سرشناسه:جوادی آملی، عبدالله،1312
عنوان و نام پدیدآور:آرشیو دروس خارج تفسیر آیت الله العظمی عبدالله جوادی آملی93-92 عبدالله جوادی آملی.
به همراه صوت دروس
منبع الکترونیکی : سایت مدرسه فقاهت
مشخصات نشر دیجیتالی:اصفهان:مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان، 1396.
مشخصات ظاهری:نرم افزار تلفن همراه و رایانه
موضوع: خارج تفسیر
موضوع: تفسیر آیه 18 تا 21 سوره سبأ
﴿وَجَعَلْنَا بَیْنَهُمْ وَبَیْنَ الْقُرَی الَّتِی بَارَکْنَا فِیهَا قُری ظَاهِرَةً وَقَدَّرْنَا فِیهَا السَّیْرَ سِیرُوا فِیهَا لَیَالِیَ وَأَیَّاماً آمِنِینَ (18) فَقَالُوا رَبَّنَا بَاعِدْ بَیْنَ أَسْفَارِنَا وَظَلَمُوا أَنفُسَهُمْ فَجَعَلْنَاهُمْ أَحَادِیثَ وَمَزَّقْنَاهُمْ کُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَاتٍ لِکُلِّ صَبَّارٍ شَکُورٍ (19) وَلَقَدْ صَدَّقَ عَلَیْهِمْ إِبْلِیسُ ظَنَّهُ فَاتَّبَعُوهُ إِلَّا فَرِیقاً مِنَ الْمُؤْمِنینَ (20) وَمَا کَانَ لَهُ عَلَیْهِم مِن سُلْطَانٍ إِلَّا لِنَعْلَمَ مَن یُؤْمِنُ بِالْآخِرَةِ مِمَّنْ هُوَ مِنْهَا فِی شَکٍّ وَربُّکَ عَلَی کُلِّ شَیْ ءٍ حَفِیظٌ (21)﴾
مکّی بودن سوره سبأ و عناصر محوری آن
در سال گذشته سوره مبارکه «سبأ» که مطرح شد تا آیه هفده بحث شد امسال به لطف الهی از آیه هجده شروع می شود سوره مبارکه «سبأ» که 54 آیه دارد در مکه نازل شد مستحضرید سوَری که در مکه نازل شده عناصر محوری آن, اصول دین است و خطوط کلی اخلاق و فقه است مسائل جزئی فقه, مسئله حج, مسئله جهاد, مسئله صوم و سایر مسائل مربوط به فروع جزئی فقه در مدینه نازل شد لذا در سوَر مکّی از اصول دین و از قصص انبیا و از خطوط کلی فقه و حقوق سخن به میان می آید در این سوره مبارکه هم که اوّلش با حمد الهی شروع شد تا آیه هفده بحث شد بخشی از اصول دین مطرح بود و جریان حضرت داوود و سلیمان(سلام الله علیهما) مطرح بود و جریان سبأ که برای یمن است.
ص: 1
سنّت الهی در عطابخشی نعمت ها
در جریان سبأ یمن فرمود منطقه ای بود ما از هر نظر اینها را مرفّه کردیم نعمت های فراوان دادیم سنّت الهی هم بر این است که نعمتی را که به یک قوم داد هرگز از آنها نمی گیرد مگر اینکه آنها مسیر دریافت نعمت را تغییر بدهند ﴿إِنَّ اللَّهَ لاَ یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّی یُغَیِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ﴾ (1) هست, ﴿ذلِکَ بِأَنَّ اللّهَ لَمْ یَکُ مُغَیِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَهَا عَلَی قَوْمٍ حَتَّی یُغَیِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ﴾ (2) هست این دو آیه آن سنّت عمومی خدا را نشان می دهد که لطف خدا ابتدایی است ولی قهر خدا ابتدایی نیست از این جهت مِهر او بیش از قهر اوست و پیش از قهر اوست روشن می شود هرگز خدا ابتدائاً کسی را گرفتار نمی کند تمام نعمت ها را طبق بیان نورانی امام سجاد(سلام الله علیه) در صحیفه که فرمود منت های تو ابتدایی است (3) بدون استحقاق اشخاص عطا می کند و هرگز نعمتی را که به ملّتی داد از آنها نمی گیرد مگر اینکه آنها کفران نعمت کنند و نعمت را پس بزنند.
انواع نعمت های عطا شده به قوم سبأ
فرمود ما به منطقه سبأ یمن نعمت های فراوانی دادیم این نعمت های آن منطقه دو بخش شد یک منطقه درون مرزی, یک منطقه برون مرزی; منطقه درون مرزی را شرح داد فرمود: ﴿فِی مَسْکَنِهِمْ آیَةٌ جَنَّتَانِ عَن یَمِینٍ وَشِمالٍ﴾ (4) وارد منطقه سبأ می شدید دست راست تان, دست چپ تان, طرف شمال و طرف یمین سرسبز بود باغ های خرم داشت باغ های پرمیوه داشت هم کشاورزی شان هم باغداری شان تأمین بود این برای برکت های درون مرزی بعد فرمود: ﴿فَأَعْرَضُوا فَأَرْسَلْنَا عَلَیْهِمْ سَیْلَ الْعَرِمِ﴾ (5) که بحثش در سال گذشته بازگو شد اما در آیه هجده درباره نعمت های برون مرزی است فرمود این منطقه سبأ که در یمن واقع شد یمن چه یمن شمالی و یمن جنوبی این قسمت در جنوب منطقه شامات است از یمن که به طرف شمال حرکت می کنید به منطقه شامات می رسید فرمود فاصله سبأ که در یمن بود تا منطقه شامات این دو طرفش یا یک طرفش منطقه های سرسبز و آباد، متّصل و نزدیک هم فراوان بود اینها می خواستند به طرف شامات حرکت کنند هیچ مشکلی نداشتند بین سبأ یمن تا محدوده شامات ﴿قُری ظَاهِرَةً﴾ قریه هایی بود ظاهر هم برای عابر، ظاهر بود; یعنی کسی که از مسیر رسمی عبور می کرد این قریه ها در دسترس بود نزدیک بود و می دیدند و ممکن بود به آسانی وارد آن قریه بشوند هم خود این قُراء برای یکدیگر ظاهر بودند فاصله شان زیاد نبود کسی می خواست از قریه ای به قریه دیگر سفر کند نیازی به زاد و راحله نداشت به آسانی حرکت می کرد. دو نعمت مهم را که ذات اقدس الهی به مردم مکه داده بود به اینها هم عطا کرد درباره مردم مکه فرمود ما به برکت کعبه، این دو نعمت را به مردم مکه دادیم که ﴿أَطْعَمَهُم مِن جُوعٍ وَآمَنَهُم مِنْ خَوْفٍ﴾ (6) با اینکه خودش نه جای کشاورزی است نه جای دامداری است اما تمام نعمت در طول سال در سرزمین مکه فراوان و فراهم است هم امنیت هست هم رزق فراوان. بعضی از شهرها و منطقه ها هستند که در اثر داشتن هوای مناسب, آب فراوان, سرزمین حاصلخیز نعمت های خودکفا دارند اما آنجا یک سرزمین ﴿غَیْرِ ذِی زَرْعٍ﴾ است با اینکه ﴿غَیْرِ ذِی زَرْعٍ﴾ است که بدتر از «لم یزرع» و بدتر از موات است چون زمین اگر دایر نبود بایر است بدتر از بایر, موات است بدتر از موات, «لم یزرع» است بدتر از «لم یزرع», «غیر ذی ذرع» است که هیچ وقت قابل کِشت نیست مکه سنگلاخی بیش نبود بیان نورانی حضرت ابراهیم خلیل این بود که ﴿رَبَّنَا إِنِّی أَسْکَنتُ مِن ذُرِّیَّتی بِوَادٍ غَیْرِ ذِی زَرْعٍ﴾, (7) ﴿غَیْرِ ذِی زَرْعٍ﴾ غیر از «لم یزرع» است و غیر از موات است و غیر از بایر است یعنی اصلاً قابل کشت و زرع نیست. مردم چنین سرزمینی را ذات اقدس الهی ﴿أَطْعَمَهُم مِن جُوعٍ وَآمَنَهُم مِنْ خَوْفٍ﴾ هم امنیتشان را تأمین کرد که خیلی ها در اثر بیکاری ممکن بود دست به غارتگری بزنند ولی مکه امن بود خیلی ها ممکن بود در اثر بیکاری و نداری دست به سرقت بزنند ولی مکه امن بود هم نعمت های الهی در آن سرزمین فراوان بود هم امنیت که ﴿أَطْعَمَهُم مِن جُوعٍ وَآمَنَهُم مِنْ خَوْفٍ﴾ در اینجا هم فرمود ما هم همین کار را کردیم سرزمینی به شما دادیم که نعمت های فراوانی دارد ﴿کُلُوا مِن رِّزْقِ رَبِّکُمْ وَاشْکُرُوا لَهُ بَلْدَةٌ طَیِّبَةٌ وَرَبٌّ غَفُورٌ﴾ (8) بخواهید مسافرت کنید فاصله یمن تا شام که فاصله کمی هم نیست تمام این منطقه, قریه هایی است آباد (یک) نزدیک هم (دو) نزدیک به جاده (سه) شما هم می توانید این فاصله ها را به آسانی با امنیت طی کنید (چهار) احتیاجی به زاد و راحله هم ندارید (پنج) اینها را ما به شما دادیم.
ص: 2
چگونگی تأمین نیازهای امنیتی و اقتصادی قوم سبأ
﴿وَجَعَلْنَا﴾ بین همین اهل سبأ, سبأ که نام شخصی بود و مردم منطقه به نام نیایشان مردم سبأ نامیده می شدند فرمود بین مردم منطقه سبأ که نامگذاری این سبأ به مناسبت نیای این جمعیت بود ﴿وَبَیْنَ الْقُرَی الَّتِی بَارَکْنَا فِیهَا﴾ که منظور سرزمین شامات است بین یمن و شام ﴿قُری ظَاهِرَةً﴾ این شام را ذات اقدس الهی در جریان اسراء و معراج هم فرمود: ﴿سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَی بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَی الْمَسْجِدِ الْأَقْصَی الَّذِی بَارَکْنَا حَوْلَهُ﴾ (1) آن ﴿بَارَکْنَا حَوْلَهُ﴾ مربوط به سرزمین شامات و فلسطین است. فرمود: ﴿وَبَیْنَ الْقُرَی الَّتِی بَارَکْنَا فِیهَا قُری ظَاهِرَةً﴾ هم برای عابر و مسافر ظاهر است خیلی دور نیست هم خود این قریه ها برای یکدیگر ظاهرند و نیازی به زاد و راحله نیست ﴿وَقَدَّرْنَا فِیهَا السَّیْرَ﴾ فاصله بین این قریه ها را هم منظم کردیم نظیر آنچه به وجود مبارک داوود دستور داد فرمود: ﴿قَدِّرْ فِی السَّرْدِ﴾ (2) این زِرهی که می بافی این روزنه هایش این سوراخ هایش منظم باشد یکی بزرگ یکی کوچک نباشد تقدیر سَرد عبارت از همین است اینجا هم تقدیر قُرا عبارت از همین هاست این چنین نیست که فاصله یکی کم باشد یکی زیاد باشد, فاصله ها کم بود همه اش یکسان بود یک مسافر به آسانی از قریه ای به قریه دیگر حرکت می کرد بدون اینکه به زاد و راحله احتیاج داشته باشد ﴿وَقَدَّرْنَا فِیهَا السَّیْرَ﴾. در ذیل این آیه, روایتی هست که بر رسل(علیهم السلام) تطبیق شده است که رابط بین ذات اقدس الهی و جامعه بشری اند و بر علما که رابط بین اهل بیت(علیهم السلام) و توده مردم، علما هستند (3) که اینها قریه هایی هستند که بین آن منبع اصلی و توده مردم اند البته این تطبیق آیه است و نه تفسیر مفهومی. ﴿وَجَعَلْنَا بَیْنَهُمْ وَبَیْنَ الْقُرَی الَّتِی بَارَکْنَا فِیهَا﴾ یعنی سرزمین شامات ﴿قُری ظَاهِرَةً وَقَدَّرْنَا فِیهَا السَّیْرَ﴾ یعنی حرکت و سیر بین این قُراء تقدیرشده است هر کدام به قدر معیّن هندسی شده است نظیر آن تقدیر روزنه ها و سوراخ های زره که هر کدامشان منظم است ﴿وَقَدَّرْنَا فِیهَا السَّیْرَ﴾ بعد به اینها گفتیم ﴿سِیرُوا فِیهَا لَیَالِیَ﴾ (یک) ﴿وَأَیَّاماً﴾ (دو) بخواهید شب مسافرت کنید در امنیت هستید بخواهید روز مسافرت کنید در امنیت هستید بخواهید سفر درازمدت داشته باشید که بعضی از شب ها و بعضی از روزها را در راه باشید در امنیت هستید بخواهید از یمن تا قریه های مجاور بروید که سیر یک روزه است در امنیت هستید, بخواهید این فاصله را شبانه طی کنید در امنیت هستید بخواهید از یمن تا شام که فاصله زیاد است چند شبانه روز در راه باشید در امنیت هستید ﴿سِیرُوا فِیهَا لَیَالِیَ﴾ (یک) ﴿وَأَیَّاماً﴾ (دو) ﴿لَیَالِیَ وَأَیَّاماً﴾ (سه) در هر سه مقطع ﴿آمِنِینَ﴾ هستید شما در کمال امنیت هستید بنابراین هم نعمت اقتصادی تان تأمین است برای اینکه ﴿کُلُوا مِن رِّزْقِ رَبِّکُمْ وَاشْکُرُوا﴾ که مربوط به درون مرزی است هم اینجا قریه هایی است که ظاهر است و امنیت است این هم برون مرزی است هم امنیت هم اقتصاد.
ص: 3
چگونگی کفران نعمت های الهی توسط قوم سبأ
آن گاه اینها عملاً این نعمت را کفران کردند همان طوری که درباره قوم بنی اسرائیل فرمود ما به اینها مَنّ و سلوا دادیم اینها از ما پیاز و سیر خواستند که خدای سبحان فرمود: ﴿أَتَسْتَبْدِلُونَ الَّذِی هُوَ أَدْنَی بِالَّذِی هُوَ خَیْرٌ اهْبِطُوا﴾ (1) موسای کلیم به اینها فرمود شما آن منّ و سلوا را به سیر و پیاز تبدیل کردید خیلی ها هم هستند که همین طور است آن نعمت های معنوی و نعمت های الهی را به نعمت های مادی تبدیل می کنند که در حقیقت کفران نعمت است. فرمود ما نعمت ها را به این منطقه سبأ و اهل سبأ دادیم اینها گفتند که بین ما با آن منطقه ای که می خواهیم برویم فاصله زیاد باشد که سوار راحله بشویم حالا این را قولاً گفتند یا کاری کردند که استحقاق این را داشته باشند خب اگر این قریه های مجاور ویران بشود به فاصله های طولانی قریه ای پیدا بشود اینها ناچارند با زاد و راحله بروند اینکه گفتند: ﴿رَبَّنَا بَاعِدْ بَیْنَ أَسْفَارِنَا﴾ یعنی عملاً حرفی زدند که این قریه ها ویران شده وقتی ویران شده فاصله بین اینها تا شامات طولانی می شود اینها با زاد و راحله باید حرکت کنند این منطقه ها ویران شده الآن هم شما می بینید به صورت یک کویر خشک در آمده یعنی از یمن چه یمن شمالی چه یمن جنوبی که اینها همه شان در جنوب شامات هستند در یک خط نیستند مقداری یمن در جنوب شرقی فاصله زیاد دارد در جنوب شرقی شامات قرار دارد در یک خط نیست بخشی وسیعی از آن در یک خط است اینها باید بیایند مکه بعد بیایند مدینه بعد بیایند شامات برسند.
ص: 4
نتیجه کفران نعمت ها در قوم سبأ
فرمود اینها عملاً از ما خواستند این فاصله ها زیاد باشد ﴿وَظَلَمُوا أَنفُسَهُمْ﴾ درست است که معصیت کردند نعمت های الهی را کفران کردند آن نعمت توحید و وحی و نبوّت را کنار گذاشتند اما اینها در حقیقت به خودشان ستم کردند مستحضرید که اگر کسی به مقصد نرسد به خودش ستم کرده است نه به ذات اقدس الهی خدای سبحان که غنیّ محض است و قدیر صِرف هرگز به چیزی نیازمند نیست (یک) و کسی توان آن را ندارد که به ذات اقدس الهی آسیب برساند (دو) اگر به دین الهی آسیب رساند در حقیقت به خودش آسیب رساند چون «أعدیٰ عدوّک نفسک الّتی بین جنبیک» (1) به خودش آسیب رسانده فرمود: ﴿وَظَلَمُوا أَنفُسَهُمْ﴾ به خودشان ستم کردند چون این چنین شد ﴿فَجَعَلْنَاهُمْ أَحَادِیثَ﴾ ما کلّ اینها را برداشتیم از بین بردیم اینها را گذاشتیم در تاریخ، الآن فقط اسم شان را شما در کتاب های تاریخ می بینید می گویید روزی در این مملکت ساسانیان بودند, سامانیان بودند, سلجوقیان بودند, همین! تا کسی به کتاب تاریخ مراجعه نکند لابه لای کتاب تاریخ را نبیند دیگر نمی فهمد سبأای بود و مردمی در آن منطقه بودند و امکاناتی داشتند و بعد ویران شدند فرمود ما اینها را حدیث قرار دادیم روزی این مملکت, روزی فاصله بین یمن و شامات آباد بوده است این یک حدیث است یک تاریخ است هیچ خبری در خارج از اینها نیست ﴿فَجَعَلْنَاهُمْ أَحَادِیثَ﴾ اُحدوثه قرار دادیم همین, هیچ اثری از اینها در خارج نیست. در بخش های دیگر فرمود اینها با اینکه ریشه دار بودند ما طرزی ریشه اینها را کَندیم که ﴿کَأَن لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ﴾ (2) این ﴿لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ﴾ که بحثش قبلاً گذشت این است که یک وقت است که یک چنار کهنی را انسان ریشه کن می کند خب مدت ها جایش خالی است شاید چند سال طول بکشد تا این جا پر بشود همین یک چنار کهنسالی را از جایی بِکَنند معلوم می شود اینجا درختی بود کَنده شد اما اگر شما یک علف یک سانتی را که در کنار یک جوی روئیده می شود این را بکنید این اصلاً معلوم نیست فرمود ما طوری ریشه ساسانی و سامانی و سلجوقی و اینها را کَندیم که گویا اصلاً دیروز اینجا کسی نبود ﴿کَأَن لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ﴾ غَنِیَ بالمکان, یَغنی بالمکان یعنی اینجا غنوده بود خب حالا شما یک علف یک سانتی را بِکَنید فردا عابری بخواهد رد بشود خب جایش معلوم نیست چون ریشه ای نداشت اینها که ریشه دار کهنسال بودند طرزی ما اینها را ریشه کن کردیم که گویا اصلاً دیروز اینجا نبودند ﴿کَأَن لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ﴾ خب این ﴿کَأَن لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ﴾ یعنی اینها اثر خارجی ندارند فقط اسمشان در کتاب های تاریخ مانده ﴿فَجَعَلْنَاهُمْ أَحَادِیثَ﴾ پس اثر خارجی ندارند چون ما اینها را ریشه کن کردیم آن طوری که یک علف یک سانتی را ریشه کن می کنند نه آن طوری که یک چنار را ریشه کن می کنند چون در خارج اثری نیست اگر کسی بخواهد از اینها باخبر بشود باید به کتاب تاریخ مراجعه کند ﴿فَجَعَلْنَاهُمْ أَحَادِیثَ﴾ خب اینها کجا رفتند؟ این مَثلی است معروف در کتاب های ادبی ما که می گوییم «تفرّقوا أیادی سبأ» (3) همین است فرمود مردم یمن این منطقه سبأ که ویران شدند بخشی به تهامه آمدند که تهامه همان اطراف مکه است بعضی ها به یثرت آمدند یعنی مدینه, بعضی به شام رفتند بعضی به عمّان رفتند این جمعیت پرنشاط متمکّن آن چنان متفرّق شدند که اثری از اینها نیست «تفرقوا ایادی سبا» که مَثل شده است یک مَثل تاریخی است فرمود ما به همه اینها نعمت دادیم نعمت های درون مرزی دادیم نعمت های برون مرزی دادیم همان طوری که بنی اسرائیل مَنّ و سلوا را به پیاز و سیر تبدیل کردند اینها هم نزدیک ها را به دور تبدیل کردند, نعمت های الهی را کفران کردند ﴿ظَلَمُوا أَنفُسَهُمْ فَجَعَلْنَاهُمْ أَحَادِیثَ وَمَزَّقْنَاهُمْ کُلَّ مُمَزَّقٍ﴾ تَمزیق یعنی تفریق; اینها را جدا کردیم طوری که اثری از اینها دیگر در منطقه سبا نیست.
ص: 5
حفظ نعمت های الهی با صبر در امتحانات و شکر در نعمت ها
فرمود این کار را ما کردیم ﴿إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَاتٍ لِکُلِّ صَبَّارٍ شَکُورٍ﴾ هر کسی در برابر امتحان های الهی صابر باشد (یک) در پیشگاه نعمت های خدا شاکر باشد (دو) گرفتار مسئله منطقه سبأ نخواهد شد (سه) هم نعمت های درون مرزی اش محفوظ است هم نعمت های برون مرزی اش محفوظ است. فرمود: ﴿إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَاتٍ لِکُلِّ صَبَّارٍ شَکُورٍ﴾.
قانون کلّی در کفران نعمت ها و نقش شیطان در آن
حالا این قضیة فی واقعة داستانی است مربوط به یمن یا نه, یک اصل کلی است فرمود یک اصل کلی است اختصاصی به یمن و غیر یمن ندارد آن اصل کلی این است که شیطان در این جهان نقشی دارد و آن دعوت کردن و وسوسه کردن است کار حرامی است که او دارد می کند ولی اختیار را از هیچ کسی سلب نمی کند اینکه شیطان وسوسه می کند معصیت است خلاف شرع است مثل اینکه کسی مرکز فساد دایر می کند خب کسی که مرکز فساد دایر می کند هیچ جوانی را مجبور نمی کند ولی زمینه گناه را فراهم می کند این وسوسه کردن, تبلیغ گناه کردن, ترویج گناه کردن این معصیت است شیطان هم همین کار را می کند اما کسی را مجبور نمی کند کارش در همین حد است فرمود آنچه دامنگیر مردم سبأ شد همان است که دامنگیر مردم منطقه دیگر هم می شود اصل کلی این است که شیطان عده ای را تبلیغ می کند به طرف گناه, برخی ها می پذیرند برخی ها نمی پذیرند. شیطان گفت من اینها را اغوا می کنم اینکه می گویند دشمن قسم خورده منظورش شیطان است شیطان سوگند یاد کرد گفت: ﴿فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ﴾ (1) این دشمنی است که سوگند یاد کرده است عرض کرد خدایا! به عزّت تو قسم من اینها را گمراه می کنم گمراهی اش هم در حدّ وسوسه است وسوسه کردن، او را به جهنم می برد چون معصیت کرده تشویق کرد و وسیله گناه را فراهم کرد اما بار تبهکاران را کم نمی کند لذا در سوره مبارکه «ابراهیم»(سلام الله علیه) که قبلاً گذشت فرمود وقتی در صحنه قیامت که یوم الاحتجاج است طرفین، حجّت اقامه می کنند شیطان می گوید من دعوت نامه نوشتم خب می خواستید نیایید عقل و فطرت از درون، شما را به حق دعوت کرده است انبیا و اولیا(علیهم السلام) از بیرون شما را به حق دعوت کردند, آنها که بزرگ و مقدس تر و محترم تر بودند آنها که معصوم بودند آنها که بیشتر بودند خب می خواستی حرف آنها را گوش بدهی چرا حرف مرا گوش دادی می خواستی نیایی همین حرفی که در سوره مبارکه «ابراهیم» آیه 22 مطرح است همان حرف در سوره مبارکه «سبأ» هم طرح می شود در آیه 22 سوره مبارکه «ابراهیم» این است که ﴿وَقَالَ الشَّیْطَانُ لَمَّا قُضِیَ الْأَمْرُ﴾ به تبهکاران می گوید ﴿إِنَّ اللَّهَ وَعَدَکُمْ وَعْدَ الْحَقِّ﴾ (یک) ﴿وَوَعَدتُّکُمْ﴾ (دو) من وعده دادم خدا هم وعده داد من خُلف وعده کردم من به شما وعده دادم که اگر اینجا بیایید تمدّن هست, مدنیّت هست, آزادی هست, دروغ گفتم, ذات اقدس الهی به شما وعده داد و درست گفت, خدا وعده داد ﴿إِنَّ اللَّهَ وَعَدَکُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَوَعَدتُّکُمْ فَأَخْلَفْتُکُمْ﴾ من وعده دروغی دادم خدا وعده راست داد خب می خواستید آنجا بروید ﴿وَمَا کَانَ لِیَ عَلَیْکُم مِن سُلْطَانٍ﴾ من که مسلّط نبودم من یک مرکز فساد باز کردم همین! خودم گناه کردم گناه هست باید جهنم بروم خب درست است اما من شما را مجبور نکردم, همین! ﴿وَمَا کَانَ لِیَ عَلَیْکُم مِن سُلْطَانٍ﴾ من هیچ سلطنتی نداشتم این به استثنای منقطع شبیه تر است همین استثنای منقطع یا شبیه استثنای منقطع در محلّ بحث سوره مبارکه «سبأ» هم هست سلطنت من فقط به این بود که برای شما دعوت نامه نوشتم همین! خب من یک دعوت نامه نوشتم شما سه, چهارتا دعوت نامه دریافت کردید از عقل دریافت کردید, از فطرت دریافت کردید, از پیغمبر دریافت کردید, از اهل بیت دریافت کردید, ﴿وَمَا کَانَ لِیَ عَلَیْکُم مِن سُلْطَانٍ إِلَّا أَن دَعَوْتُکُمْ﴾ همین! ﴿فَاسْتَجَبْتُمْ لِی﴾ شما دعوت مرا اجابت کردید خب می خواستید نکنید ﴿فَلاَ تَلُومُونِی﴾ مرا ملامت نکنید ﴿وَلُومُوا أَنفُسَکُم﴾ خودتان را ملامت کنید - ﴿لاَ أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ﴾ (2) همین است - ﴿مَّا أَنَا بِمُصْرِخِکُمْ﴾ من امروز مشکل شما را حل نمی کنم مُصرِخ یعنی کسی که نالهٴ دیگری را شنید به صَریخ و ناله دیگری پاسخ مثبت بدهد می گویم از من برنمی آید که مشکل شما را حل کنم ﴿وَمَا أَنتمُ بِمُصْرِخِیَّ﴾ من هم صریخ و ناله و فریاد دارم شما هم مشکل مرا حل نمی کنید ﴿مَّا أَنَا بِمُصْرِخِکُمْ وَمَا أَنتمُ بِمُصْرِخِیَّ إِنِّی کَفَرْتُ بِمَا أَشْرَکْتُمُونِ مِن قَبْلُ إِنَّ الظَّالِمِینَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ﴾ این آیه مبسوطاً در سوره مبارکه «ابراهیم» گذشت. همان مضمون اینجا مطرح است.
ص: 6
عدم اختصاص وسوسه شیطان به قوم سبأ و ابتلای اکثر مردم به آن
فرمود در آیه بیست همین سوره «سبأ» ﴿وَلَقَدْ صَدَّقَ عَلَیْهِمْ إِبْلِیسُ ظَنَّهُ﴾ ابلیس گمانش را نسبت به اینها صادق قرار داد «جعله صادقا» گفت: ﴿فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ﴾ گمانش این بود که اکثری مردم به بیراهه بروند هم مبتلا به خطای فکری بشوند هم دچار خطیئه عملی; این گمانش را عملی کرد ﴿صَدَّقَ عَلَیْهِمْ إِبْلِیسُ ظَنَّهُ﴾ گمانش این بود که مردم یا گرفتار خطای فکری اند یا خطیئه عملی; این گمان را با وسوسه به مرحله صِدق رسانده ﴿صَدَّقَ عَلَیْهِمْ إِبْلِیسُ ظَنَّهُ﴾ گمان کرد که اینها بیراهه می روند (یک) این گمان را به مرحله صدق رسانده با وسوسه (دو) این کار را کرد ﴿فَاتَّبَعُوهُ إِلَّا فَرِیقاً مِنَ الْمُؤْمِنینَ﴾ در هر عصر و مصری این طور است این اختصاصی به سبأ و یمن و مردم سبأ ندارد در هر عصری همین طور است که آنها که پیروان اهل بیت اند کم هستند پیروان شیطان اند زیاد هستند.
عدم ارتباط بین تابعیت شیطان با جهنمی شدن انسان
البته این معنایش این نیست که اکثری مردم اهل جهنم اند چون یک وقت انسان دنیا را حساب می کند دنیا یک مقطع خاص و کوچک و کوتاهی است نسبت به کلّ عالَم, کلّ عالم را که حساب می کنیم اکثری اهل رحمت اند بالأخره اکثری اینها که گرفتار هستند اکثری اینها که مشرک و ملحد نیستند اکثری گنهکارند اینها یا عندالاحتضار یا در برزخ و قبر یا عند ساهرة القیامه یا در طلیعه جهنم بالأخره با یک مقدار سوخت و سوز پاک می شوند منتها حالا سوخت و سوز طوری نیست که ما بگوییم با یک مقدار سوخت و سوز پاک می شوند تحمل پذیر باشند یک لحظه اش قابل تحمل نیست آن بیان نورانی امیر مؤمنان(سلام الله علیه) این است که شما یک مقدار آتش را در کف دست بگذار هر اندازه که توانستی نگه بداری معصیت بکن (1) خب ما آتش را در کف دست یک لحظه هم نمی توانیم تحمل کنیم فرمود به همان اندازه که می توانی آتش را در کف دست بگیری به همان اندازه گناه کن یعنی هیچ دیگر, خب اینها که معصیتکارند به دنبال کار حرام می روند اینها - معاذ الله - ملحد که نیستند مشرک و بت پرست که نیستند مسلمانِ معصیتکارند این مسلمان معصیت کار یا عندالاحتضار گرفتاری می بیند یا در قبر و برزخ گرفتاری می بیند یا در ساهره قیامت گرفتاری می بیند یا - معاذ الله - وارد جهنم می شود و گرفتاری می بیند; ولی وقتی شما نسبت به ابد که فکر می کنید خب اکثری اهل نجات اند این طور نیست که یک مسلمان معصیت کار، خالد در جهنم باشد نسبت به کلّ عالَم که حساب بکنید «من رحمة بدا و إلی رحمة یؤل» (2)
ص: 7
گر وعده دوزخ است و یا خُلد غم مخور ٭٭٭ بیرون نمی برند تو را از دیار دوست (1)
بالأخره سرانجام بهشت است اما آن یک لحظه اش هم قابل تحمل نیست.
پرسش: در آیه قرآن هست که برخی ها﴿خَالِدِینَ فِیهَا﴾. (2)
پاسخ: خب بله ﴿خَالِدِینَ فِیهَا﴾ نسبت به ملحدین نسبت به مشرکین این درست است اما نسبت به مسلمان فاسق که خالدین نداریم.
پرسش: ﴿وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ کَثِیراً مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ﴾. (3)
پاسخ: آنجا دیگر آدم خلود ندارد خیلی ها در جهنم می روند و برمی گردند اینکه در روایات دارد در شب های ماه مبارک رمضان هنگام افطار فلان تعداد از آتش دوزخ آزاد می شوند (4) همین است منتها تحملش یک لحظه اش سخت است نسبت به کلّ جهان, نسبت به ابد که انسان حساب می کند می بیند مخلّدین خیلی کم هستند مشرکین چرا, ملحدین چرا, آنها حسابشان چیز دیگر است اما مسلمانی که معصیت کرده بالأخره آن اعتقادی که دارد به قرآ ن معتقد است به وحی معتقد است به نبوّت معتقد است به معاد معتقد است این نمی گذارد او مخلّد باشد.
فرمود: ﴿وَلَقَدْ صَدَّقَ عَلَیْهِمْ إِبْلِیسُ ظَنَّهُ﴾ ابلیس گمان کرد که اکثری شاکر نیستند ﴿وَلاَ تَجِدُ أَکْثَرَهُمْ شَاکِرِینَ﴾ (5) این گمان ابلیس بود (یک) با وسوسه و تبلیغ سوء این گمان را به مرحله صدق رسانده که این گمان واقع شد صادق بود (دو) ﴿وَلَقَدْ صَدَّقَ عَلَیْهِمْ إِبْلِیسُ ظَنَّهُ فَاتَّبَعُوهُ إِلَّا فَرِیقاً مِنَ الْمُؤْمِنینَ﴾ که گروهی از او اطاعت نکردند.
ص: 8
نفی سلطه و سیطره شیطان نسبت به تبهکاران
بعد می فرماید: ﴿وَمَا کَانَ لَهُ عَلَیْهِم مِن سُلْطَانٍ﴾ این چنین نیست که کسی بگوید شیطان مقصّر بود ما مجبور بودیم, جبری در کار نیست چون اگر یک وقت کسی در اثر اضطرار, الجاء, اجبار, خطا, سهو, نسیان دست به خلافی زد که اینها مطابق حدیث رفع (1) اصلاً معصیت نیست اگر کسی سهواً کاری کرد, نسیاناً کاری کرد, غفلتاً کاری کرد, الجائاً کاری کرد, اجباراً کاری کرد, اضطراراً کاری کرد اینها که معصیت نیست حالا حکم وضعی اش سر جایش محفوظ است اگر کسی عالماً عامداً خلاف کرد بله این معصیت است خب این عالماً عامداً معنایش این است که اختیار محفوظ است فرمود: ﴿وَمَا کَانَ لَهُ عَلَیْهِم مِن سُلْطَانٍ﴾ هیچ سلطنتی, سیطره ای شیطان نسبت به تبهکاران نداشت و ندارد.
امتحان بودن وسوسه های شیطان و نفی آن با اعتقاد به معاد
همین حد بود که فقط دعوت کرد ما هم می خواستیم افراد را امتحان بکنیم, اگر امتحان نباشد که مشخص نمی شود درون افراد هم ظاهر نخواهد شد استعدادها هم شکوفا نمی شود امتحان از بهترین برکات الهی است ﴿إِلَّا لِنَعْلَمَ مَن یُؤْمِنُ بِالْآخِرَةِ مِمَّنْ هُوَ مِنْهَا فِی شَکٍّ﴾ شکّ در آخرت مثل یقین به عدم آخرت - معاذ الله - منشأ فساد است درست است که اعتقاد به توحید برکات فراوانی دارد اما سهم محوری اخلاق و حقوق را اعتقاد به قیامت تأمین می کند اثر علمیِ اعتقاد به مبدأ فراوان است اما اثر عملیِ اعتقاد به معاد فراوان است به حیثی که «لا یقاس به شیء» انسان اگر معتقد به قیامت باشد اعمالش صالح است اگر - معاذ الله - معتقد نباشد یا شک داشته باشد خب هر کاری را انجام می دهد تنها چیزی که جلوی انسان را می گیرد مسئله مسئولیت است اگر خدای ناکرده این مسئله مسئولیت و یوم المعاد به صورت مقطوع العدم یا مشکوک الوجود باشد انسان دست به هر کاری می زند. فرمود لازم نیست که اینها یقین داشته باشند که قیامتی نیست اگر - معاذ الله - شکّ در قیامت داشته باشند دست به هر کاری می زنند ﴿لِنَعْلَمَ مَن یُؤْمِنُ بِالْآخِرَةِ مِمَّنْ هُوَ مِنْهَا فِی شَکٍّ وَربُّکَ عَلَی کُلِّ شَیْ ءٍ حَفِیظٌ﴾ در سوره مبارکه «ص» ملاحظه بفرمایید آیه 26 محور اصلی را فراموشی قیامت می داند برای تبهکاران فرمود: ﴿یَا دَاوُدُ إِنَّا جَعَلْنَاکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ فَاحْکُم بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلاَ تَتَّبِعِ الْهَوَی فَیُضِلَّکَ عَن سَبِیلِ اللَّهِ﴾ اینها قضایایی است که به خود حضرت داوود فرمود.
ص: 9
انکار معاد مشکل جوامع انسانی
آن وقت یک اصل کلی به عنوان کبرای کلی به این صورت می فرماید: ﴿إِنَّ الَّذِینَ یَضِلُّونَ عَن سَبِیلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِیدٌ﴾ چرا؟ ﴿بِمَا نَسُوا یَوْمَ الْحِسَابِ﴾ نه «بما کفروا بالله» مشرکین همه شان معتقد بودند که خدا هست, مشکل مشرکین حجاز این نبود که اینها خدا را قبول نداشتند می گفتند غیر از خدا, بت ها هم هست و اساس خطرشان بعد از آن شرک, انکار معاد بود می گفتند: ﴿ذلِکَ رَجْعٌ بَعِیدٌ﴾ (1) تمام مشکل مردم حجاز این بود الآ ن هم مشکل غرب با اینکه مسیح(سلام الله علیه) را قبول دارند خدا را قبول دارند مشکل جدّیشان مسئله معاد است فرمود چون قیامت فراموششان شده خب اگر کسی قیامت - معاذ الله - یادش برود خودش را رها می بیند استدلال این آیه این است که ﴿إِنَّ الَّذِینَ یَضِلُّونَ عَن سَبِیلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِیدٌ﴾ چرا؟ ﴿بِمَا نَسُوا یَوْمَ الْحِسَابِ﴾. «أعاذنا الله من شرور أنفسنا و سیّئات أعمالنا»
موضوع: تفسیر آیه 18 تا 23 سوره سبأ
﴿وَجَعَلْنَا بَیْنَهُمْ وَبَیْنَ الْقُرَی الَّتِی بَارَکْنَا فِیهَا قُری ظَاهِرَةً وَقَدَّرْنَا فِیهَا السَّیْرَ سِیرُوا فِیهَا لَیَالِیَ وَأَیَّاماً آمِنِینَ (18) فَقَالُوا رَبَّنَا بَاعِدْ بَیْنَ أَسْفَارِنَا وَظَلَمُوا أَنفُسَهُمْ فَجَعَلْنَاهُمْ أَحَادِیثَ وَمَزَّقْنَاهُمْ کُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَاتٍ لِکُلِّ صَبَّارٍ شَکُورٍ (19) وَلَقَدْ صَدَّقَ عَلَیْهِمْ إِبْلِیسُ ظَنَّهُ فَاتَّبَعُوهُ إِلَّا فَرِیقاً مِنَ الْمُؤْمِنینَ (20) وَمَا کَانَ لَهُ عَلَیْهِم مِن سُلْطَانٍ إِلَّا لِنَعْلَمَ مَن یُؤْمِنُ بِالْآخِرَةِ مِمَّنْ هُوَ مِنْهَا فِی شَکٍّ وَربُّکَ عَلَی کُلِّ شَیْ ءٍ حَفِیظٌ (21) قُلِ ادْعُوا الَّذِینَ زَعَمْتُم مِن دُونِ اللَّهِ لاَ یَمْلِکُونَ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ فِی السَّماوَاتِ وَلاَ فِی الْأَرْضِ وَمَا لَهُمْ فِیهِمَا مِن شِرْکٍ وَمَا لَهُ مِنْهُم مِن ظَهِیرٍ (22) وَلاَ تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ عِندَهُ إِلَّا لِمَنْ أذِنَ لَهُ حَتَّی إِذَا فُزِّعَ عَن قُلُوبِهِمْ قَالُوا مَاذَا قَالَ رَبُّکُمْ قَالُوا الْحَقَّ وَهُوَ الْعَلِیُّ الْکَبِیرُ (23)﴾
ص: 10
سرّ طرح قصص انبیا در سوره های مکّی
سوره مبارکه «سبأ» که در مکه نازل شد همان طوری که ملاحظه فرمودید عناصر محوری این سوَر مکّی، اصول اعتقادی است از یک طرف و خطوط کلی فقه و حقوق است از طرف دیگر. برای اینکه مطلب, برهانیِ محض نشود از علوم تجریدی به تجربی هم تنزّل بکند قصص انبیا و اُمم را در خلال آیات این سوره و مانند آن مطرح می کنند.
قصه قوم سبأ و نعمت های درون مرزی و برون مرزی آن
در این سوره «سبأ» قصه قوم سبأ را ذکر کرده است. سبأ نام یکی از نیاکان و اجداد این قوم بود که در یمن به سر می بردند خدای سبحان به اینها نعمت های ظاهریِ فراوان داد هم درون مرزی هم برون مرزی; هم مربوط به شهر و دیاری که در آن به سر می بردند, هم مربوط به منطقه هایی که حوزه سفر و قلمرو مسافرت اینها بود هم داخلهٴ شهر را از هر نظر تأمین کرد هم خارج شهر را برای مسافرت های ییلاقی و قشلاقی؛ اینها اگر می خواستند مسافرت کنند برای اینها سخت نبود شهرها و قریه هایی که در آن منطقه بود یعنی از یمن تا شام این همه فاصله همه سرسبز بود فاصله شهرها بسیار کم بود فاصله روستاها بسیار کم بود اینها نیازمند نبودند که زاد و راحله زیادی تهیه کنند در زمان کمی از شهرشان به شهر دیگر یا از روستایشان به روستای دیگر می رسیدند هم شب می توانستند در آبادی به سر ببرند هم روز گرفتار کمبود آذوقه و زاد و راحله نبودند این نعمت ها را خداوند چه درون مرزی چه برون مرزی به اینها عطا کرد درباره نعمت درون مرزی آیه پانزده همین سوره بود که فرمود: ﴿لَقَدْ کَانَ لِسَبَإٍ فِی مَسْکَنِهِمْ آیَةٌ جَنَّتَانِ عَن یَمِینٍ وَشِمالٍ﴾ شما وقتی وارد شهرشان می شوید دو طرفش باغ ها و بوستان های سرسبز و خرم و پرمیوه بود این برای خصوص درون مرزی, درباره برون مرزی هم در آیه هجده فرمود: ﴿وَجَعَلْنَا بَیْنَهُمْ وَبَیْنَ الْقُرَی الَّتِی بَارَکْنَا فِیهَا قُری ظَاهِرَةً﴾ بین یمن تا شام، کلّ این منطقه سبز بود قریه ها ظاهر بودند; یعنی وقتی وارد یک محلّه می شدی محلّه دیگر را می دیدی این چنین نبود که شما باید از یک بیابان کویری عبور کنید مثل وضع فعلی تمام این منطقه ها سبز بود یکدیگر را می دیدند و باخبر بودند.
ص: 11
مخالف سنّت الهی بودن استناد سلب نعمت ها به خدا
مطلب دیگر سنّت الهی را بیان می کند در دو آیه که خدا نعمتی را که به قومی مرحمت کرد هرگز از آنها نمی گیرد ﴿إِنَّ اللَّهَ لاَ یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّی یُغَیِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ﴾, (1) ﴿ذلِکَ بِأَنَّ اللّهَ لَمْ یَکُ مُغَیِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَهَا عَلَی قَوْمٍ حَتَّی یُغَیِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ﴾ (2) این دو آیه است در دو بخش قرآن که خدا نعمتی را که به یک خانواده یا به یک روستا یا به شهری داد هرگز از اینها نمی گیرد مگر اینکه اینها خودشان نعمت را بگیرند.
نقش انسان در تغییر یا سلب نعمت های الهی
این نعمت ها گاهی به این است که بیراهه بروند با دست خودشان این بساطشان را به هم بزنند گاهی کاری می کنند که به دست خودشان و با دست دیگران کار را انجام می دهند انسان می تواند دو کار بکند یکی اینکه با دست خودش و با دست مؤمنان بساط زندگی اش را گرم و بافروغ بکند گاهی هم به عکس می تواند بیراهه برود که زندگی خود را به دست خود و به دست دیگران ویران کند اینکه در سوره «حشر» فرمود: ﴿یُخْرِبُونَ بُیُوتَهُم بِأَیْدِیهِمْ وَأَیْدِی الْمُؤْمِنِینَ﴾ (3) همین طور بود؛ یهودی های مدینه کاری کردند که مجبور شدند هنگام کوچک کردن و حرکت از مدینه به بیرون مدینه، بخشی از خانه ها را خودشان خراب بکنند بخشی از آن خانه ها را هم مؤمنین خراب می کردند خب گاهی انسان کاری می کند که با دست خودش بساط خودش را به هم می زند دیگران هم در به هم زدن خانه او, او را کمک می کنند گاهی هم کاری می کند که با دست خودش بِنای خوبی, اثاث خوبی, زندگی خوبی تهیه می کند دیگران هم او را کمک می کنند این برای هر دو گروه ممکن است مردان الهی هستند که کمک کار مؤمنان باشند همان مردان الهی هستند که علیه تبهکاران قیام بکنند پس هم ﴿یُخْرِبُونَ بُیُوتَهُم بِأَیْدِیهِمْ وَأَیْدِی الْمُؤْمِنِینَ﴾ درست است هم «یَبنون و یؤسّسون بیوتهم بأیدیهم و أیدی المؤمنین» درست است حالا گاهی مؤمنین اند گاهی فرشتگان اند و مانند آن, بالأخره مأموران الهی اند خواه در تخریب خواه در تأسیس.
ص: 12
تبیین نقش شیطان به مقدار وسوسه در سلب نعمت های الهی
فرمود ما همه نعمت ها را به اینها دادیم اینها دشمنی داشتند خون آشام و قسم خورده این دشمن قسم خورده همان شیطان است که سوگند یاد کرد به خدای سبحان عرض کرد: ﴿فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ﴾ (1) اینکه می گویند دشمن قسم خورده یعنی همین ابلیس, این به عزّت خدا قسم یاد کرد که انسان ها را گمراه بکند ولی خدای سبحان فرمود تو هیچ سلطه ای بر آنها نداری به اینها عقل و فطرت دادم که چراغ های الهی اند در درون, وحی و نبوّت فرستادم چراغ های الهی آند در بیرون; تو هیچ سلطه ای بر آنها نداری مگر اینکه آنها خودشان تو را بر خود مسلّط کنند وگرنه تو وسوسه داری در قبال وسوسه تو, الهام فرشته های ما هم هست ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾ (2) هست, دعوت انبیا و مرسلین و ائمه(علیهم السلام) هم هست این طور نیست که تو بتوانی بر آنها مسلّط بشوی مگر اینکه اینها خودشان بیایند تحت سلطه تو, تو را بر خود مسلّط کنند در سوره مبارکه «ابراهیم» همین طور است در سوره مبارکه «حجر» همین طور است در سوره مبارکه «سبأ» که محلّ بحث است همین طور است. در بحث سوره مبارکه «ابراهیم» که در بحث دیروز اشاره شد آن را خب قبلاً خواندیم در سوره «حجر» فرمود: ﴿هَذا صِرَاطٌ عَلَیَّ مُسْتَقِیمٌ ٭ إِنَّ عِبَادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطَانٌ إِلَّا مَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْغَاوِینَ﴾ (3) خب اگر گمراهی عمداً بیاید زیر پرچم تو, تو را به متبوع بودن و مطاع بودن بپذیرد این تقصیر کسی نیست تو بر اینها مسلّط نبودی اینها آمدند تحت سلطه تو, بنابراین نه جبری در کار است نه اضطراری در کار است نه الجایی در کار است نه اجباری در کار است هیچ چیزی در کار نیست. همین مطلب را خود ابلیس در قیامت اعتراف می کند که در سوره مبارکه «ابراهیم» بود که در بحث دیروز اشاره شد آیه سوره مبارکه «حجر» که فرمود: ﴿لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطَانٌ إِلَّا مَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْغَاوِینَ﴾ همین مضمون که در سوره مبارکه «حجر» بود در همین سوره مبارکه «سبأ» محل بحث است فرمود تو هیچ سلطه ای بر آنها نداری مگر اینکه آنها تحت سلطه تو بیایند و تو را بر خود مسلّط کنند آیه 21 سوره «سبأ» این است ﴿وَمَا کَانَ لَهُ عَلَیْهِم مِن سُلْطَانٍ إِلَّا لِنَعْلَمَ مَن یُؤْمِنُ بِالْآخِرَةِ مِمَّنْ هُوَ مِنْهَا فِی شَکٍّ﴾.
ص: 13
عدم امکان تغییر و تبدیل سنت های الهی با وسوسه های شیطان
برای اینکه مسئله از قصه به در بیاید و از جزئی به کلی منتقل بشود قرآن همین کار را می کند می فرماید اینکه درباره قوم سبأ گفتیم این مطابق با سنّت ما بود سنّت ما هم ترک شدنی و تغییرپذیر نیست نه تبدیل می شود نه تحویل, نه می شود این سنّت را رأساً گرفت نه می شود چیز دیگر را جای سنّت ما گذاشت برای اینکه کسی قدرت ندارد در نظام کلی اثر بگذارد سنّت الهی را بگیرد جایش خالی باشد و همچنین قدرت ندارد سنّت الهی را بگیرد چیز دیگر جای سنّت الهی بگذارد نه تحویل پذیر است نه تبدیل پذیر; نه می شود آن را گرفت و جایش خالی باشد نه می شود آ ن را گرفت بدل برای آن گذاشت ﴿فَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدِیلاً وَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْوِیلاً﴾ (1) برای اینکه مسئله از قصه به در بیاید از جزئی به کلی منتقل بشود روشن بشود که اختصاصی به یمن و سبأ و شام و فاصله بین یمن و شام و قوم سبأ ندارد اصل کلی را ذکر می کند که در هر عصر و مصری شیطان اگر بخواهد بر کسی مسلّط بشود تنها راهش وسوسه است و وسوسه درست است معصیت است و او تشریعاً حقّ این کار را ندارد لکن هیچ اجبار و اضطرار و الجایی را هم به همراه ندارد [خداوند می فرماید] او وسوسه می کند ما هم افراد را امتحان می کنیم چراغ های درون و بیرون هم روشن است و وسوسه ظلمانی ابلیس هم از یک طرف به گناه دعوت می کند.
ص: 14
پذیرش وسوسه های شیطان علت صادق شدن گمان او
بعد از اینکه جریان قوم سبأ را ذکر کرد بعد از جزئی به کلی منتقل می شوند می فرمایند: ﴿وَلَقَدْ صَدَّقَ عَلَیْهِمْ إِبْلِیسُ ظَنَّهُ﴾ ابلیس گمانش این بود گفت: ﴿وَلاَ تَجِدُ أَکْثَرَهُمْ شَاکِرِینَ﴾ (1) من آنها را گمراه می کنم اکثری راه شکر و سپاسگزاری را طی نمی کنند. این را با گمان خود حرف زد برهانی نداشت برای اینکه این گمان خودش را صادق کند ثابت کند شروع به وسوسه کرد و فعالیت کرد و او و قوم او, مردم را به پیروی از خودشان دعوت کردند با وسوسه, با اضلال, با تَمنیه, با ﴿وَلَأُضِلَّنَّهُمْ وَلَأُمَنِّیَنَّهُمْ وَلَأَمُرَنَّهُمْ﴾, (2) با ﴿لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ﴾ (3) با این مجاری ادراکی و تحریکی آن گمانِ خود را که ظاهراً کاذب بود صادق قرار داد.
کلام فخررازی در چگونگی تصدیق گمان ابلیس و ناتمامی آن
برخی ها مثل فخررازی و دیگران یک احتمال جدیدی هم مطرح کردند گفتند این ﴿وَلَقَدْ صَدَّقَ عَلَیْهِمْ إِبْلِیسُ ظَنَّهُ فَاتَّبَعُوهُ﴾ ناظر به آن مطلب دیگری است که ابلیس گفته, ابلیس گفته: ﴿أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ﴾ (4) گمانش این بود که او از انسان بهتر است این گمان را با وسوسه تبلیغ کرد و تصدیق کرد و آنها را به پیروی خودش کشاند خب هر متبوعی بهتر از تابع است (5) این سخن که جناب فخررازی نقل کردند نمی تواند تام باشد برای اینکه آن ﴿أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ﴾ با این ﴿صَدَّقَ عَلَیْهِمْ إِبْلِیسُ ظَنَّهُ﴾ فرق دارد در غالب مواردی که سخن از پیروی ابلیس است استثنایی دارد ﴿إِلَّا عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ﴾ و مانند آن در جریان ﴿أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ﴾ هیچ استثنایی نیست او با اینکه با مخلَصین روبه رو بود و آن وجود مبارک آدم(سلام الله علیه) بود که از علوم اسمای الهی برخوردار بود ﴿عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ﴾ (6) بود این درباره آدم گفت ﴿أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ﴾ او که کسی را استثنا نکرده برهان مسئله هم این است که ﴿خَلَقْتَنِی مِن نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِینٍ﴾ (7) این دیگر مخلَص و غیر مخلَص را استثنا نمی کند, پس اینکه ابلیس گفت: ﴿أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ﴾ این استثناپذیر نیست و این ﴿صَدَّقَ عَلَیْهِمْ إِبْلِیسُ ظَنَّهُ﴾ نمی تواند ناظر به این مطلب باشد چون آن بدون استثناست این تصدیق مظنّه با استثناست ﴿صَدَّقَ عَلَیْهِمْ إِبْلِیسُ ظَنَّهُ﴾ الاّ مخلَصین, الاّ عباد الصالحین, الاّ مردان الهی و مانند آن, اگر آن ﴿أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ﴾ معیار بود ﴿أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ﴾ هیچ استثنا نداشت این ﴿لأُغْوِیَنَّهُمْ﴾ است که استثنا دارد ﴿وَلأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ ٭ إِلَّا عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ﴾ (8) در این گونه از موارد هم خدای سبحان می فرماید ابلیس بر کسی مسلّط نیست مگر اینکه عده ای او را بر خودشان سلطان قرار بدهند یا استثنای از مثبت به منفی یا استثنای از منفی به مثبت بالأخره استثناپذیر است اما جریان ﴿أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ﴾ اصلاً این با خود حضرت آدم درگیر بود دیگر این چنین نیست که نسبت به بعضی ها بهترند نسبت به بعضی ها بهتر نیستم این خود را نسبت به انسان برتر می داند دلیلش هم این است که ﴿خَلَقْتَنِی مِن نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِینٍ﴾ پس این احتمال دوم جناب فخررازی نمی تواند تام باشد.
ص: 15
سرّ عدم دسترسی شیطان به بندگان مخلَص الهی
این ﴿وَلَقَدْ صَدَّقَ عَلَیْهِمْ إِبْلِیسُ ظَنَّهُ﴾ این راه انتقال از قصّه سبأ که به عنوان یک مَثل ذکر شده است به یک ممثّل کلی است و آن جریان هدایت و ضلالت جامعه بشری است که فرمود این اختصاصی به یمن و قوم سبأ و امثال ذلک ندارد شیطان همه را وسوسه می کند نسبت به عده ای اصلاً دسترسی ندارد سرّ اینکه نسبت به مخلَصین دسترسی ندارد نه این است که نسبت به آنها احترام می کند برای اینکه حوزه کاربردی آنها را نمی داند آنها به چیزی دل بستند که ابلیس نه خود آنها را دارد نه بدلی آنها را, ابزار حیله ابلیس هم چیزهایی است که اینها رویش پا گذاشتند خب اگر کلّ خاورمیانه در زمان حکومت حضرت امیر در اختیار حکومت مرکزی حضرت امیر(سلام الله علیه) بود وقتی حضرت این حکومت وسیع را می گوید عفطه عنز است (1) آن وقت شیطان با چه وسیله ای می خواهد او را فریب بدهد آنکه وجود مبارک حضرت امیر و سایر بندگان مخلَص می طلبند آن را شیطان اصلاً درک نمی کند تا بدلیِ آن را بسازد آنکه بدلی اش در اختیار شیطان است اینها به اصلش اعتنا ندارند چه رسد به بدلی, اینکه گفت: ﴿إِلَّا عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ﴾ معنایش این نیست که من نسبت به آنها احترام می کنم من مقدورم نیست که به حریم آنها راه پیدا بکنم آنها را فریب بدهم آنها همیشه روشنانی هستند که اگر ببینند حرامی ای, احرام بسته بخواهد وارد حوزه قلبشان بشود فوراً از همان بیرون اینها رمی می کنند این ﴿إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّیْطَانِ تَذَکَّرُوا فَإِذَا هُم مُبْصِرُونَ﴾ (2) آنها در رأس این هستند اگر طائفی, حرامی ای احرام ببندد بخواهد دور کعبهٴ دل اینها طواف بکند ببیند چه وقت درِ کعبه باز می شود که وارد آن کعبه بشود اینها همیشه از دور مواظب اند بنابراین ابلیس نسبت به آنها راه ندارد.
ص: 16
فتحصّل اینکه گفت: ﴿إِلَّا مَنِ اتَّبَعَکَ﴾ استثنا دارد این حتماً ناظر به اضلال است نه ناظر به ﴿أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ﴾ در ﴿أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ﴾ این بدون استثنا گفته این اصلاً درگیری روبه رویش با حضرت آدم بود که از انبیای الهی است این چنین نیست که او عده ای را استثنا کرده باشد دلیل او هم این است که من از آتشم او از خاک است خب این دلیل عام است مدلولش هم عام است و مانند آن, آنجا هم خود ابلیس هم یک عده را استثنا کرده گفته یک عده مقدور من نیست که به سراغ آنها بروم ﴿وَلأََُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ ٭ إِلَّا عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ﴾ اینجا هم ذات اقدس الهی می فرماید هیچ سلطه ای بر هیچ کسی نداری مگر اینکه کسی عمداً تو را بر خودش مسلّط کند.
عدم اختصاص وسوسه های شیطان بر قوم سبأ
بنابراین نه جبری در کار است نه الجایی در کار است و انسان کاملاً مختارانه به طرف عصیان حرکت می کند و انتقال این قصه از جزئی به کلی, از قوم سبأ به جامعه بشری به وسیله همین آیه بیست است که فرمود این جریان که برای قوم سبأ اتفاق افتاده است جریانی است کلی که همواره ابلیس در کمین است تا با کمندش اینها را گرفتار کند و خیلی ها به کمند او می افتند مگر بندگان مخلَص, آنها که عمداً به کمند او افتادند تحت سلطه او هستند ﴿وَلَقَدْ صَدَّقَ عَلَیْهِمْ إِبْلِیسُ ظَنَّهُ فَاتَّبَعُوهُ إِلَّا فَرِیقاً مِنَ الْمُؤْمِنینَ﴾ که اینها در کمند او نیفتادند.
نقش مراقبت و ذکر الهی در رهایی از وسوسه های شیطان
ص: 17
اینکه می گویند مراقبت بکنید برای همین جهت است اینکه می گویند هر کاری می کنید «بسم الله الرحمن الرحیم» بگویید این ادب بسیار خوبی است راهنمایی بسیار خوبی است این «بسم الله» گفتن البته یک ثواب لفظی هم دارد ثواب عبادی هم دارد ذکر است و ثواب دارد اما جنبه تربیتی اش این است که این «بسم الله» یک قرنطینه است اینکه به ما می گویند هر حرفی می زنید, هر کاری می کنید, هر نوشته ای دارید, هر سخنی می گویید, هر جایی می خواهید بروید, هر جایی می خواهید بنشینید اول بگویید «بسم الله الرحمن الرحیم» خب گفتن این ثواب دارد انسان همیشه به یاد ذات اقدس الهی باشد اما این یک قرنطینه است به ما می گویند هر کاری می خواهید بکنید اول بگویید «بسم الله» خب یعنی آدم باید این کار را رویش بشود بگوید خدایا به نام تو, این کار بالأخره یا واجب است یا مستحب, کارهای مشکوک, تهمت, خیانت, دروغ، اینها را که نمی شود گفت خدایا به نام تو, جای مشکوک, خوردن غذای مشکوک آنجا که نمی شود گفت خدایا به نام تو, این «بسم الله» که به ما گفتند این یک قرنطینه است این راه ورودی به بهشت است هر کاری که ما می کنیم باید بتوانیم بگوییم خدایا به نام تو, این یک مراقبت بسیار خوبی است. فرمود آنها که مؤمن هستند این کار را می کنند این ﴿اذْکُرُوا اللَّهَ ذِکْراً کَثِیراً﴾ (1) برای همین است آن عبادات و امثال ذلک مرز خاصّی دارد ولی نام خدا و یاد خدا که مرز خاص ندارد خب گاهی انسان غافل است اگر سهو و غفلت و نسیان گاهی تاری شد خدای سبحان می بخشد ﴿إِن تَجْتَنِبُوا کَبَائِرَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُکَفِّرْ عَنکُمْ سَیِّئَاتِکُم﴾ (2) آن لغزش های ریز را ذات اقدس الهی می بخشد اما به ما گفتند شما مراقب باشید هر حرفی می زنید هر کاری که می کنید بگویید خدایا به نام تو، این زمینه اخلاص را فراهم می کند.
ص: 18
امتحان انسان, علت وجود وسوسه های شیطان
بعد فرمود: ﴿وَمَا کَانَ لَهُ عَلَیْهِم مِن سُلْطَانٍ إِلَّا لِنَعْلَمَ مَن یُؤْمِنُ بِالْآخِرَةِ مِمَّنْ هُوَ مِنْهَا فِی شَکٍّ﴾ باید بیازماییم معلوم می شود چه کسی به قیامت معتقد است چه کسی درباره قیامت شک دارد.
دیدگاه فخررازی در علم حاصل از امتحان و ردّ آن
مسئله علم را هم جناب فخررازی به زحمت افتاده. اینها خیال می کنند که خدای سبحان یک علم دارد و این هم علم ازلی است آن وقت مشکلشان در این است که خب اگر خدای سبحان در ازل می داند که فلان شخص چه کاره است دیگر امتحان یعنی چه. برای اینکه این مشکل را حل کنند آمدند گفتند علم خدا در ازل هست, تعلّقش به معلوم, حادث است چون معلوم, وجود نداشت تعلّق علم هم به آن معلوم وجود نداشت پس علم, ازلی است تعلّق علم به معلوم حادث است (1) اینها خیال کردند با این راه غیر عقلی مشکل حل می شود اینها خیال کردند که علم مثل قدرت است. قدرت, یک حقیقت ذات اضافه به این معنا نیست ولی علم یک حقیقت ذات اضافه است قدرت بدون متعلّق وجود دارد علم بدون متعلَّق و معلوم وجود ندارد الآن کسی قادر است اگر چیزی پیدا شد سنگی پیدا شد آن را بلند کند این قدرت هست اما نمی شود گفت الآ ن عالِم هست خب به چه چیزی عالِم است علم, کشف است اظهار است ظهور است نور است, علم چه چیزی را روشن کرد می شود گفت خدا در ازل علم داشت و معلومی در کار نبود و بعد وقتی معلوم پیدا شد علم به آن تعلّق گرفت بله, قدرت این طور است اما علم, حقیقتش ذات اضافه است معلوم می خواهد علم ذاتیِ ذات اقدس الهی در ازل محفوظ است بله; اما علمِ فعلی در مقام فعل است (یک) فعل خدا زاید بر ذات اوست (دو) حادث است ممکن است, نبود, پیدا شد, فعل خدا مثل خلقت, خدا قبلاً خالق نبود بعد است, قبلاً رازق نبود بعد است, قبلاً باسط نبود بعد است, قبلاً شافی نبود بعد است, اینها افعال خداست افعال خدا روزانه در تغییر است اما قدرت بر شفا ازلی است, قدرت بر خلق و رزق ازلی است, علم ازلی هم سر جایش محفوظ است این یک مشکل جبر دارد که بارها آن مشکلش گفته شد و حل شد که جناب فخررازی نمی تواند حل کند یک مشکل هم در موارد امتحان دارد در موارد امتحانی فرمود ما این را می آزماییم تا خدا بداند این در مقام فعل است علمِ فعلی خدا زاید بر ذات اقدس الهی است مثل خلقت او, مثل رزق او, مثل شفای او, مثل ابراز او, مثل اغنای او, مثل اقنای او ﴿أَغْنَی وَأَقْنَی﴾ (2) اینها همه فعل خداست فعل خدا بیرون از ذات خداست بیرون از ذات خدا بود می شود ممکن, گاهی هست گاهی نیست. آیه سه سوره مبارکه «عنکبوت» را ملاحظه بفرمایید فرمود: ﴿وَلَقَدْ فَتَنَّا الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ فَلَیَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِینَ صَدَقُوا وَلَیَعْلَمَنَّ الْکَاذِبِینَ﴾ ما امتحان کردیم تا معلوم بشود. در ازل خدا می داند که در لایزال فلان شخص امتحان می شود و امتحان خوب هم خواهد داد و فلان شخصِ دیگر امتحان می شود و امتحان بد می دهد این علم ازلی سر جایش محفوظ است او «عالمٌ إذ لا معلوم» (3) این علم ازلی است اما این علمِ فعلی که امتحان بکند بگوید این کار را بکنیم تا اینکه معلوم بشود در مقام فعل, در مقام عمل, در مقام کار چه کسی مؤمن است چه کسی غیر مؤمن ﴿وَلَقَدْ فَتَنَّا الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ فَلَیَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِینَ صَدَقُوا وَلَیَعْلَمَنَّ الْکَاذِبِینَ﴾ خدا غریق رحمت کند مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) را! مرحوم کلینی مستحضرید در کتاب شریف کافی کمتر حرف می زند فقط حدیث نقل می کند ولی در همان جلد اول کافی در بحث صفات ذات و صفات فعل ضابطه خوبی ذکر می کند می فرماید اگر صفتی دو طرفش به خدا اسناد داده می شود و خدا هم به هر دو طرف متّصف می شود این صفت, صفت فعل است مثل «یَخلق, لا یَخلق, یرزق لا یرزق, یَشفی لا یشفی, یَبسط لا یبسط» اما اگر صفتی دو طرف نداشت یک طرف بود آن طرف دیگر نقص بود و خدا اصلاً به آن متّصف نبود این می شود صفت ذات مثل حیات, مثل علم, مثل قدرت، نمی شود گفت خدا گاهی قادر است گاهی - معاذ الله - قادر نیست, گاهی عالم است گاهی جاهل, گاهی حیّ است گاهی میّت, آن صفاتی که یک طرفه است و خدای سبحان به آن طرف دیگر اصلاً متّصف نیست این صفات ذات است اما صفاتی که دو طرف دارد و خدای سبحان به هر دو طرف متّصف می شود این صفات فعل است (4) صفات فعل خارج از ذات است مثل اینکه صفت ذات, قدرت است صفت فعل, رزق است قدرت غیر از رزق است رزق «قد یرزق قد لا یرزق» احیا و اماته این طور است «قد یحیی قد لا یحیی, قد یشفی قد لا یشفی, قد یبسط قد لا یبسط» اما قدرت، دیگر مقابل ندارد که بگویید «قد یقدر قد لا یقدر» اینجا هم فرمود که ما این کار را کردیم ﴿فَلَیَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِینَ صَدَقُوا وَلَیَعْلَمَنَّ الْکَاذِبِینَ﴾ بنابراین این اوامر امتحانیه است با علم فعلی خدا هم کار دارد و علم فعلی خدا دو طرفه است.
ص: 19
فراموشی قیامت سبب رهایی انسان و غلتیدن در دام شیطان
آن گاه فرمود کسی که درباره قیامت شک دارد مشکل جدّی دارد قسمت مهمّ مشکلات ما مربوط به مسئله قیامت است که همان آیه سوره مبارکه «ص» نشان داد که ﴿بِمَا نَسُوا یَوْمَ الْحِسَابِ﴾ (1) ممکن است کسی خیلی توحیدش تام باشد ادب مع الله داشته باشد با یاد خدا به سر ببرد و خلاف نکند اما اکثری مردم که خلاف نمی کنند برای پرهیز از مسئولیت یوم القیامه است اگر مسئله یوم القیامه مشکوک بشود یا مسهو بشود یا منسی بشود خطر، دامنگیر است در جاهلیت مهم ترین مشکلشان همان انکار قیامت بود اگر کسی روز حساب و کتاب را فراموش کند خود را رها می بیند وقتی خود را رها دید به هر کاری تن در می دهد لذا فرمود: ﴿مِمَّنْ هُوَ مِنْهَا فِی شَکٍّ وَربُّکَ عَلَی کُلِّ شَیْ ءٍ حَفِیظٌ﴾.
موضوع: تفسیر آیه 20 تا 24 سوره سبأ
﴿وَلَقَدْ صَدَّقَ عَلَیْهِمْ إِبْلِیسُ ظَنَّهُ فَاتَّبَعُوهُ إِلَّا فَرِیقاً مِنَ الْمُؤْمِنینَ (20) وَمَا کَانَ لَهُ عَلَیْهِم مِن سُلْطَانٍ إِلَّا لِنَعْلَمَ مَن یُؤْمِنُ بِالْآخِرَةِ مِمَّنْ هُوَ مِنْهَا فِی شَکٍّ وَربُّکَ عَلَی کُلِّ شَیْ ءٍ حَفِیظٌ (21) قُلِ ادْعُوا الَّذِینَ زَعَمْتُم مِن دُونِ اللَّهِ لاَ یَمْلِکُونَ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ فِی السَّماوَاتِ وَلاَ فِی الْأَرْضِ وَمَا لَهُمْ فِیهِمَا مِن شِرْکٍ وَمَا لَهُ مِنْهُم مِن ظَهِیرٍ (22) وَلاَ تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ عِندَهُ إِلَّا لِمَنْ أذِنَ لَهُ حَتَّی إِذَا فُزِّعَ عَن قُلُوبِهِمْ قَالُوا مَاذَا قَالَ رَبُّکُمْ قَالُوا الْحَقَّ وَهُوَ الْعَلِیُّ الْکَبِیرُ (23) قُلْ مَن یَرْزُقُکُم مِنَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ قُلِ اللَّهُ وَإِنَّا أَوْ إِیَّاکُمْ لَعَلَی هُدیً أَوْ فِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ (24)﴾
ص: 20
تبیین دو راه مهمّ نفوذ شیطان در انسان
بعد از اینکه فرمود مشکل اساسی مشرکین مکه و مانند آن, آن است که تحت اغوای شیطان هستند دو مطلب اساسی را مثل آیات دیگر اینجا ذکر می کند: یکی اینکه مهم ترین راه نفوذ شیطان, مجاری ادراکی انسان است یعنی شیطان در مجرای اندیشه اثر می گذارد وقتی در مجرای اندیشه اثر گذاشت او باور می کند وقتی باور کرد مطابق باورش کار می کند این برای یک گروه. گروه دیگر کسانی اند که شیطان در مجاری انگیزه آنها و نه اندیشه, اثر می کند وقتی اینها به چیزی انگیزه مند شدند همان راه را ادامه می دهند این دو گروه. گروه سوم کسانی اند که شیطان هم در بخش اندیشه آنها اثر می گذارد هم در بخش انگیزه آنها. برای کسانی که مشکل علمی ندارند شیطان در انگیزه آنها وسوسه می کند شهوت آنها را تحریک می کند, غضب آنها را تحریک می کند که اینها می شوند عالِم بی عمل. آنها که مشکل علمی دارند این معارف را فرا نگرفتند با خرافات و امثال خرافات در بخش اندیشه آنها اثر می گذارد آنها را به امور باطلی باورمند می کند گروهی که از هر دو فضیلت محروم اند شیطان هم در بخش اندیشه آ نها, آنها را خرافات زده می کند هم در بخش انگیزه آنها, آنها را با شهوت و غضب انگیزه مند می کند. اینکه خدای سبحان می فرماید: ﴿أَیَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَلَّن نَجْمَعَ عِظَامَهُ ٭ بَلَی قَادِرِینَ عَلَی أَن نُّسَوِّیَ بَنَانَهُ﴾ (1) انسان اول خیال می کند که ما استخوان های او را نمی توانیم جمع بکنیم می گوید: ﴿مَن یُحْیِی الْعِظَامَ وَهِیَ رَمِیمٌ﴾ (2) غافل از اینکه ما نه تنها استخوان های او را که اعضای درشت بدن او هستند خطوط ریز سرانگشتان او را به حالت اوّلی برمی گردانیم بعد می فرماید آنها مشکل علمی ندارند شبهه علمی ندارند شهوت عملی دارند ﴿بَلْ یُرِیدُ الْإِنسَانُ لِیَفْجُرَ أَمَامَهُ﴾ این مشکل علمی ندارد این می خواهد جلویش باز باشد این گروه, شبهه علمی برای آنها مطرح نیست مشکل علمی ندارند اما شهوت عملی دارند می خواهند جلویشان باز باشد. عده ای گرفتار جهل علمی اند شیطان از راه شبهات علمیه که ﴿إِنَّ الشَّیَاطِینَ لَیُوحُونَ إِلَی أَوْلِیَائِهِمْ لِیُجَادِلُوکُمْ﴾ (3) این مغالطات را در قلب اینها القا می کند اینها به جای اینکه برهانی فکر کنند مغالطی فکر می کنند این مغالطاتی که به وسیله ﴿إِنَّ الشَّیَاطِینَ لَیُوحُونَ إِلَی أَوْلِیَائِهِمْ﴾ در قلب اینها القا شد اینها باور می کنند به خرافاتی دل می سپارند. آنها که مشکل علمی ندارند شهوت و غضبِ اینها را بر عقل عملی اینها پیروز می کند, چیره می کند اینها یا به سمت شهوت حرکت می کنند یا به سمت غضب.
ص: 21
موفقیت جامع گمان شیطان با تصرف در اندیشه و انگیزه انسان
گروهی که گرفتار هر دو نقص اند شیطان گاهی در بخش اندیشه و علم, گاهی در بخش انگیزه و عمل، اینها را به دام می اندازد. اینجا از مواردی است که شیطان به نحو جامع, ظنّ خود را بر اینها پیروز کرد در این آیه خدا نفرمود شیطان در ظنون آنها تصرّف می کند تا بشود بخش انگیزه, شیطان ظنّ خودش را, گمان خودش را بر اینها مسلّط کرد گمانش این بود ﴿لَأُغْوِیَنَّهُمْ﴾ (1) گمانش این بود که ﴿وَلاَ تَجِدُ أَکْثَرَهُمْ شَاکِرِینَ﴾ (2) گمانش این بود که من اکثری اینها را گرفتار می کنم حالا گرفتاری به سه نحو است بعضی ها را از راه جهل علمی, بعضی ها را از راه جهالت عملی, بعضی ها را از هر دو راه. این مظنّه خود را بر آنها چیره کردن معنایش این نیست که در ظنون و گمان و علم و اندیشه آ نها اثر گذاشت معنایش آن است که گمان خود را بر آنها مسلّط کرد گمان او این بود که ﴿وَلاَ تَجِدُ أَکْثَرَهُمْ شَاکِرِینَ﴾ راه اغوا هم سه نحو است که بیان شده.
عدم تسلّط شیطان جن و انس بر انسان
ولی انسان به وسیله شیطان وسوسه بشود چه به وسیله شیطان جن, چه به وسیله شیطان انس, هرگز مجبور به گناه نیست اگر کسی مرکز فساد درست کرد, راه های فراوانی برای اغوای جوان ها درست کرد هرگز هیچ کسی مجبور نمی شود اگر در شرایطی کسی در اثر سهو, نسیان, خطا, الجا, اجبار, اضطرار و مانند آن تن به گناه داد مطابق حدیث رفع (3) اصلاً این معصیت نیست و اگر کسی به حدّ الجا و اضطرار و سهو و نسیان و امثال ذلک نرسید عالماً عامداً معصیت کرده است این معذور نیست معاقَب است هر چه بگوید فلان گروه, فلان ماهواره, فلان نقش, فلان عکس, فلان وسوسه ما را فریب داد این چه در «شیاطینُ الجن» چه در «شیاطینُ الانس» صریح قرآن کریم این است که هیچ کسی بر انسان مسلّط نیست انسان تا آخر عمر آزاد است اگر یک وقت حادثه ای پیش آمد انسان تحت قهر قرار گرفت مطابق حدیث رفع اصلاً معصیت نیست. این جریان اینکه شیطان مسلّط نیست در چند آیه بود در سوره «حجر» بود (4) در سوره «ابراهیم» بود (5) که هر دو را خواندیم.
ص: 22
نفی تسلّط مستکبران بر مستضعفان در قرآن
اما آنچه مربوط به انسان های عادی است یعنی مستکبرانی که مستضعفان را به دام کشیدند آن را در سوره مبارکه «صافات» می فرماید اینها هم در قیامت می گویند ما بر شما مسلّط نبودیم ما مرکز فساد دایر کردیم بله, ما ماهواره داشتیم بله, اما شما می خواستید نیایید این همه صدای قرآن و عترت و دعای کمیل و دعای توسل و امثال ذلک هست شما چرا اینجا آمدید؟! در سوره «صافات» آیه سی این است وقتی مستکبران و مستضعفان اینها در قیامت با یکدیگر گفتگو می کنند حرف مستکبران این است که ﴿وَمَا کَانَ لَنَا عَلَیْکُم مِن سُلْطَانٍ﴾ ما مسلّط نبودیم ما مرکز فساد دایر کردیم بله, خودمان هم داریم می سوزیم اما نمی شود گفت چون شما مرکز فساد درست کردید تبلیغ سوء درست کردید ما مجبور شدیم, هیچ کسی بر انسان مسلط نیست نه شیطان بر انسان مسلط است نه انسانی که جزء شیاطین الانس است ﴿وَمَا کَانَ لَنَا عَلَیْکُم مِن سُلْطَانٍ بَلْ کُنتُمْ قَوْماً طَاغِینَ﴾.
اصل کلّی بودن عدم تسلّط شیطان انس و جن بر انسان
پس این بیان نورانی آیه سوره «سبأ» که فرمود هیچ سلطنتی ندارند یک اصل کلی است آیه 21 سوره «سبأ» فرمود: ﴿وَمَا کَانَ لَهُ عَلَیْهِم مِن سُلْطَانٍ﴾ نه شیطان جنّی نه شیطان انسی نه هر دو با هماهنگی یکدیگر هرگز بر انسان مسلط نیستند البته راه فساد را درست کردند مرکز فساد درست کردند خودشان هم به عذاب الیم گرفتار می شوند اینها هست اما این طور نیست که حالا کسی ماهواره درست کرده مرکز فساد درست کرده انسان به جهنم برود برای اینکه آنها آدم را در وسوسه انداختند.
ص: 23
تبیین معنای خارج از ذات بودن علم حاصل از امتحان
فرمود: ﴿وَلَقَدْ صَدَّقَ عَلَیْهِمْ إِبْلِیسُ ظَنَّهُ فَاتَّبَعُوهُ إِلَّا فَرِیقاً مِنَ الْمُؤْمِنینَ ٭ وَمَا کَانَ لَهُ عَلَیْهِم مِن سُلْطَانٍ إِلَّا لِنَعْلَمَ مَن یُؤْمِنُ بِالْآخِرَةِ مِمَّنْ هُوَ مِنْهَا فِی شَکٍّ﴾ که این علم, علم فعلی است. اینکه در بحث دیروز گفته شد که علم فعلی خارج از ذات است نه یعنی خارج از احاطه ذات است یعنی عینِ ذات واجب نیست صفات را مستحضرید در علوم عقلی در کلام در حدیث به دو قسم تقسیم کردند صفتی است که عین ذات است که زوال پذیر نیست مثل حیات خدا, علم خدا, قدرت خدا اینها صفاتی است عین ذات, صفاتی است که خارج از ذات است و نفی و اثبات پذیر است مثل شفا, مثل رزق, مثل قبض, مثل بسط و مانند آن که گاهی این هست گاهی این نیست؛ خارج از ذات است نه یعنی خارج از احاطه ذات است یعنی صفت ذات نیست قائم به ذات است قیام صدوری دارد.
اقامه برهان عقلی در نقد اعتقاد به خدا و شفاعت مشرکان
بعد در اینجا با برهان عقلی, مشرکان حجاز را متوجه می کند می فرماید شما که به قیامت معتقد نیستید تا مسئله شفاعت قیامت مطرح بشود شما اصلاً برای چه به خدا معتقد هستید انسان های عادی که به خدا معتقدند این یا برای جذب منفعت است یا دفع مفسده; یک وقت است در بحث های عقلی سخن از اثبات واجب است آن راه دیگری دارد که اگر چیزی هستیِ آن عین ذات آن نبود این محتاج به مبدأ است این بیان نورانی حضرت امیر در نهج البلاغه هست این بیان نورانی امام رضا(سلام الله علیهما) در توحید صدوق هست که فرمودند: «کلّ قائمٍ فی سواه معلولٌ» (1) یعنی هر چیزی که هستیِ آن عین ذات آن نیست چون تصادف و بخت و شانس در عالَم باطل است اگر چیزی هستیِ آن عین ذات آن نبود بعد موجود شد معلوم می شود آفریدگاری دارد و جهان این طور است هیچ موجودی از موجودات جهان, هستیِ آنها عین ذات آنها نیست لذا محتاج به ذات اقدس الهی هستند این از قواعد مسلّم عقلی است که وجود مبارک حضرت امیر فرمود در نهج البلاغه هست وجود مبارک امام رضا(سلام الله علیهما) فرمود که در توحید صدوق هست «کلّ قائمٍ فی سواه معلولٌ» هر چیزی که هستیِ آن عین ذات آن نیست این معلول است و علت دارد خب این یک برهان عقلی است اما توده مردم که بر اساس آ ن برهان عقلی خدا را عبادت نمی کنند همان بیان نورانی که از ائمه(علیهم السلام) نقل شد که مردم گاهی «خوفاً مِن العقاب» گاهی «شوقاً الی الثواب» عبادت می کنند گروهی هستند که جزء احرارند و ما جزء آن گروهیم که «حُبّاً» عبادت می کنند «فتلک عبادة الأحرار» (2) توده مردم خدا را برای این می خواهند که مشکلشان را حل کنند اگر نیازمند به چیزی هستند آن چیز را خدا به آنها بدهد اگر از چیزی هراس دارند خدا آنها را از آن امر مخوف حفظ بکند یا «خوفاً من النار» است یا «شوقاً الی الجنّة» این «خوفاً من النار» یا «شوقاً الی الجنّة» به عنوان مصداق تمثیلی است نه تعیینی; مشرکین که خدا را عبادت می کردند منتها از راه بت ها این یا «خوفاً من الفقر و الهلاکة» بود یا «شوقاً الی الغنی و الثروة» بود برای اینها سخن از بهشت و جهنم نبود مشرکان وقتی بت ها را عبادت می کردند برای یکی از این دو عامل بود.
ص: 24
نقد عبادت مشرکان در برابر بت ها با نفی مطلق مالکیت از آنها
ذات اقدس الهی با اینها در میان می گذارد می فرماید شما چرا این بت ها را عبادت می کنید برای اینکه اینها یا مشکل جذب را حل کنند یا مشکل دفع را یعنی چیزی که شما احتیاج دارید به شما بدهند یا چیزی که از آن هراس دارید شما را از آن نجات بدهند یا برای این است یا برای آن.
از این بت ها بر اساس صور چهارگانه ای که ترسیم می شود هیچ کاری ساخته نیست اینها یا باید بالذّات ذرّه ای از ذرّات عالم را مستقلاً مالک باشند یا بالشرکه ذرّه ای از ذرّات عالم را مالک باشند نه بالاستقلال, یا بالمظاهره و دستیاری و معین بودن و معاون بودنِ پروردگار، ذرّه ای را مالک باشند یا اگر مستقلاً مالک نیستند بالشرکه مالک نیستند بالمظاهره مالک نیستند حقّ شفاعت داشته باشند؛ در دستگاه الهی مقرّب باشند خدا به اینها حقّ شفاعت بدهد بیش از این چهار قسم که نیست اگر اینها سِمتی داشته باشند یا برای آن است که اینها بالذّات و بالاستقلال ذرّه ای را مالک اند یا بالذّات ذرّه ای را شریک اند یا بالذّات در ذرّه ای معین و معاون اند یا حقّ شفاعت دارند «و التالی بأسره مستحیل فالمقدم مِثله» اینها نه بالذّات در عالَم چیزی را مالک اند نه بالشرکه مالک اند نه بالمظاهره مالک اند نه حقّ شفاعت دارند خب چرا اینها را عبادت می کنید؟! ﴿قُلِ ادْعُوا الَّذِینَ زَعَمْتُم﴾ حالا شما بخوانید این یک تحدّی علمی است شما این بت ها و اصنام و اوثانی که می پرستید می گویید: ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِیُقَرِّبُونَا إِلَی اللَّهِ زُلْفَی﴾ (1) و می پندارید که ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾ (2) از اینها بخواهید, مشکلی دارید از اینها بخواهید ثابت کنید که اینها می توانند کاری برای شما انجام بدهند ﴿قُلِ ادْعُوا الَّذِینَ زَعَمْتُم مِن دُونِ اللَّهِ﴾ اینها هیچ کدام از این صوَر چهارگانه را ندارند اگر هیچ کاره اند چرا اینها را می پرستید؟! یک: ﴿لاَ یَمْلِکُونَ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ فِی السَّماوَاتِ وَلاَ فِی الْأَرْضِ﴾ ذرّه ای را اینها بالاستقلال مالک باشند نیست; چون ﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْ ءٍ﴾ (3) قبل از اینکه شما این سنگ ها و چوب ها را بتراشید خدا اینها را آفرید, پس اینها ذرّه ای را بالاستقلال مالک نیستند این یک تالی فاسد; دوم: ﴿وَمَا لَهُمْ فِیهِمَا مِن شِرْکٍ﴾ نه تنها ذرّه ای را بالاستقلال مالک نیستند در ذرّه ای هم شریک الباری نیستند که قدری برای اینها قدری برای خدا, قدری خدا خلق کرده باشد قدری اینها خلق کرده باشند خدا و اینها خالق باشند, خدا و اینها پروردگار باشند اینها نه آفریدگارند نه پروردگار در هیچ ذرّه ای در آسمان و زمین ﴿وَمَا لَهُمْ فِیهِمَا مِن شِرْکٍ﴾ این دو; سوم: ﴿وَمَا لَهُ مِنْهُم مِن ظَهِیرٍ﴾ ذات اقدس الهی از اینها ظَهیر نگرفته ظهیر یعنی پشتیبان, ظَهْر یعنی پشت, اینکه می گویند تظاهرات یعنی ظَهر هم می دهند مظاهر هم هستند ظهیر هم هستند ﴿وَلَوْ کَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیراً﴾ یعنی این, پشت به پشت هم دادن را می گویند ظهیر بودن, مظاهر بودن, تظاهرات کردن, نه ظاهر شدن, ظهیر شدن. فرمود: ﴿لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنسُ وَالْجِنُّ عَلَی أَن یَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لاَ یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ کَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیراً﴾ (4) ظهیر یعنی پشتوانه و پشتیبان. فرمود اینها پشتیبان خدا باشند نیست, پشتوانه الهی باشند نیست, کمک و دستیار و معین و معاون الهی باشند نیست, در ذرّه ای ذات اقدس الهی از اینها کمک گرفته باشد اینها بشوند ظهیر الهی این هم نیست پس این سه قسم تالی، مستحیل است یعنی آنها بالذّات مالک ذرّه ای نیستند, بالذّات شریک نیستند, بالذّات ظهیر نیستند اینها اصلاً محال است نه تنها اینها نیستند غیر اینها هم کسی نیست.
ص: 25
نقد اعتقاد به شفاعت بت ها با نفی دو عنصر محوری آن
می ماند یک مسئله آن تالی فاسد چهارم آن مسئله شفاعت است, شفاعت حق است اما دو عنصر محوری دارد: شافع باید مأذون باشد; مشفوع له باید مأذون له باشد چه کسی شفاعت بکند از چه کسی شفاعت بکند هر دو عنصر اذن می خواهد و ذات اقدس الهی به اینها اذن نداد که از شماها شفاعت کنند نه اینها مأذون اند نه شما مأذون له, پس چرا اینها را عبادت می کنید؟! شفاعت حق است لذا در آیه ای جدا مطرح کرد این سه قسمش مستحیل است یعنی هیچ کس در عالَم این طور نیست حالا نه تنها اصنام و اوثان, انبیا و اولیا هم این طور نیستند ﴿مَّا أَشْهَدتُّهُمْ خَلْقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ (1) که در سوره مبارکه «کهف» گذشت هیچ کسی را خدای سبحان شاهد آفرینش قرار نداد خدا بود و بود و بود و هست و هست و هست نه کسی با او بود نه کسی با او هست نه کسی با او خواهد بود کسی با او نیست او با همه اشیا هست با همه اشخاص هست اما کسی با او نبود کسی با او نیست کسی با او نخواهد بود این اصل کلی است در این جهت فرقی بین انبیا و اولیا و ملائکه و دیگران نیست.
تبیین دو عنصر محوری در شفاعت
اما می ماند مسئله شفاعت, شفاعت حق است لا ریب فیها و دو شرط دارد که آن شفیع باید مأذون باشد ﴿لاَ یَتَکَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَقَالَ صَوَاباً﴾ آن مشفوع له هم باید مرتضی المذهب باشد ﴿لاَ یَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَی﴾ (2) اگر کسی مرتضی المذهب نباشد که کسی حق ندارد درباره او شفاعت کند مرتضی المذهب کسی است که دینِ خداپسند داشته باشد دین خداپسند در سوره «مبارکه» مائده مشخص است که دین ولایت است بعد از اینکه فرمود: ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی﴾ فرمود: ﴿وَرَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلاَمَ دِیناً﴾ (3) من این اسلام را پسندیدم اسلامِ خداپسند همین است, پس اسلام خداپسند, اسلامِ ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ﴾ است اگر کسی این اسلام را داشت می شود مرتضی المذهب اگر مرتضی المذهب شد می تواند مشفوع له باشد که ﴿لاَ یَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَی﴾ پس کسی بخواهد شفیع باشد باید مأذون باشد بخواهد مشفوع له باشد باید مرتضی المذهب باشد نه این بت های شما مأذو ن اند نه شما مرتضی المذهب هستید پس اگر دعوای شما حق باشد که این بت ها را می پرستید اگر اینها سِمتی داشته باشند معبود باشند این مقدم, حتماً یا برای آن است که مالک ذرّه ای هستند بالاستقلال یا بالشرکه یا بالمظاهره یا حقّ شفاعت دارند «والتالی بأسره مستحیل فالمقدم مثله» پس چرا اینها را می پرستید.
ص: 26
تفاوت شفاعت مصطلح نزد موحدین و مشرکین
مطلب مهم این است که مسئله شفاعتی که ذات اقدس الهی درباره اینها مطرح می کند و اینها هم به استناد شفاعت, این بت ها را می پرستند که ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾ این شفاعت مصطلح ما نیست شفاعت مصطلح ما اعم از دنیا و آخرت است و قسمت مهم, آخرت است اما شفاعت اینها همین شفاعت دنیاست برای اینکه به آخرت معتقد نیستند اینهایی که می گویند: ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾ نه معنایش این است که در قیامت اینها از ما شفاعت می کنند, اینها می گویند: ﴿إِنْ هِیَ إِلَّا حَیَاتُنَا الدُّنْیَا نَمُوتُ وَنَحْیَا﴾, (1) ﴿ذلِکَ رَجْعٌ بَعِیدٌ﴾, (2) ﴿وَمَا نَحْنُ بِمُسْتَیْقِنِینَ﴾ (3) از این آیات فراوان است که از الحاد آنها درباره معاد سخن گفتند اینها می گویند انسان می میرد می پوسد تمام می شود می رود! این دین است که می گوید مرگ از پوست به در آمدن است نه پوسیدن; این دین است که می گوید انسان مرگ را می میراند نه به عکس; این دین است که در زیر این آسمان حرف تازه آورده شما مشرق بروید مغرب بروید شمال بروید جنوب بروید این حرف, حرف تازه ای است که انبیا آوردند که انسان, مرگ را می میراند این حرف همیشه تازه بود همیشه تازه است همیشه تازه خواهد بود هیچ وقت مرگ, انسان را از پا در نمی آورد ما یک دشمن داریم به نام مرگ در آن مصاف و درگیری، ما او را می میرانیم و از پا در می آوریم و وارد صحنه برزخ می شویم دیگر مرگ همراه ما نیست ما هستیم و مرگ نیست در برزخ, ما هستیم و مرگ نیست در ساهره قیامت, ما هستیم و مرگ نیست در بهشت, این حرف تازه انبیاست حرفی است که برای همیشه تازه است خب خیلی ها که بیراهه می روند خیال می کنند انسان با مردن می پوسد می گوید حالا که آخر کار همین است پوچی است ما چرا از این قدرت سوء استفاده نکنیم.
ص: 27
غرض این است که آ نها معتقد بودند انسان با مردن می پوسد, انبیا آمدند گفتند با مردن از پوست به در می آیید; اینها خیال می کردند مرگ, انسان را از پا در می آورد انبیا آمدند گفتند شما مرگ را می میرانید ﴿کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾ (1) نه «کل نفس یذوقها الموت» مرگ, ذائق نیست مرگ, مذوق است. اینها که به شفاعتِ قیامت معتقد نبودند اینها به شفاعت دنیایی معتقد بودند می گفتند: ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾ یعنی اگر ما مشکلی داشته باشیم درباره باران, درباره تأمین رزق, درباره مسائل مالی و درمان و مانند آن, این بت ها را اگر بپرستیم اینها شفیع ما هستند عند الله و با شفاعت اینها مشکل ما حل می شود.
اذن و قابلیت «مشفوع له» دو شرط شفاعت در دنیا و آخرت
شفاعت چه در دنیا باشد چه در آخرت این دو عنصر محوری را دارد آن شفیع باید مأذون باشد (یک) مشفوع له باید مرتضی المذهب باشد (دو) گاهی شفاعت اینها به اذن خدای سبحان است همان طوری که خود خدای سبحان کافر را, مشرک را تأمین می کند مشکل آنها را حل می کند روزیِ آنها را تأمین می کند آن دیگر شفاعت مصطلح نیست آن را ذات اقدس الهی در سوره «هود» فرمود هر موجودی که در جهان هست عائله من است تمام مار و عقرب عائله من هستند و من مُعیلم اینها نزد من پرونده دارند و من مسئولم ﴿وَمَا مِن دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ إِلاَ عَلَی اللَّهِ رِزْقُهَا﴾ این خب خداست دیگر, چه در دل کوه, چه در دل غار, چه در زیر دریا, چه در آسمان ها هیچ مار و عقربی نیست, هیچ پرنده و جنبنده ای نیست مگر اینکه پرونده غذایی مشخص دارد ﴿وَمَا مِن دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ إِلاَ عَلَی اللَّهِ رِزْقُهَا وَیَعْلَمُ مُسْتَقَرَّهَا وَمُسْتَوْدَعَهَا﴾ (2) اگر یک وقت ذات اقدس الهی صلاح دید به برکت الهی ولیّ ای از اولیای خود را از بالا او را واسطه قرار بدهد که برای ملحدی, برای کافری, برای مشرکی, برای ماری, برای عقربی وساطت کند آن راه باز است اما این راهی که از پایین بخواهد شروع بشود که انسان استحقاق داشته باشد و شایسته دریافت شفاعت باشد این با دو عنصر محوری است: یکی اینکه شفیع باید مأذون باشد, یکی اینکه مشفوع له باید مرتضی المذهب باشد و کلاهما از ملحدان, منتفیان است, بنابراین این به صورت یک قیاس استثنایی تنظیم شده و بطلان شرک و بطلان وثنیّت و صنمیّت را با این بیان کرده ﴿قُلِ ادْعُوا الَّذِینَ زَعَمْتُم مِن دُونِ اللَّهِ لاَ یَمْلِکُونَ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ فِی السَّماوَاتِ وَلاَ فِی الْأَرْضِ﴾ بالاستقلال (یک) ﴿وَمَا لَهُمْ فِیهِمَا مِن شِرْکٍ﴾ (دو) ﴿وَمَا لَهُ مِنْهُم مِن ظَهِیرٍ﴾ (سه) اینها چون ذاتاً محال بود و برای همه یکسان است در آیه جداگانه ذکر کرد می ماند مسئله شفاعت.
ص: 28
بررسی ادبی «لام» در ﴿لِمَن أذِنَ لَه﴾
فرمود شفاعت حق است شافعین فراوانی ما داریم حق است اما ﴿وَلاَ تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ عِندَهُ﴾ یعنی نزد خدا ﴿إِلَّا لِمَنْ أذِنَ لَهُ﴾ جناب زمخشری و دیگران هم ﴿أذِنَ لَهُ﴾ را احتمال دادند که مِلکی باشد هم ﴿أذِنَ لَهُ﴾ را احتمال دادند که برای تعلیل باشد اگر نسبت به شفیع است مأذون له شفیع است یعنی شفاعت را خدا مِلک او قرار می دهد یعنی به او تملیک می کند یعنی به او اجازه می دهد و اگر منظور از آن «مَن» مشفوع له باشد «لام» ﴿لِمَنْ أذِنَ لَهُ﴾ یعنی برای او شما بخواهید شفاعت کنید که اینها تعلیل باشد و غایت باشد به هر تقدیر هم شفیع هم مشفوع له هر دو باید مأذون باشند و اذن مشفوع له به این است که مرتضی المذهب باشد.
تبیین قرآنی صاحبان حقّ شفاعت در قیامت
پس چه کسی شفاعت می کند؟ آنها که مأذون اند برای مرتضی المذهب شفاعت می کنند در سوره مبارکه «نبأ» آیه 38 به بعد مشخص کرد فرمود: ﴿یَوْمَ یَقُومُ الرُّوحُ وَالْمَلاَئِکَةُ صَفّاً لاَ یَتَکَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَقَالَ صَوَاباً ٭ ذلِکَ الْیَوْمُ الْحَقُّ﴾ در صحنه قیامت که شفاعت حق است و اینها به قیامت معتقد نیستند همه اینها وارد صحنه قیامت می شوند تنها یک گروه حقّ شفاعت دارند آن انبیا و اولیا و ملائکه هستند که خدای سبحان به اینها اذن می دهد اینها هم در آن روز بدون اذن حرف نمی زنند در سوره مبارکه «اعراف» بود که هیچ کس آن روز حقّ حرف ندارد مگر اهل بیت, چه مقامی است, خیلی است آخر آن روز هیچ کس حقّ حرف ندارد ﴿وَعَلَی الْأَعْرَافِ رِجَالٌ﴾ (1) همین ها هستند بر اهل بیت تطبیق شده است (2) آن روز احدی حقّ حرف ندارد نه اینکه تشریعاً, زبان بند آمده فقط اینها مجازند حرف بزنند ملائکه هم حقّ حرف ندارند ﴿رَبِّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَیْنَهُمَا الرَّحْمنِ لاَ یَمْلِکُونَ مِنْهُ خِطَاباً﴾ (3) آن گاه هیچ کس حرف نمی زند ﴿یَوْمَ یَقُومُ الرُّوحُ وَالْمَلاَئِکَةُ صَفّاً لاَ یَتَکَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ﴾ و آن روز هم جز حق چیز دیگری نمی شود گفت ﴿وَقَالَ صَوَاباً﴾ آنها حالا می خواهند شفاعت کنند بله آنها مأذون اند می خواهند شفاعت کنند آنها وقتی که این حریم گرفته شد تازه به حال می آیند می گویند چه حادثه ای بود چطور شد که زبان ها بند آمد قدرت ها از ما گرفته شد این آیه محلّ بحث که دارد اگر فزع برطرف بشود بعضی ها از بعضی سؤال می کنند که جریان چه بود ناظر به همین مطلب است آیه 23 سوره «سبأ» که محلّ بحث است فرمود: ﴿وَلاَ تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ عِندَهُ إِلَّا لِمَنْ إِذِنَ لَهُ حَتَّی إِذَا فُزِّعَ عَن قُلُوبِهِمْ﴾ این فزع, این جزع, این هراس, این دلهره از دل های اینها که کَنده شد اینها آرام شدند می گویند چه خبر بود چه شد چطور زبان ها بند آمد چه حادثه ای پیش آمد چه کسی حرف زد البته اینها درجاتشان یکی نیست بعضی ها مطیع اند بعضی ها مطاع اند از آنها که در درجه برترند سؤال می کنند که چه بود چه شد چه حادثه ای اتفاق افتاد آنها پاسخ می دهند و آن که علیّ کبیر است که ذات اقدس الهی است فوق اینهاست ﴿وَلاَ تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ عِندَهُ﴾ یعنی عند الله ﴿إِلَّا لِمَنْ إِذِنَ لَهُ﴾ اگر شفیع مشخص شد چه کسانی هستند, مشفوع له که مرتضی المذهب هستند مشخص شد چه کسانی هستند در آن روز که مسئله شفاعت حق است قبل از اینکه شفاعت بکنند ﴿حَتَّی إِذَا فُزِّعَ عَن قُلُوبِهِمْ﴾ این فزع گرفته شد آن اضطرار و دلهره که ﴿لاَ یَتَکَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَقَالَ صَوَاباً﴾ گرفته شد آن گاه به حرف می آیند ﴿قَالُوا مَاذَا قَالَ رَبُّکُمْ﴾ خدا چه فرمود. آنها که برترند و در همان صعقه اول که نفخه اول بود ﴿فَصَعِقَ مَن فِی السَّماوَاتِ وَمَن فِی الْأَرْضِ إِلَّا مَن شَاءَ اللَّهُ﴾ (4) که یک عدّه را خدا استثنا می کند حتی در نفخه صور یک عده را استثنا می کند که همه در صحنه هستند مگر یک عده, آنها شاید مجاز باشند بگویند: ﴿قَالُوا الْحَقَّ﴾ یعنی خدا حق گفت, پروردگار حق گفت, مطلب حق بود ﴿قَالُوا مَاذَا قَالَ رَبُّکُمْ قَالُوا الْحَقَّ وَهُوَ الْعَلِیُّ الْکَبِیرُ﴾ علوّ او آن روز ظهور می کند, کبریایی او آن روز ظهور می کند. غرض آن است که این بخش پایانی، ارتباط مستقیمی با ابطال سخنان مشرکان ندارد می فرماید شما بالأخره خدا را می پرستید برای چه خدا را می پرستید و برای چه بت ها را شریک قرار می دهید می گویید: ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾ یا می گویید: ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِیُقَرِّبُونَا﴾ برای اینکه مشکل شما را حل بکند مشکل شما یا جذب منفعت است یا دفع مضرّه، شما که جزء اوحدی اهل ایمان نیستید که بگویید «حُبّاً» عبادت می کنم, عبادت احرار را داشته باشید اینها را می خواهید از غیر خدا اینها ساخته نیست.
ص: 29
مرتضای مذهب بودن, شرط شفاعت شفیعان
پرسش: اگر قرار باشد که شریک با خدا حق باشد ... پس چگونه با این همه روایاتی که از ائمه اطهار(علیهم السلام) و پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) آمده که ما شفاعت نمی کنیم سازگار است؟
پاسخ: بله دیگر خدا به اینها اذن می دهد اینها به قُرب نوافل رسیدند که این روایت را شیعه ها نقل کردند هم سنّی ها نقل کردند که بنده صالح و سالک الهی وقتی مقرّب شد محبوب الهی شد خدای سبحان «کنت سمعه... بصره... لسانه» (1) مجاری ادراکی و تحریکی او می شود خب اگر ذات اقدس الهی لسان کسی شد آن گوینده با لسان الله دارد شفاعت می کند خب یقیناً مأذون است اگر در دنیا آن رامی به دستِ بی دستی خدا رمی کرده در جریان جنگ بدر, خدا می فرماید: ﴿وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلکِنَّ اللّهَ رَمَی﴾ (2) اینها هم با لسان بی لسانی الهی دارند حرف می زنند خب یقیناً مأذون اند «کنت... لسانه الذی ینطق به» (3) خب اگر این است یقیناً مأذون اند لذا فرمودند ما مأذونیم و درست هم فرمودند اما فرمودند شما کاری بکنید که به صورت انسانی در بیایید که یعنی مرتضی المذهب باشید که ما بتوانیم از شما شفاعت کنیم.
بنابراین خودِ قیاس استثنایی به این صورت تام است برهان تام است یعنی اگر شما این اصنام و اوثان را می پرستید برای فایده ای باید باشد یا جلب فایده یا دفع مضرّه; جلب فایده یا دفع مضرّه به احد انحای اربعه است و تمام این اقسام چهارگانه مستحیل است پس از اینها کاری ساخته نیست این برهان مسئله است ﴿وَلاَ تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ عِندَهُ إِلَّا لِمَنْ إِذِنَ لَهُ﴾ آن وقت کسانی که مأذون اند در قیامت همین فرشتگان و اولیای الهی هستند ﴿حَتَّی إِذَا فُزِّعَ عَن قُلُوبِهِمْ﴾ .
ص: 30
بررسی یکسان نبودن مواقف و خطرات آن در قیامت
می بینید قیامت که پنجاه موقف دارد همه اینها یکسان نیست در بعضی از موقف ها از بس جای خطر است آنجا جای سؤال و جواب نیست ﴿فَیَوْمَئِذٍ لاَ یُسْأَلُ عَن ذَنبِهِ إِنسٌ وَلاَ جَانٌّ﴾ (1) این یک موقف است از بس آن موقف, موقف خطیری است یک موقف هم مثل ایست بازرسی است که فرمود: ﴿وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُولُونَ﴾ (2) اینها را نگه بدارید ما از اینها سؤال بکنیم خب این ﴿وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُولُونَ﴾ برای یک موقف است ﴿لاَ یُسْأَلُ عَن ذَنبِهِ إِنسٌ وَلاَ جَانٌّ﴾ برای موقف دیگر است آنجا چرا سؤال و جواب نمی شود برای اینکه آن موقف به قدری خطیر است که اسرار باطنی ظهور کرده چرا ﴿لاَ یُسْأَلُ عَن ذَنبِهِ إِنسٌ وَلاَ جَانٌّ﴾ برای اینکه ﴿یُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِیَماهُمْ﴾ (3) خب کسی به صورت حیوان در آمده آن وقت شما می خواهی سؤال بکنی؟! برای چه سؤال بکنی؟ سؤال برای اینکه روشن بشود در درون او چیست, حالا که در درونش مشخص شد ﴿یُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِیَماهُمْ﴾ این برهان مسئله است که «فإن قیل» چرا ﴿لاَ یُسْأَلُ عَن ذَنبِهِ إِنسٌ وَلاَ جَانٌّ﴾ برای اینکه سؤال برای این است که باطن معلوم بشود حالا معلوم شد دیگر, اگر بر پیشانی کسی نوشته شده که فلان کاره است شما برای چه می خواهید سؤال بکنید, با دستی که خلاف کرده روی آن دست نوشته است, روی پایی که جای بد رفته نوشته است خب شما از چه چیزی می خواهید سؤال بکنید ﴿لاَ یُسْأَلُ عَن ذَنبِهِ إِنسٌ وَلاَ جَانٌّ﴾ چرا؟ چون ﴿یُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِیَماهُمْ﴾ اینجا جای سؤال نیست حالا جایی که سیما نیست, وَسمه نیست, موسوم نیست, علامت نیست, سِمه نیست بله جا, جای سؤال است که «أعاذنا الله من شرور أنفسنا و سیّئات أعمالنا».
ص: 31
موضوع: تفسیر آیات 22 تا 27 سوره سبأ
﴿قُلِ ادْعُوا الَّذِینَ زَعَمْتُم مِن دُونِ اللَّهِ لاَ یَمْلِکُونَ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ فِی السَّماوَاتِ وَلاَ فِی الْأَرْضِ وَمَا لَهُمْ فِیهِمَا مِن شِرْکٍ وَمَا لَهُ مِنْهُم مِن ظَهِیرٍ (22) وَلاَ تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ عِندَهُ إِلَّا لِمَنْ إِذِنَ لَهُ حَتَّی إِذَا فُزِّعَ عَن قُلُوبِهِمْ قَالُوا مَاذَا قَالَ رَبُّکُمْ قَالُوا الْحَقَّ وَهُوَ الْعَلِیُّ الْکَبِیرُ (23) قُلْ مَن یَرْزُقُکُم مِنَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ قُلِ اللَّهُ وَإِنَّا أَوْ إِیَّاکُمْ لَعَلَی هُدیً أَوْ فِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ (24) قُل لَا تُسْأَلُونَ عَمَّا أَجْرَمْنَا وَلاَ نُسْأَلُ عَمَّا تَعْمَلُونَ (25) قُلْ یَجْمَعُ بَیْنَنَا رَبُّنَا ثُمَّ یَفْتَحُ بَیْنَنَا بِالْحَقِّ وَهُوَ الْفَتَّاحُ الْعَلِیمُ (26) قُلْ أَرُونِیَ الَّذِینَ الْحَقْتُم بِهِ شُرَکَاءَ کَلاَّ بَلْ هُوَ اللَّهُ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (27)﴾
نقل داستان سبأ جهت هماهنگی حکمت با موعظه
چون سوره مبارکه «سبأ» در مکه نازل شد و مهم ترین مطالب محوری سوَر مکّی اصول دین و خطوط کلی اخلاق و حقوق است و در بین همه اینها توحید از همه مهم تر است لذا قرآن کریم در این سوره مبارکه «سبأ» اول آ ن خطوط کلی را بیان فرمود بعد برای اینکه حکمت را با موعظه هماهنگ کند قصه سبأ را ذکر کرد که اینها متنبّه بشوند بعد دوباره به برهان پرداخت. نقل داستان سبأ در اثنای براهین برای تلفیق بین حکمت و موعظه است. توده انسان ها آنها که در مدرسه ها به سر می برند در حوزه ها و دانشگاه ها مثلاً, اینها تفکّر برهانی دارند در اثنای برهان لازم نیست قصه و موعظه مطرح بشود ولی در سطح جامعه, برهان باید با موعظه همراه باشد برای اینکه توده مردم اهل برهان محض نیستند چه اینکه سرگرم کردن همه آنها به اخلاق و موعظه هم مصلحت نیست باید یک پایگاه برهانی باشد (اولاً) بعد موعظه و اخلاق باشد (ثانیاً) این کار را ذات اقدس الهی تاکنون در سوره مبارکه «سبأ» انجام داد که بخشی برهان, بخشی موعظه, بخشی اخلاق, دوباره بخشی برهان; بعد از جریان داستان سبأ باز برهان اقامه فرمود, بعد از این براهینی که حالا ذکر می کنند در بخش پایانی همین سوره مبارکه «سبأ» داستان افرادی را ذکر می کند بعد به رسول خود(صلّی الله علیه و آله و سلّم) می فرماید: ﴿وَکَذَّبَ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ وَمَا بَلَغُوا مِعْشَارَ مَا آتَیْنَاهُمْ فَکَذَّبُوا رُسُلِی فَکَیْفَ کَانَ نَکِیرِ ٭ قُلْ إِنَّمَا أَعِظُکُم بِوَاحِدَةٍ﴾ (1) فرمود به این صنادید و سرمایه داران قریش بگو کسانی قبل از شما بودند که شما یک دهمِ ثروت آنها را نداشتید ما همه آنها را خاک کردیم شما آخر به چه چیزی می خواهید بنازید ﴿وَمَا بَلَغُوا مِعْشَارَ مَا آتَیْنَاهُمْ﴾ معشار یعنی یک دهم, شما تمام تلاش و کوشش تان را هم بکنید به اندازه یک دهم ثروت گذشتگان ندارید ما آنها را از بین بردیم اینکه قدری برهان قدری قصه, قدری برهان قدری اخلاق, قدری برهان قدری موعظه برای تلفیق اندیشه و انگیزه است که هم در بخش اندیشه، اینها را روشن کند برهانی کند, در بخش انگیزه هم اینها را به باور نزدیک کند.
ص: 32
اقامه برهان بر نفی مالکیت بت ها در نقد عبادت مشرکان
بعد از جریان داستان سبأ این برهان را ذکر فرمود, فرمود شما که به اینها معتقدید کاری باید از اینها بخواهید برای شما انجام بدهند اوحدی از انسان ها خدا را برای «خوفاً من النار» یا «شوقاً الی الجنّة» برای جذب منفعت یا دفع مضرّت عبادت نمی کنند خدا را چون محبوب است عبادت می کنند ﴿وَهُوَ الْعَلِیُّ الْکَبِیرُ﴾ که در بخش پایانی همین احتجاج آمده است. اوحدی از انسان ها خدا را چون ذاتاً علیّ است ذاتاً کبیر است می پرستند نه برای اینکه رازق است نه برای اینکه شافی است و مانند آن اما اوساط از اهل ایمان که دسترسی به آن مسئله علوّ و کبریایی الهی ندارند اینها یا «خوفاً من النار» است یا «شوقاً الی الجنّة» است یا حلّ مشکلات دنیا و آخرت است یا تأمین رفاه دنیا و آخرت است و مانند آن. با اوساط از اینها فرمود شما که خدا را می پرستید بالأخره کاری دارید می خواهید مشکل شما را حل کند کسی مشکل را حل می کند که توانمند باشد کسی توانمند است که مالک و خالق و قادر و منشأ فیض باشد از اینها که هیچ کدام از این کارهای چهارگانه ساخته نیست و تقریرش در بحث دیروز گذشت به صورت قیاس استثنایی که اگر اینها سِمتی داشته باشند و کاری از اینها ساخته باشد یا برای آن است که بالاستقلال ذرّه ای را مالک اند یا شرکت در ذرّه ای دارند یا ظهیر و پشتیبان خدا هستند در یک ذرّه یا حقّ شفاعت دارند اگر کسی یکی از این کارها از او بربیاید جای این است که شما به او پناهنده بشوید اگر این اصنام و اوثان سِمتی داشته باشند این مقدم, سِمت آنها به یکی از امور اربعه است این تالی, «و التالی بأسره باطل فالمقدم مثله» ﴿ قُلِ ادْعُوا الَّذِینَ زَعَمْتُم مِن دُونِ اللَّهِ لاَ یَمْلِکُونَ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ فِی السَّماوَاتِ وَلاَ فِی الْأَرْضِ﴾ (یک) ﴿وَمَا لَهُمْ فِیهِمَا مِن شِرْکٍ﴾ (دو) ﴿وَمَا لَهُ مِنْهُم مِن ظَهِیرٍ﴾ (سه) اینها نه بالذّات ذرّه ای را مالک اند نه بالشرکه ذرّه ای را مالک اند نه ظهیر و پشتیبان و پشتوانه خدای سبحان هستند در یک ذرّه این سه قسم روشن است و شما هم چنین ادّعایی ندارید یعنی مشرکان چنین ادّعایی نداشتند
ص: 33
نقد اعتقاد به شفاعت بت ها بوسیله نفی دو عنصر محوری آن
ادّعای مشرکان فقط در حوزه شفاعت بود که می گفتند: ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِیُقَرِّبُونَا إِلَی اللَّهِ زُلْفَی﴾ (1) یا ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾ (2) این قسم چهارم را در آیه بعد فرمود, فرمود شفاعت حق است اما شفیع باید مأذون باشد اینها نیستند, مشفوع له باید مرتضی المذهب باشد شما نیستید ﴿وَلاَ تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ عِندَهُ إِلَّا لِمَنْ أذِنَ لَهُ﴾ آن شفیع باید مأذون باشد ﴿لاَ یَمْلِکُونَ الشَّفَاعَةَ إِلَّا مَنِ اتَّخَذَ عِندَ الرَّحْمنِ عَهْداً﴾, (3) ﴿وَلاَ یَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَی﴾ (4) این دو آیه، محدوده شفیع و مشفوع له را مشخص می کند انبیا و اولیا و اهل بیت(علیهم السلام) شفیع هستند چون خدا به آنها اذن داد و مؤمنین, مشفوع له هستند برای اینکه مرتضی المذهب هستند, مرتضی المذهب کسی است که دینی و مذهبی را قبول بکند که خدا راضی است یعنی دینِ خداپسند, دین خداپسند هم در اوایل سوره «مائده» مشخص شد که فرمود: ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلاَمَ دِیناً﴾ (5) پس اسلام, می شود دینِ خداپسند, یک مسلمان موحد, مرتضی المذهب است این می تواند مشفوع له باشد اهل بیت عصمت و طهارت(علیهم السلام) هم که مأذون اند در شفاعت و نیز اولیای الهی و انبیای الهی(علیهم السلام) این سِمت را دارند, اما اصنام و اوثان، هیچ کدام از این سِمت ها را ندارند ﴿وَلاَ تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ عِندَهُ إِلَّا لِمَنْ أذِنَ لَهُ﴾.
ص: 34
محدود به دنیا بودن شفاعت مورد اعتقاد مشرکان
منظور آنها از شفاعت همین تقرّب دنیا و حلّ مشکلات دنیاست وگرنه اینها به آخرت معتقد نیستند شفاعت به این معنا که خود را گناهکار بدانند در یوم القیامه عند الله مورد شفاعت قرار بگیرند که مورد باور مشرکان نبود اینها به قیامت معتقد نبودند اینها مسئله شفاعت را درباره مسائل دنیایی مطرح می کردند
همراه بودن وقت شفاعت با ظهور تجلّی تام کلام الهی
حالا وقتی فرمود شفاعتی هست که شفیع باید مأذون باشد مشفوع له باید مرتضی المذهب باشد آن لحظه و آن روزی که شفاعت می آید با وحی الهی می آید با کلام الهی می آید. کلام الهی هم وقتی تجلّی کرد گاهی با یک تجلّی تام ظهور می کند گاهی با یک تجلّی غیر تام, آن وقتی که کلام الهی با تجلّی تام ظهور کرد جریان عالَم لرزه مطرح است نه زمین لرزه یا آسمان لرزه ﴿إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَیْ ءٌ عَظِیمٌ﴾ (1) سخن این نیست که حالا زمین می لرزد یا فلان کوکب می لرزد, کلّ جهان می لرزد و عوض می شود ﴿إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَیْ ءٌ عَظِیمٌ﴾ این برای آن زلزله و تجلّی تام.
قابل تحمّل نبودن تجلّی کلام الهی برای همه
در موارد دیگر که وحی الهی نازل می شود این وحی درست است که امر مجرّد است ولی مسیر را که طی می کند آن مسیر, جلوه گاه این وحی الهی است از فرشته هایی که در آسمان ها مستقر هستند این وحی تنزّل پیدا می کند ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ ٭ عَلَی قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنذِرِینَ﴾ (2) این وحی وقتی می خواهد از مسیر فرشته ها عبور کند همه اینها می لرزند و خود آسمان ها نزدیک است منفجر بشود شما سوره مبارکه «شوری» آیه سه به بعد را ملاحظه بفرمایید ﴿کَذلِکَ یُوحِی إِلَیْکَ وَإِلَی الَّذِینَ مِن قَبْلِکَ اللَّهُ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ ٭ لَهُ مَا فِی السَّماوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ وَهُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ ٭ تَکَادُ السَّمَاوَاتُ یَتَفَطَّرْنَ مِن فَوْقِهِنَّ وَالْمَلاَئِکَةُ یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَیَسْتَغْفِرُونَ لِمَن فِی الْأَرْضِ أَلاَ إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ﴾ این حوامیم هفت گانه درباره وحی است این هفت سوره ای که مصدّر به «حم» است آیه سوم هم با وحی شروع می شود ﴿کَذلِکَ یُوحِی إِلَیْکَ وَإِلَی الَّذِینَ﴾ آن گاه این وحی الهی که دارد تنزّل می کند نزدیک است این آسمان ها را تکه تکه کند این یک تشبیه معقول به محسوس است.
ص: 35
تبیین تأثیر تجلّی کلام الهی بر موسای کلیم(علیه السلام) و پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)
گوشه ای از تجلّی الهی برای موسی(سلام الله علیه) در طور ظهور کرد ﴿فَلَمّا تَجَلّی رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکّاً وَخَرَّ مُوسی صَعِقاً﴾ (1) فرمود تحمل وحی برای همه مقدور نیست گویا آسمان ها می خواهد تکه تکه بشود اگر آن قدرت بخواهد ظهور بکند کسی نمی تواند تحمل کند این ﴿إنَّا سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلاً ثَقِیلاً﴾ (2) از همان قبیل است, اینکه آن حالت خاص برای پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) پیش می آمد از همین قبیل است.
هم زمانی اذن به شفاعت و برپای قیامت و ظهور حق اعظم
وقتی این وحی در صحنه قیامت درباره اذن به شفاعت صادر شد خیلی ها هراسناک بودند فرشته ها با قلب متفزّع روبه رو بودند وقتی وحی برداشته شد و دوره اش تمام شد اینها به حالت عادی می آیند وقتی به حالت عادی آمدند از آن کُمَّلین و اوحدی از فرشته ها سؤال می کنند این وحی که آمد چه چیزی آورد چه دستور تازه ای آورد؟ ﴿حَتَّی إِذَا فُزِّعَ عَن قُلُوبِهِمْ قَالُوا مَاذَا قَالَ رَبُّکُمْ﴾ وقتی این حادثه سخت پیش آمد که بسیاری مدهوش شدند و نه بیهوش, وقتی این فزع از دل ها برطرف شد دل ها آرام شد از بزرگ ترها سؤال می کنند که چه دستوری رسید ﴿حَتَّی إِذَا فُزِّعَ عَن قُلُوبِهِمْ قَالُوا﴾ این اوساط از فرشته ها یا اولیا به آن برترها و اوحدی و بزرگ ترها می گویند: ﴿مَاذَا قَالَ رَبُّکُمْ﴾ خدا چه گفت ﴿قَالُوا الْحَقَّ﴾ می گویند حق ظهور کرده است آن روزی که حق ظهور بکند به هیچ وجه جا برای باطل نیست
ص: 36
یقینی بودن قیامت و ضروری بودن تحقق آن
لذا فرمود: ﴿لِیَوْمٍ لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾ (1) این ﴿لِیَوْمٍ لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾ هم به این معناست که شکّی در این نیست که قیامت واقع می شود هم به این معناست که آن روز, ظرف شک نیست در دنیا ممکن است انسان درباره بعضی از امور شک کند نسبت به بعضی از امور یقین داشته باشد ولی در معاد چون روز ظهور حق است هیچ کسی درباره هیچ مطلبی شک ندارد هر چه حق است روشن است شک در آن روز نیست روزی است که ﴿لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾ در آن روز شک نیست هم به این معنا که «لا ریب فی وقوعه و تحقّقه بالضروره» یعنی هیچ شکّی نیست که آن روز واقع است این معنای روشن آیه; اما معنای دیگرش این است که قیامت روزی است که شک بردار نیست مثل اینکه انسان بگوید در فضای روشن که آفتاب هست شک نیست بالأخره انسان می بیند در کجاست, دیوار کجاست, درخت کجاست, انسان کجاست, در فضای شفاف و روشن, تیرگی نیست تا انسان شک داشته باشد قیامت شک بردار نیست اگر آن حادثه رخت بربست آ ن تجلّی تام, اوساط از اولیا یا اوساط از فرشته ها از برترها و اوحدی سؤال می کنند ﴿مَاذَا قَالَ رَبُّکُمْ﴾ خدا چه فرمود, ﴿قَالُوا الْحَقَّ﴾ حق فرمود یعنی دستور حق رسید ﴿وَهُوَ الْعَلِیُّ الْکَبِیرُ﴾. پرسش: حضرت استاد چرا ﴿رَبُّکُمْ﴾ گفته, چرا نگفته «ربّ» ما؟
پاسخ: برای اینکه با آنها سخن گفته نه به اینهایی که قلوبشان در فزع بود اینها مستمع نبودند از آنهایی که مستمع بودند سؤال می کند.
ص: 37
سِرّ تقدیم مغفرت بر رحمت در قرآن و عکس آن در سوره «سبأ»
در قرآن کریم کلمه «غفور» بر «رحیم» مقدم است برای اینکه اول لکّه گیری است بعد رحمت و برکت ﴿هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ﴾ (1) اگر کسی را خدا بخواهد مورد عنایت قرار بدهد اول مغفرت است لکّه گیری است می آمرزد بعد او را وارد بهشت می کند و مانند آن; اما در آیه دوم همین سوره مبارکه «سبأ» که «رحیم» بر «غفور» مقدم شد ظاهراً نکته اش آن است که اسمای حسنایی که در ذیل هر آیه ذکر می شوند اینها ضامنِ مضمون خود آن آیه هستند, دلیل مدّعای همان آیه هستند, اگر در یک آیه مدّعایی باشد, دلیلش همان اسمای حسنایی است که در ذیل آیه است اگر در یک آیه, مطلبی باشد ضامنِ آن مطلب, آن اسمای حسنایی است که در آخر آیه است اگر سخن از انتقام و اجرای حدود الهی است در ذیل آیه دارد ﴿إنَّ اللّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ﴾ (2) اگر سخن از بخشش و لطف و عنایت الهی است در ذیل آیه دارد ﴿إنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ﴾ (3) و مانند آن. اسمای حسنا چه یک اسم چه بیش از یک اسم که در پایان هر آیه ذکر می شود حدّ وسط است که اگر این را باز کنند دلیل محتوای آن آیه روشن می شود.
سرّ تقدیم مغفرت بر رحمت هم روشن است برای اینکه اول باید لکّه گیری بشود گناه ها زدوده بشود بعد جامه رحمت را بر تن او بکنند اگر لباسی را بخواهند رنگ کنند, اتاقی را بخواهند رنگ کنند اول لکه گیری می کنند بعد آن را رنگ آمیزی می کنند اما در این آیه دو مطلب ذکر شده که اقتضای نظم طبیعی آن دو مطلب آن است که «رحیم» بر «غفور» مقدم باشد دو مطلبی که ذکر شده این است که فرمود: ﴿یَعْلَمُ مَا یَلِجُ فِی الْأَرْضِ وَمَا یَخْرُجُ مِنْهَا وَمَا یَنزِلُ مِنَ السَّماءِ وَمَا یَعْرُجُ فِیهَا﴾ (4) آنچه از طرف خدا می آید خدا می داند, آنچه به طرف خدا می رود خدا می داند, خب آنچه از طرف خدا می آید رحمت الهی است آنچه به طرف خدا می رود که ارواح انسان هاست آنها نیازمند به مغفرت اند آن دو مطلبی که ذکر شد اوّلی با رحمت الهی همراه بود دومی منتظر مغفرت الهی است آن فیوضاتی که از طرف خدا می آید رحمت الهی است ارواحی که ﴿إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ﴾ (5) یا ﴿إِنَّا لِلّهِ وإِنّا إِلَیهِ رَاجِعُونَ﴾ (6) ما به طرف خدا می رویم نیازمند به مغفرتیم, غفران را ذات اقدس الهی برای ارواح صاعده به سوی خود ذکر کرده است این می تواند تناسبی باشد که «رحیم» را بر «غفور» مقدم بدارد
ص: 38
نقد عبادت مشرکان در برابر بت ها در سوره «احقاف»
گاهی می فرماید این حرفی که ما می گوییم و شما جوابی نگفتید نمی توانید جواب بدهید نه دلیل عقلی دارید نه دلیل نقلی, همین مضمونی که در سوره مبارکه «سبأ» هست در اوایل سوره مبارکه «احقاف» هم هست در سوره «احقاف» آیه سه به بعد این است ﴿مَا خَلَقْنَا السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ وَأَجَلٍ مُسَمّی وَالَّذِینَ کَفَرُوا عَمَّا أُنذِرُوا مُعْرِضُونَ﴾ بعد می فرماید با این مشرکان و کفار احتجاج کن ﴿قُلْ أَرَأَیْتُم﴾ این ﴿أَرَأَیْتُم﴾ یعنی«أخبرونی» به من گزارش بدهید ﴿أَرَأَیْتُم مَّا تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَرُونِی مَاذَا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ﴾ به من گزارش بدهید این بت ها چه کار کردند چیزی آفریدند, شرکتی در آفرینش دارند شرکتی در پرورش دارند اینها چه کاره اند ﴿أَرُونِی مَاذَا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ﴾ بالاستقلال چیزی را خلق کردند که نیست ﴿أَمْ لَهُمْ شِرْکٌ فِی السَّماوَاتِ﴾ یا نه, بالاستقلال خلق نکردند شریک الخالق اند فی الخِلقه, شریک الربّ اند فی الربوبیه, یکی از اینها باید باشد خب اگر شما ادّعای خالقیّت آنها را دارید یا ادعای شرکت آنها را در خالقیّت و ربوبیّت دارید این حرف را یا باید با دلیل عقلی یا با دلیل نقلی ثابت کنید شما نه دلیل عقلی دارید نه دلیل نقلی ﴿أَمْ لَهُمْ شِرْکٌ فِی السَّماوَاتِ ائْتُونِی بِکِتَابٍ مِن قَبْلِ هذَا أَوْ أَثَارَةٍ مِنْ عِلْمٍ﴾ اگر شما در دعوا صادق هستید یا برهان عقلی بیاورید که این ﴿أَثَارَةٍ مِنْ عِلْمٍ﴾ است یا برهان نقلی بیاورید و بگویید خدا در فلان کتاب آسمانی این مطلب را نوشته اگر در هیچ کتاب آسمانی این مطلب نیست اگر هیچ دلیل عقلی ندارید خب دست تان از برهان خالی است ﴿ائْتُونِی بِکِتَابٍ مِن قَبْلِ هذَا﴾ می شود دلیل نقلی, ﴿أَوْ أَثَارَةٍ مِنْ عِلْمٍ﴾ می شود دلیل عقلی, اگر نه دلیل عقلی دارید که اینها سِمتی در عالَم دارند نه دلیل نقلی دارید خب چرا اینها را عبادت می کنید.
ص: 39
بیان دیگر در نقد عبادت مشرکان برابر بت ها در سوره «کهف»
در سوره مبارکه «کهف» هم مشابه این مطلب با معیار دیگر گذشت خدای سبحان فرمود این بت ها هیچ سِمتی نداشته و ندارند ما اینها را در کارگاه خلقت اصلاً دخالت ندادیم آیه 51 سوره مبارکه «کهف» این بود ﴿مَا أَشْهَدتُّهُمْ خَلْقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ اینها نه تنها هیچ کاره اند آن وقتی هم که ما آسمان و زمین را خلق می کردیم اینها را شاهد قرار ندادیم اینها حضور نداشتند شما اینها که معبودتان قرار دادید آخر اینها باید سِمتی داشته باشند یا در هنگام خلقت و ربوبیت ما حضوری داشته باشند ﴿مَا أَشْهَدتُّهُمْ خَلْقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلاَ خَلْقَ أَنفُسِهِمْ﴾ ما اینها را هم می خواستیم خلق بکنیم اینها از خودشان بی خبر بودند فیض الهی اینها را آفرید, فیض الهی آسمان و زمین را آفرید, اینها از آفرینش خودشان خبری نداشتند چه رسد به اینکه از آفرینش دیگران خبر داشته باشند ﴿وَمَا کُنتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّینَ عَضُداً﴾ این اصنام و اوثان و امثال اینها هرگز ما اینها را به عنوان کمک نگرفتیم. مستحضرید که غالب این اسامی که مربوط به مسائل اجتماعی و اخلاقی و اینهاست از همین مسائل طبیعی گرفته شده فاصله بین آرنج و دوش را این قسمت را می گویند عضد, فاصله بین آرنج و مچ را می گویند ساعد, کارهایی که افراد با یکدیگر انجام می دهند اگر با قسمت های ساعد باشد یعنی فاصله آرنج و مچ باشد می گویند مساعدت کردند, اگر از فاصله آرنج تا دوش باشد می گویند معاضدت کردند حالا کم کم کلمه مساعدت و کلمه معاضدت و اینها برای مطلق کمک رسانی به کار می رود. فرمود ما اینها را عَضُد و کمک قرار ندادیم که اینها کمک کار ما باشند یعنی ظهیر ما باشند پس نه بالاستقلال اینها سهمی دارند نه بالاشتراک سهمی دارند نه بالمظاهره و معاضده سهمی دارند خب چرا اینها را می پرستید این برهان مسئله است اگر شما قبول ندارید, دلیلی بیاورید از کتاب آسمانی یا ﴿أَثَارَةٍ مِنْ عِلْمٍ﴾ این می شود انصاف, بعد از این مراحل فراوان انصاف گویی و انصاف رویی فرمود اینها چون هیچ سِمتی ندارند بین ما و شما, خدا در قیامت داوری می کند این هم نرمش در دعوت است
ص: 40
نفی رازقیت غیر خدا دلیل دیگر در نقد عبادت مشرکان
﴿قُلْ مَن یَرْزُقُکُم مِنَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ قُلِ اللَّهُ وَإِنَّا أَوْ إِیَّاکُمْ لَعَلَی هُدیً أَوْ فِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ﴾ شما خدا را برای رزق می پرستید اکثری مردم این طور هستند در بحث های عقلی فلسفه و کلام صحبت از این نیست که بیماری ما را, مشکل ما را, نیازهای ما را چه کسی رفع می کند صحبت این است که موجودی که هستیِ او عین ذات او نیست مبدأ می خواهد اما قرآن که فقط کتاب علمی نیست این نور است یعنی علم را با عمل و موعظه هماهنگ می کند اگر یک کتاب علمی بود نظیر کتاب های عقلی فقط برهان محض اقامه می کرد اما این می خواهد مردم را هدایت کند بپروراند لذا هم حکمت در آن هست, هم موعظه در آن هست, هم اخلاقیات در آن هست, هم قصه در آن هست. فرمود شما برای چه خدا را می پرستید برای اینکه رازق باشد, خب از غیر خدا که اینها ساخته نیست چرا اینها را می پرستید ﴿قُلْ مَن یَرْزُقُکُم﴾ اینها را به فطرتشان ارجاع می دهد ﴿قُلْ مَن یَرْزُقُکُم مِنَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ خود سماوات و ارض, روزی ما هستند از آسمان و زمین هر برکتی در بیاید رازق, خدای سبحان است آنها چون جوابی برای گفتن ندارند خود پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مأمور شد جواب بدهد ﴿قُل اللَّهُ﴾ رازق اوست.
نقد انحصار رازقیت خدا با «خیر الرازقین» بودن او و جواب آن
اگر یک وقت در قرآن یا در دعاها گفته می شود او ﴿خَیْرُ الرَّازِقِین﴾ (1) است که نشان می دهد ما رازقی داریم ولی خدا بهترین رازق است در موارد دیگر هم مشابه این آمده او ﴿خَیْرُ الْحَاکِمِینَ﴾ (2) است, ﴿خَیْرُ الْفَاصِلِینَ﴾ (3) است, ﴿خَیْرُ الْفَاتِحِینَ﴾ (4) است و امثال ذلک, اینها اعمّ از حقیقت و مجاز است اعم از بالذّات و بالعرض است, اعم از بالاصل و بالتبع است, اعم از این سه بخش است بعد قرآن جمع بندی می کند در هر جایی که فعلِ کمالی را ذات اقدس الهی به غیر خودش اسناد بدهد مثل اینکه فرمود: ﴿وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِینَ﴾ (5) یا ﴿فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ﴾ (6) یا او ﴿خَیْرُ الْفَاتِحِینَ﴾ یا او ﴿خَیْرُ الْحَاکِمِینَ﴾ یا او ﴿خَیْرُ الرَّازِقِینَ﴾ است فوراً در آیهٴ دیگری کلاً این مطلب را حصر می کند می گوید تنها کسی که این سِمت را دارد خداست, فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِینُ﴾ (7) این ﴿هُوَ﴾ که ضمیر فصل است با معرفه بودن خبر، اینها مفید حصرند یعنی اگر ما گفتیم دیگران رازق اند, رزق ما را به شما می رسانند اِسناد رزق به دیگران چون مظهر رازقیّت ما هستند صحیح است وگرنه غلط است در جریان عزّت درست است ما گفتیم ﴿وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِینَ﴾ اما حواستان جمع باشد ﴿الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمِیعاً﴾ یعنی آنها یا بالعرض اند یا بالتّبع اند یا بالمجاز تا چه اندازه دید توحیدی ما تام باشد در هیچ موردی نیست که خدای سبحان یک وصف کمالی را به غیر خود اسناد بدهد مگر اینکه فوراً در جای دیگر کلّ آن اصل و وصف را منحصر در خود بداند تا دیگران مظهر کار او باشند فرمود: ﴿فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ﴾ معلوم می شود ما خالقینی داریم منتها خدا احسن است بعد در آیه دیگر فرمود: ﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْ ءٍ﴾ (8) هر چه مصداق شیء است مخلوق اوست حتی خود آنها که خالق اند, اگر مسیح(سلام الله علیه) به اذن خدا می گوید: ﴿أَنِّی أَخْلُقُ لَکُم مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ فَأَنْفُخُ فِیهِ فَیَکُونُ طَیْراً بِإِذْنِ اللّهِ﴾ (9) خود طیر, خود نَفخ, خود مسیحِ نافخ همه شیء هستند و مخلوق الله, اگر گفته شد ﴿وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِینَ﴾ بعد می فرماید: ﴿فإنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِیعاً﴾ (10) اگر فرمود: ﴿وَأَعِدُّوا لَهُم مَا استَطَعْتُم مِن قُوَّةٍ﴾ (11) یا به یحیی فرمود: ﴿یَا یَحْیَی خُذِ الْکِتَابَ بِقُوَّةٍ﴾ (12) یا به بنی اسرائیل فرمود: ﴿خُذُوا مَا آتَیْنَاکُمْ بِقُوَّةٍ﴾ (13) در سوره «بقره» فرمود: ﴿أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِیعاً﴾ (14) تا مبادا کسی خیال کند وصفی از اوصاف کمالی را غیر خدا بالاصاله یا بالذّات یا بالحقیقه دارد اینجا هم همین طور است فرمود تنها رازق, ذات اقدس الهی است
ص: 41
کریمه ﴿إِنَّا أَوْ إِیَّاکُمْ لَعَلَی هُدیً ...﴾ دال بر انصاف در محاوره و نکات ادبی آن
بعد برای انصاف در محاوره نه تحمیل, فرمود: ﴿إِنَّا أَوْ إِیَّاکُمْ لَعَلَی هُدیً أَوْ فِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ﴾ بالأخره یا حق با ماست یا حق با شما; منتها آن ادب فنّی را رعایت کرده، می بینید این لف و نشرش مرتب است ضمن اینکه آن ادب فنی و انصاف را رعایت کرده آن حق بودنِ خودشان را هم گوش زد کردند فرمودند: ﴿وَإِنَّا أَوْ إِیَّاکُمْ﴾ این ﴿إِنَّا﴾ مقدم است ﴿إِیَّاکُمْ﴾ مؤخّر ﴿لَعَلَی هُدیً﴾ که به ﴿إِنَّا﴾ می خورد ﴿أَوْ فِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ﴾ است که به ﴿إِیَّاکُمْ﴾ می خورد این, طوری حرف زد که هم لفّ و نشر باشد, هم لفّ و نشر, مرتب باشد, هم انصاف باشد ظاهراً و هم حساسیّت برانگیز نباشد ﴿وَإِنَّا أَوْ إِیَّاکُمْ لَعَلَی هُدیً أَوْ فِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ﴾.
موضوع: تفسیر آیه 23 تا 27 سوره سبأ
﴿وَلاَ تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ عِندَهُ إِلَّا لِمَنْ أذِنَ لَهُ حَتَّی إِذَا فُزِّعَ عَن قُلُوبِهِمْ قَالُوا مَاذَا قَالَ رَبُّکُمْ قَالُوا الْحَقَّ وَهُوَ الْعَلِیُّ الْکَبِیرُ (23) قُلْ مَن یَرْزُقُکُم مِنَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ قُلِ اللَّهُ وَإِنَّا أَوْ إِیَّاکُمْ لَعَلَی هُدیً أَوْ فِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ (24) قُل لَا تُسْأَلُونَ عَمَّا أَجْرَمْنَا وَلاَ نُسْأَلُ عَمَّا تَعْمَلُونَ (25) قُلْ یَجْمَعُ بَیْنَنَا رَبُّنَا ثُمَّ یَفْتَحُ بَیْنَنَا بِالْحَقِّ وَهُوَ الْفَتَّاحُ الْعَلِیمُ (26) قُلْ أَرُونِیَ الَّذِینَ الْحَقْتُم بِهِ شُرَکَاءَ کَلاَّ بَلْ هُوَ اللَّهُ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (27)﴾
عدم اختصاص مباحث اعتقادی سوره «سبأ» به مشرکان
چون سوره مبارکه «سبأ» در مکه نازل شد و همان طوری که ملاحظه فرمودید عناصر محوری سوَر مکّی, اصول دین, خطوط کلی اخلاق و حقوق است طرزی معارف قرآن در این سوَر بیان شده که اختصاصی به مشرکین ندارد معمولاً در حجاز, در مکه و مانند آن مشرک وجود داشت ولی ملحد کم بود معتقد بودند خدایی هست, شریکی ندارد,خالق سماوات و ارض است منتها تدبیر موجودات و انسان ها به ارباب متفرّقه سپرده شده لذا اگر از اینها سؤال بکنی که خالق آسمان و زمین چه کسی است می گویند خدا ﴿لَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ﴾ (1) شرک به این معنا که دو واجب در عالَم باشد در حجاز نبود الحاد هم به این معنا که هیچ مبدیی در عالَم نیست در حجاز بسیار کم بود ولی آیات قرآن طوری است که هم شرک را باطل می کند هم الحاد را.
ص: 42
ابطال الحاد ملحدین با اطلاق مالکیت خدا در آیه مورد بحث
حالا اگر کسی ملحد بود و - معاذ الله - اصلاً به هیچ مبدیی معتقد نبود این آیه 22 سوره «سبأ» و مانند آن برای ابطال حرف او کافی است برای اینکه این شخص نیازمند است و در اصل حیاتش در کمالات وجودی اش در لوازم زندگی اش محتاج است هیچ کس در هیچ مرحله ای مالک بالاستقلال ذرّه ای از ذرّات عالَم نیست این شخص به چه کسی مراجعه می کند نه خود می تواند مشکل خودش را حل کند نه موجود دیگری در عالَم هست که ما بالاستقلال مالک باشیم این ﴿قُلِ ادْعُوا الَّذِینَ زَعَمْتُم مِن دُونِ اللَّهِ لاَ یَمْلِکُونَ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ﴾ این شامل ملحد هم می شود, شامل مشرک هم می شود بالأخره انسان به چه کسی مراجعه می کند انسانی که محفوف به عدمین است سابقه عدم دارد لاحقه عدم دارد الآن هم که با انباری از جهالات همراه است مشکل او را چه کسی حل می کند هیچ موجودی غیر خدا بالاستقلال مالک ذرّه ای از آسمان و زمین نیست بنابراین اگر کسی ملحد باشد هم این آیه برای ابطال الحاد او کافی است و اگر مشرک باشد این آیه برای ابطال شرک او کافی است.
تفاوت شفاعت مورد اعتقاد مشرکان با موحدان
مطلب دیگر اینکه آنها گرچه قائل به شفاعت بودند ولی از دو نظر با شفاعتی که ما معتقدیم فرق دارد: یکی اینکه آنها آلهه خود را در شفیع بودن, مستقل می دانستند لذا صبغه ربوبیّت به آنها می دادند اینکه می گفتند ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾ (1) یا می گفتند: ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِیُقَرِّبُونَا إِلَی اللَّهِ زُلْفَی﴾ (2) این تقریب را, این شفاعت را برای آلهه خودشان بالاستقلال قائل بودند لذا اینها را رب می دانستند ما اگر برای قدّیسین از بشر نظیر انبیا و اولیا یا برای ملائکه شفاعت قائلیم که قائلیم به اذن الله است بنابراین یک فرق جوهری بین موحد و مشرک در اصل شفاعت هست آنها شفاعت را برای معبودهایشان قائل بودند می گفتند اینها حقّ تقریب دارند, حقّ شفاعت دارند بالاستقلال; لذا از اینها به عنوان رب یاد می کردند ما از اینها به عنوان عبد یاد می کنیم می گوییم اگر اینها شفیع هستند باید اذن داشته باشند. دوم این است که مشفوع له باید مرتضی المذهب باشد آنها که به چنین چیزی معتقد نبودند. آن امر سوم هم این است که ما شفاعت را مربوط به خصوص دنیا نمی دانیم هم برای دنیاست هم برای آخرت, آنها اصلاً به آخرت معتقد نبودند این سه جهت رسمی ما به التفاوت بین موحد و مشرک است در مسئله شفاعت و چون فرشتگان گرچه حقّ شفاعت دارند ولی باید به اذن باشد لذا آیه 22 و 23 کاملاً مسیرشان عوض شد در آیه 22 با فعل بیان شده ﴿قُلِ ادْعُوا الَّذِینَ زَعَمْتُم مِن دُونِ اللَّهِ لاَ یَمْلِکُونَ﴾ این معبودهای شما ﴿مِثْقالَ ذَرَّةٍ﴾ که به صورت فعل آمده بعد در آیه 23 دیگر سخن از ﴿لاَ یَشْفَعُونَ﴾ یا ﴿لاَّ یَمْلِکُونَ الشَّفَاعَةَ﴾ نیست سخن از اصل شفاعت است ﴿لاَ تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ﴾ در قیامت، شفاعت نافع نیست مگر برای شفیعی که مأذون باشد و برای مشفوع له ای که مرتضی المذهب باشد لذا گرچه آنها برای ملائکه شفاعت قائل اند اما شفاعت را بالاستقلال قائل اند ما برای ملائکه یا اولیای الهی که شفاعت قائلیم به اذن قائلیم ﴿وَلاَ تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ عِندَهُ إِلَّا لِمَنْ أذِنَ لَهُ﴾ لذا شامل همه اینها خواهد بود. بنابراین هم مشرک را شامل می شود هم ملحد را و شفاعت هم چه برای شفیع چه برای مشفوع باید به اذن خدای سبحان باشد.
ص: 43
تبیین زمان شفاعت و ویژگی شفیع و مشفوع له
مطلب دیگر این است که جریان شفاعت در لحظه ای است که انسان مشکل جدّی دارد حالا آن لحظه حساسی که انسان مشکل جدّی دارد که از احدی کاری ساخته نیست همه بشر آن روز جمعاً زندگی می کنند ولی اجتماعی نیستند ﴿إِنَّ الْأَوَّلِینَ وَالآخِرِینَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلَی مِیقَاتِ یَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾ (1) اما در آن روز ﴿کُلُّهُمْ آتِیهِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فَرْداً﴾ (2) همه شان جمع اند ولی زندگی شان اجتماعی نیست که کسی مشکل کسی را حل کند این طور نیست روزی است که ﴿یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ ٭ وَأُمِّهِ وَأَبِیهِ﴾ (3) اگر زندگی, اجتماعی نیست گرچه جمعی است و هیچ کس به فکر کسی نیست پس همه منتظرند که شفیعی بیاید مشکلشان را حل بکند روز, روز فزع اکبر است در روز فزع اکبر وقتی دستور می رسد که چه کسی شفاعت کند و از چه گروهی شفاعت بکنند تا امر به پایان نرسد عده ای در فزع هستند وقتی دستور رسید و مشخص شد فزع برطرف می شود. باب تفعیل مثل باب افعال گاهی برای ازاله است «أغدّ البعیر» یعنی این غدّه ها را زائل کرده است فزَّع یعنی أزال الفزع, فزع را زائل کرده است ﴿فُزِّعَ عَن قُلُوبِهِمْ﴾ یعنی از دل های اینها فزع ربوده شده به حال عادی برگشتند در حال اضطراب و حال انتظار و حال فزع همه منتظرند که لطف الهی شامل حالشان بشود اما چه کسی حقّ شفاعت دارد قلمرو شفاعتش تا کجاست روشن نیست وقتی وحی الهی آمده معلوم شد چه کسی باید شفاعت بکند برای چه کسی باید شفاعت بکند قلمرو شفاعت کجاست این فزع برداشته می شود وقتی فزع برداشته شد اینها می پرسند که چه دستوری رسیده ﴿حَتَّی إِذَا فُزِّعَ عَن قُلُوبِهِمْ﴾ آن گاه سؤال می کنند دستور چه رسیده؟ ﴿قَالُوا الْحَقَّ﴾ می گویند حق رسیده, حق همان است که اینها دارند عمل می کنند غیر از حق در آن روز چیزی ظهور و بروز نکرده یا ﴿لاَ تَنفَعُ﴾ تا آن ﴿حَتَّی إِذَا فُزِّعَ﴾ وقتی که فزع برطرف شد آن وقت شفیعی که مأذون است و مأذون له هایی که مشفوع له هستند آنها از شفاعت طرْفی می بندند پس ﴿وَلاَ تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ عِندَهُ إِلَّا﴾ برای شفیعی که مأذون له است و برای مشفوع له ای که مرتضی المذهب است و در حالی که همه منتظرند با فزع به سر می برند در فزع، کسی قدرت سخن ندارد ﴿حَتَّی إِذَا فُزِّعَ عَن قُلُوبِهِمْ﴾ «أی اُزیل عن قلوبهم الفزع» به حالت عادی آمدند می گویند نتیجه چه شد؟ ﴿قَالُوا الْحَقَّ وَهُوَ الْعَلِیُّ الْکَبِیرُ﴾.
ص: 44
ضروری بودن اذن خدا در شفاعت شفیعان
پرسش: شفاعت برای شفیع چه فایده ای دارد؟
پاسخ: شفاعت برای شفیع یعنی حقّ شفاعت به او دادن, کسی که حقّ شفاعت دارد به او می گویند شفیع تا اذن داده نشود این شفیع نیست چه کسی شفیع است چه فرشته ای شفیع است باید به اذن خدای سبحان باشد فرشته ها هم درجاتی دارند انسا ن ها هم درجاتی دارند عالمان دین هم درجاتی دارند بالأخره برای یک عده می گویند: «قِفْ تَشْفَع» (1) عالمان دین که در دنیا مشکل عده ای را حل کردند عده ای را از عذاب به بهشت آوردند از ضلالت به هدایت آوردند, می گویند همان طوری که در دنیا دست اینها را گرفتی از ضلالت به هدایت آوردی اینجا هم دست اینها را بگیر از جهنم به بهشت منتقل بکن.
پرسش: جناب استاد! در درس گذشته فرمودید که آنها به قیامت معتقد نیستند؟
پاسخ: بله, آنها به قیامت معتقد نیستند اما ذات اقدس الهی که دارد ترسیم می کند مسئله دنیا و قیامت را با هم طرح می کند می فرماید روزی است که هیچ شفاعتی اثر ندارد مگر با دو عنصر که هم شفیع مأذون باشد هم مشفوع له مرتضی المذهب باشد.
پرسش: استاد! شفاعت چه فایده ای برای شفیع دارد؟
پاسخ: شفیع بودن, مقامی است چه کسی می تواند شفاعت کند باید به اذن خدای سبحان باشد این مقامی است برای او.
﴿حَتَّی إِذَا فُزِّعَ عَن قُلُوبِهِمْ قَالُوا مَاذَا قَالَ رَبُّکُمْ﴾ آنهایی که خطاب الهی را دریافت کردند ﴿قَالُوا الْحَقَّ﴾ گاهی هم ممکن است در دنیا چنین حادثه ای پیش بیاید ﴿وَهُوَ الْعَلِیُّ الْکَبِیرُ﴾.
ص: 45
وجه تسمیه روز «دحو الأرض»
امروز چون «دحوالأرض» است ان شاءالله یا در جمع ما روزه دارانی هست یا کسانی که به زیارت وجود مبارک امام رضا عن بُعدٍ موفق شدند که ان شاءالله مقبول باشد روزی است که می گویند این زمین که پر از آب بود اوّلین بخش از زمین که از آب آزاد شد همان زیر کعبه است.
لزوم بررسی حدود کعبه برای حکم طواف در سازه های جدید
الآن یکی از مسائل رسمی که محلّ ابتلای حاجیان و معتمران است همین سازه های دو طبقه ای است که در اطراف بیت درست کردند که خیلی سؤال می کنند آیا جایز است روی این سازه ها طواف کردن یا جایز نیست, در اسلام بعضی از امور حدّش مشخص است مثل کُر, فرمودند حجمش این قدر و وزنش هم آن قدر, سه وجب و نیم در سه وجه و نیم در سه وجب و نیم، این از نظر مساحت مشخص است یا در مسافت گفتند اگر به هشت فرسخ رسید نماز شکسته است این مسافتی است معیّن و مشخص اما گفتند دور کعبه طواف کنید کعبه چند متر است حدّی برای کعبه مشخص شده؟ در زمان خود پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) کعبه چقدر بود سیدناالاستاد در بحثی که مربوط به قبله و کعبه و امثال ذلک است آنجا آن طور که در خاطرم هست به این مطلب اشاره کردند که در زمان وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) کعبه به اندازه قدّ دو نفر بود مثلاً چهار متر بود که وجود مبارک حضرت امیر روی دوش مبارک پیغمبر(علیهما آلاف التحیّة و الثناء) پای مبارکشان را گذاشتند و این بت ها را از کعبه ریختند بیرون حالا آن مقام دیگری است که فرمود من اگر می خواستم دستم به آسمان برسد می رسید (1) آن یک حساب دیگر است ولی به حسب ظاهر به اندازه چهار متر بود.
ص: 46
ذاتی نبودن احترام کعبه و محترم بودن آن به احترام امام عصر(عجّل الله تعالی فرجه الشریف)
آن وقتی که ابن زبیر با امام زمانش بیعت نکرد این حرف از لطایف حرف های بلندی است که مرحوم ابن بابویه قمی در من لا یحضره الفقیه دارد خب این ابن زبیر به کعبه پناهنده شد متحصّن شد آنها هم - کسانی که قبل از انقلاب، مکه مشرّف بودند کوه ابوقبیس را دیدند کوه ابوقبیس بر بیت مشرف بود - روی کوه ابوقبیس منجنیق کار گذاشتند و سنگ باران کردند و کعبه را ویران کردند و ابن زبیر را گرفتند و اعدام کردند و بعد دوباره کعبه را ساختند. فرمایش شیخ صدوق در من لا یحضره الفقیه که از بیانات نورانی ائمه(علیهم السلام) استفاده کرد این است که کعبه برای همه ما محترم است قبله ماست, مطاف ماست اما ما کعبه را به احترام ولیّ عصرمان و امام زمانمان احترام می کنیم خب اگر کسی به امام زمانش معتقد نباشد به درون کعبه هم برود خدا او را امان نمی دهد این طور نیست که کعبه ذاتاً محترم و مستقل باشد کعبه را هم با یک سنگ و گِل می شود بسازند فرمایش ایشان در من لا یحضره الفقیه این است که اینکه به امام زمانش معتقد نبود جواب سیدالشهداء(سلام الله علیه) را با نفی داد نه با اثبات, در برابر امام زمانش مقاومت کرد این اگر به درون کعبه هم برود خدا به او مهلت نمی دهد (1) این کعبه را ویران کردند دوباره ساختند آن وقت چند متر بود, بعد که ساختند چند متر است, چند بار سیل, زلزله, حوادث دیگر کعبه را ویران کرد و ساختند, ابرهه یک وقت می خواست بساط کعبه را به هم بزند آن طیر ابابیل آمد و بساطش را دگرگون کرد و اما حوادث روزگار بالأخره کعبه را ویران می کند دوباره می سازند شما این تلاش و کوشش را بفرمایید زحمت بکشید که کعبه در اسلام حدّش چقدر است تا اگر یک وقت دوتا سازه شد, سه تا سازه شد, دو طبقه شد, سه طبقه شد, بگوییم آنجا اشکال دارد اینجا اشکال ندارد.
ص: 47
مشخص نبودن حدود کعبه دالّ بر جواز طواف دور سازه های جدید
اگر مرزی برای کعبه مشخص باشد بله این سازه ها اگر بالا رفت اشکال دارد اما کعبه حدّی دارد که چند متر باید باشد الآن ده, دوازده متر است یا قدری بیشتر آن وقت سه, چهار متر بود اگر مرزی, حدّی, مساحتی در اسلام برای کعبه مشخص بشود بله مافوق آن اگر سازه ای ساختند طواف کردن خلاف است و احتیاط است و مگر در حال ضرورت و امثال ضرورت اما کعبه حدّش, مساحتش مشخص نیست البته آن جایش که چقدر است مشخص است آن بُعد, قبله است نه این چهار دیواری، به تعبیر سیدناالاستاد مرحوم محقق داماد(رضوان الله علیه) فرمود خب چند بار کعبه خراب شد چند بار هم ساختند آن دفعه ای که کعبه خراب شده بود داشتند می ساختند مسلمین بی قبله بودند, آن دیوارها که قبله نیست آن بُعد قبله است آ ن وقتی که کعبه خراب شده بود داشتند می ساختند یعنی مسلمان ها بی قبله بودند یا آن بُعد, قبله است حالا این کعبه که مطاف است مساحتش مشخص است اما ارتفاعش مشخص است که چقدر باید باشد اگر ارتفاع آن نظیر مسافت سفر مشخص باشد نظیر کُر مشخص باشد بله این سازه هایی که بلند شد و ارتفاع دارد اشکال دارد اما اگر ارتفاعش مشخص نیست چه اینکه این ارتفاعی که الآن هست یقیناً در زمان پیامبر و ائمه(علیهم السلام) این طور نبود اگر این روشن بشود که طول و عرض این مکعب مشخص است ولی ارتفاعش در اسلام تعیین نشده بنابراین این سازه هایی که ساختند طواف کردن روی آنها مشکل نیست.
ص: 48
طبیعت دعوت عمومی حج, دال بر توسعه در احکام آن
مطلب دیگر اینکه می بینید بعضی از امور است که طبع اوّلی اش آسان است طبع ثانوی چون در حال ضرورت است می گویند اگر ضرورتی پیدا شد شما آن کار ثانوی را انجام بدهید مثل وضو گرفتن خب وضو گرفتن با آب طبع اوّلی اش آسان است اینکه عُسری ندارد با آب وضو بگیرید, گاهی ممکن است دست کسی زخم باشد یا خیلی هوا سرد باشد می گویند اگر ضرورت شد تیمّم بکنید در اینجا جا دارد که بگویند در حال ضرورت تیمّم بکنید و در حال عادی وضو بگیرید اما طبع قضیه این است. در جریان مکه شما ملاحظه کنید از همان روز اول بر همه مستطیعان که آن روز استطاعت خیلی سهل بود مخصوصاً برای مردم حجاز, فرمودند اگر مستطیعی مکه نرود «فَلْیَمُتْ یهودیاً أو نصرانیاً» (1) از واجباتی است که خیلی تلخ و سخت درباره آن تحذیر شده در آیه حج هم سخن از کفر آمده کفر عملی است ﴿لِلّهِ عَلَی النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَیْهِ سَبِیلاً وَمَن کَفَرَ﴾ که خیلی تعبیر تند و تیز هم است اگر مستطیعی مکه نرفت از آن به کفر یاد شده است که این کفر, کفر فعلی و عملی است نه کفر اعتقادی. پس آ ن تعبیر تند که «فَلْیَمُت یهودیاً أو نصرانیاً» این تعبیر ﴿وَمَن کَفَرَ﴾ هم هست غالب ادعیه ماه مبارک رمضان هم طلب حج است و امثال ذلک کسانی که خودشان مستطیع اند یا کسانی که مستطیع بودند و نتوانستند مکه بروند نایب دارند و کسانی که می خواهند حجّ استحبابی انجام بدهند اینها هم در صدر اسلام در زمان پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) چندین هزار نفر بودند هم الآن چند میلیون هستند. پس طبع قضیه این است که خدای سبحان ضیوف الرحمان را, حاجیان و معتمران را دعوت کرده است به یک سلسله مناسکی با آن بیان غلیظ و شدید، میلیون ها نفر بر آنها واجب است بروند الآن حداقل کفِ آنها خیلی خیلی مسامحه بشود حداقل ده میلیون می توانند بروند خب به شریعت می گویند که این ده میلیون که شما بر اینها واجب کردید اینها آمدند ولی شریعت از اول تا آخر می گوید جا نیست میقات جا نیست, مسعا جا نیست, مرما جا نیست, مطاف جا نیست, مذبح جا نیست! خب این چه دعوتی است؟! شما که یک جای بسته را گفتید باید طواف کنند, جای بسته را گفتید باید سعی کنند, جای بسته ای را گفتید باید قربانی کنند آیا همین مدار بستهٴ منا جای ذبح است بعد ده میلیون را دعوت می کنید؟! همین جای مشخص دوازده متر بین بیت و بین مقام اینجا جای طواف است و ده میلیون را دعوت کردید, همان یک تکه بین صفا و مروه آن یک تکّه مسعاست و ده میلیون را دعوت کردید همه جا را که شما می گویید جا نیست خب چه دعوتی است؟! این طبع قضیه نشان می دهد که این مواردی که بیان شده افضل مراتب است نه تعیین، الاّ ولابد. یک وقت است که به شما می گویند باید وضو بگیرید, باید با آب وضو بگیرید اگر نشد, تیمّم; خب غالباً مردم می توانند وضو بگیرند در حال ضرورت, تیمّم; حالا ما بگوییم در حال ضرورت پشت مقام جایز است این همه اش ضرورت است. آن وقت یک مقدار مسعا را توسعه دادند ما اشکال داشته باشیم, یک مقدار سازه های دیواری درست کردند ما اشکال داشته باشیم, یک مقدار طبقات درست کردند ما اشکال داشته باشیم, مذبح را توسعه دادند ما اشکال داشته باشیم, شما طبع قضیه را ملاحظه بفرمایید که طبع قضیه, دعوت چند میلیون است پاسخش در همه جا از اول تا آخر, از آخر تا اول این است که جا نیست, جا نیست, جا نیست. بنابراین این دو کار را ان شاءالله انجام بدهید اما آن کاری که فعلاً محلّ ابتلاست این است که مشخص بشود کعبه طول و عرضش مشخص است اما ارتفاعش آیا در اسلام مشخص است که مقدار ارتفاعش چقدر باشد که اگر سازه ها مقداری بالا رفت ما بگوییم این حول کعبه نیست اطراف کعبه نیست این به مناسبت دحوالأرض که امروز روز ظهور زمین زیر کعبه از آب است بیان شد.
ص: 49
تفاوت نماز با طواف در مکان های مرتفع بالاتر از کعبه
پرسش: استاد ببخشید! آنهایی که در کوه حرا نماز می خوانند با آنهایی که در مسجدالحرام نماز می خوانند حتماً از نظر قبله ... .
پاسخ: نه, قبله مشکلی ندارند در قبله مشکلی ندارند در مطاف مشکل دارند قبله خب همه اینهایی که در هتل هایی هستند که خیلی بالاتر از کعبه است و کعبه زیر اینها قرار گرفته آن را مشکلی ندارند آنها که در قلل جبال هستند آنها که در مکان های مرتفع هستند اینها یقیناً چندین برابر کعبه ارتفاع دارند در مسئله قبله هیچ کسی مشکل ندارد در مسئله طواف است که مشکل دارند.
پرسش: به جای اینکه این مطلب را حمل بر اکثر بفرمایید آیا جا ندارد که بحث تا ٴثیر استطاعت از طرف مالی که واقعاً شرع مقدس با آن مال، استطاعت مقیّد شده نه هر مالی که از راه حلال و حرام به دست آمده؟
پاسخ: نه, مردمی که مال حلال دارند کم نیستند, خود مردم مکه اولاً به آنها هر پنج سال, یک بار اجازه می دهند, کسانی که مال حلال دارند در این زوایای عالَم کم نیستند حالا ممکن است جایی مال حرام باشد. به هر حال اگر کسی مال حرام تهیه کرده راه تحلیلش هست آن مقدار هست که بتواند مکه برود.
پرسش: حاج آقا! اشکال بر سر مقدار کعبه نیست اشکال بر سر این است که نواحی بالادست خیلی است.
پاسخ: بله, اگر کعبه یک حدّ مشخص داشته باشد چند متر باشد بله, اما اگر نه, بالاترش هم باشد این مقداری که هست مگر این مقدار قبلاً بود, مگر هر اندازه ساختند مطاف است که حالا اگر پنج, شش متر بالاتر بیاید مطاف اضافه شده این مقداری که ساختند که قبلاً نبود این مقدار بعداً اضافه شده پس معلوم می شود آن فضا مطاف است نه دیوار.
ص: 50
پرسش: یعنی اگر هواپیما هم از بالای کعبه طواف کند ... باید این اشکال باشد.
پاسخ: نه, مسئله طواف با مسئله استقبال خیلی فرق می کند آنجایی که خیلی احتیاط می کنند می گویند اگر کسی بالای کعبه هم برود و آلوده باشد چون اجتیاز برای جُنب جایز نیست آنها هم می گویند احتیاط می کنند نباید عبور بکند مگر آ ن قدر دور باشد ارتفاع داشته باشد که عبور فوق الکعبه صدق نکند اما در جایی که صدق بکند مسئله قبله با مسئله طواف خیلی فرق می کند ما باید حول البیت طواف بکنیم بیت, طول و عرضش مشخص است اما ارتفاعش آیا در اسلام مشخص است چند متر باشد که ما بگوییم الآن این بالاتر از دیوار کعبه است مگر این مرز, مرز اسلامی است اگر این مرز, مرز اسلامی باشد یعنی کعبه باید دوازده متر باشد, سیزده متر باشد بله اگر کمی بالاتر شد مشکل است اما مرزی برای ارتفاع کعبه مشخص نشد برای طول و عرضش مشخص شد برای اینکه در زمان خود پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به اندازه چهار متر بود که اشیا را بالای کعبه می بردند, مرمّت می کردند و مانند آن, قبلاً که بالابر نداشتند که سیزده, چهارده متر کسی را ببرند بالا, اگر در اسلام، ارتفاع کعبه مشخص شده باشد بله باید احتیاط کرد, عندالضروره باید باشد و مانند آن.
لزوم حمل بر افضل نمودن محدوده های تعیین شده در طواف و نماز
پرسش: استاد! این اشکال در مشعر و منا هم هست.
پاسخ: بله دیگر, آنجا هم باید توسعه پیدا کند معلوم می شود آنجا افضل است این چنین نیست که شارع مقدس هر سال ده میلیون را دعوت کرده باشد بعد بگوید در همین باریکه شما باید قربانی کنید در مسعا این طور است, مطاف این طور است, میقات این طور است خدا غریق رحمت کند مرحوم آقای خویی(رضوان الله علیه) را! یک احتمال خوبی داد آ ن مسجدالشجره اگر کسی قبلاً سال پنجاه مثلاً, قبل از پیروزی انقلاب اگر کسی آنجا می رفت مسجدالشجره نظیر همین مسجدهای محلّی قم و امثال قم بود اتاقکی بود خب مگر ده میلیون را آدم دعوت می کند برای اینکه در یک اتاقک اِحرام ببندد ایشان احتمال می دادند که مسجدالشجره مثل مسجد سلیمان آن منطقه وسیع باشد (1) غرض این است که طبع قضیه را که شما ملاحظه کنید می بینید که طبع قضیه یک جای وسیع می خواهد بر ده میلیون حداقل واجب است بیایند مکه حج انجام بدهند ولی از اول تا آخر شما می گویید جا نیست, این معلوم می شود جا وسیع است.
ص: 51
پرسش: جناب استاد! سبیل و راه را که نمی شود اضافه کرد؟
پاسخ: چرا دیگر، می شود این کوه ها را تراشید, تسطیح کرد, میدان وسیع بشود آن وقت می شود مذبح.
تبیین پاسخ توحیدی مشرکان در سؤال از منجی آنها در مشکلات
﴿قُلْ مَن یَرْزُقُکُم مِنَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ در مشکلات اگر از آنها سؤال بکنید حالا که در دریا دارید غرق می شوید چه کسی شما را نجات می دهد می گویند الله ﴿فَإِذَا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ﴾ (1) وقتی مشکلشان حل شد بگویید چه کسی مشکلتان را حل کرد چه کسی شما را روزی می دهد یا می گویند خودمان, حرف قارون را می زنند می گویند: ﴿إِنَّمَا أُوتِیتُهُ عَلَی عِلْمٍ عِندِی﴾ (2) یا می گویند بت ها. در جریان خطر چه کسی شما را از خطر نجات داد آنجا ﴿دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ﴾ نعمت ها را چه کسی به شما می دهد یا حرف قارونی می زنند می گویند: ﴿إِنَّمَا أُوتِیتُهُ عَلَی عِلْمٍ عِندِی﴾ یا می گویند بت ها; لذا ذات اقدس الهی به رسولش(صلّی الله علیه و آله و سلّم) می فرماید به اینها بگو همان طوری که در حال خطر الله مُنجی است در حال رفاه هم الله رازق است ﴿قُلْ مَن یَرْزُقُکُم مِنَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ آنها جواب نمی دهند, ﴿قُلِ اللَّهُ﴾ در جریان سوره مبارکه «روم» آنجا گذشت آیه 33 سوره «روم» این بود ﴿وَإِذَا مَسَّ النَّاسَ ضُرٌّ دَعَوْا رَبَّهُم مُّنِیبِینَ إِلَیْهِ﴾ بله, جای دیگر هم دارد که ﴿دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ﴾ در دریا که دارند غرق می شوند می گویند «بک یا الله» در خشکی وقتی به نعمت رسیدند می گویند: ﴿إِنَّمَا أُوتِیتُهُ عَلَی عِلْمٍ عِندِی﴾ لذا در اینجا ذات اقدس الهی فرمود از آنها بپرس ﴿مَن یَرْزُقُکُم مِنَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ آنها جواب نمی دهند, ﴿قُلِ اللَّهُ﴾ همان طوری که در خطر, الله است در رفاه هم الله است.
ص: 52
بررسی نکات ادبی در پایان بردن مناظره با مشرکان
بعد مؤدّبانه این مناظره را ادامه بده ولی ضمناً با رعایت نکات ادبی, حق بودن خودتان فراموشتان نشود بگو ﴿وَإِنَّا أَوْ إِیَّاکُمْ﴾ ﴿إِنَّا﴾ مقدم است ﴿إِیَّاکُمْ﴾ مؤخّر (دو) ﴿لَعَلَی هُدیً أَوْ فِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ﴾ (چهار) ما یا شما, این لفّ و نشرش مرتب است ما یا شما ﴿لَعَلَی هُدیً﴾ برای ما, ﴿فِی ضَلاَلٍ﴾ برای شما, اگر کسی مهتدی است مسلّط بر راه است با «علی» ذکر شده, کسی که گمراه است مقهور ضلالت است فرورفته در گودال ضلالت است با ﴿فِی﴾ یاد شده ﴿لَعَلَی هُدیً﴾ (یک) ﴿أَوْ فِی ضَلاَلٍ﴾ (دو) بعد فرمود این ضلالش, ضلال مشکوک نیست این بیّن الغی است ضلال مبین است خب اگر ضلال مبین است شما نگران چه چیزی هستید پس ﴿وَإِنَّا أَوْ إِیَّاکُمْ لَعَلَی هُدیً أَوْ فِی ضَلاَلٍ﴾ که این ضلال بیّن الغی است.
موضوع: تفسیر آیات 23 تا 30 سوره سبأ
﴿وَلاَ تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ عِندَهُ إِلَّا لِمَنْ أذِنَ لَهُ حَتَّی إِذَا فُزِّعَ عَن قُلُوبِهِمْ قَالُوا مَاذَا قَالَ رَبُّکُمْ قَالُوا الْحَقَّ وَهُوَ الْعَلِیُّ الْکَبِیرُ (23) قُلْ مَن یَرْزُقُکُم مِنَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ قُلِ اللَّهُ وَإِنَّا أَوْ إِیَّاکُمْ لَعَلَی هُدیً أَوْ فِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ (24) قُل لَا تُسْأَلُونَ عَمَّا أَجْرَمْنَا وَلاَ نُسْأَلُ عَمَّا تَعْمَلُونَ (25) قُلْ یَجْمَعُ بَیْنَنَا رَبُّنَا ثُمَّ یَفْتَحُ بَیْنَنَا بِالْحَقِّ وَهُوَ الْفَتَّاحُ الْعَلِیمُ (26) قُلْ أَرُونِیَ الَّذِینَ الْحَقْتُم بِهِ شُرَکَاءَ کَلاَّ بَلْ هُوَ اللَّهُ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (27) وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا کَافَّةً لِّلنَّاسِ بَشِیراً وَنَذِیراً وَلکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یَعْلَمُونَ (28) وَیَقُولُونَ مَتَی هذَا الْوَعْدُ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ (29) قُل لَکُم میعَادُ یَوْمٍ لَا تَسْتَأْخِرُونَ عَنْهُ سَاعَةً وَلاَ تَسْتَقْدِمُونَ(30)﴾
ص: 53
تقابل منشأ پرستش مشرکین در برابر بت ها با عدم مالکیت آنها
فرمود شما اگر غیر خدا را می خواهید بپرستید منشأ این پرستشِ شما, نیازی است که به آنها دارید آنها هیچ گونه قدرتی ندارند که نیاز شما را رفع کنند برای اینکه مالک هیچ چیزی نیستند لا بالاستقلال, لا بالشرکه, چه اینکه ظهیر مالک هم نیستند پس «و لا استقلال و لا شرکة و لا مظاهرة».
حقیقی بودن شفاعت عندالله و بی بهره گی بت ها از آن
می ماند مسئله شفاعت که بحثش گذشت. شفاعت یک مقام حقیقی است در دنیا با امور اعتباری, شفاعت حاصل می شود نظیر ﴿مَن یَشْفَعْ شَفَاعَةً حَسَنَةً﴾ (1) حکمش چیست, ﴿مَن یَشْفَعْ شَفَاعَةً سَیِّئَةً﴾ (2) حکمش چیست که در سوره مبارکه «نساء» بحثش گذشت اینها که میانجی هستند برای انجام کاری, فرمود اگر شفاعت، حسنه باشد که پاداش به همراه دارد و اگر شفاعت سیّئه باشد کسی واسطه کاری باشد که آن کار نامشروع است مشکل دارد این شفاعت در دنیاست با امور اعتباری اما شفاعت عند الله یک امر حقیقی است مقام حقیقی است نصیب هر کس نمی شود و شفاعت هم برای اولیای الهی است برای ملائکه است و مانند آن, پس امر اعتباری نیست بر خلاف شفاعت مطرح شده در سوره «نساء» که امر اعتباری است.
تفاوت اذن الهی در امور تکوینی و تشریعی
اذن هایی که خدای سبحان به فرشته ها می دهد یک اذن تکوینی است در اذن های تشریعی بین آن اذن دهنده و آن فعل, اراده مأذون فاصله است مثل ﴿أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا﴾ (3) خدای سبحان اذنِ جهاد به مسلمان ها در مدینه داد اذن الهی از یک طرف, فعل خارجیِ مجاهدان از طرف دیگر, ارادهٴ مجاهدان بین اذن خدا و فعل خودشان فاصله است از طرف سوم. اذن ها همین طور است اما در اذن تکوینی, اذن الهی همان امر الهی است این چنین نیست که خدا اذن بدهد یعنی دستور بدهد بعد این موجود مأذون مختار باشد و با واسطه کار انجام بدهد مثل اینکه ما بخواهیم ببینیم به چشممان اذن دیدن می دهیم این همان امر است این طور نیست که در نظام تکوین اگر کسی اذن داد بین اذنِ آن اذن دهنده و فعلِ خارجی, اراده مأذون, متخلِّل باشد لذا تعبیر فرمود: ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئاً أَن یَقُولَ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾ (4) از دو طرف این واسطه را نفی کرد یکی اینکه فرمود امر خدا بلا حالة مترقّبة امتثال می شود از طرفی هم درباره فرشته ها فرمود: ﴿یَخَافُونَ رَبَّهُم مِّن فَوْقِهِمْ وَیَفْعَلُونَ مَا یُؤْمَرُونَ﴾ (5) این طور نیست که بعد حالا فکر بکنند تصمیم بگیرند بعد اراده انجام بدهند که گاهی بکنند گاهی نکنند, اراده اینها فانی در اراده ذات اقدس الهی است آنجا که نظام, نظام تشریع نیست نظام تکوین است لذا ﴿یَفْعَلُونَ مَا یُؤْمَرُونَ﴾ پس از دو طرف، این واسطه منفی است منتها اینها محتاج به اذن اند اذن خدای سبحان در حقیقت امر است نسبت به اینها اذن حساب می شود نسبت به خدای سبحان امر حساب می شود.
ص: 54
ارتباط با «علیّ کبیر» سبب خوف و فزع فرشتگان و انسان های کامل
اینها چون با علیّ کبیر در ارتباط اند در فزع اند یک وقت است که انسان با غفور رحیم در ارتباط است این را فرمود: ﴿أَلاَ بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾ (1) با رئوف, با رحیم, با غفور انسان در ارتباط است این قلب آرام می شود اما تا بخواهد با غفور و رئوف و رحیم ارتباط پیدا کند ﴿تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ﴾ اینکه در سوره «زمر» فرمود اینها را قشعریره و لرزه می گیرد برای اینکه تا به محلّ امن برسند طول می کشد بعد ﴿ثُمَّ تَلِینُ جُلُودُهُمْ وَقُلُوبُهُمْ إِلَی ذِکْرِ اللَّهِ﴾ (2) اول ﴿تَقْشَعِرُّ مِنْهُ﴾ می لرزند, وجود مبارک امام مجتبی(سلام الله علیه) هنگامی که برای نماز برمی خاست «ترتعدّ فرائصه» (3) این دو طرف پهلویشان می لرزید اینها با علیّ کبیر کار دارند نه با غفور رحیم, بعدها که با غفور رحیم کار دارند آرام می شوند خب چرا صدای وجود مبارک امام صادق در هنگام تلبیه می گرفت آن طور ناله می کرد می گفت من می ترسم بگویم «لبیک» به من بگویند «لا لبیک» (4) او با علیّ کبیر کار دارد در ذیل آیه هم سخن از علیّ کبیر است نه غفور رحیم, اگر فرشتگان با علیّ کبیر رابطه دارند خب می لرزند در فزع اند اینکه جبرئیل(سلام الله علیه) گفت: «لو دَنوتُ انملة لاحترقت» (5) همین است آنجا مگر جای هر کسی هست.
ص: 55
عقلی بودن خوف محصولی از ارتباط با «علی کبیر»
این خوف, خوف عقلی است نه خوف نفسی, انسان وقتی وارد حرم شد چطور حریم می گیرد احساس ادب می کند قدری خودش را کنار می کشد آنجا که ترس نفسی که نیست, ترس از مار و عقرب که نیست; احترام می کند یعنی چه, یعنی حریم می گیرند ما به فلان شخص احترام می کنیم یعنی چه؟ یعنی خیلی نزدیکش نمی شویم حریم می گیریم, حرم رفتیم احترام می کنیم یعنی چه؟ یعنی حریم می گیریم, اگر کسی حرمت عقلی را بخواهد رعایت کند حریم عقلی می گیرد نه حریم نفسی, اگر کسی با علیّ کبیر کار دارد و علیّ کبیر را می شناسد می لرزد لذا در فزع است.
ازاله خوف با نگاه محبت آمیز الهی
وقتی اذن صادر شد ﴿فُزِّعَ عَن قُلُوبِهِمْ﴾ که در بحث دیروز گذشت همان کاری که از باب اِفعال برمی آید که الف آن برای ازاله است از از تفعیل هم برمی آید که این تشدیدش برای ازاله است اگر «أغدّ البعیر» (1) یعنی اَزال غدد آن را, ﴿فُزِّعَ﴾ یعنی «زالَ فزعهم» وقتی ذات اقدس الهی با لطف و مِهر و جمال به اینها می نگرد فزع اینها برطرف می شود آن گاه اینها چون درجاتی دارند آن افراد ابتدایی یا میانی از آن افراد عالی سؤال می کنند ﴿مَاذَا قَالَ رَبُّکُمْ﴾ چون آنجا هم بعضی مطیع اند بعضی مطاع, آنها هم ﴿قَالُوا الْحَقَّ﴾. پس شفاعت یک امر حقیقی است نه امر اعتباری و اذن هم اذن تکوینی است نه اعتباری; اذن تکوینی همان امر تکوینی الهی است در امر تکوینی بین امر آمر و تحقّق مأموربه فاصله ای نیست.
ص: 56
تبیین احتیاج همه انسانها به شفاعت اولیای الهی
می ماند مسئله شفاعت, همگان محتاج به شفاعت اولیای الهی هستند بعضی ها برای اینکه دوزخ نروند, بعضی ها برای اینکه دوزخ رفته اند تخفیف عذاب در دوزخ حاصل بشود, گروه سوم نیازمند به شفاعت اند تا از دوزخ نجات پیدا کنند وارد اعراف بشوند, گروه چهارم محتاج اند که از اعراف وارد بهشت بشوند, گروه پنجم بهشتیان اند که محتاج به شفاعت اند برای ترفیع درجه, همه انسان ها چه مؤمن چه غیر مؤمن، محتاج شفاعت اولیای الهی هستند.
اختصاص آخرین مرتبه شفاعت برای خدا
در مراحل نهایی که کسی قدرت شفاعت ندارد یا حوصله شفاعت ندارد ظرفیت شفاعت ندارد آنجا در آن روایات هست که «وَ آخر مَن یشفع هو أرحم الراحمین» (1) آخرین شفیع خود خدای سبحان است او شفاعت می کند; یعنی اسمی از اسمای الهی نزد اسم دیگری از اسمای الهی شفاعت می کند در این دعاهای نورانی امام سجاد در صحیفه سجادیه هست که خدایا! از عِقاب تو نمی شود پناهنده شد مگر به رحمت تو, یکی از اسمای حسنای خدای سبحان مُجیر بودن است این دعای «مُجیر» از دعاهای نورانی ماست یعنی او ما را پناه می دهد در این دعا مکرّر می گوییم «یا مجیر» (2) در آن دعای صحیفه هست که «لا یُجیر مِن عِقابک الاّ رحمتک» (3) در بخشی از دعاها عرض می کند خدایا! نماز شب خیلی مهم است اما ما حتی نمی توانیم به نماز شبمان هم پناهنده بشویم که نماز شب مشکل ما را حل کند «لا أستجیر بتهجّدی لیلاً» (4) من بخواهم به نماز شبم پناهنده بشوم که به وسیله نماز شب مشکل مرا حل کنی این نیست «لا أستجیر بتهجّدی لیلاً» خب «آخر من یشفع هو ارحم الراحمین» اگر کسی با علیّ کبیر کار دارد با فزع است مگر نشناسند اینکه ﴿تَقْشَعِرُّ مِنْهُ﴾ برای همین است اگر اسمای الهی مثل لطیف, رئوف, بخشنده, غفّار و امثال ذلک ظهور کرد خب انسان آرام می شود.
ص: 57
بیان سزاوار پرستش بودن خدا با رازقیت او
بعد فرمود شما غیر خدا را می پرستید هیچ کاری از آنها ساخته نیست ﴿قُلْ مَن یَرْزُقُکُم مِنَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ آنها پاسخی برای گفتن ندارند تو در جواب بگو خدا ﴿قُلِ اللَّهُ﴾ خب اگر الله, رازق است رازق را باید پرستید پس الله را باید پرستید کسی که کاری از او ساخته نیست نباید معبود باشد پس اینها معبود نیستند دو قیاس است یکی اثباتی, یکی نفی ای, حدّ وسطش رازق بودن و رازق نبودن است.
اثبات هدایت و گمراهی همراه با ادب در مناظره
بعد ادب مناظره هم این است که بفرماید یا ما یا شما; منتها حق را در لابه لای این لف و نشر مرتب بیان فرمود: ﴿إِنَّا﴾ مقدم, ﴿أَوْ إِیَّاکُمْ﴾ دومی, ﴿لَعَلَی هُدیً﴾ که لفّ و نشرش مرتب است ما بر هدایتیم ﴿أَوْ فِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ﴾ یعنی شما, منتها این را طرزی بیان می کند که عصبیّت را نمی شوراند چه اینکه در تعبیر دیگر هم فرمود: ﴿قُل لَا تُسْأَلُونَ عَمَّا أَجْرَمْنَا﴾ یک طرفش بالأخره جُرم است چرا؟ برای اینکه یک طرف حق است ما می گوییم توحید, شما نفی می کنید شما می گویید شرک ما نفی می کنیم بین شرک و لا شرک, بین توحید و لا توحید چون نقیض هم هستند نه جمع ممکن است نه رفع ممکن است; لذا هر دو حق باشد نیست, هر دو باطل باشد نیست, یکی یقیناً حق است یکی یقیناً باطل این راهِ منطقی آیه است حالا اگر شرک و لا شرک هر دو نمی تواند حق باشد توحید و لا توحید هر دو نمی تواند حق باشد یکی حق است یکی باطل, یکی جُرم است یکی جرم نیست حالا یا ما مجرمیم یا شما ولی درباره شما نفرمود که «لا تسألون عمّا أجرمنا و لا نسأل عمّا تُجرمون» این هم ادب رسول خداست فرمود: ﴿وَلاَ نُسْأَلُ عَمَّا تَعْمَلُونَ﴾ خب اگر دیگری بود می گفت «لا تسئلون عمّا أجرمنا و لا نسئل عمّا تُجرمون» اما این برای اینکه خُلق حَسن داشته باشد و بتواند جامعه را به این لطافت جذب کند هم در تعبیر آیه 24 آن ادب مناظره را رعایت کرد فرمود: ﴿وَإِنَّا أَوْ إِیَّاکُمْ لَعَلَی هُدیً أَوْ فِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ﴾ هم آیه 25 فرمود: ﴿قُل لَا تُسْأَلُونَ عَمَّا أَجْرَمْنَا﴾ (یک) ﴿وَلاَ نُسْأَلُ عَمَّا تَعْمَلُونَ﴾ نه «عمّا تجرمون» (دو) چرا, برای اینکه عمل زنده است.
ص: 58
اقامه برهان بر عدم امکان رهایی انسان از اعمال خویش
هیچ کسی نمی تواند بگوید این عمل رخت بربست باد این را برد, هیچ ممکن نیست موجودی که در عالَم محقّق شد این از جای خودش کَنده بشود بله, شیئی که در جای خودش هست در جای دیگر وجود ندارد ولی در جای خودش هست لذا هیچ عملی معدومِ محض نمی شود هر چیزی که یافته شد در جای خودش ثبت است لذا ﴿فَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ﴾ (1) حالا که هر عملی در موطن خود ثبت است ما عُطله و بیکار در عالَم هستی نداریم که موجودی رها باشد به جایی مرتبط نباشد این اصل دوم, مگر می شود چیزی موجود باشد نه لوازمی داشته باشد نه ملزوماتی داشته باشد, نه ملازماتی داشته باشد, نه مقارناتی داشته باشد این طور که نیست هر چیزی موجود است حتماً با امری دست به گریبان است برای اینکه نظام. نظام علّی است اگر معلولِ علتی است به علت وابسته است, اگر علتِ معلولی است معلول را به دنبال خود دارد مگر می شود موجودی در عالَم محقق باشد و به هیچ جا مرتبط نباشد اصل دوم, اصل سوم این است که تنها جایی که عمل به آن مرتبط است و آن را رها نمی کند عامل اوست که ﴿لَیْسَ لِلاِْنسَانِ إِلَّا مَا سَعَی﴾ (2) این حصر است هیچ ممکن نیست عملی که ما بیست سال قبل, ده سال قبل انجام دادیم ما را رها بکند ممکن است ما یادمان برود ولی آن عمل ما را رها نمی کند برای اینکه نه نظام, نظام رهاست نه این عمل, عاملش را رها می کند لذا انسان درگیر عمل خودش است ﴿کُلُّ امْرِئٍ بِمَا کَسَبَ رَهِینٌ﴾, (3) ﴿کُلُّ نَفْسٍ بِمَا کَسَبَتْ رَهِینَةٌ﴾ (4) و مانند آن.
ص: 59
پرسش: توبه...؟
امکان تبدیل سیئات اعمال به حسنات به وسیله توبه
پاسخ: توبه, عمل را تبدیل می کند شما می بینید در نظام احسن ذات اقدس الهی این کودِ بدبو را به صورت یاس در می آورد ما تا زنده ایم جا برای تغییر و تبدیل و تحوّل هست این عمل زشت را ذات اقدس الهی ﴿یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ﴾ هر روز این کودها را خدای سبحان دارد به صورت عطر یاس در می آورد این کارِ توبه ما هم همین طور است این قاذورات هم همین طور است این سیّئات بدبو هم همین طور است توبه, تحوّلی در تائب ایجاد می کند ﴿یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ﴾ (1) اول ﴿یُکَفِّرُ﴾ (2) است; یعنی پوشاندن است مستور کردن است که آبروی آدم نرود مثل اینکه کود را اول زیر خاک می کنند بعد کم کم تبدیل می شود به گُل یاس این چنین نیست که این میوه های طیّب و طاهر از جای دیگر در بیاید. همین تبدیل, همین تغییر, همین تحول که در نظام خارج هست در نظام اعمال و اخلاق و عقاید ما هم هست این کارِ توبه است توبه از بین نمی برد آن را تبدیل می کند آن وقت انسان می شود طیّب و طاهر.
محو شدن آثار گناه بعد از توبه با لطف الهی
آن قدر خدا مهربان و لطیف است کاری می کند که از غیر او ابدا ساخته نیست الآن اگر کسی نسبت به ما جفا بکند حداکثر کاری که ما می توانیم بکنیم چیست, این است که به رخ او نکشیم (یک) برای کسی هم نگوییم (دو) هر وقت او را دیدیم نسبت به او احسان بکنیم (سه) دیگر بیش از این مقدور ما نیست اما او هر وقت یادش است که نسبت به ما بد کرد شرمنده است ما بخواهیم آن شرم درونی او را برطرف بکنیم مقدور ما نیست چه کار بکنیم, اما خدا این کار را می کند اصلاً حُرّ(سلام الله علیه) در بهشت یادش نیست که با پسر پیغمبر چه کرد, اگر باشد که همیشه در عذاب است اصلاً انسان تائب یادش نیست بد کرده تا خجل بشود اگر آن رنج و درد و خجالت در بهشت باشد که جای عذاب است چه عذابی بدتر از عذاب درونی, تمام این تائبان, تمام این مشرکانی که عمری را به شرک گذراندند [و بعد اسلام آوردند] اینها اصلاً یادشان نیست مشرک بودند خب سلمان ها, اباذرها اینها عمری را قبل از اسلام به دین دیگر گذراندند اینها بعد آمدند موحد شدند و پذیرفتند «الإسلام یَجبّ ما قَبله» (3) حالا اگر یادشان باشد که سالیان متمادی در برابر بت سجده می کردند برای آنها شرمی بود, اصلاً تائب در ذهنش نیست که بد کرده این فقط از خدا برمی آید اگر انسانِ تبهکار که توبه کرده در بهشت یادش بیاید که بد کرده است خجل می شود این رسوایی را چه کند این کاری که از خدا ساخته است فقط خدایی است.
ص: 60
پس با علیّ کبیر کسی کار داشته باشد باید بلرزد با غفور رحیم با لطیف با ﴿أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ﴾ (1) کار داشته باشد بله آن وقت ﴿تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُم﴾ (2) .
استفاده متقن ترین دلیل معاد از مناظره با مشرکان
بعد فرمود این جُرم است امر هم از دو طرف نقیض خالی نیست یا توحید حق است یا عدم توحید, یا شرک باطل است یا عدم شرک, هر دو حق باشد نمی شود هر دو باطل باشد نمی شود یا حق با ماست یا حق با شما, عمل زنده است روزی بالأخره باید باشد آنها سؤال می کنند آن روز چه وقت است. این برهانی که قرآ ن کریم بیان می کند از متقن ترین براهین مسئله معاد است برای مسئله معاد هم قبلاً گذشت که چندین برهان اقامه می کنند ولی آنها متوقّف بر ابطال تناسخ است می گویند در عالَم ظلمی هست, هرج و مرجی هست, بی عدالتی هست (یک) جایی باید باشد که به ظلم و بی عدالتی پاسخ داده بشود (دو) اینها هر دو حق است و خدا حکیم است عالِم است پس روزی باید باشد که به کیفر تبهکاران رسیدگی بشود این هم حق است اما هیچ کدام از اینها به تنهایی تا مسئله تناسخ ابطال نشود معاد را ثابت نمی کند آنها که تناسخی هستند این را قبول دارند می گویند خدا هست, حکیم است, عدل است, در عالَم ظلم و جفا و تعدّی هست باید یک وقت تبهکار به کیفر تبهکاری اش برسد, مظلوم، به پاداش مظلومیّتش برسد حق است اما بعد الموت این ارواح تعلّق می گیرند به ابدان دیگر یا مرفّه یا معذّب, یا کیفر است یا پاداش این حل می شود. تا مسئله تناسخ استحاله اش ثابت نشود معاد با این براهین ثابت نمی شود اما این برهانی که در این بخش از آیات قرآن کریم است این بدون توقف بر مسئله استحاله تناسخ حل می شود و آن این است که عالَم که هرج و مرج نیست این همه عقاید و مکاتبی که هست بعضی از مکاتب یقیناً حق است بعضی از مکاتب یقیناً باطل برای اینکه نقیض هم هستند توحید و شرک هر دو حق باشد که ممکن نیست, هر دو باطل باشد که ممکن نیست. جهان, جایی می خواهد که حق و باطل را مشخص کند خب دوباره اگر ارواح بعد از مرگ برگردند به دنیا, دنیا که وضعش همین است دنیا همیشه حق و باطلش مخلوط است پس صحنه ای باید باشد که یوم, یوم حق است که هیچ تردیدی, هیچ شکّی, هیچ خلطی, هیچ التقاطی در آنجا نیست.
ص: 61
معاد روز جدا شدن حق از باطل
هو المعاد ما بالأخره روزی می خواهیم که معلوم بشود این جنگ 72 ملت حق با کیست, این همه ملل و نِحلی که پیدا شد حق با کیست, بالأخره می خواهیم بفهمیم این را تناسخی حرفی برای گفتن ندارد برای اینکه بر فرض ارواح که مُردند دوباره برگردند به دنیا, دنیا وضعش همین است هر وقت نبیّ ای پیدا شد قولش در جامعه مسموع شد چهارتا متنبّی هم در کنارش پیدا شدند, هر وقتی عالِمی پیدا شد محقَّق بود و محقِّق بود چهارتا عالِم نما هم در کنارش هستند هر جا مؤمن پیدا شد چهارتا مؤمن نمای منافق هم در کنارش هستند هیچ جا نیست که بدلی نباشد از ربوبیّت گرفته تا مؤمن بودن, از مؤمن بودن گرفته تا ربوبیّت مراحل پنج گانه که این مراحل پنج گانه قبلاً مبسوطاً گذشت که همه جا بدلی دارد اگر خدا می گوید من ربّ العالمین هستم فرعون هم می گوید: ﴿أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلَی﴾ (1) بالأخره جایی باید باشد که ربّ حقیقی از ربّ باطل و بدلی جدا بشود درباره ربوبیت این طور است درباره نبوّت این طور است تا غدیر به پا شده سقیفه هم در کنارش به پا شده بالأخره یک جا باید بشود حل باشد روحانیت همین طور است ایمان هم همین طور است هر جا حقّی پیدا شد چهارتا بدلی هم در کنارش هست و عالَم یا - معاذ الله - باید بگوییم هرج و مرج است هر که هر چه گفت, گفت یا حساب و کتابی دارد اگر حساب و کتابی دارد کما هو الحق آن می شود مسئله معاد.
ص: 62
ظهور جدایی حق از باطل در قیامت به دست فتّاح مطلق
لذا فرمود اینکه یا ما حقّیم یا شما اینکه ما باید مسئول باشیم یا شما ﴿قُلْ یَجْمَعُ بَیْنَنَا﴾ ما باید کنار هم جمع بشویم معلوم بشود بالأخره که چه کسی حق دارد خدا هم جامع است ﴿رَبَّنَا إِنَّکَ جَامِعُ النَّاسِ لِیَوْمٍ لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾, (1) ﴿یَجْمَعُ بَیْنَنَا رَبُّنَا﴾ بعد این گِره را باز می کند فتح یعنی گشودن, چون لفظ برای روح معنا یا معانی عامه وضع شده فتح یعنی گشودن, تنها کلید نیست که مفتاح در است، بالأخره هر بسته ای بخواهد گشوده بشود به آن می گویند فتح و خدای سبحان فتّاح مطلق است بین این مکتب ها که گره خورده است خدا فتّاح است بین این آرا و عقاید که معلوم نیست کدام حق است خدا فتاح است بین اخلاق و آداب و رسوم و سنن که معلوم نیست کدام حق است خدا فتّاح است ﴿قُلْ یَجْمَعُ بَیْنَنَا رَبُّنَا ثُمَّ یَفْتَحُ بَیْنَنَا بِالْحَقِّ﴾ با کلید حق این مسائل را حل می کند ما به جایی می رسیم که جا برای سؤال نیست، دیگر آنجا علم حصولی نیست خود واقع, روشن می شود ﴿وَهُوَ الْفَتَّاحُ الْعَلِیمُ﴾ او گشاینده است. او در دنیا بسته ها را باز می کند در سوره مبارکه «انبیا» گذشت که ﴿أَوَ لَمْ یَرَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ کَانَتَا رَتْقاً فَفَتَقْنَاهُمَا﴾ (2) اینها بسته بودند ما کم کم باز کردیم راه شیری, ستاره و ماه و سیّارات و سماوات را باز کردیم اینها در آغاز آفرینش رَتْق بودند, بسته بودند ﴿أَوَ لَمْ یَرَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ کَانَتَا رَتْقاً فَفَتَقْنَاهُمَا﴾ اینها بسته بودند ما باز کردیم اینکه می گویند تولید ستاره از همین راه هاست. خیلی از چیزهاست که بسته اند ما باز می کنیم لذا او فتّاح است, او ﴿خَیْرُ الْفَاصِلِینَ﴾ (3) است و یوم القیامه هم ﴿یَوْمُ الْفَصْلِ﴾ (4) است و مانند آن. فرمود: ﴿وَهُوَ الْفَتَّاحُ الْعَلِیمُ﴾.
ص: 63
اثبات توحید با فرهنگ محاوره مشرکان و نقد معبودهای آنان
بعد دوباره مسئله توحید را مطرح می کند فرمود آخر شما به دنبال این بت ها راه افتادید اینها چه کار کردند برای شما چه کار می کنند؟! سخن از این نیست که اینها ممکن الوجودند یا نه, سخن از این نیست که امکان فقری دارند یا امکان ماهوی دارند به زبان قوم سخن گفتن یک مرحله است, به زبان عقلی و فلسفی حرف زدن یک مرحله دیگر است آن را در لابه لای این مطالب بیان می کنند اما با توده مردم باید به زبان مردم حرف زد. فرمود: ﴿قُلْ أَرُونِیَ﴾ یعنی «أخبرونی» ﴿الَّذِینَ الْحَقْتُم بِهِ﴾ یعنی آ نهایی را که شما به الله ملحق کردید به عنوان اینکه شرکای الله هستند «ألحقتم بالله» به عنوان اینکه شرکای الهی اند آنها را به ما نشان بدهید آنها کجا هستند ﴿قُلْ أَرُونِیَ﴾ «أخبرونی» ﴿الَّذِینَ﴾ کسانی را که ﴿الْحَقْتُم﴾ آنها را ملحق کردید به الله به عنوان شرکای الهی ﴿الْحَقْتُم بِهِ شُرَکَاءَ﴾ آنها حرفی برای گفتن ندارند شما خودتان بگو ﴿کَلاَّ﴾ کسی شریک الباری نیست ﴿کَلاَّ بَلْ هُوَ اللَّهُ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ﴾ که مفید حصر است.
جهان شمولی رسالت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلّم)
بعد فرمود: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا کَافَّةً لِّلنَّاسِ﴾ تو برای همه مردمی, رسالت تو جهان شمول است هر عصر, هر مصر, هر نسل; همگانی و همیشگی. از نظر کلیّت, همگانی است از نظر دوام, همیشگی است اگر رسالتی کلّ افراد انسانی را شامل بشود می شود عام, تمام زمان ها را در بربگیرد می شود دائم, کلیّت و دوام دو عنصری است که با رسالت حضرت(علیه و علی آله آلاف التحیّة و الثناء) همراه است لذا می گویند: ﴿کَافَّةً لِّلنَّاسِ﴾.
ص: 64
دستور ملّی و منطقه ای و بین المللی قرآن در ارتباط با دیگران
حالا ﴿کَافَّةً لِّلنَّاسِ﴾ سه منطقه را قرآن در نظر گرفته فرمود همه مسلمان نیستند, همه موحد نیستند ولی ما برای همه برنامه داریم در سه بخش از آیات قرآن کریم هم ملّی و محلّی, هم منطقه ای, هم بین المللی, قرآن دستور دارد که ما با مسلمان ها چطور باشیم ﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ﴾ (1) با موحدان چگونه باشیم ﴿تَعَالَوْا إِلَی کَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَیْنَنَا وَبَیْنَکُمْ﴾ (2) اینها مسلمان نیستند ولی موحّدند, با انسان ها ولو ملحد چگونه باشیم آن آیه هشت سوره مبارکه «ممتحنه» است که ﴿لَا یَنْهَاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ لَمْ یُقَاتِلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَلَمْ یُخْرِجُوکُم مِن دِیَارِکُمْ أَن تَبَرُّوهُمْ وَتُقْسِطُوا إِلَیْهِمْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ﴾ این مضمون آیه هفت و هشت سوره مبارکه «ممتحنه» است که همین آیه در قانون اساسی ما هم آمده که کفاری که کاری با شما ندارند نه راه شما را می بندند نه مزاحم شما هستند نه تحریم می کنند نه مشکلی ایجاد می کنند شما می توانید روابط حسنه با آنها داشته باشیم در صورتی که هیچ مزاحمتی برای شما ایجاد نکنند خب این بخش سوم است انسان با جهان دارد زندگی می کند این چنین نیست که قرآن فقط برای حوزه ملّی و محلّی باشد برای حوزه ملّی و محلّی برنامه دارد برای منطقه ای که موحّدان اند برنامه دارد برای بین المللی که انسان ها هستند ولو مسلمان هم نیستند و کافرند برنامه دارد لذا می شود ﴿کَافَّةً لِّلنَّاسِ﴾ گاهی می فرماید: ﴿نَذِیراً لِلْبَشَرِ﴾, (3) گاهی می فرماید: ﴿ذِکْرَی لِلْبَشَرِ﴾ (4) با بشریّت کار دارد, با انسانیّت کار دارد, با همه اینها کار دارد آن بیان نورانی حضرت سیدالشهداء(سلام الله علیه) همان بیان اسلام است فرمود بالأخره قرآن یک پیامش این است که حالا بر فرض مسلمان نیستید کافر هستید باید آزاد باشید «إن لم یکن لکم دین و کنتم لا تخافون المعاد فکونوا أحراراً فی دنیاکم» (5) این دستور اسلام است اسلام برنامه اش نسبت به کافران این است که بالأخره آزادمنش باشید یک ادب اجتماعی داشته باشید «إن لم یکن لکم دین و کنتم لا تخافون المعاد فکونوا أحراراً فی دنیاکم» این هم همین است فرمود: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا کَافَّةً لِّلنَّاسِ بَشِیراً وَنَذِیراً﴾ ما بشارت می دهیم درباره فضایل و انذار می کنیم درباره رذایل; لکن اکثر مردم نمی دانند که کجا باید بروند.
ص: 65
اما یکی از سؤالاتی که مربوط به بحث دیروز بود درباره جریان کعبه درست است کعبه را کعبه گفتند چون مکعب شکل است. مستحضرید مکعب, شش سطح دارد حالا این سطوح شش گانه اش گاهی به عمق است گاهی به ارتفاع, گاهی انسان حوضی حفر می کند یا استخری حفر می کند یک وقت اتاقی می سازد این یا مکعّب مربعی است یا مکعّب مستطیل لازم نیست طول و عرضش یکسان باشد ارتفاع یا عمق هم بشرح ایضاً همان طوری که ممکن است طولش بیش از عرض باشد, ارتفاع یا عمقش هم ممکن است بیش از طول و عرض باشد; منتها حالا باید بررسی کنید الآن مشکل این مردم مکه این است که آنها می گویند عرفاً این سازه هایی که ما درست کردیم این طواف دور کعبه است آیا شرعاً منعی دارد یا نه؟ آنها مشکل عرفی ندارند می گویند عرف بر این است که کسی روی این سازه ها حرکت می کند این طواف است که در بحث دیروز اشاره شد.
موضوع: تفسیر آیات27 تا 33 سوره سبأ
﴿قُلْ أَرُونِیَ الَّذِینَ الْحَقْتُم بِهِ شُرَکَاءَ کَلاَّ بَلْ هُوَ اللَّهُ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (27) وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا کَافَّةً لِّلنَّاسِ بَشِیراً وَنَذِیراً وَلکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یَعْلَمُونَ (28) وَیَقُولُونَ مَتَی هذَا الْوَعْدُ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ (29) قُل لَکُم میعَادُ یَوْمٍ لَا تَسْتَأْخِرُونَ عَنْهُ سَاعَةً وَلاَ تَسْتَقْدِمُونَ (30) وَقَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لَن نُؤْمِنَ بِهذا الْقُرْآنِ وَلاَ بِالَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ وَلَوْ تَرَی إِذِ الظَّالِمُونَ مَوْقُوفُونَ عِندَ رَبِّهِمْ یَرْجِعُ بَعْضُهُمْ إِلَی بَعْضٍ الْقَوْلَ یَقُولُ الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا لَوْلاَ أَنتُمْ لَکُنَّا مُؤْمِنِینَ (31) قَالَ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا لِلَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا أَنَحْنُ صَدَدْنَاکُمْ عَنِ الْهُدَی بَعْدَ إِذْ جَاءَکُم بَلْ کُنتُم مُّجْرِمِینَ (32) وَقَالَ الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِینَ اسْتَکْبَروُا بَلْ مَکْرُ الَّیْلِ وَالنَّهَارِ إِذْ تَأْمُرُونَنَا أَن نَّکْفُرَ بِاللَّهِ وَنَجْعَلَ لَهُ أَندَاداً وَأَسَرُّوا النَّدَامَةَ لَمَّا رَأَوُا الْعَذَابَ وَجَعَلْنَا الْأَغْلاَلَ فِی أَعْنَاقِ الَّذِینَ کَفَرُوا هَلْ یُجْزَوْنَ إِلَّا مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ (33)﴾
ص: 66
اصول دین, مشکل اصلی مردم مکه
سوره مبارکه «سبأ» همان طوری که ملاحظه فرمودید عناصر محوری اش اصول دین است یعنی توحید و وحی و نبوّت است و معاد; زیرا مشکل اصلی مردم مکه همین اصول سه گانه بود وقتی این اصول, تبیین شد آن وقت در مدینه آیاتی که مربوط به مسائل فروع دین است بیان شد.
شرک, مشکل مردم مکه در مباحث توحیدی
در قرآن کریم درباره اصلِ ذات اقدس الهی کمتر بحث شده است یا برای آن است که او بدیهی است و نیازی به استدلال ندارد اصلِ هویّت الهی یا برای اینکه در حجاز محلّ ابتلا نبود آنها اصلِ وجود واجب را می پذیرفتند, توحید واجب را هم قبول داشتند می گفتند ما دو واجب نداریم, توحید خالق کل را هم قبول داشتند دو خالق کل در عالَم نیست, توحید ربوبیت مطلقه را هم قبول داشتند که دو مدبّر کل و مدیر کل در عالم نیست. مشکل اصلی مردم مکه همان ارباب متفرّقه و ربوبیّت های جزئی بود وگرنه ﴿لَئِن سَأَلْتَهُم مَنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ﴾ (1) و یا در سوره مبارکه «یونس» دارد اگر از آنها سؤال می کردید که مدبّر آسمان و زمین کیست می گفتند الله, ربوبیّت مطلق, خالقیّت مطلق, مدیریت مطلق, اینها را می گفتند که برای خداست اما ارباب متفرّقه آن که مشکل انسان را, مشکل دریا را, مشکل صحرا را, مشکل جمادات را, مشکل حیوانات را, اینها را بخواهد حل بکند فرشتگان مخصوص هستند یا مثلاً موجودات دیگر; لذا قرآن کریم درباره اثبات اصل واجب و توحید واجب کمتر آیات نازل کرده است درباره ربوبیت جزئی این اصنام و اوثان سخنی دارد.
ص: 67
نفی ربوبیت بت ها با درخواست نشان دادن تأثیر آنان
فرمود به من نشان بدهید که از اینها چه کاری ساخته است این نشانهٴ حسّی منظور نیست برای اینکه اینها بت ها را می پرستیدند, عابدها محسوس, عبادت ها محسوس, معبودها هم محسوس, بت هایی را داشتند, می پرستیدند هم عابدان محسوس بودند, هم عبادت ها, هم معبودها. اینکه فرمود: ﴿أَرُونِیَ﴾ به من نشان بدهید یعنی آن ربوبیت اینها را به ما نشان بدهید که از اینها چه کاری ساخته است ﴿قُلْ أَرُونِیَ الَّذِینَ الْحَقْتُم﴾ آنها را به الله به عنوان شرکا نشان بدهید که اینها چه کاره اند.
شرک, مشکل بشر درعصر حاضر
مشکل اصلی بشر کنونی هم همین است اینها ممکن است به اصلِ ذات اقدس الهی معتقد باشند اما مشکلشان در ربوبیت است خیال می کنند کار به دست این و آن است «اتباع کلّ ناعق یَمیلون مع کلّ ریح» (1) این مشکل اصلی بشر کنونی هم است ﴿قُلْ أَرُونِیَ الَّذِینَ الْحَقْتُم﴾ آنها را به الله به عنوان شرکا.
سرّ تکرار کلمه ﴿قُل﴾ در سوره «سبأ» و «انعام»
مستحضرید در مواردی که ذات اقدس الهی برهان اقامه می کند معمولاً در آن سوره ها کلمه ﴿قُل﴾ زیاد تکرار می شود ده ها بار کلمه ﴿قُل﴾ در سوره مبارکه «انعام» که به تعبیر سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) فرمودند این سوره را به جای اینکه ما سوره «انعام» بنامیم می توانیم آن را سوره «احتجاج» نامگذاری کرد (2) چون این نام ها, نام های بالغلبه است وگرنه همان طوری که قبلاً ملاحظه فرمودید تفسیرهایی که قبل از هزار سال نوشته شده و الآن موجود است در آنها این چنین است «السورة التی یُذکر فیها الأنعام», (3) بعد برای تخفیف گفتند سوره «انعام» و مانند آن, غالب اینها عَلَم بالغلبه است برای تخفیف ذکر می شود. اسمای حسنای فراوانی در سوره مبارکه «انعام» هست در آنجا ﴿قُلْ﴾ خیلی تکرار شده است هر کدامش یک حجّت است یعنی این چنین احتجاج بکن, این چنین استدلال بکن. در سوره مبارکه «سبأ» هم چندین حجت است در قبال سرفصل هر حجّتی می فرماید این چنین استدلال بکن; در توحید این طور بگو, در رسالت این طور بگو, در معاد این طور بگو. سرّ تکرار ﴿قُل﴾ برای تکرار ادلّه و حجج است.
ص: 68
حصر ربوبیت در ﴿الله﴾ و برهانی نمودن آن با ﴿عَزیزٌ حَکیمٌ﴾
﴿قُلْ أَرُونِیَ﴾ «أخبرونی» ﴿الَّذِینَ الْحَقْتُم﴾ آنها را به الله به عنوان شرکا به من نشان بده ربوبیّتشان کجاست بعد جواب می دهد ﴿کَلاَّ﴾ شما راهی برای ربوبیّت ندارید این ﴿بَلْ هُوَ اللَّهُ﴾ مفید حصر است الله رب است و لا غیر. برهان مسئله هم عزیز و حکیم بودن اوست مستحضرید اسمای حسنایی که در پایان آیه ذکر می شود برهان مسئله است همان طوری که ﴿الْعَلِیُّ الْکَبِیرُ﴾ در پایان آیه 23 دلیل بود, ﴿الْفَتَّاحُ الْعَلِیمُ﴾ در پایان آیه 26 دلیل بود, ﴿الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ﴾ هم در پایان آیه 27 دلیل است. خدا عزیز است عزیز به معنای غالب نیست عزیز یعنی آن حقیقت نفوذناپذیر که تفسیر این عزّت هم در آیات قبل گذشت آن سرزمین سخت و محکمی که نفوذناپذیر است می گویند «أرضٌ عزاز» زمینی که کلنگ در آن اثر نمی کند هیچ چیزی اثر نمی کند این نفوذناپذیری را می گویند عزّت, چون انسان نفوذناپذیر در صحنه های نبرد پیروز است لازمهٴ عزّت, ظفر و غلبه است لذا عزیز را به غالب و پیروز تفسیر کردند. اگر خدا عزیز است یعنی در حریم ربوبیّت او کسی راه پیدا نمی کند پس او واحد است و لا غیر, شما دیگران را می خواهید در این حریم راه بدهید بگویید اینها ربّ اند نه, خدا عزیز است اینجا جای بیگانه نیست و اینکه راه نمی دهد هم حکیمانه است چون نفوذناپذیریِ او مطابق با حکمت اوست جا برای غیر نیست این ﴿الْعَزِیزٌ الْحَکِیمٌ﴾ سند توحید ربوبی اوست چه اینکه ﴿الْعَلِیُّ الْکَبِیرُ﴾ سند فزع فرشتگان است اگر او علی است او دارای کبریایی است خب فرشتگان در پیشگاه او حریم می گیرند هراسان اند چه اینکه مشکلات و داوری ها را او حل می کند می شود ﴿فَتَّاحٌ عَلِیم﴾, ﴿الْفَتَّاحُ الْعَلِیمُ﴾ سند مضمون آن آیه است, ﴿الْعَلِیُّ الْکَبِیرُ﴾ سند مضمون آیه خودش است ﴿الْعَزِیزٌ الْحَکِیمٌ﴾ سند مضمون همین آیه 27 است او عزیز است و حکیم. این برای توحید بود.
ص: 69
پذیرش نبوت و معاد, مشکل دیگر مشرکان حجاز و علت آن
مشکل مردم حجاز گذشته از توحید, مسئله نبوت و معاد هم بود آنهایی که بالأخره به پاداشی معتقدند ولو در حدّ تناسخ ممکن است این احساس مسئولیت, آنها را کنترل کند ولی کسی که مرگ را پوسیدن می داند و بعد از مرگ هیچ خبری از مسئولیت نیست نه در امتداد دنیا به نام برزخ و قیامت, نه در بازگشت مجدد به دنیا به عنوان تناسخ; نه آن را قائل است نه این را, خودش را رها می بیند این که خودش را رها می کند ﴿بَلْ یُرِیدُ الْإِنسَانُ لِیَفْجُرَ أَمَامَهُ﴾ (1) که در سوره «قیامت» است یعنی اینها هیچ مسئولیتی را قائل نیستند نه در امتداد که به صورت برزخ و معاد است, نه در بازگشت به دنیا که به صورت تناسخ باشد; لذا می خواهند جلویشان باز باشد ﴿بَلْ یُرِیدُ الْإِنسَانُ لِیَفْجُرَ أَمَامَهُ﴾ اگر جلوی او بسته باشد مانعی داشته باشد که نمی تواند هر کاری بکند اگر جلوی او باز باشد هر کاری که دلش می خواست می کند کسی مانع او نیست فرمود اینها ﴿بَلْ یُرِیدُ الْإِنسَانُ لِیَفْجُرَ أَمَامَهُ﴾ می خواهند جلویشان باز باشد آنها که به احد النحوین معتقدند مقداری کنترل می کنند اگر معتقد به برزخ و معاد باشند که خب خیلی کنترل می کنند, اگر معتقد به تناسخ باشند گرچه آن هم بیّن الغی است ولی بالأخره اینها می گویند ما یک پاداش یا کیفری می بینیم لذا رها نیستند اما اینها که نه به آن طرف نه به این طرف به هیچ وجه معتقد نیستند دلشان می خواهد جلویشان باز باشد.
ص: 70
دو تفسیر در معنای ﴿کافَّةً﴾ و تقویت معنای دوم توسط علامه طباطبایی
فرمود: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا کَافَّةً لِّلنَّاسِ﴾ این ﴿کَافَّةً﴾ را به دو معنا تفسیر کردند یکی اینکه این ﴿کَافَّةً﴾ صفت است برای «ارسالتاً» که مصدر «أرسلنا» است که زمخشری و امثال زمخشری این معنا را پذیرفتند «و ما أرسلناک الاّ ارسالتاً کافّة للناس» (1) آن وقت این ﴿کَافَّةً﴾ یعنی عامّه, کافّه مردم یعنی عامّه مردم. ما یک رسالت عمومی داریم همگانی و همیشگی, هم از نظر مردم, افراد و مصداق, کلی است هم از نظر زمان, دائم است کلیّت و دوام باعث همگانی و همیشگی بودن این وحی و رسالت است. تفسیر دوم این است که این ﴿کَافَّةً﴾ از کَفّ است کَفّ یعنی منع «ما أرسلناک الاّ مانعاً للناس عن العصیان و الطغیان» (2) و شاهدش هم همان ﴿بَشِیراً وَنَذِیراً﴾ است اگر «کافّ» از «کَفّ» یعنی «مَنَع» است تاء آن برای مبالغه است نظیر تاء علامه, تاء نصّابه, تاء راویة و مانند آن; یعنی تو جلوی بدیِ همه مردم را می گیری. به هر تقدیر یا ﴿کَافَّةً﴾ یعنی عامّه که وصف ارسال و رسالت است که «رسالة عامّة, ارسالتاً عامّة» یا نه, وصف رسول است که تو کافّی, مانعی, جلوی رذایل را می گیری منتها همان طوری که به کسی که خیلی عالِم است می گویند علاّمه, به کسی که در جلوگیری از رذایل خیلی تلاش و کوشش می کند می گویند «کافّه» ﴿وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا کَافَّةً لِّلنَّاسِ﴾ که این دومی را سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) تقویت می کند و ﴿بَشِیراً وَنَذِیراً﴾ را هم شاهد می آورد (3) ﴿بَشِیراً وَنَذِیراً﴾ در برابر فضایل, بشارت می دهی در برابر رذایل, انذار و بیم می دهی.
ص: 71
عدم علم اکثر مردم بر رسالت پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و مأموریت او
﴿وَلکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یَعْلَمُونَ﴾ نمی دانند که رسالتی هست. بسیاری از مردم، حیوانِ بالفعل اند و انسان بالقوّه, تمام و تلاش و کوشش خود را در همین مرز حیوانیّت خلاصه می کنند چیزی هم در دستشان نمی ماند. فرمود اکثری مردم این طورند و تو جلوی فساد را هم می گیری.
پرسش: اگر کافّه را به معنای مانع گرفتیم در مقابلش معنای جاذبه باید باشد.
پاسخ: نه, کَفّ یک معنا دارد اگر تاء ﴿کافّةً﴾ تاء تأنیث باشد نه تاء مبالغه و صفت باشد برای «رسالةً» یا «ارسالتاً» همان معنای «جامعةً» را دارد «ما أرسلناک إلاّ رسالةً جامعة أو إرسالةً جامعة» که دیگر تاء آن تاء تأنیث است چون صفت است برای رسالة یا ارسالة و معنی جامعیّت را می رساند تعبیر اینکه می گویند ﴿کَافَّةً لِّلنَّاسِ﴾ هم با همین هماهنگ تر است.
بررسی دو معنای ارائه شده و تناسب آیه با آن
پرسش: وجه استشهاد به ﴿بَشِیراً وَنَذِیراً﴾ چیست؟
پاسخ: چون ما برای همه فرستادیم این ﴿بَشِیراً وَنَذِیراً﴾ برای رسالت است فرستادیم که چه کار بکنید. اگر کافّة آن طوری که سیدناالاستاد می فرمایند به معنی مانع باشد, مانع از رذایل است چطوری منع می کنی برای اینکه تشویق می کنی به بهشت، ترغیب می کنی به بهشت, ترهیب می کنی از جهنم, از این جهت جلوی رذایل را می گیری; کفّ از رذایل، به تبشیر و انذار است اما آنکه زمخشری و امثال زمخشری می گویند, می گویند معنا این است که ما تو را با این دو صفت برای جوامع بشری فرستادیم یکی اینکه نسبت به فضایل بشارت بدهی یکی اینکه نسبت به رذایل انذار بکنی با هر دو تناسب دارد ﴿وَلکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یَعْلَمُونَ﴾.
ص: 72
حالا این رسول می آید بشارت می دهد به بهشت و انذار می کند از دوزخ.
پرسش مشرکان از زمان برپایی معاد
از اینجا مسئله معاد مطرح می شود آنها سؤال می کنند که چه وقت, چون خود دنیا که جای برای تبشیر و انذار نیست خیلی از افرادند که تبهکارانه به سر می برند کسی کیفر نمی دهد, خیلی از محرومان اند که رنجورانه به سر می برند به پاداششان نمی رسند این زمان پاداش و کیفر چه وقت است یعنی معاد چه وقت است ﴿وَیَقُولُونَ مَتَی هذَا الْوَعْدُ﴾ این وَعد در برابر وعید نیست این وعد, جامع است هم وعد را شامل می شود هم وعید را; این وعده تبشیری, وعید انذاری نسبت به مؤمن و فاسق چه وقت انجام می شود ﴿مَتَی هذَا الْوَعْدُ﴾ اگر راست می گویید که معادی هست چه وقت است تاریخش چه وقت است.
احتجاج الهی در پاسخ مشرکان به بی زمان و مکان بودن معاد
پاسخش این است که ﴿قُلْ﴾ احتجاج الهی است ﴿قُل لَکُم میعَادُ یَوْمٍ﴾ روزی فرا می رسد که تاریخ در آن روز رخت برمی بندد این چنین نیست که تاریخ هجری شمسی یا قمری یا تاریخ میلادی ادامه پیدا کند به مقطعی برسد به نام معاد, «چه وقت» و «کجا» سؤال از زمان و مکان است اگر زمان برچیده شد, مکان برچیده شد سؤال از «چه وقت» و «کجا» جا ندارد «چه وقت» رخت برمی بندد برای اینکه ﴿یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ وَالسَّماوَاتُ﴾ (1) الآن که زمین به دور شمس می گردد ما چه وقت داریم یعنی زمان داریم, الآن که زمینی هست و آسمانی هست «کجا» داریم اما وقتی ﴿وَالْأَرْضُ جَمِیعاً قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ﴾ (2) شد, اگر ﴿وَالسَّمَاوَاتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمِینِهِ﴾ (3) شد, آسمان ها طومارشان برچیده شد, زمین بساطش برچیده شد نه جا برای چه وقت هست نه جا برای کجا, سؤال راه ندارد فرمود بالأخره مقطعی هست که شما آن مقطع را ادراک خواهید کرد.
ص: 73
اِخبار قرآن به حتمی بودن معاد و نفی تقدیم و تأخیر و مهلت آن
اگر در آن مقطع استمهال بکنید, مهلت بخواهید جا برای مهلت نیست الآن که استعجال می کنید که می گویید زود بیاید ما ببینیم جا برای عجله نیست یک مقطع خاصّی است که تقدّمش محال, تأخّرش محال, شما میعادی دارید که آن ﴿لَا تَسْتَأْخِرُونَ عَنْهُ سَاعَةً﴾ یعنی یک لحظه که اگر بگویید «أخّرنا» فرصت بدهید ما توبه کنیم جا برای تأخیر و فرصت نیست جا برای اِمهال نیست چه اینکه جا برای اِعجال هم نیست ﴿لَا تَسْتَأْخِرُونَ عَنْهُ سَاعَةً وَلاَ تَسْتَقْدِمُونَ﴾.
تشابه مرگ با معاد در نفی تقدیم و تأخیر و مهلت
در جریان اَجل هم همین طور است ﴿فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لاَ یَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلاَ یَستَقْدِمُونَ﴾ (1) تأخیر نمی شود روشن است, تقدیم نمی شود یعنی چه؟ خب چیزی که وقتش نرسید یقیناً جا برای آمدن آن نیست اینکه می فرماید تقدیم نمی شود یعنی چه؟ می فرماید همان طوری که تقدیم محال است همان طوری که در ذهن شماست آن ذهن سائل که می گوید چیزی که وقتش نرسیده جا برای آمدن آن نیست این سؤال, سؤال حقّی است پاسخ این است که همان طوری که در ذهن تان است که چیزی که وقتش نرسیده یعنی قبل از وقت بخواهد حاصل بشود محال است تأخیرش هم مثل تقدیم محال است برای استحاله تأخیر محال بودن تقدیم را ذکر کردند این در مسئله مرگ هست, در مسئله معاد هست, در مسئله مرگ, تقدیم محال است یعنی چیزی که وقتش نرسیده چطور حاصل بشود می فرماید همان طوری که می دانید تقدیم محال است بدانید تأخیرش هم محال است که وِزان تأخیر مثل وِزان تقدیم, استحاله است در جریان معاد هم همین طور است فرمود: ﴿لَا تَسْتَأْخِرُونَ عَنْهُ سَاعَةً وَلاَ تَسْتَقْدِمُونَ﴾ آن گاه شما با کلّ هویّت تان در آن روز حضور پیدا خواهید کرد.
ص: 74
توحید و نبوت و معاد, سه اصل مورد ابتلای مردم مکه
این پس مسئله معاد شد آیه قبل مربوط به مسئله وحی و نبوت بود آیه اسبق هم مربوط به مسئله توحید بود توحید و وحی و نبوّت و معاد این اصول سه گانه دین محلّ ابتلای مردم مکه بود این آیات درباره این سه اصل سخن می گوید و اگر ذات اقدس الهی مسئله توحید را برای آنها تبیین می کند آن وقت ربوبیّت, آن دو مسئله را هم به همراه دارد.
اثبات نبوت و معاد با ربوبیت الهی
اگر خدا رب است باید بپروراند, پرورش انسان به قانون است انسان را با چه چیزی بپروراند, جز قانون, جز احکام, جز آداب, جز سنن چیز دیگری عامل پرورش انسان نیست. دام را یک نحو می پرورانند, طیور را نحو دیگر می پرورانند, درختان را یک نحو دیگر می پرورانند, انسان را از راه قانون می پرورانند قانون الهی همان دین است و وحی و نبوّت است اگر او رب است که است, اگر او باید بپروراند که می پروراند, تدبیر انسان و پرورش انسان فقط از راه دین است آن وقت وحی و نبوّت می شود حق, وحی و نبوّت که حق شد یک پاداش و کیفری هم دارد دنیا جای پاداش و کیفر نیست دنیا جای آزمون است و امتحان الهی.
مشرکان حجاز نافی نبوّت عامه بر خلاف یهود و نصارا
دوباره حرف آنها را نقل می کند در بین مردم حجاز این امر روشن شد که ذات اقدس الهی در کُتب آسمانی انبیای پیشین مسئله وحی و نبوّت حضرت رسول(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را بشارت داد مشرکان حجاز این حرف را می زدند ﴿وَقَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لَن نُؤْمِنَ بِهذا الْقُرْآنِ وَلاَ بِالَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ﴾ اینها با اصل وحی و نبوّت مخالف بودند هم اصل نبوّت و وحی را قبول نداشتند می گفتند مگر می شود انسان از طرف خدا رسالت داشته باشد اگر رسالتی هست باید فرشته باشد و هم مشکل دیگر داشتند که وحی و نبوّتِ تورات و انجیل را هم قبول نداشتند چون در آن کتاب های آسمانی جریان بشارت حضرت ختمی نبوّت(علیه و علی آله آلاف التحیّة والثناء) هم آمده است لذا می گفتند ما نه به قرآن ایمان داریم, نه به کتاب هایی که قبل از آن است اینها مشکلشان نبوّت خاصه نبود مسیحی ها که اسلام را نمی پذیرفتند, یهودی ها که نمی پذیرفتند و نمی پذیرند مشکلشان نبوّت خاصّه است وگرنه اصل نبوّت عامه را قبول دارند, اصل وحی و نبوّت را قبول دارند, نبوّت حضرت عیسی را مسیحی ها قبول دارند, نبوّت حضرت موسی را کلیمی ها قبول دارند اما اینها با اصل نبوّت مشکل جدّی دارند می گویند اگر رسالتی هست باید فرشته باشد مگر بشر می تواند به مقامی برسد که از خدای سبحان پیام بگیرد این همان مادی اندیشی مشرکان حجاز بود ﴿وَقَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لَن نُؤْمِنَ بِهذا الْقُرْآنِ وَلاَ بِالَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ﴾.
ص: 75
اخبار قرآن به توقف مشرکان در قیامت و سؤال از مسئولیّت ها
بعد ذات اقدس الهی به رسولش می فرماید اینها که امروز این طور مانع تراشی می کنند صحنه ای فرا می رسد که ای کاش تو آن را می دیدی و شاید الآن هم باطن آنها را ببینی که اینها همه شان مضطرب و نادم اند (یک) همه اینها عُذرها را به گردن دیگری می اندازند می گویند تو باعث شدی (دو) ﴿وَلَوْ تَرَی إِذِ الظَّالِمُونَ مَوْقُوفُونَ عِندَ رَبِّهِمْ﴾ اینها راه برای رفتن ندارند درباره اینها می فرماید: ﴿وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُولُونَ﴾ (1) اینها را بازداشت کنید موقوفاً یعنی بازداشت شدن.
مشاهده اسمای جلالی توسط مشرکان و کوری آنان از اسمای جمالی
﴿وَلَوْ تَرَی إِذِ الظَّالِمُونَ مَوْقُوفُونَ عِندَ رَبِّهِمْ﴾ البته اسمای جلاله الهی را می بینند, جهنم را می بینند, ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾ (2) می گویند اما بهشت را, انبیا را, اولیا را, فرشتگان رحمت را نمی بینند اینکه فرمود: ﴿نَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ أَعْمَی﴾ (3) یعنی اینها اعمای از مشاهده جمال الهی, فرشته ها, انبیا و مانند آن هستند وگرنه رذایل را که در دنیا می دیدند, کیفر رذایل را که جهنم است کاملاً می بینند.
تبیین نزاع مستضعف با مستکبر در صحنه قیامت و جهنم
﴿إِذِ الظَّالِمُونَ مَوْقُوفُونَ عِندَ رَبِّهِمْ یَرْجِعُ بَعْضُهُمْ إِلَی بَعْضٍ الْقَوْلَ﴾ با یکدیگر به نزاع برمی خیزند این می گوید تو باعث شدی, آن می گوید من تقصیری ندارم تو خودت می خواستی این کار را نکنی. این نزاع بین مستضعف و مستکبر است بین عالی و دانی است که چند بار در سایر سوَر این قسمت مطرح شد ﴿یَقُولُ الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا لَوْلاَ أَنتُمْ لَکُنَّا مُؤْمِنِینَ﴾ اینها وقتی وارد جهنم می شوند ﴿کُلَّمَا دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَهَا﴾ (4) قبل از صحنه قیامت هر کدام, دیگری را متهم می کنند که شما باعث شدی در خود جهنم هم یکدیگر را متهم می کنند که شما باعث شدی, مستضعفین به مستکبرین می گویند شما باعث شدید که ما به این روز سیاه مبتلا بشویم ﴿یَقُولُ الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا لَوْلاَ أَنتُمْ لَکُنَّا مُؤْمِنِینَ﴾.
ص: 76
تشابه پاسخ شیاطین الانس با ابلیس به تبهکاران مستضعف
مستکبرین در جواب می گویند که ما هیچ علّیتی برای تبهکاری شما نداریم راه باز بود اینها جزء شیاطین الانس هستند حرف های این شیاطین الانس با آن ابلیس اصلی یکی در می آید ابلیس اصلی می گوید من دعوت کردم شما خواستید نیایید من غیر از دعوت یعنی وسوسه, کار دیگری نکردم عقل و فطرت از درون، شما را دعوت کردند, انبیا و اولیای معصومین(علیهم السلام) از بیرون شما را دعوت کردند خب شما می خواستید به آن دعوت ها پاسخ بدهید. همان حرف را مستکبران ابلیس صفت به مستضعفان می گویند: ﴿قَالَ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا لِلَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا أَنَحْنُ صَدَدْنَاکُمْ عَنِ الْهُدَی بَعْدَ إِذْ جَاءَکُم﴾ در دنیا که هدایتی را معتقد نبودند در آخرت که برایشان روشن شد که می گویند: ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾ می فهمند وحی و نبوّت, هدایت بود. در قیامت به مستضعفان می گویند این هدایت الهی در دنیا به شما رسیده است ما که جلوی شما را نگرفتیم ما دعوت کردیم ما لانه فساد و مرکز فساد درست کردیم شما می خواستید نیایید ﴿أَنَحْنُ صَدَدْنَاکُمْ عَنِ الْهُدَی بَعْدَ إِذْ جَاءَکُم بَلْ کُنتُم مُّجْرِمِینَ﴾ خود شما تبهکار بودید اهل جُرم بودید به دنبال ما راه افتادید.
متّهم ساختن مستکبرین توسط تبهکاران به مکر شبانه روزی
مستضعفین در قبال این حرف مستکبرین می گویند تنها این نبود که شما مرکز فساد درست کردید آن توطئه های شبانه روزی شما سهم تعیین کننده ای در انحراف ما داشت ﴿وَقَالَ الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِینَ اسْتَکْبَروُا بَلْ مَکْرُ الَّیْلِ وَالنَّهَارِ﴾ شما تنها مرکز فساد باز نکردید, نقشه های شبانه روزی شما پس چه بود, انحرافاتی که از راه های گوناگون دامنگیر ما کردید پس چه بود شما روز نقشه کشیدید, شب مکر کردید, شب نقشه کشیدید روز مکر کردید که ما را به دام بیندازید ﴿بَلْ مَکْرُ الَّیْلِ وَالنَّهَارِ إِذْ تَأْمُرُونَنَا أَن نَّکْفُرَ بِاللَّهِ وَنَجْعَلَ لَهُ أَندَاداً وَأَسَرُّوا النَّدَامَةَ﴾.
ص: 77
دلیل پذیرفته نشدن توجیه تبهکاری مستضعفین در برابر مستکبرین
اگر ﴿مَکْرُ الَّیْلِ وَالنَّهَارِ﴾ از طرف ابلیسِ اِنسی و جنّی هست, هدایت لیل و نهار هم از روحانیت است, مبلّغان الهی است, شهدا و صلحا و صدّیقین است اینها هم لیل و نهار شما را هدایت کردند چرا به آن طرف رفتید. در بحث های قبل همان آیه که دارد وقتی دوزخیان وارد جهنم شدند ﴿کُلَّمَا دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَهَا﴾ در آن صحنه مستضعفان به خدا عرض می کنند پروردگارا! ﴿فَآتِهِمْ عَذَابَاً ضِعْفاً مِنَ النَّارِ﴾ عذاب مستکبران را دو برابر بکن برای اینکه آنها گمراه شدند (یک) ما را گمراه کردند (دو) دو گناه کردند باید دو کیفر ببینند ما فقط گمراه شدیم, جواب قرآن نسبت به مستضعفان دوزخی این است که ﴿لِکُلٍّ ضِعْفٌ وَلکِن لاَ تَعْلَمُونَ﴾ (1) شما هم دو گناه کردید عذاب شما هم دوتاست منتها بررسی نکردید آنها دو گناه کردند یکی ضلالت بود یکی اضلال, خودشان بیراهه رفتند تبلیغ سوء هم کردند شما را هم به بیراهه دعوت کردند شما هم دو گناه کردید یکی اینکه اصلِ معصیت را مرتکب شدید, یکی اینکه درِ خانه اهل بیت را بستید شما رهبران الهی را رها کردید به دنبال دیگری رفتید شما هم یک کار نکردید شما هم دو گناه کردید ﴿لِکُلٍّ ضِعْفٌ وَلکِن لاَ تَعْلَمُونَ﴾ شما حسابگر نبودید اگر حساب می کردید می فهمیدید شما هم دو معصیت کردید. ﴿لِکُلٍّ ضِعْفٌ وَلکِن لاَ تَعْلَمُونَ﴾ در آن بحث ها گذشت لذا در اینجا خودشان گفتند: ﴿بَلْ مَکْرُ الَّیْلِ وَالنَّهَارِ﴾ اما ﴿وَأَسَرُّوا النَّدَامَةَ﴾ در درونشان آن ندامت و پشیمانی هست تنها نوح(سلام الله علیه) نبود که گفت من اینها را خواندم ﴿دَعَوْتُ قَوْمِی لَیْلاً وَنَهَاراً﴾ (2) عرض کرد خدایا من نُه قرن و نیم اینها را لیل و نهار خواندم فرمایش نوح همین است انبیای دیگر هم همین کار را کردند لیل و نهار خواندند اگر بیگانه ها و دیگران نقشه شبانه روزی داشتند, رهبران الهی هم رنج و تلاش و کوشش شبانه روزی داشتند اینها هم هدایت لیل و نهار داشتند لذا در نتیجه, این مستضعفان مثل مستکبران آن پشیمانی را در درونشان رازگونه حفظ کردند فهمیدند اشتباه کردند هم حق برایشان روشن می شود و هم راهی برای بهانه جویی ندارند.
ص: 78
علت مضاعف بودن عذاب مستضعفین و تشابه آن با مستکبرین
پرسش: عذاب برای مستضعفین...
پاسخ: آنجا در آن آیه که فرمود: ﴿لِکُلٍّ ضِعْفٌ وَلکِن لاَ تَعْلَمُونَ﴾ بحثش گذشت در آنجا مبسوطاً بیان شد که ذات اقدس الهی توضیح می دهد که شما هم دو گناه کردید آنها هم دو گناه کردند, آنها دو گناهشان یکی ضلالت بود یکی اضلال; شما دو گناهتان یکی ضلالت بود یکی اینکه رهبران کفر را به رهبران الهی ترجیح دادید شما هم دو کار کردید خب این همه انبیا و اولیا و اهل بیت(علیهم السلام) آمدند برای شما بیّن الرشد شد که اینها هدایتگر الهی اند اینها حجّت الهی اند شما عمداً درِ خانه آن ها را بستید این طور نیست که اگر مستضعفی به دنبال مستکبر برود فقط یک گناه کرده باشد فرمود: ﴿لِکُلٍّ ضِعْفٌ وَلکِن لاَ تَعْلَمُونَ﴾ شما حساب نکردید. اینجا فرمود: ﴿وَأَسَرُّوا النَّدَامَةَ لَمَّا رَأَوُا الْعَذَابَ﴾ متنِ عمل را می بینند که به صورت شعله در آمده.
پیچیدگی اسرار قیامت سبب دشواری تصوّر و تصدیق آن
حالا اسرار قیامت آن قدر پیچیده است که برخی از اینها تصوّرش دشوار است چه رسد به تصدیق اما آن مقداری که صریحاً قرآ ن بیان کرده روشن است در سوره مبارکه «جن» فرمود در جهنم سوخت و سوز هست, هیزم هست اما هیزم جهنم عین وجود همین ظالمان است که ﴿وَأَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾ (1) قاسِط از قَسط است قَسط به معنی ظلم است در قبال قِسط که نزدیک عدل است. فرمود: ﴿وَأَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾ یعنی همین آدم ظالم, هیزم جهنم است گُر می گیرد حالا از جنگل هیزم می آورند یا نه آن را لست أدری اما این را که قرآن بالصراحه بیان می کند فرمود حصب جهنم, سنگ ریزه جهنم تبهکاران اند, مشرکین اند و بت های آنها ﴿إِنَّکُمْ وَمَا تَعْبُدُونَ مِن دوُنِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ﴾ (2) اگر فرمود: ﴿وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ﴾ (3) اینها را مشخص کرده است.
ص: 79
مشاهده باطن اعمال در قیامت سبب شرمساری تبهکاران
بنابراین وقتی انسان می بیند که خودش دارد گُر می گیرد و همان عملِ او به این صورت در آمده است خب ﴿وَأَسَرُّوا النَّدَامَةَ﴾ می شود ﴿وَأَسَرُّوا النَّدَامَةَ لَمَّا رَأَوُا الْعَذَابَ وَجَعَلْنَا الْأَغْلاَلَ فِی أَعْنَاقِ الَّذِینَ کَفَرُوا﴾ بعد به این صورت ذکر کرد فرمود این عذابی که اینها می بینند این غُلی که در گردن آنها هست چیزی جز عمل اینها نیست ﴿هَلْ یُجْزَوْنَ إِلَّا مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ﴾ نه «بما کانوا», «بما کانوا» نیست عین عمل است که به صورت غُل در می آید, ﴿هَلْ یُجْزَوْنَ إِلَّا مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ﴾ «أعاذنا الله من شرور أنفسنا و سیّئات أعمالنا».
موضوع: تفسیر آیات 31 تا 37 سوره سبأ
﴿وَقَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لَن نُؤْمِنَ بِهذا الْقُرْآنِ وَلاَ بِالَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ وَلَوْ تَرَی إِذِ الظَّالِمُونَ مَوْقُوفُونَ عِندَ رَبِّهِمْ یَرْجِعُ بَعْضُهُمْ إِلَی بَعْضٍ الْقَوْلَ یَقُولُ الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا لَوْلاَ أَنتُمْ لَکُنَّا مُؤْمِنِینَ (31) قَالَ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا لِلَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا أَنَحْنُ صَدَدْنَاکُمْ عَنِ الْهُدَی بَعْدَ إِذْ جَاءَکُم بَلْ کُنتُم مُّجْرِمِینَ (32) وَقَالَ الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِینَ اسْتَکْبَروُا بَلْ مَکْرُ الَّیْلِ وَالنَّهَارِ إِذْ تَأْمُرُونَنَا أَن نَّکْفُرَ بِاللَّهِ وَنَجْعَلَ لَهُ أَندَاداً وَأَسَرُّوا النَّدَامَةَ لَمَّا رَأَوُا الْعَذَابَ وَجَعَلْنَا الْأَغْلاَلَ فِی أَعْنَاقِ الَّذِینَ کَفَرُوا هَلْ یُجْزَوْنَ إِلَّا مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ (33) وَمَا أَرْسَلْنَا فِی قَرْیَةٍ مِن نَذِیرٍ إِلَّا قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُم بِهِ کَافِرُونَ (34) وَقَالُوا نَحْنُ أَکْثَرُ أَمْوَالاً وَأَوْلاَداً وَمَا نَحْنُ بِمُعَذَّبِینَ (35) قُلْ إِنَّ رَبِّی یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن یَشَاءُ وَیَقْدِرُ وَلکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یَعْلَمُونَ (36) وَمَا أَمْوَالُکُمْ وَلاَ أَوْلاَدُکُم بِالَّتِی تُقَرِّبُکُمْ عِندَنَا زُلْفَی إِلَّا مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحاً فَأُولئِک لَهُمْ جَزَاءُ الضِّعْفِ بِمَا عَمِلُوا وَهُمْ فِی الْغُرُفَاتِ آمِنُونَ (37)﴾
ص: 80
رازقیت, لازمه توحید و تقسیم آن به روحی و بدنی
در سوره مبارکه «سبأ» که در مکه نازل شد سه مسئله، عنصر محوری این سوره را تشکیل می دهد: یکی توحید, یکی وحی و نبوت یکی معاد; گرچه خطوط کلی اخلاق و حقوق هم مطرح است در جریان توحید فرمود لازمهٴ توحید, تأمین رزق مردم است رزق اعم از رزق بدنی است که خوراکی و پوشاکی و مانند آن است و رزق روحی که وحی و نبوّت و علوم آسمانی است; لذا جریان ارسال انبیا جزء رزق مردم است و ذات اقدس الهی از آن جهت که رازق است برای مردم پیامبر می فرستد.
لازمه ربوبیت, فرستادن رزق روحی در پرورش بشر
لازمهٴ ربوبیّت, ارسال رسول است همان بیانات نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) که برای فرزندش نامه نوشتند که اگر خدا - معاذ الله - شریک می داشت, آن شریک هم پیامبری می فرستاد (1) از همین باب است; زیرا لازمه ربوبیت, پروراندن بشر است بشر تنها با رزق بدنی پرورانده نمی شود با رزق روحی که وحی و نبوّت است پرورش می یابد, اگر خدا رازق است باید رزق ارواح بشر را هم بدهد تنها رزقِ روحی بشر, وحی الهی است, دستور الهی است; لذا مسئله نبوت را در کنار ربوبیت ذکر می کند.
الحاد حقیقت شرک مشرکان
بعد از بازگو کردن این سه مطلب یعنی توحید, وحی و نبوت و معاد می فرمایند اینها در دنیا حرفی برای گفتن ندارند مشرکان به حسب ظاهر مشرک اند ولی در واقع ملحدند زیرا برای خدا شریکی قائل اند که این شریک, صنم و وثن و مانند آن است و در معاد هم می گویند ﴿إِذْ نُسَوِّیکُم بِرَبِّ الْعَالَمِینَ﴾ (2) به اصنام و اوثانشان خطاب می کنند که ما شما را مساوی با ربّ العالمین دانستیم خب این مساوات اگر به این معناست که این اصنام و اوثان یا آن قدّیسین بشر نظیر عیسی(سلام الله علیه) یا فرشته ها - معاذ الله - شبیه الله هستند, خب اینها که شبیه الله نیستند, الله را شبیه اینها می دانند بازگشتش به انکار ربوبیت است برای اینکه آن که شبیه صنم و وثن است یا شبیه انسان و فرشته است که دیگر خدا نیست گرچه ظاهراً مشرکان خیال می کنند که به خدا معتقدند ولی در واقع منکر پروردگارند برای اینکه آن که آنها معتقدند خدا نیست آنها خدایی معتقدند که شبیه فرشته است یا فرشته, شبیه اوست ﴿إِذْ نُسَوِّیکُم بِرَبِّ الْعَالَمِینَ﴾ به معبودهایشان خطاب می کنند که ما شما را مساوی با ربّ العالمین دانستیم خب اینها که مساوی ربّ العالمین نیستند ربّ العالمینی که مساوی اینها بشود, می شود موجود امکانی، دیگر ربّ العالمین نیست پس در حقیقت مشرکان, ملحدند منتها نمی فهمند.
ص: 81
خلط بین تکوین و تشریع, علت شرک رهبران شرک
راز شرک اینها هم مشکل علم حصولی و علم حضوری و اینها نیست مشرکان دو گروه بودند: گروهی مقلِّد بودند, گروهی رهبران شرک بودند آنها که مقّلد بودند قبول و نکول آ نها به رأی اثبات و نفی نیاکانشان است چیزی را قبول می کنند که نیاکانشان بپذیرند می گویند: ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَی أُمَّةٍ﴾, (1) چیزی را نفی می کنند که نیاکانشان نپذیرفته باشند ﴿مَا سَمِعْنَا بِهَذا فِی آبَائِنَا الْأَوَّلِینَ﴾ (2) اگر به این مقلّدان بگویید چرا این مطلب را می پذیرید, می گویند: ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَی أُمَّةٍ﴾ اگر سؤال کنید چرا فلان مطلب را نفی می کنید, می گویند: ﴿مَا سَمِعْنَا بِهَذا فِی آبَائِنَا الْأَوَّلِینَ﴾ پس معیار قبول و نکول و تصدیق و تکذیب مقلّدان, کارِ رهبران آنهاست رهبران آنها هم در اثر خلط بین تکوین و تشریع گرفتار شدند.
استدلال رهبران شرک در حق جلوه دادن آن
آنها استدلالشان این است که ﴿لَوْ شَاءَ اللّهُ مَا أَشْرَکْنَا وَلاَآبَاؤُنَا﴾ (3) به حسب ظاهر معتقد بودند که خدایی هست و قادر مطلق است می گویند خدا هست و قادر مطلق است و کارِ ما را و وضع ما را می بیند اگر این کار ما بد باشد خب جلویش را می گیرد ﴿لَوْ شَاءَ اللّهُ مَا أَشْرَکْنَا وَلاَآبَاؤُنَا﴾ به صورت قیاس استثنایی هم مغالطه ای را تنظیم کردند چون خدا قادر است و عالِم است و می تواند جلوی بدی را بگیرد و جلوی کار ما را نگرفت و نمی گیرد معلوم می شود کار ما حق است این خلط بین تشریع و تکوین است.
ص: 82
آزادی انسان در نظام تکوین و راهنمایی او در نظام تشریع
فرمود ما در نظام تکوین، اینها را آزاد گذاشتیم در نظام تشریع گفتیم چه چیزی بد است, چه چیزی خوب است, چه چیزی باید, چه چیزی نباید, چه چیزی جهنم دارد, چه چیزی بهشت دارد, ما اگر جلوی اینها را بگیریم که می شود جبر, در نظام تکوین ﴿لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ﴾, (1) ﴿قُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّکُمْ فَمَن شَاءَ فَلْیُوْمِن وَمَن شَاءَ فَلْیَکُفُرْ﴾, (2) ﴿وَهَدَیْنَاهُ النَّجْدَیْنِ﴾ (3) و آیات دیگر, یعنی انسان آزاد است اما در نظام تشریع, بنده است محرّماتی دارد, واجباتی دارد, چه چیزی بر او واجب است چه چیزی بر او حرام است, پس آن خلط تکوین و تشریع, رهبران شرک را وادار کرده آن حرف نابجا را بزنند این تقلید کورکورانه, مقلّدان را وادار کرده که تصدیق و تکذیبشان را با آن بیان بازگو کنند.
نزاع تبهکاران در جهنم و مقصّر دانستن ابلیس و یکدیگر
فرمود اینها وقتی به جهنم رفتند حرف ها را به هم برمی گردانند این یکی می گوید تو مقصّر بودی, آن یکی می گوید من مقصّر نبودم تو خودت مقصّر بودی. در دوزخ این منازعه هست مبسوطش در سوره مبارکه «اعراف» گذشت که ﴿کُلَّمَا دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَهَا﴾ تبهکاران از چند راه به دنبال بهانه هستند.
الف: تبیین مقصّر دانستن ابلیس و پاسخ او در سوره «ابراهیم»
گاهی ابلیس را بهانه قرار می دهند گفتگویشان با ابلیس در سوره مبارکه «ابراهیم» مطرح شد (4) ابلیس می گوید من کاری نکردم این همه انبیا و اولیا, صحف آسمانی آوردند این صحیفه آسمانی هر صفحه اش دعوت نامه است خب دعوت الهی بود, فرشته ها بودند, انبیا بودند, اولیا بودند, ائمه بودند, معصومین بودند می خواستید بروید من هم یک دعوت نامه نوشتند, دعوت نامه من به صورت وسوسه و اینهاست, دعوت نامه آنها به صورت الهام است به صورت ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾ (5) است به صورت کتاب آسمانی است خب می خواستید نیایید, پس در سوره مبارکه «ابراهیم» روشن شد که اینها حرفی برای گفتن ندارند.
ص: 83
ب: بیان مناظره پیروان با رهبران و پاسخ آنان در سوره «اعراف»
گفتگو و منازعه و مناظره اینها با رهبران شرک در سوره مبارکه «اعراف» هست در همین سوره «سبأ» هست که اینها می گویند مستکبران باعث شدند ما به ضلالت افتادیم آنها هم ضال بودند هم مُضلّ, ما در اثر اضلال آنها, تبلیغ سوء آنها به دام افتادیم, مستکبران می گویند نه خیر, شما کاملاً مختار بودید این طور نبود که حرفِ ما, شما را مجبور کرده باشد انبیا آمدند, اولیا آمدند ﴿قَد تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ﴾ (1) محقَّق شده است برای شما روشن شده است حق چیست اما به دنبال ما راه افتادید این چنین نیست که شما بر ما فضلیت داشته باشید, ما گناهمان بیشتر بوده و جُرم ما بیشتر باشد نه خیر ما هم دو گناه داشتیم یکی ضلالت خود, یکی اضلال شما; شما هم دو گناه دارید یکی ضلالت خودتان, یکی تقدیم ما بر رهبران الهی; شما هم دو گناه کردید منتها حالا نمی دانید.
ج: اتّهام و تبرّی دوستان از یکدیگر
بخشی از مناظره اینها با دوستان آنهاست چون اینها دوستان یکدیگر بودند و با هم معصیت می کردند هیچ کدام دیگری را نمی تواند متهم کند که تو باعث شدی ولی از یکدیگر تبرّی می جویند ﴿الْأَخِلاَّءُ یَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا الْمُتَّقِینَ﴾ (2) سومین بخش ناظر به آنهاست آنها هیچ کدام یکدیگر را متهم نمی کنند که تو باعث شدی ولی می گویند تو دوست بدی بودی دشمن یکدیگر می شوند همین ها که با هم در مجلس گناه شرکت می کنند اینها خلیل مجلس گناه اند عدوّ یوم القیامه هستند بنابراین در سه بخش از آیات قرآن کریم تبرّی و بیزاری تبهکاران مطرح است یکی اینکه از ابلیس تبرّی می جویند می گویند تو باعث شدی ابلیس می گوید من باعث نشدم, یکی اینکه تبرّیشان از رهبران کفر است که آنها در حقیقت شیاطین الانس هستند آنها هم می گویند ما باعث نشدیم, بخش سوم آن خُلّت بی جاست که با هم معصیت می کردند تبرّی دارند; منتها آنجا یکدیگر را متّهم نمی کنند که شما باعث شدی; ولی دشمن یکدیگر می شوند ﴿الْأَخِلاَّءُ یَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا الْمُتَّقِینَ﴾ در این بخش فرمود اینها در قیامت حرف ها را به یکدیگر برمی گردانند.
ص: 84
تبیین آزادی انسان در نظام تکوین و اجبار او در نظام تشریع
پرسش: این ﴿لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ﴾ که در... .
پاسخ: این تکوین است, انسان آزاد است.
پرسش: بشر تکویناً آزاد نیست تشریعاً آزاد است.
پاسخ: تشریعاً - معاذ الله - آزاد باشد که می شود اباحه گری; یعنی تکویناً, ولی ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحِیمَ صَلُّوهُ﴾ این بگیر و ببند برای چیست پس.
پرسش: از فرمایش حضرتعالی استفاده می شود که بشر به دو منادی مخاطب است.
پاسخ: انسان در نظام تکوین آزاد است هر راهی را می خواهد انتخاب کند مجبور نیست کمال در این است که آزاد باشد اما در نظام تشریع الاّ ولابد باید واجبات را انجام بدهد محرّمات را ترک کند خب اگر - معاذ الله - در نظام تشریع ﴿لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ﴾ باشد این ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحِیمَ صَلُّوهُ﴾ (1) پس برای چیست, این بگیر و ببندها پس برای چیست.
پرسش: به شرط اینکه آن فرد قادر باشد این راه را انتخاب کند یا انتخاب نکند.
پاسخ: آن می شود تکوین یعنی دو راه برایش مشخص است هر دو راه را می تواند انتخاب کند منتها انبیا گفتند راه خوب را انتخاب کن, عقل گفت راه خوب را انتخاب بکن, اهل بیت گفتند راه خوب را انتخاب بکن از طرف خدا, در نظام تکوین, انسان موجودی است دو بُعدی، هر راهی را خواست می تواند طی کند هیچ جبری در کار نیست این نشانه کمال است که انسان آزادانه راهی را انتخاب کند ولی در نظام تشریع الاّ ولابد باید راه حق را انتخاب کند. این ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحِیمَ صَلُّوهُ﴾ معلوم می شود در نظام تشریع الاّ ولابد باید طرف انبیا را برود.
ص: 85
تصویر قرآنی سرنوشت تبهکاران در قیامت
در آیه 31 به صورت فعل مضارع فرمود: ﴿وَلَوْ تَرَی﴾ به وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) خطاب می کند که تو می بینی ﴿وَلَوْ تَرَی إِذِ الظَّالِمُونَ مَوْقُوفُونَ عِندَ رَبِّهِمْ﴾ همه اش در این آیه به صورت فعل ماضی است ﴿یَرْجِعُ بَعْضُهُمْ إِلَی بَعْضٍ الْقَوْلَ یَقُولُ الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا لَوْلاَ أَنتُمْ لَکُنَّا مُؤْمِنِینَ﴾ بعد در آیه 32 همه اینها به صورت فعل ماضی است تعبیر از آن به فعل ماضی برای اینکه مستقبل محقّق الوقوع در حکم ماضی است آن وقت به جای اینکه بفرماید: «یقول الذین» می فرماید: ﴿قَالَ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا لِلَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا أَنَحْنُ صَدَدْنَاکُمْ عَنِ الْهُدَی بَعْدَ إِذْ جَاءَکُم﴾ این صحیفه های الهی, دعوت نامه است آن ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾ دعوت نامه است برای شما حق آمده است ﴿قَد تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ﴾ شده است خب می خواستید حرف ما را گوش ندهید ﴿بَعْدَ إِذْ جَاءَکُم﴾ یک وقت است کسی در اثر جهل به موضوع, جهل به حکم, خطا, سهو, نسیان, اضطرار, الجا, اجبار به گناه تن در داد که بر اساس حدیث رفع گناه نیست «رفع عن امّتی تسع» (1) اینها که گناه نیست اما اگر کسی عالماً عامداً به طرف گناه رفته است کیفر می بیند مستکبران به مستضعفان می گویند حق به طرف شما آمد, نصاب بلوغ را گذراند بنابراین ﴿بَلْ کُنتُم مُّجْرِمِینَ﴾.
سخن بهشتیان و جهنمیان هنگام ورود به آن
در سوره مبارکه «اعراف» که این گفتگو مبسوطاً گذشت این بود که وقتی دستور رسید ﴿قَالَ ادْخُلُوا فِی أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِکُم مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ فِی النَّارِ کُلَّمَا دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَهَا﴾ بهشتی ها وقتی وارد بهشت می شوند ﴿دَعْوَاهُمْ فِیهَا سُبْحَانَکَ اللَّهُمَّ وَتَحِیَّتُهُمْ فِیهَا سَلاَمٌ﴾ به یکدیگر سلام می کنند, دوزخیان وقتی وارد جهنم شدند به یکدیگر لعن می کنند ﴿کُلَّمَا دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَهَا﴾ اُخت یعنی مِثل نه یعنی خواهر, اینکه در کتاب های ادبی می گویند «باب کان و اخواتها» یعنی أمثالها, اُخت یعنی مِثل.
ص: 86
تقاضای عذاب مضاعف تابعان برای متبوعان خود و پاسخ الهی
﴿حَتَّی إِذَا ادَّارَکُوا فِیهَا جَمِیعاً قَالَتْ أُخْرَاهُمْ لِأُولاَهُمْ﴾ یعنی این تابعان درباره متبوعان می گویند: ﴿رَبَّنَا هَؤُلاَءِ أَضَلُّونَا فَآتِهِمْ عَذَابَاً ضِعْفاً مِنَ النَّارِ﴾ می گویند خدایا! این مستکبران، ما را به گمراهی کشاندند عذاب اینها را دو برابر بکن, ذات اقدس الهی می فرماید: ﴿لِکُلٍّ ضِعْفٌ وَلکِن لاَ تَعْلَمُونَ﴾ شما دو گناه کردید آنها هم دو گناه کردند ولی شما حساب نمی کنید آنها دو گناه کردند یکی ضلال خود, یکی اضلال شما; شما هم دو گناه کردید یکی ضلال خود, یکی تقدیم رهبران کفر, ائمه کفر بر ائمه هدا; شما هم دو کار کردید ﴿وَقَالَتْ أُولاَهُمْ لِأُخْرَاهُمْ فَمَا کَانَ لَکُمْ عَلَیْنَا مِن فَضْلٍ﴾ (1) آن مستکبران به مستضعفان می گویند شما برتری ندارید ما هم دو گناه کردیم شما هم دو گناه کردید.
پرسش: مستکبران سه گناه کردند تقدیم خودشان بر ائمه هدایت هم خودش گناه است.
پاسخ: نه, آن ضلالت است نسبت به خودشان این ضلالت است نسبت به دیگران اضلال است اینها هم همین کار را کردند اینها معصیت انجام دادند (یک) و به دنبال ائمه کفر رفتند به دنبال ائمه هدا نرفتند (دو).
امکان مضاعف شدن عذاب رهبران شرک به خاطر اعمال دیگر
حالا ممکن است کسی که جزء ائمه کفر باشد نظیر فرعون و اینها عذابش بیشتر باشد بر اساس سیّئات دیگری که انجام داد لذا در قرآن کریم فرمود: ﴿فَاتَّقُوْا النَّارَ الَّتِی وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ﴾ (2) بعضی ها هیزم جهنم اند ﴿وَأَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾ (3) بعضی ها وقودالنار هستند وقود «ما توقد به النار» است حالا یا آتش زنه است نظیر ماده انفجاری یا آتش گیره است قبلاً که در روستاها و شهرها از هیزم استفاده می کردند آن هیزم بزرگ و درشت دیرسوز را در آشپزخانه ها کنار اجاق نگه می داشتند, هیزم های زودسوز و نازک و اینها را با آن می گیراندند آن همیشه در کنار اجاق بود یعنی آن چوب گردو یا چوبی که بالأخره ریشه درخت است محکم تر است قوی تر است بزرگ تر است این همیشه با یک سوخت و سوز متوسطی در آشپزخانه زیر خاکستر بود این همیشه بود این را می گویند وقود, وقود یعنی «ما توقد به النار» حالا یا نظیر کبریت بود یا نظیر همان کُنده ها. فرمود: ﴿کَدَأْبِ آلَ فِرْعَوْنَ﴾ (4) فرعون و امثال فرعون، اینها وقودالنارند دیگران هیزم اند, بالأخره این هیزم ها را با آن وقود می گیرانند این البته هست, اما اگر فرعون و امثال فرعون نباشند اینها متعادل اند، دیگر ﴿وَقُودُ النَّارِ﴾ نیست. در سوره مبارکه «اعراف» فرمود: ﴿لِکُلٍّ ضِعْفٌ وَلکِن لاَ تَعْلَمُونَ﴾ سرّ گناه مضاعفشان مشخص و کیفر مضاعفشان هم مشخص. اما در اینجا فرمود: ﴿بَلْ کُنتُم مُّجْرِمِینَ﴾ آن وقت مستضعفان می گویند بالأخره درست است ما مجرمیم اما شما هم سهم تعیین کننده ای در گمراهی ما داشتید ﴿وَقَالَ الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِینَ اسْتَکْبَروُا بَلْ مَکْرُ الَّیْلِ وَالنَّهَارِ إِذْ تَأْمُرُونَنَا أَن نَّکْفُرَ بِاللَّهِ﴾ شما شب و روز مگر نقشه نمی کشیدید, مکر شبانه تان, مکر روزانه تان, توطئه تان که ما را چگونه فریب بدهید این کار را کردید یا نکردید, البته ممکن است بخشی از اینها جزء کسانی باشند که ﴿وَقُودُ النَّار﴾ باشند ولی بالأخره این حرف, این درگیری همیشه هست اما آن بیان نورانی ذات اقدس الهی در سوره «اعراف» که فرمود: ﴿لِکُلٍّ ضِعْفٌ وَلکِن لاَ تَعْلَمُونَ﴾ یعنی شما حساب نکردید شما نمی دانستید وقتی دنبال اینها راه افتادید در خانه اهل بیت بسته می شود ﴿بَلْ مَکْرُ الَّیْلِ وَالنَّهَارِ إِذْ تَأْمُرُونَنَا أَن نَّکْفُرَ بِاللَّهِ وَنَجْعَلَ لَهُ أَندَاداً﴾.
ص: 87
استفاده بازگشت شرک مشرکان از جمله ﴿ َنَجْعَلَ لَهُ أَندَاداً ﴾
از اینکه ﴿نَجْعَلَ لَهُ أَندَاداً﴾ معلوم می شود روحِ شرک به الحاد برمی گردد برای اینکه اگر نِدّ یعنی مِثل, اگر ﴿نُسَوِّیکُم بِرَبِّ الْعَالَمِینَ﴾ یعنی - معاذ الله - ربّ العالمین مساوی اینهاست اینها مساوی ربّ العالمین هستند این انکار ربوبیت است برای اینکه موجودی که مساوی این صنم و وثن باشد یا مساوی حضرت عیسی باشد یا مساوی فرشته ها باشد این دیگر رب نیست بازگشت شرک، عندالتحلیل به انکار ربوبیت است.
احتمال فخررازی در معنای ﴿أَسَرُّوا النَّدَامَةَ ﴾ به اظهار ندامت
﴿وَأَسَرُّوا النَّدَامَةَ لَمَّا رَأَوُا الْعَذَابَ﴾ در این گفتگوها اثر ندارد و عذاب را می بینند عذاب را که دیدند آن ندامت را می خواهند کتمان کنند احتمالی جناب فخررازی از بعضی ها نقل می کند که اِسرار جزء کلماتی باشد که جزء لغت اضداد است که دو معنا دارد یکی پوشاندن, یکی اظهار کردن; (1) اِسرار هم به معنای پوشاندن و رازداری است, هم به معنی اظهار است ﴿وَأَسَرُّوا النَّدَامَةَ﴾ یعنی «أظهروا الندامة» ندامت را ظاهر کردند برای اینکه آن روز, روزی است که ﴿تُبْلَی السَّرَائِرُ﴾ (2) درون, بیرون می آید اگر درون, بیرون می آید جا برای کتمان نیست ﴿لاَ یَکْتُمُونَ اللّهَ حَدِیثاً﴾ (3) مگر امروز زبان حرف می زند امروز تمام اعضا و جوارح حرف می زنند هر چه دارند می گویند, این چنین نیست که فقط اعضا و جوارح حرف بزند و دل حرف نزند اگر و اعضا و جوارح اینها شهادت می دهند معنایش این نیست که فقط اعضا و جوارح حرف می زنند دل حرف نمی زند باطن حرف نمی زند اگر ﴿تُبْلَی السَّرَائِرُ﴾ شد جا برای کتمان نیست.
ص: 88
بررسی دو مبنا در شهادت اعضا و جوارح انسان در قیامت
در مسئله اینکه اعضا و جوارح شهادت می دهند دو مبنا بود که گذشت: یکی اینکه اعضا و جوارح شهادت می دهند, حرف می زنند ﴿وَقَالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدتُمْ عَلَیْنَا قَالُوا أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِی أَنطَقَ کُلَّ شَیْ ءٍ﴾ (1) یک لحظه هم هست که ﴿شَاهِدِینَ عَلَی أَنْفُسِهِم بِالْکُفْرِ﴾ (2) است «تشهد انفسهم» است شاهد با مُقرّ خیلی فرق می کند اگر خود متّهم حرف بزند می گویند اقرار کرده, اگر دیگری علیه متهم حرف بزند می گویند شهادت داده آن که متهم است اگر حرف بزند که نمی گویند شهادت داد شهادت برای دیگری است معلوم می شود دست و پا گناه نمی کند انسان است که گناه می کند منتها برای اینکه انسان را بسوزانند دست و پا را می سوزانند غرض این است که اِسناد شهادت به جلود و دست و پا برای این است که آنها بی گناه اند انسان است که گناه می کند. حالا در بخش های دیگر فرمود اینها ﴿شَاهِدِینَ عَلَی أَنْفُسِهِم بِالْکُفْرِ﴾ هستند شهادت می دهند, اینکه شهادت می دهند چطوری شهادت می دهند با اینکه اینها مقرّند اگر متّهم اقرار بکند که نمی گویند شهادت داد اینجا احتمال دادند مطابق ذیل آیه ﴿فَتَأْتُونَ أَفْوَاجاً﴾ (3) که فریقین از وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل کردند ﴿فَتَأْتُونَ أَفْوَاجاً﴾ عده ای به صورت حیوان در می آیند (4) اگر انسان تبهکاری به صورت حیوان در آمد این دارد شهادت می دهد اگر کسی به صورت گرگ در آمده این تمام هویّت او دارد شهادت می دهد که من درنده ام لازم نیست حرف بزند اِسناد شهادت به یک موجود که متهم است باید با توجیه همراه باشد متهم اگر اقرار کرده باید بگوییم ﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنبِهِمْ﴾ (5) خب آن درست است اما بگوییم شهادت داد یعنی چه, اعضا و جوارح را می فهمیم برای اینکه اعضا و جوارح گناه نمی کنند این انسان است که گناه می کند آنها ابزار کارند دست که گناه نمی کند این را می فهمیم اما آنجا که دارد خود اینها شهادت می دهند یعنی چه, یا ناچاریم بگوییم شهادت به معنی اقرار است نظیر ﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنبِهِمْ﴾ یا مطابق ذیل آیه ﴿فَتَأْتُونَ أَفْوَاجاً﴾ که حضرت فرمود عده ای به صورت حیوانات در می آیند اگر انسانی به صورت حیوان در آمده تمام هویّت او دارد شهادت می دهد که درنده است این دیگر راحت است توجیه نمی خواهد.
ص: 89
دیدگاه علامه طباطبایی در تفسیر ﴿أَسَرُّوا﴾ به مخفی نمودن ندامت
به هر تقدیر درون, بیرون می آید وقتی که درون, بیرون آمده یا ﴿أَسِرُّوا﴾ را باید به معنی «أظهروا» بگیریم که قولی است که فخررازی نقل می کند یا راهی که دیگران منهم سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) طی کردند که اینها تلاش و کوشش می کنند که ندامتشان را مثل دنیا بپوشانند همان طوری که در دنیا دروغ می گفتند, در قیامت هم سعی می کنند دروغ بگویند که از باب ظهور ملکات است (1) که در سوره «انعام» گذشت که می گفتند: ﴿مَا کُنَّا مُشْرِکِینَ﴾ (2) این ﴿مَا کُنَّا مُشْرِکِینَ﴾ با اینکه شرکشان علنی شد اعمالشان ظهور کرد شرکشان علنی شد همه شهادت دادند اینها مشرک اند متن شرکشان ظاهر شد ﴿مَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرّاً یَرَهُ﴾ (3) شرک ظهور کرده شرک را دارند می بینند اما مع ذلک می گویند ﴿مَا کُنَّا مُشْرِکِینَ﴾ این است که خدا می فرماید: ﴿انظُرْ کَیْفَ کَذَبُوا عَلَی أَنْفُسِهِمْ﴾ (4) آنجا کذب ممکن نیست چون جِدّ متمشّی نمی شود الآن در این شبستان کسی بخواهد خبر دروغی بگوید که مثلاً داربستی اینجا نصب کردند این جدّش متمشّی نمی شود چون در حضور یکدیگر که نمی شود دروغ گفت در قیامت کلّ صحنه حاضر است آ ن وقت دروغ یعنی چه, دروغ الاّ ولابد خبری است برای کسی که از صحنه غایب است وگرنه جِدّ انسان که متمشّی نمی شود مگر اینکه این طنز بگوید در قیامت اصلاً دروغ ممکن نیست نه بد است چون همه چیز حاضر است وقتی همه چیز حاضر است جِدّ متمشّی نمی شود تا آدم دروغ بگوید این نظیر دنیاست که گاهی مَلکات, ظهور می کند دیدید یک آدم بددهن در خواب هم که حرف می زند فحش می دهد در خواب هم که بخواهد حرف بزند حرف های پرت و پلا دارد این ظهور ملکات اوست اینکه در خواب, حرف اختیاری ندارد یک آدم فحّاش در عالم خواب هم که دارد حرف می زند حرف های بد می زند این ظهور ملکات درونی اوست آن روز اینها تلاش و کوشش می کنند که ندامتشان را بپوشانند ولی قابل پوشاندن نیست خجل اند, پشیمان اند, پشیمانی اینها در چهره های اینها ظهور کرده راه برای پوشاندن ندامت نیست به این صورت فرمود: ﴿وَأَسَرُّوا النَّدَامَةَ لَمَّا رَأَوُا الْعَذَابَ﴾.
ص: 90
آشکار شدن گناه تبهکاران با آویزان شدن غل ها بر گردن آنها
بعد فرمود خب حالا ما چه کار بکنیم ما دو کار می کنیم: یکی اینکه این غل ها را می آوریم به گردن اینها آویزان می کنیم, یکی اینکه خود غل ها و این صحنه ای که ما اِغلال داریم و یکی گردن آنها و یکی خود آنها همه و همه می فهمند که این غُل چیزی نیست مگر گناه اینها، ما از جای دیگر آهنگری درست نکردیم.
تبیین غل های اعمال انسان در دعای ختم قرآن امام سجاد(علیه السلام)
این بیان نورانی امام سجاد(سلام الله علیه) را نگاه کنید این دعای نورانی امام سجاد(سلام الله علیه) در باب ختم قرآن که وقتی انسان قرآن خواند بعد این دعای نورانی را بخواند از آن دعاهای بسیار پربرکت است در دعای ختم القرآن به این صورت است که پروردگارا! هنگام مرگ که فرا می رسد «تَجَلَّی مَلَکُ الْمَوْتِ لِقَبْضِهَا مِنْ حُجُبِ الْغُیُوبِ» فرشته مرگ, عزرائیل(سلام الله علیه) از پرده های غیب تجلّی می کند «وَ رَمَاهَا عَنْ قَوْسِ الْمَنَایَا» بعضی از بزرگان از حکمای متأخّر اینها عادتشان این بود روزی دو رکعت نماز یا مقداری قرآن یا ذکر و اینها را داشتند تقدیم به پیشگاه حضرت عزرائیل(سلام الله علیه) می کردند که بالأخره رابطه ای باشد که وقتی حضرت آمد با آدم با وضع خوبی رفتار بکند این هم مثل جبرئیل است این فرشته عصمت است فرشته کمال است همان طوری که در ادعیه هست که نسبت به جبرئیل(سلام الله علیه) سلام می کنیم, به میکائیل(سلام الله علیه) سلام می کنیم (1) نسبت به عزرائیل(سلام الله علیه) هم باید سلام کنیم این بزرگواران این کار را می کردند روزی مقداری عبادت حالا یا نماز بود یا قرآن بود یا ذکر بود تقدیم به پیشگاه حضرت عزرائیل(سلام الله علیه) می کردند که بالأخره یک رابطه باشد. «تَجَلَّی مَلَکُ الْمَوْتِ لِقَبْضِهَا مِنْ حُجُبِ الْغُیُوبِ وَ رَمَاهَا عَنْ قَوْسِ الْمَنَایَا بِأَسْهُمِ وَحْشَةِ الْفِرَاقِ وَ دَافَ لَهَا مِنْ ذُعَافِ الْمَوْتِ کَأْساً مَسْمُومَةَ الْمَذَاقِ وَ دَنَا مِنَّا إِلَی الْآخِرَةِ رَحِیلٌ وَ انْطِلَاقٌ وَ صَارَتِ الْأَعْمَالُ قَلَائِدَ فِی الْأَعْنَاقِ» این عمل است که غُل گردن می شود آهنگری جایی باشد و غُلی درست بکنند آنها را ما خبر نداریم ممکن است آن هم باشد اما آنکه بیّن الرشد و قطعی است همین است اعمال به صورت غُل در می آید «وَ صَارَتِ الْأَعْمَالُ قَلَائِدَ فِی الْأَعْنَاقِ وَ کَانَتِ الْقُبُورُ هِیَ الْمَأْوَی إِلَی مِیقَاتِ یَوْمِ التَّلَاقِ» (2) بعد دعا و صلوات دیگر است. اینکه فرمود: ﴿وَجَعَلْنَا الْأَغْلاَلَ فِی أَعْنَاقِ الَّذِینَ کَفَرُوا﴾ هزارها سرّ در جریان قیامت است که برای ما روشن نیست اما این مقدارش روشن است که عمل, غُل گردن است آن آیه ای که در مسئله بخل فرمود کسانی که بخل می ورزند ﴿سَیُطَوَّقُونَ مَا بَخِلُوا بِهِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ﴾ آنجا هم همین بحث گذشت این بُخل, طوق لعنت می شود یک جهنم منقول است که ﴿وَجِی ءَ یَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ﴾ این جهنم منقول چه کسی است یا چیست یا کجاست آن را «لست أدری» ولی روایاتی هست که فرشته ها این جهنم منقول را کشان کشان می آورند (3) جهنم غیر منقولی هم هست.
ص: 91
پررمز و راز بودن اسرار قیامت و اطلاع کم از آن
غرض این است که مسئله قیامت, اسرار قیامت, هزارها پیچ و خم دارد که ما بخشی از آنها را می فهمیم چون نه در حوزه ها این علوم بحث شده و بحث می شود نه ما آن تلاش و کوشش را کردیم که آن را نظیر حارثةبن مالک ببینیم بنابراین فتوا دادن و منحصر کردن و حکم جزمی صادر کردن که این است و لا غیر این برای خود ائمه(علیهم السلام) است آن مقداری که الآن برای ما روشن است این است که عمل, غل گردن می شود اما چیزهای دیگر هم هست یا نه, آن بحث خاصّ خودش را دارد ﴿وَجَعَلْنَا الْأَغْلاَلَ فِی أَعْنَاقِ الَّذِینَ کَفَرُوا﴾بعد می فرماید: ﴿هَلْ یُجْزَوْنَ إِلَّا مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ﴾ ما کیفر نمی دهیم مگر متن عمل را, متن عمل می شود کیفر.
موضوع: تفسیر آیات 34 تا 39 سوره سبأ
﴿وَمَا أَرْسَلْنَا فِی قَرْیَةٍ مِن نَذِیرٍ إِلَّا قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُم بِهِ کَافِرُونَ (34) وَقَالُوا نَحْنُ أَکْثَرُ أَمْوَالاً وَأَوْلاَداً وَمَا نَحْنُ بِمُعَذَّبِینَ (35) قُلْ إِنَّ رَبِّی یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن یَشَاءُ وَیَقْدِرُ وَلکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یَعْلَمُونَ (36) وَمَا أَمْوَالُکُمْ وَلاَ أَوْلاَدُکُم بِالَّتِی تُقَرِّبُکُمْ عِندَنَا زُلْفَی إِلَّا مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحاً فَأُولئِک لَهُمْ جَزَاءُ الضِّعْفِ بِمَا عَمِلُوا وَهُمْ فِی الْغُرُفَاتِ آمِنُونَ (37) وَالَّذِینَ یَسْعَوْنَ فِی آیَاتِنَا مُعَاجِزِینَ أُولئِکَ فِی الْعَذَابِ مُحْضَرُونَ (38) قُلْ إِنَّ رَبِّی یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَیَقْدِرُ لَهُ وَمَا أَنفَقْتُم مِن شَیْ ءٍ فَهُوَ یُخْلِفُهُ وَهُوَ خَیْرُ الرَّازِقِینَ (39)﴾
تقسیم شبهات مشرکان در امور دین به دو قسم
ص: 92
سوره مبارکه «سبأ» که در مکه نازل شد و مطالب محوری سوَر مکّی هم اصول دین است مشکلاتی که برخی ها درباره دین مخصوصاً درباره اصول دین داشتند گاهی به تصریح قرآن به دو قسم تقسیم می شود گاهی به تلویح قرآن به دو قسم تقسیم می شود آنجا که قرآ ن تصریح می کند.
بررسی شبهه علمی و عملی منکران معارف توحیدی
در سوره مبارکه «قیامت» که می فرماید اینها خیال کردند ما استخوان بدن انسان را بعد از مرگ و نَرم شدن جمع نمی کنیم ﴿أَیَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَلَّن نَجْمَعَ عِظَامَهُ﴾ (1) بعد می فرماید: ﴿بَلَی قَادِرِینَ عَلَی أَن نُّسَوِّیَ بَنَانَهُ﴾ (2) آن که مقداری از استخوان پوسیده مُرده ای را از کنار گورش گرفته گفت ﴿مَن یُحْیِی الْعِظَامَ وَهِیَ رَمِیمٌ﴾ (3) این گروه فکر کردند که ما انسان را بعد از مرگ نمی توانیم دوباره احیا کنیم ﴿أَیَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَلَّن نَجْمَعَ عِظَامَهُ ٭ بَلَی قَادِرِینَ عَلَی أَن نُّسَوِّیَ بَنَانَهُ﴾ قدرت الهی مطلق است همان خدایی که ﴿هَلْ أَتَی عَلَی الْإِنسَانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُن شَیْئاً مَذْکُوراً﴾ (4) او را به صورت احسن در آورد همان خدا می تواند ذرّاتش را جمع بکند دوباره انسان را که روحش موجود است و بدنش متفرّق شده است احیا کند این شبهه علمیِ منکران. بعد فرمود اینها یک مشکل عملی دارند شبهه علمی ندارند شهوت عملی دارند آیه سوره «قیامت» این است ﴿بَلْ یُرِیدُ الْإِنسَانُ لِیَفْجُرَ أَمَامَهُ﴾ (5) او مشکل علمی ندارد برای اینکه وقتی ثابت شد خدای سبحان انسان را آفرید انسانی که ﴿لَمْ یَکُن شَیْئاً مَذْکُوراً﴾ را خلق کرد چیزی که هیچ سابقه نداشت را خلق کرد خب یقیناً می تواند دوباره پراکنده ها را جمع کند پس او شبهه علمی ندارد ﴿بَلْ یُرِیدُ الْإِنسَانُ لِیَفْجُرَ أَمَامَهُ﴾ یعنی شهوت عملی دارد این می خواهد جلویش باز باشد وگرنه مشکل علمی ندارد این تصریح قرآن است به اینکه منکران معارف یا لشبهة علمیه این کار را می کنند یا لشهوة عملیه.
ص: 93
تبیین شبهه عملی منکران معارف توحیدی در سوره «سبأ»
در محور بحث در سوره مبارکه «سبأ» هم بعد از نقل آن شبهات علمی, آن مشکل عملی و شهوت عملی را ذکر کرد فرمود مخالفان مسئله یک عدّه سرمایه داران مُسرِف مُترف اند اینها فکر می کنند که اگر دین داشته باشند جلوی اسراف و اتراف اینها گرفته می شود اینها نظام ارزشی را ثروت و جاه طلبی تلقی می کنند همین ثروت پرستی و اتراف در ثروت و اسراف در زندگی باعث شد که اینها منکراً با دین برخورد کنند فرمود: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا فِی قَرْیَةٍ مِن نَذِیرٍ إِلَّا قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُم بِهِ کَافِرُونَ﴾.
معیار تصدیق و تکذیب در شبهات علمی رهبران شرک و مقلدان آنها
فتحصّل از نظر شبهه علمی, مقلِّدان یک حرف دارند, محقّقانشان به اصطلاح متبوعان و رهبران شرک هم یک حرف, مقلّدانشان تصدیق و تکذیبشان وابسته به نفی و اثبات نیاکانشان است اگر چیزی را بر اساس ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَی أُمَّةٍ﴾ (1) دیدند می پذیرند و اگر چیزی را از سیره و سنّت نیاکان نیافتند می گویند: ﴿مَا سَمِعْنَا بِهَذا فِی آبَائِنَا الْأَوَّلِینَ﴾ (2) تکذیب می کنند, پس معیار تصدیق و تکذیب مقلّدان مشخص است, معیار تصدیق و تکذیب آ ن رهبران شرک و متبوعان هم خلط بین تکوین و تشریع است می گویند خدا بت پرستی ما را می داند (یک) قادر هم است (دو) یقیناً به این کار - معاذ الله - راضی است (سه) زیرا اگر ناراضی باشد می تواند جلوی ما را بگیرد (چهار) و چون جلوی ما را نگرفته معلوم می شود راضی است (پنج) ﴿لَوْ شَاءَ اللّهُ مَا أَشْرَکْنَا وَلاَآبَاؤُنَا وَلاَحَرَّمْنَا مِن شَیْ ءٍ﴾ (3) این عصاره استدلال متبوعان شرک است آن هم خلاصه دلیل تابعان شرک. اینها شبهه های علمی بود که در موارد مختلف در سوَر گوناگون قرآن کریم نقل کرد و رد کرد.
ص: 94
استدلال مترفان و مسرفان مکه در توجیه شهوت های عملی
اما شهوت های عملی برای سرمایه دارها و مسرفان و مترفان است آنها می گویند معیار ارزش, ثروت است و - معاذ الله - خبری هم بعد از مرگ نیست اگر بعد از مرگ خبری باشد مثل قبل از مرگ ما مُسرفیم و مترفیم و متنعّم. این در آیات فراوانی آمده چه در سوره مبارکه «کهف» چه در سایر سور. در اینجا به وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) می فرماید شما نگران نباش اگر مسرِفین قریش, مترفین صنادید مکه خیلی به حرف شما بها نمی دهند این درباره خیلی از اُمم سابقه دارد ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا فِی قَرْیَةٍ مِن نَذِیرٍ إِلَّا قَالَ﴾ مُترف آنها, مُسرِف آنها, سرمایه داران مصرف گرای آنها حرفشان این است ﴿إِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُم بِهِ کَافِرُونَ﴾ چون نظام ارزشی شان چیز دیگر است. بعد می گفتند که ﴿نَحْنُ أَکْثَرُ أَمْوَالاً وَأَوْلاَداً﴾ و خبری هم از عذاب الهی نیست اگر هم بعد از مرگ خبری باشد مانند قبل از مرگ ما از این نظام ارزشی برخورداریم. در سوره مبارکه «کهف» مشابه این آمده است آیه 36 سوره مبارکه «کهف» این بود آن کسی که وارد باغش شد و متنعّمانه زندگی می کرد گفت: ﴿مَا أَظُنُ السَّاعَةَ قَائِمَةً﴾ - معاذ الله - قیامت نیست بر فرض هم باشد در آن عالَم هم مثل این عالَم ما نزد خدا عزیزیم به دلیل اینکه ما را متنعّم کرد ﴿وَلَئِن رُّدِدتُّ إِلَی رَبِّی لَأَجِدَنَّ خَیْراً مِنْهَا مُنقَلَباً﴾ خب این تفکّر باطلِ آن مترفین و مسرفین است که همان شهوت گرایی آنها زمینه برخی از شبهات علمی را هم فراهم کرده است اینها کسانی اند که در سوره مبارکه «مریم» از نظام ارزشی اینها خبر داد آیه 73 و 74 سوره مبارکه «مریم» این است ﴿وَإِذَا تُتْلَی عَلَیْهِمْ آیَاتُنَا بَیِّنَاتٍ قَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلَّذِینَ آمَنُوا أَیُّ الْفَرِیقَیْنِ خَیْرٌ مَقَاماً وَأَحْسَنُ نَدِیّاً﴾ وقتی آیات الهی ذکر بشود اینها می گویند ما برتریم یا فقرای مرکز دینی شما, نادِی, نَدی آن انجمن و محفل است ما وضعمان بهتر است مجلس ما آرایش بیشتری دارد و مزیّن تر است یا محفل شما ﴿أَیُّ الْفَرِیقَیْنِ خَیْرٌ مَقَاماً وَأَحْسَنُ نَدِیّاً﴾.
ص: 95
پاسخ قرآنی توجیه شهوت گرایی مسرفان و مترفان
قرآن پاسخشان را به این صورت می دهد می فرماید: ﴿وَکَمْ أَهْلَکْنَا قَبْلَهُم مِن قَرْنٍ هُمْ أَحْسَنُ أَثَاثاً وَرِءْیاً﴾ خیلی ها را ما خاک کردیم که از نظر اثاث, اثاث همان لوازم بیت است در قبال اساس که به معنی پایه است ﴿أَحْسَنُ أَثَاثاً وَرِءْیاً﴾ یعنی چشم نواز و چشم گیر, محفل عده ای که مزیّن باشد می گویند «أحسن رءیا» یعنی در رؤیت و چشم گیری و چشم نوازی و منظر, زیباتر از محفل دیگر است هم لوازم بیتشان احسن است هم چشم نوازی و به چشم افتادن و اینها, این را می گویند «أحسن اثاثاً و أحسن رءیاً» نظیر ﴿أحْسَنُ نَدِیّاً﴾ فرمود وقتی که معارف به اینها القا می شود اینها نظام ارزشی را همان مسائل مادی و رفاه و امثال ذلک می دانند آن گاه قرآن کریم می فرماید این در حقیقت شبهه ای است که منشأ آن شهوت عملی است.
هشدار قرآن به امتحان بودن رزق و قبض و بسط آن
اگر به این معیار بخواهند اینها بسنده کنند باید بدانند که ﴿قُلْ إِنَّ رَبِّی یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن یَشَاءُ وَیَقْدِرُ﴾ اولاً رزق به دست رازق است و لا غیر, کمی و زیادی رزق, آزمون الهی است مطلب دیگر, خدای سبحان برای همه رزقی مشخص کرده است ممکن است حالا ظلمی در جهان اتفاق بیفتد کسی رزق دیگری را به غارت ببرد ولی هیچ موجودی نیست مگر اینکه در دستگاه الهی پرونده غذایی دارد ﴿مَا مِن دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ إِلاَ عَلَی اللَّهِ﴾ با تعبیر ﴿عَلَی﴾ یاد کرده است بارها این آیه بحث شد که تمام مار و عقربِ عالَم در دستگاه خدا روزی دارند هیچ کدام بدون روزی نیستند همه پرونده دارند چه موجود زمینی چه موجود دریایی چه موجود صحرایی ﴿مَا مِن دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ إِلاَ عَلَی اللَّهِ رِزْقُهَا وَیَعْلَمُ مُسْتَقَرَّهَا وَمُسْتَوْدَعَهَا﴾ (1) هیچ ممکن نیست خدای سبحان برای ماری, برای عقربی سهمیه معین نکرده باشد حالا گاهی در خود حیوانات تکالبی هست, در انسان ها تکالبی هست, غارت هایی هست در عالَم طبیعت این آزمون ها هست ولی برای همه خدای سبحان روزی مشخص کرده است اما کمی و زیادی مربوط به آزمون است ﴿إِنَّ رَبِّی یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن یَشَاءُ وَیَقْدِرُ وَلکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یَعْلَمُونَ﴾ گاهی آزمون است, گاهی مصلحت سنجی است واقعاً برای برخی ها فقر خیلی دردآور است اگر گرفتار فقر بشوند مشکلات فراوانی پیش می آید لذا یک زندگی متوسطی خدا به آنها عطا می کند برای برخی ها غنا خطر دارد لذا یک زندگی متوسطی برای آنها فراهم می کند فرمود این گشایش یا تنگ روزی کردن به مصلحت اندیشی خداست ﴿وَلکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یَعْلَمُونَ﴾. پس اصلِ مطلب به دست خداست زیادیِ این هم نشان فخر نیست اگر هم به کسی داد آزمون الهی است در سوره مبارکه «مؤمنون» فرمود اینها خیال نکنند ما اگر فرزندان زیاد, مال زیاد به اینها دادیم ﴿نُسَارِعُ لَهُمْ فِی الْخَیْرَاتِ﴾ (2) این طور نیست اگر ما به یک عده مال زیاد داریم, فرزند زیاد دادیم اینها امتحان الهی است مباد اینها خیال کنند ﴿نُسَارِعُ لَهُمْ فِی الْخَیْرَاتِ﴾ این طور نیست.
ص: 96
نفی تقرّب الهی به وسیله اموال و اولاد
اینجا هم فرمود: ﴿وَمَا أَمْوَالُکُمْ وَلاَ أَوْلاَدُکُم بِالَّتِی تُقَرِّبُکُمْ عِندَنَا زُلْفَی﴾ مال، آن صفتی نیست که انسان را به خدا نزدیک کند, فرزند آن صفت و خصلتی نیست که انسان را به خدا نزدیک کند, برخی از مفسّران مثل زمخشری در کشاف از پیشینیان و سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) این «التی» را به «الجماعه» معنا کردند (1) یعنی ﴿وَمَا أَمْوَالُکُمْ وَلاَ أَوْلاَدُکُم﴾ این جمعیت ها, جمعیتی نیست که شما را به خدا نزدیک کند ولی اگر «التی» را برای صفت, برای خصلت بگیریم یعنی «بالصفة التی أو الخصلة التی تقرّبکم عندنا زلفی» شاید اُولیٰ باشد.
حُسن فاعلی و فعلی سبب تقرّب الهی و ورود به بهشت
تنها عاملی که انسان را به خدا نزدیک می کند دو عنصر محوری است: یکی حُسن فاعلی یعنی عقیده خوب داشتن, یکی هم حُسن فعلی یعنی عمل صالح داشتن; کسی که عقیده خوب ندارد مؤمن نیست یا مؤمن است ولی عمل صالحی ندارد به خدا نزدیک نخواهد شد ﴿إِلَّا مَنْ آمَنَ﴾ (یک) که حُسن فاعلی است یعنی مؤمن باشد ﴿وَعَمِلَ صَالِحاً﴾ حُسن فعلی است یعنی کار خوب بکند. معمولاً ملاحظه فرمودید برای ورود در جهنم یک شیء کافی است و آن گناه است چه شخص مسلمان باشد چه نباشد ولی برای ورود در بهشت دو چیز لازم است یکی معتقد و موحد و مسلمان و مؤمن بودن, دوم عمل صالح داشتن; لذا برای ابتلا و گرفتاری به جهنم فقط گناه معیار است برای ورود به بهشت, اعتقاد سالم از یک نظر, عمل صالح از نظر دیگر لازم است ﴿إِلَّا مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحاً فَأُولئِک لَهُمْ جَزَاءُ الضِّعْفِ﴾.
ص: 97
تبیین فرق میان «جزاء الضعف» با «جزاء المثل» و مقصود از آن در آیه
این ﴿جَزَاءُ الضِّعْفِ﴾ را گفتند اشاره به حَسنه است (1) برای اینکه سیّئه ﴿جَزَاءُ الضِّعْفِ﴾ ندارد سیّئه ﴿جَزاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثْلُهَا﴾ (2) اما این حَسنه است که ﴿مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَیْرٌ مِنْهَا﴾ (3) یک بخش, ﴿مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا﴾ (4) بخش دیگر, اگر کسی حسنه انجام بدهد هفتصد برابر یا هزار و چهارصد برابر, مطابق آیه سوره مبارکه «بقره» (5) پس ﴿جَزَاءُ الضِّعْفِ﴾ در فرهنگ قرآن برای حَسنه است, سیّئه جزاءالضّعف ندارد جزاءالمثل دارد. این یک بیان, بیان دیگر آن است که چون بحث در اموال و اولاد داشتن است ﴿جَزَاءُ الضِّعْفِ﴾ را در همین زمینه بیان فرمود, فرمود: ﴿وَمَا أَمْوَالُکُمْ وَلاَ أَوْلاَدُکُم بِالَّتِی تُقَرِّبُکُمْ عِندَنَا زُلْفَی إِلَّا مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحاً﴾ که درباره همین گروهی که از مال و فرزند برخوردارند اینها اگر مؤمن باشند و عمل صالح داشته باشند ﴿جَزَاءُ الضِّعْفِ﴾ دارند این ناظر به آن سرمایه ای است که آن سرمایه دار تلاش و کوشش کرد از راه حلال تولید کرد (یک) در راه حلال صرف کرد (دو) خب این دو ثواب دارد اگر ﴿جَزَاءُ الضِّعْفِ﴾ دارد نه برای آن است که ﴿مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا﴾ این برای اینکه دو کار کرد دو ثواب دارد منتها هر کدامش ده تا, این ناظر به آن نیست که چون هر یک عمل خیری چند برابر ثواب دارد ﴿جَزَاءُ الضِّعْفِ﴾ به آ ن معنا تفسیر بشود چون درباره افراد متمکّنی است که به حُسن فعلی و فاعلی رسیدند خب اگر متمکّنانی دارای حُسن فعلی و فاعلی باشند اینها چون مؤمن اند در راه حلال تلاش و کوشش می کنند این یک حسنه, در راه حلال صرف می کنند, حَسنهٴ دیگر; چون دو حسنه دارند جزایشان هم مضاعف است ﴿فَأُولئِک لَهُمْ جَزَاءُ الضِّعْفِ بِمَا عَمِلُوا﴾ در بعضی از روایات اهل بیت(علیهم السلام) است که کسی خواست طعنی بزند به افراد متمکّن, امام(سلام الله علیه) می فرماید نه این کار را نکنید اگر کسی زحمت کشید از راه حلال مال فراهم کرد و در راه حلال هم آن را صرف کرد این دو حسنه دارد جزای او هم مضاعف است (6) ﴿فَأُولئِک لَهُمْ جَزَاءُ الضِّعْفِ بِمَا عَمِلُوا﴾ و تنها این چنین نیست که دو بار به اینها جزاء بدهند یا دو برابر جزاء بدهند برای اینکه جزای اینها مستمر و غیر منقطع است برای اینکه ﴿وَهُمْ فِی الْغُرُفَاتِ آمِنُونَ﴾ که به صورت صفت مشبهه است نه اسم فاعل, گرچه به وزن اسم فاعل است ولی صفت مشبهه است اینها در غرفه های الهی در نهایت امن, ثابت اند نه به نحو اسم فاعل که معنای حدوثی داشته باشد.
ص: 98
پرسش .؟پاسخ: خب برای اینکه آن شخص همین را خیال کرده نظام ارزشی است اگر کسی مؤمن باشد و عمل صالح داشته باشد مطابق همین آیه ای که در پیش داریم ﴿وَمَا أَنفَقْتُم مِن شَیْ ءٍ فَهُوَ یُخْلِفُهُ وَهُوَ خَیْرُ الرَّازِقِینَ﴾ در راه تولید صرف می کند اصلاً نمی گذارد انباشته بشود این مثل یک نهر روان است.
بیان امام سجاد(علیه السلام) و منشأ قرآنی آن در صرف خیریه اموال و جایگزینی آن
یک بیان نورانی امام(سلام الله علیه) دارد از همین آیه گرفته شده فرمود: «مَن أیقن بالخلف جاد بالعطیّة» (1) فرمود انسانِ سرمایه دار مثل کسی است که یک نهر روانی دارد این باید بداند که اگر مقداری از مالش را در راه خدا صرف بکند این نظیر آن نیست که سنگی که در جایی مستقر است این سنگ را اگر از اینجا بِکَنی جایش خالی است مدت ها باید صبر بشود بارانی بیاید تا آنجا پر بشود این این طور نیست اگر کسی سنگی را, کلوخی را در بیابان از یک زمین بِکَند که جایش خالی می شود مدت ها طول می کشد تا آن جا پر بشود ولی اگر یک سطل آب از نهر روان بگیرد این طور نیست که مدت ها صبر بکند تا جایش پر بشود همان لحظه جایش پر می شود می فرماید: «مَن أیقن بالخلف جاد بالعطیّة» اگر کسی باور کرد که صدقه دادن یا انجام وظیفه در راه خدا کار خیر انجام دادن همان لحظه خدا جایش را پر می کند این دستش در جود و بخشش باز است برای اینکه کم نمی آورد اگر از یک نهر آبی یک سطل آب بگیرند همان لحظه جایش پر بشود دیگر جای نگرانی نیست منتها ممکن است انسان بعدها بفهمد. این تعبیر لطیف قرآنی که فرمود: ﴿إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً﴾ نه «إنّ بعد العسر یسرا» که قبلاً هم اشاره شد همین است آنکه در سوره «طلاق» دارد که ﴿سَیَجْعَلُ اللَّهُ بَعْدَ عُسْرٍ یُسْراً﴾ (2) آن ناظر به مقام کشف است یعنی بعدها روشن می شود ولی در حقیقت در درون هر سختی, آسانی نهفته است نه «إنّ بعد العُسر یسرا», ﴿فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً ٭ إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً﴾. (3) این هم قبلاً گذشت که این ﴿الْعُسر﴾ با الف و لام است و تکرار شده «یُسر» بی الف و لام است و تکرار شده, این «یُسر»ها نکره است دوّمی غیر از اوّلی است آن «عُسر»ها معرفه است دومی عین اوّلی است یعنی یک عُسر, دو یُسر در درونش است (4) منتها ما حالا یا باور نکردیم یا سختمان است این را تحمل کنیم.
ص: 99
نوع نگرش به اموال, سبب فخر یا اهانت به انسان بودن آن
فرمود: «مَن أیقن بالخلف جاد بالعطیّة» خب چنین چیزی اگر باشد که این فخر است اینکه عیب نیست این نعمت الهی است ﴿وَمَا بِکُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾ (1) اما آن که حرفش این است که ﴿نَحْنُ أَکْثَرُ أَمْوَالاً وَأَوْلاَداً﴾ یا ﴿هُمْ أَحْسَنُ أَثَاثاً وَرِءْیاً﴾ این همان بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) است در نهج البلاغه که فرمود اگر کسی این طور فکر می کند باید بداند که ذات اقدس الهی او را تحقیر کرده. (2)
داوود و سلیمان(سلام الله علیهما) دو نمونه برخوردار از امکانات مادی
حضرت داوود و سلیمان(سلام الله علیهما) برای یکی از آنها ﴿أَلَنَّا لَهُ الْحَدِیدَ﴾ (3) است و برای یکی ﴿وَأَسَلنَا لَهُ عَیْنَ الْقِطْرِ﴾ (4) است. فرمود ما برای داوود یک کارخانه ذوب آهن دادیم آن هم سرانگشت و پنجه های او, این لازم نبود که کوره درست بکند آهن را ذوب کند ﴿وَأَلَنَّا لَهُ الْحَدِیدَ﴾ نه «علّمناه» این علم نیست که آدم برود درس بخواند که چگونه می شود آهن را با دست نرم بکند آن جریان زره بافی خب علم است آدم می رود درس می خواند می فهمد چطوری زره ببافد مثل بلوز و ژاکت بافی است; لذا در آنجا به تعلیم یاد کرد ﴿وَعَلَّمْنَاهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَکُمْ لِتُحْصِنَکُم مِن بَأْسِکُمْ﴾ (5) اما اینکه چطور آدم آهن را نرم بکند این با درس حاصل نمی شود این به قداست روح وابسته است که یا معجزه پیامبر است یا کرامت ولیّ است ﴿وَأَلَنَّا لَهُ الْحَدِیدَ﴾ در جریان ذوب کردن و آب کردن مِس هم همین طور است یک وقت آدم می رود درس می خواند مِس را آب می کند خب این علم است یک وقت با سرانگشتش یا با اراده اش این مس جامد سرسخت را مثل آب, روان می کند همین که اراده کرد این راه می افتد فرمود: ﴿وَأَسَلنَا لَهُ عَیْنَ الْقِطْرِ﴾ این چشمه مس را ما مثل چشمه آب برای او روان کردیم این دیگر با درس و بحث حاصل نمی شود. این همه نعمت را اینها داشتند حضرت داوود با همان زنبیل بافی داشتند ارتزاق می کردند پس داشتن نعمت و صرف نعمت در راه صحیح و حلّ مشکلات مردم این تحقیر الهی نیست بیانات حضرت امیر راجع به این نیست اگر کسی همین را داشته باشد بگوید: ﴿نَحْنُ أَکْثَرُ أَمْوَالاً وَأَوْلاَداً﴾ این همان است که «حقّره الله».
ص: 100
اخبار قرآن به عجز انسان در مقابله با دین و جلوگیری از پیشرفت آن
در این قسمت فرمود: ﴿وَالَّذِینَ یَسْعَوْنَ فِی آیَاتِنَا مُعَاجِزِینَ أُولئِکَ فِی الْعَذَابِ مُحْضَرُونَ﴾ برخی ها می کوشند که جلوی پیشرفت دین را بگیرند, جلوی پیشرفت آیات الهی را بگیرند, جلوی پیشرفت وحی و نبوت را بگیرند این مضمون در آیات قبلی هم گذشت چه تعبیر باب افعال چه تعبیر باب مفاعله هم ﴿مُعْجِزینَ﴾ (1) آمده است هم ﴿مُعاجِزین﴾ آمده است اینها چون قبلاً بحثش مبسوطاً گذشت دیگر اینجا بحث تفصیلی ندارد شما ببینید زمخشری اصلاً در زمینه این آیه هیچ سخنی نمی گوید چون قبلاً این آیه را در جای دیگر معنا کردند در سوره مبارکه «حج» مشابه این آمده است در سوره مبارکه «نحل» مشابه این آمده است در سوره «نحل» آیه 46 این است ﴿أَوْ یَأْخُذَهُمْ فِی تَقَلُّبِهِمْ فَمَا هُم بِمُعْجِزِینَ﴾ اینها نمی توانند ما را عاجز کنند یعنی کاری بکنند که قدرت ما عقب بماند و قدرت اینها جلو، این تعبیر ﴿وَمَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِینَ﴾ (2) همین است در سوره مبارکه «واقعه» [و سوره مبارکه «معارج»] فرمود ما هرگز عقب نمی افتیم که کسی جلو بزند ما بشویم مسبوق آنها بشوند سابق این طور نیست در جریان مرگ, در جریان مرض, در جریان های دیگر ﴿مَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِینَ﴾ ما همیشه سابقیم در سوره «نحل» فرمود: ﴿هُم بِمُعْجِزِینَ﴾, ما همیشه قادریم هیچ کسی نمی تواند جلوی دین را بگیرد معجِز ما باشد یعنی ما را عاجز کند, معاجِز ما باشد با ما درگیر بشود ما را عاجز کند در سوره مبارکه «حج» هم مشابه این آمده است که اینها نمی توانند مِعجِز ما باشند که ما عاجز بمانیم و آنها جلو بزنند آیه 51 سوره مبارکه «حج» این است ﴿وَالَّذِینَ سَعَوْا فِی آیَاتِنَا مُعَاجِزِینَ﴾ یعنی در حالی که می خواهند ما را به عجز در بیاورند ﴿أُولئِکَ أَصْحَابُ الْجَحِیمِ﴾.
ص: 101
اخبار قرآن به جایگزینی فوری اموال صرف شده در خیرات
مطلب دیگر بخش پایانی این بحث امروز است که فرمود اگر فیضی که ما به آ نها دادیم در راه خیر صرف کنند خدای سبحان جبران می کند در آیه محلّ بحث فرمود آنچه ما به اینها دادیم اگر در راه خیر صرف بکنند پاداش مضاعف دارند ﴿قُلْ إِنَّ رَبِّی یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَیَقْدِرُ لَهُ﴾ از بت ها کاری ساخته نیست از شما هم کاری ساخته نیست سِعه و ضیق رزق به دست دیگری است ﴿وَمَا أَنفَقْتُم مِن شَیْ ءٍ فَهُوَ یُخْلِفُهُ﴾ اگر چیزی را در راه خدا انفاق کردید خدای سبحان فوراً جایش را پر می کند.
«خیرالرازقین» بودن خدا دلیل سزاوار معبود بودن او
او ﴿خَیْرُ الرَّازِقِینَ﴾ است برای اینکه می داند به چه کسی چه چیزی بدهد چقدر بدهد, چه وقت بدهد, چطور بدهد و با چه حالتی بدهد همه کمالات را چون داراست می شود خیرالرازقین دیگری یا ندارد یا اگر دارد بخیل است یا اگر بخیل نباشد نمی داند چقدر بدهد, چه وقت بدهد, چگونه بدهد اما او ﴿خَیْرُ الرَّازِقِینَ﴾ است بالقول المطلق, چون ﴿خَیْرُ الرَّازِقِینَ﴾ است بالقول المطلق باید او معبود باشد از دیگران کاری ساخته نیست. در بحث های قبلی برای اثبات توحید آنجا روشن شد که برخی از کمالات را ذات اقدس الهی هم به خود اسناد می دهد هم به دیگری مثل ﴿أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ﴾, (1) ﴿خَیْرُ الرَّازِقِینَ﴾, ﴿خَیْرُ الْفَاصِلِینَ﴾, (2) ﴿خَیْرُ الْحَاکِمِینَ﴾, (3) ﴿أَحْکَمُ الْحَاکِمِینَ﴾ (4) و مانند آن, بعد برای اثبات توحید همه اینها را یکجا به خدا اسناد می دهد و از غیر خدا نفی می کند درباره عزّت این طور است یک جا می فرماید: ﴿وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِینَ﴾ (5) بعد می فرماید: ﴿فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمِیعاً﴾ (6) این برای آن است که اگر عزّت را به پیامبر و مؤمنین اسناد دادند این یا بالعرض است یا بالتّبع است یا بالمجاز بر اساس دیدهای سه گانه توحیدی، بالأخره بالحقیقة و الذات برای خداست در جریان قوّه هم اگر فرمود: ﴿وَأَعِدُّوا لَهُم مَا استَطَعْتُم مِن قُوَّةٍ﴾, (7) ﴿یَا یَحْیَی خُذِ الْکِتَابَ بِقُوَّةٍ﴾, (8) ﴿خُذُوا مَا آتَیْنَاکُمْ بِقُوَّةٍ﴾ (9) اما در سوره «بقره» فرمود ﴿أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِیعاً﴾ (10) پس هیچ کمالی در قرآن کریم به غیر خدا اسناد داده نشد مگر اینکه در یک آیه دیگر آن کمال بالقول المطلق و بالانحصار به خدا اسناد داده شد.
ص: 102
رازق مطلق بودن خدا و مجاری رزق بودن دیگران
این تفسیر آیه به آیه نشان می دهد که اگر دیگران سهمی از رزق دارند کسی که رازق فرزند است, سیّدی که رازق عبد است, مالکی که به حسب ظاهر رازق کارگران و کارمندان است اینها مجاری رزق الهی اند وگرنه مطابق سوره مبارکه «ذاریات» که با الف و لام آوردن روی خبر و ضمیر فصل آوردن، جمله را منحصراً بیان می کند تنها رازق خداست که ﴿إنَّ الله هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِینُ﴾ (1) این ﴿هُوَ﴾ با الف و لام روی خبر, مفید حصر است که ﴿إنّ الله هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِینُ﴾ پس اگر ﴿خَیْرُ الرَّازِقِینَ﴾ گفته شد, مطلب دیگر است.
تبیین دلیل قابل توسعه بودن مواقف و مشاعر در حج
اما درباره جریان مواقف حج و مشعر و منا بعضی آقایان زحمت کشیدند سعی شان مشکور باشد ولی این بحث را باید ادامه داد و آن این است که در شریعت، بعضی از امور حدّ خاص دارد کم و زیادبردار نیست نظیر کُر که حدّ مخصوص دارد کم و زیادبردار نیست, نظیر حدّ مسافت که هشت فرسخ است کم و زیادبردار نیست, نظیر دماء ثلاث که حکمش مشخص است کم و زیادبردار نیست حدّی برای آن مشخص شده است. اما بعضی از امور تابع قراردادهای عُرف و سِعه و ضیق عرف اند اگر در حائر حسینی(سلام الله علیه) مسافر مخیّر بین قصر و اتمام نماز شد و حائر توسعه پیدا کرد این تخییر همچنان هست اگر در مسجد کوفه مسافر مخیّر بین قصر و اتمام است آن مسجد توسعه پیدا کرد تخییر هم همچنان هست, اگر مسجدالنبی تخییر است, اگر مسجدالحرام تخییر است اگر این گونه از مساجد توسعه پیدا کردند تخییر هست در جریان بلدین یعنی مکه و مدینه که مسافر مخیّر بین قصر و اتمام است برخی ها نظرشان این است که خصوص مسجدین است ولی حق این است که در بلدین مسافر مخیّر است بین قصد و اتمام, برخی از بزرگان ممکن است نظرشان این باشد که همان مکه اصلی و مدینه اصلی ولی عند التحقیق, مدینه فعلی, مکه فعلی که توسعه پیدا کرده است مکلّف, مخیّر بین قصر و اتمام است در موارد دیگر هم این چنین است. بعضی از موارد است که وقتی توسعه پیدا کرد حکم هم توسعه پیدا می کند. بعضی از موارد است که الاّ ولابد توسعه پذیر نیست خب جریان کُر که نمی شود کم و زیاد کرد, جریان مسافت سفر را نمی شود کم و زیاد کرد آن حدّش مشخص شده است اما در جریان مسجدالنبی, مسجدالحرام, مسجد کوفه, حائر حسینی(سلام الله علیه) این با قراردادهای عرفی عوض می شود. در این آیه معروف از زمان حضرت ابراهیم تاکنون دو اعلان عمومی شد ﴿وَأَذِّن﴾ در درجه اول برای حضرت ابراهیم است بعد برای وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود تو اعلام بکن تا همه مردم بیایند آن استطاعتی که دارد ﴿لِلّهِ عَلَی النَّاسِ﴾ (2) هم برای وجوب است هم استطاعت خاص را دارد فرمود اصلاً مکه برای مردم پابرهنه است برای سرمایه دار نیست ﴿وَأَذِّن فِی النَّاسِ بِالْحَجِّ یَأْتُوکَ رِجَالاً﴾ رجال یعنی پیاده ها بیایند ﴿وَعَلَی کُلِّ ضَامِرٍ﴾ آن کسی که یک حمار لاغر دارد, شتر لاغر دارد, اسب لاغر دارد, استر لاغر دارد ﴿یَأْتِینَ مِن کُلِّ فَجٍّ عَمِیقٍ﴾ (3) از فجّ عمیق بیاید اصلاً مکه چنین جایی است صدا هم از مکه برمی خیزد وجود مبارک حضرت وقتی مکه را فتح کرد صدا از آنجا برخاست و عالَمی شد وجود مبارک حضرت حجّت(سلام الله علیه) وقتی ظهور می کند به همین دیوار کعبه تکیه می دهد می فرماید: «انا بقیة الله» (4) صدا از آ نجا باید برخیزد فرمود اصلِ مکه برای فقراست حالا چهارتا غنی هم می روند حسابش دیگر است ﴿یَأْتُوکَ رِجَالاً﴾ این پابرهنه ها بیایند ﴿وَعَلَی کُلِّ ضَامِرٍ﴾ خب آن که اتومبیل خوب دارد یا اسب خوب دارد یا شتر خوب دارد او هم به تبع اینها می آید بر او واجب است بیاید ولی حج را اینها اداره می کنند آن وقت شما از میقات تا آخر, از آخر تا میقات بگو جا نیست! حدّاقل الآن ده میلیون این ندا را باید جواب بدهند و می دهند, میقات که آن طور بسته است جا نیست, مسعا جا نیست, مرما جا نیست, مذبح جا نیست, جا نیست, اینکه نظیر کُر؛ وجب نزدند که این طور باشد مسجدالحرام توسعه پیدا کرده هر کسی مخیّر بین قصر و اتمام است با این وسعت, مسجدالنبی این طور است, حائر حسینی این طور است, اگر چیزی وجب بندی شد در مشعر یا ما چنین دلیلی داشتیم که الاّ ولابد باید این طور باشد خب آن را ممکن است نوبت باشد یا بگوید عندالاضطرار حکم خاصّ خودش را دارد ولی اساس حج بر این است که مردم بیایند, مردمی باشد, در همه رشته ها همین طور است نه مربوط به فقه, بگوید من هستم و این روایت الاّ ولابد این نیست, آیات قرآن «یفسّر بعضه بعضا», (5) روایات «یفسّر بعضه بعضا», اصل یفسّر الفرع, فرع یبیّن الأصل. فرمود اصلِ مکه برای مردم پابرهنه است اصل مکه برای فقراست حالا چهارتا غنی هم به دنبالشان راه می افتند می روند شما مکه را اداره کن که اگر یک وقت نتوانستند بروند یا نخواستند بروند بر حاکم اسلامی واجب است همین فقرا را راه اندازی کند نه اغنیا را راه اندازی کند جریان کربلا هم همین طور است حالا بعضی ها که فتوا به وجوب دادند حالا اگر کسی نتوانست کربلا برود یا نخواست کربلا برود بر حکومت اسلامی واجب است یک عده را کربلایی کند اینها شرف ما هستند, اینها عزّت ما هستند, اینها عنصر اصلی دین ما هستند فرمود حالا نمی گوییم سرمایه داران نروند ولی حج برای اینها نیست حج برای مردم پابرهنه است ﴿یَأْتُوکَ رِجَالاً وَعَلَی کُلِّ ضَامِرٍ یَأْتِینَ مِن کُلِّ فَجٍّ عَمِیقٍ﴾ اینها هستند که بالأخره وقتی قیام کردند ان شاءالله آل سعود را هدایت می کنند بنابراین فکر بیشتری بفرمایید سعی شما مشکور باشد.
ص: 103
موضوع: تفسیر آیات 40 تا 44 سوره سبأ
﴿وَیَوْمَ یَحْشُرُهُمْ جَمِیعاً ثُمَّ یَقُولُ لِلْمَلاَئِکَةِ أَهؤُلاَءِ إِیَّاکُمْ کَانُوا یَعْبُدُونَ (40) قَالُوا سُبْحَانَکَ أَنتَ وَلِیُّنَا مِن دُونِهِم بَلْ کَانُوا یَعْبُدُونَ الْجِنَّ أَکْثَرُهُم بِهِم مُّؤْمِنُونَ (41) فَالْیَوْمَ لاَ یَمْلِکُ بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ نَّفْعاً وَلاَ ضَرَّاً وَنَقُولُ لِلَّذِینَ ظَلَمُوا ذُوقُوا عَذَابَ النَّارِ الَّتِی کُنتُم بِهَا تُکَذِّبُونَ (42) وَإِذَا تُتْلَی عَلَیْهِمْ آیَاتُنَا بَیِّنَاتٍ قَالُوا مَا هذَا إِلَّا رَجُلٌ یُرِیدُ أَن یَصُدَّکُمْ عَمَّا کَانَ یَعْبُدُ آبَاؤُکُمْ وَقَالُوا مَا هذَا إِلَّا إِفْکٌ مُفْتَری وَقَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلْحَقِّ لَمَّا جَاءَهُمْ إِنْ هذَا إِلَّا سِحْرٌ مُّبِینٌ (43) وَمَا آتَیْنَاهُم مِن کُتُبٍ یَدْرُسُونَهَا وَمَا أَرْسَلْنَا إِلَیْهِمْ قَبْلَکَ مِن نَّذِیرٍ (44)﴾
اِخبار قرآن از اجتماع مشرکان و معبودهای آنان در قیامت
بعد از اینکه در این سوره مبارکه «سبأ» که در مکه نازل شد اصول دین را تبیین فرمود و مشکل اصلی مشرکان را هم درباره اصول دین بیان کرد, فرمود در قیامت عابد و معبود, همه را ما جمع می کنیم چه آنها که فرشته ها را عبادت می کردند چه آنها که قدّیسین بشر را عبادت می کردند, چه آنها که بت ها را عبادت می کردند همه را جمع می کنیم.
سؤال از فرشتگان و پاسخ مؤدبانه آنان در پذیرش عبادت مشرکان
بعد وقتی محکمه تشکیل شد از فرشته ها سؤال می کنیم که اینها شما را عبادت می کردند یا نه, فرشته ها در کمال ادب اولاً تسبیح و تنزیه دارند می گویند: ﴿سُبْحَانَکَ﴾ بعد اصلاً عبادت آنها نسبت به خود را مطرح نمی کنند که آنها نسبت به ما عابد بودند و ما معبود آنها بودیم اصلاً ذکر نمی کنند فقط می گویند اینها جن را عبادت می کردند اکثری شان به جن مؤمن بودند و هرگز ما به این کار راضی نبودیم; لکن تصریح نمی کنند که آنها ما را عبادت کردند و ما راضی نبودیم این توحید در ولایت نشان می دهد که بین اینها و غیر خدا هیچ رابطه ای نبود. در آیه چهل فرمود: ﴿وَیَوْمَ یَحْشُرُهُمْ جَمِیعاً﴾ یعنی مشرکانی که عابدند و معبودهای آنها هر که هست همه اینها را در قیامت خدا جمع می کند ﴿ثُمَّ یَقُولُ﴾ این قولش سؤال است ﴿ثُمَّ یَقُولُ﴾ خدای سبحان که حاشر همه است به ملائکه می فرماید آیا این بت پرست ها شما را عبادت می کردند ﴿أَهؤُلاَءِ إِیَّاکُمْ کَانُوا یَعْبُدُونَ﴾ خب عده ای ملائکه را عبادت می کردند.
ص: 104
توبیخی بودن نوع سؤال از فرشتگان
این سؤال, سؤال استعطایی نیست سؤال استفهامی نیست, سؤال توبیخی و استیضاحی است اینکه می گویند فلان شخص زیر سؤال رفت یعنی سؤال استعتابی, تعییر, توبیخ و مانند آن. سؤال استعطایی مثل ﴿وَسْأَلُوا اللّهَ مِن فَضْلِهِ﴾ (1) یک سؤال محمود و ممدوحی است که انسان از خدا عطا طلب بکند ﴿وَسْأَلُوا اللّهَ مِن فَضْلِهِ﴾ سؤال استفهامی هم چیز خوبی است و مأمور است فرمود: ﴿فَسْأَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِن کُنتُم لاَ تَعْلَمُونَ﴾ (2) که انسان از عالِمی مطلبی را سؤال کند پس سؤال استعطا خوب است از خدای سبحان چیزی را خواستن خوب است از عالمان دین چیزی را برای یاد گرفتن, سؤال کردن خوب است از متخصّصان و عالمان هر رشته ای انسان چیزی را یاد بگیرد خوب است این دو قسم سؤال از بحث بیرون است. قسم سوم سؤال, سؤال توبیخی است اینکه فرمود: ﴿وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُولُونَ﴾ (3) اینها را بازداشت کنید اینها زیر سؤال اند یعنی سؤال توبیخی ﴿فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذِینَ أُرْسِلَ إِلَیْهِمْ وَلَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِینَ﴾ (4) یعنی سؤال توبیخی یا ﴿ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ﴾ (5) یعنی سؤال توبیخی نه سؤال استعطایی یا سؤال استفهامی. در آن روز از فرشته ها سؤال می کنند منتها این سؤال توبیخی و تعییری گرچه به حسب ظاهر متوجه فرشته ها(علیهم السلام) است لکن به تعبیر افرادی مثل زمخشری در کشاف و دیگران می گویند از باب «ایاک أعنی واسمعی یا جاره» است. (6)
ص: 105
بت پرستان, مخاطب اصلی سرزنش نهفته در سؤال
در بیانات المیزان هم مشابه این آمده که در حقیقت سرزنش بت پرست هاست نه اعتراض به ملائکه; (1) وقتی به ملائکه می گویند آیا اینها شما را عبادت می کردند یعنی چرا شما را عبادت می کردند. ﴿ثُمَّ یَقُولُ لِلْمَلاَئِکَةِ أَهؤُلاَءِ إِیَّاکُمْ کَانُوا یَعْبُدُونَ﴾ آیا شما راضی بودید که شما را عبادت کنند یعنی شما راضی نبودید ولی این بت پرست ها چرا شما را عبادت کردند پس سؤال استعطایی نیست (یک) سؤال استفهامی نیست (دو) سؤال توبیخی است (سه) لکن بالکنایه است از باب «ایاک أعنی واسمعی یا جاره» (چهار) این اعتراض در حقیقت به بت پرست هاست.
تبیین و نقد مشکل بت پرستان در دو بخش اندیشه و انگیزه
قبلاً هم ملاحظه فرمودید بت پرست ها دو کار داشتند یکی مربوط به اندیشه شان بود یکی مربوط به انگیزه; اندیشهٴ مقلّدان که تحقیق و برهان و استدلال در آن نبود آنها معیار تصدیق و تکذیبشان کار نیاکانشان بود کاری را که نیاکانشان می پذیرفتند اینها قبول داشتند می گفتند: ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَی أُمَّةٍ﴾ (2) کاری را که نیاکانشان نمی پذیرفتند می گفتند: ﴿مَا سَمِعْنَا بِهَذا فِی آبَائِنَا الْأَوَّلِینَ﴾ (3) پس معیار تصدیق و تکذیب اینها, قبول و نکول اجداد اینها بود. متبوعان اینها به اصطلاح، اهل نظر بت پرست ها وقتی خواستند بت پرستی شان را توجیه کنند می گفتند این کارِ ما مرضیّ خداست ﴿لَوْ شَاءَ اللّهُ مَا أَشْرَکْنَا وَلاَآبَاؤُنَا وَلاَحَرَّمْنَا مِن شَیْ ءٍ﴾ (4) این کار را خدا می داند چون ﴿بِکُلِّ شَیْ ءٍ عَلِیمٌ﴾ (5) است این کار مرضیّ خداست, چرا؟ برای اینکه او می داند (یک) قادر مطلق است (دو) اگر بد بود جلوی ما را می گرفت (سه) چون جلوی ما را نگرفت معلوم می شود مرضی است (چهار) این خلط تکوین و تشریع است پس متبوع های آنها خلط تکوین و تشریع داشتند, تابعان آنها خلط تحقیق و تقلید داشتند که خیال می کردند تقلید, تحقیق است. در قرآن کریم نیامده که اینها استدلال کنند که خدا این کار را به فرشته ها تفویض کرده است به تفویض معتقد بودند ولی تعلیلشان به همان خلط تکوین و تشریع است بین این دو مطلب فرق عمیق است ممکن است به تفویض معتقد بودند اما تعلیلشان به آن خلط بین تکوین و تشریع است. در بخش انگیزه گاهی می گفتند: ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِیُقَرِّبُونَا إِلَی اللَّهِ زُلْفَی﴾ (6) گاهی می گفتند: ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾ (7) این ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾ به همان ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِیُقَرِّبُونَا إِلَی اللَّهِ زُلْفَی﴾ برمی گردد برای اینکه شفاعت, وسیله تقرّب است ما اینها را عبادت می کنیم به این انگیزه که ما را به خدا نزدیک کنند یکی از راه های نزدیک کردن هم همین راه شفاعت است این حرف های باطل مشرکان و بت پرستان تابع و متبوع بود.
ص: 106
شباهت سؤال از فرشتگان با سؤال از مسیح(سلام الله علیه) در تثلیث
در آن روز ذات اقدس الهی اینها را مستقیماً در این بخش خطاب نمی کند در این بخش به ملائکه که معبود اینها هستند خطاب می کند و سؤال هم سؤال استعتابی و توبیخ و تعییر است منتها به حسب ظاهر, سؤال متوجه ملائکه است ولی در حقیقت اعتراض به عابدان است. مشابه همان مطلبی که در سوره مبارکه «مائده» گذشت و سیدناالاستاد هم به آن اشاره فرمودند. (1) در سوره مبارکه «مائده» فرمود: ﴿وَإِذْ قَالَ اللّهُ یَا عِیسَی ابْنَ مَرْیَمَ ءَأَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِی وَأُمِّیَ إِلهَیْنِ مِن دُونِ اللّهِ﴾ خب یقیناً عیسای مسیح چنین حرفی نزد لکن عده ای که عیسای مسیح(سلام الله علیه) را عبادت کردند مبتلا به تثلیث شدند که قرآن از این به کفر یاد می کند نه شرک ﴿لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ﴾ حضرت مسیح را ثالث ثلاثه تلقّی می کردند که از نظر قرآن کافرند و نه مشرک, گرچه شرک به معنای عام درباره اینها صادق است در قیامت ذات اقدس الهی در حضور همه به حضرت مسیح خطاب می کند ﴿ءَأَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِی وَأُمِّیَ إِلهَیْنِ مِن دُونِ اللّهِ﴾ پاسخی که مسیح(سلام الله علیه) به ذات اقدس الهی در برابر این سؤال اعتراض آمیز می دهد شبیه همان پاسخی است که فرشته ها در برابر سؤال اعتراض آمیز خدا می دهند. فرشته ها در آیه محلّ بحث سوره مبارکه «سبأ» وقتی که خدای سبحان فرمود آنها شما را عبادت می کردند عرض کردند ﴿سُبْحَانَکَ﴾ تو منزّه از آن هستی که شریک داشته باشی, تو مبرّا از آن هستی که کسی غیر تو را بخواهد مثل تو معبود بداند اینجا هم وجود مبارک مسیح(سلام الله علیه) عرض کرد ﴿سُبْحَانَکَ﴾ تو منزّه از آن هستی که شریک داشته باشی معبود دیگری در کنار شما معبود باشد ﴿سُبْحَانَکَ مَا یَکُونُ لِی أَنْ أَقُولَ مَا لَیْسَ لِی بِحَقٍّ﴾ من چنین حقّی نداشتم که مردم را به خودم دعوت کنم ﴿إِن کُنتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ﴾ اگر من چنین سخنی گفته بودم شما قطعاً آگاه بودید برای اینکه ﴿تَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِی وَلاَ أَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِکَ إِنَّکَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُیُوبِ ٭ مَا قُلْتُ لَهُمْ إِلَّا مَا أَمَرْتَنِی بِهِ﴾ آنکه مأموریت یافتم به مردم ابلاغ کردم این است که گفتم: ﴿أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ﴾ که الله هم ربّ من است هم ربّ شما, من هم الله را عبادت می کنم شما هم الله را عبادت کنید ما هرگز مردم را به خودمان دعوت نکردیم مردم را به معبودی دعوت کردیم که خودمان هم عبد او هستیم ﴿أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ رَبِّی وَرَبَّکُمْ وَکُنتُ عَلَیْهِمْ شَهِیداً مَا دُمْتُ فِیهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّیْتَنِی کُنتَ أَنْتَ الرَّقِیبَ عَلَیْهِمْ وَأَنْتَ عَلَی کُلِّ شَیْ ءٍ شَهیدٌ﴾ منتها لسان آن سؤال و جواب طوری است که وجود مبارک مسیح(سلام الله علیه) در قیامت برای اینها طلب مغفرت می کند عرض می کند پروردگارا ﴿إِن تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبَادُکَ وَإِن تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّکَ أَنتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ﴾. (2)
ص: 107
نبردن نام گناه هنگام پاسخ, دالّ بر کرامت و ادب فرشتگان
اما در آیات محلّ بحث سوره مبارکه «سبأ» بعد از اینکه خدای سبحان فرمود: ﴿أَهؤُلاَءِ إِیَّاکُمْ کَانُوا یَعْبُدُونَ﴾ فرشته ها عرض کردند ﴿سُبْحَانَکَ﴾ تو منزّه از آن هستی که شریک داشته باشی, اصلاً نام این مطلب را نمی برند که ما به اینها نگفتیم, ما به کار اینها راضی نبودیم اصلاً این نام را نمی برند نام عبادت را نمی برند.
اشاره قرآن به کرامت حضرت یوسف(سلام الله علیه) در مجلس معارفه با پدر و برادران
در بحث سوره مبارکه «یوسف» هم گذشت که کسانی که مظهر تامّ کرامت و بزرگواری خدا سبحان اند اگر کسی نسبت به آنها بد کرد اصلاً نام آن بدی را نمی برند در جریان حضرت یوسف(سلام الله علیه) خب یوسف(سلام الله علیه) مشکلات فراوانی داشت مهم ترین مشکلش همان به چاه انداختن او بود وقتی او را به چاه انداختند بعد عده ای به عنوان غلام او را خرید و فروش کردند بعد رفت خدمتگزار گروهی شد و امثال ذلک بعد به زندان افتاد, تمام مشکلاتشان بر اثر همان انداختن به چاه بود اما وقتی وجود مبارک یعقوب و فرزندان او همه آمدند در مصر و معارفه حاصل شد, وجود مبارک یوسف می گوید خدایی که به من احسان کرد که مرا از زندان آزاد کرد (1) اصلاً اسم چاه را نمی برد خب این معنی بزرگی است خب شما که زندان افتادنتان نتیجه تلخ آن چاه افتادنتان است بالأخره باید از آن اصل شروع کنید این برای اینکه برادران خجالت نکشند اصلاً نام چاه را نمی برد این معنی بزرگی است, اگر کسی مظهر کرامت الهی شد هنگام عفو, کریمانه برخورد می کند اصلاً نام گناه را نمی برد.
ص: 108
پرسش: تلویحاً به برادرانش فرمود که شما مرا در چاه انداختید.
پاسخ: تلویحاً هم نفرمود, تصریحاً هم نفرمود آنها فهمیدند, گفتند: ﴿أَءِنَّکَ لَأَنتَ یُوسُفُ قَالَ أَنَا یُوسُفُ وَهذا أَخِی﴾ (1) دیگر مطلب روشن شد, گفتند تو یوسفی فرمود بله من یوسفم این هم برادر من است اما دیگر در حضور یعقوب بگوید خدا مرا از چاه آزاد کرد نیست خب همه می دانند که اینها به چاه انداختند.
پرسش: قبل از ﴿أَءِنَّکَ لَأَنتَ یُوسُفُ﴾، ﴿هَلْ عَلِمْتُم مَّا فَعَلْتُم بِیُوسُفَ﴾ (2) را داشت.
پاسخ: چون آنها گفتند این دزد است مثل برادرش, (3) در اینجا لازم بود دفاعی بکند دیگر اسم چاه را نبرد نگفت من یوسفم; گفتند این برادری دارد و این برادرش هم سارق بود این هم مثل همان است این دیگر نگفت من باخبرم, دیگر نگفت من یوسفم, اینجا هم باز صحبت چاه نیست برای اینکه اینها نمی دانند که این یوسف است تا بفهمند این جریان چاه را می داند آ نجا هم نه تصریح نه تلویح از چاه سخنی به میان نیامده این نشانه کرامت الهی است که در مظاهر او هم ظهور کرده اینجا هم فرشتگان ادب را رعایت می کنند اصلاً نمی گویند یک عده ما را عبادت کردند ما به اینها گفتیم نکنید, ما به کار اینها راضی نبودیم اصلاً اینها مطرح نیست این نهایت ادب است.
تشابه اهل بیت(علیهم السلام) با فرشتگان در کرامت
اگر می بینید در سوره «انبیاء» از اینها به عنوان کرام یاد می کند همین است فرمود: ﴿بَلْ عِبَادٌ مُّکْرَمُونَ ٭ لاَ یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ﴾ (4) همین وصفی که در سوره «انبیاء» برای ملائکه(علیهم السلام) ذکر شد در زیارت «جامعه» برای اهل بیت(علیهم السلام) هم ذکر شده در زیارت «جامعه» در وصف اهل بیت(علیهم السلام) آمده است که «عِبَاده المُکرمین الَّذین لاَ یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ» (5) همین طور است این معنای کرامت است فرمود وقتی خدای سبحان چنین سؤالی کرد آنها عرض می کنند: ﴿سُبْحَانَکَ﴾ در جریان ﴿أتَجْعَلُ فِیهَا مَنْ یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِکُ الدِّمَاءَ﴾ (6) آنجا هم وقتی خدای سبحان با اینها مطلب را درمیان می گذارد عرض می کند: ﴿سُبْحَانَکَ لاَ عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا﴾ (7) اینها مظهر ادب الهی اند.
ص: 109
پاسخ فرشتگان به عدم ارتباط با مشرکان و عبادت آنها در برابر اَجنّه
﴿قَالُوا سُبْحَانَکَ أَنتَ وَلِیُّنَا مِن دُونِهِم﴾ تنها کسی که ولایت ما را به عهده دارد ما سرسپرده او هستیم تویی یعنی کلاً رابطه ما با غیر تو قطع است ﴿أَنتَ وَلِیُّنَا مِن دُونِهِم﴾ اینها هیچ ارتباطی با ما نداشتند اینها با جن رابطه دارند حالا چون جن را مبدأ شرور می دانند و برای پرهیز از شرور او به جن ایمان دارند و به دستور جن عمل می کنند مطلب دیگر است.
تبیین وجوه سه گانه زمخشری در ایمان مشرکان به اَجنّه و ناتمامی آن
البته جن مسلمان دارد کافر دارد مؤمنینشان هرگز کاری به کار کسی ندارند ﴿بَلْ کَانُوا یَعْبُدُونَ الْجِنَّ أَکْثَرُهُم بِهِم مُّؤْمِنُونَ﴾ اکثر این مشرکین به آنها ایمان دارند حالا این ایمان به معنای اطاعت است که گروهی مثل زمخشری و امثال زمخشری گفتند (1) یا نه, ایمانِ فوق اطاعت است یعنی معتقدند که اینها منشأ اثرند که سیدناالاستاد به این معنای دوم مایل هستند. (2) فرمود اکثرشان این هستند حالا یا خواستند ادّعای کل نکنند که ادب اقتضا می کند که نگویند ما به همه شان احاطه علمی داریم یا نه, واقعاً برخی از مشرکان به جن ایمان نداشتند چند راه نقل شده است که آن راه ها را المیزان نقل کرد و رد کرد (3) اصلِ مطلب در کشّاف زمخشری است (4) و بسیاری از مفسّران بعدی هم از آنجا گرفتند. ﴿أَکْثَرُهُم بِهِم مُّؤْمِنُونَ﴾ اکثر مشرکان به جن ایمان دارند. گفتند جن چون مبدأ شرّ است به اینها ایمان دارند مطابق راهنمایی جن عمل می کنند تا از شرور محفوظ باشند یا نه, شیاطین متمثّل شدند گفتند اینها ملائکه اند اینها را عبادت کنید در حقیقت به صورت فرشته متمثّل می شدند یا نه, اینها در درون بت ها حلول می کردند وقتی بت ها معبود بودند اینها هم معبود می شدند برای اینکه در جوف اصنام و اوثان حلول کردند. برخی از اقوال به خرافه شبیه تر است قولی نیست که انسان بتواند درباره آنها برهانی بر ابطال اقامه کند ولی این وسوسه هایی که در دل ها پیدا می شود از آنهاست کسی که تابع این وسوسه هاست در حقیقت مطیع این وسوسه هاست و یک عبادت یا ایمان عملی دارد ﴿أَکْثَرُهُم بِهِم مُّؤْمِنُونَ﴾.
ص: 110
امتحان بودن قدرت اَجنه در آزاررسانی و انحصار آن در دنیا
آن گاه ذات اقدس الهی می فرماید: ﴿فَالْیَوْمَ لاَ یَمْلِکُ بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ نَّفْعاً وَلاَ ضَرَّاً﴾ ما در دنیا یک آزادی دادیم که تبهکاران بتوانند کار خودشان را انجام بدهند تکویناً آزادند برخی ها بتوانند به برخی آسیب برسانند که ﴿یُفَرِّقُونَ بِهِ بَیْنَ الْمَرْءِ وَزَوْجِهِ﴾ اما ﴿وَمَا هُمْ بِضَارِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ﴾ (1) این طور نیست که در نظام تکوین، اینها مستقل باشند به اینها به عنوان آزمون, امتحاناً قدرتی دادیم ببینیم که چه می کنند.
قیامت ظرف ظهور قدرت الهی
اما در قیامت فقط مالکیت الهی ظهور می کند هیچ کس مالک نیست هیچ کس کاری انجام نمی دهد مگر اینکه خدای سبحان اذن خاص عطا کند ﴿فَالْیَوْمَ﴾ یعنی امروز که روز قیامت و معاد است ﴿لاَ یَمْلِکُ بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ نَّفْعاً وَلاَ ضَرَّاً﴾ امروز اگر کسی بخواهد از جهنم بِرَهد به دست کسی نیست, به بهشت برسد به دست کسی نیست.
عذاب الهی و مراحل آن, ثمره ظلم ظالمان در قیامت
﴿وَنَقُولُ لِلَّذِینَ ظَلَمُوا ذُوقُوا عَذَابَ النَّارِ الَّتِی کُنتُم بِهَا تُکَذِّبُونَ﴾ به تبهکاران و کفار و ظالمان می گوییم عذاب آتش را که شما باور نداشتید بچشید خب اینجا ذائق, مذوق را باید هضم بکند منتها با تلخی و سختی ﴿ذُوقُوا عَذَابَ النَّارِ﴾ حالا این طلیعه امر است که چشیدن است بعد نوشیدن هم هست که آب حمیم را باید بنوشند, خوردن هم هست که ذریع را باید بخورند سوخت و سوز هم هست که در سوره «نساء» به آن اشاره شد فرمود: ﴿کُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَیْرَهَا لِیَذُوقُوا الْعَذَابَ﴾ (2) آنها مراحل بعدی است اما این ذُق و چشیدن, مرحله ابتدایی است.
ص: 111
پرسش: حضرت استاد از مجموعه بحث شما راجع به آیات مربوط به مشرکین و کفار این نکته به دست می آید مشرکین از آنجایی که بشر در دنیا با ملموسات سر و کار دارند اینها می گفتند ما معتقدیم به خالقیت خدا و رزاقیت خدا همچنان که بعضی هایشان معتقد به معاد هم بودند اینها می گفتند ما که دسترسی به آن خدای حقیقی و واقعی نداریم به ملائکه و جن متوسّل می شویم, صنم و وثن را می پرستیدند تا...
پاسخ: اولاً درباره معاد هیچ کدام از آنها معتقد به معاد نبودند.
پرسش: پس چطور حضرت علامه می فرمایند؟
پاسخ: ایشان نمی فرمایند که مشرک, معتقد به معاد است.
پرسش: وصیت می کردند شتر را کنار قبرشان دفن کنند.
پاسخ: آن درباره برخی ها بود که اگر ما دوباره زنده بشویم به دنیا برگردیم این است اینها که جواهر و اینها را کنارشان دفع می کردند برای این بود که اگر دوباره به دنیا برگردند وضعشان روبه راه باشد نه معاد به این معنا که کلّ نظام تبدیل می شود به نظام دیگر اگر به آن معنا بود که تبدیل می شد به نظام دیگر که باید به احکام نظام دیگر عمل می کردند اینجا که اسب و استر نمی خواهد, شمشیر و طلا و نقره نمی خواهد اینها گفتند اگر هم حیاتی باشد ما دوباره اینجا برگردیم دستمان خالی نباشد.
پرسش: ... تاریخ همین را می گوید.
پاسخ: تاریخ می گوید اینها احتمال می دادند اگر برگردند دستشان خالی نباشد نه اینکه اینها می روند معاد, اگر حیات دوباره ای باشد شبیه تناسخی ها - تناسخی ها هم این را نمی گویند - اگر کسی بخواهد از قبر برگردد دستش خالی نباشد که این نه مسئله تناسخ است نه مسئله معاد اما انبیا آمدند گفتند که خدا به شما از هر موجودی نزدیک تر است چرا شما خدا را نمی توانید بشناسید عبادت کنید او «أقرب إلیکم من حبل الورید» (1) است ﴿وَإِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ﴾ (2) است و مانند آن, اگر می گویید ما به او دسترسی نداریم مگر می خواهید کُنه او را بشناسید, تمام حقیقتش را بشناسید هر کسی خدا را به اندازه خودش می شناسد به همان اندازه هم عبادت می کند فرمود چطور شما در حال خطر می گویید یا الله همان خدا که ﴿فَإِذَا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ﴾ (3) همان خدا را در حال عادی هم عبادت کنید.
ص: 112
فرمود: ﴿فَالْیَوْمَ لاَ یَمْلِکُ بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ نَّفْعاً وَلاَ ضَرَّاً﴾ اکثری مردم عبادت آنها یا برای جلب نفع است یا برای دفع ضرر, آن اوحدی از انسان ها هستند که «حبّاً» و «شکراً» عبادت می کنند. (1)
تبیین اتهام ناروای مشرکان بر پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و قرآن
فرمود: ﴿وَنَقُولُ لِلَّذِینَ ظَلَمُوا﴾ می گوییم: ﴿ذُوقُوا عَذَابَ النَّارِ﴾ که شما تکذیب می کردید تکذیب آنها هم این بود که یک تعبیر بد و ناروایی درباره پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) داشتند, تعبیری درباره قرآن کریم ﴿وَإِذَا تُتْلَی عَلَیْهِمْ آیَاتُنَا بَیِّنَاتٍ﴾ هیچ ابهامی در کار نبود اگر خود آیه نیازی به تبیین داشت وجود مبارک پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که مبیِّن بود بیان می کرد فرمود: ﴿وَأَنزَلْنَا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ﴾ (2) باید شفاف و روشن برای مردم بیان بکنی پس این آیات، بیّن بودند یا نیازی به توضیح نداشتند یا اگر محتاج به توضیح بود, پیامبر تبیین می کرد. فرمود: ﴿وَإِذَا تُتْلَی عَلَیْهِمْ آیَاتُنَا بَیِّنَاتٍ﴾ اینها یک حرف درباره پیامبر داشتند یک حرف درباره قرآن, درباره پیامبر می گفتند: ﴿مَا هذَا إِلَّا رَجُلٌ یُرِیدُ أَن یَصُدَّکُمْ عَمَّا کَانَ یَعْبُدُ آبَاؤُکُمْ﴾ چون بساط اینها در حق و باطل در قبول و نکول, کار نیاکان بود می گفتند آنچه نیاکان ما انجام دادند حق بود آ نچه انجام ندادند باطل بود این دارد کاری می کند که ما از میراث فرهنگی مان عقب بمانیم می گفتند: ﴿مَا هذَا إِلَّا رَجُلٌ یُرِیدُ أَن یَصُدَّکُمْ﴾ یعنی «یصرفکم» ﴿عَمَّا کَانَ یَعْبُدُ آبَاؤُکُمْ﴾ این درباره پیامبر. درباره قرآن کریم هم می گفتند: ﴿مَا هذَا إِلَّا إِفْکٌ مُفْتَری﴾ این وحی نیست این ساختگی و بافتگی است که - معاذ الله - خود حضرت ساخت و بافت (یک) بعد به خدا اِسناد داد افترا بست (دو) اِفکِ مُفتراست یعنی خودش بافت, خودش ساخت بعد به خدا اسناد داد ﴿مَا هذَا إِلَّا إِفْکٌ﴾ (یک) ﴿مُفْتَری﴾ (دو).
ص: 113
ساحر و سِحر پنداشتن پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و پیام او علت اتهام ناروای مشرکان
بعد از اهانتی که نسبت به شخص پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) داشتند بعد از اهانتی که نسبت به قرآن کریم داشتند یک بی ادبی مشترکی هم بود که علت این دو کار بود آن بی ادبی مشترک و علت مشترک این دو کار را جداگانه ذکر می کند که عنصر محوری این آیه, سه اصل است یکی درباره پیامبر, یکی درباره کتاب, یکی هم علت مشترک; آن علت مشترک این است ﴿وَقَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلْحَقِّ لَمَّا جَاءَهُمْ إِنْ هذَا إِلَّا سِحْرٌ مُّبِینٌ﴾ حالا اگر اِفک است بافتگی و ساختگی است شما هم ببافید و بسازید می گویند نه, این سِحر است ساحران باید جوابش را بگویند خب اگر این ساخت با اینکه درس نخوانده است شما که درس خوانده دارید, شما هم ببافید و بسازید می گویند نه این سِحر است و کارشناسان سحر باید به او جواب بدهند. هم او را به ساحر بودن متّهم کردند, هم کارش را به سِحر متّهم کردند پس اِفک بودن, فریه بودن دو وصف ناپسندی است به کتاب اِسناد دادند و قصد سوء را هم به خود آن حضرت اِسناد دادند منشأ اینکه او قصد دارد «یصدّ عما کان یعبد آباء» بشود و منشأ اینکه این افک مفترا در جامعه جا افتاد این است که هم او ساحر است هم کارش سِحر است ﴿وَقَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلْحَقِّ لَمَّا جَاءَهُمْ﴾ این حق آمده است بیّن الرشد است گفتند: ﴿إِنْ هذَا إِلَّا سِحْرٌ مُّبِینٌ﴾ منتها یک سحر شفاف و آشکاری است که ساحرها باید کارشناسی کنند.
ص: 114
فاقد برهان عقلی و نقلی بودن اتهام مشرکان
آن گاه ذات اقدس الهی در غالب این موارد می فرماید حرفی که شما می زنید یا برهان عقلی باید داشته باشید یا برهان نقلی; در سوره مبارکه «احقاف» که قبلاً هم به آن اشاره شد فرمود یا اثاره ای از علم بیاورید برهان عقلی بیاورید یا بگویید در فلان کتاب آسمانی این مطلب نوشته شده, (1) اگر شما نه دلیل عقلی دارید نه دلیل نقلی دارید خب چرا این را متّهم می کنید در اینجا می فرماید شما که دلیل عقلی و دلیل نقلی ندارید ﴿وَمَا آتَیْنَاهُم مِن کُتُبٍ یَدْرُسُونَهَا وَمَا أَرْسَلْنَا إِلَیْهِمْ قَبْلَکَ مِن نَّذِیرٍ﴾ اگر یک کتاب علمی داشته باشند که به استناد آن مطالب علمی این حرف را بزنند خب قابل گوش دادن است اگر پیامبری آمده باشد این پیامبر این مطلب را به آنها گفته باشد خب قابل گوش دادن است تا پاسخ بدهیم اما وقتی نه دلیل عقلی دارند نه دلیل نقلی دارند خودشان گرفتار افک مفترا هستند نه اینکه وجود مبارک پیامبر افّاک مُفتری باشد یا قرآن کریم اِفک مفترا باشد.
اِخبار قرآن به اشتراک پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) با انبیای دیگر در این اتهام
بعد فرمود رسول من! اینها با همین قدرتی که دارند تنها تو نیستی که تو را ساحر می دانند تنها قرآن نیست که آن را سِحر می دانند درباره انجیل و تورات هم همین حرف را زدند درباره موسی و عیسی(علیهما السلام) هم همین حرف را زدند درباره انبیای دیگر و صحف آسمانی هم همین دو مطلب را داشتند.
ص: 115
امر به اِخبار مترفین و مسرفین مکه از سرنوشت تکذیب کنندگان انبیا
ولی اینها که وضع مالی شان یک مقدار روبه راه است و مغرور قدرت مالی و تکاثرشان هستند به اینها اعلام بکن ﴿وَکَذَّبَ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ﴾ قبل از این صنادید قریش کسانی بودند که انبیای الهی را تکذیب کردند آنها را به سحر و شعبده متهم کردند کُتب آسمانی آنها را به اِفک مفترا متّهم کردند این کارها را کردند; ولی طولی نکشید که ما همه اینها را خاک کردیم ﴿وَکَذَّبَ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ﴾ آنهایی که قبل از اینها بودند و درباره انبیای گذشته بدرفتاری می کردند قدرت آنها چند برابر قدرت متمکّنان عصر تو بود ﴿وَمَا بَلَغُوا مِعْشَارَ مَا آتَیْنَاهُمْ﴾ یعنی این صنادید قریش این مترفین این مسرفین این سرمایه داران حجاز, یک دهم قدرت قبلی ها را نداشتند ما همه آ نها را از بین بردیم اینها به چه چیزی می خواهند بنازند ﴿وَمَا بَلَغُوا﴾ کفار و مشرکین مکه ﴿مِعْشَارَ﴾ یعنی یک عُشر قدرت گذشته را نداشتند در جریان قارون هم گذشت قارون با اینکه ﴿مَا إِنَّ مَفَاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ﴾ (1) در همان بخش قارون گذشت که ما کسانی را هلاک کردیم که ﴿أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَأَکْثَرُ جَمْعاً﴾ (2) این طور نبود که قارون از همه سرمایه دارتر و مقتدرتر اقتصادی باشد ما کسانی را قبل از او خاک کردیم که از او متمکّن تر و مقتدرتر بودند پس قارون نه اول بود نه آخر, اینها هم نه اول هستند نه اخر, اینها ﴿وَمَا بَلَغُوا مِعْشَارَ مَا آتَیْنَاهُمْ﴾ آن گروه که صنادید قریش یک دهم قدرت آنها را نداشتند ﴿فَکَذَّبُوا رُسُلِی﴾ ما آنها را گرفتیم ﴿فَکَیْفَ کَانَ نَکِیرِ﴾.
ص: 116
موضوع: تفسیر آیات 43 تا 46 سوره سبأ
﴿وَإِذَا تُتْلَی عَلَیْهِمْ آیَاتُنَا بَیِّنَاتٍ قَالُوا مَا هذَا إِلَّا رَجُلٌ یُرِیدُ أَن یَصُدَّکُمْ عَمَّا کَانَ یَعْبُدُ آبَاؤُکُمْ وَقَالُوا مَا هذَا إِلَّا إِفْکٌ مُفْتَری وَقَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلْحَقِّ لَمَّا جَاءَهُمْ إِنْ هذَا إِلَّا سِحْرٌ مُّبِینٌ (43) وَمَا آتَیْنَاهُم مِن کُتُبٍ یَدْرُسُونَهَا وَمَا أَرْسَلْنَا إِلَیْهِمْ قَبْلَکَ مِن نَّذِیرٍ (44) وَکَذَّبَ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ وَمَا بَلَغُوا مِعْشَارَ مَا آتَیْنَاهُمْ فَکَذَّبُوا رُسُلِی فَکَیْفَ کَانَ نَکِیرِ (45) قُلْ إِنَّمَا أَعِظُکُم بِوَاحِدَةٍ أَن تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَی وَفُرَادَی ثُمَّ تَتَفَکَّرُوا مَا بِصَاحِبِکُم مِن جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلَّا نَذِیرٌ لَّکُم بَیْنَ یَدَیْ عَذَابٍ شَدِیدٍ (46)﴾
تصویری از معبودهای مشرکان در قیامت و سؤال از آنها
چون این سوره مبارکه «سبأ» در مکه نازل شد و همان طوری که ملاحظه فرمودید عناصر محوری سوَر مکّی, اصول دین است در این سوره هم توحید و وحی و نبوّت و خطوط کلی اخلاق و حقوق هم بیان شد آن گاه به صحنه ای از جریان معاد عنایت فرمود. اینها که مشرک بودند بعضی ها فرشته را می پرستیدند, بعضی ها هم قدّیسین بشر را, بعضی ها هم جن را, بعضی ها هم ستاره و امثال ستاره را و برای آنها تماثیلی درست می کردند که به عنوان اوثان و صنم بود. در صحنه قیامت از محترم ترین معبود اینها که فرشته و قدّیسین بشر است سؤال می کنند هم از فرشته ها سؤال می کنند هم از افرادی نظیر مسیح(سلام الله علیه) که آیا آنها شما را عبادت می کردند یا نه, خب یقیناً آنها فرشته ها را عبادت می کردند و بزرگان از بشر مثل مسیح(سلام الله علیه) را عبادت می کردند آنها که ﴿لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ﴾ (1) یا ﴿لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ﴾ (2) و مانند آن, اینها عبادت می کردند هم وجود مبارک مسیح را هم فرشته ها را.
ص: 117
توبیخی بودن نوع سؤال از فرشتگان
این سؤال که خدای سبحان از ملائکه سؤال می کند که آیا آنها شما را عبادت می کردند این یعنی چه؟ یقیناً عبادت می کردند. سؤال استفهامی معنا ندارد سؤال استعطایی هم که معنا ندارد سؤالی که در قیامت مطرح است سؤال توبیخی و اعتراضی است. ﴿فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذِینَ أُرْسِلَ إِلَیْهِمْ وَلَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِینَ﴾ (1) همین است, ﴿وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُولُونَ﴾ (2) همین است, سؤالی که خدا در قیامت از افراد می کند از سنخ ﴿فَسْأَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ﴾ (3) نیست, از سنخ ﴿وَسْأَلُوا اللّهَ مِن فَضْلِهِ﴾ (4) نیست از سنخ ﴿وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُولُونَ﴾ یعنی سؤال اعتراض آمیز است, می گویند فلان شخص زیر سؤال رفت یعنی سؤال توبیخی, پس سؤال هست و سؤال توبیخی هم است.
مسئول در آیه فرشتگان و مسیح (علیه السلام) به عنوان معبود و پاسخ آنها
مسئول در این آیه و در بخش پایانی سوره «مائده» وجود مبارک مسیح است و فرشته ها, خدا که در آیه چهل همین سوره «سبأ» از فرشته ها سؤال می کند ﴿ثُمَّ یَقُولُ لِلْمَلاَئِکَةِ أَهؤُلاَءِ إِیَّاکُمْ کَانُوا یَعْبُدُونَ﴾ این باید از سنخ «ایّاک أعنی و اسمعی یا جاره» باشد (5) آیا اینها شما را عبادت می کردند؟ خب بله یقیناً عبادت می کردند, آنها هم می گویند: ﴿سُبْحَانَکَ أَنتَ وَلِیُّنَا مِن دُونِهِم﴾ (6) منکر عبادت نبودند ولی می گفتند ما معبود نیستیم نه اینکه آنها ما را عبادت نمی کردند آنها عبادت می کردند شرک هم داشتند کار بدی هم می کردند.
ص: 118
تبیین بازگشت توبیخ در سؤال به عابدان
بنابراین این سؤال از سنخ «ایاک أعنی و اسمعی یا جاره» است (یک) و اعتراض است در حقیقت به عابد نه معبود (دو) سؤال این است که آیا شما این را می پذیرفتید این کار را امضا می کردید با اینکه معلوم است نمی کردید (سه) در حقیقت اعتراض است به عابدان (چهار).
قرآن و پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) محور اتهام های گروه های متعدد مشرکان
بعد از اینکه مسئله توحید و وحی و نبوّت برای آنها زیر سؤال رفت آنها گروه های متعددی بودند همه این اهانت ها برای یک گروه یا یک شخص نبود اینها از سه منظر اهانت می کردند هم نسبت به خود قرآن کریم, هم نسبت به شخص پیامبر از نظر اوصاف روحی, هم نسبت به شخص پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از نظر انگیزه های سیاسی; از نظر قرآن کریم می گفتند - معاذ الله - این سِحر است, کهانت است, شعر است اینها را گروه های متعدد درباره قرآن کریم می گفتند که این سِحر است یا شعر است یا کهانت است و مانند آن.
در بخش دیگر نسبت به شخص پیامبر - معاذ الله - اگر این سِحر است او می شود ساحر, اگر قرآن، کهانت است او می شود کاهن, اگر شعر است او می شود شاعر, بعد - معاذ الله - تعبیر به جنون هم داشتند که او مجنون است و این حرف ها را می زدند. مسئله جنون, مسئله افک و افترا اینها اوصاف زشتی بود که این تبهکاران به وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) اسناد می دادند می گفتند این بافتگی است اِفک یعنی چیزی را خودت درست کردی به خدا اِسناد دادی, افترا یعنی چیزی که برای خدا نیست به خدا اِسناد دادی پس اِفک و افترا, دسیسه ای است که تو انجام دادی و منشأ این کارها هم - معاذ الله - جنون است پس مسئله سِحر و کهانت و شعر بودن برای قرآن, مسئله جنون و اِفک و افترا برای پیامبر اما انگیزه های سیاسی, این انگیزه های سیاسی از دیرزمان مطرح بود از زمان فرعون مطرح بود فرعون به مردم مصر می گفت وجود مبارک موسی و هارون(سلام الله علیهما) غرض سیاسی دارند اینها غرضشان ﴿یُرِیدَانِ أَن یُخْرِجَاکُم مِنْ أَرْضِکُمْ﴾ (1) است, ﴿وَیَذْهَبَا بِطَرِیقَتِکُمُ الْمُثْلَی﴾ (2) است این تمدّن کهن مصر را می خواهند از بین ببرند شما را می خواهند از این سرزمین بیرون کنند این اغراض سیاسی است. بخشی از اینها هم در حجاز بود که می گفتند این می خواهد با میراث فرهنگی شما, با افتخارات ملی شما, با قومیّت شما درگیر بشود ﴿یُرِیدُ أَن یَصُدَّکُمْ عَمَّا کَانَ یَعْبُدُ آبَاؤُکُمْ﴾ این به انگیزه سیاسی او برمی گردد این می خواهد تاریخ شما را, ملیّت شما را, غرور ملی شما را, آثار نیاکان شما را به هم بزند.
ص: 119
دعوت قرآن از مشرکان به آوردن دلیل عقلی یا نقلی بر اتّهام خود
پس این سه بخش که گاهی به قرآن کریم برمی گردد گاهی به اوصاف پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) برمی گردد, گاهی به انگیزه های پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) برمی گردد قرآن کریم یکی پس از دیگری ذکر می کند و رد می کند. می فرماید این حرف های شما یا برهان عقلی می خواهد یا برهان نقلی; برهان نقلی هم دو قسم است یا در وحی آسمانی است یا در سنّت معصوم است بالأخره خود قرآن برای گیرنده, وحی است وحی آن نحوه تکلّم است کلام را نمی گویند وحی, این موحی ٰبه است این کلام گاهی به صورت های ظاهری گفته می شود همین مخاطبات است گاهی از راه درون گفته می شود این می شود وحی, اگر از سنخ ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ ٭ عَلَی قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنذِرِینَ﴾ (1) شد این می شود وحی, اگر وسوسه های درونیِ شیطان بود این می شود وحی که ﴿إِنَّ الشَّیَاطِینَ لَیُوحُونَ إِلَی أَوْلِیَائِهِمْ لِیُجَادِلُوکُمْ﴾ (2) وحی, کلام نیست نحوهٴ تکلّم است قرآن که ما در خدمت آن هستیم این عین وحی است دیگر هیچ تردیدی نیست اما برای ما وحی نشده برای وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) وحی شده این وحی را آن حضرت برای ما نقل می کند با اینکه همین کلمات, کلام الله است و نسبت به پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) وحی است برای ما نقل است نقل الوحی است نه خود وحی; پیامبر وحی گرفت بله, در این جهت هیچ فرقی نیست آن حضرت از راه وحی دریافت کرد ما از راه نقل وحی, ولی تمام حروف و کلمات و الفاظ, عین کلماتی است که ذات اقدس الهی نازل کرده.
ص: 120
فرمود یا باید به صورت وحی آسمانی باشد یا آن پیامبری که معصوم است بالأخره حرفی بزند شما حرف هایتان که موافق با عقل نیست در سوره «احقاف» آن آیه آمده که ﴿أَوْ أَثَارَةٍ مِنْ عِلْمٍ﴾ شما یک برهان عقلی بیاورید نشد یا دلیلی بیاورید که در کتاب آسمانی باشد یا سخنی بیاورید که از زبان معصوم باشد.
فاقد برهان عقلی و نقلی بودن اتّهام مشرکان
در سرزمین شما نه کتابی بود نه معصومی, این حرف را پس از کجا می گویید. سه برهان است یا برهان عقلی است یا نقلیِ وحیی است مثل قرآن یا نقلیِ الهامی است مثل حدیث; این حدیث, کلام الله است منتها از راه الهام, آن قرآ ن کلام الله است از راه وحی, برهان عقلی هم همچنین در سوره «احقاف» فرمود: ﴿ائْتُونِی بِکِتَابٍ مِن قَبْلِ هذَا أَوْ أَثَارَةٍ مِنْ عِلْمٍ﴾ (1) یا بالأخره دلیل عقلی بیاورید یا دلیل نقلی. در این قسمت می فرماید این حرف هایی که اینها می زدند در این سه بخش چه آن بخش هایی که به قرآن برمی گردد, چه آن بخش هایی که به اوصاف پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) برمی گردد, چه آن بخش هایی که به انگیزه های سیاسی آن حضرت برمی گردد می فرماید: ﴿وَمَا آتَیْنَاهُم مِن کُتُبٍ یَدْرُسُونَهَا﴾ در حجاز چنین کتابی که شما درس و بحث داشته باشید ما که ندادیم این حرف ها را از کجا می گویی. یک انسان معصومی به نام پیامبر هم که در بین شما نبود که از او نقل بکنید، بالأخره الآن حرف های نقلیِ ما یا از قرآن است یا از سنّت معصوم, فرمود قبلاً که کتاب آسمانی نبود, پیامبری هم که ما نفرستادیم که از آن پیامبر نقل کنید این حرف های باطل را از کجا می بافید. ﴿وَمَا آتَیْنَاهُم مِن کُتُبٍ یَدْرُسُونَهَا﴾ (یک) ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا إِلَیْهِمْ قَبْلَکَ مِن نَّذِیرٍ﴾ (دو) برهان عقلی هم که در سوره «احقاف» نفی شده (سه) این حرف ها را شما از کجا می گویید؟! حرف های سه ضلعی که بخشی به کتاب برمی گردد, بخشی به اوصاف آورنده برمی گردد, بخشی به انگیزه های او برمی گردد اینها را از کجا می گویید.
ص: 121
غرور علت اصلی اتّهام مشرکان به پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و قرآن
فرمود ما که این کارها را نکردیم بعد معلوم می شود که هیچ کدام از این کارها نیست این به عقل تکیه ندارد, به وحی تکیه ندارد, به الهام تکیه ندارد فقط به غرور تکیه دارد آنهایی که مستکبران بودند یک نحو بی ادبی می کردند آنها که مستضعفان بودند پیروانشان بودند یک نحو کج دهنی می کردند.
مشترک بودن پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) با انبیای گذشته در اتّهام های ناروای مشرکان
آن گاه فرمود: ﴿وَکَذَّبَ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ﴾ وجود مبارک پیامبر درست است که آخرین پیامبر بود اما اولین پیامبر که نبود قبل از او, انبیای فراوانی آمدند درست است که قرآن, آخرین کتاب است اما اوّلین کتاب که نبود قبل از قرآن هم کتاب های آسمانی آمده. فرمود قبل از پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) عده ای انبیای خودشان را تکذیب کردند ﴿وَکَذَّبَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ﴾ یعنی قبل از معاصرین پیامبر.
تصویری از سرنوشت تکذیب کنندگان انبیا و از بین رفتن آثار آنان
﴿وَمَا بَلَغُوا﴾ یعنی این معاصرین و صنادید قریش که در مکه به سر می بردند ﴿وَمَا بَلَغُوا مِعْشَارَ مَا آتَیْنَاهُمْ﴾ مِعشار یعنی یک عُشر, مِرباع یعنی یک رُبع, اینها یک عُشر قدرت مالی و غیر مالی گذشته ها را نداشتند این صنادید قریش که الآن کج دهنی می کنند آیات الهی را تکذیب می کنند باید بدانند که قبل از اینها کسانی وحی انبیا را تکذیب کردند که این سرمایه داران حجاز یک دهم قدرت آنها را نداشتند ﴿وَمَا بَلَغُوا مِعْشَارَ مَا آتَیْنَاهُمْ﴾ یعنی یک دهم چیزی که ما به پیشینیان دادیم ﴿فَکَذَّبُوا﴾ آن پیشینیان متمکّن ﴿رُسُلِی﴾ و ما آن چنان اینها را گرفتیم و خاک کردیم که فقط این چنین می شود تعبیر کرد: ﴿فَکَیْفَ کَانَ نَکِیرِ﴾ یعنی چگونه انکار ما و اِعقاب ما دامنگیر آنها شد که قبلاً هم گذشت که اصلاً طرزی اینها را از بین بردیم که ﴿جَعَلْنَاهُمْ أَحَادِیثَ﴾ (1) اینها فقط اسمشان در لابه لای تاریخ است یک پژوهشگر تاریخی باید نبش قبر بکند و کتاب های تاریخ را ورق بزند تا بفهمد در این سرزمین چه کسانی بودند فقط در کتاب های تاریخ اسمشان مانده یا دارد ﴿کَأَن لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ﴾ (2) یعنی طرزی ما اینها را ریشه کن کردیم با همه سوابق چند قرنی که اینها داشتند گویا اصلاً دیروز در این سرزمین نبودند که مثالش قبلاً ذکر شد که اگر یک درخت چنار کهنسالی را کسی بِکَند مدت ها جایش خالی است اما یک عَلف یک سانتی که کنار نهر روئیده آدم بِکَند, جایی را اشغال نکرده که حالا جایش خالی باشد فرمود این چنارهای کهنسال چند قرنه را ما طرزی ریشه کن کردیم که گویا اصلاً دیروز در این سرزمین نبودند ﴿کَأَن لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ﴾ غَنِی بالمکان یعنی دیروز در این مکان بود, گویا اصلاً دیروز در این مکان نبود خب این علف یک سانتی وقتی از کنار جوی کَنده بشود خب جایی ندارد که نشان بدهد قبلاً وجود داشته.
ص: 122
فروپاشی شوروی دال بر افسانه نبودن تکذیب کنندگان انبیا
پرسش: استاد ببخشید! این آیه برای همه زمان ها جاری است یا در زمان ما که علم پیشرفت کرده؟
پاسخ: برای همه هم هست منتها ما حالا اینها را افسانه می دانیم گاهی می بینیم فلان جا زلزله آمده اینها را خیال می کنیم یک حوادث عادی است چیزی در عالَم حادث عادی نیست شما این قسمت شمال را وقتی حساب می کردید این نقشه جهان را می دیدید, می دیدید بخش وسیعی از شمال را همین شوروی گرفته هم آسیا, هم اروپا «اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی» این دفعتاً مثل یک آدم برفی آب شد نه کودتایی شده, نه جنگی شده, نه قیام مردمی شده همین طور آب شد وقتی ما رفتیم کرملین اصلاً فکر نمی کردیم این قدر آنجا آرام است از بس آدم کُشتند دفعتاً آب شد مگر کسی فکر می کرد کاخ کرملین این طور به صورت رسوایی در بیاید خب اینها قدرت الهی است. قبل از انقلاب همان وقتی که امام(رضوان الله علیه) قیام کرد همان خوروشچوف که رئیس جمهور وقت شوروی بود گفت و روزنامه ها هم نوشتند که - معاذ الله - خدایی نیست وگرنه ما هم می دیدیم این چون معرفت شناسی را منحصر کرده در حس و تجربه, بر اساس ﴿أَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً﴾ (1) یا ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَی اللّهَ جَهْرَةً﴾ (2) آن که معرفت شناسی او در کَفِ دانش است فقط با حس و تجربه حسّی چیزی را باور می کند می گوید تا نبینیم باور نمی کنیم این صریح حرف خوروشچوف رئیس جمهور وقت شوروی بود که روزنامه های ما هم نوشتند خب این مثل یک آدم برفی آب شد کسی با آنها جنگی نکرده, انقلاب و کودتایی هم نشد.
ص: 123
ظهور قدرت گذشتگان در آثار آنان و قابل مقایسه نبودن آن با قدرت الهی
پرسش: استاد! قدرت الهی را قبول داریم ولی چگونه می شود این علم زمان ما معشار آنها باشد؟
پاسخ: نه, منظور آن است که الآن در زمان ما نسبت به ما ممکن است قدری قوی تر باشد و اما آن روز شما می بینید به وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) می فرماید آنچه مردم مکه الآن دارند, معشار آن نیست الآن شما اهرام مصر را هم که می بینید, می بینید انسان متحیّر است با قدرت های کنونی هم نمی شود الآن این اهرام را ساخت, در بخش هایی که مربوط به قوم عاد بود فرمود: ﴿الَّتِی لَمْ یُخْلَقْ مِثْلُهَا فِی الْبِلاَدِ﴾ (1) این عالَم نه ده میلیارد سال است نه میلیارد میلیارد سال است بله این تاریخی که ماها که از نسل حضرت آدم هستیم داریم ما نوجوانی بیش نیستیم نسبت به کلّ عالم، آن روایتی که مرحوم محدّث قمی(رضوان الله علیه) این در خصال نقل می کند دارد «ألف ألف عالَم و ألف ألف آدم» (2) دیگر حالا به حساب در نمی آید هزارها هزارها آدم و عالم آمدند ما آن آخر صف هستیم ما چه می دانیم قدرت چه خبر است. فرمود: ﴿مَا بَلَغُوا مِعْشَارَ مَا آتَیْنَاهُمْ﴾ ممکن است یک قدرت علمی امروز خیلی بیشتر از قدرت علمی دیروز باشد اما نسبت به قدرت ذات اقدس الهی قابل قیاس نیست.
تکذیب رسل الهی علت نابودی قدرتمندان تاریخ
ص: 124
فرمود: ﴿فَکَذَّبُوا رُسُلِی فَکَیْفَ کَانَ نَکِیرِ﴾ در غالب این بخش ها مسئله تکذیب رسل را تکرار می کند تا از باب تعلیق حکم بر وصف که مشعر به علیّت است معلوم بشود که منشأ همه خطرها همان تکذیب رسل است و کج دهنی نسبت به دستورات ذات اقدس الهی. همین آیه 45 اوّلش تکذیب, آخرش تکذیب ﴿وَکَذَّبَ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ وَمَا بَلَغُوا مِعْشَارَ مَا آتَیْنَاهُمْ فَکَذَّبُوا رُسُلِی فَکَیْفَ کَانَ نَکِیرِ﴾ این تکذیب را دو بار در یک آیه یک خطّی ذکر فرمود.
دعوت به اصول سه گانه دین با زبان موعظه
بعد فرمود حالا ما شما را به این اصول سه گانه دعوت می کنیم اصول سه گانه یکی توحید است, یکی وحی و نبوّت است یکی هم مسئله معاد. در جریان توحید فرمود: ﴿قُلْ إِنَّمَا أَعِظُکُم بِوَاحِدَةٍ﴾ به این مردم بگو من شما را به یک کلمه موعظه می کنم آن بحث های ﴿ادْعُ إِلَی سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ﴾ (1) تاکنون آن حکمت و برهان را گذراندند حالا دارد موعظه می کند.
تبیین معنای موعظه و فرق آن با سخنرانی
وعظ هم اصطلاحاً «جذب الخَلق الی الحق» است سخن خوانی, کسی مقاله ای بنویسد بخواند این را نمی گویند موعظه, سخنرانی منبر برود سخنرانی بکند نمی گویند موعظه, اگر عُرضه داشت مخاطب خود را جذب الی الحق کرد این می شود وَعظ «الوعظ جذب الخلق الی الحق» نه سخنرانی کردن, اگر آدم بتواند جاذبه ایجاد کند بله موعظه است خدا واعظ است ﴿یَعِظُکُمُ اللَّهُ﴾ به وجود مبارک پیامبر فرمود: ﴿قُلْ إِنَّمَا أَعِظُکُم﴾ اینکه می بینید کم اثر دارد برای اینکه ما چیزی را حفظ کردیم داریم می خوانیم و برای مردم می گوییم, این نیست!
ص: 125
ظهور آثار موعظه در انقلاب درونی بسیاری از مشرکان
﴿قُلْ إِنَّمَا أَعِظُکُم بِوَاحِدَةٍ﴾ همین ها را جذب کرد این همه خواص و حارثةبن مالک پیدا شد, ابوذر پیدا شد, مقداد پیدا شد, عمار پیدا شد, اینها سابقه شرک و بت پرستی داشتند این همه افراد و شهدایی که در بدر و حنین و خیبر جان نثاری و جان فشانی کردند سابقه بت پرستی داشتند اینها را جذب کرد.
دعوت به توحید اولین موعظه الهی
فرمود: ﴿إِنَّمَا أَعِظُکُم﴾ من شما را به طرف خدا جذب می کنم ﴿بِوَاحِدَةٍ﴾ به یک کلمه, به اصل واحد, به کلمه واحد, به خلصت واحد, آن رعایت اصول سه گانه است اول ﴿أَن تَقُومُوا لِلَّهِ﴾ بالأخره خدایی هست فکر کنید ببینید از شما چه چیزی خواست با او چگونه باید رابطه داشته باشید ما که علف خودرو و هرز نیستیم که روئیده بشویم بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) در نهج البلاغه است که فرمود شما خیال می کنید این انسان مثل علف هرز است (1) یا یک کِشت خوبی است که بالأخره یک باغبان خوبی دارد ﴿وَاللَّهُ أَنبَتَکُم مِنَ الْأَرْضِ نَبَاتاً﴾ (2) آیا شما زَرعی هستید بدون زارع, بِنایی هستید بدون بنّا اینکه نیست اگر علف هرز نیستیم پس یک ﴿وَاللَّهُ أَنبَتَکُم مِنَ الْأَرْضِ نَبَاتاً﴾ هست.
ضرورت ایستادگی در انجام وظایف با تفکر در آن
آن که ما را رویانید با ما چه کار کرد, برای او قیام بکنیم. منظور از قیام هم ایستادگی است نه ایستادنِ فیزیکی, آن که دارد عمر را به بطالت می گذارند یک جا ایستاده است او در حقیقت نشسته است او که «جهانی است بنشسته در گوشه ای» (3) او در حقیقت ایستاده است. فرمود: ﴿أَن تَقُومُوا لِلَّهِ﴾ پس اصلِ توحید محفوظ است انسان برای اینکه ببیند خدا از او چه خواست و وظیفه اش در برابر ذات اقدس الهی چیست حالا می خواهد فکر بکند ﴿أَن تَقُومُوا لِلَّهِ﴾ حالا یا دو نفر دو نفر با هم بحث کنید یا یک نفر, پراکنده باشد چند نفر باشد آنها خیلی به جایی نمی رسد ﴿مَثْنَی وَفُرَادَی﴾ دو به دو بحث کنید یا یک به یک بنشینید فکر کنید روز ممکن است با دوستانتان بحث کنید, شب ممکن است تنها شدید تنها فکر بکنید این طور نیست که اگر کسی بحث مثنا داشت بحث فرادا نداشته باشد یا بالعکس نه, روز ممکن است مَثنا بحث کنید شب که تنها شدید فرادا بنشینید فکر کنید.
ص: 126
تفکر و اندیشیدن سیره علمای بزرگ
بسیاری از بزرگان ما اینها قبل از اینکه مطالعه کنند فکر می کردند بعضی از اساتید ما که نگاه می کردیم چند جلد کتاب بیشتر نداشتند کتابخانه امام(رضوان الله علیه) این طور بود, کتابخانه مرحوم علامه طباطبایی این طور بود اینها چند جلد کتاب بیشتر نداشتند اینها بیش از آن مقداری که به کتاب مراجعه کنند و مطالعه کنند, فکر می کردند که چه می خواهیم بگوییم, موضوع چیست, محمول چیست, نسبت چیست, بعد شروع می کردند به مطالعه کردن, این طور نیست که انسان همین که وارد منزل شد کتاب پهن کند کتاب ببیند آن وقت این کتابی در می آید. می بینید یک وقت کسی عوام است و درس خوانده این مثل گُل های مصنوعی است که این را معطّر کنند, یک وقت است نه, یک محقّق درس خوانده است, محقّق درس خوانده تعاملی با کتاب دارد یعنی یک مقدار فکر می کند با فکر خود و عَرضه خود به سراغ کتاب می رود با مؤلف گفتگو می کند در نتیجه چیز خوبی به دست می آید می شود عالِم نه یک عوام درس خوانده فرمود شما قیام بکنید, مقاومت کنید ببینید که چه چیزی به دست می آورید. پیامبری است و راهی هم دارید در جلو دارید می روید آخر انسان که نمی پوسد انسان که از بین نمی رود.
پرسش: ببخشید! منظورتان این است که عوام نمی توانند قیام کنند یا نه، منظورتان این نبود؟
پاسخ: منظور ما این است که اگر کسی عوام بود و درس خواند این عالِم نمی شود عالِم کسی است که فکر بکند با صاحب کتاب تعامل داشته باشد تدبّر داشته باشد این محقّق بار بیاید اگر محقّق بار آمد خودش هم می تواند کتاب بنویسد, می شود استاد بشود, نوآوری داشته باشد, حرف جدید داشته باشد این می شود چشمه اما اگر همه اش استخر بود آب را از بیرون گرفت خب یک وقت باران نیامد یک وقت آب نیامد یا لوله آب بسته بود این خشک می شود اگر از خودش چشمه وار بجوشد همیشه تر و تازه است.
ص: 127
شناخت توحید ثمره قیام برای خدا و تفکر در آن
فرمود این کار را بکنید ﴿أَن تَقُومُوا لِلَّهِ﴾ خب اگر این کار را کردید یا دو به دو یا تنهایی, یقیناً هم از درون هم از بیرون, علوم الهی می جوشد «فَجَّر الله ینابیع الحکمة من قلبه علی لسانه». (1) ﴿قُلْ إِنَّمَا أَعِظُکُم بِوَاحِدَةٍ أَن تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَی وَفُرَادَی﴾ گاهی مَثنا, گاهی فرادا, بعضی ها مثنا بعضی ها فرادا پس این توحید تأمین است.
دعوت به تفکر درباره وحی و نبوت و هدف داری عالم
﴿ثُمَّ تَتَفَکَّرُوا﴾ وقتی مسئله توحید تأمین شد درباره وحی و نبوّت فکر کنید چطور آدم این همه معارف عقلی و قوی و دقیق آورد که همه بشر را به مبارزه دعوت کرد همه تسلیم شدند و تسلیمی اند ﴿ثُمَّ تَتَفَکَّرُوا مَا بِصَاحِبِکُم مِن جِنَّةٍ﴾ پس این حرف هایی که زدید که - معاذ الله - این سِحر است, شعر است, کهانت است یا او ساحر است, کاهن است و شاعر است یا مجنون است اینها نیست بعد هم متوجه می شوید که عالَم, هدفدار است این طور نیست که مرگ, آخر خط باشد این طور نیست که انسان با مُردن بپوسد بلکه از پوست به در می آید حالا اگر از پوست به در آمده و بعد از مرگ خبری هست برای آنجا چه چیزی باید ببرید این می شود مسئله معاد. شما درباره توحید که مشکل جدّی دارید فرشته ها و امثال فرشته ها را شریک خدا قرار دادید (یک) درباره وحی و نبوّت هم که - معاذ الله - این تهمت های سه ضلعی را زدید وحی را قبول نکردید, درباره معاد هم که استنکار دارید می گویید انسان که می میرد, می پوسد; یعنی عالَم هیچ, این می شود بی هدفی و پوچی. فرمود این چنین نیست هرگز سخنان نورانی آن حضرت با این تهمت های شما سازگار نیست و هرگز مرگ, پایان راه نیست نیمهٴ اول راه است بخش وسیع راه بعد از مرگ است.
ص: 128
طرح داستان قارون و امثال او جهت شکستن غرور مترفین حجاز
برای اینکه جلوی غرور اینها را بگیرد فرمود شما قصه قارون را که شنیدید, قارون نه اوّلین سرمایه دار بود نه آخرین سرمایه دار؛ آیه 78 سوره مبارکه «قصص» این است ﴿قَالَ إِنَّمَا أُوتِیتُهُ عَلَی عِلْمٍ عِندِی أَوَ لَمْ یَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهْلَکَ مِن قَبْلِهِ مِنَ الْقُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً﴾ قارون چه خیالی کرد خیال کرد همین مقدار سرمایه ای که دارد او را از خطر می رهاند ما کسانی را قبل از قارون از بین بردیم که از او سرمایه دارتر بود با اینکه وضعش این بود ﴿مَا إِنَّ مَفَاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ﴾ (1) فرمود: ﴿قَدْ أَهْلَکَ مِن قَبْلِهِ مِنَ الْقُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَأَکْثَرُ جَمْعاً وَلاَ یُسْأَلُ عَن ذُنُوبِهِمُ الْمُجْرِمُونَ﴾ بنابراین قارون نه اوّلین سرمایه دار به خاک افتاده بود نه آخرین, شما هم که ﴿وَمَا بَلَغُوا مِعْشَارَ مَا آتَیْنَاهُمْ﴾ در سوره مبارکه «روم» آیه نُه فرمود: ﴿أَوَ لَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَیَنظُرُوا کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ کَانُوا أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَأَثَارُوا الْأَرْضَ وَعَمَرُوهَا أَکْثَرَ مِمَّا عَمَرُوهَا﴾ فرمود قبل از شما مردانی بودند که شما الآن می روید دامنه کوه ویلا می سازید آنها کسانی بودند که از کوه ویلا می ساختند ﴿وَتَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبَالِ بُیُوتاً فَارِهِینَ﴾ (2) فرمود شما الآن حداکثر سرمایه تان این است که در دامنه کوه ویلا می سازید اما آنها به قدری مقتدر بودند که این کوه با این عظمت, این سنگ ها با این عظمت و ستبری را می تراشیدند به صورت اتاق های متعدد و از همین ها خانه می ساختند ما آنها را خاک کردیم ﴿وَتَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبَالِ بُیُوتاً فَارِهِینَ﴾ بنابراین جریان قارون و امثال قارون اینها نه جزء اولین کسانی اند که به عذاب الیم گرفتار شدند نه آخرین. در آیه 35 سوره مبارکه «روم» فرمود - این حرف در خیلی از سوَر هست که حرف شما یا باید عقلی باشد یا نقلی; ما که برهانی برای شما نازل نکردیم شما حرف هایتان به کجا مستنِد است - ﴿أَمْ أَنزَلْنَا عَلَیْهِمْ سُلْطَاناً فَهُوَ یَتَکَلَّمُ بِمَا کَانُوا بِهِ یُشْرِکُونَ﴾ در جریان معبود بودن فرشته ها اینها - معاذالله - فرشته ها را بنات الله می دانستند و عبادت می کردند به امید شفاعت فرشته ها هم به سر می بردند در سوره مبارکه «نجم» آیه 26 این است فرمود: ﴿وَکَم مِن مَلَکٍ فِی السَّماوَاتِ لاَ تُغْنِی شَفَاعَتُهُمْ شَیْئاً﴾ شما این فرشته ها را می پرستید به امید اینکه ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾ (3) خب آنها بندگان خدا هستند بدون اذن خدا کار نمی کنند تا خدا اذن ندهد که آنها شفاعت نمی کنند ﴿وَکَم مِن مَلَکٍ فِی السَّماوَاتِ لاَ تُغْنِی شَفَاعَتُهُمْ شَیْئاً إِلَّا مِن بَعْدِ أَن یَأْذَنَ اللَّهُ﴾ (یک) مشفوع له هم باید مرتضی المذهب باشد ﴿لِمَن یَشَاءُ وَیَرْضَی﴾ (دو) نه این فرشته ها مأذون هستند که برای شما شفاعت کنند نه شما مرتضی المذهب هستید اینها مربوط به مسائل قبلی و اما این ﴿إِنَّمَا أَعِظُکُم بِوَاحِدَةٍ أَن تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَی وَفُرَادَی﴾ مربوط به رعایت مسائل سه گانه است اول توحید, بعد بررس مسئله وحی و نبوّت, بعد یقینی بودنِ مسئله معاد.
ص: 129
«و الحمد لله ربّ العالمین»
موضوع: تفسیر آیات 44 تا 47 سوره سبأ
﴿وَمَا آتَیْنَاهُم مِن کُتُبٍ یَدْرُسُونَهَا وَمَا أَرْسَلْنَا إِلَیْهِمْ قَبْلَکَ مِن نَّذِیرٍ (44) وَکَذَّبَ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ وَمَا بَلَغُوا مِعْشَارَ مَا آتَیْنَاهُمْ فَکَذَّبُوا رُسُلِی فَکَیْفَ کَانَ نَکِیرِ (45) قُلْ إِنَّمَا أَعِظُکُم بِوَاحِدَةٍ أَن تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَی وَفُرَادَی ثُمَّ تَتَفَکَّرُوا مَا بِصَاحِبِکُم مِن جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلَّا نَذِیرٌ لَّکُم بَیْنَ یَدَیْ عَذَابٍ شَدِیدٍ (46) قُلْ مَا سَأَلْتُکُم مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَکُمْ إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلَی اللَّهِ وَهُوَ عَلَی کُلِّ شَیْ ءٍ شَهِیدٌ (47)﴾
نبود دلیل عقلی و نقلی در پرستش مشرکین از غیر خدا
بعد از اینکه بخشی از عناصر محوری سوَر مکّی یعنی توحید و وحی و نبوّت از یک سو و خطوط کلی اخلاق و حقوق از سوی دیگر بیان شد, فرمود اینها که مشرکان اند و غیر خدا را می پرستند به بهانه اینکه غیر خدا حقّ شفاعت دارند یا مقرِّب اینها هستند الی الله, این سخن اینها نه برهان عقلی دارد نه دلیل نقلی, در سوره مبارکه «احقاف» فرمود: ﴿ائْتُونِی بِکِتَابٍ مِن قَبْلِ هذَا أَوْ أَثَارَةٍ مِنْ عِلْمٍ﴾ (1) در آیه 44 همین سوره مبارکه «سبأ» فرمود نه قبلاً برای اینها پیامبری بود که چنین حرفی را به اینها بگوید, نه در کتاب آسمانی این مسئله را ما نوشتیم, شرک یک امر بیّن الغی است برهان عقلی و نقلی بر خلاف آن است اینها نه دلیل عقلی دارند نه دلیل نقلی; ﴿وَمَا آتَیْناهُم مِن کُتُبٍ یَدْرُسُونَهَا﴾ (یک) ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا إِلَیْهِمْ قَبْلَکَ مِن نَّذِیرٍ﴾ چون حرف گاهی در کتاب آسمانی است مثل قرآن, گاهی در سنّت آن پیامبر است که هر دو حجّت است فرمود اینها نه کتاب آسمانی داشتند که این حرف ها در آن باشد نه پیامبری برای اینها آمد که این حرف ها را به اینها اعلام بکند بنابراین اینها حرفی برای گفتن ندارند. پس می ماند غرور و تکیه کردن به مسائل مادی و قدرت های مادی, اگر این باشد که تاریخ نشان داد که افرادی قبل از اینها بودند مقتدرتر بودند به عذاب الهی گرفتار شدند.
ص: 130
مشکل بودن اثبات تکامل تاریخی انسان از آیه مورد بحث
مطلبی که اینجا هست این است که آیا می شود تکامل تاریخی را از این آیه استفاده کرد یا نه مستحضرید آن مقداری که ما شواهد داریم می شود تکامل تاریخی را از آنها استفاده کرد اما این بشری که متأسفانه درنده خویی دارد بسیاری از مفاخر علمی را از بین برده است در جریان جنگ ها و قتل ها و غارت ها بسیاری از آثار تاریخی, آثار باستانی, آثار علمی, نُسَخ خطّی همه اینها از بین می رود اگر این قتل و غارت هایی که شده الآن هم می شود بعدها اگر کسی مثلاً بیاید یک مطلب علمی را ثابت کند می گوید: «لم یسبقنی الیه أحد» در حالی که چند قرن قبل کتاب نوشته شده نسخ خطّی اش هم بود و قتل و غارت های عمومی باعث ویرانی اینها شده این زلزله های عمومی, این سونامی های عمومی, این غارتگری های بشری اینها بسیاری از مفاخر علمی را از بین می برد بنابراین انسان یک نکته قطعی و یک راه قطعی داشته باشد که مثلاً فلان مطلب قبلاً نبوده است این اثباتش آسان نیست آن بیان نورانی که مرحوم صدوق در خصال نقل کرده است که چندین آدم آمدند و رفتند ما آخرینیم یا چندین عالَم آمد و منقرض شد ما آخرینیم (1) اینها نشان می دهد که انسان نمی تواند بگوید این حرف قبلاً نبود یا این نکته علمی قبلاً نبود یا این صنعت قبلاً نبود قدرت هایی بودند مهندسی و ساختمانی بود که اینها هرگز به این اکتفا نمی کردند که در دامنه های کوه, ویلا بسازند این کوه های عظیم را این سنگ ها را می تراشیدند اتاق درست می کردند اینها کوه را خانه می ساختند نه در کوه ویلا بسازند فرمود: ﴿وَتَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبَالِ بُیُوتاً فَارِهِینَ﴾ (2) که الآن گوشه هایی از آثار تاریخی هست. اینکه فرمود: ﴿لَمْ یُخْلَقْ مِثْلُهَا فِی الْبِلاَدِ﴾ (3) معلوم می شود که قبلاً سابقه نداشت از آن به بعد بود ما اگر بخواهیم بگوییم فلان مطلب سابقه نداشت با این خویی که بشر داشت و دارد این کار آسانی نیست البته آن مقداری که شواهد نشان می دهد در حدّ یک اظهار نظر ظنّی است.
ص: 131
نهادینه بودن ثبوت خدا در وجود انسان
مطلب بعدی آن است که قرآن کریم جریان توحید را بیّن الرشد می داند نمی فرماید شما دو نفر دو نفر یا یک نفر یک نفر درباره توحید فکر کنید می فرماید توحید, اصلی است که شما چه بخواهید چه نخواهید در نهاد شما نهادینه شده است برای رضای خدا قیام کنید درباره مسئله نبوت و معاد نه اینکه فکر کنید آیا خدایی در عالَم هست یا نه, اصلاً خدا قابل انکار نیست این بیان نورانی را مرحوم کلینی در همان جلد اول کافی نقل می کند که وجود مبارک حضرت فرمود: «معروفٌ عند کل جاهل» خدا اصلاً قابل انکار نیست هر خدانشناسی خداشناس است, هر ملحدی خداشناس است او که نمی تواند حقیقت را منکر بشود این حقیقت, فعل خداست صُنع خداست قابل انکار نیست این دو اصل را در جلد اول اصول کافی از امام نقل کرده «عارفٌ بالمجهول معروفٌ عند کلّ جاهل» (1) هر چیز ناشناخته ای نزد خدا شناخته است و هر انسان خدانشناسی خداشناس است خدا قابل انکار نیست او حقیقت است مگر کسی دیوانه باشد یا سوفیست باشد.
«مفروغ عنه» بودن وجود خدا در قرآن و امر به تفکر در ثبوت و معاد
پرسش: کسی که خداشناس باشد مواظب اعمالش است؟
پاسخ: او در حقیقت علمِ به علم ندارد فرمود: «معروف عند کلّ جاهل» این از غرر روایات ماست که مرحوم کلینی در جلد اول کافی نقل کرده است. در نتیجه قرآن کریم این بخش را مفروغ عنه گرفته فرمود نه اینکه شما فکر کنید خدایی هست, برای رضای خدا فکر کنید, برای تقرّب به خدا فکر کنید که نبوت چیست و معاد چیست ﴿إِنَّمَا أَعِظُکُم بِوَاحِدَةٍ أَن تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَی وَفُرَادَی ثُمَّ تَتَفَکَّرُوا مَا بِصَاحِبِکُم مِن جِنَّةٍ﴾ فکر کنید تا برای شما روشن بشود این شخص، پیامبر است و از قیامت خبر می دهد مسئله نبوت و معاد را با فکر بررسی کنید نه مسئله توحید را ﴿إِنَّمَا أَعِظُکُم بِوَاحِدَةٍ أَن تَقُومُوا لِلَّهِ﴾ خدا قابل انکار نیست و شما این آلهه را می پرستید برای اینکه شما را به خدا نزدیک کند. درباره مشرکان که خب اینها اصلِ خدا را قبول داشتند راه روشن است درباره ملحدان هم می شود چنین حرفی زد.
ص: 132
چگونگی تفکر درباره مسائل اعتقادی و اجتماعی
فرمود شما که خدا را قبول دارید برای رضای خدا یا دو به دو بحث کنید یا تنهایی بحث کنید یک وقت مسائل اجتماعی و عملی و سیاسی و اینهاست آنجا هر چه بیشتر بهتر, یک وقت مسئله فکر و اندیشه و اینهاست آنجا هر چه کمتر بهتر, آدم وقتی می خواهد فکر کند یا باید تنها باشد یا با مثل خودش بحث کند وگرنه در غوغا و جمعیت که فکری حاصل نمی شود ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً وَلاَ تَفَرَّقُوا﴾ (1) برای کارهای عملی است که همه باید انجام بدهند که امروز همه در صحنه عرفات ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً﴾ را دارند یک وقت کسی می خواهد مطلبی را بفهمد این با هفت, هشت, ده نفر حاصل نمی شود این یا با یک نفر حاصل می شود یا حداکثر با دو نفر, بنابراین مسئله ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً﴾ برای کارهای عملی است, مسئله فکر و علم یا یک نفر یا دو نفر بنشینید فکر کنید و بررسی کنید البته یک انسان متفکّر باید دستمایه علمی داشته باشد.
اندیشه در نبوّت و کارهای پیامبر رساننده انسان به ساحر و مجنون نبودن او
فرمود یا دو نفر یا یک نفر بنشینید فکر کنید درباره نبوّت و درباره معاد, درباره نبوّت فکر کنید این بزرگوار کارهای خارق العاده آورده که از دیگران ساخته نیست (یک) این کار را یا جن می کند یا پیامبر (دو) جن در کار نیست او دیوانه نیست دیوزده نیست جن زده نیست تا بشود مجنون تعبیر به ساحر حدّ وسط استدلال است.نظیر اینکه خود پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: ﴿فَقَدْ لَبِثْتُ فِیکُمْ عُمُراً﴾ (2) من چهل سال در بین شما زندگی کردم خب من را می شناسید این حرف ها را که نمی زدم, درسی هم که نبود, این فکرها هم نبود, این نوآوری را شما باید از جای دیگر بدانید اینکه خود حضرت استدلال کرد فرمود: ﴿فَقَدْ لَبِثْتُ فِیکُمْ عُمُراً﴾ و اینکه ذات اقدس الهی می فرماید ﴿مَا بِصَاحِبِکُم﴾ این حدّ وسط برهان است خب این کسی که چهل سال با شما بود شما همه کارهایش را از نزدیک دیدید غیر از خردمداری و عقل و امانت و هوش و هوشیاری چیز دیگری ندیدید این چگونه دیوانه است پس این کارهایی که انجام می دهد برای خودش که نیست برای اینکه بشر از آن جهت که بشر است بتواند این کارها را بکند این طور حرف بزند خب دیگران هم باید بتوانند بکنند. دیوانه یعنی کسی که منسوب به دیو است منسوب به جن است مجنون را ذی جنّه می گویند, ما در فارسی دیوانه می گوییم و مانند آن که به دیو مربوط است فرمود او که نمی تواند مجنون باشد پس الاّ ولابد وحی الهی است ﴿مَا بِصَاحِبِکُم مِن جِنَّةٍ﴾ این حرف ها و این کارها هست و خود وجود مبارک پیغمبر هم بعد می فرماید خدا شاهد است که این حرف ها, حرف های الهی است ﴿وَهُوَ عَلَی کُلِّ شَیْ ءٍ شَهِیدٌ﴾ که در آیه 47 همین سوره است.
ص: 133
تفاوت امر به قیام برای تفکر و «لله»
پرسش: این ﴿مَثْنَی وَفُرَادَی﴾ نمی تواند ناظر این باشد که حتی اگر کم هستید باز هم قیام کنید لله؟
پاسخ: نه, آن ﴿ثُمَّ تَتَفَکَّرُوا﴾ نشان می دهد که مدار قیام برای فکر است یک وقت است که قیام بکنید لله آن کارهای عملی است جهاد است و امثال ذلک, یک وقت است که کارهای فکری است در مسئله قیام عملی خب اگر کسی رهبر الهی باشد ولو هیچ کس نباشد [موظف به قیام است].
مأمور بودن پیامبر به قیام «لله» و نبود تقیه برای او
ذات اقدس الهی به وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: ﴿لاَ تُکَلَّفُ إِلَّا نَفْسَکَ﴾ (1) تقیّه برای امام است ولی برای پیغمبر نیست فرمود اگر در تمام روی زمین احدی تو را یاری نکند تو وظیفه داری قیام بکنی و همین کار را هم کرد آن سفر حضرت به طائف و پای حضرت خونی شدن و سنگ خوردن و آن شعب ابی طالب و اینها هم هست تقیّه برای امام(علیه السلام) است نه برای پیغمبر, فرمود: ﴿لاَ تُکَلَّفُ إِلَّا نَفْسَکَ﴾ احدی تو را یاری نکند تو موظّفی قیام بکنی او هم همین کار را کرد این مسئله رهبران الهی است. درباره دیگران خب حساب خاصّ خودش را دارد زمان تقیّه طور دیگر است.
پرسش: چرا پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نمی تواند تقیه کند؟
پاسخ: برای اینکه اصلِ دین آن وقت محفوظ نمی ماند آنها تقیّه می کردند برای اینکه دین محفوظ بماند این پیامبر, اصلِ دین را دارد می آورد اگر اصلِ دین با تقیّه هم کنار برود پس دینی نمی ماند.
ص: 134
سرّ امر به «مثنی و فرادی» در تفکر و «جمیعاً» در امور عملی
در مسئله فکر با غوغا و ده رأی و ده پیشنهاد که فراغتی برای فکر حاصل نمی شود موقع عمل, ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً وَلاَ تَفَرَّقُوا﴾ به سبب اهمیّت مسئله هم امر به اعتصام شده هم نهی از تفرّق شده گرچه این دو حکم مستقل نیست که چیزی هم واجب بالذّات باشد هم ترکش حرام بالذّات که اگر این کار نشده دو عِقاب داشته باشید دو عقاب که معقول نیست اگر فرمودند: ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً وَلاَ تَفَرَّقُوا﴾ یکی اش مقدمه دیگری است اعتصام واجب است برای تأکید بر اینکه اعتصام واجب است تفرّق را نهی کرده نه اینکه تفرّق هم حرام است اعتصام هم واجب است که اگر کسی اعتصام نکرد دو گناه کرده باشد دو عِقاب داشته باشد این طور نیست آنجا برای اهمیت مطلب هم به فعل امر شده هم از ترکش نهی شده چون کار عمومی است کار عمومی را باید به دست همه مردم انجام داد اما برای فکر و اندیشه و علم هر چه جمعیت کمتر بهتر. فرمود: ﴿أَن تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَی وَفُرَادَی﴾
نقد دیدگاه فخررازی در ارائه معنای کنایه ای برای «مثنی و فرادی»
اینکه جناب فخررازی گفتند مثنا می تواند به معنای مجتمعین باشد فرادا به معنای متفرّقین باشد (1) از آن سنخ نیست; مثنا یعنی دو نفر در قبال فُراداست گاهی می گوییم مثنا کنایه از اجتماع است و فُرادا کنایه از عدم اجتماع است این برای کارهای عملی است ولی کارهای علمی بالأخره یک نفر یا دو نفر هم بحث باشید فکر کنید.
ص: 135
نقد بت پرستی مشرکان به عدم وجود ازلی و احتیاج معبودها
درباره خدا فکر نکنید که او بیّن الرشد است شما هم خدا را قبول دارید آن شرکتان هم به جایی نمی رسد نه دلیل عقلی دارید نه دلیل نقلی, نه عقل عملی نه عقل نظری; هیچ کدام از این امور چهارگانه مشکل شما را حل نمی کند ما برهان عقلی از شما خواستیم ﴿أَوْ أَثَارَةٍ مِنْ عِلْمٍ﴾ نداشتید, برهان نقلی خواستیم نه در کتاب آسمانی بود نه هیچ پیامبری این حرف را زد که نداشتید, شما هم قبول دارید که این بت ها مقرِّب الی الله هستند, شما هم قبول دارید این بت ها شفعای الی الله هستند خب موجودی که در اصلِ هویّت خودش مخلوق است و محتاج است او چگونه می تواند کاری را بالاستقلال انجام بدهد او نه اله است نه مقِرّب است نه شفیع است هیچ کاره است اگر سِمتی دارد خالقِ او باید به او عطا کند و خالقِ او سِمت هایی که عطا می کند مضبوط است یا باید دلیل عقلی داشته باشیم که خدا به اینها سِمت داد یا دلیل نقلی; نه دلیل عقلی داریم نه دلیل نقلی و خود اینها هم که ذاتاً وابسته اند شما خودتان می دانید ﴿أَتَعْبُدُونَ مَا تَنْحِتُونَ﴾ (1) خود اینها و شما قبلاً نبودید بعد پیدا شدید, آ ن فرشته ها قبلاً نبودند بعد پیدا شدند, آن عیسای مسیح(سلام الله علیه) قبلاً نبود و بعد پیدا شد.
تبیین برهان و جدال احسن قرآن در برابر مشرکان
پس همه اینها مسبوق به عدم هستند در اصلِ هویّت محتاج الی الله هستند در صفت هم همچنین. اگر کسی این مبادی را قبول نداشته باشد آن آیاتی که قبلاً خوانده شد آیات 22 و 23 می شود برهان برای او, مشرکینی که قبول دارند که اینها را خدا آفرید این آیات 22 و 23 برای اینها می شود جدال احسن, خدای سبحان به رسول(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: ﴿ادْعُ إِلَی سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ﴾ (2) فرمود: ﴿وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ﴾ (3) اینها به خالقیّت خدا, به ربوبیّت مطلق خدا نه ربوبیّت جزئی, مدیر کل بودن خدا, باور دارند قبول می کنند. نسبت به اینها می شود جدال احسن, نسبت به ملحدان می شود برهان, اگر اینها اصلِ مطلب را قبول ندارند خدا برهان اقامه می کند اگر اصل مطلب را قبول دارند نسبت به خالقیّت و مدیر کل بودنِ خدا, ذات اقدس الهی جدال احسن دارد.
ص: 136
تفاوت گفتار عوام و خواص مشرکان در شرک به خدا
حرف آن ها را قبلاً هم قرآن نقل کرده فرمود عوام آنها یک نحو حرف می زنند, محقّقان آنها به اصطلاح حرف دیگر می زنند عوام آنها در تصدیق و در تکذیب، مقلّد گذشتگان هستند اگر چیزی را گذشتگانشان گفته باشند می گویند: ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَی أُمَّةٍ﴾ (1) می پذیرند و تصدیق می کنند, اگر نگفته باشند می گویند: ﴿مَا سَمِعْنَا بِهَذا فِی آبَائِنَا الْأَوَّلِینَ﴾ (2) قرآن چه در بخش قبول چه در بخش نکول می فرماید: ﴿أَوَلَوْ کَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ یَعْلمُونَ شَیْئاً وَلاَ یَهْتَدُونَ﴾ (3) یا ﴿أَوَلَوْ کَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ یَعْقِلُونَ شَیْئاً وَلاَ یَهْتَدُونَ﴾ (4) خب پدرانتان که این طور هستند چرا شما تصدیق و تکذیبتان را به نفی و اثبات آنها گِره زدید آن محقّقانشان که امروز هم در هند و امثال هند هستند کسانی که می گویند ما دسترسی به خدا نداریم غافل از اینکه شما به خدا دسترسی ندارید ولی خدا به شما از هر موجودی نزدیک تر است اگر او به انسان از هر موجودی نزدیک تر است انسان چرا نمی تواند او را عبادت کند فرمود او «أقرب إلیکم من حبل الورید» است (5) یک اضافه متخالفةالأطراف است خودت را دور کردی وگرنه او نزدیک است خب اگر کسی کور باشد دوستش در کنارش باشد خب نمی بیند این چنین نیست که اگر کسی آدم را دید حتماً آدم هم بتواند او را ببیند اگر ﴿لاَ تَعْمَی الْأَبْصَارُ وَلَکِن تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُور﴾ (6) شد خب نسبت کور و اعما چیست یکی قریب است دیگری بعید اینکه مثل دوتا دیوار نیست این ستون با آن ستون اگر فاصله شان پنج متر است آن هم پنج متر است این هم پنج متر است دیگر فرض ندارد که این ستون به آن ستون نزدیک باشد آن از این دور باشد در مادیّات این گونه از اضافات قُرب و بُعد و معیّت متوافقةالأطراف هستند یعنی طرفین یک اضافه دارند ولی در معنویات همین قُرب و بُعد, اضافه متخالفةالأطراف است یعنی ممکن است الف به باء نزدیک باشد باء از الف دور; خدایی که به هر چیزی نزدیک است و «مع کلّ شیء» (7) است یک عده هم ﴿یُنَادَوْنَ مِن مَکَانٍ بَعِیدٍ﴾ (8) کافر و ملحد و منافق از خدا دور است با اینکه خدا به همه شان نزدیک است قُرب و بُعد و معیّت اگر مادی باشد جزء اضافه های متوافقةالأطراف است و اگر معنوی باشد ممکن است متوافقةالأطراف باشد مثل اینکه خدا به مؤمن نزدیک است مؤمن هم به خدا نزدیک است ممکن است متخالفةالأطراف باشد خدا به کافر نزدیک است کافر ﴿یُنَادَوْنَ مِن مَکَانٍ بَعِیدٍ﴾ اگر شما چنین حرفی دارید پذیرفتید خدایی هست اینها می شود جدال احسن, نپذیرفتید اینها می شود برهان, مقلّدینشان همین حرف های پدرانشان را نقل می کردند محقّقینشان به اصطلاح، خلط تکوین و تشریع داشتند که قبلاً قرآن نقل کرد و ابطال کرد.
ص: 137
خلط بین تکوین و تشریع توسط محققان مشرک در شرک به خدا
خلط تکوین و تشریع اینها این بود که آنها می گفتند خدا قادر است علیمِ مطلق است می داند ما بت ها را می پرستیم, می تواند جلوی ما را بگیرد و جلوی ما را نگرفته معلوم می شود [کارها] حق است ﴿لَوْ شَاءَ اللّهُ مَا أَشْرَکْنَا وَلاَآبَاؤُنَا وَلاَحَرَّمْنَا مِن شَیْ ءٍ﴾ (1) قرآن می فرماید شما بین تشریع و تکوین خلط کردید بله خدا عالِم است (یک) ﴿عَلَی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدِیرٌ﴾ (2) است (دو) اما بشر را در گناه آزاد گذاشته امتحان کرده از نظر تشریع راه را بسته از نظر تکوین فرمود: ﴿قُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّکُمْ فَمَن شَاءَ فَلْیُوْمِن وَمَن شَاءَ فَلْیَکُفُرْ﴾ (3) بنابراین آنها حرفی برای گفتن ندارند هر حرفی داشتند قرآن کریم نقل کرد و ابطال کرد بعد فرمود اینها که باطل است غیر از این اگر حرفی دارید بیاورید اگر حرف نقلی هم دارید بیاورید این بود که از چند جهت قرآن کریم این حرف ها را مطرح کرد و ابطال کرد.
پرسش: پس نتیجه فرمایشات حضرتعالی این است که انسان بیشتر در عالم تشریع آزاد است.
آزادی انسان در مقام تشریع دال بر کمال او
پاسخ: نه, در عالَم تشریع آزاد نیست در تکوین آزاد است.
پرسش:... پاسخ: یعنی تکویناً.
پرسش: استاد! شما تکوین را چگونه معنا می کنید؟
پاسخ: یعنی انسان را ذات اقدس الهی آزاد آفرید که هم می تواند گناه کند هم می تواند نکند.
ص: 138
پرسش: این در تشریع باید این گونه باشد.
پاسخ: در تشریع فرمود راهتان این است تکامل این است که انسان بتواند خلاف بکند و خلاف نکند, اگر انسان مجبور باشد یک طرفه برود که تکامل نیست.
پرسش: استاد! درسته که تشریع از جانب خداست اما بشر بالأخره در انتخاب راه آزاد است یا خیر؟
پاسخ: تشریعاً نه, تکویناً آزاد است, اگر اختیار است بله بشر اختیار دارد اگر مجبور بود که کمال نبود.
پرسش: شما فرمودید شیطان در مقام تکوین عبد محض است پس چرا گناه کرد؟
پاسخ: در مقام تشریع معصیت کرد. در مقام تشریع وظیفه دارد به امر و نهی عمل کند در مقام تکوین خدا راهش را باز گذاشته می گوید من مجبور نکردم اگر جبر باشد که کمال نیست اولیای الهی که به مقامات رسیدند که اگر مجبور بودند که کمال نبود و اگر فسّاق و ملحدان به درکات گرفتار شدند اگر مجبور بودند که نقص نیست تمام کمال در این است که انسان آزاد است فرمود: ﴿لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ﴾, (1) ﴿قُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّکُمْ فَمَن شَاءَ فَلْیُوْمِن وَمَن شَاءَ فَلْیَکُفُرْ﴾, ﴿إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکِراً وَإِمَّا کَفُوراً﴾ (2) این راه باز است.
عقل و نقل دو چراغ راهنمای انسان در مقام تشریع
آ ن وقت اندیشه و عقل و فطرت در درون, وحی و نبوت و رسالت و برکات ولایت اهل بیت(علیهم السلام) از بیرون، اینها چراغ هایی هستند که راهنمای انسان هستند صراط را خدا ترسیم کرده مهندسی برای اوست, عقل مهندس نیست که راه درست کند عقل, چراغ است کاری که از سراج برمی آید فقط راهنمایی است خدای سبحان هم مهندسی کرد راه را ساخت (یک) هم به وسیله نقل, راه را نشان داد (دو) هم به وسیله عقل, راه را نشان داد (سه) فرمود این صراط مستقیم است که من ترسیم کردم از هیچ کس ساخته نیست مهندسی فقط کار خداست راه یعنی دین, دین صراط است صراط از غیر خدا ساخته نیست عقل, چراغ است چراغ, کار صراط را نمی کند سراج, راه را نشان می دهد چه اینکه دلیل نقلی راه را نشان می دهد فرمود مختارید این هم جهنم این هم بهشت, اگر خواستید بروید بهشت آزادید در تکوین, اگر بخواهید بروید جهنم آزادید در تکوین ولی مبادا بروی, رفتی شلاق است ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ﴾ (3) به دنبال توست این انذار الهی است این تنبیه الهی است این هشدار الهی است.
ص: 139
بیان منذر بودن پیامبر بعد از دعوت به توحید
فرمود: ﴿إِنَّمَا أَعِظُکُم بِوَاحِدَةٍ أَن تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَی وَفُرَادَی ثُمَّ تَتَفَکَّرُوا﴾ نه «تتفکّروا فی التوحید» توحید یا مقبول است یا اگر در درونتان سری بزنید فطریِ شماست و این کسی که عمری به شما امتحان داده در همه موارد هم از همه شما هوشمندتر بود امانتش, علمش, رشدش, قدرتش که چهل سال به شما امتحان داد خود پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: ﴿فَقَدْ لَبِثْتُ فِیکُمْ عُمُراً﴾ شما عمری مرا آزمودید از این حرف ها من نمی زدم این حرف ها را نمی دانستم پس معلوم می شود این حرف ها برای من نیست.
﴿مَا بِصَاحِبِکُم مِن جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلَّا نَذِیرٌ لَّکُم﴾ گرچه هم بشیر است هم نذیر, اما اینجا جای انذار است بعد نه تنها انذار, فرمود خیلی وضع روشن نیست که حالا چه وقت به حیاتتان خاتمه می دهد ﴿بَیْنَ یَدَیْ عَذَابٍ شَدِیدٍ﴾ خیلی روشن نیست که چه وقت می میرید آینده دور را شما مطرح نکنید روشن نیست آینده دور است یا نزدیک ممکن است نقد باشد ﴿بَیْنَ یَدَیْ عَذَابٍ شَدِیدٍ﴾ اینها راجع به اصول سه گانه.
امر به پیامبر در ابلاغ نخواستن اجر رسالت از مردم و استثنای آن
بعد به وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود به اینها بگو من چیزی از شما نخواستم مگر اینکه شما این راه را ادامه بدهید حرف های همه انبیا این بود که ﴿لاَ أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً﴾ (1) حرف همه انبیا این بود وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) اجری از مردم خواست که با انبیای دیگر فرق دارد که فرمود: ﴿لاَ أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَی﴾.
ص: 140
دو نکته مهم در استثنای اهل بیت از اجر رسالت
دو توضیح در این استثنا آمده؛ آیه 23 سوره مبارکه «شوری» این است که ﴿قُل لاَ أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَی﴾ که به اهل بیت و عترت طاهرین(علیهم السلام) باید علاقه داشته باشید مودّت داشته باشید رابطه داشته باشید بعد فرمود این کار, حَسنه است ﴿وَمَن یَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَّزِدْ لَهُ فِیهَا حُسْناً﴾ قدر متیقّن در مقام تخاطب نسبت به حَسنه همان ولایت اهل بیت است البته موارد دیگر را هم شامل می شود اما قدر متیقّنش این است فرمود: ﴿قُل لاَ أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَی وَمَن یَقْتَرِفْ﴾ یعنی «یکتسب» ﴿حَسَنَةً﴾ معلوم می شود مودّت اهل بیت, حسنه است خب ﴿مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَیْرٌ مِنْهَا﴾ (1) است, ﴿فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا﴾ (2) است ﴿نَزِدْ لَهُ فِیهَا حُسْناً﴾ است و مانند آ ن. در آیه محل بحث سوره مبارکه «سبأ» فرمود این مودّت اهل بیت همان طیّ راه است تکامل خود شماست چیزی به ما برنمی گردد ﴿قُلْ مَا سَأَلْتُکُم مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَکُمْ﴾ ما چیزی از شما نخواستیم گفتیم راهنمایانتان را حفظ کنید به دنبال همین ها بروید سعادت دنیا و آخرتتان همین است پس من هم همان حرف را می زنم که انبیای دیگر گفتند نه اینکه من حالا چیزی را بخواهم که آنها نخواستند ﴿مَا سَأَلْتُکُم مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَکُمْ﴾ انبیای دیگر گفتند: ﴿لاَ أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً﴾ من هم می گویم ﴿مَا سَأَلْتُکُم مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَکُمْ﴾ ما چیزی از شما نخواستیم ﴿إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلَی اللَّهِ﴾.
ص: 141
بیان امام سجاد (علیه السلام) در مورد جایگاه اهل بیت(علیهم السلام) در انتقال معارف دین
پرسش: استاد! مودّت اهل بیت هم موضوعیت دارد هم طریقیت؟
پاسخ: نه, اصل دین است امام سجاد(سلام الله علیه) فرمود این سه مرحله را خدا آموخت فرمود قرآن را به منزله قانون اساسی نازل کرد, تبیین قرآن را به عنوان سنّت نبوی به حضرت آموخت, تفصیل آن را از راه سنّت نبوی به ما الهام کرد (1) هر سه بخش را چه خطوط کلی قرآن که به صورت قانون اساسی است چه شرح و تبیین آ ن که سنّت نبوی است, چه گسترش و تحریر آن که به وسیله اهل بیت(علیهم السلام) است فرمود به ماها آموخت تا ما به شما منتقل کنیم در حقیقت دین است این دین به وسیله قرآ ن و سنّت این چهارده معصوم(علیهم السلام) بیان شده.
حجیت گفتار و رفتار فاطمه (سلام الله علیها) به علت معصوم بودن او
مستحضرید که بیان و قول و گفتار و رفتار صدیقه طاهره(سلام الله علیها) هم مثل گفتار امام, حجّت است یعنی اگر ما روایتی از حضرت صدیقه طاهره(سلام الله علیها) داشته باشیم مطابق آن فتوا می دهیم برای اینکه حجیّت به نبوّت برنمی گردد, حجیّت به امامت برنمی گردد حجیّت به عصمت برمی گردد, چرا حرف پیامبر حجت است؟ برای اینکه معصوم است نه چون پیامبر است, چرا حرف امام حجّت است برای اینکه معصوم است معصوم که دیگر اشتباه نمی کند خب همین عصمت برای صدیقه طاهره(سلام الله علیها) هم هست; لذا گاهی خود حضرت امیر به فرمایش صدیقه طاهره استدلال می کند, معیار حجیّت, عصمت است خب این کسی که معصوم است از طرف خدای سبحان سخن می گوید.
ص: 142
احتجاج پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به شاهد بودن خدا بر رسالت او
بعد فرمود این حرفی که ما می زنیم اگر شما شک دارید که این کتاب برای من است خب مثل این بیاورید من هم که سالیان متمادی در بین شما بودم هم ﴿فَقَدْ لَبِثْتُ فِیکُمْ عُمُراً﴾ هم خدا فرمود: ﴿مَا بِصَاحِبِکُم مِن جِنّة﴾ بعد می فرماید این کلام, کلام خداست خدا شاهد است من پیامبرم از کجا شهادت داد؟ برای اینکه کتابش است نامه اش به دست من است اینکه فرمود خدا شاهد است ﴿وَهُوَ عَلَی کُلِّ شَیْ ءٍ شَهِیدٌ﴾ نه یعنی خدا می داند این خدا می داند که متارکه دعواست اینکه ادامه دعوا نیست اما وجود مبارک پیغمبر دعوا را ادامه می دهد, ادّعا را ادامه می دهد شاهد می آورد می گوید خدا شاهد است که من پیامبرم نه خدا می داند, آ ن که دستش خالی است برای ترک مخاصمه و ترک احتجاج می گوید خدا می داند آن طرف هم می گوید نه این طور نیست خب این ترک مخاصمه است اینکه وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود خدا شاهد است یعنی گواهی داد نه خدا می داند, از کجا گواهی داد که من پیامبرم؟ برای اینکه کتابش را به دست من داد نامه او, امضای او, نوشته اوست, گفته اوست خب اگر خدا گفته اش, نوشته اش, نامه اش را به دست من داد پس شهادت می دهد. در سوره مبارکه «رعد» این آیه مبسوطاً گذشت که ﴿وَیَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً﴾ آیه پایانی سوره «رعد» ﴿وَیَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ کَفَی بِاللَّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَبَیْنَکُمْ وَمَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْکِتَابِ﴾ (1) خدا گواه است ﴿مَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْکِتَابِ﴾ را هم گفتند منطبق بر حضرت امیر(سلام الله علیه) است (2) خب حالا خدا گواه است نه اینکه خدا می داند من پیامبرم که این ترک مخاصمه باشد می بینید دو نفر که در امری نزاع دارند برای ترک مخاصمه یکی می گوید خدا می داند آن یکی می گوید نه این طور نیست این دیگر ادامه دعوا نیست اما برای ادامه ادّعا و اثبات ادّعا کسی می گوید نه, خدا گواهی داد نه خدا می داند, خدا گواهی داد من پیامبرم چرا؟ برای اینکه کتابش دست من است می گویید نه, شما مثل این بیاورید ﴿یَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ کَفَی بِاللَّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَبَیْنَکُمْ﴾ نه خدا می داند, اگر خدا می داند باشد که ﴿بَیْنِی وَبَیْنَکُمْ﴾ نیست آنکه می تواند فصل خصومت کند خصومت بین من و شما را منقطع کند همان خداست که گواهی داد و نامه اش به دست من است, امضایش به دست من است, کتابش به دست من است این هم همین طور است خدای سبحان که ﴿عَلَی کُلِّ شَیْ ءٍ شَهِیدٌ﴾ است اینجا شهادت داد و گواهی داد که من پیامبرم, پس از این جهت سخن از ترک مخاصمه نیست سخن از اتمام حجّت است.
ص: 143
تحقق معنای «قیاماً للناس» در حج با برائت حجاج غیر مرفّه
مطلب دیگر اینکه در جریان اعتصام مستحضرید الآن روزی است که این عزیزان ما در مکه که ان شاءالله خدا اینها را با حجّ مقبول, عمره مقبول, زیارت مقبول, ادعیه مستجاب به بلادشان برگرداند مشغول برائت از مشرکین و خواندن پیام رهبری و دعای عمومی اند این را خوب دقت کنید که مکه آن آخرش برای کسی است که با هواپیما می رود و در هتل مسکن دارد آن آخرش است و از اینها هم خیلی معلوم نیست کاری ساخته باشد آنهایی که کاری از آن ها ساخته است آن پیاده ها و پابرهنه ها و آ ن ها هستند به ابراهیم فرمود بگو اینها بیایند ﴿وَأَذِّن فِی النَّاسِ بِالْحَجِّ یَأْتُوکَ رِجَالاً﴾ (1) یعنی پیاده ها بیایند اینها هستند که می توانند عرفات را پر کنند آن سالی که چندتا شهید بود همین ها بودند اینها هستند که می توانند در برابر استکبار و صهیونیسم بایستند فرمود مکه برای اینهاست درباره آن سرمایه داران و اغنیا با یک لسان تندی تعبیر کرد فرمود: ﴿لِلّهِ عَلَی النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَیْهِ سَبِیلاً وَمَن کَفَرَ﴾ (2) با این بیان تعبیر کرد هم درباره پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم درباره حضرت ابراهیم(سلام الله علیه) بنیان گذار کعبه فرمود فریاد بزنید تا پیاده ها بیایند ﴿عَلَی کُلِّ ضَامِرٍ﴾ بیایند آن که دارای شتر فربه است و اینها آمد, آمد نیامد, نیامد, بر او واجب است بیاید اما کار برای اینهاست خب ﴿کُلِّ ضَامِرٍ﴾ بیایند یعنی سوار شتر لاغر, حمار لاغر, اسب لاغر, استر لاغر, اتوبوس و مینی بوس و پیاده و پابرهنه اینها بیایند تا بشود ﴿قِیَاماً لِلنَّاسِ﴾ فرمود: ﴿جَعَلَ اللّهُ الْکَعْبَةَ الْبَیْتَ الْحَرَامَ﴾ مفعول دوم «جعل» این است: ﴿قِیَاماً لِلنَّاسِ﴾; (3) ﴿قِیَاماً لِلنَّاسِ﴾ برای هتل نشین نیست الاّ خرج بالدلیل, ﴿قِیَاماً لِلنَّاسِ﴾ برای همین وانت سوارها و پیاده هاست اگر برائت از مشرکین است, برائت از استکبار است, برائت از صهیونیسم است, برائت از سلفی هاست, برائت از وهابی های تکفیری است برای اینهاست, همه باید این پیام را درک کنند که امروز در عرفات تنها سخن از مشرکین نیست از شرک و نفاق و استکبار و صهیونیسم و سلفی و تکفیری از همه اینها باید برائت جست اینها الآن برای مسلمان ها خطر دارند اینها برای مؤمنین خطر دارند اینها بهانه دست این و آن هستند در صدر اسلام هم همین ها مزاحم بودند.
ص: 144
سخنرانی سالار شهیدان در نقد حج بدون قیام و برائت
وجود مبارک سیدالشهداء(سلام الله علیه) سخنرانی کرد فرمود من را می شناسید در شرق و غرب عالَم پسرِ دختر پیغمبر غیر از من کس دیگری نیست (1) شما مثل یک مُشت ملخ جمع شدید اینجا دارید مرا می کشید آخر شما را چه کسی آورد اینجا (2) الآن شما سوریه بروید این طور است جای دیگر می روید این طور است این تکفیری مرتب دارند شیعه ها و مسلمان ها را می کُشند اینها چه کسانی اند, چه کسانی اینها را شورانده, تا صدا از کنار کعبه برنخیزد به جایی نمی رسد خود پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از کنار کعبه برخاست, وجود مبارک حضرت هم از کنار کعبه برمی خیزد مکه را باید دریافت این ﴿رِجَالاً﴾ را باید دریافت, این ﴿عَلَی کُلِّ ضَامِرٍ یَأْتِینَ مِن کُلِّ فَجٍّ عَمِیقٍ﴾ (3) را باید دریافت, آن محدوده های میقات تا مسعا و مرما و مذبح همه را باید توسعه داد تا ﴿عَلَی کُلِّ ضَامِرٍ﴾ بیایند, ﴿رِجَالاً﴾ بیایند, مردم بیایند تا ان شاءالله ﴿قِیَاماً لِلنَّاسِ﴾ بشود.
موضوع: تفسیر آیات 46 تا 50 سوره سبأ
﴿قُلْ إِنَّمَا أَعِظُکُم بِوَاحِدَةٍ أَن تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَی وَفُرَادَی ثُمَّ تَتَفَکَّرُوا مَا بِصَاحِبِکُم مِن جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلَّا نَذِیرٌ لَّکُم بَیْنَ یَدَیْ عَذَابٍ شَدِیدٍ (46) قُلْ مَا سَأَلْتُکُم مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَکُمْ إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلَی اللَّهِ وَهُوَ عَلَی کُلِّ شَیْ ءٍ شَهِیدٌ (47) قُلْ إِنَّ رَبِّی یَقْذِفُ بِالْحَقِ عَلَّامُ الْغُیُوبِ (48) قُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَمَا یُبْدِئُ الْبَاطِلُ وَمَا یُعِیدُ (49) قُلْ إِن ضَلَلْتُ فَإِنَّمَا أَضِلُّ عَلَی نَفْسِی وَإِنِ اهْتَدَیْتُ فَبِمَا یُوحِی إِلَیَّ رَبِّی إِنَّهُ سَمِیعٌ قَرِیبٌ (50)﴾
ص: 145
موعظه جهانی خداوند به تفکر در آیات قرآن
در بخش پایانی سوره مبارکه «سبأ» یک موعظه جهانی دارد فرمود هر کس در علم و خرد و حقانیّت محتوای این کتاب شک دارد قربة الی الله فکر کند اگر در محتوای این کتاب غیر از برهان و غیر از عقل و عدل چیز دیگر ندید بپذیرد, نه این کتاب, افسون و فسانه در آن هست نه آورندهٴ این کتاب, ساحر و شاعر و کاهن و امثال اینهاست, نه اهداف باطلی اینها را تعقیب می کند الآن هر کدام شما بخواهید درباره حقانیّت این کتاب فکر کنید این مورد ترغیب الهی است خدا دعوت کرده است ﴿قُلْ إِنَّمَا أَعِظُکُم بِوَاحِدَةٍ﴾ این یک اصل است.
سرّ دعوت الهی به تفکر انفرادی در مسائل علمی
در مسائل اجتماعی سخن از ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً﴾ (1) است که کار است ولی در مسائل علمی یک نفر حداکثر دو نفر چون آن جمعیت و آن بلوا و آن آرای فراوان، یک بیان نورانی حضرت امیر دارد که آنها را امضا نمی کند فرمود: «إِذَا ازْدَحَمَ الْجَوَابُ خَفِیَ الصَّوَابُ» (2) این از بیانات نورانی حضرت است در نهج البلاغه. فرمود وقتی یک مطلب مورد سؤال باشد آرای گوناگونی ارائه شود جواب های متعدّدی گفته شود آنچه صواب است مخفی می ماند; لذا انسان برای اینکه متفکّرانه و خوب نتیجه بگیرد اگر متفکّر باشد, یا تنها خودش فکر بکند یا با کسی که صاحب نظر است دوتایی فکر کنند در مسائل اجتماعی چه نماز جمعه, چه نماز جماعت, چه حج و مانند آن سخن از ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً﴾ است اما در مسائل علمی, پژوهشی, تحقیق, انسان اوّل تنها یا با هم فکرش بحث بکند آن وقت نتیجه این بحث را ممکن است در همایشی ارائه کند ﴿قُلْ إِنَّمَا أَعِظُکُم بِوَاحِدَةٍ﴾ آن یک کلمه و اصل این است که ﴿أَن تَقُومُوا لِلَّهِ﴾ یا ﴿مَثْنَی﴾ دو به دو, یا ﴿فُرَادَی﴾ یک به یک.
ص: 146
محوریت عقل و عدل در قرآن دال بر عاقل و عادل بودن آورنده آن
﴿ثُمَّ تَتَفَکَّرُوا مَا بِصَاحِبِکُم مِن جِنَّةٍ﴾ این کتاب, حیّ است الی یوم القیامه, شما درباره قرآن فکر کنید بعد معلوم می شود که این قرآن که محور عقل و عدل است آورندهٴ او هم عاقل و عادل خواهد بود ﴿إِنْ هُوَ إِلَّا نَذِیرٌ لَّکُم بَیْنَ یَدَیْ عَذَابٍ شَدِیدٍ﴾ البته اگر کسی موحّدانه بخواهد قیام کند یعنی برای رضای خدا نه اینکه پیش داوری و پیش فرض داشته باشد آن پیش داوری را بخواهد بر قرآن تحمیل کند این طور نیست اگر کسی به دنبال تحقیق است در برابر حق خاضع باشد بر اساس این نیّت و عنوان درباره معارف قرآن فکر کند آ ن مسئله نبوت و معاد را هم نتیجه می گیرد.
تبیین جامعیت قرآن
پرسش ؟پاسخ: بله خب وقتی که دین باشد دین آثار حیات را دارد اگر قرآن ما را دعوت می کند به حقانیّت, به عدل, به پرهیز از ظلم, ﴿لاَ تَظْلِمُونَ وَلاَ تُظْلَمُونَ﴾ (1) دعوت می کند به جهاد اصغر و اوسط و اکبر این می شود سیاست, دعوت می کند به تقوا می شود مسئله اخلاق, دعوت می کند به حقوق می شود مسائل حقوقی چون همه چیز در قرآن کریم هست.
جایگاه روایی تفکر در معارف الهی
پرسش: این ﴿ثُمَّ تَتَفَکَّرُوا﴾ جزء آن موعظه است یعنی آن ﴿أَن تَقُومُوا لِلَّهِ﴾.
پاسخ: بله من موعظه می کنم که قیام کنید برنامه شما این باشد. یک بیان نورانی از امام رضا(سلام الله علیه) است از ائمه دیگر(علیهم السلام) هم نقل شده است «لیست العبادة کثرة الصیام و الصلاة و إنّما العبادة کثرة التفکّر فی أمر الله» (2) درباره اباذر(رضوان الله علیه) که از عبادت او سخن به میان می آمد در روایات هست که «کان أکثر عبادة أبی ذر رحمة الله علیه خصلتین التفکّر و الاعتبار» (3) اگر تفکّر درباره خدا و معارف الهی به نصاب برسد حقانیّت دین و حقانیّت علوم وحیانی و معاد ثابت خواهد شد.
ص: 147
عدم تنافی بین آیات متفاوت دال بر اجر رسالت
بعد می فرماید در جریان اجر اینجا چند مطلب است یک انسان عاقل - چون خدای سبحان حضرتش را از هر گونه تهمت های بی عقلی منزّه دانست - بر اساس عقل حرکت می کند البته عقلی الهی که فوق عقول ماست این انسان این همه تلاش و کوششی که می کند لابد هدفی دارد بی اجر نخواهد بود در بخش های ابتدایی می فرماید اجر من مودّت اهل بیت من است در بخش های دیگر می فرماید من اجری از شما نمی خواهم این آیات هرگز منافی هم نیستند اینکه می فرماید من اجری از شما نمی خواهم معنایش این نیست که من اجر ندارم که تا با آیه ﴿إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلَی اللَّهِ﴾ مباین باشد. آیه ای که می گوید: ﴿مَا سَأَلْتُکُم مِنْ أَجْرٍ﴾ یعنی از شما چیزی نمی خواهم نه اینکه من اجری ندارم, پس آیه ای که می گوید: ﴿إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلَی اللَّهِ﴾ با آیه ای که می گوید: ﴿مَا سَأَلْتُکُم مِنْ أَجْرٍ﴾ یا ﴿لاَ أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً﴾ منافات ندارم یعنی از شما چیزی نمی خواهم از خدا می خواهم. آنچه در سوره «شوری» آمده است که ﴿لاَ أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَی﴾ (1) با ﴿مَا سَأَلْتُکُم مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَکُمْ﴾ که در سوره «سبأ» آمده اینها منافی هم نیستند تا یکی ناسخ دیگری باشد در آنجا فرمود من از شما هیچ چیزی نمی خواهم مگر مودّت اهل بیت من, سرّش این است که پیام الهی از صدر تا ساقه باید دوام داشته باشد این از بیانات نورانی خدای سبحان است که فرمود: ﴿وَلَقَدْ وَصَّلْنَا﴾.
ص: 148
استمرار پیام و پیام آوران الهی سرّ تقاضای پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بر مودّت اهل بیت (علیهم السلام)
﴿وَصَّلْنَا﴾ یعنی حرف ما تمام نشد, حرف ما تمام نمی شود حرف ما ادامه دارد ﴿وَلَقَدْ وَصَّلْنَا لَهُمُ الْقَوْلَ﴾ (1) برای جوامع بشری از آغاز تا انجام ما گفته های متّصل و مستمر داریم این یک اصل, خب گفته های خدا و قول خدا که مستمر و متّصل است سخنگوی متّصل و مستمر هم می خواهد حالا آن سخنگو یا نبی است یا وصیّ نبی است حرف خدا را چه کسی باید به مردم برساند شما حالا قول متّصل دارید اما قائل مستمر ندارید؟! اینکه نمی شود. فرمود: ﴿ثُمَّ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا تَتْرَا﴾ (2) این اصل دوم است ﴿تَتْرَا﴾ همان متواتر است مثل تقوا, تقوا این تاء جزء کلمه نیست اصلش «وَقَیَ» است این اصلش «وقوا» بود آن هم «وترا» بود وتر وتر که جمع بشود می شود متواتر, خبرهای واحد, تک تک وقتی جمع شد می شود متواتر. فرمود سخنگویان ما هم متواترند برای اینکه حرف من قطع نمی شود خب اگر حرف خدا قطع نمی شود سخنگویان خدا هم نباید قطع شوند این دو اصل جزء اصول جاودانه وحی الهی است که ﴿وَلَقَدْ وَصَّلْنَا لَهُمُ الْقَوْلَ﴾ یک اصل, ﴿ثُمَّ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا تَتْرَا﴾ این هم اصل دیگر, حالا رسید به ختمی نبوّت(علیه و علی آله آلاف التحیّة و الثناء) آیا این قول, قطع شد؟ نه, سخنگو قطع شد؟ نه, این قرآن قطع نشد.
دعای امام سجاد (علیه السلام) در تبیین جایگاه امامت در استمرار پیام قرآن
ص: 149
شما در این دعای ختم قرآن که در صحیفه سجادیه هست ملاحظه بفرمایید ببینید که شأن امام نسبت به قرآن چیست وجود مبارک امام سجاد در آنجا عرض می کند خدایا ما می خواهیم کاری بکنیم که از کوه ها ساخته نیست یک وقت است کسی قرآن را همین طور عادی معنا می کند, تفسیر می کند, ترجمه می کند خب این کار آسانی است عرض کرد خدایا ما می خواهیم کاری بکنیم که از کوه ها ساخته نیست شما فرمودید: ﴿لَوْ أَنزَلْنَا هذَا الْقُرْآنَ عَلَی جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خَاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ﴾ (1) کوه نمی تواند ولی ما می خواهیم بکنیم پس معلوم می شود قرآن یک چیز دیگر است, تفسیر قرآن یک چیز دیگر است, علم قرآن یک چیز دیگر است این دعای رسمی وجود مبارک امام سجاد است عرض کرد قرآن کتابی است که خودت فرمودی کوه از عهده اش برنمی آید ولی ما می خواهیم این کار را بکنیم ما بالاتر از کوهیم در تبیین این مطلب, سه اصل را ذکر می کند: اصل اول آن است که قرآن را به صورت قانون اساسی, جوامع الکلم بر قلب مطهر پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نازل کرد (یک) تبیین قرآن را هم از علوم وحیانی نصیب پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) کردی برای اینکه فرمودی: ﴿أنْزَلْنَا إلَیْکَ الذِّکرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ﴾ (2) تو باید برای مردم بیان کنی (دو) سوم اینکه آن تفسیر و تفصیلش را هم از راه وحی و نبوّت پیغمبر و به برکت آن حضرت به ما الهام کردی, ما از آن راه سومی که تفسیر قرآن را به ما الهام کردی می توانیم باری را ببریم که کوه نمی تواند ببرد (3) حالا ترشّحاتش, فیوضات نازله اش بهره عالمان دین می شود یک مطلب دیگر است, قطراتی به حوزه ها می رسد مطلبی دیگر است, بنابراین نه سخن خدا قطع می شود نه سخنگویان الهی قطع می شوند.
ص: 150
واقعه غدیر، استمراربخش پیام آوران الهی
الآن که ما در آستانه غدیر هستیم باید این معنا برای ما روشن بشود که وجود مبارک حضرت امیر و اهل بیت(علیهم السلام) سخنگویان الهی هستند لذا وجود مبارک پیغمبر فرمود: ﴿لا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَی﴾ درست است بعداً کتابی نمی آید, درست است بعد پیغمبری نمی آید اما علوم قرآن الی یوم القیامه الهامی است, سخنگویان الهی هم الی یوم القیامه هستند تا برسد به وجود مبارک حضرت حجّت(سلام الله علیه) که بعد از او دیگر جهان منقرض می شود. بنابراین مسئله امامت و مودّت در قربا برای آن است که آن دو اصل قرآنی را خوب تبیین کند ﴿لَقَدْ وَصَّلْنَا لَهُمُ الْقَوْلَ﴾ از یک سو, ﴿أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا تَتْرَا﴾ از سوی دیگر. فرمود نه سخن ما قطع می شود نه سخنگویان ما پایان پذیر هستند هم سخنگو داریم الی یوم القیامه هم سخن تازه, سخن ما تازه است; ﴿وَصَّلْنَا لَهُمُ الْقَوْلَ﴾ نه یعنی حرف های قبلی را تکرار می کنیم, بلکه یعنی همیشه حرف تازه داریم همیشه سخنگوی تازه داریم این معنای مودّت فی القربی است آن وقت معنای غدیر و عظمت غدیر و جشن غدیر با آن جلال و شکوه خودش بهتر روشن می شود, بنابراین فرمود: ﴿لاَ أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَی﴾.
تبیین سودآور بودن اجر رسالت برای فرد و جامعه اسلامی
در بخش های دیگر فرمود این مودّت در قربا در حقیقت بیان خداست به ما برنمی گردد ﴿مَا سَأَلْتُکُم مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَکُمْ﴾ فرمود آنچه ما از شما خواستیم به سود شماست. در بخش های نهایی فرمود هم کار شما اجر دارد هم کار من اجر دارد, هم من اجرم را از خدا می گیرم هم شما اجرتان را از خدا می گیرید این طور نیست که شما کارتان بی اجر باشد خب خدای سبحان اجر شما را خواهد داد اجر من را هم خواهد داد.
ص: 151
ترغیب و تشویق بودن تعبیر اجر، بیع و شراء در قرآن
در بخش دیگر فرمود این بحث ها, بحث های تشویقی است تعبیر بیع و شراء, ترغیبی است, تعبیر اجر, تشویقی است بیع و شراء این است که انسان کالایی را به دیگری بفروشد درباره ما که عوض و معوّض هر دو برای اوست چه چیزی را داریم بفروشیم اگر «لا أملک لنفسی ضرّاً و لا نفعاً و لا موتاً و لا حیٰوةً و لا نشوراً» (1) چه چیزی داریم به او بفروشیم؟! برای خود کار بکنیم و از او مُزد بگیریم؟! آخر یا آدم اجیر می شود یا اجاره می دهد یا عین را کرایه می دهد؟! بالأخره برای مستأجر کار می کند اگر ما هیچ کاری برای خدا نکردیم چگونه از او اجر بگیریم تعبیر اجاره و اجر, تعبیر بیع و شراء ﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَرَی مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ﴾, (2) ﴿فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذِی بَایَعْتُم بِهِ﴾ (3) همه ترغیبی و تشویقی است.
همراهی با سخنگویان الهی مزد رسالت پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)
بنابراین فتحصّل آنچه در سوره مبارکه «شوریٰ» آمده با آنچه در سوره مبارکه «سبأ» هست منافاتی ندارند تا کسی بگوید یکی مکّی است دیگری مدنی, یکی ناسخ دیگری است در آنجا فرمود مودّت فی القربیٰ را شما باید حفظ بکنید برای اینکه اینها سخنگویان الهی اند از وجود مبارک امام باقر(سلام الله علیه) نقل شده است که هر چه ما به شما گفتیم از ما سؤال کنید که کجای قرآن ثبت است (4) منتها سؤال کننده کم بود و هر وقت سؤال می کردند که شما این مطلبی را که فرمودید کجای قرآن است بیان می کردند که از فلان آیه ما این مطلب را استفاده می کنیم. پس قول خدا مستمر است الی یوم القیامه, سخنگویان الهی مستمرّند الی یوم القیامه.
ص: 152
بشارت بودن مودّت قربا به استمرار سخنگویان الهی
لذا فرمود شما باید با سخنگویان الهی باشید این مُزد من است همان طوری که وجود مبارک مسیح بشارت داد که پیامبری خواهد آمد من هم بشارت می دهم که علی و اولاد علی خواهند آمد اینها مودّت در قرباست معلوم می شود قربایی هست که مودّت آن, اجر رسالت است این یک تبشیر است که اینها قطع نمی شود این سلسله منقرض نخواهد شد الی یوم القیامه کلام الهی هست, سخنگویان الهی هم هستند.
کلام علی(علیه السلام) به مشروط بودن بهره وری از قرآن به وجود سخنگوی آنها
وجود مبارک حضرت امیر در نهج البلاغه دارد که این قرآن «فاستنطقوه» با آن حرف بزنید «و لن ینطقَ» آن با شما حرف نمی زند «ولکنّ اُخبرکُم عنه» (1) من سخنگوی قرآنم. این حرف های تفسیری رایج را به برکت این خاندان انسان یاد می گیرد فرمود این قرآن, کلام خداست (یک) «فاستنطقوه» آن را به حرف در بیاورید (دو) «و لا ینطق» با شما حرف نمی زند (سه) «و لکنّ اُخبرکم عنه» (چهار) من سخنگوی قرآنم. سخنگوی قرآن باید باشد.
تبیین علت مشروط بودن بهره وری قرآن به سخنگویان معصوم
قول الهی در این قرآن هست اینکه درباره قرآن گفته شد «اقرأ و ارقَ» (2) و بارها عنایت کردید که خدای سبحان که فرمود من این کتاب را نازل کردم نه یعنی انداختم بلکه نازل کردم یعنی آویختم همین است خب اگر قرآن آویخته است یک طرفش به دست خداست یک طرفش به دست ما, بین دست ما با دست بی دستیِ ازلی, لا یتناهی علوم هست این که قرآن را نینداخت به زمین آ ن طوری که باران را نازل کرد قرآن را آویخت به زمین آن طوری که حبل متین را می آویزانند خب حبل متین را بگیریم و بالا برویم ما چقدر می توانیم با این طناب بالا برویم ما به اندازه همان قد کوتاه خودمان می توانیم بالا برویم بقیه را از کجا می فهمیم خب کسی باید باشد که لدی اللّهی باشد, دستش تا آن بالا برسد مثل درخت خرمایی که از دست ما تا لدی الله میوه دارد خب کسی باید باشد که دستش تا آنجا برسد بچیند به ما بدهد, اگر قرآن - معاذ الله - مثل باران نازل شده بود یعنی به زمین انداخته شده بود همین بود که دست ماست اما حبل متین است و آویخته است در همان جریان اینکه «إنّی تارک فیکم الثقلین» فرمود این قرآن «طرفه بید الله و طرف بأیدیکم» (3) فرمود این طناب, ناگسستنی است یک طرفش به دست خداست یک طرفش به دست شما خب ما بخواهیم تا به دستِ بی دستی الهی برسیم این کار ما نیست بنابراین کسی باید باشد که دستش برسد به ما بگوید یا نه, در هر عصر و مصری نیاز ما چیست, از قرآن چه چیزی می فهمیم کسی باید باشد که دستش برسد «دست ما کوتاه و خرما بر نَخیل» (4) آن هم نخیلی که تا لدی الله است لذا وجود مبارک حضرت فرمود من هیچ اجری از شما نمی خواهم مگر اینکه با کسانی باشید که دستشان می رسد به این شاخه میوه اش را می چینند به شما می دهند.
ص: 153
چگونگی برخورداری پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و مؤمنین از پاداش الهی
بعد فرمود آن اجری که من از شما خواستم ﴿مَا سَأَلْتُکُم مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَکُمْ﴾ خود من هم که گفتم: ﴿لاَ أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً﴾ بعد می گویم: ﴿إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلَی اللَّهِ﴾ هم من اجر دارم هم شما اجر دارید من از شما چیزی نمی خواهم شما از ما فیض می برید ولی ما از شما چیزی نمی خواهیم اباحنیفه در کنار امام صادق(سلام الله علیه) غذایی تناول کردند بعد از غذا حضرت به خدا عرض کرد: «الحمد لله ربّ العالمین اللهمّ هذا منک و من رسولک» اباحنیفه گفت چرا پیغمبر را شریک خدا قرار دادی, فرمود مگر خدا در قرآن نفرمود: ﴿أَنْ أَغْنَاهُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ﴾ (1) اینها مجرای فیض هستند این اِغنا را خدا به خودش و پیغمبرش نسبت داد فرمود خدا مردم را بی نیاز کرد پیغمبر خدا مردم را بی نیاز کرد پیغمبر خدا که - معاذ الله - در برابر خدا نیست این غنا را از ذات اقدس الهی می گیرد به مردم می دهد ﴿أَنْ أَغْنَاهُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ﴾ در قرآن دارد ﴿أَغْنَی وَأَقْنَی﴾ (2) قُنیه یعنی سرمایه, غِنا یعنی بی نیازی, هر دو را خدا به خودش اِسناد داد که خدا هم مُغنی است یعنی غنا و بی نیازی می دهد هم مُقنی است قُنیه می دهد قُنیه یعنی سرمایه, اینها - معاذ الله - بیرون از این حبل متین نیستند از این حبل متین می گیرند چون تا دستِ بی دستی خدا هست بعد به ما می دهند بنابراین فرمود من اجر می خواهم منتها از خدا می خواهم شما هم اجرتان محفوظ است منتها شما باید عنایت کنید که برای خودتان کار می کنید از خدا اجر می گیرید.
ص: 154
اخبار الهی به حفظ دین توسط دیگران در صورت ناسپاسی
بعد هم فرمود خدا بی نیاز است دینش را حفظ می کند شما نشد دیگری ﴿وَإِن تَتَوَلَّوْا یَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَیْرَکُمْ ثُمَّ لاَ یَکُونُوا أَمْثَالَکُم﴾ (1) شما هم حواستان جمع باشد نگویید ما حافظان دین هستیم او دست از دینش برنمی دارد شما سعی کنید که این فیض نصیب شما بشود ﴿وَإِن تَتَوَلَّوْا یَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَیْرَکُمْ ثُمَّ لاَ یَکُونُوا أَمْثَالَکُم﴾ بنابراین انسان باید شاکر باشد که در حوزه ها شرکت کرده جزء سربازان وجود مبارک ولیّ عصر است و دارد این معارف را متوجه می شود و به جامعه منتقل می کند.
تصریح به همراهی با سخنگویان قرآن از ابتدای رسالت
پرسش: اینکه سوره «شوری» آن آیه اش مدنی است و اینجا مکی است نمی تواند ...
پاسخ: منافاتی ندارد در اینجا فرمود: ﴿مَا سَأَلْتُکُم مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَکُمْ﴾ قبلاً هم ممکن است گفته باشد یا خود حضرت در سخنانش گفته باشد چون خیلی از چیزهاست که قبلاً بیان می شد بعد تفصیلاً به صورت قانون اساسی ذکر می شد. فرمود این کار را انجام بدهید در همان جریان یوم انذار که ﴿وَأَنذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ﴾ (2) از همان آغاز, جریان ولایت و خلافت حضرت امیر مطرح بود که اینها خلیفهٴ من هستند, وصیّ من هستند, جانشین من هستند باید با آنها رابطه داشته باشید از همان اول وحی, سخن از ولایت علی و اولاد علی بود حالا به صورت تصریح در سوره مبارکه «شوری» آمده است. فرمود: ﴿مَا سَأَلْتُکُم مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَکُمْ إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلَی اللَّهِ﴾ نه اینکه بی اجر باشم از شما چیزی نمی خواهم ولی اجرم بر خداست چه اینکه خدا به شما هم اجر خواهد داد ﴿وَهُوَ عَلَی کُلِّ شَیْ ءٍ شَهِیدٌ﴾ هم گذشت که او شهادت می دهد به رسالت من.
ص: 155
تبیین معنای «قذف» در آیات مختلف به نعمت و نقمت
بعد چون مسئله احتجاج است کلمه ﴿قُل﴾ در این سوره مبارکه «سبأ» مثل سوره مبارکه «انعام» مکرّر ذکر شد ﴿قُلْ إِنَّ رَبِّی یَقْذِفُ بِالْحَقِ عَلَّامُ الْغُیُوبِ﴾ قَذْف یعنی رَمْی کردن, گاهی در نعمت است مثل «العلم نورٌ یقذفه الله فی قلب مَن یشاء» (1) یا «الایمان نورٌ یقذفه الله فی قلب مَن یشاء» گاهی به صورت عذاب است مثل ﴿قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الْرُّعْبَ﴾ در سوره مبارکه «احزاب» گذشت که ﴿وَأَنزَلَ الَّذِینَ ظَاهَرُوهُم مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ مِن صَیَاصِیهِمْ﴾ آنها را از آن کاخ هایشان به پایین انداخت ﴿وَقَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الْرُّعْبَ﴾ (2) قذف کردن یعنی در دل انداختن, گاهی طمأنینه و نورانیّت است گاهی هراس و ظلمت و امثال ذلک است گاهی نعمت است گاهی نقمت, گاهی در قلب یک مؤمن نورانیّت ایمان را قذف می کند, گاهی در قلب کافر هراس را قذف می کند, گاهی در جنگ حق و باطل, حق را قذف می کند به صورت تیر به مغز باطل می رساند باطل را سرشکسته می کند در مناظرات علمی گاهی حق را در قلب کسی القا می کند او با گفتن یا نوشتن, باطل را مغزکوب می کند که در سوره «انبیاء» فرمود: ﴿نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَی الْبَاطِلِ فَیَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ﴾ (3) فرمود ما باطل را مغزکوب می کنیم یعنی حق را مثل تیر قذف می کنیم به مغز باطل می رسد دِماغ و مغز باطل را می کوبد و باطل از بین می رود وقتی از بین رفت و مُرد حرفی برای گفتن ندارد.
ص: 156
از بین رفتن باطل های کهنه و نو با استقرار نظام الهی
لذا در آیه بعد می فرماید: ﴿قُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَمَا یُبْدِئُ الْبَاطِلُ وَمَا یُعِیدُ﴾ نظام الهی که مستقر شد نه جا برای باطل های کهنه است نه جا برای باطل های تازه. وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) وقتی وارد مکه شدند و مکه را فتح کردند در آنجا همین آیه را خواندند و بت ها را ریختند دور (1) ﴿جَاءَ الْحَقُّ﴾ وقتی حق آمد نه مجالی و جایی برای باطل های قبلی است نه جایی برای باطل های جدید بَدأ یعنی ابتدا ﴿وَمَا یُبْدِئُ الْبَاطِلُ وَمَا یُعِیدُ﴾ یعنی نه باطل ابتدایی نه باطل عودی, نه آن عادات و سنن باطل گذشته باید برگردد نه باطل های جدیدی باید خودش را نشان بدهد اگر حق, باطل را مغزکوب کرد و آن را از بین برد جا برای باطل نیست چون مُرد و اگر - خدای ناکرده - باطلی چه باطل کهنه چه باطل جدید در نظامی راه پیدا کرد معلوم می شود حق کاملاً نیامده و چون او ﴿عَلَّامُ الْغُیُوبِ﴾ است می داند که حق را چگونه الغا بکند.
موضوع: تفسیر آیات 47 تا 51 سوره سبأ
﴿قُلْ مَا سَأَلْتُکُم مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَکُمْ إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلَی اللَّهِ وَهُوَ عَلَی کُلِّ شَیْ ءٍ شَهِیدٌ (47) قُلْ إِنَّ رَبِّی یَقْذِفُ بِالْحَقِ عَلَّامُ الْغُیُوبِ (48) قُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَمَا یُبْدِئُ الْبَاطِلُ وَمَا یُعِیدُ (49) قُلْ إِن ضَلَلْتُ فَإِنَّمَا أَضِلُّ عَلَی نَفْسِی وَإِنِ اهْتَدَیْتُ فَبِمَا یُوحِی إِلَیَّ رَبِّی إِنَّهُ سَمِیعٌ قَرِیبٌ (50) وَلَوْ تَرَی إِذْ فَزِعُوا فَلاَ فَوْتَ وَأُخِذُوا مِن مَکَانٍ قَرِیبٍ (51)﴾
ص: 157
نیازمندی موجود ممکن به أجر الهی
در جریان مسئلت اجر دو مبحث است یک مبحث, اجر الهی است که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) یقیناً اجر می خواهد و می طلبد چون موجود ممکن, فقیر است و فقیر بالذّات نیازمند به اجر است برخی ها اجرشان نجات از نار است برخی اجرشان ورود به بهشت است برخی هم اجرشان لقاءالله است بالأخره ممکن, اجر می طلبد. وجود نورانی حضرت امیر و سایر ائمه(علیهم السلام) که عبادت را سه قسم کردند هیچ عابدی را مستثنا نکردند هر عابدی بالأخره مقصدی دارد اوساط از اهل ایمان یا «خوفاً من النار» عبادت می کنند یا «شوقاً الی الجنّة» اوحدی از اهل ایمان هم عبادتشان «حبّاً لله» و برای لقاء الله است (1) آن هم درجاتی دارد پس آن مبحث که اجر وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نسبت به ذات اقدس الهی است مفروغ عنه است و خارج از بحث است تعبیر به ﴿عَلَی﴾ هم تعبیر قرآنی است قرآن کریم یاد داد و آموخت که فرمود: ﴿وَمَا مِن دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ إِلاَ عَلَی اللَّهِ رِزْقُهَا﴾ (2) در حقیقت خود خدای سبحان این تعبیر را امضا کرده است وگرنه بنده چیزی بر خدا تحمیل نمی کند این راجع به مبحث اول.
بررسی طوایف سه گانه آیات پیرامون اجر رسالت
درباره مبحث دوم که اجرخواهی آن حضرت از امت باشد آیات وارد شده در این زمینه سه طایفه است: طایفه اُولیٰ آیاتی است که خود آن حضرت به دستور خدا دارد یا مستقیماً خود ذات اقدس الهی می فرماید تو از مردم اجر نمی خواهی که در سوره مبارکه «یوسف» آمده است در سوره «یوسف» آیه 104 این است ﴿وَمَا تَسْأَلُهُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ﴾ تو از مردم چیزی نمی خواهی ﴿إِنْ هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِلْعَالَمِین﴾ این یادآوری جهانی است تو که از مردم چیزی طلب نمی کنی وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم همین تعبیر را دارد که ما از شما چیزی نمی خواهیم این طایفه اولیٰ. طایفه ثانیه آیاتی است که دلالت می کند که آن حضرت از مردم چیزی طلب می کند و آن مودّت در قُرباست یا ﴿مَن شَاءَ أَن یَتَّخِذَ إِلَی رَبِّهِ سَبِیلاً﴾ است آیه 23 سوره مبارکه «شوری» این است ﴿ذلِکَ الَّذِی یُبَشِّرُ اللَّهُ عِبَادَهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ قُل لاَ أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَی﴾ این هم به دستور خود خدای سبحان است همان خدایی که در آیه 104 سوره «یوسف» می فرماید: ﴿وَمَا تَسْأَلُهُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ﴾ همان خدا به حضرتش می فرماید به مردم بگو: ﴿لاَ أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَی﴾ یا در سوره مبارکه «فرقان» قریب به همین مضمون آمده است که من اجری از شما نمی خواهم مگر کسی که بخواهد به طرف ذات اقدس الهی راهی را طی کند آیه 57 سوره مبارکه «فرقان» این است ﴿قُلْ مَا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ إِلَّا مَن شَاءَ أَن یَتَّخِذَ إِلَی رَبِّهِ سَبِیلاً﴾ مگر کسی بخواهد به طرف ذات اقدس الهی سفری کند اهل سیر و سلوک باشد سیر الهی داشته باشد. پس طایفه اُولیٰ خود خدا به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) می فرماید تو از مردم چیزی نمی خواهی, طایفه ثانیه خود خدا به آن حضرت می فرماید به مردم بگو من از شما چیزی نمی خواهم مگر مودّت در قربا یا ﴿مَن شَاءَ أَن یَتَّخِذَ إِلَی رَبِّهِ سَبِیلاً﴾. طایفه ثالث, مفسّر این دو طایفه است شارح این دو طایفه است که نسخی در کار نیست تنافی در کار نیست تا کسی بگوید آن آیات سوره «شوری» مدنی است این آیه سوره «سبأ» مکّی است خود سوره «شوری» مستحضرید که مکّی است چهار آیه در کنار هم راجع به همین مودّت و سه آیه در غیر این مورد در سوره مبارکه «شوری» است که استثنا شده که اینها مدنی است که در سوره مکّی واقع شده. (3)
ص: 158
آیهٴ مورد بحث مبیّن بازگشت اجرخواهی رسول خدا به امت
این طایفه ثالثه که در سوره مبارکه «سبأ» محلّ بحث است به منزله تفصیل و تبیین و شرح این دو طایفه است یعنی آن طایفه اُولیٰ که فرمود از مردم چیزی نمی خواهی خب از مردم چیزی طلب نمی کنی این طایفه ثانیه که می فرماید مودّت در قُرباست یا ﴿إِلَّا مَن شَاءَ أَن یَتَّخِذَ إِلَی رَبِّهِ سَبِیلاً﴾ این را در همین آیه محلّ بحث سوره مبارکه «سبأ» تشریح می کند که به مردم بگو ﴿قُلْ مَا سَأَلْتُکُم مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَکُمْ﴾ این برای شماست, اینجا هم باز به دستور خداست مودّت اهل قربا مثل این است که طبیب به بیمار بگوید من این نسخه که نوشتم معاینه ای که کردم هیچ چیزی از شما طلب نمی کنم فقط شما این آقا که نسخه را برای شما شرح می دهد حرف او را گوش بده خب اینکه اجر نیست این می شود طبّ رایگان, اگر طبیبی به بیمار بعد از همه تلاش و کوشش بگوید من برای شما نسخه نوشتم این نسخه ای است که دومی ندارد بعضی از نسخه ها خب موادّش خیلی شفاف و روشن است اما قسمت مهمّش ترجمه کننده می خواهد تنها اجر من این است که حرف این ترجمه کننده را گوش بدهی که این نسخه چه می گوید به آن عمل کنی خب این اجر طبیب نیست فرمود مودّت در قُربا به من برنمی گردد اینها شارح اند, مفسّرند, مبیّن اند, راهنمایند خودشان عمل می کنند شما را هم به دنبال خودشان می برند این چیزی به من برنمی گردد این هم به دستور خود خدای سبحان است فرمود به مردم بگو﴿مَا سَأَلْتُکُم مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَکُمْ﴾ ما که از شما چیزی نخواستیم.
ص: 159
دعای ختم قرآن امام سجاد(علیه السلام) بیان کننده جایگاه امامت در تفسیر قرآن
حالا می بینید آن بحث هایی که در دیروز اشاره شده که وجود مبارک امام سجاد در صحیفه سجادیه اهل بیت را مشخص می کند این است. صحیفه سجادیه مستحضرید زبور اهل بیت است انجیل اهل بیت است در دعای ختم قرآن صحیفه سجادیه که غالب شما بالأخره قرآن ختم می کنید سعی کنید ان شاءالله بعد از ختم قرآن این دعای صحیفه سجادیه را که حضرت هنگام ختم قرآن قرائت می فرمودند, قرائت بفرمایید. در دعای ختم قرآن وجود مبارک امام سجاد عرض می کند که «اللَّهُمَّ إِنَّکَ أَنْزَلْتَهُ عَلَی نَبِیِّکَ» این سه بخشی که در دیروز عرض شد که قرآن سه مرحله دارد بخشی را پیغمبر, بخشی را اهل بیت(علیهم السلام) به عهده دارند این است «اللَّهُمَّ إِنَّکَ أَنْزَلْتَهُ عَلَی نَبِیِّکَ مُحَمَّدٍ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ مُجْمَلًا» قرآن, قانون اساسی است قانون اساسی اصول کلی است کلیات است «اعطیت جوامع الکلم» (1) جوامع الکلم, کلیات را باید بیان کند جزئیات که به عهده جوامع الکلم نیست این اصل اول, مُجمَل یعنی کلی; دوم: «وَ أَلْهَمْتَهُ عِلْمَ عَجَائِبِهِ مُکَمَّلًا» از راه وحی، این کلمات جامع و قانون اساسی را به حضرت دادی که ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ ٭ عَلَی قَلْبِکَ﴾ و از راه الهام, عجایب قرآن را, معارف قرآن را به آن حضرت آموختی که بعد به حضرت فرمودی: ﴿أَنزَلْنَا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ﴾ تو باید بیان کنی که این قانون اساسی شرحش چیست, تحریرش چیست. سوم: حالا آن حضرت رحلت کرده است و بعد از آن حضرت پیامبری نمی آید پس سخنگویی نیست و کتابی نمی آید پس کلامی نیست چه کسی باید ﴿لَقَدْ وَصَّلْنَا لَهُمُ الْقَوْلَ﴾ را از یک سو, ﴿ثُمَّ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا تَتْرَا﴾ را از سوی دیگر تبیین کند فرمود آن سومی به عهده ماست.
ص: 160
وراثتی بودن علم ائمه(علیهم السلام) در تفسیر از دیدگاه امام سجاد(علیه السلام)
«وَ وَرَّثْتَنَا عِلْمَهُ مُفَسَّراً» تفسیر قرآن را ما از راه علم الوراثه می دانیم نه علم الدراسه همه ما این طوریم که هیچ کدام ما مکتب نرفتیم همه ما جزء نگاران مکتب نرفته ایم (1) ما علم الوراثه داریم نه علم الدراسه از تو ارث بردیم تو توریث کردی از راه نبیّ ات, از راه قرآنت, از راه وحی ات به برکت پیغمبر، اینها را به ما ارث دادی «وَ وَرَّثْتَنَا عِلْمَهُ مُفَسَّراً وَ فَضَّلْتَنَا عَلَی مَنْ جَهِلَ عِلْمَهُ وَ قَوَّیْتَنَا عَلَیْهِ لِتَرْفَعَنَا فَوْقَ مَنْ لَمْ یُطِقْ حَمْلَهُ».
ناتوانی کوه از حمل آیات الهی و حمل آن توسط اهل بیت(علیهم السلام)
بعد در صفحه بعد می فرماید خدایا تو فرمودی این قرآن را اگر بر کوه نازل می کردیم کوه تحمّلش را نداشت اما ما می خواهیم کاری بکنیم که از کوه برنمی آید خب این حرف, حرف آدم عادی که نیست عرض می کند «وَ لِمَا طَوَتِ الْغَفْلَةُ عَنَّا مِنْ تَصَفُّحِ الِاعْتِبَارِ نَاشِراً حَتَّی تُوصِلَ إِلَی قُلُوبِنَا فَهْمَ عَجَائِبِهِ وَ زَوَاجِرَ أَمْثَالِهِ الَّتِی ضَعُفَتِ الْجِبَالُ الرَّوَاسِی عَلَی صَلَابَتِهَا عَنِ احْتِمَالِهِ» (2) آن توفیق را به ما بده که کوه با آن صلابتش نمی تواند بفهمد ما بفهمیم یعنی آنکه در سوره «حشر» فرمودی: ﴿لَوْ أَنزَلْنَا هذَا الْقُرْآنَ عَلَی جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خَاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ﴾ (3) کوه نمی تواند حقایق قرآن را درک کند ما کاری بکنیم که بالاتر از کوه باشیم این حرف حضرت است, پس معلوم می شود تا آنجا راه دارد ما هم باید در دامنه این قلّه باشیم بالأخره اگر کسی بخواهد تشنه نباشد و نمیرد باید به دامنه این کوه سری بزند از چشمه های آن استفاده بکند فرمود کاری که ما می کنیم از کوه برنمی آید این ادّعای حضرت است و درست هم فرمود, اینها همه شان ﴿مَا یَنْطِقُ عَنِ الْهَوَی﴾ (4) هستند معصوم اند, حرف آنها, رفتار آنها, سنّت آنها, سیرت آنها می شود حجّت, فرمود ما کاری می کنیم که از کوه برنمی آید و درست هم است.
ص: 161
غدیر، روز شناسایی جایگاه امامت در دین
بنابراین غدیری که ما در پیش داریم چنین روزی است آن تاریخ را بیش از هزار بار گفتند و نوشتند چون بیش از هزار سال گذشت عمده آن است که الامام مَن هو؟ الامامة ما هی؟ اینها چقدر سخنگوی خدا هستند, چقدر قرآن را می فهمند, چطور قرآن را می فهمند, چطور قرآن را منتشر می کنند, کوه ذخیره می کند در دلش معدن می پروراند در دلش چشمه می پروراند بعضی ها برای استخراج معدن می روند, بعضی برای استخراج آب ها و چشمه ها می روند, بعضی هم این خاک های روی کوه را برای خانه سازی می گیرند بالأخره هر کسی از راهی استفاده می کند اینها بیانات نورانی آن حضرت است.
تبیین وراثت علمی ائمه(علیهم السلام) از طریق پیوند با رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم)
پرسش: در مورد علم الدراسة این چیزهایی که فرمودید درست اما این علم الوراثة چگونه به آنها رسیده؟
پاسخ: خب وراثت, پیوند است الآن شما می توانید از یک عالِم اقتصاددان از یک تاجر سؤال بکنی چطور کسب کردی, این راه اقتصاد را راه می گیرد هر کسی هوشمند است درس می گیرد اما از پسری سؤال بکنی شما چه کار کردی که این مال فراوان را به دست آوردی می گوید من کاری نکردم من پیوند دارم [و ارث بردم].
پرسش: حرف من این است که نسبت به تمام علوم آنها این گونه است؟
پاسخ: غرض این است که آن پیوند است آن «چگونه» و «چطور» نیست علم الدراسه راه فکری دارد چون راه فکری دارد از یک عالِم اقتصاد می شود سؤال کرد که شما چگونه این ثروت را پیدا کردی او هم درس می دهد و شاگردانی تربیت می کند و اینها می روند مطابق هوش خود عالِم اقتصاد می شوند و وارد تجارت می شوند و تاجر می شوند و سوداگر اما اگر ارث کلانی به یک پسر برسد ما بگوییم آقا تو چه کار کردی که این ارث به تو رسید آخر او کاری نکرده بود این فقط پیوند دارد; در علم الوراثه, پیوند است ما به همه چیز مرتبطیم به خدا هم مرتبطیم! اگر کسی واقعاً دوره ای از عمر را گذرانده باشد این آیه را لمس کند, الآن ما این آیه را لمس می کنیم ﴿وَمَا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَهُم مُشْرِکُونَ﴾ (1) این برای ما خیلی ملموس است هر روز می بینید کسی به دنبال کاری است تا کسی به قدرتی رسیده به دنبال او راه می افتد این الآن برای ما یک امر بیّن الرشدی شد در سایه این تجربه های چند سال; خدا را هم قبول دارد یکی از چیزهایی که قبول دارد خداست تا کسی به قدرتی رسیده به دنبال او راه می افتد دیگر به فکر حلال و حرام نیست ﴿وَمَا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَهُم مُشْرِکُونَ﴾ اکثر مؤمنین, مشرک اند آن وقت می بینید آنکه خدای سبحان فرمود: ﴿وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ﴾ (2) آن برای اصل مبدأ است «معروفٌ عند کلّ جاهل» (3) برای اصل مبدأ است آن توحید برای خواص است آن توحیدِ اخص برای اوحدیّ از اهل ایمان است آنها اصلاً [برای ماها] مطرح نیست اصلِ اینکه خدایی هست مورد قبول خیلی هاست مورد قبول مشرکین هم است.
ص: 162
تشبیه ضرورت ارتباط ما با امام(علیه السلام) به انسان تشنه با چشمه
به هر تقدیر ارتباط ما به این خاندان ارتباط یک آدم تشنه است به کسی که تمام چشمه ها در اختیار اوست بالأخره ﴿لَقَدْ وَصَّلْنَا لَهُمُ الْقَوْلَ﴾ (1) که منقطع الآخر نیست ﴿ثُمَّ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا تَتْرَا﴾ (2) که منقطع الآخر نیست پیامبر نشد, امامی که جانشین آن پیغمبر است و به منزله ﴿أَنْفُسَنَا﴾ است غدیر یعنی چنین چیزی, تنها شخص وجود مبارک حضرت معیار نیست آن امامت است آن ولایت است آن مقام عصمت است آن حجیّت الهی است.
ناتمامی شبهه طرح خلافت علی(علیه السلام) در اواخر رسالت پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)
پرسش: استاد! حرف این بود که آیا آیه مکی می تواند مفسّر مدنی باشد؟
پاسخ: فرق نمی کند گاهی بیان, قبل می آید اولاً در بحث دیروز اشاره شد که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در همان روزهای آغازین رسالت مسئله خلافت اینها را مطرح کرد در ماجرای ﴿وَأَنذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ﴾ که حضرت همه اینها را جمع کرده فرمود اول کسی که به من ایمان بیاورد خلیفه من است, وصیّ من است (3) همه را از همان روز فرموده, بارها هم می فرمود, بنابراین گاهی یک اصل قبل می آید گاهی یک اصل بعد می آید آن هم سوره «شوری» سوره مکّی است آن چند آیه را گفتند مدنی است شاید آن چند آیه هم در بخش هایی از اوایل [حضور در] مدینه نازل شده باشد که قابل جمع باشد بالأخره گاهی بیان, قبل می آید گاهی بیان, بعد می آید یک اصل کلی است این را مشخص نکرده که شما ولایت را یا مودّت را می خواهی تا کسی بگوید این در مکه نازل شد این یک اصل کلی است چه اینکه در سوره «فرقان» هم فرمود: ﴿إِلَّا مَن شَاءَ أَن یَتَّخِذَ إِلَی رَبِّهِ سَبِیلاً﴾.
ص: 163
ردّ کلام زمخشری در تفسیر آیه: ﴿وَمَا سَالتُکُم مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَکُمْ﴾
اصل کلی را در سوره مبارکه «سبأ» فرمود اگر چیزی از مردم بخواهی به سود آنهاست این یک اصل کلی, بعد هم مطابق این اصل کلی فرمود ما مودّت را می خواهیم یعنی آن مودّت به سود شماست. زمخشری و امثال زمخشری دو احتمال می دهند می گویند این ﴿مَا سَأَلْتُکُم مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَکُمْ﴾ این کنایه از آن است که ما چیزی از شما نمی خواهیم مثل اینکه در عرف کسی رایگان به دیگری خدمت کرده بعد بگوید «إن أعطیتنی شیئاً فخذه» (1) اگر چیزی به من دادی برای خودت یعنی چیزی به من ندادی این خوب است اما این در حدّی نیست که انسان آیه را بر آن تطبیق بکند.
تبیین تفاوت بین بیت المال و خمس و اجر رسالت
پرسش: ببخشید! پس جایگاه خمس کجاست؟
پاسخ: آن هم همین طور است اینها دیگر مصرف کننده هستند آنجا هم اعتراض کردند در سوره مبارکه «حشر» هم غیر از ذوی القربی, ابناء السبیل و اینها هم آمده است (2) به خود پیغمبر هم که ﴿قُلِ الْأَنْفَالُ لِلّهِ وَالرَّسُولِ﴾ (3) آنجا هم اعتراض مختصری کردند بعد دیدند که نه, این مصرف کننده است در توزیع غنایم بیت المال برخی ها اعتراض کردند وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) تشریف بردند کنار شتر بعد با دو انگشتشان مقداری از این پشم و کرک شتر را کَندند فرمودند: «ما لی مِن فیئکم هذه الوبرة إلاّ الخمس» (4) این یک تار مویی, یک تک پشمی که می بینید لای دو انگشت من است این یک پنجمش برای من است اگر سهم من را می خواهی به تو می دهم اما سهم دیگران را به تو نمی دهم «ما لی مِن فیئکم هذه الوبرة» وَبره مثل وَبْر, مثل تمره و تمر یعنی این تک پشم «الاّ الخمس». گروهی آمدند خدمت وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) عرض کردند که فلان سربازت شهید شد فرمود: «إنّ الشَملة التی أخذ یوم خیبر مِن الْمُغانم لم تصبْها المقاسم لتشتعل علیه ناراً» (5) آن پارچه ای که بدون اجازه حکومت اسلامی از غنایم خیبر گرفته الآن در گورش شعله ور است ولو شهید شد این می شود بیت المال, بیت المال یعنی این.
ص: 164
رفتار نبوی در مواجهه با بیت المال سبب پذیرش آیات خمس و انفال
مردم دیدند پیغمبر این طور است زندگی اش را دیدند, حشر و نشرش را دیدند, سابقه تجاری اش را دیدند, آنها که مال خود او بود در راه خدا صرف کرده; لذا اول ممکن بود یک عده بهانه بگیرند اما نه درباره خمس دهنشان باز بود نه درباره سوره «شوری» دهنشان باز بود ﴿قُلِ الْأَنْفَالُ لِلّهِ وَالرَّسُولِ﴾ انفال, دریاها, قلل جبال, بطون اودیه, معادن بزرگ, اینها برای پیغمبر است و برای امام, اینها دیگر خمس تعلّق نمی گیرد اینها دیگر مِلک شخصی نیست که خمس به آن تعلّق بگیرد اینها جزء انفال است لذا در معدن گاز, در معدن نفت با اینکه معدن هستند خمس تعلّق نمی گیرد جزء انفال است آن معادن خصوصی که در مِلک های اشخاص است به آن خمس تعلّق می گیرد خب مردم این را دیدند دیگر نتوانستند اعتراض کنند.
رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) مفسر ﴿وَمَا سَالتُکُم مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَکُمْ﴾ نه مُبدع آن
اما این را که اوایل بود ﴿مَا أسْألُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ﴾ را خود خدای سبحان فرمود این طور بگو این دارد تفسیر می کند که آنکه من خواستم مودّت اهل قُربا این به سود من نیست مثل همان جریان نسخه ای که گفتیم, اگر کسی بگوید ما هیچ چیزی از شما نمی خواهیم مگر اینکه حرف کسی که این نسخه را برای شما ترجمه می کند به این عمل بکنی این بازگشتش به این است که من از شما چیزی نمی خواهم. بنابراین اینکه فرمود: ﴿مَا سَأَلْتُکُم مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَکُمْ﴾ ناظر به این است.
ص: 165
اشتباه مشرکین در خلط بین تکوین و تشریع
آن خلط تکوین و تشریع که بحثش گذشت آن مشرکین خلطی کردند گفتند خدای سبحان که عالِم به کار ماست که ما بت پرست هستیم قادر مطلق هم است که می تواند جلوی ما را بگیرد چون جلوی ما را نگرفته پس حق است ﴿لَوْ شَاءَ اللّهُ مَا أَشْرَکْنَا وَلاَآبَاؤُنَا وَلاَحَرَّمْنَا مِن شَیْ ءٍ﴾ (1) که این روشن شد خلط بین تکوین و تشریع است که اینها اشتباه کردند و اگر این حق باشد که اباحه گری است خب این همه معاصی که در عالَم واقع می شود راهزنی ها و قتل و غارت ها خدا هم عالِم است هم قادر, چون جلویشان را نگرفته پس معلوم می شود حق است؟! این اباحه گری مشئوم و مذمومی است این راه باطل است.
تبیین وابستگی امور اعتباری به امور حقیقی
اما آن مطلبی که بین تکوین و اعتبار باید فاصله باشد, هر امر اعتباری باید به امر حقیقی برگردد امر اعتباری چون این اعتباریات که فلان چیز حلال است فلان چیز حرام است این باید و نبایدها اعتباری است انسان یک موجود حقیقی است (یک) کمال موجود حقیقی, حقیقی است (دو) راه بین متکامل و کمال, حقیقت است (سه) یعنی همه این اصول به بود و نبود برمی گردد نه به باید و نباید این باید و نباید اعتباری مثل حلیّت, مثل حرمت, مثل ریاست, مثل مالکیت, مثل مملوکیت اینها عناوین اعتباری است که از یک حقیقت گرفته شده آن حقیقت در اختیار خداست که به اهل بیت و انبیا فرمود, آن حقیقت است که با حقایق ما رابطه دارد هرگز امور اعتباری باعث تکامل موجود حقیقی نمی شود این باید و نبایدهای اعتباری باید به یک بود و نبودِ حقیقی تکیه کنند (یک) آن بود و نبود حقیقی به حقیقت انسان وابسته باشد (دو) تا انسان را متکامل کند (سه) اگر باید و نباید اعتباری بود و قرارداد بشری بود هیچ کمالی برای بشر نمی آورد اما اگر اینها یک پشتوانه حقیقت داشت که از آن حقیقت گرفته شده به این صورت در آمده کما هو الحق که انبیا و اولیا به اذن الهی باخبرند این امور اعتباری یعنی حلیّت و حرمت, باید و نباید اعتباری چون به یک حقیقت تکیه می کند و آن حقیقت با حقیقت ما رابطه دارد باعث کمال ماست اینکه فرمود باطن گناه, زباله است یعنی زباله است اینکه می بینید در عالَم رؤیا برای برخی کشف می شود همین است اگر به کسی بگویند آقا به این زباله دست نزن درست است این به حسب ظاهر نهی است و امر اعتباری است اما از یک واقعیت گرفته شده حضرت فرمود استغفار کنید وگرنه بوی بد گناه رسوایتان می کند (2) یعنی این اموری که ما تحریم کردیم از حقیقتی گرفته شده صِرف قرارداد و اعتبار نیست.
ص: 166
قذف حق به صورت نعمت و نقمت
فرمود: ﴿قُلْ إِنَّ رَبِّی یَقْذِفُ بِالْحَقِ عَلَّامُ الْغُیُوبِ﴾ این وقتی که بخواهد حق را قذف کند یا به صورت نعمت مثل «العلم نورٌ یقذفه الله فی قلب من یشاء» (1) یا «الایمان نورٌ یقذفه الله فی قلب من یشاء» یا به صورت نقمت ﴿قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الْرُّعْبَ﴾ این عالِم غیب است می داند به چه کسی بدهد, چقدر بدهد, چقدر قذف کند و کجا قذف کند و چطور قذف کند ﴿عَلَّامُ الْغُیُوبِ﴾ است.
ناسازگاری حق با باطل نو و کهنه
﴿قُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَمَا یُبْدِئُ الْبَاطِلُ وَمَا یُعِیدُ﴾ فرمود وقتی حق آمده حق این طور نیست که التقاطی باشد, حق این طور نیست که اختلاطی باشد, حق این طور نیست تلفیقی باشد. حق, سازشکار نیست که یک روز با باطل این قدر بسازد یا این طور بسازد اصلاً با باطل سازگار نیست لذا جا برای باطل در نظام حق نیست نه باطلِ کهنه و فرسوده, نه باطل نو و تازه در آمده ﴿قُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَمَا یُبْدِئُ الْبَاطِلُ﴾ ابداء باطل یعنی باطل نو ﴿وَمَا یُعِیدُ﴾ اعاده باطل یعنی عود باطل گذشته. در بیانات نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) در عهدنامه مالک این است که بدترین وزرا, وزرای رژیم سابق اند «إِنَّ شَرَّ وُزَرَائِکَ مَنْ کَانَ لِلْأَشْرَارِ قَبْلَکَ وَزِیراً» مبادا آنها را که در دستگاه های دیگران کار می کردند بیاوری خب این اعاده باطل است وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) وقتی وارد مکه شدند و سیصد و اندی بت کنار کعبه بود «ثلاثمائه و ستّین» سیصد و شصت بت بود همه را با دست خودشان اشاره می کردند برمی داشتند می فرمودند: ﴿جَاءَ الْحَقُّ وَمَا یُبْدِئُ الْبَاطِلُ وَمَا یُعِید﴾ یا ﴿جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ﴾ (2) وقتی باطل مُرد نه جا برای نوآوری آن است نه جا برای بازگشت مطالب کهن آن است.
ص: 167
تبیین کلام پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در ابطال جبر بعد از تبیین حق
در ابطال جبر هم فرمود: ﴿قُلْ إِن ضَلَلْتُ فَإِنَّمَا أَضِلُّ عَلَی نَفْسِی﴾ بگو اگر من - معاذ الله - گمراه شدم به ضرر خود من است مبادا بگویی که من در گمراهی مجبور بودم جبر را با این راه ابطال کرده است اگر کسی گمراه شد بعد از تبیّن حق از باطل, تبیّن رشد و غیّ این گرفتار می شود ﴿قُلْ إِن ضَلَلْتُ فَإِنَّمَا أَضِلُّ عَلَی نَفْسِی﴾ دو مطلب است: یکی اینکه من خودم گمراه می شوم نه کسی مرا گمراه کند این است که به زیان خود من است من اگر گمراه شدم اسناد ضلالت به من حق است کسی مرا مجبور نکرده (یک) به زیان خود من هم است (دو) اما اگر هدایت شدم من هدایت شدم من مبدأ قابلی هستم ولی راهنما دارم برای اینکه در این حوادث من نمی دانم از کجا آمدم به کجا دارم می روم با این اسرار جهان آشنا نیستم چگونه با اینها معامله کنم چگونه با مردم معامله کنم من هستم و انباری از جهالات کدام حیوان حلال است, کدام حیوان حرام است, کدام شیء پاک است, کدام شیء نجس است اینها را من چه می دانم, اگر هدایت شدم درست است من هدایت شدم, جبر نیست اما بالأخره کسی ما را راهنمایی کرده ﴿وَإِنِ اهْتَدَیْتُ فَبِمَا یُوحِی إِلَیَّ رَبِّی﴾ چون ﴿مَا بِکُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾ (1) اگر راهنما نباشد و راه را نشان ندهد خب ما چراغ دستمان است بسیار خوب, عقل و فطرت چراغی است دست ما, عقل سراج است و نه صراط; عقل که دین نیست عقل که راه ساز نیست مهندس نیست عقل چراغ است راه را نشان می دهد پس مهندسی هست, راهی هست, راهنمایی هست.
ص: 168
انحصار مهندسی راه رسیدن به خدا در پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)
وجود مبارک حضرت در جمع اصحاب خطّ مستقیمی کشید خطوط فرعی هم دو طرفش رسم کرد, فرمود راهی که من آوردم این خطّ مستقیم وسط است اینکه دیگران آوردند در سَمت چپ و راست از دیگران است (1) بالأخره ما یک مهندس می خواهیم ما باید بدانیم «الصراط ما هو؟», «السراج ما هو؟» چراغ دست ماست بله خب چراغ دست ماست خب چراغ دست ماست که راه را ببینیم ما که خودمان اصلاً گُم شده هستیم اصلاً نمی دانیم از کجا آمدیم به کجا می رویم ما همین جا باید تکان نخوریم انسان اگر انسان است هیچ تکان نمی خورد برای اینکه نمی داند از کجا آمده کجا می خواهد برود به کدام طرف می خواهد برود اگر عاقل است هیچ تکان نمی خورد می گوید: «قِف عند الشبهة» (2) ولی وقتی مهندس آمد و راه نشان داد و به وسیله عقل و نقل این راه را به ما ارائه کردند بله خب ﴿اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ﴾ (3) شد این راه را می رویم.
انبیا و اولیای الهی مهندسین هدایت بشر
پرسش؟پاسخ: برای اینکه عمل کردند, صلات مجسّم اند, عدل مجسّم اند, تقوای مجسّم اند اینها به ما فرمودند سنّت اینها حجّت است مهندس اند دیگر, مهندس که محتاج به راه نیست خودش می رود می شود راه. این مهندس هم مستحضرید که عربی نیست این نظیر «دحرجَ یدحرج» نیست که رباعی مجرّد باشد این «هندسَ یُهندس» معرّب است «هندسه» معرّب «اندزه» است, «اندزه» مخفّف «اندازه» است این فارسی است که تعریب شده وگرنه ما عربی به نام هندس و یهندس و مهندس نداریم این مهندس که به صورت رباعی مجرّد ترسیم شده است این معرّب است در بعضی از نصوص بر ذات اقدس الهی اطلاق شده است که او مهندس است (4) خب مهندس باید راه نشان بدهد راه که خود ذات اقدس الهی که نیست انبیا و اولیا را بر اساس همان علم الوراثه مهندسِ خود قرار می دهد اینها این راهی را که می روند برای ما می شود صراط مستقیم فرمود: «خذوا عنّی مناسککم» (5) (یک) «صلّوا کما رأیتمونی اُصلّی» (6) (دو) ببینید من چه کار می کنم خب ما اگر - معاذ الله - راهی از قبل داشته باشیم این پیغمبر باید در این راه برود خب آن راه که دین است پس معلوم می شود او راه را نیاورد او راهیِ راه است راه یعنی دین را او آورده, او آورده با چه چیزی آورده؟ با گفتارش, گفتار, عمل خارجی نیست فقط بهره علم حصولی دارد این مهندس است این راه درست می کند خطّ مشی اینها برای ما راه است فرمود ببینید من چطور نماز می خوانم شما همین طور نماز بخوانید اینها تمثیل است و نه تعیین «خذوا عنّی مناسککم» هست, سایر مسائل هم هست «خذوا عنّی جهادکم, خذوا عنّی صومکم, خذوا عنّی فطرکم», «صلوا کما رأیتمونی اُصلّی», «صوموا کما رأیتمونی صُمت» همه کارها همین طور است.
ص: 169
موضوع: تفسیر آیات 46 تا 50 سوره سبأ
﴿قُلْ إِنَّمَا أَعِظُکُم بِوَاحِدَةٍ أَن تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَی وَفُرَادَی ثُمَّ تَتَفَکَّرُوا مَا بِصَاحِبِکُم مِن جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلَّا نَذِیرٌ لَّکُم بَیْنَ یَدَیْ عَذَابٍ شَدِیدٍ (46) قُلْ مَا سَأَلْتُکُم مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَکُمْ إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلَی اللَّهِ وَهُوَ عَلَی کُلِّ شَیْ ءٍ شَهِیدٌ (47) قُلْ إِنَّ رَبِّی یَقْذِفُ بِالْحَقِ عَلَّامُ الْغُیُوبِ (48) قُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَمَا یُبْدِئُ الْبَاطِلُ وَمَا یُعِیدُ (49) قُلْ إِن ضَلَلْتُ فَإِنَّمَا أَضِلُّ عَلَی نَفْسِی وَإِنِ اهْتَدَیْتُ فَبِمَا یُوحِی إِلَیَّ رَبِّی إِنَّهُ سَمِیعٌ قَرِیبٌ (50)﴾
دعوت به قیام علمی و فکری برای روشن شدن عقلانیت دین
در بخش پایانی سوره مبارکه «سبأ» بعد از اقامه برهان بر عناصر محوری اصول دین یعنی توحید و وحی و نبوّت, فرمود به مردم بگو شما یک نهضت الهی بکنید - این قیام یعنی نهضت - این نهضت تان باید مشخص باشد منظور ایستادن فیزیکی که نیست یک نهضت علمی بکنید بیش از یک نهضت هم لازم نیست ﴿قُلْ إِنَّمَا أَعِظُکُم بِوَاحِدَةٍ﴾ بصفة واحدة, بحقیقة واحدة, بخصلة واحدة و مانند آن. یک قیام بکنید وحدت این قیام به لحاظ وحدت عنصر محوری آ ن است به لحاظ هدف آن است, پس منظور نهضت است نه قیام فیزیکی و مانند آن. ﴿إِنَّمَا أَعِظُکُم بِوَاحِدَةٍ﴾ آن نهضت واحده چیست؟ این است که ﴿أَن تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَی وَفُرَادَی ثُمَّ تَتَفَکَّرُوا﴾ دو امر نیست یک حقیقت است چون به یک حقیقت دعوت کرده است نه اینکه قیام لله مَثنا و فُرادا یک امر باشد, تفکّر مطلب دیگر باشد که دو امر مستقل است مثل اینکه می گویند ما شما را به یک نهضت و قیام دعوت کردیم و آن این است که همه تان جمع بشوید بروید پای سخنان امام راحل ببینید او چه می گوید خب این تعبیر که جمع بشوید بعد بروید مسجد که امام سخنرانی می کند این تعبیر «ثمّ» و اینها علامت این نیست که این دو مطلب است آن قیام یعنی نهضت, همه مقدمه است برای اینکه شما ببینید مثلاً امام چه می گوید این چنین نیست که دو مطلب مستقل باشد, پس مجموعاً یک حقیقت است برای اینکه روشن بشود که دین امری است عقلانی و علمی و خردمحور، مخالف با عقل نیست.
ص: 170
نفی جنون و سحر, ثمره تفکر در گفتار پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)
﴿مَا بِصَاحِبِکُم مِن جِنَّةٍ﴾ شما محذورتان این است که - معاذ الله - وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) حرف غیر عاقلانه می زند نهضت فکری کنید روشن بشود که این حرف بر خلاف عقل و علم نیست ﴿قُلْ إِنَّمَا أَعِظُکُم بِوَاحِدَةٍ﴾ این ﴿أَن تَقُومُوا﴾ عطف بیان است برای آن «واحدة» ﴿أَن تَقُومُوا﴾ یعنی نهضت همان کلمه واحده است ﴿أَن تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَی وَفُرَادَی ثُمَّ تَتَفَکَّرُوا﴾.
تبیین تقدّم تفکّر انفرادی بر بحث های لجنه ای و تضارب آرا
مسئله فکر کردن غیر از مسئله تضارب آرا و بحث کردن است در درجه اول انسان به تنهایی می نشیند شب در کتابخانه اش فکر می کند بعد روز به مباحثه می نشیند اینکه به بحث های لَجنه ای یعنی گروهی سفارش کردند اینکه گفتند تضارب آرا در بیانات نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) هست که فرمود: «اضربوا بعض الرأی ببعض یتولّد منه الصواب» (1) این از بیانات حضرت است که در غرر و درر آمدی آمده است این تضارب آرا محصول آن رأی هایی است که انسان شبانه فکر کرده است شب, تنهایی ﴿إِنَّ نَاشِئَةَ اللَّیْلِ هِیَ أَشَدُّ وَطْأً وَأَقْوَمُ قِیلاً﴾ (2) جا برای مطالعه است, جا برای عبادت است چه برای عبادت، ناشئهٴ شب و نشئه شب خیلی بهتر از روز است چه برای فکر چه برای مطالعه و امور علمی ﴿إِنَّ نَاشِئَةَ اللَّیْلِ هِیَ أَشَدُّ وَطْأً وَأَقْوَمُ قِیلاً﴾ محصول فکر شبانه و تنهایی را آن گاه برای تکمیل در لَجنه ها به صورت تضارب آرا مطرح کنید حالا دو نفر شد بیش از دو نفر شد اینجاست که «إضربوا بعض الرأی ببعض یتولّد منه الصواب» یعنی رأیِ تحصیل کرده را نه برای تحصیل رأی دور هم جمع بشوید خودتان رأی تحصیل کنید در شب, آن را برای تکمیل در بحث های روزانه حالا یا دو نفر یا لجنه ای بحث کنید آن را تکمیل کنید این «إضربوا بعض الرأی ببعض» برای مباحثه است نه برای مطالعه, این ﴿ثُمَّ تَتَفَکَّرُوا﴾ برای مطالعه است. در مطالعه و فکر کردن قسمت مهم, تنهایی اثر دارد حداکثر ممکن است دو نفر باشد اما اگر بخواهید بحث کنید باید فکرِ حاصل شده را در مبحث, در مباحثه عرضه کنید تا تکمیل بشود. پس یک موعظه است نه دو موعظه و منظور, نهضت است و نهضت علمی است آن نهضت علمی، اول ﴿نَاشِئَةَ اللَّیْلِ﴾ بهتر است فُرادا بهتر است حداکثر مَثنا, بعد معلوم بشود که ﴿مَا بِصَاحِبِکُم مِن جِنَّةٍ﴾.
ص: 171
اثبات ثبوت و معاد با نهضت واحده فکری
اینکه شما می گویید - معاذ الله - این حرف مطابق با عقل و علم نیست، نه, مطابق با عقل و علم است. شما که الله را قبول دارید مشرکان الله را قبول داشتند فرمود نهضتتان الهی باشد حالا که شما الله را قبول دارید برای قُرب الی الله نهضت کردید و به این نتیجه رسیدید که او عاقل است ببینید او چه می گوید او دو حرف دارد یکی اینکه من نذیرم از طرف خدای سبحان انذار می کنم, یکی اینکه شما را انذار می کنم شما با مُردن نمی پوسید در برابر تمام کارهایتان مسئول هستید و عذاب الهی هم نقد است و شدید هم است من شما را به وحی و نبوّت خودم از یک سو, به معاد الهی از سوی دیگر دعوت می کنم. این اصول سه گانه دین, اصلش توحید بود اینها مبدأ را قبول داشتند خدا می فرماید شما که الله را قبول دارید پس برای رضای الله نهضت علمی بکنید این نهضت علمی ثابت می کند که او عاقلانه سخن می گوید این تهمت هایی که می زنید [که قرآن] سِحر است و شعبده است و کهانت است و یا او را به جنون متّهم بکنید نیست خوب که بحث بکنید این دو مطلب برای شما ثابت می شود: یکی اینکه او بشیر است, نذیر است, از طرف خدا خبر می دهد; دوم اینکه انذارش هم مربوط به مسئله معاد است که هیچ راهی برای فرار نیست. ﴿قُلْ إِنَّمَا أَعِظُکُم بِوَاحِدَةٍ﴾ این ﴿أَن تَقُومُوا﴾ عطف بیان است (یک) دو مطلب نیست یکی قیام مثنا و فرادا, یکی تفکّر; آن مقدمه است برای این, اگر دو مطلب بود که «انّما أعظکم باثنین» بود نه ﴿بِوَاحِدَةٍ﴾ (دو). مطلب سوم هم این است که تفکّر غیر از آن بحث های لجنه ای است آن بحث ها برای تکمیل رأی حاصل شده است نه برای تحصیل اصلِ رأی ﴿ثُمَّ تَتَفَکَّرُوا مَا بِصَاحِبِکُم مِن جِنَّةٍ﴾ حالا که روشن شد او عاقلانه سخن می گوید خوب که بررسی کنید این دو مطلب که یکی نبوّت است و دیگری معاد روشن می شود ﴿إِنْ هُوَ إِلَّا نَذِیرٌ لَّکُم﴾ می شود پیامبر, ﴿بَیْنَ یَدَیْ عَذَابٍ شَدِیدٍ﴾ می شود معاد.
ص: 172
بررسی حقیقت واحد بودن قیام و تفکّر
پرسش: پس چرا با ﴿ثُمَّ﴾ بیان کرد؟
پاسخ: همین دیگر, ما در تعبیرات و محاورات عرفی هم می گوییم, می گوییم اول جمع بشوید بعد ببینیم امام چه می گوید, آن مقدمه است وگرنه قیام لله یعنی چه؟ قیام لله که نمی تواند موعظه باشد من شما را دعوت می کنم که برای خدا قیام کنید خب چه کار بکنیم؟ معلوم می شود این ﴿ثُمَّ﴾ فقط برای ترتیب ذکری است نه ترتیب خارجی که مثلاً دو حقیقت باشد, دو چیز باشد, آن کلمه ﴿بِوَاحِدَةٍ﴾ سایه افکن است که همه اینها روشن می کند این ﴿أَن تَقُومُوا﴾ به تعبیر زمخشری و امثال زمخشری چون عطف بیان است برای آن «واحدة» (1) دیگر نمی گذارد انسان احتمال دو مطلب بدهد. عطف بیان «واحدة» این است که نهضت کنید و بفهمید که او عقل مدار است و علم محور ﴿إِنَّمَا أَعِظُکُم بِوَاحِدَةٍ﴾ آن حقیقت واحده, خصلت واحده, امر واحد چیست؟ ﴿أَن تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَی وَفُرَادَی ثُمَّ تَتَفَکَّرُوا مَا بِصَاحِبِکُم مِن جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلَّا نَذِیرٌ لَّکُم بَیْنَ یَدَیْ عَذَابٍ شَدِیدٍ﴾.
پرسش: آیا این ادعای بر قصد قربت در عبادات نیست؟
پاسخ: برای اینکه الله را که قبول دارید, الله را که قبول دارید شما می گویید از طرف خدا کسی نیامده خب شما وقتی بررسی کنید سوابق او را بررسی کنید, لاحق او را بررسی کنید, رهاورد او را بررسی کنید معلوم می شود جز عقلانیّت چیز دیگری نیست.
شکوفایی فطرت توحیدی انسان با تفکّر
پرسش ؟پاسخ: وقتی که اینها به فطرتشان [مراجعه کنند درک می کنند], چون همه اینها دارای سرمایه اوّلی هستند منتها این را الآن غبار رِیْن و غفلت گرفته است وقتی وجود مبارک حضرت ابراهیم استدلال کرد ﴿نُکِسُوا عَلَی رُؤُوسِهِمْ﴾ (2) سرافکنده می شوند, اگر انسان یک ظرف خالی باشد در درونش هیچ چیزی نباشد فکر کردن, ابزار کار می خواهد او موادّ اولیه ندارد اما وقتی ذات اقدس الهی در درون هر کسی آن موادّ اولیه را به ودیعت نهاده, اگر فکر بکند شکوفا می شود این طور نیست که خدا لوح نانوشته ای به ما داده باشد ما را به آن اسرار اوّلیه در حدّ ضرورت آگاه کرده که هیچ ممکن نیست گرفته بشود نه ما می توانیم عوض بکنیم نه بیگانه عوض می کند نه خدا عوض می کند.
ص: 173
عدم امکان تعویض فطرت توحیدی توسط انسان و دیگران
این ﴿لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾ (1) که این ﴿لاَ﴾, لای نفی جنس است برای همین است ما نمی توانیم فطرتمان را عوض بکنیم چون مقدورمان نیست, دیگری توان آن را ندارد چون قدرت آن را ندارد, خدا عوض نمی کند برای اینکه به احسن وجه خلق کرد ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ﴾ (2) خب چرا عوض بکند, لذا به صورت لای نفس جنس فرمود: ﴿لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾ هیچ ممکن نیست این فطرت عوض بشود خب اگر فطرت, لوح نانوشته نیست ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾ (3) در آن هست, بسیاری از معارف در آن نهادینه شده است خب انسان فکر بکند شکوفا می شود لازم نیست درس بخواند.
امکان مبیِّن بودن آیه ای بر آیه دیگر در صورت تأخّر در نزول
فرمود: ﴿إِنْ هُوَ إِلَّا نَذِیرٌ لَّکُم بَیْنَ یَدَیْ عَذَابٍ شَدِیدٍ ٭ قُلْ مَا سَأَلْتُکُم مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَکُمْ إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلَی اللَّهِ وَهُوَ عَلَی کُلِّ شَیْ ءٍ شَهِیدٌ﴾ در جریان تفسیر قرآن به قرآن مستحضرید که بعضی آیات ناظر به بعضی آیات دیگر هستند گرچه هیچ آیه ای نیست که با آیه دیگر مخالف باشد که ﴿لَوْ کَانَ مِنْ عِندِ غَیْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلاَفاً کَثِیراً﴾ (4) هیچ آیه ای مخالف با آیه دیگر نیست به نحو سالبه کلیه اما بعضی آیات به بعض دیگر مرتبط اند به نحو موجبه جزئیه, بعضی آیات با بعضی دیگر کاری ندارند منافاتی هم با هم ندارند آن هدف اصلی و هدف عامّشان مشترک اند همه برای توحید و دعوت به حق و امثال ذلک است به آن معنا همه آیات به یکدیگر مرتبط اند اما حالا آیه وضو با آیه تجارت ارتباطی با هم ندارند منافاتی هم با هم ندارند اما آن آیاتی که با هم مناسب اند یا مطلق و مقیّدند یا عام و خاصّ اند یا مُجمل و مبیّن اند یا ناسخ و منسوخ اند یا قرینه و ذی القرینه اند و مانند آن, به استثنای ناسخ و منسوخ هر کدام از آنها می توانند جلوتر باشند (یک) با آن باشند (دو) مؤخّر باشند (سه) مطلق و مقیّد لازم نیست که خدا اول مطلق را نازل کند بعد مقیّد را, اگر قبلاً مقیّد را نازل کرد بعد مطلق را خب ما می فهمیم که آن مقیَّد, مقیِّد این است عام و خاص این طور است, مجمل و مبیَّن این طور است, قرینه و ذی القرینه این طور است, شاهد و ذی الشاهد این طور است, تنها در ناسخ و منسوخ است که الاّ ولابد ناسخ باید بعد از منسوخ باشد نه قبل از منسوخ و نه با منسوخ وگرنه آن مجمل و مبیّن و عام و خاص و مطلق و مقیّد و قرینه و ذی القرینه همه اینها می توانند با هم یا مقدّم یا مؤخّر باشند.
ص: 174
آیه سوره «شوری» مبیِّن آیه سوره «سبأ» با فرض تأخّر نزول
بنابراین بر فرض ثابت شده باشد آیه سوره «شوری» بعد از این آمده است یعنی بعد از آیه سوره «سبأ» آمده باشد کاملاً آیه سوره «سبأ» می تواند مبیّن و مفسّر آیه سوره «شوری» باشد اول در سوره «سبأ» بفرماید که من اگر اجری بخواهم به سود شماست بعد هم بفرماید من اجری که می طلبم مودّت فی القربیٰ است ما آن مودّت فی القربیٰ را که اجر آن حضرت محسوب شده است در سوره «شوری», (1) به قرینه همین آیه سوره مبارکه «سبأ» تفسیر می کنیم برای ما روشن می شود که مودّت فی القربیٰ به سود خود ماست.
عدم مالکیت مردم بر انفال و اموال متعلّق خمس
مطلب بعدی آن است که در جریان امور مالی انفال را که ذات اقدس الهی به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) داد به غیر پیغمبر هم داد برای مردم نبود که پیغمبر از مردم گرفته باشد انفال برای مردم نبود ﴿إِنَّ الْأَرْضَ لِلّهِ یُورِثُهَا مَنْ یَشَاءُ﴾ (2) قُلل جبال, بطون اودیه, دریاها, صحراها, جنگل ها اینها که برای مردم نبود تا ما بگوییم انفال را پیغمبر از مردم درخواست کرد. می ماند مسئله خمس و زکات و امثال ذلک, در جریان خمس هم این چنین است این یک پنجم برای مردم نیست منتها او که خمس نمی دهد خیال می کند مال خودش است این همان طور که مال سرقت را, مال غصبی را, مال ربا را مال خود می داند خیال می کند این خمس هم مال اوست دارد می دهد به صاحب شریعت. فرمود: ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّمَا﴾ که متأسفانه این ﴿أَنَّمَا﴾ متّصل نوشته شده ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُم مِن شَیْ ءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبَی﴾ (3) این یک پنجمش برای اوست نه برای شما.
ص: 175
بازگشت تطهیر در ﴿خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ﴾ به دهندگان زکات و خمس
چرا در سوره مبارکه «توبه» فرمود آنها که زکات نمی دهند پاک نیستند اینکه برخی ها می گویند ما رفتیم مالمان را پاک کردیم این عنایتی است به ایشان شده باید بگویند ما رفتیم خودمان را تطهیر کردیم نه مال را پاک کردیم. در سوره مبارکه «توبه» فرمود: ﴿خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ﴾ (1) نه «صدقة تطهّرْهُم» این ﴿تُطَهِّرُهُمْ﴾ جواب امر نیست وگرنه مجزوم می شد این ﴿تُطَهِّرُهُمْ﴾ جمله در محلّ نصب است تا صفت باشد برای صدقه «خُذ من أموالهم صدقة مطهِّرةً لهم»; ﴿تُطَهِّرُهُمْ﴾ نه, تو آنها را پاک می کنی این صدقه آنها را پاک می کند.
پرسش:؟پاسخ: آن ﴿وَتُزَکِّیهِم بِهَا﴾ (2) جمله دیگر است که عطف جمله بر جمله است. ﴿خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ﴾ این تمام شد ﴿وَتُزَکِّیهِم بِهَا﴾ این عطف جمله بر جمله است نه جواب امر باشد اگر جواب امر بود که مجزوم بود نه اینکه بگیر تا تو پاک بکنی, صدقه ای که آنها را پاک می کند بگیر. قبل از خمس دادن خب نجس اند, رجس اند, این تعارف ندارد آیه البته مربوط به زکات است خب خمس و اینها البته بالاتر از زکات است ﴿خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ﴾ که این ﴿تُطَهِّرُهُمْ﴾ این جمله در محلّ نصب است تا صفت باشد برای صدقه, صدقه اینها را پاک می کند اینها می گویند ما رفتیم مالمان را پاک کردیم نخیر, خودت را پاک کردی, مثل غُساله, اگر پارچه ای را با آب قلیل بشویند می گویند تا آن غساله خارج نشده این پارچه آلوده است این باید خارج بشود تا او پاک بشود گرچه بین مثال و ممثّل خیلی فرق است.
ص: 176
عدم جواز تصرف در مال غیر مخمّس, دال بر عدم مالکیت
بنابراین مالِ آنها نیست در جریان خمس حالا یا به صورت کلی فی المعیّن است یا به صورت کسر مشاع, اگر به صورت کسر مشاع بود که فتوای برخی هاست وقتی سال مالی شد کسی حقّ تصرّف در هیچ جزئی از اجزای مالش ندارد مگر بعد از تخمیس یا بعد از مصالحه با فقیه جامع الشرایط, اگر کلی فی المعیّن بود می تواند تصرّف کند تا مقداری که خمس است همان مقدار مانده را بدهد. خیلی ها از کلمه «خُمس» که کسر مشاع است همان کسر مشاع را استفاده کردند نه کلی فی المعیّن را, بنابراین مال آنها نیست که به صاحب شریعت داده باشند.
دلیل قرآنی بر مال الله بودن خمس و زکات و عدم مالکیت غیر بر آن
قرآن در عین حال که اصل مالکیّت را امضا کرده است فرمود: ﴿لِلرِّجَالِ نَصِیبٌ مِمَّا اکْتَسَبُوا وَلِلنِّسَاءِ نَصِیبٌ مِمَّا اکْتَسَبْنَ﴾ (1) مالکیّت را محترم شمرده امضا کرده فرمود بشر هر چه کسب کرد برای خودش است چه کسی فرموده؟ خدا, بشرها نسبت به هم مالک اند بله درست است هر کسی هر چه کسب حلال کرد برای اوست اما نسبت به خدا چطور, مالک اند که بگویند این مال ماست نمی دهیم به دستور تو عمل نمی کنیم یا نه, ﴿وَآتُوهُم مِّن مَّالِ اللَّهِ الَّذِی آتَاکُمْ﴾ (2) درست است اصلِ مالکیّت امضا شده است اما نسبت به جامعه بشری نه نسبت به الله تا کسی بگوید من خودم مالکم خمس نمی دهم, من خودم مالکم زکات نمی دهم فرمود این مال الله است که به شما داده شد ﴿جَعَلَکُم مُسْتَخْلَفِینَ﴾ (3) شما خلیفه خدایید در صرف مال, هم مستخلَف نسل های گذشته اید هم مستخلف الله, بنابراین وجوه شرعیه ای که به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) برمی گردد آن بخش انفال که مال کسی نبود تا به عنوان اجر، حضرت از مردم بگیرد آن مسئله خمس و امثال خمس وقتی که اینها وارد فضای شریعت بشوند معلوم می شود که اصلاً مال آنها نیست.
ص: 177
تبیین چگونگی ارتباط مشارکت شیطان در اولاد با مال غیر مخمّس
ذیل آیه ﴿وَشَارِکْهُمْ فِی الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلاَدِ﴾ (1) این بحث گذشت در آنجا سخن از مشارکت شیطان است در مال و فرزند خب ﴿وَشَارِکْهُمْ﴾ مخاطب شیطان است ﴿وَشَارِکْهُمْ فِی الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلاَدِ﴾ شیطان شریک مال بشود خب معلوم است کسی یا رشوه می گیرد یا ربا می گیرد شریک او می شود در معصیت, شریک در فرزند بشود یعنی چه؟ یک وقت است کسی با نگاهِ نامحرمانه به نامحرم در بازار و کوی و برزن, شب در بستر همسرش قرار می گیرد این یک خطر, یک وقت است نه, با مهریه غیر مخمَّس که عین باشد نه دِیْن, یک وقت مهریه را در ذمّه می گیرد نه, آن از بحث خارج است یک وقت مهریه را در دست گرفته مالی است غیر مخمّس, عینی را مهریه قرار داد این عین اگر غیر مخمّس باشد گفتند مصداق «وشارکهم فی الأولاد» است آن بچه دو پدر دارد خب اینها چون چیزهایی نیست که انسان بتواند به آسانی بفهمد یا باور کند برایش سخت است که شیطان شریک فرزند می شود یعنی چه خب این هست این حقایق هست.
عدم تناقض امر به خمس و زکات با نخواستن اجر از مردم
پس ذات اقدس الهی اگر به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود که تو چیزی از مردم نمی خواهی برای همین است ما بسیاری از ماها همان طور که بارها شنیده اید اسلامی حرف می زنیم و قارونی فکر می کنیم می گوییم مالی که کسب کردیم برای خودمان است بله مالی که کسب کردیم نسبت به یکدیگر مال ماست ﴿لِلرِّجَالِ نَصِیبٌ مِمَّا اکْتَسَبُوا وَلِلنِّسَاءِ نَصِیبٌ مِمَّا اکْتَسَبْنَ﴾ اما نسبت به خدای سبحان هم بگوییم ما مالکیم حق نداری دخالت بکنی حرف قارون را بزنیم که بگوییم ﴿إِنَّمَا أُوتِیتُهُ عَلَی عِلْمٍ عِندِی﴾؟! (2) اینکه نیست, بنابراین چیزی را وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از مردم نخواست.
ص: 178
سرّ برابری عدم ابلاغ ولایت علی(علیه السلام) با عدم ابلاغ رسالت
می ماند مسئله ولایت و ارتباط با اهل بیت و دعای پیغمبر برای متولّیان ولای علی و اولاد علی و نفرین پیغمبر نسبت به اِعراض کننده ها که فرمود: «و عاد مَن عاداهم» (1) اینها برای آن است که این اجر رسالت است این مُزد رسالت است خدای سبحان هم فرمود اگر جریان غدیر را نگویی کاری نکردی فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِن رَبِّکَ وَإِن لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ﴾ (2) یعنی اگر این جریان غدیر را, ولایت حضرت امیر را بیان نکنی کاری نکردی برای ما, معنای آیه این نیست که «إن لم تفعل فما بلّغت رسالته فی أمر علی» اینکه مقدم و تالی می شود یکی, اینکه شرط و جزا می شود یکی, فرمود: ﴿وَإِن لَمْ تَفْعَلْ﴾ اگر خلافت و ولایت حضرت امیر را ابلاغ نکنی اصلاً کاری برای ما نکردی خب برای اینکه تو رحلت می کنی چه کسی دین را باید حفظ بکند مگر از سقیفه حفظ دین ساخته است درست است اهل بیت ساکت بودند ولی دیگران به برکت اینها دین را حفظ کردند هر جا مشکلاتی داشتند حضرت امیر می آمد آنها می گفتند «لولا علیّ لهلک فلان» این حفظ شد, بنابراین اینکه فرمود: ﴿وَإِن لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ﴾ یعنی رسولِ منقطع الآخر, رسول ابتر - معاذ الله - که نمی تواند دین مردم را الی یوم القیامه حفظ بکند آنکه حفظ می کند اهل بیت و ولایت است پس اگر نگویی, هیچ کاری برای ما نکردی ما که شما را برای این چند سال نخواستیم ما برای ابد خواستیم آنکه تا ابد ادامه می دهد اهل بیت اند ﴿وَإِن لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ﴾ اصلِ رسالت را, نه اینکه «فإن لم تفعل فما بلّغت رسالتک فی أمر علی» که این مقدم و تالی بشود یکی, شرط و جزا بشود یکی.
ص: 179
بشارت الهی به رفع خوف پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به حفظ او در برابر منافقین
پرسش: فخر رازی گفته که ﴿وَاللّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ﴾ دلالت می کند که این آیه مربوط به کفار و مخالفین است. پاسخ: نه, کفار و مخالفین که در جریان فتح مکه همه دست به تسلیم شدند این آیه بعد از فتح مکه است بعد از اینکه حضرت فاتحاً وارد مکه شد و ﴿یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْوَاجاً﴾ (1) همه تسلیم شدند حتی دودمان ننگین ابوسفیان هیچ احدی در جزیرةالعرب نبود که بتواند در برابر حضرت قیام بکند چون سران اینها که تسلیم شدند همه اسلحه ها را هم انداختند گرچه حضرت امیر(سلام الله علیه) فرمود این دوده ننگین سفیانی ها اینها «ما أسلموا و لکن استسلموا» (2) گرچه اینها قبل از فتح مکه کافر بودند و بعد از فتح مکه منافق شدند و اصلاً ایمان نیاوردند ولی بالأخره به حسب ظاهر تسلیم شدند حضرت از چه کسی بترسد مشکل حضرت منافقین بود که اینها کارشکنی بکنند لذا فرمود: ﴿وَاللّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ﴾ (3) نه مشکل نظامی داشته باشی.
ردّ شبهه فخررازی از آیه اکمال دین
پرسش: ... این آیه که ماقبل و مابعدش مفهوم نیست.
پاسخ: کدام آیه؟
پرسش: همان آیه ﴿الیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ﴾. (4)
پاسخ: آن در جای خودش قرار داده شده چون گاهی مسئله خیلی مهم است به صورت یک جمله معترضه ذکر می شود که بحث مبسوطش در سوره مبارکه «احزاب» گذشت, در سوره «احزاب» همه ضمیرها جمع مؤنث سالم است بعد یک دانه ضمیر جمع مذکر, معلوم می شود با آن مرتبط نیست این گاهی یک امر مهمّی در اثنای محاوره به عنوان جمله معترضه دفعتاً واقع می شود حضرت می فرمود این را اینجا بگذارید این آیه ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ﴾ شما ده ها بار نگاه کنید می بینید با صدرش مناسب نیست, با ذیلش مناسب نیست این وسطی است که دارد درخشندگی می کند قبلش مربوط به حرمت میته است پایانش هم مربوط به حالت اضطرار است این آیات هم قبلاً نازل شده که میته حرام است مضطر می تواند بخورد اما حالا ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ﴾, ﴿الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُوا﴾ (5) چه چیزی «یئس الکفار»؟ امروز کفار ناامید شدند از چه چیزی از اینکه میته حرام است؟! امروز کفار ناامید شدند از اینکه مضطر می تواند میته بخورد؟! اینکه حکم فقهی است (یک) قبلاً هم نازل شده (دو) این ﴿الْیَوْمَ﴾ ﴿الْیَوْمَ﴾ برای چیست؟ این بیّن الرشد می کند که این جداگانه نازل شده حالا وجود مبارک حضرت دستور داد که این آیه سوم سوره مبارکه «مائده» این وسطش این دو جمله باشد در جریان آیه تطهیر همین طور است بنابراین هیچ راهی برای شبهه فخررازی و امثال او نمی ماند.
ص: 180
زوال جاهلیت اعتقادی کهنه و نو در پرتو وحی
﴿قُلْ مَا سَأَلْتُکُم مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَکُمْ إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلَی اللَّهِ وَهُوَ عَلَی کُلِّ شَیْ ءٍ شَهِیدٌ﴾ می ماند مسئله حق و باطل. می فرماید جاهلیّتی بود وحی ای آمده, وحی ای آمده دیگر چیزی نمی آید این چند مطلب را در سوره مبارکه «اسراء» و سوره «انبیاء» و آیه محلّ بحث و سوره «فصلت» بیان فرمود, فرمود جاهلیّت موجود باطل بود آن تیرانداز اساسی که ﴿عَلَّامُ الْغُیُوبِ﴾ است مغز این جاهلیّت را با تیر وحی کوبید که ﴿بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَی الْبَاطِلِ فَیَدْمَغُهُ﴾ (1) ما دِماغ یعنی مغز باطل را می کوبیم و کوبید, جاهلیت را کوبید ﴿فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ﴾ این است که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) وقتی وارد مکه شدند وارد مسجدالحرام شدند این بت ها را یکی پس از دیگری می انداختند می فرمودند: ﴿جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقاً﴾ (2) باطلِ قبلی را با مغزکوب کردن از بین برد فرمود: ﴿نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَی الْبَاطِلِ فَیَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ﴾ آن گاه ﴿جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقاً﴾ در اینجا هم همان مطلب را بیان می کند که ﴿إِنَّ رَبِّی یَقْذِفُ بِالْحَقِ﴾ خب تیراندازی می کند چه چیزی را تیراندازی می کند همان طوری که در آیه هجده سوره مبارکه «انبیاء» فرمود: ﴿بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَی الْبَاطِلِ فَیَدْمَغُهُ﴾ دِماغ و مغزش را می کوبد ﴿فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ﴾ این برای این; لذا ﴿جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ﴾ هم در سوره مبارکه «اسراء» آمده. در این آیه محلّ بحث سوره «سبأ» هم مشابه آیه هجده سوره مبارکه «انبیاء» می فرماید: ﴿إِنَّ رَبِّی یَقْذِفُ بِالْحَقِ عَلَّامُ الْغُیُوبِ﴾ خب مغز چه چیزی را می خواهد بکوبد؟ معلوم است که مغز چه چیزی را می خواهد بکوبد, محفوف به قرینه است و آن این است که ﴿قُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَمَا یُبْدِئُ الْبَاطِلُ وَمَا یُعِیدُ﴾ باطلِ مغزکوب شده نه قدرت ظهور دارد نه قدرت برگشت; اما آنچه در سوره مبارکه «فصلت» آمده این است که این حق که آمده چیزی آن را از بین نمی برد پس سه مطلب است: یکی باطلِ قبلی, یکی حقّ فعلی, یکی باطل بعدی; باطل قبلی جاهلیّت بود که امر اول بود, وحی و الهیّت و اسلام آمد که حق است مغز آن را کوبید آن را مغزکوب کرد از بین رفت, دیگر امر سومی در کار نیست به نام باطل که بیاید این حق را از بین ببرد آن را در سوره مبارکه «فصلت» آیه 42 فرمود: ﴿لاَ یَأْتِیهِ الْبَاطِلُ مِن بَیْنِ یَدَیْهِ وَلاَ مِنْ خَلْفِهِ﴾ شبهه ای, نقدی, چیزی بیاید که - معاذ الله - این قرآن را باطل کند این طور نیست باطل به سراغ حق بیاید در حریم قرآن راه پیدا کند این نیست, پس باطلی در کار نیست که بیاید حق را از بین ببرد یعنی - معاذ الله - قرآن را به وسیله نقد, شبهه, نسخ و مانند آن از بین ببرد اما خود قرآن آن جاهلیّت را مغزکوب کرد این مسئله علم و اعتقاد.
ص: 181
راهکار قرآن برای زوال جاهلیت عملی
اما در مقام عمل در مقام خارج فرمود: ﴿فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْکُفْرِ إِنَّهُمْ لاَأَیْمَانَ لَهُمْ﴾ (1) (یک) ﴿قَاتِلُوهُمْ حَتَّی لاَ تَکُونَ فِتْنَةٌ﴾ (2) (دو) ﴿یَکُونَ الدِّینُ کُلُّهُ لِلّهِ﴾ (3) (سه) ﴿یَکُونَ الدِّینُ لِلّهِ﴾ (4) (چهار) گاهی دارد که همه دین برای خدا باشد, گاهی دارد اصلِ دین برای خدا باشد, گاهی دارد فتنه ای در کار نباشد, گاهی دارد ائمه کفر را بکُشید این برای عمل خارجی است, عمل خارجی کاری به ﴿جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ﴾ ندارد وگرنه در همان زمان هم منافقین و امثال ذلک بودند بسیاری از موارد بودند که به شرک و امثال ذلک از نظر عقیده مبتلا بودند وگرنه در حیطه حجاز این حق آمده و باطل را مغزکوب کرده و همه اینها این را ریختند دور.
نمود مقابله عملی با جاهلیت در استحباب ورود به مسجدالحرام از باب بنی شِیبه
اینکه می گویند مستحب است حاجی وقتی وارد مسجدالحرام می شود از باب بنی شِیْبه وارد بشود (5) برای همین است وجود مبارک حضرت این چوب ها که به صورت بت در آورده بودند اینها را ریز ریز کردند انداختند دور, در همان مدخل باب بنی شیبه اینها را دفن کردند گفتند مستحب است حاجیان که وارد مسجدالحرام می شوند از باب بنی شیبه بیایند که روی این بت ها پا بگذارند سرّ استحباب ورود حجّاج از باب بنی شیبه این است که روی این بت ها پا بگذارند این می شود ﴿جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقاً﴾ اینجا هم فرمود: ﴿إِنَّ رَبِّی یَقْذِفُ﴾ به قرینه ﴿یَقْذِفُ﴾ معلوم می شود مغزکوب کردن باطل مراد است ﴿إِنَّ رَبِّی یَقْذِفُ بِالْحَقِ﴾ و پروردگار ﴿عَلَّامُ الْغُیُوبِ﴾ است.
ص: 182
موضوع: تفسیر آیات 51 تا 54 سوره سبأ
﴿وَلَوْ تَرَی إِذْ فَزِعُوا فَلاَ فَوْتَ وَأُخِذُوا مِن مَکَانٍ قَرِیبٍ (51) وَقَالُوا آمَنَّا بِهِ وَأَنَّی لَهُمُ التَّنَاوُشُ مِن مَکَانٍ بَعِیدٍ (52) وَقَدْ کَفَرُوا بِهِ مِن قَبْلُ وَیَقْذِفُونَ بِالْغَیْبِ مِن مَکَانٍ بَعِیدٍ (53) وَحِیلَ بَیْنَهُمْ وَبَیْنَ مَا یَشْتَهُونَ کَمَا فُعِلَ بِأَشْیَاعِهِم مِن قَبْلُ إِنَّهُمْ کَانُوا فِی شَکٍّ مُّرِیبٍ (54)﴾
تأمین اصول و فروع دین با قیام برای خدا
بخش پایانی سوره مبارکه سبأ درباره این است که شما برای خدا قیام بکنید اگر نهضتی برای خدا بود همه مطالب اصلی و فرعی تأمین است اگر از امام(رضوان الله علیه) نقل شده است که این ﴿إِنَّمَا أَعِظُکُم بِوَاحِدَةٍ﴾ (1) برای تأمین سعادت دنیا و آخرت است حق است برای اینکه وقتی قیام, لله بود هم اصول دین تأمین است هم فروع دین.
تبیین نفی در ﴿مَا بِصَاحِبِکُم مِن جِنَّةٍ﴾ به تعیینی و تمثیلی
مطلب بعدی آن است که فرمود: ﴿ثُمَّ تَتَفَکَّرُوا مَا بِصَاحِبِکُم مِن جِنَّةٍ﴾ (2) نفی جنون, اثبات وحی نمی کند آنها چندین تهمت را روا داشتند مسئله جنون بود, مسئله سِحر بود, مسئله شعبده و کهانت بود, مسئله جادوگری و امثال ذلک بود اینها را اِسناد دادند. در موارد دیگر آنها نفی شد اینجا اثبات اینکه ﴿مَا بِصَاحِبِکُم مِن جِنَّةٍ﴾ نفی جِنّه یعنی نفی همه آن تهمت ها این چنین نیست که از نظر علمی اگر جِنّة و جنون نفی شد وحی ثابت بشود آنها چندین تهمت را روا داشتند مسئله شعر را, مسئله سِحر را, مسئله کهانت را روا داشتند یا اینکه تلفیقی از گفته های دیگران را به ما ارائه کردی را هم روا داشتند چون آنها در موارد دیگر نفی شد فقط تهمت جِنّة ماند از نفی جنّة در این آیه و نفی سایر تهمت ها در آیات دیگر, وحی بودن و حقانیّت ثابت می شود این یک بیان. بیان دیگر اینکه ﴿ثُمَّ تَتَفَکَّرُوا مَا بِصَاحِبِکُم مِن جِنَّةٍ﴾ این تمثیل باشد نه تعیین; یعنی شما وقتی خردمندانه فکر کنید می فهمید که نه خودِ او مجنون است نه گفتارش شعر است نه گفتارش سحر است نه گفتارش کهانت است نه گفتارش تلفیقی از رهاورد دیگران است زیرا اگر هر کدام از اینها بود در تحدّی, شکست می خورد چون هیچ کس نمی تواند مثل این بیاورد معلوم می شود از سنخ شعر نیست, سحر نیست, کهانت نیست, تلفیق گفته های دیگران هم نیست.
ص: 183
اعطایی بودن کمالات مربوط به نبوّت و امامت به خلاف کمالات در ولایت
مطلب بعدی آن است که کمالات انسانی آنچه به ولایت برمی گردد تحصیلی است با تهذیب نفس و مانند آن حاصل می شود اما آن کمالاتی که جزء منصب های الهی است پُست های کلیدی است مثل نبوّت, رسالت, امامت, کسبی و تحصیلی نیست که انسان سالیان متمادی درس بخواند یا ریاضت بکشد امام بشود این بر اساس ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾ (1) تأمین می شود.
دو قسم اجرخواهی پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و بازگشت سود یکی از آن به مردم
مطلب دیگر این است که اجر وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دو قسم بود یک اجر بود از مردم خواست, یک اجر الهی است آن اجری که از مردم خواست ﴿مَا سَأَلْتُکُم مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَکُمْ﴾ (2) به سود مردم است اما آن اجر الهی که ﴿إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلَی اللَّهِ﴾ همچنان محفوظ است آن اجر را به مردم نداد آن اجر الهی برای خود آن حضرت است چرا تعبیر به مودتِ ﴿فِی الْقُرْبیٰ﴾ شد و تعبیر به مودّت قربا نشد اینها جزئیاتی است که ان شاءالله در آیات سوره مبارکه شوری مشخص می شود.
قرآن, بیان کننده براهین اثبات معاد برای عوام و خواص
اما بحث امروز: فرمود اینها بالأخره روزی را در پیش دارند که هیچ چاره ای برای آنها نیست ﴿وَلَوْ تَرَی﴾ دیگر حالا مطلب خصوصی شد به وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) خطاب می کند می فرماید آن روز را فقط تو می بینی چون اینها منکر معادند. در جریان معاد هم مستحضرید که قرآن کریم در همین سوره و در آیات دیگر برهان اقامه کرد که عالَم باطل نیست یاوه نیست که هر کسی هر کاری را خواست بکند, بکند. یک سلسله بحث های معاد است که تجرّد عقلی دارد روح از بین نمی رود انسان, مرگ را می میراند نه اینکه انسان بمیرد این در دسترس همگان نیست لذا برای خواص این براهین اقامه می شود اما آنچه برای توده مردم اقامه می شود و قرآن کریم در بسیاری از آیات آنها را مطرح کرده و در همین سوره مبارکه سبأ هم به آنها اشاره کرده که این چنین نیست که هر کسی هر کاری را انجام بدهد آزاد باشد ﴿وَقَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لاَ تَأْتِینَا السَّاعَةُ قُلْ بَلَی وَرَبِّی لَتَأْتِیَنَّکُمْ عَالِمِ الْغَیْبِ لاَ یَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقَالُ ذَرَّةٍ فِی السَّماوَاتِ وَلاَ فِی الْأَرْضِ وَلاَ أَصْغَرُ مِن ذلِکَ وَلاَ أَکْبَرُ إِلَّا فِی کِتَابٍ مُّبِینٍ ٭ لِیَجْزِیَ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولئِکَ لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ کَرِیمٌ ٭ وَالَّذِینَ سَعَوْ فِی آیَاتِنَا مُعَاجِزِینَ أُولئِکَ لَهُمْ عَذَابٌ مِن رِّجْزٍ أَلِیمٌ﴾ (3) کذا یعنی عالَم یاوه نیست که هر کسی هر کاری را بکند این دلیل, ساده ترین برهان است برای ضرورت معاد اما آن معانی عقلی و براهین عقلی مقدور خواص است نه عوام. بعد از اینکه در اوایل همین سوره سبأ دلیل معاد را, دلیل مردم فهم را اقامه کرد که عالَم یاوه و باطل نیست که هر کسی هر کاری کرد, کرد هیچ حساب و کتابی نباشد این معنا را همه می فهمند, بعد در پایان نتیجه گیری می کند که حالا ما که برهان اقامه کردیم, برهان مردمی اقامه کردیم در بخش های دیگر یک مقدار دقیق تر فرمود که عالَم حق است یعنی هدفمند است باطل نیست یعنی بی هدف نیست ﴿مَا خَلَقْنَا السَّماءَ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا بَاطِلاً﴾, (4) ﴿مَا خَلَقْنَاهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ﴾, (5) گاهی به صورت موجبه, گاهی به صورت سالبه, گاهی اثبات حقانیّت عالَم, گاهی نفی بطلان عالَم که عالم یاوه نیست که هر موجودی بالأخره هر کاری خواست بکند به جایی هم نرسد; بلکه به دارالقرار می رسد تا آنجا صالح و طالح, کیفر و پاداش خودشان را ببینند. آن براهین که یک مقدار متوسط است در جای دیگر اقامه شده براهین دقیق تر برای اوحدی از اهل ایمان در جای دیگر ذکر شده.
ص: 184
اجتماع براهین عمومی و اختصاصی معاد در اول و آخر سوره سبأ
اما این برهانی که در اوایل همین سوره مبارکه سبأ اقامه شده قابل فهم برای همه مردم است که بالأخره عالَم بیهوده نیست که هر کسی هر کاری کرد, کرد; مؤمن هر کاری کرد, کافر هر کاری کرد, ظالم هر کاری کرد, حساب و کتابی نباشد این ادله را در اوایل سوره نقل کردند بعد در بخش پایانی سوره فرمود: ﴿وَلَوْ تَرَی﴾ خطاب به شخص پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است که تو در آن روز می بینی, چه چیزی را می بینی؟ اینها مستقبل محقّق الوقوع است که به صورت فعل ماضی ذکر شده ﴿إِذْ فَزِعُوا﴾ اینها به فزع می افتند حالا یا عندالموت است یا عندالبرزخ است یا عندالبأث است بالأخره به فزع می افتند.
تبیین پایداری حقیقت انسان با معنای فوت و وفات
﴿وَلَوْ تَرَی إِذْ فَزِعُوا فَلاَ فَوْتَ﴾ ما در عالَم فوت نداریم هر چه داریم وفات داریم نه فوت در «فوت» تاء جزء کلمه است یعنی از بین رفتن, در «وفات» تاء زاید است جزء کلمه نیست اصلش وفیٰ است اگر اخذ تام باشد چیزی از بین نرود می گویند توفّی کرده, استیفا کرده فلان شخص حقّ خودش را استیفا کرده یا در فلان سخن, مستوفا بیان کرده یا در فلان مقاله مستوفا بیان کرده وفیٰ, توفّی, استیفا, همه اخذ تام را نشان می دهد که هیچ چیزی را فرو نمی گذارد و چیزی از بین نمی رود انسان وفات می کند نه فوت, این تاء در وفات جزء کلمه نیست ﴿اللَّهُ یَتَوَفَّی الْأَنفُسَ حِینَ مَوْتِهَا﴾ (1) شما متوفّا می شوید خدا متوفّی می شود چیزی از شما گُم نمی شود تمام حقیقت شما را خدا توفّی می کند استیفا می کند فوتی در کار نیست.
ص: 185
نزدیکی خدا به انسان در اخذ روح و بیان مراتب چهارگانه آن در المیزان
﴿وَأُخِذُوا مِن مَکَانٍ قَرِیبٍ﴾ این یکی از لطایف المیزان همین بخش است این سه, چهار سطر المیزان خیلی قوی است که ایشان شماره کرده آیاتی را که مربوط به نزدیک بودن خدای سبحان است فرمود از جای نزدیکی گرفته می شوید خب گیرنده خداست روحتان را بخواهد قبض بکند او قبض می کند مراتب چهارگانه قُرب را بیان کرده فرمود خدا در بعضی از آیات خودش را قریب معرفی کرده ﴿وَإِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ﴾ (1) که قریب است, نزدیک است. درباره محتضر در سوره مبارکه واقعه فرمود وقتی محتضر حالش به آن آخرین بخش رسید شما نگاه می کنید ولی ﴿نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنکُمْ وَلکِن لاَ تُبْصِرُونَ﴾ (2) شما که کنار بستر او هستید به او نزدیک هستید ما به این محتضر از شما نزدیک تریم ولی شما نمی بینید این دو مرحله, آن ﴿نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ﴾ مرحله سوم است که ما نه تنها از شما به شخص نزدیک تریم بلکه از رگِ حیات او, به او نزدیک تریم این سه مرتبه, مرتبه چهارم آن است که ما از خود شخص به خود شخص نزدیک تریم که ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ﴾ (3) این آیه سوره انفال که قبلاً گذشت این آیه ای نیست که قابل فهم باشد برای اوساط از اهل ایمان چه برسد به ضعاف آنها, خدا بین ما و خود ما فاصله است این حیلوله صفتِ فعل اوست نه صفت ذات او.
ص: 186
صعوبت فهم معنای حیلولت خدا بین انسان و قلب او
﴿وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ﴾ قلب ما همان حقیقت ماست, هویّت ماست, ما چیزی جدای از قلب نداریم منظور از قلب این قسمتی که در چپ بدن قرار دارد و پالایش خون به عهده اوست این نیست این در حیوان هم هست, مؤمن هم هست, کافر هم هست, درباره کفار که گفته می شود: ﴿فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾ (1) این قلب را نمی گویند اینها نوار قلب می گیرند عکس می گیرند می بینند قلب, قلب سالم است اما آن مرض چیز دیگر است آن قلب چیز دیگر است فرمود بین انسان و قلب او; یعنی بین انسان و حقیقتِ او خدا فاصله است این در ذهن نمی آید.
پرسش: چه اشکال دارد بگوییم حقیقت انسان همان قلب اوست.
پاسخ: بسیار خوب, اما بین انسان و همان حقیقت, فیض و قدرت خدا حائل است ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ﴾.
روشن شدن نهایت قرب الهی در هنگام کمین با معنای چهارم قرب
اگر این است, پس چیزی از خدا به ما نزدیک تر نیست حتی خود ما; لذا او قریب و نزدیک است بالقول المطلق و آنچه در سوره مبارکه فجر آمده است ﴿إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصَادِ﴾ (2) مرصاد یعنی کمین, خدا در کمین است و شیطان هم در کمین ﴿لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَکَ الْمُسْتَقِیمَ﴾ (3) من سرِ راه کمین می زنم, شیطان کمین می زند که بگیرد و ذات اقدس الهی در کمین است که دستگیری کند ﴿إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصَادِ﴾ اما برای عده دیگر هم ممکن است فوراً آنها را زمینگیر کند فرمود اگر پروردگار رصد می کند در کمین است با این مراحل چهارگانه قُرب مخصوصاً با مرتبه چهارم معلوم می شود که در رصد بودن او و در کمین بودن او در نهایت قُرب است.
ص: 187
تبیین اطلاق قرب خدا به انسان در کلام علوی کمیل
آنچه در دعای نورانی «کمیل» هست نشان می دهد که خدای سبحان آنچنان به ما نزدیک است که از فرشته هایی که مأمورند و آمدند کارهای ما را تنظیم کنند و بنویسند به ما نزدیک تر است در این دعای «کمیل» می خوانیم خدایا! برخی از کارها را شما اجازه نمی دهید ملائکه بنویسند ﴿وَإِنَّ عَلَیْکُمْ لَحَافِظِینَ ٭ کِرَاماً کَاتِبِینَ ٭ یَعْلَمُونَ مَا تَفْعَلُونَ﴾ (1) ملائکه را فرستادی که کارهای ما را رصد کنند بنویسند به شما گزارش بدهند بعضی از کارها را اصلاً اجازه نمی دهد که آنها بفهمند «و الشاهد لِما خَفِیَ عنهم و بِرَحمتک أخْفَیته» (2) خدایا ملائکه را برای این کار فرستادی که اعمال و خاطرات ما را ثبت کنند و به شما گزارش بدهند در بعضی از موارد حاضر نیستی که آبروی ما نزد ملائکه ریخته بشود که آنها بفهمند ما چه کار کردیم, نمی گذاری, خودت حفظ می کنی و خودت مخفی نگه می داری «و الشاهد لِما خَفِیَ عنهم و بِرَحمتک أخْفَیتُه» آنها حافظ اند, کرام الکاتبین اند اما آبروی ما را نزد آنها هم حفظ کردی چنین خدایی است, پس از ما به ما نزدیک تر است, از دیگران به ما نزدیک تر است, از ملائکه به ما نزدیک تر است لذا قریبِ بالقول المطلق است و این خدا بخواهد انسان را بگیرد دیگر هیچ مانعی در کار نیست هیچ حجابی در کار نیست. فرمود: ﴿وَأُخِذُوا مِن مَکَانٍ قَرِیبٍ﴾.
پرسش: بالأخره لفظ مکان دارد... هر جا بگیرد مکان است و نزدیک است.
ص: 188
جمع بین مکان قریب و بعید در آیه دال بر اطلاق قرب خدا
پاسخ: بله, اما در همان نزدیکی می گیرد چون ما متمکّن هستیم مکان داریم همان جا می گیرد دیگر فاصله ای نیست در هر مکانی که ما باشیم فیض و قدرت نامحدود الهی آ نجا حضور و ظهور دارد همان جا می گیرد حالا اینکه فرمود: ﴿وَلَوْ تَرَی إِذْ فَزِعُوا فَلاَ فَوْتَ وَأُخِذُوا مِن مَکَانٍ قَرِیبٍ ٭ وَقَالُوا آمَنَّا بِهِ وَأَنَّی لَهُمُ التَّنَاوُشُ مِن مَکَانٍ بَعِیدٍ﴾ جمع کرده بین مکان قریب و مکان بعید.
امکان بازگشت ضمیر در ﴿آمَنَّا بِه﴾ به قرآن یا پیامبر و علت آن
این ﴿آمَنَّا بِهِ﴾ اگر به مرجع نزدیک مراجعه کنیم که ﴿جَاءَ الْحَقُّ﴾ منظور قرآن کریم است که سیدناالاستاد به آن اشاره کردند که ﴿آمَنَّا بِهِ﴾ یعنی بالقرآ ن (1) و اگر درباره آن محور اصلی بحث که وجود مبارک پیغمبر است که فرمود: ﴿مَا بِصَاحِبِکُم مِن جِنَّةٍ﴾, ﴿آمَنَّا بِهِ﴾ یعنی آمنّا بصاحب یعنی پیامبر آن هم صحیح است چون ایمان به قرآن ایمان به پیغمبر است, ایمان به پیغمبر ایمان به قرآن است بالأخره من به قرآن و وحی ایمان آوردم ﴿وَقَالُوا آمَنَّا بِهِ﴾.
ثمربخش نبودن ایمان آوردن هنگام مرگ و علت آن
اینکه می گویند ﴿آمَنَّا بِهِ﴾ این مثل اینکه انسان در خواب دارد یک حرف دروغ می زند یک انسان حیله گر وقتی در خواب هم حرف می زند مکّارانه حرف می زند اینها فعل اختیاری ندارند چون انسان مادامی که زنده است بین او و ایمان و کفر, اراده فاصله است می خواهد ایمان بیاورد می خواهد کفر بورزد بین او و کارهای اختیاری, ایمان فاصله است اما وقتی که حال احتضار پیش آمد این اراده رخت برمی بندد از انسان به هیچ وجه کارِ ارادی ساخته نیست تکامل عملی ممکن نیست, ممکن نیست او کاری بکند که گناه باشد ممکن نیست کاری انجام بدهد که ثواب بشود این اراده و عزم و نیّت از او گرفته می شود. در بخش های اندیشه و علم راهش باز است خیلی از چیزها را که انسان در دنیا نمی فهمید هنگام مرگ می فهمد در برزخ می فهمد, تکامل علمی فراوان است اما تکامل عملی یعنی کاری بکند که ثواب ببرد یا کاری بکند که عِقاب داشته باشد این دیگر از او گرفته شده مسئله اراده, تصمیم, عزم, نیّت که اینها کار عقل عملی است کلاً با مرگ از کار می افتد انسان است با همان اعمال قبلی خودش (یک) دروغی که می گوید ظهور ملکات کذب است نه اینکه گناهی کرده باشد اینکه در سوره مبارکه انعام گذشت آ ن مشرکان می گفتند: ﴿مَا کُنَّا مُشْرِکِینَ﴾ (2) ما شرک نورزیدیم خدای سبحان فرمود: ﴿انظُرْ کَیْفَ کَذَبُوا عَلَی أَنْفُسِهِمْ﴾ (3) این ظهور همان ملکات دنیاست مثل آدم دروغگو که در خواب هم وقتی حرف می زند دروغ می گوید, انسان مکّار وقتی در خواب هم حرف می زند دارد نقشه می کشد این نقشه کشیدن یا دروغ گفتن نائم در خواب, معصیت نیست ظهور ملکات اوست وگرنه در آنجا کذب ممکن نیست, کفر ممکن نیست, ایمان ممکن نیست, اگر ایمان ممکن باشد یعنی در آنجا ممکن باشد کسی ایمان بیاورد آنجا احتیاج به شریعت دارد آن هم تشریع است وجوب و حرمت دارد معصیت و اطاعت دارد لازم است آنجا وحی و نبوّتی هم باشد آنجا دیگر می شود دنیا دیگر آخرت نیست; لذا اینکه می گویند: ﴿آمَنَّا﴾ ظهور ملکاتشان است در دنیا وقتی گرفتار می شدند با دروغ می گفتند ما قبول داریم الآن همان دروغ دارد ظهور می کند وگرنه ایمان آوردن ممکن نیست ﴿وَقَالُوا آمَنَّا بِهِ﴾ پس این ضمیر ﴿بِهِ﴾ یا به ﴿الْحَقّ﴾ برمی گردد که قرآن است یا به «صاحب» برمی گردد که محور بحث است.
ص: 189
تبیین بُعد فاصله بین مشرکان و ایمان
بعد می فرماید: ﴿وَأَنَّی لَهُمُ التَّنَاوُشُ مِن مَکَانٍ بَعِیدٍ﴾ فاصله بین اینها و قرآن, فاصله بین اینها و بین پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) زیاد است چگونه اینها می توانند تناوش داشته باشند تناوش شبیه تناول است منتها این است که انسان چیز آسانی را از نزدیک بردارد این را می گویند تناوش, تناول از این اعم است فرمود اینها به ایمان دسترسی ندارند تا ایمان بیاورند ایمان در یک قلّه بالاست اینها در حضیض اند در درک اسفل من النار هستند دسترسی به ایمان ندارند اینها چگونه می خواهند ایمان بیاورند آن روز که می خواستند ایمان بیاورند که نیاوردند امروز که بین اینها و ایمان فاصله است می خواهند ایمان بیاورند این شدنی نیست ﴿وَأَنَّی لَهُمُ التَّنَاوُشُ﴾ چرا؟ ﴿مِن مَکَانٍ بَعِیدٍ﴾ اگر فاصله زیاد است تناوش ممکن نیست الآن کسی اینجاست چیزی هم روی قلّه دماوند است خب در دسترس او نیست تا او تناوش کند او تناول کند چه چیزی را می خواهد بگیرد ﴿أَنَّی لَهُمُ التَّنَاوُشُ مِن مَکَانٍ بَعِیدٍ﴾ در حالی که آن وقت که قریب بود نزدیک بود کفر ورزیدند ﴿وَقَدْ کَفَرُوا بِهِ مِن قَبْلُ﴾.
رجم به غیب بودن ایمان آوری مشرکان هنگام مرگ و آخرت
اینها دو رَجم به غیب دارند, قذف به غیب, رجم به غیب در دنیا داشتند اینجا هم دارند, در دنیا رجم به غیب داشتند می گفتند - معاذ الله - این رهاورد اوست سِحر است یا شعر است یا کهانت است خودش - معاذ الله - یا مجنون است یا ساحر است یا شاعر است یا کاهن است و مانند آن, این رجم به غیب بود یعنی در تاریکی تیر پرتاپ کردن به غیب ارجاع دادن و از غیب سخن گفتن این می شود رجم به غیب, در آخرت هم رجم به غیب دارند برای اینکه ایمان رفته آن بالا در دسترس اینها نیست مقدور اینها نیست حالا می گویند: ﴿آمَنَّا﴾ پس هم در دنیا قذف به غیب داشتند رجماً بالغیب سخن می گفتند هم در آخرت رجماً بالغیب و قذفاً بالغیب سخن می گویند ﴿وَقَدْ کَفَرُوا بِهِ مِن قَبْلُ وَیَقْذِفُونَ﴾ اینجا دیگر فعل مضارع است کارشان رجم به غیب است در دنیا یک نحو رجم به غیب داشتند در آخرت یک نحو رجم به غیب دارند و غیب بودنش هم برای این است که ﴿مِن مَکَانٍ بَعِیدٍ﴾ است.
ص: 190
نفی مکان فیزیکی و بُعد آن در آیه
آنچه را اینها درباره آن سخن می گویند خیلی دور است البته مکانت بعید است اینجا منظور مکان جسمی و فیزیکی نیست مکانت بعید است اینها از ایمان بخواهند خبر بدهند که در دسترس اینها نیست در دنیا از وحی و نبوّت حضرت می خواستند خبر بدهند در دسترس آنها نبود.
تبیین ایجاد فاصله بین اشتهای مشرکان و متعلّق آن در قیامت
﴿وَیَقْذِفُونَ بِالْغَیْبِ مِن مَکَانٍ بَعِیدٍ﴾ بنابراین اینها دو مُشتَها دارند یک مُشتَها در قیامت دارند که ایمان بیاورند و از عذاب الهی بِرَهند, یک مشتَها به لحاظ لذایذ دنیایی داشتند که در رفاه بودند در اسراف و اتراف بودند الآن به جایی رسیدند که ﴿وَحِیلَ بَیْنَهُمْ وَبَیْنَ مَا یَشْتَهُونَ﴾ آنچه اینها اشتها دارند که در قیامت ایمان بیاورند و از عذاب بِرَهند مقدورشان نیست, آنچه در دنیا با آن عادت کرده بودند به لذایذ و مشتهیات مقدورشان نیست ﴿وَحِیلَ﴾ حیلوله شده است, فاصله شده است بین این کفار و آنچه اینها اشتها داشته و دارند که فعل مضارع است و مفید استمرار, در آخرت اشتهای آنها این است که بگویند: ﴿آمَنَّا بِهِ﴾ و نجات پیدا کنند که این شدنی نیست.
پرسش:...این آیات را بر اعمّ از عذاب دنیا و برزخ و قیامت معنا بکنیم.
پاسخ: بالأخره وقتی که ﴿وَحِیلَ بَیْنَهُمْ وَبَیْنَ مَا یَشْتَهُونَ﴾ شد شامل دنیا و آخرت می شود یعنی لذایذی که مشتهای آنها بود الآن در دسترس نیست اشتهایی که الآن داشتند که به وسیله ایمان از لذایذ بهشت برخوردار بشوند, از خطرات جهنم حفظ بشوند مقدورشان نیست.
ص: 191
شباهت مشرکان با پیروان خود در محرومیت رسیدن به اشتهای خود
﴿وَحِیلَ بَیْنَهُمْ وَبَیْنَ مَا یَشْتَهُونَ کَمَا فُعِلَ بِأَشْیَاعِهِم﴾ خیلی ها تابع و پیرو اینها بودند همان طوری که آنها گرفتار شهوت بودند و در قیامت هم آرزوی خام داشتند هم در قیامت به آرزو نمی رسیدند هم آنچه مأنوسشان بود در دنیا آن را از دست دادند اینها هم گرفتار هر دو محرومیّت هستند ﴿کَمَا فُعِلَ بِأَشْیَاعِهِم مِن قَبْل﴾.
تردید, علت مشترک بین مشرکان و پیروان آنها
سرّش آن درد مشترک و بیماری مشترک است چون همه اینها در شکّی بودند که اینها را می لرزاند یک وقت است انسان شاکّ متفحّص است یقین دارد که مطلبی هست ولی درصدد تحقیق است این شکّ او باعث رِیب نیست ما یک عقل نظری داریم که مسئول اندیشه است یک عقل عملی داریم که مسئول کار و اراده و نیّت است آنچه عقل نظری به آن مبتلا می شود در برابر قطع و یقین و ظن, شک است شک در هست و نیست و بود و نبود است آنچه عقل عملی به آن مبتلا می شود در برابر طمأنینه, تردید است تردید این است که آدم را می لرزاند, طمأنینه آدم را آرام نگه می دارد تردید برای عقل عملی است شک برای عقل نظری است, رِیب برای عقل عملی است شک برای عقل نظری, گاهی ممکن است اینها هر کدام در جای دیگر به کار برود ولی وقتی در مقابل هم قرار گرفتند هر کدام معنای خاصّ خودشان را دارند گاهی انسان شک دارند که فلان چیز هست یا نیست اما باعث لرزش او نیست چون مورد عمل نیست بعد تحقیق می کند به یک نتیجه علمی می رسد گاهی شکّی است که باعث اضطراب اوست این شکّ اضطراب آور را می گویند شکّ مُریب لذا در قرآن درباره تردید فرمود: ﴿فَهُمْ فِی رَیْبِهِمْ یَتَرَدَّدُونَ﴾ (1) انسانی که مردّد است می خواهد کاری انجام بدهد مثل انسان نابینای راه گُم کرده است نابینایی در اتاقی باشد بخواهد خارج بشود درِ خروجی را نبیند گاهی به طرف دیوار شمال حرکت می کند گاهی به طرف دیوار جنوب حرکت می کند این ردّ مکرّر را می گویند تردید که باب تفعیل است و برای کثرت و مبالغه است ﴿فَهُمْ فِی رَیْبِهِمْ یَتَرَدَّدُونَ﴾ تردّد همین است, تردید همین است تردید و تردّد یکی تفعّل, یکی تفعیل آن ردّ مکرّر است یک نابینا گاهی به این طرف می آید, گاهی به آن طرف می رود این وسط سرگردان است منافقین کارشان این است دیگران هم که طمأنینه ندارند کارشان این است که «أعاذنا الله من شرور أنفسنا و سیّئات أعمالنا».
ص: 192
موضوع: تفسیر آیات 49 تا 54 سوره سبأ.
﴿قُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَمَا یُبْدِئُ الْبَاطِلُ وَمَا یُعِیدُ (49) قُلْ إِن ضَلَلْتُ فَإِنَّمَا أَضِلُّ عَلَی نَفْسِی وَإِنِ اهْتَدَیْتُ فَبِمَا یُوحِی إِلَیَّ رَبِّی إِنَّهُ سَمِیعٌ قَرِیبٌ (50) وَلَوْ تَرَی إِذْ فَزِعُوا فَلاَ فَوْتَ وَأُخِذُوا مِن مَکَانٍ قَرِیبٍ (51) وَقَالُوا آمَنَّا بِهِ وَأَنَّی لَهُمُ التَّنَاوُشُ مِن مَکَانٍ بَعِیدٍ (52) وَقَدْ کَفَرُوا بِهِ مِن قَبْلُ وَیَقْذِفُونَ بِالْغَیْبِ مِن مَکَانٍ بَعِیدٍ (53) وَحِیلَ بَیْنَهُمْ وَبَیْنَ مَا یَشْتَهُونَ کَمَا فُعِلَ بِأَشْیَاعِهِم مِن قَبْلُ إِنَّهُمْ کَانُوا فِی شَکٍّ مُّرِیبٍ (54)﴾
تسامحی بودن تعبیر مغزکوب شدن باطل به وسیله حق
بعد از اینکه براهین را اقامه فرمود و شبهات آنها را طرد کرد فرمود کلام الهی که وحی است حق است که آمد, نبوّت حضرتش که حق است ثابت شد, پیشاپیش اینها توحید الهی که حق است ثابت شد, جریان معاد که حق است ثابت شد, حق آمد جا برای باطل نیست اینکه فرمود جا برای باطل نیست یعنی باطل امر موجودی است که حق آن را سرکوب و مغزکوب می کند نظیر آیه سوره مبارکه «انبیاء» که فرمود: ﴿بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَی الْبَاطِلِ فَیَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ﴾ (1) آیا این چنین است که باطل مغزی دارد حق آن را مغزکوب می کند و از بین می برد یا این تسامحی در تعبیر است یک تشبیه است اگر کسی باطل را مثل کف می داند چه اینکه در آیه سوره مبارکه «رعد» خدای سبحان مَثلی ذکر کرد فرمود مثل سیلی است که خدای سبحان نازل کرد, روی سیل کفی ایجاد بشود آیا این کفِ روی آب, مغزی دارد که آب و سیل، مغزِ این کف را می کوبد و آن را از بین می برد یا بی مغزی اش روشن می شود. اینکه در سوره مبارکه «انبیاء» فرمود: ﴿نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَی الْبَاطِلِ فَیَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ﴾ این اوایل راه است انسان خیال می کند که باطل چیزی است و حق, مغز آن را می کوبد اما در سوره مبارکه «اسراء» فرمود اصلاً باطل, بی مغز است مثل همان کفِ روی آب است که کف روی آب مغزی ندارد که مغزکوب بشود ﴿فَیَذْهَبُ جُفَاءً﴾ در سوره مبارکه «اسراء» فرمود: ﴿إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقاً﴾ (2) این رفتنی است نیازی به مغزکوب ندارد کف, ماندنی نیست نه اینکه مغزی دارد و حق آن را مغزکوب می کند حرف نهایی ﴿فَیَدْمَغُهُ﴾ نیست حرف نهایی ﴿إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقاً﴾ است حرف نهایی همان است که فرمود: ﴿فَأَمَّا الزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفَاءً﴾ (3) جُفاء یعنی آب بُرد، این مشتق نیست یعنی در همین رفتن سیل, خودبه خود از بین می رود کسی کاری به کف ندارد حالا بیاید کف را مغزکوب کند مغزش را بکوبد این مغزی ندارد این تعبیر سوره «اسراء» ناظر به همه بخش های دیگر است که فرمود اصلاً باطل رفتنی است نه اینکه باطل را باید بُرد و از بین برد ﴿إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقاً﴾.
ص: 193
تبیین دو گونه تعبیر متوسط و نهایی در بطلان باطل
فتحصّل أنّ هاهنا امران: یکی اینکه حق در مقابل باطل پیروز است و باطل در مقابل حق شکست می خورد شکست خوردنش به این است که حق, باطل را مغزکوب می کند این تعبیر متعارف و متوسطی است. امر ثانی این است که حق که آمد بطلان باطل را روشن می کند نه اینکه باطل را مغزکوب کند مثل اینکه انسان در تاریکی در شب تاریک اوهامی دارد خیالاتی دارد خیال می کند اینجا تپّه است فلان جا درخت است فلان جا در است همین که آفتاب طلوع کرد معلوم می شود درّه ای نبود, چاله ای نبود, کوهی نبود, درختی نبود. آفتاب این طور نیست که کوه را یا درّه را یا درخت را یا چاله را از بین برده باشد آفتاب که طلوع کرد معلوم می شود چیزی نبود آفتاب که طالع می شود این طور نیست که درخت یا آن کوه موهوم را از بین ببرد روشن می کند که چیزی نبود. انسان در شب, مسافر در شب در تاریکی خیلی چیزها را خیال می کند, خیال می کند روبه روی او کوهی است, درّه ای است, درختی است و مانند آن. باطل, رفتنی است چون مغزی ندارد نیازی نیست که کسی آن را مغزکوب کند.
آیه مورد بحث جامع دو تعبیر بطلان باطل
وقتی این دو امر روشن شد معلوم شد که آنچه در سوره «انبیاء» آمده بیان متوسط است آنچه در سوره «اسراء» آمده بیان نهایی است این جمع بندی را در همین آیه سوره «سبأ» مشخص کرد فرمود: ﴿قُلْ جَاءَ الْحَقُّ﴾ حالا که حق آمد باطل حرفی برای گفتن نداشت و ندارد و نخواهد داشت ﴿مَا یُبْدِئُ الْبَاطِلُ وَمَا یُعِیدُ﴾ باطل بما أنّه باطل نه در بدأ ظهوری دارد و نه در ختم; نه قبلاً حرفی برای گفتن داشت نه الآن و نه بعداً, نه ابداء از آن ساخته است نه اعاده, از کفِ روی آب کاری ساخته نیست باطل امر موجودی نیست ما خیال می کنیم هست وقتی ما خیال می کنیم هست و آن در خارج واقعاً موجود نیست خب اگر چیزی واقعاً موجود نیست نه إبداء از آن ساخته است نه اعاده, چون باطل رفتنی است حالا فرض کنید کسی ادّعا کرده که فلان صنم یا فلان وثن رب است تعبیر قرآن کریم این است که شما که می گویید رب، این لفظ را می گویید, مفهوم را در ذهن می پرورانید ولی زیر این مفهوم خالی است ﴿إِنْ هِیَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّیْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُکُم مَا أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ﴾ (1) الآن آدم به درختی که در خارج وجود دارد می گوید این شجر است لفظ شجر را تلفّظ می کند مفهوم شجر را در ذهن ترسیم می کند این مفهوم بر آن مصداق منطبق است آن مصداق تحت این مفهوم مندرج است این مفهوم زیرش خالی نیست حالا اگر کسی آمد چوبی را گفت این رب است یا آنچه را تراشید گفت این رب است این کلمه «رب» را لفظاً جاری می کند (یک) مفهومش را در ذهن ترسیم می کند (دو) ولی زیرش خالی است نه بر چیزی منطبق است و نه چیزی تحت این مندرج است تعبیر قرآن کریم این است که ﴿إِنْ هِیَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّیْتُمُوهَا﴾ یک اسم بی مسمّاست خب اگر باطل یعنی باء و الف و طاء و لام، این لفظ, مفهومی دارد این مفهوم زیرش خالی است که مثلاً ما چیزی را نشان بدهیم بگوییم این فرش یا این سنگ یا این در یا این دیوار «هذا باطلٌ» این مصداق ندارد اگر کسی حقّی را ادعا بکند که حق با او نیست این لفظ را می گوید, مفهوم را در ذهن ترسیم می کند اما زیر آن مفهوم خالی است چیزی زیر آن مفهوم مندرج نیست خب اگر این معنا از آیه سوره «اسراء» برمی آید این دقیق تر از معنایی است که از سوره «انبیا» برمی آید سوره «انبیاء» این است که ﴿بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَی الْبَاطِلِ فَیَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ﴾ مثل اینکه کسی بگوید ما سنگ گرفتیم, مغز این حباب را زدیم آن را مغزکوب کردیم این حرف ابتدایی است یا متوسط, حرف نهایی این است که این کف و این حباب، بی مغز است مغز ندارد این حرف نهایی است, حرف نهایی در سوره «اسراء» است که ﴿جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ﴾ نه اینکه ما باطل را از بین بردیم ﴿إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقاً﴾ این رفتنی است لازم نیست کسی آن را ببرد. مجموع آنچه در سوره «انبیاء» و در سوره «اسراء» است در آیه محلّ بحث سوره «سبأ» آمده فرمود: ﴿قُلْ جَاءَ الْحَقُّ﴾ چون حق آمد باطل نه قبلاً حرفی برای گفتن داشت نه الآن حرفی برای گفتن دارد نه آینده ﴿وَمَا یُبْدِئُ الْبَاطِلُ وَمَا یُعِیدُ﴾ نه ابداء از آن ساخته است نه اعاده از آن ساخته است چون آن لاشیء است حالا چه این ﴿مَا﴾, «ما»ی نافیه باشد کما هو الظاهر یا استفهام انکاری باشد بالأخره اگر کسی بگوید کف حرفی برای گفتن نداشت نه در گذشته و نه در آینده این حرف نهایی را می زند برای اینکه چیزی نیست تا در گذشته کاری کرده باشد یا در آینده کاری کرده باشد.
ص: 194
بررسی حقیقی بودن وجود شیطان و باطل بودن وعده های او
پرسش: آیا شیطان و وسوسه های شیطان مصداق باطل هستند؟
پاسخ: نه, اینها موجود حقیقی هستند آن کاری که می کنند آن وعده ای که می دهند آن فریبی که می دهند بله آن مصداق باطل است فریبشان این است که ﴿الشَّیْطَانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ﴾ می گوید اگر شما در راه خدا انفاق کردید فقیر می شوید این کف است این حرف، دروغ است بله این باطل است اما خود شیطان موجودی است مکلّف است باید عبادت کند و چون خلاف می کند معصیت کرده است چون معصیت کرده است گرفتار جهنم می شود خداوند فرمود: ﴿لأَمْلأَنَّ جَهَنَّمَ مِنکَ وَمِمَّن تَبِعَکَ مِنْهُمْ أَجْمَعِینَ﴾ (1) خودش موجودی است اما این تهدیدی که می کند وعده ای که می دهد بر اینها فریب و نیرنگ است ﴿قُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَمَا یُبْدِئُ الْبَاطِلُ وَمَا یُعِیدُ﴾.
استفاده محقق طوسی از آیه ﴿إِن ضَلَلْتُ فَإِنَّمَا...﴾ بر بطلان جبر
﴿قُلْ إِن ضَلَلْتُ فَإِنَّمَا أَضِلُّ عَلَی نَفْسِی﴾ مرحوم شیخ طوسی در تبیان این ﴿إِن ضَلَلْتُ﴾ را می گوید این دلیل است بر نفی جبر (2) حضرت از طرف انسان دارد سخن می گوید وگرنه خودش بالصراحه می گوید: ﴿إِنِّی عَلَی بَیِّنَةٍ مِن رَبِّی﴾ (3) و خدای سبحان هم بالصراحه فرمود: ﴿إِنَّکَ عَلَی صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ﴾ (4) هم خدا فرمود تو در متن صراط مستقیم هستی هم خودش فرمود: ﴿إِنِّی عَلَی بَیِّنَةٍ مِن رَبِّی﴾ هیچ تردیدی نیست ولی به عنوان یک انسان من از آن نظر که انسانم و صرف نظر از اینکه سوابقی دارم اگر - معاذ الله - گمراه شدند با سوء اختیار خود من است ﴿فَإِنَّمَا أَضِلُّ عَلَی نَفْسِی﴾.
ص: 195
بازگشت سود و زیان کارها به سوی انسان، قول دیگر در آیه
جناب قرطبی از بعضی ها نقل می کند می گوید «و قیل» حرف خود قرطبی نیست «و قیل» که ﴿إِن ضَلَلْتُ﴾ اگر من گمراه شدم خب به ضرر خود من است (و باعث بطلان حجت من نیست) و اگر هدایت شدم که به فیض الهی است (1) (ایشان این چنین معنا کرده است). این می تواند ناظر باشد به آیه سوره مبارکه «فصلت» آن طوری که زمخشری اشاره کرده (2) , می تواند اشاره باشد به آیه سوره مبارکه «نساء» آن طوری که ظاهر آیه این است در قرآن کریم گاهی می فرماید اگر انسان, توفیقی نصیبش شد کار خوبی کرد برای خودش کرد ﴿مَنْ عَمِلَ صَالِحاً فَلِنَفْسِهِ﴾ و اگر بیراهه رفت یا راه کسی را بست ﴿وَمَن ضَلَّ فَإِنَّمَا یَضِلُّ عَلَیْهَا﴾ (3) , ﴿مَنْ عَمِیَ فَعَلَیْهِا﴾ (4) یعنی اگر کسی کار خیر کرد به سود خود کرد و اگر کار بد کرد به زیان خود کرد در سوره مبارکه «فصلت» آیه 46 به این صورت آمده ﴿مَنْ عَمِلَ صَالِحاً فَلِنَفْسِهِ وَمَنْ أَسَاءَ فَعَلَیْهَا﴾ این یک تعبیر.
ناتمامی معنای ارائه شده و تفسیر آن با آیه79 «نساء»
آیه محلّ بحث از سنخ آیه سوره «فصلت» نیست آیه سوره محلّ بحث این نیست که «إن ضللت إنّما أضلّ علی نفسی و إن اهتدیتُ فإنّما اهتدیت لنفسی» این نیست, شبیه سوره مبارکه «نساء» است که در سوره «نساء» آیه 79 به این صورت است ﴿مَا أَصَابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّهِ وَمَا أَصَابَکَ مِن سَیِّئَةٍ فَمِن نَفْسِکَ﴾ اگر کار بدی کردید از خودت است و اگر کار خیری نصیب تو شد بدان فضل الهی است اینجا هم حضرت می فرماید اگر - معاذ الله - ضلالت است خودم گمراه شدم, اگر هدایت است کما هو الحق در سایه وحی الهی است که آیه محلّ بحث با آیه 79 سوره مبارکه «نساء» هماهنگ تر است خود زمخشری هم توجه دارد که با آیه سوره «فصلت» هماهنگ نیست (5) .
ص: 196
تعارض تفسیر منقول از محقق قرطبی با حجیت قول و فعل پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)
پرسش: آیه اصلاً برای اسکات خصم است؟
پاسخ: بسیار خوب, به خصم می فرماید اگر من گمراه شدم نه اینکه حرف های من حق است و شما کاری به فعل من نداشته باشید کاری به حرف من داشته باشید حرفی که قرطبی از بعضی ها نقل می کند به عنوان «وجه النظم» این است که اگر من گمراه شدم این دلیل بطلان حجّت من نیست شما آن حجّت را نگاه کنید خب این حرفی است یک عالِم عادی ممکن است بگوید, شما بگویید شما حرف من را نگاه کنید فعل مرا نگاه نکنید اما کسی که فعلش و قولش حجّت خداست اگر حرف او حجّت الهی است حجّت الهی را آورده چگونه بر خلاف آن عمل می کند چگونه یک پیامبر می تواند بگوید من اگر بیراهه رفتم دلیل بطلان حرف من نیست, خب اگر شما بیراهه رفتید معلوم می شود پیامبر نیستید پس این «قیل» که در تفسیر قرطبی به عنوان وجه النظم آمده این هماهنگ نیست برای اینکه یک عالِم عادی می تواند بگوید که شما حرف ما را بگیرید و کاری نداشته باشید مثل شمعی که می گویند خودش می سوزد ولی دیگران را نور می دهد شما کاری نداشته باشید که ما عمل نکردیم حرف ما را بگیرید این را یک آدم عادی ممکن است بزند اما یک پیامبر که حجّت خداست چگونه می تواند بگوید من اگر عمل نکردم و گمراه شدم این باعث بطلان حجّت من نیست حرفِ من حجّت است خب اگر حرف تو حجّت است تو حجّةالله هستی چگونه ممکن است گمراه بشوی؟! بنابراین راهی که شیخ طوسی در تبیان طی کرد یا راه دیگر آنها اقرب به ذهن است ﴿إِن ضَلَلْتُ فَإِنَّمَا أَضِلُّ عَلَی نَفْسِی وَإِنِ اهْتَدَیْتُ فَبِمَا یُوحِی إِلَیَّ رَبِّی﴾ که هماهنگ با آیه 79 سوره مبارکه «نساء» است.
ص: 197
تبیین معنای ﴿سَمِیعُ الدُّعَاءِ﴾ بودن خداوند
او سمیع است و نزدیک هم است شنواست این سمیع است قبلاً هم ملاحظه فرمودید به این معنا نیست که خدا می شنود خب البته خدا هم غیبت را می شنود هم تهمت را می شنود هم فحش را می شنود هم سبّ و لعن را می شنود هم دعا را. سمیع دو قسم است: یک سمع عادی است که می گوییم می شنود خب ما حرف های دیگران را هم می شنویم, یک سمع است که ترتیب اثر می دهد مثلاً ما می گوییم فلان کس حرف ما را نمی شنود یعنی ترتیب اثر نمی دهد ما می گوییم پروردگارا ﴿إِنَّکَ سَمِیعُ الدُّعَاءِ﴾ (1) هستی تو دعا را گوش می دهی یعنی چه؟ یعنی دعا را می شنوی خب غیبت را هم می شنود فحش را هم می شنود این ﴿سَمِیعُ الدُّعَاءِ﴾ به آن معنا نیست که می شنوی این ﴿سَمِیعُ الدُّعَاءِ﴾ یعنی حرف ما را قبول می کنی اگر ما می گوییم فلان شخص حرف ما را گوش می دهد یعنی می پذیرد و مطابق حرف ما عمل می کند, فلان کس حرف ما را نمی شنود یعنی حرف ما را عمل نمی کند اینکه می گوییم ﴿إِنَّکَ سَمِیعُ الدُّعَاءِ﴾, یعنی عمل می کنی نه می شنوی, می شنوی خب همه چیز را می شنود در این گونه از موارد که فرمود: ﴿إِنَّهُ سَمِیعٌ قَرِیبٌ﴾ یعنی وقتی با او مناجات می کنیم گوش می دهد نزدیک هم است زود هم گوش می دهد نه اینکه او ﴿سَمِیعٌ قَرِیبٌ﴾ می شنود او همه حرف ها را می شنود او غیبت و تهمت را هم می شنود.
اطلاق معنای «فزع» و حمل آن بر «خسف» عده ای در زمان ظهور
ص: 198
﴿وَلَوْ تَرَی إِذْ فَزِعُوا فَلاَ فَوْتَ﴾ حین فزع هم بر زمان موت اطلاق شده است هم بر زمان بأس اطلاق شده است هم در جریان جنگ بدر اطلاق شده است (1) هم طبق روایات ما مربوط به زمان ظهور حضرت(سلام الله علیه) است (2) ولی آن طوری که زمخشری و امثال زمخشری نقل کردند گفتند گروهی هشتاد هزار نفره قیام می کنند - معاذ الله - برای ویران کردن کعبه, وقتی به بیداء رسیدند آنجا منخسف می شود همان طوری که درباره قارون آمده ﴿فَخَسَفْنَا بِهِ وَبِدَارِهِ الْأَرْضَ﴾ (3) اینجا زمین دهن باز می کند اینها را فرو می برد و بلع می کند گرفتار خسف می شوند این را از ابن عباس نقل کردند (4) فرمود در آن وقت ﴿فَلاَ فَوْتَ وَأُخِذُوا مِن مَکَانٍ قَرِیبٍ﴾.
اقرار تبهکاران به ایمان در هنگام «فزع»
این مراحل چهارگانه قُرب الهی را که در بحث دیروز گذشت حتماً ملاحظه فرمودید. در چنین حالتی می گویند ﴿آمَنَّا بِهِ﴾ که این ﴿بِهِ﴾ هم می تواند به حق برگردد هم می تواند به صاحب برگردد اگر به حق برگردد یعنی دین و قرآن و وحی الهی است اگر به صاحب برگردد یعنی به رسول و نبیّ(صلّی الله علیه و آله و سلّم) اگر رسالت و نبوّت است با حقیقت قرآ ن و وحی و دین هماهنگ است ﴿وَقَالُوا آمَنَّا بِهِ﴾.
بیان بعضی از مصادیق توهین تبهکاران بر انبیا (علیهم السلام)
ص: 199
بعد می فرماید: ﴿وَأَنَّی لَهُمُ التَّنَاوُشُ مِن مَکَانٍ بَعِیدٍ﴾ اینها نهایت بی ادبی را داشتند نسبت به بعضی انبیا بالصراحه می گفتند: ﴿إِنَّا لَنَرَاکَ فِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ﴾ (1) نسبت به بعضی از انبیا داشتند ﴿إِنَّا لَنَرَاکَ فِی سَفَاهَةٍ﴾ (2) آنها هم در کمال بزرگواری می گفتند: ﴿لَیْسَ بِی ضَلاَلَةٌ﴾, (3) ﴿لَیْسَ بِی سَفَاهَةٌ﴾ (4) ما گمراه نیستیم, ما سفیه نیستیم.
بُعد فاصله تبهکاران با ایمان سرّ عدم پذیرش آن
همین هایی که به انبیایشان آن حرف های بی ادبی را می زدند الآن که به فزع افتادند می گویند ﴿آمَنَّا بِهِ﴾ پاسخ اینها این است که شما چگونه می توانید به ایمان دسترسی پیدا کنید در حالی که فاصله بین شما و ایمان خیلی است ﴿وَأَنَّی لَهُمُ التَّنَاوُشُ مِن مَکَانٍ بَعِیدٍ﴾ شما در تَه جهنم هستید ﴿فِی الدَّرْکِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ﴾ (5) هستید این در قلّه بهشت است چگونه شما می توانید ایمان بیاورید آن روزی که باید ایمان بیاورید که به پیامبرتان بالصراحه می گفتید ﴿إِنَّا لَنَرَاکَ فِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ﴾,﴿إِنَّا لَنَرَاکَ فِی سَفَاهَةٍ﴾ الآ ن می خواهید بگویید ﴿آمَنَّا بِهِ﴾, ﴿وَأَنَّی لَهُمُ التَّنَاوُشُ مِن مَکَانٍ بَعِیدٍ﴾.
تبیین «رجم به غیب» بودن انکار و ایمان تبهکاران
در حالی که ﴿وَقَدْ کَفَرُوا بِهِ مِن قَبْلُ﴾ هم دیروز رجم به غیب داشتید هم امروز; دیروز انکارتان رجم به غیب بود می گفتید اگر انسان بمیرد ﴿أَءِنَّا لَفِی خَلْقٍ جَدِیدٍ﴾ (6) این رجم به غیب بود دیگر, درباره معاد فی الجمله اش نه بالجمله, برهان عقلی هست راه استدلال باز است اما بالجمله یعنی همه صحنه را شفاف بکند به هیچ وجه راه عقلی نیست این نقل است که باید جزئیات را, خصوصیات بهشت را, خصوصیات جهنم را بازگو کند ولی اصلِ اینکه روز عدلی هست, محاکمه ای هست, محکمه ای هست, انسان از بین نمی رود, روحش زنده است, خدا قدرت دارد اینها را عقل کاملاً می فهمد نقل هم کاملاً برهانی کرده است اما خصوصیات معاد, خصوصیات قیامت, خصوصیات بهشت, خصوصیات جهنم اسرار فراوانی است که اینها را فقط باید آیات و روایات مشخص کند عقل به هیچ وجه به آن جزئیات دسترسی ندارد.
ص: 200
فرمود دیروز رجم به غیب می کردید امروز هم رجم به غیب می کنید, دیروز که دین در دسترستان بود انکار کردید و جاهلانه رجم به غیب می کردید امروز که دین از دست شما پر کشیده فاصله دارد [هم رجم به غیب می کنید].
قطع تکامل عملی انسان با مرگ از دیدگاه علی (علیه السلام)
چون این بیان نورانی پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) - که در نهج البلاغه هم هست (1) - این است که «فانکم الیوم فی دار عملٍ و لا حساب و انتم غداً فی دار حسابٍ و لا عمل» (2) فردا به هیچ وجه روز عمل نیست یعنی انسان وقتی که می میرد رابطه او با عمل بالکل به نحو سالبه کلیه قطع می شود هیچ اطاعتی, هیچ عصیانی از او ساخته نیست کاری بکند که معصیت باشد نیست, کاری بکند که اطاعت باشد نیست تکامل عملی نیست محصول کار خودش را می برد.
بازگشت آثار عمل انسان به انسان و عدم انحصار آن
طبق این آیه سوره مبارکه «یس» که ﴿نَکْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَآثَارَهُمْ﴾ (3) محصول کار خودش را می برد اگر کتابی نوشته, سنّتی گذاشته, روشی را در جامعه منتشر کرده تا آن روش هست و کتاب هست و آن فکر هست اثر عمل خود اوست ذات اقدس الهی می فرماید ما اثر عمل او را به او می دهیم این ﴿نَکْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَآثَارَهُمْ﴾ یک اصل کلی است آن گاه در روایات ما آمده, «إذا مات ابن آدم انقطع عمله الاّ عن ثلاث» (4) این روایت درصدد حصر نیست هر عملی که از انسان بماند و برای جامعه سودمند باشد الی یوم القیامه در نامه عملش نوشته می شود چون محصول کار اوست اطلاق آیه سوره «یس» که فرمود: ﴿نَکْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَآثَارَهُمْ﴾ حالا این آثار رایج و شایع را ائمه(علیهم السلام) فرمودند: «إذا مات ابن آدم انقطع عمله الاّ عن ثلاث» اگر فرزند صالح داشته باشد, صدقه جاریه داشته باشد, درختی داشته باشد, باغ و بوستانی داشته باشد, پارکی ساخته باشد, مدرسه ای ساخته باشد اینها شامل حال او می شود.
ص: 201
معذور بودن اعمال از روی جهل انسان های مستضعف
پرسش ؟پاسخ: اینها دیگر معذورند اینها مستضعف اند وقتی مستضعف شدند راهی برای حجّت الهی نیست اینها ﴿مُرْجَوْنَ لأَمْرِ اللّهِ﴾ (1) هستند اینها را ذات اقدس الهی هرگز عذاب نمی کند اما حالا اعراف می برد, کجا مشمول رحمت قرار بدهیم قدر مسلّم این است که کفار مستضعف که حجّت الهی بر آنها اقامه نشده آنها معذّب نیستند.
پرسش: با اینکه گناه مرتکب شدند؟
پاسخ: گناه نیست اصلاً, الآن بعضی از این روستایی هایی که در چین یا شوروی سابق یا کشورهای کمونیسم هستند که اصلاً نام قرآن و وحی و رسالت در اثر همین استکبار جهانی به آنها نرسید اینها معذورند برخی از دوستان ما گفتند اوایل انقلاب که ما سری به چین زدیم روستایی بود که معروف بود آ نها مسلمان هستند به ما گفتند شما از آنها دیدن کنید ما که رفتیم, زن و مرد آن روستا به احترام اینکه ما مسلمانیم و آنها مسلمان هستند و نام امام(رضوان الله علیه) را شنیدند همه شان به استقبال ما آمدند تنها حرفی که آنها داشتند گفتند «لا إله الاّ الله» فقط «لا اله الاّ الله» را بلد بودند اصلاً نام نماز را نشنیدند این استکبار که سالیان متمادی این مرام کمونیستی را ترویج کرد قرآن ها و امثال ذلک را گرفت این نسل اصلاً نماز نشنیدند, روزه نشنیدند خب اینها یقیناً مشمول «رُفع ... ما لا یعلمون» (2) هستند مستضعف هستند و امثال ذلک اینها یقیناً معذّب نیستند کسی که حجّت الهی بر او بالغ نشد مستضعف است رحمت الهی شامل حال اینهاست.عظمت امشب و فردا را دریابید که مسئله ولایت در حقیقت قرآن ناطق است ان شاءالله این نظام به برکت ولایت محفوظ خواهد ماند.
ص: 202
موضوع:تفسیر آیات 1 تا 3 سوره فاطر
﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ فَاطِرِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ جَاعِلِ الْمَلاَئِکَةِ رُسُلاً أُوْلِی أَجْنِحَةٍ مَّثْنَی وَثُلاَثَ وَرُبَاعَ یَزِیدُ فِی الْخَلْقِ مَا یَشَاءُ إِنَّ اللَّهَ عَلَی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدِیرٌ (1) مَّا یَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِن رَّحْمَةٍ فَلاَ مُمْسِکَ لَهَا وَمَا یُمْسِکْ فَلاَ مُرْسِلَ لَهُ مِن بَعْدِهِ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (2) یَا أَیُّهَا النَّاسُ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ هَلْ منْ خَالِقٍ غَیْرُ اللَّهِ یَرْزُقُکُم مِنَ السَّماءِ وَالْأَرْضِ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ فَأَنَّی تُؤْفَکُونَ (3)﴾
مکی بودن سورهٴ «فاطر» و خطوط کلّی آن
سوره مبارکه «فاطر» مثل سوره مبارکه «سبأ» در مکه نازل شد و همان طوری که مستحضرید مطالب محوری سوَر مکّی, اصول دین یعنی توحید, نبوّت و معاد و همچنین خطوط کلی اخلاق و حقوق و فقه است.
تکرار نبودن حمد در آغاز پنج سوره
در پنج سور ه از سوَر قرآن کریم بعد از ﴿بِسْمِ اللّهِ الرَّحمن الرَّحِیم﴾ سخن از حمد خداست سوره مبارکه «انعام» و «کهف» و سوره مبارکه «سبأ» و «فاطر» این چهار سور ه با حمد شروع شدند هر کدام حمد در برابر نعمت خاص است ولی سوره مبارکه «فاتحةالکتاب» که امّ الکتاب است سبع مثانی است حمدش با ربوبیّت خداوند برای عالَمین آغاز شده است ﴿اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ﴾ (1) [1]بر خلاف سوره مبارکه «سبأ» یا سوره «فاطر» در آیه اول سوره «سبأ» که گذشت این چنین آمد: ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَهُ مَا فِی السَّماوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ﴾ در سوره «فاطر» که آغاز شد آمده ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ فَاطِرِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ و مشابه این حمدها در اول سوره مبارکه «کهف» هم هست اما آن ربوبیت مطلقه برای امّ الکتاب است برای سبع المثانی است یعنی سوره مبارکه «حمد» بنابراین تکرار نیست چون در هر کدام از این حمدهای پنج گانه کیفیتی از کیفیت های آفرینش الهی, ربوبیت الهی, اِنعام الهی مطرح شد.
ص: 203
وجوه ارائه شده در معنای فاطر و دیدگاه ابن عباس در آن
مطلب بعدی آن است که در جریان فاطر، وجوهی گفته شد برخی ها خواستند فاطر را به معنای خالق معنا کنند برخی ها خواستند فاطر به معنای بدیع و نوآور معنا بشود لکن با هیچ کدام از آن معانی ظاهراً سازگار نیست «فَطْر» یعنی شکافتن. زمخشری در کشاف و همچنین بعضی دیگر از مفسّران از مجاهد که جزء شاگردان ابن عباس است نقل می کنند که ابن عباس گفت من معنای فاطر را متوجه نمی شدم مگر اینکه دو نفر عرب درباره تملّک چاهی اختلاف داشتند اینها که نزد ما آمدند درباره مالکیّت آن چاه, یکی گفت: «أنا فطرتها» یعنی من قبل از او این چاه را شروع کردم به حفاری کردن, ابن عباس می گوید من معنای فاطر را از این جریان مخاصمه دو عرب ساده که یکی گفت «أنا فطرتها» فهمیدم که فاطر یعنی حفّار یعنی کسی که می شکافد (نه نوآور) آن کسی که نوآور است و کارش بی سابقه است به او می گویند مبدع و بدیع اما کسی که می شکافد به او می گویند فاطر که فاطر یعنی شکافنده; لذا برخی از بزرگان به استناد همین شواهد یادشده گفتند این ناظر به سوره مبارکه «انبیاء» است در سوره «انبیاء» آیه سی به این صورت آمده است ﴿أَوَ لَمْ یَرَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ کَانَتَا رَتْقاً فَفَتَقْنَاهُمَا﴾ رَتْق یعنی بسته, فَتْق یعنی بازشده و شکافته شده. خدای سبحان، اول آسمان و زمین را که خلق کرد اینها یک مجموعه به هم پیوسته بودند الآن که سخن از تولد ستاره هاست جدا شدن ستاره ای از یک مجموعه هست از همین فَتق بعد از رتق است در آیه سی سوره «انبیاء» آمده است که خدای سبحان آسمان و زمین را اول که خلق کرد به صورت یک مجموعه بسته خلق کرد بعد کم کم آسمان را از زمین, زمین را از آسمان این کُرات را از هم جدا کرد و نظم خاصّی به اینها داد که این فتق یعنی گشودن و شکافتن بعد از آن رتق یعنی بستن است رَتق یعنی بستن, فتق یعنی گشودن. ﴿أَوَ لَمْ یَرَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ کَانَتَا رَتْقاً فَفَتَقْنَاهُمَا﴾ اگر فَطْر به معنای شکافتن است که ابن عباس از گفتار آن عرب عادی که گفت «أنا فَطرْتها» یعنی من قبل از آن یکی, این چاه را حفاری کردم و زمین را شکافتم که در حقیقت «فتق الأرض» است «بعد رتقها» [برداشت کرد] آن وقت ﴿فَاطِرِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ یعنی خدایی که این مجموعه بسته را از هم جدا کرد یکی کُره زمین شد یکی کُره آفتاب شد یکی کُره ماه شد و مانند آن ﴿أَوَ لَمْ یَرَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ کَانَتَا رَتْقاً فَفَتَقْنَاهُمَا﴾.
ص: 204
تدبیر آسمان و زمین با آفرینش فرشتگان معصومِ مدبّر امور
آن وقت خدای سبحان فاطر است به همین معنا ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ فَاطِرِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ برای تدبیر چه کار کرد؟ برای تدبیر, فرشته ها را که مدبّرات امرند آفرید فرشته ها دارای قوا و شئون گوناگونی اند برای فرشته، قرآن کریم اسمای زیاد و اوصاف و افعال زیاد ذکر کرده است مهم ترین وصفی که برای فرشته ها ذکر کرد همان طهارت از گناه است که در سوره مبارکه «انبیاء» آمده است که اینها ﴿لاَ یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ﴾ (1) هرگز قبل از دستور خدای سبحان حرکت نمی کنند, بدون فرمان الهی حرکت نمی کنند که این نشانه عصمت آنهاست همین تعبیر بلند در بیانات نورانی امام هادی(سلام الله علیه) در زیارت «جامعه» مربوط به اهل بیت(علیهم السلام) آمده است که اهل بیت «لا یسبقونه بالقول و هم بأمره یعملون» همان وصفی که برای فرشته های مکرّم هست برای اهل بیت کرام هم هست.
تبیین دلیل قرآنی دال بر عصمت «ملائکة السماء»
این وصف عمومی آنها یعنی عمومی که خدای سبحان اینها را به عنوان حافظان امور, مدبّران امور, حاملان عرش, مسئول اماته و احیا و کِیل و امثال ذلک ذکر می کند و درباره فرشته هایی که مخصوص دوزخ هستند فرمود: ﴿لاَ یَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ وَیَفْعَلُونَ مَا یُؤْمَرُونَ﴾ (2) [7] فرشته هایی که موکّل و مأمور امور دوزخیان اند اینها معصوم اند خب وقتی درباره فرشته های مأمور امور دوزخ تصریح به عصمت شد فرشته هایی که بالاتر از فرشته های مسئول دوزخ اند فرشته های مسئول بهشت و فرشته های عالَم اعلا اینها یقیناً معصوم اند.
ص: 205
عدم دسترسی ما بر ادله عصمت «ملائکة الارض»
اما فرشته های دیگر مثل ملائکةالأرض, فرشته ای که مسئول آوردن قطرات باران و برف و تگرگ است که در بعضی از نصوص آمده آنها به هر معنایی که تفسیر شده دلیلی بر عصمت آنها نیست اینها ملائکةالأرض هستند آنچه ملائکةالسماء است و امور وحی و امثال ذلک را به عهده دارد یقیناً معصوم اند اما حالا این ملائکةالأرض که رقمشان و عددشان و کارهایشان مشخص نیست اینها هم معصوم اند یا معصوم نیستند دلیلی بر عصمت اینها نیست اما فرشتگانی که مربوط به امور وحی اند, قبض ارواح اند, مسئول بهشت اند, مسئول دوزخ اند, مسئول کِیل اند اینها خب یقیناً معصوم هستند.
پرسش: وقتی ملائکه خورد و خواب نداشته باشند چه داعیه دارند گناه بکنند؟
پاسخ: حالا آن ملائکه که وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) در خطبه اول نهج البلاغه برای آنها اوصافی ذکر کرد آنها معصوم اند اما ملائکةالأرض که در بعضی از نصوص دارد هر قطره بارانی که می آید فرشته ای آن را می آورد و مانند آن که عدد آنها مشخص نیست این گونه از ملائکةالأرض که ما خیلی درباره آنها دسترسی نداریم راهی هم برای اثبات عصمت اینها نیست ما از کجا بفهمیم معصوم هستند.
پرسش: آنهایی که گناه ندارند معصوم اند؟
پاسخ: اگر کسی گناه ندارد معصوم است اینهایی که در قرآن کریم آمده است ﴿لاَ یَعْصُونَ اللَّهَ﴾کاملاً مشخص است و فرشتگانی که بالاتر از آنها هستند هم یقیناً معصوم هستند قرآن کریم درباره ملائکةالسماء که مدبّرات امرند این تعبیرات را دارد چه در سوره «انبیاء» چه در سایر سوَر، از اینها کاملاً می شود عصمت فرشته ها را اثبات کرد اما ملائکةالأرض که هر قطره بارانی را فرشته ای می آورد و مانند آن, رقم و عددشان مشخص نیست, حیات و مماتشان مشخص نیست ما از کجا عصمت اینها را ثابت کنیم.
ص: 206
تعابیر بلند بعضی از آیات دربارهٴ فرشتگان حامل وحی
پرسش: اینها مجرّدند یا جسم لطیف اند؟
پاسخ: الآن سخن از عصمت و عدم عصمت اینهاست آنها که حاملان وحی اند و می آیند در قلب مطهر پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) خب یقیناً مجرّدند برای اینکه فرمود: ﴿بِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَبالْحَقِّ نَزَلَ﴾ (1) [9] بعد در جای دیگر فرمود: ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ ٭ عَلَی قَلْبِکَ﴾ (2) [10]این معلوم می شود مجرّد است درباره سوره مبارکه «انعام» دارد هفتاد هزار فرشته این سوره را بدرقه کردند تا قلب پیغمبر آمده خب معلوم می شود مجرّدند که فرمود اینها آمدند در قلبت در دلت نشستند ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ ٭ عَلَی قَلْبِکَ﴾اما حالا ملائکةالأرض که ما نه عددشان را می دانیم نه کیفیت آنها را می دانیم از کجا حکم بکنیم که اینها معصوم هستند.
عدم منافات لغزش فطرس با عصمت فرشته ها بر فرض مَلَک بودن او
پرسش: فطرس مَلک را می توانیم همین طور بدانیم؟
پاسخ: شاید همین باشد, در آن زیارت سوم شعبان سیدالشهداء(سلام الله علیه) نام فُطرس آمده که یک اسم یونانی است اما از مَلک بودن او سخن به میان نیامده، دارد «عاذ فطرس بِمَهده» حالا این اصلِ عود و پناهندگی دلیل بر این است که قبلاً گناه کرده یا نه این روشن نیست بر فرض گناه کرده باشد از سنخ ملائکةالأرض است و فرشته ای که مسئول وحی باشد, مسئول تدبیر امور باشد جزء مدبرات امر باشد اینکه نبود, بنابراین اگر چنین چیزی ثابت بشود که فرشته ای لغزید منافات ندارد با عصمت فرشته ها.
ص: 207
ثبوت عصمت چهار فرشته مقرّب الهی و مدبّرات امور و زیرمجموعه آنها
این فرشته هایی که در قرآن کریم به آنها اشاره شده و مسئولان وحی هستند و زیرمجموعه جبرئیل و اسرافیل و میکائیل و عزرائیل(سلام الله علیهم) هستند این طورند عده ای هستند که زیرمجموعه حضرت جبرئیل(سلام الله علیه) هستند که علوم را به افراد شایسته عطا می کنند عده ای هستند که زیرمجموعه اسرافیل(سلام الله علیه) هستند حیات می بخشند, عده ای هستند زیرمجموعه عزرائیل(سلام الله علیه) هستند که در قبض ارواح حضور دارند که دارد ﴿تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا﴾ (1) کم هستند افرادی که در هنگام مرگ حضرت عزرائیل(سلام الله علیه) را زیارت بکنند مؤمنان شایسته و کامل و اینها اگر لیاقت داشته باشند حضرت عزرائیل(سلام الله علیه) را ببینند آنها که ﴿یَتَوَفَّاکُم مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ﴾ (2) آنها جزء اوحدیّ اهل ایمان هستند برخی ها نظیر انبیای الهی را خود ذات اقدس الهی جانشان را قبض می کند که ﴿اللَّهُ یَتَوَفَّی الْأَنفُسَ حِینَ مَوْتِهَا﴾ (3) [15] غرض این است که اینها که مدبّرات عالَم هستند به اذن خدای سبحان اینها را ما دلیل بر عصمتشان داریم از طرفی هم ظاهراً نام چهار فرشته در قرآن کریم آمده است یکی جبرئیل, یکی میکائیل(سلام الله علیهما) جریان هاروت و ماروت هم در سوره مبارکه «بقره» به مناسبتی آمد که اینها برای آزمون, سِحر را به عده ای تعلیم می دادند و می گفتند که ما این سِحر را به شما آموختیم ولی شما عمل نکنید﴿وما یعلمان من احد﴾ اینکه گفتند ما آزمونیم مبادا از این سِحر بهره سوء ببرید منتها عده ای بهره سوء بردند که ﴿یُفَرِّقُونَ بِهِ بَیْنَ الْمَرْءِ وَزَوْجِهِ وَمَا هُمْ بِضَارِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ﴾ (4) [16]به هر تقدیر, آن ملائکه جزء مدبّرات امرند بله یقیناً معصوم هستند اما رقم و عدد ملائکةالأرض و کیفیت آنها برای ما روشن نیست.
ص: 208
نیازمند دلیل بودن الحاق «ملائکة الارض» در عصمت به «ملائکة السماء»
پرسش: چه دلیلی بر تفکیک داریم که یک عدّه ملائکه را معصوم بدانیم یک عده را غیر معصوم؟
پاسخ: اثبات می خواهد که ما ملائکه غیر از این نداریم نفی و لا أدری دلیل نمی خواهد آنچه ما داریم ملائکةالسماء است فرشتگانی هستند که مسئول وحی هستند تصریح شده است درباره اینها که اینها ﴿لاَ یَعْصُونَ اللَّهَ﴾ در سوره «انبیاء» تصریح شده است که ﴿لاَ یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ﴾اما غیر از اینها فرشته ای نیست و اگر هم باشد آنها هم مثل اینها هستند آن دلیل می خواهد.
لازمه دیدگاه ابن عباس در معنای فاطر و تطابق آن با آیه سورهٴ «انبیاء»
﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ فَاطِرِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ قهراً می شود «فاتق السماوات و الأرض» اگر فتق به معنی شکافتن باشد که ابن عباس می گوید من معنای فاطر را از قول آن عرب فهمیدم که گفت: «أنا فطرتها» من قبل از دیگری این زمین را شکافتم قهراً این آیه مطابق با آیه سی سوره مبارکه «انبیاء» خواهد شد ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ فَاطِرِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ تدبیر عالَم به وسیله فرشته هاست سوره مبارکه «فاطر» همان طوری که به نام فاطر معروف است به نام سوره «ملائکه» هم معروف است.
پرسش:؟پاسخ: اینها یک مجموعه بودند از هم جدا کرد الآن سخن از تولید ستاره هاست می گویند فلان کُره از فلان کره جدا شده است قبلاً مجموعاً رتق بودند بسته بودند بعد باز شدند.
پرسش: کنایه از خلقت است؟
پاسخ: نه, کنایه نیست تصریح است رتق یعنی رتق, فتق یعنی فتق, هر دو بعد از خلقت هستند.
ص: 209
تبیین شاگرد انبایی انسان کامل بودن فرشتگان مدبّر امور
﴿جَاعِلِ الْمَلاَئِکَةِ رُسُلاً أُوْلِی أَجْنِحَةٍ مَّثْنَی وَثُلاَثَ وَرُبَاعَ﴾ فرشته ها مدبّرات الهی هستند و شاگردان انسان کامل هستند.
الف: اداره جهان خلقت با اسمای الهی
در دعاها هست بسیاری از این ادعیه، تفسیر آیات قرآن کریم است در برخی از دعاها آمده است خدایا تو را به اسمی قسم می دهیم که با آن اسم فلان کار را کردی پس خدای سبحان با اسمای الهی جهان را اداره می کند و اسمای الهی جهان را پر کرده است «و بأسمائک الّتی ملأت أرکان کلّ شیء». ب: انسان کامل - اهل بیت(علیهم السلام) - مظهر اسم اعظم الهی
این الفاظی که ما می گوییم اینها اسمای اسمای اسما هستند این الفاظ اسما هستند برای مفاهیم, آن مفاهیم اسما هستند برای آن حقایق, آن حقایق مظاهری دارند به نام انسان کامل که ائمه فرمودند: «نحن الأسماء الحسنی» پس اینها اسم الاسم الاسم هستند با این لفظ, مشکل حل نمی شود با آن مفهومِ این لفظ هم مشکل حل نمی شود آن حقایقی که این مفاهیم از آن حقایق کارساز هستند آنها اسم اعظم هستند با آنها مشکل حل می شود و کسانی که مظهر اسم اعظم هستند مثل اهل بیت(علیهم السلام) با آنها کار حل می شود آنها در مرحله چهارم هستند اسمای الهی مرحله سوم است مفاهیم مرحله دوم است و الفاظی که ما به آن ملفوظ هستیم و دلمان می خواهد با گفتن این لفظ مشکلمان حل بشود مرحله اول است آنکه «بأسمائک الّتی ملأت أرکان کلّ شیء» آن حقایق خارجیه است نه مفاهیم ذهنیه.
ص: 210
ج: تعلیم اسما بر انسان کامل در هر عصر
این اسما را ذات اقدس الهی به حضرت آدم که انسان کامل است یاد داد این را هم مستحضرید که این «قضیة فی واقعة» نیست که قصه ﴿وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّهَا﴾ (1) تمام شده باشد این حقیقتی است که ذات اقدس الهی تنها شاگرد بلاواسطه اش انسان کامل است و حقایق عالم را به انسان کامل یاد داد امروز شاگرد بلاواسطه ذات اقدس الهی وجود مبارک ولیّ عصر است که ذات اقدس الهی حقایق عالَم را به انسان کامل یاد می دهد.
د: فرشتگان شاگردان انبایی انسان کامل در اداره امور
بعد به انسان کامل می فرماید: ﴿یَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ﴾ (2) [20]نه «عَلَّمْهُمْ» فرشته ها در حدّ اِنباء (نه تعلیم), شاگردان انسان کامل هستند آن وقت این فرشته ها که در حدّ اِنباء شاگردان انسان کامل هستند دارند جهان را به اذن خدا اداره می کنند حالا اگر در بعضی از نصوص آمده است که «فسبّحنا فسبّحت شیعتنا فسبّحت الملائکة لتسبیحنا و قدّسنا فقدّست شیعتنا فقدّست الملائکة لتقدیسنا» بر اساس همین معیارها خواهد بود خب این ملائکه دارند عالم را تدبیر می کنند.
توصیف فرشتگان به اوصاف گوناگون و بعض مصادیق آن
خدای سبحان اینها را با شئون گوناگون موصوف کرد با قوای گوناگون موصوف کرد با جناح ها, با بال های گوناگون اینها را موصوف کرد و مقتدر کرد که بتوانند جهان را به اذن خدای سبحان اداره کنند البته بالی که فرشته دارد نظیر بال کبوتر و مرغان خانگی نیست برای اینکه همین فرشته ها آمدند در قلب پیغمبر.
ص: 211
بررسی تجسّم یا تمثل بودن توصیف فرشتگان به اجنحه - بال -
آیا از باب تمثّل است یا غیر تمثّل، آنچه درباره حضرت مریم(سلام الله علیها) آمده است که ﴿فَأَرْسَلْنَا إِلَیْهَا رُوحَنَا فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَراً سَوِیّاً﴾ (1) [22]آیا واقعاً تمثّل است آنچه را انسان می بیند یا تجسّم است به جسمیّت در می آید بحث خاصّ خودش را دارد ولی به هر تقدیر اینها وارد قلب پیغمبر شدند این فرشته هایی که وحی را آوردند وارد حریم قلب وجود مبارک پیغمبر شدند ﴿جَاعِلِ الْمَلاَئِکَةِ رُسُلاً﴾ اینها ﴿أُوْلِی أَجْنِحَةٍ﴾ دارای بال ها هستند بعضی دارای دو بال اند بعضی دارای سه بال اند بعضی دارای چهار بال اند یعنی دوتا دوتا, سه تا سه تا, چهارتا چهارتا ﴿یَزِیدُ فِی الْخَلْقِ مَا یَشَاءُ﴾همان طوری که پا برای بعضی ها دوتاست بعضی بیشتر بعضی چهارتا, بعضی هزارپا هستند به اصطلاح یعنی دارای پاهای فراوان هستند جناح هم همین طور است ﴿جَاعِلِ الْمَلاَئِکَةِ رُسُلاً أُوْلِی أَجْنِحَةٍ مَّثْنَی﴾ یعنی دو به دو ﴿وَثُلاَثَ﴾ یعنی سه به سه ﴿وَرُبَاعَ﴾ یعنی چهار به چهار.
نفی عبودیت فرشتگان با انحصار ِ قدرت آنها به اراده الهی
﴿یَزِیدُ فِی الْخَلْقِ مَا یَشَاءُ﴾چطور؟ برای اینکه ﴿إِنَّ اللَّهَ عَلَی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدِیرٌ﴾عده ای ملائکه را متأسفانه در جاهلیت می پرستیدند خدای سبحان درباره آنها می فرماید آنها هم بندگان ما هستند آنها هم کمترین تخطّی بکنند گرفتار قهر الهی هستند آنها هم مثل شما عابدند نه اینکه صلاحیت معبودیّت داشته باشند ﴿یَزِیدُ فِی الْخَلْقِ مَا یَشَاءُ﴾ چون ﴿إِنَّ اللَّهَ عَلَی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدِیرٌ﴾.
ذوقی بودن تبیین تفاوت جناح مَلَک با بال پرندگان
ص: 212
حالا این قدرت الهی برای همه جوانب است برخی ها گفتند فرق جناح مَلک با جناح طائر این است که طائر بال پیدا کرده تا پرواز کند مَلک بال پیدا کرده تا فرود بیاید آن برای فراز می خواهد این برای فرود; پرنده ها برای پایین آمدن لازم نیست بال بزنند چون همان جِرم طبیعی شان, جسم طبیعی شان همین که میل به زمین پیدا کردند دیگر نیازی به بال زدن ندارند اگر بخواهند بالا بروند نیاز به بال دارند اما فرشته ها چون بر خلاف طبع اوّلیه حیات آنهاست اگر بخواهند به زمین بیایند بال می خواهند البته این یک ذوق است این باید اثبات بشود یا با دلیل نقلی یا با دلیل عقلی, ولی تفطّنی است که برخی از اهل تفسیر به این سَمت هم گرایش پیدا کردند.
فرشتگان مأموران رحمت الهی نه عذاب او
بعد فرمود اینها مأموران رحمت الهی هستند ما به هیچ کسی عذاب نمی فرستیم قهر نمی فرستیم ضلالت نمی فرستیم درست است که در مواردی گفتیم یک عده را عذاب می کنیم یک عده را رحمت می دهیم, یک عده را گمراه می کنیم یک عده را هدایت می کنیم ولی در همه موارد, همه برکات با فتح رحمت است که از طرف خداست ولی وقتی صلاح نبود دیدیم او رحمت را هدر داد و از آن استفاده نکرد این درِ رحمت را به روی او باز نمی کنیم همین! خب اگر لطف الهی به موجودی نرسد او بالأخره نه آن قدرت را دارد که معارف را درک کند نه آن قدرت را دارد که خودبه خود به حقیقت و سعادت برسد قهراً گرفتار ضلالت و گمراهی می شود این اصل جامعی است که بر بسیاری از آیات قرآن حکیم حاکم است.
ص: 213
لزوم تفسیر بال فرشتگان با نگاه مثالی، ملکوتی و ...
پرسش: این ملائکه که مجرّد هستند چه ربطی به بال دارند؟
پاسخ: بله بالِشان هم مجرّد است ما رؤیاهایی که داریم همین طور است بال یعنی قوّه, خدای سبحان چندین قوّه به اینها عطا کرده است, تعبیر قرآن کریم درباره فرشته ای که برای حضرت مریم آمده است تمثّل است ﴿فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَراً سَوِیّاً﴾.
پرسش: یعنی واقعاً اینها بال ندارند؟
پاسخ: چرا, واقعاً بال دارند منتها بالِ مثالی قوی تر از بال مادی است ما در محدوده طبیعت که زندگی می کنیم نباید هستی را در محدوده طبیعت خلاصه کنیم بالاتر, قوی تر, برتر, بهتر از عالم طبیعت, عالم مثال است قوی تر و بالاتر از عالم مثال, عالم عقل است همه اینها موجودند هر جایی که این کلمه به کار رفت مناسب با همان موطن است مثل آمدن مثل رفتن, وقتی گفتیم ﴿جَاءَ رَبُّکَ﴾ (1) [23] این معنی حقیقی است معنی مجازی نیست منتها ما ﴿جَاءَ﴾ را نباید به «جاء»ی زمینی معنا کنیم آمدن, رفتن, گفتن, این همه حرف هایی که بین ذات اقدس الهی و انبیا(علیهم الصلاة و علیهم السلام) در معراج ها, غیر معراج ها مطرح شد آهنگ که نبود, لفظ که نبود, صوت که نبود ولی حقیقت کلام بود, حقیقت قول بود این ﴿أَقِمِ الصَّلاَةَ﴾ (2) [24] را ذات اقدس الهی فرمود, اینجا اگر کسی بخواهد بگوید یک زبان می خواهد, یک دهن می خواهد, یک گفتن می خواهد, همین ﴿أَقِمِ الصَّلاَةَ﴾ را آنجا فرمود بدون زبان, بدون دهن, بدون موج, بدون آهنگ این طور نیست که ﴿أَقِمِ الصَّلاَةَ﴾ اینجا آمده باشد این ﴿أَقِمِ الصَّلاَةَ﴾ آنجا هم بوده که فرمود: ﴿إِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَکِیمٍ عَلِیمٍ﴾ (3) هر جایی این کلمه معنای خاصّ خودش را دارد اگر هر جایی این کلمه معنای خاصّ خودش را دارد بال هم بال مادی داریم بال ملکوتی داریم بال جبروتی داریم بال بالاتر از اینها هم خواهیم داشت.
ص: 214
تمثیلی بودن تعداد بال برای فرشتگان
پرسش: استاد! فرق مثنی و ثلاث و رباع چیست؟
پاسخ: مثنی یعنی دو به دو, ثلاث یعنی سه به سه, رباع یعنی چهار به چهار, بعضی ها یک بال طرف راست, یک بال طرف چپ دارند همین مرغ های معمولی هستند بعضی دو بال طرف راست دارند دو بال طرف چپ, بعضی سه بال طرف راست دارند سه بال طرف چپ, بعضی چهار بال طرف راست دارند چهار بال طرف چپ, وجود مبارک حضرت فرمود: «ستمائة»
ششصد بال برای جبرئیل(سلام الله علیه) بود که وجود مبارک پیغمبر مبهوت شد نه بیهوش, بنابراین این حالت ها هستند که ﴿یَزِیدُ فِی الْخَلْقِ مَا یَشَاءُ﴾.
واقعیت خارجی داشتن بال فرشتگان در مثال منفصل
پرسش: این در ذهن پیامبر بود یا واقعیت؟
پاسخ: واقعیت خارجی بود بالاتر از ذهن که مفهوم دارد.
پرسش: مسموع مگه نیست در ذهن است دیگر؟
پاسخ: نه, مفهوم در ذهن است اما آن حقیقت خارجی در مثال منفصل است مثل اینکه وجود مبارک حضرت ابراهیم گفت: ﴿إِنِّی أَرَی فِی الْمَنَامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ﴾ (1) [26] این مفهوم نبود (یک) مثال متّصل نبود که بشود اضغاثُ احلام (دو) مثال منفصل بود (سه) واقعیت خارجی است آدم واقعیت خارجی را می بیند در عالم طبیعت واقعیت خارجی یک درخت خارجی است آدم با چشم مادی می بیند, وقتی چشم را بست وارد عالم ملکوت شد واقعیت ملکوت را با ﴿إِنِّی أَرَی فِی الْمَنَامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ﴾ می بیند اگر آن نباشد در درون خودش ببیند می شود اضغاثُ احلام.
ص: 215
پرسش: تمثّل همان واقعیت خارجی است؟
پاسخ: بله دیگر, تمثّل مثال منفصل است, اگر مثال متصل باشد که در درون خودش باشد که اصغاثُ احلام است مثل خواب هایی که انسان عادی می بیند آنچه در روز انجام داد همان ها شب برایش متمثّل می شود این می شود مثال متّصل دیگر تعبیر هم ندارد چون برخاسته از خواسته های خود اوست اما در جریان ﴿إِنِّی أَرَی فِی الْمَنَامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ﴾ حضرت واقعیت را دید همان عالم مثال را دید, همان قضا و قدر الهی را دید و معصومانه به جِدّ گفت: ﴿إِنِّی أَرَی فِی الْمَنَامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ﴾ لذا خدای سبحان فرمود درست گفتی, همانچه دیدی عمل کردی.
امکان ظهور فرشتگان به صورت های گوناگون بدون ماده خارجی
پرسش: تمثل جبرئیل فقط برای شخص راوی است.
پاسخ: هر صورتی که بخواهند به اذن خدا برمی آیند گاهی به صورت دحیه کلبی در می آیند گاهی به صورت دیگر, آنجایی که برای حضرت مریم بود اگر کسی نزد حضرت مریم ایستاده بود که نمی دید, اگر یک چشم ظاهری باشد ماده خارجی باشد مرئی خارجی باشد اگر کسی نزد حضرت مریم ایستاده بود باید می دید در حالی که نمی دید, این فرشته ای که برای وجود مبارک پیغمبر می آمد اگر حضرت اجازه نمی داد یا تصرّف نمی کرد هیچ کس نمی دید گاهی به صورت دحیه کلبی در می آمد که حضرت به بعضی ها نشان می داد.
موضوع: تفسیر آیات 1 تا 3 سوره فاطر
﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ فَاطِرِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ جَاعِلِ الْمَلاَئِکَةِ رُسُلاً أُوْلِی أَجْنِحَةٍ مَّثْنَی وَثُلاَثَ وَرُبَاعَ یَزِیدُ فِی الْخَلْقِ مَا یَشَاءُ إِنَّ اللَّهَ عَلَی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدِیرٌ (1) مَّا یَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِن رَّحْمَةٍ فَلاَ مُمْسِکَ لَهَا وَمَا یُمْسِکْ فَلاَ مُرْسِلَ لَهُ مِن بَعْدِهِ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (2) یَا أَیُّهَا النَّاسُ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ هَلْ منْ خَالِقٍ غَیْرُ اللَّهِ یَرْزُقُکُم مِنَ السَّماءِ وَالْأَرْضِ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ فَأَنَّی تُؤْفَکُونَ (3)﴾
ص: 216
برهانی نمودن اختصاص حمد برای خدا با ذکر حدّ وسط آن در صدر سوره مبارکه «فاطر» جریان حمد مطرح شد مستحضرید هر مطلبی که در قرآن کریم هست قبلش یا با او یا بعدش علت و دلیل آن مطلب ذکر شده. حمد برای خداست این دلیل می خواهد چرا خدا محمود است؟ برای اینکه فاطر است و هر فاطری محمود است خدا محمود است. در سوره مبارکه «فاتحةالکتاب» گذشت که چند حدّ وسط برای این ادّعا هست ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ﴾ (1) [1] چرا؟ چون ﴿رَبِّ الْعالَمِینَ﴾ (2) [2] است, چون ﴿مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ﴾ (3) [3] است, چون مُنعِم است, چون هادی است و مانند آن. هر کمالی از اسمای کمالیه الهی که در آن سوره مطرح است حدّ وسط ثبوت اکبر برای اصغر است چرا الله محمود است؟ برای اینکه خالق است, مُنعم است, فاطر است, رازق است, کذا و کذا.
وابستگی تعدّد براهین به تعدّد حدّ وسط آن ها تعدّد براهین هم به تعدّد حدود وسطای آنهاست اگر ما یک حدّ وسط داشتیم با سه تقریب و تقریر آن را بیان کردیم این یک برهان است, کثرت و وحدت برهان به کثرت و وحدت حدود وسطای آن براهین است ولی اگر ما سه حدّ وسط داشتیم یعنی سه مطلب داشتیم جدای از هم, این سه دلیل است سه برهان است.
تعدّد براهین در آیه مورد بحث به علت تعدّد اسمای حُسنای الهی
اینجا فاطر بودن او, جاعل بودن او, خالق بودن او, رازق بودن او, همه اینها اسمای حسنای الهی است و همه اینها می توانند حدّ وسط قرار بگیرند و همه می توانند برای اثبات محمود بودنِ خدا برهان کافی باشند. الله محمود است چرا؟ چون الله فاطر است هر فاطری محمود است الله محمود است, الله محمود است چون الله خالق است هر خالقی محمود است الله محمود است; الله محمود است چون رازق است هر رازقی محمود است و هکذا ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ فَاطِرِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾.
ص: 217
علت آگاه نبودن ابن عباس از معنای فاطر در آیه
اما اینکه جناب ابن عباس معنای فاطر را متوجه نبود برای اینکه این سوره مبارکه «فاطر» در مکه نازل شد ابن عباس که نظیر اهل بیت(علیهم السلام) اولواالعلم و امثال ذلک نبودند او باید به تدریج درس بخواند و از شاگردان وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) هم بود الآن ما که فارسی زبان هستیم خیلی از لغات را نمی دانیم برای فهم آن لغات به کتاب لغت مراجعه می کنیم در حجاز و مکه دیگر کتاب لغتی نبود تا اینها به کتاب لغت مراجعه کنند قبایل و عشیره ها هر کدامشان یک فرهنگ خاص داشتند اگر فاطر به لغت خاصّی نازل شده است دلیل ندارد که ابن عباس آن را بداند کم کم باید یاد بگیرد حالا یا از امام(سلام الله علیه) بپرسد یا در محاورات ادبی از این لغت اطلاع پیدا کند چون آن روز کتاب لغتی نبود, فرهنگ مدوّنی نبود و مانند آن. ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ فَاطِرِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾.
سرّ عصمت فرشتگان از دیدگاه علی(علیه السلام)
در جریان فرشته ها یک بیان نورانی از حضرت امیر(سلام الله علیه) است در نهج البلاغه; سرّ اینکه ملائکه گناه نمی کنند و انسان گناه می کند حیوان، یک بُعدی است ملائکه هم یک بُعدی است و انسان، مؤلف از دو بُعد است حیوان، یک بُعدی است یعنی جنبه مادیّت دارد, ملائکه یک بُعدی هستند یعنی جنبه تجرّد دارند انسان موجود دو بُعدی است هم عقل دارد هم شهوت، از این جهت معصیت می کند.
ضرورت توجیه کلام علی(علیه السلام) در صورت عام استغراقی گرفتن آن
ص: 218
آیا این وصف جمیع ملائکه است چه ملائکةالأرض چه ملائکةالسماء؟ اگر چنین چیزی باشد پس هیچ مَلکی معصیت نمی کند آن وقت اگر یک ترک اُولایی یا عصیانی به فرشته ای اِسناد داده شد نظیر ﴿وَعَصَی آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَی﴾ (1) [4]طغیان کرده است همان طوری که تنزیه الأنبیاء نوشته شده تنزیه الملائکه هم باید نوشته بشود که این اِسنادها اسناد مجازی است و مانند آن, اما اگر آن بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) که در خطبه اول نهج البلاغه است این به نحو عام استغراقی نباشد که جمیع ملائکه چه ملائکةالسماء چه ملائکةالأرض اینها را به عقل بستاید پس اگر دلیلی داشتیم که مثلاً ملائکةالأرضی هست این ملائکةالأرض کسانی هستند که مسئول و متولّی آب های زمین هستند, قطرات زمین هستند, گیاهان زمین هستند, هر گُلی که شکفته می شود افراشته ای به تعبیر حکیم الهی قمشه ای بالای سر آن است اگر دلیلی, روایتی بود که فلان فرشته گناه کرد این مخالف با عقل نیست, مخالف با نقل نیست برای اینکه ما دلیلی نداریم به نحو عام استغراقی که جمیع ملائکه معصوم هستند اگر آن بیان نورانی، عامّ استغراقی باشد که جمیع ملائکه چه ملائکةالأرض چه ملائکةالسماء, چه ملائکه ای که قرآن اوصاف آنها را شمرده و از آنها به عصمت یاد کرده, چه ملائکه دیگر همه شان معصوم هستند بله باید توجیه کرد اما اگر چنین دلیلی نبود نیازی به توجیه نیست.
پرسش: ﴿لاَ یَعْصُونَ اللَّهَ مَا أمَرَهُم﴾ (2) [6]؟
پاسخ: آن درباره ملائکه مسئولان جهنم است.
ص: 219
پرسش: اگر مسئول جهنم معصیت نمی کند آنها که مسئول بهشت هستند هم معصیت نمی کنند.
پاسخ: آن حرف دیروز بود, وقتی ملائکه مسئول دوزخ معصیت نکنند ملائکه مسئول بهشت و بالاتر از بهشت یقیناً معصیت نمی کنند. اما حالا اگر در جریان ملائکةالأرض باشد مربوط به بهشت و جهنم نباشد, مربوط به امور وحیانی و سماوی نباشد امور ارضی باشد آن ملائکه ای که در بعضی از روایات دارد که هر قطره بارانی که می آید فرشته ای آن را همراهی می کند اگر چنین دلیلی نداشتیم که «کلّ مَلک معصوم» آن وقت اگر روایتی بود که فلان فرشته لغزید ما مجبور نیستیم این را توجیه کنیم تنزیه الملائکه داشته باشیم.
ظاهر امر دال بر استغراقی نبودن کلام علی(علیه السلام) بر عصمت ملائکه
پرسش؟پاسخ: این بیان نورانی حضرت امیر است, اما اگر آن بیان به نحو عامّ استغراقی باشد که جمیع ملائکه را بخواهد معنا کند ملائکةالسماء, ملائکةالأرض, ملائکه ای که مربوط به دنیاست, ملائکه ای که مربوط به برزخ است, ملائکه ای که مربوط به آخرت است اگر چنین معنایی از آن بیان نورانی حضرت امیر که در خطبه اول نهج البلاغه آمده و در موارد دیگر هم اشاره شده استفاده بشود بله اگر روایتی دلالت کرد بر اینکه فلان فرشته لغزید خب انسان همان طوری که تنزیه الأنبیاء تنظیم کرد, تنزیه الملائکه هم تنظیم می کند اما اگر از آن بیان چنین مطلبی استفاده نشد کما هو الظاهر دلیلی نداریم که بگوییم ملائکةالأرض هستند مثل ملائکةالسماء عقل مجرّدند.
امکان استفاده اصناف از تعداد بال فرشتگان با آیه سوره «نساء»
ص: 220
﴿جَاعِلِ الْمَلاَئِکَةِ رُسُلاً أُوْلِی أَجْنِحَةٍ مَّثْنَی وَثُلاَثَ وَرُبَاعَ﴾ در جریان ﴿مَّثْنَی وَثُلاَثَ وَرُبَاعَ﴾ همان طوری که در اوایل سوره مبارکه «نساء» گذشت یعنی دو به دو, سه به سه, چهار به چهار, بعضی ها دو, بعضی ها سه, بعضی ها چهار, اگر ما به اصناف و به گروه ها تقسیم بکنیم بعضی دو بال اند بعضی سه بال اند بعضی چهار بال. آیه سوم سوره مبارکه «نساء» این بود ﴿وَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تُقْسِطُوا فِی الْیَتَامَی فَانْکِحُوا مَا طَابَ لَکُم مِنَ النِّسَاءِ مَثْنَی وَثُلاَثَ وَرُبَاعَ﴾ یعنی بعضی ها دو همسر, بعضی ها سه همسر, بعضی ها چهار همسر, بیش از این دیگر نیست ولی در جریان فرشته ها فرمود: ﴿یَزِیدُ فِی الْخَلْقِ مَا یَشَاءُ﴾ پس بعضی ها دو, بعضی ها سه, بعضی ها چهار, اینها سه صنف و سه گروه اند در آیه محلّ بحث هم بعضی از فرشته ها دو بال دارند بعضی از فرشته ها سه بال دارند بعضی از فرشته ها چهار بال ﴿یَزِیدُ فِی الْخَلْقِ مَا یَشَاءُ﴾.
بعید بودن امکان استفاده از آیه بر تعداد بال در هر طرف
اما آنکه مرحوم شیخ طوسی(رضوان الله علیه) از بعضی ها نقل کرده است که یعنی دو بال طرف راست, دو بال طرف چپ یا بعضی سه بال طرف راست سه بال طرف چپ این ظاهراً بعید است استفاده بشود گرچه ایشان این مطلب را نفرمودند, استفاده کردن این مطلب از آیه آسان نیست بلکه ظاهر آیه سوره «فاطر» نظیر آیه سوم سوره «نساء» همان است که بعضی ها دو بال دارند بعضی سه بال دارند بعضی چهار بال; نظیر اینکه بعضی دو همسر دارند بعضی سه همسر بعضی چهار همسر. ﴿جَاعِلِ الْمَلاَئِکَةِ رُسُلاً أُوْلِی أَجْنِحَةٍ مَّثْنَی وَثُلاَثَ وَرُبَاعَ﴾.
ص: 221
تبیین سرّ ترغیب انسان به حمد در پنج سوره توسط امام سجاد(علیه السلام)
در جریان حمد که خدای سبحان در این پنج سوره ما را به حمد ترغیب می کند این بیان نورانی امام سجاد(سلام الله علیه) در همان دعای اول صحیفه نورانی سجادیه آمده است وجود مبارک امام سجاد وقتی مسئله حمد را تبیین می کند و ضرورت حمد را بیان می کند در حقیقت انسان را معنا می کند انسان را عده ای همان طوری که در اوایل طلبگی به خیلی ها آموختند می گویند انسان, «حیوانی است مستوی القامه» و معروف در تعریف انسان این است که حیوانٌ ناطق یعنی جانوری است که حرف می زند همین! اما نه قرآن, انسان را حیوان ناطق می داند نه روایات; قرآن انسان را حیّ متألّه می داند در بیان نورانی امام سجاد(سلام الله علیه) در همان اوّلین دعای صحیفه سجادیه یعنی دعای حمد که آغازش این است «الْحَمْدُ لِلَّهِ الْأَوَّلِ بِلَا أَوَّلٍ کَانَ قَبْلَهُ وَ الْآخِرِ بِلَا آخِرٍ یَکُونُ بَعْدَهُ الَّذِی قَصُرَتْ عَنْ رُؤْیَتِهِ أَبْصَارُ النَّاظِرِینَ وَ عَجَزَتْ عَنْ نَعْتِهِ أَوْهَامُ الْوَاصِفِینَ» این گونه آمده است عرض می کند پروردگارا «وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَوْ حَبَسَ عَنْ عِبَادِهِ مَعْرِفَةَ حَمْدِهِ» خدایی را سپاس که اگر حمد را به بندگانش نمی آموخت «لَوْ حَبَسَ عَنْ عِبَادِهِ مَعْرِفَةَ حَمْدِهِ عَلَی مَا أَبْلَاهُمْ مِنْ مِنَنِهِ الْمُتَتَابِعَةِ وَ أَسْبَغَ عَلَیْهِمْ مِنْ نِعَمِهِ الْمُتَظَاهِرَة» اگر خدای سبحان حمد را لازم نمی کرد و به بشر نمی آموخت «لَتَصَرَّفُوا»
این بشر «فِی مِنَنِهِ» در نعمت های او و چون از حمد آگاه نبودند «فَلَمْ یَحْمَدُوهُ» دیگر چون حمد بلد نبودند خدا را حمد نمی کردند «وَ تَوَسَّعُوا فِی رِزْقِهِ فَلَمْ یَشْکُرُوهُ» رزق خدا را با آن اِتراف و اسراف و سِعه و گشاده دستی مصرف می کردند و خدا را شکر نمی کردند چون شکر بلد نبودند «وَ لَوْ کَانُوا کَذَلِکَ» اگر جامعه ای این چنین باشد, فردی این چنین باشد نعمت خدا را مصرف کند و او را شکر نکند «لَخَرَجُوا مِنْ حُدُودِ الْإِنْسَانِیَّةِ إِلَی حَدِّ الْبَهِیمِیَّةِ» این بیان نورانی حضرت است.
ص: 222
خروج انسان از انسانیّت با ترک حمد
پس اگر از امام سجاد(سلام الله علیه) سؤال بکنند «الانسان ما هو» نمی فرماید «حیوان ناطق» می فرماید: «حیٌّ متألّه حامد» حامد, فصل مقوّم انسان است اگر از اهل بیت سؤال کنید آخرین فصل انسان چیست می گویند حامد است, اگر کسی حامد نباشد دیگر انسان نیست «لَخَرَجُوا مِنْ حُدُودِ الْإِنْسَانِیَّةِ إِلَی حَدِّ الْبَهِیمِیَّةِ فَکَانُوا کَمَا وَصَفَ فِی مُحْکَمِ کِتَابِهِ ﴿إِنْ هُمْ إِلَّا کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أضلّ﴾».
نفی تشبیه, در حیوان شدن انسان با تبیین مراحل سه گانه سقوط
این تشبیه نیست, تمثیل نیست که بگوییم اینها شبیه حیوان هستند برای اینکه سه مرحله را ذات اقدس الهی در قرآن بیان کرده و این اهل بیت هم تشریح کردند فرمود: ﴿إِنْ هُمْ إِلَّا کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ (1) سه مرحله است: مرحله اول اینکه انسان نزدیک به حیوانیت می شود, مرحله دوم این است که واقعاً حیوان می شد, مرحله سوم این است که از حیوان در قوس نزول پَست تر می شود به مرحله نبات و جماد نزدیک تر می شود ﴿بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ خب طفره که محال است مرحله اول ﴿کَالْأَنْعَامِ﴾هستند, مرحله سوم ﴿بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾هستند, پس مرحله دوم حیوان واقعی هستند دیگر ممکن نیست موجودی اول بشود ﴿کَالْأَنْعَامِ﴾سوم بشود ﴿أَضَلُّ﴾در وسط, حیوان نباشد پس در قوس نزول که ﴿فِی الدَّرْکِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ﴾می خواهد برسد اول ﴿کَالْأَنْعَامِ﴾می شود بعد واقعاً حیوان می شود بعد ﴿فَهِیَ کَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً﴾ (2) [10]می شود.
تربیت پذیری حیوانات دال بر کمتر از حیوان بودن بعضی از انسان ها
ص: 223
بالأخره خیلی از این حیوانات اند که قابل تربیت هستند کدام سگ تربیت شده است که در شکار خیانت می کند اینکه می گویند بعضی ها از حیوانات پَست ترند برای اینکه این سگ شکاری را وقتی شما تربیت کردید قدری آموختید, وقتی به همراهتان بردید شکار، در این سنگلاخ های کوهستانی او گرسنه است این کَبک دری را که صاحبش شکار کرده به دندان می کِشد می آورد بدون اینکه از آن استفاده کند صاحبش از آن کبک استفاده می کند آخرهای استخوانش را به او می دهد این واقعاً تربیت شده است اگر انسانی آیات الهی در او اثر نکند نه از رومیزی بگذرد نه از زیرمیزی بگذرد قرآن حق دارد بگوید ﴿کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾.
مراحل سه گانه سقوط انسان با تشبیه او به سنگ و سخت تر از آن
اگر قرآن فرمود: ﴿فَهِیَ کَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً﴾ آن هم سه مرحله است اول ﴿کَالْحِجَارَةِ﴾
است بعد واقعاً حجاره می شود بعد ﴿أَشَدُّ قَسْوَةً﴾ می شود خیلی از این آب ها از سنگ در می آید کسی که از قلب او هیچ خیر و برکتی در نیاید این عزیزان و نورچشمان ما را در سراوان و امثال سراوان این مرزداران ما را این طور می کُشند خب این ﴿أَشَدُّ قَسْوَةً﴾ است ما الآن امنیتی که داریم نشسته ایم, برکتی داریم, بحث های داریم محصول زحمات همین عزیزان ماست نباید از اینها غفلت کرد نباید از خانواده های اینها غفلت کرد.
محال بودن طفره در مراحل سقوط دال بر تبدیل حقیقت انسان
غرض این است که نباید آیات الهی را در حدّ تشبیه و تمثیل معنا کرد سه مرحله برای همه اینها هست یعنی طفره چون محال است می گوید: ﴿إِنْ هُمْ إِلَّا کَالْأَنْعَامِ﴾(یک) ﴿بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾(سه) وسط، این مرحله دومی را دارد ممکن نیست موجودی شبیه حیوان بشود, از حیوان پَست تر بشود این وسط ها حیوان نباشد یا شبیه سنگ بشود, از سنگ سخت تر بشود وسط، سنگ نباشد این نیست ﴿فَهِیَ کَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً﴾- این در آیات سوره مبارکه «بقره» گذشت - چرا؟ برای اینکه خیلی از سنگ ها هستند که از درون آنها چشمه جوشان آب می آید ولی اینها هیچ برکتی ندارند.
ص: 224
تبیین راه های شهود حیوانیت افراد غیر حامد
پس اینکه فرمود اگر حمد نباشد «لَخَرَجُوا مِنْ حُدُودِ الْإِنْسَانِیَّةِ إِلَی حَدِّ الْبَهِیمِیَّةِ» اینها نه تحقیر است, نه توهین است, نه تشبیه است, نه تمثیل است; اینها تحقیق است. برای درک این سه راه هست یا انسان باید چشم ملکوتی داشته باشد مثل خود امام معصوم که باطن افراد را ببیند یا با اهل بیت پیوند ناگسستنی داشته باشد مثل سرزمین عرفات وجود مبارک امام سجاد این کار را کرد وجود مبارک امام باقر این کار را کرد هر دو این کار را کردند در سرزمین عرفات آنها که این مضمون را گفتند که «کَثُرَ الحجیج و قلّ الضجیج» حضرت فرمود نه خیر, «ما أکثر الضجیج و أقلّ الحجیج» می گویی نه, ببین! خب باطن افراد را نشان داد آن که در برابر امام زمانش به دنبال سقیفه می گردد باطنش همین است یا خودش باید ببیند یا به بینندگان ارتباط داشته باشد باطن افراد را ببیند یا به ادله نقلی سر بسپارد و آن ها را باور کند یا دو روز صبر کند بعد از مرگ ببیند که افراد به چه صورت در می آیند بالأخره راه برای انکار نیست اینها واقعاً حیوان اند «لَخَرَجُوا مِنْ حُدُودِ الْإِنْسَانِیَّةِ إِلَی حَدِّ الْبَهِیمِیَّةِ فَکَانُوا کَمَا وَصَفَ» خدای سبحان «فِی مُحْکَمِ کِتَابِهِ ﴿إِنْ هُمْ إِلَّا کَالْأَنْعامِ بَل هُم أضلُّ سَبیلاً﴾».
«حیّ متألّه حامد» پاسخ معصوم(علیه السلام) در سؤال از ماهیت انسان
بنابراین اگر از وجود مبارک امام معصوم سؤال کنی «الانسان ما هو» نمی گوید حیوان ناطق می فرماید: «حیّ متألّه حامد» این حامد بودن فصل مقوِّم اوست که اگر کسی خدای ناکرده نعمت الهی را صرف کرد و خدا را نشناخت و شکر نکرد واقعاً حیوان است نه تنها حیوان ﴿بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ چون غالب این حیوانات ذکری دارند, غالب این حیوانات بالأخره به اندازه درکی که دارند خدا را حمد می کنند ﴿جَاعِلِ الْمَلاَئِکَةِ رُسُلاً أُوْلِی أَجْنِحَةٍ مَّثْنَی وَثُلاَثَ وَرُبَاعَ یَزِیدُ فِی الْخَلْقِ مَا یَشَاءُ﴾ که درباره حضرت جبرئیل(سلام الله علیه) دارد که خدای سبحان به او ششصد بال عطا کرده است ﴿إِنَّ اللَّهَ عَلَی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدِیرٌ﴾.
ص: 225
پرسش؟پاسخ: داشته باشند بله خب, دلیلی بر حصر نداریم.
علت امکان پذیرش گناه بعضی از فرشتگان
پرسش؟پاسخ: چرا, خیلی از موجودات هستند که کارهایی انجام می دهند آنها که مدبّرات امرند حسابشان جداست وحی می آورند, کارهای بهشت و جهنم و ارواح و اینها را اداره می کنند کارشان جداست اما ما دلیلی بر حصر نداریم که «ان هو الاّ کذا و کذا» نه دلیل عقلی داریم نه دلیل نقلی داریم; اگر دلیل عقلی داشتیم که ملائکه غیر از این نمی تواند باشد, دلیلی نقلی داشتیم که حصر بکند همه ملائکه این طورند غیر از این نمی تواند باشد یا نیستند بله, اما وقتی دلیلی عقلی نداریم, دلیلی نقلی نداریم جای احتمال باز است وقتی جای احتمال باز بود اگر روایتی گفت که فلان فرشته مثلاً گناه کرده ما بررسی می کنیم اگر فرشته وحیانی نبود, فرشته مسئول جهنم نبود, مسئول بهشت نبود, مسئول ارزاق نبود, مسئول امور انبیا نبود, مسئول ضبط اعمال ما نبود, فرشته ای بود که درباره کار باران و کشاورزی و دامداری دارد کار می کند خب چه داعی داریم که مثلاً بگوییم این روایت درست نیست یا کذا و کذا غرض آن است که آن حصر, دلیل می خواهد نه این احتمال.
عدم توانایی انسان در جلوگیری از رحمت الهی
فرمود خدا این طور است نسبت به همه چیز قادر است بعد فرمود دری را که خدا بر اساس رحمت باز کند هیچ کس نمی تواند ببندد و دری را که خدا بر اساس رحمت باز نکند هیچ کس نمی تواند باز کند این دو اصل کلی. ﴿مَا یَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِن رَّحْمَةٍ فَلاَ مُمْسِکَ لَهَا﴾ (یک) ﴿وَمَا یُمْسِکْ﴾ در برابر فتح, اِمساک را عنایت فرمود نه بستن را, نگشودن را ذکر کرد نه بستن و قفل کردن را ﴿وَمَا یُمْسِکْ فَلاَ مُرْسِلَ لَهُ مِن بَعْدِهِ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ﴾ قبلاً ملاحظه فرمودید اسمای حسنایی که در هر آیه ذکر می شود ضامن مضمون همان آیه است ما الآن عزّت می خواهیم که حدّ وسط است حکمت می خواهیم که حدّ وسط است این عزیز و حکیم که دو اسم از اسمای خدای سبحان هستند سند این دو کار هستند سند فتح و اِمساک. فرمود دری را که خدای سبحان بر اساس رحمت باز کند ﴿فَلاَ مُمْسِکَ لَهَا﴾.
ص: 226
بررسی معنای سبقت رحمت الهی بر غضب او
تقدیم فتح بر اِمساک از یک سو, تأنیث ضمیر و تذکیر اِمساک از سوی دیگر ملاحظه بفرمایید همه این نکات را بزرگان ما در کتاب های تفسیری شان بیان کردند اول مسئله فتح رحمت است چون رحمت خدا سابق بر غضب اوست قبلاً هم چندین بار مطرح شد درست است رحمت خدا بیشتر از غضب خداست اما آیاتی که دارد سابق است یا روایات و ادعیه ای که دارد «یا مَن سبقت رحمته غضبه» نمی خواهد بفرماید رحمت خدا بیشتر از غضب اوست بلکه درصدد بیان آن نکته است که رحمت خدا پیش از غضب اوست نه بیش از غضب او; البته بیش از غضب اوست اما معنایش این نیست که اینها بیگانه هستند هشت در بهشت داریم هفت در جهنم داریم رحمت خدا بیشتر است این معنا نیست تمام هدف این است که غضب به دنبال رحمت است این معنی حکمت است خدا قبل از اینکه غضب بکند رحمت نقشه می کشد که کجا بزند, کجا بگیرد, کجا ببخشد, کجا اعدام بکند «یا مَن سبقت رحمته غضبه» عالَم دو مهندس ندارد یک مهندس غضب یک مهندس رحمت, بیش از یک مهندس ندارد و آن مهندس رحمت است رحمت, نقشه می کِشد خدا با کسی قهر نیست خدا اگر کسی را اعدام می کند اگر کسی را از پا در می آورد می خواهد به امت و به جامعه رحمت بفرستد رحمت خدا نقشه می کشد مثل اینکه یک مهندس کامل، نقشه می کشد کجا اتاق مطالعه باشد, کجای جای پذیرایی باشد, کجا جای استراحت باشد, کجا جای خواب باشد کجا هم دستشویی باشد این مهندس, نقشه می کشد که کجا دستشویی باشد دستشویی در برابر اتاق مطالعه نیست آن مهندس نقشه می کشد که کجا بِبُرد و کجا بدوزد «یا من سبقت رحمته غضبَه» نه «یا من زادت رحمته علی غضبه» نه اینکه رحمت خدا بیش از غضب خداست بله بیش از غضب خداست یقیناً است اما این ادله همه شان درصدد بیان این هستند که رحمت خدا پیش از غضب اوست با چه کسی می خواهد قهر کند, با چه کسی می خواهد عصبانی بشود, غضب دارد فرمانروایی می کند؟ نه, تنها فرمانروای عالَم رحمت است او نقشه می کشد کجا بهشت باشد, کجا جهنم باشد, کجا بگیر, کجا ببند, اگر بخواهد به جامعه رحمت بکند می فرماید: درباره زانی و زانیه ﴿لاَ تَأْخُذْکُم بِهِمَا رَأْفَةٌ فِی دِینِ اللَّهِ﴾ (1) چون خدای رئوف دستور داد که ﴿فَاجْلِدُوا کُلَّ وَاحِدٍ مِّنْهُمَا مِائَةَ جَلْدَةٍ﴾ (2) [14] بنابراین فتح، پیشاپیش است نه بیش از اِمساک است البته بیش از امساک است ولی پیش از امساک است آن تقدّم معنوی در لفظ ظهور کرده.
ص: 227
نکات ادبی دال بر ناتوانی قدرت ها در گشایش با بستن درِ رحمت الهی
لذا فرمود: ﴿مَا یَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِن رَّحْمَةٍ فَلاَ مُمْسِکَ لَهَا﴾ اینجا ضمیر مؤنث آورد که بالصراحه به رحمت برگردد اما فرمود: ﴿وَمَا یُمْسِکْ فَلاَ مُرْسِلَ لَهُ﴾ نه «لها» با اینکه در هر دو جا کلمه ﴿مَا﴾ بود به لحاظ معنا می شد تأنیث, به لحاظ لفظ می شد تذکیر, در مسئله فتح به لحاظ معنا تأنیث آورده شد, در مسئله اِمساک به لحاظ لفظ, تذکیر آورده شد. چه فتحش چه امساکش آنجا که درِ رحمت گشود کسی نمی تواند ببندد آنجا که درِ رحمت را نگشود کسی نمی تواند باز بکند این ﴿مِن بَعْدِهِ﴾ به نحو تنازع, مفعول واسطه است برای هر دو فعل «مَا یَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِن رَّحْمَةٍ فَلاَ مُمْسِکَ لَهَا مِن بعده وَمَا یُمْسِکْ فَلاَ مُرْسِلَ لَهُ مِن بَعْدِهِ» یعنی در برابر قدرت خدا قدرتی نیست چرا؟ دلیلیش چیست.
عزیز بودن خدا دلیل ناتوانی قدرت ها
چون ﴿هُوَ الْعَزِیزُ﴾ عزیز نه یعنی غالب, عزیز یعنی نفوذناپذیر؛ آن زمین سخت و سفت و مستحکمی که کلنگ در آن اثر نمی کند می گویند «أرضٌ عزاز» یعنی زمین، نفوذناپذیر است و اگر انسانی نفوذناپذیر بود به او می گویند انسان عزیز; چون نفوذناپذیر است در دیگران نافذ است می شود غالب وگرنه معنای عزّت, غلبه نیست معنای عزّت, نفوذناپذیری است و این نفوذناپذیری اش مطابق حکمت است حکیمانه فتح می کند, حکیمانه امساک دارد پس اگر کسی چند روزی در جایی بسته شد و درِ لطف به روی او باز نشد در حقیقت درِ رحمت از جای دیگر به روی او باز شده است که امیدواریم برای نظام ما و برای همه مرزداران ما و برای همین عزیزانی که شربت شهادت در قسمت شرق ایران نوشیدند و به خانواده های معزّز و معظّم اینها ذات اقدس الهی اجر صابران مرحمت بفرماید!
ص: 228
موضوع: مروری بر بحث سقوط خیار با تلف عین
در تبیین سخن مرحوم علامه در قواعد که فرمود: «لا یسقط الخیار بتلف العین» مطالبی در طی این چند روز بازگو شد. در بحث قبل تصویر ادلّه و اقسام ادلّه مطرح شد که دلیل یا لبّی است مثل اجماع، سیره عقلا، بنای عقلا و مانند آن و یا لفظی است، لفظی هم یا عنوان خیار در آن اخذ شد یا عنوان رد یا عنوان فسخ که قهراً دلیل به چهار قسم تقسیم می شود. تا حدودی آثار هرکدام بازگو شد.
لزوم مراجعه به غرائز عقلا به علت حقیقت شرعی نداشتن خیار
اما حالا «و الذی ینبغی ان یقال» که خاتمه این بحث است این خواهد بود که خیار یک حقیقت شرعیه و متشرعیه ندارد، یک امر حقوقی است که قبل از اسلام بود، بعد از اسلام هم در حوزه مسلمین هست و هم در حوزه غیر مسلمین که من این معامله را انجام می دهم حق فسخ و خیار دارم یک چیزی نیست جزء تأسیسات و ابتکارات شرع باشد؛ یعنی جزء ابتکارات نقل باشد، چون آن ادلّه عقلی و غرائز عقلا اگر در راه صحیح إعمال شود آنها هم شرعی است، پس تأسیسی نیست که حقیقت شرعیه و حقیقت متشرعیه داشته باشد، این طور نیست؛ وقتی این طور نشد باید به غرائز و ارتکازات عقلا مراجعه کرد از یک سو، کیفیت امضای شریعت را هم باید در نظر داشت از سوی دیگر، چون اگر چیزی امضایی بود باید دلیل امضا سعه و ضیق آن روشن شود; چون حقیقت شرعیه و متشرعیه ندارد.
ص: 229
حق مالی بودن خیار و تعلق آن به عقد نزد عقلا
خیار پیش عقلا یک حقی است متعلق به عقد گرچه طریق «الی العین» است؛ ولی مصب این حق, عقد است اولاً و راه آن به مالیت مال در عوضین است نه مال ثانیاً؛ یعنی مردم در معاملات به دنبال مال هستند اگر یک چیزی تلف شد عوض آن را می خواهند, معلوم می شود محور اصلی معاملات مردم عین نیست که حالا اگر این شیء تلف شد مثلاً کسی کالایی را خرید مغبون شد و این عین در دستش افتاد و شکست بگوید رد شد و رفت، بلکه معامله را فسخ می کند تا به مالیت مال برسد نه به عین مال. بنابراین که خیار چون حقیقت شرعیه و حقیقت متشرعیه ندارد وقتی به غرائز عقلا مراجعه می شود می بینیم حق است نه حکم, این یک; متعلق به عقد است نه به مال, دو; این عقد هر چند طریق است، برای رسیدن به مال، اما طریق «الی الشخص» نیست، طریق «الی العین» نیست، طریق «الی مالیة العین» است که اگر عین موجود بود خود عین را می گیرد و نشد بدلش را می گیرد، آنچه که در غرائز عقلا هست همین است و چیز دیگری هم نیست. گاهی ممکن است که استثنائاً یک معامله ای محور خود عین باشد؛ نظیر یک نسخه خطی؛ نظیر یک کالای عتیقه کسی عتیقه فروش نیست که به دنبال مالیت مال باشد، یک میراث فرهنگی است، میراث خانوادگی اوست، نسخه خطی گذشتگان اوست، این به خود عین وابسته است که اگر عین تلف شد او به دنبال مالیت و اینها نبود که ممکن است در این گونه از موارد حق فسخ از بین برود. غرض این است که خود عین معیار باشد نه مالیت؛ ولی در آن گونه از موارد هم «عند الضروره» به مالیت منتقل می شود. پس خیار این شد؛ «الخیار ما هو؟» خیار حقیقت شرعیه نیست، حقیقت متشرعیه نیست، حق است متعلق به عقد ولو «طریقاً الی العین»; لکن به مالیت عین منشعب می شود نه خصوصیت عین.
ص: 230
امضایی و تأسیسی بودن ضوابط و احکام خیار
مطلب دیگر آن است که این حق که حقیقت شرعیه و متشرعیه ندارد، اما یک مورد خاص دارد، یک احکام مخصوص دارد و این چنین نیست که در هر معامله ای خیار باشد. خیار یک ضابطه خاص دارد؛ آن ضوابط خاص گاهی نقلی است که به اصطلاح شرعی است و گاهی امضایی است؛ آن جا که شرعی باشد که تأسیسی است؛ نظیر خیار مجلس؛ نظیر خیار حیوان؛ نظیر خیار تأخیر اینها را شارع آورده است. در فضای شریعت مسئله «الْبَیِّعَانِ بِالْخِیَارِ مَا لَمْ یَفْتَرِقَا» مطرح است وگرنه در فضای عرف مطرح نیست. در فضای شریعت خیار حیوان تا سه روز است مطرح است که در فضای عرف مطرح نیست. در فضای شریعت خیار تأخیر مطرح است که اگر کسی کالایی را خرید ملک او بود و گفت من می روم پول را می آورم تا سه روز پول را نیاورد تا سه روز این شخص باید صبر کند و حق ندارد به دیگری بفروشد بعد از سه روز خیار دارد؛ یعنی بایع خیار دارد، می خواهد به او دهد یا می خواهد به دیگری که این یک تأسیس شرعی است. پس درست است که خود خیار «الخیار ما هو» این حقیقت شرعیه و متشرعیه و مانند آن ندارد، اما این چنین نیست که رها باشد، بلکه یک جای مشخصی دارد.
تبیین «شرط الخیار» و «خیار شرط» و سعه و ضیق آن به دست جاعل
در مرحله دوم می رسیم به جاهای این خیار، خیار یا شرعی است که به دلیل خاص ثابت می شود؛ نظیر همین موارد یاد شده یا به دست و قرار عقلاست که با شرط انجام می دهند. شرطی که باعث خیار است این دو قسم است: یک وقت است «شرط الخیار» است و یک وقت خیار تخلف شرط است؛ خیار تخلف شرط خیلی لسانی ندارد، مثل اینکه شرط می کنند که فلان اتومبیل به آن رنگ باشد یا فلان میوه به آن وزن باشد یا فلان فرش فلان نقش باشد، این شرط می کند یک وصفی را که هنگام تخلف آن وصف, آن مشتری خیار دارد، این خیار تخلف شرط است. یک وقت است «شرط الخیار» است؛ یعنی می گویند این کالا را من می خرم به این شرط که من تا سه روز فرصت داشته باشم به کارشناس ها نشان دهم آنچه که شرط شده است خیار است «شرط الخیار», نه «شرط الوصف». پس یک وقت است که می گوید این وصف را باید داشته باشد حالا چون وصف را نداشت خیار دارد، یک وقت است می گوید من تا سه روز باید به کارشناس ها نشان دهم که این «شرط الخیار» است. وقتی «شرط الخیار» مطرح شد سعه و ضیق آن به دست خود آن جاعل است که آیا این حق به عین تعلق می گیرد یا به عقد تعلق می گیرد; اگر به عقد تعلق گرفت طریق «الی خصوص العین» است یا طریق «الی مالیة العین» است، آن جا که «شرط الخیار» باشد و طرفین خیار جعل کنند سعه و ضیق اینها، مصب اینها، ورود و خروج اینها به دست خود جاعل است.
ص: 231
پرسش: فرق شرط و وصف چیست؟
پاسخ: آن را شرط نمی کنند، «شرط الوصف» است، وصف را شرط می کنند، شرط می کند که این وصف را داشته باشد، شرط می کند که این فعل را، خیاطت را، حیاکت را، کتابت را انجام دهد و شرط می کند که فلان کار را برای او انجام دهد. این شرط فعل است یا شرط وصف است یا شرط کار است این یک نحو است و یک وقتی شرط می کند که این کالا این وصف را داشته باشد این دو جور. «شرط الوصف» «شرط الفعل» اینها همه یک سنخ هستند; اما «شرط الخیار» سنخ دیگر است. پس اگر خیارات جعلی و عرفی از سنخ «شرط الخیار» باشد جعل خیار است و سعه و ضیق آن و تعیین مصب آن و خروجی و ورودی آن به دست خود جاعلان است، اما اگر خیار تخلف شرط بود او هم مانند خیارات شرعی, داخل در حریم بحث است, آن جا ممکن است که بحث به دست خود جاعل باشد و بگوید الا و لابد من به عین کار دارم که اگر عین تلف شد دیگر خیاری نیست یا تصریح کند که اگر عینم تلف شود من خیار دارم، چون عقد باقی است، این سعه و ضیق جعل به دست جاعلان است، اما در مسئله خیار تخلف شرط; نظیر خیارهایی که شارع آورده اینها محور بحث است.
عدم تصریح ادله لفظی بر وجوب ردّ دال بر تعلق خیار به عقد
اقسام چهارگانه در مقام تصویر در بحث قبل گذشت، اما کدام در شریعت آمده و کدام نیامده؟ گوشه ای از بحث در مبحث دیروز گذشت که جریان «وجب البیع» در خیار حیوان و خیار مجلس آمده، اما آنچه که امروز که حرف نهایی است طرح می شود این است که عنوان خیار در بعضی از نصوص آمده مثل خیار مجلس، مثل خیار حیوان و امثال ذلک آمده و عنوان رد اصلاً نیامده تا ما بگوییم که عنوان رد ظهور دارد در اینکه خیار حق متعلق به عین است، چرا؟ برای اینکه شما همه این اقسام چهارده گانه خیار را اعم از منصوص و غیر منصوص که بررسی کنید در هیچ کدام از این اقسام چهارده گانه عنوان رد نیست، فقط در مسئله خیار عیب, رد است که آن جا هم «بالاتفاق» اگر کالا تلف شود خیار ساقط است؛ یعنی رد ساقط است و أرش مطرح است. در خیار عیب نه تنها تلف; بلکه اگر دگرگونی در عین رخ دهد «حق الرد» ساقط است و متعیّن در أرش است. در خیار عیب دارد که اگر «حَدَثَ فِیهِ حَادِثَةٌ» یا تلف شود رد ساقط است فقط أرش می ماند، پس عنوان رد در ادلّه خیارات اصلاً نیامده یک، در خصوص خیار عیب آمده دو، آن هم در خیار عیب همه قولی است که جملگی برآنند که اگر تلف شود «حق الرد» ساقط است این سه; بالاتر از تلف یک حادثه ای در عین پیش بیاید که وصفی از اوصاف او را از دستش بگیرد «حق الرد» ساقط است. بنابراین آن جایی که عنوان رد آمده به عنوان نفی است؛ یعنی کسی در این جا حق رد ندارد و بالاتر از تلف مسئله «حَدَثَ فِیهِ حَادِثَةٌ» هم مانع از تلف است، پس ما عنوان رد نداریم، بلکه عنوان خیار در همان سه روایت داریم.
ص: 232
شواهد مستفاد از ادله لفظی دال بر تعلق خیار به عقد
آنچه که تثبیت می کند که این خیار حقی است متعلق به عقد نه متعلق به عین, یک گوشه از گوشه هایی که مربوط به این تأیید است در بحث قبل گذشت - در همان خیار مجلسی که خواندیم - آن جا روایت پنجم این بود: «فَإِذَا افْتَرَقَا وَجَبَ الْبَیْعُ» بیع؛ یعنی عقد، معلوم می شود که تا خیار هست عقد متزلزل است، وقتی خیار ساقط شد عقد ثابت است، کاری به «معقود علیه» ندارد، کاری به عین ندارد که اگر عین تلف شد خیار از بین برود و اگر عین باقی است خیار باقی باشد این چنین نیست; بلکه معیار تزلزل عقد و ثبات عقد است، پس معلوم می شود خیار حقی است متعلق به عقد، این در بحث قبل که روایت پنجم همان باب اول بود گذشت. در خیار حیوان مشابه این تعبیر آمده که اگر سه روز گذشت «وجب الشراع»، شراع در برابر بیع است که مربوط به عقد است؛ یعنی «ثبت الشراع». در قسمت های دیگر مثل بیع خیاری و مانند آن آمده که اگر او تأخیر کرد «فَلَا بَیْعَ» «فلا بیع»؛ یعنی عقد؛ یعنی عقدی که بستند دیگر عقدی در کار نیست، معلوم می شود که ثبوت و سقوط درباره عقد است، معلوم می شود خیار حقی است متعلق به عقد، نه متعلق به عین. پس اگر خیار تأسیسی بود چه اینکه هست، مستفاد از نصوص خیار این است که خیار حقی است متعلق به عقد.
ص: 233
ناتمامی نقد محقق انصاری ره بر اصحاب در تعریف خیار به « ملک فسخ العقد»
از این جا نقد مرحوم شیخ(رضوان الله علیه) نسبت به کلمات اصحاب معلوم می شود وارد نیست؛ مرحوم شیخ اول فرمودند که آنچه که در کلمات فقها(رضوان الله علیهم) هست این است که خیار «ملک فسخ العقد» است، بعد فرمود این اصطلاح متأخرین است دلیل نیست بر اینکه مراد از روایات همین باشد; زیرا در روایات که وارد نشده است. نقدی که مرحوم آقای نائینی و امثال آقای نائینی نسبت به مرحوم شیخ دارند این است که این علما اصطلاح جدیدی ندارند. عصاره فرمایش علما برداشت از همین نصوص است یک، چه اینکه قدما هم همین تعبیر را دارند دو، قدمایی که به اصل صدور این روایات نزدیک اند آنها هم خیار را «ملک فسخ العقد» دانستند. بنابراین این اصطلاح خاص در برابر دلیل شرعی نیست; برای اینکه مستفاد از نصوص همین است، شواهد هم همین را تأیید می کند و قدما هم همین را می گفتند، پس چیز بیگانه ای نیست، پس خیار «ملک فسخ العقد» است. ما دو چیز نداریم که خیار دو حقیقت داشته باشد و یک حقیقت آن بنا بر مبنایی «ملک فسخ العقد» باشد و یک حقیقت آن بر مبنای دیگران حق «رد العین» باشد که مثلاً ما دو چیز داشته باشیم، دو چیز نیست، همان «ملک فسخ العقد» است برای رسیدن به عین و این چنین نیست که یک حق جداگانه ای باشد و به عین تعلق گرفته باشد.
ص: 234
ناتمامی نقض دلیل با تصریح ادله لفظی بر جواز ردّ در عقود جایز
مطلب بعدی آن است که اگر در بعضی از ادلّه ثابت شده باشد که این جا طرفین یا «احد الطرفین» می توانند عین را رد و استرداد کنند، اگر یک چنین چیزی وارد شد و بازگشت آن به این نبود که حق فسخ دارد و می تواند عقد را به هم بزند و مستقیماً به خود عین توجه کرد آن دیگر رد حقی نیست، بلکه رد حکمی است. اوایل در طلیعه بحث خیارات آن جا مشخص فرمودند که رد کردن و به هم زدن این دو گونه است: یک به هم زدن حقی است، یک به هم زدن حکمی؛ به هم زدن حکمی در عقود جائزه است، اگر کسی مالی را به دیگری هبه کرد می تواند از او پس بگیرد، هبه این طور است، عاریه این طور است، امانت این طور است، وکالت این طور است اینها عقود جائزه هستند. در عقود جائزه طرف حق دارد که این را به هم بزند، اما این حکم شرعی است نه حق در حقیقت و ما اگر تعبیر به حکم کردیم, باید توجه کنیم که منظور حکم شارع است به اینکه شما می توانید این را به هم بزنید، ید آن طرف هم ید ضمان نیست؛ مالی را به او دادید حالا شرایطی دارد اگر هبه «ذی رحم» نباشد اگر مثلاً هبه معوضه نباشد بالأخره می شود پس گرفت. اینکه عقد هبه، عقد وکالت، عقد عاریه، عقد ودیعه، اینها را می شود به هم زد این حکم شرعی است نه حق و این عقد، عقد جائز است نه اینکه این عقد لازم است و شما یک حقی را متوجه او کردید و به وسیله این حق آن عقد را متزلزل کرده باشید این طور نیست; بلکه این حکم است که ما دو جور عقد داریم: یک عقد لازم داریم مثل بیع و یک عقد جائز داریم مثل وکالت، مثل هبه و مانند آن. این حکم شرعی است نه حق، به دلیل اینکه قابل نقل نیست، به دلیل اینکه قابل مصالحه نیست، به دلیل اینکه قابل فروش نیست، به دلیل اینکه قابل ارث نیست، اگر حق باشد بالأخره باید این آثار را داشته باشد. حق آن است که قابل اسقاط باشد، کسی نمی تواند بگوید که من این مالی که هبه کرده ام آن جواز استرداد را ساقط کردم; زیرا به دست واهب نیست، هبه عقد جائز است و شارع مقدس گفته این جائز است هر وقت خواستی می توانی پس بگیری، شخص می تواند مال را پس نگیرد، اما نمی تواند بگوید این عقد هبه را که رجوع به آن جائز است من جواز آن را ساقط کردم، این به دست شرع است و شارع این را عقد جائز کرده، شما چه کار می خواهید کنید؟ این جواز قابل اسقاط نیست، پس معلوم می شود حکم شرعی است نه حق، این جواز قابل مصالحه نیست، این جواز قابل معامله نیست، این جواز قابل ارث نیست، معلوم می شود حق نیست و حکم است. اگر در جایی عنوان رد آمده باشد و بازگشت آن به «ملک فسخ العقد» نباشد این دیگر خیار نیست، این حکم شرعی است و از بحث رأساً بیرون است.
ص: 235
پرسش: فرمایشی که شما کردید قسم سوم که جواز حکمی هم باشد اضافه به بیع می شود.
پاسخ: نه، با بیع که جواز حکمی ندارد، جواز حقی می آید نه جواز حکمی. اگر یک وقتی یک جایی رد بیاید که ما نداریم این حکم است و ما چنین چیزی نداریم و این را هم هیچ کس نگفته که قابل اسقاط نیست، قابل معامله نیست، قابل مصالحه نیست، قابل ارث نیست این را که نمی گویند که می گویند اگر هست این احکام چهارگانه را داراست معلوم می شود حق است نه حکم، اگر حق است به عقد برمی گردد، برای اینکه این دو سه شواهد که در روایت دارد که «فَإِذَا افْتَرَقَا وَجَبَ الْبَیْعُ» یا با گذشت سه روز «وَجَبَ الشِّرَاءُ» یا اگر آن شرایط حاصل نشد «فَلَا بَیْعَ» ثبوت و سقوط آنها براساس محور عقد است و معلوم می شود خیار حقی است متوجه به عقد، نه متوجه به عین. بنابراین اگر یک چنین چیزی وارد شده باشد که وارد نشد، آن رد حکمی است نه رد حقی و رأساً از بحث بیرون است، پس ماییم و این تحلیل روایات.
بررسی استفاده از استصحاب بر فرض نبود اماره بر تعلق خیار به عقد
حالا اگر از امارات نتوانستیم استفاده کنیم که خیار «ملک فسخ العقد» است و متوجه به عقد است و این عین تلف شد، مادامی که عین هست ما یقین داریم خیار هست; حالا وقتی عین تلف شد شک می کنیم که آیا این خیار باقی است یا نه; زیرا اگر این خیار متوجه عقد باشد باقی است، متوجه عین باشد از بین رفته، بنابراین شک عارض می شود. قبل از تلف ما یقین داشتیم که خیار هست، بعد از تلف شک داریم که آیا خیار هست یا نه و منشأ شک هم آن است که اگر متعلق این حق عقد باشد، چون عقد ثابت است، خیار ثابت است و اگر متعلق این عقد عین باشد، چون عین از بین رفته خیار از بین رفته; البته این بعد از اغماض از آن است که اگر هم متعلق به عین باشد به مالیت عین است نه به خصوصیت عین؛ لذا با تلف عین هم خیار ساقط نمی شود، حالا بر فرض که به خصوص عین باشد که با تلف عین ساقط شود، چون ما نمی دانیم که متعلقش این است یا آن؛ لذا شک می کنیم.
ص: 236
تقویت دیدگاه محقق نائینی ره در استفاده از استصحاب بر تعلق خیار به عقد
مرحوم شیخ در استصحاب به صورت جزم سخن نگفت، مرحوم آقا سید محمد کاظم به صورت جزم سخن نگفت، مرحوم آخوند هم که در طلیعه امر بر استصحاب مرحوم شیخ نقدی داشت که آن فرد ساقط شد کلی را بخواهید استصحاب بکنید می شود مُثْبِت لوازم عقلی; در حالی که اصل, قدرت اثبات لوازم عقلی را ندارد. اما این راهی که مرحوم آقای نائینی و امثال ایشان طی کردند این است می فرمایند اشکالی که مرحوم آقا سید محمد کاظم و بزرگان دیگر دارند می گویند این از باب شک در مقتضی است ما نمی دانیم که این خیار اقتضای بقا دارد یا ندارد; ایشان فرمودند شک در مقتضی نیست، شک در مقتضی آن است که بدون هیچ عارضه ای ما در قدرت بقای او شک داریم چراغی است - از سابق مثال می زدند - یا لامپی است که دارد روشن می شود یا چراغی است که افروخته است ما اصلاً نمی دانیم روغن آن چقدر است و نفت آن چقدر است، چون نمی دانیم روغن آن چقدر است و نفت آن چقدر است الآن شک داریم که چراغ روشن است یا خاموش شده که این را شک در مقتضی می گویند، شک در مانع آن است که این چراغ روغنش تا صبح برای روشن کردن کافی است، ما نمی دانیم یک بادی آمده این را خاموش کرده یا نه، یک کسی آمده این را خاموش کرده یا نه، این شک در رافع شک در مانع و مانند آن است. با شک در مقتضی برخی ها مثل مرحوم شیخ و اینها در جریان استصحاب نقدی دارند فرمایش مرحوم آقای نائینی این است که شک در مقتضی نیست. این خیار حقی است متعلق به عقد هیچ حادثه ای اگر پیش نیاید این همچنان هست حالا افتاد و شکست، این «شکستن» یک مانعی پیش آمد، یک رافعی پیش آمد، یک دافعی پیش آمد که ما شک کردیم که آیا هست یا نه، اگر این حادثه پیش نمی آمد ما شک نداشتیم، خیار یک امری است بقادار و متعلق به عقد، عقد هم باقی است، شک در مقتضی نیست؛ شک در این است که آیا این حادثه ای که پدید آمد جلوی تأثیر او را می گیرد و او را خاموش می کند یا نه؟ ما شک در این داریم، یک وقت است شک داریم در وجود و حدوث رافع، یک وقت شک داریم در رافعیت شیء موجود; یک وقتی ما شک داریم که اصلاً نسیمی وزید یا نه؟ یک وقتی شک داریم این بادی که آمد چراغ را خاموش کرد یا نه؟ شک در وجود مانع یا مانعیت شیء موجود؛ این جا این تلف که پیش آمد یک وقت حالا شک داریم که تلف شد یا نه؟ یک وقتی نه یقین داریم تلف شد؛ ولی شک داریم که آیا تلف مانع بقای خیار است یا نه؟ می گوییم این خیار ذاتاً اقتضای بقا داشت، اگر این تلف نبود که شما شک نمی کردید پس بازگشت شک شما به شک در رافع و مانع و امثال ذلک است و شک در مقتضی نیست. بنابراین بر فرض دست ما از امارات کوتاه باشد به اصل برسیم جا برای استصحاب هست؛ ولی نوبت به استصحاب نمی رسد، امارات «عند التحلیل» خیار را ساقط می کند.
ص: 237
حکم به عدم سقوط خیار با تلف عین در نظر نهایی
بنابراین ما دو مبنا داشته باشیم در فقه که بعضی ها بگویند خیار حقی است متعلق به عقد و بعضی بگویند حقی است متعلق به عین, این چنین نیست، «عند التحلیل»ی که مرحوم آقای نائینی و امثال ایشان دارند این است که کلاً خیار حقی است متعلق به عقد; منتها چون این حق «طریق الی العین» است سخن از رد و استرداد است و توجه هم داشته باشند به اینکه رد و استرداد متوجه به مالیت مال است که اگر مال تلف شد باز «حق الرد» هست، «حق الاسترداد» هست، چون مالیت که از بین نمی رود، بلکه مال از بین می رود. «فتحصل» که فرمایش مرحوم علامه در قواعد که فرمود: «لا یسقط الخیار بتلف العین» این حق است، آن دو مورد هم که مرحوم شیخ فرمودند، خود مرحوم شیخ هم قبول دارد که اینها تخصصاً خارج هستند نه تخصیصاً.
موضوع:تفسیر آیات 2 تا 7 سوره فاطر
﴿مَا یَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِن رَّحْمَةٍ فَلاَ مُمْسِکَ لَهَا وَمَا یُمْسِکْ فَلاَ مُرْسِلَ لَهُ مِن بَعْدِهِ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (2) یَا أَیُّهَا النَّاسُ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ هَلْ مِنْ خَالِقٍ غَیْرُ اللَّهِ یَرْزُقُکُم مِنَ السَّماءِ وَالْأَرْضِ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ فَأَنَّی تُؤْفَکُونَ (3) وَإِن یُکَذِّبُوکَ فَقَدْ کُذِّبَتْ رُسُلٌ مِن قَبْلِکَ وَإِلَی اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ (4) یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ فَلاَ تَغُرَّنَّکُمُ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا وَلاَ یَغُرَّنَّکُم بِاللَّهِ الْغَرُورُ (5) إِنَّ الشَّیْطَانَ لَکُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوّاً إِنَّمَا یَدْعُوا حِزْبَهُ لِیَکُونُوا مِنْ أَصْحَابِ السَّعِیرِ (6) الَّذِینَ کَفَرُوا لَهُمْ عَذَابٌ شَدِیدٌ وَالَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَأَجْرٌ کَبِیرٌ (7)﴾
ص: 238
اوصاف مذکور در آیات محلّ بحث, دال بر ضرورت حمد
سوره مبارکه «فاطر» با حمد الهی شروع شد گرچه در مکه نازل شد و عناصر محوری سوَر مکّی اصول دین است لکن چون مصدّر به حمد است معلوم می شود که بسیاری از این اوصافی که در آیات بعد آمده برای تبیین ضرورت حمد است گرچه دلیل توحید هم است ولی حدّ وسط برهانِ حمد است ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ فَاطِرِ السَّماوَاتِ﴾ (1) [1] همان طوری که فاطر و جاعل و خالق و رازق (این اسمای حسنا) دلیل بر توحیدند ولی حدود وسطا هستند برای برهان حمد, آنچه حدّ وسط برهان حمد است می تواند حدّ وسط برهان توحید هم باشد, اگر گفته شد که فاطر و جاعل و نیز خالق و رازق حدود وسطا هستند برای محمود بودن حق تعالی, برای آن است که این سوره با حمد الهی شروع شد.
اطلاق قدرت الهی, دال بر عدم توانایی بر تغییر ارسال و امساک آن
مطلب بعدی آن است که در پایان آیه اول, قدرت مطلقه خدا را ذکر فرمود که ﴿إِنَّ اللَّهَ عَلَی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدِیرٌ﴾ در آیه دوم, اثر این قدرت مطلق را ذکر می کند می فرماید چون قدرت ذات اقدس الهی مطلق است چیزی را که او امساک بکند کسی نمی تواند ارسال بکند, چیزی را که او ارسال بکند کسی نمی تواند امساک بکند, اگر فرمود اگر فتح کرد و ارسال کرد کسی نمی تواند در برابر فتح او امساک کند یا اگر امساک کرد کسی نمی تواند در برابر امساک او ارسال کند برای اینکه او قدرت مطلق است و آن قدرت مطلقه با عزیز و حکیم تتمیم شده است.
ص: 239
امساک و ارسال تحت پوشش رحمت رحمانیه مطلقه خدا
مطلب بعدی آن است که آنچه مدبّر اصلی این عالَم است رحمت رحمانیه و رحمت مطلقه است که ﴿وَرَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْ ءٍ﴾ (1) آن رحمت مطلقه که دارد تدبیر می کند گاهی امساک می کند گاهی ارسال, گاهی می دهد گاهی نمی دهد, گاهی کم می دهد گاهی زیاد می دهد این امساک و ارسال هر دو زیر پوشش رحمت مطلقه اند.
قابل فرض نبودن تعطیل عالم از فیض خدا
رحمت مطلقه, تعطیل بردار نیست که ما بگوییم خدا بود و معطّل، این فرض ندارد که در مرحله بعد فیض شروع شده, اگر کسی توانست در عدم محض, فاصله بین خالق و خلقش را تصور بکند او آزاد است ولی فرض ندارد در عدم محض بگوییم خدا بود بعد مدتی صبر کرد خب مدت, زمان و مانند آن فیض اوست بگوییم فعلاً مصلحت نیست بعداً مصلحت است خودِ فعلاً و مصلحت, فعل اوست فعلاً مفسده دارد خب فعلاً و مفسده همه موجودند و فعل او هستند. فرض ندارد که تعطیل محض باشد اگر کسی توانست فرض بکند در انتخاب آزاد است چون در عدم محض نه معیّت فرض دارد نه تقدّم فرض دارد نه تأخّر فرض دارد, بنابراین تعطیل عالَم از فیض خدا این فرض ندارد همان طوری که فیض خدا ابدی است و کسی که وارد بهشت شد برای ابد می ماند قیامت برای ابد هست این طور نیست که قیامت و بهشت محدوده ای داشته باشند و بعد از مدتی از بین بروند ابدی هستند منتها ابدی بالعرض, آن ابدی بالعرض به ابدی بالذّات متّکی است اگر فیض خدا مثل ارواح انبیا, ارواح اولیا اینها هم ازلی بالعرض باشند چون به ازلی بالذّات متّکی هستند هیچ محذوری ندارد. اصل تعطیل عالَم فرض ندارد, اگر کسی توانست فرض بکند خب در انتخاب راه آزاد است. تعطیلِ عالَم, تعطیل فیض فرض ندارد.
ص: 240
فرض داشتن امساک فیض و مطابق رحمت بودن آن
اما امساک فیض فرض دارد خدایی که دارد تدبیر می کند به بعضی ها می دهد به بعضی ها نمی دهد. شرح این از بیان نورانی حضرت ابی ابراهیم امام کاظم(سلام الله علیه) است که مرحوم صدوق در کتاب شریف توحید از وجود مبارک امام کاظم(سلام الله علیه) روایت می کند که از آن حضرت سؤال کردند جواد یعنی چه؟ فرمود اگر منظورتان از جواد در جهان امکانی است مثلاً انسانِ جواد کیست؟ آن که حقوق واجب را اَدا بکند او جواد است اگر کسی حقوق واجب را ادا کرده است مسائل مالی اش را ادا کرد تکالیفش را انجام داد «هو الجواد» اما اگر منظورتان درباره ذات اقدس الهی است که از اسمای فعلیه خدا این است که او جواد است «فهو الجواد إن أعطی و هو الجواد إن مَنَع»
[3]او اگر بدهد جود است ندهد هم جود است زیرا آنجا که نمی دهد مصلحت است آآنجا که نمی دهد حکمت است آنجا که نمی دهد آزمون الهی است که حکمت است پس یک وقت خدا دارد تدبیر می کند تدبیر عالَم, افاضه عالم با رحمت رحمانیه اوست آن رحمت رحمانیه گاهی اقتضا می کند امساک فیض را, گاهی مقتضی ارسال فیض است «فهو الجواد إن أعطیٰ و هو الجواد إن مَنَع» یک وقت - معاذ الله - دست بسته است تعطیل است کاری انجام نمی دهد چنین چیزی فرض ندارد.
مهندسی رحمانیت مطلقه قبل از ارسال و امساک فیض
بنابراین این امساک و ارسالی که در این آیه دوم است به رهبری رحمانیت مطلقه است رحمانیت مطلقه نقشه می کشد پیشاپیش، در بعضی از موارد ارسال است در بعضی از موارد امساک است هر دو زیرمجموعه رحمت رحمانیه اند آنجا که ارسال است رحمت رحمانیه است آنجا که امساک است آنجا هم رحمت رحمانیه است.
ص: 241
تبیین چگونگی سبقت رحمت الهی بر غضب او
لذا رحمت رحمانیه تعطیل بردار نیست «سبقت رحمته غضبه»
[4]این هم بیان نورانی امام سجاد(سلام الله علیه) است که در صحیفه عرض کرد «أنت الّذی تَسعی رحمته أمام غضبه» [5]ای خدایی که رحمت او پیش از غضب او نه بیش, پیش از غضب او محقّق می شود نقشه می کشد مهندسی می کند راهنمایی می کند بعد غضب سازماندهی می شود «أنت الّذی تَسعی رحمته أمام غضبه» هر جا خدا خواست غضب بکند پیشاپیش رحمت می رود ترسیم می کند که چگونه غضب بشوند چقدر غضب بشوند که با رحمت الهی هماهنگ باشد.
نعمت بودن وجود جهنم در هندسه جهان خلقت
پرسش؟پاسخ: آن برای معرفت است نه برای عمل; در بخش عمل راهش همین است که «أنت الّذی تسعی رحمته أمام غضبه» لذا در سوره مبارکه «الرحمن» که اصلاً شمارش نعمت های الهی است و اقرار گرفتن است نعمت های خدا را می شمارد این نعمت ها را که شمرد می فرماید: ﴿فَبِأَیِّ آلاَءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ﴾ به کدام یک از آلاء و نعمت های الهی شما باور ندارید یکی از آن نعمت های الهی جهنم است ﴿هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِی یُکَذِّبُ بِهَا الْمُجْرِمُونَ ٭ یَطُوفُونَ بَیْنَهَا وَبَیْنَ حَمِیمٍ آنٍ ٭ فَبِأَیِّ آلاَءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ﴾ (1) جهنم چقدر خوب است, عذاب چقدر خوب است این به به سوره مبارکه «الرحمن» است یعنی کلّ این نظام وقتی که انسان بخواهد این نظام را ترسیم کند به به بگوید, نظامی که جهنم نداشته باشد نظام ناقصی است خب این همه ظلم و کفر و آدم کشی و ترور و اینها هست یک حساب و کتابی در عالم نباشد خب همان طوری که ﴿خَلَقَ الْإِنسَانَ مِن صَلْصَالٍ﴾, (2) ﴿یَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَالْمَرْجَانُ﴾, (3) ﴿کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ﴾ (4) [9]درباره تک تک این نعمت ها می فرماید: ﴿فَبِأَیِّ آلاَءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ﴾ آ نجا که فرمود: ﴿یُرْسَلُ عَلَیْکُمَا شُوَاظٌ مِن نَارٍ﴾ (5) فرمود: ﴿فَبِأَیِّ آلاَءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ﴾; ﴿هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِی یُکَذِّبُ بِهَا الْمُجْرِمُونَ﴾ به به چه جای خوبی است وقتی انسان جهنم را تنها می بیند بله خب جای عذاب است ولی در نقشه عالَم، جهنم را می بیند می گوید بسیار جای خوبی است برای اینکه بالأخره تبهکار باید کیفر ببیند یا نبیند این همه آدم کشی ها بالأخره باید روزی کیفر داده بشوند یا نشوند; لذا در کلّ عالَم, در نقشه عالم, جهنم جای بسیار خوبی است و آن کسی که جهنم و بهشت را در جای خود قرار داد همان کسی است که «تسعی رحمته امام غضبه».
ص: 242
مدیریت رحمت مطلقه عالم با اعطا و امساک
فتحصّل که رحمت مطلقه تعطیل ندارد (یک) رحمت مطلقه گاهی جود است به صورت اثبات, گاهی جود است به صورت نفی (دو) این جود اثباتی و جود نفی ای به صورت ارسال و امساک در آمده, گاهی ارسال فیض است گاهی امساک فیض, اگر پدری, مادری به نوجوانش که اصرار می کند و با گریه از او موتور طلب می کند این اگر به او موتور بدهد رحمت نیست, این اگر به او موتور بدهد جود و بخشش نیست اگر به او ندهد جود و بخشش است چون مصلحت او نیست و هلاکت او را در بردارد «انّ مِن عبادی مَن لا یصلحه الاّ»
[11]کذا و کذا, بنابراین امساک در فیض معنا ندارد امساک رحمت مطلقه معنا ندارد اما همان رحمت مطلقه که دارد تدبیر می کند گاهی عطا می کند گاهی نمی کند این نحوه مدیریت است.
پرسش: با توجه به قرینه غضب, این رحمت, رحمت رحیمیه نیست؟
پاسخ: نه, برای این شخصی که عذاب برای اوست ﴿هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِی یُکَذِّبُ بِهَا الْمُجْرِمُونَ﴾ این رحمت رحیمیه نیست این رحمت رحمانیه است در برابر رحمت رحیمیه قرار دارد نه زیرمجموعه رحمت رحیمیه باشد.
پرسش: اگر فیض خدا ازلی باشد تعدّد قدما نیست؟
پاسخ: نه, پس برای چه بالعرض گفته شد, فیض خدا ابدی است تعدّد قدما لازم نیست ابدی بالعرض یعنی بالعرض یعنی فیض اوست.
پرسش: حالا اگر ابدی باشد؟
پاسخ: ابدی و ازلی فرق ندارد ابدی بالعرض با ازلی بالعرض هر دو فیض اوست تابع اوست, سایه اوست, ظلّ اوست, مگر ابدی بالعرض چیزی از خود دارد ﴿عَبْداً مَّمْلُوکاً لَا یَقْدِرُ عَلَی شَیْ ءٍ﴾ (1) ازلی بالعرض هم همین طور است تعطیل فیض فرض ندارد که بگوییم معطّل بود, عدم محض جلو و دنبال ندارد نه چیزی با خداست برای اینکه چیزی در عالَم نیست عدم محض است, مثلاً بگوییم مدتی تعطیل بود بعد فیض شد خب مدّت, فیض اوست بگوییم اینجا فیض ندارد قدری صبر کرده خب یک قدری, بُعد می خواهد, فاصله می خواهد, درجه می خواهد, مرتبه می خواهد این فاصله یا درجه است یا مرتبه است یا زمان و زمین است بالأخره یک چیزی هست اگر هست, فیض اوست. فرض ندارد که تعطیل محض شده باشد تعطیل محض فرض ندارد حالا اگر کسی توانست فرض بکند آزاد است.
ص: 243
ترغیب به ذکر خدا بعد از بیان اوصاف کمالی او
بعد از اینکه حکمت نظری تمام شد نوبت به حکمت عملی می رسد حکمت عملی این است که حالا که معلوم شد او فاطر است او جاعل است او رازق است او خالق است به یاد نعمت های او باشید, این به یاد نعمت های او باشید ترغیب به ذکر و فکر و شکر، اینها حکمت عملی است یعنی کارهاست, اوصاف است, عقاید است, اخلاق است که انسان باید انجام بدهد ﴿یَا أَیُّهَا النَّاس اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ﴾ گاهی می فرماید: ﴿اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ﴾ (1) [13] اینها کسانی هستند که یا «خوفاً من النار» یا «شوقاً الی الجنّة» خدا را عبادت می کنند گاهی برتر از اینها نمی فرماید به یاد نعمت من باشید می فرماید: ﴿فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ﴾ (2) [14] آن دیگر سخن از «خوفاً من النار» و «شوقاً الی الجنّة» نیست این همان بیان نورانی اهل بیت(علیهم السلام) است که هم از حضرت امیر آمده است هم از امام صادق(سلام الله علیهما) که عده ای حبّاً عبادت می کنند, شکراً عبادت می کنند نه «خوفاً من النار» نه «شوقاً الی الجنّة» اگر آنها به یاد باشند به یاد مُنعم اند دیگران که اوساط اهل ایمان اند به یاد نعمت های منعم اند پس ﴿اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ﴾ برای اوساط اهل ایمان است ﴿فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ﴾ برای اوحدی اهل ایمان است ولی بالأخره فرمود خالق اوست, رازق اوست, به یاد خلقت او و به یاد نعمت او باشید و در همین راه صرف کنید.
ص: 244
عدم تعارض خروج انسان غیر حامد از انسانیت با حمد بهائم
در بیان نورانی امام سجاد(سلام الله علیه) که فرمود اگر کسی حمد نکند از حدّ انسانیت خارج می شود به حدّ بهیمیت درست است بهیمه هم حمد می کند, پایین تر از بهیمه, گیاه هم حمد می کند, پایین تر از گیاه, جماد هم حمد می کند بر اساس آیه سوره مبارکه «اسراء» که ﴿إِن مِن شَیْ ءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾ (1) [17] اما بهیمه حمد حیوانی می کند نه حمد انسانی, حمد انسانی این است که «صرف کلّ نعمة فی موضعها» برای حیوان موضع ندارد او غصب و حلال و حرام ندارد او علف سبز را می خورد حالا چه حلال چه حرام; این چنین نیست که حالا اگر کسی باغ سبزی را نشان حماری داد این حمار بگوید برای صاحب من نیست این طور نیست برای او علفِ سبز, غذاست چه حلال چه حرام; کسی که حلال و حرام ندارد آن حمد انسانی را ندارد گرچه حمد تکوینی حیوانی را دارد از حیوان پَست تر بشود حمد گیاه و نبات را دارد.
مأموریت پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به صبر مثل سایر انبیا بر عدم پذیرش کلام او فرمود این درباره توحید است و محمود بودن خدا, اعتقاد به توحید یک بحث است, حمد خدا یک بحث دیگر است بعد از بیان حکمت نظری که غیر از خدا احدی نیست ما را به حکمت عملی دعوت کردند که اعتقاد از یک سو, تخلّق از سوی دیگر, عمل از سوی سوم, بعد نوبت به رسالت می رسد می فرماید: ﴿وَإِن یُکَذِّبُوکَ﴾ اگر اینها حرف تو را که پیامبری نپذیرفتند قبلاً هم همین طور بود این طور نبود که هر پیامبری که بیاید فوراً حرف او را قبول بکنند آنها هم صبر کردند تو هم ﴿فَاصْبِرْ کَمَا صَبَرَ أُوْلُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ﴾, (2) ﴿وَإِن یُکَذِّبُوکَ فَقَدْ کُذِّبَتْ رُسُلٌ مِن قَبْلِکَ﴾ آنها با بردباری حل کردند اینکه در قرآن فرمود: ﴿وَاذْکُرْ فِی الْکِتَابِ﴾ کذا و کذا, نام انبیا را می برند بعد فقط نام مبارک حضرت یونس را که می برند فرمود: ﴿وَلاَ تَکُن کَصَاحِبِ الْحُوتِ﴾ (3) [19] برای همین است ﴿وَاذْکُرْ فِی الْکِتَابِ إِبْرَاهِیمَ﴾, (4) ﴿وَاذْکُرْ فِی الْکِتَابِ مُوسَی﴾, (5) ﴿وَاذْکُرْ فِی الْکِتَابِ﴾ کذا و کذا همین است اما فرمود: ﴿وَلاَ تَکُن کَصَاحِبِ الْحُوتِ﴾ مثل یونس نباش که مسئولیت را موقتاً ترک کنی.
ص: 245
معاد ظرف ظهور بطلان مدعیان منکر دعوت پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)
در همه موارد سخن از تأسّی به سیره ای است که انبیا به آن سیره موفق بودند نه تأسّی به خود انبیا ﴿فَقَدْ کُذِّبَتْ رُسُلٌ مِن قَبْلِکَ﴾ولی این چنین نیست که هر کسی در عالَم هر حرفی بزند بالأخره این مکتب های گوناگون, آرای گوناگون, اندیشه های گوناگون روزی حق و باطلش روشن می شود این از متقن ترین ادله معاد است برای اینکه می بینید این مکتب ها و ملل و نِحَل فراوان اند همه اینها مدّعی اند که حق با آنهاست بالأخره جایی باید باشد, روزی باید باشد که روشن بشود حق با چه کسی است اگر چنین روزی نباشد که عالَم لغو و باطل است حالا گذشته از آن مسائل عملی که عده ای ظلم می کنند باید به کیفرشان برسند عده ای عادل اند باید به پاداششان راه یابند مسائل حق و باطل مکتب ها هم بالأخره باید تکلیفش روشن بشود روزی بالأخره باید بیاید معلوم بشود این هفتاد و دو ملت حق با کدام یک از اینهاست فرمود بالأخره روزی می رسد که مرجع امور است حق روشن می شود (یک) و آنها که پیروان حق بودند بهشتی اند (دو) آنها که منکران حق بودند یا مدبران از حق بودند دوزخی اند (سه).
مأموریت پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به پیروی از مکتب هدایتی انبیای گذشته نه خود آنها
پرسش: بر اساس اتحاد عامل و معمول تأسّی به سیره انبیا یعنی تأسّی به خود انبیا؟
پاسخ: نه, عامل و عمل غیر از آن عقیده است این مکتبی است که انبیا مطابق آن مکتب عمل کردند تو هم برابر آ ن مکتب عمل بکن لذا فرمود: ﴿فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ﴾ (1) [22] نه «بهم اقتده» اصلِ دین را خدا نازل کرد به انبیا آموخت این هدایت الهی است, انبیا به این هدایت آشنا شدند و عمل کردند اصلِ دین, حق است «مما لا ریب فیه» این برنامه انبیاست تو هم به همین برنامه عمل بکن نه به آنها اقتدا بکن ﴿فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ﴾ نه «بهم اقتده». در آیه پنج فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ فَلاَ تَغُرَّنَّکُمُ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا وَلاَ یَغُرَّنَّکُم بِاللَّهِ الْغَرُورُ﴾.
ص: 246
هشدار قرآن به دو مانع یادآوری قیامت
بعد از اینکه فرمود به ذکر و فکر و شکر نعمت های الهی باشید و خوب بیندیشید, موحّد باشید, حامد باشید و به دستور رهبران الهی عمل کنید فرمود وَعد الهی حق است قیامت حق است دو چیز شما را از قیامت باز می دارد: یکی سرگرمی این دنیای با زرق و برق, دوم آن دشمن سوگند یاد کرده که در تلاش و کوشش برای فریب شماست.
شبهه علمی و شهوت عملی, ابزار فریبندگی شیطان البته او مهم ترین ابزاری که دارد همین ابزار دنیاست لکن شبهات علمی او هم سر جای خودش محفوظ است آن شبهات علمیِ او از سنخ فریبا بودن دنیا نیست او که - معاذ الله - شبهه علمی ایجاد می کند برای اینکه فریب بدهد از سنخ شهوت و غضب نیست که انسان را با دنیا فریب بدهد آن راه دیگری دارد او از هر دو راه استفاده می کند.
اِخبار قرآن به دشمنی شیطان با انسان و ضرورت پرهیز از او
فرمود حیات دنیا شما را فریب ندهد (یک) آن غَرور, کسی که مغرورکننده است فریب دهنده است فریبکار است یعنی شیطان، شما را نفریبد (دو) برهان مسئله هم در آیه شش است که ﴿إِنَّ الشَّیْطَانَ﴾ یعنی همین غَرور ﴿لَکُمْ عَدُوٌّ﴾ او دشمنِ سوگند یادکرده شماست شما هم او را به عنوان دشمن بشناسید و لاغیر ﴿فَاتَّخِذُوهُ عَدُوّاً﴾ تلاش و کوشش او این است که پیروان خود را با خود مستقیماً به جهنم ببرد ﴿إِنَّمَا یَدْعُوا حِزْبَهُ﴾تا همه اینها جزء اصحاب آتش افروخته باشند.
ص: 247
نوآوری دین در تبیین دو مغالطه پیشِ روی انسان
دو مطلب است که برای همه ما مهم است که در بحث دیروز اشاره شد این دو مطلب حرف های نوی انبیاست از سنخ مغالطات علمی نیست که این سیزده قسم مغالطه ای که چهار هزار سال رواج دارد چند قسم اش مغالطه لفظی و چند قسم اش مغالطه معنوی است که در کتاب های منطق خواندید این مغالطات در بحث های اندیشه و معرفت هست اما یک نوع مغالطه است که فقط این را انبیا بیان کردند جای دیگر نیست.
مغالطه اول: بیان علی(علیه السلام) به نفوذ شیطان و تخلیه هویتی او
آن این است که شیطان گاهی در انسان نفوذ می کند تنها شستشوی مغزی نیست شستشوی هویّتی است ما را می گیرد کجا می برد روشن نیست در قبضه خودش نگه می دارد کلّ این درون را از هویّت انسانی ما خالی می کند (یک) خودش با ابزار و جنودش وارد حیثیت ما می شوند (دو) ما می شویم انسان نما (سه) شیطانِ واقعی (چهار) و خودمان را گُم می کنیم خیال می کنیم ما, ما هستیم (پنج) این حرف, تازه است یعنی فصل مقوِّم ما ابلیس می شود اگر سؤال بکنی «هذا الرجل من هو» نمی شود گفت «حیوان ناطق» یا «انسان» این را نمی شود گفت; بلکه «ابلیس». این شیاطین الانس تشبیه نیست اینکه در قرآن کریم آمده ﴿شَیَاطِینَ الْإِنْسِ﴾ (1) [23]تشبیه نیست. این خطبه نورانی قبلاً هم چند بار خوانده شد خطبه هفتم نهج البلاغه است. در برابر قُرب نوافل که مستحضرید خدای سبحان طبق آن روایتی که فریقین نقل کردند فرمود بنده من به وسیله نوافل به من نزدیک می شود تا از مُحب بودن به محبوب بودن منتقل بشود من محبّ او بشوم او محبوب من بشود, در مقام فعل نه در مقام ذات و نه در مقام صفت ذات, در فصل سوم یعنی مقام فعل «کنت سمعه کنت بصره کنت لسانه کنت یده کنت رِجله» [24]مجاری ادراکی و فعلیِ او را در آن حدیث شریف تبیین کرد. مشابه آ ن قُرب نوافل که خدا در مقام فعل, سمع و بصر انسان می شود این بیان نورانی حضرت امیر است در خطبه هفتم بعضی از بزرگان ما یعنی مرحوم آیت الله [سید عبدالله] شیرازی(رضوان الله علیه) بیت با برکت ایشان خدمت مهمّی به نهج البلاغه کردند تمام نهج البلاغه را یکجا جمع کردند چون مستحضرید که مرحوم سید رضی این جمله های با فصاحت و بلاغت هر نامه یا خطبه را ذکر کرده خطبه ای که مثلاً سه صفحه بود ایشان یک صفحه اش را نقل کرده برای اینکه آن جمله های آهنگین و با فصاحت تر و با بلاغت تر بیشتر را انتخاب کرده، گذشته از اینکه نکاتی را هم رعایت کرده. در خطبه هفت وجود مبارک حضرت امیر این چنین می فرماید, می فرماید: «اتَّخَذُوا الشَّیْطَانَ لِأَمْرِهِمْ مِلاکاً» برخی از پیروان شیطان می بینند هر چه شیطان می گوید انجام می دهند یعنی آنچه وسوسه های دورنی است «وَ اتَّخَذَهُمْ لَهُ أَشْرَاکاً» تعامل متقابلی است بین شیطان و این مردم, اینها تحت ولایت شیطان هستند (یک) شیطان هم اینها را دام خود, شریک خود قرار داد, حبل خود قرار داد (دو) وقتی که با وسوسه وارد حریم قلب اینها شد صبر کرد چه وقت قلب اینها باز می شود که وارد درون دل بشود, وقتی وارد درون دل شد آنجا لانه می کند, وقتی لانه کرد «فَبَاضَ»
ص: 248
تخم گذاری می کند بیضه و تخم می گذارد این بیضه ها و تخم ها را می پروراند «وَ فَرَّخَ» فَرْخ یعنی جوجه, در مقتل سیّدالشهداء(سلام الله علیه) هست که وقتی سیّدالشهداء آمد کنار قبر پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) عرض کرد «أنا الحسین بن فاطمه فَرْخُک وابن فَرْخَتِک»
[25]همین است «فَبَاضَ وَ فَرَّخَ فِی صُدُورِهِمْ»
در درون اینها تخم گذاری کرده این تخم ها را پرورانده شده جوجه, اینکه می بینید در هنگام نماز مرتب خاطرات می آید و می رود مثل جوجه هایی که وارد اتاق شدند مرتب پر می کِشند آدم نمی تواند اینها را آرام کند همین است «فَبَاضَ وَ فَرَّخَ فِی صُدُورِهِمْ وَ دَبَّ وَ دَرَجَ» این دابّه ها در درون دل او با تدرّج, رفت و آمد فراوان دارند «وَ دَبَّ وَ دَرَجَ فِی حُجُورِهِمْ» حالا از درون به بیرون آمدند از راه چشم و گوش و دست و پا، همه اینها دارند در محدوده هویّت او می لولند.
شیطانِ انسی شدن، ثمره تخلیه هویتی انسان و بیان نمونه ای از آن
آن وقت این شخص وقتی نگاه می کند با نگاه شیطانی نگاه می کند «فَنَظَر» شیطان «بِأَعْیُنِهِمْ وَ نَطَقَ بِأَلْسِنَتِهِمْ» با زبان اینها حرف می زند با چشم اینها نگاه می کند «فَرَکِبَ بِهِمْ الزَّلَلَ وَ زَیَّن لَهُمُ الْخَطَلَ فِعْلَ مَنْ قَدْ شَرَکَهُ الشَّیْطانُ فی سُلْطَانِهِ وَ نَطَقَ بِالْبَاطِلِ عَلَی لِسَانِهِ» این تمام مجاری ادراکی این را گرفته اینها تشبیه نیست اگر قرآن فرمود یک عدّه ﴿شَیَاطِینَ الْإِنْسِ﴾ هستند یعنی این شستشوی هویّتی است نه مغزی, آن هویّتش را ذخیره کرده کجا برده معلوم نیست کلّ هستی او را شیطان پر کرده حالا آن که حرف می زند شیطان است اینکه در آن خطبه همّام یعنی خطبه 193 نهج البلاغه که حضرت فرمود: «هکذا تَصنَعُ المواعِظ» آن شخص اعتراض بی ادبانه کرده که اگر موعظه اثر می کند پس چرا در شما اثر نکرد فرمود: «نَفَثَ الشیطان علی لِسانک» این شیطان است که در زبان تو حرف زده است.
ص: 249
مغالطه آمیز بودن وجود انسان تحت ولایت شیطان
این یک مغالطه است یعنی این شخص انسان نیست خیال می کند انسان است دیگران خیال می کنند انسان است ولی واقعاً انسان نیست فریب او را می خورند یک دانشمند در مغالطه, فریب موضوع و محمول ناآشنا را می خورد دیگران در بحث های اجتماعی فریب این شخص را می خورند این واقعاً حیوان است, واقعاً ابلیس است (یک).
مغالطه دوم: جدّی پنداشتن بازی دنیا
مطلب دیگر و مغالطه دیگر این است که ما مجاز را حقیقت می دانیم, بالعرض را بالذّات می دانیم, بالتّبع را بالاصاله می دانیم این هم حرف انبیاست در جای دیگر خبری از این حرف نیست و آن این است که دنیا بالأخره زمینی هست, آسمانی هست, زندگی هست, زمین آیت حق است, آسمان آیت حق است, موجودات زمینی آیات حق اند, موجودات آسمانی آیات حق اند همه حق اند، آب حق است, هوا حق است, زمین حق است, معدن حق است اینها نعمت های الهی اند که خدای سبحان اینها را آفرید اما حالا من باید این کار را بکنم نه شما, من باید جلو بیفتم نه شما, من باید به این لقب و نام, شهرت پیدا کنم نه شما, این واقعیت ندارد این می شود دنیا, دنیا همین است این بازیچه است ما خیال می کنیم درس و بحث ما, زندگی ما برای این است که به این عناوین برسیم به ما می گویند عظما, به ما می گویند کذا, ما جلو بیفتیم, نام ما را, عکس ما را, این می شود دنیا, وگرنه زمین، دنیا نیست آسمان دنیا نیست فرمود اینها آیات الهی اند ما خیال می کنیم اینها واقعیت دارند اینها مجازند نه حقیقت و ما این مجاز را حقیقت می پنداریم تمام تلاش و کوشش ما برای این است این هم یک مغالطه است مثل اینکه یک انسان حکیم وقتی به بازی بازیگران نگاه می کند می گوید بازی چیز خوبی است ورزش است تأمین سلامت است اما حالا سرمایه سنگین را برای ورزش صرف کردن, تمام عمر را برای بازی صرف کردن, بددهنی کردن, فحش دادن, دعوا کردن, بازی را حقیقت پنداشتن است خب بازی که ارزش این را ندارد اصلاً ورزش برای این است که آدم نشاط پیدا کند ورزش که اصل نیست ورزش برای تأمین سلامتی و نشاط است مجاز است آدم این مجاز را حقیقت حساب بکند می شود مغالطه.
ص: 250
تبیین مغالطه آمیز بودن مقاطع پنج گانه زندگی دنیا
در قرآن فرمود شما این پنج مقطع را که حساب می کنید این پنج مقطع: اول و وسط و آخر, آخر و وسط و اول همه اش بازی است این پنج مقطع را در سوره مبارکه «حدید» فرمود, فرمود: ﴿اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِینَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَیْنَکُمْ وَتَکَاثُرٌ فِی الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلاَدِ﴾ (1) نوجوانی یک نحو, جوانی یک نو, میانسالی یک نحو, شیخوخیت یک نحو فرتوتیت یک نحو, همین! در آیه بیست سوره مبارکه «حدید» فرمود: ﴿اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا لَعِبٌ﴾ (یک) ﴿وَلَهْوٌ﴾ (دو) ﴿وَزِینَةٌ﴾ (سه) ﴿وَتَفَاخُرٌ بَیْنَکُمْ﴾ (چهار) ﴿وَتَکَاثُرٌ فِی الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلاَدِ﴾ (پنج) انسان در دوران کهنسالی نه می تواند خوب غذا بخورد, نه می تواند خوب بیاراید, نه می تواند خوب در جامعه سخنرانی بکند همه اینها از او گرفته شد فقط می گوید این مقدار مال دارم, این مقدار نوه دارم, این مقدار شئون داشتم یا دارم این می شود تکاثر که دوران فرتوتی است دوران شیخوخیت هم تکاثر است من باید جلو بیفتم, این بازی ها, دوران نوجوانی و جوانی هم که معلوم است به تفاخر و به خوردن و به آشامیدن و به اجوفین رسیدن و اینهاست. این مراحل پنج گانه نشان می دهد که بازی است و اگر در بخشی از آیات دیگر، پنج مرحله نبود دو مرحله بود این منافات ندارد که این مراحل پنج گانه همه زیر پوشش این دو مرحله اند در سوره مبارکه «عنکبوت» آیه 64 به جای اینکه بفرماید دنیا پنج مرحله است می فرماید بیش از دو رنگ نیست ﴿وَمَا هذِهِ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا إِلَّا لَهْوٌ وَلَعِبٌ﴾همه اش بازی است یا بازی توپ و فوتبال است یا بازی القاب و بازی عناوین و این گونه از امور. در سوره مبارکه «انعام» هم مشابه همین بیان را دارد که آنجا هم فرمود جز بازی چیز دیگری نیست یعنی آیه 32 سوره مبارکه «انعام» این است که ﴿وَمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا إِلَّا لَعِبٌ وَلَهْوٌ﴾ در سوره 47 هم که به نام مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است آنجا هم به لهو و لعب حصر کرده, (2)
ص: 251
بنابراین ما پنج مرحله نداریم اول و وسط و آخر, این بازی است.
توبیخ علی(علیه السلام) بر انسان فریب خورده مذمّت کننده دنیا
اگر کسی بازی را حقیقت بپندارد گرفتار مغالطه شد وگرنه در یکی از خطبه های نهج البلاغه هست کسی در محضر حضرت امیر(سلام الله علیه) دنیا را مذمّت کرده حضرت فرمود: «أیّها الذامّ لدنیا» [28]ای کسی که دنیا را مذمّت کردی جایی بهتر از دنیا نیست این متجر اولیاست همه اولیا و انبیا و شهدا و صلحا و صدّیقین در همین دنیا به مقام رسیدند کجا را داری مذمّت می کنی؟! او بد نکرده او بیمارستان را به تو نشان داد, تیمارستان را به تو نشان داد, آسایشگاه را هم به تو نشان داد, قبرستان را هم به تو نشان داد او خلاف نکرده او فریب نداده تو فریب خوردی او چه کار باید بکند که نکرده او این چنین نیست که تیمارستان را نشان نداده باشد, قبرستان را نشان نداده باشد, بیمارستان را نشان نداده باشد فقط بازار و پارک را نشان داده باشد او تو را فریب نداده تو فریب خوردی, می ماند آن غَرور آن شیطان.
هشدار قرآن به آشتی ناپذیری شیطان با انسان
فرمود شیطان دشمن شماست دشمن تک بُعدی، اینکه فرمود دشمن تک بُعدی است سرّش این است بالأخره انسان دشمن هایی دارد قابل مصالحه است اگر حیوان باشد, بالأخره می بینید گرگ ها, پلنگ ها ببرها حتی در خانه ها تربیت می شوند بالأخره مقداری با بعضی آشنا می شوند کاری با آدم ندارند اما تنها دشمن دوستی ناپذیر، شیطان است فرمود با او می خواهی چه کار بکنی با او فقط جنگ, اگر بخواهی صلح بکنی او تو را به بند می کشد با هم به جهنم می روید او این چنین نیست که اگر صلح کردی کاری به تو نداشته باشد این از هر ماری بدتر است شما دیدید خیلی ها هستند با مار زندگی کردند الآن هم دارند زندگی می کنند, با عقرب زندگی می کنند مگر نیست مگر در این رسانه ها نمی بینید با مار زندگی می کنند, با عقرب زندگی می کنند, با پلنگ زندگی می کنند, با یوزپلنگ زندگی می کنند اما با شیطان نمی شود زندگی کرد فرمود تنها دشمن سوگند یاد کرده شما این است فقط باید با او بجنگید کمی که نَرم بشوید کنار بیایید آرام بشوید او بیشتر حمله می کند لذا فرمود: ﴿إِنَّمَا یَدْعُوا حِزْبَهُ لِیَکُونُوا مِنْ أَصْحَابِ السَّعِیرِ﴾ تنها هدف او همین است اگر او دسترسی داشته باشد یکسر شما را با خودش می برد ﴿إِنَّ الشَّیْطَانَ لَکُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوّاً إِنَّمَا﴾ با ﴿إِنَّمَا﴾ ذکر کرده یک دشمن آشتی ناپذیر هم اوست ﴿إِنَّمَا یَدْعُوا حِزْبَهُ لِیَکُونُوا مِنْ أَصْحَابِ السَّعِیرِ﴾
ص: 252