آرشیو دروس خارج تفسیر آیت الله العظمی عبدالله جوادی آملی90-89

مشخصات کتاب

سرشناسه:جوادی آملی، عبدالله،1312

عنوان و نام پدیدآور:آرشیو دروس خارج تفسیر آیت الله العظمی عبدالله جوادی آملی90-89 /عبدالله جوادی آملی.

به همراه صوت دروس

منبع الکترونیکی : سایت مدرسه فقاهت

مشخصات نشر دیجیتالی:اصفهان:مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان، 1396.

مشخصات ظاهری:نرم افزار تلفن همراه و رایانه

موضوع: خارج فقه

آیات 21 تا 23 سوره انبیاء 89/07/03

(أَمِ اتَّخَذُوا آلِهَةً مِنَ الْأَرْضِ هُمْ یُنشِرُونَ (21) لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا فَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا یَصِفُونَ (22) لاَ یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَهُمْ یُسْئَلُونَ (23)

سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» همان طوری که ملاحظه فرمودید در مکه نازل شد و عناصر محوری سوَر مکّی همان اصول دین است یعنی توحید و وحی و نبوّت و معاد به اضافهٴ خطوط کلی اخلاق و حقوق و فقه و جزئیّات فقهی و حقوقی در مدینه نازل شد. بخشی از سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» که تاکنون گذشت دربارهٴ وحی و نبوّت بود و مقداری هم دربارهٴ توحید, اما این آیهٴ 21 به بعد مستقیماً دربارهٴ توحید است. مشرکان حجاز مبتلا به همان شرک بودند نه الحاد یعنی خدا را به عنوان یک مبدأ واجب الوجود قبول داشتند به عنوان اینکه خالق کل است قبول داشتند به عنوان اینکه ربّ العالمین و مدیر کلّ جهان است قبول داشتند شرک آنها در ربوبیّت جزئیه بود یعنی امور انسان را, امور زمین را, امور دریا را, امور صحرا را, اینها را ارباب متفرّقون اداره می کردند به زعم اینها وگرنه ربّ العالمین و ربّ الأرباب خدای سبحان بود به نظر اینها پس اینها در بخشهای وسیعی موحّد بودند منتها در ربوبیّت جزئی, در الوهیّت و عبادت مشرک بودند. براهین توحید ناظر به آن است که اِله و معبود کسی است که ربّ واجب الوجود باشد, ربّ کل باشد, خالق کل باشد و بدأ و آفرینش هم و احیای بعدی هم در اختیار او باشد. در این آیه فرمود شما کسی را می پرستید که توان آن را ندارد شما را بعد از مرگ زنده کند اگر چنین توانی در اختیار او نیست که شما را بعد از مرگ زنده کند ثواب اطاعت شما را چه کسی می دهد بهرهٴ عبادت را از چه کسی می خواهید دریافت کنید کسی که قدرت احیای بعدالموت را ندارد کسی که قدرت تأسیس معاد را ندارد نتایج اعمالتان را از چه کسی می خواهید بگیرید (أَمِ اتَّخَذُوا آلِهَةً مِنَ الْأَرْضِ هُمْ یُنشِرُونَ) به تعبیر جناب زمخشری در کشّاف که این «أمْ», «أمْ» منقطع هست به معنای «بَل» هست و بعد از خود را نفی می کند اینها کاری کردند که آن کار منکر است آن کارِ منکر چیست این است که (اتَّخَذُوا آلِهَةً) که این آلهه اولاً زمینی است الهی و آسمانی نیست یک, و کاری هم که باید بکند و آن اِنشار است احیای بعدالموت است از آنها برنمی آید این دو, پس عبادتهای شما لغو است کسی را می پرستید که هیچ بهره ای از او بعد از مرگ نمی برید شما برای آینده دارید عبادت می کنید آینده که در اختیار این نیست اینها که مُنشِر نیستند, مُحیی بعدالموت نیستند. خب, آیا معنای آیه این است که جناب زمخشری و امثال زمخشری راه طی کردند یا معنای آیه چیز دیگر است. یک اشکال اساسی مطرح است که آن اشکال را زمخشری متوجّه شد مطرح کرد و جناب فخررازی هم عین عبارتهای ایشان را نقل کرد تقریباً نصف صفحهٴ همین تفسیر فخررازی نقل عبارتهای زمخشری است در کشّاف اول می گوید که «قال فی الکشّاف» بعد عبارتها را هم نقل می کند و آن اشکال این است که اصلاً وثنیین حجاز اصلاً معاد را معتقد نبودند می گفتند (مَن یُحْیِی الْعِظَامَ وَهِیَ رَمِیمٌ) اینها جریان معاد را مُسْتَبعَد می دانستند می گفتند مرگ پایان خط است انسان با مُردن می پوسد بعد از مرگ خبری نیست (إِذَا مُزِّقْتُمْ کُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّکُمْ لَفِی خَلْقٍ جَدِیدٍ) در بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «یس» دارد که (مَن یُحْیِی الْعِظَامَ وَهِیَ رَمِیمٌ) بنابراین اینها می گویند مرگ پایان خط است, مرگ پوسیدن است و انسان با مرگ می پوسد تمام می شود چون این چنین است عبادتها را برای بعد از مرگ نمی کنند توقّعشان از عبادت این است که در همین حوزهٴ دنیا بهره ببرند اگر سخن از شفاعت هست شفاعت در امور دنیاست اگر مشرکان می گفتند که (هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ) منظور آنها شفاعت در دنیاست یعنی نفع ما, دفع ضرر ما به وسیلهٴ شفاعت این بُتها فراهم می شود کار اساسی به دست ربّ العالمین است و این بُتها شُفعای ما هستند ما اینها را می پرستیم تا اینها شفیع ما عندالله بشوند مشکل دنیا را حل کنند, اگر می گفتند (مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِیُقَرِّبُونَا إِلَی اللَّهِ زُلْفَی) تقرّب به خدا در منافع مادّی و لاغیر آن که می گوید (إِنْ هِیَ إِلَّا حَیَاتُنَا الدُّنْیَا) آن که می گوید (مَن یُحْیِی الْعِظَامَ وَهِیَ رَمِیمٌ) او که به آخرت معتقد نیست او به خدا معتقد است می گوید خدا آخرت هم ندارد می گوید که شما هم که خدا را می پرستید آخرت ندارید کسی که منکر معاد است نمی شود به او گفت که شما بتها را می پرستید بتها که بعد از مرگ برای شما کاری نمی کنند آنها می گویند شما هم که خدا را می پرستید خدا هم بعد از مرگ برای شما کاری نمی کند چون بعد از مرگ خبری نیست. این اشکال را زمخشری متوجّه شد پاسخی که ایشان می دهد این است که می گوید خدا آن است که قیامت داشته باشد وگرنه عالَم پوچ و باطل و عبس و هوا و هباء منثور است مرگ پوسیدن نیست از پوست به در آمدن است مرگ آخر خط نیست اوایل راه است بعد از مرگ سیرِ ابدی است و فاصلهٴ انسان از مرگ تا ابدی فاصله نامتناهی است تمام شدنی نیست اگر محدودیّتی هست برای قبل از مرگ است اگر مرگ به معنای از پوست به در آمدن نباشد و اگر مرگ هجرت نباشد جهان عبس است برای اینکه این همه اختلافاتی که هست بالأخره روزی باید روشن بشود یا نه, مکتبهای مختلف, آراء مختلف, اندیشه های مختلف, یکی از براهین متقنی که قرآن برای ضرورت معاد اقامه می کند این است که بالأخره روزی باید حق روشن بشود یا نه, اختلاف مکتبها که در دنیا حل نمی شود اختلاف آراء و اندیشه ها آن هم پیچیده و نظری که در دنیا حل نمی شود روزی باید حل بشود و آن یوم الحق است که از صوَر ذهنی و مفاهیم ذهنی به حقیقت عینی بیاید یک, و انسان از عقل به قلب برسد دو, از گوش به هوش برسد سه, و ببیند که چه چیزی حق است و چه چیزی باطل است آن روز دیگر اختلافات حل می شود این جنگ 72 ملت, آراء مختلفه, ادیان گوناگون بالأخره یک روز باید حل بشود دیگر در دنیا که قابل حل شدن نیست حالا گذشته از مسائل اینکه بعضیها ظالم اند بعضیها مظلوم حقّ مظلوم باید از ظالم گرفته بشود آنها هم مطالب دیگر است بالأخره اگر جهان معاد نداشته باشد عالَم می شود لهو و عبس لذا در سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» و مانند آن فرمود: (أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاکُمْ عَبَثاً) اگر خلقت به مرگ ختم بشود عالم می شود عبس بالأخره معلوم نشد که حق با چه کسی است که و از طرفی هم حقّ مظلوم از ظالم گرفته نشده پس معاد یک امر ضروری است و اِله آن است که این امر ضروری را انجام بدهد این دو, این بتهای شما که این کاره نیستند این سه, خب چرا اینها را می پرستید بنابراین پس اگر فایده آیه این باشد که منظور شما از عبادت اگر بهره برداری است این بُتها که بعد از مرگ صحنه ای نمی آفرینند که بهرهٴ کار شما را به شما بدهند آنها می توانند نقض کنند بگویند شما هم که خدا را عبادت می کنید معاد ندارید و اما این جوابی که ایشان می دهند معنایش این است که خدا آن است که عالَم را با هدف اداره کند و هدف عالم معاد است که روزی که حق ظاهر می شود هر کسی به کار خودش می رسد (فَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ ٭ وَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرّاً یَرَهُ) اگر چنین صحنه ای نباشد عالم می شود عبس چنین چیزی باید باشد و این از بتهای شما ساخته نیست. این عصارهٴ جوابی است که جناب زمخشری می دهد و امام رازی هم می پذیرد و خیلی از متفکّران اهل تفسیر هم می پذیرند.

ص: 1

اما حالا آ نچه را که می توان گفت این است که اصولاً نشور و انتشار و اِنشار هم دربارهٴ مسائل خلقت دنیاست هم دربارهٴ مسائل خلقت آخرت, اگر مربوط به آخرت باشد تقریباً راهی که این بزرگان طی کردند رفتنی است اما اگر دنیا را هم در بربگیرد دیگر نیازی به آن تکلّف نیست معبود کسی است که بتواند بشرِ دنیا را خلق کند و اینها را در زمین منتشر کند انتشار, نشور و مانند آن هم دربارهٴ دنیا مطرح شده خلقت دنیا هم دربارهٴ خلقت آخرت از هر کدام از اینها نمونه هایی در قرآن کریم هست. در سورهٴ مبارکهٴ «فرقان» آیهٴ سوم به این صورت است که مربوط به نشور آخرت است آیهٴ سه سورهٴ مبارکهٴ «فرقان» این است که (اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً) که این آلهه (لاَ یَخْلُقُونَ شَیْئاً وَهُمْ یُخْلَقُونَ وَلاَ یَمْلِکُونَ لِأَنفُسِهِمْ ضَرّاً وَلاَ نَفْعاً وَلاَ یَمْلِکُونَ مَوْتاً وَلاَ حَیَاةً وَلاَ نُشُوراً) این «نُشور» یعنی حیات بعدالموت که این ناظر به معاد است اما در همان سورهٴ مبارکهٴ «فرقان» آیهٴ چهل به این صورت است (وَلَقَدْ أَتَوْا عَلَی الْقَرْیَةِ الَّتِی أُمْطِرَتْ مَطَرَ السَّوْءِ أَفَلَمْ یَکوُنُوا یَرَوْنَهَا بَلْ کَانُوا لاَ یَرْجُونَ نُشُوراً) اینها اصلاً به فکر قیامت نبودند امید قیامت نداشتند نشور در این آیهٴ چهل سورهٴ «فرقان» به معنای قیامت است لکن در همان سورهٴ «فرقان» آیهٴ 47 نشور را دربارهٴ جریان خلقت دنیا مطرح کرده فرمود آیهٴ 47 سورهٴ «فرقان» (وَهُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الَّیْلَ لِبَاساً وَالنَّوْمَ سُبَاتاً وَجَعَلَ النَّهَارَ نُشُوراً) در روز مردم منتشِر می شوند خلقت بشر هم با انتشار آنها در زمین مطرح است. مشابه همین آیاتی که نشور را دربارهٴ زمین و خلقت زمین مطرح کردند می توان از آیهٴ بیست سورهٴ مبارکهٴ «روم» کمک گرفت که در آنجا فرمود: (وَمِنْ آیَاتِهِ أَنْ خَلَقَکُم مِن تُرَابٍ ثُمَّ إِذَا أَنتُم بَشَرٌ تَنتَشِرُونَ) شما را از خاک آفریده بعد در زمین منتشر می شوید اگر شما منتشر می شوید او می شود مُنشِر, اگر انتشار برای شماست اِنشار برای اوست, اگر انشار به معنای خلقت دنیا باشد این برهان تام است که (أَمِ اتَّخَذُوا آلِهَةً مِنَ الْأَرْضِ هُمْ یُنشِرُونَ) کسانی را شما به عنوان آلهه پذیرفتید که آنها مُنشِرند یعنی خالق اند بشری که در زمین منتشر می شود او را می آفریند اگر این باشد دیگر آن اشکال و جواب و سؤال و اینها دیگر مطرح نیست البته بخش وسیعی از نشور در قرآن کریم مربوط به همین جریان معاد است در سورهٴ مبارکهٴ «عبس» آیهٴ 21 و 22 به این صورت است (ثُمَّ أَمَاتَهُ فَأَقْبَرَهُ) یعنی خدای سبحان بعد از اینکه دوران زندگی انسان در دنیا به سر آمد این را اِماته می کند می میراند و او را در قبر می برد (ثُمَّ إِذَا شَاءَ أَنشَرَهُ) بعد از قبر وارد صحنهٴ قیامت می کند که از قیامت به عنوان یوم النشور یاد می شود چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «تکویر» آیهٴ ده از جریان نامه های اعمال به عنوان (وَإِذَا الصُّحُفُ نُشِرَتْ) یاد می کند که الآن اینها مَطوی اند بعد مَنشور می شوند باز می شوند که یوم القیامه, یوم النشور است.

ص: 2

فتحصّل اگر منظور از این اِنشار, خلقت در زمین باشد دیگر آ ن اشکال و راههای طولانی کشّاف و تفسیر فخررازی و مانند آن لازم نیست (أَمِ اتَّخَذُوا آلِهَةً) که (هُمْ یُنشِرُونَ) اِله باید خالق باشد چرا, برای اینکه اگر دیگری آفرید و دیگری می پروراند خب شما چرا صَنم و وَثن را می پرستید خدا که شما را خلق کرد خدا که زمین را خلق کرد نعمتها را خلق کرد پرورش هم که برای اوست اگر پروردگار همان آفریدگار است و اگر آفریدگار سِمت پرورش را به عهده دارد شما چرا دیگری را می پرستید اگر منظور از اِنشار, خلقت در دنیا باشد که برهان روشن است و اگر منظور از اِنشار خلقت در آخرت و احیای بعد از موت باشد آن راه را البته باید طی کرد خدا آن است که عالَم را با هدف خلق کرده باشد کار عبس نکند و خلقتِ بدون معاد عبس است که همین طور بیایند و بروند و هر کسی هر کاری خواست بکند, بکند چون دنیا این طور است دیگر دنیا این طور است که در قبال (قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَکَّی) این شعار منحوس هست (قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَی) این طور نیست که انبیا آن فرمایش را آورده باشند که (قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَکَّی) یا (قَدْ أَفْلَحَ مَن زَکَّاهَا) در قبالش این طاغوتیان (قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَی) را نگفته باشند خب این هست همیشه بود اگر (قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَی) در برابر (قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَکَّی) همیشه بود و هست بالأخره روزی باید به آن حرف خاتمه داده بشود دیگر که حق معلوم بشود که آیا (قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَی) درست است یا (قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَکَّی) درست است, (قَدْ أَفْلَحَ مَن زَکَّاهَا) درست است, اگر آن نباشد که می شود عبث. خب, فرمود: (أَمِ اتَّخَذُوا آلِهَةً) این (مِنَ الْأَرْضِ) یک دلیل است اولاً این موجود زمینی است از موجود زمینی چه کاری ساخته است این خودش مخلوق است و خودش بعدالموت هم احیا می شود آنهایی هم که مرگ ندارند مثل چوب و سنگ و اینها آنها را ذات اقدس الهی در قیامت می آورد همراه با پرستنده های آنها یکجا می سوزاند که (إِنَّکُمْ وَمَا تَعْبُدُونَ مِن دوُنِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ) با هم می سوزاند تا یک عذاب روحی باشد برای پرستنده های آنها این (مِنَ الْأَرْضِ) ذکر این (مِنَ الْأَرْضِ) برای همین جهت است (أَمِ اتَّخَذُوا آلِهَةً) که این (مِنَ الْأَرْضِ) است ارضی است بالأخره, زمینی است اِنشار هم که از او برنمی آید یک موجود مادّی زمینی که حافظ حیات خودش نیست چه رسد به اینکه حافظ حیات دیگری باشد قدرت احیای موتا داشته باشد و مانند آن, (أَمِ اتَّخَذُوا آلِهَةً مِنَ الْأَرْضِ) این یکی, (هُمْ یُنشِرُونَ) این (هُمْ) که اضافه شده برای این است که شما فقط همینها را می پرستید دیگر مشرک معنایش این نیست که قدری خدا را می پرستد قدری غیر خدا را آن ریاست آنکه شرک نیست این همین شرک خفیّ است و شرک ضعیف. مُرایی بله مشرک است یعنی قدری خدا قدری غیر خدا را می پرستد اما مشرک صد درصد بت را می پرستد این طور نیست که قدری خدا را بپرستد قدری غیر خدا را و معنای شرک آن است که این عبادت که مخصوص خدای سبحان است این را به دیگری دادند برای خدا شریک قائل شدند نه اینکه عبادتشان مشرکانه و مشترکانه است اینها فقط غیر خدا را می پرستند می گویند اصلاً خدا قابل درک برای ما نیست و ما نمی توانیم این را بپرستیم. این دین توحیدی است که آمده گفته (أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ) این دین توحیدی است که آمده گفته که (إِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ) می توانید او را بپرستید از هر چیزی به شما نزدیک تر است و مانند آن, وگرنه در جاهلیّت که کسی خدا را نمی پرستید و گمان آنها این بود که پرستش خدا محال است چون به او دسترسی نداریم بنابراین معنای شرک اشتراک در عبادت نیست معنای شرک این است که وصفی که برای خداست به غیر خدا دادند آن که, آن شخصی که مقداری خدا مقداری غیر خدا را می پرستید او مرایی است و بله ریا همین طور است یا صُمعه همین طور است این اضافه کردن (هُمْ) برای آن است که به زعم شما تنها او مُنشِر است برای اینکه چون او را می پرستید دیگر آلهه را می پرستید شما که غیر آلهه را نمی پرستید و اله باید مُنشِر باشد و چون شما در عبادت فقط این صنم و وثن را می پرستید لازمه اش این است که فقط اینها مُنشر باشند پس این دو نکته مربوط به این دو تعبیر است یکی اینکه (مِنَ الْأَرْضِ) گفته شد برای اینکه ثابت کند موجود ارضی کاری از او ساخته نیست, یکی اضافهٴ (هُمْ) برای آن است که به زعم شما تنها کسی که مُنشِر است اینها هستند در حالی که اینها اصلاً قدرت اِنشار ندارند (أَمِ اتَّخَذُوا آلِهَةً مِنَ الْأَرْضِ هُمْ یُنشِرُونَ). خب, از این به بعد برهان اقامه می کند که اصلاً دو اله ممکن نیست (لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا فَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا یَصِفُونَ) این آیهٴ 22 در سورهٴ «انبیاء» به صورت قیاس استثنایی ترسیم شده فرمود تعدّد اله مستحیل است, شرک مستحیل است نه بد است و قبیح که بیفتد در حکمت عملی, محال است و ممتنع می افتد در حکمت نظری. فرمود اگر غیر از خدا این (إِلَّا) به معنی غیر است الله مفروق عنه است, فطرت پذیر است, دلپذیر است و هر کسی با ایمان به الله خلق شده است و مانند آ ن, اگر غیر از الله آلهه ای در عالَم باشد آسمان و زمین به هم می ریزد خب این قیاس استثنایی یک مقدّمی دارد یک تالی دارد عمده اثبات تلازم بین آن مقدم و تالی است بطلان تالی را در سورهٴ مبارکهٴ «ملک» مشخص کرد (تَبَارَکَ الَّذِی بِیَدِهِ الْمُلْکُ) آنجا مشخص فرمود که تالی باطل است برای اینکه فرمود شما مکرّر در مکرّر در عالَم نظر بکنید هرگز بی نظمی و به هم ریختگی در عالم نمی بینید آیات سه و چهار سورهٴ مبارکهٴ «ملک» (تَبَارَکَ الَّذِی بِیَدِهِ الْمُلْکُ وَهُوَ عَلَی کُلِّ شَی ءٍ قَدِیرٌ) آنجا فرمود: (الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیَاةَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَهُوَ الْعَزِیزُ الْغَفُورُ ٭ الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَماوَاتٍ طِبَاقاً) این بطلان تالی از اینجا شروع می شود (مَا تَرَی فِی خَلْقِ الرَّحْمنِ مِن تَفَاوُتٍ) یعنی در صدر و ساقهٴ جهان فوتی نیست تفاوت غیر از اختلاف است تفاوت غیر از تبعیض است تفاوت یعنی این حَلقات سه گانهٴ زنجیری بعضیهایشان فوت بشود وقتی بعضی فوت شد حلقه ای مفقود شد خب نظام به هم می خورد دیگر گذشته به آینده مرتبط نیست, آینده به گذشته مرتبط نیست فوتی در عالم نیست فرمود شما هر چه تلاش و کوشش بکنید فوتی در اجزای عالم نمی بینید که چیزی سرِ جایش نباشد کمبودی در عالَم به چشم بخورد نیست (مَا تَرَی فِی خَلْقِ الرَّحْمنِ مِن تَفَاوُتٍ) هیچ جا فوت نشده این چنین نیست که کسی بتواند دلیل اقامه کند بگوید اگر این طور بود بهتر بود یا فلان شیء کم هست کمبودی در آسمان و زمین نیست (مَا تَرَی فِی خَلْقِ الرَّحْمنِ مِن تَفَاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرَی مِن فُطُورٍ ٭ ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ کَرَّتَیْنِ یَنقَلِبْ إِلَیْکَ الْبَصَرُ خَاسِئاً وَهُوَ حَسِیرٌ) فرمود شما دوباره نگاه کنید این دوباره یعنی ما لیس بأول همان طوری که در آن اصطلاحات می گویند معقول ثانی این معقول ثانی معنایش این نیست که معقول دوم است یعنی معقول اول نیست گاهی ممکن است سومی و چهارمی و پنجمی باشد در تعبیرات عرفی هم می گویند این دست دوم است دست دوم نه معنایش این است که فقط به دست دو نفر رسید نه, کالای مستعملی, یک فرش مستعملی ممکن است از ده خانه گذشته باشد دو بار یعنی ما لیس بأول نه اینکه اگر بار سوم نگاه کنی نقص پیدا می کند این طور نیست (فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرَی مِن فُطُورٍ) آیا شکافی می بینید (ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ کَرَّتَیْنِ) تکرار بکن دو بار, سه بار یعنی ما لیس بأول صدها بار بخواهی نگاه کنی جز نظم چیزی نمی بینی به دلیل اینکه فرمود: (یَنقَلِبْ إِلَیْکَ الْبَصَرُ خَاسِئاً) این چشمت خسته می شود به مقصد نرسیده برمی گردد از پا در می آید ولی بی نظمی نمی بیند هر چه جستجو کنید کمبودی در عالم نیست در بحثهای سابق هم داشتیم که عالم نظیر یک ساختمان معماری شدهٴ دقیق نیست زیرا در این ساختمانهای معماری شدهٴ دقیق اگر آجری را از دیوار شرقی بردارند در دیوار غربی بگذارند و آجر دیوار غربی را در دیوار شرقی بگذارند این طور نیست که آسیبی به این بنا برسد این بنا همان بناست اما اگر در حلقات سلسلهٴ عدد کسی مثلاً عدد هشت را که بین هفت و نُه است بردارد این در دستش می ماند این را کجا می خواهد بگذارد فرمایش صدرالمتألّهین در تفسیر در نظم عالم این است که عالم مانند حلقات سلسلهٴ ریاضی است که اگر چیزی را آدم از جایش بکِند در دستش می ماند جایی نیست که این را سر جایش آنجا عوض بکند اینکه فرمود: (إِنَّا کُلَّ شَیْ ءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ) یا (کُلُّ شَی ءٍ عِندَهُ بِمِقْدَارٍ) همین است در بعضی از روایات ما کلمهٴ مهندِس بر ذات اقدس الهی اطلاق شده است قبلاً هم که این کلمه مطرح شد بازگو شد که این هندسه معرَّب است نه عربی, اصلش اندازه بود بعد مخفّف شد شده اَندزه, بعد معرّب شده, شده هندسه بعد هَندسَ, یُهندس, مهندس از او مشتق شد و بعد به کار گرفته شد وگرنه این فارسی است در بعضی از نصوص کلمهٴ مهندس بر ذات اقدس الهی اطلاق شده است این در شرح اصول کافی مرحوم آخوند هست خدا معماری کرده مهندسی کرده بر اساس اسلوب ریاضی عالم را ساخته لذا فرمود: (إِنَّا کُلَّ شَیْ ءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ) خب اگر کسی چیزی را بردارد در دستش می ماند روی دستش می ماند لذا فرمود: (ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ کَرَّتَیْنِ یَنقَلِبْ إِلَیْکَ الْبَصَرُ خَاسِئاً وَهُوَ حَسِیرٌ) پس بطلان تالی در سورهٴ مبارکهٴ «ملک» مشخص شد عمده تلازم بین مقدم و تالی است که (لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ) این مقدم, (لَفَسَدَتَا) این تالی, لکن التالی باطل فالمقدّم مثله, عمده تلازم بین مقدم و تالی است که چرا اگر بیش از یک اِله داشتیم عالَم فاسد می شود در کتابهای کلامی این شبهه هست که خب در تقریر برهان این چنین می گویند مرحوم شیخ طوسی از ما و دیگران هم از دیگران ایشان خب یکی از متکلّمان به نامِ شیعه است ایشان می گوید این در علم اصول یعنی اصول دین نه اصول فقه اینکه شیخ طوسی در تبیان دارد این مطلب در فنّ اصول و در علم اصول گفته شد یعنی اصول دین آنجا می گوید که اگر مثلاً دو اله در عالم مدیر و مدبّر باشند اگر یکی اراده کرد حیات زید را دیگری اراده کرد ممات زید را آیا هر دو واقع می شود که جمع ضدّین است هیچ کدام واقع نمی شود که رفع نقیضین است گذشته از اینکه عجزِ اینها لازم می آید یکی واقع می شود دیگری واقع نمی شود آن که مراد او واقع شد او قادر است او که مراد او واقع نشد او عاجز است بنابراین تعدّد اله محال است بعد می فرماید: «کما فی علم الاصول» یعنی اصول دین. مشابه این در بسیاری از کتابها هست شما وقتی به این کتابهای کلامی مراجعه می کنید این است بعد برخیها خواستند این را به برهان توارد علّتین برگردانند می گویند که چون دو خدا هر دو به حقیقت آگاه اند به واقعیّت آگاه اند به مصلحت آگاه اند هرگز اختلاف در اراده ندارند نه جهل دارند که یکی در تشخی واقع مُصیب باشد دیگری مُخطی, نه جاه طلب اند که یکی بخواهد مراد خود را بر کرسی بنشاند دیگری در قبال او مقاومت کند پس هر دو واقع را تشخیص می دهند چون واقع را تشخیص می دهند برابر واقع عمل می کنند این چه محذوری دارد بعضی از متأخّرین اینها به این فکر افتادند که این برهان تمانع را به برهان توارد علّتین برگردانند بگویند که چون دو خدا هر کدام تمام العلّه اند نه جزءالعلّه این چنین نیست که یکی اصل باشد دیگری یاور یا آن یکی اینجا دوتایی با کمک هم بخواهند مشکل را حل کنند چون هر دو در اراده مستقلّ اند دوتا اردهٴ مستقل, دوتا قدرت مستقل بر ایجاد یک شیء توارد علّتین است و توارد علّتین بر معلول واحد مستحیل است البته این سخن حق است که توارد دو علت بر معلولِ واحد مستحیل است اما برهان تمانع به آن برنمی گردد آنچه که _ ان شاءالله _ در بحث فردا مطرح می شود این است که برهان تمانع به خوبی تقریر بشود یک, برهان توارد علّتین هم تقریر بشود دو, بعد روشن بشود که برهان تمانع به برهان توارد علّتین برنمی گردد سه, و ظاهر آیه هم مشخص بشود چهار.

ص: 3

«و الحمد لله ربّ العالمین»

آیات 21 تا 23 سوره انبیاء 89/07/04

(أَمِ اتَّخَذُوا آلِهَةً مِنَ الْأَرْضِ هُمْ یُنشِرُونَ (21) لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا فَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا یَصِفُونَ (22) لاَ یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَهُمْ یُسْئَلُونَ (23)

چون سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» در مکه نازل شد و مطالب اصلی سوَر مکّی اصول دین است یعنی توحید و وحی و نبوت و مانند آن بخشی از این اصول در آیات قبلی یعنی تا آیهٴ بیست همین سورهٴ «انبیاء» مطرح شد الآن دربارهٴ توحید بحث مبسوطی دارند می فرمایند پروردگار آن است که آفریدگار باشد و معبود کسی است که پروردگار باشد اگر کسی پرورنده نیست, ربّ نیست صلاحیّت عبادت را هم ندارد و اگر کسی خالق نیست آفریننده نیست پرورنده هم نیست اینها یک تلازم منطقی است که الوهیّت یعنی معبود بودن متفرّع بر ربّ بودن است ربوبیّت متفرّع بر خالق بودن است اگر موجودی خالق نبود آفریننده نبود او توان پرورش ندارد چیزی که شیئی را نیافرید قدرت پروراندن آن را هم ندارد چون از ذات او، لوازم او، ملازمات او، مُقارنات او باخبر نیست پس هر ربّی الاّ ولابد باید خالق باشد و چون غیر خدا احدی خالق نیست پس غیر خدا احدی ربّ نیست و چون غیر خدا احدی ربّ و پرورنده نیست غیر خدا احدی اله و معبود هم نیست لذا قرآن کریم برای نفی شرکِ وثنیین حجاز که غیر از خدا آلهه ای را پذیرفته بودند می فرماید: (أَمْ خُلِقُوا) شیئی را (مِنْ غَیْرِ شَیْ ءٍ أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ) اگر این آلهه کاری نکردند نه خالق اند و نه رب پس الهی نیست. برای اینکه این مسئله از صورت جدل به صورت برهان در بیاید این یک جدال احسنی نیست یعنی مقدّمات این قیاس هم معقول است هم مقبول و مسلّم ولی از صبغهٴ مسلّم بودن این مقدّمات قیاس تشکیل شد می شود جدل ولی می خواهیم همین را برهانی کنند که از صبغهٴ معقول بودن او استفاده بشود نه تنها از صبغهٴ مقبول بودن او. برهان اقامه می کنند می گویند که رب، اله آن است که خالق باشد، محیی باشد، ممیت باشد این اوصاف را باید داشته باشد آنچه را که شما می پرستید اینها منشِر نیستند، مُحیی نیستند، احیا و اماته ندارند بنابراین بر اساس شکل ثانی اینها اله نیستند (أَمِ اتَّخَذُوا آلِهَةً مِنَ الْأَرْضِ هُمْ یُنشِرُونَ) بعد این را در اصل جامع بیان کرده است فرمود: (لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ) حالا شما سخن از علم ظاهری نیست که بگویید ما از آسمانها خبر نداریم این برهان عقلی آسمان و زمین را طیر می کند عقل که براهین تجریدی دارد و نه تجربی این براهین تجریدی جامع هر شیء است به نحو قضیه حقیقیه این موجود چه سمایی باشد چه ارضی، چه گذشته باشد چه آینده، چه مجرّد باشد چه مادّی مشمول قضایای حقیقیه و عقلی است فرمود اگر در آسمان و زمین در جهان آفرینش بیش از یک خدا باشد اینها در هم می ریزند این مقدّم و تالیِ قیاس استثنایی، استثنای این بیان بطلان تالی هم در سورهٴ مبارکهٴ «ملک» مشخص شد یعنی (لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا) لکن لم تَفسدا لکنّ الفساد باطلٌ فالمقدّم مِثله، بطلان تالی را در سورهٴ مبارکهٴ «ملک» و سایر سوَر مشخص کرد بطلان مقدم را هم باید از بطلان تالی فهمید عمده تلازم این مقدم و تالی است که چگونه اگر بیش از یک خدا در آسمان و زمین باشند دو خالق باشند یا دو ربّ و پروردگار باشند آسمان و زمین در هم می ریزند منظور از فساد این نیست که اصلِ آسمان و زمین موجودند منتها صَلاحشان به فساد تبدیل می شود که فقط کان ناقصه را خبر بدهد بلکه از کان تامّه هم سخن می گوید یعنی در هم می ریزند، نابود می شوند آن بیان نورانی سیّدالشهداء(سلام الله علیه) در دعای عرفه همین صدر آیهٴ سورهٴ «انبیاء» را دارد و تالی را دو چیز ذکر می کند می فرماید: «لَوْ کانَ فیهِما الِهَةٌ اِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا وَتَفَطَّرَتا» یعنی در هم می ریزند این «وَتَفَطَّرَتا» که وجود مبارک سیّدالشهداء به عنوان تالی برای این مقدّمِ قیاس استثنایی ذکر کرد با صدر سورهٴ مبارکهٴ «ملک» هماهنگ تر است فرمود: «تَفَطَّرَتا» یعنی «فیهما فتور» در سورهٴ مبارکهٴ «ملک» دارد که (مَا تَرَی فِی خَلْقِ الرَّحْمنِ مِن تَفَاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرَی مِن فُطُورٍ) یعنی «لکنّ التفطّر باطلٌ لکنّ الفطور باطلٌ» که این به کان تامّه هم برمی گردد نه تنها نظم عالم به هم می خورد بلکه اصل هستی اینها در هم می ریزد پس عمده بیان تلازم مقدم و تالی است.

ص: 4

قرآن کریم مسئلهٴ توحید را به زبانهای گوناگون تشریح کرده اصل اثبات ذات واجب را گویا قرآن غنیّ می داند که خدایی هست دربارهٴ او خیلی بحث نمی کند به تعبیر سیدناالاستاد شما در قرآن کمتر آیه ای می بینید، کم آیه ای می بینید که دربارهٴ اصل وجود خدای سبحان سخن بگوید این مفطور است و مقبول، گاهی برای خاموش کردن تفکّر الحادی برخی از آیات را نازل کرده چون بشری که در آن روز زندگی می کرد و الآن هم زندگی می کند اکثری اینها مشرک اند ملحد کم است منتها نمی داند خدایی که، مبدأیی که باید قائل باشد و معتقد است تطبیق کند بر چه چیزی، آن که ملحد باشد یعنی بگوید هیچ مبدأیی در عالم نیست آن کم است غالباً مشرک اند آن روز که غالباً مشرک بودند در حجاز که (لَئِن سَأَلْتَهُم مَنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ) یا (خَلَقَهُنَّ الْعَزِیزُ الْعَلِیمُ) و مانند آ ن، اما آن که بگوید (نَمُوتُ وَنَحْیَا)، (مَا یُهْلِکُنَا الاَّ الدَّهْرُ)، (إِنْ هِیَ إِلَّا حَیَاتُنَا الدُّنْیَا) و مانند آن بسیار کم اند. برای اثبات اصل مبدأ در سورهٴ مبارکهٴ «قمر» و مانند آن می فرماید این بشر آیا گیاه خودروست یعنی هیچ مبدأیی ندارد هیچ فاعلی ندارد مع ذلک یک قطرهٴ آب به این صورت در می آید که الآن صدها دانشکده می خواهند بفهمند انسان چیست هنوز در بین راه اند صدها یعنی صدها دانشکده در جهان هست برای اینکه انسان را هم تازه بدنش را بفهمند، انواع سلامت و بیماریش را بفهمند، تشکیلات چشمش را بفهمند آنها که متخصّص چشم راست اند می گویند ما احتیاط می کنیم در چشم چپ اظهارنظر نمی کنیم از بس این اعجوبه پیچیده است این (أَلَمْ یَکُ نُطْفَةً مِن مَنیٍّ یُمْنَی) یک قطره آب به این صورت در آمده خودساخته است اینکه خب بیّن الغی است و محال پس فاعلی دارد فرمود: (أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْ ءٍ) یعنی هیچ مبدأیی در کار نیست اینکه مستحیل است (أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ) خودشان خلق کردند اینکه مستحیل است، مثل اینها، اینها را خلق کرد که مستحیل است پس مبدأیی دارند دیگر این را در سورهٴ مبارکهٴ «قمر» بیان کرد که _ ان شاءالله _ بحثش آنجا خواهد بود که (أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْ ءٍ) اینکه محال است (أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ) این هم که محال است پس مبدأیی دارد این گونه از آیات که برای اثبات اصل وجود خالق است در قرآن زیاد نیست قسمت مهمّ آیات قرآن مربوط به توحید است چون بشر چه در گذشته چه در حال مهم ترین آفتش همان شرک است منتها در تطبیق اله آنها که خیال می کنند ملحدند بیراهه رفتند. خب، برای اثبات این مطلب که دو خدا مستحیل است دو رب و دو پروردگار مستحیل است تلازم مقدّم و تالی را غالباً به صورت برهان تمانع ذکر می کنند برهان تمانع غالباً در کتابهای کلامی مطرح است در کتابهای فلسفی از این راه وارد بشوند که اصلاً چون خالق باید واجب باشد واجب تعدّدپذیر نیست برای اینکه قبل از مسئلهٴ واحدیّت یعنی توحیدِ واجب از احدیّت او سخن به میان آورد که او احد است یعنی یکتاست تایِ دیگر ندارد بسیط محض است اگر دوتا واجب باشد یک مابه الاشتراکی می خواهد یک مابه الامتیاز می خواهد و این مرکّب می شود دوتا، خدا یکتاست این را اول ذکر می کنند بعد از اثبات یکتایی، اثبات یگانگی سهل است یعنی خدا بیش از یکی نیست چون اگر دوتا باشد باید دوتا باشد یعنی هر کدام یک مابه الاشتراکی داشته باشند یک مابه الامتیازی این راه عقلی است که در حکمت و فلسفه مطرح است آن شبههٴ ابن کمونه هم که خودش بعدها جواب داده هم اینجا مطرح است که برخیها گفتند اگر وجود مبارک ولیّ عصر ظهور کرد ما تنها معجزه ای که از آن حضرت می خواهیم این است که شبههٴ علم کمونه را حل کند امام راحل(رضوان الله علیه) همین مسئله خرافات و دیدن وجود مبارک امام زمان و همین راههایی که اخیراً رواج پیدا کرده در عصر امام(رضوان الله علیه) هم کم و بیش بود کسی خودش را به جماران رسانده که من خدمت حضرت رسیدم با حضرت رابطه دارم وجود مبارک امام(رضوان الله علیه) به مرحوم آقای توسّلی فرمودند که به ایشان بگو اگر تو با امام رابطه داری این مشکل رابطهٴ حادث و قدیم را برای ما حل کن که «بالثابت السیّار کیف ارتبطا» عالم که حادث است خدا که قدیم این حادث با آن قدیم چگونه رابطه دارد این فکر همان فکری است که بالأخره می گویند ما معجزات علمی را مقدّم می داریم بر معجزات عملی. در فلسفه و حکمت این راهها مطرح است که اصلاً نوبت به مراحل زیرین نمی رسد ولی در کلام غالباً از همین برهان تمانع و امثال اینها تمانع مطرح است که اگر دو خدا باشد عالم فاسد خواهد بود غالباً آ نها می گویند اگر دو خدا باشد اینها اگر مرادهای اینها یکی باشد یعنی هر دو اراده کردند حیات زید را یا آفرینش فلان زمین را یا ایجاد فلان ستاره را این مراد اگر به ارادهٴ هر دو واقع بشود این توارد دوتا علّت تام است بر معلول واحد که مستحیل است، اگر طبق ارادهٴ یکی واقع بشود و طبق ارادهٴ دیگری واقع نشود این ترجیح بلا مرجّح است أولاً و آن که اراده اش واقع شد او قد قاهر است ثانیاً، او خداست اگر مراد هیچ کدام واقع نشود که هر دو عاجزند پس اله نیستند این در صورتی است که مراد هر دو یک شیء واحد باشد اما اگر مراد هر دو دو شیء باشد یعنی این خدا اراده کرده آفرینش زمین را یا زید را آن خدا آفرینش زید را اراده نکرده است آفرینش زمین را اراده نکرده است. خب، مراد کدام واقع می شود تمانع در این قسمت است مراد هر دو واقع بشود که یکی وجودی است دیگری عدمی آنکه محال است، مراد هیچ کدام واقع نشود آن هم رفع نقیضین است محال است، مراد یکی واقع بشود دیگری واقع نشود گذشته از ترجیح مرجّح لازمه اش آن است که آن که مرادش واقع نشده خدا نباشد این برهان تمانع است آن گاه آمدند گفتند که خب چه می شود که اینها چون هر دو حکیم اند و هر دو عالِم محض اند ما هو الأصلح را هم تشخیص می دهند، ما هو حق، ما هو الواقع آن را تشخیص می دهند چون ما هو حق، ما هو الواقع را تشخیص می دهند پس مرادشان یکی است چون مرادشان یکی است الاّ ولابد برهان تمانع باید به برهان توارد علّتین برگردد شما در روش رئالیسم و شرح اصول فلسفهٴ سیدناالاستاد مرحوم علامه در آن پاورقیها این چیزها را هم می بینید که برهان تمانع را در همین جلد پنجم شرح اصول فلسفه به برهان توارد علّتین مثلاً ارجاع داده شد و توارد علّتین بر معلول واحد می گویند مستحیل است چرا، برای اینکه اگر یک شیء دارای دو علّت مستقل باشد چون آن شیء معلول الف هست به الف احتیاج دارد و معلول باء است به باء احتیاج دارد اگر ما دو علّت داشتیم یکی الف و دیگری باء هر دو هم تام و مستقل بودند نه اینکه جزءالعلّه باشند و علّت مرکّب باشد بلکه علّت متعدّد است و مستقل الف علّت تامّه و مستقل معلول است باء علّت تامّه و مستقل معلول است نه اینکه جزءالعلّه باشد در این صورت معلول هم به الف محتاج است هم از الف بی نیاز هم به باء محتاج است هم از باء بی نیاز و جمع نقیضین از اینجا پیش می آید. بیان ذلک این است که این معلول به الف محتاج است چون علّتِ اوست از همین الف بی نیاز است چون باء نیاز او را تأمین می کند و هکذا به باء نیازمند است چون علّتِ اوست و از باء بی نیاز است چون الف نیاز او را تأمین می کند لذا توارد دوتا علّتِ مستقل برای معلولِ واحد مستحیل است چون این چنین است اگر این دو خدا برابر ما هو الأصلح که ما هو الأصلح، ما هو الحق، ما هو الواقع فی نفس الأمر بیش از یکی نیست تواقف کردند این برهان به صورت برهان توارد علّتین مطرح است نه برهان تمانع پس آیه را باید بر توارد علّتین حمل کرد نه برهان تمانع، این خلاصهٴ نظر برخی از متکلّمان است که دامنه اش به برخی از افراد در عصر حاضر هم رسیده لکن این سخن ناصواب است برای اینکه اینها خیال کردند دوتا خدا مثل دوتا پیغمبرند یا مثل دوتا امام معصوم اند می گویند این دو خدا برابر با ما هو الواقع، ما هو الأصلح، ما فی نفس الأمر، ما هو الحق برنامه ریزی کنند خب اینها که پیغمبر نیستند که ما هو الحقّی باشد، نفس الأمری باشد، ما هو الواقعی باشد، ما هو الأصلح باشد برابر او کار کنند که اگر دو خدا فرض شدند بقیه عدمِ محض است عدم محض یعنی عدم محض «کان الله و لا شیء علیم» واقعی در کار نیست، أصلحی در کار نیست، نفس الأمری در کار نیست اینها همه ممکنات اند اینها آفرینندهٴ خدایند خداوند که کارش را با نفس الأمر انجام نمی دهد نفس الأمر مخلوق اوست مگر ما یک خدا داریم _ معاذ الله _ یک نفس الأمری که خدا برابر آن نفس الأمر کار بکند آن که می شود پیغمبر، آن که می شود امام دیگر خدا نیست خدا آن است که هستیِ محض است یک، ماسوای او عدمِ محض است دو، او آفرینندهٴ ماسواست سه، که (اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْ ءٍ) پس این فکر که انسان بگوید خدا برابر ما هو الواقع یا نفس الأمر کار می کند این خدا را تنزّل دادند در سطح انسان کامل است، اگر کان الحق دیگر هیچ چیزی نیست حق خودش است، (الْحَقُّ مِن رَبِّکُ) نه اینکه حقّی هست و خدا برابر حق کار می کند ما حقّی غیر از خدا نداریم اگر آیه را بخواهیم حل کنیم همان برهان تمانع است شما ببینید المیزان درست است که بیست جلد است اما علامهٴ طباطبایی را در این بخشهای باید شناخت آوردنِ حرف، حرفِ تازه مقدور هر کسی نیست شما گاهی می بینید ممکن است در غرب یا غیر غرب فلسفه های زیادی مطرح بشود، تصوّرات زیادی، نوآوریهای زیادی اما سرّش این است که فلسفهٴ آنها غالباً فلسفهٴ مضاف است و فلسفهٴ مضاف و جزء علوم است ما در بحثهای فقهی برای اینکه ارتباط ما با تودهٴ مردم است ناچاریم مقداری ساده سخن بگوییم آن بحثهای عمیق را یک فقیه مطرح نمی کند غالباً شما می بینید در کتابهای فقهی این مطلب مطرح است در رساله های این مطرح است که آب دو قسم است آب مطلق و آب مضاف همه هم آن را قبول کردیم اما اگر رابطهٴ ما با مردم نبود که این طور حرف را ساده نمی زدیم مگر آب می شود دو قسم باشد یک قسم آب است یک قسم آب میوه! هیچ محقّق این طور حرف می زند که آب دو قسم است آب مطلق داریم آب مضاف، آب مضاف آب میوه که آب نیست مَقسمتان چیست شما می خواهید محقّقانه حرف بزنید باید بگویید آب یک قسم است، بخواهی با مردم حرف بزنی کار خوبی می کنی حرف همین است غیر از این هم نمی شود حرف زد که آب میوه پاک کننده نیست آب میوه با برخورد با نجس متنجّس می شود و مانند آن، اما این تسامح از فقها پذیرفته است برای اینکه با مردم کار دارند و اگر فقیهی خواست با خودش حرف بزند این فقط می گوید آب یک قسم است مگر آبِ مضاف، آب میوه، آب هویج آب است تا شما بگویید یک قسم آب این است یک قسم آب آن است. فلسفهٴ مضاف فلسفه نیست فلسفه یک قسم است چون فلسفه جهان بینی است کلّ جهان را انسان باید ببیند حرف بزند جان کَندن می خواهد تا بفهمد مگر کار آسانی است که هر چند سالی یک طرح جدیدی بیندازی یک مبنای تازه ای، یک قول تازه ای این نظیر برداشت از یک دلیل نقلی است یا برداشت فیزیکی از چاه نفت و چاه گاز و اینهاست که نظریهٴ جدید، نوآوری جدید این دربارهٴ کلّ عالم می خواهد حرف بزند این تازه عمری باید زحمت بکشد یک دانه حرف بفهمد که در کلّ عالم چه خبر است این می شود فلسفه آنکه مضاف است که فلسفه نیست مثل آب مضاف است بنابراین علامهٴ طباطبایی را اینجاها باید شناخت شما این کتابهای کلامی از مواقف و مقاصد ببینید تا شرح اصول فلسفه همین شرح رئالیسم ببینید فرق علامه طباطبایی با این بزرگان چیست ایشان می فرمایند اگر دو خدا شدند الاّ ولابد دو مراد دارند مستحیل است که یک مراد داشته باشند سخن از توارد علّتین اینجا جایش نیست الاّ والابد تمانع است اگر دو خدا بودند حتماً دو اراده دارند چرا، برای اینکه خدا آن است که وصف او عین ذات او باشد اگر دو خدا هستند یکی الف و دیگری باء علمِ الف عین ذات الف است علم باء عین ذات باء است چون الف غیر باء است باء غیر الف است پس علم الف غیر علم باء است شما واقعی ندارید، نفس الأمری ندارید، ما هو الأصلح ندارید که این دو خدا برابر ما هو الأصلح کار بکند خدا است و لاغیر عدمِ محض است تازه می خواهند بیافرینند نفس الأمر را آنها می آفرینند اگر گفتید به حدّ ذات الشیء نفس الأمره اشیاء را آنها می آفرینند، اگر عبور عالیه را نفس الأمر پنداشتید اینها می آفرینند، اگر اعیان ثابته را نفس الأمر داشتید خدا می آفریند خدا هست و لا شیء معه هیچ چیزی غیر از خدا نیست حالا تازه می خواهند خلق کنند چون صفت عین ذات است و ذات غیر هم اند علم غیر هم است، تشخیص غیر هم است، حکمت غیر هم است قهراً دو دستگاه در جهان پدید می آید آن گاه سؤال این است که کدام یک از اینها پدید می آید می شود تمانع محض به هیچ وجه برهان سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» به توارد علّتین برنمی گردد در بسیاری از نوشته های قاضی عضد ایجی در مواقف، تفتازانی در شرح مقاصد، متکلّمین خودی تا برسد به روش رئالیسم اینها خیال می کردند که این برهان به برهان توارد علّتین برمی گردد در یک فرض و به برهان تمانع برمی گردد در فرض دیگر، برخیها می گویند الاّ ولابد به برهان توارد برمی گردد برای اینکه این دوتا خدا ما هو الحق را تشخیص می دهند خب، این دید فقط در المیزان در می آید اگر گفته شد مثلاً المیزان یک کتاب نوآوری است که مثلاً چندین سال باید مسائلش حل بشود برای این نکاتش است وگرنه (الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِیْ مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ) آنها مطلبی نیست که حالا المیزان یک چیز نویی در آن قسمتها بیاورد اینجاها که نفس گیر است، اینجا که ذهن کسی نمی آید اینجا المیزان باید باشد وگرنه آن آیات اخلاقی و حقوقی و فقهی که خیلی روی آن کار شده آنجایی که خدای سبحان مثل مناجات، مثل ادعیه همین که ائمه(علیهم السلام) در مناجات با خدا سخن می گویند که این دیگر بنای عقلا و فهم عرف را در نظر نمی گیرد که شما این بیست جلد وسائل را که می بینید غالباً برای تودهٴ طلبه ها غالب فهم است اما وقتی شما نهج البلاغه را می بینید، بخشی از دعاهای امام سجاد را می بینید، دعای عرفه را می بینید آنجا نفس گیر است آنجا که برای زید و عمرو نگفته که تا بنای عقلا و فهم عرف و اینها باشد که آنجا با خدای خودش دارد حرف می زند لذا فهم مناجات و ادعیه با فهم وسائل و امثال ذلک خیلی فرق می کند آنجا که با مردم حرف می زنند مردمی اند، آنجا که با پروردگار سخن می گویند الهی اند آیات قرآن هم همین طور است بنابراین این الاّ ولابد به برهان تمانع برمی گردد اصلاً به برهان توارد برنمی گردد یعنی مستحیل است به برهان توارد برگردد اگر دو خدایند دوتا علم است دوتا علم دوتا تشخیص دارد حق و واقع و نفس الأمری دیگر در کار نیست. بیان نورانی سیّدالشهداء در دعای عرفه که فرمود: «لَوْ کانَ فیهِما الِهَةٌ اِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا وَتَفَطَّرَتا» برای ارشاد به این کان تامّه است یعنی لیس تامّه یعنی کلّ نظام به هم می خورد کلّ نظام از بین می رود فطور و فساد در اصلِ هستی اینها راه پیدا می کند. خب، اینکه فرمود: (لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا).

ص: 5

پرسش: علم غیب بیش از ابطال فساد را نمی رساند وجوب را از...

پاسخ: نه، یقیناً وجوب را می رساند چرا، برای اینکه دوتا علم باید کار بکنند دیگر خدا که بیکار نیست معطّل نیست علم عین ذات اوست، قدرت عین ذات اوست به تعبیر وجود مبارک حضرت امیر که مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در توحید نقل کرده فرمود: «لا زال سیّدی بالجود موصوفا، لا زال سیّدی بالحمد معروفا» او که معطّل نیست حدوث فیض فرض ندارد اینکه می گوییم «و کلّ مَنّه قدیم» می گوییم «دائم الفضل علی البریّه» است «دائم الفیض علی البریّه» است از همین قبیل است و اگر نبود اصرار کتاب و سنّت بر ابدیّت ارواح مؤمن در بهشت، ابدیّت را هم بشر عادی نمی پذیرفت ابدی درکش آسان نیست اما قرآن و روایات و ادعیه موجب می زند از ابدیّت که انسان ابدی است که ابدی است که ابدی است که ابدی است، بهشت ابدی است منتها ابدی بالعرض اند، ابدی بالتّبع اند این ابدیهای بالعرض، ابدیهای بالتّبع به ابدی بالذّات برمی گردد گرچه عالَم بقا ندارد فضلاً از قِدَم چیزی به عنوان قدیم ما نداریم همه نو هستند هر کدام در یک مقطع خاصّی می آید و می رود اما او «دائم الفیض علی البریّه» است، او «کلّ مَنّه قدیم» است این بیان لطیف را مرحوم صدوق در توحید بعد از نقل سخنان حضرت امیر(سلام الله علیه) که حضرت به چیزی تکیه دادند «ثمّ أنشأ یقول لا زال سیّدی بالحمد معروفا، لا زال سیّدی بالجود موصوفا» او در ازل جواد بود جود فعل است دیگر صفتِ فعل است خب، اگر نبود اصرار کتاب و سنّت ابدیّت را هم انکار می کردند منتها آن اصراری که کتاب و سنّت دربارهٴ ابدیّت دارد آن فراوانی دربارهٴ ازلیّت فیض نیست ولی اگر ازلی باشد می شود بالتّبع و اگر ابدی باشد چه اینکه هست آن هم می شود بالتّبع، خدایی باشد معطّل که دیگر خدا نیست او جودش، افاضه اش، فضلش، از او متجلّی است و نازل می شود. خب، این خدا چون دوتا علم دارند الاّ ولابد دوتا تشخیص دارند، دوتا حکمت است، دوتا مصلحت است می شود برهان تمانع پس (لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا) این «الاّ» هم به معنای غیر است که قبلاً هم در بحثهای سابق داشتیم یعنی غیر از اللّهی که دلپذیر است و دل مایه است و فطرت پذیر است و معقول است و مقبول است دیگران هیچ این «لا إله الاّ الله» هم همین معناست دیگر اینکه دوتا قضیه نیست یکی قضیه موجبه یکی قضیه سالبه که هر دو بخواهند یک شیء جدید را به بشر القا کنند که بشر هم نسبت به نفی آلهه خالی الذّهن باشد هم نسبت به اثبات الله خالی الفطره باشد این طور که نیست که جان انسان یک لوح نانوشته ای باشد نه آن قضیه سالبه را دارا باشد نه این قضیهٴ موجبه را این طور که نیست انسان با سرمایه و قضیهٴ موجبه خلق شده با آن الله خلق شده که (فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا) انبیا آمدند بگویند انسان! غیر از این اللّهی که دلمایهٴ توست در جانت نوشته است با او آشنایی و با او خلق شدی دیگران نه، «لا إله» غیر همین که داری نه این است که الله هم نیست، آلهه هم نیست این «لا إله الاّ الله» می خواهد بیاید آنها را نفی کند تازه این را وارد صحنهٴ دل کند این طور نیست «لا إله» غیر از همین اللهِ معقول اینجا هم همین طور است (لَوْ کَانَ فِیهِمَا)آلهه ای غیر از همین اللهِ دلپذیر «لَفَسَدَتا وَتَفَطَّرَتا».

ص: 6

«و الحمد لله ربّ العالمین»

آیات 22 تا 24 سوره انبیاء 89/07/05

(لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا فَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا یَصِفُونَ (22) لاَ یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَهُمْ یُسْئَلُونَ (23) أَمِ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً قُلْ ه

َاتُوا بُرْهَانَکُمْ هذَا ذِکْرُ مَن مَعِیَ وَذِکْرُ مَن قَبْلِی بَلْ أَکْثَرُهُمْ لاَ یَعْلَمُونَ الْحَقَّ فَهُم مُعْرِضُونَ (24)

چون سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» در مکه نازل شد و مهم ترین مسائل مردم حجاز در آن روز اصول دین بود یعنی توحید و وحی و نبوت و بخشهای از آیات این سور ه دربارهٴ وحی و نبوّت و معاد گذشت از آیهٴ 21 به بعد مسئلهٴ توحید را تبیین می کند مستحضرید که مسئلهٴ واحد بودن غیر از احد بودن است خدا یکتاست یعنی بسیط است جزء ندارد مرکّب از ماده و صورت یا وجود و ماهیّت یا جنس و فصل یا عَرَض و معروض یا موضوع و امثال ذلک نیست بسیط محض است یعنی احد است و واحد است یعنی شریک ندارد دو خدا در عالم نیست و آنچه مورد پذیرش مشرکان حجاز بود این بود که واجب الوجود واحد است خالق کل هم واحد است اله الآلهه هم واحد است ربّ الأرباب هم واحد است منتها ارباب جزئیه و ارباب متفرّقون هر کدام مسئول تدبیر گوشه ای از گوشه های عالم اند کارهای انسان را, کارهای زمین را, کارهای دریا را, کارهای صحرا را آلههٴ متعدّد به عهده دارند و اینها هم تدبیر می کنند مستقلاً و بشر را مستقلاً به خدا نزدیک می کنند این شرکی بود که داشتند. آیات قرآن کریم و همچنین ادلهٴ نقلی دیگر مسئلهٴ وحدت واجب را هم اثبات واجب, هم وحدت واجب را جداگانه مطرح می کند لذا اگر شبهه ای در کار باشد که اگر خدا یک عالَم دیگر داشته باشد آن عالم را خدای دیگر اداره کند و این عالم را این خدا اداره کند با بحثهای سورهٴ «انبیاء» حل نمی شود آن مطالب دیگری است قرآن کریم و همچنین ادلهٴ نقلی ذات اقدس الهی را به عنوان یک حقیقت موجودِ واجبِ غیر متناهی ثابت کرده است خب اگر یک حقیقت نامتناهی بود همهٴ عوالِم زیر پوشش تدبیری اوست واجب حد ندارد چون حد ندارد دنیا و آخرت, ارض و سماء این عالم و عوالم دیگر همه را اداره می کند اگر مخصوص این عالم باشد می شود یک موجود محدود. مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در کتاب شریف خصال که برابر ارقام احادیث را نقل می کند یعنی حدیثی که واحد در آن هست در یک باب, حدیثی که اثنان در آن هست در بابی دیگر, حدیثی که ثلاث و أربعه است در بابهای دیگر آنجا در باب ألف دارد که خدای سبحان ألف آدم آفرید تنها یک آدم نیست هزار آدم آفرید در باب ثمانیه این روایت را نقل می کند که ما فعلاً در هشتمین عالَمیم هفت عالم سپری شد سخن از میلیون و میلیارد و بلیارد نیست که مثلاً عالم چند میلیارد سال است خب اگر هزار آدم آمد و گذشت و هفت عالم سپری شد ما در هشتمین عالمیم پس اگر تازه منظور اینها عدد باشد ولی اگر منظور کثرت باشد که دیگر حدپذیر نیست همهٴ اینها را ذات اقدس الهی اداره کرده و می کند. مطلب دیگر این است که اگر خدا دائم الفضل هست که هست, دائم الفیض هست که هست, «کلّ مَنّه قدیم» هست که هست, اگر این عالم دنیا بساطش برچیده شد و دیگر خدا دنیایی را خلق نکند باز مسئلهٴ دائم الفضل بودن, دائم الفیض بودن او سر جایش محفوظ است برزخ است و صحنهٴ قیامت است و بهشت است و جهنم است که ابدی است و عوالم مربوط به فرشته ها و انبیا و اولیاست که ابدی است بنابراین دائم الفضل بودنِ خدا متفرّع بر این نیست که حتماً دنیا ابدی باشد گرچه در بعضی از نقلها هم البته مثل نقلهای قبلی نیست که وافر و کثیر باشد دارد که بعد از انقراض این عالم ذات اقدس الهی دوباره زمین و آسمانی را می آفریند ولی غرض آن است که این آیه برای حلّ شبههٴ مشرکان حجاز و امثال حجاز بود وگرنه برای اثبات وحدت واجب ْتعالی و اینکه مِن الأزل إلی الأبد همه در تدبیر خدای سبحان است آن را ادله ای که می گوید خدا نامتناهی است ثابت می کند اگر خداست نامتناهی بود چه اینکه هست خدای دیگر چه متناهی باشد چه نامتناهی فرضش محال است برای اینکه نامتناهی بودن خدا جا برای خدای دیگر نمی گذارد این چند روایت را تبرّکاً بخوانیم وجود مبارک حضرت امیر نامحدود بودن خدای سبحان را به عنوان یک اصل در نهج البلاغه قرار می دهد اگر خدای سبحان نامتناهی بود دیگر جا برای اله دیگر نیست چه آن اله دیگر متناهی باشد چه غیرمتناهی. در خطبهٴ اول نهج البلاغه وجود مبارک حضرت امیر می فرماید اگر کسی خدا را وصف کند یعنی به صفات زاید بر ذات خدا را به امر زایدی وصف بکند با نامتناهی بودن او ناهماهنگ است اگر کسی او را وصف بکند «لِشَهَادَةِ کُلِ ّ صِفَةٍ أَنَّها غَیْرُ الْمَوْصُوفِ» یعنی هر صفت زایدی شهادت می دهد که غیر از موصوف است و هر موصوفی شهادت می دهد که غیر از این وصف زاید است وصف زاید معنایش این است که عین ذات نیست اگر عین ذات نیست دوتا شاهد عادل وجود دارد که اینها غیر هم اند اگر زید موصوف شد به یک وصف زاید بر ذات هم موصوف شهادت می دهد که اینها دوتا هستند هم وصف شهادت می دهد که اینها دوتا هستند برای اینکه چون زاید بر ذات اند اما اگر صفتی عین ذات بود که شهادت بر غیر نمی دهد «لِشَهَادَةِ کُلِ ّ صِفَةٍ أَنَّها غَیْرُ الْمَوْصُوفِ وَ شَهَادَةِ کُلِ ّ مَوْصُوفٍ أَنَّهُ غَیْرُ الصِّفَةِ» این شهادتها فرع بر زیادی صفت بر ذات است وگرنه اگر صفت عین ذات بود که نه صفت شهادت می دهد نه موصوف بلکه هر دو شهادت به عینیّت می دهند لذا فرمود: «فَمَنْ وَصَفَ اللَّهَ سُبْحَانَهُ فَقَدْ قَرَنَهُ» چرا, «لِشَهَادَةِ کُلِ ّ صِفَةٍ أَنَّها غَیْرُ الْمَوْصُوفِ وَ شَهَادَةِ کُلِ ّ مَوْصُوفٍ أَنَّهُ غَیْرُ الصِّفَةِ فَمَنْ وَصَفَ اللَّهَ سُبْحَانَهُ فَقَدْ قَرَنَهُ» به شیء بیگانه ای او را مقرون کرده خب, با اینکه نهج البلاغه پر از اوصاف الهی است مرتّب در خطبه ها وجود مبارک حضرت امیر ذات اقدس الهی را وصف می کند خب اینها وصف اسما عین ذات است دیگر لذا فرمود: «فَقَدْ قَرَنَهُ وَ مَنْ قَرَنَهُ فَقَدْ ثَنَّاهُ وَ مَنْ ثَنَّاهُ فَقَدْ جَزَّأَهُ وَ مَنْ جَزَّأهُ فَقَدْ جَهِلَهُ وَ مَنْ جَهِلَهُ فَقَدْ أَشَارَ إِلَیْهِ وَ مَنْ أَشَارَ إِلَیْهِ فَقَدْ حَدَّهُ» این قیاس مرکّب است قیاس مرکّب آن است که یک صغرا و یک کبرا ضمیمه هم بشوند نتیجه می دهند آن نتیجه صغرا برای کبرای دیگر قرار می گیرد می شود قیاس دوم نتیجه می دهد آن نتیجه صغرا می شود برای کبرای دیگر می شود قیاس سوم نتیجه می دهد و هکذا اینجا هم همین طور است قیاس مرکّب است پایانش این است که «فَقَدْ حَدَّهُ» بعد «فَقَدْ حَدَّهُ وَ مَنْ حَدَّهُ» قائل به وحدت عددی شد و کسی که قائل به وحدت عددی شد در حقیقت او را یک موجود ممکنی تلقّی کرده پس خدا یک حقیقت نامتناهی است این به عنوان مهم ترین تالی فاسدی است که در این قیاس مرکّب آمده.

ص: 7

در خطبهٴ 49 آنجا هم باز وجود مبارک حضرت امیر دارد که «لَمْ یُطْلِعِ الْعُقُولَ عَلَی تَحْدِیدِ صِفَتِهِ وَ لَمْ یَحْجُبْهَا عَنْ وَاجِبِ مَعْرِفَتِهِ» هیچ عقلی توان آن را ندارد که خدا را محدود کند حدّی برایش ذکر کند چون او نامتناهی است ولی آن مقداری که بر عقول شناخت خدا واجب است آن را هم خدا حجابی برای آن نگذاشته آن را باز گذاشته پس مقداری که واجب است آن ممکن است آن مرتبه ای که خود خداست آن ناممکن است برای اینکه آن کُنه خدا نامتناهی است و هر کسی خدا را به اندازهٴ خود می شناسد البته این در طیّ بحثهای سال گذشته روشن شد که هر کسی خدا را به اندازهٴ خود می شناسد یعنی بعد از اینکه خدای سبحان در آینهٴ هستی او تجلّی کرد او به مقدار آینهٴ هستی خود او را می شناسد نه نظیر اقیانوس که «آب دریا را اگر نتوان کشید٭٭٭هم به قدر تشنگی باید چشید» که آن یک امر باطل و محالی است و آن شعر را هم شعرِ عرفی است نه شعر تحقیقی. خب, در خطبهٴ دیگر یعنی خطبهٴ 152 آنجا به این صورت بیان فرمود که خدای سبحان از اشیا جداست اشیا از خدای سبحان جدا هستند «وَ بَانَتِ الْأَشْیَاءُ مِنْهُ بِالْخُضُوعِ لَهُ وَ الرُّجُوعِ إِلَیْهِ. مَنْ وَصَفَهُ فَقَدْ حَدَّهُ وَ مَنْ حَدَّهُ فَقَدْ عَدَّهُ وَ مَنْ عَدَّهُ فَقَدْ أَبْطَلَ أَزَلَهُ» اگر خدا _ معاذ الله _ محدود بود و معدود به عدد بود دیگر ازلی نیست در حالی که او ازلی است چه اینکه ابدی هم هست مجموع ازلی و ابد را می گویند سرمد او سرمدی است خب پس تالی فاسد اساسی این است که اگر کسی قائل شد که خدای سبحان مثلاً فلان وصف زاید را دارد قائل به محدودیّت خدا شد در حالی که خدا نامتناهی است حقیقت نامتناهی است در خطبهٴ 186 هم به این صورت آمده است که فرمود: «لاَ یُشْمَلُ بِحَدٍّ وَلاَ یُحْسَبُ بِعَدٍّ» خدا مشمول حدّی بشود که حدّی شامل او بشود او را در بربگیرد نیست برای اینکه او نامتناهی است اگر غیر محدود است شما با چه فکری با چه قانونی بخواهید او را زیر پوشش یک حد قرار بدهید حقیقت ازلی و حقیقت نامتناهی مشمول هیچ حدّی نیست باز در همان خطبهٴ 186 به این صورت بیان می فرماید: «وَ لاَ یُقَالُ لَهُ حَدٌّ وَ لاَ نِهَایَةٌ وَ لاَ انْقِطَاعٌ وَ لاَ غَایَةٌ» نمی شود گفت که این تمام شد نهایتی دارد, حدّی دارد خب اگر خدا نامتناهی است چه اینکه هست اگر هزار آدم خلق شده باشند و بشوند چندین عالم بیاید و برود در تحت تدبیر خدای واحد است اما این محور نزاع یا جدال بین وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و مشرکان حجاز نبود آنها قبول داشتند که از آنها سؤال بکنی (لَئِن سَأَلْتَهُم مَنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ) یا (خَلَقَهُنَّ الْعَزِیزُ الْعَلِیمُ) لکن در تدبیر اختلاف داشتند مهم ترین مشکل این تدبیر آن است که اینها خیال می کنند که اگر دوتا خدا باشند چون هر دو مصلحت را می دانند, حکمت را می دانند, غرض و مرض و جهلِ علمی و جهالت عملی ندارند هر دو برابر ما هو الواقع کار می کنند این باعث شد که برخی از متکلّمان ما این برهان را به برهان توارد علّتین برگردانند در حالی که بر اساس اینکه «القرآن یُفسّر بعضه بعضا» خدا غریق رحمت کند مرحوم میرداماد را ایشان اول این کار را کرده البته, منتها بازتر و شفاف ترش در المیزان است می فرماید ممکن نیست کسی بگوید ما دوتا خدا داریم اینها برابر با قانون کار می کنند آخر قانونی در عالم نیست دوتا پیغمبر, دوتا امام, دوتا انسان برابر با قانون خلقت کار می کنند اما اگر دوتا خلقت بود و عدمِ محض قانون را او می آفریند ما قانون را از چه چیزی می گیریم از خلقت می گیریم نه اینکه قانونی قبلاً موجود هست و خدا برابر آن قانون کار انجام می دهد ما قانون شناس در عالم داریم اما قانون گذار فقط خداست قانون گذار یعنی کسی که اشیا را طرزی خلق بکند که روابط هماهنگ با هم دارند یک طبیب قانون گذار نیست باید و نبایدِ طبیب بر اساس قانون شناسی است, باید و نباید انبیا و اولیا و فقها بر اساس قانون شناسی است نه قانون گذاری اگر طبیب می گوید شما باید این کار را بکنید یعنی چه, یعنی دستگاه گوارش شما این طور است چه من بخواهم چه نخواهم این میوه ها و این اشیا و این افعال و این غذاها این آثار را دارند چه من بخواهم چه نخواهم خود من هم اگر بخواهم زنده بمانم و سالم بماند باید این طور بکنم من هم همین طورم اینکه من می گویم شما باید فلان دارو را مصرف کنی این باید را بر اساس قانون شناسی می گویم نه قانون گذاری من چیزی را وضع نکردم این دستگاه با آن دارو هماهنگ است نه دارو را ما آفریدیم برای اینکه ما شناختیم اینها را کنار هم جمع کردیم, نه آثار این میوه را ما آفریدیم برای اینکه ما شناختیم کنار هم جمع کردیم اینکه ما می گوییم شما باید این کار را بکنید یعنی این دستگاه گوارش شما با آن غذا هماهنگ است نه غذای دیگر, با فلان کار هماهنگ است نه کار دیگر.

ص: 8

پرسش: با حُسن و قبح عقلی چطور جمع می شود اینها.

پاسخ: حُسن و قبح عقلی هم همین طور است دیگر عقل که حَسن آفرین یا قبیح ساز نیست عقل حسن شناس است و قبیح شناس عقل قانون شناس است و نه قانون گذار ذرّه ای کار از عقل برنمی آید عقل یک چراغ خوبی است از چراغ هیچ, هیچ یعنی هیچ سالبهٴ کلیه است سراج فقط صراط را نشان می دهد چراغ چه حق دارد بگوید آنجا کج است آنجا راست است, چراغ فقط می گوید آنجا چاه است آنجا راه همین, عقل یک سراج منیر است ذرّه ای اثر ندارد در عالَم صراط را دین می گوید ذات اقدس الهی می گوید من صراط آفرینم همه موجودات را بر اساس صراط دارم اداره می کنم (مَا مِن دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ آخِذُ بِنَاصِیَتِهَا إِنَّ رَبِّی عَلَی صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ) صراط را او دارد, سالکان صراط را او می آفریند به ما عقلی داده که چراغ را بشناسیم این عقل کافی نیست نقل داده که به کمک عقل هماهنگ بشوند «یثیروا لهم دفائن العقول» که صراط را بشناسند آنجا که تلاش و کوشش کردیم و نشناختیم از ما می گذرند یا شناختیم و یادمان رفته سهو و نسیان کردیم «رُفع عن امّتی» یا سهو و نسیان نکردیم ولی اضطرار و الجاء و اجبار و امثال ذلک شده «رُفع ما اضطرّ» وگرنه اگر از ما بخواهید ما فقط یک چراغ دان خوبی هستیم این چراغ به کمک نقل که «یثیروا لنا دفائن العقول», «یثیروا لهم دفائن العقول» راه را می شناسیم آن مقداری که عاقلانه و عادلانه تلاش و کوشش کردیم از ما می گذرند دیگر نه از ما عصمت می خواهند نه قانون گذاری می خواهند الآن میلیاردها موجودی که در این زمین هست همه شان تابع فرمان او هستند هیچ کدام تابع فرمان ما نیستند همه شان از او کمک می خواهند دستور او را می گیرند یک مهندس فقط خاک را می شناسد، کود را می شناسد، درخت را می شناسد، آب را می شناسد، هوا را می شناسد، می گوید در این هوا این نهال این ثمر را می دهد همین بنابراین مسئلهٴ حُسن و قبح عقلی و مانند آن این نیست که عقل قانون گذار است عقل قانون شناس خوبی است به مقداری که شناخت حجّت دارد به مقداری هم که نشناخت معذور است.

ص: 9

پرسش:...

پاسخ: بله، این مثل اینکه فتیله را بالا می کِشند.

پرسش:...

پاسخ: بله، چیزهایی که عقل استعداد دارد و اگر بخواهد از قوّه به فعلیّت برسد یک مبدأ تحریکی می خواهد دیگر یک معلّم می خواهد یک (یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ) و این عقل یا آن ضیطش را اضافه می کند یا فتیله را بالا می کشد این چراغ را بالاتر می آورد یا نمی گذارد این چراغ را ظل بگیرد چون گاهی انسان همان طوری که در بیرون مستحضرید این ماه را ظل می گیرد یا این شمس را ظل می گیرد، ظل می گیرد یعنی طرزی است که زمین بین شمس و قمر قرار می گیرد و چون زمین جِرمی است کُروی سایهٴ او مخروطی شکل است اگر شمس آن طرف قرار بگیرد زمین بین شمس و قمر قرار بگیرد و این طرف واقع بشود سایهٴ مخروطی زمین طولانی است اگر ماه در مسیر خود در قسمتهای بالا حرکت کند سایهٴ زمین به او نمی خورد و این دیگر قمر را ظل نمی گیرد اگر در لیالی مُقمره نظیر شب چهارده که قمر می خواهد عبور کند از سایهٴ زمین رد می شود این را ظلّ زمین او را می گیرد می گویند قمر مُنخسِف شده او را ظل گرفته اگر آن رأس مخروط به او بخورد این یک خسوف جزیی است اما اگر قاعدهٴ مخروط به آن بخورد این می شود خسوف کلّی که تمام قمر را ظل می گیرد ما هم همین طوریم این سایهٴ تاریک شهوت و غضب گاهی می افتد روی عقل آن وقت این عقل را ظل می گیرد اینکه در صمدیه مرحوم شیخ این مثال را ذکر کرده که نقل روایی هم هست «اِنارة العقل مَکسوفٌ بطوع الهوا» آنجا که مثال ذکر می کند که گاهی مضاف مؤنث در اثر اضافه به مضاف الیه کسب تذکیر می کند می فرماید: «إنارة العقل مکسوفٌ» نه «مکسوفةٌ»، «مکسوفٌ بطوع الهوا» اگر کسی مطیع هوا و هوس بود سایهٴ این می افتد روی عقل عقلش را ظل می گیرد انبیا می آیند این حرکت را تنظیم می کنند که ظل نگیرد اگر یک وقت بر اساس نسیان و سهو ظل گرفته می گویند بخشودیم خدا می بخشد پس اثارهٴ دفائن عقول گاهی به بخش عقل نظری است که مطالب علمی را به آدم می فهماند که می شود (یُعَلِّمُهُمُ) گاهی مربوط به بخش عملی است که «ما عُبد به الرحمن واکتسب به الجنان» را تزکیه می کند که می شود عقل عملی بالأخره تلاش و کوشش آ نها در اثارهٴ عقل یا به نظر برمی گردد یا به عمل، یا به (یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ) برمی گردد یا به (یُزَکِّیهِمْ) این کار آنهاست ولی خود آنها هم قانون شناس اند منتها در تشخیص قانون معصوم اند این طور نیست که آنها قانون گذار باشند (إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلَّهِ) در بحثهای قبلی هم داشتیم که ذات اقدس الهی پنج مطلب را ذکر می کند دو مطلب را اول دو مطلب را آخر، این وسط به پیغمبر می فرماید: (لَیْسَ لَکَ مِنَ الْأَمْرِ شَیْ ءٌ) تو مخلوق و بنده ای کاری از تو ساخته نیست فقط انبیا قانون شناس خوبی اند دیگران به رهبری انبیا قانون شناس عاقل اند نه معصوم کار یعنی قانون گذاری برای خداست خب اگر ما دوتا خدا داشتیم این دوتا خدا چون صفاتشان عین ذات آنهاست، علمشان عین ذات آنهاست و حکمت آنها زیر پوشش علم عین ذات آنهاست چون دوتا خدا داریم دوتا علم داریم دوتا قانون گذار داریم دوتا قانون داریم آن وقت تازه اول دعواست در سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» این آیه مطرح شده است که این را مرحوم میرداماد(رضوان الله علیه) در آن تقویم الایمانشان دارند در آنجا خدای سبحان می فرماید اگر دو خدا باشد الاّ ولابد با هم درگیرند چون آنها با هم درگیرند عالَم فاسد می شود بنابراین در بیان تلازم مقدم و تالی قیاس استثنایی سورهٴ «انبیاء» حتماً باید از آیه سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» کمک بگیریم در سورهٴ «مؤمنون» آیهٴ 91 به این صورت آمده است فرمود: (مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِن وَلَدٍ وَمَا کَانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ) چرا، برای اینکه اگر بیش از یک خدا در عالَم بود حتماً با هم اختلاف داشتند (إِذاً لَّذَهَبَ کُلُّ إِلهٍ بِمَا خَلَقَ وَلَعَلاَ بَعْضُهُمْ عَلَی بَعْضٍ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ) بالضروره همان طوری که دو دوتا پنج تا محال است دو خدا باشند و هماهنگ هم محال است برای اینکه قانونی در کار نیست قانون را اینها می آفرینند، نفس الأمری، ما هو الباقیی، ما هو الأصلحی در کار نیست دو خداست بعد عدمِ محض اینها تازه دارند عالم می آفرینند.

ص: 10

پرسش:...

پاسخ: نه، آن معنایش درک نیست معنایش این است که چیزی را که خدا آفرید خوب آفرید مثلاً فرمود عدل این است چون عدل «وضع کلّ شیء بحسبه» ما می فهمیم عدل چیز خوبی است ظلم چیز بدی است، عدل یعنی چه، یعنی «وضع کلّ شیء فی موضعه» وقتی به آنجا رسیدیم می بینیم دست ما خالی است اشیا را چه کسی آفرید، جای اشیا را چه کسی آفرید، چه کسی شیء را در آنجا قرار داد او خدای سبحان اینکه به حُسن و قبح برنمی گردد این به خلقت برمی گردد عقل تشخیص می دهد که عدل حَسن است بله مستقل هم هست چراغ در نشان دادن صراط مستقل است حَسن را می فهمد، قبیح را می فهمد، حُسن حَسن را می فهمد، قُبح قبیح را می فهمد اما حالا چرا این حَسن است عقل چه می داند عقل می گوید عدل حَسن است قبیح قُبح دارد حَسن باید قبیح نباشد خب از عقل می پرسیم عدل چیست می گوید عدل آن است که هر چیزی را در جایش قرار بدهیم در قدم سوم می پرسیم این شیء جایش کجاست، می گوید من چراغم من که صراط نیستم که من چه می دانم چرا اینجا خلق کردند من این را می دانم که این دستگاه گوارش این طوری است آن میوه این طوری است من می دانم که زن جایش این است مرد جایش آن است شما بخواهی کنوانسیون کنی، تساوی جنسیّت کنی این ظلم است عدل آن است که هر چیزی را در جای خودش قرار بدهیم جای زن کجاست جای مرد کجاست این را که عقل نمی فهمد جای شراب کجاست جای انگور کجاست این را عقل نمی فهمد عقل می فهمد که این کار شراب مست می کند آن کار مست نمی کند اما جای این چیست می گوید «لستُ أدری» پس تا آنجا که سخن از معرفت است حُسن و قبح عقلی تام است که بحث معرفت شناسی است عقل حُسن عدل را می فهمد، قبح ظلم را می فهمد در حدّ علت تامّه حُسن صدق را می فهمد در حدّ اقتضا، قبح کذب را می فهمد در حدّ اقتضا نه در حدّ علم تامّه. عدل حَسن است بالقول المطلق به نحو موجبهٴ کلیه، صدق حَسن است به نحو فی الجمله نه بالجمله لذا می گوید آن راستِ مفسده زا بد است آن دروغِ مصلحت زا خوب است این در حدّ اقتضاست همهٴ اینها را سلطان است عقل خوب می فهمد اما حالا این شیء جایش کجاست می گوید من چه می دانم من که راه نیستم من که صراط نیستم من که صراط آفرین نیستم چرا زن اینجا باشد من چه می دانم چرا میراث این چنین باید باشد من چه می دانم که حقّ ارث زن و مرد چیست من می دانم آنکه خدا به من گفت آن حق است او گفته (لاَ تَدْرُونَ أَیُّهُمْ أَقْرَبُ لَکُمْ نَفْعاً) این میراث را دست به آن نزنید نگویید چرا این کم است آن زیاد است شما از عاقبت خبر ندارید از اوایل خبر ندارید از اواسط خبر ندارید از پایان خبر ندارید نگویید چرا این بیشتر می برد او کمتر می برد آخر به شما چه، شما که نمی دانید (لاَ تَدْرُونَ أَیُّهُمْ أَقْرَبُ لَکُمْ نَفْعاً) از عواقب باخبرید اینها اگر میراث کم و زیاد بشود برادر و خواهر چطور می شوند باخبرید، بنابراین آنچه به معرفت شناسی برمی گردد عقل سلطان است یعنی تا آنجا که عدل است می فهمد اما همین که به صراط برگشت نه به معرفت، به خلقت برگشت عقل آنجا خطّ قرمز است می گوید من هیچ دسترسی ندارم طبیب تا آنجا که به طب برمی گردد سلطان است اما حالا چرا میوه این طور است، چرا دستگاه گوارش این طور است می گوید من چه می دانم من خبر می دهم که این دستگاه گوارش با آن میوه نمی سازد همین، بنابراین حُسن و قبح تا آنجا که به مسئلهٴ معرفت برمی گردد تا آنجا به عدل و ظلم برمی گردد عقل سلطان است و کاملاً می فهمد اما حالا چه چیزی جایش اینجاست چه چیزی جایش آنجاست این به صراط برمی گردد از مسئلهٴ معرفت شناسی جداست و عقل راجِل است و خاضعِ محض. عمده همین آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» است که خدا غریق رحمت کند مرحوم میرداماد را ایشان در تقویم الایمان در کنار همین آیه (لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا) این آیهٴ 91 سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» را ذکر کرده که اگر دو خدا باشد حتماً اول دعواست چرا، برای اینکه این خدا علمش عین ذات اوست آن خدا علمش عین ذات اوست دوتا ذات متباین دوتا علم متباین دارند دوتا حکمت متباین دارند شما می گویید برابر ما هو الواقع، ما هو الأصلح، ما فی نفس الأمر واقعی در کار نیست أصلحی در کار نیست نفس الأمری در کار نیست تازه اینها می خواهند شروع کنند نفس الأمر بیافرینند لذا اگر دو خدا باشد الاّ ولابد دعواست و چون دو خدا الاّ ولابد دعوا دارند اگر این مقدّمه برابر آیهٴ 91 سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» روشن شد آیهٴ محلّ بحث سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» شفاف می شود که خب دو خدا که دو ذات دارند و علمشان هم عین ذات است پس دوتا علم دارند، دوتا حکمت است (لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا).

ص: 11

پرسش:...

پاسخ: بله خب.

پرسش:...

پاسخ: بله هر چیزی را آن در بحثهای قبل هم داشتیم که ذات اقدس الهی یک موجبهٴ کلیه دارد به عنوان کان تامّه که (اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْ ءٍ) یعنی «کلّ ما صدَق علیه أنّه شیءٌ فهو مخلوق الله سبحانه و تعالی» اصلی است که کان ناقصه را تأمین می کند آ ن همین آیه ای است که تلاوت شده که فرمود: (الَّذِی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْ ءٍ خَلَقَهُ) یعنی هر چه را که آفرید به زیباترین وجه آفرید که جهان زیباتر از این ممکن نیست چرا، چون اگر جهان زیباتر از این ممکن بود و خداوند نیافریده بود این مقدم، إمّا للجهل است أو للعجز است أو للبُخل است این تالی، و التالی بأثره مُستحیل فالمقدم مِثله اگر عالمی بهتر از این ممکن بود و خداوند آن عالم و آن بهتر را نیافریده بود یا برای آن است که نمی دانست _ معاذ الله _ یا برای اینکه می دانست ولی توان آن را نداشت _ معاذ الله _ یا علمش را داشت، توانش را داشت ولی آن جود و سخا را نداشت _ معاذ الله _ والتالی بأثره الثلاث مستحیل فالمقدّم مِثله بنابراین عالمی از این زیباتر ممکن نیست.

پرسش:...

پاسخ: حُسن و قبح اشیا را ذات اقدس الهی عطا می کند حُسن و قبح اشیا این حُسن و قبح حکمتِ عملی با آن حُسن و قبح کمال و امثال ذلک نباید خلط بشود همین اشاعره که ممکن حُسن و قبح اند یعنی حُسن و قبح حکمت عملی وگرنه آنها در حُسن علم و در حُسن جمال و در حُسن عدل و اینها که شک ندارند حسن وجودی مطلب است حسن حکمت عملی چیز دیگر است دوتا خدا می خواهند حالا خلق بکنند چون دوتا خدا هستند دوتا ذات اند صفات آنها هم عین ذات آنهاست دوتا علم است این یکی می گوید أحسن به سبک الف است آن یکی می گوید أحسن به سبک باء است (لَّذَهَبَ کُلُّ إِلهٍ بِمَا خَلَقَ وَلَعَلاَ بَعْضُهُمْ عَلَی بَعْضٍ) اول دعواست بگوییم اینها صلح کنند چه صلح کنند، بگوییم برابر با نفس الأمر و واقع و ما هو الأصلح کار کنند هنوز چیزی خلق نکردند ما هو الأصلحی در کار نیست نفس الأمر را، ما هو الأصلح را، ما هو الواقع را تازه اینها می خواهند خلق کنند این الف می گوید نفس الأمر و واقع و ما هو الأصلح فلان است این باء می گوید أصلح و ما هو الواقع و نفس الأمر بَهمان است لذا اول دعواست (لَّذَهَبَ کُلُّ إِلهٍ بِمَا خَلَقَ وَلَعَلاَ بَعْضُهُمْ عَلَی بَعْضٍ) چون تعدّد آلهه الاّ ولابد به درگیری درونی خود اینهاست آن گاه آیهٴ محلّ بحث سورهٴ «انبیاء» معنای روشنی پیدا می کند که (لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا).

ص: 12

«و الحمد لله ربّ العالمین»

آیات 22 تا 24 سوره انبیاء 89/07/06

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

(لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا فَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا یَصِفُونَ (22) لاَ یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَهُمْ یُسْئَلُونَ (23) أَمِ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَکُمْ هذَا ذِکْرُ مَن مَعِیَ وَذِکْرُ مَن قَبْلِی بَلْ أَکْثَرُهُمْ لاَ یَعْلَمُونَ الْحَقَّ فَهُم مُعْرِضُونَ (24)

چون سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» در مکه نازل شد و مطالب اصلی سوَر مکّی اصول دین بود و بخشی از مسائل مربوط به وحی و نبوت و معاد قبلاً مطرح شد گرچه مسائل توحیدی هم فی الجمله ذکر شد این بخش از سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» یعنی آیهٴ 21 به بعد دربارهٴ توحید است. آنچه مشرکان حجاز مبتلا بودند مسئلهٴ تعدّد واجب یا تعدّد خالق یا تعدّد ربّ الأرباب یا تعدّد إله الآلهه نبود اینها معتقد بودند که واجب واحد است و لا غیر, خالق کل واحد است و لا غیر, ربّ الأرباب واحد است و لا غیر, اله الآلهه واحد است و لا غیر لکن آلههٴ متعدّد و ارباب متعدّد هر کدام گوشه ای از عالم را اداره می کنند یعنی زمین را الهی, انسان را الهی, اشیا را الهی, شمس و قمر را الهی اداره می کند این قائل به تعدّد آلهه اند و اینها هم در تدبیر مستقل اند و اگر کسی اینها را عبادت بکند اینها آن عابد را به اله الآلهه یعنی به الله نزدیک می کنند اینها شفیع إلی الله اند شفاعةً مستقلّه, مقرّب إلی الله اند تقریباً مستقلا, پس تدبیر این اشیا جزئی مثل انسان, مثل دریا, مثل صحرا, مثل شمس, مثل قمر به عهدهٴ این آلهه است بالاستقلال و اگر کسی اینها را عبادت بکند اینها شفیع اند عابد را به الله نزدیک می کنند بالاستقلال این کارها را مستقلاً می کنند. در این فضا آیات سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» نازل شده که اگر این آسمان و زمین را چند خدا اداره می کنند حتماً اینها باید فاسد بشوند چرا, برای اینکه اله آن است که موجود مستقل باشد و بسیط نه جزئی دارد نه جزء چیزی است, اگر چند اله عالَم را اداره کنند چون این عالَم کاملاً منسجم و هماهنگ است زمینش از آسمانش مدد می گیرد, شمس و قمر کاملاً از پرورش امور زمین سهم تعیین کننده دارند زمین ارتباط مستقیمش با موجودات آسمانی است پس یک واحد منسجم است که لیل و نهار را هماهنگ می کند, فصول مختلف را هماهنگ می کند, جزر و مدّ دریا را هماهنگ می کند این یک واحد منسجم است اگر چند اله بخواهند اینها را اداره کنند باید اینها از هم بپاشند و فاسد بشوند چرا, چون اله آن است که بسیط باشد اله آن است که دارای اوصاف کمالی باشد اله آن است که اوصافش عین ذات باشد که تا بتواند چیزی را اداره کند اگر اله آن است که بسیط باشد و دارای اوصاف کمالی باشد و اوصافش هم عین ذات باشد قهراً دو اله دو اراده دارند, دو بینش دارند, دو علم دارند, دو حکمت دارند الاّ ولابد منتهی می شود به فساد نظم آنکه جناب امام رازی و دیگران ذکر کردند که این را به امکان برگرداندند خودشان هم متوجّه اشکال اند به زحمت دارند اشکال را جواب می دهند آن اشکال این است که خب اگر دو خدا باشند و در اراده مختلف باشند فساد پیش می آید ولی در اراده اگر واحد و منسجم و هماهنگ باشند که فسادی نیست بعد می گویند «قلتُ» ممکن است که در اراده اختلاف بکنند بعد مُستشکِل می گوید که بسیار خب, امکان اختلاف غیر از فعلیّت اختلاف است ظاهر آیه این است که اگر دو خدا باشند فساد بالفعل حاصل می شود در حالی که ممکن است دو خدا باشند با یک اراده کار بکنند یعنی با ارادهٴ هماهنگ نعم, اگر دو خدا باشند با دو اراده و دو تشخیص بخواهند کار بکنند عالَم فاسد می شود پس ممکن است که با دو اراده عالَم را اداره کنند که عالَم بشود فاسد, ممکن است که با یک اراده عالم را اداره بکنند عالم بشود منسجم چطور آیه سورهٴ «انبیاء» با فعلیّت و جزم سخن گفته فرموده اگر دو خدا باشند حتماً عالم فاسد می شود در حالی که باید می گفت اگر دو خدا باشند ممکن است عالم فاسد بشود. ایشان می گویند که «قلتُ» چون در این گونه از موارد غالباً تقالُب مطرح است و تفاسد و تعاند مطرح است حکم امکان همان حکم فعلیّت را پیدا کرده بعد بحث را برمی گردانند به توارد علّتین می گویند بر اساس توارد علّتین این امر محال است دیگر, اگر دو خدا باشند چون هر دو در تأثیر مستقلّ اند هر کدام مستقلاً در این شیء اثر می گذارد بازگشت توارد علّتین مستقلّتین علی معلولٍ واحد به جمع بین نقیضین است که قبلاً اشاره شد زیرا این معلول به علّت الف احتیاج دارد برای اینکه علّت اوست و از همین علّت الف بی نیاز است برای اینکه باء نیاز او را تأمین می کند و همین معلول به باء محتاج است چون باء علّت اوست واز باء بی نیاز است برای اینکه الف نیاز او را تأمین می کند توارد علّتین مستقلّتین علی معلولٍ واحد به جمع بین نقیضین برمی گردد و این یک امر قطعی و بالفعل است. این سخن هم ناصواب است برای اینکه استحاله چه کار به فساد دارد اگر دو علّت مستقل بر معلول واحد بخواهند توارد کنند این کار محال است معنایش این نیست که این نظم به هم می خورد که معنایش این است که اصلاً عالم وجود پیدا نمی کند در حالی که آیه ناظر به این است که اگر دو خدا باشند این باید نظم موجود فاسد می شد در حالی که نظم سرِ جایش محفوظ است و فسادی نیست برابر آیه سورهٴ مبارکهٴ «ملک» که (ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ کَرَّتَیْنِ یَنقَلِبْ إِلَیْکَ الْبَصَرُ خَاسِئاً وَهُوَ حَسِیرٌ) بنابراین مسیر برهان اصلاً توارد مستقلّتین نیست مسیر برهان همان است که در سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» مشخص شد و مرحوم میرداماد در تقویم الإیمان آن آیه سورهٴ «مؤمنون» را در کنار همین آیه سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» ذکر کرد آن آیه سورهٴ «مؤمنون» این بود آیهٴ 91 سورهٴ «مؤمنون» (مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِن وَلَدٍ وَمَا کَانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ إِذاً لَّذَهَبَ کُلُّ إِلهٍ بِمَا خَلَقَ) اگر دو اله باشد هر کدام مذهب جدیدی, راه تازه ای, فکر جدیدی, علم تازه ای دارند ممکن نیست دو خدا باشند و هماهنگ اینها دوتا انسان که نیستند مرکّب هم که نیستند چون دوتا ذات اند تحت جنس واحد نیستند, تحت نوع واحد نیستند, تحت صنف واحد نیستند چون بسیط اند هیچ یعنی هیچ مابه الاشتراکی ندارند الف است بسیط محض باء هست بسیط محض این الف علمی دارد این علم عین ذات اوست وجوداً و به غیر ذات است مفهوماً, آن باء علمی دارد وجوداً عین ذات است مفهوماً غیر ذات خب دوتا علم اند الاّ ولابد (لَّذَهَبَ کُلُّ إِلهٍ بِمَا خَلَقَ) اینها هماهنگ باشند یعنی چه, اگر دوتا خدا برابر نفس الأمر کار بکنند یعنی مطیع نفس الأمرند یعنی تابع نفس الأمرند اینها می شوند جزء مدبّرات امر مثل فرشته ها که از اینها فراوان در عالم هست خب مدبّرات امر که در قرآن به آنها اشاره کرده همینها هستند دیگر ملائکه به اذن خدا یعنی به اذن تکوینی خدا جهان را برابر با نفس الأمر اداره می کنند یکی مسئول امور علم است می شود جبرئیل با زیرمجموعه اش یکی مسئول امور حیات است مثل اسرافیل(سلام الله علیه) با زیرمجموعه اش, یکی مسئول امور قبض ارواح است مثل عزرائیل(سلام الله علیه) با زیرمجموعه اش, یکی مسئول امور ارزاق و کِیْل و میزان است مثل میکائیل(سلام الله علیه) با زیرمجموعه اش همهٴ اینها تحت تدبیر فرمانروای عرش اند دیگر از اینها که خدا زیاد دارد اینها مدبّرات امرند به اذن خدا با اسمای الهی اداره می کنند فرشته ها را که خدا می دانستند می گفتند اینها مستقل اند در کار خب, پس بنابراین اگر تعدّد آلهه شد الاّ ولابد بر اساس تلازم مقدّم و تالی که در آیهٴ 91 سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» آمده (لَّذَهَبَ کُلُّ إِلهٍ بِمَا خَلَقَ) و هر کدام می خواهد مراد خودش را پیاده کند (وَلَعَلاَ بَعْضُهُمْ عَلَی بَعْضٍ) اینکه فرمود: (لَّذَهَبَ کُلُّ إِلهٍ بِمَا خَلَقَ) مستلزم فساد می شود این هم یک مطلب.

ص: 13

مطلب دیگر این است که آنکه محلّ ابتلا بود و مناظره و محاورهٴ علمی وجود مبارک پیغمبر با آنها بود همین است آسمان و زمین موجودند و هماهنگ یعنی این چنین نیست که زمین کُره ای باشد خودساخته و خودکفا بالأخره اگر شمسِ آسمان و قمر آسمان و ستاره های آسمان نباشد که زمین برکتی ندارد که و قرآن کریم فرمود آنچه شما می بینید بعضی از امور است (فَلاَ أُقْسِمُ بِمَا تُبْصِرُونَ ٭ وَمَا لاَ تُبْصِرُونَ) بعد دستور تحقیق داد فرمود یک آسمان نیست هفت آسمان است بروید تحقیق کنید بعد دستور داد فرمود چرا تحقیق نمی کنید این آسمانهای هفت گانه اول به هم بسته بودند که در همین سورهٴ «انبیاء» آمده است که (أَوَ لَمْ یَرَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ کَانَتَا رَتْقاً فَفَتَقْنَاهُمَا) بعد فرمود چرا نمی بینید، چرا تحقیق نمی کنید، چرا کیهان شناس نیستید، چرا آسمان نمی روید، چرا آسمانی فکر نمی کنید بعد فرمود اینها که بسته بودند ما باز کردیم بعد فرمود اول یک مُشت دود بود من این را شمس و قمر کردم (ثُمَّ اسْتَوَی إِلَی السَّماءِ وَهِیَ دُخَانٌ) این یک مقدار گاز بود می بینید این یک «لا تنقض الیقین بالشکّ» بیش از یک خط نیست بارها به عرضتان رسید این یک خط وقتی به علمای بزرگ پنجاه، شصت جلد کتاب در آوردند الآن کسانی که دربارهٴ استصحاب می خواهند بررسی کنند حداقل پنجاه، شصت جلد کتاب می بینند در این زمینه نوشته شده از قدما و أقدمین و متوسّطین و متأخّرین آن هم با حذف مکرّرات می بینید امام(رضوان الله علیه) چندین شاگرد داشت چندین نفر تقریر نوشتند مرحوم آقای خویی(رضوان الله علیه) چندین شاگرد داشت چندین تقریر نوشتند با حذف مکرّرات برای هر کدام از این مراجع ما یک جلد حساب بکنیم بگوییم امام در استصحاب یک جلد کتاب نوشته، مرحوم آقای خویی(رضوان الله علیهما) یک جلد کتاب نوشته پنجاه شصت جلد کتاب از این یک خط در آوردند و این شده علم اسلامی معنای علم اسلامی این نیست که نظیر صحیحه حمّاد قدم به قدم جزء به جزء بگویند رکعت اول این است رکعت دوم این است این می شود تعبّد محض ما معنای علم اسلامی را نباید این خیال بکنیم که مثل صحیحه حمّاد وجود مبارک حضرت بفرماید نماز می خواهی بکنی رکعت اول این است حمدش این است سور ه اش این است ذکرش این است قیامش این است طمأنینه اش این است رکوعش این است انحنائش این است این طور که نمی خواهیم علم اسلامی باشد که این شصت جلد کتابی که از یک خط در آوردند می شود علم اسلامی این عقل را خدا داد این روش را خدا داد عقل شناخت دارد نه قانون گذار باشد قانون شناس است این چراغ را خدا داد آن مرأیی را خدا داد این رؤیت را خدا داد اینها همه اش الهی است بنابراین اگر کسی دربارهٴ (أَوَ لَمْ یَرَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ کَانَتَا رَتْقاً فَفَتَقْنَاهُمَا) شصت جلد کتاب بنویسد از همین یک آیه جا دارد این همه اش می شود علم اسلامی منتها اینها مصادره کردند «هو الأول» را گذاشتند کنار، «هو الآخر» را گذاشتند کنار، خلقت را زدند کنار طبیعت را آوردند رویش طبیعت را آوردند رویش شده علم طبیعی می گویند علم سکولار خب بله شما غارت کردید مصادره کردید همه چیز را گذاشتید کنار شده علم بله زمین شناسی شده علم سکولار برای اینکه همه چیز را شما گذاشتید کنار دیگر الآن هم _ معاذ الله _ اگر کسی الله ها و أنزل ها و یُنزل ها که در قرآن هست اینها را بگذارد کنار خود این کتاب را ببیند می گوید قرآن یک کتاب عربی است ادبیات خوبی دارد تفسیر دیگر جزء علوم اسلامی نیست تفسیر علم سکولار است الآن که ما قدم به قدم می گوییم خدا چنین گفت، خدا چنین گفت تفسیر می شود علم اسلامی خب او که در دانشگاه است قدم به قدم می گوید خدا چنین کرد، خدا چنین کرد، خدا چنین کرد، خدا چنین کرد، این می شود علم اسلامی دیگر، اگر دانشگاه اسلامی تر از حوزه نباشد لااقل همتای اوست او می گوید خدا چنین کرد ما می گوییم خدا چنین گفت خب چطور ما شدیم اسلامی او شده غیر اسلامی الآن او که در دانشگاه هست مصادره شده است و غارت شده است و اول و آخرش به هم ریخته شده است بنابراین علم سکولار تحویل دادند به هر تقدیر در همین سورهٴ «انبیاء» فرمود اول بسته بود ما باز کردیم در سورهٴ «فصّلت» و «شوریٰ» و اینها دارد که یک مشت گاز بود ما این را به این صورت در آوردیم بعد در صورت تکویر هم فرمود باز بساطش را به هم می زنیم. خب، اینها را تشویق می کند که بروید یاد بگیرید إله آن است که بسیط باشد و علمش هم عین ذات باشد دیگر ممکن نیست کسی بسیط باشد علمش هم علم ذات باشد مع ذلک مشترک داشته باشد اینکه می بینید ما در مسئلهٴ اتحاد عالم و معلوم و مانند آن دو نفر یک مطلب را یاد می گیرند برای اینکه این دو نفر مرکّب اند از جنس و فصل از نوع که مرکّب از جنس و فصل است مشترکات فراوانی دارد آن معلومِ خارجی مشترکات فراوانی دارد این دو نفر که در بسیاری از امور از هم جدا هستند در بخشی از امور ممکن است که شریک هم باشند آن هم ممکن است یکی یادش برود دیگری یادش بماند این چنین نیست که بنا بر اتّحاد عالم و معلوم هم که علم عین ذات بشود دو نفر یک علم داشته باشند دو نفر دوتا علم دارند به دلیل اینکه دوتا ذات دارند به دلیل اینکه مشترکاتی دارند و مُمیّزاتی دارند و کاملاً از هم جدا هستند. خب، بنابراین اگر ما خلقت را مخصوص خدا دانستیم الاّ ولابد ربوبیّت مخصوص اوست و الوهیّت هم مخصوص او کسی اله و معلوه و معبود است که کار از او بربیاید او که (لاَ یَمْلِکُونَ مَوْتاً وَلاَ حَیَاةً وَلاَ نُشُوراً) او که دیگر معبود نیست چون کاری از او ساخته نیست پس اله آن است که رب باشد خب، رب آن است که خالق باشد به دو برهانی که در بحثهای سابق هم داشتیم رب یعنی پرورنده بازگشت پرورش به خلقت است وقتی که می پروراند چه کار می کند کمالی را اعطا می کند اگر کمالی را اعطا می کند این ایجاد است پس هر ربّی خالق است چون به کان ناقصه برمی گردد گذشته از اینکه ربوبیّت اعطای کان ناقصه است و کان ناقصه دادن هم یک نحوه خلقت است الاّ ولابد رب باید خالق باشد برای اینکه کسی می تواند بپروراند که آفریده باشد اگر زید چیزی را آفرید عمرو بخواهد او را بپروراند که از او باخبر نیست از کُنه هستی او باخبر نیست از قبل و بعدش باخبر نیست از سود و زیانش باخبر نیست لذا قرآن کریم استدلال می کند می گوید رب کسی است که باید خالق باشد شما که قبول دارید که خدا خالق است خب هم او رب است وگرنه آفریدهٴ خدا را دیگری بپروراند که از او بی خبر است چگونه پرورش حاصل می شود و خالق هم کسی است که نیازی به دیگری نداشته باشد اگر خودش نیازمند به خالق باشد که خودش مخلوق است نه خالق، پس کسی خالق است که واجب باشد، کسی رب است که خالق باشد، کسی اله است که رب باشد و همهٴ اینها خداست. اما مسائل علمی که ما داریم ما قانون علیّت را می شناسیم که علیّتی هست، معلولیّتی هست، رابطهٴ علّی و معلولی ضروری است، علّت حتماً باید مقدم باشد معلول حتماً باید متأخّر باشد معیّت در زمان دارند و امثال ذلک، وجود معلول یک علّت محال است و امثال ذلک و مسئلهٴ اجتماع نقیضین را می فهمیم که جمع نقیضین محال است، رفع نقیضین محال است و امثال ذلک. معنای اینکه ما می فهمیم اینها قضایایی هستند حالا یا ضرورت ذاتی دارند یا ضرورت ازلی معنایش این نیست که اینها قبلاً هستند و خدای سبحان کارهایش را برابر آنها می کند بلکه ما اینها را از کارِ خدا انتزاع می کنیم اینجا آن سه مکتب معروف مطرح است یکی اینکه عقل اولاً حُسن و قبح را می فهمد تا دربارهٴ کار خدا فتوا بدهد گروهی نظیر اشاعره می گویند که نه، آن حُسن و قبح، حُسن و قبح به معنای کمال و نقص نه که علم حَسن است و جهل نقص، عدل حَسن است و ظلم نقص چون پنج شش معنا برای حسن و قبح هست که بسیاری از اینها مورد اتّفاق است و از این بحث بیرون است حُسن و قبح به این معنا که چه کار باید بکنیم چه کار نباید بکنیم، چه چیزی واجب است چه چیزی غیر واجب، چه چیزی قبیح است چه چیزی قبیح نیست این کار ما، اما گُل زیباست و زباله بد است یا علم زیباست و جهل بد است یا عدل زیباست و ظلم بد است آن کلیّات را بله همه قبول دارند آن پنج شش معنای حُسن و قبح مورد تنازع نیست همین که محور کار ماست که چه چیزی بد است و چه چیزی خوب است خب، آیا اینها را عقل می فهمد یا نه، مسئلهٴ اجتماع نقیضین و امثال ذلک، ضرورت علیّت و معلولیّت را طرفین قبول دارند چون به حُسن و قبح برنمی گردد اینها را عقل می فهمد عقل که می فهمد عقل قانون شناس خوبی است نه قانون گذار خوبی یعنی وقتی از عقل سؤال می کنید که شما که می گویید علت و معلول این است، نقیضین این است، یا عدل این است در حکمت عملی معنایش چیست معنایش این است که من چراغی ام که واقع را نشان می دهم واقع این طور است دست من هم نیست خود من هم بخواهم کار بکنم باید برابر همین کار بکنم، اگر گفتند انبیا و اولیا حقّ تشریع دارند یعنی در این امور عرفی ذات اقدس الهی ممکن است کارها را به آنها واگذار بکند نظیر اینکه در فلان جنگ مثلاً اُسامه را امیر لشکر بکند اما در امور دینی نماز چطور است، روزه چطور است، زکات چطور است، حج چطور است اینها که به فکرِ انبیا ارجاع نشده انبیا از آن جهت که رُسُل خدایند، فرستادهٴ خدایند خب برابر وحی و الهام الهی دستور می گیرند به بشر به امّت ابلاغ می کنند این در حقیقت حکم خداست اما اگر ما بگوییم نه، نماز و روزه و امور دینی را پیامبران خودشان می گذارند بما أنّهم بشر نه بما أنّهم أنبیاء یُوحیٰ علیهم این معنی اش این است که دین دیگر به وحی احتیاج ندارد به خدا احتیاج ندارد _ معاذ الله _ بنابراین آن بزرگانی هم که گفتند حقّ تشریع را به انبیا دادند یعنی شریعت الهی را آنها خوب تلقّی می کنند منتها اگر قرآن باشد لفظاً و معناً امین وحی اند و باید همان را بگویند (وَمَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَی) اگر حدیث قدسی باشد یک طور مأموریت دارند و اگر روایات عادی باشند که بخش سوم و فصل سوم از برنامه های انبیاست یک طور مأموریت دارند مطلب را می گیرند نقل معنا آزادند الفاظ دیگر الفاظ وحی نیست و امثال ذلک، سه طور مأموریت برای انبیا هست که قرآن یک طور است، حدیث قدسی یک طور است، روایات یک طور است ولی دین بالأخره به وحی الهی وابسته است، اما امور عرفی که چه کسی مثلاً فرمانده فلان لشکر باشد این را دلیل قطعی نیست که حالا این جزئیاتش مثلاً به وحی باشد البته در بحثهای دیگری که اینها به قُرب نوافل می رسند آن مَشربها آن هم به اذن خداست و به وحی و الهام الهی است برای اینکه اگر کسی به قرب نوافل رسید «کنتُ لسانه» می شود، «کنت سمعه» می شود، «کنت بصره» می شود، «کنت یده» می شود، «کنت رِجله» می شود آن یک راه دیگری است که برای تودهٴ مردم نیست بنابراین آ نچه به دین برمی گردد این بالأخره به وحی و الهام الهی است نه به فعل بشری اما به امور عرفی و عادی برمی گردد که چه کسی مثلاً فلان جا این سِمت را داشته باشد چه کسی فلان جا این سمت را داشته باشد بله، به امامت برنگردد البته به امامت نظیر جریان غدیر برگردد آن هم الاّ ولابد به وحی الهی است امور جزئی حالا اُسامه چه کار بکند فلان شخص چه کار بکند اینها را حالا بله ممکن است که به خود انبیا(علیهم الصلاة) ارجاع بشود. به هر تقدیر آنچه را که بشر می شناسد چه در مسئلهٴ جمع نقیضین که محال است چه در مسئلهٴ قانون علیّت که امر ضروری است و تخلّفشان محال است اینها را بشر کشف می کند به عنوان چراغ بعد از این به بعد بین اشاعره و معتزله و ما امامیه فرق است اشاعره می گویند که او مختار است هر چه بکند او مختارِ محض است و فعّال ما یشاء، معتزله می گویند نه خیر الاّ ولابد خدا باید این چنین بکند «لیجِب علی الله» آنکه برابر این نظمهای عقلی و علمی کار دارد حکما و متکلّمین امامی می گویند خیر، اینها ضروری اند، حقّ اند اما «یَجِبُ عن الله» هستند نه «یجب علی الله» ما یقین داریم خدا این چنین می کند نه خدا باید این چنین بکند که بایدی بر خدا حاکم باشد این تفاوت جوهری بین ما و معتزله است ما می گوییم «یَجب عن الله» آنها می گویند «یجب علی الله» ما چیزی به عنوان تکلیف که حاکم بر خدا باشد نخواهیم داشت ولی یقیناً خدا این چنین می کند این دو تعبیر دو جای قرآن کریم آمده که (الْحَقُّ مِن رَبِّکَ) نه «علی ربّک» حق از خداست او یقیناً کارِ خوب می کند نه یقیناً باید کار خوب بکند باید بر خدا روا نیست این اجتماع نقیضین و امثال ذلک از کار او نشأت می گیرد وگرنه خدا هست و لاغیر این قضیهٴ اجتماع نقیضین محال است ارتفاع نقیضین محال است قضیه ای است که بشر می فهمد حالا فرض کردیم بشر بود و فهمید این قضیه صادق است صِدقش به چیست به اینکه مطابق با واقع است واقع این قضیه چیست، مَحکی این قضیه چیست، نفس الأمر که موجودی است ممکن تازه می خواهد خلق بشود که لذا در حکمتهای الهی این گونه از قضایا به نظام ربّانی استناد دارد می بینید مرحوم حکیم سبزواری می گوید عالَم منظّم است هم نظم علمی دارد هم نظم عینی اما این یک نظم از پیش تعیین شده نیست که خدای سبحان کارها را برابر نظم علمی و عینی انجام بدهد آنکه برابر نظم علمی و عینی انجام می دهد پیغمبر است و فرشته، اما خدای پیغمبرآفرین و فرشته آفرین کار را مطابق با نقشه و الگو انجام نمی دهد که دارد «خلق الأشیاء لا مِن شیء» خب پس خدا کارها را چه کار می کند ذات اقدس الهی چون (بِکُلِّ شَیْ ءٍ عَلِیمٌ) است در مقام ذات همهٴ این چیزها را عالِم است این یک نظام ربّانی دارد از این نظام ربّانی نظام کیانی نشأت می گیرد که عالَم نأشهٴ علم الهی است اینکه حکیم سبزواری فرمود: «والکلّ مِن نظامه الکیانی یَنشأ مِن نظامه الربّانی موتاً طبیعیاً قد اخترامی لیس إلی کلیّة نظامی» همین است این بزرگوار فرمود ما در عالم نظمی داریم این اجتماع نقیضین، ارتفاع نقیضین، قانون علیّت و سایر قوانین علّی مطابقی دارند مطابق اینها که باعث صدق اینهاست جزء نظام کیانی است این یک، نظام کیانی تابع نظام ربّانی است چون در مقام ذات چنین علمی هست از خدای سبحان این حق ترشّح کرده (الْحَقُّ مِن رَبِّکَ) این «یَجب عن الله» است الاّ ولابد خدا این چنین می کند نه الاّ ولابد خدا این چنین باید بکند برای اینکه او علمِ محض است، اختیار محض است، ارادهٴ محض است، حکمت محض است از خیِّر محض جز نکویی ناید از علیمِ محض جز نظام علّی ناید جبری در کار نیست اجباری در کار نیست تابع بودنی هم در کار نیست «والکلّ مِن نظامه الکیانی ینشأ مِن نظامه الربّانی» به دنبال آن می فرماید ممکن است به حسب ما چیزی بی مورد باشد یا نابهنگام باشد ولی وقتی نقشهٴ عالم را از دید مهندس نگاه می کنید ما چیزی بی مورد و نابهنگام نداریم همهٴ این مرگهای نابهنگام در دید مهندس کل مرگِ به هنگام است «موتاً طبیعاً قد اخترامی» یعنی «قدا اخترامیٌّ موتاً طبیعیّاً» اخترامی یعنی مرگهای نابهنگام مُخترَم یعنی مُرده اینکه می گویند شما وقتی جنازه را می بینید می گویید «الحمد لله الذی لم یجعل مِن السواد المختَرَم» یعنی همین است اِختَرَمَ، اخترم یعنی به هلاکت رسید دریده شد «موتاً طبیعیّاً قد اخترامی» یعنی «قدا اخترامیٌّ موتاً طبیعیّا»، «موتاً طبیعیّاً قد اخترامی غیث إلی کلیّة نظام» وقتی شما یک امر جزئی را به کلّ نظام حساب بکنی می بینی جایش همین جاست ولی خود این شیء را تنها نگاه بکنی می گویی این مرگ زودرس است به هر تقدیر اگر این قضایای علمی ضروری اند چه اینکه هستند ضروریّ مِن الله اند نه ضروری علی الله یقیناً خدا کاری می کند که از کارش استحاله جمع نقیضین در می آید، استحالهٴ رفع نقیضین در می آید، ضرورت علیّت و معلولیّت در می آید، ضرورت معیّت علّت و معلول در می آید و مانند آن. خب، بنابراین تلاش و کوشش جناب فخررازی که این امکان را به فعلیّت برساند و بگوید که این به توارد علّتین برمی گردد این بی مورد است برای اینکه توارد علّتین تالی فاسدش استحاله است نه فساد این فساد به امر نظم داخلی برمی گردد آن به استحالهٴ عقلی برمی گردد و آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» هم دارد که اگر دو خدا فرض بشود حتماً درگیرند الاّ ولابد اصلاً خدا معنایش همین است اینها بنشینند توافق کنند دیگر مستحیل است و در جهتی اتفاق داشته باشند در جهتی اختلاف دیگر اله نیست گاهی قرآن کریم به اینها چون افرادی که گرفتار شرک و وثنیّت و صنمیّت بودند یکسان نبودند که بعضی می گفتند (إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَی أُمَّةٍ) برای اینکه مقلِّد نیاکانشان بودند و می پرستیدند با اینها از این روزنه و منظر وارد می شود که (أَلَهُمْ أَرْجُلٌ یَمْشُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ أَیْدٍ یَبْطِشُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ أَعْیُنٌ یُبْصِرُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ آذَانٌ یَسْمَعُونَ بِهَا) آیا اینها چشم دارند، آیا اینها گوش دارند آخر چرا اینها را عبادت می کنید با این گروه از این منظر سخن می گوید عدّه ای که جزء محقّقین از بت پرستان بودند الآن هم هستند در گوشه و کنار عالم بخشی در چین یا ژاپن یا هند آنها هم مبتلا به این هستند که می گویند این وثنیّت و صنمیّت مرضیّ خداست چرا، برای اینکه خدا هست «بکلّ شیء علیم» است و «بکلّ شیء قدیر» اگر این کار ما مرضیّ او نباشد خب جلوی ما را می گیرد اگر خدا نمی خواست (مَا أَشْرَکْنَا وَلاَآبَاؤُنَا وَلاَحَرَّمْنَا مِن شَیْ ءٍ)، (لَوْ شَاءَ اللّهُ مَا أَشْرَکْنَا) این برهانی است که قرآن کریم در سورهٴ «آل عمران» از اینها نقل می کند این حرف کسانی نیست که می گویند (إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَی أُمَّةٍ) این حرف محقّقین از وثنیین است می گویند ما دسترسی به او نداریم او حقیقت نامتناهی است او ربّ الأرباب است قابل شناخت نیست ما نمی توانیم او را عبادت بکنیم ما باید کسانی را عبادت بکنیم که به آنها نزدیک اند و این کار اگر بد بود خب جلوی ما را می گرفت قرآن آمده گفته که او در عین حال که حقیقت نامتناهی است (أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ) است یک، و خلط نکنید بین ارادهٴ تکوینی و ارادهٴ تشریعی خدای سبحان در ارادهٴ تکوینی بله هر چه را بخواهد می تواند اما در نظام تشریع که اجبار نکرده جلوی همه را باز گذاشته (وَهَدَیْنَاهُ النَّجْدَیْنِ) اگر جلوی تبهکار و فاسق و ظالم و قاتل را باز گذاشته معنایش رضایت به آن کار که نیست خب مگر خدا نمی تواند جلوی سارق و قاتل را بگیرد چرا نمی گیرد، این خلط بین تشریع و تکوین برای محقّقین اهل وثن و صنم هم هست الیوم هم هست فرمود چرا اشتباه می کنید در نظام تکوین بله خدای سبحان قادر است بکلّ شیء جلوی هر چیزی را می خواهد بگیرد اما (لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ) کسی را مجبور نکرده اگر جبر بود، اگر اجبار بود که کمالی در کار نبود شما را باز و آزاد گذاشته مبادا کسی بگوید (لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ) معنایش اباحه گری است معنایش این است که انسان آزاد است در کمال و نقص (وَهَدَیْنَاهُ النَّجْدَیْنِ)، (إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکِراً وَإِمَّا کَفُوراً).

ص: 14

«و الحمد لله ربّ العالمین»

آیات 22 تا 24 سوره انبیاء 89/07/07

(لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا فَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا یَصِفُونَ (22) لاَ یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَهُمْ یُسْئَلُونَ (23) أَمِ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَکُمْ هذَا ذِکْرُ مَن مَعِیَ وَذِکْرُ مَن قَبْلِی بَلْ أَکْثَرُهُمْ لاَ یَعْلَمُونَ الْحَقَّ فَهُم مُعْرِضُونَ (24)

مسائلی که مربوط به توحید خدای سبحان است به بخش ربوبیّت و الوهیّت برمی گردد نه به بخش ذات یعنی ذات حق تعالیٰ در مسئلهٴ توحید اصلاً مطرح نیست چه اینکه در مسائل دیگر هم مطرح نیست همان طوری که قبلاً ملاحظه فرمودید ذات اقدس الهی که هویّت محض است و نامتناهی، موجود نامتناهی حکم برنمی دارد نه معروفِ حکیم هست و نه مشهود عارف در همین بحث هم ذیل آیهٴ (لَوْ کَانَ فِیهِمَا) بعضی از اهل معرفت گفتند جریان ذات اقدس الهی عقلاً ممتنع است و نقلاً ممنوع یعنی هیچ راهی برای بحث دربارهٴ ذات خدا نیست ترسیم اجمالی اش این است که اگر ذات اقدس الهی یک هویّت نامتناهی است کما هو الحق موجود نامتناهی موضوعِ قضیه قرار نمی گیرد که تا دربارهٴ او حکمی بشود سلباً یا اثباتاً چون در هر قضیهٴ علمی آن قاضی و حاکم موضوع را اول تصوّر می کند بعد محمول را تصوّر می کند نسبت محمول و موضوع را در قضایای نظری می سنجد بعد فتوا می دهد به ثبوت یا سلب می گوید الف باء است این قضیه است و تصدیق اگر موجودی محدود بود می تواند موضوع قرار بگیرد در قبال او محمول قرار بگیرد در قبال موضوع و محمول، نسبت قرار بگیرد در قبال امور سه گانه یک قاضی و حاکم قرار بگیرد به این قضیه سامان ببخشد ولی اگر موضوع نامتناهی بود محمول را فرا می گیرد و فرو می برند نسبت بین موضوع و محمول را فرا می گیرد و فرو می برد قاضی و حاکم را فرا می گیرد و فرو می برد و همه را بلع می کند چیزی نمی ماند دربارهٴ حقیقت نامتناهی فرضِ قضیه مستحیل است که او موضوع قضیه قرار بگیرد ما برای او احکامی صادق کنیم و اگر کسی خواست نامتناهی را موضوع قرار بدهد این نامتناهی، نامتناهی به حمل اوّلی است و متناهی است به حمل ثانی مثل مفهوم نامتناهی این مفهوم نامتناهی، مفهوم غیر متناهی و مانند آن این غیر متناهی است به حمل اوّلی و متناهی است به حمل شایع برای اینکه مفعول غیر متناهی غیر از مفهوم شجر است، غیر از مفهوم حجر است و مانند آن، وگرنه اگر چیزی نامتناهی بود این در قبالش محمول و نسبت و حاکم قرار نمی گیرد همه را فرا می گیرد و فرو می برد الآن غوّاصی که در دریا و اقیانوس غرق شده هر چه هم فنّ هندسه بلد باشد از او بخواهید بگویید که مساحت این دریا چقدر است حجم این آب چقدر است می گوید من اصلاً جایی را نمی بینم فقط این داخل غرقم من اگر از دریا بیرون بیایم می توانم مساحت آب را و حجم آب را و مساحت دریا را بفهمم من الآن در غرقم فرض ندارد غوّاصی که مهندس ماهر است این در دریا باشد و بتواند اطراف این اقیانوس را بسنجد این باید بیاید بیرون چون اقیانوس متناهی است بیرون آمدن ممکن است ولی اگر این اقیانوس نامتناهی بود بیرون آمدن ممکن نبود لذا دربارهٴ ذات اقدس الهی هیچ فرضی ندارد که موضوع قضیه قرار بگیرد کسی دربارهٴ او بحث بکند.

ص: 15

پرسش:...

پاسخ: بله، همانها می فرمایند این اطلاقی که هست باید اطلاق لا بشرط قِسمی باشد وگرنه آن لا بشرط مَقسمی دسترسی به او نیست حرف آنها هم همین است دیگر الآن مهم ترین آنها در ذیل همین آیه (لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ) جلد سوم صفحهٴ 126 همین حرف را دارد که عقلاً ممتنع، نقلاً ممنوع برای اینکه اگر موجودی نامتناهی بود او را نمی شود یک گوشه قرار داد موضوع قرار داد در برابر او محمول قرار داد، در برابر او نسبت قرار داد، در برابر او قاضی و حاکم قرار داد آخر چهار شیء با نامتناهی بودن سازگار نیست معلوم می شود موضوع را یک شیء متناهی فرض کردیم در قبال آن متناهی سه تا نامتناهی دیگر هم فرض کردیم اینکه سیدناالاستاد امام(رضوان الله علیه) در آن رسالهٴ شریف ایشان مصباح الهدایة إلی الولایة والخلافه این را مرقوم فرمودند که ذات اقدس الهی نه معقولِ حکیم است نه مشهودِ عارف است نه معبود هیچ پیغمبر و امام همین است دیگر پیغمبر و امام که نمی توانند یک ذات نامتناهی را درک کنند نمی شود گفت بعضی اش را درک بکنند او بعض ندارد اگر بسیطِ محض است امرش دایر مدار بین اکتناه و عدم اکتناه است.

پرسش:...

پاسخ: اینها دربارهٴ اسما الهی است تعیّنات الهی است مثلاً نام مبارک الله می شود اسم.

خب، پس بنابراین آن هویّت محضه فوق آن است که یک حکیم دربارهٴ او بحث کند یا عارف دربارهٴ او شهادت بدهند یا پیغمبر و امام بگویند ما او را دیدیم و مانند آن. آن بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) است که در جواب ذعلب فرمود: «ما کنتُ أعبد ربّاً لم أره» دربارهٴ ربوبیّت است رب از اسمای الهی است از شئون الهی است از تعیّنات الهی است قابل شهود است، این مطلب اول. مطلب دوم آن است که دربارهٴ اله، اله آن است که مستقلاً مدبّر باشد اگر موجودی عالِم بود حکیم بود به اذن خدا در تحت رهبری خدا گوشه ای از عالم را تدبیر کرد اینکه اله نیست از اینها فراوان اند همهٴ اینها جزء مدبّرات امرند دیگر مدبّرات امر که فرشتگان الهی اند خدا که کار را به اینها تفویض نکرده چون تفویض محال است اینها به اذن خدا، به علم الهی، به تدبیر الهی، به حکمت الهی هر کدام گوشهٴ عالم را دارند اداره می کنند می شوند مدبّرات امر اینها که اله نیست. اله آن است که مستقلاً بتواند تدبیر کند در قرآن کریم دو مبحث را به این اختصاص دادند در بخش اول به مشرکان حجاز و امثال حجاز فرمود اینکه شما می گویید اله است اینکه اله نیست اینها که اله نیستند که لفظ اله یعنی الف و لام و هاء مفهومی دارد آن مفهوم آن است که مدبّرِ مستقل باشد این مفهوم اله را شما بر این آلهه، بر این اصنام و اوثان اطلاق کردید آنچه را که شما اطلاق کردید این الفاظ این مفاهیم زیرش خالی است الآن شما یک مشت مُرده را بدانید احیا خب حیّ لفظی است که معنایی دارد این معنا را وقتی شما به یک مُشت جماد بدهید سنگ بیابان شن بیابان اطلاق کردید این لفظ زیرش خالی است یعنی از هیچ چیزی حکایت نمی کند اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» در سورهٴ مبارکهٴ «یوسف» در سورهٴ مبارکهٴ «نجم» می فرماید: (إِنْ هِیَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّیْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُکُم) یک لفظِ بی معناست خب حالا لفظ بی معنا شما یک مُرده را بگو زنده اینکه زنده نمی شود اینکه اله نیست این چوب است دربارهٴ اینها آن سلسله براهین دارد که در این سه سور ه به صورت مبسوط بحث فرمود در سایر سوَر هم به طور اجماع که فرمود: (إِنْ هِیَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّیْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُکُم مَا أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ) خب یک اسمِ بی مسمّاست ما دربارهٴ اسم بی مسمّا چه برهان اقامه کنیم. بخش دیگر یک برهان عقلی است می فرماید حالا شما نه دیگری اگر دو خدا در عالَم باشند این عالم باید فاسد باشد چرا، (لَوْ کَانَ) اله یعنی اسمِ با مسمّا یعنی موجودِ مستقلّ در تدبیر باشند حتماً عالَم فاسد می شود لکن عالم فاسد نشده و نمی شود برابر آیات اول سورهٴ مبارکهٴ «مُلک» که (ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ کَرَّتَیْنِ یَنقَلِبْ إِلَیْکَ الْبَصَرُ خَاسِئاً وَهُوَ حَسِیرٌ) که این استثنای بطلانِ تالی است اگر دو خدا در عالم باشند عالم فاسد می شود لکنّ التالی باطل فالمقدّم مِثله چرا عالم باطل می شود، برای اینکه اله آن است که مستقلّ در تدبیر باشد از کسی که فرمان نمی گیرد چون دوتا اله اند دوتا ذات اند چون صفات اینها عین ذات آنهاست می شود دوتا علم می شود دوتا تدبیر می شود دوتا نظم و فاسد می شود چون در عالم فسادی نیست پس تعدّد آلهه نیست، بنابراین آنچه را که مشرکان حجاز داشتند (أَسْماءٍ سَمَّیْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَآبَاؤُکُمْ) بود، (مَا نَزَّلَ اللّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ) بود و مانند آن، آنچه را که احیاناً یَزدان و اهرمنی بگویند یا دیگران اراده کنند و گفته باشد و بعدها چنین مکتبهایی پدید بیاید که جهان را دو خدا اداره می کند می فرماید اگر این باشد باید عالَم فاسد باشد در حالی که فاسد نیست این وضع موجود است آنکه در کتابهای کلامی آمده و فخررازی این آیه را بر آن منطبق کردند آن مطلب تامّی است ولی آیه ناظر به آن نیست آن مطلب این است که توارد دو علّت بر معلولِ واحد مستقل است دوتا علّت برای یک معلول اگر فرض بشود این فرضِ محال آن معلول حاصل نمی شود نه اینکه آن معلولِ حاصل شده فاسد می شود برهان این سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» به ضمیمه آیه سورهٴ مبارکهٴ «ملک» دربارهٴ وضع موجود است یعنی این عالَم دوتا خدا ندارد وگرنه فاسد می شد برهان توارد علّتین می گوید اگر دو مبدأ باشد معلول حاصل نمی شود اجتماع دوتا علّت مستقل بر معلول واحد مستحیل است بنابراین آن برهان کلامی سرِ جایش محفوظ است ولی آیه ناظر به او نیست.

ص: 16

پرسش:...

پاسخ: همین است دیگر که بحثش در آن اوایل گذشت.

پرسش:...

پاسخ: اگر دوتا ذات اند چون صفات آنها عین ذات آنهاست می شود دوتا صفت دیگر دوتا علم، دوتا تشخیص، دوتا مصلحت، دوتا حکمت. خب، پس (لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا) ولکنّ التالی باطل فالمقدّم مثله. جناب فخررازی بعد از این ادلّه چهارده وجه ذکر می کند بعد خودش هم اعتراف می کند می فرماید: «هذه وجوهٌ ظنّیة اقناعیّه» به صورت برهان نیست کمک می کند و برای اثبات کافی است ولی برهانی نیست برهان مسئله همان است که یا به تمانع برمی گردد یا به توارد علّتین برمی گردد البته باید به تمانع برگردد پس آن ادلّه در حدّ اقناع است که خودشان هم قبول کردند و پذیرفتند که اینها در حدّ تأیید است.

مطلب دیگر اینکه خدای سبحان هر چه را که می آفریند برابر با نظام ربّانی خودش است ضرورتهای عقلی یا استحاله های عقلی چیزی است که عقل کشف می کند نه اینکه عقل بسازد اجتماع ضدّین محال است، اجتماع مِثلین محال است، اجتماع نقیضین محال است و امثال ذلک اینها را چراغ عقل کشف می کند نه اینکه عقل بسازد. اینها قضایای سالبه هستند صِدق این قضایا اگر ضرورت ذاتی باشد باید به ضرورتهای ازلی تکیه کنیم اگر ضرورت ازلی باشد ما باید یک موجود ازلی داشته باشیم که مطابق این قضایا باشند. ضرورت ازلی اینکه ما دامت زاست ندارد یعنی در ازل و ابد همین طور است بر خلاف ضرورت ذاتی، ضرورت ذاتی مثل اینکه «کلّ انسانٍ ناطقٌ بالضروره» خب اگر انسان باشد ناطق است اگر انسان نباشد دیگر ناطقیّتی در کار نیست ثبوت ناطقیّت برای انسان ضرورتِ ذاتی دارد نه ضرورت ازلی یعنی «الإنسان مادام انساناً فهو ناطق بالضروره» اما وقتی که معدوم شد دیگر انسانی نیست ناطقیّت هم رخت برمی بندد ضرورت ذاتی آن است که محمول برای موضوع ضرورتی باشد مادام الذّات، ضرورت ازلی آن است که دیگر مادام ندارد چون ذات ازلی است گرچه به تعبیر مرحوم بوعلی ضرورت ازلی هم به ضرورت مادام الذّات برمی گردد منتها ذات او ازلی است نه اینکه مادام الذات در قبال ازلی باشد ذات اگر ازلی شد ضرورت ازلی است، ذات اگر محدود بود ضرورت غیر ازلی است. خب، ما قضایایی داریم که «النقیضیان لا یجتمعان»، «الوجود و العدم لا یجتمعان» این مسئله فلسفی است یعنی در هیچ علمی استحالهٴ نقیضان جا ندارد یکی از مسائل فلسفی است منتها اگر چیزی بدیهی شد و ضروری شد نه او را از مسئله بودن بیرون می آورد یک، و نه او را از فضای فلسفی جدا می کند دو، الآن ما می گوییم «الصلاة واجبةٌ» این نماز واجب است ضروری دین است دیگر همه ما می دانیم این تقلید هم نمی خواهد یعنی در وجوب نماز و وجوب روزه و وجوب حج و وجوب زکات و وجوب خمس کسی تقلید نمی کند اینها چون ضروریّات دین است یعنی همهٴ ما می دانیم که پیغمبر فرمود، ائمه فرمودند، در ضروریّات دین جا برای تقلید نیست با اینکه جای اینها فروع دین اند اصول دین نیستند تقلید جایی است که آدم نداند وقتی ما می دانیم پیغمبر فرمود نماز واجب است دیگر از چه کسی تقلید بکنیم لذا همهٴ این آقایان مراجع متوجّه این نکته اند می گویند تقلید در اصول دین نیست یک، در فروعِ غیر ضروری دین است چون وقتی که فروع ضروری بود همهٴ ما می دانیم از چه کسی تقلید بکنیم. خب، «الصلاة واجبةٌ» یک مسئلهٴ ضروری است اما مسئلهٴ فقهی است دیگر نه ضروری بودن او، او را از حوزهٴ فقه بیرون می کند نه شرطِ فقه بودن نظری بودن است «الصلاة واجبة مسئلةٌ» خب مسئلهٴ کدام علم است مسئلهٴ فقه است دیگر، اگر ضروری بود که او را از مسئلهٴ فقهی بیرون نمی برد که «النقیضان لا یجتمعان» این «النقیضان لا یجتمعان» محصول یک مسئلهٴ دیگر است اصل مسئله این است که «الموجود لا یکون معدوما»، «الوجود لا یکون عدما» اصل مسئله این است که موضوع قضیه موجود است محمول قضیه سلبِ عدم است «الموجود لا یکون معدوما» و این جزء مسائل فلسفی است و در فسلفه هم از آن بحث کرده. خب، حالا این قضیه که صادق است صِدقش به چه چیزی است قضیه ضروری هم هست ازلی هم هست به تعبیر بهمنیار اگر این قضیه را شما بردارید سقفِ همهٴ علوم فرو می ریزد ما علمی در عالم نداریم برای اینکه اگر شما علم دارید که الآن روز است خب وقتی روز با عدمِ روز جمع بشود پس الآن هم روز است هم روز نیست وقتی شما علم دارید الآن در مسجدید هم در مسجدید هم در مسجد نیستید تمام قضایا فرو می ریزد ما هیچ قضیهٴ دیگر نخواهیم داشت تعبیر بهمنیار در تحصیل این است که همان طوری که ذات اقدس الهی مبدأ وجودِ عینیِ اشیاست که اگر خدا _ معاذ الله _ نبود چیزی در عالَم نبود این قضیه هم در فضای ذهن و علم زیربنای همهٴ علوم است که اگر این را بردارند سقف همهٴ علوم فرو می ریزد ما دیگر علمی نداریم. خب، این با جلال و شکوهی که دارد این قضیهٴ «الموجود لا یکون معدوماً»، «النقیضیان لا یجتمعان» اینها قضیةٌ صادقةٌ بالضرورة الأزلیّه مطابق این قضیه چیست، باید یک موجود ضرورت ازلی داشته باشیم تا این از او گرفته بشود و از او حمایت بکند و آن جز علم ذات اقدس الهی هیچ چیزی نیست ما ضرورت ازلی نداریم تا مطابق این قضیه باشد اگر ضرورت ازلی نداشتیم که مطابق این قضیه باشد صِدق این قضیه به چیست، پس خود این قضیه را هم ما از علم ذات اقدس الهی می گیریم که در بحث دیروز مبسوطاً اشاره شد که آن نظام ربّانی دارد.

ص: 17

مطلب دیگر که مربوط به جملهٴ (لاَ یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَهُمْ یُسْئَلُونَ) است این است که اگر چیزی نظیر این گونه از امور قضایای ضروری بود ضرورت ازلی داشت یا امتناع ازلی داشت اگر چیزی ضروری بود «یَجب عن الله» است نه «یَجب علی الله» این یک، و اگر قضایای سالبه ای داشتیم که ممتنع بودند و امتناعشان ازلی بود «یَمتنع عن الله» است نه «یَمتنع علی الله» دو، حتماً خدا کارِ ثابت می کند حتماً صدور محال از خدا مستحیل است حتماً صدور قبیح از خدا مستحیل است یقیناً خدا کارِ قبیح نمی کند نه نباید بکند که یک باید و نبایدی در خارج باشد و حاکم بر الله باشد این چنین نیست این خدایی که علمِ محض است، حکمت محض است، ارادهٴ محض است، قدرت محض است از خیِّر محض جز نکویی ناید نه اینکه نباید بکند، نمی کند؛ بنابراین تمام این ممتنعات «یَمتنع عن الله» است و تمام این ضروریّات هم ضروری و «یَجب عن الله» است نه «یجب علی الله».

مطلب بعدی آن است که تعدّد اله چون اله موجودِ مدبّرِ مستقل است هر موجود مدبّر مستقلّی می خواهد حرف آخر را او بزند این بحث تا حدودی در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» هم گذشت ولی در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» موقع بحث از آن آیه هم از این آیه سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» کمک گرفته شد هم از آیه سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» آیهٴ 42 این چنین بود فرمود: (قُل لَّوْ کَانَ مَعَهُ آلِهَةٌ کَمَا یَقُولُونَ إِذاً لاَبْتَغَوْا إِلَی ذِی الْعَرْشِ سَبِیلاً) اگر آلهه ای باشند اینها به عرش دسترسی می کنند برای عرش یک مقام فرمانروایی است اگر اله است باید عالَم را اداره کند دیگر این باید به عرش دسترسی داشته باشد عرش یعنی مقام فرمانروایی نه یعنی تحتِ مصطلح، اگر اله است باید به ذی العرش دسترسی پیدا کند همه شان می خواهند به ذی آلعرش دسترسی پیدا کنند یعنی بر تخت فرمانروایی بنشینند باید عالَم را اداره کنند دیگر این مستحیل است این مضمون که در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» آیهٴ 42 آمده در سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» به آن صورت مطرح شد آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» آیهٴ 92 این است که (مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِن وَلَدٍ وَمَا کَانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ) چرا، چون اگر واقعاً اله باشد یعنی اسمِ بامسمّا باشد نه اسم بی مسمّا آنکه وثنیین داشتند که اسم بی مسمّا بود اگر واقعاً تعدّد اله باشد اسم بامسمّا باشد (إِذاً لَّذَهَبَ کُلُّ إِلهٍ بِمَا خَلَقَ) هر کسی کار خودش را انجام می دهد برای اینکه مدبّر هست، مسئول هست، علمش هم عین ذات اوست چون ذاتش غیر ذات دیگران است علمش هم غیر علم دیگران است (لَّذَهَبَ کُلُّ إِلهٍ بِمَا خَلَقَ) حتماً درگیری است حتماً هر کسی می خواهد حرف خودش را بزند چون او می خواهد عالم را اداره کند این می شود فساد، لذا اگر گفته شد «وفی کل شیء له آیة تَدُلّ علی أنّه واحدٌ» این دیگر از آن رهاوردهای نورانی قرآن کریم است غالباً از وجود شیء پی به مبدأ می بردند در کتابهای عقلی این طور بود هر چیزی را که ما در عالَم ببینیم این دلیل است بر وجود صانع یا برهان حدوث است یا امکان ماهوی است یا امکان فقری است هر کدام از این براهین تقریر بشود دلیل است بر اینکه خالقی دارد اما آن بیان نورانی قرآن کریم که متمِّم همین حرفهاست این است که هر چیزی دلیل است بر اینکه خدا وجود دارد یک، هر چیزی هم دلیل است بر اینکه خدا شریک ندارد دو، چرا؟ برای اینکه اگر شریک می داشت این موجود سامان نمی پذیرفت منظّم نبود شما از وجود این پی به مبدأ می برید، از نظم این پی به علمِ مبدأ، حکمت مبدأ و قدرت مبدأ و وحدت مبدأ پی می برید چرا، چون اگر بیش از یک خدا بود این وضعش به هم می خورد این ناهماهنگ بود برای اینکه با موجودات دیگر درگیر بود الآن با تمام موجودات عالَم هماهنگ است هر چه بخواهد در عالَم برای او فراهم هست و هر چه عالَم هم از او بخواهد او تأمین می کند هر ذرّه ای، هر سلّولی در هر گوشهٴ عالم باشد هر چه نیاز داشته باشد آن رافعِ نیازش موجود است و هر چه هم از او بخواهند او در طبق اخلاص می گذارد هیچ موجودی با موجود دیگر ناهماهنگ نیست این از برکات قرآن است که هر موجودی که در عالَم یافت می شود هم دلیلِ وجود خداست هم دلیل وجود نظم و علم خداست خب از آن جهت که خدا او را آفرید قدرتش هم که یقینی است و هم دلیل وجود وحدت خداست که خدا واحد است وگرنه این سامان نمی پذیرفت. خب، پس آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» و همچنین آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» این تأیید می کند که اگر دو خدا در عالَم فرض می شد الاّ ولابد عالم فاسد می شد و اینها با هم درگیر بودند و هیچ راهی برای حفظ نظم در جهان فرض نمی شد.

ص: 18

پرسش:...

پاسخ: نه، آنجا دارد (لَّذَهَبَ کُلُّ إِلهٍ بِمَا خَلَقَ وَلَعَلاَ بَعْضُهُمْ عَلَی بَعْضٍ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ) آن باعث فساد نظم است دیگر.

پرسش:...

پاسخ: بسیار خب، این هم لیس ناقصه است این هم فساد لیس ناقصه است.

پرسش:...

پاسخ: بله، آن بر اساس تحلیلی که در اوایل در دعای مبارک «عرفه» سیّدالشهداء نقل شد «لفسدتا و لتفطّرتا» که در دعای نورانی عرفه است از آن استفاده می شد وگرنه اینها همه به لیس ناقصه برمی گردد.

پرسش:...

پاسخ: این «لتفطّرتا» که در دعای «عرفه» است چرا، که در اوایل روز بحث عرض شد اما آنچه ظاهر این آیه است لیس ناقصه است دیگر چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «ملک» هم لیس ناقصه است دیگر.

خب، بنابراین وجود هر شیئی دلیل است بر اینکه ذات اقدس الهی واحد است و گذشته از اینکه اصلِ هستی و قدرت و نظم و حکمت هم ثابت می کند این است پس (لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا) لکن فسادی در عالم نیست پس فالمقدّم مثله (فَسُبْحَانَ اللَّهِ) خدا منزّه است از اینکه شریک داشته باشد (فَسُبْحَانَ اللَّهِ) از اینکه شریک داشته باشد او ربّ العرش است تنها کسی که بر تخت فرمانروایی مطلق مستقر است و ربّ العرش است اوست (فَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا یَصِفُونَ) خدا منزّه است از آنچه را که اینها وصف می کنند اینها برای خدا شریک قائل اند (وَمِنَ النَّاسِ مَن یَتَّخِدُ مِنْ دُونِ اللّهِ أَنْدَاداً) و مانند آن. خب، (لاَ یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَهُمْ یُسْئَلُونَ) ذات اقدس الهی مسئول قرار نمی گیرد در بحثهای قبل هم گاهی از همین آیه کمک گرفته می شد که سؤال چند قسم است یک سؤال استفهامی است که متعلِّمی از معلِّم مطلبی را سؤال می کند این سؤال استفهامی است و این هم ترغیب شده است که سؤال کنید برای اینکه بعد از سؤال شما جواب داده می شود هم مُجیب ثواب می برد، هم سائل ثواب می برد، هم مستمع ثواب می برد و مانند آن و سؤال هم کلید علم است که علم مخزنی دارد و کلید سؤال است خیلی هم ترغیب شده از خدا هم سؤال بکنید این (یَسْأَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ)، (یَسْألونَکَ عَنِ الْأَهِلَّةِ)، (یَسْأَلُونَکَ عَنِ المَحِیضِ)، (یَسْئَلُونَکَ مَاذَا یُنْفِقُونَ) این سؤالهای استفهامی است قسم دوم سؤالهای استعطایی است این سؤال می کنیم چیزی از آنها می خواهیم مثل اینکه فرمود: «واسأل الله عن الفضله» از فضل خدا بخواهید سؤال کنید این سؤال استعطایی است درخواست است که همهٴ ما سؤال استعطایی داریم یک سؤال استیضاحی است اینکه در قانون اساسی آمده است که نمایندگان محترم مجلس حق دارند از فلان مسئول یا وزیر سؤال کنند یعنی این را زیر سؤال ببرند نه سؤالِ استفهامی است که متعلّم از معلّم دارد نه سؤال استعطایی است که یک نیازمند از غنیّ و توانگر سؤال استعطایی دارد چیزی به من بدهید این نظیر (وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُولُونَ) از همین باب است این ایست بازرسی که سؤال می کنند، سؤال می کنند یعنی زیر سؤال می برند در اوایل سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» هم گذشت که در قیامت (فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذِینَ أُرْسِلَ إِلَیْهِمْ وَلَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِینَ) فرمود همه در قیامت زیر سؤال اند یک عدّه بیشتر زیر سؤال اند که بازداشت می شوند برای سؤال (وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُولُونَ) خب، اینکه فرمود: (لاَ یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ) ناظر به سؤال سوم است یعنی خدا زیر سؤال نمی رود، خدا زیر سؤال نمی رود چرا زیر سؤال نمی رود برای اینکه اگر قبلاً قانونی باشد یک اصل حاکمی باشد ما کارِ خدا را برابر آن قانون انجام بدهیم بله، می گوییم چرا چنین کرد یا چرا چنان نکردی در حالی که همهٴ قوانین از خلقت او انتزاع می شود ما می گوییم این بد است چرا، برای اینکه با عالم هماهنگ نیست این ظلم است چرا، برای اینکه با عالَم هماهنگ نیست ما عدل و ظلم را از هماهنگ بودن یا ناهماهنگ بودن نظام هستی می گیریم وگرنه عدل و ظلم که در جایی مفهوم انتزاع یا خارج از نظام هستی جایی ندارد که. خب، پس اگر قانونی بود و ما کارِ خدا را بر آن قانون عرضه می کردیم آن معیار و میزان بود می سنجیدیم می توانستیم بگوییم فلان کار صواب است فلان کار خطا زیر بار سؤال می رفت اما چنین قانونی که نیست. می ماند آنچه را که عقل می فهمد نظیر اجتماع نقیضین نظیر اجتماع ضدّین و امثال ذلک اینها را ما از علم ذات اقدس الهی می گیریم خدای سبحان کاری نمی کند که زیر سؤال قرار بگیرد هیچ، چون این حکمت است گاهی ممکن است در جهت جهلِ علمی یک، یا جهالتِ علمی دو، یا سهو و نسیان سه، خطا یا خطیئه ای رخ بدهد اما اگر کسی علمِ محض است خطا و خطیئه ندارد حکمتِ صِرف است سفاهتی ندارد قدرتِ محض است عجزی ندارد کاری از خدا صادر نمی شود که او زیر سؤال برود اگر بخواهید دربارهٴ خود خدا سؤال بکنید از فاعل سؤال بکنید بخواهید سؤال بکنید از علّت فاعلی که خودش فاعل الفواعل است «هو الأوّل» است اگر بخواهید سؤال کنید از هدف و غایت خودش هدف الأهداف است، آخرالآخرین است «هو الآخر» است اصلاً جا برای سؤال نیست اگر بخواهید از مادّه و صورت و اینها سؤال بکنید او که منزّه از اینهاست بگویید از چه جنس است از چه چیزی خلق شده از چه چیزی آفریده شده او که منزّه از اینهاست لذا سؤال در حرمِ امن الهی راه ندارد یک وقت است شما سؤال می کنید این بِنا را چه کسی آفرید خب سؤال از مبدأ قابلی است اینجا سؤال راه دارد یا برای چه این بِنا ساخته شد سؤال از مبدأ غایی است اینجا راه دارد دربارهٴ انسان می شود سؤال کرد انسان را چه کسی آفرید برای چه آفرید اینجا سؤال راه دارد اما دربارهٴ فاعلِ محض یا غایتِ محض این سؤالها راه ندارد این برای ذات، اگر دربارهٴ فعل بخواهید سؤال بکنید سؤال استفهامی سرِ جایش محفوظ است یک، سؤال استعطایی محفوظ است دو، سؤال استیضاحی راه ندارد سالبه به انتفاع موضوع است او تمام کارهایش عین حکمت است چه چیزی می خواهی سؤال بکنی یعنی سؤال بکنی که چرا فلان کار را کرده اینکه کارِ حکیمانه است چرا فلان کار را نکرده آ نجا مصلحت نبود نکرده این چنین نیست که کاری که باید می کرد و نکرد انجام بدهد تا زیر سؤال برود البته آن اولیای خاص که وقتی به مقام قُرب رسیدند این نیازشان تبدیل به ناز می شود این در همهٴ ادعیه نیست این در بعضی از دعاهاست نظیر دعای «افتتاح» ماه مبارک رمضان که این را می گویند «دَنال» ناز، این تعبیر «مُدلاً علیک» یعنی همین، در اِدلال، در ناز اگر کسی به مقام والا رسید نظیر انبیا و اهل بیت(علیهم السلام) که جزء مقرّبان الهی اند این نیازشان را تَلطیف می کنند، ترقیق می کنند به عنوان هدیه می برند به ناز تبدیل می کنند عرض می کنند خدایا! اگر تو یک وقت بخواهی بگویی چرا فلان اشتباه را کردی من هم می گویم خب تو چرا نبخشیدی «اِنْ اَخَذْتَنی بِذُنُوبی اَخَذْتُکَ بِمَغْفِرَتِکَ» خب این حرف چه کسی است چه کسی به خودش اجازه می دهد ماها که این دعا را می خوانیم یک لَقلقهٴ لسان است بر اساس نیابت اما آن کسی که نیازش به ناز تبدیل شده آنجا دار ناز می کند «مُدلاً علیک» اِدلال، دَلال، قَنج، نازبازی اگر تو به من بگویی چرا بد کردی خب من هم می گویم تو چرا نبخشیدی، تو چرا نپوشیدی «اِنْ اَخَذْتَنی بِجُرْمی اَخَذْتُکَ بِعَفْوِکَ» خب این برای چه کسی است، این فقط برای آنهاست بنابراین اگر کسی بخواهد بالا برود یعنی ببینید این سؤال هم باز به سؤال استعطا برمی گردد این مؤاخذه به استعطا برمی گردد یعنی اگر تو اعتراض کنی من را زیرا سؤال ببری که چرا بد کردی من آن سؤالِ استعطایی را می کنم می گویم چرا نبخشیدی این سؤال با این سؤال فرق می کند «اِنْ اَخَذْتَنی بِجُرْمی اَخَذْتُکَ بِعَفْوِکَ» یعنی «عَفوتُ عنّی» این دیگر سؤالِ این چنین نیست که این با آیه (لاَ یُسْئَلُ) هماهنگ نباشد مخصِّص آن باشد این چنین نیست این هرگز تخصیص نخورده آن دیگر سؤالِ اعتراضی نیست سؤالِ درخواستی است خب سؤال درخواستی که مخصِّص (لاَ یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ) نیست بنابراین اگر دربارهٴ ذات اقدس الهی بخواهیم سؤال بکنیم این اصلاً زیر سؤال نمی رود، بخواهیم از فعلِ او سؤال بکنیم از شما فعل و حکمت و نور و صفا و رفاه و وفا یا وَفیّ یا سخیّ از این 1001 اسم «جوشن کبیر» که همه اش لطف و صفا و وفاست چه چیزی را می خواهی سؤال بکنی فیضِ خدا همین «جوشن کبیر» است عالَم را بخواهی خلاصه کنی می شود 1001 اسم این 1001 اسم را بخواهی پیاده کنی می شود «جوشن کبیر» را بخواهی پیاده کنی می شود سماوات و الأرض چه چیزی را می خواهی سؤال بکنی لذا (لاَ یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَهُمْ یُسْئَلُونَ).

ص: 19

«و الحمد لله ربّ العالمین»

آیات 22 تا 24 سوره انبیاء 89/07/10

(لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا فَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا یَصِفُونَ (22) لاَ یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَهُمْ یُسْئَلُونَ (23) أَمِ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَکُمْ هذَا ذِکْرُ مَن مَعِیَ وَذِکْرُ مَن قَبْلِی بَلْ أَکْثَرُهُمْ لاَ یَعْلَمُونَ الْحَقَّ فَهُم مُعْرِضُونَ (24)

سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» از آن جهت که در مکه نازل شد و مطالب مهمّ سوَر مکّی اصول دین است و در این سور ه بحثهایی از وحی و نبوّت و معاد مطرح شد بحثهای توحیدی هم طرح آنها ضروری بود در جریان (لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ) روشن شد که اگر موجودی معبود شد و او را می پرستند باید ربّ باشد و اگر ربّ بود باید خالق باشد زیرا اگر آفریدگار نباشد نمی تواند پروردگار باشد, اگر موجودی از حقیقتِ موجود دیگر خبری ندارد چگونه می تواند او را بپروراند غیر خالق از مخلوق خبری ندارد آن که آفرید و خالقِ عالَم است او حقیقت عالَم را می داند دیگری که نیافرید از حقیقت عالَم بی خبر است و چون از حقیقت عالَم بی خبر است نمی تواند ربّ و پرورندهٴ آنها باشد و چون ربّ و پرورندهٴ آنها نیست نمی تواند معبود باشد, پس معبود کسی است که بتواند کاری در نظام تکوین انجام بدهد و در نظام تکوین بیش از یک خالق و رب وجود ندارد زیرا دو خالق یا دو رب دو گونه عالَم را اداره می کنند چون بسیط اند یک, و صفات آنها عین ذات آنهاست دو, قهراً دو خدا دوتا علم دارند دو گونه علم دارند نه اینکه ما هو الواقعی هست و این دو خدا کارها را برابر با آن واقع و قانون انجام می دهند چون قانونی و واقعی و نفس الأمری در کار نیست این دو خدا تازه قانون و نفس الأمر و واقعیّت و امثال ذلک را می فهمند بنابراین نمی شود گفت که بهترین وجه بیش از یکی نیست بعضی از مفاهیم است که مقتضی انحصار است مثل أعلم, مثل أعلمِ کل, اما در حیطهٴ خودش مثلاً کسی گفت أعلم یعنی مثلاً اگر کسی در فقه أعلم بود معنایش این نیست که در طب هم أعلم است که, اگر ما علوم متعدّد, حقایق متعدّد داشتیم بهترینهایش هم متعدّدند, أعلمهایش هم متعدّدند اگر ما دو خدا داشتیم یقیناً دوتا علم داریم, دوتا واقعیّت داریم, دو گونه عالَم داریم بهترینِ هر کدامشان فرق می کند بنابراین نمی شود گفت چون بهترین واحد است دو خدا حتماً بهترین را خلق می کنند چون در تشخیص بهترین علم دخیل است و دوتا علم, دوتا حکمت, دوتا بهترین دارد خب که بحثش مبسوطاً گذشت. روایات متعدّدی مخصوصاً از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) است که بعضی از آنها در طیّ بحثهای قبل اشاره شد بعضی از آنها هم ممکن است امروز و فردا به مناسبت سالگرد شهادت آن حضرت مطرح بشود. در (لاَ یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَهُمْ یُسْئَلُونَ) به این نکات اشاره شده است که سؤال گاهی استفهامی است که انسان مطلبی را نمی داند و سؤال می کند نظیر (یَسْئَلُونَکَ مَاذَا یُنْفِقُونَ), (یَسْألونَکَ عَنِ الْأَهِلَّةِ)، (یَسْأَلُونَکَ عَنِ المَحِیضِ)، (یَسْأَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ) و مانند آن که اینها سؤالهای استفهامی است قِسم دوم سؤال استعطایی است که انسان از ذات اقدس الهی چیزی مسئلت می کند و خدا هم امر کرد فرمود: (وَسْأَلُوا اللّهَ مِن فَضْلِهِ) همهٴ موجودات سؤالهای استعطایی دارند یعنی درخواست عطا می کنند و ذات اقدس الهی هم به همه پاسخ می دهد که مجموع آن سؤال عمومی و جواب عمومی در یک آیه سورهٴ «الرحمن» ذکر شده که (یَسْأَلُهُ مَن فِی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ) چرا, چون (یَسْأَلُهُ مَن فِی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ) چون هر لحظه موجودات عالَم از خدا سؤال می کنند درخواست و حاجتشان را عرضه می دارند خداوند هم در هر لحظه فیضِ جدید دارد چرا (کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ) چون که (یَسْأَلُهُ مَن فِی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ) کلّ یوم و کلّ شأن این یوم هم به معنای 24 ساعت نیست یوم هم به معنای در برابر لیل نیست یوم هم به معنای روز و روزگار نیست چون خود یوم فیضِ خداست یوم یعنی ظهور در هر ظهوری خدا کار جدیدی دارد. خب, سؤال سوم سؤال استیضاحی و توبیخی و تَعییری است که می گویند فلان وزیر زیر سؤال رفته اینکه می گویند فلان وزیر زیر سؤال رفته نه سؤال استفهامی است نه سؤال استعطایی یعنی تقریباً مورد اعتراض قرار گرفت آیاتی که از قبیل (وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُلُونَ) و مانند آن این سؤال تعییر و توبیخ را به همراه دارد. دربارهٴ ذات اقدس الهی سؤال اول و دوم معنا دارد و واقع هم می شود و باید هم بشود که (وَسْأَلُوا اللّهَ مِن فَضْلِهِ) اما سؤال سوم که کسی اعتراض بکند دربارهٴ خدا یا کان تامّه ندارد یا کان ناقصه. دربارهٴ خدا بخواهد سؤال کند که خدا از کجا پدید آمد دربارهٴ خود خدا سؤال بکند این سؤال معقول نیست فرضِ صحیح ندارد چون خودش حقیقتِ محض است از حقیقتِ محض که سؤال نمی شود که چگونه متحقِّق شدی, اگر سؤال بکنند که هدفِ او چیست این سؤال هم معقول نیست برای اینکه خود او هدف است هر کسی کاری را که انجام می دهد برای نِیل به کمال است آن وقت آن کمالِ نامتناهی اگر خواست کاری را انجام بدهد برای چیزی انجام نمی دهد چون کمال است کار از او صادر می شود لذا این شعر باید توجیه می شد یعنی همان طوری که «من نکردم خلق تا سودی کنم», «من نکردم خلق تا جودی کنم» کارِ خدا تا برنمی دارد کسی که وضع مالی اش خوب است نیازی به مسکن زاید ندارد یا فعلاً سالم است نیازی به بیمارستان ندارد او بیمارستان می سازد, مدرسه می سازد, مسکنی می سازد نه برای اینکه خودش در آن بیمارستان بستری بشود یا در آن مسکن زندگی کند بلکه برای اینکه ثوابی ببرد این کار را انجام می دهد برای اینکه جود و بخشش داشته باشد این درست است پس گاهی انسان برای رفع نیاز شخصی خودش کار می کند مثل اینکه برای خودش خانه می سازد یا برای کمال خود کار انجام می دهد مثل اینکه کسی برای دیگری خانه می سازد تا به ثوابی برسد این دو نحوه دربارهٴ خدای سبحان فرض ندارد نه او می خواهد سودی ببرد نه او می خواهد جودی بکند چون او جوادِ محض است بلکه چون جوادِ محض است کار از او نشأت می گیرد نه اینکه کار انجام می دهد تا به وسیلهٴ کار به یک مقصد برسد آن که کاری را انجام می دهد که کار واسطه باشد بین او و بین کمال او موجودِ ناقص است آن که کمال محض است چون کمالِ نامتناهی دارد و اختیار و علم و اراده در متن ذات اوست از این ذاتی که عین اختیار و اراده و کمال است فیض ناشی می شود چون کامل است فیض ناشی می شود نه چون می خواهد کامل بشود فیض انجام می دهد پس نه کار را برای سود بردن می کند نه کار را برای اینکه به جواد شدن برسد می کند بلکه چون جواد است کار می کند. خب, پس بنابراین فرض ندارد که از مبدأ فاعلی او سؤال بکنیم فرض ندارد چون خودش فاعل کل است از مبدأ غایی او سؤال بکنیم که برای چه این کار را کردی او خودش هدف کل است و غایت کل, اما فعلِ او را بخواهیم سؤال بکنیم که فایدهٴ این فعل چیست؟ سراسر این فعلش حکمت است خودش هم بازگو کرده که فلان کار برای فلان فایده است, فلان عمل برای فلان سود است, فلان اقدام برای فلان نتیجه است و مانند آن, چون غنیّ محض است خودش غایت ندارد و هدف ندارد چون خودش هدف است و چون حکیمِ صِرف است تمام کارهای او حکیمانه و مصلحت است لذا جمع بین آیه سورهٴ مبارکهٴ «ابراهیم» و سورهٴ مبارکهٴ «ذاریات» به این صورت خواهد بود در سورهٴ «ذاریات» بخش پایانی همان آیه معروف است که (مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ), در سورهٴ مبارکهٴ «ابراهیم» فرمود صریحاً به زبان موسای کلیم اعلام کرد که خداوند فرمود: (إِن تَکْفُرُوا أَنتُمْ وَمَن فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِیٌّ حَمِیدٌ) اگر همهٴ مردم عالم کافر بشوند بر دامن کبریایی او گَردی نمی نشیند نه اینکه حالا اگر مردم کافر شدند او به مقصد نرسید او چون غنیّ محض است مقصد خودش است نه اینکه کاری را انجام می دهد برای اینکه به یک هدف برسد و نقصش را ترمیم بکند در سورهٴ مبارکهٴ «ابراهیم» ملاحظه بفرمایید تعبیر قرآن کریم این است آیهٴ هشت سورهٴ مبارکهٴ «ابراهیم» (وَقَالَ مُوسَی إِن تَکْفُرُوا أَنتُمْ وَمَن فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِیٌّ حَمِیدٌ) چون غنی است غرض به فاعل برنمی گردد, چون حکیم است سراسر فعل او فایده دارد که یک گوشه اش مربوط به سورهٴ «ذاریات» است که (وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ) پس کسی بخواهد از خدا سؤال بکند خدا را زیر سؤال ببرد یا فرض ندارد سالبه به انتفاع موضوع است یا به انتفاع محمول, سالبه به انتفاع موضوع است برای اینکه ما مجهولی نداریم تا سؤال بکنی کسی که عین حقیقت است که نمی شود سؤال کرد که چه کسی تو را آفرید, کسی که عین کمالِ نامتناهی است که نمی شود از او سؤال کرد که برای چه این کار را کردی سؤال معقول نیست اما دربارهٴ کارِ او سؤال معقول هست ولی راهِ جوابش یعنی راه سؤال را بستند سراسر عالم با حکمت خلق شده است چون خدا حکیم است برای هر چیزی (إِنَّا کُلَّ شَیْ ءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ), (کُلُّ شَی ءٍ عِندَهُ بِمِقْدَارٍ) هر چیزی قدر و قَدَر و هندسه و اندازه ای دارد حسابی دارد کتابی دارد نمونه هایی هم ذکر کرده چون نمونه هایی ذکر کرده فرمود: (فَلِلّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ) خدا کاری نمی کند که زیر سؤال برود نمونه های او بخشی در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» بود که قبلاً بحث شد در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» آیهٴ 165 این بود در بحث نبوّت عام فرمود ما انبیای فراوانی فرستادیم برای هر سرزمینی, برای هر زمانی پیامبرانی فرستادیم (وَرُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَیْکَ مِن قَبْلُ وَرُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَیْکَ وَکَلَّمَ اللّهُ مُوسَی تَکْلِیماً ٭ رُسُلاً مُبَشِّرِینَ وَمُنذِرِینَ لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ) یعنی اگر ما انبیا نمی فرستادیم مردم در قیامت علیه ما احتجاج می کردند چون قیامت یوم الاحتجاج است دیگر در قیامت به ما می گفتند خدایا! تو که می دانستی ما با مُردن از پوست به در می آییم نه بپوسیم, تو که می دانستی ما عَقبات کعودی در پیش داریم, برزخی در پیش داریم, ساحرهٴ قیامت در پیش داریم, بهشت و جهنم در پیش داریم, چنین عالَمی در پیش داریم چرا راهنما نفرستادی ما انبیا فرستادیم تا در قیامت به ما اعتراض نکنند که تو که می دانستی مقصدی داریم چرا راهنما نفرستادی این استدلالِ عقلی را حجّت می داند یک, با مردم از درِ محاورات عقلی سخن می گوید دو, راهِ عقل را در دنیا و برزخ و قیامت باز می کند سه, فرمود ما انبیا فرستادیم (لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ) گرچه (بَعْدَ) ظرف است مفهوم ندارد چون در مقام تحدید است مفهوم دارد یعنی قبل از رُسُل, قبل از اعزام انبیا حجّت مردم تام بود بعد از اعزام انبیا کسی حجّت ندارد (حُجَّتُهُمْ دَاحِضَةٌ عِندَ رَبِّهِمْ) حجّت برای خداست خب پس ما کاری نکردیم که زیر سؤال برویم.

ص: 20

پرسش:

پاسخ: بله همان استیضاح است دیگر, استیضاح است دیگر یعنی تَعییر و سرزنش است یعنی بازخواست کردن است دیگر این دیگر قِسم سومی نخواهد بود در جزء اقسام همان سؤال سوم است.

در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» آیهٴ 149 فرمود: (فَلِلّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ) هیچ جایی خدا کمبود ندارد, کم نیاورده که زیر سؤال برود در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» آیهٴ پانزده همان استدلال معروفی است که در اصول مطرح است فرمود: (وَمَا کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّی نَبْعَثَ رَسُولاً) ما هیچ ملّتی را به عذاب گرفتار نمی کنیم مگر اینکه قبلاً حجّت را تمام بکنیم پیامبر بفرستیم اگر کسی ایمان آورد که طوبیٰ لَه و حُسن مآب و اگر نیاورد عذاب می کنیم پس بدون اِتمام حجّت کسی را عذاب نمی کنیم. مشابه آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» آمده در سورهٴ مبارکهٴ «طه» هم مطرح شده بود در سورهٴ «طه» آیهٴ 134 به این صورت است (وَلَوْ أَنَّا أَهْلَکْنَاهُم بِعَذَابٍ مِن قَبْلِهِ لَقَالُوا رَبَّنَا لَوْلاَ أَرْسَلْتَ إِلَیْنَا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ آیَاتِکَ مِن قَبْلِ أَن نَذِلَّ وَنَخْزَی) ما اگر قبل از فرستادن انبیا ملّتی را هلاک می کردیم اینها اعتراض می کردند و این هم ظلم بود. در سورهٴ مبارکهٴ «کهف» آیهٴ 49 فرمود: (وَلاَ یِظْلِمُ رَبُّکَ أَحَداً) خب از مجموع این آیات برمی آید که ذات اقدس الهی کاری نمی کند که زیر سؤال برود پس از ذات او, از مبدأ فاعلی او, از مبدأ غایی او بخواهی سؤال بکنید سؤال معقول نیست اگر بخواهید از فعل او سؤال بکنید سراسر حکمت است. یک راه دقیق تری سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) طی می کند و این است که کسی حقّ سؤال ندارد, چرا حقّ سؤال ندارد الآن اگر کسی مالکِ مطلقی در مِلک خود کاری انجام بدهد به ما چه که سؤال بکنیم اگر کلّ عالَم مِلک و مُلک اوست که (تَبَارَکَ الَّذِی بِیَدِهِ الْمُلْکُ) یک, (فَسُبْحَانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْ ءٍ) دو, هم بدنهٴ اشیاء مِلک اوست هم افسار و زِمام و ناسیهٴ اشیاء در دست اوست, هم مُلک اشیاء در دست اوست, هم ملکوت اشیاء در دست اوست مُلکش که به عالَم برکت برمی گردد فرمود: (تَبَارَکَ الَّذِی بِیَدِهِ الْمُلْکُ) ملکوت که به صحنهٴ تجرّد برمی گردد فرمود: (فَسُبْحَانَ) سبحان یعنی سبحان جای تبارک نیست آنجا (فَسُبْحَانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْ ءٍ) ملکوت به دست تسبیح است مُلک به دست تبارک, خدایی که تبارک و تعالیٰ مالکِ مُلک است خدایی که سبّوح قدّوس است مالک ملکوت خب پس ملکوت کلّ شیء به دست اوست, مُلک کلّ شیء به دست اوست ما چه چیزی سؤال بکنیم! فضولی کردن است سؤال سیدنالاستاد می فرماید این راه, راه دقیق است شما چه کار می خواهید بکنید حقّی دارید, کسی در عالَم حقّی دارد, جابه جایی شده است خب او مِلک خودش است دارد کار انجام می دهد اگر نسبت به شماست که خب (لاَ یِظْلِمُ رَبُّکَ أَحَداً) همین بیانات را فرمود ولی آخر کسی که در کارِ خودش دارد دخالت می کند و دیگری اصلاً نه حقیقتش را می فهمد نه حقّ حرف زدن دارد چه حقّی دارد سؤال بکند اما آن آلهه زیر سؤال می روند, عابدها زیر سؤال می روند, عابد و معبود هر دو زیر سؤال می روند (لاَ یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ) یک, (وَهُمْ) یعنی آن آلهه, (وَهُمْ) یعنی عابدان آلهه, (وَهُمْ) یعنی عابد و معبود کلاهما فی النّار همه (یُسْئَلُونَ) آنها زیر سؤال می روند اینکه فرمود: (إِنَّکُمْ وَمَا تَعْبُدُونَ مِن دوُنِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ) اینکه فرمود: (فَاتَّقُوْا النَّارَ الَّتِی وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ) حجاره همین اصنام و اوثانی است که اینها می تراشیدند و می پرستیدند بنابراین آنها مسئول اند زیر سؤال می روند و ذات اقدس الهی زیر سؤال نمی رود.

ص: 21

پرسش:

پاسخ: آخر ما یعنی چه می خواهیم بگوییم حقّ کسی را ضایع کرده! ما مالک چیزی هستیم یا می فهمیم او دارد چه کار می کند!

پرسش:

پاسخ: مِلک و مُلک او که برای خداست هم مُلک عالم به دست اوست هم ملکوت او, او در کار خودش دارد دخالت می کند آخر ما چه چیزی سؤال بکنیم.

پرسش: حسّ حقیقت جویی؟

پاسخ: حقیقت جویی همین است که بفهمد که برای اوست, اگر حقیقت جو بود که دخالت نمی کرد این می خواهد باطل جویی کند نه حقیقت جویی حقیقت این است که او مالکِ مُلک است یک, مالک ملکوت است دو, علمش تام, حکمتش تام دارد کار خودش را انجام می دهد چه چیزی را داری سؤال می کنی!

پرسش: سؤال استعطایی..

پاسخ: استعطایی خب بله ما شب و روز از ذات اقدس الهی مسئلت می کنیم هم (رَبِّ زِدْنِی عِلْماً) می گوییم, هم (وَسْأَلُوا اللّهَ مِن فَضْلِهِ) می گوییم, هم در دعاها به ما گفتند خدایا! تو خودت اجازه دادی ما را دعوت کردی که سؤال بکنیم و هرگز این طور نیست که خودت دعوت بکنی دستور سؤال بدهی ما سؤال بکنیم تو جواب ندهی خب این سؤالِ استعطایی است اما سؤالی که خدا را زیر سؤال ببریم این اصلاً معقول نیست.

پرسش: می گویند چرا آنجا را خلق کردی, چرا آن کار را کردی و اینها.

پاسخ: خب این می شود فضولی این دیگر سؤال نیست, آخر چه چیزی را خلق کردی کسی که نه اول را می داند نه آخر را می داند عقلِ ضعیف فضولی چرا کند آنهایی که حکیم اند حرفشان این است می گویند نه از سابق خبر داری, نه از لاحق خبر داری, نه از قَرین خبر داری, نه از ملازم خبر داری, نه از ملزوم خبر داری, نه از متلازم خبر داری تو که هیچ خبر نداری چه چیزی را داری سؤال می کنی؟! بنابراین این یک راه لطیفی است که سیدناالاستاد طی می کند می فرماید که ما این راه را برویم یک راهِ خوبی است اما آن راههایی که مفسّرین ذکر کردند که تا حال آمده آن هم راه متوسّطی است البته که خدای سبحان حکیمانه کار می کند جا برای سؤال قرار نمی دهد هم در سورهٴ مبارکهٴ «سجده» در آیهٴ هفت و هشت فرمود: (الَّذِی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْ ءٍ خَلَقَهُ) هر چه آفرید زیبا آفرید این یک, هم نفسها را در سورهٴ «کهف» و امثال «کهف» نفی کرده فرمود ما به کسی ستم نکردیم اگر بخواهیم عذاب بکنیم بعد از اِتمام حجّت است آن هم خیلیها رفع می کنیم (وَیَعْفُوا عَن کَثِیرٍ) این دعای معروف «یا مَن یَقبل الیسیر و یَعفوا عن الکثیر» از آن آیه اخذ شده است دیگر, (مَا أَصَابَکُم مِن مُصِیبَةٍ فَبِمَا کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ وَیَعْفُوا عَن کَثِیرٍ) خب این است این خدا که زیر سؤال نمی رود که, بنابراین معنای متوسّطِ آیه این است که همهٴ کارهای او حکیمانه است کارِ حکیمانه که زیر سؤال نمی رود, معنای أدقّش این است که آخر ما دخالت بکنیم, سؤال بکنیم, زیر سؤال ببریم که چه, یعنی چرا فلان کار را کردی, مِلک مطلق برای اوست, مُلک مطلق برای اوست اصلاً ما حقّ دخالت نداریم کسی حق ندارد در برابر خدای سبحان تا بگوید چرا این را به من دادی چرا آن را به من ندادی.

ص: 22

پرسش: ..موضوع قرار نمی گیرد پس این مِلکیّت به چه تعلّق می گیرد؟

پاسخ: خدا که مالک جهان است یعنی منظور آن است که چون مِلک اوست و مُلک اوست او در کارِ دیگری دخالت نمی کند در مِلک خودش دارد کار می کند چون در ملک خودش دارد کار می کند اگر ما حقّی از خارج داشته باشیم به خدا عرض کنیم خدایا چرا این حقّ ما را به او دادی اما اگر سراسر عالَم مِلک و مُلک اوست او دارد در مِلک خودش کار می کند فرض ندارد به ما چه که او دارد چه کار می کند مگر ما دربارهٴ دیگری دخالت می کنیم که چرا فلان جا خانه ساختی فلان فرش را خریدی چون برای ما نیست, اگر مُلکِ مطلق برای اوست و اگر ملکوت مطلق برای اوست و در قبال او هیچ کسی (وَلاَ یَمْلِکُونَ لِأَنفُسِهِمْ ضَرّاً وَلاَ نَفْعاً وَلاَ یَمْلِکُونَ مَوْتاً وَلاَ حَیَاةً وَلاَ نُشُوراً) ما فقط مالک دعاییم «لا یملک الاّ الدعاء» فقط دستمان دراز است آن وقت چه چیزی سؤال بکنیم؟! این یک معنای ألطفی است که ایشان می فرمایند.

پرسش: ..

پاسخ: اینها سؤالها به استعطا برمی گردد یا به توجیه دیگران برمی گردد ولی سؤالِ اعتراضی که از خارج کسی بر خدا اعتراض کند که چرا این کار را کردی این فرض ندارد.

پرسش: سؤال ملائکه.

پاسخ: آنها هم سؤال استفهامی بود دیگر لذا همان اول, اول و آخر سؤال اینها با تسبیح شروع شده (سُبْحَانَکَ لاَ عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا) آنها سؤال استفهامی بود.

پرسش: اگر انبیا نبودند بر مردم حجّت نبود..

ص: 23

پاسخ: بله, این همان جوابِ متوسّط است خدای سبحان چون حکیمانه کار می کند سراسر عالَم حکمت است دیگر, انبیا آمدند تا مردم اعتراض نکنند, عذابها بعد از اتمام حجّت است تا کسی اعتراض نکند نگوید (وَلَوْ أَنَّا أَهْلَکْنَاهُم بِعَذَابٍ مِن قَبْلِهِ لَقَالُوا رَبَّنَا لَوْلاَ أَرْسَلْتَ إِلَیْنَا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ آیَاتِکَ مِن قَبْلِ أَن نَذِلَّ وَنَخْزَی) اینکه قرآن درجاتی دارد و فهمنده های قرآن اول درجات دارند بعد خودشان می شوند درجه همین است دیگر در سورهٴ مبارکهٴ «آل عمران» و سورهٴ مبارکهٴ «انفال» این دو مطلب گذشت در یکی از این دو سور ه دارد که (لَهُمْ دَرَجَاتٌ) برای مؤمنین درجات است در بخش دیگر در سورهٴ دیگر دارد که (هُمْ دَرَجَاتٌ), (هُمْ دَرَجَاتٌ) یعنی (هُمْ دَرَجَاتٌ) نه اینکه «لام» محذوف است خب کسی در درجهٴ ده فهم قرار دارد او می شود علامه طباطبایی, یک وقت است کسی در درجهٴ هشت قرار دارد او می شود مفسّر دیگر (هُمْ دَرَجَاتٌ) نه (لَهُمْ دَرَجَاتٌ) اگر به یک مفسّر عادی هشت درجه ای بگویی, بگویی اینجا «لام» محذوف است مثل کشّاف و امثال کشّاف همین را به آقای طباطبایی بدهی می گوید نه خیر, «لام» محذوف نیست خود مؤمن درجه است خود انسان به این مرحله می رسد با این مرحله یکی می شود نه جای حذف «لام» است «خویش را تأویل کن نه این ذکر را» چرا می گویی «لام» محذوف است تو کمبود داری, بنابراین اگر راه سوم را طی کردی جا برای سؤال نیست راه اول و دوم را طی کردی خدای حکیم جا برای سؤال نمی گذارد, بنابراین (لاَ یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ) در بعضی از قسمتها اصلاً سؤال فرض ندارد در بعضی از قسمتها سؤال فرض دارد لکن او چون حکیمانه است بر اساس (أَحْسَنَ کُلَّ شَیْ ءٍ خَلَقَهُ) کار می کند جا برای سؤال نمی گذارد در همین بخش کسی باید حقّ وظیفهٴ خودش را بشناسد و خودش را وارد مسئلهٴ سوم نکند و سؤال نکند.

ص: 24

خب, اما در جریان اینکه ذات اقدس الهی به اهل بیت(علیهم الصلاة و علیهم السلام) چیزی تفویض کرده یا نه, تفویض به این معنا که خدای سبحان کاری را به دیگری واگذار بکند و رابطهٴ خودش را از او قطع بکند منقطع بشود و خودش تعطیل بشود فقط ناظر باشد این مستحیل است چه نسبت به اهل بیت چه نسبت به ملائکه و مانند آن که خدا _ معاذ الله _ کاری را به دیگری بسپارد و خودش تعطیل باشد هیچ دخالت نکند و ببیند اینها دارند چه کار می کنند, اما روایات تفویض کم نیست در همین شرح زیارت جامعه ملاحظه بفرمایید روایات تفویض فراوان است در ادعیه, در زیارات تفویض آمده اما در همین روایات تفویض آمده که «حَلَّلْتَ حلال الله, حَرَّمْتَ حرام الله» نه اینکه شما از نزد خودتان چیزی را حلال کردی یا از نزد خودتان رکعات را اضافه کردید. بیان ذلک این است که انبیا(علیهم الصلاة) و ائمه(علیهم السلام) اینها همان طوری که از قرآن کریم برمی آید دارای دو حیثیت اند, یک حیثیت اند که فرمود: (إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ) یکی هم (إِلَّا مَا یُوحَی إِلَیَّ) این (إِلَّا مَا یُوحَی إِلَیَّ) حیثیتی است که آنها دارند دیگران ندارند, آن حیثیت (إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ) حیثیتی است که دیگران دارند ذات اقدس الهی مسائل دینی را به انبیا و ائمه(علیهم السلام) داده است بر اساس کدام حیثیتشان داد؟ بر اساس حیثیت (إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ) داد یعنی شما از آن جهت که بشری هستید مانند دیگران من دین را به شما واگذار کردم این معنایش این است که انسان در دین محتاج به پیغمبر و وحی نیست این اصلِ مسئله را زیر سؤال می برد, اگر معنای تفویض این است که نه, ما چیزهایی را به شما دادیم که مربوط به (إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ) نیست مربوط به (إِلَّا مَا یُوحَی إِلَیَّ) این این حق است آن وقت این سه گونه به اینها دادند اینها در حقیقت کلام خدا, پیام الهی, دستور الهی را دارند القا می کنند نه از نزد خودشان اینها یا چیزهایی را می گیرند که لفظ و معنا هر دو برای خداست مثل اینکه پیغمبر قرآن را گرفت که لفظ هم معجزه است یا نه, لفظ و معنا هر دو را می گیرند ولی لفظ دیگر معجزه نیست نظیر آنچه دربارهٴ احادیث قدسی گفتند که امام فرمود: «قال الله کذا» مرحوم مفید(رضوان الله علیه) در کتاب شریف امالی نقل می کنند بعد از رحلت وجود مبارک امام باقر(سلام الله علیه) وَفْدی, هیئتی آمدند حضور مبارک امام صادق برای عرض تسلیت مرحوم مفید نقل می کند که ظاهراً ابی سَلمه است یا سالم بن أبی حفصه است به عنوان سخنگوی این جمعیت وارد محضر امام صادق(سلام الله علیه) شد گفت ما تسلیت عرض می کنیم به شما برای اینکه کسی را از دست دادیم با اینکه پیغمبر(علیه و علی آله آلاف التحیّة و الثناء) را ندیده بود وقتی می گفت «قال رسول الله» همه ما قبول می کردیم ما چنین کسی را از دست دادیم و آن امام باقر بود برای ما خیلی تلخ بود رحلت چنین امامی با اینکه پیغمبر را ندیده بود کسی جرأت نمی کرد به حضرت عرض کند که شما که پیغمبر را ندیدی از کجا می گویید «قال رسول الله» مرحوم مفید نقل می کند که وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) «أطوق مَلیّاً» مقداری تأمل کردند بعد سر برداشتند فرمودند: «قال الله سبحانه و تعالیٰ» آن وقت آن حدیث را خواندند که «لو أنّ أحدکم تصدَّق بصدقة إنّ الله سبحانه و تعالیٰ یُرَبِّیه کما یُربّی أحدکم فی الو..» آن حدیث را نقل کرد اینها متحیّر شدند که این چه کسی است این می گوید «قال الله», «قال الله» یعنی «قال الله» مستقیماً دارد از خدا نقل می کند این نمایندهٴ این هیئت گفت ما رفتیم بگوییم کسی پیغمبر را ندیده بلاواسطه از پیغمبر نقل می کند معلوم می شود که امام این مقام را دارد این را مرحوم مفید در امالی نقل کردند خب, این فرق نمی کند احادیث قدسی چه به پیغمبر, قرآن که نیست چه به ائمه(علیهم الصلاة) می شود لفظ و معنا هر دو از خداست به برکت وحی و نبوّتِ پیغمبر به اینها می رسد منتها لفظ معجزه نیست به اصطلاح چون الفاظ احادیث قدسی مثل قرآ ن نیست. قِسم سوم آن است که معانی را ذات اقدس الهی به اینها از راه وحی یا الهام القا می کند اینها در انتخاب الفاظ بر اساس محاورات ادبی آزادند مثل همین روایتهای معمولی این روایتهای معمولی این طور نیست که لفظش از ذات اقدس الهی باشد ممکن است بعضی از کلمات باشد ولی ضرورتی در کار نیست که الاّ ولابد الفاظ باشند بنابراین چه روایات عادی چه احادیث قدسی همهٴ اینها به اهل بیت رسیده, به پیغمبر رسیده «مِن حیث إنّه نبیٌّ أو إمامٌ» نه «مِن حیث إنّه بشرٌ مِثلُنا» پس اگر روایات تفویض هست که هست و فراوان هم هست به اینها برمی گردد «مِن حیث إنّهم معصومون» و اینها از آن جهت که امام اند یا پیغمبرند حرفِ الله را دارند نقل می کنند خب این دیگر تفویض نیست چیزی به اینها واگذار نشده اینها دارند حرف خدا را می گویند اگر _ معاذ الله _ «من حیث انّه معصوم» نباشد «من حیث انّه بشر عادی» باشد این معنایش این است که دین دیگر پیغمبر نمی خواهد بشر عادی هم می تواند دین داشته باشد بنابراین روایات تفویض در مسئله زیارت جامعه و یا سایر قسمتها آنجا مبسوطاً بحث شده و فرشته ها هم همین طورند فرشته ها از آن جهت که مدبّرات امرند امر را از طرف ذات اقدس الهی می گیرند و کارگردان عالَم در حقیقت ذات اقدس الهی است و اینها مدبّرات امرند و مأموران الهی اند و هر کدام به اذن خدا دارند کار می کنند.

ص: 25

«و الحمد لله ربّ العالمین»

آیات 22 تا 24 سوره انبیاء 89/07/11

(لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا فَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا یَصِفُونَ (22) لاَ یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَهُمْ یُسْئَلُونَ (23) أَمِ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَکُمْ هذَا ذِکْرُ مَن مَعِیَ وَذِکْرُ مَن قَبْلِی بَلْ أَکْثَرُهُمْ لاَ یَعْلَمُونَ الْحَقَّ فَهُم مُعْرِضُونَ (24)

جریان توحید را ذات اقدس الهی در همهٴ کتابهای آسمانی و برای همهٴ انبیا و اُمم(علیهم السلام) تبیین کرد لذا در این بخش از آیات فرمود اقامهٴ برهان بر توحید و اقامهٴ دلیل بر استحالهٴ شرک و اینکه خدای سبحان منزّه از آن است که زیر بار سؤال برود اینها معارفی است که هم در قرآن کریم آمده هم در کُتب انبیای قبل آمده هم من گفتم هم انبیای قبل گفتند هم همراهان من و شاگردان من این پیام را دارند اینکه در بخشهای دیگر قرآن فرمود: (أَدْعُوا إِلَی اللَّهِ عَلَی بَصِیرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِی) آنها هم که شاگردان حضرت اند در درجهٴ اول اهل بیت(علیهم السلام) در درجهٴ دوم شاگردان آنها پیام آنها هم همین است لذا بعد از اقامهٴ برهان و اقامهٴ اینکه خدا زیر سؤال نمی رود فرمود: (هَاتُوا بُرْهَانَکُمْ) ما دلیلمان را اقامه کردیم شما دلیل بر شرک را اقامه کنید و این حرفی است که من گفتم, انبیای قبل گفتند, در قرآن هست, در کُتب آسمانی هست و پیروان من و علمای پیرو مکتب من هم حرفشان همین است هم برهان بر توحید اقامه می کنند, هم دلیل بر استحالهٴ شرک ارائه می دهند هم دیگران را به برهان دعوت می کنند.

ص: 26

مطلبی که مربوط به نفی سؤال هست که فرمود: (لاَ یُسْئَلُ) خداوند مورد سؤال قرار نمی گیرد یعنی سؤالِ توبیخی و تَعییری برای آن است که اگر ما بخواهیم قانونی را فرض کنیم از خارجِ آفرینش و نظام خلقت و کارِ خدا را برابر آن قانون تنظیم بکنیم چنین قانونی وجود ندارد سالبه به انتفاع موضوع است قانونی باشد معیاری باشد بیرون از نظام خلقت الهی که ما کارِ خدا را برابر آن قانون و نظام بسنجیم سالبه به انتفاع موضوع است چنین چیزی وجود ندارد, اما دربارهٴ خودِ خلقت خدا, ساختار داخلی نظام, درون خلقت نه بیرون خلقت این کار صدر و ساقه اش هماهنگ است مانند حلقات ریاضی است دیگر کسی سؤال نمی کند چرا عدد هفت بین شش و هشت است خب جایش همین جاست اینکه در سورهٴ «ملک» فرمود: (هَلْ تَرَی مِن فُطُورٍ) یا (ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ کَرَّتَیْنِ یَنقَلِبْ إِلَیْکَ الْبَصَرُ خَاسِئاً وَهُوَ حَسِیرٌ) یعنی اگر ساختار داخلی نظام را بخواهی بررسی کنی هر چیزی سرِ جای خودش است، بخواهی یک معیار و میزانی در خارج داشته باشی که کار خدا را برابر او بسنجی این سالبه به انتفاع موضوع است اصلاً چنین چیزی وجود ندارد لذا (لاَ یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ) این بیان سیدناالاستاد برمی گردد به اینکه شما نظام خارج ندارید داخل را بخواهید بسنجید که او (أَحْسَنَ کُلَّ شَیْ ءٍ خَلَقَهُ) هیچ چیزی را فروگذار نکرده هیچ چیزی هم به کسی ظلم نکرده به کسی هم ظلم نمی کند کمبودی هم ندارد همه چیز سر جای خودش است بنابراین سؤال دربارهٴ کار خدا یعنی کار خدا را زیر سؤال ببرند راه ندارد یا به انتفاع موضوع است یا به انتفاع محمول لذا (لاَ یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَهُمْ یُسْئَلُونَ).

ص: 27

اما دربارهٴ برهان بر توحید در جریان برهان نسبت به ذات اقدس الهی که گفته شد که خداوند معروف احدی نیست معبود احدی نیست اینها قضایا به عنوان قضیهٴ موجبهٴ محصَّله نیست یک، به عنوان موجبهٴ معدولةالمحمول نیست دو، به عنوان قضیه سالبه محصَّله است سه، یعنی اینکه گفته می شود خدا معبود نیست یا خدا حد ندارد یا خدا قابل شناخت نیست اینها قضایای ایجابی نیست تا ما بگوییم خود اینها یک نحوه حکم است نه موجبه محصّله اند نه موجبهٴ معدولةالمحمول قضیه سالبهٴ محض اند در بیانات نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) که داشت که «لا حدّ له» این قضیه آنجا مشخص شد که این سالبه محصّله است نه اینکه قضیه موجبهٴ معدولةالمحمول باشد تا حکمی را به همراه داشته باشد تا کسی بگوید پس خدا مورد حکم قرار می گیرد در مثالی که قبلاً گفته شد این بود که اگر کسی غوّاص هم باشد در اقیانوس غرق بشود اگر از این غوّاص سؤال بکنند حجم این آب چقدر است مساحت اقیانوس چقدر است این باید بگوید من باید بروم بیرون تا مساحت سنجی بکنم من درون که هستم چگونه مساحت سنجی کنم من طول و عرق و عمق را چطور ببینم من از جای دیگر خبر ندارد من فعلاً این گوشه غرقم، اگر حقیقت نامتناهی داشتیم که داریم و هر موجودی در این حقیقت در فیض این حقیقت غرق است دیگر نمی تواند بیرون بیاید خدا را یک طرف بگذارد در برابر او محمولی بگذارد بگوید این محمول برای آ ن موضوع است خب اگر چیزی موضوع قضیه قرار گرفت در برابر محمول است یک، در برابر نسبت بین موضوع و محمول است دو، در برابر حاکم و قاضی و داور است سه، سه موضوع هستند آن هم یکی می شود چهار نفر در قضایا ما همین چهار چیز را داریم دیگر خب اگر حقیقتی نامتناهی بود محمول را فرا می گیرد و فرو می برد، نسبت بین موضوع و محمول را فرا می گیرد و فرو می برد، حاکم و داور را فرا می گیرد و فرو می برد، جا برای این قضیه نمی گذارد لذا ذات اقدس الهی محال یعنی محال است که موضوع قضیه قرار بگیرد و همهٴ این قضایایی که دربارهٴ ذات اقدس الهی است همه سالبه محصَّله است که «لا حدّ له» نعم، تعیّنات الهی، وجه الهی، اسمای حسنای الهی بله اینها قابل، اگر هم مطلق اند نامتناهی اند لابشرط قِسمی اند و قابل حد و امثال ذلک اند از یک جهت، پس نسبت به ذات اقدس الهی به هیچ وجه حکم نداریم نه تنها امتناع عقلی دارد منع نقلی هم دارد روایات فراوانی هم هست که آنجا راه نیست خودتان را به زحمت نیندازید که روایاتش در سالهای قبل خواندیم.

ص: 28

اما آنچه مربوط به مسئلهٴ امام صادق(صلوات الله و سلامه علیه) است وجود مبارک حضرت همان طوری که شاگردانی را در فقه اصغر پروراندند شاگردانی هم در فقه اکبر پروراندند این اصطلاح اکبر و اصغر در فرمایشات مرحوم میرداماد و امثال میرداماد هست این اصطلاح از اینجا نشأت گرفته که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به آن مجاهدان فرمود شما از جهاد اصغر به در آمدید باید به جهاد اکبر روی بیاورید خب اگر جهاد اصغر و جهاد اکبر داریم، فقه اکبر و اصغر داریم آن جهاد اکبر را که در فقه اصغر نمی خوانند در جهاد اکبر شما در این چهل جلد جواهر را بررسی کنید ببینید راه تهذیب نفس چیست، منازل سائرین چیست، سیر و سلوک چیست، خبری در فقه اصغر نیست جهاد اکبر را در فقه اکبر، فقه اکبر یعنی فقه اکبر، اگر ما دو جهاد داریم دو فقه داریم دیگر این فقه اکبر را وجود مبارک امام صادق یاد خواص داد و آن فقه اصغر را یاد شاگردان عادی داد و مانند آن، بخشهای وسیعی از همین معارف توحیدی را وجود مبارک امام صادق منتشر کرد او نه تنها رئیس مذهب ماست در فقه بلکه رئیس مذهب ماست در اصول، در فلسفه، در کلام، در تفسیر و شاگردان فراوانی را در رشته های گوناگون تربیت کرد. بخشی از فرمایشات وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) در کتاب شریف کافی مرحوم کلینی هست که در فرصتهای دیگر خوانده شد بخشی هم مرحوم صدوق(رضوان الله علیه).

پرسش:...

پاسخ: اینجا هم همین طور است «وأنت دللتنی علیک» او به عنوان هادی، به عنوان دالّ شناخته می شود وگرنه دربارهٴ خود ذات اقدس الهی همان روایات دارد که کسی که غرق شده است خبری ندارد خدا هدایت کرده است اینها اسمای حسنای خداست که «أنت دللتنی علیک» او دالّ است، او هادی است از دالّ بودن او، از هادی بودن او انسان کمک می گیرد، بنابراین مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در کتاب شریف توحید این کتابی که در مکتبةالصدوق چاپ شده است صفحهٴ 250 آنجا روایتی را از هشام بن حَکَم نقل می کند که به وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) عرض کرد «ما الدلیل علی أنّ الله واحدٌ» چه دلیلی دارید که خدا شریک ندارد و بیش از یک مبدأ در عالَم نیست. «قال(علیه السلام) إتّصال تدبیر و تمام الصنع» نظم عالَم دلیل است بر وحدتِ ناظم معمولاً در کتابهای فلسفی از برهان نظم برای اثبات مبدأ استفاده نمی شود از برهان نظم در مسئلهٴ علم و حکمت و وحدت عالَم استفاده می شود نه برای اثبات نظم، اثبات ناظم. اینجا هم وقتی هشام به عرض حضرت رساند که دلیل بر اینکه خدا واحد است برهان توحید است نه اثبات مبدأ دلیل بر اینکه خدا واحد است چیست؟ حضرت فرمود: «إتّصال تدبیر و تمام الصوم» یعنی نه نقصی است و نه عیبی، نقص آن است که این موجود سالم است ولی جوابگو نیست مثلاً اتاقی که مساحتش پنج در هفت است اگر یک فرش ابریشمی هم شما در آنجا که سه در چهار است پهن کنید این فرش ناقص است این فرش، فرش خوبی است اما جوابگوی آن مساحت نیست نقص این است که این شیء همهٴ خواسته های آن سائل را برآورده نکند کوتاه باشد اما عیب غیر از نقص است عیب آن است که خود این فرش پوسیده است رفوکرده است کهنه است این یک مشکل درونی دارد عالَم نه نقص دارد نه عیب، نه جایی باید باشد کمبود دارد نه آنچه هست آفت و اُفتی دارد هم تدبیر تام است هم صنع تام لذا خدا بیش از یکی نیست و اگر دوتا بود حتماً ناهماهنگی بود طبق برهانی که قبلاً گذشت. «قال قلتُ ما الدلیل علی أنّ الله واحدٌ، قال(علیه السلام) إتّصال تدبیر و تمام الصنع کما قال عزّ وجل(لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا)» این برهان نظم است که دلیل بر توحید است و وجود مبارک امام صادق از آن استفاده کرد، اما باب 26 که از صفحهٴ 243 استفاده می شود وجود مبارک حضرت در ردّ ثنویها و زنادقه برهانی اقامه می کند هشام بن حکم می گوید زندیقی محضر امام صادق(سلام الله علیه) رسید و سؤال و جوابی دربارهٴ توحید مطرح شد مستحضرید که هیچ قضیه ای بدون اصلِ تناقص سامان نمی پذیرد یعنی ما قضایای نظری داریم که مطالبی در آنها برای ما مجهول است یک سلسله بدیهیات داریم این مبادی بدیهی سرمایهٴ کسب آن نظری است ماها که در حوزه و دانشگاه کار می کنیم روش ما این است که یک مطلب نظری را از یک مطلب بدیهی می گیریم وقتی در کتابها می گویند این شیء یا باید بیِّن باشد یا مُبیَّن یعنی همین یعنی یا باید بدیهی باشد که می شود بیّن یا اگر نظری است باید به این بدیهی ختم بشود می شود مبیَّن مطلبی که نه بیّن است و نه مبیّن قابل قبول نیست کار ما در حوزه و دانشگاه همین است اما آنها که به سراغ حقیقت می روند این بیّن و مبیّن مشکل آنها را حل نمی کند برای اینکه ما بالأخره یک مفهوم نظری را با مفهوم بدیهی حل می کنیم آنها که مصداق می خواهند مصداق با مفهوم نصیبش نمی شود مثلاً کسی بخواهد بفهمد عسل طعمش چیست مزه اش چیست اگر کسی زنبور را معنا کند و عسل را معنا کند و کندو را معنا کند و همهٴ راههای مهندسی این را یادش بدهد این ممکن است کندو بسازد، زنبورها را فراهم بکند، عسل تولید بکند ولی مزهٴ عسل را نچشیده هیچ کدام از این مفاهیم طعم عسل را در کام او ایجاد نمی کنند این است که آن بزرگان می گویند که شما مفاهیم نظری را بخواهی با مفاهیم بدیهی حل کنی خون به خون شستن محال است و محال، اگر بخواهی عالِم بشوی راهش این نیست که نظری را با بدیهی حل کنی باید پَر بکشی بروی خدمت خارج به حضور معلوم بروی تا بفهمی چه خبر است وگرنه معلوم را با مفهوم بخواهی بکِشی به ذهن بیاوری می شود همین عالِم معمولی. خون به خون شستن آفت فکر و مَوال است این بدان که خون به خون شستن محال است و محال. مفهوم نظری را با مفهوم بدیهی بخواهی حل کنی که کار حوزه و دانشگاه است خون را با خون می شویند اگر بخواهی بفهمی حقیقت یعنی چه، علم یعنی چه، عدل یعنی چه، باید به سراغ معلوم بروی نه اینکه معلوم را از راه مفهوم به ذهن بکشی «ما حملهٴ مردانهٴ مستانه نمودیم ٭٭٭ از علم رهیدیم و به معلوم رسیدیم» آن یه جان کَندن دیگر می خواهد که وجود مبارک امام صادق اصحاب خاصّ خودش را این طور می پروراند اما حالا آن زندیق یک عالِم معمولی که آمده دربارهٴ توحید می خواهد صحبت کند حضرت برهانی برایش نقل کرد که سرمایهٴ اوّلی است فرمود اصل تناقض را که باید قبول داشته باشی، بین نفی و اثبات که واسطه ای نیست شیء یا هست یا نیست این را به عنوان مبدأ فکری و تصدیقی قرار داد بعد از آن استفاده های فراوانی کرد بعد صفحهٴ 246 همین توحید مرحوم صدوق که مطبعه مکتب از آن چاپ کرده حضرت فرمود وقتی حضرت ذات اقدس الهی را تبیین کرد سائل گفت «فقد حدَّدْتَه إذ أثْبَتْتَ وجوده» اگر وجود خدا را ثابت کردی پس خدا را محدود کردی حضرت فرمود: «قال أبوعبدالله(علیه السلام) لم أحُدَّهُ» من او را محدود نکردم من «لکن أثبتته» گفتم خدایی هست منتها موجود دو قسم است یک قسم محدود است یک قسم نامحدود چرا، «إذ لم یَکُن بین الإثبات والنفی منزلةٌ» بین وجود و عدم که واسطه نیست بالأخره شیء یا هست یا نیست اجتماع نقیضین محال است، ارتفاع نقیضین محال است یک مبدأ تصدیقی است که ائمه(علیهم السلام) به استناد این مبدأ تصدیقی مطالب را پایه گذاری می کردند این قضیه هم مرحوم کلینی نقل کرده در جلد اول اصول کافی هم مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) این مبدأالمبادی است یعنی «لیس بین النفس و الإثبات منزلةٌ» بین وجود و عدم واسطه نیست ارتفاع نقیضین محال است، اجتماع نقیضین محال است این اصلی است که همهٴ قضایای ما به این برمی گردد حتی اجتماع ضدّین محال است، اجتماع مِثلین محال است، دور محال است، تسلسل محال است همه شان به این برمی گردد. چرا اجتماع ضدّین محال است، برای اینکه جمع نقیضین لازم می آید چگونه جمع نقیضین لازم می آید برای اینکه اگر الف ضدّ باء است و باء ضدّ الف است با هم جمع شدند معنایش این است که الف که ضدّ باء است هم طاردِ باء است هم طارد باء نیست باء که ضدّ الف است اگر با الف جمع بشود معنایش این است که هم طارد الف است هم طارد الف نیست چون بازگشت اجتماع ضدّین به اجتماع نقیضین محال است اجتماع ضدّین محال است بطلان اجتماع ضدّین بدیهی است نه اوّلی، بدیهی آن است که دلیل دارد ولی دلیل نمی خواهد مثل دو دوتا چهارتا اما اوّلی آن است که اصلاً دلیل ندارد اجتماع مِثلین هم همین طور است شما ببینید این طلبه ها وقتی گفتند این تحصیل حاصل است تحصیلِ حاصل محال است این بر اساس فطرت درونی اش قبول می کند اما وقتی بخواهد به حرف در بیاید بیانی برای گفتن ندارد خب چرا تحصیلِ حاصل محال است این فقط دارد استبعاد می کند می بیند چیزی که هست خب چگونه ما دوباره او را موجود کنیم استبعاد غیر از استحال است استبعاد برای مسائل عرفی و مسائل عادی به درد می خورد اما ما به دنبال استحاله هستیم نه استبعاد، تحصیلِ حاصل چرا محال است، اجتماع مثلین چرا محال است برای اینکه جمع نقیضین می شود زیرا اگر الف و باء مثل هم اند و دوتا هستند یقیناً تمایز دارند برای اینکه دوتا هستند دیگر، اگر هیچ مِیْزی نباشد که دوتا نیستند پس مِیْزی بین الف و باء که مُتماثل اند هست این یک، و چون جمع شدند تمایز در کار نیست این دو، اگر اجتماع مثلین بشوند هم مِیْز هست هم مِیْز نیست اگر تحصیل حاصل بشود هم مِیْز هست هم مِیْز نیست استحالهٴ تحصیلِ حاصل، استحالهٴ جمع مثلین به همین استحالهٴ جمع نقیضین برمی گردد برای یک محقّق در جهان بینی چاره جز استحاله نیست با استبعاد مسائل عرفی حل می شود ولی مسائل عقلی حل نمی شود. وجود مبارک امام صادق این برهان را اقامه کرده که بین نفی و اثبات واسطه نیست و چون جهان موجود است جهان خودکفا نیست برای اینکه نبود و پیدا شد و دائماً در معرض تغییر است پس مبدأیی دارد آن مبدأ هم مثل این نمی تواند باشد من خدا را ثابت کردم نه خدا را محدود این شخصی که گفت «فقد حدّدته إذ أثبتتَ وجوده، قال أبوعبدالله(علیه السلام) لم أحُدَّه» من محدودش نکردم «ولکن أثبَتْته» من او را ثابت کردم نه محدود چرا، «إذ لم یکن بین الإثبات و النفی منزلةٌ». مشابه این استدلال وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) در مناظرهٴ وجود مبارک امام رضا با متکلّم خراسان هست در آخر همین جلد آمده حالا اصل برهان ببینید وقتی که سائل گفت که «فله إنّیة و مائیّه، قال نعم له إنّیة و مائیّه»، «نعم لا یَثْبِت الشیء الاّ بإنّیة و مائیّه» آن وقت این مسئله ترکّب پیش می آید با احدیّت آنها سازگار است جوابهای فراوانی دادند که منظور از این مائیّت به معنی اعم است که با هویّت هم سازگار است با بساطت واجب تعالی هم هماهنگ در می آید البته وقتی این گونه از روایات مطرح بشود اشکال و جوابی که به همراه دارد به مراتب بالاتر از اشکال و جواب «لا تنقض الیقین بالشک» است ولی به هر تقدیر وجود مبارک حضرت فرمود مبنا این است که رفع نقیضین محال است و جمع نقیضین محال، حالا هشام می گوید که آن شخص سؤال کرده که دلیل بر توحید چیست؟ حضرت همین براهین اوّلیه را به عنوان جدال احسن نقل کرد که اگر دو خدا باشند هر دو قوی باشند یک محذور دارد، یکی قوی باشد دیگری ضعیف یک محذور دارد، هر دو ضعیف باشد یک محذور دارد اینها را ذکر کرد و چون یک تدبیر در جهان حاکم است معلوم می شود مدبّر یکی است و نمی شود گفت که دو خدا برابر یک واقعیّت و نفس الأمر حکم می کنند برای اینکه واقعیّت و نفس الأمر تازه اینها دارند ایجاد می کنند اگر دو خدا هست دو ذات است، دو علم است، دو حکمت است، دو جهان بینی است و دو کار و دو نحوه کار خواهد بود. یک برهان دیگری هم وجود مبارک امام صادق ارائه کردند که آن دیگر با ترکّب همراه است نه با اختلاف نظم فرمودند اگر دو خدا باشند یک مابه الاشتراک دارند، یک مابه الامتیاز دارند مرکّب از مابه الاشتراک اند مرکّب از مابه الامتیازند آن مابه الاشتراک که مرکّب بین اینها یک شیء ثالثی است آن شیء ثالث باعث ترکّب اینهاست هر کدام از اینها دو جزء خواهند داشت برهان این است فرمود: «ثمّ یَلزمُک إلی اثنین فلابدّ مِن فرجةٍ بینهما» اگر دو خدا هستند باید مابه الاختلافی داشته باشند و مابه الاشتراکی «حتّی یکونا اثنین فصارت الفُرجة ثالثاً» یکی الف است یکی باء یکی هم مشترک بین اینها یا مابه الامتیاز بین اینهاست اگر مابه الامتیاز نباشد که دیگر دوتا نیستند «فصارت الفرجة ثالثاً بینهما قدیماً معهما» یک امر انتزاعی نمی تواند باعث تفرقهٴ دو خدا باشد باید یک امر وجود خارجی باشد مفهوم ذهنی ما ذهنی در آنجا نداریم مفهومی در آنجا نداریم اصولاً در سطح بالا سخن از علم حصولی و انتزاع مفهوم در کار نیست این منطق که می گویند تصوّر و تصدیق را به همراه دارد این برای همین مرحلهٴ نفس و امثال نفس است وگرنه در مراحل بالاتر که سخن از حواس و امثال ذلک نیست فقط علم حضوری است. خب، اگر دو خدا باشد آن مابه الافتراق باید وجود خارجی داشته باشد اگر وجود ذهنی داشته باشد که باعث جدایی دوتا حقیقت نیست پس آن مابه الافتراق یک امر خارجی است.

ص: 29

پرسش:...

پاسخ: این هم برهان عقلی است دیگر اگر این عالَم چون بحث در این عالَم است در نهج البلاغه هم همین آمده اگر خدای دیگری هم بود خب او هم پیامبر می فرستاد دیگر برای اینکه نمی شود گفت دوتا خدا یک پیامبر دارند دوتا خدا دوتا بینش دارند، دوتا اراده دارند، دوتا علم دارند، دوتا ذات اند چون دوتا ذات اند دوتا علم دارند علمشان هم عین ذاتشان است ذاتشان که فرق کرده علمشان هم فرق می کند این در نهج البلاغه هست. خب، فرمود: «فصارت الفرجة ثالثاً بینهما قدیماً معهما» مستحضرید که نه چیزی با خداست نه چیزی بر خدا هر چه هست از خداست خدا نه با چیزی است نه محکومِ چیزی لذا (الْحَقُّ مِن رَبِّکَ) نه «مع ربّک» که ما حقّی داشته باشیم حق با خدا باشد ما دربارهٴ حضرت امیر(سلام الله علیه) می گوییم «الحقّ مع علی یدور معه حیث ما دار» چون موجود ممکن است اما خدا حقّی باشد که خدا با آن حق باشد «و یدور معه حیث ما دار» که می شود شرک است آن معیّتِ قیّومیه است او با همه چیز است نه چیزی با او، خدا با هر چیزی است بله، اما هیچ چیزی با او نیست شما این را در مطوّل و امثال مطوّل باید خوانده باشیم که ما یک حمد دوجانبه داریم یک حمد یک جانبه حمد دوجانبه مثل اینکه زید صفتی دارد آن صفت بر زید حمل می شود می شود مبتدا را مقدّم داشت، می شود خبر را مقدّم داشت می شود گفت زید ابن عمرو است می شود گفت ابن عمرو زید است اینجا هر دو ممکن است یک قِسم حمد یک جانبه است که مطلق بر مقیّد حمل می شود اما عکس نیست وقتی شما می گویید «زیدٌ انسانٌ» حتماً انسان را باید محمول قرار بدهید اگر خواستید انسان را موضوع قرار بدهید ناچارید قضیه را عوض بکنید باید بگویید «بعضُ الانسان زیدٌ» نمی توانید بگویید «الانسان زیدٌ» زید با انسان نیست اما انسان با زید است مطلق با مقیّد است ولی مقیّد با مطلق نیست خدا با همه است و هیچ چیزی با خدا نیست و آن بزرگواری که مسئلهٴ ترتّب را در اصول حل کرده که اهم با مهم هست و مهم با اهم نیست از اینجاها مدد گرفته مشکل ترتّب که حل شد بسیاری از علمای اصول جشن گرفتند و هر کس هم به این فکر رسیده یک نبوغ فکری داشت مطلق با مقیّد هست اهم با مهم هست ولی مهم با اهم نیست هیچ چیزی با خدا نیست در حالی که خدا با همه است خاصیّت مطلق و مقیّد این است. خب، در اینجا فرمود اگر اینها مرکّب بشوند یک موجود ثالثی هست «فیلزمک ثلاثه و إن ادّعیت ثلاثه» اگر گفتی فرجه ای هست مابه الافتراقی بینهما هست غیر از مابه الاشتراک آن گاه شدند سه موجود قدیم الف، باء و آن فرجه فرقی بین این فرجه با الف باید باشد فرقی بین این فرجه با باء باید باشد این می شود پنج تا «فإن ادّعیت ثلاثة لَزِمَک ما قُلنا فی الاثنین حتّیٰ یکون بینهما فرجتان فیکون خمساً» حالا ببینید این روایات اگر در حوزه ها بیاید فاصلهٴ علمی اینها با «رُفع ما لا یعلمون» خیلی است اینها همان طور که (یَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً)، «یا ربّ إنّ القوم اتّخذوا» اصول کفایه را مهجورا، توقیع صدوق را مهجورا، بالأخره عترت در بخشهای وسیعی مهجورند دیگر متأسفانه، «ثمّ یتافی العدد إلی ما لا نهایة فی الکثرة» «یتناها» یعنی «یَسیر» بنابراین چاره جز این نیست که ما خدا را بسیط بدانیم اگر بسیط دانستیم و نامحدود جا برای غیر نمی ماند. خب، پس حضرت هم برهان اقامه کردند بر اصل وجود هم برهان اقامه کردند بر نامتناهی بودن و هم برهان اقامه کردند بر توحید و زیربنای همهٴ این مسائل نظری یک قضیهٴ بدیهی است و آن این است که ارتفاع نقیضین محال، جمع نقیضین محال حتّی اصل هوهویّت، اصل هوهویّت هم به رفع نقیضین تکیه می کند «زیدٌ زیدٌ بالضروره» خب اگر ارتفاع نقیضین یا اجتماع نقیضین جایز باشد می گوییم بله زید هم زید هست هم زید نیست ولی می گوییم نه نمی شود. اصل هوهویّت هم که مبدأ تصدیقی است بدیهی است نه اوّلی هر چیزی خودش، خودش است بله این بدیهی است اما اوّلی آن است که هیچ وجودی عدم نیست، هیچ عدمی وجود نیست، جمع وجود و عدم محال است، رفع وجود و عدم محال است که اصل هوهویّت به آن برمی گردد اینها مطالبی است که ذات اقدس الهی می فرماید ما نه تنها در یک کتاب گفتیم در کتاب دیگر آنها تصدیق کردیم بلکه در همهٴ کتابها آمده مطالبی که جزء خطوط کلی اخلاق و حقوق باشد به تهذیب نفس برگردد بالصراحه در قرآن کریم آمده که همهٴ انبیا این را آوردند نظیر آنچه در پایان سورهٴ مبارکهٴ «اعلیٰ» هست که فرمود: (بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا ٭ وَالْآخِرَةُ خَیْرٌ وَأَبْقَی ٭ إِنَّ هذَا لَفِی الصُّحُفِ الْأُولَی ٭ صُحُفِ إِبْرَاهِیمَ وَمُوسَی) این مسائل اخلاقی را ما در صُحف ابراهیم گفتیم، در صحف موسی گفتیم و مانند آن. در جریان اینکه زمین بالأخره به برکت اهل بیت(علیهم السلام) به وجود مبارک حضرت حجّت(سلام الله علیه) می رسد می فرماید: (لَقَدْ کَتَبْنَا فِی الزَّبُورِ مِن بَعْدِ الذِّکْرِ أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُهَا عِبَادِیَ الصَّالِحُونَ) این حرفها را قبلاً گفتیم در کتابهای انبیای قبلی گفتیم در مسائل توحیدی هم می فرماید: (هذَا ذِکْرُ مَن مَعِیَ وَذِکْرُ مَن قَبْلِی) این مسائل برهانی اثبات واجب و توحید واجب و نظم عالم و حدت ناظم را ما در کتابهای قبل گفتیم انبیای قبل گفتند اینها خطوط کلی دین است که در غالب کتابهای آسمانی یا در همهٴ آنها مُصرَّح شد.

ص: 30

«و الحمد لله ربّ العالمین»

آیات 22 تا 25 سوره انبیاء 89/07/13

(لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا فَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا یَصِفُونَ (22) لاَ یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَهُمْ یُسْئَلُونَ (23) أَمِ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَکُمْ هذَا ذِکْرُ مَن مَعِیَ وَذِکْرُ مَن قَبْلِی بَلْ أَکْثَرُهُمْ لاَ یَعْلَمُونَ الْحَقَّ فَهُم مُعْرِضُونَ (24) وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِکَ مِن رَّسُولٍ إِلَّا نُوحِی إِلَیْهِ أَ نَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدُونِ (25)

جریان توحید در سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» که از سوَر مکّی است از خصوصیّتی برخوردار است برای اینکه مبتلابه مردم حجاز آن روز جریان وثنیّت و تعدّد آلهه بود. قرآن کریم این مسئله شرک را از چند جهت مستحیل دانست در مقاطع گوناگون با اقوال و گروههای مختلف به برهان پرداخت با تودهٴ مردم از یک منظر، با محقّقانشان از منظر دیگر، با متکلّمانشان از منظر دیگر، با مفسّرانشان از منظر دیگر با هر کدام از این فِرَق و مِلل و نِحل و اقوام از منظر خاصّ آنها برهان اقامه کرد و استحالهٴ این شیء را ثابت کرد. نسبت به مقلّدان فرمود اصلِ تقلید در این گونه از امور باطل است شما که می گویید (إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَی أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَی آثَارِهِم مُهْتَدُونَ) و (مُقْتَدُونَ) می فرماید اصل شرک، اصل تقلید باطل است وگرنه هر ملّتی به نیاکان و به عقاید نیاکانش باقی است (أَوَلَوْ کَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ یَعْقِلُونَ شَیْئاً وَلاَ یَهْتَدُونَ) یا (لاَ یَعْقِلُونَ شَیْئاً وَلاَ یَهْتَدُونَ) پس نسبت به مقلّدان و تودهٴ مردم از منظر بطلان تقلید استدلال کرد نسبت به متکلّمانشان که می گفتند: (لَوْ شَاءَ اللّهُ مَا أَشْرَکْنَا وَلاَآبَاؤُنَا وَلاَحَرَّمْنَا مِن شَیْ ءٍ) می گفتند این کار را خدا قبول دارد الله را اینها می پذیرفتند بعد می گفتند تعدّد آلهه و وثنیّت و صنمیّت را خدا قبول دارد زیرا خدا عالِم مطلق است الله عالِم مطلق است و قدیر مطلق است و می داند که ما به شرک تَن در دادیم اگر این شرک مرضیّ او نباشد جلوی ما را می گیرد (لَوْ شَاءَ اللّهُ مَا أَشْرَکْنَا وَلاَآبَاؤُنَا وَلاَحَرَّمْنَا مِن شَیْ ءٍ) که قرآن کریم اینها را با هدایت و فرق بین ارادهٴ تکوینی و ارادهٴ تشریعی هدایت کرده است فرمود خدا عالِم بکلّ شیء است یک، قادر کلّ شیء است دو، اما خدا جلوی معصیت را نمی گیرد انسان را آزاد گذاشته (لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ) انسان تکویناً آزاد است منتها تشریعاً فرمود این شرک است و جهنم دارد و عذاب الهی دارد وگرنه هر کسی هر گناهی را می تواند توجیه کند بگوید خدا جلوی قتل و خونریزی را هم می تواند بگیرد خب چرا نمی گیرد خدای سبحان که در نظام تکوین اعلام کرده که بشر آزاد است (لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ) ما بشر را آزاد خلق کردیم چون کمال در همین آزادی است (وَهَدَیْنَاهُ النَّجْدَیْنِ)، (إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکِراً وَإِمَّا کَفُوراً) و امثال ذلک، ولی راهنمایی کرده عقلاً و فطرتاً، نقلاً و وحیاً که چه چیزی حلال است چه چیزی حرام است چه چیزی جهنم است چه چیزی بهشت، این با آن گروه. با محقّقانشان از همین راه که (لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا) از راه برهان عقلی که اگر اله باشد باید علمش عین ذات او باشد و چون آلهه متعدّدند علوم متعدّد است، تشخیص متعدّدند، نفس الأمر و واقعیّتها متعدّدند و عالَم می شود فاسد. با محدّثان و مفسّرانشان از این منظر بحث می کند فرمودند شما که به شرک تَن در دادید یا باید به دلیل عقلی اکتفا می کردید یا به دلیل نقلی، اگر اهل استدلال عقلی هستید که (لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا) و مانند آن ادلهٴ عقلی است و استحالهٴ شرک را ثابت می کند، اگر جزء مفسّران و محدّثان و علمای نقل هستید بالأخره یک کتاب آسمانی باید مسئلهٴ شرک را امضا کند همهٴ کتابهای آسمانی دارد این را باطل می کند (هذَا ذِکْرُ مَن مَعِیَ وَذِکْرُ مَن قَبْلِی) بالأخره شما یا باید به نقل تکیه کنید یا به عقل، اگر به عقل تکیه کنید که عقل استحالهٴ تعدّد آلهه را تضمین می کند، اگر به نقل توسّل کنید که همهٴ انبیا حرف ما را می زنند اینکه می فرماید: (هذَا ذِکْرُ مَن مَعِیَ وَذِکْرُ مَن قَبْلِی) یا در آیه بعد می فرماید: (وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِکَ مِن رَّسُولٍ إِلَّا نُوحِی إِلَیْهِ) یعنی حرف همه انبیا همین است بالأخره شما باید یک جا تکیه کنید یا نه، برخیها می گویند که تعدّد آلهه به این معنا که صنم و وثن را ما بپرستیم بله، دلیل عقلی بر خلاف اوست اما تعدّد آلهه به معنای تثلیث و مانند آن عقل نمی فهمد استحالهٴ این را که در عین حال که یکی هست سه خدا باشد أب و إبن و روح القُدُس برخی از عالِمان مسیحی می گویند این طوری است فوق طورِ عقل، عقل این را نمی فهمد قرآن کریم می فرماید بسیار خب عقل نمی فهمد نقل که باید اثبات کند دیگر، شما در کتابی از کتابهای انبیا مسئلهٴ تثلیث را بیاورید خیلی از این مسیحیها مدّعی اند که این معنا عقلی نیست قلبی است این را عقل نمی فهمد بسیار خب، بر فرضِ پذیرش این ادّعای باطل بالأخره نقل باید این را ثابت کند انسان گاهی می گوید که در تعبّدیّات عقل پی نمی برد آن برای امور جزئی و تعبّدی است این بله فراوان است عقل بعد از اینکه اصلِ مسئله وحی و نبوّت را ثابت کرده است می گوید چون خیلی از اسرار است مربوط به آن عالَم و من هیچ دسترسی ندارم که در برزخ چه خبر است، در قیامت چه خبر است، چه چیزی برای آنجا نافع است من چه می دانم که چرا نماز صبح باید دو رکعت باشد آن هم جَهر هر چه شارع گفته من می گویم چشم، این را عقل می گوید، می گوید من در آن گونه از مسائل که هیچ راهی ندارم فقط باید گوش باشم اما در جها ن بینی و در خطوط کلی خب همان عقلی که خدا را می فهمد، توحیدش را می فهمد، وحی و نبوّتش را می فهمد این مسائل را می فهمد بسیار خب بگویید مسئلهٴ تثلیث را عقل نمی فهمد خب نمی فهمد شما دلیل نقلی بیاورید بالأخره کتابی باید این تثلیث را ثابت کند نه، لذا در جریان توحید می فرماید برهانی دارید بیاورید برهانتان یا باید عقلی باشد یا نقلی، برهان عقلی که الآن ما اقامه کردیم که تعدّد آلهه مستحیل است برهان نقلی هم نمی توانید بیاورید برای اینکه (هذَا ذِکْرُ مَن مَعِیَ وَذِکْرُ مَن قَبْلِی) قرآنی که با من است همین حرف را دارد، تورات و انجیل و صُحف انبیای گذشته که با آنهاست همین حرف را دارد پس شما دستتان خالی است هر پیامبری هم که آمد همین توحید را آورده پس عقلاً و نقلاً دستتان خالی است (قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَکُمْ) برهان هم یا باید نقلی باشد یا عقلی x تعبیر سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) این است که این از سنخ منع است با ذکر سند مستحضرید که همان طوری که ادبیات لازم است تا انسان مواظب زبانش باشد درست حرف بزند منطق لازم است تا مواظب فکرش باشد که درست فکر بکند بالأخره این قالب ریزی اندازه می خواهد دیگر. در منطق می گویند اگر یک وقت کسی حرفی زد انسان بخواهد آن را باطل کند سه تا راه دارد یا منع است یا نقض است یا معارضه یعنی اگر کسی قیاسی اقامه کرد صغرایی و کبرایی طرح کرد یک نتیجه گرفت کسی بخواهد این حرف را نقد کند سه تا راه دارد که جمع اینها هم ممکن است. یکی راه منع است مثلاً بگوید که مقدمهٴ اول ممنوع است یا مقدمهٴ دوم ممنوع است این همان است که گاهی می گویند «نَمْنَعُ الصغریٰ، نمنع الکبریٰ» و دلیل می آورند می گویند که صغرا به این دلیل ممنوع است یا کبرا به این دلیل ممنوع است. راه دوم راه نقض است یعنی کاری به صغرا و کبرا ندارند می گویند این قیاس اگر نتیجه می داد همین قیاس در جای دیگر جاری می شود و نتیجه نمی دهد این تخلّف مَدلول از دلیل نشانهٴ آن است که این دلیل نیست می گویند نقض می کنیم به فلان مورد، نقض می کنیم به فلان مورد این کاری به صغرا و کبرا ندارد احدی المقدّمتین را منع نمی کند مجموعه این دلیل را زیر سؤال می برد می گوید اگر این دلیل حجّت تام بود همین دلیل را ما در جای دیگر اجرا می کنیم و نتیجه نمی دهد این را می گویند نقض. سوم راه معارضه است یعنی کاری به صغرای قیاس یا کبرای قیاس یا مجموعهٴ دلیل ندارند در عرض این دلیل یک دلیل دیگر می آورند که چون در عرض اوست می گویند معارض اوست. خب، می گویند شما آن دلیل را اقامه کردید برای فلان مطلب ما این دلیل را اقامه می کنیم برای این مطلب اینها می شود معارضه در منطق این سه تا راه است در راه منع اگر کسی صغرا را منع کند یا کبرا را منع کند دو حالت دارد یک وقت می گوید صغرا ممنوع است یا کبرا ممنوع است آن مستدِل باید صغرا را ثابت کند یا کبرا را ثابت کند ولی یک وقت است کسی می گوید صغرا ممنوع است به این سند برای منع صغرا سند ذکر می کنند آن مُستدِل اگر سند منع را ابطال کند مطلب او تثبیت شده است در اینجا سیدناالاستاد می فرماید از باب ذکر منع است با ذکر سند، از باب منعِ دلیل است با ذکر سند شما گفتید ادّعا کردید تعدّد آلهه را، ما تعدّد آلهه را منع می کنیم و سند ما هم این است که (لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا) شما که برهان اقامه نکردید بر شرک تا دلیل ما معارض آن باشد و در عرض آن باشد این ادّعایی که کردید این ادّعا را ما با این مطلب و با ذکر سند منع می کنیم. خب، قرآن کریم مسئله را باز می کند اینها در این گونه از موارد به صورت متن است در آیات دیگر به صورت شرح. می فرماید اگر غیر خدا در عالَم سِمتی داشته باشد این یا باید مستقلاً ذرّه ای را مالک باشد یا شریکِ خدا باشد در مالکیّت یا ظَهیر و پشتوان و دستیار و پشتیبان خدا باشد در کاری، هر کدام از آنها باشد محذور لازم می آید محال می شود فقط شفاعت ممکن است آن هم باید به اذن خدا باشد چهار صورت فرض دارد که سه صورتش مستحیل است یک صورتش ممکن آن صورت ممکن فقط به اذن خداست آن سه صورت مستحیل این است که غیر خدا خالق ذرّه ای باشد بالاستقلال که غیر خدا چیزی را مستقلاً آفریده باشد اینکه نیست یا با شرکت خدا در آفرینش سهمی داشته باشد آن هم که نیست یا خدا خالق باشد او دستیار باشد مُعین و معاون باشد آن هم که نیست، اگر نه استقلال است نه شرکت است نه مُظاهره، تالی بأثره مستحیل پس غیر خدا هیچ سهمی ندارد فقط می تواند مُستکیناً مستجیراً در دستگاه خدا شفیع باشد البته شفاعت ممکن است آن هم باید به اذن باشد خدا به انبیا و اولیا اذن داده به این صنم و وثن اذن نداده این بحث قبلاً هم به مناسبتهایی مطرح شده در سورهٴ مبارکهٴ «سبأ» آیهٴ 22 و 23 این مطلب است گرچه هنوز به سورهٴ «سبأ» نرسیدیم ولی به مناسبتهای مختلف این مطلب بازگو شد. در سورهٴ مبارکهٴ «سبأ» آیهٴ 22 این است که (قُلِ ادْعُوا الَّذِینَ زَعَمْتُم مِن دُونِ اللَّهِ) این آلهه ای که غیر از خدا شما ادّعا می کنید اینها را بخوانید اینها چه کاره اند یک: (لاَ یَمْلِکُونَ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ فِی السَّماوَاتِ وَلاَ فِی الْأَرْضِ) که بالاستقلال چیزی را مالک باشند دو: (وَمَا لَهُمْ فِیهِمَا مِن شِرْکٍ) شریکِ خدا باشند در مالکیّت یا شریک خدا باشند در ربوبیّت یا شریک خدا باشند در خالقیّت این هم که نیست سه: (وَمَا لَهُ مِنْهُم مِن ظَهِیرٍ) خدا از اینها کمک نگرفته ظَهْر یعنی پُشت، اگر کسی پشت گرمی داشته باشد به یکدیگر پشت بدهند می گویند مظاهره کرده این تظاهرات، تظاهرات از ظهور نیست از ظَهْر است یعنی پشت به پشت دادند ظهیر یکدیگر شدند پشتوانهٴ نظام اند پشتیبان انقلاب اند این معنی تظاهرات است نه یعنی ظاهر شدن یعنی ظهیر شدن فرمود اینها ظهیر خدا هم نیستند که پشتیبان خدا باشند، پشتوانه خدا باشند، دستیار باشند پس هیچ سِمتی برای غیر خدا نیست می ماند چهارم که مسئلهٴ شفاعت است خب شفاعت حق است ولی خدا به اینها اذن نداد چهارمی این است که (وَلاَ تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ عِندَهُ إِلَّا لِمَنْ إِذِنَ لَهُ) و آن انبیا و اولیایند پس اینها هیچ کاره اند این تحلیل عقلی غیر خدا اگر شما بخواهید به آنها سر بسپارید هیچ کاره اند خودتان را هدر دادید اگر بگویید مسئله تثلیث و امثال تثلیث طورٌ فوق طور عقل، عقل اینها را نمی فهمد اگر این است در سورهٴ مبارکهٴ «احقاف» فرمود بسیار خب، ممکن است بعضی از چیزها را عقل نفهمد ولی نقل باید بگوید دیگر، در سورهٴ مبارکهٴ «احقاف» آیهٴ چهار قبلش و بعدش این است (قُلْ أَرَأَیْتُمْ شُرَکَاءَکُمُ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَرُونِی) یعنی «أخبرونی» (مَاذَا خَلقُوا مِنَ الْأَرْضِ) اینها چه کاره اند در عالَم چیزی را آفریدند نه، خب اگر خالق نیستند ربّ هم نیستند چون پرورنده باید آفریننده باشد تا باخبر باشد خب چرا اینها را می پرستید (أَرُونِی مَاذَا خَلقُوا مِنَ الْأَرْضِ) خب اگر چیزی را بالاستقلال نیافریدند بالمشارکه خلق کردند (أَمْ لَهُمْ شِرْکٌ فِی السَّماوَاتِ) اینها شریک اند در گوشه ای سهیم اند این هم که نیست این حرفتان را یا با دلیل عقلی بیاورید یا با دلیل نقلی (أَمْ لَهُمْ شِرْکٌ فِی السَّماوَاتِ ائْتُونِی بِکِتَابٍ مِن قَبْلِ هذَا أَوْ أَثَارَةٍ مِنْ عِلْمٍ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ) بالأخره یا حرفِ ناقلانه یا حرفِ عاقلانه یا حرفِ علمی بزنید یا از سندی نقل بکنید شما دستتان که خالی است اگر تثلیث و امثال تثلیث را می گویید مطلبی است فوق طورِ عقل بالأخره یک مبدأ وحیانی باید آن را بگوید یا نه، دستتان که خالی است شرک و امثال شرک اگر به عقل و یا نقل تکیه نکند می شود جَهل، (أَوْ أَثَارَةٍ مِنْ عِلْمٍ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ ٭ وَمَنْ أَضَلُّ مِمَّن یَدْعُوا مِن دُونِ اللَّهِ مَن لاَ یَسْتَجِیبُ لَهُ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ وَهُمْ عَن دُعَائِهِمْ غَافِلُونَ) بنابراین حرف اگر نه سند عقلی داشت نه سند نقلی می شود جَهل بعد از این صبر و تقسیم و نتیجه گیری فرمود اینها از حق به طرف باطل رفتند از علم به طرف جهل رفتند این می شود انصافِ در مناظره و گفتگو لذا فرمود اینها (هذَا ذِکْرُ مَن مَعِیَ وَذِکْرُ مَن قَبْلِی بَلْ أَکْثَرُهُمْ لاَ یَعْلَمُونَ الْحَقَّ) خب یک عدّه ممکن است توبه کنند و برگردند ولی اکثریشان حق را نمی فهمند حالا یا مقلِّدند یا خلط می کنند بین تکوین و تشریع یا می گویند این طورٌ فوق طورِ عقل بالأخره سخنِ عالمانه ندارند (فَهُم مُعْرِضُونَ) چون جاهل اند از حق مُعرض اند رو برگردانند. خب، شما به چه امید این آلهه را می پرستید حالا برای اینکه سفاهت این کار روشن بشود به چه امید می پرستید اگر به این امید می پرستید که از اینها نفعی به شما برسد اینها که خودشان زیر سؤال اند هم شما زیر سؤال هستید که عابدید هم معبودهای شما زیر سؤال اند بنابراین اگر شما برای اهداف و اغراض دنیایی بخواهید اینها را قبول کنید اینها که خودشان زیر سؤال اند اگر بر اساس برهان عقلی دارید دستتان خالی است دلیل نقلی باشد دستتان خالی است لذا اینها را در کنار هم ذکر کرد فرمود: (لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا فَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا یَصِفُونَ ٭ لاَ یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ) ذات اقدس الهی اصلاً مسئول نیست یعنی سؤالِ استفهامی هست، سؤال استعطایی هست اما سؤال که زیر سؤال برود توبیخ و تعییر بشود فرض ندارد برای اینکه این سؤال توبیخی یا با میزان و معیار قرار دادنِ خارج نظام است یا با معیار و میزان قرار دادن داخل نظام نه از درون نه از بیرون جا برای سؤال نیست اما از بیرون از باب سالبه به انتفاع موضوع است یعنی ما معیاری، میزانی خارج از نظام خلقت داشته باشیم که کارِ خدا را برابر آن بسنجیم چنین چیزی نیست خود ما و معلومات ما و صوَر علمی ما در حوزهٴ نظام خلقت اند پس بیرون از نظام خلقت چیزی نیست میزان و ترازویی که ما کارِ خدا را با آن میزان بسنجیم می ماند داخل نظام، داخل نظام که عین حکمت است که فرمود: (هَلْ تَرَی مِن فُطُورٍ) عین حکمت و علم است چیزی را ذات اقدس الهی بی جا نیافرید سراسر حکمت است خب، پس خدا زیر بار سؤال نمی رود اما شما به اهداف و اغراض دنیاییتان نمی رسید یا به اهداف و اغراض اخرویتان هم نمی رسید اگر به آخرت معتقد باشید اینها که به آخرت معتقد نبودند فرمودند اینها زیر سؤال می روند در آخرت هم این آلهه را می سوزانند گرچه این آلهه سوخت و سوزشان این سنگها و امثال سنگها به عنوان عذاب نیست اما برای این عابدها تحقیر و تَعذیب است فرمود: (إِنَّکُمْ وَمَا تَعْبُدُونَ مِن دوُنِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ) عابد و معبود کلاهما فی النار یا (فَاتَّقُوْا النَّارَ الَّتِی وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ) برخیها گفتند این حجاره همان احجاز صنم و وَثن بودند خب آنها را که می سوزانند تعذیبی است برای عبادت کننده های اینها آنها هم در بخشهای دیگر فرمود: (لَوْ کَانَ هؤُلآءِ آلِهَةً مَّا وَرَدُوهَا) اگر اینها اله بودند که وارد جهنم نمی شدند بنابراین دربارهٴ بشر نظیر افرادی مثل فرعون و امثال فرعون که داعیهٴ (أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلَی) داشتند اینها که به جهنم می روند نسبت به اینها احتجاج تام است نسبت به اوثان و اصنام هم برای تحقیر خود عابدها تام است لذا آنها زیر بار سؤال می روند و خدای سبحان زیر بار سؤال نمی رود آنها از دو جهت زیر بار سؤال می روند هم از راه درون هم از راه بیرون نه کارهای آنها درون نظام مند است نه مطابق با حکمتهای بیرون (لاَ یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَهُمْ یُسْئَلُونَ ٭ أَمِ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ) که باز این «أم»، «أم» منقطعه است اینها غیر از آلهه یک اله دیگری را قبول کردند اصرار قرآن کریم بر نفی آلهه این فرق نمی کند برخیها گفتند که هیچ بُتی بدتر از بُت هوا نیست «إنّ أکسف الهویٰ الوَثن أم الصنم و إنّ ألطف الإله» یا «ألطف الشیء الهویٰ» آن رقیق ترین خدا همین هوس است آن ثقیل ترین و حجیم ترین و سنگین ترین خدا همین چوب و سنگ است این چنین نیست که (أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ) کم از (أَمِ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً) داشته باشد اینکه می گوید من هر چه بخواهم می کنم این همان است فرقی نمی کند آن با اله بیرون سرسپردگی دارد این با اله درون اینکه می گوید من هر چه بخواهم می کنم، هر چه بخواهم انجام می دهم، می گویم (أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ) لطیف ترین هوا، لطیف ترین إله همین هوا و هوس است براهین برای اتّحاد آن همین است حالا آن نظیر جاهلیّت که قبلاً یک طور بود الآن یک طور دیگر است، شرک و وثنیّت قبلاً طور دیگر بود الآن طور دیگر است اگر کسی به مِیل خود عمل می کند این در حقیقت بت پرست است چیز دیگری غیر از این نیست (أَمِ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَکُمْ هذَا ذِکْرُ مَن مَعِیَ وَذِکْرُ مَن قَبْلِی بَلْ أَکْثَرُهُمْ لاَ یَعْلَمُونَ الْحَقَّ فَهُم مُعْرِضُونَ ٭ وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِکَ مِن رَّسُولٍ إِلَّا نُوحِی إِلَیْهِ أَ نَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدُونِ).

ص: 31

«و الحمد لله ربّ العالمین»

آیات 22 تا 28 سوره انبیاء 89/07/14

(لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا فَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا یَصِفُونَ (22) لاَ یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَهُمْ یُسْئَلُونَ (23) أَمِ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَکُمْ هذَا ذِکْرُ مَن مَعِیَ وَذِکْرُ مَن قَبْلِی بَلْ أَکْثَرُهُمْ لاَ یَعْلَمُونَ الْحَقَّ فَهُم مُعْرِضُونَ (24) وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِکَ مِن رَّسُولٍ إِلَّا نُوحِی إِلَیْهِ أَ نَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدُونِ (25) وَقَالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً سُبْحَانَهُ بَلْ عِبَادٌ مُّکْرَمُونَ (26) لاَ یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ (27) یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ یَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَی وَهُم مِنْ خَشْیَتِهِ مُشْفِقُونَ (28)

چون یکی از عناصر محوری سوَر مکّی مسئله توحید است و سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» هم در مکه نازل شد جریان توحید در این سور ه به صورت شفاف و روشن ارائه شد. دو مقام را در این بخش اخیر مطرح کردند یکی استحالهٴ شرک، یکی امتناع شریک بودن فرشتگان. دربارهٴ استحالهٴ شرک برهانش گذشت برهان نقلی دارد، برهان عقلی دارد، جمع هر دو ممکن است، تا حدودی گذشت و آنچه در نوبت امروز مطرح است امتناع شریک بودن فرشته هاست که فرشته ها سهمی در الوهیّت و ربوبیّت داشته باشند فرزندان خدا باشند _ معاذ الله _ و مانند آن که این مقام ثانی را به خواست خدا باید بعداً شروع بکنیم. در تتمّهٴ مقام اول فرمود ذات اقدس الهی هرگز زیر بار سؤال نمی رود ممکن است برخی از اسرار کارهای الهی مجهول باشد انبیا و اولیای الهی برای جهل زدایی مأموریت یافتند که کارِ خدا را تبیین کنند گاهی خضرِ راه فرا می رسد و مشکل را حل می کند و توضیح می دهد کارِ خدا گاهی مجهول است که سرّش چیست اما هرگز خدا زیر سؤال نمی رود که کاری بر خلاف عقل و حکمت بکند آن ممکن نیست ممکن است انسان نفهمد رازِ کار خدا چیست اینجا سؤالِ استفهامی مطرح است اما سؤالِ اعتراضی در جایی است که انسان بفهمد این کار بر خلاف حکمت است و تمام جهلها هم در صحنهٴ قیامت روشن می شود روزی که حقیقت روشن خواهد شد آن روز دیگر جهلی برای کسی نمی ماند بنابراین کارهای خدا یا معلوم الحکمه است یا اگر مجهول باشد با سؤال استفهامی حل می شود و اگر اسرارش فی الجمله معلوم بود نه بالجمله در قیامت بالجمله روشن خواهد شد، پس خداوند زیر بار سؤال نخواهد رفت (لاَ یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ).

ص: 32

پرسش:...

پاسخ: به طور تام روشن می شود منتها تمامیّت کلّ شیءٍ بحسبه هر کسی محدوده ای دارد برای بعضیها برخی از معارف اصلاً مورد سؤال نیست تا آن جهلی داشته باشد هر کسی هر جهلی داشته باشد برایش روشن می شود اما آنهایی که جهل کمتری دارند سِعهٴ هستیِ کمتری دارند سؤال آنها هم محدود است روشن شدنشان هم محدود آنهایی که سؤالات بیشتری دارند برای آنها روشن تر خواهد شد.

خب، فرمود: (لاَ یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ) و اما دیگران چه آلهه، چه عابدان آنها، آنها زیر سؤال می روند. در قرآن کریم راجع به سؤال دو طایفه آیه مطرح است یک طایفه این است که آنها زیر سؤال می روند چه اینکه همین آیه (وَهُمْ یُسْئَلُونَ) از آن قبیل است (وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُولُونَ) از همین قبیل است و مانند آن. طایفهٴ ثانیه آیاتی است که دلالت دارد بر اینکه اینها زیر سؤال نمی روند آیهٴ 39 سورهٴ مبارکهٴ «الرحمن» این است (فَیَوْمَئِذٍ لاَ یُسْأَلُ عَن ذَنبِهِ إِنسٌ وَلاَ جَانٌّ) هیچ کسی از گناهش سؤال نمی شود با اینکه از سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» دارد که (فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذِینَ أُرْسِلَ إِلَیْهِمْ وَلَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِینَ) ما انبیا را و اُمم را همه را زیر سؤال می بریم خب سؤال عمومی است در اینجا دارد که (لاَ یُسْأَلُ عَن ذَنبِهِ إِنسٌ وَلاَ جَانٌّ) در جمع بین این دو طایفه از آیات وجوهی گفته شد که یکی از آن وجوه این است که قیامت مواقف متعدّدی دارد روزی است که پنجاه هزار سال است یعنی پنجاه هزار موقف دارد و مانند آن، در برخی از مواقف سؤال می کنند، در بعضی از مواقف متوقّف می کنند، در بعضی از مواقف به سؤالها پاسخ می دهند، بعضی از مواقف کیفر می دهند این طور نیست که همهٴ آن پنجاه هزار سال یا پنجاه هزار موقف یک حکم داشته باشد بنابراین در یک موقف فرمود اینها ایست بازرسی است (وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُولُونَ) اینها را متوقّف کنیم تا از اینها سؤال بشود در موقف دیگر دارد که راه اینها باز است (فَیَوْمَئِذٍ لاَ یُسْأَلُ عَن ذَنبِهِ إِنسٌ وَلاَ جَانٌّ) بنابراین اصلِ سؤال قطعی است منتها موقف سؤال فرق می کند پس آیهٴ 39 سورهٴ مبارکهٴ «الرحمن» که دارد (فَیَوْمَئِذٍ لاَ یُسْأَلُ عَن ذَنبِهِ إِنسٌ وَلاَ جَانٌّ) با آیهٴ محلّ بحث سورهٴ «انبیاء» آیه سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» آیهٴ (وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُولُونَ) منافی نیست. خب، (لاَ یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَهُمْ یُسْئَلُونَ) بعد فرمود: (أَمِ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً) اینها غیر از خدا آلهه ای را پذیرفتند بعد فرمود ما برهان عقلی اقامه کردیم بر استحاله، برهان نقلی اقامه می کنیم بر استحاله، شما دلیل بیاورید یا عقلی یا نقلی که شرک حق است (قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَکُمْ) دلیل عقلی که ندارید، دلیل نقلی هم ندارید برای اینکه کتابهای انبیای قبلی هم مثل قرآ ن همه شان منادی توحیدند (قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَکُمْ هذَا ذِکْرُ مَن مَعِیَ وَذِکْرُ مَن قَبْلِی) برهان عقلی که اقامه کردیم حرفِ من و حرف امّت من است چون وحیی که به من نازل شده مستقیماً و غیر مستقیم و مع الواسطه به امّت رسیده مسئله توحید است آنچه در قرآن کریم آمده که مستقیماً به سوی من نازل شد و به طور غیر مستقیم برای امّت اسلامی مسئلهٴ توحید را در بردارد در قرآ ن فرمود: (وَأَنزَلْنَا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ) یعنی این قرآن هم به سوی تو نازل شد هم به سوی مردم تنزیل شد منتها از راه شما به مردم رسید وحی را شما گرفتید به مردم ابلاغ کردید وگرنه این کتاب برای مردم هم نازل شده است (وَأَنزَلْنَا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ) پس این کتاب هم اِنزال الی الرسول است هم تَنزیل الی الناس نظیر آبشاری که از بالا می ریزد و یک سنگ بزرگی آن را می گیرد بعد به دامنه اش منتقل می کند این وحی را وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) می گیرد به مردم ابلاغ می کند پس وحی به مردم می رسد منتها با ابلاغ پیغمبر، با بیان پیغمبر، با زبان پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) خب، فرمود آنچه وحی الهی است همین است، آنچه در قرآن کریم است همین است، آنچه برای من نازل شده است بلاواسطه همین است، آ نچه برای امّت اسلامی نازل شده است مع الواسطه همین است (هذَا ذِکْرُ مَن مَعِیَ) و همچنین انبیای الهی و اُممشان همین طور است در کتابهای آسمانی هم مسئلهٴ توحید آمده سرّ اینکه قرآن کریم توحید را به نقل وابسته می داند برای اینکه نقل در مسئلهٴ توحید کافی است گرچه در مسئلهٴ اصل مبدأ کافی نیست. بیان ذلک این است که در بعضی از موارد تنها دلیل عقلی است و نقل در آنجا کارآیی ندارد در بخشی از موارد تنها دلیل نقلی است عقل کارآیی ندارد در بعضی از موارد هم عقل کارآیی دارد هم نقل، آنجا که عقل کارآیی دارد مستقل است و نقل اصلاً کارآیی ندارد جریان اثبات اصلِ مبدأ است که خدا در عالَم هست یک جهان بینی الهی که ثابت می کند در جهان خدایی هست و خدا جهان آفرین است این هیچ نقدی کارگشا نیست برای اینکه هنوز مسئلهٴ وحی و نبوّت و امثال ذلک ثابت نشده هنوز خدا ثابت نشده تا فرستاده های او حرفِ او را به ما ابلاغ کنند اینجا جای نقل نیست عقل است و لاغیر، در بعضی از موارد جای نقل است جای عقل نیست مثل فروع جزیی اسراری که در عبادت هست می بینید در مسئلهٴ حج از اسرار عبادی زیاد هست که اگر کسی خواست اِحرام ببندد در حجّ غِرام اگر مثلاً آن نَعل را روی گردن شتر آویزان کند این به منزلهٴ تکبیرةالإحرام اوست، به منزلهٴ لبیک گفتن اوست، احرام بسته می شود این جزء شعائر الهی است و مانند آن، خب این اسرار را هرگز عقل نمی فهمد که چرا باید هفت تا سنگ به آن مَرما بزنند یا هفت بار دور کعبه بگردند هفت شوت یا هفت بار بین صفا و مروه سعی کنند اینها جزئیاتی است که عقل اصلاً دسترسی ندارد به آنها کار، کار نقل است ولی خطوط کلی عقاید، خطوط کلی اخلاق، خطوط کلی فقه، خطوط کلی حقوق اینها البته هم عقل می تواند دسترسی داشته باشد هم نقل، توحید از همین قبیل است توحید را هم با دلیل عقلی می شود ثابت کرد هم با دلیل نقلی یعنی بعد از اینکه با دلیل عقلی اصلِ مبدأ ثابت شد که خدایی هست حالا اگر آن خدای سبحان معجزه آورد و پیغمبر فرستاد و این پیغمبر گفت در جهان بیش از یک خدا نیست خب این ثابت می شود دیگر برای اینکه توحید حرفِ همان خدایی است که عقل وجود او را ثابت کرده است اگر وجود عقل ضروری شد و قطعی شد همان خدا با معجزه پیامبری فرستاده است ما یقین پیدا می کنیم این فرستادهٴ اوست و همان خدایی که عقل وجود او را ثابت کرده است به وسیلهٴ پیامبر به ما گفت که «لا إله الاّ الله» یعنی هیچ مبدأیی در جهان نیست مگر خدای واحد خب این ثابت می شود بنابراین توحید را هم می شود با عقل ثابت کرد هم می شود با نقل، اصلِ مبدأ را فقط با عقل می شود ثابت کرد خطوط جزیی احاکم فقهی و مانند آن را فقط نقل به عهده دارد عقل اصلاً دسترسی ندارد به آنها، اما اینکه فرمود: (هذَا ذِکْرُ مَن مَعِیَ وَذِکْرُ مَن قَبْلِی) برای آ ن است که توحید را هم با برهان عقلی می شود تمام کرد هم با برهان نقلی (قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَکُمْ هذَا ذِکْرُ مَن مَعِیَ وَذِکْرُ مَن قَبْلِی بَلْ أَکْثَرُهُمْ) این در مسئلهٴ معرفت این کلمهٴ «بَل» را به کار می برد در مسئلهٴ عبادت آن «أمِ» منقطه که کارِ «بَل» را می کند به کار برده است این (أَمِ اتَّخَذُوا) که در آیهٴ 21 آمده (أَمِ اتَّخَذُوا آلِهَةً مِنَ الْأَرْضِ هُمْ یُنشِرُونَ)، (أَمِ اتَّخَذُوا) که در آیهٴ 24 آمده کارِ «بل» اِضرابیه را می کند یعنی «بل اتّخذوا» آن وقت برای پرهیز از تکرار دیگر اینجا «أم» نفرمود، «بل» فرمود که در مسئلهٴ معرفتی فرمود: (بَلْ أَکْثَرُهُمْ لاَ یَعْلَمُونَ الْحَقَّ فَهُم مُعْرِضُونَ) برای اثبات اینکه نقل هم مثل عقل مبیِّن توحید است فرمود: (وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِکَ مِن رَّسُولٍ إِلَّا نُوحِی إِلَیْهِ أَ نَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدُونِ) ما هیچ پیامبری را قبل از تو نفرستادیم مگر اینکه به صورت مستمر در گذشته و حال وحیِ ما توحیدی است مناسب با (أَرْسَلْنَا) «أوحینا» است که فعل مضارع هماهنگ هم باشند یعنی مناسب این بود که بفرماید «وما أرسلنا من قبلک من رسول الاّ أوحینا الیه» اما برای اینکه روشن کند گذشته و حال مستمرّ هم است آنکه قبلاً گفتیم الآن هم داریم می گوییم به صورت فعل مضارع ذکر کرد که مفید استمرار باشد (وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِکَ مِن رَّسُولٍ إِلَّا نُوحِی إِلَیْهِ أَ نَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدُونِ). خب، اینها عصارهٴ بحث در مقام اول که شرک مستحیل است و خداوند «لا شریک له».

ص: 33

اما مقام ثانی بحث که عدّه ای فرشته ها را شریک خدای سبحان تلقّی کردند (وَقَالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً) اینها فرشته ها را بنات الله فکر می کردند فرزندان خدا و خداوند اینها را به عنوان فرزند اتّخاذ کرده حالا اتّخاذ ولد است یعنی به اینها سِمت ربوبیّت و الوهیّت داد یا حرفِ تندتر بعضیها که «لقد وَلَدَ الله» برخیها گفتند که _ معاذ الله _ خدا والِد است این تعبیر «لقد وَلَدَ الله» را قرآن کریم از زبان برخی از وثنیین حجاز هم نقل کرده است خب آن روزی که جز حس راهی برای معرفت نبود یا اینها نداشتند همین فکر می کردند در قرآن می فرماید هم اتّخاذ ولد محال است هم والد بودن محال است هم (وَقَالُوا اتَّخَذَ اللّهُ وَلَداً) هم (لَمْ یَلِدْ وَلَمْ یُولَدْ) هم آنهایی که گفتند «لَقد وَلَد الله» بیراهه رفتند، هم اینهایی که گفتند (اتَّخَذَ اللّهُ وَلَداً) بیراهه رفتند (وَقَالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً سُبْحَانَهُ) این منزّه از آن است که کسی را به عنوان فرزند قرار بدهد و منزّه از آن است که کسی فرزند او باشد این فرشته هایی که شما می پندارید اینها بندهٴ محض اند یک، و در اثر بندگیِ تام به کرامت رسیده اند دو، شدند کریم و در اثر خلوص در کرامت مُکرَم شدند سه، این سه مرحله را قرآن کریم دربارهٴ افراد انسانها هم مطرح می کند مرحلهٴ اول این است که انسان راه عبادت را طی کند که بندهٴ خدا بشود نه بندهٴ هوا، مرحلهٴ دوم آن است که این راه را ادامه بدهد جزء (عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ) باشد که ایمان داشته باشد و کارهای صالح انجام بدهد واجبها را انجام بدهد حرامها را ترک کند و مانند آن، مرحلهٴ ثالثه آن است که این ایمان و عمل صالح برای او مَلکه بشود به منزلهٴ فصل مقوِّم بشود خودش جزء صالحین بشود نه (عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ) این (عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ) ناظر به بخش عمل است یعنی اینها در مقام عمل کارِ خوب می کنند اما صالحین مربوط به گوهر ذات است که دربارهٴ وجود مبارک حضرت ابراهیم(سلام الله علیه) گفته می شود (وَإِنَّهُ فِی الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ) این در آنجا در ذیل آن، این روایات هست که وجود مبارک اهل بیت(علیهم السلام) صالحین اند و وجود مبارک حضرت ابراهیم با اهل بیت مثلاً در آن عالَم یکجا جمع می شوند. خب، صالحین یعنی کسی که در گوهر ذات صالح است این نصیب هر کس نخواهد شد این راهی که برای انسانهاست برای فرشته ها هم هست منتها حالا در انسانها یک حساب است در آنجا با کرامت الهی همراه است موهبتی است یک راه دیگر است، فرشتگان بندگان خدایند جز بندگی چیزی ندارند و این بندگیشان مستمر است به وسیلهٴ بندگی کرامت تحصیل می کنند و چون بندگان خالص و کریم الهی اند خدای سبحان اینها را انتخاب می کند می شود مُکرَم، نظیر مُخلِص و مخلَص به تعبیر سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) که برخیها در اثر عبادتهای صالحانه به مقام مخلِصین می رسند که «أخلص العمل لله» می شوند مخلِص در بین مخلِصین خدای سبحان یک عدّه را برچین می کند (استخلصهم الله لنفسه) می شوند مخلَص که ابدا شیطان نسبت به آنها دسترسی ندارد برای اینکه شیطان ابزارش چیزهایی است که آنها زیر پا گذاشتند آنها چیزهایی را می طلبند و می خواهند که شیطان نمی تواند بدلی اش را جعل کند فریب دادن برای جایی است که انسان بتواند بدلی را جع کند اگر کسی فقط در یک رشتهٴ خاص به کمال رسیده است دیگر آن رشته را اصلاً بلد نیست نمی تواند بدلی اش را جعل کند که، ابزار کار شیطان دنیاست اگر کسی از دنیا گذشت این «حُبّ الدنیا رأس کلّ خطیئه» را زیر پا گذاشت شیطان با چه ابزاری می تواند او را فریب بدهد نه اینکه شیطان دلش برای مخلَصین سوخت یا نسبت به آنها احترام می گذارد او عدوّ مُبین است منتها دسترسی ندارد با چه ابزاری آنها را فریب بدهد گفت من همه را فریب می دهد (إِلَّا عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ) دسترسی ندارم به آ نها مثل اینکه وهم نمی تواند با عقل بجنگد برای اینکه موهومات در حدّ معانی جزئیه اند این معانی مجرّد کلی را درک نمی کند تا به جنگ عقل بیاید که این هم همین طور است ابزار شیطنتِ شیطان محدود است اگر ابزار شیطنت شیطان محدود بود راهی برای مبارزه با مخلَصین ندارد لذا فرمود خود شیطان، ابلیس هم اعتراف کرد که نسبت به بندگان مخلَص من دسترسی ندارم ذات اقدس الهی هم فرمود بندگان مخلَص ما از تیررس تو به دورند. خب، پس بنابراین انسانها اول بنده می شوند بعد (عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ) بعد صالحین می شوند، مخلِصین می شوند بعد مخلَصین فرشته ها هم بشرح ایضاً آنها هم همین مراحل را دارند منتها با موهبت الهی بنده اند، عابدند، مخلِص اند بعد مخلَص، مُکرِم اند بعد مکرَم در این کریمه فرمود: (عِبَادٌ مُّکْرَمُونَ).

ص: 34

پرسش: این (مَقَامٌ مَعْلُومٌ) که در آن گرفتارند...

پاسخ: مقام معلوم که گرفتاری ندارد که در هر جایی که مقام معلوم باشد اگر علم است همان جا می مانند دیگر.

خب، بنابراین اگر فرمود مکرَم اند یعنی به کرامتهای الهی اینها می رسند هر کسی در هر حدّی هم هست بیش از آن آرزو نمی کند حَسد هم در آنجا نیست هر کدام کار خودشان را راضیانه انجام می دهند مثل اینکه سامعهٴ ما نسبت به باصره هیچ اثری ندارد گوش از اینکه نمی بیند نگران نیست کارِ گوش همین است که بشنود، چشم از این نظر که نمی شنود نگران نیست چون چشم کارش این است که ببیند (مَا مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقَامٌ مَعْلُومٌ) هر کدام ما درجه ای داریم ولو درجه مان عادی، دیگر بین چشم و گوش نزاعی نیست که این گوش بگوید من چرا نمی بینم، چشم بگوید من چرا نمی شنوم و رنجی ببرد حسادتی داشته باشد این طور نیست در بهشت هم همین طور است در بهشت که غُرف مبنیه دارند، درجات دارند آن کسی که غرفه بالایی جای اوست می تواند سری به غرفهٴ پایینی بزند آنکه در غرفهٴ پایین نشسته نمی تواند برود غرفهٴ بالا همین طور است این طور نیست که غُرَف مبنیه در یک سطح باشد این غُرف بعضها فوق بعضٍ آن که در غرفهٴ بالاست می تواند سری به غرفهٴ پایین بزند اینکه در غرفهٴ پایین است اصلاً نمی تواند سری به غرفهٴ بالا بزند و نگران هم نیست مثل اینکه این آقا که همیشه نماز شب می خواند نماز شبش را می خواند و نماز شب می خواند این در غرفهٴ بالاست آن کسی که فقط نماز صبحش را می خواند اهل نماز شب نبود او دیگر غرفهٴ بالا جایش نیست اینجا ممکن است غبطه ای یا حسادتی یا چیزی راه پیدا کند ولی آ نجا هر کسی به کار خودش راضی است مثل اعضا و جوارح ما، خطوط ما، نفوس ما، درجات ما در درون وهم هرگز به جنگ خیال نمی رود خیال هرگز به جنگ وهم نمی رود (مَا مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقَامٌ مَعْلُومٌ) و به معلومیّتشان هم راضی اند، راضی اند به همین کار ذات اقدس الهی.

ص: 35

پرسش: ببخشید این قاعدهٴ کلی (یَعْمَلُ عَلَی شَاکِلَتِهِ) چطور می شود که انسان در مقام اول عمل صالح انجام بدهد ولی جوهرش صادق نباشد.

پاسخ: خب، اگر ادامه بدهد این دنیا جای حرکت و تکامل و امتحان است دیگر می تواند این کار را بکند می تواند نکند، اگر بر اساس شاکلهٴ خودش عمل بکند این طور است و اما اگر هوا و هوس یا علل و موانع دیگری جلوی او را بگیرد به موفقیت دسترسی پیدا نمی کند.

خب، (بَلْ عِبَادٌ مُّکْرَمُونَ) پس بنابراین اینها بندگان مُکرَم اند و هرگز سبّ و لحوقی را هم بیجا روا نمی دارند. برای بیان کردن یکی اینها در مقام عمل مطیع دستورهای الهی هستند فرمود: (لاَ یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ) این (لاَ یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ) ظاهرش این است که مثلاً باید می فرمود «لا یسبقوا قولهم قول الله» اما اینکه فرمود: (لاَ یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ) اینها قول خدا را جلو نمی زنند یعنی اینها در مقام اراده و فکر و عمل و اینها قبل از دستور خدا حرکت نمی کنند از یک طرف ذات، از یک طرف قول که مسابقه نمی دهند که، اگر گفتیم «لا یسبقون» باید بگوییم «لا یسبقون الله» اگر سخن از قول الله است باید بگوییم «لا یسبق قولهم قول الله» اما از این طرف ذات، از یک طرف قول این باید با آن توجیه حل بشود. خب، «لا یسبقون» فرشته ها، قولِ خدا را منظور از قول خدا (انمّا قوله فعله) هست، (إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئاً أَن یَقُولَ لَهُ کُن فَیَکُونُ) ارادهٴ فعلی هست و مانند آن، پس اینها جلو نمی زنند مستحضرید که همین تعبیر زیبا در زیارت جامعه برای اهل بیت(علیهم السلام) هم آمده یعنی در همین زیارت جامعه دربارهٴ ائمه(علیهم السلام) همین هست که (لاَ یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ) اولیای الهی هم همین طورند دیگر این طور نیست که قبل از خواستنِ خدا، قبل از اینکه خدا دستوری بدهد چیزی اراده کند اهل بیت چیزی بخواهند این نیست. خب، پس «لا یسبقون» فرشته ها، خدا را در قول و اراده، بدون ارادهٴ خدا حرکت نمی کنند. خب، این یک مطلب برای افادهٴ حصر یک وقت است ما می گوییم جلوتر از قول خدا نمی روند یعنی وقتی که با قول خدا می سنجیم اینها تابع اند اما آیا غیر قول خدا را اصلاً اعتنا نمی کنند فقط به قول خدا و امر خدا عمل می کنند این حصر را از چه چیزی می فهمیم، از جملهٴ (وَهُم بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ) نه «یعملون بأمره» گرچه برای رعایت فواصل (یَعْمَلُونَ) مؤخّر ذکر شد اما مفید حصر بودن هم به همراه او آمده این (وَهُم بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ) دو نکته را به همراه دارد یک رعایت فواصل است که (یَعْمَلُونَ) ذکر شده، دوم اینکه تقدیم این متعلّق، این مفعول واسطه مفید حصر است اینها فقط به امر خدا عمل می کنند خب اگر فقط به امر خدا عمل می کنند می شوند مُکرَم دیگر، پس بنابراین اینها اول از کرامت عملی برخوردارند بعد می شود مَلکه، بعد می شود فصل مقوِّم، بعد می شوند مُکرَم (لاَ یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ) از این جهت مُکرَم اند.

ص: 36

پرسش:...حصر فقط مختصّ به خداست.

پاسخ: نه.

پرسش: چون به هر حال اضافه می کند....

پاسخ: اضافه فی بعض الموارد، اگر بگوییم أمره از کجا استفاده می کنیم که امر در عالَم فقط امرِ اوست.

خب، اگر (بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ) داشتیم معلوم می شود اینها فقط به امر خدا عمل می کنند. در سورهٴ مبارکهٴ «مریم»(سلام الله علیها) تعبیری بود که آن تعبیر جامع تر از این آیهٴ 28 سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» است در این آیهٴ 28 سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» آمده که (یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ) خدای سبحان از گذشته و آیندهٴ اینها باخبر است چون از گذشته و آینده یا حال و گذشتهٴ اینها (مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ) یعنی حال، (مَا خَلْفَهُمْ) یعنی گذشته که اینها پشت سر گذاشتند خدا باخبر است و اینها هم می دانند خدا عالِم است «بما أیدیهم وما خلفهم» پس خود را در مشهَد و منظَر خدای سبحان می بینند این دوتا، هم حال هم گذشته خداوند حالِ آنها را می داند گذشتهٴ اینها را می داند لکن آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «مریم» گذشت از این جامع تر است آیهٴ 64 سورهٴ مبارکهٴ «مریم» این بود که فرشته ها می گویند (وَمَا نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّکَ) که این خب مفید حصر است چون مسبوق به نفی است (وَمَا نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّکَ لَهُ) یعنی برای ربّ تو، پروردگار تو، خدای سبحان (مَا بَیْنَ أَیْدِینَا وَمَا خَلْفَنَا وَمَا بَیْنَ ذلِکَ) بین ایدی ما که در پیش داریم و آنچه را که پشت سر گذاشتیم و آنچه بین این دو هست در آنجا بسیاری از مفسّرین این (مَا بَیْنَ ذلِکَ) را بین ماضی و آینده معنا کردند یعنی خداوند (مَا خَلْفَنَا) گذشته را مالک است (مَا بَیْنَ ذلِکَ) آینده را مالک است (مَا بَیْنَهُمَا) را هم که حال است مالک است، اما لطیفه ای که در المیزان بود این بود که این (مَا بَیْنَ أَیْدِینَا وَمَا خَلْفَنَا) را به زمان و زمین نزد آنجا دیگر جا برای امر زمان و ماضی و حال نیست امور قبلی و علل قبلی که (مَا خَلْفَنَا) است برای اوست، امور بعدی که معالیل و آثار ماست برای اوست، بین علل قبلی و معالیل بعدی که گوهر هستیِ ماست برای اوست و چیزی برای ما نمی ماند نه اینکه ما این وسط مالک چیزی هستیم فقط امور زمینی و زمانی برای اوست خیر، (لَهُ مَا بَیْنَ أَیْدِینَا وَمَا خَلْفَنَا وَمَا بَیْنَ ذلِکَ) بین علل قبلی که ما پشت سر گذاشتیم (مَا خَلْفَنَا) شد و معالیل و آثار بعدی که (مَا بَیْنَ أَیْدِینَا) است و تابع وجود ماست همه مِلک و مُلک است ما بین علل قبلی و معالیل بعدی که گوهر هستی ماست برای اوست آن وقت چیزی برای ما نمی ماند خب اگر کسی به مقام فنای محض رسید این چنین می بیند خب قهراً می شود (عِبَادٌ مُّکْرَمُونَ).

ص: 37

«و الحمد لله ربّ العالمین»

آیات 26 تا 29 سوره انبیاء 89/07/17

(وَقَالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً سُبْحَانَهُ بَلْ عِبَادٌ مُّکْرَمُونَ (26) لاَ یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ (27) یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ یَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَی وَهُم مِنْ خَشْیَتِهِ مُشْفِقُونَ (28) وَمَن یَقُلْ مِنْهُمْ إِنِّی إِلهٌ مِن دُونِهِ فَذلِکَ نَجْزِیهِ جَهَنَّمَ کَذلِکَ نَجْزِی الظَّالِمِینَ (29)

چون سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» در مکه نازل شد و عناصر محوری مسائل مکّی همان اصول دین بود یعنی توحید و وحی و نبوّت و معاد و امثال اینها به اضافه خطوط کلی فقه و اخلاق و بخشهایی از این سور ه دربارهٴ وحی و نبوّت و معاد گذشت آنچه در این بخش اخیر مطرح شده بود جریان توحید بود. مشرکان حجاز گرفتار الحاد نبودند مبتلا به شرک بودند و طوایفی از مشرکین همان صنم و وثنِ دست ساخته را می پرستیدند البته این به عنوان تَندیس و نَماد برای معبودهایشان بود کم کم خود اینها را عبادت می کردند و گروه خزاعه و مانند آن فرشته ها را فرزندان خدا می پنداشتند و فرشته ها را آلهه تلقّی می کردند. همهٴ مشرکان حجاز این قول را نداشتند که ملائکه آلههٴ جهان اند برخی از آنها و طوایفی از آنها مبتلا به این بودند. در این قسمت آیه یعنی آیهٴ 26 به بعد فرمود عدّه ای از مشرکان حجاز گفتند _ معاذ الله _ خدا اتّخاذ وَلَد کرد تعبیر قرآن دربارهٴ وَلد داشتن یا اتّخاذ ولد دو گونه است. عدّه ای بالصراحه می گویند «لقد ولد الله» که در سورهٴ «صافات» حرف اینها نقل شد و ابطال شد که صریحاً می گفتند خدا والِد است و فرزندی دارد در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» گذشت که (مَا اتَّخَذَ صَاحِبَةً وَلاَ وَلَداً) خب اگر کسی همسر ندارد فرزند هم ندارد با آنها این چنین سخت می گفتند. گروهی سخن از والد بودنِ خدا را به میان نمی آورند اتّخاذ ولد, تَبَنّی و مانند آن را مطرح می کردند همان طوری که در بین مردم تَبنّی و فرزند خواندن مطرح می بود فکر می کردند که خدای سبحان _ معاذ الله _ فرشته ها را فرزند خود قرار داده است که می شود اتّخاذ ولد, قرآن کریم هر دو را نفی کرد هم والد و پدر بودنِ خدا را که (لَمْ یَلِدْ وَلَمْ یُولَدْ) هم اتّخاذ ولد را که فرمود: (مَا اتَّخَذَ صَاحِبَةً وَلاَ وَلَداً) والد و ولد نیست چون منزّه از جِرم و جسم و امثال ذلک است تَبنّی و اتّخاذ ولد هم مطرح نیست برای اینکه همه عبدِ مربوب اند تبنّی برای کسی است که کسی نیازی به چیزی داشته باشد وقتی خدا منزّه از هر نیاز است و همهٴ ماعدا برده و بندهٴ او هستند تبنّی هم معنا ندارد لذا گاهی می فرماید: (لَمْ یَلِدْ وَلَمْ یُولَدْ) گاهی می فرماید: (مَا اتَّخَذَ صَاحِبَةً وَلاَ وَلَداً) در سورهٴ مبارکهٴ «صافات» تعبیر قرآن کریم این است که عدّه ای قائل شدند خداوند فرزندی دارد «لقد ولد الله» آیهٴ 149 سورهٴ مبارکهٴ «صافات» این است که (فَاسْتَفْتِهِمْ أَلِرَبِّکَ الْبَنَاتُ وَلَهُمْ الْبَنُونَ ٭ أَمْ خَلَقْنَا الْمَلاَئِکَةَ إِنَاثاً وَهُمْ شَاهِدُونَ ٭ أَلاَ إِنَّهُم مِّنْ إِفْکِهِمْ لَیَقُولُونَ ٭ وَلَدَ اللَّهُ وَإِنَّهُمْ لَکَاذِبُونَ) آن تعبیر سورهٴ مبارکهٴ «توحید» که (لَمْ یَلِدْ وَلَمْ یُولَدْ) برای ابطال این قول است اما سخن از اتّخاذ ولد که مطرح می شود تعبیر قرآن این است که (لَمْ یَتَّخِذْ وَلَداً) پس دو طایفه از آیات در قرآن کریم مطرح است برای اینکه دو گروه در حجاز مبتلای به این دو تفکّر باطل بودند بعضی می گفتند _ معاذ الله _ خدا والِد است و ولد دارد بعضیها می گفتند که تبنّی کرده فرزندی را اتّخاذ کرده و فرشتگان را هم دختران خدا می پنداشتند که خدای سبحان می فرماید اینها سخن از دختری و پسری اینها نیست و خودتان دختر را نمی پذیرید برای خدا دختر قائلید که این یک راه دیگری است غیر از مسئله ابطال شرک. خب, پس (وَقَالُوا اتَّخَذَ اللّهُ وَلَداً) از این قبیل است (سُبْحَانَهُ) یعنی او منزّه از هر گونه جرمیّت و جسمیّت و مادیّت و امثال ذلک است اگر او منزّه از هر گونه زمان و زمین, جِرم و جسم است دیگر والد نخواهد بود و منزّه از هر گونه حاجت است, مبرّای از تبنّی و اتّخاذ ولد خواهد بود (سُبْحَانَهُ) او منزّه از هر نقص و عیب و جِرم و جسم و امثال ذلک است. دربارهٴ فرشته ها چند وصف ذکر کرد اوّلین صفت این است که اینها برده و بندهٴ محض اند نه فرزند خدایند نه فرزندخوانده, (بَلْ عِبَادٌ) و کرامتی هم دارند که در قرآن کریم کرامت را مخصوص انسان نمی داند گرچه دربارهٴ انسان فرمود: (لَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ) ولی سندِ کرامت انسان هم همان طور که در بحثهای قبل گذشت خلافتِ اوست انسان کریم است چرا, چون خلیفه است و خلیفهٴ خدایِ کریم, کریم است.

ص: 38

مطلب بعدی, پس اول کرامت انسان است که بحثهای قبلی عهده دار بود (لَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ) سند کرامت انسان هم خلافت اوست که (إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً). مطلب سوم آن است که خلیفه آن است که کارِ مستخلَف عنه را بکند, حرف مستخلف عنه را بزند, دستور مستخلف عنه را بدهد. مطلب چهارم این است که اگر کسی نانِ خلافت را بخورد در کنار سفرهٴ خلافت بنشیند از کرامت برخوردار باشد حرفِ خودش را بزند می شود (کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ) این چنین نیست که هر انسانی کریم باشد سند کرامت او خلافت اوست و خلیفه آن است که حرفِ مستخلف عنه را بزند, کار مستخلف عنه را بکند, دستور مستخلف عنه را انجام بدهد اگر کسی نانِ خلافت را بخورد حرفِ خودش را بزند (أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ) باشد می شود (کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ) اما دربارهٴ فرشته ها این حرف نیست (بَلْ عِبَادٌ مُّکْرَمُونَ) کرامت آنها هم به این است که (لاَ یَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ) بله, (لاَ یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ) همین تعبیری که در زیارت جامعه برای ائمه(علیهم السلام) آمده است خب اینها کریم اند, اینها خلیفه اند برای اینکه (لاَ یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ) هستند, برای اینکه (بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ) هستند, (لاَ یَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ) هستند این طور است این اوصاف را قرآن کریم برای فرشته ها ذکر می کند در سورهٴ «تحریم» فرمود: (لاَ یَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ) دربارهٴ خَزَنهٴ جهنم است که خزنهٴ جهنم وقتی (لاَ یَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ وَیَفْعَلُونَ مَا یُؤْمَرُونَ) خب خزنهٴ بهشت به طریق اُولیٰ, آنها که مافوق بهشت و جهنم اند حَمَلهٴ عرش اند به طریق اُولیٰ, اما حالا در جهان آیا فرشته ای هست که معصیت بکند آن را ما نه دلیل عقلی داریم بر استحاله اش نه دلیل نقلیِ قطعی داریم بر وقوعش چون همان طوری که بزرگان اهل حکمت گفتند ارقام فرشته ها مشخص نیست که عدد فرشته ها چقدرند, ملائکةالأرض چقدرند, ملائکةالسماء چقدرند, اصناف آنها چقدر است ممکن است برخی از ملائکه نظیر اِنس و جِن مبتلا به گناه بشوند بله این ممکن است اما این ملائکه ای که قرآن از آنها یاد می کند چه آنهایی که متولّیان علم اند تحت تدبیر جبرئیل(سلام الله علیه) هستند چه آنها که متولّیان حیات بخشی اند تحت تدبیر اسرافیل(سلام الله علیه) هستند چه آنها که متولّیان قبض ارواح اند تحت تدبیر عزرائیل(سلام الله علیه) هستند چه آنها که متولّیان کِیل و رزق اند تحت تدبیر میکائیل(سلام الله علیه) هستند اینها بله, مسئولان بهشت, مسئولان جهنم, مسئولان عرش الهی, مسئولان وحی اینها بله معصوم اند اما حالا آن فرشته هایی که طبق بیان نورانی امام سجاد(سلام الله علیه) که فرمود هر قطره بارانی یا برف و تگرگی که می آید فرشته ای او را همراهی می کند آیا این فرشته ها هم معصوم اند یا نه, ما چنین برهان قطعی نداریم نه دلیلِ عقلی داریم بر امتناع عصیان اینها نه دلیل نقلی داریم بر ضرورت وقوع معصیت اینها البته اگر یک دلیل معتبری باشد یؤخذ بظاهره. اما این فرشته هایی که مدبّرات امرند و جهان را دارند تدبیر می کنند اینها (لاَ یَعْصُونَ اللَّهَ) هستند و همینها را مشرکان حجاز می پرستیدند لذا قرآن کریم در کمال جلال و شکوه از اینها حمایت کرده فرمود اینها عبادند یک, مُکرَم هم هستند دو, خودشان راه کرامت را طی کردند و قرآن هم از دست اینها به دست شما رسید (بِأَیْدِی سَفَرَةٍ ٭ کِرَامٍ بَرَرَةٍ) اگر این قرآن کریم است برای اینکه از مسیر کرامت عبور کرده به دست شما رسیده هم از اللهِ أکرم شروع شد (اقْرَأْ وَرَبُّکَ الْأَکْرَمُ ٭ الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ) هم سُفرای کریم این را آوردند (بِأَیْدِی سَفَرَةٍ ٭ کِرَامٍ بَرَرَةٍ) هم قلبِ انسان کریم آ ن را تحمل کرده هم به دست شما رسیده، بنابراین اگر قرآن کریم از مسیر فرشته ها عبور کرده و دستِ اینها دستِ موجودات کریم است اینها می شوند سُفرای کِرام الهی.

ص: 39

پرسش:...

پاسخ: خب نه دیگر، مگر اینکه مفهوم اولویّت باشد نسبت به فرشته های برتر که اشاره شد این فرشته ها وقتی معصوم بودند بالاتر از اینها یقیناً معصوم اند اما پایین تر از اینها هم معصوم اند یا نه، دلیل دیگر می خواهد آنکه در سورهٴ مبارکهٴ «تحریم» آمده است آن فقط دربارهٴ فرشتگان مسئول جهنم است آیهٴ شش سورهٴ مبارکهٴ «تحریم» این است که (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا قُوا أَنفُسَکُمْ وَأَهْلِیکُمْ نَاراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ عَلَیْهَا مَلاَئِکَةٌ غِلاَظٌ شِدَادٌ لاَ یَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ) در بیانات نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) در نهج البلاغه دارد که اینها هر وقت عصبانی می شوند شعلهٴ آتش بیشتر می شود این طور نیست که حالا گازوئیلی، نفتی، بنزینی، زغال سنگی در جهنم بیندازند و آتشش افزوده بشود در بحثهای قبلی هم ملاحظه فرمودید که فرمود هیزم جهنم قاسطین و ظالمین اند (وَأَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً) حطب و هیزم جهنم افراد ستمکارند. خب، این افراد ستمکار که گاهی سوخت و سوز دارند گاهی کم و زیاد دارند چند روزی مثلاً می روند آرام بگیرند باز عدّه ای اینها را تحریک می کنند می شورانند همین صحنه در جهنم ظهور می کند (کُلَّمَا خَبَتْ زِدْنَاهُمْ سَعِیراً) چطوری آتش جهنم افروخته می شود در بیانات نورانی حضرت امیر در نهج البلاغه دارد که وقتی فرشته های مسئول جهنم غضب می کنند شعله زیاد می شود خب اینها اگر، چون جهنم دارِ عصمت است هیچ کس بیش از اندازه نمی سوزد نه اشتباهاً نه عمداً آن دار، دار عصمت است خب اگر آن دار، دار عصمت است مسئولانش باید معصوم باشند دیگر مگر کسی بیش از اندازهٴ استحقاق می سوزد این (جَزَاءً وِفَاقاً) که در قرآن کریم یک جا ذکر شد این مخصوص جهنمیهاست دیگر وگرنه دربارهٴ بهشتیها که (جَزَاءً وِفَاقاً) نیست (مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا) است بیشتر از ده تاست و مانند آن، آنجایی که جزا مطابق با عمل است فقط دربارهٴ عذاب است دیگر، ذرّه ای اشتباه در جهنم نیست که اشتباهاً کسی بیشتر بسوزد هم از خطا معصوم اند هم از خطیئه چنین عالَمی است اگر جهنّم دارِ عصمت است معلوم می شود که مبادی فاعلیِ جهنم معصوم اند نه خطا در آ نجا راه دارد نه خطیئه، نه سهو و نسیان راه دارد نه جهلِ علمی و جهالتِ عملی، اگر در سورهٴ «تحریم» فرمود: (لاَ یَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ) طبق مفهومِ موافقه فرشته هایی که از اینها بالاترند خب بله یقیناً معصوم اند اما فرشته هایی که پایین تر از اینها هستند جزء ملائکةالأرض اند جزء کارهای طبیعی را انجام می دهند دلیلی بر عصمت اینها نیست مگر اینکه از شواهد و ادلّهٴ دیگری استفاده بکنیم.

ص: 40

پرسش:...

پاسخ: خب نه، اگر یک جا نکردند دلیل بر عصیان نیست دلیل بر عدل است اینجا عادلانه اطاعت کردند اما حالا معصیت نمی کنند یا اشتباه نمی کنند بالقول المطلق این دلیل دیگر می طلبد آنجا بله همه شان اطاعت کردند اگر ما گفتیم فلان گروه همه شان اطاعت کردند یا همه شان نماز خواندند معنایش این نیست که همه شان معصوم اند که، معنایش این است که در این بخش همه شان به عدالت عمل کردند غرض این است که ما دلیلی نداریم که آنچه به نام مَلَک است چه ملائکةالسماء، چه ملائکةالأرض، چه ملائکةالبرّ و البحر اینها معصوم اند بله این ملائکه ای که قرآن از آنها یاد می کنند نازعات اند، باسطات اند، ناشتات اند، مدبّرات اند اینها که قرآن کریم از اینها یاد می کنند بله همه شان معصوم اند متولّیان امور چهارگانهٴ یاد شده همه شان معصوم اند، مسئولان بهشت و جهنم همه شان معصوم اند اما حالا فلان فرشته ای که مسئول فلان باد است فلان زمین است فلان زمان است این هم معصوم است این برهان می خواهد، دلیل می خواهد.

پرسش:...

پاسخ: بسیار خب، ما چون از وضع آنها خبر نداریم نمی دانیم که اینها تشریع و شریعت ندارند که، ما چون از وضع آنها باخبر نیستیم البته اگر کسی بخواهد ادّعا کند اثباتش آسان نیست چون در قرآن کریم سورهٴ مبارکهٴ «ذاریات» فقط جریان جنّ و انس را ذکر کرده که (مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ) دربارهٴ فرشته ها چیزی ذکر نکرده اگر فرشته هم مثل جنّ و انس بودند مکلّف بودند، شریعتی داشتند آنها را هم ذکر می کرد. جناب فخررازی ذیل این آیه می گوید این آیه چند مطلب می رساند یکی اینکه فرشته ها مکلّف اند یکی اینکه اینها معصوم اند عصمتِ اینها را می شود ثابت کرد اما تکلیفِ اینها از این آیات برنمی آید تکلیف به معنای تشریعی، تکلیف به معنای اینکه انبیا دارند، رسول دارند چون هیچ بحثی در قرآن کریم دربارهٴ نبوّت و وحی و رسالت و تکلیف و شریعتِ فرشته ها در قرآن به میان نیامده که آنها هم امّتی هستند، پیامبری دارند، قانونی دارند، کتابی دارند اینها مطرح نشده فقط دربارهٴ جن و انس مطرح شده که جنس و انس انبیا دارند، اولیا دارند نه انبیا از جنس خودشان انبیای برای جن هست، انبیایی برای انسان هست مثل اینکه بگویند انبیایی برای زن و مرد هست معنایش این نیست که زن هم از جنس خود پیامبر دارد یا امام دارد برای زن و مرد پیغمبر هست نه معنایش این است که پیغمبر دو قِسم است برای جن و انس پیغمبر هست معنایش این نیست که پیغمبر دو قِسم است. به هر تقدیر اثبات این معنا که آ نها مکلّف اند از آیه برنمی آید یک، اثبات اینکه هیچ فرشته ای در عالَم نیست که معصیت بکند آن هم کار آسانی نیست دو، اما این فرشته هایی که جزء مدبّرات امرند و مسئولیتهایی قرآن کریم برای آنها ذکر کرده اثبات عصمت اینها سهل است برای اینکه قرآن کریم اینها را معصوم می داند وقتی خَزنهٴ جهنم را معصوم می داند دیگران به طریق اُولیٰ معصوم اند یعنی مسئولان بهشت و مسئولان عرش و امثال ذلک.

ص: 41

خب، (قَالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً سُبْحَانَهُ بَلْ عِبَادٌ مُّکْرَمُونَ) کرامتشان تام است دیگر در آنها (أُولئِکَ کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ) و امثال ذلک درنمی آید و کرامتشان هم در این جهت است که (لاَ یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ) قول و امر و ارادهٴ خدا مُطاع اینهاست اینها امّت ارادهٴ الهی اند همین و به امر خدا عمل می کنند خب غیر از این نیست.

پرسش:...

پاسخ: نه، حالا امر منحصر در شریعت باشد بله، اما امر اگر در تکمیل و تشریع به کار می رود نظیر آنچه در پایان سورهٴ مبارکهٴ «یس» یا آیات دیگر آمده است که (إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئاً أَن یَقُولَ لَهُ کُن فَیَکُونُ) خب این امرِ تکوینی است در حالی که امر تشریعی این چنین نیست با (کُن فَیَکُونُ) نیست و خدا امر می کند یک عدّه اطاعت می کنند یک عدّه اطاعت نمی کنند، بنابراین امر خدا اگر ما دلیل داشته باشیم که این امر، امر تشریعی است آن گاه سخن فخررازی تام است و اینها مکلّف اند اما وقتی ما دلیلی نداریم که منظور از این امر، امر تشریعی است شاید نظیر امری باشد که در پایان سورهٴ مبارکهٴ «یس» آمده (إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئاً أَن یَقُولَ لَهُ کُن فَیَکُونُ) خب آن امر دیگر امر تکوینی است.

(یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ یَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَی) خدای سبحان گذشته و حال اینها را می داند یک، مبادی قبلی و بعدی را می داند دو، ما بین اینها را می داند سه، و اینها می دانند که خدا می داند که این خصیصهٴ آنهاست آنها خودشان را در مشهد خدایی می بینند که خدا از گذشته و حال و آینده آنها باخبر است از مبادی و لوازم و بین مبادی و لوازم آنها هم مستحضر است که ضعیف تر از این آیه، آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «مریم» و اینها بود که قبلاً گذشت که (لَهُ مَا بَیْنَ أَیْدِینَا وَمَا خَلْفَنَا وَمَا بَیْنَ ذلِکَ) این (مَا بَیْنَ ذلِکَ) هم برای خداست پس چیزی برای انسان نمی ماند فرشته ها چنین موجودی اند که می گویند گذشته برای او، آینده برای او، بین گذشته و آینده یعنی موجودیّت و هویّت کنونی ما هم برای اوست. خب، چنین موجودی بدون اذن خدا کار نمی کند آن گاه کلام را متوجّه مشرکان حجاز کرد فرمود شما برای چه فرشته ها را عبادت می کنید خودتان گفتید (مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِیُقَرِّبُونَا إِلَی اللَّهِ زُلْفَی) یک، (هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ) دو، ما به شما خبر بدهیم از الله داریم به شما خبر می دهیم شما مگر الله را قبول ندارید الله را که به عنوان خالق کلّ و مدیر کلّ قبول دارید می گویید او اِله الآلهه است، ربّ الأرباب است و مانند آن، و می گویید ما فرشته ها را عبادت می کنیم که ما را به الله نزدیک بکند می گویید ما فرشته ها را عبادت می کنیم که شفیع ما بشوند نزد الله این قرآن که کلام الله هست از الله به شما خبر می دهد که فرشته ها از شما شفاعت نمی کنند شما برای چه عبادت می کنید، برای اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» فرمود: (إِنَّ اللّهَ لاَ یَغْفِرُ أَن یُشْرَکَ بِهِ وَیَغْفِرُ مَا دُونَ ذلِکَ لِمَن یَشَاءُ) خدا مشرک را نمی آمرزد خب شما هم که مشرکید این فرشته ها هم که عبادِ مُکرَم اند بدون دستور خدا کار نمی کنند (بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ)اند از شماها شفاعت نمی کنند حواستان جمع باشد، اگر شفاعت حق است که حق است باید به اذن او باشد خدا صریحاً اعلام کرده که خداوند از مشرک نمی گذرد خب برای چه عبادت می کنید، اگر شما به طمع تَقریب یا به طمع تَشفیع عبادت می کنید کلاهما مُنتفیان. در سورهٴ مبارکه این آیه مبسوطاً گذشت که آیهٴ 48 سورهٴ مبارکهٴ «نساء» (إِنَّ اللّهَ لاَ یَغْفِرُ أَن یُشْرَکَ بِهِ وَیَغْفِرُ مَا دُونَ ذلِکَ لِمَن یَشَاءُ) البته آن هم بر اساس مشیئت حکیمانه است (وَمَن یُشْرِکْ بِاللّهِ فَقَدِ افْتَرَی إِثْماً عَظِیماً) خب پس مطمئن باشید که از شما شفاعت نمی کند اگر آنها سِمتی داشته باشند که آن سِمت باید به اذن خدا باشد چون اینها (بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ)اند، (لاَ یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ)اند و مانند آن، اگر سِمتی دارند مطمئن باشید که به درد شما نمی خورد خب پس چرا عبادت می کنید این شرک است شما بخواهید آنها را وسیله قرار بدهید باید برابر شریعت اسلام خدا را عبادت بکنید آن وقت از خدا بخواهید که مشمول شفاعت انبیا و اولیا و فرشته ها باشند آن یک راه دیگری دارد و آخرین کسی که از بعضیها ممکن است شفاعت بکند ذات اقدس الهی است که (وآخر من یشفع ارحم الراحمین) آنها که دیگر بالأخره هر موجودی حدّی دارد و بخشش او محدود است تنها موجودی که متناهی نیست و بخشش او نامتناهی است ذات اقدس الهی است لذا فرمود: (وآخر من یشفع ارحم الراحمین) پس شما اگر به طمع شفاعت عبادت می کنید یک طمع خامی است این مطمئن باشید که به سود شما نیست (وَلاَ یَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَی) کسی که مُرتضی المذهب باشد چه شخصی، چه گروهی مرتضی المذهب است؟ مسلمانها، برای اینکه در همان آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «مائده» فرمود: (وَرَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلاَمَ دِیناً) دینِ خداپسند همان اسلام است بعد از آمدن جریان غدیر دینِ خداپسند (الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ) شد و (رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلاَمَ دِیناً) شد دیگر، اگر دین خداپسند دین قرآن و عترت است و شما از هر دو محرومید چه توقّعی دارید فقط کسی می تواند مشفوع له باشد که مرتضی المذهب باشد کسی مرتضی المذهب است که دینِ خداپسند را قبول کند دین خداپسند دین قرآن و عترت است که (الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلاَمَ) دینی که خداپسند است همین است دیگر شما که این را ندارید آنجا هم که در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» آیهٴ آیةالکرسی (مَن ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ) همین است نسبت به چه کسی اذن بدهد به مرتضی المذهب اذن می دهد دیگر (لاَّ یَمْلِکُونَ الشَّفَاعَةَ إِلَّا مَنِ اتَّخَذَ عِندَ الرَّحْمنِ عَهْداً) شما که این نیستید که، بنابراین نه آنها چنین سِمتی بدون اذن خدا دارند نه شما چنین نصیبی، آخر چرا عبادت می کنید، اگر از آنها کاری ساخته نیست بر فرض ساخته باشد برای شما نمی کنند چرا عبادت می کنید. خب، این دو قسمت را قرآن کریم نفی کرده فرمود نه از آنها بدون اذن خدا کاری ساخته است نه بر فرض آنها کاری انجام بدهند به سود شماست شما از کسانی هستید که یقیناً محرومید (وَلاَ یَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَی وَهُم مِنْ خَشْیَتِهِ مُشْفِقُونَ) اینها از بهترین مصادیق عالِمان دین اند (إِنَّمَا یَخْشَی اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ) اینها اِشفاق دارند، هراسناک اند، لرزان اند، مضطرب اند از خشیت الهی منتها خوف، خوف عقلی است البته نظیر (وَلِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ) یک وقت انسان از مار و عقرب می ترسد یک وقت از جهنم می ترسد یک وقت وقتی وارد حرم شد حریم می گیرد حرم را شما احترام بکنید، احترام بکنید یعنی چه، یعنی حریم بگیرید، اگر گفتند نسبت به فلان مقام احترام بکنید یعنی حریم بگیرید انسان وقتی وارد حرم شد می بیند می ترسد خب این ترس، ترس عقلی است ترس ممدوح است، ترس محمود است جرأت نمی کند خودش را به ضریح نزدیک بکند.

ص: 42

این یک خوف عقلی است یک وقت است انسان از اتومبیلی که با سرعت حرکت می کند می ترسد آن یک خوفِ نفسی است اما وقتی وارد حرم می شود کمتر جرأت می کند خودش را به ضریح بچسباند این یک خوفِ عقلی است حریم می گیرد چرا جلوتر از قبر امام گفتند نماز نخوانید با اینکه عبادت است دیگر این ادب است این احترام است خب، اینها حریم گرفتن است (وَلِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ) کذا، (وَأَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ) کذا این خوفها، خوفهای عقلی است فرشته ها این طور خشیت و اِشفاق و خوف نسبت به ذات اقدس الهی دارند (وَهُم مِنْ خَشْیَتِهِ مُشْفِقُونَ) بعد فرمود: (وَمَن یَقُلْ) اینها هم به صورت جملهٴ شرطیه است البته (وَمَن یَقُلْ مِنْهُمْ إِنِّی إِلهٌ مِن دُونِهِ) کسی بخواهد بگوید من در عرض خدایم این را کسی نمی گوید، اگر بگوید مِن دونه اله ام یعنی رتبهٴ الوهیّت من پایین تر از رتبهٴ الوهیّت خداست که مقرِّب الی الله باشند یا شفیع الی الله باشند اگر کسی چنین ادّعایی بکند (وَمَن یَقُلْ مِنْهُمْ إِنِّی إِلهٌ مِن دُونِهِ فَذلِکَ نَجْزِیهِ جَهَنَّمَ) خب، مستحضرید که این تعبیر اگر به صورت جملهٴ شرطیه نبود خب نشانهٴ وقوع بود و تکلیف و امثال ذلک اما به صورت جمله شرطیه است جمله شرطیه وقوع را نمی رساند جملهٴ شرطیه با استحاله ممکن است با امکان هم ممکن است اگر (وَمَن یَقُلْ مِنْهُمْ إِنِّی إِلهٌ) به صورت جملهٴ شرطیه در آمده است می تواند نظیر آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» مطرح شده است که به صورت جملهٴ شرطیه دربارهٴ انبیاء آمده این هم همین طور باشد در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» از آیهٴ 84 به بعد نام شریف عدّه ای از انبیا(علیهم السلام) ذکر شده است تا به آیهٴ 86 (وَمِنْ آبَائِهِمْ وَذُرِّیَّاتِهِمْ وَإِخْوَانِهِمْ وَاجْتَبَیْنَاهُمْ وَهَدَیْنَاهُمْ إِلَی صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ ٭ ذلِکَ هُدَی اللّهِ یَهْدِی بِهِ مَن یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ) بعد از نام بردن عدّه ای از انبیا آن گاه در آیهٴ 88 می فرماید: (وَلَوْ أَشْرَکُوا لَحَبِطَ عَنْهُم مَا کانُوا یَعْمَلُونَ) خب جملهٴ شرطیه است با اینکه محال است صِدق جملهٴ شرطیه به تلازم مقدّم و تالی است نه وقوع مقدّم فرمود اگر این انبیایی که ما اسمشان را بردیم انبیای ابراهیمی اگر مشرک بشوند تمام سعیشان باطل است قضیه، قضیهٴ صادقه است صِدق قضیه شرطیه به صِدق تلازم بین مقدّم و تالی است نه صدق مقدّم فرمود اگر این انبیا(علیهم السلام) که اسامی شان را بردیم عبادِ صالح اند کذا و کذا، اگر _ معاذ الله _ شرک بورزند همهٴ کارهای آنها باطل است پس جملهٴ شرطیه دلالت ندارد بر اینکه اینها این کار واقع شده یا مثلاً مکلّف اند نظیر اینکه همین مطلب دربارهٴ پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم آمده است که (لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ) فتحصّل که فرشته ها بر فرضِ محال اگر بیراهه بروند کارشان جهنم است.

ص: 43

«و الحمد لله ربّ العالمین»

آیات 29 تا 33 سوره انبیاء 89/07/18

(وَمَن یَقُلْ مِنْهُمْ إِنِّی إِلهٌ مِن دُونِهِ فَذلِکَ نَجْزِیهِ جَهَنَّمَ کَذلِکَ نَجْزِی الظَّالِمِینَ (29) أَوَ لَمْ یَرَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ کَانَتَا رَتْقاً فَفَتَقْنَاهُمَا وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ کُلَّ شَیْ ءٍ حَیٍّ أَفَلاَ یُؤْمِنُونَ (30) وَجَعَلْنَا فِی الْأَرْضِ رَوَاسِیَ أَن تَمِیدَ بِهِمْ وَجَعَلْنَا فِیهَا فِجَاجاً سُبُلاً لَّعَلَّهُمْ یَهْتَدُونَ (31) وَجَعَلْنَا السَّماءَ سَقْفاً مَّحْفُوظاً وَهُمْ عَنْ آیَاتِهَا مُعْرِضُونَ (32) وَهُوَ الَّذِی خَلَقَ اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ کُلٌّ فِی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ (33)

چون سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» در مکه نازل شد و عناصر محوری سوَر مکّی اصول دین است و بخشی از مسائل مربوط به وحی و نبوّت قبلاً بازگو شد و مسئلهٴ توحید اخیراً طرح شد و نظم عالَم بهترین دلیل بر وحدت ناظم است لذا در این بخش از آیات از توحیدِ ذات اقدس الهی سخن به میان آورد مشرکان حجاز گرفتار همین شرک و وثنیّت و صنمیّت بودند الحاد به معنای نفیِ مبدأ معمولاً در حجاز نبود خیلی کم بود لذا آیاتی که مربوط به الحاد است در قرآن کریم وجود دارد اما به وفورِ نفی شرک و اثبات توحید نیست. عدّه ای از مشرکان فرشته ها را می پرستیدند به زعم اینکه به گمان این باطل که فرشته کاری را در جهان بالاستقلال انجام می دهد و عبادت کننده های خود را به خدا نزدیک می کند و شفیعِ آنهاست نزد خدا مستحضرید که منظور مشرکان از شفاعت دربارهٴ مسائل مادّی و دنیایی بود وگرنه شفاعتِ به معنای طلب مغفرت در معاد برای مشرکین حجاز مطرح نبود زیرا آنها معادی قائل نبودند, بهشت و جهنّمی قائل نبودند تا شفاعت به این معنا که در قیامت از اینها شفاعتی به عمل بیاید اینها نجات پیدا کنند اگر می گفتند: (هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ) یعنی دربارهٴ تقرّب دنیایی که خیر دنیا به ما برسد از شرّ دنیا مصون باشیم و مانند آن, پس اینها فرشتگانی را می پرستیدند که این سِمت را داشته باشند نه هر فرشته ای, آیا هر فرشته معصوم است یا نه آن را باید هم از منظر عقل بحث کرد هم از نظر نقل, دلیل نقلی معتبر که عموم یا اطلاق داشته باشد کلُّ مَلَکٍ معصوم ما نداریم که عندالشکّ به عموم یا به اطلاقش تمسّک بکنیم که هر فرشته ای معصوم است دربارهٴ فرشته هایی که مسئولان امور جهنّم اند در سورهٴ «تحریم» فرمود: (عَلَیْهَا مَلاَئِکَةٌ غِلاَظٌ شِدَادٌ لاَ یَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ وَیَفْعَلُونَ مَا یُؤْمَرُونَ) این دلیل بر عصمت فرشته هایی است که مأموران عذاب خدا هستند در قیامت. طبق مفهوم اولویّت فرشته هایی که از اینها بالاترند عصمتِ آنها را از همین آیه می شود استفاده کرد چون بهشت بالاتر از جهنّم است مسئولان تدبیر بهشت بالاتر از مسئولان تدبیر جهنّم اند اگر مسئولان تدبیر جهنّم معصوم اند فرشته های مسئول تدبیر بهشت هم معصوم اند و بالاتر از اینها فرشته هایی هستند که حاملان عرش و مانند آن هستند عصمت این گونه از فرشته ها را می شود از راه مفهوم اولویّت از آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «تحریم» استفاده کرد این یکی, این دلیل نقلی, یک دلیل نقلی مستقلّی که عموم یا اطلاق داشته باشد که هر فرشته ای چه ملائکةالسماء, چه ملائکةالأرض, چه ملائکهٴ دنیا, چه ملائکهٴ آخرت, چه ملائکه ای که مسئول تدبیرند جزء مدبّرات امرند یا جزء نازعات اند یا جزء باشتات اند و مانند آن, چه ملائکه ای که مسئولیّت ندارند چنین اطلاق یا عمومی نیست این یک مسئله, اما دلیل عقلی چون عنوان فرشته در براهین عقلی نیست در بحثهای عقلی فقط سخن از عقول و مجرّدات تامّه و مجرّدات عقلی و مجرّدات نفسی مطرح است مجرّدات عقلی جا برای عصیان نیست اما مجرّدات نفسی احتمال عصیان در آنها هست مجرّدات نفسی نظیر نفس انسان, نفس جن, منتها تجرّد انسان خیلی قوی تر از تجرّد جنهاست آنها حدّاکثر شاید به تجرّد وهمی و خیالی راه یابند اما در انسان تجرّد عقلی و مانند آن هست و چون به نفس وابسته است نفس مدبّر بدن است احتمالاً فراز و نشیبی دارد, عصیانی دارد, خطایی دارد, خطیئه ای دارد پس مجرّد عقلی که هیچ ارتباطی با بدن ندارد معصوم است, مجرّد نفسی که با بدن ارتباط دارد کار نفس را انجام می دهد مدبّر بدن است احتمال عصیان هست این راجع به اطاعت و عصیان. دربارهٴ فراگیری مطالب اگر فرشته ای مجرّدِ تام بود مجرّد عقلی بود نه مجرّد نفسی آن فراگیریش به ظهور و خفاست نظیر آنچه را که ذات اقدس الهی دربارهٴ تعلیم اسما به فرشته ها آموخت که (یَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ) اگر واقعاً فرشته ای موجودِ مجرّد عقلی است آغاز و انجامش یکی است بدأ و حشرش یکی است حدوث و قِدَمی ندارد یکسان ثابت است ساکن نیست ثابت است ولی فراگیری علمش هم به ظهور و خفاست که ما بگوییم قبلاً نمی دانست با اِنباء آدم(سلام الله علیه) آگاه شد اسمای الهی را بعد فرا گرفت این باید به ظهور و خفا برگردد نه به تجدّد و تحوّل و حرکت و امثال ذلک, بنابراین اگر ظهور و خفا شد این می تواند مسئلهٴ تجدّد احوال, تجدّد مَلکات, تجدّد علوم فرشته ها را توجیه کند, پس در فصلی که مربوط به عصیان است چهار مطلب شد یکی اینکه دلیل نقلیِ تام عموم یا اطلاق داشته باشیم بر عصیان کلّ مَلَک نداریم, دوم اینکه دلیل نقلی نسبت به عصمت فرشته های مسئول جهنم داریم با مفهوم اولویّت مطالب عصمت فرشته های دیگر اثبات می شود, اما دربارهٴ دلیل نقلی عصیان دربارهٴ موجود مجرّد تام راه ندارد اما دربارهٴ موجود مجرّد نفسی که مدبّر بدن است عصیان راه دارد این امکانش, اما دربارهٴ علوم و تحوّلاتی که هست آنها هم این چنین است, اگر موجودی مجرّد تام بود بگوییم قبلاً چیزی را نمی دانست بعداً چیزی را یاد می گیرد این به ظهور و خفا برمی گردد نه تحوّل و حرکت, ولی اگر موجودی مجرّد نفسی بود نه مجرّد عقلی جزء مدبّرات بدن بود حالا یا مدبّرات بدنِ سمایی یا ارضی این تحوّل و تجدّد حال فرش دارد که قبلاً چیزی را نداند بعد چیزی را یاد بگیرد یا قبلاً درجه ای نداشت به وسیلهٴ عبادت به درجه ای برسد و مانند آن, این برای تحوّلاتی که هست در آیات سورهٴ مبارکهٴ «بقره» که (یَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ) اینها گذشت. آن فرشته هایی که مأمور وحی اند, مسئول وحی اند البته آنها یقیناً معصوم اند هم دلیل عقلی هست و هم شواهد نقلی و هم مفهوم موافقه ای که چون بالاتر از فرشته های مسئول جهنّم اند. اما دربارهٴ اینکه این فرشته ها می توانند کاری انجام بدهند و در عالَم نقصی پیدا نشود آن فرشته هایی که مدبّر امرند البته چون تحت تدبیر الهی اند مسئول اند اینها نه خطایی دارند نه خطیئه وگرنه بی نظمی رخ می داد اما فرشته هایی که جزء مدبّرات امر نیستند مثل انسانها که بعضی از انسانها مسئول اند, مدبّرند نظیر انبیا و اهل بیت(علیهم السلام) اینها یقیناً معصوم اند اما انسانهای دیگر که مسئولیّتی در نظام تکوین ندارند کارهای خودشان را انجام می دهند دلیلی بر عصمت آنها نیست.

ص: 44

پرسش: عواملی که در انسان و جن باعث عصیان می شود مثل حبّ الدنیا, شهوت و هوای نفس چون در فرشته ها وجود ندارد پس عصیان ثابت نیست.

پاسخ: بله, اگر ما ثابت کردیم که جمیع فرشته ها مجرّدِ تام اند و از این اُفت و آفتهای مصون اند بله, اما ما نه چنین عمومی داریم نه چنین اطلاقی ملائکةالأرض چه کاره اند, قطرات باران را چه کسی می آورد, عدد آنها را چه کسی می داند, صفات آنها چگونه است اینها که مشخص نشد که, آن ملائکه ای که قرآن کریم و روایات اوصاف آنها را مشخص کرده است بله معصوم اند آنها که مدبّرات امرند و آنها که در سطح خَزنهٴ جهنّم و بالاترند عصمت آنها را قرآن ثابت کرده است (لاَ یَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ) فرمود و مانند آن, چه اینکه در این آیه هم فرمود: (لاَ یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ) اما جمیع ملائکه, ملائکةالأرض هر قطره بارانی که می آید فرشته ای او را همراهی می کند این گونه از مسائل که برای ما نه تحلیلاً بحث شد نه اطلاق و عمومی هست که عصمت اینها را ثابت بکند.

پرسش: پاسخ: ما چه می دانیم, اگر «لست أدری» است نمی دانیم که این موجودات در چه حدّی اند چگونه فتوا به عصمت اینها بدهیم بله آ نهایی که قرآن کریم مشخص کرد و اوصاف آنها را مشخص کرد مثلاً در جریان سورهٴ مبارکهٴ «انعام» دارد هفتاد هزار فرشته این سورهٴ مبارکه را بدرقه کردند همه وارد قلب مقدّس پیغمبر شدند خب این معلوم است مجرّدند, معلوم است که معصوم اند.

پرسش: پاسخ: امکان پس هست دیگر, الآن بحث در اینکه اینها معصیت می کنند که نیست بحث در امکان است, امکانش هست. خب, بنابراین اگر سخن از امکان است راه باز است اما آنهایی که کارهایی شریعت از آنها نقل کرده که دلیل بر عصمت یا تجرّد است آنها بله نسبت به آنها دلیل داریم خب همین جریان سورهٴ مبارکهٴ «انعام» که هفتاد هزار فرشته او را مشایعت کردند همه وارد قلب مقدّس پیغمبر شدند (نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ ٭ عَلَی قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنذِرِینَ) اینها بله شواهد بر تجرّد هست, شواهد بر عصمت هست و مانند آن, اما آن ملائکةالأرض که طبق بیان نورانی امام سجاد(سلام الله علیه) در صحیفه یا ادعیه دیگر که هر قطره بارانی را فرشته ای می آورد نه اثبات اینها نه تحقیق اینها نه تحلیلِ ماهوی اینها چیزی بحث نشده ما خبری نداریم.

ص: 45

پرسش: پاسخ: بله دیگر, تکوین هست ولی منظور آن است که اگر موجودی مسئولیّت تکوینی به آنها واگذار بشود مثل مدبّرات امر, مثل نازعات, مثل باسطات اینها که قرآن کریم با سوگند از اینها نام می برد (فَالْمُدَبِّرَاتِ أَمْراً), (وَالنَّاشِطَاتِ نَشْطاً ٭ وَالسَّابِحَاتِ سَبْحاً ٭ فَالسَّابِقَاتِ سَبْقاً ٭ فَالْمُدَبِّرَاتِ أَمْراً) بله, اما اگر یک فرشته بود که مأموریتی نداشت جزء مدبّرات امر نبود مثل انسانها ما چه دلیل بر عصمت داریم ما نه حصر آنها را باخبریم نه از عصمت آنها آن مقداری که قرآن مشخص کرده روایات مشخص کرده اوصاف اینها را بیان کرده بله، اینها کاملاً مجرّدند و معصوم. خب، بنابراین تطبیق اینکه مجرّداتِ عقلی همان فرشته ات آنچه را که در شرع به عنوان فرشته نامیده می شود همانهایی هستند که در حکمت و کلام به عنوان مجرّدات عقلی مطرح اند اثبات این آسان نیست چون اینها مجرّدات عقلی را ثابت می کنند آنها معلوم نیست که جزء مجرّدات عقلی باشند یا مجرّدات نفسی باشند.

مطلب دیگر در جریان اینکه اگر توحید را با نقل می شود ثابت کرد برای این است که اگر کسی پیغمبر شد با معجزه از طرف خدا آمد و این شخصی که پیغمبر است و صادق است گفت «لا إله الاّ الله» در عالَم بیش از یک اِله نیست خب ما یقین داریم که بیش از یک اله در عالم نیست دیگر نمی شود گفت که چند اله در عالم اند اینها توافق کردند یک نفر را بفرستند خب این یک نفر می گوید بیش از یک خدا در عالم نیست اولاً تعدّد آلههٴ متعدّد بر یک امر مستحیل است زیرا هر کدام از اینها حکمت و علمی دارند که عین ذات آنهاست یک، ذات آنها با یکدیگر متفاوت است دو، پس علم و حکمت آنها با هم متفاوت است سه، توافق آنها بر یک امر مستحیل است چهار، بر فرض توافق بکنند یک پیامبر، یک نماینده بفرستند این یک نماینده می گوید که «لا إله الاّ الله» حرفی است که همهٴ انبیا آوردند خب اگر «لا إله الاّ الله» این یک نفر می گوید بیش از یک خدا در عالَم نیست این هم که صادقِ مُصدَّق است پس معلوم می شود تعدّد آلهه مستحیل است دیگر، بنابراین توحید را با دلیل نقلی می شود ثابت کرد چه اینکه با دلیل عقلی ثابت می شود ولی اصلِ مبدأ را البته باید با دلیل عقلیِ محض اثبات کرد دلیل نقلی آنجا راه ندارد. در جریان نظم عالَم این بشر اصولاً کسی را عبادت می کند که به او نزدیک بشود هر الهی برای خودش تدبیر خاصّی دارد، حکمت مخصوصی دارد، مدبّریّت خاصّی دارد نمی شود یک عبادت مشترکی را فرض کرد برای تقرّب به آلهه متعدّد برای اهداف متعدّد، کمالات متعدّد و مانند آن، مهم ترین راهی که برای توحید ذکر می کنند همین نظم عالَم است یک برهان عقلی بود که فرمود: (لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا) که با کمک گرفتن از نظمِ عالَم آن برهان گذشت، اما برهان مخصوص تر و تجربی تر را قرآن ذکر می کند می فرماید این عالَم بسیار منظّم است و این عالَم که بسیار منظّم است تحت تدبیر یک مدبّر و یک ناظم است ما گرچه مقدّمهٴ قیاس استثنایی را در آیهٴ 22 گذراندیم که (لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا) لکن استثنای تالی به صورت شفاف در سورهٴ مبارکهٴ «ملک» بود که گذشت ولی برای روشن تر شدن استثنای تالی در همین سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» آیهٴ سی به بعد چند آیه است که نظم عالم را ذکر می کند می فرماید همه مخصوصاً کفّار باید بدانند که به دنبال آسمان شناسی بروند، زمین شناسی بروند، مجموعهٴ آسمان و زمین را بشناسند که اینها اول بسته بود حالا چند میلیارد سال قبل می شود فهمید به دلیل اینکه الآن بشر به جایی رسیده است که می گوید این نوری که فعلاً از این ستاره به ما می رسد چند میلیارد سال قبل حرکت کرده الآن به ما می رسد حالا معلوم نیست این ستاره فعلاً اینجا باشد که. خب، این راهها را بشر اگر نمی توانست بفهمد قرآن تشویق نمی کرد فرمود شما بروید جستجو کنید مگر نمی بینید یعنی مسئله به قدری روشن می شود بعدالفحص که از رأی به رؤیت می آید از عقل به حس می آید این قدر مسئله برای شما روشن خواهد شد مگر نمی بینید که آسمان و زمین قبلاً بسته بودند ما اینها را باز کردیم تولّد زمین از کُرات دیگر، تولد کُرات دیگر بعضها عن بعض اینها بسته بودند رَتْق یعنی بسته، بسته بودند ما اینها را فَتق کردیم باز کردیم (أَوَ لَمْ یَرَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ کَانَتَا رَتْقاً فَفَتَقْنَاهُمَا) خب چه چیزی بودند که بسته شدند آن را در سورهٴ مبارکهٴ «سجده» و «فصّلت» و آنجا ذکر می کند در بخشهای سماوات سبع در سورهٴ مبارکهٴ «فصّلت» و مانند آن می فرماید: (ثُمَّ اسْتَوَی إِلَی السَّماءِ وَهِیَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِیَا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً قَالَتَا أَتَیْنَا طَائِعِینَ ٭ فَقَضَاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ) یا (سویناها) کذا و کذا (وَزَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیَا بِمَصَابِیحَ) و مانند آن، فرمود این راه شیری که می بینید این کهکشانهایی که می بینید این شمس و قمرهایی که می بینید اول یک مُشت دود بود ما این یک مُشت دود یک مُشت گاز را به صورت شمس و قمر در آوردیم بعد هم بساطش را جمع می کنیم خب اینها علم است بارها به عرضتان رسید الآن پنجاه شصت جلد کتاب ما داریم دربارهٴ همین «لا تنقض الیقین بالشک» این «لا تنقض الیقین بالشک» بیش از یک خط نیست اما فقهای بزرگ، اصولیین بزرگ روی این کار کردند گفتند وحدت قضیه می خواهیم اتّحاد مشکوک و متیقّن می خواهیم استصحاب تعلیق و تَنجیزی داریم، استصحاب زمان و زمانیّات داریم، شکّ در مقتضی داریم، شکّ در مانع داریم، شکّ در رافع داریم اینها که در حدیث نیست اینها را عقل یعنی عقل، عقل از این در آورد در حوزه ها تدریس کرد شده علم اصول آن وقت علم اصول می شود علم استدلالی زمین شناسی دیگر علم استدلالی نیست، علم دینی نیست، علم قرآنی نیست خب اینکه قوی تر از او، سنداً بالاتر از او، متناً عمیق تر از او، ادله اش بیشتر از اوست مگر چیزی را عقل بفهمد اسلامی نمی شود غالب ما اسلامی حرف می زنیم و قارونی فکر می کنیم قارون هم غیر از این نمی گفت می گفت من خودم زحمت کشیدم پیدا کردم (إِنَّمَا أُوتِیتُهُ عَلَی عِلْمٍ عِندِی) ما خیال می کنیم هر چه خودمان فهمیدیم این بشری است خیر این الهی است، الهی است یعنی الهی بشری را می خواهی بدانی چیست خب (وَاللَّهُ أَخْرَجَکُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَیْئاً) بشری آن است بشری را می خواهید بدانید چیست (أَلَمْ یَکُ نُطْفَةً مِن مَنیٍّ یُمْنَی) بشری آن است اینکه فهمیدی که بشری نیست این را (عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ) بود این کجایش بشری است بشری یک حدّش (وَاللَّهُ أَخْرَجَکُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَیْئاً) است یک حدّش هم (أَلَمْ یَکُ نُطْفَةً مِن مَنیٍّ یُمْنَی) است این بشری است بعدش هم می شود جِیفه این وسطها اگر فهم است و علم است و استدلال است (عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ) است این می شود دین آن زمین شناسی که متدیّن است و موحّد است می گوید این زمین چند میلیارد سال قبل این چنین خدا او را این چنین کرد الآن این چنین می کند بعداً آن چنان می کند این یک استاد دانشگاه موحّد است او که می گوید زمین قبلاً چنین بوده است الآن چنین است پیش بینی می شود چنان بشود این یک آدم سکولاری است وقتی دانشگاهها اسلامی می شود که علوم اسلامی باشد اسلامی شدن علوم این است که ما مواظب الفاظ و فکرمان باشیم نگوییم طبیعیّات بگوییم خلقت شناسی، خب خلقت شناسی غیر از اسلامی نیست ما دیگر زمین شناسی و زمان شناسی غیر اسلامی یا سکولار نداریم ما خلقت شناسی داریم مگر می شود آدم مخلوق را بشناسد و اسلامی نباشد می فرماید شما قدری که جلوتر بروید می فهمید که زمین چه بود با آسمان چه نسبتی داشت ما چه کار کردیم خب شما دارید خلقت را می شناسید قدم به قدم می گویید خدا چنین کرد، خدا چنین کرد، خدا چنین کرد، خدا چنین کرد، خدا چنین کرد، خب این می شود اسلامی دیگر دانشگاهها اگر بخواهد اسلامی بشود چه اینکه باید بشود تنها راهش این است که علوم را اسلامی کرد البته نمازخانه داشتن و پسرها و دخترها را از هم جدا کردن این جزء وظیفهٴ هر مسلمانی است مگر در قم به ما می گویند که دخترها و پسرها کنار هم ننشینند در مسجد و مدرسه یک جا ننشینند پرده باشد وسط خب همهٴ ما این کارها را بالتبع می کنیم وقتی شدیم مسلمان کسی لازم نیست به ما بگوید که کنار هم ننشینید لازم نیست به ما بگویند که صفها را جدا کنید این دیگر هر مسلمانی این کار را می کند عمده آن است که ما بدانیم زمین صاحبی دارد زمین مخلوق است نه طبیعت، آسمان مخلوق است نه طبیعت، ما طبیعیّات نداریم، خَلقیّات داریم، مخلوقات داریم، خلقت شناسی داریم خب اگر خلقت شناسی داریم خلقت شناسی جزء علوم الهی است دیگر مبادا کسی خیال کند این یک مسئلهٴ کلامی است نه خیر، یک وقت است کسی دربارهٴ زمین و زمان فکر می کند می گوید این چون حادث است مُحدِث می خواهد این زمین شناسی نیست این علم کلام است یا چون ممکن است واجب می خواهد این زمین شناسی نیست این حکمت است یا چون وجودِ رابط دارد وجود مستقل می خواهد این حکمت متعالیه است این زمین شناسی نیست اما وقتی بحث می کند که پوسته اوّلش چه بود، از کجا جدا شد، گداخته بود، حجمش چقدر بود، قطرش چقدر بود این می شود زمین شناسی به جای اینکه بگوید این چنین بود این چنین شد باید بگوید خدا او را این چنین کرد، خدا این چنین می کند افقی بحث نکند عمودی بحث کند این (هُوَ الْأَوَّلُ) را این «هو الآخر» را چه کسی کرد، چه کسی می کند، چه کسی خواهد کرد این را همه موارد ذکر بکند. خب، ما نباید توقّع داشته باشیم که علم اسلامی، زمین شناسی اسلامی مثل همان صحیحه طولانی حمّاد باشد تا بسیاری از شما این صحیحهٴ طولانی حمّاد را گذراندید آنجا وجود مبارک حضرت به حمّاد در آن صحیحه طولانی می فرماید وقتی می خواهی نماز بخوانی بعد از تحصیل طهارت اذان این طور است، اقامه این طور است، نیّت این طور است، تکبیرةالإحرام این طور است، قیام این طور است، قرائت این طور است تا آخر را حضرت می گوید ما دلمان می خواهد که زمین شناسی و آسمان شناسی مثل صحیحه حمّاد داشته باشیم این طور تا بشود علم اسلامی و اگر مثل استصحاب شد علم اسلامی نیست یک خطّش را او گفته بقیّه را بشر به علم الهی بفهمد علمِ اسلامی نیست بسیاری از مسائل حقوقی یا معاملاتی که مرحوم شیخ و امثال شیخ در مکاسب ذکر کردند اینها با بنای عقلا و فهم عرف و استدلالهای عقلی روبه روست مشکل بودنِ بحثهای معاملات به این است که روایات کم است و دقّتهای عقلی زیاد است دشواری بحثهای عبادات این است که روایات زیاد است و بحثهای عقلی آنجا راه ندارد به هر تقدیر نباید توقّع داشت علمی اسلامی است که مثل روایت طولانی صحیحه حمّاد اول تا آخر را دلیل نقلی بگوید ما این دوتا اشتباه را دیگر نباید تکرار بکنیم نباید آ نچه را که خدا به ما داد آ ن را بشری بدانیم یک، و نباید دین را در نقل خلاصه کنیم که اگر در عقل یافتیم دینی نیست بشری است خیر، عقل هم مثل نقل کاشف است البته وحی مقابل ندارد ولی عقلِ حکیمان با نقلِ محدّثان اینها کاشف اند همه هم اشتباه می کنند همه هم گاهی در معرض خطا هستند گاهی هم اصابه دارند غرض آن است که قرآن ما را تشویق کرده به فراگیری این علوم فرمود قدری که جلوتر بروید می بینید، اگر دیدن نبود و تجربه نبود و راه یافتنی نبود که قرآن امر نمی کرد تشویق نمی کرد فرمود چرا شما به دنبال صنم و وَثن هستید این مجموعه را همان که آفرید اداره می کند (أَوَ لَمْ یَرَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ کَانَتَا رَتْقاً) حالا اینکه سالیان متمادی آمدند گفتند که زمین از کُرهٴ دیگر جدا شده است می تواند فی الجمله نه بالجمله مؤیّد باشد یک آدم خوش باوری که همین که مطلب به مرز فرضیه رسید نه علم این می آید قرآن را با آن تطبیق می کند این نه عالِم است نه مفسّر هرگز کسی که خوش باور است و زودباور است و بدون تحقیق سخن می گوید این به جایی نمی رسد اگر کسی مرزبندی کرد مواظب زبانش بود مواظب اندیشه اش بود تا مطلب ضروری نشد و یقینی نشد و دو دوتا چهارتا نشد حرف نزد این زمینهٴ رشد فکری برای او باز است فرضیه به تعبیر سیدناالاستاد مرحوم علامه طباطبایی در اصول فلسفه فرمودند فرضیه یعنی فرضیه علم نیست فرضیه آن پایِ ثابت پرگار است که تا دیگری بگردد دایره رسم می کند او بیکاره است این باربَر است می گویند ما فرض می کنیم که فعلاً آن کُره این طور بوده است بر اساس این فرضیه آن نتایج را می گیریم اما بالأخره نتیجه را می گیرید یا نمی گیرید نه، شما احدی المقدّمتین در فرض است فرضیه مثل آن پایِ ثابت پرگار است که ساکن است او کاری انجام نمی دهد آن دیگری می گردد و دایره رسم می کند تا مطلب به صورت جزمی و بیّن در نیامده این علم نیست و خریدار ندارد در بازار عقلا وقتی علم نبود و در بازار اهل علم خریدار نداشت یا نظیر فرضیه داروین می شود که مُرده به دنیا می آید یا نظیر فرضیه های دیگر کسی که هنوز بیّن نشد مثل دو دوتا چهارتا نشد دهن باز می کند او عالِم نیست فرمود یا یقین پیدا کن یا ساکن باش «مَن تَرَکَ قول لا أدری فقط اُصیبت مقاتله» بزرگان این را در ابن قطیبه دینوری از او نقل کرده که علم سه پایه دارد عقل است و نقل است و اعتراف به جهل کسی که «لا أدری» را رها کرده آن کُشتَن گاه او، مرگ گاه او آسیب دیده است این حتماً باید حرفی داشته باشد که هنوز نمی دانم این هنوز نمی دانم، هنوز برای من حل نشد را نباید فراموش بکند تا برایش روشن بشود. خب، پس بنابراین آسمان و زمین طبق بیان نورانی قرآن کریم اول یکی بودند رَتْق بودند بعد باز شدند یک مطالعهٴ میلیاردیِ میدانی می خواهد تا این را ثابت کند (أَوَ لَمْ یَرَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ کَانَتَا رَتْقاً فَفَتَقْنَاهُمَا) اما مادّه اش چه بود دربارهٴ سماوات فرمود: (ثُمَّ اسْتَوَی إِلَی السَّماءِ وَهِیَ دُخَانٌ) این دخان آیا به معنی دود است آیا به معنی گاز است آیا مصطلح دیگری دارد در آن عصر که کلمهٴ دخان در آن عصر به آن معنا به کار می رفت اینها را یک محقّق باید بررسی کند.

ص: 46

«و الحمد لله ربّ العالمین»

آیات 30 تا 33 سوره انبیاء 89/07/19

(أَوَ لَمْ یَرَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ کَانَتَا رَتْقاً فَفَتَقْنَاهُمَا وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ کُلَّ شَیْ ءٍ حَیٍّ أَفَلاَ یُؤْمِنُونَ (30) وَجَعَلْنَا فِی الْأَرْضِ رَوَاسِیَ أَن تَمِیدَ بِهِمْ وَجَعَلْنَا فِیهَا فِجَاجاً سُبُلاً لَّعَلَّهُمْ یَهْتَدُونَ (31) وَجَعَلْنَا السَّماءَ سَقْفاً مَّحْفُوظاً وَهُمْ عَنْ آیَاتِهَا مُعْرِضُونَ (32) وَهُوَ الَّذِی خَلَقَ اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ کُلٌّ فِی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ(33)

چون سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» در مکه نازل شد و مطالب مهمّ سوَر مکّی اصول دین است و بخشی از آیات گذشته مربوط به وحی و نبوّت بود چه اینکه بخشی از آیات آینده مربوط به معاد است و توحید از مهم ترین مسائل محلّ ابتلای آن روز بود لذا در این سور ه بخشهایی از آیاتش به جریان توحید اختصاص یافته است. فرمود کفّار که به غیر خدا پناهنده اند و تدبیر را از غیر خدا توقّع دارند و به غیر خدا پناه می برند مگر نمی دانند و نمی بینند که کلّ عالَم را خدا آفرید و کلّ عالَم را هم او دارد اداره می کند. نظم جهان به تدبیر اوست بنابراین باید کسی را عبادت کرد که هویّت ما «کان» تامّه, تدبیر ما «کان» ناقصه به دست اوست آیا کفّار نمی بینند که مجموعهٴ آسمان و زمین اول رَتْق و بسته بودند و خدای سبحان اینها را باز کرد راه شیری درست کرد, ستاره های ثابت درست کرد, ستاره های سیّار درست کرد, زمین را از آنها جدا کرد این مجموعه را به صورت سماوات و الأرض به خوبی دارد اداره می کند (کَانَتَا رَتْقاً فَفَتَقْنَاهُمَا) این مربوط به مجموعهٴ نظام آسمان و زمین بود. بعد فرمود: (وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ کُلَّ شَیْ ءٍ حَیٍّ) هر موجود زنده ای از آب است چه حیات گیاهی, چه حیات حیوانی, چه حیات انسانی هیچ گاه بدون آب حیات رخ نمی دهد نه گیاهی سبز می شود نه حیوانی به دنیا می آید نه انسانی زندگی می کند هر موجود زنده ای از آب است این هم یک نظم علمی است و یک ادّعای علمی. (وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ کُلَّ شَیْ ءٍ حَیٍّ أَفَلاَ یُؤْمِنُونَ) موحّد نمی شوند چرا اینها دست از وثنیّت و صنمیّت برنمی دارند. این مربوط به آسمان و پیدایش حیات در مجموعهٴ آسمان و زمین بعد دربارهٴ خصوص زمین فرمود: (وَجَعَلْنَا فِی الْأَرْضِ رَوَاسِیَ) این کُرهٴ زمین که همانند کرات دیگر با هم متّصل و مرتبط بودند و بعد از این مجموعه جدا شد برای نجات از نوسان و اضطراب و لرزش ما کوههایی را در او آفریدیم که به منزلهٴ میخِ آنها باشد و اینها را حفظ بکند از اضطراب (وَجَعَلْنَا فِی الْأَرْضِ رَوَاسِیَ) راسِی همین سنگهای بزرگ, کوههای بزرگ که باعث نگهداری است لنگر را می گویند مرساد, (بِسْمِ اللَّهِ مَجْریها وَمُرْسَاهَا) یعنی لنگر و لنگرگاه او نام خداست راسی یعنی لنگردار, لنگردهنده, حفظ کننده جوار را می گویند رواسی به همین مناسبت در آن بیانات نورانی حضرت امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) که فرمود: «وَ وَتَّدَ بِالصُّخُورِ مَیَدَانَ أرْضِهِ» هم همین است مَیَدان یعنی نوسان و اضطراب, مادَ یعنی اضطرب, یَمِید یعنی یَضطرب. برای اینکه مَیَدان, نوسان, اضطراب زمین را حفظ کند این زمین را با کوهها و سنگهای بزرگ توتِید کرده است یعنی میخکوب کرده است وَتَد یعنی میخ «وَ وَتَّدَ بِالصُّخُورِ مَیَدَانَ اضطراب حرکات أرْضِهِ» خب این از همین آیات استفاده شد که فرمود: (وَجَعَلْنَا فِی الْأَرْضِ رَوَاسِیَ أَن تَمِیدَ بِهِمْ) یعنی مبادا اینکه مردمی که روی زمین زندگی می کنند به وسیلهٴ اضطراب و مَیَدان و لرزش زمین از پا در بیایند این (أَن تَمِیدَ بِهِمْ) یعنی «کلاحظ أن تمید بهم» مثل اینکه فرمود: (إِن جَاءَکُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا أَن تُصِیبُوا) یعنی مبادا اینکه برخورد کنید قومی را به جهالت. خب, مبادا «أن تمید و تضطرب بهم» که «باء» برای تأدیه است. خب اصلِ زمین را که از کُرات دیگر جدا شد با این کوهها و صخور حفط کرد شده آرام, برای بهزیستی در زمین بخشی را بحر, بخشی را نهر, بخشی را جبال, بخشی را هم راههای وسیع قرار داد جبال منشأ برکات فراوانی هستند بارانها را, ابرها را به سینه می خرند در دل ذخیره می کنند به صورت چشمه در می آورند و از دامن این کوهها چشمه های فراوانی ذخیره شده برای تأمین شُرب مردم حاصل می شود. بین این کوهها راههای وسیع, فَجْ یعنی راه, اگر عمیق باشد تَه درّه است اگر عادی باشد می گویند فَجّ واسع, فِجاج جمع فَج است که اینجا فرمود: (وَجَعَلْنَا فِیهَا) در زمین (فِجَاجاً) فِجاج جمع فَج است, فَج یعین آن راه. در سورهٴ مبارکهٴ «حج» به این صورت فرمود شما ندا بدهید اینها (مِن کُلِّ فَجٍّ عَمِیقٍ) خواهند آمد که (وَأَذِّن فِی النَّاسِ بِالْحَجِّ یَأْتُوکَ) از هر راهی (عَلَی کُلِّ ضَامِرٍ یَأْتِینَ مِن کُلِّ فَجٍّ عَمِیقٍ) که فِجاج جمع فج است یعنی آن راه و راهِ وسیع. خب, (وَجَعَلْنَا فِیهَا) حالا در برخی از آیات نظیر سورهٴ مبارکهٴ «نوح» سُبُل قبل از فِجاج آمده است (لِّتَسْلُکُوا مِنْهَا سُبُلاً فِجَاجاً) در سورهٴ مبارکهٴ «نوح» آیهٴ بیست به این صورت است (وَاللَّهُ جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ بِسَاطاً ٭ لِّتَسْلُکُوا مِنْهَا سُبُلاً فِجَاجاً) که این سُبُل فِجاج است اما در اینجا فجاج قبل از سُبل ذکر شده لذا این (فِجَاجاً) را حال دانستند ولی قابل تفسیر برابر سورهٴ مبارکهٴ «نوح» هم هست سُبُلِ فجاج, گاهی فجاج مقدّم بر سبل ذکر می شود یعنی راهها وسیع. خب, (وَجَعَلْنَا فِیهَا فِجَاجاً سُبُلاً) یعنی «سُبلاً فجاجا» راههای وسیع (لَّعَلَّهُمْ یَهْتَدُونَ) تا هم به مقصد برسند در بین راه نماند و هم هدایتِ کلامی پیدا کنند به مبدأشان پی ببرند و نظم عالَم هم طوری است که (وَجَعَلْنَا السَّماءَ سَقْفاً مَّحْفُوظاً) آنچه را که در بالای سرِ شماست به منزلهٴ سقف است و حفظ می شود و نمی ریزد و از بینتان نمی برد و همهٴ اینها آیات الهی اند و متأسفانه این مشرکین از آیات الهی اِعراض می کنند به دامن وثن و صنم می روند. خب, دربارهٴ خلقت لیل و نهار و شمس و قمر هم آیهٴ بعدی است که _ ان شاءالله _ به خواست خدا مطرح می شود این ترجمه گونهٴ این چند آیه. آیا قرآن کریم اینها را فقط برای همان صبغهٴ کلامی ذکر کرده است که اینها چون آیه اند ذی الآیه ای دارند, مخلوق اند خالقی دارند یا نه, گذشته از اینکه مسائل کلامی را در بردارد مسائل علمی را هم به همراه دارد. بعضی از مفسّران آنها همان طوری که در فضای دانشگاه می گویند علم کاری به دین ندارد اینها هم متأسفانه در تفسیر نوشته اند که دین کاری به علم ندارد یعنی قرآن کتاب هدایت است اصلاً مسائل علمی را مطرح نمی کند و طرح مسائل علمی در تفسیر قرآن بیگانه است خب هم از این طرف گفتند دین کاری با علم ندارد هم از آن طرف گفتند علم کاری با دین ندارداین فَجّ عمیق و شکاف عمیق بین حوزه و دانشگاه پیدا شد در حالی که هم دین با علم کار دارد هم علم با دین کار دارد حالا شما بنگرید ببینید قرآن کریم فقط کتاب هدایت است یا معلّم کتاب و حکمت است و مزکِّی نفوس آن (یُزَکِّیهِمْ) سرِ جایش محفوظ است اما معلّم کتاب و حکمت هم هست یعنی چون قرآن کریم جزء جوامع الکَلِم است که پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «اوتیت جوامع الکلم» جوامع الکلم به منزلهٴ قانون اساسی است یعنی اصول کلی است که ذات اقدس الهی به پیامبرش(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ارائه فرمود. از جوامع الکلم فروع فراوانی استنباط می شود که گفته شد دوتا روایت است که مرحوم صاحب وسائل اینها را در کتاب القضاء وسائل نقل کرده است که «علینا إلقاء الاصول و علیکم التفریع» یکی از وجود مبارک امام صادق است یکی از وجود مبارک امام رضا(سلام الله علیهما) «علینا إلقاء الاصول و علیکم التفریع» این قواعد اصولی همین طور است قواعد فقهی همین طور است درست است که بسیاری از احکام جزیی را به عنوان فقه بیان کردند اما در مسائل اصول در مسائل قواعد فقهی اینها قاعده های کلّی ارائه کردند یعنی جوامع الکلم را ارائه کردند تمام این قواعد فقهی که نوشته شده سند همهٴ اینها بیش از یک خط نیست قاعدهٴ «علی الید» این طور است, قاعدهٴ «لا ضرر» این طور است, قاعدهٴ «لا حرج» این طور است, قاعدهٴ امکان این طور است, قاعدهٴ «مَن مَلِک شیئاً ملک الإقرار به» این طور است و قواعد دیگر اینها همه شان یک خط است از این یک خط به صورت یک قاعده مطالب فراوانی استنباط شده و بسیاری از بزرگان فقهی(رضوان الله علیهم) دربارهٴ همین یک خط رساله ها نوشتند. خب, مسائل اصولی هم که مشخص است آن هم «لا تنقض» هم یک خط است, «رُفع ما لا یعلمون» هم یک خط است خب آن هم شده برائت آن هم شده استصحاب که مسائل سنگین اصول را با این در آوردند اینها جزء جوامع الکلم است که فرمود در شرح نهج البلاغه ابن میثم(رضوان الله علیه) ایشان این حدیث هم نقل می کند در همان جلد اول که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به حضرت امیر(سلام الله علیهما) فرمود: «یا علی! اوتیت جوامع الکلم و لقد اوتیت أنت جوامع الکلم» هر دو از جوامع الکلم برخوردارند منتها وجود مبارک پیامبر واسطه است در فیض اول فیض به آن حضرت می رسد بعد به ائمه. خب, جوامع الکلم سرمایهٴ اجتهادِ مجتهدان است قرآن کریم گذشته از اینکه در مسائل کلامی و فلسفی جوامع الکلم دارد در مسائل علمی هم جوامع الکلم دارد اگر یکی از آن جوامع الکلم به عنوان (مَا کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّی نَبْعَثَ رَسُولاً) محور بحثهای برائت نقلی در اصول قرار گرفت بعضیها قبول کردند بعضیها نکول, در بحثهای علمی هم همین طور است آیاتی که مربوط به خلقت آسمان و زمین است یکسان نیست یک وقت است خدا می فرماید: (اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْ ءٍ) یا می فرماید: (الَّذِی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْ ءٍ خَلَقَهُ) یا می فرماید: (مَا خَلَقْنَا السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ) ما این نظام را با حق و حقیقت آفریدیم بله اینها صبغهٴ فلسفه و کلامی دارد, اما وقتی که وارد مسائل علمی می شود این جزء (یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ) است می فرماید آسمان هفت تاست (سَبْعَ سَمَاوَاتٍ) یک, آسمان هفت تاست دربارهٴ زمین نفرمود زمین هفت تاست لکن در بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «طلاق» فرمود زمین هم مثل آسمان است (اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَماوَاتٍ وَمِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ) که در ذیل این آیه بیان نورانی از حضرت امام رضا(سلام الله علیه) است که حضرت دستها را روی هم می گذارند می فرمایند: «أرضٌ و سماءٌ, أرضٌ و سماءٌ» که أرضین سَبع از اینجا در می آید خب این یک مطلب. پس رقم آسمانها هفت تا و رقم زمین هم هفت تا بعد فرمود این مجموعهٴ چهارده گانه اول بسته بودند (أَنَّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ کَانَتَا رَتْقاً فَفَتَقْنَاهُمَا) بعد در مرحلهٴ سوم فرمودند با اینکه ما اینها را شش روزه باز کردیم (خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ) تا اینها را باز بکنیم شش روز طول کشید که خب مشخص است که منظور از این روز نه به معنای مقابل شب است نه مجموعه روز و شب که ما می گوییم صلات یومیه, صلات یومیه که می گویند یعنی پنج نماز یک وقت است می گویند روز در مقابل شب یک وقت می گویند شب و روز, یک وقت می گویند روز یعنی روزگار هیچ کدام از این معانی سه گانه دربارهٴ (سِتَّةِ أَیَّامٍ) نیست برای اینکه نه روزی بود نه روزگاری بود برای اینکه باید شمسی باشد زمینی باشد زمین به دور او بگردد بشود سال و ماه وقتی شمس و قمری در کار نبود یومی به آن معنا در کار نیست حالا چه تطوّری هست باید مناسب با آن مرحله معنا کرد. فرمود اینها همه مسائل علمی است سماوات و ارض را (سِتَّةِ أَیَّامٍ) آفرید بعد هم ریز کرد فرمود دو روزش برای آسمانها بود دو روزش برای زمین بود (فَقَضَاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ فِی یَوْمَیْنِ) بعد فرمود: (خَلَقَ الْأَرْضَ فِی یَوْمَیْنِ) این دو روز برای آسمان دو روز برای زمین قهراً آن دو روز دیگر می شود موجودات بین الأرض و السماء. دربارهٴ تأمین ارزاق دربارهٴ فصول چهارگانه هم فرمود: (وَقَدَّرَ فِیهَا اقْوَاتَهَا فِی أَرْبَعَةِ أَیَّامٍ) که این (أَرْبَعَةِ أَیَّامٍ) کاری به آن (سِتَّةِ أَیَّامٍ) ندارد وگرنه می شود هشت روز اگر دو روز برای زمین دو روز برای آسمان چهار روز هم برای تأمین ارزاق که می شود هشت روز این چهار روز غیر از آن شش روز است آن شش روز دو روزش برای زمین است, دو روزش برای آسمان است, دو روزش برای بین الأرض و السماست این چهار روز یعنی این چهار روز هیچ ارتباطی با آن شش روز ندارد این به فصول اربعه برمی گردد که تأمین ارزاق مردم در چهار فصل است خب اینها همه ریزِ مسئله است بعد فرمود این مجموعه را که شما می بینید اینها ستون ندارند یا ستونِ مرئی ندارند (خَلَقَ السَّماوَاتِ بِغَیْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا) هم در طلیعهٴ سورهٴ مبارکهٴ «رعد» هم در آیهٴ ده سورهٴ مبارکهٴ «لقمان» فرمود این آسمانها را ما بی ستون نگه داشتیم یا ستون ندارند یا ستونِ مرئی ندارند آنها که می گویند جاذبه ستون اینهاست می گویند جاذبه ستون هست ولی ستونِ نامرئی است به هر تقدیر فرمود آسمان (خَلَقَ سَبْعَ سَماوَاتٍ) یا سماوات را (بِغَیْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا) آن آسمانها را یا (بِغَیْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا) که این جمله صفت باشد برای آن که (تَرَوْنَهَا) در محلّ جَرّ باشد تا صفت باشد برای (عَمَدٍ) یعنی عَمَدِ غیر مرئی خب این هم یک نکته. بعد هم فرمود اینها وقتی که ما خواستیم آسمان را اینها را که از هم جدا کردیم آسمانهای هفت گانه را بیافرینیم این آسمانها یک مُشت دود بودند (ثُمَّ اسْتَوَی إِلَی السَّماءِ وَهِیَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِیَا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً قَالَتَا أَتَیْنَا طَائِعِینَ) ما این یک مُشت دود را هفت آسمان کردیم این یک مُشت دود را ستاره های ثابت و سیّال کردیم راه شیری درست کردیم شمس و قمر درست کردیم این یک مُشت دود را به این صورت در آوردیم که برای شما زینت سقف شماست و ما صحنهٴ آسمان دنیا را با ستاره ها تزیین کردیم تازه اینها در آسمان اول اند در آسمانهای بعدی فعلاً خبری ندارید در بخش دیگر هم فرمود: (فَلاَ أُقْسِمُ بِمَا تُبْصِرُونَ ٭ وَمَا لاَ تُبْصِرُونَ) یک سلسله موجودات سمایی هستند که اصلاً شما نمی بینید خب, این مجموعه ریزِ این قضایا خیلی قوی تر از آن مسائلی است که مربوط به فقه و اصول است اینها جزء مسائل علمی است به ما فرمودند این اصول کلّی و جوامع کلّی را ما به شما می دهیم شما بروید فحص کنید و بحث و بررسی کنید اصولیین ما(رضوان الله علیهم) دربارهٴ (مَا کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّی نَبْعَثَ رَسُولاً) بحثهای فراوان کردند اینها هم می گویند قرآن با فقه و اصول رابطه دارد همین حرف را هم باید نسبت به علوم دیگر گفت کیهان شناسی گفت چگونه می شود قرآن دربارهٴ اصول رابطه داشته باشد با یک جمله, دربارهٴ کیهان شناسی و زمان و زمین شناسی با این هم گستره ای که دارد هیچ رابطه ای نداشته باشد همین طور گفته. این مفسّرانی که گفتند قرآن کاری با علم ندارد همان حرف سکولاری را می زنند که دانشگاهی می گوید علم کاری با دین ندارد شما هر چه بخواهید ... بین حوزه و دانشگاه وصل کنید مادامی که این فکر را اصلاح نکردید اصلاح شدنی نیست هم قرآن با علوم کار دارد هم علوم با قرآن این چنین نیست که قرآن یک سلسله مطالبی را گفته باشد و همین طور رها کرده باشد خب چه اصراری که شما بگویید اول بسته بودند بعد بگویید گاز بودند یا دود بودند یا بعد بگویید دو روز طول کشیده آن هم دو روز طول کشیده اینها را بگویید اصرار قرآن بر تبیین این نکات علمی از باب «القاء الأصول و علیکم التفریع» مجتهدان را وادار می کند که بحث کنند.

ص: 47

پرسش:...

پاسخ: چرا دیگر, مگر (مَا کُنَّا مُعَذِّبِینَ) یک آخوند خراسانی می خواهد و شیخ انصاری مگر قابل فهم است برای همه.

پرسش:...

پاسخ: آنها هم هستند دیگر الآن ضعیف شده ولی ابوریحان بیرونی بود, ابن هیثم بود, قیاس الدین جمشید کاشانی بود الآن ما آدمِ فاضل و مُلاّ کم داریم الآ ن شما می بینید بعد از هفتصد سال, بعد از هشتصد سال برای قیاس الدین جمشید کاشانی همه فخر دارند ابوریحان بیرونی این طور است ابوالحسن عامری این طور است که انسان با جلال و شکوه باید اسم اینها را ببرد الآن ما ملاّ کم داریم الآن رفته هر کسی به سراغ دنیا مگر می شود آدم همه چیز داشته باشد ملاّ هم باشد این شدنی نیست این بیان نورانی حضرت امیر است که شکم چرانی با ملاّیی جمع نمی شود «لاَ تَجْتَمِعُ عَزِیمَةٌ وَ وَلِیمَةٌ» آدم بخواهد ملاّ بشود سورچران هم باشد مریدباز هم باشد این شدنی نیست همه چیز هم داشته باشد چیزفهم هم بشود این بیان علی است شما شرح حال ابوحیّان توحیدی ببینید همین ابوریحان بیرونی که الآن بعد از هزار سال مسلمانها به او افتخار می کنند کفّار به او افتخار می کنند شرح حالش را ببینید این ابوریحان بیرونی وصیّت کرده که وقتی من را می خواهید غسل بدهید آب گرم بکنید با این براده ها گرم کنید هیزم نیاورید خب بالأخره به او عرض کردند بالأخره هیزم آوردن و آب گرم کردن آسان تر است این براده ها تا گرم بشود و آن دیگ را گرم کند و با آب گرم شما را غسل بدهیم سخت است اینها چیست؟ گفت نه, عمری من قلم زدم آن روز که قلمِ خودنویس و اینها که نبود قلمِ نِی بود عمری من قلم زدم این قلمها را تراشیدم اینها براده های قلمِ علمی من است من اینها را جمع کردم برای روز مبادا که با این تراشیده های قلم آب گرم کنید مرا غسل بدهید که در قبر نجات پیدا کنم این می شود ابوریحان وگرنه این طور که ملاّ شدن ممکن نیست. خب, بنابراین ما فضلا و ملاّ الآن هم که کنار سفرهٴ آنها نشستیم شما می بینید متأسفانه برخی از مفسّرین همین عرب زبانِ خودی اینها می گویند قرآن کاری به علم ندارد این یک طباطبایی می خواهد که عرضه کند بگوید قرآن کاری با علم دارد علم هم با قرآن کار دارد چرا قرآن با علم کاری ندارد چطور (مَا کُنَّا مُعَذِّبِینَ) محور بحثهای اصول می تواند باشد اما (أَوَ لَمْ یَرَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ کَانَتَا رَتْقاً فَفَتَقْنَاهُمَا) محور بحث دانشگاهی نباشد خب الآن که به لطف الهی آنهایی که خیلی ترقّی کردند همین جوانهای ما الآ ن شما ببینید الآن که اینجا نشسته اند همسایه ٴ دیوار به دیوار کُرهٴ مریخ شدند یا اینجا نشستند آنها را باخبر می کنند یا از آنها خبر می گیرند یا خبرهای متقابل و متعادل الآن که همسایهٴ دیوار به دیوارند الآن آسمان است که, اینها را فرمود بروید ببینید الآن چطور می بینند (أَوَ لَمْ یَرَ) فرمود اینها ستون ندارند یا با جاذبه حل می شود, اینها شش روزند دو روزش آسمان است دو روزش زمین است اول آسمان بود بعد گاز بود بعد این را به این صورت در آوردیم (وَالْأَرْضَ بَعْدَ ذلِکَ دَحَاهَا) اینها را هم گفته خب چطور اینها مسائل علمی نیست اگر القای اصول به عهدهٴ صاحبان جوامع الکلم است چه اینکه این چنین هم هست اینها القاء اصول کردند «علینا إلقاء الاصول و علیکم التفریع» تمام این قواعد فقهی ما به یک خط وصل است تمام این قواعد اصولی ما به یک خط وصل است خب اینها سعیشان مشکور اینها بزرگان فقه و اصول اند این کار را کردند آنهایی که مسئول امور علمی اند هم باید این کار را بکنند منتها اینها آمدند اسلامی حرف زدند و قارونی فکر کردند خیلی از ماها هم مبتلا به همین هستیم اینکه ما می گوییم مثلاً چهل سال مثلاً دود چراغ خوردیم چهل سال زحمت کشیدیم همان حرف قارون است چیز دیگر نیست آن بدبخت هم غیر از این نمی گفت این گفته بود (إِنَّمَا أُوتِیتُهُ عَلَی عِلْمٍ عِندِی) من خودم زحمت کشیدم پیدا کردم در حالی که انسان محال است یعنی محال است چیزی از خود داشته باشد (مَا بِکُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ) چه روش تجربی, چه روش دین تجربی, چه روش تجریدی, چه روش شهودی همه فعلِ اوست او داده دیگر مگر انسان چیزی از خود دارد ما آمدیم الوهیّتی برای خود قائل شدیم عنایتها و فیضهای خدا را محصول خودمان دانستیم گفتیم ما زحمت کشیدیم این بشری است چطور بشری است, مشکل دیگر این است که شما می بینید بخشهای وسیعی از علوم را ذات اقدس الهی در فطرتِ بشر گذاشت این فطرتها کارهای خودشان را انجام می دهند ما هنوز جستجو نکردیم این علمِ با جلال و شکوه اصول متأسفانه کم متولّی است مبنای دین ما گفتیم عقل است و نقل است و کتاب است و سنّت اجماع که متأسفانه هیچ ارزش علمی ندارد برای او پایگاهی مخصوص نکرده عقل که محور اساسی دین است این اصلاً در اصول راه ندارد این به جای اینکه عقل را مطرح کنند قطع را مطرح کردند شما باید بگویید عقل چیست, قرآن چیست, سنّت چیست, اجماع به هر تقریبی بر فردی که حجّت باشد زیرمجموعهٴ سنّت است نه در برابر سنّت ما چه دخولی باشیم چه لطفی و کشفی باشیم بالأخره اجماع کشف از قول معصوم, رأی معصوم, دخول معصوم, حضور و ظهور معصوم(علیه السلام) دارد وگرنه اجماع که ذاتاً ارزشی ندارد عقل فرمانِ مستقل دارد این اصلاً در اصول مطرح نیست در حالی که در بسیاری از لابه لای فقه جز با عقل کار پیش نمی رود این همین طور لَنگ مانده خب اگر عقل جزء منابع استدلالی ماست این جایش کجاست حجیّت عقل جایش کجاست قطع که عقل نیست قطع از هر راهی به دست بیاید حجّت است این اصول جایش خالی است. مطلب دیگر اینکه در اصول که باید بحث بشود و جایش خالی است این است که می گویند بنای عقلا, سیرهٴ عقلا غیر از سیرهٴ متشرّعه, سیرهٴ متشرّعه کشف از سنّت معصوم می کند حجّت است بنای عقلا, سیرهٴ عقلا, روش عقلا, فرهنگ عقلا این باید به امضای معصوم برسد این سخن حق است لا ریب فیه, اما به امضای معصوم برسد از این به بعد جایش در اصول خالی است, در اصول خالی است یعنی خالی است این باید مشخص بشود که فرهنگ مردم بنای عقلا سیرهٴ عقلا تا به امضای معصوم نرسیده حجّت نیست این هم حقٌّ لا ریب فیه, آیا امضای معصوم به منزلهٴ اجازهٴ عقد فضولی است که به عقلا می گوید شما بدون ما حقّ فضولی ندارید کارِ بی ربطی کردید ما الآن اجازه می دهیم به منزلهٴ آن است یا به منزلهٴ شاهد و گواه است که این گواهی می دهد که شما حق رفتید راه صحیح را طی کردید این جایش در اصول خالی است. مردم که عقلا هستند فرهنگی دارند بنایی دارند و شارع با تقریر خود, سکوت خود, سخن خود امضا می کند و بدون امضای شارع هم هیچ حجیّت ندارد این هم حق است آیا از باب عقد فضولی است یعنی مردم تا حال فضولی می کردند و حقّ اظهارنظر نداشتند و دین که آمده مطلب امضایی دارد با امضای معصوم حرفِ اینها شده حجّت یا نه, امضای معصوم به منزلهٴ تصدیق است به منزلهٴ شهادت است که معصوم با عملِ خود به سایر عقلا می گوید بله این فرهنگ شما درست است شما اینجا به راه رفتید پس این راه است نه فضول, کشف است نه فضول, پس دوتا راه اساسی وجود دارد راه عقلا راه الهی است یعنی خدای سبحان به اینها داد منتها گاهی خطا دارند گاهی خطیئه, معصوم باید بیاید هم جلوی خطا را بگیرد هم جلوی خطیئه را بانکداری رَبَوی جزء کارهای عقلیِ صاحبان خرد است این را دین گفته سفاهت است و جنون, اگر کسی با ربا بخواهد زندگی کند یا بانکداری کند اینها (لاَ یَقُومُونَ إِلاَّ کَمَا یَقُومُ الَّذِی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطَانُ مِنَ الْمَسِّ) قیامِ اینها چه از قبر در برزخ چه از برزخ در ساهرهٴ قیامت چه در دنیا دیوانه اند و خیال می کنند این راهِ عقلی است رباخواری و ربادادن جنون است این را عقل نمی فهمد و دین آمده پرده برداری کرده گفته پایانش جنون است خب, و دنیا را ربا از پا در می آورد زندگی با ربا سامان نمی پذیرد بانکداری رَبوی به جایی نمی رسد و نمی رساند این یک سودِ کاذبی است مَثَلی دارد عرب می گوید انسان گاهی نموّ می کند مثل جوان ورزشکار بالنده که اقطار بدنش علی التناسب رشد دارد یک وقت است که یک مرد میانسال است سنّش از نموّ گذشته ولی شکمش بالا آمده این سَمین است چاق است سِمن است نه نموّ این فربه نشده چاق شده یک وقت است نه, دست کسی را زنبور زده این وَرم کرده بالا آمده این آماس یک رشد کاذب است اگر کسی به وسیلهٴ بانکداری بالا آمده این ورم کرده این یک رشد کاذب است این زنبورِ مال مردم خوری را بالا آورده فرمود: «استثمن ذا ورم» این ورم کرده خیال کرده چاق شده شما هم چاق نشدید چه رسد به نموّ کجای کار هستید اینها را عقل نمی فهمد شارع مقدس آن را امضا کرده هدایت می کند اما بسیاری از عقود و معاملات را که مردم می فهمند بسیاری از قراردادهای تجاری, دیپلماسی, روابط داخلی, روابط بین الملل را که مردم می فهمند و شارع مقدس امضا کرده است ولو به عدم ردع این معنایش این نیست که مردم فضولی کردند و شارع امضا کرده معنایش این است که مردم به مقصد رسیده اند معلوم می شود عقل در بسیاری از موارد بنایی را ترسیم می کند که به مقصد می رسد و شارع همان را امضا می کند نه اینکه عقل فضول بود و شارع مقدس فرمود «أمضیت» این حرفها جایش در اصول است و متأسفانه جایش خالی است.

ص: 48

«و الحمد لله ربّ العالمین»

آیات 30 تا 34 سوره انبیاء 89/07/20

(أَوَ لَمْ یَرَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ کَانَتَا رَتْقاً فَفَتَقْنَاهُمَا وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ کُلَّ شَیْ ءٍ حَیٍّ أَفَلاَ یُؤْمِنُونَ (30) وَجَعَلْنَا فِی الْأَرْضِ رَوَاسِیَ أَن تَمِیدَ بِهِمْ وَجَعَلْنَا فِیهَا فِجَاجاً سُبُلاً لَّعَلَّهُمْ یَهْتَدُونَ (31) وَجَعَلْنَا السَّماءَ سَقْفاً مَّحْفُوظاً وَهُمْ عَنْ آیَاتِهَا مُعْرِضُونَ (32) وَهُوَ الَّذِی خَلَقَ اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ کُلٌّ فِی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ (33) وَمَا جَعَلْنَا لِبَشَرٍ مِن قَبْلِکَ الْخُلْدَ أَفَإِن مِّتَّ فَهُمُ الْخَالِدُونَ (34)

گرچه سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» در مکه نازل شد و مهم ترین مطالب سوَر مکّی اصول دین است یعنی توحید و وحی و نبوّت و همچنین خطوط کلی فقه و اخلاق و حقوق, لکن مسائل علمی هم در کنارش مطرح است قرآن کریم هم ما را به نظم دعوت می کند که از نظم پی به ناظم ببریم و توحید مدبّر و ناظم را همراه با توحید خالق و وحدت مدبّر و خالق, وحدت ربّ و اِله و خالق آگاه بشویم و هم ما را به برکات علمیِ ساختار جهان آشنا می کند, اگر منظور صِرف نظم بود همین «یکون اللیل علی النار یکون النهار علی اللیل» پیدایش فصول چهارگانه و نظم کافی بود اما بیان اینکه تمام این آسمان و زمین در بدأ پیدایششان به هم متّصل بودند, مرتبط بودند, بسته بودند, رَتْق بودند بعد خدا اینها را باز کرد فَتق کرد گشود و به صورت هفت آسمان در آورد و تمام این ستاره ها را در آسمان اول قرار داد از آسمانهای بعدی فعلاً خبری نیست اینها برای چیست. ما را دعوت می کند به فراگیری علوم کیهان شناسی و مانند آن. فرمود اینها بسته بودند ما باز کردیم برخی از مفسّران یا غالب اینها می گفتند قرآن کاری به مسائل علمی ندارد فقط دربارهٴ مسائل اعتقادی و توحید و اصول دین اظهارنظر می کند و اگر دربارهٴ آفرینش آسمان و زمین سخن می گوید صِبغهٴ توحیدی و کلامی دارد نه صبغهٴ علمی, پس علم را از حوزهٴ قرآن با فشار بیرون بردند که گفتند دین کاری با علم ندارد فقط مسائل اعتقادی و کلامی را به همراه دارد. مسئولان کارهای علمی آنها هم گفتند دین در حوزهٴ علم نیست علم کاری با دین ندارد این یک اِجماع مرکّبی شد برای مهجور کردن قرآن از صحنه و در نتیجه برای مهجور کردن دین از جامعه, هم خودی می گفت دین با علم کار ندارد هم دیگری می گفت علم با دین کار ندارد این شده اِجماع مرکّب بر نفی ثالث, قهراً قرآن از صحنه بیرون رفت و دین از جامعه کنار رفت دین شده جزء مسائل شخصی یعنی هر کسی می تواند از نظم عالَم پی به وحدت ناظم ببرد و خدا را بپرستد اما حالا دین کاری داشته باشد مطالب علمی بخواهد معلِّم بشر باشد این چنین نیست غافل از اینکه دین می خواهد معلّم بشر باشد هم بشر را به علمِ فلسفه و کلام آشنا کند که مسائل اعتقادی است هم به مسائل علمی آشنا کند که کارآمد روز است و نیازهای آنها را بررسی می کند برای اینکه قرآن کریم از نظم به تنهایی سخن نمی گوید می فرماید ما اینها را برای شما مسخَّر کردیم یعنی بهره بگیرید نه تنها زمین را برای شما مسخّر کردیم موجودات زمینی را زیرزمینی را بلکه موجودات سپهری و موجودات فوق سپهر را برای شما مسخَّر کردیم مسخِّر خداست کسی نمی تواند کُرات را تحت تسخیر خود در بیاورد اما برای ما مسخَّر کرد فرمود: (سَخَّرَ لَکُم مَّا فِی الْأَرْضِ وَالْفُلْکَ تَجْرِی فِی الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَیُمْسِکُ السَّماءَ) بهره بگیرید فرمود این چهارپاها را و اسبها و امثال اسب را ما برای شما مسخّر کردیم تا از آنها سواری بگیرید بهره بگیرید وقتی سوار شدید «فاذا استویت علیه» یا «لستنوا علیه ثم تقولوا (سُبْحَانَ الَّذِی سَخَّرَ لَنَا هَذا وَمَا کُنَّا لَهُ مُقْرِنِینَ)» شما ببینید در کتابهای فقهی فتوا این است که اگر کسی سوار اسب شد مستحب است همین که سوار اسب شد یا سوار اَستر شد یا سوار حِمار شد این جمله را بخواند «الحمد لله الذی سخّر لنا هذا و ما کنّا له مُقرنین و إنّا إلی ربّنا لمنقلبون» خب این دعا از همان آیه گرفته شده این دیگر اختصاصی به اسب و اَستر ندارد الآن هم اگر کسی سوار اتومبیل شد یا سوار هواپیما شد یا سوار کشتی شد یا سوار قطار شد مستحب است همین دعا را بخواند «الحمد لله الذی سخّر لنا هذا و ما کنّا له مُقرنین و إنّا إلی ربّنا لمنقلبون» خب مسخِّر خداست می بینید اگر این اسبها گاهی وحشی بشوند یا این گاوها وحشی بشوند نمی شود از اینها استفاده کرد فرمود ما اینها را ظَلول کردیم, نَرم کردیم در اختیار شما قرار دادیم مسخِّر خداست برای شما تسخیر کرده (سَخَّرَ لَکُم مَا فِی السَّماوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ) پس تنها سخن از نظم نیست سخن از تشویق از بهره برداری است خب بروید از کُرات دیگر کمک بگیرید راه باز است این نه راه دیگران را ببندید نه خودتان بیراهه بروید نه خیال بکنید راه نیست نگویید ما در تحریمیم نگویید که نمی توانیم خدا برای شما خلق کرده می توانید منتها بیراهه نروید راه کسی را هم نبندید خدا برای شما راهگشایی می کند. برای شماست این سماوات برای شماست, این کُرات برای شماست, این ستاره های ثابت و سیّار برای شماست اینها را برای شما مسخَّر کرده تسخیر غیر از قَسْر است قَسر با سین یعنی فشار, تحمیل, جهان با قسر اداره نمی شود با مِهر اداره می شود اصلاً در جهانِ آفرینش قَسْر یعنی فشار, تحمیل, اجبار, زور نیست هر چه هست مِهر است و تسخیر خدا فاعلِ بالتسخیر است نزد برخیها یا نسبت به بعضی از مراحل فاعل بالتسخیر آن است که شیئی خلق می شود یک, آثار و خواص و لوازمی دارد دو, ارتباط این شیء با آثار و خواص و لوازم ارتباط مِهرآمیز است و نه قهرآگین سه, آن مدبّر کل این فاعل را در مسیر مِهرآمیزیِ او رهبری می کند تا بهرهٴ صحیح بدهد چهار, آب را کسی بخواهد با فشارِ فوّاره بالا ببرد از یک فشار و زوری است علیه آب, اما آب وقتی از بالا به پایین می آید بالتبع می آید فشاری لازم نیست, اگر باران آمده از بالای کوه به سینهٴ کوه به دامنهٴ کوه این باران که دارد می رود یک کشاورز ماهر این آب را هدایت کند به نخل و ساقه های درخت و خوشه ها و شاخه ها برسد می گویند این کشاورز تسخیر کرده این آبِ باران را فشاری بر آب باران نیست این آب دارد حرکت می کند از بالا به پایین به آسانی منتها این بیل دستش است نمی گذارد هرز برود او را هدایت می کند پای درخت برود این را می گویند تسخیر, اگر هرز رفت که می شود باطل تسخیر آن است که آن فاعل این فعل را رهبری کند که درست به مقصد برسد فرمود جهان با تسخیر اداره می شود قَسری نیست آنکه آفرید که خداست با مِهر اداره می کند دیگری هم که قدرتی ندارد چون کلّ جهان سپاه الهی اند, ستاد الهی اند (لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ والْأَرْضِ)، (وَمَا یَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّکَ إِلَّا هُوَ) و مانند آن خب فرمود من برای شما تسخیر کردم خب از آن استفاده کنید خب اگر بنا شد انسان از مریخ و مشتری و عطارد و زحل و ستاره های ثابت و سیّار استفاده کند باید برود بشناسد, بشناساند, بهره بگیرد, بهره بدهد.

ص: 49

پرسش: حاج آقا اگر جهان همه اش با مِهر اداره بشود پس جهنم کدام است.

پاسخ: آن جهنّم هم مِهر و عدل است اگر جهنّم نبود که بشر دست از پا نمی شناخت و این طغیان گری ادامه نداشت فرمود در آن روز (یَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِینَ), (یَوْمَئِذٍ یَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ) در بهشت الیوم (الَّذِینَ آمَنُوا مِنَ الْکُفَّارِ یَضْحَکُونَ) جهنم محور عدلِ خداست اگر جهنّم نبود این کیفرِ ظالمان و طاغیان به عهدهٴ چه کسی بود این اشخاص که ظالم و طاغی اند باید جایی داشته باشند که تنبیه بشوند و برای بسیاری از افراد باایمان جهنّم منشأ رحمت است وقتی قیامت می شود جهنّم را می بینند خیلیها از جهنم حق شناسی می کنند می گویند تو باعث شدی که ما دست به خلاق نزنیم اگر تو نبودی ما هم بیراهه می رفتیم بنابراین جهنم منشأ رحمت و برکت است در سوره مبارکه الرحمن که آلای الهی, نَعمای الهی شمرده می شود و از جن و انس اقرار گرفته می شود (فَبِأَیِّ آلاَءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ) همان طوری که از بهشت و نعمتهای بهشت سخن به میان می آید بعد می فرماید: (فَبِأَیِّ آلاَءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ) از جهنم و سوخت و سوز او هم سخن به میان می آید می فرماید: (فَبِأَیِّ آلاَءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ ٭ هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِی یُکَذِّبُ بِهَا الْمُجْرِمُونَ ٭ یَطُوفُونَ بَیْنَهَا وَبَیْنَ حَمِیمٍ آنٍ ٭ فَبِأَیِّ آلاَءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ) چقدر جهنّم جای خوبی است خب اگر او نباشد که ما دست و پایمان خطا می کند که, بنابراین جهنم هم از عدل خدای سبحان است و خدای سبحان او را برای طاغیان مشخص کرده است. خب, جهان با تسخیر دارد اداره می شود.

پرسش:...با اجبار یا با مِیل خود

ص: 50

پاسخ: آن با میل است (قَالَتَا أَتَیْنَا طَائِعِینَ) اگر گفتند ما با طوع و رغبت می آییم یعنی فشاری در کار نیست زمین می فهمد (قَالَتَا أَتَیْنَا طَائِعِینَ) نه «طائِعَیْن» جواب تَثنیه است ولی وقتی به پاسخ نهایی می رسد جمع است این دو نفر به عرض خدا رساندند ما با همهٴ موجودات با طوع و رغبت در خدمت تو هستیم (فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِیَا), (ائْتِیَا) یعنی (ائْتِیَا) تثنیه است (قَالَتَا) تثنیه است (أَتَیْنَا طَائِعِینَ) نه «طائِعَیْن» یعنی ما دو نفر با همهٴ موجودات در خدمت تو هستیم, بنابراین گوش دادن و فهمیدن جزء ضروری ترین وظیفهٴ شماست اگر (قَالَتَا أَتَیْنَا طَائِعِینَ) است یعنی هیچ کراهتی در عالَم نیست همه اش طوع است زمین می گوید طائعه ام, آسمان می گوید تابعم, موجودات دیگر هم می گویند تابع اند پس طوع و رغبت در عالَم حکومت می کند و لاغیر جهان می شود جهانِ مِهر. بارها یعنی بارها شنیده اید که اگر غضبی هست تحت امامتِ رحمت کار می کند اینکه گفته شد غضبِ خدا کمتر از رحمت خداست و رحمت خدا بیشتر از غضب خداست نه معنایش این است که مردها جداست آن هشت تا در دارد آن هفت تا در, غضب سابق است نه تنها زاید است سابق است «یا مَن سَبَقَت رحمته غَضبه» بیان نورانی امام سجاد(سلام الله علیه) این است که «یا مَن تَسعیٰ رحمته أمامَ غَضبه» یعنی ای خدایی که تمام قَهر و غضب تو مأموم اند و امامِ غضب تو رحمت است مهندِس رحمت است, نقشه کش رحمت است, معمار رحمت است, رحمت دستور می دهد که اینجا جای قهر است نه اینکه رحمت خدا بیش از غضب خداست رحمت خدا هم بیش از غضب خداست یک, هم پیش از غضب خداست دو, پیشاپیشِ غضب رحمت حرکت می کند نقشه کشی می کند می گوید اینجا جای قَهر است «یا مَن تَسعیٰ رحمته أمامَ غَضبه» چون می خواهد رحمت بکند یک عدّه را فشار می دهد بنابراین صدر و ساقهٴ عالَم با مِهر دارد اداره می شود قَهری در عالَم نیست و این تسخیر برای آن است که ما برویم در آسمان و از آن بهره بگیریم (سَخَّرَ لَکُم مَا فِی السَّماوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ) وجود مبارک حضرت امیر در هنگام بدرقهٴ اباذر(رضوان الله علیه) در زمان خلیفهٴ سوم وقتی اباذر(رضوان الله علیه) را خواستند به مرزِ رَبزه تبعید کنند مرحوم کلینی نقل می کند که این گفتگو آنجا مطرح شد که اگر رَبزه یک جای بی آب و علفی است و تو هم سرمایه ات چندتا بُز بیشتر نیست آنجا جای بارندگی نیست دامنهٴ کوه نیست آب نیست مبادا از فقر و فلاکت برنجی آنجا مطرح شد هم اباذر عرض کرد و هم وجود مبارک حضرت امیر امضا کرد عرض کرد من معتقدم اگر تمام آسمان بسته بشود و کُرهٴ زمین فلزّی بشود که چیزی از زمین روئیده نمی شود من معتقدم خدا می تواند روزی ما را تأمین کند همین بیان در نهج البلاغه حضرت امیر هست که اگر سماوات رخت بشود, ارضین رخت بشود, قطرهٴ باران از بالا نبارد, زمین هم مثل یک فلز و مِس بشود چیزی از زمین بیرون نیاید خدا می تواند روزی مردم را تأمین کند با این دید جلوی هر تحریمی می شود ایستاد و به ما گفتند بروید در آسمان روزیتان را بگیرید بروید در آسمان, آسمان را بشکافید تحت تسخیرتان قرار بدهید (سَخَّرَ لَکُم مَا فِی السَّماوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ) نمی شود گفت آن روز عربِ جاهلی که از این مطالب خبر نداشت درست است در حجاز از این مسائل خبری نبود ولی انبیای ابراهیمی آمدند خاورمیانه را بیدار کردند آن روز به عرضتان رسید که جریان ارسطو و افلاطون و سقراط و بقراط و جالینوس اینها تربیت شدهٴ انبیای ابراهیمی اند در خاورمیانه سخن از توحید نبود یا شرک بود یا الحاد اینها آمدند این معارف را در خاورمیانه مطرح کردند با برهان, با حکمت, با موعظه, با جدال احسن علیه شرک و وثنیّت و صنمیّت قیام کردند تا حدودی در برخی از صاحب نظران اثر کرد با حکومت درگیر شدند, با جامعه درگیر شدند دیدند هیچ چاره ای ندارند وجود مبارک حضرت ابراهیم دست بر تبر کرد (فَجَعَلَهُمْ جُذَاذاً إِلَّا کَبِیراً لَّهُمْ) وارد بتکده شد همه را هیزم درست کرد به صورت ریزریز در آورد حکومت او را گرفت گفت (حِرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَکُمْ) آتش سوزی پیدا شد آن جریان آتش برافروخته پیدا شد وجود مبارک ابراهیم را انداختند (یَا نَارُ کُونِی بَرْداً وَسَلاَماً عَلَی إِبْرَاهِیمَ) شد خاورمیانه تکان خورد درست است چهار هزار سال قبل یا کمتر و بیشتر اگر خبری در گوشه ای رخ می داد تا به سایر اقطار برسد طول می کشید اما این خبر خودش را می رساند با بادِ سیم با صبا, مگر می شود جریان آتش سوزی خلیل خدا نظیر خبرهای عادی باشد و به شرق و غرب نرسد بعدها فهمیدند که این چه کسی است این چه چیزی آورده وحی و نبوّت از آن به بعد در خاورمیانه رونق پیدا کرد توحید الهی و ربوبی از آن به بعد جا پیدا کرد وگرنه ارسطو پیدا نمی شد, افلاطون پیدا نمی شد, سقراط و بقراط پیدا نمی شد اینها همه شاگردان انبیای اند معنای شاگردی آنها این نیست که یک روز کتاب دست بگیرند هر روز بروند خدمت حضرت ابراهیم وقتی حضرت آمد این فضا را معطّر کرد اینها هم شدند موحّد در حجاز از این مسائل خبری نبود در آن طرف که از این معارف فراوان خبری بود همین که اسلام آمد فرمود: «اطلبوا العلم ولو بالسّین», «طلب العلم فریضه» است درهای علم را باز کنید, دروازه ها را باز کنید, بروید بیایید علوم از شرق و غرب در همین حجاز راه پیدا کرد و علوم حجاز هم به شرق و غرب راه پیدا کرد, بنابراین قرآن کریم ما را به علم دعوت می کند و بهره برداری آسمان و زمین ما نباید توقّع داشته باشیم که فیزیکی و شیمی مثل صحیحه طولانی حمّاد که نماز را برای ما از اولِ اذان و اقامه تا «والسلام علیکم» شرح بدهد این طوری فیزیک و شیمی و عملِ قلب و عمل باز و عمل بسته را به ما یاد بدهد آن طور توقّع داریم که با «لا تنقض» استصحاب را برای ما فهماند حدّاقل این استصحاب «لا تنقض» چندین جلد کتاب است با حذف مکرّرات دیگر, اینها همه از یک خط در آوردند حدّاقل بهره ای که از «رُفع ما لا یعلمون» گفته چندین جلد کتاب است دربارهٴ برائت نوشته شده همه را از این یک خط در آوردند همهٴ این رساله هایی که دربارهٴ قواعد فقهی نوشته شده همه این قواعد یک خط است هر کدامشان یک خط است آنچه را که بشر کشف می کند با قرارهای عقلایی, با غرایز عقلایی در علوم اعتباری, با تجربه ها یا نیمه تجربی در ریاضی یا تجریدی در کلام و فلسفه اینها هم روشهای الهی است منتها مشکل ما این است که آنچه را که خدا به ما داد ما به حساب خودمان می آوریم اسلامی حرف می زنیم ولی متأسفانه قارونی فکر می کنیم می گوییم اینها برای ماست برای بشر است (إِنَّمَا أُوتِیتُهُ عَلَی عِلْمٍ عِندِی) قرآن می گوید سهم شما همان است که در سورهٴ «نحل» بیان شده که (وَاللَّهُ أَخْرَجَکُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَیْئاً) بعدها (عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ) سهم شما همان است که (أَلَمْ یَکُ نُطْفَةً مِن مَنیٍّ یُمْنَی) خودت را می خواهی بشناسی شناسنامه ات این است آنچه داری برای ماست ما به تو دادیم تمام این روشها چراغهای علمی است که خدا عطا کرده بر اساس (مَا بِکُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ) همان طوری که بزرگان ما با یک خط «لا تنقض» چندین جلد کتاب در آوردند اگر سپهرشناسان ما, کیهان شناسان ما, آسمان شناسان ما, زمین شناسان ما از این همه آیات مطالب در بیاورند هنر نیست شما می بینید چندین, چندین یعنی چندین برابر استصحاب دربارهٴ خلقت آسمان و زمین آیه داریم ما بی ستون بودن آنها, هفت تا بودن آنها, شش روز بودن آنها, بسته بودن آنها, دود بودن آنها همه را گفته کجا این طور دستور دربارهٴ قواعد اصولی و فقهی ما داریم دربارهٴ قواعد اصولی فقط یک جمله فرمود: «لا تنقض الیقین بالشک» یا «رُفع ما لا یعلمون» خب اینها که وجب به وجب, قدم به قدم آدرس داده شناسنامه کرده کوی و برزنش را گفته دیگر روشن تر از این چه باشد یعنی مثل الفبا بیاید مسئله کیهان شناسی را درسِ روزانه قرار بدهد آن وقت دیگر علم نشد که این برای اینکه خود بشر تلاش و کوشش کند و چیز یاد بگیرد شما خطبهٴ اول نهج البلاغه را بخوانید ببینید هرگز, هرگز یعنی هرگز چنین دستورهایی دربارهٴ استصحاب و برائت داده نشده آسمانها چند طبقه اند, اول فضا بود, هوا چطور شد, اینها چطور شکافته شدند, آب از کجا پیدا شد, خود آسمانها با زمین که بسته بودند وقتی آسمانها را جدا کرد آسمانها هم بسته بودند اینها را «فَتَق الأجواف» اینها همه را یکی پس از دیگری بخشی در خطبه اول نهج البلاغه است بخشی در خُطَب دیگر, دهها یا صدها برابر آنچه دربارهٴ استصحاب آمده دربارهٴ خلقت آسمان و زمین آمده آن وقت اگر کسی دربارهٴ آسمان و زمین بحث علمی بکند می شود غیر اسلامی آن وقت استصحاب می شود اسلامی!

ص: 51

پرسش:...

پاسخ: آنها خطوط کلی است مثل استصحاب دیگر خود استصحاب را ائمه فرمودند یک جمله بعد خود آنها فرمودند شما باید تلاش و کوشش بکنید «علینا القاء الاصول و علیکم التفریع» این دوتا روایت را مرحمو صاحب وسائل در کتاب القضاء بخش قضاء وسائل نقل کرد فرمود ما آمدیم که مجتهد تربیت کنیم نه مقلِّد «علینا القاء الاصول و علیکم التفریع» اینکه به زراره یا عبدالأعلیٰ فرمود: «هذا و أشبه یُعرف مِن کتاب الله یُمحو لمکان الباء» می خواهد مجتهد تربیت کند دیگر فرمود این را چرا از ما سؤال می کنیم این کلمهٴ باءیی که دارد (وَامْسَحُوا بِرُؤُوسِکُمْ) از آن بعض فهمیده می شود «هذا و أشبه یُعرف مِن کتاب الله» آنها نیامدند معلّم الفبا باشند اینها آمدند مؤلف جوامع الکَلِم باشند که شما را مجتهد کنند دربارهٴ جوامع الکلم وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «اوتیت جوامع الکَلِم» به حضرت امیر هم فرمود: «لقد اوتیت جوامع الکلم» آن طوری که مرحوم ابن میثم در جلد اول شرح نهج البلاغه دارد منتها فرق این است همان طور که در خطبهٴ «قاصعه» وجود مبارک پیامبر به حضرت امیر(سلام الله علیهما) فرمود: «یا علی! إنّک تَسمع ما أسمع و تَریٰ ما أریٰ» فرق این است «إلاّ أنّک لست بأمیر» مسئله نبوّت برای تو نیست، رسالت برای تو نیست، قرآن بر تو نازل نمی شود اینها به برکت من به تو می رسد در بخشهایی که مربوط به امامت است و ولایت تو سهیمی اما قرآن بر من نازل می شود آن وحی و احکام تشریعی بر من نازل می شود و مانند آن، بنابراین شما سیری در این آیات داشته باشیم که آیات کوی و برزن آسمان و زمین را برای ما مشخص کرد در اول سورهٴ «رعد» و «لقمان» آمده است که (بِغَیْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا) که دوتا احتمال است یعنی اینها اصلاً ستون ندارد یا ستونِ مرئی ندارند که برخیها گفتند جاذبه همان ستون نامرئی است ولی در خطبهٴ اول نهج البلاغه دارد که این «بِغَیْرِ عَمَدٍ یَدْعَمُهَا وَ لا دِسَارٍ یَنْظِمُهَا» فرمود زمین یک مَسامیر دارد میخ دارد که نلرزد آسمان این طور نیست آسمان و زمین هیچ کدام عمود ندارند دعامه ندارند ستون ندارند «بِغَیْرِ عَمَدٍ یَدْعَمُهَا» نه «بغیر عمدٍ ترونها» این روایت نورانی نهج البلاغه تأیید می کند آن تفسیر را که فرمودند (بِغَیْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا) می بینید ستون ندارد نه اینکه این جمله در محلّ جَر باشد تا صفت باشد برای «عَمَد» (بِغَیْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا) یعنی بدون ستون مرئی آفرید ستونی که این صفت را دارد نامرئی است این نیست اصلاً ستون ندارد به ارادهٴ الهی بسته است خب این پرنده ها در آسمان اند ستون دارند منتها ستونِ نامرئی یا با ارادهٴ الهی هستند خب بالأخره اینها هم جِرم اند سنگین اند به اینها می گویند پرواز کن ما نگه ات می داریم فرمود مگر نمی بینید که طِیر در سماست (مَا یُمْسِکُهُنَّ إِلَّا الرَّحْمنُ) خب این عقاب چند کیلویی را از شرق به غرب دارد پرواز می کند حتی اقیانوس را هم احیاناً ممکن است گوشه ای از اقیانوس را طی کند این بار سنگین را چه کسی نگه می دارد اگر جاذبه است خب باید این را بکشاند فرمود مگر نمی بینید که طیر فی السماست (مَا یُمْسِکُهُنَّ إِلَّا الرَّحْمنُ) ما این را نگه داشتیم با اراده نگه می داریم. خب، بنابراین آنچه لازم است این است که حوزه و دانشگاه آن اِجماع مرکّب منحوس را به یک اجماع مرکّب میمون تبدیل بکنند هم حوزه بگوید دین را علوم کار دارد هم دانشگاه بگوید علم با دین کار دارد تا هماهنگ بشوند وگرنه همین شکاف هست که هست، 27 آذر و امثال اینها یک تفاهم ظاهری است تا علم به دین گِره نخورد و دین علم را در دامن خود نپروراند حوزه و دانشگاه آن اجماع مرکّب منحوس را خواهند داشت نباید مفسّر بگوید قرآن کاری با علم ندارد نباید دانشگاه بگوید علم کاری با دین ندارد بلکه هم این باید بگوید دین با علم کار دارد هم آن باید بگوید علم با دین کار دارد منتها روشها فرق می کند.

ص: 52

«و الحمد لله ربّ العالمین»

آیات 30 تا 33 سوره انبیاء 89/07/21

(أَوَ لَمْ یَرَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ کَانَتَا رَتْقاً فَفَتَقْنَاهُمَا وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ کُلَّ شَیْ ءٍ حَیٍّ أَفَلاَ یُؤْمِنُونَ (30) وَجَعَلْنَا فِی الْأَرْضِ رَوَاسِیَ أَن تَمِیدَ بِهِمْ وَجَعَلْنَا فِیهَا فِجَاجاً سُبُلاً لَّعَلَّهُمْ یَهْتَدُونَ (31) وَجَعَلْنَا السَّماءَ سَقْفاً مَّحْفُوظاً وَهُمْ عَنْ آیَاتِهَا مُعْرِضُونَ (32) وَهُوَ الَّذِی خَلَقَ اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ کُلٌّ فِی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ(33)

تاکنون روشن شد که قرآن از جوامع الکَلِم است یعنی اصول و خطوط کلی اعتقادی و فقهی و حقوقی و اخلاقی و علمی را بیان می کند. دوم اینکه بشر را به تدبّر در این فرا خوانده است که فرمود: (کِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَیْکَ مُبَارَکٌ لِیَدَّبَّرُوا آیَاتِهِ) این تدبّر که مورد امر هم هست و در بخشهایی از قرآن کریم به صورتهای گوناگون بیان شده گاهی دارد (أَفَلاَ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَی قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا) گاهی به صورتهای دیگر که تدبّر بکنید و ما این کتاب را برای تدبّر فرستادیم نظیر آیهٴ 29 سورهٴ مبارکهٴ «ص» (کِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَیْکَ مُبَارَکٌ لِیَدَّبَّرُوا آیَاتِهِ وَلِیَتَذَکَّرَ أُولُوا الْأَلْبَابِ) ما را به تدبّر در این جوامع الکلم دعوت کرد این اصل دوم. اصل سوم این شد که «تدبّر کلّ شیء بحسبه» اگر محتوای آن آیه معارف شهودی بود نظیر (کَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ) اگر اهل علم الیقین بودی به عین الیقین می رسی هم اکنون که در دنیا هستی جهنم را می بینی این روش شهودی است که شاگردانی نظیر حارثةبن زید دارد, اُویس قَرَن دارد و رهبر همهٴ اینها وجود مبارک حضرت امیر است که فرمود: «ما کُنت أعبد رباً لم أره» و اگر نازل تر از او محتوای آن آیه مطالب عقلی بود اثبات مبدأ بود, توحید مبدأ بود, عینیّت صفات ذات با مبدأ بود روش تجریدی دارد که حکما و متکلّمان مسئول این کارند آنها مأمور به تدبّرند و تدبّر آنها هم برای آنها حجّت است و اگر محتوای آنها حکم فقهی بود نظیر (إِذَا قُمْتُمْ إِلَی الصَّلاَةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَأَیْدِیَکُمْ إِلَی الْمَرَافِقِ) که آیا این (إِلَی) غایتِ غَسْل است یا غایت مغسول است دستتان را تا آنجا بشویید یا تا آنجای دستتان را بشویید که از بالا به پایین باید شُست یا از پایین به بالا, تدبّر در این آیه و امثال این آیه رهاورد فقهی دارد و اگر نظیر آیه سورهٴ «نحل» و «اسراء» و امثال ذلک و «طه» بود (مَا کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّی نَبْعَثَ رَسُولاً) یا به ما اعتراض نکنند (لَوْلاَ أَرْسَلْتَ إِلَیْنَا رَسُولاً) نتیجهٴ تدبّر اینها بهره های اصولی دارد, بنابراین قرآن از جوامع الکلم است یک, ما مأمور به تدبّریم دو, «تدبّر کلّ شیء بحسبه» سه, هر کدام از این روشهای چهارگانه برای صاحب روشی که روش مندانه حرکت بکند حجّت است پنج, و رهاورد خاصّ خودشان را دارد این برای این. اصرار ما بر اسلامی شدن علوم این نیست که حوزه بیاید درسِ کیهان شناسی بدهد آن روزی که حوزه دست کیهان شناسی می داد علوم این قدر گسترده نبود یک محقّق ممکن بود جامع چند رشته باشد اما بعد از گسترش علوم چاره جز تفکیک وظایف نبود برخیها در رشته های طب کار می کردند بعضی در رشته های طبیعیّات سابق به اصطلاح کار می کردند بعضی در ریاضیات و مانند آن, آن روزی که یک نفر جامع همهٴ اینها بود آن روز گذشت چه اینکه در ادوار گذشته مرحوم شیخ مفید اصولش را در همان فقه می نوشت مجموعهٴ فقه مرحوم شیخ مفید با اصولش یک کتاب بود بعدیها هم کم کم اصول را در فقه می نوشتند کم کم اصول از فقه جدا شد و رشتهٴ تخصّصی پیدا کرده چون اصول محصول فقه است یعنی در اثنای بحثهای فقهی به یک سلسله قواعدی برخوردند که این قواعد در بسیاری از مسائل و ابواب راه دارد فنّ اصول پیدا شده بعد فنّ قواعد فقهی پیدا شده قواعد فقهی و قواعد اصولی اینها محصول خود فقه اند هر سه رشته قبلاً در یک کتاب جمع می شد یک معلّم, یک استاد اینها را تعلیم می کرد بعد کم کم در اثر گسترش علوم از هم جدا شدند اصول از فقه جدا شد, قواعد فقهی از فقه جدا شد و فقه مانده الآن نباید توقّع داشت که حوزهٴ علمیه کیهان شناسی داشته باشد, زمین شناسی داشته باشد, آسمان شناسی داشته باشد رسالت حوزهٴ علمیه دفاع از دین است و آن این است که این همهٴ علوم اسلامی است و عدّه ای اینها را مصادره کردند و این دهها بار با اینکه گفته شد باز هم جایش خالی است بحث در این نیست که حوزهٴ علمیه بیاید کیهان شناسی بکند تا کسی قدم بگذارد جلو, بحث در این است که این علوم فراوانی که در جهان هست اسلامی است و عدّه ای مصادره کردند این باز برای پنجاه یا صدمین بار توضیح می خواهد که امروز باز هم توضیح عرض می کنیم. خب, قرآن ما را به این جامع الکلم دعوت کرده و اصرار دارد که تدبّر کنیم و تدبّر هم برای شما حجّت است «و تدبّر کلّ شیء بحسبه» و ریز مسئله را هم که آسیبی به جامعیّت نرساند این را بیان کرده فرمود آسمان و زمین بسته بودند که پنج قول را جناب فخررازی نقل می کند که بسته بودند یعنی چه, یعنی آسمان به هم بسته بود و قطعات زمین به هم بسته بود ما قطعات آسمان را از هم جدا کردیم و قطعات زمین را از هم جدا کردیم یا نه, آسمان و زمین به هم بسته بودند این دوتا را از هم جدا کردیم یا از نظر باران, بارانی نمی آمد و زمین گیاهی نمی رویانید ما زمین را شکافتیم و منشأ پیدایش گیاهان کردیم و از آسمان به معنای سِمَت بالا و جهتِ بالا باران باراندیم برای شما. پنج قول فخررازی و دیگران در این (کَانَتَا رَتْقاً فَفَتَقْنَاهُمَا) کردند بعضی از روایات که ضعیف یا غیر ضعیف است مرحوم کلینی در جلد هشت کافی هم نقل کرد که گوشه ای از آن روایات را سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) در کتاب شریف المیزان آوردند فحص در اینها جمع روایات را می خواهد جمع آیات را می خواهد و مانند آن, اما اینکه گفته شد این مثل «لا تنقض» است بازگشت «لا تنقض» یک کلمهٴ جامعی است که برکات فراوان فقهی و اصولی دارد اما بازگشت اینها یک برکات فراوان علمی و جهان شمول دارد اگر قرآن فرمود: (وِبِالنَّجْمِ هُمْ یَهْتَدُونَ) الآن شما می بینید زمین و زمان با ستاره ها دارد حرکت می کند کسی ساعت نگاه نمی کند که با ساعت هواپیمایی را رهبری کند یا سفینه ها را هدایت کند یا کشتی را هدایت کند با ستاره ها و با قطب و با کیهان دارد حرکت می کند آن روزی که قرآن فرموده بود (وِبِالنَّجْمِ هُمْ یَهْتَدُونَ) قافله هایی بودند که ستاره ها را, شمس و قمر را, طلوع و غروب را, شرق و غرب را می شناختند برای اینکه مشکلاتشان با همین حل می شد چه اینکه (یَسْألونَکَ عَنِ الْأَهِلَّةِ قُلْ هِیَ مَوَاقِیتُ لِلنَّاسِ) مردم حسابشان را با ماه, حسابشان را با ستاره انجام می دادند قافله های شب رو با ستاره حرکت می کردند الآن تمام سفرهای دریایی کشتیرانان با همین ستاره ها و کیهان شناسی و قطب شناسی حرکت می کنند تمام حرکتهای هواپیماها با همین قطب شناسی و جهت یابی حرکت می کنند تمام فراز و فرود به تعبیر جناب عطّار که دربارهٴ این سفینه های فضانورد است به وسیلهٴ همین (وِبِالنَّجْمِ هُمْ یَهْتَدُونَ) حرکت می کنند کیهان شناسی هزارها ثمرهٴ علمی برای بشر دارد البته «لا تنقض» هم احکام فقهی خودش را دارد اینکه فرمود تدبّر کنید تا مشکلاتتان حل بشود خب اگر این ستاره شناسی بشود, قطب شناسی بشود, جهت شناسی بشود نه کسی در دریا بی جهت غرق می شود نه کسی در هوا بی جهت پَرت می شود فرمود من به شما چراغ دادم, راهِ علمی دادم بفهمید شرق کجاست, غرب کجاست, کجا باد می آید, کجا طوفان می آید اینها را راه به شما نشان دادم (وَعَلاَمَاتٍ وِبِالنَّجْمِ هُمْ یَهْتَدُونَ) خب این را نگفته تا شما بخوانید که این را گفته تا به کار ببرید اگر مسئله کیهان شناسی حل بشود جریان شمس و قمر حل بشود کیفیت نوردهی و نورگیری حل بشود انرژی هسته ای حل می شود, دامداری حل می شود, کشاورزی حل می شود, داروسازی حل می شود هزارها برکتِ علمیِ روزانه به وسیلهٴ همینهاست منتها تمام تلاش و کوشش این بحثها این است که الآن این علوم غارت شده است و مصادره شده است روش تجربی, روش اسلامی است الآن همهٴ مراکز فرهنگی و فکری دارند کارِ خدا را رصد می کنند و این کار را می کنند در کنار سفرهٴ دین نشستند و سکولارند خب آن که آفرید خداست, آن که به شما هوش داد خداست, آن که روش تجربی به شما آموخت خداست, آن که بهره های اینها را برای شما فراهم کرد خداست فرمود آسمان برو بهره بگیر برای اینکه (سَخَّرَ لَکُم مَا فِی السَّماوَاتِ) زمین باش و بهره بگیر (خَلَقَ لَکُم مَا فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً) تمام تلاش و کوشش مکرّرانه این است که این غارت را به صاحب اصلی اش برگردانیم نه اینکه حوزه بیاید درس کیهان شناسی بدهد, فیزیک بگوید, شیمی بگوید, آنجا که حوزه باید پا به جلو بگذارد و قدم بگذارد فیلسوفانه و متکلّمانه این کار را کرده و آن آیه (لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا) شما از شیخ طوسی تا قبل از مرحوم علامه طباطبایی این تفسیرهای چند قرن را ببینید, ببینید کدام یک از اینها توانستند این مشکل (لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا) را حل کنند به طوری که برهان تمانع به برهان توارد برنگردد (لَّذَهَبَ کُلُّ إِلهٍ بِمَا خَلَقَ وَلَعَلاَ بَعْضُهُمْ عَلَی بَعْضٍ) را حل کنند خب اگر دوتا خدا باشند هر دو عاقل اند, هر دو حکیم اند, هر دو بی غرض اند, هر دو بی مرض اند چرا دعوا می کنند این مانده, مانده یعنی مانده وقتی المیزان را مراجعه می کنید بله قدم جلو گذاشته حل کرد چرا (لَّذَهَبَ کُلُّ إِلهٍ بِمَا خَلَقَ) شما در بعضی از حکمای متأخّر هم می بینید که برهان تمانع را می گویند اشکال دارد باید به برهان توارد علّتین برگردد خب او می تواند این آیه را حل کند اگر چند خدا باشد حتماً دعوا می کنند خب چرا دعوا می کنند چرا (لَّذَهَبَ کُلُّ إِلهٍ بِمَا خَلَقَ) چرا (لَعَلاَ بَعْضُهُمْ عَلَی بَعْضٍ) چرا (لاَبْتَغَوْا إِلَی ذِی الْعَرْشِ سَبِیلاً) از تبیان تا قبل از المیزان از قبل از المیزان تا تبیان فحص کنید ببینید این حرفها گفته شد یا نگفته شد آنجا که حوزه باید قدم جلو بگذارد و حکیمانه بحث کند که کرد, آنجا که جای حوزه نیست حوزه باید دفاع کند بگوید شما الآن کنار سفرهٴ قرآن نشستید و سکولارید روش را چه تجربی چه نیمه تجربی چه تجریدی چه شهودی خدا به شما داد و حجّت خداست در کنار سفرهٴ دین نشستی و سکولاری این کارِ حوزه است که هدایت کند دانشگاهها را البته اگر کتابی بنویسند آرم جمهوری اسلامی باشد عکس امام و مقام معظّم رهبری باشد بسم الله باشد اینها جزء تشریفات است اینها کتاب را اسلامی نمی کند معنایش این نیست که ما بیاییم حوزه بیاید درس فیزیک بدهد خیر, حوزه می گوید این روشی که تو داری روش اسلامی است تو الآن در خانهٴ خدا نشستی و منکر خدایی, کارِ خدا را داری می شناسی هوشِ خدا را داری به کار می بری گوشِ خداداد را داری به کار می بری منکر خدایی معنایش این نیست که حوزه یک روش دیگر بدهد معنایش آن است که اگر علم است روش الهی است اگر احتمال و فرضیه است این را باید بگویند مثل اینکه در بحثهای فقهی هم همین طور است دیگر در بحثهای فقهی یا احتمال هست اینجا اشکال است آنجا که فقیه می گوید «یُحتمل» یا «یُشکل» آنجا فقیه فتوا ندارد و مقلّدین او می توانند به غیر مراجعه کنند چون علم چیزی نیست که دفعتاً نصیب کسی بشود آنجایی که جزماً فتوا می دهد برای خودشان و مقلّدانشان حجّت است در مسائل علمی هم همین طور است مرز فرضیه از مرز قضیه علوم متعارفه جداست مرز قضیه پیش فرض و اصول موضوعه از علوم متعارفه جداست بنابراین اصرار بر این است که این دانشگاهها که کنار سفرهٴ دین نشستند نانِ دین را می خورند سکولار نباشند شما دارید کارِ خدا را بررسی می کنید بعد می گویید خدا کیست! اگر این چشم و گوش است که (أَلَمْ نَجْعَل لَهُ عَیْنَیْنِ ٭ وَلِسَاناً وَشَفَتَیْنِ) اگر تجربه است که (عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ) پس علم را خدا داد, عالِم را خدا داد, معلوم را خدا داد و شما دارید کفران نعمت می کنید معنای اسلامی کردن دانشگاه و علوم این نیست که حوزه درسِ فیزیکی یا شیمی یا کیهان شناسی بدهد آنجا که کار حوزه است به لطف الهی حکیمانه دارد انجام می دهد.

ص: 53

خب, قرآن کریم فرمود ما اینها بسته بودند ما شش روز اینها را خلق کردیم شش روز ممکن است در بازگشایی این رَتْق که به صورت فَتْق در آمده بشود شش روز که (خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ) شش روز طول کشیده تا اینها را به هم باز کند بعد فرمود تنها کارِ اینها نیست (وَالسَّماءَ بَنَیْنَاهَا بِأَیْدٍ وَإِنَّا لَمُوسِعُونَ) ما اینها را با قدرت خلق کردیم بعد توسعه هم می دهیم اینکه می بینید شما روزانه رصدکننده ها, کیهان شناسان آن روز گفتند که فلان ستاره از فلان ستاره متولّد شده است همین طور است (إِنَّا لَمُوسِعُونَ) آن روزی که خواجه نصیر بود و حدّاقل دوازده سال رصد می کردند برخیها سی سال رصد می کردند در مراغه و امثال مراغه «گذشت آ ن زمانی که آنسان گذشت» خب شما می بینید الآن هیچ ممکن نیست کسی هم منطقی باشد هم طبیب باشد هم طب بداند هم فیلسوف باشد هم فقیه باشد البته مردان بزرگ در طول تاریخ کم اند ولی هر چه انسان بزرگ و با عظمت باشد نمی تواند جامع الأطراف باشد بنابراین اینکه قرآن دارد که ستاره ها مشکل راهنمایی شما را حل می کند خب از زمان و زمین الآن از ستاره دارند کمک می گیرند اینها همه اسلامی است منتها این کسی که قطب شناس است و ستاره شناس است و جهت یاب هست و دارد حرکت می کند نانِ دین را می خورد ولی سکولار است اصرار ما این است که این کار را نکنید اینکه شما دارید الهی است منتها بحثها دو قسم است یک بحثهای تعبّدی داریم نظیر صوم و صلات, یک بحثهای توسّلی اینها جزء واجبهای توسّلی است دیگر جزء واجبهای تعبّدی که نیست این توسّلیات را انسان باید به صاحب اصلی اش برگرداند دیگر نگویند که دین برای ما چه چیزی آورده اینها خیال می کنند دین یعنی همین الفاظ همان طوری که صحیحه حمّاد اذان و اقامه را تا «السلام علیکم» امام یادشان داده این ستاره شناسی و جهت شناسی هم این طور امام یاد حمّاد بدهد اینها خیال می کنند دین یعنی این در حالی که همهٴ این روشهای چهارگانه اسلامی است و همهٴ این روشهای چهارگانه را خدا داد و همهٴ این روشهای چهارگانه حجّت است آن روز هم به عرضتان رسید آنجایی که دین تأیید می کند و امضا می کند بنای عقلا را از قبیل امضای عقد فضولی نیست از قبیل تأیید و شاهدِ صِدق یک محقِّق است. بیان ذلک این است که یک وقت کسی فضول است مال مردم را می فروشد اینکه مال مردم را فروخت هیچ یعنی هیچ نقل و انتقالی صورت نگرفت با کارِ فضول هیچ مِلکی جابه جا نشد نه (أَحَلَّ اللّهُ الْبَیْعَ) می گیرد نه (أَوْفُوا بِالْعُقُودِ) چه کسی به عقد وفا کند, چه کسی تسلیم کند, چه کسی تحویل بدهد هیچ کس, اما مالک که عقد نبست اما عاقد که مالک نیست وقتی مالک گفت «أجَزْتُ» این غلط, صحیح می شود وقتی غلط صحیح شد این عقدِ شناورِ سرگردان صاحب پیدا می کند می شود عَقدُهُ, وقتی عقده شد (أَوْفُوا بِالْعُقُودِ) می گیرد تا مالک نگوید «أمضیتُ» این عقد سرگردان است یک لفظ است وقتی گفت «أمضیتُ» صاحب پیدا می کند وقتی صاحب پیدا کرد (أَوْفُوا) متوجّه می شود می گوید «أیّها الصاحب أوفِ بعقدک» وگرنه قبلاً مالک عقد به او مضاف نبود پس ما یک بیع فضولی داریم که تا امضای صاحب نیاید این سرگردان و متحیّر است آیا آنجا که بنای عقلا را شارع امضا می کند از سنخ امضای یک امر سرگردانِ فضولیِ یک فضولی است یا خیر, آنها تمدّن دارند فرهنگ دارند عقل دارند چراغ دارند برای ما ثابت نیست که این چراغ خوب واقع را نشان داد یا نداد وقتی یک شاهد صِدق پیدا کردیم که کارِ امام است امام می گوید که این چراغ به مقصد رسیده است اینها راست می گویند واقع را دیدند من هم همین کار را می کنم بنای عقلا که با امضای امام سامان می پذیرد از سنخ دوم است نه سنخ اول, روش تجربی بشرح ایضاً, تجریدی بشرح ایضاً می گویند اگر شما اطمینان دارید به قول منجِّم نماز و روزه ات می تواند برابر او باشد یعنی چه, این حجّت شرعی است شما اطمینان کردید که این آقا منجّم است و ثابت شده برای او که فلان ماه سَلْخ دارد یا ندارد, فلان روز قُرّهٴ شهر است یا نیست شما می دانید او اهل حساب است اهل کتاب است دقیقاً محاسبه می کند خب می توانید اطمینان پیدا کنید وقتی اطمینان پیدا کردید برای شما حجّت شرعی است بنابراین امضای بنای عقلا از سنخ امضای عقد فضولی نیست که روش عقلا یک شیء سرگردانی باشد درست است عقلا در بعضی از موارد اشتباه می کنند ولی در بسیاری از موارد به حق می رسند دیگر این تمدّنهای بشری است که شارع مقدس آمده امضا کرده در بخشهای وسیعی در معاملات حرفِ تازه ای نیاورده البته آن هم حرف, حرف شارع مقدس است منتها از درون برخاست متأسفانه این روایت مرسَل است و هنوز سند پیدا نشده مرحوم طریحی در مجمع البحرین نقل می کند که «قال علیٌّ(علیه السلام) العقل شرعٌ مِن داخل والشرع عقلٌ مِن داخل» این از غرر روایات ماست منتها حالا در اثر اینکه با خود نهج البلاغه هم بدمِهری شده بی مِهری شده و اخیراً به لطف الهی مسانیدش برای ما روشن شده وگرنه همین طور رها بود غرر و درر هم بشرح ایضاً غرر و درر خلأیی است که باید ملأ بشود این همه بیانات نورانی حضرت امیر در غرر و درر سرگردان است کسی باید سند پیدا کند, اسناد پیدا کند برایش ذکر بکند بخشی از آنها از نهج البلاغه رفته به غرر و درر, غرض آن است که این از بیانات نورانی منسوب به حضرت امیر(سلام الله علیه) است که «العقل شرعٌ من داخل» خب آنجا که مردم عاقل نیستند بله, اما بسیاری از مردم شما می بینید دهها رشتهٴ معاملاتی است که شارع حرف جدیدی نیاورد همان حرفهایی که از درون مردم به گوش مردم رساند آن هم حرفِ شرع است البته, بنابراین این دانشگاه عزیز ما باید بداند که در کنار سفرهٴ قرآ ن نشسته است و نباید بگوید قرآن کیست برای اینکه عالِم و علم و معلوم هر سه کار خداست و این نانِ خدا را دارد می خورد و منکر است مثل آن ماهی که در آب غرق است و می گوید آب چیست شما در اسلام و در دین غرقید می گویید دین چیست, بنابراین اینکه قرآن کریم فرمود ما این ستاره ها را برای اینکه در راه نمانید نه در دریا غرق بشوید نه بین الأرض و السماء پَرت بشوید نه وقتی به کُرهٴ مریخ رفتی مشکل داشته باشی ما این را چراغ قرار دادیم (وَعَلاَمَاتٍ وِبِالنَّجْمِ هُمْ یَهْتَدُونَ) حالا آن روز فقط قافله های بیابان استفاده می کردند از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) سؤال شده چرا قرآن کهنه نمی شود ما هر چه بخوانیم لذّت می بریم هر چه بخوانیم تازه است فرمود: «یَجری مَجری الشمس والقمر» مگر شما الآن سنّتان چهل سال یا هشتاد ساله است یک وقت شد بگویید ما از این آفتاب خسته شدیم ما الآن هشتاد سال است او را می بینیم این هر روز دارد به شما نور می دهد مشکل شما را حل می کند فرمود جریان قرآن جریان شمس و قمر است این کلمهٴ جَرْیْ که در المیزان آمده از همین حدیث نورانی گرفته شده «مِن باب الجری, من باب الجری» یعنی مِن باب التطبیق. خب, اگر قرآن این است آن روز فرمود رهبری قافله ها را این ستاره ها به عهده می گیرند الآن شما نگاه کنید اینها همین که شاسی را فشار دادند خودشان احیاناً حالا احتیاطاً نمی خوابند ممکن است این خلبان بخوابد و بعد از نُه سال در غرب پیاده بشود این مثل رادیو کار می کند شما وقتی رادیو روشن کردی این خودش می خواند برایتان وقتی این هواپیما روشن کردی او خودش می رود چون بر اساس جهت بُرده دیگر شما این را به سَمت غرب بردی غرب شناس بودی به سَمت فلان ستاره حرکت کرد و دارد حرکت می کند دیگر این می شود (وَعَلاَمَاتٍ وِبِالنَّجْمِ هُمْ یَهْتَدُونَ) بنابراین کاربردش از زمان و زمین مشخّص است اختصاصی به حالا انرژی هسته ای و امثال ذلک ندارد بهره هایی که ما می بریم این است اصول کلی که استفاده می کنیم این است در سورهٴ مبارکهٴ «ص» هم فرمود ما برای شما اینها را آفریدیم تا تدبّر کنید.

ص: 54

«و الحمد لله ربّ العالمین»

آیات 30 تا 33 سوره انبیاء 89/07/24

(أَوَ لَمْ یَرَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ کَانَتَا رَتْقاً فَفَتَقْنَاهُمَا وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ کُلَّ شَیْ ءٍ حَیٍّ أَفَلاَ یُؤْمِنُونَ (30) وَجَعَلْنَا فِی الْأَرْضِ رَوَاسِیَ أَن تَمِیدَ بِهِمْ وَجَعَلْنَا فِیهَا فِجَاجاً سُبُلاً لَّعَلَّهُمْ یَهْتَدُونَ (31) وَجَعَلْنَا السَّماءَ سَقْفاً مَّحْفُوظاً وَهُمْ عَنْ آیَاتِهَا مُعْرِضُونَ (32) وَهُوَ الَّذِی خَلَقَ اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ کُلٌّ فِی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ(33)

در بحثهای قبل مربوط به صفات ذات اقدس الهی گفته شد که رحمتِ خدا بیش از غضب خدا و پیش از غضب خداست گاهی ممکن است مطرح بشود که صفات خدا که عین ذات اوست زیاده و نقص نمی پذیرد ولی باید عنایت کرد که صفات الهی دو قِسم است آن صفاتی که عین ذات است زیاده و نقص ندارد همه شان عین هم اند یک, و همه شان عین ذات اند دو, علم عین قدرت است عین حیات است و حیات و قدرت عین علم اند و همه عین ذات اند و مانند آن, اما صفات فعل بعضها فوق بعض اند مثلاً شِفا زیرمجموعهٴ رزق است که گاهی خدای سبحان روزیِ مال می دهد گاهی روزیِ کمال می دهد گاهی روزیِ سلامت می دهد شافی زیرمجموعهٴ رازق است رازق زیرمجموعهٴ خالق است خالق زیرمجموعهٴ قادر, بنابراین صفاتِ فعل بعضها فوق بعض اند, بعضها أزید از بعض اند چون صفات فعل عین فعل است نه عین ذات.

اما مطلب دوم دربارهٴ فرشته ها برهان عقلی دربارهٴ موجود مجرّد مطرح است اما حالا فرشته از چه سنخ است این را باید با دلیل معتبر ثابت کرد اگر فرشته ای دارای تجرّد عقلی بود یعنی به هیچ نحو به بدن مرتبط نبود این بدأ و حشرش یکی است عباداتش یکی است و اگر کمالی مطرح است از سنخ ظهور و خفاست مثل اینکه خود ذات اقدس الهی گاهی قدرتش ظاهر می شود گاهی علمش ظاهر می شود گاهی با «هو الظاهر» تجلّی می کند گاهی با «هو الباطن» تجلّی می کند و مانند آن, و اگر فرشته ای در حدّ تجرّد نفسی بود مثل نفس انسان مثلاً موجودات برتر نظیر آسمانها به منزلهٴ بدن آنها بودند و آنها نفسِ آسمانها بودند چه اینکه از آیهٴ (وَأَوْحَی فِی کُلِّ سَمَاءٍ أَمْرَهَا) برمی آید که یک عدّه مدبّرات آسمان اند و تدبیر را با وحیِ الهی تلقّی می کنند و با دریافت وحی آسمانها را اداره می کنند که فرمود: (وَأَوْحَی فِی کُلِّ سَمَاءٍ أَمْرَهَا) یعنی سه بخش از جریان آسمان مطرح است یک آسمان ظاهری است که فعلاً محلّ بحث است که چند طبقه است و منظومه شمسی دارد راه شیری دارد و مانند آن, آسمانی است که درش به روی کفّار باز نمی شود که فرمود: (لاَ تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ) درهای آسمان به روی کفّار باز نمی شود اگر منظور این آسمان ظاهری باشد که الآن کافران آنها ترمینال درست کردند و رفت و آمد روزانه دارند اینکه فرمود درهای آسمان به روی کفّار باز نمی شود شاید یک آسمان دیگری باشد که باطن این آسمانهاست که کفّار به آنجا راه ندارند. طایفهٴ سوم یا قِسم سوم از بحث کیفیت تدبیر فرشته هاست نسبت به آسمانها که خدا فرمود: (وَأَوْحَی فِی کُلِّ سَمَاءٍ أَمْرَهَا) امر هر آسمانی را به مدبّر آن آسمان سپرده است که اینها مدبّرات امرند بنابراین اطمینان اینکه اینها همه شان از یک سنخ اند یک دسته اند یک طایفه اند این کار آسانی نیست. خب, آنجا که فرمود: (وَأَوْحَی فِی کُلِّ سَمَاءٍ أَمْرَهَا) امر و تدبیر هر آسمانی را به مسئول آن آسمان می سپارد ممکن است این آسمان به منزلهٴ بدن او باشد او به منزلهٴ نفس این باشد و اگر فرشته ای در حدّ نفس بود اطاعتش باعث کمال است و امثال ذلک این هم دو مطلب مربوط به مسائل گذشته.

ص: 55

اما آنچه مربوط به مسائل روز است این است که در جریان خلقت آسمان و زمین و علوم تجربی چهار مطلب مطرح است مطلب اول اینکه تعلیم و تعلّم باید اسلامی باشد وگرنه سودمند نیست یعنی معلّم برای رضای خدا تدریس کند و متعلِّم برای رضای خدا یاد بگیرد تا فیضی ببرد و اگر تعلیم و تعلّم لله نبود سودی ندارد این بخش اول. بخش چهارم این است که کاربرد علوم باید اسلامی باشد یعنی آدم چیزی را که یاد گرفت برای نفع خود و جامعه باشد یعنی اگر انرژی هسته ای به او دادند این بهرهٴ صلح آمیز ببرد نه _ معاذ الله _ یا خدای ناکرده به سراغ بمب گذاری و بمب سازی و امثال ذلک برود. مطلب اول و مطلب چهارم روشن است یعنی تعلیم و تعلّم باید اسلامی باشد این را همه می دانیم و کاربرد علوم هم باید بهرهٴ انسانی بدهد آن را هم همه می دانیم اسلامی شدن علوم به مطلب اول و چهارم نیست برای اینکه این امر سالیان متمادی است که همه گفتند و شنیدید تمام محور بحث این است که مطلب دوم و سوم اسلامی است مطلب دوم یعنی علم, مطلب سوم یعنی معلوم, علم اسلامی است و لاغیر, معلوم اسلامی است و لاغیر. علم یعنی روش چه تجربی چه نیمه تجربی که در ریاضیات مطرح است چه تجریدی که در فلسفه و کلام مطرح است چه شهودی که در عرفان مطرح است این راه خداست ذات اقدس الهی انسان را با راههای گوناگون به مقصد آشنا کرد و به مقصود رساند فرمود: (الَّذِی خَلَقَ فَسَوَّی ٭ وَالَّذِی قَدَّرَ فَهَدَی) هدایتِ انسانها به مقصد این روش است در مسائل تجربی یک طبیب یا غیر طبیب یا که از راه تجربه دارد مطلبی را یاد می گیرد به عنایت الهی است اگر کسی خواست انسان را موجودیِ انسان را هویّت انسان را بفهمد برابر سورهٴ «نحل» باید بداند که (وَاللَّهُ أَخْرَجَکُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَیْئاً) برابر سورهٴ مبارکهٴ «قیامت» باید بفهمد که (أَلَمْ یَکُ نُطْفَةً مِن مَنیٍّ یُمْنَی) اینها انسان اند اینها شناسنامهٴ انسان است بقیه بر اساس (مَا بِکُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ) دادهٴ اوست چون دادهٴ اوست فیضِ اوست لطف اوست این عین اسلامیّت است چگونه می شود فعلِ خدا, آیت خدا, خلق خدا, نعمت خدا الهی نباشد پس علم با هر روشی از روشهای چهارگانه اسلامی است معلوم هم که مخلوق اوست مشکل دانشگاهها یا اسلامی شدن علوم در مطلب اول و مطلب چهارم نیست یعنی تعلیم و تعلّم باید قربة الی الله باشد بله, کاربرد علوم هم باید به سود جامعه باشد بله, اما این علم را اسلامی نکرده هیچ روشی نیست مگر اینکه خدا داده است هدایت الهی است.

ص: 56

مطلب دیگر اینکه این حرف را اگر دهها بار تکرار بشود برای آن است که آنها صدها بار دارند می گویند روزانه کشوری نیست که همایش نداشته باشند و علیه این تِز راه اندازی نشود و مسخره نکنند اسلامی بودن علوم را ما اگر صد بار گفتیم آنها چون هزار بار می گویند شما در غالب این کُرهٴ زمین روزانه همایشی هست برای مسخره کردن این تِز که مگر علم اسلامی است پارسال یعنی پارسال مفصّلاً ما این جریان همایش را برای شما در همین مسجد نقل کردیم که در مالزی بود ظاهراً همایش جدیدی تشکیل دادند آن مسئول رسمی این همایش گفت من حرفم را از یک طنز شروع می کنم تا به مقصد برسیم مطلب را با طنز شروع کرد و خندید و خنداندند و همین راه را ادامه داد و برای مردم حضّار آن همایش یقینی شد که علم اسلامی نیست طنزش از اینجا شروع شده بود که مگر ما دوچرخهٴ اسلامی و غیر اسلامی داریم یک عدّه خندیدند گفتند نه آخر دوچرخه اسلامی و غیر اسلامی نداریم گفت یک, دو: دوچرخه سواری اسلامی و غیر اسلامی داریم که اگر اسلامی شد این طور رکاب بزن غیر اسلامی شد آن طور رکاب بزن باز هم یک عدّه خندیدند گفتند نه, دوچرخه سواری اسلامی و غیر اسلامی نداریم گفت سه: دوچرخه سوار یا مسلمان است یا کافر, گفتند بله همین است دیگر, گفت حالا از دوچرخه برویم به اتومبیل از اتومبیل و سایر صنایع برویم زمین شناسی ما زمین شناسی اسلامی و غیر اسلامی نداریم مثل اینکه زمینِ اسلامی و غیر اسلامی نداریم, دریای اسلامی و غیر اسلامی نداریم دریا دریاست دیگر همه گفتند آری, اینها از دوچرخه و شوخی و لبخند و طنز شروع کردند برای همه مسلّم شد که علم اسلامی نیست علم یا ضدّ اسلامی است یا بی تفاوت. پارسال در همین مسجد پاسخ داده شد که شما آمدید غارت کردید اولاً ما طبیعت نداریم این خلقت را غارت کردید گفتید طبیعت, طبیعت را غارت کردید گفتید صنعت, طبیعت را به لحاظ صنعت در آوردید صنعت دست ساخت بشر است آنچه را که بشر می سازد مونتاژ از خلقت است یعنی اعضا و جوارح را از یا آهن است یا چوب است از همین خلقت می گیرد کنار هم سر هم می کند یا می شود دوچرخه یا می شود اتومبیل یا می شود یخچال یا می شود تلویزیون اجزای پراکندهٴ این عالم را جمع می کند می شود یک صنعت پس صنعت چیزی جز مونتاژ طبیعت نیست طبیعت هم کذب اندر کذب است ما چیزی به عنوان طبیعت نداریم هر چه هست خلقت است حالا که معلوم شد خلقت است سؤال بکن ما مخلوقِ اسلامی و غیر اسلامی داریم, مخلوق غیر از اسلامی چیز دیگر نیست دریا آیت حق است, صحرا آیت حق است, معلوم غیر از فعل حق و فیض حق چیز دیگر نیست می ماند روش, روش این هدایت این رهبری فقط فیض خداست و لاغیر, چیزی که بشر از خود نداشت یک موجود فقیرِ فاقد که هیچ از خود ندارد و با تحوّلی در سلولهای مغز من هر چه خوانده ام از یاد من بِرَفت گرفتار سهو و نسیان می شود این بشر چه از خود دارد غالب اینها اسلامی حرف می زنند و قارونی فکر می کنند آن قارون هم حرفش همین بود گفت (إِنَّمَا أُوتِیتُهُ عَلَی عِلْمٍ عِندِی) من خودم زحمت کشیدم پیدا کردم بشر روشی که دارد به عنایت الهی و هدایت الهی است (قَدَّرَ فَهَدَی), (عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ), (مَا بِکُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ) تولید علم هم از همین جا شروع می شود مرحوم بوعلی در الهیّات شفا می گوید فلسفه در بدأ پیدایش نِیَه, نه نیّت, نِیه و فَجِّه بود یعنی نپخته و خام بود کم کم در طیّ این چند سال پخته شد مطالب خوبی به او اضافه شد البته از هزار سال قبل تا الآن خب خیلی پخته شد فلسفه این طور است علوم دیگر این طور است این (رَبِّ زِدْنِی), (رَبِّ زِدْنِی) برای آن است که انسان تولید علم بکند تولید علم هم با تلاش و کوشش است فرمود شما یک مقدار کوشش کنید ذات اقدس الهی به شما عطا می کند روش هم ذات اقدس الهی در درون افراد این روش را غَرس کرده است الآن ما که در حوزه زندگی می کنیم اساس کار ما فقه و اصول است در اصول مستحضرید دوتا آیه است آن هم برای تحقیق و اینکه این دوتا آیه تجهیزاً للأذهان مطرح است مسئلهٴ آیه «نبأ» و آیهٴ «نَفْر» همهٴ اینها محقّقین گفتند اینها دلیل حجیّت خبر واحد نیست مهم ترین دلیل حجیّت خبر واحد بنای عقلاست خب این بنای عقلا که اساس اصول را تأمین می کند و فقه ما که به خبر واحد وابسته است حجیّت خبر واحد به بنای عقلاست این روش را خدای سبحان در دلها الهام کرده یک, و به وسیلهٴ وحی انزال کرده با عدم ردع دو, شده حجّت شرعی سه, همین بنای عقلا که در حجیّت خبر واحد است و روش مندانه حوزه را دارد اداره می کند همین بنای عقلا که تجربه است روش مندانه دارد دانشگاهها را اداره می کند این می شود حجّت شرعی, اگر طبیبی با روش تجربی به جایی رسیده که این روزه برای فلان بیمار ضرر دارد این می تواند حجّت شرعی دارد اگر خودش است که روزه نگیرد اگر بیمارِ اوست هم که به او بگوید روزه برای تو ضرر دارد این حجّت شرعی است معلوم می شود این روش تجربی آن کانال اصلی اش را ذات اقدس الهی به او عطا کرده با امضای صاحب شریعت حجّت شده و دارد پیش می رود الآن ما هیچ یعنی هیچ دلیلی نداریم بر حجیّت خبر واحد و دین ما هم با خبر واحد دارد اداره می شود خدا غریق رحمت کند سیدناالاستاد مرحوم آیت الله محقّق داماد را می فرمود درست است بخشی از دین ما متواتر است اما بخشهای وسیعی از دین ما به خبر واحد وصل است الآن ما مطلبی را مثلاً دربارهٴ صوم و صلات و امثال ذلک می بینید اینها هزارتا کتاب در این زمینه نوشته خیال می کنیم همیشه همین طور بود الآن هزارتاست فرمایش ایشان این بود که وقتی شما این هزارتا کتاب را بررسی می کنید به عصر مرحوم مجلسی می رسید می بینید این هزارتا کتاب می شود صدتا کتاب, وقتی به عصر ابن ادریس و شیخ طوسی و اینها می رسید می بینید که این هزارتا شده چهل تا و شده سی تا و شده ده تا و شده چهارتا شده کُتب اربعه, وقتی کتب اربعه را بررسی می کنید می بینید چهارتا نیست سه تاست برای اینکه کتاب چهارتاست ولی نویسنده اش سه نفرند شیخ طوسی تهذیب و استبصار نوشته مرحوم کلینی و مرحوم صدوق من لا یحضره الفقیه و کافی نوشتند پس چهارتا کتاب به سه نفر بسته است این سه نفر هم گاهی مرحوم شیخ طوسی از آن دو بزرگوار نقل می کند می شود دو نفر, این دو نفر هم از زراره نقل می کنند می شود یک خبر واحد, بسیاری از مسائل به خبر واحد وابسته است آن وقت اینجا شما دامنهٴ بحث را نگاه می کنید می بینید هزارتا کتاب است قدری جلوتر می روید می بینید لاغر و باریک شده, شده یک نفر خب این خبر واحد است که اساس حوزه ها را دارد اداره می کند و حجیّت خبر واحد هم بنای عقلاست این روشِ عقلایی را شارع مقدس در دلها مستقر کرده است اولاً, با امضای صاحب شریعت این را تأیید کرده فروزان کرده «یثیروا لهم دفائن العقول» کرده ثانیاً, روشهای تجربی هم همین طور است اما حالا چرا حوزه این کار را نمی کند, دانشگاه آن کار را نمی کند حوزه و دانشگاه دیگر می شود یکی الآن تخصّصی شدن علوم باعث شده که بخشی از علوم را حوزه به عهده بگیرد بخشی از علوم را دانشگاه به عهده بگیرد آن هم می شود دانشگاه اسلامی آن هم می شود حوزهٴ اسلامی این هم می شود دانشگاه اسلامی فرقی در نامگذاری نیست منتها تخصّصی شده رشته ها الآن دیگر ممکن نیست کسی مثل سابق باشد دائرةالمعارفی بنویسد که هم فقه و اصول در آن باشد هم تشریح در آن باشد هم ریاضی در آ ن باشد و مانند آن, خب می بینید قدم به قدم ذات اقدس الهی این مسائل را مطرح کرده دهها برابر آنچه در قاعدهٴ فقهی و اصولی داریم دربارهٴ خلقت آسمان و زمین هست شما این قواعد فقهی و قواعد اصولی یک سطر بیشتر نیست هر کدام از این سی, چهل قاعده ای که هست هر کدامشان یک سطر بیشتر نیست اما دربارهٴ خلقت آسمان و زمین قدم به قدم آمده ذکر کرده در خطبه های نورانی اهل بیت(علیهم السلام) این را باز کردند مخصوصاً خطبه اول و خطبهٴ 91 نهج البلاغه که خدای سبحان اول فضا آفرید بعد آب آفرید بعد باد را خلق کرد این باد را بر آب مسلّط کرد این آب در اثر حرکتهای فراوان و حرکتهای تند به صورتهای گوناگون در آمد بعد گاز پیدا شد بعد از آن گاز بسته بود بعد در شش روز اینها را از هم جدا کرد آسمان را دو روز, زمینها را دو روز, بین الأرض و السماء را دو روز, جمعاً شده شش روز این طور تفصیل که دربارهٴ آسمان و زمین است که دربارهٴ هیچ کدام از این قواعد فقهی نیست روش, روش اسلامی است یعنی علم و معلوم هم که اسلامی است پس در بین امور چهارگانه تعلیم و تعلّم را ما اسلامی بدانیم از دیرزمان مطرح بود کاربرد علوم اسلامی باشد از دیرزمان مطرح بود اینها را کسی منکر نیست منتها آنها که می گویند اخلاق یک امر نسبی است می گویند خب شما به خدا و قیامت معتقدید و فکر می کنید این راه را باید طی کرد چون اخلاق نسبی است انسان با مُردن می پوسد ما این طور استفاده می کنیم شما آن طور استفاده می کنید آنها مسئلهٴ دین را و ترس از جهنم را علمی نمی دانند می گویند خب شما باورتان این است و شما از سوسک می ترسید ما نمی ترسیم کسی که از سوسک می ترسد دلیلی ندارد برهان عقلی ندارد این یک امر نفسانی است می گوید جنابعالی از جهنم می ترسی مثل اینکه از سوسک می ترسی خیال کردی او ضرر دارد ما نمی ترسیم. آن کسی که دین را علمی نمی داند عقلانی نمی داند و می گوید یک امر شخصی است به عاطفه وابسته است گرفتار چنین چاهی است می گوید شما می گویید نباید استفاده کرد ما هم می گوییم نه, (قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَی) امروز حرف اول را کسی می زند که بمب اتم داشته باشد شما به دنبال صلح آمیز هستید ما به دنبال این هستیم اخلاق را وقتی ما اصلِ مطلب را نتوانستیم ثابت کنیم به اخلاق که رسیدیم می گویند می شود عاطفی, می گویند غیر علمی است قابل استدلال نیست ابطال پذیر نیست اثبات پذیر نیست و مانند آن خب آن را البته فلسفه باید ثابت کند, بنابراین اگر ما موفق شدیم که علم و معلوم را یعنی دوم و سوم را الهی کنیم چه اینکه هستند, اسلامی بکنیم چه اینکه هستند آن گاه روشن می شود که کلّ امر اول و امر چهارم هم اسلامی خواهد بود در بیانات ذات اقدس الهی آمده که ما این آسمانها را توسعه می دهیم (وَإِنَّا لَمُوسِعُونَ) و الآن شما مرتّب می بینید که ستاره ای از ستارهٴ دیگر متولّد می شود و راه کهکشانها و امثال ذلک یکی پس از دیگری اضافه می شود این سیاه چالها و امثال ذلک یکی پس از دیگری نه تنها کشف می شود بلکه تولید می شود. خب, اگر در خطبهٴ اول و در خطبهٴ 91 سایر خُطَب هم همین طور است مخصوصاً خدا غریق رحمت کند مرحوم مجلسی(رضوان الله علیه) در سماء و عَلَم بسیاری از این مسائل را در کتاب شریف بحارالأنوار در بحث سماء و عَلَم ذکر کرده آسمان اول چیست, آسمان دوم چیست و تمام این ستاره ها هم در آسمان اول است (إِنَّا زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیَا بِزِینَةٍ الْکَوَاکِبِ) یا (بِمَصَابِیحَ) آسمان بعدی چیست بشر باید کشف بکند فرمود: (فَلاَ أُقْسِمُ بِمَا تُبْصِرُونَ ٭ وَمَا لاَ تُبْصِرُونَ) نمونه هایی را شما می بینید وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) آن طوری که مرحوم کلینی(رضوان الله تعالی علیه) نقل می کند مرحوم کلینی در جلد پنجم کافی کتاب المعیشه صفحهٴ 307 البته کافی شریف چندین چاپ شده است این چاپ مکتبةالصدوق کتاب المعیشه حدیث پانزدهم از وجود مبارک امام صادق است ثُمالی می گوید «مَرَرْت مع أبی عبدالله(علیه السلام) فی سوق النحاس» من در خدمت امام صادق(سلام الله علیه) در بازار مس گرها داشتیم عبور می کردیم «فقلتُ جعلتُ فداک هذا النحاس أیّ شیءٍ أصله» این مِس اصلش از چیست؟ «فقال(علیه السلام) فِضّةٌ إلاّ أنّ الأرض أفسدتها فَمَن قَدر علی أن یُخرج الفساد منه انتفع منها» فرمود این اگر زودتر به آن برسند این نقره است دیرتر برسند خاک در او اثر بگذارد به صورت مِس در می آید مِس و روی و برنج اینها یا اصناف یک نوع اند یا انواع یک جنس اند ولی نقره یک حساب خاصّی دارد خب یک زمین شناس همان طوری که الآن تلاش و کوشش کرد و فهمید در عمق فلان متری اینجا گاز هست یا نفت هست چند میلیون گاز هست یا چند میلیون لیتر یا بشکه نفت است همین علم اگر پیشرفت بکنند می توانند درون کوه عمق فلان چند متری خاکی است که به صورت فضّه در آمده اگر تسویه بشود می شود نقره یا نه, حضرت فرمود اصلش نقره است چون دیر به آن می رسند خاک در آن اثر می گذارد به صورت مس در می آید خب اینها چه فرقی با روایتهای «علی الید ما أخذت» دارد, با «لا تعاد» دارد اینها همان طوری که در تشریع فرمودند در تکوین فرمودند مگر این قواعد فقهی بیش از یک خط است, مگر این بنای عقلا را شارع مقدس آورد تأسیساً یا امضا کرده, روش تجربی هم بشرح ایضاً این روش تجربی را طب را مگر شارع مقدس که فرمود طب تحصیلش واجب است جزء واجبات نظامیه است دیگر ما باید طبیب داشته باشیم, تحصیل فنّ شریف طب واجب است برای بعضیها واجب عینی برای بعضیها واجب کفایی خب, روشش را شارع ذکر کرده یا خواصّش را ذکر کرده یا دستور داده در بیانات نورانی امام صادق(سلام الله علیه) هست که هیچ کشوری هیچ تمدّنی بدون این سه اصل نخواهد بود «ثلاثٌ لا یَستغن اهل کلّ وحدةٍ منها فإن أدموا کان هَمجا» سه مطلب است سه هنر است سه فضیلت است سه رشته است که اگر کشوری, ملّتی فاقد این اصول سه گانه بود اینها هَمج اند نه متمدّن اول «فقیهٌ عالمٌ ورع» دوم «طبیبٌ بصیرٌ ثِقه» سوم «أمیرٌ خیّرٌ مطاع» خب یکی از این اصول سه گانه مسئله طب است فرمود کشور بدون طب و طبیب هَمج است همج رعاست این متمدّن نیست خب وقتی طب واجب است امام صادق سؤال بکنیم که شما کیفیت درمان قلب باز و بسته را هم پس بگو یا همین که بشر داد, داده است مگر چیزی را ذات اقدس الهی به عنوان لوح نانوشته به ما داد یا در اینجا چیزهایی را گذاشت فرمود ما خیلی از چیزها را از درون شما (فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا) در آن هست, (فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا) همین طور هست, (عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ) هست اینها نعمتهایی است در درون انسان انبیا آمدند اینها را اِثاره کنند, شکوفا کنند «ویثیروا لهم دفائن العقول» وقتی شکوفا کردند شفاف تر می شود راه را آدم می بیند که چگونه استخراج کند چگونه بهره برداری کند جهت اول و جهت چهارم را هم تأمین می کند عمده آن است که این وسطها بفهمد روش الهی است و لا غیر, معلوم الهی است و لا غیر.

ص: 57

«و الحمد لله ربّ العالمین»

آیات 30 تا 33 سوره انبیاء 89/07/25

(أَوَ لَمْ یَرَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ کَانَتَا رَتْقاً فَفَتَقْنَاهُمَا وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ کُلَّ شَیْ ءٍ حَیٍّ أَفَلاَ یُؤْمِنُونَ (30) وَجَعَلْنَا فِی الْأَرْضِ رَوَاسِیَ أَن تَمِیدَ بِهِمْ وَجَعَلْنَا فِیهَا فِجَاجاً سُبُلاً لَّعَلَّهُمْ یَهْتَدُونَ (31) وَجَعَلْنَا السَّماءَ سَقْفاً مَّحْفُوظاً وَهُمْ عَنْ آیَاتِهَا مُعْرِضُونَ (32) وَهُوَ الَّذِی خَلَقَ اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ کُلٌّ فِی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ(33)

نظامی را که قرآن کریم ترسیم می کند عبارت از این است که این مجموعهٴ آسمان و زمین قبلاً به هم متّصل و مرتبط بودند بعد ذات اقدس الهی این رَتْق و متّصل را فَتْق و منفصل کرد و این جریان فَتقِ رَتق یعنی منفصل کردن آن شیء متّصل شش روز طول کشید و مقصود از روز هم همان تطوّر است و دو روزش برای آسمانها و دو روزش برای زمین, قهراً دو روز دیگر هم برای موجودات بین الأرض و السماست و این آسمانها به صورت دخان بودند بعد خداوند این دخان را به صورت شمس و قمر و منظومهٴ شمسی و راه شیری و اینها قرار داد و زمین را هم مثل آسمان قرار داد که در پایان سورهٴ مبارکهٴ «طلاق» فرمود: (وَمِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ) آنجا یک بیان نورانی از امام رضا(سلام الله علیه) هست در ذیل آیهٴ دوازده سورهٴ «طلاق» که (وَمِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ) حضرت دست مبارکشان را روی هم می گذارند می فرمایند: «أرضٌ و سماءٌ, أرضٌ و سماءٌ» یعنی هفت زمین داریم و هفت آسمان داریم اینکه در دعای قنوت گفته می شود «ربّ الأرضین السّبع» ظاهراً از آن روایت نورانی گرفته شده بعد هم می فرماید ما بساط آسمان و زمین را جمع می کنیم وقتی قیامت فرا می رسد (یَوْمَ نَطْوِی السَّماءَ کَطَیِّ السِّجِلِّ لِلْکُتُبِ) سِجل این طومار را می گویند این صفحه که باز است این را نمی گویند طومار وقتی پیچیده شد لوله شد آن را می گویند طومار همان طوری که سِجل یعنی طومار مکتوبات را در خود جمع می کند ما هم مجموعهٴ این آسمانها را جمع می کنیم وقتی که قیامت فرا می رسد (وَالْأَرْضُ جَمِیعاً قَبْضَتُهُ) امروز بَسط است که فرمود نگاه نمی کنند (إِلَی الْأَرْضِ کَیْفَ سُطِحَتْ) امروز مبسوط است ولی یوم القیامه مقبوض می شود جمع می شود. این اموری است که قرآن کریم دربارهٴ آسمانها و زمین ذکر کرد فرمود ما آسمانها را که آفریدیم توسعه می دهیم و این اجرام سماوی هم برای آن است که شما راههای خشکی, دریایی, فضایی به وسیلهٴ این برای شما روشن بشود (وَعَلاَمَاتٍ وِبِالنَّجْمِ هُمْ یَهْتَدُونَ) در اسلامی شدن علوم دو مَنظر بود یکی اینکه همان طوری که قواعد فقهی را که ائمه(علیهم السلام) فرمودند هر کدامشان بیش از یک سطر نیست ولی فقها و اصولیین بزرگوار(رضوان الله علیهم) دربارهٴ این یک سطر کتابها و رساله های فراوانی نوشتند دربارهٴ خلقت آسمان و زمین آیات فراوانی هست مخصوصاً در روایات راهنماییهای زیادی هست همان خطبهٴ اول و خطبهٴ 91 نهج البلاغه در پیدایش و پرورش آسمانها و زمین خطبهٴ مفصّلی است که اول فضا آفریده شد, بعد آب آفریده شد, بعد باد آفریده شد این باد روی آبها اثرگذاری کرده آبها به صورتهای گوناگون در آمده بعد گاز تولید شد از این دخان و گاز آسمانها پدید آمد و مانند آن, خب همان طوری که یک فقیه یا یک اصولی از یک خط عبارتی که معصوم(علیه السلام) بفرماید قواعد فراوان فقهی و اصولی استنباط می کنند و همهٴ اینها اسلامی است اجتماع عبارت از تفریع فروع بر اصول و استخراج فروع از اصول است علوم دیگر هم این چنین است اینکه فرمود هر شیء زنده ای از آب هست یعنی جایی که آب نباشد حیات نیست, گیاه نیست, حیوان نیست, انسان نیست (وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ کُلَّ شَیْ ءٍ حَیٍّ) یعنی هر چیز زنده ای را ما از آب خلق کردیم که اگر جایی آب نباشد حیات نیست خب از این گونه اصول و قواعد می شود مطالب فراوانی را استخراج کرد همان طوری که از آن قواعد فقهی و اصولی مطالب فراوانی در آمد این یک نحوه اسلامی شدن علوم. اما آن بیان دوم و منظر دوم که بیان جامع است این است که همهٴ علوم زیرمجموعهٴ جهان بینی است ما اگر جهان بینی الهی داشتیم علمِ غیر اسلامی نداریم تا کسی سؤال کند که فرق علم اسلامی و غیر اسلامی در چیست آیا در موضوع است آیا در مسائل است آیا در مبادی است آیا در اهداف و اغراض است برای اینکه ما علمِ غیر اسلامی نداریم تا بگوییم فرق این علم با آن علم چیست و اگر _ معاذ الله _ جهان بینی الحادی شد ما علمِ اسلامی نداریم اسلام می شود _ معاذ الله _ فُسون و فسانه و اصالةالأوّلین و خرافات همهٴ علوم می شود غیر اسلامی, بنابراین ما فلسفه هم اثر پیشینی دارد چون رئیس العلوم است نه أثر پَسینی اوّلین حرف را فلسفه در جهان می زند بعد علوم دیگر فلسفه بحث می کند که در جهان چه خبر است جهان حادث است و مبدأیی دارد کما هو الحق یا _ معاذ الله _ ازلی است و بی مبدأ خود فلسفه به عنوان یک علمِ بی تفاوت متولّد می شود نه الهی است نه الحاد این در تولّدش, در ادامهٴ راه اگر _ معاذ الله _ بیراهه رفته است منکر مبدأ و معاد می شود خودش می شود الحادی و جمیع علوم را الحادی می کند هر چه به نام دین است می شود اساطیر اوّلین و خرافات و اسطوره و فسون و فسانه چیزی به نام دین در عالَم نیست علمی نیست تا کسی بحث کند که این علمِ اسلامی با غیر اسلامی چه فرقی دارد. فلسفه لا مذهب متولّد می شود اگر _ معاذ الله _ بیراهه رفت ملحد در می آید و زیر همه را انکار می کند و اگر به سلامت به مقصد رسید الهی شد کلّ جهان و علوم را الهی و اسلامی می کند ما علمِ غیر اسلامی نخواهیم داشت این کارِ فلسفه است اگر از فیلسوف مثل مرحوم بوعلی به عنوان رئیس العقلا یاد می کنند برای اینکه فلسفه رئیس العلوم است او شیخِ رئیس است یعنی شیخی است که رئیس العلماست چون فلسفه رئیس العلماست آن علمِ الهی همهٴ علوم را الهی می کند ممکن است یک مبلّغ, یک روحانی چند نفر را مسلمان بکند ولی فلسفهٴ الهی همهٴ علوم را مسلمان می کند و اسلامی می کند نه تنها اشخاص را. خب, مطلب دیگر آن است که پس فلسفه حرفِ پیشینی دارد نه پَسینی آنکه پسینی است و افتاده است که دیگر فلسفه نیست این معمار کل است که در عالَم چه خبر است و خودش خودکفاست در الهی شدن.

ص: 58

مطلب دیگر آن است که علم گاهی به معنای فهمیدن است, گاهی به معنای مجموعهٴ مسائل آنکه می گویند تمایز علوم به موضوع است یا به مسائل یا به مبادی یا به اهداف و اغراض که بسیاری از بزرگان می گفتند تمایز علوم به موضوعات است در بین متأخّرین مرحوم آخوند فرمود تمایز به اهداف است و سیدناالاستاد امام(رضوان الله علیه) بی میل نبودند بفرمایند تمایز علوم به سنخهٴ مسائل است یا برخیها خیال کنند تمایز علوم به مبادی است این علمِ به معنای مجموعهٴ مسائل است اما علم به دو معناست یکی همین مجموعهٴ مسائل است که می گویند علمِ فقه, علم اصول, علم طب, یکی علم هم به معنی فهمیدن است ولو انسان یک مطلب را بفهمد. علم چه به معنای فهمیدن یک مطلب باشد چه به معنای مجموعهٴ مسائل ما علمِ اسلامی و غیر اسلامی نداریم تا بگوییم فرقش در موضوع است یا در مسائل است یا در مبادی است یا در اهداف و اغراض, علم کشفِ معلوم است علم شرطِ معلوم است و به تعبیر جامع علم تفسیر معلوم است چون تفسیر معلوم است تابع معلوم است معلوم اگر قولِ خدا بود تفسیر می شود تفسیر قول خدا و اسلامی الآن چرا بحث تفسیر ما علمِ اسلامی است برای اینکه مورد تفسیر که قول است قول خداست لازم نیست ما در هر جمله بگوییم خدا چنین گفت, خدا چنین گفت, خدا چنین گفت, خدا چنین گفت, همین که می گوییم معنای جمله این است این اسلامی است چرا, چون تفسیر شرح قول خداست اگر جهان بینی, جهان بینی الهی بود هر علمی چه تک مسئله که علمِ به معنی جامع است چه مجموعهٴ مسائل که علمِ مصطلح است کشف, شرح و تفسیر فعلِ خداست اگر تفسیر فعلِ خداست غیر اسلامی نیست ما علمِ غیر اسلامی نداریم تا بگوییم فرق علم اسلامی و غیر اسلامی چیست فلسفهٴ الهی و الحادی داریم فرقهایشان مشخص است فلسفهٴ الحادی می گوید کلّ عالَم خودساخته است _ معاذ الله _ و شما دارید اشیای خودساخته را شرح می کنید همهٴ اینها می شود الحادی فلسفهٴ الهی می گوید همهٴ اینها خداساخته است و شما دارید فعلِ خدا را شرح می کنید شرحِ فعل خدا فعلِ اسلامی نیست همان طوری که تفسیرِ قول خدا اسلامی است و لاغیر تفسیرِ فعلِ خدا اسلامی است و لاغیر, در این جهت فرقی بین هیچ, هیچ یعنی هیچ, هیچ فرقی بین ذهن و عین نیست لذا در الهیّات فلسفه های الهی منطقیّاتشان اسلامی است طبیعیّاتشان اسلامی است, ریاضیّاتشان اسلامی است, الهیّاتشان اسلامی است, اخلاقیّاتشان اسلامی است کتاب شفا مرحوم بوعلی چهار بخش است اسلامی است, کتاب منظومهٴ حکیم سبزواری چهار بخش است اسلامی است با این تفاوت که در شفا ریاضیات هست و اخلاقیات نیست در منظومه مرحوم حکیم سبزواری اخلاقیات است و ریاضیات نیست اگر خدا آفریدگار عین و ذهن است منطقیّات می شود اسلامی, شک را او آفرید, پی بردن را او آفرید, راه و رهرو و راهنما را او آفرید شما دارید اینها را تفسیر می کنید خب تفسیر فعل خدا مثل تفسیر قول خدا پَسینی نیست خارج از دین نیست در متن دین است خب اگر کسی بخواهد تفسیر را اسلامی کند قدم به قدم باید بگوید که قال الله کذا, قال الله کذا, قال الله کذا الآن ما که تفسیر بحث می کنیم که دیگر قدم به قدم نمی گوییم قال الله کذا, قال الله کذا می گوییم این جمله معنایش همین است اما وقتی می گوییم این جمله معنایش همین است یعنی خدا چنین گفت می شود اسلامی آن طبیب وقتی که دارد بدن انسان را تشریح می کند می گوید خدا چنین کرد, خدا چنین کرد منتها حالا یا غافل است یا لازم نیست بگوید. ما طبّ غیر اسلامی نداریم بدنِ غیر مخلوق نداریم بدن مخلوق خداست طب هم تفسیر فعلِ خداست اگر این نگاه است این حرف برای لااقل هفتصد هشتصد سال قبل است به طور رسمی در جلسات درسی ما اساتید همین را می گفتند این در کتاب فیه ما فیه آن بزرگوار هست که فلان شخص تفسیر قرآن می گوید ولی نمی فهمد چرا, برای اینکه همین تفسیر به زبان دیگر که مطرح می شود او نمی فهمد معلوم می شود مفسِّر نیست همهٴ این بزرگوار می گفتند که عالِمان تجربی, تجریدی همهٴ اینها دارند فعل خدا را تفسیر می کنند بنابراین یا ما علمِ اسلامی نداریم اصلاً _ معاذ الله _ اگر جهان بینی ما الحادی شد یا علمِ غیر اسلامی نداریم کما هو الحق اگر جهان بینی ما الهی شد در جهان بینی الهی منطقِ ما اسلامی است برای اینکه ما از ذهن بخواهیم سخن بگوییم فعلِ خداست, از عین بخواهیم سخن بگوییم فعلِ خداست, از بدیهی بخواهیم سخن بگوییم فعل خداست, از نظری بخواهیم حرف بزنیم فعل خداست, از راهبرد از بدیهی به نظری بخواهیم دَم بزنیم فعل خداست مثل یک ماهی که در آب دریا غرق است ما در این آب غرقیم چون در آب غرقیم از فعلی به فعلی, از مداری به مداری, از کاری به کاری داریم منتقل می شویم ما در فضای فعل خدا داریم نفس می کشیم ما غرق اسلامیم چگونه می شود ما چیزی غیر اسلامی داشته باشیم بنابراین آنکه پَسینی است که فلسفه نیست آنکه پیشاپیش است و رهبر فعلِ علم است فلسفه است او _ معاذ الله _ یا کج راهه می رود «اذا کان الغراب دلیل قومٍ» همه را به هلاکت می رساند می گوید ما علم اسلامی نداریم همه فسون است و فسانه و اگر _ ان شاءالله _ درست رهبری شد الهی شد همهٴ علوم را اسلامی می کند آن گاه ما نباید توقّع داشته باشیم که علمِ اسلامی در برابر علم غیر اسلامی یک چیز دیگر است نظیر فقه و اصول یا نظیر طبیعی و ریاضی تا سؤال بکنیم که تفاوتشان در موضوع است یا در مسائل است یا در مبادی است یا در اغراض این یک تقسیم دیگری است یک دید دیگری است, بنابراین یک مفسِّر, یک عالِم طب, یک عالم منطقی یا طبیعی دارد فعل خدا را تشریح می کند یا فعل یا در ذهن است یا در عین یا انتقال از ذهن به عین یا بالعکس همهٴ اینها افعال الهی است چون همهٴ اینها افعال الهی است و یک عالِم در فعل خدا سفر می کند چه سفرش از خلق به حق باشد که بحثهای فلسفه کلام است چه «مِن الخلق إلی الخلق» باشد بالحق است فلسفه می گوید تمام اسفاری که در جهان می گذرد «مِن الخلق إلی الخلق بالحق» است اما فلسفهٴ الحادی می گوید «مِن الخلق إلی الخلق» و لا غیر, غیر از خلق چیز دیگر نیست اگر یک وقت خواست منافق باشد می گوید به نام خدا و به نام خلقِ قهرمان خدا, سخن خدا را کنار خلق می آورند اگر نخواست کافر باشد می گوید «مِن الخلق إلی الخق» اما فیلسوف الهی می گوید خیر, «مِن الخلق إلی الخلق بالحق» یعنی شما دارید در اقیانوس توحید سفر می کنید دارید فعل خدا را شرح می کنید چه بدانی چه ندانی, چه بگویی چه نگویی, بنابراین علمی در جهان غیر اسلامی نیست تا ما بگوییم که فرق علم اسلامی با غیر اسلامی در موضوع است یا در مسائل است یا در مبادی است یا در اغراض این یک, و علم تابع معلوم است این دو, آن که موحّد است سیرِ بالحق دارد سیرِ بالحق یعنی چشمی دارد که مبدأ را می بیند, منتها را می بیند, مبدأ و منتها نه یعنی خدا و قیامت یعنی این بذر که اول به این صورت بود بعد بالنده می شود به صورت نخلِ باسق در می آید این «مِن الخلق إلی الخلق» اما «بالحق» اینکه گفتند وقتی که یک کشاورز می خواهد بذرافشانی کند مستحب است که یک مُشت بذر را در دست بگیرد رو به قبله بایستد این جملهٴ سورهٴ «واقعه» را بخواند (ءَأَنتُمْ تَزرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ) بعد بذرافشانی کند همین است اینکه بارها گفته می شد ما جلد دوم مفاتیح الجنان می خواهیم برای همین است جلد اول مفاتیح برای این بود که فلان نماز چقدر ثواب دارد, فلان زکات چقدر ثواب دارد, فلان روزه چقدر ثواب دارد, جلد دوم شرح زندگی می دهد که فلان درختکار چطور ثواب دارد, فلان کشاورزی چطور ثواب دارد, فلان آبیاری چطور ثواب دارد, فلان سدسازی چطور ثواب دارد, وقتی خواستیم سد بسازیم چه دعا بخوانیم, وقتی خواستیم کشاورزی بکنیم چه دعا بخوانیم این جلد مفاتیح که آداب زندگی را به ما ائمه یاد دادند این جایش خالی است. به هر تقدیر ما علمِ غیر اسلامی نداریم چون علم تفسیرِ معلوم است معلوم فعلِ خداست به همان دلیل که تفسیرِ قرآن دیگر دو قِسم نیست اسلامی و غیر اسلامی بلکه فقط اسلامی است تفسیر قولِ خدا اسلامی است و لاغیر, طب و طبیعیّات و أو ماشئت فسمّ هر علمی که باشد تفسیر فعل خداست نباید توقّع داشت که علم اسلامی مثل علم ریاضی یا علم طبیعی تفاوتهای موضوعی یا محمولی یا مسئله و اینها داشته باشند چه در روش باشد, چه در موضوعات و مسائل باشد روشها هم اسلامی است روش چه تجربی باشد مثل آنچه در طبیعیات مطرح است چه نیمه تجربی باشد که در ریاضیات مطرح است چه تجریدیِ محض باشد که در فلسفه و کلام مطرح است چه شهودی باشد که در عرفانِ صادق مطرح است همهٴ اینها افعال الهی است ذات اقدس الهی کار می کند یا در قلب یا در قالب (مَا بِکُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ) این دید, دید الهی است و اگر گفته می شود که ما علمِ غیر اسلامی نداریم یعنی این, نباید توقّع داشته بود که مسئلهٴ اعتقاد و عقیده که فلسفه سایه افکن آنهاست در ردیف علوم قرار بگیرد ما وقتی از فلسفه پایین آمدیم و روشن شد که جهان فعلِ خداست و ما علم غیر اسلامی نداریم آن گاه این علوم اسلامی یا به لحاظ موضوع تقسیم می شوند یا به لحاظ مسائل تقسیم می شوند یا به لحاظ اهداف تقسیم می شوند یا به لحاظ مناهج و روشها تقسیم می شوند این روشها در جریان قیاس گفتند یک روش اسلامی نیست نهی شده است که «إنّ السُنّة إذا قیسَت مُحِقت دین» اما آن روشهایی را که امضا کردند یا خودشان صریحاً بیان کردند یا امضا کردند و راهنمایی کردند یا تأیید کردند اینها روشهای اسلامی است اسلامی بودن روشِ فقه و اصول که خبرِ ثِقه را مورد اعتماد قرار می دهند و برابر آن عمل می کنند این می شود اسلامی تجربیّات هم همین طور است, روشهای تجربی هم همین طور است, بنابراین این بحث را من فکر می کنم به پایان ببریم حالا آیات دیگری هم هست. مسئله اینکه هر چیزی از آب خلق شده است در سورهٴ مبارکهٴ «نور» هم مشابه این آیه آمده که خدای سبحان هر جُنبنده ای را از آب آفریده و چیزی نیست که از غیر آب خلق شده باشد (وَاللَّهُ خَلَقَ کُلَّ دَابَّةٍ مَن مَاءٍ) آیهٴ 45 سورهٴ مبارکهٴ «نور» این است (وَاللَّهُ خَلَقَ کُلَّ دَابَّةٍ مَن مَاءٍ) منتها اگر کسی خواست علوم را برابر قرآن چیز کند نظیر «لا تنقض» عمل بکند که منظر اول بود آیات را باید بررسی بکند روایات را بررسی می کند اینها را جمع بندی می کند و اگر آن تجربیاتِ خودش به قطع رسید و با ظاهر یک آیه موافق نبود یا ظاهر یک روایت موافق نبود این می شود مخصِّص لُبّی, اگر آن بدیهی بود می شود مخصّص لبّی متّصل, اگر نظری پیچیده بود می شود مخصِّص لبّی منفصل, این چنین نیست که اگر دلیل قطعی بر خلاف یک آیه داشته باشیم الاّ ولابد تعارض علم و دین مطرح است خیر, عقل و نقل شاهد یکدیگر, مؤیّد یکدیگرند این می شود مخصّص لُبّی آن, این نه معارض آن. در مسائل علمی عام و خاص یکی شاهد دیگری مؤیّد دیگری مخصّص دیگری است در مسائل عقلیِ محض است که موجبهٴ جزئیه نقضی سالبهٴ کلیّه است اگر یکی سالبهٴ کلیه شد یکی موجبهٴ کلیه درگیرند, ولی در فقه ما در اصول ما در این علوم استدلالیهای ما اینها شاهد یکدیگرند, مؤیّد یکدیگرند هیچ فقیه یا اصولی نمی گوید که این موجبهٴ جزئیه نقیض آن سالبهٴ کلیه است می گوید «ما مِن عامّ و قد خُص» هر دو صحیح اند این جمع عرفی یک امر عقلایی است و روال دین هم به امضای همین است اگر این روال نبود می گفتند سالبهٴ جزئیه یا موجبهٴ کلیه تناقض دارند یکی حتماً دروغ است ولی شما می بینید در همهٴ موارد سالبهٴ جزئیه را مخصّص او قرار می دهند می گویند هر دو درست است موجبهٴ جزئیه را مخصّص سالبهٴ کلیه قرار می دهند می گویند هر دو درست است در فضای قانون گزاری این طور است در فضای فقهی و اصولی این طور است در فضای علوم هم همین طور است.

ص: 59

«و الحمد لله ربّ العالمین»

آیات 30 تا 33 سوره انبیاء 89/07/26

(أَوَ لَمْ یَرَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ کَانَتَا رَتْقاً فَفَتَقْنَاهُمَا وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ کُلَّ شَیْ ءٍ حَیٍّ أَفَلاَ یُؤْمِنُونَ (30) وَجَعَلْنَا فِی الْأَرْضِ رَوَاسِیَ أَن تَمِیدَ بِهِمْ وَجَعَلْنَا فِیهَا فِجَاجاً سُبُلاً لَّعَلَّهُمْ یَهْتَدُونَ (31) وَجَعَلْنَا السَّماءَ سَقْفاً مَّحْفُوظاً وَهُمْ عَنْ آیَاتِهَا مُعْرِضُونَ (32) وَهُوَ الَّذِی خَلَقَ اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ کُلٌّ فِی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ(33)

ظاهر این کریمه آن است که هر موجود زنده ای از آب کمک گرفته بدون آب حیات راه پیدا نمی کند برخیها گفتند این عموم یا اطلاق نمی تواند تام باشد زیرا فرشتگان زنده اند و از آب نیستند وجود مبارک عیسای مسیح پرنده هایی را می آفرید در حالی که از آب نبودند. قرآن کریم دربارهٴ جن سخنش این است که (وَالْجَانَّ خَلَقْنَاهُ مِن قَبْلُ مِن نَّارِ السَّمُومِ) او از آتش خلق شده است از آب خلق نشده پس عموم یا اطلاق این آیه نمی تواند تام باشد آیا تخصیص و تقییدی به عموم یا اطلاق این آیه برخورد کرد یا راه دیگری است. پاسخش این است که ظاهراً فرشته ها منصرف اند برای اینکه در ذهن مخاطبان آ ن روز مطرح بود و نه در ذهن مخاطبان امروز فرشته ها از این جریان مستثنا هستند موجودات مجرّد سمایی اند بنابراین حیات آنها را نباید توقّع داشت که از آب اند اگر واقعاً فرشته های ارضی داشتیم نظیر انسان یا جن خب آنها هم ما یقین نداریم که دربارهٴ جن درست است که بخش وسیعی از مادّهٴ آن را آتش و مادهٴ ناری قرار می دهد اما دلیلی نداریم که از آب کمک گرفته نمی شود. در جریان آفرینش پرنده ها به وسیلهٴ اِعجاز عیسای مسیح(سلام الله علیه) آن هم دارد از تین (أَنِّی أَخْلُقُ لَکُم مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ فَأَنْفُخُ فِیهِ فَیَکُونُ طَیْراً بِإِذْنِ اللّهِ) در قرآن دارد که (فَأَنْفُخُ فِیهِ فَیَکُونُ طَیْراً بِإِذْنِ اللّهِ) آنجا هم از طین سخن به میان آمده تین غیر از تراب است آن خاکِ آمیختهٴ با آب را می گویند تین پس آب در آنجا مطرح است پس چه در جریان جن و چه در جریان پرنده هایی که وجود مبارک عیسای مسیح آفرید اینها آب دخیل اند چه اینکه دربارهٴ خود انسان دارد که انسان را خدا از تراب خلق کرده در حالی که بعد از تراب مسئلهٴ تین و حمأ مسنون و امثال ذلک مطرح است پس آب در آفرینش انسان و جن و حیوان دخیل است و در سورهٴ مبارکهٴ «نور» هم دارد که (وَاللَّهُ خَلَقَ کُلَّ دَابَّةٍ مَن مَاءٍ) هر جنبنده ای که حیات حیوانی دارد از آب کمک گرفته شده جایی که آب نیست حیات حیوانی و حیات انسانی نیست، اما حیات گیاهی چگونه؟ از آیهٴ سورهٴ «نور» برنمی آید که حیات در گیاهان هم مطرح است و آنها هم دارای این سنخ حیات اند چون در آنجا فرمود: (وَاللَّهُ خَلَقَ کُلَّ دَابَّةٍ مَن مَاءٍ) هر جنبنده ای را خدای سبحان از آب آفریده آیهٴ 45 سورهٴ مبارکهٴ «نور» این بود (فَمِنْهُم مَن یَمْشِی عَلَی بَطْنِهِ وَمِنْهُم مَن یَمْشِی عَلَی رِجْلَیْنِ) پس از آیهٴ سورهٴ «نور» برنمی آید که ما در گیاهان داریم از این آیه دارد که هر موجود زنده ای از آب است ما اگر خواستیم حیاتِ گیاهی را از آیه محلّ بحث استفاده کنیم از سنخ تمسّک به عام در شبههٴ مصداقیه خود آن عام است که جایز نیست باید از راه دیگر حیات گیاهی را ثابت بکنیم صغرا را با آن آیات ثابت بکنیم بگوییم گیاه هم حیات دارند و زنده اند آن وقت به عمومِ این عام یا اطلاق این مطلق تمسّک بکنیم بگوییم هر موجود زنده ای از آب است گیاهان هم از این هستند و اگر در کُره ای گیاه روییده شده معلوم می شود آ نجا آب وجود داشت. در سورهٴ مبارکهٴ «فاطر» و مانند آن در چند جا سخن از حیات گیاهی مطرح است در سورهٴ مبارکهٴ «فاطر» آیهٴ نُه به این صورت است (وَاللَّهُ الَّذِی أَرْسَلَ الرِّیَاحَ فَتُثِیرُ سَحَاباً فَسُقْنَاهُ إِلَی بَلَدٍ مَّیِّتٍ فَأَحْیَیْنَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا) ما به وسیلهٴ باران زمینِ مُرده را زنده می کنیم مستحضرید که گیاهان در زمستان خواب اند نه مُرده این درخت خواب است نه مُرده وقتی بهار شد به وسیلهٴ باران و علل و عوامل دیگر بیدار می شود این احیای درخت نیست بلکه ایقاظ شجر است ایقاظ گیاه است این را بیدار کرد خدای سبحان بعد از اینکه این بیدار شد شروع می کند به تغذیه وقتی تغذیه کرد از خاک و هوا و آب و کود و علل و عوامل دیگر کمک می گیرد و رشد می کند خودش رشد می کند و باعث زنده شدن آن خاک و مانند آن می شود یعنی مُرده را زنده می کند بالأخره این درختی که بالنده شد و رشد کرد غذا خورد که رشد کرد غذای او همان خاکِ کنار ریشهٴ اوست آن خاک یک موجود جامد و مُرده است به وسیلهٴ ریشهٴ این گیاهان جذب می شود و زنده می شود لذا قرآن کریم تعبیرش این است که ما در بهار مُرده را زنده می کنیم نه فقط خوابیده را بیدار می کنیم هم درختهای خوابیده را بیدار می کنند وقتی بیدار شدند تغذیهٴ اینها شروع می شود تغذیهٴ اینها که شروع شد مُرده را زنده می کنند چه در سورهٴ مبارکهٴ «فاطر» چه در سایر سوَر سخن از احیای ارض است نه احیای شجر فرمود: (فَسُقْنَاهُ إِلَی بَلَدٍ مَّیِّتٍ فَأَحْیَیْنَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا) ما مُرده را زنده کردیم در قیامت هم همین طور است ما مُرده را زنده می کنیم انسانها از نظر روح خوابیده اند مُرده نیستند مرگی در کار نیست در قبر به اینها می گویند: «نَم کنومة الکذا و کذا» اما بدن مُرده است بالأخره خاک شد و در صحنهٴ قیامت بدن را خدا زنده می کند ارواح خوابیده را بیدار می کند وگرنه روح که نمی میرد که اینکه بعد از سؤال منکر و نکیر به این مُرده در قبر می گویند «نَم کنومة الفلان» یعنی بخواب دیگر سخن از مرگ نیست.

ص: 60

پرسش:...

پاسخ: نه، ما از این یعنی مادهٴ اصلی این، این است یعنی مادهٴ مهمّش این است (وَالْجَانَّ خَلَقْنَاهُ مِن قَبْلُ مِن نَّارِ السَّمُومِ) در آنجا دیگر سخن از حصر نیست که اینجا هم که در سورهٴ مبارکهٴ «نور» به طور کلی فرمود: (وَاللَّهُ خَلَقَ کُلَّ دَابَّةٍ مَن مَاءٍ).

پرسش:...

پاسخ: بله، معلوم می شود حصری در کار نیست به دلیل اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «نور» فرمود: (وَاللَّهُ خَلَقَ کُلَّ دَابَّةٍ مَن مَاءٍ) معنایش این نیست که از خاک نیست از هوا نیست از علل و عوامل دیگر نیست عنصر اصلی این است (ومن الماء کل شیء حل) مبدأ اصلی این است چون در بیانات نورانی حضرت امیر هم فرمود قبل از آفرینش بسیاری از چیزها خدا آب را آفرید البته آن تعبیر که (وَکَانَ عَرْشُهُ عَلَی الْمَاءِ) یک حساب دیگری دارد اگر آن عرشِ مطلق باشد یک ماء مطلق است اگر عرش و فرمانروایی جهانِ خلقت مادی باشد بله همین آب است که آب اصل بود اول آب را آفرید بعد هوا و باد را باد این آب را حرکت داد حرکتها گوناگون بود تحوّلاتی در آب پیدا شد بخاری پیدا شد دخانی پیدا شد و شمس و قمری پدید آمد و مانند آن که در خطبهٴ اول و خطبهٴ 91 نهج البلاغه آن تطوّرات را حضرت ذکر کرد بنابراین از آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «نور» برمی آید که خداوند همهٴ جنبنده ها را از آب خلق کرد یعنی مادهٴ اصلی شان این است اما حالا غیر جنبنده به نام گیاهان هم حیاتی دارند یا نه، آ ن از سورهٴ مبارکهٴ «نور» برنمی آید ولی از سورهٴ «انبیاء» برمی آید و لذا اگر ما در کُره ای از کرات آسمانی گیاهی یافتیم معلوم می شود یقیناً اینجا آب بود برای اینکه فرمود: «ومن الماء کل شیء حی و حیات را هم قرآن کریم اختصاصی به انسان و حیوان نمی دهد دربارهٴ گیاهان هم همین حیات را قائل است فرمود ما زمینِ مُرده را زنده می کنیم زمین مُرده وقتی زنده می شود که این اجزای ترابی در کنار گیاه قرار بگیرند و جذب بدنهٴ نهال بشوند وقتی که جذب بدنهٴ نهال شدند حیات گیاهی پیدا می کنند خب، وگرنه صِرف باران وقتی بر تراب ریخت او را تین می کند نه حیّ، زنده نمی کند خاک را گِل می کند بله، اما خاک بخواهد زنده بشود باید غذای گیاه قرار بگیرد در بدنهٴ گیاه قرار بگیرد و حیاتِ گیاهی پیدا کند (وکذلک بعد موتها) در قرآن کم نیست (اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یُحْیِی الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا) در سورهٴ مبارکهٴ «حدید» فرمود خدا زمینِ مُرده را زنده می کند البته یک روایت نورانی از اهل بیت(علیهم السلام) هست در ذیل همان آیهٴ سورهٴ «حدید» که (اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یُحْیِی الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا) حضرت فرمود همان طوری که زمینِ مُرده را خدا زنده می کند زمینهٴ مُرده را هم خدا زنده می کند و آن با وجود مبارک ولیّ عصر(ارواحنا فداه) هست که زمین را پر از عدل و داد می کند یعنی زمینهٴ زندگی مردم مُرده را زنده می کند خب آن یک مصداق باطنی است برای آیه (اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یُحْیِی الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا) مُرده را زنده می کند استدلال بر معاد این نیست که درختِ خوابیده را بیدار کند خب اگر استدلال این باشد که خدا همان طوری که خوابیده را بیدار می کند مُرده های قبرستان را هم بیدار می کند این استدلال تام نیست اما وقتی بفرماید خاکِ مُرده و بی جان را خدا زنده می کند به دنبالش می فرماید: (کَذلِکَ النُّشُورُ) خب بالأخره این بدن خاک می شود دیگر این بدنِ پوسیدهٴ خاک شده را دوباره زنده می کند این استدلال تام است فرمود: (وَاللَّهُ الَّذِی أَرْسَلَ الرِّیَاحَ فَتُثِیرُ سَحَاباً فَسُقْنَاهُ إِلَی بَلَدٍ مَّیِّتٍ فَأَحْیَیْنَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا کَذلِکَ النُّشُورُ) خب، پس طبق آیات قرآن کریم حیاتِ انسانی و حیوانی و گیاهی داریم اینها مصادیقی اند که در خارج ثابت شده است به وسیلهٴ آیات دیگر. آیات محلّ بحث آن گاه به عموم و اطلاقش حجّت است «من الماء کل شیء حی» چه انسان، چه حیوان، چه گیاه بدون آب نیست لذا اگر در گوشه ای از گوشهٴ جهان در کُره ای از کُرات جهان ما نهالی یافتیم، درختی پیدا کردیم، سبزیی یافتیم اطمینان پیدا می کنیم که آبی هست.

ص: 61

پرسش:...

پاسخ: یعنی آبِ رایج نداریم وگرنه با آیه مخالف است آن دعایی که با آیه مخالف است که نمی تواند محصور باشد که فرمود ما هر چیزی را با آب خلق کردیم یعنی آبِ رایجی نیست آب مصطلحی نیست اما از راههای دیگر می شود آبِ رایج نیست آبِ مریی نیست و مانند آن.

خب، فرمود در این بخش ما این کار را کردیم و هر موجود زنده ای را از آب آفریدیم بعد فرمود: (وَجَعَلْنَا فِی الْأَرْضِ رَوَاسِیَ أَن تَمِیدَ بِهِمْ) برای نظم، فرمود ما این زمین را به وسیلهٴ سلسلهٴ جبال میخ کوب کردیم که اینها راسی اند فرورفته اند (بِسْمِ اللَّهِ مَجْریها وَمُرْسَاهَا) اِرسا یعنی لنگرانداختن این به منزلهٴ سُکّان، سکّان گرچه صیغه اش به صورت جمع است ولی نظیر کُبّار که صیغه اش شبیه جمع است ولی مفرد است سکّان مفرد است، کُبّار مفرد است که در قرآن کریم آمده سکّان یعنی لنگر. خب، با این لنگر که فرو می رود در تَه دریا کشتی حفظ می شود فرمود یک سلسله کوههای ریشه دار باعث حفظ کُرهٴ زمین اند از نوسان و مَیَدان و اضطراب این برای زمین، آسمان را هم حفظ کردند آسمان را بدون ستون حفظ کردند یا ستون دارد ولی مرئی نیست در دو آیه ای که در سورهٴ مبارکهٴ «لقمان» و «رعد» بود این دو احتمال مطرح است که خداوند آسمانها را (بِغَیْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا) نگه می دارد این جملهٴ (تَرَوْنَهَا) در محلّ جرّ است تا صفت باشد برای (عَمَدٍ) یعنی خداوند ستونهای نامرئی دارد یا نه، (بِغَیْرِ عَمَدٍ) خلق کرد شما می بینید (تَرَوْنَهَا) که ستونی ندارد. از آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «رعد» و «لقمان» خیلی نمی شود استظهار کرد ولی از بیانات نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) در نهج البلاغه دارد که «بِغَیْرِ عَمَدٍ یَدْعَمُهَا» یعنی ستونی که او را نگهدارد نیست حالا چه جاذبه چه غیر جاذبه فقط به ارادهٴ الهی وابسته است مشابه این پرنده هایی که در آسمان پرواز می کنند فرمود: (مَا یُمْسِکُهُنَّ إِلَّا الرَّحْمنُ) اینها با جاذبه ای نگه داشته می شوند با ستونی نگه داشته می شوند یا با ارادة الله نگه داشته می شوند فرمود: (مَا یُمْسِکُهُنَّ إِلَّا الرَّحْمنُ) این آسمانها هم همین طور است، پرنده ها در فضا همین طور است به هر تقدیر جاذبه هم باشد باز نظم است و آفریدهٴ خداست هیچ دلیلی بر نفی آن نیست، بنابراین اگر آسمان است محفوظ است و زمین است محفوظ منتها دربارهٴ سقفِ محفوظ که فرمود: (وَجَعَلْنَا السَّماءَ سَقْفاً مَّحْفُوظاً) هم احتمال آن است که از ریزش و فرود آمدن محفوظ است که در سورهٴ مبارکهٴ «فاطر» این معنا تأیید می شود در آنجا دارد که خداوند نمی گذارد که این ستونها فرو بریزد در بخشهای دیگر دارد که محفوظ از نفوذ شیطان است در سورهٴ مبارکهٴ «فاطر» آیهٴ 41 به این صورت است (إِنَّ اللَّهَ یُمْسِکُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ أَن تَزُولَا) نمی گذارد اینها از بین بروند متلاشی بشوند البته وقتی مرگِ اینها فرا رسید بساط زمین را جمع می کند بساط آسمانها را جمع می کند کلّ این مجموعه را درهم می کوبد (وَحُمِلَتِ الْأَرْضُ وَالْجِبَالُ فَدُکَّتَا دَکَّةً وَاحِدَةً) بعد صحنهٴ قیامت ظهور می کند اما الآن محفوظ از ریزش است اینجا که فرمود: (إِنَّ اللَّهَ یُمْسِکُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ أَن تَزُولَا وَلَئِن زَالَتَا إِنْ أَمْسَکَهُمَا مِنْ أَحَدٍ مِن بَعْدِهِ إِنَّهُ کَانَ حَلِیماً غَفُوراً) راجع به همان نظام کیهانی است که محفوظ است اما برخی از مفسّران مثل امین الاسلام و دیگر مفسّران(رضوان الله علیهم) احتمال دادند که محفوظ از نفوذ شیطان است خب آن معنا حق است در سورهٴ مبارکهٴ «صافات» و امثال «صافات» آمده ولی معنای خاصّ خودش را دارد بعید است این آیه ناظر به محفوظ بودن از نفوذ شیطان باشد. در سورهٴ مبارکهٴ «حجر» این بحث فی الجمله مطرح شد که اینها دسترسی ندارند و آسمان از نفوذ شیاطین محفوظ است و حفظ آسمانها به وسیلهٴ نجوم آنجا مطرح بود که اینها چگونه در سورهٴ مبارکهٴ «حجر» چگونه این آسمانها به وسیلهٴ فرشته ها محفوظ است یا به وسیلهٴ نجوم محفوظ است آیهٴ شانزده و هفده سورهٴ مبارکهٴ «حجر» این بود (وَلَقَدْ جَعَلْنَا فِی السَّماءِ بُرُوجاً وَزَیَّنَّاهَا لِلنَّاظِرِینَ ٭ وَحَفِظْنَاهَا مِن کُلِّ شَیْطَانٍ رَّجِیمٍ ٭ إِلَّا مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ فَأَتْبَعَهُ شِهَابٌ مُّبِینٌ) هیچ شیطانی نمی تواند آنجا نفوذ پیدا کند و اگر بکند این شهاب سنگها به حیات آنها خاتمه می دهند آنجا یک بحث مبسوطی شد که اینها نمی توانند بالا بروند یا استراق سمع بکنند یا از وحی باخبر بشوند این یعنی چه و این ستاره ها شهاب است و تیر برای پَراندن و رَجْم شیاطین (وَلَقَدْ زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیَا بِمَصَابِیحَ وَجَعَلْنَاهَا رُجُوماً لِلشَّیَاطِینِ) این یعنی چه، آنجا یک بحث مبسوطی شده و اجمالش هم این بود که منظور این نیست که کلّ این ستاره که صدها یا هزارها برابر زمین است این ستاره تیری بشود به طرف شیطان این نیست همان شهاب سنگها می تواند اینها را طرد کند این یک، دوم اینکه بالأخره چون (وَأَوْحَی فِی کُلِّ سَمَاءٍ أَمْرَهَا) مقدّرات و مشخّصات در یک زمان و زمینی شکل می گیرد بخشی از برنامه ها در آسمان شکل می گیرد بخشی هم در زمین، گرچه ذات اقدس الهی منزّه از هر قید و مادّه و مُدّه است یک، گرچه حقیقت وحی مبرّای از تزمّن و تمکّن است دو، گرچه روح مطهّر پیغمبر نه زمانی است نه زمینی سه، اما بالأخره شرایط زمانی و زمینی دخیل است، خصوصیّت مکه دخیل است، کنار حرم دخیل است، کنار مسجد دخیل است، کنار کعبه دخیل است اینها در این گوشه ظهور کرده این طور نبود که کوه حِرا و غیر حِرا فرق نکند یا کنار کعبه یا غیر کعبه فرق نکند برای مکانها برای زمانها خصوصیّتی هست خب همان طوری که وحی را باید در مَهبط وحی در سرزمین وحی مثلاً مکّه تلقّی کرد یک مکان خاصّی است که وحی آنجا ظهور می کند آسمانها هم می تواند بشرح ایضاً پس مکان مخصوص چه آسمان چه زمین زمینهٴ تلقّی وحی است همان طوری که کفّار حق ندارند وارد مرز حرم بشوند وارد محدودهٴ مکّه بشوند شیاطین هم حق ندارند وارد محدودهٴ خاصّ آسمان بشوند چون محدودهٴ حرم این خصیصه را دارد در طول مدّت هر کس از هر جایی به هر منظوری خواست وارد محدودهٴ حرم بشود و وارد محدودهٴ مکه بشود باید احرام ببندد ولو خواست برادرش را ببیند بیماری در مکه دارد به قصد زیارت نیامده این حتماً باید احرام ببندد احکام مُحرِم را رعایت بکند وقتی اعمال عمرهٴ مفرده را انجام داد از اِحرام به در بیاید بعد برود هر جایی که می خواهد برود چون احرام از کافر متمشّی نمی شود لذا ورود کفّار در مرز حرم ممنوع است این خصیصه ای است در تمام کُرهٴ زمین مخصوص حرم است هر کسی در طول سال بخواهد وارد محدودهٴ حرم بشود برود مکه ولو به قصد تجارت او اصلاً قصد زیارت ندارد می خواهد تجارت کند کالایی بفروشد یا کالایی بخرد الاّ ولابد باید مُحرِم بشود و چون مُحرم شدن از غیر مسلمان متمشّی نمی شود لذا ورود غیر مسلمان در محدودهٴ حرم ممنوع است بالأخره این زمین خصوصیتی دارد مثل اینکه لیلهٴ قدر خصیصه ای دارد درست است که آنها مجرّد تام اند ولی بخواهد نصیب بشر بشود یک زمان و زمین خاص می طلبد اگر کسی خواست وارد محدودهٴ حرم بشود جلویش را می گیرند همین خصیصه در فضای آسمانی هم هست اگر کسی خواست وارد فلان محدودهٴ آسمان بشود تا ببیند چه خبر است آنجا تیراندازی می شود در سورهٴ مبارکهٴ «حجر» بحث مبسوطی دربارهٴ اینکه چگونه این کواکب رجوم شیاطین اند آنجا مطرح شد ولی به هر تقدیر حفظ آسمانها از نفوذ شیطان مطلبی است حق و اما آیهٴ محلّ بحث سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» دربارهٴ فروپاشی و فرو ریختن و اینهاست نه دربارهٴ عدم دستیابی به وحی و امثال ذلک گرچه ممکن است اطلاق آیه هر دو را بگیرد ولی دربارهٴ صیانت این نظام کیهانی از فروپاشی است لذا فرمود ما این را سقفی قرار دادیم که محفوظ از ریزش است و مشابه همان آیه سورهٴ مبارکهٴ «فاطر» خواهد بود (وَجَعَلْنَا السَّماءَ سَقْفاً مَّحْفُوظاً وَهُمْ عَنْ آیَاتِهَا مُعْرِضُونَ) از آیه ها و نشانه ها و علائم سپهری اینها اعراض می کنند با اینکه درک می کنند. خب، اینها دربارهٴ آسمان و زمین بعد نظم داخلی آسمان و زمین که خلقت لیل و نهار است ذکر فرمود، فرمود: (وَهُوَ الَّذِی خَلَقَ اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ) شب و روز را خدا آفرید هر دو آیت حق اند در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» قبلاً گذشت که فرمود: (وَجَعَلْنَا اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ آیَتَیْنِ فَمَحَوْنَا آیَةَ اللَّیْلِ وَجَعَلْنَا آیَةَ النَّهَارِ مُبْصِرَةً) فرمود شب آیت خداست، روز آیت خداست منتها شب آیتِ تاریک خداست روز آیهٴ روشن خداست شب حسابی دارد یک نظم ریاضی دقیق دارد چقدر باید شب باشد کجا باید شب باشد چطور باید شب باشد چگونه باید روز بشود همهٴ اینها نظم ریاضی دارد اگر از این طرف این زمین به دور آفتاب دارد می گردد این چهرهٴ زمین روشن است و روز است چون زمین یک جِرم سنگین و ماده است وقتی شمس به این چهره تابید آن سَمتش تاریک است و چون زمین کُروی است سایهٴ این کُره می شود مخروط چقدر این مخربوط طولانی است، قاعده اش چقدر است، رأسش چقدر است، قطرش چقدر است، امتدادش چقدر است همه اش نظم ریاضی دارد لذا وقتی ماه دارد عبور می کند یا سایهٴ زمین دارد عبور می کند یک ریاضیدان ماهر کاملاً می تواند بفهمد که آن قمر با این سایه چه برخوردی دارد آیا با این سایه برخورد دارد یا ندارد اگر برخورد ندارد که خسوفی اتفاق نمی افتد اگر با این سایه برخورد دارد که سایهٴ زمین می افتد روی ماه که ماه نتواند از آفتاب نور بگیرد او بر اساس نظم ریاضی فکر می کند اگر برخورد در رأس این مخروط باشد می شود خسوف جزیی، اگر در قاعدهٴ این مخروط باشد می شود خسوف کلی، اگر بینابین باشد خسوف مثلاً یا دو سوم است یا یک سوم است و مانند آ ن، چقدر طول می کشد همه اش نظم ریاضی دارد فرمود: (وَجَعَلْنَا اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ آیَتَیْنِ فَمَحَوْنَا آیَةَ اللَّیْلِ) یعنی او آیتِ تاریک ماست (وَجَعَلْنَا آیَةَ النَّهَارِ مُبْصِرَةً) اینها بر اساس نظم ریاضی است حالا که نظم ریاضی شد می شود آیهٴ الهی فرمود: (خَلَقَ اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ) اینها همه را آفرید (کُلٌّ) یعنی چه شمس و قمر، چه نجومی که در لیل و نهار است که این (کُلٌّ) به این مناسبت است (فِی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ) سابِح یعنی متحرّک، شناور ماهیها در دریا سَبح دارند حرکت دارند فرمود: (إِنَّ لَکَ فِی النَّهَارِ سَبْحاً طَوِیلاً) شما در روز یک سَبح طولانی دارید اشتغال طولانی دارید شب را در یابید (إِنَّ نَاشِئَةَ اللَّیْلِ هِیَ أَشَدُّ وَطْأً وَأَقْوَمُ قِیلاً) اگر خواستید مناجات کنید و خودتان را در یابید شب را در یابید وگرنه روز هر کسی گرفتار کار خودش است (إِنَّ لَکَ فِی النَّهَارِ سَبْحاً طَوِیلاً) اما (إِنَّ نَاشِئَةَ اللَّیْلِ هِیَ أَشَدُّ وَطْأً وَأَقْوَمُ قِیلاً) به این شرطی که سَبحِ طویلِ روز آن قدر ذهنتان را پُر نکند که ناشئهٴ لیل را هم از دست بدهید. خب، پس چه شمس چه قمر چه ستاره های شب چه ستاره های روز همهٴ اینها در فلک سابح اند و حرکت می کنند. فلک یک چیز دایره ای است آنچه در ذهن من هست مرحوم ملاّ عبدالرزاق لاهیجی(رضوان الله علیه) ظاهراً در شوارق فرموده باشند که اقدمین نظرشان این بود که زمین حرکت می کند بعد از گذشت چند سال نوبت به قدما رسید که بطلمیوس و امثال بطلمیوس از اینها بودند و فکر می کردند که زمین ساکن است و شمس و قمر حرکت می کند و زمین محور است و حرکت برای آنهاست اخیراً هم به این نتیجه رسیدند از کوپرنیک به بعد که گرچه ابوریحان هم قبلاً گفتند چنین فرمایشی را داشت خیلی از ریاضیون به این نتیجه رسیدند که زمین دارد حرکت می کند پس نظر اقدمین این بود که زمین دارد حرکت می کند نظر قدما این شد که زمین ساکن است و شمس و قمر حرکت می کنند باز نظر متأخّرین بر این شد که زمین دارد حرکت می کند این تحوّلات هست این یک مطلب. مطلب دیگر اینکه بحثهای فَلَکی را اقدمین در مباحث ریاضی مطرح می کردند قدما در مسائل طبیعی مطرح می کردند اقدمین وقتی می خواستند حرکت شمس و قمر و سایر ستاره ها را ترسیم کنند مداری رسم می کردند خطّی می کشیدند که اینها مدارشان این است نه اینکه پوست پیازی هست، جِرمی هست، جسمی هست کم کم نتیجهٴ برخیها این شد که، فکر عدّه ای این شد که افلاک جسم اند نظیر پوست پیازند لذا بحثهای فکلیّات را در طبیعیّات مطرح می کردند نه در ریاضیّات این جنگها که اتفاق می افتد خسارتهای فراوانی به علوم و پیشرفت علوم می زند بسیاری از کتابها، بسیاری از نُسخ خطّی، بسیاری از آراء به وسیلهٴ همین جنگهای جهانی زیر خاک دفن می شود حالا این دو نکته را اگر فرصت کردید تحقیق کنید اقدمین این مسائل را در ریاضیات مطرح می کردند یک، قدما اینها را در طبیعیات طرح می کردند دو، اقدمین قال بودند که زمین حرکت می کند سه، قدما قائل شدند که شمس و قمر حرکت می کند زمین ساکن است چهار، چون روی این مسئله کار نشده تقریباً دو هزار سال این مسئله راکد بود نمی شود گفت که دو هزار سال بشر بیراهه می رفت چون در این زمینه کار نکرده و اگر کار می کرد و تلاش و کوشش می کرد شاید زودتر به مقصد می رسید.

ص: 62

مطلب بعدی آن است که در جریان قبض و بسط مستحضرید که اگر امری کشف شد آنچه جزء مبادی این است، علل این است، معالیل این است، لوازم این است، ملزومات این است، ملازمات این است خب عوض می شود قبض و بسط علوم همین است که اگر یک مطلب جدیدی کشف شد مثلاً بیماری جدید کشف شد یا داروی جدید کشف شد همهٴ لوازم و ملازم و ملزومات و مقارنات آن شیء عوض می شود این می شود قبض و بسط علوم اما یک محدودهٴ خاصّ خودش را دارد معنایش این نیست که اگر فرضیه ای به صورت تجربه در آمد یک مطلب علمی عرضه شد کلّ بساط علوم به هم می خورد که کلّ بساط علوم نظیر مهمانهای جالسان یک اتاق باشند یک نفر که تازه وارد شد همه باید جابه جا بکنند خیر این چنین نیست یک نفر که وارد شد همان چند نفری که کنار هم نشستند آنها جابه جا بکنند کافی است نشانه اش آن است که جناب کپرنیک البته قبل از او ابوریحان و اینها این فرمایش را داشتند که زمین حرکت می کند این یک کار کوچکی نکرده تحوّل کپرنیکی که قائل بود که زمین حرکت می کند. اذان نزدیک است حالا _ ان شاءالله _ این را می گذاریم برای پس فردا چون فردا تعطیل است.

«و الحمد لله ربّ العالمین»

آیات 33 تا 35 سوره انبیاء 89/08/01

(وَهُوَ الَّذِی خَلَقَ اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ کُلٌّ فِی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ (33) وَمَا جَعَلْنَا لِبَشَرٍ مِن قَبْلِکَ الْخُلْدَ أَفَإِن مِّتَّ فَهُمُ الْخَالِدُونَ (34) کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ وَنَبْلُوکُم بِالشَّرِّ وَالْخَیْرِ فِتْنَةً وَإِلَیْنَا تُرْجَعُونَ (35)

بخشی از این آیات مربوط به توحید ذات اقدس الهی بود بخشی هم مربوط به مسئلهٴ وحی و نبوّت و همچنین معاد. تتمّهٴ بحثهای قبل این بود که خدای سبحان شب و روز را و همچنین شمس و قمر را آفرید و همهٴ این ستاره ها در فلک جریان دارند (کُلٌّ فِی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ) جمع آوردن (کُلٌّ) بعد از ذکر شمس و قمر به لحاظ ستاره هایی است که از کلمهٴ لیل استفاده می شود چون در لیل ستاره ها روشن اند لذا آن نجوم لیل و شمس و قمر در فلک سابح اند جریان دارند (إِنَّ لَکَ فِی النَّهَارِ سَبْحاً طَوِیلاً) یعنی همین حرکت و جریان. در بحثهای روز گذشته اشاره شد که اقدمین یعنی فیثاغورثیها فکر می کردند که زمین حرکت می کند و شمس محور است همین مبنای فیثاغورثیها سالیان متمادی رواج داشت و تکمیل شد تا به برخی از نظرهای بعدی رسید که زمین ساکن است و شمس و قمر حرکت می کنند. این نظر سالیان متمادی دوام داشت بعد به وسیلهٴ بطلمیوس تکمیل شد تدوین شد و به صورت نجومِ مدرسه ای در آمد سالیان متمادی روی این فکر می کردند. جریان نجوم سالیان متمادی راکد بود یعنی رصدخانه و فحص و بحثی نبود این چنین نیست که مثلاً دو هزار سال بشر تلاش و کوشش می کرد و مدرسه داشت و دانشگاه داشت و آکادمی داشت ولی مع ذلک به مقصد نمی رسید سالیان متمادی دربارهٴ نجوم کم کاری شده تا عصر کپرنیک و امثال اینها رسید که اینها دوباره برگشتند به نظر فیثاغورثیها که بعد از بطلمیوسیها بودند. شیخناالاستاد مرحوم علامه شعرانی که تقریباً نِهریر این فن بود هم در ریاضیات و هم در نجوم ایشان در کتاب شریف نثر طوبیٰ ذیل آیهٴ (کُلٌّ فِی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ) بعد از فرق گذاری بین فلک و آسمان این سیر تطوّری و تاریخی را ذکر می کند که عصارهٴ فرمایش ایشان در کتاب وحی و نبوّتی که تنظیم شده آمده در ردّ شبهاتی که فکر می کردند مثلاً اسلام مخالف علم است حرفهایی می زند که مطابق با علم نیست از این شبهاتی که از مسیحیّت و امثال مسیحیّت تلفیق شده در این کتاب وحی و نبوّتی که اخیراً چاپ شد هست.

ص: 63

مطلب مهم آن است که این بحثهای حرکت گاهی زمینی بود گاهی آسمانی, گاهی در زمین بود زمین حرکت می کرد به زعم عدّه ای گاهی می رفت آسمان و در عصر کپرنیک و امثال ایشان حرکت از آسمان به زمین آمد و سکون از زمین به آسمان رفت این تفاوت کم نیست یعنی یک مطلب زمینی بشود آسمانی و مطلب آسمانی بشود زمینی اما در بسیاری از مسائل عمیق فلسفی, کلامی, فقهی و اصولی ذرّه ای اثر نگذاشت. این جریان قبض و بسط که می گوید اگر مطلبی در یک گوشهٴ دنیا پیدا شد کلّ مطالب عوض می شود این سخن ناصواب است البته بحثهایی که مربوط به خصوص حرکت زمین است وقتی ثابت شد که زمین حرکت نمی کند آنها عوض می شوند اگر بحثهایی مربوط به سکون شمس است وقتی روشن شد که شمس ساکن نیست آنها عوض می شود اینجا جای قبض و بسط است اما بحثهایی که مربوط به فلسفه و کلام است اصلِ حرکت است حرکت شش چیز نیاز دارد مبدأ و منتها دوتا, زمان و مسافت چهارتا, فاعل و قابل شش تا. این امور شش گانهٴ حرکت از عهد فیثاغورث تا الآن و از الآن تا فیثاغورث چند هزار سال هست این چنین نیست که اگر حرکت از آسمان به زمین آمد یا سکون از زمین به آسمان رفت یک قبض و بسطی در مسائل فقهی, اصولی, فلسفی, کلامی پیدا بشود اصلاً در مسئلهٴ حرکت جوهری ذرّه ای اثر نگذاشت حالا چه زمین حرکت وضعی و انتقالی داشته باشد چه آسمان, حرکت جوهری مربوط به این نه وضع فیثاغورثیهاست نه وضع بطلمیوسیها نه وضع کپرنیکیها نیاز حرکت به محرّک برای هر سه دوره است نیاز حرکت به مسافت و زمان برای هر سه دوره است چه اینکه مسائل فقهی این طور است مسائل اصولی این طور است بسیاری از مسائل فقهی و اصولی و فلسفی و کلامی و عرفانی و مانند آن همچنان ثابت اند نه ساکن با اینکه تحوّلات فراوانی در جهان کپرنیکی و فیثاغورثی و بطلمیوسی پدید آمد بنابراین باید مواظب بود که حوزهٴ تأثیر قبض و بسط کجاست. پس سه مطلب شد یکی اینکه اقدمین قائل به مدار بودند و در ترسیم کم کم این مدار را وقتی که روی کاغذ و امثال کاغذ به صورت نقشه می کشیدند کم کم توهّم ترسیم شد لذا آنها که این ریاضیّات و نجوم را در بحث ریاضی, اقدمین در بحث ریاضی مطرح می کردند از زمان بطلمیوس به بعد در طبیعیات مطرح می کردند خیال می شد که فلک جسم است چون جسم است در مبحث طبیعی باید مطرح بشود در حالی که آنها می گفتند مدار هست جسمی در کار نیست اگر مدار است و جسمی در کار نیست خطّ فرضی است باید در ریاضیات بحث بشود نه در طبیعیّات این را هم شیخناالاستاد مرحوم علامه شعرانی دارد هم دیگران. خب, بنابراین مطلب اول این بود که اقدمین می گفتند زمین حرکت می کند بعد قدما گفتند که شمس حرکت می کند بعد متأخّرین یعنی کپرنیک به بعد به این نتیجه رسیدند که زمین حرکت می کند این یک, و اقدمین این گونه از مسائل را در باب ریاضی طرح می کردند نه در باب طبیعی فلک به صورت پوست پیاز و جِرم و جسم نیست تا در طبیعیات طرح بشود یک مدار فرضی است که این در آن مدار دارد حرکت می کند که اگر بخواهند آن مدار را ترسیم کنند خطّی, دایره ای می کِشند دایره است نه کُره, اگر دایره است در ریاضیات است جِرم نیست اگر هم کُره بود باز در ریاضی بود ولی این جسمِ طبیعی نیست که به صورت کُره در آمده باشد بنابراین اقدمین در ریاضیات مطرح می کردند قدما در طبیعیات اخیراً هم جزء فنّ ریاضی شد. مسئلهٴ بعدی آن است که تمام تحوّلاتی که از عصر فیثاغورث تا الآن پدید آمد قبض و بسطی در حوزهٴ خاصّ خودش دارد البته هر جا وقتی مبنا عوض شد مسائل مبتنی بر آن مبنا هم عوض می شود اما آنچه مربوط به این مبنا و بِنا نیست همچنان ثابت است پس جریان اصلِ حرکت مخصوصاً حرکت جوهری و مانند آن همچنان قوانین کلّیِ ثابت اند و نه ساکن این سه مطلب.

ص: 64

پرسش:...

پاسخ: جِرم نیست, اینها که جِرم اند یعنی شمس جرم است قمر جرم است ستاره ها جرم اند.

پرسش: ..فضا و هوا

پاسخ: فضا جرم است هوا جرم است بُعد جرم است, اما پوستِ پیازی باشد فلکی باشد که اینها در این فلک مستقر باشد نیست مداری دارند.

پرسش:...

پاسخ: بله, مداری دارند این مدار خطّی بیش نیست ما جسمی داشته باشیم به نام فلک نظیر پوست پیازی که خرق و التیام ناپذیر باشد نیست این در فضا معلّق است اگر در فضا معلّق اند در آسمان اند در حقیقت نه فلک جِرمی و جسمی بین آسمان و فلک هم خیلی فرق است آن طور نیست که مثلاً ترسیم می کردند نظیر نُه فلک مثل نُه دور پوست پیاز که خرق و التیام محال باشد تا عدّه ای دربارهٴ معراج اشکال کنند عدّه ای دربارهٴ معراج بخواهند جواب بدهند اینها مطرح نیست اصلاً پوست پیازی نیست جسم نیست فضای بیکرانی است یعنی به حسب دیدِ ما گرچه کلّ فضا محدود است چون بُعد نامتناهی ما نداریم ولو انسان الآن همین جا بنشیند تا کُرهٴ مریخ صفر بگذارد و منظور از این صفر هم رقم نجومی باشد حساب نجومی باشد باز محدود است آن نامتناهی اصولاً وجود ندارد نامتناهی مربوط به حقیقت ذات اقدس الهی است و مانند آن. خب, بنابراین این سه مسئله کاملاً روشن شد که اقدمین می گفتند زمین حرکت می کند قدما می گفتند شمس حرکت می کند بعد کپرنیک به بعد متأخّرین به نظر فیثاغورثیها بها دادند گفتند زمین حرکت می کند. مطلب دوم این بود که اقدمین این را مدار می دانستند در ریاضیات بحث می کردند نه جِرم و جسم که در طبیعیات باشد فلک یک جرم پوست پیازی باشد که قابل خرق و التیام نباشد و مانند آن. مسئلهٴ سوم و مطلب سوم جریان قبض و بسط است هر مطلبی که عوض شد آثار همان شیء دگرگون می شود اما وقتی حوزه و شعاعش عوض شد و با واقع ارتباطی نداشت عوض نمی شود شما اول تا آخر مسائل اصولی را بررسی کنید, فقهی را بررسی کنید می بینید که شاید خیلی کم برخورد کنید به جای اینکه اگر کپرنیکی شد خب چیست و اگر بطلمیوسی شد خب چیست. حجیّت قول ثِقه است, حجیّت اصل است, حجیّت اَمارات است اینها مسائل اصولی است مسائل فقهی فلان چیز واجب است فلان چیز حرام است فلان چیز صحیح است فلان چیز باطل است فلان چیز حق است فلان چیز باطل است اینها اصلاً ارتباطی با وضع فیثاغورثیها و بطلمیوسیها و کپرنیکیها ندارد نمی شود گفت که چون حالا وضع عوض شد علم پیشرفت کرد اینها هم اثر دارند خب آنکه متولّی بحث حرکت است فلسفه است فلسفه می گوید چه زمین حرکت کند چه آسمان حرکتش شش چیز می خواهد چه فیثاغورثی فکر کنی چه بطلمیوسی فکر کنی چه کپرنیکی حرکت جوهری حق است این چنین نیست که حالا اگر گوشه ای رخنه کرد گوشه های دیگر آسیب ببیند. خب, این سه مطلب بود مربوط به بحثهای دیگر که بخشی از اینها را شیخنااالاستاد مرحوم علامه شعرانی خب این چون متخصّص در آن بحثها در همان کتاب شریف نثر طوبیٰ در بحث فلک و (کُلٌّ فِی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ) و اینها مطرح کردند.

ص: 65

مطلب دیگر اینکه قرآن کریم سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» که در مکه نازل شد و عناصر محوری سوَر مکّی اصول دین بود توحید را ذکر فرمود وحی و نبوّت را ذکر فرمود حالا به مسئلهٴ معاد هم می رسد. در جریان وحی و نبوّت یک سلسله دهن کجیهایی مشرکین داشتند دهن کجیهای مشرکین بخشی مربوط به سیاسی بود بخشی مربوط به اجتماعی و اخلاقی و مانند آن, در بحثهای سیاسی فکر می کردند که وجود مبارک حضرت رحلت می کند فرزند ندارد اَبتر است بساط نبوّت برچیده می شود این چراغ خاموش می شود که (إِنَّ شَانِئَکَ هُوَ الْأَبْتَرُ) ردّ اینهاست (نَتَرَبَّصُ بِهِ رَیْبَ الْمَنُونِ) هم ردّ اینهاست. مطلب دیگر آن دهن کجیهای اجتماعی بود که می خواستند هتک حرمت کنند, هتک حیثیت کنند در حریم او وارد بشوند می گفتند که وقتی او رحلت کرده است ما با همسران او ازدواج می کنیم اهانتی هم از این راه خواستند وارد حرم مطهّر حضرت بکنند. این بخش دیگر را هم قرآن کریم کاملاً جلوگیری کرد فرمود: (وَأَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ) همسران پیغمبر مادران شما هستند این حاکم بر ادلهٴ (حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهَاتُکُمْ) است به توسعهٴ موضوع. مادرِ انسان بر انسان حرام است یک, (أَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ) این حاکم بر دلیل قبلی است به لسان توسعهٴ موضوع نظیر «الطواف بالبیت صلاتٌ», «الطواف بالبیت صلاتٌ» حاکم بر «لا صلاة الاّ بطهور» هست به توسعهٴ موضوع یعنی همان طوری که نماز بدون طهارت باطل است طواف بدون طهارت هم باطل است چرا, برای اینکه طواف صلات است این «الطواف بالبیت صلاتٌ» لزوم طهارت را به عهده دارد چون حاکم بر «لا صلاة الاّ بطهور» هست به توسعهٴ موضوع «الصلاة علی قِسمین» یک قِسم إلی الکعبه است قسم دیگر حول الکعبه است آن طواف حول الکعبه هم به منزلهٴ صلات است این را می گویند حاکم بر دلیل به توسعهٴ موضوع اینجا هم که ذات اقدس الهی فرمود: (وَأَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ) یعنی مادر شما هستند این چه فکری است دارید می کنید اگر با مادرتان ازدواج می کردید خب با همسران پیغمبر هم ازدواج می کنید جلوی دهن اینها را بست. گذشته از اینکه در آیهٴ دیگر فرمود برای شما نیست (وَلاَ أَن تَنکِحُوا أَزْوَاجَهُ مِن بَعْدِهِ أَبَداً) این کلمهٴ «ابد» هم در آن هست پس گذشته از آن نهیِ صریح این نهی حافظ حریم حرمت پیغمبر هم هست ممکن است که همسران پیامبر کافر باشند این ننگ نیست فرمود: (ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذِینَ کَفَرُوا امْرَأَةَ نُوحٍ وَامْرَأَةَ لُوطٍ کَانَتَا تَحْتَ عَبْدَیْنِ) اینها کفر ورزیدند و ایمان نیاوردند این ننگ نیست اما _ معاذ الله _ حریم پیامبر آلوده دامن باشد این ننگ است و آنها اصرار داشتند که این ننگ را به حریم حضرت نسبت بدهند و قرآن کریم در سورهٴ مبارکهٴ «نور» آیهٴ پانزده آیهٴ شانزده به شدّت از این کار دفاع کرده این چه دهن کجیی است می کنید این بطلان عظیم است, این اِفک عظیم است چرا جلویش را نگرفتید چرا دهنتان را باز گذاشتید و اینها آن بیگانه هم قصد اهانت دارد. در این گونه از موارد قرآن کریم گذشته از اینکه حکمِ فقهی را ذکر می کند جلوی دهن کجی اینها را هم می گیرد همان حکم که فرموده بود (وَلاَ أَن تَنکِحُوا أَزْوَاجَهُ مِن بَعْدِهِ أَبَداً) کافی بود اما فرمود: (وَأَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ) هر کاری که دربارهٴ مادرانتان دارید دربارهٴ همسران پیغمبر داشته باشید این است که دهن اینها بسته شد. صِرف حکم فقهی را قرآن کریم بسنده نکرد جلوی دهن کجی دهن کجان را هم گرفته است این برای آن. بعد فرمود چه منظور دارید که می گویید (نَتَرَبَّصُ بِهِ رَیْبَ الْمَنُونِ) ما منتظریم, مَنون یعنی مرگ «قد أنشبت المنیة أظفارها» یعنی مرگ خب, اگر مَنیّه به معنی مرگ است مَنون به معنی مرگ است گفتند (نَتَرَبَّصُ بِهِ رَیْبَ الْمَنُون)ِ منتظریم که مثلاً حضرت رحلت بکند. ذات اقدس الهی فرمود بر فرض رحلت بکند منظورتان چیست اگر آن منظور دهن کجی دارید که حکم این است اگر منظور دارید که این چراغ خاموش بشود شما هم در آیندهٴ نزدیک می میرید این طور نیست که شما باشید بعد این چراغ را خاموش کنید که ما دینش را حفظ می کنیم هم دینش را حفظ می کنیم هم شما را پشت سر این می بریم یا زودتر از این می بریم بنابراین این فکر را از سرتان دور کنید که شما بمانید بعد بتوانید این چراغ را خاموش کنید مبادا بگویید که ما بعد از مرگ فرصت پیدا می کنیم. فرمود (مَا جَعَلْنَا لِبَشَرٍ مِن قَبْلِکَ الْخُلْدَ) جریان مرگ تازگی ندارد گذشته این طور بود حال این طور است آینده آن طور است ممکن نیست کسی در جهان طبیعت ابدی بماند ابدیّت برای آخرت است چرا, برای اینکه طبیعت نشئهٴ حرکت است حرکت با ابدیّت که جمع نمی شود می شود عَبس موجودی دائماً کوشش کند خب که چه! اگر عالَمی جای حرکت بود یقیناً منقطع الآخر است اگر حرکت دوام پیدا کند معنایش این است که لغو است چون حرکت به سوی مقصد رسیدن و مقصود را در آن مقصد دیدن است این کار دائمی باشد لغو است دیگر. تعبیر قرآن کریم این است که این نشئه, نشئهٴ آزمون است نشئهٴ آزمون با ابدیّت سازگار نیست مگر آدم دائماً می خواهد امتحان بدهد ما که عبس خلق نکردیم اینجا هم که جای آزمون است خب آزمون با ابدیّت یعنی لغو آدم دائماً دارد امتحان می دهد بی نتیجه! چون این نشئه, نشئهٴ آزمون است و آزمون محال است ابدی باشد در اینجا که محال است در این مرحله امکان خلود اگر جناب سعدی می گوید اینجا محال است یعنی محال است ممکن است کسی عمر طولانی داشته باشد ولی همان طوری که دو دوتا چهارتاست و پنج تا مستحیل است ابدیّت در عالَم دنیا مستحیل است برای اینکه حرکت با ابدیّت هماهنگ در نمی آید یک, امتحان با ابدیّت هماهنگ در نمی آید دو, آدم دائماً امتحان بدهد خب می شود لغو دیگر لذا فرمود: (مَا جَعَلْنَا لِبَشَرٍ مِن قَبْلِکَ الْخُلْدَ أَفَإِن مِّتَّ فَهُمُ الْخَالِدُونَ) حالا شما که رحلت کردید که در سورهٴ «طور» گفتند (نَتَرَبَّصُ بِهِ رَیْبَ الْمَنُونِ) حالا شما مُردی اینها می مانند این چنین نیست گذشته این طور بود حال این طور است آینده هم بشرح ایضاً (کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ) هر کسی مرگ را می چشد. مهم ترین فرهنگی که قرآن آورده این است که انسان مرگ را می میراند حرف تازه است یعنی شما در مشرق عالَم بروید مغرب عالم بروید این حرف قرآن را از هیچ جا نمی شنوید هر کسی خیال می کند وقتی می میرد پایان خط است می میرد قرآن می گوید خیر, انسان مرگ را می میراند مرگ یعنی چه مرگ یعنی تحوّل و دگرگونی انسان مرگ را می پوساند در این مَصاف و نبرد و درگیری یکی لِه می شود یکی می ماند فرمود: (إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِی تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاَقِیکُمْ) خب در بستر مرگ در این مصاف در این نبرد دست به گردن شدید با مرگ ملاقات کردید چه کسی برنده است (مُلاَقِیکُمْ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَی عَالِمِ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ) شما می روید این می ماند این حرف برای قرآن است حرفِ تازه که فرمود: (وَیُعَلِّمُکُمْ مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ) این است مشرقِ عالم بروید مغرب عالم بروید این حرف برای انبیاست هیچ کس نگفته که انسان مرگ را می میراند فقط انبیا گفتند (ثُمَّ تُرَدُّونَ) نه «تُردّان» نه شما و مرگ با هم می روید شما می روید این می ماند مرگ یعنی تحوّل یعنی دگرگونی شما به عالَم ثبات می رسید (إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوَانُ) درست است خیلیها در مقام علمی فَحل اند اما به مراتب کوچک تر از آن هستند که این حرفها را آورده باشند آنها درست است گفتند

ص: 66

مرگ اگر مرد است گو نزد من آی تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ

من از او عمری ستانم جاودان او ز من دَلقی بگیرم رنگ رنگ

در این مصاف او پیکرم را می گیرم من جانم را از دست او نجات می دهم و ابدی می شوم این حرف خیلی حرف بلندی است اما از اینجا گرفتند نه از خودشان نه از جای دیگر. خب, فرمود شما مرگ را می چشید نه «کلّ نفس یذوقه الموت» مرگ ما را نمی چشد ذائق مذوق را هضم می کند و در خود فرو می برد نه مذوق شما یک لیوان آب یا شربت که نوشیدید شما این آبِ لیوان یا شربت لیوان را هضم می کنید نه او شما را ذائق پیروز است نه مذوق, مرگ را انسان می میراند می شود ابدی اگر ابدیّت شد هم به حرکت جواب مثبت داده شد هم به آزمون فرمود: (نَبْلُوکُم بِالشَّرِّ وَالْخَیْرِ فِتْنَةً) فتنه یعنی اِفتتان یعنی آزمون این (فِتْنَةً) مفعول مطلق است برای (نَبْلُوکُم) از لحاظ معنا نه از لحاظ لفظ مثل اینکه می گوید «رأیتُ جِلستاً» یا «جلستُ قعوداً» آن «قعوداً» یا «جلسةً» مفعول مطلق این فعل است منتها از مادهٴ این فعل نیست معنای این فعل را دارد یک وقت می فرماید «نَبتلیکم ابتلائاً» یک وقت می فرماید «نَبلوکم بلائاً» یک وقت می فرماید «نبلوکم فتنةً» این (فِتْنَةً) منصوب است مفعول مطلق است برای (نَبْلُوکُم) از لحاظ معنا گرچه از نظر لفظ آن نیست خب پس برهان مسئله این است چرا همه باید بمیرند برای اینکه این نشئه, نشئهٴ امتحان است امتحان با ابدیّت سازگار نیست امتحان برای آن است که کسانی که امتحان دادند به مقصد برسند لذا مسئلهٴ معاد را هم اینجا مطرح می کند که (ثُمَّ إِلَی رَبِّکُمْ تُرْجَعُونَ).

ص: 67

«و الحمد لله ربّ العالمین»

آیات 34 تا 35 سوره انبیاء 89/08/03

(وَمَا جَعَلْنَا لِبَشَرٍ مِن قَبْلِکَ الْخُلْدَ أَفَإِن مِّتَّ فَهُمُ الْخَالِدُونَ (34) کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ وَنَبْلُوکُم بِالشَّرِّ وَالْخَیْرِ فِتْنَةً وَإِلَیْنَا تُرْجَعُونَ (35)

چون سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» در مکّه نازل شد و عناصر محوری سوَر مکّی اصول دین بود و هست بخشهایی از توحید و وحی و نبوّت در همین سور ه گذشت جریان معاد را هم در اثنای این آیات مطرح می کند. یکی از آن آیاتی که مربوط به جریان مرگ است و بازگشت به طرف خدای سبحان همین دو آیه ای است که تلاوت شده. جریان اینکه فرمود: (وَمَا جَعَلْنَا لِبَشَرٍ مِن قَبْلِکَ الْخُلْدَ) برخیها گفتند عدّه ای برای شماتت آماده بودند می گفتند که اگر رسول گرامی(علیه و علی آله آلاف التحیّة و الثناء) رحلت کرد بساط نبوّتش برچیده می شود چون او ابتر است _ معاذ الله _ و مانند آن، که در سورهٴ مبارکهٴ «طور» و مانند آن آمده است که (نَتَرَبَّصُ بِهِ رَیْبَ الْمَنُونِ) ما منتظر درگذشت اوییم. در قرآن کریم فرمود اولاً آن حضرت کوثر است و ثانیاً مرگ برای همه است هم آن حضرت رحلت می کند هم شما این چنین نیست که اگر آن حضرت رحلت کرد شما بمانید تا خوشحال بشوید (وَمَا جَعَلْنَا لِبَشَرٍ مِن قَبْلِکَ الْخُلْدَ).

مطلب دیگر که در این آیه و در آیهٴ (إِنَّکَ مَیِّتٌ وَإِنَّهُم مَیِّتُونَ) مطرح است این است که برخیها فکر می کردند وجود مبارک آن حضرت چون خاتم انبیاست(علیهم السلام) رحلت نمی کند زیرا اگر آن حضرت رحلت کرد شریعتش منقطع می شود در حالی که او خاتم انبیاست غافل از اینکه شریعت می ماند و ائمه معصومین(علیهم السلام) حافظان شریعت اند و با مرگ پیامبر شریعت از بین نخواهد رفت لذا فرمود: (إِنَّکَ مَیِّتٌ وَإِنَّهُم مَیِّتُونَ) در آن آیه، در این آیه هم فرمود: (وَمَا جَعَلْنَا لِبَشَرٍ مِن قَبْلِکَ الْخُلْدَ) این جریان طرح مرگ نسبت به آن حضرت که فرمود: (وَمَا جَعَلْنَا لِبَشَرٍ مِن قَبْلِکَ الْخُلْدَ) بعد فرمود: (أَفَإِن مِّتَّ فَهُمُ الْخَالِدُونَ) نفرمود «فهم خالدون» فرمود: (فَهُمُ الْخَالِدُونَ) با الف و لام یعنی آنها فقط مخلَّدند؟ هرگز چنین چیزی نیست برای اینکه هر کسی محکوم به مرگ است و می میرد این یک قضای الهی است یک اصل کلی است که تغییرناپذیر است (کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ) این مرگ برای همه اصلی است کلّی به عنوان قضای الهی نه قَدَر، هر کسی می میرد این یک اصل کلی است و استثناپذیر هم نیست مرگ در عالَم دنیا ضروری است «الموتُ حقٌّ بالضروره» اینکه در تلقین میّت گفته می شود «إنّ الموت حق» یعنی این مرگ یک امر ثابتی است مخصوص به شما که الآن در لحد هستید نیست به مُرده می گویند که آن حادثه ای که برای شما پیش آمد برای همه پیش می آید «إنّ الموت حقٌّ و إنّ الساعة آتیة لا ریب فیها» و مانند آن «حقٌّ» یعنی «ثابتٌ» این چنین نیست که تخصیص پذیر باشد و تقییدپذیر باشد بعضیها بمیرند بعضیها نمیرند این اصل کلی است به عنوان قضای الهی که «لا یُبدّل و لا یُحوَّل» (کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ) اما حالا اشخاص در چه مدّتی زندگی کنند چه موقع بمیرند اینها به قدَر الهی برمی گردد نه قضای الهی قابل تغییر هم هست خدای سبحان می فرماید برای فلان شخص تا فلان مدّت به نحو اقتضا نه سببِ تام مقدّر شده است که او زنده بماند و چون او در عالَم حرکت است مثل سایر موجوداتی که در عالم طبیعت اند و تغییر در عالم حرکت هست علل و عوامل فراوانی برای کم شدن یا برای زیاد شدن این عمر هست اگر اهل صدقه بود اهل صِلهٴ رَحِم بود اهل رعایت بهداشت بود اگر اهل رعایت تغذیه سالم بود عمر طولانی تری می کند اگر اهل دعا و صدقه و صِلهٴ رَحم و رعایت بهداشت و اینها نبود عمر کمتری می کند پس اصل قضا تغییرناپذیر است که مرگ برای همه (کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ) این مطلب اول.

ص: 68

مطلب دوم مربوط به قَدَر است که فلان شخص چه اندازه عمر اوست این در حدّ قَدَر است نه قضا و تغییرپذیر هم هست. سوم آن است که تغییر یا به زیاده است یا به نقیصه، چهارم آن است که راههای زیاده کاملاً مشخص است هم راههای معنوی او مثل دعا و صدقه و صلهٴ رَحِم و امثال ذلک هم راههای مادی او که رعایت بهداشت و درمان است. چه اینکه راههای تغییر به طرف کوتاه شدن هم مشخص است هم راههای معنوی که سبب کوتاه شدن عمر است مثل قطع صدقه، قطع صِلهٴ رَحِم و مانند آن، هم راههای مادی که رعایت نکردن بهداشت و تغذیه است گفتند تا اشتها به غذا نداری کنار سفره ننشین یک مقدار مانده سیر بشوی از کنار سفره برخیز الآن اکثر بیماریها همین بیماریهای گوارشی است مربوط به پُرخوری و بدخوری است درست است یک بیماریها در اثر تصادف یا علل و عوامل پیش بینی نشده مطرح است اما تقریباً آنها بیست درصد بیماریهاست هشتاد درصد بیماریها در اثر همین رعایت نکردن دستورات دینی است پُرخوری و بدخوری این عامل مرگ است دیگر یک عامل بیماری است و اگر کسی رعایت بکند این دستورات اسلامی را که اهل اسراف نباشد اهل تفریط نباشد پُرخور نباشد بدخور نباشد دو بار غذا در دستورات اسلامی گفتند کافی است این روزه از بهترین برکات دینی است که هم آثار معنوی دارد هم آثار صحّت «صوموا تصحّ» همین است الآ ن غالب این مَطبهایی که مربوط به دستگاههای گوارشی است پر از بیمار است از بس بدخوری و پرخوری دامنگیر این بشر هست. خب، اگر انسان اینها را رعایت نکرد خب عمرش کوتاه می شود.

ص: 69

مطلب ششم این است که تردید برای خود شخص هست نه برای مبادی عالیه ذات اقدس الهی می داند که این شخص با ارادهٴ خود، با انتخاب خود، با اختیار خود، با تصمیم خود آن راه طولانی شدن عمر را طی می کند با اینکه می تواند آن راه را طی نکند و می داند که چون این شخص هم با علل معنوی و علل مادی را طی می کند به آن مقصد می رسد که عمرش طولانی باشد پس تردید و ابهام در مبادی عالیه نیست یقیناً خدا می داند که فلان شخص در فلان وقت می میرد و اگر بیراهه و کج راهه رفت راههای معنوی را رعایت نکرد، راههای مادی بهداشت و درمان را رعایت نکرد عمرش کوتاه می شود و ذات اقدس الهی می داند که این شخص با اراده و اختیار و انتخاب و مِیل خود با اینکه می توانست به راه باشد بیراهه می رود و عمرش کوتاه است بنابراین برای خدای سبحان مشخص است که فلان شخص در فلان لحظه خواهد مُرد هیچ ابهامی در آن نیست اما اینکه فلان شخص در فلان وقت می میرد این می توانست عمر طولانی داشته باشد ولی به سوء اختیار خودش این راه را نرفت پس قَدَر قابل تغییر هست و قضا قابل تغییر نیست یعنی کسی بخواهد جلوی مرگ را بگیرد ممکن نیست (کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ) و در تلقین مُرده هم که می گوییم بدان «إنّ الموت حقٌّ» یعنی «إنّ الموت ثابتٌ لا یَختلف ولا یتخلّف» امر ضروری است موت حق است مثل اینکه دو دوتا چهارتا حق است کسی در اینجا نمی تواند دائماً باشد اما قدر تغییرپذیر هست به حُسن انتخاب یا سوء اختیار خودش شخص وابسته است جمع بندی شده اش را مبادی عالیه مخصوصاً ذات اقدس الهی می داند این هم یک مطلب. دربارهٴ ضرورت مرگ در بحثهای روز قبل اشاره شد که عالَم دنیا، عالم حرکت است حرکت با ابدیّت جمع نمی شود موجودی دائماً حرکت کند اگر موجودی دائماً حرکت کند یعنی مقصدی در کار نیست مقصودی در کار نیست این می شود عبس چون حرکت برای رسیدن به یک هدف است چنین چیزی نمی تواند دائم باشد پس حرکت در عالم طبیعت هست یک، و هر حرکتی منقطع الآخر است چون به هدف می رسد دو، پس دنیا منقطع الآخر است به مقصد می رسد این نتیجه این یک برهان یک حدّ وسط. برهان دیگر که حدّ وسط دیگر دارد این است که خدای سبحان این عالَم را عالَم ابتلا و امتحان قرار داد امتحان بی هدف و نتیجه نخواهد بود دائماً در حال امتحان بودن این لغو است امتحان برای آن است که معلوم بشود چه کسی مقبول است و چه کسی مردود آن که مقبول است اهل بهشت است و آن که مردود است گرفتار دوزخ، امتحان با ابدیّت سازگار نیست مرتّب خدای سبحان امتحان می کند این چنین نیست پس طبق این دو برهان که تعدّد برهان به تعدّد حدّ وسط است اگر حدّ وسط متعدّد نباشد یکی باشد منتها به دو تقریر این یک برهان است وحدت و کثرت برهان به وحدت و کثرت آن حدود وُسطای آ نهاست چون دوتا حدّ وسط است دوتا برهان است برای ثابت کردن «الموت ضروریٌّ»، «إنّ الموت حقٌّ لا ریب فیه» پس (کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ) این اصل هم تخصیص پذیر نیست تغییرپذیر نیست و مانند آن، جناب فخررازی می گوید این آیه تخصیص خورده است برای اینکه خدای سبحان حیّ لا یموت است یک، جمادات مرگی ندارند این دو، پس از بالا و پایین از عالی و سافل این آیه عموم تخصیص خورده است غافل از اینکه خروج آنها به تخصّص است نه تخصیص اینکه ذات اقدس الهی فرمود: (کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ) این نفس مجموعهٴ روح و بدن است مثل اینکه می گوییم «مَن قتل النفس بغیر نفسٍ فکأنّما قتل الناس جمیعا» هر نفسی این طور است (عَلِمَتْ نَفْسٌ مَا أَحْضَرَتْ) هر نفسی می داند و هر نفسی به اعمال خودش آگاه است یا هر نفسی در برابر اعمالش مَجزی است این نفس مجموعهٴ روح و بدن است نه نفس به معنای ذات باشد گرچه در بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «مائده» و مانند آ ن نفس بر ذات اقدس الهی اطلاق شده است که وجود مبارک مسیح(سلام الله علیه) عرض کرد (تَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِی وَلاَ أَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِکَ)، (فِی نَفْسِکَ) یعنی «فی ذاته» آن نفس به معنی ذات است این نفسی که در آیهٴ محلّ بحث اخذ شده است به معنای مجموعهٴ روح و بدن است که به انسان می گوییم دارای نفس است یا بر خود مجموعهٴ انسان نفس اطلاق می شود (کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ) نه به معنای ذات چون به معنای ذات نیست نه شامل ذات اقدس الهی می شود نه شامل جمادات، جمادات ذاتی دارند می گوییم فی نفسه یعنی فی ذاته بنابراین این آیه همچنان به عموم خود باقی است و تخصیص پذیر نیست (کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ). مطلب دیگری که جناب فخررازی دارد این است که می گویم «ذُقْ» مربوط به طُعوم است انسان مَزه را می چشد و مرگ طعم ندارد جزء طعوم و مَطعومات نیست پس به کارگیری «ذُقْ» مجاز است در این گونه از موارد اگر عموم مجاز باشد یا مثلاً معنای دیگری اراده شده باشد محذوری ندارد حالا اصرار ایشان این است که «ذق» در خصوص طعوم به کار می رود و مجاز است در حالی که (ذُقْ إِنَّکَ أَنتَ الْعَزِیزُ الْکَرِیمُ) به مطلق عذاب است ولو انسان نچشد و با لامسه درک بکند وقتی تبهکاری را، کافری را در قیامت عذاب می کنند می گویند تو چون در دنیا عزیزِ بی جهت بودی هر بی جهتی یک باجهتی را در درونش دارد کسی که عزیزِ بی جهت است ذلیلِ باجهت است و در قیامت حق ظهور می کند و حقّ این شخص ذلیل بودن است لذا فرمود عذابُ معین دارد، عذاب هون دارد اینها در قیامت خِزی دارند، رسوایی دارند چون در دنیا عزیزِ بی جهت بودند یک، هر بی جهتی یک باجهتی دارد اگر کسی عزیزِ بی جهت بود ذلیلِ باجهت است دیگر معنا ندارد که ذلّت او هم بی جهت باشد وگرنه ارتفاع متقابلین است اگر عزیزِ کاذب بود ذلیلِ صادق است و قیامت ظرف ظهور حق و صِدق است آنچه حق است ظاهر می شود آنچه صدق است ظاهر می شود دو، لذا در قیامت اینها عذاب هون دارند، عذاب مُهین دارند رسوایی و بی آبرویی برای اینهاست حالا آن عذابهای بدنی مطلب دیگر است اما اینکه دربارهٴ یک عدّه می فرماید عذاب هون دارند، عذاب مُهین دارند اهانت می شوند، تحقیر می شوند برای اینکه در دنیا احترام بی جا دیدند. خب، چون ممکن نیست که هر دو دروغ باشد هر دو خلاف باشد. این گروه که عزیزِ بی جهت بودند و ذلیلِ باجهت در قیامت به آنها می گویند (ذُقْ إِنَّکَ أَنتَ الْعَزِیزُ الْکَرِیمُ) کریمِ بی جهت بودی حالا لَئیم باجهتی، عزیز بی جهت بودی ذلیل باجهتی حالا بِچش اینکه می گویند بچش تنها چشیدنی به او نمی دهند اگر بدنش هم داغ بکنند می گویند بچش این نظیر همان أکل است که (لاَ تَأْکُلُوا أَمْوَالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْبَاطِلِ) اکل یعنی مال مردم خوردن این کنایه از مطلق غصب است اگر کسی فرشِ مردم را غصب کرد می گویند مال مردم را خورد پس جناب فخررازی باید عنایت کنند که در این گونه از موارد منظور مطلق ادراک است نه فقط چشایی به وسیلهٴ ذائقه. خب، (کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ) اصرار ایشان و امثال ایشان این است که این اسناد مجاز است و خود مرگ اولاً جزء طعوم نیست و ثانیاً مرگ یک امر عدمی است قبل از اینکه او بیاید که مَذوقی در کار نیست تا کسی او را بچشد بعد از اینکه او آمد ذائقی در کار نیست تا بچشد وقتی او آمد بساط انسان برچیده می شود دیگر، پس یا مُدرَک نیست یا مُدرِک نیست یا مذوق نیست یا ذائق نیست قبل از آمدن مرگ مذوقی در کار نیست تا انسان بچشد وقتی آمد به حیات انسان خاتمه می دهد انسان دیگر ذوقی ندارد، ادراکی ندارد مُرده است دیگر. این سخن هم ناصواب است برای اینکه اینها خیال می کنند مرگ یعنی پوسیدن مرگ یعنی نابودی مرگ یک امر وجودی است مثل حیات منتها دو چهره دارد مثل هجرت، هجرت یک امر عدمی نیست انتقال یک امر عدمی نیست اینکه در روایات ائمه(علیهم السلام) فرمودند: «إنّما تَنتقلون مِن دارٍ إلی دار» همین طور است انتقال یک امر عدمی نیست هجرت یک امر عدمی نیست سفر یک امر عدمی نیست یک مسافر دو چهره دارد از آن جهت که منقول عنه را ترک می کند جایش خالی است انسان خیال می کند دیگر کسی نیست ولی نسبت به منقول إلیه یک امر وجودی است انسان وقتی مُرد وارد برزخ می شود دوستان و آشنایان او طبق روایاتی که ائمه(علیهم السلام) فرمودند می گویند الآن چند لحظه آرام با او حرف نزنید قدری بگذارید آرام بگیرد بعد با او صحبت کنید تا این حادثهٴ تلخ را او بگذراند بعد از مدّتی که حالش به جا آمد سؤال بکنند فلان رفیق چه شد، فلان دوست چه شد این می گوید که اینها قبل از من آمدند اینها قبل از من مُردند مؤمنانی که آنجا هستند می گویند «هوا هوا» یعنی این وسطها در درّه افتاد و سقوط کرد برای اینکه این اگر آدم سالمی بود این را می آوردند اینجا چون اینجا نیاوردند معلوم می شود این وسطها همان جا افتاد و پَرت شد و اینها «هوا هوا» حالا این وسطها کجاست که این شخص بیچاره می افتد در کدام گودال قبر چون «حُفرةٌ مِن حُفَرِ النیران» چه گودالی است که این وسطها افتاده بعدها اگر نجات پیدا کرد به آنها برسد مطلب دیگر است بنابراین مرگ سفر است هجرت است چون هجرت است دو چهره دارد نسبت به منقول عنه بله جایش خالی است و ما از این خالی بودن عنوان امر عدمی انتزاع می کنیم در حالی که خودش یک امر وجودی است اگر فرمود: (خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیَاةَ) این موت مثل حیات یک امر وجودی است اگر فرمود قَمرات موت، اگر فرمود مرگ را ملاقات می کنید (إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِی تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاَقِیکُمْ) اگر فرمود مرگ به حضور شما می آید (حَتَّی إِذَا جَاءَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ) یا (إِذْ حَضَرَ یَعْقُوبَ الْمَوْتُ) و مانند آن نشانهٴ آن است که مرگ یک امر وجودی است و از مرگ هم به وفات یاد می شود نه فوت بارها به عرضتان رسید که در قرآن کریم از مرگ به عنوان توفّی و وفات و متوفّی و متوفّا و اینها یاد می کنند تاء وفات زاید است جزء کلمه نیست بر خلاف تاء فوت که جزء کلمه است فوت یعنی زوال اما در جریان مرگ وفات است وفاست، استیفاست، توفّی است، توفّاست، متوفّاست یعنی تمام حقیقت به دست فرشته هاست چیزی گُم نمی شود بنابراین این جریانی که جناب فخررازی می گوید مرگ یک امر عدمی است اگر نیامده که امر عدمی است اگر آمده که شخص را معدوم می کند این سخن ناصواب است عمده آن لطیفهٴ قرآنی است که در غیر فرهنگ قرآن این حرفها نبود و آن این است که در مَصاف انسان با مرگ در نبرد با مرگ انسان مرگ را می میراند و خودش ابدی می شود نه مرگ ما را بمیراند مرگ اگر ما را می میراند ما را همین جا می گذاشت نابود می شدیم اما ما مرگ را با اینکه انتقال است همین جا سَرش را می بُریم همین جا نگهش می داریم نمی گذاریم همراه ما بیاید (إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِی تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاَقِیکُمْ ثُمَّ تُرَدُّونَ) یعنی شما می روید (إِلَی عَالِمِ الْغَیْبِ) نه با هم می روید این را همین جا می گذارید خودتان می روید مرگ دیگر در برزخ نیست در صحنهٴ قیامت نیست در بهشت نیست در جهنم هم نیست انسان وقتی که وارد برزخ شد ابدی خواهد شد که خواهد بود این ابدیّت ماست بنابراین مرگ چیزی نیست که به همراه ما در برزخ بیاید در قیامت بیاید یک امر وجودی هست اما جایش همین جاست همان طوری که امتحان جایش اینجاست همان طوری که حرکت جایش اینجاست همان طوری که استکبار جایش اینجاست اینجا خواصّی دارد موجودی که در اینجا هست که اهل اینجا باشد وطنش اینجاست دیگر وارد برزخ نمی شود دیگر در برزخ کسی از ما سؤال نمی کند شما نماز بخوان روزه بگیر از برزخ دستور نمی خواهند که تکلیفات الهی انجام بده امتحان و دستورات و اینها همه اش برای دنیاست. خب، پس بنابراین انسان مرگ را می میراند و انسان فاتح مرگ است در این مَصاف و انسان ذائق مرگ است و مرگ را هضم می کند. در جریان رجوع هم که فرمود شما به طرف پروردگارتان مراجعه می کنید برخیها طبق جناب امام رازی فکر کردند از این تناسخیه که این آیه ناظر به تناسخ است مستحضرید ما برای اثبات معاد صِرف اینکه خدای سبحان حکیم است و عادل است یک روز جزایی باید داشته باشد محکمه ای باید باشد تا از ظالم انتقام بگیرند به داد مظلوم برسند برهان حکمت و همچنین برهان عدل اینها نیمی از راه است همهٴ اینها حق است همهٴ اینها را هم تناسخیه قبول دارند بله انسان تبهکار باید کیفر بپردازد انسان پرهیزگار باید پاداش ببیند این حق است اما آنها می گویند این پاداش و کیفر در همین دنیاست یعنی روحی که بدن قبلی را رها کرده بعد از مرگ وارد بدن دیگر می شود حالا یا پاداش می بیند یا کیفر بعضیها در عمر خیلی مرفّه اند این نتیجهٴ تلخیِ قبلی است بعضیها خیلی معذّب اند این نتیجهٴ بیراهه روی قبلی است تا ما تناسخ را باطل نکنیم معاد ثابت نمی شود لذا صِرف عدل، صرف محکمه داشتن، حکیم بودن خدا به ضمیمهٴ استحالهٴ تناسخ مسئله ثابت می شود اجمال مسئله تناسخ این است که روح میوهٴ خود بدن است یعنی این بدن با سیرِ جوهری این میوه را پیدا می کند درخت را می شود پیوند زد نهالی را می شود پیوند زد اما میوه را نمی شود پیوند زد یعنی درختی که میوه ندارد میوهٴ درختی را شما بچسبانید به این، این قبول نمی کند روح میوهٴ بدن است این درختِ بدن کم کم رشد می کند بالنده می شود میوه می دهد و میوهٴ او روح اوست این چنین نیست که روحی از بدن دیگر به این بدن تعلّق بگیرد اگر این بدن تازه به دنیا آمده روحی که مربوط به بدنهای دیگر است هرگز به این تعلّق نمی گیرد رجوع هم اختصاصی به انسان ندارد تا از جریان (إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ) اینها تناسخ در بیاورند در بخشی از آیات قرآن کریم فرمود همهٴ اشیاء به طرف خدا رجوع می کند (إِلَی اللّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ) عمده آن است هم مرگ حالا یک محلّ ابتلای اخلاقی ما هم هست محلّ ابتلای روزانه ما هم هست و اساس کار ما این است که ما این مرگ را فراموش کردیم چون اگر مرگ را فراموش نمی کردیم که این مشکلات دامنگیرمان نمی شد مرگ در حقیقت نحوی که می گوید «مات زیدٌ» وقتی به او بگویی ترکیب بکن می گوید «مات» فعل «زیدٌ» فاعل اما بالأخره آن بزرگان می گویند «مات زیدٌ» «زید اگر فاعل بُوَد کِی ز مرگ خویشتن غافل بوَد» شما دنبال رفع و نصبی یا فاعل چیست که «مَن صَدَر عنه الفعل» همین که یک کلمه را مرفوع خواندی این می شود فاعل! اینکه قابل است چه کسی فاعل است اگر بخواهیم مرگ را همین را به حکیم که اسناد می دهید بگویید بله، انسان فاعلِ موت است در موتِ ارادی ببینید چطور حل می کند تا ببینیم موتِ طبیعی حالا مثل اینکه دارند اذان می گویند ما دو گونه موت داریم یک «موتوا قبل أن تموتوا» داریم یک «مات زیدٌ» «زید اگر فاعل بودی» داریم این حرف برای مولوی است در اوایل طلبگی ما که صرف و میر و نمی دانم این اوایل می خواندیم می گفتند که این شعر را برای ما می خواندند دیگر نمی گفتند این شعر برای چه کسی است و معنایش چیست می گفتند «مات زیدٌ» «زید اگر فاعل بُوَد کِی ز مرگ خویشتن غافل بوَد» این شعر این چنین نیست شعر طرز دیگر است که آن زید عاطِر است نه فاعل آن طوری که ادیب معنا می کند زید قابل است به تعبیر ایشان در بیت بعدی مفعول است نه فاعل، اما آن طوری که خود حکیم یا عارف معنا می کند ممکن است که خود زید بشود فاعل.

ص: 70

«و الحمد لله ربّ العالمین»

آیات 34 تا 37 سوره انبیاء 89/08/04

(وَمَا جَعَلْنَا لِبَشَرٍ مِن قَبْلِکَ الْخُلْدَ أَفَإِن مِّتَّ فَهُمُ الْخَالِدُونَ (34) کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ وَنَبْلُوکُم بِالشَّرِّ وَالْخَیْرِ فِتْنَةً وَإِلَیْنَا تُرْجَعُونَ (35) وَإِذَا رَآکَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِن یَتَّخِذُونَکَ إِلَّا هُزُواً أَهذَا الَّذِی یَذْکُرُ آلِهَتَکُمْ وَهُم بِذِکْرِ الرَّحْمنِ هُمْ کَافِرُونَ (36) خُلِقَ الْإِنسَانُ مِنْ عَجَلٍ سَأُورِیکُمْ آیَاتِی فَلاَ تَسْتَعْجِلُونِ (37)

نکته ای که مربوط به (کُلٌّ فِی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ) است این است که اگر در این کُرات سماوی انسانی پیدا بشود که شاید در برخی از آنها موجودات زنده ای متفکّری مثل انسان باشد هنوز همهٴ این ستاره ها و اَجرام سماوی کَشف نشده آنها زمین را به عنوان یک ستارهٴ روشن می بینند و به عنوان یک ستارهٴ متحرّک می بینند و به عنوان اینکه زمین در فلک حرکت می کند می بینند فلک زمین همین مداری است که زمین حرکتهای وضعی و انتقالی را با آن مدارها تنظیم می کند زمین هم مثل یکی از ستاره ها (فِی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ) همان طوری که زمین فلک دارد و منظور از فلکِ زمین همان مدار خاص است و منظور از سابِح بودن او حرکتهای گوناگونی در این مدارهاست اگر ده نوع حرکت دارد ده مدار دارد و اگر چهارده نوع حرکت دارد چهارده مدار دارد زمین «فی فلکها یَسبحون» چه اینکه هر کوکبی از کوکبهای آسمان «فی فلکه یسبحون» این ناظر به مدار بودن. اما جریان مرگ و معاد را که در سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» مطرح می کنند برای آن است که معاد جزء اصول اوّلی و اساسی دین ماست این یک، و توجّه به مرگ مهم ترین عامل اخلاقی ماست دو، تمام مشکلاتی که ما در مسائل اخلاقی داریم این است که نه مرگ را شناختیم و نه به یاد مرگیم خیال می کنیم مرگ پوسیدن است و نابود شدن و چون نابود شدن است اکنون که زنده ایم چرا بهرهٴ مادی و لذّت مادی نبریم قرآن کریم مرگ را هجرت می داند یک، از پوست به در آمدن می داند نه پوسیدن دو، و انسان را در نبرد با مرگ فاتح می داند که انسان مرگ را می میراند نه اینکه مرگ او را بمیراند سه، گوشه ای از این مسائل در سورهٴ مبارکهٴ «آل عمران» مطرح شد در سورهٴ مبارکهٴ «آل عمران» آیهٴ 185 این بود (کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ وَإِنَّمَا تُوَفَّوْنَ أُجُورَکُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فَمَن زُحْزِحَ عِنِ النَّارِ وَأُدْخِلَ الْجَنَّةَ فَقَدْ فَازَ وَمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا إِلَّا مَتَاعُ الْغُرُورِ) که هم مرگ را به عنوان یک امر وجودی معرّفی می کند و هم رهگذر دنیا را به عنوان فریب واگر در سورهٴ مبارکهٴ «عنکبوت» که به خواست خدا بعداً خواهد آمد جریان مرگ را مطرح می کنند در آیهٴ 57 سورهٴ «عنکبوت» آن هم به همین مضمون است (کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ ثُمَّ إِلَیْنَا تُرْجَعُونَ) در سه مورد قرآن کریم است که جریان (کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ) را مطرح می کند و به طور شفاف هدایت می کند که انسان مرگ را می میراند نه اینکه مرگ انسان را از پا در بیاورد اگر این چنین شد آن بخشهایی که از مرگ به عنوان یک امر عدمی تلقّی می شود یک عدم نسبی است بالأخره هر مهاجری هر مسافری که در حرکت هست آن منقول عنه را رها می کند و آن منقول إلیه را می گیرد منتها برخیها حرکتشان از سنخ کون و فساد است چیزی را از دست می دهند چیزی را می گیرند حالا یا مغبون می شوند یا مغبون نمی شوند مطلب دیگر است ولی یا چیزی را از دست می دهند یا چیزی را می گیرند که به اصطلاح خَلع و لُبث است و برای برخیها لُبث بعد لُبث است چیزی را از دست نمی دهند هر چه دارند حفظ می کنند سعی می کنند چیزی تهیه کنند که بماند یک، و زمینهٴ رسیدن به کمال برتر باشد دو، برای اینها حرکت لُبثِ بعد لبث است یعنی به اصطلاح حرکت جوهری است در این قسمت فرمود اینها نه مرگ را شناختند و نه به یاد مرگ اند خیال می کنند که خودشان زنده اند که (یَحْسَبُ أَنَّ مَالَهُ أَخْلَدَهُ) این تعبیرِ تلخی که پیشینیان داشتند می گویند این مِلک نَمیر است مثلاً ظرفهای مِسی را می گفتند این ملک نمیر است فرشهای دست بافت پرنیانی و حریری را می گفتند این ملکِ نمیر است اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «کهف» بحثش گذشت که (مَا أَظُنُّ أَن تَبِیدَ هذِهِ أَبَداً) «بادَ» یعنی «هَلَک»، «یَبید» و «تَبید» یعنی «یَهلک» اینکه وارد آ ن باغ شده گفت (مَا أَظُنُّ أَن تَبِیدَ هذِهِ أَبَداً) من فکر نمی کنم این جنّت این باغ از بین برود این امر دائمی است در حالی که طولی نکشید که بساطش برچیده شد بنابراین چیزی به عنوان ابد در دنیا نیست خود دنیا یک امر غیر ابدی است و موجودات دنیا هم بشرح ایضاً برای اینکه این محلّ آزمون است محلّ آزمون نمی تواند دائمی باشد پس اگر بخشهایی از مرگ به عنوان یک امر عدمی تلقّی می شود یک عدم نسبی است نه نفسی وگرنه موت مخلوق خداست هجرت است حرکت است «إنَّما تَنْتَقِلون من دار الی دار» و انسان که می میرد تمامْ حقیقت او را فرشته ها دریافت می کنند آنها فکر می کردند در جاهلیّت که انسان می میرد در زمین می پوسد (أءِذَا مِتْنَا وَکُنَّا تُرَاباً وَعِظَاماً ءَإِنَّا لَمَبْعُوثُونَ) پاسخی که ذات اقدس الهی به رسولش(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود به مردم بگو این بود که (قُلْ یَتَوَفَّاکُم مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ) فوت نیست وفات است این تاء وفات جزء کلمه نیست وفا و استیفا یعنی تمامْ حقیقت را گرفتن شما متوفّا می شوید وقتی گفتند فلان کس مُستوفا بیان کرد مستوفا مقاله نوشت مستوفا سخنرانی کرد یعنی تمام مطلب را گفت ما به طور مستوفا و متوفّا تمامْ حقیقت ما را فرشته ها می گیرند چیزی از بین نمی رود بنابراین مرگ وفات است و توفّی است نه فوت، تمامْ حقیقت هم دست آنهاست و اگر چیزی به عنوان فقدان و عدمی هست یک امر نسبی است که ما جایی را ترک می کنیم وارد جای دیگر می شویم این معنی موت است و چون عالم، عالم امتحان است امتحان نمی تواند ابدی باشد چون امتحان زمینه است برای نتیجه گیری بعضی از امورند که می توانند ابدی باشند علم می تواند ابدی باشد قدرت و حیات غیبی می توانند ابدی باشند اما آزمون نمی تواند ابدی باشد چون آزمون مقدمه است امتحان کردن مقدمه است برای نتیجه ابداً و دائماً انسان امتحان بدهد که معقول نیست لذا در همین آیه فرمود شما در دار ابتلایید یک، ابتلا محدود است دو، پس دنیا محدود است سه، هم حرکت نامتناهی نخواهد بود چون حرکت برای رسیدن به مقصد است و چون انسان به مقصد می رسد به دارالقرار می رسد الآن دارالفرار است اینکه می گویند قیامت دارالقرار است برای اینکه مقصد است وگرنه انسان قبل از اینکه به مقصد برسد در حرکت است این حرکت حتماً باید به مقصد برسد انسان آرام بگیرد دیگر آنجا می شود دارالقرار وقتی به دارالقرار رسید دیگر سخن از مرگ نیست پس دو برهان بود طبق دو حدّ وسط یکی برهان حرکت بود یکی برهان آزمون، حرکت نمی تواند دائمی باشد الاّ ولابد مقصدی دارد دنیا و اهلش دار حرکت اند و اهل حرکت نمی توانند دائم باشند باید به دارالقرار برسند پس معادی هست دوم هم مسئله آزمون است که فرمود: (وَنَبْلُوکُم) ما شما را می آزماییم امتحان نمی تواند ابدی باشد از اینکه فرمود: (کُلُّ نَفْسٍ) به تعبیر سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) نفس گاهی به معنی ذات شیء است که می گویند این شیء فی نفسه یعنی فی ذاته نفسِ به این معنا بر ذات اقدس الهی اطلاق می شود به لحاظ تعیّناتش نه به لحاظ هویّت مطلقه اش و بر غیر خدا از موجودات دیگر چه انسان چه فرشته چه جن چه انس چه جماد چه نبات اطلاق می شود حجر فی نفسه یعنی فی ذاته. قِسم دوم نفس به معنای مرکّب از روح و بدن است که می گوییم (مَن قَتَلَ نَفْساً بِغَیْرِ نَفْسٍ) یا (تَأْتِی کُلُّ نَفْسٍ تُجَادِلُ عَن نَّفْسِهَا) این نفس یعنی یک شخص که این مجموع روح و بدن است. قسمت سوم و اطلاق سوم نفس به معنی روح است دیگر این دیگر مخصوص انسان است نفسی که به معنای روح باشد مورد جریان مرگ نیست ما در هیچ جای قرآن نداریم که روح می میرد دارد نفس می میرد نفس مجموعهٴ روح و بدن است همان که فرمود: (مَن قَتَلَ نَفْساً بِغَیْرِ نَفْسٍ) یا (کَتَبْنَا) در تورات که (النَّفْسَ بِالنَّفْسِ) این نفس یعنی مجموعهٴ روح و بدن این قابل مرگ است چون مجموع با تفرقه ای که بین روح و بدن حاصل می شود از بین خواهد رفت اما در هیچ جای قرآن ندارد که روح می میرد لذا معاد روحانی اصلاً دلیل نمی خواهد که به چه دلیل روح عود می کند روح اصلاً نمی میرد تا عود کند عمده مسئلهٴ جسم است که نیاز دارد به برگشت و ترکیب جسم و بدن وگرنه روح که مرتّب حرکت می کند از داری به دار دیگر این اصلاً معدوم نمی شود تا ما بگوییم چه کسی دوباره او را زنده می کند سخن از (مَن یُحْیِی الْعِظَامَ وَهِیَ رَمِیمٌ) است پس بنابراین نفس به معنای سوم یعنی روح او خارج از بحث است و در هیچ جای قرآن هم نیامده که روح می میرد روح دائماً ثابت است چون مضاف به الهی است به خدای سبحان است به اضافهٴ تشریفیه که فرمود: (وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُوحِی) خب، پس نفسی که می میرد به قرینهٴ بشر که قبل از این ذکر شد (مَا جَعَلْنَا لِبَشَرٍ مِن قَبْلِکَ الْخُلْدَ) این یک قرینه، و به قرینهٴ (نَبْلُوکُم) که بعد آمده این دو قرینه، منظور همین نفس انسانی است که مرکب از روح و بدن است این مجموع می میرد و مرگ این مجموع هم به جدایی روح از بدن است.

ص: 71

پرسش:...

پاسخ: آن تمثّل حرکت است حرکت به معنای اینکه انسان کاری انجام بدهد و چیزی یاد بگیرد عملی انجام بدهد و عمل صالح انجام بدهد بعد از موت نیست چون «إذا مات إبن آدم انقطع عمله» فقط شهود هست مثل اینکه انسان در عالَم رؤیا این جریان رؤیا خیلی از مسائل برزخ را حل می کند در مسائل رؤیا استکمالات علمی دارد خیلی از چیزها را انسان در عالم رؤیا می فهمد بزرگانی را می بیند خبرهایی به او می دهند مطالبی را به او می آموزند یاد می گیرند اما استکمال عملی در رؤیا نیست مثلاً کسی در عالم خواب کاری بکند که ثواب ببرد این طور نیست اما در عالم رؤیا استکمال علمی هست خیلی از چیزها را انسان در عالَم رؤیا برایش کشف می شود یاد می گیرد در برزخ هم بشرح ایضاً در برزخ خیلی از چیزها را آدم می فهمد که در دنیا نمی فهمد اما حالا کاری بکند ثوابی ببرد این چنین نیست البته آثار اعمال او را که در دنیا انجام داده است و مانده است به او با هم داد در ذیل این آیه نورانی سورهٴ مبارکهٴ «یس» که فرمود: (وَنَکْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَآثَارَهُمْ) همین است در روایات هم فراوان هست که انسان که مُرد سه چیز، چهار چیز، پنج چیز، شش چیز که اینها همه در حدّ تمثیل است و نه تعیین فرمود اینها به داد آدم می رسند فرزند آدم، کتاب آدم، اثر مثبت آدم، کارهای خیری که کرده، سنّتهایی که گذاشته، درختی که غرس کرده سه چیز هست، چهار چیز هست، پنج چیز هست، شش چیز هست هیچ کدام از اینها در صدد حصر نیستند جامعش همین آیه سورهٴ مبارکهٴ «یس» است که (وَنَکْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَآثَارَهُمْ) هر اثر مثبتی که از انسان مانده تا آن اثر هست در نامهٴ عمل آن شخص ثواب می نویسند این مربوط به کار دنیای اوست اما حالا بعد از مرگ در برزخ کاری بکند ثوابی ببرد این چنین نیست شبیه عالم رؤیاست خب.

ص: 72

پرسش:...

پاسخ: نه، اگر نفس به معنای شیء باشد بله، ولی اما دارد قبلش این دو قرینه بود یکی دارد (مَا جَعَلْنَا لِبَشَرٍ مِن قَبْلِکَ الْخُلْدَ) یک، قرینهٴ بعدی که بعد از این جملهٴ (کُلُّ نَفْسٍ) است (وَنَبْلُوکُم) است دو، اینها نشان می دهد که بحث در حریم نفس انسانی است.

پرسش:...

پاسخ: بله، (نَبْلُوکُم) خب بله جن هم مرگ دارد، جن هم مرگ دارد اما منتها اینجا فعلاً محلّ بحث دربارهٴ انسان است وگرنه جن هم می میرد آن که نمی میرد فرشته است و بالاتر از فرشته.

خب، (وَنَبْلُوکُم بِالشَّرِّ وَالْخَیْرِ فِتْنَةً) پس اینکه فرمود: (وَمَا جَعَلْنَا لِبَشَرٍ مِن قَبْلِکَ الْخُلْدَ) برای آن است که آنها فکر می کردند وجود مبارک حضرت شاعری است که (نَتَرَبَّصُ بِهِ رَیْبَ الْمَنُونِ) فرمود نه، بر فرض آن حضرت رحلت بکند چه اینکه رحلت خواهد کرد شما هم می میرید این طور نیست که حالا شما بمانید و بعدها جشن بگیرید این طور نیست (وَمَا جَعَلْنَا لِبَشَرٍ مِن قَبْلِکَ الْخُلْدَ أَفَإِن مِّتَّ فَهُمُ الْخَالِدُونَ) در پایان بحث دیروز اشاره شد که عدّه ای بر آن اند که مرگ دو قسم است یک مرگ طبیعی است که به سراغ آدم می آید دارد (حَتَّی إِذَا جَاءَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ) این یک، (إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِی تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاَقِیکُمْ) دو، (أَیْنََما تَکُونُوا یُدْرِککُّمُ الْمَوْتُ وَلَوْ کُنتُمْ فِی بُرُوجٍ مُشَیَّدَةٍ) سه، این آیات نشان می دهد که مرگ بالأخره انسان را می گیرد وقتی که مرگ آمد دیگر انسان قابل این کار است نه فاعل فقط در کتابهای ادبی و مثالهای نحوی «مات زیدٌ» را وقتی بخواهند ترکیب بکنند می گویند «مات» فعل، «زید» فاعل آن بزرگواری که گفت «مات زیدٌ» «مات زیدٌ زید اگر فاعل بوَد» یعنی شما وقتی می توانید بگویید «مات زیدٌ» که زید فاعل باشد اما او عاطل است فاعل نیست. همین معنا را که برخیها خیال می کردند در موتِ اختیاری انسان فاعل هست این بزرگان می خواهند بگویند آ نجا هم که رفتید باز از قبیل «مات زیدٌ» است در مقام فنا هم از همین قبیل است در جریان موت اختیاری خیلیها بر این باورند که موتِ اختیاری یک امر اختیاری است دیگر اینکه فرمود: «موتوا قبل أن تموتوا» اینکه فرمود: «حاسبوا أنفسکم قبل أن تحاسبوا» اینکه فرمود: «زنوا قبل أن توزنوا» اینها افعال اختیاری است این موتِ اختیاری این است که انسان از شهوت و غضب بمیرد اینها را کنترل کند و عقلانیّت داشته باشد خیال کردند که این موت، موت اختیاری است و اگر گفتیم «مات زیدٌ» یعنی موتِ اختیاری و سلطهٴ بر وهم و خیال در بخش علم و اندیشه مسلّط شدن بر غضب و شهوت در بخش انگیزه و فعل این موت می شود، می شود اختیاری آن بزرگان می گویند نه، انسان هم که به مقام فنا می رسد بر اثر همین موت اختیاری آن سلطان ولایت الهی است که انسان را قبض روح می کند او که آمد انسان همهٴ اعضا و جوارحش را مقهور او می بیند مقام فنا هم همین طور است در مقام فنا هم این طور نیست که شخص با اختیار خود به فنا برسد آنجا قدرت و اختیار را از آدم می گیرند مثل اینکه این شمع با اختیار خودش بی نور نمی شود ولی آفتاب طلوع کرد دیگر نورِ شمع یا نور ستاره خبری نیست هست نابود نمی شود ولی سلطان آسمان همان شمس است وقتی آ ن شمسِ حقیقت طلوع کرد انسان در خود چیزی ندارد هم او می شود تابع محض برای او آنجا هم اگر گفتند موت اختیاری این است که در مقدّمات مثلاً اختیار در کار است.

ص: 73

مطلب بعدی آن است که انسان برای اینکه به آنجاها برسد فقط یک راه دارد و آن اول تخلیه است بعد تَحلیه یعنی باید رُفت و رو کند و دیو را از صحنه بیرون کند تا بگوییم «دیو چون بیرون رود فرشته در آید» یا نه، راه دیگری هم هست عدّه ای از بزرگان می گویند که راه عادی همین است که انسان تخلیه کند تلاش و کوشش کند رذایل زدایی کند دیو را بیرون کند تا فرشته در آید برخیها می گویند خیر، اگر لطف حق شامل حال کسی شد فرشته ای می آید که دیو را بیرون می کند آن مهم است او می گوید من جایی می روم که بیگانه نباشد خودش رُفت و رو می کند از او تعبیر می کنند که این تحت ولای الهی است به مقام فنا رسیده و مانند آن، بنابراین «مات زید» چه این مرگ طبیعی باشد زید قابل است، چه موت اختیاری باشد زید قابل است چه آن مقام والای فنا باشد زید قابل است فقط مبادی اختیاریه در این مرحلهٴ دوم و سوم مطرح است. خب، فرمود: (وَنَبْلُوکُم بِالشَّرِّ وَالْخَیْرِ فِتْنَةً) شرّ چیست و خیر چیست ما معمولاً چیزی که ناسازگار است به حال ما می گوییم شرّ و آنچه به حال ما سازگار است می گوییم خیر این تفکّر اومانیستی یا اومانیسمی از سابق بود که انسان را محور قرار می دادند چیزی که به حال انسان نافع است خیر است چیزی که به حال انسان نافع نیست شرّ است و این درست نیست به تعبیر جناب شیخ اشراق انسان محور نیست انسان موجودی است از موجودات این عالَم بیکران هر چیزی یک ملایم و ناملایم دارد ملایم به حال او خیر است ناملایم به حال او شرّ خیلی از چیزهاست که به لحاظ انسان ناملایم است ولی به لحاظ هوا و فضا و حیوانات و دیگر موجودات خیر است پس این اصل صحیح است که خیر هر کسی آن است که با هویّت او ملایم باشد و هر چه با هویّت آن شیء ناملایم است برای او شرّ است قهراً خیر و شرّ می شود امر نسبی ما چیزی داشته باشیم که شرّ مطلق باشد نخواهیم داشت خیر مطلق به عنوان اصل هستی مطرح است اما شرّ مطلق نخواهیم داشت این یک مطلب. مطلب دیگر آن است که آیا شرّ یک امر وجودی است یا یک امر عدمی شرّ در تحلیل عقلی امر عدمی است یک امر وجودی نیست شرّ یا به «لیس» تامّه برمی گردد یا به «لیس» ناقصه این دو نظری که در کتابهای عقلی مطرح است که برخیها گفتند شرّ امر عدمی است برخیها گفتند نه، شرّ امر وجودی است منتها ضررش کم است و خیرش زیاد این دو قول در یک منطقه نیست این دو قول برای دو حکیم است در دو مبحث، دو مبحث یعنی دو مبحث، مبحث اول این است که آیا شرّ وجودی است یا نه این گفتند «والشرّ أعدامٌ فکم .. من قال فیزدان ثمّ أهرمن» شرّ امر عدمی است و لاغیر. مبحث دوم این است که این شرّ که هم عدم محض نیست منشأ شرّ یک امر وجودی است یعنی چیزی هست که باعث این شرّ است آن امر وجودی که باعث این شرّ است اگر خیرش بیش از شرّ نباشد خدا هرگز او را نمی آفرید این اقسام پنج گانهٴ منقول برای مبحث دوم است آن مطلب برای مبحث اول. بیان ذلک در مبحث اول این است که شرّ وجودی است یا عدمی؟ شرّ عدمی است هر جا سخن از شرّ است سخن از عدم است یا «لیس» تامّه یا «لیس» ناقصه حالا چون دربارهٴ انسان مطرح است ما می گوییم فلان چیز برای انسان شرّ است یعنی چه؟ یعنی یا باعث مرگ اوست که می شود «لیس» تامّه که اصلاً حیات او را از بین می برد یا باعث زوال سلامت و کمال اوست که می شود «لیس» ناقصه، اگر موجودی چیزی از انسان نگیرد که شرّ نیست هر جا نسبت به درخت باشد نسبت به جماد باشد نسبت به جن باشد نسبت به آسمان و زمین باشد هر جا وقتی گفتیم این شیء برای او شرّ است به أحد العدمین برمی گردد یا سلب «لیس» تامّه یا سلب «لیس» ناقصه این عندالکل است همهٴ حکما حرفشان این است. مطلب بعدی مبحث دوم است که این شرّ که عدمِ محض که نیست چیزی باشد به نام آقای شرّ این شرّ از جایی برمی خیزد این مار و عقرب اگر در تمام مدّت عمر نه حیات کسی را از بین ببرند نه سلامت کسی را از بین ببرند شرّ نیست اگر ما می گوییم مار شرّ است عقرب شرّ است برای اینکه یا حیات را از بین می برند می شود «لیس» تامّه یا سلامت را از بین می برند می شود «لیس» ناقصه پس چیزی که «لیس» تامّه یا «لیس» ناقصه را به همراه دارد یک امر وجودی است آن وقت در این امر وجودی آن احتمالات پنج گانه است که شیء یا خیر محض است یا شرّ محض است یا خیر و شرّش مساوی اند یا شرّش بیشتر و خیرش کمتر یا خیرش بیشتر و شرّش کمتر اینجا در این اقسام پنج گانه گفتند که حکمت باریتعالی اقتضا می کند که فقط دو قسمش موجود باشند آن که خیرِ محض است مثل فرشتگان یا آن که خیرش بیش از شرّ است مثل موجودات دیگر در عالم طبیعت اگر شرّی هست حتماً خیرش بیش از شرّ است پس این دو قول برای دو مبحث است نه در یک قول که یکی بگوید نزد افلاطونیها شرّ امر عدمی است یکی بگوید بنا بر ارسطوییها خیر بیش از شرّ است خیر، اینها دو مبحث است دو فصل است جدای از هم. شرّ همیشه همین طور است مرحوم امین الاسلام نقل می کند که وجود مبارک حضرت امیر کسالتی پیدا کرد عدّه ای رفتند محضر حضرت عیادت بکنند از حضرت سؤال کردند «کیف حالک» فرمود: «علی شرٍّ» عرض کردند شما هم می فرمایید شرّ؟ فرمود بله، برای اینکه خدا فرمود: (نَبْلُوکُم بِالشَّرِّ وَالْخَیْرِ فِتْنَةً) بیماری یک شرّ است و خدا ما را به بیماری امتحان کرده حالا تتمّه برای جلسهٴ بعد _ ان شاءالله _ .

ص: 74

«و الحمد لله ربّ العالمین»

آیات 35 تا 37 سوره انبیاء 89/08/05

(کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ وَنَبْلُوکُم بِالشَّرِّ وَالْخَیْرِ فِتْنَةً وَإِلَیْنَا تُرْجَعُونَ (35) وَإِذَا رَآکَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِن یَتَّخِذُونَکَ إِلَّا هُزُواً أَهذَا الَّذِی یَذْکُرُ آلِهَتَکُمْ وَهُم بِذِکْرِ الرَّحْمنِ هُمْ کَافِرُونَ (36) خُلِقَ الْإِنسَانُ مِنْ عَجَلٍ سَأُورِیکُمْ آیَاتِی فَلاَ تَسْتَعْجِلُونِ (37)

چون جریان معاد از عناصر محوری سوَر مکّی بود لذا در این سور ه یعنی سورهٴ انبیاء که در مکه نازل شد بعد از جریان توحید و نبوّت مسئلهٴ معاد را به این صورت مطرح می کند می فرماید دنیا دار امتحان است این اصل اول امتحان نمی تواند ابدی باشد چون مقدمه است و لغو است امتحانِ ابدی انسان دائماً در کلاس آزمون باشد بی نتیجه. امتحان حکمت است ابدیّتِ امتحان لغو است پس حتماً امتحان منقطع الآخر است این دو, سوم اینکه امتحان که قطع شد اگر به محکمه و پاداش و کیفر نرسد لغو است یعنی اگر بعد از مرگ خبری نباشد می شود عبس لذا قرآن کریم هم ضرورت معاد را مطرح می کند هم انقطاع دنیا را طرح می کند دنیا حتماً پایان پذیر است چون دار امتحان است و امتحان با ابدیّت سازگار نیست لذا فرمود: (کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ) یا (مَا جَعَلْنَا لِبَشَرٍ مِن قَبْلِکَ الْخُلْدَ) یا (إِنَّکَ مَیِّتٌ وَإِنَّهُم مَیِّتُونَ) و مانند آن, چون امتحان یقیناً منقطع الآخر است باید به محکمه ختم بشود نه به عدم صدق وگرنه می شود عبس (أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاکُمْ عَبَثاً) لذا بعد از اینکه مسئلهٴ آزمون را ذکر فرمود به صورت (وَنَبْلُوکُم بِالشَّرِّ وَالْخَیْرِ فِتْنَةً) فرمود: (وَإِلَیْنَا تُرْجَعُونَ) یعنی مرجعی دارید محکمه ای هست حساب و کتابی هست این یک, همان طوری که مبدأ دارید و آن مبدأ خداست «و لا شریک له» معاد داریم و آ ن مرجع و معاد خداست آن هم «ولا شریک له» آ ن «لا شریک له» را با تقدیم جار و مجرور بر فعل ذکر کرد فرمود: (إِلَیْنَا تُرْجَعُونَ) نه «ترجعون إلینا» این (إِلَیْنَا تُرْجَعُونَ) ضمن رعایت فواصل آیات که با واو و نون ختم می شود مفید حصر هم هست یعنی به جایی مراجعه می کنید آنجا فقط ماییم (وَإِلَیْنَا تُرْجَعُونَ) نه به غیر ما مراجعه می کنید یک, نه به ما و غیر ما مراجعه می کنید که شریک در معاد داشته باشیم این دو, (وَإِلَیْنَا) یعنی «لا إلی غیرنا ترجعون» آیات قبلی غالب اینها با واو و نون ختم می شد در این صفحه و صفحهٴ قبل هم که می بینید همه یا با یاء و نون یا با واو و نون ختم می شود پس این (وَإِلَیْنَا تُرْجَعُونَ) دو مطلب را به همراه دارد.

ص: 75

مطلب بعدی آن است که در بحث دیروز ملاحظه فرمودید در جریان شرّ دو مقام محور بحث است یکی اینکه شرّ امر وجودی است یا عدمی, یکی اینکه حالا که عدمی شد عدمِ محض نیست شرّ هرگز امر وجودی نخواهد بود یعنی ممکن نیست چیزی موجود باشد این وجود شرّ باشد این محال است برای اینکه این وجود برای خود خیر است, برای علّت خودش خیر است, برای معمول خودش خیر است, برای ملازمات خودش خیر است این مار و عقرب همان طوری که طزرو و طیهو و آهو و امثال ذلک از زندگی لذّت می برند, از تغذیه لذّت می برند, از تولید لذّت می برند, از رشد و نموّ لذّت می برند, آنها هم همین طورند هیچ فرقی بین آهو و مار و عقرب که نیست تنها آسیبی که باعث شرّ بودن عقرب می رسد این است که کسی را می گَزد و مسموم می کند وگرنه این مار و عقرب برای خودشان همان لذّتی را دارند که آهو و طیهو دارند پس هیچ موجودی برای خود شرّ نیست مناسب با علّت خودش هم هست, مناسب با معلول و ملازمات و لوازم و ملزومات خودش هم هست و خیر است هر جا شرّ انتزاع می شود از «لیس» تامّه یا «لیس» ناقصه است یعنی یا حیات را می گیرند یا سلامت یک موجود زنده ای را, اگر کاری به کار کسی نداشته باشند همین طور است مرض هم همین طور است مرض آن است که میکروبی جایی رشد می کند آن میکروب همان لذّتی را می برد که انسان و حیوان آن لذّت را می برند دیگر او هم زاد و ولد دارد او هم تغذیه دارد او هم رشد دارد او هم لذّت دارد این طور نیست که یک میکروب لذّت نبرد فقط انسان و حیوان لذّت می برند که این میکروب اگر جای دیگر رشد بکند نه در بدن انسان کاری با انسان ندارد شرّی نیست وقتی وارد بدن انسان شد و ناشناخته بود و حیات انسان را از بین برد شده «لیس» تامّه یا سلامت انسان را از بین برده شده «لیس» ناقصه می شود شرّ, پس در مقام اول هیچ یعنی هیچ تردیدی نیست که شرّ امر عدمی است و هرگز یک امر وجودی از آن جهت که وجودی است شرّ نیست این مقام اول, مقام دوم آن است که خب بالأخره اینکه باعث «لیس» تامّه می شود یا باعث «لیس» ناقصه می شود یک امر وجودی است دیگر این امر وجودی را خدا چرا آفرید که باعث سلب حیات یا سلب سلامت بشود اینجاست که آن احتمالات پنج گانه مطرح است شیء یا خیرِ محض است مثل فرشتگان و عقولِ عالیه عرش الهی لوح الهی مقامات انبیا عصمت, وحی, نبوّت اینها خیرِ محض اند به هیچ کسی آسیب نمی رسانند.

ص: 76

پرسش:

پاسخ: اینها ملائکةالعذاب اند آن مراحل پایین اند وگرنه آ ن فرشتگانی که برتر از این مأموریتها هستند حاملان عرش اند فقط وحی می آورند و حیات می بخشند اینها اصلاً برای هیچ کسی شرّ نیستند خب, چون کاری با کسی ندارند این ملائکه مادون اند که نسبت به برخیها عامل تعذیب اند و امثال ذلک.

پرسش:

پاسخ: حالا بله, به این روایتی که در بحث دیروز مرحوم امین الاسلام نقل کرد هم باز اشاره می شود که چگونه بیماری شرّ است و شرّ بودن او از چه منظر است خب.

پس این قِسم اول آنکه خیرِ محض است این را داریم, قِسم دوم احتمال دوم آنکه شیئی شرّ محض باشد شرّ محض فرض ندارد یک شیء برای خودش شرّ باشد نسبت به علّتش شرّ باشد نسبت به معلول خودش شرّ باشد اینکه نیست این بیماری همان طوری که گفته شد این میکروب رشد می کند اگر در بیرون بدن انسان رشد بکند که شرّی نیست این میکروب مانند حیوانات دیگر تغذیه می خواهد, رشد می خواهد, تولید دارد مثل سایر حیوانات و لذّت هم می برد برای خودش ملازماتش, ملزومات, لوازمش هیچ کدام شرّ نیست منتها حالا این حیوان چون به بدن انسان راه پیدا کرده اینجا جای رشد و زاد و ولد شد این برای انسان چون باعث سلب حیات او یا سلب سلامت اوست شرّ است وگرنه اگر در جای دیگر رشد می کرد که شرّ نبود, پس این بیماریها برای خودشان شرّ نیستند ممکن نیست موجودی شرّ محض باشد پس خیر محض داریم یک, شرّ محض اصلاً نخواهیم داشت یعنی وجودش مستحیل است این دو, قسم سوم آن است که خیرش بیشتر از شرّ باشد این فرض دارد قسم چهارم و پنجم این است که یا شرّش بیشتر باشد از خیرش یا خیر و شرّش مساوی باشد این قسم چهارم و پنجم را یقیناً خدا خلق نمی کند و نکرده است یعنی حکمتِ باریتعالی اقتضا می کند موجودی که شرّش بیش از خیر اوست هرگز نیافریند یا خیر و شرّش مساوی هم است چون ترجیحی در کار نیست نمی آفریند بنابراین این سلب و تقسیم نشان می دهد که آنچه مصنوع خداست و فعل خداست یا خیرِ محض است مثل وحی و نبوّت و امثال ذلک یا خیرش غالب است و شرّش مغلوب نظیر همین بیماریها نظیر مار و عقربها نظیر آفتهایی که برای میوه هست برای درختان هست و مانند آن, آن اقسام دیگر یعنی شرّ محض باشد یا شرّش بیشتر باشد یا شرّش مساوی خیر باشد آنها اصلاً وجود ندارد, پس در علوم عقلی در مبحث خیر و شرّ دو مقامِ کاملاً از هم جدا محور بحث است. مقام اول این است که این شرّ امر وجودی است یا امر عدمی, مقام ثانی این است که حالا که عدمی است عدمیِ محض که نیست یک شیء وجودی است یک امر موجود است که منشأ این شرور هست آن شیء وجودی که منشأ این شرّ است حتماً یا باید خیرش غالب باشد خیرِ محض که منشأ شرّی نخواهد بود باید خیرش غالب باشد و اگر خدای سبحان این را نمی آفرید برای آن است که شرّ کم را مقدم داشت بر خیر زیاد و این ترجیح مرجوح است بر راجح این مطابق با حکمت نیست اما موجودی که شرّ محض است که اصلاً فرض ندارد شرّش بیش از خیر باشد خدا هرگز نمی آفریند با حکمت او سازگار نیست شرّ و خیرش مساوی هم, هم باشد ترجیح احدالمتساویین است یقیناً خدا این کار را نمی کند اما شیطان و امثال شیطان در سورهٴ مبارکهٴ ابراهیم و سایر سوَر مشخص شد که اینها شیطان از آن جهت که منشأ آزمون است در کلّ عالَم خیر است برای خودش که بد کرده است شرّ است شیطان از بهترین برکات عالَم است شیطان فقط وسوسه می کند هر کس به هر مقامی رسیده است به برکت جهاد اکبر است اگر کسی وسوسه ای در کار نبود او دیگر انسان نبود رشد نمی کرد کمالی نبود مجاهدتی نبود می شد فرشته, شیطان بیش از وسوسه هیچ سِمتی ندارد در قیامت هم صریحاً اعلام می کند می گوید که (فَلاَ تَلُومُونِی وَلُومُوا أَنفُسَکُم مَّا أَنَا بِمُصْرِخِکُمْ وَمَا أَنتمُ بِمُصْرِخِیَّ) خودتان را ملامت کنید مرا سرزنش نکنید من دعوت کردم شما هم آمدید خب عقل دعوت کرد, فطرت دعوت کرد, وحی دعوت کرد, امام دعوت کرد, پیغمبر دعوت کرد می خواستید بروید من فقط دعوت کردم شما آمدید هیچ سلطه ای شیطان بر کسی ندارد مگر اینکه خود انسان به طرف او برود او را ولیّ خود قرار بدهد چون بحثهای سورهٴ مبارکهٴ ابراهیم و امثال آن گذشت که شیطان فقط وسوسه می کند مثل کلب معلَّم است در نظام هستی این سگِ تربیت شده است یک سگ جزء کلاب حراش نیست که هر کسی را بتواند بگزد و هر کس به هر مقامی رسیده است به برکت وسوسه است اگر وسوسه نبود اگر مبارزهٴ نفس نبود جهاد اکبر نبود همچنین جهاد اصغر نبود بنابراین وجود شیطان در کلّ عالم برکت است منتها برای خودش شرّ است برای خودش یعنی به سوء اختیار خودش مثل انسان کافر. چیزی در عالَم به نام شرّ محض نیست به نام شرّ کثیر نیست به نام شرّ متساوی نیست هر چه هست شرّش اقل از خیر است این را یقیناً خدای سبحان آفرید. مسئلهٴ آزمون هم چون دنیا دار امتحان است چیزی در دنیا نیست که امتحان نباشد و صبغهٴ آزمون نداشته باشد گاهی می فرماید: (بَلَوْنَاهُم بِالْحَسَنَاتِ وَالسَّیِّئَاتِ) گاهی می فرماید: (نَبْلُوکُم بِالشَّرِّ وَالْخَیْرِ فِتْنَةً) گاهی می فرماید: (وَأَمَّا إِذَا مَا ابْتَلاَهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَهَانَنِ) بعضیها مبتلا به سلامت اند بعضیها مبتلا به مرض الآن ما که اینجا نشستیم از نعمت سلامت برخورداریم مبتلا به سلامتیم آنها که در بیمارستان بستری اند مبتلا به مرض اند ما خیال می کنیم که ابتلا فقط در بیمارستانهاست ابتلا یعنی امتحان در سورهٴ فجر فرمود همه مبتلای اند بعضی مبتلا یعنی مُمتحن به سلامت اند بعضی مبتلا یعنی ممتحن به بیماری اند ما سلامتی را به بعضیها به عنوان آزمون می دهیم ببینیم چه می کنند, ثروتی را به بعضیها می دهیم به عنوان ابتلا ببینیم چه می کنند, بعضی مبتلا به ثروت اند بعضی مبتلا به فقر ما خیال می کنیم این مال برای خود ماست و سعادت ما را تأمین می کند و امثال ذلک خب اگر کسی در دریا هست صدر و ساقه اش آب است اگر کسی در فضاست بالا و پایین و آغاز و انجامش هواست ما در عالمِ امتحان داریم زندگی می کنیم آن وقت چیزی برای ما که صبغهٴ آزمون نداشته باشد فرض ندارد همهٴ ما مبتلاییم منتها خیال می کنیم این ابتلا فقط در بیماریها و فقر و امثال ذلک است که می گوییم مبتلا شد به فلان بیماری خیر, آنها هم که سالم اند و یا مرفّه اند و یا غنیّ اند مبتلا به مال اند مبتلا به سلامت اند بعضیها مبتلا به علم اند هر چه در دنیا هست وسیلهٴ امتحان است چیزی در دنیا به ما نمی دهند مگر اینکه با او ما را امتحان می کنند لذا فرمود گاهی به حسنات و سیّئات, گاهی به بیماری و سلامت که وجود مبارک حضرت امیر می فرماید: «حالا شرٍّ» آن طوری که طبق این روایت نورانی از حضرت نقل شده است وقتی به حضرت عرض کردند شما هم می فرمایید شرّ فرمود بله, برای اینکه در سورهٴ انبیاء خدا فرمود: (نَبْلُوکُم بِالشَّرِّ وَالْخَیْرِ فِتْنَةً) و بیماری شرّ است منتها شرّ بودن یک امر اضافی و امر نسبی است. از اینجا ما دو مطلب را همان طوری که قبلاً هم اشاره شد از کریمه برمی آید یکی اینکه وقتی دنیا دار امتحان شد یقیناً پایان می پذیرد چون امتحان با ابدیّت سازگار نیست دوم اینکه یقیناً یک نشئهٴ حساب و کتابی هست وگرنه امتحان می شود لغو ما را امتحان بکنند بیازمایند بعد پاداش و کیفر به ما ندهند که نمی شود خب پس این مسئلهٴ معاد.

ص: 77

پرسش:

پاسخ: نه, ما از آن امر عدمی شرّ انتزاع می کنیم منتها منشأش یک امر وجودی است.

پرسش:

پاسخ: نه, عدمِ محض که نیست اِزالهٴ یک امر موجود است یک چیز موجودی بخواهد از بین برود که خودبه خود از بین نمی رود که.

پرسش:

پاسخ: نه, درست است آن عدم است ولی این شیئی که باعث آن عدم می شود یک امر وجودی است.

پرسش:

پاسخ: بسیار خب, این شرّ خودش امر عدمی است عدمِ محض نیست برای اینکه عدمِ کمال نه سهمی از وجود دارد بالأخره عدمِ ذات که «لیس» تامّه یا عدم وصف از شیئی است عدم محض که نیست عدمی که به هیچ جا تکیه نکند که نیست سلبِ ذات یا سلبِ کمال ذات است این سلب ذات یا سلب کمال ذات سبب می خواهد آن سبب باید خیرش بیشتر باشد از این سلب تا خدای حکیم او را بیافریند لذا در مقام اول ثابت می شود که شرّ امر عدمی است در مقام ثانی ثابت می شود که منشأ این امر عدمی چیزی است که خیرِ او بیش از این شرّ است حالا در جریان مکّه این کفّار چندتا کار می کردند نسبت به وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دهن کجی داشتند مسخره می کردند و خدای سبحان این استهزایشان را نقل می کند و کیفرش هم ذکر می کند می فرماید اینها نسبت به وحی و نبوّت که منشأ خیر و رحمت و برکت است دهن کجی دارند نسبت به ذات اقدس الهی که همهٴ نِعم از اوست کفر می ورزند نسبت به بتهایی که هیچ کاره اند حسّاس اند (وَإِذَا رَآکَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِن یَتَّخِذُونَکَ إِلَّا هُزُواً) تو را وسیلهٴ مسخره قرار می دهند استهزاء می کنند گرچه در سورهٴ حجر گذشت خدا فرمود: (إِنَّا کَفَیْنَاکَ الْمُسْتَهْزِئِینَ), (أَلَیْسَ اللَّهُ بِکَافٍ عَبْدَهُ) نسبت به تو ظهور کرده جلوی استهزای آنها را خواهیم گرفت آنها را به عذاب الیم گرفتار خواهیم کرد یا کردیم (إِنَّا کَفَیْنَاکَ الْمُسْتَهْزِئِینَ) ولی این گروه هر وقت تو را ببینند مسخره می کنند چطور مسخره می کنند, اولاً نام تو را با وهن می برند یک, نام آلهه را با جلال و شکوه می برند دو, آن تعبیراتی که تو دربارهٴ خدایان آنها می کنی اصلاً آن تعبیرات را ذکر نمی کنند این سه, (أَهذَا الَّذِی) این یکی, با تحقیر می گویند (أَهذَا الَّذِی) این یک, (یَذْکُرُ آلِهَتَکُمْ) از آن چوبها و این صنم و وثن به عنوان آلهه نام می برند که پربرکت ترین و مقدّس ترین نام است این دو, اینکه پیامبر دربارهٴ آلهه گفته (لاَ یَمْلِکُونَ مَوْتاً وَلاَ حَیَاةً وَلاَ نُشُوراً) یا (أَلَهُمْ أَرْجُلٌ یَمْشُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ أَیْدٍ یَبْطِشُونَ بِهَا) اینها را که دربارهٴ آلهه فرمود اصلاً ذکر نمی کنند سه, خب (أَهذَا الَّذِی) یک, (یَذْکُرُ آلِهَتَکُمْ) به چه چیزی آن سومی را حذف کردند یعنی «یذکر آلهتکم بسوء» آن اصلاً نام نمی برند مثل اینکه در همین سورهٴ مبارکهٴ انبیاء در آیهٴ شصت به این صورت ذکر کرد که وقتی جریان وجود مبارک حضرت ابراهیم بتها را شکست و اینها از یکدیگر سؤال کردند که (قَالُوا مَن فَعَلَ هذَا بِآلِهَتِنَا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمِینَ ٭ قَالُوا سَمِعْنَا فَتی یَذْکُرُهُمْ) یک جوان ناشناسی آلههٴ ما را نام می برد دیگر نمی گویند به سوء نام می برد پس سه مطلب است که سومی را برای تحقیر اصلاً ذکر نمی کنند اوّلی را با تحقیر ذکر می کنند دومی را با جلال و شکوه ذکر می کنند (سَمِعْنَا فَتی) این اوّلی, آن سومی که «آلهتکم بسوء» آن سوء را ذکر نمی کنند این سومی, وسط را که دربارهٴ بتهاست با جلال و شکوه ذکر می کنند می شود آلههٴ شما اینجا هم این آیهٴ محلّ بحث هم همین طور است (وَإِذَا رَآکَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِن یَتَّخِذُونَکَ إِلَّا هُزُواً) آن گاه این سه مطلب را با این سه تعبیر که یکی محذوف است و دوتا مذکور ذکر می کنند (أَهذَا الَّذِی) این یکی, این دارد به خدایان ما بد می گوید این (هذَا الَّذِی) با تحقیر ذکر می شود این یک, (آلِهَتَکُمْ) را با جلال و شکوه ذکر می کنند چه نامی پربرکت تر از اِله ما دیگر نامی بالاتر از اله نداریم بالاتر از نبیّ, بالاتر از امام, بالاتر از فرشته, بالاتر از وصیّ نامی از همهٴ نامها با جلال و شکوه تر است دیگر این را می دهند به این چوبها و (أَتَعْبُدُونَ مَا تَنْحِتُونَ) به آنها می دهند آن سومی هم که به سوء از ذکر می کنند بعد (وَهُم بِذِکْرِ الرَّحْمنِ هُمْ کَافِرُونَ) قرآ ن کریم در مقابل این کلمهٴ (هُمْ) را تکرار کرده فرمود اینها کسانی اند که الرّحمانی که حیات به اینها داد, سلامت به اینها داد, دنیا و آخرت تأمین کرد, برای بشر آسمان و زمین را آفرید به الرّحمان کافرند به دنبال سنگ و گِل راه افتادند (وَهُم بِذِکْرِ الرَّحْمنِ هُمْ کَافِرُونَ) بعد هم در برابر تهدیدات وجود مبارک پیامبر می گویند خب اگر عذابی هست عذاب را بیاور (فَأْتِنَا بِمَا تِعِدُنَا إِن کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ) اگر تهدیدی می کنی می گویی خدایی هست و عذابی دارد بفرست فرمود اینها عجول اند عجله با سرعت فرق دارد سرعت وصفِ حرکت است عجله وصف متحرّک است این یکی, و سرّ اینکه عجله بد است و سرعت خوب این است که عجله آن است که شیء قبل از وقت انجام بگیرد مثل اینکه کسی بخواهد قبل از ظهر نماز بخواند خب قبل از زوال وقتِ نماز ظهر نیست این می شود عجله و مذموم سرعت آن است که حالا که وقتش فرا رسید در اوّلین فرصت استفاده کنی لذا سرعت مطلوب و محمود است و عجله مذموم که «العجلة مِن الشیطان» در کلّ نظام خب (کُلُّ شَی ءٍ عِندَهُ بِمِقْدَارٍ), (إِنَّا کُلَّ شَیْ ءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ) این طور است هر چیزی حسابی دارد نظمی دارد اگر قبل از آن موعد باشد می شود عجله و مذموم و اگر بعد از رسیدن فرصت باشد در اوّلین فرصت مثل اینکه کسی نماز اول وقت بخواند می شود (سَارِعُوا إِلَی مَغْفِرَةٍ) بعضی از امور است که اصلاً وقت ندارد مثل «عَجِّلوا بالتوبة قبل الفوت» و گاهی با قرینه گفته می شود «عجّلوا بالصّلاة» این «عجّلوا بالصّلاة» یعنی (سَارِعُوا) یعنی وقت نماز که فرا رسید عجله کنید. انسان از دو بخش طین و فطرت خلق شده است در بحثهای قبل هم داشتیم که سیدناالاستاد مرحوم علامه به خوبی اینها را از هم جدا کرده بیش از پنجاه آیه در قرآن کریم در مذمّت انسان است انسان عجول است, انسان ظلوم است, انسان هلوع است, انسان جزوع است, انسان ظلوم است, انسان ملوم است, انسان قطور است اینها, بیش از پنجاه آیه در رذیلت انسان است و آیاتی هم در فضیلت انسان آن آیاتی که در فضیلت انسان است به فطرت او به (نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُوحِی) برمی گردد به (فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا) برمی گردد (فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا) برمی گردد و مانند آن, این آیاتی که در مذمّت انسان است به (إِنَّا خَلَقْنَاهُم مِن طِینٍ), (إِنِّی خَالِقٌ بَشَراً مِن طِینٍ) و مانند آن برمی گردد حالا _ ان شاءالله _ تتمّه بحث برای روز شنبه.

ص: 78

«و الحمد لله ربّ العالمین»

آیات 35 تا 41 سوره انبیاء 89/08/08

(کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ وَنَبْلُوکُم بِالشَّرِّ وَالْخَیْرِ فِتْنَةً وَإِلَیْنَا تُرْجَعُونَ (35) وَإِذَا رَآکَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِن یَتَّخِذُونَکَ إِلَّا هُزُواً أَهذَا الَّذِی یَذْکُرُ آلِهَتَکُمْ وَهُم بِذِکْرِ الرَّحْمنِ هُمْ کَافِرُونَ (36) خُلِقَ الْإِنسَانُ مِنْ عَجَلٍ سَأُورِیکُمْ آیَاتِی فَلاَ تَسْتَعْجِلُونِ (37) وَیَقُولُونَ مَتَی هذَا الْوَعْدُ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ (38) لَوْ یَعْلَمُ الَّذِینَ کَفَرُوا حِینَ لاَ یَکُفُّونَ عَن وُجُوهِهِمُ النَّارَ وَلاَ عَن ظُهُورِهِمْ وَلاَ هُمْ یُنصَرُونَ (39) بَلْ تَأْتِیهِم بَغْتَةً فَتَبْهَتُهُمْ فَلاَ یَسْتَطِیعُونَ رَدَّهَا وَلاَ هُمْ یُنظَرُونَ (40) وَلَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِن قَبْلِکَ فَحَاقَ بِالَّذِینَ سَخِرُوا مِنْهُم مَّا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِءُونَ (41)

بعد از اینکه در طرح مسئلهٴ معاد فرمود دنیا دار امتحان است این یک مقدمه و امتحان ابدی نخواهد بود این دو، پس دنیا منقطع الآخر است و پایانی دارد و همچنین دنیا ظرف امتحان است این یک مقدمه و امتحان برای پاداش و کیفر است این دو مقدمه، پس مسئلهٴ قیامت ضروری است این نتیجه و همان طوری که در بحثهای سابق داشتیم اصطلاح بالضروره که در منطق و کلام و فلسفه مطرح است در قرآن کریم از آن به عنوان (لاَ رَیْبَ فِیهِ) یاد می کند مطلبی را که قرآن بخواهد به عنوان ضروری مطرح کند می فرماید: (لاَ رَیْبَ فِیهِ) این (لاَ رَیْبَ فِیهِ) قرآن همان معنای بالضروره است «لا ریبِ» که در اینکه دو دوتا چهارتاست یک وقت می گوییم دو دوتا چهارتا بالضروره، یک وقت می گوییم دو دوتا چهارتا «لا ریب فیه»، «لا ریب فیه» این کتاب (الم ٭ ذلِکَ الْکِتَابُ لاَ رَیْبَ فِیهِ) یا (رَبَّنَا إِنَّکَ جَامِعُ النَّاسِ لِیَوْمٍ لاَ رَیْبَ فِیهِ)، «المعاد حقٌّ بالضرورة لا ریب فیه» پس طبق این دو مبحث دنیا منقطع الآخر است و یقیناً بعد از دنیا خبری است و آن صحنهٴ پاداش و کیفر است دربارهٴ دنیا هم فرمود ما شما را به خیر و شرّ و سلامت و مرض و مانند آن امتحان می کنیم در مسئلهٴ خیر و شرّ اشاره شد که دو مقام محور بحث است یکی اینکه اصلاً شرّ وجودی است یا عدمی در این مقام ثابت شد عندالتحقیق شرّ امر عدمی است مقام ثانی آن است که چون عدمِ محض نیست بالأخره شیئی باید باشد که باعث این زوال هست آن شیء یا خیرِ محض است یا شرّ محض است پنج احتمال معروف و روشن شد که شرّ محض نداریم، شرّ متساوی نداریم، شرّ اکثری نداریم در بین محتملات پنج گانه تنها چیزی که موجود است خیر کثیر است و خیر محض، خیر محض مثل مبادی عالیه، عرش الهی، وحی و نبوّت و عصمت آن فرشتگان حاملان عرش و اینها، خیرشان اکثر است شرّ باشد آنچه در عالم طبیعت است از این قبیل است گاهی ممکن است به آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «بقره» و مانند آن برخورد کنیم که خدا می فرماید خَمر و میسر (إِثْمُهُمَا أَکْبَرُ مِن نَفْعِهِمَا) پس بدیِ اینها بیش از خوبی اینهاست شرّ اینها بیش از خیر اینهاست پس ما در عالَم داریم چیزی که «إثمه اکثر من نفعه، شرّه أکثره مِن خیره، قُبحه أکثر مِن حُسنه» و مانند آن، پاسخ این گونه از أسئله آن است که در نظام تکوین آنچه فعل خداست بیش از این دو قسم نیست اما آ نچه فعلِ بشر است گاهی شرّ محض است گاهی شرّ کثیر است گاهی شرّ متساوی است خَمر و مِیسر را بشر می سازد فعل اوست آنچه را که ذات اقدس الهی ساخته فرمود ما از این گیاه از این زمین از این خاک از این آب از این هوا از این وسایل مادّی برای شما همهٴ امکانات را فراهم کردیم در اوایل سورهٴ مبارکهٴ «رعد» فرمود انواع و اقسام روئیدنیها و گیاهان و باغداری و کشاورزی از همین زمینه است انواع و اقسام بهره را از این انگور می برید همه طیّب و طاهر است (کُلُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللّهُ حَلاَلاً طَیِّباً) اما آن یکی (لاَ تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّیْطَانِ) از این انگور آن مادّه را درست نکنید این کار شما خب یا شرّ محض است یا شرّ أکثر این طور نیست که ذات اقدس الهی خمر آفریده باشد که یا قمار آفریده باشد که فرمود انواع و اقسام این چوبها را بهره برداری بکنید ولی این را به صورت ابزار قمار درست نکنید این را کردید یا شرّ محض است یا شرّ أکثری، بنابراین کارِ بشر است که یا شرّ محض است یا شرّ أکثری یا شرّ مساوی وگرنه در ذات اقدس الهی فرمود این چیزی را که ما آفریدیم خیر محض است شما این را به هم نزنید این (یَبْغَونَهَا عِوَجاً) همین است که در بحثهای سابق هم داشتیم خدا کارها را بر اساس صراط مستقیم انجام می دهد شما این را به هم می زنید یعنی (یَبْغَونَهَا عِوَجاً) همین صراط مستقیم را شما کج می کنید مثل اینکه چوب مستقیمی دادند آهن مستقیمی دادند که شما با این آهن مستقیم مشکل مسکنتان را حل بکنید حالا کسی به سوء اختیار خودش این آهن را کج می کند این «بقاءه عوجا» این مستقیمِ صاف را کج کردید اگر چنین کاری انجام بدهید این نه تنها «إثمه أکثر مِن نفعه» بلکه «رجس کله» گرچه در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» به این صورت فرمود: (إِثْمُهُمَا أَکْبَرُ مِن نَفْعِهِمَا) لکن در سورهٴ مبارکهٴ «مائده» که آخرین سورهٴ کلّی است که بر حضرت نازل شده است و بخشهای پایانی حکم خَمر و خنزیر را بیان می کند می فرماید صدر و ساقهٴ این کار شرّ است (إِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَیْسِرُ وَالْأَنْصَابُ وَالْأَزْلاَمُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیْطَانِ) نه اینکه خیرش بیش از شرّش است این همه اش شرّ است چه خیری دارد این کار، در سورهٴ مبارکهٴ «مائده» آیهٴ نود این است (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَیْسِرُ وَالْأَنْصَابُ وَالْأَزْلاَمُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیْطَانِ) نه اینکه خیرش بیش از شرّ است اوایل فرمود: (لاَ تَقْرَبُوا الصَّلاَةَ وَأَنْتُمْ سُکَارَی) خب بازار رسمی حجاز خمرفروشی بود این از همان اول که نمی توانست بسیاری از احکام در مدینه نازل شد در همان سیزده سال مکّه بخشهای وسیعی از احکام نیامده بود اما چون مستقیماً که آمده نمی تواند بازار را ببندد برده فروشی را حذف کند به تدریج ضررهای خمر را ذکر کرده فرمود: (لاَ تَقْرَبُوا الصَّلاَةَ وَأَنْتُمْ سُکَارَی) کم کم فرمود این کار ضرر دارد بعد کم کم فرمود ضررش بیش از منفعتش است بعد فرمود فقط پلید است نه اینکه این شرّش بیش از خیر باشد این آیه سورهٴ مبارکهٴ «مائده» یعنی آیهٴ نودم که بخش پایانی آیات ناظر به خمر و خنزیر است به صورت حصر فرمود: (إِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَیْسِرُ وَالْأَنْصَابُ وَالْأَزْلاَمُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیْطَانِ)، (مِنْ عَمَلِ الشَّیْطَانِ) است دیگر نه «مِن عمل الرّحمن» خب، بنابراین کاری که در نظام عالَم هست یا خیرِ محض است مثل فرشته ها و ارواح انبیا و اولیا و وحی و نبوّت و امثال ذلک یا خیرش اکثر از شرّ است این راجع به خیر و شرّ که مربوط به آیهٴ سابق است.

ص: 79

پرسش:...

پاسخ: این در آیهٴ چیز است وقتی که نازل شد مثل اینکه سیب و گلابی را ذات اقدس الهی در بحثهای همان .. قبلاً خواندیم این سیب و گلابی نعمت خوبی است کسی که به سوء اختیار خودش بیمار شده دستگاه گوارش او بد است زخم اثنی عشر دارد این هر چه این گلابی را بخورد دادش در می آید خب او مریض است و نباید خودش را مریض می کرد و باید پرهیز بکند آیات الهی وقتی که به کفار نازل می شود اینها به جای اینکه توبه بکنند درمان بشوند در برابر این آیه می ایستند کفرشان زیادتر می شود شرّشان زیادتر می شود این آیه باعث کفر آنها نشد آن جهلِ علمی یک، جهالت عملی دو، وادارشان کرده در برابر حق بایستند خب (وَلاَ یَزِیدُ الْکَافِرِینَ کُفْرُهُمْ إِلَّا خَسَاراً) وگرنه همین آیه (إِذَا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِیمَاناً) همین آیه وقتی بر مؤمنان خوانده می شود درجات فهمشان بالاتر می رود ایمانشان بالاتر می رود چون در مکّه مشکل اصول دین مطرح بود و دهن کجیهایی هم کفّار نسبت به وحی و نبوّت داشتند این آیه 36 که در سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» نازل شد این آیه همسانی دارد به عنوان دلداری مسلمانها، تسلّی مسلمین که می فرماید تنها شما نیستید که به شما آسیب می رساند مسخره می کنند استهزا می کنند و مانند آن، امّتهای دیگر نسبت به انبیای پیشین(علیهم السلام) هم همین دهن کجیها را داشتند آنها صبر کردند شما هم صبر بکنید ما آنها را تنبیه کردیم اینها را هم تنبیه می کنیم. تنبیه خدا هم دو قسم است یک بخشش مربوط به دنیاست که در گذشته دامنگیر آنها شد بخشی مربوط به آخرت است فعلاً عذابهای دنیایی دامنگیر مشرکان مکّه نشد و نمی شود اینها به عذاب اخروی تهدید می شوند منتها می گویند چه موقع می آید اینها اصلاً حالیشان نمی شود که معاد وقتی است که کِی و کجا رخت برمی بندد معاد نظیر بحثهای تاریخ میلادی و هجری شمسی و هجری قمری نیست که ما بگوییم این صحنه می رود، می رود در فلان سال معاد رخ می دهد معاد وقتی رخ می دهد که کِی از بین برود و کجا از بین برود این کِی و کجا دوتا سؤال است یکی از زمان است یکی از زمین هر دو باید رخت بربندد اگر زمین هست و دور شمس می گردد این زمین با حرکتش دور خود و دور شمس زمان می سازد شب و روز می سازد تاریخ می سازد اگر بساط ارض برچیده شود (وَالْأَرْضُ جَمِیعاً قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ) بساط آسمانها برچیده شد (یَوْمَ نَطْوِی السَّماءَ کَطَیِّ السِّجِلِّ لِلْکُتُبِ) نه کِی داریم نه کجا. خب، این آتش از کجاست فرمود دفعتاً همین شخص ظالم که اینها قرار دارد گُر می گیرد این می خواهد فرار کند نمی تواند ما که از جای دیگر هیزم نمی آوریم زغال سنگ نمی آوریم موادّ تی ان تی نمی آوریم نفت و بنزین و گازوئیل نمی آوریم که آتش دود کنیم (أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً) حَطب یعنی هیزم همین شخص ظالم هیزم جهنم است دفعتاً می بینی گُر گرفته حالا می خواهد آتش را خاموش کند نمی تواند از جلو خاموش می کند پشت سر هست از پشت سر خاموش می کند از جلو هست آتشها چهار قِسم است یک قسمش اصلاً علاج پذیر نیست یک وقت اتومبیل آدم، خانهٴ آدم، مسکن آدم، مغازهٴ آدم آتش می گیرد خب آدم بیرون می آید نجات پیدا می کند یک وقت لباس آدم آتش می گیرد این لباس را می کَند نجات پیدا می کند یک وقت بدن آدم آتش می گیرد انسان می میرد راحت می شود اما «چه سازم به ناری که در دل نشیند» اگر (نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ) بود، (الَّتِی تَطَّلِعُ عَلَی الْأَفْئِدَةِ) بود این چه کار بکند فرمود این کجا می خواهی بروی اینکه از جای دیگر نیامده تو فرار بکنی پس چرا عجله می کنی اگر این آتش از بیرون بود راه نجات داشتی اما از درون خودت است چون (نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ) است، (الَّتِی تَطَّلِعُ عَلَی الْأَفْئِدَةِ) است اول درون را می سوزاند بعد بیرون را بر خلاف نارِ دنیا، نار دنیا اول لباس را می سوزاند بعد بدن را می سوزاند بعد آسیبی به درون می رساند اما این آتش از درون شروع می شود از بیرون که نیامده اول درون را می سوزاند هست بعد بیرون را نمی شود خاموش کرد آن وقت کجا آدم می تواند فرار بکند کسی که خودش اَلو شده گُر گرفته این کجا می تواند فرار بکند فرمود چرا عجله می کنی یک وقت می بینی گُر گرفتی شما خیال نکنید مسئلهٴ معاد در تاریخ میلادی و تاریخ هجری شمسی و هجری قمری می گنجد مکرّر سؤال می کنی کِی، کجا، اگر کِی هست قیامت نیست اگر کجا هست قیامت نیست وقتی کِی و کجا رخت بربست یعنی زمین و آسمان برچیده شد قیامت ظهور می کند و آتش هم خودتی اگر (نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ) است، (الَّتِی تَطَّلِعُ عَلَی الْأَفْئِدَةِ) این راه فرار را می بندد آخر چرا عجله می کنی چنین خطری در پیش است اینکه می بینید این طور ائمه(علیهم السلام) ضجّه می زنند و ناله می کنند می دانند چه خبر است آنجا دیگر آتشی نیست که قابل خاموش شدن باشد که. خب، پس بنابراین فرمود اینها عجله می کنند در قرآ ن همان طوری که در بحثهای قبل ملاحظه فرمودید بیش از پنجاه آیه در مذمّت انسان است این دیگر با اومانیسم و امثال ذلک کاری ندارد این بیش از پنجاه آیه که در مذمّت انسان است انسان قَطور است انسان ظَلوم است انسان جَهول است انسان جَزوع است انسان مَنوع است انسان هلوع است انسان عجول است امثال ذلک فراوان است در قرآن همهٴ اینها برمی گردد به آن بخش (إِنِّی خَالِقٌ بَشَراً مِن طِینٍ) آن جنبهٴ کرامت انسان به استناد خلافت اوست که برمی گردد به فطرت و روح انسان و (نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُوحِی) و خلیفةاللهی بودن اوست درست است که فرمود: (لَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ) در همان آیهٴ (لَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ) ملاحظه فرمودید که سرّ کرامت انسان، گوهر ذات انسان بما أنّه انسانٌ نیست سرّ کرامت انسان این است که او خلیفةالله است که (إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً) پس (لَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ) که آیات فراوانی هم دارد (خَلَقَ لَکُم مَا فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً) یا دارد (وَسَخَّرَ لَکُم مَا فِی السَّماوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً) آسمان و آنچه در آسمان است مسخّر شما کرده، زمین را برای شما آفریده و شما را مُکرَّم کردیم اینها بین راه است نه پایان راه چرا انسان کریم است چرا موجودات آسمان و زمین برای اوست چرا مسخِّر اوست برای اینکه او خلیفةالله است (إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً) اگر ذات اقدس الهی در زمین خلیفه خلق کرد سه اصل را از او می خواهد که هر کدام از این اصول سه گانه طلیعه یک رساله یا یک کتاب است یکی جهان بینی عالِمانه و حکیمانه و محقّقانه، دوم جهان بانی حکیمانه و امینانه و عادلانه، سوم جهان آرایی مهندسانه و حکیمانه و عادلانه سه اصل یعنی سه اصل را قرآن از انسان خواست تا بشود خلیفه خب اگر کسی نانِ خلافت را خورد حرمت خلافت را چشید هیچ کدام از این اصول ثلاثه را انجام نداد همین قرآن است می گوید (کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ) دیگر، دیگر اومانیسم نیست می فرماید از هر حیوانی پَست تر است خب این هر حیوانی پَست تر است که دیگر با تفکّر اومانیسمی سازگار نیست بنابراین اگر کسی نان خلافت را خورد به اصطلاح قائم مقام شد امضای او خریدار شد باید حرف آن مَنوب عنه را بزند نه حرف خودش را اگر کسی محترم است باید حرف دین را بزند اگر حرف دین را نزد می شود (کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ) اگر به فکر أجوفین بود اگر به فکر راه بندی این و راه بندی آن بود می شود شیاطین الإنس اگر نه به این فکر بود که أجوفین خودش را تأمین کند می شود (کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ) که (أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ) خب، پس بنابراین بین اومانیسمی که آنها می گویند با اینکه جهان برای انسان خلق شده است بین الحقّ و الباطل فرق است آنکه او اومانیسم می داند قرآن می گوید: (کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ) اینکه می گوید: (سَخَّرَ لَکُمُ) اینها یا انبیا هستند یا معصومین اند یا شاگردان اینها هستند یا علمای عادل اند و مانند آن، سه کار را قرآن از ما خواست فرمود جهان بین باش (أَوَ لَمْ یَنظُرُوا فِی مَلَکُوتِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ) جهان بان باش که مبادا چیزی را فاسد کنی نظیر دیگران باشی (إِذَا دَخَلُوا قَرْیَةً أَفْسَدُوهَا وَجَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِهَا) یا (یُهْلِکَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ) جهان آرا باش برای اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «هود» و امثال «هود» گذشت که (هُوَ أَنشَأَکُم مِنَ الْأَرْضِ وَاسْتَعْمَرَکُمْ فِیَها) فرمود بی عُرضه نباش من همهٴ امکانات را برای شما خلق کردم هوش هم به تو دادم مجاری ادراکی و تحریکی هم دادم جهان آرا باش خدا استعمار کرده ما را این الف و سین و تاء برای مبالغه است نظیر استکبار، حتماً حتماً از ما خواست که جهان را آباد کنیم دربارهٴ مسجد فرمود: (إِنَّمَا یَعْمُرُ مَسَاجِدَ اللّهِ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ) دربارهٴ زمین فرمود: «إنما یعمر الأرض الانسان» حالا کافر هستی باش ولی زمین را باید آباد کنی الآن شما می بینید بخش وسیعی از بودجهٴ زمین صرف آدم کُشی است بودجه های نظامی کشورها هم مشخص است دیگر بیش از پنجاه درصد درآمد این روی زمین صرف این است که چگونه اسلحه بسازند و یک جا را بکُشند همین این دیگر اومانیسم نشد این (کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ) است یا (شَیَاطِینَ الْإِنْسِ) است خب، اینکه فرمود: (خَلَقَ لَکُم مَا فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً) همین است دیگر شما کلّ این خاورمیانه را می بینید، می بینید درآمد جنگی بیشتر است یا درآمد نان و گوشت مردم آن مقدار که صرف آدم کُشی می شود بودجه اش بیشتر است یا صرف نان و پنیر مردم. خب، بنابراین اینکه قرآ ن کریم دارد ما را می گوید جهان آرا باش فرمود خدا مُستعمِر است و شما مستعمَر ذیل همان آیه سورهٴ مبارکهٴ «هود» گذشت که از مقدّس ترین واژه ها، واژه های استعمار است بعد به صورتی در آمد که از منحوس ترین و پلیدترین تعبیرات شده واژه استعمار در قرآن کریم به این معناست خدای سبحان آسمان با همهٴ نظام کیهانی، زمین با همهٴ معادن را آفرید این سفرهٴ خداست بعد مهمان دعوت کرد به نام انسان فرمود همهٴ این نعمتها را برای تو خلق کردم هوشم به تو دادم امکانات هم به تو دادم از این سفره استفاده بکن و آقای خود باش این معنی استعمار قرآنی است بیگانه آمده می گوید در کشور خود معدِن داری هر چه داری از نیروی خودت از معدن خودت از توان خودت کمک بگیر کار بکن برای من و بردهٴ من باش سالیان متمادی در هند این طور بودند سالیان متمادی در ایران این بود استعمار معنیش این است خب این واژهٴ آسمانی را اینها پلید کردند و زمینی کردند فرمود خدا مستعمِر است شما مستعمَر خدایید از شما به الف و سین و تاء به جِدّ خواست زمین را آباد کنید اگر این امکانات در بشر نبود این هوش در بشر نبود که امر نمی کرد فرمود از شما خواست که زمین را آباد کنید حالا کافر هستی باش من نخواستم مسجد بسازی که (إِنَّمَا یَعْمُرُ مَسَاجِدَ اللّهِ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ) خب قبول نداری مرا قبول نداشته باش ولی خودت را قبول داشته باش این (هُوَ أَنشَأَکُم مِنَ الْأَرْضِ) خطاب که (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا) نیست انسان است فرمود بر فرض دین نداری این بیان نورانی حضرت سیّدالشهداء در قتلگاه از بهترین، همهٴ بیاناتشان بهترین است از جامع ترین بیانات حضرت است فرمود بالأخره اسلام آمده برای زندگی مردم و می داند که خیلیها کافرند خب قرآن که آمده برای رفاه مردم یعنی شما مسلمان بشوید و راحت زندگی کنید خب با اینکه می داند (وَمَا أَکْثَرُ النَّاسِ وَلَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِینَ) یا نه، برای مردم با شرط کفرشان هم برنامه دارد فرمود بسیار خب نپذیرفتید، نپذیرفتید ولی در دنیا برای اینکه راحت زندگی کنید آزاد باشید خب کُشتید، کُشتید دیگر، دیگر به زن و بچهٴ من برای چه حمله می کنید نفرمود حتماً مسلمان بشوید یعنی دین برای کافر بما أنّه کافر هم برنامهٴ بهزیستی دارد فرمود: «إن کنتم لا تخافون المعاد» اگر دین ندارید «لم یکن لکم دین و لا تخافون المعاد و کونوا حراراً فی دنیاکم» این دستور دینی است این (وَاسْتَعْمَرَکُمْ) از همین قبیل است نه یعنی (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا) شما جهان آرا باشید فرمود مسلمان هستی باش، یهودی هستی باش، مسیحی هستی باش، زرتشتی هستی باش، هر ملّتی داری باش لائیک هستی باش، لا مذهب هستی باش این زمین را آباد کن خراب نکن موقعی که (إِذَا دَخَلُوا قَرْیَةً أَفْسَدُوهَا) خب ببین تفاوت رَه از کجاست تا به کجا این انسانی که قرآ معرفی می کند با انسانی که کالأنعام دارند راه می روند (لَیَأْکُلُونَ الطَّعَامَ وَیَمْشُونَ) و خیال خود را انسان می پندارند (وَهُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً) کجاست فرمود اینها تو را مسخره می کنند خب انبیای قبیل را هم مسخره می کردند از شما سؤال می کردند که خب این عذاب چه موقع است فرمود صبر کنید یک چند روز صبر کنید آن وقتی که وقت رفت، آن جایی که جا رفت می بینید گُر می گیرید و دفعتاً هم می آید (تَأْتِیهِم بَغْتَةً) فرمود اینها می گویند که (خُلِقَ الْإِنسَانُ مِنْ عَجَلٍ) انسان عجول است در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» هم بود که انسان عجول است (وَکَانَ الْإِنْسَانُ عَجُولاً) آیه یازده سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» این بود (وَیَدْعُ الْإِنسَانُ بِالشَّرِّ دُعَاءَهُ بِالْخَیْرِ وَکَانَ الْإِنْسَانُ عَجُولاً) عجله هم همان طوری که در بحثهای چهارشنبه گذشت این بود که قبل از وقت آدم کاری انجام بدهد لذا مذموم است سرعت آن است که وقتی وقت شد اول وقت کارش را انجام بدهد سرّ مطلوبیّت سرعت و مذموم بودن عجله آن است که عجله مِن الشیطان از قبل از موعِد است سرعت این است که وقتی که وقت شد اول وقت کارت را انجام بده این نماز اول وقت این است، بحث اول وقت این است، درس اول وقت این است، کار اول وقت هم همین است خب این می شود سرعت.

ص: 80

پرسش: حاج آقا ما در کارهای خیر هم داریم

پاسخ: آن با قرینه ذکر شده است که «عجّلوا بالصلاة» در بحث چهارشنبه که گذشت با قرینه ذکر شد.

پرسش:...

پاسخ: آن سرعت است یعنی وقتش است ما وقتش که به دست شماست وقتش را با عجله تسریع کنید «اللهمّ عجّل لولیّک الفرج» نظیر «عجّلوا بالصلاة» است که با قرینه همراه است وگرنه «العجلة مِن الشیطان» هست عجله در قرآ ن مذمّت شده است دربارهٴ توبه که وقت ندارد عجله معنا ندارد اما به معنی سرعت است «عجّلوا بالصّلاة قبل الفوت عجّلوا بالتوبة قبل الموت».

پرسش:...

پاسخ: عجله مذمّت شده است (خُلِقَ الْإِنسَانُ مِنْ عَجَلٍ)، (وَکَانَ الْإِنْسَانُ عَجُولاً) عجله در جوهر او این است که قبل از رسیدن وقت کسی شروع به کار انجام بدهد دوتا فرق اساسی بین عجله و سرعت بود که این فرقها گذشت یکی اینکه عجله قبل از وقت است و سرعت بعد از رسیدن وقت در اوّلین فرصت این فرق اساسی عجله و سرعت، دوم اینکه عجله وصف شخص متحرّک است سرعت وصف حرکت نمی گویند این شخص سرعت دارد می گویند حرکت این شخص سریع است و سرعت برای حرکت است عجله برای متحرِّک است ولی سرعت برای حرکت گاهی مع القرینه به کار می رود نظیر «عجّلوا بالصلاة قبل الفوت» ولی دربارهٴ توبه چون موقّت نیست عجله اش به معنی سرعت است اینها با قرینه همراه است اگر چیزی موقّت باشد وقت داشته باشد قبل از او می شود عجله، اما توبه که واجب فوری است. خب، پس انسان اگر عجول هست به مناسبت همان آنچه (خَالِقٌ بَشَراً مِن طِینٍ) برمی گردد شتاب زده کار می کند و این را آمدند تعدیل کردند فرمود شما صبر کنید اینها (یَسْتَعْجِلُونِ) در بخشی از آیات قرآ ن کریم آمده که اینها عجله می کنند می گویند چه موقع این عجله است به نوح پیامبر هم گفته (یا نوح ائتنا) به انبیای دیگر هم می گفتند که (فَأْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا) و مانند آن، فرمود اینها الآن عجله می کنند لکن در فرصت مناسب خدای سبحان عذاب را می آورد (وَیَقُولُونَ مَتَی هذَا الْوَعْدُ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ) مخاطبین آنها هم وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است هم تودهٴ مؤمنین به شخص پیامبر خطاب نمی کنند به پیامبر و مؤمنان می گویند اگر شما راست می گویید این تهدید عذاب، این کیفر الهی چه موقع است (وَیَقُولُونَ مَتَی هذَا الْوَعْدُ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ) فرمود اگر یک وقت بدانید آن چه موقع است و آن چه چیزی هست دیگر دست به این سؤالها نمی زنید (لَوْ یَعْلَمُ الَّذِینَ کَفَرُوا) حینی که آن عذاب می آید (لاَ یَکُفُّونَ عَن وُجُوهِهِمُ النَّارَ) یک، (وَلاَ عَن ظُهُورِهِمْ) دو، پس خودشان نمی توانند خودکفا باشند در رفع عذاب کسی هم ناصر اینها نیست شفیع اینها نیست این سه، (وَلاَ هُمْ یُنصَرُونَ) یک وقت است که خود انسان می تواند کاری را انجام بدهد یک وقت است نه، کمک می خواهد فرمود نه خودشان مشکل خودشان را حل می کنند نه کسی به کمک اینها قیام می کند پس چطور می شود (لَوْ یَعْلَمُ الَّذِینَ کَفَرُوا حِینَ لاَ یَکُفُّونَ عَن وُجُوهِهِمُ النَّارَ وَلاَ عَن ظُهُورِهِمْ وَلاَ هُمْ یُنصَرُونَ ٭ بَلْ تَأْتِیهِم بَغْتَةً) دفعتاً می آید چون دفعتاً می آید (فَتَبْهَتُهُمْ) اینها را مبهوت می کند نمی داند از کجا آمدند بسیاری از افراد نمی دانند مُردند دفعتاً می بینند صحنه عوض شده اینها گُر گرفتند چه شد قبلاً کجا بودیم الآن کجا آمدیم چه شد اینها چه کسی هستند من اینها را نمی شناسم بعد از احقابی از عذاب تازه می فهمند مُردند مرگ تامّهٴ مرگ یک چیز ناآشناست انسان از زمان و زمین فاصله می گیرد با اینکه قبر مطهّر وجود مبارک امام رضا(سلام الله علیه) با قبر نحس هارون نزدیک هم است یکی «روضة مِن ریاض الجنّة مَدّ البصر»، «مدّ البصر» یعنی «مدّ البصر» قر مؤمن مخصوصاً معصوم تا آنجا که چشم می بیند بوستان است وقتی از وجود مبارک حضرت امیر وقتی که امام مجتبی(سلام الله علیهما) در خدمت حضرت بود سؤال کردند فاصلهٴ بین ارض و سما چقدر است فرمود: «مدّ البصر» الآن ما نگاه می کنیم بالأخره دورترین ستاره را می بینیم قبر مؤمن به این اندازه وسیع است و بهشت بوستان است قبر کافر هم «حُفرة مِن حُفَرِ النیران» با اینکه فاصلهٴ قبر مطهّر امام رضا(سلام الله علیه) و آن گودال جهنّم خیلی کم است چنین عالَمی است در کربلا هم همین طور است دیگر قبر شهدای کربلا «روضة مِن ریاض الجنّة مَدّ البصر» دو قدمی اش هم «حُفرة مِن حُفَرِ النیران» چنین عالمی است خب لذا (فَتَبْهَتُهُمْ) آدم را مبهوت می کند شما تاریخ سؤال نکنید که در کدام تاریخ هجری شمسی یا هجری قمری یا میلادی است فرمود: (فَتَبْهَتُهُمْ فَلاَ یَسْتَطِیعُونَ رَدَّهَا وَلاَ هُمْ یُنظَرُونَ).

ص: 81

«أعاذنا الله من شرور أنفسنا و سیّئات أعمالنا»

«و الحمد لله ربّ العالمین»

آیات 35 تا 41 سوره انبیاء 89/08/09

(کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ وَنَبْلُوکُم بِالشَّرِّ وَالْخَیْرِ فِتْنَةً وَإِلَیْنَا تُرْجَعُونَ (35) وَإِذَا رَآکَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِن یَتَّخِذُونَکَ إِلَّا هُزُواً أَهذَا الَّذِی یَذْکُرُ آلِهَتَکُمْ وَهُم بِذِکْرِ الرَّحْمنِ هُمْ کَافِرُونَ (36) خُلِقَ الْإِنسَانُ مِنْ عَجَلٍ سَأُورِیکُمْ آیَاتِی فَلاَ تَسْتَعْجِلُونِ (37) وَیَقُولُونَ مَتَی هذَا الْوَعْدُ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ (38) لَوْ یَعْلَمُ الَّذِینَ کَفَرُوا حِینَ لاَ یَکُفُّونَ عَن وُجُوهِهِمُ النَّارَ وَلاَ عَن ظُهُورِهِمْ وَلاَ هُمْ یُنصَرُونَ (39) بَلْ تَأْتِیهِم بَغْتَةً فَتَبْهَتُهُمْ فَلاَ یَسْتَطِیعُونَ رَدَّهَا وَلاَ هُمْ یُنظَرُونَ (40) وَلَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِن قَبْلِکَ فَحَاقَ بِالَّذِینَ سَخِرُوا مِنْهُم مَّا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِءُونَ (41)

در جریان آزمون گاهی خدای سبحان انسان را به چیزهای ملایم و گوارا امتحان می کند تا شکر را تجربه کنند و گاهی به امور ناملایم امتحان می کند تا صبر را تجربه کنند. خیر به وجود شیء و کمالات وجود برمی گردد هر چه که به هستیِ آن موجود یا به کمالات مناسب آن شیء هماهنگ است برای او خیر است شرّ به عدمِ آن شیء یا زوالِ کمالات آن شیء برمی گردد خیر و شرّ این چنین است که امر نسبی است و خیر به وجود برمی گردد و شرّ به عدم حالا یا به «لیس» تامّه یا به «لیس» ناقصه. هیچ ممکن نیست یک شیء وجودی از آن جهت که وجودی هست شرّ باشد در جریان خَمر و میسر که گفته شد شرّ محض است راجع به عمل انسان است نه راجع به این مایع کاری که انسان با خمر انجام می دهد یعنی خمرفروشی می کند خمرنوشی می کند و مانند آن این رجسِ محض است حالا منافات ندارد که این مایع برای بعضی از امور سودمند باشد مثل سم، چون هیچ موجودی در عالم بی خاصیّت نیست اینکه فرمود: (إِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَیْسِرُ وَالْأَنْصَابُ وَالْأَزْلاَمُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیْطَانِ فَاجْتَنِبُوهُ) یعنی از نظر اطاعت و معصیت عصیانِ صِرف است هیچ فضیلتی در آن نیست اما معنایش این نیست که از نظر وجود تکوینی این خاصیّتی ندارد همان سم هم که برای انسان زیانبار است می بینید برای دفع بسیاری از آفات همین سموم نافع است پس بنابراین اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «مائده» فرمود این رجسِ محض است راجع به حوزهٴ عمل انسان است. در جریان خیر و شرّ در بحثهای سورهٴ مبارکهٴ «نساء» آنجا اشاره شد که روایات هم چند طایفه است در بعضی از نصوص دارد که «والخیر إلیک والشرّ لیس إلیک» یا شرّ «لیس منک» و مانند آن، در بعضی از نصوص روایاتی است که مرحوم کلینی و دیگران نقل کردند که خدای سبحان می فرماید طوبیٰ به حال کسی که من خیر را به دست او اجرا کردم بدا به حال کسی که شرّ را به دست او اجرا کردم در آنجا روشن شد که شرّی که خدای سبحان به دست کسی اجرا می کند شرّ کیفری است نه شرّ ابتدایی نظیر اِضلالِ کیفری خدای سبحان شرّ ابتدایی ندارد که بدئاً شرّی را دامنگیر کسی بکند مثل اینکه اضلال ابتدایی ندارد خدا ابتدائاً کسی را گمراه کند هدایت دو قِسم بود هدایت ابتدایی و هدایت پاداشی ولی اضلال الاّ ولابد اضلال کیفری است ما اضلال ابتدایی نداریم که خدای سبحان ابتدائاً کسی را گمراه بکند آنجا که فرمود: (یُضِلُّ مَن یَشَاءُ وَیَهْدِی مَن یَشَاءُ) بعد به صورت حصر فرمود: (وَمَا یُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفَاسِقِینَ) اگر کسی هدایت تشریعی را پشت سر گذاشت، عقل را پشت سر گذاشت، فطرت را پشت سر گذاشت، وحی و امامت و نبوّت را پشت سر گذاشت بیراهه رفت ما به او مهلت می دهیم تا برگردد توبه کند اگر فرصت مهلت تمام شد از آن به بعد او را اضلال می کنیم (وَمَا یُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفَاسِقِینَ) این اضلال هم اضلال کیفری است مطلب دوم و معنای وجودی هم نیست که چیزی خداوند به کسی بدهد به نام اضلال یا ضلالت بلکه معنای عدمی است یعنی آن لطف و توفیقی که تا به حال نسبت به او روا می داشتیم الآن از او سلب می کنیم او را به حال خودش رها می کنیم اینکه وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مکرّر عرض می کرد «إلهی لا تَکلنی إلی نفسی» همین طور است در ادعیه عرض می کنیم خدایا ما را به حال خودمان رها نکن «لا تَکلنا إلی غیرک و لا تَمنعنا مِن خیرک» یا «لا تکلنا أنفسنا طرفة عین» از همین قبیل است شارح این مطلب هم سورهٴ مبارکهٴ «فاطر» هست که فرمود ما درِ رحمت را یا باز می کنیم یا می بندیم همین (مَّا یَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِن رَّحْمَةٍ فَلاَ مُمْسِکَ لَهَا وَمَا یُمْسِکْ فَلاَ مُرْسِلَ) ما گاهی درِ رحمت را باز می کنیم گاهی می بندیم آنجا که درِ رحمت را بستیم که چیز عدمی نمی دهیم عدم قابل دادن نیست ما فیض را نمی رسانیم وقتی فیض را نرساندیم این شخص را به حال خود رها می کنیم سقوط می کند فیوضات فراوانی از درون و بیرون ما به این شخص رساندیم این (نَبَذُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ) حالا ما این را به حال خودش رها می کنیم این می شود اضلال کیفری این می شود فرستادن شرّ که ما شرّ را به دست او اجرا می کنیم وگرنه شرّ امر عدمی است اولاً و از طرف ذات اقدس الهی شرّ ابتدایی نیست ثانیاً، آنجا که خدا شرّ را اجرا می کند یعنی به او خیر نمی رساند ثالثاً. گوشه ای از این مباحث در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» آیهٴ 78 و 79 گذشت در آنجا ذات اقدس الهی همین تعبیری که الآن داریم (نَبْلُوکُم بِالشَّرِّ وَالْخَیْرِ فِتْنَةً) در آیات دیگر آمده است که (بَلَوْنَاهُم بِالْحَسَنَاتِ وَالسَّیِّئَاتِ) این (بَلَوْنَاهُم بِالْحَسَنَاتِ) به خیر برمی گردد (وَالسَّیِّئَاتِ) به شرّ برمی گردد تعبیر (نَبْلُوکُم بِالشَّرِّ وَالْخَیْرِ فِتْنَةً) شبیه تعبیر (بَلَوْنَاهُم بِالْحَسَنَاتِ وَالسَّیِّئَاتِ) است در آیهٴ 78 و 79 سورهٴ مبارکهٴ «نساء» به این صورت آمده است که (أَیْنََما تَکُونُوا یُدْرِککُّمُ الْمَوْتُ وَلَوْ کُنتُمْ فِی بُرُوجٍ مُشَیَّدَةٍ وَإِن تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ یَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِندِ اللّهِ وَإِن تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ یَقُولُوا هذِهِ مِن عِندِکَ قُلْ کُلٌّ مِنْ عِندِ اللّهِ) حسنات مِن عند الله است، سیّئات مِن عند الله است، خیر مِن عند الله است شرّ مِن عند الله است اما تفاوت حسنات و سیّئات تفاوت خیر و شرّ در مِن الله بودن است که حَسنات مِن الله است خیر مِن الله است شرّ مِن الله نیست سیّئه مِن الله نیست این تفاوت مبسوط در همان آیات سورهٴ «نساء» حل شد فرمود: (قُلْ کُلٌّ مِنْ عِندِ اللّهِ) این یک، (فَمَالِ هؤُلاَءِ الْقَوْمِ لاَ یَکَادُونَ یَفْقَهُونَ حَدِیثاً) اینها چرا خوب تشخیص نمی دهند که بین (مِنَ اللّهِ) و (مِنْ عِندِ اللّهِ) فرق است خب آخر این درس می خواهد کسی این درسها را نخواند چطوری تشخیص بدهد فرمود اینها چرا فرق نمی گذارند بین (مِنْ عِندِ اللّهِ) و (مِنَ اللّهِ) (مَا أَصَابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّهِ) پس حسنات و خیرات هم (مِنَ اللّهِ) است هم (مِنْ عِندِ اللّهِ) اما (وَمَا أَصَابَکَ مِن سَیِّئَةٍ فَمِن نَفْسِکَ) سیّئات و شرور (مِنْ عِندِ اللّهِ) هست اما (مِنَ اللّهِ) نیست فرق بین (مِنْ عِندِ اللّهِ) با (مِنَ اللّهِ) که حَسنات هم (مِنْ عِندِ اللّهِ) هست هم (مِنَ اللّهِ)، سیّئات (مِنْ عِندِ اللّهِ) هست اما (مِنَ اللّهِ) نیست چند روز در همان تفسیر سورهٴ مبارکهٴ «نساء» گذشت. خب، بنابراین اگر این مباحث خوب روشن شد معلوم می شود که سیّئات همین جاها نشأت می گیرد بالا که رفتیم دیگر سیّئه ای نیست شرور همین جاها نشأت می گیرد از خود ماست قدری بالاتر رفتیم دیگر شرّ نیست اگر نصوصی دارد که ما سیّئه را به دست افراد اجرا می کنیم یا شرور را به دست افراد اجرا می کنیم بعد از گذراندن آن امور وضعش روشن خواهد شد خب این معنای حسنات و سیّئات از یک سو، خیر و شرّ از سوی دیگر.

ص: 82

در جریان استهزا فرمود بعضیها مسخره می کنند بعضیها بر اساس استعجال سؤال می کنند که قیامت چه موقع قیام می کند اگر واقعاً قصدشان سؤال هست در جواب به اینها بگو که چیزی که موقّت است جای سؤال است اما چیزی که وقت ندارد کِی و کجا ندارد تا کِی و کجا هست قیامت نیست وقتی قیامت ظهور می کند که هم کِی رخت بربندد هم کجا پس جا برای سؤال نیست آن را در سورهٴ مبارکهٴ «ملک» بیان کرده آیهٴ 25 سورهٴ مبارکهٴ «ملک» این است (وَیَقُولُونَ مَتَی هذَا الْوَعْدُ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ) قیامت چه موقع قیام می کند (قُلْ إِنَّمَا الْعِلْمُ عِندَ اللَّهِ وَإِنَّمَا أَنَا نَذِیرٌ مُبِینٌ) من از آن جهت که انسانی ام نظیر شما و همچنین آسمان و زمین از آن جهت که یک موجود ممکن اند هیچ کدام اینها از وضع قیامت باخبر نیستند برای اینکه یک وقت قیامت می آید که نه آسمان می تواند این بار را ببرد نه زمین می تواند این قدر مسئلهٴ (زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَیْ ءٌ عَظِیمٌ) سنگین است که آسمانها نمی توانند آن را تحمل بکنند زمین نمی تواند آن را تحمل بکند کلّ این آسمان و زمین در هم پیچیده می شود (ثَقُلَتْ فِی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ) خب شما از چه چیزی می خواهی سؤال بکنی از آسمان یا آسمانی سؤال بکنی از زمین و زمینی سؤال بکنی این حادثهٴ قیامت آن قدر توان فرساست که روی دوش آسمان و زمین جا نمی گیرد آسمان را درهم می کوبد زمین را درهم می کوبد (وَالْسَّمَاوَاتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمِینِهِ) می شود، (وَالْأَرْضُ جَمِیعاً قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ) می شود (ثَقُلَتْ فِی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ) هیچ کسی نمی تواند تحمل بکند آ ن وقت شما سؤال می کنید که در چه تاریخی قیامت می کند این آن سؤال این هم جواب که اصلاً صورت مسئله را شما باید عوض بکنید.

ص: 83

پرسش: ما از لازم سؤال می کنیم که پی به ملزوم ببریم قیامت

پاسخ: از اشراط الساعه سؤال بکنند.

پرسش: از خود آن زمان درهم ریخته شدن آسمان و زمین سؤال می کنند.

پاسخ: دیگر زمان درهم پیچیده شدن معنایش این است که «یَلزم مِن وجوده العدم» آ ن زمانی که زمان درهم پیچیده می شود که فرض ندارد از اشراط الساعه می شود سؤال کرد اما چه موقع، چه موقع برمی خیزد، کجا کجا از بین می رود ما یک سؤال داریم از مکان می گوییم کجا که این کلمه مرکّب از یک حرف استفهام است و جا، یا چه موقع این هم مرکّب است از حرف استفهام و زمان خب ما سؤال بکنیم زمانی که زمان برمی خیزد چه موقع است این سؤال ما درست نیست اما اگر از اشراط الساعه سؤال بکنیم بله درست است شرایط و اشراط و علائم ظهور قیامت چه موقع است گفتند ظهور حضرت از همین قبیل است رجعت از همین قبیل است و مانند آن، خب آنها که بر اساس مسخره این حرف را می زنند جواب خاص دارد که در همین سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» و بعضی از سوَر مطرح است که الآن می خوانیم پس سؤال دربارهٴ قیامت یا سؤال علمی است جواب می دهند که (ثَقُلَتْ فِی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ) اصلاً سؤال شما جا ندارد شما از چه کسی می خواهی سؤال کنی خود آن شخص که نیست از کجا می خواهی سؤال کنی جا و زمان و زمین برچیده می شود (ثَقُلَتْ فِی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ) آن قدر این بار سنگین است که هیچ موجود آسمانی و زمینی توان تحمّل آن را ندارد این جواب، اما آنهایی که مسخره کردند به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) می فرماید ما آن چنان کیفر را دامنگیر اینها می کنیم که از چند طرف محاط به عذاب می شوند این یک مطلب، مطلب دوم این است که همان طوری که خود تو آشنا هستی (مَا کُنتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ) قبل از تو انبیای فراوانی آمدند قبل از تو هم همین استهزاها و مسخره بود که شما باید این را صبر بکنید با دو پاسخ دو نکته به وجود مبارک حضرت این مطلب را در میان گذاشت خب (وَإِذَا رَآکَ الَّذِینَ) این گروه که (کَفَرُوا إِن یَتَّخِذُونَکَ إِلَّا هُزُواً) نحوهٴ استهزایش هم همین بود که قبلاً بیان شد بعد خدا می فرماید: (خُلِقَ الْإِنسَانُ مِنْ عَجَلٍ) این مذمّت برای آن است که درست است انسان با عجله خلق شد اگر آن فطرت تأنّی پذیر را محترم بشمارد (فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا) را رعایت کند عقلِ فطری را گرامی بشمارد بی جا سؤال نمی کند به جا سؤال می کند که «حُسن السؤال نصف العلم» هم ما را دستور دادند سؤال کنید که اگر سؤال کردید چندین نفر اجر می برند خود سائل، خود مُجیب، خود مستمع همه اجر می برند اگر سؤال عالمانه باشد و به موقع، اما فرمودند شما این گونه که سؤال می کنید سؤال استعجالی است عجله ای است شتاب زده است سرعت نیست شتاب زده است حرفِ عقلتان را گوش ندادید اگر انسان بدون فطرت و عقل خلق می شد جا برای مذمّت نبود برای اینکه (خُلِقَ الْإِنسَانُ مِنْ عَجَلٍ)، (کَانَ الْإِنْسَانُ عَجُولاً) اما با فطرت و الهامِ فجور و تقوا خلق شد اگر اینها را پشت سر بگذارد و شتابان کار بکند جا برای مذمّت است. خب، فرمود: (خُلِقَ الْإِنسَانُ مِنْ عَجَلٍ سَأُورِیکُمْ آیَاتِی فَلاَ تَسْتَعْجِلُونِ) نشانه های قدرت الهی را به شما نشان می دهیم هم اگر در دنیا باشد که آیات الهی است، در آخرت باشد ضمن اینکه آیات الهی است متن عذاب است آن گاه (وَیَقُولُونَ مَتَی هذَا الْوَعْدُ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ) این (مَتَی هذَا الْوَعْدُ) سورهٴ «انبیاء» با (مَتَی هذَا الْوَعْدُ) سورهٴ «مُلک» خیلی فرق می کند آ نها عالمانه سؤال کردند که چه موقع قیامت قیام می کند خب جواب عالمانه داده شد اما این می گوید اگر راست می گویید وقتش چه موقع است نظیر آنچه در سورهٴ «اعراف» و غیر «اعراف» گذشت که می گویند (فَأْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا إِن کُنتَ مِنَ الصَّادِقِینَ) خب اگر راست می گویید عذابی هست بیاورید خب این به صورت مسخره است دیگر این سؤال استهزایی یک کیفر تلخ دارد پس سؤال دو قِسم است یک سؤال عالمانه است نظیر سورهٴ «مُلک» آن وقت جواب عالمانه داده شد یک سؤال مسخره ای است که جوابش با تهدید همراه است (وَیَقُولُونَ مَتَی هذَا الْوَعْدُ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ).

ص: 84

پرسش:...

پاسخ: خب، این (إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ) آنجا به قرینهٴ جوابی که داده شد معلوم می شود که برای ما مشکوک است درصدد استهزا نیست برای ما مشکوک است اگر واقعاً راست می گویید چه موقع قیام می کند از قرینهٴ جواب می فهمیم که درصدد استهزا نیست اما اینجا از قرینهٴ جواب می فهمیم که درصدد استهزاست آنجا اگر استهزا بود ذات اقدس الهی کیفر تلخ را ذکر می کرد آنجا فرمود: (قُلْ إِنَّمَا الْعِلْمُ عِندَ اللَّهِ وَإِنَّمَا أَنَا نَذِیرٌ مُبِینٌ) در بخشهای دیگری هم قرآ ن کریم می فرماید: (یسألونک عن الساعة کأنک حفیر عنها) از تو سؤال می کنند که قیامت چه موقع قیام می کند مثل اینکه تو می دانی خب تویی نمی مانی بله آن مسئلهٴ (دَنَا فَتَدَلَّی) یک حساب دیگری است که حضرت فرمود: «انا والساعة کآتین» بر اساس آ ن مقام که اینها از آنجا سؤال نمی کنند از همین حضرتی که می بینند به عنوان انسان سؤال می کنند فرمود: (یسألونک عن الساعة کأنک حفیر عنها) گویا بلدی (ثَقُلَتْ فِی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ) به آنها بگو وقتی قیامت می کند نه آسمان می ماند نه زمین می ماند نه من می مانم نه شما آن وقت چیزی که وقتی بیاید همهٴ ما را از بین می برد دیگر ما از او چه خبری داریم! اینجا به صورت مسخره سؤال کردند به دلیل اینکه اول استهزا را قبلاً آیهٴ قبل ذکر کردند بعد هم به دلیل پاسخ تلخی که ذات اقدس الهی به اینها می دهد فرمود: (لَوْ) این کاش اینهایی که الآن اینجا سؤال می کنند ای کاش می فهمیدند که آن صحنه را باخبر بودند (لَوْ یَعْلَمُ الَّذِینَ کَفَرُوا حِینَ لاَ یَکُفُّونَ عَن وُجُوهِهِمُ النَّارَ وَلاَ عَن ظُهُورِهِمْ) در بحثهای قبل داشتیم که کسانی که (أَحَاطَتْ بِهِ خَطِیئَتُهُ) اینها گُر می گیرند مشتعل می شوند اما بخشهایی از آیات قرآن کریم به چند جهت اینها اشاره می کند یکی به صورت اینها، یکی به پشت اینها، گاهی به پهلوی اینها، اینها که (نَبَذَ فَرِیقٌ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ کِتَابَ اللّهِ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ) پشتشان مشتعل خواهد شد اینهایی که (عَبَسَ وَتَوَلَّی) هستند چهره درهم می کشند در برابر قرآن و عترت این چهره سوخته می شود این صورت را می سوزانند پهلو را می سوزانند و پشت را می سوزانند اما در دو قسمت از قرآن کریم که یکی سورهٴ «انفال» هست فرمود اینها در هنگام مرگ گرفتار دو آسیب اند آیهٴ پنجاه سورهٴ مبارکهٴ «انفال» این بود (وَلَوْ تَرَی إِذْ یَتَوَفَّی الَّذِینَ کَفَرُوا الْمَلاَئِکَةُ یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَأَدْبَارَهُمْ) در ذیل آن آیه مکرّر این بیان لطیف مرحوم آقا شاه آبادی(رضوان الله علیه) استاد حضرت امام(رضوان الله علیه) آمده ایشان در آن جزوهٴ شذراتشان دارند که سرّ اینکه در حال مرگ صورتهای تبهکاران را می زنند و پشت اینها را می زنند ایشان توجیه شان این است فرشتگان مأمور این عالَم می بینند این شخص سرمایه را که عمر بود هدر داد و چیزی کسب نکرد و جای دیگران را تنگ کرد با فشار پشتش را می زنند از دنیا به برزخ می فرستند فرشتگان و مأموران برزخ می بینند این با دست خالی دارد می آید به صورتش سیلی می زنند که در این مدّت بودی چه کردی این سیلی زدن صورت برای فرشتگان برزخی است این مُشت زدن به پشت برای فرشتگان دنیاست این توجیه این بزرگوار است شواهد دیگری هم بود خب (یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَأَدْبَارَهُمْ) همین مضمون که در سورهٴ مبارکهٴ «انفال» هست در سورهٴ مبارکهٴ 47 هم که به نام مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) آ ن هم به همین مضمون آمده اما در سورهٴ مبارکهٴ «توبه» که باز بحثش گذشت فرمود یک عدّه را از سه جهت داغ می کنند آن سرمایه دارانی هستند که اکتناس کردند نه سرمایه را در راه تولید گذاشتند نه قرض الحسنه دادند نه انفاق کردند فقط سودش را گرفتند اینها را از سه جهت داغ می کنند اینها را که آیهٴ 34 و 35 سورهٴ مبارکهٴ «توبه» این بود که آ نهایی که (وَالَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلاَ یُنفِقُونَهَا فِی سَبِیلِ اللّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِیمٍ ٭ یَوْمَ یُحْمَی عَلَیْهَا فِی نَارِ جَهَنَّمَ) این سکّه ها، سکّه های نسوز است این اسکناسها دیگر اسکناس نسوز است این شخص همین سکّه ها را می بیند و همین اسکناسها را می بیند که اینها در عین حال که مشتعل اند خاکستر نمی شوند. خب، (یَوْمَ یُحْمَی عَلَیْهَا فِی نَارِ جَهَنَّمَ فَتُکْوَی بِهَا جِبَاهُهُمْ) جِبهه های اینها پیشانی اینها پیشانوی اینها را داغ می کنند کِیْ یعنی داغ کردند سابقاً هیچ راهی نداشتند قطع و امثال ذلک دردهای دیگر نبود کِیْ می کردند داغ می کردند در بیانات نورانی حضرت امیر هم در ذیل این آیه خوانده شد در نهج البلاغه دارد که من شما را بالأخره آخر اگر اثر ندارد کِیْ می کنم داغ می کنم «فَآخِرُ الدَّوَاءِ الْکَیُّ» اگر حافظ دارد «علاج کِیْ کنمت کآخر الدوا الکی» ناظر به همین است نه علاج کِی کنم، «علاج کِی کنمت» چرا؟ چون «کآخر الدواء الکی» یعنی اینکه داغت می کنم نه اینکه درصدد استفهام باشد یا درصدد این باشد که تو علاج پذیر نیستی بگوید علاج کِی کنم خب، کِیْ یعنی داغ کردن فرمود پیشانی اینها را داغ می کنند یک، (وَجُنُوبُهُمْ) پهلوی این سرمایه دارها را داغ می کنند و پشت اینها را داغ می کنند سه (فَتُکْوَی بِهَا جِبَاهُهُمْ وَجُنُوبُهُمْ وَظُهُورُهُمْ) بعد می گویند: (هذَا مَا کَنَزْتُمْ لأَنْفُسِکُمْ فَذُوقُوا مَا کُنْتُمْ تَکْنِزُونَ) اقتصاد اسلامی را، کسب درست را، ایجاد اشتغال را این آیه و امثال این آیه حل می کند اگر مردم خدای ناکرده از خدا و قیامت نترسند همین وضع تورّم است که می بینید اما اگر سرمایه دارها بدانند که بالأخره همین پول داغ می کند اینها را خب می دانند در کار، کسب حلال از ربا و از بهره های زاید پرهیز می کنند اینها را جوانها را مشتغل می کنند این است که قرآ ن کریم یک عدّه را دیوانه می داند برای همین است دیگر آدم تمام تلاش و کوشش را بکند به تعبیر مرحوم شیخ بهایی مثل کِرم ابریشم بشود بِتَند، بتند، بتند آن داخل خفه بشود «کدودٌ کدود الغزّ یَنسج دائما» این تعبیر لطیف مرحوم شیخ بهایی است فرمود یک عدّه مثل کِرم ابریشم اند می تَنند، می تنند، می تنند آن داخل خفه می شوند اگر این آیات نتوانست جامعه را اصلاح کند بسیار سخت است ما بتوانیم اقتصاد اسلامی داشته باشیم. خب، چرا این کار را می کنند برای اینکه این فقیر یا این جوان بیکار وقتی به سرمایه داری مراجعه کرده است که کاری انجام بدهید این سرمایه تان را بگذارید در کار حالا سود کمتری بردید بردید شما که باید همه را بگذارید آدم کاری بکند که همه را به همراه ببرید این خیلی فکر راغی است که دین به ما داد فرمود کاری بکن که هر چه داری همراه ببری مبادا کاری بکنی که هر چه داری بگذاری و افسوس بخوری آدم می تواند همهٴ آنچه دارد به همراه ببرد اگر در راه خیر صرف بکند دیگر. خب، چرا این کار را می کنند برای این کسی که رفته به سراغ سرمایه داری که اهل اکتناض است پیشنهاد کار داد یا پیشنهاد قرض الحسنه داد یا پیشنهاد کمک داد او اول صورت درهم می کِشد ابرو تُرُش می کند چهره دِژَم می کند این اولین کار بعد کم کم نیم رخ فاصله می گیرد به او پهلو می کند بعد پشت می کند و می رود این سه جا که نسبت به عدّه ای فقرا یا جوانهای بیکار بی اعتنایی کردند این سه جا را داغ می کنند هم پیشانی را که درهم پیچیده شد دِژم کرد و هم پهلو را که نیم رخ بی اعتنایی کرد و هم پشت را خب این با آیه محلّ بحث منافات ندارد حصر نکرده که فقط همین صورت و پشت را که حالا پهلو را عذاب نمی کنند اگر بعضی از جاها مُثنّاست بعضی از جاها مثلّث است از سنخ مثبتین اند قابل جمع اند در یک جا دارد سه جا را در یک جا دارد دو جا را این دو جا که به صورت حصر نیست که خب فرمود این (لاَ یَکُفُّونَ عَن وُجُوهِهِمُ النَّارَ وَلاَ عَن ظُهُورِهِمْ) اینها نه می توانند عذاب را از صورتهایشان بگیرند نه می توانند از پشت هایشان بگیرند این هست ولو اینکه وقتی از دو طرف نتوانستند پهلو هم همین است (وَلاَ عَن ظُهُورِهِمْ وَلاَ هُمْ یُنصَرُونَ) که بحثش گذشت (بَلْ تَأْتِیهِم بَغْتَةً فَتَبْهَتُهُمْ فَلاَ یَسْتَطِیعُونَ رَدَّهَا وَلاَ هُمْ یُنظَرُونَ) نه ناصر دارند نه انذار، انذار جان کان ذو عسرة میسر) انذار یعنی مهلت دادن نه کسی به آنها مهلت می دهد نه کسی به یاری آنها می شتابد بعد جواب دوم را این فرمود که فرمود رسول من نگران نباش عدّه ای از انبیا قبل از تو بودند عدّه ای از کفار و منافقین هم آنها را مسخره کردند (وَلَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِن قَبْلِکَ) ما آنها را به خاک سیاه نشاندیم اینها را هم می نشانیم (فَحَاقَ بِالَّذِینَ سَخِرُوا مِنْهُم مَّا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِءُونَ) لذا در سورهٴ مبارکهٴ «حجر» در بخش پایانی سورهٴ «حجر» که بحثش گذشت فرمود: (إِنَّا کَفَیْنَاکَ الْمُسْتَهْزِئِینَ) آنهایی که تو را مسخره کردند ما کافی بودیم بساط آنها را جمع کردیم در سورهٴ مبارکهٴ «حجر» آیهٴ 95 این بود (إِنَّا کَفَیْنَاکَ الْمُسْتَهْزِئِینَ) در اینجا وعده می دهد که عدّه ای انبیای قبل را مسخره کردند ما آنها را به خاک مذلّت نشاندیم آنهایی که تو را مسخره می کنند به خاک مذلّت می نشانیم برای اینکه (إِنَّا کَفَیْنَاکَ الْمُسْتَهْزِئِینَ) حالا فرق نمی کند به صورت کاریکاتور دانمارک باشد یا به صورت قرآن سوزی آن ابرهی سفیه باشد یا به صورت دیگر. «أعاذنا الله مِن شرور أنفسنا و سیّئات أعمالنا»

ص: 85

«و الحمد لله ربّ العالمین»

آیات 35 تا 43 سوره انبیاء 89/08/10

(کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ وَنَبْلُوکُم بِالشَّرِّ وَالْخَیْرِ فِتْنَةً وَإِلَیْنَا تُرْجَعُونَ (35) وَإِذَا رَآکَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِن یَتَّخِذُونَکَ إِلَّا هُزُواً أَهذَا الَّذِی یَذْکُرُ آلِهَتَکُمْ وَهُم بِذِکْرِ الرَّحْمنِ هُمْ کَافِرُونَ (36) خُلِقَ الْإِنسَانُ مِنْ عَجَلٍ سَأُورِیکُمْ آیَاتِی فَلاَ تَسْتَعْجِلُونِ (37) وَیَقُولُونَ مَتَی هذَا الْوَعْدُ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ (38) لَوْ یَعْلَمُ الَّذِینَ کَفَرُوا حِینَ لاَ یَکُفُّونَ عَن وُجُوهِهِمُ النَّارَ وَلاَ عَن ظُهُورِهِمْ وَلاَ هُمْ یُنصَرُونَ (39) بَلْ تَأْتِیهِم بَغْتَةً فَتَبْهَتُهُمْ فَلاَ یَسْتَطِیعُونَ رَدَّهَا وَلاَ هُمْ یُنظَرُونَ (40) وَلَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِن قَبْلِکَ فَحَاقَ بِالَّذِینَ سَخِرُوا مِنْهُم مَّا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِءُونَ (41) قُلْ مَن یَکْلَؤُکُم بِالَّلیْلِ وَالنَّهَارِ مِنَ الرَّحْمنِ بَلْ هُمْ عَن ذِکْرِ رَبِّهِم مُّعْرِضُونَ (42) أَمْ لَهُمْ آلِهَةٌ تَمْنَعُهُم مِن دُونِنَا لاَ یَسْتَطیعُونَ نَصْرَ أَنفُسِهِمْ وَلاَ هُم مِنَّا یُصْحَبُونَ (43)

چون سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» در مکه نازل شد و مطالب مهمّ سوَر مکّی اصول دین هست یعنی توحید و وحی و نبوّت و معاد به اضافهٴ خطوط کلی اخلاق و فقه و حقوق, بخش توحید را و همچنین نبوّت را تا حدودی گذراندند و جریان معاد مطرح شد این گروه هم به وحی و نبوّت با نگاه استهزایی می نگریستند هم دربارهٴ معاد. در جریان معاد و قیامت گاهی استهزا می کردند گاهی استبعاد داشتند و گاهی استفهام. جوابهای قرآن کریم از این سه مقطع سه گونه است آنجا که به صورت استهزا دربارهٴ معاد سخن می گفتند پاسخ مناسب خود را دارد آنجا که به عنوان استبعاد سؤال می کردند که این کار بعید است (إِذَا مُزِّقْتُمْ کُلَّ مُمَزَّقٍ) شما وقتی که تکّه تکّه شدید پاره پاره شدید دوباره زنده می شوید به یکدیگر می گفتند این کار بسیار بعید است یک پاسخ مناسب دارد آنجا که سؤالشان استفهامی است نه استهزایی و نه استبعادی آنجا هم جواب مخصوص دارد در قرآن کریم دربارهٴ معاد انحای گوناگون سؤال مطرح است. در این بخش از آیات از این جهت که هم مسبوق به استهزاست هم ملحوق به استهزا زمینهٴ اینکه این سؤال, سؤال استهزایی باشد هست مسبوق به استهزاست برای اینکه دارد (وَإِذَا رَآکَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِن یَتَّخِذُونَکَ إِلَّا هُزُواً) ملحوق به استهزاست برای اینکه فرمود: (وَلَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِن قَبْلِکَ) بنابراین این سؤال می تواند سؤال استهزایی باشد مواردی که سؤال استهزایی نیست سؤال استبعادی است یا استفهامی است آنجا هم جوابهای خاصّ خودشان را دارند بعضی از امور مشترک بین این سه نحوه سؤال است و آن این است که قیامت دفعتاً قیام می کند و دامنگیر کفّار و منافقان خواهد بود.

ص: 86

مطلب بعدی در جریان شرّ بود که گذشت که (نَبْلُوکُم بِالشَّرِّ وَالْخَیْرِ فِتْنَةً) شرّ یک امر وجودی نیست یعنی چیزی در عالَم موجود باشد این موجود شرّ باشد نیست این موجود برای خودش خیر است برای علل و عواملش خیر است برای معالیل و آثار و ملازم و ملزومات و لوازمش خیر است ممکن است آثاری داشته باشد که آن آثار نسبت به دیگران شرّ باشد آن آثار یا لیس تامّه است یا لیس ناقصه یعنی باعث زوال یک شیء است یا باعث زوال سلامت و کمال آن شیء گاهی ممکن است خیال بشود که جهنّم شرّ است جهنم خیر است چون مظهر عدل الهی است و کیفر تبهکاران و کفّار و منافقان به وسیلهٴ همین جهنم است اگر جهنم نبود شرّ بود و ظلم بود ظالم را تنبیه کردن کافر و منافق را عِقاب کردن این عدل و رحمت است این طور نیست که عدل نباشد عدل خیر است پس جهنم یک امر وجودی است مانند سایر موجودات که برای علل و مالیلش خیر است و اصل وجودش رحمت است برای اینکه برای تنبیه و مجازات و کیفر تبهکاران است وجود چنین چیزی خیر است نسبت به کفّار و منافق شرّ است برای اینکه حیات اینها یا سلامت اینها را در خطر می اندازد از آن جهت که سلامت اینها را و رفاه اینها را از بین می برد شرّ است که این امر عدمی است بنابراین چیزی در عالَم امر وجودی باشد و شرّ باشد نخواهیم داشت. در جریان ابلیس هم همین طور است ابلیس هم برای خودش برای ذریّهٴ خودش برای دودمان و خانوادهٴ خودش خیر است مثل سایر موجودات زنده ای که زاد و ولد دارد که (إِنَّهُ یَرَاکُمْ هُوَ وَقَبِیلُهُ) یا (أَفَتَتَّخِذُونَهُ وَذُرِّیَّتَهُ أَوْلِیَاءَ) اما شیطان وسیلهٴ امتحان است در امتحان دو عامل لازم است یکی ابزار آزمون یکی تحریک مجاری ادرایک در قرآن کریم فرمود آنچه در زمین است زیباییها اینها زیبایی و زیور زمین است نه زیور شما برای شما آزمون است که در سورهٴ مبارکهٴ «کهف» طبق دو آیه ای که در سورهٴ «کهف» بود این مطلب ثابت شد فرمود: (إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَی الْأَرْضِ زِینَةً لَّهَا) نه «لکم» یعنی اگر باغ است, اگر فرش است, اگر خانه و ساختمان و امثال اینهاست اینها زینت الأرض است نه زینت الإنسان (إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَی الْأَرْضِ زِینَةً لَّهَا) بر فرض علم پیشرفت بکند و انسان سفر فضایی داشته باشد از زمین به آسمان منتقل بشود هجرت کند کوچ کند آنجا زندگی کند باز این هم منظومهٴ شمسی و نظام کیهانی و ستاره ها اینها زینةالسماء هستند نه زینةالإنسان (إِنَّا زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیَا بِزِینَةٍ الْکَوَاکِبِ) یعنی اگر شمس و قمر زیورند زیور اهل سما نیستند زیور سما هستند سقف عالَم را خدا مزیّن کرده است مثل اینکه کَف عالم و سطح عالم را مزیّن کرد پس اینها زینةالأرض و زینةالسماء هستند زینت انسان نیستند زینت انسان همان طوری که بارها گذشت در سورهٴ مبارکهٴ «حشر» بیان شده که فرمود خدای سبحان (حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإِیمَانَ وَزَیَّنَهُ فِی قُلُوبِکُمْ) خداوند ایمان را محبوب شما قرار داد و زیور انسان و زینت بشر ساخت آنچه در درون جان انسان است زینت اوست آنچه از جان انسان بیرون است که زینت او نیست فرمود زینت انسان ایمان است محبّت الهی و مانند آن است. خب, پس زینت انسان مشخص شد, زینت ارض مشخص شد, زینت السماء مشخص شد موارد امتحان دو عنصر دارد یکی آن مادّهٴ خام مادّهٴ اوّلی که این در آسمان و زمین هست خدا آن را آفرید عنصر دیگر آسمان این است که کسی باید او را زیور نشان بدهد و به انسان بفهماند این زینت توست انسان را تحریک کند که از آن زیور استفاده کند این کار, کار شیطان است و این کار اگر نباشد امتحان صورت نمی پذیرد خب در زمین باغ هست, بوستان هست, کوه و دشت و دَمَن هست انسان تحریک نمی شود وقتی تحریک نشد آزمون در کار نیست وقتی تحریک می شود که کسی مغالطه کند زینةالأرض را زینةالإنسان بداند یک, و زینةالإنسان را خرافات و فُسون و فسانه معرفی کند دو, آنکه در سورهٴ «حشر» زینت انسان شده ایمان است کسی باید باشد که این ایمان را به عنوان ارتجاع و عقب افتادگی و افسانه و اسطوره بگوید و زینةالأرض را زینةالإنسان تفهیم کند این کارِ شیطان است شیطان گفت (لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ), (وَلَأُضِلَّنَّهُمْ وَلَأُمَنِّیَنَّهُمْ), (وَلْأُغْوِیَنَّهُمْ) اینها تعبیرات گوناگونی است که با تقدیم و تأخیر دربارهٴ کارهای شیطان است گفت من اُمنیه و آرزو در اینها ایجاد می کند زمین را برای اینها زیبا و زیور جلوه می دهم و اینها را گمراه می کنم و می فریبم. خب, پس امتحان به دو عامل وابسته است یکی آن مادهٴ خام که موجودات زمینی است باغ و بوستان و امثال ذلک, یکی تحریک انسان, تشویق انسان, ترغیب انسان به فراهم کردن آنها این کار با شیطنتِ شیطان انجام می گیرد که این شیطان مغالطه می کند زینت نما را زینت انجام می دهد و حقیقت را افسانه و اسطوره می گوید دین که حقیقت است می گوید که اساطیر اوّلین است مزایا و مظاهر دنیایی که زینةالأرض است نه زینةالإنسان آن را زینت انسان معرفی می کند این کار شیطان است بنابراین ابتلا بدون شیطنتِ شیطان ممکن نیست درست است که باغ و راغ را خدا در زمین خلق کرد ولی این وسیلهٴ امتحان نیست برای اینکه انسان تا تحریک نشود تا تشویق پیدا نکند تا او را زینت خود نداند تا آرزوی او را در سر نپروراند کاری انجام نمی دهد همهٴ این امور به وسیلهٴ شیطان است.

ص: 87

پرسش:...پاسخ: بله شهوت را تحریک می کند دیگر, اینها شهوت و غضب ابزار شیطنتِ شیطان اند او اگر بخواهد در بخش اندیشه کسی را فریب بدهد وهم و خیال ابزار اویند, اگر بخواهد در بخش انگیزه کسی را فریب بدهد شهوت و غضب ابزار کار او هستند یک وقت است کسی گرفتار شهوت و غضب نیست در مسائل اعتقادی و شبهات دینی و اینها دارد کار می کند برای فریب دادن او این وهم و خیال را به جای عقل می نشاند این شخص به جای اینکه عاقل بشود می شود مُختال به تعبیر قرآن کریم به دام شیطنت می افتد چون همهٴ مغالطات در اثر نفوذ شیطنتِ شیطان در همان اتاق فکر یک طلبه یا دانشجوست و اگر خواست در مسائل عملی آلوده بشود شهوت و غضب را تحریک می کند. خب, بنابراین در آزمون ما دو عامل لازم داریم یکی آن ابزار خاص یکی تحریک, تحریک به وسیلهٴ شیطنت شیطان خواهد بود لذا آن مسئلهٴ امتحان است وجودش در عالَم خیر و رحمت و برکت است و اگر کسی به جنگ او در جهاد اکبر قیام بکند و موفق بشود به مقام ولایت الهی می رسد خب اگر جنگی نباشد جهادی نباشد کسی آزمون نمی شود کسی به جایی نمی رسد اگر بخواهد همین طور بدون جبههٴ جهاد اکبر به مقام برسد می شود فرشته از این فرشته ها خدا زیاد خلق کرده است دیگر لازمه اش این است که انسان خلق نکند اصلاً انسان موجودی است که با شهوت و غضب کار می کند. خب, پس شیطنتِ شیطان به امتحان برمی گردد وجود شیطان در کلّ عالم لازم است جهنم هم که خیر و رحمت و برکت است برای اینکه مظهر عدل الهی است فرمود در آن روز دلهای مؤمنینِ ستمدیده تَشفّی پیدا می کند و خوشحال می شوند کیفر دادن طبقهٴ طاغی و ظالم باعث تشفّی قلب مؤمنین است آن روز مسلمانها و مؤمنان در قیامت خوشحال می شوند پس جهنم خیر و عدل است وجود شیطان در عالَم خیر است منتها ما باید مواظب باشیم که گرفتار این شرّ نشویم این دربارهٴ استهزاهایی که کردند فرمود آنهایی که استهزا کردند همین استهزا از باب تجسّم اعمال هست یا عامل و علل و عوامل دیگر هست تعبیرات قرآن کریم این است که (وَلاَ یَحِیقُ الْمَکْرُ السَّیِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ) اینها حاقَ یعنی أحاطَ اینها سیّئات داشتند, مکر و حیله داشتند مکر و حیلهٴ اینها دامنگیر خود اینها شد یا در اوایل سورهٴ مبارکهٴ «بقره» فرمود منافقین اهل خُدعه اند اما (وَمَا یَخْدَعُونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ) ولکن اینها اهل شعور و آگاهی نیستند که دارند چه کسی را فریب می دهند اینها خودشان را فریب می دهند و نمی فهمند برای اینکه انسان به ضرر خودش کار می کند در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» که (إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِکُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا) آنجا گذشت که انسان هرگز نسبت به دیگری کار خیر نمی کند یک, و هرگز نسبت به دیگری کار بد نمی کند دو, الاّ بالتّبع أو بالعرض اوّلین کاری که انسان می کند نسبت به خودش می کند این لام هم لام نفع نیست تا به قرینهٴ مشاکله حمل بشود آیهٴ سورهٴ «اسراء» این است که (إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِکُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا) برخیها گفتند برای مشاکله به جای «علیها», «لها» گفته شد در حالی که آنجا گذشت به تعبیر سیدناالاستاد مرحوم علامه(رضوان الله علیه) این لام, لام اختصاص است نه لام نفع یعنی عمل مختصّ عامل است اگر کسی چاهی می کَند این در درون اتاق زیست خودش دارد چاه می کَند این فاضلاب او را متعذّی می کند گاهی هم ممکن است بویش به عابر برسد یا اگر درختی غرس کرد این شجرهٴ طوبا را در درون منزل خود غرس کرد از میوهٴ این درخت خودش استفاده می کند گاهی ممکن است سایهٴ این درخت کنار عابرِ کنار جدار را متنعّم بکند عمل ممکن نیست از عامل جدا بشود اگر کسی نسبت به دیگری احسانی کرده, کمکی کرده, خیری به او رسانده چیزی به او داده این صد درصد برای خود اوست بدون تردید سایهٴ این عمل به او می رسد چه اینکه اگر کسی نسبت به دیگری ستم کرده این سمّ صد درصد در درون جان خود اوست بوی این سم یا آثار ضعیف این سم به دیگری می رسد عمل مخصوص عامل است از عامل جدا شدنی نیست (إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِکُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا) نه «علیها» نه برای مشاکله لام گفته شد مثل «الجُلّ للفرس» این لام برای لام اختصاص است دیگر نه لام نفع عمل برای عامل است خب اگر عمل برای عامل است در بخشهای فراوانی فرمود: (وَلاَ یَحِیقُ الْمَکْرُ السَّیِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ) مکر فقط دامنگیر خود مکّار می شود خُدعه دامنگیر خود مخادع می شود (وَمَا یَخْدَعُونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ وَمَا یَشْعُرُونَ) اینجا هم فرمود اینها که استهزا می کنند (فَحَاقَ بِالَّذِینَ سَخِرُوا مِنْهُم مَّا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِءُونَ) همان استهزا دامنگیر اینها می شود منتها آثار بالعرضش به دیگری می رسد پس به وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود انبیایی قبل از شما بودند, اُممی قبل از شما بودند, استهزاهایی قبل از این استهزا بود آنها هم صبر کردند تو هم صبر بکن برای اینکه این استهزا کننده ها علیه خود چاه می کَنند شما نگران هیچ چیزی نباش پس دوتا پاسخ داد استهزا یکی آن کیفر تلخ جهنم یکی اینکه خود این استهزا که دامنگیر اینها می شود سابقه دارد انبیای دیگر بودند صبر کردند و مانند آن. بعد فرمود: (قُلْ) به اینها بگو (مَن یَکْلَؤُکُم بِالَّلیْلِ وَالنَّهَارِ مِنَ الرَّحْمنِ) شما که الرحمن, این جدال احسن است اینها برای ملحد نیست برای مشرک است مشرکین الرحمن را الله را قبول داشتند با اینکه الرحمن را الله را قبول داشتند آنها را الرحمن و الله را عبادت نمی کردند آلهه را عبادت می کردند فرمود به عنوان جدال احسن بگو اگر الرحمانی که شما معتقدید قصد عذاب داشت نسبت به شما خواست سوئی به شما برساند چه کسی مشکل شما را حل می کند نه خودتان توان آن را دارید نه از بتها ساخته است خودتان مشکل خودتان را نمی توانید حل کنید یک, بتها مشکل خودشان را نمی توانند حل کنند دو, چه رسد به اینکه مشکل شما را حل کنند سه, فرمود: (قُلْ مَن یَکْلَؤُکُم) «کَلأئه» یعنی «حَفَظَه» کالیء یعنی حافظ فرمود چه کسی شما را حفظ می کند اگر ذات اقدس الهی بخواهد عذاب را دامنگیرتان کند (مَن یَکْلَؤُکُم بِالَّلیْلِ وَالنَّهَارِ) گاهی ممکن است حادثهٴ تلخ شب پیش بیاید گاهی ممکن است روز پیش بیاید چه کسی شما را حفظ می کند (مِنَ الرَّحْمنِ) اگر خدای سبحان آسیبی خواست به شما برساند در بخشهایی از قرآن کریم فرمود اگر خدا کسی را بخواهد به عذاب گرفتار کند هیچ کسی نمی تواند جلوی عذاب الهی را بگیرد (وَإِن یَمْسَسْکَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلاَ کَاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ) در سورهٴ مبارکهٴ «سبأ» و مانند آن این مضمون آمده است که اگر خداوند چه اینکه (مَتَی هذَا الْوَعْدُ) هم آنجا آمده این در سورهٴ مبارکهٴ «یس» آیهٴ 23 این است که (وَاتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لَّعَلَّهُمْ یُنصَرُونَ) فرمود به اینها بگو من بتها را بپرستم در حالی که از اینها کاری ساخته نیست88یعنی «یُرِدْنی» که این یاء حذف شد این نونِ وقایه مکسور است و کسره اش هم علامت حذف یاء است (إِن یُرِدْنِ الرَّحْمنُ) یعنی «إن یُردنی الرحمن» الرحمان اگر اراده کرد به من آسیبی برساند از این آلهه کاری ساخته نیست چه اینکه در بخشهای دیگر هم فرمود: (وَإِن یَمْسَسْکَ اللّهُ بِضُرٍّ فَلاَ کَاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ) اگر خدای سبحان اراده کرد که ضرری به کسی برساند هیچ کس نمی تواند آن ضرر را برطرف کند مگر خدای سبحان چه اینکه بخشهایی از این در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» گذشت که در آنجا آیهٴ هفده سورهٴ مبارکهٴ «انعام» این بود (وَإِن یَمْسَسْکَ اللّهُ بِضُرٍّ فَلاَ کَاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ) اگر خدا خواست خیری برساند کسی نمی تواند جلوی خیر خدا را بگیرد و اگر اراده کرد آسیبی به شما برساند کسی نمی تواند جلوی این آسیب را بگیرد (وَإِن یَمْسَسْکَ اللّهُ بِضُرٍّ فَلاَ کَاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ) بر اساس توحید که «هو الضارّ و النافع» که در دعای جوشن کبیر آمده است ضارّ اوست و لاغیر, نافع اوست و لاغیر در قبال ارادهٴ الهی احدی نمی تواند ضَرّ او را یا نفع او را برطرف کند اینجا هم فرمود اگر خدای سبحان خواست آسیبی به شما برساند چه کسی شما را حافظ است خودتان که نمی توانید از خودتان دفاع کنید آلههٴ شما مشکل خودشان را حل نمی کنند اگر کسی تبر بگیرد بساط اینها را برمی چیند (فَجَعَلَهُمْ جُذَاذاً إِلَّا کَبِیراً لَّهُمْ) در بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «حج» دارد که اگر مگسی روی اینها بنشیند اینها نمی توانند از خودشان دفاع کنند (وَإِن یَسْلُبْهُمْ الذُّبَابُ شَیْئاً لاَّ یَسْتَنقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَالْمَطْلُوبُ) خب بُتی که نمی تواند مگس خودش را بپراند این چه مشکل شما را حل می کند الیوم هم همین طور است شما می بینید در بخشهایی از ژاپن, چین, هند در برابر این بتها خاضع اند گاهی هم ممکن است در برابر انسانهای بُت نما هم خاضع باشند سرّش این است که اگر کسی واقعاً (فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ) دامنگیر او شد شستشوی مغزی شد و چیزی را درک نکرد همین آفتها به سراغ او خواهد رفت. خب, فرمود اگر این آلهه آسیب ببینند اینها مشکل خودشان را نمی توانند حل کنند تا مشکل شما را حل کنند پس نه شما مشکل خودتان را حل می کنید یک, نه آن بُتها مشکل خودشان را حل می کنند دو, نه بتها مشکل شما را می توانند حل کنند سه, (مَن یَکْلَؤُکُم بِالَّلیْلِ وَالنَّهَارِ مِنَ الرَّحْمنِ) خب شما چگونه از رحمان کمک می گیرید شما که به رحمان کفر ورزیدید برای او شریک قائل شدید (بَلْ هُمْ عَن ذِکْرِ رَبِّهِم مُّعْرِضُونَ) شما که از رحمان اِعراض کردید کافر به ذکر رحمانید چه پناهندگی می توانید نسبت به خدای سبحان داشته باشید.

ص: 88

پرسش:...پاسخ: اینها الله و الرحمان را می شناختند اما اسامی دیگر را اِله را می گفتند مخصوص بتهاست اگر در تعبیرات دینی می آمد که خدا اِله است می گفتند ما غیر از آلهه, بتها اِله دیگر نداریم. خب, در قرآن فرمود: (قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَانَ أَیّاً مَا تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنَی) این دو اسم برای آنها آشنا بود. (لَهُمْ آلِهَةٌ تَمْنَعُهُم مِن دُونِنَا) خدای سبحان به پیغمبرش(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در آنجا فرمود بگو معلوم می شود که مخاطب خدا پیغمبر بود (قُلْ مَن یَکْلَؤُکُم) در همین راستا با پیغمبر دارد گفتگو می کند مخاطب پیغمبر است ولی محور گفتگو آنها هستند (أَمْ لَهُمْ آلِهَةٌ) یعنی خدا به پیغمبر دارد می گوید که به آنها بگو و خدا به پیغمبر می فرماید چه کسی از آنها حمایت می کند خودشان که نمی توانند آلههٴ اینها هم نمی توانند از اینها حمایت بکنند برای اینکه آلههٴ اینها مشکل خودشان را نمی توانند حل کنند (أَمْ لَهُمْ آلِهَةٌ) که (تَمْنَعُهُم مِن دُونِنَا) آیا اینها آلهه ای دارند که آلههٴ این بت پرستها این بت پرستها را از ما جدا نگه می دارند و نمی گذارند آسیب ما به این بت پرستها برسد آلهه ای که تَمنع مشرکین را (مِن دُونِنَا) غیر از ما آلهه ای باشد که از اینها حمایت بکند این نیست این آلهه (لاَ یَسْتَطیعُونَ نَصْرَ أَنفُسِهِمْ) اینها استقلالی داشته باشند بتوانند خودشان را یاری کنند اینکه نیست بخواهند از جوار و صِحابت و ارتباط با ما بهره ببرند این هم که نیست (لاَ یَسْتَطیعُونَ نَصْرَ أَنفُسِهِمْ) این آلهه بخواهند خودشان را یاری کنند نمی توانند چه رسد به اینکه مشکل بت پرستها را حل کنند این یک, (وَلاَ هُم مِنَّا یُصْحَبُونَ) اصحاب ما باشند صحابهٴ ما باشند مجاورین ما باشند مقرّبین دستگاه ما باشند این هم که نیست اینها شفاعتی برای آلهه قائل اند شفاعت حق است و اما باید به اذن خدا باشد در سورهٴ مبارکهٴ «سبأ» آنجا اشاره شد که چهار قِسم فرض دارد که سه قسمش مستحیل است یک قسمش ممکن آن هم به اذن الهی وابسته است آن سه قسمش که مستحیل است آن است که غیر خدا بالاستقلال سهمی در عالَم هستی داشته باشد یک, بالمشارکه سهمی در جهان هستی داشته باشد دو, بالمظاهَره و دستیاری و کمک کردنِ خدا که کمکِ خدا باشند سهمی در عالم داشته باشند مستحیل است فرمود: (لاَ یَمْلِکُونَ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ فِی السَّماوَاتِ وَلاَ فِی الْأَرْضِ وَمَا لَهُمْ فِیهِمَا مِن شِرْکٍ وَمَا لَهُ مِنْهُم مِن ظَهِیرٍ) این سه قِسم مستحیل است جداگانه ذکر فرمود می ماند قسم چهارم که مسئلهٴ شفاعت است شفاعت حق است اما باید به اذن باشد هم شفیع باید مأذون باشد هم مشفوعٌ له و خدای سبحان به این بتها اذن شفاعت نداده است فرمود: (وَلاَ تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ عِندَهُ إِلَّا لِمَنْ إِذِنَ لَهُ) این چهار قِسم را سه قسم را در آیهٴ قبل ذکر فرمود که مستحیل اند قسم چهارم را که شفاعت است منتها به اذن الهی وابسته است امکان دارد ولی مشروط به اذن خدای سبحان است این را در آیه بعد ذکر فرمود اینها که آن طور نیستند صحابتی داشته باشند شفاعتی داشته باشند توسّل به آنها نافع باشد مأذون باشد این هم که نیست. خب, (وَلاَ هُم مِنَّا یُصْحَبُونَ) الآن می دانید ایام فرصت, فرصت حج است این آقایانی که مهمانداران زائران اند مهمانداران حاجیان اند مهمانداران مؤتمران اند باید قدر این حرم را بدانند وگرنه خدای ناکرده اگر توحید در آ نجا حاکم نباشد همین وضع تکفیریها و وهابیّت و امثال ذلک رواج داشته باشد طولی نمی کشد که ممکن است _ معاذ الله _ همین کعبه به صورت بتکده در بیاید وقتی وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مکّه را فتح کردند وارد مسجدالحرام شدند علاقه مند بودند که درِ کعبه را باز کنند وارد کعبه بشوند ولی فرمودند این طور نیست باید این بتها را از درون کعبه بیرون بیاورید تا من بروم کلید را از کلیددار به هر وسیله ای بود گرفتند درِ کعبه را باز کردند می بینید وقتی بشر را به حال آنها رها کنی وحیی نباشد نبوّتی نباشد اهل بیتی نباشند آنها مَعبَد الهی را, قبلهٴ مسلمانها را, مطاف مسلمین را بتکده می کنند یک, آن ابراهیم و اسماعیل(سلام الله علیهما) که معماران کعبه بودند بنیان گذاران کعبه بودند مَثل اعلای توحید بودند آ نها را به صورت بت در می آورند دو, وجود مبارک حضرت دید که وقتی درِ کعبه را باز کردند ابراهیم و اسماعیل به صورت دوتا بت در درون کعبه مستقر شده بودند «وبأیدیهم الأضلام» این ابزار قمار را دست این دو پیغمبر دادند حضرت همهٴ اینها را دستور داد شکستند این کار و این مصیبت به دست کعبه افتاد الیوم هم متأسفانه کعبه گرفتار یک عدّه وهابیّت و تکفیریهاست از این فرصت طلایی و زرّین حجّ عمره باید بهرهٴ صحیحی را برد وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) فرمود: «لا یَزال الدین قائماً ما قامت الکعبه» تا کعبه هست دین هست درست است که مساجد و حسینیه ها و اینها مقطعی کار خودشان را می کنند اما حرف باید از کنار کعبه برخیزد وجود مبارک حضرت ولیّ عصر(ارواحنا فداه) که ظهور می کند از کنار همین کعبه «أنا بقیة الله» می گوید از کنار این کعبه باید حرف به جهان برسد اینجا جای وحی است سرزمین وحی است هم مسئولان حجاز باید عاقل باشند هم این تکفیریهای باید به فکر آن اسلام ناب باشند هم عزیزان حاجّ و معتمر باید خیلی عاقلانه برخورد کنند به هر تقدیر اگر انسان دیر بجنبد ابراهیم می شود بت, اسماعیل می شود بت, آن تبر می شود أضلام فرمود: (بأیدیهم الأضلام» خب دستی که تبر می گیرد بتها را می شکند حیف نیست که اضلام و ابزار قمار را به این دست می دهید اگر بشر را رها کنیم به همین صورت در می آید فرمود چه کسی شما را از خدا حفظ می کند از این آلهه شما چه کار برمی آید نه خودشان را می توانند حفظ بکنند نه شما را می توانند یاری کنند برای اینکه نه بالذّات چیزی دارند نه از ما چیزی به اینها رسیده است بالأخره انسان یا باید از خودش چیزی داشته باشد یا از ذات اقدس الهی بگیرد فرمود اینها فاقد هر دو فضیلت اند اینها (لاَ یَسْتَطیعُونَ نَصْرَ أَنفُسِهِمْ وَلاَ هُم مِنَّا یُصْحَبُونَ) مَصحوب ما باشند در صحابت ما باشند در جوار و پناهندگی ما باشند این هم که نیست ما که به اینها اذن ندادیم ما به انبیا و اولیا اذن می دهیم این است که در این بخش ذات اقدس الهی با جدال احسن با اینها سخن گفت. «و الحمد لله ربّ العالمین»

ص: 89

آیات 42 تا 44 سوره انبیاء 89/08/11

(قُلْ مَن یَکْلَؤُکُم بِالَّلیْلِ وَالنَّهَارِ مِنَ الرَّحْمنِ بَلْ هُمْ عَن ذِکْرِ رَبِّهِم مُّعْرِضُونَ (42) أَمْ لَهُمْ آلِهَةٌ تَمْنَعُهُم مِن دُونِنَا لاَ یَسْتَطیعُونَ نَصْرَ أَنفُسِهِمْ وَلاَ هُم مِنَّا یُصْحَبُونَ (43) بَلْ مَتَّعْنَا هؤُلاَءِ وَآبَاءَهُمْ حَتَّی طَالَ عَلَیْهِمُ الْعُمُرُ أَفَلاَ یَرَوْنَ أَنَّا نَأْتِی الْأَرْضَ نَنقُصُهَا مِنْ أَطْرَافِهَا أَفَهُمُ الْغَالِبُونَ (44)

چون سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» در مکه نازل شد و مطالب مهمّ سوَر مکّی اصول دین بود و بخشی از اصول مربوط به توحید بود که قبلاً اشاره شد و همچنین وحی و نبوّت و معاد مطرح است بعد از اشاره کردن به جریان معاد دوباره پرداختند به مسئلهٴ وحی و نبوّت که مشرکان حجاز از جریان وحی و نبوّت غافل اند چه اینکه از جریان معاد هم غافل اند دربارهٴ معاد بحث شد که یک وقت است سؤال از مَتیٰ است یک وقت سؤال از قُرب و بُعد قیامت است سؤال از متیٰ یک سؤال ناصوابی است اصلاً سؤال جا ندارد سؤال از قُرب و بُعد راه دارد و جواب دارد و جواب را هم قرآن بیان کرد منتها به سود اینها نیست و کارآمد نیست اما مطلب اول که سؤال از آن سؤال راه ندارد اصلاً صحیح نیست سؤال از مَتیٰ است یعنی کِی یا سؤال از أین است یعنی کجا. مَتیٰ غیر از زمان است مقولهٴ متیٰ گرچه یک امر اصطلاحی است ولی معنای عرفی و عادی هم دارد زمان عبارت از مقدار حرکت است می گوییم روز، شب مانند آن این را می گوییم زمان، اما مَتیٰ آن هیئت حاصلهٴ از متزمّن در زمان است مربوط به زمانِ تنها نیست یک زمان باید باشد یک زمانی باید باشد این زمانی در آن زمان مستقر باشد هیأت حاصلهٴ از متزمّن در زمان را می گویند مَتیٰ وقتی سؤال می کنند مَتیٰ از آن هیأت دارند سؤال می کنند چه اینکه عین غیر از مکان است گرچه یک اصطلاح عقلی است در فنّ معقول مطرح است ولی در عُرف ما هم هست ما یک مکان داریم یک عین، مکان مثل مسجد، حسینیه، خیابان، بیابان اینها مکان است اما عین عبارت از هیأت حاصلهٴ از متمکّن در مکان است که یک گوشهٴ معنای عین به مکان برمی گردد عین چیز دیگر است مکان چیز دیگر است خب اگر چیزی عین نداشت و متیٰ نداشت سؤال از أین و متیٰ یک سؤال ناصوابی است قیامت نه عین دارد نه متیٰ نه می شود گفت أین یعنی کجا نه می شود گفت متیٰ یعنی کِی زیرا وقتی قیامت می کند که زمان و زمین برچیده بشود. این یک سؤال آن هم یک جواب لذا می فرماید این سؤال جا ندارد اصلاً، اما سؤال از قُرب و بُعد که آیا نزدیکیم به آن حالت یا دور این بله سؤال جا دارد در سورهٴ مبارکهٴ «جن» همین مطلب را مطرح فرمودند پاسخ اینها را هم دادند که فرمود اینها نمی دانند که این صحنه نزدیک است یا دور و بدان که خدا می داند و خدا هم به خواصّ از بندگانش افاضه کرده است آیهٴ 24 به بعد سورهٴ مبارکهٴ «جن» این است که (قُلْ إِنْ أَدْرِی أَقَرِیبٌ مَّا تُوعَدُونَ أَمْ یَجْعَلُ لَهُ رَبِّی أَمَداً) من نمی دانم که قیامت زود قیام می کند یا قدری فاصله دارد به آنها بگو یعنی ذاتاً نمی دانم بعد فرمود: (عَالِمُ الْغَیْبِ) این (الْغَیْبِ) الف و لامش یا جنس است که همهٴ غیوب را شامل می شود مِن المبدأ و المعاد و الوحی و النبوّة یا عهد است بالأخره از این دو حال بیرون نیست اگر جنس باشد جریان معاد را شامل می شود اگر عهد باشد جریان معاد را شامل می شود بنابراین این (عَالِمُ الْغَیْبِ) به طور یقین شامل مسئلهٴ معاد هست عالِمِ الغیب است این (الْغَیْبِ) اگر الف و لامش جنس باشد که همهٴ غیوب را شامل می شود مِنه المعاد، اگر الف و لام عهد ذکری باشد هم که مخصوص جریان معاد است (عَالِمُ الْغَیْبِ فَلاَ یُظْهِرُ عَلَی غَیْبِهِ أَحَداً ٭ إِلَّا مَنِ ارْتَضَی) ذات اقدس الهی آن غیبش را به کسی نمی گوید مگر کسی که مُرتضای او باشد مَرضیّ القلب باشد مرضیّ الدین باشد مرضی النفس باشد و وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مصداق کامل این است اهل بیت(علیهم السلام) مصداق کامل این هستند خب، پس جریان معاد را ذات اقدس الهی به خواصّ از بندگانش مثل پیامبر اهل بیت(علیهم السلام) اعلام کرده است آنها می دانند آن صحنه این جریان «لو کُشف الغطاء ماازددت یقینا» در همین زمینه است بنابراین خود قرآن راهِ سؤال را به ما یاد می دهد اگر فرمود زمان و مکان برچیده می شود دیگر سؤال از مَتیٰ و أین راه ندارد در فارسی می گوییم کِی، کجا در عربی می گوییم متیٰ أین این کِی غیر از زمان است این از تاریخ سؤال می کند یعنی یک موجود متزمّن که در زمان قرار می گیرد آن وضع را برای ما روشن کنید یک موجود متمکّن که در مکان قرار می گیرد آن وضع را برای ما روشن کنید این می فرماید قیامت متیٰ و أین ندارد اما سخن از قُرب و بُعد باشد بله، قُرب و بُعد دارد ولی علمش نزد ذات اقدس الهی است بالاصاله و بالتبع هم که به افاضهٴ الهی برمی گردد نزد پیامبر و اهل بیت(علیهم السلام) است ثانیاً، و سرّ مکتوم کردن این امر هم همین است که اگر کسی از جریان مرگ خود باخبر باشد یا از جریان معاد باخبر باشد توبه را می گذارد برای آن آخر اهل تَسویف می شود در روایات هم مستحضرید که اهل تسویف معذّب اند بالأخره اینها که «سوف، سوف» می کنند (سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ)، «سوف أتوب، سوف أفعل، سوف أقضی، سوف کذا و کذا» اینها که «سوف، سوف» می کنند اهل تسویف اند و در روایات مذمّت شده اند چون اصل مرگ، وقت مرگ و جریان معاد حکمت در این است که انسان نداند لذا خدای سبحان او را فقط به کسانی عطا کرد که «لو کُشف الغطاء ماازددت یقینا» شعار آنهاست. خب، اما دربارهٴ این گروه که مشرکان حجاز بودند و بیراهه می رفتند قرآن کریم بعد از آن مطلبی که افاضه فرمود تحلیلی دارد می فرماید اینها چرا متذکِّر نمی شوند و خیال می کنند که می مانند در حالی که مسافرند و مسافر ره توشه می خواهد چرا غافل اند گاهی خداوند اینها را شوقاً إلی الثواب به نعمتهای الهی متذکِّر می کند گاهی خوفاً مِن العِقاب اینها را تهدید می کند که اگر خدای سبحان خواست شما را عذاب کند چه عاملی می تواند شما را نجات بدهد بالأخره غالب افراد بشر یا خوفاً مِن العِقاب عبادت می کنند یا شوقاً إلی الثواب یا خوفاً مِن النار یا شوقاً إلی الجَنّة لذا قرآن کریم گاهی از تَطمیع و تحبیب و ترغیب گاهی هم از تهدید و تخویف و امثال ذلک، گاهی می فرماید: (مَن یَرْزُقُکُم مِنَ السَّماءِ وَالْأَرْضِ) چه کسی به شما روزی می دهد این ترغیب به ثواب و فیض و دریافت نعمت است گاهی می فرماید: (مَن یَکْلَؤُکُم بِالَّلیْلِ وَالنَّهَارِ مِنَ الرَّحْمنِ) اگر خدای سبحان خواست تنبیه تان کند چه کسی شما را حفظ می کند یان (مَن یَکْلَؤُکُم) این (مَن) استفهامیه است منتها استفهام انکاری شما که حالا بیراهه می روید اگر ذات اقدس الهی این جدال احسن است چون آنها الله را قبول دارند اگر خدای سبحان قصد تنبیه تان را کرد چه کسی شما را حفظ می کند تنها حافظ خود خداست مسئلهٴ لیل و نهار یعنی در تمام مدّت عمر کنایه از استمرار زمان است تقدیم لیل بر نهار هم در این گونه از موارد برای آن است که خطرات نوعاً در تاریکیها می آید در شب رخنه می کند گاهی مسئلهٴ کسبِ فیض است آنجا نهار را بر لیل مقدّم می دارد برای اینکه کسب فیض و طلب رزق غالباً در نهار است گاهی که در مقام تهدید و تخویف و ارعاب است شب را مقدّم می آورد منظور از لیل و نهار یعنی در طول زمان به اینها بگو چه کسی شما را در تمام مدّت زمان از خدا حفظ می کند این خوفاً و تهدیداً مطرح شد بعد چندتا عامل ذکر می کند می فرماید اولاً اینها روبرگردان از یاد حقّ اند این مسائل برای اینها مطرح نیست که منشأ رحمت چه کسی است منشأ غضب چه کسی است یک، ثانیاً ممکن است اینها به این آلههٴ دروغینشان پناهنده بشوند بگویند خدایان ما، ما را کمک می کنند در جنگها هم اول می رفتند در بتکده از بتها کمک می خواستند بعد می رفتند جنگ آن اشرافشان گذشته از بتهای عمومی در بتکده بتهای خصوصی هم داشتند در منزل مثل ابوسفیان و اینها بتهای خصوصی داشتند اشراف قریش این چنین بودند از آن بتها کمک می گرفتند فرمود اینها از بتها بخواهند کمک بگیرند بتها چندتا مشکل دارند اول مشکل خودشان را حل نمی کنند ثانیاً ذاتاً این چنین نیستند که مشکل را حل کنند ثانیاً به ما هم ارتباط ندارند شما اینها را می پرستید که (لِیُقَرِّبُونَا إِلَی اللَّهِ زُلْفَی) باشد اینها که مصاحِب و مَصحوب و در جوار ما نیستند شما اینها را می پرستید به عنوان (هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ) اینها که مصاحب ما نیستند مصحوب ما نیستند در خدمت ما نیستند مورد رضای ما نیستند به چه امید به اینها پناهنده می شوید بعد آن اِعراض چهارمی این است که سرّش این است که اینها سرگرم نعمت اند خیال می کنند روزگار همیشه همین طور است در حالی که اگر فیض الهی بیاید خب انسان متنعِّم است اگر برگشت دیگر چیزی آن فیض را نگه نمی دارد فرمود ما مدّتی اینها را متنعّم کردیم اینها در استدراج بودند فکر می کردند همیشه همین طور است مقداری که نعمت طول بکشد حالا یا در یک خانواده یا در یک قبیله همین که نعمت طولانی بشود خیال می کنند که همیشه هست و خیال می کنند اینها ذاتاً مستحقّ دریافت این نعمت اند فرمود این اطالهٴ نعمت یک آزمون الهی است چون مدّت مدیدی اینها پدرانشان متنعّم بودند خیال می کردند که ذاتاً استحقاق این کار را دارند در حالی که باید تاریخ را نگاه می کردند، حکمت تاریخ را نگاه می کردند، سنّت الهی را در تاریخ می دیدند، حضور خدا را در صحنه های تاریخی می دیدند اینها هیچ چیزی ندیدند اینها اگر قدری دقّت می کردند آثار ما را می دیدند، می دیدند که ما آمدیم ما رفتیم ما کار انجام دادیم این در بحثهای قبل هم داشتیم که تمام این آیاتی که مربوط به آمد و رفت الهی است برای مقام ثالث از بحث است یعنی مقام ذات که هویّت مطلقه است آنجا منطقهٴ ممنوعه است یک، صفات ذات که عین ذات نامتناهی است آنجا هم منطقهٴ ممنوعه است دو، فعل خدا که مقام امکان است و خارج از ذات است و موجود ممکن است و مظاهر فراوان دارد در بسیاری از آیات مطرح است سه، اگر فرمود: (جَاءَ رَبُّکَ) یعنی فیضِ خدا یعنی «جاء أمر ربّک» اگر اینجا می فرماید ما خودمان می آییم مشکل را حل می کنیم یعنی (أَتَی أَمْرُ اللَّهِ) این (أَتَی أَمْرُ اللَّهِ) که در طلیعهٴ بعضی از سوَر هست شارح همین «نأتی» است ما می آییم مشکل را حل می کنیم ما آمدیم مشکل را حل کردیم ما آمدیم یک عدّه را تنبیه کردیم این ما آمدیم ما رفتیم آمد و رفت خدا مربوط به مقام ثالث بحث است گاهی می فرماید: (قَاتِلُوهُمْ یُعَذِّبْهُمُ اللّهُ بِأَیْدِیکُمْ) دست شما مورد ارادهٴ الهی است خداوند آنها را با دست شما عذاب می کند گاهی هم آن چنان حضور خدا و فیض خدا و نصرت خدا ظهورِ تام دارد که مستقیماً می فرماید شما نکردید خدا این کار را کرد درست است دربارهٴ پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) می فرماید: (وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلکِنَّ اللّهَ رَمَی) اما در همان بخش سورهٴ مبارکهٴ «انفال» به مجاهدان صدر اسلام فرمود: (فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلکِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ) شما نکُشتید نفرمود «و لم تقتلوهم إذ قتلتموهم» بالاتر از آن گفت، شما نکردید ما آنجا حضور داشتیم ما مشرکین را سرِ جایشان نشاندیم (فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلکِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ) خب این طور است خب اگر این مربوط به مقام فیض خداست مقام فعل خداست مقام فعل خارج از ذات است و موجود امکانی است امکان مظاهر فراوانی دارد همهٴ اینها مأموران الهی اند و در تدبیرند فرمودند ما خودمان آمدیم مشکل را حل کردیم ما خودمان می آییم مشکل را حل می کنیم در جاهایی که لازم باشد یک قبیلهٴ طاغی را سرِ جایشان بنشانیم ما خودمان حضور پیدا می کنیم گاهی تشریفاً حضور پیدا می کنیم گاهی تهدیداً حضور پیدا می کنیم گاهی با جلال و شکوه می آییم و خودمان کار انجام می دهیم گاهی با قَهر و غلبه می آییم خودمان کیفر می دهیم. اینکه فرمود: (أَنَّا نَأْتِی الْأَرْضَ نَنقُصُهَا) در سورهٴ مبارکهٴ «رعد» هم همین مضمون بود آنجا قدری مبسوط تر بحث شد در آیهٴ 41 سورهٴ مبارکهٴ «رعد» این بود (أَوَ لَمْ یَرَوْا أَنَّا نَأْتِی الْأَرْضَ نَنقُصُهَا مِنْ أَطْرَافِهَا وَاللَّهُ یَحْکُمُ لاَ مُعَقِّبَ لِحُکْمِهِ وَهُوَ سَرِیعُ الْحِسَابِ) گاهی برای تجلیل و تکریم یک انسان کاملی ما خودمان می آییم روحش را قبض می کنیم گاهی برای شدّت عذاب ما خودمان می آییم و کیفر تلخ به بعضیها می دهیم یک عدّه را می خواهیم ساقط کنیم خودمان می آییم بساطشان را جمع می کنیم این خودمان می آییم خودمان می آییم گاهی با قَهر می آید گاهی با مِهر می آید چون «الدَّانِی فِی عُلُوِّهِ وَ الْعَالِی فِی دُنُوِّهِ» آنجا که با مِهر می آید روایتی را از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) ذیل این روایت هست روایتی هم از وجود مبارک امام سجاد مضمون اینها در آن جامع مشترک یکی است لکن تفاوت چشمگیری هم بین این دوتا روایت هست وجود مبارک امام سجاد می فرماید این آیه ما را ترغیب می کند به توفّی و جان دادن ما به جان دادن خیلی راغبیم آنچه ما را به مرگ رغبت می دهد ترغیب می کند مشتاق می کند این آیه است برای اینکه این آیه می فرماید خدا می آید خدا فرمود ما خودمان می آییم می گیریم منتها حضرت از این «اطراف» به معنای طرائف راهنمایی کردند ظاهر آیه این است که مگر شما نمی بینید هر روز هر عصر در هر گوشه ای و کنار دنیا حادثه ای پیش می آید ملّتی سقوط می کند امّتی از بین می رود قبیله ای از بین می رود یا خانواده ای از بین می روند مگر نمی بینید (أَوَ لَمْ یَرَوْا أَنَّا نَأْتِی الْأَرْضَ نَنقُصُهَا مِنْ أَطْرَافِهَا) از گوشه کنارهای دنیا می آییم و آنجا خاتمه می دهیم حیات عدّه ای را این ظاهر آیه، اما حضرت می فرماید این «أطراف» به منزلهٴ طرائف است یک، طرائف بر وزن ظرائف جمع طَریفِ به معنای ظریف است این دو، فرمود خداوند برای قبض روحِ طرائفِ ارض که اولیای الهی، علمای الهی، مردان صالحِ سالک باشند خودش می آید روح را قبض می کند این آیه ما را ترغیب می کند به مُردن برای اینکه رُخش ببینیم و تسلیم وی کنیم. از همان روایت لطیفی که آن حضرت فرمود این بزرگوار هم این شعر را گفتند که این امید است البته، توقّعی خب از غیر معصوم محال نیست ولی بعید است انسان به جایی برسد که «روزی رخش ببینم و تسلیم وی کنم» خیلی از خواصّ اصحاب الهی اگر به جایی برسند تازه وجود مبارک حضرت عزرائیل(سلام الله علیه) را ببینند و تقدیم بکنند جان را، ولی غالب ماها گرفتار همین رُسُل و مأموران زیر دست عزرائیل(سلام الله علیه) هستیم که (إِذَا جَاءَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا) آنها مقداری بی مِهری می کنند که (یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَأَدْبَارَهُمْ) که در بحث دیروز گذشت خیلی کم است کسانی که خود حضرت عزرائیل(سلام الله علیه) را ببینند مثل جبرئیل است دیگر برای هر کسی نمی آید که فرشته هایی که زیرمجموعهٴ جبرئیل(سلام الله علیه) هستند مأموران علمی اند تعلیم و الهام و افاضه را به عهده دارند (بِأَیْدِی سَفَرَةٍ ٭ کِرَامٍ بَرَرَةٍ) آنها ممکن است نصیب اولیای عادی بشوند اما خود جبرئیل(سلام الله علیه) برای افرادی نازل بشود این چنین نیست آن برای خواصّ از انبیای الهی نازل می شود عزرائیل هم در همان سطح است اسرافیل هم در همان سطح است حالا این بزرگوار که می گوید «روزی رخش ببینم و تسلیم وی کنم» یک ادّعا و آرزوی خیلی بلندی را در سر پروراند وجود مبارک امام سجاد می فرماید این آیه ما را ترغیب می کند به توفّی برای اینکه می بینیم کسی را که ما را آفرید تقدیم می کنیم جان را به کسی که آن جان را به ما داد بنابراین اینکه خدای سبحان می فرماید ما می آییم آن طوری که می آید و همه را مقهور می کند آن طور مطلوب نیست آن طور می آید که همه را به جاذبهٴ خود مجذوب می کند فرمود ما خودمان می آییم مشکل را حل می کنیم اگر عدّه ای طغیان گری اینها طول کشید (طَالَ عَلَیْهِمُ الْعُمُرُ) مدّت مدیدی یک خانواده ماندند ما بساطشان را جمع می کنیم خب چرا اینها را نمی بینند چرا این تاریخ را نمی بینند حکمت تاریخ را نمی بینند سنّت ما را نمی بینند آمد و رفت ما را نمی بینند خب این بخش اِضرابِ پایانی این آیه بود فرمود: (قُلْ مَن یَکْلَؤُکُم بِالَّلیْلِ وَالنَّهَارِ) چه کسی شما را از الله حفظ می کند در تمام مدّت این استفهام انکاری است یعنی شما که نمی پذیرید از این به بعد می فرماید: (بَلْ هُمْ عَن ذِکْرِ رَبِّهِم مُّعْرِضُونَ) اینها اصلاً یاد خدا را فراموش کردند از این به بعد اعراض دیگر اینها نه تنها یاد خدا را فراموش کردند به شریک خدا پناهنده شدند این شریک چه کاره است کاری از او ساخته است (أَمْ لَهُمْ آلِهَةٌ) که (تَمْنَعُهُم مِن دُونِنَا) بدون ما می توانند کاری انجام بدهند یا از ما آنها را حفظ بکنند اینها مشکل خودشان را نمی توانند حل کنند (لاَ یَسْتَطیعُونَ نَصْرَ أَنفُسِهِمْ) برای اینکه ما همهٴ اینها را به جهنّم می بریم می گوییم (إِنَّکُمْ وَمَا تَعْبُدُونَ مِن دوُنِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ) درست است که بعضی از سنگها در جهنّم حضور پیدا می کنند می گویند این سنگها همان بتهایی بود که اینها تراشیدند که فرمود شما و (مَا تَعْبُدُونَ مِن دوُنِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ) گرچه سوختنِ سنگ در جهنم عذابی برای آن سنگ نیست لکن تعذیبی است برای مشرک وقتی مشرک ببیند معبود او سوخته است یک عذاب روحی است نظیر اینکه وجود مبارک ابراهیم که با تبر آن بتها را به صورت هیزم ریز کرد آن هیزم آسیب ندید آن چوب متضرّر نشد لکن تنبیهی بود تعذیبی بود نسبت به بت پرستان اینجا فرمود اینها مشکل خودشان را حل نمی کنند ج وَلاَ هُم مِنَّا یُصْحَبُونَ) اینها شما بخواهید بگویید مقرِّب اند (هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ) که نیستند، (مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِیُقَرِّبُونَا إِلَی اللَّهِ) که نیستند اینها آخر با ما نزدیک نیستند سِمتی ندارند که در اثر این سِمت مشکل شما را حل کنند برخیها خواستند بگویند این ضمیر (وَلاَ هُم مِنَّا یُصْحَبُونَ) به مشرکین برمی گردد این درست است که مشرکین هم منصور نیستند، مَصحوب نیستند ولی أقرب این است که به همین آلهه و بتهای دروغین برگردد. اِضراب آخر این است که (بَلْ مَتَّعْنَا هؤُلاَءِ وَآبَاءَهُمْ حَتَّی طَالَ عَلَیْهِمُ الْعُمُرُ) اینها مدّتی در خانواده های متنعّم و مرفّه زندگی کردند یا در قبیلهٴ مرفّه زندگی کردند این طول کشیده خب اگر غفلت طولانی بشود همین پیامدهای تلخ را دارد در سورهٴ مبارکهٴ «حدید» فرمود چون طول کشیده قلبشان قاصی شده آیهٴ شانزده سورهٴ مبارکهٴ «حدید» این است که (أَلَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَن تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللَّهِ وَمَا نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ وَلاَ یَکُونُوا کَالَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ مِن قَبْلُ فَطَالَ عَلَیْهِمُ الْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ) در مناسبتهایی در ذیل آیات دیگر این مثال گفته شد که شما ببینید این چشمه هایی که از دامنه های کوه می جوشد بعضی آب زلال و بدون املاح دارند سالیان متمادی است که آن ریگها و سنگهای درون چاه درون آن چشمه همچنان شفاف است با اینکه این از لج و گِل در می آید این طور نیست که زیر زمین لوله کِشی باشد که دو متر را شما بکَنید می بینید پُر از لجن است گِل است از لای گِل این آب شفاف و صافی در می آید مثل اینکه شیر را فرمود: (مِن بَیْنِ فَرْثٍ وَدَمٍ) ما لبنِ خالص در می آوریم این طور نیست که آنجا لوله کشی باشد که یک طرفش فَرث است یک طرفش دَم است بین این فرث و دَم بین این دو جدار و جداره این مایع طیّب و طاهر در می آید خب آن که نمی گذارد مخلوط بشود (هُوَ اللَّهُ) است دیگر فرمود این هست شما این ریگها را که می بینید الآن هزار سال است بعضی از این چشمه های جوشان دامنهٴ قلّهٴ دماوند دارند آب تحویل مردم می دهند یک لکّهٴ جِرم یک سانتی روی این سنگها نیست با اینکه سالیان متمادی است که دارد می جوشد چون چیزی همراه این است این شفاف و صاف است. اما اگر چیزی رسوبات داشته باشد مثل بعضی از چشمه هایی که با املاح همراه اند این بعد از چند مدّت ولو همین که چند مدّت کوتاهی گذشت جلوی خودش را می بندد می بینید بعضی از چشمه ها کنارش صخره هایی است که این صخره ها قدیم نبود مثلاً دویست سال قبل، سی سال قبل نبود و این صخره محصول جِرمهای همین املاح است این آبِ آلوده به املاح که می آید چون با املاح همراه است اوّلین کاری که می کند راه خودش را می بندد آن علفها را هم خشک می کند نه می گذارد این علفهای بیچاره سبز بشوند نه می گذارد چشمه های بعدی سیراب بشوند نه خودش می تواند برود این چشمه همان جا دفن می شود برای اینکه جلوی خودش را خودش بست اینجا که کوه نبود سنگ نبود سنگ چین هم نبود سدّی هم نبود فرمود تا اَمانی همین طور است اُمنیه همین طور است خیالها همین طور است معاصی همین طور است جلوی خود آدم را می بندد این (وَجَعَلْنَا مِن بَیْنِ إِیْدِیهِمْ سَدّاً وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدّاً) این املاح و رسوبات خود آدم است در حقیقت درست است که نفس مسوّله هست نفس امّاره هست و «غلبنی هوای» هست شهوت بر من غالب شده است اما «أسعده علی ذلک القضاء» هم هست این در بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) در دعای کمیل داخل و خارج هر دو را گفته فرمود شهوتِ من «غلبنی هوای و ما أنزل ذلک» هست و اما «أسعده علی ذلک القضاء» قضای الهی هم به همین نفوذ ابلیس و شیطان است که گفت (لَأَحْتَنِکَنَّ ذُرِّیَّتَهُ) من سوار می شوم از اینها سواری می گیرم دهنهٴ اینها، دهن اینها حَنک اینها تحت حنک اینها دست من است احتناک معنایش همین است که قبلاً گفته شد «احتنک الفرس» یعنی سوار اسب شد دهنه زد حَنک و تحت حنکش را گرفت شیطان گفت من سواری می خواهم (لَأَحْتَنِکَنَّ ذُرِّیَّتَهُ) اینها هم که دارند گناهی می کنند به او دارند سواری می دهند منتها فرشته ها انسان را پرواز می دهند عامل بعید فرشته های الهی است عامل قریب عقل است و فطرت، شیطان انسان را می خواباند از او سواری می گیرد عامل بعید شیطان است و عامل قریب شهوت و غضب که گفت «اتقوا ان الهوی حیض الرجال» آن بزرگان گفتند اگر با تقوا بودید طائرید و اگر کسی بی تقوا بود حیض شده است و انسانِ حائض از عبادت الهی محروم است از عمود دین محروم است. خب، اینکه فرمود ما این کار را انجام می دهیم ما خودمان می آییم اینها ما را نمی بینند برای اینکه (لاَ تَعْمَی الْأَبْصَارُ وَلَکِن تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُور) اگر در سورهٴ مبارکهٴ «حدید» فرمود: (طَالَ عَلَیْهِمُ الْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ) همین است تشبیه معقول به محسوسش همین است که اگر با رسوبات همراه باشد یک مقدار طول بکشد می شود قَسی، قساوت قبل از همین جا نشأت می گیرد مثل قساوت آن سرزمین از ادامهٴ این آب املاح پیدا شده وگرنه آنجا سخره ای در کار نبود اینجا هم فرمود: (طَالَ عَلَیْهِمُ الْعُمُرُ) در سورهٴ «حدید» فرمود: (طَالَ عَلَیْهِمُ الْأَمَدُ) خب اگر طول بکشد آدم مقداری در غفلت به سر ببرد همین مشکل را دارد فرمود بارها آمدیم خودمان را نشان دادیم چراغها را خاموش کردیم قبیله ها را از بین بردیم و گروهی را روی کار آوردیم چرا ما را ندیدند (أَفَلاَ یَرَوْنَ أَنَّا نَأْتِی الْأَرْضَ نَنقُصُهَا مِنْ أَطْرَافِهَا) بنابراین این «اطراف» هم به معنای خودش است نسبت به جایی که ذات اقدس الهی با قَهر ظهور می کند هم به معنای طرائف بر وزن ظرائف جمعِ طَریف به معنای ظریف است طبق بیان نورانی حضرت امام سجاد(سلام الله علیه) که فرمود ما جزء طرائف الأرضیم و خدای سبحان در قبض روح ما خودش حضور پیدا می کند.

ص: 90

«و الحمد لله ربّ العالمین»

آیات 42 تا 46 سوره انبیاء 89/08/12

(قُلْ مَن یَکْلَؤُکُم بِالَّلیْلِ وَالنَّهَارِ مِنَ الرَّحْمنِ بَلْ هُمْ عَن ذِکْرِ رَبِّهِم مُّعْرِضُونَ (42) أَمْ لَهُمْ آلِهَةٌ تَمْنَعُهُم مِن دُونِنَا لاَ یَسْتَطیعُونَ نَصْرَ أَنفُسِهِمْ وَلاَ هُم مِنَّا یُصْحَبُونَ (43) بَلْ مَتَّعْنَا هؤُلاَءِ وَآبَاءَهُمْ حَتَّی طَالَ عَلَیْهِمُ الْعُمُرُ أَفَلاَ یَرَوْنَ أَنَّا نَأْتِی الْأَرْضَ نَنقُصُهَا مِنْ أَطْرَافِهَا أَفَهُمُ الْغَالِبُونَ (44) قُلْ إِنَّمَا أُنذِرُکُم بِالْوَحْی وَلَا یَسْمَعُ الصُّمُّ الدُّعَاءَ إِذَا مَا یُنذَرُونَ (45) وَلَئِن مَسَّتْهُمْ نَفْحَةٌ مِنْ عَذَابِ رَبِّکَ لَیَقُولُنَّ یَاوَیْلَنَا إِنَّا کُنَّا ظَالِمِینَ (45) وَنَضَعُ الْمَوَازِینَ الْقِسْطَ لِیَوْمِ الْقِیَامَةِ فَلاَ تُظْلَمُ نَفْسٌ شَیْئاً وَإِن کَانَ مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَیْنَا بِهَا وَکَفَی بِنَا حَاسِبِینَ (46)

چون سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» در مکه نازل شد و جریان معاد هم از عناصر محوری اصول دین است و در مکه سوَری که نازل می شد اصول دین عناصر محوری مطالب آن سور ه را تشکیل می داد در اینجا به دنبالهٴ بحث وحی و نبوّت جریان معاد را ذکر می کند می فرماید حوادث گاهی در شب اتفاق می افتد گاهی در روز چه کسی شما را از حوادث شب و حوادث روز حفظ می کند و از خدای رحمان برای شما فیض دریافت می کند چه حافظ شماست (مَن یَکْلَؤُکُم بِالَّلیْلِ وَالنَّهَارِ مِنَ الرَّحْمنِ) فخررازی و برخی از بزرگان دیگر می فرماید این ذکر «رحمان» تلقینِ جواب است نظیر (مَا غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَرِیمِ) در (مَا غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَرِیمِ) برخیها گفتند این تلقین جواب است که خود سائل در جواب بگوید «کَرَمُه» کَرم او ما را مغرور کرده. این سخن ناصواب است کَرَم هرگز باعث غرور نخواهد شد این حجّت خداست یعنی خدایی که نسبت به شما هم ربّ شماست هم نسبت به شما کرامت را اِعمال کرده است چرا مغرور شدید اینجا هم همین طور است خدایی که نسبت به شما رحمت کرده است هستی داد، کمالات هستی داد، برای هدایت شما وحی و نبوّت و ولایت و عصمت و رسالت را مقرّر کرد چرا نسبت به او کفر می ورزید. غرض این است که این تلقین جواب نیست اِعراضهایی که در این دو سه آیه مطرح بود در بحث دیروز گذشت فخررازی از علمای ماضین نقل می کند که این (وَلاَ هُم مِنَّا یُصْحَبُونَ) دیگران همین احتمال را دادند که این فعلِ مجهول باب اِفعال باشد نه فَعَل ثلاثی مجرّد نباشد ثلاثی مزید باشد (یُصْحَبُونَ) یعنی منظور این نیست که اینها مصحوب ما در صحبت ما نیستند بلکه مُصحَب ما نیستند این مصحَب اسم مفعول أصحب است «أصحَبَهُ» یعنی «مَنَعَهُ» فرمود اینها مُصحَب نیستند اینها خودشان ممنوع از عذاب نیستند چگونه می توانند مانع دیگران باشند مشکل خودشان را حل نمی کنند چگونه می توانند مشکل شما را حل کنند. این ممکن هست چون «أصحَبَهُ» یعنی «مَنَعَهُ» لکن از تعبیر قبلی که فرمود: (لاَ یَسْتَطیعُونَ نَصْرَ أَنفُسِهِمْ) همین مطلب برمی آید بنابراین اگر (یُصْحَبُونَ) همان فعل مجهول باب ثلاثی مجرّد باشد اُولاست یعنی اینها مشکل خودشان را حل نمی کنند و چون در صِحابت ما نیستند در صحبت ما نیستند نه حقّ تَقریب دارند نه حقّ شفاعت شما اینها را می پرستیدید به بهانهٴ اینکه (هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ) اینها که در صحبت ما نیستند تا شفیع نزد ما باشند شما اینها را می پرستیدید (لِیُقَرِّبُونَا إِلَی اللَّهِ زُلْفَی) اینها که مقرَّب ما نیستند تا عامل تقرّب شما باشند. خب، آنچه باعث فریب این تبهکاران است همین است که سالیان متمادی ذات اقدس الهی اینها را امتحان کرده به اینها نعمت داده به پدران اینها نعمت داده اینها خیال می کردند روزگار همیشه همین طور است (بَلْ مَتَّعْنَا هؤُلاَءِ وَآبَاءَهُمْ حَتَّی طَالَ عَلَیْهِمُ الْعُمُرُ) به جای اینکه نعمت را از خدا بدانند (مَا بِکُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ) و شاکر باشند فکر کردند که استحقاق ذاتی شان است و این نعمت را باید داشته باشند. بعد فرمود اینها اگر قدری تاریخ را، حکمت تاریخ را، سنّت الهی را بررسی کنند می بینند که ما زمین را گاهی خراب می کنیم تخریب زمین گاهی با سیل و زلزله و امثال ذلک است که خب این روشن است امر حسّی است گاهی طبق این دوتا روایتی که یکی از وجود مبارک امام سجاد یکی از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیهما) آمده این است که خراب یک مملکت به از دست رفتن علمایشان است یک کشور وقتی ویران می شود که عالِمان دین را از دست بدهد آنها باعث آباد شدن یک مملکت اند اگر علم و عالِم رخت بربست همان «سُلمةٌ لا یَصدّها شیء» خواهد بود. حضرت فرمود نقصِ زمین به موت عالِمان دین است یعنی این کشور ناقص است این شهر یا این روستا ناقص است هم از بیانات وجود مبارک امام سجاد هم از امام صادق(سلام الله علیهما) خب فرمود: «بموت العلماء» اهل سنّت هم این را نقل کردند. خب این با آن بیان نورانی دیگر امام صادق(سلام الله علیه) هماهنگ است که فرمود: «ثلاث لا یَستغنی أهل کلّ بَلْدةٍ عنها فإن عَدِموا کان هِمَجا» اوّلش «فقیهٌ عالِمٌ وَرِع» دوم «طبیبٌ بَصیر ثِقه» سوم «أمیرٌ خیِّرٌ مُطاع» خب، بنابراین جامعه را علم اداره می کند علمِ الهی اداره می کند برابر کتاب و سنّت اداره می شود لذا فرمود: (نَنقُصُهَا مِنْ أَطْرَافِهَا أَفَهُمُ الْغَالِبُونَ) خب وقتی این سونامی آمد کم کم از گوشه کناره های شهر به خود شهر هم می رسد این است که فرمودند اگر خواستید در شهر یا در یک روستا زندگی کنید اول تحقیق کنید ببینید یک عالِم دینی آنجا هست یا نه این نُقصان زمین به وسیلهٴ موت عالمان دین است. بعد زمینهٴ معاد را ذکر می کند می فرماید: (قُلْ إِنَّمَا أُنذِرُکُم بِالْوَحْی) این حرفهایی که من می زنم وحی الهی است کلام کسی است که شما و عالَم را آفریده ولی آن کسی که ناشنواست این حرفها در او اثر نمی گذارد ما این معنا را باید باور کنیم که غیر از این چشم و گوشِ ظاهری یک چشم و گوشِ باطنی هم هست که چیزهایی را درک می کند فرمود اینها کَرند اینها کورند در قیامت هم کَر و کور محشور می شوند آن صدای دلپذیر وجود مبارک داود که خوانندهٴ بهشت است و قرآن را داود می خواند در بیانات نورانی حضرت امیر هست که او خطیب أهل الجنّه است قاری اهل الجنّه است این صدای نورانی به گوش این تبهکارها نمی رسد چه اینکه بوی بهشت که فاصلهٴ چندین فرسخی می رود به شامّهٴ اینها نمی رسد چه اینکه بهشت و اهل بهشت را هم نمی بینند فقط جهنم را می بینند زَفیر و شَهیق آتش را می شوند و آن عربدهٴ (کُلَّمَا دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَهَا) اینها را می شنوند اینها در بحث پایانی سورهٴ مبارکهٴ «طه» گذشت که اینها که می گویند: (رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِی أَعْمَی وَقَدْ کُنتُ بَصِیراً) مرا کور محشور کردی خدای سبحان می فرماید ما تو را کور نکردیم هر طور بودی آمدی در دنیا چشمی داشتی که فقط بدیها را می دید خوبیها را نمی دید مسجد و حسینیه را نمی دید مراکز فساد را می دید الآن هم همان طور محشور شدی بهشت و اهل بهشت را نمی بینی فقط جهنم را می بینی این طور نیست اینهایی که می گویند (لِمَ حَشَرْتَنِی أَعْمَی وَقَدْ کُنتُ بَصِیراً) یعنی واقعاً کورند هیچ جا را نمی بینند برای اینکه خدا به آنها می فرماید: (أَفَسِحْرٌ هذَا أَمْ أَنتُمْ لاَ تُبْصِرُونَ) جهنم را نشانشان می دهد اینها هم می گویند (رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا) پس کور نیستند کَر نیستند اما صدای داود را نمی شنوند بهشت را نمی بینند همان طوری که در دنیا حاضر نبودند قرآن را بشنوند و آثار دین را ببینند این طور نیست که اگر فرمود اینها کَرند یعنی ظَفیر و شَهیق جهنم را هم نمی شنوند نه آن را کاملاً می شنوند به همان دلیل که در دنیا صداهای بد را می شنیدند خب، (وَلَا یَسْمَعُ الصُّمُّ) که جمع «أصمّ» است (الدُّعَاءَ) این دعوت ما را انسانی که کَرند نمی شنوند و همینها گوششان به سراغ صدای دیگران است. (إِذَا مَا یُنذَرُونَ) وقتی اینها انذار می شوند ما با وحی انذار می کنیم وقتی انذار می کنیم این وحی الهی را نمی شنوند و یک وقت هم بیدار می شوند آن صحنه به قدری بیدار کننده است که با سه علامت رقّت و ضعف اینجا ذکر شده با این سه علامت ضیف مع ذلک اینها را منقلب می کند فرمود: (وَلَئِن مَسَّتْهُمْ نَفْحَةٌ مِنْ عَذَابِ رَبِّکَ) این کلمهٴ «مَسّ» خب غیر از تعذیب است غیر از بردن در جهنم است غیر از (خُذُوهُ فَغُلُّوهُ) است، غیر از (لَهُم مَّقَامِعُ مِنْ حَدِیدٍ) است مَسّ است دیگر مَسّ کمترین برخورد است دیگر این یک، نَفح هم آن نسیمِ ضعیف و ظریف است این دو، تاء او هم تاء وحدت است نظیر تَمْر و تَمره این سه، اگر (نَفْحَةٌ مِنْ عَذَابِ رَبِّکَ) به اینها مَس بکند دادشان بلند است حالا بیدار می شوند با این سه تعبیر نشانهٴ رقّت و ضعف می فرماید: (وَلَئِن مَسَّتْهُمْ) یک، (نَفْحَةٌ) دو و سه نَفحه همان نسیمِ ضعیف تاء آن هم که تاء وحدت است یک نسیم ضعیف آن هم به اینها مَس کند دادشان در می آید خب چنین عذابی در پیش است دیگر (وَلَئِن مَسَّتْهُمْ نَفْحَةٌ مِنْ عَذَابِ رَبِّکَ) آن گاه (لَیَقُولُنَّ یَاوَیْلَنَا إِنَّا کُنَّا ظَالِمِینَ) این همان است که (فَاعْتَرَفُوا بِذَنبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحَابِ السَّعِیرِ) خب، فرمود در آن روز جز عدل چیز دیگر نیست ترازو، ترازوی عدل است یک، وزن عدل است دو، وازِن عدل است سه، افراد را با عقاید و اعمالشان می سنجند چهار، لذا به عنوان نفیِ جنس دربارهٴ قیامت فرمود: (لاَ ظُلْمَ الْیَوْمَ) یعنی «الیوم لا ظلم» قیامت اصلاً ظلمی نیست آن که کار دست اوست خداست که (لاَ یِظْلِمُ رَبُّکَ أَحَداً) دیگری هم که کار دستش نیست لذا به عنوان نفی جنس فرمود در این فضا ظلم نیست برای اینکه کسی که قدرت کار ندارد آ ن که قدرت کار دارد که عدلِ محض است جا برای ظلم نیست. در جریان ترازو مستحضرید که برای تفهیم ما وقتی از ترازو سخن به میان می آید آن سه مطلب را بالأخره ترازو باید داشته باشد یکی خود میزان است که ابزار سنجش است که از او به ترازو یاد می کنیم میزان یعنی آلتِ وزن این میزانی که دو کفّه دارد در یک کفّه وزن را می گذارند در کفّهٴ دیگر موزون را می گذارند اگر خواستند نان را بسنجند گوشترا بسنجند در یک کفّه سنگ را می گذارند که سنگ وزن است در کفّهٴ دیگر نان و گوشت را می گذارند که موزون است این سه عنصر توزین است در توزین سه عنصر لازم است المیزان، الوزن، الموزون، میزان یعنی ترازو، وزن آن واحد سنجش، موزون آن کالا. فرمود در صحنهٴ قیامت ما میزانِ عدل را نصب می کنیم خب حالا با چه عقاید و اخلاق و اعمال را می سنجیم آن در سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» بحثش گذشت که فرمود: (وَالْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ) آیهٴ هشت سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» این بود یعنی ما وقتی ترازو را وزن کردیم نهادیم آن واحد سنجش ما حق است این «وَالْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ ْحَقُّ» نیست که بی الف و لام باشد یعنی وزنی هست بلکه با الف و لام است معنایش این است که (وَالْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ) حق را ما در یک کفّه می گذاریم نه وزنی هست اینکه در تلقین می گویند «إنّ الموت حقٌّ، والوعد حقٌّ، والصراط حقٌّ» یعنی هست از هستی اینها خبر می دهند اما اینجا خبر (الْحَقُّ) است نه «حقٌّ» یعنی در کفّهٴ وزن ما حق را می گذاریم حقیقت را می گذاریم اینجا حالا آن کفّه چیست، حق چیست، حق را در یک طرف می گذاریم چیست آدم باید برود ببیند غرض آن است که فرمود: (وَالْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ) این حق یک وزن است این در کفّه گذاشتیم نماز را در کفّه دیگر می گذاریم عقیده را اعمال دیگر را در کفّه دیگر می گذاریم رفتار و گفتار را در کفّه دیگر می گذاریم پس اعملا می شود موزون، حق می شود وزن، میزان هم که میزان قِسط است طبق این آیه که می فرماید: (وَنَضَعُ الْمَوَازِینَ الْقِسْطَ) این ترازو ترازوی عدل است از چدن و امثال ذلک نیست عدلِ مجسَّم است این عدل شده ترازو، وزن شده حق، اعمال و عقاید ما شده موزون خب وازن چه کسی است خدای سبحان است و دستور هم می دهد به فرشتگان او لذا فرمود امروز دیگر جا برای ظلم نیست (لاَ ظُلْمَ الْیَوْمَ) بعد چند گروه را در بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «توبه» که بحثش قبلاً گذشت فرمود اینها را ما احضار می کنیم در سورهٴ «توبه» آیهٴ صد به بعد چهار، پنج گروه را مشخص کرد فرمود: (وَالسَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ) یک، (وَالْأَنْصَارِ) دو، (وَالَّذِینَ اتَّبَعُوهُم بِإِحْسَانٍ) سه، اینها (رَضِیَ اللّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ) بعد در آیهٴ بعد (وَمِمَّنْ حَوْلَکُم مِنَ الْأَعْرَابِ مُنَافِقُونَ) چهار، (وَمِنْ أَهْلِ الْمَدِینَةِ مَرَدُوا عَلَی النِّفَاقِ) که به همین گروه برمی گردند مارِدند شیطانِ مارد یعنی متمرّد، مَرید یعنی متمرّد، مَرَدَ جمع مارِد است نه جمع مُرید شیطانِ مارد یعنی متمرّد، شیطان مَرید یعنی متمرّد (مَرَدُوا عَلَی النِّفَاقِ) یعنی متمرّدان اند این گروه را ذکر می کند بعد در بخش پایانی می فرماید: (وَآخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وَآخَرَ سَیِّئاً) پس یک عدّه مؤمنِ خالص اند یک عدّه کافرِ خالص اند یک عدّه هم کسانی اند که مؤمن هستند مسلمان اند منتها (خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وَآخَرَ سَیِّئاً) فرمود اینها را ما احضار می کنیم اعمال هر کدام هم می سنجیم. دربارهٴ عدّه ای فرمود که ما برای اینها وزن اِقامه نمی کنیم آن در بخش سورهٴ مبارکهٴ «کهف» بود که آن هم قبلاً گذشت که فرمود ما برای اینها در قیامت وزن قرار نمی دهیم آیهٴ 105 سورهٴ مبارکهٴ «کهف» این بود که(أُولئِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا بَآیَاتِ رَبِّهِمْ وَلِقَائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَلَا نُقِیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَزْناً) جناب فخررازی و دیگران می گویند این آیه منافی با آیات دیگر نیست که آیات دیگر دارند که اعمال همه را ما می سنجیم این آیه منافی نیست برای اینکه (فَلَا نُقِیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَزْناً) یعنی ما اینها را اِکرام نمی کنیم تعظیم نمی کنیم تجلیل نمی کنیم این سخن ناصواب است برای اینکه آن آیاتی که دارد (وَلاَ یُکَلِّمُهُمُ اللّهُ وَلاَ یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَلاَ یُزَکِّیهِمْ) بله آن معنایش این است که خدا به اینها نگاه نمی کند یعنی نگاهِ تشریفی و تکریمی با اینکه خدا (بِکُلِّ شَی ءٍ بَصِیرٌ) است اما اینجا (فَلَا نُقِیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَزْناً) وزن برای تکریم نیست برای تعدیل است اظهار عدل است این وزن دو قِسم است یک وقت اعمال خیر را می سنجند یک وقت درکات را می سنجند یک وقت تفاوت درکات و درجات را می سنجند این کفّاری که (حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ) همهٴ عمر را سرمایه را باختند خیر ندارند تا ترازو برایشان وضع بشود که یک طرف حق بگذارند یک طرف عملِ اینها خب کسی که باطلِ محض است یک ذرّه خیر هم ندارد که آن یک ذرّه خیر را بسنجند که لذا فرمود: (فَلَا نُقِیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَزْناً) خب برای اینکه چه ترازو وزن بکنند آخر چه آورده بود او چیزی نیاورده که در محکمهٴ عدل الهی بسنجند که ترازویی هم در یک گوشهٴ دیگر است و آن درکات را می سنجند نه درجات را که گناه چه کسی بیشتر است یک عدّه هستند که (إِنَّ الْمُنَافِقِینَ فِی الدَّرْکِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ) که دامنگیر آ نها همین آیه و امثال آیه است این درکات خیلی بیشتری دارند یک عدّه درکات کمتری دارند آنها هم توزینی است غرض آن است که در بخش حَسنات اینها چون دستشان خالی است چیزی برایشان وزن نمی کنند که چه چیزی را بسنجند اما در بخش درکات کاملاً مشخص است که درکهٴ اینها چقدر است چه کسی باید به درکهٴ پنجم باشد چه کسی باید بیشتر باشد و مانند آن این جمع بین آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «کهف» و آیهٴ محلّ بحث هم این خواهد بود. خب، فرمود: (وَنَضَعُ الْمَوَازِینَ) را که این موازین قِسط است قِسط یعنی سهم هر کسی را به او دادند در برابر قَسط که به معنی جور و ظلم است این قِسط یعنی سهم هر کسی را به او دادن این میزان، میزان قِسط است پس این میزانِ قسط را در قیامت وزن می کنند تا اعمال سنجیده بشود (وَنَضَعُ الْمَوَازِینَ الْقِسْطَ لِیَوْمِ الْقِیَامَةِ فَلاَ تُظْلَمُ نَفْسٌ شَیْئاً) این هم نکره در سیاق نفی است و مفید عموم به احدی ظلم نمی شود آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «زلزله» است که (فَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ ٭ وَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرّاً یَرَهُ) او می بیند برای اینکه ما نشانش می دهیم خب چه کسی ارائه می دهد چه کسی اعمال گذشته را نشانش می دهد فرمود: (وَإِن کَانَ مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَیْنَا بِهَا وَکَفَی بِنَا حَاسِبِینَ) ما که چیزی برای ما مستور نیست در بخشهایی از قرآن کریم می فرماید هر موجودی بالأخره یا حاضر است که خب معلومِ دیگران است یا مجهولِ دیگران است در اثر بُعد، ظلمت، حجاب و مانند آن، ریزی، انسان که به چیزی علم ندارد یا برای اینکه دور است زماناً یا مکاناً یا برای اینکه دور نیست در زیر چیزی پنهان شده است یا نه، در زیر زمین و امثال زمین پنهان نشد تاریک است فضای تاریک نمی گذارد که انسان او را ببیند یا نه، هیچ کدام از این موانع نیست خیلی ریز است نمی شود این را دید بالأخره یا بُعد است یا ظلمت است یا حجاب است یا صِغَر است فرمود هیچ کدام از اینها برای خدا مانع نیست (إِن تَکُ مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ فَتَکُن فِی صَخْرَةٍ أَوْ فِی السَّماوَاتِ أَوْ فِی الْأَرْضِ یَأْتِ بِهَا اللَّهُ) ریز باشد دور باشد زیر زمین باشد تاریک باشد ما می آوریم بالأخره فرض ندارد که چیزی مانع علمِ ازلی ذات اقدس الهی باشد چون علمش (بِکُلِّ شَیْ ءٍ مُحِیطٌ) است این خدا که چیزی مانع علم او نیست نه بُعد و نه صِغر و نه زیر زمین بودن و نه حجاب و امثال ذلک این را می آورد حالا که آورد (فَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ ٭ وَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرّاً یَرَهُ) الآن هر چه هم حساب بکند یادش نیست که در سی سال قبل چهل سال قبل چه کاری کرده چه حَسنه چه سیّئه ولی خدا وقتی که آورد او می بیند این چنین نیست که (فَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ) خودش بالاستقلال و بالذّات می بیند تا ارائه ندهند او نمی بیند ارائه اش به دست خداست فرمود هر جا باشد ما می آوریم در این بخش فرمود: (وَإِن کَانَ مِثْقَالَ حَبَّةٍ) آن عمل (مِنْ خَرْدَلٍ) خود خَردل آن دانهٴ اسپند او را اگر شما به چند جزء به چند حبّه تقسیم بکنی که این «مِن» بشود «مِن» تبعیضیه وگرنه حبّه از خود خردل بزرگ تر است یک حبّه گندم، یک حبّه جو، یک حبّه برنج از خود خردل بزرگ تر است این یا بیانیه است یا تبعیض اگر تبعیض شد یعنی این حبّهٴ خردل را اگر شما به چند حبّه تقسیم بکنید آن ذرّه ای که به هیچ وجه قابل دیدن نیست ما او را می آوریم (وَإِن کَانَ مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَیْنَا بِهَا) ما این را می آوریم چون از علم ما و از حیطهٴ هستی ما که غایب نیست (وَکَفَی بِنَا حَاسِبِینَ) اما به انسان می گوییم تو قاضی خود باش «تو نیک و بد خود هم از خود بپرس٭٭٭ چرا بایدت دیگری مُحتسِب» (اقْرَأْ کِتَابَکَ کَفَی بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسِیباً) تو در محضر ما هم که نمی توانی خلاف بکنی گرچه (کَفَی بِنَا حَاسِبِینَ) اما (اقْرَأْ کِتَابَکَ) و خودت حسابرس خودت باش آن روز که انسان نمی تواند جز حق چیزی بگوید برای اینکه همهٴ اعضا و جوارح او ایستاده اند شهادت بدهند خب انسان چه چیزی را می تواند کتمان بکند آن (یَوْمَئِذٍ یَوَدُّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَعَصَوُا الرَّسُولَ لَوْ تُسَوَّی بِهِمُ الْأَرْضُ وَلاَ یَکْتُمُونَ اللّهَ حَدِیثاً) همه اعضا و جوارح صف کشیدند شهادت بدهند خب کجا مقدور است که انسان کتمان بکند. مثل اینکه اذان است دیگر.

ص: 91

«و الحمد لله ربّ العالمین»

آیات 47 تا 50 سوره انبیاء 89/08/15

(وَنَضَعُ الْمَوَازِینَ الْقِسْطَ لِیَوْمِ الْقِیَامَةِ فَلاَ تُظْلَمُ نَفْسٌ شَیْئاً وَإِن کَانَ مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَیْنَا بِهَا وَکَفَی بِنَا حَاسِبِینَ (47) وَلَقَدْ آتَیْنَا مُوسَی وَهَارُونَ الْفُرْقَانَ وَضِیَاءً وَذِکْراً لِلْمُتَّقِینَ (48) الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُم بِالْغَیْبِ وَهُم مِنَ السَّاعَةِ مُشْفِقُونَ (49) وَهذَا ذِکْرٌ مُّبَارَکٌ أَنزَلْنَاهُ أَفَأَنتُمْ لَهُ مُنکِرُونَ (50)

چون سوره ی مبارکه ی «انبیاء» در مکه نازل شد و مسائل مهمّ سوَر مکّی اصول دین بود و هست یعنی توحید و وحی و نبوّت و بخشی از خطوط کلی اخلاق و حقوق جریان وحی و نبوّت را تا حدودی به طور متن اشاره کردند شرحش را با ذکر هفده پیامبر(علیهم السلام) توضیح می دهند. در جریان معاد فرمود ما این ترازوی قِسط را برای قیامت وضع می کنیم تا هر کسی برابر آن ترازو پاداش یا کیفر ببیند. ترازوی قیامت مناسب با قیامت است ترازوی دنیا مناسب با دنیاست این طور نیست که خدا ترازو را فقط در قیامت وضع کند و نصب کند فرمود ما (وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتَابَ وَالْمِیزَانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ) ترازو را و میزان را هم در دنیا هم در آخرت، بنابراین برای دنیا میزانی است مناسب دنیا، برای آخرت میزانی است مناسب آخرت میزان دنیا اختلاف پذیر است ولی میزان آخرت اختلاف پذیر نیست. بیان ذلک این است که میزان دنیا برای سنجش کالا یک امر محسوس است و تقلّب پذیر هست گرچه اختلاف پذیر نیست چون امر محسوس بالأخره روشن است که سبک است یا سنگین، اما تقلّب ممکن است، اختلاف ممکن است تخلّف ممکن است و مانند آن، میزانی که برای اخلاق است اختلاف پذیر است میزانی که برای عقاید است اختلاف پذیر است کدام عقیده حق است کدام عقیده باطل، کدام اخلاق حَسَن است کدام اخلاق قبیح اینها مورد اختلاف است. برخیها بعد از علم و (قَد تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ) بیراهه می روند خب آنها اختلاف در میزان نیست آنها تخلّف دارند ولی بعضی از صاحب نظران اند که با هم اختلاف فکری دارند خیلی روشن نیست که در این مسئله حق با چه کسی است در دنیا جا برای داوریِ نهایی نیست بالأخره قرآن میزان است عترت میزان است براهینی که اقامه کردند میزان اند اصولاً از منطق به عنوان میزان یاد می شود که «آلةٌ قانونیّةٌ تعصِم مراعاته الذهن عن الخطأ و الفکر» منطق را اصطلاحاً می گویند میزان ولی خب در همین منطق اختلاف هست در تطبیق مسائل نظری بر بدیهی اختلاف هست این چنین نیست که میزان مخصوص قیامت باشد میزان هم برای دنیاست هم برای آخرت فرمود: (وَالسَّماءَ رَفَعَهَا وَوَضَعَ الْمِیزَانَ) میزان را خدا نهاد ترازو را نهاد برای هر چیزی ولی ترازوی دنیا هم تخلّف پذیر است هم اختلاف پذیر و اگر ما روزی نداشته باشیم که هیچ تخلّف و اختلافی در او راه ندارد تقریباً عالَم می شود لغو بالأخره این همه مکاتیبی که در عالَم هست اختلاف 72 ملت و کمتر و بیشتر جایی باید باشد که به نتیجه ی نهایی برسد یا نه، یکی از مُتقن ترین براهین ضرورت معاد ظهور حق است بالأخره این اختلافها جایی باید حل بشود یا نه در دنیا حل شدنی نیست برای اینکه برخیها عمداً بیراهه می روند خب آن با برهان قابل حل است اما بعضی جاها در خود برهان اختلاف دارند در جهان بینی اختلاف دارند و صاحب نظرند و جزء دانشمندان اند اختلافی که بین دانشمندان است کم نیست بنابراین جایی اگر در جهان نباشد که به این اختلافها خاتمه بدهد می شود لغو برای اینکه یا باید گفت واقعیّت نسبی است چه اینکه برخیها این توهّم را کردند و به دنبال او باید گفت همه تصویب اند ما جزء مصوّبه باشیم که هر که هر چه فهمید حق است که این هم نیست اگر ما مُخطّئه هستیم کما هو الحق، اگر واقعیّت نسبی نیست و مطلق است کما هو الحق گرچه فهمها نسبی است پس بالأخره جایی باید باشد که روشن بشود اگر قیامتی نباشد _ معاذ الله _ که حق در آنجا روشن بشود عالَم می شود لغو برای اینکه اختلاف فراوان است و راه حل هم نیست یکی از مُتقن ترین دلیل ضرورت قیامت همان جریان ظهور حق است.

ص: 92

چند مطلب در بین مطرح است یکی اینکه ترازو اختصاصی به آخرت ندارد در دنیا هم هست دوم اینکه ترازو تنها برای اعمال نیست برای اخلاق هم هست تنها برای اعمال و اخلاق نیست برای عقاید و علوم و معارف هم هست این هم دو مطلب، ترازوی اعمال مناسب عمل است ترازوی خُلق و صفت مناسب صفت است ترازوی عقیده و فهم مطابق با آنهاست.

مطلب بعدی آن است که در دنیا ترازوی علوم، منطق است یعنی علمِ حصولی است ولی در همین علم حصولی هم باز بین صاحب نظران اختلاف است آیا در قیامت ترازوی معارف، علم حصولی است یعنی صغرا و کبرا و اینهاست که این خب در دنیا هم همین بود ولی اختلاف را حل نکرد یا نه، به شهود برمی گردد کما هو الحق، اگر در قیامت میزان، شهود است وقتی حق تعالیٰ با اسمای حسنای خودش ظهور کرد تجلّی کرد همه او را می بینند همه او را نظیر آنچه را که وجود مبارک حضرت امیر فرمود: «لو کُشِفَ الغطاء ما ازددت یقینا» مشاهده می کنند منتها «بحقائق الإیمان»، «بحقائقة القلوب لا تُدرکه الأبصار و هو یُدرک الأبصار» خدا را با چشم نمی شود دید نه در دنیا نه در آخرت، نه در خواب نه در بیداری (لَاتُدْرِکُهُ الأبْصَارُ وَهُوَ یُدْرِکُ الأبْصَارَ) اینها قضایایی هستند که جهتشان ضرورت است یعنی اگر از ما بخواهند که برابر دستورات قرآنی این قضیه را موجّهه کنید به این قضیه جهت بدهید ما نمی گوییم نظیر «زیدٌ قائمٌ بالإمکان» بلکه می گوییم همان طوری که دو دوتا چهارتا بالضروره، جهت قضیه ضرورت است نه امکان نه اطلاق نه دوام بلکه ضرورت است این دوتا قضیه را اگر خواستیم موجّهه کنیم یعنی به آنها جهت بدهیم می گوییم «لا تدرکه الأبصار بالضروره و هو یُدرک الأبصار بالضروره» نه بالامکان نه بالاطلاق نه بالدوام بل بالضروره. در قیامت ذات اقدس الهی این طور ظهور می کند ظهور شهودی می کند وقتی ظهور شهودی کرد دیگر منطق و علم حصولی و امثال ذلک رخت برمی بندد دیگر جا برای خلاف نیست درباره ی جهنم و بهشت خب جهنم را می بینند بهشت را می بینند به تبهکاران می فرمایند این هم جهنم است (أَفَسِحْرٌ هذَا أَمْ أَنتُمْ لاَ تُبْصِرُونَ) آنها می گویند (رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا) دیگر اختلاف حل می شود, اما درباره ی جریان مبدأ و ذات اقدس الهی و توحید و بطلان شرک این خدای سبحان می فرماید وقتی که قیامت ظهور کرد طوری روشن می شود که (ضَلَّ مَن تَدْعُونَ إِلاّ إِیَّاهُ) نظیر آن حوادثی که در دنیا برای شما پیش می آید انسان در تاریکی خیلی از چیزها را برابر وهم خود ترسیم می کند با اینکه در این فضا در این دشت تپّه و کوهی نیست درختی نیست ولی شبِ تار گاهی انسان درخت خیال می کند گاهی کوه خیال می کند گاهی تپّه خیال می کند و اینها وقتی آفتاب طالع شد دیگر معلوم شد خبری نیست. در قیامت اگر حقیقت مشهود شد دیگر خدای سبحان و اسمای حُسنا روشن می شود دیگر چیزی در عالَم نیست غیر از خدا و افعال خدا دیگر علم حصولی در کار نیست که تا اختلاف در آنجا راه پیدا کند بنابراین میزان در معارف اعتقادی یک چیز خاصی است مناسب با آن و از سنخ علم حصولی نیست نظیر منطق با شهود همراه است و در اخلاف مناسب با اوصاف است و در افعال مناسب با فعل.

ص: 93

مطلب دیگر اینکه فرمود بعضی از افراد میزانشان سنگین است بعضیها هم سبک یک عدّه که (ثَقُلَتْ مَوَازِینُهُ ٭ فَهُوَ فِی عِیشَةٍ رَاضِیَةٍ) یک عدّه که (خَفَّتْ مَوَازِینُهُ ٭ فَأُمُّهُ هَاوِیَةٌ) چرا میزان برخیها سنگین است این بحثش هم در سوره ی مبارکه ی «اعراف» قبلاً گذشت هم در روزهای اخیر اشاره شد اگر در میزان یک کفّه وزن است یک کفّه موزون, وزن عبارت از حق است (وَالْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ) موزون باید از وزن سهمی داشته باشد آنهایی که مؤمن اند چون کارهای حق کردند این کارشان سنگین است برای اینکه مطابق با وزن است آنهایی که کارهای حق نکردند کارهای باطل کردند حق که سنگین است در این کفّه می ماند عملشان که باطل است می رود بالا لذا فرمود هباء منثور است (وَقَدِمْنَا إِلَی مَا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنَاهُ هَبَاءً مَّنثُوراً) سبک است چون از حق سهمی ندارد.

مطلب بعدی آن است که ترازویی که ذات اقدس الهی فرستاده آن ترازو تنها برای مسلمانها یا موحّدانِ عالَم اعم از مسلمان و مسیحی و امثال ذلک نیست بخشی از آن ترازو برای انسانیّت است جامع الجوامع انسانی است که حقوق بشر را باید از این بخش از آیات قرآ ن کریم گرفت. فرمود چه در سوره ی مبارکه ی «حدید» چه در سایر سوَر این مضمون هست که ما میزان را نازل کردیم (لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ) تا مردم, مردم نه مسلمانها نه «یقوم المؤمنون» یا «مسلمون» یا «لیقوم الموحّدون» (لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ) بالأخره خیلیها هستند که ایمان نمی آورند و خدای سبحان هم می داند که اینها ایمان نمی آورند و حرفشان این است که (سَوَاءٌ عَلَیْنَا أَوَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَکُن مِّنَ الْوَاعِظِینَ) به پیامبر هم فرمود: (سَوَاءٌ عَلَیْهِمْ ءَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ یُؤْمِنُونَ) ولی بالأخره قرآن برای اداره ی جامعه ی بشری آمده دیگر با اینکه می داند خیلیها ایمان نمی آورند می فرمایند بسیار خب, حالا ایمان نیاوردید خدا را قبول ندارید قیامت را قبول ندارید در دنیا باید راحت زندگی کنید اگر در دنیا خواستید راحت زندگی کنید (لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ) باید باشد این (لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ) که در سوره ی «حدید» است سفارش همه ی انبیا مخصوصاً شعیب(سلام الله علیهم اجمعین) است که فرمود: (وَلاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیَاءَهُمْ) این جزء جوامع الکَلِم است یعنی هیچ چیز مردم را کم نگذارید سخن از تطفیف نیست (وَیْلٌ لِلْمُطَفِّفِینَ) یا (إِذَا کَالُوهُمْ أَو وَزَنُوهُمْ یُخْسِرُونَ) فرمود مردم چه مسلمان چه غیر مسلمان چیزی که با آنها در میان می گذاری کالا هست قرارداد بین المللی هست وقت است کتابی می خواهی برای اینها ترجمه کنی می خواهی برای اینها درس بگویی می خواهی روابط دیپلماتیک داشته باشی چیزی را کم نگذارید (لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ) مطلق است جمیع مَن فیه فی الأرض را شامل می شود اشیاء هم جمیع اشیاء را شامل می شود حالا کسی می خواهد درس بگوید سرِ کلاس شاگردان او هم مسلمان نیستند ولی خب این باید محقّقانه درس بگوید این طور نیست که حالا اگر کسی رفته در یک کشور خارجی دارد سخنرانی می کند یا مثلاً شاگردانش مسلمان نیستند این تبلیغی بکند ولو جاهلانه درست است آن مطلب حق است ولی مطلبِ حق را باید از راه صحیح بیان کرد اگر چیزی را آدم کم بگذارد دیگر (لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ) نیست این بیان نورانی شعیب(سلام الله علیه) که در سوره ی مبارکه ی «اعراف» بحثش قبلاً گذشت این بود که فرمود ما به شعیب(سلام الله علیه) دستور دادیم که به او به مخاطبانش بگوید آیه ی 85 سوره ی مبارکه ی «اعراف» این بود (وَإِلَی مَدْیَنَ أَخَاهُمْ شُعَیْباً قَالَ یَاقَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ مَالَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ قَدْ جَاءَتْکُمْ بَیِّنَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ فَأَوْفُوا الْکَیْلَ وَالْمِیزَانَ وَلاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیَاءَهُمْ) چیزی از مردم کم نگذارید حالا اگر صادرات هست صدر و ذیل یک سبد یا یک صندوق فرق بکند این خیانت است این بر خلاف دستور اسلام است جنسی را می خواهید بفروشید, چیزی را می خواهید به کفّار بفروشید کم نگذارید نه زیر و رو فرق بکند نه ظاهر و باطن فرق بکند نه بالا و پایین فرق بکند هیچ چیزی فرق نکند این معنای (لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ) است پس ترازویی که ذات اقدس الهی وضع کرده برای تأمین تمدّن بشر هست ولو غیر مسلمان, اگر غیر مسلمان بودند فقط بهره ی دنیایی ممکن است ببرند اما گرفتار عذاب آخرت اند مسلمان بودند حَسنه ی دنیا و حسنه ی آخرت هر دو نصیبشان می شود در دنیا آن ترازویی که بتواند حق را مشخّص کند فقط برای خواص است فرمود: (إِن تَتَّقُوا اللّهَ یَجْعَل لَکُمْ فُرْقَاناً) آن ترازو را می خواهید آن ترازو از تقوا به دست می آید در بحثهای قبل هم داشتیم که یکی از نوآوریهای دین این است که «مَن فَقَدَ تقواً فَقَدْ فَقَدَ عِلما» از دیرزمان یعنی تقریباً چهار هزار سال است که در حوزه ها و دانشگاه ها این اصل پذیرفته شده است که «مَن فَقَدَ حسّاً فَقَدَ عِلما» اگر کسی حسّی را از دست داد علمِ حاصل از آن حس را از دست می دهد یعنی اگر کسی سامعه را از دست داد کَر بود او دیگر در فنّ موسیقی هیچ سهمی ندارد او نمی تواند نوازنده باشد یا شعر را تشخیص بدهد و اگر کسی باصره را از دست داد از فنّ مناظر محروم است رنگها را شناسایی کند, زیباییها را شناسایی کند اینها نیست «مَن فَقَدَ حسّاً فَقَدَ عِلما أی علماٍ حاصلاً مِن ذلک الحس» این اصل حداقل سه, چهار هزار سال است که پذیرفته شده است در همه ی مراکز علمی اما آنکه دین آورده ضمن امضای این مطلب این است که «مَن فَقَدَ تقواً فَقَدْ فَقَدَ عِلما» اگر کسی تقوا را از دست داد علمِ حاصل از تقوا را از دست خواهد داد برای اینکه (إِن تَتَّقُوا اللّهَ یَجْعَل لَکُمْ فُرْقَاناً) اگر کسی خواست در درون خود چراغی روشن ببیند که بین حق و باطل فرق بگذارد این راهش تقواست این تقوا اگر حاصل شد آن چراغ روشن می شود این تقوا اگر حاصل نشد آن علمِ حاصل از تقوا حاصل نمی شود لذا همین طور می ماند در شبهه می ماند. این نصیب خواص می شود که الیوم می تواند بفرماید: «لو کُشِفَ الغطاء ما ازددت یقینا» شاگردان آنها هم این راه را دارند هر کدام به اندازه ی خودشان آن کمالِ نهایی برای حضرت امیر(سلام الله علیه) است و شاگردان این حضرت هم در حدّ خودشان حق برایشان روشن می شود که می گویند: «انی علی بیّنة من ربکم» اما برای توده ی مردم صحنه ی قیامت است که حق برای همه روشن می شود خدا هست, چطور خدا ظهور می کند که کسی نمی تواند انکار کند آن یک راه خاصّ خودش را دارد که مربوط به مسئله ی قیامت است که خداوند در قیامت طوری تجلّی می کند که به هیچ وجه قابل انکار نیست در دنیا با حجاب تجلّی کرده است برای اینکه در آن خطبه ی نهج البلاغه آمده است که «اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الْمُتَجَلِّی لِخَلْقِهِ بِخَلْقِهِ» خود این خلق حجاب است فردای قیامت این خودی رخت برمی بندد جلوه ی حق روشن می شود لذا در قیامت کسی خدا را انکار نمی کند, بنابراین «میزانُ کلّ عالمٍ بحسبه».

ص: 94

همین روشها متعدّد است دیگر این روشها, روشهای تجربی داریم نیمه تجربی داریم تجریدی داریم شهودی داریم, علوم هم از این چهار قسم بیرون نیست یا طبیعیات است به اصطلاح آنها یا ریاضیات است یا فلسفه و کلام است یا عرفان یا تجربی است یا نیمه تجربی مثل ریاضی یا تجریدی, تجریدی یعنی تجریدی کاری به تجربه ندارد برای فلسفه و کلام است یا شهودی برای عرفان اینها تجربی است اگر کسی روش مندانه وارد این علوم چهارگانه شد. خب, گاهی ممکن است اشتباه بکند ولی غالباً به مقصد می رسد اگر به مقصد رسید للمُصیب أجران, اگر نرسید مُخطی بود للمخطیء أجرٌ واحد ما که مصوّبه نیستیم بگوییم هر که هر چه فهمید درست است اینکه واقع یکی است بیش از یکی هم نیست بعضیها به واقع می رسند بعضی نمی رسند, بعضی به همه ی شئون واقع می رسند به بعضی از جهات واقع می رسند این راه است ولی در قیامت این طور نیست.

دین یکی است, بله دین یکی است نسبیّت برای معرفت است دین یکی است و لاغیر یعنی چون واقع یکی است دیگر واقع که تعدّد برنمی دارد واقع نه تعدّدپذیر است نه نسبی پذیر افرادی که می خواهند واقع را بشناسند یا دین را بشناسند بعضی مصیب اند بعضی مخطی, آنها که مخطی اند اگر روش مندانه نبود اجری ندارند بلکه معاقب اند اگر مخطی بود روش مند بود یعنی مجتهدی بود سالیان متمادی در دین شناسی کار کرد حالا گاهی به مقصد نرسید له أجرٌ واحد. فتحصّل واقع یعنی دین واحدٌ لا ریب فیه و لا تعدّد. راه هم واحد است و لا تعدّد رونده ها مختلف اند این سه, چون رونده ها مختلف اند بعضی بیشتر می فهمند بعضی کمتر می فهمند می شود نسبیّت در فهم, نسبیّت در فهم یعنی نسبیّت در فهم آن وقت اگر روش مندانه رفتند له أجرٌ, اگر بی روش رفتند علیه وِزرٌ.

ص: 95

واقع یکی است و لاغیر, دین یکی است و لاغیر, راه یکی است و لاغیر, رونده متعدّدند این رونده ها که متعدّدند اگر روش مندانه رفتند غالباً به مقصد می رسند بی روش رفتند نه تنها اجر ندارند علیه وِزر حرفتان کجاست! بنابراین میزان در دنیا اختلاف پذیر است ولی در قیامت شهود است اگر میزانِ قیامت هم مثل میزان دنیا با علمِ حصولی بود خب آنجا هم اول اختلاف بود جهانی که بالأخره حق در او روشن نشود می شود جهانِ باطل لذا در بخشی از آیات قرآن کریم برای ضرورت معاد ظهور حق را قرآن حدّ وسط قرار می دهد می فرماید: (یَوْمَئِذٍ یُوَفِّیهِمُ اللَّهُ دِینَهُمُ الْحَقَّ) حق باید ظهور کند دیگر, بنابراین ترازوی آن عالَم مناسب آن عالَم است ترازوی این عالم مناسب این عالم و هر چیزی هم یک ترازو دارد و برای هر کسی هم وظیفه ای است که چیزی در آن ترازو کم نگذارد حالا خواست احتجاج کند مغالطه نکند خواست وصفی را خُلقی را ترویج کند بیراهه نرود خواست کالایی را صادر کند تقلّب نکند اینکه فرمود: (وَلاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیَاءَهُمْ) آن گاه چون به طور اجمال قرآن کریم این متن را ذکر کرده در بحثهای همین سوره ی مبارکه ی «انبیاء» که اصلاً نام این سور ه به نام انبیاء است برای اینکه نام هفده پیامبر(علیهم السلام) تقریباً در این سور ه آمده آیه ی 25 این سور ه این بود که (وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِکَ مِن رَّسُولٍ إِلاّ نُوحِی إِلَیْهِ أَ نَّهُ لاَ إِلهَ إِلاّ أَنَا فَاعْبُدُونِ) این به طور متن است بعضی از آیاتِ توحیدی را متناً ذکر می کند بعد ادلّه اش را ذکر می کند بعضی از آیات معاد را متناً ذکر می کند بعد ادلّه اش را ذکر می کند بعضی از آیات مربوط به وحی و نبوّت را متناً ذکر می کند بعد شواهد را ذکر می کند این آیه ی 25 که فرمود: (وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِکَ مِن رَّسُولٍ إِلاّ نُوحِی إِلَیْهِ أَ نَّهُ لاَ إِلهَ إِلاّ أَنَا فَاعْبُدُونِ) یعنی معرفت و عبادت را ما به همه ی انبیا(علیهم السلام) گفتیم این به منزله ی متن است برخی از این مطالب را که وسط هست ذکر کردند آن گاه هفده شاهد با ذکر داستانِ هفده پیامبر(علیهم الصلاة و علیهم السلام) ذکر می کنند تا به منزله ی شرح آن متن باشد. اینکه فرمود: (وَلَقَدْ آتَیْنَا مُوسَی وَهَارُونَ الْفُرْقَانَ وَضِیَاءً وَذِکْراً لِلْمُتَّقِینَ) این طلیعه ی شرح آیه ی 25 همین سور ه است که بعد از جریان موسی و هارون و ذکر قرآن کریم جریان حضرت ابراهیم و حضرت نوح و انبیای دیگر داود و سلیمان و اینها را یکی پس از دیگری ذکر می کند چون به همین مناسبت هم این سور ه به نام سوره ی مبارکه ی «انبیاء» شد و اینکه همین هفده پیامبر را اینجا ذکر می کند بعضی از انبیا را هم در سوَر دیگر ذکر می کند و نام بسیاری از انبیا را نمی برد چند مطلب را در همین زمینه قرآن کریم ذکر کرد که قبلاً هم بازگو شد. یک اصل کلّی قرآن این است که هیچ امّتی بدون رهبر نیست در سوره ی مبارکه ی «نحل» گذشت که (لَقَدْ بَعَثْنَا فِی کُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ) هیچ ملّتی بدون راهنما نیست حالا یا بلاواسطه یا مع الواسطه یا با جانشین یا با علمای ربّانی که پیامِ آن پیامبر را به آن ملّت می رسانند این اصل کلّی, اصل دیگر آن است که این 25 پیامبر و سایر انبیایی که به طور اجمال اشاره شدند اینها در خاورمیانه بودند از خاوردور و باختردور خبر نیست معنایش این نیست که آن طرف آب یا این طرف آب پیامبر نداشتند معنایش برابر آنچه در سوره ی مبارکه ی «نساء» و همچنین سوره ی «غافر» آمده در سوره ی «نساء» آیه ی 264 این است که (وَرُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَیْکَ مِن قَبْلُ وَرُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَیْکَ) انبیا فراوان اند قِصص بعضیها را گفتیم مثل اینها که در خاورمیانه بودند حضرت نوح و انبیای ابراهیمی اینها غالباً در خاورمیانه بودند برخیها خیال می کنند که خاورمیانه نبی خیز است پیامبرخیز است خاور و باختردور این چنین نیست در حالی که این طور نیست فرمود هیچ جایی بدون راهنما نیست این اصل کلی اینهایی که ما گفتیم در خاورمیانه است دو, برای اینکه باید بگوییم (فَسِیرُوا فِی الأرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ) کذا, عاقبة کذا, عاقبة کذا داستانی باید بگوییم که شواهدش باشد یا شما شنیده باشید یا تحقیق و پژوهش ممکن باشد اما بگوییم آن طرف اقیانوس غربی یا شرقی ما فرستادیم آنها دسترسی ندارند برای تحقیق چه راهی بازگو کند که نمی تواند بگوید (فَسِیرُوا فِی الأرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ کَانَ) می گویند _ معاذ الله _ خلاف می گویی لذا چه در سوره ی مبارکه ی «نساء» آیه ی 164 فرمود: (وَرُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَیْکَ) انبیایی بودند که ما داستان آنها را برای شما نگفتیم و همچنین در سوره ی «غافر» که از او گاهی به عنوان سوره ی «مؤمن» یاد می شود آیه ی 78 این است (وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلاً مِن قَبْلِکَ مِنْهُم مَن قَصَصْنَا عَلَیْکَ وَمِنْهُم مَن لَمْ نَقْصُصْ عَلَیْکَ) پس بنابراین همه چیز در قرآن نیست نزد اهل بیت(علیهم السلام) هست اینکه می بینید در بعضی از روایات می فرماید وجود مبارک ائمه می فرمایند خدای سبحان به پیامبری از انبیای اسرائیل فلان چیز گفته است یا به پیامبری چنین چیزی فرموده است از همین قبیل است. در روایات ما که هست انبیا مثلاً رقمشان خیلی زیاد است خیلی بیش از اینهاست که در قرآن کریم آمده در این دو آیه ای که یکی در سوره ی «نساء» است یکی در سوره ی «غافر» فرمود ما داستان بعضی از انبیا را برایتان نقل نکردیم پس قرآن داستان همه ی انبیا در آن نیست.

ص: 96

خود قرآن دارد که (لَمْ نَقْصُصْ عَلَیْکَ) هم در سوره ی «نساء» هم در سوره ی «غافر» فرمود داستان خیلی از انبیا را ما برای شما نگفتیم آن برای اینکه اگر می فرمود ما آن طرف اقیانوس اطلس یا آن طرف اقیانوس هند کسانی بودند راه برای تحقیق نبود آنچه را که راه برای تحقیق است همین انبیای خاورمیانه است

«و الحمد لله ربّ العالمین»

آیات 48 تا 56 سوره انبیاء 89/08/17

(وَلَقَدْ آتَیْنَا مُوسَی وَهَارُونَ الْفُرْقَانَ وَضِیَاءً وَذِکْراً لِلْمُتَّقِینَ (48) الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُم بِالْغَیْبِ وَهُم مِنَ السَّاعَةِ مُشْفِقُونَ (49) وَهذَا ذِکْرٌ مُّبَارَکٌ أَنزَلْنَاهُ أَفَأَنتُمْ لَهُ مُنکِرُونَ (50) وَلَقَدْ آتَیْنَا إِبْرَاهِیمَ رُشْدَهُ مِن قَبْلُ وَکُنَّا بِهِ عَالِمِینَ (51) إِذْ قَالَ لِأَبِیهِ وَقَوْمِهِ مَا هذِهِ التَّمَاثِیلُ الَّتِی أَنْتُم لَهَا عَاکِفُونَ (52) قَالُوا وَجَدْنَا آبَاءَنَا لَهَا عَابِدِینَ (53) قَالَ لَقَدْ کُنتُمْ أَنْتُم وَآبَاؤُکُمْ فِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ (54) قَالُوا أَجِئْتَنَا بِالْحَقِّ أَمْ أَنتَ مِنَ اللَّاعِبِینَ (55) قَالَ بَل رَبُّکُمْ رَبُّ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ الَّذِی فَطَرَهُنَّ وَأَنَا عَلَی ذلِکُم مِنَ الشَّاهِدِینَ (56)

چند نکته مربوط به مطالب قبل بود که با بیان آ نها گذشته روشن تر می شود و آن این است که غیب را ذاتاً خدای سبحان می داند مثل سایر کمالاتِ هستی, ثانیاً این غیب را به انبیا و اولیا که خود مرضیّ او هستند می داند این دو, جریان اول که غیب را منحصراً خدا می داند یک طایفه از آیاتی است که حصر می کند فرمود: (ما یعلم الغیب الا هو), (ولا یعلم الغیب الا هو) طایفه ی ثانیه آیاتی است که می فرماید ما غیب را به انبیا دادیم به معصومان دادیم (تِلْکَ مِنْ أَنبَاءِ الْغَیْبِ نُوحِیها إِلَیْکَ) و مانند آن, آیات فراوانی است که می فرماید این غیب است ما غیب را به نوح دادیم غیب را به ابراهیم دادیم غیب را به شما انبیا می دهیم و مانند آن.

ص: 97

مطلب سوم آن است که جریان معاد غیب است جزء عالَم شهادت نیست و این را هم خدای سبحان می داند برابر طایفه ی اُولیٰ. برابر طایفه ی ثانیه این غیب را ذات اقدس الهی به (مَنِ ارْتَضَی مِن رَّسُولٍ) عطا کرده و می کند در جریان معاد بالخصوص در پایان سوره ی مبارکه ی «جن» آمده است که این جریان قیامت روشن نیست که نزدیک است یا دور (قُلْ إِنْ أَدْرِی أَقَرِیبٌ مَّا تُوعَدُونَ أَمْ یَجْعَلُ لَهُ رَبِّی أَمَداً) آیه ی 25 سوره ی مبارکه ی «جن» این ناظر به آن است که ذاتاً جریان معاد را ذات اقدس الهی می داند اما در آیه ی 26 به بعد فرمود: (عَالِمُ الْغَیْبِ) که این الف و لام یا الف و لام جنس است یعنی جمیع غیب را فقط خدا می داند یا الف و لام عهد است که ناظر به مسئله ی معاد است به هر تقدیر جریان معاد قطعی الشمول است اگر جسم باشد که جریان معاد را هم شامل می شود و اگر عهد باشد که مخصوص معاد است (عَالِمُ الْغَیْبِ فَلاَ یُظْهِرُ عَلَی غَیْبِهِ أَحَداً ٭ إِلَّا مَنِ ارْتَضَی مِن رَّسُولٍ) آن رسولی که مرتضای حق است وجود مبارک پیغمبر است انبیای دیگر هستند و مانند آن. خب, پس بنابراین قدر متیقّن این آیات پایانی سوره ی «جن» این است که جریان معاد را به پیغمبر فرمود این شده چهار مطلب.

مطلب پنجم آن است که چون ذات مقدس رسول خدا ذاتاً عالِم غیب نیست می فرماید: (إِنْ أَدْرِی أَقَرِیبٌ مَّا تُوعَدُونَ أَمْ یَجْعَلُ لَهُ رَبِّی أَمَداً) چون به افاضه ی الهی عالِم غیب شد می فرماید: (اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَانشَقَّ الْقَمَرُ) اگر در طلیعه ی همین سوره ی مبارکه ی «انبیاء» آمده است (اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ) یا در جریان سوره ی «قمر» دارد (اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَانشَقَّ الْقَمَرُ) برای آن است که طبق بخش پایانی سوره ی مبارکه «جن» وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) عالِم به معاد شد این هم یک مطلب.

ص: 98

اما آنچه مربوط به مسئله ی آلهه است که گاهی ضمیر مذکّر است و ضمیر مؤنث برخی از مفسّران همان طوری که قبلاً ملاحظه فرمودید در کتابهای تفسیر سعی کردند که این ضمیرهای جمع مذکّر را به مشرکان و کافران و بت پرستان و اینها برگردانند آیه ی 42 به بعد (قُلْ مَن یَکْلَؤُکُم بِالَّلیْلِ وَالنَّهَارِ مِنَ الرَّحْمنِ بَلْ هُمْ عَن ذِکْرِ رَبِّهِم مُّعْرِضُونَ) یعنی این کافران (أَمْ لَهُمْ آلِهَةٌ تَمْنَعُهُم) ضمیری که به آلهه برمی گردد ضمیر مؤنث است آن ضمیر جمع مذکر سالم به مشرکان برمی گردد (أَمْ لَهُمْ آلِهَةٌ تَمْنَعُهُم مِن دُونِنَا) چون در اینجا ضمیر مؤنث به آلهه برگشت و ضمیر جمع مذکر سالم به کفار لذا می گویند (لاَ یَسْتَطیعُونَ نَصْرَ أَنفُسِهِمْ وَلاَ هُم مِنَّا یُصْحَبُونَ) هم برای کفار است یعنی آن کفار نمی توانند خودشان را یاری کنند مَصحوب ما هم نیستند و دوتا ضمیر جمع مذکر سالم آیه ی 44 هم (بَلْ مَتَّعْنَا هؤُلاَءِ وَآبَاءَهُمْ حَتَّی طَالَ عَلَیْهِمُ الْعُمُرُ) این هم تأیید می کند که ضمیرها به مشرکان برمی گردد. این سخن ناصواب است برای اینکه معمولاً در جایی که اشتباه می شود ضمیر آلهه را مؤنث می آورند وگرنه در سایر موارد که سخن از اشتباه نیست همین مطالب هست به صورت ضمیر جمع مذکر سالم یعنی این آلهه نمی توانند مشکل خودشان را حل کنند چه رسد به اینکه مشکل دیگران و مشرکان را بتوانند حل کنند این مطلب در سوره ی مبارکه ی «اعراف» مبسوطاً گذشت در سوره ی «اعراف» آیه ی 194 به بعد این بود (إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ) یعنی این بتهایی که شما می خوانید اینها (عِبَادٌ أَمْثَالُکُمْ فَادْعُوهُمْ) اینها را بخوانید ببینید چه مشکلی از شما حل می کنند (فَلْیَسْتَجِیبُوا لَکُمْ إِن کُنْتُمْ صَادِقِینَ ٭ أَلَهُمْ أَرْجُلٌ یَمْشُونَ بِهَا) این بتهای سنگی و چوبی که خودتان تراشیدید آیا اینها پا دارند راه بروند مستحضرید برای توده ی مردم جاهلی در همین حد برهان اقامه می کند برای خواصّشان براهین دیگر، برای اخصّشان هم برهان أدق، حالا در جریان حضرت ابراهیم(سلام الله علیه) روشن می شود (أَمْ لَهُمْ أَعْیُنٌ یُبْصِرُونَ بِهَا) که ضمیر جمع مذکر سالم است که به همین بتها برمی گردد (أَمْ لَهُمْ آذَانٌ یَسْمَعُونَ بِهَا قُلِ ادْعُوا شُرَکَاءَکُمْ ثُمَّ کِیدُونِ فَلاَ تُنظِرُونِ) در آیه ی 197 به این صورت است (وَالَّذِینَ تَدْعُونَ مِن دُونِهِ لاَیَسْتَطِیعُونَ نَصْرَکُمْ وَلاَ أَنْفُسَهُمْ یَنصُرُونَ) یعنی این بتهایی که شما اینها را می پرستید نه مشکل خودشان را حل می کنند نه مشکل شما را این همین مطلب آیه ی محل بحث در سوره ی «انبیاء» است که اینها وقتی نتوانند مشکل خودشان را حل کنند و ما دستور می دهیم (إِنَّکُمْ وَمَا تَعْبُدُونَ مِن دوُنِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ) این سنگهایی که تراشیدید و مورد پرستش شماست اینها را گداخته می کنیم وقتی اینها مشکل خودشان را نتوانستند حل کنند مشکل شما را هم حل نمی کنند همین مطلب همان است با ضمیر جمع مذکر سالم (وَلاَ یَسْتَطِیعُونَ لَهُمْ نَصْراً وَلاَ أَنفُسَهُمْ یَنصُرُونَ ٭ وَإِن تَدْعُوهُمْ إِلَی الْهُدَی لاَ یَتَّبَعُوکُمْ سَوَاءٌ عَلَیْکُمْ أَدَعَوْتُمُوهُمْ أَمْ أَنتُمْ صَامِتُونَ) که این جمع مذکر سالم هم هست. خب، بنابراین این (لاَ یَسْتَطیعُونَ نَصْرَ أَنفُسِهِمْ وَلاَ هُم مِنَّا یُصْحَبُونَ) همه ی ضمیرها جمع مذکر سالم و فعل به این آلهه برمی گردد. در جریان اینکه در همین سوره ی مبارکه ی «انبیاء» آیه ی 25 به عنوان متن فرمود: (وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِکَ مِن رَّسُولٍ إِلَّا نُوحِی إِلَیْهِ أَ نَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدُونِ) این نبوّت عامّه است همین نبوّت عام را به صورت قصص انبیا در آیه ی محلّ بحث یعنی آیه ی 48 به بعد همین سور ه مبسوطاً یکی پس از دیگری ذکر می کنند هفده پیامبر(علیهم الصلاة و علیهم السلام) را نام می برند که شرح آن متن است اول آنها وجود مبارک حضرت موساست فرمود: (وَلَقَدْ آتَیْنَا مُوسَی وَهَارُونَ الْفُرْقَانَ وَضِیَاءً وَذِکْراً لِلْمُتَّقِینَ) فرقان را معرفه ذکر فرمود ضیاء و ذکر را نکره، ظاهراً فرقان نظیر قرآ ن اسم روشن ترین است برای تورات در سوره ی مبارکه ی «آل عمران» اوایلش گذشت که خدای سبحان به موسی و هارون(سلام الله علیهما) فرقان عطا کرده است این فرقان برای فرق بین حق و باطل است، صِدق و کذب است، خیر و شرّ است، حَسَن و قبیح است و مانند آن و این چون خودش فرق می گذارد اگر کسی اهل فرقان بود اهل قرآن بود این می تواند فرق بگذارد بین حق و باطل، خیر و شرّ، صدق و کذب و حَسَن و قبیح اگر در سوره ی مبارکه ی «انفال» فرمود: (إِن تَتَّقُوا اللّهَ یَجْعَل لَکُمْ فُرْقَاناً) یعنی اگر کسی حُسن فاعلی داشت هم در مطالب علمی موفق تر از دیگران است هم در مطالب عملی بسیاری از مسائل است که انسان بالأخره وقتی که پیچیده شد دفعتاً می بینید جرقّه می زند مطلبی به ذهنش می آید این خیال می کند خودش حل کرده خود انسان قابلِ علم است نه فاعلِ علم هر قابلی نیازمند به فاعل است که چیزی به او عطا بکنند او دریافت بکند وگرنه قابل بما أنّه قابل که مُعطی نخواهد شد این فیضی که به عنوان کشف جدید است نه خودبه خود پیدا می شود برای اینکه صُدْفه و شانس و احتمال و امثال ذلک محال است و اینکه بسیاری از افراد می بینید یا برخی از افراد اینها به مسائل تقوا و امثال ذلک خیلی اعتنایی ندارند اما به شانس و بخت و اتفاق و امثال ذلک تکیه می کنند دیگر نمی دانند این فسون است و فسانه این خرافات است چرا در فلان بازی نبُردی ما شانس نیاوردیم خب الآن در زمان دین در زمان علم کسی این طور خرافاتی فکر می کند صبر و جَهد جزء خرافات است شانس جزء خرافات است نحسِ قدمی جزء خرافات است آنهایی که دین تعیین کرده است قضا و قدر الهی کار به تدبیر الهی است و تقوایِ مردان باتقوا سهم تعیین کننده دارد و مانند آن، هیچ چیزی در عالَم بی نظم نیست تصادف نیست اتفاق نیست شانس نیست خب این نماز نمی خواند می گوید خرافات است ولی آنجا چون در بازی باخت می گوید ما شانس نداشتیم این همان وهم و خیال و خرافاتی و جاهلیّت است که به این صورت در آمده دیگر فرمود: (إِن تَتَّقُوا اللّهَ یَجْعَل لَکُمْ فُرْقَاناً)، «مَن فَقَد تقواً فقد علماً» یک، «مَن فَقَدَ تقواً فقد عملاً صادراً من ذلک التقویٰ» این دو، در جریان حس همین طور است که همه ما قبول کردیم «مَن فقد حسّاً فقد علماً» نه تنها «فقد علماً، فقد عملاً» اگر کسی باصره نداشت از فنّ مناظر طبیعی محروم است این درس را نمی تواند بخواند یک، راه هم نمی تواند برود اگر کسی سامعه را از دست داد این از فراگیری فنّ موسیقی محروم است یک، بوق اتومبیل هم نمی شنود که بفهمد باید کنار برود این دو، بنابراین نه عملش عمل صائب است نه علمش علم صائب آن علم و عملی که به این حس وابسته است در جریان تقوا همین طور است در خیلی از موارد است که می بینید انسان مواظب زبانش نیست می گوید خوب شد که من از این راه رفتم خب چه کسی راهنمایی کرد یا خوب شد که فلان کار را کردم یا خوب شد فلان حرف را زدم اینکه فلان حرف را زدی، فلان کار را کردی، فلان راه را رفتی دیگری هدایت کرده در اثر آن تقوایی که داشتی و یا دعایی که کردند یا گاهی می گوید ای کاش من آن راه را می رفتم یا آن کار را می کردم یا آن حرف را می زدم خب شما باید قبلاً راه را فراهم می کردی نه الآن بگویی کاش! در خیلی از موارد است که انسان مردّد است که چه کار بکند و یک طرف را انتخاب می کند آنجایی که مردّد است و نمی داند ولی یک طرف گرایش می کند آن عنایت الهی است آن فرقی است که خدای سبحان به او عطا کرده است فرمود: (اتَّقُوا اللّهَ وَیُعَلِّمُکُمْ اللّهُ) این یک، (إِن تَتَّقُوا اللّهَ یَجْعَل لَکُمْ فُرْقَاناً) دو، این آیه ی سوره ی «انفال» قوی تر از آیه ی سوره ی «بقره» است آنجا به صورت شرط و جزا بیان نشده یک جمله ی خبریه است در کنار جمله ی انشائیه اما اینجا به صورت شرط و جزا بیان شده بنابراین خیلی از چیزهاست که ما نمی دانیم بعد می فهمیم خیلی از کارهاست که نمی توانیم تصمیم بگیریم و تصمیم می گیریم یا باید بگوییم خودبه خود پیدا شده اینکه محال است یا به خرافات تَن در بدهیم بگوییم خوش شانس است این هم که محال است یا راهنمایی داریم بالأخره، اگر مسیر تقوا بود آن راهنما ذات اقدس الهی است اگر بی تقوایی بود (کُتِبَ عَلَیْهِ أَنَّهُ مَن تَوَلاَّهُ فَأَنَّهُ یُضِلُّهُ وَیَهْدِیهِ إِلَی عَذَابِ السَّعِیرِ) کسی هست که زِمامش را می کِشد تا جهنم می برد و آن شیطان است. خب، بنابراین ممکن نیست کاری در درون یا بیرون اتفاق بیفتد و فاعل نداشته باشد این محال است «یقول للإتفاق جاهل السبب» اینکه ما می گوییم فلان حادثه اتفاقی است به تعبیر مرحوم حکیم سبزواری ما چون از علل و اسباب غافلیم خیال می کنیم این امر اتفاقی است مگر اتفاق مثل دو دوتا پنج تاست که مستحیل است مثل دو دوتا سه تاست که مستحیل است اتفاق یعنی فعل بی فاعل اما اینکه می بینید کسی جایی را می کَند گاهی گنج پیدا می کند می گوییم اتفاقی است یک تعبیر مسامِحی است نه فلسفی و عقلی غالباً وقتی این زمین را می کَندند آب در می آمد حالا این بار اتفاقاً یک معدن در آمد می گویند اتفاقاً معدن در آمد سرّش این است که ما غالب را دائم حساب می کنیم یک، دائم را ضروری می پنداریم دو، ما دوتا مغالطه است که عَقبه ی کعود است باید طی بکنیم نه غالب را دائم بدانیم نه دائم را ضروری تلقّی کنیم ما باید بدانیم که کَندنِ این زمین به تعبیر سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) در همان اصول فلسفه وقتی آدم بیست متر این خاک را گرفت این علّت تامّه است برای کشف آنچه زیر این بیست متر است اگر خاک است که خاک است اگر آب است که آب است اگر معدن است که معدن است اگر سنگ است که سنگ است ما چون غالباً بعد از بیست متر در منطقه ای به آب می رسیم حالا اگر به سنگ رسیدیم یا به معدن رسیدیم می گوییم اتفاقاً معدن در آمد اتفاقی در کار نیست ما خیال می کنیم وقتی که این بیست متر خاک را برداشتیم باید به آب برسیم خیر، ما وقتی بیست متر را برداشتیم آنچه زیر بیست متر است برای ما روشن می شود این علّت تامّه است معلولش گاهی آب است گاهی خاک است گاهی سنگ است گاهی معدن است ما که غالب را دائم خیال می کنیم این جاهلیّت ماست که به حساب عقل می گذاریم و به عقل صَدْمه می زنیم و می گوییم اتفاقی است بنابراین اتفاقی در عالم نیست، نیست یعنی محال است نه قبیح است و اگر یک کار خیری شده است (مَا بِکُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ) بنابراین تقوا چه در مسائل علمی چه در مسائل خیلیها می آیند درس می خوانند کمتر موفق تر می شوند خیلیها وارد یک کار می شوند کم کم موفق می شوند حالا یا دعای پدر و مادر است یا طبق بیان نورانی حضرت خضر(سلام الله علیه) (کَانَ أَبُوهُمَا صَالِحاً) داشتن پدر صالح، مادر صالح، جدّ صالح اثر دارد یا تقوای خود آدم است بالأخره این چنین نیست که این تقوا در بخش علمی اثر نکند یا در بخش عملی اثر نکند لذا (الْفُرْقَانَ) را با الف و لام ذکر فرمود آن ضیاء و ذکر را بدون الف و لام ذکر کرد برای اینکه آنها از برکات همین الفرقان اند یعنی التورات اند، الانجیل اند و مانند آن، وقتی که اینها فارق بین حق و باطل بود، فارق بین صِدق و کذب بود، فارق بین خیر و شرّ بود، فارق بین حَسن و قبیح بود یک انسان متدیّن در همه ی این مراحل می تواند بین اینها فرق بگذارد در بحث اخلاق این چنین است در بحث حقوق این چنین است در بحث عقاید این چنین است در بخش علوم این چنین است در بخش اعمال هم این چنین است خیلی از موارد است که فرق می گذارد.

ص: 99

پرسش: استاد قرعه زدن بر اثر اتفاق نیست.

پاسخ: نه، ما نمی دانیم قرعه را ذات اقدس الهی فرمود ما کاری در دین نداریم که شما سرگردان باشید راه برایتان تنظیم کردیم قرعه انسان می زند و اَماره نیست قرعه، قرعه گاهی جایی می زند که واقع معلومی دارد منتها برای ما معلوم نیست این یک، قسمت دوم قرعه جایی است که اصلاً واقع ندارد می خواهیم دعوا نشود مشکلی پیش نیاید قرعه می زنیم این دو.

حق این است که قرعه، دلیل قرعه اطلاق دارد هر دو قسم، هر دو قسم یعنی هر دو قسم را در فقه شامل می شود چه آنجا که واقع دارد نظیر درهمِ وَدَعی، چه آنجا که واقع ندارد درهمی دو نفر هر کدام درهمی را نزد امینی به امانت گذاشتند یکی را سارق برده معلوم نیست که این برای چه کسی بود خب واقعش معلوم است ولی نه امین می داند نه مالکها اینها نزاعی دارند در این بخش تزاحم حقوقی می گویند خب قرعه بزنید اینجا واقعش ثابت است و عندالله معلوم است نزد دیگری معلوم نیست حالا قرعه می زنند گاهی مطابق واقع در می آید گاهی مطابق واقع در نمی آید برای اینکه قرعه «لکلّ أمرٍ مشکل» اما یک وقت است می خواهند یک رئیس انتخاب بکنند برای یک هیئت اُمنایی اینجا واقعی ندارد نظیر همان شورای نگهبان که در قسمت اول این طور است که سه نفر باید استعفا بدهند اینجا واقعی ندارد می گویند سه نفر به قید قرعه استعفا می دهند برای اینکه مشکلی پیش نیاید کسی را می خواهند رئیس تعیین کنند خب این واقعی ندارد که اما «القرعة لکلّ أمرٍ مشکل» اینجا را هم شامل می شود فتواً فقهاً برای اینکه مشکل حل بشود نه اینکه واقعی دارد ما نمی دانیم به وسیله ی قرعه می خواهیم حل کنیم خب اگر کسی هفت، هشت نفرند به عنوان هیأت امنا یک نفر را می خواهند رئیس انتخاب بکنند و از باب تزاحم حقوقی ممکن است گِله پیش بیاید نقدی پیش بیاید می گویند یک نفر به قید قرعه نه اینکه واقعی هست کسی را متولّی رئیس تعیین کرد یک وقت است تعیین کرده ولی ما نمی دانیم چه کسی است اینجا واقع دارد یک وقت واقعی ندارد. به هر تقدیر این تقوا این سهم را دارد لذا می فرماید فرقان است یک، که با الف و لام ذکر می شود این اصل است ضیاء و ذکر است (لِلْمُتَّقِینَ) آن کسی که باتقواست می بیند آن که باتقواست می شنود هم ذکرِ خدا و قیامت است هم ذکر انبیای گذشته و داستانهای انبیای گذشته که فرمود این را ما به حضرت موسی و حضرت هارون دادیم این فرق را به اینها عطا کردیم و زمینه ی روشنی دارند که اینها با نور حرکت می کنند. در سوره ی مبارکه ی «حدید» بخش پایانی اش این است آیه ی 28 سوره ی «حدید» این است (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَآمِنُوا بِرَسُولِهِ یُؤْتِکُمْ کِفْلَیْنِ مِن رَحْمَتِهِ وَیَجْعَل لَکُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ) این اختصاصی به معاد ندارد در جریان معاد عملی در کار نیست که کسی کاری انجام بدهد به وسیله ی کار ثوابی ببرد این چنین نیست چون اگر کار باشد باید مطابق با قانون باشد اگر قانون است می شود وحی و نبوّت و رسالت و شریعت دیگر می شود دنیا دیگر آخرت نیست بنابراین بعد از مرگ هیچ ممکن نیست کسی کاری انجام بدهد که به وسیله ی آن کار ثوابی ببرد یا عِقابی را کم بکند نعم، تمام کارهایی که در دنیا کرده آثاری که گذاشته تا آن آثار هست برکات آن آثار است در نامه ی عمل او ثواب می نویسند این (نَکْتُبُ مَا قَدَّمُوا) یک، (وَآثَارَهُمْ) دو، این زمینه شد برای صدور آن احادیث نورانی که «إذا مات ابن آدم انقطعوا عمله الاّ عن ثلاث، عن أربع، عن خَمس، عن ستّ» که اینها همه شان تمثیل است و نه تعیین مصادیق فراوانی ذکر شده همین پنج شش مصداق نیست ولد صالحی که یدع..است صدقه ی جاریه یا شجری باشد بوستانی باشد کتابی باشد مدرسه ای باشد قناتی باشد چشمه ای باشد همه ی اینها صدقات جاریه است و عمل صالح است سنّتی باشد تا این سنّت حَسَنه هست در نامه ی او عمل ثواب می نویسند برای اینکه اثر اوست در حقیقت کار جدیدی نیست. عمل در بعد از موت بالقول المطلق قطع می شود که حضرت فرمود: «الیوم عملٌ و لا حساب و غداً حسابٌ و لا عمل» اما علم در آنجا شهود است دیگر (فَکَشَفْنَا عَنکَ غِطَاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ) البته شهود هر کسی هم برابر آن فیض خاصّی است که خدا عطا می کند دیگر آن مفاهیم رخت برمی بندد به صورت علم شهودی در می آید و انسان بهشت را می بیند یا جهنم را می بیند برخیها فقط جهنم را می بینند و تبهکاران را می بینند بنابراین اثر مهمّ تقوا مربوط به دنیاست که انسان به وسیله ی تقوا در علوم، در عقاید، در اخلاق، در حقوق، در اعمال موفق تر از دیگران است حالا فرمود این ضیاء است و ذکر است (لِلْمُتَّقِینَ) متّقیان چه کسانی هستند؟ (الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُم بِالْغَیْبِ وَهُم مِنَ السَّاعَةِ مُشْفِقُونَ) قرآن کریم چه آیات مکّی چه آیات مَدَنی فراوان در این زمینه سخن گفت که «الموجود علی قِسمین غیبٌ و شهاده» در قبال جاهلیّت و شرک و الحاد که می گفتند و الآن هم می گویند «کلّ موجود مادّی» آنها می گویند اگر چیزی هست باید با تجربه ثابت بشود تجربه ی حسّی البته و چیزی که تجربه ی حس به او دسترسی ندارد او خرافات است موهوم است فُسون است و فسانه این حرف جاهلیّتِ کهنه و جاهلیّت نو بود که می گفتند «کلّ موجودٍ محسوس» عکس نقیضش هم این است که «ما لیس بمحسوس لیس بموجود» آنها هم که می گفتند (لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَی اللّهَ جَهْرَةً) یا (أَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً) بر اساس همین فکر باطل بود انبیا(علیهم السلام) آمدند گفتند که «الموجود إمّا مجرّدٌ و إمّا مادی، إمّا غیبٌ و إمّا شهاده».

ص: 100

موجود دو قِسم است یک قسم غیب است که با تجرید فهمیده می شود یک قسم مشهود است که با تجربه فهمیده می شود «الموجود إمّا غیبٌ و إمّا شهاده» (عَالِمِ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ) این چنین است، (یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ) این چنین است، (آمنّا بالغیب) این چنین است و مانند آن، خدا غیب است، قیامت غیب است، وحی غیب است، نبوّت غیب است، ولایت غیب است، رسالت غیب است، امامت غیب است اینها چیزی نیست که در آزمایشگاه دیده بشود که این غیب را انبیا آوردند.

مهم ترین کاری که الآن ما در پیش داریم اگر بعضی آقایان این زحمت را بکشند زحمت عالمانه جا دارد این است که آیا فلسفه به اسلام آمده از یونان به اسلام آمده یا اسلام فلسفه را احیا کرده است به یونان رفته یعنی الهیّات فلسفه که خدایی هست با برهان فلسفی، معاد هست با برهان فلسفی این حرفهایی که ارسطو و افلاطون دارند اینها به اسلام آمدند یا اسلام این حرفها را یاد آنها داد افلاطون و امثال افلاطون چهار پنج قرن قبل از وجود مبارک عیسای مسیح(سلام الله علیه) هستند کلّ خاورمیانه فکر رایجش یا الحاد بود یا شرک وقتی انبیای ابراهیمی آمدند با برهان مخصوصاً وجود مبارک حضرت ابراهیم با برهان آمد با تبر آمد با آتش سوزی آمد کلّ خاورمیانه را اصلاح کرد فلسفه از اسلام به یونان رفت نه از یونان به اسلام آمده باشد منظور از اسلام فقه اسلامی نیست فلسفه ی اسلامی است فقه اسلامی با فقه مسیحی با فقه یهودی با فقه مکتبهای دیگر فرق می کند چون (لِکُلٍّ جَعَلْنَا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً) ما چند رکعت نماز بخوانیم به کدام طرف نماز بخوانیم آنها چند رکعت نماز بخوانند به کدام طرف نماز بخوانند اینها فرق می کند اما در فلسفه ی اسلامی که خدا هست، یگانه هست، یکتا هست، اسمای حسنا دارد، قیامت هست، وحی هست، نبوّت است این فلسفه ی اسلامی این اسلام فرقی بین اسلام و مسیحیّت و یهودیّت نیست (إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ) منتها در اینجا کامل تر، دقیق تر، محقّقانه تر هست مثل شریعت و منهاج نیست که برای هر کدام فرق بکند ما وقتی می گوییم فلسفه ی اسلامی غیر از فقه اسلامی است دیگر نباید توقّع داشت که فرق فلسفه ی اسلامی با فلسفه ی مسیحی چیست اینها (مُصَدِّقاً لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ) اگر سخن از فقه اسلامی است بله کاملاً فرق دارد اما فلسفه ی اسلامی که خدایی هست، قیامت هست، یکتایی هست، یگانگی هست اینها فرقی ندارد اگر یک محقّق عالِم زبان شناسِ کوشا بتواند ثابت کند که فلسفه از اسلام به یونان رفت نه از یونان به اسلام آمده خدمتی به این علم کرده حق هم همین طور بود و اینکه جناب مولوی می گوید مخصوص ما ایرانیها نیست می فرماید: «گر نبودی کوشش أحمد تو هم می پرستیدی چو اجدادت صنم» به افلاطون هم می گوید به ارسطو هم می گوید، می گوید اگر نبود احمد یعنی نبوّت خاصّ اختصاصی به وجود مبارک پیامبر ندارد که اگر نبود تبرِ ابراهیم، افلاطون و پدر افلاطون هم بت پرست بودند چه کسی اینها را موحّد کرد در کلّ خاورمیانه هیچ سخن از توحید نبود مگر با تبرِ ابراهیم اینجا هم از تبرِ او سخن فرمود، فرمود اگر این براهین در شما اثر نکرد من اینها را ریزریز می کنم و کرد این چنین نیست که مثلاً در اسلام به معنای (إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ) این معارف نبود و از یونانی که دیروز پیدا شده این چهار پنج قرن قبل از وجود مبارک مسیح است انبیای فراوانی آمدند این معارف را مطرح کردند محاضه کردند وجود مبارک موسای کلیم آمد جریان فراعنه را به دریا ریخت و شرک را با آن وضع باطل کرد با جان کَندنها شرک را ابطال کردند و توحید را تثبیت کردند تنها تبرِ ابراهیم(سلام الله علیه) نبود آن عصای موسی هم بود آن جریان نیل بود آن خفقانی فراعنه هم بود اینها با این تلاش و کوشش توحید را، نبوّت را، وحی را، رسالت را برای خاورمیانه تثبیت کردند.

ص: 101

«و الحمد لله ربّ العالمین»

آیات 48 تا 56 سوره انبیاء 89/08/18

(وَلَقَدْ آتَیْنَا مُوسَی وَهَارُونَ الْفُرْقَانَ وَضِیَاءً وَذِکْراً لِلْمُتَّقِینَ (48) الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُم بِالْغَیْبِ وَهُم مِنَ السَّاعَةِ مُشْفِقُونَ (49) وَهذَا ذِکْرٌ مُّبَارَکٌ أَنزَلْنَاهُ أَفَأَنتُمْ لَهُ مُنکِرُونَ (50) وَلَقَدْ آتَیْنَا إِبْرَاهِیمَ رُشْدَهُ مِن قَبْلُ وَکُنَّا بِهِ عَالِمِینَ (51) إِذْ قَالَ لِأَبِیهِ وَقَوْمِهِ مَا هذِهِ التَّمَاثِیلُ الَّتِی أَنْتُم لَهَا عَاکِفُونَ (52) قَالُوا وَجَدْنَا آبَاءَنَا لَهَا عَابِدِینَ (53) قَالَ لَقَدْ کُنتُمْ أَنْتُم وَآبَاؤُکُمْ فِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ (54) قَالُوا أَجِئْتَنَا بِالْحَقِّ أَمْ أَنتَ مِنَ اللَّاعِبِینَ (55) قَالَ بَل رَبُّکُمْ رَبُّ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ الَّذِی فَطَرَهُنَّ وَأَنَا عَلَی ذلِکُم مِنَ الشَّاهِدِینَ (56)

چون قبلاً در همین سوره ی مبارکه ی «انبیاء» آیه ی 25 فرمود: (وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِکَ مِن رَّسُولٍ إِلَّا نُوحِی إِلَیْهِ أَ نَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدُونِ) جریان نبوّت عام را ذکر فرمود, برنامه ی رسمی انبیا(علیهم السلام) که توحید و عبادت همان خدای واحد است مطرح فرمود الآن به عنوان تفصیل آن مُجمل و شرح آن متن جریان تقریباً هفده پیامبر(علیهم السلام) را ذکر می کند. اول از حضرت موسی و هارون شروع کردند که شرح اینها در سوره ی مبارکه ی «طه» و «مریم» و سایر سوَر گذشت گاهی بین ضیاء و نور فرق می گذارند و اینکه تفصیل قاطع شرکت است می گویند آنچه را که از خود دارد مثلاً ضیاء است آنچه از دیگری می گیرد مثل اینکه قمر درخشش اش را از آفتاب می گیرد تعبیر به نور می شود لکن وقتی نور در کنار ضیاء ذکر نشد ضیاء معنای نور را هم به همراه دارد و این هم یاد گذشته هاست و هم عبرت گیری برای آینده است و مانند آن که ذکر است و این ذکرِ مبارک نسبت به قرآن کریم هم صادق است فرمود شما با استفهام انکاری (أَفَأَنتُمْ لَهُ مُنکِرُونَ) بعد می پردازند به جریان حضرت ابراهیم. فرمود: (وَلَقَدْ آتَیْنَا إِبْرَاهِیمَ رُشْدَهُ مِن قَبْلُ) این (مِن قَبْلُ) را برخیها گفتند یعنی از قبل از نبوّت ما به وجود مبارک ابراهیم آ ن رشد را عطا کردیم (وَکُنَّا بِهِ عَالِمِینَ) بر اساس (اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ) خدای سبحان می داند که فلان شخص به هر قدرتی هم که برسد عصمتش را حفظ می کند و کسانی را که خدا می داند آنها به سوء اختیارشان از این قدرت بهره ی صحیح نمی برند به آنها سِمتهای کلیدی نمی دهد لذا ممکن است بلعمِ باعور را یا سامری را بیازماید بخشی از مطالب را به آنها عطا بکند ولی هرگز به سامریها و بلعم باعوریها و امثال اینها سِمتها و پُستهای کلیدی نمی دهد (اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ) آنجایی که خدای سبحان می داند فلان شخص در عین اقتدار از علمش حدّاکثر بهره را می برد متفکّرانه, مختارانه در کمال حریّت و آزادی معصوم است سِمت به او می دهد و اگر بداند که فلان شخص, شخص دیگر از این کرامت سوء استفاده می کند هرگز به او سِمت کلیدی نخواهد داد این بر اساس یک معنا. اما ظاهراً که این را بسیاری از مفسّران گفتند (مِن قَبْلُ) یعنی قبل از نبوّت ولی ظاهراً منظور از این (مِن قَبْلُ) یعنی قبل از جریان حضرت موسی ما به وجود مبارک ابراهیم این سِمت را دادیم مثل اینکه در جریان خود حضرت موسی نسبت به قرآن کریم هم چنین تعبیری هست در سوره ی مبارکه ی «آل عمران» آیه ی سه و اینها گذشت که (نَزَّلَ عَلَیْکَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ) یعنی ما قرآن را به شما دادیم و قبل از قرآن, تورات و انجیل را به موسی و عیسی(علیهما السلام) دادیم این (مِن قَبْلُ) یعنی قبلِ زمانی در آیه ی محلّ بحث هم که فرمود: (وَلَقَدْ آتَیْنَا إِبْرَاهِیمَ رُشْدَهُ مِن قَبْلُ) یعنی قبل از جریان موسی و هارون(سلام الله علیهما) مسئله ی ابراهیم مطرح بود نه اینکه جریان حضرت ابراهیم نظیر (وَآتَیْنَاهُ الْحُکْمَ صَبِیّاً) یک یحیی باشد که قبل از نبوّت ما این رشد را به او دادیم البته این منافات ندارد که قبل از نبوّت هم اینها به کمالاتی رسیده باشند ولی ظاهراً این (مِن قَبْلُ) ناظر به همین قبلِ تاریخی و زمانی است (وَلَقَدْ آتَیْنَا إِبْرَاهِیمَ رُشْدَهُ مِن قَبْلُ وَکُنَّا بِهِ عَالِمِینَ).

ص: 102

رُشد در فرهنگ قرآن کریم مشخص شده است کسانی که فرد یا ملّتی که دارای اوصاف ثبوتی معیّن یک, و صفات سلبی مشخص دو, اینها باشند اهل رشدند در سوره ی مبارکه ی «حجرات» فرمود خدای سبحان (حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإِیمَانَ) یک, (وَزَیَّنَهُ فِی قُلُوبِکُمْ) دو, (وَکَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْیَانَ) پنج, این سه صفت سلبی آن دو صفت ثبوتی وقتی جمع شد (أُولئِکَ هُمُ الرَّاشِدُونَ) پس رُشد در فرهنگ قرآن مجموعه ی آن دو صفت ثبوتی و این سه صفت سلبی است رشید کسی است که دین محبوب او باشد نه «خوفاً من النار» عبادت کند یا «شوقاً إلی الجنّة» عبادت کند دین محبوب او باشد مستحضرید که محبّت اگر به غیر حق تعلّق بگیرد انسان را کور می کند «حُبّک الشیء یُعمی و یُصِم» اگر به حق تعلّق بگیرد انسان را بینا می کند آن محبوب است که به مُحبّ نورانیّت عطا می کند «حُبّ الضیاء» انسان را روشن می کند پس این چنین نیست که «حُبّک الشیء یُعمی و یُصِم» یک امر مطلق باشد اگر چیزی که کَر و کور است حبّ او کوری می آورد کَری می آورد مثل حبّ دنیا, حبّ زرق و برق, حبّ جاه و مانند آن و اگر (نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ) بود یا طاهر و مطهَّر بود و مانند آن حبّ او نورانیّت می آورد نه کوری شنوایی می آورد نه صَمَم و کری .

«حُبّک الشیء یُعمی و یُصِم» ناظر به آن چیزهایی است که خودش کَر و کورند اینجا هم فرمود: (حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإِیمَانَ وَزَیَّنَهُ فِی قُلُوبِکُمْ) بعد (وَکَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْیَانَ) بعضیها از معصیت منزجرند, متنفّرند نه «خوفاً من النار» یا «شوقاً الی الجنّة» بدشان می آید دروغ بگویند این یک آدم رشیدی است اما کسی که از ترس دروغ نمی گوید یا برای رسیدن به بهشت دروغ می گوید این در راه رشد است این هنوز به رشد نرسیده خب پس رشد را قرآن کریم مشخص کرده است در اینجا هم فرمود وجود مبارک ابراهیم از رشد الهی برخوردار است این یک سرفصل است معلوم می شود آنجایی که برهان اقامه می کند برابر رشد است آنجا که دست به تبر می کند بتها را ریز ریز می کند برابر رشد است رشد الهی گاهی اقتضا می کند از (وَأَنزَلْنَا الْحَدِیدَ فِیهِ بَأْسٌ شَدِیدٌ) مدد بگیرد گاهی اقتضا می کند از (وَأَنْزَلْنَا إِلَیْکُمْ نُوراً مُبِیناً) اینکه در سوره ی مبارکه ی «حدید» فرمود ما (لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَیِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتَابَ وَالْمِیزَانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَأَنزَلْنَا الْحَدِیدَ فِیهِ بَأْسٌ شَدِیدٌ) آهن را در کنار تورات و انجیل و صُحف ابراهیم و قرآن وجود مبارک حضرت نقل می کند برای اینکه این آهن از آنها دفاع می کند این شمشیر و این تیر از آنها دفاع می کند وگرنه تناسبی بین اینکه ما آهن فرستادیم و قرآن فرستادیم که نیست وجود مبارک ابراهیم خلیل هم از آهن استفاده کرد هم از صحیفه ی ابراهیم, هم تبر گرفت (فَجَعَلَهُمْ جُذَاذاً إِلَّا کَبِیراً لَّهُمْ) شد هم براهین فراوانی اقامه کرده است و هر دو رشد است این سرفصل است فرمود: (لَقَدْ آتَیْنَا إِبْرَاهِیمَ رُشْدَهُ مِن قَبْلُ وَکُنَّا بِهِ عَالِمِینَ) خب, آن گاه رشدش را شرح می دهد (إِذْ قَالَ لِأَبِیهِ وَقَوْمِهِ مَا هذِهِ التَّمَاثِیلُ الَّتِی أَنْتُم لَهَا عَاکِفُونَ) این بُتها و مجسّمه هایی که در برابر او خضوع دارید عُکوف دارید خضوع دارید خشوع دارید مُعتکف می شوید چیست اینها؟ اینها نافع اند نه, ضارّند نه, دست تراشیده ی خود شما هستند آخر چرا اینها را می پرستید در سوره ی مبارکه ی «شعراء» وقتی از آنها سؤال می کنند اینها چه چیزی هستند آنها می گویند اینها نزد ما مقدّس اند و ما در برابر اینها عکوف داریم, خضوع داریم, خشوع داریم و معتکفیم آیه ی هفتاد به بعد سوره ی مبارکه ی «شعراء» این است که (إِذْ قَالَ لِأَبِیهِ وَقَوْمِهِ مَا تَعْبُدُونَ ٭ قَالُوا نَعْبُدُ أَصْنَاماً فَنَظَلُّ لَهَا عَاکِفِینَ) ما عکوف داریم آن گاه وجود مبارک ابراهیم فرمود: (مَا هذِهِ التَّمَاثِیلُ الَّتِی أَنْتُم لَهَا عَاکِفُونَ) اینکه خاضعید, خاشعید اینها چه کاره اند چه چیزی از اینها برمی آید. در جریان تعبیر عبد که در این آیه و آیه ی محلّ بحث و آیه ی سوره ی «شعراء» و مانند آن آمده است در سوره ی مبارکه ی «بقره» و اینها گذشت که منظور از این أبْ عموست نه پدر برای اینکه أبْ هم بر عمو اطلاق می شود هم بر جدّ اطلاق می شود هم بر پدر اطلاق می شود ولی والد فقط بر پدر اطلاق می شود آنجا شواهدی از بزرگان اهل سنّت نقل شده از بزرگان شیعه نقل شده سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) هم اینها را ذکر کرده و قبلاً هم بحث شد که خدای سبحان به حضرت ابراهیم فرمود مبادا برای مشرک طلب مغفرت کنید با اینکه فرمود مبادا برای مشرک طلب مغفرت کنید بعد عذرخواهی هم فرمود: (وَمَا کَانَ اسْتِغْفَارُ إِبْرَاهِیمَ لأَبِیهِ إِلَّا عَن مَوْعِدَةٍ وَعَدَهَا إِیَّاهُ) بعد در اواخر عمر دارد که وجود مبارک ابراهیم از خدا برای والدش طلب مغفرت کرده که عرض کرد (رَبِّ اغْفِرْ لِی وَلِوَالِدَیَّ) خب, با اینکه صریحاً خدا فرمود مبادا برای مشرک طلب مغفرت کنی و با اینکه وجود مبارک حضرت ابراهیم از أبْ هر که هست بیزاری جُست (إِنِّی بَرِی ءٌ مِنک) اما در پایان عمر که (بَلَغَنِی الْکِبَرُ) عرض کرد خدایا (رَبِّ اغْفِرْ لِی وَلِوَالِدَیَّ) سرّش این است که والد غیر از أبْ است والد فقط بر پدر اطلاق می شود اما أبْ بر جد اطلاق می شود, بر عمو اطلاق می شود, بر پدر اطلاق می شود طبق جمع این دو آیه معلوم می شود که آذر پدر حضرت ابراهیم نبود عمویش بود و مانند آن, برای اینکه در آخرین لحظات عمر حضرت برای والد خود طلب مغفرت کرده است. خب, پس منظور از أبْ پدر نیست اینکه فرمود در سوره ی مبارکه ی «شعراء» احتجاج کرد فرمود: (هَلْ یَسْمَعُونَکُمْ إِذْ تَدْعُونَ) با توده ی مردم وقتی استدلال می کنند همان استدلال ساده و رقیق که آنها بفهمند می فرماید بالأخره انسان خدا را که می پرستد یا برای ترس از کیفر اوست یا برای طمع در برکت اوست یا بر اساس جاذبه است یا بر اساس دافعه یکی از این دو جهت باید باشد. این تماثیل این اصنام و این اوثان و این تمثالها چه کار از آنها برمی آید (هَلْ یَسْمَعُونَکُمْ إِذْ تَدْعُونَ) شما که اینها را می خوانید آیا اینها می شنوند که مشکل شما را حل کنند (أَوْ یَنفَعُونَکُمْ أَوْ یَضُرُّونَ) بالأخره یا باید نافع باشند که شما شوقاً عبادت کنید یا باید ضارّ باشند که شما خوفاً عبادت کنید اینها نه نافع اند نه ضارّ, بنابراین نه شوق است نه خوف چرا اینها را عبادت می کنید (قَالُوا بَلْ وَجَدْنَا آباءَنَا کَذلِکَ یَفْعَلُونَ) این سنّت ماست, میراث قومی ماست یا میراث فرهنگی ماست نیاکان ما عمل می کردند ما هم عمل می کنیم. خب, آن گاه وجود مبارک ابراهیم فرمود: (أَفَرَأَیْتُم مَا کُنتُمْ تَعْبُدُونَ ٭ أَنتُمْ وَآبَاؤُکُمُ الْأَقْدَمُونَ) آنچه را که شما و پیشینیان می پرستید سندی دارید هیچ راه عقلی برای استحقاق این بتها برای پرستش ارائه نکردید اگر اینها اهل درک نیستند اگر اینها نافع نیستند اگر اینها ضارّ نیستند خب چرا اینها را عبادت می کنید.

ص: 103

در آیه ی محلّ بحث که ابراهیم خلیل فرمود من از شاهدینم در همین بخش پایانی که خوانده شد آیه ی 56 سوره ی «انبیاء» که خوانده شد فرمود: (وَأَنَا عَلَی ذلِکُم مِنَ الشَّاهِدِینَ) یعنی من شاهد بر توحید و وحدانیّت خدا هستم هم در ذات, هم در صفات, هم در عبادت. شاهدم یعنی می دانم خب, اگر کسی ادّعا بکند که من عالِمم که در محاجّه و در دعوت سودمند نیست اگر کسی بگوید من می دانم خب شما می دانی ولی برهان اقامه نکردی ولی اگر شاهد به معنی مقرِّب, به معنی مُبیِّن, کسی که در محکمه دارد شهادت می دهد نه در سینه حادثه شهادت را تحمل کرده چون شاهد دو مرحله دارد یکی اینکه در صحنه ی حادثه حضور دارد آن حادثه را تحمل می کند این تحمّل شهادت است این تحمّل شهادت فقط علمی است برای خود شاهد کارآمد نیست ولی در محکمه وقتی شهادت را اَدا می کند این می شود جزء افرادی که مُبیّن است, مقرّر است, حادثه را بیان می کند وجود مبارک ابراهیم فرمود من شهادت می دهم یعنی تبیین می کنم, تقریر می کنم در محکمه ی استدلال و برهان من شاهدم نه در جریان تحمّل حوادث من عالِم باشم آن برای خود من خوب است اما الآن من تقریر می کنم این جریان (شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلاَئِکَةُ وَأُولُوا الْعِلْمِ قَائِماً بِالْقِسْطِ) این (أُولُوا الْعِلْمِ) هم شاهدند یعنی خودشان می دانند هم شاهدند یعنی مُقرِّرند, مبیّن اند, اهل استدلال اند برای جامعه بیان می کنند وجود مبارک ابراهیم فرمود من شاهدم, بیانگرم, مقرِّر توحیدم و اینها براهین من است خب, قبلاً خدای سبحان به من نشان داد و من الآن آنچه را دیدم تقریر می کنم اینکه در سوره ی مبارکه ی «انعام» قبلاً بحثش گذشت که خدا فرمود: (وَکَذلِکَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ) آیه ی 75 سوره ی مبارکه ی «انعام» این ارائه است این شهود است فرمود باطن عالَم را ما نشان ابراهیم خلیل دادیم انبیا از همان اول که آمدند گفتند «الموجود علی قِسمین غیبٌ و الشهاده».

ص: 104

منظور از اصطلاح نقلی و عقلی، اصطلاحات عقلی این است که موجود یا مجرّد است یا مادّی, اصطلاح نقلی این است که موجود یا غیب است یا شهاده, غیب یعنی موجودی که با حواس درک نمی شود دیده نمی شود شنیده نمی شود و خورده نمی شود مَلموس نیست, مذوق نیست, مشئوم نیست, مُبصَر نیست, مسموع هم نیست با هیچ کدام از این حواس درک نمی شود می شود مجرّد پس اصطلاح موجود یا غیب است یا شهاد مطابق با همان اصطلاحی است که در علوم عقلی می گوید «الموجود إمّا مجرّدٌ و إمّا مادّی» دیگران می گفتند موجود هر چه هست مادّی است و محسوس است و چیزی که محسوس نباشد وجود ندارد می شود خرافات، انبیا آمدند گفتند که موجود دو قسم است غیب است و شهاده، محسوس است و غیر محسوس. وجود مبارک ابراهیم خلیل در طبق آیه ی 75 سوره ی مبارکه ی «انعام» از ملکوت عالَم خبر می دهد که خدا فرمود ما این را ارائه کردیم نشان دادیم او هم دید در سوره ی «اعراف» که بحثش گذشت خدا به ما می فرماید شما نظر کنید تا ببینید خب، بارها اشاره شد که در عربی بین نظر و رؤیت فرق است همان طوری که در فارسی بین نگاه و دیدن فرق است ما در فارسی اگر چیزی را ببینیم می گوییم دیدیم و اگر چیزی را نگاه بکنیم و نبینیم می گوییم نگاه کردیم و ندیدیم نگاه غیر از دیدن است به ما در سوره ی «اعراف» دستور نظر داد فرمود: (أَوَ لَمْ یَنظُرُوا فِی مَلَکُوتِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ) خب این دستور یقیناً حکیمانه است یعنی شما نگاه کنید بلکه به رؤیت برسد ولی وجود مبارک ابراهیم خلیل رؤیت را خدا نصیب او کرد بعد همین ابراهیمی که دید صحنه ی حادثه را مشاهده کرد شهادت در مقام تحمّل بود حالا شهادت در مقام اَداست حالا من شهادت می دهم یعنی در محکمه ی برهان و استدلال و وجدان من تقریر می کنم، تقریر می کنم که براهینی اقامه کرد بر نفی ربوبیّت این اصنام و اوثان این یکی، و اثبات ربوبیّت ذات اقدس الهی این دوتا، هر دو را وجود مبارک ابراهیم خلیل اقامه کرده است. در همان سوره ی مبارکه ی «انعام» در آیه ی 75 به بعد جریان (فَلَمَّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ) و ردّ ستاره پرستان و ماه پرستان و اینها را مبسوطاً ذکر می کند بعد در پایان می فرماید: (وَتِلْکَ حُجَّتُنَا آتَیْنَاهَا) آیه ی 83 در سوره ی «انعام» (وَتِلْکَ حُجَّتُنَا آتَیْنَاهَا إِبْرَاهِیمَ عَلَی قَوْمِهِ) این حجّةالله است که به او دادیم خب این یا برهان حدوث است یا برهان امکان است یا برهان حرکت است این می شود حجّةالله شما به هر تقدیری که این (قَالَ لاَ أُحِبُّ الآفِلِینَ) را بیان کنید به یکی از این حُجج معروف فلسفی و کلامی در می آید برخیها (قَالَ لاَ أُحِبُّ الآفِلِینَ) را برهان حرکت دانستند بعضی برهان حدوث دانستند بعضی برهان امکان دانستند «فإنّ الهویّ فی هزینة الإمکان افولٌ» و مانند آن. خب، این به هر تقریری که بیان بشود حجّةالله است و ذات اقدس الهی این را به انبیا آموخت.

ص: 105

مطلب اینست در حقیقت فلسفه از اسلام به یونان رفته نه بالعکس و منظور از اسلام بحث فلسفیِ او یعنی عقلی او یعنی جهان بینی اوست نه بحث فقهی، در بحث فقهی بر اساس (لِکُلٍّ جَعَلْنَا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً) هر شریعتی برای خود فقهی دارد درست است وجود مبارک عیسی فرمود: (وَأَوْصَانِی بِالصَّلاَةِ وَالزَّکَاةِ مَادُمْتُ حَیّاً) اما زکات و صلات یک حکم فقهی است فقه مسیحیّت زکاتِ مسیحیّت با فقه ما فرق می کند آنها چقدر نماز بخوانند کدام طرف نماز بخوانند چقدر روزه بگیرند در چه ماهی روزه بگیرند اینها فرق می کند در این محدوده ی شریعت و منهاج جای نسخ است که شریعتی شریعت دیگر را نسخ بکند اما در جهان بینی خدایی هست، احد هست، واحد هست، اسمایی حسنایی دارد، وحی و نبوّتی هست، انبیا معصوم اند، بهشتی هست، جهنّمی هست، سؤالی هست، برزخی هست در همه ی این خطوط کلی (مُصَدِّقاً لِّمَا بَیْنَ یَدَیْهِ) هر پیامبری پیامبر دیگر را تصدیق کرده جا برای نسخ نیست شما می بینید وقتی سخن از وجود مبارک پیامبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و عیسی و موسی(علیهما الصلاة و علیهما السلام) است همه سخن از (مُصَدِّقاً لِّمَا بَیْنَ یَدَیْهِ) است جا برای نسخ نیست آن نسخ برای فقه است برای شریعت و منهاج است برای فروع دین است ولی اصول دین نسخ شدنی نیست لذا فرمود: (إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ) این اصل اوّلی، پس وقتی از نظر جهان بینی گفته می شود اسلام، آنچه را که وجود مبارک ابراهیم آورد تا وجود مبارک حضرت نبیّ اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) همه اسلام است در خطوط کلی که (إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ) و دین نسخ نشده لذا دین تَثنیه ندارد.

ص: 106

ادیان یک اصطلاح خاصّی است وگرنه دین نه تثنیه دارد نه جمع دین فقط مفرد است (إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ) آن وقت این اسلام که جهان بینی توحیدی آورده و شرک را برطرف کرده و الحاد را برطرف کرده به وسیله ی وجود مبارک حضرت ابراهیم و انبیای ابراهیمی خاورمیانه را روشن کرده بعدها سقراط و بقراط و افلاطون و ارسطو و اینها در یونان و غیر یونان در آمدند این چنین نیست که حالا الهیّات از آنها به اسلام آمده باشد که پس فلسفه ی اسلامی غیر از فقه اسلامی است یک، نباید توقّع داشت که در مسیحیّت چیست در یهودیّت چیست البته اسلام به معنای خاص تکمیل کرده آنها را لکن اسلام به معنای عام که (إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ) از وجود مبارک حضرت ابراهیم البته قبلش بود ولی خب این جریان طوفان نگذاشت رابطه ی ما با قبل محفوظ بماند این را حفظ کرده این یونان هم در شمال غربی مصر است و در غرب تقریباً ترکیه قرار گرفته و حرفهایی که وجود مبارک حضرت ابراهیم در حجاز داشت در شامات داشت به همه ی مناطق رسید منتها آن روز اگر بخواهد این حرفها برسد زمان می برد لکن وجود مبارک حضرت ابراهیم کاری کرد در کوتاه ترین مدّت کلّ خاورمیانه را این حرفها گرفته.

مطلب اینست که آقایان باید زحمتش را بکشند برای اینکه آنچه در مصر بود شرک و جاهلیّت بود، آنچه در شامات بود شرک و جاهلیّت بود، آنچه در عربستان بود شرک و جاهلیّت بود ایران از جهت اینکه جریان زرتشت خیلی سابقه ندارد ما هم تاریخ مدوّنی درباره ی بت پرستی یا الحاد ایرانیان نداریم مسئله ی یزدان و اهرمن و امثال ذلک مطرح می شد ولی خب زرتشت از قدیمی ترین انبیایی است که مثلاً مطرح است متأسفانه چون کار نشده ما الآن این حرفِ مولوی را خدا رحمت کند سیدناالاستاد امام زیاد نقل می کرد گفت خیلیها نظیر کِرم در این حبّه ی گندم اند که آن کِرمی که در گندم نهان است زمین و آسمان او همین است اینها همین جا فقه و اصول می خوانند زمینشان فقه است و آسمانشان اصول است و خیال می کنند جهان بینی یعنی همین از این گندم بیرون بیایند که خبری نیست دنیا چه خبر هست، سلاطین چه بودند، این همه انبیا آمدند، با کدام یک از سلاطین ایران معاصر بودند اینها هیچ مطرح نیست اگر کمی مطرح بشود آدم از این گندم در بیاید یا لااقل از این سیب در بیاید آن درخت را می بیند، آن باغبان را می بیند، آن باغ را می بیند، می بیند غیر از آسمان و زمین یک حبّه گندم چیزهای دیگر هم هست الآن شما می بینید این تجارب الاُمم که ابن مسکویه نوشته بالأخره اینها هم جزء فضلای حوزه بودند دیگر این ابن مسکویه همان طهارةالأعراب را نوشته که معاصر ابن سیناست کتاب مُتقنی است در اخلاق و مختصر بعد هشت جلد کتاب نوشته کلّ عالَم را دیده شرق را دیده، غرب را دیده آخر اینها چه کسانی بودند این تجارب الاُمم جریان سلاطین را نقل می کند آن پیش دادیها که سلسله ی اول شاهان ایران بودند نقل می کند انوشیروان معاصر با کدام یک از انبیای ابراهیمی بود نقل می کند وجود مبارک عیسای مسیح با کدام یک از سلاطین ایران معاصر بودند نقل می کند ما از همه ی اینها، از همه ی اینها یعنی از همه ی اینها بی خبریم خب بعد از تجارب الاُمم ابن مسکویه این ابن خلدون آ ن کتاب را نوشته آدم تعجّب می کند یک آدم این قدر مطّلع، این قدر با اطلاع، این قدر بِفهم آن روز شرق و غرب عالَم مگر چقدر بود این هفت، هشت جلدش درباره ی اینهاست در مشرق عالَم و مغرب عالَم چه گذشت بالأخره روابط بود الآن اگر این حوزه کمی زنده بشود و از این کِرم به در بیاید از حبّه ی گندم به در بیاید بارها سیدناالاستاد این حرف را می گفت، می گفت شما از این آسمانتان یک طرف است بین آسمان و زمینتان یک سانت است شما از کجای این خبر ندارید «چه آن کِرمی که در گندم نهان است زمین و آسمان او همین است» اینکه می گویید جهان، جهان یعنی همین قدری که بیرون بیایید جای دیگر را هم می بینید دیگر.

ص: 107

بنابراین اگر تاریخ مشخص بشود که این زرتشت چه کسی بود و چه موقع بود و چند سال در ایران بود ما به لطف الهی در این سرزمین مشرک نداشتیم ملحد هم نداشتیم یعنی در همین از جریان زرتشت حالا هر کسی بود، ولی همسایه های ما یا ملحد بودند یا مشرک این حجاز بود که مشرک بود این شامات بود که مشرک بودند و وجود مبارک حضرت ابراهیم آمد با برهان همه مسائل را حل کرد خواص فهمیدند حکومت عصر مقاومت کرد داعیه ی ربوبیّت داشت آن نمرود گفت (أَنَا أُحْیِی وَأُمِیتُ) وجود مبارک حضرت ابراهیم با او برخورد کرد احتجاج کرد دید نشد دست به تبر کرد، دست به تبر کرد و می دانست عاقبتش همان ابراهیم سوزی است خب برای اینکه کلّ خاورمیانه را بگیرد که همایش و کنفرانس و اینها مشکل را حل نمی کرد که این یک چهارصد، پانصد نفر یک جا جمع بشوند همان جا دفن می شود آن روز رسانه ای نبود که وقتی تبر گرفت خیلیها باخبر شدند وقتی (حِرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَکُمْ) شد و آتش گلستان شد خاورمیانه باخبر شد حادثه ای نبود که دفن بشود که بالأخره همه ی کشورها رؤسایشان روابطی داشتند امروز هم زمان خبر به همه می رسد آن روز بعد از یک ماه رسیده یا بعد از دو ماه رسیده بعد همه فهمیدند که این چه کسی است که آتش را گلستان کرده دوست و دشمن این را دشمنان نقل کردند دوستانی نبودند که اگر هم بودند منزوی بودند همه ی مخالفان و دشمنان دیدند که این کسی که بالأخره با منجنیق این را انداختند و هیچ قدرتی نمی توانست در مقابل آن آتش قهّار مقاومت کند رفت و آن داخل نشست و (یَا نَارُ کُونِی بَرْداً وَسَلاَماً) آمده این خاورمیانه را روشن کرد وگرنه افلاطون و ارسطو کجا بودند! چندین سال بعدها اینها در آمدند.

ص: 108

غرض آن است که اسلام، یونان را موحّد کرد بعد بقراط در آمد ارشمیدوث در آمد، افلاطون درآمد، ارسطو در آمد، سقراط در آمد نه اینکه اسلام یعنی 1400 سال ما فلسفه ی اسلامی را با فقه اسلامی خلط نکنیم اولاً، اولاً یعنی اولاً نگوییم که اسلام 1400 سال قبل آمده خیر، اسلام الآن چند هزار سال است که در خاورمیانه است (إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ) بله فقهِ اسلامی چهارده قرن است اما فلسفه ی اسلامی، کلام اسلامی، اصول اسلامی از زمان حضرت ابراهیم به بعد است دیگر اینها آمدند خاورمیانه را روشن کردند اگر جناب مولوی می گوید «گر نبودی کوشش احمد تو هم می پرستیدیدی چو اجدادت صنم» همین است اگر نبود تبرِ ابراهیم خلیل همه ی ما این طور بودند منظورش از کوششِ احمد یعنی دین حضرت است و دین حضرت از زمان حضرت ابراهیم آمده دیگر خب وجود مبارک یوسف(سلام الله علیه) در مصر آن فعالیتها را کرده در زندان با مشرکان مصاحبه کرده مباحثه کرده آنها را نهی از منکر کرده گفت (وَاتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبَائی إِبْرَاهِیمَ) و کذا و کذا و کذا این برای حضرت یوسف بود در مصر، کاری که وجود مبارک حضرت موسی کرد چاره نبود جز اینکه دریا را مهار کند خب آن صحنه می ریزد به هم دیگر این قصّه ی همه را ریختیم دریا (فَأَخَذْنَاهُ وَجُنُودَهُ فَنَبَذْنَاهُمْ فِی الْیَمِّ) چیزی نیست که برای همه مخفی باشد درست است که حوادث عادی اگر بخواهد از مشرق به مغرب برسد زمان می برد حدّاقل یک سال وقت می خواهد اما وقتی فرعون به دریا می افتد در مدّت کوتاهی به همه جا می رسد دریا می شود جادّه ی خاکی به همه می رسد دوباره به هم می آید به همه می رسد با معجزات جهانی وجود مبارک ابراهیم و موسی و امثال ذلک جهان را اصلاح کردند.

ص: 109

دو رکعت نماز دهه ی اول ذیحجّه مبادا این فراموشتان بشود بین نماز مغرب و عشاء اگر کسی این دو رکعت را بخواند ثواب حاجیان را می برد یعنی بعد از حمد و سور ه آن (وَوَاعَدْنَا مُوسَی ثَلاَثِینَ لَیْلَةً) این آیه را می خوانید که مستحضرید اینها نورانیّت، مبادا کسی خیال کند فلسفه از یونان به اسلام آمده خیر، فلسفه از اسلام به یونان آمده اما اصل اول یعنی اصل اول یعنی فلسفه ی اسلامیه یک چیز است فقه اسلامی چیز دیگر است فقه اسلامی بله چهارده قرن است اما فلسفه ی اسلامی چند هزار سال سابقه دارد این را وجود مبارک ابراهیم آمده اگر می بینید این حکیمِ بزرگوار یعنی حکیم نظامی که این جزء توابع همین قم بود آن روز تفرش را می گفتند تفرشِ قم وابسته به این شهر پربرکت بود اگر نظامی می دانید دیوان نظامی مثل سعدی البته آدم فاضلی است مُلاّست ولی شما می بینید بوستانش را که می خواهید مطالعه کنید برای شما خیلی دشوار نیست اما خمسه ی نظامی را بخواهید مطالعه کنید هر بیتش وقت شما را می گیرد بالأخره یا مسئله ی ریاضی دارد یا مسئله ی نجومی دارد یا مسئله ی عدمی دارد یا تفسیری دارد یا کلامی دارد یا تشبیه عمیقِ ادبی دارد این طور نیست کسی بتواند خمسه ی نظامی را همین طور ردیف بخواند. ایشان این آیه ی سوره ی مبارکه ی «حدید» را که فرمود: (لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَیِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتَابَ وَالْمِیزَانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَأَنزَلْنَا الْحَدِیدَ) آهن را با قرآن یک جا ذکر می کند می گوید «محیطی چو گویم چو بارنده میغ به یک دست گوهر به یک دست تیغ، به گوهر جهان را بیاراسته٭٭٭ به تیغ از جهان دادِ دین خواسته» پیامبر یک دستش چراغ بود یک دستش شمشیر با آن چراغ جهان را روشن کرد با دست دیگر اگر کسی خواست این چراغ را خاموش کند جواب او را داد «به یک دست گوهر به یک دست تیغ» همین کار را وجود مبارک ابراهیم کرده بود «به یک دست گوهر به یک دست تیغ» با یک دست تبر گرفت با دست دیگر براهین اقامه کرد (وَتِلْکَ حُجَّتُنَا آتَیْنَاهَا إِبْرَاهِیمَ عَلَی قَوْمِهِ) خب اینها خاورمیانه را موحد کردند و آدم کردند نه اینکه از جای دیگر این حرفها آمده به اینها فرمود شما چه کار می کنید از اینها چه برمی آید گفتند میراث نیاکان ماست فرمود نه آنها عاقل اند نه شما، نه آنها حرفِ گفتنی دارند نه شما، نه کثرت کارساز است نه قدمت اینها را بریزید دور آنها باور نمی کردند به این دو چیز تمسّک می کردند هم به قدمت هم به کثرت خیلی درازدامن است یک، همه هم بر آن هستند دو، گفتند تو داری شوخی می کنی برهان داری (أَمْ أَنتَ مِنَ اللَّاعِبِینَ) مگر می شود در برابر کثرت ایستاد، مگر می شود در برابر قدمت ایستاد (أَجِئْتَنَا بِالْحَقِّ أَمْ أَنتَ مِنَ اللَّاعِبِینَ) فرمود لَعب و بازی در کار ما نیست قولِ فصل برای ماست، حرفِ حق برای ماست، براهین آوردیم آ ن وقت شروع کرد که هر موجودی که هستیِ او عین ذات او نیست نیازمند به خداست.

ص: 110

«و الحمد لله ربّ العالمین»

آیات 48 تا 62 سوره انبیاء 89/08/19

(وَلَقَدْ آتَیْنَا مُوسَی وَهَارُونَ الْفُرْقَانَ وَضِیَاءً وَذِکْراً لِلْمُتَّقِینَ (48) الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُم بِالْغَیْبِ وَهُم مِنَ السَّاعَةِ مُشْفِقُونَ (49) وَهذَا ذِکْرٌ مُّبَارَکٌ أَنزَلْنَاهُ أَفَأَنتُمْ لَهُ مُنکِرُونَ (50) وَلَقَدْ آتَیْنَا إِبْرَاهِیمَ رُشْدَهُ مِن قَبْلُ وَکُنَّا بِهِ عَالِمِینَ (51) إِذْ قَالَ لِأَبِیهِ وَقَوْمِهِ مَا هذِهِ التَّمَاثِیلُ الَّتِی أَنْتُم لَهَا عَاکِفُونَ (52) قَالُوا وَجَدْنَا آبَاءَنَا لَهَا عَابِدِینَ (53) قَالَ لَقَدْ کُنتُمْ أَنْتُم وَآبَاؤُکُمْ فِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ (54) قَالُوا أَجِئْتَنَا بِالْحَقِّ أَمْ أَنتَ مِنَ اللَّاعِبِینَ (55) قَالَ بَل رَبُّکُمْ رَبُّ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ الَّذِی فَطَرَهُنَّ وَأَنَا عَلَی ذلِکُم مِنَ الشَّاهِدِینَ (56) وَتَاللَّهِ لَأَکِیدَنَّ أَصْنَامَکُم بَعْدَ أَن تُوَلُّوا مُدْبِرِینَ (57) فَجَعَلَهُمْ جُذَاذاً إِلَّا کَبِیراً لَّهُمْ لَعَلَّهُمْ إِلَیْهِ یَرْجِعُونَ (58) قَالُوا مَن فَعَلَ هذَا بِآلِهَتِنَا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمِینَ (59) قَالُوا سَمِعْنَا فَتی یَذْکُرُهُمْ یُقَالُ لَهُ إِبْرَاهِیمُ (60)

بعد از اینکه به صورت اصل کلّی فرمود ما انبیا را برای هدایت مردم با وحی فرستادیم جریان تقریباً هفده پیامبر نام هفده پیامبر(علیهم السلام) را ذکر می کند بعد از جریان حضرت موسی و هارون(سلام الله علیهما) فرمود قبل از حضرت موسی و هارون ما مسئله ی نبوّت را به وجود مبارک ابراهیم دادیم و حضرت ابراهیم وقتی دید عموی او و قوم عمو آن ملّت آن منطقه بت پرست اند آنها را با برهان هدایت کرد.

دلیل حضرت ابراهیم بر بطلان ربوبیّت آلهه ی دروغین اقامه کرد فرمود اِله کسی است یعنی معبود کسی است که ربّ باشد این یک اصل، کسی که ربّ نیست مدبّر نیست مربّی نیست مالک نیست چه سِمتی دارد که معبود باشد کسی ربّ است پروردگار است که آفریدگار باشد، خالق باشد آن که نیافرید چه اطلاعی دارد تا بپروراند تنها کسی که صلاحیّت ربوبیّت و پرورش دارد همان آفریننده است اگر ذات اقدس الهی چیزی را خلق کرد همان خدا باید بپروراند زیرا ربوبیّت یا «کان» تامّه است یا «کان» ناقصه ربوبیّت یا چیزی را به مخلوق عطا می کند که بازگشت این اعطای کمال به خلقت است یا وصفی را به موصوفی می دهد رابطه ی دو شیء را برقرار می کند که «کان» ناقصه است یا اصل هستی یا کمال هستی به هر تقریر بازگشت ربوبیّت به خالقیّت است کسی می تواند ربّ جهان باشد که خالق اوست آن که بیگانه است زمین را نیافرید آسمان را نیافرید انسان را نیافرید چگونه می تواند آنها را بپروراند چگونه از کمالات آنها باخبر است چگونه قدرت دارد بین اینها و کمالها رابطه برقرار کند.

ص: 111

اصل اول آن است کسی اله و معبود است که ربّ باشد.

اصل دوم این است کسی ربّ است که خالق باشد و خالق هم غیر از خدا احدی نیست و شما هم که می پذیرید که غیر از ذات اقدس الهی کسی جهان را نیافرید برهانی که وجود مبارک ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) اقامه می کند این است فرمود شما (فِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ) هستید نه قدمت نشانه ی حق بودن است نه کثرت نه اینکه جمعیّت شما زیاد است دلیل است بر اینکه حق با شماست نه اینکه نیاکان شما بت پرست بودند دلیل است بر اینکه بت پرستی حق است هیچ کدام از اینها سند نیست آنها گفتند شما در برابر جمعیت کنونی یک، نیاکان ما دو، در برابر آن قدمت و این کثرت حرفِ خلاف می زنی برهان داری یا شوخی می کنی، فرمود اهل لهو و لَعب و امثال ذلک نیستیم.

برهان ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) در جواب بت پرستان، برهان ما این است کسی معبود است که رب باشد یک، کسی رب است که خالق باشد دو، «لا خالق الاّ الله فلا ربّ إلاّ الله فلا إله و لا معبود إلاّ الله» این برهان مسئله. فرمود: (إِذْ قَالَ لِأَبِیهِ وَقَوْمِهِ) این بتها چیست که می پرستید (قَالُوا وَجَدْنَا آبَاءَنَا لَهَا عَابِدِینَ) مستحضرید که در بحثهای قبل هم گذشت که وثنیین دو گروه اند الیوم هم یک عدّه که در هند و چین بت پرست اند همین حرف را دارند آنها که جاهلان و افراد عادی اند به همین سنّت و میراث فرهنگی و آثار باستانی و سنّتهای قومی بَسنده می کنند اما آنها که به زعمشان اهل تحقیق اند می گویند خدا هست یک، از وضع ما عالِم است که ما بتها را می پرستیم دو، قدرت دارد جلوی ما را بگیرد سه، چون او می داند و قدرت دارد جلوی ما را بگیرد و جلوی ما را نمی گیرد پس معلوم می شود کارِ ما حق است (لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا عَبَدْنَا مِن دُونِهِ مِن شَیْ ءٍ) این دلیلِ آن محقّقان وثنیین و صنمیین است دلیل جَهله ی آنها همین است که (إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَی أُمَّةٍ) انبیا(علیهم السلام) هم درباره ی این جاهلان سخن اینها را ابطال کردند هم درباره ی آنها که به ظاهر محقّق اند درباره ی اینها فرمودند: (أَنْتُم وَآبَاؤُکُمْ فِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ) برای اینکه نه آنها دلیل داشتند نه شما هم آنها بیراهه رفتند هم شما کج راهه و اما درباره ی آنها که گفتند: (لَوْ شَاءَ اللّهُ مَا أَشْرَکْنَا وَلاَآبَاؤُنَا وَلاَحَرَّمْنَا مِن شَیْ ءٍ) فرمودند شما بین اراده ی تکوینی و تشریعی خلط کردید بله خدای سبحان عالِم است خدای سبحان قادر است می تواند جلوی شما را بگیرد و این می شود جبر خدا بشر را آزاد آفرید در نظام تکوین خدا شما را رها کرده در نظام تشریع، تحریم کرده پذیرش دین را واجب کرده اینکه فرمود: (لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ) یعنی بشر را ما آزاد آفریدیم که اگر بیراهه رفت بر اساس آزادی خودش است در بستر مستقیم حرکت کرد بر اساس آزادی خودش است کمال در این است که بشر آزاد باشد اگر مجبور باشد که نه مطیع به هدف می رسد نه آن عاصی خلاف کرده است کمالِ بشر در این است که با میل و اراده ی خودش أحد النَّجْدین را انتخاب بکند (وَهَدَیْنَاهُ النَّجْدَیْنِ) این از حقایق نظام تکلیف است که (لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ)، (قُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّکُمْ فَمَن شَاءَ فَلْیُوْمِن وَمَن شَاءَ فَلْیَکُفُرْ) نه اینکه _ معاذ الله _ در نظام تشریع افراد آزادند این می شود اباحه گری که خب اگر در نظام تشریع _ معاذ الله _ آزاد بودند و اباحه گری حق بود آن بِگیر و ببند دیگر چیست (خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحِیمَ صَلُّوهُ ٭ ثُمَّ فِی سِلْسِلَةٍ ذَرْعُهَا سَبْعُونَ ذِرَاعاً فَاسْلُکُوهُ) این همه بگیر و بِبندها برای آن است که بشر تشریعاً آزاد نیست دیگر راهی دارد دیگر حتماً، عقلاً و نقلاً باید بر اساس بستر مستقیم حرکت کند ولی تکویناً آزاد است جبر محال است (لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ) در نظام تشریع الاّ ولابد راه همین است که انبیا آوردند وگرنه جهنّم است مثل اینکه راه برای معتاد شدن هم باز است برای محصِّل شدن هم باز است و اگر کسی به سوء اختیار خود بیراهه رفته است خودش را سوزانده دیگر. خب، پس آنها که گفتند: (لَوْ شَاءَ اللّهُ مَا أَشْرَکْنَا وَلاَآبَاؤُنَا وَلاَحَرَّمْنَا) قرآن کریم پاسخ آنها را داده است که شما بین تکوین و تشریع خلط کردید اینها که می گویند: (إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَی أُمَّةٍ) می فرماید نه شما معصومید نه نیاکانتان بالأخره حرف باید به برهان برگردد یا عقلِ معتبر یا نقلِ معتبر این هیچ نیست.

ص: 112

فاطر و خالق چه کسی است؟ خداست، همان که فاطر است رب است همان که رب است اله است لذا فرمود کسی را باید بپرستید که ربّ شما باشد ربّ شما هم غیر از فاطر نیست. یک وقت است که انسان الحادی فکر می کند مبدأ و معاد را منکر است می گوید: (إِنْ هِیَ إِلَّا حَیَاتُنَا الدُّنْیَا نَمُوتُ وَنَحْیَا) یا از این طرف (وَمَا یُهْلِکُنَا الاَّ الدَّهْرُ) این برهانی می خواهد که او را روشن کن که خالقی در عالَم هست این می شود برهان، یک وقت است نظیر وثنیها و صنمیها خدا را قبول دارند که خدا خالق کل است (وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ) آن وقت از راه جدال احسن با آنها گفتگو دارد جدال احسن این است که این مقدّمات حق است منتها صبغه ی مقبولیّت باعث تَذمیل و تشکیل قیاس شده است یک وقت است صبغه ی برهانی دارد چون حق است از مقدّمات حق قیاس تشکیل می شود این می شود برهان یک وقت است نه، درست است حق است ولی آنچه الآن اینجا مهم است این است که این طرف قبول دارد چون مسلّمِ عندالخصم است یعنی او قبول کرده، مقبولِ عندالخصم است یعنی او پذیرفته، از صبغه ی تَسلّم و قبول او قیاس تشکیل شده می شود جدال حق و اگر کسی _ معاذ الله _ از جهلِ طرف سوء استفاده کند و حرفهای خودش را به کرسی بنشاند می شود مِراء و جدال باطل دیگر یعنی از ضعف طرف سوء استفاده کند و مطلبی را به او بخواهد برساند جدال باطل است که اصلاً در حریم قرآن نیست این مقدمه حق است ولی صِرف حق بودن مطلب را جدال احسن نمی کند از آنجا که مورد تسلّم رقیب است قیاس اگر سامان یافت می شود