینها بر آن آتش عرضه می شوند، نه اینکه خودشان در آتش نیستند. در جریان قوم نوح فرمود: ﴿أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا نَاراً﴾، (7) «أُدْخِلُوا» با «فاء» تفریع ذکر شده که «ثمّ» و فاصله ای نیست؛ یعنی اینها در همان آب به درون آتش رفتند؛ آتش برزخی در آب هم هست! کافری که در دریا غرق می شود، این طور نیست که «حُفْرَةٌ مِنْ حُفَرِ النِّیرَان» نداشته باشد، آتش برزخی در دریا هم هست و اگر کافری در دریا غرق شود، «بعد الموت» مستیقماً در همان آتش برزخی است و اگر قوم نوح در طوفان غرق شدند، با «فاء» تفریع فرمود: ﴿أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا نَاراً﴾؛ یعنی این طور نبود که حالا صبر داشته باشند تا مثلاً ﴿یَا أَرْضُ ابْلَعِی مَاءَکِ﴾ شود، ﴿یَا سَماءُ أَقْلِعِی﴾ (8) شود که زمین خشک شود و اینها را دفع کنند و بعد در عالَم قبری که در زمین هست وارد جهنم شوند، این طور نیست!

ص: 962


1- الأمالی، الشیخ الصدوق، ص388.
2- الأمالی، الشیخ الصدوق، ص345.
3- زمر/سوره39، آیه69.
4- الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، مفید،محمدبنمحمد، ج 2، ص381.
5- حدید/سوره57، آیه17.
6- کمال الدین و تمام النعمة، الشیخ الصدوق، ج 1، ص668.
7- نوح/سوره71، آیه25.
8- هود/سوره11، آیه44.

پرسش: آن حیاتی که می گویند قبل از حساب هست و در... ؟ پاسخ: یعنی آن جهنم کبرا نیست، وگرنه در برزخ مشخص می شود که شخص «وَ الْقَبْرُ رَوْضَةٌ مِنْ رِیَاضِ الْجَنَّةِ أَوْ حُفْرَةٌ مِنْ حُفَرِ النِّیرَان»؛ وقتی در سؤال قبر پاسخ ندادند، معلوم می شود که این شخص جهنمی است. پس بهشت معنوی مشخص، زمان ظهور حضرت مشخص، بهشت برزخی مشخص و بهشت قیامت کبرا هم مشخص شد؛ همچنین جهنم برزخی و جهنم کبرا هم مشخص شد.

مقصود از احاطه آتش بر «آل فرعون»

اما در مورد «آل فرعون» سخن از ورود در جهنم نیست، سخن از ﴿وَ حَاقَ بِآلِ فِرْعَوْنَ سُوءُ الْعَذَابِ﴾است، آنها که گرفتار معاصی فراوان هستند که ﴿أَحَاطَتْ بِهِ خَطِیئَتُهُ﴾ (1) و آنها که اهل مکر و حیله بودند که ﴿وَ لاَ یَحِیقُ الْمَکْرُ السَّیِّئُ إِلاّ بِأَهْلِهِ﴾، (2) همین گروهی که اهل مَکر و سیّئه و خطیئه و خطای علمی «بالاحاطة» بودند، در قیامت هم ﴿حَاقَ بِآلِ فِرْعَوْنَ سُوءُ الْعَذَابِ﴾.پس برخی ها وارد قیامت می شوند، امّا دیگر بالا و پایین و امثال آن آتش باشد چنین نیست، برخی ها ﴿لَهُم مِن فَوْقِهِمْ ظُلَلٌ مِنَ النَّارِ وَ مِن تَحْتِهِمْ ظُلَلٌ﴾ (3) این چنین هستند؛ آنهایی که از هر جهت در صدد کِید و مَکر نسبت به دین هستند، گرفتار چنین عذابی می باشند.

با عظمت یاد شدن جریان مؤمنان به انبیا در قرآن

درباره مؤمن «آل فرعون» روشن شد که در زمان شِرک و جاهلیت کهنِ فراعنه، وجود مبارک موسای کلیم قیام کرد و مؤمن «آل فرعون» هم به همراه او بود؛ قرآن کریم انبیا را از یک سو و و از سوی دیگر مؤمنان خالص را که به دنبال انبیای الهی حرکت می کنند و امر به معروف و نهی از منکر دارند را با عظمت و نیکی یاد می کند؛ یا «بالخصوص» قصه آنها را ذکر می کند، مثل همین جریان مؤمن «آل فرعون» که فرمود: ﴿یَکْتُمُ إِیمَانَهُ﴾ (4) یا اینکه «بالعموم» ذکر می کند؛ نظیر آنچه در آیه 21 سوره مبارکه «آل عمران» به این صورت بیان فرمود: ﴿إِنَّ الَّذِینَ یَکْفُرُونَ بِآیَاتِ اللّهِ وَ یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ حَقٍّ وَ یَقْتُلُونَ الَّذِینَ یَأْمُرُونَ بالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ﴾؛اینها که آمران به معروف و ناهیان از منکر را شهید می کنند و اینها که انبیا را شهید می کنند ﴿فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِیمٍ﴾، (5) دیگر با دو جمله جدا و مستقل نشان می دهد که آمران به معروف و ناهیان از منکری که در این راه شربت شهادت می نوشند، ملحق به انبیایی هستند که شربت شهادت نوشیدند. ﴿إِنَّ الَّذِینَ یَکْفُرُونَ بِآیَاتِ اللّهِ وَ یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ حَقٍّ﴾ که این ﴿بِغَیْرِ حَقٍّ﴾ برای تأکید است؛ وقتی قتل نبیّ شد، یقیناً به غیر حق است! ﴿وَ یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ حَقٍّ وَ یَقْتُلُونَ الَّذِینَ یَأْمُرُونَ بالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ﴾؛پس آنها که به پیروی از انبیا، برای امر به معروف و نهی از منکر قیام کردند و شربت شهادت نوشیدند ملحق به انبیا هستند و کسانی که اینها را شهید می کنند مثل کسانی هستند که انبیا را شهید کردند و ملحق به آنها هستند.

ص: 963


1- بقره/سوره2، آیه81.
2- فاطر/سوره35، آیه43.
3- زمر/سوره39، آیه16.
4- غافر/سوره40، آیه28.
5- آل عمران/سوره3، آیه21.

تلاش مؤمن آل فرعون در عقلانیت جامعه با کتمان ایمان

عنصر محوری مبارزهٴ زمان موسای کلیم(سلام الله علیه) را یکی خود آن حضرت به عهده داشت، البته برادرش هارون هم سِمَت نبوت داشت و یکی هم مؤمن «آل فرعون» بود؛ مؤمن «آل فرعون» در چند مقطع سخنرانی کرد، احتجاج کرد، استدلال کرد، تبشیر و انذار کرد؛ منتها در فضای ﴿یَکْتُمُ إِیمَانَهُ﴾ و این فضای ﴿یَکْتُمُ إِیمَانَهُ﴾ فضای تقیّه است. چگونه می شود مؤمنی که از قبیله «قِبط» (1) [16]بود، نه از قبیله «نبط» (2) [17]و با اینکه وابسته به «آل فرعون» بود و با اینکه می توانست از قدرت آنها بهره بگیرد؛ امّا ﴿یَکْتُمُ إِیمَانَهُ﴾ مخفیانه امر به معروف و نهی از منکر می کرد، مخفیانه نه یعنی در پنهانی، علنی این کار را می کرد؛ منتها خود را به عنوان موحّد و مسلمان و پیرو موسای کلیم معرفی نمی کرد؛ ایمانش را کتمان می کرد و حرف حقِ موسای کلیم را منتشر می کرد، می گفت اگر موسای کلیم سخن حق و با بیّنات آورده است، چه کسی ما را یاری می کند؟! دیگر نمی فرمود چه کسی شما را! گرچه در بعضی از تعبیرات دارد که ﴿یُصِبْکُم﴾؛ (3) [18] امّا آن بحث محور اصلی این است که ﴿فَمَن یَنصُرُنَا﴾، (4) ظاهر نمی کرد که من موحّد و پیرو حضرت موسای کلیم هستم، بلکه می فرمود اگر این بیّنه را که موسای کلیم آورد حق باشد، چه کسی ما را یاری می کند؟!

دوری جامعه از عقلانیت سبب پذیرش سِحر ساحران

ص: 964


1-
2-
3- غافر/سوره40، آیه28.
4- غافر/سوره40، آیه29.

حال چگونه می شود که این مؤمن در تقیّه به سر ببرد و چگونه می شود که قرآن کریم می فرماید: ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ﴾ (1) که فرعون و درباریان فرعون مردم را شستشوی مغزی دادند؟ در این عصر معجزهٴ کلیم خدا اثر ندارد، لکن سِحر ساحران اثر دارد! چون رواج سِحر در آن عصر بود. اگر شستشوی مغزی در کار باشد و اگر جامعه، جامعه عقلانی نباشد، کلیم الهی با معجزات خود آسیب می بیند؛ ولی فرعون با سحره خود دارد میدان داری می کند! این مؤمن گرفتار تقیّه است از یک سو و از سوی دیگر «سحره» هم مغازه هایشان باز است و مشغول کار سِحر و شعبده بازیشان هستند. منشأ رشد سِحر و شعبده بازی از یک سو و منشأ مجبور شدن مؤمن «آل فرعون» به کتمان دین از یک سوی دیگر، همان شستشوی مغزی است که قرآن کریم براساس آن تکیه کرده است؛ فرمود: ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ﴾. آن زمان در مصر که بالاخره یک محور اصلی در خاورمیانه بود، حرف های انبیای قبلی آمده، برای اینکه مؤمن «آل فرعون» گفته بود که جریان نوح را شنیدید، جریان ابراهیم را شنیدید، جریان قوم عاد را شنیدید، قوم ثمود را شنیدید ﴿وَ الَّذِینَ مِن بَعْدِهِمْ﴾ (2) را شنیدید، معلوم می شود که همه این حرف ها بود و با بودن تمام این حرف ها در فضای مصر با این وجود ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ﴾.

اسارت دین محصول دوری جامعه از عقلانیت در نگاه علی(علیه السلام)

یک بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) در آن عهدنامه مالک دارد که فرمود مالک! «فَإِنَّ هَذَا الدِّینَ قَدْ کَانَ أَسِیراً فِی أَیْدِی الْأَشْرَارِ یُعْمَلُ فِیهِ بِالْهَوَی وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْیَا»؛ (3) [22]این دین اسیر بود، این دین اسیر بود یعنی چه؟ چگونه می شود فرهنگ ملتی را به اسارت برد؟ مسئله معدن و امثال آن نیست، مسئله قوم و نژاد نیست، مسئله دین و فرهنگی است که محور اصلی یا منحصر به فرد آن قرآن است و سنّت معصومین، این عهدنامهٴ مالک را که در کتاب های رسمی نهج البلاغه است، چون نسخه های نهج البلاغه رقم و شمارش آن فرق می کند، این نامه جزء نامه های معروفی است که تمام نسخه ها از پنجاه به بعد این نامه را نقل کردند؛ در این عهدنامه وجود مبارک حضرت امیر به مالک فرمود که «فَانْظُرْ فِی ذَلِکَ نَظَراً بَلِیغاً فَإِنَّ هَذَا الدِّینَ» - با «قَد» و «کَان» ذکر فرمود - «قَدْ کَانَ أَسِیراً فِی أَیْدِی الْأَشْرَارِ یُعْمَلُ فِیهِ بِالْهَوَی وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْیَا ثُمَّ انْظُرْ فِی أُمُورِ عُمَّالِکَ فَاسْتَعْمِلْهُمُ [اخْتِیَاراً] اخْتِبَاراً وَ لَا تُوَلِّهِمْ مُحَابَاةً»؛ این دین اسیر بود، یعنی چه؟ دین یعنی صراط مستقیم؛یعنی عقاید، اخلاق، احکام فقهی و حقوق است و امثال آن، این دین است؛ یعنی صراط مستقیم، صراط مستقیم اعتقادی، اخلاقی، فقهی و حقوقی که مهندس این دین غیر از ذات اقدس الهی اَحدی نیست، چون صراط مستقیم را فقط خدا ترسیم می کند «و لا غیر»؛ این دین می شود شرع که شارع هم ذات اقدس الهی است؛ معصومین(علیهم السلام) از راه وحی این را می گیرند و به ما ابلاغ می کنند، این می شود دین! چگونه می شود که این دین اسیر شود؟ قرآن اسیر شد یعنی چه؟ سنّت پیغمبر و اهل بیت(علیهم السلام) اسیر شد یعنی چه؟ (چراغی که این صراط و این راه را بشناسد دو مورد است: یکی عقل برهانی است که جامعه عقلانی با این چراغ دین را می شناسند و یکی هم نقل معتبر است که عقل در مقابل نقل است و نقل در مقابل عقل است؛ عقل در مقابل شرع نیست، شرع مقابل ندارد؛ شرع آن احکامی است که فقط ذات اقدس الهی ترسیم می کند، شرع صراط است و عقل سراج، هرگز چراغ در برابر راه نیست، هرگز انسانی که این چراغ در دست اوست مهندس نیست؛ انسان یک چراغ عقلی دارد و یک چراغ نقلی، با این چراغ می بیند که خدا و پیغمبر چه فرمودند. خودش هیچ کاره است! مهندس نیست! راه ساز نیست! دین آور نیست! این سخن، سخن صحیحی نیست که «کُلُّ ما حَکَمَ بِهِ الْعَقْل حَکَمَ بِهِ الشّرع»، (4) [23]ریشه آن باطل است؛ عقل حکمی ندارد! عقل که - معاذ الله - «شریک الباری» نیست تا بگوییم آنچه را که عقل حکم کرد شرع هم حکم می کند و آنچه را که شرع حکم کرد عقل هم حکم می کند. از نظر هستی شناسی تنها راهی که این صراط مستقیم به عهده اوست، این شرع است و تنها مهندسی که این راه را تنظیم می کند خداست «و لاغیر». عقل برای این است که این راه را بفهمد و نقل معتبر هم برای این است که این راه را به ما نشان دهد.

ص: 965


1- زخرف/سوره43، آیه54.
2- غافر/سوره40، آیه31.
3- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج17، ص59.
4- فوائد الأصول، محمدحسین نائینی، ج3، ص60.

پرسش: آیا عقل شامل قرآن هم می شود؟ پاسخ: قرآن وحی الهی است، برای ما نقل شده است؛ امّا ذات اقدس الهی قرآن را به عنوان کلام خود برای ما فرستاده است؛ منتها به وسیله پیغمبر و مستقیماً به ما نداد؛ ما می توانیم بگوییم وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و اهل بیت(علیهم السلام) به برکت پیغمبر اینها را گرفتند و به ما گفتند. پس این می شود دین و این می شود صراط که اینها مقابل ندارد. اگر عقل، عقل زید و عمرو را می خواهید بگویید، ما عقل کلّی که در عالَم نداریم؛ قبل از اینکه زید و عمرو، حکیم و فقیه و امثال آنها پیدا شوند، این موضوعات و این محمولات بود، این روابط موضوعات و محمولات بود؛ بعد از اینکه حکیم و فقیه و اینها آمدند، اینها هستند؛ بعد از اینکه اینها مُردند، باز اینها هستند؛ عقل در تعیین صراط هیچ کاره است، حکم هستی شناسی ندارد، حکم هستی شناسی الّا و لابد برای خدای سبحان است! عقل انسان چراغ است و این را می فهمد) حالا چگونه می شود که حضرت امیر در یک بخشنامه رسمی برای مردم مصر به مالک بگوید: «فَإِنَّ هَذَا الدِّینَ قَدْ کَانَ أَسِیراً فِی أَیْدِی الْأَشْرَارِ»؟ یعنی قرآن اسیر بود، فرهنگ مسلمانان اسیر بود، این کم حرفی نیست!

خطبه و خطابه های اهل بیت(علیهم السلام) در راستای آزادسازی دین

سخن از فدک و امثال فدک نیست! وقتی هارون عباسی به وجود مبارک موسای کاظم(سلام الله علیه) عرض کرد که شما محدوده فدک را بگویید، ما به شما می دهیم؛ حضرت فرمود ما اگر محدوده فدک را بگوییم نمی دهی! اصرار کرد که شما بگویید و من می دهم. حضرت کلّ این محدوده خاورمیانه را که از آن طرف به دریا وصل می شود و از این طرف به سلسله جبال نام برد که هارون عرض کرد اینکه فدک نشد! فرمود فدک ما یعنی دین! ما برای یک تکّه باغ که حرف نمی زدیم، ما برای ولایت و حکومت اسلامی سخن می گفتیم! حتماً این درخواست هارون را نگاه کنید، جواب نورانی امام کاظم را نگاه کنید، محدوده فدکی که حضرت معلوم کردند را نگاه کنید که حضرت فرمود از طرف شمال تا سلسله جبال و از طرف فلان تا فلان دریا، به حضرت فرمود پس سهم ما چه می شود؟ فرمود ما برای دیگران سهمی نگذاشتیم؛ سهم، سهم خداست! برای پیغمبر و اولاد پیغمبر است که به نام دین است! ما که نیامدیم برای یک تکّه باغ آن همه سر و صداها و خطبه ها داشته باشیم! (1) نامه های وجود مبارک حضرت امیر در نهج البلاغه هست که فرمود: «مَا أَصْنَعُ بِفَدَکٍ وَ غَیْرِ فَدَک»؛ (2) [25]ما برای یک تکّه باغ که حرف نمی زدیم، ما برای اصل حکومت و ولایت این سخنان را داشتیم.

ص: 966


1- مناقب آل أبی طالب، ابن شهرآشوب، ج 3، ص435.
2- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج16، ص208.

بیان صاحب جواهر در مصداق اسارت دین

فرمود: «فَإِنَّ هَذَا الدِّینَ قَدْ کَانَ أَسِیراً»؛ فرهنگ مردم اسیر بود، آیا قرآن نمی خواندند؟ چرا! نماز جمعه و جماعت نداشتند؟ چرا! زکات نمی دادند؟ چرا! چگونه حضرت فرمود این دین اسیر بود؟ وقتی قرآن در حدّ خواندن و ترجمه خلاصه شود، همین طور است! مرحوم صاحب جواهر را خدا غریق رحمت کند! در یکی از مجلّدهای جواهر می فرماید کار حضرت امیر(سلام الله علیه) به جایی منتهی شد که قاریان قرآن در مجلس قرائت قرآن می گفتند که «سُدِّی» این طور قرائت کرده، «حفص» این طور قرائت کرده، «و فی قراءة علیٍّ کذا»؛ (1) [26]ایشان را هم جزء قاریان قرآن قرار دادند که «حفص» این طور قرائت کرده و علی بن ابی طالب هم این طور قرائت کرده است؛ این روزگاری است، علی بن ابی طالب که قرآن ناطق است را در ردیف قاریان قرائت قرار دادند. پس قرآن را از صحنه بیرون کردند، برای اینکه به قرائت و ترجمه آن بسنده کردند و تفسیر قرآن مطرح نبود. این همه معارف قرآنی در صدر اسلام بود، آثار تفسیری چه داریم؟ زعیم حوزه علمیه مدینه «اُبیّ بن کعب» بود، زعیم حوزه علمیه مکّه «عبد الله بن عباس» بود و زعیم حوزه علمیه عراق «عبد الله بن مسعود» بود، خروجی اینها چه بود؟! قرآن در حدّ خواندن و گاهی هم حفظ کردن و مانند آن بود.

مهجوریت قرآن صامت و ناطق علّت تنزّل عقلانیت و اسارت دین

ص: 967


1- جواهر الکلام، الشیخ محمدحسن النجفی الجواهری، ج9، ص296.

پس قرآن یا به بهانه تحریف - معاذ الله - یا به بهانه های دیگر از صحنه بیرون رفت که «مهجور» به معنای متروک نیست؛ ولی می شود گفت: ﴿إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً﴾، (1) آن وقتی که حضرت آن را فرمود در مکّه بود و در مکّه این طور نبود که مترقّب این باشد که مردم قرآن را به صورت صبح و شام بخوانند، پس این مهجور به معنی متروک نیست، این مهجور از آن چیزی است که - معاذ الله - آن شخص گفت که «إِنَّ الرَّجُلَ لَیَهْجُر» (2) [28]که ﴿مُسْتَکْبِرِینَ بِهِ سَامِراً تَهْجُرُونَ﴾؛ (3) [29] یعنی هذیان، نه مهجور به معنای متروک! الآن می گوییم که به معنی متروک است، پس این کاری بود که درباره قرآن صورت پذیرفت و قرآن از صحنه بیرون رفت. در هر عصری که امام آن مثل حضرت علی(علیه السلام) با دست بسته باید برود مسجد، این هم اسارت دین است! وضع صدیقه طاهره(سلام الله علیها) هم که آن است، این هم اسارت دین است! چون ما دین را از اینها داریم! پس این دین اسیر بود. فتیله این چراغ را هم که پایین کشیدند، فقط عقل می ماند که گفتند عقل حُسن و قبح را درک نمی کند و عقل را هم معزول کردند و نگذاشتند که مردم عقلانیت پیدا کنند و عاقل شوند که چرا درک نمی کند! از همان دوران عوامی گفتند که عقل حُسن و قبح درک نمی کند، عقل معزول است و عقل به آن مقام نمی رسد و نگذاشتند که این چراغ مشتعل شود؛ فقط مانده نقل! در این عناصر چهارگانه قرآن به آن صورت درآمد، عترت که صراط هستند و راهنما هستند به این صورت درآمد، عقل چراغ بود که فتیله را پایین کشیدند و گفتند عقل حُسن و قبح را درک نمی کند؛ فقط مانده مسئله نقل که نقل حدیث تا یک قرن و اندی ممنوع بود، بعد از اینکه همه رسانه ها در اختیار آنها قرار گرفت که هم راوی جعل کردند و هم روایت جعل کردند، بازار نقل آزاد شد و هر چه خواستند گفتند. بنابراین این دین می شود اسیر! این بیان نورانی حضرت امیر در نهج البلاغه که فرمود: «فَإِنَّ هَذَا الدِّینَ قَدْ کَانَ أَسِیراً فِی أَیْدِی الْأَشْرَارِ یُعْمَلُ فِیهِ بِالْهَوَی»؛ با این دین بازی کردند و من آمدم که این دین را آزاد کنم، قرآن را آزاد کنم، سنّت پیغمبر و اهل بیت را آزاد کنم، فتیله عقل را بکشم بالا، عقلانیت جامعه را آزاد کنم و نقل را هم سر و سامان دهم، کار انقلاب اسلامی همین است! کار جامعه مسلمان همین است! کار امت عقل و عدل همین است! و اختصاصی به زمان حضرت امیر ندارد؛ قبل از حضرت امیر فراعنه این کار را کردند و بعد از حضرت امیر هم قَجَر و غیر قَجَر این کارها را کردند.

ص: 968


1- فرقان/سوره25، آیه30.
2- نهج الحق و کشف الصدق، الحلی، ص 332 و 333.
3- مومنون/سوره23، آیه67.

در زمان موسای کلیم وجود مبارک موسی را متهم کردند به سِحر، مؤمن «آل فرعون» هم ناچار شد ﴿یَکْتُمُ إِیمَانَهُ﴾ باشد. این دین که ﴿إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾، (1) فرقی با زمان موسای کلیم و عیسای مسیح و ابراهیم خلیل و نوح نبیّ(علیهم اسلام) و اینها ندارد؛ در هر زمانی که وحی الهی به اسارت برود این تعبیر صادق است که «فَإِنَّ هَذَا الدِّینَ قَدْ کَانَ أَسِیراً فِی أَیْدِی الْأَشْرَارِ یُعْمَلُ فِیهِ بِالْهَوَی وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْیَا»، تمام تلاش و کوشش من این بود که دست و بال قرآن را باز کردم، دست و بال سنّت قرآن و پیغمبر و اهل بیت را باز کردم، عقل را بالا بردم و این همه براهین عقلی اقامه کردم و ﴿أَ فَلاَ تَعْقِلُونَ﴾، (2) ﴿أَ فَلاَ یَتَدَبَّرُونَ﴾، (3) ﴿أَ فَلاَ تَتَفَکَّرُونَ﴾ (4) را بالا بردیم؛ همه انبیا آمدند «یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُول» (5) [34]شود و این را بالا بکشند تا جامعه عقلانی شود همین است!

ضرورت ارتباط افراد غیر عالم به عالم در راستای تقویت عقلانیت

مردم هم سه قسم هستند و در هر عصر و مصری این طور هستند: مردم یا حوزوی هستند که با علوم دین آشنا می باشند یا دانشگاهی هستند که با علوم جدید و تجربی آشنا می باشند یا تودهٴ مردم هستند؛ کسانی که در حوزه ها زندگی می کنند، دست آنها پُر است؛ کسانی که در دانشگاه ها زندگی می کنند دست آنها هم پُر است؛ کسانی که در خارج از این دو زندگی می کنند، اگر به این آقایان حوزوی و دانشگاهی مرتبط باشند، آنها هم می توانند با دست پُر زندگی کنند؛ امّا اگر کسی نه حوزوی بود و نه با حوزه ارتباط داشت، نه دانشگاهی بود و نه با دانشگاه ارتباط داشت که خودسر به سر برد، این شخص آسیب می بیند. (در حوزه ها دو برنامه رسمی مواد فکری اینها را تأمین می کند: یکی تعلیم است و دیگری هم تعلیل می باشد؛ اگر کسی بخواهد در فقه، اصول، فلسفه و کلام مجتهد شود، این شخص با یک دست تعلیم و با دست دیگر تعلیل باید مجتهد شود. ما در حوزه چه چیزی یاد می گیریم؟ اول بعد از آن ادبیات، یک فقه و اصولی از این شرح لمعه و معالم یا قوانین به ما یاد می دهند و همچنین یک سلسله احکام کلّی به ما یاد می دهند که ما عالِم می شویم؛ امّا علت آن را نمی دانیم، وقتی به دوران خارج رسیدیم و با جواهر و امثال آن مأنوس شدیم، علت این احکام را هم یاد می گیریم که اگر فلان چیز واجب است یا حرام حلال است یا حرام، مکروه است یا مباح، صحیح است یا باطل و قضا دارد یا اعاده، این را که یاد گرفتیم راز و رمز آن را هم از ائمه(علیهم السلام) یاد می گیریم؛ آن تعلیل پشتوانهٴ این تعلیم است، اگر کسی سالیانی را با تعلیم بگذراند و سالیانی را با تعلیل، با یک دست علم و با دست دیگر علّت، می شود مجتهد! در دانشگاه ها هم همچنین است؛ اوایل به دانشجوی عزیز چه در بخش پزشکی، چه در بخش مهندسی و مانند آن اول می گویند که فلان بیماری را با فلان دارو می شود حلّ کرد؛ به بیمارستان می برند او را آموزش می دهند، درمان بالینی را به او یاد می دهند که در این صورت او می فهمد که فلان بیماری با فلان دارو حل می شود یا فلان مهندس را - برای سدسازی و مانند آن - می گویند وقتی می خواهیم سد بسازیم این مقدار آهن لازم است، این مقدار میله گرد لازم است، این مقدار بتون لازم است و این مقدار سنگ لازم است که این آقا سدسازی را یاد می گیرند؛ امّا دوران «تعلیل» که فرا می رسد - مراحل عالیه - به این دانشجوی پزشکی می گویند راز و رمز اینکه فلان بیماری با فلان دارو حلّ می شود، این است که آن بیماری یک چنین آسیبی به بدن وارد می کند، این دارو، برای تأمین آن آسیب و خصوصیت از دست رفته کاربرد دارد؛ لذا این دارو می تواند آن را درمان کند که در این مرحله او علّت آن را می فهمد. به آن مهندس عزیز می گویند فشار آب این است، قدرت زمین این است، دیواره سد این است، قدرت آنها این است، طوفان و سیل که می آید فشار آنها این است، مقاومت این میله گرد این است، مقاومت آهن این است، مقاومت بتون این است، مقاومت سد این است، این شخص علت و راز و رمز این را می فهمد که می شود مهندس یا می شود استاد هندسه و دیگری می شود استاد پزشکی. پس با یک دست تعلیم و با یک دست تعلیل) جامعه ای که با حوزه رابطه دارد یا با دانشگاه، اگر حرف حوزوی را رعایت کند و حوزوی هم با عقلانیت سخن بگویند، دانشگاه هم با عقلانیت سخن بگویند، این جامعه، جامعه عقلانی است؛ امّا اگر - خدای ناکرده - دست حوزه و دانشگاه بسته باشد و جامعه هم به این دو عنصر اساسی و رکن اساسی توجه نکنند، این می شود ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ﴾ و آن می شود ﴿فَأَطَاعُوهُ﴾. (6)

ص: 969


1- آل عمران/سوره3، آیه19.
2- بقره/سوره2، آیه44.
3- نساء/سوره4، آیه82.
4- انعام/سوره6، آیه50.
5- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج1، ص113.
6- زخرف/سوره43، آیه54.

سیره بزرگان فقهی در تربیت عقلانی جوان ها

این که بزرگان قبلی ما مثل ابن ادریس - می دانید که ابن ادریس یکی از فحول فقهای ماست، این بزرگوار کتابی دارد بنام سرائر - در مقدمهٴ سرائر در همین جلد اول، یعنی در سرائر سه جلدی در جلد اول در صفحه 43 می گوید بزرگان ما وقتی می خواستند بچه ها و جوان ها را تربیت کنند، وصیت آنها این بود: ابوعبیده می گوید که مهلّب به فرزندانش در وصیت می گفت که «یا بنی لا تقوموا فی الأسواق إلا علی زرّادٍ أو ورّاقٍ»؛ (1) [36]شما اگر اهل حوزه شدید یا اهل دانشگاه شدید و جزء جوامع علمی بودید که عالِم می شوید؛ امّا اگر یک فرد عادی شدید، وقتی رفتید بازار، فرصتی داشتید که جایی بنشینید، جاهای مناسب بنشینید و تنها جایی که شایسته شماست بازار ورّاقان و زرّادان است؛ بازار ورّاقان آن جاست که نسخه های خطی می نویسند، نسخه می فروشند، کتاب می خرند و کتاب می فروشند، نسخه ها را باید نگاه کنند، نسخه مقابله می کنند که در آن جا سخن از فرهنگ و علم است. بازار زرّادان هم سخن از شمشیر است و جهاد است و مبارزه است و پیروزی است؛ یا شهادت یا علم، یا بازار زرّادان و شمشیرفروشان بنشینید که خوی شهادت و شهامت و مبارزه را یاد بگیرید، یا بازار ورّاقان و کتاب فروشان و نسخه فروشان بنشینید که دانشمند شوید، وقت خود را جای دیگر صَرف نکنید! «یا بنی لا تقوموا فی الأسواق إلّا علی زرّاد أو ورّاق»؛ یعنی آن جا که زره، اسلحه جنگی، اسلحه دفاعی و مبارزاتی رد و بدل می شود «أو ورّاق»؛ آن جا که کتاب فروشی و نسخه فروشی و مقابله نسخه و اینهاست، پس این کارشان است. باز نقل می کند که بعضی از بزرگان گفتند: «غبرت أربعین سنة ما قِلتُ و لا بِتُ إلّا و الکتاب موضوع علی صدری»، (2) [37]بعضی از بزرگان گفتند که «ما قِلت و لا بِت»؛ «قِلتُ»؛ یعنی خواب قیلوله که من بین نیم روز اگر خواستم استراحت کنم و «بِت»، یعنی اگر خواستم شب بیتوته کنم، در طی این چهل سال نه خواب قیلوله روز، نه بیتوته شب، هیچ وقت کنار رختخواب نرفتم «الّا و الکتاب موضوع علی صدری» با کتاب خوابیدم! مطالعه کردم و خوابیدم! این جامعه دیگر نجات از ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ﴾پیدا می کند! این می گوید من بالاخره باید بخوابم، حالا چرا با خیال و قصه بخوابم؟! مطالعه می کنم، خوابم می گیرد و می خوابم. «ما قِلت و لا بِت»، چهل سال که این کار رسمی بود. در آن زمان و زمین دیگر نمی گذاشتند که این دین اسیر شود.

ص: 970


1- مصادر الشعر الجاهلی، ناصر الدین الأسد، ج 1، ص136.
2- الرّسائل الرّجالیّه، محمد ابراهیم کلباسی، ج 2، ص621.

اختصاصی نبودن اسارت دین به زمان و تحقق آن با ضعف عقلانیت

این بیان نورانی حضرت امیر اختصاصی به یک محدوده خاص نبود؛ قبل از حضرت بود، بعد از آن حضرت هم است؛ قبل از آن حضرت هم جریان موسای کلیم است که گفت: ﴿یَکْتُمُ إِیمَانَهُ﴾که این عصر می شود عصر سِحر؛ الآن هم شما کم و بیش عرفان کاذب می بینید، سِحر می بینید، شعبده می بینید، خواب می بینید که با خواب مردم را هدایت می کنند! با این حرف های عادی و غیر عقلانی هدایت می کنند! خواب انبیا و اولیا که قرآن کریم نقل می کند آن حجت است؛ امّا هر خوابی، هر قصه ای و هر چیزی که اصل ندارد بخواهد جامعه را یا بخنداند یا بگریاند می شود ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ﴾که در صورت استخفاف جامعه آن وقت ﴿فَأَطَاعُوهُ﴾هم هست، سِحر و شعبده هم هست که معجزات موسای کلیم به سِحر متّهم می شود و آن مؤمن «آل فرعون» که با برهان سخن گفت، ناچار بود که ﴿یَکْتُمُ إِیمَانَهُ﴾ شود؛ این فضا، فضایی است که همه ماها را به این دعوت می کنند. بنابراین این نامه وجود مبارک حضرت امیر که می فرماید «فَإِنَّ هَذَا الدِّینَ»، یک اصل کلّی است.

استخفاف فکری جامعه، علّت ترک معجزه موسی و استقبال از سامری

جریان موسای کلیم و برهانی را که قرآن کریم نقل می کند این است که چون جامعه آنها شستشوی مغزی دیدند به دنبال فرعون راه افتادند، به دنبال سامری راه افتادند و موسای کلیم را رها کردند؛ به دنبال سِحر راه افتادند و معجزه را رها کردند، پس آن برهان مسئله است؛ فرمود: ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ﴾ - با فاء تفریع - ﴿فَأَطَاعُوهُ﴾. در گذشته هم سوادآموزی برای یک گروه مخصوص بود، این اسلام بود آمد گفت: «طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِیضَةٌ عَلَی کُلِّ مُسْلِمٍ وَ مُسْلِمَة»؛ (1) [38]فرمود که بر هر مسلمانی واجب است عالِم و دانشمند شود. اگر دین و فرهنگ یک ملت اسیر شد خودش به اسارت می رود! او - ذات اقدس الهی - ما را آزاد آفرید، می خواهد که آزادانه زندگی کنیم آزادی از بهترین نعمت هاست که در پناه آزادی همه کمالات عقلانی و عدلی معتبر است. پرسش: یک گروه قدرتمند می آیند و فرهنگ یک جامعه را در اختیار می گیرند و دلیل آن هم معلوم نیست؟ پاسخ: اگر عالمان دین این کار را انجام می دادند، دیگر آن قدرتمند نمی آمد عقلانیت جامعه را از آنها بگیرد. آن چند نفری که رفتند خدمت وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه)، فرمود شماها رفتید اموی را تأیید کردید و درب خانه ما را بستید! حضرت فرمود اگر شماها نمی رفتید درب خانه ما باز بود! (2) همیشه درب خانه قرآن و عترت باز است. پس ما موظف هستیم که نه عوام باشیم، یک؛ نه از عوامی دیگری سوء استفاده کنیم، دو؛ نه اجازه استخفاف به جامعه را بدهیم، سه؛ به امید آن روز!

ص: 971


1- بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج 1، ص177.
2- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج5، ص106، ط اسلامی.

!!!!!!!

[1]مریم/سوره19، آیه62.

[2]رعد/سوره13، آیه35.

[3]الأمالی، الشیخ الصدوق، ص388.

[4]الأمالی، الشیخ الصدوق، ص345.

[5]زمر/سوره39، آیه69.

[6]الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، مفید،محمدبنمحمد، ج 2، ص381.

[7]حدید/سوره57، آیه17.

[8]کمال الدین و تمام النعمة، الشیخ الصدوق، ج 1، ص668.

[9]نوح/سوره71، آیه25.

[10]هود/سوره11، آیه44.

[11]بقره/سوره2، آیه81.

[12]فاطر/سوره35، آیه43.

[13]زمر/سوره39، آیه16.

[14]غافر/سوره40، آیه28.

[15]آل عمران/سوره3، آیه21.

[16]لغت نامه دهخدا؛ «قبط [ق ِ] گروهی از مردم مصر که آبا و اجدادشان در مصر بوده، به خلاف سبط که از اولاد یعقوب در آن جا نشو و نما یافتند».

[17]لغت نامه دهخدا؛ «نبط [ن َ ب َ] گروهی از مردم که در بطائح میان عراقین نازل شدند. قومی که در بطائح میان عراق عرب و عراق عجم یا به سواد عراق ساکن بوده اند و اینان مردمی غیرعرب بودند که عربیّت گزیده و در برآوردن آب ماهر و به کثرت فلاحت مشهور بودند».

[18]غافر/سوره40، آیه28.

[19]غافر/سوره40، آیه29.

[20]زخرف/سوره43، آیه54.

[21]غافر/سوره40، آیه31.

ص: 972

[22]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج17، ص59.

[23]فوائد الأصول، محمدحسین نائینی، ج3، ص60.

[24]مناقب آل أبی طالب، ابن شهرآشوب، ج 3، ص435.

[25]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج16، ص208.

[26]جواهر الکلام، الشیخ محمدحسن النجفی الجواهری، ج9، ص296.

[27]فرقان/سوره25، آیه30.

[28]نهج الحق و کشف الصدق، الحلی، ص 332 و 333.

[29]مومنون/سوره23، آیه67.

[30]آل عمران/سوره3، آیه19.

[31]بقره/سوره2، آیه44.

[32]نساء/سوره4، آیه82.

[33]انعام/سوره6، آیه50.

[34]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج1، ص113.

[35]زخرف/سوره43، آیه54.

[36]مصادر الشعر الجاهلی، ناصر الدین الأسد، ج 1، ص136.

[37]الرّسائل الرّجالیّه، محمد ابراهیم کلباسی، ج 2، ص621.

[38]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج 1، ص177.

[39]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج5، ص106، ط اسلامی.

!!!!!!!

تفسیر آیات 47 تا 52 سوره غافر 93/12/05

موضوع:تفسیر آیات 47 تا 52 سوره غافر

﴿وَ إِذْ یَتَحَاجُّونَ فِی النَّارِ فَیَقُولُ الضُّعَفَاءُ لِلَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا إِنَّا کُنَّا لَکُمْ تَبَعاً فَهَلْ أَنتُم مُغْنُونَ عَنَّا نَصِیباً مِنَ النَّارِ (٤7) قَالَ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا إِنَّا کُلٌّ فِیهَا إِنَّ اللَّهَ قَدْ حَکَمَ بَیْنَ الْعِبَادِ (٤8) وَ قَالَ الَّذِینَ فِی النَّارِ لِخَزَنَةِ جَهَنَّمَ ادْعُوا رَبَّکُمْ یُخَفِّفْ عَنَّا یَوْماً مِنَ الْعَذَابِ (٤9) قَالُوا أَ وَ لَمْ تَکُ تَأْتِیکُمْ رُسُلُکُم بِالْبَیِّنَاتِ قَالُوا بَلَی قَالُوا فَادْعُوا وَ مَا دُعَاءُ الْکَافِرِینَ إِلاّ فِی ضَلَالٍ (50) إِنَّا لَنَنصُرُ رُسُلَنَا وَ الَّذِینَ آمَنُوا فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَ یَوْمَ یَقُومُ الأشْهَادُ (51) یَوْمَ لاَ یَنفَعُ الظَّالِمِینَ مَعْذِرَتُهُمْ وَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ (52)﴾

ص: 973

اسیر گرفتن فرهنگ ها اولین کار طاغیان برای اسارت ملت ها

در سوره مبارکه «غافر» در ابتدا ادلّه عناصر محوری دین، یعنی توحید و وحی و نبوت و همچنین خطوط کلّی فقه و اخلاق و حقوق را مطرح فرمود؛ بعد در جریان «تبشیر» و «إنذار»، قصص بعضی از انبیا(علیهم السلام) را ذکر کردند تا ضمن اینکه مسئله برهانی هست، موعظه را هم به همراه داشته باشد. در بیان قصه انبیا جریان موسای کلیم(سلام الله علیه) را ذکر کردند و مؤمن «آل فرعون» که ایمان خود را در اثر تقیّه حاکم بر عصر آن روز کتمان می کرد را هم ذکر فرمود؛ معلوم می شود اصل تقیّه و کتمان، گرفتاری خیلی از اقوام گذشته بود؛ به همین مناسبت در بحث دیروز بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) مطرح شد که فرمود: «فَإِنَّ هَذَا الدِّینَ قَدْ کَانَ أَسِیراً فِی أَیْدِی الْأَشْرَارِ»؛ (1) [1]اولین کاری که طاغیان می کنند، این است که آن فرهنگ را به اسارت می برند؛ وقتی فرهنگ ملتی به اسارت رفت، خود آن ملت را اسیر کردن خیلی سهل است «فَإِنَّ هَذَا الدِّینَ قَدْ کَانَ أَسِیراً فِی أَیْدِی الْأَشْرَارِ یُعْمَلُ فِیهِ بِالْهَوَی وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْیَا».

همچنین روشن شد که فضای علمی برای حوزویان در دو قسمت «تعلیم» و «تعلیل» خلاصه می شود؛ لذا اینها مجتهد می شوند و برای دانشگاهیان هم در دو قسمت «تعلیم» و «تعلیل» خلاصه می شود که آنها استاد می شوند و توده مردم اگر از راهنمایی های حوزه و دانشگاه و عالمِان و اندیشوران استفاده کنند نجات پیدا می کنند، وگرنه آنها به جای «تعلیم»، تبلیغ به خوردشان داده می شود و به جای «تعلیل»، تکرار به آنها ارائه می شود؛ آنها برای افراد عادی اگر بخواهند یک ماده غذایی، فرشی، زمینی، ساختمانی، مطلبی یا یک چهره و شخصی را به خورد یک ملت دهند اول تبلیغ می کنند، بعد ده بار، بیست بار یا صد بار تکرار می کنند که آن تبلیغ به جای «تعلیم» می نشیند و آن تکرار به جای «تعلیل» می نشیند و اینها باور می کنند. اگر غذایی را که بهداشت اجازه نمی دهد و رسانه های کتبی یا تصویری تبلیغ کردند و بعد تکرار کردند، خیلی ها می پذیرند، با آنکه علم موافق نیست! اگر مطلبی، شیئی، کالایی و صنعتی را هم تبلیغ کنند، همین طور است. بنابراین این دو اصل برای هر کسی که خواست در فنّ خود صاحب نظر شود لازم است: اول «تعلیم» و بعد «تعلیل».

ص: 974


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج17، ص59.

فرق بین پیامبر و دیگران در اِعمال تقیّه

غرض آن است این بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) که فرمود: «فَإِنَّ هَذَا الدِّینَ قَدْ کَانَ أَسِیراً فِی أَیْدِی الْأَشْرَارِ» اختصاصی به تبدیل غدیر به سقیفه ندارد، در عصر فرعون هم همین طور بود! لذا مؤمنِ «آل فرعون» که در مقاطع گوناگون براهین فراوانی را اقامه کرد و از موسای کلیم(سلام الله علیه) کاملاً حمایت و جانبداری کرد، در شرایطی به سر می برد که ﴿یَکْتُمُ إِیمَانَهُ﴾ (1) بود؛ منتها حالا پیامبران حقّ تقیّه ندارند، درباره پیغمبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) آمده است که ﴿لاَ تُکَلَّفُ إِلاّ نَفْسَکَ﴾؛ (2) اگر احدی تو را یاری نکرد تو موظف هستی که وظفیه خود را انجام دهی، بر خلاف امام که امام مأمور به تقیّه است؛ ولی پیغمبر مأمور به تقیّه نیست، مجاز هم نیست! آنهایی هم که برای خودشان نبیّ هستند، تکلیفِ بین خود و خدا را از خدا دریافت می کنند و وظیفه آنها هم این است که طبق دستورهایی که خدای سبحان به آنها می دهد انجام دهند. پرسش: چرا امام می تواند تقیّه نماید ولی پیغمبر نمی تواند تقیّه کند؟ پاسخ: چون اصل دین به وسیله رسالت است؛ همیشه اینها با دشمنان و طاغیان درگیر بودند، اگر اینها می خواستند تقیّه کنند که هرگز دین رشد نمی کرد؛ لذا در قرآن فرمود: ﴿لاَ تُکَلَّفُ إِلاّ نَفْسَکَ﴾؛ اگر احدی هم تو را یاری نکرد تو موظف هستی؛ لذا ﴿وَ یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ الْحَقِّ﴾، (3) [4]﴿وَ قَتْلَهُمُ الأنْبِیَاءَ بِغَیْرِ حَقٍّ﴾ (4) که بسیاری از انبیا شربت شهادت نوشیدند، پس نبیّ موظف به تقیّه نیست، آن امام است که تقیّه می کند. پرسش: در امور زندگی پیغمبر هم خیلی تقیّه کرده؟ پاسخ: نه، در مسائل جزئی که حالا امروز نگفته و فردا گفته یا این هفته نگفته و آن هفته گفته، بله بود؛ امّا درباره اصل دین، اصل توحید و ابطال شرک، صریح قرآن این است که ﴿لاَ تُکَلَّفُ إِلاّ نَفْسَکَ﴾؛ احدی اگر تو را یاری نکرد، تو موظفی که کار خود را انجام بدهی! پرسش: مسئله امامت که از همه چیز مهم تر است! پاسخ: نه، ابلاغ امامت! که این هم حکمی زیر مجموعه نبوت است؛ نبوت وقتی سامان بپذیرد، آن وقت 120 هزار نفر را جمع می کند و به امامت تبدیل می کند که «إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَة» می ماند؛ (5) ولی اگر همان وقت امامت را مطرح می کرد، نه خود حضرت می ماند و نه اصل امامت!

ص: 975


1- غافر/سوره40، آیه28.
2- نساء/سوره4، آیه84.
3- بقره/سوره2، آیه61.
4- آل عمران/سوره3، آیه181.
5- کتاب الغیبة، محمدابراهیم النعمانی، ص126.

ضرورت عقلانی کردن جامعه بر استواری نظام

فرمود در این جریان باید جامعه را عاقل کرد، آن وقت اگر جامعه، حوزوی بود که با «تعلیم» و «تعلیل» دست آنها پُر است؛ دانشگاهی بود، با «تعلیم» و «تعلیل» دست آنها پُر است؛ توده مردم اگر گوش شنوا داشتند، حرف های علما و دانشمندان و مراجع - اگر مراکز فکری فرهنگی هم داشتند - دست آنها پُر است؛ این چنین جامعه ای ستون نظام است. طبق بیان دیگری از حضرت که در همان خطبه است، فرمود که ستون نظام مردم می باشند: «وَ إِنَّمَا [عَمُودُ] عِمَادُ الدِّینِ وَ جِمَاعُ الْمُسْلِمِینَ وَ الْعُدَّةُ لِلْأَعْدَاءِ الْعَامَّةُ مِنَ الْأُمَّة». (1) [7]اگر نماز ستون دین است، ستون سیاست و ستون نظام مردم هستند؛ البته مردمی که با «تعلیم» و «تعلیل» بار آمده اند، نه با تبلیغ و تکرار! بالاخره خیمه دین را ستون حفظ می کند و اگر این ستون - خدای ناکرده - پوک و ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ﴾ باشد ﴿فَأَطَاعُوهُ﴾ (2) به دست می آید؛ این صحنه را سوره مبارکه «غافر» به خوبی تبیین کرد.

فرق دنیا و آخرت در آزادی بر تکامل علمی و پذیرش آن

مطلب بعدی آن است که اینها در جهنم احتجاج می کنند که احتجاج اینها در جهنم را هم ذکر کرد فرمود. فضای جهنم و فضای آخرت فضای علم است، نه فضای ایمان! در دنیا انسان عالِم می شود و می تواند گوش دهد یا ندهد، مطالعه کند یا نکند، در مقدمات علم آزاد است؛ ولی وقتی وارد صحنه علم و مباحثه علمی شد و برهان اقامه شد، او دیگر مضطر به قبول است، چرا؟ چون در برابر امر ضروری قرار گرفت؛ وقتی در برابر امر ضروری و بدیهی مثل دو دوتا چهارتا قرار گرفت، هیچ کس نمی تواند بگوید من نمی خواهم بفهمم که دو دوتا می شود چهارتا، چون این شخص دیگر فهمیده! اگر دلیل اقامه شد و اگر دلیل حسّی و تجربی است، نیمه تجربی است، تجریدی کلامی است، تجریدی فلسفی است، تجریدی عرفانی و نظری است، هر برهانی که اقامه شود، از آن به بعد شخص نمی تواند بگوید که من نمی خواهم بفهمم، چون او فهمیده است! امّا می تواند بگوید که من ایمان نمی آورم، زیرا کاملاً مرز ایمان از علم جداست و علم در برابر ضروری، انسان را مُضطر به پذیرش می کند، چون هیچ کس نمی تواند بگوید که من نمی خواهم بفهمم، چون این شخص اگر برای او برهان اقامه شد، فهمیده است؛ ولی عصاره این علم را بخواهد به جان خود گِره بزند، این یک امر اختیاری است. ایمان اجبار پذیر نیست، ممکن است کسی را مجبور کنند که او چیزی بنویسد یا چیزی بگوید؛ ولی قلب که باید باور کند، باور اجبار پذیر نیست، حتی در جهنم! لذا در جهنم ایمان نیست؛ نه اختیاری، نه اضطراری و اجباری، نه اینکه اینها در قیامت مجبور به ایمان هستند، اصلاً این طور نیست! در درون اینها همان استکبار است که در سوره «انعام» فرمود: ﴿وَ لَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ﴾؛ (3) اینها ما را قبول ندارند، در حالی که حق برای اینها به طور مسلّم ثابت شد؛ امّا آن چیزی که باید به جان خود گره بزند که عقل عملی است فلج است و در صحنه مبارزه درونی - در جهاد «اوسط» یا «اکبر» - شکست خورده است. پرسش: در قرآن چه معنا دارد که به مومنین می فرماید ایمان بیاورید؟ پاسخ: آن تکرار، اضافه و ادامه است و ایمانِ درجهٴ بالاتر است؛ لذا فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا آمِنُوا﴾؛ (4) اینهایی که مؤمن هستند به اینها می فرماید ایمان خود را پایدار کنید! به درجه بالاتری ارتقا پیدا کنید! ما که در نماز می گوییم ﴿اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ﴾، (5) با اینکه به برکت الهی ما را هدایت کرده، ما راه را قبول کردیم و در راه هستیم، لکن برای ادامه، تکامل و ترفیع درجهٴ آن می گوییم: ﴿اهْدِنَا﴾. بنابراین در آخرت، ولو آنها که در جهنم هستند که در «حق الیقین» سوختن علمی هستند، اصلاً ایمان نمی آورند، چون جای ایمان نیست، نه اینکه ایمان اجباری دارند! پرسش: کسی که مؤمن از دنیا رفته است، وقتی این صحنه ها را می بیند ایمان او افزوده می شود. پاسخ: نه، علم او افزوده می شود، نه ایمان و این علم بالاتر است؛ یعنی «علم الیقین» داشت، حالا «عین الیقین» دارد و بعد «حق الیقین» دارد، پس درجات علمی آنها بیشتر می شود. پرسش: استاد آنجا منطقه ای از شهود است ؟ پاسخ: بله شهود است؛ یعنی آن جا بهتر می بیند؛ یعنی قبلاً مفهوم بود، الآن مشهود است و می بیند.

ص: 976


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج17، ص35.
2- زخرف/سوره43، آیه54.
3- انعام/سوره6، آیه28.
4- نساء/سوره4، آیه136.
5- فاتحه/سوره1، آیه6.

ضرورت تبیین محدوده نفوذ علم با تفکیک عقل نظری از عملی

پرسش: حضرتعالی علم را به حوزه عقل؟ پاسخ: بله عقل نظری است که بعد مشاهده می کند و صد درصد بر او مسلّم می شود. این بیرون اگر برای ما حلّ شود، درون حلّ است! ما در بیرون قوّه ای به نام چشم و گوش داریم که متولّی فهم هستند و قوّه ای داریم به نام دست و پا که متولّی کار هستند؛ اگر دست و پا سالم باشد، وقتی چشم و گوش مار و عقربی را دیدند یا صدای خطرناکی را شنیدند یا آژیری را شنیدند، این دست و پا فعّال می شود؛ ولی اگر این دست و پا شکست خورد، فلج شد و این شخص ویلچری شد، چشم و گوش مار و عقرب را می بیند؛ امّا چشم و گوش که فرار نمی کند! چشم و گوش عالِم می شوند! آن چیزی که فرار می کند و کار می کند دست و پاست که فلج است! بیان نورانی حضرت امیر این است که «وَ کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیرٍ تَحْتَ [عِنْدَ] هَوَی أَمِیر»؛ (1) [12]در مبارزات نفسانی، اگر هوا و هوس این عقلی که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجِنَان» (2) [13]را به اسارت گرفته و این شده ویلچری! عقل عملی که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجِنَان» شده ویلچری، این چه کاری می تواند بکند؟! هیچ! لذا وجود مبارک موسای کلیم به فرعون گفت که برای تو صد درصد روشن شد که حق با من است؛ این حرف موسای کلیم است که ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلاّ رَبُّ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ بَصَائِرَ﴾؛ (3) اینها بصیرت های الهی است و برای تو هم مسلّم شد. آن گاه این گروه با اینکه حق برایشان مسلّم شد، چون در مبارزات نفسانی هوا بر عقل عملی آنها پیروز شد و عقل را به اسارت درآورده است، این ویلچری است! شما حالا این چشم و گوش را تقویت کنید، به او میکروسکوپ بدهید، تلسکوپ بدهید، عینک بدهید، دوربین و ذرّه بین بدهید علم را اضافه کردید؛ امّا چشم و گوش که از دور می دید و حالا نزدیک را می بیند، ظاهر را می بیند، باطن را می بیند، اوّل را می بیند، آخر را می بیند، صدر را می بیند، ساقه را می بیند، پهلو را می بیند، جَنب و تمام موارد را که می بیند، از این هیچ کاری ساخته نیست و نمی تواند فرار کند! تا برای ما روشن نشود که در درون ما دو دستگاه کاملاً جدا از هم هستند، وضع چنین است؛ اینکه می گوییم کاملاً جدا از هم هستند؛ یعنی آن در روز خطر معلوم می شود که جدای از هم هستند، وگرنه خیلی از کارهایشان بهم مرتبط است. یک پزشک معالج دقیق وقتی می خواهد چشم را یا قلب را جرّاحی کند، با چشم خود نمی بیند، با چشم مسلّح فقط دیده می شود که کدام رگ بسته است؛ این رگ ها با هم هماهنگ می باشند و صدها کار مشترک دارند؛ امّا یکی از آن رگ ها که بسته است، این پزشک جرّاح قلب می گوید که این رگ را باید عمل کنم و آنکه پهلوی آن است، هیچ ارتباطی با این رگ ندارد و من با آن کاری ندارم، آن رگ بسته نیست، این رگ را باید باز کنم! این که الآن فشار قلب دارد و گرفتار سکته قلبی است، این رگِ او بسته است؛ با اینکه رگ ها صدها کار مشترک دارند. وقتی یک محقّق می گوید که عقل عملی با عقل نظری هیچ رابطه ای با هم ندارند؛ یعنی وقتی به آن رگه دقیق رسیده است، باید کاملاً مرزها را جدا کرد. می گوییم اینکه باید و نباید را به جان خود گِره می زند، دست آن فلج است، وقتی طبق بیان حضرت امیر فلج شد که فرمود: «وَ کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیرٍ تَحْتَ [عِنْدَ] هَوَی أَمِیر»، هوا که با علم کار ندارد، هوا که با عقل نظری کار ندارد و هوا که با اندیشه کار ندارد، بلکه هوا با انگیزه کار دارد. این علمی که حجّت بالغه علیه انسان می شود، هوا با آن کار ندارد؛ با همین علم است که «نِحَل» (4) [15]درآوردند و در برابر انبیا همین ها ایستادند. شما این سه جلد المِلَل و النِّحَل «ابن حزم» را می بینید و دو جلد المِلَل و النِّحَل شهرستانی را می بینید، همین علم بی عمل بود که در برابر انبیا یا وهابیت درآورد یا بهائیت درآورد، تمام این نِحله های جعلی از همین عالمان است!

ص: 977


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج19، ص31.
2- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص11، ط اسلامی.
3- اسراء/سوره17، آیه102.
4-

علّت ناتوانی انسان بر ایمان در قیامت با توجه به حق الیقین شدن علم او

بنابراین هوس با علم نمی جنگد، هوس با عقل عملی می جنگد؛ آن که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجِنَان». در جهنم برای اینها صد درصد مسلّم می شود که «الله» حق است و علم مفهومی آنها به علم شهودی تبدیل می شود، «عین الیقین» و «حق الیقین» دارند می سوزند. مرحوم خواجه وقتی می خواهد «حق الیقین» را معنا کند، می گوید یک وقت کسی می داند که آتش گرم است «النّارُ حارّه» که این «علم الیقین» است یا یک وقت مشاهده می کند که آتش دارد می سوزاند؛ یک وقت دست او در آتش است و دارد می سوزد، این «حق الیقین» است؛ اینها دارند می سوزند و ناله هم می کنند؛ امّا می گویند ما را برگردان تا ایمان بیاوریم، آن جا جای ایمان نیست! ایمان جبرپذیر نیست! تا ما بگوییم که ایمان اجباری دارند. ایمان یک فعل اختیاری است، آن علم است که وقتی انسان مضطر می شود تا عالِم شود چون در برابر ضروری قرار می گیرد. هر وقت که انسان در برابر یک امر بدیهی قرار گرفت، همین که در برابر بدیهی قرار گرفت فهمید! دیگر نمی تواند بگوید که من نمی خواهم بفهمم که دو دوتا چهارتا می شود. بنابراین در قیامت اصلاً جا برای ایمان نیست؛ جا برای علم است که از مفهوم به «علم الیقین»، به «عین الیقین» و به شهود که کاملاً درجات او زیاد می شود و بررسی می شود؛ امّا یک لحظه جا برای ایمان نیست. چون اگر جا برای ایمان بود، ایمان می آوردند، راحت می شدند و دیگر برای ابد عذاب نداشتند؛ موحّد می شدند و توبه می کردند، جا برای اینها نیست! اگر چنین بود، آن جا هم رسالت می خواست، دین می خواست، شریعت می خواست و می شد دنیای جدید و دیگر آخرت نیست! پرسش: در سکرات موت هم این اتفاق می افتد؟ پاسخ: حالا در حالت احتضار تا چه اندازه انسان از دنیا جدا شده باشد فرق می کند، «عند الاحتضار» این طور است. امّا در آیه ﴿کَسَبَتْ فِی إِیمَانِهَا خَیْراً﴾ که در گذشته گفته شد، این عطف بر منفی است و آیه هم ناظر به همان آیه 158 است که هم در جریان رجعت مطرح است، در جریان برزخ مطرح است و همچنین در جریان قیامت مطرح است. این زیارت آل یاسینی که قرائت می فرمایید، در آن همین هست! (1) آیه 158 سوره مبارکه «انعام» این است که ﴿یَوْمَ یَأْتِی بَعْضُ آیَاتِ رَبِّکَ لَا یَنْفَعُ نَفْساً إِیمَانُهَا لَمْ تَکُنْ آمَنَتْ مِن قَبْلُ﴾؛ آن روزی که فرا می رسد، اگر کسی اصلاً ایمان نیاورد نفعی نمی برد، ﴿أَوْ کَسَبَتْ﴾ که این عطف بر منفی است؛ ﴿أَوْ کَسَبَتْ﴾؛ یعنی «ما کسبت» ایمان آورد؛ ولی «ما کسبت فی ایمانها خیرا»؛ او نفعی نمی برد که این عطف بر منفی است. به هر تقدیر در جریان محاجّه اینها برایشان مسلّم است که چه چیزی حق است؛ ولی جا برای ایمان نیست و همان بددهنی و لعن و سبّ و امثال آن را که در دنیا داشتند، در آخرت هم دارند: ﴿کُلَّمَا دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَهَا﴾ (2) و اینکه به مالک(سلام الله علیه) هم می گویند: ﴿یَا مَالِکُ لِیَقْضِ عَلَیْنَا رَبُّکَ﴾، (3) نه یعنی ما ایمان داریم، حق وجود دارد، شما از طرف حق هستید و ما ایمان داریم، بلکه ما علم داریم؛ به ما گفتند و برای ما معلوم شد که خدایی هست و شما هم از طرف خدا می سوزانید، به خدایت بگو که از عذاب ما بکاهد! این علم است، نه ایمان - نه ایمان اجباری و نه ایمان اختیاری - پس در صحنه معاد این طور است.

ص: 978


1- الإحتجاج، أبی منصور احمد بن علی بن أبی طالب الطبرسی، ج 2، ص494.
2- اعراف/سوره7، آیه38.
3- زخرف/سوره43، آیه77.

پرسش: در واقع خداوند اراده را از قوّه عملیه برمی دارد؟ پاسخ: آن جا جای اراده تکوینی هست؛ لذا بهشتی ها هر چه را می خواهند، به اراده تکوینی می خواهند؛ امّا اراده کنند که یک عمل صالحی را انجام دهند و درجه آنها بالاتر برود، این چنین نیست! همه اینها براساس ﴿وَ مَا مِنَّا إِلاّ لَهُ مَقَامٌ مَعْلُومٌ﴾ (1) هستند؛ کسی کاری انجام دهد، عبادتی انجام دهد، ذکری بخواند و فضیلیتحصیل کند که درجه او بالا برود، این چنین نیست، چون اگر آن جا جا برای عمل صالح و کار بود، بالاخره کار باید برابر شریعتی باشد؛ ما بگوییم فلان کار خوب را انجام بده، اگر دینی نباشد و نگوید فلان کار خوب است، از کجا بفهمیم آن کار خوب است؟ اگر آن جا شریعت است، می شود وحی و رسالت و تکلیف که می شود دنیا و دیگر آخرت نیست. پرسش: آنهایی که در دنیا آزمایش نشدند و رفتند بچه های آنها چطور؟ پاسخ: آنها را گفتند در روایات دارد که وجود مبارک ابراهیم خلیل آنها را می پروراند، عالِم و آگاهشان می کند، (2) نه اینکه مؤمن کند، جای ایمان دنیاست! پرسش: در زمان ظهور «بقیة الله» که عالم به سوی آخرت شدن نزدیک می شود، می شود گفت که ایمان آ ن جا هم کم تر؟ پاسخ: نه، البته احکام آخرت کم و بیش ظاهر می شود، وجود مبارک حضرت مظهر عدل الهی است؛ ولی تکلیف هست؛ لذا عدّه ای حضرت را شهید می کنند و این طور نیست که تکلیف نباشد. انسان تا در دنیا هست مکلّف است؛ منتها برخی از آثار برزخ و قیامت در زمان ظهور حضرت روشن تر می شود؛ حق الهی روشن تر می شود؛ عدل الهی روشن تر می شود؛ حکم الهی روشن تر می شود؛ این «یَمْلَأُ اللَّهِ بِهِ الْأَرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلا» (3) [21]این طور است، ﴿اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یُحْیِی الأرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا﴾ (4) که در ذیل همین آیه ظهور حضرت تعبیر شده است، (5) ﴿وَ أَشْرَقَتِ الأرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا﴾ (6) که در ذیل همین آیه هم از باب تطبیق مصداقی و نه تفسیر مفهومی، ظهور وجود مبارک مطرح است (7) و خیلی وضع آن فرق می کند؛ امّا باز اختیار محفوظ است. بعد فرمود: ﴿وَ إِذْ یَتَحَاجُّونَ فِی النَّارِ فَیَقُولُ الضُّعَفَاءُ لِلَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا إِنَّا کُنَّا لَکُمْ تَبَعاً فَهَلْ أَنتُم مُغْنُونَ﴾، آن وقت این نفی سؤال و جواب و امثال آن و اینکه می گذرد ﴿قَالَ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا إِنَّا کُلٌّ فِیهَا إِنَّ اللَّهَ قَدْ حَکَمَ بَیْنَ الْعِبَادِ﴾ که عالمانه این حرف را می زنند، نه مؤمنانه! اگر کسی مؤمن باشد مخلّد در نار نخواهد بود، در حالی که اینها مخلّد در نار هستند.

ص: 979


1- صافات/سوره37، آیه164.
2- من لا یحضره الفقیه، الشیخ الصدوق، ج 3، ص490.
3- کتاب سلیم بن قیس الهلالی، سلیم بن قیس الهلالی، ج 1، ص134.
4- حدید/سوره57، آیه17.
5-
6- زمر/سوره39، آیه69.
7- الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، مفید،محمدبن محمد، ج 2، ص381.

تفهیمی بودن آوردن اسم ظاهر ﴿جَهَنَّمَ﴾

برای تفهیم شدت عذاب جهنم تعبیر آیه 49 این است: ﴿وَ قَالَ الَّذِینَ فِی النَّارِ لِخَزَنَةِ جَهَنَّمَ﴾ دیگر نفرمود: «لخزنتها». اگر می فرمود «لخزنتها» کافی بود؛ امّا برای اینکه بیان کند که جهنم آن چاه «جَهنام» آن چاه «بعید القعر» (1) [26]است و عذاب بیشتری را می فهماند؛ لذا به جای ضمیر، اسم ظاهر ذکر کردند، فرمود: ﴿وَ قَالَ الَّذِینَ فِی النَّارِ لِخَزَنَةِ جَهَنَّمَ ادْعُوا رَبَّکُمْ﴾؛ از دعا بی اثر هستند، چون دعا دعای مؤمنانه نیست، با اینکه خدای سبحان فرمود: ﴿ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ﴾، (2) آن جا دعای مؤمنانه نیست، دعای عالمانه است! اگر مؤمنانه نیست؛ یعنی در آن جا باور نیست؛ یعنی آن انگشتی که باید عصاره علم را به جان گِره بزند فلج است. تمام مشکل این است که انسان در حال احتضار ائمه(علیهم اسلام) را می بینند و فرشته ها را می بیند و نمی تواند باور کند؛ اگر مؤمن باشد که البته حساب او جداست؛ لذا می گوید ﴿رَبِّ ارْجِعُونِ﴾ ما را برگردان که من اینها را قبول کنم و اگر آن جا جای قبول بود که قبول می کرد و ایمان می آورد و اگر کسی مؤمن باشد که «مُخَلّد» در نار نیست، چون توحید، ایمان به وحی و نبوت با «خُلود» در «نار» سازگار نیست؛ لذا تمام مشکل اینها این است که مثل یک آدم ویلچری که مار و عقرب را می بیند و هیچ راهی برای فرار ندارد؛ امّا خودش دست و پای خودش را بست!

ص: 980


1- لسان العرب، ابن منظور، ج 12، ص112.
2- غافر/سوره40، آیه60.

خواب بودن انسان در دنیا و بیداری او با مرگ

پرسش: اینکه در حدیث می فرماید: «النّاسُ نِیامٌ اذا مَاتُوا انتَبَهُوا» این بیداری از چه چیزی است؟

پاسخ: بله، مثل همین است؛ آدمی که خواب هست و می خوابد، خیلی از موارد رؤیا دارد و خواب هایی را می بیند؛ مثلاً خواب می بیند که بوستانی و باغی دارد، مقامی دارد، جاه و جلالی دارد یا زندگی پُررونقی دارد، اینها را خواب می بیند؛ وقتی بیدار شد، می بیند که خبری نیست الآن هم خیلی ها خواب می بینند که مقام دارند، در و دیوار برای اینهاست، زندگی برای اینهاست، بانک و اعتبار برای اینهاست، لکن «عند الاحتضار» معلوم می شود که دست خالی است! انسان هنگام مرگ بیدار می شود و می بیند که چیزی ندارد، فقط یک مختصر کفنی است که به او می گویند بگیر و برو! «النّاسُ نِیامُ» - این بیان نورانی پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است - «إذا مَاتُوا اِنْتَبَهُوا». (1) خیلی ها خیال می کنند که چیزی دارند؛ امّا اینها برای دیگری است و عاریه است!

علّت سفارش علی(علیه السلام) به وصی خودش بودن انسان

یک بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) دارد که فرمود: «کُنْ وَصِیَ نَفْسِک». (2) [29]انسان دو وصیت دارد: یک وصیت «عهدیّه» دارد که در «کتاب الوصیة» (3) [30]لابد ملاحظه فرمودید؛ وصیت «عهدیّه» این است که بعد از من چه کسی عهده دار تجهیز بدن من باشد، چه کسی غسل دهد، چه کسی کفن کند، چه کسی حنوط کند، چه کسی نماز بخواند، چه کسی متصدی دفن من باشد یا مرا کجا دفن کنید اینها وصیت های عهدی است که برای بعد از «موت» است؛ یک وصیت «تملیکیّه» است که مربوط به ثلث مال آدم است که به اندازه ثلث مال را این کار را می کند و نسبت به مازاد ثلث، حق ندارد. حضرت فرمود وصی خویش، در زمان خودت، خودت باش! «کُنْ وَصِیَ نَفْسِک»، حالا آن وصیت «عهدیّه» چاره ای نیست و به دیگری باید بسپاریم؛ امّا تا زنده ای ثلث خودت را لااقل در راه خیر صَرف کن! وقتی انسان می میرد می بیند که دست او خالی است! آن روایت نورانی هم که مرحوم کلینی در «کتاب الجنائز» کافی نقل کرده که «عند الاحتضار» مال او، فرزند او و عمل او هر سه حاضر می شوند که مال می گوید که هیچ حقی نداری، فقط یک کفن از من حق داری ببری؛ بچه ها هم می گویند که ما تا گور می آییم؛ عمل می گوید که ما با تو با هستیم که هستیم؛ ولی تو درباره ما جفا کردی، انسان مشاهده می کند؛ اگرچه چشم او بستهٴ دنیایی است که اگر بستگان او هم بیایند نمی شناسد، صدای آنها را هم نمی شنود؛ امّا مال را می بیند، عمل را می بیند و اولاد را هم می بیند.

ص: 981


1- مرآة العقول، محمدباقرالمجلسی، ج8، ص293.
2- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج19، ص95.
3- العروة الوثقی- ط.ج، السیدمحمدکاظم الطباطبائی الیزدی، ج 5، ص642.

دفعی بودن تبدیل دنیا به برزخ و ضرورت آمادگی برای آن

پرسش: در قبر «إسمع، إفهم» چه سودی برای میتی که از دنیا رفته است دارد؟ پاسخ: بله، آن مقدار را اگر تلقین باشد می فهمد، تنها برای او نیست، او دفعتاً می بیند که صحنه عوض شد؛ افرادی را می بیند، صحنه ای را می بیند و اصلاً نمی داند که کجا رفته، خیلی ها نمی دانند که مرده اند! به اینها می گویند: «أَنَّ الْمَوْتَ حَقٌّ»؛ آنچه الآن برای تو اتفاق افتاده، مرگ است و این برای همه هست. خیلی ها مُردند، ما هم به همین وضع درمی آییم و می میریم «أَنَّ الْمَوْتَ حَقٌّ وَ الْقَبْرَ حَقٌّ وَ سُؤَالَ مُنْکَرٍ وَ نَکِیرٍ فِی الْقَبْرِ حَق»؛ (1) [31]یعنی وضع تو عوض شده و تو رفتی در جای دیگر، نگران نباش و این صحنه برایت پیش می آید و عدّه ای الآن می آیند سؤال و جواب می کنند، اگر اینها را سؤال کردند در جواب آنها بگو که امام اول این است، امام دوم این است، امام سوم این است، امام چهارم این است و ... اینها را بگو! اینکه وجود مبارک ابن طاووس(رضوان الله علیه) نام چهارده معصوم(سلام الله علیهم اجمعین) را در نگین انگشتر حک کرده و وصیت کرده که این نگین را در قبر من، نزدیک دهان من و زیر زبان من بگذارید، برای این است که جوابم نقد باشد، (2) چون اینها را شب اول قبر از من سؤال می کنند که امام اول کیست؟ امام دوم کیست؟ امام سوم کیست؟ امام چهارم کیست؟ و ... این زیارت هایی که بعد از روضه ها و عزاداری ها یا نماز جمعه ها یا نماز جماعت ها در مساجد هست، این سه طرف سلام دادن هیچ سندی ندارد که یک طرف به قبله، یک طرف به امام رضا(علیه السلام) و مجدد به طرف قبله! بهترین راه این است که انسان این سنّت الهی را داشته باشد که این چهارده معصوم را سلام دهد، البته اینها هم منصوص نیست؛ این چهارده معصوم را که انسان سلام می دهد، چه در نماز جمعه، چه در نماز جماعت، چه بعد از روضه ها، چه بعد از ذکرها، چه بعد از توسلات و چه بعد از حدیث کساء، این چهارده معصوم در زبان آدم روان است! چون بالاخره اینها را سؤال می کنند و جواب اول قبر باید نقد باشد!

ص: 982


1- زاد المعاد، العلامه المجلسی، ج1، ص353.
2- فلاح السائل و نجاح المسائل، السیدبن الطاووس، ص75.

قطع اعمال خیر در برزخ و علّت آن

غرض این است که اگر در آن صحنه، یعنی زمانی که انسان وارد صحنه برزخ شد، دیگر مسئله علم هست و همه اعمال منقطع می شود، مگر آنچه قبلاً وصیت کرده است. «إِذَا مَاتَ ابْنُ آدَمَ انْقَطَعَ عَمَلُه»، (1) [33]مگر آنکه قبلاً انجام داده باشد، دیگر از این به بعد کاری انجام بدهد نیست؛ دیگران کاری کنند که برای او نیابتاً یا تبرّعاً ثوابش را اهدا کنند، کاملاً به او می رسد؛ امّا خودش بخواهد کاری انجام دهد و ثوابی ببرد، آن نشئه، نشئهٴ کار نیست؛ اگر آن نشئه، نشئهٴ کار بود، باید برابر قانونی باشد وآن قانون هم قانون شریعت است که شریعت را انبیا و مرسلین می آورند، دیگر آن جا می شود جای وحی و نبوت و شریعت که می شود یک دنیای جدید، دیگر نمی شود آن جا کاری را انجام داد که برابر آن کار ثواب ببرد.

ناتوانی تبهکاران بر عذرخواهی در قیامت

در این قسمت فرمود: ﴿ادْعُوا رَبَّکُمْ یُخَفِّفْ عَنَّا﴾ بگویید و این برای شما هیچ اثری ندارد و به شما اذن هم نمی دهند که عذرخواهی کنید! چون انسان تبهکار وقتی عذرخواهی کند یک مقدار سبک می شود. در سوره مبارکه «مرسلات» فرمود: ما به آنها اذن هم نمی دهیم؛ آیه 36 سوره مبارکه «مرسلات» این است: ﴿وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ ٭ هذَا یَوْمُ لاَ یَنطِقُونَ ٭ وَ لاَ یُؤْذَنُ لَهُمْ فَیَعْتَذِرُونَ﴾، (2) به اینها اذن عذرخواهی هم نمی دهند، چون آدم وقتی عذرخواهی کند یک مقدار سبک می شود؛ در آیه محل بحث و هم در آیه بعد فرمود بر فرض هم عذرخواهی کنند ﴿لاَ یَنفَعُ الظَّالِمِینَ مَعْذِرَتُهُمْ﴾؛حالا هم می تواند به قرینه آیه سوره «مرسلات» سالبه به انتفای موضوع باشد که به اینها اذن «اعتذار» داده نمی شود و نمی توانند عذرخواهی کنند؛ هم می تواند سالبه به انتفای محمول باشد که اگر هم عذرخواهی کنند اثر ندارد. آیه 52 محل بحث این است که ﴿یَوْمَ لاَ یَنفَعُ الظَّالِمِینَ مَعْذِرَتُهُمْ﴾؛ هیچ عذرخواهی هم نمی کنند.

ص: 983


1- جامع الأخبار(للشعیری)، محمدالشعیری، ص105.
2- مرسلات/سوره77، آیه34.

اِتمام حجّت بر تبهکاران با فرستادن انبیا

فرمود: ما این کار را کردیم و حجّت فرستادیم، مبادا اینها بگویند که چرا حجت ندادید! حرف سوره «مائده» دیگر این جا جا ندارد. در سوره «مائده» اینها می گویند که ما این کار را کردیم تا مبادا در قیامت بگویید که مثلاً چرا برای ما اصلاً پیامبری نیامده است؛ ما الآن این انبیا را فرستادیم تا مبادا در قیامت بگویید که پیامبری برای ما نیامده است؛ آیه نوزده سوره مبارکه «مائده» این است که ﴿یَا أَهْلَ الْکِتَابِ قَدْ جَاءَکُمْ رَسُولُنَا یُبَیِّنُ لَکُمْ عَلَی فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ﴾، بالاخره وقتی که پیامبری رحلت کرده تا پیامبر بعدی بیاید چند صباحی می گذرد، البته ائمه، اوصیای و جانشینان او اینها هستند و دین او را نگه می دارند تا پیامبر بعدی؛ ولی فرمود ما پیامبری را بعد از هر «فترتی» می فرستیم ﴿أَن تَقُولُوا مَا جَاءَنَا مِنْ بَشِیرٍ وَ لاَ نَذِیرٍ﴾؛ (1) این ﴿أَن تَقُولُوا﴾؛ یعنی مبادا که بگویید! نظیر ﴿إِن جَاءَکُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا أَن تُصِیبُوا﴾؛ (2) یعنی مبادا گرفتار شوید! این جا هم فرمود که ما انبیا و مرسلین را فرستادیم تا مبادا ﴿إِنَّا لَنَنصُرُ رُسُلَنَا﴾!در دنیا و در آخرت ما این کار را کردیم قبل از آن فرمود: ﴿أَوَلَمْ تَکُ تَأْتِیکُمْ رُسُلُکُم بِالْبَیِّنَاتِ﴾،پس جا، برای آیه نیست که بگوئید: ﴿مَا جَاءَنَا مِنْ بَشِیرٍ وَ لاَ نَذِیرٍ﴾به آنها می گویند مگر أنبیا نیامدن؟ ﴿قَالُوا بَلَی قَالُوا فَادْعُوا وَ مَا دُعَاءُ الْکَافِرِینَ إِلاَّ فِی ضَلاَلٍ﴾؛ شما دعا نمی کنید! شما چطور می خواهید دعا کنید؟! شما عالمانه دعا می کنید، نه مؤمنانه! این دعا از لقلقه لسان شما است، چون هیچ چیزی را باور ندارید. اگر کسی واقعاً «الله» را باور داشته باشد و معتقداً از «الله» چیزی بخواهد، یقیناً ذات اقدس الهی اجابت می کند. فرمود: ﴿إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنَا﴾. این آیه سوره مبارکه «مائده» که با این آیه هماهنگ است و فرمود ما این کار را کردیم؛ آیه نوزده سوره مبارکه «مائده» این بود ما انبیا فرستادیم که مبادا ﴿أَن تَقُولُوا مَا جَاءَنَا مِنْ بَشِیرٍ وَ لاَ نَذِیرٍ﴾با آیه سوره مبارکه «اسراء» هماهنگ شود که «وَ مَا کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّی نَبْعَثَ رَسُولاً» (3) ما بالاخره حجّت را تمام می کنیم و این طور نیست که کسی را بدون اِتمام حجّت عذاب کنیم. ممکن است بعد از تمامیت حجّت ذات اقدس الهی عفو یا تخفیف را برابر مصلحت حکیمانه روا بدارد؛ ولی هیچ کس را بدون اتمام حجّت عذاب نمی کند. هم آیه نوزده سوره مبارکه «مائده» هم آیه سوره «اسراء» نشان می دهد که کار بعد از تمامیت حجّت است، چه اینکه آیه پنجاه محل بحث سوره «غافر» دارد که ﴿قَالُوا أَ وَ لَمْ تَکُ تَأْتِیکُمْ رُسُلُکُم بِالْبَیِّنَاتِ قَالُوا بَلَی قَالُوا فَادْعُوا وَ مَا دُعَاءُ الْکَافِرِینَ إِلاّ فِی ضَلَالٍ﴾؛ما چه در دنیا چه آخرت هم انبیا را یاری می کنیم، هم کسانی را که به آنها ایمان آوردند یاری می کنیم، در هر دو نشئه را یاری می کنیم، هم ﴿فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا﴾ (4) یاری می کنیم و هم ﴿یَوْمَ یَقُومُ الأشْهَادُ﴾- «أشهاد» جمع شهید به معنای شاهد است - یاری می کنیم. قیامت چه روزی است؟ قیامت روزی است که برابر سوره «مرسلات» به تبهکاران اجازه عذرخواهی داده نمی شود تا سبک شوند و بر فرض هم عذرخواهی کنند عذر آنها برابر این آیه ﴿یَوْمَ لاَ یَنْفَعُ الظَّالِمِینَ مَعْذِرَتُهُمْ وَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ﴾ نافع نیست که در ادامه آیات دوباره برمی گردند و جریان حضرت موسی را بازگو می کند.

ص: 984


1- مائده/سوره5، آیه19.
2- حجرات/سوره49، آیه6.
3- اسراء/سوره17، آیه15.
4- بقره/سوره2، آیه85.

!!!!!!!

[1]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج17، ص59.

[2]غافر/سوره40، آیه28.

[3]نساء/سوره4، آیه84.

[4]بقره/سوره2، آیه61.

[5]آل عمران/سوره3، آیه181.

[6]کتاب الغیبة، محمدابراهیم النعمانی، ص126.

[7]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج17، ص35.

[8]زخرف/سوره43، آیه54.

[9]انعام/سوره6، آیه28.

[10]نساء/سوره4، آیه136.

[11]فاتحه/سوره1، آیه6.

[12]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج19، ص31.

[13]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص11، ط اسلامی.

[14]اسراء/سوره17، آیه102.

[15]فرهنگ فارسی معین، «(نِ حَ) جِ نحله: 1. عطایا، بخشش ها. 2. دعوی ها. 3. مذاهب؛ ملل و دین ها و مسلک های فلسفی».

[16]الإحتجاج، أبی منصور احمد بن علی بن أبی طالب الطبرسی، ج 2، ص494.

[17]اعراف/سوره7، آیه38.

[18]زخرف/سوره43، آیه77.

[19]صافات/سوره37، آیه164.

[20]من لا یحضره الفقیه، الشیخ الصدوق، ج 3، ص490.

[21]کتاب سلیم بن قیس الهلالی، سلیم بن قیس الهلالی، ج 1، ص134.

[22]حدید/سوره57، آیه17.

[23]کمال الدین و تمام النعمة، الشیخ الصدوق، ج 2، ص668. .

ص: 985

[24]زمر/سوره39، آیه69.

[25]الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، مفید،محمدبن محمد، ج 2، ص381.

[26]لسان العرب، ابن منظور، ج 12، ص112.

[27]غافر/سوره40، آیه60.

[28]مرآة العقول، محمدباقرالمجلسی، ج8، ص293.

[29]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج19، ص95.

[30]العروة الوثقی- ط.ج، السیدمحمدکاظم الطباطبائی الیزدی، ج 5، ص642.

[31]زاد المعاد، العلامه المجلسی، ج1، ص353.

[32]فلاح السائل و نجاح المسائل، السیدبن الطاووس، ص75.

[33]جامع الأخبار(للشعیری)، محمدالشعیری، ص105.

[34]مرسلات/سوره77، آیه34.

[35]مائده/سوره5، آیه19.

[36]حجرات/سوره49، آیه6.

[37]اسراء/سوره17، آیه15.

[38]بقره/سوره2، آیه85.

!!!!!!!

تفسیر آیات 51 تا 57 سوره غافر 93/12/09

موضوع: تفسیر آیات 51 تا 57 سوره غافر

﴿إِنَّا لَنَنصُرُ رُسُلَنَا وَ الَّذِینَ آمَنُوا فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَ یَوْمَ یَقُومُ الأشْهَادُ (51) یَوْمَ لاَ یَنفَعُ الظَّالِمِینَ مَعْذِرَتُهُمْ وَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ (52) وَ لَقَدْ آتَیْنَا مُوسَی الْهُدَی وَ أَوْرَثْنَا بَنِی إِسْرَائِیلَ الْکِتَابَ (53)هُدی وَ ذِکْرَی لِأُولِی الألْبَابِ (5٤) فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِکَ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ بِالْعَشِیِّ وَ الْإِبْکَارِ (55) إِنَّ الَّذِینَ یُجَادِلُونَ فِی آیَاتِ اللَّهِ بِغَیْرِ سُلْطَانٍ أَتَاهُمْ إِن فِی صُدُورِهِمْ إِلاَّ کِبْرٌ مَا هُم بِبَالِغِیهِ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ (56) لَخَلْقُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ أَکْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یَعْلَمُونَ (57)﴾

ص: 986

ستوده شدن قرآن به عزیز و علیم و احتجاج براساس آن

سوره مبارکه «غافر» - همان طور که ملاحظه فرمودید - در مکّه نازل شد، صدر سوره از عظمت قرآن به عنوان اینکه متکلّم این کلام «الله» می باشد که دارای عزّت و علم است شروع شد؛ یعنی این کتاب مظهر «الله» است که تمام اسمای عظیم را در بر دارد و «عزیز» و «حکیم» است. عزّت را هم همان طور که ملاحظه فرمودید؛ یعنی نفوذ ناپذیری و علم هم که معنای آن روشن است، پس چنین کتابی هم «عزیز» خواهد بود و هم «علیم»؛ لذا در قرآن کریم از خود قرآن به عنوان «عزیز» یاد شده است که ﴿إِنَّهُ لَکِتَابٌ عَزِیزٌ ٭ لاَ یَأْتِیهِ الْبَاطِلُ مِن بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لاَ مِنْ خَلْفِهِ﴾، (1) چه اینکه به کتاب «حکیم» و مانند آن هم ستوده شد. اگر متکلّم «عزیز» است، کلام او هم «عزیز» است؛ اگر متکلّم نفوذ ناپذیر است، کلام او نفوذ ناپذیر است؛ اگر متکلّم شکست ناپذیر است کلام او هم شکست ناپذیر است و منشأ این عزّت هم علم اوست. بنابراین صدر این سوره با عزّت و علم شروع شده است و احتجاج هایی هم که در اثنای این سوره مطرح است، در همین دو محور است؛ یعنی عزّت و علم، آن جا که گفته می شود کفّار سلطان ندارند؛ یعنی عزّت معنوی و حجّت الهی و برهان عقلی ندارند، وگرنه سلطنت ظاهری که در اختیار آنها بود؛ وقتی فرعون می گفت: ﴿أَ لَیْسَ لی مُلْکُ مِصْرَ وَ هذِهِ الْأَنْهارُ تَجْری مِنْ تَحْتی﴾ (2) سلطنتی داشت و اینکه گفت: ﴿ذَرُونی أَقْتُلْ مُوسی وَ لْیَدْع﴾ (3) [3]مثلاً سلطنتی داشت؛ ولی قرآن کریم می فرماید که اینها سلطنت ندارند.

ص: 987


1- فصلت/سوره41، آیه41.
2- زخرف/سوره43، آیه51.
3- غافر/سوره40، آیه26.

محقق وعده الهی بر حفظ قرآن و پیامبر

پرسش: کلام خداوند را چگونه نمی توانستند تغییر دهند؟ پاسخ: برای اینکه اگر بخواهد باطل در آن راه پیدا کند، معلوم می شود نفوذ راه پیدا کرده است؛ امّا در مورد تحریف، مثل اینکه خود انبیا را شهید نموده و کتاب های او را تحریف کردند. یک وقت است که کسی را ذات اقدس الهی حفظ می کند، مثل اینکه فرمود: ﴿وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاس﴾؛ (1) [4]چون وعده داد، او محفوظ است و در همه جنگ ها هم محفوظ بود! وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) فرمود: «کُنَّا إِذَا احْمَرَّ الْبَأْسُ اتَّقَیْنَا بِرَسُولِ اللَّه(صلی الله علیه و آله و سلّم)»؛ (2) [5]یعنی هر وقت «نائره» جنگ خیلی داغ و برافروخته می شد، ما که کنار حضرت می آمدیم، احساس امنیت می کردیم، مثل این بود که وارد سنگر شدیم؛ این همان ﴿وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاس﴾ است؛ اما درباره انبیای دیگر که چنین وعده ای را نداد: ﴿یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ حَق﴾. در جریان تحریف کتب آسمانی فرمود ما آنها را به عهده نگرفتیم؛ انجیل را به عهده نگرفتیم، تورات را به عهده نگرفتیم؛ امّا قرآن را به عهده گرفتیم! ﴿إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ﴾. (3) بنابراین هر چه را که خدا به عهده گرفت، این مصون می ماند و هر چیزی را که خدا به عهده گرفت، مصون می ماند؛ کعبه را به عهده گرفت، فرمود ابرهه آمد ما «طیور» را بر او مسلّط کردیم و نگذاشتیم بساط کعبه را برچیند! قرآن این چنین است! پیغمبر این چنین است! هر شخص یا هر چیزی را که خدا به عهده بگیرد، مصون است؛ تورات را چنین وعده ای نداد، انجیل را چنین وعده ای نداد و انبیای دیگر را هم وعده نداد، بلکه فرمود شما مبارزه کنید، اگر شهید یا پیروز شدید دین شما محفوظ است؛ امّا ﴿وَ اللّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ﴾ درباره شخص پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلم) است! این جا هم درباره قرآن فرمود من شخصاً حافظ هستم! ﴿إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ﴾. بنابراین ﴿لاَ یَأْتِیهِ الْبَاطِلُ مِن بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لاَ مِنْ خَلْفِهِ﴾؛ حرم امن این کتاب مصون است؛ نه اشکال بر آن وارد است، نه سؤال غیر جواب دار بر آن وارد است، نه تحریف بر آن وارد است، نه اضافه بر آن وارد است، نه کم کردن بر آن وارد است و نه تغییر بر آن وارد است، این متن حق است! این برای قرآن بود و درباره پیغمبر هم همین طور است!

ص: 988


1- مائده/سوره5، آیه67.
2- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج19، ص116.
3- حجر/سوره15، آیه9.

ناکامی بیگانگان در اهداف و تحقق آن برای انبیا دال بر عزّت قرآن

امّا در مورد آن عناوینی که یاد شده است: فرمود بیگانه ها دو مقصود داشتند و انبیا و پیروان آنان هم دو مقصود؛ مقصود بیگانه ها در این حرف ها ابطال قرآن بود، یک؛ رسیدن به غرور و خودخواهی بود، دو؛ نه به آن رسیدند و نه به این دسترسی پیدا کردند؛ به آن دسترسی پیدا نکردند فرمود: ﴿إِن فِی صُدُورِهِمْ إلَّا کِبْرٌ مَا هُم بِبَالِغِیهِ﴾، اینها بخواهند نظیر «یزید» بگویند که «لَیْتَ أَشْیَاخِی» (1) این چنین نیست و وجود مبارک سیدالشهداء هم در راه قرآن - همان بیانی که امام(رضوان الله علیه) فرمود خون بر شمشیر پیروز است (2) - پیرزمندانه برگشت! از وجود مبارک امام سجاد(سلام الله علیه) در دمِ دروازه شام سؤال کردند که در این صحنه چه کسی پیروز شد؟ فرمود ما! «إِذَا أَرَدْتَ أَنْ تَعْلَمَ مَنْ غَلَبَ وَ دَخَلَ وَقْتُ الصَّلَاةِ، فَأَذِّنْ ثُمَّ أَقِم»؛ (3) موقع نماز، اذان و اقامه ببین نام چه کسی را می بری؟ ما رفتیم این نام را زنده کردیم و برگشتیم! ما پیروز شدیم! در کمال شهامت و در حالی زنجیر به گردن حضرت است! این معنای پیروزی خون بر شمشیر است. بنابراین آنها دو هدف مشئوم داشتند: یکی اینکه «ما یُجادلون الّا إدحاض حق»؛ (4) یعنی «ابطال حق» به آن نرسیدند و نمی رسند و دیگر اینکه به غرور و خودخواهی برسند: ﴿إِن فِی صُدُورِهِمْ إلَّا کِبْرٌ مَا هُم بِبَالِغِیهِ﴾ که بگویند «لَیْتَ أَشْیَاخِی»، پس به غرور و به «إدحاض» هم نمی رسند.

ص: 989


1- الأمالی، الشیخ الصدوق، ص167.
2- صحیفه نور، امام خمینی، ج3، ص225.
3- الأمالی، أبی جعفر محمّد بن الحسن بن علی بن الحسن الطّوسی (شیخ الطائفة)، ص677.
4- غافر/سوره40، آیه5.

انبیا و پیروان آنان که دو هدف دارند، به هر دو رسیدند؛ یکی ابقای حق، نصرت حق و تقویت دین حق که به آن رسیدند که قرآن پیروز شد؛ دومی هم قُرب الهی بود که به آن هم بار یافتند. این دو هدف خیر و طیّب و طاهر به مقصد رسید و آن دو هدف مشئوم نرسید.

سرّ خسته نشدن انسان از تلاوت قرآن

غرض این است که قرآن هر روز یک حرف تازه دارد! از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) سؤال شده است که چرا ما هر چه قرآن می خوانیم خسته نمی شویم؟ فرمود: «لِلْقُرْآنِ تَأْوِیلٌ یَجْرِی کَمَا یَجْرِی اللَّیْلُ وَ النَّهَارُ وَ کَمَا تَجْرِی الشَّمْسُ وَ الْقَمَر»؛ (1) شما مگر الآن می توانی بگویی که من بیست سال یا سی سال یا هشتاد سال یا صد سال است که این آفتاب را می بینم و از دیدن این آفتاب خسته شدم، مگر می شود کسی بگوید که من از دیدن آفتاب خسته می شوم؟! «کَمَا تَجْرِی الشَّمْسُ وَ الْقَمَر»، مگر کسی از نفس کشیدن خسته می شود؟! کسی بگوید من صد سال است که از این هوا استفاده می کنم، یا صد سال است که دارم آب می خورم و خسته شدم؟! اینها مایه حیات است! فرمود: «کَمَا تَجْرِی الشَّمْسُ وَ الْقَمَر»، اینکه سیدنا الاستاد دارد به اینکه این «جری» است، این «جری» (2) یعنی همین! فرمود «یَجْرِی کَمَا یَجْرِی اللَّیْلُ وَ النَّهَارُ وَ کَمَا تَجْرِی الشَّمْسُ وَ الْقَمَر».

ص: 990


1- کتاب الغیبة، محمدبن ابراهیم النعمانی، ص134.
2- المیزان فی تفسیر القرآن، العلامه الطباطبائی، ج 3، ص72.

وعده الهی بر نصرت پیامبر و مؤمنان در دنیا و آخرت

بنابراین فرمود آنها دو هدف داشتند، هرگز نرسیدند و نمی رسند؛ شما دو هدف داشتید رسیدید و می رسید؛ حالا در جنگ یا شهید می شوید یا پیروز که به حسب ظاهر «إِحْدَی الْحُسْنَیَیْن» (1) است؛ ولی دین شما پیروز است: ﴿إِنَّا لَنَنصُرُ رُسُلَنَا﴾. تلاش و کوشش این نیست که تنها انبیا محفوظ هستند تا کسی بگوید که انبیا در جبهه های جنگ شهید نشدند و دشمنان را کشتند؛ مؤمنین را هم در کنار انبیا یاد کرد، فرمود: ﴿إِنَّا لَنَنصُرُ رُسُلَنَا وَ الَّذِینَ آمَنُوا﴾، این معلوم می شود که نصرت معنوی است! در دنیا این چنین است در آخرت هم که «یوم الاحتجاج» است، آن روز هم ما یاور اینها هستیم! در دنیا هم که «یوم مبارزه» است، ما یاور اینها هستیم؛ چه در روز جهاد و چه در روز احتجاج ما ناصر اینها می باشیم: ﴿إِنَّا لَنَنصُرُ رُسُلَنَا وَ الَّذِینَ آمَنُوا﴾، «نَنصُرُ»، این ﴿فِی الْحَیَاةِ﴾ متعلق به «نَنصُرُ» است؛ هم در حیات دنیا و هم در «یوم العقاب». پرسش: غرض از ارسال انبیا ابلاغ است یا هدایت؟

پاسخ: ابلاغ به وسیله هدایت است، اگر ابلاغ نباشد چگونه هدایت می شود؟ پرسش: امّا خیلی ها هدایت نشدند!

پاسخ: هدایت نشدند، نه اینکه اینها ابلاغ نکردند! «اهتدیٰ» حاصل نشد، نه اینکه هدایت نکردند. فرمود یا قبول می کنند یا نکول، شما باید بپذیرید و ابلاغ کنید و اینها هم ابلاغ کردند ﴿مَا عَلَی الرَّسُولِ إِلاّ الْبَلاَغُ﴾؛ (2) فرمودند که ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ﴾ بود، یک؛ ﴿الْحِکْمَةَ﴾ بود، دو؛ ﴿یُزَکِّیهِمْ﴾ (3) بود، سه؛ بعضی قبول و بعضی نکول، این طور نبود که حالا مردم اگر ایمان نیاوردند اینها قصوری کرده باشند، اینها در نهایت تلاش و کوشش زحمت کشیدند؛ هم ﴿یَتْلُوا﴾ بود، هم ﴿یُعَلِّمُهُمُ﴾ بود، هم ﴿یُزَکِّیهِمْ﴾ بود در تعلیم هم ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ﴾ بود و هم ﴿الْحِکْمَةَ﴾ بود.

ص: 991


1- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج5، ص57، ط اسلامی.
2- مائده/سوره5، آیه99.
3- بقره/سوره2، آیه129.

چگونگی وعده نصرت بر مؤمنان و شکست تبهکاران در دنیا و آخرت

بنابراین این چهار مطلب روبه روی هم هستند؛ وقتی این چهار مطلب در روبه روی هم شد، معلوم می شود اینکه فرمود ما انبیا را یاری می کنیم، در چه چیزی یاری می کنیم، اگر فرمود کفّار شکست می خورند، در چه چیزی شکست خوردند؟ در دنیا که شکست نخوردند، خیلی از موارد بود که به حسب ظاهر ﴿یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ الْحَقِّ﴾ (1) بود؛ امّا برسند به آن غروری که می خواستند و بگویند «لمَنِ الْمُلْک» نرسیدند! چون ﴿إِن فِی صُدُورِهِمْ إلَّا کِبْرٌ مَا هُم بِبَالِغِیهِ﴾ هرگز به آن نمی رسند؛ امّا درباره انبیا شرح صدر بود، دل های اینها به قرب الهی متوجه بود که به آن رسیدند، پس دین آنها محفوظ و پیروز در دین شدند، قُرب آنها هم محفوظ و به مقصد رسیدند؛ ﴿إِنَّا لَنَنصُرُ رُسُلَنَا﴾، یک؛ ﴿وَ الَّذِینَ آمَنُوا﴾، دو. در جریان ﴿یَقْتُلُونَ الَّذِینَ یَأْمُرُونَ بالْقِسْطِ﴾ (2) که در سوره مبارکه «آل عمران» بود - و قبلاً خوانده شد - کسانی که آمر به معروف و ناهی از منکر هستند و آنها هم شربت شهادت می نوشند، در ردیف کسانی هستند که رسالت و نبوت دارند، فرمود: ﴿یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ الْحَقِّ﴾ یک، ﴿وَ یَقْتُلُونَ الَّذِینَ یَأْمُرُونَ بالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ﴾ دو، شهدایی که در اثر امر به معروف و نهی از منکر شربت شهادت نوشیدند، اینها هم ملحق به انبیا هستند؛ این نصرت مؤمنان ملحق به نصرت انبیاست هم در دنیا، هم در آخرت و اینها به هر دو مقصد می رسند؛ یعنی پیروزی حق از یک سو و نیل به قُرب الهی از سوی دیگر؛ امّا کفّار نه پیروزی در دنیا پیدا کردند و نه آن غروری که داشتند می رسند؛ لذا هر چهار مورد را جداگانه تبیین می کند، تفصیل می دهد و قضیه اثبات و نفی آن را هم ذکر می کند.

ص: 992


1- بقره/سوره2، آیه61.
2- آل عمران/سوره3، آیه21.

علّت پذیرش دعای کافران در دنیا و عدم آن در آخرت

﴿إِنَّا لَنَنصُرُ رُسُلَنَا وَ الَّذِینَ آمَنُوا فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَ یَوْمَ یَقُومُ الأشْهَادُ﴾، ﴿یَوْمَ یَقُومُ الأشْهَادُ﴾ چه روزی است؟ ﴿یَوْمَ لاَ یَنفَعُ الظَّالِمِینَ مَعْذِرَتُهُمْ﴾؛ عذرخواهی هم یک مقدار از نظر روانی آدم را سبک می کند؛ فرمود: ﴿لاَ یُؤْذَنُ لَهُمْ فَیَعْتَذِرُونَ﴾ (1) - در سوره «مُرسلات» - فرمود ما به اینها اجازه عذرخواهی هم نمی دهیم که از نظر روانی یک مقدار سبک شوند، برای اینکه تمام عذرهای آنها در دنیا به پایان رسید. گاهی در دنیا «التجاء» می کنند؛ کافر و مشرک هستند؛ ولی در حال خطر می گویند «یا الله» که در این صورت واجب است بگویند «یا الله»، یک؛ روی جِدّ و با اخلاص هم می گویند، دو؛ این هم عبادت است، سه؛ امر تکلیفی است، چهار؛ لذا استجابت هم می شود، پنج؛ در دریا هم اگر رفتند ﴿فَإِذَا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ﴾، (2) آن جا فطرتشان ظاهر می شود، حق را می شناسند، از او می خواهند و با اخلاص هم می خواهند که این استجابت می شود؛ امّا در قیامت براساس آن مَلَکات کاذبه می گویند: ﴿یُخَفِّفْ عَنَّا یَوْماً مِنَ الْعَذَابِ﴾؛ (3) لذا خواسته آنها در جهنم عملی نمی شود. مشرک وقتی سوار دریا شد، دریا در حال موج زدن است و کشتی در حال غرق شدن است ﴿فَإِذَا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ﴾ او با اینکه مشرک است! دنیا دارِ تکلیف است، جایِ عبادت است و جایِ توبه است، آن لحظه برمی گردند و خدا را مخلصاً می خوانند و قرآن امضا کرده که خواندن اینها با اخلاص است ﴿دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ﴾، ﴿فَلَمَّا نَجَّاکُمْ إِلَی الْبَرِّ﴾ (4) که بعد به حالت اولیه برمی گردند؛ آن جا واجب است دعا کنند، این یک نوع تکلیف است؛ واجب است توبه کنند، این هم تکلیف است؛ اینها چنین کاری هم می کنند و با اخلاص هم هست؛ لذا مستجاب است؛ امّا در جهنم که این طور نیست. جهنم همان «التجاء» کاذبانه است، نه اینکه دار تکلیف باشد، نه اینکه دار توبه باشد، نه اینکه اینها با اخلاص خدا را طلب کنند.

ص: 993


1- مرسلات/سوره77، آیه36.
2- عنکبوت/سوره29، آیه65.
3- غافر/سوره40، آیه49.
4- عنکبوت/سوره29، آیه65.

یادآوری جریان انبیا و مؤمنان و حق شناسی از آنان در قرآن

صدر جریان از همین قصه حضرت یوسف شروع شد که فرمود ما یوسف پیامبر(علی نبیّنا و آله علیه السلام) را فرستادیم؛ یعنی از آیه 23 به بعد که فرمود: ﴿وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَی بِآیَاتِنَا وَ سُلْطَانٍ مُبِینٍ﴾ شروع شد و گفتگوی او با فرعون مطرح شد، حمایت «آل فرعون» که ﴿یَکْتُمُ إِیمَانَهُ﴾ (1) مطرح شد، گفتگوی مؤمنِ «آل فرعون» هم در سه مقطع مطرح شد و مبارزاتی هم که وجود مبارک موسای کلیم با آنها از نظر احتجاج داشت مطرح شد که در پایان جمع بندی نمود و فرمود: ﴿وَ لَقَدْ آتَیْنَا مُوسَی الْهُدَی وَ أَوْرَثْنَا بَنِی إِسْرَائِیلَ الْکِتَابَ﴾؛ ما این تورات و کتاب را به بنی اسرائیل ارث دادیم که این «علم الوراثة» است، این علمی نیست که در جای دیگر باشد؛ منتها اینها قبول نکردند به باطل رفتند و تحریف کردند، البته برخی از اینها قبول کردند و مؤمن شدند، ﴿مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ أُمَّةٌ قَائِمَةٌ یَتْلُونَ آیَاتِ اللّهِ﴾ (2) که قرآن از آنها هم حق شناسی می کند؛ گروهی از اهل کتاب که ایمان آوردند و موحّدانه آیات الهی، یعنی تورات را تلاوت کرده و عمل می کردند، قرآن از آنها به نیکی یاد می کند و حق شناسی می کند؛ منتها کم بودند! فرمود: ﴿مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ أُمَّةٌ قَائِمَةٌ یَتْلُونَ آیَاتِ اللّهِ﴾، از آنها هم حمایت کرده است؛ منتها اکثری بنی اسرائیل راه دیگری رفتند، این وضع بنی اسرائیل بود! این جا هم می فرماید: ﴿هُدی وَ ذِکْرَی لِأُولِی الألْبَابِ﴾، گرچه به حسب ظاهر هدایت است؛ ولی وقتی تحلیل کنید یادآوری است، زیرا در درون انسان ها ما الهام فجور و تقوا را نهادینه کردیم، در عالمی هم اینها را «إشهاد» کردیم؛ یعنی شاهد گرفتیم یا شهودشان دادیم و حق را مشهودشان کردیم و اینها حق را مشاهده کردند، گفتگویی شد و از اینها پیمان گرفتیم، ﴿أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ﴾گفتیم و اینها هم گفتند: ﴿بَلی﴾، (3) هم آن ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ (4) در درون اینها نهادینه شد، هم آن صحنهٴ ﴿أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ﴾؛ لذا آنچه در این کتاب آمده این «ذکریٰ» و یادآوری است، همه اینها را ما انجام دادیم که یک عدّه پذیرفتند و یک عدّه هم نپذیرفتند؛ این صحنه سنّت الهی است، همان طوری که انبیای دیگر بردباری کردند، تو هم بردبار باش! در بسیاری از آیات دارد: ﴿وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ مَرْیَمَ﴾، (5) ﴿وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ إِبْراهیمَ﴾، (6) ﴿وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ مُوسی﴾؛ (7) یعنی به یاد اینها باش! اینها که «صابراً و محتسباً» بردباری کردند و به نتیجه و مقصد رسیدند؛ هم دین خود را حفظ کردند و هم به قُرب الهی بار یافتند؛ حالا یا شهید شدند «مَا مِنَّا إِلَّا مَسْمُومٌ أَوْ مَقْتُول» (8) یا به طور عادی از دنیا رفتند.

ص: 994


1- غافر/سوره40، آیه28.
2- آل عمران/سوره3، آیه113.
3- اعراف/سوره7، آیه172.
4- شمس/سوره91، آیه8.
5- مریم/سوره19، آیه16.
6- مریم/سوره19، آیه41.
7- مریم/سوره19، آیه51.
8- کفایة الأثر، علی بن محمد بن علی الخزاز القمی الرازی، ص227.

علّت مأموریت پیامبر به استغفار با توجه به مقام عصمت آنان

فرمود: ﴿فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِکَ﴾، درباره انبیا مستحضرید که اینها منزه از گناه و مُطَهَّر هستند و استغفار که می کنند جنبه دفاعی دارد؛ دیگران که استغفار می کنند، برای رفع «ذَنب» مرتکب شده است، این ذوات قدسی وقتی استغفار می کنند، برای دفع «ذَنب» نیامده است؛ اینها استغفار می کنند که «ذَنب» نیاید، همیشه به یاد حق می باشند که «ذَنب» نیاید؛ امّا دیگران استغفار می کنند تا «ذَنب» آمده را برطرف کنند، برای دیگران رفع است و برای اینها دفع! در سوره مبارکه «فتح» هم خواهد آمد که ﴿لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ﴾، مستحضرید که در آن جا بین فتح مکّه با مغفرت «ذَنب» پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) هیچ تناسبی ندارد، ﴿إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبیناً ٭لِیَغْفِرَ لَکَ﴾! (1) این معلوم می شود این «ذَنب» همان «ذنبی» است که موسای کلیم به خدا عرض کرد: ﴿وَ لَهُمْ عَلَیَّ ذَنْبٌ﴾؛ (2) من به زعم مردم مصر «مُذنب» هستم، عملی صورت گیرد که این برطرف شود! ﴿وَ لَهُمْ عَلَیَّ ذَنْبٌ﴾،نه اینکه موسای کلیم «مُذنب» باشد! وجود مبارک حضرت هم به زَعم مشرکان در اثر اینکه جنگ های بدر و حُنین و خیبر و اینها را پشت سر گذاشته و عدّه زیادی از اینها را در «قلیب» (3) افکنده، به زعم آنها «مُذنب» بود؛ فرمود ما پیروزی را نصیب تو کردیم که تو با کرامت اینها را ببخشی و آن «ذَنب» متوهمی که پیش ایشان داری برطرف شود، وگرنه «ذَنب» مصطلح که با فتح مکّه بخشیده نمی شود. پرسش: ...؟پاسخ: نه، معنای استغفار این است که خودت را حفظ بکن! معنای تحفظ هم این است! وقتی گفتند خودت را حفظ بکن، معنای آن این نیست که خودت را آلوده کن و بعد حفظ کن! در سوره مبارکه «بقره» همین مبسوطاً بحث شد، آن جا که دارد ﴿اللَّهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ﴾؛ (4) [33] یعنی همه مؤمنین قبلاً مشرک، کافر و تبهکار بودند و خدا آنها را از ظلمت به نور خارج کرد!؟ یا مفسّران عالی قدر ما این جا به این وضع درآمدند که گفتند وقتی ﴿اللَّهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ﴾، این دفع است نه رفع! الآن اگر یک جلسه و همایش خصوصی باشد و یک بیگانه اگر بخواهد به آنجا برود، او را بیرون می کنند و به این بیگانه می گویند آقا شما را بیرون می کنند! بیرون می کنند یعنی چه؟ یعنی به شما اجازه می دهند که بروید داخل بنشینید و بعد برونتان می کنند؟! یعنی راه نمی دهند! این محاوره و ادبیات عرفی است! وقتی به این آقا می گویند بیرون می کنند، یعنی راه نمی دهند. حرف مفسّران این است که وقتی خدا فرمود من مؤمنین را از ظلمت خارج می کنم؛ یعنی نمی گذارم در ظلمت بروند، وگرنه مؤمنین این طور نیست که همه اینها کافر و مشرک و بت پرست بودند، بعد خدا اینها را از ظلمت بیرون آورد! ﴿اللَّهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ﴾، مگر همه اینها ظلمت داشتند و بعد خدا اینها را از ظلمت بیرون آورد؟! یا نمی گذارد اینها وارد ظلمت شوند؟ این دفع است نه رفع!

ص: 995


1- فتح/سوره48، آیه1.
2- شعراء/سوره26، آیه14.
3-
4- بقره/سوره2، آیه257.

مأموریت پیامبر به تسبیح بامداد و شامگاه و علّت آن

﴿وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِکَ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ﴾، بنابراین برای آن «ذَنب» خودت استغفار کن و به «ربّ» خودت و به پیشگاه پروردگارت هم تسبیح کن! چه وقت؟ ﴿بِالْعَشِیِّ وَ الْإِبْکَارِ﴾. این ﴿بِالْعَشِیِّ وَ الْإِبْکَارِ﴾ دو اصطلاح است؛ یک وقت نظیر نماز بامداد و نظیر شامگاه است که در جای دیگر دارد که ﴿فَسُبْحانَ اللَّهِ حینَ تُمْسُونَ وَ حینَ تُصْبِحُونَ ٭ وَ لَهُ الْحَمْدُ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ عَشِیًّا وَ حینَ تُظْهِرُونَ﴾ (1) که این ناظر به آن نمازهای پنج وقت است؛ فرمود نماز صبح است، نماز بامداد است، نماز شامگاه است، نماز ظهر است که ﴿وَ عَشِیًّا وَ حینَ تُظْهِرُونَ﴾؛ یعنی «تدخلون فی الظهر» این معلوم می شود که اوقات پنج گانه است و یک وقت هم است که می فرماید: ﴿بُکْرَةً وَ عَشِیًّا﴾ (2) اینکه می گویند صبح و شام، کنایه از دوام است؛ فرمود به اینکه دائماً به یاد پرودگار باش! ﴿وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ بِالْعَشِیِّ وَ الْإِبْکَارِ﴾؛ هم بامداد و هم شامگاه به یاد حق باش و تسبیح پروردگار کن! چرا؟ برای اینکه شما دو مقصد داشتی به هر دو رسیدی و می رسی، آنها هم دو مقصد دارند که به هیچ کدام هم نمی رسند ﴿إِنَّ الَّذِینَ یُجَادِلُونَ فِی آیَاتِ اللَّهِ بِغَیْرِ سُلْطَانٍ﴾، معلوم می شود که سلطنت، یعنی احتجاج و برهان، وگرنه سلطنت ظاهری که داشتند! ﴿بِغَیْرِ سُلْطَانٍ أَتَاهُمْ إِن فِی صُدُورِهِمْ إِلاَّ کِبْرٌ مَا هُم بِبَالِغِیهِ﴾ «فی کلا الامرین»! نه در «إدحاض» با حق و در این جدال بی جا پیروز می شوند، نه به آن کِبری که در درون دارند می رسند؛ نه به غرور درونی و نه به قدرت بیرونی، به هیچ چیزی نمی رسند! ﴿مَا هُم بِبَالِغِیهِ﴾؛ امّا شما به هر دو رسیدید، برای اینکه ﴿إِنَّا لَنَنصُرُ رُسُلَنَا﴾، وقتی ما شما را یاری می کنیم؛ یعنی دین شما را یاری می کنیم، ولو ﴿یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ الْحَقِّ﴾ باشد، ولو صحنه شهادت کربلا هم باشد، ما دین شما را یاری می کنیم! بنابراین شما هم در احتجاج به مقصد می رسید و هم در قرب الهی که امر نفسانی است و کمال درونی است؛ دشمنان شما نه در احتجاج به مقصد می رسند و نه در آن غرور ﴿إِن فِی صُدُورِهِمْ إِلاَّ کِبْرٌ مَا هُم بِبَالِغِیهِ﴾.

ص: 996


1- روم/سوره30، آیه17.
2- مریم/سوره19، آیه11.

مأموریت پیامبر بر «استعاذه» و مقصود از آن

لذا ﴿فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ﴾ که این استعاذه دو قسم است: یک وقت انسان در برابر آن همزات و گزندگی های واهمه و خیال و شهوت و غضب گرفتار وسوسه می شود ﴿وَ إِمَّا یَنْزَغَنَّکَ مِنَ الشَّیْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ﴾ (1) اگر وسوسه کردند فوراً بگو «اعوذ بالله من الشیطان الرجیم»، آن استعاذه اعتقادی اخلاقی و فقهی و مانند آن است؛ امّا در جریان مبارزه سیاسی و اجتماعی، استعاذه از مردم به «الله» مطرح است و همچنین از فشار استکبار به مردم مطرح است. در جریان موسای کلیم که قصه او را به عنوان نمونه ذکر فرمود، آیه 27 این است: ﴿وَ قالَ مُوسی إِنِّی عُذْتُ بِرَبِّی وَ رَبِّکُمْ مِنْ کُلِّ مُتَکَبِّرٍ﴾، (2) آن ﴿فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم﴾ آن جاست که اگر بخواهد نامحرمی را نگاه کند، گناهی را نگاه کند، رومیزی و زیرمیزی بگیرد، معصیت و غیبتی کند، استعاذه می کند. استعاذه، نه یعنی «اعوذ بالله من الشیطان الرجیم» گفتن، این یک ذکر لفظی است و ثواب خاصّ خود را دارد؛ امّا مشکل را این «اعوذ بالله» حل نمی کند. فرمود هر وقت گرفتار وسوسه شدی و در درون فشاری می بینی ﴿وَ إِمَّا یَنْزَغَنَّکَ مِنَ الشَّیْطانِ نَزْغٌ﴾،﴿نَزْغٌ﴾ سابقاً که مرکَب داری رواج داشت - الآن که اتومبیل است - این «حمار» وقتی راه نمی رفت آن مسئول و چاوادار (3) فشاری می داد تا این حرکت کند که این را می گفتند «نَزْغ»؛ اگر یک چنین حالتی از ابلیس دیدی فشاری به تو داد که در مسیر او راه بیفتی، ﴿وَ إِمَّا یَنْزَغَنَّکَ مِنَ الشَّیْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ﴾،در ﴿فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ﴾ اگر گفتی «اعوذ بالله من الشیطان الرجیم»، این گفتن، عبادت لفظی است و ثواب هم دارد؛ امّا این معنای ﴿فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ﴾ نیست، بلکه ﴿فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ﴾؛ یعنی برو در پناهگاه! یعنی هر وقت شما آژیر خطر را شنیدی برو پناهگاه! آن وقتی که گفتند هر وقت آژیر خطر را شنیدید بروید پناهگاه، یعنی چه؟ یعنی در خیابان بایست بگو من می خواهم بروم پناهگاه! یا آن حالتی که به انسان دست می دهد و فوراً می رود به پناهگاه؟ ﴿فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ﴾؛ یعنی برو پناهگاه! اضطرابی در آدم پیدا می شود، توحید الهی برای او مشهود می شود، با خدای خود درد و دل می کند و می گوید الآن من در گِرو این گناه هستم، مرا دریاب! این معنای استعاذه است، نه اینکه همین طور که ایستادی «اعوذ بالله» بگو! ﴿فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ﴾؛ یعنی برو پناهگاه! درب پناهگاه هم همیشه باز است و دربان آن هم فقط خود خداست! اینکه فرمود: «کَلِمَةُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنِی»؛ (4) یعنی من دژبان هستم! این دِژ من است و من هم دژبان می باشم، هر وقت خواستی بیایی بیا، من در را باز می کنم، «کَلِمَةُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنِی»؛ «حصن» من است! «فَمَنْ قَالَهَا دَخَلَ حِصْنِی وَ مَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی»، این معنایش است! درب پناهگاه همیشه باز است! یک وقت است که ابلیس دارد حمله می کند، آن در مورد انبیاست که مصون هستند؛ یک وقت فرعون دارد حمله می کند، یا ابولهب دارد حمله می کند، یا امویان دارند حمله می کنند، این ﴿فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ﴾؛حالا لازم نیست که شیطان باشد، برای افراد عادی دو نحوه استعاذه است: یک وقت در اثر وسوسه های شیطانی پناهنده می شود به پناهگاه الهی و یک وقت هم دشمنی به او می خواهد حمله کند؛ دشمن اگر می خواهد به او حمله کند ﴿فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ﴾،پس این دشمن در هر حالتی که بخواهد به او حمله کند، چنین است. دشمن وجود مبارک موسای کلیم «آل فرعون» بود، وجود مبارک موسای کلیم برابر همین آیه 27سوره مبارکه «غافر» فرمود: ﴿إِنِّی عُذْتُ بِرَبِّی وَ رَبِّکُم مِن کُلِّ مُتَکَبِّرٍ لاَ یُؤْمِنُ بِیَوْمِ الْحِسَابِ﴾ که در برابر فرعون این حرف را زد و در همین بخش هم وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلم) مسئول شد که خدا به او فرمود: اگر این مشکلات را دیدی که دارند علیه قرآن توطئه می کنند ﴿فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ﴾؛ هم می بیند، هم می شنود و فوراً انجام می دهد.

ص: 997


1- اعراف/سوره7، آیه200.
2- غافر/سوره40، آیه27.
3-
4- کشف الغمة، ابن أبی الفتح الإربلی، ج 3، ص102.

ارزش انسان به جانشینی خدابودن نه جایگزین او

بعد به این ها بگو ارزش گذاری برای کسی است که جهان را آفرید، شما اگر «خلیفة الله» باشید، از آسمان و زمین بالاتری؛ اگر اومانیسمی فکر کنید، زمین از شما بالاتر است آسمان از شما بالاتر است؛ شما اشتباه و مغالطه نکنید، انسان جانشین خدا است، نه جایگزین! شما می توانی جانشین خدا باشی! انبیا و مرسلین جانشین هستند، اولیا جانشین می باشند و شما هم شاگردان آنها هستید! اگر انسان جانشین او بود، حرف «مستخلف عنه» را اولاً می فهمد؛ ثانیاً به او ایمان می آورد؛ عمل می کند، ثالثاً؛ منتشر می کند، رابعاً؛ جامعه را متمدّن می کند، خامساً. این کار خلیفه است؛ امّا اگر کسی - معاذالله - «الله» را نشناخت، دین خدا را گذاشت کنار و خود جایگزین «الله» شد، خدا می فرماید آسمان و زمین از شما بالاتر است، شما اگر می خواهید «خلیفة الله» باشید، آن بخش پایانی سوره مبارکه «احزاب» نصیب شما می شود. اگر او گفت: «آسمان بار امانت نتوانست کشید»، (1) از همین آیه سوره مبارکه «احزاب» الهام گرفت؛ فرمود: ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها﴾ (2) و إبای آنها إبای استکباری نبود؛ نظیر ﴿أَبی وَ اسْتَکْبَرَ﴾ (3) نبود، بلکه إبای آنها إبای «إشفاقی» بود «فالإباء إبائان» یک إبای استکباری است؛ نظیر شیطان ﴿أَبی وَ اسْتَکْبَرَ﴾ و یک إبای «إشفاقی» است؛ یعنی من نمی توانم! کاری که از انسان بر می آید، از آسمان بر نمی آید، از زمین بر نمی آید، از کوه ها بر نمی آید ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها﴾؛ امّا إبای آنها إبای «اشفاقی» است، عرض کرد خدایا! مقدور ما نیست ﴿فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها﴾؛ امّا ﴿وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ﴾، حالا گر چه بعضی عمل نکردند؛ ولی انسان می تواند این بار امانت را بکشد. پس انسان اگر «خلیفة الله» باشد، از آسمان بالاتر است، از زمین بالاتر است، از سلسله جبال بالاتر است و اگر اومانیسمی باشد فرمود: ﴿أَ أَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّماءُ بَناها﴾، (4) [43]چه کار می خواهی بکنی؟! لقمان به پسر خود گفت چرا این قدر متکبّرانه راه می روی؟ ﴿إِنَّکَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ﴾؛ (5) [44]فرمود اگر درازی بخواهی، کوه از تو درازتر است! استحکام بخواهی، زمین از تو محکم تر است! چرا این طور راه می روی؟ ﴿لَخَلْقُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ أَکْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ وَ لکِنَّ﴾ نمی فهمند! لقمان فرمود اگر معیار مادیّت است ﴿إِنَّکَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولاً﴾ و اگر معنویت است بله انسان از آسمان و زمین بالاتر است. این تفکر خلافت الهی با تفکر اومانیسمی، همین تفاوت را دارد؛ آن جا فرمود: کاری که از انسان ساخته است، از آسمان ها ساخته نیست، این جا فرمود آسمان ها از شما بزرگ تر هستند و زمین از شما بزرگ تر است ﴿أَ أَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّماءُ بَناها﴾ که در سوره «نازعات» است. ﴿لَخَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَکْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ﴾ خیلی ها نمی دانند خیال می کنند که با این وضعشان می توانند آسمان را به هم بزنند، زمین را به هم بزنند، مقاماتی دارند، نه خیر! اگر «خلیفة الله» باشی بله؛ امّا اگر اومانیسمی فکر کنی، این چنین نسیت. نتیجه این که انسان دو هدف دارد، چه درباره دین و چه درباره قُرب الهی که به هر دو می رسد. آن بردگان دنیا و مخالفان، دو هدف مشئوم دارند یکی «إدحاض» و ابطال دین که به آن نمی رسند، دیگری غرور درونی که به غرور درونی هم هرگز نخواهند رسید؛ این دو هدف را در برابر آن دو هدف ذکر کرد، فرمود این اختصاصی به انبیا ندارد، مؤمنان و پیروان آنها هم به همین طریق داخل هستند. اینکه فرمود: ﴿کَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلی﴾؛ (6) [45]یعنی نه اینکه حالا در جنگ ها پیروز می شوند، پیروزی در جنگ مهم نیست، چون خود شهادت هم «إِحْدَی الْحُسْنَیَیْن» است، عمده آن پیروزی دین است که هم در آخرت و هم در دنیا اینها را ظفرمند می کند.

ص: 998


1-
2- احزاب/سوره33، آیه72.
3- بقره/سوره2، آیه34.
4- نازعات/سوره79، آیه27.
5- اسراء/سوره17، آیه37.
6- مجادله/سوره58، آیه21.

!!!!!!!

[1]فصلت/سوره41، آیه41.

[2]زخرف/سوره43، آیه51.

[3]غافر/سوره40، آیه26.

[4]مائده/سوره5، آیه67.

[5]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج19، ص116.

[6]حجر/سوره15، آیه9.

[7]الأمالی، الشیخ الصدوق، ص167.

[8]صحیفه نور، امام خمینی، ج3، ص225.

[9]الأمالی، أبی جعفر محمّد بن الحسن بن علی بن الحسن الطّوسی (شیخ الطائفة)، ص677.

[10]غافر/سوره40، آیه5.

[11]کتاب الغیبة، محمدبن ابراهیم النعمانی، ص134.

[12]المیزان فی تفسیر القرآن، العلامه الطباطبائی، ج 3، ص72.

[13]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج5، ص57، ط اسلامی.

[14]مائده/سوره5، آیه99.

[15]بقره/سوره2، آیه129.

[16]بقره/سوره2، آیه61.

[17]آل عمران/سوره3، آیه21.

[18]مرسلات/سوره77، آیه36.

[19]عنکبوت/سوره29، آیه65.

[20]غافر/سوره40، آیه49.

[21]عنکبوت/سوره29، آیه65.

[22]غافر/سوره40، آیه28.

[23]آل عمران/سوره3، آیه113.

[24]اعراف/سوره7، آیه172.

[25]شمس/سوره91، آیه8.

[26]مریم/سوره19، آیه16.

[27]مریم/سوره19، آیه41.

[28]مریم/سوره19، آیه51.

[29]کفایة الأثر، علی بن محمد بن علی الخزاز القمی الرازی، ص227.

ص: 999

[30]فتح/سوره48، آیه1.

[31]شعراء/سوره26، آیه14.

[32]لغت نامه دهخدا، قلیب: [ق َ] چاه یا چاه سرگرد ناگرفته یا چاه کهنه.

[33]بقره/سوره2، آیه257.

[34]روم/سوره30، آیه17.

[35]مریم/سوره19، آیه11.

[36]اعراف/سوره7، آیه200.

[37]غافر/سوره40، آیه27.

[38]لغت نامه دهخدا، چاروادار. [چارْ] مکاری، مکری، آنکه خر و استر و یابو کرایه دهد، بار و مسافر را و خود نیز همراه ستور خود باشد.

[39]کشف الغمة، ابن أبی الفتح الإربلی، ج 3، ص102.

[40]دیوان حافظ، غزل184. «آسمان بار امانت نتوانست کشید ٭٭٭ قرعه فال به نام من دیوانه زدند».

[41]احزاب/سوره33، آیه72.

[42]بقره/سوره2، آیه34.

[43]نازعات/سوره79، آیه27.

[44]اسراء/سوره17، آیه37.

[45]مجادله/سوره58، آیه21.

!!!!!!!

تفسیر آیات 55 تا 59 سوره غافر 93/12/10

موضوع: تفسیر آیات 55 تا 59 سوره غافر

﴿فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِکَ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ بِالْعَشِیِّ وَ الْإِبْکَارِ (55) إِنَّ الَّذِینَ یُجَادِلُونَ فِی آیَاتِ اللَّهِ بِغَیْرِ سُلْطَانٍ أَتَاهُمْ إِن فِی صُدُورِهِمْ إِلاَّ کِبْرٌ مَا هُم بِبَالِغِیهِ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ (56) لَخَلْقُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ أَکْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یَعْلَمُونَ (57) وَ مَا یَسْتَوِی الأعْمَی وَ الْبَصِیرُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَ لَا الْمُسِی ءُ قَلِیلاً مَا تَتَذَکَّرُونَ (58) إِنَّ السَّاعَةَ لَآتِیَةٌ لاَ رَیْبَ فِیهَا وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یُؤْمِنُونَ (59)﴾

ص: 1000

کمال نبودن ترس کفار از عذاب در قیامت

جریان ترس ذاتاً محبوب نیست؛ ترسِ از عذاب الهی باعث تکامل است، وگرنه صِرف ترس کمال نیست؛ چه اینکه در قیامت وقتی اینها آتش را می بینند هراسناک، خاشع و خاضع می شوند، آن ترس عبادت و کمال نیست. در سوره مبارکه «حشر» فرمود عدّه ای در هنگام برخورد با قدرت اهل ایمان هراسناک هستند و این هراس آنها هراس دینی نیست، بلکه هراس دینی آن است که با معرفت، با علم به خدای سبحان و اعتقاد به خدای سبحان بترسند؛ در سوره مبارکه «حشر» فرمود: ﴿لَأَنْتُمْ أَشَدُّ رَهْبَةً فی صُدُورِهِمْ﴾ شما در دل های منافقین ترسناک تر هستید؛ ولی آنها نمی فهمند، سرّش این است که آنها خیال می کنند قدرت شما بیش از مثلاً تأثیرات الهی اثر دارد و حال اینکه این چنین نیست؛ آیه سیزده سوره مبارکه «حشر» این است: ﴿لَأَنْتُمْ أَشَدُّ رَهْبَةً فی صُدُورِهِمْ مِنَ اللَّهِ ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَفْقَهُونَ﴾؛ ترس از دشمن ظاهری را بیشتر از ترس نسبت به ذات اقدس الهی دارند و این کمال نیست! غرض آن است که ترس از عذاب و ترس از جهنّم برای کفار در قیامت کمال نیست، ترس از عذاب الهی در دنیا کمال است، پس اگر در سوره «شوریٰ» و مانند آن آمده است که وقتی بر جهنم عرضه می شوند خاشع هستند و خضوع دارند این کمال نیست، چون هر انسانی که در برابر قدرتی که قوی تر است قرار گرفت می ترسد؛ آن ترسی کمال است که باعث عبادت شود، پس اگر در سوره «شوریٰ» فرمود که اینها وقتی بر آتش عرضه شدند هراسناک هستند، این معنی کمال بودن آن ترس نیست یا در موارد دیگری که آنها از قدرت بیگانه هراسناک هستند، این کمال نیست؛ آیه 45 سوره مبارکه «شوری» این است: ﴿وَ تَراهُمْ یُعْرَضُونَ عَلَیْها﴾؛ یعنی «علی النار»، ﴿خاشِعینَ مِنَ الذُّلِّ یَنْظُرُونَ مِنْ طَرْفٍ خَفِیٍّ﴾ که این ترس در قیامت هست و کمال نیست، بلکه ترس از آتش در دنیا کمال است که باعث اطاعت و ترک معصیت است، این مطلب اول.

ص: 1001

چگونگی تکامل علمی نفس انسان در قیامت با توجه به تغییرناپذیری آن

اما درباره اینکه مجرّد تام - یعنی نفس که مجرّد است - در قیامت به کمالات علمی می رسد، این چگونه با آن مبنا سازگار است که در مجرّد تام تغیّر و تحوّلی نیست؟ سرّش این است که نفس، مجرّد تام نیست و تعلّق تدبیری به بدن دارد. آنکه گفتند مجرد تام بَدو و حَشر آن یکسان است - هر چه دارد در اوّل و آخر یکسان است - آن برای مجرّد تام عقلی است نه نفسی، نفس به دلیل اینکه در دنیا هم که هست وقتی به کمال برسد مجرد می شود، باز در اثر ارتباط به بدن لیاقت تکامل علمی را دارد.

واجب موسَّع بودن امر ابلاغ ولایت علی(علیه السلام) علّت تأخیر آن

مطلب بعدی آن است که برای ائمه(علیهم السلام) تقیّه هست؛ امّا برای انبیا تقیّه نیست و اینکه وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلم) در جریان امر ابلاغ ولایت حضرت امیر(سلام الله علیه) تأخیر کرد، آن چون واجب موسّع بود و حضرت به این فکر بود که یک جای وسیع تر و مناسب تری که جمعیت بیشتری هستند آن امر را ابلاغ کند، نه اینکه اول در همان «منٰا» مأمور شد که ابلاغ کند و حضرت تقیّه کرده است، این چنین نیست، چون خدا فرمود: ﴿وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ﴾ (1) و آن وقت هم خوف سیاسی بود نه خوف نظامی، برای اینکه بعد از فتح مکّه همه اسلحه را کنار گذاشتند و همه تسلیم شدند، حضرت تقیّه ای نکرد و جا برای تقیّه نبود؛ آن وقتی که شمشیر دست دیگران بود که حضرت تقیّه نمی کرد، الآن که همه شمشیرها را گذاشتند کنار و تسلیم شدند، بعد از فتح مکّه دیگر جا برای تقیّه نبود، لکن حضرت خوف سیاسی داشت که مبادا یک وقت دسیسه ای کنند و بگویند که او داماد خود را به جای خود نشاند و امثال آن؛ یک مقدار زمینه را فراهم کردند و در بهترین فرصت که همان مسئله غدیر بود، آن جا جریان را ابلاغ کردند، نه اینکه قبلاً تقیّه کرده باشد. پرسش: در روایات آمده که چند بار امر شده ﴿بَلِّغْ﴾! (2) [2]پاسخ: این تکرار واجب موسّع است، نه اینکه یک واجب مضیّق بود و حضرت آن را ترک کرده باشد. یک واجب موسّعی است، برای اینکه این جریان اصلاً بعد از مکّه بود و بعد از فتح مکّه دیگر تقیّه ندارد؛ آنهایی که مسلّح بودند که همه خلع سلاح شدند، ایشان مناسبت برتر را در نظر گرفته بود که چه وقت مناسب است که همه جمعیت یک جا جمع شوند؛ نظیر 120 هزار کمتر یا بیشتر، آن زمان مناسب را انتخاب و اهمیت موضع را بررسی کردند و آن را ابلاغ کردند. پرسش: در فتح مکّه که مهم ترین فتح پیامبر بود، حضرت تقیّه کرد؟ پاسخ: تقیّه نکرد، برای اینکه خدای سبحان به حضرت فرمود: ﴿وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ﴾، این آیه بعد از فتح مکّه نازل شد و بعد از فتح مکّه که دشمنی در کار نبود، همه تسلیم شدند. آن «أعدا عدوّ» (3) ایشان تسلیم شدند و حضرت بر آنها منّت نهاد فرمود: «اذْهَبُوا فَأَنْتُمُ الطُّلَقَاءُ» (4) [4] همه در «جزیرة العرب» خلع سلاح شدند؛ این یک خوف سیاسی بود که حضرت ملاحظه کرد در چه فرصتی که بهترین فرصت باشد توطئه و تبلیغ سوء را از دست دیگران بگیرد، امر را ابلاغ کرده است، نه اینکه تقیّه بود! آن وقتی که دیگران مسلّح بودند که حضرت تقیّه نکرد، الآن که بعد از فتح مکّه است و همه تسلیم شدند اصلاً جا برای تقیّه نبود. پرسش: ...؟ پاسخ: مسلمان نبودند؛ ولی خلع سلاح شدند: «مَا أَسْلَمُوا وَ لَکِنِ اسْتَسْلَمُوا». (5) [5]بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) این است که بسیاری از دودمان اموی «استسلام» داشتند نه اسلام؛ امّا به هر حال خلع سلاح شدند و هیچ قدرتی در «جزیرة العرب» نبود که حضرت از آنها هراسناک باشد.

ص: 1002


1- مائده/سوره5، آیه67.
2- بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج25، ص5.
3-
4- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج3، ص513، ط اسلامی.
5- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج4، ص31.

ناصواب بودن حمل تأخیر ابلاغ بر تعیین قبلی پیامبر

امّا در جریان اینکه وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «لَیُغَانُ عَلَی قَلْبِی» (1) [6]که این را بسیاری از بزرگان معنا کردند، مخصوصاً مرحوم شیخ بهایی(رضوان الله علیه) در اربعین (2) این حدیث را معنا کرده است که اصلاً در حرم امن قلب مطهّر پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) خلاف و احتمال گناه و وسوسه راه ندارد، برای اینکه وسوسه از ناحیه شیطان است، شیطان هم که «سپر انداخت» (3) [8]و گفت که درباره بندگان مُخلَص من اصلاً راه ندارم ﴿إِلاَّ عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصینَ﴾؛ (4) [9]و از برجسته ترین مُخلَصین خود پیغمبر است. بنابراین اینها مرتب استغفار می کنند تا وسوسه راه پیدا نکند، پس دفع است؛ همین بیان لطیف را محروم شیخ بهایی(رضوان الله علیه) یکی از احادیثی که ایشان در اربعین شرح کرده است، همین حدیث است. بنابراین آن که «أعدا عدوّ» و دشمن است، گفت من درباره مُخلَصین اصلاً راه ندارم و وجود مبارک حضرت هم از برجسته ترین مُخلَصین بوده است؛ لذا گذشته از آیه تطهیر (5) و امثال آن از این جهت تأمین است.

دلیل بر فقهی نبودن ذَنب در آیه و دفع آن با فتح مکه

مطلب دیگر اینکه فرمود: ﴿وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِکَ﴾، در سوره مبارکه «فتح» دارد که ﴿إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبیناً ٭ لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ﴾؛ (6) [11]مستحضرید که «ذَنْب» فقهی با «فتح بخشوده نمی شود، بلکه «ذَنْب» فقهی با استغفار و توبه بخشوده می شود؛ هیچ تناسبی بین صدر و ذیل آیه نیست که ما فتح مکّه را نصیب تو کردیم تا خدا گناه تو را ببخشد! اگر - معاذ الله - گناهی بود، گناه با توبه بخشیده می شود، نه با فتح، پس هیچ پیوندی بین فتح مکّه با «غفران ذَنْب» نیست، مگر همان «ذَنْب» سیاسی یا اجتماعی که به زعم مردم حجاز «ذَنْب» بود؛ مثل اینکه موسای کلیم فرمود: ﴿وَ لَهُمْ عَلَیَّ ذَنْبٌ﴾، (7) [12]نه اینکه من «مُذنب» هستم و حق آنها را ضایع کردم، آنها فکر می کنند که من «مُذنب» هستم، «ذَنْب»ی در کار نیست؛ اگر قتلی بود - بالاخره یک شریعتی بود - من آن را به دستور الهی انجام دادم؛ ولی آنها فکر می کنند من «مُذنب» هستم که خدای سبحان فرمود ما آن را هم حلّ می کنیم. بنابراین «ذَنْب» نبود، یک؛ آنها تَوهم «ذَنْب» داشتند، دو؛ فتح مکّه که با آقایی و سیادت همراه بود و فرمود: «اذْهَبُوا فَأَنْتُمُ الطُّلَقَاءُ» باعث زوال آن «ذَنْب» مُتوَهّم شد، سه؛ لذا فرمود: ﴿إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبیناً ٭ لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ﴾.

ص: 1003


1- المجازات النبویة، السیدالشریف الرضی، ص351.
2-
3-
4- حجر/سوره15، آیه40.
5- احزاب/سوره33، آیه33.
6- فتح/سوره48، آیه1.
7- شعراء/سوره26، آیه14.

از بین بردن «حق» هدف مشرکان و اخبار قرآن به ناکامی آنان

بعد فرمود به اینها بگو کاری که از پیش نمی برند، غرض شما از این جدال، «إدحاض» (1) [13]حق است و حق هم از بین رفتنی نیست؛ یعنی قرآن حق است و نازل شده است و انزال آن هم به نحو تجلّی است، نه تجافی؛ خدا قرآن را نازل کرد؛ یعنی به زمین آویخت، نه انداخت؛ مثل باران نیست که به زمین انداخته باشد تا در دست دیگری باشد، بلکه «حبل متین» است که به زمین آویخت که «أَحَدُ طَرَفَیهِ بِیَدِ اللهِ سُبحَانَهُ وَ تَعَالی وَ الطَرَفُ الآخَرُ بَأَیدِیکُم»، (2) [14]اگر یک «حبل متین»ی که یک طرف آن به دست خداست را چه کسی می تواند آن را از بین ببرد؟! بنابراین آنها برای «إدحاض» باطل تلاش بی جا می کنند و این کار خودشان است؛ امّا غرض آنها هم این است که به آن غرور و تکبّر درونی خودشان برسند که به آن هم نمی رسند، چرا؟ برای اینکه خدا دارد این مجموعه سپهری را اداره می کند، چگونه اینها را سرجای خود ننشاند؟!

تقویت قول علامه طباطبایی در بازگشت آیه ﴿لَخَلْقُ السَّماوَاتِ...﴾ به قبل از خودش

﴿لَخَلْقُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ أَکْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ﴾، زمخشری و امثال زمخشری بر این باور هستند که این آیه 56 به بعد برمی گردد؛ یعنی به آیه 59 که بعداً خواهد آمد برمی گردد که ﴿إِنَّ السَّاعَةَ لَآتِیَةٌ لاَ رَیْبَ فِیهَا﴾، خدای سبحان کاری که مهم تر از مسئله معاد است انجام داده است؛ وقتی مهم تر از مسئله معاد را انجام داد، چگونه نسبت به مسئله معاد قادر نیست؛ (3) در خلق «سماوات و الأرض» که کلّ این نظام را آفرید، این قوی تر از آن است که مرده ای را زنده کند، بنابراین ﴿إِنَّ السَّاعَةَ لَآتِیَةٌ﴾؛ این بنا بر تفسیر جناب زمخشری و برخی از کسانی است که موافق نظر ایشان هستند، لکن نظر سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) این است که مسئله ﴿إِنَّ السَّاعَةَ﴾ هنوز نیامده و بعد خواهد آمد، (4) گرچه جریان معاد تا به حال چند بار ذکر شده است؛ ﴿یَوْمَ التَّلاقِ﴾ (5) [17]ذکر شد، ﴿یَوْمَ التَّنادِ﴾ (6) [18]ذکر شد، ﴿یَتَحاجُّونَ فِی النَّارِ﴾ (7) [19]ذکر شد و ﴿یَوْمَ لاَ یَنْفَعُ الظَّالِمِین﴾ (8) [20]ذکر شد، چندین مرتبه مسئله معاد ذکر شد؛ امّا به عنوان طرح اصلی مسئله ذکر نشد؛ طرح اصلی مسئله معاد از آیه 59 شروع می شود که ﴿إِنَّ السَّاعَةَ لَآتِیَةٌ لاَ رَیْبَ فِیهَا﴾ و آنچه این ﴿لَخَلْقُ السَّماوَاتِ﴾ را می تواند سامان بهتری ببخشد، این است که به قبل آن برگردد؛ اینها به مقصد نمی رسند، برای اینکه اینها تحت تدبیر خدا هستند و خدایی که کلّ آسمان و زمین را اداره می کند اینها را سر جایشان می نشاند. استدلال آیه این نیست که «خلق سماوات و الارض» اکبر از معاد است، اُولای از معاد است و قدرت خدا نسبت به آن بیش از قدرت بر معاد است تا ما بگوییم استدلال از قوی به ضعیف است که فخر رازی به آن استدلال کرده است. (9)

ص: 1004


1- غافر/سوره40، آیه5.
2- الامامة الالهیة، الشیخ محمدالسند، ج1، ص57.
3- تفسیر الزمخشری الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، الزمخشری، ج 4، ص174.
4- المیزان فی تفسیر القرآن، العلامه الطباطبائی، ج 17، ص 342 و 343.
5- غافر/سوره40، آیه15.
6- غافر/سوره40، آیه32.
7- غافر/سوره40، آیه47.
8- غافر/سوره40، آیه52.
9- تفسیرالرازی مفاتیح الغیب اوالتفسیرالکبیر، الرازی،فخرالدین، ج27، ص527.

تبیین قول فخر رازی در برگشت آیه ﴿ لَخَلْقُ السَّماوَاتِ...﴾ به بعد از خودش

حرف فخر رازی این است که اگر کسی یک کار ضعیفی انجام دهد، دلیل بر این نیست که کار قوی را می تواند انجام دهد؛ امّا اگر یک کار مماثل را انجام دهد، براساس اینکه «حکم الامثال فیما یجوز و فیما لایجوز واحد» (1) [22]اگر «الف» مثل «باء» بود و کسی توانست «الف» را سامان دهد بر «باء» هم قدرت دارد، چون «حکم الامثال فیما یجوز و فیما لایجوز واحد» و در قسمت سوم می فرماید: اگر کسی یک کار قوی کرد، یقیناً می تواند کار ضعیف را هم انجام دهد، این تثلیث درست است.

مدیریت خدای سبحان بر آسمان و زمین دال بر ناتوانی مشرکان در رسیدن به هدف

امّا آیه نمی گوید که خلق «سماوات و الارض» اکبر از معاد است یا اکبر از «اعاده» مردم است، بلکه می گوید اکبر از خلق خود مردم است! خلق و اداره کردن مردم ضعیف تر از اداره کردن کلّ نظام است؟! وقتی خدا دارد کلّ نظام را اداره می کند، این اشخاص را هم می تواند اداره کند و اجازه نمی دهد خواستهٴ اینها به فعلیت برسد، ﴿لَخَلْقُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ أَکْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یَعْلَمُونَ﴾. این ﴿أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یَعْلَمُونَ﴾ یعنی چه؟ همه می دانند که خلقت آسمان و زمین بزرگ تر و بهتر از خلقت زید و عمرو است! منتها این کسی که در درون او تکبّر است و هر روز نقشه می کشد که علیه دین به مقصد برسد، او نمی داند خدایی که دارد کلّ نظام را اداره می کند او را سر جایش می نشاند، وگرنه به حسب ظاهر کیست که نداند! یا - معاذ الله - ملحد هستند و خلقت خالق را منکر می باشند که این از بحث بیرون است؛ اگر کسی خلقت خالق را قبول دارد، این یک چیز «بیّن الرّشد»ی است! خلقت این مجموعه که انسان جزء این مجموعه است، در این مجموعه نفس می کشد و بدن او هم از خاک همین مجموعه است، خلق این مجموعه یقیناً از خلق انسان بالاتر است، این مطلب را کیست که نداند؟! کسی که در درون او کِبر است و در برابر دین بخواهد کِبریایی کند، نمی داند که خدا او را سر جایش می نشاند، اینها نمی دانند! یا - معاذ الله - منکر خالق هستند یا اگر منکر خالق نیستند، برای آنها «بیّن الرّشد» است که خَلقِ مجموعه جهان هستی از خَلق زید و عمرو بالاتر و قوی تر است! ﴿لَخَلْقُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ أَکْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ﴾ و این ﴿أَکْثَرَ النَّاسِ﴾ چه کسانی هستند؟ همین ﴿الَّذِینَ یُجَادِلُونَ فِی آیَاتِ اللَّهِ﴾ هستند که ﴿لِیُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ﴾ (2) [23]و همین ها هستند که ﴿إِن فِی صُدُورِهِمْ إِلاَّ کِبْرٌ مَا هُم بِبَالِغِیهِ﴾؛ فرمود تلاش و کوشش اینها این است که جلوی دین را بگیرند و خدا نمی گذارد! کوشش اینها این است که به غرور خودشان برسند و خدا نمی گذارد. بنابراین درست است که بحث معاد خواهد آمد؛ امّا نه آیه ناظر به آن است، برای اینکه نفرمود «لَخَلْقُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ أَکْبَرُ مِنَ المَعاد،أَکْبَرُ مِنَ الإعادة، أَکْبَرُ مِنَ القیامة» و مانند آن؛ در سوره مبارکه «روم» چنین استدلالی کرده است و آن استدلال هم درست است؛ در سوره مبارکه «روم» آیه 27 فرمود: ﴿وَ هُوَ الَّذی یَبْدَؤُا الْخَلْقَ﴾؛ شما که قبول دارید خدای سبحان خالق شماست ﴿وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ﴾ (3) [24]این را که قبول دارید! ﴿ثُمَّ یُعیدُهُ﴾؛ (4) [25]شما که مُردید دوباره شما را زنده می کند که این را شک دارید، منشأ شک شما چیست؟ شما که نبودید، «لیس تامّه» بود و هیچ خبری از شما نبود شما را ایجاد کرد، حالا که همه چیز سر جایش محفوظ است؛ روح شما که از بین نمی رود، بدن شما خاک شده که دوباره زنده می کند و مشکلی ندارد! فرمود: ﴿ثُمَّ یُعیدُهُ وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَیْهِ﴾؛ مسئله اعاده آسان تر از مسئله ابتداست! شما هیچ نبودید! ﴿هَلْ أَتی عَلَی الْإِنْسانِ حینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکُوراً﴾ (5) [26]که این ﴿لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکُوراً﴾؛ یعنی شیئی بودکه قابل ذکر نبود؛ نظیر نطفه و امثال آن، قبل از او «لیس تامّه» بود که به زکریا فرمود: ﴿قَدْ خَلَقْتُکَ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ تَکُ شَیْئاً﴾ (6) [27]که این «کان»، «کان تامّه» است و ﴿شَیْئاً﴾ خبر نیست، ﴿وَ لَمْ تَکُ﴾؛ یعنی موجود نبودی؛ امّا شاید لاشه ای بودی و هیچ نبودی و بعد هم نطفه شدی که قابل ذکر نبود. ﴿هَلْ أَتی عَلَی الْإِنْسانِ حینٌ مِنَ الدَّهْرِ﴾ که ﴿لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکُوراً﴾ که شیء قابل ذکر نبود؛ یعنی شیء بود؛ ولی قابل ذکر نبود که این مرحله دوم است. ما شما را به این صورت درآوردیم! الآن که تمام امور شما موجود است، چیزی کم نشده و از بین نرفته است، فقط ذرّات بدن شما پراکنده شده که جمع می کنند؛ روح شما که از بین نرفته است! ﴿وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَیْهِ﴾! این استدلال به این است که وقتی کار قوی را می توان انجام دهد، کار ضعیف را یقیناً می تواند انجام بدهد! البته مستحضرید، برای ذات اقدس الهی که قدرت او نامتناهی است، قوی و ضعیف فرض ندارد که بگوییم یک کار برای خدا آسان باشد و یک کار آسان تر یا یک کار سخت باشد و یک کار سخت تر! لذا فوراً فرمود: ﴿وَ لَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلی﴾ (7) [28]ما این تمثیل را ذکر کردیم؛ امّا ﴿وَ لَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلی﴾، مبادا شما خیال کنید که مسئله معاد آسان تر از مسئله مبدأ است؟! همه نزد خدای سبحان «علی السواء» هستند، چون با اراده کار می کند «فَاعِلٌ لا بالْحَرَکَةُ»! (8) [29]الآن شما اقیانوس اطلس را به ذهن بیاورید، آوردید! یک قطره را به ذهن بیاورید، آوردید! با اراده کار کردید و برای شما سخت نبود که اقیانوس اطلس را به ذهن بیاورید؛ اگر کسی با اراده کار می کند ﴿إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ﴾ (9) [30]که با اراده کار می کند و نه با ابزار و ادوات، سختی معنا ندارد! تصور اقیانوس آرام با تصور یک قطره، همسان در کنار ذهن آدم هست. بنابراین فوراً فرمود: ﴿وَ لَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلی﴾ که بنا بر استدلال دو قسم است: یک وقت می گوییم که قرآن کریم استدلال می کند و می گوید چون آسمان و زمین از خلق معاد قوی تر است و چون بر قوی قدرت داشت بر ضعیف هم قدرت دارد که تفکر زمخشری این است و فخر رازی هم همین را تقویت کرده و دیگران هم همین راه را رفتند. یک وقت است که آیه محل بحث این نیست که ﴿لَخَلْقُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ أَکْبَرُ﴾ از خلق معاد است، بلکه آیه محل بحث است که خلق آسمان و زمین از مدیریت مردم قوی تر است! شما دلتان می خواهد که جدال کنید که حق را باطل کنید، او جلوی شما را می گیرد؛ می خواهید به غرور خود برسید، جلوی شما را می گیرد، برای اینکه آن کسی که دارد کلّ نظام را مدیریت می کند، شما را یقیناً مدیریت می کند! این یک راه استدلالی است؛ لذا سیدناالاستاد این راه را رفته است، نه اینکه توجه نداشته باشند که مسئله معاد در پیش است.

ص: 1005


1- نهایة الحکمة(فیاضی)، العلامه الطباطبائی، ج 1، ص115.
2- غافر/سوره40، آیه5.
3- لقمان/سوره31، آیه25.
4- روم/سوره30، آیه27.
5- انسان/سوره76، آیه1.
6- مریم/سوره19، آیه9.
7- روم/سوره30، آیه27.
8- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج1، ص78.
9- یس/سوره36، آیه82.

دفع توهّم مدیریّت کنون جهان به دست مشرکان

پرسش: در تاریخ همین ها مسلّط بودند؟ پاسخ: نه، الآن تاریخ را این سه، چهار نفر دارند اداره می کنند! وجود مبارک ابراهیم خلیل است و موسای کلیم است و عیسای مسیح است و وجود مبارک حضرت، جهان را اینها دارند اداره می کنند! خیلی ها اصلاً نمی دانند که محصول خروجی جنگ جهانی اول و دوم چقدر بود! حداقل هفتاد میلیون کشته شدند، اصلاً خیلی ها رقم آنها را نمی دانند؛ امّا 72 نفر در صدر اسلام شربت شهادت را نوشیدند، کلّ این جریان خاورمیانه در اربعین راه افتاد! این را می گویند جهان گیری! درست است که زیارت کردند و جنگ و ستیزی نبود؛ امّا پیاده و غیر پیاده بودند، چه کسی دل های تپنده این بیست میلیون را اداره می کرد، این یک کار جهانی است و به دست بشر نیست! بیش از 72 نفر هم نبودند! این جنگ جهانی اول و دوم هم برای همین قرن بود و دیگر تاریخ بیهقی نیست که بگوید سند دارد یا ندارد. آنهایی که هم سنّ ما بودند، جنگ جهانی دوم را دیدند و آنهایی هم که یک قدر جلوتر از ما بودند جنگ جهانی اول را دیدند، در همین قرن بود! خروجی آن حداقل هفتاد میلیون کشته بود! الآن این آمریکا و اوباما و امثال آنها روی قبر هفتاد میلیون ایستادند، قد کشیدند و می گویند ما مدیر عالَم هستیم، زیر پایتان هفتاد میلیون کشته دارید! شما روی هفتاد میلیون جسد قرار دارید! چگونه می خواهید جهان را اداره کنید؟! یک وقت است که کسی عاقل است، عادل است، فداکار است، شجاع است، بخشنده است، ادیب است، سخنران است، متدیّن و مذهبی است او حق دارد که بگوید من جهان را اداره می کنم؛ امّا شما قتّال هستید! هتّاک هستید! روی هفتاد میلیون قبر ایستادید و قد کشیدید! چه کسی اینها را کشته است؟! ما که این کار را نکردیم! هم گالیله را شما تهدید به سوزاندن کردید، هم قرآن را کشیش های شما در کلیسا سوزاندند، شما فقط باید خجالت بکشید! اینکه ما مدیر جهان هستیم، ما دهکده را باید اداره کنیم و ما حق برتر داریم، بله اگر کسی عاقل بود، عادل بود و خدماتی به جامعه کرد، بله او حق دارد؛ امّا هفتاد میلیون قبر زیر پای شما هست و خجالت هم نمی کشید! غرض این است که جهان را اینها دارند اداره می کنند؛ همین سه، چهار نفر دارند اداره می کنند؛ هر جا هست نام مبارک ابراهیم است و موسی است و عیسی است و پیغمبر(صلوات الله)، جهان را اینها دارند اداره می کنند و اینها می مانند!

ص: 1006

فقدان معرفتی مشرکان علّت تقابل آنها با دین

بنابراین فرمود: ﴿لَخَلْقُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ أَکْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یَعْلَمُونَ﴾، این ﴿لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یَعْلَمُونَ﴾؛ یعنی آنهایی که در صدد این هستند که - معاذ الله - به دین آسیب برسانند نمی فهمند و آنهایی که گرفتار غرور هستند و خیال می کنند که می توانند به غرورشان برسند نمی فهمند؛ از این دو رذیلت که بگذریم، چه کسی است که نفهمد که خلق آسمان و زمین از انسان بزرگ تر است؟! اینهایی که دارند در برابر دین خدا مقاومت می کنند، اینها نمی فهمند که کل نظام را خدا دارد اداره می کند و اینها را هم کاملاً سر جای خودشان می نشاند! استدلال قرآن کریم این است که هدف شما از جدال، «إدحاض» و ابطال قرآن است که ما نمی گذاریم؛ هدف شما این است که به غرور خود برسید ما نمی گذاریم، چرا؟ برای اینکه کلّ نظام را ما داریم اداره می کنیم و شما هم یک گوشهٴ از نظام هستید. مسئله معاد مسئله بعدی است و استدلال آیه هم این نیست که «لَخَلْقُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ أَکْبَرُ مِنَ المَعاد،أَکْبَرُ مِنَ الإعادة، أَکْبَرُ مِنَ القیامة» و مانند آن. بنابراین شما بدون حجّت و دلیل در برابر دین ایستادید و ما هم شما را سرکوب می کنیم، برای اینکه کلّ مجموعه زیر مسئولیت ماست و ما داریم اداره می کنیم، ما که عالَم را رها نکردیم! ﴿لَخَلْقُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ أَکْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یَعْلَمُونَ﴾،کجا می خواهید بروید؟! بعد می فرماید یک سلسله مسائل علمی لازم است که شما ندارید و یک سلسله عمل صالح لازم دارد که آن را هم شما ندارید! اول اینکه بعضی ها اهل تحقیق هستند و درس خوانده می باشند؛ منتها کج راهه رفتند که شما جزء این گروه هستید؛ بعضی ها اهل تحقیق و تحصیل حوزوی و دانشگاهی نیستند، افراد عادی هستند؛ ولی در مسیر سعادت حرکت کردند، شما آن هم نیستید!

ص: 1007

بینایی و کوری باطنی مقصود از یکسان نبودن در قرآن

آن که نمی فهمد و در مسائل علمی قدمی برنداشت، این شخص کور است، اهل معرفت نیست و کور با بینا یکسان نیست! در سوره مبارکه «حج» فرمود: ﴿لا تَعْمَی الْأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتی فِی الصُّدُورِ﴾؛ (1) [31]آن چشمی که در درون است کور است و در این جا هم فرمود: ﴿وَ ما یَسْتَوِی الْأَعْمی وَ الْبَصیرُ﴾، این دیگر آیه نازل کردن و وحی الهی و آمدن جبرئیل لازم نیست، همه می دانند که کور و بینا یکسان نیستند؛ امّا همه نمی دانند که ما یک چشم باطنی و یک کور باطنی هم داریم، آن را کسی نمی داند! آن چیزی که جبرئیل آورده این است، وگرنه کسی هست در زمین که نداند بینا و نابینا یکسان نیستند که آیه نازل شود! در سوره «حج» فرمود که انسان همان طور که در ظاهر یا کور است یا بینا، در باطن هم یا کور است یا بینا، آن که نمی فهمد واقعاً کور است! ﴿فَإِنَّها لا تَعْمَی الْأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتی فِی الصُّدُورِ﴾، وحی آمده، جبرئیل آمده که بگوید در درون انسان یک چشم است، کسی که چشم درونی او بیناست با کسی که چشم درونی او بینا نیست یکسان نیست، بروید به سراغ درون خود! این وحی می خواهد! وگرنه وحی بیاید و نازل شود که کور و بینا یکسان نیستند؟! اینکه معلوم و «بیّن الرّشد» است! ﴿وَ ما یَسْتَوِی الْأَعْمی وَ الْبَصیرُ﴾ این برای بُعد علمی که عالِم و غیر عالم یکسان نیستند. دوم اینکه بعضی هستند که اهل تحقیق و تحصیل حوزوی و دانشگاهی و اینها نیستند، بلکه در سطح جامعه افرادی ساده هستند؛ امّا روبه راه هستند، در همان جامعه هم افرادی هستند که بی راهه و کج راهه می روند. فرمود: ﴿وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَ لَا الْمُسِی ء﴾، این ﴿وَ ما﴾ روی ﴿الَّذِینَ﴾ خواهد آمد؛ ﴿وَ ما یَسْتَوِی الْأَعْمی وَ الْبَصیرُ﴾ یک بخش، ﴿وَ الَّذِینَ آمَنُوا﴾، بخش دوم؛ یعنی «وَ مَا یَستوِی الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَ لَا الْمُسِی ء» کسی که مطیع است با کسی که مسیء است یکسان نیست. پرسش: جاهلی که راه را نمی داند، ما چگونه بگوییم که او سعادتمند می شود؟ پاسخ: بر علما واجب است که آنها را هدایت کنند! مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) این حدیث نورانی را نقل کرد که ذات اقدس الهی هرگز بر مردم تعلّم را واجب نکرد و از هیچ کسی تعهد نگرفت که عالِم شوند، مگر اینکه قبلاً از علما تعهد گرفته است که دیگران را تعلیم دهند و هجرت هم برای همین واجب است! ﴿لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ﴾ (2) برای همین واجب است! بیان نورانی حضرت این است که درست است تعلّم بر جاهل واجب است؛ امّا قبل از اینکه بر جاهل تعلّم واجب باشد، بر عالِم تعلیم واجب است! بعد استدلال حضرت این است که «لِأَنَّ الْعِلْمَ کَانَ قَبْلَ الْجَهْل» (3) [33]- این بیان نورانی را مرحوم کلینی از وجود مبارک حضرت امیر نقل کرد - بنابراین بر علما تعلیم و گفتن و نوشتن و هدایت کردم مردم واجب است! ﴿قَلِیلاً مَا تَتَذَکَّرُونَ﴾.

ص: 1008


1- حج/سوره22، آیه46.
2- توبه/سوره9، آیه122.
3- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص41، ط اسلامی.

طرح مسئله معاد و مقصود از ﴿لاَ رَیْبَ فِیهَا﴾ بودن آن

آن گاه که این مسئله تمام شد، نوبت به مسئله قیامت می رسد که فرمود: ﴿إِنَّ السَّاعَةَ لَآتِیَةٌ﴾، چون عناصر محوری سور مکّی توحید، وحی و نبوت و مسئله معاد است که سایر مسائل زیر مجموعه آنهاست؛ خطوط کلّی اخلاق و فقه و حقوق زیر مجموعه اصول دین است؛ بحث های مبسوط فقهی درباره نماز و روزه و زکات و حج و اینها برای سُور مدنی است؛ ولی در مکّه این بحث هاست. ﴿إِنَّ السَّاعَةَ لَآتِیَةٌ﴾؛ قیامت آمدنی است با «لام» آمده ﴿لَآتِیَةٌ﴾، ﴿لاَ رَیْبَ فِیهَا﴾ و قبلاً هم ملاحظه فرمودید که این ﴿لاَ رَیْبَ فِیهَا﴾ در اصطلاح قرآن کریم شبیه «بالضرورة» در کتاب های منطقی است؛ در کتاب های منطقی وقتی خواستند بگویند که این محمول برای این موضوع حتمی است، می گویند «الانسان ناطق بالاضرورة»، «الاربعة زوج بالضرورة» که این «بالضرورة»، یعنی محمول از موضوع جدا نمی شود؛ در اصطلاح قرآنی گاهی ﴿لا رَیْبَ فیهِ﴾ ذکر می کنند و گاهی هم ﴿لاَ جَرَمَ﴾ (1) [34]ذکر می کنند؛ ﴿رَبَّنا إِنَّکَ جامِعُ النَّاسِ لِیَوْمٍ لا رَیْبَ فیهِ﴾، (2) ﴿ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فیهِ﴾، (3) [36]﴿إِنَّ السَّاعَةَ لَآتِیَةٌ لاَ رَیْبَ فِیهَا﴾ که این ﴿لاَ رَیْبَ فِیهَا﴾؛ یعنی «إِنَّ السَّاعَةَ لَآتِیَةٌ بالضرورة»، «ان المعاد حق»، «ان البعث حق بالاضرورة». ﴿إِنَّ السَّاعَةَ لَآتِیَةٌ لاَ رَیْبَ فِیهَا وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یُؤْمِنُونَ﴾؛ خیلی ها می دانند قیامت حق است؛ امّا عملاً ایمان ندارند، چون ممکن نیست کسی عملاً ایمان داشته باشد و بداند در برابر این عمل مسئول است و عقل عملی او هم باز باشد و او معصیت کند، این ممکن نیست! چون می داند که «عَلَی رُءُوسِ الْأَشْهَاد» (4) [37]رسوا می شود. پرسش: ﴿لاَ رَیْبَ فِیهَا﴾در مقابل ﴿إِنَّ السَّاعَةَ لَآتِیَةٌ﴾ است یا در مقابل ﴿وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یُؤْمِنُونَ﴾ است؟ پاسخ: نه، اگر﴿لاَ رَیْبَ فِیهَا﴾هم نبود، ﴿إِنَّ السَّاعَةَ لَآتِیَةٌ﴾ بود، ﴿لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یُؤْمِنُونَ﴾به اتیان آن! این ﴿لاَ رَیْبَ فِیهَا﴾ به منزله «بالضرورة» است و تأکیدی است در مسئله این جهت قضیه که «إِنَّ السَّاعَةَ لَآتِیَةٌ بالضروره»؛ بی شک می آید و شکی در آن نیست! این ﴿أَ فِی اللَّهِ شَکٌّ﴾ به همین برمی گردد؛ یعنی «اللهُ موجودٌ بالضرورة».

ص: 1009


1- هود/سوره11، آیه22.
2- آل عمران/سوره3، آیه9.
3- بقره/سوره2، آیه2.
4- الإقبال بالأعمال الحسنة(ط - الحدیثة)، السیدبن الطاووس، ج 2، ص365.

ضرورت شروع کارها با نام خدا و نقش آن در افعال انسان

﴿وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یُؤْمِنُونَ﴾، خیلی ها مسئله معاد را می دانند! این که به ما می گویند در هر کاری که انجام می دهید اول ﴿بِسْمِ اللَّهِ﴾ (1) [38]بگویید، این ﴿بِسْمِ اللَّهِ﴾ یک قرنطینه است؛ البته گفتن ﴿بِسْمِ اللَّهِ﴾ ثواب دارد، ذکر الهی است، هر وقتی باشد ثواب دارد؛ امّا گفتند هر کاری که می کنید اول ﴿بِسْمِ اللَّهِ﴾ بگویید، این یک تعلیم است و تنها برای ثواب نیست، این یک قرنطینه است! هر حرفی، هر گفتاری، هر رفتاری و هر نوشتاری را که انسان می خواهد بگوید، در ابتدا ﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ﴾؛ - «به نام خدا»؛ حالا یا فارسی یا عربی - بگویید، برای اینکه این کار را وقتی می خواهد انجام دهد، می خواهد بگوید که خدایا! به نام تو شروع می کنم ﴿بِسْمِ اللَّهِ﴾؛ یعنی «أبْتَدَأ بِسْمِ اللَّه» خدایا! این کار را به نام تو شروع می کنم! این کار یقیناً یا واجب است یا مستحب، وگرنه کار حرام و مباح را که آدم نمی گوید که خدایا به نام تو! این یک قرنطینه برای ماست، این یک مراقبت است، این یک محاسبه است که هر کاری می خواهید انجام بدهید اول بگویید: ﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ﴾؛ یعنی آدم باید رویش بشود که بگوید خدایا این کار را من به نام تو دارم انجام می دهم؛ این یک کار یا واجب می شود یا مستحب، درست است که ثواب دارد و گفتن آن خوب است؛ امّا این برای مراقب بودن ماست و اکثر مردم باور نمی کنند! ﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ﴾ هم معاد است و هم مبدأ، چون ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ﴾ (2) [39]چیز دیگری که نیست؛ اگر «الله» است هم ﴿هُوَ الْأَوَّلُ﴾ است هم ﴿وَ الْآخِرُ﴾، (3) [40]نه اینکه از یک جهت اول است و از جهت دیگر آخر است. در بیان نورانی حضرت امیر در نهج البلاغه هست که هر اوّلی غیر او غیر آخر است و هر ظاهری غیر او غیر باطن است، (4) بعضی ها ظاهر و بعضی ها باطن هستند؛ خدا هم ظاهر است و هم باطن، نه از جهتی ظاهر است و نه از جهتی باطن که - معاذ الله - مرکّب باشد، او بسیط محض است؛ فرمود: «وَ کُلُّ ظَاهِرٍ غَیْرَهُ [غَیْرُ بَاطِنٍ] بَاطِنٌ»؛ هر ظاهری غیر خدا غیر باطن است؛ امّا خدا ظاهری است عین باطن! لذا آن جا هم که ظهور کرده نمی شود کاملاً او را شناخت، آنها هم که مظاهر الهی مثل ائمه(علیهم السلام) هستند، نمی شود اینها را خوب شناخت! چون حضرت در عین اینکه «هو الظاهر» است، در عین حال تجلّی کرده است، این ظهور او عین بطون است؛ لذا شناخته نمی شوند؛ اگر ظهور او غیر از بطون بود و اینها مظهر «هو الظاهر» بودند، می شد که اینها را بشناسیم؛ امّا اگر این «هو الظاهر» مانند «هو الباطن» است، طرزی ظهور کرده که بطون هم در درون او و متن او و عین اوست؛ لذا درست شناخته نمی شود، این طور است که اهل بیت و اولیای الهی قابل شناخت نیستند. پرسش: اگر ﴿لاَ رَیْبَ﴾را به معنی ضرورت بگیریم؟

ص: 1010


1- التوحید، الشیخ الصدوق، ص232.
2- بقره/سوره2، آیه156.
3- حدید/سوره57، آیه3.
4- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج5، ص153.

پاسخ: علم دارند، ایمان ندارند؛ ایمان قبلاً ملاحظه کردید که کار عقل عملی است. اگر کسی دستگاه عملی او زندانی است و قدرت قیام ندارد، او ایمان نمی آورد؛ این بیان نورانی حضرت امیر این بود که «وَ کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیرٍ تَحْتَ [عِنْدَ] هَوَی أَمِیر»؛ (1) [42]آن که باید ایمان بیاورد الآن اسیر است چگونه ایمان بیاورد؟ دهنش بسته است آدم وقتی که دهن عقل عملی را بست حرف نمی زند؛ امّا وقتی در میدان مبارزه جهاد «اوسط» آزاد بود، حضرت فرمود: «وَ إِنَّمَا هِیَ نَفْسِی أَرُوضُهَا بِالتَّقْوَی»؛ (2) [43]من هر روز دارم ورزش می دهم و هر روز ریاضت می کشم که این اسیر نشود، پس آن روز کاملاً ایمان می آورد.

!!!!!!!

[1]مائده/سوره5، آیه67.

[2]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج25، ص5.

[3]لغت نامه دهخدا، اعدا عدو: بطور مبالغه یعنی سخت دشمن و دشمن بزرگ.

[4]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج3، ص513، ط اسلامی.

[5]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج4، ص31.

[6]المجازات النبویة، السیدالشریف الرضی، ص351.

[7]الاربعین، الشیخ البهایی، ص690.

[8]لغت نامه دهخدا، سپر انداختن: [س ِ پ َ اَ ت َ] (مصدر مرکب ) کنایه از تنزل و فروتنی نمودن.

[9]حجر/سوره15، آیه40.

ص: 1011


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج19، ص31.
2- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج16، ص209.

[10]احزاب/سوره33، آیه33.

[11]فتح/سوره48، آیه1.

[12]شعراء/سوره26، آیه14.

[13]غافر/سوره40، آیه5.

[14]الامامة الالهیة، الشیخ محمدالسند، ج1، ص57.

[15]تفسیر الزمخشری الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، الزمخشری، ج 4، ص174.

[16]المیزان فی تفسیر القرآن، العلامه الطباطبائی، ج 17، ص 342 و 343.

[17]غافر/سوره40، آیه15.

[18]غافر/سوره40، آیه32.

[19]غافر/سوره40، آیه47.

[20]غافر/سوره40، آیه52.

[21]تفسیرالرازی مفاتیح الغیب اوالتفسیرالکبیر، الرازی،فخرالدین، ج27، ص527.

[22]نهایة الحکمة(فیاضی)، العلامه الطباطبائی، ج 1، ص115.

[23]غافر/سوره40، آیه5.

[24]لقمان/سوره31، آیه25.

[25]روم/سوره30، آیه27.

[26]انسان/سوره76، آیه1.

[27]مریم/سوره19، آیه9.

[28]روم/سوره30، آیه27.

[29]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج1، ص78.

[30]یس/سوره36، آیه82.

[31]حج/سوره22، آیه46.

[32]توبه/سوره9، آیه122.

[33]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص41، ط اسلامی.

[34]هود/سوره11، آیه22.

[35]آل عمران/سوره3، آیه9.

[36]بقره/سوره2، آیه2.

[37]الإقبال بالأعمال الحسنة(ط - الحدیثة)، السیدبن الطاووس، ج 2، ص365.

ص: 1012

[38]التوحید، الشیخ الصدوق، ص232.

[39]بقره/سوره2، آیه156.

[40]حدید/سوره57، آیه3.

[41]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج5، ص153.

[42]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج19، ص31.

[43]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج16، ص209.

!!!!!!!

تفسیر آیات 59 تا 65 سوره غافر 93/12/11

موضوع: تفسیر آیات 59 تا 65 سوره غافر

﴿إِنَّ السَّاعَةَ لَآتِیَةٌ لا رَیْبَ فیها وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یُؤْمِنُونَ (59) وَ قالَ رَبُّکُمُ ادْعُونی أَسْتَجِبْ لَکُمْ إِنَّ الَّذینَ یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبادَتی سَیَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرینَ (60) اللَّهُ الَّذی جَعَلَ لَکُمُ اللَّیْلَ لِتَسْکُنُوا فیهِ وَ النَّهارَ مُبْصِراً إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَی النَّاسِ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَشْکُرُونَ (61) ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ خالِقُ کُلِّ شَیْ ءٍ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ فَأَنَّی تُؤْفَکُونَ (62) کَذلِکَ یُؤْفَکُ الَّذینَ کانُوا بِآیاتِ اللَّهِ یَجْحَدُونَ (63) اللَّهُ الَّذی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ قَراراً وَ السَّماءَ بِناءً وَ صَوَّرَکُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَکُمْ وَ رَزَقَکُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ فَتَبارَکَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمینَ (64) هُوَ الْحَیُّ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ فَادْعُوهُ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّینَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ (65)﴾

تفاوت طرح مباحث توحیدی قرآن و کتب رایج و علت آن

سوره مبارکه «غافر» - همان طوری که ملاحظه فرمودید - چون در مکّه نازل شد، عناصر محوری آن اصول دین است؛ لذا با بیان های گوناگون، توحید، وحی، نبوت و خطوط کلّی اخلاق، حقوق و فقه را هم ذکر می کند که برهان توحید مهم ترین برهان برای مسئلهٴ مشرکان حجاز بود. تفاوت اصلی قرآن کریم با علوم رایج در حوزه این است که آنها مسئله اثبات مبدأ را کاملا ً جدای از مسئله «ربوبیت» و «مُجیب» بودن و «معبود» بودن و «إله» بودن ذکر می کنند؛ یعنی فصول جداگانه ای است؛ در یک فصل با براهین فراوانی که برای آن اقامه می کنند، ثابت می کنند که جهان مبدأ دارد، آن وقت در فصول دیگر به «اسمای حسنیٰ» و صفات پروردگار می پردازند؛ امّا قرآن کریم در یک آیه مبدأ را طوری ثابت می کند که بازگشت مبدأ به همان «معاد» و «ربّ» خواهد بود؛ لذا در یکی، دو آیه کنار هم ضمن اثبات توحید واجب تعالیٰ، مرجعیّت او را هم ذکر می کند. سرّ این مطلب آن است که قرآن کریم تنها برای تعلیم کتاب و حکمت نیامده، بلکه هم برای تعلیم و هم برای تزکیه آمده است، فرمود: ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ یُزَکِّیهِمْ﴾، (1) [1]این یک مطلب؛ اگر داعیه کتابی این است که من برای تعلیم و تزکیه آمدم، نباید مطالب آن پراکنده باشد که تعلیم آن را در یک سلسله از فصول و تزکیه آن را جدای از آن قرار دهد، بلکه یا در یک آیه به هر دو اشاره می شود یا در دو آیه در کنار هم به هر دو اشاره می شود. اگر خدای سبحان مبدأ کل است، چه اینکه هست، معبود کلّ هم است و مُجازی و مُحاسب کلّ هم است؛ لذا ﴿هُوَ الْأَوَّلُ﴾ را طرزی اثبات می کنند که ﴿وَ الْآخِرُ﴾ (2) [2]در کنار آن نتیجه است و ﴿وَ الْآخِرُ﴾ را طرزی اثبات می کنند که ﴿هُوَ الْأَوَّلُ﴾ در کنار آن هست؛ چه اینکه «هو الظاهر» را طرزی اثبات می کنند که «هو الباطن» هم در کنار آن هست و «هو الباطن» را طرزی مطرح می کنند که «هو الظاهر» هم در کنار آن هست.

ص: 1013


1- بقره/سوره2، آیه129.
2- حدید/سوره57، آیه3.

علّت طرح مسئله معاد بعد از اثبات توحید

الآن بعد از اثبات توحید واجب تعالی مسئله قیامت را مطرح کردند و خودشان هم اصرار دارند که علم به تنهایی کافی نیست؛ همان طوری که خودشان، یعنی در خود قرآن کریم که توحید را با وحی و نبوت و مسئله معاد کنار هم ذکر می کنند، علم را هم کنار ایمان و عمل صالح ذکر می کنند، چون مستحضرید که ایمان به مبدأ را مشرکان هم داشتند و همه مشرکان می گفتند خدا هست و خدا خالق است، آن چیزی که اساس کار است این است که او «مرجع»، «معبود» و «ربّ» است و او همه امور را به عهده دارد و از همه ما حساب می طلبد! مهم ترین عامل تزکیه اعتقاد به معاد است؛ اگر - معاذ الله - حساب و کتابی نباشد یا سؤال و جوابی نباشد، چه تربیتی؟ اخلاق چه ضمانتی دارد؟ بر فرض قانون و فشار تا حدّی بتواند کارساز باشد، آن جا که قانونی نیست و کسی که خبر ندارد، چه چیزی انسان را وادار می کند که خلاف نکند؟ اگر - معاذ الله - معاد نباشد، اخلاق ضمانت اجرایی ندارد و هر کسی که فرصتی به دست او رسید، هر کاری را خواست انجام می دهد و کسی هم که اطلاع ندارد؛ تنها عاملی که ضامن اجرای اخلاق و فضیلت است مسئله معاد است؛ لذا خود قرآن کریم توحید و معاد را کنار هم ذکر می کند؛ یعنی طرزی ﴿هُوَ الْأَوَّلُ﴾ را ثابت می کند که ﴿وَ الْآخِرُ﴾ هست، حالا گاهی «بالصراحة» می فرماید: ﴿هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ﴾ و گاهی هم بعد از اثبات توحید می فرماید: ﴿إِنَّ السَّاعَةَ لَآتِیَةٌ لا رَیْبَ فیها﴾.

ص: 1014

مشروط بودن ثمربخشی علم به ایمان و عمل صالح

چه اینکه دعوت به علم را هم با ایمان و عمل صالح کنار هم ذکر می کند، وگرنه علم بدون عمل و علم بدون ایمان کدام مشکل را توانست حلّ کند؟ در همین آیه 58 «غافر» که در بحث دیروز گذشت فرمود: ﴿وَ ما یَسْتَوِی الْأَعْمی وَ الْبَصیرُ﴾،این ناظر به علم است؛ بله، عالِم و جاهل یکسان نیستند، آیا مسئله حل شد؟ نه، ﴿وَ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ لاَ الْمُسی ءُ﴾،نه «عالِم» و «جاهل» برابر هم هستند و نه «مُحسن» و «مُسیء» برابر هم می باشند. «مُحسن» کیست؟ ﴿وَ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ﴾، «مُسیء» کیست؟ «مُسیء» کسی است که ایمان نیاورده ﴿أَوْ کَسَبَتْ﴾ - قبلاً هم ملاحظه فرمودید که عطف بر منفی است - ﴿أَوْ کَسَبَتْ فی إیمانِها﴾ أی « مَا کَسَبَت» ﴿یَوْمَ یَأْتی بَعْضُ آیاتِ رَبِّکَ لا یَنْفَعُ نَفْساً إیمانُها﴾ که ﴿لَمْ تَکُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ کَسَبَتْ﴾؛ یعنی «لم تکن کسبت» ﴿فی إیمانِها خَیْراً﴾ (1) ایمان داشت؛ ولی عمل صالح انجام نداد. پس همان طوری که عالم و جاهل یکسان نیستند «مُحسن» و «مُسیء» هم یکسان نیستند. محسن کیست؟ آن کسی که ایمان بیاورد قلباً و بر روی «جارحه» عمل صالح داشته باشد و این کلمه «لا» هم چون فاصله آن زیاد شد تکرار شد؛ بعد از اینکه فرمود: ﴿وَ مَا یَسْتَوِی﴾که حرف نفی را اول ذکر کرد، چون تا کنون دیگر حرف نفی ای ذکر نشد و فاصله شد، در آن آخرین بخش کلمه «لا» را هم ذکر فرمود: ﴿وَ مَا یَسْتَوِی الأعْمَی وَ الْبَصِیرُ﴾، یک؛ ﴿وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَ الْمُسِی ءُ﴾،دو؛ چون آن بازگو نشد و تکرار نشد و حرف نفی سابق بود و فاصله شد کلمه «لا» را این جا بازگو کرد، چه اینکه در سوره مبارکه «زمر» هم همین مطلب گذشت؛ آیه نُه سوره مبارکه «زمر» که معروف است: ﴿هَلْ یَسْتَوِی الَّذینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذینَ لا یَعْلَمُونَ﴾، این ذیل آیه است و به تنهایی یک آیه نیست و صدر آیه هم نیست، بنابراین تنها آیه نیست، یک؛ صدر آیه هم نیست، دو؛ ذیل آیه است و صدر آیه هم نماز شب است؛ صدر آیه این است: ﴿أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیْلِ ساجِداً وَ قائِماً یَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَ یَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الَّذینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذینَ لا یَعْلَمُونَ﴾، این چنین است! ﴿هَل یَسْتَوِی﴾؛ یعنی عالمی که بیراهه می رود بدتر از جاهل است. ﴿قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الَّذینَ﴾ یک بار مثبت دارد؛ یعنی عالِم برجسته است، کدام عالم؟ آن عالمی که به صدر آیه عمل کند و اگر عالم به صدر آیه عمل نکرده از جاهل بدتر است، پس عالم و جاهل مساوی هم نیستند. یا برتر از جاهل است یا پَست تر از جاهل؛ اگر به صدر آیه عمل کند یقیناً برتر از جاهل است اگر به صدر آیه عمل نکند یقیناً پَست تر از جاهل است، برای اینکه حجّت الهی بر او بالغ شده است. عالم و جاهل مساوی نیستند، مساوات را نفی می کند، نه برتر بودن عالِم را! عالم و جاهل مساوی نیستند؛ اگر عالِم برتر بود، این نفیِ مساوات صادق است و اگر عالِم پایین تر بود، باز هم نفیِ مساوات صادق است. ﴿هَلْ یَسْتَوِی﴾ دو تا پیام ندارد، یک پیام دارد و آن این است که عالِم و جاهل مساوی نیستند، معنای آن این نیست که مساوی نیستند، جمله نفی و عالم بالاتر است، جمله اثبات؛ این طور نیست! بلکه عالم و جاهل مساوی نیستند. پرسش: شاید معنای آن این است که به دنبال علم برود؟پاسخ: بله؛ امّا به دنبال علم بعد از ﴿أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ﴾ که به دنبال عمل صالح است؛ این ذیل آیه است و در صدر آیه ما را دعوت به عبادت، مخصوصاً نماز شب کرد. بنابراین در ﴿هَلْ یَسْتَوِی﴾ که استفهام، استفهام انکاری است دو پیام ندارد؛ عالِم و جاهل با هم مساوی نیستند، این درست است! امّا عالِم بالاتر است یا پایین تر این مربوط به عمل به صدر آیه است؛ اگر عالِم به صدر آیه عمل کرد، یقیناً بالاتر است؛ اگر عمل نکرد، یقیناً پایین تر است! پرسش: استاد! پس اینکه می گویند علم فضیلت است، منظورشان چیست؟ پاسخ: فضیلت نسبی است و نه نفسی، بله علم است! غالباً اینکه در حوزه ها رایج است و بین علما رواج داشت، با عمل صالح بود، اینها که علمِ بی عمل نداشتند! خود علم حجّت الهی است و نور هست، برای اینکه غالباً انسان را به عمل صالح دعوت می کند؛ امّا در آن بیان نورانی حضرت امیر فرمود: «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُه»، (2) [4]این بیان نورانی حضرت است! فرمود: «لَا تَجْعَلُوا عِلْمَکُمْ جَهْلًا وَ یَقِینَکُمْ شَکّا إِذَا عَلِمْتُمْ فَاعْمَلُوا وَ إِذَا تَیَقَّنْتُمْ فَأَقْدِمُوا»، (3) [5]علمی که به عمل صالح منتهی نشود جهل است. غرض این است که این ﴿هَلْ یَسْتَوِی﴾ که معنای نفی دارد، یک مدلول مستقیم و شفافی دارد که عالِم و جاهل باهم مساوی نیستند که درست است؛ امّا عالِم برتر است یا عالم پایین تر است را از این جمله نمی شود فهمید؛ اگر عالم به صدر آیه عمل کرد، یقیناً بالاتر است و اگر عمل نکرد یقیناً بدتر است، برای اینکه عالم حجّت دارد و او حجّت ندارد؛ در محل بحث هم فرمود: ﴿وَ مَا یَسْتَوِی الأعْمَی وَ الْبَصِیرُ﴾؛ یعنی عالِم و جاهل مساوی نیستند، همین؟! نه، ﴿وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَ لَا الْمُسِی ءُ﴾؛ یعنی «مُحسن» و «مُسیء» مساوی نیستند؛ یعنی عالم با عمل از عالم بی عمل و از جاهل بالاتر است؛ این مجموعِ پیام آیه نُه سوره مبارکه «زمر» و هم آیه محل بحث سوره مبارکه «غافر» هست؛ لذا مسئله معاد را بلافاصله بیان فرمود: ﴿إِنَّ السَّاعَةَ لَآتِیَةٌ لاَ رَیْبَ فِیهَا﴾.

ص: 1015


1- انعام/سوره6، آیه158.
2- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج18، ص269.
3- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج19، ص164.

ضمانت اجرایی اخلاق وابسته به معاد

غرض این است که اگر - معاذ الله - مسئله معاد نباشد به هیچ وجه اخلاق ضمانت اجرایی ندارد. به چه دلیل انسانی که قدرت دارد و کسی هم خبر ندارد از حرام نگذرد؟ به چه دلیل؟! چرا نگذرد؟! تنها عامل همان است که حساب و کتابی است! همان بیان نورانی حضرت امیر است که فرمود: - حالا در آیه بعد هم می خوانیم - ذات اقدس الهی ناله های تمام وحوش را در تنگناهای دریا می داند؛ فرمود حالا که چنین است اکثر مردم ایمان ندارند؛ حالا یا در اثر اینکه علم ندارند یا برابر علم خودشان مؤمن نیستند؛ لذا ﴿ظَهَرَ الْفَسادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ﴾، (1) [6] پس اساس اخلاق مسئله معاد است. پرسش: ...؟پاسخ: بله غرض این است که اگر اعتقاد به معاد نباشد و «خَوْفاً مِنَ النَّار» باشد، این نسبت به آن مقام ولایت، عبادت بردگان است؛ ولی حالا وقتی از آن برتر شد «شَوْقاً إِلَی الْجَنَّة» است و از هر دو برتر شد «حبّاً لِلَّهِ» (2) و «شُکْراً لِلَّه» است؛ بالاخره معاد این سه مرحله را دارد، آن جا حداقل «خَوْفاً مِنَ النَّار» است که همان حداقل کارساز است و جامعه را اصلاح می کند؛ اینکه آدم بداند در صحنه حسابی هست و رسوا می شود، یقیناً دست از خلاف برمی دارد. اعتقاد به مبدأ در مشرکین هم بود که می گفتند: خدایی هست، خالق سماوات و زمین هست، «ربّ الارباب» هم اوست و ﴿وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ﴾ (3) [8]همه اینها را می گفتند؛ امّا می گفتند: ﴿أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ﴾، (4) [9]انسان با مرگ تمام می شود! این دین است که آمده و گفته که انسان مرگ را می میراند، نه بمیرد! این حرف خیلی حرفِ شیرینی است! آنها که اهل دل هستند، هر شب قرآن به سر دارند؛ ما حالا سالی یک بار! این کتاب واقعاً بالای سر گذاشتنی است! این حرف را در روی کرهٴ زمین غیر از انبیا چه کسی گفته که انسان مرگ را می میراند؟! حرف، حرفِ آنهاست! انسان است که «ذائق» موت است ﴿کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ﴾ (5) [10]و مرگ را می چشد و هضم می کند و از «قنطره» موت می گذرد و بعد از مرگ خودش هست و مرگی نیست؛ در برزخ انسان است و مرگی نیست؛ در قیامت انسان است و مرگ نیست؛ در بهشت انسان است و مرگ نیست. انسان مرگ را می میراند! این دین می تواند حرف اساسی را در جهان بزند.

ص: 1016


1- روم/سوره30، آیه41.
2- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج2، ص84، ط اسلامی.
3- لقمان/سوره31، آیه25.
4- اسراء/سوره17، آیه49.
5- آل عمران/سوره3، آیه185.

دلیل بر ناکافی بودن علم و اعتراف به توحید در اجرای اخلاق

پرسش:آیا می شود انسان اعتراف به مبدأ بکند ولی اعتقادی به مقصد نداشته باشد؟ پاسخ: بله، این ﴿هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ﴾ را وحی تنظیم کرده، نه تفکر جاهلی! در تفکر جاهلی این حرف ها نبود! اینها می گفتند: ﴿أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ﴾ و به یکدیگر می گفتند کسی آمده و حرف تازه می زند: ﴿یُنَبِّئُکُمْ إِذا مُزِّقْتُمْ کُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّکُمْ لَفی خَلْقٍ جَدیدٍ﴾؛ (1) [11] انسانی که در قبر پوسیده است، مگر دوباره برمی گردد؟! گرچه اینها برهان اقامه نمی کردند ﴿وَ ما نَحْنُ بِمُسْتَیْقِنینَ﴾، (2) [12]این «استحاله» نبود «استبعاد» بود؛ ولی برای اینها «استبعاد» کار «استحاله» را می کرد ﴿وَ ما نَحْنُ بِمُسْتَیْقِنینَ﴾، دلیل نداشتند که معاد نیست، می گفتند: ﴿أَ إِذا ضَلَلْنا فِی الْأَرْضِ أَ إِنَّا لَفِی خَلْقٍ جَدِیدٍ﴾؛ (3) [13]قرآن فرمود بله شما که در زمین گم نمی شوید ﴿قُلْ یَتَوَفَّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذی وُکِّلَ بِکُمْ ثُمَّ إِلی رَبِّکُمْ تُرْجَعُونَ﴾، (4) [14]روح شما که تمام حقیقت شما یا اساس حقیقت شماست که در دست فرشته هاست و اینکه از بین نمی رود و بدن شما هم که تکه پاره شده دوباره برمی گردد، چه مشکلی دارید؟ بنابراین مشکل اساسی آنها مسئله معاد بود؛ لذا غالب سُور - مخصوصاً سُور مکّی - به تعبیرات گوناگون مسئله معاد را ذکر می کنند: ﴿إِنَّ السَّاعَةَ لَآتِیَةٌ لاَ رَیْبَ فِیهَا﴾بعضی ها نمی دانند و آنها هم که می دانند برابر علم خودشان عمل نمی کنند ﴿وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یُؤْمِنُونَ﴾.این بیان خیلی بیان لطیفی است؛ در روایات ما هست که هیچ وقت هیچ مؤمنی از آن جهت که مؤمن است گناه نمی کند، برای اینکه در آن لحظه یا معاد از یاد او رفته، یا بی اعتنا پشت سر گذاشته است: ﴿کِتابَ اللَّهِ وَراءَ ظُهُورِهِمْ﴾ (5) [15]در آن لحظه بالاخره کاری با معاد ندارند «لَا یَزْنِی الزَّانِی وَ هُوَ مُؤْمِن» (6) همین است که در حال گناه ایمان ندارد؛ یعنی چه؟ علم دارد؛ امّا باور ندارد و کنار گذاشته است.

ص: 1017


1- سبا/سوره34، آیه7.
2- جاثیه/سوره45، آیه32.
3- سجده/سوره32، آیه10.
4- سجده/سوره32، آیه11.
5- بقره/سوره2، آیه101.
6- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج2، ص278، ط اسلامی.

علّت مستجاب نشدن دعاها با توجه به دعوت خدای سبحان به آن

بعد فرمود حالا که این چنین است و شما بت ها را می خوانید که ندا، دعوت و دعای شما بت هاست و از آنها هم کاری ساخته نیست - قبلاً هم فرمودند که از اینها کاری ساخته نیست - از «الله» بخواهید ﴿وَ قَالَ رَبُّکُمُ﴾، خدای شما فرمود مرا بخوانید من جواب شما را می دهم ﴿وَ قَالَ رَبُّکُمُ ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ﴾.می بینید که آیات گاهی مستقیماً پیام الهی را می رساند و گاهی هم صدر آن، سخن رسول است؛ امّا در وسط دیگر خود خدا وارد صحنه می شود؛ در همان آیه سوره مبارکه «بقره» که بحث آن گذشت این بود که ﴿وَ إِذا سَأَلَکَ﴾؛ (1) [17]پس تو مسئولی! از تو سؤال کردند که آیا خدا نزدیک است یا دور است؟ ما ندا بدهیم یا نجوا کنیم؟ داد بکشیم یا آرام دعا کنیم؟ ﴿وَ إِذا سَأَلَکَ عِبادی عَنِّی﴾ هنگامی که سوال نمودند، تو باید جواب بدهی! نگفت «فقل فی جوابهم»، خود خدا دارد جواب می دهد! ﴿وَ إِذا سَأَلَکَ عِبادی عَنِّی فَإِنِّی قَریبٌ﴾ خودش وارد صحنه شد! نظم عادی اقتضا می کند که اگر از تو سؤال کردند، این طور جواب بده، وگرنه خدا که این طور نفرمود، نفرمود اگر از تو سؤال کردند جواب بده، فرمود از تو سؤال کردند من خودم جواب می دهم، ﴿وَ إِذا سَأَلَکَ عِبادی عَنِّی فَإِنِّی قَریبٌ﴾، نه «فَأجِب»! نه «فقُل»! ﴿إِنِّی قَریبٌ﴾ که تقریباً هفت بار ضمیر «متکلم وحده» خودش را در این جا نشان داد؛ ﴿فَإِنِّی قَریبٌ أُجیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ فَلْیَسْتَجیبُوا لی وَ لْیُؤْمِنُوا بی﴾، هفت بار مدام خودش را مطرح می کند! فرمود من نزدیک هستم، از من بخواهید! مشکل شما چیست؟

ص: 1018


1- بقره/سوره2، آیه186.

عوامل عدم استجابت دعا از دیدگاه امام سجاد(علیه السلام)

این دعای نورانی «ابوحمزه ثمالی» را که ملاحظه می کنید، حضرت در آن تعلیل کرده است؛ عرض کرد خدایا! اینکه ما مشکل خودمان را با شما در میان نمی گذاریم یا اگر در میان گذاشتیم و حلّ نمی کنی، برای اینکه یک وقت دیدی ما در فلان مجلس بودیم: «لَعَلَّکَ فَقَدْتَنِی مِنْ مَجَالِسِ الْعُلَمَاءِ فَخَذَلْتَنِی أَوْ لَعَلَّکَ رَأَیْتَنِی فِی الْغَافِلِینَ فَمِنْ رَحْمَتِکَ آیَسْتَنِی أَوْ لَعَلَّکَ رَأَیْتَنِی آلِفَ مَجَالِسِ الْبَطَّالِینَ فَبَیْنِی» (1) خدایا دیدی که من در مجلس علما نیستم! خدایا دیدی که من در مجالس گناه هستم! خدایا دیدی آن جا که می گویند و می خندند و طنّازی می کنند من آن جا هستم! خدایا دیدی با رفقای بد هستم! با این خدایا! خدایا! حضرت هفت، هشت علّت را ذکر می کند؛ البته در صدد حصر نیست، همه اینها مانع استجابت دعاست و از آنها تعلیم این معارف است؛ منتها به صورت دعاست، چون نگذاشتند که وجود مبارک امام سجاد حوزه داشته باشد، این تعلیل است، مگر در دعا آدم علت ذکر می کند؟! در انسان دعا خواستهٴ خود را ذکر می کند؛ امّا دعاهای نورانی امام سجاد(علیه السلام) مدرسه است. اینکه خدایا چرا دعای مرا مستجاب نمی کنی، برای اینکه «لَعَلَّکَ فَقَدْتَنِی مِنْ مَجَالِسِ الْعُلَمَاءِ»؛ دیدی که من در مجالس علما نیستم، یا در فلان جا که نباید باشم، هستم؛ فلان جا که نباید باشم، رفتم؛ آن غذایی را که نباید بخوردم، خوردم؛ این علت هاست، با این وضع دعاها مستجاب نمی شود.

ص: 1019


1- بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج 95، ص87.

بیان جامع امام صادق(علیه السلام) در عدم استجابت دعا

از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) سؤال کردند چرا دعای ما مستجاب نمی شود؟ فرمود: «لِأَنَّکُمْ تَدْعُونَ مَنْ لَا تَعْرِفُون»؛ (1) این اصل جامع امام صادق(سلام الله علیه) و آن تحلیل گسترده وجود مبارک امام سجاد این مطلب را نشان می دهد؛ خدایا غذایی که خوردم، حرف بدی که زدم، با این دهان اگر حرف بدی درآمد، فحشی دادم یا آبروی کسی را اگر بردم؛ این بیان نورانی پیغمبر است که فرمود این دهان را پاک کنید، نه اینکه مسواک کنید! مسواک سر جای خود محفوظ است، ثواب هم دارد و دستور های فراوانی هم داده شد، نفرمود «أسنان» را پاک کنید، در «اسنان» مسئله استحباب مسواک هست، یا نماز با آن ثواب دارد و مانند آن، آن استحباب تطهیر «اسنان» است نه «افواه»؛ فرمود دهن را پاک کنید: «طَهِّرُوا أَفْوَاهَکُمْ»، (2) چرا؟ «فَإِنَّهَا طُرُقُ الْقُرْآن». مگر نمی خواهید نماز بخوانید؟! مگر نمی خواهید قرآن بخوانید؟! قرآن از این دهان باید خارج شود، اگر - خدای ناکرده - این دهان آلوده باشد، این کوثر را اگر شما در ظرف آلوده بریزید، آلوده می شود و اثر ندارد! «طَهِّرُوا أَفْوَاهَکُمْ فَإِنَّهَا طُرُقُ الْقُرْآن». آن تعلیل راوجود مبارک امام سجاد در آن دعای «ابوحمزه ثمالی» هفت، هشت قسمت آن را بازگو کرده که در آن جا بودم، فلان غذا را خوردم، فلان حرف را زدم، فلان جا نباید می رفتم، از مجلس علما غفلت کردم، محفل علمی را ترک کردم، محفل دعا را ترک کردم و مانند اینها. بنابراین اینکه دعا مستجاب نمی شود مشخص است که برای چیست. پرسش: حضرت ابراهیم در دعا چه رمزی داشت که مستجاب شد؟ پاسخ: چون با اخلاص خواست که ﴿إِذَا دَعَانِ فَلْیَسْتَجِیبُوا﴾، (3) وجود مبارک ابراهیم خلیل اصلاً به دنبال محبوب می گردد! شما حکمت مشاء را ببینید، حکمت اشراق را ببینید، حکمت متعالیه را ببینید، بحث های توحیدی با بحث های دل هماهنگ نیست؛ برهان است و برهان سر جای خودش است و کار فکری است؛ برهان تام و قوی هم هست! در هیچ کتابی و در هیچ فنّی از فنون حکمت مشاء، حکمت اشراق و حکمت متعالیه، برهان اثبات مبدأ با دل کار ندارد با عقل کار دارد؛ امّا وجود مبارک ابراهیم خلیل این جا که استدلالی نمی کند؛ وقتی «آفلان» را دید، قمر را دید، شمس را دید، ستاره را دید و دید که اینها از بین می روند، فرمود که من اینها را دوست ندارم. شما که دوست نداری، مشرک می گوید من دوست دارم! او می گوید تو اصلاً نمی دانی که دوستی یعنی چه؟ خدا آن است که «دلمایه» باشد و دل با او رابطه داشته باشد. مشکل عقل را ممکن است که دیگران حلّ کند ﴿لا أُحِبُّ الْآفِلینَ﴾، (4) [22]در هیچ کتاب فلسفی و کتاب کلامی سبک آنها نیست که کسی در مسائل علمی بگوید که من دوست دارم یا ندارم. شما در مسائل ریاضی شنیدید که کسی بگوید که من دوست دارم دو دوتا پنج تا نباشد؟! دوست دارم و دوست ندارم در براهین عقلی جا ندارد، آن برای حکمت عملی است! ابراهیم(سلام الله علیه) فرمود که اصلاً خدا باید «دلمایه» باشد، خدا آن است که دل به او طلب داشته باشد؛ حالا چیزی که ذهن قبول کرده یا فکر قبول کرده چه مشکلی را حلّ می کند؟! ﴿لا أُحِبُّ الْآفِلینَ﴾، پس او محبوب خودش را یافت؛ حالا چون محبوب خودش را یافت، «دلمایه» خودش را یافت، دل به او راه دارد و از او خواست؛ با دل حرف زد، وقتی با دل حرف بزند یقیناً ذات اقدس الهی اجابت می کند.

ص: 1020


1- فلاح السائل و نجاح المسائل، السیدبن الطاووس، ص107.
2- إرشاد القلوب، الحسن بن أبی الحسن محمد الدّیلمی، ج 1، ص349.
3- بقره/سوره2، آیه186.
4- انعام/سوره6، آیه76.

ورود با ذلّت به جهنم پیامد تلخ روی گردانی از عبادت

فرمود: ﴿رَبُّکُمُ ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ﴾، چرا؟ آنهایی که فرشتگان آسمان هستند، در پایان سوره مبارکه «اعراف» فرمود آنها که «عند الله» می باشند اهل استکبار نیستند؛ آنها دائماً عابد هستند. آیه 206 سوره مبارکه «اعراف»، یعنی پایان سوره «اعراف» که سجده مستحب دارد این است: ﴿إِنَّ الَّذینَ عِنْدَ رَبِّکَ لا یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِهِ﴾، دعا هم مصداقی از مصادیق عبادت است! همین نمازی که گفته شد عمود دین است، در بعضی از تعبیرات دینی دارد که دعا هم عمود است؛ منتها مستحضرید که خیمه به اصطلاح یک شاه عمود دارد و آن بزرگ ترین ستون است که خیمه را نگه می دارد و اطراف آن ستون های کوچک هستند؛ دعا جزء ستون های اطراف این خیمه است و آن بزرگ ترین ستونی که خیمه را نگه می دارد، همان نماز است که «الصَّلَاةُ عَمُودُ الدِّینِ» (1) [23]و دعا هم عمود است؛ (2) امّا یک عمود کوچکی است. فرمود کسانی که از عبادت من استکبار می کنند، چون دعا مصداقی از مصادیق عبادت است؛ شما بت ها را می خوانید اجابت نمی کنند، «الله» را بخوانید که اجابت می کند؛ منتها «الله» شرایطی دارد، البته هر عبادتی شرایط دارد، چه چیزی بی شرط و مطلقا اثر دارد؟ اگر نماز ﴿تَنْهی عَنِ الْفَحْشاءِ﴾ (3) [25]است؛ یعنی هر نمازی؟ یا نماز با حضور قلب منظور است؟ ﴿إِنَّ الَّذِینَ یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِی﴾؛ آنها که منصرف و منحرف هستند، کاری با خدا ندارند ﴿سَیَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ﴾ با «دخور» (4) و «خضوع» و با «ذلّت» وارد می شوند.

ص: 1021


1- المحاسن، أحمد بن محمد بن خالدالبرقی، ج1، ص44.
2- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج2، ص468، ط اسلامی.
3- عنکبوت/سوره29، آیه45.
4-

اجابت دعا لازمه ربوبیت خدای سبحان

آن گاه ربوبیت خدا را ذکر می کند، به چه دلیل خدا اجابت می کند؟ به دلیل اینکه نظام را دارد اداره می کند؟ حالا شما که هیچ! آن مرغ های پرنده ای که در اثر برف و تگرگ در این سرماها گیر کردند و غذا گیرشان نیامده و ناله دارند، فرمود من آن ناله ها را گوش می دهم و جواب می دهم! هم آن مادر را تأمین می کنم و هم آن بچه را! «یَعْلَمُ عَجِیجَ الْوُحُوشِ فِی الْفَلَوَات» (1) این خداست! فرمود اینها عائله من هستند! ﴿وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ إِلاَّ عَلَی اللَّهِ رِزْقُها﴾. (2) [28]حالا خرس است و در قطب دارد زندگی می کند؛ امّا در یخ مانده و شش ماه هم خوابیده؛ امّا الآن ناله می کند و گرسنه است و غذا می خواهد، من جوابش را می دهم! ﴿ما مِنْ دَابَّةٍ﴾ که این نکره در سیاق نفی است، ﴿ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ إِلاَّ عَلَی اللَّهِ رِزْقُها﴾. حالا امام صادق حق دارد بفرماید که «لِأَنَّکُمْ تَدْعُونَ مَنْ لَا تَعْرِفُون»؟! این بیان نورانی حضرت امیر در نهج البلاغه است که فرمود: «یَعْلَمُ عَجِیجَ الْوُحُوشِ فِی الْفَلَوَاتِ وَ مَعَاصِیَ الْعِبَادِ فِی الْخَلَوَاتِ وَ اخْتِلَافَ النِّینَانِ فِی الْبِحَارِ الْغَامِرَات». «نینان» جمع «نون» است و «نون» هم به معنای ماهی است. الآن در راه ها - جاده خاکی یا غیر خاکی - اتومبیل ها که می آیند، این پلیس های راهور و مانند اینها کاملاً می توانند تشخیص دهند که این چه ترمزی کرده، چه زمانی ترمز کرده و با چه سرعتی رفته است، چون بالاخره علامت آن در زمین می ماند؛ امّا در دریا و اقیانوس این ماهی نر بود یا ماده بود، کوچک بود یا بزرگ بود، با سرعت رفته یا بی سرعت رفته، از کدام راه رفته - اختلاف یعنی رفت و آمد - فرمود همه اینها پیش من حساب شده است! کدام ماهی رفته، با چه سرعتی رفته، ماهی نر بوده یا ماهی ماده بوده و چگونه رفته؟ «وَ اخْتِلَافَ النِّینَانِ فِی الْبِحَارِ الْغَامِرَات» این ماهی اگر از من در دریا غذا بخواهد مشکلش را حلّ می کنم. حالا امام صادق حق دارد بفرماید که «لِأَنَّکُمْ تَدْعُونَ مَنْ لَا تَعْرِفُون» فرمود خدا کلّ نظام را دارد اداره می کند، شما هم جزء نظام هستید، پس از او بخواهید!

ص: 1022


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج10، ص188.
2- غافر/سوره40، آیه6.

شب مایه آسایش انسان و تعارض سبک زندگی ما با آن

﴿اللَّهُ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ اللَّیْلَ لِتَسْکُنُوا فِیهِ﴾؛آسایش شما در شب است، اگر همیشه روز بود یا همیشه شب بود که زندگی میسور نبود. الآن متأسفانه ما اصرار داریم که زندگی ما زندگی اسلامی باشد، ای کاش اسلامی باشد! امّا مردم تاساعت نه و ده صبح می خوابند، شب این نیروها و انرژی ها را مصرف می کنند، برق را مصرف می کنند، با همه معاصی که به وسیله نامحرمان رد و بدل می شود و مغازه ها تا آن وقت باز است، کجای این زندگی اسلامی است؟ صبح زود بیایید کار کنید و اول مغرب بروید نماز جماعت را بخوانید و استراحت کنید! یا در هر جا، هر کوچه و پس کوچه و هر محله ای که هستید اهل آن محل جلسه داشته باشید، مشکلات اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و مشکلات عمرانی خود را مطرح کنید، شب برای آن است! نه اینکه صبح بخوابید و از نیمه روز شروع کنید تا ده شب مغازه ها باز باشد! این همه نیرو و آن همه نامحرم! شب برای این امور است و این می شود زندگی اسلامی! دیگر همایش نمی خواهد! سبک اسلامی را شما باید در خیابان صفائیه و غیر صفائیه می روید بینید! فرمود: ﴿اللَّهُ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ اللَّیْلَ لِتَسْکُنُوا فِیهِ﴾، اهالی هر محل بعد از نماز مغرب و عشا جلسه ای داشته باشند و هفته ای یک شب مشکلات خودشان را مطرح کنند، اینها که طرح بدهند امورات محل پیش می رود! ﴿لِتَسْکُنُوا فِیهِ وَ النَّهَارَ مُبْصِراً﴾؛روز را روشن کرد تا اینکه تجارت تمام شود، ﴿إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَی النَّاسِ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یَشْکُرُونَ﴾؛ این نظم را می بینید که جهان را چهار فصل آفرید! الآن ما در نیم کره شمالی هستیم مردمی مثل مردم برزیل در نیم کره جنوبی هستند، الآن برای آنها آن جا تابستان است؛ تمام میوه ها در تمام چهار فصل روی کره زمین هست؛ یک جا زمستان است، یک جا تابستان است، یک جا بهار است و یک جا پاییز است، این طور نیست که همه جا زمستان باشد یا همه جا تابستان باشد؛ نه خیر! کره زمین است و نیم کره شمالی و نیم کره جنوبی دارد که یک جا زمستان است و مقابل آن تابستان است؛ یک جا بهار است و مقابل آن پاییز است؛ همه میوه، همه اقسام و همه برکات در همه فرصت ها روی کره زمین است، برای اینکه نیازها برطرف شود! ﴿وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یَشْکُرُونَ﴾.

ص: 1023

تبیین توحید در خالقیت با عبارت های گوناگون

﴿ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ﴾ این خداست! حالا با این جلال و شکوه ﴿ذلِکُمُ﴾، با اینکه «قریب» و «مجیب» است تعبیر به «ذلک» کرده که دوری به معنی رفعت است و با اینکه ﴿أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَریدِ﴾ (1) [29]است؛ ﴿ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ خَالِقُ کُلِّ شَیْ ءٍ﴾، هم هست؛ یعنی هم «کان تامّه» را و هم «کان ناقصه» را دارا می باشد که این ﴿خَالِقُ کُلِّ شَیْ ءٍ﴾ در آیات دیگر هم هست: ﴿اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْ ءٍ﴾؛ (2) یعنی «کلُّ ما صدق علیه شیء فهو مخلوق الله سبحانه و تعالی» که این ناظر به «کان تامّه» است و آن آیه ای که دارد ما هر چیزی را زیبا آفریدیم: ﴿الَّذی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْ ءٍ خَلَقَهُ﴾ (3) آن ناظر به «کان ناقصه» است؛ یعنی هر چیزی را که ما آفریدیم، هر چه که لازمه آن بود را دادیم؛ ساختار درونی آن هیچ کمبودی ندارد، یک؛ هدفمند است، دو؛ راهی که او را به هدف برساند ما تسطیح و مهندسی کردیم، سه؛ ابزاری که با استفاده از آن ابزار بتواند این راه را طی کند و به مقصد برسد دادیم، چهار؛ می شود ﴿فَتَبارَکَ اللَّهُ﴾، پس ﴿أَحْسَنَ کُلَّ شَیْ ءٍ خَلَقَهُ﴾ ناظر به «کان ناقصه» است و ﴿اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْ ءٍ﴾ ناظر به «کان تامّه» است و آن بیان نورانی موسای کلیم(سلام الله علیه) در سوره «طه» که فرمود: ﴿رَبُّنَا الَّذی أَعْطی کُلَّ شَیْ ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدی﴾مسئله دقیق تر از اینها است؛ یعنی هر چیزی را با ساختار درونی کامل خلق کرد، یک؛ برای او هدف معین کرد، دو؛ بین او و هدف راه است، سه؛ ابزاری که بتواند این راه را طی کند و به مقصد برسد، چهار؛ حالا اگر خودش نرفته وهدایت نشده مطلب دیگری است. ﴿ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ خَالِقُ کُلِّ شَیْ ءٍ لاَ إِلهَ﴾ این آیه با عبارت های گوناگون دارد درباره توحید سخن می گوید.

ص: 1024


1- ق/سوره50، آیه16.
2- رعد/سوره13، آیه16.
3- سجده/سوره32، آیه7.

چگونگی جمع توحید در رازقیّت با توجه به اختلاف طبقاتی

پرسش: ...؟پاسخ: بله، برای خود داخل انسان هم همین طور است! همان طور که یک وقت نقل کردیم زمانی معاویه گفته بود خدا روزی شما را همین مقدار داد، یکی از معروف ترین اصحاب برخاست و به معاویه گفت که این جا سه مطلب است و شما دارید مغالطه می کنید: (1) یکی اینکه خدای سبحان خالق همه روزی ها است، بله ما قبول داریم که همه روزی ها در مخزن الهی است ﴿إِنْ مِنْ شَیْ ءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ﴾، (2) [33]یک و قبول داریم که خدای سبحان روزی همه را به اندازه لازم فرستاد، دو؛ اشکال ما به تو این است که خدای سبحان برای ما از مخزن غیب نازل کرده و تو از مخزن الهی گرفتی و به جای اینکه تقسیم کنی در خزانه خودت گذاشتی، سه؛ الآن استکبار و صهیونیست همین هستند! این بانک های ربوی همین است! الآن اکثر بودجه ها صَرف آدم کشی است، همین است! اینکه گفتند یک درصد در برابر 99 درصد همین است! آن یک درصد روزیِ این 99 درصد را دارند برمی دارند؛ حالا خود دین گفته برخیزید و حقِ خود را استیفا کنید، برای همین است! این طور نیست که خدای سبحان برای هر انسان فرشته ای را معین کند تا روزی او را دم در بیاورد! فرمود: ﴿فَامْشُوا فی مَناکِبِها﴾، (3) [34] روی دوش زمین سوار شدن کار آسانی نیست، روی دوش اسب سوار شدن کار آسانی نیست؛ فرمود روی «منکب» و دوش زمین سوار شوید، این کوه ها دوش زمین هستند، این کوه ها را بشناسید، از دل کوه معدن ها را در بیاورید و در دامنه کوه کشاورزی کنید و روزی هایتان را بگیرید: ﴿فَامْشُوا فی مَناکِبِها وَ کُلُوا مِنْ رِزْقِهِ﴾، این جا هم فرمود: ﴿ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ خَالِقُ کُلِّ شَیْ ءٍ لاَ إِلهَ إِلاّ هُوَ فَأَنَّی تُؤْفَکُونَ﴾؛ یعنی «تسرفون» کجا می روید و شما را کجا می برند؟ نه تنها شما ﴿کَذلِکَ یُؤْفَکُ الَّذِینَ کَانُوا بِآیَاتِ اللَّهِ یَجْحَدُونَ﴾ اقوام دیگری هم بودند؛ همان حرفی که مؤمنِ «آل فرعون» گفت، گفت احزابی قبل از نوح بودند، در زمان نوح بودند و در زمان عاد و ثمود و ﴿الَّذینَ مِنْ بَعْدِهِمْ﴾ (4) [35]بودند، ﴿کَانُوا بِآیَاتِ اللَّهِ یَجْحَدُونَ﴾ و باز هم بیان توحیدی که ﴿اللَّهُ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الأرْضَ قَرَاراً﴾.

ص: 1025


1- متشابه القرآن و مختلفه - بیان المشکلات من الآیات المتشابهات، ابن شهر آشوب، ج 1، ص 122 و 123.
2- حجر/سوره15، آیه21.
3- ملک/سوره67، آیه15.
4- غافر/سوره40، آیه31.

تبیین ربوبیت الهی در پرورش زمین و آسمان و زیبایی انسان

این زمین در برابر آن فشارهای درونی که ناچار خدای سبحان آن را با آنها آفرید، این همیشه در حال نوسان و اضطراب است، ما این کوه ها را گذاشتیم که زمین آرام باشد و فعلاً آرام بگیرد که این آرام بودنِ زمین به وسیلهٴ این کوه هاست که ﴿وَ جَعَلَ فِیهَا رَوَاسِی﴾ (1) است؛ «رواسی» از میخکوب کردن زمین است. این بیان نورانی حضرت امیر در خطبه اول نهج البلاغه است که فرمود: «وَ وَتَّدَ بِالصُّخُورِ مَیَدَانَ أَرْضِه»، (2) «مَیَدان» یعنی اضطراب؛ خدای سبحان با این صخره های بزرگ و این کوه ها اضطراب زمین را جلوگیری کرده است. پس زمین آرام است و شما هم باید در زمین آرام روزی هایتان را بگیرید. این زمین آرام، برای طلب رزق شما در اختیار شماست. بعد فرمود نه تنها آرام است «ذلول» هم است، نرم هم است، نه اینکه ذلیل است. «أرض» را «ذلول» و نرم قرار داد که هر جایی را که شما بخواهید کشاورزی کنید می توانید و آرام هم که هست ما با کوه ها اینها را آرام کردیم فرمود: ﴿اللَّهُ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الأرْضَ قَرَاراً﴾، یک؛ ﴿وَ السَّماءَ بِنَاءً﴾، دو؛ سقف خوبی هم بنا نمود، برای اینکه شما باران می خواهید! اگر زمین بدون باران! بدون هوا و بدون شمس بود که دیگر تبخیر نمی شد، بادی پیدا نمی شد، ابری پیدا نمی شد، لقاحی پیدا نمی شد، بارانی پیدا نمی شد ﴿وَ صَوَّرَکُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَکُمْ﴾ شما را به صورت خوب درآورده، این همه موجودات دیگر هم بودند، لکن شما را به این صورت درآورده است و زیبا خلق کرده است. ﴿وَ صَوَّرَکُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَکُمْ وَ رَزَقَکُم مِنَ الطَّیِّبَاتِ﴾حلال را قرآن طیّب می داند و میوه های گوناگون، ارزاق گوناگون، آب های فراوان ﴿ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ﴾.پس آن دعا در سایه ربوبیت اوست که ربوبیت مطلقهٴ او هم در پرورش آسمان است، هم در پرورش زمین است، هم در پرورش انسان است و هم در تعدیل جهات دیگر است ﴿ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ فَتَبَارَکَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ﴾.

ص: 1026


1- رعد/سوره13، آیه3.
2- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج1، ص57.

!!!!!!!

[1]بقره/سوره2، آیه129.

[2]حدید/سوره57، آیه3.

[3]انعام/سوره6، آیه158.

[4]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج18، ص269.

[5]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج19، ص164.

[6]روم/سوره30، آیه41.

[7]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج2، ص84، ط اسلامی.

[8]لقمان/سوره31، آیه25..

[9]اسراء/سوره17، آیه49.

[10]آل عمران/سوره3، آیه185.

[11]سبا/سوره34، آیه7.

[12]جاثیه/سوره45، آیه32.

[13]سجده/سوره32، آیه10.

[14]سجده/سوره32، آیه11.

[15]بقره/سوره2، آیه101.

[16]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج2، ص278، ط اسلامی.

[17]بقره/سوره2، آیه186.

[18]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج 95، ص87.

[19]فلاح السائل و نجاح المسائل، السیدبن الطاووس، ص107.

[20]إرشاد القلوب، الحسن بن أبی الحسن محمد الدّیلمی، ج 1، ص349.

[21]بقره/سوره2، آیه186.

[22]انعام/سوره6، آیه76.

[23]المحاسن، أحمد بن محمد بن خالدالبرقی، ج1، ص44.

[24]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج2، ص468، ط اسلامی.

[25]عنکبوت/سوره29، آیه45.

[26]لغت نامه دهخدا، دخور: [دُ] خرد گردیدن، خوار و ذلیل شدن.

ص: 1027

[27]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج10، ص188.

[28]غافر/سوره40، آیه6.

[29]ق/سوره50، آیه16.

[30]رعد/سوره13، آیه16.

[31]سجده/سوره32، آیه7.

[32]متشابه القرآن و مختلفه - بیان المشکلات من الآیات المتشابهات، ابن شهر آشوب، ج 1، ص 122 و 123.

[33]حجر/سوره15، آیه21.

[34]ملک/سوره67، آیه15.

[35]غافر/سوره40، آیه31.

[36]رعد/سوره13، آیه3.

[37]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج1، ص57.

!!!!!!!

تفسیر آیات 59 تا 65 سوره غافر 93/12/12

موضوع: تفسیر آیات 59 تا 65 سوره غافر

﴿إِنَّ السَّاعَةَ لَآتِیَةٌ لا رَیْبَ فیها وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یُؤْمِنُونَ (59) وَ قالَ رَبُّکُمُ ادْعُونی أَسْتَجِبْ لَکُمْ إِنَّ الَّذینَ یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبادَتی سَیَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرینَ (60) اللَّهُ الَّذی جَعَلَ لَکُمُ اللَّیْلَ لِتَسْکُنُوا فیهِ وَ النَّهارَ مُبْصِراً إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَی النَّاسِ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَشْکُرُونَ (61) ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ خالِقُ کُلِّ شَیْ ءٍ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ فَأَنَّی تُؤْفَکُونَ (62) کَذلِکَ یُؤْفَکُ الَّذینَ کانُوا بِآیاتِ اللَّهِ یَجْحَدُونَ (63) اللَّهُ الَّذی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ قَراراً وَ السَّماءَ بِناءً وَ صَوَّرَکُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَکُمْ وَ رَزَقَکُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ فَتَبارَکَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمینَ (64) هُوَ الْحَیُّ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ فَادْعُوهُ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّینَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ (65)﴾

ص: 1028

پرسش: حضرت استاد ببخشید! سوالی که مربوط به جلسه گذشته است، این است که در بحث کوه ها که «رواسی» (1) و میخ های زمین هستند، زمین شناسان ثابت کردند که منشأ آتشفشان ها و هر رخدادی زیر پوشش این کوه ها هستند و این با ظاهر قرآن نمی سازد؟ پاسخ: ظاهر قرآن همین را تثبیت می کند؛ منتها می فرماید که اگر این کوه ها نباشد، این انفجارها و آتش فشان ها دائماً این زمین را می لرزاند، این نگهبان اوست؛ یعنی در عین حال که انفجار زیر پوشش این کوه ها است، این کوه ها حافظ آنها هم است؛ البته این مباحث به علوم قرآنی برمی گردد که ممکن است - ان شاءالله - جداگانه مطرح شود. در ابتدای این بخش از آیات فرمود که قیامت قطعی است؛ بعد از مسئله توحید و وحی و نبوّت که چند بار راجع به معاد و بهشت و جهنم مانند ﴿وَ إِذْ یَتَحاجُّونَ فِی النَّار﴾ (2) [2] سخن به میان آمده است، به صورت صحیح اصل سوم از اصول سه گانه دین، یعنی معاد را مطرح فرمود که ﴿وَ أَنَّ السَّاعَةَ آتِیَة﴾؛ این ﴿لارَیْبَ فیها﴾ هم به منزله «بالضرورة» است؛ یعنی«المعاد حقٌّ بالضرورة»، بعد فرمود که خیلی ها ایمان ندارند؛ بعضی ها نمی دانند، بعضی ها می دانند؛ امّا اثر عملی ندارد.

علّت گمراهی کافران و به اجابت نرسیدن دعاهای آنان

آن گاه مسئله دعا و نیایش و خواندن و خواستن را بیان می فرماید که این خواندن در همه بخش ها حضور و ظهور دارد. درباره کفّار در آیه پنجاه همین سوره مبارکه «غافر»فرمود: ﴿فَادْعُوا وَ ما دُعاءُ الْکافِرینَ إِلاَّ فی ضَلالٍ﴾؛ کافر مثل آن صیادی است که تیر در تاریکی رها می کند و به مقصد نمی رسد، پس اختصاصی به دعای در دوزخ ندارد، بلکه به صورت اصل کلّی فرمود: ﴿وَ ما دُعاءُ الْکافِرینَ إِلاَّ فی ضَلالٍ﴾، برای اینکه خودش گمراه است و در صراط مستقیم نیست؛ وقتی در صراط مستقیم نبود، رابطه خود را از آغاز قطع کرده و به انجام مرتبط نکرده، در نتیجه سرگردان و گمراه است. کسی که هویت او از جاده جدا افتاده است، فکر و جدال او هم به مقصد نمی رسد، چون ﴿فی ضَلالٍ﴾ است؛ کار او هم به مقصد نمی رسد، چون بیراهه است؛ دعای او هم به مقصد نمی رسد، چون کج راهه است. اگر کسی در صراط مستقیم باشد، چون صراط مستقیم نه اختلاف در آن است و نه تخلّف، از یک طرف وصل به مبدأ است و از طرفی وصل به معاد، اگر کسی در صراط مستقیم باشد و از صراط مستقیم فاصله نگیرد، مستقیماً به بهشت می رسد؛ هیچ شکافی نیست! هیچ راهی نیست! برای اینکه تنها راهی که ذات اقدس الهی رسم کرده است به نام دین است و صراط مستقیم و به حضرت هم فرمود: ﴿وَ أَنَّ هذا صِراطی مُسْتَقیماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُمْ عَنْ سَبیلِهِ﴾، (3) [3] پس اگر کسی در متن صراط مستقیم باشد، مستقیماً به «لقاء الله» و بهشت می رسد، زیرا این صراط مستقیم تنها راه مرتبط از مبدأ به معاد و از معاد به مبدأ است. «ماذا بعد الحق الّا الضّلال»؛ اگر کسی از صراط مستقیم جدا شد، هویّت و شناسنامه خود را گم کرده است؛ خود این شخص وقتی گم شد، استدلال های او هم گم است؛ لذا هر جدالی که داشته باشد به مقصد نمی رسد، چون بین مقصد و دلیل، تنها در صراط مستقیم راه است و اگر بیراهه رفته است، بین مقدمات و نتیجه دلخواه این شخص راه نیست، چون راه نیست به گم راهه و کج راهه می رود؛ پس جدال او که برای «إدحاض» (4) [4]حق است به مقصد نمی رسد؛ اعمال او هم به مقصد نمی رسد، برای اینکه «فی سبیل الغَیّ» است و هر کاری هم که کند نه به مبدأ ارتباط دارد و نه به معاد؛ هر دعا و نیایش و خواندن و خواستنی هم که داشته باشد تیر به تاریکی رها کردن است؛ لذا به صورت «موجبه کلیه» فرمود: ﴿وَ ما دُعاءُ الْکافِرینَ إِلاَّ فی ضَلالٍ﴾.

ص: 1029


1- رعد/سوره13، آیه3.
2- غافر/سوره40، آیه48.
3- انعام/سوره6، آیه153.
4- غافر/سوره40، آیه5.

حرکت در صراط مستقیم عامل رسیدن به مقصد و قبولی دعاها

امّا در این بخش هم صدر این قسمت و هم در پایان این قسمت که فرمود: ﴿فَادْعُوهُ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّین﴾؛ فرمود کسی که در بستر صراط مستقیم باشد، این شخص هویت او هویتِ دینی است و کج راهه نیست؛ استدلال های او به مقصد می رسد، چون بین مقدمات و نتیجه رابطه مستقیم است؛ عمل صالح او به هدف می رسد، زیرا بین عمل صالح و مقصد رابطه مستقیم است؛ دعا و خواندن و ندای او به مقصد می رسد، زیرا بین «نداء» و «مَدعو» و «مدعوٌ لَه» یک راه مستقیم است؛ کسی که در متن صراط مستقیم است، خودش، جانش، عملش، علمش، فکرش، دعایش، عبادتش و دعوتش همه در بستر مستقیم است؛ لذا هر کس در این صراط باشد دعای او «بالضرورة» مستجاب است، این مطلب اول بود.

آموزش بهترین دعاها در قرآن و آداب آن

منتها ما مصالح خودمان را نمی دانیم که چیست، بهترین راه عبادت این است که بگوییم: ﴿رَبَّنا آتِنا فِی الدُّنْیا حَسَنَةً وَ فِی الْآخِرَةِ حَسَنَةً﴾؛ (1) [5]امّا به ما چه چیزی بده، فلان شیء را به ما بده یا فلان امر را به ما بده، در واقع ما نمی دانیم که مصلحت ما در آن است یا نه؟ بهترین دعا این است که از خدا «خیر»، «حسنه» و «صلاح» خودمان را بخواهیم که اینها یقیناً مستجاب می شود و اگر پیشنهاد دادیم که به ما گفتند خیلی پیشنهاد ندهید که فلان چیز را به ما بدهید یا فلان چیز دیگر را به ما بدهید، چون ما در واقع نمی دانیم که فلان چیز به مصلحت ماست یا به مصلحت ما نیست! این دعاهای «ربنا»یی که در قرآن کریم است، اینها راه آموزش دعاست: ﴿رَبَّنا آتِنا فِی الدُّنْیا حَسَنَةً﴾، ﴿رَبَّنا آتِنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَة﴾، (2) [6] ﴿رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا﴾، (3) [7] این راه دعاست! آن که به ما گفته دعا کنید، گفته چگونه دعا کنید یا نگفته است؟ گفته که چگونه بخوانید! امّا اینکه بگوییم به ما فلان وسیله را بدهید، فلان شیء را بدهید، فلان چیز خاص را بدهید یا فلان مقام را بدهید، اینها را نگفتند! چون در واقع ما نمی دانیم که به مصلحت ماست یا نه؟ اگر آمد و این چیزها را در دعا خواستیم، اگر همین ها مصلحت بود یقیناً عطا می کنند و اگر اینها مصلحت نبود، چون او «اعلم» به حال ماست، سیّئه ای از سیّئات ما را می بخشد و اگر - إن شاءالله - ما اهل سیّئه نبودیم، عادل بودیم و هیچ گناهی نداشتیم حسنه ای بر حسنات ما می افزاید؛ لذا شما در بحث دعا ملاحظه بفرمایید - به نحو قضیه «سالبه کلیه» - هیچ صاحب دعایی نیست که با دست خالی برگردد؛ اینکه ائمه(علیهم السلام) خودشان این کار را می کردند و به ما هم دستور دادند که وقتی به دست دعا کردید، این دست را به صورت بمالید، برای این است که دست از جای بلند و دور آمده و این دست خالی برنگشته است، چیزی به آن دادند؛ اگر همان مصلحت بود همان را دادند و آن مصلحت نبود، سیئه ای از سیئات انسان را بخشیدند و اگر سیئه ای نداشتیم، حسنه ای بر حسنات ما افزوده شد؛ این سه ضلع در دعاها و ادعیه هست؛ لذا گفتند شما این دست را به صورت بمالید، برای اینکه از جای بلندی آمده و خالی برنگشته است، بنابراین دعا یقیناً مستجاب است. پرسش: مرحوم کلینی می گوید قِسم دیگری هم هست که در آخرت مستجاب می شود؟ (4) پاسخ: بنابراین مستجاب شده است؛ یعنی به ما این جا نوشته دادند که در آخرت به شما می دهیم؛ این نوشته در دست ماست، این را باید بوسید و بر چشم نهاد! این چنین نیست که در آخرت جواب دهد، الآن جواب داد که ما آخرت به شما می دهیم؛ این وعده او بوسیدنی است و به هر تقدیر دعا بی جواب نخواهد بود.

ص: 1030


1- بقره/سوره2، آیه201.
2- کهف/سوره18، آیه10.
3- آل عمران/سوره3، آیه8.
4- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج2، ص 490 و 491، ط اسلامی.

متصوّر بودن صراط های غیر مستقیم با توجه به رحمت رحمانیه حق

پرسش: استاد ببخشید! وقتی تمام عالَم هستی مصدر نور الهی است؛ یعنی جایگاه حق و عدالت است، آیا جایی برای راه غیر حق هم وجود دارد؟ پاسخ: به این معنا هیچ جا غیر حق نیست! جهنم هم هست، عذاب هم هست، فرشتگان دوزخ هم هست، ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحیمَ صَلُّوهُ﴾ (1) [9]هست، به این معنا آن رحمت «رحمانیّه» است ﴿رَحْمَتی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْ ءٍ﴾؛ (2) [10]امّا ما با رحمت «رحیمیه» کار داریم! ذات اقدس الهی فرمود من براساس رحمت خودم جهنم را خلق کردم، برای اینکه بسیاری از افراد باید کیفر ستمی را که بر مظلومان تحمیل کرده اند بچشند و فرمود که در روز قیامت خدای سبحان درد آسیب دیدگان را شفا می بخشد؛ اگر هیچ دادخواهی نباشد و از ظالم دادِ مظلوم را نگیرد که رحمت نیست، پس می گیرد! و این کار بر اساس رحمت «رحمانیه» است که کلّ عالَم مظهر ذات اقدس الهی هست و آیه الهی است که به آن معنا دوزخ هم این چنین است و مانند آن؛ امّا بحث در رحمت «رحیمیه» است که انسان راه بهشت را طی کند، نه راه جهنم! آنهایی که راه جهنم را طی کردند، از هر نظر قرآن کریم راه های آنها را تحلیل کرد، بعد جمع بندی کرد و فرمود: ﴿وَ ما دُعاءُ الْکافِرینَ إِلاَّ فی ضَلالٍ﴾، ادلّه و جدال های آنها را ذکر کرد و فرمود جدال آنها برای «إدحاض» حق و بلوغ کِبر است؛ امّا ﴿ما هُم بِبالِغِیهِ﴾، نه به آن مقصد «مشئوم» خودشان می رسند که حق را باطل کنند و نه به این مقصد «مذموم» خودشان می رسند که به غرور بار یابند که ﴿إِنْ فی صُدُورِهِمْ إِلاَّ کِبْرٌ ما هُمْ بِبالِغیهِ﴾ (3) [11]چرا به آن نمی رسند؟ برای اینکه انسانِ گم شده و گمراه، هر کاری هم انجام دهد ﴿وَ ما دُعاءُ الْکافِرینَ إِلاَّ فی ضَلالٍ﴾؛ امّا به مؤمنین فرمودند که اگر شما دعا کنید، استجابت یقینی است؛ منتها بدانید که چه چیزی را بخواهید و ما هم در قرآن گفتیم که چه چیزی بخواهید؛ تمام این «ربنا»هایی که در قرآن کریم هست دعاست و به ما هم گفتند که این گونه دعا کنید! حالا ما اگر این طور دعا نکردیم و خواسته های خودمان را در این گفته های الهی ضمیمه کردیم؛ اگر آن گفته، آن تطبیق و آن مصداق مصحلت بود، ذات اقدس الهی عطا می کند و اگر مصلحت نبود یا سیئه ای از سیئات را می بخشد یا حسنه ای بر حسنات ما می افزاید؛ لذا فرمود: ﴿ادْعُونی أَسْتَجِبْ لَکُمْ﴾ و اگر کسی اهل نیایش نباشد و اعراض کند، این ﴿سَیَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرینَ﴾؛ خدا را نخواند و او را عبادت نکند، گرفتار عذاب می شود. حالا چرا خدا را بخوانیم؟

ص: 1031


1- حاقه/سوره69، آیه30.
2- اعراف/سوره7، آیه156.
3- غافر/سوره40، آیه56.

تبیین هدفمند بودن مجموعه زیبای آفرینش با دو بیان

در ادامه جریان «لیل و نهار» را ذکر می کند، جریان «أرض و سماء» را ذکر می کند، جریان تصویر صور انسانی را ذکر می کند و می فرماید این مجموعه زیبا بی هدف نیست؛ خدا همان طوری که آسمان ها را، زمین را، انسان ها را، نظام نجومی و زمان «لیل و نهار» را حکیمانه تدبیر می کند، شما را هم تدبیر می کند، پس از او بخواهید! این یک؛ و این نظام «محیّرالعقول» نمی شود بی هدف باشد که این نظام بگردد و پایان آن پوچ شود! لذا ﴿إِنَّ السَّاعَةَ لَآتِیَةٌ﴾ که جمع بندی اعمال و عقاید و اخلاق و رفتار و گفتار است، این دو؛ اگر - معاذ الله - این نظام دقیق ریاضی، بعد از مدتی پوچ شود، یعنی عالَم باطل شود، آن وقت بازیچه می شود؛ فرمود ما بازیگر نیستیم ﴿وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما لاعِبینَ﴾، (1) [12]که عالم را با این نظم خلق کنیم تا هر کسی هر چه کرد، کرد! هر کسی هر چه گفت، گفت! هر مکتبی و نحله ای در عالَم، خودش را نشان داد، نشان داده باشد و حساب و کتابی نباشد! اینکه باطل می شود! ﴿وَ مَا خَلَقْنَا السَّمَاءَ وَ الْأَرْضَ وَ مَا بَیْنَهُمَا بَاطِل﴾؛ (2) [13]این مضمون بخشی از آیاتی است که گاهی به صورت «سالبه» است که ما باطل خلق نکردیم و گاهی به صورت «موجبه» است که فرمود ما اینها را ﴿بِالْحَقِّ﴾ (3) [14]آفریدیم، پس باید به مقصد برسد و مقصد هم معاد است که هر کسی در برابر سیئات و حسنات اعمال خود پاداش می گیرد، یک؛ و تمام این نِحله ها مشخص می شوند که کدام نِحله حق است و کدام نِحله باطل، دو؛ تمام این مکتب ها و آرای متضارب روشن می شود که کدام مکتب و رأی حق است و کدام باطل، این سه؛ در این مکاتب گوناگون، روزی باید مشخص شود که کدام رأی حق است، کدام فقه حق است، کدام نظر حق است و کدام جهان بینی حق است، یا هیچ راهی برای تشخیص حق و باطل نیست؟! روزی باید این همه آرای متضارب مشخص شود که کدام حق است، ﴿ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾ (4) [15]در آن روز هم دارد که ﴿یَوْمَئِذٍ یُوَفِّیهِمُ اللَّهُ دینَهُمُ الْحَقَّ﴾. (5) [16]بنابراین این 72 ملت، روزی معلوم می شود که کدام ملت از این ملل حق است؛ نحله های فراوانی که هست، کدام نحله حق است؛ مکتب های گوناگونی که هست، کدام مکتب حق است و درباره اشخاص هم این گونه است که حق مظلوم از ظالم گرفته شود و مانند آن؛ لذا سرفصل این بخش از آیات این است که ﴿إِنَّ السَّاعَةَ لَآتِیَةٌ لاَ رَیْبَ فِیهَا﴾،بعد فرمود شما که در مسیر صحیح هستید دعا کنید که یقیناً مستجاب می شود، البته در قبال آنها که از مسیر جدا افتاده هستند و﴿عَنِ الصِّراطِ لَناکِبُونَ﴾؛ (6) [17]سقوط کردند که «ناکب» و ساقط از صراط هستند ﴿وَ ما دُعاءُ الْکافِرینَ إِلاَّ فی ضَلالٍ﴾، آن وقت این نظم دقیق ریاضی را ذکر می کند و می فرماید خدایی که با این نظم مهندسی جهان را اداره می کند، شما را هم حکیمانه تدبیر می کند و پایان کار شما هم آن محکمه عدل و علم و عقل الهی است.پرسش: سوالی که می شود از ما که چرا اصلاً ما باید به دنیا بیاییم با این همه شدت و گرفتاری بعدش آن دنیا هم در عذاب؟ پاسخ: این یک نحوه جود و کمالی است، هستی کمال است. پرسش: انسان در آمدن به دنیا که از خود اختیاری ندارد!پاسخ: نه خیر! از خود اختیاری ندارد؛ ولی این جا که آمد به او اختیار داد، راه داد، راه خوب را نشان داد، فطرتی که دلپذیر است را به او نشان داد، انبیا و اولیا را برای هدایت او فرستاد و فرمود که برای ابد زنده ای و به کمال ابد می رسی، همه این کارها را برای او انجام داد، اگر - إن شاءالله - این راه سعادت را او طی کند یا همین دنیا اگر بفهمند که دنیا بازیچه است و راه صحیح در چیز دیگری است، شب و روز سجده شکر دارد! آنهایی که فهمیدند کجا دارند می روند، می گویند ای کاش ما مُهری داشتیم به پیشانی ما چسبیده بود و دائماً سجده می کردیم، به کجا داریم می رویم. مشکل این آقایان این است که نمی دانند که کجا دارند می روند؟! خودشان را به بازیچه سرگرم کردند.

ص: 1032


1- دخان/سوره44، آیه38.
2- ص/سوره38، آیه27.
3- انعام/سوره6، آیه73.
4- حج/سوره22، آیه6.
5- نور/سوره24، آیه25.
6- مومنون/سوره23، آیه74.

ناهماهنگی سبک زندگی ما با دستور قرآنی زمان کار و استراحت

فرمود: ﴿اللَّهُ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ اللَّیْلَ لِتَسْکُنُوا فِیهِ﴾؛ شب را برای آسایش قرار دادیم که این سبک زندگی اسلامی می شود. در بحث های قبل هم اشاره شد، این طور نیست که آدم تا نزدیک های ظهر بخوابد و بعد بیاید مغازه را باز کند و تا نزدیک های نیمه شب نیرو مصرف کند، انرژی مصرف کند، دیدگان نامَحرم و مَحرم کنار هم ردیف شود که می خواهد کاسبی کند! کسب از صبح زود است تا پایان روز، شب برای استراحت است و عبادت است و تشکیل جلسات علمی است و حلّ مشکلات، این طوری که ما الآن به این وضع داریم به سر می بریم صحیح نیست! فرمود: ﴿اللَّهُ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ اللَّیْلَ لِتَسْکُنُوا فِیهِ﴾، این یک؛ ﴿وَ النَّهَارَ مُبْصِراً﴾، دو؛ شما مُبصر در «نهار» هستید، «نهار» مشخص است و کار شما به «نهار» اسناد داده شد: ﴿إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَی النَّاسِ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یَشْکُرُونَ﴾، چون اصلاً نمی دانند از کجا آمدند و به کجا می خواهند بروند، چون اگر آدرس آن را بدانند شب و روز شاکر هستند.

نقد بر کج راهه رفتن کافران با تبیین توحید در خالقیت

﴿ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ﴾، تمام این تعبیرات از ربوبیت شروع می شود؛ گاهی از «الله» سخن به میان می آید؛ ولی محور اصلی در این امور، ربوبیّت خدای سبحان است. ﴿ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ﴾؛او همان طور که در بحث دیروز ملاحظه فرمودید «کان تامّه» را به عهده دارد و ﴿خَالِقُ کُلِّ شَیْ ءٍ﴾است، «کان ناقصه» را هم به عهده دارد که تدبیر صحیح امور شماست. ﴿لاَ إِلهَ إِلاّ هُوَ فَأَنَّی تُؤْفَکُونَ﴾؛ یعنی «تُسرفون» کجا می روید؟! این ﴿فَأَیْنَ تَذْهَبُونَ﴾ (1) همین است! «إفک» یعنی انصراف، شما را کجا منصرف کردند؟ کسی که از جاده منصرف و گمراه شده می گوید که چه کسی مرا آفرید و من نمی خواستم بیایم! تو خودت را این جا انداختی، وگرنه آن کسی که تو را آفرید در بستر صراط مستقیم آفرید. ﴿فَأَنَّی تُؤْفَکُونَ ٭ کَذٰلِکَ یُؤْفَکُ الَّذِینَ کَانُوا بِآیَاتِ اللَّهِ یَجْحَدُونَ﴾؛ آنهایی که آیات الهی را انکار می کنند، آنها هم خودشان را از راه عمداً منصرف کردند؛ «الله»ی که «رب» آسمان و زمین است؛ «الله»ی که «ربّ الیل و النهار» است ﴿اللَّهُ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الأرْضَ قَرَاراً وَ السَّماءَ بِنَاءً﴾.

ص: 1033


1-

تبیین فرق بین علوم قرآنی و علوم مطرح در قرآن

علوم قرآنی را مستحضرید که در چند بخش است؛ این چیزی که فعلاً در علوم قرآن رایج است، مربوط به این است که وحی چیست؟ معجزه چیست؟ سُور مکّی یعنی چه؟ سّور مدنی یعنی چه؟ عناصر محوری سُور مکّی چیست؟ عناصر محوری سُور مدنی چیست؟ آیات قبل از هجرت کدام است؟ آیات بعد از هجرت کدام است؟ فرق بین «إنزال» و «تنزیل» چیست؟ تواتر قرائات یعنی چه؟ اینها علوم قرآنی مصطلح است؛ امّا بخش دیگری که مطرح است، علومی است که قرآن مطرح کرده است؛ علومی که قرآن مطرح کرده است کیفیت پیدایش و پرورش آسمان ها و زمین است که در سوره مبارکه «انبیاء» فرمود کلّ این مجموعه اول بسته بود: ﴿أَنَّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ کانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما﴾؛ (1) [19] اول ما اینها بسته خلق کردیم که «رَتق» است، بعد «فَتق» و باز کردیم. اینکه می گویند ستاره ای از ستاره متولّّد می شود یا تولّد کره ای از کره دیگر است، می تواند با این رابطه داشته باشد. بعد فرمود ما اینها را هم در شش مرحله خلق کردیم ﴿فی سِتَّةِ أَیَّامٍ﴾ (2) که دو مرحله مربوط به روز است؛ دو مرحله مربوط به شب است؛ دو مرحله مربوط به زمین است؛ دو مرحله مربوط به آسمان است و دو مرحله هم مربوط به بین آسمان و زمین است. این ﴿سِتَّةِ أَیَّامٍ﴾ را به دو قسم مصرَّح و یک قسم غیر مصرّح تقسیم کرد؛ زمین را فرمود: ﴿فی یَوْمَیْنِ﴾ (3) آسمان ها را فرمود: ﴿فی یَوْمَیْنِ﴾ (4) [22] و آن دو روز مانده معلوم می شود که برای «بین الأرض و السماء» است؛ امّا آنکه دارد ﴿وَ قَدَّرَ فیها أَقْواتَها فی أَرْبَعَةِ أَیَّامٍ﴾، آن «یوم» از این ﴿سِتَّةِ أَیَّامٍ﴾ نیست، آن به معنای فصول چهارگانه است که فصول چهارگانه تأمین کننده ارزاق مردم است؛ فرمود ما زمین را طوری خلق کردیم که چهار فصل است و مردم زمین در هر جایی که بخواهند زندگی کنند، بالاخره فصول چهارگانه را تجربه می کنند؛ اینها را که شما کنار هم بگذارید بعد می بینید که خدای سبحان درباره پیدایش آسمان ها فرمود که اول «دُخان» بود، یک مشت گاز بود و ما از یک مشت دود و از یک مشت گاز شمس و قمر و راه شیری را آفریدیم: ﴿ثُمَّ اسْتَوی إِلَی السَّماءِ وَ هِیَ دُخانٌ﴾؛ (5) [23] خیال نکنید که ما این را از برلیان ساختیم، نه! یک دود بود که ما آن را به صورت شمس درآوردیم، بعد هم به صورت دود درمی آوریم که ﴿إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ﴾ (6) [24] دارد آن را تعقیب می کند؛ این طور نیست که «شمس» همیشه «شمس» باشد و «قمر» همیشه «قمر» باشد، بساط اینها را هم یک روز برمی چینیم! اینها جزء علوم قرآنی است که اگر هرکدام از اینها را به مؤسسه ای پژوهشی و تحقیقی دهید، می بینید که چیزهای مختلفی از آن به دست می آید؛ همان طوری که در «لَا تَنْقُض» (7) [25] بارها به عرض شما رسید که این قاعده «لَا تَنْقُض» حدود پنج، شش کلمه بیشتر نیست که از این پنج، شش کلمه در این سال های اخیر حداقل پنجاه جلد کتاب درآمده است؛ چه رسد به اینها که عمیق تر، تجربی تر، دشوارتر، پیچیده تر و پژوهش آن بیشتر خواهد بود. به هر تقدیر آن بحث ها در قبال علوم قرآنی مصطلح است.

ص: 1034


1- انبیاء/سوره21، آیه30.
2- اعراف/سوره7، آیه54.
3- فصلت/سوره41، آیه9.
4- فصلت/سوره41، آیه12.
5- فصلت/سوره41، آیه11.
6-
7- وسائل الشیعه، الشیخ الحرالعاملی، ج1، ص245، ابواب نواقص الوضوء، باب1، ط آل البیت.

اختلاف چهره ها و صداها، مصداقی از خلقت احسن انسان و عامل شناسایی او

فرمود: ﴿اللَّهُ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الأرْضَ قَرَاراً وَالسَّماءَ بِنَاءً وَ صَوَّرَکُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَکُمْ﴾، برای اینکه شما یکدیگر را نشناسید و یک شناسنامه طبیعی همراه هر کسی باشد - الآن این هفت میلیاردی که روی زمین هستند هیچ کدام شبیه دیگری نیستند؛ نه صدای اینها شبیه دیگری است و نه چهره اینها شبیه دیگری است - ﴿وَ اخْتِلافُ أَلْسِنَتِکُمْ وَ أَلْوانِکُمْ﴾؛ (1) فرمود که این اختلاف ها یک شناسنامه طبیعی است. مردم یک کوی و برزن یکدیگر را با اسم ممکن است بشناسند؛ امّا انسانی که در جامعه بین المللی دارد به سر می برد که الآن به صورت یک دهکده یا شهر بزرگ درآمده است، هیچ کدام از این هفت میلیارد شبیه هم نیستند؛ نه آهنگ آنها و نه چهره آنها ﴿وَ اخْتِلافُ أَلْسِنَتِکُمْ وَ أَلْوانِکُمْ﴾،فرمود این اختلاف یک شناسنامه طبیعی است که مبادا کسی یک کسی را بی جا یا اشتباه بگیرد و مانند آن.

تأمین رزق طیّب انسان از موارد خبیث و شباهت توبه به آن

﴿فَأَحْسَنَ صُوَرَکُمْ وَ رَزَقَکُم مِنَ الطَّیِّبَاتِ﴾؛ چیزهای پاکیزه و فراوان و حلال را روزی شما نمود. شما می بینید این همه کودهای بدبو را می دهند به این گل یاس، به فلان میوه درختی یا به میوه زمینی، فرمود این کودهای بدبو را ما به این صورت درآوردیم؛ شما اگر توبه کنید، ما شما را اصلاح می کنیم! این طور نیست که آدمِ بدبو همیشه بدبو باشد! آن بیان نورانی حضرت علی(علیه السلام) که فرمود: «تَعَطَّرُوا بِالاسْتِغْفَارِ لَا تَفْضَحنَّکُمْ رَوَائِحُ الذُّنُوب» (2) همین است! فرمود گناه یک بوی بدی دارد و بوی آن درمی آید. توبه همین است! توبه آن است که این کود بدبو به صورت یاس در می آید و این کود بدبو را به صورت سیب و گلابی درمی آورد؛ کار ذات اقدس الهی در این نظام همین است! خبیث را به طیّب تبدیل می کند، توبه کارش این است! فرمود این کار را بکنید! ﴿ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ فَتَبَارَکَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ﴾؛حالا که این است، پس انسان یاوه نیست. ﴿هُوَ الْحَیُّ لَا إِلهَ إِلاّ هُوَ فَادْعُوهُ﴾ که این ﴿فَادْعُوهُ﴾ از باب «رَدّ العَجْز علی الصَّدْر» که در مطوّل (3) ملاحظه کردید، بازگشت پایان جریان به اول جریان این پاراگراف را بست؛ اول فرمود دعا، آخر می فرماید دعا، وسط ادلّه و براهین آن را ذکر می کند ﴿فَادْعُوهُ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ﴾.

ص: 1035


1- روم/سوره30، آیه22.
2- وسائل الشیعه، الشیخ الحرالعاملی، ج16، ص70، ابوابجهاد النفس وما یناسبه، باب85، ط آل البیت.
3- کتاب المطوّل و بهامشه حاشیة السید میرشریف، سعدالدین التفتازانی، ج1، ص287.

استفاده از تمثیل در کنار برهان برای فهم توده مردم از معارف

آن گاه می فرماید که ما هم برهان اقامه کردیم و هم مَثَل ذکر کردیم، چون همه مردم اهل برهان نیستند. در تمثیل گاهی مثل همین سوره مبارکه «غافر» آیه 58 فرمود: ﴿وَ مَا یَسْتَوِی الأعْمَی وَالْبَصِیرُ﴾، می دانید که به حکیم و فقیه یا مهندس درس خوانده لازم نیست که بگویند کور و بینا یکسان نیستند؛ ولی توده مردم با این تشبیه راه می افتند، چون این قرآن برای همه نازل شده است. فرمود: ﴿وَ مَا یَسْتَوِی الأعْمَی وَ الْبَصِیرُ﴾، یک؛ ﴿وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَ لَا الْمُسِی ءُ﴾، دو؛ چون محور اصلی این بخش ها این است که کافر را هدایت کند، از کافر و شبیه کافر سخن به میان می آورد و «اعمیٰ» را بر «بصیر» مقدم می دارد، وگرنه «بصیر» باید ذکراً و لفظاً بر «اعمیٰ» مقدم باشد؛ یعنی انسان فکر می کرد که گفته می شود «و ما یستوی البصیر و الاعمی»؛ بینا و نابینا مساوی نیست، نه نابینا و بینا! امّا چون محور اصلی بحث کفّار است و آنها «اعمیٰ» هستند، از آن جا ذکر می کند؛ لکن در جمله دوم آنچه را که محور اصلی است ذکر می کند؛ فرمود مؤمنی که عمل صالح دارد؛ یعنی «مُحسن» است با «مسیء» یکسان نیست؛ این دو نوع سخن گفتن در سوره مبارکه «فاطر» مبسوطاً گذشت؛ در سوره «فاطر» قدری بازتر، وسیع تر و به صورت چهار ضلعی بیان شده است؛ آیه نوزده به بعد سوره مبارکه «فاطر» این بود: ﴿وَ ما یَسْتَوِی الْأَعْمی وَ الْبَصیرُ﴾، (1) [29] یک؛ ﴿وَ لاَ الظُّلُماتُ وَ لاَ النُّورُ﴾، (2) دو؛ در این دو قسمت، آن ناقص قبل از کامل ذکر شده است؛ یعنی «اعمیٰ» قبل از «بصیر» ذکر شده است و «ظلمت» هم قبل از «نور» ذکر شده است؛ امّا در این دو قسمت بعدی، آن کامل قبل از ناقص ذکر شده است؛ ﴿وَ لاَ الظِّلُّ وَ لاَ الْحَرُورُ﴾؛ (3) [31] آن جا که سایه است و نرم است و خنک است و دل پذیر است با آن جا که داغ و سوزنده است یکسان نیست؛ ﴿وَ ما یَسْتَوِی الْأَحْیاءُ وَ لاَ الْأَمْواتُ﴾؛ (4) [32] زنده و مرده یکسان نیستند که در این جا «احیاء» قبل از «اموات» ذکر شده است، این هم یک مطلب که تقابل محفوظ است.

ص: 1036


1- فاطر/سوره35، آیه19.
2- فاطر/سوره35، آیه20.
3- فاطر/سوره35، آیه2.
4- فاطر/سوره35، آیه2.

ضرورت تأمّل در فهم عدم تساوی عالم و غیرعالم در قرآن

مطلب دیگر اینکه «ما یستوی» در قرآن کریم دو قسم است: یک وقت اگر گفتند «الف» و «باء» باهم مساوی نیستند، این با قرینه شفاف روشن است که «الف» بهتر از «باء» است؛ اگر گفتند زنده و مرده مساوی نیستند، بهشت و جهنم مساوی نیستند، ایمان و کفر مساوی نیستند یا بینا و نابینا مساوی نیستند، این معلوم است که کدام افضل است؟ امّا وقتی که بفرماید عالِم و غیر عالم مساوی نیستند، معنای آن این نیست که عالِم بهتر است! این نفی تساوی می کند، یک؛ بیان اجمالی دارد که «احدهما» افضل هستند، دو؛ امّا تفصیلاً بیان نمی کند که کدام افضل است؟! شما در بحث های گذشته هم ملاحظه فرمودید که «مایستوی» کم نیست؛ دارد که زنده و مرده مساوی نیستند، نابینا و بینا مساوی نیستند، «ظلّ و حرور» مساوی نیستند، بهشت و جهنم مساوی نیستند، کفر و ایمان مساوی نیستند، در میان اینها معلوم است که کدام بهتر است؛ امّا وقتی فرمود عالِم و غیر عالم مساوی نیستند، این صراحتاً نفی تساوی می کند، یک؛ بیان أفضل بودن یکی بر دیگری است، دو؛ امّا آن أفضل کیست؟ اگر عالِم برابر صدر آیه سوره «زمر» که شب زنده داری و ایمان باشد عمل کند، (1) آن عالِم یقیناً از جاهل بهتر است؛ اگر عالِم به علم خود عمل نکند، آن جاهل یقیناً از عالِم بهتر است؛ لذا همین جُهّال به آن علمایی که اهل جهنم هستند - شما روایات دوزخ را ملاحظه بفرمایید - به آنها می گویند که قدری دورتر که بوی شما ما را آزار ندهد! چون اهل جهنم از بوی عالم بی عمل رنج می برد حتماً این را در روایات دوزخ ملاحظه بفرمایید. (2) بنابراین آیه سوره «زمر» نمی گوید عالم بهتر از جاهل است، ﴿هَلْ یَسْتَوِی الَّذینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذینَ لا یَعْلَمُونَ﴾ ذیل آیه است، نه صدر آیه و نه تمام آیه؛ اول آیه این است: ﴿أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیْلِ ساجِداً وَ قائِماً یَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَ یَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الَّذینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذینَ لا یَعْلَمُونَ﴾.

ص: 1037


1- زمر/سوره39، آیه9.
2- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص44، ط اسلامی.

مشخص نشدن أفضلیت عالم یا غیرعالم در پایان کار

بنابراین «فهاهنا امورٌ ثلاثة»: اول این است که نفی تساوی صریح است، دوم این که «احدهما» أفضل است و این روشن است؛ امّا آن «احدهما» کدام هستند؟ در آن بخش هایی که می فرماید بهشت و جهنم مساوی نیست، زنده و مرده مساوی نیست، کور و بینا مساوی نیست، «ظل و حرور» مساوی نیست، مشخص است که کدام أفضل است؛ امّا در جریان عالِم و جاهل که فرمود اینها مساوی نیستند، مشخص نیست که کدام أفضل است! روشن شدن امور در پایان کار است! ترسم که روز حشر عنان بر عنان رود ٭٭٭ تسبیح شیخ و خرقه رند شرابخوار (1)

آن وقت معلوم می شود که نام چیست و نام کیست؟ کم نیست این روایاتی که جاهل ها با عالمان بی عمل در جهنم می گویند که قدری کنارتر که بوی شما ما را آزار نکند! پس این «هل» استفهام انکاری است که به معنای «لا یستوی» است و این سه پیام دارد: دو معنا روشن است؛ یعنی یقیناً عالِم و جاهل یکسان نیستند، یک؛ یقیناً یکی برتر از دیگری است، دو؛ امّا «گر کند میل آن شود به از آن»، یقیناً عالِم بهتر از جاهل است! به عالِم می گویند تو حق شفاعت داری، درست است راه بهشت باز است و داری می روی، «قِفْ تَشْفَع»؛ (2) این جمله را به عالِم با عمل می گویند، می گویند تشریف داشته باش هر که را خواستی شفاعت بکن و به همراهت ببر «قِفْ تَشْفَع»؛ یعنی شفاعتت مقبول است؛ امّا به عالم بی عمل حرف دیگری می زنند! این ﴿کَمَثَلِ الْکَلْبِ﴾ (3) برای همین است یا ﴿کَمَثَلِ الْحِمَارِ﴾ (4) برای همین است! این تمثیل هایی که قرآن کریم دارد، برای عالم بی عمل است! جریان سامری همین است! بلعم باعور همین است! این نِحله ها که در برابر انبیا آوردند همین است! بنابراین این ﴿هَلْ یَسْتَوِی﴾ که به معنای «لایستوی» است، پیام سوم آن روشن و شفاف نیست که آن کسی که أفضل است کیست؟ این مربوط به عمل «صالح» یا «طالح» خود آن شخص است.

ص: 1038


1-
2- علل الشرائع، الشیخ الصدوق، ج 2، ص394.
3- اعراف/سوره7، آیه176.
4- اعراف/سوره7، آیه176.

!!!!!!!

[1]رعد/سوره13، آیه3.

[2]غافر/سوره40، آیه48.

[3]انعام/سوره6، آیه153.

[4]غافر/سوره40، آیه5.

[5]بقره/سوره2، آیه201.

[6]کهف/سوره18، آیه10.

[7]آل عمران/سوره3، آیه8.

[8]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج2، ص 490 و 491، ط اسلامی.

[9]حاقه/سوره69، آیه30.

[10]اعراف/سوره7، آیه156.

[11]غافر/سوره40، آیه56.

[12]دخان/سوره44، آیه38.

[13]ص/سوره38، آیه27.

[14]انعام/سوره6، آیه73.

[15]حج/سوره22، آیه6.

[16]نور/سوره24، آیه25.

[17]مومنون/سوره23، آیه74.

[18]سوره تکویر، آیه26.

[19]انبیاء/سوره21، آیه30.

[20]اعراف/سوره7، آیه54.

[21]فصلت/سوره41، آیه9.

[22]فصلت/سوره41، آیه12.

[23]فصلت/سوره41، آیه11.

[24]سوره تکویر، آیه1.

[25]وسائل الشیعه، الشیخ الحرالعاملی، ج1، ص245، ابواب نواقص الوضوء، باب1، ط آل البیت.

[26]روم/سوره30، آیه22.

[27]وسائل الشیعه، الشیخ الحرالعاملی، ج16، ص70، ابوابجهاد النفس وما یناسبه، باب85، ط آل البیت.

[28]کتاب المطوّل و بهامشه حاشیة السید میرشریف، سعدالدین التفتازانی، ج1، ص287..

[29]فاطر/سوره35، آیه19.

ص: 1039

[30]فاطر/سوره35، آیه20.

[31]فاطر/سوره35، آیه2.1.

[32]فاطر/سوره35، آیه2.2.

[33]زمر/سوره39، آیه9.

[34]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص44، ط اسلامی.

[35]دیوان حافظ، غزل246.

[36]علل الشرائع، الشیخ الصدوق، ج 2، ص394..

[37]اعراف/سوره7، آیه176.

[38]اعراف/سوره7، آیه176.

!!!!!!!

تفسیر آیات 64 تا 68 سوره غافر 93/12/16

موضوع: تفسیر آیات 64 تا 68 سوره غافر

﴿اللَّهُ الَّذی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ قَراراً وَ السَّماءَ بِناءً وَ صَوَّرَکُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَکُمْ وَ رَزَقَکُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ فَتَبارَکَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمینَ (64) هُوَ الْحَیُّ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ فَادْعُوهُ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّینَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ (65) قُلْ إِنِّی نُهیتُ أَنْ أَعْبُدَ الَّذینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَمَّا جاءَنِی الْبَیِّناتُ مِنْ رَبِّی وَ أُمِرْتُ أَنْ أُسْلِمَ لِرَبِّ الْعالَمینَ (66) هُوَ الَّذی خَلَقَکُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ یُخْرِجُکُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّکُمْ ثُمَّ لِتَکُونُوا شُیُوخاً وَ مِنْکُمْ مَنْ یُتَوَفَّی مِنْ قَبْلُ وَ لِتَبْلُغُوا أَجَلاً مُسَمًّی وَ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ (67) هُوَ الَّذی یُحْیی وَ یُمیتُ فَإِذا قَضی أَمْراً فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ (68)﴾

تبیین طوایف سه گانه آیات قرآن

همان طوری که ملاحظه فرمودید، چون سوره مبارکه «غافر» در مکّه نازل شد و عناصر محوری سُور مکّی اصول دین و خطوط کلّی فقه و اخلاق است؛ لذا مسئله توحید و وحی و نبوت را به صورت های گوناگون بیان می کند. آیات قرآن از یک نظر به اقسام گوناگون تقسیم می شود: در بخشی از آیات، اوصاف و اسمای حسنای خدا ذکر می شود و در بخشی دیگر از آیات، احکام فقهی و حقوقی و اخلاقی و مانند آن ذکر می شود؛ امّا اینها در کنار هم قرار ندارند؛ ولی طایفه سوم آیاتی هستند که اوصاف و اسمای حُسنای الهی را با احکام فقهی و حقوقی ذکر می کنند؛ این طایفه «ثالثه» شاهد جمع بین آن دو طایفه است تا دلالت کند بر اینکه آن آیاتی که مربوط به اخلاق و حقوق و فقه است، سند آن همان اسمای حُسنای الهی است، این یک مطلب بود.

ص: 1040

اوصاف کمال ذاتی خدای سبحان و عرضی برای دیگران

مطلب دیگر این است که اسمای الهی؛ گاهی به صورت صِرف وصف ذکر می شود که خدا «علیم» است، «حکیم» است، «حیّ» است، «قدیر» است، «قیّوم» است، «رئوف» است و گاهی به صورت حصر ذکر می شود؛ یعنی تنها «علیم» اوست، تنها «قدیر» اوست، تنها «حیّ» اوست و دیگران نیز اگر حیات و قدرت و علمی دارند به برکت اوست. خدای سبحان گاهی اوصافی را به غیر خود اسناد می دهد: ﴿لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ﴾؛ (1) [1] امّا در آیه دیگر جمع بندی می کند که ﴿الْعِزَّة لِلّهِ جَمِیعاً﴾؛ (2) [2] یعنی اگر انبیا و «مرسلین» و اولیای الهی از عزت برخوردارند، به برکت قدرت خداست؛ در جریان قوّه هم همین گونه است که گاهی می فرماید: ﴿وَ أَعِدُّوا لَهُم مَا استَطَعْتُم مِن قُوَّةٍ﴾، (3) گاهی به وجود مبارک یحیی می فرماید: ﴿یَا یَحْیَی خُذِ الْکِتَابَ بِقُوَّةٍ﴾، (4) گاهی به بنی اسرائیل می فرماید: ﴿خُذُوا مَا آتَیْنَاکُمْ بِقُوَّةٍ﴾؛ (5) [5] امّا در سوره مبارکه «بقره» می فرماید: ﴿أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِیعاً﴾؛ (6) [6] یعنی اگر قوتی برای یحیی(سلام الله علیه) هست یا برای نیروهای مبارز و مجاهد هست یا اگر برای بنی اسرائیل هست، همه به عنایت های الهی است که در جریان عزّت و قوّت هم این طور است. در جریان رزق او ﴿خَیْرُ الرَّازِقِینَ﴾ (7) است و از ﴿خَیْرُ الرَّازِقِینَ﴾ معلوم می شود که «رازق» دیگر هم هست؛ یعنی علل و اسباب دیگری هم در سببِ رزق آدم بی تأثیر نیستند؛ امّا در پایان سوره مبارکه «ذاریات» به صورت حصر، یعنی ضمیر فصل، یک؛ «الف و «لام»ی که روی خبر می آورد, دو؛ «رزّاق» بودن و رزق را در خدا حصر می کند؛ بدانید: ﴿إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِینُ﴾ (8) که ﴿خَیْرُ الْفَاصِلِینَ﴾ (9) این طور است و همچنین ﴿خَیْرُ الْحَاکِمِینَ﴾ (10) این طور است. ﴿خَیْرُ الْحَاکِمِینَ﴾ی که در قرآن هست؛ یعنی دیگران هم حاکم هستند و خدا بهترین حاکم است؛ امّا ﴿إِنِ الْحُکْمُ إِلاّ لِلَّهِ﴾ (11) حصر می کند که اگر دیگران حکمی دارند، به دستور ذات اقدس الهی است؛ دیگران اگر فصل خصومتی دارند، به برکت الهی است؛ دیگران اگر فتحی دارند، به برکت الهی است؛ او ﴿خَیْرُ الْفَاتِحِینَ﴾؛ (12) [12] امّا فَتح «بالقول المطلق» برای اوست و دیگر موارد هم همچنین است. بنابراین اگر حیات و امثال آن به غیر خدای سبحان اسناد داده می شود و به وجود مبارک مسیح فرمود: ﴿تُخْرِجُ الْمَوْتَی بِإِذْنِی﴾ (13) [13]و مانند آن یا استجابت دعوت پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) عامل حیات است برای اینکه او از طرف خدا دعوت می کند ﴿اسْتَجِیبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُمْ لِمَا یُحْیِیکُمْ﴾، (14) گرچه ضمیر خود آن آیه هم مفرد است و فعل هم مفرد است، نفرمود «اذا دعواکم» سخن از تثنیه نیست؛ امّا در همین آیاتی که قرائت شد می فرماید: ﴿هُوَ الْحَیُّ﴾؛ تنها زندهٴ «بالذات» اوست! دیگری اگر بخواهد حیات بخش باشد، خودش باید زنده باشد تا حیات بخش باشد، در حالی که تنها حیات زنده و «حیّ بالذات» اوست، پس اگر دیگران احیایی می کنند، فرع بر حیاتی است که آن حیات افاضهٴ الهی است؛ پس سر تا پای قرآن کریم بر اساس توحید سازمان یافته است و هیچ وصفی را خدای سبحان به غیر خود اسناد نمی دهد، مگر اینکه در جای دیگر آن وصف را منحصراً از ذات خود می داند، زیرا هر وصفی تابع آن ذات است و وقتی ذات فقیر «الی الله» بود ﴿أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَی اللَّهِ﴾، (15) یقیناً اوصاف و کمالات هم فقیر «الی الله» است.

ص: 1041


1- منافقون/سوره63، آیه8.
2- نساء/سوره4، آیه139.
3- انفال/سوره8، آیه60.
4- مریم/سوره19، آیه12.
5- بقره/سوره2، آیه63.
6- بقره/سوره2، آیه165.
7- مائده/سوره5، آیه114.
8- ذاریات/سوره51، آیه58.
9- انعام/سوره6، آیه57.
10- اعراف/سوره7، آیه87.
11- انعام/سوره6، آیه57.
12- اعراف/سوره7، آیه89.
13- مائده/سوره5، آیه110.
14- انفال/سوره8، آیه24.
15- فاطر/سوره35، آیه15.

محاوره ای بودن بعضی از تعابیر قرآنی

مطلب دیگر این است که قرآن در عین حال که کتاب علم است و معلّم کتاب و حکمت دیگران هم است؛ امّا فرهنگ محاوره چیز دیگری است. الآن همه علما و دانشمندان می دانند که این کُرات هرکدام طبق جاذبه های عمومی معلّق در فضا هستند؛ ولی وقتی بخواهند حرف بزنند - چه تازی و چه فارسی - می گویند این گنبد «مینا» یا این سقف «مُقَرنس»، در حالی که سقف و گنبدی در کار نیست؛ امّا وقتی به نظر می آید که این آسمان به منزله سقف است و این زمین به منزله سطح، این جزء فرهنگ محاوره است و نمی شود به این آقایان گفت که شما که خودتان کشف کردید که این کُرات معلّق هستند، سخن از گنبد «مینا» و سقف «مُقَرنس» نیست! چه در ادبیات فارسی، چه در ادبیات تازی، چه در نثر و چه در نظم، این چه تعبیری است؟! جواب اینها این است که فرهنگ محاوره طور دیگری است. اگر خدای سبحان در این بخش دارد که ﴿وَ السَّماءَ بِنَاءً﴾؛ آسمان را بر روی زمین بنا نهاد، این بر اساس محاوره سخن گفتن است، نه اینکه واقعاً سقفی بر روی کره خاک است، چه اینکه مسئله طلوع و غروب هم همین طور است! الآن همه محققان می دانند که آفتاب طلوع نمی کند، بلکه این زمین است که به دور خود می گردد و شب و روز پیدا می شود، هیچ محققی نیست که نداند! امّا مثلاً وقتی می خواهند حرف بزنند و قرارداد تنظیم کنند، می گویند اول طلوع یا اول غروب آفتاب و معنای آن این است که بر اساس محاوره دارند سخن می گویند، نه بر اساس اصول ریاضی و نجوم و هیأت، برای اینکه خود همین ها استاد همین رشته می باشند! کتاب ها نوشتند که حرکت وضعیِ زمین باعث پیدایش شب و روز است و این طور نیست که آفتاب طلوع کند یا آفتاب غروب کند؛ امّا الآن وقتی بخواهند حرف بزنند چگونه حرف می زنند؟! نمی گویند وقتی زمین طلوع کرد! بلکه می گویند وقتی آفتاب طلوع کرده است یا آفتاب غروب کرده است. فرهنگ محاوره براساس حسّ و تجربهٴ حسّی است و فرهنگ استدلال و عقل سر جایش محفوظ است. اگر قرآن دارد که شمس طلوع می کند یا ﴿فَلَمَّا رَأی الشَّمْسَ بَازِغَةً﴾، (1) معنای آن این نیست که مثلاً برابر قرآن زمین حرکت نمی کند و آفتاب حرکت می کند، بلکه این براساس محاوره سخن گفتن است و اینکه گفته شد: ﴿یَأْتِی بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنَ الْمَغْرِبِ﴾، (2) معنای آن این نیست که به نظر قرآن آفتاب حرکت می کند و طلوع و غروب دارد تا بگوییم برخلاف علم است! غرض آن است آن جا که قرآن دارد ﴿مَشَارِقَ الأرْضِ وَ مَغَارِبَهَا﴾ (3) آن جا معیار است، نه بر اساس محاوره سخن گفتن، برای اینکه همه این محققینی که خودشان کتاب ها نوشتند که حرکت وضعی زمین باعث پیدایش شب و روز است و طلوع و غروبی در کار نیست، وقتی می خواهند حرف بزنند و قرار بگذارند، می گویند اولِ طلوع آفتاب یا یک ساعت بعد از طلوعِ آفتاب یا اول غروبِ آفتاب یا یک ساعت بعد از غروبِ آفتاب؛ این محاوره را نباید به زبان علم آورد. پرسش: ﴿وَ الشَّمْسُ تَجْرِی لِمُسْتَقَرٍّ لَهَا﴾ (4) [19]چه می شود؟ پاسخ: آن هم درست است، چون آن هم حرکت دارد و این طور نیست که آرام باشد، زیرا چیزی در عالم هستی نیست که حرکت نداشته باشد. «شمس» حرکت دارد؛ ولی این «لیل و نهار» پیدا شدن به وسیله حرکت وضعی زمین است، وگرنه چیزی در جهان آرام نیست. پرسش: راهی هم هست که این دو دسته را از هم جدا کنیم؟ پاسخ: بله، خود قرآن کریم ﴿مَشَارِقَ الأرْضِ وَ مَغَارِبَهَا﴾دارد و برای توده مردم هم بخواهد حرف بزند این چنین است؛ مثل جریان عُرف مردم که وقتی همه محققین این طور حرف می زنند، ما به اینها اشکال نمی کنیم که شما خودتان کتاب نوشتید زمین حرکت می کند و آفتاب این طور نیست که طلوع و غروب کند! همه این محققین اگر کسی از آنها بخواهد قرار بگذارد، با اینکه خودش استادِ این کار است و کتاب هم نوشته، می گوید اولِ طلوع آفتاب یا زمانی که آفتاب طلوع کرده یا آفتاب غروب کرده، پس محاوره را نباید با اصول ریاضی و هیأت و نجوم خلط کرد.

ص: 1042


1- انعام/سوره6، آیه78.
2- بقره/سوره2، آیه258.
3- اعراف/سوره7، آیه137.
4- یس/سوره36، آیه38.

مشروط بودن استجابت دعا به اضطرار و معنای آن

مطلب بعدی آن است که خدای سبحان فرمود اگر کسی مضطر باشد و مرا بخواند، من مستجاب می کنم! شرک هیچ جا و در هیچ مورد و در هیچ زمان و زمینی اثر نکرده و نمی کند؛ آیات سوره مبارکه «زمر» که بحث آن گذشت، پشت سر هم بیان از اخلاص است؛ اول آن اخلاص، آیه دوم آن اخلاص، پایان سوره هم بحث از اخلاص است؛ آیه دوم سوره مبارکه «زمر» این است: ﴿فَاعْبُدِ اللَّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّینَ﴾، آیه سوم این است: ﴿أَلاَ لِلَّهِ الدِّینُ الْخَالِصُ﴾پایان آن سوره هم بحث از اخلاص است؛ این جا هم در آیه 65 که فرمود مُخلِص و ﴿أَمَّن یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ﴾هم یعنی مُخلِص! «مضطرّ» یعنی کسی که فقط «الله» را می خواهد؛ اگر کسی به قدرت خود تکیه کند «مضطر» نیست، به قدرت قوم و قبیله خود تکیه کند «مضطر» نیست یا به موجودی خود تکیه کند مضطر نیست، بلکه مضطرِّ موحّد کسی است که بداند کار فقط در دست اوست، چنین آدمی ولو مشرک هم باشد و در دریاها که گرفتار خطر غرق است: ﴿فَإِذَا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ﴾، (1) دعای او مستجاب می شود؛ امّا اگر انسان در ضمن اینکه دعا می کند، ز قدرت دیگران را در نظر بگیرد، او «مضطر» نیست. در این ﴿أَمَّن﴾، این«أم»، «أم منقطعه» است و به معنی «بل» است؛ یعنی آنها خدا نیستند! «أم» یعنی «بل»، بلکه کسی خداست که ﴿یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ﴾ که چنین موجودی فقط باید قدرت نامتناهی داشته باشد. آن کسی که در عمق اقیانوس است و دارد غرق می شود که کسی از او خبر ندارد تا به فکر او باشد! بر فرض هم با خبر باشد وسیله نجات او را ندارد؛ تنها کسی که می تواند او را نجات دهد، قدرت نامتناهی حق است و اینکه می گویند یأس از رحمت خدا کفر است، برای همین است! یأس از رحمت خدا، یعنی کسی نیست که مشکل ما را حل کند که این کفر است، برای اینکه قدرت نامتناهی الهی هر چیزی و هر کاری را می تواند به خوبی انجام دهد. اگر کسی یأس داشته باشد، یک وقت یأس در این است که من لیاقت آن را ندارم، این یک مطلب است؛ امّا با یأس بگوییم که در عالَم کسی نیست که مشکل ما را حل کند، این کفر است! یأس از رحمت خدا کفر است یعنی این! بنابراین اگر کسی واقعاً «مضطر» باشد، یقیناً ذات اقدس الهی مشکل او را حلّ می کند؛ لذا فرمود مرا بخوانید من اجابت می کنم و این هم عبادت است، چون دعا یکی از بخش های مهم عبادت است حتی از دعا تعبیر به «عمود» شده است؛ (2) منتها ستون اصلی دین همان نماز است! مستحضرید که خیمه را یک ستون بزرگ نگه می دارد، بعد یک ستون های کوچک و فرعی در اطراف آن خیمه هستند که زوایای و حواشی آن خیمه را نگه می دارند که دعا هم از همان قبیل است، وگرنه آن که ستون دین است «الصَّلَاةُ عَمُودُ الدِّینِ» (3) [22]است، آن اصل است!

ص: 1043


1- عنکبوت/سوره29، آیه65.
2- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج 2، ص468، ط اسلامی.
3- المحاسن، أحمد بن محمد بن خالد البرقی، ج1، ص44.

ناتمام بودن مضطرّ دانستن انسان به اسباب

پرسش: ... یا بیشتر عالم اسباب است؟ پاسخ: بله اسباب هم مظهر کار او هستند. پرسش: پس «مضطر» به اسباب است! پاسخ: «مضطر» به اسباب نیست، بلکه «مضطر» به «مسبب الاسباب» است؛ دیده ای باید سبب سوراخ کن ٭٭٭ تا حجب را بَر کند از بیخ و بُن (1) . آن «مسبب الاسباب» هم اسباب را می آفریند، هم به آنها سببیّت عطا می کند؛ این در حقیقت «مضطر الی الله» است، چه «مع الواسطه» وچه غیر واسطه آنها مجرای فیض هستند. اگر انسانی در اثر عطش احساس خطر کرده است، او از آب زلال متشکّر است که او را سیراب کرده است؛ حالا این آب زلال از این لوله آمده است، این طور نیست که حالا لوله سیرآب کند! دست زید و عمرو یک انسان تشنه و گرفتار را سیرآب نمی کند! اینها وسیله و مجرا هستند، نه اینکه به نحو تفویض باشد و این به آن بدهد و این دومی به سومی بدهد و سومی به چهارمی بدهد، بلکه اینها مثل مسیر لوله می باشند که فیض از این طرف می آید. حرف فرشته ها این است که ما در محضر پروردگار مثل مسیر آب هستیم، مسیر آب که کاری از آن برنمی آید. فرمود: ﴿لَهُ مَا بَیْنَ أَیْدِینَا وَ مَا خَلْفَنَا وَ مَا بَیْنَ ذلِکَ﴾، (2) فرق مرحوم علّامه و کتاب المیزان (3) با دیگران در این ﴿وَ مَا بَیْنَ ذلِکَ﴾ است؛ فرمود فرشته ها برای اینکه روشن شود که آنها هیچ کاره هستند، می گویند علل قبلی که متعلق به خداست و دست او بود ﴿لَهُ مَا بَیْنَ أَیْدِینَا﴾، ﴿وَ مَا خَلْفَنَا﴾امور بعدی هم که می آید به دست اوست؛ ﴿وَ مَا بَیْنَ ذلِکَ﴾ که در این ﴿بَیْنَ ذلِکَ﴾مفسرین مثل شیخ طوسی، (4) مثل علامه طبرسی (5) (رضوان الله علیهما) و دیگران می گویند آنچه پیش روی ماست برای خداست؛ امّا چنین نیست! بین گذشته و آینده درون خود ماست! گذشته دستِ اوست، آینده دستِ اوست و در درون ما هم که بین گذشته و آینده غوطه ور است، این هم برای اوست و چیزی برای ما نمی ماند! مثل استخری که در دو طرف آن نهر آب جاری است؛ این آب که از نهر بالا می آید در این استخر دور می زند و از کانال خروجی آن خارج می شود، این استخر چه چیزی دارد؟ این استخر اگر بخواهد حرف بزند، می گوید که قبل از من آب ها را آن چشمه تهیه کرده، آب های قبل از مرا هم آن تهیه کرده، آب های بعد از مرا هم آن تهیه کرده، پس بین قبل و بعد مرا آن تهیه کرده است، این حرف استخر است! نه اینکه آنچه در جلوی روی من است! ﴿لَهُ مَا بَیْنَ أَیْدِینَا وَ مَا خَلْفَنَا وَ مَا بَیْنَ ذلِکَ﴾، ﴿بَیْنَ ذلِکَ﴾؛ یعنی بین گذشته و آینده؛ یعنی درون ما! آن گاه چیزی که برای فرشته نمی ماند!

ص: 1044


1-
2- مریم/سوره19، آیه64.
3- المیزان فی تفسیر القرآن، العلامه الطباطبائی، ج 14، ص82.
4- تفسیر التبیان، الشیخ الطوسی، ج 7، ص139.
5- تفسیر مجمع البیان، الشیخ الطبرسی، ج 6، ص434.

اسباب مجرای فیضِ الهی

اگر اسبابی هست به این معنا نیست که ذات اقدس الهی چیزی را واقعاً به دیگری می دهد و آن دیگری واقعاً و حقیقتاً مالک می شود و بعد به دومی و سومی و چهارمی دهد! این اسباب مجرا و مسیر فیض هستند؛ طبق بیان نورانی حضرت امیر که فرمود: «وَ جَوَارِحُکُمْ جُنُودُهُ» (1) [28]همین است! اگر اعضا و جوارح ائمه(علیهم السلام) اثر دارد، این دست ها مسیر فیض اوست؛ لذا می شود «یَدُ اللَّهِ»، (2) [29] چون در مقام فعل است؛ یعنی فصل سوم است، نه فصل اول و دوم که منطقه های ممنوعه است؛ یعنی مقام ذات نیست یا مقام اوصاف ذات که عین ذات است نیست، آنها واقعاً مقام ممنوعه می باشند؛ این مقام ممنوعه که گفتند، نه اینکه حکم تکلیفی این است که شما آنجا وارد نشوید و اگر وارد شدید حرام است، بلکه ورود در آن جا محال است، چون انسان در یک حقیقت نامتناهی تا کجا می تواند وارد شود؟ از کدام طرف می خواهد وارد شود؟ اگر چیزی نامتناهی بود، ورود در آن یعنی چه؟ محال است! یک وقت است که می فرماید غیبت نکن، چون غیبت ممکن است و انجام می شود و می شود معصیت؛ امّا یک وقت می گویند در حرم ذات وارد نشو! ورود به این حرم مستحیل است، این منطقه مستحیل است، صفات ذات که عین ذات است مستحیل است، پس تمام بحث های توحیدی در منطقه سوم است که ظهور حق و فیض حق که نور «سماوات» و «أرض» است می باشد. چرا وجود مبارک امام سجاد(علیه السلام) وقتی دست ایشان به دست «سائل» و صدقه گیرنده می رسید، دست خود را می بویید و می بوسید؟ چرا این کار را می کرد؟ می فرمود دستم به دست «الله» رسید! شرح حال امام سجاد(علیه السلام) را نگاه کنید! وقتی ایشان صدقه به «سائل» می داد، این دست خود را گاهی می بویید و گاهی می بوسید، برای اینکه آیه دارد که اوست ﴿یَأْخُذُ الْصَّدَقَاتِ﴾؛ (3) او دارد می گیرد! کجا می گیرد؟ مقام ذات که نیست و مقام صفات ذات که عین ذات است که نیست، این مقام فعل است! وجود مبارک امام سجاد(علیه السلام) این دست را چرا می بوسد؟ دست فقیر و افراد عادی که بوسیدن ندارد! دست ما اگر به دست یک شخص عادی برسد که بوسیدن ندارد! حضرت دست خود را می بوسید، برای اینکه به دست بی دستیِ «الله» رسید! آن معنا را می دید! فرمود خدا در قرآن فرمود اوست که ﴿یَقْبَلُ التَّوبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَ یَأْخُذُ الْصَّدَقَاتِ﴾؛ (4) «آخذ» اوست، پس او گرفته و دیگر نمی گویند او چون گرفته به منزله اوست؛ سخن از منزله و تشویق نیست، چون خود امام در صحیفهٴ سجادیه دارد که فیض خدای سبحان طوری است که «الدَّانِی فِی عُلُوِّهِ وَ الْعَالِی فِی دُنُوِّه»، (5) [32]همه حرف ها را در فصل سوم این جا بیان می کند؛ فرمود او در عین حال که بالاست، پایین را نظر دارد و در عین حال که پایین است، به بالا نظر دارد «الدَّانِی فِی عُلُوِّهِ وَ الْعَالِی فِی دُنُوِّه» که این می شود توحید تام! بنابراین چرا دربارهٴ مؤمن گفتند: «مَنْ أَهَانَ وَلِیّاً فَقَدْ حَارَبَنِی» (6) [33]این را مرحوم کلینی هم در جلد دوم کافی (7) نقل کرده است که اگر کسی مؤمنی را اهانت کند، خدا را اهانت کرده است، چرا؟ چون در مقام فعل که فصل سوم است، او مظهر ذات اقدس الهی است. بنابراین اگر کسی تشنه بود و از آب لوله استفاده کرد، نباید از لوله تشکر کند، او باید از آب تشکر کند؛ منتها از این راه و مجرا گذشته است. در این بخش ها هم فرمود دعا فقط به وسیله خدای سبحان استجابت می شود. این «أم» أم منقطعه است و به معنی «بل» است؛ یعنی آنها خدا نیستند، «بل» خدا کسی است که مشکل «مضطر» را «بالقول المطلق» حلّ کند؛ آنها که در دریا دارند غرق می شوند و احدی از آنها باخبر نیست، چه کسی می تواند مشکل آنها را حلّ کند؟ اصلاً خبر ندارند! بر فرض هم خبر داشته باشند توان آن را ندارند! پرسش: پس آنان که در دریا «مضطر» شدند باید نجات پیدا کنند؟ پاسخ: بله، اگر واقعاً «الله» را بخوانند. پرسش: هیچ سببی نیست، فقط خدا را می خوانند؟ پاسخ: خود «مضطر»ها یا بازماندگانشان؟ پرسش: همان هایی که در دریا دارند غرق می شوند الان فقط خدا را دارند؟ پاسخ: اگر خدا را بخوانند نجات پیدا می کنند، مگر اینکه ﴿إِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ فَلاَ یَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَ لاَ یَستَقْدِمُونَ﴾ (8) باشد که آن را دیگر خود خدا منظم کرده که این زمان برای او مصلحت است که باید در این راه نماند و عمر او تمام شده است. اگر واقعاً کسی عمرش مانده باشد، دربارهٴ مشرکین فرمود: ﴿فَإِذَا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ﴾، آن وقت خدا نجاتشان می دهد ﴿فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَی الْبَرِّ﴾که دوباره برمی گردند، البته اگر خود ذات اقدس الهی مرزی برای حیات مشخص کرده باشد که ﴿إِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ فَلاَ یَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَ لاَ یَستَقْدِمُونَ﴾، (9) آن وقت دیگر جا برای استجابت دعا نیست. بنابراین آنچه در سوره مبارکه «غافر» آمده که پشت سر هم از اخلاص سخن به میان آمد، این جا هم سخن به میان آمده است.

ص: 1045


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج10، ص203.
2- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج 1، ص145، ط اسلامی.
3- توبه/سوره9، آیه104.
4- تفسیر، محمدبن المسعودالعیاشی، ج 2، ص108.
5- المصباح- جنة الأمان الواقیة و جنة الإیمان الباقیة، ابراهیم بن علی کفعمی عاملی، ج1، ص671.
6- مستدرک الوسائل، المیرزاحسین النوری الطبرسی، ج 9، ص102.
7- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج 2، ص353، ط اسلامی.
8- یونس/سوره10، آیه49.
9- یونس/سوره10، آیه42.

علّت ابتلای مؤمنین به شرک رقیق

بعد فرمود که استجابت دعا این است و خدای سبحان این نظام را به صورت یک گنبد «مینا» ترسیم کرده است، پس زبان محاوره غیر از زبان علم است که جدای از هم است. این ﴿هُوَ الْحَیُّ﴾حصر است، این «الف» و «لام»ی هم که دارد حصر است، چون تنها ذاتی که زنده است اوست، پس ﴿لَا إِلهَ إِلاّ هُوَ﴾؛ غیر از او خدایی نیست. بنابراین ﴿فَادْعُوهُ﴾،شما که مشکلی دارید باید او را بخوانید، برای اینکه شما از قدیر و از زنده طلب می کنید و غیر از او هم کس دیگری زنده نیست! لکن آثار حیات او در دیگران ظهور کرده است. این بیان نورانی حضرت امیر که فرمود: «وَ جَوَارِحُکُمْ جُنُودُهُ» همین است؛ یعنی کلّ نظام ستاد الهی هستند، آن وقت اگر کسی بخواهد به دامن مقتدری دست بزند، به هر چه دست بزند دامن اوست؛ منتها باید بفهمد که اینها ابزار کار او هستند؛ اگر امر بر او مشتبه شد یا گرفتار شِرک جَلی می شود یا گرفتار شِرک خَفی که فرمود:﴿وَ مَا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَ هُم مُشْرِکُونَ﴾. (1) آن روایت نورانی ذیل این آیه که قبلاً خوانده شد همین بود! از حضرت سؤال کردند که چگونه اکثر مؤمنین مشرک هستند؟﴿وَ مَا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَ هُم مُشْرِکُونَ﴾فرمود همین که می گویند: «لَوْ لَا فُلَانٌ لَهَلَکْتُ»؛ (2) [38]اول فلان کس دوم طبیب و اول فلان کس دوم فلان شخص، خدا اولی نیست که دومی داشته باشد و خدا اولی نیست که کسی بگوید: «لَوْ لَا فُلَانٌ لَهَلَکْتُ» اکثر مؤمنین یک شِرک رقیقی در درون آنها هست ﴿وَ مَا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَ هُم مُشْرِکُونَ﴾.پرسش: چگونه از خدا چیزی بخواهد که شرکی در آن نباشد؟ پاسخ: از خدا می خواهد خدای سبحان همه وسایل را فراهم می کند. پرسش: درتناسب آیه گفتند در جایی استفاده می شود که قصد قربت شرط باشد؟ پاسخ: اصلاً عبادت متقوّم به قصد قربت است؛ اگر چیزی عبادی بود، قوام آن به قصد قربت است و اگر توصلی بود، قصد قربت لازم نیست. بعضی از امور هستند که اگر کسی بخواهد ثواب ببرد، قصد قربت می کند؛ ولی ذاتاً عبادی نیست؛ مثل ادای دَین که بر انسان واجب است دَین خودش را ادا کند؛ امّا اگر قصد قربت کرد که خدای سبحان به ما دستور داد که ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ (3) دَین خود را ادا کنید «ادّوا دیونکم» و مانند آن که او ثواب می برد، وگرنه عِقاب ندارد؛ «غَسل ثوب» همین طور است، «غَسل یَد» برای وضو گرفتن همین طور است، اگر کاری را که ذاتاً عبادی نیست و بدون قصد قربت هم حاصل می شود، این می شود واجب توصلی و امر توصلّی و اگر خواست ثواب ببرد می گوید که این جامه را می شویم برای اینکه پاک شود و در جامه پاک نماز بخوانم؛ ولی بعضی از امور است که بدون قصد قربت حاصل نمی شود و آن امر عبادی است؛ لذا فرمود: ﴿هُوَ الْحَیُّ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ فَادْعُوهُ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّینَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ﴾.

ص: 1046


1- یوسف/سوره12، آیه106.
2- تفسیر، محمدبن المسعودالعیاشی، ج 2، ص200.
3- مائده/سوره5، آیه1.

مقصود از نهی شدن پیامبر از زندگی مشرکانه و تعبّدی نبودن آن

بعد به وجود مبارک پیغمبر می فرماید بگو خدا نهی کرده که من غیر او را بپرستم! خود وجود مبارک پیغمبر قبل این کار موحّد محض بود و اینکه خدا دارد که ﴿قُلْ إِنِّی نُهیتُ أَنْ أَعْبُدَ الَّذینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ﴾؛ من نهی شدم از اینکه مشرکانه زندگی کنم و غیر خدا را بخواهم؛ یعنی قبل از این نهی حکمی نداشت؟ یا نه ذات اقدس الهی دو گونه نهی می کند؟! نهی ای از درون، نهی ای هم از بیرون و نهی ای هم که جامع «بین الامرین» است. این ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْوَاهَا﴾ (1) هم امر و نهی الهی است، این یک؛ و نهی الهی هم با همین ارائه بیّنات است، دو؛ یک وقت می فرماید: ﴿لاَ تُشْرِکْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ﴾ (2) که این یک نهی ظاهری است؛ امّا یک وقت است که برهان اقامه می کند! استدلال وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) این است که ذات اقدس الهی با ارائه بیّنات به من نهی کرده است که از غیر او چیزی نخواهم ﴿قُلْ إِنِّی نُهیتُ أَنْ أَعْبُدَ الَّذینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ﴾، چه زمانی؟ ﴿لَمَّا جاءَنِی الْبَیِّناتُ مِنْ رَبِّی﴾، این «بیّنات» ناهی است؛ همان طوری که نماز ﴿تَنْهَی عَنِ الْفَحْشَاءِ وَ الْمُنکَرِ﴾ (3) است، برهان عقلی هم «ینهی عن الشرک» است؛ اگر یک دلیل اقامه شد که شِرک باطل است و توحید حق است، این برهان «ینهی عن الشرک». فرمایش حضرت این است که بیّنات الهی آمده است، با این بیّنات الهی من منتهی شدم و خدای سبحان ﴿لَمَّا جاءَنِی الْبَیِّناتُ﴾ نهی کرده است، پس معلوم می شود که تعبدی در کار نیست. اگر کسی با بیّنه و شاهد سخن می گوید، معلوم می شود که تعبدی در کار نیست، نه اینکه حضرت - معاذالله - قبل از نهی مثلاً «لابشرط» بود یا گرایشی داشت! آنها به حضرت می گفتند که به سمت ما بیایید و آنچه را که ما می پرستیم شما عبادت کنید. خدای سبحان فرمود که این دعوت آنها باطل است و نباید بپذیرید: ﴿ذلِکُم بِأَنَّهُ إِذَا دُعِیَ اللَّهُ وَحْدَهُ کَفَرْتُمْ وَ إِن یُشْرَکْ بِهِ تُؤْمِنُوا فَالْحُکْمُ لِلَّهِ الْعَلِیِّ الْکَبِیرِ﴾ (4) و حضرت هم دعوت می کردند که شما به طرف ما بیایید و می گفتند که اگر به طور کامل نمی پذیرید، پس در کم ترین حالت مدتی یا یک سال شما بت های ما را بپرستید و یک سال ما که این تکرار چهار ضلعی، برای پیشنهاد آنها چهار ضلعی بود. ﴿قُلْ یَا أَیُّهَا الْکَافِرُونَ ٭ لاَ أَعْبُدُ مَا تَعْبُدُونَ ٭ وَ لاَ أَنتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ ٭ وَ لاَ أَنَا عَابِدٌ مَا عَبَدتُّمْ ٭ وَ لاَ أَنتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ﴾؛ (5) [44] این تکرار چهار ضلعی، برای این بود که پیشنهاد آنها چهار ضلع داشت! آنها می گفتند بت های ما را یک سال شما بپرستید و یک سال ما، سال بعد شما بت های ما را بپرستید و سال چهارم ما خدای تو را می پرستیم که این می شود پیشنهاد چهار ضلعی؛ لذا فرمود: ﴿وَ لاَ أَنتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ﴾ نهی کرده، این تکرار در کار نیست برابر پیشنهاد چهار ضلعی آنها، این آیات نهی چهار ضلعی کرده؛ بنابراین آنها یا می گفتند که «آلهه» ما را بپذیر یا می گفتند به «تناوب» آلهه ما را بپذیر، ما هم اله شما را می پذیریم؟! کلاً قرآن اینها را نهی کرده، وجود مبارک حضرت می فرماید: که با بیّنه خدای سبحان نهی کرده، نه اینکه من تعبّداً بگویم «الله واحدٌ لاشریک له» و بگویم اصنام و اوثان باطل هستند: ﴿لَمَّا جاءَنِی الْبَیِّناتُ﴾ این هست ﴿وَ أُمِرْتُ أَنْ أُسْلِمَ لِرَبِّ الْعالَمینَ﴾ آن بیّنه هم نهی از منکر می کند و هم امر به معروف؛ ذات اقدس الهی اگر نهی از منکر کرد ارشادی است، امر به معروف کرد ارشادی است چون بیّنه را ارائه کرده است، این شمس و قمر هم بیّنه است و «لیل و نهار» هم بینّه است. در بخش های دیگر فرمود که چیزی در عالم نیست - چه تاریک و چه روشن - مگر اینکه آیات ما هستند؛ بعضی آیت تاریک ما هستند و بعضی آیت روشن ما هستند ﴿وَ جَعَلْنَا اللَّیْلَ وَ النَّهَارَ آیَتَیْنِ فَمَحَوْنَا آیَةَ اللَّیْلِ وَ جَعَلْنَا آیَةَ النَّهَارِ مُبْصِرَةً﴾؛ (6) شب یک «آیت الله» تاریک است و روز یک «آیت الله» روشن! بسیاری از کارها و آسایش ها و گرایش ها در شب هست؛ اگر سَحر هست که ﴿إِنَّ نَاشِئَةَ اللَّیْلِ هِیَ أَشَدُّ وَطْأً وَ أَقْوَمُ قِیلاً﴾؛ (7) این از آیات الهی است! فرمود بعضی از آیات ما روشن و بعضی از آیات ما تاریک هستند؛ ولی آن که اهل آیه شناسی است همه را روشن می بیند ﴿إِنَّ نَاشِئَةَ اللَّیْلِ هِیَ أَشَدُّ وَطْأً وَ أَقْوَمُ قِیلاً﴾، ما ﴿فَمَحَوْنَا آیَةَ اللَّیْلِ وَ جَعَلْنَا آیَةَ النَّهَارِ مُبْصِرَةً﴾، و گرنه این روشن است! شب یعنی سایه؛ یعنی وقتی کرهٴ زمین رو به آفتاب هست، آن قسمتی که رو به آفتاب هست روز می شود و وقتی برگشت آن قسمتی که پشت به آفتاب هست شب می شود، سایهٴ این قسمتِ روشن آن قسمت را تاریک می کند که در حقیقت شب سایهٴ زمین است و چیز دیگری نیست، این سایه با نظم ریاضی «آیت الله» است! خیلی از کارها را «منجمین» با همین «ظلّ» درست می کنند؛ نمازها و رکعات واجب نماز، وقت فضیلت نماز، وقت وجوب نماز و وقت نوافل، همه اینها با «ظلال» حل می شود! ریاضی، نه امر بنای عقلا! یک علمِ توان فرسایِ دقیقِ حقیقی به نام ریاضی است که این با سایه حل می شود! اگر سایه از دایرهٴ «نصف النهار» گذشت، موقع نماز ظهر است؛ تا فلان وقت، وقت فضیلت ظهر است؛ تا فلان وقت، وقت فضیلت نافله است؛ تا فلان وقت، وقت مشترک است؛ تا فلان وقت، وقت فضیلت عصر است که همه اینها با «ظلال» حلّ می شود. فرمود: ﴿فَمَحَوْنَا آیَةَ اللَّیْلِ وَ جَعَلْنَا آیَةَ النَّهَارِ مُبْصِرَةً﴾،بنابراین نهی تعبدی در کار نیست، نهی ای هست که با ارائه بیّنه است.

ص: 1047


1- شمس/سوره91، آیه8.
2- لقمان/سوره31، آیه13.
3- عنکبوت/سوره29، آیه45.
4- غافر/سوره40، آیه12.
5- کافرون/سوره109، آیه1.
6- اسراء/سوره17، آیه12.
7- مزمل/سوره73، آیه6.

بیّنه بودن آیات الهی در خلقت انسان دال بر نفی شرک

امر تعبدی هم در کار نیست، برای اینکه امری با ارائه بیّنه است، بعد فرمود خلقت شما هم همین طور است: ﴿هُوَ الَّذی خَلَقَکُمْ مِنْ تُرابٍ﴾، این هم به صورت جمع آمده و هم مفرد آمده است؛ هم جمع مثل این و هم در بعضی از آیات دارد ﴿خَلَقَکَ﴾ (1) که مفرد است، پس هم دربارهٴ فرد صادق است و هم دربارهٴ جمع؛ دربارهٴ جمع صادق است، برای اینکه ریشه اصلی انسان ها حضرت آدم(سلام الله علیه) است که از «تراب» است، لکن دربارهٴ فرد «لوجهین» صادق است: یکی اینکه اصل هر فردی آدم(سلام الله علیه) است که از «تراب» است، دوم اینکه اصل هر فردی در همان محیط داخلی خود او هم از تراب است، برای اینکه او اگر از نطفه پدر و مادر است، نطفه محصول غذاست که این غذا چند سال قبل و چند وقت قبل همان خاک های مزرع و مرتع بودند. الآن اگر کسی پشت بام این کره زمین برود، می بیند که این جمعیت هفت میلیاردی، دویست سال قبل در این بیابان ها و خاک ها و در مزرعه ها بودند، دویست سال بعد هم در همین خاک ها و مزرعه ها هستند، همین هفت میلیارد قبلاً در همین خاک ها بودند، الآن موجود زنده هستند بعد از دویست سال هم همه آنها خاک می باشند، پس قبلاً خاک بودند و الآن زنده اند که بعد هم تراب می شوند، این ﴿خَلَقَکُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ﴾ این است. امّا «تراب» را فرمود که این «ذلول» است، نرم است و ذلیل نیست؛ فرمود اگر اصل آنهاست نرم است، خشن نیست وذلیل نیست، «أرض» را ما «ذلول» و نرم قرار دادیم که شما روزیِ خود را از این زمین نرم بگیرید و به بیگانه نیازمند نباشید؛ فرمود: ﴿فَامْشُوا فِی مَنَاکِبَها وَ کُلُوا مِن رِزْقِهِ﴾، (2) این مضمون یکی از آیات است که فرمود زمین «ذلول» است و این «تراب» هم از زمینِ «ذلول» هست که بعد هم مراحل را پشت سر گذاشتید؛ همه شما آنهایی که سالمند هستند و آنهایی هم که غیر سالمند هستند البته تفاوت دارید، همه سالمندان اگر کسی مثلاً هشتاد سال یا کمتر و بیشتر زندگی می کند، این دو قوس دارد: یک قوس صعود دارد که تا سنّ چهل سالگی بالندگی است و خوب غذا می خورد خوب جامه در بر می کند و می گوید و می خندد؛ از چهل سال که گذشت، قوس نزول شروع می شود؛ یعنی دارو و درمان و بیماری تا برسد به آن طرف کوه که بلند بگو «لاَ إِلهَ إِلاّ الله»؛ این دیگر برای همه است! اینها خیال می کنند همیشه قوس صعود است، امّا رشد هر انسانی تا چهل است و از چهل سال به بعد آن طرف کوه است؛ یعنی قوس نزول را باید طی کند. پرسش: رشد علمی هم همین طور است؟ پاسخ: نه خیر! رشد علمی تا نفس می کشیم هست؛ ولی به این شرط که بدانیم که باسواد شدن معصیت کبیره نیست و جان کندن می خواهد؛ کسی بخواهد هر حرفی را گوش دهد، هر روزنامه ای را بخواند و هر سریالی را گوش دهد، این دیگر ملا نمی شود!

ص: 1048


1- کهف/سوره18، آیه37.
2- ملک/سوره67، آیه15.

تحوّلات زندگی دال بر دعوت انسان به زندگی عاقلانه

فرمود: ﴿هُوَ الَّذی خَلَقَکُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ یُخْرِجُکُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّکُمْ﴾، درهمه اینها «لام»، «لام» عاقبت است و «لام» هدف نیست. ﴿ثُمَّ لِتَکُونُوا شُیُوخاً﴾، این ﴿لِتَکُونُوا شُیُوخاً﴾ برخی ها به دوران فرتوتی و کهنسالی می رسند که - معاذ الله - می گویند: آن ها که خوانده ام همه از یاد من برفت ٭٭٭ الا حدیث دوست که تکرار می کنم (1) . که این هم یک مشکلی است! ﴿وَ مِنکُم مَن یُرَدُّ إِلَی أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِکَیْ لاَ یَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَیْئاً﴾که آن در سوره مبارکه «روم» آیه 54 به این صورت آمده است: ﴿اللَّهُ الَّذِی خَلَقَکُم مِن ضَعْفٍ ثُمَّ جَعَلَ مِن بَعْدِ ضَعْفٍ قُوَّةً﴾که به چهل سالگی می رسد، ﴿ثُمَّ جَعَلَ مِن بَعْدِ قُوَّةٍ ضَعْفاً وَ شَیْبَةً﴾؛آن طرف قوس نزول کوه را باید طی کند ﴿یَخْلُقُ مَا یَشَاءُ وَ هُوَ الْعَلِیمُ الْقَدِیرُ﴾.در بخش های دیگر، یعنی آیه هفتاد سوره مبارکه «نحل» فرمود: ﴿وَ اللَّهُ خَلَقَکُمْ ثُمَّ یَتَوَفَّاکُمْ وَ مِنکُم مَن یُرَدُّ إِلَی أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِکَیْ لاَ یَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَیْئاً﴾؛برخی ها به دوران فرتوتی که رسیدند - این نکره در سیاق نفی است - گرفتار فراموشی می شوند؛ همان طوری که در دوران کودکی در سوره مبارکه همان «نحل» فرمود: ﴿وَ اللَّهُ أَخْرَجَکُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَیْئاً﴾ (2) که همه این «لام»ها، «لام«های عاقبت است، این مراحل را طی می کنید ﴿وَ مِنْکُمْ مَنْ یُتَوَفَّی مِنْ قَبْلُ وَ لِتَبْلُغُوا أَجَلاً مُسَمًّی﴾ که همه این «لام»ها «لام» عاقبت است ﴿وَ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ﴾ «لام» غایت است؛ یعنی همه این تحولات برای این است که عاقلانه زندگی کنید و عاقلانه سفر کنید، همان عقلی که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجِنَانُ» (3) [51]است. این عقلی که «مطلوب» است و علم مقدمهٴ آن عقل است؛ این همین عقلی است که عقل عملی است که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجِنَانُ». در سوره مبارکه «لقمان» و امثال «لقمان» گذشت که ﴿وَ تِلْکَ الأمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَ مَا یَعْقِلُهَا إِلاّ الْعَالِمُونَ﴾؛ (4) آن که باید با دست پر سفر می کند عاقل است و آن که گرفتار فراگیری یک سلسله علوم است و برابر آیه سوره «نحل» ﴿لِکَیْ لاَ یَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَیْئاً﴾ (5) گرفتار چیز دیگر است. بعد فرمود: ﴿هُوَ الَّذی یُحْیی وَ یُمیتُ فَإِذا قَضی أَمْراً فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ﴾؛ البته هر چیزی حسابی دارد! ﴿إِنَّا کُلَّ شَیْ ءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ﴾، (6) ﴿کُلُّ شَی ءٍ عِندَهُ بِمِقْدَارٍ﴾، (7) ﴿وَ مَا نُنَزِّلُهُ إِلاّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ﴾؛ (8) «قَدَر» و اندازه برای هر چیزی تنظیم شده است. پرسش: این ﴿لِکَیْ لاَ یَعْلَمَ﴾ تعلیل نیست که ...؟ پاسخ: نه، عاقبت کار است و برای بعضی ها این طور است! علت نیست و ذات اقدس الهی هرگز کسی را خلق نکرده است که او گرفتار فراموشی شود. پرسش: ...؟ پاسخ: اینکه برای تشریع است! فرمود ما این کار را کردیم؛ تیمم یا وضو را گفتیم این کار را انجام دهید تا اینکه برای مؤمنین حرجی نباشد ﴿مَا جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ﴾ (9) که آن ناظر به حکم تشریعی است؛ امّا در نظام تکوین فرمود ما این کار را نکردیم که شما پیر شوید! بلکه این کار را کردیم تا شما عاقل شوید! آن «لام»، «لام» عاقبت است؛ مثل اینکه «آل فرعون» وجود مبارک موسای کلیم را گرفتند ﴿لِیَکُونَ لَهُمْ عَدُوّاً وَ حَزَناً﴾ (10) که «لام»، «لام» عاقبت است، آنها که موسی را نگرفتند، برای اینکه دشمن آنها شود! پایان کار موسی عدوات و دشمنی آنها بود؛ امّا در «لام» غایت هدف اصلی این است که شما عاقل باشید و عاقلانه این سفر را طی کنید، وقتی عاقلانه سفر را طی کردید راحتِ دنیا و راحتِ آخرت هم خواهید بود؛ البته «إحیاء» و «إماته» الهی هم همین است!

ص: 1049


1-
2- نحل/سوره16، آیه78.
3- الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج 1، ص11، ط اسلامی.
4- عنکبوت/سوره29، آیه43.
5- نحل/سوره16، آیه70.
6- قمر/سوره54، آیه49.
7- رعد/سوره13، آیه18.
8- حجر/سوره15، آیه21.
9- حج/سوره22، آیه78.
10- قصص/سوره28، آیه8.

!!!!!!!

[1]منافقون/سوره63، آیه8.

[2]نساء/سوره4، آیه139.

[3]انفال/سوره8، آیه60.

[4]مریم/سوره19، آیه12.

[5]بقره/سوره2، آیه63.

[6]بقره/سوره2، آیه165.

[7]مائده/سوره5، آیه114.

[8]ذاریات/سوره51، آیه58.

[9]انعام/سوره6، آیه57.

[10]اعراف/سوره7، آیه87.

[11]انعام/سوره6، آیه57.

[12]اعراف/سوره7، آیه89.

[13]مائده/سوره5، آیه110.

[14]انفال/سوره8، آیه24.

[15]فاطر/سوره35، آیه15.

[16]انعام/سوره6، آیه78.

[17]بقره/سوره2، آیه258.

[18]اعراف/سوره7، آیه137.

[19]یس/سوره36، آیه38.

[20]عنکبوت/سوره29، آیه65.

[21]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج 2، ص468، ط اسلامی.

[22]المحاسن، أحمد بن محمد بن خالد البرقی، ج1، ص44.

[23]مثنوی معنوی، دفتر پنجم، بخش63.

[24]مریم/سوره19، آیه64.

[25]المیزان فی تفسیر القرآن، العلامه الطباطبائی، ج 14، ص82.

[26]تفسیر التبیان، الشیخ الطوسی، ج 7، ص139.

[27] تفسیر مجمع البیان، الشیخ الطبرسی، ج 6، ص434.

[28]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج10، ص203.

[29]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج 1، ص145، ط اسلامی.

ص: 1050

[30]توبه/سوره9، آیه104.

[31]تفسیر، محمدبن المسعودالعیاشی، ج 2، ص108.

[32]المصباح- جنة الأمان الواقیة و جنة الإیمان الباقیة، ابراهیم بن علی کفعمی عاملی، ج1، ص671.

[33]مستدرک الوسائل، المیرزاحسین النوری الطبرسی، ج 9، ص102.

[34]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج 2، ص353، ط اسلامی.

[35]یونس/سوره10، آیه49.

[36]یونس/سوره10، آیه42.

[37]یوسف/سوره12، آیه106.

[38]تفسیر، محمدبن المسعودالعیاشی، ج 2، ص200.

[39]مائده/سوره5، آیه1.

[40]شمس/سوره91، آیه8.

[41]لقمان/سوره31، آیه13.

[42]عنکبوت/سوره29، آیه45.

[43]غافر/سوره40، آیه12.

[44]کافرون/سوره109، آیه1.

[45]اسراء/سوره17، آیه12.

[46]مزمل/سوره73، آیه6.

[47]کهف/سوره18، آیه37.

[48]ملک/سوره67، آیه15.

[49]دیوان سعدی، غزل421.

[50]نحل/سوره16، آیه78.

[51]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج 1، ص11، ط اسلامی.

[52]عنکبوت/سوره29، آیه43.

[53]نحل/سوره16، آیه70.

[54]قمر/سوره54، آیه49.

[55]رعد/سوره13، آیه18.

[56]حجر/سوره15، آیه21.

[57]حج/سوره22، آیه78.

[58]قصص/سوره28، آیه8.

ص: 1051

!!!!!!!

تفسیر آیات 65 تا 74 سوره غافر 93/12/17

موضوع: تفسیر آیات 65 تا 74 سوره غافر

﴿هُوَ الْحَیُّ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ فَادْعُوهُ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّینَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ (65) قُلْ إِنِّی نُهیتُ أَنْ أَعْبُدَ الَّذینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَمَّا جاءَنِی الْبَیِّناتُ مِنْ رَبِّی وَ أُمِرْتُ أَنْ أُسْلِمَ لِرَبِّ الْعالَمینَ (66) هُوَ الَّذی خَلَقَکُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ یُخْرِجُکُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّکُمْ ثُمَّ لِتَکُونُوا شُیُوخاً وَ مِنْکُمْ مَنْ یُتَوَفَّی مِنْ قَبْلُ وَ لِتَبْلُغُوا أَجَلاً مُسَمًّی وَ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ (67) هُوَ الَّذی یُحْیی وَ یُمیتُ فَإِذا قَضی أَمْراً فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ (68)أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذینَ یُجادِلُونَ فی آیاتِ اللَّهِ أَنَّی یُصْرَفُونَ (69) الَّذینَ کَذَّبُوا بِالْکِتابِ وَ بِما أَرْسَلْنا بِهِ رُسُلَنا فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ (70) إِذِ الْأَغْلالُ فی أَعْناقِهِمْ وَ السَّلاسِلُ یُسْحَبُونَ (71) فِی الْحَمیمِ ثُمَّ فِی النَّارِ یُسْجَرُونَ (72) ثُمَّ قیلَ لَهُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ تُشْرِکُونَ (73) مِنْ دُونِ اللَّهِ قالُوا ضَلُّوا عَنَّا بَلْ لَمْ نَکُنْ نَدْعُوا مِنْ قَبْلُ شَیْئاً کَذلِکَ یُضِلُّ اللَّهُ الْکافِرینَ (74)﴾

بخشی از سؤالاتی که مربوط به مسائل قبلی است، این است که کتاب های علمی دو قسم است: بعضی ها فنی محض است؛ مثل کتاب های ریاضی و علوم عقلی که در آنها تعبیرات ادبی، تشبیهات، مسامحات و تعبیرات محاوره ای نیست یا بسیار کم است. قسم دوم کتاب های علمی و عمیق هستند که هم برای تعلیم نازل شدند و هم مانند قرآن کریم برای تربیت و تزکیه نازل شدند؛ چنین کتابی که با توده مردم هم به عنوان ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ﴾ سر و کار دارد، با مشرکان و ملحدان هم برنامه دارد که برای آنها آیات نازل کرده و برهان اقامه می کند.

ص: 1052

قرآن کریم برای اهل کتاب ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ﴾، (1) [1]برنامه دارد؛ برای مؤمنان عادی برنامه دارد؛ برای مؤمنان ویژه به عنوان ﴿أُولِی الْأَبْصارِ﴾ (2) [2]برنامه دارد؛ برای مؤمنان برتر به عنوان ﴿أُولُوا الْأَلْبابِ﴾ (3) [3]برنامه دارد؛ برای ﴿لِأُولِی النُّهَی﴾ (4) [4]برنامه دارد؛ اگر قرآن کریم برای همه اینها برنامه دارد، قهراً باید طوری آیات خود را نازل کند که همان طور ﴿أُولُوا الْأَلْبابِ﴾ و ﴿أُولُوا بَقِیَّةٍ﴾ (5) [5]و ﴿ِأُولِی الْأَبْصارِ﴾و ﴿لِأُولِی النُّهَی﴾ می فهمند، ﴿یا أَیُّهَا النَّاسُ﴾ هم بفهمد و ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا﴾ هم بفهمد؛ لذا در چنین کتابی از آداب و سنن محاوره و گفتگوهای روزانه دور نیست، این یک مطلب؛ ولی چون این کتاب علمیِ محض است، تعبیرات محاوره ای آن در سایه آن تعبیرات علمی حلّ می شود. اگر جریان آسمان و زمین را به صورت سقف محفوظ (6) یا به صورت بِنا (7) ذکر می کند، برای این است که روشن شود زمین واقعاً کروی است که ﴿مَشارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغارِبَهَا﴾ (8) [8]را ذکر می کند، «مشرقین و مغربین» که مربوط به آغاز بهار و آغاز اعتدال بهاری (9) و پاییزی (10) است را ذکر می کند، بعد ﴿رَبُّ الْمَشارِقِ﴾ (11) [11]را بدون «مَغارب» هم ذکر می کند که اصلاً ما مغربی در عالم نداریم! اگر این آیات سه طایفه است، هم «مشارق» و «مغارب» (12) [12]را ذکر می کند که هر لحظه در گوشه ای از زمین مشرق است و گوشه ای از زمین مغرب که کرویّت را نشان می دهد، هم ﴿رَبُّ الْمَشْرِقَیْنِ وَ رَبُّ الْمَغْرِبَیْن﴾ (13) [13]را نشان می دهد که اعتدال «ربیعی» و «خریفی» که در این دو اعتدال «بامدادان که تفاوت نکند لیل و نهار»؛ (14) [14]یعنی شب و روز دوازده ساعت است و این را نشان می دهد، در بخش هایی نظیر سوره «صافات» می فرماید که ما اصلاً مغرب نداریم ﴿وَ رَبُّ الْمَشارِقِ﴾، این دقایق فنی را برای ﴿أُولُوا الْأَلْبابِ﴾ ذکر می کند آن جریان سقف محفوظ و بِنا و امثال آن را به عنوان آداب محاوره برای همه ذکر می کند یا طلوع و غروب را، گرچه طلوع تعبیر نشده، بلکه ﴿فَلَمَّا رَأَی الشَّمْسَ بازِغَةً﴾ (15) [15]تعبیر شده است، این را برای این است که آداب محاوره سر جای خود محفوظ باشد؛ امّا وقتی که آداب محاوره را بیان می کند، آن محکمات را هم ذکر می کند که مبادا کسی خیال کند که شمس طلوع می کند. در جریان همین سقف محفوظ یا بِنا و مانند آن، این برای محاوره آن روز بود، وگرنه الان کسانی که سوار این سفینه های با سرنشین می شوند، مثلاً وقتی وارد کره مریخ یا مانند آن شدند، اینها زمین را بِنا و سقف خود حساب می کنند، چون وقتی به بالا رفتند، این چنین نیست که زمین را در پایین ببینند. اینهایی که به فضا می روند، از دو طرف بالا می روند؛ هم وقتی که به سوی کُرات می روند بالا می روند و هم وقتی به سوی زمین می آیند بالا می آیند، چون همه این کُرات در فضای وسیع معلّق هستند، بالا و پایینی در عالَم نیست! اگر کسی به کره مریخ برود، زمین را بالای سر خود می بیند، پس هر دو طرف بالایی دارند می روند؛ این تعبیر آن جا اگر باشد، زمین برای آنها سقف محفوظ و بِنای مجلل و مانند آن است؛ این تعبیرات، تعبیرات محاوره ای است؛ امّا قبل از کشف این مطالب، چگونه قرآن کریم خبر داد؟ قرآن کلام کسی است که خالق اینهاست، استدلال قرآن کریم این است که ﴿أَ لا یَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ﴾؛ (16) [16]خود خدا اینها را خلق کرده است و خدا امور مربوط به انسان و غیر انسان را خلق کرده است ﴿أَ لا یَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَ هُوَ اللَّطیفُ الْخَبیرُ﴾.

ص: 1053


1- نساء/سوره4، آیه47.
2- حشر/سوره59، آیه2.
3- بقره/سوره2، آیه269.
4- طه/سوره20، آیه54.
5- هود/سوره11، آیه116.
6- انبیاء/سوره21، آیه32.
7- بقره/سوره2، آیه22.
8- اعراف/سوره7، آیه137.
9- میزان الحکمه، محمد محمدی ری شهری، ج1، ص143.
10- آیینه پژوهش(070)، دفتر تبلیغات اسلامی قم، ج1، ص5.
11- صافات/سوره37، آیه5.
12- معارج/سوره70، آیه40.
13- رحمن/سوره55، آیه17.
14-
15- انعام/سوره6، آیه78.
16- ملک/سوره67، آیه14.

مطلب دیگر این است که قرآن همه بخش های جهان را که آیات الهی است تبیین می کند؛ جهان را چه با آیات «آفاقی» و چه با آیات «أنفسی» که آیات «آفاقی»، «بعضها» با «بعض» و آیات «أنفسی» هم «بعضها» با «بعض» که آن مجموع با این مجموع با هم نظام تکوین را تشکیل می دهند و می شوند آیات خارجی و تکوینی. آیات تدوینی قرآن کریم هم یکدیگر را تفسیر می کنند؛ آیات مکّی و آیات مدنی یکدیگر را تفسیر می کنند. وقتی آیات قرآنی «بعضها مفسّر بعض» (1) [17]شد و عصاره قرآن روشن شد، این آیات تدوینی آن آیات تکوینی را تفسیر می کند؛ یعنی این آیات تدوینی دارد آسمان را شرح می دهد، زمین را شرح می دهد، دنیا را شرح می دهد، آخرت را شرح می دهد، انسان را شرح می دهد، مَلَک را شرح می دهد، بهشت را شرح می دهد و جهنم را شرح می دهد که آنها آیات تکوینی خدای سبحان هستند و قرآن آیات تدوینی خداست؛ در این جا چهار کار صورت می گیرد: یکی اینکه آیات تکوینی، چه «آفاقی» و چه «أنفسی» که دو قسم می باشند، هر کدام با هم هماهنگ می شوند، یک؛ مجموع هم باهم هماهنگ می شوند، دو؛ کلّ نظام می شود: ﴿ما أَمْرُنا إِلاَّ واحِدَةٌ﴾، (2) [18]سه. در آیات تدوینی هم همین دو کار انجام می شود؛ آیات مکّی و آیات مدنی هم یکدیگر تفسیر می کنند، هم آن مجموع این مجموع را تفسیر می کنند که کلّ قرآن می شود یک کلمه واحده و این کلمه واحده آن امر واحد را تشریح، تبیین و تفسیر می کند؛ لذا قرآن کریم بعد از مسئله توحید فوراً آیات «آفاقی» را تشریح می کند، دربارهٴ آسمان و زمین؛ آیات «أنفسی» را تشریح می کند، درباره کیفیت پیدایش انسان ها و بدن و روح و مانند آن، بعد هم ارتباط اینها را به هم نزدیک می کند و بازگو می کند؛ می فرماید کسی که این نظام را آفرید و کسی که این آیات را نازل کرد و این آیات را برای شرح و تفسیر آن نظام نازل کرد، شما را به خودش دعوت کرد؛ به وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود من نهی شدم؛ امّا نفرمود که ناهی کیست! من امر شدم نفرمود آمر کیست؟ ﴿قُلْإِنِّی نُهیتُ أَنْ أَعْبُدَ الَّذینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ﴾، یک؛ ﴿وَ أُمِرْتُ﴾، دو؛ امّا آمر و ناهی من چه کسی است را مشخص نکرد، آن هم به خاطر عظمت آن آمر و ناهی، لکن در همان آیه دو بار کلمه «ربّ» را ذکر کرد تا معلوم شود آن آمر و ناهی همان «ربُّ العالمین» است: ﴿قُلْ إِنِّی نُهیتُ﴾، چه کسی نهی کرده روشن نیست؛ ﴿إِنِّی نُهیتُ أَنْ أَعْبُدَ الَّذینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَمَّا جاءَنِی الْبَیِّناتُ مِنْ رَبِّی﴾ که «ربّ» را این جا ذکر کرد، ﴿وَ أُمِرْتُ﴾، آمر کیست هم مشخص نیست، لکن محفوف به دو قرینه است: قبل آن فرمود: ﴿لَمَّا جاءَنِی الْبَیِّناتُ مِنْ رَبِّی﴾ و بعد آن هم فرمود: ﴿وَ أُمِرْتُ أَنْ أُسْلِمَ لِرَبِّ الْعالَمینَ﴾، پس معلوم می شود ناهی وآمر «ربُّ العالمین» است و باید در پیشگاه «ربُّ العالمین» خضوع کرد، این «ربُّ العالمین» کیست؟ فرمود «ربُّ العالمین» کسی است که ﴿هُوَ الَّذی خَلَقَکُمْ مِنْ تُرابٍ﴾ بعد از اینکه آن آیات تکوینی را ذکر کرد؛ یعنی آیه64 به بعد که﴿اللَّهُ الَّذی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ قَراراً وَ السَّماءَ بِناءً وَ صَوَّرَکُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَکُمْ﴾؛ فرمود بالاخره آسمان و زمین با اراده الهی یا با جاذبه ای که خدای سبحان خلق کرده است ﴿بِغَیْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها﴾ (3) [19]می بینید. فرمود تمام این مرغ های سنگین وزن را هم ﴿ما یُمْسِکُهُنَّ إِلاَّ الرَّحْمنُ﴾، اینها که ﴿صافَّاتٍ وَ یَقْبِضْنَ﴾ هستند، چه کسی اینها را در فضا نگه می دارد؟ هزارها کیلومتر را این مرغ های تالاب طلب حرکت می کنند، چه کسی اینها را در فضا نگه می دارد؟ فرمود: ﴿الطَّیْرِ فَوْقَهُمْ صافَّاتٍ وَ یَقْبِضْنَ ما یُمْسِکُهُنَّ إِلاَّ الرَّحْمنُ﴾؛ (4) [20]اینها اجرام سنگین هستند، چه کسی اینها را روی هوا نگه می دارد که صدها کیلومتر پَر می کشند و می آیند؟ فرمود اینها را ما در آسمان ها نگه می داریم، کُرات را نگه می داریم، اینها به اراده ما خلق شدند، به اراده ما وابسته هستند، به جایی متّکی نیستند و ستونی ندارند، مگر همان جاذبه ای که مأمور و مخلوق ماست و مانند آن؛ فرمود بعد هم بساط آنها را هم جمع می کنیم: ﴿یَوْمَ نَطْوِی السَّماءَ کَطَیِّ السِّجِلِّ لِلْکُتُبِ﴾. (5) [21]

ص: 1054


1- میزان الحکمه، محمدی الریشهری، ج1، ص8.
2- قمر/سوره54، آیه50.
3- رعد/سوره13، آیه2.
4- ملک/سوره67، آیه19.
5- انبیاء/سوره21، آیه104.

بعد از اینکه آیات «آفاقی» را تشریح فرمود که آسمان و زمین این است ﴿فَتَبارَکَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمینَ﴾، (1) [22]به آیات «أنفسی» می پردازند که ﴿هُوَ الَّذی خَلَقَکُمْ مِنْ تُرابٍ﴾. مستحضرید که به حسب ظاهر بررسی انسان، معرفت نسبت به انسان، معرفتِ بدن انسان و معرفتِ روح انسان گاهی به صورت آیات «أنفسی» به شمار می آید که فرمود: ﴿سَنُریهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ وَ فی أَنْفُسِهِمْ﴾؛ (2) [23]امّا اینها «عند التحقیق» آیات «آفاقی» هستند؛ بدن آیات «آفاقی» است، چون جدای از جان ماست؛ تصورات و علوم حتی معرفت نفس، استدلال های نفس، «جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء» بودن نفس که علوم استدلالی است و مفاهیمی است به صورت قضیه و تصور و تصدیق، اینها جدای از جان ماست، چون مفهوم است و اینها می شوند آیات «آفاقی»، نه آیات «أنفسی»! اگر حقیقت کسی را کسی شهود کرده است، آن می شود آیات «أنفسی»، وگرنه کسی دلیل نفس را بگوید که روح موجودی است مجرد و ارتباط آن با بدن این چنین یا آن چنان است، درست است که درباره نفس سخن گفته؛ ولی چون مفهوم در دست ذهن اوست و علم او علم حصولی است، این دیگر آیات «آفاقی» است، نه آیات «أنفسی»! این مفهوم جدای از جان اوست! تنها چیزی که جدای از جان او نیست محبّت است، نه مفهوم محبّت؛ حقیقت محبّت جدای از جان ما نیست، قهراً علم شهودی هم که با این محبّت همراه است جدای از جان ما نیست و آن در حقیقت می شود آیات «أنفسی» که طبق آن آیات «أنفسی» اگر کسی نفس خود را شناخت یقیناً «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّه»، (3) برای اینکه این حقیقتاً وابسته به ذات اقدس الهی است و به تعبیر بعضی ها یک معنای حرفی است؛ اگر معنای حرفی است، ممکن نیست بدون معنای اسمی و مستقل مشاهده شود. انسان اول مبدأ را مشاهده می کند و در سایه مبدأ آن معنای حرفی یعنی خود را می بیند، چون اگر بخواهد خود را ببیند ﴿أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَریدِ﴾، (4) [25]اول آن «أقرب» را می بیند و بعد خود آن نفس را می بیند، چون از نفس قبلاً فاصله گرفته بود.

ص: 1055


1- غافر/سوره40، آیه64.
2- فصلت/سوره41، آیه53.
3- بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج2، ص32.
4- ق/سوره50، آیه16.

بعد از بیان به حسب ظاهر آیات «أنفسی»، فرمود همه اینها را ما برنامه ریزی کردیم ﴿لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ﴾ و آن قبلی هم برای همین بود! فرمود آن بخش های قبلی را هم که ما گفتیم، برای این بود که شما شاکر باشید ﴿فَتَبارَکَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمینَ﴾، این جا هم فرمود: ﴿لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ﴾، بعد برهان اقامه می کند که ﴿هُوَ الَّذِی یُحْیِی وَ یُمِیتُ﴾؛ آنچه را الآن احیا کرده است، شما قبلاً میّت بودید که به شما حیات داده است و بعد هم «إماته» می کند که وارد سرزمین برزخ می شوید و این «إحیاء» و «إماته» فرصت مناسبی دارد و هندسه شده است، هر کسی أجل و مدت مشخصی دارد که ﴿فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ﴾، (1) [26]﴿لا یَسْتَأْخِرُونَ﴾ مشخص است؛ امّا ﴿لا یَسْتَقْدِمُونَ﴾ یعنی چه؟ اگر زمان مرگ فرا رسید، قبل از آن زمان نمی میرند یعنی چه؟ معنای آن جمله دوم روشن است؛ یعنی وقتی فرصت رسید دیگر مهلت نمی دهند ﴿فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً﴾، پس معنای آن روشن است؛ امّا ﴿لا یَسْتَقْدِمُونَ﴾ یعنی چه؟ الآن فرصت تمام شده است، الآن که فرصت تمام شده است و پیش از این نمی میرید یعنی چه؟ چون تا الآن زمان مرگ نرسیده بود، این تعبیر محال است! اگر زمان مرگ رسید جلو نمی افتد، جلو فرض ندارد! جلویی در کار نیست! آن ﴿لا یَسْتَأْخِرُونَ﴾ معنا دارد؛ امّا این ﴿لا یَسْتَقْدِمُونَ﴾ برای این گفتند که معنای آن ﴿لا یَسْتَأْخِرُونَ﴾ شفاف شود؛ یعنی همان طوری که ﴿لا یَسْتَقْدِمُونَ﴾ «مستحیل» است ﴿لا یَسْتَأْخِرُونَ﴾ هم همین است! این را گفتند تا اینکه آن ﴿لا یَسْتَأْخِرُونَ﴾ را شفاف تر کنند «اذا جاء اجلهم لایستعجلون»، «استعجال» محال است، «استقدام» محال است، برای اینکه تا حال زمان مرگ نرسیده بود! اگر زمان مرگ نرسیده چگونه مرگ می آید؟! پس همان طوری که ﴿لا یَسْتَقْدِمُونَ﴾ محال است ﴿لا یَسْتَأْخِرُونَ﴾ هم محال است، چون همه چیز نظم خاص دارد؛ اگر این نظم هست این ناظم یک حساب و کتابی هم دارد. پرسش: ... بر چه اساسی است؟پاسخ: ذات اقدس الهی او را امتحان می کند، شرایطی را برای او قرار می دهد که بتواند به کمال برسد. پرسش: آن که به کمال نمی رسد؟ پاسخ: به سوء اختیار خودش است، هر کسی یک کمال لایقی دارد. آن ﴿لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ﴾ برای همین است! فرمود ما این کار را کردیم تا هر کسی به اندازه خودش به عقلانیت برسد. فرمود که اگر شما کاملاً بررسی کنید، چیزی جدای از جان شما نیست! آنچه در نظام هستی راه پیدا می کند هم با هم مرتبط هستند و هم با شما مرتبط می باشند؛ این طور نیست که آنچه را شما انجام می دهید از شما جدا باشند، کلّ نظام یک نظام هماهنگ است. شما اگر بد کردید، این طور نیست که سیئات شما در بخش عقیده و اخلاق و حقوق و فقه از شما جدا باشد، این طور نیست! شما شنیده اید که غُل و زنجیری در جهنم و در قیامت هست؛ امّا نمی دانید این غُل را شما با دست خودتان دارید می بافید و به گردنتان می اندازید! این ﴿سَیُطَوَّقُونَ ما بَخِلُوا﴾، (2) [27]همان طوق لعنتی است که می گویند. فرمود این بخلی که بعضی ها دارند، این طوق لعنت می شود! این اغلالی که در قرآن آمده، همان زنجیری که انسان در دست و پای دیگری می بندد و مشکلی برای جامعه ایجاد می کند، همان ها به صورت غُل درمی آید که دامن گیر یا گردن گیر اینها می شود. در سوره مبارکه «جن» که ملاحظه فرمودید! فرمود که خود «قاسط» و ظالم هیزم جهنم می شود: ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾، (3) [28]«حطب» یعنی هیزم؛ حالا اسرار جهنم چیست که انسان نمی داند و خدا نکند که انسان هم از نزدیک ببیند و بداند! ولی این مقدار که در قرآن کریم شفاف است، این روشن است که بالاخره ما از جنگل هیزم بیاوریم این چنین نیست، بلکه خود ظالمان هیزم هستند و گُر می گیرند. اگر اول سوره مبارکه «نساء» دارد که ﴿إِنَّ الَّذینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامی ظُلْماً﴾ که با ﴿إِنَّما﴾ ذکر کرده است ﴿إِنَّما یَأْکُلُونَ فی بُطُونِهِمْ ناراً﴾ و بعد ﴿سَیَصْلَوْنَ سَعیراً﴾، (4) باطن گناه آتش است! اگر باطن گناه آتش است و کلّ این اعمال با یکدیگر و با نظام هماهنگ هستند که داد و ستدی بین اعمال و نظام هست، اغلالی که در این جا مطرح است، هیزمی که در آن جا مطرح است و «نار»ی که در سوره «نساء» مطرح است، محصول همین سیئات خواهد بود؛ یعنی این سیئه به صورت «نار» درمی آید.

ص: 1056


1- اعراف/سوره7، آیه34.
2- آل عمران/سوره3، آیه180.
3- جن/سوره72، آیه15.
4- نساء/سوره4، آیه10.

در بعضی از این رسانه های کتبی و غیر کتبی شما شنیدید که برخی ها گفتند خدایی که - معاذ الله - انسان را به آن صورت عذاب می کند با «زقّوم» عذاب می کند؛ مثلاً این خدای انتقام جویی است و مانند این حرف ها، اینها اصلاً نمی دانند که این آبروبردن مردم، این نیش زدن به این و آن، این سلب حیثیت و این اختلاس بیت المال خودش «زقّوم» است؛ لذا فرمود اعمال شماست! ﴿فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ﴾، (1) [30]فرمود ما این جا بساط آهنگری نداریم، شما خودتان به همراه خومی آورید! این طور نیست که - معاذ الله - ذات اقدس الهی در صدد انتقام باشد، فرمود اعمال شماست که به این صورت درآمده است، شما نمی دانید که آبروی مؤمن را بردن یعنی چه! شما نمی دانید اختلاس بیت المال یعنی چه! شما نمی دانید جامعه را بیکار کردن و تولید نکردن و جلوی ازدواج را گرفتن یعنی چه! این دست و پا بستن جامعه به صورت غُل درمی آید! فرمود: ﴿وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَکانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾ از این شفاف تر؟! در سوره مبارکه «فجر» فرمود که ما جهنم را می آوریم: ﴿وَ جی ءَ یَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ﴾، (2) [31]این جهنم چیست؟ جهنم منقول است یا غیر منقول است؟ این کجاست که خدا آن را می آورد؟ روایاتی که ذیل آن آیه شریفه است را ملاحظه بفرمایید! فرشتگان فراوانی با غُل و زنجیر جهنم را می آورند! (3) این جناب جهنم کجاست؟ اگر کسی واقعاً بداند، درک کند و باور کند که خیانت به اموال مسلمین این است، دست برمی دارد! بداند که آبرو بردن مسلمین همین است، دست برمی دارد! فرمود ما آن جا آهنگری نداریم، هر کسی می آید به همراه خودش می آورد، اغلال اگر هست، این است! ﴿وَ أمّا الْقاسِطُونَ فَکانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾و در سوره مبارکه «نساء» هم فرمود اینکه مال مردم را می خورد، در درون آن آتش است که می خورد، ناگهان بیدار می شود! منتها «سَکْرَة الْحَیَاةِ الدُّنْیَا» این تخدیر شدن با لذایذ دنیا نمی گذارد که اینها احساس کنند. اگر کسی را بردند در اتاق عمل و او را مدهوش کردند، بیهوش کردن، «مغمی علیه» شده، تخدیر شده و بدن او را که تکه تکه کنند او احساس نمی کند؛ همین که به هوش آمد احساس می کند. خیلی ها در حال اغما هستند! ﴿إِنَّهُمْ لَفی سَکْرَتِهِمْ یَعْمَهُونَ﴾؛ (4) [33]اینها مست مال، مست مقام و مست جمال هستند و این سکرت نمی گذارد که اینها احساس کنند. بنابراین این طور نیست که ذات اقدس الهی - معاذ الله - یک خدایِ خشنِ قهّارِ بی مهرِ نامهربان باشد؛ او رئوف و رحیم و «أرحم الراحمین» است که لطف و رحمت او نامتناهی است؛ ولی انسان با غُل و زنجیر به همراه خودش می آورد. فرمود که این کار را که کردند، به اینها بگو: ﴿هُوَ الَّذی یُحْیی وَ یُمیتُ فَإِذا قَضی أَمْراً فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ﴾؛ وقتی که برنامه تمام شد، با یک ﴿کُنْ فَیَکُونُ﴾ مسئله حل است. آن بیان نورانی حضرت امیر هم در نهج البلاغه این بود که فرمود: «فاعل لا بالحرکة»، (5) [34]این طور نیست که خدای سبحان با اعضا و جوارح و ابزار کار کند، او با اراده کار می کند «فاعل لا بالحرکة»؛ این با حرکت کار نمی کند، با اعضا و جوارح کار نمی کند، اعضا و جوارح خدا همان دست و پای دیگران است.

ص: 1057


1- زلزله/سوره99، آیه7.
2- فجر/سوره89، آیه23.
3- الأمالی، الشیخ الصدوق، ص176.
4- حجر/سوره15، آیه72.
5- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج1، ص78.

فرمود وقتی فرصت افراد تمام شد، خدای سبحان آنها را با اراده منتقل می کند و به «نشئه» دیگر می برد که در حقیقت انسان از این مرگ با بدترین وضع عبور می کند. فرمود: ﴿فَإِذا قَضی أَمْراً فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ﴾ که آن را هم حضرت در جمله دیگری از نهج البلاغه معنا کرده که «لِمَنْ أَرَادَ کَوْنَهُ کُنْ فَیَکُونُ لَا بِصَوْتٍ یَقْرَعُ وَ لَا بِنِدَاءٍ یُسْمَع»؛ (1) [35]فرمود این طور نیست که بگوید «کن»، بلکه حرف خدا کار اوست! «لِمَنْ أَرَادَ کَوْنَهُ کُنْ فَیَکُونُ لَا بِصَوْتٍ یَقْرَعُ وَ لَا بِنِدَاءٍ یُسْمَع»؛ این کلام از سنخ «قرع» نیست، کوبیدن نیست، لهجه نیست و برخورد زبان در فضای کام و دهن نیست. ﴿أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذینَ یُجادِلُونَ فی آیاتِ اللَّهِ﴾، اینها ﴿أَنَّی یُصْرَفُونَ﴾؛ کجا می خواهند بروند؟! ﴿الَّذینَ کَذَّبُوا بِالْکِتابِ وَ بِما أَرْسَلْنا بِهِ رُسُلَنا فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ﴾؛ اینها هم آیات الهی را هم معجزاتی را که انبیا آوردند تکذیب کردند، چون انبیا(علیهم السلام) انحای گوناگونی از وحی را دریافت می کنند و به جامعه می رسانند یا خود لفظ و معنا هر دو را مثل قرآن کریم بر آنها «القاء» می کنند که تلقی می کنند و می رسانند یا لفظ را با معنا بدون اینکه معجزه باشد تلقی می کنند؛ نظیر حدیث قدسی یا خود معنا را بدون اینکه لفظی در کار باشد تلقی می کنند؛ نظیر احکام روایی و اخلاقی و امثال آن، فرمود همه اینها را ذات اقدس الهی به اینها داده است و هیچ کدام از آنها براساس اجتهاد ظنّی اینها نیست، همه وحی الهی است؛ اینها هم کتاب الهی را تکذیب می کنند، هم آن معجزات و کرامت ها و آیاتی که ما انبیا را با آنها فرستادیم تکذیب می کنند، ﴿فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ﴾؛ اینها مستقیم وارد کار خودشان می شوند! این ﴿فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ﴾ همین است! این طور نیست که اعمال از بین برود! انسان هر کاری که کرده است درگیر آن کار است؛ آن کار زنده و موجود است، یک؛ موجودِ خارجی سرگردان و شناور و معطّل نیست که موجودی در عالم باشد و معلوم نباشد که به چه کسی مرتبط است، دو؛ چنین چیزی در عالم نیست! هر موجودی بالاخره به علل و معالیل خود مرتبط است، به لوازم و ملزومات و ملازمات خود مرتبط است؛ ما یک موجود سرگردانی که معلوم نباشد برای کیست را نداریم! فرمود: ﴿لَیْسَ لِلْإِنْسَانِ إِلاَّ مَا سَعَی﴾، پس هر کاری که انسان انجام داد، این در خط تولید می افتد، چرا در خط تولید؟ برای اینکه تعطیل در عالم نیست؛ حرفی که آدم زده مطلبی را که نوشته، کاری که کرده، این در عالم موجود شد؛ اگر موجود شد این طور نیست که بیکار و «عُطله» در یک گوشه بیفتد و هیچ اثری نداشته باشد. چرا آدم دروغگو رسوا می شود؟

ص: 1058


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج13، ص82.

سرّش این است که وقتی که این آقا دروغ گفت، این کار و فعل دروغ یا قول دروغ موجود شد، یک؛ وقتی موجود شد در خط تولید می افتد، مگر می شود که چیزی در عالم موجود باشد، بیکار و معطل باشد؟! اینکه نیست! قهراً لوازمی، ملزوماتی، ملازماتی، مقارناتی، سبق و لحوقی دارد که یک وقت خودش را نشان می دهد که در این حال این شخص رسوا می شود. این چنین نیست که اگر کسی کار بد کرد رسوا نشود یا دروغ گفت رسوا نشود، این را کجا می خواهد پنهان کند؟! یعنی می شود انسان در نظام تکوین چیزی را خفه کند و کار نکند؟! این چنین نیست! نظام، نظامِ علیّ و معلولی است؛ نظام، نظامِ اسباب است. پرسش: پس چرا استغفار می کنیم؟ پاسخ: همان را تبدیل می کند. همان خدایی که کود را گل یاس می کند، توبه همین است! فرمود توبه کنید طیّب می شوید، طاهر می شوید، پاک می شوید، منزّه می شوید، این خدایی که تمام این کودهای بدبو را به صورت گل یاس درمی آورد! این میوه های شیرین بخش وسیعی از آنها محصول همین کودهای بدبو است! فرمود این توبه شما همین است که تطهیر می کند، طیّب و پاک می کند؛ نظام، نظامِ تکامل است؛ نظام، نظامِ تغییر و تبدیل است؛ همان طوری که پاک را گاهی آلوده می کند، همین گُل اگر بپوسد بدبو می شود، این کود بدبو را هم به صورت گُل درمی آورد؛ خاصیت این نظام تحوّل است، انسان چه بهتر که در این مسیر بیفتد و در مسیر صحیح حرکت کند. فرمود: ﴿أَنَّی یُصْرَفُونَ﴾ کجا می خواهند بروند!؟ این چنین نیست که بگویند حرفی زدیم و باد برده، این نیست! یا مالی را حرام کردیم باد برده، این طور نیست! فرمود کجا می خواهند بروند؟! هیچ ممکن نیست که کسی حرفی بزند، کاری انجام بدهد و بتواند این را نگه بدارد. ما مادامی که حرفی نزدیم و کاری نکردیم، حرف ما و کار ما در رهن ماست؛ امّا وقتی که حرفی زدیم و کاری کردیم ما در رهن او هستیم؛ مگر اینکه آن را طیّب و طاهر کنیم، وگرنه ما در رهن آن هستیم؛ لذا اگر این کار «کما هو الحق» در خط تولید افتاده است، یک وقت اثر خود را ظاهر می کند؛ در روایات دارد که «کِذب لا یفلح» (1) [36]یا «کاذِب لایفلح»؛ (2) [37]این به مقصد نمی رسد، چرا؟ برای اینکه این کاری که کرده، این کار در خط تولید افتاده است و یک جا خودش را نشان می دهد. اگر ذات اقدس الهی که «سَتَّارِ الْعُیُوب» (3) [38]بخواهد جلوه کند، اگر کسی ستّار بود، هیچ وقت آبروی کسی را نبرد و سعی کرد که آبروی دیگران را حفظ کند، لکن یک بار لغزید، خدای سبحان ستّاری می کند.

ص: 1059


1- یونس/سوره10، آیه69.
2- تاریخ بغداد، الخطیب البغدادی، ج7، ص 388.
3- معارف الصحیفة السجادیة، علاء الحسّون، ج 1، ص195.

این حدیث چند بار در همین محفل از وجود مبارک پیغبمر(صلّی الله علیه و آله و سلم) خوانده شد و در کلمات قصار آن حضرت است که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلم) به ذات اقدس الهی در قیامت عرض می کند که خدایا! اعمال امت مرا به من واگذار کن که من نزد دیگران خجل و شرمنده نشوم؛ پیغمبر خاتم است، از همه «أفضل» است و امت او اگر - خدای ناکرده - کج راهه رفته باشند حضرت متأثر می شود. ذات اقدس الهی در جواب فرمود که اعمال امت تو را من خودم به عهده می گیرم که اگر یک وقت لغزشی داشتند، حتی تو هم نبینی! (1) این خداست! حالا آدم خیلی باید هتّاک باشد که از این فیض عظیم استفاده نکند! این در کلمات قصار حضرت است که چند بار هم این حدیث شریف خوانده شد، فرمود من این کار را می کنم! با این خدای «ارحم الراحمین» جز عرض ادب و اشک چیز دیگری نیست! فرمود: ﴿أَنَّی یُصْرَفُونَ﴾؛ کجا می خواهند بروند؟! حرفی زدند کاری کردند خودشان را می خواهند غایب کنند؟! در حالی که ما تمام این تپه چاله ها، کوه ها و درخت ها را برمی داریم، ﴿وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْجِبالِ فَقُلْ یَنْسِفُها رَبِّی نَسْفاً ٭ فَیَذَرُها قاعاً صَفْصَفاً ٭ لا تَری فیها عِوَجاً وَ لا أَمْتاً﴾؛ (2) [40]فرمود تمام کوه ها رادر درّه می ریزیم، همه را صاف و نرم می کنیم و می کوبیم، اینها کجا می خواند بروند؟! کوه و دامنه کوهی نیست، تپه ای نیست، تپه ماهوری نیست، درختی نیست، چاله ای نیست ﴿فَیَذَرُها قاعاً صَفْصَفاً ٭ لا تَری فیها عِوَجاً وَ لا أَمْتاً﴾ کجا می خواهند خودشان را پنهان کنند؟! هر جا هم بروند اعمال اینها با اینها هست، این می شود طوق لعنت! فرمود: ﴿سَیُطَوَّقُونَ ما بَخِلُوا بِهِ﴾؛ آنچه را اینها به عنوان بخل انجام دادند، همین می شود طوق لعنت! این جا هم فرمود: ﴿الَّذینَ کَذَّبُوا بِالْکِتابِ وَ بِما أَرْسَلْنا بِهِ رُسُلَنا فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ ٭ إِذِ الْأَغْلالُ فی أَعْناقِهِمْ﴾. با خودشان این آهنگری را آوردند،﴿إِذِ الْأَغْلالُ فی أَعْناقِهِمْ﴾ این برای گردن، ﴿وَ السَّلاَسِلُ﴾ سلسله هم در پای اینهاست، ﴿یُسْحَبُونَ﴾ کشیده و کشان کشان می شوند؛ حالا ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحیمَ صَلُّوهُ﴾، (3) [41]در ذیل آن ﴿وَ جی ءَ یَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ﴾ که جهنم را می آورند؛ معلوم می شود خود این شخص ارتباطی با این جهنم دارد که می رود و به آن جهنم اکبر گرفتار می شود.

ص: 1060


1-
2- طه/سوره20، آیه105.
3- حاقه/سوره69، آیه30.

!!!!!!!

[1]نساء/سوره4، آیه47.

[2]حشر/سوره59، آیه2.

[3]بقره/سوره2، آیه269.

[4]طه/سوره20، آیه54.

[5]هود/سوره11، آیه116.

[6]انبیاء/سوره21، آیه32.

[7]بقره/سوره2، آیه22.

[8]اعراف/سوره7، آیه137.

[9]میزان الحکمه، محمد محمدی ری شهری، ج1، ص143.

[10]آیینه پژوهش(070)، دفتر تبلیغات اسلامی قم، ج1، ص5.

[11]صافات/سوره37، آیه5.

[12]معارج/سوره70، آیه40.

[13]رحمن/سوره55، آیه17.

[14]دیوان سعدی، قصیده25، «بامدادان که تفاوت نکند لیل و نهار ٭٭٭ خوش بود دامن صحرا و تماشای بهار».

[15]انعام/سوره6، آیه78.

[16]ملک/سوره67، آیه14.

[17]میزان الحکمه، محمدی الریشهری، ج1، ص8.

[18]قمر/سوره54، آیه50.

[19]رعد/سوره13، آیه2.

[20]ملک/سوره67، آیه19.

[21]انبیاء/سوره21، آیه104.

[22]غافر/سوره40، آیه64.

[23]فصلت/سوره41، آیه53.

[24] بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج2، ص32.

[25]ق/سوره50، آیه16.

[26]اعراف/سوره7، آیه34.

[27]آل عمران/سوره3، آیه180.

[28]جن/سوره72، آیه15.

[29]نساء/سوره4، آیه10.

[30]زلزله/سوره99، آیه7.

ص: 1061

[31]فجر/سوره89، آیه23.

[32]الأمالی، الشیخ الصدوق، ص176.

[33]حجر/سوره15، آیه72.

[34]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج1، ص78.

[35]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج13، ص82.

[36]یونس/سوره10، آیه69.

[37]تاریخ بغداد، الخطیب البغدادی، ج7، ص 388.

[38]معارف الصحیفة السجادیة، علاء الحسّون، ج 1، ص195.

[39]نهج الفصاحة، ص517. «سَأَلْتُ اللَّهَ أنْ یَجْعَلَ حِسابَ أُمَّتِی اِلَیَّ لِئَلا تَفْتَضِحَ عِنْدَ الأُمَمِ، فَأَوْحَی اللَّهُ عزَّ وَجَلَّ اِلَیَّ: یا مُحَمَّدُ بَلْ أنَا أُحاسِبُهُمْ فَإِنْ کانَ مِنْهُمْ زَلَّةٌ سَتَرْتُها عَنْکَ لِئَلا تَفْتَضِحَ عِنْدَکَ».

[40]طه/سوره20، آیه105.

[41]حاقه/سوره69، آیه30.

!!!!!!!

تفسیر آیات 68 تا 77 سوره غافر 93/12/18

موضوع: تفسیر آیات 68 تا 77 سوره غافر

﴿هُوَ الَّذی یُحْیی وَ یُمیتُ فَإِذا قَضی أَمْراً فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ (68) أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذینَ یُجادِلُونَ فی آیاتِ اللَّهِ أَنَّی یُصْرَفُونَ (69) الَّذینَ کَذَّبُوا بِالْکِتابِ وَ بِما أَرْسَلْنا بِهِ رُسُلَنا فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ (70) إِذِ الْأَغْلالُ فی أَعْناقِهِمْ وَ السَّلاسِلُ یُسْحَبُونَ (71) فِی الْحَمیمِ ثُمَّ فِی النَّارِ یُسْجَرُونَ (72) ثُمَّ قیلَ لَهُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ تُشْرِکُونَ (73) مِنْ دُونِ اللَّهِ قالُوا ضَلُّوا عَنَّا بَلْ لَمْ نَکُنْ نَدْعُوا مِنْ قَبْلُ شَیْئاً کَذلِکَ یُضِلُّ اللَّهُ الْکافِرینَ (74) ذلِکُمْ بِما کُنْتُمْ تَفْرَحُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَ بِما کُنْتُمْ تَمْرَحُونَ (75) اُدْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ خالِدینَ فیها فَبِئْسَ مَثْوَی الْمُتَکَبِّرینَ (76) فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ فَإِمَّا نُرِیَنَّکَ بَعْضَ الَّذی نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّیَنَّکَ فَإِلَیْنا یُرْجَعُونَ (77)﴾

ص: 1062

برخی از مطالبی که مربوط به مسائل قبل بود این است که امکان دارد مشرکین در دنیا در بعضی از مقاطع توبه کنند و واقعاً موحّد شوند و از نجات الهی برخوردار شوند. در جریان سوار شدن اهل شرک به دریا فرمود: ﴿فَإِذا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّین﴾، (1) [1]در آن حال با اخلاص و واقعاً الله را می خواستند، برخلاف فرعون که در حالت غرق گفت: ﴿آمَنْتُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ الَّذی آمَنَتْ بِهِ بَنُوا إِسْرائیل﴾ (2) [2]که یک ایمان واقعی نبود، یک اضطرار بود نه ایمان واقعی؛ اما در جریان کسانی که احساس خطر کردند، آن اضطرار زمینهٴ کشف واقع بود و حق را قبول کردند، به دلیل اینکه خدا می فرماید: ﴿دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّین﴾. بعد در ذیل همان آیه دارد که ما اینها را نجات می دهیم وقتی که نجات پیدا کردند و به ساحل رسیدند، دوباره ممکن است که شرک بورزند. غرض این است که اگر مشرکی در بعضی از مقاطع واقعاً توبه کند و با اخلاص خدا را بخواند، دعای او مستجاب می شود، به دلیل اینکه قرآن فرمود: ﴿دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّین﴾. در اینکه گفت: ﴿مُخْلِصینَ لَهُ الدِّین﴾؛ چه در آن آیه و چه در این آیهٴ محل بحث، کلمهٴ ﴿لَهُ﴾ باید بعد از ﴿الدِّین﴾ قرار بگیرد ولی قبل از ﴿الدِّین﴾ قرار گرفت، این نشانهٴ «حصر» است؛ «مخلصین الدین له» است، نه ﴿مُخْلِصینَ لَهُ الدِّین﴾، تقدیم ﴿لَهُ﴾ بر ﴿الدِّین﴾ برای افادهٴ «حصر» است.

مطلب دیگر اینکه در قرآن کریم مسائل عقائد، اخلاق، فقه، حقوق، سیرهٴ انبیا و اولیای الهی و جریان بهشت و جهنم مطرح است، در هیچ کدام از اینها مسامحه و تسامح و تساهل مطرح نیست، چون مسائل علمی است. در اسرار خلقت هم بدون تسامح ذکر می کنند؛ اما وقتی به امور جزئی می رسند و دیدگاه های افراد را که می خواهند مطرح کنند، با فرهنگ محاوره سخن می گویند؛ در فرهنگ محاوره تسامح، تساهل، مَجاز، کنایه و تشبیه هست. در جریان ذوالقرنین وقتی که به قسمت غرب در کنار اقیانوس رسیده، غروب که شد خیال کرد که این آفتاب در دریا فرو می رود! ﴿وَجَدَها تَغْرُبُ فی عَیْنٍ حَمِئَة﴾؛ (3) [3]یعنی چشمهٴ جوشان. انسان که در کنار اقیانوس می ایستد، وقتی غروب شد، این چنین می بیند که آفتاب در دریا فرو می رود! یا روز وقتی به کرانهٴ افق نگاه می کند، خیال می کند آفتاب طلوع کرده است. اگر تعبیر قرآن دربارهٴ حضرت خلیلِ حق این است که ﴿فَلَمَّا رَأَی الشَّمْسَ بازِغَة﴾، (4) [4]از همین قبیل است؛ درباره ذوالقرنین که فرمود: ﴿وَجَدَها تَغْرُبُ فی عَیْنٍ حَمِئَة﴾، از این قبیل است، وگرنه در مسائل اعتقادی و علمی و در مسائل فقهی فرمود که این ﴿لَقَوْلٌ فَصْل ٭ وَ مَا هُوَ بِالهَْزْل﴾، (5) [5]یک کتاب جدّی است. بعد به رسول(صلی الله علیه و آله و سلم) هم فرمود: ﴿وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَیُدْهِنُون﴾؛ (6) [6]آنها دلشان می خواهد که تو با دُهن و وَهن و با روغن مالی با اینها زندگی کنی و یک اسلام روغن مالی شده و ماست مالی شده را به اینها نشان بدهی! دُهن یعنی روغن؛ یعنی در عقاید روغن مالی و نرم رفتاری کنی، ﴿وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَیُدْهِنُون﴾، در حالی که این چنین نیست. وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) در آن خطبه معروف این مضمون را دارد و سوگند یاد می کند که «مَا عَلَیَّ مِنْ قِتَالِ مَنْ خَالَفَ الْحَقَ وَ خَابَطَ الْغَیَّ مِنْ إِدْهَانٍ وَ لَا إِیهَان»؛ (7) ما اهل روغن مالی و ماست مالی و اینها نیستیم، نه اهل ادهان هستیم و نه اهل ایهان؛ نه با دُهن حرف می زنیم و نه با وَهن؛ نه با روغن مالی حرف می زنیم و نه با سُست کاری، «مَا عَلَیَّ مِنْ قِتَالِ مَنْ خَالَفَ الْحَقَ وَ خَابَطَ الْغَیَّ مِنْ إِدْهَانٍ وَ لَا إِیهَان». آنچه در سوره مبارکه «قلم» فرمود: ﴿فَلا تُطِعِ الْمُکَذِّبین﴾، آنها دلشان می خواهد که با روغن مالی با اینها معامله کنی، این کار را نکن! ﴿وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَیُدْهِنُون﴾؛ آنها هم با روغن مالی با تو حرف می زنند. این ادهان، ایهان و تسامح در عقیده، اینها کلاً باطل و ممنوع است؛ اما در فرهنگ محاوره از اینها هست؛ مثل اینکه وجود مبارک خلیل قاطع است به اینکه آفتاب طلوع نمی کند، اما ﴿رَأَی الشَّمْسَ بازِغَة﴾، یا در جریان ذوالقرنینی که خدا با برکاتی از او یاد می کند و فرمود: ﴿وَ آتَیْناهُ مِنْ کُلِّ شَیْ ءٍ سَبَبا﴾، (8) [8]یک چنین آدمی یقیناً اعتقاد او این نیست که غروب شد، آفتاب به درون آبی سوزان فرو می رود! ﴿وَجَدَها تَغْرُبُ فی عَیْنٍ حَمِئَة﴾ این یک فرهنگ محاوره است. الآن هم اینها که منجّم و ریاضی دان هستند یا سپهر و هیئت و نجوم شناس هستند، وقتی می خواهند حرف بزنند، می گویند: آفتاب طلوع کرده یا آفتاب غروب کرده، دیگر به اینها نمی گویند که شما استاد این فن هستید، آفتاب که طلوع یا غروب نمی کند، این زمین است که می گردد، اما آنجایی که در کلاس درسِ دانشگاه می خواهد تدریس کند، می گوید: زمین دور آفتاب می گردد و شب و روز پیدا می شود؛ ولی اینجا که می خواهد حرف بزند و با مردم قرارداد کند و وقت ملاقات برقرار کند، می گوید: آفتاب طلوع کرده یاغروب کرده و مانند آن. پس اینها جایگاهشان فرق می کند. پرسش: ضابط فصل بین حکم و بیان چیست؟ پاسخ: امر عرفی است؛ آنجا که جای عقیده است، قول فصل است؛ آنجا که جای حکم فقهی است، قول فصل است، آنجا که جای اخلاق است، حکم فصل است؛ آنجا که جای حقوق است، حکم فصل است و آنجا که دید عادی است می فرماید: ﴿وَ إِلَی الْأَرْضِ کَیْفَ سُطِحَت﴾، (9) [9]این زبان محاوره است، با اینکه مکرّر بیان کرده که ما مشارق و مغارب داریم. پس اگر زمین مسطّح بود که مشارق و مغارب نداشت؛ یک مشرق داشت و یک مغرب، معلوم می شود این زمین کُروی است که مشارق و مغارب دارد. آنجا که جای مسائل علمی است، بدون تسامح سخن می گوید: ﴿مَشارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغارِبَهَا﴾؛ (10) [10]اما وقتی به طور عادی و با مردمِ عادی می خواهد حرف بزند، می فرماید: ﴿أَ فَلَا یَنظُرُونَ إِلیَ الْابِلِ کَیْفَ خُلِقَت﴾، ﴿وَ إِلیَ الْأَرْضِ کَیْفَ سُطِحَت﴾، (11) [11]معنایش این نیست که زمین مسطح است، بلکه معنایش این است که زمین کُروی است، به دلیل ﴿مَشارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغارِبَهَا﴾. بنابراین جاهای این تسامح فرق می کند. کلمهٴ ﴿کُن﴾ هر جا به کار رفت و بدون خبر به کار رفت، این «کان»، «کان» تامّه است؛ آن جایی هم که دارد: ﴿لَمْ تَکُ شَیْئاً﴾، (12) [12]این ﴿شَیْئاً﴾ تمییز است نه خبر، برای اینکه «شیء» چیزی نیست که در کنار موضوع قرار گیرد که از هویّت موضوع بیگانه باشد و ما بگوییم: «زیدٌ شیءٌ» که این یک جملهٴ خبریه باشد. شیئیت شیء، همان وجود آن شیء است؛ لذا ﴿لَمْ تَکُ شَیْئاً﴾ باز هم با اینکه منصوبی در کنار ﴿لَمْ تَکُ﴾ است، این «کان»، «کان» تامه است. پرسش: ...؟ پاسخ: ﴿فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَی الْبَر﴾، (13) [13]خدای سبحان اینها را نجات می دهد. اگر آن حالی که پیش آمد، فرمود: مشرکین ﴿فَإِذا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّین﴾، این اخلاص است. پرسش: ...؟ پاسخ: پس امکان دارد که مشرک توبه کند و توبهٴ او هم مقبول باشد؛ منتها مشکل اینها این است که دوباره به همان حالت شرک اوّلی برمی گردند، وگرنه فرمود: ﴿فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَی الْبَرِّ إِذا هُمْ یُشْرِکُون﴾، وگرنه آن وقتی که در دریا هستند، با اخلاص خدا را خواستند، نه نظیر درخواست فرعون که با اخلاص نبود. پرسش: ...؟ پاسخ: «شیء» هویّت اوست و «خبر» چیزی است که از «مبتدا» خبر می دهد، بیگانهٴ از آن است؛ یا محمول بالضمیمه است یا خارج محمول. پرسش: ...؟ پاسخ: بله، «مثل» که غیر از «شیء» است، «شیء» همان است؛ اگر گفتیم: «الحجر شیء»، وقت خودمان را تلف کردیم و وقت دیگران را هم گرفتیم، برای اینکه «خبر» باید مفید باشد و کلام آن است که مفید باشد؛ «حجر شیء است» یا «شجر شیء است»، اینجا آدم باید ساکت باشد، چون «شیء» نمی تواند خبر باشد.

ص: 1063


1- عنکبوت/سوره29، آیه65.
2- یونس/سوره10، آیه90.
3- کهف/سوره18، آیه86.
4- انعام/سوره6، آیه78.
5- طارق/سوره86، آیه13.
6- قلم/سوره68، آیه9.
7- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج1، ص331.
8- کهف/سوره18، آیه84.
9- غاشیه/سوره88، آیه20.
10- اعراف/سوره7، آیه137.
11- غاشیه/سوره88، آیه17.
12- مریم/سوره19، آیه9.
13- عنکبوت/سوره29، آیه65.

در مجرّدات جا برای عصیان نیست؛ یعنی موجودِ مجرّدِ محض ﴿لا یَعْصُونَ اللَّه﴾؛ (1) [14]اما گناه در حوزهٴ طبیعت است و در عالم مادّه است. آنجا که نشئهٴ دنیا و امثال دنیاست، جای عصیان است و چون در نشئهٴ طبیعت جای عصیان است، جای تحوّل هم هست، جای حرکت هم هست، جای تغییر هم هست. این نشئه، نشئهٴ حرکت و تغیّر و تحوّل است و یکی از بهترین خوبی های دنیا همین حرکت آن است که چیزی آرام و ثابت نیست؛ اگر تلخ است در هر صورت می گذرد و اگر شیرین است انسان باید بداند که آن سپری خواهد شد. از بهترین زیبایی های دنیا همین حرکت و تغیّر آن است که اگر دنیا هیچ خوبی نداشته باشد و فقط همین حرکت باشد، آدم را آرام می کند. در دنیا این زیبایی و حرکت و تغیّر هست و در هر حرکتی و تغیّری و تحوّلی یک اصل مشترکی هست که خوب بد می شود و بد خوب می شود، ﴿آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا﴾، (2) [15]اینها امکان دارد؛ اگر عصیان است با توبه حلّ می شود و اگر توبه است دومرتبه ممکن است - معاذ الله - «ارْتَدَّ النَّاسُ بَعْدَ النَّبِی» (3) [16] شود و مانند آن.

بنابراین در حوزهٴ مجرّداتِ تامّه جا برای عصیان نیست؛ ولی در حوزهٴ حرکت جا برای عصیان هست و تغییرپذیر هم است و ممکن است با توبه به حسنه و زیبایی تبدیل شود. اینکه فرمود: ﴿فَأُوْلئِکَ یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئاتِهِمْ حَسَنات﴾ (4) [17]همین است. شما همه این فُضولات و ضایعات را می بینید که بازیافت می شود و به صورت های خوبی درمی آید که حالا تازه این صنعتی است، آن طبیعی اش هم وقتی که کود را کنار گل یاس ریختند، مُعطّر درمی آید؛ این تغییر و تبدّل و دگرگونی در عالم طبیعت هست. بنابراین ممکن است که معصیتی تبدیل شود، چون یک اصل مشترکی دارند؛ ما کاری نداریم که ذاتاً گناه باشد، شرک و ریا جزء معاصیِ کبیره است، همین را اگر شما برگردانید می شود توحید. کسی که کار را برای ارائهٴ به زید انجام داد، اگر همین کار را برای ارائهٴ به الله برگرداند، توحید می شود. چیزی در عالَم نیست که یک جانبه باشد و تغییرپذیر نباشد؛ کدام گناه است که نمی تواند ثواب باشد و کدام ثواب است که نمی تواند گناه باشد؟! همین عبادتِ خالص، اگر قدری پیچ آن را برگردانید و برای ارائهٴ به ناس باشد معصیت می شود؛ همان ریا را اگر پیچ آن را برگردانید و لله کنید اطاعت می شود؛ همهٴ کارها تغییر و تبدیل پذیر است؛ لذا فرمود: ﴿یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئاتِهِمْ حَسَنات﴾، نه اینکه ما آنها را از بین می بریم و حسنات را در نامه عمل آنها می نویسیم! همان ها را تبدیل می کنیم، به دلیل اینکه ما همهٴ این کودهای بدبو را به گل های طیّب و طاهر مبدّل می کنیم. پرسش: ظلم و عدل چطور؟ پاسخ: ظلم همین طور است؛ اگر آن حق را ببخشد عدل می شود؛ اگر کسی مالی را از دیگری گرفته است، همین که دیگری آن را ببخشد، این عدل می شود، چرا؟ چون مثل هبه است، چون دیگری راضی نبود و مال خود را غارت شده دید، این می شود ظلم و اگر راضی شود، عدل و احسان می شود؛ همین ظلم احسان می شود و همین حرام حلال می شود و امثال آن، بنابراین تبدّل در اینها هست.

ص: 1064


1- تحریم/سوره66، آیه6.
2- نساء/سوره4، آیه137.
3- الإختصاص، الشیخ المفید، ص6.
4- فرقان/سوره25، آیه70.

عمده این است که این تفکّر اومانیسمی از سابق بود و امروز اصرار دارند که اسمی را برای آن کشف کردند. قرآن کریم دارد که شما جانشین الله هستید که این فضیلت است؛ اما اینها آمدند ﴿کِتابَ اللَّهِ وَراءَ ظُهُورِهِمْ﴾، (1) [18]الله را - معاذ الله - کنار گذاشتند و جایگزین الله شدند! ﴿أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ﴾، (2) به جای اینکه بگوید من بنده و خلیفهٴ الله هستم و باید ببینم که «مستخلف عنه» من چه فرمود و هر چه «مستخلف عنه» من فرمود، من که خلیفهٴ او هستم همان را انجام دهم، آن «مستخلف عنه» را کنار گذاشت، خلافت را دور انداخت و جایگزینی را به جای جاینشینی قرار داد و ﴿أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ﴾ شد و به تعبیر امروزه، اومانیسم شد. این از دورترین و دیرترین خطری بود که قرآن کریم آن را مخصوصاً در این سوره خیلی مطرح می کند، مثل ﴿الْمُتَکَبِّرین﴾، (3) [20]﴿یَتَکَبَّرُون﴾، (4) ﴿إِنْ فی صُدُورِهِمْ إِلاَّ کِبْرٌ ما هُمْ بِبالِغیه﴾. (5) «کبر» معنایش تنها این نیست که نسبت به دیگری متکبّر باشد و در صدر مجلس بنشیند! «کبر» معنایش این است که از حدّ خودش بگذرد؛ اگر بنده از حدّ بندگی گذشت و داعیهٴ الوهیت داشت، این می شود تکبر. مشکل شیطان این نبود که معصیت کرد، بلکه: جُرمش این بود که در آینه عکس تو ندید٭٭٭ ورنه بر بوالبشری ترک سجود این همه نیست (6)

آدم یک گناه بکند و ملعون ابدی شود؟! شیطان فقط یک سجده نکرد! کم نیستند کسانی که نماز نمی خوانند، ولی بعد مشمول رحمت الهی می شوند. این طور نیست که اگر کسی یک سجده نکرد، ملعون ابد شود. تمام مشکل و دشواریِ شیطان آن استکبار و اومانیسمی اوست که در برابر الله ایستاد و گفت: شما نظرتان این است و من نظرم این است! این دیگر قابل بخشش نیست؛ این نظیر ترک صلات، گناه نیست بلکه تفکر اومانیسمی است؛ یعنی من نظری دارم و شما نظرتان این است، ولی ﴿أَنَا خَیْرٌ مِنْه﴾؛ (7) [24]من نظرم چیز دیگری است! این که قابل بخشش نیست، چه چیزی را ببخشد؟ چون او در برابر الله ایستاده است؛ لذا می فرماید که اینها ﴿یَتَکَبَّرُون﴾، اینها متکبرند، ﴿إِنْ فی صُدُورِهِمْ إِلاَّ کِبْرٌ ما هُمْ بِبالِغیه﴾ همین است. بنابراین یک وقت است که - معاذ الله - انسان در این وادی ضَلال گمراه می شود و دیگر به هیچ وجه قابل بخشش نیست؛ اما اگر خودش را خلیفه بداند و بگوید که بله! من جانشین او هستم ولی اشتباه کردم، این با توبه قابل بخشش است؛ اما آن را چگونه ببخشد؟ چه چیزی را ببخشد؟ چون او آن اصل مشترک را به هم زده است. مشکل اینها همین ﴿إِنْ فی صُدُورِهِمْ إِلاَّ کِبْرٌ ما هُمْ بِبالِغیه﴾ هست.

ص: 1065


1- بقره/سوره2، آیه101.
2- جاثیه/سوره45، آیه23.
3- غافر/سوره40، آیه76.
4- اعراف/سوره7، آیه146.
5-
6-
7- اعراف/سوره7، آیه12.

برخی ها یک مقدار که سواد پیدا کردند، با اینکه ما آیات الهی و احکام گذشته و حال و آینده را از ابدیّت آنها خبر دادیم، ولی وقتی برای اینها آوردیم، اینها یک مقدار مختصری که درس عادی خواندند، ﴿فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْم﴾ (1) [25]و در بعضی از آیات فرمود: ﴿ذلِکَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْم﴾، (2) [26]این یک مقدار پول خُرد است که شما دارید! حالا یک مقدار سواد زمین شناسی و زمان شناسی دارید و چهار تا صنعت هم اختراع کردید، این در برابر علوم ابدی قابل قیاس نیست، فرمود: ﴿ذلِکَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْم﴾. بعد در همین بخش های پایانی سوره مبارکه «غافر» دارد که ﴿فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْم﴾، انبیا آمدند و گفتند که شما یک موجود ابدی هستید، این موجود ابدی با آن متر و نیم متری که دست شما است قابل قیاس نیست، چه چیزی را می خواهید بفهمید؟ شما از آن طرفِ قبر اصلاً خبری ندارید، شما این هفتاد، هشتاد سال را ممکن است کم و بیش بفهمید که البته خیلی از اسرار در همین هفتاد، هشتاد سال برای شما کشف نمی شود؛ اما شما که از ازل آمدید، خبری از آنجا ندارید! به ابد می روید، خبری ندارید! شما چه می دانید که بعد از مرگ چه خبر است؟ یا قبر یعنی چه؟ برزخ یعنی چه؟ قیامت یعنی چه؟ لذا می فرماید تمام مشکل ابلیس همین تفکر اومانیسمی بود که گفت: من نظرم این است! این حرفِ «من نظرم این است» را در برابر دیگری می شود زد؛ اما در برابر دین و در برابر وحی و نبوت نمی شود گفت. اگر کسی - خدای ناکرده - در برابر دین، وحی، کتاب و سنت اهل بیت(علیهم السلام) گفت که من نظرم این است، او گرفتار اومانیسمی است، او باید بداند که خلافت از برترین فضایل انسانی است که ذات اقدس الهی به او بخشیده و اومانیسم از بدترین سموم مهلکه ای است که دامن گیر انسان می شود که - خدای ناکرده - آن حق را نباید با این باطل اشتباه کند که همین می شود غل و زنجیر. فرمود: ﴿یَتَکَبَّرُون﴾، ﴿الْمُتَکَبِّرین﴾، ﴿إِنْ فی صُدُورِهِمْ إِلاَّ کِبْرٌ﴾، چندین بار این بحث «تکبر» در اینجا مطرح شد که منظور، تکبرِ در برابر دیگری نیست که بگوید: من صدر مجلس می خواهم بنشینم، بلکه تکبرِ در برابر وحی و کلام خداست، این درمان ندارد. آن تکبرهای معمولی، معصیت کبیره است که توقع دارد دیگران به او سلام کنند یا توقع دارد که حتماً جلو بیفتد یا توقع دارد که صدر باشد، اینها جزء معاصی ای است که با توبه و اینها قابل بخشش است؛ اما اگر کسی در برابر حق بگوید که من نظرم این است، این قابل بخشش نیست. فرمود: ﴿الَّذینَ کَذَّبُوا بِالْکِتابِ وَ بِما أَرْسَلْنا بِهِ رُسُلَنا﴾، اینها بعد می فهمند. این کلمهٴ ﴿یَعْلَمُون﴾ فعل مضارع است که ﴿سَوْفَ﴾ هم روی آن درآمده که تأکید فعل مضارع است؛ اما آن قدر با سرعت، این مضارع را تبدیل می کند که به جای «اذا»، ﴿إِذ﴾ تعبیر می کند: ﴿إِذِ الْأَغْلَال﴾ که برای ماضی است، چون این ماضیِ محقّق الوقوع در حکم مضارع است، وگرنه آن ﴿یَعْلَمُون﴾ مضارع و آن ﴿سَوْفَ﴾ ی که روی آن آمده، با ﴿إِذ﴾ مضارع هماهنگ نیست؛ لذا فوراً می گوید که اینها گویا در غل و زنجیر هستند. ما معمولاً این گونه می فهمیم و این گونه هم تفسیر می کنیم؛ اما آنها که قدری جلوتر از ما هستند، طور دیگری معنا می کنند و می گویند که اینها الآن در غل و زنجیر هستند؛ منتها نمی فهمند، بعد وقتی مُردند می بینند که دست و پای آنها بسته است، الآن اینها در غل و زنجیر هستند: ﴿یَطُوفُونَ بَیْنَها وَ بَیْنَ حَمیم﴾. (3) [27]این ﴿کُلُّ شَیْ ءٍ هالِک﴾، (4) [28]این مشتق را که ملاحظه فرمودید در «مَن یَتَلَبَّسُ بَعدُ» عند الکلّ مجاز است، یا «متلبس بالفعل» است یا «ما انقضی» است. این ﴿کُلُّ شَیْ ءٍ هالِک﴾ یعنی چه؟ یعنی «سَیَهلِکُ»؟ این قرینه می خواهد. او الآن هالک است؛ آن کسی که چشم دیگری دارد؛ نظیر اویس قرن، این شخص را هالک می بیند و ما که آن چشم را نداریم، می گوییم هالک است؛ یعنی محکوم به حکم هلاک است و «سیهلک» است و فانی می شود و ﴿کُلُّ مَنْ عَلَیْها فان﴾ (5) [29]و ﴿کُلُّ شَیْ ءٍ هالِک﴾. اینها همه مشتقی است که استعمال اینها در «سیأتی عند الکلّ» مجاز است است و ما اینجا قرینه هم نداریم، یا برای گذشته است یا برای حال. ما قرآن را برابر فهم خودمان این طوری می فهمیم که هالک است یعنی بعد هالک می شود و فانی است یعنی بعد فانی می شود؛ اما آنها که قدری جلوترند یا خیلی جلوترند، می بینند که اینها الآن و هم اکنون هم هالک اند. چطور بعضی ها گفتند که ما می بینیم کسانی که حرفی دارند و این حرف آنها برای ایجاد اختلاف در امت اسلامی است، وقتی حرف می زنند ما می بینیم که از دهن آنها آتش در می آید! اینها جزء بزرگان این رشته اند و می گویند وقتی می بینیم، می بینیم که دارد آتش از دهن آنها درمی آید.

ص: 1066


1- غافر/سوره40، آیه83.
2- نجم/سوره53، آیه30.
3- رحمن/سوره55، آیه44.
4- قصص/سوره28، آیه88.
5- رحمن/سوره55، آیه26.

بنابراین ما مجبوریم این طور معنا کنیم، چون غیر از این نمی فهمیم که این ﴿إِذ﴾ ماضی با آن ﴿یَعْلَمُون﴾ مضارع با آن ﴿سَوْفَ﴾ مضارع، چگونه هماهنگ درمی آید؟ می گوییم: مستقبل محقق الوقوع چون در حکم ماضی است، آن ﴿یَعْلَمُون﴾ به منزله «علموا» است و آن ﴿سَوْفَ﴾ هم تأکید «علموا» است و مانند آن؛ لذا با ﴿إِذ﴾ هماهنگ هستند: ﴿إِذِ الْأَغْلالُ فی أَعْناقِهِمْ وَ السَّلاسِل﴾ در پای آنها هست، اینها کشان کشان وارد جهنّم می شوند. در جهنّم هم جای اینها تنگ است: ﴿مُقَرَّنینَ فِی الْأَصْفاد﴾؛ (1) [30]اینها در جای تنگ در جهنّم دارند می سوزند، چون او کسی است که تنگ گرفته، تنگ نظر بود، همه را برای خودش می خواست؛ نه اهل تولید بود و نه اهل ایجاد اشتغال بود، به فکر فقرا نبود، این تنگ نظری و تنگ گرفتنِ بر دیگران به همین صورت در می آید. فرمود اینها ﴿یُسْحَبُون ٭ فیِ الحَْمِیمِ﴾؛ در آب داغ، بعد ﴿ثُمَّ فیِ النَّارِ یُسْجَرُون﴾؛ در این نار ﴿یُسْجَرُون﴾ گداخته می شوند. الآن شما ببینید که کارخانه های بزرگ فولاد یا ذوب آهن چه کار می کنند؟ اینها اول یک مواد خامی مثل ذغال سنگ یا ذغال یا گازوئیل یا یک موادّ سوخت و سوز دیگری می آورند که سابقاً هیزم بود و حالا موادّ دیگری است، این ذغال سنگ ها را جمع می کنند و بعد یک مادهٴ منفجره ای به عنوان تی ان تی یا غیر تی ان تی در آن می زنند که این گُر می گیرد، وقتی گُر گرفت این مواد را در آن می گذارند و این را داغ می کنند؛ در قرآن کریم فرمود ما هم همین سه کار را داریم: اول این هیزم ها را جمع می کنیم که ﴿وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَکانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَبا﴾، (2) [31]این هیزم ها را جمع می کنیم، ﴿وَ یَجْعَلَ الْخَبیثَ بَعْضَهُ عَلی بَعْضٍ فَیَرْکُمَهُ﴾؛ (3) [32]تراکم و انباشته و انبار می کنیم، اینها را روی هم جمع می کنیم و اینها ظالمین هستند. این ظالمین که جمع شدند، آن آتش زنه یا آتش گیره را که از آن به «وقود» یاد می شود: ﴿وَقُودُ النَّار﴾، (4) [33]هر ظالم و کافری وقود نار نیست، «وقود»؛ یعنی «ما توقد به النار»، آن آتش زنه یا آتش گیره ای که به وسیلهٴ آن، هیزم های دیگر را می گیرانند، به آن «وقود» می گویند. در قرآن کریم از فرعون و «آل فرعون» و امثال آن به «وَقود» یاد کرده است: ﴿کَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْن﴾ (5) [34]که وقتی از «وقود» یاد می کند، نام فرعون و «آل فرعون» را می برد که ائمهٴ کفر هستند: ﴿وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَی النَّار﴾، (6) [35]اینها هستند که ﴿یَقْدُمُ قَوْمَهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ وَ بِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ﴾، (7) [36]اینها که آمدند، دفعتاً این جمعیت گُر می گیرد و وقتی گُر گرفت، این طبقهٴ اوّلِ ظالم با رهبرانِ ظلم و بعد بقیهٴ معصیت کاران را در این جهنّم می سوزانند. این سه تا کار را که کارخانه های فولاد و کارخانه های ذوب آهن می کنند که موادّی را اول می آورند، بعد آن مادهٴ آتش زنه را می آورند، وقتی گُر گرفت، آن بخش سوم را انجام می دهند؛ اینها هم همین طورند. فرمود که ما این کار را کردیم؛ یک عده حطب اند، یک عده وقود اند، وقتی که خوب گُر گرفت یک عده هم ﴿یُسْجَرُون﴾؛ در این آتش گداخته می شوند. فرمود: از اینها سؤال می کنیم که شما چه کار کردید؟ اینها اول می گویند ما که می گفتیم: ﴿ما نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِیُقَرِّبُونا إِلَی اللَّهِ زُلْفی﴾؛ (8) [37]اما الآن از آنها چیزی نمی بینیم! ﴿هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ﴾، (9) [38]آنها را نمی بینیم! اینها گم شدند. بعد مضطربانه و متحیرانه می گفتند که ما آنها را عبادت نمی کنیم! حالا اینها ظهور مَلکات دنیاست که در سوره مبارکه «انعام» بحث آن گذشت که خدای سبحان به وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: ﴿انْظُرْ کَیْفَ کَذَبُوا عَلی أَنْفُسِهِمْ﴾؛ (10) [39]ترفند آنها را نگاه کن! می گویند ما اصلاً بت پرست نبودیم! ﴿کَیْفَ کَذَبُوا عَلی أَنْفُسِهِمْ﴾. بعد در مرحله سوم که کاملاً سوخت و سوز شدند: ﴿فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدیدٌ﴾ (11) [40]و شفاف که شد، می گویند اینها هیچ نبودند و ما به دنبال باطل می گشتیم.

ص: 1067


1- ابراهیم/سوره14، آیه49.
2- جن/سوره72، آیه15.
3- انفال/سوره8، آیه37.
4- آل عمران/سوره3، آیه10.
5- آل عمران/سوره3، آیه11.
6- قصص/سوره28، آیه41.
7- هود/سوره11، آیه98.
8- زمر/سوره39، آیه3.
9- یونس/سوره10، آیه18.
10- انعام/سوره6، آیه24.
11- ق/سوره50، آیه22.

این قسمت های سه گانه این طور بود: ﴿ثُمَّ قیلَ لَهُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ تُشْرِکُون﴾؛ کجا هستند آن بت های شما که غیر از خدا بتی را داشتید و می پرستیدید؟ آنها می گویند: ﴿قالُوا ضَلُّوا عَنَّا﴾؛ ما می گردیم ولی پیدایشان نمی کنیم! این یک، بعد ترقّی می کنند: ﴿بَلْ لَمْ نَکُنْ نَدْعُوا مِنْ قَبْلُ شَیْئاً﴾؛ ما قبلاً چیزی را عبادت نمی کردیم.

این دو مرحله دارد: یک مرحله از آن مربوط به آنچه در سوره «انعام» گذشت می باشد که خدا می فرماید: ﴿انْظُرْ کَیْفَ کَذَبُوا عَلی أَنْفُسِهِمْ﴾؛ ببین چگونه دارند دروغ می گویند!؟ شما سالیان متمادی بت پرست بودید، اما الآن می گویید بت پرست نبودیم! در مرحله نهایی حق را می گویند که ما چیزی را عبادت نمی کردیم، آنچه ما عبادت می کردیم که چیزی نبود، بی خود می رفتیم به دنبال آنها. این ﴿لَمْ نَکُنْ نَدْعُوا مِنْ قَبْلُ شَیْئاً﴾؛ یعنی ما معدوم را داشتیم عبادت می کردیم، این همان است که ﴿إِنْ هِیَ إِلاَّ أَسْماءٌ سَمَّیْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ ما أَنْزَلَ اللَّه﴾. (1) این الفاظ اسمی ندارند، زیرا شما این سنگ و چوب را گفتید اصنام شما هستند و اوثان را گفتید ارباب و آلههٴ شما هستند، این کلمهٴ «آلهه» لفظی است که با زبان گفتید و مفهومی است که در ذهن شماست؛ اما زیرش خالی است، شما نمی توانید این آلهه را بر این چوب ها حمل کنید! ارباب را که گفتید: ﴿ما نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِیُقَرِّبُونا إِلَی اللَّهِ زُلْفی﴾، این کلمه «رب»: «راء» و «باء مضاعف»، این کلمهٴ سه حرفی، لفظی است که مفهومش در ذهن است؛ اما زیرش خالی است، این را به چه چیزی می خواهید تطبیق کنید؟ لذا قرآن می فرماید: ﴿إِنْ هِیَ إِلاَّ أَسْماءٌ سَمَّیْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطان﴾، این یک اسم بی مسمّا است. الآن شما بگویید: «آب»، این لفظِ «آب» کلمه ای است که می گوییم و معنایش را هم می فهمیم؛ اما زیرش خالی است، چون اینجا که آب نیست. فرمود شما آنچه را که می گویید آلهه یا می گویید ارباب یا می گویید مقرّب الی الله یا می گویید شفعای الی الله، اینها الفاظ و اسامیِ بی مسما هستند. این معنا در جهنّم برای مشرکین روشن می شود که می گویند: ﴿لَمْ نَکُنْ نَدْعُوا مِنْ قَبْلُ شَیْئاً﴾، «لاشیء» بودند که در آخِر برای آنها روشن می شود. پرسش: ...؟ پاسخ: اینجا که می گویند: ﴿هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّه﴾. پرسش: ...؟ پاسخ: بله، شرک در آنجا بطلانش روشن می شود. پرسش: ...؟ پاسخ: نه، با اینکه خدا ﴿أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرید﴾ است، اما اینها کاره ای نیستند؛ اگر شفاعتی باشد برای انبیا و اولیاست که با دو شرط شفاعت می کنند: یکی اینکه باید اذن داشته باشند و دیگر اینکه آن «مشفعوع له» باید «مرتضی المذهب» باشد که ﴿لا یَشْفَعُونَ إِلاَّ لِمَنِ ارْتَضی﴾؛ (2) [42]ولی اینها نه مأذون بودند و نه «مشفوع له» آنها که مشرک است «مرتضی المذهب» بود. بعضی از اینها می گفتند که این بت ها به قدری مؤثرند که حتّی در انبیا آثار سوء می گذارند! به بعضی از انبیا می گفتند که شما نسبت به این بت ها بدرفتاری کردید و بت ها نسبت به شما اثر سوء گذاشتند! بعد می فهمند که خبری نیست؛ یعنی ﴿إِنْ هِیَ إِلاَّ أَسْماءٌ سَمَّیْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطان﴾ در قیامت برایشان روشن می شود، ﴿یَوْمَئِذٍ یُوَفِّیهِمُ اللَّهُ دینَهُمُ الْحَق﴾؛ (3) [43]حق روشن می شود. تمام دشواری ها این است که حق از نظر علمی روشن می شود و کاملاً حق را می فهمند؛ اما نمی توانند ایمان بیاورند؛ لذا فرمود: وقتی که این چنین شد، ﴿ذلِکُمْ بِما کُنْتُمْ تَفْرَحُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَق﴾.«فَرح» ممکن است به حق باشد و ممکن است به باطل باشد؛ اما گفتند که «مَرح» آن فرحِ بی جا و باطل است: ﴿وَ بِما کُنْتُمْ تَمْرَحُون﴾ که ﴿تَمْرَحُون﴾ را مقید نفرمود به ﴿غَیْرِ الْحَق﴾؛ لکن در جریان «فرح» فرمود: ﴿فَبِذلِکَ فَلْیَفْرَحُوا﴾ (4) [44]که به هر سه قسم اشاره شده و فرمود اینها هم می توانند از فضل الهی استفاده کنند و هم از رحمت الهی: ﴿بِفَضْلِ اللَّهِ وَ بِرَحْمَتِه﴾ که مؤمنان به فضل خدا از فرح الهی برخوردار باشند. پرسش: واجب باید در دنیا روشن شود؟ پاسخ: روشن شده؛ ولی با معجزه روشن شده، با برهان روشن شده؛ امّا کسی که گرفتار کبر است و تفکر اومانیسمی است، نمی پذیرد. وجود مبارک موسای کلیم به فرعون گفت برای شما روشن شده دنبال چه چیزی می گردی؟ اگر کارشناسی است که همه کارشناس ها قبول کردند که این سِحر نیست، شما دنبال چه چیزی می گردی؟ پرسش: آنها در آن سطح که نبودند؟

ص: 1068


1- نجم/سوره53، آیه23.
2- انبیاء/سوره21، آیه28.
3- نور/سوره24، آیه25.
4- یونس/سوره10، آیه58.

غرض این است یک چیز شفاف و روشنی بود و یک معجزهٴ روشنی آورد، غیر از آن براهینی که وجود مبارک موسای کلیم اقامه کرده: ﴿رَبُّنَا الَّذِی أَعْطی کُلَّ شَیْ ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدی﴾، (1) [45]آن برهان را اقامه کرد، یک برهان شفافی آورد، فرمود این همه کارشناس هایی را که شما قبول دارید، اینها آمدند و گفتند این سِحر نیست: ﴿ لَقَدْ عَلِمْتَ ما أَنْزَلَ هؤُلاءِ إِلاَّ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ بَصائِرَ﴾، (2) [46]تو فهمیدی که اینها بصیرت های الهی هستند که «الله» نازل کرده، برای تو صد در صد روشن شد، تنها آن تفکر اومانیسمی است، آن کبر است، آن غرور است که نمی گذارد.

در «فرح» فرمود: ﴿یَفْرَحُ الْمُؤْمِنُون ﴾، (3) [47]پس فرح می شود که گاهی«بالحق» باشد، گاهی به باطل؛ باطل باشد مثل اینکه ﴿فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْم﴾، (4) [48]یک مقدار درس خوانده یا غربی یا شرقی، در برابر وحی می ایستد! یا - خدای ناکرده - مشکل دیگری دارد؛ امّا «مرح» را گفتند که فقط آن نشاط باطل است، ﴿ادْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ خالِدینَ فیها فَبِئْسَ مَثْوَی الْمُتَکَبِّرین﴾، (5) [49] باز به مسئله تکبر برگشت، که مشکل اصلی اینها این است. تکبر اینها در برابر حق است نه اینکه می خواهند بالا بنشینند، پایین بنشینند، اسم اینها را ببرند، اینها هم رذیلت است! اینها هم ممکن است - خدای ناکرده - سر از جهنم دربیاورد! یک وقت زید در برابر عمرو تکبر می کند، می گوید من از او بالاتر هستم، این یک رذیلت است، یک وقت در برابر «الله» و دین «الله» و شریعت اهل بیت قرار می گیرد، این علاج پذیر نیست، تکبّر و اینها همین بود، این ﴿فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْم﴾ در برابر وحی بود. ﴿فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ﴾، ما به تو وعده پیروزی دادیم، نسبت به اینها وعید دادیم، حق است. این «وعد»؛ هم به معنی تهدید است و هم به معنی مژده. ﴿فَإِمَّا نُرِیَنَّکَ بَعْضَ الَّذی نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّیَنَّکَ فَإِلَیْنا یُرْجَعُونَ﴾، (6) [50]بالاخره یا در دنیا ما اینها را تنبیه می کنیم، یا صبر می کنیم، ما مانند کسی که عجله می کند نیستیم «إنمَّا یَعجَلُ مَن یَخافُ الفَوت» (7) [51]اینها در دستگاه ما هستند: ﴿و مَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِین﴾ (8) [52]اینها هرگز سابق نیستند؛ هرگز جلو نمی افتند، در دستگاه و چرخهٴ قضا و قَدر ما هستند، حالا یا مصلحت در این است که ما در زمان حیات شما اینها را تنبیه کنیم یا بعد از این. به هرحال این جای هیچ نگرانی نیست هم وعده ای که به شما دادیم حق است هم وعید.

ص: 1069


1- طه/سوره20، آیه50.
2- اسراء/سوره17، آیه102.
3- روم/سوره30، آیه4.
4- غافر/سوره40، آیه83.
5- غافر/سوره40، آیه76.
6- غافر/سوره40، آیه77.
7- من لا یحضره الفقیه، الشیخ الصدوق، ج1، ص491.
8- واقعه/سوره56، آیه60.

در بعضی از تعبیرها هست که ابواب جهنم همان دَرَکات جهنم است، (1) این بعید است که حالا ابواب به معنی درکات باشد، از هر دری که وارد شدند، خود آن درب و آن مقطع درکات خاصّ خود را دارد، حالا یک جهنم باشد و درهای هفت گانه عبارت از درکات آن باشد، این هم ممکن است؛ امّا هر گناهی یک درب خاصّ خود را دارد، گناه علمی داریم، گناه خیال داریم، گناه وهم داریم، گناه شهوت داریم، گناه غضب داریم، ممکن است هر گناهی یک درب خاصّ داشته باشد؛ چه اینکه برای بهشت که گفتند ابواب هشت گانه است، درب صابران، درب خاشعان، درب شب زنده داران، درب قانعان، درب مجاهدان، اینها فرق می کند. پرسش: ...؟ پاسخ: البته بعضی از اعداد، مثل اربعین، مثل هفت اینها خصوصیاتی دارند که ممکن است انسان از اسرار آنها به خوبی پی نبرده باشد؛ ولی هست. هشت هم خصوصیتی دارد که درهای بهشت هشت عدد است و خصوصیات دیگر. ﴿وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلاً مِنْ قَبْلِکَ مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنا عَلَیْکَ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ عَلَیْکَ وَ ما کانَ لِرَسُولٍ أَنْ یَأْتِیَ بِآیَةٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ فَإِذا جاءَ أَمْرُ اللَّهِ قُضِیَ بِالْحَقِّ وَ خَسِرَ هُنالِکَ الْمُبْطِلُون ﴾، (2) [54]در پایان سورهٴ مبارکهٴ «نساء» فرمود، جامعه بدون وحی نمی شود، برای اینکه ما بشر را خلق نکردیم که اینها را به گور بفرستیم و تمام شود؛ گور چاله نیست، گودال نیست؛ گور معبری است که انسان از این پُل رد می شود، تمام خبرها و خبر اساسی برای بعد از این پُل است. عقل، حسّ و علوم بشری خبری ندارد از آن جا! در بخش پایانی سوره ٴ مبارکهٴ «نساء» این است که اگر ما انبیا نمی فرستادیم، بشر در قیامت احتجاج می کرد: ﴿رُسُلاً مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرینَ﴾ ما انبیا فرستادیم، ﴿لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُل﴾؛ (3) [55]یعنی بعد از اینکه ما سلسله انبیا را فرستادیم، اینها هیچ حجتی ندارند؛ اگر ما انبیا را نمی فرستادیم، اینها در قیامت به خدا عرض می کردند، احتجاج می کردند و می گفتند: ای خدا! تو که می دانستی ما بعد از مرگ چنین جاهایی می آییم، این جا هم هیچ خبری نیست! مگر اینکه کسی ره توشهٴ خود را و زاد خود را از جایی دیگر آورده باشد، چرا راهنما نفرستادی برای ما؟ در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» آیهٴ 165 فرمود: ﴿رُسُلاً مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرینَ لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُل﴾ مستحضر هستید این «بعد» ظرف است، مفهوم ندارد، مگر در مقام تهدید، این جا چون در مقام تهدید است، مفهوم دارد؛ یعنی اگر ما انبیا نمی فرستادیم، این بشر در «یوم القیامة» احتجاج می کرد، حجت داشت و می گفت خدایا! ما که نمی دانستیم بعد از مرگ، چنین جاهایی می آییم که چرا راهنما نفرستادی؟ امّا بعد از اینکه ما انبیا فرستادیم، بشر هیچ حجتی ندارد، پس ضرورت وحی و نبوت که جامعه بشری را هدایت کند، که در دنیا چه کاری کند، تا اینکه در آخرت راحت باشد، انبیا فرستادیم: ﴿لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُل﴾.

ص: 1070


1- بحار الانوار، العلامه المجلسی، ج8، ص271.
2- غافر/سوره40، آیه78.
3- نساء/سوره4، آیه165.

این برهان عقلی که آیه آن را امضا کرده است، یک اصل کلّی است که برای هر زمان و هر زمینی هست، اختصاصی به یک دوره، عصر و مصری ندارد؛ لذا در بخش هایی از آیات قرآن فرمود که هر ملّتی، یک پیامبر دارد. آیهٴ 36 سورهٴ مبارکهٴ «نحل» این است: ﴿وَ لَقَدْ بَعَثْنا فی کُلِّ أُمَّةٍ رَسُولا﴾، مگر می شود که جامعه ای بدون پیغمبر باشد؟ آن پیامبر تا خودش هست، هست و بعد جانشینان او و امامان بعد از او هستند، بعد علما هستند که حرف او را نقل می کنند، تا به پیغمبر دیگر برسد: ﴿إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاَّ خَلا فیها نَذیر﴾؛ (1) [56]هیچ ملتی بدون راهنمای الهی نبود، بعد فرمود این طور نبود که فاصله قطع شود: ﴿ أَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا﴾، (2) این طایفه چهارم یا پنجم از آیات است. این «تترا» اصل آن «وترا» بود، این «تاء» اولی، تبدیل شدهٴ «واو» است، «وَترا»؛ یعنی متواتر؛ یعنی انبیای ما متواتر هستند، وسط قطع نشده، این سلسله قطع نشده: ﴿أَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا﴾طایفه پنجم یا ششم این است که نه تنها انبیا متواتر هستند، حرف های اینها هم متواصل است: ﴿لَقَدْ وَصَّلْنا لَهُمُ الْقَوْلَ﴾، (3) ما هیچ زمانی نداشتیم که صدا و پیام انبیا قطع شود که این چهار، پنج طایفهٴ آیه می گوید از صدر خلقت تا الآن، وحی سر جای خود محفوظ است، حالا می ماند که این همه انبیا آمدند، فقط 25 نفر از آنها اسم شریف ایشان در قرآن است! فرمود خیلی از این ها را ما نگفتیم؛ خیلی از این ها را نگفتیم نه یعنی در سوره مکی نگفتیم، در سوره مدنی می گوییم، هم در سوره مکی که محل بحث است؛ یعنی همین سوره «غافر» فرمود: ﴿وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلاً مِنْ قَبْلِکَ مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنا عَلَیْکَ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُص﴾، نمی شود گفت این سوره در مکه بود، در سورهٴ مدنی بعد گفته، نه در سورهٴ مدنی هم فرمود که ما انبیایی را فرستادیم که قصه آن را برای شما نگفتیم.

ص: 1071


1- فاطر/سوره35، آیه24.
2- مومنون/سوره23، آیه44.
3- قصص/سوره28، آیه51.

در سورهٴ مدنی که سورهٴ مبارکهٴ «نساء» است، در آیهٴ 164 این است: ﴿وَ رُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَیْکَ مِنْ قَبْلُ وَ رُسُلاً لَمْ نَقْصُصْ ﴾، اینکه برخی ها خیال می کنند، انبیا فقط در خاورمیانه هستند، غرب جای حکما و فلاسفه و اینهاست، این یک اشتباهی است، چه شرق، چه غرب، چه آن طرف اقیانوس آرام، چه آن طرف اقیانوس اطلس، انبیا بودند، ائمه بودند، اولیای الهی بودند تا حجت الهی بالغ شود؛ منتهی دسترسی نیست، طوفان نوح بود، فاصله زیاد بود، راه نبود، هم عقل می گوید؛ هیچ ملتی را خدا بدون راهنما، رها نمی کند، هم این همه آیات چهار، پنج طایفه آیه فرمود در هر شهر و مصری وحی ما رسیده است، حالا یا خود پیغمبر بود یا امام بود یا شاگردان آنها بودند، مثل زمان خود پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلم) مگر روستاهای اطراف مدینه را خود حضرت تشریف می بردند؟! یا روستاهای اطراف کوفه را خود حضرت امیر(سلام الله علیه) تشریف می بردند؟! شاگردان ایشان می رفتند، این ﴿أَ لَمْ یَأْتِکُمْ نَذیر﴾، (1) بارها به عرض شما رسید، معنای این، آن نیست که وقتی جهنمی ها وارد می شوند، فرشته ها می گویند: ﴿أَ لَمْ یَأْتِکُمْ نَذیر﴾؛ یعنی مگر پیغمبر نیامد به شما بگوید؟! امام نیامد به شما بگوید؟! این معنای آن نیست. آنها که در مدینه و مکه بودند؛ بله، ﴿أَ لَمْ یَأْتِکُمْ نَذیر﴾، راجع به امام و پیغمبر است؛ امّا آنها که در شهرهای دور دست، روستاهای دور دست هستند، معنای آن، این است که مگر در فلان حسینیه نرفتی؟! در مسجد نرفتی؟ مگر آن عالِم در مسجد این حرف را نزد؟! در حسینیه این حرف را نزد؟ اینها حرف های ما را گفتند. این ﴿أَ لَمْ یَأْتِکُمْ نَذیر﴾، همین است، اگر در سورهٴ «توبه» فرمود: ﴿فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَ لِیُنْذِرُوا﴾، (2) [60]همین است، اینها می روند انذار می کنند، در مسجدها، حسینیه ها، منابر به مردم می گویند کسانی که گوش دادن «طُوبی لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآب» و اگر - خدای ناکرده - گوش ندادند، دوزخی شدند، فرشته ها می گویند مگر در حسینیه در آن مسجد فلان عالم این حرف را زد، گوش ندادی؟ این احتجاج است، انسان به جایی می رسد که فرشته ها به حرف او می توانند استدلال کنند، این کم مقامی نیست، این حرمت را همه ما بالاخره باید حفظ کنیم.

ص: 1072


1- ملک/سوره67، آیه8.
2- توبه/سوره9، آیه122.

پرسش: ...؟ پاسخ: اینها در زمان کنونی گفتند که ﴿ما سَمِعْنا بِهذا﴾؛ (1) [61]ولی سلسله وحی و اینها بود یا این «ما» مای نافیه است یا «ما» مای موصوله، ما چیزی آوردیم که همان چیزی که آبای آنها بودند، اینها را داده شد، یک مقدار زمان فترت و زمان غفلت است که «قَتَلُوا النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ الْحَق» (2) [62]یا ﴿یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ الْحَق ﴾، (3) [63]ما انبیا را فرستادیم، اینها را شهید کردند، بعد از یک مدت هم یک پیغمبر دیگری فرستادیم، این ﴿النَّبِیِّینَ﴾ که جمع محلّا به الف و لام است، معلوم می شود که خیلی از اینها شربت شهادت نوشیدند، ﴿وَ قَتْلَهُمُ الْأَنْبِیاءَ﴾، (4) [64]﴿یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ الْحَق ﴾، خیلی ها را ما، فرستادیم، اینها را هم شهید کردند، آن وقت بعد از شهادت، دیگر حجت الهی تمام است. حالا اینها ممکن است بگویند که ما نشنیده ایم، بله نشنیدید؛ ولی پدر شما که اینها را شهید می کرد، باید قیام می کردید بعد از او، الآن هم باز رسالت جدید در آن هست، فرمود:﴿وَ رُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَیْکَ مِنْ قَبْلُ وَ رُسُلاً لَمْ نَقْصُصْ ﴾،بعد می گفتند: یک معجزه بیاور! که پیغمبر فرمود: باید به اذن خدا باشد.

!!!!!!!

[1]عنکبوت/سوره29، آیه65.

[2]یونس/سوره10، آیه90.

[3]کهف/سوره18، آیه86.

[4]انعام/سوره6، آیه78.

[5]طارق/سوره86، آیه13.

[6]قلم/سوره68، آیه9.

ص: 1073


1- مومنون/سوره23، آیه24.
2- بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج44، ص272.
3- بقره/سوره2، آیه61.
4- آل عمران/سوره3، آیه181.

[7]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج1، ص331.

[8]کهف/سوره18، آیه84.

[9]غاشیه/سوره88، آیه20.

[10]اعراف/سوره7، آیه137.

[11]غاشیه/سوره88، آیه17.

[12]مریم/سوره19، آیه9.

[13]عنکبوت/سوره29، آیه65.

[14]تحریم/سوره66، آیه6.

[15]نساء/سوره4، آیه137.

[16]الإختصاص، الشیخ المفید، ص6.

[17]فرقان/سوره25، آیه70.

[18]بقره/سوره2، آیه101.

[19]جاثیه/سوره45، آیه23.

[20]غافر/سوره40، آیه76.

[21]اعراف/سوره7، آیه146.

[22]سوره غافر، ایه56.

[23]دیوان الهی قمشه ای، غزل شماره 67«موج دریای وجود»، ص516.

[24]اعراف/سوره7، آیه12.

[25]غافر/سوره40، آیه83.

[26]نجم/سوره53، آیه30.

[27]رحمن/سوره55، آیه44.

[28]قصص/سوره28، آیه88.

[29]رحمن/سوره55، آیه26.

[30]ابراهیم/سوره14، آیه49.

[31]جن/سوره72، آیه15.

[32]انفال/سوره8، آیه37.

[33]آل عمران/سوره3، آیه10.

[34]آل عمران/سوره3، آیه11.

[35]قصص/سوره28، آیه41.

[36]هود/سوره11، آیه98.

[37]زمر/سوره39، آیه3.

[38]یونس/سوره10، آیه18.

[39]انعام/سوره6، آیه24.

ص: 1074

[40]ق/سوره50، آیه22.

[41]نجم/سوره53، آیه23.

[42]انبیاء/سوره21، آیه28.

[43]نور/سوره24، آیه25.

[44]یونس/سوره10، آیه58.

[45]طه/سوره20، آیه50.

[46]اسراء/سوره17، آیه102.

[47]روم/سوره30، آیه4.

[48]غافر/سوره40، آیه83.

[49]غافر/سوره40، آیه76.

[50]غافر/سوره40، آیه77.

[51]من لا یحضره الفقیه، الشیخ الصدوق، ج1، ص491.

[52]واقعه/سوره56، آیه60.

[53]بحار الانوار، العلامه المجلسی، ج8، ص271.

[54]غافر/سوره40، آیه78.

[55]نساء/سوره4، آیه165.

[56]فاطر/سوره35، آیه24.

[57]مومنون/سوره23، آیه44.

[58]قصص/سوره28، آیه51.

[59]ملک/سوره67، آیه8.

[60]توبه/سوره9، آیه122.

[61]مومنون/سوره23، آیه24.

[62]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج44، ص272.

[63]بقره/سوره2، آیه61.

[64]آل عمران/سوره3، آیه181.

!!!!!!!

تفسیر آیات 77 تا 79 سوره غافر 93/12/19

موضوع: تفسیر آیات 77 تا 79 سوره غافر

﴿فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ فَإِمَّا نُرِیَنَّکَ بَعْضَ الَّذی نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّیَنَّکَ فَإِلَیْنا یُرْجَعُونَ (77) وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلاً مِنْ قَبْلِکَ مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنا عَلَیْکَ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَّمْ نَقْصُصْ عَلَیْکَ وَ ما کانَ لِرَسُولٍ أَنْ یَأْتِیَ بِآیَةٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ فَإِذا جاءَ أَمْرُ اللَّهِ قُضِیَ بِالْحَقِّ وَ خَسِرَ هُنالِکَ الْمُبْطِلُونَ (78) اللَّهُ الَّذی جَعَلَ لَکُمُ الْأَنْعامَ لِتَرْکَبُوا مِنْها وَ مِنْها تَأْکُلُونَ (79) وَ لَکُمْ فیها مَنافِعُ وَ لِتَبْلُغُوا عَلَیْها حاجَةً فی صُدُورِکُمْ وَ عَلَیْها وَ عَلَی الْفُلْکِ تُحْمَلُونَ﴾

ص: 1075

برخی از سؤالات مربوط به بحث های قبل این است که قرآن کریم و همچنین سایر کتاب های آسمانی، محکمات دین آنها را با برهان قطعی بیان می کنند و آنها را منبع و مرجعِ سایر مطالب می دانند و اگر متشابهاتی باشد آنها را به محکمات ارجاع می دهند. از طرفی همه مردم در سطح ادراک آن محکمات نیستند؛ لذا مَثَل هایی ذکر می کند که سهم مَثَل دو چیز است: یکی پایین آوردن دامنهٴ مطلبِ بلند و دیگری بالابردن دستِ فهمِ مخاطب. تا مطلب با مَثَل پایین نیاید و با تمثیل دستِ فهمِ مخاطب بالا نیاید، به دامنهٴ مطلب نمی رسد و چیزی عائد او نمی شود؛ لذا قرآن کریمی که آن معارف عقلیِ عروج، سماوات، «لدی اللّهی» و ﴿دَنا فَتَدَلَّی﴾ (1) [1]را بازگو می کند، مَثَل هایی را ذکر می کند که دو نقش و اثر را دارد. در آیهٴ بیست سوره مبارکه «انبیاء» مشخص شد که برهان تَمانُع با همهٴ پیچیدگی که دارد که برخی از بزرگانِ حکمت و کلام خیال می کردند که این به برهان تَواردِ علّتین برمی گردد، قرآن کریم در مَثَل های گوناگون آن قدر این آیهٴ برهان تَمانُع را پایین آورد، تا به دست فهمِ اکثریِ مردم برسد. چنین کتابی بعد از بیان مُحکمات و ارجاع متشابهات به مُحکمات، در چنین فضایی با مَثَل ها مطلب را در حدّ فهمِ تودهٴ مردم قرار می دهد. این مَثَل ها در قرآن کم نیست: ﴿وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فی هذَا الْقُرْآنِ لِلنَّاسِ مِنْ کُلِّ مَثَل﴾ (2) [2]یا ﴿تِلْکَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاس﴾، (3) [3]ولی ﴿وَ ما یَعْقِلُها إِلاَّ الْعالِمُون﴾. اگر تمثیل و تشبیه و مانند آن شد، در هر صورت با فرهنگ محاوره همراه است؛ این یک مطلب.

ص: 1076


1- نجم/سوره53، آیه8.
2- کهف/سوره18، آیه54.
3- عنکبوت/سوره29، آیه43.

فرهنگ محاوره مادامی است که زیر پوشش آن محکمات بررسی شود؛ اما برای خودِ انبیا و اولیا که مخاطب شفاهیِ حضرت باری تعالیٰ هستند؛ اگر در حدّ عالَم مُلک باشند، مکلَّف هستند و با عربیِ مُبین تماس دارند و اگر در حدّ عروج و ﴿دَنا فَتَدَلَّی﴾ باشند، آنجا عِلمشان علم شهودیِ محض است، گرچه همه وحی ها شهودی است. آنجا معلوم به علم، «علیّ حکیم» است که ﴿وَ إِنَّهُ فی أُمِّ الْکِتابِ لَدَیْنا لَعَلِیٌّ حَکیم﴾. (1) [4]در آغاز سوره مبارکه «زخرف» فرمود: این قرآنی که نازل شده است، عربیِ مبین است که ﴿إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُون﴾ (2) [5]که این مضمونِ آغاز سوره مبارکه «زخرف» است؛ اما اوج این قرآن، نه عبری است و نه عربی، نه تازی است و نه فارسی، آنجا سخن از لفظ نیست؛ لفظ یک قرارداد است که ملتی برای معنایی اعتبار می کنند که اگر از محدودهٴ این ملت گذشتی، این لفظ مهمل است. الآن کلمهٴ «عین» که عرب به آن می بالد و برای این کلمهٴ سه حرفی هفتاد معنا ذکر می کند، وقتی دو قدم آن طرف تر رفتید و به عبری و سریانی رسیدید، می بینید که این کلمه مهمل است و اصلاً در لغت غیر عرب معنا ندارد. بنابراین اینها به قرارداد و عرف مردم وابسته است، این طور نیست که واقعیتی باشد. در بخش واقعیت، جز «علی حکیم» چیز دیگری نیست، قهراً آنجا جز مطلب چیز دیگری نخواهد بود و دیگر فرهنگ محاوره، تشبیه، تمثیل و مانند آن راه ندارد. غرض این است که اگر اَمثالی هست زیرمجموعهٴ محکمات است. این مطلب اول.

ص: 1077


1- زخرف/سوره43، آیه4.
2- زخرف/سوره43، آیه3.

مطلب دوم این است که گاهی انسان در محاورات می گوید: فلان انسانِ معصوم یا انسانِ عادل یا انسانِ وقت شناس، اگر قراری بگذارد، بر سر قرار ملاقاتش است، نه زودتر می آید و نه دیرتر، این یک طرز حرف زدنی است که صحیح هم است؛ اما اگر گفتیم: فلان کس که قرار گذاشت اوّل ساعتِ هشت بیاید، وقتی ساعت هشت رسید او نه زودتر می آید و نه دیرتر، این یعنی چه؟ معنایش این است که اگر ساعت هشت رسید زودتر آمدنِ او محال است و همان طوری که زودتر آمدن محال است دیرتر آمدن هم محال است؛ لذا قرآن دو گونه تعبیر دارد: یکی اینکه هر کسی عمر خاصی دارد، نه جلو هست و نه دنبال؛ اما تعبیر دیگر که دقیق تر است این است که فرمود: ﴿إِذا جاءَ﴾؛ (1) [6]یعنی وقتی مرگ آنها فرا رسید، نه جلوتر است و نه دنبال تر؛ یعنی بفهمید! همان طوری که جلوتر محال است، دنبال تر آن هم محال است. ما در تعبیرات عرفی چنین عبارتی نداریم که فلان معصوم یا فلان انسانِ کامل اگر قرار گذاشت که اول ساعت هشت بیاید، وقتی ساعت هشت آمد او نه جلوتر می آید نه دنبال تر! این محال است؛ یعنی بدانید همان طوری که تقدیم، مستحیل است تأخیر هم مستحیل است. پس دو گونه عبارت در قرآن کریم است: یکی اصل کلّی است که اگر خدای سبحان برای کسی عمری مشخص کرده است، نه زودتر است و نه دنبال تر، این یک اصل کلّی است و بر اساس نظم است؛ یک تعبیر هم این است که اگر خدای سبحان برای کسی زمانی را مشخص کرد، وقتی آن زمان فرا رسید، نه جلوتر ممکن است و نه دنبال تر: ﴿إِذا جاءَ أَجَلُهُمْ فَلا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا یَسْتَقْدِمُون﴾. وقتی ﴿إِذا جاءَ﴾ پس تقدیم مستحیل است؛ یعنی بدانید همان طوری که تقدّم محال است، تأخّر هم محال می باشد.

ص: 1078


1- یونس/سوره10، آیه49.

در مسئله «أجل» که در اول سوره مبارکه «انعام» بود، گذشت که دو تا اجل هست: یک اجل مقضی است و یک اجل «مسمّیٰ»؛ تمام کارها برابر اجل «مسمّی» است که در لوح محفوظ تثبیت شده است؛ ولی مقدّرات در اختیار خود آدم است. ذات اقدس الهی فرمود: اگر این شخص، بهداشت را رعایت کند، صلهٴ رحم را رعایت کند، غذایش را مواظب باشد، صدقه بدهد و دعا را فراموش نکند، عمری طولانی و پربرکت دارد؛ اگر صلهٴ رحم نکند و دعاها و عبادت ها و نیایش ها را فراموش کند، عمر کمتری دارد که این تقدیر است و تغییرپذیر می باشد؛ اما کدام راه را انتخاب می کند و با اختیار خودش کدام راه را می پذیرد یا نمی پذیرد، این «لدی الله» معلوم است و چون «لدی الله» معلوم است، در لوح محفوظ اجل مسمای او نوشته شده است که این شخص شصت سال عمر می کند.

نتیجه این که هم انسان مختار است و هم خدا عالِم است، برای انسان دو تا راه مشخص کرده است؛ اگر راه بهداشت ظاهری و طبابت باطنی را طی کند، عمری طولانی دارد و اگر رعایت نکند، عمر کوتاهی دارد، این می شود قضا: ﴿ قَضی أَجَلاً وَ أَجَلٌ مُسَمًّی عِنْدَه﴾ (1) [7]که برابر با آیهٴ سوره «نحل»، این ﴿عِنْدَه﴾ در اول سوره مبارکه «انعام» معنا می شود که ﴿ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باق﴾. (2) [8]پس ﴿قَضی أَجَلاً﴾ ؛یک که آغاز سوره مبارکه «انعام» است؛ ﴿وَ أَجَلٌ مُسَمًّی عِنْدَه﴾ که برابرِ ﴿ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باق﴾ می باشد؛ دو، پس اجلِ مسمّا باقی است. برای هر کسی دو راه است؛ اما این شخص کدام راه را انتخاب می کند و پایانش چیست؟ الله می داند. این شخص با اختیار خود راه خوب را انتخاب کرد و عمری طولانی یافت، با اختیار خود راه بد را طی کرد و عمری کم یافت، چون ذات اقدس الهی پایان راه و اختیار این شخص را می داند و در لوح محفوظ تثبیت کرده است که این شخص بیش از هفتاد یا هشتاد سال یا کمتر و بیشتر عمر ندارد، این می شود ﴿وَ أَجَلٌ مُسَمًّی عِنْدَه﴾ و این اجل مقضی جمع بندی شده ٴ آن به صورت اجل «مسمّی» است. غرض این است که دو تعبیر در قرآن کریم است که با تعبیراتی که فلان شخص اگر ملاقات کرد، نه زودتر می آید و نه دیرتر و هیچ کدام محال نیست، با آن خیلی فرق دارد.

ص: 1079


1- انعام/سوره6، آیه2.
2- نحل/سوره16، آیه96.

مطلب بعدی آن است که ذات اقدس الهی در این تعبیراتی که از اول سوره مبارکه «نحل» دارد، فرمود اینها چندین بار مجادله کردند: این ﴿یُجادِل﴾؛ (1) [9]یعنی مجادله کردند؛ اینها مسلمان نیستند، اگر هم بخواهند اسلامی حرف بزنند، مشرکانه و جاهلی فکر می کنند؛ از تو معجزه می خواهند، اما با تفکر جاهلی. در جاهلیت و تفکر جاهلی این است که بت ها را مستقل می دانند؛ اینکه می گویند: ﴿ما نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِیُقَرِّبُونا﴾، (2) [10]تقریب را بالاستقلال برای صنم و وثن قائل هستند، خدا که این کار را اذن نداد. ﴿هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّه﴾؛ (3) [11]شفیع بودنِ این وثن و صنم را بالاستقلال می دانند، خدا که به صنم و وثن اجازه شفاعت نداد. پاسخ قرآن کریم این است که کسی می تواند شفاعت کند که مأذون باشد و اینها که مأذون نیستند؛ اما تفکر جاهلی تفکر استقلال است؛ می گوید: این بت ها مقرّب اند بالاستقلال! این بت ها شفیع اند بالاستقلال! آن تفکر وهابی هم خیال می کند که - معاذالله - پیروان اهل بیت، شفاعت و توسل را بالاستقلال می دانند! همین مشرکین وقتی که به محضر پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلم) آمدند و گفتند که معجزه بیاور، چگونه می گفتند؟ گفتند: از خودت معجزه بیاور! اینها اگر هم اسلامی حرف بزنند مشرکانه فکر می کنند؛ لذا پیغمبر فرمود: من معجزه می آورم، ولی به دست من نیست! آنها که نمی گفتند خدا نمی تواند، بلکه می گفتند تو بیار! فرمود: من اگر بیاورم باید به اذن خدا باشد، شما از من می خواهید که بالاستقلال بیاورم؟! ﴿ما کانَ لِرَسُولٍ أَنْ یَأْتِیَ بِآیَةٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ﴾. (4) [12]

ص: 1080


1- نساء/سوره4، آیه109.
2- زمر/سوره39، آیه3.
3- یونس/سوره10، آیه18.
4- رعد/سوره13، آیه38.

غرض این است که اینها در فضای اسلامی هم اگر بخواهند حرف بزنند، با تفکر جاهلی حرف می زنند؛ مثل اینکه - معاذالله - خیلی از ماها غافلاً این سخن را می گوییم که - إن شاءالله - از روی غفلت است که ما خودمان چندین سال زحمت کشیدیم عالم یا کاسب شدیم، مالی یا علمی فراهم کردیم، این همان اسلامی حرف زدن و قارونی فکر کردن است، چون او غیر از این نمی گفت، گفت: ﴿إِنَّما أُوتیتُهُ عَلی عِلْمٍ عِنْدی﴾. (1) [13]اینکه خدا فرمود برخی از مردم یک شرکِ رقیقی دارند همین است: ﴿وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِکُون﴾. (2) [14]این تعبیر، تعبیر رسایی نیست که ما بگوییم خودمان زحمت کشیدیم، ﴿ما بِکُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّه﴾. (3) [15]اصرار ائمه(علیهم السلام) به اینکه مضمون این آیه را در نمازها، در قنوت ها و در تعقیبات بخوانیم: «اللَّهُمَّ مَا بِنَا مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنْک»، (4) [16]برای همین است که زبان ما عادت کند و اگر خواستیم بگوییم زحمت کشیدیم، بگوییم به «عنایت الله»؛ اگر خواستیم بگوییم ما به جایی رسیدیم، بگوییم به «عنایت الله»؛ نگوییم ما خودمان چهل سال زحمت کشیدیم و به فلان مقام رسیدیم!

غرض این است که پیشنهاد مشرکین این است که شما آیه بیاور! جواب انبیا این است که آیه آوردن ممکن است، ولی به دست ما نیست، شما از ما چه می خواهید؟ آیا می خواهید - معاذالله - ما هم مثل این صنم، بالاستقلال کاری کنیم که شما می پندارید آن هم باطل است؟! ما باید به اذن خدا بیاوریم.

ص: 1081


1- قصص/سوره28، آیه78.
2- یوسف/سوره12، آیه106.
3- نحل/سوره16، آیه53.
4- مستدرک الوسائل، المیرزاحسین النوری الطبرسی، ج 5، ص95.

در این زمینه، ذات اقدس الهی سه مقطع را بازگو کرد و فرمود: هیچ بشری بدون پیغمبر نمی شود، چرا؟ برای اینکه بشر یک عمر جاودانه دارد؛ یک، بشر مرگ را می میراند و از بین می برد و از پوست به درمی آید؛ دو، وقتی از دنیا هجرت کرد و به جهان دیگر رسید، آنجا نه ضابطه است و نه رابطه، نه با ضابطه می شود خرید و فروش کرد و مشکل را حل کرد و نه رابطهٴ پدری و پسری و فرزندی هست که کسی مشکل دیگری را بتواند حلّ کند، همه از خاک برمی خیزند. این ﴿لا﴾ هم لای نفی جنس است: ﴿لا بَیْعٌ فیهِ وَ لا خُلَّة﴾؛ (1) [17]«بیع» عنوان جامع همه تجارت هاست؛ خرید و فروش، مضاربه، اجاره و هیچ عقدی از عقود دینی در آنجا نیست؛ خُلّت و رفاقت و رحامت و بزرگی و کوچکی و خانوادگی نیست، برای اینکه همه از خاک برمی خیزند؛ کسی پسر کسی نیست، کسی دختر کسی یا مادر کسی نیست تا واجب النفقه او شود و براساس روابط خانوادگی اداره شود، هر کسی مهمان سفره خودش است و این ره توشه را از اینجا باید ببرد. آنجا چه خبر است، چه چیزی لازم است، غذای آنجا چیست، اَحدی خبر ندارد. اگر کسی خبر ندارد که «ما بعد الموت» چیست، الا و لابد راهنما می خواهد. این هم بخش پایانی سوره مبارکه «نساء» است که در بحث دیروز هم اشاره شد؛ فرمود: ما اگر انبیا نمی فرستادیم، ﴿رُسُلاً مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرینَ لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُل﴾، (2) [18]اگر ما انبیا نفرستیم، اینها در قیامت به ما می گویند: خدایا! تو که می دانستی ما بعد از مرگ به چنین جایی می آییم، چرا راهنما نفرستادی؟ پس وجود نبوّت قطعی است، این برهان عقلی است. آیه سوره مبارکه «نساء» هم همین برهان عقلی را تأیید می کند، پس «النبوة قطعیة» که این نبوت عامه است؛ لذا همین نبوت عامه را در چند جا؛ چه در سوره «نحل» و چه غیر سوره «نحل» فرمود: هیچ امت و ملتی در هیچ زمان و زمینی بدون پیغمبر نبود. بعد در سوره «نساء» که مدنی است و همچنین سوره «غافر» که سوره مکی است، فرمود: انبیا فراوان هستند که قصص بعضی ها را برای شما گفتیم و بعضی ها را نگفتیم و شاید نقل نکردن قصص بعضی از انبیا که مثلاً در آن طرف اقیانوس آرام یا آن طرف اقیانوس اطلس هستند، برای این است که قرآن کریم وقتی قصهٴ پیامبری یا سرگذشت امتی را نقل می کند و تلخ و شیرین آنها را نیز نقل می کند، پشت سر می فرماید که شما بروید اینها را ببینید و عبرت بگیرید تا برای شما موعظه شود. آن طرف آب، این طرف آب، آن طرف اقیانوس آرام، این طرف اقیانوس هند، به آنجا دسترسی نبود تا شما بروید و ببینید که چه شد! لذا غالب این انبیا در خاورمیانه هستند و این به آن معنا نیست که خاور دور یا باختر دور پیغمبری نداشتند، فرمود: هر امتی پیغمبر دارد و ممکن نیست هیچ ملتی پیغمبر نداشته باشد؛ منتها اگر ما نقل می کردیم و وضع آنها را روشن می کردیم، شما می گفتید که - معاذالله - خلاف می گویید ما که دسترسی نداریم و نقل قصص انبیا برای عبرت گیری مردم است و وقتی به آنها دسترسی ندارند چه عبرت گیری و چه اثری دارد؟ لذا فرمود: ﴿مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنا عَلَیْکَ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ عَلَیْکَ﴾. پس اصل نبوت، ضروری است؛ یک، هر امت و ملتی پیغمبر دارد برابر آن؛ دو، برخی ها را نقل شده است که در خاورمیانه هستند و می شود بررسی کرد؛ سه، انبیای خاور دور و باختر دور را ذکر نکرد؛ چهار، برای همین نکته. حالا هر پیغمبری برای اینکه ثابت کند که از طرف خدا آمده است، کاری هم از طرف خدا به نام معجزه باید دستش باشد، این هم هست؛ منتها همان طوری که رسالت او براساس ﴿اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ﴾ (3) [19]سامان می پذیرد، آیت و معجزهٴ او هم بر اساس عنایتی است که ذات اقدس الهی دارد، اینها خودشان که نمی توانند معجزه بیاورند: ﴿ما کانَ لِرَسُولٍ أَنْ یَأْتِیَ بِآیَةٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ﴾، اینها مرتّب به پیامبران می گفتند که برای ما معجزه بیاورید! پیغمبر هم فرمود که معجزه ای آوردم به نام قرآن کریم.

ص: 1082


1- بقره/سوره2، آیه254.
2- نساء/سوره4، آیه165.
3- انعام/سوره6، آیه124.

آن بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) هم که بارها در همین محفل خوانده شد در خطبه «قاصعه» در جریان آن درخت که مشرکان آمدند گفتند این درخت از جایش حرکت کند و بعد دو نیم شود که قصهٴ مبسوط و مفصّلی است که حضرت امیر فرمود: این قصه و این صحنه را از نزدیک دیدند، با این حال ایمان نیاوردند. (1) از این معجزات فراوان بود. بعد فرمود که اگر معجزه ای ما آوردیم و شما نپذیرفتید، معجزات دو قسم است؛ یک وقت پیامبر با خودش معجزه می آورد، این یک مهلت دادنی را به همراه دارد؛ اما یک وقت معجزهٴ اقتراحی است؛ گفتند شما فلان کار را بکنید! به صالح پیامبر(علیه و علی نبیّنا و آله علیه السلام) گفتند که معجزه را بیاورید! اگر معجزه اقتراحی را ذات اقدس الهی صلاح دید و آورد و آنها کفر ورزیدند، ﴿قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْط﴾، (2) [21]دیگر خدا مهلت نمی دهد؛ البته نسبت به بعضی از امم. به وجود مبارک پیامبر فرمود: ﴿فَإِمَّا نُرِیَنَّکَ بَعْضَ الَّذی نَعِدُهُمْ﴾ یا به قیامت واگذار می کنید، اینها از حیطهٴ قدرت ما خارج نیستند: ﴿فَإِلَیْنا یُرْجَعُونَ﴾؛ ولی شما یقیناً بدانید که اینها کیفرِ خود را می بینند؛ منتها حالا اگر مصلحت بود ما در زمان حیات شما اینها را به کیفر برسانیم، می رسانیم و اگر مصلحت نبود بعد از آن یکدیگر را خواهید دید، این طور نیست که در قیامت از یکدیگر غافل باشید. پرسش: ربوبیت عین خالق بودن است، قیامت و معاد هم از شئون ربوبیت است و خود منطوق قرآن در این است که همه بشریت و همه انسان ها اعتراف به الله دارند و اعتراف به الله زمینه اعتراف به ربوبیت است؟ پاسخ: اعتراف به« الله»ی که بگویند «الله» اَذِن از کار ماست، این کار مشرکین است، آنها خدای سبحان را «رب العالمین» می دانند، نه «رب الارض و السماء»، نه «رب الانسان»، نه «رب الصحة و المرض»، نه «رب الحیات و الممات»؛ می گویند مشکلات ما را اینها حل می کنند! ﴿أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُون﴾ (3) [22]همین است. اینها می گویند مدیر کلّ، ذات اقدس الهی است و قبول داریم، ﴿لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ﴾ (4) [23]و در آغاز سوره مبارکه «یونس» هم هست که او «رب العالمین» و «رب الارباب» است؛ اما این ربوبیتی که حیات و ممات، صحت و مرض، رزق، حل مشکلات و دوا و درمان انسان به چه کسی وابسته است؟ می گویند: به این صنم و وثن وابسته است، مشکل اصلی آنها این است. پرسش: پس آنها اعتراف واقعی به الله ندارند؟ پاسخ: چون خدا را نشناختند و انبیا آمدند گفتند الله این است.

ص: 1083


1-
2- یونس/سوره10، آیه47.
3- یوسف/سوره12، آیه39.
4- لقمان/سوره31، آیه25.

بخشی از مردم مستضعف هستند؛ اینکه مستضعف اند معنایش این است که در جایی زندگی کردند که این مستکبران نگذاشتند تا حرف انبیا به آنها برسد؛ لذا اینها در معاد، قیامت، جهنّم و مانند آن می گویند: پروردگارا! ﴿رَبَّنا إِنَّا أَطَعْنا سادَتَنا وَ کُبَراءَنا فَأَضَلُّونَا السَّبیلا﴾. (1) [24]اینهایی که مقصّرانه در تقلید تحقیق نکردند، اینها گرفتار عذاب هستند؛ اما مستضعفانی که دیگران نگذاشتند حرف انبیا به آنها برسد، وظیفهٴ مردم این است که دفاع کنند تا این مانع را بردارند و حرف انبیا به گوش مستضعفان برسد. مستضعفی که در اثر تبلیغ سوء مستکبر، به وحی انبیا دسترسی ندارد، وظیفهٴ همه مسلمان ها این است که با تبلیغات الهی حرف انبیا را به مستضعفان برساند. در سوره مبارکه «نساء» آیه74 به بعد این است: ﴿وَ ما لَکُمْ﴾ که ﴿لا تُقاتِلُونَ فی سَبیلِ اللَّهِ وَ الْمُسْتَضْعَفین﴾؛ (2) [25]یعنی «فی سبیل المستضعفین»، ﴿مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ الَّذینَ یَقُولُونَ رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْ هذِهِ الْقَرْیَةِ الظَّالِمِ أَهْلُها وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ نَصیرا﴾ که بازگشت این گونه از جهادها در حقیقت به دفاع است؛ یک، زیرا این جنگ، دفع خطر ظالم از مظلوم است؛ دو، چون دفع است به دفاع برمی گردد و در حقیقت جنگ ابتدایی نیست. همیشه همین طور بود که این مستکبران نمی گذاشتند حرف انبیا به تودهٴ مردم برسد و اگر حرف انبیا به تودهٴ مردم می رسید اینها برابر فطرت می پذیرفتند و برابر فطرت قبول می کردند و برابر فطرت عمل می کردند. اینها «صدّ عن سبیل الله» بودند: ﴿الَّذینَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبیلِ اللَّه﴾ (3) [26]«یصدون انفسهم بالانصراف و یصدون غیرهم بالصرف». این «صدّ» با «صاد» نسبت به خود، انصراف است و نسبت به غیر، صَرف است؛ «یصدون أنفسهم بالانصراف و یصدون غیرهم بالصرف»، اینها ﴿یَصُدُّونَ عَنْ سَبیلِ اللَّه﴾ هستند. این سنگی که در دهنهٴ جوی آب است، نه خودش از آب استفاه می کند و نه می گذارد آب کشاورزی به درخت و مزرعه برسد، این سنگ را باید از سر جایش برداشت؛ بازگشت این جنگ ها به همین دفاع است، چون دفع خطر از سبیل الله است.

ص: 1084


1- احزاب/سوره33، آیه67.
2- نساء/سوره4، آیه75.
3- اعراف/سوره7، آیه45.

بنابراین منافات ندارد که وحی ای در کشوری بیاید و یک عده مستکبر، مانع نفوذ این وحی به افراد محروم جامعه باشند، این هست؛ اما خدای سبحان بر دیگران لازم کرده است که جلوی این موانع را بگیرند. پس هر ملتی پیغمبر یا امام یا یک حجت الهی دارد و اگر مستضعفی باشد، بر دیگران واجب است که حرف انبیا را به مستضعفان برسانند. ﴿وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلاً﴾ که این تنوین در این گونه از موارد برای تکثیر است، ﴿مِنْ قَبْلِکَ مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنا عَلَیْکَ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ عَلَیْکَ﴾. اینکه فرمود: ﴿فَاصْبِرْ﴾، برای آن است که انبیای قبلی هم صبر کردند. در بخشی از آیات قرآن کریم دارد که ﴿وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ مُوسی﴾، (1) [27]﴿وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ مَرْیَم﴾، (2) برخی از مفسّران «مریم» را نبیّ می دانند با اینکه او جزء رجال نیست: ﴿وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ إِلاَّ رِجالاً نُوحی إِلَیْهِم﴾. (3) [29]برخی از اهل سنت، جریان مریم(سلام الله علیها) را چون در ردیف انبیا ذکر شده است، خیال کردند که او نبیّ است و خیال کردند هر کسی که فرشته با او حرف می زند، نبیّ است؛ البته نبوت اقسامی دارد، اما در برابر این انبیا و مرسلینی که رسالت ها و نبوت های تشریعی دارند، آنها از این قبیل نیستند که ﴿وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ مَرْیَم﴾، ﴿وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ إِبْراهیم﴾؛ (4) [30]یعنی به یاد اینها باش که قصه اینها این طور است یا سرگذشت اینها همین طور است یا مبارزات اینها این طور بوده و یا صبر اینها این طور است. پس اینها صبر کردند شما هم صبر کنید. پرسش: ...؟ پاسخ: محدَّث است نه نبیّ. شما در این جوامع روایی ما که مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) و دیگران نقل کردند، بین نبیّ و رسول و محدَّث فرق گذاشتند. پرسش: رسول می بیند ولی محدَّث نمی بیند؟ پاسخ: بله، می بیند پیامش را هم اگر بخواهد ببیند، پیامش این است که ﴿أَنَا﴾ مبعوث شدم ﴿لِأَهَبَ لَکِ غُلاماً زَکِیًّا﴾، (5) [31]معلوم می شود که رسول نیست. گفت: ﴿إِنِّی أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنْکَ إِنْ کُنْتَ تَقِیًّا﴾ (6) و آن ﴿فَأَرْسَلْنا إِلَیْها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِیًّا﴾، (7) [33]مریم(سلام الله علیها) که او را دید و گفت: ﴿إِنِّی أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنْکَ إِنْ کُنْتَ تَقِیًّا﴾، گفت: من آمدم تا به تو فرزندی از ناحیه خدا داده بشود همین! دیگر پیامی باشد که از طرف خدا به مردم ابلاغ کن یا تکلیف خودت این است و تکلیف مردم این است اینها را ابلاغ بکن، در این آیه نیست، تا آن رسولی که دیده، چه بگوید!؟ بنابراین این بزرگواری که خیال کرده است مریم(سلام الله علیها) نبوت دارد، این نمی تواند تام باشد.

ص: 1085


1- مریم/سوره19، آیه51.
2- مریم/سوره19، آیه16.
3- یوسف/سوره12، آیه109.
4- مریم/سوره19، آیه41.
5- مریم/سوره19، آیه19.
6- مریم/سوره19، آیه18.
7- مریم/سوره19، آیه17.

فرمود که ما اینها را گفتیم؛ بعضی ها را گفتیم و بعضی ها را نگفتیم و راز نگفتن هم مشخص شد؛ اما اینها می آیند اسلامی حرف می زنند و جاهلی فکر می کنند، می گویند: برای ما معجزه بیاور، همان طوری که مسلمانان از شما می خواهند. مسلمانان که از شما معجزه می خواهند، «باذن الله» می خواهند؛ اما اینها که از تو معجزه می خواهند، به استقلال می خواهند. به آنها بگو: ﴿وَ ما کانَ لِرَسُولٍ أَنْ یَأْتِیَ بِآیَةٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّه﴾؛ شما اگر می خواهید در حوزهٴ اسلامی حرف بزنید، با همان بار جاهلی می آیید با من حرف می زنید؟! همان کاری که دربارهٴ بت ها دارید و گفتید: ﴿ما نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِیُقَرِّبُونا﴾؛ یعنی بالاستقلال، ﴿هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّه﴾؛ یعنی بالاستقلال، شما یک چنین چیزی از ما می خواهید! در حالی که ﴿وَ ما کانَ لِرَسُولٍ أَنْ یَأْتِیَ بِآیَةٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّه﴾. ﴿فَإِذا جاءَ أَمْرُ اللَّهِ﴾، ما آن رسالت را که به اذن خدا انجام دادیم و معجزه ای که خواستید انجام دادیم، امر الهی که آمد دیگر کار تمام است؛ ولی بدانید که معجزهٴ اقتراحی غیر از معجزهٴ ابتدایی است؛ معجزهٴ ابتدایی که خود خدای سبحان به پیامبر و انبیای الهی(علیهم السلام) عطا می کند، آن با تعذیب همراه نیست، ممکن است باشد ولی ضرورتی ندارد؛ اما وقتی معجزهٴ اقتراحی بود و پیشنهاد دادید؛ نظیر پیشنهادی که به صالح(سلام الله علیه) دادید و آن ناقه با آن ویژگی از کوه درآمد یا دربارهٴ عاد و ثمود، بعد انکار کردید، عذاب خدا حتمی است: ﴿فَإِذا جاءَ أَمْرُ اللَّهِ قُضِیَ بِالْحَقِّ﴾، دیگر پرونده تمام می شود. حالا اجرای آن قضا یا در دنیاست که فرمود: ﴿فَإِمَّا نُرِیَنَّکَ بَعْضَ الَّذی نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّیَنَّکَ فَإِلَیْنا یُرْجَعُونَ﴾؛ یعنی این عذاب قطعی است. اینجا هم فرمود: ﴿فَإِذا جاءَ أَمْرُ اللَّهِ﴾؛ امر الهی که آمد، ﴿قُضِیَ بِالْحَقِّ وَ خَسِرَ هُنالِکَ الْمُبْطِلُونَ﴾. این جدال مکرّری که در این سوره هست، با این بخش آرام گرفت.

ص: 1086

گاهی مؤمنین و دیگران در اثر تأخیر نصرت الهی به خدا عرض می کنند: ﴿مَتی نَصْرُ اللَّه﴾، (1) [34]این ﴿مَتی نَصْرُ اللَّه﴾ی که در قرآن آمده است، اگر به وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) اسناد داده شود، این استدعا است نه استبطاء؛ این ﴿مَتی نَصْرُ اللَّه﴾ی که پیغمبر عرض می کند؛ یعنی خدایا! «اُنصرنا»؛ آن ﴿مَتی نَصْرُ اللَّه﴾ی که دیگران گاهی ممکن است حساب نشده سخن بگویند، استبطاء است؛ یعنی یاری خدا دیر شده است! در حالی که کار خدا کار ریاضیِ قطعی است: ﴿کُلُّ شَیْ ءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدار﴾ (2) [35]است یک، ﴿إِنَّا کُلَّ شَیْ ءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَر﴾ (3) [36]است دو. «قَدَر»؛ یعنی هندسه؛ یعنی «أندِزه»؛ اگر ﴿کُلُّ شَیْ ءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدار﴾ است و اگر ما با مقدار و اندازهٴ ریاضی خلق می کنیم، چه چیزی تأخیر شده است؟ پس استبطاء برای کسی است که مقداری بی حساب سخن می گوید و این ﴿مَتی نَصْرُ اللَّه﴾ در قرآن کریم به هر دو اسناد داده شد: ﴿حَتَّی إِذَا اسْتَیْأَسَ الرُّسُل﴾ (4) گفتند: ﴿مَتی نَصْرُ اللَّه﴾ که در بخش پایانی سوره مبارکه «یوسف»، این ﴿مَتی نَصْرُ اللَّه﴾ را وقتی انبیا می گویند، به عنوان استدعا است و وقتی افرادِ حساب نشده می گویند، به عنوان استبطاء است که مطلوب نیست و نباید این چنین گفت چه موقع؟ یعنی دیر شده؛ در حالی که هیچ دیر شدنی برای کار خدا که همه اش ﴿کُلُّ شَیْ ءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدار﴾ است، نیست. تنها ﴿إِذا جاءَ أَجَلُهُمْ فَلا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا یَسْتَقْدِمُون﴾ (5) [38]نیست، بلکه هر چیزی ﴿عِنْدَهُ بِمِقْدار﴾ است؛ باران این طور است، برف این طور است، تگرگ این طور است. اگر انسان بخواهد از بارانِ مناسب استفاده کند، این ناله ها و اشک ها، این دعای باران، دعای سجادیه و مانند آن هم لازم است، چون ذات اقدس الهی عالَم را با این دارد خلق می کند، این طور نیست که خدا کسی را مُفت و رایگان تأمین کند. فرمود: تنها مشکل شما این است که همان طوری که یک عده ظلم می کنند و حق دیگران را ضایع می کنند، خیلی ها هم ظلم می کنند و حق این حیوانات را هم ضایع می کنند! فرمود: خدای سبحان اگر افراد را برای گناهشان بگیرد، ﴿ما تَرَکَ عَلی ظَهْرِها مِنْ دَابَّةٍ﴾؛ (6) [39]حیوانات هم نمی مانند! این خشکسالی آسیبی هم به این حیوانات و مار و عقرب می رساند. بارها به عرض شما رسید که خدا فرمود: همهٴ اینها عائله من هستند. این در اول سوره مبارکه «هود» است، این کلمه «واو» ندارد: ﴿ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ إِلاَّ عَلَی اللَّهِ رِزْقُها﴾، (7) [40]فرمود: همه اینها عائله من هستند، هیچ مار و عقربی نیست که پرونده نداشته باشد، سهمیه نداشته باشد، همه عائله من هستند؛ ولی شما باعث می شوید که روزی آنها به آنها نمی رسد. همان طوری که سعید بن أحنَف به معاویه گفت که ما مشکلمان در قضا و قدر الهی نیست، مشکل ما در مخزن الهی نیست، مشکل ما آنچه از مخزن الهی نازل شده است نیست؛ همه اینها را در یک سخنرانی و در حضور جمع به معاویه گفت که ما نسبت به اینها که نزد خدا مخزنی هست و همه روزی ها در مخزن هست و خدا نازل کرده، ما نسبت به آنها مشکل نداریم، بلکه مشکل اساسی ما این است که خدا به اندازه کافی برای ما نازل کرده، ولی تو نتوانستی اداره کنی، همین! مشکل ما این است. اینکه برای سعید این همه حرمت قائل اند، برای این است که او حساب شده آیات را جمع بندی کرد و جواب معاویه را داده و گفت که ما از او که اشکال نداریم، تمام مخزن الهی از تمام اشیاء پر است: ﴿إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُه﴾ ؛یک، ﴿وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ﴾ (8) [41]؛دو، همه موجودات، حیوانات و غیر حیوانات عائله خدا هستند و برای همه روزی مشخص کرده؛ سه، ﴿ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ إِلاَّ عَلَی اللَّهِ رِزْقُها﴾. ما نسبت به این سه، چهار اصل و سه، چهار بخش از قرآن اشکالی نداریم، بلکه تمام اشکال این است که او فرستاده است، ولی تو گرفتی و ذخیره کردی.

ص: 1087


1- بقره/سوره2، آیه214.
2- رعد/سوره13، آیه8.
3- قمر/سوره54، آیه49.
4- یوسف/سوره12، آیه110.
5- یونس/سوره10، آیه49.
6- فاطر/سوره35، آیه45.
7- هود/سوره11، آیه6.
8- حجر/سوره15، آیه21.

غرض این است که ذات اقدس الهی برای همه چیز و در همه شرایط، با نظم ریاضی عمل می کند. فرمود: ﴿فَإِذا جاءَ أَمْرُ اللَّهِ قُضِیَ بِالْحَقِّ﴾. حالا این ﴿بِالْحَقِّ﴾ که شد، یا تأخیر است یا تقدیم، مصلحت آن را خودش می داند، «ان من عبادی من لایصلحه الا کذا» (1) [42]«ان من عبادی من لایصلحه الا کذا» و مانند آن. ﴿وَ خَسِرَ هُنالِکَ الْمُبْطِلُونَ﴾؛ «مُبطل» در اینجا اسم فاعلِ ثلاثی مزید و فعل لازم است؛ «مبطل» یعنی باطل رو، نه «مبطل» یعنی ابطال کننده؛ «مُبطل» یعنی کسی که «اَتی بفعل الباطل»، «اَتی بقول الباطل»، «اَتی بفکر الباطل»، «اَتی بعملٍ باطل»، «اَتی بخُلقٍ باطل». «اَبطَلَ» یعنی «اَتی بفعلٍ باطل»، نه «مبطلٌ» که متعدّی باشد و حرف دیگران را باطل کند. آدمِ مبطل، یعنی باطل رو و باطل گو و مانند آن. ﴿خَسِرَ هُنالِکَ الْمُبْطِلُونَ﴾. بعد فرمود: ﴿اللَّهُ الَّذی جَعَلَ لَکُمُ﴾ که باز وارد مسئله توحید شد که بحث جدایی است.

!!!!!!!

[1]نجم/سوره53، آیه8.

[2]کهف/سوره18، آیه54.

[3]عنکبوت/سوره29، آیه43.

[4]زخرف/سوره43، آیه4.

[5]زخرف/سوره43، آیه3.

[6]یونس/سوره10، آیه49.

[7]انعام/سوره6، آیه2.

[8]نحل/سوره16، آیه96.

[9]نساء/سوره4، آیه109.

[10]زمر/سوره39، آیه3.

[11]یونس/سوره10، آیه18.

ص: 1088


1- الأمالی، أبی جعفر محمّد بن الحسن بن علی بن الحسن الطّوسی(شیخ الطائفة)، ص166.

[12]رعد/سوره13، آیه38.

[13]قصص/سوره28، آیه78.

[14]یوسف/سوره12، آیه106.

[15]نحل/سوره16، آیه53.

[16]مستدرک الوسائل، المیرزاحسین النوری الطبرسی، ج 5، ص95.

[17]بقره/سوره2، آیه254.

[18]نساء/سوره4، آیه165.

[19]انعام/سوره6، آیه124.

[20]نهج البلاغه، الصبحی صالح، خطبه192. .

[21]یونس/سوره10، آیه47.

[22]یوسف/سوره12، آیه39.

[23]لقمان/سوره31، آیه25.

[24]احزاب/سوره33، آیه67.

[25]نساء/سوره4، آیه75.

[26]اعراف/سوره7، آیه45.

[27]مریم/سوره19، آیه51.

[28]مریم/سوره19، آیه16.

[29]یوسف/سوره12، آیه109.

[30]مریم/سوره19، آیه41.

[31]مریم/سوره19، آیه19.

[32]مریم/سوره19، آیه18.

[33]مریم/سوره19، آیه17.

[34]بقره/سوره2، آیه214.

[35]رعد/سوره13، آیه8.

[36]قمر/سوره54، آیه49.

[37]یوسف/سوره12، آیه110.

[38]یونس/سوره10، آیه49.

[39]فاطر/سوره35، آیه45.

[40]هود/سوره11، آیه6.

[41]حجر/سوره15، آیه21.

[42]الأمالی، أبی جعفر محمّد بن الحسن بن علی بن الحسن الطّوسی(شیخ الطائفة)، ص166.

!!!!!!!

تفسیر آیات 79 تا 85 سوره غافر 93/12/20

ص: 1089

موضوع: تفسیر آیات 79 تا 85 سوره غافر

﴿اللَّهُ الَّذی جَعَلَ لَکُمُ الْأَنْعامَ لِتَرْکَبُوا مِنْها وَ مِنْها تَأْکُلُونَ (79) وَ لَکُمْ فیها مَنافِعُ وَ لِتَبْلُغُوا عَلَیْها حاجَةً فی صُدُورِکُمْ وَ عَلَیْها وَ عَلَی الْفُلْکِ تُحْمَلُونَ (80) وَ یُریکُمْ آیاتِهِ فَأَیَّ آیاتِ اللَّهِ تُنْکِرُونَ (81) أَ فَلَمْ یَسیرُوا فِی الْأَرْضِ فَیَنْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ کانُوا أَکْثَرَ مِنْهُمْ وَ أَشَدَّ قُوَّةً وَ آثاراً فِی الْأَرْضِ فَما أَغْنی عَنْهُمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ (82) فَلَمَّا جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْمِ وَ حاقَ بِهِمْ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ (83) فَلَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا قالُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَحْدَهُ وَ کَفَرْنا بِما کُنَّا بِهِ مُشْرِکینَ (84) فَلَمْ یَکُ یَنْفَعُهُمْ إیمانُهُمْ لَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا سُنَّتَ اللَّهِ الَّتی قَدْ خَلَتْ فی عِبادِهِ وَ خَسِرَ هُنالِکَ الْکافِرُونَ (85)﴾

این بخش پایانی سوره مبارکه «غافر» تقریباً عصارهٴ مطالب خود این سوره است. این سوره همان طوری که ملاحظه فرمودید چون در مکه نازل شد، مطالب محوری آن اصول دین و خطوط جامع و کلّی اخلاق و حقوق و فقه است و تفصیلات مسائل فقهی و مانند آن در سور مدنی است؛ گاهی از توحید، گاهی از وحی و نبوت و گاهی از معاد سخن به میان آمده، بین حکمت و موعظه و جدالِ اَحسن جمع کرده، بین تبشیر و انذار هم جمع کرده، بین طرح سنّت الهی در سایهٴ قصص گذشته ها جمع کرده، عامل غرور را تشریح و تبیین کرده، عامل نجات را تبیین کرده، عامل اندیشه را که عقل است تقویت کرده، عامل انگیزه را که عقل عملی است با موعظه و مراقبتِ حسنه تأیید کرده است؛ عقل نظری که متولّی اندیشه است، با برهان کامل می شود و عقل عملی که مسئول انگیزه است، با موعظه، مراقبت، نصیحت و اخلاق کامل می شود؛ همه این راه ها را طی کرده است. بعد فرمود: جهانی که در آن به سر می برید، نه شما اولین انسان هستید و نه آخرین انسان، قبل از شما کسانی بودند، بعد از شما هم هستند و سنّت الهی جاری است؛ شما اگر بخواهید به دانش افتخار کنید، دانش شما اندک است؛ چه اینکه در سوره «نجم» دارد که ﴿ذلِکَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْم﴾ (1) [1]و دانش شما ظاهر است و از باطن خبر ندارید: ﴿یَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُون﴾، (2) [2]این تقابل نشان می دهد که آخرت، باطن دنیاست. گاهی تعبیر قرآن این است که اینها از دنیا باخبر و از آخرت بی خبر هستند که از این تقابل، آن ظهور و بطون به دست نمی آید؛ گاهی ﴿یَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُون﴾ ؛یعنی این نظام، دو رو دارد: این طرفش که به طرف شماست دنیاست و آن طرفش که شما بعداً می بینید آخرت است: ﴿یَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُون﴾، معلوم می شود که آخرت باطن این دنیاست و این غیر از آن است که گاهی می فرماید: اینها اهل دنیا هستند و از آخرت بی خبر هستند. فرمود: اگر مسائل علمی است که علم شما اندک است، زیرا با علم حسّی و تجربی شما نمی توانید جهان غیب و شهادت را بشناسید؛ چرا که اگر جهان منحصر در طبیعت بود، با ابزار حسّ و تجربهٴ حسّی قابل شناخت بود، اما اگر هم مُلک دارد هم ملکوت و هم غیب دارد هم شهادت، آنکه ﴿عالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَة﴾ (3) [3]است باید از این مسائل شما را باخبر کند و راه باخبر کردنش هم وحی است، حالا هم که وحی آمده، شما به همان علم اندک خود خوشحال هستید. پس اگر نشاط شما به خاطر علم باشد که ﴿ذلِکَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْم﴾ و اگر نشاط شما به خاطر ثروت و اینها باشد، شما در مرحلهٴ سوم و چهارم سرمایه داری هستید. در سوره مبارکه «سبأ» فرمود: شما یک دهم قدرت و ثروت گذشته ها را ندارید که آیه 45 سوره مبارکه «سبأ» قبلاً گذشت، فرمود: ﴿وَ کَذَّبَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ ما بَلَغُوا مِعْشارَ ما آتَیْناهُم﴾؛ یعنی این سرمایه داران حجاز، یک عُشر ثروت گذشته ها را ندارند؛ «معشار» یعنی یک دهم، ﴿وَ ما بَلَغُوا مِعْشارَ ما آتَیْناهُم﴾. اینها قبل از این هم قصه قارون را شنیده بودند که در آن جریان، خدای سبحان به آنها هم نصیحت می کند و می فرماید قارونی که ﴿ما إِنَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَة﴾ (4) [4]او نمی داند که قبل از او سرمایه دارتر از او هم بودند که به خاک مذلت نشستند! آیه 78 سوره مبارکه «قصص» این است که قارون می گفت: ﴿إِنَّما أُوتیتُهُ عَلی عِلْمٍ عِنْدی أَ وَ لَمْ یَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهْلَکَ مِنْ قَبْلِهِ مِنَ الْقُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَ أَکْثَرُ جَمْعاً﴾، پس معلوم می شود قارونی که ﴿ما إِنَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَة﴾ که گروهی باید «مَفاتح» یا «مَفاتیح»؛ مخزن ها یا کلیدهای سرمایهٴ او را جابه جا می کردند، فرمود: قبل از او سرمایه دارانی بودند که قارون نسبت به آنها آن قدرت مالی را نداشت و ما آنها را از بین بردیم.

ص: 1090


1- نجم/سوره53، آیه30.
2- روم/سوره30، آیه7.
3- رعد/سوره13، آیه9.
4- قصص/سوره28، آیه76.

در جریان فرعون، اگر مسئله قدرت و سیاست و حکومت است، فرمود: کسانی هم قبل از اینها بودند که از اینها برتر بودند؛ در جریان عاد و ثمود هم فرمود: اینها کسانی هستند که ﴿إِرَمَ ذاتِ الْعِماد ٭ الَّتی لَمْ یُخْلَقْ مِثْلُها فِی الْبِلادِ﴾. (1) [5]یک وقت است که شخص گردشگری یا سیّاحی یا مورّخی می گوید که در تمام کرهٴ زمین مثل فلان بِنا وجود ندارد که این در حدّ یک مظنّه است؛ اما وقتی ذات اقدس الهی می فرماید که قوم عاد ﴿إِرَمَ ذاتِ الْعِماد﴾، اینها دارای باغ ها و مَرغزارها و بوستان هایی بودند که دارای ستون های ستودنی بود، می فرماید مثل اینها روی کرهٴ زمین نبود: ﴿لَمْ یُخْلَقْ مِثْلُها فِی الْبِلادِ﴾، برای اینکه دیگران در کنار دریا یا دامنه کوه ویلا می ساختند، ولی اینها از کوه ویلا می ساختند: ﴿تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُیُوتاً فارِهین﴾. (2) [6]آن قدر قدرتِ صنعت و ثروت داشتند که تمام سنگ های کوه را می توانستند بتراشند و به صورت یک کاخ دربیاورند و اتاق های متعدّدی با دالان و سالن ورودی و خروجی را از خود کوه درست کنند که ﴿تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُیُوتاً فارِهین﴾؛ لذا فرمود: ﴿لَمْ یُخْلَقْ مِثْلُها فِی الْبِلادِ﴾.

پس اگر از نظر قدرت های مالی باشد، قبل از شما قارون بود و قبل از قارون، قوم عاد و ثمود بودند که ما همه اینها را به دست هلاکت سپردیم. اگر به مسائل علمی اکتفا می کنید که علم شما ظاهر دنیاست و از باطن دنیا باخبر نیستید، ما علم های ابدی آوردیم که با ابدیّت شما سازگار است و همین که حرف های ما به شما رسید: ﴿فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْم﴾. مشرکین که مسئول جهان بینیِ الحادی اینها هستند، سه، چهار تا حرف کلیشه ای داشته و دارند، می گویند که ﴿ما هِیَ إِلاَّ حَیاتُنَا الدُّنْیا نَمُوتُ وَ نَحْیا وَ ما یُهْلِکُنا إِلاَّ الدَّهْر﴾، (3) [7]براساس اینکه معرفت شناسی اینها منحصر در حس و تجربهٴ حسّی است می گویند: غیر از این روزگار و طبیعت، غیر از این زمین و غیر از مرگ و حیات مادی چیز دیگری نیست: ﴿ما هِیَ إِلاَّ حَیاتُنَا الدُّنْیا نَمُوتُ وَ نَحْیا وَ ما یُهْلِکُنا إِلاَّ الدَّهْر﴾ و از آنها اگر سؤال کنید که چرا منکر معاد هستید؟ می گویند: کسی که مرده برنمی گردد: ﴿إِذا مُزِّقْتُمْ کُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّکُمْ لَفی خَلْقٍ جَدیدٍ﴾، (4) [8]﴿ذلِکَ رَجْعٌ بَعید﴾ (5) که این آیه درباره معاد و آن هم درباره مبدأ است؛ درباره وحی و نبوت هم وقتی مبدأ و معاد را منکر باشند، وحی و نبوت هم برای اینها افسانه و فسون و فسانه است. این حرف پژوهشگران آنهاست؛ اما عوام و جاهل ها و دنباله روی آنها، تصدیق و تکذیبشان به قبول و نکول گذشتگان آنها وابسته است؛ حرفی را قبول می کنند که گذشتگان آنها گفته باشند و حرفی را که آنها نفی کرده باشند اینها نمی پذیرند و اگر می خواستند چیزی را قبول کنند و بت پرستی و صنم و وثن را تقدیم کنند، می گفتند: ﴿إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلی أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلی آثارِهِمْ مُهْتَدُون﴾ (6) [10]و ﴿مُقْتَدُون﴾ (7) [11]و مانند آن و اگر خواستند توحید و وحی و نبوت را انکار کنند، می گفتند: ﴿ما سَمِعْنا بِهذا فی آبائِنَا الْأَوَّلینَ﴾. (8) [12]معیار تکذیب اینها، نبودن حرف نزد گذشتگان است و معیار تصدیق اینها، بودن یک مطلب نزد نیاکانشان است؛ اگر چیزی را نیاکان می پذیرفتند، اینها قبول می کردند و می گفتند: ﴿إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلی أُمَّةٍ﴾ و اگر چیزی را آنها رد می کردند و اینها نمی پذیرفتند، می گفتند: ﴿ما سَمِعْنا بِهذا فی آبائِنَا الْأَوَّلینَ﴾. پس معیار تصدیق و تکذیب و نفی و اثباتِ اینها، اندیشهٴ نیاکان و تبار اینها بود و اندیشه های تبار آنها، یا بر اساس ﴿إِنْ هِیَ إِلاَّ حَیاتُنَا الدُّنْیا﴾ (9) [13]سامان می پذیرفت یا ﴿ذلِکَ رَجْعٌ بَعید﴾ بود، یا فُسون و فَسانه پنداشتن مسئلهٴ وحی و نبوت بود؛ این علومی بود که ملحدان و مشرکان داشتند. فرمود: هر وقت انبیا می آمدند و مطالب وحیانی را می گفتند و توحید و وحی و نبوت را به اینها ارائه می دادند، اینها ﴿فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْم﴾؛ یا به علم مادّی، یا به آن علوم جهان بینیِ الحادی، یا این ﴿فَرِحُوا﴾ را به عنوان مسخره - معاذ الله - نسبت به علوم تایید می کردند که ذیل آیه دارد که اینها استهزا می کردند و خدا مستهزئان را به کیفر تلخشان می رساند، ذیل آیه شاید همین را تأیید کند؛ یعنی ذیل جملهٴ ﴿فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْم﴾ دارد که ﴿وَ حاقَ بِهِمْ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُن﴾. پس یا علوم مادّی معیار است که ﴿یَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَیاةِ الدُّنْیا﴾ ؛یک، ﴿ذَالِکَ مَبْلَغُهُم مِّنَ الْعِلْم﴾ (10) [14]؛دو، یا جهان بینی الحادی است که می گفتند: ﴿إِنْ هِیَ إِلاَّ حَیاتُنَا الدُّنْیا﴾ ؛سه، یا انکار معاد است که می گفتند: ﴿ذلِکَ رَجْعٌ بَعید﴾ ؛چهار، یا اگر به آن علوم اکتفا می کردند که ﴿فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْم﴾ تام بود و اگر به این علم جدید، نشاط مسخره آمیز داشتند، ذیل آیه که فرمود: ﴿وَ حاقَ بِهِمْ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُن﴾ که می تواند مؤید این معنای اخیر باشد، به حیات اینها خاتمه می دهد، چون «حاق» یعنی «احاط» ﴿وَ لا یَحیقُ الْمَکْرُ السَّیِّئُ إِلاَّ بِأَهْلِه﴾؛ (11) [15]یعنی «لایُحیط». استهزای دین باعث آن است که همان استهزا دامن گیر اینها شود و اینها را در درون استهزا غرق کند.بنابراین اگر در همین سوره آیه 77 فرمود: ﴿فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَق﴾ با «فاء تفریع» یک گونه جمع بندی کردن است که می خواهد عصارهٴ این سوره را کم کم به پایان ببرد. فرمود: انبیای فراوانی آمدند و صبر و بُردباری داشتند، عده ای هم تکذیب کردند و ما سرانجام وحی و نبوت را پیروز کردیم و مکذّبان را هم به دمار و هلاکت گرفتار کردیم، الآن دوباره در مسئله توحید سخن می گوید.

ص: 1091


1- فجر/سوره89، آیه7.
2- شعراء/سوره26، آیه149.
3- جاثیه/سوره45، آیه24.
4- سبا/سوره34، آیه7.
5- ق/سوره50، آیه3.
6- زخرف/سوره43، آیه22.
7- زخرف/سوره43، آیه23.
8- قصص/سوره28، آیه36.
9- مومنون/سوره23، آیه37.
10- نجم/سوره53، آیه29.
11- فاطر/سوره35، آیه43.

در سوره مبارکه «نحل» همین مسئلهٴ آفرینش و پرورش دام مطرح بود؛ اما در آنجا فرمود: ﴿وَ یَخْلُقُ ما لا تَعْلَمُونَ﴾، (1) [16]این صنایع زمینی و آسمانی و موجوداتی که الآن پدید آمد، همه اینها مشمول ﴿وَ یَخْلُقُ ما لا تَعْلَمُونَ﴾ی است که در آن سوره بود؛ منتها آن روز بخواهد با زبان مردم و محاوره ای سخن بگوید و استدلال کند، با همان نعمت های شناخته شده استدلال می کند، چون آن روز مسئله دام بود، مسئله حمل و نقل و وسیلهٴ نقلیه آنها همین دام بود که در سوره مبارکه «نحل» فرمود: ما این دام ها را آفریدیم که هم حمل و نقل بار شما را بر عهده دارند و هم حمل و نقل خود شما را، برای اینکه اینها بارهای شما را می برند به جایی که شما نه تنها نمی توانید بارهایتان را به آنجا ببرید، خودتان هم نمی توانید به آنجا برسید، برای اینکه دامنه کوه و صعب العبور است. آیه هفت و هشت سوره مبارکه «نحل» این بود: ﴿وَ تحَْمِل﴾ که قبلش این است: ﴿وَ الْأَنْعَامَ خَلَقَهَا لَکُمْ فِیهَا دِفْ ءٌ وَ مَنَافِعُ وَ مِنْهَا تَأْکُلُون ٭ وَ لَکُمْ فِیهَا جَمَالٌ حِینَ تُرِیحُونَ وَ حِینَ تَسْرَحُون ٭ وَ تحَْمِل﴾ همین انعام و همین اسب و امثال اسب، ﴿أَثْقَالَکُمْ إِلیَ بَلَد﴾ که ﴿لَّمْ تَکُونُواْ بَالِغِیهِ إِلَّا بِشِقّ ِ الْأَنفُس﴾؛ اینها بارهای شما را می برند به جایی که شما خودتان را بخواهید ببرید به زحمت می برید، چه رسد به بار. ﴿إِلیَ بَلَد﴾ که ﴿لَّمْ تَکُونُواْ﴾ خود شما ﴿بَالِغِیهِ﴾؛ به آن دامنه های کوه بخواهید بروید، مثل عشایر، خود اینها بخواهند به قلّه برسند یا به جای سرسبز برسند، خود اینها نمی توانند ﴿إِلَّا بِشِقّ ِ الْأَنفُس﴾، چه رسد به بار؛ ولی این انعام بار آنها را حمل می کنند: ﴿وَ تحَْمِل﴾ این انعام، ﴿أَثْقَالَکُمْ إِلیَ بَلَد﴾ که خودتان نمی توانید بروید، ﴿لَّمْ تَکُونُواْ بَالِغِیهِ﴾ خود شما، نه بارهای خودتان را؛ خودتان نمی توانید به آنجا بروید برای مسافرت ییلاقی که رحلت ییلاق و قشلاق داشته باشید ﴿إِلَّا بِشِقّ ِ الْأَنفُسِ إِنَّ رَبَّکُمْ لَرَءُوفٌ رَّحِیم ٭ وَ الخَْیْلَ وَ الْبِغَالَ وَ الْحَمِیرَ﴾، اینها ﴿لِترَْکَبُوهَا وَ زِینَةً﴾ حالا چرا در بعضی از جاها «لام» هست و در بعضی از جاها «لام» نیست، اشاره می شود. ﴿لِترَْکَبُوهَا وَ زِینَةً وَ یخَْلُقُ مَا لَا تَعْلَمُون﴾. پس اگر سفینه ای با سرنشین یا بدون سرنشین به کره مریخ رفت، این می تواند مشمول ﴿وَ یخَْلُقُ مَا لَا تَعْلَمُون﴾ باشد؛ یعنی خدای سبحان امکاناتی به شما عطا می کند که با دست شما که مجاری فیض و قدرت الهی هستید، چنین کارهایی هم انجام بدهید: ﴿وَ یخَْلُقُ مَا لَا تَعْلَمُون﴾.

ص: 1092


1- نحل/سوره16، آیه8.

در بخشی از اینها آنجایی که سفرهای زیارتی؛ نظیر حج و عمره و مانند آن است، اینها صبغهٴ عبادی دارد و می تواند هدف باشد؛ لذا فرمود: ﴿لِترَْکَبُوهَا﴾؛ اما سفرهای غیر زیارتی، آن هدف اساسی نیست؛ لذا با «لام غایت» و «تعلیل» ذکر نشده، فرمود: ﴿وَ زِینَةً﴾، در آن آیه این طور بود؛ اما در آیه محل بحث هم همین طور است، فرمود: ﴿اللَّهُ الَّذی جَعَلَ لَکُمُ الْأَنْعامَ لِتَرْکَبُوا مِنْها﴾؛ اما نفرمود: «و لتأکلون»، بلکه فرمود: ﴿وَ مِنْها تَأْکُلُون﴾؛ ما برای خوردن خلق نکردیم، بلکه برای اینکه از اینها استفادهٴ جهاد کنید، استفاده حج کنید، استفاده عمره کنید، اینها را برای اینکه مشکل سفرهای زیارتی و جهاد و مبارزات خود را حل کنید، آفریدیدم؛ البته از گوشت اینها هم می توانید استفاده کنید. ﴿وَ لَکُمْ فِیهَا مَنَافِع وَ لِتَبْلُغُواْ عَلَیهَْا حَاجَةً فیِ صُدُورِکُم﴾؛ آن نیازهای ضروریِ اجتماعی خود را با همین مَرکب ها حل کنید. ﴿وَ عَلَیْهَا وَ عَلیَ الْفُلْکِ تحُْمَلُون﴾، گرچه درباره کشتی می گویند «در کشتی»، نمی گویند «بر کشتی»؛ ولی درباره مَرکب می گویند: «بر مرکب سوار شد»؛ ولی در کشتی نسبت به مادون آن «بر کشتی سوار شدن» هم صادق است؛ لذا کلمهٴ «علی» روی هر دو آمده است: ﴿وَ عَلَیْهَا وَ عَلیَ الْفُلْکِ تحُْمَلُون﴾. ﴿وَ یُرِیکُمْ ءَایَاتِه﴾؛ ذات اقدس الهی نشانه های خود را به شما نشان می دهد. «آیه» هم ملاحظه فرمودید که «آیه» و «علامت» و «نشانه» اینها چند قسم است که یک قسم از آن اعتباری است که قبلاً گذشت، مثل اینکه فلزی را که روی دوش فلان شخص است نشانه ٴ آن است که فلان درجه را دارد، یا پرچمی که بر بلندای فلان مملکت است نشانه و علامت استقلال فلان مملکت است، اینها علامت های اعتباری و قراردادی است.

ص: 1093

یک سلسله علامت های تکوینی هم هست، مثل اینکه چمََن علامت آب است، یا دود علامت آتش است، یا ابر علامت مثلاً بارش باران و مانند آن است، اینها علامت های تکوینی است. این علامت های تکوینی محدود هستند؛ یعنی ابر می تواند نشانه خنکی یا برودت هوا یا باران باشد مادامی که ابر است؛ ولی اگر تبدیل به هوای صاف شد، دیگر آن آیت و علامت را ندارد. چمن مادامی که سبز است نشانهٴ آب است، ولی وقتی پژمرده شد و به صورت خاک درآمد، دیگر آیت و علامت آب نیست. دود مادامی که در فضا به صورت دود است علامت آتش است، ولی وقتی تبدیل به یک هوای شفاف و صاف شد، دیگر آیت نیست؛ اما اشیا که آیتِ الهی هستند، در هر زمان و زمینی و به هر وضعی که باشند آیت حق هستند؛ هر موجودی در هر شرایطی و به هر صورتی که دربیاید نشان حق است. این طور نیست که نشان آن قراردادی باشد، مثل بخش اول، یا محدود باشد مثل بخش دوم. این آیت بودن، قرارداد نیست ؛یک، وصف مقطعی آن هم نیست ؛دو، با هویّت آن عجین است و آن هویّتی جز آیت بودن ندارد ؛سه، لذا سرتاسر جهان آیت و نشانهٴ الهی است. چیزی نیست که خودش را نشان دهد یا غیر خدا را نشان دهد، چون هر چیزی که در عالم هست جهت آن به طرف الله است؛ هر چه هست اوست، برای اینکه این نیازمندِ بالذات، به غنیّ بالذات مرتبط است. این طور نیست که: گر بشکافی هنوز خاک شهیدان عشق ٭٭٭ آید از آن کشته گان زمزمه دوست دوست (1) ؛ هر چیزی را شما الآن ببینید زمزمهٴ دوست دوست را دارد، این طور نیست که فقط شهیدان باشند، همه اینها این طور هستند، زمزمهٴ دوست دوست در همه اینها هست و همه اینها دوست خدا هستند، چون عابدِ او هستند و او را می پرستند و او را نشان می دهند، هیچ موجودی به غیر او گرایش ندارد، این انسان است که اگر از آن راه بگذرد از هر موجودی پَست تر خواهد بود: ﴿إِنْ هُمْ إِلاَّ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَل﴾ (2) [18]که این ﴿إِنْ هُمْ إِلاَّ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَل﴾ سه مرحله است: اول تشبیه است که شبیه انعام است، پس خود انعام نیستند؛ این ﴿بَلْ هُمْ﴾ ناظر به مرحله سوم است و ﴿کَالْأَنْعامِ﴾ هم ناظر به مرحله اول است؛ مرحله اول این است که نزدیک و شبیه بهیمه هستند و جمله دوم مرحله سوم را نشان می دهند می گوید: ﴿بَلْ هُمْ أَضَل﴾ و چون طفره مستحیل است، پس در این وسط این دورهٴ «هُم أنعامٌ واقعاً» را طی کردند، چون ممکن نیست که اول ﴿ کَالْأَنْعامِ﴾ باشند و سوم ﴿بَلْ هُمْ أَضَل﴾ باشند و این وسط طی نشده باشد. پس اول شبیه دام هستند، بعد حقیقتاً در مرحله دام هستند، چه اینکه در صحنه عرفات مشخص شد که هم وجود مبارک امام سجاد برای شاگردش مشخص کرد و هم وجود مبارک امام باقر مشخص کرد که «مَا أَکْثَرَ الضَّجِیجَ وَ أَقَلَّ الْحَجِیج». (3) [19]پس اینها از دام پَست ترند و وقتی از دام پَست تر شدند، وارد حقیقت گیاهی می شوند و حیات گیاهی دارند؛ برای مراحل گیاهی هم فرمود که اینها هم سه مرحله دارند: کسی که فقط کارش این است که خوب غذا بخورد و خوب جامه در بر کند و خوب بالنده شود و بدن ساز شود و هیکل پیدا کند، او «شجرٌ» و «نامٍ بالفعل و حیوانٌ بالقوه» است، او هنوز به حیات حیوانی که عواطف و احساسات باشد نرسیده است، او سه تا کار بیشتر ندارد: خوب غذا می خورد، خوب جامه در بر می کند و خوب بالنده می شود؛ این نوجوانی که در راه نیست، بیش از سه کار ندارد که این کار، کار گیاهی است. فرمود: ﴿بَلْ هُمْ أَضَل﴾، اگر ﴿أَضَل﴾ است؛ یعنی از مرحله حیوانی پایین تر آمده و در حد حیات گیاهی زندگی می کند. بعد فرمود: یک عده ﴿کَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَة﴾ (4) [20]هستند. از اینکه فرمود: ﴿کَالْحِجارَةِ﴾ است معلوم می شود که این شخص از حیات گیاهی هم پایین تر آمده و به یک زندگی حَجَری رسیده که هیچ فایده ای ندارد و یک شیء جامدی است. بعد فرمود: درست است که حَجَر یک شیء جامدی است، ولی بعضی از اَحجار هستند که از درون آنها چشمه می جوشد؛ اما این شخص یک موجود بی خاصیتی است و هیچ اثری ندارد. اینکه فرمود: ﴿کَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَة﴾؛ یعنی از حَجَر هم پَست تر است، برهانش هم این است که ﴿إِنَّ مِنَ الْحِجارَةِ لَما یَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهار﴾، (5) [21]بعضی از سنگ ها هستند که از درون آنها و از دامنهٴ کوه این خاصیت پیدا می شود. معلوم می شود این کسی که می تواند سیر ملکوتی داشته باشد، کم کم تنزّل کرده و به حیوانیت نزدیک شده و به حیوانیت رسیده، از آنجا هم سقوط کرده و به حیات گیاهی نزدیک شده و به گیاه رسیده، از گیاه هم گذشته و پایین تر آمده تا به حَجَریّت رسیده، از حَجَریّت هم عبور کرده و صفر شده است! این خطر برای همه هست، برای اینکه اگر هیچ اثری در جان پیدا نشود، ﴿کَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَة﴾ خواهد بود؛ لذا اینها را قرآن کریم یکی پس از دیگری تبیین می کند. فرمود: اینها سیری بکنند، زیرا عالَم این طور نیست که برای اینها خلق شده باشد یا همین چند روز باشد یا یاوه و افسانه باشد، حسابی در عالَم هست. اینها به هر چیزی بخواهند بنازند، بالاتر از اینها افرادی بودند که داشتند و نازیدند و سقوط کردند. پس یک کمی هم موعظه بگیرند، چراکه تاریخ برای همین است، تاریخ وقتی علم است که آدم از آن عبرت بگیرد، وگرنه کشکول است. عبرت هم معنایش آن است که انسان از جهل به علم عبور کند و از رذیلت به فضیلت عبور کند، اگر عبور نکند که تماشاچی است. اینکه فرمود: ﴿فَاعْتَبِرُوا یا أُولِی الْأَبْصار﴾ (6) [22]و مانند آن، برای همین است.

ص: 1094


1-
2- فرقان/سوره25، آیه44.
3- مستدرک الوسائل، المیرزا حسین النوری الطبرسی، ج 1، ص157.
4- بقره/سوره2، آیه74.
5- بقره/سوره2، آیه74.
6- حشر/سوره59، آیه2.

در جریان سیدالشهدا(سلام الله علیه) فرمود: «أَنَا قَتِیلُ الْعَبْرَةِ»؛ (1) یک وقتی انسان یک نَمی در چشمش پیدا می شود که با این حقّ اشک عزاداری سید الشهدا(سلام الله علیه) را ادا نکرده است؛ اما وقتی اشک در فضای چشم پُر بشود و از فضای چشم پایین بیاید و از صورت عبور کند، می شود «عبرات»؛ فرمود: در عزاداری ها این جور گریه کنیم! «عبرات» یعنی این، «عبرت» یعنی این،﴿فَاعْتَبِرُوا﴾ یعنی این. فرمود: شما وقتی که این صحنه ها را می بینید، باید عبور کنید، ﴿فَاعْتَبِرُوا﴾، وگرنه تماشا می شود. تاریخ برای عبرت است، تاریخ برای تماشا نیست، کشکول و اطلاعات نیست، بلکه علم است و اگر علم است آدم باید عبرت بگیرد. فرمود که شما را ما تحلیل کردیم؛ اگر مال بود، قبلاً بیشتر از شما داشتند! اگر قدرت بود، بیشتر از شما داشتند! اگر حرف علمی دارید که اینها فُسون و فَسانه و شبهه و مغالطه است! فرمود: ﴿اللَّهُ الَّذی جَعَلَ لَکُمُ الْأَنْعامَ لِتَرْکَبُوا مِنْها﴾ ؛یک، ﴿وَ مِنهَْا تَأْکلُُون ٭ وَ لَکُمْ فِیهَا مَنَافِعُ﴾؛ از جِلد و پوست آنها بهره برداری کنید که این تشویق به کشاورزی و دامداری است. ﴿وَ لِتَبْلُغُواْ عَلَیهَْا حَاجَةً فیِ صُدُورِکُم﴾؛ بخواهید سفرهای زیارتی کنید یا جهاد بروید و مانند آن، با همین ها بروید. ﴿وَ عَلَیْهَا وَ عَلیَ الْفُلْکِ تحُْمَلُون ٭ وَ یُرِیکُمْ ءَایَاتِهِ﴾ که آیات الهی اعتباری نیست، بلکه حقیقی است ؛یک، محدود و مقطعی نیست، بلکه مستمر و دائمی است ؛دو. ﴿فَأَیَّ ءَایَتِ اللَّهِ تُنکِرُون﴾؛ شما یک بحث علمی دارید و یک بحث تاریخی و موعظه ای هم دارید، ﴿أَ فَلَمْ یَسیرُوا فِی الْأَرْضِ فَیَنْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ کانُوا أَکْثَرَ مِنْهُمْ وَ أَشَدَّ قُوَّةً وَ آثاراً فِی الْأَرْض﴾، شما به چه چیزی می بالید؟! در سوره «سبأ» یک بخش است، در سوره «عنکبوت» بخش دیگری است و در سایر سور بخش های دیگر است، تا می رسید به جایی که ﴿إِرَمَ ذَاتِ الْعِمَاد ٭ الَّتیِ لَمْ یخُْلَقْ مِثْلُهَا فیِ الْبِلَاد﴾، ﴿کانُوا أَکْثَرَ مِنْهُمْ وَ أَشَدَّ قُوَّةً وَ آثاراً فِی الْأَرْضِ فَما أَغْنی عَنْهُمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ﴾؛ آن کارهایی که می کردند نمی توانست مشکل اینها را حل کند یا اینها را در روز خطر حفظ کند و نیاز اینها را برطرف کند! ما هر وقت مطالب علمی آوردیم، شما می گویید آنچه نزد ماست کافی است: ﴿فَلَمَّا جَاءَتْهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَیِّنَاتِ فَرِحُواْ بِمَا عِندَهُم مِّنَ الْعِلْم﴾؛ مشکل آنها این بود که ما راهنمایی کردیم؛ با موعظه، با تبشیر، با انذار، با جدال، با حکمت و از هر راهی که بود؛ گفتمان، گفتگو، مصاحبه، مناظره، معجزه و هر چه که آنها خواستند به آنها دادیم و همه راه ها را به آنها نشان دادیم؛ اما آنها ﴿فَرِحُواْ بِمَا عِندَهُم مِّنَ الْعِلْم﴾. حالا یا جها ن بینی آنها این بود که ﴿إِنْ هِیَ إِلاَّ حَیاتُنَا الدُّنْیا نَمُوتُ وَ نَحْیا﴾ (2) [24]یا انکار معادشان این بود که ﴿ذلِکَ رَجْعٌ بَعید﴾ (3) [25]و ﴿إِذا مُزِّقْتُمْ کُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّکُمْ لَفی خَلْقٍ جَدید﴾، (4) این راجع به جهان بینی آنها بود. راجع به وحی هم که می گفتند این قصص و داستان و افسانهٴ گذشته هاست - معاذالله - و این علم و شبهات آنها بود. ﴿فَلَمَّا جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْمِ وَ حاقَ بِهِمْ﴾، نه تنها خوشحال می شدند و به همان علوم بسنده می کردند، رهاورد انبیا را - معاذالله - به استهزا می گرفتند و همین استهزا، محیط به آنها شد. این ناپرهیزی کردن و غذای مسموم خوردن، خود این غذا دامن گیر انسان می شود؛ فرمود: این ناپرهیزی کردنِ شماست و خود همین استهزا به صورت تیغ و به صورت خار درمی آید. این ﴿الَّذینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامی ظُلْماً إِنَّما یَأْکُلُونَ فی بُطُونِهِمْ ناراً﴾ (5) [27]که اوایل سوره مبارکه «نساء» است، مخصوص مال حرام که نیست، استهزای انبیا بدتر از آنهاست. خود همین استهزا، یک غذای سمّی است و این غذای سمّی دامن گیر خودِ این شخصِ مقتضیِ عن هذا الخُلق خواهد بود. ﴿وَ حَاقَ بِهِم مَّا کاَنُواْ بِهِ یَسْتهَْزِءُون ٭ فَلَمَّا رَأَوْاْ بَأْسَنَا﴾؛ حالا که عذاب الهی دارد می آید، ﴿قَالُواْ ءَامَنَّا بِالله﴾؛ ما قبول کردیم، ﴿وَ کَفَرْنَا بِمَا کُنَّا بِهِ مُشْرِکِین﴾؛ ما آن شرک و الحاد را باطل می دانیم و حق و توحید را صحیح دانسته و باور می کنیم؛ اما این علم در حال اضطرار؛ حالا یا یک حالت برزخی است؛ یعنی در آستانه ورود به برزخ است که بعث الهی آمده و اینها دارند می میرند، آن دیگر امر اختیاری نیست، یا اینکه در حال اضطرار و در حال عذاب است که این ایمان، ایمان اختیاری نیست، بلکه از روی ترس این کار را کردند و اگر هم برگردند، باز به همان قبلی هستند. پرسش: ...؟پاسخ: نه خیر! همان اومانیسمیِ مذموم است؛ اینها به جای اینکه انسان را بشناسند و بدانند که انسان خلیفهٴ خداست، - معاذ الله - «الله» را منکر شدند و خود را به جای «الله» تلقّی کردند و اومانیسم شدند. این فکر در گذشته هم بود و حالا اصطلاحش به این صورت نبود. این آیات فراوانی که دارد: ﴿أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواه﴾ (6) همین است. این کسی که می گوید من هر چه بخواهم می کنم! هر جا بخواهم می روم! هر کاری بخواهم انجام می دهم! این یعنی چه؟ یعنی من مسئول خودم هستم! رب خودم هستم! آفریده کسی نیستم و مستقل هستم، این همان اومانیسمی است. او به جای اینکه بداند که خلیفهٴ «الله» است و «مستخلف عنه» خود را بشناسد و حرف او را بشناسد و حرف او را بزند، حرف خودش را می زند که می شود: ﴿أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواه﴾. پرسش: ...؟ پاسخ: برای اینکه اینها عمداً به سوء اختیار خودشان به بیراهه رفتند. این نهال را ذات اقدس الهی به اینها داده است، ولی اینها این نهال را در اغراض و غرائز دفن کردند: ﴿قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها﴾ (7) که قبلاً هم معنا شد؛ این ﴿دَسَّاها﴾که سه تا «سین» دارد، سین سوم تبدیل به «یاء» شد و «یاء» تبدیل به «الف» شد، «دَسَّسَ» تبدیل به «دَسَّیَ» شد و بعد «دَسَّیَ» به «دَسَّا» تبدیل شد، این مبالغه و تکثیر و تشدیدِ دسیسه است؛ دسیسه که ثلاثی مجرد است: ﴿أَمْ یَدُسُّهُ فِی التُّراب﴾؛ (8) [30]یعنی انسان مقداری از خاک ها را کنار بزند، چیزی را در درون آن دفن کند، بعد روی آن را خاک بریزد، این را می گویند دسیسه: ﴿أَمْ یَدُسُّهُ فِی التُّراب﴾. دسیسه کردنِ مطلب هم همین است. اگر این دسیسه شدید شود، کثیر شود و مبالغه شود، به باب تفعیل می رود و «دَسَّسَ» می شود، بعد «دَسَّیَ» شده و بعد ﴿دَسَّاها﴾ می شود. فرمود: ما این فطرت و نوری که به شما دادیم، با این غرائز، اغراض و اهواه کنار زدید و این را در وسط گذاشتید، بعد روی آن را با اغراض و غرائز پوشاندید و زنده به گور کردید، سپس روی قبرِ این فطرت ایستادید که حرف او به گوش شما نرسد؛ ولی ما بعد از اینکه مُردید، این خاک ها را کنار می بریم، این اغراض و غرائز را کنار می بریم و آن فطرت را شکوفا می کنیم، ﴿فَکَشَفْنا عَنْکَ﴾، نه «عن الواقع»، این «حرف جر» روی مخاطب آمده، نه روی واقع، نفرمود: ما از روی واقع و حقایق پرده را برداشتیم! بی پرده بیرون آمده است و آنچه پرده است، روی درون خود این شخص است که خود شخص آن را بافته و روی جان خودش پرده کشیده است، فرمود: ﴿فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطاءَک﴾، نه «عن الواقع غطائه»، واقع غطائی ندارد. وقتی ما خاک ها را کنار زدیم و آن فطرتش شکوفا شد، حالا می فهمی که این حق است؛ اما یک وقت می فهمی که حق است که یک بال داری، نه دو بال؛ اینجا فقط بال فهم است، تا می توانی و تا ممکن است اسرار برای تو روشن می شود؛ اما بال ایمان را باید در دنیا فراهم می کردی، اینجا جای تکلیف نیست، اینجا جای عمل صالح نیست، اینجا جای توبه نیست، اینجا جای ایمان آوردن نیست. آنجا اگر جای ایمان و توبه باشد که می شود شریعت، می شود دنیا، می شود تکلیف، می شود قانون، یک دنیای جدیدی است و دیگر آخرت نیست و هر کسی در آنجا توبه می کند و وقتی توبه کرد و ایمان آورد موحّد می شود و موحّد در اثر سیئات خود ممکن است مقداری بسوزد، ولی ابداً که مخلَّد نیست؛ لذا در آنجا ایمان ممکن نیست و مستحیل هم است. به خدا عرض می کنند: ﴿فَارْجِعْنا﴾؛ (9) [31]ما را برگردان به جایی که ما آن بال ایمان را پیدا کنیم و ایمان بیاوریم.

ص: 1095


1- مستدرک الوسائل، المیرزا حسین النوری الطبرسی، ج10، ص311.
2- مومنون/سوره23، آیه37.
3- ق/سوره50، آیه3.
4- سبا/سوره34، آیه7.
5- نساء/سوره4، آیه10.
6- جاثیه/سوره45، آیه23.
7- شمس/سوره91، آیه10.
8- نحل/سوره16، آیه59.
9- سجده/سوره32، آیه12.

دنیا جای ایمان و کفر است؛ ولی آخرت جای ایمان و کفر نیست، بلکه جای ظهور علم، وضوح علم، شدت علم، بلوغ علم و علم الیقین است و انسان درجات علم را یکی پس از دیگری، یا در طرف بهشت یا در طرف جهنم می بیند؛ اما اینها دفن کردند و صدای فطرت به گوش آنها نمی رسد. این نفس لوامه را خدا فرمود: یک زنگ خطر و آژیری است که در درون همه گذاشتیم؛ افراد عادی اگر - خدای ناکرده - خلافی کنند، شب که به بستر استراحت می روند، اصلاً خوابشان نمی برد و مدتی نگران هستند که چرا این کار را کردند!؟ چه کسی از درون فشار می آورد؟ این همان ﴿لا أُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیامَة ٭ وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَة﴾ (1) است، این در درون ما یک آیینهٴ الهی و آیتی الهی است که خدا خلق کرده و مدام آژیر می زند که چرا این کار را کردی؟ چرا این کار را کردی؟ برو عذرخواهی کن! برو عذرخواهی کن! این نعمت الهی است، این پیام الهی است و انسان چه مسلمان باشد و چه کافر، با همین فطرت خلق شده است؛ این طور نیست که به مسلمان ها داده باشد و به غیر مسلمان ها نداده باشد. فرمود: من ساختار هر کسی را با این آژیر خطر خلق کردم که اگر خلافی کرد، به او بگوید که چرا این کار را کردی؟ ﴿النَّفْسِ اللَّوَّامَة﴾. حالا این شخص آمده و این نفس لوامه را هم که آژیر خطر می کشید، دفن کرده و این بیچاره صدایش به جایی نمی رسد: ﴿قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها﴾؛ این قدر دسیسه کرده که از ثلاثی مجرد رفته روی ثلاثی مزید. تدسیس کرده، نه تنها دسیسه کرده است. صدای او را نمی شنود و چون صدای او را نمی شنود، صدای دیگری را هم که نمی شنود و صدای خودش را هم که فطرت است نمی شنود؛ لذا میدان داری می کند، مرگ که فرا رسید، این خاک ها کنار می رود و این فطرت و آژیر بلند می شود و صدای آژیر را حالا می شنود، مذمت نفس را می شنود، سرزنش نفس را می شنود؛ اما کاری نمی تواند انجام دهد. پرسش: ...؟پاسخ: بله، در دنیا تا انسان نفس می کشد و عذاب الهی نیامده، توبه ممکن است. پرسش: ...؟پاسخ: بله، حالا تا چگونه نفس بکشد!؟ جریان فضیل همین طور بود، جریان حُر همین طور بود که او محارب بود و در برابر امام زمانش صف کشید، از این گناه بدتر چیست؟ بعد هم شهید شد.

ص: 1096


1- قیامه/سوره75، آیه1.

پس اگر کسی واقعاً بخواهد راه حق را طی کند می شود که این نمونه هایش در تاریخ هست، در قرآن هست، ذیل جریان قصه ٴ فُضیل که آن آیه را خوانده است. پس این راه در حال عادی ممکن است، فرمود: ﴿فَلَمْ یَکُ یَنْفَعُهُمْ إیمانُهُمْ لَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا﴾، این سنّت الهی است، این قانون اساسی ماست و جزء «جوامع الکلم» است، اختصاصی به حال و گذشته و آینده و به عصر و مصر و نسل و تازی و فارسی ندارد، این از سنّت الهی است. ﴿فَلَمْ یَکُ یَنْفَعُهُمْ إیمانُهُمْ لَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا سُنَّتَ اللَّهِ الَّتی قَدْ خَلَتْ فی عِبادِهِ وَ خَسِرَ هُنالِکَ الْکافِرُون﴾ که این رجوع پایان این سوره است به صدر آن.

!!!!!!!

[1]نجم/سوره53، آیه30.

[2]روم/سوره30، آیه7.