آرشیو دروس خارج فقه آیت الله العظمی سید موسی شبیری (حسینی) زنجانی 89-88

مشخصات کتاب

سرشناسه:شُبَیری (حسینی) زنجانی75 ، سید موسی،1306

عنوان و نام پدیدآور:آرشیو دروس خارج فقه آیت الله العظمی سید موسی شُبَیری (حسینی) زنجانی89-88 سید موسی شُبَیری (حسینی) زنجانی.

به همراه صوت دروس

منبع الکترونیکی : سایت مدرسه فقاهت

مشخصات نشر دیجیتالی:اصفهان:مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان، 1396.

مشخصات ظاهری:نرم افزار تلفن همراه و رایانه

موضوع: خارج فقه

موضوع بحث:کف_اره - شنبه 4 مهر ماه 88/07/04

بحث در مسئله کفاره جماع با زوجه در ماه مبارک رمضان در حال اکراه و اختیار زوجه یا زوج بود. در این جلسه، استاد دام ظله، توضیحی درباره عبارت عروه در کفاره در صورت عجز از خصال ثلاث بیان می فرمایند.

بحث به اینجا رسیده بود که برای افطار عمدی روزه ماه مبارک رمضان به حسب متعارف کفاره هست و کفاره آن تخییر بین عتق رقبه و صوم شهرین متتابعین و اطعام ستین مسکین است، از اینها به خصال ثلاث تعبیر می شود، خصال ثلاث در سه قسم کفارات هست ؛ مخیره و مرتبه و کفاره جمع. در چند مورد به نحو تخییر بین این سه چیز کفاره هست ؛ در ماه مبارک رمضان و نذر و عهد و اعتکاف و در اینکه اگر زن در مصیبت موی خود را قطع کند، کفاره مخیره بین این سه چیز هست. در بعضی از کفارات، این سه چیز به نحو ترتیب هست که اول عتق رقبه و اگر نشد، صیام شهرین متتابعین و اگر نشد، اطعام ستین مسکین است، کفاره قتل خطا و ظهار اینگونه است. و کفاره جمع بین این خصال ثلاث، کفاره قتل عمد است که در صورت عدم قصاص، علاوه بر دیه، این کفاره جمع را نیز دارد، و طبق نظر عده ای و از جمله مرحوم سید، کفاره افطار به حرام در ماه مبارک رمضان کفاره جمع است.

ص: 1

اینها را که عرض می کردم، برای توضیح عبارت عروه است که شراح وارد آن بحث نشده اند و این عبارت را توضیح نداده اند، حالا عبارت عروه را می خوانم و توضیحاتی عرض می نمایم تا بعد ادله آن را مورد بحث و بررسی قرار دهیم.

من عجز عن الخصال الثلاث فی کفارة مثل شهر رمضان تخیر بین أن یصوم ثمانیة عشر یوماً أو یتصدق بما یطیق، در اینجا فی کفارة مثل شهر رمضان تعبیر کرده، از کلمه مثل معلوم می شود که اختصاص به ماه مبارک رمضان ندارد و مشابه آن نیز همین حکم را دارد، اینجا این سؤال مطرح می شود که مراد از تماثل چیست؟ یک احتمال این است که مثل آن است که خصال ثلاث در آن هست، احتمال دوم این است که مثل آن است که احد الخصال هست منتها اعم از این است که این احد به نحو تخییر یا به نحو ترتیب باشد، احتمال سوم، تماثل در بیش از این مقدار است که در ماه مبارک رمضان کفاره هست و از خصال نیز هست و به نحو تخییر نیز هست، مثل آن است یعنی آن که کفاره مخیره دارد که آن پنج قسمی بود که عرض کردم. عبارت اجمال دارد و معلوم نیست نظر سید به چیست و در شرح نیز چیزی ذکر نشده و مرحوم آقای حکیم و مرحوم آقای خوئی در این باره بحثی نکرده اند، بعد باید ببینیم از روایت و مدرکی که در اینجا هست، چه استفاده می شود. ایشان می فرماید اگر کسی از خصال ثلاث عاجز شد و هیچکدام را نتوانست انجام دهد، مخیر بین این است که یا هیجده روز روزه بگیرد یا هر مقدار از شصت مسکین را که می تواند صدقه بدهد، و لو عجز أتی بالممکن منهما، قبلاً تخییر بین هیجده روز و تصدق بما أمکن گفته بود، حالا فرض شده که از هر دو عاجز است، وقتی تصدق اصلاً ممکن نشد، این سؤال مطرح می شود که أتی بالممکن منهما یعنی چه؟ در مراد از این عبارت مرحوم سید به مشکل افتاده اند.

ص: 2

مرحوم آقای حکیم با تعبیر اللهم الا أن یقال معنائی ذکر می کند و می فرماید این خلاف ظاهر عبارت است و مدرکی نیز ندارد، و آن این است که بگوئیم اینکه قبلاً گفته بود تخیر بین أن یصوم ثمانیة عشر یوماً أو یتصدق بما یطیق، یعنی به شصت مسکین صدقه بدهد اما لازم نیست به هر نفر یک مد بدهد، حالا اگر تصدق به شصت مسکین به هر نفر به بعض المد نیز ممکن نشد، به هر مقدار از این شصت مسکین هر مقدار ممکن باشد، تصدق دهد.

و مرحوم آقای خوئی نیز معنای دیگری ذکر می کند و می فرماید در مرحله اول خصال ثلاث است و در مرحله دوم که بدل آن است، هیجده روز و تصدق بما یطیق، و در مرحله سوم می گوید اگر از این دو عاجز شد، «الممکن منهما» را انجام دهد، و چون بنابر فرض صدقه ممکن نیست، قهراً «الممکن منهما» به صوم منطبق می شود، هر مقدار از هیجده روز را بتواند روزه بگیرد، و بعد ایشان تصدیق می کند که این عبارت خوبی نیست.

ولی گمان می کنم که مراد از عبارت مرحوم سید این دو معنائی نیست که مرحوم آقای حکیم و مرحوم آقای خوئی فرموده اند، بلکه ظاهراً مراد این است که در مرحله اول، خصال ثلاث است و در مرحله دوم، تصدق بما یطیق است که یعنی عدد شصت بود که به هر نفر یک مد صدقه بدهد و در این مرحله عدد را کم کند و به هر مقدار از این عدد شصت نفر که ممکن است، به هر نفر یک مد صدقه بدهد، و در مرحله سوم، اگر حتی به یک نفر نیز یک مد نمی تواند صدقه بدهد، به هر مقدار از یک مد که می تواند، به این یک نفر صدقه بدهد. ظاهر روایات با این معنا تطبیق می کند که تصدق ما امکن، به معنای ما امکن من العدد است و به معنای ما امکن من المد نیست.

ص: 3

ادامه عبارت عروه این است که و ان لم یقدر علی شی ء منهما استغفر الله و لو مرة بدلاً عن الکفارة، غیر از این اثر استغفار که آمرزیده شدن گناه در روز قیامت است، اگر اثر وضعی و احکام خاصی برای دادن کفاره هست، بعد از استغفار آن احکام هست، و ان تمکن بعد ذلک منها أتی بها، استقرار بدلیت در صورتی است که تا آخر متمکن نباشد.

«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین»

موضوع بحث:کف_اره - یکشنبه 5 مهر ماه 88/07/05

بحث در توضیح عبارت عروه در کفاره در صورت عجز از خصال ثلاث بود. در این جلسه، استاد دام ظله، ابتدا به منظور بررسی بود و نبود شهرت در مسئله، اقوال فقهاء را بیان می نمایند، و سپس، در بحث روائی، یکی از دو روایت قول هیجده روز روزه را مورد نقل و بررسی سندی و متنی قرار می دهند.

به مشهور نسبت داده اند که تکلیف عاجز از خصال ثلاث که کفاره افطار ماه مبارک رمضان است، این است که باید هیجده روز روزه بگیرد، شهید ثانی دعوای شهرت کرده، قبلی ها تعبیراتی محکم تر از شهرت دارند، مرحوم شیخ مفید با اینکه از کسانی است که اگر خبر واحد به قرائن قطعیه محفوف نباشد، به آن عمل نمی کند، اما در مقنعه بعد از اینکه فتوی می دهد که باید هیجده روز روزه بگیرد، می فرماید قد ورد الآثار از آل محمد علیهم السلام که تکلیف اینچنین است، معلوم می شود که این مطلب را تقریباً مسلم گرفته است، مرحوم سید مرتضی نیز که به خبر واحد عمل نمی کند، در جمل العلم به همین فتوی داده است، مرحوم ابن براج که جمل العلم را شرح کرده، می گوید این مطلبی که ماتن مرحوم سید مرتضی فرموده، مطلبی است که لا خلاف فی جوازه و صحته، چنین دعوای شهرت یا شبیه به اجماعی در مسئله درباره این قول ادعا شده است.

ص: 4

ولی با مراجعه و فحص معلوم می شود که حتی شهرتی که در مقابل آن ندرت باشد نیز صحیح نیست، ممکن است بگوئیم اشهر چنین است. از قدماء، ظاهر کلینی این است که به تصدّق بمایطیق قائل است، چون کافی فقط روایتی را نقل کرده که دلالت می کند وظیفه تصدق بما یطیق است و روایت هیجده روز روزه را اصلاً نقل نکرده، با اینکه مبنای ایشان این است که من آنچه را که از معصومین رسیده، آورده ام. از مرحوم ابن جنید نقل شده که به تصدق بما یطیق فتوی داده است. مرحوم صدوق در مقنع نیز تصدق بما یطیق را گفته است. مرحوم شیخ طوسی در نهایه و استبصار و در جائی از تهذیب نیز همین را دارد. مرحوم یحیی بن سعید در جامع همین را دارد. از متأخرین نیز عده زیادی مانند مرحوم محقق اردبیلی و مرحوم صاحب مدارک و مرحوم صاحب ذخیره در کفایه و مرحوم صاحب جواهر به همین تصدق بما یطیق قائل شده اند. هر دو قول هیجده روز روزه و تصدق بما یطیق کثرت دارد و شایع است. قول سومی نیز وجود دارد که نسبت به آن دو قول قائل کمتری دارد اما چندان نادر نیز نیست، شش نفر قائل شده اند، و آن تخییر بین هر دو است، ابتدا مرحوم علامه در مختلف و بعد شهید اول و صاحب جامع المقاصد مرحوم محقق کرکی و شهید ثانی در مسالک و مرحوم صاحب حدائق و مرحوم نراقی در مستند و مرحوم صاحب عروه قائل به تخییر شده اند. به دلیل اینکه در مسئله اتفاقی وجود ندارد، باید مدرک مسئله را بررسی کنیم.

ص: 5

در مسئله روایاتی هست که باید از نظر کیفیت جمع یا ترجیح برخی بر برخی دیگر مورد بررسی قرار گیرد.

برای هیجده روز روزه دو روایت هست، یکی روایتی است که گفته اند عام است و مخصوص افطار ماه مبارک رمضان نیست، و روایت دیگری نیز هست که مربوط به ظهار است منتها اشخاصی مانند مرحوم صاحب جواهر گفته اند که با توجه به شهرت و بعضی جهات دیگر می توان گفت که ظهار از باب مثال است و قهراً ماه مبارک رمضان نیز ملحق به آن است.

روایتی که گفته اند عام است : سعد بن عبد الله عن ابراهیم بن هاشم عن اسماعیل بن مرار و عبد الجبار بن المبارک عن یونس بن عبد الرحمن عن عبد الله بن مسکان عن أبی بصیر و سماعة بن مهران قالا سألنا أبا عبد الله علیه السلام، در بعضی از نسخ استبصار به اشتباه به جای و عبد الجبار بن المبارک، عن عبد الجبار بن المبارک آمده است، هیچگاه بین اسماعیل بن مرار و یونس بن عبد الرحمن واسطه وجود ندارد و مستقیماً از او نقل می کند و راوی کتب او است.

توضیحی راجع به این سند عرض کنم، به نظر ابتدائی برای کسی که به اسناد آشنا نباشد، اینگونه فهمیده می شود که عبد الله بن مسکان از أبی بصیر و سماعة بن مهران نقل می کند که قالا سألنا أبا عبد الله علیه السلام، ولی هیچگاه ندیده ام که عبد الله بن مسکان از سماعة بن مهران روایت کند، اینجا سماعة بن مهران عطف به أبی بصیر نیست و عطف به عبد الله بن مسکان است، می خواهد بگوید یونس بن عبد الرحمن که این روایت را نقل می کند، دو طریق دارد که در یک طریق آن دو واسطه وجود دارد و عبد الله بن مسکان عن أبی بصیر است، و در طریق دیگر با یک واسطه است و آن سماعة بن مهران است، یک طریق یونس بن عبد الرحمن عن عبد الله بن مسکان عن أبی بصیر است و طریق دیگر یونس بن عبد الرحمن عن سماعة بن مهران است، راوی اول سماعة بن مهران و أبی بصیر است که یونس از سماعه بدون واسطه و از أبی بصیر با واسطه عبد الله بن مسکان نقل می کند، این مشابهات زیاد دارد و این با توجه به اسانید دیگر متعین است، یونس عبد الرحمن از سماعه کثرت روایت دارد اما عبد الله بن مسکان از سماعة بن مهران حتی در یک جا نیز روایت ندارد.

ص: 6

حالا در سند اسماعیل بن مرار و عبد الجبار بن مبارک وارد شده که این سند را به خاطر این دو نفر بسیاری مانند مرحوم محقق اردبیلی و مرحوم صاحب مدارک و مرحوم صاحب ذخیره و بعدی ها رد کرده اند، ولی آنطور که از روش سابقین معلوم شد، نمی شود اینها را رد کرد، از قدماء کسی اسماعیل بن مرار و عبد الجبار بن مبارک را تضعیف نکرده، منتها اینها می گویند توثیق نکرده اند و این با تضعیف از نظر حکم مساوی است. مرحوم آقای خوئی از راه اینکه اسماعیل بن مرار در تفسیر علی بن ابراهیم و عبد الجبار بن مبارک در کامل الزیارات وارد شده، توثیق می کند، ولی با این نظر ایشان نمی توانیم موافقت کنیم، در تفسیر علی بن ابراهیم روات بسیاری وجود دارد که ثقه نبودن آنها مقطوع است و این تفسیر که در دسترس است، از علی بن ابراهیم نیست و مجموعه ای از تفاسیر متعدد است، و همچنین این مطلب درست نیست که به دلیل وجود راوی در کامل الزیارات، او را ثقه بدانیم و حتی مرحوم آقای خوئی نیز بعداً نسبت به کامل الزیارات عدول کرده، در کامل الزیارات از اشخاصی مانند عایشه نقل می کند و اگر عبارت مقدمه کامل الزیارات مربوط به همه روات کتاب باشد. از این عبارت استفاده می شود که باید علاوه بر ثقه بودن، همه روات امامی مذهب باشند، ولی نمی شود گفت که ابن قولویه اشتباه کرده بود و گمان می کرده که عایشه ثقه و امامی مذهب است، از آن راه نمی شود وثاقت عبدالجبار را اثبات کرد. ولی در اینکه همه سابقین به کتب یونس عمل کرده اند، حالا آنها که محمد بن عیسی واسطه بوده، محل ان قلت شده، اما اسماعیل بن مرار را حاشیه نزده اند، تا زمان مرحوم محقق اردبیلی کسی در روایاتی که اسماعیل بن مرار در سند آن وجود دارد و به یونس منتهی می شود، مناقشه نکرده، کتب یونس یا از جهت اینکه اشتهار داشته، نیازی به مراجعه به سند ندارد، و یا وثاقت وسائط مسلم بوده منتها به دلیل اینکه مؤلف نبوده اند، اسامی آنها در مانند رجال نجاشی و فهرست مرحوم شیخ نیامده، و اینکه در کتاب رجال شیخ طوسی عنوان نشده، به خاطر این است که رجال مرحوم شیخ از کتاب های خاصی نام افراد را برداشت کرده است. خلاصه، از روش تمام رجالیین سابق تا زمان مرحوم محقق اردبیلی یا مرحوم علامه حلی که هیچ مناقشه ای نمی کنند، استفاده می شود که در سند روایت اشکالی نیست، سند روایت مورد قبول است، عرض کردم که مرحوم ابن براج در شرح جمل العلم دعوای شبیه به اجماع کرده، و با اینکه مرحوم سید مرتضی و مرحوم شیخ مفید به خبر واحد غیر محفوف به قرائن قطعی و شبیه قطعی و اطمینانی عمل نمی کنند، آن تعبیرات را داشتند و به این روایت عمل کرده اند، از این ناحیه نمی توان در این روایت مناقشه کرد.

ص: 7

اما متن روایت این است: عن الرجل یکون علیه صیام شهرین متتابعین فلم یقدر علی الصیام و لم یقدر علی العتق و لم یقدر علی الصدقة، قال علیه السلام فلیصم ثمانیة عشر یوماً عن کل عشرة مساکین ثلاثة أیام. تعبیر شده علیه صیام شهرین متتابعین فلم یقدر علی الصیام، چگونه در حالی که عاجز است، ملزم به اتیان باشد؟ مرحوم صاحب جواهر می فرماید که عجز در آن دو قسم دیگر برای او مسلم بوده و گمان می کرده که قدرت بر صیام دارد و صیام برای او تعین پیدا کرده، و بعد کشف شده که نمی تواند. پیداست که اینگونه معنائی بسیار غیر عرفی است. مرحوم آقای خوئی علیه الصیام را به معنای کان علیه الصیام گرفته، اول قادر بوده و بعد عاجز شده است. این نیز بسیار خلاف ظاهر است. و بنابر مبنای مرحوم آقای خمینی که خطابات عامه شامل قادر و عاجز است و اگر کسی فی الجمله قدرت داشته باشد، برای خطاب عمومی کافی است، بنابر این مبنا به عاجز نیز علیه کذا می توان گفت. اما این مبنا را نمی پذیریم، اگر خطابی به قصد بعث و تحریک است، هر مقداری که صلاحیت تحرک برای مخاطبین هست یا برای متکلم احتمال صلاحیت برای آنان باشد، مورد خطاب نیز همان است، اما در جائی که بالقطع قابل تحرک نیست، مورد خطاب نیز نمی تواند باشد. مرحوم آقای خوئی در بعضی نوشتجات خود مطلبی دارد که با بسیاری از گفته های ایشان سازگار نیست، ایشان می فرماید اوامر، اعتبار مشغول ذمه کردن شخص به ماده است، امر به شی ء، هیئت و ماده ای دارد، ماده اضرب ضرب است و هیئت آن بعث است، اگر گفتند نماز بخوان، می خواهند ذمه طرف را به ماده صل مشغول کنند و او را عهده دار کنند، هیأت امر برای عهده داری وضع شده، قهراً قادر و عاجز را شامل می شود، برخی گمان می کنند که عهده داری نیز مخصوص به قادر است و برای عاجز تصویر نمی شود، اما اینطور نیست، در مورد شخصی که فوت کرده می گویند ذمه او مشغول به حج و اداء دیون است، لازمه اشتغال ذمه این نیست که صلاحیت تحرک داشته باشد، ایشان مدعی است که اوامر برای مشغول ذمه کردن طرف به ماده امر است. اما این نظر نیز وجداناً صحیح نیست و قبیح است که به مرده خطاب شود که نماز بخوان با اینکه اشتغال ذمه دارد، اوامر برای اشتغال ذمه وضع نشده تا گفته شود که مانعی ندارد که عاجز نیز این اشتغال ذمّه را داشته باشد، این مبنای ایشان نیز تمام نیست.

ص: 8

منتها خوشبختانه در اینجا در روایت امر نیست و علیه صیام شهرین است، «علیه» با اشتغال ذمه منافات ندارد، به خواب و مرده نیز «علیه» گفته می شود. و در این موارد در فتاوای فقهاء «وجب» وجود دارد و وجوب به معنا ثبوت فراوان هست، یعنی بر عهده او ثابت است، آن وجوب نیز از همین ها گرفته شده، اشکالی ندارد که بگوئیم آن روایات عاجز را نیز شامل است. بنابراین، بر عهده کسی طبعاً صوم شهرین متتابعین است فعجز.

(سؤال و پاسخ استاد دام ظله) : این علیه حکم وضعی است، در حکم وضعی قدرت شرط نیست، در حکم تکلیفی و خطاب و بعث و زجر قدرت شرط است.

مرحوم میرزای قمی در غنائم نیز می گوید کلمه علیه در اینطور موارد شامل عاجز نیز هست و کلمات بزرگان نیز شامل است، البته بیان خاصی دارد که ممکن است این بیان ایشان مورد ان قلت باشد.

حالا بحث این است که مراد از علیه صیام شهرین متتابعین چیست؟ آیا به این معنا است که وجوب تعیینی داشته، آنگونه که مرحوم صاحب جواهر و آقایان دیگر ادعا می کنند؟ می گوید منساق از علیه این است که تعییناً بر او صوم شهرین متتابعین واجب شده است، اگر اینطور معنا کنیم، اگر بخواهیم واجب مخیر که مانند کفاره افطار روزه ماه مبارک رمضان است، بگیریم، باید بگوئیم که چون از آن دو قسم دیگر عاجز بوده و نسبت به این یکی قادر بوده و علیه را نیز حکم تکلیفی معنا کنیم و بگوئیم به آن دو قسم تکلیف نداشته، پس، علیه نیست و قهراً علیه به شهرین متتابعین تعین پیدا می کند. ولی بیشتر آقایان مانند مسالک می گویند وجوب اعم از وجوب تعیینی و تخییری است، می گویند در نماز واجب می توان اقتدا کرد و در نماز مستحب نمی توان اقتدا کرد، نماز واجب اعم از این است که وجوب تعیینی یا تخییری داشته باشد، همه آقایان اعم می گیرند، در نتیجه، بنابر این کلمات آقایان، علیه صیام شهرین متتابعین هم وجوب تخییری را شامل است که گفتیم در پنج مورد هست که صیام شهرین متتابعین تخییراً واجب است ؛ در افطار ماه مبارک رمضان و نذر و عهد و اعتکاف و قطع موی زن در مصیبت صیام شهرین متتابعین تخییراً واجب است، و هم وجوب تعیینی را شامل است، چه مانند ظهار و قتل خطا مرتبه باشد و چه مانند قتل عمد و افطار عمدی ماه مبارک رمضان کفاره جمع (بنابر مشهور بین آقایان) باشد و همه اینها را شامل است، روایت می گوید که در اینطور موارد که صوم شهرین متتابعین در عهده شخص بوده و عاجز شده، فلیصم ثمانیة عشر یوماً. حالا اگر علیه اعم از وجوب تعیینی و تخییری باشد، چرا صیام شهرین متتابعین تعبیر شده و گفته نشده که علیه خصال ثلاث بوده و از خصال ثلاث عاجز شده است؟ اگر این اشکال باشد، علی کل تقدیر اشکال وارد می شود، چه مراد را حکم تعیینی و چه حکم تخییری بگیریم، بگوئیم علیه صوم شهرین متتابعین ولی به آن دو قسم دیگر نیز قادر نشده، اگر شخص قادر نشد، علیه بر آن دو قسم دیگر نیز می آید، اول بر عهده او صوم شهرین متتابعین بوده و بعد از عجز در مرتبه بعد، به اطعام ستین مسکیناً متعهد می شود و مناسب این بود که در اینجا بگوید علیه اطعام ستین مسکیناً، در مرتبه اول «علیه» عبارت از عتق رقبه است و اگر عاجز شد، «علیه» که به معنای بعث و زجری است، علیه صوم شهرین متتابعین می شود و در مرحله آخر اطعام ستین مسکینا اگر علیه را به معنای تحریک بگیریم، باید آن آخری ذکر شود، و اگر به معنای اشتغال ذمه بگیریم، این سؤال مطرح می شود که آیا در موارد عجز اشتغال ذمه به اشتغال ذمه دیگر تبدل پیدا می کند و بعد آن هم به اشتغال ذمه دیگر تبدل پیدا می کند یا همان اشتغال ذمه اولی هست و بقیه جنبه مسقط دارد؟ ممکن است این را بگوئیم که اگر اول چیزی و بعد چیز دیگر و بعد چیز دیگری به عهده بیاید، آن که تکلیف اول به آن است، این از عهده او خارج نمی شود، ممکن است در عهده او باشد، اگر ورثه یا خود او قادر شد، باید همان واجب اول را انجام دهد، مثلاً شخص موظف است با ساتر طاهر نماز بخواند، حالا اگر قادر به این نشد، تکلیف این می شود که با ساتر نجس نماز بخواند، حالا نخواند یا از این نیز عاجز بود، اگر بعد خواست قضا کند، چه باید بکند؟ باید همان اولی را که نماز مستجمع شرایط است، در نظر بگیرد و ملاک اولی تبدل پیدا نمی کند، پس، علی ای تقدیر این اشکال مطرح می شود که چگونه اینجا فقط صوم شهرین متتابعین در نظر گرفته شده است؟ این مطلب به توضیح بیشتر نیاز دارد که در جلسه آینده بیان خواهد شد.

ص: 9

«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین»

موضوع بحث:کف_اره - سه شنبه 7 مهر ماه 88/07/07

بحث در توضیح عبارت عروه در کفاره در صورت عجز از خصال ثلاث بود. در این جلسه، استاد دام ظله، ادامه بحث در متن روایت ابی بصیر و قول هیجده روز روزه را پی می گیرند.

بحث درباره روایت ابی بصیر و سماعة بن مهران بود، در آنجا تعبیر این است که یکون علیه صیام شهرین متتابعین، اینکه بعضی از آقایان درس می گفتند که کلمه کان دارد، در این روایت این کلمه وجود ندارد، این روایت در نسخه های معتبر تهذیب و استبصار که بعضی از آنها با نسخه مرحوم شیخ مقابله شده، کلمه یکون دارد، فقط در نقلی که از طریق خصوص ابی بصیر است و سماعه همراه او نیست، کلمه کان دارد، حالا هر چه باشد، فرقی ندارد و منافات ندارد که به عاجز بگوئیم یکون علیه، در فرض عجز از حج بعد از استقرار، با اینکه خطاب به انجام حج درست نیست اما یکون علیه الحج و مشغول ذمه بودن گفته می شود، اشتغال ذمه حکم وضعی است که لازمه آن قدرت داشتن و صحت خطاب تکلیفی نیست.

مطلب دیگری که جنبه مقدماتی دارد، این است که در ذیل روایت می گوید اگر کسی عاجز شد، هیجده روز روزه بجا آورد، چون هر سه روز از روزه معادل با ده اطعام مسکین است، قهراً این بدل برای اطعام مسکین می شود.

مرحوم آقای حکیم از ذیل روایت استظهار کرده که این در کفاره مرتبه است، کفاره ای را می گوید که اگر قادر بود، در مرحله آخر باید اطعام ستین مسکینا را انجام می داد، حالا که قادر نیست اطعام کند، به بدل آن که هیجده روز روزه است، تبدیل شده، بنابراین، مورد بحث که کفاره مخیره بین خصال ثلاث در روزه ماه مبارک رمضان است، خارج است، و مرحوم آقای خوئی نیز همین مطلب را پذیرفته است.

ص: 10

ولی به نظر می رسد که این ذیل چنین ظهوری ندارد، به خاطر اینکه اگر گفتیم کفاره ماه مبارک رمضان تخییر بین این سه خصال است، در دلیل اینکه مبدل منه را در اینجا اطعام ستین مسکینا قرار داده، ممکن است بگوئیم که این هیجده روز برای دو قسم دیگر بدل قرار نگیرد، نمی توانیم بگوئیم که بدل شصت روز روزه یا بدل عتق، هیجده روز روزه است یا بدل عتق نصف عتق است، در احکام شرع مشابهتی اینگونه نداریم، ولی این بدلیت سه روز صوم از اطعام ده مسکین مشابهات دارد, در کفاره افطار قضاء ماه مبارک رمضان، در حج، در حنث یمین، این بدلیت در موارد مختلفی در شرع ثابت شده است، لذا در اینجا فرموده که هیجده روز روزه بگیرد، پس، این قرینه نمی شود که روایت مربوط به کفاره مرتبه است.

اشکال دیگر این است که اگر گفتند علیه کذا، و لو این حکم وضعی است اما دال بر تعیین است، کفاره ماه مبارک رمضان چه تکلیفی و چه وضعی باشد، تعیینی نیست، با اینکه آقایان در جای دیگر می گویند که اگر امر مطلق ذکر شد، تعیینیت استفاده می شود و وجوب تخییری خلاف اطلاقات ادله اوامر است، و اینجا تعبیر کرده علیه صیام شهرین متتابعین، این شاهد می شود که وجوب تخییری نیست و تعیینی است.

مطلبی دامنه دار در اصول وجود دارد که در اینجا اشاره فی الجمله به آن اشکالی ندارد. در تصویر واجب مخیر سه جور تصور و شاید سه نظریه وجود داشته باشد ؛ یکی این است که بگوئیم فرق واجب تخییری با تعیینی این است که واجب تعیینی وجوب مطلق و واجب تخییری وجوب مشروط دارد، اگر عتق رقبه واجب تعیینی شد، وجوب مطلق دارد یعنی چه روزه گرفته بشود یا نشود و چه اطعام مسکین بشود یا نشود و چه عجز و چه قدرت باشد، علی کل تقدیر باید عتق بشود، و وجوب تخییری هم به عتق رقبه تعلق می گیرد منتها به قید اینکه از دیگری عاجز باشد یا آن را انجام ندهد، واجبی است که مشروط به عجز از دیگری یا ترک دیگری است، فرق بین تعیینی و تخییری فرق بین مشروط و مطلق است، واجب تعیینی واجب مطلق است و واجب تخییری واجب مشروط است. تصوّر دوم این است که در واجب تعیینی و تخییری سنخه وجوب فرق دارد و دو سنخ وجوب است، در هر دو متعلق یکی است و فرضاً به عتق رقبه متوجه می شود، جایی عتق رقبه وجوب تعیینی یا تخییری داشته باشد، دو سنخ از وجوب است، در هر دو عتق رقبه واجب است منتها در یکی عتق رقبه به نحوی است که اگر بدل را انجام دهد، آن ساقط می شود، و در دیگری به نحوی است که بدون بدل است. تصوّر سوم که نظر صحیح است و نظر مختار و نظر مرحوم آقای خوئی نیز همین است، فرق بین آنها در واجب است و در وجوب نیست، وجوب لابدیت و ضرورت تشریعی یک شی ء است که یعنی بدون آن عبد معذور نیست، منتها متعلق وجوب گاهی یک شی ء معینی می شود که این واجب تعیینی می شود، و گاهی شرع عدلی برای آن تعیین کرده و واجب جامع بین عدلین است، در نظر اول و دوم به عتق رقبه وجوب متعلق می شود، و در نظر سوم عتق رقبه واجب نیست و ذمه شخص به عتق رقبه اشتغال ندارد، به جامع بین سه چیز اشتغال دارد و ضرورت و لابدیت برای جامع است، اگر جامع منتفی شد، عبد معذور نیست، اگر جامع وجود پیدا کرد، عذر دارد، اما نسبت به فرد فرد نمی توانیم حکم به وجوب کنیم، در موارد بسیاری حکم مربوط به کلی, به افراد سرایت می کند، چون به آن به عنوان وجود خارجی حکم تعلق می گیرد، در جمله انسان حیوان ناطق است، حکم به تمام مصادیق سرایت می کند چه مراد وجود خارجی انسان باشد یا ماهیت آن، اما در مواردی حکم از کلی به افراد خارجی سرایت نمی کند، مفهوم کلیت که بر انسان است، به مصادیق آن سرایت نمی کند، ضرورت و لابدیت که خلاف آن ممکن نیست به افراد سرایت نمی کند، اگر جامعی ضرورت پیدا کرد، دیگر مصادیق ضرورت پیدا نمی کند، اگر به افراد سرایت کند، باید ترک هر فردی مسئولیت داشته باشد، اگر جامع مأمور شد، ترک جامع که به ترک تمام افراد است، مسئولیت می آورد و ترک فرد فرد مسئولیت نمی آورد، نظریه سوم نیز در واجب تخییری این است که واجب با واجب تفاوت دارد، در واجب تعیینی همان شی ء معین لابدیت دارد و در واجب تخییری جامعی است که بین افراد مردد است و آن جامع لابدیت دارد.

ص: 11

(سؤال و پاسخ استاد دام ظله) : اگر هر سه ترک شود، جامع ترک شده، اگر یکی انجام شود، جامع انجام شده، اما اگر به نحو تعیین باشد، ترک فرد فرد مسئولیت دارد، مرحوم آخوند فرد فرد می فرماید منتها می فرماید: این نیز یک جور وجوب و لابدیت است، عتق رقبه لابد منه اما لابد منهی است که چیز دیگری نیز جانشین آن می شود، اگر بخواهیم اصطلاح و لغت بگذاریم، لا بأس به، ولی اگر وجوب به معنای لابدیت و ضرورت تشریعی که شیئی بدون آن امکان ندارد، باشد, در جایی که با نبود هر سه مکلّف مسئول است و هر کدام را انجام داد، کفایت می کند، نمی توانیم بگوئیم که فرد فرد اینها لابدیت دارد و حتماً باید این کار را انجام دهد، این را نمی شود گفت، حتماً باید یکی از سه کار را انجام دهد.

(سؤال و پاسخ استاد دام ظله) : بعضی از احکام به افراد خارجی تعلق نمی گیرد و به عناوین کلیه تعلق می گیرد، وجوب از این قبیل است، وجوب به افراد خارجی منحل نمی شود، افراد خارجی مسقط وجوب است، جامع نیز همینطور است و نمی تواند سرایت کند، ضرورت از محمولاتی است مانند کلیت که به موضوع تعلق می گیرد و به مصادیق انحلال پیدا نمی کند، برای «احد الخصال» است، مانند کلیت که جامع کلی است اما مصادیق کلی نیست. حالا اگر قائل شدیم که فرق بین واجب مخیر و واجب معین بالاطلاق است که مرحوم آخوند این را مدعی است، می گوید اطلاق امر تعیینی بودن را اقتضا می کند، ممکن است که اطلاق امر اقتضای تعیینیت کند ولی اطلاق وجوب تعیینیت را اقتضا نمی کند، گاهی در شیئی اطلاق در یک مرحله توسعه را اقتضا می کند، ممکن است در همان شی ء در جای دیگری اطلاق تضییق را اقتضا کند، ممکن است وجوب در جائی توسعه را اقتضا کند که وجوب مخیر را بگیرد و در جای دیگر خصوص وجوب تعیینی باشد، موارد اطلاق مختلف است. در محاورات عرفی که تعبیر می شود از فلان چیز خوشم می آید و آن را دوست دارم، اطلاق دوست دارم اقتضا می کند که واجب و مستحب را بگیرد، اما اگر گفته شود دوست دارم این کار انجام شود، اینجا با اینکه محبوبیت و مطلوبیت اعم از مستحب و واجب است، آقایان می گویند در استحباب ظهور دارد، در جایی که در مقام ذکر مطلوبات و محبوبات شرع باشد از اطلاق, معنای اعم استفاده می شود اما اگر در مقام بعث گفته شد که این چیز را دوست دارم، اینجا قسم خاصی از محبوبیت که محبوبیت غیر وجوبی است، استفاده می شود، این از قرینه مقام استفاده می شود، اگر در مقام بعث شی ء واجب باشد، بالطبع تعبیری را بکار می برد که برای تحصیل مراد خود بهتر باشد، می گوید باید این کار را انجام دهید، تبدیل تعبیر الزامی به تعبیر جامع قرینه است که مصداق غیر واجب از جامع مراد است، در باب حج گفته می شود که حج اشخاصی که از مکه دورتر هستند، حج تمتع است، این تعبیر شامل مدینه و دیگر شهرها و کشورها می شود، اما در مقام معرفی منزل زید که در شهر یا کشوری دور است، گفته نمی شود از جمکران دورتر است، اگر این تعبیر گفته شد، به این معنا است که در اطراف جمکران است و مقداری از جمکران دورتر است، گاهی اطلاق شیئی در جائی وسعت و در جائی تضیق پیدا می کند. کلمه وجوب از این قبیل است، اگر گفته شود که واجب است این کار را انجام دهید، اطلاق آن وجوب تعیینی را اقتضا دارد، به خاطر اینکه اگر عدل دیگری داشت، چرا آن ذکر نشد، و اگر گفته شود که هر صدقه واجب را غیر سید نمی تواند به سید بدهد، این شامل واجب تعیینی و تخییری می شود، اینجا اطلاق اقتضای توسعه دارد اما همین اطلاق در موردی که می خواهد بعث کند، تضیق پیدا می کند. بنابر مبنای کسی که می خواهد با اطلاق تعیینیت را بگوید، ممکن است اینجا بگوید که در روایت ابی بصیر و سماعة بن مهران به عتق رقبه بعث نکرده تا استظهار کنید که باید عتق رقبه تعیینی باشد، گفته که هر جا عتق رقبه واجب شد، حکم دیگری را می خواهد بیان کند، اگر تملیک رقبه لازم بود، بگویند غیر سید به سید نمی تواند تملیک کند، ممکن است که اینجا اطلاق بفهمیم، و لو اگر ابتداءاً گفته می شد تملیک رقبه کنید، تعیین استفاده می شد، اما وقتی خود این را نمی خواهد بگوید و مقدمه برای حکم دیگری است، اینجا ممکن است مراد اطلاق باشد، این فتوی که می گویند اگر کسی باید شصت روز روزه بگیرد، مقداری روزه گرفت و دیگر نگرفت، اگر سی و یک روز متتابعاً روزه گرفت، در بقیه لازم نیست تتابع و اتصال باشد، این به صوم شهرین متتابعینی که تعییناً لازم است، اختصاص ندارد و در صوم شهرین متتابعین لازم به نحو تخییر نیز اینگونه است. بنابراین، ممکن است اینجا بگوئیم که در اینجا نمی خواهد بگوید که صیام شهرین متتابعین را انجام دهید، می گوید در صیام شهرین متتابعین و آن قسم دیگر که دست شما از آنها کوتاه شد، هیجده روز روزه بگیرید، اینجا منافات ندارد که تعبیر علیه صوم شهرین متتابعین گفته شده باشد که هر کسی که شهرین متتابعین بر ذمه او است و نتوانست آن را بجا آورد، سی و یک روز بجا آورد، یا نتوانست آن را بجا آورد و بنا شد که به بدل برسد و بدل آن را نیز نتوانست، در مرحله آخر می تواند هیجده روز روزه بگیرد، ممکن است بگوئیم این علیه صوم شهرین متتابعین, وجوب تخییری و تعیینی را می گیرد، چون می خواستیم وجوب تعیینی بودن را با اطلاق بفهمیم و موارد اطلاق مختلف است، در اینجا اطلاق اقتضا می کند که هر دو قسم باشد. اما بنابر مبنای مرحوم آقای خوئی که می گوید اطلاق کلام نیست و اصلاً صحیح نیست که شیئی که به جامع تعلق گرفته، به فرد نسبت دهیم، حکم تفاوت می کند.

ص: 12

«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین»

موضوع بحث:کف_اره - چهارشنبه 8 مهر ماه 88/07/08

بحث در توضیح عبارت عروه در کفاره در صورت عجز از خصال ثلاث بود. در این جلسه، استاد دام ظله، ابتدا، ادامه بحث در متن روایت ابی بصیر و سماعه و قول هیجده روز روزه را پی می گیرند، و در نهایت، به استدلال به روایت وارده در ظهار برای قول به هیجده روز اشاره می فرمایند.

مرحوم آقای حکیم شاهدی آورده که روایت ابی بصیر و سماعة بن مهران مربوط به ماه مبارک رمضان که عمده مورد بحث در اینجا است، نمی باشد، چون کفاره ماه مبارک رمضان مخیره است و این مربوط به کفاره مرتبه در مثل ظهار است، و نظر مرحوم آقای خوئی نیز همین است و برخورد نکردم کسی قبل از مرحوم آقای حکیم به این نکته متوجه شده باشد، گویا مرحوم محقق اردبیلی اشاره ای در مجمع الفائده دارد. مرحوم آقای حکیم می فرماید تعبیر روایت این است که شخصی که از خصال ثلاث عاجز شد، هیجده روز روزه بگیرد که هر سه روز از آن برابر با ده اطعام است و در نتیجه، مجموع آن برابر با اطعام ستین مسکیناً می شود، اینکه این هیجده روز با اطعام شصت مسکین منطبق شده و بدل آن قرار داده شده، اگر این مانند ظهار کفاره مرتبه باشد و بگوئیم این بدل از آخری قرار گرفته، این صحیح است، اما اگر ماه مبارک رمضان باشد که مخیره است، بعد از اینکه قرار شد این خصال ثلاث نباشد، چه خصوصیتی دارد که این هیجده روز فقط از شصت مسکین که در عرض دو قسم دیگر است، بدل قرار گیرد؟ از این معلوم می شود که از نظر مبدل، اطعام ستین مسکیناً تعین داشته و تخییری نبوده، لذا ایشان استظهار می کند که این روایت کفاره ماه مبارک رمضان را شامل نیست.

ص: 13

این استدلال ایشان تمام نیست، به خاطر اینکه ممکن است در ماه مبارک رمضان در رتبه متقدم بر این هیجده روز هر سه خصال در عرض هم باشد اما بدلیت مخصوص به یکی از آنها باشد و نسبت به بقیه صلاحیت بدلیت نداشته باشد، چون برای موارد مختلف مانند حج و صوم و موارد دیگر فقط نسبت به اطعام اصل کلی هست که به جای هر ده اطعام سه روز قرار می گیرد و در دو قسم دیگر نیست. مرحوم شیخ مفید در مقنعه روایتی نقل می کند که می گوید اگر کسی نتوانست شصت روز روزه بگیرد، هیجده روز روزه بگیرد، در جائی روایات تفسیر می شود که ابهامی داشته باشد، ایشان اینجا این را تفسیر می کند، و این به این خاطر است که بدل شدن هیجده روز روزه برای شصت روز روزه در فقه سابقه ندارد، می فرماید چون شصت روز روزه برابر با اطعام شصت مسکین است و هر ده اطعام مسکین با سه روز روزه برابر است، کأنه کسی که نمی تواند شصت روز روزه بگیرد و قهراً باید فرض شود که معادل آن را نیز نمی تواند انجام دهد، معادل آن اطعام شصت مسکین است، اگر معادل را نتوانست، باید بدل معادل را که هیجده روز روزه است، انجام شود، مستقیماً هیجده روز روزه بدل برای شصت روز روزه در فقه سابقه ندارد، ایشان این را توجیه می کند. بنابراین، ممکن است بگوئیم که مانعی ندارد که ماه مبارک رمضان باشد، مبدل و آن که ابتداءاً در رتبه متقدم است، کفاره مخیره است، اما وقتی این کفاره مخیره با تمام مصادیق آن ممکن نشد، باید بدل یکی از این مصادیق که بنابر قانون کلی بدل دارد و آن اطعام شصت مسکین است، انجام شود، لذا صرف اینکه در روایت از اطعام شصت مسکین بدل قرار گرفته، دلیل بر این نیست که اختیاراً شصت مسکین تعییناً لازم است تا ماه مبارک رمضان خارج باشد.

ص: 14

مرحوم آقای خوئی در قسمتی مشابه با کلام مرحوم آقای حکیم بیان می کند و قسمتی نیز اضافه دارد، حتی در باب ظهار که مرتبه است و در روایت هست که اگر این کفاره مرتبه نشد، هیجده روز روزه بگیرد، برای خاطر اینکه بدل از اطعام شصت مسکین و قسم آخری است، ایشان می فرماید دلیل اینکه بدل از آخری قرار گرفته، این است که در باب ظهار فائت آخری است، بنابراین، روایت ابی بصیر و سماعه که مورد بحث است، گرچه اسمی از ظهار نبرده اما از آن استفاده می شود که ظهار را می خواهد بگوید، چون کأنه فائت اطعام ستین مسکین قرار گرفته و بدل آن را این قرار داده، همانطور که در باب ظهار تصریح کرده و ترتیب قائل شده و از آخری قرار داده، چون آن فائت است، همین مطلب در اینجا چون بدل از اطعام ستین قرار گرفته، معلوم می شود که این ترتیبی است و در مورد ظهار است، مرحوم آقای خوئی یکی از این راه بیان می کند. و بیان دیگر ایشان از این راه است که تعبیر این است که کان علیه صوم شهرین متتابعین، از اینکه علیه به نحو تعیین آورده، معلوم می شود که کفاره مخیره نیست و کفاره معینه است، چون در کفاره مخیره طبق تحقیق فرد فرد ثلاثه به ذمه نمی آید و جامع بین ثلاثه به ذمه می آید، و اینجا یکی از این ثلاثه را گفته، از اینکه جامع نیامده و قسمت خاصی آمده، معلوم می شود که مربوط به ماه مبارک رمضان نیست و مربوط به ظهار است.

اولاً، در بیان ایشان مسامحه ای شده که در بیان مرحوم آقای حکیم نیست، و آن این است که اگر این بیان تمام باشد، باید بگوئیم این مرتبه را می گوید و مرتبه اختصاص به ظهار ندارد، در قتل خطائی نیز در مرتبه آخر اطعام ستین مسکین است، مرحوم آقای حکیم مرتبه تعبیر می کند و خصوص ظهار تعبیر نمی کند، مرحوم آقای خوئی به خصوص ظهار منطبق می کند، این وجهی ندارد.

ص: 15

ثانیاً، اصل استدلال ایشان که به ترتیب ذکر کرده و فائت آخری است، مطلب درستی نیست، وقتی گفته می شود وظیفه دارید نماز را با وضوی کامل بخوانید و اگر نمی توانید با وضوی جبیره ای بخوانید و اگر نمی توانید با تیمم بخوانید و اگر از همه اینها عاجز شدید و باید نماز قضا شود، فائت نماز با تیمم نیست و بلکه نماز با مصلحت اولی است و آن با وضوی کامل است، در بسیاری از موارد باید به مصلحت اولی رجوع شود، این که ایشان فرموده، نکته بدلیت برای آن نیست، نکته آن این است که به حسب فقه شیعه در موارد مختلف، سه روزه در برابر ده اطعام قرار می گیرد، این قانون در این قسم به طور کلی هست و در آن دو قسم نیست، به این خاطر گفته و برای این نگفته که دو قسم دیگر فوت نشده و فائت آخری است.

ثالثاً، وجه دیگری که ایشان درباره علیه گفته که در واجب مخیر آن که بر عهده شخص می آید، جامع بین افراد می آید، و اینجا یکی از اینها ذکر شده، از این معلوم می شود که ماه مبارک رمضان را که واجب مخیر است، نمی خواهد بگوید. البته این را که ایشان می فرماید، از این جهت نیست که اطلاق وجوب یا امر اقتضای تعیینیت می کند، از جهت وضع کلام است، اصلاً اگر بگویند چیزی لابدیت دارد و شخص بدون آن معذور نیست، این لابدیت برای جامع بین ثلاثه است، در بعضی چیزها مانند عام شمولی، حکمی که به کلی تعلق می گیرد، انحلالی می شود و به افراد نیز تعلق می گیرد، و در بعضی چیزها مانند عام بدلی، انحلالی نیست، اگر گفتند احترام علماء لازم است، این انحلال پیدا می کند و به افراد نیز سرایت می کند، و اگر گفتند اکرم عالماً، این انحلال پیدا نمی کند و نمی توانیم بگوئیم که ذمه او به احترام زید اشتغال دارد، ایشان نیز می فرماید در اینجا جامع هست، در چیز علی البدل نمی شود حکم جامع را به فرد فرد سرایت دهیم، و اینجا به صنف علیه گفته و در مورد جامع نگفته، این معلوم می شود واجب مخیر نیست که حکم به جامع تعلق می گیرد و جامع واجب می شود. این مبنا درست است و نظر مختار نیز همین است که اطلاق نیست و دلالت وضعی کلام است، اما سؤال این است که در این روایت می گوید علیه شهرین متتابعین، اینجا ظهار نیز بگیرید، چگونه علیه شهرین متتابعین را به آن تطبیق می کنید؟ ایشان این را اینگونه حل می کند که قبل از علیه کلمه کان آمده، یعنی قبلاً بوده و فعلاً نیست، آن دو قسم دیگر اصلاً از اول نبوده، به این جهت شهرین متتابعین گفته شده و ستین مسکیناً گفته نشده است. اولاً، روایت با کان نیست، در تهذیب و استبصار در روایت ابی بصیر و سماعه کلمه یکون است. و ثانیاً، این را که قبلاً بوده و فعلاً نیست، در کفاره مخیره نیز می توانیم بگوئیم که این کفاره مخیره بوده منتها اگر در این کفاره از دو قسم دیگر عاجز شد، فقط به یکی از اینها قادر بوده و از آن نیز عاجز شده، می توانیم این تعبیر را بگوئیم، در آن دو قسم که از اول قادر نبوده، امر فعلی بر آن دو قسم نبوده، اینجا علیه را حکم تکلیفی بگیریم، حکم تکلیفی بر آن دو قسم نبوده، چون عاجز بوده، حکم تکلیفی به شهرین متتابعین تعلق گرفته و بعد از آن عاجز شده است.

ص: 16

(سؤال و پاسخ استاد دام ظله) : اینکه حکم کنیم ابتداءاً قادر و غیر قادر تکلیف به جامع تعلق نگرفته و به افراد تعلق گرفته، نقض هائی غیر قابل حل پیدا می شود، ولی اگر بگوئیم ابتداءاً تکلیف به جامع تعلق گرفته اما اگر دو فرد از آن متعذر شد، انسان می تواند بگوید تکلیف به جامع است و می تواند بگوید تکلیف به فرد مقدور است، اما اگر هنوز قادر است، نمی توانیم متعلق به افراد بدانیم و باید متعلق به جامع بدانیم و در غیر این صورت، اشکال پیدا می کند.

فرض مسئله را اینگونه بگیریم که قبلاً برای شهرین متتابعین قدرت داشته و بعد این قدرت زائل شده، اگر مرتبه بوده، آن دو قسم دیگر به دلیل عجز، خطاب نداشته، و اگر مخیره بوده، آن دو قسم دیگر به دلیل عجز، خطاب نداشته، با مرتبه و مخیره سازگار است.

منتها کلمه یکون در اینجا اشکالی ندارد، به خاطر اینکه گاهی جمله اخباریه است، در جملات اخباریه در موارد کان کلمه یکون گفته نمی شود، اما اگر انشائی و شبیه به شرطی باشد، گفته می شود که شخصی است که یکون غنیاً ثم صار فقیراً، یکون قادراً فعجز، حکم این با کان یکسان است، این تصور را بگوئیم، مورد روایت این است که کسی قبلاً می توانسته شصت روز روزه را بگیرد و نگرفته و حالا دیگر نمی تواند بگیرد، حضرت فرموده اند که هیجده روز روزه بگیرد.

بنابراین، اینکه مرحوم آقای خوئی از دو راه شاهد آورده که معلوم می شود این مربوط به ظهار است، شاهد نیست.

قبل از مرحوم آقای حکیم کسی این را منحصر به مرتبه یا ظهار نکرده و فقط مرحوم محقق اردبیلی در مجمع الفائده در اطلاق آن شبهه دارد. بسیاری به این روایت برای قول به هیجده روز تمسک کرده اند.

ص: 17

و برخی نیز به روایت وارده در ظهار که به هیجده روز تصریح کرده، استدلال کرده اند و گفته اند که لحن آن روایت این است که می گوید سه روز در مقابل ده روز، کأنه می خواهد ضابطه ارائه دهد و هر جا مشابه باشد، قهراً بدل قرار می گیرد، و هیجده روز مطابق شصت روز، چه تخییری و چه تعیینی باشد، در حقیقت با تعبیر اینکه سه روز معادل می شود، می خواهند الغاء خصوصیت کنند نه اینکه در باب ظهار سه روز در مقابل ده روز قرار می گیرد، اشاره به آن اصل کلی اصطیادی فقهی است که سه روز در مقابل ده روز قرار می گیرد، قهراً به مورد بحث نیز سرایت می کند، حالا آن برای تأیید است.

«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین»

موضوع بحث:کف_اره - شنبه 11 مهر ماه 88/07/11

بحث در توضیح عبارت عروه در کفاره در صورت عجز از خصال ثلاث بود. در این جلسه، استاد دام ظله، ابتدا، ادامه بحث در متن روایت ابی بصیر و سماعه و قول هیجده روز روزه را پی می گیرند، و در نهایت، جمع بین روایات را بیان می نمایند.

عرض شد که مرحوم آقای خوئی به استناد اینکه در روایت ابی بصیر با معیت سماعه یا بدون آن، فرموده که فرض مسئله جائی است که ذمه شخص به صوم شهرین متتابعین مشغول شده، موضوع سؤال این است و این قرینه است که درباره ماه مبارک رمضان و مورد بحث نیست و درباره مانند ظهار است، چون در ماه مبارک رمضان صوم شهرین متتابعین در ذمه شخص قرار نمی گیرد و جامع بین ثلاثه و احدها در ذمه شخص قرار می گیرد، در اینطور موارد صحیح نیست که اشتغال ذمه را به خصوص یکی از اینها نسبت بدهیم.

ص: 18

اگر روایت به این شکل بود که کسی است که نمی تواند عتق انجام دهد و ذمه او به صوم شهرین متتابعین مشغول است، اینجا می توانستیم بگوئیم که این قرینه بر این است که افطار ماه مبارک رمضان را نمی خواهد بگوید، اما اگر در ماه مبارک رمضان عتق فراهم نباشد، این تعبیر درست نیست که دو ماه روزه به ذمه آمده و باید گفته شود که یکی از دو کار که جامع بین روزه و اطعام ستین مسکین است، به ذمه آمده، در روایت فرض شده که به هیچیکدام از ثلاثه قادر نیست، حالا به چه دلیل موضوع آن کفاره مرتبه و مانند ظهار است؟ علی ای تقدیر چه در کفاره مرتبه و چه در مخیره، این سؤال مطرح می شود که چرا اشتغال ذمه به خصوص صوم شهرین متتابعین وارد شده است؟ موردی که مرحوم آقای خوئی استظار می کند، غیر از فرض روایت است، در جائی که شخص قادر به عتق رقبه نیست و تعبیر شده که ذمه به صوم شهرین متتابعین اشتغال پیدا کرده، این در مورد صورت ظهار یا قتل خطائی است، این که عجز از هر سه مورد سؤال قرار گرفته، مشکله ای در اصل روایت ایجاد می کند که چرا اشتغال ذمه نسبت به خصوص صوم شهرین متتابعین است؟ این با کفاره مرتبه و مخیره تطبیق نمی کند.

برای حل مشکله اصل روایت راه هایی قابل تصویر هست، و یکی این است که آنطوری که خارجاً در موضوعات فقهی هست، در برخی از احکام، قدرت در ملاک و مصلحت ملزمه حکم دخالت دارد، اگر کسی عاجز شد، اصلاً ملاک حکم در او نیست، در باب حج و باب نذر، قدرت شرط ملاک است، و در برخی از احکام، قدرت در تنجز و استحقاق عقوبت بر مخالفت دخالت دارد، در عجز از انقاذ غریق ملاک و مطلوب مولی موجود است اما تنجز نیست و عقوبت بر مخالفت وجود ندارد، در قضا شدن نماز به دلیل نوم ملاک موجود است و خود شخص یا ولد اکبر باید آن را قضا کند، پس، دو قسم موضوع احکام وجود دارد. حالا ممکن است در اینجا اینطور گفته شود که در دو قسم از این ثلاثه که در روایت ذکر شده، قدرت شرط ملاک است و سومی در تنجز دخالت دارد، در اموری مانند عتق رقبه و اطعام ستین مسکیناً که مالی است، ثبوتاً ممکن است قدرت در ملاک دخالت داشته باشد و در صورت عجز مدیونیتی به آنها نباشد، و روزه در تنجز دخالت داشته باشد، به این جهت می شود دینیترا به یکی از این ثلاثه نسبت دهیم و بگوئیم از عتق رقبه عاجز بوده و ذمه او به صوم شهرین متتابعین مشغول می شود، چه به روزه قادر باشد یا نباشد، اگر قادر به آن نبود، بر او دین می شود، ممکن است در مقام ثبوت این تفاوت باشد و در نتیجه، ذمه شخصی که نمی تواند عتق رقبه انجام دهد، به صوم شهرین متتابعین مشغول شود، چه عاجز و چه قادر باشد، و در فرض عجز از اطعام ستین مسکیناً، و لو از همه عاجز شده باشد، به اطعام ستین مسکیناً اشتغال ذمه پیدا نمی کند، از میان این ثلاثه، اشتغال ذمه ای که از نظر وضعی هست، فقط به صوم شهرین متتابعین است.

ص: 19

دو اشکال ممکن است در مورد این تصور مطرح شود ؛ گرچه ثبوتاً قابل تصویر است اما اثباتاً چگونه این مسئله فقهی که اصلاً تا امروز هنوز در کتب عنوان نشده و به آن اشاره ای نشده، برای ابی بصیر و سماعة بن مهران روشن بوده و در سؤال فرض کرده اند؟ و بنابر احتمال بعید که بگوئیم آنها می دانستند و برای ما مجهول مانده، ممکن است همین مطلب را در ماه مبارک رمضان نیز بگوئیم که اگر شخص قادر بود، جامع به ذمه شخص می آید، و اگر از هر سه عاجز بود، صوم شهرین متتابعین به ذمه شخص می آید، به این جهت در اینجا این تعبیر شده است. بنابراین، این را که مرحوم آقای خوئی از اینکه صوم شهرین متتابعین را به ذمه شخص گذاشته، استظهار کرده که این درباره موضوع مورد بحث و کفاره مخیره نیست، نمی توان استظهار کرد.

حالا که این تصور را بعید دانستیم، در حل مشکله اصل روایت و مسئله خصوصیت چه باید گفت؟ مرحوم آقای خوئی می فرماید که از میان این سه قبلاً فقط به صوم شهرین متتابعین اشتغال ذمه داشته و بعد عاجز شده، یا اگر حکم تکلیفی بگیریم، تکلیف فقط به این متوجه شده بود و بعد عاجز شده است.

اینکه مرحوم آقای خوئی می فرماید، کلمه کان تعبیر کرده، هیچ فرقی بین کان و یکون وجود ندارد، در هر دو ممکن است بین آن که قبل ذکر شده و آن که بعد از فاء تفریع آمده، متصل و مقترن یا با فاصله باشد، در این جهت، بین صلی فمات و یصلی فیموت تفاوتی وجود ندارد، لذا از این روایت استفاده نمی شود که قبلاً اشتغال ذمه یا حکم تکلیفی بوده و بعد از بین رفته، اطلاق آن هر دو صورت را شامل می شود و به این بحث در توضیح عبارت عروه در کفاره در صورت عجز از خصال ثلاث بود. در این جلسه، استاد دام ظله، ابتدا، ادامه بحث در متن روایت ابی بصیر و سماعه و قول هیجده روز روزه را پی می گیرند، و در نهایت، جمع بین روایات را بیان می نمایند.

ص: 20

عرض شد که مرحوم آقای خوئی به استناد اینکه در روایت ابی بصیر با معیت سماعه یا بدون آن، فرموده که فرض مسئله جائی است که ذمه شخص به صوم شهرین متتابعین مشغول شده، موضوع سؤال این است و این قرینه است که درباره ماه مبارک رمضان و مورد بحث نیست و درباره مانند ظهار است، چون در ماه مبارک رمضان صوم شهرین متتابعین در ذمه شخص قرار نمی گیرد و جامع بین ثلاثه و احدها در ذمه شخص قرار می گیرد، در اینطور موارد صحیح نیست که اشتغال ذمه را به خصوص یکی از اینها نسبت بدهیم.

اگر روایت به این شکل بود که کسی است که نمی تواند عتق انجام دهد و ذمه او به صوم شهرین متتابعین مشغول است، اینجا می توانستیم بگوئیم که این قرینه بر این است که افطار ماه مبارک رمضان را نمی خواهد بگوید، اما اگر در ماه مبارک رمضان عتق فراهم نباشد، این تعبیر درست نیست که دو ماه روزه به ذمه آمده و باید گفته شود که یکی از دو کار که جامع بین روزه و اطعام ستین مسکین است، به ذمه آمده، در روایت فرض شده که به هیچیکدام از ثلاثه قادر نیست، حالا به چه دلیل موضوع آن کفاره مرتبه و مانند ظهار است؟ علی ای تقدیر چه در کفاره مرتبه و چه در مخیره، این سؤال مطرح می شود که چرا اشتغال ذمه به خصوص صوم شهرین متتابعین وارد شده است؟ موردی که مرحوم آقای خوئی استظار می کند، غیر از فرض روایت است، در جائی که شخص قادر به عتق رقبه نیست و تعبیر شده که ذمه به صوم شهرین متتابعین اشتغال پیدا کرده، این در مورد صورت ظهار یا قتل خطائی است، این که عجز از هر سه مورد سؤال قرار گرفته، مشکله ای در اصل روایت ایجاد می کند که چرا اشتغال ذمه نسبت به خصوص صوم شهرین متتابعین است؟ این با کفاره مرتبه و مخیره تطبیق نمی کند.

ص: 21

برای حل مشکله اصل روایت راه هایی قابل تصویر هست، و یکی این است که آنطوری که خارجاً در موضوعات فقهی هست، در برخی از احکام، قدرت در ملاک و مصلحت ملزمه حکم دخالت دارد، اگر کسی عاجز شد، اصلاً ملاک حکم در او نیست، در باب حج و باب نذر، قدرت شرط ملاک است، و در برخی از احکام، قدرت در تنجز و استحقاق عقوبت بر مخالفت دخالت دارد، در عجز از انقاذ غریق ملاک و مطلوب مولی موجود است اما تنجز نیست و عقوبت بر مخالفت وجود ندارد، در قضا شدن نماز به دلیل نوم ملاک موجود است و خود شخص یا ولد اکبر باید آن را قضا کند، پس، دو قسم موضوع احکام وجود دارد. حالا ممکن است در اینجا اینطور گفته شود که در دو قسم از این ثلاثه که در روایت ذکر شده، قدرت شرط ملاک است و سومی در تنجز دخالت دارد، در اموری مانند عتق رقبه و اطعام ستین مسکیناً که مالی است، ثبوتاً ممکن است قدرت در ملاک دخالت داشته باشد و در صورت عجز مدیونیتی به آنها نباشد، و روزه در تنجز دخالت داشته باشد، به این جهت می شود دینیترا به یکی از این ثلاثه نسبت دهیم و بگوئیم از عتق رقبه عاجز بوده و ذمه او به صوم شهرین متتابعین مشغول می شود، چه به روزه قادر باشد یا نباشد، اگر قادر به آن نبود، بر او دین می شود، ممکن است در مقام ثبوت این تفاوت باشد و در نتیجه، ذمه شخصی که نمی تواند عتق رقبه انجام دهد، به صوم شهرین متتابعین مشغول شود، چه عاجز و چه قادر باشد، و در فرض عجز از اطعام ستین مسکیناً، و لو از همه عاجز شده باشد، به اطعام ستین مسکیناً اشتغال ذمه پیدا نمی کند، از میان این ثلاثه، اشتغال ذمه ای که از نظر وضعی هست، فقط به صوم شهرین متتابعین است.دو اشکال ممکن است در مورد این تصور مطرح شود ؛ گرچه ثبوتاً قابل تصویر است اما اثباتاً چگونه این مسئله فقهی که اصلاً تا امروز هنوز در کتب عنوان نشده و به آن اشاره ای نشده، برای ابی بصیر و سماعة بن مهران روشن بوده و در سؤال فرض کرده اند؟ و بنابر احتمال بعید که بگوئیم آنها می دانستند و برای ما مجهول مانده، ممکن است همین مطلب را در ماه مبارک رمضان نیز بگوئیم که اگر شخص قادر بود، جامع به ذمه شخص می آید، و اگر از هر سه عاجز بود، صوم شهرین متتابعین به ذمه شخص می آید، به این جهت در اینجا این تعبیر شده است. بنابراین، این را که مرحوم آقای خوئی از اینکه صوم شهرین متتابعین را به ذمه شخص گذاشته، استظهار کرده که این درباره موضوع مورد بحث و کفاره مخیره نیست، نمی توان استظهار کرد. حالا که این تصور را بعید دانستیم، در حل مشکله اصل روایت و مسئله خصوصیت چه باید گفت؟ مرحوم آقای خوئی می فرماید که از میان این سه قبلاً فقط به صوم شهرین متتابعین اشتغال ذمه داشته و بعد عاجز شده، یا اگر حکم تکلیفی بگیریم، تکلیف فقط به این متوجه شده بود و بعد عاجز شده است. ااینکه مرحوم آقای خوئی می فرماید، کلمه کان تعبیر کرده، هیچ فرقی بین کان و یکون وجود ندارد، در هر دو ممکن است بین آن که قبل ذکر شده و آن که بعد از فاء تفریع آمده، متصل و مقترن یا با فاصله باشد، در این جهت، بین صلی فمات و یصلی فیموت تفاوتی وجود ندارد، لذا از این روایت استفاده نمی شود که قبلاً اشتغال ذمه یا حکم تکلیفی بوده و بعد از بین رفته، اطلاق آن هر دو صورت را شامل می شود و به این صورت که اول قادر بوده و تکلیف متوجه شده بوده و بعد از بین رفته، اختصاص ندارد و برای این از خود روایت دلیلی نداریم، و اگر هم داشته باشیم، این برای فرمایش مرحوم آقای خوئی شاهد نمی شود، اگر کفاره مخیره نیز گفتیم، اگر کسی قدرت به یکی داشته باشد، خطاب به یکی از اینها صحیح است، حتی بنابر این مبنا که موضوع اصل تکلیف بر جامع است، می شود عند العجز خطاب شخص به یکی از افراد بشود، اینجا اولاً، اختصاص به صورت عجز طاری ندارد، و ثانیاً، اگر اختصاص هم داشته باشد، وجهی ندارد با این فرمایش مرحوم آقای خوئی را استظهار کنیم و بگوئیم که در مورد کفاره مرتبه است و در مورد مخیره نیست.

ص: 22

جور دیگر این است که بگوئیم هر دو صورت خلاف ظاهر دارد، می گوئیم این صورتی است که عجز طاری شده باشد، البته برای مطلب مرحوم آقای خوئی نمی شود استدلال کرد اما روایت را می شود حل کرد.

تصور دیگر همان بود که عرض کردم که در ملاک فرق کند که تصور بعیدی است، همه اینها تصور بعیدی است.

تصور دیگری که به نظر می رسد اقرب از اینها باشد، این است که در بسیاری از اموری که شأنی است و فعلی نیست، در شأنیت قریب به فعلیت تعبیراتی که مناسب برای فعلی است، به آن نیز گفته می شود، مثلاً در شک بین ثلاث و اربع می گویند کمی فکر و تأمل شود تا شک مستقر شود، با اینکه بالفعل نمی داند اما تعبیر می کنند که شکی که با اندک تأملی معلوم می شود، حکم علم را دارد، وجود شأنی دارد اما در بسیاری از موارد شأنیت قریب به فعلیت حکم فعلی پیدا می کند. ممکن است بگوئیم موضوع سؤال ابی بصیر و سماعة بن مهران فقیر مانده از نان شب است، در مورد چنین شخصی نمی توان گفت که ذمه او به عتق رقبه یا اطعام شصت مسکین مشغول است، این کأنه شأنیت نیز ندارد، اگر در مورد این شخص چیزی باشد، روزه شهرین متتابعین است، اما اتفاقاً به این نیز قدرت ندارد، اینکه می گویند ذمه او به این مشغول شده، برای خاطر این است که شأنیت موضوع اشتغال ذمه در مورد این شخص مفروض سؤال، قریب به فعلیت است اما درباره امور مالی فاصله زیاد است به طوری که حتی تعبیر مجازی درباره آن صحیح نیست، اینجا بگوئیم چنین شخصی فرض شده، مرحوم صاحب جواهر تعبیر می کند که خیال می کرده که قدرت دارد، حالا تخیل نمی گوئیم، اصلاً ثبوتاً قدرت نداشته، درباره او نمی شود گفت که ذمه او به این مشغول است و هر وقت بتواند باید انجام دهد، ممکن است بگوئیم اینکه به این اختصاص داده، برای خاطر این است که برای این امکان قریب به فعلیت هست و آن دو قسم دیگر بعید از فعلیت است. این تصور برای حل کردن فقه الحدیث و بیان معنا و مراد روایت است، اما این نیز برای فرمایش مرحوم آقای خوئی شاهد نمی شود، این را در کفاره مرتبه و مخیره می توان تعبیر کرد.

ص: 23

بنابراین، حق با اکثر فقهاء است که از این روایت اوسع فهمیده اند و گفته اند کفاره مرتبه و مخیره را شامل می شود.

بحث دیگر این است که حالا که قائل به اطلاق این روایت شدیم، مرحوم صاحب جواهر و مرحوم آقای حکیم و مرحوم آقای خوئی می فرمایند این بیش از اطلاق نیست و به وسیله روایت عبد الله بن سنان که گفته یتصدق ما یطیق تخصیص می زنیم و می گوئیم این روایت ماه مبارک رمضان را نمی خواهد بگوید، در ماه مبارک رمضان یتصدق ما یطیق، و در غیر ماه مبارک رمضان چه در مرتبه و چه در مخیره هیجده روز روزه است.

این مسئله روشنی نیست، چون بعد از اینکه عموم روایت را پذیرفیم و حالا قرار شد برای جمع بین روایات تصرف کنیم، به چه دلیل تخصیص مقدم بر حمل دو روایت به تخییر است؟ هر دو شیوع دارد، لزومی ندارد شخص همه راه های حل یک مشکل را ذکر کند، شخصی درباره تقلید سؤال می کند، به او می گوئیم از زید تقلید کن، دیگری سؤال می کند، به او می گوئیم از عمرو تقلید کن، تقلید از هر دو نیز جایز بوده، این تخییر در بسیاری از موارد هست که تعین ندارد و احد الفردین است، و البته بخواهیم عام را تخصیص بزنیم و بگوئیم ماه مبارک رمضان خارج است، این نیز خلاف ظاهر است، دو خلاف ظاهر است، به چه دلیل تخصیص را مقدم بداریم؟ و اصولاً مطلبی از قدیم به ذهن من آمده که این که آقایان ظواهر را از باب ظن خاص معتبر می دانند صحیح نیست, بلکه ظواهر اطمینانی معتبر است، اینجا تقدیم تخصیص بر تخییر چنین ظهور محکم اطمینانی ندارد، پس، به دلیل اینکه ثابت نیست و در نتیجه، شک می کنیم که آیا شخص در ماه مبارک رمضان مخیر بین این ثلاثه است یا تعییناً یتصدق ما یطیق؟ مرحوم صاحب جواهر و مرحوم آقای حکیم و مرحوم آقای خوئی می فرمایند تعییناً یتصدق ما یطیق، و مرحوم علامه حلی و شهیدین و مرحوم صاحب عروه و عده ای قائل هستند که مخیر است، پس، دوران امر بین تعیین تصدق بما یطیق که مقتضای یکی از جمع ها است، یا تخییر بینهما است، داخل مسئله دوران بین تعیین و تخییر می شود, و شک هم در مکلّف به است, ممکن است ما قائل به اجراء اصل برائت بشویم و تخییر را نتیجه بگیریم.

ص: 24

(سؤال و پاسخ استاد دام ظله) : اگر به این مرحله برسیم که جمع بین ادله باشد، ممکن است حکم کنیم که در ماه مبارک رمضان مسئله به نحو تخییر است، حالا در باب ظهار تعیین هیجده روز باشد، منافات ندارد، این عموم اعم از تعیین و تخییر را در نظر گرفته است.

«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین»

موضوع بحث:کف_اره - یکشنبه 12 مهر ماه 88/07/12

بحث در توضیح عبارت عروه در کفاره در صورت عجز از خصال ثلاث بود. در این جلسه، استاد دام ظله، ابتدا، ادامه بحث در متن روایت ابی بصیر و سماعه و قول هیجده روز روزه را بر اساس بحث اصولی تعارض احوال و بحث انسداد پی می گیرند، و در نهایت، جمع بین روایات را بیان می نمایند.

بحثی در اصول با عنوان تعارض الاحوال هست، گاهی بعضی از ظهورات با بعضی دیگر تعارض می کند و باید از یکی از ظهورات رفع ید کرد، مثلاً اصالة الاطلاق با اصالة الحقیقه تعارض می کند، نظر مختار در تقدم یکی بر دیگری این است که هیچکدام معیار کلی ندارد و ذاتاً در هیچ طرف تقدمی وجود ندارد، اگر به یکی از اینها اطمینان پیدا کردیم، اطمینان از حجج عقلائی است که مورد امضاء و تقریر شرع قرار گرفته، و اگر اطمینان نشد، مرجحات ظنی که ذکر می کنند، دلیلی از بنای عقلاء و از شرع نداریم که این ظن از عمومات ادله عدم جواز عمل به ظن خارج شده باشد که بگوئیم عقلاء یا شرع ظن خاصی را در باب الفاظ حجت دانسته اند و همان مرتبه از ظن را در ابواب دیگر حجت ندانسته اند، لذا اگر به عنوان ظن خاص بخواهیم اثبات کنیم، باید به حد اطمینان برسد. بله، به مسئله ظن مطلق و ظن انسدادی بی میل نیستم، به خاطر اینکه اگر بخواهیم در فقه به قطع و اطمینان عمل کنیم، به دلیل اینکه احکام قطعی و اطمینانی به مقدار لازم و کافی نیست، مشکل فقه حل نمی شود و احکام قابل اجرا نمی شود، ناچاریم که مقداری بیش از اطمینان را حجت بدانیم، گاهی انسداد صغیر است که فلان تشریع حکم دلیل برای این است که ظن درباره موضوع خاص حجت است، بعضی در حجیت خبر واحد گفته اند و می توان اینگونه تقریب کرد که شارع می فرماید خبر واحد عادل را حتی برای شما که بعد از صدها سال از صدور آن زندگی می کنید، حجت قرار دادم، اگر خطاب به ما متوجه شده باشد، چگونه می توانیم عدالت راوی صدها سال قبل را به نحو قطع و اطمینان احراز کنیم؟ این برای ما انسداد دارد، پس، با وجود این انسداد در باب خبر واحد، نفس توجه خطاب به ما به وسیله تشریع ادله خبر واحد، قرینه بر این است که در باب حجیت اخبار برای تشخیص شرایط روایات قطع و اطمینان شرط نیست و اصل ظن کافی است، این انسداد صغیر است که به این وسیله در خصوص این حکم می فهمیم ظن حجت است، اما از این طریق حجیت ظن در ابواب و موارد دیگر مانند ظن حاصل از شهرت یا اجماع منقول یا از اصطیاد از موارد مختلف، کشف نمی شود.

ص: 25

(سؤال و پاسخ استاد دام ظله) : کسانی که ظن رجالی را حجت می دانند، از راه انسداد صغیر است که در باب حجیت اخبار هست.

و گاهی انسداد کبیر است که حتی اگر ظن را در باب خبر واحد حجت قرار دادیم، دلیل لازم و کافی برای احکام فقهی نداریم و از جوانب دیگر اشکالاتی باقی می ماند، در ظواهر از نظر سند مشکل حل شده اما از نظر دلالت به اطمینان نمی رسیم، پس، از نظر دلالت نیز قطع و اطمینان لازم نیست. خلاصه، در بعضی از موارد به وسیله دلیل خاص و انسداد صغیر ظن حجت می شود و در بعضی از موارد که این مقدار نیز کافی نباشد، از طریق دلیل عام، ظن حجت می شود که ظن از هر طریق باشد حجیت دارد، حالا در چه مرتبه ای از ظن حجت است، این بحث مفصلی در رسائل دارد. این از مسائلی است که سابقاً در کتب بسیار محل ابتلا و معرکه آراء بوده که آیا می توانیم مطلق ظن را حجت قرار دهیم، مبحث انسداد رسائل از مباحث بسیار مهم و مشکل است که در این دوره های متأخر به آن اعتنائی نمی شود و گویا آن را مقطوع البطلان دانسته اند به طوری که اگر امروزه کسی قائل به انسداد باشد، آن را شذوذ و غیر متعارف در فکر می پندارند، مرحوم آقای سید حسن صدر به مرحوم آقای شیخ آقا بزرگ داده، این اجازه بسیار مفصلی است که رساله بزرگ و مشتمل بر فوائد فراوانی است، در آنجا از مرحوم آقای سید صدر الدین صدر نقل می کند که در سنه 1205 (سنه وفات مرحوم آقا باقر بهبهانی است)، به کربلا رفتم و آقا باقر بهبهانی بر حجیت ظن مطلق اصرار داشت، و پسر او آقا محمد علی و صاحب ریاض و پسر او، سید مجاهد، و میرزای قمی و محقق کاظمی شارح وافیه قائل به ظن مطلق بودند، این اشخاص افاضل درجه اول شاگردان وحید بهبهانی هستند و وحید بهبهانی از علمای طراز اول در ادوار مختلف است. بر این اساس، اینطور نیست که این مسئله مقطوع البطلان و غیر قابل اعتنا و بحث باشد. خلاصه، برای مسئله تعارض احوال به غیر از ظنون خاصه دلیلی نداریم، اگر ظن انسدادی را تمام دانستیم، باید مراتب ظنون را در نظر گرفت، بعضی از مراتب ظن در بعضی از موارد حجیت دارد، در دوران بین تخصیص عام و رفع ید از ظهور لفظ در وجوب به طور عام نمی توان گفت، باید مورد مورد روایات بررسی و مقایسه شود.

ص: 26

در نتیجه، این مطلب را که بخواهیم یا عامی را تخصیص بزنیم یا دو روایتی که هست، بگوئیم از باب تخییر بوده، نمی توانیم بگوئیم که عام را تخصیص می زنیم و به طور کلی قائل به تخییر شویم، این بحث کلی مسئله است.

اما در شخص این مورد، بعید نیست بگوئیم حتی بنابر قول به انسداد، ظهور این روایت ابی بصیر و سماعة بن مهران در عموم که غیر از کفاره ظهار، کفاره ماه مبارک رمضان و کفارات مخیره نیز شامل شود، چندان ظهور قابل اعتنائی نیست، و علت آن نیز همین است که مرحوم آقای بروجردی دو روایت را که به وسیله یک راوی از یک معصوم درباره یک موضوع نقل شده باشد، یک روایت منقول به نقل به معنا می دانست که اختلاف در تعبیر در آن واقع شده است، در اینجا نیز در روایت ابی بصیر و سماعة بن مهران که می گوید کسی که از ثلاثه عاجز شد، هیجده روز روزه بگیرد، که هر سه روز روزه با ده اطعام مسکین معادل است و شش تا سه روز که هیجده روز می شود، با شش تا ده اطعام که شصت مسکین است، معادل می شود و بدل قرار می گیرد، ابی بصیر عین این تعبیر را که در اینجا گفته، در باب ظهار تعبیر کرده است، احتمال زیادی هست که در اینجا نیز به نحوی کنایه از ظهار باشد، به خاطر اینکه کسی که ابتداءاً صیام شهرین متتابعین به ذمه او باشد، بسیار نادر است، فقط در باب مخالفت نذر ممکن است کسی بگوید همان کفاره مخیره ماه مبارک رمضان می آید و اگر عاجز شد، هیجده روز روزه است، اگر باشد، فقط در خصوص نذر است، اما لحن روایت به گونه ای نیست که خصوص نذر را بگوید، لذا بعید نیست اینکه ابتداءاً تعبیر می کند کسی است که بدهکار شهرین متتابعین است و عتق رقبه را نگفته، مراد مانند ظهار باشد که غالب موارد، متعارف اشخاص تمکن از آزاد سازی بنده نداشتند اما شصت روز روزه گرفتن برای متعارف اشخاص جوان ممکن بوده، بعید نیست اینکه می گوید شصت روزه به ذمه کسی هست و نمی تواند بگیرد، کنایه از این باشد که ظهار کرده یا کاری انجام داده که متعارف اشخاص تمکن از عتق رقبه ندارند و شصت روز روزه می گیرند، به این جهت، اینطور تعبیر شده باشد، بعد از ورود روایت ابی بصیر در خصوص ظهار، این روایت ابی بصیر در اینجا را اینگونه معنا می کنیم.

ص: 27

بنابراین، دیگر برای اینکه کفاره افطار ماه مبارک رمضان در صورت عجز نیز هیجده روز است، ظنی که حجت باشد، نداریم و تعارضی بین روایات نیست، آن روایات حجت است و این روایت محتمل است که مورد دیگری را بگوید.

(سؤال و پاسخ استاد دام ظله) : بگوئیم یکی از جمع ها این است که این کنایه است، ممکن است کنایه برای چیزی باشد که ابتداءاً تعیینی است، کنایه از ماه مبارک رمضان نیست، چون اطعام ستین مسکین ساده تر از شصت روز روزه گرفتن است، ولی مانند ظهار را می توان کنایه قرار داد، به حسب متعارف ابتداءاً به نحو تعیین صیام شهرین متتابعین به ذمه می آید که ظهور اولی نیز همین است، این می تواند کنایه برای مانند ظهار باشد و از کفاره مخیره ماه مبارک رمضان نمی تواند کنایه باشد.

این منشأ می شود ظهور اطلاقی یا عمومی روایت ابی بصیر و سماعه با صحیحه عبد الله بن سنان که گفته یتصدق بما یطیق، معارض نباشد، قائل به صدقه بما یطیق نیز کم نبوده، دو قول مشهور در اینجا هست، یکی هیجده روز روزه گرفتن و دیگری تصدق بما یطیق است، حالا قول به هیجده روز چند قائل بیشتر داشته باشد، مهم نیست.

مرحوم آقای خوئی بحثی کرده و می فرماید که اگر دوران بین این شد که یا حکم به تخییر بین این دو روایت بکنیم و بگوئیم بین هیجده روز و صدقه بما یطیق مخیر است، یا بگوئیم این عام مربوط به کفاره ماه مبارک رمضان نیست، تخصیص مقدم است، مرحوم صاحب جواهر و مرحوم آقای حکیم نیز همین را اختیار کرده اند، اما عرض کردم که برای این دلیل متقنی نداریم، مطلب اضافه ای که مرحوم آقای خوئی دارد، می فرماید که فرضاً روایت ابی بصیر و سماعه در خصوص ماه مبارک رمضان وارد شده و حکم به هیجده روز روزه کرده، و صحیحه عبد الله بن سنان در مقابل گفته که یتصدق بما یطیق، این آقایان گفته اند که اگر در خصوص کفاره ماه رمضان باشد، قائل به تخییر می شویم و می گوئیم هر دو جایز است، اما ایشان می فرماید در این صورت قائل به جمع می شویم و می گوئیم باید هر دو کار را انجام دهد، هیجده روز روزه بگیرد و هر مقدار از این عدد که می تواند، اطعام مسکین کند، عرف این را مقدم بر تخییر می داند.

ص: 28

اینجا این سؤال را مطرح می کنیم که روایت دیگری نیز هست که در آن نیز مشکله ایجاد شده، آیا در آن روایت نیز این فرمایش مرحوم آقای خوئی را بگوئیم؟ روایت دیگری هست که با روایت ابی بصیر و سماعه و روایت عبد الله بن سنان معارض است، با هر دو دسته معارض است، و آن به تعبیر مرحوم آقای حکیم و مرحوم آقای خوئی صحیحه علی بن جعفر است، حضرت کاظم علیه السلام می فرمایند که اگر در جائی که صدقه یا عتق یا صوم به ذمه کسی آمد و از انجام آن عاجز شد، کفاره آن استغفار است، این با آن دو دسته دلیل به نحوی تعارض دارد، آن دو دسته می گوید اگر از ثلاثه عاجز شد، نوبت به هیجده روز روزه یا تصدق بما یطیق می رسد و این می گوید نوبت به استغفار می رسد.

مرحوم آقای حکیم می فرماید همانطور که بعضی به نحو تخییر بین آن دو دسته جمع کرده بودند، اگر بخواهیم به این روایت نیز اخذ کنیم، باید بین استغفار و چیزهای دیگر قائل به تخییر شویم، ایشان تمایل به تخییر پیدا کرده، منتها می فرماید اگر بخواهیم بگوئیم که مرتبه استغفار بعد از چیزهای دیگر است، شاهد عرفی بر این جمع نیست و ابتداءاً اقتضای عرضیت می کند، اما به دلیل اینکه کسی در مسئله، استغفار را عدل چیزهای دیگر قرار نداده، این منشأ می شود که ناچار شویم بگوئیم استغفار در مرتبه متأخر از آن دو چیز دیگر است.

مرحوم آقای خوئی اینجا نیز می فرماید قائل به این نیستم که در طول چیزهای دیگر است و همچنین تخییر نیز نیست، قائل به جمع می شویم و می گوئیم عرف اینجا جمع می کند و می گوید تصدق بما یطیق و استغفار انجام شود، دیگر ایشان به این اعتنا نمی کند که کسی به این مطلب قائل نیست.

ص: 29

آیا واقعاً این عرفی است، روایت علی بن جعفر در کفاره ماه مبارک رمضان اولاً حکم به نحو استحباب را بیان کرده و می گوید در درجه اول عتق است و بعد اگر نتوانست، صیام شهرین متتابعین است و اگر نتوانست، اطعام ستین مسکین است و اگر نتوانست، استغفار برای او کفاره است، آن ترتیبی که ذکر شده، جمعاً بین الادله می گویند به افضلیت حمل می شود، چون روایات صریح در تخییر بین خصال ثلاث قرینه می شود که این ترتیب بین خصال از باب افضلیت است، حضرت که در مقام بیان حکم استحبابی نیز می باشند، چگونه نیمی از حکم وجوبی را در این روایت بیان نفرموده اند؟ پس حمل روایت ها بر لزوم جمع بین این کارها عرفی نیست.

«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین»

موضوع بحث:کف_اره - دوشنبه 13 مهر ماه 88/07/13

بحث در کفاره در صورت عجز از خصال ثلاث بود. در این جلسه، استاد دام ظله، بحث جمع بین روایات را پی می گیرند.

در جواهر برای کفاره هیجده روز روزه به روایت ابی بصیر و سماعة بن مهران و روایت ابی بصیر استدلال می کند، روایت ابی بصیر در باب ظهار وارد شده، ایشان می فرماید به وسیله شهرت و تعلیلی که از تعبیر روایت استفاده می شود، از ظهار به همه کفارات مرتبه و مخیره تعدی می کنیم، و بعد جمعاً بین الادله، عام مستفاد از روایت ابی بصیر و سماعه و از نحوه تعلیل روایت ابی بصیر را با روایت عبد الله بن سنان تخصیص می زند و ماه مبارک رمضان را خارج می کند و بقیه در تحت آن دلیل باقی می ماند. البته در اینجا اینطور که مورد بحث قرار گرفته، دو بحث سندی و دلالی در این دو روایت وجود دارد. بحث سندی روایت ابی بصیر و سماعه سابقاً گذشت، اما سند روایت ابی بصیر که در باب ظهار وارد شده، درباره آن نیز حکم به ضعف سند شده و مرحوم آقای حکیم نیز ضعف سند را پذیرفته اما با عمل اصحاب آن را معتبر دانسته است. این فرمایش ایشان محل اشکال است، برای خاطر اینکه روایتی که در باب ظهار وارد شده، موثقه است و ضعیف نیست تا با عمل مشهور جبران شود، در سند وهیب بن حفص وارد شده و بقیه روات امامی هستند، درباره وهیب بن حفص واقفی ثقه نوشته اند منتها در بعضی از نسخ مانند همین نسخه جامع الاحادیث وهیب به وهب تصحیف شده، در حالی که کسی به نام وهب بن حفص وجود ندارد، همان وهیب بن حفص نخاس است که توثیق شده است، نجاشی در شرح حال او حکم به وثاقت وی کرده، مرحوم شیخ نیز در رجال در شرح حال حماد بن ضمجة (ضمخة, أبی ضنجة خ.ل) نوشته که روی عنه وهیب بن حفص و کان ثقة ]رجال شیخ طوسی, ص187 / 2291[ که به احتمال مظنون این توثیق درباره وهیب است، به طور مسلم نجاشی توثیق کرده و به نحو مظنون شیخ نیز توثیق کرده، در روایت از نظر سند اشکالی نیست و روایت موثقه است.

ص: 30

در مقابل این روایاتی که ذکر شد، دو روایت قرار گرفته، یکی صحیحه ابی بصیر عن ابی عبد الله علیه السلام قال کل من عجز عن الکفارة التی تجب علیه من صوم أو عتق أو صدقة فی یمین أو نذر أو قتل أو غیر ذلک مما یجب علی صاحبه فیه الکفارة فالاستغفار له کفارة الا یمین ظهار. این با روایاتی که می گوید اگر این ثلاثه نشد، هیجده روز روزه یا صدقه بما یطیق است، به نحوی منافات بدوی دارد.

مرحوم آقای حکیم می فرماید این روایت با روایات صدقه بما یطیق یا هیجده روز روزه وجه جمع دارد و جمع خوبی ارائه می دهد و می فرماید مراد از کفاره ای که تجب علیه این است که اگر از آخرین مرتبه ای که کفاره به ذمه شخص تعیین شده، عاجز شد، استغفار جانشین می شود، این کفاره که شخص از آن عاجز شده, بدل و مبدل را شامل می شود، روایات دیگر بعد از اینکه از سه کفاره عاجز شد، هیجده روز یا صدقه ما یطیق را کفاره می داند، این روایت مربوط به فقط عجز از مبدل نیست که آن ثلاثه باشد، اگر از همه کفارات با تمام مراتب آن و حتی این مرتبه بدل عاجز شد، استغفار جانشین می شود، و این روایت با روایات دیگر منافات پیدا نمی کند.

بعد ایشان صحیحه دیگری نقل کرده که متأسفانه با اشاره نقل کرده، ایشان می فرماید صحیحه دیگری هست که دیگر آن را اینگونه نمی توانیم جمع کنیم، می فرماید نعم فی صحیح ابن جعفر علیه السلام اذا عجز عن الخصال الثلاث فلیستغفر. اگر تعبیر روایت خصال ثلاث بود, روایت قابل جمع بود، به خاطر اینکه دلیلی وجود ندارد که مراد از خصال ثلاث، اطعام شصت مسکین و شصت روز روزه و عتق است بلکه ممکن است مراد مطلق صدقه (چه به شصت مسکین چه بمایطیق) و مطلق صوم (چه شهرین متتابعین, چه هیجده روز) و عتق باشد, لذا این روایت منافات نداشت. اما در اصل روایت تصریح شده و می گوید وظیفه عبارت از عتق رقبه است، اگر از عتق رقبه عاجز شد، شصت روز روزه بگیرد، و اگر از شصت روزه عاجز شد، شصت مسکین را طعام بدهد، و اگر از اینها عاجز شد، استغفار کند، با این تعبیر، دیگر آن توجیه درست نیست.

ص: 31

ایشان در مقام جمع می فرماید نمی توانیم به ترتیب و با قید زدن جمع کنیم و بگوئیم استغفار کفاره است اما به شرط اینکه در رتبه متقدم، از صدقه بما یطیق و هیجده روز روزه نیز عاجز شده باشد، این جمع عرفی نیست.

عرف در بعضی امور اطلاق و تقیید را نمی پذیرد، مثلاً در بسیاری از روایات هست که مسافت قصر در سفر، هشت فرسخ رفت یا چهار فرسخ رفت و برگشت است، به وسیله روایات دیگر قیود دیگری می زنند و می گویند باید سفر حرام نباشد و از ابتدا قصد هشت فرسخ باشد، عرف از این قیود ابا ندارد بین ادله جمع کند، اما اینگونه قیود را دیگر نمی پذیرد که هشت فرسخ نیست و شانزده فرسخ است، نمی توانیم بگوئیم که اذا بلغ ثمانیة فراسخ اطلاق دارد و هشت فرسخ و نه فرسخ و تا بیست فرسخ و بالاتر شامل است و آن را قید می زنیم و در اثر قید، جمعاً بین ادله، کمتر از شانزده فرسخ را از ادله خارج می کنیم و بقیه تحت ادله باقی می ماند. اینجا مرحوم آقای حکیم نیز این را فرموده که چیزهائی که حد قرار داده می شود، عرفاً از این جمع ابا دارد. در مسئله جاری در روایت در مورد کسی که ظهار کرده، سؤال کرده و حضرت به طور سلسله مراتب ذکر می کند، این عرفی نیست که چهارمی را ذکر نکنند و پنجم را ذکر کنند، حتی ترتیب ثلاثه نیز در روزه ماه مبارک رمضان استحبابی است و الزامی نیست، جهت استحبابی مراعات شده باشد و بعد امر واجبی الغاء شده باشد و امر پنجمی ذکر شده باشد، این را عرف نمی پذیرد، این را مرحوم آقای حکیم فرموده اما درباره اینکه چه باید کرد، حلی ذکر نکرده، می فرماید مگر اینکه بگوئیم اجماع هست که استغفار در مرتبه چهارم قرار نمی گیرد و در عرض هیجده روز یا صدقه بما یطیق نیست، اگر اجماع نبود، می گفتیم همانطور که قائل به تخییر بین صدقه و هیجده روز شده اند، حالا هیجده روز را گفتیم برای ظهار است، اما بین استغفار و صدقه بما یطیق قائل به تخییر می شدیم، اینجا ذاتاً نمی توانیم جمع کنیم، به قرینه اجماع بگوئیم، اگر اجماع نیز باشد، عرفی نیست و نمی توان اینطور جمع کرد.

ص: 32

مرحوم آقای خوئی می فرماید جمع بین این روایت علی بن جعفر و روایت تصدق بما یطیق به جمع بینهما است، باید تصدق بما یطیق و استغفار انجام شود.اما همانطور که عرض شد، این جمع عرفی نیست که حتی مراتب استحبابی نیز ذکر شده اما یک مرتبه ای از واجب ذکر نشود و فقط استغفار ذکر شود، این پیداست که فقط استغفار کفاره است، ایشان این را حتی بر تخییر مقدم دانسته، اما به نظر مختار تخییر مقدم است، مثلاً در کفاره حج دلیلی می گوید گوسفند بکشید و دلیل دیگری می گوید شتر بکشید، آنهابا هم منافات ندارد، به خاطر اینکه دلیلی که می گوید گوسفند بکشید، به جهت این است که ساده ترین انتخاب است، چنین تعبیری معمول و متعارف است، اگر قرار باشد که شتر و گوسفند کافی باشد، معمولاً گفته می شود که گوسفند بکش، این ظهور ندارد که شتر کفایت نمی کند، اما دلیلی که می گوید شتر بکش، ظهور در خصوصیت دارد، منتها همانطور که در بسیاری از موارد که واجب را به وسیله دلیل ثابت صریح دیگری گاهی به مستحب و گاهی به افضل حمل می شود، آنجا می شود در مقام جمع به افضلیت حمل کرد که نتیجه تخییر شود، اما جمع بین هر دو گزینه که گوسفند و شتر بکشد، این جمع عرفی نیست، هر دو کافی باشد، جمع عرفی است، اما اینکه هر دو باشد، جمع عرفی نیست، مرحوم آقای خوئی به طور کلی جمع را بر تخییر مقدم می داند، اما اینطور نیست.

به نظر می رسد که اگر دلیل خارج نداشته باشیم، دلیلی که می گوید استغفار کن، این کنایه از این است که کفاره خاصی در اینجا نیست، در باب ظهار غیر از استغفار حکم وضعی خارجی نیز وجود دارد و آن حرمت مباشرت قبل از پرداخت کفاره است، اما این که استغفار جایگزین کفاره می شود یا نمی شود، مورد بحث است، آنجا اگر استغفار به عنوان کفاره مشروع باشد، جنبه وضعی نیز دارد، یعنی بدون استغفار، حلیت مباشرت وجود ندارد و استغفار موجب حلیت است، اما استغفار در غیر باب ظهار برای خاطر این است که انسان در روز جزا مبتلا به گناه نباشد، دلیل عام هست که باید استغفار باشد و پشیمانی و توبه باشد منتها شرط توبه کردن، عتق یا شصت روز روزه یا اطعام شصت مسکین یا هیجده روز روزه یا صدقه ما یطیق باشد، جمع بین این دو دلیل اشکالی ندارد، آن موارد خاصی را که برای کفاره ذکر می کنند، غیر از دلیل عامی است که هر کسی بخواهد در روز قیامت زیر بار گناه نباشد، باید پشیمان شده باشد و توبه کند، اگر دلیل خارج بود، اینگونه بین ادله جمع می کردیم که می گوید اگر از آن ثلاثه عاجز شد، دیگر چیزی بر عهده او نیست، آن استغفار کلی که در همه جا باید استغفار کند، و لو کفاره بپردازد، استغفار نیز باید ضمیمه شود، همین را می خواهد بگوید، نظیر اینکه در تعبیرات عامیانه هست که می گویند برو صلوات بفرست، این به این معنا نیست که صلوات جانشین چیزهای دیگر می شود، مراد این است که چیز دیگری لازم نیست، این استغفاری که در اینجا آورده، امر عامی است که در همه جا هست، بنابر مقتضای ادله می گفتیم که استغفار در اینجا همان استغفار عامی است که برای قبول شدن چیزهای دیگر است، معنای این روایت این است که کفاره لازم نیست، و این با روایات دیگر منافات پیدا می کند که گفته کفاره لازم است، در جمع بین آنها حکم به استحباب کفاره می شود، ظهور دلیلی که کفاره را ذکر کرده در وجوب چندان قوی نیست، به خصوص صدقه بما یطیق که در افطار ماه مبارک رمضان هست، آقایان در موارد بسیار دیگری می گویند این اماره استحباب است، البته اینجا نمی گوئیم ما یطیق اماره استحباب است، برای اینکه گاهی پنجاه مسکین را می تواند اطعام کند، اما گاهی به یک مد می رسد، ظهور این دلیل در وجوب چندان قوی نیست، ظهور اینکه می گوید استغفار کند، این کالصریح در این است که امر دیگری لازم نیست، جمع بین ادله این می شود که صدقه بما یطیق مستحب است، آن خصال ثلاثه که نشد، همان استغفاری که برای همه لازم است، باید انجام دهد، منتها در این مطلب قائلی نیافتم.

ص: 33

«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین»

موضوع بحث:کف_اره - سه شنبه 14 مهر ماه 88/07/14

بحث در کفاره در صورت عجز از خصال ثلاث بود. در این جلسه، استاد دام ظله، ابتدا، بحث جمع بین روایات را پی می گیرند، و سپس، مدرک و عبارت عروه درباره صورت عجز از صدقه بما یطیق، و تخییر بما أمکن از هیجده روز یا صدقه بما یطیق را توضیح می دهند.

عرض شد که روایاتی که برای افطار ماه مبارک رمضان کفاره تعیین کرده و استغفار را ذکر نکرده، این به جهت این نیست که بدون استغفار نیز کافی است، بلکه به این جهت است که استغفار دلیل عامی دارد که در تمام کفارات هست و این قرینه شبیه به متصل است، به این خاطر استغفار ذکر نشده، این یکی از امتیازات اسلام است که گواه بر الهی و مصون از تحریف بودن این دین است، اگر استغفار و توبه به کفارات ضمیمه نشود، اینگونه به نظر می آید که تشریع کفارات به نفع ثروتمندان است که دستورات دین را انجام نمی دهند و با پرداخت مبلغی خود را به راحتی از زیر بار تکالیف رها می سازند و فقط این اشخاص فقیر و مستمند هستند که باید تکالیف دین را انجام دهند، در مسیحیت فعلی با پول جهنم فروخته و بهشت خریداری می شود، اما در دین مبین اسلام، این کفارات مالی بدون توبه و استغفار پذیرفته نمی شود و عقاب اخروی از بین نمی رود، مذاق اسلام قرینه بر این است که برای دفع عقاب اخروی باید استغفار و توبه ضمیمه پرداخت کفارات شود. بر این اساس، روایاتی که کفاراتی تعیین می کند و در آخرین مرحله می گوید استغفار کند، مراد این است که در اینجا در صورت عجز کفاره خاصی نیست و همان توبه که برای هر گناهی لازم است، باید انجام شود. بنابراین، روایتی می گوید که غیر از استغفار کفاره ای در کار نیست و روایات دیگر، کفاره ای تعیین کرده، جمع بین این دو دلیل اقتضا می کند که ادله ای که غیر از استغفار کفاره ثابت کرده، حمل به استحباب شود، مخصوصاً تصدق بما یطیق که می تواند به اندازه یک مد باشد. اما برای این قول که در صورت عجز از کفارات ثلاث، غیر از استغفار کفاره دیگری نباشد، قائلی نیافتم.

ص: 34

اما ممکن است اینگونه کسی مناقشه کند که غیر از استغفار کفاره ای که در صورت عجز از خصال ثلاث تعیین شده، واجب است و استغفار شرط آن نیست، ما می گفتیم آن کفارات دیگر اثر وضعی دنیوی که ندارد و برای دفع عقاب اخروی در همه عصیان ها استغفار معتبر است، ممکن است کسی اشکال کند که کفاره ها خود واجب مستقل هستند و استغفار شرط آنها نیست، اگر کسی کفاره را ترک کند، حتی اگر از گناه توبه کرده باشد، به خاطر مخالفت امر کفاره عقاب می شود، این شبیه به تعزیر است، و دلیلی وجود ندارد که ادای این واجبات بدون استغفار، این عقاب را دفع نکند، اگر کفاره را انجام داد، عقاب اخروی مربوط به کفاره برطرف می شود، و اگر انجام نداد، به خاطر ترک کفاره عقاب می شود.

اما از معنای کفاره که مراد ساتر است، استفاده می شود که با پرداخت کفاره عقاب اخروی بر اصل گناه برداشته می شود، در آیه شریفه أعجب الکفار نباته، کفار به زارعین که بذر را در زیر خاک پنهان می کنند، تفسیر شده، کفر مانند غفران است که به معنای ستر است و عقاب اخروی برطرف می شود، اگر با پرداخت کفاره بدون استغفار و توبه عقاب بر اصل گناه هم برطرف شود، همان مشکل پیش می آید که احکام دین به نفع طبقه ثروتمند جعل شده است، پس، به حکم عقل و مذاق شرع استفاده می شود که باید استغفار و توبه نیز به پرداخت کفاره ضمیمه شود.

حالا درباره روایتی که به تعبیر مرحوم آقای حکیم و مرحوم آقای خوئی صحیحه است، چه بگوئیم؟ از این روایت استفاده می شود که چیزی غیر از استغفار لازم نیست و نتیجه آن این است که هیجده روزه و صدقه بما یطیق لازم نیست، اما کسی به این قائل نیست. مصدر این روایت کتاب علی بن جعفر است که به نام مسائل علی بن جعفر چاپ شده، نسخه ای از این کتاب به دست مرحوم مجلسی رسیده و به معاصر خود، مرحوم شیخ حر اجازه روایت داده، هر دو بزرگوار از یکدیگر اجازه دارند، و طریق شیخ حر به مسائل علی بن جعفر از ناحیه مرحوم مجلسی است، این در وسائل هست که از طریق مرحوم مجلسی نقل می کنم، نسخه ای از مسائل علی بن جعفر به دست مرحوم مجلسی رسیده، کتاب علی بن جعفر نسخه غیر مرتب داشته که به ترتیب ابواب نبوده، بعداً آن را مرتب و باب بندی کرده اند، نسخه مرتبه به بعضی از طرق و نسخه غیر مرتبه نیز به بعضی از طرق نقل شده، قرب الاسناد نسخه مرتب را نقل می کند، یکی از ناقلین عمرکی است که مرحوم کلینی به یک واسطه از عمرکی و او بدون واسطه از علی بن جعفر نقل می کند، در آن نسخه که عمرکی در طریق آن است، راوی از وی محمد بن یحیی عطار هست و در اعتبار آن حرفی نیست، و قرب الاسناد مسائل علی بن جعفر را به وسیله نوه علی بن جعفر، عبد الله بن حسن نقل می کند، این را نیز ممکن است بگوئیم که به دلیل اینکه روایت اشتهار داشته، به ملاحظه قرب الاسناد بودن و کمی واسطه این طریق را انتخاب کرده، فرضاً که در این نوه مناقشه ای باشد، اشتهار اصل کتاب کافی است. اما طریق نسخه کتاب چاپ شده به نام مسائل علی بن جعفر ناشناخته است و احیاناً در این نسخه روایاتی هست که در کافی و قرب الاسناد نیست و قبلی ها نیز مانند مرحوم علامه و مرحوم محقق که کتب حدیث را در اختیار داشتند، نقل نکرده اند، نسخه ای که معلوم نیست چه کسانی راوی نسخه هستند، به دست مرحوم مجلسی رسیده، طریق کتاب چنین است: أخبرنا أحمد بن موسی بن جعفر بن أبی العباس قال حدثنا ابو جعفر بن یزید بن نضر الخراسانی من کتابه فی سنة احدی و ثمانین و مأتین قال حدثنا علی بن حسن بن علی بن عمر بن علی بن حسین بن علی بن أبی طالب عن علی بن جعفر بن محمد، در میان این روات فقط علی بن حسن بن علی بن عمر مشخص است، عمر در این سلسله نسب عمر اشرف پسر حضرت سجاد علیه السلام است و علی بن حسن بن علی، علی عسکری است که نامش در کتب انساب هست اما نمی دانیم که ثقه یا غیر ثقه است، ولی أحمد بن موسی بن جعفر بن أبی العباس و ابو جعفر بن یزید بن نضر الخراسانی معلوم نیست که چه کسانی هستند، حتی اسم اینها را نیز در جائی ندیده ام، چنین نسخه ای به دست مرحوم مجلسی رسیده که با نسخه قرب الاسناد تفاوت دارد، و بنای حمیری نیز بر این بوده که تمام روایاتی را که از علی بن جعفر به واسطه نوه او منقول است، جمع آوری و نقل کند، بسیاری از این روایاتی که در اینجا هست، آنجا نقل نشده، کسی روایات علی بن جعفر را جمع آوری کرده، بسیاری از آنها مطابق با قرب الاسناد و بعضی از آنها بر خلاف قرب الاسناد است، الآن مسائل علی بن جعفر چاپ شده که چهارصد و سی و دو مسئله است، مصححان کتاب معادل آن چهارصد و سی و دو مسئله دیگر، روایات دیگری از علی بن جعفر جمع آوری کرده اند و به عنوان مستدرکات ضمیمه کتاب آورده اند که هشتصد و شصت و چهار مسئله می شود، این نظیر دیوان حافظ است، نسخه های جمع آوری شده از اشعار حافظ بسیار مختلف است، اهل فن می دانند که همه را نمی شود به حافظ نسبت داد، اشعاری به نام او در حین جمع آوری درج شده، چنین کتابی که در دست سابقین نبوده و روایات آن با روایات قرب الاسناد که بنای بر جمع آوری تمام روایات علی بن جعفر داشته، اختلاف دارد، شخص دیگری که معلوم نیست چه کسی است، جمع آوری دیگری کرده، و نمی دانیم قائل أخبرنا أحمد بن موسی بن جعفر چه کسی است، افراد ذکر شده در طریق چه کسانی هستند، و مضمون روایات هم در بسیاری از موارد فتاوای شاذه ای است که با ادله دیگر سازگاری ندارد، آقایان به چنین روایتی به عنوان صحیحه علی بن جعفر استناد می کنند، در حالی که صحیحه نیست و دلیلی بر صحت آن نیست، اصل کتاب علی بن جعفر طرق خوبی دارد اما به چه دلیل این مجموعه چاپ شده به نام مسائل علی بن جعفر، صحیح باشد.

ص: 35

بنابراین تعارض روایت علی بن جعفر با روایات دیگر به این شکل حل می شود.

خلاصه، اینطور به نظر می رسد که استغفار که برای همه گناهان هست، و در افطار ماه مبارک رمضان برای عجز از خصال ثلاثه، صدقه بما یطیق کافی است، این قول قائل بسیار دارد و شاذ نیست.

بحث دیگر این است که در عروه هست که اگر صدقه بما یطیق که منصوص است، نشد، ما أمکن از هیجده روز یا صدقه بما یطیق را انجام دهد، عرض کردم که مراد از این جمله این است که مرحوم سید می فرماید اگر کسی از سه چیز درجه اول عاجز شد، مخیر بین هیجده روز روزه یا عددی ممکن از شصت مسکین است، حالا اگر صدقه مد به هیچ عددی برای او ممکن نشد و در این مرحله، هیجده روز نیز ممکن نشد، چون هفده روز کافی نیست و باید هیجده روز باشد، هر کدام از هیجده روز یا صدقه بما یطیق را که مقدور شد، انجام دهد، یعنی هر مقدار از هیجده روز که مقدور است، روزه بگیرد یا هر مقدار از مد که مقدور است، صدقه بدهد، در این مرحله مد تنصیف می شود، عبارت عروه را اینگونه معنا کردم و عرض کردم که در روایتی که گفته اگر نشد، هیجده روز و اگر نشد، صدقه بما یطیق، در رتبه متقدم بر آن، شصت مسکین که تعبیر شده بود، اسمی از مد نبرده بود و گفته بود به شصت مسکین اطعام کند، اگر کلمه مد بود، ممکن بود در بعدی بگوئیم که در ما یطیق بعد نیز کلمه مد مطرح است، اما در آنجا کلمه مد نبود و عدد بود، می گوید هر مقدار از آن عدد را می تواند، در رتبه دوم به سراغ عدد می رویم و در مد تغییری به وجود نمی آید، اگر عدد نیز ممکن نشد، به سراغ تنصیف مد می رویم، با توجه به ادله، عبارت مرحوم سید را اینطور معنا کردیم.

ص: 36

گفته اند دلیل کم کردن عدد هیجده یا تنصیف مد، قاعده میسور است، این قاعده المیسور لا یسقط بالمعسور، ما لا یدرک کله لا یترک کله، اذا أمرتکم بشی ء فأتوا منه ما استطعتم، قاعده عقلائی است و تأسیسی نیست.

این اشکال روشنی دارد که آقایان ذکر کرده اند، و آن این است که قاعده میسور در مرکبات استقلالی است، برآوردن حوائج مؤمنین مطلوب است، گاهی مطلوبات واجب و گاهی مستحب است، بنای عقلاء و شرع و حکم عقل این است که هر مقدار از مطلوبات شرع که ممکن است، انجام شود، اما در مرکبات ارتباطی، کسانی که این قانون میسور را پیاده کرده اند، می گویند اگر قدرت داشت و جزء مفقود را انجام نمی داد، عمل کالعدم بود و بقیه هیچ ذی صلاح نبود، حالا عند الفقدان، بقیه اجزاء که قبلاً کالعدم حساب می شد، مصلحتی را که در مجموع است دارا می گردد. کجا بنای عقلاء اینگونه است؟ اگر یکی از اجزاء معجون در ظرف اختیار ده جزئی نباشد، اثری در مداوا ندارد و ممکن است ضرر نیز داشته باشد، اگر یکی از اجزاء مقدور نشد، آیا بناء عقلا به این است که نه جزء اثر ده جزء را پیدا می کند؟! اگر در این امور تعبدی نباشد، دلیلی بر خروج از ارتباطیت وجود ندارد و نمی توان به قاعده میسور ملتزم شد.

سؤال: اگر در واجبات ارتباطی قاعده میسور جاری نمی شود چگونه آقایان در واجبات ارتباطی دائر بین اقل و اکثر برائت جاری می کنند با این که شاید اقل را که من بجا می آورم اصلاً مصلحت نداشته باشد.

پاسخ استاد دام ظله: این دو بحث به هم ربطی ندارد, در بحث برائت مسأله تنجز و صحت عقوبت مطرح است, قائلان برائت در واجبات ارتباطی دائر بین اقل و اکثر می گویند کسی که مثلاً نه جزء را نیاورد, استحقاق عقوبت دارد چون یا به خاطر خودش یا به خاطر این که ترک نه جزء, ترک ده جزء را به دنبال دارد به هر حال واجب ترک شده است و استحقاق عقاب دارد, ولی اگر کسی تنها نه جزء را بیاورد هر چند ممکن است اصلاً نه جزء مصلحت نداشته باشد به خاطر ترک جزء دهم عقاب نمی شود, چزء دهم منجز نشده است.

ص: 37

در بحث برائت ما برای نه جزء مصلحت درست نمی کنیم ولی در قاعده میسور باید اجزاء مقدوره را مصلحت دار کنیم که این امر قابل اثبات نیست.

سؤال: انجام روزه کمتر از هجده روز یا تصدق کمتر از مقدار ذکر شده هم که مصلحت دارد؟

پاسخ: صوم و صدقه ذاتاً مصلحت دارند, ولی از جهت مصلحت کفاره ارتباطی هستند و صوم کمتر از 18 روز در حال اختیار کفایت نمی کند.

مرحله بعدی این است که کسی به مرحله استغفار رسید، اینطور که از ادله استفاده می شود، استغفار فقط گفتن استغفر الله نیست، گمان می کنم استغفار این است که انسان غفران را از غفار الذنوب درخواست کند، ادله استغفار ظهور اطلاقی ندارد که استغفر الله بگوید اما پشیمان نشده باشد و تصمیم دارد که در آینده نیز مرتکب شود. شخصی بود که محضر ازدواج و طلاق گرفته بود، یکی از آقایان بزرگ می فرمود به من نامه نوشته بود که من شلوغ کردم، دفتر را از دست من گرفتند و من اقدام کردم و دفتر را بازپس گرفتم و چند مرتبه این جریان تکرار شد، حالا نیز شلوغ کردم و دفتر را از دست من گرفته اند، می خواهم بروم دفتر را بازپس بگیرم و دوباره شلوغ کنم. حالا اینجا نمی شود مکلّف اینطور باشد و انتظار داشته باشد که بخشیده شود، باید ندم و پشیمانی نیز باشد، فتوا نیز همینطور است، عروه توضیح نداده اما کتب سابقین توضیح داده اند.

«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین»

موضوع بحث:کف_اره - چهارشنبه 15 مهر ماه 88/07/15

ص: 38

بحث در کفاره در صورت عجز از خصال ثلاث بود. در این جلسه، استاد دام ظله، ابتدا، در ادامه توضیح مدرک بودن یا نبودن قاعده المیسور برای عبارت عروه درباره تخییر بما أمکن از هیجده روز یا صدقه بما یطیق، در صورت عجز از صدقه بما یطیق، به منظور بررسی بود و نبود قول به جمع بین استغفار و صدقه، عبارات و اقوال فقهاء را نقل می نمایند، و سپس، این مطلب عروه را مورد بررسی قرار می دهند که بعد از استغفار، تمکن از پرداخت کفارات حاصل شود.

بعضی از آراء و احتمالاتی که گمان می کردم سابقه ندارد، بعد از مراجعه دیدم که سابقه دارد، این را که آقای خویی فرمود که بین استغفار و صدقه جمع می کنیم، شیخ در استبصار دارد، من نیز این را که در صورت عجز از مرتبه قبلی، بین استغفار و صدقه جمع می شود، قائل هستم اما می گفتم که مراد استغفاری است که شخص در تمام مراتب باید داشته باشد تا کفاره اثر خودش را داشته باشد، چه کفاره اولیه که مخیر بین سه چیز است و چه مراتب بعدی بدون استغفار فایده ندارد، ولی شیخ که در مراحل بالا اسمی از استغفار نبرده، به صدقه که می رسد، صدقه و استغفار می گوید، این ظاهرش این است که به این صورتی که می خواستم عرض کنم، نمی خواهد بفرماید، خصوصیتی در این مرحله قائل است، خلاصه، شیخ در استبصار اینگونه دارد.

در تهذیب قولی دارد که هیچکدام از این اقوالی نیست که تا حالا صحبت کردیم و در این کتاب های معمولی نیست، البته تهذیب در ابتدا مطلبی نقل می کند که آن مطلب برای خودش نیست، متن، مقنعه شیخ مفید است که تهذیب شرح آن است، فتوای او بعد معلوم می شود، در جمله «یدل علی ذلک»، نسبت به مقداری از عبارت مقنعه دلیل می آورد، بعضی از ی ها که فتوای خودش است، با آن عبارت مقنعه که قبلاً آورده، تطبیق نمی کند.

ص: 39

عبارت تهذیب این است که «فمن لم یقدر علی واحد منها»، از این سه چیز، «یصوم ما یقدر علیه و یتصدق بما یمکنه»، هیچ اسمی از هجده روز روزه نبرده, در صوم شهرین متتابعین و اطعام ستین مسکیناً, برای کسی که قادر نشده، قاعده میسور را جاری کرده، قاعده میسور اقتضاء می کند که هر مقداری از آنها را که ممکن است، انجام دهد، قاعده میسور را در عتق رقبه جاری نکرده که بگوییم منظور از میسور از عتق رقبه، مقداری از آن را آزاد کند، در آن میسور را منطبق نکرده اما به صدقه و اطعام تطبیق داده، پس، هیجده روز اصلاً مطرح نیست.

سؤال: در اینجا «ویتصدق» با واو تعبیر شده است.

پاسخ استاد مدظله: این «واو» یا تصحیف «أو» است، در کتاب هائی که مراجعه می کردم، «واو» و «أو» به هم تصحیف شده، و یا مراد این است که این دو چیز بدل واقع می شود، به خاطر اینکه اصل مبدل آن تخییری است، این بدل آن و آن بدل آن دیگری است، علی القاعده مراد این است.

و در ادامه می فرماید «و قد قیل انه یصوم ثمانیة عشر یوماً بدلاً من العتق و الاطعام»، مختار ایشان این نیست، ایشان با عجز از خصال ثلاث به سراغ قاعده میسور رفته است.

مرحوم شیخ مفید نیز اینگونه به سراغ قاعده میسور رفته که اگر عاجز شد، هیجده روز متتابعات لکل عشرة مساکین ثلاثة أیام، بعد از این به سراغ قاعده میسور رفته، «فان لم یقدر علی ذلک فلیتصدق بما أطاق أو فلیصم ما استطاع، بذلک جائت الاثار عن آل محمد صلی الله علیه و آله»، ایشان می گوید آثار اینگونه است که در مرحله بعد از هیجده روز: فلیتصدق بما أطاق أو فلیصم ما استطاع. هم در صدقه و هم در صوم سراغ قاعده میسور رفته است.

ص: 40

مرحوم سید مرتضی در جمل العلم نیز همینطور دارد، می گوید «فلیصم ثمانیة عشر یوماً متتابعات فان لم یقدر تصدق بما وجد و صام من استطاع»، من حدس می زدم که أو صام من استطاع باشد که مطابق با تعبیر مرحوم شیخ مفید باشد، بعد دیدم که مرحوم ابن براج در شرح جمل العلم همین عبارت را با «أو» نقل می کند و بعد می گوید آن که نقل کرده، فکما ذکره، مطلب همینطور است، و لا خلاف بین أصحابنا فی جوازه و صحته.

(سؤال و پاسخ استاد دام ظله) : جمل العلم مستقل را نگاه نکردم، جمل العلم در ینابیع را نگاه کردم که این اشتباه زیاد دارد، ممکن است جمل العلم مستقل «أو» داشته باشد.

البته مطلب مرحوم ابن جنید صحیح نیست و اینطور نیست که «لا خلاف» باشد، خلاف بسیار است، مرحوم شیخ در جاهای دیگر به گونه ای دیگر دارد، از مرحوم ابن جنید و مرحوم صدوق به گونه ای دیگر نقل شده، اصلاً مرحوم صدوق هیجده روز را نگفته و تصدق ما یطیق گفته، علی ای تقدیر، سابقین در نحوه پیاده کردن قاعده میسور اختلاف بسیار دارند که بعد از خصال ثلاث است یا بعد از بدلی است که شرع تعیین کرده و آن بدل یک یا دو چیز است، به همین جهت اجماع را نمی توانیم کشف کنیم، آن که اجماعی است، این است که در درجه اول خصال ثلاث کفاره است، حالا اینکه مخیره یا مرتبه است، اختلافی است، اما اینکه خصال ثلاث بدل خاصی دارند یا ندارند، بسیاری از کتاب ها مانند کافی مرحوم ابی الصلاح اصلاً بدل ذکر نکرده اند، مرحوم سلار در مراسم می گوید کفارات همین ها است که من می گویم، بدل ذکر نکرده، بسیاری از کتاب ها استغفار ننوشته اند، اینکه تقریباً بدلیت استغفار تقریباً مسلم شده، از شرایع به بعد است و شیوع پیدا کرده، در قبلی ها به طور مقطوع نیست، بعضی دارند و بسیاری حتی استغفار نیز ندارند.

ص: 41

حالا منظور این است که اگر در مورد روایت علی بن جعفر که آقایان تعبیر صحیحه می کنند، اشکال سندی نکنیم، اخذ به روایت هیچ محذوری ندارد, ما می گوییم خصال ثلاث بدل الزامی ندارد, منتها استغفار که دستور عام دارد، هست، آن روایات یتصدق بما یطیق از باب استحباب و افضلیت است، و این خلاف اجماع نیز نخواهد بود، به خاطر اینکه بسیاری از قدماء اصلاً غیر از خصال ثلاث را ذکر نکرده اند. اما به نظر مختار سند روایت اشکال دارد، و برای کنار گذاشتن وجوب تصدق بما یطیق دلیلی وجود ندارد و حدود هیجده نفر از قدیم و جدید قائل به یتصدق بما یطیق هستند، از قدماء، مانند مرحوم ابن جنید و مرحوم صدوق و ظاهراً مرحوم کلینی و مرحوم شیخ و مرحوم یحیی بن سعید در جامع قائل هستند.

بحث دیگر این است که درباره استغفار عبارتی در عروه دارد که در مرحله آخر استغفار است و اگر بعد از کفارات دیگر تمکن پیدا کرد، باید کفارات را بپردازد. بحث این است که اگر این بدل قرار گرفته، طبعاً باید مجزی باشد، چگونه ایشان اینگونه تعبیر می کند؟

مرحوم آقای حکیم می فرماید که اگر کفارات را واجب فوری ندانیم، در اینطور موارد که لم یقدر گفته می شود، ظهور اولی این است که اگر کسی در ظرف واجب و ظرف عمل تمکن نداشت، به مراحل بعد تنزل پیدا می کند، نظیر آیه شریفه «ان لم تجدوا ماءاً فتیمموا صعیداً طیباً» که آقایان می گویند بین الحدین موظف هستید که نمازی با وضو بخوانید، حالا که بین الحدین آب ندارید، تیمم کنید، اگر وقت عمل موسع است، در تمام وقت وسیع مراد است، بنابراین، اگر کسی استغفار کرد و بعد تمکن پیدا کرد، باید کفایت نکند، به خاطر اینکه در ظرف عمل بنابر وسعت وقت پرداخت کفارات باید مجزی نباشد، اینطور نیست که فقط استغفار مجزی نیست، اگر غیر از استغفار، مراتب بعدی را انجام داد و بعد نسبت به مراتب قبلی تمکن پیدا کرد، باید مرتبه قبلی را انجام دهد. بعد ایشان می فرماید ولی قرینه ای در کار است که باید از این ظهور اولی رفع ید کنیم، و آن این است که بسیار نادر است که تا آخر عمر به تصدق بما یطیق قدرت نداشته باشد، لذا در اینجا مراد عجز مستقر تا آخر عمر نیست و مراد یا عجز عرفی است، چه اماره داشته باشد و چه نداشته باشد، یا بگوئیم عجزی که اماره بر تمکن نداشته باشد، و بعد مطلب دیگری می فرماید.

ص: 42

در این ی کلام ایشان مناقشه ای وجود دارد، و آن این است که اولاً، عرف به حمل مطلق به فرد نادر، مساعد نیست، اما اگر حکم متعرض فرد نادر است، اینجا نمی توانیم بگوئیم نباید حکم متعرض فرد نادر باشد، اگر بخواهیم مطلق انسان را به خنثی حمل کنیم، عرفی نیست، اما مسائلی که می خواهند درباره خنثی بیان کنند، حکم در مورد خنثی و فرد نادر است و این عرفی است. و ثانیاً، اینکه ایشان می فرماید به خاطر اینکه نادر است، باید این حرف را بزنیم، در عجزی که اماره عرفی بر تمکن مادام العمر نباشد، اینکه اگر اصل آن نادر باشد، ثبوتاً کسی باشد که به صدقه بما یطیق مادام العمر قدرت نداشته باشد، نسبت به این موردی که اماره امکان برای او نباشد، نادرتر می شود و ممکن است اصلاً هیچ موردی پیدا نشود، در همه موارد اماره این مطلب هست که تا آخر عمر مقداری امکان هست، اگر اصل آن نادر باشد، نداشتن اماره نادرتر است. اینجا می خواهم فرمایش ایشان را حمل به صحتی بکنم، ایشان بعد تعبیری دارد و می فرماید عجز عرفی مطلقا أو مع عدم الظهور، ایشان می خواهد به عجز عرفی قید بزند، می فرماید عجز عرفی هر جا باشد یا مقیداً به صورتی که اماره ظهور نباشد، به خاطر اینکه ایشان می خواهد بفرماید که در بعضی از موارد عجز عرفی، امکان بعدی هست، بگوئیم آن موارد کافی نیست، در مواردی که عرفاً عاجز باشد و اماره ای بر تمکن نیز نباشد، در آنجا مراتب بعدی نسبت به مراتب قبلی بدل قرار می گیرد، مراد این باشد و ظاهر نیز همین است و مراد در تمام عمر نیست.

ص: 43

ایشان عجز عرفی را توضیح نداده، بعد از اینکه ایشان فرض کرده که موضوع حکم عبارت از استغفار یا کفارات دیگر مادام العمر است و می فرماید ظهور اینکه اگر قادر نشدید، این است که در ظرف واجب قادر نشدید، اینجا مراد از عجز عرفی چیست؟ به نظر می رسد که مراد ایشان این است، اینجا مثالی عرض کنم، اگر امام معصوم به کسی خبر دادند که تا زمان معینی زنده می ماند و قدرت نیز خواهد داشت و او به این خبر یقین پیدا کرد، اگر به چنین شخصی گفته شد اگر متمکن باشی، فلان کار را انجام بده، و فرض این است که این کفارات موسع است و تا آخر مجزی است، به چنین شخصی که یقین دارد بیست سال دیگر می تواند این کار را انجام دهد، آیا در اینجا نیز عرف می گوید که انجام مرتبه بعدی در حال حاضر کافی است؟ ممکن است ایشان بخواهد بگوید در مواردی که اماره ظاهر است که بعداً متمکن خواهد شد و مشکلی ندارد، کافی نیست، اما اگر نمی داند که تا آخر متمکن می شود، در بسیاری از موارد عجز اینگونه است، اگر در عجز عرفی قطع داشته باشد که بعداً تمکن پیدا خواهد کرد، به مراحل بعدی تنزل پیدا نمی کند، و اگر قطع

ندارد و به حسب جریان عادی به مقدار مدت متناسب با عمل مورد نظر عاجز است، مدت عجز نسبت به هر چیزی به تناسب خودش توسعه و تضییق پیدا می کند، گاهی عجز در مدت پنج روز و گاهی پنجاه سال است، مراد ایشان از عجز عرفی مقدار متعارف است، در اینطور موارد تا آخر عمر نمی گوید و مدت کوتاهی نیز نمی گوید، مراد بین بین است.

ص: 44

به ذهن می رسد که می توانیم عجز عرفی را در باب ظهار بگوئیم، چون اثر ظهار عدم جواز مباشرت است، اینجا عجز مادام العمر نیست و مقداری است که عدم مباشرت در آن مدت قابل تحمل نیست و حرج وجود دارد. خلاصه، می توانیم بین ظهار و موارد دیگر فرق بگذاریم و اینطور نیست که مرحوم آقای حکیم فرموده که می توانیم از ظهار به موارد دیگر تعدی کنیم، در باب ظهار خصوصیتی دارد که در موارد دیگر نیست. ممکن است در غیر باب ظهار بیش از مقدار حرج ملاک باشد, حال ممکن است مطلبی ادعا کنیم و آن این است که بگوئیم حکم ثبوتی دائر مدار عجز مادام العمر است که اگر شخص بداند عمر او وفا می کند و می تواند کفاره را بدون حرج و بدون مشکل انجام دهد، اینجا این کفارات کافی نیست، فرض نیز این است که در حال حاضر پرداخت کفاره لازم نیست و موسع است، اما در متعارف موارد که قدرت ندارد، به حسب متعارف باید حکم قابل اجرا باشد، مثال اخبار معصوم به بقاء عمر را نمی توان معیار برای این احکام قرار داد. این که نشد، همان انسداد صغیر مطرح می شود که از جعل حکم معلوم می شود که یا ثبوتاً یا اثباتاً موضوع حکم وسعتی دارد، در اینطور موارد می توانیم بگوئیم که موضوع حکم اثباتاً توسعه دارد، اگر به وسیله اخبار معصوم اثباتاً یقین به بقاء عمر دارد، به دلیل اینکه کفاره آنی نیست، این کفاره فعلاً کافی نیست، اما در متعارف موارد که در اکثر قریب به اتفاق آنها نمی داند، اثباتاً کافی است، وظیفه فعلی او همین است که استغفار کند و استغفار کافی است، و اگر به طور نادر بعد قدرت پیدا کرد، به دلیل اینکه اجزاء ثبوتی نیست، باید بپردازد، در یقین در اثر اخبار معصوم اثباتاً نیز کفایت نمی کند، در متعارف موارد اثباتاً اشکالی ندارد و عجز صدق می کند اما حکم ظاهری است که اگر بعد تمکن حاصل شد، باید کفارات را بپردازد و استغفار کفایت نمی کند، اینکه مرحوم آقای حکیم از روایت ظهار استفاده حکم ظاهری کرده، درست نیست و از روایت ظهار نمی توانیم حکم ظاهری کلی استفاده کنیم، به خاطر اینکه تحمل در ظهار ثبوتاً حرج دارد، در موارد دیگر به حسب حکم واقعی می گوئیم معیار این است که هر وقت متمکن شد، اما به حسب پیاده کردن، به دلیل اینکه در نوع موارد شخص نمی داند که قادر هست یا نیست، عجز عرفی کافی است و مقداری که عرف عجز حساب می کند، کفایت می کند.

ص: 45

«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین»

موضوع بحث:کف_اره - شنبه 18 مهر ماه 88/07/18

در این جلسه، استاد دام ظله، به مسئله تبرع کفاره از حی و میت پرداخته، ابتدا، لزوم و عدم لزوم پرداخت کفاره از مال اشخاصی که کفاره بر آنها لازم است، و سپس، لزوم و عدم لزوم مباشرت خود این اشخاص در پرداخت کفاره را مورد بررسی قرار می دهند.

«یجوز التبرع بالکفارة عن المیت صوماً کانت أم غیره، و فی جواز التبرع بها عن الحی اشکال و الاحوط العدم خصوصاً فی الصوم». در جواز تبرع به کفاره اشکال و اختلافی نیست و روایات فراوانی دارد، اما تبرع از طرف زنده مورد بحث است. در مراد از تبرع دو احتمال وجود دارد که یکی از آنها معنای ظاهر است ؛ احتمال اول که ظاهر لفظ تبرع است، این است که بدون اذن انجام گیرد، و احتمال دوم این است که با مال متبرع انجام گیرد گرچه با اذن طرف باشد.

مرحوم سید در تبرع از زنده احتیاط کرده و فرموده خصوصاً در باب صوم احتیاط در ترک است. در مسئله سه قول وجود دارد ؛ قول اول این است که مطلقا تبرع جایز است، این قول از مرحوم شیخ در مبسوط و مرحوم علامه نقل شده است. قول دوم این است که مطلقا ممنوع است، مرحوم صاحب مدارک قائل به این قول است و مرحوم صاحب جواهر نیز به مشهور نسبت داده است. قول سوم این است که در صوم مشروع نیست و در عتق و اطعام جایز است، مرحوم محقق به این قائل است.

ص: 46

مرحوم آقای خوئی می فرماید این مسأله ابحاثی دارد و به طور منظم و مرتب ی به ی بحث می کند، یکی این است که اشخاصی که کفاره بر آنها لازم است، آیا باید از مال خود کفاره بپردازند یا اگر به اذن دیگری شد، از مال دیگری نیز می توانند کفاره خود را بپردازند؟ می فرماید در عتق و اطعام، اطلاقات اقتضا می کند که پرداخت از مال خود لازم نباشد و پرداخت از مال دیگری با اذن او اشکالی ندارد، و به دلیل اینکه اطلاقات اقتضا می کند که قیدی نباشد، اگر قصد قربت معتبر باشد، می تواند قضد قربت کند. در باب عتق شبهه ای هست که از مال دیگری عتق حاصل نمی شود، در روایات هست که «لا عتق الا فی ملک»، و بنابراین، با اذن دیگری نیز باشد کفایت نمی کند، اما ایشان می فرماید این نیز بر بطلان این عتق با مال دیگری دلالت نمی کند، به خاطر اینکه در مسائل مالی مانند عتق و اطعام بناء عقلاء هست که لازم نیست انسان بالمباشره مال خود را به دیگری بپردازد و بالتسبیب نیز جایز است، با وکالت و با اذن نیز جایز است، عتق بالتسبیب و با اذن دیگری، عتق فی ملک است و مالک این عتق را انجام داده، این روایت صورت مأذون را نفی و ابطال نمی کند.

ولی صحبت این است که در موارد تسبیب که عمل به امر مکلف انجام شده و نیز در وکالت اگر موضوع در وکالت مشخص باشد بحثی نیست، در این موارد، عمل به موکل و آمر نسبت داده می شود، اما در جائی که مالک ممکن است نسبت به انجام انفاق مالی بی اطلاع یا بی تفاوت باشد، و عامل به دلیل اینکه اجازه کلی در تصرف مال مالک داشته، این انفاق مالی را انجام داده است، اینجا که تسبیب نکرده و فقط مانع نشده و مؤاخذه نکرده، صحت انتساب به مالک علی نحو الحقیقه ندارد، اذن کفایت نمی کند و تسبیب غیر از اذن است، تسبیب همان امر است و توکیلات مطلق نیز نیست، در مورد توکیل در مورد خاص تسبیب گفته می شود. منتها بعید نیست با سیره عقلاء بگوئیم حصر در روایت معلوم نیست حصر حقیقی و حتی در مقابل اذن باشد، به خاطر اینکه بنای عقلاء در توسعه و تضییق مفاهیم و فهم نحوه حصر دخالت دارد، به دلیل اینکه عقلاء اذن را در مالیات کافی می دانند، این تعبیر در روایت در مقابل یکی از این دو جهت است که یا کسی بدون اذن بخواهد عتق کند, بگوید عبدی در سختی بسر می برد، او را آزاد کنم، یا بگوید که الآن ملک من نیست اما انشاء عتق می کنم و بعد آن را می خرم، در باب بیع مفاد روایت «لا تبع ما لیس عندک» همین است، در عتق نیز چنین عتقی صحیح نیست، در این دو جهت عتق صحیح نیست و در و روایت لاعتق الا فی ملک مقابل عتق مأذون نیست.

ص: 47

مطلبی اینجا هست که مورد توجه قرار نگرفته، و آن این است که اگر در جعل این کفارات صرفاً این مورد توجه شارع باشد که به فقراء و مساکین خدمتی شده باشد، ممکن است گفته شود که عتق یا اطعام مأذون جایز است، و اگر کفارات نوعی مؤاخذه باشد و به همین جهت کفاره افطار ماه مبارک رمضان با سایر افطارها تفاوت دارد و افطار عن عذر یک مد کفاره دارد و در ماه مبارک رمضان شصت مد است، لذا از مال دیگری مؤاخذه صدق نمی کند، به دلیل این احتمال، مشکل است بگوئیم اطلاقات ظهور دارد، بعضی از موارد اطلاقات هست که یقیناً کسی نمی تواند آن را قائل شود و فی الجمله انصراف دارد، بر عهده کسی عتق رقبه هست و به دلیل افطار ماه رمضان، همین عتق رقبه بر عهده دیگری نیز آمده، یقیناً اطلاق از این انصراف دارد که یک رقبه از طرف هر دو نفر به عنوان فاعل بالتسبیب و فاعل بالمباشره آزاد شود، خلاصه، در اینجا جای تأمل هست که با مال دیگری عتق کند و کفاره خود را بپردازد، لذا به نظر مختار باید مسأله را داخل اصل عملی قرار داد، گرچه ممکن است حکمتاً حتی این مصداق جایز باشد, چون به حسب نوع چنین موردی پیدا نمی شود که با مال دیگری عتق کند، محتمل است که این عقوبتی که اینجا هست، به حسب نوع موارد است، همه جا عقوبت نیست و این صحیح باشد، و محتمل نیز هست که با اذن صحیح نباشد و باید از مال خود شخص باشد، لذا به نظر می رسد که اطلاقات مشکل است, بلکه مسأله از باب دوران امر بین تعیین و تخییر است.

ص: 48

بحث دیگر این است که مرحوم آقای خوئی می فرماید آیا در انجام عتق و اطعام مباشرت صاحب کفاره لازم است؟ ایشان می فرماید این را در جای دیگری ذکر کردم که در دو جا مباشرت معتبر نیست و در بعضی موارد دیگر قاعده اقتضای مباشرت می کند. یکی از دو جا که مباشرت لازم نیست، مطلق امور اعتباری مانند عتق است که بالوکاله نیز صحیح است. در امور غیر اعتباری تکوینی، در یک مورد بنای عقلاء اعم از مباشرت و تسبیب است و آن مسئله قبض و اقباض و اعطاء و اخذ و اطعام است، در این قسم از امور تکوینی نیز کافی است، اما در امور تکوینی دیگر توکیل جایز نیست. در نتیجه، در این مسئله، اعطاء به ستین مسکین و عتق رقبه اشکالی ندارد که مباشرت نباشد، اما در صوم طبق قاعده نمی توان توکیل کرد.

ولی در این دو جا دلیل بر عدم لزوم مباشرت نیست، هیچ دلیل کاملی وجود ندارد که در تمام اعتباریات قانون اقتضا کند که توکیل جایز باشد، و همچنین این نیز که در تمام غیر اعتباریات تکوینی غیر از موردی که ذکر فرمود، جایز نیست، تمام نیست، یکی از امور اعتباری احرام است، نفس محرم شدن و ممنوع شدن تشریعی و حرام شدن عده ای از امور، اعتباری است، این محروم شدن خارجی از این امور است که تکوینی است، اگر بگوید تو به جای من محرم بشو، قاعده اقتضا نمی کند که بگویند عرفاً صدق می کند که این شخص محرم شده، این نظیر این است که بگوید تو به جای من نماز بخوان، در مسئله ایجاد محرمیت بین دو نفر نمی شود کسی بالمباشره به وسیله

ص: 49

تسبیب دیگری محرم شود، پس، چنین اصل کلی در اعتباریات وجود ندارد که بالتسبیب نیز می توان انجام داد، امور اعتباری مختلف است. در غیر امور اعتباری که ایشان نماز و روزه را مثال می زند، اگر می خواهید زندانی را از زندان نجات دهید، به وسیله فعالیت های مختلفی که انجام می دهید، او را نجات می دهید، اینطور نیست که فقط زندانبان نجات دهنده باشد، بر شما نیز که فعالیت های مقدماتی اداری و غیر اداری را انجام دادید، نجات دهنده صدق می کند، از شما صحت سلب ندارد، اگر دستور دهد و کسی را واسطه کند که مؤمنی را ایذاء کند، بر دستور دهنده و مسبب نیز ایذاء کننده مؤمن صدق می کند، و در مانند نماز و اکل که مثال می زند که تسبیب جایز نیست، بین مفاهیم خلط می شود، مفهوم اکل عرفاً این است که در معده شخص غذائی وارد شود، به همین جهت، اگر دیگری خورد، بر این اکل صدق نمی کند اما دیگری به دستور مکلّف در دهان و معده خود مکلّف غذا وارد کند، در اینجا به خود مکلف اکل نسبت داده می شود. خلاصه, به نظر می رسد که این ضابطه ای که مرحوم آقای خوئی فرموده، در هیچ طرف تمام نیست.

«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین»

موضوع بحث:کف_اره - یکشنبه 19 مهر ماه 88/07/19

بحث در تبرّع کفاره از حی بود. در این جلسه، استاد دام ظله، بنابر تفصیل و تفاوت بین عتق و اطعام با صیام در جواز توکیل و عدم لزوم مباشرت صاحب کفاره، جواز تبرع را مورد بررسی قرار می دهند.

ص: 50

خلاصه عرایض دیروز این است که این مطلبی که مرحوم آقای خوئی فرموده بود که امور اعتباری عموماً توکیل بردار است و امور تکوینی در قبض و اقباض و اعطاء و اخذ توکیل بردار است و در سایر امور تکوینی مانند اکل و شرب توکیل بردار نیست. این مسئله به دلیل اینکه برهانی نیست و نیاز به استقصاء مصادیق دارد و چنین استقصائی در تمام مصادیق بسیار دشوار است، نمی توان چنین ادعائی را که ایشان فرموده، پذیرفت و آنچه ایشان فرموده در هیچ طرف آن کلیت ندارد و در بعضی امور نیز خلط واقع شده همچون خوردن, از شواهد خلط واقع در این مثال این است که بین خوردن و خوراندن به حسب فهم عرفی فرق است اگر کس دیگری را به خوردن وادار کند, نمی توان به وادارکننده فعل خوردن را نسبت داد ولی اگر کسی با واسطه به دیگری غذایی بخوراند, حقیقة فعل خوراندن به او نسبت داده می شود با این که هم خوردن و هم خوراندن فعل تکوینی است, فارق این دو این است که محقق خوردن وارد شدن غذا در معده خورنده است که در جایی که کس دیگری را وادار می کند چنین چیزی تحقق نیافته است.

حالا اگر برای توکیل تفصیل قائل شدیم که قائل نیز هستیم و خارجاً نیز اینگونه است که شخص می تواند دیگری را در عتق و اطعام توکیل کند و این کافی است و در روزه نمی تواند و کافی نیست، این مسلم است که این تفاوت در توکیل وجود دارد، اما آیا تبرع نیز جایز است؟ به نظر می رسد که تبرع جایز نباشد و وجهی برای آن نیست، وجهی که مرحوم آقای خوئی و آقایان ذکر می کنند، این است که می گویند باید عمل به نحوی به خود شخص اضافه داشته باشد و بالاخره او فاعل بالمباشره یا بالتسبیب باشد، شخص با توکیل فاعل بالتسبیب می شود اما در تبرع که ممکن است متبرع عنه بی اطلاع باشد، عملی از او صادر نشده و فاعل بالتسبیب نیز نیست، بعضی جاها ممکن است خلط شود، بعضی جاها ممکن است بگوید این کار را انجام بده، انسان به تناسب حکم موضوع می فهمد که خطابی که به شخص می شود، خصوصیتی در شخص نیست و خطاب به او به جهت این است که مسئولیت این کار با او است، اگر به وسیله دیگری نیز حاصل شود، آن هدف حاصل شده، بسیاری از تکالیف مادی مانند وظیفه مالی ولد اکبر نسبت به پدر از این قبیل است، این دلیل می خواهد و اگر دلیلی بر خلاف قائم نشد، فقط مسئولیت نیست، شخص باید مباشرتاً یا تسبیباً فاعل باشد، تبرع که اینگونه نیست، کفایت نمی کند مگر اینکه مانند باب حج دلیل خاصی قائم شود، در باب حج نسبت به میت و مستحبات و زیارات دلیل قائم شده است.

ص: 51

اما مطلبی در فرمایشات آقایان نیست، و آن این است که اگر کسی ظهور امر در فاعلیت را نگوید که فاعل خصوصیت داشته باشد، اما در عین حال، وجه دیگری هست که اقتضا می کند که همه اقسام تبرع باطل باشد، و آن این است که صوم عبادت است و عبادت باید قربی باشد و موجب استحقاق ثواب و لو عرفی باشد، کسی که کاری انجام نداده و دیگری از طرف او آورده، هیچ استحقاق ثوابی ندارد، اگر در توصلیات بگوئیم که لازم نیست فاعل باشد و حصول متعلق کافی است اما در عبادات این را نمی گوئیم و اگر اذن هم بدهد، آنجا قصد قربت نیز می خواهد، اگر اذن دهنده نسبت به انجام عمل، بی تفاوت باشد فایده ای ندارد، اگر به حصول شیئی مایل باشد و به آن جهت اذن داده که قرب بخواهد بیاورد، در این صورت عمل عبادی انجام شده با اذن او صحیح است، این نسبت به صوم بود. و نسبت به عتق و اطعام، اگر به دلیل روایات وارده، اعتبار قصد قربت را درباره عتق فرض کردیم، اما در اطعام، ادله عامه هست که در صدقه قصد قربت معتبر است، مورد بحث است که آیا دلیل داریم که در زکات قصد قربت معتبر باشد؟ در کتب و جواهر دلیل معتنا بهی ذکر نشده و ادله ای مانند «انما الاعمال بالنیات» و «لکل امرء ما نوی» ذکر شده که توصلیات و تعبدیات در این جهت مشترک است، و در عروه که دیده آن ادله تمام نیست، به اجماع استناد کرده است، و مرحوم آقای داماد که اینجا را بحث می کرد، فرمود که روایت صحیحه داریم که می فرماید «لا عتق الا بنیة و لا صدقة الا بنیة»، در هر دو قصد قربت معتبر است. ممکن است کسی در این روایت مناقشه کند که مراد از نیت، قصد عنوان است و قصد قربت نیست، در بسیاری از توصلیات مانند اداء دین و تعظیم نیز قصد عنوان معتبر است. روایت بهتر از این نیز هست که ایشان آن را ذکر نفرمود و در آن این مناقشه راه ندارد، در روایت صحیحه به طور متعدد وارد شده که «لا یجوز عتق و لا صدقة الا ما ارید به وجه الله و ثوابه».

ص: 52

سؤال: آیا نمی توان به آیه «و ما آتیتم من زکاة تریدون وجه الله فاولئک هم المضعفون» برای اعتبار قصد قربت در زکات استدلال کرد.

پاسخ استاد مدظله: استدلال به این آیه هم به ذهن من آمده بود ولی این استدلال صحیح نیست, چون در این آیه اضعاف مترتب بر قصد قربت شده اضعاف مراتب بالای بهشت است, در این مراتب قصد قربت بی تردید دخالت دارد, ولی آیا بدون قصد قربت اسقاطما فی الذمه نمی شود و مکلف از جهنم نجات پیدا نمی کند از این آیه استفاده نمی شود به تعبیر دیگر در توصلی هم برای بهشتی شدن قصد قربت معتبر است, ولی اگر قصد قربت نباشد عمل صحیح نیست و مکلف از جهنم نجات نمی یابد از این آیه استفاده نمی شود.

منتها در تطبیق این روایت در مسئله جاری دو اشکال وجود دارد ؛ یکی این است که صدقه تعبیر شده که یکی از معانی آن در نزد لغویین و مورخین خصوص وقف است، متولی صدقات رسول الله صلی الله علیه و آله متولی اوقاف آن حضرت بوده است، صدقه در خصوص وقف بسیار اطلاق شده، لذا در این روایت احتمال هست که همین وقف مراد باشد. دوم این است که این تعبیر عروه است که می فرماید یتصدق عنه، اما در روایت اطعام ستین مسکین دارد و صدقه به کار نرفته است.

سؤال: در روایت عبدالله بن سنان «فلم یجد ما یتصدق به علی ستین مسکیناً» وارد شده است؟

پاسخ استاد مدظله: اگر این روایت با روایت دیگر عبدالله بن سنان یکی باشد, در نقل دیگر لفظ صدقه ندارد بلکه «یطعم ستین مسکیناً» ذکر شده است.

ص: 53

به هر حال دلالت روایت «لایجوز عتق ولا صدقة الا ما ارید به وجه الله و ثوابه» هم بر اشتراط قصد قربت در صحت عمل محل تأمّل است, آیا واقعاً اگر کسی انفاق کند به ویژه در انفاق به فقراء مطلوب شارع حاصل نشده است, شاید مراد از جواز در این روایت این است که صدقه ای که به قصد قربت نباشد ثواب به آن تعلق نمی گیرد, در صورت ریا اگر چه خدمتی به فقراء شده برای آخرت فایده ای ندارد ولی ممکن است دین او ادا شده باشد, این تأمل در این روایت هست.

و اگر تردید کنیم که آیا این کفاره ها تعبدی یا توصلی است، این بحث کلی مطرح می شود که در شک بین اینکه واجبی تعبدی است و قصد قربت معتبر است یا توصلی است و بدون قصد قربت نیز حاصل است، آیا بگوئیم مقتضای اطلاقات توصلی بودن است یا بگوئیم دوران بین تعیین و تخییر است و به وسیله اصل برائت حکم به توصلی بودن کنیم یا مانند مرحوم آخوند بگوئیم که منکر اطلاقات است و می گوید در شک در توصلی و تعبدی مقتضای قاعده اشتغال است؟ مرحوم آخوند در وجه اختیار اشتغال می فرماید چون فرق بین مورد اشتغال و برائت این است که اگر شک در ثبوت تکلیف کردیم که آیا شارع تکلیفی کرده، اینجا مقتضای اصل برائت است، اما اگر تکلیفی متوجه شده و شک در سقوط تکلیف باشد، مقتضای اصل اشتغال است، نظر مرحوم آخوند این است که قصد قربت تحت الامر نمی تواند داخل شود و آمر نمی تواند امر کند که قصد قربت کنید، چون دخالت قصد قربت به حکم عقل است، بعد از اینکه عقل متوجه شد که این در غرض مولی دخالت دارد و بدون قصد قربت غرض حاصل نمی شود، عقل حکم می کند که به دلیل اشتغال یقینی، نیاز به برائت یقینی دارد، ایشان بنابر این مبنا می گوید شک در سقوط است، بنابراین، باید احتیاط کنیم، این بحث کلی مفصلی است و بر فرض پذیرش فرمایش مرحوم آخوند که اینجا شک در سقوط است، این مورد بحث است که آیا شک در سقوطی که وظیفه مولی هست که بیان کند یعنی در شبهات حکمیه نیز حکم مسأله همینطور است؟ در شبهات موضوعیه مانند احترام به زید در صورت شک در سقوط و محصل تکوینی عرفی، بلا اشکال اصل اشتغال است، اما شک در محصل شرعی باشد که چیزی است که شرع باید تعیین کند که محصل چیست، آیا اینجا نیز در شک در محصل باید قائل به اشتغال شد؟ این مورد بحث است، بعضی گفته اند که شک در محصل شرعی مانند شک در ثبوت است که آنجا نیز اصل برائت است، این به آن بحث مبتنی است، این بحث تمام شد.

ص: 54

«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین»

موضوع بحث:کف_اره - دوشنبه 20 مهر ماه 88/07/20

بحث در مسئله تبرع کفاره از حی و میت بود. در این جلسه، استاد دام ظله، ابتدا، در تکمیل بحث جواز یا عدم جواز تبرع، دلیلی برای اثبات عبادیت کفاره ارائه می نمایند، و سپس، مسئله تأخیر در پرداخت کفاره را مورد بررسی قرار می دهند.

دیروز یکی از آقایان سؤالی مطرح کرد که در واجب مخیر که وفاقاً با مرحوم آقای خوئی می گوئیم واجب جامع بین افراد است، حالا اگر بعضی از افراد جامع عبادی و تعبدی و بعضی توصلی و غیر عبادی باشد، در اینجا چه باید گفت؟ این پاسخ ساده ای دارد و آن این است که جامع با وصف جامعیت و بدون خصوصیت در خارج موجود نمی شود، به حسب انتخاب خارجی هر کدام را اختیار کند، اگر قصد قربت لازم داشته باشد، قصد قربت می کند.

راه دیگری برای اثبات عبادیت کفاره هست که راهی روشن تر است و مبتنی به آن مبانی و مقدمات نیست، و آن این است که امور در خارج دو گونه است، امور قصدی و غیر قصدی، امور قصدی مانند اداء دین ممکن است تعبدی نباشد و توصلی باشد، با پرداخت به طلبکار برای دفع مزاحمت او ذمه انسان بری ء می شود، قصد عنوان و قصدی بودن ملازمه ندارد، اما در بعضی از عناوین قصدیه، لازمه قصدی بودن عنوان تعبدیت است، در باب اداء دین ربطی به دین ندارد و کسانی که دین ندارند نیز قوانینی درباره بری ء شدن و نشدن ذمه دارند، اما بعضی چیزها مانند خمس و زکات، مدیون شدن یا نشدن آن را شرع آورده، باید انسان آن عنوان شرعی را قصد کند تا اداء شود، انسان باید قصد کند که این را که شرع به عنوان خمس یا زکات به ذمه من گذاشته، اداء می کنم، همین ارتباط با شرع است و تقرب و قصد قربت است، کفارات از عناوین قصدیه است، به خاطر اینکه انسان ممکن است کفاره را به عنوان کفاره پرداخت نکند و اطعام ستین مسکین را به عنوان اینکه کار خوبی است، انجام دهد، اگر انسان بخواهد به عنوان کفاره بپردازد، باید قصد کند که ذمه من شرعاً مشغول شده و برای بری ء شدن از این مشغول الذمه شرعی کفاره بپردازد، همین قصد قربت است، و اینجا به خاطر اینکه چیزهائی است که دو حالت برای آن پیدا می شود، باید قصد کرد و عناوین قصدیه می شود، تعظیم کردن از عناوین قصدیه است، برای خاطر اینکه ممکن است انسان برای برداشتن چیزی از زمین یا برای اکرام و احترام به دیگری خم شود، با قصد یکی از این عناوین تمییز ثبوتی پیدا می کند، بخواهد کفاره حساب شود، ثبوتاً احتیاج دارد قصد کند تا کفاره واقع شود و ترجیح بلا مرجح نشود.

ص: 55

سؤال: در قصد قربت علاوه بر اصل ارتباط با شرع, خالص بودن قصد هم معتبر است. این بیان لزوم خالص بودن قصد قربت را اثبات نمی کند, ممکن است کسی عنوان شرعی را قصد کند ولی عنوان شرعی, تمام العله برای عمل او نباشد, جزء العله آن انگیزه غیر الهی باشد.

پاسخ استاد مدظله: بله این شبهه است, ولی در بحث کفاره نفس کفاره بودن اقتضاء می کند که قصد الهی خالص باشد. بحث آینده در عبادیت کفاره نیز دخالت دارد.

«من علیه کفارة اذا لم یؤدها حتی مضت علیه سنین، لم تتکرر» دلیلی بر تکرر وجود ندارد، این بحثی ندارد.

«الظاهر أن وجوب الکفارة موسع فلا تجب المبادرة الیها، نعم لا یجوز التأخیر الی حد التهاون». ایشان می فرماید ظاهراً پرداخت کفاره از قبیل واجبات موسعه است و ظاهر کلام ایشان این است که موقت نیست و فوری نیز نیست، اما تأخیر تا حد تهاون جایز نیست، این را توضیح نداده که تهاون با چه چیزی حاصل می شود.

به گونه ای می توان تهاون را معنا کرد که در نتیجه، برای اشکالی که مرحوم آقای خوئی به کلام سید می کند، محلی نماند، و همچنین می تواند به گونه ای دیگر معنا شود.

ممکن است مراد از تهاون این باشد که اگر انسان در واجبات موقته یا مضیقه قطع یا اطمینان نیز داشته باشد که بعد از وقت می تواند انجام دهد، یا اگر فوراً ففوراً است بعد می تواند انجام دهد، به دلیل اینکه مضیق است، تأخیر جایز نیست، ما مطمئن هستیم که تا پنج دقیقه زنده ایم، چون بنابر قانون احتمالات احتمال آن بسیار ضعیف است، در کارها موسع نیز باشد، به دلیل اطمینان، تأخیر تهاون نیست، تهاون این است که ما اطمینان نداریم که تا دو سال دیگر زنده ایم اما بنابر قانون احتمالات تا دو روز دیگر اطمینان هست، مراد از تهاون همین است که آن مقداری که عقلاء در معمول واجبات گرچه موسع باشد، تأخیر را اجازه نمی دهند، ممکن است بگوئیم عقلاء در واجبات موسعه آن مقدار را جایز می دانند که اگر تأخیر بیندازد، از بین نمی رود، این تهاون نیست، اما اگر امسال انجام ندهد، معلوم نیست در سال دیگر چه می شود، اوضاع و احوال به گونه ای است که نسبت به سال دیگر اطمینانی نیست، تأخیر در این صورت تهاون است، لازم نیست در حد ظن به فوات یا شک متساوی باشد، تهاون آن است که عقلاء اجازه نمی دهند که انسان حکم منجز را تأخیر بیندازد، اگر این باشد، ممکن است مرحوم آقای خوئی با مرحوم سید اختلاف نداشته باشد.

ص: 56

و ممکن است مراد از تهاون این باشد که انسان تا جائی تأخیر بیندازد که ظن به فوات پیدا می کند، حتی تأخیر به مقداری که ظن به فوات هست، جایز است، اگر نظر سید این باشد، بحثی که مرحوم آقای خوئی بعد مطرح می کند، محل دارد و نظر ایشان در مقابل نظر مرحوم سید می شود.

مرحوم آقای حکیم در اینجا بحثی دارد، ایشان می فرماید که کلام مرحوم سید در جواز تأخیر در واجبات موسعه، در بحث ما تمام نیست، چون گرچه اوامر فوریت را اقتضا نمی کند و فقط حصول طبیعت است، اما به بعضی از موضوعات قرائن خاصه ای منضم است که اقتضا می کند که گرچه موقت نباشد اما فوراً ففوراً لازم باشد، کفاره از این قبیل است، به خاطر اینکه کفاره مانند توبه است و تکفیر ذنب است و لازم است فوراً ففوراً توبه شد کفاره عمدی مانند واجبات موسع دیگر نیست، عقل می گوید که انسان باید حدوثاً از ذنب اجتناب کند و اگر حدوث پیدا کرد، نباید ادامه پیدا کند، و کفاره برای ممانعت از بقاء و ادامه ذنب است.

مرحوم آقای خوئی می فرماید با فرمایش مرحوم سید و مرحوم آقای حکیم نمی توانیم موافقت کنیم، هر دو محل مناقشه است. مناقشه فرمایش مرحوم سید (با توضیح من) این است که در واجبات غیر موسع گرچه انسان اطمینان نیز دارد که با تأخیر آن شی ء حاصل می شود اما تأخیر جایز نیست، در واجبات موقته اگر انسان به حصول شیء بعد از وقت باشد نمی تواند انجام کار را به بعد از وقت بیندازد همچنین در واجبات فوری اگر یقین به حصول عمل در زمان بعدی داشته باشد, تأخیر جایز نیست ولی در موسعات اگر اطمینان به اداء باشد، تأخیر جایز است، در فوریات یا موقتات این اطمینان کفایت نمی کند، مرحوم آقای خویی می فرماید اگر دلیلی بر توقیت یا فوریت امر و لزوم انجام عمل فوراً ففوراً نداشتیم تأخیر جایز است اما اینطور نیست که توسعه به آن مقدار باشد که بتوانیم تا ظن به فوات تأخیر بیندازیم، در واجب موسع و غیر موقت که منجز شده و انسان علم پیدا کرده که بر عهده او آمده، تأخیر جایز است اما به مقداری می توان تأخیر انداخت که اطمینان وجود داشته باشد که با تأخیر از بین نمی رود، اینطور نیست که بگوئیم تأخیر تا حد تهاون و ظن به فوات جایز است، این را ایشان می فرماید. و عرض کردم که ممکن است مراد مرحوم سید از تهاون مطلبی باشد که با فرمایش ایشان مخالفت نداشته باشد. ایشان می فرماید در واجب موسع تا مقداری که اطمینان به تمکن و حصول واجب هست، اشکالی ندارد، اگر مراد از فرمایش مرحوم سید چیز دیگری باشد، ایشان با مرحوم سید در این جهت مخالف است.

ص: 57

و فرمایش مرحوم آقای حکیم را که ایشان مورد نقد قرار می دهد، چندان روشن نیست که مراد مرحوم آقای حکیم چیست، آیا ایشان می خواهد بفرماید که کفاره مانند توبه است که اگر کسی اطمینان یا یقین نداشته باشد، بنابر قانون دفع ضرر محتمل نمی شود تأخیر اندازد، به خاطر اینکه گاهی انسان نمی داند کدام واجب موسع یا مضیق است، به وسیله اصل برائت توسعه را اثبات می کنیم و تأخیر جایز می شود، در جائی که شک در تکلیف واقعی باشد، با اصل برائت می توانیم تکلیف واقعی را از بین ببریم و بگوئیم تکلیف واقعی مضیق نیست، اما در صورت شک در عقاب به وسیله تأخیر، اینجا دفع ضرر محتمل به حکم عقل واجب است، حکم واقعی در صورت شک وجوب ندارد اما در حکم منجز با احتمال عقاب، به حکم عقل دفع ضرر محتمل لازم است، مرحوم آقای حکیم ممکن است بگوید اگر انسان گناه کرد، همانطور که اگر توبه نکند، قطع ندارد که بعداً موفق به توبه شود، عقل از باب دفع ضرر محتمل حکم می کند که توبه فوراً ففوراً لازم است، کفاره نیز به خاطر ساتر بودن آن نسبت به گناه و از بین بردن عقاب اخروی، همین طور است باید مطمئن به ستر باشیم، در صورت تأخیر مطمئن به ستر نمی شویم، بنابراین، از باب دفع ضرر محتمل لازم است که تأخیر نیندازیم، توبه و کفاره باید فوراً ففوراً باشد، احتمال هست مرحوم آقای حکیم این را بگوید. یکی دیگر این است که به خاطر دفع ضرر محتمل نباشد، به طور کلی بحثی هست که آیا اجتناب از ضرر از احکام عقلیه هست یا نیست، اجتناب از ظلم از احکام عقلیه است که خلاق متعال به انسان نیروئی داده که از ظلم تنفر دارد، اما اجتناب از ضرر چیزی است که در حیوانات نیز همینطور است، این مربوط به نیروی خاص انسانی نیست که قوه عاقله تعبیر می شود، آن نیروئی است که در حیوانات نیز هست که ضرر با آن نیروی حیوانی سنخیت ندارد، خلاصه، دو مسلک است، بسیاری مانند وجوب اطاعت را به حساب دفع ضرر محتمل نمی دانند، به حساب شکر منعم می دانند که آنها می گویند اجتناب از ظلم و آن مباحث است. حالا مرحوم آقای حکیم که می گوید انسان باید توبه کند یا باید ذنب را بپوشاند، به خاطر اینکه در آن خطر هست، روشن نیست که خطر افتادن در جهنم مراد است که همان دفع ضرر محتمل است، یا خطر گرفتار شدن به ظلم هست، حالا علی ای تقدیر، ایشان اینگونه بیان می کند و می فرماید که فوراً ففوراً لازم است. مرحوم آقای خوئی می فرماید این تمام نیست و به توبه قیاس نمی شود، توبه از وظایف عبودیت است که تصمیم بگیرد دست از کارهای خلاف بردارد، پس، توبه و پشیمانی و تصمیم به اجتناب لازمه عبودیت و از شئون آن است، اما این کفارات بر خلاف توبه برای محو ذنب نیست، ذنب در جای خود هست، اگر برای از بین بردن ذنب باشد، جعل کفارات به نفع قشر ثروتمندان خواهد بود که با مالی نه چندان قابل ملاحظه برای آنها، از زیر بار تکالیف آسوده شوند، کفاره واجبی مستقل است، اگر بدون توبه پرداخت شود، واجب را انجام داده، و اگر بدون پرداخت کفاره توبه کند، عقاب پرداخت نکردن کفاره هست.

ص: 58

ولی عرض کردم که از کلمه کفاره و بعضی از آیات استفاده می شود در عین حال که کفاره واجب مستقل است، اثر تکفیر و ستر ذنب دارد، منتها شرط دارد و باید توبه ضمیمه شود و توبه نیز شرط دارد و در مواردی که کفاره جعل شده، باید کفاره ضمیمه شود، در باب کفاره صید, آیه قرآن می گوید در مرتبه اول کفاره است و در دفعه دوم دیگر کفاره مشروع نیست, بلکه جزاء کار برای روز قیامت می ماند فینتقم الله منه، بنابراین، در این مطلب حق با مرحوم آقای حکیم است، منتها حالا اگر تکفیر ذنب شد، اگر کسی افطار عمدی کرد و توبه کرد و شروع به انجام کفاره کرد و از این جهان رخت بربست، بسیار بعید است که بگوئیم توبه او بی فایده است.

«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین»

موضوع بحث:کف_اره - سه شنبه 21 مهر ماه 88/07/21

بحث در مسئله تبرع کفاره از حی و میت بود. در این جلسه، استاد دام ظله، ابتدا، مسئله تأخیر در پرداخت کفاره را مورد بررسی قرار می دهند، و سپس، مسئله مصرف کفاره اطعام را مطرح می فرمایند.

عرض شد که آنطوری که از ادله استفاده می شود، کفاره ای که برای متعمد قرار داده می شود، کفاره ای است که گناه را ستر می کند و مانند غفران است که غافر به معنای ساتر است، در نتیجه، از تحت موضوع اثر عقلی که مطابق عقل انسان است، یا موضوع اثر طبعی که مطابق طبع همه حیوانات است و از آن اجتناب می کنند، خارج می شود، یعنی با کفاره عقاب اخروی که ضرر است، وجود ندارد و جنبه ظلم که موضوع برای حکم عقلی است، با پرداخت کفاره از بین می رود و به این وسیله شکر منعم انجام می شود، حالا یا حکم عقلی باشد یا اگر دفع ضرر محتمل را عقلی ندانیم، بالاخره اینها به وسیله کفاره از بین می رود، بنابراین، باید احراز کنیم که در عملی که انجام دادیم، عقاب نیست، اگر در احکام واقعیه شک کنیم که با عملی که انجام دادیم، مخالفت با حکم واقعی انجام دادیم، ادله برائت می گوید اشکالی ندارد، اما اگر در حکم منجزی شک شود، در آنجا به دلیل اینکه داخل در دفع ضرر محتمل می شود، اجتناب لازم می شود، مثلاً در اطراف علم اجمالی که شرب یکی از دو اناء حرام است، مکلف به حکم عقل نمی تواند هیچکدام را مرتکب شود، به خاطر اینکه علم اجمالی تنجز پیدا کرده و اگر واقع در آن باشد که مرتکب شده، استحقاق عقوبت دارد، و بنابر قانون دفع ضرر محتمل لازم است که اصلاً مرتکب نشود تا یقین پیدا کند که عقابی نیست، این غیر از حکم واقعی مشکوک است، یا ارتکاب قبل از فحص که احتمال می دهد حکم الزامی باشد، به حکم عقل و عقلاء باید فحص کند تا عذر پیدا کند، اگر قبل از فحص مرتکب شود، این عذری ندارد و اگر آن که مرتکب شده، حرام باشد، استحقاق عقوبت هست، پس، احتمال ضرر هست و داخل عنوان دفع ضرر محتمل است، و اگر احتمال ظلم به مولی باشد، تحت عنوان عقلی داخل می شود.

ص: 59

حالا در دفاع از مرحوم آقای حکیم عرض کردم که آنطور که از ادله استفاده می شود، توبه دخالت دارد و در جائی که برای متعمد جعل کفاره شده، علاوه بر توبه باید این کفاره ذنب را نیز انجام دهد، بنابراین، مواسعه بودن را در اوامر دیگر باید قائل شد اما در امر به کفاره مواسعه درست نیست و باید فوراً ففوراً باشد تا انسان زودتر از این مشکله نجات پیدا کند. مرحوم آقای حاج سید احمد خوانساری در حاشیه ای که بر عروه دارد، حاشیه ای دارد که مربوط به مباحث بعدی است که شک در بود و نبود یا مقدار کفاره است، در این موارد مرحوم سید برائتی شده و معمولاً نیز آقایان قائل به اصل برائت هستند، مرحوم آقای حاج سید احمد خوانساری به کلام مرحوم سید اشکال دارد و می فرماید بنابر قانون دفع ضرر محتمل باید در شک در مقدار کفاره، اکثر پرداخت شود، این غیر از شک در حکم واقعی است، البته من نیز در اینجا عرضی دارم. بر این اساس، ممکن است کسی اینجا همین مطلب را بگوید.

ولی اگر این حرف را گفتیم، ابتدا، یک موردی را ببینیم که چه باید بگوئیم تا بعد ببینیم این مطلب درست هست یا نیست، شارع دستور می دهد کسی که گناه کرده و روزه ماه مبارک رمضان را افطار کرده، کفاره بپردازد و او بلافاصله بعد از خروج از این ماه، توبه می کند و بدون هیچ تقصیری شروع به انجام کفاره می کند اما از قضا در اثر سکته دار فانی را وداع می گوید، انسان می فهمد اینجا که دیگر امر به کفاره نیست، مانند مواردی که اصلاً کفاره ذاتاً جعل نشده باشد، همان توبه کفایت می کند و گناه او آمرزیده می شود. پس، کفاره بوجوده الواقعی در آمرزش گناه تأثیر ندارد، حالا به شبهه حکمیه در مانند گذشتن چند ماه مبارک رمضان و تأخیر روزه قضای سنوات گذشته، اصلاً نمی دانیم شارع کفاره جعل کرده، همه آقایان در این فرض به اصل برائت تمسک می کنند، اگر قرار شد شک کنیم و شک در حکم منجز باشد، در همه موارد مشکوک باید احتیاط شود، در حالی که علماء قائل به لزوم احتیاط نیستند. حل آن این است که درست است که کفاره شرط رفع عقاب است اما کفاره واجب منجز نه مطلق کفاره, در کفاره واجب منجزّ باید احتیاط شود، به خاطر اینکه آن بحث های دفع ضرر محتمل و احتمال ظلم به مولی پیش می آید.

ص: 60

(سؤال و پاسخ استاد دام ظله) : اگر ستر ذنب به وجود واقعی کفاره متوقف باشد، باید در مشکوکات احتیاط شود و در فوت در ابتدای انجام کفاره باید ملتزم شویم که با توبه نیز آمرزیده نمی شود، در حالی که این را مرحوم آقای حکیم و بعضی از مصادیق آن را مرحوم آقای خوانساری نمی گویند.

پس، کفاره کافر ذنب است و بدون پرداخت کفاره، عقاب اخروی بر حال خود باقی است، و مصداق ظلم به مولی وجود دارد، اما اینکه چه کفاره ای رفع ذنب متوقف بر آن است، کفاره منجزه است، بوجوده الواقعی کافر ذنب نیست و بوجوده الاحرازی کافر ذنب است، اگر تنجز پیدا کرد، داخل تحت عنوان دفع ضرر محتمل می شود، بنابراین، اگر به وسیله ادله اصل برائت تنجز را از بین بردیم، نسبت به آن حکم عقلی ورود پیدا می کند، یا این دلیل مسلم که باید کفاره پرداخت شود تا عقاب آن شی ء دیگر غیر از تکلیف کفاره رفع شود، علاوه بر افطار ماه مبارک رمضان، کفاره نیز موضوعیت دارد و لازم است، اما در عین حال که لازم است، اثر تکفیر ذنب افطار نیز دارد، ولی این آثار بر وجود واقعی کفاره مترتب نیست و بر وجود احرازی و تنجزی آن مترتب است، لذا اگر ادله اجتهادی یا ادله اصول عملیه اقتضا کرد که کفاره نباشد، یا اوامر توسعه را اقتضا کرد، ظاهر امر مواسعه بودن است و فرض کنید شخص اطمینان دارد که اگر تأخیر بیندازد، کفاره را خواهد داد، می گوئید امر به کفاره مانند اوامر دیگر به حسب مدلول لفظی فوری نیست، و حکم عقلی لزوم احتیاط نیز در مورد کفاره واجب منجز است، همانطور که مرحوم آقای خوئی اشکال کرده، باید در حکم منجز اطمینان داشته باشد که با تأخیر انجام خواهد شد، مرحوم آقای حکیم به این اطمینان اکتفا نمی کند و می گوید باید فوراً ففوراً باشد، ما می گوئیم اگر کفاره به وجود واقعی در رفع عقاب دخالت داشت، فوراً ففوراً لازم بود، اما به خاطر اینکه به وجود علمی و احرازی دخالت دارد, اگر در ثبوت کفاره به شبهه حکمیه یا موضوعیه شک کردیم، یا با ادله لفظی مانند ادله اجتهادی یا با اصل عملی لزوم فوریت کفاره را از بین ببریم, موضوع حکم عقل و موضوع حکم طبعی حیوانی که دفع ضرر محتمل است، از بین می رود.

ص: 61

در نتیجه، حق با مرحوم آقای خوئی است که می فرماید در فرض اطمینان به بقاء که این عمل انجام خواهد شد، مانند تأخیر در موسعات دیگر شرط آن اطمینان است و با اطمینان به انجام شدن عمل، تأخیر اشکالی ندارد و موسع است و فوراً ففوراً لازم نیست.

دیروز مطلبی عرض کردم که شاید مرحوم آقای خوئی با مرحوم سید در مسئله تهاون اختلافی نداشته باشد، اگر تهاون به معنای لغوی سستی کردن باشد، می گفتیم کسی که بدون اطمینان به بقاء تأخیر اندازد که عقل و شکر منعم نیز اجازه نمی دهد، این سستی کرده و از بین رفته است، ولی بعد از مراجعه معلوم شد که در بسیاری از موارد تهاون تفسیر شده است، در صوم بعضی از معاریف فقهاء تهاون را تفسیر کرده اند که مراد این است که شخص تصمیم دارد ترک کند، حالا اگر تصمیم داشت که ترک کند و بعد تصمیم گرفت انجام دهد ولی فوت کرد، تهاون این است که یا تصمیم به ترک داشته باشد و یا تصمیم به فعل یا ترک نداشته باشد، بسیاری اینگونه تفسیر کرده اند. و بعضی گفته اند که اگر تصمیم به فعل داشته اما به جائی برسد که ظن پیدا کند که اگر بیش از این تأخیر کند، از بین می رود و اعتنا نکند، و لو تصمیم داشته باشد که اگر موفق شد، انجام دهد اما ظن دارد که در تأخیر موفق نمی شود، این را نیز تهاون دانسته اند، اینها تهاون را به معنای خاصی تفسیر کرده اند و به معنای لغوی و سستی کردن معنا نکرده اند. بنابراین، مرحوم آقای خوئی با مرحوم سید اختلاف نظر دارد و حق با مرحوم آقای خوئی است، در موسعات بر خلاف این که مشتهر است که تا وقتی ظن به خلاف حاصل نشود، تأخیر جایز است. بدون اطمینان به انجام عمل با تأخیر, نمی توان عمل را تأخیر انداخت.

ص: 62

مسئله 23 : «اذا افطر الصائم بعد المغرب علی حرام من زناً أو شرب الخمر أو نحو ذلک لم یبطل صومه، و ان کان فی اثناء النهار قاصداً لذلک». این روشن است و دلیلی بر بطلان نیست، و با توجه به اینکه اصلاً در این شبهه ای نیست، معلوم نیست چرا این مسئله را عنوان کرده اند، به طور کلی ممکن است توهم شود که اگر کسی تصمیم دارد که گناهی انجام دهد، متجری است و تجری موجب بعد از ساحت مولی است و قهراً این عبادت موجب قرب نیست، اما به عنوان خصوص افطار نیست و افطار هیچ خصوصیتی ندارد.

«مصرف کفارة الاطعام، الفقراء اما باشباعهم و اما بالتسلیم الیهم کل واحد مداً و الاحوط مدان من حنطة أو شعیر أو ارز أو خبز أو نحو ذلک، و لا یکفی فی کفارة واحدة اشباع شخص واحد مرتین أو ازید أو اعطائه مدین أو ازید بل لابد من ستین نفساً». این مسئله در چند جهت مورد بحث است، یکی این است که در اینجا فقراء گفته شده و در روایات و کلمات فقهاء سابق، اطعام ستین مسکیناً گفته شده است. دوم این است که مصرف به نحو سیر کردن و به نحو تسلیم و تملیک یک مد گفته شده است. سوم این است که طعام اعطائی چه باشد. همه این قسمت ها مورد بحث و معرکه آراء است.

«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین»

موضوع بحث:کف_اره - شنبه 25 مهر ماه 88/07/25

بحث در این جلسه درباره مصرف کفاره اطعام است. استاد دام ظله، ابتدا، پس از اشاره ای گذرا به اتحاد و عدم اتحاد مفهومی یا مصداقی فقراء و مساکین، بنابر قول به تعدد مفهومی و مصداقی، اسوء حال یا احسن حال بودن و مصرف اطعام بودن یکی از دو عنوان را مورد بررسی قرار می دهند.

ص: 63

«مصرف کفارة الاطعام، الفقراء» مرحوم سید این قسمت را به طور قطعی و بدون تردید ذکر کرده و آن را مسلم می داند، حالا ببینیم همینطور هست یا نیست.

بحثی کلی هست که آیا معنا و مفهوم مسکین و فقیر یکسان هست یا نیست، اگر یکسان باشد، جائی برای بحث جاری باقی نمی ماند، به خاطر اینکه للفقراء و المساکین که در روایات در باب کفارات وارد شده، یکی خواهد بود.

کسانی که گفته اند معنای فقراء و مساکین یکی است، احتمال زیاد می دهم که و لو ترادف در کلمات اطلاق شده اما مراد آنها ترادف مفهومی نیست و تلازم قائل هستند و می گویند مصادیق مسکین و فقیر مساوی است و دو عنوان است که معنون خارجی آنها یکی است، نظیر رحمان و خالق موجودات که از نظر مفهوم بین آنها تفاوت وجود دارد اما خارجاً یکی است، وقتی فقراء و مساکین را یکی حساب کردیم و معنون خارجی آنها یکی شد، در مصرف زکات که چند عنوان ذکر شده، مستحقین زکات هفت طایفه می شوند. این نظر مرحوم محقق در شرایع است که فرموده اشبه چنین است، و برخی از مفسرین در تفاسیر نیز همین مطلب را دارند که هر دو عنوان یکی است، قائلین به اتحاد، حتی در آیه زکات نیز قائل به اتحاد هستند و می گویند در همه حال چه در حالت اجتماع و چه در حالت افتراق، این دو عنوان مصداقاً یکی است.

ولی مشهور و اکثر این است که معنای فقراء و مساکین یکی نیست و مشهور قائل به تعدد هستند و حتی مرحوم محقق، آنطور که در مسالک آمده و ظاهراً نیز همینطور است، از نظر به اتحاد برگشته، در نافع و معتبر مانند مشهور، اصناف مستحق زکات را هشت طایفه ذکر کرده، و اصلاً از امامیه غیر از مرحوم محقق به کسی که قائل به اتحاد مصداقی باشد، تاکنون برخورد نکرده ام، این قول در تفاسیر ما مطرح شده اما در تفاسیر ما اقوال علماء اعم از امامیه و غیر امامیه نقل می شود, به هر حال مشهور قائل به تعدد مصداقی این دو عنوان هستند و از روایات نیز تعدد استفاده می شود و قول به اتحاد ضعیف است، در اینجا دیگر بحث قابل اعتنائی نیست.

ص: 64

بحث عمده این است که بنابر قول به تعدد مفهومی و مصداقی، کدامیک اسوء حالاً یا احسن حالاً است؟ این مطلب از زمان ابن عباس و معاصرین ائمه علیهم السلام تا زمان حاضر در بین امامیه و عامه و کتب لغت مورد بحث قرار گرفته است.

عده ای گفته اند اینکه متعدد است و بحث اسوء حالاً هست، تعدد در جائی است که فقراء و مساکین با هم ذکر شود و در حالت اجتماع است که برای هر کدام مفهوم خاصی هست، اما در حالت افتراق مصداق آنها یکی است و در این حالت مسکین و فقیر شخصی است که خرج سال ندارد. اگر این حرف درست باشد، مسکین در موضوع بحث در کفارات، منفرداً ذکر شده، پس مفاد مسکین همان مفاد فقیر خواهد بود یعنی شخصی که خرج سال خود را ندارد بنابراین کلام عروه که مصرف کفاره اطعام را فقراء ذکر کرده تمام است. عده ای این مطلب را ادعا کرده اند که فقراء و مساکین از این قبیل است که اذا اجتمعا افترقا و اذا افترقا اجتمعا. مرحوم شیخ طوسی در زکات مبسوط تصریح دارد که اختلاف در اسوء حالاً در جائی است که با هم جمع شود و اگر به تنهائی ذکر شود، این اختلاف نیست. مرحوم ابن ادریس در سرائر نیز به همین تصریح کرده است. از مرحوم قطب راوندی نیز همین مطلب نقل شده، ایشان معاصر متقدم بر مرحوم ابن ادریس است، وفات مرحوم قطب راوندی در 573 و وفات مرحوم ابن ادریس در 598 است، به دلیل زیادی سن مرحوم قطب راوندی، تقریباً در طبقه اساتید مرحوم ابن ادریس است، این مطلب در جلد اول فقه القرآن مرحوم راوندی آمده است. مرحوم علامه حلی نیز در منتهی و تحریر و مختلف همین مطلب را دارد. مرحوم یحیی بن سعید که معاصر مرحوم محقق است، تعبیری دارد که از آن استفاده می شود که ایشان نیز همین را قائل است، از تظهر الفائده که ذکر می کند، استفاده می شود که اگر به تنهائی ذکر شود، به دلیل اینکه همه مصادیق آنها یکی است، این اختلاف نیست. شهید ثانی در شرح لمعه دعوای اجماع کرده، و در مسالک دو تعبیر دارد، در تعبیری لا خلاف گفته که از دعوای اجماع کمتر است، و در تعبیری دیگر اتفاق گفته که با اجماع یکی است. و بر اساس این دعاوی این بزرگان، عده دیگری گفته اند که اذا اجتمعا افترقا و اذا افترقا اجتمعا، و مرحوم سید نیز این مطلب را مسلم فرض کرده است.

ص: 65

ولی این مطلب مسلم نیست، مرحوم فخر المحققین در ایضاح می فرماید اختلاف در اینکه کدام اسوء است، در نذر و وصیت و کفاره ظاهر می شود، با اینکه در کفارات به تنهائی ذکر شده، ایشان قائل شده که اختلاف در اینجا هست. شهید اول که شاگرد مرحوم فخر المحققین است، می گوید اینها که می گویند در صورتی که تنها ذکر شود، مفاد این دو واژه یکی است اگر مجازاً اطلاق شود، بحث دیگری است، اما اینکه علی سبیل الحقیقه در صورت انفراد مراد از مسکین و فقیر یکی است و مصادیق هر دو عنوان را شامل می شود. این مطلب ممنوع است. مرحوم فاضل مقداد، شاگرد شهید اول که در تنقیح ثمرات را ذکر می کند، شبیه عبارت ایضاح را ذکر کرده است. مرحوم ابن فهد در مهذب البارع و در مقتصر و مرحوم صاحب مدارک و مرحوم سبزواری در کفایه همینطور می گویند، مرحوم سبزواری در ذخیره می گوید تأمل دارد و گویا تمایل دارد، می گوید اگر اجماعی باشد، حرفی نیست و اگر اجماع نباشد کما هو الظاهر، اتحاد این دو مفهوم در صورت انفراد جای تأمل است و نباید این حرف را بزنیم، مرحوم میرزای قمی در غنائم همینطور می گوید، بسیاری از بزرگان این مطلب را قبول ندارند.

و از طرفی از استدلالاتی که لغویین و غیر لغویین برای اقوی و اضعف اقامه کرده اند، استفاده می شود که صورت انفراد این در عنوان هم در محل نزاع داخل است، به خاطر اینکه اکثر قریب به اتفاق استدلالات در زمینه انفراد است، غیر از مرحوم شیخ در مبسوط و آن چند نفر که ذکر کردم، همه می گویند معنای فقیر این و معنای مسکین آن است و هیچکدام متعرض نشده اند که به تنهائی ذکر شد، چطور است، و ظاهر کتبی که در آنها اتحاد دو عنوان در صورت انفراد ذکر نشده و فقط تفاوت این دو را ذکر کرده اند، همین است که مطلقا با هم متفاوتند، خلاصه، با مراجعه به مآخذ، حتی به نحو مشهور نیز به طور قاطع نمی توانیم نسبت دهیم که اگر مسکین و فقیر به تنهائی ذکر شوند، این اختلاف نیست.

ص: 66

استدلال دیگری در مستمسک مرحوم آقای حکیم و مستند مرحوم آقای خوئی هست، و آن روایت اسحاق بن عمار است، مرحوم آقای خوئی موثقه تعبیر می کند، اما نظر مختار این است که روایات اسحاق بن عمار از جانب او صحیحه است، به این روایت اینگونه استدلال شده که لازم نیست مستحق کفاره اسوء حالاً باشد، بلکه محتاج بودن کفایت می کند، در کفارات اطعام عشرة مساکین یا ستین مسکیناً، در روایت می گوید «قلت فیؤتیه الرجل قرابته ان کانوا محتاجون، قال نعم»، از این استفاده می شود که مطلق احتیاج کفایت می کند و لازم نیست به مرتبه اعلای احتیاج و اسوء حالاً برسد.

ولی به نظر می رسد که استدلال به این روایت محل شبهه است، اگر پرسیده شده بود که مستحق چه کسی است و در جواب گفته شود که محتاج مستحق است یا پرسیده شود که محتاج در باب استحقاق کفایت می کند و جواب مثبت باشد، این اطلاق دارد، اما ظاهر سؤال درباره قرابت و خویشاوندان است که اگر محتاج باشند، می توان به آنها پرداخت کرد، اینجا مشکل است که از جانب احتیاج اطلاق داشته باشد و اطلاق در جانب خویشان است، این نظیر این است که پرسیده شود که اگر مجتهد سنی نیز باشد، می توان تقلید نمود، این در مقام این نیست که در تقلید فقط اجتهاد شرط است، این در مقام این است که آیا ایمان در تقلید شرط هست یا نیست، از آن ناحیه نمی توان به اطلاق استناد کرد، در اینجا از احتیاج سؤال نشده و آن را مفروغ عنه گرفته و سؤال از پرداخت به خویشاند است، مثلاً اگر سؤال شود که آیا در رقبه سن خاصی معتبر است؟ این اطلاق ندارد که چه مؤمنه و چه کافره باشد.

ص: 67

بنابراین، به نظر می رسد که مشکل است از مسکین به موارد دیگر تعدی کنیم، البته در زکات فطره نیز روایاتی هست که مقداری سخت گرفته، کسی است که تقریباً چیزی ندارد و شامل کسی نمی شود که خرج سال کافی ندارد.

سؤال: در برخی روایات بین مسکین و فقیر فرق گذاشته و مسکین را اسوء حالا دانسته, آیا نمی توان به این روایات تمسک کرد و لزوم اعطاء کفاره را به اسوء حالاً نتیجه گرفت.

(پاسخ استاد دام ظله) : آن روایت صحیحه که بین مسکین و فقیر فرق گذاشته، گمان می کنم که در تفسیر آیه زکات و معنای فقیر و مسکین در این آیه است، و به طور ابتدائی نیست, احتمال قوی هست که آن تفسیر آیه زکات است، به آن در بحث کفاره هم استناد کرده اند اما به نظر استناد به این آیه در این بحث مشکل است، در معنای عرفی مسکین نیز بزرگان به مشکل افتاده اند، به نظر می رسد که در اینجا باید احتیاط وجوبی در اعطاء به اسوء حالاً گفت که نشود به دیگری مراجعه کرد.

«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین»

موضوع بحث:کف_اره - یکشنبه 26 مهر ماه 88/07/26

بحث در مسئله مصرف کفاره اطعام بود. در این جلسه، استاد دام ظله، ابتدا، بنابر قول به تعدد مفهومی و مصداقی مسکین و فقیر، بحث اسوء حال یا احسن حال بودن و مصرف اطعام بودن یکی از دو عنوان را پی می گیرند، و سپس، به جای پرداخت مد یا مدین، کفایت یا عدم کفایت اشباع را مورد بررسی قرار می دهند.

ص: 68

مطالب جلسه گذشته را با اضافاتی دوباره عرض می کنم، اینکه عرض شد که مرحوم شیخ طوسی در زکات مبسوط در حالت افتراق فقیر و مسکین را از نظر مصداق مساوی می داند، در دو باب دیگر مبسوط نیز این مطلب هست، با اینکه گاهی در باب های مختلف مبسوط آراء مرحوم شیخ تغییر می کند اما در این سه باب در این باره همین مطلب را دارد.

در طبع مرتضویه، جلد 6، صفحه 211، باب کفارات می فرماید : «فمن تحل له الکفارة فالزکاة تحل له من سهم الفقراء و المساکین و من لا تحل له الکفارة لا تحل له الزکاة»، از این استفاده می شود که مسکین را به اسوء اختصاص نمی دهد، به خاطر اینکه اگر بگوئیم که من لا تحل له الکفارة مخصوص به اسوء است، این جمله من تحل له الزکاة درست نیست، به خاطر اینکه در زکات چه اسوء حالاً باشد یا نباشد، مطلق محتاج تحل له الزکاة، این جمله قرینه برای این است که مستحق کفاره با زکات یکی است، منتها تفاوت در این است که در زکات محتاجین دیگر غیر از فقراء و مساکین سهمی دارند به کسی مانند عاملین علیها و بدهکاران که فقیر و مسکین بر آنها صدق نمی کند، کفاره نمی شود پرداخت و زکات می توان پرداخت, اما از نظر سهم محتاج بین زکات و فطره فرقی نیست.

و در باب وصیت می فرماید : «الفقراء و المساکین عندنا صنفان، الفقیر أسوء حالاً و أشد حاجة»، این محل خلاف است که کدام اسوء حالاً است، ایشان بر خلاف نهایه در اینجا می فرماید فقیر اسوء از مسکین است، «لان الفقیر من لا یملک شیئاً أو له شی ء لا یسد خلته و المسکین من له بلغة من العیش قدر کفایته ....»، گویا مسکین را به کسی حمل کرده که آخرین حد کفایت را دارا باشد و فقیر کسی است یا اصلاً چیزی ندارد و یا به اندازه آخرین حد کفایت نیز ندارد و از مسکین اشد حالاً است، «فمن أوصی بصنف واحد مثل أن یقول ثلثی یفرق فی الفقراء أو اصرفوا فی المساکین، فلا خلاف أنه یجوز صرفه الی الصنفین معاً .... فأما اذا أوصی بثلثه للصنفین مثل أن یقول ثلث مالی اصرفوا فی الفقراء و المساکین فانه یجب صرفه الی الصفین معاً لانه ذکرهما معاً».

ص: 69

در سرائر در باب زکات این مطلب را که دارد، در جلد سوم که کفارات را بحث می کند، درباره حنث یمین می گوید : «مصرفها مصرف زکات الاموال و مستحقها مستحقها لا یجزی غیر ذلک»، و در جای دیگر می گوید : «مستحق الکفارة مستحق الزکاة»، و در جای دیگر می گوید : «مستحق الکفارات مستحق الزکوات».

اینها در حالت افتراق مسکین و فقیر قائل به اتحاد شده اند و در حالت اجتماع، مفهوم مختلف می شود و باید به هر دو پرداخت شود، برای این مطلب ثمرات ذکر شده است.

در مقابل اینها کسانی را ذکر نمودم، در اینجا برخی را که نام نبردم، نام می برم. مرحوم علامه که در کتاب های خود گفته بود متحد است، در وصایای قواعد علی اشکال دارد، عبارتی دارد که در آن دو احتمال وجود دارد اما علی ای تقدیر، معلوم می شود درباره اینکه مترادف از نظر مصداق یکی باشد، شبهه دارد. شخص دیگر مرحوم محمد بن شجاع قطان در معالم الدین است که ایشان از فقهاء مهم و از شاگردان مرحوم فاضل مقداد است، ایشان نیز تعبیری دارد که از آن استفاده می شود که حتی مفرداً ذکر شود، متحد نیست، منتها تعبیری دارد که برای اصل این بحث مفید است اما ممکن است از جهتی دیگر مورد اشکال باشد، می گوید : «لو أوصی للمساکین دخل الفقراء دون العکس»، عقیده اینها این است که اگر به احسن حالاً وصیتی شود، از باب اولویت شامل اسوء حالاً نیز می شود، اما اسوء حالاً شامل احسن حالاً نمی شود، از این استفاده می شود که ایشان با مرحوم شیخ که می گوید در وصیت در حالت افتراق هر کدام ذکر شود، دیگری را نیز شامل است، موافق نیست. مرحوم صاحب حدائق نیز از این قائلین است، اشکال می کند و می گوید مگر بگوئیم اجماع هست و فیه ما فیه.

ص: 70

خلاصه، مسئله اینطور نیست که صاف و روشن تلقی شده و به طور بتی حکم شده است، حتی در وجود شهرت نیز اطمینانی وجود ندارد، به خاطر اینکه این مطلب را فقط چهار نفر از بزرگان قبلی گفته اند که مرحوم شیخ طوسی در مبسوط و مرحوم قطب راوندی در فقه القرآن و مرحوم ابن ادریس در سرائر و مرحوم یحیی بن سعید در جامع هستند، مرحوم یحیی بن سعید نیز صریحاً مطلبی ندارد اما عبارتی دارد که از آن عبارت استفاده می شود چنین است، و از بعدی ها، مرحوم علامه در چند کتاب و شهید ثانی قائل است، قائل به اتحاد دو عنوان در صورت انفراد شش نفر از بزرگان در نه کتاب هستند و در مقابل بیش از اینها، یازده نفر در سیزده کتاب این مطلب را نپذیرفته اند، و ظواهر سابقین دیگر که این تفرقه را قائل نشده اند و بسیاری نیز برای اسوء بودن عنوان دیگر به مواردی استدلال کرده اند که منفرداً ذکر شده، این است که در حالت انفراد نیز تفاوت دارند، پس، حتی شهرت نمی شود ادعا کرد، و احتیاط این است که کفاره به کسانی پرداخت شود که بیش از مقدار معمول در مضیقه و فشار معیشتی بسر می برند.

«مصرف کفارة الاطعام، الفقراء اما باشباعهم و اما بالتسلیم الیهم کل واحد مداً». مرحوم آقای حکیم درباره اشباع می فرماید بلا خلاف و لا اشکال، و مرحوم آقای خوئی می فرماید معنای ظاهر از اطعام علی وجه الاطلاق این است که اشباع کنند. مقدار مد اختلافی است، نظر مختار این است که نهصد گرم است، و معمولاً نیز یک چارک می گویند، اگر نهصد گرم گندم را بپزند، بیش از غذای متعارف هر نفر است، لذا در اشباع لازم نیست به مقدار مد باشد، متفاوت است و کسی زودتر و دیگری دیرتر سیر می شود.

ص: 71

حالا بعد از اینکه در اشباع لازم نیست به مقدار مد باشد، آیا ثابت است که اشباع کفایت می کند؟ تا زمان شهید اول هیچکسی تصریح نکرده که اشباع کافی است، کثیری اطعام تعبیر کرده اند و عده ای مد یا مدین را تعیین کرده اند، اولین فقیهی که صریحاً فرموده که اشباع کفایت می کند، شهید اول است، مرحوم علامه در مختلف تعبیری دارد که گمان می کنم مراد ایشان نیز مد است، می فرماید : «لکل مسکین مد، الضابط هو شبع الفقیر»، این حکمت جعل است و علت جعل نیست، «و الغالب الشبع بمد فکان هو المراد فی الاطلاق و للروایات». کسانی که خواسته اند مطلب را صاف کنند، گفته اند این مسلم است و از کلمات دیگران نیز استفاده می شود که در باب حنث یمین اشباع کافی است، و بین کفارات عدم الفصل است و فرقی نیست، مرحوم آقای حکیم و مرحوم آقای خوئی برای این مباحث و بحث های دیگر به همین عدم الفصل استناد کرده اند، یکی از بحث هائی که بعد می آید، این است که در باب ظهار روایت صحیحه وارد شده که مدین پرداخت شود، به وسیله عدم الفصل، از این روایت برای همه کفارات و از جمله کفاره ماه مبارک رمضان استفاده کرده اند، مرحوم آقای حکیم و مرحوم آقای خوئی می فرمایند اگر کسی بتواند به آنجا اقتصار کند، در مانند افطار ماه مبارک رمضان همان مد کفایت می کند، اما اگر بگوئیم که فصلی نیست کما هو الظاهر، باید روایت مدّین را حمل به استحباب کنیم. ولی این عدم الفصل که اساس هر دو بحث است، مطلب درستی نیست، از مسلمات است که در باب صید برای هر مسکین دو مد باید پرداخت شود، پس، فی الجمله اختلاف در کفارات ثابت است، ممکن است ظهار نیز همینطور باشد، برای این عدم الفصل که ذکر می کنند، وجهی نیست.

ص: 72

در اینجا کلمات بزرگان فقط در خصوص کفاره افطار عمدی ماه مبارک رمضان مورد بررسی قرار می گیرد، به خاطر اینکه در غیر عمدی و ابواب دیگر، اقوال بسیار فراوان است.

کسانی که مد تعیین کرده اند ؛ از قدماء، در فقه الرضا مد تعبیر کرده، و به دلیل اینکه نوعاً فتاوای مرحوم علی بن بابویه مطابق فقه الرضا است، احتمال زیاد هست که نظر مرحوم علی بن بابویه در رساله نیز همین باشد. در مقنع و هدایه که نوعاً مطابق رساله مرحوم علی بن بابویه و فقه الرضا است، به همین تصریح شده است. در خلاف و مبسوط نیز به مد تصریح شده که ظاهر در تعیین است. مرحوم ابن ادریس در سرائر می گوید ستین مسکیناً لکل مسکین مد علی الصحیح من المذهب، این در مقابل مدین است. مرحوم قطب الدین کیدری در اصباح و مرحوم یحیی بن سعید در جامع و منتهی و تحریر و تذکره و مختلف و قواعد علی احتمال نیز همینطور گفته اند.

کسانی که اشباع را کافی دانسته اند ؛ شهید اول در دروس و بعد مرحوم محقق اردبیلی و مرحوم فیض در مفاتیح است.

بنابراین، اگر روایات خصوص مد را ذکر کرده، تعدی از آن بسیار مشکل است، و روایاتی که اطعام گفته، استعمال لفظ در اکثر از معنای واحد می شود که از اطعام، اشباع و تسلیم مد اراده شود، و به دلیل اینکه روایات صحاح در مد وارد شده، نمی توانیم اطعام را به جامع بین هر دو حمل کنیم، به نظر می رسد که باید مد پرداخت شود. در عروه در ذوی الاعذار اشباع نمی گوید و مد تعبیر می کند، و اصلاً فقهاء و ظاهراً دروس در ذوی الاعذار اشباع تعبیر نمی کنند، محل اختلاف در کفاره عمد است، اما در ذوی الاعذار مد تعبیر می شود. خلاصه، برای عدم تفکیک بین ماه مبارک رمضان و غیر آن دلیلی وجود ندارد و باید بنابر اختلاف موجود مد یا مدان پرداخت شود.

ص: 73

«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین»

موضوع بحث:کف_اره - دوشنبه 27 مهر ماه 88/07/27

بحث در مسئله مصرف کفاره اطعام بود. در این جلسه، استاد دام ظله، پس از اشاره ای گذرا به بحث کفایت یا عدم کفایت اشباع، ضمن نقل روایات پانزده و بیست صاع برای کفاره ماه مبارک رمضان، کفایت مد یا لزوم پرداخت مدین را مورد بررسی قرار می دهند.

عرض شد که برای اینکه در مستمسک فرموده بلا خلاف و اشکال اشباع در باب کفارات و حتی کفاره ماه مبارک رمضان کافی است، دلیلی وجود ندارد و ظاهراً مسئله خلافی است و تا زمان شهید اول کسی را نیافتم که به جواز اشباع تصریح کرده باشد، از قدماء، فقه رضوی و مقنع و هدایه و خلاف و مبسوط و کتاب های دیگر برای کفاره فقط مد را ذکر کرده اند، در سؤالاتی که از میافارقین از مرحوم سید مرتضی شده و به نام مسائل میافارقیات چاپ شده، هست که از حضرت در مورد کسی که در روز ماه مبارک رمضان عمداً جماع کرده، سؤال می کنند و حضرت می فرمایند کفاره دارد و کفاره آن مد به شصت مسکین است.

آقای حکیم در مسأله کفایت اشباع به طور صاف و روشن می گوید چون در باب یمین اشباع جایز است و همه کفارات هم مثل هم هستند, در کفاره ماه رمضان هم اشباع کفایت می کند ولی درباره مدین نحوه تردیدی ذکر می کند که اگر بتوانیم مدین را مخصوص به باب ظهار می دانیم و اگر نتوانیم (کما هو الظاهر) باید مدین را حمل به استحباب کنیم, در مدین امکان تفکیک را مطرح کرده اند ولی در باب اشباع هیچ تردیدی ذکر نکرده اند. البته این که باید یک مد تملیک فقیر بشود منافات با این ندارد که غرض از این کفاره این است که فقراء گرسنه نمانند, ولی این مطلب حکمت جعل است, مرحوم آقای سید ابوالحسن مهر نان توزیع می کرد و این توزیع مهر نان قبل از ایشان از مرحوم آقا سید محمد کاظم شروع شد, مخصوصاً مرحوم آقا سید ابوالحسن که گرسنگی کشیده بود و به مضیقه افتاده بود به طوری که به دلیل عدم امکان استیجار منزل, برای زندگی کردن با خانواده به مسجد کوفه رفته بود, ایشان به این دلیل سفارش کرده بود که در مورد طلاب تازه وارد به نجف مراقب باشند و تحقیق کنند تا طلبه ای از مهر نان محروم نماند, عنایت بسیاری به این امر داشته است, به هر حال کسانی که مهر نان توزیع می کنند این از باب تملیک است و کسی که مهر نان می گیرد لازم نیست حتماً با آن نان تهیه کند, بلکه حکمت توزیع نان این است که کسی گرسنه نماند.

ص: 74

به هر حال در اقوال فقهاء و روایات شاهدی بر این نیست که اگر مکلف کفاره را تملیک نکند بلکه فقیر را مهمان کند کفایت می کند.

روایات مربوط به این که دو بچه را یکی حساب کنید مربوط به کفاره یمین است نه کفاره ماه رمضان.

مطلبی لازم به بحث است که آن را مورد بحث قرار نداده اند، و آن این است که در باب افطار ماه مبارک رمضان در روایات مدین وارد نشده، در این باب روایات از نظر اینکه پانزده صاع یا بیست صاع است، مختلف است، پانزده صاع شصت مد می شود و با اطعام هر فقیر یک مد مطابق می شود و بیست صاع هشتاد مد می شود و برای هر فقیر بیش از یک مد می شود، این جهت است که باید بحث شود و الا اینکه در ابواب دیگر مدین وارد شده، با باب افطار ماه مبارک رمضان معارضه ندارد، حالا این روایات را مورد بحث قرار می دهیم، همه این روایات را در وسائل در ابواب ما یجب الامساک عنه در باب هشتم آورده، اما جامع الاحادیث در جلد دهم و یازدهم در دو باب آورده است.

روایاتی که پانزده صاع گفته، یکی «ما رواه الفقیه، روی عبد المؤمن بن الهیثم الانصاری» هیثم اشتباه است و قاسم است، الف و لام که بر قاسم وارد می شود، القسم می نوشتند که در بسیاری از نسخ با الهیثم اشتباه شده، «عن ابی جعفر علیه السلام ان رجلاً أتی النبی صلی الله علیه و آله فقال هلکت و أهلکت، فقال صلی الله علیه و آله و ما أهلکک؟ فقال أتیت امرأتی من شهر رمضان و أنا صائم، فقال النبی صلی الله علیه و آله أعتق رقبة، قال لا أجد قال صلی الله علیه و آله فصم شهرین متتابعین، فقال لا اطیق، قال صلی الله علیه و آله تصدق علی ستین مسکیناً، قال لا أجد»، البته این ترتیب بین خصال کفاره حمل به استحباب شده، مورد بحث است که در خصال کفاره ترتیب یا تخییر است و در جمع بین ادله ترتیب حمل به استحباب شده، «فأتی النبی صلی الله علیه و آله بعذق فی مکتل فیه خمسة عشر صاعاً من تمر فقال النبی صلی الله علیه و آله خذها و تصدق بها». هر صاعی چهار مد است و پانزده صاع شصت مد است که برای هر نفر از شصت مسکین یک مد می شود. معانی الاخبار نیز از عبد المؤمن بن قاسم انصاری و از جابر بن یزید جعفی نقل کرده، هر دو از حضرت باقر علیه السلام به همین صورت نقل کرده اند.

ص: 75

دعائم الاسلام : «روینا عن علی صلوات الله علیه أنه قال أتی رجل الی رسول الله صلی الله علیه و آله فی شهر رمضان فقال یا رسول الله انی قد هلکت، قال و ما ذاک؟ قال باشرت أهلی فغلبتنی شهوتی حتی وصلت، قال صلی الله علیه و آله هل تجد عتقاً؟ قال لا و الله، أما ملکت مملوکاً قط، قال صلی الله علیه و آله فصم شهرین، و ذکر نحوه الا أن فیه فأطعم ستین مسکیناً لکل مسکین مد»، اینجا عبارة اخرای آن را ذکر کرده است.

فقه رضوی : «من جامع فی شهر رمضان أو أفطر فعلیه عتق رقبة أو صیام شهرین متتابعین أو اطعام ستین مسکیناً لکل مسکین مد من طعام».

این روایاتی که می خوانیم، در ابواب ما یجب الامساک عنه، باب هشتم است، موثقه سماعه : «قال سألته عن رجل لزق بأهله فأنزل، قال علیه اطعام ستین مسکیناً مد لکل مسکین». البته تعبیر ماه مبارک رمضان نیست اما فرد ظاهر آن ماه مبارک رمضان است، و بعد نوشته که نوادر احمد بن محمد بن عیسی که به نظر مختار همان کتاب حسین بن سعید است، این روایات را آورده، و بعد، أورد فی الوسائل هذه الروایه عن الشیخ باسناده عن محمد بن علی بن محبوب عن محمد بن الحسین عن عثمان بن عیسی عن سماعة، منتها ایشان می گوید این را در تهذیب پیدا نکردم، این روایت در جلد دهم است.

در جلد یازدهم، در ابواب من یجب علیه الصوم، باب بیستم، «الهدایة : قال الصادق علیه السلام من أفطر یوماً من شهر رمضان خرج منه روح الایمان و من أفطر یوماً من شهر رمضان أو جامع فیه فعلیه عتق رقبة أو صیام شهرین متتابعین أو اطعام ستین مسکیناً لکل مسکین مد من الطعام».

ص: 76

روایت دیگر که سند آن خوب است، «سعد بن عبد الله عن أبی جعفر»، مراد احمد بن محمد بن عیسی است، البته احمد بن محمد بن خالد برقی و احمد بن محمد بن عیسی هر دو اشعری و معاصر، و هر دو ابی جعفر هستند و سعد بن عبد الله از هر دو نقل می کند، اما کسی که رئیس اشعری ها و کل قم بوده و خصوصیتی با سعد دارد، همان احمد بن محمد بن عیسی است و مراد از ابوجعفر علی وجه الاطلاق همو است، علی ای تقدیر، هر دو ثقه هستند، سند صحیح است، «عن الحسین بن سعید عن فضالة بن أیوب عن أبان بن عثمان عن عبد الرحمن بن أبی عبد الله عن أبی عبد الله علیه السلام قال سألته عن رجل أفطر یوماً من شهر رمضان متعمداً قال علیه السلام علیه خمسة عشر صاعاً لکل مسکین مد»، در تهذیب و استبصار تفاوت فی الجمله ای نسبت به عبارت بعدی دارد، در تهذیب بعد دارد : «لکل مسکین مد بمد النبی صلی الله علیه و آله أفضل»، و در استبصار به جای بمد النبی صلی الله علیه و آله أفضل، دارد که : «مثل الذی صنع رسول الله صلی الله علیه و آله».

روایت دیگری تهدیب دارد که پیداست همین روایت است و هر دو یک روایت است، «محمد بن علی بن محبوب عن الحسین بن سعید عن فضالة عن أبان عن عبد الرحمن قال سألت أبا عبد الله علیه السلام عن رجل أفطر یوماً من شهر رمضان متعمداً قال علیه خمسة عشر صاعاً لکل مسکین مد مثل الذی صنع رسول الله صلی الله علیه و آله».

ص: 77

گرچه اثبات صحت همه این روایات پانزده صاع که شصت مد است، مشکل است اما در آنها صحیح و موثقه وجود دارد.

روایاتی که بیست صاع گفته، فقیه بعد از اینکه روایت عبد المؤمن را که گفته پانزده صاع به شصت مسکین بپردازند، نقل می کند، می فرماید «و فی روایة جمیل بن دراج عن أبی عبد الله علیه السلام ان المکتل الذی أتی به النبی صلی الله علیه و آله کان فیه عشرون صاعاً من تمر»، اینجا سند را ذکر نمی کند و درباره اینکه باید به سند مشیخه مراجعه شود یا نشود، چیزی نمی گوید.

اما این روایت در کافی و تهذیب و کتاب حسین بن سعید که به نام نوادر احمد بن محمد بن عیسی چاپ شده، با سند صحیح هست، «علی بن ابراهیم عن أبیه و محمد بن اسماعیل عن الفضل بن شاذان جمیعاً» یعنی ابراهیم بن هاشم و فضل بن شاذان، «عن ابن أبی عمیر عن جمیل بن دراج عن أبی عبد الله علیه السلام انه سئل عن رجل أفطر یوماً من شهر رمضان متعمداً فقال ان رجلاً أتی النبی صلی الله علیه و آله فقال هلکت .... قال فدخل رجل من الناس بمکتل من تمر فیه عشرون صاعاً یکون عشرة أصوع بصاعنا فقال له رسول الله صلی الله علیه و آله خذ هذا التمر فتصدق به». در جامع الاحادیث از خود نوادر (یعنی کتاب حسین بن سعید) روایت را نقل نکرده و از بحار نقل کرده، می گوید و رواه فی البحار عن کتاب الحسین بن سعید باسناده عن جمیل، خود نوادر روایت را دارد و مختصر تفاوتی با نقل تهذیب و کافی دارد، نوادر به جمیل بن دراج ابتدا کرده، البته بین حسین بن سعید و جمیل بن دراج واسطه می خورد، و با اینکه در سند نام نبرده اما از خود روایت استفاده می شود که همانطور که در کافی از ابن ابی عمیر نقل شده، ابن أبی عمیر و غیر ابن ابی عمیر در عرض هم این روایت را نقل کرده اند، چون عبارت را اینطور نقل می کند که «فقال وقعت علی أهلی فقال صلی الله علیه و آله تصدق و استغفر ربک، فقال الرجل فو الذی عظم حقک ما ترکت فی البیت شیئاً لا قلیلاً و لا کثیراً»، این قسمت را که نقل می کند، بعد از «عظم حقک»، این اضافه را دارد که «و قال ابن أبی عمیر قال فو الذی بعثک بالحق»، معمولاً در اینجا اینطور است که دو راوی دارد، می گوید تعبیر آن راوی «عظم حقک» بود و این روایت را که با ابن ابی عمیر نقل کرده، «فو الذی بعثک بالحق» گفته است.

ص: 78

دوم، روایت ادریس بن هلال است، ادریس بن هلال توثیق نشده اما ظاهر مرحوم صدوق این است که اعتماد کرده و روی ادریس بن هلال تعبیر می کند، «عن أبی عبد الله علیه السلام انه سأل عن رجل أتی أهله فی شهر رمضان، قال علیه عشرون صاعاً من تمر فبذلک أمر رسول الله صلی الله علیه و آله الرجل الذی أتاه فسأله عن ذلک».

ابواب من یجب علیه الصوم، باب بیستم، روایت ششم، «محمد بن نعمان عن أبی عبد الله علیه السلام قال سئل عن رجل أفطر یوماً من شهر رمضان فقال کفارته جریبان من طعام و هو عشرون صاعاً». بنابر نظر مختار روایت محمد بن نعمان معتبر است، در طریق او محمد بن علی ماجیلویه هست که از مشایخ مرحوم صدوق است و بسیاری از کتاب ها را به اجازه او نقل کرده، اما مرحوم آقای خوئی اینها را قبول ندارد، در سند، ابراهیم بن هاشم نیز واقع شده که بنابر نظر مختار اشکالی ندارد، طریق تهذیب مرسله است اما طریقی را که فقیه دارد، می توان تصحیح کرد، سندی که برای مشیخه به محمد بن نعمان گفته، معتبر است.

«عبد الرحمن بن أبی عبد الله قال سألته عن رجل أفطر یوماً من شهر رمضان متعمداً قال یتصدق بعشرین صاعاً». به نظر مختار باید موثقه تعبیر شود، همه روات ثقه هستند, ولی بعضی مثل حمید بن زیاد واقفی هستند و تعبیر عن غیر واحد به معنای این است که مستفیض است.

به نظر مختار جمع بین این روایات که برای برخی از آنها فی الجمله شاهدی هست، این است که نظیر من تبریز و من بعضی از شهرهای دیگر که در مقدار آنها تفاوت هست، صاع نیز اینطور بوده و مقدار آن متفاوت بوده، و مطلبی که در اینجا در کتب مورد توجه قرار نگرفته، این است که آقایان مسئله را بر اساس وزن ذکر کرده اند، اما آنطور که از کتب لغت استفاده می شود، صاع و مد از قبیل مکیال و پیمانه است، وزن پیمانه با حجم معین، بستگی به موادی مانند خرما و گندم که در آن قرار می گیرد متفاوت می باشد، این کیل از قدیم نسبت به مناطق مختلف متفاوت بوده، کیل مدینه کوچک تر بوده و مالک مقداری برای آن می گفته، و کیل عراق که ابو حنیفه در آنجا بوده، سنگین تر بوده، در مصباح المنیر و کتب دیگر دو قصه نقل شده، می گوید در سالی که رشید حج انجام داد، قاضی ابو یوسف نیز همراه او بود، آنجا بین قاضی ابو یوسف و مالک در مقدار صاع اختلاف شد که صاع چند رطل است، البته رطل مشترک بین مکیال و میزان است، اینجا به دلیل اینکه صاع است، کیل مطرح است، مالک گفت پنج و ثلث رطل یک صاع است، و قاضی ابو یوسف گفت هشت رطل یک صاع است، در میان افراد مختلفی که آنجا بودند، مالک به بعضی از آنها که جد و بعضی عم و بعضی جده آنها زکات را در زمان پیامبر کیل می کردند و به پیامبر می دادند، می گوید که آن صاع های را بیاورند و دیدند که همه یکسان است و این که مالک تعبیر می کند، درست است. قصه دیگری نقل می کند و می گوید کسی نزد مالک رفت و گفت صاع چقدر است و او می گوید پنج و ثلث رطل، گفت با شیخ قوم مخالفت کردی، می گوید شیخ قوم چه کسی است؟ می گوید ابو حنیفه است، و مالک ناراحت می شود و به اشخاص می گوید شهادت بدهید و آنها از جد و عم و جده خود نقل می کنند. خلاصه، صاع ها مختلف بوده و در آنجا هست که صاع پیامبر کوچک تر بوده و حجاج صاع عراقی را بزرگ تر کرده، لذا صاع عراق هشت رطل است و صاع مدینه دو ثلث صاع عراقی است که پنج و ثلث است، در یکی از روایات بحث ما می گوید به صاع ما ده تا است، حالا احتمال می دهم که این جمله را بعضی از روات گفته اند. به دلیل اینکه صاع اختلاف داشته، پانزده و بیست به حسب اختلاف صاع در دو زمان است، پس، ممکن است بیست صاع پیامبر با پانزده صاع زمان دیگر مطابق باشد، صاع زمان روایات از صاع زمان پیامبر(ص) کمتر بوده، قهراً باید بیست صاع پیامبر(ص) باشد تا کفاره تکمیل شود، اینگونه می توان بین این روایات جمع کرد.

ص: 79

«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین»

موضوع بحث:کف_اره - سه شنبه 28 مهر ماه 88/07/28

بحث در مسئله مصرف کفاره اطعام بود. در این جلسه، استاد دام ظله، کفایت مد یا لزوم پرداخت مدین را مورد بررسی قرار می دهند.

درباره اینکه به شصت مسکین باید پانزده یا بیست صاع پرداخت شود، تقریرات مرحوم آقای خوئی را هنوز نگاه نکرده بودم، ایشان در این باره بحث کرده است، ولی قسمت هائی دارد که بر خلاف آن است که عرض کردم، ایشان می فرماید: پانزده صاع مطابق شصت مد لازم است، چه با ده صاع یا بیست صاع که در بعضی روایات وارد شده، مطابق باشد یا نباشد.

این مطلب محل اشکال است، اگر تطبیق نکند، در حالی که روایات ده و بیست صاع نیز صحاح دارد، به چه دلیل پانزده صاع را بگوئیم؟ حل همان است که در جلسه گذشته عرض شد که حجم صاع زمان پیامبر کوچک تر بوده و شصت مد مطابق با بیست صاع بوده، با صاع زمان های دیگر که بزرگ تر بوده، متفاوت بوده و ممکن است علی رغم تفاوت عدد صاع ها، مقدار آنها با هم مطابق بوده است، هر دو تعبیر درست است، ممکن است با تعبیر رایج زمانه یا با تعبیر رایج در ظرف وقوع ذکر شود، این جمع عرفی وجود دارد. بر فرض که کسی این جمع را نپذیرد، معمولاً در اینطور موارد، مقدار بیشتر بر استحباب حمل می شود.

سؤال: در برخی روایات درباره فعل پیامبر(ص) آمده که خرمایی که پیامبر(ص) به آن شخص برای صدقه داد بیست صاع بوده و برخی دیگر آمده آن خرما پانزده صاع بوده این روایت را نمی توان حمل به استحباب کرد.

ص: 80

پاسخ استاد مدظله: بله روایتی را که فعل پیامبر(ص) را حکایت می کند نمی توان حمل به فضیلت کرد.

سؤال: در برخی روایات بیست صاع زمان پیامبر(ص) را با ده صاع زمان روایت تطبیق کرده است نه با پانزده صاع؟

جواب استاد _ دام ظله _ : عرض کردم احتمالاً این عبارت که «یکون عشرة اصوع بصاعنا» از روات باشد.

اما مرحوم آقای خوئی این احتمال را نداده، احتمالاً این تعبیر از روات باشد و تعبیر معصوم نیست، و احتمال می دهم که نظر مرحوم شیخ طوسی نیز همین بوده که با اینکه در تهذیب این قسمت را نقل کرده، در استبصار نقل نکرده است.

سؤال: بنابراین صاع سه اندازه مختلف داشته در زمان های مختلف.

(پاسخ استاد دام ظله) : درست است، گاهی صاع نبی نصف صاع راوی است و در آن روایات دیگر از نصف بیشتر و سه چهارم است، پانزده نسبت به بیست، سه چهارم است.

درباره لزوم پرداخت مدین، نسبتاً قائل معتنا به وجود دارد و قول شاذ و نادری نیست، لذا گرچه اکثریت بسیار قوی این است که همین یک مد کافی است اما در این طرف شهرت نمی توانیم ادعا کنیم، مرحوم شیخ در شش کتاب خود، تهذیب و نهایه و خلاف و مبسوط و تبیان و الجمل و العقود به مدین قائل شده، منتها در تبیان. در تفسیر آیه که درباره ذوی الاعذار است، مدین تعبیر کرده است.

و بعد از مرحوم شیخ، مرحوم ابن براج در مهذب و مرحوم قطب راوندی در فقه القرآن و مرحوم قطب الدین کیدری در اصباح و مرحوم ابن حمزه در وسیله و در تفسیر آیه که درباره ذوی الاعذار است در مجمع البیان و مرحوم ابو الفتوح در روض الجنان قائل به مدین شده اند.

ص: 81

چند روایت درباره مدین هست و روایات زیادی درباره مد واحد هست، ابتدا روایات مدین را بررسی کنیم. صحیحه محمد بن مسلم : «سعد بن عبد الله عن محمد بن الحسین بن أبی الخطاب قال حدثنا جعفر بن بشیر و محمد بن عبد الله بن هلال عن علاء بن رزین عن محمد بن مسلم قال سألت أبا جعفر علیه السلام .... و یتصدق کل واحد منهما فی کل یوم بمدین من طعام». ولی احتمال قوی هست که این تصحیف شده باشد، به خاطر اینکه عین این سند که طریقی به علاء است، عین روایت از اول تا آخر نقل شده منتها «بمد من طعام» تعبیر شده، مرحوم عیاشی نیز با مد نقل می کند، کافی و فقیه و عیاشی و تهذیب و استبصار با مد نقل می کنند و در تهذیب و استبصار در نقل دیگری مدین دارد، احتمال قوی هست که این مدین مصحف باشد، و اگر قطع به تصحیف هم نداشته باشیم، در خصوص این روایت نقل ها تعارض دارند و از اعتبار ساقط است.

دعائم : «روینا عن علی علیه السلام انه قال لما أنزل الله عز و جل فریضة شهر رمضان و أنزل و علی الذین یطیقونه فدیة طعام مسکین أتی رسول الله صلی الله علیه و آله شیخ کبیر متوکعاً بین رجلین فقال یا رسول الله هذا شهر مفروض و أنا لا اطیق الصیام، قال اذهب فکل و أطعم عن کل یوم نصف صاع و ان قدرت أن تصوم الیوم و الیومین و ما قدرت فصم». اینجا نصف صاع آمده که برابر با مدین است، اما صاحب دعائم امامی مذهب نیست و این روایت مرسله است و قابل اعتماد نیست.

ص: 82

«سأل محمد بن منصور موسی بن جعفر علیه السلام عن رجل نذر صیاماً فثقل الصوم علیه، قال یتصدق عن کل یوم بمدین من حنطة». این روایت از دو جهت محل اشکال است ؛ بعضی از نسخ فقیه بمد دارد، سند آن هم محل شبهه است، کافی روایت را از محمد بن منصور نقل کرده که می گوید : «سألت الرضا علیه السلام عن رجل نذر نذراً فی صیام فعجز، فقال کان أبی علیه السلام یقول علیه مکان کل یوم مد».

«محمد بن یحیی عن یعقوب بن یزید عن یحیی بن المبارک عن عبد الله بن جبلة عن اسحاق بن عمار عن أبی عبد الله علیه السلام»، در سند یحیی بن المبارک مورد بحث است که به دلیل اینکه یعقوب یزید از او اکثار روایت کرده و درباره او جرحی نشده، به نظر می رسد که معتبر باشد، عبد الله بن جبلة واقفی ثقه است و اسحاق بن عمار طبق تحقیق امامی ثقه است، «فی رجل یجعل علیه صیاماً فی نذر فلا یقوی» باید بگوئیم اول قدرت داشته و تأخیر انداخته و عاجز شده، به خاطر اینکه اگر از اول عاجز باشد، اصلاً نذر منعقد نمی شود، «قال یعطی من یصوم عنه فی کل یوم مدین»، کسی به ظاهر ابتدائی این قائل نشده که کسی را استیجار کنند و بگویند از طرف او نیابت کند و از باب استیجار دو مد بدهند، اگر بخواهیم توجیه کنیم، باید بگوئیم که مراد از من یصوم عنه کسی است که صلاحیت دارد نیابت کند، یعنی امامی مذهب باشد و مدین را به او بدهند، مراد استیجار برای صیام نیست. فقط همین روایت است که به این توجیهات نیاز دارد.

ص: 83

در مقابل، روایات بسیاری در مد وارد شده است که قطعاً از معصوم صادر شده، که اگر روایتی هم در مدین باشد، باید حمل به استحباب شود یا کنار گذاشته شود.

البته این روایات هم درباره ذوی الاعذار است و به نظر ما استناد به این روایات در بحث عمد مشکل است برای تأیید خوب است, ولی برای آقایان که از یک باب حکم باب دیگر را استفاده می کنند می توانند به این روایات استناد کنند:

آدرس روایات در جامع الاحادیث: در جلد دهم، در صفحه 368 و 369 که بسیاری از این روایات صحیح السند است، در جلد یازدهم، در صفحه 490 و دو مورد در صفحه 491، و در صفحه 493 و دو مورد در صفحه 494، و در صفحه 495 و مواضعی در صفحه 496، و در صفحه 497 و دو موضع در صفحه 559، و دو مورد در صفحه 561 و دو مورد در صفحه 562 و مواضعی در صفحه 563، و در صفحه 564 و در صفحه 575 و در صفحه 593 و در صفحه 610 و مواضعی در صفحه 611، و دو مورد در صفحه 612، و در صفحه 613، در تمام این روایات مد واقع شده، پس، در باب فدیه و در باب کفاره عمد باید مد بگوئیم، روایات عمد را در جلسه گذشته بررسی کردیم که پانزده و بیست صاع بود، این روایات در مورد ذوی الاعذار است، در هر دو بحث مد کافی است.

«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین»

موضوع بحث:کف_اره - چهارشنبه 29 مهر ماه 88/07/29

ص: 84

بحث در مسئله مصرف کفاره اطعام بود. در این جلسه، استاد دام ظله، ابتدا، مطلبی تکمیلی برای مباحث اسوء حال یا احسن حال بودن و مصرف اطعام بودن یکی از دو عنوان فقیر و مسکین، و کفایت مد یا لزوم پرداخت مدین، و کفایت یا عدم کفایت اشباع را بیان می فرمایند، و سپس، مسئله مقدار مد را مورد بررسی قرار می دهند.

در تکمیل بحثی که سابقاً گذشت، مطلبی عرض کنم، درباره حالت افتراق مسکین و فقیر عرض شد که مرحوم شیخ در مبسوط قائل به اتحاد در معنا است، این در چند مسئله خلاف نیز آمده, ایشان تعبیری دارد که به نفع قائلین به اتحاد در حالت انفراد و افتراق است. ایشان در اثناء کتاب الظهار وارد بحث مطلق کفارات شده، مباحثی وجود دارد که اختصاص به باب ظهار ندارد و مربوط به همه کفارات است، در اینجا چند مسئله درباره کلی کفارات است که شامل مورد بحث و افطار عمدی در ماه مبارک رمضان نیز می باشد، در مسئله 68 از کتاب الظهار می گوید : «یجوز صرف الکفارة الی الصغار و الکبار اذا کانوا فقراء بلا خلاف»، یعنی بین المسلمین «و یجوز أن یطعمه ایاه«، اطعام بدون تملیک نیز جایز است، بعد می گوید در میان سنی ها شافعی گفته که اطعام کافی نیست و باید تملیک باشد، و ایشان می گوید اطعام نیز کافی است، «دلیلنا اجماع الفرقة و ایضاً قوله تعالی فاطعام ستین مسکیناً»، اصل موضوع را فقراء قرار داده و به آیه اعطاء به مسکین استدلال می کند. و در مسئله 69 می گوید : «اذا أعطی کفارته لمن ظاهره الفقر ثم بان له أنه غنی أجزئه»، این را تقریباً به انسداد صغیر استناد می کند و می گوید انسان غنا و فقر اشخاص را نمی داند، اگر قوانین بگوید برای غنی یا فقیر، یعنی به حسب ظواهر، «دلیلنا قوله تعالی فاطعام ستین مسکین». و در مسئله 73 می گوید : «یجوز للمرأة أن تعطی الکفارة لزوجها اذا کان فقیراً، دلیلنا قوله تعالی اطعام عشرة مساکین، و لم یفرق و هذا مسکین». ایشان در این مسائل نیز قائل به اتحاد شده و بلا خلاف بین مسلمین نیز تعبیر کرده، این مؤید کسانی است که قائل به اتحاد عنوان مسکین و فقیر در معنا در صورت انفراد شده اند، ولی به نظر مختار بر اساس مجموع کلمات و روایات، باید به نحو احتیاط وجوبی به مسکین اسوء حال از فقیر پرداخت شود.

ص: 85

عرض شد که درباره اینکه مد یا مدین باید پرداخت شود، در روایات در افطار عمدی ماه مبارک رمضان و غیر از آن یک نحوه اختلافی هست، روایات مربوط به کفاره غیر از افطار ماه مبارک رمضان را شاهد محکم نسبت به مسأله کفاره افطار ماه رمضان نمی دانم و درباره کفاره افطار ماه مبارک رمضان نیز به وسیله اختلاف مد و صاع در ازمنه مختلف جمعی بین الادله ارائه نمودم و گفتم که همان پانزده صاع و شصت مد (به حسب صاع و مد زمان صدور روایات) باید پرداخت شود. و همچنین عرض شد که چند نفر از بزرگان قائل به مدین شده اند، و عبارتی از مرحوم شیخ در خلاف نیز نقل کرده اند که دعوای اجماع نیز دارد و اشکال کرده اند که بعد از اینکه عده کثیری یا اکثر مخالف هستند، چگونه می توان دعوای اجماع کرد؟ ولی این نسبت دعوای اجماع به خلاف اشتباه است، متعلق اجماع غیر از مورد بحث است، ایشان درباره مقدار پرداخت به مستحق می گوید مدان است، و از ابو حنیفه یا شخص دیگری نقل می کند که در تمر و شعیر باید صاع پرداخت شود، و برای اینکه بیش از مدین لازم نیست، می گوید دلیلنا اجماع الفرقه، برای عقد سلبی و برای نفی مازاد (بیش از مدین لازم نیست)، به اجماع الفرقه استناد می کند، آقایان می گویند در مقابل این اختلاف که مد یا مدین است، برای مدین دعوای اجماع کرده است. و در جای دیگری درباره مقدار مد یا مدین که آیا اشیاء متفاوت هست یا نیست، می گوید اجماع فرقه هست که همه یکسان است، اینجا نیز برای تسویه بین اشیاء دعوای اجماع کرده است.

ص: 86

بحث دیگر این است که در اینجا اطعام ستین مسکین تعبیر شده، مرحوم شیخ در کتاب الظهار که به مناسبت در کلی کفارات ادعا می کند، ابتدا، در مسئله 62 کفاره دو مد را تثبیت می کند، می گوید : «یجب أن یدفع الی کل مسکین مدان، و المد رطلان و ربع بالعراقی فی سائر الکفارات»، سائر به معنای جمیع است، «دلیلنا اجماع الفرقة و أخبارهم»، این در مقابل ابو حنیفه است، در این که هر صاع چهار مد است، حرفی نیست، منتها در مقام مقایسه، مد یک رطل و ثلث یا رطلان است، اختلافی است، ابو حنیفه می گوید رطلان است و بسیاری از سنی ها می گویند یک رطل و ثلث است، در نتیجه، یک صاع را او هشت رطل می داند و دیگران دو ثلث این مقدار یعنی پنج رطل و ثلث می دانند. در مسئله دیگری می گوید لازم نیست این مدان را تملیک کند و اباحه برای اکل نیز کافی است، هر دو جور صحیح است، اما اباحه للاکل حتی در صورت اشباع به کمتر از مدان صحیح نیست، می گوید : «اذا أحضر ستین مسکیناً فأعطاهم ما یجب لهم من الطعام»، مقدار «ما یجب لهم من الطعام» را در سه مسئله قبل بیان کرده که برای هر نفر مدان است، «أو أطعمهم ایاه»، یعنی ما یجب لهم من الطعام را در اختیار آنها گذاشت، «سواء قال ملکت أو أعطیتکم، فانه یکون جائزاً علی کل حال اذا کانوا بالغین»، غیر بالغین مالک نمی شوند و صلاحیت قبض ندارند، «دلیلنا اجماع الفرقة». قبل از شهید اول به کسی که کفایت اشباع را گفته باشد، برخورد نکرده ام.

درباره اینکه مقدار مد چقدر است، آقایان معمولاً مد و صاع را بر اساس درهم و رطل محاسبه کرده اند و نتیجه خاصی گرفته اند که ما با آن موافق نیستیم, اثر این بحث در مقدار زکات فطره یا در مقدار مد و مدین در بحث ما ظاهر می شود. آنطور که در کتب مشتهر است، درهم بیست و یک چهلم مثقال صیرفی است, مثقال صیرفی بیست و چهار نخود است در مقابل مثقال شرعی که هیجده نخود است، در باب کر که هزار و دویست رطل است، بر این اساس حساب شده و به فکر افتاده اند که هزار و دویست رطلی که از باب وزن تعیین شده با قریب چهل و سه وجبی که با وجب تعیین شده که هر دو از نظر روایات ثابت است، چگونه توفیق حاصل کنیم، مرحوم صاحب جواهر تعبیری دارد که مناسب با شأن و جلالت ایشان نیست و مورد انتقاد همه واقع شده است. در مقدار کر بر حسب وجب برخی بر اساس روایات مطابق با قول مشهور سه وجب و نیم در سه وجب و نیم در سه وجب و نیم گفته اند، بنابراین کر قریب چهل و سه وجب می شود، و برخی سی و شش وجب گفته اند، و قمی ها بیست و هفت وجب گفته اند. شخصی کتاب نوشته و همه قمی های کتب رجال را استخراج کرده و می گوید اینطور نیست که می گویند مشهور چهل و سه وجب است و مشهور همان بیست و هفت وجب است، قمی ها اینطور قائل هستند. در حالی که مراد از قمی ها همه افراد اهل قم نیست، مراد یکی، دو نفر قمی مانند مرحوم علی بن بابویه و مرحوم صدوق هستند که در مختلف فتوای آنها را در این مسئله نقل می کند.

ص: 87

زمانی که در نجف بودم، به نظرم آمد که ممکن است اینگونه بین روایات جمع کنیم که حضرت در پاسخ سائلی فرموده اند سه وجب در سه وجب در سه وجب در پاسخ سائلی فرموده اند سه وجب در سه وجب در چهار وجب که سی و شش وجب می شود، و در پاسخ سائلی دیگر فرموده اند سه وجب و نیم در سه وجب و نیم در سه وجب و نیم، معمولاً سائلین وجب خود را مورد سؤال قرار می دهند و اختلاف در پاسخ ها به دلیل اختلاف در اندازه وجب سائلین بوده است، البته وجب به وجب متعارف حمل می شود ولی وجب متعارف هم مانند هر متعارف دیگری مانند قوی متعارف و قد متعارف و قدم متعارف قابل تشکیک است، منتها اگر حکم به طبیعت تعلق گرفته باشد، طبیعت با اقل افراد محقق می شود, اگر وجب را بیست سانت و نیم بگیریم با چهل و سه وجب تطبیق می کند، اگر بیست و دو سانتی متر بگیریم با سی و شش وجب تطبیق می کند و اگر بیست و چهار سانتی متر بگیریم با بیست و هفت وجب تطبیق می کند، همه اینها را می توان گفت و قابل جمع است، با حساب دقیق آب مقطر چهار درجه حرارت همینطور می شود، آب غیر مقطر فی الجمله تفاوتی دارد. عجیب این است که مرحوم آقای خوئی ملاک را سه وجب قرار داده و آن را با 1200 رطل مطابق دانسته می فرماید جربناه مراراً، چگونه ایشان می تواند اقل اشبار متعارف را مراراً تجربه کند؟ ایشان با وجب خودش که بزرگ بوده، وجب کرده و آن را معیار قرار داده و بیست و هفت وجب شده است، این محاسبه در آن زمان در نجف در ذهن من بود. شنیدم که سردار کابلی این مطلب را در جواهر دیده بود که چگونه هزار و دویست رطل را با چهل و سه وجب تطبیق بدهیم، و به دلیل اینکه در مسائل ولایت بسیار شدید بود، تعبیری که جواهر دارد، او را ناراحت کرده بود، حالا توسلی پیدا کرده بود و در رؤیا به او خبر می دهند که مشکل تو حل خواهد شد، فردای آن شب یکی از کسانی که حفاری می کرده و عتیقه ها را اخراج می کرده، می آید و در توبره او سکه های قدیمی بوده و از جمله سکه های زمان حضرت موسی بن جعفر علیه السلام و زمان صدور روایات بوده، آن سکه را وزن می کند و معلوم می شود که اینکه آقایان درهم را بیست و یک چهلم مثقال صیرفی قائل هستند درست نیست، درهم زمان معصوم بیشتر از این مقدار بوده و بالنتیجه 1200 رطل دقیقاً با چهل و سه وجب که دیگران گفته اند، تطبیق می کند، چون اساس محاسبه بر مبنای اندازه درهم بوده و آقایان درهم را کم گرفته اند، بنابر کتاب هائی که برخی از علماء امامیه درباره درهم و دنانیر نوشته اند و تحقیقاتی که مستشرقین درباره مسکوکات موزه های کشورها انجام داده اند و رساله نوشته اند، دراهم زمان معصومین علیهم السلام بیش از بیست و یک چهلم مثقال صیرفی است، به نظر مختار یک مد گندم حدود نهصد گرم می شود و بنابر نظر آقایان مقداری از یک چارک کمتر است، من تبریز ششصد و چهل مثقال صیرفی است، این آقایان صاع را ششصد و چهارده مثقال و ربع می دانند که مد ربع این می شود و مقداری از یک چارک کمتر است، اما به نظر مختار بیشتر از یک چارک است، این در مهریه و موارد فراوانی تفاوت می کند، در زکات و کفارات باید بیشتر از یک چارک حساب شود.

ص: 88

«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین»

موضوع بحث:کف_اره - شنبه 2 آبان ماه 88/08/02

بحث در مسئله مصرف کفاره اطعام بود. در این جلسه، استاد دام ظله، ابتدا، مسئله لزوم پرداخت گندم یا کفایت پرداخت هر نوع خوردنی، و سپس، مسئله پرداخت کفاره واحده به کمتر از شصت مسکین را مورد بررسی قرار می دهند.

«مصرف کفارة الاطعام، الفقراء اما باشباعهم و اما بالتسلیم الیهم کل واحد مداً و الاحوط مدان من حنطة أو شعیر أو ارز أو خبز أو نحو ذلک»، آیا اطعام به مسکین محدود به قسم خاصی از طعام است یا شامل همه اقسام آن است؟ ممکن است شبهه ای مطرح شود که چیزی غیر از گندم کافی نیست. کلمه طعام در لغت عرب مشترک بین خوردنی ها و خصوص گندم است، در مصباح المنیر می گوید طعام در نزد اهل حجاز مخصوص به گندم است، روایات نیز در حجاز صادر شده است، سابقاً دیده ام که در لغت هست که می گویند لیس عندی طعام و لا شعیر، مراد حنطة و لا شعیر است، حالا این مطلب مطرح می شود که بعد از اینکه لفظ طعام مشترک است، باید از اوامر به پرداخت طعام رفع اجمال شود، در بعضی روایات مقید به حنطه شده، با این مبین رفع اجمال می شود.

اگر این شبهه مطرح باشد، در مسئله جاری و کفاره افطار عمدی ماه مبارک رمضان مطرح نیست، حنطه درباره فدیه وارد شده، اینجا ممکن است بگوئیم که طعام مجمل است و مباحث دوران امر بین تعیین و تخییر مطرح می شود که بنابر قول به مواسعه، هر چه پرداخت شود، کفایت می کند، و بنابر قول به تعیین، خصوص حنطه باید پرداخت شود، اما در بحث جاری هیچ تردیدی نیست که طعام به معنای بر و حنطه نیست، به خاطر اینکه روایت صحیحه هست که پیامبر صلی الله علیه و آله به اعرابی که از افطار عمدی شکوه می کرد، دستور پرداخت خرما دادند، در خصوص اینجا روشن است و نیازی به اجرای اصول عملیه نیست.

ص: 89

در کتب سابق مطلبی در میان سنی ها مطرح است که اگر خصوص گندم نشد، حتماً باید به شکل حبوبات پرداخت شود یا به شکل آرد و نان نیز کفایت می کند؟ ظاهر قضیه این است که اگر از خصوص بر و حنطه تعدی کنیم، طعام شامل همه خوردنی ها است و برای تضییق دلیل لازم است که چنین دلیلی وجود ندارد. البته این تعبیر مرحوم آقای حکیم که می فرماید مراد از طعام مطلق خوردنی ها است و اراده خصوص گندم خلاف ظاهر است، درست نیست، چون بعد از اینکه اهل لغت تصریح دارند که به حسب ظواهر اطلاقات، طعام در اصطلاح حجازی ها و در زمان معصومین به معنای گندم است، اصطلاح اهل عراق که طعام را به خصوص گندم اطلاق نمی کنند و مرحوم آقای حکیم نیز از این دیار است، معیار نمی باشد. بله، مرحوم آقای حکیم فرمایش دیگری دارد که آن علی القاعده باید درست باشد، می فرماید گاهی از نظر توسعه و تضییق، معنای مشتقات کلمه غیر از معنای مشتق منه آن است، اگر طعام مخصوص به گندم شد، لزومی ندارد که اطعام به معنای گندم دادن باشد و شامل هر گونه خوردنی است.

گفتنی است که به نظر می رسد که این که صاع و مد را با وزن مشخصی تعیین کرده اند ظاهراً باید مربوط به گندم باشد که به طور متعارف ملاک اندازه گیری می باشد و گرنه نمی توان صاع و مد را در همه حبوبات یک اندازه مشخص دانست.

سؤال: در مغنی ابن قدامه آمده که ملاک تبدیل صاع به وزن گندم متوسط است.

جواب استاد _ مدظله _ : من مغنی ابن قدامه را ندیده ام ولی به حسب ظاهر حدس می زدم که باید محاسبه بر حسب گندم که محل ابتلاء است صورت گرفته باشد چون نوع اشخاص مقدار کیل را نمی دانسته اند مقدار وزن صاع و مد را بر حسب گندم حساب کرده اند.

ص: 90

«و لا یکفی فی کفارة واحدة اشباع شخص واحد مرتین أو أزید أو اعطائه مدین أو أزید بل لابد من ستین نفساً». اینکه کفاره واحده به کمتر از شصت مسکین پرداخت شود، علاوه بر اینکه خلاف اطلاق ادله اطعام ستین مسکین است و عمده نیز همین است، در روایت اسحاق بن عمار نیز این مطلب سؤال

شده و گفته شده که جایز نیست، می گوید : «سألت أبا ابراهیم علیه السلام عن اطعام عشرة مساکین أو اطعام ستین مسکیناً أ یجمع ذلک لانسان واحد یعطاه؟ قال لا و لکن یعطی انساناً انساناً کما قال الله تعالی».

و در صورت عدم وجدان شصت مسکین، همان شصت مد بین عدد میسور تقسیم می شود، منتها تعبیری هست که می گوید اگر می خواهد دو مد به فقیر پرداخت کند، دو روزه پرداخت کند، مرحوم آقای حکیم احتمال می دهد که این لزوم پرداخت دو روزه به ملاحظه اشباع و بر مبنای اشباع است، در حالی که این مطلب به اشباع ارتباطی ندارد، بلکه یکی از این دو جهت مراد است. یکی این است که در یک روز به یک فقیر بیشتر از مد ندهد, شاید مسکین دیگری یافت شود، و دوم این است که مد برای رفع احتیاجات روزانه فقیر باشد لذا در یک روز بیشتر از یک مد داده نشود, البته رفع احتیاجات روزانه حکمت حکم است نه علت آن, لذا مد را به فقیر تملیک می کنیم و او اختیار تصرف در آن را دارد، به هر حال با ملاحظه اینکه این بحث بنابر چه جهتی عنوان شده، معلوم می شود که ربطی به اشباع ندارد، در خلاف و مبسوط همین مسئله را عنوان کرده، در خلاف آمده که شافعی می گوید باید به شصت مسکین پرداخت شود و ابو حنیفه عند الاختیار تفصیل قائل است، عبارت خلاف این است : «قال ابو حنیفة ان أعطی مسکیناً واحداً کل یوم حق مسکین، فی ستین یوماً حق ستین مسکیناً أجزأه»، به یک فقیر در شصت روز شصت مد بپردازند، این به منزله این است که در یک روز به هر فقیر از شصت فقیر یک مد پرداخت شود، «و ان أعطی فی یوم واحد حق مسکینین لواحد لم یجزأ، و عندنا یجوز هذا مع عدم المساکین»، این حرف ابو حنیفه به نظر امامیه عند الاختیار نیست و عند العجز است، و بعد از ذکر دلیل مطلب می فرماید «ما اعتبرناه مجمع علی جوازه و ما قاله ابو حنیفه لا دلیل علی جوازه»، می فرماید احتیاط در این است که ما می گوئیم، به خاطر اینکه اجماع هست که عند عدم التمکن جایز است، اما برای حرف ابو حنیفه که عند الاختیار می گوید، دلیلی وجود ندارد. در مبسوط نیز هست اما شاید تعبیر آن ناقص باشد، اختلاف سنی ها را برای عاجز نقل می کند، با اینکه از خلاف استفاده می شود که برای متمکن بین شافعی و ابو حنیفه اختلاف هست، در مبسوط اول می گوید بلا خلاف باید شصت مسکین باشد و بعد می گوید : «فان لم یجدهم، جاز أن یکرر علیهم، و قال قوم یجوز أن یعطی ما لمسکین لواحد سواء کان فی یومین أو یوم و قال آخرون ان کان ذلک فی یوم واحد لم یجز و ان کان فی یومین جاز، و هکذا یجب أن نقول»، اینجا کلمه جواز تعبیر کرده، ولی نظیر اینکه درباره باری تعالی می گویند که رجحان مساوق با وجوب و ضرورت است، در اینجا نیز جواز مساوق با وجوب است، به خاطر اینکه فرض این است که متمکن نیست و روایات دلالت می کند که استغفار در مرحله آخر است، مراد از جواز که در اینجا هست، این است که عنوان کفاره لازم است، اگر عدد میسور نشد، لازم است مقدار مد بین عدد میسور از فقراء تقسیم شود.

ص: 91

بحث در دلیل مطلب است، مرحوم شیخ استدلال کرده که مجمع علی جوازه، عده ای از فقهاء دیگر نیز گفته اند، در بعضی از روایات نیز وارد شده اما درباره مورد بحث و افطار عمدی ماه مبارک رمضان نیست و در مانند کفاره یمین است که در آنجا حکم شده که اگر عدد فقراء میسور نشد، عدد مد در نظر گرفته شود، مرحوم آقای حکیم و بعضی دیگر حکم را با الغاء خصوصیت یا با عدم الفصل به افطار عمدی ماه مبارک رمضان تعدی کرده اند، اینها همه مشکل است، بعد از اینکه می بینیم در ابواب مختلف در اصل کفاره و مقدار آن فی الجمله تفاوت وجود دارد عرف بیان حکم را در یک باب از باب مثال نمی فهمد تا بتوان الغاء خصوصیت کرد، و عدم فصل را نیز نمی توانیم اثبات کنیم، و عدم قول به فصل کفایت نمی کند، قول به عدم الفصل است که معتبر است، که آن هم نیاز به فحص دارد مرحوم آقای حکیم عدم الفصل را ادعا کرده، اما این ادعاء دلیلی ندارد، حتی تنقیح مناط و کشف مناط عام و قانون اصطیادی از موارد مختلف نیز وجود ندارد، در موارد مختلف مقدار و نحوه کفاره مختلف است، منتها به نظر می رسد که در اینطور موارد که می گویند چیزی به فقراء برسد و بر عهده شخص نیز کفاره هست تا تنبیهی شده باشد، ذوق عرفی از تعدد مطلوب ابا ندارد، احتیاط در این است که مقدار شصت مد به عدد میسور از فقراء داده شود اما فتوا مشکل است.

«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین»

موضوع بحث:کف_اره - یکشنبه 3 آبان ماه 88/08/03

ص: 92

بحث در مسئله مصرف کفاره اطعام بود. در این جلسه، استاد دام ظله، ابتدا، مطلبی تکمیلی برای مسئله کفایت یا عدم کفایت اشباع در اطعام، و مسئله لزوم پرداخت گندم یا کفایت پرداخت هر نوع خوردنی را بیان می فرمایند، و در نهایت، در مسئله پرداخت کفاره واحده به کمتر از شصت مسکین، فرع اعطاء یا اشباع بیش از سهم یک نفر به فقیر چند سر عائله صغار و کبار را مورد بررسی قرار می دهند.

این مطلب را که عرض کردم قبل از شهید اول کسی را نیافتم که قائل به کفایت اشباع باشد، دیدم در وسیله مرحوم ابن حمزه هست، ایشان از علمای قرن ششم و معاصر مرحوم ابن ادریس است و شاید اندکی قبل از مرحوم ابن ادریس وفات کرده باشد، در وسیله می گوید : «أما الاطعام فلم یخلو اما یحضر المساکین و یطعمهم أو یعطیهم الطعام، و مقدار الاطعام ما یشبع، و ان أطعمهم دون ما یکفیهم، أثم، و ان زاد علی الکفایة فهو بالخیار من استرداد الفاضل و ترکه لهم، و ان أعطاهم الطعام لزمه لکل مسکین مدان حال السعة و الاختیار و مد حال الاضطرار»، این همان اختلافی است که عرض کردم عده ای مانند مرحوم شیخ قائل به مدان شده اند، ایشان نیز به همین قائل شده است، در اینجا کفایت اشباع را و لو به حد مد اعطائی نباشد، قائل شده است.

سؤال: این عبارت در کتاب الصوم وسیله آمده؟

(پاسخ استاد دام ظله) : خیر، در کتاب الصوم نیست, در کتاب الکفارات است، منتها این مطالب مبانی کلی کفاره است و به کفاره خاصی اختصاص ندارد.

ص: 93

منتها نظر مختار این بود که بین اعطاء تملیکی و اشباع جامعی خاص وجود ندارد که لفظ واحد هر دو را شامل شود، لذا استعمال لفظ اطعام و اراده هر دو معنا استعمال لفظ در اکثر از معنای واحد می شود، لذا از روایاتی که گفته فلان مقدار اطعام کند یا تصدق کند، نمی توانیم کفایت غیر از مقدار تعیین شده که مد است، را استفاده کنیم و بگوئیم اشباع نیز کافی است. مطلب دیگر اینکه اگر بگویند اطعام به معنای اعطاء شود، یا بگویند صدقه بدهید که در بعضی تعبیرات صدقه دادن است، ظاهر اعطاء تملیک است.

عرض شد که مراد از طعام هر گونه خوراکی است، حد اقل مراد از أطعمهم اعم است، در عروه پانزده حاشیه ای، سه نفر از آقایان به این متن حاشیه ای دارند که قبلاً در جائی به آن برخورد نکردم و جلد کفارات جواهر نیز در اختیار من نبود، مرحوم سید که تعبیر می کند حنطه یا شعیر یا ارز یا خبز کافی است، مرحوم آقای نائینی می فرماید: الاحوط / الاقتصار علی الحنطة او الدقیق او الخبز أو التمر بل لا یخلو عن قوة، نعم لو کان بالاشباع یجزی الطبیخ من الارز و غیره. به احتمال قوی مراد ایشان دقیق و خبز همین حنطه است. مرحوم آقای گلپایگانی نیز عین همین تعبیر را دارد منتها لا یخلو عن قوه را ندارد، از ایشان پرسیدم که این حاشیه را که می زدید، چه حاشیه هائی را مراجعه می کردید؟ ایشان می فرمود تا اوائل صلات، حاشیه مرحوم آقای شیخ عبد الکریم و مرحوم آقای سید ابو الحسن و مرحوم آقای نائینی را مراجعه می کردم، ولی بعد حاشیه مرحوم آقای بروجردی که چاپ شد، این را نیز مراجعه می کردم، به ذهن من می آمد که ایشان در کتاب الطهاره نیز از مرحوم آقای بروجردی متأثر است، از ایشان پرسیدم و ایشان فرمودند که بعد دوباره در قسمت های اول به حاشیه مرحوم آقای بروجردی مراجعه کردم. آقای آل یاسین نیز همان مطلب مرحوم آقای نائینی را با عبارتی دیگر دارد، می گوید: بل الاحوط الاقتصار علی التمر و البرّ و ما یتفرع منه از زمان مرحوم شیخ طوسی کسی را نیافتم که شعیر را کافی نداند، لحنی که در کلمات مانند خلاف و مبسوط هست، این است که در مسائل دیگر بین عامه و امامیه اختلاف هست اما اینکه شعیر کافی است، مورد اتفاق فریقین است، ولی این آقایان این احتیاط را دارند و مرحوم آقای نائینی لا یخلو عن قوه نیز دارد.

ص: 94

وجه این نظر آقایان روشن نیست، احتمال می دهم که مرحوم آقای نائینی از این جهت فرموده باشد که مصباح المنیر نوشته : «اهل الحجاز اذا اطلق الطعام یریدون به البر خاصة»، روایت نیز در حجاز صادر شده، در روایات فدیه نیز خصوص حنطه آمده، بگوئیم این روایات طعام ظهور در این ندارد که اوسع از حنطه باشد، منتها به دلیل اینکه درباره خصوص خرما روایت وارد شده، گفته اند که خرما و حنطه کفایت می کند، و به خاطر اینکه فتوا یا نیست یا نادر است، احتیاط کرده اند و مرحوم آقای نائینی لا یخلو عن قوه نیز فرموده، مثلاً گفته اند از مشابهات اینطور فهمیده می شود که اگر گفته شد که به فقیر و شخص محتاج گندم بپردازید، معمولاً احتیاج فقیر خوردن است، لذا آرد و نان نیز کافی است.

به نظر می رسد که علاوه بر اینکه این فرمایش خلاف مشهور یا خلاف اجماع هست، می توان گفت که اولاً، تعبیر تصدق عام است و همه خوراکی ها مصداق برای تصدق هست و روایات طعام از باب اظهر مصادیق است و آقایان نیز از خصوصیت آن رفع ید کرده اند و گفته اند آن افضل است. و ثانیاً، مرحوم آقای حکیم می فرماید اگر در طعام معنای خاصی قائل شدیم، در اطعام این معنای خاص نیست و از نظر توسعه و تضییق ملازمه ای بین معنای مشتق منه و معنای مشتقات نیست، اطعام اوسع است، و همین که بین عامه و امامیه در بعضی از فروع مسئله اختلاف هست و درباره این جهت کفایت شعیر اختلافی نیست، می توان گفت مطلق طعام کفایت می کند، آیه قرآن که می فرماید «فلینظر الانسان الی طعامه»، بعید است که به معنای الی حنطته باشد، احتمال می دهم این که مصباح المنیر دارد، منافات نداشته باشد، بعد از اینکه در آیات قرآن به معنای حنطه نیست، ممکن است اطلاق اهل حجاز در زمان مصباح المنیر به معنای بر باشد اما در زمان نزول وحی و زمان امام صادق علیه السلام اعم باشد. به نظر می رسد که باید همان را گفت که مشهور یا مجمع علیه است که هر گونه خوردنی کفایت می کند.

ص: 95

مرحوم سید فرمود که باید به شصت مسکین پرداخت شود و کمتر از این عدد کفایت نمی کند، اما این که در بعضی از روایات آمده که اگر عدد میسور نبود، شصت مد بین عدد میسور تقسیم شود، در عروه ذکر نشده است.

«نعم اذا کان للفقیر عیال متعددون و لو کانوا اطفالاً صغاراً، یجوز اعطائه بعدد الجمیع لکل واحد مداً»، مرحوم سید می فرماید گاهی ممکن است به یک نفر بیش از سهم یک نفر اعطاء شود و آن در جائی است که شخص فقیر چند نفر عائله و نان خور داشته باشد. اینجا مطلبی توضیح داده نشده و به وضوح واگذار شده، و آن این است که صرف سرپرست بودن مجوز کفایت این مطلب نیست، قبض سرپرستی که نسبت به کبار وکالت و نسبت به صغار ولایت داشته باشد، به منزله قبض آنها است، در این مسئله فرقی بین صغیر و کبیر نیست، باید تملیک شصت فقیر بشود و بچه نیز فقیر است و آن را به وسیله قبض ولی ملک بچه فقیر می کند.

منتها مطلبی که اینجا عنوان نکرده و شراح عنوان می کنند، این است که اگر تملیک نیست و اشباع است، حالا کفایت اشباع را در اینجا قبول نکنیم، بالاخره در باب یمین یقینی است که اشباع کافی است و در بعضی موارد قطعی است که اشباع نیز هست، اشباع کبار اشکالی ندارد، بحث در اشباع صغار است، از بعضی از کتب و روایات استفاده می شود که هر دو صغیر یک نفر حساب می شود، منتها آن روایات در مورد خصوص بحث جاری نیست و به خاطر اینکه در اینجا الغاء خصوصیت و عدم الفصل را نمی توانیم بگوئیم، دلیلی برای این مطلب در بحث جاری نیست.

ص: 96

مرحوم آقای خوئی اینگونه استدلال می کند که ماده اطعام از طعم به معنای شبع گرفته شده، در نتیجه در اطعام، اشباع درج شده است. این را می خواهم عرض کنم که معمولاً چیزی که ماده و هیئتی دارد و از آن اخذ می شود، هیئاتی که می آید، ماده به نحو حکمت ملاحظه می شود و به نحو علت نیست که هر جا این نشد، آن نیز نیست، به ملاحظه سیر شدن لغتی جعل می شود اما حکم دائر مدار آن نیست، آقایان می گویند در وجه تسمیه اطراد لازم نیست، ایشان وجه تسمیه را به نحو علت گرفته است. حالا ایشان قطعاً تعبیر می کند، می گوید سیر کردن از سیر کردن بچه سه ساله قطعاً انصراف دارد، در حالی که چنین قطعی برای انصراف نیست. معروف است که پدر حاج میرزا حسین، حاج میرزا خلیل اول طبیب نبوده, بلکه مثلاً گل گاوزبانی به کسی توصیه می کرده، در جنگ ایران و روس، از روس ها اسیر گرفته بودند و حاج میرزا خلیل با دوست خود در مدرسه دار الشفاء حجره داشته، قحطی بوده و با سختی نانی به دست می آورد, در راه به زنی روسی برخورد می کند که بچه ای همراه او بوده که رنگ به چهره نداشته و آن زن می گوید اینها چگونه مسلمان هائی هستند که اسیر می گیرند و گرسنه می گذارند و او آن نان را به آن زن می دهد و دست خالی به حجره بازمی گردد، همانطور که با گرسنگی در حجره دراز کشیده که حالا مرگش کی می رسد، زنی از خاندان فتحعلی شاه فانوس به دست در پی طبیب وارد حجره می شود و دوست حاج میرزا خلیل به امید اینکه لقمه نانی به آنها برسد، می گوید اینجا طبیبی هست و حاج میرزا خلیل را معرفی می کند و او با اینکه طبیب نبوده، دستوری می دهد و آن مریض شفا می یابد بعد از آن یک مجموعه پر از غذا به همراه اشرفی برای آنها می آورند. حاج میرزا خلیل بعد از این واقعه طبیبی بزرگ می شود که مداواهای وی ردخور نداشته است، این اثر همان کار خیری است که علی رغم احتیاج شدید نزدیک به مرگ، بچه گرسنه ای را سیر کرد.

ص: 97

«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین»

موضوع بحث:کف_اره - دوشنبه 4 آبان ماه 88/08/04

از این جلسه، بررسی جواز و عدم جواز سفر در ماه مبارک رمضان آغاز می شود، استاد _ مدظله _ ابتدا، استدلال مرحوم آقای خوئی به آیه شریفه را نقل و نقد می کنند، و سپس، برخی روایات مسئله را نقل می فرمایند.

«یجوز السفر فی شهر رمضان لا لعذر و حاجة بل و لو کان للفرار من الصوم لکنه مکروه». مشهور بین امامیه این است که اختیاراً سفر در ماه مبارک رمضان اشکالی ندارد، مرحوم ابی الصلاح حلبی در کافی می گوید که اختیاراً جایز نیست، مرحوم آقای حکیم اینجا بحث کرده اما بحث ایشان مقداری اجمال دارد، مرحوم آقای خوئی روشن تر بحث کرده و ما مطابق بحث ایشان مسئله را مورد بررسی قرار می دهیم.

مرحوم آقای خوئی می فرماید درباره جواز یا حرمت مسافرت، باید ببینیم که از نظر آیه شریفه و روایات چه باید بگوئیم، آیه شریفه بعد از اینکه روزه را واجب می کند، می فرماید : «و من کان مریضاً أو علی سفر فعدة من أیام اخر و علی الذین یطیقونه فدیة»، در این آیه معذورین سه دسته شده اند و بر عاجز به کلی چیزی نیست، (ایشان اینجا مراد از و علی الذین یطیقونه کسانی می دانند که اصلاً قدرت بر صیام ندارند و ما با این معنا، نمی توانیم موافقت کنیم و این را بعداً بحث می کنیم) ایشان می فرماید از این تقسیم در آیه معلوم می شود که موضوع وجوب قید دارد و آن این است که اگر کسی از این عناوین مذکوره نبود، واجب است که روزه بگیرد، پس، موضوع کسی است که مسافر نباشد، آقایان به تبع مرحوم آقای نائینی می فرمایند موضوعات به منزله شرط برای محمولات است، یعنی باید مفروض الوجود باشد تا حکم تعلق بگیرد، وقتی که مسافر نبودن را مفروض الوجود فرض کردیم، قهراً تحصیل آن واجب نیست، شرط در واجب مشروط وجوب تحصیل ندارد. بعد درباره روایات و جمع بین آنها بحث می کند.

ص: 98

اینکه ایشان می فرماید تحصیل شرط در واجب مشروط واجب نیست، با این تعبیر که اینجا شده، یا مسامحه در تعبیر و یا اشکال در تقریر است، ایشان بعد از تمثیل به المستطیع یحج برای واجب مشروط می فرماید: «فلا یجب التصدی لتحصیله لعدم وجوب تحصیل شرط الوجوب»، بعد می فرماید : «و علیه فیجوز للحاضر السفر و لا یجب علی المسافر الحضر لعدم وجوب تحصیل شرط التکلیف لا حدوثاً و لا بقاءاً، فلو کنا نحن و الایة المبارکة لقلنا بجواز السفر فی شهر رمضان و لو لغیر حاجة لان الواجب مشروط و لا یجب تحصیل الشرط کما عرفت». این فرمایش اشکال روشنی دارد، یکی از شاگردان مرحوم آقای شیخ عبد الکریم حائری می گفت که ایشان در درس فرمود که مقدمه واجب نمی تواند حرام شود، مرحوم آقای سید محمد تقی خوانساری اشکال کرد که توبه واجب است و مقدمه آن که معصیت است، حرام است، و شاگردان خندیدند. خنده شاگردان نشانه بجا بودن این نقض تلقی شد. من به ناقل گفتم که این چه نقضی است که ایشان کرده، آن که مورد بحث مرحوم آقای حاج شیخ بود، مقدمه واجب مطلق است که نمی تواند حرام باشد، به خاطر اینکه شخص در واجب مطلق در مقام تحصیل واجب مطلق آمده و حرام در مقام ردع از آن است، بعث به شی ء در مقدمه آن نیز اراده ایجاد می کند پس باید به مقدمه هم بعث شده باشد و هم ردع, و این دو با هم متناقض است، اما توبه واجب مشروط است، ان عصیت فتب، مقدمه واجب مشروط می تواند حرام باشد مثلاً گفته می شود اگر کسی را کشتید، او را دفن کنید با این که کشتن حرام است، شرط همه کفارات فعل حرام است چون کفارات واجب مشروط هستند، مقدمات واجب مشروط می تواند احکام خمسه داشته باشد. اولاً، اینکه بگوئیم مقدمه در واجب مشروط باید واجب باشد یا واجب نباشد، این هر دو اشکال دارد، اینطور نیست که مرحوم آقای خوئی می فرماید به دلیل اینکه واجب مشروط است، مقدمه آن باید جایز باشد، در حج واجب از بیست و چند چیز به نحو واجب مشروط به حج بجا آوردن، باید اجتناب شود، مرحوم آقای خوئی به جای اینکه بفرماید مقتضای آیه شریفه جواز سفر است، باید مثلاً می فرمود اگر فقط آیه قرآن بود، دلیلی بر حرمت سفر نداشتیم لذا با اصل حکم به جواز می کردیم, به خاطر اینکه حرمت را باید دلیل اثبات کند و در صورت عدم دلیل، مقتضای اصل جواز است. ثانیاً، ممکن است بگوئیم که از آیه واجب مشروط استفاده نمی شود بلکه اطلاق آیه اقتضاء می کند که صیام شهر رمضان واجب مطلق است، کسی که به چیزی مأمور شد، باید آن را با شرائطی که دارد، انجام دهد، می گوید کسی که ماه مبارک رمضان را درک کرده، وظیفه دارد که روزه بگیرد، و از آنجا که روزه در سفر صحیح نیست، وظیفه دارد که مقیم شود و روزه بگیرد، اگر این وظیفه را انجام نداد و به سفر رفت، در سفر روزه نگیرد و در عدة من أیام اخر روزه بگیرد، نظیر اینکه برای کسی که در حال اختیار یا اضطرار فاقد آب می شود، تیمم تشریع شده، نتیجه تشریع تیمم جواز از دست دادن آب اختیاراً نیست، پس، ممکن است بگوئیم که ظاهر آیه حرمت سفر است، در یکی، دو روایت نیز برای عدم مسافرت به همین آیه استدلال شده، و بر فرض که آیه از این ناحیه ساکت باشد، دیگر این را نمی توانیم بگوئیم که از آیه می فهمیم که به دلیل اینکه واجب مشروط است، تحصیل شرط آن واجب نیست.

ص: 99

اما روایات، صحیحه حلبی : «عن الرجل یدخل شهر رمضان و هو مقیم لا یرید براحاً» قصد مسافرت ندارد، «ثم یبدو له بعد ما یدخل شهر رمضان أن یسافر، فسکت فسألته غیر مرة»، این باید مراجعه شود که سنی ها چه می گویند که حضرت نمی خواستند پاسخ دهند، «فقال یقیم أفضل الا أن تکون له حاجة لابد له من الخروج فیها أو یتخوف علی ماله»، کلمه افضل کالصریح در این است که در غیر حاجت، اقامه تعین ندارد.

«صحیحة محمد بن مسلم عن الرجل یعرض له السفر فی شهر رمضان و هو مقیم و قد مضی منه أیام، فقال لا بأس به أن یسافر و یفطر و لا یصوم». این روایت به قوت روایت قبلی نیست چون ممکن است کسی مراد از «یعرض» را صورت حاجت به سفر بداند, ولی دلیلی بر این تفسیر نیست و روایات ظاهر در جواز سفر ولو بدون حاجت است.

در مقابل، روایات دیگری هست که از مسافرت نهی کرده، «أبی بصیر قال سألت أبا عبد الله علیه السلام عن الخروج اذا دخل شهر رمضان فقال لا الا فی ما اخبرک به، خروج الی مکة أو غزو فی سبیل الله أو مال تخاف هلاکه أو أخ تخاف هلاکه». مرحوم آقای خوئی می فرماید از این روایت صحیحه تعبیر شده، اما این حدیث ضعیف است، به خاطر اینکه علی بن ابی حمزه در سند آن واقع شده که از مؤسسین واقفیه است و برای خاطر پول مذهب ایجاد کرده است. ولی همانطور که سابقاً گفته ام، از مجموع معاشرت هائی که اجلاء روات با او داشتند و اکثار روایاتی که از او شده، استفاده می شود که قبل اینکه در امتحان ثروت هنگفتی که در اختیار او قرار گرفته بود، بلغزد، شخص مورد قبولی بوده است. مرحوم سید عبد المجید گروسی یکی از شاگردان مبرز مرحوم میرزای شیرازی است که نبوغ علمی و عقلی و بیانی داشته و در سلوک نیز دارای مقاماتی بوده، شنیدم که کسی به منزل ایشان می رود و ایشان می گوید آمدی و وضع من را به هم زدی، من با یارو (نفس) مصاحبه می کردم و می گفتم اگر صد تومان به تو بدهند، شهادت ناحق می دهی، گفت نمی دهم، همینطور مبلغ را بالا بردم و او می گفت شهادت ناحق نمی دهم، به ده هزار تومان که رسیدم، مدتی متوقف شده بود و شما آمدی و معلوم نشد چه جوابی می خواست بدهد. ملاک عدالت این نیست که شخص ملکه اجتناب از محرمات در این گونه امتحانات سخت را داشته باشد, لذا اگر کسی در این مراحل لغزید کشف شود که ملکه عدالت نداشته است, افراد غیر معصوم ممکن است در این مراحل بلغزند, لذا علی بن ابی حمزه قبل از وقف عادل و ثقه بوده و به نظر ما, بزرگان از او در ایام استقامت اخذ روایات کرده اند, لذا روایات او را باید صحیحه دانست.

ص: 100

«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین»

موضوع بحث:کف_اره - سه شنبه 5 آبان ماه 88/08/05

بحث در مسئله سفر در ماه مبارک رمضان بود. در این جلسه، استاد دام ظله، ابتدا، نقد استدلال مرحوم آقای خوئی به آیه شریفه را پی می گیرند، و سپس، روایات مسئله را نقل و بررسی می فرمایند.

عرض شد که مقدمات واجب مشروط احکام خمسه می تواند داشته باشد و فرض وجود قرینه نمی شود که فعل مفروض الوجود جایز باشد، محدوده فرض به مفروض آن بستگی دارد، اگر مفروض به اقسام مختلف تقسیم نشود، دایره فرض آن نیز محدود است، و اگر مفروض به اقسام مختلف تقسیم شود، صرف فرض وجود کردن و حکمی بر آن حمل کردن، علامت جواز آن شی ء مفروض نیست، آیه شریفه «من کان منکم مریضاً أو علی سفر»، مریض و مسافر بودن را فرض وجود کرده و بر آنها حکمی بار کرده، اگر قرینه از خارج نباشد، فرض وجود دلیل بر فرض جواز نیست تا بگوئیم شخص می تواند اختیاراً خود را مریض کند یا به سفر رود.

اما این ی آیه که می فرماید : «من شهد منکم الشهر فلیصمه»، آنطور که مفسرین گفته اند و به حسب ظاهر نیز همین فهمیده می شود، به این معنا است که شخصی که ماه مبارک رمضان را درک کند، وظیفه روزه گرفتن دارد، قید درک در وطن ندارد. ممکن است کسی اینطور بگوید که کسی تخیل نمی کند که بدون درک ماه مبارک رمضان، روزه این ماه واجب باشد، این نیاز به گفتن ندارد، اینکه در آیه این مطلب آمده، قرینه بر این است که مراد اصل الدرک نیست و درک در وطن است. ولی در آیه، چنین قرینیتی وجود ندارد، به خاطر اینکه این شرط برای مفهوم قضیه و عقد سلبی نیامده که اگر شخص ماه رمضان را درک نکرد، حکم وجوب ندارد، این گفتن ندارد، گاهی ذکر شرط برای این است که اطلاق منطوق روشن شود، مثلاً می گویند اگر قدرت استنقاذ داشتید، غریق را نجات دهید و اگر نجات ندهید، گرفتار عذاب آخرت می شوید، قید قدرت داشتن برای اثبات مفهوم و عقد سلبی نیست که اگر قدرت نداشتید، گرفتار عذاب آخرت نمی شوید، این روشن است و نیازی به گفتن ندارد، بلکه برای عقد اثباتی قضیه است، اگر قید قدرت داشتن در عقد اثباتی نیز نمی آمد، مطلب فهمیده می شد، اما آمدن این قید اشاره به این است که تخیل نشود که قیودی مانند سن و سال خاصی برای این تکلیف هست، این برای تأکید بر این است که بیش از قدرت چیز دیگری معتبر نیست، محمول و جزا بر این شرط بار می شود بدون قید زائد, این گونه استعمال جمله شرطیه استعمال طبیعی است، در اینجا می خواهد بگوید که اگر کسی ماه مبارک رمضان را درک کرد، وظیفه او این است که روزه بگیرد و نگوید که تازه مکلف شده ام یا سن من به چهل سال نرسیده، این به حسب استعمالات عرفی تأکید برای این است که برای شاهد شهر به طور کلی روزه واجب است، لذا به نظر مختار، اطلاق «من شهد منکم الشهر» دلالت می کند که وظیفه روزه گرفتن است و بعداً بیان می کند که شرائط صحت روزه این است که مریض و مسافر و حرجی نباشد، پس، اگر شخص مریض بتواند خود را معالجه کند، باید معالجه کند، و شخصی که روزه در شهری برای او حرجی است و می تواند به منطقه ای برود و بعضی از مقدمات را تغییر دهد که روزه برای او حرجی نباشد، باید نقل مکان کند و مقدمات روزه گرفتن را فراهم کند و روزه را بگیرد، به خاطر اینکه شخص موظف است روزه صحیح بگیرد و روزه صحیح نیز این است که بدون مرض مضر و مسافرت و حرج انجام دهد، بر این اساس، وظیفه دارد که از مسافرت صرف نظر کند تا صائم باشد، این به حسب اطلاق این ی آیه است.

ص: 101

حالا روایات مسئله را بررسی کنیم، در جامع الاحادیث، باب سیزدهم، فضل المقام بالمدینة، «الخصال فی حدیث الاربعمائة عن علی علیه السلام لیس للعبد أن یخرج فی سفر اذا حضر شهر رمضان لقول الله عز و جل فمن شهد منکم الشهر فلیصمه»، در سند حدیث اربعمائه قاسم بن یحیی بن حسن بن راشد هست، اما اکثار روایت اجلاء مانند احمد بن محمد بن عیسی از قاسم علامت اعتماد و اعتبار است و کسی هم او را تضعیف نیز نکرده است.

سؤال: غالب احادیث قاسم بن یحیی را محمد بن عیسی عبیدی و احمد بن محمد بن خالد برقی نقل کرده اند که روایت آنها دلیل بر وثاقت مروی عنه نیست؟ چون محمد بن عیسی عبیدی در وثاقتش اختلاف است احمد بن محمد بن خالد هم «یروی عن الضعفاء» می باشد.

پاسخ استاد _ مدظله _ : محمد بن عیسی عبیدی بسیار معتبر است درباره او گفته اند: من مثل أبی جعفر محمد بن عیسی, یا لیس فی اقرانه مثله, اکثار روایت محمد بن عیسی هم دلیل بر اعتبار قاسم بن یحیی است, البته احمد برقی مشرب وسیع داشته, ولی روایت وی دلیل بر ضعف مروی عنه نیست دلیل بر قوت هم نیست, ولی اکثار روایت احمد بن محمد بن عیسی علامت قوت مروی عنه است.

«علی بن أسباط عن رجل عن أبی عبد الله علیه السلام قال اذا دخل شهر رمضان فلله فیه شرط»، شرط به معنای الزام یا التزام است، «قال الله تعالی فمن شهد منکم الشهر فلیصمه، فلیس للرجل اذا دخل شهر رمضان أن یخرج الا فی حج أو عمرة أو مال یخاف تلفه أو أخ یخاف هلاکه و لیس له أن یخرج فی اتلاف مال أخیه»، حالا صرف اینکه اجازه داده شد، سوء استفاده نشود، «فاذا مضت لیلة ثلاثة و عشرین فلیخرج حیث شاء».

ص: 102

«تفسیر العیاشی» از تفاسیر بسیار خوب است که احادیثی با متنی قوی دارد اما متأسفانه نسخه اصلی آن در دست نیست، چند حدیث از احادیث آن را با سند در شواهد التنزیل پیدا کردم و بقیه مرسل و ناقص است و برای تأیید خوب است «عن الصباح بن سیابة قال قلت لابی عبد الله علیه السلام ان ابن أبی یعفور أمرنی أن أسألک عن مسائل، فقال و ما هی؟ قال یقول لک اذا دخل شهر رمضان و أنا فی منزلی أ لی أن اسافر؟ قال ان الله یقول فمن شهد منکم الشهر فلیصمه فمن دخل علیه شهر رمضان و هو فی أهله فلیس له أن یسافر الا لحج أو لعمرة أو فی طلب مال یخاف تلفه».

«محمد بن علی بن محبوب عن علی بن السندی عن حماد بن عیسی عن الحسین بن المختار عن أبی عبد الله علیه السلام قال لا تخرج فی رمضان الا للحج أو العمرة أو مال تخاف علیه الفوت أو لزرع یحین حصاده». حسین بن مختار توثیق شده است، علی بن فضال که قول او بسیار معتبر است، او را توثیق می کند، گرچه ناقل از او ابن عقده است که زیدی است اما ابن عقده از حفاظ مورد قبول و معتبری است، مرحوم شیخ مفید حکم به وثاقت حسین بن مختار کرده، مرحوم نجاشی می گوید: کتاب او را جماعتی که یکی از آنها حماد بن عیسی است، نقل می کنند، متعارف محدثین رسم نداشتند که از ضعفاء کتاب نقل کنند، نقل کتاب به وسیله جماعتی از محدثین علامت اعتماد به مؤلف است، و ظاهراً او امامی مذهب بوده چون مرحوم نجاشی با اینکه ملتزم است که اگر کسی واقفی باشد، بگوید که واقفی است اما درباره او نگفته، و مرحوم شیخ نیز در فهرست نگفته، فقط مرحوم شیخ در رجال می گوید واقفی است، معمولاً در رجال که واقفی نوشته اند و دیگران نگفته اند، منشأ آن این است که در اوائل وقف به طور وحشتناک رواج یافت و بسیاری واقفی شدند و بعد، از وقف برگشتند, بزرگان هم در هنگام وقف از راویان اخذ حدیث نمی کرده اند و مانند نجاشی هم وقف بدوی را ذکر نمی کنند، حسین بن مختار وقف مشکل ساز نداشته، لذا از ناحیه وی اشکالی در سند نیست.

ص: 103

علی بن سندی در سند مورد بحث است، درباره علی بن سندی به عنوان علی بن سندی توثیق خاصی نیست، اما بحث این است که علی بن سندی همان علی بن اسماعیل است، مرحوم کشی از نصر بن صباح نقل می کند که لقب اسماعیل پدر علی سندی بوده و او را توثیق کرده، مسمای هر دو اسم یک نفر است، مرحوم وحید بهبهانی و مرحوم صاحب جامع الروات نیز متحد می دانند، منتها مرحوم صاحب جامع الروات می گوید اگر حرف نصر بن صباح را به دلیل عدم توثیق و غالی بودن نپذیریم، اشتراک در مشایخ و تلامذه قرینه وحدت است و کلام نصر را تأیید می کند، و بعد می گوید صفار و محمد بن احمد بن یحیی از علی بن سندی و از علی بن اسماعیل به کثرت نقل می کنند، و علی بن سندی و علی بن اسماعیل از پنج نفر نقل می کنند که مرحوم آقای خوئی اسامی آنها را نقل کرده، گفته اند اتحاد راوی و مروی عنه قرینه برای مطلبی است که نصر گفته است.

مرحوم آقای خوئی می فرماید که درست است که در بعضی از روات از نظر استاد و شاگرد اشتراک وجود دارد، اما به عنوان علی بن سندی و علی بن اسماعیل در اکثر روات اختلاف دارند و به همین جهت نمی توانیم متحد بدانیم، این نظیر این است که بگوئیم به دلیل اتحاد در بسیاری از مشایخ و تلامیذ، مسمای زراره و محمد بن مسلم یکی است، اگر راوی و مروی عنه دو اسم و تعداد آنها یکی باشد، اینجا بسیار بعید است که مسمای دو اسم دو نفر باشد، اگر در این صورت کسی گفته باشد که لقب پدر علی بن اسماعیل, سندی است، این را می توان پذیرفت، اما اینجا اینطور نیست و در اکثریت اختلاف وجود دارد. بعد می فرماید بلکه می توانیم بگوئیم که طبقه علی بن اسماعیل متأخر از طبقه علی بن سندی است، به خاطر اینکه از علی بن اسماعیل سعد بن عبد الله که متأخر است، و همچنین محمد بن یحیی العطار که متأخرتر از سعد است، نقل می کند، می خواهد بفرماید که طبقه علی بن اسماعیل نیز متأخر است، منتها گاهی بعضی از طبقات متأخر با مشایخ خود و یا با همطبقه مشایخ خود در بعضی از روات اتحاد پیدا می کنند، من با مرحوم بروجردی در آقای حاج شیخ آقا بزرگ متحد هستیم و هر دو از ایشان اجازه روایتی داریم اما طبقه ما مختلف است، مرحوم آقای خوئی تمایل پیدا کرده که طبقه او نیز متأخر باشد.

ص: 104

اصل اینکه ممکن است دو نفر باشند و اینطور اتحادها دلیل نیست، مطلب درستی است، منتها مناقشات جزئی هست، اینکه ایشان می فرماید از جهت مشایخ، اکثریت اختلاف وجود دارد، اینطور نیست، از نظر مشایخ در شش نفر متحد و در پنج نفر مختلف هستند، مرحوم آقای خوئی که آنطور تعبیر کرده، دو مورد از آن محل اشکال بوده ؛ یکی این است که ایشان علی بن اسماعیل میثمی را با علی بن اسماعیل بن عیسی که مورد بحث ما است خلط کرده، ایشان شاهد آورده که علی بن اسماعیل از پنج نفر نقل کرده که علی بن سندی از این پنج نفر نقل نکرده، یکی از آنها حسن بن محبوب است، علی بن اسماعیل از حسن بن محبوب نقل کرده اما علی بن سندی نقل نمی کند. این اشتباه است، علی بن اسماعیل که از حسن بن محبوب نقل می کند، غیر از کسی است که محل بحث است که با علی بن سندی متحد هست یا نیست، راوی از حسن بن محبوب علی بن اسماعیل میثمی است، تهذیب کلمه المیثمی را نیاورده و استبصار آورده و اول سند قرار داده است. دوم، احمد بن النضر است که می گوید: تنها علی بن اسماعیل از او نقل کرده، احمد بن النضر از مشایخ مشترک بین این دو است، علی بن سندی از او در خصال مرحوم صدوق، و از علی بن اسماعیل در کتب اربعه نقل کرده است، سه نفر از مشایخ مختص علی بن اسماعیل و دو نفر از مشایخ مختص علی بن سندی که مجموعاً پنج نفر می شوند، و اینکه ایشان متحدها را پنج نفر ذکر کرده بود، احمد بن النضر نیز از مشایخ مشترک این دو می شود و مجموعاً شش نفر می شوند، از نظر مشایخ اکثریت با مشایخ مشترک است. بله، از نظر تلامیذ، دو نفر راوی مشترک و پنج نفر راوی مختص هست. بعد از اینکه فی الجمله از نظر استاد و شاگرد اختلافاتی هست، این که دلیل نیست، حرف درستی است. اما اینکه ایشان به دلیل تأخر وفاة سعد بن عبدالله از صفار, طبقه علی بن اسماعیل را متأخر از علی بن السندی دانسته اند صحیح نیست چون درست است که وفات سعد بن عبد الله در حدود سنه سیصد است و از صفار ده سال عقب تر وفات کرده، اما این دو در یک طبقه هستند، لذا این امر این شاهد بر تأخر طبقه علی بن اسماعیل نیست.

ص: 105

ایشان در ادامه برای تأخر طبقه علی بن اسماعیل با این عبارت استدلال کرده اند: «و روی عنه محمد بن یحیی العطار, المتأخر عن سعد بن عبدالله, فان ابنه احمد یروی عنه کثیراً, و قد روی عنه ابن ابی الجید سنة 356, فلا مناص من ان یکون موت محمد بن یحیی بعد الثلاثمائة» در تعبیر «قد روی عنه ابن ابی الجید» مسامحه رخ داده و مراد این است که ابن ابی جید از احمد بن محمد بن یحیی عطار در سال 356 تحمل حدیث کرده نه این که در این سال از او روایت کرده است.

به هر حال این که احمد بن محمد بن یحیی عطار در سال 356 روایت نقل کرده دلیل بر این نیست که استادش یعنی محمد بن یحیی عطار پس از سیصد زنده بوده, ما از آقای حجت که قریب شصت سال قبل مرحوم شده, مطلب نقل می کنیم.

به هر حال اثبات اتحاد علی بن اسماعیل و علی بن السندی با عنایت به مشایخ و رواة مشکل است, البته درباره وثاقت این راوی مطلبی آقایان گفته اند که من با آن موافق هستم و مرحوم آقای خوئی موافق نیست، گفته اند که علی بن سندی و علی بن اسماعیل بن عیسی از مشایخ محمد بن احمد بن یحیی، صاحب نوادر الحکمه هستند، و مرحوم صدوق و استاد ایشان مرحوم ابن ولید و مرحوم ابن نوح که اسانید کتاب نوادر را بررسی کرده اند و گفته اند عده ای قابل اعتماد نیستند، اینها را استثناء نکرده اند، این امر علامت این است که ثقه می دانند و همین برای اعتبار راوی کافی است.

ص: 106

«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین»

موضوع بحث:کف_اره - چهارشنبه 6 آبان ماه 88/08/06

بحث در مسئله سفر در ماه مبارک رمضان بود. در این جلسه، استاد دام ظله، بحث سندی و متنی روایات مسئله را پی می گیرند، و سپس، جمع بین روایات را بررسی می نمایند.

درباره علی بن سندی در نوشتجاتی که دارم، اتحاد علی بن سندی و علی بن اسماعیل بن عیسی را اختیار نموده ام، این مطلب را بعد از تکمیل بعداً عرض می کنم.

«عدة من أصحابنا عن أحمد بن محمد عن الحسین بن سعید عن القاسم بن محمد عن علی بن أبی حمزه عن أبی بصیر قال سألت أبا عبد الله علیه السلام عن الخروج اذا دخل شهر رمضان، فقال لا الا فی ما اخبرک به ؛ خروج الی مکة أو غزو فی سبیل الله أو مال یخاف هلاکه أو أخ یخاف هلاکه، انه لیس أخ من الاب و الام». ظاهر روایت این است که سفر در غیر موارد استثناء جایز نیست، البته می توان گفت که مراد از نهی این است که فضیلتی ندارد، اما این نهی که به شکل مطلق گفته شده و خصوصاً به ملاحظه روایاتی که به آیه «من شهد منکم الشهر» استناد شده، این را به ذهن می آورد که مراد روایت این است وظیفه این است که مسافرت انجام نشود و روزه گرفته شود، انصراف سؤال هم به اصل جواز سفر است و اگر در جواب نهی شود، به معنای عدم جواز است، ظهور روایت در حرمت قابل انکار نیست. نظر مختار این است که قاسم بن محمد ثقه است, چون از مشایخ حسین بن سعید است و از او کثرت روایت دارد و ظاهراً کتاب او را نقل می کند و بعضی از اجلاء دیگر نیز از او روایت دارند و تضعیف نیز نشده، لذا در سند از جهت قاسم بن محمد اشکال نمی کنیم، و از علی بن ابی حمزه نیز باید قاسم در زمان استقامت اخذ کرده باشد که حسین بن سعید کتاب او را نقل می کند، از این جهت نیز می توانیم روایت را معتبر بدانیم.

ص: 107

کافی : «علی بن ابراهیم عن أبیه عن ابن ابی عمیر عن بعض أصحابه قال»، این روایت از نظر سند محل شبهه است، ظاهر آن این است که این قول بعض الاصحاب است، روایت موقوف است، مرسل ابن ابی عمیر را اشکال نمی کنیم اما اگر روایت نباشد و فتوا باشد، این محل اشکال است، «لا یفطر الرجل فی شهر رمضان الا فی سبیل حق». حالا از این چیزی استفاده نمی شود.

این روایات اینجا هست، حالا غیر از اینکه سند بعضی از روایات را صحیح می دانستیم، چند روایت در موضوع خاصی وارد شده از این اطمینان به صدور حاصل می شود، نمی توان گفت که هیچکدام از اینها صادر نشده است.

در مورد جواز و عدم جواز سفر در ماه رمضان بعضی از اقوال را نوشته بودم اما نیاوردم، من مطمئن نیستم که مخالف در مسئله و قائل به تحریم فقط حلبی باشد، مرحوم شیخ و مرحوم ابن ادریس و ابن براج تعبیراتی دارند که سلب اطمینان می شود که قائل به جواز سفر هستند، محتمل هست که آنها نیز مانند حلبی بگویند، فتوای حلبی روشن تحریم سفر است و تعبیر این آقایان دیگر به نحوی ابهام دارد.

حالا روایات دالّ بر جواز سفر را می خوانیم:

بعضی از این روایات قطعاً صحیح السند است و بعضی از آنها را می توان با بیانی معتبر دانست, به دلیل این که روایات متعدد و کثیر است, احتیاج به اثبات صحت سند ندارد. «عن أبی عبد الله علیه السلام قال سألته عن الرجل یدخل شهر رمضان و هو مقیم لا یرید براحاً ثم یبدو له بعد ما یدخل شهر رمضان، له أن یسافر؟ فسکت فسألته غیر مرة فقال یقیم أفضل الا أن یکون له حاجة لابد له من الخروج فیها أو یتخوف علی ماله»، ظاهر آن این است که خروج جایز است اما فضیلت اقامه بیشتر است.

ص: 108

«محمد بن مسلم عن أحدهما علیهما السلام فی الرجل یشیع أخاه مسیرة یوم أو یومین أو ثلاثة»، که به مقدار مسافت قصر هست، «قال ان کان فی شهر رمضان فلیفطر، قلت أیما أفضل یصوم أو یشیعه؟ قال یشیعه، ان الله عز و جل قد وضعه عنه».

فقیه : «سئل الصادق علیه السلام عن الرجل یخرج یشیع أخاه مسیرة یومین أو ثلاثة، فقال ان کان فی شهر رمضان فلیفطر، فسئل أیهما أفضل یقیم و یصوم أو یشیعه؟ قال یشیعه ان الله عز و جل وضع الصوم عنه اذا شیعه». به دلیل اینکه مضمون این روایت با روایت قبلی یکی است، احتمال هست که یک روایت باشد، در مقنع نیز سئل ابو عبد الله علیه السلام دارد.

«زرارة عن أبی جعفر علیه السلام قال قلت الرجل یشیع أخاه فی شهر رمضان الیوم و الیومین، فقال یفطر و یقضی، قیل له فذلک أفضل أو یقیم و لا یشیعه؟ قال یشیعه و یفطر فان ذلک حق علیه».

«سعید بن یسار قال سألت أبا عبد الله علیه السلام عن الرجل یشیع أخاه فی شهر رمضان فیبلغ مسیرة یوم أو مع رجل من اخوانه أ یفطر أو یصوم؟ قال یفطر».

«الوشاء عن حماد بن عثمان»، «قال قلت لابی عبد الله علیه السلام رجل من أصحابی قد جائنی خبره من الاعوص»، جائی در نزدیکی مدینه است، «و ذلک فی شهر رمضان أتلقاه؟ قال نعم، قلت أتلقاه و افطر؟ قال نعم، قلت أتلقاه و افطر أو اقیم و أصوم؟ قال تلقاه و أفطر».

«عن اسماعیل بن جابر»، همین روایت است، «قال استأذنت أبا عبد الله علیه السلام و نحن نصوم شهر رمضان لنلقی ولیداً بالاعوص»، در جامع الاحادیث کلمه «لنلقی» را به اشتباه لنقلی نوشته، «قال تلقه و أفطر».

ص: 109

«محمد بن مسلم عن أبی جعفر علیه السلام انه سئل عن الرجل یعرض له السفر فی شهر رمضان و هو مقیم و قد مضی منه أیام فقال لا بأس بأن یسافر و یفطر و لا یصوم، و قد روی ذلک أبان بن عثمان عن الصادق علیه السلام». هر دو سند صحیح است.

فقه الرضا : «و کان أبو عبد الله علیه السلام یقول اذا صام الرجل ثلاثاً و عشرین من شهر رمضان جاز له أن یذهب و یجی ء فی أسفار». این از قبیل روایات قبلی است که ممکن است کسی بگوید از مفهوم آن استفاده می شود که جایز نیست، ممکن است بعد از بیست و سه روز جایز باشد، البته در کلام ابی الصلاح حلبی عنوان بیست و سه روز را ندارد، اما ممکن است کسی بگوید که نهی های روایات از سفر در ماه رمضان نهی تحریمی است، این مؤید آن روایات است.

«عن أبی بصیر عن أبی عبد الله علیه السلام قال قلت جعلت فداک یدخل علی شهر رمضان فأصوم بعضه فیحضرنی نیة زیارة أبی عبد الله علیه السلام فأزوره و افطر ذاهباً و جائیاً أو اقیم حتی افطر و ازوره بعد ما افطر بیوم أو یومین؟ فقال أقم حتی تفطر قلت له جعلت فداک فهو أفضل؟ قال نعم أ ما تقرأ فی کتاب الله فمن شهد منکم الشهر فلیصمه». روایت بعدی، مرحوم محمد بن احمد بن داود ابن داود، یکی از دو استاد مهم مرحوم شیخ مفید، از محمد بن حسین بن احمد نقل می کند، ظاهراً حسین محرف حسن است و این شخص همان محمد بن حسن بن احمد، ابن ولید است، ابن داود و ابن قولویه در یک طبقه هستند و از ابن ولید بسیار روایت می کنند، «عن عبد الله بن جعفر الحمیری قال حدثنی محمد بن الفضل البغدادی»، محمد بن فضل توثیقی ندارد، «قال کتبت الی أبی الحسن العسکری علیه السلام جعلت فداک یدخل شهر رمضان علی الرجل فیقع بقلبه زیارة الحسین علیه السلام و زیارة أبیک علیه السلام ببغداد فیقیم فی منزله حتی یخرج عنه شهر رمضان ثم یزورهم أو یخرج فی شهر رمضان و یفطر؟ فکتب لشهر رمضان من الفضل و الاجر ما لیس لغیره من الشهور فاذا دخل فهو المأثور»، یعنی این را باید انتخاب کنی، ظاهر این استحباب اقامه است.

ص: 110

بین این روایات که به علت فراوانی روایات، نیازی به دقت در اسناد نیست، دو گونه جمع ذکر شده ؛ یکی این است که روایات ناهیه را حمل به کراهت کرده اند، اولین کسی که به این قائل است، مرحوم صدوق در کتاب من لا یحضر الفقیه است، می گوید این روایات ناهیه نهی تحریم نیست و نهی کراهتی است، عبارت مرحوم شیخ روشن نیست، بعد مرحوم قطب راوندی است و بعد از ایشان، کلام کسانی که گفته اند مانند جامع مرحوم یحیی بن سعید و اصباح مرحوم قطب الدین کیدری و مرحوم علامه در کتاب های خود و شهید اول روشن است که حرام نمی دانند، شهرت در جواز مسافرت است منتها نهی نیز ثابت است که در غیر حاجت حمل به کراهت می شود. دوم این است که ادله مجوزه در صورت حاجت اجازه می دهد و در غیر حاجت مجاز نیست. بعضی به این جمع دوم اشکال کرده اند، گفته اند در بعضی از روایاتی که خواندیم، در فرض عدم حاجت اجازه داده شده است.

مطلبی که می توان ادعا کرد، گاهی حاجت ضروری و گاهی غیر ضروری است، بگوئیم جمع بین ادله این است که اگر اصلاً حاجت نباشد، جایز نیست، و اگر فی الجمله و کمتر از ضرورت حاجت وجود داشت، مجاز است اما بهتر این است که اقامه کند و روزه بگیرد، و اگر حاجت ضروری شد، اقامه حسنی ندارد.

حالا دوباره روایات را بازنگری کنیم تا ببینیم چه استفاده می شود. یک جهت این است که آیا کلمه افضل دلالت می کند که ذاتاً جایز است که آن را انجام دهد و آن نیز جایز است منتها مستحبی ترک شده، یا اینکه هر دو فضیلت دارد و باطل نیست، گرچه انجام زیارت مستلزم انجام حرام باشد اما زیارت دارای فضیلت است، ممکن است مستلزم حرامی باشد اما علیت نداشته باشد، در روایت ابی بصیر می گوید زیارت سید الشهداء انجام بدهم؟ حضرت می فرمایند بمان و روزه بگیر، بعد سؤال می کند کدام افضل است؟ حضرت به آیه که ظاهر در الزام است، برای افضلیت استدلال می کند، شاید مراد این است که درست است که آن فضیلت دارد اما واجبی را ترک کرده و با ترک واجب به مستحبی رسیده، ولی اگر بماند، به امر با فضیلتی عمل کرده و ترک واجبی نیز نشده، ممکن است که افضلیت یک شیء با لزوم انجام آن منافات نداشته باشد. بنابراین، اینطور نیست که آقایان مانند مرحوم آقای خوئی و مرحوم آقای حکیم افضل را صریح در جواز طرفین دانسته اند که هر دو جایز است و حرام نیست و مسافرت مشکل ندارد، صریح دانسته اند و می گویند که اصلاً جمع عرفی ندارد. در ذهن من هست که در تعین عمره که مشهور می گویند عمره متعین برای نائی است، روایاتی هست که می گوید تمتع افضل است، گویا مرحوم شیخ طوسی است که می گوید افضلیت با وجوب منافات ندارد و اگر دیگری را انجام داد، باطل نیست و صحیح است اما واجبی را از دست داده، نظیر اهم و مهم در باب ضد که مشهور بین آقایان این است که هر دو عمل صحیح است اما اگر مهم را انجام داد، خلاف شرعی هم کرده است، حالا در این روایات ممکن است کسی بگوید که افضل دلیل بر این نیست که حتماً طرفین جایز است. البته این قابل انکار نیست که اگر افضل را در مقام بعث مطلق گذاشتند، اگر و بالفظ جامع, بعث صورت گیرد, ظاهر در عدم الزام است، مثلاً می گوید نماز بخوانم؟ می گویند خوب است این جمله ظاهر در استحباب است, زیرا اگر واجب باشد در مقام ترغیب باید لفظی انتخاب شود که در ترغیب بیشتر دخالت دارد و نباید لفظ جامع را بکار برد که با این که به حد الزام نرسد نیز سازگار است، اگر جامع بکار برده شود، ظهور پیدا می کند که به حد الزام نیست. روایاتی که برای الزام استدلال به آیه نکرده، در اینکه ظهور پیدا می کند که مسافرت جایز است، قابل تردید نیست، منتها صراحت ندارد تا نتوان بین دو دلیل جمع کرد.

ص: 111

جهت دیگر این است که در صحیحه حلبی می گوید : «عن الرجل یدخل شهر رمضان و هو مقیم لا یرید براحاً ثم یبدو له بعد ما یدخل شهر رمضان، له أن یسافر؟ حضرت فرمودند که یقیم أفضل الا أن یکون له حاجة لابد له من الخروج فیها أو یتخوف علی ماله»، پس، این روایت که افضل قرار داده که معنای آن این است که به غیر صورت حاجت ضروری مسافرت جایز است، ممکن است بگوئیم «ثم یبدو له بعد ما یدخل شهر رمضان»، شخص برای حاجت غیر ضروری به فکر می افتد که آن کار را انجام دهد، در حاجت غیر ضروری بهتر این است که روزه را بگیرد و در حاجت ضروری روزه نگیرد و حاجت ضروری را انجام دهد، جواز در این روایت را ممکن است حمل به صورت حاجت غیر ضروری کنیم, آقایان استثناء را در این حدیث شاهد گرفته اند بر این که مسافرت و عدم مسافرت هر دو در صورت عدم حاجت هم جایز است و افضل اقامه است، ولی اینطور نیست و این استثناء را نمی توانیم شاهد بر جواز در غیر صورت حاجت بدانیم، بلکه ممکن است بگوئیم در غیر صورت حاجت ضروری افضل اقامه است و مسافرت نیز جایز است.

(سؤال و پاسخ استاد دام ظله) : امروزه مسافرت از حوائج نیست اما در قدیم متعارفاً از قبیل حوائج بود، از حوائج غیر ضروری است، و احتمال هست که حتی مشایعت که روایات ذکر کرده، به خاطر اینکه راه ها پر خطر بوده، شاید مشایعت به نحوی الزام عرفی داشته، جمع بین این تعبیر که مشایعت را افضل قرار داده و گفته مشایعت کن و روزه نگیر، و در صحیحه حلبی می گوید اگر حاجت ضروری یا ترس برای مال نشد، مسافرت نکند، به نظر می رسد که مشایعت را حمل کنیم که یتخوف علی صدیقه، تعبیر السفر قطعة من السقر معروف است، ممکن است در جمع بین این دو روایت جواز سفر برای مشایعت را بر همین معنا حمل کنیم و بگوئیم مشایعت که در روایاتی وارد شده، از حوائج با ضرورت عرفی بوده است.

ص: 112

«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین»

موضوع بحث:کف_اره - شنبه 9 آبان ماه 88/08/09

بحث در مسئله سفر در ماه مبارک رمضان بود. در این جلسه، استاد دام ظله، ابتدا، تکمیل و استدراکی برای مفاد آیه شریفه «من شهد منکم الشهر فلیصمه» بیان می نمایند، و سپس، جمع بین روایات را پی می گیرند، و در ادامه، اشاره ای گذرا به مسئله مقدار مد می فرمایند، و در نهایت، در مسئله موارد وجوب قضا، مورد فقدان نیت معتبر را مطرح می نمایند.

سابقاً درباره سفر در ماه مبارک رمضان عرض شد که مقتضای آیه شریفه «من شهد منکم الشهر فلیصمه» این است که شخص موظف است که در ماه مبارک رمضان روزه بگیرد و از شرائط روزه این است که مریض و مسافر نباشد و شخص وظیفه دارد که این شرط را تحصیل کند و اگر مریض است، اقدام به درمان کند تا بتواند روزه بگیرد، و اگر در مسافرت است، به حضر بازگردد و اگر در حضر است، به سفر نرود و روزه بگیرد، و اگر تخلف کرد و به سفر رفت، به دلیل اینکه روزه صحیح نیست، باید در ایام اخر روزه بگیرد، ابتدا می گفتم مقتضای آیه شریفه ای اینگونه است.

اما بعد دیدم که اکثر مفسرین به گونه ای دیگر معنا می کنند و شهر را مفعول به «شهد» نمی گیرند و مفعول فیه می گیرند و می گویند وطن مفعول به است و معنای «من شهد» کسی است که در ماه مبارک رمضان حاضر و در وطن خود بود، با این تفسیر، دیگر جائی برای این حکم که مکلف باید در وطن حاضر باشد، باقی نمی ماند. این را به عنوان تأیید عرض کنم که شاید دلیل اینکه مفسرین از معنای ظاهر ابتدائی صرف نظر کرده اند و «شهر» را مفعول فیه گرفته اند، این است که «شهد» به معنای حضر است و حضور در مقابل غیاب است و متعارف غیاب این است که شخص موجود است و شی ء را درک نمی کند و نسبت به کسی که اصلاً پا به عرصه وجود ننهاده و یا دار فانی را وداع گفته، فی الجمله خلاف ظاهر است، در اینجا شخص مسافر موجود غایب است که وطن را درک نمی کند، پس، به دلیل اینکه باید غایب را در زمان مغیب عنه موجود فرض کنیم، باید مغیب عنه را وطن در نظر گرفت و قهراً «الشهر» مفعول فیه می شود، حاضر در وطن وظیفه ای دارد اما دیگر بر این دلالت ندارد که باید در وطن حاضر باشد، علی ای تقدیر، با این بیان، آن ظهوری که قبلاً عرض می کردم، از بین می رود و باید ببینیم مقتضای روایات چیست.

ص: 113

عرض شد که عده ای مانند مرحوم صاحب مدارک گفته اند که روایات سنداً و دلالتاً محل شبهه است و عرض کردم که سند چند روایت از این روایات درست است و اگر درست نباشد، به دلیل ورود پنج، شش روایت در مسئله، مستفیض می شود و اطمینان به صدور حاصل می شود، و از نظر دلالت نیز خصوصاً روایاتی که در آنها برای عدم جواز مسافرت به آیه شریفه استدلال شده، دلالت محکمی بر وجوب دارند، بالاخره اصل دلالت را نمی توان انکار کرد، منتها به دلیل اینکه در طرف مقابل نیز روایات صحاح دارد و مطمئناً هر دو از معصوم صادر شده، باید بین آنها جمع دلالی شود.

وجوهی برای جمع ذکر شده ؛ اکثر گفته اند که روایاتی صریح در جواز سفر است و روایاتی ظهور در حرمت دارد، با رفع ید از این ظهور، حکم به کراهت می کنیم. دو وجه دیگر در مسئله هست که از حمل به کراهت کمتر نیست و آن جمع بر این دو جمع هیچ اولویتی ندارد ؛

یکی این است که سفر بدون حاجت جایز نیست و در سفر حاجت غیر ضروری مکروه است و در حاجت ضروری جایز بدون کراهت است، در روایت که می گوید بدا لی که به مسافرت بروم، به خاطر حاجت بوده و در قدیم که مشکلات و خطرات سفر بسیار بوده، معمولاً بدون حاجت مسافرت نمی کردند. دوم این است که اینکه مرحوم آقای خوئی و شاید مرحوم آقای حکیم روایات افضلیت را در جواز طرفین صریح دانسته اند، در موارد دیگر آقایان گفته اند که گاهی مانند آیه شریفه «و اولوا الارحام بعضهم اولی ببعض فی کتاب الله»، افضلیت الزامی است و حتماً باید ما ترک را قبل از طبقه دوم به طبقه اول بدهند، اینجا نیز ممکن است بگوئیم که درست است که اصل تشرف به زیارت سید الشهداء گرچه با مرکب غصبی باشد، فضیلت دارد و عمل مطلوبی با مقدمه ای حرام انجام شده، اما اگر این تشرف با این مرکب انجام نشود و اطاعت امر وجوبی بشود، مقدم بر این است که انجام شود و ثوابی حاصل شود و عقابی نیز در دفتر اعمال ثبت شود، و مؤید این مطلب روایت ابی بصیر است.

ص: 114

عمده این است که اشخاص گمان کرده اند که شبیه به اجماع در حمل به کراهت هست، حالا چند عبارت از کلمات آقایان را نقل می کنم.

مرحوم ابی الصلاح در کافی می گوید : «اذا دخل الشهر علی حاضر لم یحل له السفر مختاراً».

مرحوم شیخ در تهذیب می گوید : «و لا ینبغی للانسان أن یخرج الی السفر فی شهر رمضان الا لضرورة تدعوه الی ذلک و یکون سفره فی ذلک طاعة و مباحاً و أما ما له عنه مندوحة» که ضرورتی نیست، «فلا یجوز الخروج فیه». «لا ینبغی» در مصطلح متأخرین به معنای کراهت است اما در اصطلاح قدماء و روایات اینطور نیست، به خصوص در روایات در اکثر موارد در عدم جواز استعمال می شود، در استصحاب می فرمایند «و لا ینبغی أن تنقض الیقین بالشک» ، «سبحان من لا ینبغی التسبیح الا له»، در اکثر محرمات احرام کلمه «لا ینبغی» دارد، درباره اینکه پیامبر صلی الله علیه و آله که سائق الهدی بودند و تمتع انجام ندادند، می فرمایند «و لا ینبغی لسائق الهدی أن یحل حتی یبلغ الهدی محله». و به دلیل اینکه «لا ینبغی» معنای صریحی ندارد، نمی توانیم در «لا یجوز» در ذیل تصرف و حمل به کراهت کنیم.

نهایه : «یکره للانسان الخروج الی السفر فی شهر رمضان الا عند الضرورة الداعیة له الی ذلک، فاذا مضی ثلاث و عشرون من الشهر جاز له الخروج الی حیث شاء». در روایات و کلمات قدماء مکرر «یکره» به معنای ممنوع است به کار می رود و اعم از منع تنزیهی و تحریمی است، لذا نمی توانیم با استناد به ظهور کراهت از عدم جواز رفع ید کنیم.

ص: 115

مبسوط : «یکره انشاء السفر فی شهر رمضان الا بعد أن یمضی ثلاث و عشرون منه، فان دعته الحاجة الی الخروج جاز له الخروج أی وقت شاء».

مهذب مرحوم بن براج : «یکره للانسان الخروج للسفر فی هذا الشهر الا أن یضطر الی ذلک فاذا انقضی جمیع الشهر و قد ذکر الثلاث و عشرون منه» که اختلاف هست و گویا ایشان به خروج تمام شهر تمایل دارد، «جاز له الخروج علی کل حال».

شرایع : «یکره للانسان السفر فی شهر رمضان الا عند الضرورة الداعیة له الی ذلک من حج أو عمرة أو خوف من تلف مال أو هلاک نفس أو ما یجری مجراه أو زیارة بعض المشاهد المقدسة فاذا مضی ثلاث و عشرون یوماً من الشهر جاز له الخروج الی حیث شاء و لم یکن سفره مکروهاً».

فعلاً به نظر می رسد که دست کم احتیاط وجوبی این است که در صورتی که حاجت ضروری یا غیر ضروری نباشد، در ماه مبارک رمضان برای صرف تفریح سفر انجام نشود.

«المد ربع الصاع و هو ست مائة مثقال و أربعة عشر مثقالاً و ربع مثقال»، صاع از من تبریز که ششصد و چهل مثقال است و از سه کیلو که ششصد و پنجاه و یک مثقال است، کمتر است، گاهی گمان می شود که من تبریز سه کیلو است اما اینطور نیست و یازده مثقال تفاوت وجود دارد، «و علی هذا فالمد مائة و خمسون مثقالاً»، مد, ربع صاع است, صاع که ششصد و چهارده و ربع است, ربع هر جزء آن را ایشان ذکر کرده اند, ربع ششصد، یکصد و پنجاه می شود، «و ثلاثة مثاقیل و نصف مثقال»، این نیز ربع چهارده است، ربع چهارده، سه و نیم می شود «و ربع ربع المثقال» این هم برای ربع است که در صاع وجود داشت «و اذا أعطی ثلاثة أرباع وقیة من حقة النجف فقد زاد أزید من واحد و عشرین مثقالاً اذ ثلاثة أرباع وقیة مائة و خمسون و سبعون مثقالاً»، این بحثی ندارد، بحث همین بود که عرض کردم که تبدیل صاع و مد به این اوزان بر اساس وزن درهم است ولی به نظر مختار درهم بیش از مقداری است که معمولاً محاسبه می شود، بنابراین، مد از گندم قریب نهصد گرم است و بیش از این مقدار است و فطریه را حدود سه کیلو و ششصد گرم می دانم، آقایان یک صاع را ششصد و چهارده مثقال و ربع مثقال می دانند، به نظر مختار هر مد نهصد گرم است و یک صاع تقریباً سه هزار و ششصد گرم می شود، این در باب های دیگر مفصل بحث شده است.

ص: 116

«فصل فی موارد وجوب القضاء دون الکفارة، یجب القضاء دون الکفارة فی موارد ؛ احدها ما مر من النوم الثانی بل الثالث و ان کان الاحوط فیهما الکفارة ایضاً خصوصاً الثالث». این بحث ها گذشته است.

«الثانی، اذا أبطل صومه بالاخلال بالنیة مع عدم الاتیان بشی ء من المفطرات أو بالریاء»، یا اخلال به نیت کرده باشد و اصلاً نیت نکرده باشد یا ابطل صومه بالریا یا بالاخلال بالریا، ممکن است بالریا عطف به بالاخلال باشد و ممکن است به بالنیة عطف شده باشد، اخلال به نیت این است که اصلاً نیت نکرده باشد و یا نیت مفطر صوم کرده است، «أو بنیة القطع أو القاطع کذلک».

در وجه تفکیک بین قضا و کفارة در مورد فقدان نیت معتبر، مرحوم آقای حکیم بحثی دارد که روشن نیست مراد ایشان چیست، ایشان می فرماید با فقدان نیت معتبر یا نیت قطع یا قاطع افطار حاصل می شود اما بعد که یکی از مفطرات همچون اکل انجام می شود, این کار استعمال مفطر است، با اولی افطار حاصل می شود و دومی استعمال مفطر است و از ادله می فهمیم که استعمال مفطر است و کفاره دارد.

مرحوم آقای خوئی می فرماید که صائم و مفطر ضدین لا ثالث لهما است، ارتکاب ده چیز موجب افطار است، و اگر روزه نگرفت یا روزه را به وسیله نیت باطل کرد، صائم هست اما مفطر نیست.

اما صائم و مفطر ضدان لهما ثالث است، صوم مانند رکوع و سجود از عناوین قصدیه است و در این عناوین بنابر صحیح و اعم، بدون قصد حتی مفهوم اعم شی ء و به گونه فاسد نیز حاصل نمی شود، البته در ریاء که قصد عنوان می شود و قصد قربت نمی شود، صوم فاسد است. مرحوم آقای خوئی می گوید تا اینها را مرتکب نشود، مفطر نیست، توضیح نداده که مفطر به چه گفته می شود، مرحوم آقای حکیم می فرماید اگر با نیت افطار کرد، مفطر است. به نظر مختار، در این جهت که نفس عدم نیت معتبر مفطر نیست، حق با مرحوم آقای خوئی است، مفطر به معنای مبطل نیست، افطار شق امساک است، شخص با نیت غیر معتبر و عدم نیت صائم نیست اما مفطر نیز نیست، چون شق امساک نکرده، شق امساک با همین افعال است، از ادله استفاده می شود که کفاره برای شق امساک است که با همین افعال انجام می شود، لذا اگر کسی این افعال را انجام ندهد، کفاره ندارد اما به دلیل اینکه قصد صوم نکرده یا قصد فاسدی داشته و قصد قربت نبوده، قضا دارد و کفاره ندارد.

ص: 117

«اذا نسی غسل الجنابة و مضی علیه یوم أو أیام کما مر». این دیگر خواندن ندارد، این گذشت.

«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین»

موضوع بحث:کف_اره - یکشنبه 10 آبان ماه 88/08/10

بحث در مسئله سفر در ماه مبارک رمضان بود. در این جلسه، استاد دام ظله، ابتدا، توضیحی دوباره برای جمع بین روایات بیان می فرمایند، و سپس، در مسئله موارد وجوب قضاء بدون کفاره، پس از توضیحی مختصر برای مورد فقدان نیت معتبر، در مورد انجام مفطر قبل از مراعات فجر، عبارت مرحوم سید را بر اساس مقتضای قواعد و روایات مورد نقل و بررسی قرار می دهند.

گویا یکی از سه جمع بین روایات جواز و عدم جواز سفر در ماه مبارک رمضان درست مورد توجه آقایان بحث قرار نگرفته است، در جمع بین روایتی که حکم کرده که افضل اقامه است و بین روایتی که اقامه را متعین می داند، عرض کردم که افضل و اولی احیاناً در موارد تعیین و لزوم به کار می رود و گرچه این مطلب را در اینجا در کلمات آقایان ندیدم اما این را در جاهای دیگر فرموده اند، در آیه شریفه «و اولوا الارحام بعضهم اولی ببعض فی کتاب الله» این اولویت الزامی است، در بسیاری از روایات لزوم حج تمتع برای نائی تعبیر افضل وجود دارد و در آنجا مرحوم شیخ طوسی می فرماید افضلیت در این طرف با اینکه طرف مقابل نیز فضیلت داشته باشد، منافات ندارد، اگر نائی غیر از حج تمتع حج دیگری انجام دهد، خلاف شرع کرده اما حج او صحیح است و در نامه عمل او به عنوان حسنه نوشته می شود، البته به دلیل ترک واجب، عقاب نیز برای او نوشته می شود، در تعبیر افضل در هر دو طرف فضیلت وجود دارد با این تفاوت که یک طرف بدون حرمت و عقاب و طرف دیگر به همراه آن است، و مؤید این جمع روایت ابو بصیر است که می گوید به دلیل آیه شریفه «و من شهد منکم الشهر فلیصمه» اینکه اقامه شود و به زیارت حضرت سید الشهداء علیه السلام نرود، افضل است، با اینکه آیه ظهور قوی در تعیین دارد، برای افضلیت اقامه به آیه استدلال شده است. البته مکرر عرض کرده ام که بعضی از مفاهیم عام هست ولی قرائن اقتضا می کند که عند الاطلاق، قسم خاصی از آن مراد باشد، وقتی در پاسخ سؤال از حکم نماز خواندن گفته می شود که نماز خواندن خوب است، از این جمله استفاده می شود که نماز خواندن مستحب است، به خاطر اینکه به کار بردن جامع بین وجوب و استحباب در مقام ترغیب، خلاف حکمت جعل است، لذا اگر جامع تعبیر شود، قرینه بر مراد بودن قسم خاصی است که الزام ندارد و ترغیب یا تنفیری در آن نیست، اما در جمع بین ادله یا در جایی که قرینه ای مانند استدلال به آیه مقترن با افضلیت شد، از ظهور اطلاقی رفع ید می شود و مراد معنای وجوبی و الزامی می شود.

ص: 118

عرض شد که مرحوم آقای حکیم در وجه تفکیک بین قضا و کفارة در مورد فقدان نیت عبارتی دارد که مراد از آن روشن نیست، ایشان می فرماید گرچه افطار با اولی (عدم نیت معتبر) حاصل می شود اما استعمال مفطر با دومی (عمل خارجی) است. در جائی که افطار قابل تکرار نیست، چگونه افطار با عدم نیت حاصل می شود اما استعمال مفطر با فعل است؟ نظر مختار این است که با اولی (عدم نیت) ابطال و با دومی (ارتکاب یکی از ده چیز) افطار حاصل می شود، افطار شق امساک است که با فعل حاصل می شود، این عرض اول بود که عرض کردم. دوم این است که چگونه با اینکه آقایان قصد افطار و قصد مفطر را نیز مبطل می دانند، مفطرات را ده چیز گفته اند؟ غیر از اینکه مفطر غیر از مبطل است، پاسخ دیگری برای این سؤال داشتم که آن پاسخ نیز در فرمایش مرحوم آقای حکیم با بیان ایشان نمی آید، ایشان عبارت را به گونه دیگری بیان می کند که با این پاسخ سازگار نیست، پاسخ ما این است که وقتی می گویند فلان چاقو برنده است، این به معنای این است که شأنیت بریدن دارد و مفطرات ده گانه شأنیت مفطریت دارند ولی مرحوم آقای حکیم که می فرماید انجام این مفطرات همیشه مسبوق به اراده است و با آن اراده نیز افطار حاصل می شود، بر فرض پذیرش این مطلب، چگونه شأنیت را برای ده چیز بگوئیم؟ ولی سابقاً عرض می کردم که برای این مفطرات شأنیت افطار وجود دارد و این گونه نیست که روزه همیشه با نیت افطار یا نیت مفطر باطل شود، در جاهل به حکم و جاهل به موضوع که با اینکه قصد صوم و قصد قربت دارد، به انجام مفطری که نسبت به مفطر بودن آن جهل داشته نیز تصمیم دارد، اینجا روزه با نفس تصمیم به انجام مفطر باطل نمی شود و با ارتکاب آن عمل ابطال حاصل می شود، پس، خود مفطرات ده گانه صلاحیت ابطال دارد منتها این صلاحیت نسبت به عالم به دلیل اینکه علت قبلی برای ابطال هست، فعلیت پیدا نمی کند و نسبت به جاهل فعلیت پیدا می کند، ممکن است بگوئیم که گرچه در مورد عالم افطار با اولی (قصد) حاصل شده اما مفطریت یعنی مفطریت شأنی با دومی (ارتکاب عمل) حاصل می شود, عنوان مفطریت از امور ده گانه برداشته نشده، مرحوم آقای حکیم می فرماید به دلیل اینکه عموماً و همیشه قبلاً افطار حاصل می شود، دومی استعمال مفطر است، ولی اگر همیشه قبل از عمل, افطار حاصل شود، دیگر وجهی ندارد که به دومی استعمال مفطر اطلاق کنیم.

ص: 119

بحث در موارد وجوب قضا بدون کفاره بود، مورد چهارم: «من فعل المفطر قبل مراعاة الفجر ثم ظهر سبق طلوعه و أنه کان بالنهار سواء کان قادراً علی المراعاة أو عاجزاً عنها، و کذا مع المراعاة و عدم اعتقاد بقاء اللیل بأن شک فی الطلوع أو ظن فأکل ثم تبین سبقه»، تا اینجا ابهامی در عبارت نیست، «بل الاحوط القضاء حتی مع اعتقاد بقاء اللیل». مرحوم آقای حکیم در این عبارت به مشکل افتاده، به خاطر اینکه دیده که در صورت اعتقاد به بقاء لیل و مراعات خلافی در مسأله نیست که قضاء ثابت نیست, عدم ثبوت قضا از نظر نص و فتوا مورد تسالم است، پس مرحوم سید نمی تواند احتیاط را در قضا بداند, لذا آقای حکیم می فرماید: بهتر است بگوئیم که مراد ماتن صورت مراعات نیست و مربوط به اول مسئله است که کسی مراعات را ترک کرده، در اینجا مراد این است که اگر اعتقاد به بقاء لیل دارد و ترک مراعات کرده و بدون فحص، قطع یا ظن داشت، احوط این است که قضا دارد و فقط بعد از فحص قضا ندارد.

ولی این تفسیر از کلام متن خیلی خلاف ظاهر است، به خاطر اینکه اگر همان اول می فرمود که در صورتی که اعتقاد به بقاء لیل نباشد، بگوید بلکه احوط این است که اگر به بقاء لیل نیز اعتقاد داشته باشد، این تفسیر درست بود، اما تعبیر متن اینطور نیست و ابتدا به طور کلی تعبیر کرده و بعد از جمله معترضه با فاصله زیاد و ذکر فرض مراعات «بل الاحوط» را آورده لذا خیلی بعید است که این «بل الاحوط» به اول مسئله مربوط باشد، البته مرحوم آقای حکیم می داند که این تفسیر بعید است ولی از باب ناچاری این تفسیر را برای این عبارت مرحوم سید ذکر فرموده چون معنای ظاهری آن با فتوای متسالم علیه سازگاری ندارد.

ص: 120

در تفسیر عبارت سید دو احتمال وجود دارد که یکی از آنها متعین است ؛ یکی این است که این عبارت نیز درباره مراعات است منتها مراد اعتقاد قطعی نیست و ظن برای او حاصل شده، و ادله ای که حکم به سقوط قضا کرده، منصرف به مورد اعتقاد اطمینانی و قطعی است، این نیز خلاف ظاهر است اما اظهر از احتمالی است که مرحوم آقای حکیم فرموده است. احتمال دوم که مراد مرحوم سید همین است، این است که این عبارت درباره مراعات است و مراد از اعتقاد نیز قطعی و ظنی است، ایشان در اینجا احتیاط می کند، به خاطر اینکه مرحوم سید بعد از فروعی که ذکر می کند، مطلب را خلاصه می کند، در آن خلاصه می گوید اگر در فجر کسی اشتباه کرد و خورد، قضا دارد ایشان در آنجا هیچ استثنا نمی کند و به طور کلی حکم می کند که قضا دارد، اگر این احتیاط به مراعات مربوط نباشد، چگونه مطلب بعدی, خلاصه ماسبق و محصّل آن باشد. عبارت خلاصه این است: «و محصل المطلب ان من فعل المفطر بتخیل عدم طلوع الفجر أو بتخیل دخول اللیل بطل صومه فی جمیع الصور الا فی صورة ظن دخول اللیل و لوجود علة فی السماء»، درباره دخول لیل استثنا کرده اما درباره دخول نهار استثنا نکرده، از این عبارت استفاده می شود در طرف دخول نهار به طور کلی وجوب قضاء را مطرح می کند. حالا دلیل این قول و قائل بودن یا نبودن کسی به آن را باید مورد بررسی قرار دهیم.

از سابقین بعضی مانند مرحوم سلار اصلاً مسئله را عنوان نکرده اند، بعضی از مصادیق را که قضا دارد و کفاره ندارد، عنوان کرده اند اما این فرع را عنوان نکرده اند، و ظاهر بعضی مانند مرحوم ابی الصلاح حلبی این است که به طور مطلق قضا دارد و استثنا نکرده اند، البته صورت ظن را قائل شده و گمان می کنم که مراد از ظان در کلمات سابقین به معنای این است که گمان کرده و گمان در مواردی است که شخص مطمئن باشد، گمان به معنای کمی از شک بیشتر، اصطلاح اهل منطق است، عبارت کافی این است : «من فعل ما یفسده ظاناً أن علیه لیلاً ثم تبین له أن الفجر کان طالعاً فعلیه القضاء»، نگفته که تحقیق نکرده، قواعد اولیه اقتضا می کند که باطل باشد و استثنا به بیان احتیاج دارد اما اینها بیان نکرده اند. البته شهرت با استثناء صورت مراعات است، مرحوم شیخ مفید در مقنعه صورت مراعات را استثنا کرده و بقیه نیز نوعاً قائل شده اند، عده ای مسئله را عنوان نکرده اند و اکثریت قریب به اتفاق قائل به عدم قضا در صورت مراعات شده اند، و روایاتی نیز در مسئله هست که باید آنها را بررسی کنیم تا ببینیم مرحوم سید چرا به طور کلی به قضا قائل شده است.

ص: 121

قبل از بررسی روایات، مسئله را از نظر قواعد بررسی کنیم، مرحوم آقای خوئی می فرماید قاعده اقتضا می کند که صوم باطل باشد، برای خاطر اینکه در روایتی برای لزوم قضا تعلیل آورده که «لانه أکل متعمداً»، از این تعلیل استفاده می شود که اکل عمدی موجب قضا است, البته در جایی که شخص ناسی نبوده و متوجه ماه مبارک رمضان بوده و خورده است که فرض ما هم همین است.

مرحوم آخوند در کفایه در بحث اجزاء می فرماید ادله استصحاب اقتضا می کند که در ادله شرطیت توسعه قائل شویم، در استصحاب بقاء طهارت، بگوئیم همان حکم طهارت واقعیه در طهارت مستصحبه نیز وجود دارد، پس، اگر کسی با طهارت مستصحبه نماز خواند، این واجد شرط بوده، چون شرط اعم از طهارت واقعی و طهارت مستصحبه بوده، برای نمازهای دیگر باید وضو بگیرد اما این نمازی که خوانده، واجد شرط بوده و اشکالی نیست.

اگر مبنای مرحوم آخوند را قائل شویم، باید تفصیل قائل شویم و بگوئیم اگر استصحاب کرده و خورده بعد فهمیده روز بوده, این شخص، واجد شرط بوده و روزه اش اشکالی ندارد، حکم اجتناب کلی را دارد، اما اگر قطع داشته که الان شب است و خورده بعد فهمیده روز بوده, روزه اش صحیح نیست، خود مرحوم آخوند در قطع قائل به اجزاء نیست، چون در قطع، عقل می گوید این کار جایز است، اما مقتضای معذور بودن مکلف این نیست که حکم وضعی صحت نیز ثابت باشد، برای حکم وضعی باید ببینیم ادله چه اثبات می کند، و چون حکم به واقع شی ء یا وجود تنزیلی شی ء تعلق گرفته وجود تنزیلی در صورت استصحاب است و در صورت قطع نیست، باید بین صورت استصحاب و صورت قطع تفاوت قائل شویم.

ص: 122

ولی ما به مبنای مرحوم آخوند قائل نیستیم، ادله استصحاب به حسب ظاهر حکم به صحت می کند و توسعه ظاهریه می دهد، می گوید «لا تنقض الیقین بالشک بل انقضه بیقین آخر»، حالا یقین آخر و لو یقین بعدی که برای شخص حاصل می شود که قبلاً من فاقد شرط بودم، همان یقین بعدی اقتضا می کند که عمل باطل باشد، نظر مختار این است که اجزاء در مورد استصحاب درست نیست، بنابراین، چه استصحاب و چه یقین مخالف واقع داشته باشد، طبق قاعده باید مجزی نباشد.

یکی از روایات، روایت حلبی است، می گوید که شخص به اعتماد حرف کنیز خود که طلوع فجر نشده، غذا می خورد و بعد معلوم می شود که طلوع فجر شده بوده، حضرت می فرمایند که قضا دارد اما اگر خودت رفته بودی، قضا نداشت. گفته اند که قول کنیز حجیت نداشته و جای اعتماد به او نبوده، اگر خودش مراعات کرده بود مجزی بود.

ولی ممکن است مرحوم سید در دلالت این روایت این شبهه را داشته باشد که این روایت می گوید هوا روشن بوده، اگر خودت می رفتی، متوجه می شدی که الان وقت هست، و معلوم نیست مراد این باشد که اگر می رفتی و بعد کشف خلاف می شد، صحیح بود، می گوید اگر می رفتی دیگر کشف خلافی نبود و مبتلا به قضا نمی شدی، این روایت چندان ظهور قوی ندارد که بگوئیم که می خواهد بر خلاف قواعد عامه اثبات کند که در صورتی که خود شخص مراعات کند با اینکه کشف خلاف شده، مجزی است.

روایتی که دلالت خوبی بر اجزاء در صورت مراعات و کشف خلاف دارد، روایت سماعه است، روایت سماعه موثقه است و باید دید مرحوم سید که به موثقات عمل می کند، چگونه قائل به اجزاء نشده است؟ «قال سألته عن رجل أکل أو شرب بعد ما طلع الفجر فی شهر رمضان، قال ان کان قام فنظر فلم یر الفجر فأکل ثم عاد فرأی الفجر فلیتم صومه و لا اعادة علیه و ان کان قام فأکل و شرب ثم نظر الی الفجر فرأی أنه قد طلع الفجر فلیتم صومه و لیقضی یوماً آخر لانه بدأ بالاکل قبل النظر و علیه الاعاده». این روایت مفصل بین دو صورت نظر و عدم نظر است، من احتمال می دهم که مرحوم سید در دلالت این روایت نیز تأمل داشته، گاهی شخص مراجعه می کند و برای تسهیل امر راهی نشان می دهید، او می گوید روزه گرفته ام و بعد متوجه شدم که شروع روزه از روز بوده، حضرت در اینجا می خواهد به نکته ای تنبیه بدهند که اگر اول رفتی و به آن محل نگاه کردی و ندیدی و بعد دیدی که هوا روشن است، الزاماً شروع روزه شما در روز نبوده است در بعضی روایات استصحاب هست که «لعله شی ء اوقع علیک»، شاید بعد پیدا شده باشد، در اینجا هم حضرت می خواهد ابداء احتمال کند که چه بسا آن موقعی که غذا می خوردی هنوز روز نشده بوده و الان روز است, لذا قضاء ندارد, اما اگر تحقیق نکردی و الان متوجه می شوی که موقع خوردن روز بوده، قضا دارد در روایت در فرض دوم می گوید «انه قد طلع»، و در فرض اول می گوید: «فرأی الفجر» می بینی که الان فجر است، ایشان ممکن است بگوید که مورد روایت می خواهد بگوید اگر قبلاً تحقیق کردی، قطعی نیست که موقع خوردن فجر طالع شده بوده, این که حالا فجر را می بینی دلیل نیست که قبلاً هم فجر بوده است، مانند باب استصحاب که می فرمایند الان لباس خود را خونی می بینی، شاید تازه واقع شده، این روایت نیز می گوید شاید فجر الان طلوع کرده باشد، البته در سؤال فرض کرده که اکل و شرب بعد از طلوع فجر بوده, ولی حضرت خواسته اند به او بیاموزند که در بعضی فروض چنین مطلبی صحیح نیست ممکن است مرحوم سید از این جهت در دلالت روایت شبهه داشته باشد.

ص: 123

«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین»

موضوع بحث:کف_اره - دوشنبه 11 آبان ماه 88/08/11

بحث در مسئله سفر در ماه مبارک رمضان بود. در این جلسه، استاد دام ظله، در مسئله موارد وجوب قضاء بدون کفاره، در مورد انجام مفطر قبل از مراعات فجر، عبارت مرحوم سید را بر اساس مقتضای قواعد مورد نقل و بررسی قرار می دهند.

مرحوم آقای خوئی درباره عبارت مرحوم سید می فرماید اینکه می گوید بدون مراعات قضا دارد، اینجا مراد خصوص نظر است که اگر نظر نکرد، قضا دارد، و اینکه می گوید با مراعات نیز احوط این است که قضا دارد، اینجا مراد غیر نظر است. ولی این احتمال که مراعات در دو جمله اثبات و نفی به دو معنای مختلف به کار رفته باشد، در عبارت عروه که فروع مختلف ذکر کرده و بنای ساده نویسی دارد، اصلاً راه ندارد، این توجیه درستی نیست.

در جلسه گذشته دو روایت برای توجیه کلام مرحوم سید نقل کردم، ولی ادعای ظهور در این دو روایت را نیز نمی توانیم نفی کنیم، ادعای ظهور چندان برهانی نیست، ممکن است گفته شود که در صحیحه معاویة بن عمار که می گوید اگر خودت نگاه می کردی، قضا نداشت، یعنی با اینکه بعد از طلوع فجر غذا خورده بودی، معذور بودی و قضا نداشت، بسیاری از این روایت اینگونه فهمیده اند و می گویند ظهور روایت اینگونه است، و فتوای مشهور قریب به اتفاق نیز شاهد بر این است که از این روایت همینطور فهمیده اند. و در روایت سماعه هم که سؤال از این است که شخصی بعد از طلوع فجر غذا خورده و حضرت تشقیق شقوق می کنند، در این روایت نیز ممکن است کسی مدعی شود که ظهور آن این است که مقسم همان است که در سؤال آمده و حضرت همین صورت را که بعد از طلوع فجر غذا خورده، به دو قسم می کنند که قبلاً نگاه کرده یا بعد نگاه کرده است.

ص: 124

البته بحث ما در جواز اکل و عدم جواز اکل قبل از مراعات نیست, بلکه در حکم لزوم قضاء و عدم لزوم قضاء بحث می کنیم, در جواز اکل می توانیم با استصحاب حکم به جواز اکل بکنیم, ولی در همین جا هم بعضی قائل هستند که با شک در طلوع فجر نباید غذا بخورد.

به نظر می رسد که اقلاً احتیاط استحبابی این است که وقتی بقاء لیل قطعی نیست غذا نخورد.

در اینجا تعبیر عروه این است که : «سواء کان قادراً علی المراعاة أو عاجزاً عنها لعنن أو حبس أو نحو ذلک»، بحث در توسعه ای است که ایشان قائل شده است، به این فتوای ایشان قائل صریحی پیدا نکردم، مرحوم صاحب حدائق (حدائق, ج13, ص93) در قضا در صورت عجز احتیاط ظاهراً استحبابی دارد، ایشان وجه این را که حکم قضا مخصوص قادر است، ذکر می کند و می گوید موضوع روایاتی که اثبات قضا کرده، مربوط به قادر است و مقتضای اصل نیز عدم قضا است و بعد می گوید و هو جید الاّ ان الاحتیاط فی القضاء. مرحوم صاحب جواهر برای اینکه برای عاجز قضا نیست، وجوهی ذکر می کند و آنها را رد می کند و بعد می گوید احتیاط لا ینبغی ترکه، مرحوم آقای حکیم می فرماید مرحوم صاحب جواهر به مطلبی که در عروه هست، تمایل دارد، ولی روشن نیست که مرحوم صاحب جواهر چنین تمایلی داشته باشد، به خاطر اینکه اول ایشان می فرماید مشهور بین اصحاب عدم قضا برای غیر قادر بر مراعات است، در ریاض گفته لا أجد خلافاً فی ذلک، ایشان این مطلب را نیز مناقشه نکرده که مسئله خلافی است، فقط ادله عدم قضا را که طبق قاعده ذکر شده، رد می کند، لذا معلوم نیست که ایشان به مطلبی که در عروه هست که سقوط قضا از عاجز است، تمایل داشته باشد، همه ادله خاص را رد نکرده، مانند مرحوم صاحب جواهر به مسائلی که شبهه اجماع هست متکی هستند و بر خلاف آن فتوا نمی دهند. و مرحوم نراقی در مستند می گوید احتیاط بل الاقوی این است که قضا دارد، ایشان استثنائی کرده که مگر اینکه مسئله اجماعی باشد که در این صورت قضا ندارد، ایشان احتمال می دهد که مسئله اجماعی است و لذا نمی تواند به قضا فتوا بدهد، معلوم نیست که ایشان به لزوم قضاء فتوا دهد, بلکه می گوید اگر اجماعی نبود، قضاء را می گفتیم, طبق قواعد باید قضاء لازم باشد.

ص: 125

ولی کسی می تواند بگوید که ظواهر کلمات قدماء اطلاق است، اگر مرحوم سید به استناد آنها چنین مطلبی فرموده باشد، چندان نمی شود آن را رد کرد. برخی از عبارات قدماء ظهور در این دارد که در عاجز نیز قضا وجود دارد و قواعد نیز اقتضا می کند که قضا داشته باشد، و اگر روایات نیز بر قضا دلالت داشته باشد، می توانیم بگوئیم خلاف اجماع است, بلکه با نصوص و قواعد کلام مرحوم سید درست می شود.

انتصار مرحوم سید مرتضی : «مما انفردت به الامامیه القول بأن من تسحر ثم بان انه کان أکل بعد طلوع الفجر فعلی ضربین ان کان أکل و لم یتأمل الفجر و لم یراعی ء فعلیه قضائه و ان کان رصده و راعاه فلم یره فلا قضاء علیه»، اینکه تأمل فجر نکرده، اطلاق دارد و قادر و عاجز را شامل است، «و الحجة فی ذلک فی مذهبنا اجماع الطائفة».

کافی مرحوم ابی الصلاح : «ثم تبین له أن الفجر کان طالعاً فعلیه القضاء»، کسی که گمان می کند شب است و غذا می خورد و بعد معلوم می شود که روز بوده، باید قضا کند.

مرحوم علامه در هفت کتاب خود قید قدرت را ذکر می کند، مشهور این قید را ذکر می کنند، و مرحوم شیخ نیز در سه کتاب خود قید قدرت را ذکر می کند اما در برخی کتاب های خود مانند نهایه این قید را ذکر نمی کند، می گوید : «من أکل أو شرب عند طلوع الفجر من غیر أن یرصده ثم تبین بعد ذلک أنه کان طالعاً کان علیه القضاء».

مرحوم ابن براج در مهذب : «یوجب القضاء دون الکفارة الاقدام علی تناول ما یفطر عند طلوع الفجر من غیر رصد له ثم یعلم أنه کان طالعاً».

ص: 126

فقه القرآن مرحوم راوندی : «و ان لم یکن تحر الفجر و أقدم علی السحر قبل تحریه و قد طلع الفجر حینئذ وجب علیه القضاء لما کان فیه من تفریطه فی فرض الصیام».

غنیه : «یوجب القضاء وحده تناول ما یفطر مع الشک فی طلوع الفجر و کان طالعاً بدلیل الاجماع الماضی ذکره»، بعد نوشته : «هذا حکم من أقدم علی الافطار من غیر رصد للفجر».

در تمام این عبارات قید قادر وجود ندارد، بنابراین، اگر کسی طبق قواعد یا روایات بگوید که حتی برای عاجز و اعمی حکم قضا ثابت است، خلاف اجماع نگفته است.

مطلبی مستند دارد که در مستمسک به این جهت توجه نشده، بسیاری برای اینکه کسی قادر به مراعات نیست، مثال ابری بودن هوا را ذکر کرده اند، اما مستند تفصیل قائل است، می گوید اگر مانند محبوس یا اعمی، شخص قادر به مراعات نیست، طبق قاعده قضا دارد مگر اینکه اجماعی بر خلاف باشد، و اگر مانع در خود شخص نیست و مانند ابری بودن هوا مانع خارجی وجود داشته باشد، در اینجا قضا ساقط است. ولی حق این است که در این صورت نیز وجهی برای سقوط قضا نیست و «أکل متعمداً» که در روایت اثبات قضا کرده، برای افطار عمدی نیست و برای اکل عمدی است، مواردی که متوجه ماه مبارک رمضان هست و غذا می خورد، اکل عمدی است و طبق قواعد عامه در اکل عمدی قضا وجود دارد.

«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین»

موضوع بحث:کف_اره - سه شنبه 12 آبان ماه 88/08/12

ص: 127

بحث در مسئله موارد وجوب قضاء بدون کفاره بود. در این جلسه، استاد دام ظله، ابتدا، در مورد انجام مفطر قبل از مراعات فجر نسبت به قادر و عاجز از تحقیق، عبارت مرحوم سید را بر اساس مقتضای روایات، و سپس، فرض حصول و عدم حصول ظن به بقاء لیل را مورد بررسی قرار می دهند.

بحث در این باره بود که آیا این مسئله که کسی بدون مراعات با شک غذا می خورد و افطار می کند و بعد معلوم می شود که بعد از طلوع فجر بوده که تقریباً شبیه به تسلم هست که قضا دارد، شامل عاجز از تحقیق مانند اعمی می شود یا نمی شود؟ سابقین با لاحقین اختلاف نظر کلی دارند و آن این است که اگر از نظر نصوص مشکل حل نشد، بسیاری از سابقین می گویند مقتضای اصل عدم وجوب قضا است، اما طبق کتب متأخر که نظر مختار نیز همین است، مقتضای قاعده وجوب قضا است، به خاطر اینکه عموماتی هست که مانع از استصحاب و اصل برائت است، «أکل متعمداً» بر هر موردی صدق کند، مقتضای قاعده این است که قضا داشته باشد الا ما خرج بالدلیل.

در مفاد روایات اختلاف وجود دارد، برخی می گویند از روایات در مورد عاجز نیز قضا استفاده می شود و برخی می گویند روایات چنین دلالتی ندارد و باید به اصول مراجعه کنیم و برخی می گویند بعضی از روایات ظاهر در ثبوت قضا است.

روایت معاویة بن عمار : «قلت لابی عبد الله علیه السلام آمر الجاریة تنظر الفجر فتقول لم یطلع بعد فآکل ثم أنظر فأجد قد کان طلع حین نظرت، قال اقضه، أما انک لو کنت أنت الذی نظرت لم یکن علیک شی ء».

ص: 128

مرحوم آقای حکیم می فرماید نصوص درباره اعمی دلالت بر ثبوت قضا دارد، ظاهر تعبیر ایشان این است که هر دو نص در مسئله اینگونه است.

ایشان در این باره بیانی ندارد، مرحوم آقای حکیم مبنائی دارد و بسیاری مانند مرحوم آقای داماد این مبنا را پذیرفته اند، اما بنابر نظر مختار مبنای درستی نیست، و آن این است که اگر در خبری دو جمله ذکر شد و شق ثالثی نیز بود، اگر این دو جمله مفهوم داشت، باید به مفهوم جمله اولی تمسک کنیم و جمله بعدی را از باب احدی از مصادیق مفهوم جمله اولی بدانیم، در تعبیر «ان غسلته فی المرکن فمرتین و ان غسلته فی ماء جار فمرة»، مفهوم جمله اول اقتضا می کند که اگر آب قلیل نباشد، تعدد غسل نیست، یکی از مصادیق آب غیر قلیل آب کر و دیگری آب جاری است، و مفهوم جمله بعدی اقتضا می کند که در آب غیر جاری تعدد غسل هست، این آقایان می گویند که به مفهوم جمله اولی اخذ می کنیم و می گوئیم که اگر مرکن نبود، تعدد نیست و حکم آب کر و آب جاری یکسان است و آب جاری از باب احد مصادیق مفهوم جمله اولی ذکر شده، در ذکر ماء جاری در جمله دوم خصوصیت نیست و خصوصیت در جمله اولی است. اما نظر مختار این است که تقدیم و تأخیر دلالت بر مطلبی ندارد، گاهی می گوئیم اگر این را اکرام کنی، اشکال دارد و اگر آن را اکرام کنی، اشکالی ندارد، و گاهی جای دو جمله عوض می شود، از تقدم و تأخر معنای خاصی استفاده نمی شود، بلکه دو فرض متعارف در نظر گرفته شده که حکم آنها با هم تفاوت دارد، دلیل نسبت به شق ثالث ساکت نیست و حکم شق ثالث باید از جای دیگری فهمیده شود.

ص: 129

بنابر مبنای مرحوم آقای حکیم از این روایت عکس فرمایش مرحوم آقای حکیم استفاده می شود، صدر این روایت می گوید که در جائی که به وسیله جاریه و شخص دیگری تحقیق واقع شد، قضا دارد، از مفهوم این جمله استفاده می شود که اگر به وسیله خود شخص تحقیق شود یا به دلیل عجز اصلاً تحقیق واقع نشود، قضا ندارد، یکی از این دو فرض که به وسیله خود شخص تحقیق شود، در جمله بعدی ذکر شده است، اعمی یکی از مصادیق مفهوم جمله اولی است که قضا ندارد، عکس فرمایش مرحوم آقای حکیم استفاده می شود، بنابر مبنای ایشان این روایت بر عدم ثبوت قضا دلالت می کند.

سؤال: مبنای مرحوم آقای حکیم در جایی است که صدر روایت مفهوم داشته باشد ولی در این روایت «افضه» در جواب سؤال سائل ذکر شده و قید نظر جاریه در کلام امام علیه السلام نیامده, لذا می توان به مفهوم ذیل تمسک کرد.

(پاسخ استاد دام ظله) : بله، درست است، به ذیل می شود تمسک کرد، صدر روایت کلام امام معصوم نیست، به ذیل می شود تمسک کرد، شاید مرحوم آقای حکیم نیز به ذیل تمسک کرده که اگر خودت نظر می کردی، قضا نداشت، اما اگر این نشد و خود مکلف نظر نکند، قضا دارد، اعمی نیز یکی از مصادیق مفهوم ذیل است که یا دیگری نظر کند و یا به دلیل نابینائی خود مکلف نظر نکند. اما در این تقریب اینگونه می توان مناقشه کرد که مقسم نظر کردن است که شامل نظر کردن خود یا دیگری است و اعمی را که اصلاً نظر نمی کند، شامل نیست، در اینجا حق با مرحوم آقای خوئی است که این روایت را دال بر وجوب قضا برای اعمی نمی داند.

ص: 130

روایت سماعه : «سألته عن رجل أکل أو شرب بعد ما طلع الفجر فی شهر رمضان، قال ان کان قام فنظر فلم یر الفجر فأکل ثم عاد فرأی الفجر فلیتم صومه و لا اعادة علیه و ان کان قام فأکل و شرب ثم نظر الی الفجر فرأی أنه قد طلع الفجر فلیتم صومه و لیقضی یوماً آخر لانه بدأ بالاکل قبل النظر و علیه الاعاده».

ممکن است کسی به ذیل روایت بر ثبوت قضا برای اعمی استدلال کند، اگر بگویند نماز کسی که بدون وضو خوانده باشد، باطل است، اطلاق این تعبیر شامل قادر و عاجز می شود، این عبارت ظاهر در شرطیت وضو برای نماز است، در رسائل در این مسأله که آیا شروط مخصوص به قادر است یا مطلق است؟ از وحید بهبهانی نقل شده که می گوید اگر دلیل شرط به صورت امر باشد، مخصوص به قادر است، اما اگر مانند «لا صلاة الا بغیر فاتحة الکتاب» به شکل امر نباشد، اطلاق دارد و شامل عاجز و غیر عاجز می شود، در اینجا می گوید چون نظر نکرده غذا خوردی قضا دارد، معنای آن این است که نظر شرط سقوط قضا است، حالا اگر در حالت قدرت یا عجز نظر حاصل نشد قضا ساقط نمی شود، نظیر این است که بگوئیم کسی بدون اجتهاد فتوا بدهد فتوای وی معتبر نیست، این جمله اعم است و شامل قادر بر اجتهاد و عاجز از آن است، ممکن است کسی بگوید از عموم تعلیل «لانه بدأ بالاکل قبل النظر فعلیه الاعادة» در این روایت استفاده می شود، که بر اعمی هم قضا ثابت است.

ولی همانطور که سابقاً عرض کرده ام، میزان در ظهورات ترجیح فی الجمله یک معنا بر معنای دیگر نیست, بلکه ظهورات باید به نحو اطمینان باشد یا بر فرض تمامیت دلیل انسداد بعضی مراتب ظن را ملحق به اطمینان کنیم, در ما نحن فیه, از این تعلیل, اشخاص تکلیف اعمی را نمی فهمند، قدر روشن و مسلم آن شخص بینا است، نسبت به اعمی شاید فی الجمله ظنی از این عبارت استفاده شود که معتبر نیست. بنابراین، از تعلیل در این روایت نیز برای اعمی نمی توان استدلال کرد.

ص: 131

ممکن است اشکال را اینگونه طرح کنیم که ضمیر انه در «لانه بدأ بالاکل قبل النظر» به کسی که قدرت به نظر داشته، برمی گردد، معلوم نیست که ضمیر به کلی شخص مرتکب برگشت کند تا در علت تعمیم قائل شویم، قهراً موضوع قادر می شود که دو قسم قبل و بعد از نگاه دارد که نمی شود از آن به عاجز تعدی کرد.

وقتی به این دو روایت نمی توان تمسک کرد، باید طبق قواعد بگوئیم که در حال شک و بلکه حتی در حال یقین به دخول نهار و قبل از تحقیق چه در مانع در شخص مانند اعمی و چه در مانع خارجی مانند ابری بودن هوا هر چند تکلیفاً افطار اشکالی ندارد، اما در صورت عدم احتیاط و کشف خلاف، قضا ثابت است.

مرحوم سید می فرماید اگر تحقیق کند و بعد از تحقیق ظن پیدا کند که هنوز شب است، قضا ندارد, که از آن استفاده می شود که اگر مراعات کرد و ظن به بقاء لیل پیدا نکرد, بعد کشف خلاف شد, قضا دارد.

در مستمسک می فرماید که در جواهر فرموده که اگر حتی در صورت تحقیق ظن به بقاء لیل حاصل نشد، قضا لازم است، و مرحوم صاحب ریاض نیز اینگونه قائل است، این دو بزرگوار به این مطلب تمایل پیدا کرده اند، منتها در مستمسک سهو القلمی واقع شده، نوشته که جواهر از روض نقل کرده که قائل به قضا است، روض که تألیف شهید ثانی است، طهارت و صلات دارد و کتاب صوم در آنجا نیست، این مطلب در ریاض آمده است. مرحوم آقای حکیم می فرماید: ثبوت قضاء در این صورت خلاف اطلاق است و بعضی از تقریب هایی که در ریاض و جواهر آمده، معتنا به نیست، به خاطر اینکه از روایات قضا استفاده نمی شود و اولویت ادعا شده نیز درست نیست، ممکن است خود شخص عارف به امور فجر تحقیق کند و شارع آن را کافی بداند و امضا کند، اما اعتماد به قول جاریه که حجیت ندارد، حتی اگر یقین نیز حاصل شده باشد، ممکن است شارع این را امضا نکرده باشد و به وسیله قضا این اعتماد بیجا را مؤاخذه کرده باشد. مرحوم آقای حیم می فرماید اگر کسی فجر را مراعات کرده و آن را ندیده باشد، قضا ندارد. ولو ظن به بقاء لیل نداشته باشد.

ص: 132

مرحوم آقای خوئی می فرماید که حق با ماتن است و بلکه بالاتر از کلام ماتن می فرماید که در صورت عدم ظن و بلکه عدم اطمینان به بقاء لیل قضا ثابت است، وجه کلام ایشان روشن نیست، ایشان می فرماید به خاطر اینکه اینجا کلمه «فاء» آمده، روایت نمی خواهد بگوید هر نظری مسقط قضا هست، می گوید «نظر فلم یر»، این صورت اطمینان به بقاء لیل را می خواهد بگوید. ولی روشن نیست که چگونه نتیجه تفریع این است؟ گاهی در جملاتی مانند «طلع الشمس فوجد النهار» معلول بر علت خود تفریع می شود، اما در روایت که تفریع معلول بر علت نیست، معنای ندیدن این نیست که مطمئن شده که نیست. همچنین ایشان می فرماید که ابر که نبوده، لو کان لبان. این سخن چه ارتباطی به این بحث دارد؟ فرض بحث ما این است که بعداً کشف خلاف شده و فهمیده که در روز خورده است, پس فجر وجود داشته و با تحقیق برای او آشکار نشده است, پس «لو کان لبان» به این بحث ربطی ندارد, اگر در بحث سابق در مورد دلالت روایت معاویة بن عمار این عبارت آورده می شود وجهی داشت, ما عرض کردیم که ممکن است مرحوم سید عبارت «اما انک لو کنت انت الذی نظرت...» را به این گونه معنا کرده باشد که اگر خودت تحقیق می کردی چون دقت می کردی و مسامحه می کرد, قهراً طلوع فجر برای تو آشکار می شد چون لو کان لبان, لذا غذا نمی خوردی پس قضا بر تو واجب نمی شود چون دیگر کشف خلافی نمی شد, در این بحث استدلال به «لو کان لبان» جا داشت, نه در بحث ما که کشف خلاف شده است.

ص: 133

«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین»

موضوع بحث:کف_اره - چهارشنبه 13 آبان ماه 88/08/13

بحث در مسئله موارد وجوب قضاء بدون کفاره بود. در این جلسه، استاد دام ظله، در مورد انجام مفطر قبل یا بعد از مراعات فجر، یکسان بودن یا نبودن حکم ماه مبارک رمضان و غیر آن را مورد بررسی قرار می دهند.

«و لا فرق فی بطلان الصوم بذلک بین صوم رمضان و غیره من الصوم الواجب و المندوب»، این بحثی ندارد، در صورت عدم مراعات فجر و کشف اکل در نهار، در همه اقسام قضا لازم است، مورد بحث این ذیل مطلب است، «بل الاقوی فیها ذلک حتی مع المراعاة و اعتقاد بقاء اللیل»، حتی اگر در ماه مبارک رمضان در صورت فحص و اعتقاد به بقاء لیل و کشف خلاف قائل به اجزاء شویم، در غیر ماه مبارک رمضان اجزاء نیست.

سابقین در این مسئله اختلاف تعبیر دارند، برخی موضوع عدم ثبوت قضا در صورت مراعات را صوم ماه مبارک رمضان قرار داده اند و بسیاری ماه مبارک رمضان نگفته اند و بین مراعات و غیر مراعات تفصیل قائل شده اند، برخی موضوع را صوم معین قرار داده اند که اختصاص به ماه مبارک رمضان ندارد و شامل نذر و عهد و یمین و اجاره و شرط در ضمن عقد لازم می شود, همچنین اگر کسی قضاء روزه ماه رمضان را تا قبل از ماه رمضان تأخیر انداخت تا وقتی که به اندازه روزه های نگرفته وقت داشت به نظر مختار مطابق نظر مشهور قضاء روزه واجب معین می گردد. همچنین به نظر بسیاری از قدماء اگر کسی نماز عشاء را نخوانده, قبل از نصف شب بخوابد, باید فردا را روزه بگیرد که روزه آن واجب معین است. بسیاری موضوع را صوم معین قرار داده اند. مرحوم صاحب مدارک و مرحوم صاحب ذخیره و کفایه و مرحوم نراقی در مستند، و مرحوم صاحب ریاض و مرحوم کاشف الغطاء و مرحوم آقا رضی برادر آقا جمال خوانساری در شرح دروس تصریح دارند که عدم ثبوت قضاء در فرض مراعات اختصاص به ماه مبارک رمضان ندارد، و ظاهر کلام کسانی مانند مرحوم محقق در شرایع و معتبر و نافع و مرحوم علامه در منتهی هم که صوم معین تعبیر کرده اند، این است که حکم اختصاص به ماه مبارک رمضان ندارد. مرحوم صاحب مدارک قائلین به اختصاص سقوط قضاء در صورت مراعات به ماه مبارک رمضان را علامه و غیر علامه، ذکر کرده است, مرحوم علامه در تذکره تصریح کرده که در غیر ماه مبارک رمضان روزه باطل است و دیگر تفصیلی بین صورت مراعات و غیر مراعات نداده، حالا باید به کتب غیر مرحوم علامه مراجعه کنم ببینم مرحوم صاحب مدارک چه کسانی را می گوید.

ص: 134

به نظر می رسد که اشخاصی که عنوان را صوم معین ذکر کرده اند، در کلام اکثر قریب به اتفاق آنها تسامح وجود دارد، و آن این است که اگر صوم معین مانند صوم واجب با اجاره و شرط در ضمن عقد لازم باشد و کسی مراعات کرد، در این موضوع مشکل است که برای صحت دلیل پیدا کنیم، اجمالاً از نظر ادله، همانطور که اشکال کرده اند، در تفصیل بین مراعات و غیر مراعات وجهی برای تعدی از معین به غیر معین نیست، این که حکم را به واجب معین اختصاص دهیم به این جهت است که روایاتی که در فرض مراعات حکم به صحت و در فرض عدم مراعات حکم به بطلان کرده، اقتضا می کند که موضوع واجب معین باشد، چون روایت می گوید اگر مراعات کرد، درست است، و اگر مراعات نکرد، قضا دارد، قضا در معینات است، اگر معین نیست، قضا ندارد بلکه در هر زمان می توان آن را انجام داد، همین قضا داشتن علامت این است که صوم وقت معینی داشته و انجام نشده است. حالا اینجا آقایان در معین غیر از مانند اجاره، عمدتاً در مورد مانند نذر بحث کرده اند که اگر مراعات شود، روزه صحیح هست. ابتدا مرحوم صاحب مدارک صریحاً فتوا داده و عده ای دیگر متابعت کرده اند، و عرض کردم که ظواهر قبلی ها که عنوان را صوم معین قرار داده اند، این است که خصوصیتی در ماه مبارک رمضان نیست.

گفته اند دلیل تعمیم حکم نسبت به ماه مبارک رمضان و غیر آن صحیحه معاویة بن عمار است که حضرت به او خطاب می کنند که اگر خودت مراعات کرده بودی، دیگر قضا نداشت، در اینجا اسمی از ماه مبارک رمضان نبرده، آن مراعات جاریه اصلاً مراعات نیست.

ص: 135

بحث این است که آیا می توان به اطلاق این روایت برای عدم قضا در صورت مراعات استدلال کرد؟ مرحوم آقای خوئی می فرماید نمی توان استدلال کرد، به خاطر اینکه در این روایت فقط تعبیر قضا نیامده بلکه می فرمایند باید آن روزه را تمام کنی و بعد قضا کنی، اما اینکه این اتمام در کجا است، صحیحه حلبی می گوید در غیر ماه مبارک رمضان وجوب اتمام نیست، پس، به دلیل اینکه روایت معاویة بن عمار وجوب اتمام را گفته، معلوم می شود ماه مبارک رمضان فرض کرده، در ماه مبارک رمضان بین اینکه خودش نظر کند که مراعات حساب می شود و دیگری نظر کند که مراعات حساب نمی شود، تفصیل هست، بنابراین، استدلال به این روایت تمام نیست. بعد می فرماید اگر صحیحه حلبی نیز نبود که تصریح می کند در غیر ماه مبارک رمضان امساک تأدبی نیست، با فرض بطلان وجهی برای امساک تأدبی در غیر ماه مبارک رمضان نیست، به خاطر اینکه اصل برائت اقتضا می کند که چنین وجوبی نداشته باشد، درباره ماه مبارک رمضان دستور امساک هست و در دیگر روزه ها چنین دستوری نیست، در نتیجه، به وسیله اصل و دلیل اجتهادی حکم وجوب امساک تأدبی به ماه مبارک رمضان اختصاص پیدا می کند.

نسبت به فرمایش ایشان دو مطلب هست ؛ یکی این است که ایشان که می فرماید روایت حلبی دلالت می کند که در غیر ماه مبارک رمضان علی وجه الاطلاق روزه باطل است، آقایان اشکالی کرده اند و ایشان به گونه ای پاسخ می دهد که همان پاسخ کلام ایشان نیز هست، آنجا بعضی گفته اند به دلیل اینکه در صدر روایت حلبی به قضا در ماه مبارک رمضان حکم کرده و فرض این است که روایت سماعه نسبت به ماه مبارک رمضان مفصل بین مراعات و غیر مراعات است، باید صورت مراعات را از صدر خارج کنیم و بگوئیم که در روایت حلبی که گفته روزه باطل است، مربوط به غیر مراعات است، بنابراین، نمی توانیم برای صورت مراعات استدلال کنیم، می خواهد غیر صورت مراعات را بگوید و مورد بحث صورت مراعات است. مرحوم آقای خوئی پاسخ می دهد که اگر صدر که در ماه مبارک رمضان حکم به بطلان کرده، به قرینه خارج به غیر مراعات اختصاص داشته باشد، چرا به اطلاق ذیل اخذ نکنیم؟ ذیل در غیر ماه مبارک رمضان حکم به بطلان کرده و برای تقیید آن دلیل خارج وجود ندارد، تقیید صدر مستلزم تقیید ذیل نیست. حالا این مطلب تمام باشد یا نباشد، همین پاسخ به کلام مرحوم آقای خوئی نیز می آید که اگر صدر ذیل را تقیید نمی کند، چرا ایشان می فرماید به دلیل اینکه صدر روایت معاویة بن عمار وجوب اتمام گفته و وجوب اتمام مخصوص به ماه مبارک رمضان است، ذیل که می گوید اگر خودت نظر می کردی، قضا نبود، اطلاق ندارد، ایشان در روایت معاویة بن عمار تقیید صدر را موجب تقیید ذیل قرار داده است، حالا این اشکال متممی نیز دارد.

ص: 136

مطلب دوم این است که ایشان می فرماید اگر صحیحه حلبی نیز نبود، دلیلی بر امساک تأدبی در غیر ماه مبارک رمضان نداریم و مقتضای اصل برائت است. البته غیر از صحیحه حلبی روایات دیگری نیز هست که دلالت می کند که در ماه مبارک رمضان امساک تأدبی لازم است و رمضان لا یشبهه سایر الشهور، اما ایشان این روایات را در اینجا نیاورده، حالا عرض می کنم که اگر دلیلی بر اختصاص نداریم، دلیل بر تعمیم داریم و آن روایت معاویة بن عمار است، ایشان می گوید روایت معاویة بن عمار که در صدر آن حکم کرده که باید امساک تأدبی شود، ذاتاً اطلاق آن مراعات در ماه مبارک رمضان و غیر آن را شامل است، منتها در آنجا کلمه قضا وارد شده که علامت واجب معین است، و قرار شد که از صحیحه حلبی که از آن اختصاص استفاده می شود، صرف نظر شود، از همین روایت معاویة بن عمار استفاده می شود که در واجب معین امساک تأدبی لازم است، در مسئله ارتماس مرحوم سید فتوا داده که در واجب معین غیر ماه مبارک رمضان امساک تأدبی لازم است و مرحوم آقای حکیم فرموده که شاید منشأ آن همین روایت معاویة بن عمار است، پس، اگر صحیحه حلبی نبود، بنابر مبنای خودشان نباید ایشان قائل به اختصاص شود. آقایانی هم که موضوع سقوط قضاء در صورت مراعات را صوم معین قرار داده اند ممکن است وجوب اتمام صوم را به ماه رمضان اختصاص نداده باشند.

سؤال: در روایت معاویة بن عمار, حکم لزوم تمام ذکر نشده است.

(پاسخ استاد دام ظله) : در روایت معاویة بن عمار دو نقل هست، نقل فقیه کلمه اتمام را نیاورده و نقل کافی آورده است.

ص: 137

به نظر مختار، اگر صدر روایت مقید شد، به اطلاق ذیل نمی توان استناد کرد، برای خاطر اینکه اگر بخواهیم از ذیل اطلاق بگیریم، یا باید به نحو استخدام قائل شد که بگوئیم در مرجع ضمیر در صدر قسم خاصی را می خواست بگوید و وقتی ضمیر به مرجع ضمیر برمی گردد، مرجع عام می شود، این بسیار خلاف ظاهر است، و یا باید بگوئیم در صدر در مقام اهمال بود و قید آن از جای دیگر است و ذیل که آمد، در مقام بیان شد، به اطلاق ذیل تمسک کنیم و صدر را از اطلاق بیندازیم و مقید کنیم، این خیلی خلاف ظاهر است، ظاهر آن این است که صدر و ذیل در یک موضوع است و از نظر اطلاق و تقیید یکسان است.

باید مختار مرحوم آقای خوئی به گونه ای دیگر غیر از آنچه ایشان فرموده، بیان شود، و آن این است که یا این مبنا را قبول می کنیم که اگر صدر مقید شد، لزوم ندارد ذیل مقید باشد، به اطلاق ذیل می توانیم تمسک کنیم که مرحوم آقای خوئی قائل است و قبل از مرحوم آقای خوئی در مستند مرحوم نراقی هست که در رد کلام مرحوم صاحب حدائق و کسانی که می گویند موضوع متضیق می شود، می فرماید متضیق نمی شود، اگر این را قائل شدیم که می شود به اطلاق ذیل روایت تمسک کرد، دو دلیل مطلق داریم که اطلاق آنها با هم معارض است، ذیل روایت معاویة بن عمار بالاطلاق حکم می کند که در فحص خود مکلف در ماه مبارک رمضان و غیر آن روزه صحیح است، و صحیحه حلبی که بین ماه مبارک رمضان و غیر آن فرق گذاشته و گفته در غیر ماه مبارک رمضان روزه باطل است و «افطر» تعبیر کرده، بالاطلاق با مراعات و غیر مراعات دلالت می کند، پس، در مورد صورت مراعات در غیر ماه مبارک رمضان، اطلاق روایت معاویة بن عمار صحت، و اطلاق روایت حلبی بطلان را اثبات می کند، هر دو اطلاق ساقط می شود و مقتضای قواعد اولیه ثبوت قضا است، این بحث بنابر این مبنای آقایان است. و اگر این مبنا را قبول نکردیم و گفتیم روایت معاویة بن عمار به قرینه صدر، ماه مبارک رمضان را می گوید، حالا بنابر اینکه در صدر پذیرفتیم که امساک تأدبی از اختصاصات ماه مبارک رمضان است، گفتیم که صدر و ذیل روایت معاویة بن عمار ماه مبارک رمضان است و در ماه مبارک رمضان بین مراعات و غیر مراعات تفصیل قائل شده، این عین موثقه سماعه می شود، هر دو نسبت به غیر ماه مبارک رمضان ساکت است، صحیحه حلبی بین ماه مبارک رمضان و غیر آن فرق گذاشته و در فرض عدم مراعات است، چون قرار شد صدر و ذیل یکسان باشد، پس، صورت مراعات در غیر ماه مبارک رمضان از هر دو دسته خارج است و باید در این صورت بر طبق قواعد عمل کنیم که ثبوت قضا را اقتضا می کند، به خاطر اینکه این دو دسته یا متعارض و یا نسبت به فرض مورد بحث ساکت است و در هر دو صورت باید به قواعد اولیه مراجعه کنیم، باید تقریب مختار مرحوم آقای خویی اینگونه بیان شود.

ص: 138

مرحوم نراقی در مستند و مرحوم آقای حکیم به گونه ای بحث کرده اند که نباید آنطور بحث شود، گفته اند که موضوع روایت حلبی غیر از ماه مبارک رمضان است و بعد در مورد روایاتی که درباره ماه مبارک رمضان است، بحث های اصولی خاصی مانند نسبت عموم من وجه مطرح کرده اند، اما یک جهتی مورد غفلت قرار گرفته شده، و آن این است که روایت حلبی مطلق نیست و در خصوص ماه مبارک رمضان می گوید امساک تأدبی و قضا بشود و در غیر ماه مبارک رمضان امساک تأدبی لازم نیست، خصوص ماه مبارک رمضان را عنوان کرده، منتها در خصوص ماه مبارک رمضان در روایت حلبی اسمی از مراعات و عدم مراعات نیاورده، در ماه مبارک رمضان گفته روزه باطل است، و موثقه سماعه که در خصوص ماه مبارک رمضان بین مراعات و غیر مراعات تفصیل داده، در نتیجه، از روایت معاویة بن عمار اخص مطلق می شود، روایت معاویة بن عمار در خصوص ماه مبارک رمضان حکم به بطلان کرده و قید می زند که یعنی ماه مبارک رمضانی که مراعات نکرده باشد، محکوم به بطلان است، به دلیل این روایت مفصل، پس، در عدم مراعات در ماه مبارک رمضان به همان جمع طبیعی خود است.

(سؤال و پاسخ استاد دام ظله) : صدر را در نظر نگرفته اند و با ذیل نسبت سنجی کرده اند و گفته اند تعارض بین ادله است، صدر که در خصوص ماه مبارک رمضان به عقیده این آقایان بالاطلاق حکم به بطلان کرده، موثقه سماعه تفصیل قائل است، صورت مراعات را خارج می کند، بنابراین، روایت معاویة بن عمار که به طور کلی در ماه مبارک رمضان و در غیر آن عند المراعات حکم کرده، چه مانعی دارد که به آن عموم اخذ شود؟ مستمسک عین مطلب مستند مرحوم نراقی است، و مستمسک اشتباه چاپی نیز دارد که از تعبیر غیر شهر رمضان کلمه «غیر» افتاده است.

ص: 139

«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین»

موضوع بحث:کف_اره - شنبه 16 آبان ماه 88/08/16

بحث در مسئله موارد وجوب قضاء بدون کفاره بود. در این جلسه، استاد دام ظله، در مورد انجام مفطر قبل یا بعد از مراعات فجر، بحث یکسان بودن یا نبودن حکم ماه مبارک رمضان و غیر آن را در امساک تأدبی پی می گیرند.

بحث در اجزاء در صورت انجام مفطر پس از مراعات فجر و کشف خلاف بود، مطلبی که در مقدمات بحث مطرح شده، این است که آیا حکم امساک تأدبی در ماه مبارک رمضان پس از بطلان صوم، از اختصاصات این ماه است یا در عموم واجبات معین لازم است؟ از بحث ارتماس مرحوم سید استفاده می شود که نظر ایشان وجوب اتمام در واجب معین است.

ظاهر کلام مرحوم شیخ مفید که در امساک تأدبی اسمی از ماه مبارک رمضان نمی برد، عدم اختصاص امساک تأدبی به ماه رمضان است, ایشان در ضمن مباحث کلی مفطرات می فرماید : «من اکل او شرب او جامع أو فعل شیئاً مما ینقض الصیام علی التعمد و هو یظن أن الفجر لم یطلع و کان طالعاً فلا حرج علیه ان کان قد رصد الفجر فلم یره و علیه تمام یومه ذلک بالصیام»، بعد می فرماید: « فان بدأ بالاکل او الشرب أو بشیء مما عددناه قبل أن ینظر الفجر ثم تبین بعد ذلک أنه کان طالعاً وجب علیه تمام ذلک الیوم و لزمه القضاء»، در فرض بطلان که قضاء لازم است، فرموده که اتمام واجب است و تعبیر ماه مبارک رمضان نیز وجود ندارد.

ص: 140

مرحوم محقق اردبیلی در مجمع الفائده درباره صحیحه حلبی که بین ماه مبارک رمضان و غیر آن فرق گذاشته و گفته: در غیر ماه مبارک رمضان امساک بعد از بطلان صوم لازم نیست، می فرماید که مراد از غیر ماه مبارک رمضان، غیر واجب معین است، به خاطر اینکه امساک تأدبی پس از بطلان در واجبات معینه لازم است، کأنه این را به عنوان اصل مسلم فرض کرده است.

خلاصه، مسئله اینطور نیست که در رسائل عملیه هست که مورد تسلم است که امساک تأدبی از اختصاصات ماه مبارک رمضان است، منتها قابل بحث است که از اختصاصات هست یا نیست.

کسانی که می گویند امساک تأدبی از اختصاصات ماه رمضان نیست، به روایت معاویة بن عمار بنابر نقل کافی استناد می کنند، در آنجا می گوید اگر مراعات معتبری مانند مراعات خودت باشد، مجزی است، می گویند در صدر که تعبیر کرده نگاه کنیز مراعات معتبر به حساب نمی آید لذا اگر به اعتماد آن غذا بخورد بعد کشف خلاف شود باید آن روزه روز را تمام کند و بعد قضا هم بنماید. در اینجا هیچ قید ماه مبارک رمضان ندارد، اطلاق اقتضا می کند که در ماه مبارک رمضان و غیر آن امساک تأدبی لازم است، منتها اثبات قضاء دلیل بر این است که مراد واجب معین است.

ولی در مقابل روایت معاویة بن عمار، سه روایت دیگر وجود دارد که دلالت آنها روشن تر است ؛ یکی صحیحه حلبی است که در افطار و امساک بین ماه مبارک رمضان و غیر آن فرق گذاشته و قرار شد که صدر آن را به صورت عدم مراعات حمل کنیم، این روایت ظهور قوی در اختصاص دارد و تفسیر مرحوم محقق اردبیلی به واجب معین، دلیل محکمی می خواهد.

ص: 141

دو روایت دیگر در جلد یازدهم جامع الاحادیث هست، در ابواب ما یجب الامساک عنه، باب 11، حدیث 10، موثقه سماعة بن مهران : «سألته عن رجل أصابته جنابة فی جوف اللیل فی رمضان فنام و قد علم بها و لم یستیقظ حتی یدرکه الفجر، فقال علیه أن یتم صومه و یقضی یوماً آخر، فقلت اذا کان ذلک من الرجل و هو یقضی رمضان قال فلیأکل یومه ذلک و لیقض فانه لا یشبه رمضان شی ء من الشهور». یعنی در این حکم لزوم اتمام هیچ ماهی شبیه رمضان نیست، این روایت به خاطر وجود عثمان بن عیسی در سند آن موثقه است.

حدیث 8، صحیحه حلبی : «انه قال فی رجل احتلم اول اللیل أو أصاب من أهله ثم نام متعمداً فی شهر رمضان حتی أصبح قال یتم صومه ذلک ثم یقضیه اذا أفطر شهر رمضان». این روایت مشعر به اختصاص است و برای تأیید خوب است، این به نحوی این مفهوم را دارد که اگر افطار در ماه مبارک رمضان نبود، چنین حکمی نداشت، این حکم از اختصاصات این ماه است، به نظر مختار، اگر شرط متأخر از جزاء باشد، ظهور آن در مفهوم قوی است و قضیه شرطیه که شرط آن مقدم باشد، دلالت بر سببیت دارد و اگر شرط آن مؤخر باشد دلالت بر شرطیت می کند، اگر کسی این روایت را نیز ظاهر در اختصاص بداند، نمی توان آن را انکار کرد.

حالا ظهور روایت معاویة بن عمار را بررسی کنیم، «قلت لابی عبد الله علیه السلام آمر الجاریة تنظر الفجر فتقول لم یطلع بعد فآکل ثم أنظر فأجد قد کان طلع حین نظرت، فقال اقضه»، در نقل کافی دارد که تمام کن و بعد قضا کن، در اطلاق گیری یا ترک استفصال بین اینکه در روایات سؤال می شود و صورتی که ابتداءاً تعبیر می شود، تفاوت وجود دارد، اگر در روایت از غیر ماه مبارک رمضان مانند صوم استیجاری یا نذری سؤال شود که صائم غفلت می کند یا به گمان اینکه صبح نشده، می خورد و بعد معلوم می شود که صبح شده بوده معمولاً این خصوصیت استیجاری بودن یا نذری بودن را در سؤال درج می کنند، اما در مورد ماه مبارک رمضان، اگر سؤال در همین ماه پرسیده شده باشد، متعارف این است که بدون تعبیر ماه مبارک رمضان سؤال می شود و از اول ماه مبارک رمضان به ذهن می آید، و اگر در ماه های دیگر درباره ماه مبارک رمضان سؤال شود، در بسیاری از موارد بدون تعبیر ماه مبارک رمضان سؤال می شود، این نظیر نماز است که اگر در مورد نماز سؤال شود و نگویند که نماز مستحبی است، ذهن به نماز واجب معطوف می شود، اینجا که امام علیه السلام می فرمایند قضا کن، از سؤال به ذهن مبارک امام علیه السلام روزه ماه مبارک رمضان آمده که معمولاً در سؤال درج نمی شود، در اینجا از اول سؤال در معنای اطلاقی ظهور ندارد که غیر ماه مبارک رمضان اراده شده باشد.

ص: 142

پس، به نظر می رسد که بر طبق صحیحه حلبی و موثقه سماعه که به صحیحه دیگر حلبی مؤید است، امساک تأدبی از اختصاصات ماه مبارک رمضان است و در بقیه واجبات معینه لازم نیست، خصوصاً در بعضی از واجبات عدم وجوب روشن تر است، اتمام صوم باطل در صوم استیجاری چه فایده ای برای اجیر دارد، پیداست که انجام دادن صوم به جهت امر اوفوا بالعقود است، اگر اجازه از باب تعدد مطلوب باشد، ممکن است امساک تأدبی گفته شود، اما در موارد وحدت مطلوب، امساک تأدبی هیچ جهتی ندارد، در نذر نیز همینطور است، حالا ممکن است در روز سوم اعتکاف که تعین پیدا می کند، عدم لزوم امساک تأدبی به این روشنی نباشد، یا بنابر مشهور قدماء که من نام عن صلاة العشاء أصبح صائماً، بگوئیم امساک تأدبی لازم است، در اینها ممکن است کسی لزوم امساک تأدبی را بگوید، اما در مانند استیجار و نذر و یمین و عهد خیلی بعید است که امساک تأدبی داشته باشد.

حالا اگر صدر روایت معاویه بن عمار به وسیله دلیل خارج به ماه مبارک رمضان اختصاص پیدا کرد، آیا نسبت به ذیل می توانیم اطلاق گیری کنیم؟ قرار شد که به وسیله صحیحه حلبی و موثقه سماعه و صحیحه دیگر حلبی، صحیحه معاویة بن عمار را از اختصاصات ماه مبارک رمضان بدانیم، حالا صدر روایت به ماه مبارک رمضان اختصاص دارد، آیا این اختصاص صدر مانع از اطلاق گیری ذیل است؟ یا در آن بحث دیگری که در صحیحه حلبی بحث بود که عدم مراعات در صدر به بینا اخصاص دارد، آیا می توانیم به ذیل تعمیم دهیم که مرحوم آقای خوئی می فرماید می توانیم تعمیم بدهیم، این بحث هست که در تقید صدر یک روایت به قرینه خارج، آیا می توانیم به اطلاق ذیل تمسک کنیم؟

ص: 143

به نظر مختار، اطلاق در این موارد مشکل است، برای خاطر اینکه اگر صدر روایت به مورد خاصی مانند ماه مبارک رمضان مخصوص شد، و ضمیر در ذیل که باید به قبل برگردد، یا در صدر می گوئیم به قرینه خارج، بالاستعمال اللفظی ماه مبارک رمضان اراده شده، به نحو مجاز در کلمه، از مطلق، حصه خاصه و مقید اراده شده، (اگر از انسان رجل اراده کنند، این مجاز است) اگر بگوئیم به قرینه خارج مجاز قائل می شویم، اگر بخواهیم از ذیل اطلاق بگیریم، باید در مرجع ضمیر در ذیل استخدامی شده باشد، مرجع ضمیر مقید باشد اما از ضمیر مطلق اراده شده باشد، استخدام بسیار بعید است. اگر در مرجع ضمیر از باب حذف ما یعلم جایز، بعضی از قیود و استثناءات به دلیل وضوح در نزد مخاطب، ذکر نمی شود اما کالمذکور است، این نیز بسیار بعید است که بگوئیم به هنگامی که ضمیر برمی گردد، آن را کالمذکور فرض نکرده باشد و هنگامی که مرجع ذکر می شود، خصوصیت قید کالمذکور حساب شود. احتمال دیگر این است که بگوئیم هنگامی که مرجع ذکر می شد، متکلم در مقام بیان نبوده و در مقام اهمال بوده، هنگامی که ضمیر به مرجع برمی گردد، در مقام بیان شده، یا حتی اگر در ذیل اسم ظاهر ذکر شده باشد، اول بگوید زید چنین است و در مقام بیان نباشد و بعد بگوید زید چنان است و در مقام بیان باشد، اینها همه خلاف ظاهر است. پس، با بودن صدر مقید، در ذیل اطلاق گیری نمی شود، اقلاً آن مطلبی که مرحوم آخوند دارد که مطلب درستی است که گاهی انسان از شیئی مطلق می فهمد و گاهی از مطلقی مقید می فهمد و گاهی به مشکل می افتد که آیا اطلاق فلان فرض را نیز شامل است، در آیه شریفه «فمن کان منکم مریضاً أو علی سفر فعدة من أیام اخر»، در بعضی مصادیق مرض روشن نیست که استثنا هست یا نیست، مانند این موارد هست که مرحوم آخوند تعبیر می کند که در قدر متیقن در مقام تخاطب نمی توان به اطلاق تمسک کرد، البته در موارد قدر متیقن نمی گوییم دلیل حتماً متضیق است اما مطلق بودن آن نیز روشن نیست، حکم تابع اخس مقدمتین است و قهراً نتیجه عدم اطلاق گرفته می شود.

ص: 144

سؤال: آیا قدر متیقن در مقام تخاطب مانع اخذ اطلاق است؟

(پاسخ استاد دام ظله): مرحوم آخوند مثال می زند که در روایت قاعده فراغ و تجاوز سائل یکی یکی از شک کردن در اجزاء نماز بعد از ورود در جزء بعدی سؤال می کند و حضرت می فرمایند اعتنا نکند، بعد حضرت می فرمایند در هر جزئی که بعد از ورود به جزء بعدی شک شود، اعتنا نشود، ایشان می گوید همه اسئله درباره نماز بوده، لذا تعدی به غیر نماز مشکل است، حالا صغرویاً کسی اشکال کند، که در این مثال نمی توان برای مقید بودن حکم به قدر متیقن اعتماد کرد حرف دیگری است. به نظر می رسد که اگر خود حضرت یکی یکی در نماز مثال می زدند، مانع ظهور کلام امام در اطلاق است ولی این که سؤالات سائل به نماز اختصاص داشته, مانع از ظهور نیست, ولی اصل مطلب که شرط انعقاد اطلاق نبودن قدر متیقن در مقام تخاطب است, مطلب درستی است.

«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین»

موضوع بحث:کف_اره - یکشنبه 17 آبان ماه 88/08/17

بحث در مسئله موارد وجوب قضاء بدون کفاره بود. در این جلسه، استاد دام ظله، در مورد انجام مفطر قبل یا بعد از مراعات فجر، بحث یکسان بودن یا نبودن حکم ماه مبارک رمضان و غیر آن را در منشأ اجزاء بودن مراعات و تحقیق پی می گیرند، و سپس، تکمیلی برای جهت امساک تأدبی بیان می فرمایند، و در نهایت، روایات مسئله را به منظور بررسی عبارت مرحوم سید و صورت تحقیق و عدم تحقیق مورد بازنگری قرار می دهند.

ص: 145

بحث در این است که اجزاء با کشف خلاف در صورت مراعات و تحقیق از اختصاصات ماه مبارک رمضان هست یا نیست، عرض شد که از مرحوم علامه و غیر مرحوم علامه نقل شده که مراعات و تحقیق که منشأ اجزاء می شود، اختصاص به ماه مبارک رمضان دارد، و در غیر ماه مبارک رمضان تحقیق در صورت کشف خلاف موجب اجزاء نیست.

قبل از مرحوم صاحب جواهر کسی که امساک تأدبی را اختصاص به ماه مبارک رمضان بدهد ندیدم و این مطلب را در کتب مرحوم علامه و غیر ایشان نیافتم، در جواهر کتاب تذکره علامه را آدرس می دهند و در پاورقی کتب دیگر نیز آدرس هائی داده اند، اینجا اشتباه عجیبی شده، یک قسمت از صحیحه حلبی به عنوان روایت نقل شده و داخل گیومه یا علامتی که مربوط به دو طرف روایت است، قرار گرفته و قسمت دیگر روایت که تعبیر «و ان تسحر فی غیر شهر رمضان أفطر» است، بیرون از علامت روایت واقع شده و در فرمایش مرحوم علامه داخل شده، و در پاورقی به کافی و تهذیب و استبصار آدرس داده اند، در هر سه کتاب این تعبیر قسمتی از وسط حدیث است و دیگر در این کتب این احتمال وجود ندارد که مربوط به کلام مرحوم کلینی یا مرحوم شیخ است، و مطلقات کلام مرحوم علامه در بعضی موارد درباره اجزاء در صوم معین (و در بعضی موارد کلمه معین نیز ندارد و شاید اوسع باشد) اقتضا می کند که اگر مراعات کرده باشد، در غیر ماه رمضان هم با کشف خلاف مجزی است، در منتهی «عند أصحابنا» و در تحریر درباره مراعات برای جماع «عندنا» تعبیر می کند و در منتهی صوم معین گفته و در تحریر در مورد جماع کلمه معین هم نگفته و در هر دو کتاب قید ماه مبارک رمضان اصلاً ذکر نشده است. تا زمان مرحوم صاحب جواهر کسی را نیافتم که امساک تأدبی را مختص به ماه رمضان بداند چنانچه به مرحوم علامه و غیر علامه نسبت داده اند. بلکه همه یا مانند ریاض تصریح به تعمیم دارند یا ظاهر قریب به صراحت کلام آنها این است که در معین مراعات و تحقیق موجب اجزاء است و تعبیر ماه مبارک رمضان ندارند.

ص: 146

احتمال می دهم که مرحوم صاحب مدارک و مرحوم صاحب ذخیره که علامه و غیره می گویند، مرحوم صاحب ذخیره معمولاً مطالب را از مدارک می گیرد و اینجا شاید به تبع مرحوم صاحب مدارک گفته، و در مورد مرحوم صاحب مدارک نیز احتمال می دهم که همانطور که در تذکره قسمتی از روایت ذکر شده، در بعضی از کلمات سابقین قسمتی از روایت و وسط روایت ذکر شده و قسمت آخر ذکر نشده و ایشان گمان کرده که آن قسمت آخر کلام مؤلف است و فرموده مرحوم علامه و غیره اینطور فرموده، همین اشتباهی که محققین تذکره در پاورقی تذکره مرتکب شده اند و حتی مطلب را با مصادر حدیثی درست تطبیق نکرده اند و آدرس داده اند، مرحوم صاحب مدارک نیز دچار همین اشتباه شده باشد، به خاطر اینکه همه حدیث ذکر نشده، شاید منشأ آن نیز همین باشد که همه حدیث ذکر نشده و فرموده که اگر حدیث بود، باید تمام ذکر می شد، پس، کلام خودش است.

عقیده مرحوم صاحب حدائق این است که اگر کسی تحقیق کرد، در صوم واجب و مستحب و معین و غیر معین مجزی است، عده زیادی در صوم معین گفته اند، اما مرحوم صاحب حدائق به معنای وسیع قائل است، جمل العقود و مصباح و اصباح مرحوم کیدری در صوم معین عنوان کرده اند (صوم ماه مبارک رمضان و نذر معین است) در آنجا همین اجزاء در صورت رعایت با مفهوم استفاده می شود، منطوق کلام آنها این است که اگر رعایت نکرده باشد، قضا دارد، مفهوم آن است که با رعایت قضا ندارد، کتب بسیاری (حدود چهل تا) به غیر از جواهر صریحاً یا ظاهراً قائل به عدم اختصاص امساک تأدبی به ماه رمضان هستند.

ص: 147

منتها نمی توانیم این مسائل را از قبیل مسائل اصلیه فرض کنیم و به دلیل اینکه فقهاء قائل هستند، بگوئیم حکم شرعی نیز همین است، نسبت به ماه مبارک رمضان که وظیفه عمومی است، می گوئیم حکمی است که از اول وارد شده، اما در مورد فروض دیگر مربوط به غیر ماه مبارک رمضان که کمتر اتفاق می افتد، نمی توانیم از کلمات فقهاء اجماع متصل به زمان معصومین استفاده کنیم، اگر از نظر روایات دلیلی برای اجزاء یا عدم اجزاء پیدا نکردیم، باید طبق قواعد بگوئیم، کسانی مانند مرحوم آقای آخوند که در مانند استصحاب قائل به اجزاء هستند، باید در مواردی که روایات خاصه ای مثبت یا نافی نباشد، قائل به اجزاء شوند، و کسانی که قائل به اجزاء نیستند که نظر مختار نیز همین است، باید بگویند که مراعات و تحقیق در صورت کشف خلاف در غیر ماه رمضان موجب اجزاء نیست.

چند روایت برای مختار مرحوم سید استدلال شده، ایشان می فرماید : «و لا فرق فی بطلان الصوم بذلک بین صوم رمضان و غیره من الصوم الواجب و المندوب بل الاقوی فیها ذلک حتی مع المراعاة و اعتقاد بقاء اللیل». «فیها» یعنی در غیر ماه مبارک رمضان حتی با مراعات و قطع، در صورت کشف خلاف مجزی نیست، اما مرحوم صاحب حدائق می فرماید که بعید نیست که مجزی باشد، البته مرحوم صاحب حدائق به استناد روایات خاصه حکم نکرده، بلکه این را که بعضی گفته اند عدم اجزاء در غیر ماه مبارک رمضان و اختصاص اجزاء به ماه مبارک رمضان از روایات خاصه استفاده می شود، نمی پذیرد و می گوید از این روایات غیر ماه مبارک رمضان استفاده نمی شود، گمان می کنم ایشان بنابر قواعد در صورت تحقیق قائل به اجزاء شده به خاطر اینکه استدلالاتی نیز که مرحوم علامه و دیگران برای مراعات ذکر می کنند و من ذکر نکردم و آنها را تمام نمی دانم، اقتضا می کند که اجزاء در صورت مراعات اختصاص به ماه مبارک رمضان نداشته باشد، از این استدلالات استفاده می شود که مراد آنها عام است، مرحوم صاحب حدائق با اینکه روایتی از روایات خاصه را ذکر نمی کند و در اختصاصی که آقایان گفته اند، مناقشه کرده، معذالک می گوید بعید نیست که بگوئیم هرگاه مراعات انجام شد، مجزی باشد، ایشان بر اساس قاعده مشی کرده، عبارتی نیز بعد دارد که مندمج است و احتیاج به توضیح دارد، آن را دیگر نقل نمی کنم.

ص: 148

درباره این مسأله که آیا در غیر ماه مبارک رمضان امساک تأدبی لازم هست یا نیست، مراجعه کردم و دیدم که عده ای قائل هستند که اختصاص به ماه مبارک رمضان ندارد و تقریباً معینات را شامل است، مرحوم علامه در منتهی و تذکره قائل است و در منتهی دعوای اصحابنا دارد، و مرحوم سبزواری در ذخیره و کفایه اصحابنا می گوید، در مقنعه هست، و مرحوم محقق اردبیلی با تشکیکاتی که در موارد دیگر دارد، مسئله را مسلم گرفته و درباره روایتی که در غیر ماه مبارک رمضان به عدم لزوم امساک تأدبی حکم کرده، می گوید مراد غیر معین است، مسلم گرفته که صوم معین را در حال بطلان نیز باید اتمام کرد، اینها اینطور قائل شده اند، اما من عرض کردم به حسب چند روایت که هست، لزوم اتمام صوم بعد از بطلان از اختصاصات ماه مبارک رمضان است، اما اینکه مراعات موجب صحت می شود یا نمی شود، بحث دیگری است، با این مسأله ملازمه ندارد.

حالا دوباره در مورد اجزاء در صورت مراعات در غیر ماه رمضان روایات را بررسی کنیم، یکی روایت علی بن أبی حمزه است که و لو در سند قاسم بن محمد و علی بن ابی حمزه هست اما بنابر نظر مختار معتبر است، «سألته عن رجل شرب بعد ما طلع الفجر و هو لا یعلم فی شهر رمضان، قال یصوم یومه ذلک و یقضی یوماً آخر و ان کان قضاءاً لرمضان فی شوال أو فی غیره»، در نسخه دیگر أو غیره دارد که دو جور می توان معنا کرد، یا مراد این است که قضا را در شوال یا غیر شوال بخواهد انجام دهد و یا این است که می خواهد قضا یا غیر قضا در شوال انجام دهد، اما احتمال اول اقوی است، فرق بین دو احتمال این است که اگر به قضا در شوال و غیر شوال مربوط باشد، نمی توانیم از قضا به غیر قضا تعدی کنیم که باید افطار کند، «فشرب بعد الفجر فلیفطر یومه ذلک و یقضی». به این روایت استدلال کرده اند، حالا یا الغاء خصوصیت کنند و کلی بگویند یا مخصوص قضا باشد. همانطور که قبلاً عرض کردم، از روایات دیگر در مورد مراعات استفاده شد که مجزی است، لذا باید صدر روایت را به غیر مراعات و تحقیق حمل کنیم، بر این اساس، نمی توانیم بگوئیم ذیل اعم از تحقیق و عدم تحقیق است، این را بحث کردیم، پس، این دلیل از این ناحیه محل اشکال است.

ص: 149

روایت حلبی نیز همینطور است، «عن أبی عبد الله علیه السلام انه سئل عن رجل تسحر ثم خرج من بیته و قد طلع الفجر و تبین فقال یتم صومه ذلک الیوم ثم لیقضه»، در تذکره تا اینجا را داخل علامت دو طرف روایت قرار داده، «و ان تسحر فی غیر شهر رمضان بعد طلوع الفجر أفطر ....». این قسمت داخل کلام مرحوم علامه شده، و به دلیل اینکه حدیث کامل نقل نشده، آنطور گمان شده، صحیحه حلبی نیز گفته نشده و در آنجا می گوید سئل الصادق علیه السلام، دیگر در ذهن مرحوم صاحب مدارک نیامده که این همین روایت حلبی است، اگر صحیحه حلبی تعبیر می شد، منتقل می شدند که در صحیحه حلبی ذیلی وجود دارد. این روایت نیز همینطور است، وقتی به قرینه خارج صدر روایت حلبی را به کسی که رعایت نکرده، حمل کردیم، دیگر در ذیل نمی توانیم تعمیم قائل شویم. و علاوه بر این، به ذهن من می آید که با قطع نظر از خارج، اطلاق صدر مشکل است، صدر روایت درباره خروج از خانه نیست و درباره خروج از اتاق است، ظاهر صدر این است که تحقیق نکرده، این اصلاً ظهور اطلاقی ندارد تا بگوئیم که تحقیق کرده و بعد آمده غذا خورده و بعد دوباره بیرون رفته است.

روایت اسحاق بن عمار : «قال قلت لابی ابراهیم علیه السلام یکون علی الیوم و الیومان من شهر رمضان فأتسحر مصبحاً، افطر ذلک الیوم و أقضی مکان ذلک الیوم یوماً آخر أو اتم علی صوم ذلک الیوم و أقضی یوماً آخر؟ فقال لا بل تفطر ذلک الیوم لانک أکلت مصبحاً و تقضی یوماً آخر». اسحاق بن عمار بطلان را مفروض گرفته، پرسیده که آیا این امساک تأدبی دارد و حضرت می فرمایند امساک تأدبی ندارد، در اینطور موارد شخصی، خصوصیات را در سؤال درج می کنند، اگر تحقیق کرده باشد، باید ذکر می کرد اما ذکر نکرده است.

ص: 150

خلاصه، این روایات صورت تحقیق و مراعات را شامل نیست، اگر کسی بگوید که روایت معاویة بن عمار در صورت تحقیق نسبت به ماه مبارک رمضان و غیر آن اعم است، آن از خود روایت استفاده می شود، اما نظر مختار این نیست و باید بر طبق قواعد بگوئیم، روایات یا مربوط به ماه مبارک رمضان است و یا در غیر ماه مبارک رمضان در صورت عدم تحقیق است، اما مورد بحث را که غیر ماه مبارک رمضان و صورت تحقیق است، شامل نمی شود و باید بر اساس قواعد اولیه بگوئیم، کسانی که به حسب قواعد اولیه قائل به اجزاء هستند، حکم به اجزاء می کنند و کسانی که قائل نیستند، حکم به اجزاء نمی کنند، معلوم می شود که مرحوم صاحب حدائق قاعده را اجزاء می داند، اما نظر مختار قول به اجزاء نیست. ما با توجه به اطلاق روایت «من اکل متعمداً فعلیه القضاء» حکم به لزوم قضاء می کنیم.

«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین»

موضوع بحث:کف_اره - دوشنبه 18 آبان ماه 88/08/18

بحث در مسئله موارد وجوب قضاء بدون کفاره بود. در این جلسه، استاد دام ظله، ابتدا، در مورد انجام مفطر بنابر اعتماد بر قول مخبر، اجزاء یا عدم اجزاء در فرض مخبر صادق یا عدلین، و سپس، حکم استعمال مفطر به دلیل راست یا جدی ندانستن خبر مخبر را مورد بررسی قرار می دهند.

پنجمین مورد وجوب قضاء بدون کفاره «الاکل تأویلاً علی من أخبر ببقاء اللیل و عدم طلوع الفجر مع کونه طالعاً». مرحوم آقای حکیم می فرماید «لصحیح معاویة السابق». ولی این صحیحه قضیة فی واقعه است، معاویه کنیز خود را برای تفحص از طلوع فجر فرستاده و به قول او اعتماد کرده و کشف خلاف شده، حضرت فرموده اند قضا دارد، اما این که قول هر فرستاده ای معتبر نیست و در صورت کشف خلاف قضا دارد، از صدر روایت استفاده نمی شود، و از ذیل که می فرمایند «أما انک لو کنت انت الذی نظرت لم یکن علیک شیء»، حصر مطلق استفاده نمی شود و بیش از حصر اضافی نیست، از این عبارت استفاده نمی شود که قول مخبر صادق یا عدلین نیز معتبر نیست، به خاطر اینکه در این تعبیر ادواتی وجود ندارد که از آنها مفهوم سلب کلی استفاده شود، فی الجمله در مقام حصر هست اما حصر در مقابل اتفاقی است که افتاده است، بله، می توان گفت که قواعد عدم اجزاء را اقتضا می کند، به خاطر اینکه اینجا دلیل مثبت اجزاء وجود ندارد، این بحث دیگری است، ایشان اینطور استدلال نمی کند و به روایت استدلال می کند، به این روایت اثباتاً و نفیاً نمی توان استدلال کرد. بنابراین، با این استدلال نمی توان کلام مرحوم محقق ثانی و شهید ثانی و مرحوم فاضل سبزواری در کفایه و ذخیره و مرحوم صاحب مدارک را که گفته اند: اخبار عدلین کفایت می کند، رد کرد، حالا قواعد مقتضی اجزاء باشد، آن بحث کلی مسئله اصولی اجزاء است که به نظر مختار اجزائی نیست.

ص: 151

منتها ممکن است اینجا بر خلاف قواعد عامه اینگونه قائل به اجزاء شویم که در روایت موثقه سماعه که بین تحقیق و عدم تحقیق تفصیل داده شده، برای لزوم قضا در صورت عدم تحقیق علت ذکر می کند که «بدأ بالاکل قبل النظر»، این اشاره به امر ارتکازی است که دلیل لزوم قضا این است که بدون نظر غذا خورده، ظاهر این جمله این است که بدون تحقیق غذا خورده، اگر نظر خود شخص موضوعیت خاصی داشته باشد, باید به تعبد باشد, ذکر امر تعبدی در مقام تعلیل، خالی از بعد نیست، می گوید اگر تحقیق می کردی، چیزی نداشت، نظر در موارد دیگر مانند «نظر فی حلالنا و حرامنا» به معنای تحقیق است، این خالی از ظهور نیست که مقدمه برای تحقیق است، ممکن است کسی این را بگوید که اگر تحقیق می کردی، قانون و لو خاص اینجا اقتضا می کرد که مجزی باشد، حالا که تحقیق نکردی، مجزی نیست، این روایت کلام مرحوم محقق ثانی و شهید ثانی را تأیید می کند.

مطلبی ضمنی هست که شارع اینجا استصحاب را کافی ندانسته و گفته باید تحقیق شود، علت این مطلب ممکن است دو وجه باشد، یکی این است که بعضی علی القاعده گفته اند، در اینجا نگفته اند اما در موارد دیگر گفته اند که در شبهات وجوبیه فحص لازم است، به خاطر اینکه ادله از شبهه قبل از فحص انصراف دارد و لذا دلیل خاصی باید لزوم فحص را اسقاط کند و در شبهات وجوبیه دلیلی برای اسقاط لزوم فحص وجود ندارد و برای جواز تکلیفی باید فحص شود، و اکل در ماه مبارک رمضان یا واجب معین به دلیل اینکه ترک واجب می شود، حرام است، لذا در غیر معین که ترک واحب نمی شود، اشکالی ندارد، مرحوم سید در مواردی در فحص در شبهات وجوبیه احتیاط کرده، در سفر که نمی داند به حد مسافت هست، می گوید تحقیق کند و استصحاب جاری نمی کند، در مواردی به ادله مختلفی استدلال کرده اند که فحص در شبهات وجوبیه لازم است، بنابراین، اینکه اینجا استصحاب حجت قرار داده نشده و مجزی دانسته نشده، به خاطر این است که اصلاً جواز نداشته، اگر تحقیق کند گرچه مطمئن نشود، اشکالی ندارد که بخورد، اما بدون تحقیق ممکن است کسی در اصل جواز اکل اشکال کند. دوم این است که اگر این را نیز نگفتیم، از روایات مسئله بالخصوص استفاده شود که در اینجا نسبت به مسئله اجزاء، تحقیق لازم است، و الا نیازی به تعبیر مراعات کردن و نکردن نبود و در هر دو حالت استصحاب بقاء لیل دارد، از این تعبیر استفاده می شود که در خصوص اینجا بدون تحقیق، استصحاب موجب اجزاء نیست، در موارد دیگر نظر مختار این است که مجزی نیست، به نظر ما وجه دوم صحیح است و وجه اول صحیح نیست, چون در همان صحیحه زراره در باب استصحاب که پرسیده در اثناء نماز متوجه خون می شود و حضرت می فرمایند نماز را نشکن، شاید خون تازه واقع شده باشد، با اینکه شبهه وجوبی است و برای این است که نماز باطل نشود، حضرت حکم به استصحاب کرده اند و فرموده اند که لازم نیست تحقیق کنی خون اصابت کرده یا نکرده اما برای رفع دغدغه ای که داری، می توانی تحقیق کنی. در اینجا نیز بر طبق قواعد فحص لازم نیست منتها درباره حکم وضعی آن بحث کلی اصولی مطرح می شود که قائل به اجزاء بشویم یا نشویم که نظر مختار عدم اجزاء است. حالا به هر حال، جواز تکلیفی داشته یا نداشته، مفاد این تعلیل «بدأ بالاکل قبل النظر»، به حسب تفاهم عرفی این است که تحقیق نکرده، خورده، اینکه تعلیل به معنای این باشد که خودش نظر نکرده، تعبد خاصی می خواهد، اینگونه تعبیراتی که در مقام تعلیل می آید، خیلی بعید است که تعبد محض باشد و در نتیجه اگر تحقیق کردی و برای تو مسلم نیز بشود، مجزی نیست و باید با چشم خود ببینی، این گونه تعلیل خیلی نادر است و نیاز به تصریح دارد، می توان گفت که کلام آقایان که اخبار عدلین را برای اجزاء کافی دانسته اند بعید نیست.

ص: 152

مرحوم آقای حکیم یکی از وجوهی که برای لزوم قضاء ذکر می کند، این است که «فاطلاق قوله علیه السلام لو کنت أنت .... مع اطلاق ادلة المفطریة یقتضی تحقق الافطار بذلک». ولی این اطلاق چه ارتباطی به لزوم دارد، منطوق می گوید اگر خودت نظر می کردی، قضا نداشت، و ربطی به لزوم قضا ندارد لذا اگر مراد ایشان اطلاق مفهوم است, لقب مفهوم ندارد، و اگر اطلاق منطوق می گوید، در منطوق لزوم قضا نیست تا ببینیم اطلاق آن را تقیید کنیم یا نکنیم، لزوم قضا اگر فهمیده شود از مفهوم فهمیده می شود و لقب هم مفهوم ندارد، خلاصه ظاهر تعلیل اجزاء است، حالا اینکه مشهور قائل به عدم قضا شده اند یا نشده اند، باید بررسی شود و ممکن است انسان احتیاط کند و فتوای صریح به عدم قضا ندهد.

«السادس، الاکل اذا أخبره مخبر بطلوع الفجر لزعمه سخریة المخبر أو لعدم العلم بصدقه». اینجا طبق قواعد همینطور است که باید قضا باشد، چون باید تحقیق کند و فرض این است که تحقیق نکرده است. ولی این مورد به چه دلیل به عنوان السادس ذکر شده است؟ اگر در روایات امور متعدد ذکر شده، باید دید که تحت چه ملاکی واقع شده، این السادس به این معنا است که اگر پنج شماره قبل نبود و این السادس بود، برای قضا کافی است، حالا اگر مثبت های قضاء اول و دوم را نفی کردیم و گفتیم فحص کرده و به مخبری اعتماد نکرد، نتیجه نفی اول و دوم این می شود که تحقیق کرده و خودش نگاه کرده، اگر بخواهیم ثالثی ذکر کنیم، یعنی با اینکه خودش تحقیق کرده، اگر مخبری چنین خبری داد، اینجا نیز قضا دارد، اگر اینطور باشد، درست است، خودش تحقیق کرده و از قبیل قسم اول نیست که به دلیل عدم تحقیق حکم به بطلان شده باشد، به مخبر دیگری اعتماد نکرده و شخصاً تحقیق کرده، معذالک یکی از موجبات بطلان این باشد که مخبری طلوع فجر را گفته و لو اکل به استناد خبر مخبر نباشد، اگر این را بتوانیم اثبات کنیم، می توانیم آن را در مقابل بقیه ذکر کرد، به صرف اینکه در روایات این مورد وارد شده، نمی توان آن را در مقابل آنها قرار داد چون در روایات در مقابل آنها قرار نگرفته، ایشان که این مورد را در مقابل آنها قرار داده، به این معنا می شود که اگر آن دو قسم دیگر نباشد، از این ناحیه حکم به بطلان می شود، در حالی که از این ناحیه حکم به بطلان نمی کنیم، این اشکال در اینجا هست، روایتی که این مورد در آن ذکر شده صحیح است اما ممکن است که منشأ حکم به قضا در این روایت این باشد که شخص تحقیق نکرده یا شخصاً نگاه نکرده، روایت صحیحه این است : «سألت أبا عبد الله علیه السلام عن رجل خرج فی شهر رمضان و أصحابه یتسحرون فی بیت فنظر الی الفجر فناداهم أنه قد طلع الفجر فکف بعض و ظن بعض أنه یسخر فأکل، فقال یتم صومه و یقضی». اما عرض کردم که اگر از ناحیه آن دو قسم دیگر صوم باطل نباشد، مجرد اعتماد بر قول مخبر به گمان شوخی دانستن آن موضوعیت برای ابطال ندارد. اینجا مطلبی عرض کنم که شاید ظاهر این روایت این است که قول مخبر عدل واحد کافی است، این روایت شاید از ادله کفایت قول ثقه واحد باشد، حضرت در مورد کسی که خورده، با اینکه استصحاب دارد، فرموده اند که باید قضا کند اما در مورد بقیه لزوم قضا را نفرموده اند، ظاهر «قد طلع الفجر» این است که در حال غذا خوردن که بودند، فجر طالع بود، عادتاً اینطور نیست که در همان آن که مخبر دیده، طالع شده باشد، بنابراین، ممکن است بگوئیم که تحقیقی کرده اند و مطابق تحقیق مشغول خوردن بودند، لذا امام در مورد اینها لزوم قضا را نفرموده اند و در مورد کسی فرموده اند که بعد از ندای منادی خورده است.

ص: 153

«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین»

موضوع بحث:کف_اره - سه شنبه 19 آبان ماه 88/08/19

بحث در مسئله موارد وجوب قضاء بدون کفاره بود. در این جلسه، استاد دام ظله، ابتدا، پس از اشاره ای گذرا به بحث اجزاء یا عدم اجزاء در فرض اخبار عدل واحد یا عدلین، بحث حکم استعمال مفطر به دلیل راست یا جدی ندانستن خبر مخبر را پی می گیرند، و سپس، مورد افطار در اثر اخبار مخبر به دخول شب و کشف خلاف را مورد بررسی قرار می دهند.

«الخامس، الاکل تأویلاً علی من أخبر ببقاء اللیل و عدم طلوع الفجر مع کونه طالعاً». عده ای که از مرحوم محقق ثانی شروع می شود و بعد شهید ثانی و ذخیره و کفایه و ظاهراً حدائق گفته اند که اگر در حجتی مانند عدلین به بقاء لیل قائم شد و بعضی حتی عدل واحد را نیز حجت می دانند، و شخص به اعتماد حجت بخورد، از نظر وضعی نیز اشکالی ندارد و صوم صحیح است، این را در جلسه گذشته بحث کردیم و عرض شد که ممکن است از روایت سماعه که تعلیل آورده، اینگونه استظهار کنیم، حالا در اینجا احتیاط مناسب هست.

«السادس، الاکل اذا أخبره مخبر بطلوع الفجر لزعمه سخریة المخبر أو لعدم العلم بصدقه». از نظر قواعد کلی که افطار عمدی قضا دارد، قضا ثابت است.

علاوه بر این دلیل عام، برخی به دلیل خاص نیز استدلال کرده اند، در حدائق به روایت عیص بن القاسم و فقه رضوی استدلال کرده که مضمون فقه رضوی نیز مفاد روایت عیص بن القاسم است.

ص: 154

روایت این است : «سألت أبا عبد الله علیه السلام عن رجل خرج فی شهر رمضان و أصحابه یتسحرون فی بیت فنظر الی الفجر فناداهم أنه قد طلع الفجر فکف بعض و ظن بعض أنه یسخر فأکل، فقال یتم صومه و یقضی». تعبیر «یتم صومه و یقضی«، ظهور کالصریح دارد که درباره کسی است که اعتنا به خبر مخبر نکرده و خورده، و از این که قضا و اتمام را متعرض شده و کفاره را متعرض نشده، استظهار می شود که کفاره ندارد، ظاهر این روایت این است که اگر مخبر قصد جد داشت، به اخبار او وثوق داشتند، و کسی که به اخبار او اعتماد کرده خیال کرده مخبر قصد جد ندارد و امام علیه السلام نیز حکم به قضا کرده اند، اگر قول مخبر برای طلوع فجر حجت نباشد، نباید در صورت عدم اعتماد به قول مخبر حکم به قضا شود، پس امام علیه السلام ندای منادی را حجت قرار داده، و معلوم می شود که در این مورد به مخبر وثوقی بوده و اگر مزاحی نبود، اخبار او در این مسئله متبع بود، اصل عقلائی این است که اخبار به جد حمل شود اما یکی از آنها بر خلاف این اصل عقلائی آن را حمل به مزاح کرده بود و او تشخیص نداده بود که وظیفه شرعی او امساک است، و در ادله چه بسا درباره قطع مخالف واقع، ظن بکار رفته است، امروزه نیز در اعتقاد باطل، گمان تعبیر می شود، و به ذهن من می آید که در روایات که ظن بکار می رود، اصلاً ظهور در اعتقاد باطل دارد و به معنای ظن مصطلح کمی بیش از پنجاه درصد نیست، ظن مصطلح از اینکه مطابق واقع باشد یا نباشد، لا اقتضا است، اما در روایات بعد از تعبیر ظن، مطلبی بر خلاف آن می آید که مطابق با واقع نیست، به هر حال، از اینکه حضرت اسمی از کفاره نبرده اند، او را در این جهت معذور حساب کرده اند.

ص: 155

حالا ببینیم اصلاً روایت چه می گوید، در روایت دو فرض وجود دارد ؛ اشخاص که مخبر را فرستاده بودند که نگاه کند، یا قبل از او تحقیق کرده بودند یا تحقیق نکرده بودند که این فرض اظهر است، ظاهر فقه رضوی نیز این است که تحقیق را به این شخص واگذار کرده بودند، این روایت را باید بنابر هر دو فرض معنا کنیم. اگر تحقیق کرده بودند، تا زمان خبر مخبر همان تحقیق مجزی بوده اما بقاءاً دیگر آن تحقیق, اعتبار عقلائی ندارد. و اگر تحقیق نکرده بودند که ظاهر روایت نیز همین است، که مراعات را به او واگذار کرده بودند و با استصحاب می خوردند تا بعد ببینند که اگر دلیل پیدا شد، امساک کنند و بعد از آمدن دلیل امساک کردند، در این صورت که مراعات نشده و به هنگام خبر مخبر که فجر طالع شده بوده، در حال خوردن بودند، به چه دلیل حضرت حکم کرده اند که روزه کسانی که پس از خبر مخبر امساک کردند، صحیح است؟ در مورد اینها روایت کالصریح است که اشکالی در روزه آنها نیست، در پاسخ این سؤال ممکن است همین را بگوئیم که همه این آقایان گفته اند که اگر کسی شک داشته باشد و تا آخر نیز شک باقی بماند که در نهار خورده یا نخورده، روزه چنین شخصی قضا ندارد، منتها اینجا حجت قائم شده که الان شب است، و قهراً اینطور نیست که در همان آن شب باشد، مقداری قبل نیز که اینها مشغول بودند، شب حساب است، قول مخبر برای شب بودن زمان قبل نیز حجت هست.

بحث کلی در اصول و کفایه هست که آیا اصول و امارات جانشین قطع موضوعی طریقی می شود یا نمی شود، مرحوم آقای آخوند در کفایه منکر است، بنابر مبنای مرحوم آخوند، یا در غیر مبنای مرحوم آخوند در قطع موضوعی صفتی مانند نذر صدقه در یقین به حیات ولد این بحث هست که آیا بنابر اینکه از قول مخبر یقین حاصل نشده اما به دلیل اینکه احکام برای واقع بوده، تنجز داشته، به ادله عامه حجیت خبر واحد یا به ادله حجیت استصحاب می توان تمسک کرد و گفت که قول مخبر یا استصحاب حکم یقین پیدا می کند؟ این مطلب محل خلاف است، مرحوم شیخ انصاری می فرماید که ظن جانشین قطع نمی شود و برای اینکه حکم ظن و قطع یکسان باشد، دلیل خاص لازم است و ادله عامه حجیت شامل این صورت نیست که در صورتی که چنین نذری کردی، با قیام حجت یا وجود استصحاب باید صدقه بدهی، و مرحوم آخوند نیز موافق است منتها در تفسیر طریقی و صفتی اختلافی هست که آن بحث دیگری است.

ص: 156

ممکن است در اینجا بگوئیم که اگر یقین به خوردن در روز باشد، قضا دارد، و اگر حجت بدون یقین باشد، باید از حالا امساک کند اما خوردن قبلی منشأ قضا نمی شود, لذا برای کسانی که امساک کردند، حکم به ثبوت قضا نشده است. به نظر می رسد که احتمال اظهر این است که آنها تحقیق نکرده بودند و حکم عدم قضاء که ظاهر این روایت است، برای خاطر این است که قطع به نحو صفتیت اخذ شده، یعنی اگر یقین به تحقق خوردن در روز داشتند، لازم بود قضا کنند، به دلیل اینکه یقین ندارند اما حجت دارند، دیگر نباید بخورند و خوردن سابق از نظر قضا مشکلی ندارد.

علی ای تقدیر، مورد این روایت که حضرت حکم به قضا کردند، مخبری بود که بدون آن احتمال سخریه، آنها به او اعتماد کرده بودند، و حضرت نیز قول او را حجت فرض کرده بودند، مرحوم سید قائل به قضاء شده چه قول مخبر حجت باشد و چه غیر حجت، معلوم نیست راست می گوید یا نمی گوید، اعم است، و معمول کتب دیگر نیز به ثبوت قضاء در این موضوع اعم قائلند، به وسیله این روایت نمی توانیم این مطلب را اثبات کنیم و بگوئیم اگر هر مخبری خبر داد و به قول او اعتماد نشد قضا دارد، از کلام مرحوم سید استفاده می شود که گرچه خودش تحقیق نیز کرده باشد و علی رغم خبر مخبر بخورد، قضا دارد، از این روایت این مطلب استفاده نمی شود، طبق قواعد و روایات دیگر که گفته بود اگر مراعات بشود قضا ندارد، باید حکم به عدم قضا نمود چون در اینجا نیز فرض این است که مراعات کرده، و الا در مورد عدم مراعات همان ادله اولی برای ثبوت قضا کافی است, مفروض بحث ما این است که شخص، مراعات کرده و خودش نگاه کرده و یقین پیدا نکرده و مخبر غیر معتمدی خبر داده که فجر طالع شده و این شخص نیز به قول او اعتماد نکرده، در این فرض دلیلی نداریم که قضا را ثابت کند، این روایت برای اثبات قضا در این فرض دلیل نیست و عموم ادله عدم قضا در صورت رعایت اقتضا می کند که اگر خودش نگاه کرده باشد، در این صورت نیز قضا نیز ندارد، البته اگر خودش نگاه نکرده باشد و حجت نیز نداشته باشد، از قبیل عدم رعایت است و همان اصل اولی قضاء را ثابت می کند.

ص: 157

«السابع، الافطار تقلیداً لمن أخبر بدخول اللیل کما هو المشهور و عن الحدائق نفی الاشکال فیه و فی الریاض نفی الخلاف فیه الا من المدارک فی بعض الصور». مرحوم آقای حکیم می فرماید یکی همان دلیل الرابع و الخامس است که اثبات قضا شد، الرابع این بود که اگر مراعات نشده باشد و الخامس این بود که در بقاء لیل به قول مخبر معمولی اعتماد شده، با اینکه مقتضی استصحاب هم بقاء لیل بود، در این دو مورد قضا لازم بود، اینجا که در دخول لیل به قول مخبر اعتماد کرده و بر خلاف استصحاب نیز هست، به طریق اولی باید قضا باشد، و دلیل دیگر، اطلاقات ادله مفطریت است که «من أکل متعمداً فعلیه الکفارة»، این صورت نیز اکل عمدی است، و بلا خلاف نیز هست، این ادله منشأ می شود که بعضی از اطلاقات را که سقوط قضا را در این صورت اقتضا می کند، تقیید کنیم.

به نظر می رسد که اولویت محل اشکال است، مرحوم سید در بعضی از فروض قبول کرده، در مورد لیل، اگر در هوای ابری از قول مخبری ظنی به دخول لیل حاصل شد، قبول کرده که گرچه بعداً قطع به خلاف حاصل شود، مجزی است، اما در طلوع فجر، اگر خودش نگاه نکرده باشد چنانچه قطع حاصل شد که در نهار خورده، مطلقا حکم به قضا می کند و ظن به بقاء لیل را کافی نمی داند و دیگران نیز کافی نمی دانند، بنابراین، شرع مطهر درباره آخر وقت ارفاقی کرده که درباره اول وقت این ارفاق نیست، نوعاً اشخاص در آخر وقت متمایل هستند که زودتر غذا بخورند اما در اول وقت احتیاطی هستند، پس، نمی توان با اولویت از ثبوت قضاء در اول وقت, ثبوت قضا را در آخر وقت نتیجه بگیریم.

ص: 158

و اما اطلاقات ادله مفطریت که مرحوم آقای حکیم به آن استناد می کند، روایاتی که به عدم ثبوت قضا حکم کرده، اخص مطلق از این روایات است، روایات عام هست که اکل عمدی مفطر است و روایاتی نیز هست که در هر جا مفطر شد، قضا دارد، اینها عمومات و مطلقات است، در مقابل، روایاتی هست که حکم به سقوط قضا می کند و اخص مطلق است و این عمومات و اطلاقات را تقیید می کند، چطور ایشان می فرماید به وسیله این ادله اطلاق روایات نافی قضا را تقیید می کنیم، می فرماید : «و لاجله یخرج عما دل باطلاقه علی نفیه کصحیح زرارة».

روایت این است : «قال قال ابو جعفر علیه السلام وقت المغرب اذا غاب القرص، فان رأیته بعد ذلک و قد صلیت أعدت الصلاة و مضی صومک و تکف عن الطعام ان کنت أصبت منه شیئاً». فرض این است که برای غیاب حجتی داشته، و معنای «رأیته» این است که بعد از اقدامی که مطابق حجت عمل کرده، کشف شد که عمل مطابق واقع نبوده، نسبت به نماز که ساده تر است، تعبیر می کنند که باید آن را اعاده کند، اما روزه را که گرفته و بنابر حجتی افطار کرده و کشف خلاف شده، شارع اینجا ارفاق کرده است. به نظر می رسد که در این روایت معیار که ذکر شده بود، این بود که قرص مخفی باشد، و از ذیل استفاده می شود که این معیار را احراز کرده، اما در مورد اینکه این معیار را چگونه احراز کرده، چیزی استفاده نمی شود، به نظر می رسد که اطلاق دارد. مرحوم آقای حکیم غیر از این، اشکال دیگری دارد که می گوید این روایت اخبار مخبر را شامل نیست. نسبت به تمام موارد ثبوت حجت بر دخول لیل از روایت این مطلب استفاده نمی شود, بلکه استفاده می شود که معیار ثبوتی این است که باید قرص مخفی شود، این شخص این معیار را به طریق معتبر به دست آورده اما اینکه از کجا این معیار را به دست آورده، چیزی از روایت استفاده نمی شود. حالا چند روایت دیگر را می خوانیم، خبر زید الشحام نیز به همین مضمون است.

ص: 159

«مصحح زرارة عن أبی جعفر علیه السلام انه قال لرجل ظن أن الشمس قد غابت فأفطر ثم أبصر الشمس بعد ذلک، قال علیه السلام لیس علیه قضائه». حالا اگر صوم باطل شده باشد با این حال قضا نداشته باشد, این امر تخصیصی در ادله قضاء در صورت بطلان صوم است، در اینجا این روایات یکی از این دو عام را تخصیص می زند، یا عام مفطریت یا عام لزم قضا در صورت افطار را تخصیص می زند.

خلاصه بر خلاف فرمایش مرحوم آقای خویی این ادله نسبت به عمومات یا اطلاقات مفطریت یا لزوم قضا در صورت افطار اخص مطلق است و آنها را تخصیص می زند.

بعد مرحوم آقای حکیم می فرماید علاوه بر این، این روایات مورد اخبار را شامل نیست، «مع امکان دعوی ظهور الاول فی صورة العلم»، ولی مرحوم سید که در افطار بنابر قول مخبر به دخول لیل حکم به ثبوت قضا می کند، مراد مرحوم سید از تقلید این است که به مخبر اعتماد کرده و هر چند برای او قطع آورده باشد، دیگران نیز همینطور می گویند، اگر به قول مخبر قطع داشته باشد هم مورد کلام ایشان می باشد، ظن در روایت عیص به معنای قطع مخالف واقع است، مراد تقلید این نیست که ظن برای او حاصل شده باشد، بلکه مراد از تقلید این است که به دیگری اعتماد کرده و لو یقین پیدا کرده. خلاصه اطلاق کلام مرحوم سید و دیگر علماء صورتی که یقین به قول مخبر هم حاصل شده را شامل می گردد.

«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین»

ص: 160

موضوع بحث:کف_اره - چهارشنبه 20 آبان ماه 88/08/20

بحث در مسئله موارد وجوب قضاء بدون کفاره بود. در این جلسه، استاد دام ظله، مورد افطار در اثر اخبار مخبر به دخول شب و کشف خلاف را پی می گیرند و در ضمن مطلبی استطرادی درباره معیار در وقت نماز و روزه بیان می فرمایند.

بحث درباره افطار مستند به اخبار مخبر به دخول شب بود، مرحوم آقای حکیم می فرماید در ثبوت قضا در این مسئله دعوای اجماع شده و شهرت هست و بلا خلاف هست الا از مرحوم صاحب مدارک فی بعض الصور، و بعد می فرماید این مطلب به ضمیمه فحوی و اولویتی که ثبوت قضا را اقتضا می کند و بعضی از اطلاقات مدرک عمده مسئله است که روایت زراره و مصحح زراره را تقیید می کنیم، اینکه عمده تعبیر می کند، در مقابل روایت دیگری است که بعضی به آن برای قضا استدلال کرده اند و ایشان بعد ذکر می کند و آن را رد می کند، این روایت را در این جلسه مورد بررسی قرار می دهیم.

ولی در غالب دعواهای اجماع و شهرت، با مقداری فحص معلوم می شود که چنین نیست، اینطور نیست که غیر از مرحوم صاحب مدارک در بعضی از صور کسی مخالفتی نداشته باشد، مرحوم محقق ثانی و شهید ثانی و مرحوم صاحب ذخیره و کفایه قائل هستند، شاید دیگران نیز قائل باشند، به مقدار کافی استقصاء نکرده ام، و اینکه مرحوم شیخ در خلاف دعوای اجماع کرده، ایشان در این مسأله درباره موضوع دیگری نیز دعوای اجماع کرده که تقریباً اجماع بر خلاف آن است، این ادعای اجماع ایشان درباره لزوم قضاء در این مسئله اعتماد به قول مخبر در دخول شب، و درباره حرمت افطار در شک در طلوع فجر است، با اینکه در مسئله دوم استصحاب لیل وجود دارد و اجماعی بر حرمت افطار نیست، اجماعات منقول کتاب خلاف مرحوم شیخ و غنیه، اجماعاتی است که منشأ آنها کبریات ثابته ای است که مدعی اجماع آن را بر صغریاتی تطبیق می کند و بر نتایج دعوای اجماع می نماید، شواهدی نیز بر این در کتاب خلاف هست، اینطور اجماعات منقول حتی ظن آور نیز نیست، وجه صحیحی نیز برای اصل ادعای اجماع هست اما نمی توانیم به وسیله اجماع مطلوب را ثابت کنیم. بعید نیست که بگوئیم مشهور این است که بین اخبار مخبر فرقی نیست، به خاطر اینکه به خاطر ندارم که غیر از مرحوم محقق کرکی تفاوت بین حجت و لا حجت را گفته باشد، مرحوم محقق کرکی فقیه مسلط بر مباحث فقهی است و گاهی ممکن است ایشان این تفاوت را از تعلیلات فقهاء در مباحث دیگر نیز کشف کرده باشد تا خود را متفرد در این مسائل نداند، ممکن است بعضی حکم تکلیفی را شاهد برای حکم وضعی گرفته باشند و ایشان از این مطلب استنباط کلی کرده باشد. به هر حال، اجماع در این مسأله اثباتاً و نفیاً کافی نیست و باید به ادله دیگر مراجعه شود.

ص: 161

درباره اجزاء در صورت قیام حجت، ادله عامه هست که در اصول بحث شده که آیا در امارات و اصول اجزاء هست یا نیست، مرحوم آخوند در اصول قائل به اجزاء هست و در امارات قائل نیست.

در اینجا درباره استصحاب بقاء لیل از روایات خاصه استفاده می شود که اینجا استصحاب بدون مراعات برای اجزاء کافی نیست، در مسأله بقاء نهار در صورت عدم وجود حجت شاید تقریباً مسلم باشد که استصحاب بقاء نهار جاری می شود و قضاء لازم می گردد.

سؤال: در صورت استصحاب بقاء نهار, اگر کسی افطار کند, کفاره هم دارد.

(پاسخ استاد دام ظله) : کفاره مورد بحث است، اما اهل تحقیق می گویند در جائی که حجتی بر خلاف نباشد، افطار کفاره نیز دارد، اما اگر حجت بر دخول لیل قائم شود و روزه دار افطار کند می فرماید کفاره که ندارد، قضا نیز ندارد.

بنابر نظر مختار در مبحث اصولی مبنی بر عدم اجزاء در اصول و امارات، طبق قاعده باید حکم به عدم اجزاء بکنیم، منتها همانطور که عرض کردم، روایت سماعه برای قضا تعلیل آورده و می گوید «لانه بدأ بالاکل قبل النظر»، برای ثبوت قضاء به اکل بدون تحقیق تعلیل آورده, از مفهوم آن استفاده می شود که اگر تحقیق کرد، و کشف خلاف شد مجزی است، و درباره نظر نیز گفتیم که به دلیل اینکه این کلمه را در تعلیل آورده و مناسب با تعلیل، امر ارتکازی است و تعبدی محض نیست، در این مسئله موضوعیت داشتن نظر برای اجزاء به تعبد قوی نیاز دارد، اما اینکه گفته شود که عمل به وظیفه کرده و کسی که عمل به وظیفه کرده، شارع به او تحمیل نمی کند که زحمت کشیده شده را دوباره متحمل شود، این خلاف ارتکاز نیست، ممکن است به این وسیله کسی بگوید که اگر حجتی داشته باشد و بر طبق حجت عمل کرده باشد، جواز تکلیفی و اجزاء وضعی وجود دارد، منتها به طور قطع نمی توانیم بگوئیم اما به خاطر اینکه مشهور بر خلاف آن است، احتیاط وجوبی در قضا جا دارد.

ص: 162

حالا غیر از قواعد و روایت «بدأ بالاکل قبل النظر»، روایاتی درباره خصوص دخول لیل هست که به بعضی از آنها برای صحت و به بعضی برای بطلان استدلال شده است. بر صحت، به صحیحه زراره و مصحح زراره استدلال شده که حضرت در صحیحه زراره می فرمایند مضی صومه ولی صلات را اعاده کند، علمایی مانند مرحوم محقق و مرحوم علامه که به این روایات استدلال نکرده اند، گفته اند که «مضی صومه» صریح در اسقاط قضا نیست. اگر صریح نباشد، ظهور قوی آن قابل انکار نیست. شاید گفته اند که مفاد «مضی صومه» صحت است نه اسقاط قضا، چون در باب اجزاء امر اضطراری از امر واقعی در کفایه این تصور شده که ممکن است عملی صحیح باشد اما اسقاط قضا نکند، از آنجا که بعضی از مراتب مصلحت مأمور به را واجد است، صحیح است، و از آنجا که تمام مصلحت را واجد نیست، باید قضا شود تا باقی مصلحت تدارک شود، این امر اضطراری و عدم اجزاء به حساب حکم ظاهری بودن امر نیست بلکه امر اضطراری حکم واقعی است با این حال مجزی نیست, شارع می گوید الان بخوان تا مرتبه ای از مصلحت درک شده باشد، و برای اینکه مقدار دیگر نیز درک شود، آن را قضا کن.

پاسخ این مطلب این است که در موارد کاربرد کلمه مضی در روایات جائی وجود ندارد که حکم به صحت شده باشد و فرمان به اعاده نیز آمده باشد، خصوصاً اینجا که در مقابل نماز که باید اعاده شود گفته شده: مضی صومه، معنای این تعبیر این است که صوم اعاده ندارد و الا فرقی بین نماز و روزه نخواهد بود، این کالصریح است که صحیح است و اعاده و قضا ندارد، این مناقشه مرحوم محقق و مرحوم علامه در این روایت جایی ندارد.

ص: 163

اینجا مطلبی استطرادی عرض کنم، درباره اینکه معیار برای وقت در باب نماز و روزه استتار قرص یا ذهاب حمره است، مرحوم آقای خوئی در درسی که در قدیم یکی از شاگردان ایشان نوشته بود، تمایل داشته که میزان استتار قرص است و نمی شود روایات استتار قرص را حمل به تقیه کنیم، شاهد ایشان این است که تقیه حکم اضطراری است اما در روایات این مسئله تعبیراتی هست که پیداست هیچ اضطراری به آن تعبیرات نبوده و کاملاً در حال اختیار به کار رفته، چون از حضرت سؤال کرده اند و حضرت می فرمایند «ان جبرئیل نزل بها حین سقط القرص»، در مقام تقیه به جبرئیل چنین نسبتی نمی دهند، ایشان به استتار قرص تمایل داشت و بعداً گویا در رساله عملیه احتیاط می کند. من به شاگرد ایشان گفتم که گویا مرحوم آقای خوئی به جواهر مراجعه نکرده، پاسخ این مطلب در جواهر هست، شاگرد ایشان گفت که مرحوم آقای خوئی می فرمود که قل ما اراجع الجواهر، در جواهر از مرحوم بهبهانی نقل کرده که می فرماید آفتاب که غروب می کند، یک مرحله این است که آفتاب از سطح زمین کشیده می شود اما بر روی دیوار هنوز آفتاب هست و تدریجاً آفتاب از دیوار و از عمارت های مرتفع و مناره ها و پرنده در حال پرواز در آسمان کشیده می شود، تا آفتاب از همه ارتفاعات متعارف کشیده شود، حدود ده دقیقه طول می کشد، آن که ثبوتاً موضوع حکم است، این است که آفتاب از ارتفاعات متعارف کشیده شده باشد و بر مناره های بلند و پرنده در آسمان آفتاب نباشد و این ملاک با ذهاب حمره یکی است، در روایات دیگر که در آنجا تقیه نیست، حضرت مسئله را حل کرده اند و می فرمایند «اذا زالت الحمرة سقط القرص» ، «ان زالت الحمرة زالت الشمس من شرق الارض و غربها»، در جای دیگر می فرمایند که استتار قرص به نحوی که موضوع حکم است، با ذهاب حمره یکی است، منتها یکی از انحاء تقیه این است که گوینده حکم واقعی را بیان کند و ممکن است طرف به گونه ای دیگر اجرا کند، از باب تقیه توضیح نمی دهد، مثلاً در مورد مشکوک بودن روز اول ماه هست که خلیفه وقت سؤال می کند الان حکم چیست و حضرت می فرمایند : «ذاک الی الامام، ان صام صمنا و ان أفطر أفطرنا»، آقایان دیگر می گویند کبرای قضیه که وظیفه در مسئله هلال، حکم حاکم است، استفاده می شود و حکم واقعی نیز هست، منتها مراد امام علیه السلام، از ذاک الی الامام امام به حق است و خلیفه خیال می کند که مراد خودش است، امام علیه السلام توضیح نمی دهند که مراد من، تو نیستی، مرحوم وحید بهبهانی می گوید در «ان جبرئیل نزل بها حین سقط القرص»، امام علیه السلام از باب تقیه توضیح نداده اند که مراد از «حین سقط القرص»، سقوط قرص از روی زمین مسطح نیست، در جای دیگر که محذوری نبوده، حضرت توضیح داده اند که مراد سقوط از ارتفاعات متعارف است که با ذهاب حمره یکی است، در باب روزه نیز در بعضی روایات، ذهاب حمره را گفته است.

ص: 164

به هر حال، دلالت این روایت بر مطلب کاملاً صحیح است و ادله عامه که استدلال شده، نمی تواند مخصص این روایات بشود، و آن اولویت نیز تمام نیست، بنابراین، اگر معارضی نداشته باشد، باید به روایت اخذ کنیم.

اینجا دو مسئله است و مرحوم سید نیز جدا کرده و در کتب نیز جدای از هم ذکر می کنند، گاهی خود شخص نگاه می کند و ظنی برای او حاصل می شود، آن بعداً مورد بحث قرار می گیرد، و گاهی اعتماداً لقول المخبر است، مسئله جاری همین اعتماداً لقول المخبر بود که مرحوم آقای حکیم غیر از تخصیص که قائل است، می فرماید ممکن است بگوئیم که روایت زراره اصلاً درباره مسئله اعتماد به قول مخبر نیست، اگر کافی دانسته، مربوط به بحث بعدی است، اما عرض کردم که اطلاق روایت هر دو بحث را شامل است، آن روایت بعدی نیز که مرحوم آقای حکیم می فرماید مورد آن این است که از روی قرائن خارجی ظن حاصل شده باشد و آن شاهد بر حمل روایت ما بر صورت اعتماد به قول مخبر است, ولی آن روایت هیچ شاهد نیست، هر دو روایت اطلاق دارد.

روایت دیگری هست که بعضی به آن استدلال کرده اند و مرحوم آقای حکیم می فرماید آن دلیل نیست، آن را نیز باید مورد بررسی قرار دهیم.

«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین»

موضوع بحث:کف_اره - شنبه 23 آبان ماه 88/08/23

بحث در مسئله موارد وجوب قضاء بدون کفاره بود. در این جلسه، استاد دام ظله، در مورد افطار در صورت قطع به دخول لیل در اثر تاریکی هوا و کشف خلاف، فرض وجود یا عدم علت فی السماء را مورد بررسی قرار می دهند.

ص: 165

«الثامن، الافطار لظلمة قطع بحصول اللیل منها فبان خطأه و لم یکن فی السماء علة، و کذا لو شک أو ظن بذلک منها بل المتجه فی الاخیرین الکفارة ایضاً لعدم جواز الافطار حینئذ، و لو کان جاهلاً بعدم جواز الافطار فالاقوی عدم الکفارة و ان کان الاحوط اعطائها، نعم لو کان فی السماء علة فظن دخول اللیل فأفطر ثم بان له الخطأ لم یکن علیه قضاء فضلاً عن الکقارة». در این مورد افطار در صورت قطع به دخول لیل در اثر تاریکی هوا و نبود علتی در سماء و کشف خلاف، به دلیل اینکه تعمدی نبوده، کفاره ندارد، و شاید کلمه قطع شامل قصوری و تقصیری بشود، حدیث رفع شخص را در مطلق خطا معذور قرار داده، و لو اینکه اگر مانند حدیث رفع نبود، مؤاخذه از طرف شارع بلا مانع بود ولو انسان قطع داشته باشد, چون قطع به طور کلی معذر نیست, عقل هر قطعی را عذر نمی داند، اگر در مقدمات آن کوتاهی شده باشد، چنین قطعی معذر نیست، آن جهتی که در آن بین افراد قطع فرقی وجود ندارد، منجزیت قطع است، قطعی که مطابق حکم واقعی الزامی باشد و خلاف آن انجام شود، منجز و مصحح عقوبت است، اما در معذریت قطعی که بر خلاف واقع باشد، از نظر حکم عقل بین قطع قصوری و قطع تقصیری فرق وجود دارد اما شارع مقدس به وسیله مانند حدیث رفع تفضلاً در موارد قطع تقصیری هم عقاب را از شخص قاطع برداشته است، ولی به دلیل اینکه قطع بر خلاف واقع بوده و مکلف در روز ماه مبارک رمضان افطار کرده، حکم وضعی آن باقی است، مشهور همین است، این بحث جزئیات مختصری دارد که آنها را در جلسه آینده مورد بررسی قرار می دهیم.

ص: 166

اما حکم صورتی که در سماء علتی باشد و بعد معلوم شود که در روز افطار کرده، این مسئله از قدیم اختلافی بوده است، به مشهور نسبت داده شده که گفته اند اینجا قضاء بدون کفاره هست، و حتی از صراحت بعضی از عبائر و اطلاق بعض از آنها استفاده اجماع می شود، در خلاف و غنیه تعبیر می کنند که در افطار در شک در دخول مغرب، قضا وجود دارد، کلمه شک به حسب استعمالات عرفی و روایات و کلمات فقهاء، به معنای مصطلح منطقی نیست که قسیم وهم و ظن است، در آیه شریفه «أ فی الله شک فاطر السماوات و الارض» به معنای مطلق تردید است و مراد فقط شک متساوی الطرفین نیست، شک در «لا تنقض الیقین بالشک» در مقابل یقین است، شک در «ان شککت و ذهب وهمک الی کذا» برای ظن و شک متساوی الطرفین مقسم قرار داده شده، این استعمال شک رایج است، تعبیر خلاف و غنیه این است که در شک اجماعاً قضا هست و کفاره نیست، از اطلاق این تعبیر استفاده می شود که مورد ظن را نیز شامل است، غیر از این دو کتاب، کتاب دیگری که در آن دعوای اجماع شده و در این کتب اسمی از آن نمی برند، شرح جمل العلم مرحوم ابن براج است. مرحوم ابن براج شاگرد مرحوم شیخ طوسی جمل العلم مرحوم سید مرتضی را شرح کرده، مرحوم سید مرتضی قائل است که در افطار در اثر ظن به دخول وقت در هوای ابری قضاء بدون کفاره وجود دارد، ایشان در شرح این عبارت می گوید: بر این مطلب اجماع هست، مرحوم صاحب ریاض تمایل پیدا می کند که قضاء نیز وجود ندارد, منتها در اثر وحشت از اجماع و قرار گرفتن در شذوذ، به عدم قضا فتوا نمی دهد و می گوید اگر چنین شهرتی نبود, حق همین بود که بگوئیم قضا ندارد.

ص: 167

ولی پس از مراجعه معلوم شد که چنین شهرتی در لزوم قضا وجود ندارد که قول مقابل آن شاذ باشد، تقریباً در بیست کتاب حکم به قضا شده و در سی و شش یا سی و هفت کتاب قائل به عدم قضا هستند، مراة العقول نیز می گوید اکثر محققین قائل به عدم قضا هستند که ایشان نیز منکر قضا است، قائلان به عدم قضا بیشترند، منتها در بین قدماء اکثریت با قائلان به ثبوت قضاء است، قول به عدم قضاء شذوذ ندارد، مرحوم صدوق و مرحوم شیخ در نهایه و تهذیب و استبصار و مرحوم ابن براج در مهذب و مرحوم ابن حمزه و مرحوم قطب الدین کیدری قائل به عدم قضا شده اند و بعد مرحوم علامه در اکثر کتاب های خود قائل به عدم قضا شده است.

اینجا مطلبی ضمنی که به مطالب دیگر بدون ارتباط نیست، عرض کنم که در ریاض می گوید اگر مرحوم علامه به عدم قضا قائل شده، در مختلف که آخرین تألیفات ایشان است، به قضا تمایل پیدا کرده است. ولی این مطلب صحیح نیست, اولاً اصل این مطلب که آخرین تألیفات مرحوم علامه مختلف است، از شهید ثانی است، ایشان در رساله ای که درباره صلات جمعه نوشته، می گوید آخرین مؤلفات فقهی مرحوم علامه مختلف است. مرحوم سید بحرالعلوم نیز در فوائد خود، همین مطلب را پذیرفته، ظاهر آن این است که از شهید ثانی گرفته، اما مرحوم صاحب ریاض قید فقهی را ذکر نکرده و آخرین تألیف علامه را مختلف دانسته است. و ثانیاً، اینکه مختلف آخرین مؤلفات یا آخرین مؤلفات فقهی مرحوم علامه است، اشتباه است، فراغ از کتاب صوم مختلف که به همراه اعتکاف است، در سنه هفتصد و دو هجری است، ولی تذکره بعد از این تاریخ تألیف شده است، فراغ از اعتکاف تذکره در هفتصد و شانزده هجری است، تذکره از قبیل آخرین تألیفات مرحوم علامه است، که تا سنه هفتصد و بیست تاریخ دارد، به دلیل اینکه اینجا تذکره تمام نشده و از ظاهر بعضی از کتاب های مرحوم علامه استفاده می شود که تألیف تذکره تکمیل شده، باید تألیف آن بعد از هفتصد و بیست نیز ادامه داشته باشد، مرحوم علامه در هفتصد و بیست و شش مرحوم شده است. البته در مسأله ما فتوای علامه در تذکره هم همچون مختلف بر لزوم قضا است, پس برای تأیید نظر مثبتین قضا نباید اسم مختلف را آورد, بلکه باید مثلاً این گونه گفته شود که مرحوم علامه که در بسیاری از کتاب های خود قائل به عدم قضاء شده, بعداً در تذکره از این نظر برگشته و حکم به قضاء کرده است, به هر حال باید روایات را بررسی کنیم.

ص: 168

در باب وجوب القضاء علی من أفطر للظلمة التی یظن معها دخول اللیل ثم بان بقاء النهار، روایتی با این سند وارد شده است «محمد بن یعقوب عن علی بن ابراهیم عن محمد بن عیسی بن عبید عن یونس عن أبی بصیر و سماعة» درباره این سند در رجال مفصل بحث شده که آیا روایاتی که محمد بن عیسی از یونس که مراد یونس بن عبد الرحمن است، نقل می کند، معتبر هست یا نیست، آقایان معتبر می دانند، به دلیل اینکه این بحث در کتب رجال هست، فعلاً بحث نمی کنیم، در مورد ابوبصیر هم دو ابی بصیر معروف هست؛ یکی یحیی بن ابی القاسم، ابو بصیر الاسدی است، ولی یحیی بن ابی القاسم اسحاق است که با کنیه پدر معروف است و نام وی گاه به یحیی بن القاسم تحریف شده است. دیگری لیث بن بختری مرادی است، مرحوم علامه ابو بصیر اسدی را تضعیف کرده، و بعضی نیز به همین جهت که ابی بصیر مشترک بین ضعیف و صحیح است، اکثر روایاتی را که در سند آنها ابی بصیر هست، رد کرده اند، ولی سید مهدی خوانساری در رساله ابی بصیر تحقیق مفصلی کرده که وثاقت اسدی را اثبات می کند و می گوید مراد از ابی بصیر مطلق همان اسدی ثقه است و او مهم تر از ابوبصیر مرادی نیز هست، عالی ترین تحقیق درباره ابوبصیر تحقیق ایشان است، «عن أبی عبد الله علیه السلام فی قوم صاموا شهر رمضان فغشیهم سحاب أسود عند غروب الشمس فرأوا أنه اللیل فأفطر بعضهم ثم أن السحاب انجلی فاذا الشمس، فقال علی الذی أفطر صیام ذلک الیوم، ان الله عز و جل یقول أتموا الصیام الی اللیل فمن أکل قبل أن یدخل اللیل فعلیه قضائه لانه أکل متعمداً». ظاهر بدوی این روایت این است که قطع و یا اقلاً ظن پیدا کردند، قدر مسلم «رأوا» بالاتر از شک است، شاید بتوان گفت که از این روایت استفاده می شود که قصد افطار مفطر نیست، به خاطر اینکه حضرت اختصاص به ذکر دادند و فرمودند «علی الذی أفطر صیام ذلک الیوم» از مفهوم این عبارت استفاده می شود که روزه دیگران که افطار نکردند، صحیح است، با اینکه آنها هم چه بسا قطع به دخول لیل پیدا کرده اند, لذا دیگر خود را صائم فرض نکردند.

ص: 169

«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین»

موضوع بحث:کف_اره - یکشنبه 24 آبان ماه 88/08/24

بحث در مسئله موارد وجوب قضاء بدون کفاره بود. در این جلسه، استاد دام ظله، بحث در فرض وجود علت فی السماء در مورد افطار در صورت قطع به دخول لیل در اثر تاریکی هوا و کشف خلاف را پی می گیرند.

روایات قائلین به عدم لزوم قضا بحث سندی و دلالی دارد، در بحث سندی مرحوم صاحب جواهر می فرماید که روایات کلها صحاح، منظور روایات دال بر عدم قضا است، مرحوم آقای خوئی ایراد می کند و می فرماید خیلی تعجب است، دو روایت و به خصوص یکی از آنها مسلماً صحیح نیست.

یکی روایت ابی الصباح کنانی است، در سند این روایت حسین بن سعید از محمد بن فضیل نقل می کند، بحث در محمد بن فضیل یکی از مباحث مهم جامع الروات است که ظاهراً در این کتاب بحثی مهم تر از این وجود ندارد و سابقاً در این جهت چند جلسه بحث داشتیم، اعتقاد ایشان این است که محمد بن فضیل که حسین بن سعید از او نقل می کند مانند علی بن بابویه از قبیل انتساب به جد است که تا بابویه فاصله زیاد است، و این عنوان متحد با محمد بن قاسم بن فضیل ثقه است، و قبل از ایشان نیز این مطلب را سید مصطفی تفرشی در نقد الرجال دارد، منتها جامع الروات در این جهت بسیار تحقیق کرده که گاهی محمد بن فضیل به کار می رود و نسبت به پدر است و ثقه نیست و گاهی تلخیص است و نسبت به جد است و همان محمد بن قاسم بن فضیل ثقه است، در این جهت که راه تشخیص ملخص بودن چیست، مفصل تحقیق کرده و فهم عبارت ایشان مشکل است. ولی سابقاً بحث کرده ایم که مسمای این دو اسم یک نفر نیست و محمد بن فضیل غیر از محمد بن قاسم بن فضیل است، اما به نظر مختار محمد بن فضیل نیز ثقه است، به خاطر اینکه کتاب او را حسین بن سعید که از اجلاء است، نقل می کنند و شخصی که در کتب رجال تضعیف نشده باشد و روایات او در کتب معتبر آمده باشد و اجلائی که از ضعفاء نقل نمی کنند، کتاب او را روایت کنند و از او اکثار روایت داشته باشند، این امور علامت اعتماد به آن شخص است. روایت این است : «قال سألت أبا عبد الله علیه السلام عن رجل صام ثم ظن أن الشمس قد غابت و فی السماء غیم فأفطر ثم أن السحاب انجلی فاذا الشمس لم تغب، فقال قد تم صومه و لا یقضیه».

ص: 170

روایت دوم، روایت زید شحام است که در طریق آن ابی جمیله واقع شده، مرحوم آقای تعجب می کند که چطور مرحوم صاحب جواهر، این روایت را که ضعف ابی جمیله مورد اتفاق اصحاب است، از قبیل صحاح دانسته، ولی نظر مختار مطابق نظر وحید بهبهانی، استاد فن، این است که روایات ابی جمیله مفصل بن صالح معتبر است، معاریف و مشایخی مانند بزنطی و ابن ابی عمیر و حسن بن علی بن فضال و عبد الله بن مغیره و حسن بن محبوب که لا یروون و لا یرسلون الا عن ثقه از او اکثار روایت دارند و ابوجمیله شیخ این بزرگان است، سخن مرحوم آقای خوئی که می گوید ضعف ابی جمیله مورد اتفاق است ناتمام است، زیرا مرحوم شیخ طوسی که او را عنوان کرده، اصلاً درباره او قدحی ندارد، مرحوم نجاشی نیز اصلاً او را در رجال خود عنوان نکرده، مرحوم ابن غضائری تضعیف کرده که ظاهراً مرحوم نجاشی به او اعتماد کرده، مرحوم ابن غضائری متن شناس است و در بسیاری از موارد تضعیفاتی دارد که بر خلاف نظر مشهور است، مرحوم نجاشی در ترجمه جابر جعفی می گوید: روی عنه جماعة غمز فیهم و ضعفوا, منهم عمروبن شمر و المفضل بن صالح... معنای عبارت این نیست که همه اصحاب بالتسالم همه اینها را تضعیف کرده اند، اگر چنین تسالمی بر ضعف مفضل بن صالح باشد، چگونه مرحوم شیخ متوجه آن نشده و در فهرست و رجال نیاورده، بلکه منشأ عبارت بالا از نجاشی این است که مرحوم ابن غضائری مفضل بن صالح را تضعیف کرده و در بسیاری از موارد که مرحوم نجاشی ضعفوا می گوید، منظور کسی مانند مرحوم ابن غضائری است که متن شناسی می کردند، روایت را که با مذاق خود سازگار نمی دیدند، راوی را تضعیف می کردند، در مورد ابی جمیله از قدماء کسی تضعیف نکرده و غیر از همین اشاره مرحوم نجاشی به تبع مرحوم ابن غضائری چیز دیگری نیست. روایت این است : «علی بن حسن بن فضال عن محمد بن عبد الحمید عن أبی جمیلة عن زید الشحام عن أبی عبد الله علیه السلام»، علی بن حسن بن فضال فطحی اما از ثقات سطح بالا است، «فی رجل صائم ظن أن اللیل قد کان دخل و أن الشمس قد غابت و کان فی السماء سحاب فأفطر ثم أن السحاب تجلی فاذا الشمس لم تغب، فقال تم صومه و لا یقضی».

ص: 171

روایت زراره عن أبی جعفر علیه السلام : «اذا غاب القرص»، روایت را در این جلد جامع الاحادیث نقل نکرده و در اشارات این باب می گوید در مواقیت صلات روایت زراره هست اما اینجا قسمتی از آن را نقل کرده: «وقت المغرب اذا غاب القرص فان رأیته بعد ذلک وقد صلیت، أعدت الصلاة و مضی صومک و تکف عن الطعام ان کنت قد أصبت منه شیئاً». امام علیه السلام معیار را غروب قرص قرار داده اند و بعد می فرمایند اگر این غروب قرص که معیار است، به حساب خودت حاصل شد و بعد متوجه شدی که در حصول این معیار اشتباه رخ داده، بین نماز و روزه فرق وجود دارد و نماز باید اعاده شود و روزه صحیح است، «فان رأیته بعد ذلک» به معنای رؤیت شمس بعد از غروب به اعتقاد خودت است، چون رؤیت شمس بعد از غروب واقعی ناممکن است مگر به شکل رد الشمس که روشن است که مراد روایت نیست.

در روایت دیگر زراره نیز اینگونه است که و قال علیه السلام لرجل ظن ان الشمس قد غابت فأفطر ثم أبصر الشمس بعد ذلک، قال لیس علیه قضاء». مرحوم آقای خوئی تقریباً به صورت اطمینان اظهار می کند که دو روایت زراره یک روایت است و اختلاف در اثر نقل به معنا است، ولی شاهدی برای ادعاء اتحاد نیست و فاصله دو نقل روایت بسیار زیاد است و بعید است که یک روایت باشد. قائلین به عدم قضا به این روایات استدلال کرده اند.

قائلین به لزوم قضا به روایت سماعه یا سماعه و ابی بصیر استدلال کرده اند، موثقه سماعه : »قال سألته عن قوم صاموا شهر رمضان فغشیهم سحاب أسود عند غروب الشمس فظنوا أنه لیل فأفطروا»، از ذیل معلوم می شود که بعضی از آنها افطار کرده اند، «ثم أن السحاب انجلی فاذا الشمس، فقال علی الذی أفطر صیام ذلک الیوم، ان الله عز و جل یقول أتموا الصیام الی اللیل، فمن أکل قبل أن یدخل اللیل فعلیه قضائه لانه أکل متعمداً».

ص: 172

نقل عیاشی صریح در لزوم قضاء است و متأسفانه اصل کتاب عیاشی از بین رفته و مرسلاً به زمان حاضر رسیده، «عن أبی بصیر قال سألت أبا عبد الله علیه السلام و ذکر نحوه و فیه عن سماعة قال (قال ظ) علی الذی أفطر القضاء».

همین روایت به طریق دیگر از سماعه و ابی بصیر نقل شده، «محمد بن عیسی بن عبید عن یونس بن عبد الرحمن عن أبی بصیر و سماعة عن أبی عبد الله علیه السلام فی قوم صاموا شهر رمضان فغشتهم سحاب أسود عند غروب الشمس فرأوا أنه اللیل فأفطر بعضهم ثم أن السحاب انجلی فاذا الشمس، فقال علی الذی أفطر صیام ذلک الیوم، ان الله عز و جل یقول أتموا الصیام الی اللیل، فمن أکل قبل أن یدخل اللیل فعلیه قضائه لانه أکل متعمداً».

مرحوم صدوق در مورد روایت سماعه گفته که سماعه واقفی است و معتبر نیست، و به ایشان اشکال کرده اند که اگر سماعه واقفی باشد، ابی بصیر واقفی نیست و روایت دیگر از هر دو نقل شده، گویا مرحوم صدوق از روایتی که مجموعاً نقل کرده اند، اطلاع نداشته است، و عرض کرده ام که درباره ابی بصیر تحقیق شده و در او حرفی نیست. آقایان دیگر که روایت سماعه و ابی بصیر را کنار گذاشته اند و گفته اند در روایتی که محمد بن عیسی از یونس بن عبد الرحمن نقل می کند، مرحوم صدوق اشکال کرده و ما باید این گونه روایات را کنار بگذاریم، ولی به فرض که ما روایت محمد بن عیسی از یونس را کنار بگذاریم, در طریق دیگر روایت سماعه محمد بن عیسی عبیدی نیست بلکه سند: محمد بن یحیی عن أحمد بن محمد عن عثمان بن عیسی عن سماعة است که افرادی که موثقات را حجت می دانند, باید این روایت را بپذیرند. خلاصه، این روایات مثبت و نافی قضا اشکال سندی ندارد.

ص: 173

اما از نظر دلالت، در ریاض و در مستند و مستمسک مرحوم آقای حکیم در دلالت این روایت سماعه اشکال کرده اند که معلوم نیست که مراد از «علی الذی أفطر صیام ذلک الیوم» این باشد که باید قضا کرد، ممکن است معنای آن این باشد که روزه آن روز را تمام کند، آن روایت تفسیر عیاشی را که مرسل بوده، نقل نکرده اند، عیاشی تصریح دارد که کسی که افطار کرده باید قضا کند.

مرحوم آقای حکیم مطلبی اضافه دارد که اگر مراد این باشد که باید روزه همان روزه را تمام کند، استدلال به «أتموا الصیام الی اللیل» کاملاً و بدون هیچ مقدمه خارجیه در مورد سؤال پیاده می شود، اما اینکه فرموده اند که «علی الذی أفطر صیام ذلک الیوم»، به خاطر این است که کسی که افطار نکرده روشن است که باید آن روزه را بگیرد و احتیاجی به بیان ندارد، و در مورد کسی که افطار کرده، جای تأمل است، حضرت می فرمایند حکم این نیز مانند دیگران است که افطار نکرده اند، کأنه روزه او صحیح است، در باب مفهوم یکی از مواردی که می گویند مفهوم ندارد، این است که بقیه افراد روشن است و یک فردی مورد تردید است، متکلم متعرض می شود، آنجا مفهوم ندارد، نظیر اینکه فاسقی وجود دارد و می گویند آن که فاسق است، باید احترام شود، این مفهوم ندارد که عادل احترام ندارد، حکم عادل روشن بوده فاسق مورد شبهه است، می خواهد بگوید که این فاسق استثناءاً مانند عادل است، در این موارد وصف مفهوم ندارد (ولو به نحو سالبه جزئیه)، مرحوم آقای حکیم می فرماید اگر بخواهیم حکم قضا را اثبات کنیم، باید مقدمه ای خارجی ضمیمه شود و استدلال به این شکل باشد که در قرآن «أتموا» آمده و با آن مخالفت کرده اید پس روزه باطل شد، و ادله عامه هم هست که صوم باطل قضا دارد، با افزودن مقدمه خارجی نتیجه گرفته می شود و این امر خلاف ظاهر است، ظاهر استدلال امام علیه السلام این است که ابتداءاً «أتموا» را به مورد سؤال منطبق می فرمایند، قهراً مربوط به اثبات قضاء نیست, پس روایت عکس مقصود نتیجه می دهد و از آن صحت روزه فهمیده می شود.

ص: 174

ایشان که می فرماید استفاده بطلان از آیه شریفه به مقدمه مطویه احتیاج دارد، بخلاف استفاده صحت ممکن است بگوئیم که استفاده بطلان متوقف به مقدمه مطویه واضحه است اما استفاده صحت متوقف به مقدمه مطویه مخفیه است، به خاطر اینکه بخواهیم «أتموا» را اینجا پیاده کنیم، اگر بگوئیم مراد از عبارت «علی الذی أفطر صیام ذلک الیوم»، لزوم قضا است, استدلال به آیه چنین می باشد برای اینکه دستور هست که باید روزه را تمام کنیم و این شخص روزه را تمام نکرده پس باید قضا کند، اینکه کسی که روزه نگرفته، باید قضا کند، مقدمه ای واضح است، اکتفا به آیه و عدم ذکر این مقدمه چندان بعید نیست، این تعبیری عرفی است، اما اگر بگوئیم می خواهد حکم به صحت کند، با اینکه این شخص عمداً خورده و خوردن به حسب مفهوم عرفی، صوم حساب نیست و در روایت «أفطر» تعبیر شده، اگر بخواهیم «أتموا» را پیاده کنیم و بگوئیم همانطور که بقیه باید تمام کنند، تو نیز باید تمام کنی، یکی از مقدمات آن این است که این خوردن ضرر ندارد و با اینکه عرفاً صائم حساب نیست، شرعاً پذیرفته شده و روزه تو هنوز صحیح است، این مقدمه مخفی خارجی است لذا استفاده صحت بیشتر خلاف ظاهر است.

«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین»

موضوع بحث:کف_اره - دوشنبه 25 آبان ماه 88/08/25

بحث در مسئله موارد وجوب قضاء بدون کفاره بود. در این جلسه، استاد دام ظله، بحث در فرض وجود علت فی السماء در مورد افطار در صورت قطع به دخول لیل در اثر تاریکی هوا و کشف خلاف را پی می گیرند.

ص: 175

بحث درباره دلالت روایات قضا یا عدم قضا بود، ظهور دلالت روایت سماعه بر لزوم قضا را نمی توان انکار کرد. غیر از تقریب مرحوم آقای حکیم که عرض کردم ناتمام است، ممکن است کسی برای اینکه مراد از این روایت خصوص اداء است، اینگونه تقریب کند که این روایت ظهور در قضاء ندارد و مراد این است که در همان روز روزه را تمام کند، در روایت تعبیر می فرمایند «و علیه صیام ذلک الیوم»، بر عهده بودن در قضاء این است که روزه دیگر را انجام می دهد اما در اداء، اگر اداء باشد و باطل نشده باشد، همان روز را تمام می کند، عملی مانند نماز که به قصد وجوب شروع می شود، از اول تا آخر قصد این است که ذمه که به نماز مشغول است، از این واحد ارتباطی تفریغ شود، از اول تا آخر منوی خود نماز است، و این گونه نیست که هر مقدار از عمل که انجام شد ذمه انسان نسبت به آن مقدار فارغ شود, تا کسی بگوید مراد از «و علیه صیام ذلک الیوم» خصوص جایی است که روزه را شروع نکرده باشد, بلکه تا انسان از عمل فارغ نشده کل عمل بر عهده اوست, لذا این روایت ناظر به اتمام روزه است که مادامی که شخص از روزه فارغ نشده, روزه آن روز به ذمه او است, اما کسی که روزه اش باطل شود, دیگر آن روزه بر گردنش نیست, بلکه روزه دیگری بر عهده او می آید, لذا روایت ناظر به قضا نیست.

ولی این تقریب نیز درست نیست، برای خاطر اینکه قضا با ادا مباین نیست، همان نماز در وقت که ادا بود، در خارج انجام می شود و قضا می شود، مانند کفاره نیست که مباین باشد، چه بسا وقت واجب می گذرد اما ذمه شخص به همان واجب که وقت آن گذشته، مشغول است، در این مسأله که کسی برای انجام عملی در روزی معین اجیر شده باشد و آن را انجام ندهد، مرحوم سید حکم به بطلان اجاره می کند اما مرحوم آقای بروجردی و مرحوم آقای نائینی و مرحوم نراقی و مرحوم آقای گلپایگانی می گویند همچنان ذمه شخص به همان عملی که برای آن اجیر شده بود و آن را در وقت مقرر انجام نداده بود، مشغول است، اگر نتواند خود چیزی را که در ذمه است، انجام دهد بدل آن را تحویل می دهد, فرموده اند اجاره باطل نمی شود تا بگویند وجه الاجاره را اجیر پس دهد، بلکه اجاره صحیح است و باید اجرت المثل و قیمت چیزی را که برای آن اجیر شده، به مستأجر که اجیر کرده، بپردازد، خود عمل را تحویل نداده، باید بدل عمل را که مثل یا قیمت است، تحویل دهد. بنابراین، نمی توانیم «و علیه صیام ذلک الیوم» را شاهد برای این قرار دهیم که مراد قضا نیست، این روایت با روایات دیگر که فرضاً اقتضا کند که «أتموا الصیام الی اللیل» انجام نشده و عمل باطل است و باید قضا شود، منافات ندارد، در قضا نیز همان عمل در خارج وقت انجام می شود، پس، ظهور این روایت در کلام اکثریت قدماء که می گویند صوم چنین شخصی باطل است، قابل انکار نیست.

ص: 176

حالا ببینیم آیا روایات صحت ظهور در صحت دارد، یکی از روایات که همه صحت سند آن را قبول دارند، روایت زراره است که بین نماز و روزه فرق گذاشته و گفته نماز قبل از وقت اعاده شود و درباره روزه فرموده اند که «مضی صومک». برخی بر دلالت این روایت بر صحت صوم اینگونه اشکال کرده اند که یکی از معانی «مضی»، «ذهب» است، ایام ماضیه یعنی ایام گذشته، اینجا به معنای این است که روزه از دست رفته و این تعبیر با بطلان سازگار است، من عرض می کردم که اگر اینطور باشد، دیگر فرقی بین نماز و روزه نمی ماند در حالی که روایت فرق گذاشته است، مرحوم محقق اردبیلی می فرماید وجه تفکیک این است که اعاده انجام در وقت است و در نمازی که قبل از وقت خوانده شده، اینگونه است که داخل وقت اعاده و خوانده می شود، اما در روزه که باطل شده، خارج وقت انجام می شود و اعاده بر آن اطلاق نمی شود و لذا مضی تعبیر شده است، هر دو به معنای بطلان است اما به اعتبار انجام در وقت و خارج وقت، به وسیله دو تعبیر اعاده و مضی بین نماز و روزه تفکیک واقع شده است، این کلام مرحوم محقق اردبیلی بعید نیست، ولی اعاده در اصطلاح فقهاء است که با قضا تفاوت دارد، به نظر می رسد که اظهر این است که اعاده چیزی را دوباره بجا آوردن است، البته صریح در این معنا نیست و بلکه ظاهر آن این معنا است, مفاد اعاده بنابر لغت هم همین معنا است, اگر قرار شد که قضا مانند کفاره نباشد که مباین باشد و وجود ثانی از شی ء فائت است، همین اعاده به معنای لغوی در مورد قضا نیز هست، اگر مباین باشد، وجود ثانی آن نیست و وجود دیگری است، می توان تعبیر اعاده را درباره قضا بگوئیم که در اصطلاح روایات مطابق عرف عام مباین با قضا نیست، و بعید نیست که به معنای مباین نیز احیاناً اطلاق شده باشد، به نظر می رسد که اعاده به معنای وجود ثانی شی ء است و قید فی الوقت و خارج وقت ندارد و بر این اساس، به کار بردن کلمه اعاده در مورد صلاه یک نحوه ظهوری به روایت در عدم لزوم اعاده در مورد صوم می دهد, البته روایت در این معنا صریح نیست، و آن «مضی» که ایشان فرموده که معنای دیگری دارد و با بطلان نیز سازگار است، انصاف این است که با توجه به کاربرد این کلمه در روایات مانند «امضه کما هو»، این تعبیر به معنای صحت است، خلاصه در مورد وجه اختصاص اعاده به صلاة، ممکن است بگوئیم «اعاده» با لزوم قضا صوم نیز سازگار است اما ظهور «مضی» را در صحت صوم نمی توان انکار کرد بنابراین ظهور ذاتی روایت در صحت و عدم لزوم قضا را نمی توان انکار کرد, البته بحث جمع روایات بحث دیگری است. روایات دیگر مثبت صحت را که بعضی از نظر سند اشکال می کردند، به نظر مختار اشکال سندی ندارد.

ص: 177

جمع بین روایات این است که بعضی از روایاتی که دلیل برای صحت است، مانند روایت زید شحام و روایت دیگر زراره و ابی الصباح کنانی صریح در صحت است و بعضی مانند روایت زراره که می گوید «مضی صومک»، ظهور قریب به صحت دارد، در جمع بین این ادله، روایت سماعه را می توان به صحت حمل کرد و مراد از علیه صمام ذلک الیوم را این گونه دانست که هنوز روزه باطل نشده و همین را تمام کند، صحیح است و «أتموا الصیام الی اللیل» می گوید روزه صحیح باید تمام شود، البته روزه باطل نیز باید تمام شود اما امساک آن باید تمام شود و بقیه صوم شرعی نیست و اتمام صوم نیست، اگر صحیح باشد، به عنوان صوم شرعی تمام می شود، ظاهر آیه شریفه «أتموا الصیام الی اللیل» این است که به عنوان صوم مشروع اتمام شود، بگوئیم روایت سماعه می خواهد بگوید که روزه کسی که افطار کرده و کسی که افطار نکرده، صحیح است، اگر کسی بعداً افطار کند، افطار عمدی کرده اما قبل از آن افطار عمدی نیست، و کلمه افطر که اینجا هست، به معنای این است که شأنیت افطار دارد، به اکل افطار گفته می شود، به خاطر اینکه شأنیت ابطال روزه دارد، جمع بین ادله همین را اقتضا می کند که حکم به صحت روزه کنیم.

سؤال: با توجه به تعلیل روایت برای لزوم قضاء به «لانه اکل متعمداً» باید در این مورد هم قضا لازم باشد, چون به هر حال مکلف عمداً خورده است, هر چند فکر می کرده شب شده است.

(پاسخ استاد دام ظله) : همانطور که در طرف صبح، اگر تحقیق کند و معتقد شود که صبح نشده و غذا بخورد و کشف خلاف شود، حکم این است که روزه صحیح است و از حکم به صحت روزه استفاده می شود که آن اکل عمدی حساب نشده، در طرف شب نیز اگر عمل بر طبق ابر جایز باشد، آکل متعمد نیست.

ص: 178

مرحوم آقای حکیم اینجا می فرماید در روایت مصحح زراره عن أبی جعفر علیه السلام که «انه قال لرجل ظن أن الشمس قد غابت فأفطر ثم أبصر الشمس بعد ذلک، قال علیه السلام لیس علیه قضائه» از دو قرینه می فهمیم که مورد این روایت ظنی است که بتوان به آن عمل کرد، ظنی که از قول مخبر برای شخص حاصل شده و مخبر یا فاسق بوده یا عدل واحد بوده که مشهور کافی نمی دانند، یا همینطور بدون خبر مخبر برای او ظن حاصل شده، این ظنون داخل در مورد روایت نیست که می فرمایند «لیس علیه قضائه»، مورد روایت ظنی است که معتبر باشد، مانند اینکه برای شخص به خاطر ابر ظن حاصل شود، اینجا قضا ندارد، ایشان به دو قرینه می فرماید که مورد روایت صورتی است که برای جواز افطار حجت وجود داشته باشد ؛ یکی کلمه «فأفطر» است که به ما سبق تفریع کرده، کأنه دلیلی پیدا شد و پس از آن افطار کرد، و دوم، حمل به صحت همین مطلب را اقتضا می کند، ایشان می فرماید : «نعم قوله فأفطر بالفاء الدالة علی الترتیب یصلح أن یکون قرینة علی ارادة خصوص الظن الذی یجوز التأویل علیه و لاسیما بملاحظة أصالة الصحة فی فعل المسلم و حینئذ لا اطلاق للفظ فیه یؤخذ به، و المتیقن منه ما یجوز العمل به»، بنابراین، مواردی که ظلمت بدون ابر است یا قول مخبر غیر معتبر است یا ظنون دیگری است، خارج از مصحح زراره است.

به ایشان عرض می شود که دلالت کلمه فاء بر ترتیب چه دلالتی بر حجت داشتن مکلف بر جواز افطار دارد؟ اگر شخص متدین باشد و اهل تسامح نباشد، روزه خود را بی جهت افطار نمی کند، اگر چنین شخصی افطار کند، قهراً حجتی برای او پیدا شده بوده، اما در روایت تدین شخص فرض نشده است، بین حصول شهوت و ارتکاب گناه ترتب وجود دارد اما این ترتب دلیل بر این نیست که عملی که انجام می شود، جایز است، بسیاری از اشخاص در مورد دخول شب مسامحه می کنند، لذا با هر ظنی روزه خود را افطار می کنند, خلاصه از فاء استفاده نمی شود که عمل مکلف همراه با حجت شرعی بوده است, و اصالة الصحه که ایشان فرموده، در عمل خارجی جریان دارد و در جائی که نمی دانیم شارع عمل فسقی یا غیر فسقی را موضوع حکم قرار داده، جریان ندارد که بگوید روایت فقط بیان حکم غیر فساق است، اطلاقات منزل به متدینین نیست, تا از افطار کردن آنها بفهمیم که حجتی بر افطار وجود داشته است.

ص: 179

«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین»

موضوع بحث:کف_اره - سه شنبه 26 آبان ماه 88/08/26

بحث در مسئله موارد وجوب قضاء بدون کفاره بود. در این جلسه، استاد دام ظله، بحث در فرض وجود علت فی السماء در مورد افطار در صورت قطع به دخول لیل در اثر تاریکی هوا و کشف خلاف را پی می گیرند.

نظر نهائی به نظر مختار این است که ممکن است اینگونه قائل شویم که اگر شخص یقین به دخول لیل پیدا کرد و افطار کرد بعد کشف خلاف شد، علاوه بر اینکه تکلیفاً معذور است، قضا نیز ندارد، و اگر یقین به دخول لیل پیدا نکند، مطلقا چه ابر و چه غیر ابر باشد، قضا دارد، از روایات نافیه قضا بیش از صحت روزه و نفی قضاء در صورت قطع استفاده نمی شود, در غیر موارد قطع دلیلی بر عدم قضا نداریم مقتضای قاعده نیز عدم اجزاء است، در باب طلوع فجر در بعضی از صور به وسیله روایات خاصه قائل به اجزاء شدیم، اما در باب غروب که بر خلاف استصحاب کسی خورده، اگر یقین پیدا کرد، استصحاب جاری نبود، آنجا از روایات خاصه استفاده می شود که مجزی است، و در مورد عدم قضاء در غیر صورت یقین دلالت این روایات روشن نیست و طبق قاعده حکم به عدم اجزاء می کنیم، و در این مسئله متفرد نیستم، مرحوم شیخ مفید و من تبعه به همین قائل هستند.

حالا برای استنباط این نظر از روایات دوباره روایات را می خوانم. یکی صحیحه زراره است که مرحوم آقای حکیم نیز روایت را مختص صورت قطع می دانند ولی من صورت قطع را به عنوان قدر متیقن می گویم، «قال قال ابو جعفر علیه السلام وقت المغرب اذا غاب القرص، فان رأیته بعد ذلک و قد صلیت أعدت الصلاة و مضی صومک ....». از جهت اینکه غروب قرص با ذهاب حمره یکی است، اشکالی نیست، حکم این را که این معیار برای کسی حاصل شود و بعد کشف خلاف شود، بعد بیان می فرمایند، ممکن است مراد از «فان رأیته بعد ذلک» این باشد که بعد از اینکه مطمئن شدید که این معیار حاصل شده، نماز خواندید و افطار کردید، شمول روایت نسبت غیر صورت یقین روشن نیست، البته این را نیز نمی توان گفت که روایت ظهور در انحصار در صورت یقین دارد، بلکه دلیل بر تعمیم نداریم، ممکن است مراد روایت اعم باشد، یعنی اگر احراز وجدانی یا احراز تعبدی کردید و بعد کشف خلاف شد، و ممکن است مراد این باشد که احراز وجدانی کردید و بعد معلوم می شود که احراز وجدانی اشتباه است، روایت را هر دو جور می شود معنا کرد، به دلیل اینکه مفاد روایت روشن نیست، از این روایت نمی توانیم اجزاء در صورت غیر یقین را استفاده کنیم، مرحوم آقای حکیم نیز تقریباً به این متمایل شده که منحصر به صورت علم وجدانی است، حالا ما این را نمی گویم، خیلی روشن نیست که منحصر به علم وجدانی باشد، اما نمی توانیم دلالت بر تعمیم و اجزاء در اوسع از علم وجدانی را از روایت استفاده کنیم.

ص: 180

روایت دیگر : «مصحح زرارة عن أبی جعفر علیه السلام انه قال لرجل ظن أن الشمس قد غابت فأفطر ثم أبصر الشمس بعد ذلک، قال علیه السلام لیس علیه قضائه». ظن اصطلاحی احتمال بیش از تساوی احتمالین است که ممکن است مطابق واقع باشد یا نباشد، اما ظن در روایات به معنای گمان باطل است، در روایات که ظن به کار می رود، معمولاً مانند این روایت، بعد از آن مطلبی می آید که از آن معلوم می شود که این گمان مطابق واقع نیست, بنابراین استعمال مراد از ظن می تواند خصوص قطع مخالف واقع باشد, لذا به این روایت نمی توانیم در غیر صورت قطع استدلال کنیم.

مصحح کنانی : «قال سألت أبا عبد الله علیه السلام عن رجل صام ثم ظن أن الشمس قد غابت و فی السماء غیم فأفطر ثم أن السحاب انجلی فاذا الشمس لم تغب، فقال قد تم صومه و لا یقضیه، و نحوه خبر زید الشحام عنه علیه السلام». این نیز همینطور است.

البته در روایت معارض نیز که روایت سماعة بود، ظن دارد، مراد از ظن در این روایت نیز ممکن است صورت یقین باشد، در نقل سماعه و ابی بصیر، «رأوا» دارد که بعید نیست آن نیز مانند ظن باشد، منتها دو روایت را اینگونه جمع کردیم که ممکن است در روایت سماعه مراد از «علیه صیام ذلک الیوم» این باشد که همان روز بر عهده او هست و باید روزه آن روز را تمام کند.

مرحوم صاحب مدارک ادعائی کرده که اگر طریقی به علم نداشته باشیم، شکی نیست که تکلیفاً افطار با ظن به دخول لیل جایز است بلا خلاف و اختلاف در حکم وضعی اجزاء است، معمولاً در صورتی که ابر باشد، طریق برای علم وجود ندارد، با بودن ابر معمولاً امکان تحقیق خارجی نبوده است.

ص: 181

مرحوم صاحب ذخیره با اینکه معمولاً تابع ایشان است، این ادعا را قبول نکرده و دیگران نیز با مرحوم صاحب ذخیره موافق هستند.

حالا بعضی از عبائر را می خوانم، اولین کسی که نظر او مطرح است و عده دیگری نیز با او موافقت کرده اند، مرحوم شیخ مفید در مقنعه است، می فرماید : «من ظن أن الشمس قد غابت لعارض من الغیم أو غیر ذلک فأفطر ثم تبین له أنها لم تکن غابت فی تلک الحال وجب علیه القضاء لانه انتقل عن یقین فی النهار الی ظن فی اللیل» مراد از ظن در این عبارت ظن اصطلاحی است، «فخرج عن الفرض» باید الی الشک باشد، «و ذلک تفریط منه فی الفرض الذی هو لله تعالی»، حکم کرده که مکلف حق افطار نداشته لذا اجزائی نیست و فرض ابری بودن هوا است که معمولاً امکان تحقیق خارجی نیست.

معتبر مسأله را عنوان کرده و اقوال مختلف را نقل کرده و می گوید مطلب مقنعه صحیح است، منتهی و تحریر نیز همینطور است، از عبارت این کتب استفاده می شود که به دلیل یقین سابق باید یقین لاحق پیدا کند تا مصحح اجزاء بیاید و در غیر صورت یقین اگر افطار کند تفریط کردن و اجزائی نیست.

خلاصه عدم صحت صوم در صورت افطار بدون یقین به دخول لیل را شیخ مفید در مقنعه و عده ای دیگر قائلند و فقه جدیدی نیست.

سؤال: آیا اگر به استناد حجت شرعی همچون بینه به دخول لیل افطار کرده باشد بعد کشف خلاف شود مجزی نیست.

پاسخ استاد دام ظله: از روایات تنها اجزاء در صورت یقین و اطمینان که حجت عرفی است استفاده می شود, ولی در صورت قیام حجت شرعی, افطار تکلیفاً جایز است, ولی در صورت کشف خلاف دلیلی بر اجزاء نداریم, لذا طبق قاعده حکم به عدم اجزاء می کنیم.

ص: 182

در عروه سه مرحله برای افطار به گمان دخول لیل ذکر شده بود ؛ یکی تقلیداً للغیر و دوم ظن بدون علت سماوی و سوم ظن با علت سماوی بود، در دو مرحله اول و دوم حکم به عدم اجزاء و در مرحله سوم حکم به اجزاء شده بود، اما اینطور که من عرض کردم، در غیر صورت یقین عدم اجزاء است.

حالا اقوال در مسئله را در هر سه مرحله نقل کنم، به خاطر اینکه دانستن اقوال در قوت و ضعف احتمالات مؤثر است. کسانی که در باب تقلید قائل به قضا شده اند، البته همه، مرحله تقلید را عنوان نکرده اند اما بسیاری عنوان کرده اند و قائل به قضا شده اند، اصل تعبیرات اینها دو گونه تعبیر است ؛ یکی این است که کلمه تقلید به کار برده اند که اشخاص بر اساس گفته دیگری افطار کرده اند، اکثر تعبیرات کسانی که حکم به قضا کرده اند با این تعبیر است، روشن نیست که مراد از تقلید، مطلق تبعیت است یا تبعیت موجب ظن.

این عبارت مقداری اجمال دارد، در تعبیر دوم، کلمه تقلید نیست بلکه می گویند برای اخبار مخبر خورده اند، این عبارت همه اقسام شک و ظن و یقین را شامل است، در مختصر نافع مرحوم محقق و منتهی و تحریر مرحوم علامه و ریاض تعبیر «أخلد الیه» آمده است یعنی رکن الیه و اعتمد علیه، شهید اول در لمعه می گوید مخبری خبر داده، مرحوم ابن فهد در محرر می گوید که برای اخبار دیگری این کار را کرد، این تعابیر همه اقسام شک و ظن و یقین را شامل است. این دو تعبیر اصل تعبیرات کسانی است که حکم به قضا کرده اند، اما تعبیرات آنها بیش از این است در این مسأله نه قول وجود دارد؛ قول اول این است که گفته اند اگر قدرت بر مراعات داشت، ولی تقلیداً للغیر (حالا مراد از تقلید به هر معنایی باشد) یا به اعتماد اخبار مخبر افطار کند این کار قضا دارد، در الجمل و العقود و اقتصاد و مبسوط مرحوم شیخ طوسی و سرائر مرحوم ابن ادریس و منتهی و تحریر مرحوم علامه و معالم الدین مرحوم محمد بن شجاع قطان و مدارک و مرآة العقول و ریاض، این قول اختیار شده است, در ریاض اخبار عدلین را گفته و ظاهراً در صورت یقین نیز می گوید اجزاء نیست. در قول دوم، قید «مع القدرة علی مراعاته» را ذکر نکرده اند، گفته اند اگر تقلیداً یا به اخبار دیگری افطار کنند قضا دارد، بنابر این تعبیر موارد قضا اوسع است، شرایع و نافع، و قواعد و تبصره و ارشاد مرحوم علامه، و لمعه، و محرر ابن فهد و مجمع الفائده مرحوم محقق اردبیلی اینگونه گفته اند، مرحوم اردبیلی می گوید در صورت یقین به دخول لیل نیز اجزاء نیست. قول سوم قول مرحوم محقق کرکی در جامع المقاصد است که قید قدرت بر مراعات را ذکر نکرده اما می گوید در صورت افطار یا اخبار عدلین اجزاء هست و در صورت افطار به قول عدل واحد و فاسق اجزاء نیست، فقط اخبار عدلین را از قضا استثنا کرده است. قول چهارم، مرحوم صاحب حدائق افطار به اعتماد اخبار عدلین و اخبار عدل واحد را از قضاء استثنا کرده است. قول پنجم قول شهید ثانی در حاشیه ارشاد و در مسالک است که افطار به اعتماد اخبار عدلین را از قضا استثنا کرده و افطار به اعتماد اخبار عدل واحد را نیز در صورتی که قدرت بر مراعات نباشد، مستثنی می داند. قول ششم قول مرحوم شیخ بهائی در اثنی عشریات است که افطار با اخبار عدلین و ظن به هر وسیله ای که حاصل شود، از قضا استثنا است، می گوید : «لا شی ء علی الظان الغروب فیظهر خلافه و لا علی المعوّل علیه أو فی عدم الاصباح علی عدلین و ان أمکنه العلم». ادامه مطلب را در جلسه آینده پی می گیریم.

ص: 183

«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین»

موضوع بحث:کف_اره - شنبه 30 آبان ماه 88/08/30

بحث در مسئله موارد وجوب قضاء بدون کفاره بود. در این جلسه، استاد دام ظله، فرع شک در طلوع فجر و فرع شک در تقدم و تأخر اکل و طلوع فجر را مورد بررسی قرار می دهند.

دیگر عبارت های فقهاء در مسئله را اینجا نمی خوانم و بعداً ضمیمه جزوه می شود، الان مسئله بعدی را بررسی می کنیم.

«اذا أکل أو شرب مثلاً مع الشک فی طلوع الفجر و لم یتبین أحد الامرین لم یکن علیه شی ء، نعم لو شهد عدلان بالطلوع معذلک تناول المفطر وجب علیه القضاء بل الکفارة ایضاً، و لو شهد عدل واحد بذلک فکذلک علی الاحوط». درباره اعتبار شهادت عدلین روایات هست فقط بعضی موارد مانند اثبات زنا استثنا شده که عدلین کافی نیست، ایشان در اینجا در مورد شهادت عدل واحد به طلوع فجر نیز احتیاط می کند که مانند شهادت عدلین است.

مرحوم آقای خوئی اینطور بحث می کند که در شک در طلوع فجر ادله متعدد بر جواز مفطرات هست، یکی این است که آیه قرآن می گوید ارتکاب مفطرات در شب اشکالی ندارد و با استصحاب شب حکم به جواز می شود، و دوم این است که آیه شریفه «کلوا و اشربوا حتی یتبین» دلالت دارد که مادامی که طلوع فجر برای مکلف تبین پیدا نکرده، اکل و شرب جایز است، تبین به نحو طریقیت اخذ شده اما به نحو طریقیت محض نیست که حکم به واقع تعلق گرفته باشد بلکه نفس الطریق موضوع است و مراد هر چیزی است که مثبت است, لذا در جایی که طلوع فجر تبین نیافته, جواز اکل و شرب ثابت است.

ص: 184

در ذهنم هست که در ذخیره یا جائی دیگر به تمسک به آیه شریفه «کلوا و اشربوا حتی یتبین» برای جواز در صورت شک اشکال کرده اند، گمان می کنم که وجه اشکال این است که آیا آیه شریفه فقط ناظر به مقام ثبوت است یا ناظر به مقام اثبات نیز هست؟ اگر ناظر به مقام ثبوت باشد، مسئله شک که مورد بحث است، از آن استفاده نمی شود، مسئله طلوع فجر نظیر چای دو رنگ است که در آن دو رنگ چای از هم جدا است، طبق این معنا هنگامی که روشنی در آسمان پیدا می شود و خیط ابیض از اسود جدا شد طلوع فجر است، این معنائی ثبوتی است و به این معنا است که در مقام واقع روشنی به جائی می رسد که تمایزی از تاریکی پیدا کند، بنابراین آیه شریفه ناظر به صورت شک در طلوع فجر نیست.

سؤال: آیا با توجه به کلمه «لکم» در آیه شریفه, نمی توان آیه را ناظر به مقام اثبات دانست؟

پاسخ استاد _ دام ظله _ : بنابر معنایی که احتمال دادیم, مراد آیه این است که وقتی تمایز بین خیط ابیض و خیط اسود به گونه ای باشد که برای نوع مکلفان قابل تشخیص باشد, فجر طلوع کرده است, و این معیار, معیاری ثبوتی است و به مقام اثبات کاری ندارد.

حال بعداً باید ببینیم که آیا می توان شاهدی بر نفی این احتمال در تفسیر آیه پیدا کرد.

استدلال سوم مرحوم آقای خوئی این است که در صحیحه حلبی هست که بلال که اذان می گفت، حضرت فرمودند که به اذان ابن ام مکتوم اکتفا نکنید، زیرا آن مشکوک است، اذان قطعی و یقینی، اذان بلال است، به اذان بلال اکتفا کنید، از این روایت نیز استفاده می شود که اکل و شرب عند الشک جایز است.

ص: 185

ولی این استدلال نیز محل اشکال است، به خاطر اینکه حضرت اذان بلال را اثباتاً و نفیاً اماره قرار داده اند، می فرمایند بلال کاملاً وقت را تشخیص می دهد و هنگامی که اذان می گوید، اول وقت است و قبل از آن اول وقت نیست. ممکن است گفته شود که اینطور نیست که یقین باشد که اذان بلال دقیقاً در هنگام طلوع فجر انجام می شده و مثلاً یک دقیقه قبل از اذان بلال انسان شک نکند که آیا طلوع فجر شده است, بنابراین اگر در آن وقت که هنوز اذان گفته نشده، شک شود، اجازه اکل و شرب داده شود. ولی این استدلال نیز درست نیست، برای خاطر اینکه در امارات چه بسا بعضی مصادیق فی الجمله جنبه اماریت ندارد، نوع را حساب می کنند و اماری را جعل می کنند اگر اذان از طلوع فجر واقعی تأخیری شده باشد، بیش از حداکثر و یک دقیقه _ مثلاً _ نیست، لذا شارع اذان بلال را اماره قرار داده و تا وقتی که اذان بلال شروع شود، اکل و شرب جایز است، از این روایت استفاده نمی شود که هر مقدار شک در طلوع فجر باشد کافی است ممکن است تخلف از واقع در مورد اذان بلال بسیار اندک باشد لذا شارع آن را کالعدم قرار داده, به طور کلی در قوانین برای این که قابل اجراء باشد باید در موارد اندک تسامح روا داشته باشد. خلاصه مفاد این روایت شبیه مفاد استصحاب نیست که هر مقدار شک در طلوع فجر باشد, اکل و شرب را مجاز می گرداند, بلکه چه بسا فقط تخلف های اندک از واقع مورد تسامح شارع قرار گرفته باشد.

ص: 186

بعد مرحوم آقای خوئی فرع دیگری که در عروه نیست، عنوان می کند و می فرماید اگر شخص غفلت کرده بود و خورده بود و بعد در تقدم و تأخر اکل و طلوع فجر شک کند، این فرع از قبیل شک در تقدیم و تأخیر دو امر حادث است که در این مورد یک نظر این است که باید معلوم و مجهول التاریخ را در نظر گرفت و در معلوم التاریخ استصحاب جاری نیست، مرحوم شیخ انصاری و بسیاری دیگر به این نظر قائل هستند، اما نظر مرحوم آقای خوئی این است که در معلوم التاریخ نیز استصحاب جاری است و بین دو اصل تعارض واقع می شود و باید به اصل محکوم که با بودن اینها جاری نیست، مراجعه شود، ایشان می فرماید درست است که مثلاً می دانیم زید در ظهر جمعه فوت کرده اما زمان فوت زید از نظر مقایسه با عمرو مشکوک است، با این تعبیر می گوئیم که ما می دانیم که زید مثلاً ده ساعت قبل از وفات عمرو حیات داشته و شک می کنیم، آیا تا ساعتی که عمرو فوت کرده، حیات داشته یا نداشته، استصحاب جاری می کنیم، در مورد وفات زید به عنوان ساعت اول و دوم روز جمعه نمی توانیم استصحاب جاری کنیم، زیرا مشخص است که زید ظهر جمعه فوت کرده، اما زمان وفات زید با مقایسه با عمرو مشکوک است، حیات زید در مقایسه با وفات عمرو موضوع اثر است چون موضوع ارث حیات زید در هنگام وفات عمرو است, وارثیت وفات عمرو از آثار حیات زید در ساعت اول و دوم روز جمعه نیست تا بگوئید در آن ساعت حیات یا ممات زید مشخص است و استصحاب جا ندارد لذا ما می گوئیم مقداری قبل از مرگ عمرو قطعاً زید زنده بوده و در ساعت مرگ عمرو در حیات زید شک می کنیم و حیات زید را تا زمان مرگ عمرو استصحاب می کنیم و قهراً تعارض اصلین می شود، یکی استصحاب بقاء حیات زید تا وقت مرگ عمرو، و دیگری استصحاب بقاء حیات عمرو تا وقت مرگ زید است، هر دو استصحاب جاری می شود، ایشان بین معلوم التاریخ و مجهول التاریخ قائل نیست، ولی به نظر مختار حق با شیخ است. مرحوم آقای خویی در بحث ما می فرماید: در جایی که ساعت فجر معلوم است و ساعت اکل مجهول, چون در جریان استصحاب بین معلوم التاریخ و مجهول التاریخ فرقی نیست, در هر دو حادثه استصحاب عدم جاری می شود, و این دو استصحاب با هم تعارض پیدا می کند, لذا به اصل محکوم باید رجوع شود که اصاله البرائه نسبت به لزوم قضا است, نمی دانیم که آیا قضا واجب هست یا نیست، اصل اقتضا می کند که قضا واجب نشده، به خاطر اینکه قضاء تکلیف جدید است؛ بحثی در اصول مطرح است که آیا قضاء به امر جدید است یا به همان امر اول, به نظر می رسد که اختلاف در این بحث در این نیست که اگر یک امر صلّ فی الوقت وارد شود این امر دو دلالت داشته و هم بر لزوم انجام صلاة در وقت و لزوم قضا در خارج وقت (بر فرض فوت در وقت) دلالت داشته باشد, بلکه این جمله یک دلالت بیشتر ندارد و اگر کسی به دو دلالت قائل شود سخن بسیار ضعیف گفته است, بلکه مراد از نزاع این است که وقتی ما دلیل بر لزوم قضا در خارج وقت داشتیم, آیا این دلیل کاشف می شود که ثبوتاً شارع دو مطلوب داشته، یک مطلوب کلی که وقت و غیر وقت در آن مطرح نیست و یک مطلوب مخصوص به وقت است آیا بعد از ورود دلیل خاص بر قضا، کشف می کنیم دو امر در وقت بوده یا یک امر بوده و یک امر نیز بعداً احداث می شود؟ گاهی نذر می کنم که در این ماه یک روزه بگیرم، این نذر نسبت به سی روز این ماه یکسان است، بعد نذر می کنم که همین را که نذر کرده بودم در روزه جمعه انجام دهم, در اینجا ناذر دو مطلوب دارد، یک مطلوب مقید به جمعه است و یک مطلوب اوسع از جمعه است و تمام ماه است، نظیر این مطلب در امر به قضاء وجود دارد که آیا در موارد قضاء, در وقت دو امر وجود داشته است, اگر قائل به دو امر و دو مطلب شویم, چنانچه در وقت امر را انجام بدهد هر دو امر ساقط است، و اگر در وقت انجام نداد، امر مقید به وقت به خاطر عصیان ساقط شده اما امر مطلق باقی است، اگر در خارج وقت شک کند که آیا در وقت انجام داده، امر مقید به وقت قطعاً ساقط شده و امر مطلق را نمی دانیم که ساقط شده یا نشده، در امر به طبیعت کلی استصحاب جاری می کنیم و لزوم قضا را نتیجه می گیریم. این مطلب بنابراین مبنا است که ما در وقت دو امر داشته باشیم که البته اگر در وقت انجام شود هر دو امر با یک عمل انجام شده و امتثال دو امر با هم تداخل می کند. و اگر قائل شدیم که در وقت دو امر نیست و امر جدید بعد از فوت در وقت احداث می شود که نظر اکثر این است که قضا به امر جدید است، امر اول در اثر عصیان از بین رفته و احداث امر دوم مشکوک است، اگر در وقت مأمور به را نیاورده باشد، امر دوم حادث شده و اگر آورده باشد، حادث نشده و احداث آن مشکوک است و اصلی نیز نداریم که موضوع امر دوم را اثبات کند. البته در توضیح این امر مطلبی می گویند که فقط اهل علم می فهمند و در هیچ عرف متعارفی قابل فهم نیست، می گویند: موضوع لزوم قضاء فوت است و با استصحاب عدم اتیان در وقت، فوت اثبات نمی شود استصحاب نیاوردن مأمور به را در وقت اثبات می کند, اگر بخواهیم با این استصحاب فوت را ثابت کنیم اصل مثبت است, چون عدم اتیان در وقت ملازم فوت است نه خود فوت. لذا استصحاب جاری نیست و شک در قضاء شک در تکلیف جدید هست و مقتضای اصل برائت است، اینطور مدعی هستند. اما برای من روشن نیست که چطور استصحاب جاری نیست، فوت, نبود شیء ذی صلاح است, به نبودن شیءی که اصلاً مصلحت نداشته باشد، فوت نمی گویند، بلکه اگر امر ذی صلاح همچون نماز, تحقق پیدا نکند همین عدم تحقق فوت است و عرف مفهوم دیگری غیر از این برای فوت نمی فهمند، چه معنای دقیق دیگری غیر از این برای فوت هست، که ملازم با عدم اتیان است.

ص: 187

به نظر می رسد که در جریان استصحاب اشکالی نیست، منتها بعید نیست که از روایات عدم اعتناء به شک بعد از وقت استفاده کنیم که عدم اعتناء به شک بعد از وقت اختصاص به نماز ندارد، می گوید «و قد دخل الحائل» اگر وقت گذشت، دیگر نباید به شک اعتنا کنید، این لحن اختصاص به نماز ندارد، بعید نیست که از آن روایات استظهار عموم کنیم و از باب قاعده عدم اعتناء به شک بعد از وقت حکم به اجزاء کنیم، استصحاب بر اصل برائت مقدم است و قاعده عدم اعتناء شک بعد از وقت بر استصحاب مقدم است.

در نتیجه در جایی که پس از وقت شک کنیم که آیا اکل مقدم بر طلوع فجر بوده یا طلوع فجر مقدم بر آن, در صورت تعارض استصحاب عدم نسبت به این دو حادث حکم عدم قضا را بار کنیم. البته این مطلب در همه فروض مسأله نیست و تنها در صورتی است که شک ما بعد از وقت باشد.

«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین»

موضوع بحث:کف_اره - یکشنبه 1 آذر ماه 88/09/01

بحث در مسئله موارد وجوب قضاء بدون کفاره بود. در این جلسه، استاد دام ظله، فرع شک در طلوع فجر را پی می گیرند.

عرض شد که برخی به استدلال به آیه شریفه «حتی یتبین لکم الخیط الابیض من الخیط الاسود من الفجر» برای جواز اکل در صورت عدم یقین اشکال کرده اند و برای این اشکال نیز تقریبی بیان شد.

ولی با مراجعه به روایات شاید آن تقریب درست نباشد، حالا روایات را می خوانیم، ممکن است از این روایات همین مطلب مشتهر استفاده شود که برای اینکه عند الشک می توان مفطرات را انجام داد، به این آیه استدلال شده است، بعضی از این روایات کاملاً ناظر به آیه است و بعضی ناظر نیست اما حکم مسئله را بیان می کند.

ص: 188

مرحوم آقای حکیم برای جواز اکل به بعضی از روایات استدلال کرده، ولی استدلال به آنها مشکل است و بلکه به نظر می رسد که شاید شاهد برای عکس مختار ایشان باشد، یکی روایت اسحاق بن عمار است، «قال قلت لابی عبد الله علیه السلام آکل فی شهر رمضان باللیل حتی أشک قال کل حتی لا تشک». ایشان فرموده که اسحاق بن عمار می گوید که احتیاط می کنم و حضرت فرموده اند که احتیاط لازم نیست و تا هنگامی که به روز شدن شکی نداشته باشی، بخور، ایشان از این روایت جواز اکل را استفاده کرده و حد آن یقین به خلاف است که نمی توان خورد. ولی روشن نیست که مراد این باشد بلکه احتمال بیشتر در عکس این است، حالا روایت قبلی را نقل کنم و بعد درباره این روایت صحبت می کنیم.

«تفسیر عیاشی عن سعد عن بعض أصحابه عنهما علیهما السلام فی رجل تسحر و هو شاک فی الفجر، قال لا بأس، کلوا و اشربوا حتی یتبن لکم الخیط الابیض من الخیط الاسود من الفجر، و أری أن یستظهر فی رمضان و یتسحر قبل ذلک». به دلیل اینکه این روایت مرسله است، نمی توانیم به آن اکتفا کنیم، گاهی معنای استظهار را متوجه نمی شوند، ایام استظهار که در باب حیض هست، گمان می شود که مراد از استظهار این است که از بعضی از متروکات مربوط به صائم اجتناب شود تا معلوم شود که خون بعد از ایام عادت، از ده روز نیز می گذرد تا بعد از عادت استحاضه باشد، یا در عشره قطع می شود تا عادت و بعد از آن حیض باشد، شاید بسیاری معنای استظهار را این می دانند که حائض همینطور صبر کند حتی یظهر الامر، ولی مراد از استظهار این معنا نیست بلکه مراد احتیاط است، در بحث حیض به دلیل اینکه معلوم نیست که عبادت جایز هست یا نیست (با توجه به حرمت ذاتی عبادت بر حائض بنابر قول مختار) شارع احتیاط نسبی را در رعایت احتمال حائض بودن دانسته است که لازمه آن ترک عبادت است, شخص که نمی داند شارع دستور به نماز داده یا نداده، نماز نخواندن مطابق احتیاط است. حالا اینجا حضرت می فرمایند کسی که شک دارد که طلوع فجر شده یا نشده، لا بأس که بخورد اما در ماه مبارک رمضان مناسب می دانم که شخص احتیاط کند و از خوردن مقداری زودتر درست بکشد تا مطمئن باشد که خوردن در روز واقع نشده است.

ص: 189

حالا روایت بعدی را که روایت اسحاق بن عمار است و آن را خواندم، می توانیم اینگونه معنا کنیم که می گوید من می خورم تا وقتی که شک می کنم که اکلی که انجام دادم، اکل ماه رمضانی هست یا نیست و حضرت می فرمایند این کار را نکن، تا زمانی بخور که یقین پیدا کنی که خلاف وظیفه انجام ندادی، گاهی ما بعد حتی داخل در حکم و گاهی خارج از حکم است، سائل می گوید حتی تا موقعی که شک می کنم، می خورم، حضرت می فرمایند تا زمانی بخور که به حد شک نرسد، تا یقین پیدا کنی که خلافی انجام ندادی، این احتمال هست که این روایت نیز همان مطلب روایت تفسیر عیاشی را بگوید که حضرت می خواهند بفرمایند که مناسب این است که این کار انجام نشود.

روایت فقیه : «سئل رجل الصادق علیه السلام فقال انی آکل و أنا أشک فی الفجر فقال کل حتی لا تشک». تمسک به این روایاتی که مرحوم آقای حکیم استدلال کرده، مشکل است.

ولی روایات دیگری هست که بعضی معتبر و بعضی مرسل مؤید روایات معتبر است و دلالت می کند که می توان عند الشک خورد، روایت من لا یحضره الفقیه : «قال علیه السلام مطلق لک الطعام و الشراب الی أن تستیقن طلوع الفجر»، اما قبل از آن که یقین ندارد، خوردن اشکال ندارد.

هدایه مرحوم صدوق : «قال الصادق علیه السلام مطلق للرجل أن یأکل و یشرب حتی یستیقن طلوع الفجر فاذا طلع الفجر حرم الاکل و الشرب و وجبت الصلاة»، ذیل را به دو گونه می توان معنا کرد ؛ یکی این است که به قرینه صدر در ذیل تصرف کنیم و بگوئیم صدراً و ذیلاً حکم ظاهری را می گوید، به ملاحظه «حتی یستیقن» که اول تعبیر شده، مراد از «اذا طلع الفجر» نیز طلوع فجر به طور یقین باشد، و دوم این است که صدر، حکم ظاهری و ذیل، حکم واقعی را بیان می کند، می گوید تا یقین پیدا کنی، جایز است، اما حکم واقعی که مناسب است احتیاط شود تا قضا نداشته باشد، دائر مدار خود طلوع فجر است، این روایات مرسل است که در جامع الاحادیث، ابواب فرض الصوم و فضله، باب 19 آمده است.

ص: 190

اما روایات معتبر، در جامع الاحادیث، ابواب فرض الصوم و فضله، باب 20، روایت سماعة بن مهران : «قال سألته عن رجلین قاما فنظرا الی الفجر فقال أحدهما هو ذا و قال الاخر ما أری شیئاً، قال فلیأکل الذی لم یتبین له الفجر و لیشرب و قد حرم الاکل علی الذی زعم أنه رأی الفجر، ان الله تعالی یقول و کلوا و اشربوا حتی یتبین لکم الخیط الابیض من الخیط الاسود من الفجر ثم أتموا الصیام الی اللیل».

تفسیر عیاشی همین روایت را از ابی بصیر نقل کرده است : «عن أبی بصیر قال سألت أبا عبد الله علیه السلام عن رجلین قاما، و ذکر نحوه». از این تعبیر معلوم می شود که «حتی یتبین لکم» به این معنا نیست که ظهور نور به حدی برسد که معمول اشخاص بتوانند ببینند تا بگوئیم معنائی ثبوتی است و اثباتی نیست، بلکه حکم جواز اکل و شرب حکم انحلالی است برای فرد فرد جواز تا یقین به فجر وجود دارد و هر کس برای وی تبین پیدا شود، باید از خوردن دست بکشد و برای هر کس تبین پیدا نشود، مجاز در خوردن است، این روایت شاهد بر این است که حکم جواز اکل و شرب انحلالی است و عند الشک در طلوع فجر می توان خورد.

فقه الرضا : «و لو أن رجلین نظرا فقال أحدهما هذا الفجر قد طلع و قال الاخر ما طلع الفجر بعد، فحل السحر للذی لم یر أنه طلع و حرم علی الذی یراه أنه طلع». حالا غیر از سند، دلالت این روایت نیز مشکل است.

ص: 191

دعائم : «عن أبی عبد الله علیه السلام أنه قال فان قام رجلان فقال أحدهما هذا الفجر، قد طلع و قال الاخر ما أری شیئاً طلع بعینی، و هما معاً من أهل العلم و المعرفة بطلوع الفجر و النظر و صحة البصر، قال علیه السلام فللذی لم یستبن الفجر له أن یأکل و یشرب حتی یتبینه و علی الذی یتبینه أن یمسک عن الطعام و الشراب لان الله عز و جل یقول کلوا و اشربوا حتی یتبن لکم الخیط الابیض من الخیط الاسود من الفجر، و أما ان کان أحدهما أعلم و أحد نظراً من الاخر فعلی الذی هو دونه فی النظر و العلم أن یقتدی به». احتمال قوی هست که ذیل، کلام صاحب دعائم الاسلام باشد و احتمال نیز هست که تعبیر «و هما معاً من أهل العلم و المعرفة بطلوع الفجر و النظر و صحة البصر» نیز کلام صاحب دعائم الاسلام باشد، به خاطر اینکه کتاب فتوائی او است که کلام خود را با تعبیر روایات ممزوج می کند، این تعابیر شبیه به تعابیر روایات مأثوره نیست.

خلاصه، روایت سماعه که مؤید به روایت ابی بصیر است، دلالت بر انحلال حکم جواز اکل دارد و تبین هر شخص برای خود او معیار است، اما در این دلالت نیز شبهه ای دارم، و آن این است که ممکن است کسی بگوید که فجر که می خواهد دیده شود و انفجار نور می شود، انفجار نور تدریجی الحصول است، تبین و ظهور قابل تشکیک است و از ضعف به سوی شدت است، ممکن است بگوئیم که این حکم انحلالی است و ناظر به حکم واقعی است، عبارت از این است که در عرض چند ثانیه یا یک دقیقه به حسب اختلاف ضعف و قوت و مسلح و غیر مسلح بودن چشم، انفجارها متدرجاً وجود پیدا می کند، ممکن است در اینجا بگوییم هر مکلف حکم واقعی خاص به خود دارد، کسی که چشم ضعیف تر دارد و لذا فجر را ندیده حکم واقعی او جواز اکل است و کشف خلاف نیز ندارد، و شخص دیگری که چشم قوی تری دارد و فجر را دیده، باید کمی زودتر از غذا دست بکشد، بنابراین احتمال روایت این مورد را شامل نیست که هوا ابری است و اگر ابر نباشد، چشم می بیند، مشکل است که ثابت کنیم این روایت حکم ظاهری را متعرض است و مفاد استصحاب را اثبات می کند، بلکه ممکن است بخواهد حکم واقعی را اثبات کند و حکم واقعی نسبت به افراد کمی تفاوت داشته باشد، نظیر اینکه حکم واقعی شهرهای مختلف با کمی اختلاف متفاوت است و بعضی مناطق باید مثلاً یک دقیقه بیشتر روزه بگیرند، اینجا نیز بگوئیم حکم واقعی به این شکل انحلال پیدا کند و حکم واقعی ها تفاوت کند، خلاصه این تأمل از نظر روایت و آیه به نظر می رسد، لذا حکم صورت شک باید با استصحاب و ادله دیگر اثبات شود.

ص: 192

حالا اگر در دلالت این آیه شبهه داشته باشیم، بحث دیگر مسئله استصحاب است، هوا ابر است و معلوم نیست که وقت شده یا نشده، معمولاً می گویند بقاء لیل را استصحاب می کنیم و جواز اکل را نتیجه می گیریم، و در روز نیز استصحاب بقاء نهار عدم جواز اکل را نتیجه می دهد.

مرحوم شیخ انصاری در فرائد به این استصحاب اشکال کرده و فرموده استصحاب بقاء نهار یا بقاء لیل مثبت است، حالا شاید ایشان فقط نهار را ذکر کرده باشد اما ذکر نهار از باب مثال است. برای روشن شدن اشکال به این بحث توجه کنید اگر در آبی که ساعتی قبل کر بوده و الان احتمال کم شدن آن هست، بخواهیم متنجسی را بشوئیم، آیا می توانیم استصحاب بقاء کریت کنیم و لباس را در آن بشوئیم؟ معمولاً می گویند دو گونه استصحاب هست که فقط از یکی از آنها کریت به اثبات می رسد، یکی استصحاب به شکل کان تامه است که اصل وجود را متعرض است و اینگونه نیست که بعد از وجود مفروض، بعضی از خصوصیات دیگر را متعرض باشد، به این شکل که بگوئیم قبلاً کری موجود بود و الان معلوم نیست که از بین رفته یا نرفته، استصحاب بقاء کر موجود سابقاً را می کنیم, این استصحاب, استصحاب مفاد کان تامه است، با این استصحاب نمی توانیم بگوئیم که پس، این آب کر است و لباسی که در این آب شسته شود، پاک است، این اصل مثبت است و استصحاب به مفاد کان تامه, کریت این آب را نمی تواند اثبات کند. دوم، استصحاب کریت به مفاد کان ناقصه است که با آن حکم به طهارت لباس مغسول در این آب می شود، به این نحو که بگوئیم این آب کر بود الان هم با استصحاب کر است، آب را موضوع قرار دهیم و کر بودن را محمول قرار دهیم، قهراً حکم شرعی آب کر نیز این است که با آن لباس متنجس پاک می شود. در بحث ما نیز مرحوم شیخ می فرماید: اگر بخواهیم استصحاب مفاد کان ناقصه را جاری کنیم, قطعه مشکوک از زمان, حالت سابقه ندارد, اگر بخواهیم استصحاب به مفاد کان تامه اجرا کنیم و بگوییم قبلاً روز موجود بود, با استصحاب حکم می کنیم که الان نیز روز موجود است و بخواهیم با آن مفاد کان ناقصه را اثبات کنیم و بگوییم, پس الان نهار است, این اصل مثبت است و حجت نیست, مثل این که بخواهیم با استصحاب وجود کر در حوض, کریت آب موجود را اثبات کنیم, در بحث ما موضوع اثر مفاد کان ناقصه است, باید ثابت شود که الان روز است تا اکل حرام باشد, ما با استصحاب نمی توانیم این موضوع را اثبات کنیم چون یا مشکوک ما حالت سابقه ندارد یا اصل مثبت است, لذا مرحوم شیخ اصل موضوعی (استصحاب بقاء لیل و نهار) را انکار کرده و اصل حکمی را جاری می کند, به این شکل که قبلاً امساک صومی واجب بود الان نیز امساک صومی واجب است.

ص: 193

مرحوم آقای حکیم می فرماید که اصلاً ظرفیت زمان برای فعل شخص به معنای حقیقی درست نیست، پس، اگر گفتند که در ماه مبارک رمضان کاری را انجام دهید، زمان علی نحو الحقیقه نمی تواند ظرف قرار بگیرد و مراد ظرفیت مجازی است و کنایه از اقتران وجودی است، و در اینجا می گوئیم لیل یا نهار بالاصل ادامه پیدا کرده و وجود خارجی پیدا کرده و اکل نیز بالوجدان وجود پیدا کرده، این دو مقترن شده و نفس اقتران موضوع حکم است و به نحو توصیف نیست که یکی از اینها صفت خاصی بردارد تا بگوئید چنین صفتی با استصحاب اثبات نمی شود, مرحوم آقای خوئی نیز این را پذیرفته است.

ولی انصاف این است که این راه حل درستی نیست، ایشان لیل و نهار را به حرکت شمس تفسیر کرده، در حالی که حرکت شمس زمانی است و لیل و نهار قطعة من الزمان است و زمانی نیست، حرکت شمس ظرف برای فعل شخص نیست اما لیل و نهار حقیقتاً ظرف برای فعل شخص است، اگر بگوئید امروز این کار را انجام دادم جمله بدون تأویل و تجوز صحیح است، ظرفیت زمان نسبت به کارها صحت سلب ندارد که گفته شود امروز این کار را انجام ندادی، اما اگر بگوئید عمل من در حرکت شمس قرار گرفت، این جمله مجاز است و صحت سلب دارد.

برای جریان استصحاب زمان به نظر می رسد که زمان، مانند نخی با رنگ های مختلف، واحد ممتدی است که دارای رنگ های مختلفی است، زمان قبلاً رنگ نهاری داشته و نمی دانیم الان رنگ آن تغییر کرده یا نکرده، با استصحاب حکم می کنیم که رنگ آن تغییر نکرده, در اینجا مفاد کان ناقصه را استصحاب می کنیم و بالوجدان استصحاب زمان به مفاد کان ناقصه صحیح است.

ص: 194

«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین»

موضوع بحث:کف_اره - دوشنبه 2 آذر ماه 88/09/02

بحث در مسئله موارد وجوب قضاء بدون کفاره بود. در این جلسه، استاد دام ظله، ابتدا، فرع شک در طلوع فجر را پی می گیرند، و سپس، فرع جواز یا عدم جواز انجام مفطر در صورت عدم علم و بینه به طلوع فجر و غروب یا شهادت عدل واحد به آن را مورد بررسی قرار می دهند.

احتمالی که در جلسه گذشته عرض کردم که در مسئله ای که دو نفر وقت را ملاحظه می کنند و یکی فجر را طالع می بیند و دیگری نمی بیند، احتمال هست که حکم واقعی اینها متفاوت باشد، این فقط تصوری بود که ذکر کردم و ظاهراً اینگونه نیست و تفاوت این دو در حکم واقعی نیست و در حکم ظاهری است، گاهی رؤیت موضوع حکم قرار گرفته، مثلاً برای حاجی تلبیه گفتن تا مشاهده بیوت مکه مستحب است، اینجا به دلیل اینکه نفس مشاهده و رؤیت موضوع حکم است، مشاهده هر کسی برای خودش معیار است و به همین جهت، مدت تلبیه نسبت به اشخاص مختلف در ضعف و قوت بینائی، متفاوت است، اگر رؤیت موضوع باشد، حکم واقعی بین افراد متفاوت است، اما در جائی که رؤیت طریق است و شخصی که فجر را ندیده، مطمئن است که دیگری که فجر را دیده، اشتباه نکرده، نگاه دیگری نیز برای او معتبر است، بلال که اذان می گوید، نگاه بلال برای دیگران که فجر را نگاه نکرده اند، کافی است، در اینجا وجداناً اینگونه نیست که حکم واقعی نسبت به اشخاص مختلف در قوت و ضعف بینائی، متفاوت باشد و برای هر کدام وقت معینی ملاک باشد، هیچ عرفی این را نمی گوید که اشخاصی که فجر را ندیده اند، باید قوت و ضعف چشم خود را ملاحظه کنند بلکه همه افراد موظف هستند که به رؤیت کسانی که فجر را دیده اند مراجعه کنند، لذا حکم واقعی نسبت به اشخاص متفاوت نیست, بلکه حکم ظاهری تفاوت دارد, البته اعتبار حکم ظاهری نیز از امور عقلی نیست و به مقدار تعبد شرع بستگی دارد، اگر در بحث ما به ادله استصحاب استناد کنیم، در باب استصحاب شارع حد قرار داده که تا یقین به خلاف نشد، می توان حالت سابقه را استصحاب کرد، لذا ممکن است ثبوتاً ساعتی از طلوع فجر گذشته باشد اما شخص که یقین ندارد، استصحاب می کند، اگر به استصحاب استناد کنیم، اشکالی ندارد، اما اگر بخواهیم به این روایت استناد کنیم که می گوید اگر دو نفر وقت را ملاحظه می کنند و یکی فجر را طالع می بیند و دیگری نمی بیند، اولی نمی تواند بخورد و دومی می تواند, مفاد استصحاب (با آن سعه) از این روایت استفاده نمی شود، اختلاف دو شخص در رؤیت اندک است, ولی در موارد شک گاه زمان زیادی مورد شک انسان است, اگر شارع در مورد اول حکم ظاهری جعل کرده باشد نتیجه گرفته نمی شود که در مورد دوم هم حکم ظاهری جعل شده باشد. ممکن است شارع به حسب حکم ظاهری، مختصر احتمال تخلف از واقع را عند الشک مغتفر بداند اما نیم ساعت و یک ساعت تخلف را مغتفر نداند و حکم ظاهری ترخیصی جعل نکرده باشد و بگوید احتیاط کن، لذا از این روایت نمی توان حکم تمام صورت های مسأله را استفاده کرد.

ص: 195

سؤال: اگر بخواهیم مستقیماً به این روایت تمسک کنیم, این اشکال وجود دارد که این روایت به صورت خاصی از صور شک ناظر است و همه صورت های شک را شامل نمی شود, ولی در روایت به آیه تمسک شده, ما از این روایت می فهمیم که حکم جواز اکل, در آیه به نحو انحلالی است و هر کس تا برای خودش فجر تبین نشده می تواند بخورد, پس با آیه به مدد این روایت حکم تمام صور مسأله استفاده می شود.

پاسخ استاد _ دام ظله _ : اشکال وارد است, می توان با توجه به این روایت, مفاد آیه قرآن را مفاد استصحاب دانست.

«یجوز له فعل المفطر و لو قبل الفحص ما لم یعلم طلوع الفجر و لم یشهد به البینة، و لا یجوز له ذلک اذا شک فی الغروب عملاً بالاستصحاب فی الطرفین، و لو شهد عدل واحد بالطلوع أو الغروب فالاحوط ترک الفطر عملاً بالاحتیاط للاشکال فی حجیة خبر العدل الواحد و عدم حجیته الا أن الاحتیاط فی الغروب الزامی و فی الطلوع استحبابی نظراً للاستصحاب». در صورت عدم علم و بینه به طلوع فجر، از ادله استصحاب و آیه شریفه «حتی یتبین»، عدم لزوم فحص استفاده می شود، و این ادله از این جهت اطلاق دارد، اما در شهادت عدل واحد به طلوع و غروب، به دلیل اینکه حجیت و عدم حجیت عدل واحد برای مرحوم سید روشن نیست و استصحاب نیز وجود دارد، ایشان در این صورت می فرماید نسبت به طلوع، احتیاط استحبابی و نسبت به غروب، احتیاط وجوبی در اجتناب است.

این فرمایش مرحوم سید روشن نیست و شراح نیز توضیحی درباره آن نداده اند.

ص: 196

به عنوان مقدمه عرض می کنم که در زنجان یکی از اعاظم فضلاء سابق می گفت چگونه این که گاهی می گویند در جواز تقلید باید مجتهد مطلق باشد، با احتیاطاتی که همه آقایان دارند، جمع می شود و باید مجتهد مطلقی نداشته باشیم؟ به ایشان گفتم که این اشکالی ندارد، به خاطر اینکه اجتهاد دو معنا دارد، یکی به معنای ملکه است که قدرت استنباط است، ممکن است کسی قدرت استنباط همه احکام را داشته باشد اما کسی خلق الساعه نمی تواند پاسخ دریای فروعات فقه را بدهد و نیاز به زمان دارد و قبل از تحقیق و رسیدگی به این مسائل احتیاط می کنند، لذا یک شخص ممکن است از نظر ملکه مجتهد مطلق باشد، اما در بسیاری از مسائل اجتهاد بالفعل نکرده باشد، لذا مجتهد مطلق بودن با این احتیاطات منافات ندارد. این را بعداً با مرحوم آقای والد مطرح کردم، ایشان فرمود که استاد ما می گفت در مواردی که آقایان احتیاط می کنند، قصور در دلیل است و قصور در مستدل نیست، مستدل در همه جا قدرت استنباط دارد و دلیل قاصر است، و من به ایشان عرض کردم که اگر دلیل قاصر باشد، به اصل برائت مراجعه شود، ایشان فرمود که حتی دلیل حکم ظاهری نیز قاصر است که آیا شامل این شک ها می شود یا نمی شود، بعد من عرض کردم که اگر ادله حکم ظاهری قاصر باشد، چطور مجتهد می تواند به دیگری ارجاع دهد، این مجتهد که دلیل را قاصر می داند، مجتهد دیگر را که دلیل را قاصر نمی داند، تخطئه می کند، این بحث نظیر مجمل و مبینی که در اصول بحث شده، بحث ثبوتی است و اینطور نیست که کسی که حکم به اجمال می کند، بگوید من جاهل و تو عالم هستی، بلکه می گوید کسی که لفظ مجمل را مبین فرض می کند، درست نمی گوید، او نمی تواند به دیگری ارجاع دهد، علت ارجاع همین است که مستدل هر چند از جهت قدرت علمی قصور ندارد ولی در وی از نظر زمان و وقت مراجعه قصور هست لذا به کسی که مراجعه کرده، ارجاع می دهد، و جواب اشکال مجتهد مطلق نبودن همان است که عرض کردم که شخص از نظر ملکه مجتهد مطلق است و ممکن است از نظر فعلیت در همه مسائل اجتهاد نکرده باشد.

ص: 197

نکته دیگری که به بحث کنونی ما مربوط است این است که در موارد احتیاط که مجتهد به دیگری ارجاع می دهد، فحص کامل را که شرط اجراء اصول در شبهات حکمیه است، انجام نداده است, و او در این مسئله بلا فتوی است و احتیاط او وجوبی می شود و مقلدین او به دیگری می توانند مراجعه کنند. بر این اساس، تمام احتیاطاتی که احوط گفته می شود و قبل و بعد از آن تعبیر اقوی نیست، از احتیاطاتی است که اگر به دیگری مراجعه نشد، لازم المراعات است و معنای آن این است که من تحقیق کاملی در این مسئله نکرده ام، اگر تحقیق کامل کرده باشد و به دلیل معتنا بهی دست نیافته باشد، باید اقوی عدم لزوم نیز تعبیر کند، اگر چنین تعبیر نکند، معنای آن این است که مسئله نزد او از نظر حکم ظاهری نیز روشن نیست.

مرحوم سید در حجیت شهادت عدل واحد در موارد دیگر قبلاً هیچ فتوائی نمی دهد، مثلاً ایشان در مسئله اثبات نجاسات به وسیله عدل واحد احتیاط می کند و اقوی عدم لزوم احتیاط نمی گوید و اصالة الطهاره را جاری نمی کند، معنای آن این است که هنوز به مقدار معتبر فحص نکرده تا بتواند فتوا بدهد، در آن موارد نسبت به عدم لزوم احتیاط در خبر عدل، فتوا ندارد اما در اینجا نسبت به عدم لزوم احتیاط فتوا دارد و می گوید اقوی این است که خبر عدل حجیتی ندارد و ادله برای حجیت آن کافی نیست, منتها احتیاط استحبابی اقتضا می کند که با آن معامله حجیت کنیم، از تعبیر ایشان در اینجا استفاده می شود که به عدم اعتبار خبر واحد فتوا می دهد و لذا می گوید به استصحاب اخذ می کنیم، اما در موارد دیگر که مربوط به حجیت خبر عدل است، احتیاط وجوبی می کند و فتوائی در مسئله ندارد، این کلام ایشان با مبنای ایشان در موارد دیگر سازگار نیست.

ص: 198

مشهور که شهادت عدل واحد را کافی نمی دانند، به روایت مسعدة بن صدقه استدلال می کنند که در باب موارد مشکوک می فرمایند «و الاشیاء کلها علی ذلک حتی تستبین أو تقوم به البینة»، می گویند در این روایت کلمه بینه که به معنای عدلین است آورده شده, لذا روایت نسبت به عدم کفایت عدل واحد کالصریح است.

مرحوم آقای خوئی می فرماید که بینه در اصطلاح آقایان به معنای دو شاهد عادل است، اسم دو شخص است، و در لغت به معنای دلیل و برهان است، اگر در این روایت بخواهیم به معنای اصطلاحی بگیریم، حصر درست نخواهد بود، به خاطر اینکه استصحاب حرمت سابق مانع اصالة الاباحه است، در فقه موارد بسیاری هست که عادل واحد با یمین جانشین بینه می شود و در مواردی بینه کفایت نمی کند و شهادت چهار عادل لازم است، در غیر صورت علم نسبت بین موارد وجود دو عدل و موارد حجت شرعی عامین من وجه است، پس، این مطلب شاهد بر این است که در این روایت مراد از بینه در این روایت معنای لغوی آن یعنی دلیل شرعی است، عطف «تقوم به البینه» بر «تستبین» عام به خاص است، و به دلیل اینکه خبر ثقه عند العقلاء حجیت دارد و از ناحیه شرع ردعی نشده، عدل واحد کفایت می کند و بلکه در اعتبار قول مخبر عدالت نیز شرط نیست و مطلق ثقه کفایت می کند, مراد از ثقه کسی است که گرچه خلاف شرعی بکند اما در گفتار وثاقت دارد.

ولی سابقاً که بحث می کردیم، می گفتم که بنای عقلاء به حجیت خبر ثقه تمام نیست، در خبری که اطمینان باشد، بنای عقلاء هست، حتی اگر در عادل نیز اطمینان به درست بودن حرف او نباشد، بنای عقلاء بر اعتبار نیست، بلکه ملاک اطمینان است در اموری که مربوط به خود شخص است، باید اطمینان شخصی پیدا کند، و در مواردی که حقوق مولی و عید مطرح است، اطمینان نوعی لازم است که نوع مردم در این مسئله و در این مورد خاص اطمینان پیدا می کنند گرچه شخص ممکن است وسواسی باشد و اطمینان پیدا نکند، در موارد موالی و عبید و حقوق دیگران میزان شخص نیست و میزان نوع مردم است اما اطمینان در شخص این مورد لازم است، در مورد ماه که اشتباه زیاد واقع می شود، اگر شخص درستکار نیز بگوید، با گفته یک نفر اطمینان حاصل نمی شود، نمی توانیم بنای عقلاء را اینجا اثبات کنیم، بنای عقلاء بر حجیت اطمینان و خبر موثوق الصدور است و بر حجیت خبر ثقه نیست.

ص: 199

«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین»

موضوع بحث:کف_اره - سه شنبه 3 آذر ماه 88/09/03

بحث در مسئله موارد وجوب قضاء بدون کفاره بود. در این جلسه، استاد دام ظله، ابتدا، فرع جواز یا عدم جواز انجام مفطر در صورت عدم علم و بینه به طلوع فجر و غروب یا شهادت عدل واحد به آن را پی می گیرند، و سپس، فرع مضمضه و استنشاق برای رفع عطش در حال صوم را بررسی می کنند.

مرحوم آقای خوئی برای شهادت عدل یا ثقه واحد، به بعضی از روایات خصوص مسئله جاری نیز استدلال کرده و فرموده که با اینکه بلال یک نفر است، پیامبر حکم کرده اند که مطابق اذان او روزه بگیرید، پیداست که خصوصیتی در اذان نیست و از باب این است که شی ء کاشفی است و فرقی بین فعل و قول نیست. در روایت دیگر می گوید که اشخاصی مشغول غذا خوردن بودند و بعد یک نفر از آنها بیرون می رود و ندا می کند که وقت شده و بعضی از غذا دست می کشند و بعضی دیگر به گمان اینکه تمسخر می کند، دست نمی کشند، پیداست که اگر دسته دوم نیز احراز می کردند که ندای مخبر جنبه تمسخر ندارد، از غذا دست می کشیدند و قول منادی متبع بود، از این روایات استفاده می شود که قول واحد نیز حجیت دارد.

ولی به نظر می رسد که استدلال به هر دو روایتی که ایشان فرموده، محل مناقشه است، اینکه حضرت فرمودند که بلال مانند ابن ام مکتوم نیست و اذان او درست است و مطابق آن عمل کنید، ممکن است اذان بلال اینگونه بوده که صد در صد از واقع تخلف نداشته است و این مطلب برای پیامبر اکرم محرز بوده که بلال هیچوقت قبل از وقت اذان نمی گوید، لذا می فرمایند هر وقت او اذان بگوید، می توانید نماز بخوانید و اذان او متبع است، حالا اگر احتمال می دهیم که تمام حرف های زید مطابق با واقع باشد و شارع قول او را متبع دانست، آیا می توانیم اعتبار قول او را به کسی سرایت دهیم که از صد مورد، دو یا سه مورد اشتباه می کند یا تعمد بر خلاف دارد, در نتیجه حکم عام اعتبار قول واحد را اثبات کنیم، یا اینکه حکم مخصوص به این مورد است؟ اما اینکه ایشان فرمود بین قول و فعل تفاوتی وجود ندارد، اینطور نیست و تفاوت وجود دارد، بسیاری از افراد را نمی توان صادق حساب کرد و گفت خلاف نمی گویند، اما همین افراد داعی ندارند که اذان را قبل از وقت بگویند و کمتر کسی وجود دارد که چنین داعی داشته باشد، اذان گفتن برای این است که خود او و دیگران می خواهند بر طبق آن عمل کنند، لذا دقت زیاد می کند، حجیت در فعل و اعتبار اذان او دلیل بر حجیت قول او نیست، خلاصه، اعتبار اذان بلال در این مورد خاص دلیل برای مسئله اصولی عام نیست.

ص: 200

و روایت دیگر که به گمان تمسخر به منادی اعتنا نکردند، قضیة فی واقعه است، ظاهر روایت این است که اگر می فهمیدند که به جد می گوید، به قول او اطمینان پیدا می کردند، در روایت عدالت نیز درج نشده، منتها به دلیل اینکه گمان می کردند که تمسخر می کند، این اطمینان حاصل نشد، یک بحث این است که علم یا اطمینان که عرف آن را علم حساب می کند، حجت است، کسی که خبر ثقه یا عادل را معتبر می داند آن را به صورت اطمینان اختصاص نمی دهد. بلکه می گوید: با وجود عدم اطمینان, چون قول مخبر در اکثر موارد مطابق واقع است, در این مورد هم حکم می کنیم که قول وی مطابق واقع است. ما اقوال مخبر عدل را بررسی کرده ایم در صد مورد تنها یک مورد اشتباه کرده یا تعمد کذب داشته (تعمد کذب با عدالت منافات ندارد, چون ممکن است تعمد کذب به جهت عناوین ثانویه باشد و معصیت نباشد) لذا قول او معتبر است, با این که گاهی به نظر می آید که مورد محل ابتلای ما همان یک موردی از صد مورد قول مخبر باشد که خلاف واقع است, گاه به مخالفت این خبر با واقع ظن و گاه شک و گاه احتمال قابل توجه حاصل می شود, مدعی اعتبار قول ثقه یا عادل قول او را در همه این موارد معتبر می داند و این مطلب از روایت استفاده نمی شود, ممکن است در مورد روایت آنها که گمان به استهزاء مخبر داشته اند با قطع نظر از استهزاء وثوق به قول او داشته اند نمی توانیم بگوییم که آنها با این که به قول او وثوق نداشته اند به صرف این که قول وی در شصت درصد موارد مطابق واقع است قول او را معتبر می دانسته اند. خلاصه نمی توان این روایت را دلیل بر حجیت خبر عدل غیر اطمینانی دانست. البته مرحوم آقای خویی چون بناء عقلا را بر حجیت خبر ثقه می داند و بینه را در روایت مسعدة بن صدقه را هم به معنای مطلق حجت می داند نه خصوص بینه مصطلح شرعی, لذا مشکلی برای ایشان در کار نیست و نیازی به وجود روایت خاص بر اعتبار خبر ثقه نمی بیند, ولی ما که بناء عقلا را در مورد حجیت خبر ثقه منکریم باید برای اثبات اعتبار خبر غیر اطمینانی دلیل شرعی اقامه کنیم.

ص: 201

در بحث هایی که سابقاً داشتیم گفتیم که از روایات حجیت خبر عدل واحد (نه مطلق ثقه) در احکام استفاده می شود, در مورد موضوعات ممکن است کسی با اولویت اعتبار خبر عدل را اثبات کند که به نظر ما مبنای تمامی نیست و بر فرض کسی این اولویت را هم بپذیرد اعتبار قول عدل واحد را در موضوعات اثبات می کند, ولی اعتبار قول ثقه در موضوعات دلیلی ندارد.

سؤال: آیا با توجه به ندرت اشتباه یا تعمد کذب ثقه برای انسان اطمینان به قول او حاصل نمی شود؟

پاسخ استاد _ مدظله _ : مطلب همیشه چنین نیست.

اگر ثقه واحد بگوید من ماه را دیده ام و اشخاص دیگر نیز نگاه کردند و اطمینان پیدا نکردند، در اینجا اطمینان به قول ثقه حاصل نمی شود. بعضی چیزها دقیق است، شما می گوئید نگاه کنید و ببینید آیا دست من خونی هست یا نیست، یکی می گوید هست و دیگری می گوید نیست، دیدن خون, قوت چشم و دقت خاصی می خواهد، در این موارد، اگر کسی گفت هست یا نیست، انسان اطمینان پیدا نمی کند، و لو می دانند که جعل نکرده اما احتمال اشتباه در این موارد زیاد است، یا اینکه در بعضی چیزها بنابر عناوین ثانویه دروغ جایز و بلکه واجب می شود، اگر انسان در اینطور موارد شک کند که آیا مورد خبر از قبیل مواردی است که مجوز شرعی یا عقلانی برای کذب پیدا شده یا از این قبیل نیست، اینجا نمی توان گفت که به دلیل اینکه مخبر ثقه است و تعمد کذب نادر اتفاق می افتد پس خبر اطمینانی است، شاید آن مورد نادر همینجا باشد، احتمال اشتباه در همه موارد متساوی نیست، اگر احتمال اشتباه در موارد به یک نسبت باشد، احتمال آن در هر مورد خیلی ضعیف می شود، در صد مورد، یک مورد احتمال هست و همه احتمالات متساوی است، در اینجا نود و نه احتمال این است که مخبر دروغ نگفته باشد و یک احتمال این است که دروغ گفته باشد، لذا احتمال تخلف خبر از واقع ضعیف می شود، اما اگر نسبت یکسان نباشد، اطمینان حاصل نمی شود بلکه گاهی ممکن است انسان قطع و گاهی ظن و گاهی شک داشته باشد که آن یک اشتباه نادر او همین مورد خبر است، خلاصه، نمی توانیم با این بیانات مختار مرحوم آقای خوئی را اثبات کنیم، مرحوم شیخ نیز که می گوید عقلاء خبر ثقه را حجت می دانند، گمان می کنم که خبر موثوق الصدور را می خواهد بگوید.

ص: 202

بحث دیگر این است که همانطور که مرحوم آقای خوئی و دیگران دارند، طبق قواعد اولیه، عمد است که موجب قضا و کفاره می شود، لذا اگر کسی آبی را برای تبرید در دهان گرفته و بدون اختیار وارد حلق و جوف او می شود، طبق قواعد اولیه باید روزه او باطل نباشد و کفاره نیز نداشته باشد، به خاطر اینکه تعمدی ندارد، ولی فتوای بسیار قوی یا فتوای مسلم این است که قضا دارد و کفاره ندارد، پیداست که این مطلب بر خلاف قواعد عامه است و به وسیله دلیل خاص باید از قواعد عامه رفع ید بکنیم. و اگر آب را برای تبرید در دهان قرار دهد و فراموش کند که روزه است و عمداً وارد جوف کند، بر طبق روایات متعددی که در نسیان روزه باطل نیست روزه او باطل نمی شود، اطلاقات منصرف از این فرد نیست و این روزه باطل نیست. در این فرض دوم فقط مرحوم محقق در معتبر مخالفت کرده و حکم به قضا کرده و آقایان دیگر به این سخن اشکال کرده اند که وجهی ندارد و عمومات معذوریت ناسی این مورد را هم شامل است و روزه باطل نیست، این دو فرض بحثی ندارد.

حالا آیا مضمضه و استنشاق در غیر مواردی که مورد امر و مطلوب شرع است مانند وضو و غسل، و احتمال ورود به جوف نیز ندهد اما احتمال کلی هست که ممکن است در جوف او برود، جایز هست یا نیست؟ این فعل نیز طبق قاعده اشکالی ندارد و غیر از مرحوم شیخ در تهذیب و استبصار مخالفی نیست و در معتبر و منتهی نیز تعبیراتی هست که شاید بتوان گفت اینها نیز این کار را جایز نمی دانند, در مورد کسی در حال صوم برای رفع عطش مضمضه کند، کلمات آنها نحوه ظهوری در حرمت دارد، ولی این مطلب نیز خیلی ضعیف است، اطلاقاتی هست که مضمضه برای صائم جایز است، یک روایتی در مضمضه و استنشاق، کفاره اثبات کرده، که همان روایت سلیمان بن حفص مروزی است از سلیمان بن حفص مروزی در سرتاسر روایات کتب اربعه، سیزده روایت هست که هشت روایت از آنها معمول به نیست و گاهی بر خلاف مسلمات فقه و مسلمات روایات دیگر است، و توثیق نیز نشده، مرحوم آقای خوئی به گونه ای وثاقت او را می خواهد اثبات کند اما به نظر مختار وثاقت او اثبات نمی شود، یکی از روایات او که معمول به نیست، این است که مسافت قصر نماز در سفر چهار فرسخ است، دو فرسخ رفت و دو فرسخ برگشت، همین روایت که سلیمان نقل کرده، از جهات متعدد غیر معمول به است، از جمله این که کفاره ماه مبارک رمضان را با اینکه مخیره است، کفاره معینه تعیین کرده، لذا دلیلی بر کفاره نداریم و دلیل عام نیز بر جواز هست، پس اشکالی در مسأله نیست.

ص: 203

در مورد بحث که صائم برای تبرید آب در دهان یا بینی می گذارد و تصادفاً وارد حلق او می شود، اشکال این است که نسبت به مضمضه، شهرت یا اجماع در مسئله هست که روزه قضا دارد و کفاره ندارد، و نسبت به استنشاق، اکثر کسانی که عنوان کرده اند، گفته اند که در این حکم به مضمضه ملحق است و اقل آنها گفته اند که ملحق نیست، اکثر علماء اصلاً بحث از الحاق استنشاق و عدم الحاق آن را نکرده اند و فقط مضمضه را عنوان کرده اند و استنشاق را ذکر نکرده اند، کسانی که استنشاق را ذکر کرده اند، نوزده نفر از بزرگان حکم به الحاق کرده اند و حدود هشت نفر حکم به عدم الحاق کرده اند، و یکی دو نفر نیز مسأله را با تردید گذرانده اند.

نسبت به مضمضه به هیچ مخالفی برخورد نکردم که در داشتن قضا تردید داشته باشد، گاهی مانند مرحوم محقق اردبیلی یا مرحوم صاحب ریاض اینگونه گفته اند که اگر ادله خاص نبود، به وسیله بعضی از روایات و قواعد حکم می کردیم که در مضمضه روزه باطل نمی شود و قضا ندارد و فرقی بین تبرید و غیر تبرید نیست، منتها به دلیل روایات و اجماع در مسئله از این مطلب رفع ید می کنیم، قائلی در مسئله نیافتم که حتی تردید کرده باشد. مرحوم سید مرتضی در انتصار و مرحوم شیخ طوسی در خلاف و مرحوم ابن براج در شرح جمل العلم مرحوم سید مرتضی و مرحوم ابن زهره در غنیه و مرحوم ابن ادریس در سرائر دعوای اجماع کرده اند و مرحوم علامه در منتهی و تذکره می گوید عند علمائنا مطلب اینگونه است که ظهور در اجماع دارد، مشهور تعبیر نمی کند و من نیز هر چه گشتم، کسی که در این مسئله تردید کرده باشد، نیافتم، این مورد از بسیاری از موارد دیگر که دعوای اجماع می کنند، کمتر نیست و از موارد روشن است، به خاطر اینکه کسی در این مسئله تردید و تأملی نکرده است.

ص: 204

روایاتی نیز در مسئله هست، یکی از روایات مطابق قاعده اولیه, روایت عمار ساباطی است که حکم می کند که قضا ندارد، ولی اگر هیچ روایتی در مسئله نباشد، این روایت عمار ساباطی را که می گوید قضا ندارد، باید کنار بگذاریم، زیرا مرحوم شیخ طوسی در عده تقریباً از قبیل مسلمات طائفه می داند که اشخاص غیر امامی مانند فطحی و واقفی و مذاهب دیگر که از نظر ایمان مشکل دارند، اگر ثقات باشند، قول آنها هنگامی مورد قبول است که معارض روایات و فتاوای امامیه نباشد، عمار ساباطی فطحی است، روایتی که در اینجا نقل کرده ظاهر آن مخالف فتاوای امامیه و اجماع است، لذا این روایت عمار ساباطی ذاتا قابل استناد نیست، البته با قطع نظر از اینکه روایات دیگری هست که آنها بر خلاف این ظاهر روایت عمار ساباطی است و به وسیله آنها این روایت را نیز می توان توجیه کرد، اما اگر این روایت عمار ساباطی قابل توجیه نیز نبود، باید آن را کنار گذاشت چون بر خلاف فتوای امامیه است به خصوص که روایات عمار ساباطی به واسطه نقل به معنا خیلی شلوغ است و نوعاً از جهتی مانند اطلاق یا تقیید ابهاماتی در کلمات او هست، لذا بخصوص روایات او قابل اعتماد نیست، «قال سألت أبا عبد الله علیه السلام عن الرجل یتمضمض فیدخل فی حلقه الماء و هو صائم؟ قال لیس علیه شی ء اذا لم یتعمد ذلک»، روایت مطابق قاعده اولیه است, «قلت فان تمضمض الثانی فدخل فی حلقه الماء؟ قال لیس علیه شی ء، قلت تمضمض الثالث؟ قال فقال أساء و لیس علیه شی ء و لا قضاء». قضاء و کفاره و استغفار نیست اما کار بدی کرده است.

ص: 205

روایت دیگری هست که همانطور که مرحوم صاحب معالم در منتقی گفته، اصل روایت از حلبی است، حماد عن الحلبی نقل می کند اما در نقل کافی، «عن الحلبی» افتاده، الفاظ آن عین همان الفاظ روایت حلبی است، منتها در تهذیب که به طریق دیگری نقل می کند، «حماد عن الحلبی عن أبی عبد الله علیه السلام» دارد و در کافی «حماد عن أبی عبد الله علیه السلام» دارد، ایشان می گوید روایت واحدی است و «عن الحلبی» از طریق کافی سقط شده، «علی بن ابراهیم عن أبیه عن ابن أبی عمیر» تا اینجا در کافی هست، «احمد بن محمد عن الحسین» که حسین بن سعید است، «عن ابن أبی عمیر» نقل کافی به ابن ابی عمیر به واسطه ابراهیم بن هاشم می رسد و نقل تهذیب به واسطه حسین بن سعید، «عن حماد عن الحلبی عن أبی عبد الله علیه السلام» در نقل تهذیب است و در کافی «عن الحلبی» را ندارد، «فی الصائم یتوضأ للصلاة فیدخل الماء فی حلقه، فقال ان کان وضوئه لصلاة فریضة فلیس علیه شی ء و ان کان وضوئه لصلاة نافلة فعلیه القضاء». بسیاری به این حدیث استدلال کرده اند که اگر مضمضه مأمور به نبود و بلکه آن را للتبرد انجام داد، بالاولویه قضا دارد که مورد کلام عروه هم همین موضوع است.

روایت یونس : «قال الصائم فی شهر رمضان یستاک متی شاء و ان تمضمض فی وقت فریضة فدخل الماء حلقه فلا شی ء علیه و قد تم صومه و ان تمضمض فی غیر وقت فریضة فدخل الماء حلقه فعلیه الاعادة، و الافضل للصائم أن لا یتمضمض».

ص: 206

جعفریات : «عن جعفر بن محمد عن أبیه علیه السلام قال من تمضمض و هو صائم فذهب الماء فی بطنه فلا قضاء علیه اذا کان وضوئه واجباً و اذا کان تطوعاً فعلیه القضاء».

الدعائم : «عن جعفر بن محمد علیه السلام انه سئل عن الصائم یتوضأ للصلاة فیتمضمض فیسبق الماء الی حلقه، قال ان کان وضوئه للصلاة المکتوبة فلا شی ء علیه و ان کان لغیر ذلک قضی ذلک الیوم».

روایت دیگری نیز فقه الرضا دارد که می گوید : «احذر السواک من الرطب و ادخال الماء فیک للتلذذ فی غیر وضوء، فان دخل منه شی ء فی حلقک فقد أفطرت و علیک القضاء».

روایت سماعة نیز در جلد دیگر گذشته، می گوید : «رجل عبث بالماء یتمضمض به من عطش فدخل حلقه قال علیه قضائه، و ان کان فی وضوء فلا بأس به». از مجموع این روایات استفاده کرده اند که اگر مضمضه برای تبرد باشد، قضا دارد، بعضی مسائل دیگری هست که مضمضه برای نافله چه حکمی دارد و استنشاق چه حکمی دارد که در جلسه آینده بررسی خواهد شد.

«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین»

موضوع بحث:کف_اره - یکشنبه 8 آذر ماه 88/09/08

بحث در مسئله موارد وجوب قضاء بدون کفاره بود. در این جلسه، استاد دام ظله، فرع مضمضه و استنشاق برای رفع عطش در حال صوم را پی می گیرند، و سپس، فرع ادخال الماء فی الفم للتبرد و غیر التبرد و ورود بی اختیار آب به جوف را مورد بررسی قرار می دهند.

ص: 207

سابقاً عرض شد که مضمضه برای صائم اشکالی ندارد، مرحوم شیخ طوسی در تهذیب می فرماید که دخول آب به حلق به وسیله مضمضه و استنشاق در حال صوم برای نماز، اشکالی ندارد اما برای تبرید قضا و کفاره دارد، و دلیل این مطلب روایت سلیمان بن حفص مروزی است، مرحوم آقای خوئی نیز در بحث غبار غلیظ این روایت را تام می دانست و به آن استدلال کرده بود، مرحوم شیخ طوسی نیز برای مختار خود در این مسئله که بطلان صوم و کفاره در مضمضه و استنشاق در غیر نماز است، استدلال کرده است.

فی الجمله در مسئله غبار غلیظ درباره این روایت سلیمان بن حفص مروزی بحث کردیم، اما بعد دیدم که مرحوم آقای حاج آقا رضا همین روایت را عنوان کرده، مرحوم حاج آقا رضا همیشه مطلب قابل ملاحظه و بحث دارد، به این جهت، دوباره روایت را مورد بررسی قرار می دهیم، روایت این است : «سلیمان بن حفص المروزی قال سمعته یقول اذا تمضمض الصائم فی شهر رمضان أو استنشق متعمداً أو شم رائحة غلیظة أو کنس بیتاً فدخل فی أنفه و حلقه غبار فعلیه صومین شهرین متتابعین فان ذلک له فطر مثل الاکل و الشرب و النکاح». یکی از اشکالات در این روایت این است که در مضمضه و استنشاق، دخول در جوف را قید نکرده و اگر بخواهیم روایت را تصحیح کنیم باید این قید را نیز بزنیم، دخول در حلق را در کنس بیت گفته و در بقیه فقرات نگفته، مرحوم شیخ طوسی این روایت را تقیید می کند به صورتی که تعمد در ادخال به جوف باشد.

ص: 208

مرحوم حاج آقا رضا روایت را به گونه ای خاص معنا کرده و از خود همین روایت نیز همین معنای مرحوم شیخ را استفاده کرده است، می فرماید اگر قید متعمداً مربوط به عمد به مضمضه و استنشاق باشد، نیازی به ذکر نداشت، این را من اضافه می کنم که اگر این قید، احتراز از مضمضه و استنشاق در حالت خواب باشد، یقیناً روایت ناظر به این حالت نیست، پس، این روایت برای استنشاق در حالت بیداری و توجه است، و در این صورت حتماً تعمد وجود دارد و نیازی به ذکر این قید نیست، به این جهت، باید متعلق تعمد را چیز دیگری فرض کرد، و اگر این قید در مقابل ناسی صوم باشد، انسب این است که بعد از «کنس بیتاً» و در آخر بیاید، اینکه در اثناء آمده، قرینه بر این است که متعلق آن تعمد در ایصال جوف است، پس معنای شیخ طوسی را از خود این روایت استفاده می کنیم.

به نظر مختار، این روایت از جهات عدیده محل اشکال است و یکی نیز از این جهت است که مرحوم حاج آقا رضا بحث کرده، اینکه قید متعمداً در اثناء آمده، قرینه بر این نیست که در مقابل ناسی نیست، و شاید بتوان گفت که اگر این قید در مقابل ناسی باشد، انسب این است که در همینجا و در اثناء ذکر شود، به خاطر اینکه اگر گفته شود که اگر کسی روزه بگیرد یا سوره صافات بخواند در روز جمعه یا صدقه بدهد، فلان مقدار ثواب دارد، یا گفته شود که اگر کسی فلان نماز را در روز جمعه بخواند و صدقه بدهد, از این گونه عبارت ها استفاده می شود که پرداخت صدقه نیز در روز جمعه است، صدقه به نماز عطف می شود و قیود برای نماز، قیود صدقه نیز خواهد بود، نظیر این جمله که اگر کسی نماز را عمداً نخواند یا روزه را نگیرد، قید «عمداً» برای روزه نیز می باشد، متفاهم از این عبارت ها چنین است و این گونه عبارت ها به این معنا نیست که روزه را به هر دلیل نگیرد، اما اگر قید در آخر قرار گیرد، محل بحث است که آیا برای همه جملات است یا مخصوص به جمله اخیر است و استفاده اینکه قید همه جملات است، محل شبهه می شود، اگر قید در اثناء قرار بگیرد، روشن تر است که برای همه جملات به هم عطف شده است، این مطلب خیلی خلاف ظاهر است که ایصال به جوف گفته نشود و به جای آن گفته شود که اگر کسی عمداً مضمضه کند، متعارف مضمضه و استنشاق که اینگونه نیست که برای ورود به جوف باشد تا گفته شود به تعارف اکتفا شده است. دوم اینکه، «فان ذلک فطر مثل الاکل و الشرب و النکاح» تعبیر می کند، اما ورود عمدی آب به حلق، خود شرب است و مثل شرب نیست، و اگر «فان ذلک» را دلیل برای آخری و مخصوص غبار بدانیم، از جهت دیگری خلاف ظاهر است، خلاصه، معنای این روایت به خودی خود این است که نفس مضمضه و استنشاق صائم که موضوعاً اکل و شرب نیست، در صورت ورود به حلق، از نظر ابطال، حکم اکل و شرب را دارد، و این مطلب خلاف اجماع است. و سوم اینکه، اگر بگوئیم «فدخل فی أنفه» قید برای «شم رائحة غلیظة» است و «و حلقه» قید برای «کنس بیتاً» است و مضمضه و استنشاق قید ندارد، این اشکال پیش می آید که کسی خصوصاً نسبت به ماه مبارک رمضان، به بطلان به نفس دخول رائحه غلیظه به انف نیز فتوا نداده است. و چهارم اینکه، در روایت «فعلیه صوم شهرین متتابعین» گفته شده، در حالی که کسی به این امر فتوا نداده، برخی کفاره روزه را کفاره مرتبه گفته اند اما به این صورت که ابتداءاً صوم شهرین متتابعین لازم باشد کسی قائل نیست. تا این اندازه اختلال و اضطراب در این روایت هست، و عرض کردم که در روایات سلیمان بن حفص مروزی در سرتاسر روایات کتب اربعه، سیزده روایت هست که هشت روایت از آنها دارای اشکالات متعدد است، یکی از روایات او این است که مسافت قصر نماز در سفر چهار فرسخ است، دو فرسخ رفت و دو فرسخ برگشت، و سلیمان بن حفص مروزی توثیق نیز نشده، مرحوم آقای خوئی و بسیاری دیگر می گویند اگر روایت از جهتی اشکال داشته باشد، از جهت دیگر می توانیم به روایت اخذ کنیم، در حالی که بنای عقلاء به حجیت چنین روایتی نیست، در جائی که در متنی در گوشه ای از صفحه ای اشکال پیدا کرد، عقلاء به بقیه متن اخذ می کنند، اما اگر در چند جمله اشکالات عدیده هست، در اخذ چنین متنی بنای عقلاء نیست، و برخی روایات دیگر سلیمان بن حفص مروزی اصلاً مهجور است و قابل عمل نیست، بنابراین، روایات سلیمان بن حفص مروزی و خصوصاً این روایت، سنداً و دلالتاً اشکال دارد و اضطراب متن دارد، با معارضه با روایات دیگر که چنین اشکالاتی در آنها نیست، این روایت قابل استناد نیست، و تصریح برخی روایات به اینکه لا بأس که صائم مضمضه و استنشاق کند، با چنین بأسی که در این روایت وارد شده و قضا و کفاره اثبات کرده، سازگاری ندارد، گرچه مرحوم شیخ به این روایت فتوا داده اما دیگران قبول نکرده اند، فتوای دیگران درست است.

ص: 209

«التاسع، ادخال الماء فی الفم للتبرد بمضمضة أو غیرها فسبقه فدخل الجوف فانه یقضی و لا کفارة علیه»، عدم کفاره به خاطر عدم تعمد است، و در مورد قضاء، روایتی که مستند این فتوا است، روایت سماعه است که در مورد مضمضه است منتها عرف در اینطور موارد به وسیله تناسبات حکم و موضوع الغاء خصوصیت می کند، همه آقایان در «رجل شک بین الثلاث و الاربع» می گویند که رجل بودن موضوعیت ندارد، در روایات گفته شده که «ان غسلته فی المرکن فمرتین و ان غسلته فی ماء جار فمرة«، آقایان می گویند از مرکن الغاء خصوصیت می شود و عرف می گوید موضوع حکم خصوص طشت نیست و مراد آب قلیل در مقابل آب جاری است، در اینجا نیز عرف می فهمد که خصوصیتی در مضمضه نیست، این مطلب اشکالی ندارد و تفاهم نیز همینطور است، «و کذا لو أدخله عبثاً فسبقه». مرحوم آقای خوئی مورد روایت را مطلق عبث قرار داده که شامل بازی معقول و غیر معقول با قرار دادن آب در دهان است، و مرحوم آقای حکیم از صدر روایت، عکس ایشان استفاده کرده و می فرماید که مورد روایت مورد خاصی است و از روایت استفاده می شود که غیر از آن مورد خاص قضا ندارد، منتها می فرماید که از ذیل روایت استفاده قضا در مطلق عبث می شود، مرحوم آقای حکیم در اینجا بحث معتنا بهی دارد که مرحوم آقای خوئی اصلاً به آن توجهی نکرده و مراد از روایت را همان مطلق عبث گرفته و رد شده است.

روایت این است : «سألته عن رجل عبث بالماء یتمضمض به من عطش فدخل حلقه قال علیه قضائه، و ان کان فی وضوء فلا بأس به». مرحوم آقای حکیم از مفهوم «ان کان فی وضوء فلا بأس به» استفاده کرده که بنابراین، در مطلق عبث که فی وضوء نیست، بأس هست و قضا دارد، و مرحوم آقای خوئی همان صدر را برای اثبات حکم مطلق عبث کافی دانسته، با اینکه صدر در مورد بازی با آب در دهان کردن برای هدف معقول رفع عطش است و لغو محض نیست، مورد بحث لغو محض است که مرحوم سید «و کذا» تعبیر می کند و به تبرد عطف می کند، پس، مورد صدر روایت مطلق عبث نیست، و در مورد استفاده از ذیل، اشکالی هست که مرحوم آقای حکیم می خواهد با ان قلت قلت جواب آن اشکال را بدهد، این مبنای مرحوم آقای حکیم را از مرحوم آقای داماد نیز شنیده ام و شاید مبنای مرحوم آقای خویی هم باشد و آن این است که اگر در یک کلام دو جمله هر دو مفهوم داشت، مثلاً به این شکل که به نحو قضیه شرطیه دو فرض ذکر شده باشد، اول فرضی و بعد فرض دیگری ذکر شده باشد، مانند اینجا که عبث تبریدی ذکر شده و بعد وضو ذکر شده و قضایای شرطیه است، اینجا به مفهوم کدام اخذ می شود؟ آیا به مفهوم صدر اخذ کنیم و بگوئیم آن که بعد ذکر شده احدی از مصادیق مفهوم صدر است و قهراً حکم کلی دائرمدار این است که صدر باشد یا نباشد یا به مفهوم ذیل اخذ کنیم و بگوئیم که صدر از باب احدی از مصادیق ذیل است؟ طبعاً این دو احتمال هست، اما مرحوم آقای حکیم و مرحوم آقای داماد و احتمالاً مرحوم آقای خوئی و گمان می کنم این مطلب گفته قبلی ها است، می گویند باید به مفهوم صدر اخذ کنیم و ذیل احدی از مصادیق صدر است، بنابر این مبنا این شبهه می آید که صدر مورد خاصی است و آن صورت تبرد است، اگر اخذ به مفهوم بکنیم، معنای آن این است که غیر صورت تبرد قضا ندارد، پس، عبثی که تبرد نیست، قضا ندارد، در حالی که مختار مرحوم آقای حکیم این است که عبثی که تبرد نیست، قضا دارد، مفهوم صدر اقتضا می کند که قضا نداشته باشد و فقط تبرد قضا داشته باشد، ایشان به مفهوم ذیل اخذ می کند که در وضو لا بأس و در غیر وضو بأس هست، این اشکال در اینجا مطرح است. ایشان از این اشکال اینگونه پاسخ می دهد که اگر تشقیق شقوق در کلام امام علیه السلام بود، می گفتیم که ذیل از باب احد مصادیق صدر است، اما اینجا امام علیه السلام تشقیق شقوق نکرده اند، اینجا سائل سؤالی کرده که کسی می خواهد تبرید کند و حضرت می فرمایند اشکالی ندارد، بعد حضرت می فرمایند ضابطه این است که اگر برای وضو باشد، محذوری ندارد، اما مورد سؤال قضا دارد، امام علیه السلام تشقیق شقوق نکرده اند، پاسخ سائل را داده اند و بعد جمله شرطیه ای ذکر کرده اند که اخذ به مفهوم آن می کنیم و می گوئیم در جائی که برای وضو نباشد، قضا دارد و درباره آن لا بأس نیست، آنچه که حضرت تفضلاً اضافه کرده اند، جمله بعدی است که ضابطه ذکر کرده اند. پس، مرحوم آقای حکیم برای متن عبارت عروه که عبث را با تبرید یکی دانسته، از این روایت استفاده کرده است.

ص: 210

«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین»

موضوع بحث:کف_اره - دوشنبه 9 آذر ماه 88/09/09

بحث در مسئله موارد وجوب قضاء بدون کفاره بود. در این جلسه، استاد دام ظله، فرع ادخال الماء أو غیر الماء فی الفم و غیر الفم للتبرد و غیر التبرد و ورود بی اختیار آب به جوف را پی می گیرند.

«التاسع، ادخال الماء فی الفم للتبرد بمضمضة أو غیرها فسبقه فدخل الجوف فانه یقضی و لا کفارة علیه، و کذا لو أدخله عبثاً فسبقه»، مرحوم آقای حکیم از مفهوم «ان کان فی وضوء فلا بأس به» در روایت سماعه استفاده کرده که در عبث نیز قضا هست، و مرحوم صاحب جواهر و مرحوم حاج آقا رضا در ثبوت مفهوم در این روایت اشکال می کنند.

مرحوم حاج آقا رضا می فرماید تعبیر «ان کان فی وضوء فلا بأس به» که در روایت سماعه ذکر شده، روشن نیست در مقام شرطیت باشد تا از آن انتفاء عند الانتفاء استفاده شود و مفهوم به نحو سالبه کلیه پیدا کند، احتمال هست که این استدراک از جمله قبلی باشد که سائل می گوید «یتمضمض به من عطش فدخل حلقه»، از این عبارت به ذهن این توهم می آید که در ثبوت قضاء اختیار شرط نیست و قهراً این حکم در استنشاق مستحب در باب وضو نیز ثابت است، برای دفع این توهم می فرمایند اگر وضو گرفتی، خیال نکن که آن نیز این حکم را دارد، حساب وضو جدای از تمضمض برای رفع عطش است، اینجا دیگر مفهوم به نحو سالبه کلیه که منحصراً وضو مسقط قضاء است، استفاده نمی شود و ممکن است چیزهای دیگر نیز مسقط باشد، حضرت می خواهند بفرمایند که این دو موضوع را به یکدیگر خلط نکنید، مرحوم حاج آقا رضا می فرماید که بعید نیست که چنین باشد.

ص: 211

این مطلب درست است، از این تعبیرات انحصار استفاده نمی شود، اگر ذیل روایت مفهوم داشته باشد، نتیجه آن این می شود که تمضمض چه عبث و چه بنابر غرض عقلائی صحیح (مثلاً برای مداوا) باشد، اسقاط قضا نمی کند و منحصراً وضو اسقاط قضا می کند، از مفهوم این روایت معنای عامی بر خلاف قواعد اولیه که می گوید اگر عمدی نشد، قضا ندارد، استفاده می شود که فقط در وضو قضا نیست و در بقیه قضا هست، مرحوم حاج آقا رضا می فرماید این روایت در مقام بیان چنین شرطیتی نیست و این مطلب درستی است و دست کم روایت در این مطلب ظهور ندارد، البته از مقابل ذکر کردن مضمضه برای وضوء با مضمضه برای رفع عطش استفاده می شود که وضو فی الجمله در اسقاط قضا دخالت دارد، اگر قرار بود که همه صوری که برای رفع عطش نبود قضا نداشته باشد, با این حال وضو اختصاص به ذکر داده شود، عرفی نبود، وضو باید مفهوم فی الجمله ای داشته باشد، مطلبی که مرحوم حاج آقا رضا منکر است و به درد می خورد سلب کلی است که وضو اسقاط قضا می کند و چیز دیگری اسقاط قضا نمی کند و لذا عبث و غرض عقلائی دیگری اسقاط قضا نمی کند، این سلب کلی از روایت استفاده نمی شود و به دلیل اینکه عبث عمد نیست، طبق قاعده باید بگوئیم که قضا ندارد، باید در مورد روایت که عطش و تبرد است حکم به ثبوت قضا کنیم و در بقیه باید طبق قواعد عمل کنیم، این اشکال را مرحوم حاج آقا رضا دارد و در جواهر نیز به آن اشاره کرده است.

ص: 212

«و أما لو نسی فابتلعه فلا قضاء علیه ایضاً و ان کان أحوط»، روایات در باب نسیان زیاد است که قضا ندارد و اطلاق آنها شامل فرض جاری نیز می باشد که اول که در دهان می گذارد، ناسی صوم نیست و بعد فراموش می کند، در معتبر فرموده که اینجا ناسی مستثنی نیست و قضاء هست، ولی حق با متن عروه است که ادله معذوریت نسیان اطلاق دارد.

(سؤال): نسبت بین ادله معذوریت نسیان و این روایت که حکم به قضا می کند عموم و خصوص من وجه است, پس چرا ادله معذوریت نسیان را مقدم داشته اید.

(پاسخ استاد دام ظله): نسبت عموم من وجه نیز باشد، در مشکوک در مانعیت، حکم به عدم قضا می شود.

ایشان که «و ان کان احوط» تعبیر می کند، برای رعایت فتوای مرحوم محقق است، «و لا یلحق بالماء غیره علی الاقوی و ان کان عبثاً»، دلیلی برای بطلان روزه در این صورت نیست و عموماتی که برای ابطال روزه، عمد را شرط می کند، اقتضا می کند که این صورت قضا نداشته باشد.

به برخی از آراء مسئله مراجعه کردم، فقهاء معمولاً مضمضه با ماء را موضوع کلام قرار داده اند و حکم غیر این موضوع چندان روشن نیست، اگر کلام ایشان نحوه ظهوری در اختصاص داشته باشد، ظهور ضعیفی است. عمده آراء کسانی است که متعرض شده اند که اگر آب نبود، چه حکمی دارد، در شرایع و جواهر تصریح شده که این حکم به آب اختصاص دارد و فرو بردن غیر اختیاری غیر آب قضا ندارد، و مرحوم علامه در قواعد با تردید گذرنده است.

ص: 213

اما عده ای دیگر قائل شده اند که اختصاص به آب ندارد و اگر چیزی مانند دکمه بی اختیار وارد حلق شود، این نیز حکم آب را دارد ؛ مرحوم سید مرتضی و مرحوم ابی الصلاح حلبی در کافی و مرحوم علامه در تذکره و مرحوم فخر المحققین در ایضاح و شهید اول در دروس و مرحوم محقق کرکی در جامع المقاصد اینگونه می گویند و اختصاص به ماء نمی دهند و حکم آب را در بقیه چیزها نیز قائل هستند.

عبارت انتصار : «و ممّا انفردت الامامیة به القول بأن من تمضمض لطهارة فوصل الماء الی جوفه لا شی ء علیه من قضاء و لا غیره»، موضوع نفی قضاء را آب قرار داده، مورد بحث این است که ببینیم موضوع اثبات قضا چیست، «و ان فعل ذلک لغیر طهارة من تبرد بالماء أو غیره ففیه القضاء خاصة، و الحجة فی مذهبنا الاجماع المتکرر».

عبارت کافی مرحوم ابی الصلاح : «من أدخل الی فمه شیئاً لغیر ضرورة و لا عبادة فسبق الی حلقه فعلیه القضاء، و ان کان لضرورة أو عبادة فبلعه من غیر قصد فلا شی ء علیه».

این بزرگان اثبات قضاء را به آب اختصاص نمی دهند و در موارد دیگر توسعه قائل هستند، به خاطر اجماعی است که مرحوم سید مرتضی در انتصار ادعا می کند، مطابق فحص زیادی که می شود، اجماعات مرحوم سید مرتضی بر اساس کبریات ثابته ای است که نزد آنها بوده که آن کبریات را بر صغریاتی تطبیق داده اند که اجماعی نیست و دعوای اجماع به نتیجه می کنند، اجماعات انتصار و خلاف و غنیه برای بیش از تأیید مفید نیست و نمی توان به آنها استدلال کرد، اگر قواعد اقتضای عدم قضاء داشت، نمی توان با این دعوای اجماع ها جلوی قواعد را گرفت، بنابراین، به خاطر اینکه دلیلی بر ثبوت قضاء و تخصیص دلیلی که تعمد را در قضا شرط می کند، نداریم، حکم همین است که در متن تعبیر می کند که «لا یلحق بالماء غیره».

ص: 214

«کما لا یلحق بالادخال فی الفم الادخال فی الانف للاستنشاق أو غیره و ان کان أحوط فی الامرین»، در دلیل اینکه استنشاق ملحق نیست، گفته اند که ادله خاصی درباره استنشاق نداریم و وجهی ندارد از مضمضه که مورد روایت سماعه است، به استنشاق تعدی کنیم، پس، طبق قواعد اولیه که می گوید در غیر عمد قضا نیست، باید بگوئیم که در استنشاق قضا نیست. دو نفر از بزرگان با این مطلب مخالفت کرده اند، یکی شارح دروس، آقا رضی خوانساری است که برادر آقا جمال خوانساری است، این دو پسر و پدر آنها آقا حسین از اجلاء علماء هستند، و شرح دروس آقا رضی شرح بسیار خوبی است، البته آقا جمال و پدر آنها از آقا رضی اقوا هستند اما آقا رضی نیز از قبیل افراد بسیار ممتاز است.

آقا رضی در شرح دروس می فرماید صحیحه حلبی نسبت به مضمضه و استنشاق اطلاق دارد، و مرحوم آقای خوئی نیز به اطلاق این روایت استناد کرده است.

روایت حلبی این است : «فی الصائم یتوضأ للصلاة فیدخل الماء حلقه، فقال ان کان وضوئه لصلاة فریضة فلیس علیه شی ء و ان کان وضوءاً لصلاة نافلة فعلیه القضاء». از این حدیث استفاده می شود که استنشاق نیز همینطور است، استنشاق و مضمضه از مستحبات وضو است و در هر دو قضا هست، مرحوم آقای خوئی می فرماید بنابراین، می توانیم به استناد اطلاق این روایت حکم به قضاء کنیم، منتها اینجا اینطور دارد که «و ان کان فی غیر وضوء ففیه القضاء فما صنعه الشهید الاول من التعدی الی الاستنشاق هو الصحیح أخذاً باطلاق الصحیحة، و لو نوقش فی الصحیحة من جهة احتمال الهجر و الاعراض فلا شک أن التعدی أحوط»، مرحوم آقای خوئی به اعراض مشهور ملتزم نیست، می فرماید اگر مطابق مبنای قوم بگوئیم که اینجا شاید مشهور اعراض کرده باشد، اما احوط همین است که حکم را شامل استنشاق نیز بدانیم و اگر فتوا ندهیم، دست کم باید احتیاط کرد. آنطور که از نوشته مرحوم آقای خوئی ظاهر می شود و گویا این را از کسی نیز شنیده ام، ایشان علی رغم امتیازاتی که داشت، در تدریس خود کمتر به جواهر مراجعه می کرده و در نقل اقوال به مستمسک و در روایات به حدائق مراجعه می کرد و بقیه را خود ایشان فکر می کرده، در مستمسک فقط از شهید اول نقل کرده که در دروس حکم کرده که استنشاق نیز مانند مضمضه قضا دارد، لذا مرحوم آقای خوئی می فرماید اگر بگوئیم اعراض مشهور شده و کأنه غیر از شهید اول کسی نگفته، در اینکه احتیاط در ثبوت قضاء در استنشاق است، تردیدی نیست. من در حاشیه نوشته ام که «لا هجر قطعاً فقد حکم به فی المقنعة و التهذیب و الجمل و العقود و المراسم و المهذب و الغنیة و الاشارة و جامع الخلاف و التذکرة و غایة المراد و الدروس و معالم الدین و المسالک و اللوامع و شرح الدروس لاقا رضی»، اینها بالصراحة گفته اند، اطلاقات کلام عده ای نیز اقتضا می کند که اختصاص به مضمضه نداشته باشد، «و یقتضیه اطلاق المبسوط و الاقتصاد و الوسیلة و الاصباح و السرائر و الشرایع و النافع و الجامع و التبصرة و التلخیص و الوسائل، و فی الغنیة اجماعاً، و فی التذکرة عند علمائنا، و مال الیه فی مجمع الفائدة و کشف الغطاء و الریاض، و تردد فیه فی المنتهی و غایة المرام، فاحتمال الهجر مندفع». غیر از دو نفر که احتیاط کرده اند و چند نفر معدودی که فرق گذاشته اند، کسانی که تصریح به فرق کرده اند، فقط چند نفر هستند، و صریح یا ظهور بقیه که در حدود سی نفر هستند، علاوه بر اجماعات، حکم به اتحاد است. بنابراین، اگر به صحیحه حلبی عمل کنیم و بگوئیم که در نافله قضا هست، می توانیم به استنشاق تعمیم بدهیم، اما اگر کسی در مورد ثبوت قضا در نافله حکم به استحباب کرد، دیگر در مورد بحث اثبات وجوب قضا نمی شود، پس، این مسئله از فروع مسئله بعدی است که آیا در باب نماز مطلقا قضا نیست یا تفصیل هست، اصل تعدی مبتنی به آن مسئله است.

ص: 215

نوع اشخاص از اطلاق روایت حلبی غفلت کرده اند, مرحوم آقای حکیم هم توجه نکرده که اطلاق روایت, استنشاق را هم شامل است, البته در روایت صریحاً مضمضه و استنشاق ذکر نشده ولی فرد ظاهر آن این دو صورت است که در میان سنی ها هم معنون بوده است, اما دخول آب در حلق بدون مضمضه و استنشاق فرد نادری است, صورت متعارف دخول آب با مضمضه یا استنشاق است که اطلاق روایت آنها را شامل می گردد.

«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین»

موضوع بحث:کف_اره - سه شنبه 10 آذر ماه 88/09/10

بحث در مسئله موارد وجوب قضاء بدون کفاره بود. در این جلسه، استاد دام ظله، ابتدا، تکمیلی برای تفصیل یا عدم تفصیل بین مضمضه برای نماز واجب و نماز نافله در حال صوم و ورود بی اختیار آب به حلق بیان می فرمایند، و سپس، فرع ادخال الماء أو غیر الماء فی الفم و غیر الفم للتبرد و غیر التبرد و ورود بی اختیار آب به جوف را پی می گیرند.

مطلبی که مرحوم سید اینجا مطرح کرده و شاید اگر زودتر مطرح می شد، بهتر بود، این است که در صحیحه حلبی و موقوفه یونس که می گویند فتوای خود یونس است، آمده است که اگر در اثر مضمضه بی اختیار آب به حلق برسد، برای نماز واجب قضا ندارد و برای نماز نافله قضا دارد، این تفصیلی که از یونس نقل شده، معلوم نیست که فتوای خود او یا روایت از امام معصوم است اما مورد اعتماد مرحوم کلینی و مرحوم شیخ است، به خاطر اینکه مرحوم کلینی آن را در کافی آورده و مرحوم شیخ به آن استدلال می کند.

ص: 216

شاید برخی گمان کرده اند که قائل به این تفصیل نادر است و باید آن را کنار گذاشت، اما همانطور که مرحوم آقای حکیم و مرحوم آقای خوئی فرموده اند، روایت در این جهت تفصیل، شاذ و معرض عنه اصحاب نیست، در جهت استنشاق، مرحوم آقای خوئی احتمال اعراض داده بود، اما در اینجا همانطور که آقای حکیم دارد، می فرماید که جماعتی به این تفکیک قائل شده اند، اما اینکه این جماعت چه کسانی هستند، معمولاً ذکر نکرده اند، مرحوم نراقی در مستند می گوید که شیخ در تهذیب از جمعی از اصحاب نقل کرده، و آدرسی که در پاورقی آمده، اصلاً هیچ ربطی به این ندارد که ایشان نقل قولی کرده باشد، و با مراجعه به تهذیب نیز چنین چیزی نیافتم، و متعارفاً هم رسم تهذیب این نیست که نقل قول کند. بعد متوجه شدم که مرحوم نراقی اشتباهی کرده و اصل اشتباه بنابر سبکی قدیمی است که متأخرین اصلاً آن سبک را عیب می دانند، و آن این است که چیزی را از جائی برداشته باشد اما نگوید که در آنجا چنین دارد، در قدیم چه بسا خود کافی را نمی دیدند و مطلبی را به نقل وسائل از کافی نقل می کردند و بدون اینکه اسمی از وسائل ببرند، می گفتند که در کافی چنین است، این در سابق مرسوم بوده، اما در دوره های متأخر خصوصاً اگر از اشخاص نقل شود، بنا بر این است که دقیق نسبت بدهند. این مطلب که جمعی قائل شده اند، در کفایه و ذخیره مرحوم سبزواری و شرح دروس آقا رضی خوانساری و حدائق و ریاض هست و اینجا مستند نیز دارد، اقدم این کتب کفایه و ذخیره مرحوم سبزواری است, ایشان مطلبی از مرحوم شیخ در تهذیب نقل کرده و می گوید نقل عن جماعة من الاصحاب... و تفصیل فوق را ذکر می کند، این کلمه «نقل» به صیغه معلوم نیست و شیخ تفصیل را نقل نکرده بلکه به ضم نون و به صیغه مجهول است، این کلمه در حدائق و ریاض هم آمده, در نسخه چاپی ریاض بر نون «نقل» فتحه گذاشته گویا مرحوم نراقی به یکی از این کتب مراجعه کرده, عبارت را به صیغه معلوم خوانده است, لذا آن را به شیخ طوسی نسبت داده است, به هر حال اصل همه این نقل ها به یک جا برگشت می کند، و من نیز قبل از ذخیره ناقل را نیافتم، اصل این را که عده ای قائل شده اند، پیدا کرده ام اما این را که قبل از مرحوم سبزواری کسی از عدة من الاصحاب نقل کرده باشد، نیافتم، بنابر آنچه که پیدا کرده ام، اصل این مطلب درست است که عده ای قائل شده اند و در نتیجه، اگر روایت ذاتاً صلاحیت استناد داشته باشد، این روایت معرض عنه نیست.

ص: 217

قدیمی ترین مطلبی که درباره این روایت هست، در کافی مرحوم کلینی است، روایت حلبی را در کافی آورده و روایت یونس را نیز که تقریباً مضمونی شبیه به آن دارد، آورده و روایت سماعة بن مهران را که بین واجب و نافله تفصیل نداده، اصلاً نیاورده، برای همین روایات باب منعقد کرده و محصل از این روایات فتوای مرحوم کلینی است، مرحوم شیخ روایت سماعه را در کتب خود آورده است.

مرحوم شیخ در استبصار برای مختار خود برای مطلبی به روایت یونس استدلال می کند، و لو در آنجا ایشان می خواهد بگوید بین نماز و غیر نماز فرق هست و قید واجب را ذکر نمی کند اما به همین روایت یونس که اسم واجب و فریضه را آورده، استدلال می کند، معلوم می شود که مراد ایشان اظهر افراد نماز و نماز واجب است، و در تهذیب نیز به این روایت یونس اشاره ای دارد، کأنه ایشان این روایت را معتبر می داند زیرا ایشان می گوید: المتضمض و المستنشق قد بینا حکمهما انه اذا کان لصلاة فلاشیء علیه مما یدخل منه فی حلقه و ان کان لغیر الصلاة فدخل حلقه فعلیه القضاء و تلزمه الکفارة (تهذیب, ج4, ص213) اما مرحوم شیخ قبلاً اصلاً در جائی حکم این دو را بیان نکرده، به نظر می رسد که این تعبیر «بینا» که مرحوم شیخ در اینجا دارد، به روایت یونس که بین فریضه و غیر فریضه فرق گذاشته و قبلاً ذکر کرده (ص205)، اشاره دارد، البته روایت یونس درباره مضمضه است و درباره استنشاق نیست، منتها به دلیل اینکه هر دو از مستحبات وضو است، مرحوم شیخ با تسامح خاصی بیان راجع به روایت مربوط به مضمضه را برای استنشاق کافی دانسته، غیر از اینکه روایت یونس را آورده، چیزی بیان نکرده، پس، به نظر می رسد که دست کم احتمالاً مرحوم شیخ نیز به مضمون روایت یونس و تفصیل بین فریضه و نافله قائل است.

ص: 218

ظاهر کلام شهید اول در غایة المراد، و در مدارک و مفاتیح مرحوم فیض و حاشیه شهید ثانی بر ارشاد و مسالک و وافی و وسائل و حدائق و مستند مرحوم نراقی و مجمع الفائده مرحوم محققق اردبیلی و شرح دروس آقا رضی و غنائم مرحوم میرزای قمی همین تفصیل بین نافله و فریضه هست و به آن تمایل پیدا کرده اند، پس روایت صحیحه حلبی را نمی شود مهجور حساب کرد، باید ببینیم که مقتضای جمع بین این روایت و روایات دیگر چیست.

یکی از راه های قائلین به یکسان بودن حکم نماز واجب و غیر واجب در این مسأله این است که مرحوم شیخ طوسی در خلاف برای مساوات دعوای اجماع کرده و می گوید فرقی نیست، ولی شاید اکثریت با کسانی است که بالصراحه یا به ظهور اطلاقی این تفصیل را قائل نشده اند. اگر کسی به اجماعات مرحوم شیخ ملتزم باشد، این اجماع برای عدم تفصیل دلیل است، اما قول صحیح این است که این دعوای اجماع از قبیل اجماعات معتبر نیست.

راه دیگر این است که در اینجا صحیحه حلبی و روایت سماعة بن مهران هست، صحیحه حلبی بین نفل و واجب فرق گذاشته و روایت سماعة بن مهران تعبیر می کند که «ان کان فی وضوء فلا بأس به» و فرق نگذاشته، در موارد بسیاری بین چنین ادله ای دو گونه جمع وجود دارد ؛ یکی این است که روایت سماعة بن مهران را با صحیحه حلبی که بین واجب و مستحب تفصیل داده، تخصیص بزنیم، و جمع دوم این است که به اطلاق روایت سماعه اخذ کنیم و صحیحه حلبی را که در نافله حکم به قضا کرده، به استحباب حمل کنیم، در این گونه موارد اختلاف هست که باید به کدام جمع قائل شد، اگر کسی همچنان در تردید باقی ماند که کدام جمع صحیح است، باید به سراغ قواعد اولیه که مقتضی عدم قضا در غیر عمد است، برود، پس، ممکن است کسی اخذاً به اطلاق روایت سماعه و حمل صحیحه حلبی به استحباب قائل به قول اکثریت و عدم قضا بشود.

ص: 219

ولی به نظر می رسد که ظهور اطلاقی روایت سماعه خیلی ضعیف است، مورد سؤال سائل ورود بی اختیار آب به حلق در اثر مضمضه برای رفع عطش است، و حضرت بعد از اینکه پاسخ این سؤال را می دهند که قضا دارد، تفضلاً می فرمایند اگر برای وضو بود، قضا نداشت، این پاسخ تفضلی که مربوط به سؤال سائل نیست، چندان ظهور قوی در مقام بیان خصوصیات ندارد تا گفته شود که به دلیل اینکه قید واجب را ذکر نکرده، حکم همه افراد وضو یکسان است، وقتی در پاسخ سؤال از تقلید از سنی گفته شود که از سنی نمی شود تقلید کرد و باید از شیعه تقلید کرد، این ذیل در مقام بیان شرائط مرجع تقلید شیعی نیست تا گفته شود از مطلق شیعه می توان تقلید کرد، مراد در روایت سماعه اظهر افراد نماز و نماز واجب است، گاهی در این موارد به اظهر افراد اکتفا می شود لذا ظهور اطلاقی روایت سماعه ضعیف است و صحیحه حلبی که می گوید اگر دخول ماء در وضوء نماز واجب شد، لا بأس و اگر در وضوء نماز نافله شد، علیه القضاء، ظهور قوی در وجوب قضا در وضوء نماز نافله دارد و حمل به استحباب نمی شود.

به نظر می رسد که اگر به ظاهر همین روایتی که بین نماز واجب و نماز نافله تفصیل قائل شده، اخذ کنیم که ظاهراً مرحوم کلینی به آن قائل است و مرحوم شیخ در تهذیب و استبصار به آن معتنی بوده و شهید اول و جماعت کثیری قائل شده اند، اظهر به نظر می آید، از همین صحیحه حلبی حکم استنشاق را هم استفاده می کنیم.

ص: 220

به هر حال، در اینجا دو روایت هست که فی الجمله اثبات قضا می کند، یکی روایت سماعة بن مهران است که در صورت تبرید اثبات قضا کرده، و دیگری صحیحه حلبی است، روایت سماعه در وضو به طور کلی گفته که قضا ندارد و روایت حلبی تفصیل قائل شده است، هر دو روایت در باب مضمضه و ورود غیر عمدی آب به حلق فی الجمله اثبات قضا می کند.

حالا اگر کسی لغواً و عبثاً مضمضه می کند، مورد روایت سماعه این است که عطش غلبه کرده، حالا اگر مضمضه برای عطش و نیاز طبیعی و عبادت مانند وضو و غسل نباشد و آب بی اختیار به جوف وارد شود، در اینکه این صورت قضا دارد یا ندارد، اختلافی است.

مرحوم آقای حکیم به دو دلیل بر عدم قضا در این صورت استدلال می کند, یکی بر اساس مفهوم روایت سماعه که اگر وضو شد، قضا ندارد، می فرماید این مفهوم همه موارد غیر وضو و از جمله صورت عبث را شامل است، این دلیل مبتنی بر این بود که این روایت مفهوم به نحو سلب کلی داشته باشد و عرض شد که این مطلب روشن نیست.

دلیل دیگر ایشان این است که اگر در صورت دخول آب با غرض عقلائی مانند عطش قضا باشد، در صورت دخول آب در فرض لغو و عبث به طریق اولی قضا هست.

این استدلال در کتب قبل نیز هست و به آن اینگونه اشکال کرده اند که در حالت عطش که کشش درونی قوی وجود دارد، طبعاً بیش از حالت عادی زمینه ورود آب به حلق وجود دارد لذا حالت عبث نسبت به حالت عطش اولویتی ندارد و نمی توان از صورت عطش به صورت عبث تعدی کرد، ممکن است شارع در حالت عطش که ورود به جوف بیشتر اتفاق می افتد، حکم مختار بار کرده و برای اینکه زیاد اتفاق نیفتد، قضا را اثبات کرده است. ولی این حکم را در صورت عبث که ورود به جوف کمتر اتفاق می افتد بار نکرده باشد.

ص: 221

ولی به نظر می رسد که از روایت حلبی می توان حکم مسأله عبث را به اولویت استفاده کرد، در روایت حلبی که گفته برای وضوی مستحبی که به حد ضرورت نرسیده و اهمیت واجب را ندارد، قضا هست، اگر در وضو که عبادت است، قضا باشد، در عبث که عبادت نیست، به طریق اولی قضا دارد، از عطش به عبث نمی توان تعدی کرد اما از وضو به عبث می توان تعدی کرد و حکم را سرایت داد. مرحوم آقای خوئی می فرماید که اصلاً روایت سماعه متعرض صورت عبث است و دیگر بحث نکرده است، با اینکه این روایت درباره رفع عطش و غرض عقلائی است و نمی توان از آن حکم صورت عبث یا همه صورت های ورود آب در حلق را استفاده کرد.

«و لا یلحق بالماء غیره علی الاقوی و ان کان عبثاً». در جلسه گذشته عرض کردم که عده ای غیر آب را به آب ملحق دانسته اند، اما به دلیل اینکه مفهوم به نحو سالبه کلیه در روایت سماعه قائل نشدیم و دلیلی عام نداریم که در غیر آب نیز قضا هست و مقتضای قاعده این است که در صورت عدم عمد قضا نباشد، لذا در ادخال غیر ماء در فم عبثاً و ورود بی اختیار به جوف قضا وجود ندارد و غیر آب به آب که شیوع دارد، ملحق نیست، منتها به خاطر اینکه عده ای ملحق کرده اند و حتی مرحوم سید مرتضی در انتصار برای تبرید بالماء أو غیره دعوای اجماع کرده، احتیاط استحبابی این است که در غیر آب نیز قضا هست.

«لو تمضمض لوضوء الصلاة فسبقه الماء، لم یجب علیه القضاء سواء کانت الصلاة فریضة أو نافلة علی الاقوی»، این مسأله را بحث کردیم و قائل به تفصیل شدیم، «بل لمطلق الطهارة»، اکثریت خیلی قوی فقهاء و از جمله مرحوم سید در مضمضه برای مطلق طهارت قائل به عدم قضاء شده اند و عده ای عدم قضا را فقط در مورد وضو ذکر کرده اند.

ص: 222

مرحوم آقای حکیم می فرماید بعد از اینکه روایت سماعه خصوص وضو را گفته، به چه دلیل از وضو تعدی کنیم و غسل را نیز به آن ملحق کنیم، پس، بر طبق روایت سماعه فقط در وضو قضا نیست و بر طبق مفهوم آن در غسل نیز قضا هست.

عرض شد که مفهوم به نحو سالبه کلیه از روایت سماعه استفاده نمی شود و قاعده اقتضا می کند که در غسل حتی در مضمضه از روی عبث نیز قضا نباشد، این امر در صورتی است که از روایت سماعه شرطیت وضو را به نحو کلی قائل نشویم، و اگر گفتیم که روایت سماعه در مقام شرطیت وضو است، چندان معلوم نیست که در این روایت معنای خاص وضو اراده شده باشد، در استعمالات به طور شایع وضو کنایه از طهارت است، مثلاً در روایات طواف حج وارد شده که در هیچ مناسکی غیر از طواف نیازی به وضو نیست و طواف باید با وضو باشد، بنابراین به دلیل اینکه لفظ وضو برای معنای خاص و عام به کار رفته، اگر بخواهیم مفهوم بگیریم، قدر مسلم فقدان طهارت را مفهوم می گیریم و می گوئیم اگر مضمضه ای در مورد غیر طهارت شد و آب بی اختیار وارد جوف شد قضا دارد، اما مفهوم در غیر خصوص وضو وجهی ندارد، و شهرت قریب به اتفاق نیز بر عدم قضا در مطلق الطهاره است.

«و ان کانت لغیرها من الغایات»، ممکن است کسی از روایت سماعه مفهوم بگیرد و بگوید که اگر مضمضه برای وضو یا غسل باشد قضا ندارد (بنابراین که ما مراد از وضو را مطلق طهاره بگیریم بلکه از این بالاتر مطلق وضوء یا غسل هر چند ایجاد طهارت نکند) ولی در سایر موارد قضا ثابت است, بنابراین در مضمضه برای دیگر اغراض هم قضا ثابت است. ولی ما گفتیم که روایت سماعه چنین مفهومی ندارد, بلکه باید در مواردی که لزوم قضا ثابت نیست, طبق قاعده مشی کنیم و به عدم لزوم قضاء حکم کنیم, تنها جایی که مضمضه آب برای عبث باشد که با توجه به اولویت از ثبوت قضا در مضمضه برای وضو استحبابی قضا را در آن استفاده کردیم, در دیگر موارد که غرض عقلایی وجود دارد اگر مضمضه کند و آب بی اختیار داخل جوف شود قضا ندارد.

ص: 223

«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین»

موضوع بحث:کف_اره - چهارشنبه 11 آذر ماه 88/09/11

بحث در مسئله موارد وجوب قضاء بدون کفاره بود. در این جلسه، استاد دام ظله، تکمیلی برای فرع جواز یا عدم جواز مضمضه برای صائم، و همچنین نحوه جمع بین روایات مطلق و خاص درباره مضمضه بیان می فرمایند.

بعضی از فروع متعددی که در بحث مضمضه هست، فی الجمله ناقص مانده که تکمیلی برای آنها عرض کنم. فرع اول که در عروه کامل نیامده، این است که در بعضی کتب هست که مضمضه برای صائم جایز است و در بعضی کتب هست که مکروه است، به مرحوم شیخ در استبصار و مرحوم علامه در منتهی نسبت داده شده که مضمضه را حرام می دانند، با اینکه مقتضای قواعد و بعضی روایات این است که مضمضه جایز است.

مرحوم شیخ در استبصار به روایتی استدلال کرده و در مراد مرحوم شیخ اختلاف واقع شده، آشنا شدن به کلمات قدما در فقه لازم است، گاهی تعبیرات متأخرین با تعبیرات قدما از نظر مصطلحات تفاوت پیدا می کند و این منشأ اشتباهات بسیاری می شود، مرحوم شیخ طوسی اول روایتی را نقل می کند که در کافی و استبصار از زید عن ابی عبد الله علیه السلام است و در تهذیب از زید الشحام عن ابی عبد الله علیه السلام است، به احتمال قوی «الشحام» زیادی است و از بعضی از مراجعین به تهذیب اضافه شده، به خاطر اینکه نقل استبصار و تهذیب از کافی برداشته شده و در کافی کلمه شحام ندارد و در استبصار نیز ندارد، این رسم بوده، بعضی از کسانی که به تهذیب مراجعه کرده اند، متصل به سطور کتاب حاشیه ای زده اند این حاشیه داخل متن شده است، الان در کتبی که نزد من است، از اینگونه حاشیه ها هست، منتها به دلیل اینکه امروزه کتاب ها چاپی است، مشخص است که این حاشیه جزء متن نیست، اما در نسخه های خطی اشتباه حاشیه به متن رخ می داده و گمان می شده است که سقطی از متن است که در حاشیه نوشته اند و ناسخ بعدی آن را وارد متن می کرده، این امر بسیار اتفاق می افتاده است. به هر حال، در روایت سائل سؤال می کند که شخص صائم مضمضه می کند، حضرت می فرمایند که آب دهان را سه مرتبه بیرون اندازد، مرحوم شیخ طوسی در استبصار, ج2, ص94 از اینکه حضرت درباره حرمت چیزی نفرموده اند، استظهار می کند که اصل مضمضه جایز است، و بعد می فرمایند: هذا الخبر مختص بالمضمضة اذا کانت لاجل الصلاة فاما للتبرد فانه لایجوز علی حال, یدلّ علی ذلک... و دلیل ایشان همان روایتی است که به یونس منتهی می شود و اصطلاحاً خبر موقوف گفته می شود که از امام علیه السلام نقل نشده و از صحابه امام علیه السلام نقل شده، این روایت را که خواندیم، برای این دلیل آورده که مضمضه برای تبرد جایز نیست و برای صلات جایز است، لذا آقایان گفته اند که مرحوم شیخ طوسی به حرمت مضمضه للتبرد قائل شده است.

ص: 224

و مرحوم علامه در منتهی بین تبرد و صلات فرق می گذارد و می گوید برای صلات امر مشروع و مستحبی انجام شده، و برای تبرد تفریط شده و روزه در معرض فساد قرار گرفته و عقوبتاً قضا دارد، به خاطر اینکه در اینجا مضمضه برای غیر صلات منهی است و باید عقوبت آن را ببیند و قضا کند، از منتهی نیز نقل شده که ایشان قائل به حرمت مضمضه برای غیر صلات است.

اینکه مرحوم شیخ طوسی در استبصار به روایت یونس برای اثبات سخن خود «فاما للتبرد فانه لایجوز علی حال» استناد کرده، کدام قسمت روایت بر مدعای ایشان دلالت می کند؟ در عده ای از کتب گفته اند که استناد شیخ به عبارت آخر روایت یونس «و الافضل للصائم أن لا یتمضمض» است, در نتیجه لایجوز در عبارت شیخ به معنای کراهت است، عدم جواز در بین قدماء به معنای کراهت به کار می رفته، ترک شیئی که مطلوب باشد، فعل آن را مکروه حساب می کردند، اینجا ترک مضمضه مطلوب، و فعل آن مکروه است، پس، قول به تحریمی که آقایان به شیخ طوسی در استبصار نسبت داده اند، درست نیست.

اشکال این است که در عبارت مرحوم شیخ خلاف ظاهری هست، به خاطر اینکه تعبیر «و الافضل للصائم أن لا یتمضمض»، کلی است و در آن قید اذا کان فی غیر وقت الفریضة، وجود ندارد، در روایت یونس این هست که در ورود بی اختیار آب به جوف در اثر مضمضه در وقت فریضه، روزه صحیح است و ور غیر وقت فریضه روزه باطل است (مراد از وقت فریضه و غیر وقت فریضه, مضمضه للصلاة و لغیر لصلاة است) و بعد می فرمایند «و الافضل للصائم أن لا یتمضمض»، اگر ضمیر تعبیر شده بود (والافضل له گفته بود)، می گفتیم ضمیر به صورت اخیر و صورت غیر وقت فریضه برگشت می کند، اما در اینجا به طور کلی «للصائم» گفته و قیدی ندارد، ظاهر آن این است که به طور کلی برای صائم بهتر این است که مضمضه نکند، بعضی مانند مرحوم نراقی در مستند می گویند که مضمضه برای صائم به طور کلی کراهت دارد، یا افضل ترک آن است، خلاصه مرحوم شیخ برای تفصیل بین نماز و غیر نماز به روایت یونس استدلال کرده و می فرماید در صلات به دلیل روایت زید شحام یجوز و در غیر صلات به دلیل این روایت یونس لا یجوز، اگر به ذیل استدلال شده باشد، در ذیل بین دو صورت تفصیل ندارد و به طور کلی ترک مضمضه را برای صائم افضل دانسته است. پس، اینکه در جواهر و شرح دروس و کتب دیگر گفته اند استدلال شیخ به ملاحظه ذیل روایت یونس است، درست نیست.

ص: 225

مرحوم حاج آقا رضا می فرماید استدلال مرحوم شیخ به ذیل روایت یونس نیست, بلکه به قسمت قبلی است که بین دو صورت در فساد و صحت تفصیل قائل شده، شیخ طوسی این مطلب را دلیل گرفته که از نظر جواز مضمضه برای صائم تفصیل هست، بنابراین احتمال جواز در مقابل حرمت است، در مضمضه برای نماز، روزه باطل نمی شود و برای تبرد و غیر نماز خلاف شرع است و باطل می شود، در نظر مرحوم شیخ طوسی بین وضع و تکلیف ملازمه ای بوده که اگر کاری وضعاً روزه را باطل می کند، تکلیفاً نیز باید مقدمات آن انجام نشود، به خاطر اینکه ورود در جوف موجب بطلان روزه است، مطابق احتیاط باید کاری انجام شود که ورود به جوف در غیر نماز منتفی شود، مضمضه برای نماز که با آن روزه فاسد نمی شود، اشکالی ندارد. و بعد مرحوم حاج آقا رضا می فرماید که بین وضع و تکلیف ملازمه خارجیه ای وجود ندارد.

من گمان می کنم که فرمایش مرحوم حاج آقا رضا از یک جهت درست است که استدلال مرحوم شیخ به ذیل روایت نیست اما از این جهت درست نیست که می فرماید مرحوم شیخ مضمضه در غیر صلات را حرام می داند منتها استدلال مرحوم شیخ به این روایت تمام نیست، بلکه مرحوم شیخ مضمضه در غیر صلات را حرام نمی داند و مانند برخی که مکروه می دانند، مکروه می داند، منتها برخی برای کراهت به «و الافضل للصائم أن لا یتمضمض» استناد می کنند و ما می گوئیم مرحوم شیخ برای کراهت به همان تفصیل مذکور در صدر حدیث استناد کرده، با این توضیح که اگر کسی به تعلیلات احکام شرعی آشنا باشد، این امر را متوجه می شود که گاه علتی که برای مکروهات ذکر می شود، معرضیت برای حصول شیئی است که حصول قطعی آن مبغوض و حرام است، مثلاً در روایات گفته شده با آب مشمش و آفتاب خورده وضو نگیرید، زیرا اگر کسی با این آب وضو بگیرد، به فلان مرض مبتلا می شود، در اینجا انسان حق ندارد عالماً خود را به این مرض مبتلا کند، اما شارع از چیزی که معرضیت برای این مرض دارد که احیاناً ابتلا حاصل می شود، به نحو کراهت ممانعت می کند، یا مثلاً اگر کسی به هنگام مباشرت بسم الله نگوید، ممکن است فرزند او به جنون مبتلا شود، در اینجا مکلف حق ندارد با علم و عمد فرزند را به جنون مبتلا سازد ولی انجام کاری که معرض ابتلاء به جنون است مکروه می باشد, مرحوم شیخ طوسی به وسیله تفصیلی که در روایت هست و در صورت ورود به جوف تفصیل در بطلان قائل شده، برای کراهت استدلال کرده به این شکل که اگر آب با مضمضه وارد جوف نشود، گرچه مضمضه برای تبرد باشد، روزه باطل نمی شود، بنابراین به خاطر اینکه مضمضه برای باطل شدن روزه معرضیت دارد، شارع با نهی تنزیهی مانع از آن شده، و در کتب سابقین فراوان عدم جواز در کراهت شدیده به کار رفته است، و اینجا مراد مرحوم شیخ از «لایجوز» کراهت شدیده است نه حرمت, پس، مرحوم شیخ نیز با دیگران که مضمضه را حرام نمی دانند، مخالف نیست.

ص: 226

و اینکه مرحوم علامه در منتهی می فرماید کسی که برای غیر نماز مضمضه کرده، تفریط کرده و عقوبتاً قضا دارد و از آن استفاده کرده اند که ایشان در منتهی قائل به تحریم شده است. قبل از منتهی، مرحوم محقق در معتبر عین همین تعبیرات را دارد، ولی از این تعبیر تحریم استفاده نمی شود، به خاطر اینکه در باب صلات با بدن یا لباس نجس در اثر نسیان و تذکر بعد از نماز، عقاب اخروی وجود ندارد اما به دلیل اینکه این نسیان در اثر ترک تحفظ و اهتمام حاصل شده، عقاب دنیوی به وسیله اعاده نماز وجود دارد، در روایت هست که عقوبتاً لنسیانه اعاده دارد، برای اینکه به نماز و حفظ طهارت بدن و لباس اهمیت دهد و بی اعتنائی نکند، این مقدار دستور هست که باید نماز را اعاده کند، در منتهی نیز اینطور است که دستور نداشته مضمضه کند و کار خوبی نبوده و تفریط کرده و باید عقوبت آن را با قضا کردن ببیند، این عین همان تعبیر مرحوم محقق در معتبر است منتها در منتهی اضافه ای دارد که می گوید مضمضه برای غیر وضو منهی است، ولی مراد نهی تنزیهی است چون ایشان منهی تعبیر کرده و حرام تعبیر نکرده، معمولاً در اینطور کتب مفصل برای بیان تحریم به صرف منهی بودن اکتفا نمی کنند.

خلاصه در معتبر دارد که به مضمضه در صلات امر شده (که البته مراد امر استحبابی است) لذا تناسب ندارد که چنین شخصی عقوبت ببیند ولی به مضمضه برای تبرید یا عبث که امر نشده لذا باید شخص عقوبت ببیند عقوبت چنین شخصی همان لزوم قضا است نه چیز دیگر.

ص: 227

به نظر می رسد که علامه هم در منتهی قائل به کراهت مضمضه است, بنابراین در طائفه کسی قائل به حرمت مضمضه نیست, از جهت ادله هم مسأله صاف است و اشکالی در جواز مضمضه نیست.

بحث دیگری که در عروه نشده این است که در روایت عمار ساباطی به طور کلی می گوید مضمضه لا بأس و در روایت سماعة بن مهران می گوید برای تبرد قضا دارد و روایت حلبی که محل اختلاف بود، درباره نافله می گفت قضا دارد، حالا در روایتی که به طور کلی حکم به لا بأس کرده، بحث کلی وجود دارد که در موارد دیگر نیز هست که اگر مطلق و خاصی باشد، به دو گونه می توانیم بین این دو دلیل جمع کنیم، یکی تخصیص مطلق و دوم تصرف در خاص و حفظ مطلق است، کدام یک از این دو جمع مقدم است, این مسئله مورد اختلاف است، در جائی می گویند اکرام علماء مستحب است و در جائی دیگر می گویند اکرم الفقهاء، در این دو دلیل دو گونه جمع وجود دارد، (حالا از این ناحیه در این مثال مناقشه نکنید که فقهاء فرد ظاهر علماء است)، یکی این است که اکرام همه علماء و حتی فقهاء استحباب دارد و امر در فقهاء را حمل به استحباب کنیم، و دوم این است که اکرام علماء مستحب است و در خصوص فقهاء واجب است و استثناء بزنیم، این مورد بحث است که کدام یک از این دو جمع مقدم است. در اینجا ممکن است کسی بگوید که ما به روایت عمار ساباطی اخذ می کنیم و می گوئیم کسی که مضمضه می کند و بی اختیار آب وارد جوف او می شود، طبق قاعده اولیه روزه او قضا ندارد منتها در مضمضه برای تبرد یا نافله قضا استحباب دارد، جای این بحث هست که چرا در اینجا فقط جمع اطلاق و تقییدی یا عام و خاصی مطرح است و این جمع دوم مطرح نیست.

ص: 228

مطلبی از فرمایش مرحوم حاج آقا رضا استفاده کرده ام، گرچه بر خلاف نظر ایشان است اما آن منشأ تنبه من به این مطلب شد، و آن این است که اصلاً روایت عمار ساباطی عام نباشد و به وضو مربوط باشد، و قهراً هیچ منافاتی با روایت سماعه پیدا نمی کند و مؤید روایت سماعه می شود که می گوید برای وضو قضا ندارد، جمع اطلاق و تقییدی نمی کنیم تا آن مباحث مطرح شود، اصلاً خود روایت درباره وضو است، این را به این خاطر می گویم که در روایت عمار ساباطی در سؤال های بعدی می گوید «قلت فان تمضمض الثانی .... قلت تمضمض الثالث»، ثانیة و ثالثة تعبیر نمی کند، این الف و لام مناسب با الف و لام عهد است، اینکه دستور هست سه مرتبه مضمضه شود، مربوط به وضو و غسل و امور عبادی است، این سه مرتبه مضمضه به وضو و عبادت مربوط باشد، و در روایات عمار ساباطی این مقدار تسامحات و تعبیرات با کمی دست انداز متعارف است، بلکه گاه اگر روایات عمار ساباطی این گونه ابهام ها را نداشته باشد، انسان در روایات او بودن تردید می کند، به نظر می رسد که دست کم احتمالاً از اول سؤال در روایت عمار درباره وضو و طهارت است، منتها مرحوم حاج آقا رضا می فرماید اول از حکم کلی مضمضه سؤال کرده که حکم مضمضه صائم چیست و بعد که الف و لام عهد آمده، از خصوص مضمضه دوم و سوم جائی که استحباب دارد، سؤال کرده، ولی متناسب این است که از اول درباره جائی که استحباب دارد، سؤال کرده، اگر اول سؤال کلی باشد چرا بعد از دریافت پاسخ، از آن موضوع کلی دست بردارد و درباره خصوص یک صورت سؤال کند، لذا به خاطر اینکه ذیل با وضو و طهارت متناسب است، می گوئیم که در صدر نیز از اول درباره مضمضه برای عبادت سؤال کرده و فروض مختلف آن را پرسیده, با این احتمال، قهراً دیگر هیچ منافات این روایت با سایر روایات پیدا نمی کند، علی ای تقدیر، اگر روایت عمار ظهور فی الجمله در تعمیم داشته باشد، ظهور آن در عموم حکم نسبت به مضمضه عبادی و غیر عبادی ضعیف می شود، اگر کسی در جمع بین دو دلیل در موارد دیگر قائل شود که حفظ عموم و اطلاق مقدم بر تصرف در خاص است، بنابر قانون اظهر و ظاهر است، ولی ظهور عام در عموم و مطلق در اطلاق در بعضی موارد ضعیف است، مثل روایت عمار ساباطی در بحث ما و ظهور روایت سماعه و حلبی در اینکه در مضمضه برای غیر صلات, دخول ماء در جوف قضا دارد، صاف و قوی است، به این ظهور اخذ می کنیم، و این که فقهاء در لزوم قضاء در تبرد اتفاق نظر دارند، شاید به همین جهت باشد که ظهور روایت عمار ساباطی را در عدم قضا چندان معتبر ندانسته اند تا آن بحث اصولی مطرح شود, شاید علماء «لاباس» را در روایت عمار ساباطی مربوط به مضمضه برای تبرد نمی دانسته اند.

ص: 229

مرحوم حاج آقا رضا مطلبی دارد که بین غسل و وضو قول به فصلی نیست، لذا همانطور که در وضو عدم القضا می گوئیم، در غسل نیز همین را می گوئیم. اشکال کلام ایشان در این است که آقایان گفته اند که عدم القول به فصل کفایت نمی کند و قول به عدم فصل معتبر است.

«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین»

موضوع بحث:کف_اره - شنبه 14 آذر ماه 88/09/14

بحث در مسئله موارد وجوب قضاء بدون کفاره بود. در این جلسه، استاد دام ظله، ابتدا، مسئله سرایت یا عدم سرایت حکم مضمضه در وضو به مضمضه در غسل، و سپس، مسئله مضمضه با علم به ورود به جوف را مورد بررسی قرار می دهند، و در نهایت، به طور گذرا به مسئله روز بودن زمان روزه در غیر عیدین اشاره می فرمایند.

مرحوم حاج آقا رضا همدانی درباره دلیل سرایت حکم مضمضه در وضو نسبت به غسل می فرماید عدم قول به فصل بین وضو و غسل دلیل بر عدم قضا در غسل است و تفاوتی بین وضو و غسل وجود ندارد. این فرمایش ایشان اشکال کبروی و صغروی دارد، بر فرض عدم قول به فصل صغرویاً، اشکال کبروی این است که عدم قول به فصل برای جریان احکام اجماع کفایت نمی کند و باید قول به عدم فصل باشد، این مطلب مکرر عرض شده و دیگر در اینجا نیازی به بحث ندارد، عدم قول به فصل این است که کسی عنوان نکرده و قائل به فصل نشده اما اگر بپرسند، ممکن است که کسی قائل به فصل شود، بر اعتبار نگفتن فصل دلیلی نیست، و قول به عدم فصل این است که می گویند فصلی نیست، این کاشف از عقیده اشخاص است، بین عدم الخلاف و اجماع نیز تفاوت وجود دارد، عدم الخلاف این است که ممکن است مطلبی را فقط چند نفر معدود عنوان کرده باشند و بین آنها خلافی نباشد، و اجماع این است که همه یا قریب به کل معاریف قائل باشند، خلاصه، مرحوم حاج آقا رضا بین قول به عدم فصل و عدم قول به فصل خلط کرده است.

ص: 230

و اشکال صغروی این است که مسلم نیست که قول به فصل نباشد و محتمل است که باشد، بعد از مراجعه معلوم می شود که چند نفر از بزرگان درباره عدم قضا به وضو اکتفا کرده اند، ممکن است بگوئیم اقتصار به وضو به معنای این است که در بقیه فروض قضا هست، به دلیل اینکه محتمل است که اینها حکم را به وضو اختصاص داده باشند، محتمل است که اینها با همین جمله بین وضو و غیر وضو قائل به فصل باشند.

مرحوم صدوق در فقیه : «و ان تمضمض فدخل الماء حلقه فان کان ذلک لوضوء الصلاة فلا قضاء علیه». مفهوم این عبارت این است که اگر برای غیر وضو بود، قضا دارد.

فقه رضوی : «احذر السواک الرطب و ادخال الماء فی فیک للتلذذ فی غیر وضو فان دخل منه شی ء فی حلقک فقد أفطرت».

مرحوم سلار در مراسم : «من تمضمض أو استنشق لغیر الوضوء فوصل الماء الی جوفه فعلیه القضاء».

مرحوم علامه حلی در تلخیص : «یجب القضاء ببلوغ الماء الحلق فی غیر الوضوء».

در وافی و حدائق عدم قضا را به وضوی واجب اختصاص داده اند، و مرحوم مجلسی اول در لوامع صاحب قرانی که شرح فارسی کتاب من لا یحضره الفقیه است، فرموده که دخول ماء به جوف در مضمضه برای تبرد قضا دارد و برای وضوی واجب قضا ندارد.

با بودن این تعبیرات نمی توانیم بگوئیم که قول به فصلی نیست، شاید همین تعابیر قول به فصل باشد و در غیر وضو قائل به قضا باشند، نمی توانیم ادعا کنیم که صغرویاً قول به فصلی نیست.

ص: 231

ولی اشکال این است که چه بسا وضو کنایه از طهارت است، درباره طواف هست که طواف بدون وضو باطل است، مراد از وضو در اینجا طهارت است، به خاطر اینکه طواف با غسل صحیح است، وضو در معنای خاص نیز به کار رفته، هر دو جور هست، لذا این عبائر دلیل بر این نیست که مختار اینها اختصاص به وضو یا مطلق طهارت است.

در مقابل این عبائر، اکثریت بسیار قوی به عدم قضا در ادخال آب در جوف با مضمضه برای مطلق طهارت قائل شده اند و آن را و به وضو اختصاص نداده اند، حالا گاهی بعضی خصوصیات در طهارت گفته اند که مثلاً برای نماز باشد یا نباشد، آنها بحث های دیگری است، بعضی کلمه طهارت تعبیر کرده اند و بعضی گفته اند که اگر کسی مثلاً برای نماز مضمضه بکند، نماز را با وضو و با غسل که مضمضه از مستحبات آنها است، می توان انجام داد، از کلمات اکثریت بالصراحه یا بالاطلاق استفاده می شود که در عدم قضا فرقی بین وضو و غسل نیست.

در مستمسک مرحوم آقای حکیم عبارتی هست که مأخوذ از مستند مرحوم نراقی است و ایشان نیز از دیگری اخذ کرده که معلوم نیست چه کسی است، می گویند «و عن الانتصار و الغنیة و السرائر الاجماع» که طهارت رفع قضاء می کند، کلمه «عن» که تعبیر می کنند، یعنی خودشان ندیده اند، یکی از کتاب های مورد مراجعه مرحوم آقای حکیم مستند مرحوم نراقی است. در انتصار در مسئله جاری این تعبیر اجماع هست اما در غنیه اجماع در مسئله دیگری است، ایشان می گوید اگر کسی برای تبرید مضمضه کرد و وارد جوف شد، به دلیل اجماع و به دلیل احتیاط قضا لازم است، اما این مسأله را که اگر مضمضه برای تبرید نباشد و برای طهارت باشد، اصلاً عنوان نکرده، حالا اگر این جمله مفهوم داشته باشد، ممکن است بگوئید که در غیر تبرید قضا نیست، اما نمی توان گفت که دلیل این مفهوم نیز اجماع است، برای عقد ایجابی که در تبرید قضا هست، دعوای اجماع کرده و گفته احتیاط نیز اقتضا می کند که قضا داشته باشد. و در سرائر تعبیر می کند که اگر کسی برای تبرید مضمضه کرد «وجب علیه القضاء دون الکفارة للاجماع»، محتمل است که اجماع فقط برای عدم کفاره یا برای قضا و عدم کفاره باشد، اما به هر حال، هر دو احتمال در مورد تبرید است.

ص: 232

اشخاص دیگری دعوای اجماع دارند ؛ مرحوم سید مرتضی که در جمل العلم نوشته که اگر کسی برای طهارت مضمضه کرد و آب وارد جوف شد، قضا ندارد، مرحوم ابن براج که این کتاب را شرح می کند، می گوید: «دلیلنا اجماع الطایفة». مرحوم شیخ طوسی نیز می گوید مضمضه برای نماز (که عبارت از نظر وضو و غسل مطلق است)، قضا ندارد لاجماع الفرقة. مرحوم علامه در منتهی عند علمائنا تعبیر کرده که آقایان می گویند مراد اجماع است، و در تذکره با اختلاف نسخه عند علمائنا و عندنا هست که معنای هر دو یکسان است. این بزرگان صریحاً یا ظاهراً دعوای اجماع کرده اند.

منتها با بودن عده ای که محتمل بود به خصوص وضو اقتصار کرده باشند، دعوای اجماع مشکل است و باید به قواعد دیگر مراجعه کنیم.

مرحوم آقای حکیم بعد از اینکه این مطلب را با تعبیر «عن» از انتصار و غنیه و سرائر نقل می کند، می فرماید به دو دلیل یکسان بودن حکم وضو و غسل درست نیست ؛ یکی اینکه، از مطلب قبلی معلوم شد که صحیحه حلبی مساوات وضو و غسل را رد می کند، و دوم اینکه، گفتیم که مفهوم «و ان کان فی وضوء فلا بأس به» در روایت سماعه این است که در غیر وضو فیه بأس، یکسان بودن حکم وضو و غسل بر خلاف تفصیل در صحیحه حلبی و مفهومی است که از روایت سماعه استفاده می شود.

ولی صحیحه حلبی درباره نفی مساوات بین وضو و غسل نیست، این صحیحه می گوید حکم نماز واجب و نماز نافله یکسان نیست، در مضمضه برای فریضه قضا نیست و برای نافله قضا هست، و روایت سماعه روشن نیست که مفهوم داشته باشد و اگر داشته باشد، روشن نیست که مراد از وضو معنای خاص آن یا معنای کنائی مطلق طهارت است.

ص: 233

مطلب دیگری که مرحوم سید دارد، می فرماید : «یکره المبالغة فی المضمضة مطلقا و ینبغی له أن لا یبلع ریقه حتی یبزق ثلاث مرات»، این مسأله بحث مهمی ندارد.

مسئله 5 : «لا یجوز التمضمض مطلقا مع العلم بأنه یسبقه الماء الی الحلق أو ینسی فیبلعه». این امر حکم تعمد را دارد و مبطل صوم است.

مرحوم آقای حکیم می فرماید در مسئله 71 که قبلاً گذشت، به کلام مرحوم سید اشکال کردیم، مرحوم سید در آن مسئله فرمود که جایز نیست کسی در شب چیزی بخورد یا کاری انجام دهد که می داند در روز بی اختیار دچار قی می شود، و به ایشان اینگونه اشکال کردیم که عمدی که مصحح عقوبت است، لازم نیست در ظرف عملی که واقع می شود، تعمد باشد، ممکن است نظیر سقوط از ارتفاع هنگامی که واقع می شود غیر اختیاری باشد اما با مقدمات اختیاری قبلی واقع شده باشد، در تصحیح عقوبت قدرت قبلی کفایت می کند، ولی از روایات استفاده می کنیم که تعمدی که مناط برای عقاب است، مناط برای ابطال صوم نیست و فقط تعمد در ظرف عمل در ابطال مفطرات معتبر است، مثلاً در ادله هست که اگر کسی در روز ماه مبارک رمضان بی اختیار دچار قی شد، اشکالی ندارد اما قی اختیاری مبطل است، اطلاقات این ادله شامل این صورت نیز هست که کسی در شب اختیاراً غذای منجر به قی خورده باشد و در روز بی اختیار دچار قی شود، بنابراین، اختیاریت قبل از ظرف عمل برای اثبات قضا کفایت نمی کند.

این فرمایش ایشان محل مناقشه است، به خاطر اینکه اگر ظاهر ادله در قی چنین اقتضا کند اما درباره مفطرات دیگر چنین ادله ای وجود ندارد، در مفطرات دیگر هست که مثلاً اکل عمدی اشکال دارد که شامل صورت مورد بحث نیز هست که در شب عمداً چنین غذای تهوع آور در روز را بخورد. نظیر قتل عمدی با سم است که چند ساعت قبل سم می خورد یا سم می خوراند و چند ساعت بعد قتل و مرگ حاصل می شود.

ص: 234

یکی دیگر از موارد وجوب قضا بدون کفاره، «العاشر، سبق المنی بالملاعبة أو الملامسة اذا لم یکن ذلک من قصد و لا عادة علی الاحوط و ان کان الاقوی عدم وجوب القضاء ایضاً»، این مسئله قبلاً گذشت.

در مسئله بعدی، درباره زمانی که روزه در آن صحیح است، تعبیر می کند که «و هو النهار من غیر العیدین»، دلیل اینکه روزه باید در روز باشد، ضرورت بین مسلمین است، این مطلب درست است، مرحوم آقای خوئی به آیه شریفه «کلوا و اشربوا حتی یتبین لکم الخیط الابیض من الخیط الاسود من الفجر» و بعضی از روایات نیز استدلال کرده، ولی اینها هیچکدام برای مختار مورد نظر در اینجا دلیل نیست، به خاطر اینکه اولاً، آیه شریفه مخصوص به روزه ماه مبارک رمضان است و مراد در اینجا مطلق روزه است که صوم لیل صحیح نیست، این دلیل اخص از مدعا است، و ثانیاً، در مورد ماه مبارک رمضان نیز که هست، درباره تجویز مفطرات در شب است و در مورد وجوب انجام مفطرات در شب نیست تا صوم جایز نباشد، آیه نافی وجوب صوم در شب است و بر عدم مشروعیت و استحباب آن دلالت نمی کند، مرحوم آقای حکیم اینجا می فرماید که روزه در شب رجاءاً اشکالی ندارد لولا ضرورتی که هست که حتی روزه در شب رجاءاً نیز مشروع نیست، روایاتی که مرحوم آقای خوئی به آنها استدلال کرده نیز از همین قبیل است و همان اشکالی که به استدلال به آیه قرآن هست، به استدلال به آن روایات نیز هست، اما به دلیل اینکه اصل مسئله ضروری است، دیگر احتیاجی به بحث ندارد.

ص: 235

مطلب جزئی دیگر درباره اقتصار در استثناء بر عیدین است، مرحوم آقای خوئی می فرماید: دلیل اینکه مرحوم سید ایام تشریق را ذکر نکرده، این است که روزه در ایام تشریق برای کسی که در منی است، جایز نیست، این ایام ممنوع عام نیست و ممنوع عام همین دو روز است. ولی فقط ایام تشریق نیست که ذکر نشده، مسافر نیز نمی تواند روزه بگیرد اما عمومی نیست و مربوط به کسی است که خارج از وطن باشد، مریض نیز همینطور است و عمومی نیست.

مطلبی که مناسب بود مرحوم آقای خوئی ذکر کند اما ذکر نکرده، بحثی است که آیا حرمت روزه در روز عید قربان استثنائی دارد که در بعضی از موارد روزه این روز صحیح باشد؟ مختار مرحوم آقای خوئی و بعضی از فقهاء دیگر این است که حرمت روزه این روز استثنا دارد، اگر کسی در اشهر حرم که رجب و ذیقعده و ذیحجه و محرم است، مرتکب قتل شد، کفاره این قتل، روزه دو ماه متصل در اشهر حرم است، قهراً باید از ذیقعده یا ذیحجه شروع کند و به هر حال، روز عید قربان داخل این روزه کفاره می شود، از این مطلب در روایات سؤال شده و حضرت می فرمایند روزه بگیرد «و هو حق لزمه»، مرحوم سید می فرماید آن روایت ضعیفة سنداً و دلالة، مرحوم آقای خویی در مطالب قبلی خود نوشته بود: روایت صحیح سنداً و ضعیف دلالة، در نوشتجات متأخر و از جمله تقریرات صوم نوشته که روایت صحیح سنداً و تام دلالة، این مبحث بعداً می آید و مرحوم سید نیز عنوان کرده، ما هم این بحث را آنجا عنوان می کنیم، منتها عرض من به مرحوم آقای خوئی این است که ایشان که استثنا قائل است، ایام تشریق را که توجیه کرده، قاعدتاً باید اینجا این حاشیه را می زد که الا برای قاتل در اشهر حرم.

ص: 236

«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین»

موضوع بحث:کف_اره - دوشنبه 16 آذر ماه 88/09/16

در این جلسه، استاد دام ظله، مسئله لزوم روز بودن زمان روزه و ملاک روز و لزوم یا عدم لزوم امساک در مبدأ و منتهای شب از باب مقدمه علمیه را مورد بررسی قرار دهند.

«فصل فی الزمان الذی یصح فیه الصوم و هو النهار من غیر العیدین و مبدئه طلوع الفجر الثانی» در این ی اختلافی نیست و مورد اتفاق است، «و وقت الافطار ذهاب الحمرة من المشرق و یجب الامساک من باب المقدمة فی جزء من اللیل فی کل من الطرفین لیحصل العلم بامساک تمام النهار». بحث کلی این است که آیا میزان برای اول وقت نماز مغرب و آخر وقت نماز ظهر و عصر و اول افطار ذهاب حمره مشرقیه یا استتار قرص است، مشهور می گویند ذهاب حمره است و مرحوم آقای خوئی آنطور که یکی از بزرگان معاصر درس ایشان را نوشته بود، در درس های قبلی خود به این تمایل داشت که استتار قرص میزان است. درباره آخر وقت نماز عصر و اول وقت نماز مغرب روایات فراوان است و در جای خود گذشته، البته در بحث صوم نیز روایاتی هست اما بیشتر این روایات در بحث صلات است.

مطلبی که به اینجا ارتباط دارد، این است که گفته اند بین ادله استتار قرص و ذهاب حمره جمع دلالی نمی کنیم و جمع جهتی می کنیم و می گوئیم در روایات ذهاب حمره حکم واقعی بیان شده و روایات استتار قرص از باب تقیه از عامه است، روایات بر خلاف مشهور حمل به تقیه شده است.

ص: 237

مرحوم آقای حاج آقا رضا همدانی اینجا تحقیقی دارد که با اینکه مراد ایشان روشن است اما بعضی از معاصرین مراد ایشان را متوجه نشده بود، ایشان می فرماید روایاتی که درباره استتار قرص وارد شده، ذاتاً حجیت ندارد و نوبت به این نمی رسد که روایت را در اثر تعارض حمل به تقیه کنیم و از حجیت ذاتیه آن رفع ید کنیم، ماحصل بیان ایشان (با بیانی که من عرض می کنم و ممکن است الفاظ آن با الفاظ ایشان متفاوت باشد) این است که اگر کسی مطلبی گفته یا نوشته باشد و بعد شک کنیم که آن مطلبی که گفته یا نوشته، در محیط ارعاب بوده یا نبوده، اینجا بنای عقلاء این است که قول و امضای شخص را معتبر می دانند، اما اگر قطعاً محیط ارعاب باشد، فعل و ترک و قول و کتابت در این محیط ذاتاً کاشفیت و حجیت ندارد، گرچه ممکن است که عقیده شخص مطابق کردار و گفتار او باشد اما اینجا بنای عقلاء در اخذ به گفتار یا کردار شخص نیست، این امر معیار کلی در فرق بین دو صورت است. و از نظر صغروی که مربوط به بحث نماز است، ایشان می فرماید که مهم ترین فرع اسلام نماز است، در نماز که همه فقهاء و قضات عامه استتار قرص را معیار می دانند و همه امراء جور و خلفاء در آن وقت نماز می خواندند، اینجا عادتاً به طور علنی نمی شود گفت که میزان استتار قرص نیست بلکه ذهاب حمره است و نماز همه فقهاء و قضات و امرائی که به هنگام استتار قرص نماز می خوانند، باطل است، عادة در برخی موارد از ائمه کلامی موافق اعتقاد عامه صادر شده است, چه عقیده آنها موافق قول عامه باشد, چه نباشد البته ممکن است ائمه به طور خصوصی عقیده خود را بگویند, بر این اساس، اگر روایات استتار قرص نیز در دسترس ما نبود، با علم عادی خود می گفتیم که حتماً ائمه در جائی قولاً یا فعلاً مطابق استتار قرص عمل کرده اند و باید چنین روایاتی باشد و به ما نرسیده است، در اینجا که می دانیم حتماً روایات موافق عامه صادر شده و باید صادر شده باشد، اینجا اگر روایاتی مطابق عامه به دست ما برسد، کاشفیت نوعیه و حجیت عقلائی ندارد و ذاتاً حجت نیست, این گونه روایات اصلاً مورد اخبار علاجیه نیست که می گوید خذ ما خالف العامه، بلکه اینجا اصلاً اعتبار روایت از نظر اقتضا کوتاه است و اینطور نیست که مقتضی حجیت روایت باشد و مانع پیدا شده است.

ص: 238

سؤال: جو ارعاب و تقیه در آن زمان به شکل فی الجمله ثابت است و این امر اعتبار ذاتی روایت را از بین نمی برد آیا صدور روایت در زمان ارعاب بوده یا در زمان غیر ارعاب, کاشفی نداریم که اثبات کند روایت در زمان ارعاب صادر نشده است, مطلب حاج آقا رضا مطلب درستی است.

حالا با قطع نظر از این فرمایش مرحوم حاج آقا رضا، آیا در روایات استتار قرص احتمال تقیه درست است؟ یکی از شاگردان مرحوم آقای خوئی سابقاً در تقریرات درس ایشان نوشته بود که اصلاً این احتمال عقلائی نیست، بیان ایشان این بود که اگر امام علیه السلام مطابق عامه عملی انجام داده باشند و یا در پاسخ سؤال یا در جائی ابتداءاً فرموده باشند که هنگام استتار قرص نماز بخوانید، در این موارد ممکن است تقیه باشد، اما در روایات تعبیری هست که از حمل به تقیه ابا دارد، از حضرت سؤال کرده اند و حضرت می فرمایند «ان جبرئیل نزل بها حین سقط القرص»، تقیه حکم ضرورت است و الضرورات تقدر بقدرها، جو و محیط این اقتضا را که نداشت که چنین نسبتی نیز به جبرئیل داده شود، پس، همین نسبت قرینه است که این تعبیر به خاطر مراعات جو و محیط ذکر نشده و حمل به تقیه در اینجا صحیح نیست. اگر این مطلب درست باشد، آن مبنای مرحوم حاج آقا رضا را صغرویاً منع می کند، به خاطر اینکه مرحوم حاج آقا رضا می گوید قطعاً روایات استتار قرص در جو تقیه بوده، و از کلام مرحوم آقای خوئی استفاده می شود که این روایات در غیر جو تقیه مطابق عامه گفته شده است. به آن شاگرد مرحوم آقای خوئی گفتم که گویا مرحوم آقای خوئی به جواهر مراجعه نکرده، پاسخ این مطلب در جواهر آمده که اصل آن هم از مرحوم وحید بهبهانی است، شاگرد ایشان گفت که مرحوم آقای خوئی می فرمود که قل ما اراجع الجواهر، و عملاً نیز همینطور بوده، معمولاً مرحوم آقای خویی در نقل اقوال به مستمسک و در نقل روایات به حدائق مراجعه می کرد و بقیه بحث محصول تفکرات خود ایشان بود. مرحوم وحید بهبهانی می گوید استتار قرص مفهوم قابل تشکیکی است، آفتاب که غروب می کند، یک مرحله این است که آفتاب از سطح زمین کشیده می شود اما بر روی دیوار هنوز آفتاب هست و تدریجاً آفتاب از دیوار و از عمارت های مرتفع و مناره ها و پرنده در حال پرواز در آسمان کشیده می شود، تا آفتاب از همه ارتفاعات متعارف کشیده شود، حدود ده دقیقه طول می کشد، از روایات استفاده می شود که موضوع حکم کشیدن شدن آفتاب از زمین مسطح نیست بلکه این است که آفتاب از ارتفاعات متعارف که در جلوی چشم اشخاص است، کشیده شود و بر مناره های بلند و پرنده در آسمان آفتاب نباشد و این امر با ذهاب حمره یکی است، البته در روایات استتار قرص این امر توضیح داده نشده است, نظیر این مطلب را آقایان در جای دیگر مطرح می کنند, در روایتی درباره یوم الشک آمده که خلیفه وقت از امام علیه السلام سؤال می کند عید چه روزی است؟ حضرت می فرمایند : «ذاک الی الامام، ان صام صمنا و ان أفطر أفطرنا»، از این روایت کبرای قضیه که وظیفه در مسئله هلال، حکم حاکم است، استفاده می شود که مطابق حکم واقعی نیز هست، منتها مراد امام علیه السلام از کلمه امام, امام به حق است و خلیفه خیال می کند که مراد خودش است، امام علیه السلام به خاطر تقیه صغرویت نداشتن خلیفه را توضیح نمی دهند که مراد من، تو نیستی، در «ان جبرئیل نزل بها حین سقط القرص»، امام علیه السلام از باب تقیه توضیح نداده اند که مراد از «حین سقط القرص»، سقوط قرص از روی زمین مسطح نیست، در جای دیگر که محذوری نبوده، حضرت توضیح داده اند که مراد سقوط از ارتفاعات متعارف است که با ذهاب حمره یکی است، در روایات دیگر می فرمایند «اذا زالت الحمرة سقط القرص» ، «ان زالت الحمرة زالت الشمس من شرق الارض و غربها»، در جای دیگر می فرمایند که استتار قرص به نحوی که موضوع حکم است، با ذهاب حمره یکی است، منتها عامه این را به استتار قرصی که از زمین مسطح کشیده می شود، منطبق می کردند، حضرت اینجا حکم واقعی را بیان کرده اند ولی آن را توضیح نداده اند، این مطلب در جواهر از مرحوم وحید بهبهانی نقل شده است.

ص: 239

سؤال: سقوط قرص به معنای کشیده شدن آفتاب نیست, بلکه رفتن قرص به زیر افق است که یک معنا بیشتر ندارد و تشکیکی نیست.

پاسخ استاد دام ظله: مراد از سقوط قرص, سقوط قرص باثره است, آفتاب نتیجه قرص خورشید است, وتا آفتاب موجود باشد, این معنا اثر سقوط قرص تحقق نمی یابد.

خلاصه، درباره اول وقت نماز مغرب، جمع بین ادله نظر مشهور را اقتضا می کند که ملاک ذهاب حمره مشرقیه است.

و درباره صیام نیز روایتی هست که می گوید باید ذهاب حمره از قمة الرأس بشود، از نظر سند در این روایت دو اشکال شده ؛ یکی این است که مرسله ابن ابی عمیر است و دیگری این است که در سند سهل بن زیاد قرار گرفته، اما به نظر مختار از این دو جهت اشکالی نیست، مراسیل ابن ابی عمیر حجت است و روایات سهل بن زیاد نیز درست است، لذا غیر از روایاتی که در باب صلات درباره آخر وقت صلاة عصر هست، این روایت اینجا نیز شاهد بر مطلب است، جدیداً به باب صلات مراجعه نکرده ام اما بالاخره این بالاتفاق ثابت است و گمان می کنم که روایت نیز داشته باشد که هنگام انقضاء وقت نماز عصر، وقت مغرب داخل می شود، قهراً روایاتی که درباره انقضاء وقت نماز عصر باشد، دلیل برای اول وقت مغرب است، و اجماع نیز هست که اول وقت نماز مغرب آخر وقت صوم است.

سؤال: آیا نمی توان برای پایان صوم به آیه شریفه: õثم اتموا الصیام الی اللیلõ با ضمیمه استفاده آغاز لیل از ادله نماز مغرب استدلال کرد؟

ص: 240

(پاسخ استاد دام ظله): این استدلال مقداری شبهه دارد، به خاطر اینکه به حسب روایات لیل و نهار اطلاقات مختلف دارد، گاهی بین الطلوعین خارج از لیل و گاهی داخل آن تلقی شده، گاهی لیل تا اول طلوع آفتاب است، نظیر اسامی و مرزهای شهرها که گاهی با توابع آنها و گاهی بدون توابع در نظر گرفته می شود، نظیر همین اطلاقات در منتهای شب, مبدأ شب هم اطلاقات مختلف دارد, اگر اجماع را در نظر نگیریم ممکن است مبدأ شب در نماز و روزه مختلف باشد, در یکی با استتار قرص و در دیگری با ذهاب حمره باشد.

بنابراین، به نظر می رسد سخن مشهور که می گویند که ذهاب حمره از قمة الرأس معیار پایان صوم است صحیح می باشد.

بحث دیگر این است که مرحوم سید می فرماید امساک در مقداری از شب در مبدأ و منتها از باب مقدمه علمیه واجب است، اینجا مطلبی هست که مرحوم آقای حکیم و مرحوم آقای خوئی توضیح نداده اند و در عروه پنج حاشیه قدیم نیز در این مورد توضیح یا اشکالی نبود، و آن این است که مرحوم سید در چند مسئله قبل فرمود که در شک در شب به وسیله استصحاب انجام مفطرات تا یقین به طلوع فجر جایز است، و اینجا می فرماید باید حتماً مقداری از شب داخل در امساک از مفطرت باشد، جمع بین این دو مطلب چگونه است؟ آقایان توضیحی در این باره نداده اند، مرحوم آقای خوئی به فتوای اخیر ایشان که لزوم امساک در مبدأ و منتهای شب است، اشکال کرده و فرموده در مبدأ به وسیله استصحاب، امساک لازم نیست، اما به اشکال تعارض دو مقام اشاره ای نکرده است، این اشکال تعارض بماند.

ص: 241

حالا آیا اصل این مطلب درست است که امساک مقداری از شب در مبدأ و منتها از باب مقدمه واجب است؟ آنچه که ما می فهمیم، این است که شخص می بیند که درباره طلوع فجر بین منجمین اختلاف هست اما کسی زودتر از ساعت پنج تعیین نکرده، می گوید ممکن است حتی این منجمی که ساعت پنج گفته، اشتباه کرده باشد، اما حد اکثر این است که یک دقیقه اشتباه شده باشد، پس، به عقیده این شخص یک دقیقه به ساعت پنج قطعاً طلوع فجر نشده، و همچنین می گوید ساعت من حد اکثر یک دقیقه عقب باشد، مجموعاً حد اکثر دو دقیقه به ساعت پنج احتمال طلوع فجر می رود. محتمل است این دو دقیقه مقارن طلوع فجر باشد و محتمل است دو دقیقه قبل از طلوع فجر باشد که قهراً انجام مفطرات در آن جایز است، اگر شخص حد اکثر اشتباه را حساب کند و آن را کسر کند و تا آن زمان امساک کند به وظیفه خود عمل کرده است, در اینجا شخص یقین ندارد که مقداری از شب را امساک کرده است، ممکن است چیزی از شب امساک نکرده و ممکن است دو دقیقه از شب نیز امساک کرده باشد، برای یقین به انجام وظیفه لازم نیست که حتماً علم به امساک مقداری از قبل از طلوع فجر باشد، اگر این امر در یقین به انجام وظیفه معتبر باشد، انسان هرگز به وقت یقین پیدا نمی کند، مثلاً مرحوم سید می گوید اگر بخواهد قطع پیدا کند که وظیفه صومی را انجام داده، باید یک دقیقه جلوتر امساک کند، یک دقیقه قبل از ساعت پنج نیز که مقدمه علمیه است، باید برای شخص مقطوع باشد، یک دقیقه به خاطر مقدمه علمیه باید جلوتر امساک کند، مقدمه مقدمه علمیه نیز باید یقینی باشد و باید یک دقیقه جلوتر امساک کند، و هکذا یتسلسل, پس هرگز یقین به انجام وظیفه پیدا نمی کند، از این امر معلوم می شود که لازم نیست به ضمیمه شدن مقداری از لیل و غیر واجب قطع پیدا کند تا یقین به انجام واجب حاصل شود، احتمال ضمیمه شدن مقداری از شب کافی است، همین که انسان علم داشته باشد که امساک او از اول روز متأخر نیست کافی است.

ص: 242

ممکن است این تعبیر ایشان را که می فرماید باید مقداری از شب ضمیمه امساک شود، توجیه کنیم و بگوئیم که مسامحه در تعبیر شده است و مراد ضمیمه کردن مقدار احتمالی است که در نتیجه قطع داشته باشد که امساک او از اول روز مؤخر نشده، بلکه مقارن اول روز یا احتمالاً جلوتر بوده است.

اما در حل تعارض بین این فرمایش مرحوم سید در اینجا و مقتضای استصحاب که یقین به عدم تأخر از اول نهار لازم نیست، چه بگوئیم؟ ممکن است در حل این تعارض اینگونه بگوئیم که آیه شریفه می فرماید «حتی یتبین لکم الخیط الابیض من الخیط الاسود»، و استصحاب هم می گوید «حتی تعلم»، و مراد از تبین و علم آنطور که آقایان می گویند، علم عرفی است، وقتی انسان ظن قوی دارد، گاهی می داند که حدی از ظن قوی یقیناً علم عرفی است، اگر یک در هزار احتمال خلاف باشد, این حالت علم عرفی است، اما ممکن است با یک در صد احتمال خلاف شک کند که آیا این احتمال نود و نه درصد نیز علم عرفی است، در اثر این شک، ادله استصحاب و آیه شریفه شبهه مصداقی پیدا می کند، در حال شک تا وقتی که علم عرفی حاصل نشده، خوردن جایز است و بعد از حصول علم عرفی خوردن جایز نیست، انسان بین این دو حد نمی فهمد که علم عرفی حاصل شده یا نشده، اینجا شبهه مصداقی استصحاب است لذا استصحاب (بنابر جمیع مبانی) جاری نمی شود، به خاطر اینکه با دلیل متصل «حتی تعلم» وارد شده، و در این حد وسط که شبهه مصداقی استصحاب است، برای جواز اکل به مانند قبح عقاب بلابیان نیز نمی توان استدلال کرد، به خاطر اینکه ادله برائت عقلی و نقلی نیز جای شبهه است که آیا در موارد علم عرفی حجت هست یا نیست و عقاب بلا بیان جاری می شود یا نمی شود، موارد علم عرفی بیان است اما نمی داند که حالا علم عرفی هست یا نیست، معلوم نیست داخل یعلمون یا لا یعلمون است، وقتی تمسک به دلیل برائت امکان نداشت مسأله از مصادیق قاعده دفع ضرر محتمل می شود و باید احتیاط کرد، خلاصه کلام مرحوم سید را اینگونه توجیه کنیم که ایشان می فرماید تا وقتی یقین پیدا نکنیم، استصحاب می کنیم و بعد باید مقداری از این لیل استصحابی را که محتمل الدخاله باشد، داخل کنیم، بگوئیم یا مقداری از لیل استصحابی داخل شده و یا اصلاً مقارن کامل بوده، چون آن که لازم است، این است که امساک از اول طلوع فجر به بعد باشد، حالا احتمال می دهیم امساک ما از اول طلوع فجری که استصحاب نیز اقتضا می کند باشد، و احتمال نیز هست که در امساک مقداری از شب هم اضافه کرده باشیم، این توجیه با اینکه خلاف ظاهر است، اگر مراد مرحوم سید باشد، می تواند تعارض را حل کند و با آن بین دو کلام ایشان توفیق حاصل می شود. خلاصه، این کلام مرحوم سید روشن نیست. و مرحوم آقای حکیم نیز بیانی دارد که هیچ محصلی از آن به نظر نمی رسد، ایشان می فرماید انسان اصل امتثال امساک از طلوع فجر قدرت ندارد مگر مقداری از قبل را ضمیمه کند، کلام ایشان روشن نیست, کأنّ ایشان ضمیمه کردن مقداری از شب را مقدمه خارجیه امتثال می داند (نه مقدمه علمیه) که کلامی است ناتمام.

ص: 243

«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین»

موضوع بحث:کف_اره - سه شنبه 17 آذر ماه 88/09/17

در این جلسه، استاد دام ظله، ابتدا، بحث در مسئله روز بودن زمان روزه و لزوم یا عدم لزوم امساک در مبدأ و منتهای شب از باب مقدمه علمیه را پی می گیرند، و سپس، در مسئله شرائط صحت صوم، شرطیت اسلام و ایمان را بررسی می کنند.

در جلسه گذشته برای فرمایش مرحوم سید توجیهی که بر خلاف ظاهر کلام بود، عرض شد، از یک طرف ایشان حکم به جریان استصحاب شب در صورت شک در طلوع فجر نموده و از طرف دیگر گفته که باید مقداری از شب را از باب مقدمه علمیه احتیاط کند, برای رفع تناقض کلام ایشان را اینگونه توجیه نمودم که استصحاب مقداری جاری است، اما در بعضی از موارد در شمول «لا تنقض» تردید وجود دارد، گاهی ظن چندان قوی نیست و «حتی تعلم» شامل آن نشده و استصحاب جاری است، و گاهی ظن به حد اطمینان و علم عرفی می رسد و غایت و تبین عرفی که در آیه شریفه هست، حاصل است، و گاهی ظن بین بین است و به خاطر اینکه شبهه مصداقیه این عام است، نمی توان در این حالت به ادله استصحاب استناد کنیم و باید به ادله برائت عقلیه و نقلیه مراجعه کنیم که این ادله نیز در مواردی که علم عرفی باشد، جاری نیست و در صورت تردید در حصول علم عرفی به ادله برائت نیز نمی توان استناد کرد و قاعده دفع ضرر محتمل که دلیل احتیاط است، موضوع پیدا می کند، لذا باید در اواخر مقداری احتیاط شود.

ص: 244

ولی اصل اینکه استصحاب جاری نیست، ناتمام است، به خاطر اینکه در بحث خبر واحد هست که گاهی حکمی برای موضوعی به نحو قضیه طبیعیه ثابت می شود که این حکم تمام مصادیق موضوع را و حتی مصداقی که به وسیله این حکم پیدا می شود، شامل می شود، می گوئید «الخبر ما یحتمل الصدق و الکذب»، همین جمله نیز یکی از مصادیق خبر است که ممکن است راست یا دروغ باشد، قضیه طبیعیه حتی خودش را نیز شامل است. در استصحاب، واقع احکامی دارد و استصحاب جاری می شود، لیل موضوع برای جواز است و استصحاب لیل می شود و جواز اثبات می گردد، ممکن است برای خود حکم ظاهری استصحاب نیز با استصحاب موضوع درست کنیم، به خاطر اینکه یکی از ارکان موضوع حکم استصحاب این است که علم به خلاف نباشد، می گوئیم این عدم علم به خلاف قبلاً بوده، علم عرفی نبوده، الان که حالتی برای شخص پیدا شده، نمی دانیم علم عرفی حاصل شده تا این حکم ظاهری از بین برود یا نشده، با استصحاب می گوئیم الان نیز هنوز علم عرفی ندارد، قهراً با استصحاب, موضوع خود استصحاب که مشکوک بود اثبات شده, لذا جریان استصحاب بی اشکال می گردد.

سؤال: در شک و یقین که از امور وجدانی است چگونه شک تصور دارد؟

پاسخ استاد _ مدظله _ : در اینجا شرک و یقین عرفی موضوع استصحاب است, در حصول شک و یقین عرفی می توان شک کرد و با استصحاب این موضوع را اثبات کرد.

ممکن است استصحاب در یک فرضی بنابر بعضی از مبانی اشکال پیدا کند، و آن این است که اگر کسی بگوید ما نمی دانیم آن که رکن استصحاب است، علم عرفی یا علم واقعی است، در بسیاری از موارد، آقایان می گویند حکم به موضوعات دقی تعلق گرفته و عرف در مفاهیم متبع است و در مصادیق متبع نیست، آقایان چنین ادعاهائی دارند که باید وضع الفاظ را از عرف بگیریم اما در اینکه مصادیق آن معنائی که عرف برای آن لفظ تعیین کرده، چیست، باید به عقل مراجعه کنیم، البته باید توجه داشت که هر کدام از عرف و عقل لفظی برای چیزی در مقابل دیگری ندارد، بلکه در بعضی از موارد، عرف در اثر اشتباه یا مسامحه برای چیزی که مصداق نیست، ادعای مصداقیت می کند، اما این اشتباه و مسامحه در عقل نیست، در حکم عقل و حکم عرف از نظر مصادیق واقعیه تفاوتی وجود ندارد، عرف در بعضی موارد در مصداقیت همان مفهومی که برای آن لفظ وضع کرده، اشتباه می کند و متوجه نمی شود که مصداق نیست و گاهی تسامح می کند و خروار را در گندم و طلا به گونه ای مختلف می گوید اما عقل اینطور نیست. بنابراین، از کلمات بسیاری استفاده می شود که در بسیاری از موارد، احکام به موضوعات واقعیه تعلق گرفته و مشخص موضوعات واقعیه عقل است، اگر دلیلی بر خلاف نباشد، عقل باید تطبیق کند و تطبیقات عرف میزان نیست، البته با این نظر موافق نیستم اما بسیاری چنین نظری دارند، حالا اگر کسی شک کند که یکی از ارکان جریان استصحاب که علم است، آیا علم عرفی یا علم واقعی است، نمی داند که آیا موضوع حکم مصداق واقعی یا عرفی علم است، اینجا شبهه حکمی می شود، و به نظر مختار و نظر مرحوم آقای خوئی در شبهات حکمیه استصحاب جاری نیست لذا نمی توان استصحاب عدم تحقق علم به خلاف را که غایت استصحاب است جاری ساخت و باید به سراغ قاعده دفع ضرر محتمل برویم.

ص: 245

برای کلام مرحوم سید توجیه دیگری به نظر نمی رسد آن هم تنها در صورتی است که کسی در موضوع دلیل استصحاب و عرفی بودن یا عقلی بودن علم و شک مأخوذ در آن شک کند و اگر این شک نباشد دیگر این توجیه هم نمی آید.

«و یستحب تأخیر الافطار حتی یصلی العشائین لتکتب صلاته صلاة الصائم الا أن یکون هناک من ینتظره للافطار أو تنازعه نفسه علی وجه یسلبه الخضوع و الاقبال و لو کان لاجل القهوة و التتن و التریاک فان الافضل حینئذ الافطار ثم الصلاة مع المحافظة علی وقت الفریضة ....». در مستحبات بنای بر بحث نداریم.

«لا یصح الصوم فی اللیل و لا صوم مجموع اللیل و النهار بل و لا ادخال جزء من اللیل فیه الا بقصد المقدمیة»، این بحث ها روشن است.

«فصل فی شرائط صحت الصوم و هی ...، الاول الاسلام و الایمان فلا یصح من غیر المؤمن و لو فی جزء من النهار ....». اعتبار اسلام در صحت صوم از قبیل ضروریات و فوق اجماع است و از نظر اقوال هم در آن تردیدی نیست.

بحث این است که آیا اعتبار اسلام از آیات قرآن نیز استفاده می شود؟ مرحوم آقای حکیم و مرحوم آقای خوئی به آیات قرآن نیز استدلال کرده اند، یکی از آیات، آیه شریفه «لئن أشرکت لیحبطن عملک» است، گفته اند وقتی اعمال صالح مخلصا حبط می شود، بالاولویه اعمالی که در حال شرک انجام شده، حبط می شود. ولی مشکل است بتوانیم به این آیه استدلال کنیم، اولاً، این آیه خطاب به پیامبر و انبیاء است، اگر برای این مقامات عالی تهدید شدیدی بشود، ملازمه ندارد که برای اشخاصی نیز باشد که درجه نازلی دارند، انتظاری که از انبیاء هست از اشخاص دیگر نیست، آیه شریفه می فرماید «لو تقول علینا بعض الاقاویل لاخذنا منه بالیمین ثم لقطعنا منه الوتین»، اما اشخاص دیگر که به پروردگار نسبت دروغ می دهند، چنین مجازاتی در مورد آنها اجرا نمی کند، در روایات هست که هفتاد مرتبه جاهل بخشیده می شود قبل از اینکه یک مرتبه عالم بخشیده شود، درباره زنان پیامبر هست که اگر مرتکب گناه شوند، عذاب آنها مضاعف می شود. و ثانیاً، اولویت بر عکس است، درباره مرتد فطری و ارتداد بعد از اسلام تشدیدی هست که درباره کافر اصلی نیست، قتل مرتد فطری واجب است و توبه او نیز قبول نمی شود اما در کافر اصلی اینگونه نیست، بنابراین، مراد از «لئن أشرکت» شرک بعد از رسیدن به مراحل کمال است، مانند شیطان که سالیان متمادی عبادت کرد و بعد نافرمانی کرد، این آیه دلیل بر اعتبار اسلام در صحت اعمال نیست، این آیه شبیه به آیه شریفه «و ان لم تفعل فما بلغت رسالته» که اگر دستور ولایت را ابلاغ نکنی، اصلاً هیچ مقداری از رسالت خود را انجام نداده ای و هر چه انجام داده ای هیچ می شود. «لیحبطن عملک» شبیه به این آیه است. و ثالثاً، شرک که در قرآن اطلاق می شود، شامل اهل کتاب نیست، اعتبار اسلام به معنائی که اینجا مطلوب است، با این آیه اثبات نمی شود، لذا با اینکه مرحوم آقای حکیم اهل کتاب و غیر اهل کتاب را با هم ذکر کرده، مرحوم آقای خوئی بحث این دو صنف کافر را از هم جدا کرده و فرموده که درباره مشرکین به این آیه استناد می کنیم و درباره غیر مشرکین به بعضی آیات دیگر استدلال می کنیم.

ص: 246

و در غیر مشرکین، مرحوم آقای حکیم و مرحوم آقای خوئی به آیه شریفه «و ما منعهم أن تقبل منهم نفقاتهم الا أنهم کفروا بالله و برسوله» استدلال کرده اند. این آیه می گوید کفر به خدا و رسول(ص) مانع از قبولی نفقات شده، ولی قبولی نفقات این است که شخص به بهشت و ثواب هائی که برای نفقات تعیین کرده اند برسد، این آیه می گوید برای کافر بهشت نیست، اگر بخواهد نفقات وی قبول شود و به ثواب هائی که ذکر شده، برسد، باید مسلمان باشد، اما اگر غیر مسلمان زکات بدهد و در زکات قصد قربت داشته باشد، از این آیات استفاده نمی شود که هنوز ذمه او مشغول است و برای نپرداختن زکات هم عقاب می شود، پس، به این آیه نمی توان بر اشتراط اسلام در صحت اعمال استدلال کرد.

مرحوم آقای خوئی علاوه بر استدلال مرحوم آقای حکیم، به آیه شریفه «ان الذین کفروا و ماتوا و هم کفار فلن یقبل من أحدهم ملا الارض ذهباً» استدلال کرده است. اما این آیه نیز دلیل نیست، به خاطر اینکه مراد آیه این است که کافران هر مقدار طلا صدقه هم بدهند, از جهنم رهایی ندارند و اثر کفر آنها خنثی نمی شود، اما اینکه زکات از او پذیرفته می شود یا نمی شود، آن مطلب دیگری است، این آیه در مقابل عمل مسیحیان است که با پول بهشت و جهنم را خرید و فروش می کنند.

آیه دیگر، آیه شریفه «و قدمنا الی ما عملوا من عمل فجعلناه هباءاً منثوراً» است. به نظر می رسد که این آیه درباره منکرین معاد است، اول می گوید «و قال الذین لا یرجون لقائنا لولا انزل علینا الملائکة أو نری ربنا، لقد استکبروا فی أنفسهم و عتو عتواً کبیراً، یوم یرون الملائکة لا بشری یومئذ للمجرمین و یقولون حجراً محجوراً» و بعد این آیه است، الف و لام در للمجرمین، الف و لام عهد است و مراد همین مجرمینی است که انکار معاد دارند، در مطلق جرم اینگونه نیست که هیچ یک از اعمال خوب آنها هم پذیرفته نشود، این آیه فقط درباره منکرین معاد است و برای همه کفار نمی شود به این آیه استدلال کرد.

ص: 247

خلاصه این آیات دلیل بر اعتبار اسلام به طور کلی در صحت اعمال نیست.

سؤال: آیا نمی توان به این آیه تمسک کرد: مثل الذین کفروا بربهم اعمالهم کرماد اشتدت به الریح فی یوم عاصف, لایقدرون مما کسبوا علی شیء, ذلک هو الضلال البعید (سوره ابراهیم / 18)

پاسخ استاد _ مدظله _ : این آیه هم اخص از مدعا است و درباره اهل کتاب که به خدا ایمان دارند نمی توان به آن تمسک کرد.

«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین»

موضوع بحث:کف_اره - چهارشنبه 18 آذر ماه 88/09/18

در این جلسه, استاد دام ظله, نخست توضیحی درباره عدم اعتبار ذاتی روایاتی که استتار قرص را مبدأ لیل قرار داده ارائه نموده و سپس، در مسئله شرائط صحت صوم، بحث در شرطیت اسلام و ایمان را پی می گیرند.

یکی، دو روز قبل اشکالی مطرح شد، در این باره توضیحی عرض کنم، در این مسئله که شهادت کسی قبول و امضای او متبع باشد که بنای عقلاء بر آن قائم است، عقلاء به مناط کاشفیت به اعتبار آن حکم می کنند و شهادت اماره ای عقلائی است و اینطور نیست که اصلی باشد که اگر کشف نوعی نیز نداشته باشد، کفایت کند، حالا اگر مجنون به جنون ادواری امضائی کرده و نمی دانیم که در حال جنون یا در حال عقل امضا کرده، اینجا بنای عقلاء نیست و کاشفیتی نیست که حکم به اعتبار شود، اگر مکرهی هست و از صبح تا ظهر اکراه هست و از ظهر به بعد اکراهی نیست و مکره امضائی کرده که معلوم نیست مربوط به قبل یا بعد از ظهر است، در اینطور موارد نیز امضاء کاشفیت عرفیه نیست و دلیلی بر اعتبار آن نیست. در اینجا مرحوم حاج آقا رضا مدعی است که در مسئله وقت عصر و مغرب، اگر عقیده واقعی ائمه علیهم السلام بر خلاف عقیده قوم بود، نمی توانستند در علن بیان کنند، سؤالاتی شده و ائمه علیهم السلام مطابق فتوای عامه پاسخ داده اند، معلوم نیست که ظرف سؤال در منزل و مخفیانه یا در علن بوده، مرحوم حاج آقا رضا مدعی است که در اینجا بنای عقلاء نیست که پاسخ سؤالات مطابق عقیده ائمه علیهم السلام بوده، این روایات استتار قرص به دلیل موافقت با عامه و معلوم نبودن شرائط ظرف سؤال کاشفیت از عقیده ائمه ندارد و روایات ذهاب حمره به دلیل اینکه بر خلاف مذاق عامه است، کاشفیت دارد، در روایات استتار قرص، اگر معلوم نبود که شرائط سخت بوده یا نبوده، به احتمال تقیه اعتنا نمی کردیم، اما بعد از اینکه یقیناً شرائط سخت بوده منتها معلوم نیست که سؤال در علن یا خفا بوده، بنای عقلاء بر اعتبار چنین گفتاری وجود ندارد، بنابراین، احتمال هست که همه روایات استتار قرص در شرائط غیر مساعد با بیان حکم واقعی بوده و علم اجمالی داریم که چنین شرائطی موجود بوده و احتمال هست اینها نیز در آن شرائط باشد، در نتیجه این روایات داخل در اخبار علاجیه که ترجیح احدی الحجتین علی الاخری است، نیست، بلکه مانند مشتبه شدن خبر ثقه با غیر ثقه و حجت با لا حجت است.

ص: 248

بحث در این بود که اسلام شرط صحت عبادات هست یا نیست، حالا آیات بر این موضوع دلالت کند یا نکند اما این مسأله ضروری است و از مسلمات است و بلا اشکال اسلام شرط است.

و در شرطیت ولایت، مشهور بین امامیه این است که ولایت و اعتقاد به امامت و خلافت بلا فصل و منصوب از ناحیه حق تعالی بودن امیر مؤمنان علیه السلام و اعتقاد به امامت اثنی عشر شرط صحت عبادات است، مراد از امامت معنای اخص آن است، اطلاقات مختلفی در امامت هست اما اینجا مراد از امامت این معنا است و مراد از ایمان در اینجا نیز همین امر است، بنابراین غیر امامیه, بنابراین که مکلف به فروع باشند علاوه بر عقاب عدم اعتقاد به ولایت، بر ترک نماز نیز مؤاخذه می شوند.

مرحوم آقای بروجردی می فرماید که شرط صحت بودن ایمان غیر واضح است اما شرط قبول و شرط ترتب ثواب مسلم است و روایات کثیری بر این مطلب دال است.

مرحوم حاج شیخ محمد حسین و مرحوم حاج شیخ احمد کاشف الغطاء می فرمایند ایمان شرط صحت نیست، مرحوم کاشف الغطاء تا این قسمت های حاشیه بر عروه را با معیت برادر خود نوشته است، قسمت های نیمه دوم حاشیه عروه مخصوص مرحوم حاج شیخ محمد حسین است، مرحوم آقای بروجردی فرموده شرط بودن ایمان واضح نیست اما مرحوم کاشف الغطاء می فرماید اصلاً ایمان شرط صحت نیست و شرط قبول و ترتب ثواب است،

این بزرگان می فرمایند روایات بسیاری در مسأله وارد شده اما بر بیش از عدم مقبولیت عبادات غیر امامی و عدم ثواب بر آن دلالت ندارد و گرچه آنها را مکلف به فروع بدانیم، از این روایات استفاده نمی شود که غیر امامی بر ترک عبادات نیز مؤاخذه می شوند.

ص: 249

مرحوم آقای خوئی می فرماید روایات فراوانی که در وسائل ذکر کرده، بعضی سنداً و بعضی دلالتاً اشکال دارد اما روایتی هست که سنداً و دلالتاً تمام است و دلالت می کند که ولایت شرط برای صحت عمل است، در این زمینه این روایت در جامع الاحادیث ج1, باب 20 از ابواب مقدمات, ح58 وارد شده است:

محمد بن یحیی عن محمد بن الحسین عن صفوان بن یحیی عن العلاء بن رزین عن محمد بن مسلم قال سمعت ابا جعفر علیه السلام یقول: کل من دان الله عزوجل بعبادة یجهد فیها نفسه ولا امام له من الله فسعیه غیر مقبول و هو ضال متحیر و الله شانیء لاعماله...

در صحت سند این روایت تأملی نیست, در این روایت آمده کسی که «امام من الله» نداشته باشد سعی او در عبادت مقبول نیست و خداوند مبغض اعمال او است, وقتی خداوند مبغض اعمال کسی باشد نمی تواند با اعمال خود قصد قربت کند..

ابتدا در روایت احتمالی می دادم که مراد از امام من الله پیشوای الهی است، ممکن است کلمه الامام در امامت به معنای اخص و اعتقاد به ائمه اثنی عشر اصطلاح شده باشد، اما معنای امام من الله پیشوای الهی است، حالا ما می گوئیم مراد پیشوای انتصابی الهی است، این تعبیر شامل پیامبر صلی الله علیه و آله نیز هست، شخص سنی که به طور قطع موافق با فرمایش پیامبر عملی انجام داده، آیا این روایت دلالت می کند که حق تعالی مبغض این عمل نیز هست؟ در نگاه بدوی ممکن است مراد از این روایت مطلبی باشد که مجمع البحرین از کشکول مرحوم شیخ بهائی نقل می کند که در آنجا هست که مجد الدین بغدادی عارف، که نمی دانم چه کسی است، می گوید در خواب پیامبر اکرم را زیارت کردم و از آن حضرت درباره ابن سینا پرسیدم و پاسخ شنیدم که او می خواست بدون واسطه ما به حق تعالی برسد و من او را در آتش پرتاب کردم، حالا به صحت و سقم این نقل کاری ندارم، منظورم این است که ممکن است مراد این روایت همین مطلب باشد که اگر کسی بدون توجه به انبیاء، با عقل خود بخواهد به اطاعت الهی برسد، هیچ فایده ای برای او ندارد و حتماً باید اطاعت به رهبری منصوبین الهی باشد، پس، ممکن است بگوئیم که این روایت شامل سنی غیر اثنی عشری نیست که پیامبر را قبول دارد و عمل او نیز مطابق فرمایش پیامبر است، ابتدا این شبهه به نظرم می آمد.

ص: 250

بعد که همه روایت را ملاحظه کردم, دیدم که این احتمال صحیح نیست, مرحوم آقای خویی قسمتی از روایت را نقل کرده, نسبت به این قطعه از روایت این شبهه جا دارد, ولی وقتی همه روایت را ملاحظه می کنیم این شبهه مرتفع می شود.

در ادامه روایت وارد شده است: و مثله کمثل شاة ضلّت عن راعیها و قطیعها, فهجمت ذاهبة و جائیة یومها, فلما جنّها اللیل بصرت بقطیع غنم مع راعیها فحنّت الیها و اغترت بها فباتت معها فی مربضها, فلما ان ساق الراعی قطیعه انکرت راعیها و قطیعها فهجمت متحیرة تطلب راعیها و قطیعها فبصرت بغنم مع راعیها فحنّت الیها و اغترت بها فصاح بها الراعی الحقی براعیک و قطیعک, فانت تائهة متحیرة عن راعیک و قطیعک فهجمت ذعرة متحیرة تائهة لاراعی لها یرشدها الی مرعیها و یردها فینا هی کذلک اذا اغتنم الذئب ضیعتها فاکلها, و کذلک و الله یا محمد من اصبح من هذه الامة لاامام له من الله عزوجل ظاهر عادل اصبح ضالاً تائهاً...

از عبارت «من اصبح من هذه الامة...» معلوم می شود که مراد از «امام من الله», امامت به معنای اخص آن که اعتقاد به ائمه اثنی عشر است می باشد, با این حال در دلالت این روایت هم شبهه وجود دارد, تعبیر «فسیعه غیر مقبول» به این معنا است که چنین شخصی به ثواب اعمال نمی رسد و این امر بر صحیح نبودن عبادت این شخص و این که به دلیل ترک عبادت هم عقاب می شود دلالت ندارد, اما تعبیر «والله شانیء لاعماله» کلی است و هم واجبات تعبدی و هم واجبات توصلی را شامل است, حال اگر غیر امامی صدقه را در محل خودش مصرف کند, آیا می توان ملتزم شد که با پرداخت همین صدقه, هم عقاب می شود؟ التزام به این مطلب مشکل است, لذا به نظر می رسد که این روایت جنبه طریقی دارد, تعبیر «ضال متحیر» هم به همین معنا اشاره دارد, سنی هایی که سراغ ولایت نرفته اند به انحراف کشیده شده و در اکثر موارد به خطا رفته اند, لذا شارع ایمان نداشتن شخص را اماره بر خطا قرار داده است و به خصوص در توصلیات معلوم نیست که عمل مطابق با واقع آنها صحیح نباشد و حق تعالی حتی مثلاً یاری کردن شخص غیر ولایی نسبت به گرفتار را نیز مبغوض بدارد, ضال یعنی کسی که راه را گم کرده و به واقع نمی رسد, تمثیل روایت هم مؤید این معنا است که این حکم جنبه طریقی دارد. مؤید صحت عبادت غیر مؤمن این است که در روایات وارد شده که اگر سنی زکات بپردازد و بعد مستبصر شود, زکات او قبول نمی شود, علت حکم را چنین ذکر می کند که چون زکات را در محل خود مصرف نکرده, باید آن را اعاده کند, این روایت نشان می دهد که ذاتاً اشکالی در زکات نبوده و اگر در محل مصرف می شد صحیح بود تعلیل تعبد محض نیست, از روایات حج استفاده می شود که سنی ها محرم می شوند و مثلاً با انجام طواف وداع به جای طواف نساء از احرام بیرون می آیند. با این که احرام از عبادات است و اگر عبادات سنی ها باطل شود باید اصلاً محرم نشوند, ولی حضرت آنها را محرم فرض کرده است, امام علیه السلام در پاسخ اهل تسنن از احکام شرعی حج مطابق عقیده امامیه پاسخ داده اند, اگر اهل تسنن مکلف به حج نباشند یا اصلاً محرم نشده باشند, باید بگوییم که پاسخ های امام علیه السلام با این که نیازی به آنها نبوده, همه از باب تقیه بوده است, از روایات بر می آید که سنی ها محرم می شوند و از احرام بیرون می آیند, پس حج آنها صحیح است ولی مقبول نیست.

ص: 251

بنابراین، همین مطلبی که مرحوم آقای بروجردی و اخوان کاشف الغطاء فرموده اند، درست به نظر می رسد، گرچه مرحوم آقای بروجردی «غیر واضح» تعبیر کرده اما ظاهر کلام ایشان این است که مختار ایشان همین است، از سابق در ذهنم هست که از مرحوم آقای حجت نیز نقل شده که ولایت را شرط صحت نمی دانسته و شرط قبول می دانسته است.

«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین»

موضوع بحث:کف_اره - یکشنبه 22 آذر ماه 88/09/22

در این جلسه استاد _ دام ظله _ حکم مبدأ روز را در شب های مهتابی بررسی کرده و سپس، درباره مراد از تبین در آیه شریفه و موضوعیت یا طریقیت آن بحث می کنند.

مسئله فجر در لیالی مقمره بین آقایان مورد بحث قرار گرفته، به خاطر ندارم که در بین سابقین عنوان شده باشد، اما مرحوم حاج آقا رضا همدانی در کتاب صلات فرمایشی دارد که بعد از ایشان بین متأخرین مورد بحث قرار گرفته که آیا از نظر طلوع فجر و زمانی که می توان روزه گرفت و نماز خواند، در شب های مهتابی چند دقیقه با شب های دیگر تفاوت وجود دارد یا ندارد؟ یک بحث مربوط به آیه شریفه «کلوا و اشربوا حتی یتبین لکم الخیط الابیض من الخیط الاسود من الفجر» است و بحث دیگر در روایات مسئله است. در مورد آیه شریفه گفتنی است که هنگام طلوع فجر به وسیله خط نوری در افق شکافی ایجاد می شود، حالا آیا مراد از خیط ابیض در آیه شریفه همین خط است یا چیز دیگری است؟ ابتدا به نظر می رسد که مراد از خیط ابیض این خط نوری نباشد، به خاطر اینکه در آیه قرآن نخ سفید و نخ سیاه فرض شده و در آسمان دو نخ وجود ندارد و فقط نور سفید به شکل نخ است، حدس می زنم که بعضی گفته باشند که مراد از تبین خیط ابیض از خیط اسود این است که نخ سیاه و سفید را بتوانیم از هم تشخیص بدهیم و اینجا آن خط نوری اراده نشده، البته تشخیص نخ سیاه و نخ سفید باید به جهت نور که فجر باشد و من الفجر اشاره به این معنا است, و تشخیص به وسیله نور ماه اثری ندارد, چه بسا در اثر ماه روشن بعد از چند ساعت از شب رفته، سیاه و سفید تشخیص داده می شود، شنیده ام که بعضی در زیر نور ماه حتی کتابت می کردند، این گونه تشخیص قطعاً معیار آغاز روز نیست، آیه شریفه می فرماید که در آغاز روز دو امر معتبر است؛ یکی این است که رنگ سیاه و سفید تشخیص داده شود و دیگری این است که این تشخیص به شکافی که به وسیله فجر در افق ایجاد می شود، مستند باشد، لذا تشخیص مستند به ماه معیار نیست از طرف دیگر باید سیاه و سفید تشخیص داده شود و فقط فجر کفایت نمی کند و فجری مانند فجر کاذب که چنین خصوصیتی نداشته باشد و نور آن مختصرتر است، فایده ای ندارد، این یک احتمال است و قهراً «من» در من الفجر بیانیه و تبعیضیه نیست و نشویه است، به خاطر اینکه تشخیص سیاه و سفید صفتی از اوصاف ما است و فجر از اوصاف ما نیست، فردی از افراد آن نیست تا تبعیضیه باشد، علت و معلول است، برای انسان رنگ سفید و سیاه از هم مشخص می شود و این تشخیص مستند به فجر و شکافی است که خورشید ایجاد می کند. درباره این احتمال نخست باید توجه کرد که آیا واقعاً اینگونه است که در هنگامی که اصلاً نور قمر نیست و فجر صادق و خط باریک پیدا می شود، چنین حدی هست که انسان می تواند سیاه و سفید را تشخیص دهد و قبل از آن چنین تشخیصی نیست؟ اگر فرضاً این مطلب صحیح باشد، از روایات استفاده می شود که مراد از آیه شریفه تشخیص دادن رنگ سیاه و سفید نیست، بلکه مراد از خیط ابیض همان خط نوری است که در اثر فجر و نور خورشید پدید می آید، اگر انسان آن خط نوری را تشخیص داد، دیگر باید امساک کند.

ص: 252

در روایت مکاتبه علی بن مهزیار که صحیح السند است, خیط ابیض به همان خط نوری تفسیر شده است.

سؤال: در برخی روایات عامه هم وارد شده که برخی در زمان پیامبر(ص) خیط ابیض و خیط اسود را به نخ سفید و نخ سیاه معنا کرده اند و پیامبر(ص) آنها را تخطئه کرده است.

پاسخ استاد _ دام ظله _ : این روایت هم مؤید روایات ما همچون مکاتبه علی بن مهزیار است. به هر حال مراد از خیط ابیض خط نوری است, حال مراد از خیط اسود چیست؟

پاسخ این است که در اینجا، نخ سیاهی که فرض شده، نخ اعتباری است، انسان در ذهن خود برای یک سطح خطوط مختلف تصور می کند با وجود این که یک سطح واحد است ولی در آن می تواند خطوط متعدد اعتبار کرد, در مورد فجر هم, متصل به خط نوری می توان یک خط سیاه در نظر گرفت، یک سانتی متر از سیاهی که به همین خط نوری متصل است، برای شخص مشخص می شود، قبل از آن در سیاهی آسمان هیچ تشخصی نیست و همه افق تاریک است اما بعد چنین امتیازی حاصل می شود که یک سانتی متر سیاهی متصل به سانتی متر سفید در یک خط نوری پدید می آید. علی ای تقدیر، هر کدام از اینها باشد، «من» نشویه است، به هر حال مراد از تبین در آیه چیست, ابتداء احتمال می رود که مراد از تبین، جدا شدن خارجی و تمیز سیاه از سفید باشد که قبلاً یکپارچه سیاه بود و الان قسمتی از آن جدا می شود، نظیر اینکه در آبی هیچ گچ یا مواد دیگری ممزوج باشد و به وسیله دستگاهی آن مواد از آب جدا می شود، این جدا شدن به علم و جهل ما مربوط نیست، این مقامی ثبوتی دارد که با وسائلی یا به خودی خود جدا می شود، ولی این معنا در آیه مراد نیست, مراد از «حتی یتبین» جدا شدن خارجی و تمیز سیاهی از سفیدی و ایجاد نخ سیاه و سفید نیست، اگر «لکم» نبود، ممکن بود بگوئیم مراد تمیز است، اما به قرینه «لکم»، مراد تمیز نیست بلکه مراد تمییز است، تمیز صفت جو است و تمییز صفت ما است، علت و معلول است، «من» نشویه است. حالا در روایت علی بن مهزیار خیط ابیض را به نخ نوری تفسیر کرده و اگر روایت نیز نبود، باید همینطور می گفتیم که فجر همان نخ نوری است، اینجا این سؤال مطرح می شود که در شب های مهتاب درباره نخ نوری چه بگوئیم؟ در این شب ها نخ نوری اصلاً وجود ندارد، چون هنگام ماه که اصلاً سپیده دیده نمی شود و بعد از رفتن ماه هم روشنایی به شکل نخ نیست بلکه نور گسترده است. نمی توان گفت که در این شب ها فجر وجود ندارد، مسلماً آیه شریفه می خواهد تکلیف همه شب های ماه مبارک رمضان را بیان کند. یک احتمال در اینجا وجود دارد که بر فرض صحت در آن تکلفی نیست, اگر بگوئیم در شب های مهتابی ثبوتاً در افق نخ نوری مستند به خورشید هست اما آن نخ نوری به دلیل غلبه نور ماه برای ما محسوس نیست، نظیر اینکه تاریکی مانع از رؤیت اشیاء موجود می شود، بنابراین، هنگام محقق واقعی فجر ابتدای وقت صوم و صلات است البته باید به وسیله ای این امر برای افراد معلوم گردد ولو با محاسبات ریاضی، اگر این احتمال صحیح باشد، مسئله روشن است و بسیاری همین را می گویند که بین شب های مهتابی و غیر مهتابی فرقی وجود ندارد. اما اگر بگوئیم که در شب های مهتابی ثبوتاً در افق نخ نوری مستند به خورشید نیست و وجود خارجی آن منعدم می شود، مثلاً بر روی صفحه سفید که الله نوشته می شود، دست بدون وضو نمی توان گذاشت، اما اگر آن صفحه کاملاً با مرکب سیاه شود، دیگر وجود ثبوتی آن نوشته نخواهد بود، اگر خاصیت نور نظیر پر کردن صفحه با مرکب باشد که ثبوتاً از بین برود، اینجا باید این مشکل را حل کنیم که در روایات خیط ابیض به نخ نوری تفسیر شده لذا ملاک این نخ نوری است, پس، در شب های مهتابی تکلیف چیست؟ اگر فرضاً در شب های مهتابی وجود خارجی نخ نوری در افق منعدم می شود، دو توجیه در آیه و روایت ممکن است؛ توجیه اول این است که مراد از خیط ابیض احداث نخ نوری شأنی یا فعلی است، در اوایل شب و نرسیده به سحر چنین نخی اصلاً شأنیت احداث نیز ندارد و اقتضاء آن وجود ندارد اما در ساعتی خاص این نخ نوری اقتضاء ثبوت پیدا می کند، اگر مانع خارجی پیدا نشد، این اقتضاء فعلیت پیدا می کند و آن نخ ایجاد می شود، و در شب های مهتابی مانع به وجود می آید و اقتضاء به فعلیت نمی رسد، به عبارت دیگر همانطور که شأنیت یکی از مراتب وجودی حکم است، یکی از مراحل وجودی شی ء نیز هست و می تواند موضوع آثار باشد. توجیه دوم این است که ظاهر ابتدائی شی ء فعلیت و وجود خارجی است و وجود شأنی اقتضائی نیست اما این تعبیر در اینجا کنایه از پیدا شدن سفیدی است، در شب های مهتابی سفیدی دیر پیدا می شود و به شکل نخ نیز نیست و در شب های غیر مهتابی زودتر پیدا می شود و به شکل نخ است، به دلیل اینکه غالباً به شکل نخ پیدا می شود، در آیه تعبیر خیط ابیض آورده شده است. به خاطر اینکه معلوم نیست که کدام یک از این توجیه ها صحیح است, در رساله ما نسبت به شب های مهتابی احتیاط شده است, اما به نظر می رسد که تقدیری فرض کردن خیط ابیض تا حدودی اقوی باشد، زیرا در بسیاری از مواقع بالفعل برای ما تبینی پیدا نمی شود، نگاه نکرده ایم یا ابر مانع است یا ضعف چشم وجود دارد که تبین حاصل نمی شود، پس، اینجا که می فرماید برای شما روشن باشد، به معنای این نیست که بالفعل تشخیص دهید و مراد تشخیص لولائی است که اگر موانعی نباشد و نگاه کنید، به حدی رسیده باشد که بتوانید تشخیص دهید، این احتمال که مراد از خیط ابیض اعم از فعلی و اقتضائی باشد، مقداری اظهر از این است که معنای آیه را کنائی بگیریم و بگوئیم مراد از خیط ابیض ایجاد سفیدی است و لازم نیست به شکل خط باشد، اما هنوز به این احتمال اطمینان پیدا نکرده ام.

ص: 253

سؤال: فجر کاذب به شکل نخ است, اما فجر صادق که به شکل نخ نیست.

جواب استاد _ مدظله _ : از روایت علی بن مهزیار استفاده می شود که هر دو فجر به شکل خیط است, ولی یکی خیط عمودی است که فجر کاذب است و دیگری خیط افقی است که فجر صادق است.

از این روایت استفاده می شود که تفسیر خیط ابیض به فجر صادق روشن بوده است.

بحث دیگر این است که آیا تبین طریق محض است و «حتی یتبین لکم الخیط الابیض...» به معنای حتی یطلع الفجر است یا موضوعیتی دارد؟ در روایت سماعه بود که دو نفر نگاه می کنند و یکی می گوید طلوع فجر شده و دیگری می گوید من نمی بینم، حضرت می فرمایند به دلیل آیه شریفه تکلیف شما مختلف است، از این آیه شریفه استفاده می شود که حکم کسی که فجر را تشخیص می دهد با حکم کسی که تشخیص نمی دهد، متفاوت است و تبین نسبت به جواز اکل موضوعیت دارد و صرف طریق محض نیست، منتها گاهی علم موضوع برای حکم واقعی و گاهی موضوع برای حکم ظاهری است، حال این سؤال مطرح است که این آیه که علم در موضوع آن اخذ شده می خواهد حکم واقعی دو فرد را بیان کند که شخصی که ندیده، اگر بعداً ببیند نیازی به اعاده ندارد و دیگری که دیده، باید امساک کند، میزان برای ظاهری و واقع بودن حکم صرف این نیست که شک یا علم در موضوع حکم اخذ شده باشد، بسیاری از آقایان در شک بین سه و چهار که باید بنا بر چهار گذاشته شود, بناء بر چهار را حکم واقعی می دانند و می گویند لزوم بناء بر چهار تخییراً یا تعییناً حکم واقعی است، اگر کسی نذر کند که در صورت شک در حیات زید صدق دهد, در اینجا با این که شک در موضوع اخذ شده است وجوب صدقه حکم واقعی است، حکم ظاهری این است که مشکوک و متعلق شک را اثبات یا نفی کند یا تنجز و اعذار مشکوک را بیان کند، اگر آیه گفته بود که اگر شک کردی که نخ نورانی هست یا نیست، بگو که نخ نورانی هست، این حکم ظاهری می شود، اما آیه این مطلب را نمی گوید و نخ نورانی را اثبات نمی کند، بلکه می گوید: تا یقین به نخ نورانی پیدا نکرده ای اکل جایز هست لذا ممکن است کسی اینجا بگوید که حکم واقعی این دو نفر که نگاه می کنند، متفاوت است و قهراً تبین در آیه شریفه نسبت به حکم واقعی جزء موضوع است. ولی بعضی روایات معتبر دیگر هست که می گوید معیار در جواز اکل و لزوم صوم و صلاة صبح طلوع فجر است، طلوع فجر به علم شخص ربطی ندارد، می گوید وقتی که طلوع فجر شد، حد نهائی اکل می رسد، از جمع بین این دو دلیل استفاده می شود که این آیه شریفه در مقام حکم فعلی است، جواز اکل تا مدتی حکم فعلی واقعی است, این در صورتی است که واقعاً شب است و شما هم یقین دارید این حکم واقعی فعلی تا مدتی ادامه پیدا می کند و بعد حکم فعلی ظاهری می شود و این در زمانی است که نسبت به طلوع فجر شک می کنند پس جواز اکل که از اول شب تا علم به طلوع فجر ادامه دارد مقداری از آن حکم فعلی واقعی و مقداری فعلی ظاهری است، جمعاً بین الادله این معنا برای آیه استفاده می شود، لذا در جائی که شخص در صبح مراعات نکرده و خورده و بعد معلوم شده که فجر طلوع کرده حکم به اجزاء نشده, البته این امر منافات ندارد که شارع در مورد کشف خلاف برای کسی که مراعات کرده، اکتفا کرده باشد و تفضلاً قبول کرده باشد، اما در مورد کسی که مراعات نکرده، با کشف خلاف قضا را لازم دانسته است، به نظر می رسد که تبین که اخذ شده، موضوع برای حکم فعلی است که این حکم فعلی در مدتی به شکل واقعی است و بعد حکم ظاهری می شود، این بحث دیگر تمام است.

ص: 254

اما در مورد حکم شب های مهتابی با توجه به روایت علی بن مهزیار باید عرض کنیم, آنچه از روایت علی بن مهزیار به روشنی استفاده می شود این است که ملاک فجر صادق است نه فجر کاذب, اما حکم شب های مهتابی و این که فجر آیا به معنای خیط ابیض تقدیری است یا کنایه از پدیدار شدن نور است هر چند به شکل خیط و نخ نباشد؟ از این روایت مطلب روشنی نسبت به آن استفاده نمی شود, لذا ما در این مسأله احتیاط کرده ایم.

«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین»

موضوع بحث:کف_اره - دوشنبه 23 آذر ماه 88/09/23

در این جلسه، استاد دام ظله، در مسئله شرائط صحت صوم، بحث شرطیت اسلام و ایمان را پی می گیرند.

بحث در شرائط صحت صوم و شرطیت اسلام و ایمان بود، حالا اگر کسی قبل از ظهر مسلمان شد، روزه او چه حکمی دارد؟ در مورد بعد از ظهر حکمی ندارد و روزه واجب نیست منتها اگر ماه مبارک رمضان باشد، تأدباً باید امساک کند، مورد بحث اسلام قبل از ظهر است و اختصاص به ماه مبارک رمضان ندارد، بعضی حکم به صحت روزه کرده اند و گفته اند از ادله ای که درباره مریض و مسافر وارد شده که اگر عذر آنها قبل از ظهر مرتفع شد، روزه را تمام کنند و روزه آنها صحیح است، استفاده می شود که معذور می تواند نیت کند و این شخص تازه مسلمان باید نیت کند و مطابق «الاسلام یجب ما قبله» خلاف شرع قبلی جب و قطع می شود و اشکالی ندارد روزه بگیرد.

ص: 255

مرحوم آقای خوئی می فرماید برای برطرف شدن عذر مریض و مسافر در قبل از ظهر دلیل بر اجزاء وجود دارد و نسبت به غیر اینها دلیل نداریم.

اما حتی روایتی ضعیف نیز در باره مریض نیافتم، ایشان صحت صوم مریضی که قبل از ظهر خوب شود را به روایت نسبت می دهد و کأنه این مطلب را ثابت می داند که اگر مریض قبل از ظهر درمان شد، باید آن روز را روزه بگیرد، این مسئله در عروه معنون است اما مرحوم آقای خوئی در این مسئله چنین مطلبی ندارد که مریضی که قبلاً روزه گرفتن او صحیح نبوده، اگر مفطری انجام نداده و قبل از ظهر سلامتی خود را به دست آورد، نیت روزه کند و کافی است، خود ایشان نیز به چنین چیزی قائل نیست اما اینجا گویا این را از قبیل مسلمات فرض کرده است.

حالا مریض که روایت ندارد، از روایت مسافر نیز نمی توانیم الغاء خصوصیت و تعدی کنیم، به خاطر اینکه اجزاء صوم نیمه کاره بر خلاف قاعده است، باید دلیل خاصی باشد، گاهی عرف از دلیل خاص مانند «رجل شک بین الثلاث و الاربع» مثال می فهمد، اما در این روایت، مسافر را مثال نمی فهمد و به حسب ظاهر دلیل دیگری نداریم.

روایاتی هست که ممکن است کسی بگوید که اطلاق این روایات کسی را که می خواهد قبل از ظهر نیت کند، شامل می شود، حالا چند روایت از این روایات را می خوانیم.

روایت اول : «هشام بن سالم عن أبی عبد الله علیه السلام قال قلت له الرجل یصبح و لا ینوی الصوم فاذا تعالی النهار حدث له رأی فی الصوم فقال ان هو نوی الصوم قبل أن تزول الشمس حسب له من یومه، و ان نواه بعد الزوال حسب له من الوقت الذی نوی». به نظر می رسد که اطلاق داشتن این روایت مشکل است، ظاهر یا قدر متیقن از «یصبح و لا ینوی الصوم» این است که اول وقت نیت نکرده و دیر نیت کرده، اگر اول وقت نیت می کرد، مشکلی در صحت صوم وی نبود که قهراً مربوط به محل بحث ما نیست. روایت دعائم الاسلام نیز که بعد از این است، همین مضمون را دارد.

ص: 256

روایت دوم : «صحیحه محمد بن قیس عن أبی جعفر علیه السلام قال قال علی علیه السلام اذا لم یفرض الرجل علی نفسه صیاماً ثم ذکر الصیام قبل أن یطعم طعاماً أو یشرب شراباً و لم یفطر فهو بالخیار ان شاء صام و ان شاء أفطر». این روایت نیز کسی را فرض کرده که اگر نذر روزه می کرد، نذر صحیح بود و روزه او اشکالی نداشت، اما اگر نذر می کرد، شاید لازم بود که از اول وقت نیت روزه کند، شاید مفاد روایت این باشد، حالا این کار را نکرده، این روایت نیز در موردی نیست که از اول روزه باطل باشد.

روایت سوم : «صحیحه عبد الرحمن بن حجاج فی الرجل یبدو له بعد ما یصبح و یرتفع النهار فی صوم ذلک الیوم لیقضیه من شهر رمضان ....». این روایت کافر را نمی گیرد، به خاطر اینکه وقتی مسلمان شد، قضا ندارد و ساقط می شود.

روایت چهارم : «صحیحه عبد الرحمن بن حجاج قال سألت أبا الحسن موسی علیه السلام عن الرجل یصبح و لم یطعم و لم یشرب و لم ینو صیاماً و کان علیه یوم من شهر رمضان ....». این روایت نیز در مورد قضا است و کافر را شامل نمی شود.

سؤال: آیا محل بحث ما صورتی نیست که کافر قبل از اسلام آوردن نیت صوم کرده مثلاً به جهت این که به اسلام تمایل پیدا کرده بوده و بعد پیش از ظهر مسلمان شده باشد. قهراً این روایات مورد بحث را نمی گیرد.

(پاسخ استاد دام ظله) : اگر اطلاق روایت صورتی را شامل شود که کافر نیت نکرده باشد، بالاولویه صورت نیت را شامل می شود.

ص: 257

سؤال: ادله اشتراط اسلام خود دلیل بر بطلان روزه کافر نیست.

(پاسخ استاد دام ظله): دلیلی که اسلام را شرط می کند، می گوید روزه کافر قبلاً باطل بوده، البته ممکن است بعداً دلیلی بر صحت روزه آنها باشد, ولی این ادله دلیل نیست.

روایت پنجم : «صحیحه حلبی، ان رجلاً أراد أن یصوم ارتفاع النهار، أ یصوم؟ قال نعم». مرحوم آقای حکیم و بعضی دیگر در اول بحث نیت فقط همین قطعه را نقل کرده اند، اما قبل از این قطعه که اینجا نقل شده، قسمت دیگری هست که وقتی صدراً و ذیلاً ملاحظه شود، دلالت این قسمت نیز بر عموم و اطلاق آن مشکل می شود، صدر روایت این است : «عن الحلبی عن أبی عبد الله علیه السلام قال سألته عن الرجل یصبح و هو یرید الصیام ثم یبدو له فیفطر، قال هو بالخیار ما بینه و بین نصف النهار»، این قسمت درباره به هم زدن روزه می گوید که مکلف مختار است و می تواند تمام کند و می تواند تمام نکند «قلت هل یقضیه اذا أفطر؟ قال نعم لانها حسنة أراد أن یعملها فلیتمها»، این تعبیر درباره روزه مستحبی است، ممکن است گفته شود اطلاق روایت روزه مستحبی کافر تازه مسلمان را شامل می شود، ولی اگر امام علیه السلام ابتداءاً مطلبی را بفرمایند، در بسیاری از موارد اطلاق وجود دارد، اما اگر سؤال از واقعه خارجی باشد، گاهی اطلاق مشکل می شود، مثلاً در این تعبیر «الرجل یصبح و هو یرید الصیام»، اگر سؤال از واقعه خارجی باشد، پیداست که مراد کافر مسلمان شده نیست، اگر کافری مسلمان شده باشد، به این صورت سؤال نمی کنند، اما اگر ابتداءاً بگوید هر کسی چنین اراده کرده باشد، ممکن است بگوئیم اطلاق آن کافر مسلمان شده را نیز شامل می شود، اگر بتوانیم روایتی را دلیل بگیریم، می گوئیم فقط اطلاق این روایت شامل کافر تازه مسلمان می شود, ولی به نظر می رسد که ظهور این روایت این است که اگر شخص اراده می کرد که از طلوع فجر روزه بگیرد، مشکلی نداشت، تفاهم عرفی این روایت نیز این است که کسی روز بالا آمده، اراده صوم می کند و از طلوع فجر اراده نکرده است، بنابراین، این روایت کسی را که کافر بوده و از اول روزه او صحیح نبوده یا مسافر بوده، شامل نمی شود.

ص: 258

پس، ظاهر یا قدر متیقن روایاتی که گفته اگر کسی قبل از ظهر نیت کند، نیت او صحیح است و تا ظهر می توان نیت کرد، مربوط به غیر از مانند کافر و مسافر است، لذا باید ببینیم که طبق قاعده دلیل داریم یا نداریم.

طبق قاعده حکم مسأله این است که اگر کافر نیت صوم نکرده باشد که مفروض نوع عبارات فقها این است که نیت صوم نکرده و بعد مسلمان شده و می خواهد نیت روزه کند، در این صورت مقتضای قاعده اولیه این است که صحیح نباشد، به خاطر اینکه صوم از عناوین قصدیه است و اگر قصد صوم نباشد، اصلاً صوم نیست، و دلیل نداریم که شارع نصف روز را به منزله تمام روز دانسته باشد، اطلاق روایات مسئله نیز مشکل بود و نمی شود به آنها استناد کرد. و اگر کافر نیت صوم کرده باشد و قصد قربت نداشته، آیا لازم است از اول طلوع فجر تا آخر قصد قربت باشد؟ مرحوم آقای حکیم می فرماید ارتکاز متشرعه این است که روزه به تمامه عبادت است و باید از اول تا آخر عبادت قصد قربت باشد، کسی مانند کافر را که قصد قربت ندارد و یا اگر قصد قربت هم داشته باشد، عمل وی مقرب نیست، صائم حساب نمی کنند. مرحوم آقای خوئی این وجه را قبول نمی کند، می فرماید به دلیل اینکه صوم از ارکان اسلام حساب شده، باید با قصد قربت باشد. این کلام مرحوم آقای خوئی چه دلیلی است؟ مگر ارکان اسلام باید تعبدی باشد؟ اگر گفتند که ادای امانت یا صدق لسان از ارکان اسلام است، نتیجه آن این نیست که قصد قربت در آن شرط است. علی ای تقدیر، در این که مرتکز متشرعه است که صوم از عبادات است، تردیدی نیست و عبادیت اقتضا می کند که در تمام مدت نیت وجود داشته باشد. بنابراین، برای صحت صوم کافر و مریض دلیلی نداریم و کلام مرحوم آقای خوئی نیز دلیل نبود و اطلاق روایات نیز مشکل بود و دلیل ثابت فقط درباره مسافر است که اگر قبل از ظهر وارد شود و مفطر مرتکب نشده باشد, نیت روزه می کند و روزه او صحیح است، پس، بر طبق قواعد اولیه روزه کافر مسلمان شده در قبل از ظهر واجب نیست، منتها حالا اینکه احتیاط این است که تازه مسلمان در ماه مبارک رمضان روزه بگیرد و اگر نگرفت، آن را قضا کند، بحث دیگری است، به هر حال در مسأله ما اگر کافر اصلی روزه گرفت، دیگر قضا ندارد، به خاطر اینکه یا اصلاً واجب نبوده و یا واجب بوده و گرفته و صحیح است، اما در مرتد مسلمان شده احتیاط استحبابی هست که در ماه مبارک رمضان روزه بگیرد و بعد باید قضا کند، به خاطر اینکه بر مرتد واجب است و «الاسلام یجب ما قبله» درباره مرتد نیست، دیگر در اینجا بحث معتنا بهی ندارد، بحث بعد درباره شرطیت عقل است.

ص: 259

«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین»

موضوع بحث:کف_اره - شنبه 12 دی ماه 88/10/12

بحث در شرائط صحت صوم بود. در این جلسه، استاد دام ظله، بحث شرطیت اسلام و ایمان را پی می گیرند.

«فی شرائط صحة الصوم و هی امور ؛ الاول الاسلام و الایمان فلا یصح من غیر المؤمن و لو فی جزء من النهار»، یک مطلب جزئی در توضیح این عبارت عرض کنم, ممکن است اشکال شود, ایشان که اسلام و ایمان را شرط صحت صوم دانسته, چرا با فاء تفریع فقط عدم صحت صوم «غیر المؤمن» را ذکر کرده, خوب بود «ولامن غیر المسلم» را هم ضمیمه می کرد, ولی این اشکال وارد نیست, عدم صحت صوم غیر مسلمان از همین عبارت موجود هم استفاده می شود, مؤمن که مراد شیعه اثناعشری است اخص از مسلم است, نفی اخص, نفی اعم نیز هست, بنابراین لازم نیست «ولامن غیر المسلم» نیز گفته شود.

«فلو اسلم الکافر فی اثناء النهار و لو قبل الزوال لم یصح صومه، و کذا لو ارتد ثم عاد الی الاسلام بالتوبة»، در این مطلب که اسلام به معنای اصلی در تمام اجزاء نهار شرط است، اختلافی نیافتم، صوم کسی که کفر ذاتی دارد، صحیح نیست و صوم حساب نیست و اگر کافر در اثناء روز مسلمان شد، معمولاً می گویند اتمام روزه مستحب است.

اختلاف در صحت روزه مرتد است کسی در حال ارتداد روزه می گیرد و در اثناء روز توبه می کند روزه او چه حکمی دارد، در مستمسک بحث را درباره اصل اسلام قرار داده، کأنه عده ای در اشتراط اصل اسلام نسبت به اثناء روز مخالفت کرده اند، به محکی از چند کتاب عدم اشتراط را نسبت داده، اما اینطور نیست، ایشان این نسبت را از جواهر اخذ کرده و جواهر این مطلب را درباره ارتداد ذکر کرده و درباره کفر اصلی نیست، درباره ارتداد، چهار، پنج نفر از معاریف را یافتم که می گویند روزه مرتد که در اثناء روز توبه می کند، صحیح است؛ مرحوم شیخ در مبسوط و مرحوم ابن ادریس در سرائر و مرحوم قطب الدین کیدری در اصباح، (اسم قطب الدین کیدری در جواهر نیست) و مرحوم محقق در معتبر و پسر عموی او، یحیی بن سعید در جامع الشرایع، اما روزه هائی که کاملاً در حال ارتداد گرفته باطل است و با کافر اصلی فرق دارد، کافر اصلی لازم نیست روزه هائی که نگرفته یا باطل گرفته، قضا کند، اما مرتد لازم است قضا کند، ولی اگر در اثناء روزه از ارتداد برگردد، این چند نفر معاریف حکم به صحت می کنند، فی الجمله این اختلاف در اینجا هست.

ص: 260

سابقین برای بطلان حتی نسبت به جزء، یکی به آیه شریفه «لئن أشرکت لیحبطن عملک» استدلال کرده اند. اولاً، سابقاً مطلبی عرض می کردم و بعضی از آقایان بحث اشکالی داشتند که این اشکال فی الجمله درست است، عرض می کردم که ممکن است حکم اختصاصی پیامبر(ص) باشد و شرک شخصی مانند پیامبر(ص) با شرک دیگران تفاوت بسیار دارد، مقام نبوت اقتضائی دارد که مراتب نازل تر ندارد، بعضی از آقایان می گفتند که در روایات هست که اینطور خطابات از قبیل ایاک اعنی و اسمعی یا جاره است و منظور اصلی خود پیامبر(ص) نیست و منظور مردم است، سند یکی از روایات معتبر است، اما از طرفی دیگر، این مطلب ثابت است که بعضی از احکام اختصاص به پیامبر دارد، ممکن است جمع بین اینها این باشد که اصل اولی عمومیت خطاب است مگر اینکه به وسیله دلیل خاص خارج شود، اگر استثنائی نشد، روایاتی که می گوید قرآن از قبیل ایاک اعنی و اسمعی یا جاره است، به عنوان اصل اولی است که عند الشک مورد استناد قرار می گیرد و با اختصاصی بودن بعضی از احکام نسبت به پیامبر منافات ندارد. ثانیاً، مطلبی که درباره شرک استدلال و بحث کرده اند و درباره مرتد نیز هست، به خاطر اینکه «أشرکت» درباره مرتد است، در بعضی از آیات قرآن مشرکین در مقابل اهل کتاب ذکر شده، اگر مشرک تعبیر شود، به اهل کتاب لفظ مشرک به صیغه اسم فاعل اطلاق نمی شود و با عنوان اهل کتاب ذکر می شوند، اما از بعضی از آیات دیگر استفاده می شود که اهل کتاب نیز شرک دارند، اگر شرک تعبیر شود، می توان استفاده کرد که بین مشرکین و اهل کتاب فرقی وجود ندارد، پس، در مورد اهل کتاب نیز می توان به این آیه استدلال کرد.

ص: 261

مرحوم صاحب معتبر می گوید که این آیه در مورد کسی است که با شرک بمیرد و به معنای مات مشرکاً است و شامل مشرک مستبصر شده نیست. ولی این آیه مطلق است و مشرک مستبصر شده را هم شامل می شود و اگر بخواهیم آن را مختص کسی که در حال شرک بمیرد بدانیم, باید دلیل مقیدی ذکر کنیم.

آیه دیگر، «مثل الذین کفروا بربهم أعمالهم کرماد اشتدت به الریح فی یوم عاصف» است. مشکل است که «کفروا بربهم» را شامل اهل کتاب بدانیم که پیامبر را قبول ندارند.

به آیه شریفه «و الذین کفروا أعمالهم کسراب بقیعة یحسبه الظمان ماءاً» می توان استدلال کرد و از آن استفاده بطلان صوماهل کتاب و مرتد می شود. اگر دلیل خاصی بر اجزاء نباشد، از این آیه نیز استفاده می شود که عمل کسی که در ی ی از روزه کافر یا مرتد بوده باطل است و بین فقهاء شهرت وجود دارد که در بطلان عمل کافر و مرتد بین جایی که کل عمل در حال کفر یا ارتداد باشد یا جزء عمل, فرقی نیست.

«و ان کان الصوم معیناً و جدد النیة قبل الزوال علی الاقوی». اینکه در بعضی روایات هست که در صوم معین در صورت تجدید نیت قبل از زوال کافی است، اگر اشکال صرفاً از ناحیه نیت است و در ناوی اشکالی نباشد، شارع عمل را در صورت وجود عذر قبول می کند، اما اینجا اسلام از شرائط صحت روزه است و این روایات مورد اسلام کافر یا مرتد و مواردی مانند حائض را که در اثر حیض روزه نگیرد و پس از پاک شدن بخواهد روزه بگیرد، شامل نیست.

ص: 262

«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین»

موضوع بحث:کف_اره - یکشنبه 13 دی ماه 88/10/13

بحث در شرائط صحت صوم بود. در این جلسه، استاد دام ظله، ابتدا، بحث شرطیت اسلام و ایمان را پی می گیرند، و سپس، شرطیت عقل را مورد بررسی قرار می دهند.

ظاهراً در اصل اشتراط اسلام اختلافی نباشد، من مخالفی نیافتم، اما بعضی از فروع آن محل اختلاف است، بعضی مانند مرحوم شیخ طوسی در مبسوط و مرحوم محقق در معتبر بر خلاف مشهور گفته اند که کافر اصلی مسلمان شده در قبل از ظهر مانند سایر معذورین است که اگر قبل از ظهر عذر آنان برطرف شود و مفطری انجام نداده باشند و نیت روزه کنند، روزه آنان صحیح است و اگر نیت روزه نکنند، باید آن را قضا کنند، مشهور می گویند روزه هائی که کافر اصلی نگرفته یا باطل گرفته، قضا ندارد، و اگر در اثناء روز مسلمان شد، خوب است که آن روز را امساک کند اما روزه حساب نمی شود و اگر امساک نکرد، قضا ندارد، در ذهنم هست که مرحوم آقای بروجردی نیز در این مسئله به دلیل اینکه احتمال صحت عمل را می دهد، احتیاط کرده و فرموده باید نیت روزه کند و اگر نیت روزه نکرد، باید آن روز را قضا کند. مرحوم شیخ طوسی در مبسوط و مرحوم محقق در معتبر که حکم به صحت عمل می کنند، مقداری را که در حال کفر بوده، صحیح نمی دانند, منتها می گویند شارع بعد از استبصار کافر عمل او را قبول می کند، در حالی که بر طبق قاعده باید عمل وی باطل باشد، به خاطر اینکه اصل روزه امساک بین طلوع فجر و غروب شمس است و با فرض بطلان ی ی از عمل, قبول عمل نیمه بر خلاف قواعد اولیه است و نیاز به دلیل خاص دارد که ی ی از عمل در حکم کل عمل باشد و دلیل خاصی در اینجا نیست، به نظر می رسد که مطلب همینطور باشد که در متن فرموده که چه کافر اصلی و چه مرتد صومش صحیح نیست. مانند مرحوم شیخ طوسی در مبسوط و مرحوم محقق در معتبر که درباره کافر اصلی حکم به صحت عمل می کنند، درباره ارتداد می گویند که اگر کسی در حال اسلام روزه را شروع کند و بعد چه قبل و چه بعد از ظهر مرتد شد، این ارتداد مبطل این صوم نیست، تفصیلی که قائل هستند در عکس این نوع و در صورتی است که اول روز کافر اصلی بوده و در اثنا مسلمان می شود.

ص: 263

«الثانی العقل فلا یصح من المجنون و لو ادواراً و ان کان جنونه فی جزء من النهار». در بسیاری از کتب این مطلب وارد شده، بعضی به حدیث رفع قلم استناد کرده اند، همه از این استدلال پاسخ داده اند که در حدیث رفع قلم وجوب مرفوع است و این حدیث ناظر به نفی صحت نیست، به شهادت این که نائم نیز در حدیث رفع قلم آمده اما عمل نائم صحیح است، نائم تکلیف ندارد.

مرحوم آقای حکیم می فرماید دلیل اینکه عمل مجنون باطل است این است که اصلاً نیتی که در عبادات معتبر است، از مجنون حاصل نمی شود.

اما این مطلب درباره همه مراتب جنون درست نیست، در نوعی از جنون مرتبه ای از ادراک هست، در حیوانات نیز همینگونه است و حیوانی مانند سگ بعضی از چیزها را درک می کند، این درست نیست که بگوئیم اینها قصد و اراده ندارند، حیوان متحرک بالاراده است و مانند حجر نیست، برخی از مجانین ادراکات و تفطنات خاصی دارند، گویا در کتاب الکلام یجر الکلام مرحوم آقای والد دیدم که دیوانه ای به مرحوم آقای شیخ محمد طاها عرب می رسد و از او درخواست پول می کند، ایشان به او می گوید که به دیوانه نمی شود پول

داد و جواب می شنود که این چه حرفی است، از دیوانه نمی شود پول گرفت، وقتی می خواهد به او پول بدهد، نمی گیرد و می رود، ایشان از او می پرسد چرا رفتی؟ جواب می شنود که از دیوانه نمی شود پول گرفت. مرحوم آقای والد نقل می کردند که در زنجان دیوانه ای ادواری دیدم که در تابستان دیوانه می شد، در حال جنون مقداری کاغذ پاره آورد و جلوی ایوان مدرسه ریخت، من متوجه شدم که در میان این کاغذها حکم بعضی از علماء درباره مثلاً اموال اشخاص هست که ارزشمند است و بدون اینکه متوجه شود، آنها را برداشتم، در سال بعد که آن شخص در حال افاقه بود، در جائی در مورد من گفت که این آقا متدین است و به من گفت آیا به خاطر داری که حکم من را برداشتی؟ معلوم شد که در آن وقت متوجه بوده و من متوجه نبودم که او متوجه است و در ذهن او مانده است. پس، برای مجانین گاهی این ادراک هست که عملی مانند نجات غریق را می فهمد که مرضی حق تعالی است و نیت قربت می کند و برای رضای حق تعالی انجام می دهد، این ارفاقی از جانب شارع مقدس است که به این گونه مجانین هم الزام نکرده, بنابراین از ناحیه نیت نمی توان در عمل همه مجانین اشکال کرده و آن را باطل و بدون ثواب دانست.

ص: 264

مرحوم آقای خوئی می فرماید همه احکام شرع متوجه عقلاء است، از نظر شرعی غیر عاقل در حکم حیوانات است، از روایاتی مانند «بک اثیب و بک اعاقب» که خطاب به عقل وارد شده، معلوم می شود که ملاک ثواب و عقاب عقل است.

این دلیل نسبتاً خوبی است اما هنوز این تأمل هست که این ادله شامل دیوانه ای باشد که می فهمد عملی مرضی حق تعالی است و آن را به همین خاطر انجام می دهد، ممکن است در این روایات عقل در مقابل جنون مصطلح نباشد و مراد تعقل و ادراک باشد که مراتبی دارد و در بعضی از مراتب آن الزام هست و در بعضی مراتب آن الزام نیست، مراتب بالائی از ادراک شرط برای الزام است، بعید نیست که این روایات نافی صحت عمل مراتب پایین جنون نباشد، تعبد خیلی قوی می خواهد که بگوئیم در این گونه افعال که حسن فاعلی دارد، ثواب نیست، لازم نیست در حسن فاعلی, انجام دهنده عاقل کامل باشد، کسی که از روی دلسوزی و برای خشنودی حق تعالی کاری را انجام می دهد، حسن فاعلی دارد، قرب آوردن عمل واجد حسن فاعلی برای مولی امری فطری است، لذا مشکل است به این دلیل حکم به بطلان عمل همه دیوانه ها کنیم.

سؤال: اگر در عمل چنین دیوانه هایی ثواب باشد, باید ترک اعمال آنها هم عقاب داشته باشد, چون با این که مسلّم است که عقاب از دیوانه به طور کلی برداشته شده است, در روایت مدار ثواب در عقاب یک چیز دانسته شده است.

جواب استاد _ دام ظله _ : این روایت از نظر عقد سلبی اطلاق دارد و از آن استفاده می شود که بدون ادنی مراتب عقل نه ثواب وجود دارد و نه عقاب, در هیچ موردی, ولی از نظر عقد اثباتی اطلاق ندارد که اگر ادنی مراتب عقل باشد, همیشه ثواب و عقاب وجود دارد, بلکه چه بسا برای ثواب یا عقاب شرط دیگری هم لازم باشد.

ص: 265

(سؤال و پاسخ استاد دام ظله) : حرف های اشاعره متأخراً بعد پیدا شده، آنها معیار نیست، در عصر ائمه که روایات به آنها ناظر است، اینطور نیست.

ولی احتمال قوی هست که اشتراط عقل فی الجمله مورد تسلم تمام مسلمین باشد و قهراً اطلاقات شامل عبادات نیست که قصد قربت در آن شرط است، اما بعید نیست که به دیوانه ای که مرتبه ای از ادراک را داشته باشد، ثواب داده شود، ممکن است در امور توصلی که عقل عملی بر حسن آن گواهی می دهد و توصلی جعلی نیست منکر انصراف شویم، اما تعبدیات یا توصلیاتی که جعلی باشد، از دیوانه انصراف داشته باشد. در زنجان کسی بوده که در تابستان دیوانه می شد و سابقه قتل در حال جنون نیز داشته و با سنگ بزرگی به سر خادم مسجد که خواب بوده، می زند و می گوید شیطان را کشتم، در زمان جنون خود در ماه مبارک رمضان به منزل یکی از اشراف زنجان می رود و آنها به خاطر ترس، از او احترام می کنند، او متوجه این مطلب بوده و می گوید وقتی دیوانه هستم، عاقل هستم و وقتی که عاقل هستم، دیوانه هستم، و اینطور استدلال می کند که شما که الان از من می ترسید، به خاطر این است که دیوانه هستم، اگر عاقل بودم که وحشتی نداشتید.

«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین»

موضوع بحث:کف_اره - دوشنبه 14 دی ماه 88/10/14

بحث در شرائط صحت صوم بود. در این جلسه، استاد دام ظله، بحث شرطیت عقل را پی می گیرند.

مرحوم شیخ طوسی در خلاف و مبسوط ادعا کرده که صوم کسی که قبل از وقت نیت کند و در وقت دیوانه شود، صحیح است، در خلاف دعوای اجماع نیز دارد.

ص: 266

ادله مرحوم آقای خوئی برای بطلان عمل مجنون نسبت به این فرع تمام نیست، روایات می گوید «بک اثیب و بک اعاقب»، از این ادله استفاده نمی شود که عامل باید در ظرف عمل عاقل باشد، شخصی که می داند فردا در حال جنون کسی را به قتل می رساند، به دلیل اینکه دانستن حجت برای او می باشد، باید قبل از حال جنون مقدمات جلوگیری از این جنایت را انجام دهد، جنون مانند مسافر و حاضر نیست که انسان می تواند اختیاراً خود را مسافر کند، اگر بگویند ده روز دیگر فلان کار را انجام دهید، این چه به صورت واجب مشروط که شرط بعد حاصل می شود، ذکر شود و چه به صورت واجب معلق که و لو وجوب فعلی است، ظرف واجب متأخر است، ذکر شود، به حسب معمول قبلاً اراده مولی نسبت به تحقق مطلوب در ظرف خودش وجود دارد، لذا به حکم عقل و عقلاء باید شخص کاری بکند که در ظرف عمل مطلوب حاصل شود. به همین جهت مرحوم شیخ نیت قبلی را کافی می داند، مرحوم آقای خوئی به وسیله ادله «بک اثیب و بک اعاقب» می گوید که عمل مجنون باطل است و هیچ اثری ندارد، ولی بطلان عمل کسی را که قبل از وقت نیت کرده نمی توانیم از این ادله استفاده کنیم بلکه چنین عملی موجب ثواب و عقاب هست، مرحوم شیخ طوسی در این فرع دعوای اجماع نیز دارد و شاید از بعضی از کلمات دیگر نیز موافقت با ایشان استفاده شود.

اما در مورد مغمی علیه، بعضی گفته اند حکم آن با حکم نائم یکسان است و اگر نیت قبلی وجود داشته باشد، عمل نائم و مغمی علیه صحیح است، قائل به این مطلب نیز شذوذ ندارد، درست است که در منتهی می گوید اکثر به بطلان عمل مغمی علیه قائل شده اند، اما در مقابل این اکثر، افراد شاذی نیستند، و من گمان می کنم که نسبت به قدماء و کسانی که قبل از منتهی هستند، تا آن مقداری که مراجعه کردم، قائل بودن اکثریت به بطلان ثابت نیست و شاید بتوان گفت که اکثر قدماء قائل به صحت هستند، چند عبارت تا زمان مرحوم علامه را اینجا نقل می کنم.

ص: 267

مرحوم شیخ مفید در مقنعه : «فان استهل الشهر و هو یعقل فنوی صیامه و عزم علیه ثم اغمی علیه ثم أفاق بعد ذلک فلا قضاء علیه لانه فی حکم الصائم بالنیة». مرحوم سید مرتضی در جمل العلم شبیه به این را دارد، و مرحوم ابن براج در شرح جمل همین را پذیرفته است، و مرحوم شیخ طوسی در نهایه همین مطلب را دارد.

مرحوم شیخ طوسی در خلاف : «اذا نوی لیلاً و أصبح مغمی علیه حتی ذهب الیوم صح صومه و لا فرق بین الجنون و الاغماء، دلیلنا اجماع الفرقة».

حتی نیت قبل از ماه مبارک رمضان نیز مصحح این است که عمل را مسقط قضا کند.

مرحوم شیخ طوسی در مبسوط : «فان لم یکن مفیقاً فی اول الشهر بل کان مغمی علیه وجب علیه القضاء علی قول بعض أصحابنا، و عندی أنه لا قضاء علیه اصلاً لان نیته المتقدمة کافیة فی هذا الباب».

مرحوم ابن براج در مهذب : «من اغمی علیه لجنة أو غیرها فانه ان عرض له ذلک قبل استهلال الشهر و استمر به ذلک حتی دخل فیه یوم و أیام ثم افاق فان علیه القضاء لما فاته... فان استهل علیه الشهر و نوی صیامه ثم عرض له ذلک و استمر به حتی دخل من الشهر ایضاً یوم و أیام ثم أفاق فانه اذاً لا قضاء علیه». اینجا نیز می گوید اگر نیت کرد و بعد این حالت بر او عارض شد، قضا ندارد و اگر نیت نکرد قضا ندارد.

مرحوم سلار در مراسم : «من اغمی علیه قبل استهلال الشهر و مضی له أیام ثم أفاق فعلیه القضاء». از مفهوم این عبارت استفاده می شود که اگر قبل از استهلال مغمی علیه نبود و نیت کرده بود، قضا ندارد، مفهوم عبارت مرحوم سلار مطابق با نظر استاد او در مقنعه است.

ص: 268

مرحوم قطب الدین کیدری در اصباح درباره شرائط روزه می گوید: «و من شرط انعقاده النیة المقارنة له فعلاً او حکماً کالنائم طول شهر رمضان و المغمی علیه, فانه لانیة لهما و قد صحّ صومهما».

مرحوم علامه در تلخیص : «یستحب... و الامساک للقادم بعد الزوال أو قبله مع التناول، و بدونه یجب و یجزی، و المریض کذلک، و الحائض و النفساء و الصبی و الکافر علی رأی»، مرحوم فخر المحققین می گوید که تعبیر علی رأی فتوای پدرم می باشد، «و المجنون و المغمی علیه مع زوال عذرهم».

مرحوم محقق در معتبر : «أما الصبی و الکافر اذا زال عذرهما قبل الزوال و لم یتناولا فللشیخ قولان أحدهما تجددان نیة الصوم و لا یجب علیهما القضاء و هو قوی، و کذا البحث فی المغمی علیه».

این بزرگان قائل به صحت هستند و مخالفین خیلی زیاد نیستند، مرحوم ابن ادریس در سرائر مخالفت کرده که حتی صوم نائم را نیز باطل می داند، و مرحوم ابن حمزه در وسیله و مرحوم محقق در شرایع و نافع نیز مخالف هستند، اما مرحوم محقق در معتبر که کتاب متأخرتر ایشان است، حکم به صحت کرده است.

طبق قاعده نیز اینگونه است که اگر شخص می داند حالت اغماء بر او حاصل می شود لذا قبلاً نیت می کند و بعد اغماء حاصل می شود، به نظر می رسد که روزه چنین شخصی صحیح است, بلکه ممکن است بگوییم چنین شخصی وظیفه دارد روزه بگیرد، حالا ممکن است اطلاقات ادله عدم قضاء نسبت به مغمی علیه حتی موردی را شامل باشد که عمل شخص صحیح است و وظیفه داشته روزه بگیرد، شارع از مغمی علیه اسقاط قضا کرده، مانعی ندارد که در جایی که صوم واجب هم بوده, در فرض ترک قضا نداشته باشد، قضا احتیاج به دلیل دارد و اگر دلیلی باشد، دلیل عام «اقض ما فات» است که اگر ظهور ادله خاص در عدم لزوم قضا قوی تر باشد, دلیل عام «اقض مافات» تخصیص می خورد.

ص: 269

به نظر می رسد که همین فتوا درست است که اکثر قدماء به آن قائلند که صوم مغمی علیه در صورت نیت قبلی کفایت می کند، طبق آنچه به دست آوردم، اکثریت قدماء این فتوا را دارند و مرحوم شیخ طوسی در مورد دیوانه دعوای اجماع کرده، در صوم دیوانه نیز در صورت نیت قبلی و عدم ارتکاب مفطر اشکالی نیست، (ادله عدم ضرر رساندن ارتکاب فقط ناسی و غافل را استنثا کرده و غیر از اینها استثنا نشده)، اگر دیوانه همه متروکات صوم را ترک کرد و تا آخر قصد عنوان داشت و متوجه بود که صائم است، دلیلی بر بطلان عمل وی و عدم کفایت نیت قبلی نداریم.

سؤال: آیا نباید ترک متروکات مستند به نیت سابق باشد.

(پاسخ استاد دام ظله) : همانطور که مرحوم آقای حکیم فرموده، شخص باید نیت فاعلی داشته باشد، در بسیاری از موارد، این ده چیز تحت قدرت اشخاص نیست تا نیت کرده باشند، نیت شأنی کفایت می کند و نیت فعلی لازم نیست، یعنی همین که شخص در مقام اطاعت امر مولی باشد و این حالت اطاعت از او زائل نشده باشد کافی است، اگر حالت اطاعت دارد و غفلتی شده و نیت بالفعل ندارد، مضر نیست.

سؤال: آیا این سخن در کسی که غیر عادی می خوابد هم می آید.

(پاسخ استاد دام ظله) : مرحوم یحیی بن سعید در جامع نیز می گوید نوم غیر عادی با مغمی علیه یکی است.

«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین»

موضوع بحث:کف_اره - چهارشنبه 16 دی ماه 88/10/16

ص: 270

بحث در شرائط صحت صوم بود. در این جلسه، استاد دام ظله، بحث شرطیت عقل را پی می گیرند.

عرض شد که می توانیم بگوئیم که ادله با نظر مرحوم شیخ طوسی در خلاف و مبسوط مساعد است که ایشان می فرماید روزه مجنونی که قبل از جنون نیت روزه کند، صحیح است و در خلاف دعوای اجماع نیز دارد، منتها درست معلوم نیست مراد مرحوم شیخ چیست و مساعد بودن متوجه است که ماه مبارک رمضان است و روزه در آن محبوب حق تعالی است و به قصد تقرب به درگاه احدیت آن را ادله با نظر مرحوم شیخ بنابر این است که مراد دیوانه ای باشد که انجام می دهد، شارع تکلیف الزامی را از این مرحله درک برداشته، اگر در اثناء رها کند، معصیت نکرده و اگر رها نکرده، به نظر مختار این کافی است و دلیلی بر بطلان نداریم.

مطلب دیگری که مرحوم آقای حکیم و مرحوم آقای خوئی دارند و در ذهنم هست که مرحوم حاج آقا رضا شبیه به این را دارد، البته عین این نیست اما تعبیری است که ممکن است همه از باب واحد باشد، و آن این است که باب تروک خصوصیتی دارد که افعال ندارد، حاج آقا رضا گویا عام می گوید و مرحوم آقای حکیم این ادعا را در خصوص ماه مبارک رمضان دارد که روزه از قبیل عبادات است اما این روزه که از قبیل عبادات است با عبادات وجودیه فرق وجود دارد، قصد قربت و نیتی که در باب صوم معتبر است، می گویند عبادیت آن فاعلی است و فعلی نیست، این را در کلام قدماء نیز دیده ام، دلیلی آورده که مرحوم آقای حکیم به ملاحظه آن این مطلب را قائل است، نیت به معنای اراده باید در امور اختیاری باشد که فعل یا ترک را اختیار کند، متروکات صوم که رعایت می شود و اگر با نیت باشد، صوم صحیح است، لازم نیست این ترک ها اختیاری باشد، چه بسا بسیاری از اموری که باید اجتناب شود، اصلاً در دسترس اشخاص نیست و تحت اختیار آنها نیست و روزه آنها صحیح است، صحیح بودن روزه به دلیل حسن فاعلی است که حالتی برای اشخاص هست که ممتثل هستند، اگر امکان انجام این محرمات فراهم شود، رادع الهی هست که مانع از انجام آنها شود، این معیار است، این در کلمات قدماء که شاید مرحوم شیخ در مبسوط است، آمده که استدلال می کند اینجا حکم النیه است، نیت یا حقیقی و یا حکمی است و حکمی را توضیح می دهد که به این اعتبار است، یعنی مانند حکم مختار است که خارجاً تصمیم می گیرد، اینها اینطور می گویند.

ص: 271

ولی به نظر می رسد که این مطلب به صوم اختصاص ندارد، فی الجمله و شاید همه عبادات وجودیه نیز اینگونه باشد، در حج کسی بالاضطرار در میقات یا منی مانده اما به دلیل اینکه شخص مطیع و ممتثلی است، اگر قادر بود، برای اعمال دیگر بیرون می رفت، همین کفایت می کند، شاید در غالب اعمالی که قصد قربت لازم است، حسن فاعلی کفایت می کند، اگر مطلوب شارع منهای نیت بالضروره حاصل شده باشد، اگر حسن فاعلی باشد و توجه به ماه مبارک داشته باشد، و لو اراده نیست و تروک مقدور نیست، کفایت می کند.

(سؤال و پاسخ استاد دام ظله) : این را من ندیدم، این را کجا دارد؟ جزاه الله خیرا، در یک جا ظاهر کلام ایشان این بود که خصوصیتی در اینجا هست و من می خواستم بگویم که اینطور نیست و در بسیاری از عبادات دیگر نیز همینطور است، حالا ایشان نیز که این را دارد، خیلی بهتر است.

مسئله سکر نیز همینطور است و بحث مهمی نیست، اگر نیت کند و بعد سکر پیدا کند، در حالت سکر نیت خلاف و عدول مضر است، اما اگر در حال سکر متوجه باشد که روزه مطلوب شارع است، کفایت می کند.

«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین»

موضوع بحث:کف_اره - شنبه 19 دی ماه 88/10/19

بحث در شرائط صحت صوم بود. در این جلسه، استاد دام ظله، مسئله صوم حائض را مورد بررسی قرار می دهند.

بطلان صوم حائض مورد اتفاق بین مسلمین است، بحثی ندارد و نیازی به خواندن روایات آن نیست.

ص: 272

مورد بحث فی الجمله این است که زن در تمام روز حائض نیست و در بخشی از روز در ابتدا یا در انتهای آن پاک است، مشهور بسیار قوی این است که روزه چنین شخصی نیز باطل است، ظاهر کلام مرحوم کلینی که فقط روایت دال بر بطلان را ذکر کرده، استفاده می شود که ایشان باطل می داند. و مرحوم صدوق در مقنع و مؤلف فقه رضوی در فقه الرضا به طور کلی می گویند اگر کسی در اول روز علتی داشته باشد که با آن نمی تواند روزه بگیرد و بعد در بقیه روز آن علت زائل شد، تأدیباً مأمور به روزه در ادامه روز هست اما برای او فرض نیست، عبارت فقیه چندان روشن نیست که ایشان در آنجا مستحب می داند یا نمی داند. و عده ای فقط گفته اند که در این موارد چه اول پاک و بعد حائض باشد و چه بر عکس که اول حائض و بعد پاک باشد، امساک تأدبی هست، عکس را بسیاری عنوان کرده اند و حکم به استحباب امساک تأدبی کرده اند و چند نفر معدودی استحباب را ذکر نکرده اند و گفته اند که تأدباً امساک می کند، امساک تأدبی هم مصداق واجب و هم مصداق مستحب دارد، مثلاً کسی که روزه اش به هر دلیل در ماه مبارک رمضان باطل شود لازم است در بقیه روزه امساک تأدبی کند. تعبیر امساک تأدبی که در کلمات عده ای از بزرگان هست، با وجوب و استحباب سازگار است و اگر قرینه ای بر خلاف نباشد، ظاهر آن وجوب است، اما قدیماً و حدیثاً بسیار زیاد هستند کسانی که تصریح به استحباب کرده اند، مرحوم آقای حکیم الاجماع قطعیاً ادعا کرده، و غیر از ایشان از سابقین در معتبر و در منتهی می فرمایند این مطلب موضع وفاق است، مراد بین المسلمین است، در مسئله دعوای اجماع نیز بسیار است ؛ در تذکره و مدارک و مرحوم فیض در مفاتیح و مرحوم آقا رضی در شرح دروس و عده ای کتب دیگر می فرمایند اجماعی است، روایات متعدد که بعضی صحاح است، می گوید که روزه باطل است و امساک واجب نیست.

ص: 273

سؤال: اجماع در مورد بطلان صوم حائض است یا در مورد عدم وجوب امساک تأدبی است.

(پاسخ استاد دام ظله) : بعضی از اجماعات درباره بطلان صوم و بعضی درباره عدم وجوب امساک است.

در مقابل این اقوال که در بطلان صوم یا استحباب امساک دعوای اجماع کرده اند، چند نفر از معاریف بزرگان مخالفت کرده اند و امساک را واجب دانسته اند و در یک جا روزه صحیح دانسته شده ؛ ظاهر مفنعه مرحوم شیخ مفید این است که زن حائض که در اثناء روز پاک می شود، واجب است امساک تأدبی کند و قضا دارد. کلام مرحوم سید مرتضی ظهور بیشتری دارد و کالصریح در وجوب امساک است. مرحوم شیخ طوسی در خلاف برای وجوب دعوای اجماع می کند، حمل این کلمه وجوب بر ثبوت (که متناسب با استحباب هم هست) بسیار بعید است، به خاطر اینکه برای وجوب امساک اینگونه استدلال می کند که قاعده احتیاط آن را اقتضا دارد، این استدلال شاهد برای الزامی بودن امساک است. گرچه مرحوم علامه در کتاب های خود حکم به استحباب کرده اما در تلخیص المرام می فرماید عمل صحیح و مجزی است علی رأی، منظور مرحوم علامه از تعبیر «علی رأی»، به شهادت فرزند ایشان مرحوم فخر المحققین و مستفاد از مجموع کتب مرحوم علامه، این است که این مطلب فتوای ایشان است، بسیار مشاهده شده که علامه در کتب دیگر فتوا می دهد و در کتابی علی رأی تعبیر می کند، ایشان در این کتاب

امساک را واجب دانسته و عمل را نیز مجزی دانسته، اما مرحوم شیخ طوسی و مرحوم سید مرتضی و مرحوم شیخ مفید که دعوای اجماع کرده اند، گفته اند قضا دارد و امساک تأدبی واجب است، حالا روایات را بررسی کنیم.

ص: 274

روایت اول : «صحیحه حلبی عن أبی عبد الله علیه السلام قال سألته عن امرأة أصبحت صائمة فلما ارتفع النهار أو کان العشی حاضت، أ تفطر؟ قال نعم و ان کان وقت المغرب» یعنی نزدیک غروب، «فلتفطر، قال و سألته عن امرأة رأت الطهر فی أول النهار من شهر رمضان فتغتسل و لم تطعم فما تصنع فی ذلک الیوم؟ قال تفطر ذلک الیوم فانما فطرها من الدم». أبی الصباح الکنانی عن أبی عبد الله علیه السلام نیز همینطور روایت کرده است، مرحوم کلینی فقط همین روایت نقل را کرده که ظاهر آن این است که فتوای ایشان همین است که دیگر واجب نیست امساک کند.

روایت دوم : «عیص بن القاسم قال سألت أبا عبد الله علیه السلام»، این روایت نیز صحیحه است و صحیحه بودن آن نیز روشن تر از صحیحه حلبی است، در سند صحیحه حلبی ابراهیم بن هاشم هست که سابقین می گفتند حسنه است و متأخرین می گویند صحیحه است، «عن امرأة تطمث فی شهر رمضان قبل أن تغیب الشمس، قال تفطر حین تطمث»، این روایت صریح در بطلان روزه است.

روایت سوم : «محمد بن مسلم عن المرأة تری الدم غدوة أو ارتفاع النهار أو عند الزوال قال تفطر». ممکن است که از این روایت به طور کلی بطلان صوم حائض استفاده نشود لذا اگر زن نصف اول روز را به طور کامل طاهر بود و بعد از زوال حائض شد، ممکن است بگوید که روزه را بگیرد و روزه او صحیح است، نظیر سایر موارد مانند مسافر که در نصف روز عذری ندارد و در بقیه روز برای وی عذر پیدا می شود که حکم به صحت روزه او شده، این روایت دلیل بر تمام مدعا نیست، دلیل بر خلاف نیز نیست، سائل فرض حیض دیدن قبل از ظهر را سؤال کرده، اگر زن قبل از ظهر خون ببیند، دیگر روزه نیست، اما نسبت به حکم حائض شدن زن در بعد از ظهر ساکت است.

ص: 275

روایت چهارم : «حسن بن علی الوشاء عن جمیل بن دراج و محمد بن حمران جمیعاً عن منصور بن حازم عن أبی عبد الله علیه السلام قال أی ساعة رأت الدم فهی تفطر الصائمة اذا طمثت، ....».

از ظاهر این روایت استفاده می شود که نماز او صحیح است و امساک تأدبی لازم است و باید روزه را تتمیم کند و باید قضا کند، جمع بین این روایت و روایات دیگر این است که این روایت باید حمل به استحباب شود.

روایت پنجم : «أبی بصیر قال سألت أبا عبد الله علیه السلام عن امرأة أصبحت صائمة فی رمضان فلما ارتفع النهار حاضت قال تفطر، قال و سألته عن امرأة رأت الطهر اول النهار قال تصلی و تتم صومها و تقضی».

روایت ششم : «صحیحه عبد الرحمن بن حجاج قال سألت أبا الحسن علیه السلام عن المرأة تلد بعد العصر أ تتم ذلک الیوم أم تفطر قال تفطر و تقضی ذلک الیوم»، حکم نفساء با حائض یکسان است.

روایات دیگری هست که نسبت به برخی فروض مسأله امر به امساک کرده ؛ روایت هفتم : «زهری عن علی بن الحسین علیه السلام»، بنابر نقل مرحوم شیخ اسم حائض نیز هست، اصل روایت این است «المسافر اذا أکل من أول النهار ثم قدم أهله امر بالامساک بقیة یومه تأدیباً و لیس بفرض»، مرحوم صدوق و مرحوم کلینی همین مقدار نقل کرده اند اما در نقل مرحوم شیخ اضافه ای هست که «و کذلک الحائض اذا طهرت» به ضم یا به فتح هاء، مرحوم ابن ادیس در سرائر می گوید افصح با فتح هاء است، «أمسکت بقیة یومها» یعنی تأدیباً، ظاهر تعبیر کذلک این است که حائض هم «أمسکت تأدیباً و لیس بفرض»، این روایتی است که فرض بودن را نفی می کند.

ص: 276

روایت هشتم : «عمار الساباطی عن أبی عبد الله علیه السلام فی المرأة یطلع الفجر و هی حائض فی شهر رمضان فاذا أصبح طهرت و قد أکلت ثم صلت الظهر و العصر کیف تصنع فی ذلک الیوم الذی طهرت فیه؟ قال تصوم و لا تعتد به». ظاهر روایت این است که صوم تأدباً واجب است و قضا دارد.

سؤال: سند روایت چیست؟

(پاسخ استاد دام ظله) : همان سند معروف به عمار ساباطی است، معمولاً روایت عمار ساباطی را موثقه حساب می کنند.

روایت نهم : «محمد بن مسلم سألت أبا جعفر علیه السلام عن المرأة تری الدم غدوة أو ارتفاع النهار أو عند الزوال قال تفطر و اذا کان ذلک بعد العصر أو بعد الزوال فلتمض علی صومها و لتقض ذلک الیوم». در این روایت تفصیل ذکر شده و می گوید اگر تا ظهر حائض شد و لزوم ندارد امساک کند اما اگر بعد از ظهر شد، امساک تأدبی باید بکند و قضا نیز دارد، این روایت از جمله روایاتی است که ظهور در وجوب امساک تأدبی دارد.

روایت دهم : «أبی بصیر قال سألت أبا عبد الله علیه السلام عن امرأة رأت الطهر فی أول النهار قال تصلی و تتم صومها و تقضی»، این نیز ظهور در وجوب امساک تأدبی دارد.

روایت یازدهم : «أبی بصیر عن أبی عبد الله علیه السلام قال ان عرض للمرأة الطمث فی شهر رمضان قبل الزوال فهی فی سعة أن تأکل و تشرب و ان عرض لها بعد زوال الشمس فلتغتسل و لتعتد بصوم ذلک الیوم ما لم تأکل و تشرب». این روایت ابی بصیر مورد بحث است، فی الجمله بعداً بحث سندی می کنیم، سند را معتبر حساب می کنند و اشکال سندی ندارد. اشکالی هست که معنا ندارد حائض در حال حیض غسل کند. مطلبی به ذهن من می آید، ممکن است بعضی از آقایان استیحاش کنند اما کسی که به خط آشنا باشند، استیحاش نمی کند، در رسم الخط وقوع اشتباه بین واو و فاء رایج بوده است، احتمال زیاد می دهم که واو «و لتعتد» به لام متصل شده بود، در بسیاری از موارد این اتصال واقع شده، و به خاطر اینکه در نقطه گذاری تسامح می شده، هر کدام از واو و فاء جایگزین دیگری می شده، احتمال می دهم که به دلیل اینکه «فلتغتسل» شباهت زیادی با «و لتعتد» دارد، این در اصل «و لتعتد» بوده و به «فلتغتسل» تصحیف شده و بین نسخه بدل و اصل مبدل منه جمع بین النسختین شده، این از اصول تصحیفات است که در بسیاری از موارد اینگونه تصحیف می شود، مثلاً در مشایخ مرحوم صدوق، احمد بن حسن القطان در جائی با تعبیر احمد بن محمد بن الحسن القطان آمده، این از همین قبیل تصحیف به جمع بین النسختین است، حسن و حسین نیز اینگونه است، پس، در این روایت باید «فلتغتسل» را کالعدم بگیریم، معنای این روایت این است که اگر قبل از ظهر حائض شد, می تواند بخورد و اگر بعد از ظهر حائض شد، اگر اکل و شربی نکرده، عملش را روزه حساب کند، این روایت ندارد که قضا لازم نیست، کأنه ثواب روزه را حساب کند، اما اینکه قضا دارد یا ندارد، مطلب دیگری است، می گوید زن امساک تأدبی را کالعدم و لغو حساب نکند، جمع بین الادله می توان روایت را این گونه معنا کرد، حالا بر فرض که این روایت را نتوانیم به این معنا حمل کنیم، به دلیل اینکه روایات صحاح معتبر متعدد بر عدم لزوم امساک تأدبی است و تقریباً اجماع هم در مسئله هست، لذا این روایت قابل عمل نیست.

ص: 277

«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین»

موضوع بحث:کف_اره - یکشنبه 20 دی ماه 88/10/20

بحث در شرائط صحت صوم بود. در این جلسه، استاد دام ظله، بحث در مسئله صوم حائض را پی می گیرند.

در هر وقت از روز که زن حیض ببیند، روزه باطل است و امساک تأدبی وجوب ندارد و در مدت پاکی یا حیضی استحباب دارد، و در این مسئله عده کثیری دعوای اجماع یا بلاخلاف و مانند آن کرده اند.

عرض شد که مشهور بین فقهاء این است که

چند نفر از بزرگان مخالفت کرده اند ؛ جمل العلم مرحوم سید مرتضی : «اذا صح المریض فی بقیة یوم أفطر فی صدره وجب أن یمسک فی تلک البقیة و علیه مع ذلک قضاء الیوم، و کذلک اذا طهرت الحائض فی بقیة یوم أو قدم المسافر». شرح جمل نیز با این مطلب موافقت کرده، در این مطلب فرض این است که افطار کرده و معذالک حکم به وجوب امساک در بقیه روز شده، اگر افطار نکرده باشد، به طریق اولی وجوب امساک هست.

مقنعه : «اذا أفطر المریض أیاماً من شهر رمضان أو یوماً ثم صح فی بقیة یوم قد کان أکل فیه أو شرب فانه یجب علیه الامساک و علیه مع ذلک القضاء للیوم الذی أمسک فیه و کذلک اذا طهرت الحائض فی بقیة یوم قد کانت أکلت فیه و شربت، أمسکت فیه تأدیباً و علیها القضاء». و لو تأدیباً گفته اما این تعبیر اعم از وجوب و استحباب است، «تأدیباً» در مورد امساکی است که قضاء هم دارد.

ص: 278

خلاف : «القادم من سفره و کان أفطر و المریض اذا برء»، در حاشیه نوشته ام که اگر افطار نکرده باشد، به خاطر اینکه مسئله دیگری دارد که استفاده می شود که اینجا مراد صورتی است که افطار نکرده باشد، «و الحائض اذا طهرت و النفساء اذا انقطع دمها یمسکون بقیة النهار تأدیباً و کان علیهما القضاء»، اگر فقط این عبارت باشد، ممکن است کسی امساک تأدیبی را حمل به استحباب کند، اما از دلیل آن, وجوب استفاده می شود، «دلیلنا اجماع الفرقة و طریقة الاحتیاط و لان هذا الیوم واجب صومه و انما ابیح الافطار لعذر و قد زال العذر فبقی حکم الاصل». این عبارت خیلی صریح در این است که ایشان امساک را واجب می داند، می گوید امساک در صورت ارتفاع عذر همان حکم صورت عدم عذر از اول را دارد، در کلام ایشان قید نشده که افطار کرده باشند اما اطلاق کلام هر دو صورت را شامل است.

تلخیص المرام مرحوم علامه : «یستحب الامساک للقادم بعد الزوال أو قبله مع التناول، و بدونه یجب و یجزی، و المریض کذلک، و الحائض و النفساء و الصبی و الکافر علی رأی». این اقوال مخالف هست.

حالا روایات را بررسی کنیم، در مقابل اینها روایاتی هست که دوباره می خوانم و مورد بحث سندی و دلالی قرار می دهیم. روایت اول : «صحیحه عیص بن القاسم قال سألته عن امرأة تطمث فی شهر رمضان قبل أن تغیب الشمس، قال تفطر حین تطمث». این روایت این مطلب را که ظاهر بعضی از روایات است که زن باید در حال حیض امساک کند، رد می کند، اما مورد این روایت صورتی نیست که اول حائض بود و بعد طاهر شد، بلکه صورتی است که اول پاک بوده و بعد حیض دیده و صریح است که در این صورت, امساک وجوب ندارد, در جامع الاحادیث در اینجا روایت عیص را با دو شماره آورده ولی باید یک شماره بخورد, روایت یکی است با اسناد مختلف.

ص: 279

روایت دوم : «موثقه منصور بن حازم عن أبی عبد الله علیه السلام قال أی ساعة رأت المرأة الدم فهی تفطر الصائمة اذا طمثت و اذا رأت الطهر فی ساعة من النهار قضت صلاة الیوم و اللیل». نماز فائت از حائض که قضا ندارد، مراد از این جمله چیست؟ همانطور که در وافی آمده است، یکی از معانی «قضی» اتیان و بجا آوردن است، می گوید اگر در روز پاک شد، صلات مانند صوم نیست که اگر در اول روز پاک نباشد، مشروع نیست.

روایت سوم : «علی بن الحسن عن أحمد بن الحسن عن علاء بن رزین عن محمد بن مسلم عن أبی جعفر علیه السلام فی المرأة تطهر فی أول النهار فی رمضان أ تفطر أو تصوم؟ قال تفطر، و فی المرأة تری الدم فی أول النهار فی شهر رمضان أ تفطر أم تصوم؟ قال تفطر انما فطرها من الدم». از این روایت نیز استفاده می شود که اگر زن در قبل یا بعد از ظهر خون ببیند، روزه او صحیح نیست و آن روز روزه حساب نمی شود، این روایت نسبت به مورد بحث خوب است.

دو روایت هست، یکی روایت ابی الصباح کنانی و دیگری روایت حلبی است، سند روایت ابی الصباح کنانی اینطور است که «محمد بن یحیی» العطار، «عن أحمد بن محمد» مراد ابن عیسی است، اگر ابن خالد نیز باشد، فرقی ندارد، اما مراد ابن عیسی است، «عن محمد بن اسماعیل» بن بزیع، «عن محمد بن الفضیل عن أبی الصباح الکنانی»، ابی الصباح کنانی نیز ثقه است، مورد بحث محمد بن الفضیل است، در اینجا سید مصطفی تفرشی به طور مختصر بحثی دارد، در روضة المتقین نیز دیدم که فی الجمله بحث آن هست، اینها معاصر هستند.

ص: 280

سید مصطفی احتمالی داده که محمد بن الفضیل با محمد بن القاسم بن الفضیل یکی است، محمد بن القاسم بن الفضیل که نوه فضیل بن یسار است، توثیق شده است، ایشان احتمال داده محمد بن الفضیل از باب انتساب به حد باشد, این امر رایج است که در عناوین راویان به جهت تلخیص انتساب به جد می دهند و پدر را حذف می کنند, اگر محمد بن الفضیل با محمد بن القاسم بن الفضیل یکی باشد در وثاقت وی بحثی نیست چون نوه فضیل بن یسار توثیق شده است.

ایشان برای اینکه این احتمال را تقویت بدهد، تقریبی بیان می کند و بعد در این تقریب مناقشه می کند, شاید مناقشه ایشان تنها در این تقریب است و اتحاد را هنوز محتمل می داند. بیان تقریب ایشان این است که محمد بن الفضیل زیاد در کتاب من لا یحضره الفقیه واقع شده و ایشان در مواردی که سند ذکر نمی کند به اعتماد این است که سند را در مشیخه ذکر می کند، که نوعی تعلیق است, سند معلق سندی است که اوایل آن ذکر نشده است, مثلاً در کافی روایت را با سند نقل می کند و گاهی در سند بعدی بعضی از افراد سند قبل را اسقاط می کند و مثلاً روایتی اول نقل می کند که به حسن بن محبوب منتهی شده و بعد با اینکه مرحوم کلینی حسن بن محبوب را درک نکرده، در اول سند بعدی حسن بن محبوب قرار می گیرد، به جای اینکه بگوید بهذا الاسناد عن حسن بن محبوب، فقط حسن بن محبوب می گوید و بهذا الاسناد را ذکر نمی کند، مرحوم شیخ در تهذیب و استبصار و مرحوم صدوق در فقیه اینگونه عمل نکرده اند و ی محذوف را در مشیخه گفته اند برای اینکه مشخص شود که در این معلقات چه کسی ساقط شده و طریق کامل شود، در مشیخه بیان می کنند و مثلاً می گویند ما ذکرته عن أبان بن تغلب فقد رویته بهذا الاسناد، سید مصطفی می گوید: محمد بن الفضیل به طور کثیر در من لا یحضر وارد شده و اصلا در مشیخه اسمی به نام محمد بن فضیل نیست، در مشیخه می گوید و ما ذکرته عن محمد بن القاسم بن الفضیل فقد رویته...، معلوم می شود که محمد بن فضیل تلخیص به جد است که عنوان کامل و طریق به وی را در مشیخه ذکر کرده، پس، ثقه است. بعد خودش در این تقریب مناقشه می کند و می گوید که صدوق برای ابی الصباح کنانی و غیره که روایات بسیاری از آنها نقل کرده، در مشیخه طریق ذکر نکرده است، ایشان به طور مجمل «و غیره» تعبیر کرده, به هر حال این مناقشه در این تقریب است وگرنه اصل احتمال, اتحاد هنوز باقی است.

ص: 281

مرحوم آقای خوئی همین فرمایش سید مصطفی را که تقریب را نقد کرده، گسترده تر بیان می فرماید که در من لا یحضر بیش از صد مورد روایت از اشخاص نقل کرده و از بعضی از آنها روایات فراوانی نقل کرده و برای آنها در مشیخه طریق ذکر نکرده، و از ابی الصباح کنانی نیز بیش از محمد بن فضیل روایت دارد و در مشیخه نقل نشده، پس، این مطلب دلیل برای اتحاد نخواهد بود.

در جامع الروات بحث مفصلی کرده، البته درباره اصل بحث مطلب مفصلی نیست اما فرعی دارد که درباره آن مفصل بحث کرده که در سرتاسر جامع الروات چنین بحث مفصلی نیست، فهم عبارت وی نیز در اینجا گاه مشکل است، ایشان می فرماید ذاتاً احتمال انتساب به جد وجود دارد, اشکال ثبوتی در این احتمال نیست, ولی باید دید دلیل اثباتی آن چیست؟ ایشان از نظر مقام اثبات دو مطلب دارد ؛ یکی این است که عده ای از مشایخ و تلامذه محمد بن قاسم بن فضیل و محمد بن فضیل متحد هستند، بنابراین، محمد بن فضیل با محمد بن قاسم بن فضیل متحد است.

این مطلب ایشان درست نیست، به خاطر اینکه باید تمام مشایخ و تلامذه متحد باشند تا بتوان گفت که بعید است که علی رغم این اتحاد، مسمای این دو اسم دو نفر باشد، اگر در بعضی از مشایخ و تلامذه اشتراک باشد، این سبب حکم به اتحاد نمی شود، زراره و محمد بن مسلم نیز در عده ای از مشایخ و تلامذه مشترک هستند، بسیاری از اصحاب همینطور هستند، این دلیل که خیلی ضعیف است.

ص: 282

دلیل دیگری که ذکر کرده، این است که ایشان در مشیخه برای محمد بن القاسم بن الفضیل طریق ذکر کرده و می گوید ما رویته عن محمد بن القاسم بن الفضیل فقد رویته... با این طریق. راویی که در مشیخه برای او طریق ذکر می کنند، باید در کتاب زیاد از او نقل شده باشد تا به خاطر تلخیص در مشیخه طریق ذکر شود، اما در فقیه فقط در دو جا از محمد بن القاسم بن الفضیل با این عنوان ذکر شده، اگر محمد بن القاسم بن الفضیل با محمد بن الفضیل یکی نباشد، بعید است که برای همین دو روایت در مشیخه برای او طریق ذکر شود، معلوم می شود که همه روایات که بیشتر آنها با عنوان محمد بن الفضیل است، تلخیص در نسبت شده و همان محمد بن القاسم بن الفضیل است، این را مرحوم صاحب الروات ذکر کرده، البته می گوید که مراد از محمد بن الفضیل گاه محمد بن الفضیل بن کثیر ازدی هست که او تضعیف شده است، بنابراین محمد بن الفضیل مشترک بین محمد بن القاسم بن الفضیل توثیق شده و محمد بن الفضیل بن کثیر از وی تضعیف شده است, صاحب جامع الرواه در اینجا راه تشخیص محمد بن فضیل بن کثیر ضعیف از محمد بن قاسم بن فضیل تلخیص شده را بیان می کند، ایشان در اینجا بحث مفصلی دارد و تحقیق بسیاری کرده است، اصل مطلب این است که به دلیل اینکه در فقیه برای محمد بن قاسم بن فضیل با همین عنوان طریق ذکر کرده و در فقیه با این عنوان فقط در دو جا هست، پس، این قرینه است که محمد بن فضیل نیز همان محمد بن قاسم بن فضیل است.

ص: 283

با مراجعه معلوم می شود که یکصد و پنجاه و هشت مورد در مشیخه طریق ذکر کرده که در خود فقیه فقط یک روایت برای آنها نقل کرده، و پنجاه و هشت مورد در مشیخه طریق ذکر کرده که در خود فقیه فقط دو روایت برای آنها نقل کرده، بنابراین این استدلال ایشان بر اتحاد خیلی ضعیف است.

طبع قضیه اقتضا می کند که محمد بن فضیل و محمد بن قاسم بن فضیل دو نفر باشند، چون محمد بن فضیل علی القاعده باید انتساب به پدر باشد, غالب انتسابات انتساب به پدر است و انتساب به جد دلیل می خواهد، اعتبار ظنی هست که این دو عنوان دو نفر باشند که یکی انتساب به پدر و یکی انتساب به جد است، و از طرفی همه محمد بن فضیل بن کثیر را به عنوان کوفی ذکر کرده اند، ولی فضیل بن یسار در هر جا ترجمه شده، بصری ذکر کرده اند و کسی او را کوفی ندانسته است, این مطلب هم قرینه ظنی دیگر بر تعدد است.

به هر حال, ما قرینه ای بر اتحاد نداریم, ظاهر این دو عنوان, تعدد معنونین است و مظنون تعدد است.

«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین»

موضوع بحث:کف_اره - سه شنبه 22 دی ماه 88/10/22

بحث در شرائط صحت صوم بود. در این جلسه، استاد دام ظله، بحث در مسئله صوم حائض را پی می گیرند.

اتحاد محمد بن فضیل با محمد بن قاسم بن فضیل که مرحوم صاحب جامع الروات اختیار کرده بود، مرحوم مجلسی اول و سید مصطفی تفرشی احتمال داده بودند، به نظر تمام نیامد و اینها دو نفر هستند، و محمد بن قاسم بن الفضیل صریحاً توثیق شده، حالا ببینیم محمد بن فضیل چطور است؟ محمد بن فضیل علی وجه الاطلاق که ذکر می شود، محمد بن الفضیل بن کثیر ازدی است که صاحب کتاب است و مرحوم نجاشی و مرحوم شیخ او را ترجمه کرده اند، مرحوم نجاشی در یک جا الازرق تعبیر می کند و در بعضی موارد محمد بن فضیل زرقی است که احتمال زیاد می دهم که این همان عبارة اخرای تعبیر ازرق مرحوم نجاشی است، به هر حال، کسی که در روایت مورد بحث ما واقع است و از ابی الصباح کنانی نقل می کند، همان کسی است که کثیر الروایه و صاحب کتاب است، مرحوم شیخ درباره محمد بن الفضیل بن کثیر می فرماید: رمی بالغلو و در جائی می فرماید ضعیف، و مرحوم نجاشی که عنوان کرده از این مطالب هیچ صحبتی نکرده است. به نظر می رسد که درباره محمد بن الفضیل بن کثیر توثیق مقدم بر تضعیف باشد، با اینکه غیر از آن محمد بن قاسم بن الفضیل است، آن بصری و این کوفی و جد آن فضیل و پدر این فضیل است، اما این راوی نیز ثقه است. مرحوم شیخ مفید رساله های مختلف نوشته، گاهی عددی و گاهی رؤیتی شده و می گوید میزان رؤیه است و تعداد روزهای ماه مبارک رمضان کم و زیاد می شود، در رساله عددیه (الرد علی اصحاب العدد) درباره اینکه روزهای ماه مبارک رمضان همیشه سی روز یا گاهی بیست و نه روز است، درباره عده ای که روایت رؤیت را نقل کرده اند که ماه مبارک رمضان گاه سی روز و گاه بیست و نه روز است، می گوید اینها بزرگانی هستند «من الفقهاء و الاعلام المأخوذ منهم الحلال و الحرام و الفتاوی و الاحکام لا طریق الی ذم أحد منهم و لا الطعن فی واحد منهم»، یکی از اینها که اسم می برد، محمد بن فضیل است، مرحوم شیخ مفید به این محکمی توثیق کرده است. بزرگان خیلی مهم مانند صفوان و احمد بن محمد بن ابی نصر بزنطی و اشخاصی که درباره آنها لا یروون و لا یرسلون الا عن ثقه گفته اند و عده ای از مشایخ معروف و اصحاب اجماع مانند حسن بن محبوب و یونس بن عبد الرحمن و عبد الله بن مغیره از او نقل حدیث کرده اند، و محمد بن حسین بن ابی الخطاب که از بزرگان محدثین است کتاب او را نقل می کند، محدثان و اجلاء کتاب و روایات شخص غالی را روایت نمی کنند، بزرگان کتب اربعه و کتاب های دیگر را که برای عمل نوشته شده، از روایات محمد بن فضیل پر کرده اند، از مجموع این امور اعتماد بزرگان به محمد بن فضیل استفاده می شود، در مقابل «ضعیف» و «یرمی بالغلو» قابل استناد نیست, چون استظهار می شود که منشأ ضعف همان رمی بالغلو است، و اینطور که بزرگان قبلی تحقیق کرده اند، رمی به غلو مسلک اجتهادی بوده و مسلک مورد قبول متأخرین نیست، برخی از قدماء بسیاری از فضائل را که درباره ائمه علیهم السلام نقل می شده، غلو حساب می کردند و اشخاص را غالی می گفتند، مرحوم وحید بهبهانی و دیگران برای این مطلب شواهدی ذکر کرده اند، می گوید دو نفر با یکدیگر مباحثه می کردند که آیا ائمه خدا هستند یا نیستند، می روند از امام بپرسند اما هنوز سؤال نکرده اند که حضرت از پشت درب می فرمایند «لا بل عباد مکرمون»، کسی که مرمی به غلو شده، همین روایت را نقل کرده، آنها گفته اند دلیل بر غلو او همین روایت است که به ائمه علیهم السلام نسبت به علم غیب است که از پشت درب مقصود اشخاص را فهمیده اند، ممکن است عده ای کسی را تندرو و عده ای دیگر او را عین اعتدال بدانند، به خاطر اینکه غلو امری اجتهادی است و نظرات درباره آن مختلف می شود اعتباری به آن نیست, خلاصه بعد از اینکه آن بزرگان با آنطور عبائر به محمد بن فضیل اعتماد کرده اند، باید روایت او را معتبر بدانیم و رمی و به غلو و تضعیفاتی که به احتمال قوی از رمی به غلو ناشی شده نباید مانع از اخذ به روایت محمد بن فضیل بشود.

ص: 284

روایت ابی الصباح کنانی عین روایت حلبی است و مختصری تفاوت بین آنها وجود دارد، مطمئناً نمی شود این دو, دو روایت باشد با این حال تمام عبائر آنها یکی باشد و هیچ فرق نکند، در اینجا دو احتمال هست ؛ یکی این است که حلبی می گوید سألت، و ابی الصباح کنانی سألت ندارد، ممکن است که هر دو در مجلس بودند و حلبی سؤال کرده و یادداشت کرده و ابی الصباح کنانی سماع کرده و یادداشت کرده، این امر بسیار اتفاق می افتد که اشخاص با یکدیگر می روند و یکی سؤال می کند و بقیه استفاده می کنند، در شب های ماه مبارک رمضان دوستان جلسه تفسیر داشتند, من عضو این جلسه نبودم, ولی گاه که در جلسه در منزل مرحوم آقای اراکی تشکیل می شد به جهت زیارت ایشان در جلسه شرکت می کردند، آنجا دوستان من را وادار می کردند که از ایشان سؤال کنم، ایشان نسبت به من لطف خاصی داشت و صحبت می فرمود و همه می شنیدند، ممکن است حلبی در نزد امام اختصاصی داشته و با ابی الصباح کنانی می رفته و او سؤال می کرده و هر دو یادداشت می کردند. احتمال دوم این است که حلبی روایت را در کتاب خود نوشته بوده و ابوالصباح از این کتاب اخذ کرده است کتاب حلبی مورد قبول معصوم بوده و حضرت بر کتاب حلبی صحه گذاشته و فرموده که سنی ها نظیر این کتاب را ندارند، ابی الصباح مطمئن بوده که مطالبی که در کتاب حلبی است، درست اخذ شده و از حضرت نقل شده، و در بعضی روایات هست که حضرت به ابان بن عثمان می فرمایند که ابان بن تغلب از من مطالب بسیاری شنیده، «ما رواه عنی فاروه عنی»، او که روایت کرد، شما مجاز هستید که واسطه را اسقاط کنید و بگوئید قال الصادق علیه السلام، ممکن است ابوالصباح این روایت را از کتاب حلبی برداشته باشد و استنساخ کرده باشد اما مطمئن است که حلبی مطابق کلام امام علیه السلام فرموده لذا آن را به آن حضرت نسبت داده، عادتاً نمی شود بدون این گونه احتمالات, دو نفر عین یکدیگر روایت کنند، آقای سید جواد نقل کرد که عده ای از روایات حلبی و ابی الصباح عین یکدیگر است، این مطلب خیلی وحدت دو روایت را تقویت می کند.

ص: 285

«عن أبی الصباح الکنانی عن أبی عبد الله علیه السلام فی امرأة أصبحت صائمة فلما ارتفع النهار أو کان العشی حاضت، أ تفطر؟ قال نعم و ان کان قبل المغرب فلتفطر، و عن امرأة تری الطهر فی أول النهار فی شهر رمضان و لم تغتسل و لم تطعم کیف تصنع بذلک الیوم؟ قال انما فطرها من الدم». در دو جا بین نقل ابوالصباح و حلبی تفاوت جزئی وجود دارد، یکی «لم تغتسل» است که در آنجا «فتغتسل» دارد، و در بعضی از نسخ کافی به جای «لم»، «ثم» وارد شده که از نظر معنا با «فتغتسل» شبیه می شود، و دوم «قال انما فطرها من الدم» است که در نقل حلبی هست که «تفطر ذلک الیوم فانما فطرها من الدم»، دیگر هیچ تفاوتی بین دو نقل وجود ندارد.

اگر فقط روایت ابی الصباح کنانی بود، مشکل بود که نسبت به مورد بحث استدلال کنیم، به خاطر اینکه ممکن است معنای روایت این باشد که در اول نهار پاک شده و در کل مدت روزه پاک بوده، اما قبل از اول نهار فرصت غسل نبوده، حضرت می فرمایند روزه او اشکالی ندارد، چون «انما فطرها من الدم», معنای «انما فطرها من الدم» این است که حدث حیض موجب بطلان نیست و منحصراً خون است که مفطر است، با عقد سلبی قضیه حکم به صحت روزه شده، اما به مسأله مورد بحث که روزه زن تلفیق بین طهر و حیض است، ناظر نیست. ولی بعد از اینکه این روایت عین روایت حلبی است، در روایت حلبی که می گوید «تفطر ذلک الیوم فانما فطرها من الدم»، این احتمال در روایت جا ندارد.

ص: 286

مراد از «تری الطهر فی اول النهار», این است که در اوایل نهار پاک شده و قسمتی از اول روز را حائض بوده, شبیه تعبیر دیگر روایت «و ان کان وقت المغرب فلتفطر» که مراد نزدیکی های مغرب است.

حال چرا راوی «فتغتسل» را در سؤال درج کرده؟ پاسخ این است که نظیر این مطلب در روایات جنابت وارد شده که احتلام در روز مبطل صوم نیست ولی در بعضی روایات آمده که باید صائم فوراً غسل کند و گرنه روزه او باطل می شود, در مورد بحث ما هم سائل احتمال می داده که اگر غسل نکرده باشد, روزه او باطل شده باشد لذا برای این که موضوع مورد نظر را کاملاً مشخص کند خصوصیاتی را که احتمال دخالت آن را در سؤال می داده ذکر کرده و گفته که زن غسل را هم به تأخیر نینداخته, آیا روزه او صحیح است یا خیر؟

سؤال: عبارت «و لم تغتسل» چه توجیهی دارد؟

(پاسخ استاد دام ظله) : اگر «لم تغتسل» هم باشد، اگر نگفتیم که نسخه صحیح «ثم تغتسل» است و مفاد آن با فتغتسل متحد است، می توانیم بگوییم سائل می خواهد موضوع مورد نظر را مشخص کند، می خواهد همه جهات موضوع واقع شده را ذکر کند، غسل نکرده و حیض را نیز دیده، ممکن است جهاتی را که احتمال می داده در بطلان یا غیر بطلان دخالت دارد، ذکر کند، او اگر غسل کرده است, سائل خواسته موضوعی را که برای خودش اتفاق افتاده و جای سؤال هست، ذکر کند و آن این است که زن غسل نکرده، ممکن است بین غسل و غیر غسل تفاوت باشد، اگر غسل کرده باشد و اول النهار و قبل از ظهر طهر ببیند، باید آن روزه را تمام کند، اینجا می خواهد بگوید غذا نخورده اما غسل نیز نکرده، این جهات ممکن است در حکم مسأله دخیل بوده لذا آن ها را در سؤال آورده است.

ص: 287

خلاصه از روایت حلبی که همان روایت ابی الصباح کنانی است، استفاده می شود که اگر زن در اول روز حیض ببیند لازم نیست امساک کند، حالا که دم ندارد، مشکلی ندارد که بخورد.

«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین»

موضوع بحث:کف_اره - چهارشنبه 23 دی ماه 88/10/23

بحث در شرائط صحت صوم بود. در این جلسه، استاد دام ظله، بحث در مسئله صوم حائض را پی می گیرند.

عرض شد که ذاتاً روایت ابی الصباح کنانی را به دو صورت می توان معنا کرد و جمله «انما فطرها من الدم» به دو معنا قابل تفسیر است ؛ یکی این است که این روایت می خواهد عمل حائض را تصحیح کند و مفروض سؤال در روایت این است که زن از اول تا آخر روز را پاک بوده اما به دلیل اینکه قبل از طلوع فجر حیض بوده و فرصت غسل نداشته، غسل نکرده، حضرت می فرماید باید دم باشد تا روزه باطل شود و اینجا که دم نیست، روزه صحیح است، بنابر این معنا استدلال به جمله «انما فطرها من الدم» با عقد سلبی آن می باشد که چون در مفروض سؤال در طول روز زن دم نداشته است, لذا روزه اش صحیح است روایت با این معنا به مسئله جاری که تلفیق بین طهارت و حیض در روز است، مربوط نیست. معنای دوم این است که استدلال به جمله «انما فطرها من الدم» با عقد اثباتی قضیه است روایت می گوید دم نیز موجب افطار است، بنابراین معنا مراد از فرض روایت که زن در اول النهار پاک شده این است که فی الجمله ای در نهار حیض بوده و مقارن طلوع فجر فاصله جزئی داشته و پاک شده است, بنابراین همانطور که حیض دیدن زن در حدود مغرب موجب بطلان روزه است، بقاء حیض در زمان کوتاهی بعد از فجر نیز موجب بطلان روزه است. منتها به دلیل اینکه این روایت عین روایت حلبی است و در روایت حلبی تصریح شده که این روزه باطل است، تفسیر دوم که روایت ناظر به بطلان صوم است متعین می گردد.

ص: 288

«علی بن الحسن عن أحمد بن الحسن عن أبیه عن علی بن عقبة عن أبیه عن أبی عبد الله علیه السلام»، می توانیم این سند را معتبر حساب کنیم، به خاطر اینکه علی بن حسن بن فضال و برادر او احمد بن حسن فطحی فطحی ثقه هستند و پدر آنها حسن بن علی بن فضال نیز ثقه است، و علی بن عقبه کاملاً ثقه است، و گرچه پدر او عقبة بن خالد توثیق صریح ندارد اما می توان گفت که شاید تعبیری که درباره پسر شده، موجب تزکیه پدر است و روایت را معتبر کند، به خاطر اینکه سابقاً متعارف و معمول این بود که روایاتی نقل می کردند که قابل عمل باشد و مورد قبول راوی باشد و نقل هر گونه روایتی نقطه ضعف سلیقه حدیثی بوده و درباره برقی و پدر او و بعضی دیگر گفته اند «ثقة فی نفسه الا أنه یروی عن الضعفاء»، محدثین معتبر مقید بودند که هر روایتی را نقل نکنند، اکثار روایت محدثین از یک راوی به استثنای کسانی مانند برقی علامت اعتبار آن راوی است، درباره علی بن عقبه ثقة ثقة یا ثقة نقة گفته اند، لذا پدر وی عقبه بن خالد که علی بن عقبه از وی بسیار روایت می کند باید ثقه باشد لذا به نظر می رسد که این روایت قابل اعتبار باشد، «فی امرأة حاضت فی رمضان حتی اذا ارتفع النهار رأت الطهر قال تفطر ذلک الیوم کله تأکل و تشرب ثم تقضیه، و عن امرأة أصبحت فی رمضان طاهراً حتی اذا ارتفع النهار رأت الحیض قال تفطر ذلک الیوم کله». این «کله» چه نکته ای دارد؟ به چند صورت می توان بیان کرد تا این تعبیر لغو نباشد و مفید فایده باشد ؛ یکی این است که به نظر مختار بر خلاف نظر مشهور که در سه روز اول حیض توالی را معتبر می دانند. مطابق نظر صاحب حدائق توالی در این سه روز معتبر نیست و همین که زن در مجموع ده روز به مقدار ساعات سه روز خون ببیند در حکم به حیض بودن وی کفایت می کند, بنابراین مبنا می توان روایت را این گونه معنا کرد که هر چند زن بعد از خون دیدن پاک هم شود و سه روز متصل خون نبیند, ولی وقتی مقداری از روز را حائض بود, روزه او در کل روز باطل است.

ص: 289

در اینجا تذکر این نکته مفید است که حداقل زمان حیض به اختلاف اقوال و فصول از حدود 58 ساعت (در افق شهرهایی مثل قم و تهران) تا 72 ساعت در تغییر است, توضیح این که ما گاه مراد از «ثلاثة ایام» را که حداقل حیض می باشد, سه شبانه روز می گیریم در این صورت مدت حداقل 72 ساعت می باشد, ولی اگر مراد را سه روز بدانیم اگر زن از طلوع آفتاب خون بیند و غروب آفتاب روز سوم پاک شود, بنابراین مبنا که ما آغاز روز را از طلوع آفتاب بدانیم نه از طلوع فجر, در اوایل زمستان که روز در افق شهرهایی همچون قم حدود 10 ساعت است, در این مثال مقدار سه روز, 58 ساعت خواهد بود, در مثال های دیگر که زن قبل از طلوع آفتاب یا قبل از طلوع فجر خون ببیند مقدار سه روز از 58 ساعت بیشتر می گردد, همین طور در فصول مختلف سال این مقدار تغییر می کند و اگر زن در اثناء روز هم خون ببیند, طبق مبنای متعارف در ایام ملفقه باید 72 ساعت خون ببیند تا سه روز ملفقه حاصل شود. از سوی دیگر به نظر مختار نقاء متخلل بین حیض, طهر است, این نظریه را نیز مرحوم صاحب حدائق قائل است و مرحوم سید نیز احتیاط کرده است, بنابراین مبنا نیز روایت می گوید اگر زن بعد از حیض دیدن پاک شود, با این که در اثناء طهر است و باید نماز بخواند اما روزه او باطل است و در کل روز امساک ندارد، علی کل تقدیر روزه او باطل است, چه حیض متصل باشد یا نباشد. توجیه دوم روایت این است که ممکن است «ذلک الیوم» ظرف زمان باشد، مورد سؤال سائل این بود که «اذا ارتفع النهار رأت الحیض»، در بسیاری از موارد در روایات سائل سؤالی می پرسد و امام علیه السلام پاسخ آن را با اضافه ای تفضلی بیان می فرمایند، مثلاً سؤال می شود که آیا می شود از زید تقلید کرد؟ پاسخ می دهند که از هر مجتهدی می شود تقلید کرد، گاهی امام علیه السلام دستورات کلی می دهند که شامل مورد سؤال نیز باشد، اینجا راوی سؤال می کند که اول نهار و قبل از ظهر حیض دیده، حضرت اوسع از مورد سؤال می فرمایند در هر وقتی از روز حیض ببیند روزه او باطل است و در بعضی روایات هست که حتی اگر نزدیک غروب خون ببیند، روزه او باطل است. توجیه سوم روایت این است که درست است که زن در اول روز پاک بوده و بعد حیض دیده، اما این روایت می گوید حتی در قسمت اول نیز حائض به شمار می آمده و حکم واقعی او افطار بوده، ثمره آن این می شود که اگر کسی یکی از مفطرات را مرتکب شده باشد، دیگر کفاره ندارد، به خاطر اینکه حکم واقعی او افطار بوده و تجری موجب کفاره نیست، اگر به طور نادر زنی بداند که در اثناء روز حائض می شود، لازم نیست در قسمت اول روز روزه بگیرد.

ص: 290

«الحسین بن سعید عن القاسم عن علی عن أبی بصیر قال سألت أبا عبد الله علیه السلام عن امرأة أصبحت صائمة فی شهر رمضان فلما ارتفع النهار حاضت قال تفطر، قال و سألته عن امرأة رأت الطهر فی أول النهار قال تصلی و تتم یومها و تقضی». مراد از قاسم در سند قاسم بن محمد جوهری است که کتاب او را حسین بن سعید نقل می کند، و مراد از علی، علی بن ابی حمزه بطائنی است که بخش بسیاری از روایات قاسم بن محمد جوهری از همین علی بن ابی حمزه بطائنی است، و مراد از ابی بصیر همان است که علی بن ابی حمزه قائد او بوده: یحیی بن ابی القاسم اسدی که ثقه است. بحثی هست که آیا قاسم بن محمد جوهری با قاسم بن محمد اصفهانی یکی است، مرحوم نجاشی درباره قاسم بن محمد اصفهانی تعبیر می کند که لم یکن بالمرضی، در کتابی که به نام ابن غضائری هست، درباره قاسم بن محمد اصفهانی می گوید یعرف و ینکر و یجوز أن یخرج شاهدا، یعنی روایت این شخص به عنوان شاهد می تواند نقل شود و مرحوم نجاشی درباره قاسم بن محمد جوهری مطلبی ندارد اما مرحوم شیخ در میان اصحاب حضرت کاظم می گوید واقفی، مرحوم کشی نیز از نصر بن صباح نقل می کند که او می گوید کان واقفیاً، و بسیاری از روایات او از علی بن ابی حمزه است، حالا بحث این است که آیا این دو اسم یک مسمی دارد، قاسم بن محمد اصفهانی را که مرحوم شیخ به این عنوان گفته و در کتب اربعه چهار روایت نیز به همین عنوان هست، مرحوم نجاشی قاسم بن محمد القمی عنوان می کند، بین قمی و اصفهانی هیچ تضادی وجود ندارد، در دوره های صدر اسلام قم تابع اصفهان بوده و مالیات قم در دفتر مالیات اصفهان ثبت می شده و بعدها مستقل شده است.

ص: 291

سؤال: بر فرض که قم تابع اصفهان هم نباشد, به هر حال اجتماع قمی و اصفهانی مانعی ندارد چون ممکن است گاهی در قم و گاهی در اصفهان ساکن بوده یا اصل او از قم و محل سکنای او اصفهان بوده یا احتمالات دیگر؟

پاسخ استاد مدظله: این مطلب صحیح است, ولی ممکن است کسی با توجه به این که این مطالب را در کتب رجال نیاورده اند تعدد لقب قمی و اصفهانی را از قرائن تعدد بگیرد.

ولی در مورد قاسم بن محمد جوهری مرحوم نجاشی می گوید: کوفی الاصل و سکن بغداد, هیچ صحبتی از قمی یا اصفهانی بودن وی نیست. بنابراین اگر قرینه ای بر اتحاد نباشد باید این دو عنوان را دو نفر بدانیم, حال باید دید آیا قرینه ای بر اتحاد این دو وجود دارد یا خیر؟ مرحوم صاحب جامع الروات می گوید قاسم بن محمد جوهری با قاسم بن محمد اصفهانی یکی است، به خاطر اینکه در راوی و مروی عنه اشتراک دارند، و مرحوم آقای خوئی می فرماید از نظر راوی از او در ابراهیم بن هاشم و علی بن محمد قاسانی اشتراک هست و از نظر مروی عنه در سلیمان بن داود منقری اشتراک هست، مرحوم آقای خوئی می فرماید درست است که در دو راوی و یک مروی عنه اشتراک دارند، اما این دلیل نمی شود که هر دو اسم یک مسمی داشته باشد، شش راوی هست که در آنها شرکتی ندارند، البته از این شش نفر علی بن احمد بن اشیم را که به عنوان راوی مختص به جوهری ذکر کرده، نباید ذکر شود، اما عدد شش درست است، به خاطر اینکه چهار نفر را از مختصات جوهری نوشته که سه نفر از آنها درست است، و دو نفر را از مختصات اصفهانی ذکر کرده که سه نفر هستند و یک نفر را ذکر نکرده، مجموعاً در شش راوی اشتراکی ندارند، و در مروی عنه پانزده مختص جوهری دارد، البته پانزده نفر نیستند و شانزده نفر هستند، و من نیز شش نفر دیگر یافتم که عدد بیش از این می شود. اینجا توضیحی بدهم، مرحوم آقای خوئی که می فرماید از نظر راوی از او در ابراهیم بن هاشم و علی بن محمد قاسانی اشتراک هست، اینطور نیست و طبق تحقیق یک راوی مشترک هست و او ابراهیم بن هاشم است، چند موردی که به ابراهیم بن هاشم، علی بن محمد قاسانی ضمیمه است، اشتباه نسخه است، و در مروی عنه اصلاً اشتراک ندارند، جوهری اصلاً از سلیمان بن داود منقری روایت نمی کند، در بعضی مواردی که روایت جوهری از سلیمان بن داود منقری وارد شده، اشتباه است، از سلیمان بن داود منقری منحصراً اصفهانی روایت می کند.

ص: 292

منتها ممکن است کسی برای اتحاد اصفهانی و جوهری اینگونه تقریب کند که ابراهیم بن هاشم که از اصفهانی و از جوهری نقل می کند در اکثر موارد که حدود چهل، پنجاه مورد است، از قاسم بن محمد روایت می کند و اصلاً مشخص ذکر نکرده و قبل از آن نیز عبارتی نیست تا بگوئیم به مشخص قبلی اکتفا کرده، اگر کسی دو استاد و شیخ دارد و از هر دو روایت اخذ می کند، باید مشخص ذکر کند که از کدامیک از آنها اخذ کرده و نباید مطلق ذکر کند، همین که مشخص ذکر نکرده، قرینه بر اتحاد دو اسم است.

ولی این تقریب صحیح نیست, زیرا ابراهیم بن هاشم به این جهت قاسم بن محمد را مطلق گذاشته که مراد از آن به قرینه مروی عنه مشخص بوده, من تمام موارد بسیاری را که ابراهیم بن هاشم از قاسم بن محمد به طور مطلق روایت کرده مراجعه کرده در همه موارد قاسم بن محمد از سلیمان بن داود منقری نقل کرده که دلیل بر این است که مراد از قاسم بن محمد, اصفهانی است که منحصراً او از منقری روایت می کند و این موارد طریق به کتاب منقری است. و اگر در جایی روایت قاسم بن محمد جوهری از سلیمان بن داود منقری وارد شده است اشتباه است.

پس این که ابراهیم بن هاشم مشخص قاسم بن محمد را ذکر نکرده به این دلیل نیست که اصفهانی و جوهری یکی هستند, بلکه به این دلیل است که مراد از قاسم بن محمد به قرینه مروی عنه مشخص بوده و نیاز نبوده که قبلاً مشخص را ذکر کند.

ص: 293

به هر حال قاسم بن محمد جوهری غیر از قاسم بن محمد اصفهانی است.

شاهد برای تعدد جوهری و اصفهانی این است که سعد بن عبد الله در سه جا از مشیخه فقیه و در کشی و در مختصر البصائر از قاسم بن محمد اصفهانی نقل می کند و سعد بن عبد الله در حدود سیصد وفات کرده، و مرحوم شیخ می گوید که جوهری از اصحاب حضرت صادق علیه السلام است و مرحوم نجاشی می گوید از اصحاب حضرت کاظم علیه السلام است، لذا جوهری حد اکثر تا دویست و ده و اوائل قرن سوم زنده مانده باشد، سعد بن عبد الله که در حدود سیصد و اواخر قرن سوم فوت کرده، نمی تواند از جوهری نقل کند و از اصفهانی نقل می کند، پس، معلوم می شود که اصفهانی و جوهری یکی نیستند، اگر یکی باشند، باید بگوئیم که اصفهانی نیز در سنه دویست و ده بوده و مسلم است که اصفهانی در آن زمان نبوده، بنابراین، اینها دو نفر هستند.

به عبارت دیگر این دو با هم اختلاف طبقه فاحش دارند, قاسم بن محمد جوهری دو طبقه مقدم بر قاسم بن محمد اصفهانی است, چون راوی عمده جوهری حسین بن سعید است محمد بن خالد برقی هم بسیار از جوهری روایت می کنند, این دو استاد احمد بن محمد بن عیسی است که او استاد سعد بن عبدالله است که او شاگرد قاسم بن محمد اصفهانی است. پس جوهری و اصفهانی دو نفر هستند.

ولی ممکن است که جوهری و اصفهانی را ثقه بدانیم، مرحوم آقای خوئی می فرماید که صفوان و ابن ابی عمیر از جوهری روایت می کنند منتها مرحوم آقای خوئی روایت آنها را علامت وثاقت مروی عنه نمی داند و به نظر مختار روایت صفوان و ابن ابی عمیر کافی برای وثاقت مروی عنه است، منتها به نظر می رسد که در روایت این دو شبهه هست، به خاطر اینکه در روایاتی که غرابت وجود دارد, مشکل است اصل عدم خطا جریان داشته باشد، روایت ابن ابی عمیر اینطور است که ابن ابی عمیر عن القاسم بن محمد الجوهری عن عبد الله بن سنان، ابن ابی عمیر با قاسم بن محمد الجوهری همطبقه است و سابقه روایت این از آن نیست، عبد الله بن سنان شیخ عمده ابن ابی عمیر است، اینکه بین ابن ابی عمیر و شیخ او که معمولاً بدون واسطه از او نقل می کند، واسطه ای خورده باشد که اصلاً ابن ابی عمیر از او روایت ندارد تا چه رسد که بین او و عبد الله بن سنان واسطه شود بسیار بعید است, لذا به احتمال زیاد «عن القاسم» مصحف «والقاسم» است.

ص: 294

سؤال: راوی از ابن ابی عمیر در این روایت کیست و آیا با احتمال عطف می سازد؟

پاسخ استاد دام ظله: راوی احمد بن محمد است که روایت او از قاسم بن محمد فی الجمله غرابت دارد, ولی چندان مهم نیست, به هر حال نمی توان با این روایت غریب, روایت ابن ابی عمیر از قاسم بن محمد جوهری را اثبات کرد.

«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین»

موضوع بحث:کف_اره - شنبه 26 دی ماه 88/10/26

بحث در شرائط صحت صوم بود. در این جلسه، استاد دام ظله، بحث در مسئله صوم حائض را پی می گیرند.

بحث در وثاقت قاسم بن محمد اصفهانی و قاسم بن محمد جوهری بعد از اثبات تعدد آنها بود، قاسم بن محمد اصفهانی شیخ ابراهیم بن هاشم است و روایات بسیاری از او دارد و ابراهیم بن هاشم مانند برقی و پدر او نیست که درباره آنها گفته اند که شیوخ ضعاف دارند، متعارف محدثین شخص ضعیف غیر معتبر را شیخ خود قرار نمی دادند، ابراهیم بن هاشم، قاسم بن محمد اصفهانی را شیخ خود قرار داده و این علامت اعتبار او است، و اینکه مرحوم نجاشی درباره قاسم بن محمد اصفهانی «لم یکن بالمرضی» تعبیر کرده، صراحت در تضعیف وی ندارد، همین که روش حدیثی اشخاص مطلوب محدثین نباشد و مقید نباشند که فقط روایاتی را ذکر کنند که قابل عمل است کافی است که چنین تعبیری درباره آنها گفته بشود، لذا ممکن است که قاسم بن محمد اصفهانی ثقه باشد اما روش حدیثی او ممدوح نباشد، مرحوم شیخ طوسی نیز درباره او قدحی نکرده، پس، دلیلی که با اعتماد ابراهیم بن هاشم به قاسم بن محمد اصفهانی تعارض داشته باشد در کار نیست, از سوی دیگر فقهاء روایات قاسم بن محمد اصفهانی را در کتب فقهی مانند کتب اربعه که برای عمل نوشته شده، وارد کرده اند، مجموع این قرائن اقتضا می کند که وی شخص معتمد باشد، دلیل محکمی برای ضعف او وجود ندارد، در کتاب منسوب به ابن غضائری درباره قاسم بن محمد اصفهانی آورده که بعضی از روایات او مقبول و بعضی غیر مقبول است و می توان کلام او را به عنوان شاهد خارج کرد، ولی مؤلف این کتاب که معلوم نیست چه کسی است، متن شناسی می کند لذا تضعیف وی دلیل قابل توجهی برای اثبات عدم وثاقت شخص قاسم بن محمد اصفهانی نیست.

ص: 295

مراد از قاسم در این روایت مورد بحث به قرینه روایت حسین بن سعید قاسم بن محمد جوهری است، درباره او تضعیفی وارد نشده، فقط مرحوم شیخ فرموده که او واقفی است، و احتمال قوی هست که این فرمایش شیخ به مطلبی که در رجال مرحوم کشی هست، مستند باشد که می گوید نصر بن صباح گفته: «کان واقفیاً»، نصر بن صباح از غلات به شمار آمده و توثیقی ندارد، و مرحوم کشی فراوان از او نقل می کند و گویا به او اعتماد داشته که شاید از باب انسداد در باب رجال باشد، در باب رجال کتابی که جرح و تعدیل داشته باشد، کم بوده و نصر چنین کتابی داشته و ایشان از باب انسداد کلام او را نیز قبول کرده است.

سؤال: نجاشی درباره کشی می گوید: روی عن الضعفاء کثیراً, لذا ممکن است کشی با این که نصر بن صبّاح را ضعیف می دانسته از او زیاد روایت کرده باشد.

پاسخ استاد مدظله: این مطلب هم ممکن است, گاه در برخی ترجمه ها گفته شده: علیه اعتمد الکشی گویا اعتماد کشی را کافی برای اثبات وثاقت نمی دانسته اند که این گونه تعبیر کرده اند.

خلاصه، دلیلی که بر ضعف قاسم بن محمد جوهری در کار نیست، بر وقف او نیز نیست، و از طرفی در موارد بسیاری مرحوم شیخ کسی را به عنوان واقفی ذکر می کند و مرحوم نجاشی با اینکه ملتزم به این است که انحراف مذهبی اشخاص را ذکر کند، به وقف آن شخص اشاره نمی کند و کتاب خود را بعد از رجال و فهرست مرحوم شیخ نوشته، به احتمال قوی مراد از واقفه که مرحوم شیخ درباره اشخاصی ذکر کرده که مرحوم نجاشی آنها را به عنوان واقفه ذکر نمی کند واقفه اول هستند, بعد از شهادت حضرت کاظم علیه السلام وقف موضوع خطرناکی شده بود و بسیاری در این گرداب هولناک گرفتار آمده بودند و بعد واقفه با ولادت حضرت جواد علیه السلام شکست خوردند و حضرت رضا علیه السلام با بسیاری از آنان احتجاج نمودند و آنها را از وقف نجات دادند که یکی از آنان بزنطی معروف است که «لا یروی و لا یرسل الا عن ثقة» هم درباره او گفته اند، حضرت با او صحبت کردند و از وقف برگرداندند و مورد توجه و عنایت حضرت قرار گرفت، این احتمال هست که قاسم بن محمد جوهری از واقفه اول بوده و بعد برگشته، و مانند حسین بن سعید که کتاب قاسم بن محمد جوهری را نقل می کنند، یا به این خاطر است که او را واقفی ثقه یا از واقفه های اول دانسته اند، درباره علی بن ابی حمزه هم که قاسم بن محمد از او روایات بسیاری دارد و روایت مورد بحث هم از او است یا قاسم بن محمد در زمان استقامت از او اخذ حدیث کرده و یا منهای امور مربوط به مذهب، از جهات دیگر وثاقت او از بین نرفته باشد، عقیده حاجی نوری درباره علی بن ابی حمزه این است فقط سخنانی که در اثر دنیا زدگی گفته، باطل است و در گفته هائی او که مربوط به مسائل فقهی متعارف است، اشکالی نیست و در این مسائل بر وثاقت خود باقی است.

ص: 296

علی ای تقدیر، حسین بن سعید که کتاب قاسم بن محمد جوهری را نقل می کند، به او اعتماد کرده و مستقیم از او نقل می کند، و درباره او جرح تضعیفی نشده، و روایات او در کتب اربعه هست که نوعاً مورد عمل است و از روایات منکر و مطرود در روایات او در یاد ندارم، پس، به نظر می رسد که قاسم بن محمد جوهری نیز ثقه باشد.

روایت اول: «علی بن عقبة عن أبیه عن أبی عبد الله علیه السلام»، این حدیث را موثقه می دانم، به خاطر اینکه گرچه عقبة بن خالد توثیق صریحی ندارد اما روایات کثیری که پسر او از او نقل کرده، برای اعتماد به او کفایت می کند، درباره علی بن عقبه ثقة ثقة نوشته اند و ثقه بسیار معتبری است، این تعبیر با کسی که از ضعیفی اکثار روایت کرده باشد، مناسب نیست، تضعیفی نیز درباره عقبه بن خالد نیست تا با توثیقی که از روایت فرزند او استفاده می شود معارض باشد، «فی امرأة حاضت فی رمضان حتی اذا ارتفع النهار رأت الطهر، قال تفطر ذلک الیوم کله تأکل و تشرب ثم تقضیه، و عن امرأة أصبحت فی رمضان طاهراً حتی اذا ارتفع النهار رأت الحیض، قال تفطر ذلک الیوم کله».

روایت دوم : «الحسین بن سعید عن القاسم عن علی عن أبی بصیر»، مراد از قاسم که حسین بن سعید از او نقل می کند، قاسم بن محمد جوهری است، و مراد از علی که قاسم بن محمد جوهری از او اکثار روایت دارد، علی بن ابی حمزه است، و مراد از ابی بصیر یحیی بن ابی القاسم ثقه است، می توان روایت را معتبر حساب کرد، قاسم بن محمد جوهری یا در ایام استقامت علی بن ابی حمزه اخذ کرده و یا علی بن ابی حمزه منهای مذهب فاسدی که داشته، بر وثاقت خود باقی بوده، «قال سألت أبا عبد الله علیه السلام عن امرأة أصبحت صائمة فی شهر رمضان فلما ارتفع النهار حاضت، قال تفطر، قال و سألته عن امرأة رأت الطهر فی أول النهار، قال تصلی و تتم یومها و تقضی». بعد از اینکه از ادله استفاده می شود که اگر زنی مقداری از روز