آرشیو درس تفسیر حضرت آیت الله جوادی آملی سال 88-87

مشخصات کتاب

سرشناسه:جوادی آملی ، عبدالله،1312

عنوان و نام پدیدآور:آرشیو دروس خارج تفسیر آیت الله العظمی عبدالله جوادی آملی89-88 /عبدالله جوادی آملی.

به همراه صوت دروس

منبع الکترونیکی : سایت مدرسه فقاهت

مشخصات نشر دیجیتالی:اصفهان:مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان، 1396.

مشخصات ظاهری:نرم افزار تلفن همراه و رایانه

موضوع: خارج تفسیر

آیات 87 تا 89 سوره اسراء 87/07/15

«أَقِمِ الصَّلاَةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ إِلَی غَسَقِ اللَّیْلِ وَقُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ کَانَ مَشْهُوداً (78) وَمِنَ الَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَّکَ عَسَی أَن یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقَاماً مَّحمُوداً (79)»

در این سوره ی مبارکه ی «اسراء» که در مکه نازل شد ضمن بیان اصول اعتقادی و تبیین خطوط کلّی اخلاقی, خطوط کلّی برخی از عبادات مثل نماز مطرح شد گرچه زکات و امثال زکات در مدینه تشریح شد لکن نماز در مکه بود. در این کریمه فرمود: «أَقِمِ الصَّلاَةَ» نماز را اقامه بکن در جریان نماز گاهی قبله مطرح است که جریان کعبه و عدول از بیت المقدس به کعبه و اینها را طرح شده است که در سوره ی مبارکه ی «بقره» گذشت «سَیَقُولُ السُّفَهَاءُ مِنَ النَّاسِ مَا وَلَّاهُمْ عَن قِبْلَتِهِمُ الَّتِی کَانُوا عَلَیْهَا»(1) و مانند آن, گاهی به لحاظ مکانِ نماز مطرح است که «أَقِیمُوا وُجُوهَکُمْ عِندَ کُلِّ مَسْجِدٍ»(2) و مانند آن, گاهی به لحاظ زمان نماز مطرح است نظیر این آیه ی 78 سوره ی مبارکه ی «اسراء» و آیات دیگر که «أَقِمِ الصَّلاَةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ إِلَی غَسَقِ اللَّیْلِ» در غالب این موارد سخن از اقامه ی نماز است از نمازگزارها هم به عنوان مقیمین صلات یاد می کند «الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاَةَ»(3) درباره ی قرآن ما را به قرائت قرآن امر کردند که فرمود: «فَاقْرَءُوا مَا تَیَسَّرَ مِنَ الْقُرآنِ»(4) اما درباره ? نماز ما را به قرائت نماز امر نکردند ما را به اقامه ی نماز امر کردند سرّش آن است که در اسلام نماز عمود دین معرّفی شده است «إنّ الصلاة عمود الدین»(5) این مطلب اول.

ص: 1


1- (1) . سوره ی بقره, آیه ی 142.
2- (2) . سوره ی اعراف, آیه ی 29.
3- (3) . سوره ی لقمان, آیه ی 4.
4- (4) . سوره ی مزمل, آیه ی 20.
5- (5) . وسائل الشیعه, ج4, ص27.

مطلب دوم آن است که ذات اقدس الهی قرآن را به عنوان کتابِ حکیم معرفی کرد «یس *وَالْقُرْآنِ الْحَکِیمِ», این مطلب دوم.

مطلب سوم آن است که کتابِ حکیم همه ی مطالبش حکیمانه است صدر و ساقه ی مطالبش محکم, مُتقن, حکمت و اِتقان است.

مطلب چهارم این است که اگر دینی که نماز را به عمود معرّفی کرد این دین به ما بگوید نماز بخوان معلوم می شود حرفش حکیمانه نیست چون ستون را که نمی خوانند باید حکیمانه حرف بزند حکیمانه حرف زدن این است که بگوید اقامه کنید یا بگوید نماز قرائت است بعد به ما بگویند «اقرأُ الصلاة» یا اگر گفتند «إنّ الصلاة عمود الدین» حتماً باید بگویند «أَقِیمُوا الصَّلاَةَ»(1) برای اینکه ستون خواندنی نیست ستون را اقامه می کنند این است که این کتاب می شود کتاب حکیم در جایی شما نمی بینید که ما را به خواندن نماز امر کنند عنوان «مُصلّی» داریم, «یصلّون» داریم که اینها مُصلّی اند «المصلّی من هو؟ هو من یُقیم عمود الدین» نه «هو من یقرأ الصلاة» چون صلات قرائت نیست این می شود کتاب حکیم.

مطلب بعدی آن است که از نمازهای چهارگانه ظهرین و مغربین به اقامه یاد کرد فرمود: «أَقِمِ الصَّلاَةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ» یعنی «عند زوال الشمس» «إِلَی غَسَقِ اللَّیْلِ» که این وقت ظهرین است و مغربین از دلوک شمس یعنی زوال شمس نماز ظهر شروع می شود تا تاریکی فراگیر شب که نماز عشاست این ظهرین و مغربین نمازهای چهارگانه, پنجمین نماز که نماز صبح است از او هم به عنوان اقامه یاد کرده است این چون «وَقُرْآنَ الْفَجْرِ» منصوب است و مفعول «أَقِمِ» باشد «أَقِمِ الصَّلاَةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ إِلَی غَسَقِ اللَّیْلِ وَقُرْآنَ الْفَجْرِ» یعنی «أقم قرآن الفجر» پس صلات صبح هم با اینکه مسئله ی قرائت در او مطرح شد چون جنبه ی صلاتی دارد امر به اقامه کرد و آن جنبه ی قرآنی را هم در آیات دیگر فرمود: «فَاقْرَءُوا مَا تَیَسَّرَ مِنَ الْقُرآنِ»(2) و مانند آن, خب این هم یک مطلب.

ص: 2


1- (6) . سوره ی بقره, آیه ی 43.
2- (7) . سوره ی مزمل, آیه ی 20.

«أَقِمِ الصَّلاَةَ» خطاب به وجود مبارک پیغمبر(علیه و علی آله آلاف التحیّة والثناء) است به عنوان قائد امّت و شامل جمیع امّت اسلامی خواهد بود «أَقِمِ الصَّلاَةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ» که این «لام» برای وقت است «إِلَی غَسَقِ اللَّیْلِ» تفسیر این مسئله وقت ایضا چه موقع است؟ وقت فضیلت چه موقع است؟ چه موقع قضا می شود؟ این را به وسیله روایات باید مشخص کرد اجمالش این است که این چهار نماز یعنی ظهرین و مغربین از این جمله ی «لِدُلُوکِ الشَّمْسِ إِلَی غَسَقِ اللَّیْلِ» مشخص می شود. برخیها خواستند بگویند «لِدُلُوکِ الشَّمْسِ» هنگام مغرب است اول مغرب را می گویند دلوک سرّش آن است که این دلوک از دَلْک است یعنی مالیدن هنگام ظهر را می گویند دلوک شمس برای اینکه در اثر شدّت نور شمس بیننده دست به چشم می کشد که چشمش خیره نشود برخیها هنگام غروب را دلوک شمس گفتند برای اینکه تاریکی فرا می رسد او باید دَلْک کند, بمالد چشمش را تا درست ببیند اما آن طوری که در بعضی از روایات ما آمده و تقویت کرده دلوک شمس می شود عند الزوال که آغازش نماز ظهر است و غسق اللیل می شود نماز عشا, منتها اگر دلوک شمس همان زوال شمس بود دیگر نماز ظهر می شود اوّلین نماز در حالی که در سوره ی مبارکه ی «بقره» گذشت «حافِظُوا عَلَی الصَّلَوَاتِ وَالصَّلاَةِ الْوُسْطَی»(1) آنجا ترجیح داده شد که صلات وسطا صلات ظهر است جمع بین اینکه آغاز نماز, ظهر است و اینکه صلات وسطا صلات ظهر است در همان بحثهای سوره ی مبارکه ی «بقره» اشاره شد و قابل جمع هم هست این طور نیست که اگر ما از نظر زمان نماز ظهر را اوّلین نماز قرار دادیم با والصلاة الوسطایی که در روایات آمده منظور صلات ظهر است مخالف باشد آن هم راه حل دارد.

ص: 3


1- (8) . سوره ی بقره, آیه ی 238.

به هر تقدیر «أَقِمِ الصَّلاَةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ» که حالا دلوک به معنای دَلک و مالیدن چشم در اثر شدّت شعاع باشد «إِلَی غَسَقِ اللَّیْلِ» «و أقم قرآن الفجر» در مسئله «قُرْآنَ الْفَجْرِ» نماز صبح و قبل از نماز صبح که نماز شب هست فضیلتی است که این آیه به هر دو نکته اشاره کرده است ولی قبل از اینکه به جریان نماز صبح و نماز شبی که قبل از نماز صبح هست با آن دو نکته ای که قرآن کریم درباره ی این دو نماز ذکر کرده است بپردازیم به آیات دیگری که درباره ی نمازهای پنج گانه وارد شده است مراجعه بشود تا یک مقدار روشن بشود که قرآن از نماز گاهی به عنوان تسبیح یاد می کند, گاهی به عنوان تکبیر یاد می کند چه تسبیح باشد, چه تکبیر عمود است و هر عمودی را باید اقامه کرد راجع به نمازهای پنج گانه آیات فراوانی است که شرحش به عهده ی روایات است حالا این آیات را ملاحظه می فرمایید.

در سوره ی مبارکه ی «طه» بخشی از این مطالب آمده که آیه 129 از سوره ی مبارکه ی «طه» به این صورت آمده «فَاصْبِرْ عَلَی مَا یَقُولُونَ وَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ» که می شود نماز صبح «وَقَبْلَ غُرُوبِهَا» که می شود نماز عصر « وَمِنْ آناءِ اللَّیْلِ فَسَبِّح» که می شود مغربین یعنی نماز مغرب و عشا «وَأَطْرَافَ النَّهَارِ» که می شود نماز ظهر «فَسَبِّحْ وَأَطْرَافَ النَّهَارِ لَعَلَّکَ تَرْضَی» این یک آیه البته تشریحش و تبیینش به عهده ی روایات است در راویات به صورت شفّاف باز کرده که فرمود «قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ» منظور نماز صبح است «وَقَبْلَ غُرُوبِهَا» عصر است, «وَمِنْ آناءِ اللَّیْلِ» مغربین است, «وَأَطْرَافَ النَّهَارِ» که نماز ظهر است.

ص: 4

در سوره ی مبارکه ی «روم» هم مشابه این مطلب آمده است به همین نمازهای پنج گانه اشاره شده آیه هفده و هیجده سوره ی مبارکه ی «روم» «فَسُبْحَانَ اللَّهِ حِینَ تُمْسُونَ» که مغربین می شود «وَحِینَ تُصْبِحُونَ» که صلات صبح است «وَلَهُ الْحَمْدُ فِی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ» که جمله معترضه است «وَعَشِیّاً» یعنی «فسبحان الله حین تعشون عشیّاً وحین تُظهِرون» «عَشِیّاً» می شود نماز عصر «وَحِینَ تُظْهِرُونَ»(1) هم می شود نماز ظهر, عشا به معنای مصطلح ما نیست که پاسی از شب گذشته باشد غروب را می گویند عشا, خب «فَسُبْحَانَ اللَّهِ» یعنی «حین سبّحوا سبحان الله» «حِینَ تُمْسُونَ وَحِینَ تُصْبِحُونَ *... وَعَشِیّاً وَحِینَ تُظْهِرُونَ» گاهی از صبح شروع می شود, گاهی از ظهر شروع می شود, گاهی از شب شروع می شود این نشان می دهد که اگر ما آیه سوره ی مبارکه ی «اسراء» را که محلّ بحث است دلوک شمس را ظهر دانستیم با اینکه طبق روایاتی نماز ظهر بشود صلات وسطا منافات ندارد چون ادلّه ی نمازهای پنج گانه منحصر در سوره ی «اسراء» نیست چه در سوره ی «اسراء», چه در سوره ی «طه», چه در سوره ی «روم», چه در سوره ی «ق», چه در سوره ی «طور» که بعد می خوانیم به خواست خدا از نمازهای پنج گانه دور می زند گاهی از صبح شروع می کند, گاهی از ظهر شروع می کند, گاهی از آغاز شب شروع می کند, گاهی از عشا شروع می کند این طور نیست که الاّ ولابد آغاز این نمازهای پنج گانه نماز ظهر باشد که تا با صلات وسطا هماهنگ نباشد, پس آیه هفده و هیجده سوره ی «روم» این است که «فَسُبْحَانَ اللَّهِ حِینَ تُمْسُونَ» یعنی «تدخلون فی المساء», «وَحِینَ تُصْبِحُونَ» «تدخلون فی الصباح» «وَعَشِیّاً» یعنی «حین تعشون عشیّا تدخلون فی العشاء» «وَحِینَ تُظْهِرُونَ» یعنی «تدخلون فی الظهر».

ص: 5


1- (9) . سوره ی روم, آیه ی 18.

در سوره ی مبارکه ی «ق» آنجا هم مشابه آیات گذشته آمده آیه ی 39 و 40 سوره ی مبارکه ی «ق» این است «فَاصْبِرْ عَلَی مَا یَقُولُونَ وَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ» چه موقع؟ «قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ» که می شود نماز صبح, «وَقَبْلَ الْغُرُوبِ» که می شود نماز عصر «وَمِنَ اللَّیْلِ فَسَبِّحْهُ وَأَدْبَارَ السُّجُودِ» خب اینکه فرمود: «فَاصْبِرْ عَلَی مَا یَقُولُونَ وَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَقَبْلَ الْغُرُوبِ»(1) «قَبْلَ الْغُرُوبِ» ظهرین را شامل می شود «وَمِنَ اللَّیْلِ» مغربین را شامل می شود «فَسَبِّحْهُ وَأَدْبَارَ السُّجُودِ»(2) که مربوط به تعقیبات است اما در بسیاری از موارد امر به صبر همراهی می کند جریان نماز را در سوره ی مبارکه ی «بقره» این بحث گذشت که «اسْتَعِینُوْا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاَةِ»(3) نماز یکی از بهترین راههای تحصیل استقامت است برای اینکه آدم وقتی آن توان را داشت که این ستون را اقامه کند وقتی ستون را اقامه کرد اول کسی که زیر این خیمه می رود و از خطر محفوظ می شود خود نمازگزار است خب شما برای دیگران که خیمه نمی زنید برای خودتان خیمه می زنید وقتی وارد این خیمه شدید این خیمه حِصن الله است دیگر وقتی حِصن الله شد از هر گزند و آسیب مصونید لذا فرمود شما بیا اینجا من حفظت می کنم اگر فرمود: «اسْتَعِینُوْا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاَةِ» یعنی این خیمه را به پا کن بیا در خیمه گاهی می فرماید: «ولایة علیّ بن ابی طالب حِصْنی»(4), گاهی می فرماید: «کلمةُ لا اله الاّ الله حصنی» تحلیل این آیات نماز یعنی می گوید «الصلاة حِصنی» خب اینکه فرمود: «وَاسْتَعِینُوْا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاَةِ»(5) با نماز شما از خدا کمک بگیرید یعنی چه؟ یعنی وقتی آمدی اینجا من حفظتان می کنم هم شرح صدر به آدم عطا می کند این دلهره و ترس که در اختیار ما نیست این دل در اختیار «مقلّب القلوب» است او آرام می کند او در جریان مادر حضرت موسی(سلام الله علیهما) فرمود: «لَوْلاَ أَن رَّبَطْنَا عَلَی قَلْبِهَا»(6) او خودش را می باخت ما دلش را نگه داشتیم گفتیم این بچه که دُردانه ی توست با زحمت فراهم کردی با تلاش و کوشش این را به بار آوردی و داری شیر می دهی بده در آب دیگر زَهْره ای می خواهد, جگری می خواهد آخر این رودخانه ی عادی نیست که دیگری بگیرد که دریای روانی است جریان نیل خب کشتیرانی می شود در آن این یک رودخانه ی محلّی نیست که جلوتر کسی این را بگیرد که فرمود تو این را به دریا بده ما حفظش می کنیم «وَأَلْقِیهِ فِی الْیَمِّ»(7) به تو دستور می دهیم که بینداز در دریا, به دریا هم دستور می دهیم این را به ساحل ببرد «فَلْیُلْقِهِ» این امر, امر غایب است «فَلْیُلْقِهِ الْیَمُّ بِالسَّاحِلِ»(8) از طرفی به تو می گوییم بگو چَشم, از طرفی به دریا می گوییم دریا هم می گوید چَشم چنین خدایی است فرمود اگر این کار را کردی خیمه را به پا کردی اول کسی که وارد خیمه می شود خودتی خیمه را روی سر خودت می زنی و این خیمه حِصن من است لذا در غالب این موارد به وجود مبارک پیغمبر(علیه و علی آله آلاف التحیّة والثناء) فرمود صبر کن و نماز بخوان اگر کسی نماز را جدّی بگیرد بداند که من دارم این ستون را نگه می داریم یقیناً محفوظ می ماند, خب.

ص: 6


1- (10) . سوره ی ق, آیه ی 39.
2- (11) . سوره ی ق, آیه ی 40.
3- (12) . سوره ی بقره, آیه ی 45.
4- (13) . بحارالأنوار, ج39, ص246.
5- (14) . بحارالأنوار, ج49, ص127.
6- (15) . سوره ی قصص, آیه ی 10.
7- (16) . سوره ی قصص, آیه ی 7.
8- (17) . سوره ی طه, آیه ی 39.

«فَاصْبِرْ عَلَی مَا یَقُولُونَ وَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَقَبْلَ الْغُرُوبِ»(1) این در سوره ی مبارکه ی «ق» بود آخرین بخش هم سوره ی مبارکه ی «طور» است که در آنجا هم راجع به این نمازهای چندگانه به این صورت بیان فرمود آیه 48 و 49 سوره ی مبارکه ی «طور» این است «وَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ فَإِنَّکَ بِأَعْیُنِنَا وَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ حِینَ تَقُومُ» یعنی «تقوم من النوم» «وَمِنَ اللَّیْلِ فَسَبِّحْهُ وَإِدْبَارَ النُّجُومِ» در بعضی از این آیات مشروحاً مفصّلاً, در بعضی از این آیات متناً و مُجملاً که آیات «یفسّر بعضها بعضا» این نمازهای پنج گانه آمده البته تبیین فقهی اش به برکت روایات و احادیث اهل بیت خواهد بود در غالب این موارد هم با صبر همراه است, خب.

در این سوره ی مبارکه ی «اسراء» که محلّ بحث است آیات قبلش ناظر به این بود که اینها تلاش و کوشش شان این است که بالأخره زیر پایتان را خالی کنند یا با تهدید یا با تحبیب, یا با طمع دادن و تطمیع یا با زر و زور دیگر که بالأخره زیر پایت را خالی کنند تو کوتاه بیایی اهل تسامح باشی, اهل تساهل باشی چیزی را کم کنی, چیزی را زیاد کنی که آیات قبل این در سال گذشته بیان شد آیه 74 به بعد این بود که «وَإِن کَادُوا لَیَفْتِنُونَکَ عَنِ الَّذِی أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ لِتَفْتَرِیَ عَلَیْنَا غَیْرَهُ وَإِذاً لَاتَّخَذُوکَ خَلِیلاً *وَلَوْلاَ أَن ثَبَّتْنَاکَ لَقَدْ کِدتَّ تَرْکَنُ إِلَیْهِمْ شَیْئاً قَلِیلاً *إِذاً لَأَذَقْنَاکَ ضِعْفَ الْحَیَاةِ وَضِعْفَ الْمَمَاتِ ثُمَّ لاَ تَجِدُ لَکَ عَلَیْنَا نَصِیراً *وَإِن کَادُوا لَیَسْتَفِزُّونَکَ مِنَ الْأَرْضِ لِیُخْرِجُوکَ مِنْهَا وَإِذاً لاَّ یَلْبَثُونَ خِلاَفَکَ إِلَّا قَلِیلاً»(2) یا می خواهند تو را وادار کنند یا نشد تو را تبعید کنند بعد فرمود تمام اینها را می توانی تحمّل کنی با اقامه ی نماز «أَقِمِ الصَّلاَةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ إِلَی غَسَقِ اللَّیْلِ» «و أقم قرآن الفجر», خب.

ص: 7


1- (18) . سوره ی ق, آیه ی 39.
2- (19) . سوره ی اسراء, آیات 73 _ 76.

اما آن دو نکته ای که مربوط به دوتا نماز است یکی نماز صبح, یکی هم نماز شب. درباره ی نماز صبح فرمود: «إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ کَانَ مَشْهُوداً» روایاتی که ذیل این هست ملاحظه فرمودید مشهود است یعنی فرشته هایی که مأمور شب اند شاهدند که این شخص دارد نماز صبح را می خواند او را ثبت می کنند, فرشته هایی که مأمور روزند اول صبح می رسند یعنی صبح صادق می بینند این شخص دارد نماز می خواند هم «تشهده ملائکة اللیل», هم «تشهده ملائکة الیوم» یا مشهود خود ذات اقدس الهی است به شهادت خاص و به شهود مخصوص و مانند آن لذا نماز صبح این فضیلت را دارد که بالأخره انسان از خواب برخیزد خب شب قدری زودتر می خوابد سبک تر غذا می خورد که دیگر نمازش قضا نشود «إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ کَانَ مَشْهُوداً».

اما راجع به نماز شب آن را در آیه ی 79 جداگانه ذکر فرمود, فرمود: «وَمِنَ الَّیْلِ» پاسی از شب «فَتَهَجَّدْ بِهِ» هُجود همان قیامِ بعدالنوم است کسی که قبلاً خوابیده بود و برخاست می گویند «هَجَد» در بحثهایی که تفاوت بین قعود و جلوس بود این حرف گذشت کسی که خوابیده است می نشیند می گویند «جَلَس», کسی که ایستاده است می نشیند می گویند «قَعَد» چنین فرقی بین قعود و جلوس هست گرچه در بسیاری از موارد «قعود» به جای «جلوس» و «جلوس» به جای «قعود» کاربرد دارد اما آن فرق اساسی شان این است اینها مترادف نیستند که «قَعد» و «جلس» نظیر انسان و بشر باشد دوتا رفع باشد یک مفعول «وَمِنَ الَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَّکَ» یعنی این یک فریضه ی زاید است «نَفْل» آن زائد را می گویند فرمود وجود مبارک ابراهیم از ما فرزند می خواست ما به او فرزند دادیم به او اسحاق دادیم «مِن وَراءِ إِسْحَاقَ یَعْقُوبَ»(1) او از ما فرزند خواست ما به او اسحاق دادیم نوه هم دادیم که این نافله است او که از ما نوه نخواست ما برابر خواسته ی او که فرزند بود به او اسحاق دادیم به او بعد از اسحاق نوه هم دادیم لذا یعقوب می شود نافله یعنی زاید بر خواسته ی او, «نَفْل» آن زیاده است اینکه فرمود: «نَافِلَةً لَّکَ» نه یعنی مستحب است برای اینکه آن امری که دارد آن امر به معنی وجوب است یعنی این غیر از آن نمازهای پنج گانه که بر همه واجب است بر شما هم واجب است این نماز شب هم بر شما واجب است منتها «لَّکَ» دیگر بر مردم واجب نیست برای توده ی مردم همان استحباب خاصّ خودش را دارد, خب.

ص: 8


1- (20) . سوره ی هود, آیه ی 71.

آن نکته ای که درباره ی نماز شب است این است که فرمود: «عَسَی أَن یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقَاماً مَّحمُوداً» این کار را اگر کردی یعنی نماز شب را به پا کردی به مقام محمود می رسی یعنی به جایی می رسی که هر که تو را شناخت تو را حمد می کند و هر که تو را نشناخت مقامت را حمد می کند الآن آنها که مؤمن اند و موحّدند می دانند که به برکت اهل بیت «بیُمنه رُزِق الوری? وبوجوده ثبتت فی الأرض والسماء»(1) از اینها حق شناسی می کنند, اینها را مجرای فیض می دانند, به اینها عرض ارادت می کنند, به اینها متوسّل می شوند و مانند آن, آنهایی که نمی دانند این ذوات قدسی چه چیزهایی اند این مقام که مجرای فیض خداست این مقام را حمد می کنند منتها نمی دانند صاحب این مقام اهل بیت اند این مقامی است که «یَحْمده کلّ متنعّمٍ» دیگر نفرمود چه کسی حمد می کنند که, حمد مطلق برای چه کسی است؟ برای کسی است که مجرای فیض مطلق باشد اگر کسی رحمتِ مقطعی بود, محمود مقطعی است اگر کسی «رَحْمَةً لِلْعَالَمِینَ»(2) بود محمودِ مطلق است دیگر محمود مطلق مظهر آن حمیدِ مطلق است که در سوره ی مبارکه ی «ابراهیم» گذشت «فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِیٌّ حَمِیدٌ»(3) دیگر حمد بالأصاله برای اوست «الْحَمْدُ لِلَّهِ» اگر کسی عبدِ الله بود و مظهر اسم اعظم بود او هم محمود مطلق است چه دیگری بداند چه دیگری نداند.

پرسش:...

پاسخ: بله, مثل اینکه کورها به وسیله ی آفتاب نور می گیرند گرم می شوند ولو نبینند این اعماها گرمایشان به وسیله ی چیست؟ بالأخره روز و شب فرق می کند یا نمی کند؟ اینها مگر آب را می بینند؟ مگر آفتاب را می بینند؟ مگر ماه را می بینند؟ مگر ستاره ها را می بینند؟ مگر آسمان را می بینند؟ مگر زمین را می بینند؟ اما از برکات همه ی اینها دارند استفاده می کنند آنکه نمی بیند این چنین نیست که محروم نباشد البته از بعضی از فیوضات محروم است اگر فرمود: «رَحْمَةً لِلْعَالَمِینَ» معنایش همین است دیگر. در پایان سوره ی مبارکه ی «توبه» فرمود: «بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ»(4) آنچه معلّم باشد, استاد باشد, مهذّب باشد, مزکّی باشد, «یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ»(5) باشد آن بله برای شاگردان خودش است اما فرمود تا تو هستی من این مردم را عذاب نمی کنم «مَا کَانَ اللّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَأَنْتَ فِیهِمْ»(6) خب اینها عمری به جای صمد, صَنم گفتند این کعبه را بُتکده کردند بت خانه کردند شما در جریان مشرکین و وثنییون و صنمیین قریش خواندید اینها آن قدر این کعبه که با معماری و مهندسی دو پیامبر الهی ساخته شد این را آن چنان بتکده کردند که حقّ التولیه اش را کلیدداری کعبه را با دو مَشک شراب گاهی معامله می کردند همین ابوسفیانها, همین ابوقبشانها که داستانش را شنیدید در همان بازیگریهای قماربازیهای خودشان گاهی در همان خَمّاریشان این کلیدداری کعبه را, تولیت کعبه را با دو مشک شراب فروختند چنین بلایی به سر کعبه درآوردند مگر قبلاً تولیت کعبه دست همین مشرکین نبود؟ مگر این را نمی فروختند حقّ التولیه؟ مگر جابه جا نمی کردند؟ مگر بالای همین کعبه قمار نمی کردند؟ این مردم را ذات اقدس الهی فرمود به برکت پیغمبر ما فعلاً کاری با اینها نداریم «وَمَا کَانَ اللّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَأَنْتَ فِیهِمْ»(7) این پیغمبر, خب این می شود «رَحْمَةً لِلْعَالَمِینَ»(8) الآن شما شنیدید لِنین حرفهایی زده مارکسیستها حرفهایی زدند, کمونیستها حرفهایی زدند, استالین حرفهایی زدند اینها آمدند آن صبغه ی انسانی دستورات پیامبر را گرفتند صبغه ی الهی اش را رها کردند آن عبادت و الهیات و قُربیات و امثال ذلک را گذاشتند کنار این دعوت به اقتصاد و عدل مردم و رعایت حقوق مستضعفان و رعایت حقوق محرومان و اینها را گرفتند این چنین نبود که حالا لنین و استالین تازه پیدا شده باشند این حرفها هم از خود آنها باشد که این وجود مبارک حضرت امیر این را صریحاً اعلام کرد فرمود من کارم این نیست که به فقیر برسم کمک به فقیر یک امر عاطفی است شما هم بلدید من آمدم که جلوی فقر را بگیرم نه به فقیر کمک بکنم «لو تَمثّل لِی الفقر رجلاً لقَتلته» من هر جا فقر را ببینم گردن فقر را می زنم شما عاطفی فکر می کنید من عاقلانه, شما می خواهید به فقیر در اثر جشن عاطفی کمک بکنید من می خواهم بیکاری را بردارم که مردم کریمانه دستشان به سفره ی خودشان دراز بشود نه شما مردم را کمک بکنید این را شما در این صوت العدالة الانسانیة می بینید «لو تَمثّل لِی الفقر رجلاً لقَتلته» این در خیلی از کلمات هست که در نهج البلاغه نیست خدا غریق رحمت کند آن گذشته ها را و تأیید کند آن موجودین را که مستدرک نهج البلاغه نوشتند, متمّم نهج البلاغه نوشتند چون نهج البلاغه کتاب حدیث نیست کتاب بلاغت است سیّدرضی(رضوان الله تعالی علیه) بارها شنیدید این بزرگوار آمده آن جمله های آهنگین, جمله هایی که فصاحتش بیشتر است, بلاغتش بیشتر است آنها را جمع کرده یک خطبه ی پنج صفحه ای حضرت سخنرانی نیم ساعته ی حضرت که چند صفحه است ایشان همه اش جمله اش را انتخاب کرده همین جریان عهدنامه ی مالک که وجود مبارک حضرت امیر به عنوان بخش نامه برای استاندار مصر مرقوم فرمودند قبل از نهج البلاغه در این تحف العقول آمده تحف العقول قبل از نهج البلاغه است مفصّل تر از او هم هست بخش نامه که نباید آهنگین باشد که باید جملاتش دستوری باشد این جمله های دستوری فراوانی که در تحف العقول است و قبل از نهج البلاغه آمده در نهج البلاغه نیست.

ص: 9


1- (21) . مفاتیح الجنان, دعای عدیله.
2- (22) . سوره ی انبیاء, آیه ی 107.
3- (23) . سوره ی ابراهیم, آیه ی 8.
4- (24) . سوره ی توبه, آیه ی 128.
5- (25) . سوره ی جمعه, آیه ی 2.
6- (26) . سوره ی انفال, آیه ی 33.
7- (27) . سوره ی انفال, آیه ی 33.
8- (28) . سوره ی انبیاء, آیه ی 107.

غرض آن است که آن دستورها را وجود مبارک حضرت امیر بیان فرمود این می شود علی آن وقت این حرف را بعدیها پیدا کردند مثل اینکه اذان دارند می گویند چون از این به بعد تا پاییز هست قبل از دوازده اذان می گویند ما زودتر شروع بکنیم بهتر است.

«و الحمد لله ربّ العالمین»

آیات 87 تا 89 سوره اسراء 87/07/16

«أَقِمِ الصَّلاَةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ إِلَی غَسَقِ اللَّیْلِ وَقُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ کَانَ مَشْهُوداً (78) وَمِنَ الَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَّکَ عَسَی أَن یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقَاماً مَّحمُوداً (79)»

برای تأمین آن اصول اعتقادی و اخلاقی یاد شده جریان نماز را که ستون دین است مطرح فرمود و اوقات پنج گانه ینماز و نمازهای پنج گانه را هم اشاره فرمود که «أَقِمِ الصَّلاَةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ إِلَی غَسَقِ اللَّیْلِ» که اگر منظور از این دلوک شمس, زوال شمس باشد ظهرین و مغربین با «دُلُوکِ الشَّمْسِ إِلَی غَسَقِ اللَّیْلِ» تأمین است و نماز صبح با «إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ کَانَ مَشْهُوداً» تأمین است می شود نمازهای پنج گانه.

برای اهتمام به جریان نماز صبح از او به «قُرْآنَ الْفَجْرِ» یاد کرده است اولاً و ثانیاً همین مطلب را با اسم ظاهر ذکر فرمود با اینکه ضمیر ممکن بود ثانیاً, برای اینکه فرمود: «وَقُرْآنَ الْفَجْرِ» یعنی «أقم قرآن الفجر» اگر می فرمود «إنّه کان مشهودا» مطلب فهمیده می شد زیرا ضمیر بالأخره به همین قرآنِ فجر رجوع می کند لکن با امکان ضمیر اسمِ ظاهر را تکرار فرمودند تا به اهمیّت مطلب عنایت بشود «إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ کَانَ مَشْهُوداً». اگر منظور از این مشهود این باشد که «تَشهَده ملائکة اللیل و ملائکة النهار» که در روایت تطبیق شده است این در نماز عصر هم هست اگر نماز عصر در پایان وقت خوانده بشود هم ملائکةالنهار او را ضبط می کنند, هم ملائکةاللیل اما چه خصیصه ای برای قرآن الفجر است که فرمود: «إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ کَانَ مَشْهُوداً» باید جستجو کرد معلوم می شود غیر از حضور این دو صنف از ملائکه یک مطلب دیگری هم در «قُرْآنَ الْفَجْرِ» هست که در نماز عصر نیست وگرنه صرف شهود صنفین از ملائکه باشد این در نماز عصر اگر در آخر وقت خوانده بشود هست در حالی که آخر وقت فقط غفران الله است فضیلتی را به همراه ندارد لذا برخیها گفتند «إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ کَانَ مَشْهُوداً» یعنی ناظر به این است که این شأنیت آن را دارد که جمعیتی زیادی آنجا حضور پیدا کنند و شهود داشته باشند برای اینکه در نمازهای دیگر شهودشان آسان نیست ولی شهودِ جمعیّت زیاد در نماز صبح سخت است برای اینکه صبح کسی بیدار بشود و در نماز جماعت شرکت کند کار آسانی نیست اگر به این معنا باشد که «إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ کَانَ مَشْهُوداً» این جمله یخبریه باشد در مقام انشا وصف باشد در مقام دستور یعنی جمعیت کثیری باید در نماز جماعت صبح حضور پیدا کنند این می شود مختصّ نماز صبح دیگر نماز عصر را شامل نمی شود برای اینکه حضور مردم در نماز جماعت عصر خیلی سخت نیست اما در نماز صبح مهم است و دشوار برای اینکه «نَاشِئَةَ اللَّیْلِ هِیَ أَشَدُّ وَطْأً وَأَقْوَمُ قِیلاً»(1) دنباله یلیل که صلات صبح است مشمول او خواهد بود «وَقُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ کَانَ مَشْهُوداً».

ص: 10


1- (1) . سوره ی مزمل, آیه ی6.

آن گاه فرمود: «وَمِنَ الَّیْلِ» که این «مِن» برای تبعیض است یعنی بعضی از شب را به پا خیز و بیدار شو تا نافله یشب را اقامه کنی «وَمِنَ الَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ» یعنی به همین قرآن «نَافِلَةً لَّکَ» با اینکه از نظر زمان نماز شب مقدّم بر نماز صبح است ولی بعد از نماز ذکر فرمود لوجهین یکی اینکه نماز صبح واجب است در ردیف نمازهای واجب ذکر شد و مقدّم ذکر شد و نماز شب مستحب است, یکی اینکه نماز صبح عمومی است نظیر نمازهای دیگر و نماز شب وجوبش مخصوص وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است شاید وجوه دیگری هم داشته باشد ولی به این مناسبتها نماز شب با اینکه زماناً مقدّم بر نماز صبح است ولی ذکراً و ترتیباً بعد از نماز صبح ذکر شده است «وَمِنَ الَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَّکَ عَسَی أَن یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقَاماً مَّحمُوداً».

هر نمازی خصیصه ای دارد یک خصیصه یمشترک که اثر مشترک همان نمازهاست که خب «قُربان کلّ تقی»(1) است «قُربان» یعنی «ما یتقرّب به العبد مِن المولی?» آن هم البته باید روشن بشود این در عهده یفقه و حدیث نیست ما فقط اجمالاً می گوییم منظور از قُرب, قُرب معنوی است یعنی انسان زماناً یا مکاناً به خدا نزدیک نمی شود چون او «أَیْنََما تُوَلُّوْا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ»(2) و او «أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ»(3) است می گویید قرب, قرب معنوی است اما این قرب معنوی یعنی چه؟ این را با یک علم دیگر تعیین کنند حقیقت این مطالب که با فهم و علمِ حصولی حاصل نمی شود ولی بالأخره یک توجیه فنّی دارد عناوین اعتباری بین ما و خدا نیست که ما این عناوین را بگذرانیم به خدا نزدیک بشویم, مفاهیم ذهنی بین ما و خدا نیست که تا با درک مفاهیم به خدا نزدیک بشویم بنا بر اینکه ماهیّت اصیل باشد راهی با خدا نداریم برای اینکه ماهیّات گسیخته و گسسته اند راه نیست هر ماهیّتی از ماهیّت دیگر جداست, هر مفهومی از مفهوم دیگر جداست چیزی باید باشد که مستقیم باشد, متّصل باشد, ناگسیخته باشد, ناگسستنی باشد که آن چیز دیگر است خب بالأخره علمی هست که بشر را توجیه می کند که بین ما و خدا این امور فاصله است اینها را باید طی کرد حالا آن از بحث فقهی بیرون است. این اثر مشترک است که «الصلاة قُربان کلّ تقی» که «ما یتقرّب به العبد علی المولی?» مستحضرید هر عمل عبادی قُربان است این دیگر قربانی اختصاصی به اُضحیه روز دهم ذیحجّه ندارد و اختصاصی به نماز هم ندارد که «الصلاةُ قُربان کلّ تقی» در بیانات نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) درباره زکات هم آمده است که زکات هم «قُربان کلّ تقی» این بیان نهج البلاغه هم درباره ینماز است, هم درباره یزکات «کلّ» نه «کلّما» «کلّ ما یتقرّب به العبد إلی المولی? فهو قربان» این قربانی است نماز قربانی است, روزه قربانی است, زکات قربانی است, حج قربانی است و درس و بحث قربانی است و مانند آن این اثر مشترک, اثر بعضی از نمازها شاید مشترک هم باشد اما «إِنَّ الصَّلاَةَ تَنْهَی عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنکَرِ»(4) اثر برخی از نمازها دعوت به اتحاد است گذشته از اینکه «قربان کلّ تقی» است, گذشته از اینکه «تَنْهَی عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنکَرِ» است این نماز دعوت به اتحاد است مثل نماز جمعه, نماز جمعه وجوباً, نماز جماعت نَدباً «تدعوا الی الوحدة» مهم تر از همه همان نماز جمعه است برای اینکه این نماز جمعه مشروط به جماعت است اصلاً فُرادا صحیح نیست ولو حالا امام معصوم, امام معصوم(سلام الله علیه) بخواهد نماز جمعه را روز جمعه تنها بخواند این مشروع نیست همان طوری که «لا صلاة الاّ بطهور»(5), «لا صلاة الاّ بفاتحة الکتاب»(6), «لا جُمعة بالجماعة» شرط صحّت او جماعت است لذا آن آقایانی که مأموم مسبوق اند در رکعت دوم نماز جمعه می رسند مشکل دارند در نمازهای عادی اگر کسی مأمومِ مسبوق بود رکعت دوم امام رسید در نماز صبح مثلاً یا رکعت آخر امام رسید در نماز مغربین یا ظهرین خب این رکعت را به جماعت می خواند وقتی امام سلامش را داد این جماعتش به فُرادا عدول پیدا می کند و حالا یا قَهری یا قصدی بالأخره بقیه نماز را می خواند چون نمازهای دیگر هم به جماعت صحیح است هم به فرادا اما نماز جمعه به فرادا صحیح نیست این رکعت دوم را چه کار می خواهد بکند؟ این است که این آقایان مشکل دارند که اگر کسی در رکعت دوم امام رسید وقتی امام سلامِ نماز را داد این شخص دیگر نمازش می شود فرادا نماز جمعه هم که به فرادا صحیح نیست آیا با یک رکعت به جماعت خواندن بقیه تصحیح می شود یا نه؟ «فیه مطلبٌ آخر» غرض آن است که نماز جمعه اصلاً مشروط به جماعت است چیزی که متقوّم به جماعت است, مشروط به جماعت است یقیناً «تدعوا الی الوحدة و تنهی? عن الاختلاف» آن نمازهای دیگر «تَنْهَی عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنکَرِ»(7) نماز جمعه گذشته از اینکه «تَنْهَی عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنکَرِ» «تنهی? عن الاختلاف» منتها وجوباً, نماز جماعت گذشته از اینکه «تَنْهَی عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنکَرِ» «تنهی? عن الاختلاف» چون به جماعت است تا اتّصال صفوف نباشد, تا احکام دیگر جماعت نباشد این جماعت منعقد نیست مستحضرید که نماز جماعت مستحب نیست آنکه مستحب است نافله است نماز جماعت «أفضل فَردیِ الواجب» است نه نافله باشد و مستحب, مستحب آن است که ترکش «لا الی بدل» جایز است اما نماز جماعت که ترکش «لا الی بدل» جایز نیست اگر نماز جماعت نشد باید فرادا باشد نماز جماعت «أفضل فَردیِ الواجب» است مثل نماز اول وقت, نماز اول وقت که مستحب نیست «أفضل فردیِ الواجب» است بالأخره این نماز جماعت که «أفضل فردیِ الواجب» است «تَنْهَی عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنکَرِ» چون صلات است, «تنهی? عن الاختلاف والتنازع» چون جماعت است مهم تر از همه نماز جمعه است که مشروط به جماعت است, خب.

ص: 11


1- (2) . نهج البلاغه, حکمت 136.
2- (3) . سوره ی بقره, آیه ی115.
3- (4) . سوره ی ق, آیه ی16.
4- (5) . سوره ی عنکبوت, آیه ی45.
5- (6) . من لا یحضره الفقیه, ج1, ص58.
6- (7) . مستدرک الوسائل, ج4, ص158.
7- (8) . سوره ی عنکبوت, آیه ی45.

اینها خصیصه ینمازهای معمولی اما درباره ینماز شب خصیصه یاو این نماز شب گذشته از اینکه «تَنْهَی عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنکَرِ» است, گذشته از اینکه «قُربان کلّ تقی» است این زمینه یمبعوث شدن به مقام محمود است مقام محمود جای برتر و بَرین است که انسان برانگیخته می شود به آنجا می رسد انسان متحرّک است و محرّک می خواهد, انسان مُنبعث است, انسان مبعوث است یک باعث می خواهد این چنین نیست که حالا اگر کسی نماز شب خوانده خود به خود برسد نظیر اینکه پلّه ها را طی کند برود بالا اگر هم نماز شب خوانده است کسی که دست او را می گیرد قدم به قدم بالا می برد ذات اقدس الهی است «عَسَی أَن یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقَاماً مَّحمُوداً» آ ن مقام محمود که کشّاف و دیگران نقل کردند که «یَحمده الأولون والآخرون» همه همان طوری که در سوره یمبارکه ی«واقعه» آمده است که «إِنَّ الْأَوَّلِینَ وَالآخِرِینَ * لَمَجْمُوعُونَ إِلَی مِیقَاتِ یَوْمٍ مَعْلُومٍ»(1) در آن صحنه ای که روز قیامت برابر سوره ی«واقعه» اوّلین و آخرین هستند همه در زیر پرجم وجود مبارک رسول گرامی اند که فرمود: «آدم و مَن دونه تحت لِوائی»(2) این «یحمده الأولون والآخرون» این شفاعت کبراست این برای وجود مبارک پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است و دیگر عَدیل ندارد حالا اهل بیت که نور واحدند حسابشان جداست دیگران اگر بر اساس «قَدْ کَانَتْ لَکُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ» اهل نماز شب هم بودند آنها هم در حدّ خود به این مقام می رسند حالا به دیگران می گویند که وارد بهشت می شوید «سَلاَمٌ عَلَیْکُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوهَا خَالِدِینَ»(3) اما به فقها, به علما, به کسانی که مردم را هدایت کردند چنین مستقیم بگویند «سَلاَمٌ عَلَیْکُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوهَا خَالِدِینَ» این چنین نیست به اینها فرشته ها می گویند «قِفْ تَشفَع»(4) تشریف داشته باشید شفاعت کنید شفاعتتان مقبول است عده ای را هم به همراه ببرید شما که در دنیا عده ای را نجات دادید الآن هم عده ای را به همراه ببرید شما مجازید, خب به دیگران به افراد عادی می گویند «سَلاَمٌ عَلَیْکُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوهَا خَالِدِینَ» اما به عالِمان دین می گویند به هر یک از اینها «قِفْ» بایستید تشریف داشته باشید «تَشْفَع» برای اینکه شفاعت بکنید «تُشَفَّع» مُشفَّعی یعنی مقبول الشفاعه ای خب اینها هستند این می شود مقام محمود منتها این آقایان حمدشان نسبی است برای اینکه کمالاتشان هم نسبی بود اما وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که «یَحمده الأوّلون والآخرون» این چنین اند این هم یک مطلب. در قرآن کریم گذشته از اینکه برای نمازهای دیگر شئونی ذکر کرده, ادله ای ذکر کرده, برکات جداگانه ذکر کرده برای نماز شب یک فرصت جدایی و وقت مغتنمی ارائه کرده است بهترین فرصت را برای نماز شب مقرّر کرده.

ص: 12


1- (9) . سوره یواقعه, آیات 49 _ 50.
2- (10) . بحارالأنوار, ج16, ص402.
3- (11) . سوره یزمر, آیه ی73.
4- (12) . بحارالأنوار, ج2, ص16.

پرسش:...

پاسخ: حتمی است, خب بله وقتی که ذات اقدس الهی وعده داد و وجود مبارک پیامبر هم معصومانه به این حُکم عمل کرده است این دیگر «لاَ یُخْلِفُ اللَّهُ الْمِیعَادَ»(1) منتها مادامی که انسان در دنیا هست با «عسی» و «لیت» و «لعلّ» همراه است چون دنیا نشئه یحرکت است یک, هر حرکتی تحوّل و دگرگونی را به همراه دارد دو, بعضیها اُفت و آفت دارند بعضی مصون اند سه, در همه یموارد این «لعلّ» گفتنها, «لیت» گفتنها, «عسی» گفتنها برای همین است که اصلاً دنیا جای اُفت و خیز است البته اولیای الهی که مصون اند که «عصمه الله» است حسابشان جداست ولی «کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیَامُ کَمَا کُتِبَ عَلَی الَّذِینَ مِن قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ»(2) یا «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَصَابِرُوا وَرَابِطُوا وَاتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ»(3) در همه یموارد جا برای «لیت» و «لعلّ» هست برای اینکه کسی اطمینان ندارد آینده چه خواهد شد ولی درباره یاین ذوات قدسی البته هم اینها معصوم اند, هم ذات اقدس الهی «لاَ یُخْلِفُ اللَّهُ الْمِیعَادَ».

پرسش:...

پاسخ: آن برای وقت است.

پرسش:...

پاسخ: آن قاعده ی«مَن أدرک» برای وقت است یعنی اگر کسی در پایان وقت مثلاً نماز عصر یک رکعت مانده به غروب که نماز قضا بشود نماز عصر چهار رکعت است کسی موفق نشد نماز عصر را در وقتش بخواند حالا فقط یک رکعت دارد پنج رکعت فرصت پنج رکعت است تا اینکه مغرب بشود یا غروب بشود این چهار رکعتِ ظهر را خوانده یک رکعت وقت دارد این قاعده ی«مَن أدرک» برای آن وقت عصر است «مَن أدرک رکعةً مِن الصلاة فقد أدرک الصلاة»(4) کار به نماز جمعه و جماعت ندارد که آن هم فوت را می گیرد نه تفویت را یعنی کسی خواب مانده بود, معذور بود, مضطر بود, راهی نداشت الآن یک رکعت مانده که وقتش قضا بشود اگر کسی یک رکعت را در وقت درک کرد گویا چهار رکعت را بتمامها در وقت درک کرد اما تفویت را نمی گیرد یعنی کسی عمداً نخواند, نخواند تا بشود یک رکعت بگوید «مَن أدرک رکعةً مِن الصلاة فقد أدرک الصلاة»(5) این قاعده ی«مَن أدرک» برای وقت است اولاً, و راجع به فوت است نه تفویت ثانیاً آن وقت از بحث صلات جمعه بیرون است.

ص: 13


1- (13) . سوره ی زمر, آیه ی20.
2- (14) . سوره ی بقره, آیه ی183.
3- (15) . سوره ی آل عمران, آیه ی200.
4- (16) . بحارالأنوار, ج79, ص346.
5- (17) . بحارالأنوار, ج79, ص346.

اما نسبت به عظمت نماز شب سوره یمبارکه ی«مزمل» ملاحظه فرمودید آیه اولش بعد از «بسم الله» از اینجا شروع می شود «یَا أَیُّهَا الْمُزَّمِّلُ * قُمِ اللَّیْلَ إِلَّا قَلِیلاً»(1) اگر توانستید تمام شب را به استثنای یک اندک به پا خیزید حالا یا «نِصْفَهُ أَوِ انقُصْ مِنْهُ قَلِیلاً * أَوْ زِدْ عَلَیْهِ»(2) یا نیمی از شب یا کمتر از نیم یا بیشتر از نیم «وَرَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِیلاً * إِنَّا سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلاً ثَقِیلاً»(3) چرا نماز شب را این قدر گرامی بدار؟ برای اینکه «إِنَّ نَاشِئَةَ اللَّیْلِ هِیَ أَشَدُّ وَطْأً وَأَقْوَمُ قِیلاً»(4) نشئه ای است برای خودش همه آرام اند تو هستی و خدای تو اما آن قدر بخوری که دیگر سحر بیدار نشوی آن دیگر مطمئن باشید که کسی به جایی نمی رسد بله ممکن است یک آخوند عادی بشود بعد برود جایی کار بکند بخواند عالِم بشود علم نور است آن قدر با جلال و شکوه است, آن قدر غیرتمند است, آن قدر باکبریاست که به هر دلی فرود نمی آید مگر علم از آسمان بالاتر است؟ از زمین بالاتر است؟ از شمس بالاتر است؟ از قمر بالاتر است؟ آن قدر قوی و غنی است که هر جایی مهمان هر کسی نمی شود این حواستان جمع باشد «إِنَّ نَاشِئَةَ اللَّیْلِ هِیَ أَشَدُّ وَطْأً وَأَقْوَمُ قِیلاً» نشئه ای است آدم می فهمد دارد چه چیزی می گوید سر و صدایی نیست مگر صدای «یا الله», «یا الله» خود او بیگانه ای نیست, مزاحمی نیست نه در درون, نه در بیرون «إِنَّ نَاشِئَةَ اللَّیْلِ هِیَ أَشَدُّ وَطْأً وَأَقْوَمُ قِیلاً» آدم می فهمد دارد چه چیزی می گوید متقوّم است, قوام دارد, قائم است, قیّم است, قیّوم است حرفهایش حساب شده است او هم خوب گوش می دهد هیچ چیزی به عظمت و جلال علم نیست آن قدر کبریایی دارد مگر خانه یکسی می رود, سَری به کسی می زند تا کسی طیّب و طاهر نباشد آنجا راه پیدا نمی کند, خب.

ص: 14


1- (18) . سوره ی مزمل, آیات 1 _ 2.
2- (19) . سوره ی مزمل, آیات 3 _ 4.
3- (20) . سوره ی مزمل, آیات 4 _ 5.
4- (21) . سوره ی زمر, آیه ی6.

«إِنَّ نَاشِئَةَ اللَّیْلِ هِیَ أَشَدُّ»(1) هفتاد درصد, هشتاد درصدش برای همان نماز شب است سی درصدش برای درس و بحث عادی است «إِنَّ نَاشِئَةَ اللَّیْلِ هِیَ أَشَدُّ وَطْأً وَأَقْوَمُ قِیلاً» این یک دلیل, «إِنَّ لَکَ فِی النَّهَارِ سَبْحاً طَوِیلاً»(2) این گفتگوها و شنیدنها و دیدنها و خوردنها و مطالعه های عادی و درس و بحث و اینها شناوری است یک حیات شناوری است, یک زندگی شناوری است سَبح طولانی این در روز است با هر که می خواهید حرف بزنید, با هر که می خواهید گفتگو کنید, حرف هر کسی را می خواهید بشنوید اینها در روز است اما شب را بگذارید برای خودتان و خدایتان «إِنَّ لَکَ فِی النَّهَارِ سَبْحاً طَوِیلاً» خب این براهین مسئله است خب این براهین را که درباره یمسائل عادی ذکر نمی کند که چند جا «إِنَّ», «إِنَّ», «إِنَّ» تعلیل کند, تبیین کند, تحلیل کند, تحریر کند, تعمیق کند این در احکام عادی نیست کجا شما یک حُکم فقهی دارید که خدا پشت سر هم «إِنَّ», «إِنَّ» دلیل بیاورد برایش, اما این وقتی می خواهد به پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بگوید آماده باش که وحی بگیری سحر را دریاب ما آن وقت «إِنَّا سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلاً ثَقِیلاً»(3) همین است اگر کسی بخواهد وحی بگیرد می شود پیغمبر, کسی بخواهد وحی را بفهمد می شود امّت او, بالأخره این «إِنَّ نَاشِئَةَ اللَّیْلِ هِیَ أَشَدُّ وَطْأً وَأَقْوَمُ قِیلاً» را به همراه دارد.

در سوره یمبارکه ی«سجده» نه سوره ی«فصلت» در سوره ی«سجده» آیه پانزده که سجده یواجب دارد هیچ, بعد از او آیه شانزده این است که مردان الهی کسانی اند که «تَتَجَافَی جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضَاجِعِ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَطَمَعاً» اینها خیلی به رختخواب نچسبیدند بالأخره مقداری تجافی کردند از رختخواب فاصله گرفتند این حالتی که می گویند مأمومِ مسبوق در تشهّد حالت تجافی داشته باشد یعنی جاخالی بکند این وسطهایش خالی است آماده یبرخاستن است این را می گویند تجافی فرمود: «تَتَجَافَی جُنُوبُهُمْ» پهلوهای آنها از رختخواب مقداری تجافی کرده این قدر نچسبیده به رختخواب پُر نخورده یک, دیر نخوابیده دو, همه یسریالها را گوش نداده و ندیده سه, یک روحانی بود می خواهد عالِم بشود چهار, خب این اهل سَحر است دیگر «تَتَجَافَی جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضَاجِعِ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَطَمَعاً»(4) این وقت, وقتِ همین کارهاست دیگر وقت دریافت فیض است دیگر, خب.

ص: 15


1- (22) . سوره ی مزمل, آیه ی6.
2- (23) . سوره ی مزمل, آیه ی7.
3- (24) . سوره ی مزمل, آیه ی5.
4- (25) . سوره ی سجده, آیه ی16.

این بیانات بعد فرمود: «فَلاَ تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُم مِن قُرَّةٍ أَعْیُنٍ جَزَاءً بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ»(1) این دیگر اصلاً نه تنها او نمی داند این نکره در سیاق نفی است نه تنها او نمی داند ما برای او در بهشت چه چیزی ذخیره کردیم خیلیها هم نمی دانند این دعاهای ما برابر با معرفت ماست ما هر چه از خدا بخواهیم به اندازه یدرکمان می خواهیم شاید قبلاً هم این مثال گفته شد ما به اندازه یدرکمان آرزو داریم آرزوی هر کسی به قلمرو معرفت اوست شما دیدی هیچ کاسبِ گذر, هیچ شاطر نانوا این آرزو داشته باشد ای کاش نسخه یخطّی شیخ طوسی را که در فلان رساله نوشته من داشته باشم اصلاً در تمام مدّت عمرش چنین آرزو ندارد او شیخ طوسی را نمی شناسد, او نسخه یخطّی شیخ طوسی را نمی داند, آن مطلب خاصّی که شیخ طوسی یا شیخ مفید در آن رساله نوشتند نشنیده هرگز آرزو ندارد که ای کاش نسخه یخطّی شیخ مفید را در مقالات من داشته باشم برای اینکه آرزوی هر کسی به اندازه یدرک اوست در اینجا در تمام این ادعیه هایی که ماه مبارک رمضان خواندیم و خواندید خیلی از چیزهاست که اصلاً نمی فهمیم آنجا چه چیزی هست تا از خدا بخواهیم فرمود شما نمی دانید آنجا چه خبر است که چه چیزی را می خواهید از ما؟ شما فقط می گویید خدایا به ما خیر بده, سعادت بده, رفاه بده, آسایش بده اینها را بده اینها را شنیدید اما چیزهای دیگر هم هست که ما نگفتیم برای شما گفتنی نیست «فَلاَ تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُم مِن قُرَّةٍ أَعْیُنٍ»(2) این را به نماز شب خوانها می دهند اینکه شب خلوت کرده است برای او چیزی ذخیره می کنند که به ذهن کسی نمی آید اینکه «ما سبعت إلاّ اُذنٌ ولا خطر علی قلب بشر» تبیین همین جمله است که چیزهایی است که اصلاً کسی نشنیده نمونه هایش هم در دنیا ندیده, خب.

ص: 16


1- (26) . سوره ی سجده, آیه ی17.
2- (27) . سوره ی سجده, آیه ی17.

بنابراین این برکات را ذات اقدس الهی درباره ینماز شب بیان کرد در حدود بیست صفحه از کتاب شریف وسائل مربوط به همین نماز شب است یعنی باب 39 و باب 40 اینها را یک دور مرور بفرمایید این نوزده صفحه است تقریباً در نزدیکیهای بیست صفحه درباره یفضیلت نماز شب که شرف آور است, عزّت آور است, عزّت مرد مؤمن در نماز شب است, شرف او در نماز شب است ما در ماه مبارک رمضان در دعای سحر از ذات اقدس الهی شرف خواستیم «اَللّهُمَّ اِنّی اَسْئَلُکَ مِنْ شَرَفِکَ بِاَشْرَفِهِ»(1) خب شرف در چه چیزی است؟ در همین وسائل طبع مؤسسه آل البیت(علیهم السلام) جلد هشت صفحه ی145 تا صفحه ی164 این نوزده صفحه در طیّ دو باب 39 و 40 مربوط به نماز شب است چندتا روایت را تبرّکاً می خوانیم.

روایت اوّلش که همان وصیّت وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به حضرت امیر(علیه السلام) است که «یا علی! اوصیک فی نفسک بخصالٍ فأحفظها» بعد آن حضرت فرمود: «وعلیک بصلاة اللیل, وعلیک بصلاة اللیل, وعلیک بصلاة اللیل» اینجا سه بار گفته شده و ضبط شده اهمیّت این مسئله است.

روایت دوم که از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) است فرمود: «شرف المؤمن صلاته باللیل» خب ما گفتیم «اَللّهُمَّ اِنّی اَسْئَلُکَ مِنْ شَرَفِکَ بِاَشْرَفِهِ» شرفش همین است «وعزّ المؤمن کَفّه عن أعراض الناس» کاری به آبروی مردم نداشته باشد بعضی از این روایات «إِنَّ الْحَسَنَاتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئاتِ»(2) را به صلات لیل معنا کردند.

روایت پنجم همین باب که هشام بن سالم از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) نقل می کرد این است که ««إِنَّ نَاشِئَةَ اللَّیْلِ هِیَ أَشَدُّ وَطْأً وَأَقْوَمُ قِیلاً»(3) یقول «وَأَقْوَمُ قِیلاً» قیام الرجل عن فراشه یرید به الله عزّ و جل لا یرید به غیره» این نماز شب بخواند.

ص: 17


1- (28) . مفاتیح الجنان, دعای سحر.
2- (29) . سوره ی هود, آیه ی114.
3- (30) . سوره ی مزمل, آیه ی6.

پرسش:...

پاسخ: بله دیگر این را خصوصیّاتش را روایات مشخص کرده است مثل اوقات نمازهای واجب را که روایات خصوصیّاتش را روایت مشخص کرده است.

روایت هفتم این باب هم باز «شرف المؤمن صلاة اللیل وعزّ المؤمن کفّه الأذی? عن الناس» غالب این روایات درباره یعظمت نماز شب و فضیلت نماز شب هست تا به این بخش از حدیث شریف.

روایت هیجده این باب که عبدالله بن سنان از وجود مبارک امام صادق سؤال می کند «سِیَماهُمْ فِی وُجُوهِهِم مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ»(1) چیست؟ فرمود: «هو السَهَر فی الصلاة»(2) سَهر با «سین» و «هاء» هوّز یعنی بیداری این بیداری در نماز است که همان مربوط به نماز شب است.

روایت 26 آن «تَتَجَافَی جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضَاجِعِ»(3) را معنا فرمود که در سوره یمبارکه ی«سجده» بود. روایت 32 «حمّادبن عیسی عن حریز عن زراره عن أبی جعفر(علیه السلام) قال قلتُ» به حضرت عرض کردند این آیه سوره یمبارکه ی«زمر» یعنی چه؟ «آنَاءَ اللَّیْلِ سَاجِداً وَقَائِماً یَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَیَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ»(4) یعنی چه؟ «قال یعنی صلاة اللیل»(5) مستحضرید این جمله یمعروف «هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ»(6) این تنها یک آیه نیست این ذیل آیه است نه صدر آیه اول آیه همین است که «أَمَّنْ هُوَ قَانِتٌ آنَاءَ اللَّیْلِ سَاجِداً وَقَائِماً یَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَیَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ» ذیلش این است که «هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ» خب آنکه در سوره ی«زمر» هست مستقیم نگفت که عالِم بالاتر از غیر عالم است که این یک آیه نیست «هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ» این ذیل آیه است صدرش مربوط به نماز شب است آن عالِم نماز شب خوان البته با دیگری فرق می کند دیگر اول نماز شب بعد سواد, زراره از وجود مبارک ابی جعفرامام باقر(علیه السلام) سؤال می کند که اینکه در سوره یمبارکه ی«زمر» آمده است «هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ» آیه نُه سوره ی«زمر» آمده است که صدرش دارد «آنَاءَ اللَّیْلِ سَاجِداً وَقَائِماً یَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَیَرْجُوا رَحْمَةَ» این یعنی چه؟ فرمود یعنی صلات اللیل اول نماز شب خب معلوم است آدمِ نماز شب خوان باسواد با دیگری فرق می کند دیگر درجاتشان فرق می کند, هدایتشان فرق می کند, تأثیرش فرق می کند اول آن است بعد مسئله یسواد است این جریان تقدّم تزکیه بر تعلیم هم سرّش همین است اگر در بعضی از موارد «یُعلّم» بر «یزکّی» مقدّم است برای اینکه تعلیم مقدّمه یتزکیه است اما آنجا که تزکیه مقدّم بر تعلیم است برای اینکه تزکیه مقدّم بر تعلیم است نه مقدّمه یاوست این آیات دو گونه است دیگر در بخشی از آیات تعلیم بر تزکیه مقدّم است برای اینکه تعلیم مقدّمه یتزکیه است در بخش دیگر تزکیه بر تعلیم مقدّم است برای اینکه واقعاً تزکیه مقدّم است دیگر هدف است دیگر در همین آیه 39 سوره یمبارکه ی«زمر» چون تزکیه مقدّم بر تعلیم بود ارزش نماز شب را هم قبل از ارزش علم ذکر فرمود, فرمود: «أَمَّنْ هُوَ قَانِتٌ آنَاءَ اللَّیْلِ سَاجِداً وَقَائِماً یَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَیَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ»(7) آن هم کسی که اهل نماز شب است خوفی دارد و رجایی لکن متعلَّق خوف پایان کار خودش است از نتیجه یکار خودش می ترسد, متعلَّق رجا لطف و عنایت الهی است «یَحْذَرُ الْآخِرَةَ» یعنی «آخرة عمله» «وَیَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ» نه اینکه «یرجوا ثمرة عمله» این از پایان کار خود می ترسد این می شود خوف, به لطف خدا امیدوار است می شود رجا نه «یحذر ربّه» «یَحْذَرُ الْآخِرَةَ» یعنی «آخرة عمله» «یَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَیَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ» که هم خوف و رجا هست, هم متعلّقشان محفوظ است هم این مجموعه مقدّم بر علم است این را زراره از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) نقل کرده است و توضیح داد.

ص: 18


1- (31) . سوره ی فتح, آیه ی29.
2- (32) . وسائل الشیعه, ج8, ص152.
3- (33) . سوره ی سجده, آیه ی16.
4- (34) . سوره ی زمر, آیه ی9.
5- (35) . وسائل الشیعه, ج8, ص156.
6- (36) . سوره ی زمر, آیه ی9.
7- (37) . سوره ی زمر, آیه ی9.

این باب سی و نهم تقریباً 41 حدیث نورانی دارد اما باب چهلم, باب چهلم که آن هم دارای سیزده روایت است یکی از آن روایاتش این است که وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) به سلیمان دیلمی فرمود: «یا سلیمان لا تدع قیام اللیل» نماز شب را فراموش نکن «فإنّ المغبون مَن حُرِم قیام اللیل»(1) این سوره ی«تغابن» برای آن است که یکی از اسامی یوم القیامه, یوم التغابن است «یَوْمَ یَجْمَعُکُمْ لِیَوْمِ الْجَمْعِ ذلِکَ یَوْمُ التَّغَابُنِ»(2) یوم التغابن برای اینکه غَبْنها روشن می شود چه کسی مغبون شد چه کسی مغبون نشد؟ چه کسی بیشتر مغبون شد چه کسی کمتر مغبون شد؟ یوم التغابن است فرمود نماز شب را فراموش نکن که اگر کردی مغبون می شوی.

روایت سوم این باب دارد که وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) طبق این فرمود کسی یک دروغ می گوید از نماز شب محروم می شود این چنین نیست که این لطف الهی, فیض الهی, نور الهی در هر قلبی بتابد این طور نیست اگر گفته شد «دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند» این هم این چنین است اگر گفته شد:

منظر دل نیست جای صحبت اغیار دیو چو بیرون رود فرشته درآید

همین است در آن روایت دارد که فرشته ها داخل نمی شوند خانه ای که «فیه کلب أو صورة کلب» این روایت که در مکاسب محرّمه خواندید همه تان آنجا که سگ است فرشته نمی آید خب حالا اگر کسی خدای ناکرده اوصاف زشت در او باشد خب آنجا فرشته حضور ندارد که این روایت نورانی را مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در کتاب شریف توحیدشان نقل کردند مرحوم صاحب وسائل هم(رضوان الله علیه) به عنوان حدیث پنج باب چهل ذکر می کنند و آن روایت این است که «جاء رجلٌ إلی امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب(علیه السلام) فقال إنّی قد حُرِمْتُ الصلاة باللیل» من از نماز شب محروم شدم چکار کنم؟ راهش چیست؟ «فقال امیرالمؤمنین(علیه السلام) أنت رجلٌ قد قیّدتک ذنوبک»(3) گفت بیا این دست و پایت را باز کن گناهِ تو, تو را بست در این بحثهای قبل ملاحظه فرمودید که فی الواقع گناه دست و بال آدم را می بندد این تعارف نیست بعضیها می بینید می گوید من هر چه می خواهم چشمم را کنترل کنم یا گوشم را کنترل کنم یا زبانم را کنترل کنم نمی توانم این بیچاره راست می گوید برای اینکه, اینکه آزاد نیست در دو جای قرآن ذات اقدس الهی این مضمون را فرمود: «کُلُّ امْرِئٍ بِمَا کَسَبَ رَهِینٌ»(4) بعضیها مرهون اند, در گِرواند آدم بدهکار باید گِرو بدهد دیگر اگر مال بدهکار بود خب خانه و فرش را گرو می دهد اگر به الله بدهکار بود چه چیزی به الله گرو می دهد؟ خود او را گرو می گیرند دیگر «کُلُّ امْرِئٍ بِمَا کَسَبَ رَهِینٌ» این «فعیل» به معنی «مفعول» است دیگر «کُلُّ نَفْسٍ بِمَا کَسَبَتْ رَهِینَةٌ»(5) یعنی «مرهونة» مرهون یعنی گِرو دیگر خب گرو که آزاد نیست طِلق نیست حالا اصحاب یمین مستثنای اند خب ما می توانیم اصحاب یمین بشویم؟ فَکّ رهن کنیم دیگر اگر دِیْن را ندادیم همین است که می بینیم اینکه می گوید من هر چه می خواهم چشمم را کنترل کنم راست می گوید بیچاره این وقتی که به بند کشیده شد همین است دیگر یا زبانم را کنترل کنم یا گوشم را کنترل کنم این به بند کشیده شد دیگر اینجا هم حضرت فرمود: «قد قیّدتک ذنوبک»(6) گناه این چنین نیست که تاریخ مصرفش گذشته باشد که خیر, هست تو را به بند می کشد تو در بندی فکّ رهن کن, استغفار کن, توبه کن «إن انفسکم مرهونة بأعمالکم» که در خطبه یوجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در آخرین جمعه ماه شعبان فرمود «إن انفسکم مرهونة بأعمالکم ففکّوها باستغفارکم»(7) فکّ رهن کنید دیگر اینجا هم وجود مبارک حضرت امیر فرمود فکّ رهن کنید.

ص: 19


1- (38) . وسائل الشیعه, ج8, ص160.
2- (39) . سوره ی تغابن, آیه ی9.
3- (40) . التوحید, ص97; وسائل الشیعه, ج8, ص161.
4- (41) . سوره ی طور, آیه ی21.
5- (42) . سوره ی مدثر, آیه ی38.
6- (43) . وسائل الشیعه, ج8, ص161.
7- (44) . وسائل الشیعه, ج10, ص314.

بقیه روایات می ماند مخصوصاً آن روایت نورانی که از وجود مبارک امام حسن عسکری است که اگر فردا شد بخوانیم حالا چون بعضی آقایان باید به نماز جماعتشان برسند امام جماعت اند و الآن قبل از دوازده اذان گفته می شود ما بحث را زودتر شروع می کنیم ان شاءالله.

«و الحمد لله ربّ العالمین»

آیات 87 تا 89 سوره اسراء 87/07/17

«أَقِمِ الصَّلاَةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ إِلَی غَسَقِ اللَّیْلِ وَقُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ کَانَ مَشْهُوداً (78) وَمِنَ الَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَّکَ عَسَی أَن یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقَاماً مَّحمُوداً (79)»

بحثهای رسمی به برکت قرآن و عترت است و ثواب همه ی بحثها مخصوص به اهل بیت(علیهم السلام) است ولی امروز که هشتم شوال است و آن حادثه ی غم بار را به همراه داشت تمام این ثوابها نثار ارواح مطهّره ی ائمه بقیع(علیهم الصلاة و علیهم السلام) خواهد بود.

فرمود: «أَقِمِ الصَّلاَةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ» ملاحظه فرمودید که خطوط کلی احکام فقهی و حقوقی را قرآن بیان می کند و وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم مبیّن علمیِ قرآن است که در سوره ی «نحل» گذشت «وَأَنزَلْنَا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ»(1)هم مبیّن عملیِ احکام فقهی و حقوقی قرآن است که فرمود: «صلّوا کما رأیتمونی اُصلّی», «خذوا عنّی مناسککم» مکه مشرّف شدند مناسک حج را عملاً یاد دادند, نماز خواندند اجزا و شرایط و ارکان نماز را عملاً یاد دادند خصوصیّات جزء و شرط و مانع و اینها را وجود مبارک حضرت عملاً آموخت, خطوط کلّی اش را علماً «أَقِمِ الصَّلاَةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ» این هم که در هنگام ورود نماز می گوییم «قد قامت الصلاة» این «قد قامت الصلاة» را معنا کردند یعنی «حانَ وقت الزیارة»(2)زیارت انبیا و اولیا مشخص است که یعنی چه, اما زیارت الله به صلات است اگر کسی خواست به زیارت خدا برود باید نماز بخواند زیارت ائمه مشرّف بشود خب معنایش روشن است معنای «قد قامت الصلاة» یعنی «حان وقت الزیارة» و اگر زائر یعنی نمازگزار در خطاباتش متوجّه نباشد که با که حرف می زند و چه می گوید مشمول همان روایاتی است که خدای ناکرده که در کتابهای فقهی مخصوصاً در بخش صلات مرحوم حاج آقارضا(رضوان الله علیه) هست که نام بردن آن تعبیر خیلی مناسب نیست, خب.

ص: 20


1- (1) . سوره ی نحل, آیه ی 44.
2- (2) . مستدرک الوسائل, ج4, ص69.

فرمود: «أَقِمِ الصَّلاَةَ» صدر این آیه صلات است, ذیل این آیه قرآن است چون «لا صلاة الاّ بفاتحة الکتاب»(1)بفاتحة الکتاب هم سبع مثانی از مهم ترین سُوَر قرآن کریم است و همین فاتحةالکتاب در نماز مطرح است گاهی از این عبادت به صلات یاد می شود, گاهی از این عبادت به قرآن یاد می شود چون در صدر دارد «أَقِمِ الصَّلاَةَ» معلوم می شود صلات دلوک داریم و صلات الغَسق داریم و صلات الفجر چون در ذیل آمده «وَقُرْآنَ الْفَجْرِ» یعنی «أقم قرآن الفجر» معلوم می شود قرآنُ الفجر داریم و قرآنُ الغَسق داریم و قرآن الدلوک, صلات الظهر و العصر قرآن ظهرین اند, صلات المغربین قرآن المغربین اند و صلات الفجر قرآن الفجر است هم از نماز به عنوان صلات یاد شد هم از او به عنوان قرآن.

مطلب بعدی آن است که برخی از مفسّران اهل سنّت خواستند از این تعبیر «قُرْآنَ الْفَجْرِ» استفاده ی رکنیّت فقهی بکنند که قرائت در نماز رکن است این استفاده ناتمام است برای اینکه رکن فقهی حُکم خاصّ خودش را دارد که اگر کم و زیاد بشود سهواً, عمداً, جهلاً باعث بطلان است ما از این تعبیر «قُرْآنَ الْفَجْرِ» غیر از اهمیّت و اهتمام و اعتنای به قرائت در نماز بیش از این نمی فهمیم حُکم فقهیِ رکن بودن که کم و زیادش عمدی و سهوی باعث بطلان می شود از این تعبیر در نمی آید البته اهمیت او از مهم ترین اجزای نماز است می شود استفاده کرد پس استفاده ی رکن بودن قرائت برای نماز از تعبیر «قُرْآنَ الْفَجْرِ» که قرائت را در نماز بالصراحه یاد فرموده است این دشوار است آن را باید البته روایات فقهی مشخص بکند «أَقِمِ الصَّلاَةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ إِلَی غَسَقِ اللَّیْلِ وَقُرْآنَ الْفَجْرِ» یعنی «أقم قرآن الفجر» را «إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ کَانَ مَشْهُوداً» آن تعبیری که در بحث دیروز ملاحظه فرمودید اگر سرّ مشهود بودن صلات صبح این است که ملائکةاللیل و ملائکةالنهار هر دو حضور دارند و هر دو ضبط می کنند صلات العصر هم باید همین طور باشد برای اینکه آن نمازی که در پایان روز خوانده می شود هم ملائکةالنهار حضور دارند ثبت می کنند و هم ملائکةاللیل حضور دارند مگر اینکه گفته بشود اینها در ظهر می روند و بعد از اینها ملائکةاللیل می رسند ولی در صبح این چنین نیست قبل از اینکه ملائکةاللیل بروند, ملائکةالنهار می رسند که این اثبات می خواهد.

ص: 21


1- (3) . مستدرک الوسائل, ج4, ص158.

پرسش: حالا نمی شود «وَقُرْآنَ الْفَجْرِ» را منصوب برای فعل محذوف بگیریم یعنی «إلتزم قرآن الفجر» یا «ألزم قرآنَ الفجر»؟

پاسخ: برخیها گفتند که این منصوب به اِغراست چه اینکه «وَمِنَ الَّیْلِ» را هم همین گفتند «وَقُرْآنَ الْفَجْرِ» این منصوب به اغراست مثل «بَعِّد نفسک» یا «إلزم» و مانند آن, اما خب وقتی ما بتوانیم این را معطوف بر مذکور بدانیم و به فعل محذوف متعلِّق نکنیم اُولاست. در کلماتی که فعلی در آن نیست مثل «الْحَاقَّةُ * مَا الْحَاقَّةُ»(1)این بله اغراست مثل اینکه کسی وقتی کنار دریا می رود به بچه ها می گوید دریا, دریا یعنی «إحذر! إحذر!» این اغراست یا وقتی وارد یک باغ وحش شد یک حیوان گزنده یا درنده ای را دید می گوید شیر, شیر یعنی «إحذر! إحذر!» «بَعّد نفسک» آنجا معلوم است که فعل محذوف است اما اینجا ما یک فعل مذکوری داریم در قبل بگوییم این عطف بر او نیست بلکه از باب اغرا منصوب است که «کما ذهب إلیه بعض التفسیر» این یک معونه ی زائدی می طلبد «أَقِمِ الصَّلاَةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ إِلَی غَسَقِ اللَّیْلِ وَقُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ کَانَ مَشْهُوداً».

مطلب دیگر آن است که در طلیعه ی آیه ی بعد فرمود: «وَمِنَ الَّیْلِ» این متعلِّق را قبل از متعلَّق و فعل ذکر کرده قبل از اینکه بفرماید «فتهجّد به نافلة لک من اللیل فتهجّد من اللیل» این «مِنَ الَّیْلِ» را که ظرف است قبل از «فَتَهَجَّدْ» ذکر فرمود گرچه در ظرف و جار و مجور اتّسایی است که در دیگر کلمات نیست اما هر جا برای یک نکته ی خاصّی مقدّم می شود اینجا برای آن است که اهمیّت شب را بفهماند.

ص: 22


1- (4) . سوره ی حاقه, آیات 1 _ 2.

در سوره ی مبارکه ی «مزمّل» که به مناسبتی قبلاً قرائت شد آنجا تعلیل شده است که فرمود: «إِنَّ نَاشِئَةَ اللَّیْلِ هِیَ أَشَدُّ وَطْأً وَأَقْوَمُ قِیلاً»(1)شب اصلاً برای عبادت است محیط آرام است به شرط اینکه کسی آن مشاغل روز را به همراه نداشته باشد چون «إِنَّ لَکَ فِی النَّهَارِ سَبْحاً طَوِیلاً»(2)اگر کسی با همان سَبح طویل خوابید خب خوابهایش اضغاث احلام است بر فرض توفیقی پیدا کرد که نماز شب بخواند این صلاةاللیلش هم با همان سَبح طویل آمیخته است «إِنَّ لَکَ فِی النَّهَارِ سَبْحاً طَوِیلاً» اگر اینها را گذاشت کنار شد جزء رجالی که «لاَّ تُلْهِیهِمْ تِجَارَةٌ وَلاَ بَیْعٌ عَن ذِکْرِ اللَّهِ»(3)شب آرام می خوابد وقتی که سَحر شد برخاست این «إِنَّ نَاشِئَةَ اللَّیْلِ هِیَ أَشَدُّ وَطْأً وَأَقْوَمُ قِیلاً» را کاملاً احساس می کند. برهان مسئله را در سوره ی مبارکه ی «مزمل» ذکر فرمود صُغریات مندرج تحت این کبرا را در موارد دیگر ذکر کرد در جریان نزول قرآن کریم فرمود: «إِنَّا انزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ»(4), یک, «إِنَّا انزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةٍ مُبَارَکَةٍ»(5)دو, با اینکه شب و روز برای وجود مبارک رسول گرامی می توانست یکسان باشد اما شبِ آن حضرت بهتر از روز آن حضرت است شب قرآن نازل شده است در جریان اسرا و همچنین معراج سخن از اسرای شبانه است که «سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَی بِعَبْدِهِ لَیْلاً»(6)آن گاه از مسجدالحرام بود تا مسجدالاقصی این مسئله اسراست معراج هم که دنباله ی همین اسراست آن هم شب است در جریان میقات سی و چهل شبه ی وجود مبارک موسای کلیم(سلام الله علیه) آن هم میعادش با اینکه چهل شبانه روز بود اما سخن از چهل شب است نه چهل شبانه روز یا چهل روز فرمود: «وَوَاعَدْنَا مُوسَی ثَلاَثِینَ لَیْلَةً وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِیقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِینَ لَیْلَةً»(7)با اینکه چهل شبانه روز بود نه روز مستقل ذکر شد نه در کنار شب ذکر شد روزِ مردان خدا شب است, شبشان هم شب است آنکه گفت «شبِ مردان خدا روزِ جهان کذاست» برای آن است که شبش هم مثل روز روشن است بنابراین اگر میقات وجود مبارک موسای کلیم است شب است, اسرا و عروج پیغمبر است شب است, نزول قرآن است شب است, بالا رفتن شب است پایین آمدن هم شب است هم آنکه باید هبوط کند یعنی قرآن شبانه نازل شد, هم اینکه باید عروج کند شبانه عروج می کند برهان مسئله در سوره ی «مزمّل» هست صغریات مسئله هم در این موارد لذا فرمود: «وَمِنَ الَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَّکَ عَسَی أَن یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقَاماً مَّحمُوداً».

ص: 23


1- (5) . سوره ی مزمل, آیه ی 6.
2- (6) . سوره ی مزمل, آیه ی 7.
3- (7) . سوره ی نور, آیه ی 37.
4- (8) . سوره ی قدر, آیه ی 1.
5- (9) . سوره ی دخان, آیه ی 3.
6- (10) . سوره ی اسراء, آیه ی 1.
7- (11) . سوره ی اعراف, آیه ی 142.

اما جریان نافله بودن تعبیر نافله گرچه امر در خیلی از موارد با قرینه برای مستحبّات و مندوبات به کار رفته یک, شواهدی هم که بر رجحان مطلق بعضی از عبادات وارد شده دو, اما تعبیر به نافله کم است در جریان نماز شب بالصراحه تعبیر به نافله فرمود این یک اصل, آن حدیث معروف قُرب نوافل که اهل سنّت نقل کردند ما امامیه نقل کردیم به طریق حَسَن نقل شد به طریق صحیح نقل شد به طریق موثّق نقل شد مرحوم کلینی نقل کرد, صاحب جوامع دیگر هم نقل کردند که «لیتقرّب إلی بالنافله حتّی اُحبّه فإذا أحببْتُه کنتُ سمعه... و بصره... و لسانه»(1)کذا و کذا بارها به عرضتان رسید آن حدیث سندش قابل قیاس با حدیث «لا تنقض» نیست این حدیث «لا تنقض الیقین»(2)به تعبیر مرحوم شیخ فرمود ما پنج, شش تا را جمع کردند که با تضارب سند درست کنید سندِ او قابل قیاس با این سند «لا تنقض» نیست, متنِ عرشی او قابل قیاس با متن «لا تنقض» نیست اما وقتی این «لا تنقض» به حوزه های علمی آمده با مساعی علمای بزرگ و بزرگوار ما همراه شد الآن پنجاه یا شصت کتاب عمیق علمی از این یک خط درآوردند با حذف مکرّرات الآ ن غالب این مراجع بالأخره استصحاب را که تدریس فرمودند شاگردان زیادی داشتند مرحوم آقای خویی(رضوان الله علیه) چندین شاگرد درباره ی همین استصحاب کتاب نوشتند امام(رضوان الله علیه) همین طور و مراجع دیگر(رضوان الله تعالی علیهم) همین طور با حذف مکرّرات الآن پنجاه یا شصت جلد کتاب عمیق علمی تقریرات یا تألیفات همین یک خط است وقتی چیزی به بازار علم عرضه بشود همان طوری که ادلّه ی نقلی «یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ»(3)ادلّه ی عقلی هم «یثیروا دفائن النقول» این عقلِ خردمندان حوزه بود که دفینه ها را از این یک خط در آورده دیگر اگر طبق آن اوّلین خطبه ی نهج البلاغه انبیای الهی آن دفینه های عقل را اِثاره می کنند ثوره و انقلاب و شکفتگی و شکوفایی و نوآوری دارند «یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ» این علما هم به برکت همین مطالعاتشان «یثیروا لنا دفائن النقول» آنچه که در درون این هست, بیرون این هست, حاشیه این هست, متن این هست این را اظهار می کنند می شود شصت جلد کتاب خب ما بخواهیم استصحاب بکنیم استصحاب تعلیقی چیست؟ استصحاب تنجیزی چیست؟ استصحاب زمانیات چیست؟ استصحاب اجزای فرّار چیست؟ شما روز است می خواهید استصحاب بکنی بعد بگویی وقتی شک داری آیا افطار شده یا نه؟ حق نداری بخوری داری زمان را استصحاب می کنی زمان که ثابت نیست جزء قبلی که از بین رفته جزء بعدی که سابقه نداشت آنکه وجودش قبلاً یقین بود حالا یقیناً زایل شده اینکه شکّ در بقا داری سابقه ی وجود ندارد اینها را همه را حل کردند دیگر اگر این حدیث قُرب نوافل در حوزه ها عرضه بشود چه خواهد شد؟ سندش به مراتب قوی تر از «لا تنقض» است متنش که اصلاً قابل قیاس نیست چطور خدا لسان عبد می شود؟ این برای کدام مرحله است باید مرحله ی ذات استثنا بشود یک, مرحله ی صفات ذات که عین ذات است استثنا بشود دو, بارها گفته شد این دو منطقه, منطقه ی ممنوعه است که احدی به آنجا راه ندارد مرحله ی سوم که اوصاف فعل خداست مقام امکان است مطرح بشود سه, در این منطقه ذات اقدس الهی می شود لسانِ عبد, می شود دستِ عبد «مَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ» «ویده التی یبطش بها»(4)من دستِ او می شوم, من پای او می شوم کجا پای او می شود؟ با کدام مرحله؟ اگر یک وقت آنها مطرح شد آن گاه گوشه ای از برکات اهل بیت مشخص می شود و وجود مبارک رسول گرامی(علیه و علی آله آلاف التحیّة و الثناء) مستقیماً مخاطب به این نافله است خب وقتی خدا امر می کند بر او واجب می کند که این را بخوان و این یک فیض زایدی است به تو دادیم این هم یقیناً می خواند وقتی خواند متقرّب می شود, وقتی متقرّب شد ذات اقدس الهی ید و لسان او می شود, وقتی ید او شد در مقام ثالث یعنی مقام فعل نه صفات ذات و نه عین ذات آن گاه می فرماید: «وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلکِنَّ اللّهَ رَمَی»(5)در مقام نطق هم می فرماید: «وما نطقتَ إذ نطقت ولکن الله نطق» برای اینکه «مَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَی * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحَی»(6)«إِنْ هُوَ» یعنی آن منطوق وحی است حق است, آن نطق, نطق الهی است حق است, این می شود محصول قُرب نوافل اگر فرمود: «وَمِنَ الَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَّکَ» حضرتش به این امر عمل کرده و متقرّب شده «الصلاة قُربان کلّ تقیّ»(7)این نافله هم «قربان کلّ تقی» است کسی که بخواند مخصوصاً آن حضرت که بر او واجب بود وقتی با این نوافل به ذات اقدس الهی متقرّب شد در مقام ثالث که فعل است و ظهور است و امکان آن گاه همه ی مجاری ادراکی و تحریکی او را ذات اقدس الهی به عهده می گیرد. در پایان سال قبل اشاره شد که اگر وجود مبارک پیامبر به مقام فنا هم برسد خاصیّت مقام فنا این است که انسان ساکت است نمی شود گفت چون به مقام فنا رسید قرآن برای اوست خیر, اگر کسی به مقام فنا رسید صدر و ساقه ی هویّت او را گوش تشکیل می دهد نه لسان دیگری می گوید این فقط شنونده است اگر کسی به آنجا رسید خودش حرف بزند حرف برای خودش باشد دیگر مقام فنا نیست مقام فنا آن است که هیچ خبری از او نیست فقط منتظر است ببیند از طرف ذات اقدس الهی چه فیض می آید.

ص: 24


1- (12) . الکافی, ج2, ص352.
2- (13) . وسائل الشیعه, ج1, ص245.
3- (14) . نهج البلاغه, خطبه ی 1.
4- (15) . الکافی, ج2, ص352.
5- (16) . سوره ی انفال, آیه ی 17.
6- (17) . سوره ی نجم, آیات 3 _ 4.
7- (18) . نهج البلاغه, حکمت 136.

به هر تقدیر فرمود: «وَمِنَ الَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَّکَ» البته این خصیصه در حوزه ی وجوب است اما در حوزه ی استحباب نه خیر خصیصه ای نیست برای خیلیها مستحب است به دلیل اینکه در همان سوره ی مبارکه ی «مزمّل» که صدرش قبلاً قرائت شد در بخش پایانی سوره ی مبارکه ی «مزمّل» همراهان پیغمبر(علیه و علی آله آلاف التحیّة و الثناء) که موفق اند به اقامه ی صلات اللیل آنجا ذکر شده بعضیها همراه پیامبرند در همه ی امور مثل مسلمانهای عادی که نماز می خوانند, روزه می گیرند و اینها برخیها قدری جلوترند بیشتر از طبقه ی اول با پیامبر معیّت دارند مثل مجاهدان نستوه که وجود مبارک حضرت در بخش پایانی آن سوره فرمود وجود مبارک حضرت و همراهانش خود او رسول الله است اما «وَالَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ رُحَمَاءُ بَیْنَهُمْ»(1)همه ی مسلمانها «أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ» نیستند برای یک عدّه وصف است نسبت به یک عدّه دستور, یک عده واقعاً همین طورند «أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ» هستند اما به عده ی دیگر هم می فرماید شما هم این چنین باشید که اگر برای یک عده جمله ی خبری بود نسبت به عده ای هم جمله ی انشائیه است این «وَالَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ رُحَمَاءُ بَیْنَهُمْ» این گروه متوسط.

اما اخصّ از این خواص کسانی اند که همراهان با او هستند در نماز شب آن را در پایان سوره ی مبارکه ی «مزمل» بیان کرد فرمود آیه ی پایانی سوره ی مبارکه ی «مزمل» یعنی آیه بیست «إِنَّ رَبَّکَ یَعْلَمُ أَنَّکَ تَقُومُ أَدْنَی مِن ثُلُثَیِ اللَّیْلِ وَنِصْفَهُ وَثُلُثَهُ وَطائِفَةٌ مِنَ الَّذِینَ مَعَکَ» نه همه شان گروهی از کسانی که با تو هستند طبقه ی عام با پیامبرند در مسائل عمومی, طبقه ی خاص با پیامبرند در جریان «أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ رُحَمَاءُ بَیْنَهُمْ» و مانند آن, طبقه ی اخص کسانی اند که با او هستند در نماز شب چون با او هستند در نماز شب, نماز شب اینها در کنار نماز شب رسول گرامی صعود می کند «وَطائِفَةٌ مِنَ الَّذِینَ مَعَکَ».

ص: 25


1- (19) . سوره ی فتح, آیه ی 29.

روایتی است که از غرر روایات اهل بیت است و مرحوم مجلسی(رضوان الله تعالی علیه) در کتاب شریف بحارالأنوار از وجود مبارک امام عسکری(سلام الله علیه) نقل کرده است که آن از واقعاً درخشنده ترین روایات اهل بیت است حضرتش یعنی وجود مبارک امام عسکری(سلام الله علیه) فرمود: «إنّ الوصول الی الله سفرٌ لا یُدرک الاّ بامتطاء اللیل»(1)فرمود مگر نمی خواهید اهل سیر و سلوک باشید؟ مگر نمی خواهید قربة الی الله حرکت کنید؟ اگر بخواهید سیر داشته باشید سلوک الی الله داشته باشید مرکب می خواهد «مَطیئه» یعنی مرکِ راهوار, «امتطع» یعنی «رَکب مطیئةً» فرمود شما امتطاع کنید, مَطیئه بگیرید این مرکب راهوار را سوار بشوید این مرکب راهوار نماز شب است «إنّ الوصول الی الله سفرٌ لا یُدرک الاّ بامتطاء اللیل» ای کاش این را مرحوم حاجی نوری در مستدرک نقل می کرد به چشم هم نخورد که ایشان در مستدرک نقل کرده باشد ولی مرحوم مجلسی(رضوان الله تعالی علیه) در بحارالأنوار این را نقل کردند در بعضی از کلمات و موسوعاتی که مربوط به امام عسکری(سلام الله علیه) هست هم آمده فرمود اگر کسی خواست اهل سیر و سلوک باشد بدون این شدنی نیست این سفر را بدون نماز شب نمی شود طی کرد «إنّ الوصول الی الله سفرٌ لا یُدرک الاّ بامتطاء اللیل» مرکبی می خواهد که همین است, زادی می خواهد که «خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوَی»(2)توشه ای می خواهد, زادی می خواهد گاهی محبّت یاد شده است محبّت اهل بیت(علیهم السلام), گاهی تقوا یاد شده است ولی این مَطیئه, مَطیئه خوبی است شب مَطیئه نیست نماز شب مَطیئه است, شب مرکب نیست نماز شب مرکب است از این مرکب فرمود حدّاکثر بهره را ببرید آن گاه فرمود: «عَسَی أَن یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقَاماً مَّحمُوداً» آیا مقام محمود است یا صاحب مقام؟ ما اگر از کسی بهره ی علمی بردیم, بهره ی اخلاقی بردیم خود آن شخص را حمد می کنیم یا علم و کمال او را حمد می کنیم؟ فرمود: «عَسَی أَن یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقَاماً مَّحمُوداً» این منزلت جای حمد است اگر عالِمی را احترام می کنند بالعلم است, اگر متّقی را گرامی می دارند للتقواست پس در درجه ی اول آن مقام محمود است و از باب وصف به حال متعلّق موصوف شخص می شود محمود این یک مطلب. فاصله ی شخص و مقام هر چه بیشتر باشد این وصف به حال متعلّق موصوف پررنگ تر است این دو مطلب. فاصله ی مقام و شخص هر چه کمتر باشد این وصف به حال متعلّق موصوف کم رنگ تر است تا به جایی می رسد که موصوف و وصف می شود یکی.

ص: 26


1- (20) . بحارالأنوار, ج75, ص380.
2- (21) . سوره ی بقره, آیه ی 197.

بیان ذلک این است که این مقام, مقامی است که به وسیله ی این خیلیها از شفاعت برخوردار می شوند «کما سیظهر» اگر کسی دارای این مقام باشد می شود شفیع, پس برکت برای این مقام است این شخص چون دارای این مقام است به اعتبار این مقام ارزش دارد مثل اینکه عالِم را للعلم, متّقی را للتقوا گرامی می دارند اگر فاصله ی وصف و موصوف زیاد باشد این صفت برای این موصوف حال باشد این وصف به حال متعلّق موصوف شفّاف تر است و ارزشش هم کمتر اگر این وصف برای موصوف مَلکه باشد نه حال فاصله ی وصف و موصوف کمتر است و ارزشش بیشتر و اگر فاصله ای نباشد این وصف برای او مَلکه نباشد بلکه به منزله ی فصل مقوّم باشد که شدنی است اینجا وصف و موصوف یکی است دیگر.

درباره ی ذات اقدس الهی می گویند صفت عین ذات است صفت عین ذات بودن مخصوص واجب نیست صفت عین ذات است اما ذات وقتی ممکن الوجود شد صفتش هم ممکن است دیگر اگر صفتی عین موصوف شد این واجب نمی شود باید ببینیم موصوف واجب است یا ممکن؟ صفت عین ذات بودن مخصوص واجب نیست در هر موجود بسیطی این چنین است اگر آن موصوف ممکن بود ذات ممکن, صفت ممکن, عینیّت هم ممکن «والکلّ بالامکان» اگر آن ذات واجب بود موصوف واجب, صفت واجب, عینیّت واجب «والکلّ بالضرورة» اگر کسی تقوای ممثّل شد تقوا برای او مَلکه نشد بلکه فصل مقوّم شد اینجا دیگر وصف به حال متعلّق موصوف نیست نعم, لفظاً متعدّد, مفهوماً متعدّد لکن مصداقاً یکی درباره ی آنجاهایی که صفت عین ذات است الفاظ متعدّد, مفاهیم متعدّد مفاهیم که مترادف نمی شود اگر گفتیم خدا علیم است, قدیر است این دوتا لفظ که به یک مفهوم نیست اما مصداق هر دو یک ذات است بلا تجزّی اگر وصف, مَلکه بود یک اندازه بالاتر از مَلکه بود فصل مقوّم شد دیگر سخن از اینکه صفت به حال موصوف است, وصف به حال موصوف است و امثال ذلک این دیگر نیست اینها را نباید از ادب و ادبیات عرب توقّع داشت این وقتی ادبیات مرزش مشخص است از آنجا که بالا آمدیم دیگر جا برای ادبیات نیست آنجا که جا برای عقلِ محض است جا برای ادبیات نیست شما الآن وقتی از ادیبی سؤال کنید که «الانسان موجودٌ» این جمله ی خبریه را ترکیب کن این فوراً می گویند «الانسان» مبتدا, «موجودٌ» خبر, ولی وقتی به حکیم بدهی که این طور معنا نمی کند اگر از حکیم خواستید بگویید که «الانسان موجودٌ» را ترکیب بکن می گوید «الانسان» خبر مقدّم, «موجودٌ» مبتدای مؤخر برای اینکه هستی است که به انسانیّت متعیّن می شود نه اینکه انسان اصل باشد ما هستی به او بدهیم مبتدا آن است که اصل باشد, موضوع آن است که اصل باشد محمول را به دوش بکِشد این طور نیست که انسانیّت اصل باشد هستی را به دوش بکشد که آن بزرگوار که گفت «از شافعی نپرسید امثال این مسائل» یعنی وقتی بحث قدری اوج گرفت دیگر جا برای ادبیات نیست ببینید عقل چه می گوید؟ اگر گفتند «الانسان موجودٌ» را ترکیب کنید می گوییم «الانسان» خبر مقدّم, «موجودٌ» مبتدای مؤخر چون هستی است که تعیّن انسانیّت را به دوش می کشد, هستی اصل است نه ماهیّت نه اینکه اول انسانیّت هست بعد هستی را می گیرد در این بحثها هم بشرح ایضاً [همچنین] آیا تقوا می شود فصل مقوّم باشد؟ می گویند نه, تقوا صفت است صفت که شد یا حال است یا مَلکه اما وقتی به حرکت جوهری و تحوّل درونی سری زدید می گویید بله, گاهی انسان به مرحله ای می رسد که تقوا جزء هویّت او می شود این کمالات وجودی نه ارزشهای اعتباری, کمالات وجودی سرِ جایش محفوظ است و واقعیّت دارد و سیر در درون شروع می شود و این سالک این مراتب را یکی پس از دیگری طی می کند بهویّته و می شود متّقی, اگر در بعضی از تعبیرات آمده است که مثلاً عمّار یاسر ایمان از قَرن تا قدم اوست ناظر به این مقامات است نه اینکه یک وصف است یا حال باشد برای او, خب. فرمود: «وَطائِفَةٌ مِنَ الَّذِینَ مَعَکَ» آنها با تو همراه اند و همراهی می کنند و تو هم به این مقامِ محمود می رسی و این مقام محمود هم یک کمال وجودی است و برای تو به عنوان مَلکه است و وجود مبارک پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) گرچه اهل بیت نور واحدند در آنجا که نور واحدند فرقی بین این ذوات قدسی نیست اما در نشئه کثرت فعلاً بحث در وجود مبارک پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است چون صاحب جوامع الکلم است که فرمود: «اعطیت جوامع الکَلِم» چه اینکه حضرت هم به وجود مبارک حضرت امیر فرمود که تو هم «یا علی اعطیت جوامع الکَلِم» این را در مقدمه ی شرح نهج البلاغه ابن میثم بحرانی(رضوان الله علیه) این حدیث آ نجا هست که وجود مبارک پیامبر به حضرت امیر(سلام الله علیهما) فرمود: «اعطیتُ جوامع الکَلِم ولقد اوتیتُ یا علی جوامع الکلم» خب اینها بر اساس نور واحد بودن فرقی از این جهت بینشان نیست حالا مسئله نبوّت و رسالت که فارغ است جداست اگر حضرت صاحب جوامع الکلم است صاحب مقام محمود هم هست آنکه کشّاف, زمخشری و دیگران نقل کردند که اوّلین و آخرین تحت لوای آن حضرت اند برای همین است این شفاعت کبرا که یکی از مصادیق بارز زیرمجموعه ی مقام محمود است شامل همه ی اهل محشر می شود, همه ی اهل محشر حتی فرشته ها چندین مرحله دارد شفاعت آنها که اهل بهشت اند ترفیع درجه نصیبشان می شود, آنها که اهل اعراف اند اگر مشمول شفاعت بشوند بهشتی می شوند, آنها که اهل دوزخ اند منتها مسلمان اند, موحّدند تخفیف عذاب می شود از جهنّم به اعراف می آیند, آنها که در جهنّم اند باید مخلَّد باشند اگر شفاعت حضرت نصیبشان شده تخفیف عذاب می شود همه ی اینها مشمول رحمت مطلقه ی الهی اند که به وسیله ی وجود مبارک پیامبر حل می شود خود فرشته ها هم همین طورند اینها که در دنیا معلّم فرشته ها هستند «یَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ»(1)در آن عالم هم منشأ برکات فراوانی اند که فرشته ها هم از آنها استفاده می کنند.

ص: 27


1- (22) . سوره ی بقره, آیه ی 33.

«و الحمد لله ربّ العالمین»

آیات 76تا 79 سوره اسراء 87/07/20

«وَإِن کَادُوا لَیَسْتَفِزُّونَکَ مِنَ الْأَرْضِ لِیُخْرِجُوکَ مِنْهَا وَإِذاً لاَّ یَلْبَثُونَ خِلاَفَکَ إِلَّا قَلِیلاً (76) سُنَّةَ مَن قَدْ أَرْسَلْنَا قَبْلَکَ مِن رُّسُلِنَا وَلاَ تَجِدُ لِسُنَّتِنَا تَحْوِیلاً (77) أَقِمِ الصَّلاَةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ إِلَی غَسَقِ اللَّیْلِ وَقُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ کَانَ مَشْهُوداً (78) وَمِنَ الَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَّکَ عَسَی أَن یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقَاماً مَّحمُوداً (79)»

گویا آیه 76 و 77 در بخش پایانی سال گذشته تفسیر نشده البته بحث مبسوطی ندارد حالا مقداری که مربوط به این دو آیه است مطرح بشود تا به تتمّه بحث برسیم.

مشرکان حجاز و همچنین یهودیها و منافقان اینها دشمنان مشترک اسلام بودند گاهی توطئه یفیزیکی می کردند, گاهی توطئه فرافیزیکی. توطئه فیزیکی شان در همین آیه مطرح است که اصرار و تلاش و کوشش آنها همین براندازی نرم بود به اصطلاح براندازی مَخملی یعنی بدون جنگ و خونریزی وجود مبارک حضرت را از مکه بیرون کنند یا از مدینه بیرون کنند یا از سرزمین حجاز بیرون کنند این براندازی بدون خونریزی مشرکان, اما آنچه که مربوط به فرافیزیکی بود مربوط به مکتب بود آن قبلاً در همین سوره یمبارکه ی«اسراء» گذشت یعنی آیه 73 به بعد این بود «وَإِن کَادُوا لَیَفْتِنُونَکَ عَنِ الَّذِی أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ لِتَفْتَرِیَ عَلَیْنَا غَیْرَهُ وَإِذاً لَاتَّخَذُوکَ خَلِیلاً» اینها فتنه می کنند که دین را تحریف کنی به میل اینها تفسیر کنی تفسیر به رأی کنی آنچه را که ذات اقدس الهی نازل کرده است آنها را بیان نکنی, آنچه را که نازل نکرده است به عنوان بیان خدا تو بگویی این فتنه های دینی و مکتبی را تحلیل می کردند که ذات اقدس الهی فرمود وجود مبارک رسول گرامی(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از همه یاین اُفت و آفتها مصون بود نه تنها این کار را نکرد مِیل این کارها را هم نداشت, نزدیک به میل هم نبود که این فضایل سه گانه در بحث سال قبل گذشت این کار را نکرد, مِیل به این کار را هم نداشت, نزدیک به میل هم نبود برای اینکه «وَلَوْلاَ أَن ثَبَّتْنَاکَ لَقَدْ کِدتَّ تَرْکَنُ إِلَیْهِمْ شَیْئاً قَلِیلاً»(1) بلکه چهار فضیلت ذکر می کند یا پنج فضیلت فرمود اگر تثبیت الهی نبود, تأیید الهی نبود, توفیق الهی نبود «لَوْلاَ أَن ثَبَّتْنَاکَ لَقَدْ کِدتَّ تَرْکَنُ» «کاد» یعنی «قَرُبَ», «رَکَنَ» یعنی «مالَ» «کِدتَّ تَرْکَنُ» یعنی نزدیک بود که مِیل پیدا کنی آن هم چقدر؟ «شَیْئاً» که این تنوینش برای تحقیر است «قَلِیلاً» تحقیر در تأخیر پس فعلِ خارجی واقع نشد, میل به فعل خارجی واقع نشد, نزدیکی به میل هم واقع نشد ولو نزدیکی اش در حدّ «شَیْئاً» باشد که تحقیر است چهار, متّصفاً بالقلّه پنج, پنج فضیلت بود که در بحثهای سابق گذشت این درباره یمسائل مکتبی بود.

ص: 28


1- (1) . سوره ی اسراء, آیه ی74.

اما درباره یمسائل بدنی و فیزیکی که خواستند وجود مبارک حضرت را از سرزمین مکه یا مدینه تبعید کنند فرمود آنها تلاش و کوشش شان این است که تو را از این سرزمین بیرون کنند موفق نیستند ولی اگر به چنین کاری دسترسی پیدا کردند عذاب خدایی که سریع العقاب است به حیات اینها خاتمه خواهد داد «وَإِن کَادُوا لَیَسْتَفِزُّونَکَ». استفزاز را قبلاً در همین سوره «وَاسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُم بِصَوْتِکَ وَأَجْلِبْ عَلَیْهِمْ بِخَیْلِکَ وَرَجِلِکَ»(1) در همین سوره یمبارکه ی«اسراء» بحثش گذشت یعنی همان براندازیِ نرم, همان کَندن نرم, جابه جایی نرم بدون خونریزی آنها می خواهند بدون خونریزی تو از این سرزمین بروی. برخیها گفتند که منظور از این ارض مکّه است برای اینکه این سوره ی«اسراء» در مکه نازل شد و این آیه مکّی است برخیها خواستند بگویند که این توطئه ییهودیهاست در مدینه به بهانه یاینکه سرزمین شام, سرزمین انبیاست در حجاز پیامبری نبوده مناسب است که شما به سرزمین انبیا هجرت کنید این توطئه و فتنه را یهودیهای مدینه داشتند وقتی دیدند سوره ی«اسراء» مکّی است این حرف در مدینه باشد هماهنگ نیست گفتند درست است سوره در مکه نازل شد ولی گاهی بعضی از آیاتِ مدنی در سُوَر مکّی به اذن خود پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) قرار می گرفت این آیه در مدینه نازل شد هر چند در سوره یمکّی جاسازی شده این هم اثباتش آسان نیست توطئه یآنها ممکن است بعداً راه پیدا کرده باشد ولی آیه در مکّه نازل شد ناظر به جریان مشرکین مکه بود که آ نها می خواستند وجود مبارک حضرت از مکه خارج بشود حالا یا حبشه برود از سرزمین حجاز خارج بشود یا نه, از مکه به مدینه و جای دیگر مهاجرت کند.

ص: 29


1- (2) . سوره ی اسراء, آیه ی64.

«وَإِن کَادُوا لَیَسْتَفِزُّونَکَ مِنَ الْأَرْضِ لِیُخْرِجُوکَ مِنْهَا» استفزاز همان ازعاج نرم است بدون خونریزی و جریان مهاجرت به اذن خدا و تصمیم پیغمبر به دستور خدای سبحان بود نه اینکه حضرت را بیرون کرده باشند اگر هم وجود مبارک حضرت با فشار بیرون رفته باشد باز آیه صادق است برای اینکه طولی نکشید بعد از مهاجرت حضرت جریان جنگ بدر پیش آمد و بسیاری از اینها از بین رفتند و مدّتها در غم و غصّه بودند که چگونه جبران کنند «وَإِن کَادُوا لَیَسْتَفِزُّونَکَ مِنَ الْأَرْضِ» این ارض می شود «الف» و «لام»ش «الف» و «لام» عهد است یعنی مکه نه مطلق زمین «لِیُخْرِجُوکَ مِنْهَا» که از این مکه شما را خارج کنند اگر چنین کاری انجام بدهند «وَإِذاً لاَّ یَلْبَثُونَ خِلاَفَکَ», «خِلاَفَکَ» یعنی «بَعدکَ» پشت سر تو مثل «فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلاَفَ رَسُولِ اللّهِ»(1) آنهایی که در جبهه ها شرکت نکردند در جنگ شرکت نکردند پشت سر حضرت ماندند و همراه حضرت نرفتند خوشحال اند که ما جبهه نرفتیم فرمود: «فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ» یعنی «بقعودهم» «خِلاَفَ رَسُولِ اللّهِ» یعنی بعد از حضرت ماندند پشت سر حضرت ماندند اینجا هم فرمود: «وَإِذاً لاَّ یَلْبَثُونَ خِلاَفَکَ إِلَّا قَلِیلاً» زیرا ذات اقدس الهی نسبت به بعضی از گناهان سریع العِقاب است چه اینکه نسبت به بعضی از ثوابها هم سریع الحساب است اگر خدا سریع الحساب است, سریع العِقاب است به وسیله یگناهان خاص یا اطاعتهای مخصوص این سرعت انجام می گیرد گاهی هم ذات اقدس الهی تأخیر می اندازد لکن در بعضی از گناهان خدای سبحان زود انتقام می گیرد این گناهانی هم که در دعای کمیل آمده که بعضی از گناهان «تهتک العصم» است, بعضی «یقطع الرجاء» است, بعضی «تنزل البلاء» است, بعضی «تغیّر النعم» است بابی را مرحوم فیض در وافی (رضوان الله علیه) منعقد کرده است در آن باب روایتهایی که آثار گناهان را ذکر می کند جمع آوری کرده مرحوم کلینی در جلد دوم اصول کافی که ایمان و کفر است این کار را کرده اول کسی که این کار را کرده در کتابهای حدیث مرحوم کلینی بود این کار را کرده منتها مرحوم فیض در وافی کامل ترش و جامع ترش را ارائه کرده مرحوم کلینی در جلد دوم کافی بعضی از این گناهانی که آثار خاص دارند آنها را جمع آوری کرده(2) در دعای کمیل اجمالاً بیان شده است که گناهان آثار خاصّ خودشان را دارند بعضی از گناهان اند که «تغیر النعم»اند, بعضی «تحبس الدعاء»اند, بعضی «تقطع الرجاء»اند, بعضی «تنزل البلاء»اند و مانند آن, اما کدام گناه است که «تحبس الدعاء» است, «تغیّر النعم» است, «تنزل البلاء» است, «یقطع الرجاء» است آنها را مشخص نکرده مرحوم کلینی مقداری از اینها را جمع آوری کرده مرحوم فیض(رضوان الله تعالی علیه) در وافی کامل ترش را بیان کرده اینها مشخص شد. کجا خدای سبحان سریع العقاب است و زود انتقام می گیرد آن را به وسیله آیات و روایات مشخص کردند.

ص: 30


1- (3) . سوره ی توبه, آیه ی81.
2- (4) . الکافی, ج2, ص447 _ 448.

یکی از مواردی که ذات اقدس الهی سریع الانتقام است, سریع العقاب است همین است اگر کسی توطئه کرده به عنوان براندازی مخملی, نرم یا تند یا غیر تند خدا مهلت نمی دهد فرمود اینها که تلاش و کوشش شان این است که رهبر مسلمانها را جابه جا بکنند پیامبر را از مکه یا مدینه یا از سرزمین دیگر دور بدارند که آن مکتب مهجور بماند خدای سبحان سریع الانتقام است و زود انتقام می گیرد «وَإِذاً لاَّ یَلْبَثُونَ خِلاَفَکَ إِلَّا قَلِیلاً» این گونه از آیات یا روایات مشابه این در همان کتاب شریف کافی بالوافی جمع آوری شده که مشخص می کند که کدام گناه است که آثار فلان اثر را دارد, خب «وَإِذاً لاَّ یَلْبَثُونَ خِلاَفَکَ إِلَّا قَلِیلاً».

بعد می فرماید این اصلی است برای ما «سُنَّةَ مَن قَدْ أَرْسَلْنَا قَبْلَکَ مِن رُّسُلِنَا وَلاَ تَجِدُ لِسُنَّتِنَا تَحْوِیلاً» این مخصوص تویِ پیامبر نیست این برای نبوّت عام است نه برای خاتم نبوّت, بعضی از امور است که برای ختم نبوّت است نظیر «وَمَا کَانَ اللّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَأَنْتَ فِیهِمْ»(1) خدای سبحان مادامی که تویِ پیامبر در بین مردم هستی اینها را به عذاب استیصال مبتلا نمی کند عذاب استیصال یعنی عذابی که اصل برانداز است فلان کس مستأصل شد یعنی ریشه اش کَنده شد این گونه از عذاب استیصالی یعنی قطع اصل این با وجود مبارک پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نیست برای اینکه او «رَحْمَةً لِلْعَالَمِینَ»(2) است چنین چیزی را خدای سبحان درباره یانبیای دیگر وعده نداد همین عذاب استیصال را درباره ینوح به عمل آورده, درباره یعاد و ثمود به عمل آورده و مانند آن آنها را مستأصل کرد و اصلشان را برداشت فرمود: «فَجَعَلْنَاهُمْ أَحَادِیثَ»(3) ما همه یاینها را آن چنان برطرف کردیم و از بین بردیم که الآن فقط می گویند «کان» روزی در این سرزمین عاد بود, روزی در این سرزمین ثمود بود اینها را حدیث قرار دادیم اثری از اینها نیست فقط اسمشان در تاریخ مانده «فَجَعَلْنَاهُمْ أَحَادِیثَ».

ص: 31


1- (5) . سوره ی انفال, آیه ی33.
2- (6) . سوره ی انبیاء, آیه ی107.
3- (7) . سوره ی سبأ, آیه ی19.

اما درباره یوجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود چون تو «رَحْمَةً لِلْعَالَمِینَ» هستی مادامی که تو در بین مردمی ما چنین عذاب استیصالی نمی کنیم این برای شخص حضرت.

پرسش: این اسیتصال جمعی است یا فردی؟

پاسخ: جمعی, فردی را که کرده.

اما حالا درباره یاین معنا که اگر نسبت به خودِ تو بدرفتاری کردند بله اگر نسبت به تو بدرفتاری کردند این جزء احکام نبوّت عام است نبوّت خاص در اینجا سهمی ندارد «سُنَّةَ مَن قَدْ أَرْسَلْنَا قَبْلَکَ مِن رُّسُلِنَا» با هر پیامبری اگر قومش این بدرفتاری بکنند براندازی نرم د اشته باشند بخواهند بساطش را برچینند خدا سریع العقاب است. در سوره یمبارکه ی«ابراهیم» مشابه این آیه آمده است که فرمود ما به اینها مهلت نخواهیم داد آیه 13 سوره یمبارکه ی«ابراهیم» این است «وَقَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِرُسُلِهِمْ لَنُخْرِجَنَّکُم مِنْ أَرْضِنَا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِی مِلَّتِنَا فَأَوْحی إِلَیْهِمْ رَبُّهُمْ لَنُهْلِکَنَّ الظَّالِمِینَ» شما اگر دست به چنین کار براندازی بزنید ما همه تان را هلاک می کنیم در اینجا هم فرمود این سنّت ماست درباره ینبوّت عام است اختصاصی به نبیّ و دون نبیّ ندارد.

مطلب بعدی آن است که سنّت گاهی به مبدأ قابلی اسناد داده می شود, گاهی به مبدأ فاعلی می گویند این سنّت مرسلین است یعنی اینها مبدأ قابلیّت درباره یاینها اجرا می شود می گویند سنّةالله است برای اینکه مبدأ فاعلی اوست آن سانّ, آن سنّت گذارنده و ایجاد کننده خدای سبحان است لذا هم به فاعل اسناد داده شد هم به قابل فرمود: «سُنَّةَ مَن قَدْ أَرْسَلْنَا قَبْلَکَ مِن رُّسُلِنَا» سنّت اینها چون درباره یاینهاست درباره یراهِ اینها ما انجام می دهیم.

ص: 32

مطلب بعدی آن است که فرمود این تحویل پذیر نیست که گاهی باشد, گاهی نباشد چرا؟ برای اینکه اگر مبدأ فاعلی یکی است, مبدأ قابلی یکی است و گناه همان گناه است و منتقم همان منتقم است خب کیفر همان کیفر است دیگر. چرا دین خدا تغییرپذیر نیست «فَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدِیلاً وَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْوِیلاً»(1)؟ چرا نه رفتنِ بلابدلٍ هست می شود تخلّف, نه رفتن با بدلٍ هست می شود اختلاف چرا سنّت خدا نه تخلّف دارد نه اختلاف؟ گاهی چیزی از بین می رود جانشین ندارد این را می گویند تخلّف, گاهی چیزی از بین می رود در خَلف او چیزی به جای او می نشیند این را می گویند اختلاف, اختلاف یعنی رفت و آمد یکی می رود یکی می آید چرا سنّت خدا نه تخلّف دارد نه اختلاف؟ برای اینکه فطرت بشر بیش از یکی نیست اگر «لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ»(2) مبدأ قابلی یکی است و اگر ذات اقدس الهی هم علیمِ محض است, قدیرِ محض است, حکیمِ محض است تحوّلی در آنجا نیست و اگر دینی که برای تأمین سعادت این بشر آمده بیش از یکی نیست «إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ»(3) خب کیفر و پاداششان هم یکی است دیگر. چرا دین یکی است؟ برای اینکه دین برای هدایت مردم است, تربیت مردم است مردم که عوض نمی شوند اگر فطرت و هویّت بشر عوض شدنی نیست خطوط کلی دین محفوظ است نعم, خصیصه یهر عصر و مصر عوض می شود چون این خصیصه عصر و مصر عوض می شود فرمود: «جَعَلْنَا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً»(4) فروع دین عوض شده و بازگشت نسخ هم به تخصیص ازمانی است نه نسخ مصطلح اگر گفتند شریعت منسوخ است, فروع دین منسوخ است یعنی ذات اقدس الهی از همان اول به انبیای خودش فرمود, به صاحبان لوح قضا و قدر فرمود که این شریعت که برای حضرت موسی(سلام الله علیه) است تا آن وقت است بعدش هم مثل اینکه جریان قبله را فرمود رجوع به بیت المقدس تا اوایل هجرت است دوباره باید برگردید به کعبه قبله یشما کعبه است بازگشت همه ینسخها بالقیاس الی الله(سبحانه و تعالی) تخصیص ازمانی است نه اینکه _ معاذ الله _ خدای سبحان یک قانون دائمی وضع کرده بعد دیده که الآن دیگر مصلحت نیست عوض کرده باشد که ندانسته این کار را کرده باشد قانون به حسب ما مستدام است. ذامستدیم است زماناً ولی عندالله منقطع الآخر است اما دین واحد است چرا؟ چون برای تربیت بشر است و بشر عوض شدنی نیست می شود خصوصیتهای هر اقلیمی, هر عصری, هر مصری, هر نسلی آنها با شرایع و مناهج عوض می شود و این مربوط به مسئله ینبوّت است و براندازی نبوّت و نبیّ اصل کلّی است چون این اصل کلی یک گناه مشترک است مبدأ قابلی یکی است, مبدأ فاعلی یکی است گناه هم مشترک است کیفرش ثابت است فرمود: «سُنَّةَ مَن قَدْ أَرْسَلْنَا قَبْلَکَ مِن رُّسُلِنَا» این سنّت ماست و سنّت ما تغییرپذیر نیست این کبرا, پس این هم تغییرپذیر نیست این نتیجه, گاهی صغرا ذکر می شود و نتیجه کبرا مَطوی است, گاهی صغرا و کبرا ذکر می شود نتیجه مَطوی است مثل مقام ما این سنّت ماست سنّت ما تغییرپذیر نیست پس این تغییرپذیر نیست اینجا نتیجه محذوف است چون «حذف ما یُعلَم منه جائز».

ص: 33


1- (8) . سوره ی فاطر, آیه ی43.
2- (9) . سوره ی روم, آیه ی30.
3- (10) . سوره ی آل عمران, آیه ی19.
4- (11) . سوره ی مائده, آیه ی48.

پس بنابراین این مربوط به نبوّت عام است نه نبوّت خاص و تغییرناپذیر هم است و اگر هم کسی دست به این کار بزند خطر «إِذاً لاَّ یَلْبَثُونَ خِلاَفَکَ إِلَّا قَلِیلاً» دامنگیرشان خواهد شد چون خدا سریع الانتقام است «وَإِذاً لاَّ یَلْبَثُونَ خِلاَفَکَ إِلَّا قَلِیلاً * سُنَّةَ مَن قَدْ أَرْسَلْنَا قَبْلَکَ مِن رُّسُلِنَا وَلاَ تَجِدُ لِسُنَّتِنَا تَحْوِیلاً» این سنّت ماست و سنّت ما ثابت است پس این اصل ثابت است, خب.

این دوتا آیه بود که ما فکر می کردیم در پایان بحث سال گذشته روشن شد و این تتمیمش مربوط به آنهاست. اما درباره ی«أَقِمِ الصَّلاَةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ إِلَی غَسَقِ اللَّیْلِ» بعضی از بحثهاست که مربوط به فقه است وقت مختصّ نماز چه موقع است؟ وقت مشترک نماز چه موقع است؟ وقت فضیلت چه موقع است؟ تفریق بین الصلاتین مستحب است اینها را فقه به عهده دارد مستحضرید که مسئله استحباب تفریق بین الصلاتین غیر از مسئله یاینکه هر نمازی یک وقت خاص دارد اگر هم کسی خواست نماز را در وقت مشترک بخواند باز مسئله یتفریق بین الصلاتین حُکمش جداست شما در کتابهای فقهی یک مسئله داریم که وقت مختصّ چیست؟ وقت مشترک چیست؟ وقت مختصّ ظهر چه موقع است؟ وقت مشترک چه موقع است؟ وقت مختصّ عصر چه موقع است؟ یک مسئله دارید که وقت اجزاء چه موقع است؟ وقت فضیلت چه موقع است؟ یک مسئله دارید که تفریق بین الصلاتین مستحب است ولو شما خواستی در وقت مشترک بخوانی این یک مطلب دیگر است اینها را فقه البته به عهده دارد «أَقِمِ الصَّلاَةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ إِلَی غَسَقِ اللَّیْلِ وَقُرْآنَ الْفَجْرِ» یعنی «أقم قرآن الفجر» «إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ کَانَ مَشْهُوداً» و این می تواند جریان صلات عصر را هم در بر بگیرد برای اینکه بعضیها خواستند بگویند که اختصاصی دارد به قرآنِ فجر یعنی نماز صبح ولی این مشکل است برای اینکه مشابه این روایت درباره ینماز عصر هم آمده اگر «مَشْهُوداً» یعنی «تشهده ملائکة اللیل والنهار» خب نماز عصر اگر در پایان وقت خوانده بشود آن هم «تشهده ملائکة اللیل والنهار» خصیصه ای ندارد چه اینکه مشابه این روایت درباره ینماز عصر هم آمده.

ص: 34

«وَمِنَ الَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَّکَ عَسَی أَن یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقَاماً مَّحمُوداً» در همین سوره یمبارکه ی«اسراء» قبلاً گذشت که شب آیت الله است فرمود این آیت من است «وَجَعَلْنَا اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ آیَتَیْنِ»(1) بسیاری از این برکات در همان شب است که در نوبتهای قبل اشاره شده.

پرسش:...

پاسخ: نه, ملائکه یلیل که می خواهند بروند می بینند این شخص دارد نماز صبح را می خواند ثبت می کنند, ملائکةالنهار که وارد می شوند اول طلیعه یصبح که وارد می شوند می بینند این شخص دارد نماز صبح می خواند ثبت می کنند چون «تشهده ملائکة اللیل والنهار» این است در همان بحث در روایاتی که مربوط به این قسمت است بعضیها گفتند که این نماز صبح جزء بحثهای نماز شب است برای اینکه روز از اول طلوع شمس ثابت می شود شما در مُجمل و مبیّن اصول در این کتابهای بعدی مثل کفایه و اینها کمتر مطرح است ولی در قوانین کاملاً مطرح است که لیل و نهار آیا مُجمل است یا غیر مجمل برای اینکه روز از چه موقع شروع می شود؟ روز در مسئله یصوم و امثال صوم از صبحِ صادق شروع می شود, در مسئله یاجاره و امثال اجاره از طلوع شمس صادق می شود, در مسئله سفر از طلوع شمس صادق می شود اگر کسی اجیر شد که دو روز کار بکند چه موقع باید شروع بکند؟ از طلوع شمس دیگر نه از طلوع فجر اما اگر خواست دو روز روزه بگیرد از چه موقع باید روزه بگیرد؟ از طلوع فجر باید روزه بگیرد نه از طلوع شمس چون لیل و نهار در موارد مختلف مراتب مختلف دارد مرحوم میرزا در قوانین مثل بعضی از اصولیین دیگر گفتند این لفظ مجمل است و اگر یک جا یوم وارد شد یا لیل وارد شد به وسیله یقراین خاص مشخص بشود نظیر یَد اگر گفتند ید خب این ید در مسئله یتیمّم که «فَامْسَحُوا بِوُجُوهِکُمْ وَأَیْدِیکُمْ»(2) این تا زَند و مُچ است اما اگر درباره یوضو گفتند دستتان را بشویید تا آرنج است در بخشی از موارد تا ساعد است و تا کِتف است درباره یقطع ید دزد که گفته شد «فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُمَا»(3) کجا را باید قطع کرد؟ این را وجود مبارک امام جواد(سلام الله علیه) خب امام معصوم که عِدل قرآن است باید مشخص کند اینها را در کلمات مُجمل و مبیّن اصول مطرح می کردند به عنوان نمونه لکن در جریان صلات لیل که به دنبالش نماز فجر مطرح است آن را چون روایت دارد که «تشهده ملائکة اللیل و ملائکة النهار» از این جهت گفته شد «قُرْآنَ الْفَجْرِ کَانَ مَشْهُوداً» البته به آن گستردگی که درباره ینماز صبح وارد شده در نماز عصر نیامده ولی درباره ینماز عصر هم این روایت هست, هم این ملاک است, خب تفسیرش البته به عهده فقه است. «وَمِنَ الَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَّکَ عَسَی أَن یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقَاماً مَّحمُوداً» که محمودِ مطلق آن مقام است وجود مبارک حضرت هم به آ ن مقام که رسید همه او را حمد می کنند چون همه به شفاعت او محتاج اند.

ص: 35


1- (12) . سوره ی اسراء, آیه ی12.
2- (13) . سوره ی نساء, آیه ی43.
3- (14) . سوره ی مائده, آیه ی38.

پرسش: به وسیله قرب نوافل می رسد یا فرائض؟

پاسخ: اینجا به وسیله یقُرب نوافل می رسد, خب.

پرسش:...

پاسخ: بله, اما برای دیگران اگر بخواهند برسند به وسیله ینافله است برای دیگران نافله است چون این مقام اشاره شد درجات فراوانی دارد آن مرحله یعالیه اش برای حضرت است مراحل دیگرش که برای دیگران هست چون شافعین در قیامت وجود دارند این شافعین برای عده ای نافع نیستند اما معلوم می شود شافعینی وجود دارد جمع آورده که فرمود: «فَمَا تَنفَعُهُمْ شَفَاعَةُ الشَّافِعِینَ»(1) اهل بیت شافع اند و اولیای دیگر شافع اند, انبیا شافع اند که قرآن شافع است, علما شافع اند, شهدا شافع اند و مانند آن, خب آنها به وسیله یقرب نوافل به اینجا می رسند.

پرسش:...

پاسخ: صلات؟ نه, خب صلات مَقسَم است دیگر یا فریضه است یا نافله دیگر.

پرسش:...

پاسخ: بله, چون مُباین که نیست کم و زیاد دارد همان صلات نافله هم باز «تَنْهَی عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنکَرِ»(2) بعضی از امورند که «تَنْهَی عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنکَرِ» هستند که مشترک است, بعضی از امورند که «تنهی? عن التفرّق» است نظیر صلات جماعت صلات یا نافله باشد یا فریضه آن اصل مشترکش که «تَنْهَی عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنکَرِ» است داراست, خب.

پرسش:...

پاسخ: بله, آنها گفتند فرق بین مدح و حمد همین است می گویند «مدحتُ اللؤلؤ» اما «حَمَدْتُ» می گویند نیست گاهی یک کمال است ولو به ما نرسد ولی به دیگری می رسد آنجا جای حمد و شکر است بعضی خواستند بین حمد و شکر این را فرق بگذارند ولی شما در اوایل مطوّل و غیر مطوّل بین حمد و مدح این را فرق گذاشتند گفتند چیزی که کمال دارد ولو به ما نرسد ما مدحش می کنیم می گوییم «مدحْتُ اللؤلؤ» اما نمی گوییم «حمدتُ اللؤلؤ» ما این دُرّ را ستایش کردیم می گوییم از این دُرّ به نیکی یاد کردیم به خوبی یاد کردیم مدح غیر از حمد است حمد بالأخره نعمتی باید برسد یا به ما یا به دیگری شکر این چنین است بالاتر است یعنی نزدیک تر از حمد است ولی مدح می خورد به آن کمالی که شخص دارد چه به ما برسد چه به ما نرسد, خب.

ص: 36


1- (15) . سوره ی مدثر, آیه ی48.
2- (16) . سوره ی عنکبوت, آیه ی45.

فرمود این مطالبی که مربوط به این دوتا آیه بود گذشت و این تفاوتهایی هم که اثبات کرد که این آیه در مکه نازل شد یا در مدینه نازل شد آن هم ظاهراً در مکه نازل شد و جامعش این است که چه در مکه باشد, چه در مدینه باشد, چه در اراضی دیگر باشد ذات اقدس الهی سریع العقاب است انتقام می گیرد, اما حالا آیه بعد.

«وَقُل رَّبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَل لِی مِن لَدُنکَ سُلْطَاناً نَصِیراً * وَقُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقاً»(1) انسان وارد کاری می شود باید صادقانه وارد کار بشود از کار خارج می شود باید صادقانه از کار خارج بشود این دخول و خروج گاهی نسبت به دنیاست, گاهی نسبت به برزخ است, گاهی نسبت به ورود به صحنه یقیامت که انسان از خدا می خواهد خدایا توفیقی بده که من وقتی وارد دنیا شدم صادقانه باشم, از دنیا وارد برزخ می شوم صادقانه, از برزخ وارد قیامت می شوم صادقانه, از صحنه یقیامت وارد بهشت می شوم صادقانه, اگر کسی جزء رجال صدق بود این صداقت علمی و عملی, قولی و اعتقادی او را همراهی می کند در همه یموارد, خب اگر کسی جاهل بود صادق نیست, اگر کسی غافل بود صادق نیست, ساهی و ناسی بود صادق نیست, عاصی بود صادق نیست صدق گاهی در قول است و گاهی در فعل در همین سوره یمبارکه مقداری گذشت بعدش هم خواهد آمد که «مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ»(2) خب این درباره یشهداست وجود مبارک سیّدالشهداء(سلام الله علیه) وقتی اصحاب یکی پس از دیگری می رفتند حبیب می رفت, مُسلم می رفت همین آیه را می خواندند(3) «مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَی نَحْبَهُ وَمِنْهُم مَّن یَنتَظِرُ» خب این «صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ» که سخن از قول نیست سخن از فعل است یعنی این کسی که تعهّد سپرده دینش را یاری کند, امامش را یاری کند این صادقانه دارد عمل می کند پس صِدق گاهی در فعل است, گاهی در قول است همین آیه ی«مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ» نه یعنی حرف زدن بلکه اینها فعلشان مطابق با همان تعهّد بود اگر کسی از ذات اقدس الهی خواست که صادقانه وارد کار بشود یعنی عالِمانه, عاقلانه, خالصانه وارد بشود و آلوده نشده از این کار بیرون بیاید این یک قرنطینه است برای همه یما به ما گفتند هر کاری که می کنید, هر حرفی می زنید, چیزی می نویسید بگویید «بسم الله الرحمن الرحیم» این «بسم الله الرحمن الرحیم» یک قرنطینه است برای اینکه آدم کار حرام یا مکروه را که نمی تواند بگوید خدایا به نام تو که, اما اگر کار واجب یا مستحب بود می تواند بگوید خدایا به نام تو اینکه گفتند در هر کاری بگویید «بسم الله» برای اینکه این یک خطّ قرمزی است این جلوی آدم را می گیرد این «رَّبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ» هم همین طور است اختصاصی به مسائل کلی ندارد در هر مسئله ای هر بحثی, هر روزی, هر جلسه ای, هر همایشی, هر گفتاری, هر مقاله ای که آدم می خواهد بنویسد می گوید «رَّبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ» من صادقانه وارد بشوم, صادقانه خارج بشوم صدق درباره یذات اقدس الهی هم معنای خاص خودش را دارد آنجا باید و نباید نیست حالا دارند اذان می گویند ان شاءالله تتمّه اش برای روز بعد.

ص: 37


1- (17) . سوره ی اسراء, آیات 80 _ 81.
2- (18) . سوره ی احزاب, آیه ی23.
3- (19) . بحارالأ نوار, ج45, ص20.

«و الحمد لله ربّ العالمین»

آیات 76 تا 81 سوره اسراء 87/07/21

«وَإِن کَادُوا لَیَسْتَفِزُّونَکَ مِنَ الْأَرْضِ لِیُخْرِجُوکَ مِنْهَا وَإِذاً لاَّ یَلْبَثُونَ خِلاَفَکَ إِلَّا قَلِیلاً (76) سُنَّةَ مَن قَدْ أَرْسَلْنَا قَبْلَکَ مِن رُّسُلِنَا وَلاَ تَجِدُ لِسُنَّتِنَا تَحْوِیلاً (77) أَقِمِ الصَّلاَةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ إِلَی غَسَقِ اللَّیْلِ وَقُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ کَانَ مَشْهُوداً (78) وَمِنَ الَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَّکَ عَسَی أَن یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقَاماً مَّحمُوداً (79) وَقُل رَّبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَل لِی مِن لَدُنکَ سُلْطَاناً نَصِیراً (80) وَقُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقاً (81)»

این بخش از آیات سوره ی مبارکه ی اسراء سه مطلب محوری را به همراه دارد اول بیان توطئه ی مشرکان و یهودیان و منافقان، دوم بیان راهِ حق، سوم هم نتیجه.

آن عنصر اوّلی و مطلب اول بیان توطئه های فرهنگی، نظامی، سیاسی، اجتماعی این سه گروه تبهکار است، مطلب دوم راه حلّی است که خدا ارائه می فرماید، مطلب سوم اعلام نتیجه است که این راه برون رفت بود، راهِ صحیح بود و راه مستقیم بود و نتیجه داد و دیگران همین راه را طی کنند.

اما این توطئه های چندگانه بخشی از آنها در آیه ی 73 گذشت «وَإِن کَادُوا لَیَفْتِنُونَکَ عَنِ الَّذِی أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ» که توطئه فرهنگی بود اصراری داشتند با بهانه هایی که _ معاذ الله _ رسول گرامی آنچه را که از ذات اقدس الهی تلقّی می کند بعضی را کم کند، بعضی را زیاد کند، بعضی را تغییر بدهد، بعضی را جابه جا کند و مانند آن این یک توطئه فرهنگی از آن ناکام ماندند دست به توطئه سیاسی، نظامی و اجتماعی زدند که حضرت را از مکه بیرون کنند یا از سرزمین حجاز بیرون کنند اینها توطئه ها بود.

ص: 38

مطلب دوم برای حلّ آن توطئه ها راه برون رفت دستوری است که ذات اقدس الهی می دهد می فرماید در برابر نیروهای مهاجم و قوی شما باید به یک قدرت لایزالی تکیه کنید دیگر اگر کسی درصدد نبرد با بیگانه است و دستش خالی است و حق هم با اوست باید با منشأ حق رابطه داشته باشد و آن دعاست و عبادت که جامع هر دو همان بندگی است تنها راهی که انسان می تواند از خطر بیگانه از این چهار خطری که ذکر شده است و در این سوره آمده یعنی خطر فرهنگی که با آدم رابطه داشته باشند فتوای مخالف و مطابق با میل خودشان بگیرند، تفسیر به رأی و مطابق خودشان بگیرند، توجیه مطابق با میل خودشان بگیرند این همیشه بود اختصاصی به وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ندارد در زمان پیغمبر بود، در زمان امام بود، در زمان نایب خاص بود، در زمان نایب عام هم هست این بیگانه ها تلاش و کوشش می کردند که از رهبران الهی فتوای دلخواه بگیرند نشد تهدید می کردند این تهدیدها الآن هم هست در هر عصر و دوره ای هم بود تنها راه حلّش همان دعاست و عبادت بالأخره انسان باید به منشأ قدرت نزدیک بشود دیگر اگر «کلمة لا اله الاّ الله حِصنی»(1)، اگر «ولایة علی بن ابی طالب(علیه السلام) حِصنی»(2) اینها حِصْن اند، دِژند دژبان اینها هم ذات اقدس الهی است برای اینکه این «یاء» نشان می دهد که من دژبانم دیگر اگر فرمود: «کلمة لا اله الاّ الله حِصنی» قلعه ی من است یعنی من حافظم دیگر معنا ندارد که دژ برای زید باشد دژبان عمرو باشد که فرمود این دژ من است دیگر خب اگر خدا حافظ است کسی نمی تواند واردان در آن قلعه را آسیب برساند که.

ص: 39


1- (1) . بحارالأنوار، ج49، ص127.
2- (2) . بحارالأنوار، ج39، ص246.

مطلب دوم همین بیان راه حل است یکی دعاست و یکی عبادت «أَقِمِ الصَّلاَةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ إِلَی غَسَقِ اللَّیْلِ» این نمازهای چهارگانه «وَقُرْآنَ الْفَجْرِ» این نماز صبح «وَمِنَ الَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَّکَ» نماز شب این عبادت «وَقُل رَّبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ» این دعا اینها راه حل.

فصل سوم هم و عنصر سوم هم مطلب سوم این بخش هم اعلام نتیجه است «قُلْ جَاءَ الْحَقُّ» یعنی تمام این راهها اثر کرده حق آمده باطل رفته، باطل رفتنی است راهِ رفتنش هم همین دعا و عبادت تکیه به قدرت خدای سبحان است اگر کسی بخواهد از خطر بیگانه بِرَهد باید به یک قدرت قوی تری تکیه بکند و آ ن قدرت قوی تر قدرت الهی است. این سه مطلب مترتّب متوالی در کنار هم از این بخش آیات سوره ی مبارکه ی «اسراء» استفاده می شود توطئه ی فرهنگی اش در بحثهای سال قبل گذشت که «وَإِن کَادُوا لَیَفْتِنُونَکَ عَنِ الَّذِی أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ لِتَفْتَرِیَ عَلَیْنَا غَیْرَهُ»(1) همیشه همین طور بود جریان شُریح قاضی همین طور بود این در جریان سیّدالشهداء(سلام الله علیه) گفته شد «لا یومک کیومک یا اباعبدالله»(2) شاید در بعضی از این مباحث مقتلی ملاحظه کردید آنجا گفته شد که خب جریان شهادت حضرت و آن طور بی رحمانه شهید کردن و سوزاندن خیمه ها و غارت کردن اموال و اسارت بردن این بله، خب مستحضرید در جریان حسین بن علی در فَخ او هم کمتر از این نبود منتها حالا او شهرت نداشت لذا در تاریخ ماند وگرنه حسین بن علی در فَخ از همین ائمه ی زیدیه آنها هم به همین سبک مبتلا شدند دیگر و در جریان حمله ی مغول کارهایی شده که بدتر از کربلا بود شما این تاریخ جهانگشای جُوینی را که مطالعه می کنید می بینید وقتی مغول وارد این سرزمین شدند آن روز که پیک رسمی نبود بعضیها را کُشتند سرهایشان را بُریدند پوست سرشان را کَندند پر از کاه کردند در شهرها گرداندند و همه ی این فجایع در آن کتاب تاریخ دفن شده اینها که دیگر ماندنی نیست کسی را مُثله کردند، قطعه قطعه کردند دست و پا و اعضای سر و گردن و اینها را تقسیم کردند مقداری را دَم دروازه ی شیراز آویزان کردند، یک مقدار دمِ دروازه ی تبریز آویزان کردند، یک مقدار هم شرق و غرب بعد در هجو اینها هم گفتند «فی الجمله به یک هفته جهانگیر شدی» همین کسی که این را مُثله کردند و قطعه قطعه کردند اینها را شما وقتی به تاریخ جهانگشای جُوینی که مربوط به حمله ی مغول است می خوانید می بینید کارهایی شده در روی زمین بدتر از جریان کربلا منتها آنها ماندنی نبود این ماند، خب.

ص: 40


1- (3) . سوره ی اسراء، آیه ی 73.
2- (4) . بحارالأنوار، ج45، ص218.

در همین جریان فتواگرفتنها هم همین طور بود اینکه گفته شد «لا یوم کیومک یا اباعبدالله»(1) این سه کارِ اساسی درباره ی سیّدالشهداء کردند که درباره ی هیچ کدام از ائمه هم نکردند مدّتها زیاد زحمت کشیدند علما، فقها، آن دین فروشان را وادار کردند تا اِباحه ی خون سیّدالشهداء را فتوایش را بگیرند خب این کار را درباره ی ائمه دیگر نکردند دیگر این برای قبل از کربلا بود چقدر توطئه کردند، زحمت کشیدند تا او را مباح الدَم کنند این برای اول، فصل اول.

فصل سوم هم برای سیّدالشهداء(سلام الله علیه) بود که برای ائمه دیگر هم نبود فصل دوم هم که خب معروف است یعنی در جریان کربلا و غارت و کُشتن و سوزاندن و اسارت. فصل اوّلش مدتها توطئه کردند تا فتوا بگیرند که او مهدورالدَم است لذا اینها که در کربلا بودند گفتند نماز شما مقبول نیست مگر شما نماز می خوانید همینهایی که از کوفه آمدند اینها که از شام نیامدند این سی هزار نفر اینها از کوفه آمدند همینهایی که پای منبر حضرت امیر بودند چون وقتی عمر سعد ملعون سوم محروم وارد کربلا شد در ظرف یک هفته تا روز عاشورا سی هزار نفر جمع شدند اینها برای همان روستاها و اطراف کربلا بودند دیگر کسی از شام بیاید به کربلا که دیگر یک هفته نمی شود که مدّتی طول می کشد. مدّتها کار کردند که اینها را باوراندند که حسین بن علی _ معاذ الله _ خروج از دین کرده گفتند خارجی، خارجی نه یعنی از روم و زنگ و بار آمده یعنی از دین خارج شده خارجیها، خارجیها یعنی خروج از دین این مدّتها کار شده درباره ی ائمه دیگر این طور نشد، این فصل اول.

ص: 41


1- (5) . بحارالأنوار، ج45، ص218.

فصل سوم هم این است که مدّتها زحمت کشیدند از یک عده فتوا گرفتند که روز عاشورا روزه مستحب است، روز جشن است، روز مبارک است، روزی است که توبه ی آدم قبول شده، روزی که کشتی نوح به زمین نشسته از این چیزها را جعل کردند خیلی کار کردند درباره ی کربلا. فصل دوم هم که مربوط به همان قتل و غارتی است که هست لذا «لا یوم کیومک یا اباعبدالله»(1) اختصاصی به آن صحنه ی بی رحمانه کُشتن و غارت ندارد این توطئه های وسیع را اموی و مروانی انجام دادند این حرف همیشه هست یک عدّه مدتها توطئه کردند تا از وجود مبارک پیامبر فتوای جدید بگیرند دیدند نشد، توطئه کردند او را تبعید کنند یا به هر صورتی هست از پا در بیاورند آن توطئه های فرهنگی، این توطئه های نظامی، سیاسی، اجتماعی همه ی اینها در فصل اول است راه برون رفتش هم در فصل دوم است و آن اطاعت خدا و عبادت خدا و نیایش به درگاه خداست، فصل سومش هم اعلام نتیجه است «قُلْ» بگو «جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ» بگو همه ی این نقشه ها و ترفندها بی اساس ماند و همه ی مقاومتهای ما اثر کرد و همه ی توطئه های اینها نقش بر آب شد و همه ی مقاومتهای ما به بار نشست بگو علناً «وَقُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ» این سه فصل کاملاً به هم مرتبط، منسجم و هماهنگ است، خب.

فرمود: «وَإِن کَادُوا لَیَسْتَفِزُّونَکَ مِنَ الْأَرْضِ» با هر حیله و براندازی نرم و مَخملی تو را بالأخره از مکه بیرون کنند آن کار فرهنگی شان اثر نکرد کار سیاسی و نظامی و اینها انجام بدهند ولی بدانند که «إِذاً لاَّ یَلْبَثُونَ خِلاَفَکَ إِلَّا قَلِیلاً» بر فرض دست به این کار بزنند و توطئه ی اینها کارآمد باشد اینها هم به زودی از بین خواهند رفت «سُنَّةَ» این منصوب است چون مفعول مطلق نوعی است یعنی «سَنَّ الله سبحانه و تعالی سنّةَ من قد أرسلنا» این مفعول مطلق نوعی است منصوب است به آن یعنی این طور سنّت، سنّت نبوی است سنّت رسالی است برای انبیاست، برای مرسلین است یعنی کسی با اینها در افتد وضعش همین است «سُنَّةَ مَن قَدْ أَرْسَلْنَا قَبْلَکَ مِن رُّسُلِنَا» و این سنّت ماست و سنّت ما تغییرپذیر نیست آن وقت نتیجه محذوف است پس این تغییرپذیر نیست، خب حالا راه حل چیست؟

ص: 42


1- (6) . بحارالأنوار، ج45، ص218.

راه حل «أَقِمِ الصَّلاَةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ» بالأخره تو در کنار سفره ی نعمت خدا نشستی باید شاکر باشی از او کمک بخواهی نمازهای پنج گانه که ستون دین است این را بخوان تا دعایت مستجاب باشد مگر نمی خواهی خدا کمکت بکند راهش همین است دیگر بندگی خدا راه کمک یابی است «أَقِمِ الصَّلاَةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ إِلَی غَسَقِ اللَّیْلِ» این هم در کتابهای ما شیعه هاست، هم در کتابهای برادران اهل سنّت است که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «أعبد الله کأنّک تراه فإن لَم تکن تراه فانّه یراک»(1) که این را مقام احسان است از حضرت سؤال کردند احسان یعنی چه؟ فرمود این است که خدا را طرزی عبادت کنید که گویا او را می بینید «أعبد الله کأنّک تراه» این مقام «کأنّ» است آنها که به اوج مقام بار یافتند از «کأنّ» گذشت به «أنّ» رسیدند آ ن هم وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) است که فرمود: «ما کنتُ أعبد ربّاً لم أره»(2)، «أفأعبد ما لا أری»(3) و مانند آن. فرمود در همین مقام احسان که خدا را طرزی عبادت کنید که گویا او را می بینید برای اینکه اگر تو او را نمی بینی او که تو را می بیند پس اگر نگاه کنی می توانی ببینی «اعبد الله کأنّک تراه فإن لَم تکن تراه فانّه یراک»، خب.

«أَقِمِ الصَّلاَةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ إِلَی غَسَقِ اللَّیْلِ وَقُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ کَانَ مَشْهُوداً» نماز که رابطه ی عبد و مولاست یک سلسله برکاتی دارد که عبارت از نفی آثار منفی است یک سلسله برکاتی دارد که اثبات فضایل است نفی آثار منفی همان است که «إِنَّ الصَّلاَةَ تَنْهَی عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنکَرِ»(4) در سوره ی مبارکه ی «معارج» هم بخشی از آثار نماز و بهره هایی که نمازگزاران می برند آن را آ نجا ذکر فرمود سوره ی مبارکه ی «معارج» آیه نوزده به بعد این است «إِنَّ الْإِنسَانَ خُلِقَ هَلُوعاً» هلوع یعنی چه؟ یعنی «إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً * وَإِذَا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعاً» که این دو صفت رذل است و بد است «إِلَّا الْمُصَلِّینَ» خب این صفات رذل بالأخره راه حل دارد یا ندارد؟ راه حلّش این است راه حلش نماز است معلوم می شود نماز برای اینکه جلوی جزع را بگیرد، جلوی فزع را بگیرد، جلوی هلوع را بگیرد، منّاع خیر بودن را بگیرد همه ی این رذایل را طرد بکند نماز برای همین است اگر این نماز را خواند و به آن برکات نرسید معلوم می شود نماز نخواند می شود «وَیْلٌ لِلْمُصَلِّینَ * الَّذِینَ هُمْ عَن صَلاَتِهِمْ سَاهُونَ»(5) یا «عَن صَلاَتِهِمْ سَاهُونَ».

ص: 43


1- (7) . بحارالأنوار، ج25، ص204.
2- (8) . الکافی، ج1، ص98.
3- (9) . نهج البلاغه، خطبه ی 179.
4- (10) . سوره ی عنکبوت، آیه ی 45.
5- (11) . سوره ی ماعون، آیات 4 _ 5.

«إِنَّ الْإِنسَانَ خُلِقَ هَلُوعاً * إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً * وَإِذَا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعاً * إِلَّا الْمُصَلِّینَ» غالب این جمله ها خبریه ای است که به داعیه انشا القا شده یعنی «ایّها المصلّون» این چنین باشید وگرنه صِرف گزارش که منظور نیست گزارش که مربّی نیست «إِلَّا الْمُصَلِّینَ * الَّذِینَ هُمْ عَلَی صَلاَتِهِمْ دَائِمُونَ * وَالَّذِینَ فِی أَمْوَالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ» مصلّین چه کسانی اند؟ مصلّین آنهایی اند که اموالشان حساب شده است «وَالَّذِینَ فِی أَمْوَالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ * لِلسَّائِلِ وَالْمَحْرُومِ * وَالَّذِینَ یُصَدِّقُونَ بِیَوْمِ الدِّینِ * وَالَّذِینَ هُم مِنْ عَذَابِ رَبِّهِم مُشْفِقُونَ * إِنَّ عَذَابَ رَبِّهمْ غَیْرُ مَأْمُونٍ * وَالَّذِینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ * إِلَّا عَلَی أَزْوَاجِهِمْ أَوْ مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَیْرُ مَلُومِینَ» اینها همه اوصاف مصلّین است پس صلات یک سلسله آثاری دارد که سلب رذایل است یک سلسله هم آثاری دارد که جلب فضایل و آیات محلّ بحث هم می تواند راجع به رفع خطر باشد، هم می تواند راجع به جزم منفعت. خطر توطئه ی فرهنگی را نماز و عبادت برطرف می کند، خطر توطئه ی نظامی، سیاسی، اجتماعی را نماز و دعا برطرف می کند این چهارتا خطر را که در گوش پیغمبر به صدا در آوردند و در این سه، چهار آیه قبل همین سه، چهار خطر آمده این چنین نیست که آن خطرها را ذکر بکند بعد بدون تناسب بفرماید: «أَقِمِ الصَّلاَةَ» خب رابطه ای باید باشد بین امر به صلات با نجات از آن توطئه ها این چندتا توطئه را ذکر می کند بعد فرمود راه برون رفتن «أَقِمِ الصَّلاَةَ»، خب.

بعد «جَاءَ الْحَقُّ» باطل رفت و حق آمد، خب چطور حق آمد؟ چطور باطل رفت؟ باطلها که درست است که «جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ» این «الف» و «لام» می تواند برای جنس باشد همه ی حقها و همه ی باطلها این چنین اند اما قَدر متیقّن مورد تخاطبش همین مطالب چهارگانه است دیگر این حق که نماز است و عبادت است و دعاست این تثبیت شده است باطل که توطئه های آنهاست که از آیه 73 شروع شد همین است توطئه که از تو فتوا بگیرند بگوید خدا این چنین گفته حالا خدا هر چه بر تو نازل کرده تو خودت می دانی بدان اما آنکه به درد ما می خورد بگو این چنین نازل شده، همین.

ص: 44

«وَإِن کَادُوا لَیَفْتِنُونَکَ عَنِ الَّذِی أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ لِتَفْتَرِیَ عَلَیْنَا غَیْرَهُ»(1) هر چه خودت می دانی بدان اما آنکه ما از تو می خواهیم این است این همیشه هست دیگر هم توطئه همیشه هست، هم این خطر همیشه هست، خب تنها حافظش همین صلات است این صلات هم همیشه هست یعنی عبادت. در اینجا فرمود این نماز آن آثار را دارد که هم آن رذایل را از تو دفع می کند.

مطلب دیگر اینکه مشکلات گاهی مشکلات فردی و روانی و شخصی است مثل هلوع و جزوع و منوع بودن، گاهی مشکلات نظامی و اجتماعی و سیاسی است مثل «وَإِن کَادُوا لَیَسْتَفِزُّونَکَ مِنَ الْأَرْضِ» تبعید می کنند، به زندان می برند، شکنجه می کنند این برای همین است آن بخشی که فرمود: «وَاسْتَعِینُوْا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاَةِ»(2) هم همین است دیگر یعنی بالأخره شما باید از نماز کمک بگیرید ما در بحثهای قبل هم داشتیم که اصلاً مثل سکولار زندگی می کنیم درست است که می گوییم دین ما عین سیاست ماست سیاست ما عین دیانت ماست اما زندگی ما متأسفانه سکولار است یعنی فکر می کنیم نماز در مسجد است کاری به مسائل ندارد مشکلات در بیرون مسجد است عبادت در مسجد است نماز را ما به عنوان یک وظیفه می خوانیم خیر، این وظیفه برای آن است که مشکلات بیرون را حل کند برای اینکه ما واقعاً از چه کسی کمک بگیریم «إِیِّاکَ نَعْبُدُ وَإِیَّاکَ نَسْتَعِینُ»(3) خب بالأخره ما آدمهای عادی داریم که از چیزی کمک بکنیم صرف نظر نمی کنند ما هم بالأخره اگر در حدّی هستیم که هر کدام ما چیزی از ما بخواهند از ما بربیاید اگر ده تای آن را انجام ندهیم دوتای آن را انجام می دهیم ما روزی چندبار به خدا می گوییم کمک، کمک، کمک، کمک آن وقت او در نیابد؟! «إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ»، «إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ»، «إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ» ده بار شب و روز به عرض او خودش به ما گفته که از من کمک بخواه در این دعاهای نورانی ماه مبارک رمضان بخشی در دعای افتتاح، بخشی در دعای ابوحمزه ثمالی به خدا عرض کردیم شما بزرگ تر از آن هستی که دعوت بکنی، دستور بدهی، بگویی بخواه ما بخواهیم و تو جواب ندهی تو اعزّ از آن هستی، اکرم از آن هستی که ما را امر بکنی به دعا ما هم دعا بکنیم تو هم اجابت نکنی این شدنی نیست خب پس این «إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ» برای همین فتنه هاست دیگر بنابراین می شود راه حل آن وقت نماز که می شود ستون دین دیگر ما دیگر سکولار زندگی نمی کنیم مؤمنانه زندگی می کنیم یعنی آثار نماز را در کسبِ ما می بینیم، در توطئه ما می بینیم، می بینیم اینها که آمدند با ما مذاکره کردند از ما رأیی می خواهند، فتوایی می خواهند، نظری می خواهند اینها را چه کسی فرستاده؟ ما بررسی می کنیم اگر حق بود به اذن الهی انجام می دهیم اگر باطل بود به وسیله ی نماز و از این برکت کمک می گیریم از خطر آنها نجات پیدا می کنیم این راه حل.

ص: 45


1- (12) . سوره ی اسراء، آیه ی 73.
2- (13) . سوره ی بقره. آیه ی 45.
3- (14) . سوره ی فاتحه، آیه ی 5.

فرمود: «أَقِمِ الصَّلاَةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ» پس این هم برای آیات سوره ی مبارکه ی «معارج» یعنی آیه بیست سوره ی مبارکه ی «معارج» به بعد راه گشاست هم برای مطلب فعلی ما که توطئه های گوناگون است «أَقِمِ الصَّلاَةَ» در همه جا همین طور است ممکن است کسی در کسوت استاد حوزه باشد خطر حوزوی دارد یا نه، روحانی روستای خودش باشد آ ن دهبان و کدخدا و شورا از او فتوایی می خواهد فرق نمی کند هر کسی بالأخره در معرض خطر هست «أَقِمِ الصَّلاَةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ إِلَی غَسَقِ اللَّیْلِ وَقُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ کَانَ مَشْهُوداً».

مستحضرید که شما بعضی از این بزرگان فتوایشان این است یا در بعضی از کتب فقهی یا روایی آمده که مثلاً فلان سوره را در نماز صبح بخوانید این سوره مقداری طولانی تر از سوره ی دیگر است البته نماز جماعت هر چه مختصرتر بهتر برای اینکه رعایت اضعفِ مأمومین بشود اما نماز صبح را که گفتند فلان سوره ی طولانی را بخوانید، فلان مثلاً دعا را بخوانید این برای چیست؟ این برای اینکه «إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ کَانَ مَشْهُوداً» یعنی چه؟ حالا بر فرض نماز اول وقت می خواهی بخوانی قدری صبر بکن، طول بده، اِطاله کن که ملائکةالنهار هم بیایند و ثَبت کنند خب اول وقت خواندی بله، به ثواب اول وقت رسیدی اما این نماز صبحت مشهود ملائکةالنهار نیست ملائکةاللیل ثبت کردند اینها رفتند هنوز نمازت که تمام شد ملائکةالنهار آمدند خب این مشهود نیست اگر روایت دارد که «إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ کَانَ مَشْهُوداً» یعنی «تَشهده ملائکة اللیل و ملائکة النهار» یعنی مقداری این نماز صبح را اِطاله بده سوره های طولانی بخوان که آنهایی که نرفتند ثبت کنند، آنهایی که نیامدند بیایند و ببینند و آنها هم ثبت کنند وگرنه فقط ثواب نماز اول وقت را بُردی، خب. این هم که فرمودند مثلاً فلان سوره را بخوانید شاید به این مناسبت باشد اِطاله ی برخی از سُوَر در نماز صبح شاید به این مناسبت باشد «وَقُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ کَانَ مَشْهُوداً».

ص: 46

بعد فرمود: «وَمِنَ الَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَّکَ عَسَی أَن یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقَاماً مَّحمُوداً» این قیام در برابر جلوس و قعود نیست ایستادنِ فیزیکی معیار نیست و ملاک نیست ایستادگی مهم است برای اینکه بهترین حالت انسان برای دفاع و کار و کوشش و فعالیت حالت ایستادن است می گویند این ایستاده است نه قیام فیزیکی منظور است آنکه الآن در کنار خیابان ایستاده قاه قاه دارد عمر تلف می کند او نشسته است شما که به فکر تحقیقات مطالب علمی نشسته اید ایستاده اید این قیام به معنای ایستادگی است نه ایستادنِ فیزیک اینجا هم که فرمود مَقام برای اینکه بهترین حالت، حالت ایستادگی است وگرنه وجود مبارک حضرت نشسته باشد شفیع است، ایستاده باشد شفیع است، در حال اضطجاع و استلقا و انتباه هم باشد شفیع است بجمیع شئونه شفیع است اینکه در زیارت آل یاسین بر تک تک حالات حضرت (سلام الله علیه) سلام می فرستیم همین است دیگر «السلامُ علیک حین تقوم»، «حین تقعد»، «حین ترکع و تسجد» همین است دیگر این چنین نیست که علی قیامک که «قیامک و قعودک و قرائتک و سجودک» چون در همه حال اینها ایستاده اند ایستادگی دارند اگر گفته شد «إِنَّمَا أَعِظُکُم بِوَاحِدَةٍ أَن تَقُومُوا لِلَّهِ»(1) یعنی ایستادگی کنید نه قیام فیزیکی از آن جهت فرمود مقام محمود، خب «عَسَی أَن یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقَاماً مَّحمُوداً».

حالا مقام محمود البته اطلاق دارد به آن موارد اساسی که شفاعت و اینهاست شامل می شود کارِ عاقبت به خیر هم می گویند مقام محمود ممکن است اول آسیب باشد، رنج باشد اما محمود الآخر نیست کاری که عاقبتش حَسن است این محمود است آن را هم شامل می شود.

ص: 47


1- (15) . سوره ی سبأ، آیه ی 46.

اما سرّ اینکه در بحث دیروز اشاره شد که دین بخش اش ثابت است بخش اش متغیّر برای اینکه دین برای تربیت انسان است خدا ربّ همه است ربّ انسان هم هست ربوبیّت ذات اقدس الهی نسبت به انسان ایجاب می کند که او را بپروراند پرورش انسان در بخش اندیشه همان «یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ» است در بخش انگیزه همان «یُزَکِّیهِمْ»(1) است منتها انسانها در هر عصر، در هر مصر، در هر نسل با یک آداب و عادات و سنن خاص زندگی می کنند چون این امور متغیّر است «لِکُلٍّ جَعَلْنَا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً»(2) شریعت و منهاج فرق می کنند یک وقت نماز به طرف بیت المقدس است یک وقت به طرف کعبه است اینها شریعه و منهاج است یک وقت رکعات بیشتر است، یک وقت رکعات کمتر و روزه گرفتن هم بشرح ایضاً [همچنین] اما آنکه فطرت است، انسانیّت انسان است، خطوط کلی انسان است برابر او عقاید ثابت، اخلاق ثابت، فقه ثابت، حقوق ثابت اینها ثابتات است برای آن فطرت ثابت لذا فرمود: «إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ»(3) پس «الثابت للثابت المتغیّر للمتغیّر» لکن رابطه ی ثابت و متغیّر را باید ذات اقدس الهی تنظیم بکند چه اینکه کرده است، خب از اینکه فرمود: «وَمِنَ الَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَّکَ عَسَی أَن یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقَاماً مَّحمُوداً» یعنی این ایستادگی ات ایستادگی ای است که با حمد همراه است.

توطئه ای که بیگانه ها کردند یا خروج از مکه بود یا وقتی فهمیدند حضرت عازم مدینه است آنجا توطئه کردند که حضرت وارد مدینه نشود یا بعد از ورود در مدینه هم یهودیهای مدینه گفتند شام سرزمین پیامبران است شما شام بروید همه ی این موارد بود ذات اقدس الهی فرمود در برابر آن عبادت این دعای همه جانبه را هم داشته باشی «وَقُل رَّبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ» اگر بنا شد من در مکه بمانم صادقانه بمانم، از مکه به مدینه بیایم هم آن خروج هم این دخول صادقانه باشد از مدینه حرکت کنم بیایم وارد مکه بشوم برای فتح صادقانه باشد چه اینکه صادقانه هم بود خروجش از مکه صادقانه، ورودش به مدینه صادقانه، خروجش از مدینه به طرف مکه برای فتح صادقانه «إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ»(4) هم او را همراهی کرد.

ص: 48


1- (16) . سوره ی بقره، آیه ی 129.
2- (17) . سوره ی مائده، آیه ی 48.
3- (18) . سوره ی آل عمران، آیه ی 19.
4- (19) . سوره ی فتح، آیه ی 1.

معنای «أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ» هم این است که این حُسن فعلی با فاعلی همراه باشد آدم کار بد، کار حرام، کار قبیح را که نمی شود صادقانه وارد بشود که پس آن مُدخَل الا ولابد باید حق و صحیح و درست و مطابق شرع باشد می شود حُسن فعلی کار باید کارِ خوب باشد من که می خواهم وارد کار خوب بشوم یعنی حُسن فعلی داشته باشم باید با حُسن فاعلی همراه باشد با نیّت پاک، با عقیده ی پاک، با خُلق پاک و مانند آن که هم کار، کار صِدق است هم من که وارد می شوم یا خارج می شوم سالم باشم. از اینجا هم حُسن فعلی به دست می آید هم حُسن فاعلی به دست می آید اینها روشن است که کار حرام را که آدم نمی تواند صادقانه وارد بشود که.

طرد چند گروه منافقان از یک سو، واعظان غیر متّعظ از سوی دیگر به وسیله ی همین حل می شود. منافق معتقد است که _ معاذ الله _ خبری در عالَم نیست و این معنا را کتمان می کند و بر خلاف عقیده اش حرفی می زند واعظ غیر متّعظ معتقد هست حرفش مطابق با عقیده هست اما فعلش مطابق با عقیده نیست چون به خلوت رفت کار دیگر می کند هم جریان واعظ غیر متّعظ را قرآن نفی کرد که «لِمَ تَقُولُونَ مَا لاَ تَفْعَلُونَ»(1) این مربوط به نفاق نیست اینکه در صدر سوره ی مبارکه ی «صف» است این مربوط به نفاق نیست آنکه مربوط به نفاق است در سوره ی مبارکه ی «منافقون» است که «إِنَّ الْمُنَافِقِینَ لَکَاذِبُونَ» آن برای آن است هم حرفِ الْمُنَافِقُونَ قَالُوا نَشْهَدُ إِنَّکَ لَرَسُولُ اللَّهِ وَاللَّهُ یَعْلَمُ إِنَّکَ لَرَسُولُهُ وَاللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّ الْمُنَافِقِینَ لَکَاذِبُونَ»(2) نفاق، هم حرف واعظ غیر متّعظ هیچ کدام از اینها دخول صدق نیست برای اینکه می گوید چیزی را که عمل نمی کند خب این دخول صدق نیست، خروج صدق نیست. منافق صادق نیست از یک منظر، واعظ غیر متّعظ صادق نیست از منظر دیگر فرمود: «وَقُل رَّبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ» خب این در کارهای من، ولی این ادخال و اخراج به عنایت توست من وظیفه ام این است که صادق باشم اما فیض از توست این چنین نیست که کسی بگوید شاید دهها بار در همین بحث تفسیر گذشت که خیلی از ماها قارونی فکر می کنیم یعنی اسلامی حرف می زنیم ولی قارونی فکر می کنیم می گوییم ما مسلمانیم اما وقتی خواستیم فکر بکنیم می گوییم ما خودمان سی، چهل سال زحمت کشیدیم، عالِم شدیم یا مال به دست آوردیم خب مگر قارون غیر از این می گفت؟ گفت: «إِنَّمَا أُوتِیتُهُ عَلَی عِلْمٍ عِندِی»(3) این اسلامی حرف زدن و قارونی فکر کردن خطر خاصّ خودش را به همراه دارد مگر آن بدبخت غیر از این می گفت؟ او گفت «إِنَّمَا أُوتِیتُهُ عَلَی عِلْمٍ عِندِی» من خودم زحمت کشیدم پیدا کردم اینکه می گوید ما سی سال زحمت کشیدیم، چهل سال زحمت کشیدیم خیال می کردیم که از خودمان است خیر، سی سال قدم به قدم ما را او بُرد نباید اسلامی حرف زد و قارونی فکر کرد باید اسلامی حرف زد و اسلامی فکر کرد خدایا تو را شکر که قدم به قدم موانع را برطرف کردی این چهارتا کلمه را به ما آموختی «رَّبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ» این برای این.

ص: 49


1- (20) . سوره ی صف، آیه ی 2.
2- (21) . سوره ی منافقون، آیه ی 1.
3- (22) . سوره ی قصص، آیه ی 78.

خب، حالا ما به جایی رسیدیم قدرتی او به ما داد حدوثاً او به ما داد بقائاً برای ماست یا نه؟ «وَاجْعَل لِی مِن لَدُنکَ سُلْطَاناً نَصِیراً» اگر در مقام علمی است حجّت دارد تو بده، اگر در مقام نظامی است می خواهم فاتحانه وارد مکه بشوم تو بده این می شود موحّد «وَاجْعَل لِی مِن لَدُنکَ سُلْطَاناً نَصِیراً» چون مِن لَدُنّ خداست، نزد خداست مشوب نیست خالص است یک، آسیب پذیر نیست برای اینکه «کَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِی»(1) این دو و این رسالت است لذا وجود مبارک پیامبر فاتحانه وارد مکه شد و گفت خدا را شکر.

بنابراین این بخش سوم اگر خوب تبیین بشود این بخش دوم خوب تبیین بشود این راه برون رفت از خطرهای چندگانه ای است که هر روز سرِ راه همه است مخصوصاً روحانیون است حالا می ماند بخش بعدی که مربوط به «جَاءَ الْحَقُّ» است.

«و الحمد لله ربّ العالمین»

آیات 80 تا 81 سوره اسراء 87/07/22

«وَقُل رَّبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَل لِی مِن لَدُنکَ سُلْطَاناً نَصِیراً (80) وَقُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقاً (81)»

سوره ی مبارکه ی «اسراء» همان طوری که عنایت فرمودید در مکه نازل شد و دشواریهای وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در مکه هم فراوان بود دشواریهایی که متوجّه حضرت بود بخشی مربوط به بحثهای فرهنگی و اعتقادی و علمی بود، بخشی هم نظامی، سیاسی، اجتماعی بود نظامی هم مشکلش یک جانبه بود نه دوجانبه یعنی وجود مبارک حضرت سپاه و ارتشی نداشت که بتواند دفاع کند فقط آنها مسلّحانه حمله می کردند هجوم داشتند وجود مبارک حضرت هم صبر و تحمّل داشتند فتنه های اینها هم یکی پس از دیگری در همین سوره ی مبارکه ی «اسراء» بیان شد.

ص: 50


1- (23) . سوره ی مجادله، آیه ی 21.

مهم ترین فتنه های فرهنگی آنها این بود که اصرارشان بر این بود که وجود مبارک حضرت فتوایی بدهد، بیانی بکند که روش منحوس اینها را امضا بکند آنها اوایل که وجود مبارک حضرت مقبولیّتی پیدا نکرده بود از او نمی خواستند فتوایی بدهد، حرفی بزند که مطابق با روش آنها باشد چون حضرت هنوز شهرتی پیدا نکرد بعد از اینکه مقبولیّت حضرت تا حدودی تثبیت شد اصرار آنها این بود که حضرت حرفی بزند که مطابق با روش آنها باشد بت پرستی را امضا کند، کاری با بتهای آنها نداشته باشد و روش اینها را هم تصحیح کند. این سخن در همین سوره ی مبارکه ی «اسراء» آمده چه اینکه در سوره ی مبارکه ی «یونس» هم مشابه این مطلب گذشت آیه ی پانزده سوره ی مبارکه ی «یونس» این بود که «وَإِذَا تُتْلَی عَلَیْهِمْ آیَاتُنَا بَیِّنَاتٍ قَالَ الَّذِینَ لاَ یَرْجُونَ لِقَاءَنَا ائْتِ بِقُرْآنٍ غَیْرِ هذَا أَوْ بَدِّلْهُ»(1) می گفتند یا اصلِ این کتاب را تغییر بده یا این روش را و این مکتب را و این بیان را آیاتی که مربوط به شرک و بت پرستی است اینها را اصلاح بکن که فتوای جدیدی می خواستند ذات اقدس الهی هم حضرت را تثبیت کرد هم این کار را نهی کرد و هم فرمود این خطر هر روز هست.

خطرهای دیگری که در سوره ی مبارکه ی «اسراء» که محلّ بحث است بیان شد آن گاه برای خطرزدایی راه حل نشان داد و آن این بود که فرمود نمازهای پنج گانه را رعایت کنید و دعا فراموشتان نشود این «اسْتَعِینُوْا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاَةِ»(2) برای همین است که انسان به مرکز قدرت که ذات اقدس الهی است تکیه کند آن گاه بعضی از کارهاست که انسان نباید وارد بشود حالا از نظر اعتقادی یا خُلقی یا عملی و مانند آن، بعضی از کارهاست که باید وارد بشود ولی ورودش باید صادقانه و خروجش هم باید صادقانه باشد این دعاها ضمن اینکه نیایش است تعلیم هم هست این مضمون را انسان باید بخواهد قلباً و عملاً و لساناً چون خواستن اگر با عقیده همراه نباشد، با تخلّق همراه نباشد می شود لقلقه ی لسان این در حقیقت خواستن نیست آن خواستنی به اجابت می رسد که برابر استعداد باشد اولاً و حال باشد ثانیاً و قال باشد ثالثاً اینکه فرمود هر چه خواستید گرفتید «وَآتَاکُم مِن کُلِّ مَا سَأَلْتُمُوهُ»(3) همین است این به نحو موجبه ی کلیه است فرمود هر چه از خدا خواستید گرفتید از یک سو در سوره ی مبارکه ی «الرحمن» می فرماید که صدر و ساقه ی عالم سؤال است «یَسْأَلُهُ مَن فِی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ» به دنبالش هم فرمود: «کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ»(4) یوم نه یعنی 24 ساعت، یوم نه یعنی روز در برابر شب یوم یعنی ظهور در هر ظهوری او شأن جدید دارد وگرنه خود روز در برابر شب یا شبانه روز این بالأخره جزء فیوضات خداست در هر ظهوری او فیض جدید دارد چرا؟ برای اینکه در هر لحظه سؤال تازه است اگر سراسر عالَم همه سائل اند و سؤالشان هم دائمی است خب جواب دائمی می خواهد دیگر هم «یَسْأَلُهُ مَن فِی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ» هم «کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ»(5) «کلّ ظهور، کلّ حالٍ، کلّ آنٍ فیه فی سائلٌ و فی کلّ آ نٍ له جوابٌ» این سؤالها جواب دارد سؤال به لسان استعداد، سؤال به لسان حال اما سؤال به لسان مَقال اگر مطابق با آنها نباشد جواب ندارد خیلی از دعاهاست که مستجاب نیست برای اینکه مطابق با لسان استعداد یا لسان حال نیست فرمود: «وَآتَاکُم مِن کُلِّ مَا سَأَلْتُمُوهُ»(6) از هر چیزی که خواستید گرفتید تبعیض هم نیست اگر کسی واقعاً به لسان استعداد سؤال کند یا به لسان حال سؤال کند یقیناً جواب می گیرد اینکه فرمود: «قُلْ» این در برابر فعل نیست اینکه می گویند «قال» در برابر «فَعَل» است اما اگر در سوره ی مبارکه ی «ق» دارد «مَا یَلْفِظُ مِن قَوْلٍ إِلَّا لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِیدٌ»(7) معنایش این نیست که در برابر هر لفظ و قولی فرشتگانی که مراقب اند و عَتید و مستعدّ و آماده اند می نویسند که در برابر فعل باشند این قول در مقابل فعل نیست این بارها ملاحظه فرمودید اینکه در کتابهای فقهی ما هم هست اصولی ما هم هست اینکه می گویند «لاَ تَأْکُلُوا أَمْوَالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْبَاطِلِ»(8) مالِ مردم را نخورید نه یعنی خوردن حرام است ولی تصرّف در زمین مردم و خانه ی مردم حرام نیست چون مهم ترین تصرّف أکل است این أکل عِبره است، نماد است برای کلّ تصرّف ما می گوییم مال مردم را خورد وقتی زمینی غصب کرد، خانه را غصب کرد، فرش را غصب کرد می گوییم مال مردم را خورد این هم در تازی هست هم در فارسی «لاَ تَأْکُلُوا» این است. «قُل» که در سوره ی مبارکه ی «ق» به صورت لفظ آمده در مقابل فعل نیست «مَا یَلْفِظُ مِن قَوْلٍ إِلَّا لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِیدٌ» یعنی «ما ینظر و ما یسمع و لا یتکلّم و لا یقوم و لا یقعد و لا یکتب و لا یقول و لا یفعل الاّ لدیه رقیبٌ عتید» اینجا هم «قُل» معنایش این نیست که فقط بگو بلکه فعلت این باشد، عقیده ات این باشد، اخلاقت این باشد با خدای خودت این چنین راز و نیاز کن خدایا آنجا که نباید باشم نگذار وارد بشوم این خروج قبل از دخول است آنجا که باید وارد بشوم توفیق ورود به من عطا کند صادقاً، توفیق بهره برداری و خروج عطا بکن صادقاً آنجا که نباید وارد بشوم بر اساس «آیةالکرسی» «اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّورِ»(9)، «ربّ أخرجنی مُخرج صدقٍ من الظلمات» این خروج قبل از دخول است.

ص: 51


1- (1) . سوره ی یونس، آیه ی 15.
2- (2) . سوره ی بقره، آیه ی 45.
3- (3) . سوره ی ابراهیم، آیه ی 34.
4- (4) . سوره ی الرحمن، آیه ی 29.
5- (5) . سوره ی الرحمن، آیه ی 29.
6- (6) . سوره ی ابراهیم، آیه ی 34.
7- (7) . سوره ی ق، آیه ی 18.
8- (8) . سوره ی بقره، آیه ی 188.
9- (9) . سوره ی بقره، آیه ی 257.

اما موارد دیگر که مثال زده شد نظیر ورود به دنیا صادقاً، خروج از دنیا صادقاً ورود به برزخ صادقاً، خروج از برزخ صادقاً ورود به ساهره ی قیامت صادقاً، خروج از ساهره ی قیامت و ورود به بهشت صادقاً در مسائل علمی هم همین طور است یک وقت است کسی می خواهد مقاله ای بنویسد، کتابی بنویسد اول با یک نیّت صادقی وارد می شود بعد این وسطها خودش را دارد نشان می دهد این «دَخل صادقاً» اما «خرج کاذباً» این کتاب مقبول نیست آن سکّه ی قبولی بخورد و در حوزه ها این کتاب بماند نیست ساختنِ ساختمان همین طور است، بِنا همین طور است، تأسیس مدارس همین طور است، تشکیل حوزه ها همین طور است یک وقت است انسان با اخلاص وارد می شود بی اخلاص خارج می شود و نمی داند این وسطها دارد آسیب می بیند اگر بخواهد نتیجه بگیرد این باید دعای او باشد به لسان حال، به لسان استعداد، به لسان مَقال «رَّبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ» با این بیانها آن توطئه ها همه نقش بر آب می شود اثر ندارد چه توطئه فرهنگی که «وَإِن کَادُوا لَیَفْتِنُونَکَ عَنِ الَّذِی أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ لِتَفْتَرِیَ عَلَیْنَا غَیْرَهُ»(1) و چه توطئه های نظامی یا سیاسی که «وَإِن کَادُوا لَیَسْتَفِزُّونَکَ مِنَ الْأَرْضِ»(2) پس اگر کسی معتقد بود و متخلّق بود و مستعد بود برای این حرف و گفت «رَّبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ» یقیناً نتیجه می گیرد برای اینکه دستور را خود ذات اقدس الهی داد. آن گاه در این دعای قنوتهای نماز عیدین عید فطر و عید قربان که می گوییم «اَللَّهُمَّ اَدْخِلْنی فی کُلِّ خَیْرٍ اَدْخَلْتَ فیهِ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّدٍ وَ اَخْرِجْنی مِنْ کُلِّ سُوءٍ اَخْرَجْتَ مِنْهُ»(3) همین است یا انسان خودش مستقیماً دعا می کند یا اگر به آن حد نرسید که بگوید «رَّبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ» می گوید خدایا من چون پیرو این ذوات مقدّسم هر جا اینها را صادقانه وارد کردی من هم وارد بکن، هر جا اینها را صادقانه خارج کردی من هم خارج بکن.

ص: 52


1- (10) . سوره ی اسراء، آیه ی 73.
2- (11) . سوره ی اسراء، آیه ی 76.
3- (12) . مفاتیح الجنان، اعمال عید فطر.

پس فتحصّل که اخراج گاهی قبل از دخول است اخراج سوء است مثل برابر همان «آیةالکرسی» که «اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّورِ»(1) یک وقت اخراج بعد از دخول است مثل اینکه آدم وارد کاری می شود صادقانه می خواهد نتیجه بگیرد این هم صادقانه، گاهی حَسن الورود است و سییّءالخروج اول خوب وارد می شود عاقبت بد است اما اگر حَسن الورود بود و حَسن الخروج این مشمول این آیه است این «مُدْخَلَ» هم مصدر است که می شود مفعول مطلق نوعی «اللهمّ ادخلنی ادخال صدقٍ و أخرجنی اخراج صدقٍ» این کارها صادقانه باشد و خالصانه باشد تا در برابر او. حالا وجود مبارک حضرت که دارای مقام محمود است ورود به آن مقام و نزول از آن مقام نه خروج از آن مقام آن هم باید صادقانه باشد آن حوزه چون مقدور ما نیست این دعا هم شعاعش تا آنجا نیست آنکه دارای مقام محمود است مُدخل صدق مقام محمود را می طلبد، مُخرج صدق مقام محمود را می طلبد و مانند آن این چون شفیع است کسانی که به آن حد نمی رسند حوزه ی ادخال و اخراجشان هم تا آنجا نیست هر کسی قلمرو هستی او و کمالات او که مشخص شد حوزه ی دخول و خروجش هم مشخص می شود هر کسی برابر آن، اما وجود مبارک حضرت چون وسیع است حوزه ی هستی او و هویّت او و کمال او دخول و خروجش هم وسیع است.

خب، «رَّبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ» این «رَّبِّ» گفتن هم برای آن است که انسان سندِ این دعا را ذکر می کند برای اینکه او ربّ است هیچ مربوبی را جز رب هدایت نمی کند این در بیانات نورانی حضرت و مناجات نورانی حضرت که «اَنْتَ الْمَوْلی وَاَنَا الْعَبْدُ وَهَلْ یَرْحَمُ الْعَبْدَ اِلَّا الْمَوْلی»(2) همین است این برهان مسئله است این صِرف ناله نیست این حجّت است خب بالأخره اگر عبد شد غیر از مولا کس دیگر ناصر او نیست، اگر مخلوق شد، اگر مربوب شد، اگر فانی شد غیر از باقی و اللّهی که خالق است و اللّهی که رب است این حاصلی ندارد این ربّ گفتن هم سند دعاست برای اینکه من مربوبم تو ربّی هیچ کسی نمی تواند ولایت من و کار مرا به عهده بگیرد مگر تو، تو ما را راهنمایی کن آن گاه خدای سبحان افرادی را که وارد در مُدخل صدق کردن، مُدخل کَرم کردن را هم مشخص کرد.

ص: 53


1- (13) . سوره ی بقره، آیه ی 257.
2- (14) . مفاتیح الجنان، مناجات حضرت امیر در مسجد کوفه.

در سوره ی مبارکه ی «انبیاء» فرمود ما عده ای را در رحمتمان داخل کردیم «أَدْخَلْنَاهُ فِی رَحْمَتِنَا» این هم یک نحو است، گاهی یک عده را در حوزه ی صالحین داخل بکند فرمود: «وادخلناه فی عبادنا الصالحین» گاهی انسان در جمع صالحین وارد می شود، گاهی در رحمت خاصّه وارد می شود ورود در بهشت هم در آیات قرآن کم نیست که ما را وارد بهشت بکن یا عده ای را ما وارد بهشت کردیم و اینها، گاهی عده ای را به حوزه ی کرامت وارد می کند در سوره ی مبارکه ی «انبیاء» آیه ی 86 به این صورت آمده است بعد از اینکه جریان اسماعیل و ادریس و ذی الکِف(علیهما السلام) را ذکر کرد که فرمود: «کُلٌّ مِنَ الصَّابِرِینَ»(1) در آیه 86 فرمود: «أَدْخَلْنَاهُم فِی رَحْمَتِنَا إِنَّهُم مِنَ الصَّالِحِینَ» اگر گفته شد ما را داخل کن «مُدْخَلَ صِدْقٍ» اگر جزء صالحین بشویم از همین قبیل است، جزء کسانی که از رحمت ویژه برخوردارند از همین قبیل است اما آنکه در سوره ی مبارکه ی «نساء» دارد مُدخل کریم است در آیه 31 سوره ی مبارکه ی «نساء» این است که «إِن تَجْتَنِبُوا کَبَائِرَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُکَفِّرْ عَنکُمْ سَیِّئَاتِکُم وَنُدْخِلْکُم مُدْخَلاً کَرِیماً»(2) یعنی «ادخالاً کریما» این «مُدْخَل» مصدر «میمی» همین ادخال است می شود مفعول مطلق نوعی ادخال کریمانه ورود در حوزه ی کرامت است قبلاً هم ملاحظه فرمودید که کرامت به اصطلاح قرآن کریم برای فرشته هاست که فرشته ها بندگان مُکرَّم اند در سوره ی مبارکه ی «انبیاء» از فرشته ها به عنوان عباد مُکرم یاد کرده است فرمود فرشتگان هیچ سِمتی ندارند فقط بندگان کریم خدای اند «بَلْ عِبَادٌ مُّکْرَمُونَ * لاَ یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ»(3).

ص: 54


1- (15) . سوره ی انبیاء، آیه ی 85.
2- (16) . سوره ی نساء، آیه ی 31.
3- (17) . سوره ی انبیاء، آیات 26 _ 27.

خاصیّت کرامت هم این است که انسان نه جلو می رود، نه عقب می افتد، نه می گوید من نظرم این است در برابر نظر شریعت، نه آنجا که نظر شریعت است خودش را کنار می کشد اینکه در صلوات خاصّ عندالزوال ماه پر برکت شعبان می گوییم متقدّم مارق است، زاهق است، متأخّر مارق است «وَاللّازِمُ لَهُمْ لاحِقٌ» همین است، چرا؟ برای اینکه این ذوات یعنی اهل بیت(علیهم السلام) مثل ملائکه عباد مُکرَم اند. درباره ملائکه در سوره ی مبارکه ی «انبیاء» فرمود: «بَلْ عِبَادٌ مُّکْرَمُونَ * لاَ یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ» اینها نه جلو هستند که بشوند زاهق، نه عقب افتاده اند که بشوند مارق بلکه همراه اند همین معنا در زیارت جامعه ی اهل بیت(علیهم السلام) هم آمده یکی از فرازهای نورانی زیارت جامعه این است که شما بندگان مکرم خدایید که «لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُمْ بِاَمْرِهِ یَعْمَلُونَ» یعنی آنچه که در سوره ی مبارکه ی «انبیاء» برای ملائکه آمده همین در زیارت جامعه برای اهل بیت(علیهم السلام) هم آمده آ ن وقت اینها می شوند معیار وقتی معیار شدند آن صلوات و دعاهای مخصوص عندالزوال ماه پر برکت شعبان معنای خودش را پیدا می کند «الْمُتَقَدِّمُ لَهُمْ مارِقٌ وَالْمُتَاَخِّرُ عَنْهُمْ زاهِقٌ وَاللّازِمُ لَهُمْ لاحِقٌ» آنکه جلو بیفتد او باطل است، آنکه عقب بیفتد همراه اینها نباشد او هم مُروق دارد و خروج از دین دارد اما اینکه همراه اینها باشد ملازم رکاب اینها باشد «وَاللّازِمُ لَهُمْ لاحِقٌ» این می شود مُدخل کَرم اگر در سوره ی مبارکه ی «نساء» آیه 31 فرمود: «وَنُدْخِلْکُم مُدْخَلاً کَرِیماً»(1) این می شود چون کرامت را قرآن کریم درباره ی ملائکه معنا کرد زیارت جامعه هم که درباره اهل بیت(علیهم السلام) این می شود کَرَم آن وقت این کَرم با صدق همراه است، با اخلاص همراه است، با فضایل دیگر همراه است انسان از ذات اقدس الهی این را می خواهد بعضیها کریمانه وارد حوزه می شوند و کریمانه از حوزه خارج می شوند، می شوند «وَجَعَلْنَا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ»(2) حالا این چه در شهر باشد چه در روستا باشد یک نور متحرّک است در دانشگاهها هم همین طور است در مراسم دیگر هم همین طور است این نعمتی است که انسان وارد مرکزی بشود صادقانه، خارج از آن مرکز بشود صادقانه، چون آغاز و انجامش با صدق است با کرامت همراه است این محفوظ می شود «وَجَعَلْنَا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ» این هر جا باشد منشأ کرامت و خیر و رحمت است، خب.

ص: 55


1- (18) . سوره ی نساء، آیه ی 31.
2- (19) . سوره ی انعام، آیه ی 122.

فرمود بگو «رَّبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ» تطبیقهایی که در غالب این کتابهای تفسیر آمده درباره ی مهاجرت خروج از مکه و ورود به مدینه، خروج از مدینه برای فتح مکه و ورود به مکه فاتحانه همه ی اینها مشمول هست. درباره ی مقام محمود مشمول همین اطلاق است درباره ی هجرتها مشمول همین اطلاق است درباره ی کارهای دیگر هم همین طور چون این مطلق است دیگر مقیّد که نیست «رَّبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ».

مطلب دیگر اینکه خب مشکل فردی حل است بالأخره انسان در همه ی کارهای خودش صادقانه وارد می شود و صادقانه هم خارج می شود اما اگر رهبری را خواست به عهده بگیرد یا امامت را خواست به عهده بگیرد یا زعامت را خواست به عهده بگیرد ولو در حدّ تدریس، در حدّ تألیف، در حدّ امامت جمعه، در حدّ امام جماعت بالأخره عده ای به دنبال او راه می افتند این سلطان می خواهد فرمود بگو «وَاجْعَل لِی مِن لَدُنکَ سُلْطَاناً نَصِیراً». سلطان هم مستحضرید هم سلطانِ علمی است هم سلطانِ عملی بخش وسیعی از سلطان که در قرآن کریم به کار رفت سلطانهای علمی است فرمود: «مَا أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ»(1) سلطان یعنی حجّت برهان عقلی سلطان است، برهان نقلی سلطان است برای اینکه مسلّط بر وهم و خیال و قیاس و گمان و امثال ذلک است این سلطه دارد وقتی دلیل قاطع جایی بیاید آن شبهات و اشکالات و اوهام و خیالات و قیاسات و مصالح مصطلح و امثال ذلک همه ی اینها می روند تحت الشعاع این می شود سلطان فرمود: «مَا أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ» این است درباره ی بت پرستی که فرمود بت پرستی باطل است فرمود: «مَا أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ» خدا دلیلی به شما نداد نه دلیل عقلی دارید نه دلیل نقلی خب چرا اینها را می پرستید؟

ص: 56


1- (20) . سوره ی یوسف، آیه ی 40.

این مسئله ی سلطان از بهترین برکتهای علمی است که وجود مبارک حضرت دارد که از راه وحی است و شاگردان او هم برابر دلیل عقلی یا دلیل نقلی هر کدام سهمی از این سلطان الهی دارند به تبع نورانیّت آن حضرت اما اگر کسی خواست زعیم یک کشور باشد گذشته از سلطانِ علمی، سلطانِ عملی هم می خواهد او باید سلطان الهی داشته باشد تا فاتحانه وارد مکه بشود وقتی مکه را فتح کرد کلّ جزیرةالعرب فتح شده است و آن کعبه که متأسفانه بتکده شده بود به حال اوّلی اش برمی گردد می شود معبد مسلمین «وَاجْعَل لِی مِن لَدُنکَ سُلْطَاناً» این سلطان چون منصور توست ناصر ماست چون تو فرستادی تو ناصر این سلطانی این سلطنت، این قدرت چون به دست توست منصورِ توست وقتی از دست تو به ما رسید می شود نصیر ما، ناصر ما، معین ما و معاون ما آن وقت کسی بر ما مسلّط نیست بعد هم چون کسی که صاحب مقام محمود است سلطان مع الواسطه را طلب نمی کند سلطان بلاواسطه را طلب می کند ما هم این دعاها را می خوانیم به برکت آن حضرت که از ناحیه ی او به ما برسد ما سلطانِ لدنّی می خواهیم قبلاً هم مشابه این در سوره ی مبارکه ی «یوسف» که «آتَیْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْماً»(1) یا مشابهات آن قبلاً گذشت ما یک علم لدنّی داریم، یک قدرت لدنّی داریم و روزیهایِ لدنّی دیگر لدنّ هم یعنی نزد در این کتابهای ادبی ملاحظه فرمودید با «عند» فرق دارد «عند» آن هم به معنی نزد است «لَدُن» هم به معنای نزد است اما آن سِعه ای که در ادبیات عرب هست در فارسی نیست ما هر دو را می گوییم پیش ماست، نزد ماست کتابی که در دست ما باشد می گوییم کتاب نزد ماست، پیش ماست کتابی که در منزل ما باشد در قفسه ی کتابخانه باشد می گوییم این کتاب پیش ماست، نزد ماست اما عرب این چنین نیست که هر دو را «عند» یا «لدن» بگوید یکی را می گوید «عند» که با غیاب سازگار است یکی که نقدِ نقد است می گوید «لدن» علمِ لدنّی، قدرت لدنّی آنکه از پیش او باشد خب انسان تا پیش او نرود که نمی گیرد که اگر پیش او نرفت از آنجا بخواهد هبوط بکن از کانال فراوانی مجاری زیادی عبور می کند این دیگر «لَدُن» نیست علم لدنّی یا قدرت لدنّی یک قدرت خاص یا علم خاص در برابر علوم دیگر نیست الآن ما یک علم فقه داریم، یک علم اصول داریم، یک حکمت داریم، یک کلام داریم، ادبیات داریم، تفسیر داریم، حدیث داریم اینها در اثر اینکه موضوعاتشان فرق می کند، مبادی شان فرق می کند، مسائلشان فرق می کند این علوم از هم جدای اند اما علم لدنّی علمی نیست که یک موضوع داشته باشد، محمول داشته باشد، مسئله داشته باشد، مبادی داشته باشد با در قبال علم دیگر ما یک علم فقه داشته باشیم یک علم لدنّی خیر، همین علم را اگر انسان از استاد یاد بگیرد از کتاب یاد بگیرد از درس و بحث یاد بگیرد غیر لدنّی است اگر توفیقی نصیبش شد که بلاواسطه از لدن از نزد خود خدای سبحان همین حرفها را یاد بگیرد می شود فقه لدنّی علوم اهل بیت این چنین است این نگارهای به مکتب نرفته همه شان این اند حالا وجود مبارک حضرت شاخص است وگرنه همه این چهارده نفر این طورند اینها نگارهای مکتب نرفته اند علمشان لدنّی است اینها از نزد ذات اقدس الهی می گیرند هیچ کسی بر اینها منّتی ندارد استاد اینها نیست، معلّم اینها نیست، مؤلّف اینها نیست، مؤلّف کتابی نیست که اینها استفاده کرده باشند و مانند آن لذا علوم اینها می شود لدنّی وقتی لدن شد کسی بر اینها منّت ندارد یک، ناب و خالص و صاف هم هست دو برای اینکه هیچ عبور نکرده از مجاری رنگ نگرفته ولو از مجاری طیّب و طاهر هم عبور بکند بالأخره صبغه ی مجرا را خواهد گرفت آن ناب بودن در آن نیست اگر هم این مسیر طیّب و طاهر باشد بالأخره صبغه ی مسیر به این سالک می رسد هر چه هم باشد لذا غیر لدنّی با لدنّی فرق می کند آنکه بالا می رود متقرّب الی الله است جزء مقرّبین است «وَمِنَ الَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَّکَ»(2) بالا می رود، بالا می رود قربة الی الله، قربة الی الله تا به مقام «فَأَوْحَی إِلَی عَبْدِهِ مَا أَوْحَی»(3) می رسد این چون هر چه را دریافت می کند لدی الله سبحانه و تعالی است علمش می شود لدنّی لذا معادل ندارد قدرتش هم می شود لدنّی بدون هیچ زحمتی یک انسان فاقد همه ی امکانات «أَلَمْ یَجِدْکَ یَتِیماً فَآوَی * وَوَجَدَکَ ضَالّاً فَهَدَی * وَوَجَدَکَ عَائِلاً فَأَغْنَی»(4) این سلطان حجاز می شود این با سلطان الهی سلطانِ حجاز شده لذا بر همه ی اعصارش مسلّط بود و خانه ی ابوسفیان را هم مأمن قرار داد حجّتی شد برای همه هیچ کسی فکر نمی کرد که حجاز را وجود مبارک حضرت تحت سیطره ی خود در بیاورد نه تنها حجاز قبلاً هم این را ملاحظه فرمودید که این حجاز یک حیات خلوت بود برای دوتا امپراطوری شرق حجاز امپراطوری ایران بود، غرب حجاز امپراطوری روم بود کسی برای حجاز حساب باز نمی کرد آن نه تجارت خانه ی مهم داشت، نه آب و هوای خوبی داشت به جز بخش ضعیفی از طایف و اینها برای حجاز اینها حسابی نمی کردند خب ایران بود یک ابرقدرت بود ایران را می گفتند شاهنشاهی کشور شاهنشاهی کشوری بود که از اذناب و اقمار و کشورهای مجاور هم باج بگیرد وگرنه کشور شاهی بود و سلطنتی کشوری که نتواند از کشورهای دیگر باج بگیرد او کشور شاهی است و نه شاهنشاهی ایران امپراطوری بود در شرق حجاز روم هم این چنین بود، خب وجود مبارک حضرت به جایی رسید که هم برای امپراطوری ایران نامه نوشت که بیا وگرنه می آورمت هم برای امپراطوری روم خب این می شود سلطان الهی دیگر با شرایط عادی که کسی در حجاز قیام بکند آن وقت برای امپراطور ایران بنویسد بیا وگرنه می آورمت یا برای امپراطوری روم بنویسد که «أسلم تسلم» اینها نیست «وَاجْعَل لِی مِن لَدُنکَ سُلْطَاناً نَصِیراً» این سلطنت چون لدی الله است «لا یعادلها شیء و لا یراقبها شیء و لا یظلمها شیء» برای اینکه «إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصَادِ»(5) است دیگر. چرا این سلطنت رقیب ندارد؟ برای اینکه کلّ نظام سپاه و ستاد این است «لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ والْأَرْضِ»(6) خب اگر کلّ نظام سپاه و ستاد الهی باشد خودِ انسان و اندیشه و انگیزه ی او سربازان خدا باشند فرض ندارد که کسی در برابر سلطنت خدا بخواهد مقاومت کند نه اینکه مقاومت می کند ولو یک لحظه بعد شکست می خورد اصلاً مقاومت فرض ندارد چون خود او سرباز خداست یک وقت است ما می گوییم ما نمی توانیم در برابر سلسله جبال البرز مقاومت کنیم برای اینکه چهارتا کلنگ که زدیم خسته می شویم خب این درست است اما اگر همه ی توانِ ما سپاه و ستاد همین سلسله جبال بود فرض ندارد کسی ولو یک لحظه مقاومت کند فرمود: «لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ والْأَرْضِ»، «وَمَا یَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّکَ إِلَّا هُوَ»(7) و آیات دیگر، خب اگر این است معنای سلطانِ لدی اللهی این است که وقتی او ظهور کرد دیگری مقاومت نمی کند اصلاً نه اینکه یک لحظه مقاومت بکند بعد شکست می خورد اینکه وجود مبارک پیغمبر فرمود: «أنا منصور بالرعب» این یعنی چه؟ از وجود مبارک حضرت امیر هم سؤال کردند که چطور شد در هر جبهه شما پرچم دست گرفتید دیگری فرار کرد؟ فرمود: «أنا منصور بالرعب» این «منصورٌ بالرعب» یعنی چه؟ یعنی ذات اقدس الهی که مقلّب القلوب است مگر قلبِ طرف سپاه خدا نیست؟ همان قلب را می لرزاند تا علی حرکت کرد او می ترسد فرمود من منصورِ بالرعبم چون وجود مبارک پیغمبر این چنین است این می شود سلطان لدی اللهی این سلطان لدی اللهی با نصرت همراه است.

ص: 57


1- (21) . سوره ی کهف، آیه ی 65.
2- (22) . سوره ی اسراء، آیه ی 79.
3- (23) . سوره ی نجم، آیه ی 10.
4- (24) . سوره ی ضحی?، آیات 6 _ 8.
5- (25) . سوره ی فجر، آیه ی 14.
6- (26) . سوره ی فتح، آیه ی 4.
7- (27) . سوره ی مدثر، آیه ی 31.

فتحصّل اگر علم لدی اللهی بود می شود حجّت بالغه ی الهی «لا یعادله شیء» اگر قدرت لدی اللهی بود می شود نصرِ الهی که «لا یعادله شیء».

«و الحمد لله ربّ العالمین»

آیات 80 تا 82 سوره اسراء 87/07/23

«وَقُل رَّبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَل لِی مِن لَدُنکَ سُلْطَاناً نَصِیراً (80) وَقُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقاً (81) وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ وَلاَ یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلَّا خَسَاراً (82)»

خطرات متوجّه به نبوّت و رسالت را بازگو فرمود که عده ای درصدد توطئه ی فرهنگی اند، فقهی اند، حقوقی اند عده ای درصدد توطئه نظامی، سیاسی، اجتماعی اند و مانند آن. راه برون رفت از این خطرها را هم ذکر فرمود که «أَقِمِ الصَّلاَةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ إِلَی غَسَقِ اللَّیْلِ» آن درباره ی فعل، درباره ی دعا و قول و گفتارِ عبادی و نیایشی هم فرمود: «وَقُل رَّبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ» البته این با فعل هم همراه است این «مُدْخَلَ» را گرچه زمخشری و امثال ایشان مصدر میمی دانستند اما احتمال اسم مکان منتفی نیست یعنی جایگاه صِدق مرا وارد کن نظیر قدمِ صدقی که در اول سوره ی مبارکه ی «یونس» است یا مَقعد صدقی که در سوره ی مبارکه ی «قمر» است که «إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنَّاتٍ وَنَهَرٍ * فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ»(1) آنجا قدمِ صدق است اینجا قعود صدق است آنجا هم مُدخَل صدق.

اینکه گفته شد گاهی ممکن است کسی صادقانه وارد بشود و کاذبانه خارج بشود کسانی که _ معاذ الله _ گرفتار سوء خاتمه اند اول وارد کارهای مثبت و خیر می شوند بعد در اثر افراط و تفریط به بدعاقبتی آلوده خواهند شد گاهی ممکن است کسی کاذبانه وارد بشود به قصد دنیا و طمع مادّی بعد توبه کند و صادقانه از کار خارج بشود حُرّ جریانش این طور بود کاذبانه وارد کربلا شد و صادقانه خارج شد این فرق هست بین آغاز و انجام «وَقُل رَّبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ».

ص: 58


1- (1) . سوره ی قمر، آیات 54 _ 55.

اما آنچه که در طیّ بحثهای قبل اشاره شد که کدام آیه مربوط به واعظ غیر متّعظ است نظیر «لِمَ تَقُولُونَ مَا لاَ تَفْعَلُونَ»(1) و کدام آیه ناظر به منافقون است که «وَاللَّهُ یَشْهَدُ» که «إِنَّ الْمُنَافِقِینَ لَکَاذِبُونَ»(2) و کدام آیه مربوط به غیر منافق است به تعبیر سیدناالاستاد در المیزان که «لِمَ تَقُولُونَ مَا لاَ تَفْعَلُونَ» اینها را ان شاءالله در جمع بندی نهایی وقتی به سوره ی مبارکه ی «صف» رسیدیم آنجا مشخص می شود که آنچه قبلاً گذشته شد و آنچه الآن گفته شد و آنچه بعداً به خواست خدا گفته می شود باید در آن جمع بندی نهایی ملحوظ باشد.

درباره نسخ که گفته شد تخصیص اَزمانی است برای اینکه اگر قانون گذار بداند که مدّت این قانون محدود است روح این قانون به منقطع الآخر بودن برمی گردد نسخ شرایع و مناهج از این قبیل است «إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ»(3) یعنی خطوط کلّی عقاید، اخلاق، حقوق، فقه اینها محفوظ است اما خطوط جزیی که مربوط به شِرعه و منهاج است اینها در هر شریعت و نبوّتی عوض می شود و ذات اقدس الهی می داند که چه موقع این حُکم بیت المقدس مثلاً متوجّه به کعبه می شود قبله از قدس به کعبه منتقل می شود و مانند آن، پس اگر عموم و اطلاقی در آیه هست به حسب ظاهر برای ما دوام هست ولی برای ذات اقدس الهی که عالِم به غیب است بازگشتش به تخصیص ازمانی است یعنی از همان اول می داند که این حُکم منقطع الآخر است برای وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به لحاظ قوس نزول که صادر اول است و همه ی چیزها را اهل بیت به اذن خدا می دانند برای اینها هم تخصیص ازمانی است البته در قوس نزول می دانند در قوس صعود برابر «رَبِّ زِدْنِی عِلْماً»(4) که می گویند هر لحظه محتاج به علم جدیدند «وَقُل رَّبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَل لِی مِن لَدُنکَ سُلْطَاناً نَصِیراً».

ص: 59


1- (2) . سوره ی صف، آیه ی 2.
2- (3) . سوره ی منافقون، آیه ی 1.
3- (4) . سوره ی آل عمران، آیه ی 19.
4- (5) . سوره ی طه، آیه ی 114.

این جَعل سلطنت با چند قید همراه است اول همان طوری که علمِ لدنّی می طلبیدند سلطنت لدنّی هم می طلبیدند که بحثش در روز قبل گذشت و این هم باید مسلّط باشد بر همه ی قدرتها که «کَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِی»(1) که این واقعاً سلطنت است مسلّط بر هر چیزی است. عمده آن قید سوم است که «نَصِیراً» است برخیها سلطنت می طلبند به دنبال «قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَی»(2) هستند اما کسی که بر اساس «قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَکَّی»(3) حرکت می کند با معیار «قَدْ أَفْلَحَ مَن زَکَّاهَا»(4) حرکت می کند این سلطنت نمی خواهد مگر سلطنت نصیر، نه سلطنت قاهر یک وقت سلطنت قاهر است مثل فرعون که می گوید «أَلَیْسَ لِی مُلْکُ مِصْرَ وَهذِهِ الْأَنْهَارُ تَجْرِی مِن تَحْتِی»(5) یک وقت است نه، سلطنتی است که در راستای احیای دین است، نصرت دین است، نصرت حق است این سلطنت، سلطنت حق و مطلوب است «وَاجْعَل لِی مِن لَدُنکَ» نه از جای دیگر، دیگری کمک بکند نه «وَاجْعَل لِی مِن لَدُنکَ سُلْطَاناً» وقتی سلطان شد دیگر «لا یعادله شیء» که مسلّط باید باشد و این سلطنت هم سلطنت «قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَی» نیست سلطنتی است که با «قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَکَّی»، «قَدْ أَفْلَحَ مَن زَکَّاهَا» و مانند آن همراه است می شود سلطانِ نصیر دین این نصیر هم صیغه ی مبالغه است که قوی تر و مُتقن تر از ناصر است این سلطنتی که نصیر دین والحق است این را از نزد خودت برای ما مقرّر بفرما چه اینکه مقرّر فرمودی «وَاجْعَل لِی مِن لَدُنکَ سُلْطَاناً نَصِیراً».

ص: 60


1- (6) . سوره ی مجادله، آیه ی 21.
2- (7) . سوره ی طه، آیه ی 64.
3- (8) . سوره ی اعلی، آیه ی 14.
4- (9) . سوره ی شمس، آیه ی 9.
5- (10) . سوره ی زخرف، آیه ی 51.

دستور دیگری که ذات اقدس الهی به رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) عطا کرد این بود فرمود: «وَقُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقاً» این ذیل نشان می دهد که این فعلها که به حسب ظاهر فعل ماضی است اینها منسلخ از زمان است اگر گفته شد «إِنَّهُ کَانَ عَلِیماً قَدِیراً»(1) مستحضرید این «کَانَ» دیگر فعل ماضی نیست که دلالت بر زمان بکند در بحثهای قبلی گذشت که برخی از علوم اند که دست ادیب و فصیح و بلیغ و اینها باز است یعنی کتابهای نحو و صرف و معانی و بیان و بدیع نسبت به آنها دسترسی دارند اما بعضی از مطالب اند که دیگر در کتابهای ادبی جا برای آنها نیست آیا «کَانَ» فعل است یا از یک وجود خبر می دهد؟ آیا «إِنَّهُ کَانَ عَلِیماً قَدِیراً» این فعل ماضی است که از گذشته خبر بدهد یا منسلخ از زمان است؟ خب فعل باشد و زمانی نباشد دیگر فعل نیست آن معنای جوهری فعل این است که با زمان همراه است اما اگر چیزی متزمّن نبود، متمکّن نبود، در رهن زمان نبود، در رهن زمین نبود «کان» و «یکون» هم درباره ی او چیز دیگر خواهد بود اگر ذات اقدس الهی ازلاً و ابداً علیم است «إِنَّهُ کَانَ عَلِیماً قَدِیراً» از اصل کِینونت و هستی خبر می دهد «جاء» همین طور است این شعر معروف که «مات زیدٌ زید اگر فاعل بودی» این شعر این طور نیست «مات زیدٌ زید اگر فاعل بودی» شعر این است.

مات زیدٌ زید اگر فاعل بودی کِی ز مرگ خویشتن غافل بودی

ص: 61


1- (11) . سوره ی فاطر، آیه ی 44.

یعنی شما فاعل و امثال ذلک را فقط در محور ادبیات و نحو و صرف خلاصه نکنید وقتی می شود گفت «مات زیدٌ» این «مات» فعل و «زید» فاعل که این فاعل باشد از کار خود باخبر باشد زید مورد فعل است نه مصدر فعل وقتی مورد فعل بود دیگر فاعل نیست پس فاعل نحوی غیر از فاعل در بحثهای دیگر است «مات زیدٌ» این به صورت شرطیه است یعنی وقتی می شود گفت «مات زیدٌ» زید اگر فاعل بود آن وقت زید چون فاعل نیست پس بنابراین این را باید گذاشت کنار این «جَاءَ الْحَقُّ» نه «جَاءَ» در قبال «یجیء» است «جَاءَ» یعنی «ظهر»، «یظهر»، «ظاهر» همیشه حق آمده است نه اینکه یک وقت آمد، یک وقت نیامد یا بعدها می آید به چه دلیل؟ به دلیل این تقابل که این «جَاءَ» به معنای آمد نیست زیرا «زَهَقَ» به معنای «ذهب» نیست اگر «ذهب» بود این «جَاءَ» «یجیء»، «ذهب»، «یذهب» به معنی آمد و رفت بود همین آمد و رفت معمولی اما وقتی «جَاءَ» در قبال «زَهَقَ» قرار گرفت یعنی «حیَّ» حیات دارد «زَهَقَ» یعنی «مات» و «هلک» و «اضمحلّ» و «زال» اگر «زَهَقَ» به معنای زوال است «جَاءَ» هم به معنای حیات و هستی است و اگر آن «زَهَقَ» فعل ماضی نیست که از گذشته خبر بدهد به دلیل اصل کلّی که او را همراهی می کند می فرماید: «إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقاً» اصلاً باطل رفتنی است این اختصاصی به گذشته و حال و آینده ندارد پس «ان الحق کان حیّا»، «ان الحقّ یکون حیّا»، «ان الحقّ کائنٌ حیّاً» پس «جَاءَ الْحَقُّ» به معنای ماضی در قبال مضارع و حال نیست چه اینکه «زَهَقَ» هم به معنای ماضی در قبال حال و مضارع نیست برهان مسئله هم «إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقاً» است این «کَانَ» هم به معنای گذشته نیست یعنی «ان الباطل زاهقٌ» باطل رفتنی است پس این خصوصیات آیه کریمه این است «جَاءَ الْحَقُّ» یعنی «ظهر الحق» و «صحّ الحق والحقّ حیّ لا یزول و الباطل مضمحلّ لم یزل» حق همیشه این طور است باطل هم همیشه این طور است.

ص: 62

پرسش: ببخشید تقدیر نمی توان گفت مثلاً «جاء الحق ربکم» یا «جاء أمر الحق».

پاسخ: چرا، تقدیر خلاف است دیگر البته «جَاءَ الْحَقُّ» خود «مِن ربّک» است چه در سوره ی مبارکه ی «بقره»، چه در سوره ی مبارکه ی «آل عمران» در هر دو بخش ذات اقدس الهی فرمود: «الْحَقُّ مِن رَبِّکَ»(1) حق با خدا نیست خدا با ندارد «ذلکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ»(2) چیزی با خدا نیست حق اگر هست حقّ فعلی «مِنَ اللَّهِ» است بله درباره ی انسان کامل می شود گفت «علیّ(علیه السلام) مع الحق والحقّ مع علی»(3) اما «الْحَقُّ مِن رَبِّکَ»(4) نه «مع ربک» خدا با ندارد، همتا ندارد، همسایه ندارد، کُفو ندارد چیزی با خدا باشد خداست و خدا چیزی با او نیست هر چه حق است و حقیقت است از خداست «الْحَقُّ مِن رَّبِّکَ»(5)، «جَاءَ الْحَقُّ» یعنی «جاء الحقّ من ربک» این معنایش روشن است اما «جَاءَ» به معنای گذشته نیست، «یجیء» به معنای گذشته نیست او «دائم الفیض علی البریّة» است، «دائم الفضل علی البریّة»(6) است فضلش حق است، فیضش حق است این چنین نیست که گاهی حق بیاید گاهی باطل باشد این چنین نیست اگر ما یک وقت به مقصد نرسیدیم برای اینکه ما به حق عمل نکردیم نه اینکه ما به حق عمل کردیم به وظیفه عمل کردیم ولی نتیجه نگرفتیم این نیست این تخصیص پذیر نیست این چنین نیست که عالَم گاهی جای حق باشد گاهی جای باطل، خب.

ص: 63


1- (12) . سوره ی بقره، آیه ی 147.
2- (13) . سوره ی حج، آیه ی 6.
3- (14) . بحارالأنوار، ج10، ص432.
4- (15) . سوره ی بقره، آیه ی 147.
5- (16) . سوره ی بقره، آیه ی 147.
6- (17) . مفاتیح الجنان، اعمال شب جمعه.

پس «جَاءَ الْحَقُّ» در قبال «ذهب» نیست «زَهَقَ الْبَاطِلُ» به معنی «ذهب» نیست به معنی «زال» و «اضمحلّ» است آن گاه این دوتا قاعده ی کلی را به عنوان سنّت الهی، سنّت ثابت و لایتغیّر ذات اقدس الهی بیان کرده بأحد الأمرین و«حذف ما یُعلم منه جائز» اگر می فرمود «إنّ الحقّ کان جائیا» آن وقت «إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقاً» را هم ما می فهمیدیم حالا که فرمود: «إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقاً» «إنّ الحق حیٌّ لا یموت» را ما می فهمیم این نظام، نظامی نیست که باطل بپذیرد اگر یک وقت ما به مقصد نرسیدیم برای اینکه به حق عمل نکردیم.

پرسش: آنهایی که «جَاءَ الْحَقُّ» را ترسیم کردند به ورود پیامبر به مدینه «جَاءَ» را به معنی...

پاسخ: خب، آن تطبیق خودشان است وگرنه اصل کلّی قرآن که آن نیست اصل کلّی قرآن این است که باطل زهوق است در جریان هجرت وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) چون نبوّت حق است همیشه حق است در قبالش کفر و نفاق و یهودیّت و مسیحیت که بعد از اسلام باطل است همیشه باطل است.

«إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقاً» این دیگر «کَانَ» فعل ماضی نیست «جاء الحق ظهر الحق تحقَّق الحق، زهق الباطل زال الباطل اضمحلّ الباطل» چرا؟ برای اینکه باطل رفتنی است خبر نداد تعلیل کرد نفرمود «والباطل زاهقٌ» فرمود: «إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقاً». اینها ادّعای کلّی قرآن کریم بود.

در سوره ی مبارکه ی «ابراهیم» به عنوان مَثل ذکر شده است که ذات اقدس الهی مَثلی ذکر کرد در سوره ی مبارکه ی «رعد» آیه هفده فرمود: «أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَسَالَتْ أَوْدِیَةُ بِقَدَرِهَا فَاحْتَمَلَ السَّیْلُ زَبَداً رَابِیاً وَمِمّا یُوقِدُونَ عَلَیْهِ فِی النَّارِ ابْتِغَاءَ حِلْیَةٍ أَوْ مَتَاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ» این دوتا مثال برای یک ممثّل آن ممثّل این دو مثال چیست؟ یکی مثال طبیعی، یکی مثال صناعی، یکی مثال آنچه را که زرگرها و صاحبان فلزهای گرانبها آب می کنند و کَفی روی آن آب می ماند آن را ذکر کردند یکی هم مثال طبیعی است که وقتی بارانهای سیل آسا آمد سیلی حرکت می کند و کَفی روی سیل است، خب ممثّل این دو مثال چیست؟ این است فرمود: «کَذلِکَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقِّ وَالْبَاطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ» که کفِ روی آب است «فَیَذْهَبُ جُفَاءً وَأَمَّا مَا یَنفَعُ النَّاسَ فَیَمْکُثُ فِی الْأَرْضِ کَذلِکَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ» «جُفَاءً» این مشتق نیست آب بُرد است این کفی که روی آب است که کسی این را از بین نمی برد که این با مرور آب از بین می رود این آب بُرد را می گویند جُفا «یَذْهَبُ جُفَاءً» یعنی خود سیر آب این را می برد ما کاری نمی کنیم حالا کف زدایی کنیم همین سیل آبش را نگه می دارد کَفِش را می برد. خب، فرمود این کف آب نماست آب نیست درونش خالی است آن بیرون که یک قِشر نَمی است او که حق است آب می ماند آن خلأ که شما را نشان می دهد به نام آب است این از بین می رود که «یَذْهَبُ جُفَاءً»، خب.

ص: 64

این پس مَثل آن هم مدّعا چرا باطل از بین رفتنی است؟ باطل فرق نمی کند فکر باطل، خیال باطل، روش باطل، مَنش باطل، بازی باطل، سیاست باطل هر چه باطل است چرا رفتنی است؟ ذات اقدس الهی که معمار و مهندس این مثلث است یعنی عالَم، انسان، ربط عالم و انسان این مثلث را او ساخت در جهان هم که غیر از اضلاع سه گانه ی مثلث چیز دیگری نیست جهان کلّ نظام کیهانی هست و انسانی است که فعال ما یشا در این محدوده است و پیوند انسان و جهان اضلاع سه گانه ی این مثلث حق است فرمود من که معمارم، من که مهندسم، من که کارگرم، من که کارگزارم من که اینها را ساختم اینها با حق ساخته شد یک وقت است کسی که مهندس و معمار و کارگر خودش است «مَّا أَشْهَدتُّهُمْ خَلْقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ»(1) فرمود من در آفرینش آسمان و زمین که کمک نخواستم کسی نبود که مرا کمک بکند که کسی هم که آن توان را نداشت حالا اگر کسی این شبستان مسجد را ساخت کارگرش هم خودش بود کارمند هم خودش بود مهندس هم خودش بود معمار هم خودش بود این گفت مصالح ساختمانی این دیوارها و پِی و بنیان و سقف و بام این است دیگر ما باور می کنیم دیگر فرمود من که این عالم را ساختم اینها را با حق ساختم باطل اینجا جا ندارد لذا هر کس در هر رشته ای باشد گوشه ای بخواهد بازی کند به مقصد نمی رسد این مزاج عالَم با حق ساخته شد باطل برنمی دارد قبلاً هم این مثال ذکر شد الآن دستگاه گوارش ما یک روده و معده است انسان خیال می کند به حسب ظاهر خالی است دیگر درست است معده و روده خالی است جا برای غذاست اما طرزی ساخته شد که غذای سالم را می پذیرد این مثل تُنگ و ظرفهای خالی دیگر نیست در یک تُنگ شما عسل بریزید نگه می دارد، غذای سمّی هم بریزید نگه می دارد دیگر چون حرفی برای گفتن ندارد که این فقط ظرف است اما این دستگاه گوارش و هاضمه حرفی برای گفتن دارد اگر غذای سالم دادیم حق است نگه می دارد فربه می شود ندادیم بالا می آورد چرا غذای سمّی را بالا می آورد؟ می گوید من برای این ساخته نشدم این برای طبیعت است. فطرت هم این چنین است، آسمان این چنین است، زمین این چنین است همه ی اینها بالا می آورند اگر کسی خدای ناکرده در کاری بخواهد بازی کند همان محدوده ای را بالا می آورد این را رسوا می کند خب آدمی که بالا آورد رسوا می شود دیگر مکرّر فوراً دهنش را می گیرد، مکرّر با لباس جمع می کند، مکرّر از مجلس می رود بیرون فرمود ممکن نیست کسی کار خلاف بکند مگر اینکه آن محدوده این را بالا می آورد «جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ» چرا؟ برای اینکه «مَا خَلَقَ اللَّهُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ»(2)، «مَا خَلَقْنَاهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ»(3)، «وَمَا خَلَقْنَا السَّماءَ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا لاَعِبِینَ»(4) از مضمون مکرّر در مکرّر در قرآن کریم آمده فرمود من ساختم این عالَم را من اینها را با حق ساختم من اینها را که با آجر و مصالح ساختمانی و بتون نساختم که اینها بعد پیدا شده من تصمیم حق گونه گرفتم چون «الْحَقُّ مِن رَبِّکَ»(5) و عالَم را ساختم، آدم را ساختم، ربط عالَم و آدم را هم ساختم لذا «کان»، «جاء»، «یجیء» در این گونه از موارد منسلخ از زمان است اختصاصی به گذشته یا حال یا آینده ندارد نظام همین طور است به نحو موجبه ی کلیه هم هست تخصیص ناپذیر هم هست، آبی از تخصیص است هر کسی در هر رشته ای ذرّه ای بخواهد باطل انجام بدهد به همان اندازه بالا می آورد مثل اینکه غذایی را که سمّی است یک گوشه اش سمّی هم باشد همان اثر خاصّ خودش را دارد.

ص: 65


1- (18) . سوره ی کهف، آیه ی 51.
2- (19) . سوره ی روم، آیه ی 8.
3- (20) . سوره ی دخان، آیه ی 39.
4- (21) . سوره ی انبیاء، آیه ی 16.
5- (22) . سوره ی بقره، آیه ی 147.

پرسش: اینکه بعضی از حقوق حسابش به قیامت واگذار می شود.

پاسخ: کیفرش به آن است وگرنه الآن اینجا رسواست قیامت ظرف ظهور حق است نه ظرف حدوث حق لذا وقتی که دید می گوید «یَا وَیْلَتَنَا مَالِ هذَا الْکِتَابِ لاَ یُغَادِرُ صَغِیرَةً وَلاَ کَبِیرَةً إِلَّا أَحْصَاهَا»(1) عجب! همه ی این حرفها را یادداشت کرده که چرا آدم نمی تواند منکر بشود چون متن آن عمل هست دیگر متن عمل هست نه یعنی متن آن خلاف هست حقیقت او که به یک صورت سمّی در می آید همان است دیگر، بنابراین قیامت ظرف ظهور رسوایی است نه حدوث رسوایی انسان دفعتاً می بیند که با انباری از خاطرات تلخ محشور می شود، خب.

فرمود: «جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقاً» می شود «إنّ الحقّ کان حیّاً لا یزول» حق این چنین است خب پس ماییم و چنین عالَمی وقتی این چنین شد ماییم و چنین عالم شد، ماییم و چنین اضلاع سه گانه ی مثلث آن گاه می فرماید: «وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ» فرمود ما حرفهای بهداشتی می زنیم، حرفهای درمانی می زنیم کجا شما مشکلی دارید که این حرفها شما را آلوده می کند اگر اهل تجربه اید حس و تجربه کمک می کند، اهل تجرید عقلی هستید برهان تجریدی تأیید می کند فرمود آ نچه که ما آوردیم شفاست اولاً ما می گوییم مرض چیست؟ بعد می گوییم راه درمان چیست؟ دارو چیست بعد هم شفایش را هم به شما نشان می دهیم. ما می گوییم فلان عقیده مرض است برای اینکه با ساختار عالم سازگار نیست این عالم بالأخره حسابی دارد، کتابی دارد ما از جایی آمدیم به جایی می رویم، عالم از جایی آمده به جایی می رود بین ما و عالَم یک ربط ویژه است این «فَهُمْ فِی أَمْرٍ مَرِیجٍ»(2) که نیست که قرآن نهی کرده فرمود یک عده در هرج و مرج اند فرمود: «فَهُمْ فِی أَمْرٍ مَرِیجٍ» اینها که هرج و مرجی فکر می کنند می گوییند باری به هر جهت این اصلاً نمی دانند از کجا آمدند به کجا می روند عالم چه بود اینها چه بودند اینها نمی دانند ما این یک قطره آب را به صورتی در آوردیم که الآن هزار، هزار یعنی هزار، هزارتا دانشکده راه افتادند که انسان را بشناسند نتوانستند چشمش انواع و اقسام بیماری دارد، گوشش انواع و اقسام بیماری دارد، مغزش انواع و اقسام بیماری دارد، دستش، پایش، روده اش، ریه اش هزارها نفر دانشجو دارند کار می کنند تا همین هیکل یک متر و نیمی را بفهمند فرمود: «أَلَمْ یَکُ نُطْفَةً مِن مَنیٍّ یُمْنَی»(3) فرمود این اگر پدرش مُحْتَلم می شد لباسش خیس می شد رد می شد ما همین یک قطره آب را به این صورت در آوردیم دیگر مگر الآن کمتر از هزار دانشکده دارند این انسان و بیماری انسان و درد انسان و درمان انسان را می شناسند و هنوز بسیاری از بیماریها کشف نشده و هنوز بسیاری از داروها کشف نشده و اینها یقین دارند این بیماری سبب دارد، دارو دارد، نظم دارد باید کشف بشود آن گاه ذات اقدس الهی می فرماید ما بیماریها را می گوییم بعضی از بیماریها، بیماریهای اعتقادی است برخی از بیماریها ضعف ایمان است خب بیماریها هم فرق می کند دیگر بعضیها بیماریهای حاد است بعضیها طلیعه ی بیماری است مثل سرماخوردگیهای مزمن و مانند آن. خب، فرمود بعضیها واقعاً بیماری حاد است، بعضی طلیعه ی بیماری است، مربوط به مسائل اعتقادی است، گاهی مسائل اخلاقی است، گاهی مسائل اجتماعی است، گاهی مسائل سیاسی است، گاهی هم مسائل بدنی آنچه که مربوط به مسائل اعتقادی است درباره ی نفاق فرمود: «فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ»(4) اینها مریض اند ممکن است همین جوانِ منافق را وقتی ببرد در دستگاه آزمایش قلب بگویند قلبش سالم است اما آن قلبی که ذات اقدس الهی عطا کرده است که منبع ادراک و پذیرش دین باشد این مریض است «فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ» این یکی این در سوره ی مبارکه ی «بقره» بیان کرد که بحثش گذشت. برخیها گرفتار مسائل اخلاقی و اجتماعی اند نظیر اینکه با اینکه مَحرَم دارند اما از نگاه به نامحرم نمی گذرد این را در سوره ی مبارکه ی «احزاب» فرمود به زنان پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «لاَ تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ» وقتی می خواهید حرف بزنید مردانه حرف بزنید زنانه حرف نزنید در منزل با محرمتان خب زنانه حرف می زنید و اما در جامعه اگر خواستید با نامحرم حرف بزنید مردانه حرف بزنید صدایتان را نازک نکنید، کلمات رقیقانه نگویید که محتوای رقّت داشته باشد، آهنگ رقیقانه ارائه نکنید که جاذبه ی صوتی داشته باشد «لاَ تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ»(5) چرا؟ «فَیَطْمَعَ الَّذِی فِی قَلْبِهِ مَرَضٌ وَقُلْنَ قَوْلاَ مَعْرُوفاً»، خب اگر مردی با داشتن همسر در نامحرم طمع می کند در فرهنگ قرآن مریض است دیگر این مرض را قرآن باید معالجه کند. مشکلات سیاسی، اجتماعی که در صدر اسلام بود در هر عصر و مصری هم ممکن است پیدا بشود می گویند ما چرا رابطه مان را با ابرقدرتها قطع بکنیم شاید خدای ناکرده نظام اسلامی آسیب ببیند شاید روزی دوباره رژیم منحوس برگردد شاید ابرقدرت در خاورمیانه قاهر مطلق بشود این را در سوره ی مبارکه ی «مائده» به وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود اینها بیماری سیاسی دارند و مریض اند باید معالجه بشوند آیه 52 سوره ی مبارکه ی «مائده» این بود «فَتَرَی الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ یُسَارِعُونَ فِیهِمْ یَقُولُونَ نَخْشَی أَن تُصِیبَنَا دَائِرَةٌ فَعَسَی اللّهُ أَن یَأْتِیَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ فَیُصْبِحُوا عَلَی مَا أَسَرُّوا فِی أَنْفُسِهِمْ نَادِمِینَ» آنها که مرض سیاسی دارند می گویند چرا ما با آمریکا رابطه نداشته باشیم؟ چرا با اسرائیل رابطه نداشته باشیم شاید یک وقت آنها قاهر بشوند دیگر اگر کسی معتقد به حق باشد باید بداند حق همیشه پیروز است ولو در این راه شربت شهادت بنوشد فرمود اینها مرض دارند مرض سیاسی دارند اینها را معالجه بکن اینها را هشدار بده «فَتَرَی الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ یُسَارِعُونَ فِیهِمْ» اینها منافق نیستند که باطنشان کافر ظاهرشان مسلمان اما بیمارند مرض سیاسی دارند خیال می کنند حق شکست می خورد، خیال می کنند باطل زهوق نیست و مانند آن، خب اگر قرآن کریم شفاست باید اول مشخص کند که چه چیزی بیماری است یک، بعد دارو عطا بکند که توکّل این است، اعتماد به خدا این است، اعتماد به حرف پیامبر و انبیا این است، شهادت این است، نصرت این است راه دارد اینها داروست وقتی هم خوردند شفا پیدا می کنند.

ص: 66


1- (23) . سوره ی کهف، آیه ی 49.
2- (24) . سوره ی ق، آیه ی 5.
3- (25) . سوره ی قیامت، آیه ی 37.
4- (26) . سوره ی بقره، آیه ی 10.
5- (27) . سوره ی احزاب، آیه ی 32.

پرسش: فرمود: «فَزَادَهُمُ اللهُ مَرَضَا»(1).

پاسخ: بله دیگر، برای اینکه اینها کسانی هستند که «خَتَمَ اللّهُ عَلَی قُلُوبِهِمْ»(2) ذات اقدس الهی به اینها مهلت داد، مهلت داد، مهلت داد بلکه بتوانند توبه کنند وقتی فرمود ما به اینها مهلت دادیم راه توبه و اِنابه را به آنها نشان دادیم، راه درمان اولاً بهداشت را به اینها نشان دادیم عمل نکردند بعد راه درمان به اینها نشان دادیم عمل نکردند بیماری آمده اینها را گرفته راه توبه را به اینها نشان دادیم «انت الذی فتحت لعبادک باباً الی عفوک و سمیته التوبة»(3) آن باب هم وارد نشدند تا اینکه صحنه ی دل را اینها سیاه کردند دیگر جا برای هیچ چیزی نماند وقتی این صحنه پُر شد این کاغذ پر شد فقط جای امضا مانده ما هم امضا کردیم «خَتَمَ» یعنی مُهر کرد چه موقع نامه را مُهر می کنند؟ آن وقت که جا دیگر برای نوشتن مطلب بعدی نباشد دیگر اگر جا برای نوشتن حرف جدید است که مُهر نمی کنند فرمود اینها جا برای حرف نداشتند که ما هر کاری که می خواستیم بکنیم کردیم هر فیضی که خواستیم افاضه کنیم کردیم اینها هم هر تخلّفی از دستشان برمی آمد کردند دیگر جا نماند چیزی که چون صحنه ی دل جا نبود ما مُهر کردیم از این به بعد دیگر «سَوَاءٌ عَلَیْهِمْ ءَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لاَ یُؤْمِنُونَ»(4) یعنی اول که خدا مُهر نمی کند اصلاً مُهر برای پایان نامه است چون این چنین بود «خَتَمَ اللّهُ عَلَی قُلُوبِهِمْ»، خب.

ص: 67


1- (28) . سوره ی بقره، آیه ی 10.
2- (29) . سوره ی بقره، آیه ی 7.
3- (30) . الصحیفة السجادیة، دعای 45.
4- (31) . سوره ی یس، آیه ی 10.

فرمود اینها مرض است اولاً اینها را بگو یک عده آگاه باشند می شود بهداشت، اگر خدای ناکرده آلوده شدند آن راههای خاص را به آ نها نشان بده بشود درمان و اگر آلوده شدند باز راه برای توبه باز است و می شود شفا اما برای کسی که گوش به حرف پیغمبر بدهد فرمود: «وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ» گرچه برای همه مردم است چون «رَحْمَةً لِلْعَالَمِینَ» است اما مؤمنین مدد می گیرند مؤمنین هم که هم از بهداشت کمک بگیرند، هم از درمان کمک بگیرند «وَرَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِینَ» ذیلش ان شاءالله برای بحث بعد.

«و الحمد لله ربّ العالمین»

آیات 80 تا 82 سوره اسراء 87/07/24

«وَقُل رَّبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَل لِی مِن لَدُنکَ سُلْطَاناً نَصِیراً (80) وَقُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقاً (81) وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ وَلاَ یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلَّا خَسَاراً (82)»

سوره ی مبارکه ی «اسراء» چون در مکه نازل شد و مهم ترین عنصر محوری مباحث مکه بعد از توحید جریان وحی و نبوّت بود لذا در این سوره ی مبارکه پشت سر هم به مناسبتهای گوناگون از وحی، نبوّت، رسالت، قرآن و آثار قرآن سخن به میان آمده در همین سوره ی مبارکه ی «اسراء» آیه نُه این بود «إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ یَهْدِی لِلَّتی هِیَ أَقْوَمُ وَیُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِینَ الَّذِینَ یَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً کَبِیراً» به عنوان اینکه بهترین راه برای هدایت مردم قرآن است مطرح شد همین مضمون با عبارتهای دیگر در آیات دیگر آمده تا رسید به جریان «وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ» این «وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ» بعد از دستور درخواست است درخواست اینکه انسان ورود و خروجش در هر کاری صادقانه باشد.

ص: 68

به وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود تو این حرفها را بگو و نتیجه این حرفها را هم اعلام بکن برای اینکه ما سنّت ما نازل کردن شفاست اینکه فرمود: «وَقُل رَّبِّ أَدْخِلْنِی» بعد فرمود: «وَقُلْ جَاءَ الْحَقُّ» یعنی با زبانِ تو مردم بشنوند که دعای تو مستجاب شده تو گفتی «وَاجْعَل لِی مِن لَدُنکَ سُلْطَاناً نَصِیراً» ما این سلطان نصیر را به تو دادیم تو بگو آمده «وَقُلْ جَاءَ الْحَقُّ» این حق همان سلطانِ نصیر است این سلطانی که نصیر است نصیرِ للحق است در بحث دیروز ملاحظه فرمودید که منظور حضرت سلطنت دنیایی نیست که بر اساس «قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَی»(1) شکل بگیرد بلکه سلطنت معنوی است که بر اساس «قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَکَّی»(2)، «قَدْ أَفْلَحَ مَن زَکَّاهَا»(3) سامان می پذیرد آن «قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَی» یک سلطنت مادّی و منحوس است اما این سلطنتی که بر محور «قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَکَّی» است، «قَدْ أَفْلَحَ مَن زَکَّاهَا» است حق است تو سلطان نصیر خواستی بگو آمد «قُلْ جَاءَ الْحَقُّ» این حق همان سلطان نصیر است چون نصیر است و یاری می کند پس باطل رفتنی است چطوری باطل رفتنی است؟ برای اینکه او سست است و مقاوم ندارد این حق هم آن باطل را مغزکوب می کند «بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَی الْبَاطِلِ فَیَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ»(4) که در سوره ی مبارکه ی «انبیاء» است باید خوانده بشود. پس اینکه ذات اقدس الهی به حضرت رسول(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دستور داد فرمود بگو «وَاجْعَل لِی مِن لَدُنکَ سُلْطَاناً نَصِیراً» پشت سر فرمود و بگو «جَاءَ الْحَقُّ» یعنی نصیر آمده.

ص: 69


1- (1) . سوره ی طه، آیه ی 64.
2- (2) . سوره ی اعلیٰ، آیه ی 14.
3- (3) . سوره ی شمس، آیه ی 9.
4- (4) . سوره ی انبیاء، آیه ی 18.

پرسش: شما فرمودید اینجا ناظر به زمان خاصّی نیست پس حق همیشه هست.

پاسخ: هست بله، منتها ظهورش است دیگر منتها باید خواست این ظهور خودِ این سیّئات ابر است این ابر را انسان باید کنار بزند تا آفتاب را ببیند آفتاب بلا ابر بتابد این معاصی، این ذنوب رِیْن است، غبار است «کَلَّا بَلْ رَانَ عَلَی قُلُوبِهِم مَّا کَانُوا یَکْسِبُونَ»(1) آنچه را که مردم کسب می کنند از این سیّئات این رِیْن است، غبار است، چرک است و جلوی آفتاب را می گیرد این را کنار بزن این گفتن، کنار زدن این حجاب است یا انسان دفع کند به صورت بهداشت آلوده نشود به گناه یا اگر خدای ناکرده آلوده شد با توبه تطهیر کند اگر این کار را کرد آفتاب می تابد «وَقُلْ جَاءَ الْحَقُّ».

این جریان «سُلْطَاناً نَصِیراً» که در بحث دیروز گذشت این نکته هم امروز باید ملحوظ باشد که این دوتا تنوین هر کدامش برای تفخیم است یک سلطنت مُفخَّم و یک نصیر مفخّمی نصیب شما شده است این تنوینها هم برای تفخیم و تعظیم است «وَقُلْ جَاءَ الْحَقُّ» یعنی «ظَهَر الحق» منتها انسان در پرده بود از پرده بیرون آمد نه اینکه او از غیب به شهادت آمد انسانی که غایب بود به شهادت رسیده است «وَقُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ». درست است که «إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقاً» اما در نشئه ی طبیعت سیلی می خواهد تا آن کَف را به عنوان جُفا از بین ببرد خب اگر سیل نباشد کَفی باشد ممکن است مدّتی این کَف بماند اینکه «فَأَمَّا الزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفَاءً»(2) برای اینکه در خروش این آب او از بین می رود اینجا هم که فرمود: «إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقاً» در سوره ی مبارکه ی «انبیاء» راه زهوق بودنش را هم مشخص فرمود. در سوره ی مبارکه ی «انبیاء» فرمود که ما حق را بر باطل مسلّط می کنیم آیه ی هیجده سوره ی مبارکه ی «انبیاء» این است «بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَی الْبَاطِلِ فَیَدْمَغُهُ» دِماغ و مغز او را می کوبد «فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ» تا کسی دست به مغزِ بی مغزی این حُباب نزند این حباب هست فرمود ما این کار را می کنیم «فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ» وگرنه خودبه خود بدون هیچ عاملی باطل از بین برود نیست این از بین رفتنی است یعنی ضعیف است منتها باید دستی به سرش بزنید سرکوبش کنید تا از بین برود ما این کار را می کنیم لذا فرمود بگو «جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ».

ص: 70


1- (5) . سوره ی مطففین، آیه ی 14.
2- (6) . سوره ی رعد، آیه ی 17.

با این بیان آن روایاتی که چه شیعه، چه سنّی درباره ی وجود مبارک حضرت نقل کردند که وقتی وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فاتحانه وارد مکه شد آن عصای کوچک در دست مبارک حضرت بود وارد حریم کعبه شدند بیش از سیصد بت برای قبایل گوناگون در حریم کعبه نصب بود به سر و صورت و منخره هر کدام از اینها اشاره می کرد و این آیه را تلاوت می فرمود: «جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقاً» این یک، «جَاءَ الْحَقُّ وَمَا یُبْدِئُ الْبَاطِلُ وَمَا یُعِیدُ»(1) همه اینها سقوط می کردند و فرو می ریختند آن بت بزرگ که روی کعبه بود به وسیله ی وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) که پا روی دوش مبارک پیغمبر(علیهما الصلاة و علیهما السلام) گذاشت او را سرنگون کرد این آیه را یعنی «قُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقاً» با آنچه که در سوره ی مبارکه ی «سبأ» هست این آیات را حضرت می خواندند و این بتها فرو می ریخت. سوره ی «سبأ» آیه 48 و 49 این است «قُلْ إِنَّ رَبِّی یَقْذِفُ بِالْحَقِ عَلَّامُ الْغُیُوبِ» این یک آیه، آیه دیگر «قُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَمَا یُبْدِئُ الْبَاطِلُ وَمَا یُعِیدُ» وقتی حق ظهور کرد نه جا برای باطلِ کهنه است که آن سنّتهای کهنه ی قبلی برگردد، نه جا برای باطلِ جدید است «قُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَمَا یُبْدِئُ الْبَاطِلُ وَمَا یُعِیدُ» نه باطلِ نو و تازه پدید می آید، نه باطل گذشته دوباره برمی گردد اگر حکومت اسلامی ظهور کرد نه اعمال زشت گذشته برمی گردد، نه اعمال زشت تازه پدید آمده «قُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَمَا یُبْدِئُ الْبَاطِلُ وَمَا یُعِیدُ» هر دو را این دو آیه را وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) تلاوت می فرمودند و بتها فرو می ریخت، پس «قُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقاً».

ص: 71


1- (7) . سوره ی سبأ، آیه ی 49.

مطلب دیگر اینکه برای ذات اقدس الهی اسامی حُسنای فراوانی است که در دعای نورانی جوشن کبیر اینها را ملاحظه می فرمایید و قرآن هم که کلام خداست و بسیاری از اوصافی که مطابق با اسمای حسنای متکلّم است موصوف است قرآن نور است، قرآن صِدق است، قرآ ن حق است، قرآن هادی است، قرآن شافی است، قرآن کذا و کذاست در هر بخشی، وصفی از اوصاف کریمه ی قرآن کریم مطرح است در قبال اوصاف منفی، گاهی نور در برابر ظلمت است، گاهی حیات در برابر موت است، گاهی علم در برابر جهل است، گاهی حق در برابر باطل است، گاهی صدق در برابر کذب است، گاهی شفا در برابر مرض است و مانند آن.

در این بخش از آیات سوره ی مبارکه ی «اسراء» حق و باطل از یک سو، شفا و مرض از سوی دیگر مطرح شدند منتها حق و باطل بالصراحه، در شفا و مرض شفا بالصراحه و مرض ضمناً مشخص شده است فرمود این حق در قبال آن باطل، آن باطل را می زداید چه اینکه این دارو و این شفا آن بیماریها را از بین می برد، خب این حرفها را بگو، بگو «اجْعَل لِی مِن لَدُنکَ سُلْطَاناً نَصِیراً» بگو «جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ» برای اینکه سنّت ما این است فعل مضارع که دلالت بر استمرار می کند سنّت الهی را در این زمینه یادآور می شود «وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ» ما حق که شفاست و از هر بیماریِ باطل گرایی درمان را به همراه دارد ما نازل می کنیم «وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ وَلاَ یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلَّا خَسَاراً» ما این کار را می کنیم این «مِن»، «مِن» بیانیه است نه تبیین یعنی همه ی آیات قرآن این چنین است برای اینکه بیماریها گوناگون است.

ص: 72

از اینکه فرمود شِفا معلوم می شود که انسان طبعاً یک حقیقت و هویّتی دارد که با سلامت و صحّت آمیخته است خدا انسانِ بیمار خلق نکرد یک، انسانی که عقاید گوناگون، اخلاق گوناگون، اعمال گوناگون برای او یکسان باشد نیافرید دو، انسان را سالم خلق کرد که بعضی از عقاید و اخلاق و اعمال به حال او سازگار است بعضی ناسازگار در همان سوره ی مبارکه ی «شمس» که فرمود: «وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا»(1) مُسوّی نفوس یعنی کسی که نفس را مستوی الخِلقه خلق می کند خداست استوای خلقت او یعنی او ناقص الخلقه نیست سالم است، صحیح است، مستوی الخلقه است «وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا» آن «فاء»، «فاء» تفصیحیه و تفسیریه است که استفای خلقت نفس به چیست؟ به اینکه مُلهَم است به فجور و تقوا ما هیچ کسی را بی سرمایه خلق نکردیم در درون همه ی افراد این مطلب را نهادینه کردیم که او می داند تقوا چیست، می داند فجور چیست، به تقوا گرایش دارد از فجور گریزان است ما این چهار مطلب را در درون هر کسی قرار دادیم علم به تقوا علم به فجور، گرایش به تقوا گریز از فجور این سلامت نفس است اگر انسان اینها را نداشته باشد مریض است فرمود ما انسان را سالم خلق کردیم و سلامت او در همین است چون سلامت است اگر یکی از این عناصر چهارگانه آسیب ببیند او می شود مریض این دو مطلب، وقتی مریض شد باید دارو مصرف بکند این سه مطلب، دارو که مصرف کرد شفا پیدا می کند چهار مطلب، شفا که پیدا کرد آن لطف ویژه ی ما نصیبش می شود، می شود رحمت این پنج مطلب آدم که شفا پیدا کرد که دیگر فربه نمی شود که از مرض نجات پیدا می کند برای فربهی دستور دیگر می خواهد برای رشد و نموّ و فربه شدن و تنومند شدن و قدرتمند شدن یک راه دیگر می خواهد شفا نجات از آن مرض است این عناصر پنج گانه از همین کریمه ی محلّ بحث به دست می آید. از اینکه فرمود شفاست معلوم می شود که انسان مثل سنگ نیست مثل در و دیوار نیست که همه چیز برای او یکسان باشد صحّتی دارد، مرضی دارد وقتی که بیمار شد صحیح بخواهد بشود، سالم بخواهد بشود یک غذای مناسب دارد اگر آن غذای مناسب نبود مریض می شود وقتی مریض شد باید دارو مصرف بکند وقتی دارو مصرف کرد شفا پیدا می کند وقتی شفا پیدا کرد زمینه برای فربهی و تنومندی او هست لذا فرمود: «وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ» بعد از شفا «وَرَحْمَةٌ» این رحمت آن تنومندی و فربهی است.

ص: 73


1- (8) . سوره ی شمس، آیه ی 7.

در بحث دیروز بعضی از آیات از حفظ خوانده شد اما خود آن آیات از برابر شماره آیات و سُوَر خوانده نشد. در سوره ی مبارکه ی «بقره» جریان «فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً» مطرح است آیه ده سوره ی مبارکه ی «بقره» که معروف است مشابه این در سوره ی مبارکه ی «احزاب» هم هست که در سوره ی «احزاب» افراد ضعیف الایمان در کنار افراد منافق به عنوان بیماران قلبی مطرح شدند آیه دوازده سوره ی مبارکه ی «احزاب» این است که «وَإِذْ یَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ» خود نفاق مرضِ مُهلک است مثل سرطان آنهایی که ضعیف الایمان اند آنها هم مریض اند پس «وَإِذْ یَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ» آن ضعف ایمان هم یک نحو مرض هست، خب اینها مریض اند اینها بیماری اعتقادی دارند چه در بحث حکمت نظری که سخن از بود و نبود است و چه بحث در حکمت عملی که سخن از باید و نباید است اگر با آن «وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا * فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا»(1) هماهنگ نبود چه در مسائل علمی که مربوط به جهان بینی و بود و نبود است در عالم چه چیزی هست چه چیزی نیست؟ خدا هست بت نیست، خدا هست شرک نیست، معاد هست انسان عبث نیست این مربوط به هست و نیست است که جهان بینی است کاری به باید و نباید و مسئله فقه و اخلاق و حقوق ندارد آنجا یک سلامت و مرضی هست.

در مسئله حکمت عملی که مربوط به فقه و حقوق و اخلاق و اینهاست باید و نباید است چه چیزی باید، چه چیزی نباید در مسئله چه چیزی باید، چه چیزی نباید سوره ی مبارکه ی «احزاب» که آیه اش دیروز اشاره شد این بود سوره ی مبارکه ی «احزاب» آیه 32 این است «یَا نِسَاءَ النَّبِیِّ لَسْتُنَّ کَأَحَدٍ مِنَ النِّسَاءِ إِنِ اتَّقَیْتُنَّ فَلاَ تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَیَطْمَعَ الَّذِی فِی قَلْبِهِ مَرَضٌ وَقُلْنَ قَوْلاَ مَعْرُوفاً» خب این معلوم می شود اگر کسی به نامحرم نگاه می کند مریض است دیگر یا با شنیدن صدای نامحرم تحریک می شود مریض است این مرض را باید معالجه کرد این می شود مرض اخلاقی. در سوره ی مبارکه ی «مائده» که بحث دیروز با حفظ آن آیه خوانده شد این بود که فرمود: «فَتَرَی الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ یُسَارِعُونَ فِیهِمْ»(2) که این با شماره ی آیه در بحث دیروز خوانده شد فرمود یک عده در مدینه هستند به حسب ظاهر با شما هستند اما ستون پنجم دیگری اند اینها مریض اند اینها مرض سیاسی دارند می گویند شاید نظام اسلامی شکست خورده، شاید مشرکین برگشتند ما چرا خودمان را بد کنیم؟ فرمود: «فَتَرَی الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ یُسَارِعُونَ فِیهِمْ یَقُولُونَ نَخْشَی أَن تُصِیبَنَا دَائِرَةٌ»(3) شاید اوضاع برگشت دور دیگر اینها آمدند، خب این مرض سیاسی شد، آن مرض اخلاقی شد، آن مرض اعتقادی شد این مرضها را مشخص کرد فرمود من آیات نازل می کنم که همه ی این بخشها را درمان بکند اینها مرض اند قرآن شفاست بین مرض و شفا داروست آیاتی که دارد «قُل لِّلْمُؤْمِنِینَ یُغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ»(4) داروست آن آیه ای که می گوید «إِن تَنصُرُوا اللَّهَ یَنصُرْکُمْ وَیُثَبِّتْ أَقْدَامَکُمْ»(5) داروست، آن آیه ای که می گوید «مَا خَلَقْنَا السَّماءَ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا»(6) داروست آیاتی که شرک را باطل می کند توحید را تثبیت می کند داروست این داروها اگر به جان انسان بنشیند شفا پیدا می شود وقتی شفا پیدا شد انسان شایسته است برای دریافت آن رحمت خاصّه اینکه فرمود: «وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ» بعد «وَرَحْمَةٌ» خب برای چه کسی؟ این برای همه ی مردم است منتها مؤمنین گوش می دهند درست است که قرآن «هُدیً لِلنَّاسِ» است «شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ هُدیً لِلنَّاسِ»(7) اما آنکه بهره می برد طبقه ی متّقی است لذا فرمود: «هُدیً لِلْمُتَّقِینَ»(8)، «وَمَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِینَ»(9)، «رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ» اما آنکه گوش نمی دهد که قرآن برای او شفا نیست.

ص: 74


1- (9) . سوره ی شمس، آیات 7 _ 8.
2- (10) . سوره ی مائده، آیه ی 52.
3- (11) . سوره ی مائده، آیه ی 52.
4- (12) . سوره ی نور، آیه ی 30.
5- (13) . سوره ی محمد، آیه ی 7.
6- (14) . سوره ی دخان، آیه ی 38.
7- (15) . سوره ی بقره، آیه ی 185.
8- (16) . سوره ی بقره، آیه ی 2.
9- (17) . سوره ی آل عمران، آیه ی 138.

اما آنکه گوش نمی دهد نه تنها درمان نمی شود برای اینکه با دارو مخالفت کرده یک وقت است کسی دارو مصرف نمی کند خودش است و با جریان عادی، یک وقت با دارو مخالفت می کند، با دارو مخالفت می کند یعنی چه؟ یعنی کاری می کند بر خلاف دارو باز یعنی چه؟ یعنی اگر دارو می گوید این باید مصرف بشود این ضدّش را صرف می کند، خب بیماری اش افزوده می شود دیگر اینکه فرمود بیماری اش افزوده می شود برای اینکه اینها قرآن را نمی پذیرند با دارو مخالفت می کنند یک وقت است کسی دارو نمی خورد این مرض سیر عادی خودش را می کند یک وقت است نه، با دارو مخالفت می کند، با دارو مخالفت می کند یعنی چه؟ یعنی کاری می کند بر خلاف دارو، خب اگر قرآن داروی توحید داد کسی دامنه ی شرک را گرفت این شرک بر خلاف توحید است این دارد بر خلاف دارو حرکت می کند یعنی غذایی می خورد بر ضدّ دارو، کاری می کند بر ضدّ دارو، روشی دارد بر ضدّ دارو خب بر ضدّ دارو مرض را افزوده می کند دیگر و اینکه فرمود: «وَلاَ یَزِیدُ الظَّالِمِینَ» تعلیق حکم بر وصف مشعر به علّیت است مثل «وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ» آن هم تعلیق حکم بر وصف مشعر به علّیت است نفرمود آنها را با ضمیر و امثال ضمیر اکتفا بکند فرمود ظالم «بما أنّه ظالم» خب دارد یا ظلم اعتقادی دارد که «إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ»(1) یا اهل رباست که ظلم به مردم است یا اهل رشوه و کار دیگر است که ظلم به مردم است یا حقّ الناس است یا حقّ الله بالأخره ظالم است دیگر این اگر حقّ الله بود ظلم به توحید است، اگر حقّ الناس بود ظلم در برابر عدل است چون عدل داروست، توحید داروست این در قبال دارو دارد مقاومت می کند چون در قبال دارو دارد مقاومت می کند مرضش افزوده می شود اسناد مزید به قرآن برای آن است که او سهمی دارد الآن مثلاً ما می گوییم کسانی که دستگاه گوارشی آنها بیمار است زخم اثنیٰ عشر دارند یا بیماریهای دیگر دارند یک طبیب معالج می گوید این میوه ی شیرین شاداب خامش برای شما خوب نیست باید این را بپزید، خب این گلابی خوش طعم شادابِ پرآب شیرین مقصّر است یا زخم دستگاه گوارشی این بیمار که به زخم اثنیٰ عشر مبتلاست این هر چه این گلابی شیرین را بیشتر بخورد دادش در می آید برای اینکه هضم نمی کند که شما به او گلابی می دهید او نمی پذیرد دادش در می آید شما آیه می خوانی برایش، روایت برایش می خوانی اینها شفاست او نمی پذیرد دادش در می آید اگر این گلابی را دستگاه هاضمه بپذیرد که این شخص فریادش برنمی آید مرضش اضافه نمی شود اضافه شدن مرض برای کسی که به زخم معده مبتلاست به گلابی اسناد داده شده برای اینکه بفهماند تو نتوانستی این را هضم بکنی اینجا هم فرمود: «وَلاَ یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلَّا خَسَاراً» این ظلم هم برای آن است که سرمایه را خسارت یعنی چه؟ یعنی سرمایه بازی خب اگر انسان سرمایه نداشته باشد که خسارت نیست معلوم می شود چیزی دارد که این گناه کم کم دارد از او می گیرد دیگر عقاید باطل، اخلاق باطل، اعمال طالح و زشت یکی پس از دیگری آن سرمایه را دارد از آدم می گیرد می شود خسارت اگر خدای سبحان به انسان آن سرمایه را نداده بود اینکه خسارت نبود که خسارت باختن سرمایه است معلوم می شود این سرمایه را ذات اقدس الهی داد هر گناهی که انسان مرتکب می شود مقداری از این سرمایه را از دست می دهد و این ظلم باعث می شود که در برابر قرآن مقاومت می کند روزانه سرمایه می بازد «وَلاَ یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلَّا خَسَاراً».

ص: 75


1- (18) . سوره ی لقمان، آیه ی 13.

پرسش: حضرت استاد قرآن به عنوان طبیب دارو را می شناسد، می شناساند و نسخه تجویز می کند، دارو تجویز می کند چطور می شود دارو باشد...

پاسخ: برای اینکه همین دارو اثر دارد دیگر یک وقت است که عملِ به این بعدها شفا پیدا می شود یک وقت است که نه، همین دارد شفا می دهد یعنی چیز دیگری که نیست اگر دارو مؤثّر صددرصد باشد شافی هم همین است دیگر منتها ذات اقدس الهی شافی حقیقی است این هم کلام خدا و فعل خداست «إِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ»(1) شافی حقیقی اوست «هو الشافی» منتها کلامِ شافی، دستور شافی، شافی است دیگر اگر ما گفتیم این دارو شفابخش بود این مجاز نیست منتها به فاعل قریب اسناد دادیم به فاعل «ما به» اسناد دادیم فاعل حقیقی البته «إِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ» است، خب.

اگر «وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ» است این وقتی که شفا پیدا شد این رحمت روزافزون می شود رحمت برای مؤمنین است نسبت به ظالمین درکات روزافزون است تا برسد به درکِ اسفل، نسبت به مؤمنین درجات روزافزون است تا برسد به مرحله ی عالیه. در سوره ی مبارکه ی «انفال» آیه دو این است که «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذَا ذُکِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذَا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِیمَاناً وَعَلی رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ» اینها لحظه به لحظه بالا می آیند این مزید ایمان است. در قبال این مؤمنین تبهکاران و ظالمین هستند که در سوره ی مبارکه ی «توبه» آیه 125 به این صورت آمده «وَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ فَزَادَتْهُمْ رِجْساً إِلَی رِجْسِهِمْ» خب حالا این نسیم که می وزد اگر بر مَزبَله بوزد هر چه این نسیم بیشتر باشد بوی بدتری در می آید این تقصیر نسیم است یا تقصیر مزبله؟ فرمود آیات الهی را ما نازل می کنیم این در برابر تک تک اینها موضع می گیرد با تمام اینها که حق است موضع می گیرد می شود باطل، با تمام اینها که صدق است موضع می گیرد می شود کذب، با تمام اینها که داروست موضع می گیرد می شود افزایش مرض «وَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ فَزَادَتْهُمْ رِجْساً إِلَی رِجْسِهِمْ وَمَاتُوا وَهُمْ کَافِرُونَ».

ص: 76


1- (19) . سوره ی شعراء، آیه ی 80.

«أعاذنا الله من شرور أنفسنا و سیّئات أعمالنا»

آیات 82 تا 84 سوره اسراء 87/07/27

«وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ وَلاَ یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلَّا خَسَاراً (82) وَإِذَا أَنْعَمْنَا عَلَی الْإِنسَانِ أَعْرَضَ وَنَأَی بِجَانِبِهِ وَإِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ کَانَ یَئُوساً (83) قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلَی شَاکِلَتِهِ فَرَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدَی سَبِیلاً (84)»

چون سوره ی مبارکه ی «اسراء» در مکه نازل شد و یکی از عناصر مهم و محوری مسائل مکه جریان وحی و نبوّت بود در این سوره گاهی به صورت «إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ یَهْدِی لِلَّتی هِیَ أَقْوَمُ»(1) از قرآن نام می برد, گاهی به صورت «لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنسُ وَالْجِنُّ عَلَی أَن یَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ»(2) نام می برد, گاهی هم به صورت «وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ». عنایت فرمودید که قرآن اگر شفاست دارویی تجویز می کند که آن دارو باعث شفا و درمان می شود و دارو مسبوق به داء و درد است و درد هم مسبوق به علل و عواملی است که منشأ پیدایش مرض اند قرآن کریم همه ی این امور را یکی پس از دیگری ذکر کرد چه چیزی باعث مرض است و چه چیزی داروی درمان است و چه اثری برای شفابخشی آن داروست همه ی اینها را مشخص کرد فرمود فلان کار مرضِ اخلاقی است, فلان کار مرض سیاسی است, فلان کار مرض اعتقادی است اگر درباره ی نفاق و شرک و امثال ذلک فرمود: «فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً»(3) یا اگر ضعف ایمان را برابر آیه سوره ی «احزاب» مرض دانست فرمود: «إِذْ یَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ»(4) و اگر مشکلات اخلاقی را مرض دانست فرمود: «فَیَطْمَعَ الَّذِی فِی قَلْبِهِ مَرَضٌ»(5) و اگر گرایشهای مشئوم و ناروای سیاسی را مرض دانست فرمود: «فَتَرَی الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ یُسَارِعُونَ فِیهِمْ یَقُولُونَ نَخْشَی أَن تُصِیبَنَا دَائِرَةٌ»(6) عده ای در بین مسلمانها بودند به حسب ظاهر مسلمان بودند می گفتند ما چرا رابطه مان را با مشرکین قطع کنیم شاید نظام اسلامی شکست خورد, شاید اوضاع برگشت و دوباره مشرکین فاتح شدند چرا ما این وسطها آسیب ببینیم همه ی این مرضهای سیاسی, اعتقادی, اخلاقی را در آیات گوناگون مشخص کرد که فلان کار مرضِ اعتقادی است, فلان کار مرض سیاسی است, فلان کار مرض اخلاقی است بعد درمان اینها را در آیات ذکر کرد در نتیجه فرمود قرآن شفابخش است «وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ».

ص: 77


1- (1) . سوره ی اسراء, آیه ی 9.
2- (2) . سوره ی اسراء, آیه ی 88.
3- (3) . سوره ی بقره, آیه ی 10.
4- (4) . سوره ی احزاب, آیه ی 12.
5- (5) . سوره ی احزاب, آیه ی 32.
6- (6) . سوره ی مائده, آیه ی 52.

روایات فراوانی هم از اهل بیت(علیهم السلام) در بیان مصادیق این بیماریها آمده اولاً و درباره ی شفابخشی آیات و سُوَر هم رسیده ثانیاً که آنها را لابد ملاحظه فرمودید روایات فراوانی درباره ی اینکه سوره ی مبارکه ی «حمد» حالا یک بارش یا هفت بارش یا هفتادبارش شفابخش است از بیماریهای گوناگون آن هم تجربه شده است هم دستور دینی است که فرمود: «وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ». در قبال شفا مرض هست و این مرض گاهی ممکن است که به فقدان عضو منتهی بشود, گاهی ممکن است سبب زوال حیات باشد آنجا که به فقدان بعضی از مجاری ادراکی منتهی می شود فرمود: «صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لاَ یَعْقِلُونَ»(1) با اینکه در سوره ی مبارکه ی «نحل» و مانند آن فرمود: «وَاللَّهُ أَخْرَجَکُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَیْئاً» اما «وَجَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ»(2) که اینها مجاری ادراک اند اگر این مجاری ادراک را انسان به جا به کار نبرد می شود «صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لاَ یَرْجِعُونَ»(3) یک, «فَهُمْ لاَ یَعْقِلُونَ» دو. قرآن شفابخش است انسان را از کَری, از کوری, از نفهمی شفا می دهد اگر کسی راهِ درمان قرآنی را طی کرد سمیع و بصیر و علیم می شود نشد این مجاری ادراک را از دست می دهد اولاً بعد کم کم از بین می رود ثانیاً, اینکه انسان از بین می رود و می میرد به صورت لازمِ قضیه از سوره ی مبارکه ی «انفال» و «یس» برمی آید از سوره ی «انفال» برمی آید که «اسْتَجِیبُوا لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُمْ لِمَا یُحْیِیکُمْ»(4) یعنی اگر استجابت کردید زنده می شوید وگرنه می میرید در سوره ی مبارکه ی «یس» که بارها گذشت بر اساس تقابل این معنا را فرمود, فرمود: «لِیُنذِرَ مَن کَانَ حَیّاً وَیَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَی الْکَافِرِینَ»(5) که این صنعتی است در ادبیات ملاحظه فرمودید که گاهی چهار چیز را که می خواهند ذکر بکنند یک در بین ذکر می کنند برای اینکه آن مقابل مشخص است فرمود انسان یا زنده است یا کافر یعنی انسان یا زنده است یا مُرده, انسانِ زنده یا مؤمن است یا کافر اما دیگر نفرمود انسان یا زنده است یا مُرده, زنده یا کافر است یا مؤمن فرمود انسان یا زنده است یا کافر یعنی کافر مُرده است دیگر «لِیُنذِرَ مَن کَانَ حَیّاً وَیَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَی الْکَافِرِینَ» کافر در مقابل زنده است انسان یا زنده است یا کافر وگرنه کافر مُرده است دیگر و منظور از این حیات, حیات انسانی است دیگر. اگر کافر در مقابل مؤمن نیست در مقابل زنده است معلوم می شود زنده همان مؤمن است و مُرده همان کافر است.

ص: 78


1- (7) . سوره ی بقره, آیه ی 171.
2- (8) . سوره ی نحل, آیه ی 78.
3- (9) . سوره ی بقره, آیه ی 18.
4- (10) . سوره ی انفال, آیه ی 24.
5- (11) . سوره ی یس, آیه ی 70.

این بیانی که از سوره ی مبارکه ی «انفال» یک, از سوره ی مبارکه ی «یس» دو, به خوبی استنباط می شود در بیانات نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) در نهج البلاغه در چند جا آمده فرمود عالِم بی عمل «فَالصُّورَةُ صُورَةُ إِنْسَانٍ وَ الْقَلْبُ قَلْبُ حَیَوَانٍ... وَ ذلِکَ مَیِّتُ الْأَحْیَاءِ»(1) این در زنده ها حرکت می کند ولی در حقیقت مُرده است. در جریان امر به معروف و نهی از منکر آنجا هم همین تعبیر را دارد فرمود کسی که نه با زبان, نه با قلم, نه با مال, نه با جان به هیچ وجه امر به معروف و نهی از منکر نمی کند «وَ ذلِکَ مَیِّتُ الْأَحْیَاءِ» جای سوم هم باز در نهج البلاغه هست ظاهراً که ان شاءالله اگر شد فرصت بود فردا آن سه قسمت نورانی نهج البلاغه را از رو بخوانیم دوتا خطبه است و یکی کلمات قصار حضرت است آن کلمات قصار ظاهراً شماره 374 است آنجا همین تعبیر را دارد که «وَ ذلِکَ مَیِّتُ الْأَحْیَاءِ», خب پس اگر کسی معالجه نکند کم کم مجاری ادراکی را از دست می دهد اولاً, رفته رفته حیات انسانی را از دست می دهد ثانیاً, این معنای شفابودن قرآن از یک سو, حیات بخشی قرآن هم از سوی دیگر دارو بودن قرآن هم از سوی سوم. در بحثهای قبل هم آن خطبه های نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) که فرمود: «دَوَاءَ دَائِکُمْ»(2) همین است.

قرآن در مرحله ی اول دواست, در مرحله ی دوم اگر کسی دارو را عمل بکند و نسخه هم بکند شفاست, در مرحله ی سوم انسان را حیات می بخشد زنده می کند هم مُحیی است به قرینه ی سوره ی مبارکه ی «انفال» که فرمود: «اسْتَجِیبُوا لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُمْ لِمَا یُحْیِیکُمْ»(3), هم شافی است به قرینه همین آیه و هم مُداوی است به قرینه آن تعبیرات حضرت امیر(سلام الله علیه) که فرمود: «دَوَاءَ دَائِکُمْ» این نظم طبیعی محفوظ است انسان که بیمار شد اول دارو مصرف می کند بعد شفا پیدا می کند بعد حیاتش را باز می یابد, خب.

ص: 79


1- (12) . نهج البلاغه, خطبه ی 87.
2- (13) . نهج البلاغه, خطبه ی 158.
3- (14) . سوره ی انفال, آیه ی 24.

«وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ» وقتی شفا شد بعد از شفا البته رحمت است دیگر مرض زدایی که شد آن کمالات و سلامتها یکی پس از دیگری افاضه می شود اما برای کسی که به قرآن معتقد باشد و عمل بکند و اگر _ معاذ الله _ پشت به قرآن بکند بیمار می شود اولاً, بیماری او افزوده می شود ثانیاً, می میرد ثالثاً «وَ ذلِکَ مَیِّتُ الْأَحْیَاءِ» که فرمود: «وَلاَ یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلَّا خَسَاراً».

آن گاه درباره افراد به این صورت ذکر فرمود, فرمود بعضیها این چنین اند «وَإِذَا أَنْعَمْنَا عَلَی الْإِنسَانِ» این به صورت قضیه فی الجمله است نه مطلق استقرا داشته باشد که جمیع افراد انسان این طورند به قرینه ی آیات دیگر که فرمود بعضیها هستند که وقتی ما به اینها نعمت دادیم شاکرند «هذَا مِن فَضْلِ رَبِّی»(1) می گویند, «لِیَبْلُوَنِی ءَأَشْکُرُ أَم أَکْفُرُ»(2) می گویند انبیا این طورند, اولیا این طورند, مؤمنین این طورند اما برخیها این چنین اند «إِذَا أَنْعَمْنَا عَلَی الْإِنسَانِ» نعمت اگر بالقول المطلق در قرآن کریم ذکر بشود همراه با قرینه نباشد همان نعمت ولایت است که «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی»(3) در ذیل این آیه ی «لَتُسْأَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ»(4) آ ن بیان نورانی امام است که فرمود: «نحن النّعیم»(5) نعمت عندالاطلاق نعمت ولایت است اما نعمتهای خاصّه ارض و سما و شمس و قمر و اینها البته نعمتهای خاصّه است که خدای سبحان با قرینه ذکر می کند. در اینجا هم منظور بر اساس سیاق و قرینه ای که هست نعمت مادّی است که فرمود: «وَإِذَا أَنْعَمْنَا عَلَی الْإِنسَانِ أَعْرَضَ وَنَأَی» خب معلوم است که این نعمت, نعمت معنوی نیست چون نعمت معنوی انسان را شاکر می کند می گوید «هذَا مِن فَضْلِ رَبِّی»(6) از سنخ «صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ»(7) نیست آنکه «صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ» که در سوره ی مبارکه ی «فاتحةالکتاب» است در سوره ی «نساء» تبیین شده دیگر «مِنَ النَّبِیِّینَ وَالصِّدِّیقِینَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِینَ وَحَسُنَ أُولئِکَ رَفِیقاً»(8) پس مُنعَم علیه که یکی در سوره ی «نساء» است انبیا و اولیا هستند آنجا اینجا مراد نیست «صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ» سوره ی «فاتحةالکتاب» هم مراد نیست این اِنعام هم اِنعام ظاهری و مادی است برای اینکه فرمود ما اگر نعمتی دادیم او اِعراض می کند خب این نعمت, نعمت معنوی که نیست چون نعمت معنوی باعث اقبال است و نه اعراض.

ص: 80


1- (15) . سوره ی نمل, آیه ی 40.
2- (16) . سوره ی نمل, آیه ی 40.
3- (17) . سوره ی مائده, آیه ی 3.
4- (18) . سوره ی تکاثر, آیه ی 8.
5- (19) . بحارالأنوار, ج24, ص52.
6- (20) . سوره ی نمل, آیه ی 40.
7- (21) . سوره ی فاتحه, آیه ی 7.
8- (22) . سوره ی نساء, آیه ی 69.

«وَإِذَا أَنْعَمْنَا عَلَی الْإِنسَانِ أَعْرَضَ» به جای اینکه اقبال بکند روآوری کند به عبادت رو برمی گرداند این اعراض را با جدایی همراه می کند اول رو برمی گرداند صحنه ی صورت را برمی گرداند بعد کم کم جدا می شود «وَنَأَی» انسان وقتی که حرفی زد دیگری قبول نکرد صورتش را برمی گرداند بعد پهلو می کند بعد پشت می کند «وَنَأَی» یعنی «بَعُدَ بجانبه» این در سوره ی مبارکه ی «توبه» گذشت که آنها که «یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلاَ یُنفِقُونَهَا فِی سَبِیلِ اللّهِ»(1) فرمود آنها را به عذاب الیم بشارت بدهید, چرا؟ چه موقع؟ «یَوْمَ یُحْمَی عَلَیْهَا فِی نَارِ جَهَنَّمَ فَتُکْوَی بِهَا جِبَاهُهُمْ وَجُنُوبُهُمْ وَظُهُورُهُمْ هذَا مَا کَنَزْتُمْ لأَنْفُسِکُمْ فَذُوقُوا مَاکُنْتُمْ تَکْنِزُونَ»(2) آنجا بحث گذشت که این اسکناسها را یا این پولها را داغ می کنند به پیشانو و پهلو و پشت می چسبانند این سه قسمت را داغ می کنند, «کَیْ» داغ کردن در آن بیانات نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) هست که من مجبورم در آخرین بار شما را داغ کنم «فَآخِرُ الدَّوَاءِ الْکَیُّ»(3) همین است «کِیْ» یعنی داغ کردن «تُکْوَی بِهَا» یعنی داغ می کنم آن شاعر بزرگواری که گفت «علاج کِی کنمت کآخر الدوا الکی» نه علاج چه موقع کنم یعنی بالأخره آدم را داغ می کنند «علاجِ کِیْ کنم» آن وقت به این حدیث نورانی نهج البلاغه اشاره کرد «کآخر الدواء الکی» این در نهج البلاغه است فرمود بالأخره آدم را داغ می کنند دیگر در سوره ی مبارکه ی «توبه» فرمود ما این پولها را که از راه حرام جمع شد و در راه حلال صرف نشد داغ می کنیم به پیشانو و پهلو و پشت این سرمایه دارها می چسبانیم داغ می کنیم «یَوْمَ یُحْمَی عَلَیْهَا فِی نَارِ جَهَنَّمَ فَتُکْوَی بِهَا جِبَاهُهُمْ وَجُنُوبُهُمْ وَظُهُورُهُمْ» سرّ انتخاب این سه جا برای داغ کردن این است که وقتی مستمندی, فقیری آبرومندی بیاید این کسی هم که وجوه شرعی به عهده ی اوست نمی پردازد اول وقتی این مسائل را دید او را به کار خیر دعوت کردند به مدرسه سازی, به درمانگاه سازی, به کمک مؤسسات دینی دعوت کردند اول چهره در هم می کشد, ابرو تُرش می کند اثرِ انکار در پیشانی او ظهور می کند بعد کم کم نیم رخ برمی گردد پهلو می کند بعد هم پشت می کند که می رود, که می رود چون با این سه جا بی مِهری نشان می دهد همین سه جا را داغ می کنند اول پیشانو را داغ می کنند, بعد پهلو را داغ می کنند, بعد پشتش را داغ می کنند «یَوْمَ یُحْمَی عَلَیْهَا فِی نَارِ جَهَنَّمَ فَتُکْوَی بِهَا جِبَاهُهُمْ وَجُنُوبُهُمْ وَظُهُورُهُمْ هذَا مَا کَنَزْتُمْ لأَنْفُسِکُمْ فَذُوقُوا مَاکُنْتُمْ تَکْنِزُونَ»(4).

ص: 81


1- (23) . سوره ی توبه, آیه ی 34.
2- (24) . سوره ی توبه, آیه ی 35.
3- (25) . نهج البلاغه, خطبه ی 168.
4- (26) . سوره ی توبه, آیه ی 35.

این شخص هم «أَعْرَضَ وَنَأَی» یعنی «بَعُدَ بجانبه» اول نیم رخ می کند بعد پهلو می کند بعد می رود که می رود فرمود کجا می رود نه اینکه در متن جامعه نباشد از حق فاصله می گیرد به جای قربة الی الله, به جای عبادت و دعا و به جای انجام وظایف و ترک رذایل به خودکامگی سرگرم می شود پس «وَإِذَا أَنْعَمْنَا» به نعمت مادی بر چنین انسانی «أَعْرَضَ وَنَأَی بِجَانِبِهِ» این درباره ی بعضیهاست البته.

پرسش:...

پاسخ: نه, اگر نعمت هدایت باشد که او می پذیرد که.

پرسش:...

پاسخ: عرضه غیر از اِنعام است.

پرسش: «إنّا هَدَیْناهُ السَّبِیل»(1).

پاسخ: بله, عرضه غیر از انعام است یعنی به اینها ما دادیم او هم پذیرفت اما این عرضه صِرف دعوت است دعوت کردیم او نیامد دیگر.

پرسش: اینکه تمام حجت بشود از جانب خداوند این نعمت است حالا او نمی پذیرد بحث دیگری است.

پاسخ: بله, اِنعام نیست آن عرضه ی نعمت است, عرضه ی نعمت هست «إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ» یعنی با هدایت تشریعی نه هدایت ایصال به مطلوب.

پرسش: مگر إیصال خداوند نعمت نیست؟

پاسخ: عرضه اش یک نعمت است اما به او نرسید که به همه این نعمت عرضه شد بعضیها قبول کردند بعضی نکول اگر اِنعام باشد «أَنْعَمْنَا عَلَی الْإِنسَانِ» باشد دیگر آنجا جای نکول نیست اما عرضه ی نعمت بله با قبول و نکول همراه است اما اِنعام دیگر پذیرفته شده است «وَإِذَا أَنْعَمْنَا عَلَی الْإِنسَانِ أَعْرَضَ وَنَأَی بِجَانِبِهِ».

پرسش:...

ص: 82


1- (27) . سوره ی انسان, آیه ی 3.

پاسخ: برای اینکه هر آیه ای دعوت حق است او انکار دارد, معارضه دارد, اعتراض دارد, اعراض دارد همه ی اینها در برابر قرآ ن, در برابر فرمان الهی موضع گیری است اینها را هضم نمی کند مثل اینکه آفتاب می تابد آن کسی که شب کور است آسیب می بیند, مثل اینکه میوه ی خوب بر دستگاه گوارش عرضه می شود او چون نمی پذیرد دادش بلند است, فریادش بلند است هر چه این میوه شیرین تر و شاداب تر باشد آن کسی که زخم معده دارد دردش بیشتر می شود برای اینکه طبیب یا این شخص به این بیمار میوه ی شیرین داد او نپذیرفت هاضمه اش قبول نکرد دردش شروع شد این گلابی باید پخته بشود تا آن کسی که دستگاه گوارشش مریض است از آن استفاده کند خام بخواهد بخورد از آن لذّت ببرد چون زخم اثناعشر دارد دردش شروع می شود آیا گلابی مقصّر است یا ضعف برای آن دستگاه هاضمه ی اوست؟ این آیات که داده شده او هضم نمی کند چون هضم نمی کند در برابر این موضع می گیرد, اعراض دارد, اعتراض دارد, معارضه دارد دردش زیاد می شود, مرضش زیاد می شود دیگر, خب اگر کار نداشته باشد که مرض افزوده نخواهد شد.

پرسش:...خب اگر نعمت مادی باشد پس چرا قبول نمی کند؟

پاسخ: نه, متن باطن را قبول می کند.

پرسش: نعمت مادی؟!

پاسخ: بله, نعمت مادی را قبول می کند «إِذَا أَنْعَمْنَا عَلَی الْإِنسَانِ» ولی به جای اینکه شاکر باشد کفران دارد نعمت مادی را رد نمی کند فرمود: «وَإِذَا أَنْعَمْنَا عَلَی الْإِنسَانِ» به جای اینکه بگوید «هذَا مِن فَضْلِ رَبِّی»(1) رو برمی گرداند, اعراض می کند شاکر نیست بی جا صرف می کند «أَعْرَضَ وَنَأَی بِجَانِبِهِ» اما همین شخص اگر نعمت الهی از او گرفته بشود به جای اینکه تضرّع کند, ناله کند, دعا کند ناامید می شود بد و بیراه می گوید برای اینکه این اصلاً راه گُم کرده است فرمود: «وَإِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ کَانَ یَئُوساً» ما به او شرّ ندادیم خیر اگر هست برای ماست این را به صورت متکلّم مع الغیر به خود اسناد داد فرمود: «أَنْعَمْنَا» نه اینکه «أصبناههم بالشرّ» یا او را ما به شرّ مبتلا کردیم او در اثر بدرفتاری به وِیل شرّ افتاده است که شرّ با او تماس گرفت ما به او ندادیم او خودش به طرف شرّ رفت این یک, به جای اینکه در این حال به رحمت الهی امیدوار باشد و اهل نیایش و دعا باشد اهل یأس و ناامیدی است هم «کان» را که نشانه ی استمرار است ذکر فرمود, هم «یئوس» که صیغه ی مبالغه است بیان کرد فرمود: «کَانَ یَئُوساً» این این طوری هست اصلاً, روشش و طریقه اش این است.

ص: 83


1- (28) . سوره ی انفال, آیه ی 40.

بنابراین البته این برای بعضی افراد است بعضی افراد هم وقتی که مشکلی پیدا کردند «دُعَاءٍ عَرِیضٍ» آن وقت دعا و ناله و لابه و ضجّه ی او بلند است اینها را هم در سوره ی مبارکه ی «فصلت» هست اما اینها برای یک گروه دیگر است آنکه در سوره ی مبارکه ی «فصلت» هست فرمود وقتی آسیب می بیند «فَذُو دُعَاءٍ عَرِیضٍ» آیه 51 سوره ی مبارکه ی «فصلت» این است «وَإِذَا أَنْعَمْنَا عَلَی الْإِنسَانِ أَعْرَضَ وَنَأَی بِجَانِبِهِ وَإِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ فَذُو دُعَاءٍ عَرِیضٍ» اینها باز بهتر از آن گروه اول اند گروه اول با این گروه دوم مشترکی دارند و آن این است که هر دو در حال راه اهل اسراف و اتراف اند, اهل اعراض و رو برگردانی از صحنه ی حقّ اند و مانند آن, اما تفاوت آن گروه با این گروه این است که آنها «کَانَ یَئُوساً» به جای اینکه در حال آسیب متوجّه خدا و ناله و دعا و درخواست از ذات اقدس الهی بشوند «کَانَ یَئُوساً» با آن دو تعبیر «کان» و «یئوس» که صیغه ی مباله است اما اینها «فَذُو دُعَاءٍ عَرِیضٍ»(1) اعراضی ندارند اما دعاهای طولانی دارند, ناله دارند بعد در بخشهای دیگر هم فرمود ما اگر مشکل اینها را حل کردیم نظیر آنهایی که «دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ»(2) مشکل اینها را حل کردیم آنها را از دریا نجات دادیم «فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَی الْبَرِّ إِذَا هُمْ یُشْرِکُونَ»(3), خب بعضیها پس طریقه ها فرق می کند این انتخاب راه است دیگر در آیه بعد فرمود: «کُلٌّ یَعْمَلُ عَلَی شَاکِلَتِهِ»(4) بعضی شاکله شان مثل گروه اول است, بعضی شاکله شان گروه دوم است, بعضی شاکله شان این است که اگر نعمتی رسیدند بگویند «هذَا مِن فَضْلِ رَبِّی لِیَبْلُوَنِی ءَأَشْکُرُ أَم أَکْفُرُ»(5) بعضی شاکله شان این است که در تمام حالات یکسان در صرّا و ضرّا به یاد ذات اقدس الهی اند در سوره ی مبارکه ی «انعام» گذشت که ما اصلاً یک عده را در فشار می آوریم که بگویند «یا الله» «أَخَذْنَاهُم بِالْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ یَتَضَرَّعُونَ»(6) تا ضَراعت کنند, ضراعت یعنی تضرّع چرا اینها «بِالْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ یَتَضَرَّعُونَ» چرا ناله نکردند؟ ناله کردن یعنی به درگاه خدا رسیدن, راه برقرار کردن, ارتباط برقرار کردن, کمک خواست ما قدری اینها را فشار دادیم که بگویند «یا الله» ما اینها را نعمت دادیم که بگویند «یا الله» نگفتند اینها دامنگیر نقمت شدند در فشار قرار گرفتند که بگویند «یا الله» نگفتند «أَخَذْنَاهُمْ بَغْتَةً فَإِذَا هُم مُبْلِسُونَ»(7) دفعتاً اینها را گرفتیم اینها متحیّرند که این از کجا آمده. فرمود ما همه ی راهها را به طرف شما باز کردیم که یک وقت بگویید «یا الله» نه در صرّا گفتید, نه در ضرّا گفتید «فَأَخَذْنَاهُم بِالْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ یَتَضَرَّعُونَ»(8), «أَخَذْنَاهُمْ بَغْتَةً» اینکه می گویند «فَتَبْهَتُهُمْ»(9), «فَتَبْهَتُهُمْ» همین است بهتان را هم که بهتان می گویند برای اینکه آدم را مبهوت می کند برای اینکه آدم کاری که نکرده به آدم اسناد می دهند اگر کاری را آدم انجام داده باشد به انسان اسناد بدهند که انسان مبهوت نمی شود کارِ نکرده را که به آدم اسناد بدهند انسان متحیّر است و می شود مبهوت فرمود آن صحنه ی فشاری که می آید چون از راههای پیش بینی نشده می آید «فَتَبْهَتُهُمْ» برای آنها یک بهتان محسوب می شود برای اینکه اینها پیش بینی نمی کردند می شود مبهوت. در جریان قیامت هم همین طور است «تَأْتِیَهُم بَغْتَةً»(10).

ص: 84


1- (29) . سوره ی فصلت, آیه ی 51.
2- (30) . سوره ی یونس, آیه ی 22.
3- (31) . سوره ی عنکبوت, آیه ی 65.
4- (32) . سوره ی اسراء, آیه ی 84.
5- (33) . سوره ی نمل, آیه ی 40.
6- (34) . سوره ی انعام, آیه ی 42.
7- (35) . سوره ی انعام, آیه ی 44.
8- (36) . سوره ی انعام, آیه ی 42.
9- (37) . سوره ی انبیاء, آیه ی 40.
10- (38) . سوره ی انبیاء, آیه ی 40.

به هر تقدیر اینکه فرمود در سوره ی مبارکه ی «فصلت» «وَإِذَا أَنْعَمْنَا عَلَی الْإِنسَانِ أَعْرَضَ وَنَأَی بِجَانِبِهِ وَإِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ فَذُو دُعَاءٍ عَرِیضٍ»(1) این یک گروه دیگرند خب باز اینها خیلی بهتر از آن گروه اند آن گروه سوره ی مبارکه ی «اسراء» که محلّ بحث اند اینها «کَانَ یَئُوساً» به در و دیوار بد می گویند اما اینها نه خیر «فَذُو دُعَاءٍ عَرِیضٍ»(2) در حال رنج اهل دعا و نیایش اند, در حال گنج «أَعْرَضَ وَنَأَی بِجَانِبِهِ» خب این خاصیّت برای انسان «بما أنّه انسان» نیست همه شان فی الجمله است نه بالجمله آنجاهایی که بالجمله است برای جنس است یا برای استقراق است مشخص است آن «الف» و «لام» مشخص است اما اینجا که فی الجمله است یعنی قضیه موجبه ی جزئیه است یا مهمله است که در قوّه ی قضیه موجبه جزئیه است این با بعض سازگار است به دلیل تقسیم فرمود: «وَإِذَا أَنْعَمْنَا عَلَی الْإِنسَانِ أَعْرَضَ وَنَأَی بِجَانِبِهِ وَإِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ کَانَ یَئُوساً» یک, اینجا دارد «وَإِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ فَذُو دُعَاءٍ عَرِیضٍ» گروه دیگر.

در آن سُوَری که مربوط به افراد مبتلای به خطر دریا فرمود: «فَإِذَا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ»(3) اینها واقعاً می گویند «یا الله» برای اینکه این غبار زدوده می شود در حال خطر انسان می فهمد این خطر هست باید هم دفع بشود و دافع خطر هم احدی نیست الا الله برای اینکه انسان در دریا که دسترسی به کسی ندارد نه هیأت نجات هست, نه هیأت همراه است کسی اطلاع ندارد از وضع آدم بر فرض اطلاع داشته باشد مقهور آن امواج است کسی که قدرتش مطلق باشد علیمِ مطلق باشد اگر سوار زیردریا شد آنجا آسیب می بیند بداند خدا از حال او آگاه است و بتواند از عمق اقیانوس او را نجات بدهد یک قدرت مطلقه می خواهد دیگر که هر کسی در هر شرایطی همان زمانی که این زیردریایی دارد آسیب می بیند آنکه سفینه ی مریخ پیما را زیر پا دارد آن هم دارد آسیب می بیند هر دو را ذات اقدس الهی علی وِزان واحد می داند دیگر «هُوَ الَّذِی فِی السَّماءِ إِلهٌ وَفِی الْأَرْضِ»(4) هم خطرِ سفینه ی مریخ پیما را می داند, هم خطر این زیردریایی را می داند چون «هُوَ الَّذِی فِی السَّماءِ إِلهٌ وَفِی الْأَرْضِ» هر دو را می داند, هر دو را می تواند «دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ» اما فعلاً ما «نَجَّاهُمْ إِلَی الْبَرِّ إِذَا هُمْ یُشْرِکُونَ»(5) این «إِذَا هُمْ یُشْرِکُونَ» با آیه محلّ بحث سازگارتر است که وقتی که «أَعْرَضَ وَنَأَی بِجَانِبِهِ» هست چه اینکه با اول سوره ی مبارکه ی «فصلت» هم هست که «إِذَا أَنْعَمْنَا عَلَی الْإِنسَانِ أَعْرَضَ وَنَأَی بِجَانِبِهِ» این با صدر هر دو آیه سازگار است.

ص: 85


1- (39) . سوره ی فصلت, آیه ی 51.
2- (40) . سوره ی فصلت, آیه ی 51.
3- (41) . سوره ی عنکبوت, آیه ی 65.
4- (42) . سوره ی زخرف, آیه ی 84.
5- (43) . سوره ی عنکبوت, آیه ی 65.

پرسش:...

پاسخ: نه.

پرسش:...

پاسخ: خب, دو گروه اند دیگر لذا فرمود: «کُلٌّ یَعْمَلُ عَلَی شَاکِلَتِهِ»(1) هر کسی یک راه خاصّ خودش را دارد تا چه راهی را انتخاب بکند این غیر راه مستقیم, راه ضلالت است که «هذِهِ سَبِیلی أَدْعُوا إِلَی اللَّهِ عَلَی بَصِیرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِی»(2) «وَلاَ تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُمْ»(3) آ نها راههای گوناگون است این راههای گوناگون هر کدام به جای خاصّی می رسد دیگر فرمود: «کُلٌّ یَعْمَلُ عَلَی شَاکِلَتِهِ» شاکِله یعنی طریقه دیگر حالا موقع اذان است.

«و الحمد لله ربّ العالمین»

آیات 82 تا 85 سوره اسراء 87/07/28

«وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ وَلاَ یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلَّا خَسَاراً (82) وَإِذَا أَنْعَمْنَا عَلَی الْإِنسَانِ أَعْرَضَ وَنَأَی بِجَانِبِهِ وَإِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ کَانَ یَئُوساً (83) قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلَی شَاکِلَتِهِ فَرَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدَی سَبِیلاً(84) وَیَسْأَلُونَکَ عَنْ الرُّوحِ قُلْ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَمَا أُوتِیتُمْ مِنْ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلاً (85)»

درباره ی قرآن که یکی از عناصر محوری مسائل مکه بود فرمود هر گونه بیماری را او شفا می دهد بیماریهای اعتقادی را درمان می کند، بیماریهای اخلاقی را معالجه می کند، بیماریهای رفتاری و گفتاری را درمان می کند و مشکلات علمی را هم حل می کند چون جهل هم یک نحوه مرض هست بیماریهای علمی را هم برطرف می کند چه درباره ی انسان شناسی، چه درباره ی جهان شناسی، چه درباره ی پیوند انسان و جهان بعد در پایان فرمود: «وَلاَ یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلَّا خَسَاراً» آن گاه درباره ی این «ظالمین» فرمود: «وَإِذَا أَنْعَمْنَا عَلَی الْإِنسَانِ» انسانی که جزء همین ظالمین است انسانی که بر اساس فطرت توحیدش هست وقتی نعمت الهی را دریافت کرد می گوید «هذَا مِن فَضْلِ رَبِّی لِیَبْلُوَنِی ءَأَشْکُرُ أَم أَکْفُرُ»(4) آن انسانِ الهی است اما اینها که جزء ظالمین اند وقتی نعمت مادّی الهی را دریافت می کنند به جای شکر نعمت کفران می ورزند این همان است که فرمود: «أَعْرَضَ وَنَأَی بِجَانِبِهِ» و اگر جزء کسانی بودند که همان فطرت اوّلی شان محفوظ بود شاکر بودند، این یک مطلب.

ص: 86


1- (44) . سوره ی اسراء, آیه ی 84.
2- (45) . سوره ی یوسف, آیه ی 108.
3- (46) . سوره ی انعام, آیه ی 153.
4- (1) . سوره ی نمل، آیه ی 40.

مطلب دیگر اینکه اِنعام الهی مشروط به استحقاق نیست خدای سبحان نعمت مادّی را به بَرّ و فاجر عطا می کند و امتحان است دادن مشروط به این نیست کسی مستحق باشد اما گرفتن مشروط به استحقاق است این را به عنوان سنّت الهی چه در سوره ی مبارکه ی «انفال»، چه در سایر سوَر فرمود خدای سبحان هرگز نعمتی را از کسی سلب نمی کند مگر اینکه آنها استحقاق سلب نعمت داشته باشند در سوره ی مبارکه ی «انفال» آیه 53 این است «ذلِکَ بِأَنَّ اللّهَ لَمْ یَکُ مُغَیِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَهَا عَلَی قَوْمٍ حَتَّی یُغَیِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ» نعمتی را که خدای سبحان به ملّتی داد هرگز از آنها سلب نمی کند مگر اینکه آنها عقایدشان، اخلاقشان، رفتار و گفتارشان را عوض بکنند آن وقت نعمت را از دست آنها می گیرد.

پس اِعطای نعمت مشروط به استحقاق نیست این بیان نورانی حضرت امام سجاد(سلام الله علیه) در صحیفه ی سجادیه و همچنین ائمه دیگر(علیهم السلام) در روایات دیگر این اصل را تأیید می کند فرمود: «مِنَّتُکَ ابْتِدَاءٌ» یعنی خدایا هر نعمتی که تو دادی ابتدایی است مسبوق به شرط نیست «نِعَمُکَ ابْتِداء»(1); «مِنَّتُکَ ابْتِدَاءٌ»(2) این در دعاهای نورانی امام سجاد(سلام الله علیه) است اما بخواهد بگیرد مشروط به کفران نعمت است هم این آیه «ذلِکَ بِأَنَّ اللّهَ لَمْ یَکُ» که از سنّت الهی خبر می دهد «کان الله کذا»، «لم یک کذا» در صفت ثبوتی و سلبی برای بیان سنّت است «إِنَّ اللَّهَ لاَ یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّی یُغَیِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ» این مضمون یک آیه ی دیگر است اما آیه 53 سوره ی مبارکه ی «انفال» این است که خدای سبحان هرگز نعمتی را که به کسی داده است یا به جمعیّتی عطا کرد از آنها نمی گیرد مگر اینکه آنها کفران بورزند، پس اصل اعطای نعمت ابتدایی است مشروط به استحقاق نیست، گرفتنش مشروط به کفران نعمت است، افرادی که جزء ظالمین اند «إِذَا أَنْعَمْنَا عَلَی الْإِنسَانِ أَعْرَضَ وَنَأَی بِجَانِبِهِ» افرادی که جزء مؤمنین اند وقتی نعمتی به آنها داده شد می گویند «هذَا مِن فَضْلِ رَبِّی لِیَبْلُوَنِی ءَأَشْکُرُ أَم أَکْفُرُ»(3) این مطالب چهارگانه به دنبال مطالب روزهای قبل بود.

ص: 87


1- (2) . صحیفه ی سجادیه، دعای 12.
2- (3) . صحیفه ی سجادیه، دعای 45.
3- (4) . سوره ی نمل، آیه ی 40.

و آنچه که در سوره ی مبارکه ی «فصلت» خوانده شد یا قبلاً در سوره ی مبارکه ی «یونس» گذشت آنها درباره ی گروه دیگر است. در سوره ی مبارکه ی «یونس» آیه 12 این است «وَإِذَا مَسَّ الْإِنْسَانَ الضُّرُّ دَعَانَا لِجَنْبِهِ أَوْ قَاعِداً أَوْ قَائِماً» فرمود بعضیها هستند که وقتی امتحان الهی به آنها می رسد آسیبی ببینند حالا یا ایستاده یا نشسته یا به پهلو آرمیده در همه ی حالات با نیایش و دعا همراه اند در آیه سوره ی مبارکه ی «فصلت» که آیه اش در بحث دیروز خوانده شد آیه 51 سوره ی «فصلت» این بود که «وَإِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ فَذُو دُعَاءٍ عَرِیضٍ» این دعای عریض را در سوره ی مبارکه ی «یونس» باز کرده «دَعَانَا لِجَنْبِهِ أَوْ قَاعِداً أَوْ قَائِماً».

پس بعضیها هستند وقتی آسیب ببینند می گویند «یا الله» و مکرّر هم می گویند «یا الله» «فَذُو دُعَاءٍ عَرِیضٍ» به تعبیر 51 سوره ی مبارکه ی «فصلت» «دَعَانَا لِجَنْبِهِ أَوْ قَاعِداً أَوْ قَائِماً» هست به تعبیر سوره ی مبارکه ی «یونس» اما اینجا به قرینه ی اینکه «وَلاَ یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلَّا خَسَاراً» را قبلاً فرمود این گروهی که از قرآن بهره ای نبردند «إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ کَانَ یَئُوساً» به جای اینکه بگویند «یا الله» پوچ گرا می شوند اینکه می گویند یأس از رحمت خدا کفر است به همین معناست دیگر «إِنَّهُ لاَ یَیْأَسُ مِن رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْکَافِرُونَ»(1) چرا یأس از رحمت خدا کفر است نه معصیت است کفر است یعنی دیگر کسی نیست که مشکل ما را حل کند یأس به این معنا یک وقت است می گویند ما دیگر لیاقت نداریم مشمول رحمت خدا باشیم خب این اگر خوب نباشد بد نیست چه رسد به کفر، یک وقت می گوید نه اصلاً کسی نیست که مشکل ما را حل کند خب این کفر است دیگر اینکه فرمود: «لاَ یَیْأَسُ مِن رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْکَافِرُونَ» این آیِس است نه مأیوس، آیس یعنی کسی که گرفتار یأس است می گوید دیگر کسی نیست یا نمی تواند مشکل ما را حل کند خب او که هست «بِکُلِّ شَیْ ءٍ عَلِیمٌ»(2) است، «بکلّ شیء قدیر» است همه جا حضور دارد می تواند مشکل را حل کند «لا یعجزه شیء»(3) است پس اگر کسی یأس به این معنا داشت که بگوید پوچ گرایی به این معنا که دیگر کسی نیست در عالم مشکل ما را حل کند خب البته این معلوم است کفر است.

ص: 88


1- (5) . سوره ی یوسف، آیه ی 87.
2- (6) . سوره ی بقره، آیه ی 29.
3- (7) . اقبال الأعمال، دعای روز عرفه.

پرسش:...

پاسخ: بله، خوب است دیگر.

پرسش:...

پاسخ: بله، اینها کسانی اند که فطرتشان محفوظ است همان آیاتی که در بحثهای قبل اشاره شد که «فَإِذَا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ»(1) این مشرکین حجاز وقتی سوار کشتی می شدند احساس خطر می کردند خالصانه خدا را می خواندند به سراغ بتها نبودند «ضَلَّ مَن تَدْعُونَ إِلَّا إِیَّاهُ»(2) بتها همه از یادشان می رفت فقط خدا می ماند معاد همین طور است در حال خطر این طور نیست. بعضیها هستند که نه، اصلاً چون مُلحدند کسانی اند که به هیچ وجه آن فطرت را پاسخ نداند به پوچ گرایی مبتلا می شوند می گویند دیگر کسی نیست یأس به این معنا البته با کفر همراه است دیگر، خب.

پس چون محلّ بحث ذیل آیه قبل بود که «وَلاَ یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلَّا خَسَاراً» درباره ی این گروه فرمود: «وَإِذَا أَنْعَمْنَا عَلَی الْإِنسَانِ» که عهدِ ذکری است و ناظر به این گروه است «أَعْرَضَ وَنَأَی بِجَانِبِهِ وَإِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ کَانَ یَئُوساً» این در هر دو حال منحرف است نه در حال نعمت و نه در حال نقمت، نه در حال ضرّا نه در حال صرّا برای اینکه «وَإِذَا أَنْعَمْنَا عَلَی الْإِنسَانِ» یعنی انسانی که عهد ذکری دارد «أَعْرَضَ وَنَأَی بِجَانِبِهِ وَإِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ» باز هم «کَانَ یَئُوساً» برای اینکه این بیماری اش را درمان نکرده اما آنها که نه، درمان کردند منتها گرفتار اسراف و اتراف و امثال ذلک شدند «إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ فَذُو دُعَاءٍ عَرِیضٍ»(3) یا «وَإِذَا مَسَّ الْإِنْسَانَ الضُّرُّ دَعَانَا لِجَنْبِهِ أَوْ قَاعِداً أَوْ قَائِماً»(4) و امثال ذلک.

ص: 89


1- (8) . سوره ی عنکبوت، آیه ی 65.
2- (9) . سوره ی اسراء، آیه ی 67.
3- (10) . سوره ی فصلت، آیه ی 51.
4- (11) . سوره ی یونس، آیه ی 12.

بنابراین اگر کسی آن فطرت را _ معاذ الله _ دفن کرده و زنده به گور کرده و روی فطرت خانه ساخته و در خانه ای که روی قبر فطرت ساخته شده زندگی می کند این اصلاً صدای فطرت را نمی شنود که این می شود «قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا»(1) این «دَسَّاهَا» را قبلاً ملاحظه فرمودید این باب تفعیل این یک دانه از این «الف»هایش که این «الف» تبدیل شده «یاء» است این «یاء» تبدیل شده «سین» است اصلش «دَسَّسَ» بود این «دَسَّسَ» که باب تفعیل است تفعیل باب «دَسَّ» است «دسَّ، یدسُّهُ، مدسوس، دسیسه» این است که انسان خاکها را کنار می برد چیزی را در آن دفن کند همین معنا که دسیسه است، دسّ است و مضاعف است وقتی باب تفعیل رفت می شود «دسَّس» یک دانه از این «سین»ها تبدیل می شود به «یاء» بعد تبدیل می شود به «الف» می شود «دَسَّاهَا» یعنی آن قدر دسیسه کرد که این فطرت که گوهر الهی است آن زیر دفن شده بیچاره مدسوس شده، مدفون شده این را زنده به گور کرده ولی این فطرت نمُرده فطرت همیشه زنده است فطرت اگر بمیرد ما مشکلات فراوانی برای ابدیّت عذاب و خلود کفار در جهنّم و آنجا مشکل پیدا می شود این اصلاً زنده است مُردنی نیست منتها حرفش به گوش کسی نمی رسد این شخص آن فطرت را از بین نبرده چون «لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ»(2) ذات اقدس الهی نه کسی را بی فطرت خلق می کند نه اجازه می دهد فطرت کسی از بین برود ضعیف می شود، دسیسه می شود، مدسوس می شود، زنده به گور می شود ولی هست آنهایی که روی قبر فطرت دارند زندگی می کنند دسیسه کردند، تدسیس کردند که بالاتر از دسیسه است و آن زیر دفن کرده اند اینها «إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ کَانَ یَئُوساً» اما آ نها که نه، اهل خوش گذرانی و اسراف و اتراف اند این چنین نیست که فطرتشان را فراموش کرده باشند «إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ فَذُو دُعَاءٍ عَرِیضٍ»(3) یا «دَعَانَا لِجَنْبِهِ أَوْ قَاعِداً أَوْ قَائِماً»(4) این طور است.

ص: 90


1- (12) . سوره ی شمس، آیه ی 10.
2- (13) . سوره ی روم، آیه ی 30.
3- (14) . سوره ی فصلت، آیه ی 51.
4- (15) . سوره ی یونس، آیه ی 12.

بنابراین اگر همه ی این سه گروه مشمول ظالمین باشند چون ظلم درکاتی دارد آن درک اسفلش برای همانهایی است که «وَإِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ کَانَ یَئُوساً» وگرنه سایر درکات ظلم طوری است که در حال خطر حالا یا سوار کشتی بشوند یا مشکلات دیگر بالأخره به یاد خدا هستند، خب.

پرسش:...

پاسخ: آن مربوط به آن رسوبات است این «کَلَّا بَلْ رَانَ»(1) رِیْن یعنی چرک دیگر «کَلَّا بَلْ رَانَ عَلَی قُلُوبِهِم» اگر خدای ناکرده آ ن رِیْن و غبار و قیرگونی زیاد باشد به آسانی به یاد خدا نمی افتد اگر نه، کم باشد خب چرا این چنین نیست که همه شان یکسان باشند همان طوری که ایمان درجات دارد، عصیان و فسوق هم درکات دارد بعضیها خیلی پایین اند در درک اسفل من النارند، بعضی در درکات وسطا هستند.

پرسش:...

پاسخ: خب آنها واقعاً بعضیها مُردند یعنی این حیات جدید را پیدا نکردند چون ذات اقدس الهی یک حیات اوّلیه را به همه داد که آن فطرت است، یک حیات ثانویه است که به برکت قرآن پیدا می شود فرمود: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُمْ لِمَا یُحْیِیکُمْ»(2) این حیات مستأنف است حیات قرآنی و وحیانی است آن حیات وحیانی بر اساس آن حیات اوّلیه در می آید خطاب به مؤمنین است «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا» شما که مؤمنید، دارای حیات انسانی هستید «اسْتَجِیبُوا لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُمْ لِمَا یُحْیِیکُمْ» این حیاتِ وحیانی است، حیاتِ قرآنی است، حیات نورانی است «وَجَعَلْنَا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ»(3)، «یمشی به فی الارض» این حیاتِ برتر است این حیات را کسانی دارند که به دعوت الهی عنایت کردند پاسخ دادند.

ص: 91


1- (16) . سوره ی مطففین، آیه ی 14.
2- (17) . سوره ی انفال، آیه ی 24.
3- (18) . سوره ی انعام، آیه ی 122.

اما آن دوتا روایتی که وجود مبارک حضرت امیر در نهج البلاغه از افراد عالِم بی عمل و مانند آن به عنوان مُرده یاد کرده اند یکی در خطبه ی 87 است که اوصاف متّقیان را در هم در آنجا ذکر می کنند بعد می فرماید: «فَالصُّورَةُ صُورَةُ إِنْسَانٍ وَ الْقَلْبُ قَلْبُ حَیَوَانٍ لاَ یَعْرِفُ بَابَ الْهُدَی فَیَتَّبِعَهُ وَ لاَ بَابَ الْعَمَی فَیَصُدَّ عَنْهُ وَ ذلِکَ مَیِّتُ الْأَحْیَاءِ» به حسب ظاهر انسان است ولی درونش حیوان است یوم القیامه که سرائر ظاهر می شود این به صورت حیوان در می آید این در زنده ها مُرده است واقعاً نه راه هدایت را می شناسد تبعیّت کند، نه راه ضلالت را می شناسد تا فاصله بگیرد «وَ ذلِکَ مَیِّتُ الْأَحْیَاءِ» این را در خطبه ی 87 فرمودند.

در خطبه ی 133 هم این چنین فرمودند، فرمودند: «وَ إِنَّمَا ذلِکَ بِمَنْزِلَةِ الْحِکْمَةِ الَّتِی هِیَ حَیَاةٌ لِلْقَلْبِ» حکمت، حیات دل است حکیم زنده است قبلاً هم ملاحظه فرمودید حکمت در قرآن و روایات اصطلاحش غیر از اصطلاح حوزوی است که حکمت در برابر کلام و فقه است فقه حکمت است، حکمت، حکمت است، کلام حکمت است حدیث حکمت است، اخلاق حکمت است علوم اسلامی حکمت است بالأخره چه اینکه علوم اسلامی هم فقه است این تفقّه در دین این چنین نیست که اگر کسی مشغول اصول دین باشد تفقّه در دین نباشد فقط باید مشغول فروع دین باشد اصول دین را یاد بگیرد تفقّه در دین است، فروع دین را هم یاد بگیرد تفقّه در دین است، این حکمت همین علوم اسلامی است در خطبه ی 133 می فرماید: «وَ إِنَّمَا ذلِکَ بِمَنْزِلَةِ الْحِکْمَةِ الَّتِی هِیَ حَیَاةٌ لِلْقَلْبِ الْمَیِّتِ وَ بَصَرٌ لِلْعَیْنِ الْعَمْیَاءِ وَ سَمْعٌ لِلْأُذُنِ الصَّمَّاءِ وَ رِیٌّ لِلظَّمْآنِ وَ فِیهَا الغِنَی کُلُّهُ وَ السَّلامَةُ» که غرض آن است که این برای قلبِ مُرده حکمت کارساز است.

ص: 92

در کلمات قصار هم از این تعبیر استفاده شد کلمه ی قصار شماره 374 فرمود امر به معروف و نهی از منکر درجاتی دارد بعضیها هستند که از هر سه فیض یعنی لسانی و یدی و عملی استفاده کردند، بعضی دو، بعضی یک و بعضیها هستند که «وَ مِنْهُمْ تَارِکٌ لِإِنْکَارِ الْمُنْکَرِ بِلِسَانِهِ وَ قَلْبِهِ وَ یَدِهِ» این یک آدم بی تفاوتی است نه با زبانش نهی از منکر می کند، نه با قلبش که باید منزجر باشد، نه با دستش «فَذلِکَ مَیِّتُ الْأَحْیَاءِ» این یک آدم مُرده ای است یک جنازه ی عمودی است بعد تبدیل می شود به جنازه ی افقی، خب.

این تعبیر «مَیِّتُ الْأَحْیَاءِ»، «مَیِّتُ الْأَحْیَاءِ» در روایات ما کم نیست در نهج البلاغه هم در این چند مورد بود حالا در اینکه فرمود ما نعمت به او بدهیم «أَعْرَضَ وَنَأَی بِجَانِبِهِ»، مصیبت دامن گیرش بشود که بلکه هدایت بشود «کَانَ یَئُوساً» این برای همان ظالمی است که قرآن شفا نداد وگرنه اگر کسی یک مقدار اهل استشفای به قرآن کریم باشد بالأخره وقتی «إِذَا مَسَّهُ الشَرُّ» یا «فَذُو دُعَاءٍ عَرِیضٍ»(1) است یا «دَعَانَا لِجَنْبِهِ أَوْ قَاعِداً أَوْ قَائِماً»(2) است و مانند آن، خب.

به دنبال آن فرمود: «کُلٌّ یَعْمَلُ عَلَی شَاکِلَتِهِ» افراد یکسان نیستند. بیانی را سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) دارند که حالا چون امام رازی قبلاً طرح کرد بعد آلوسی مطرح کرد ایشان هم برای اینکه هم پاسخ آنها را داده باشد هم تفسیر شریف المیزان از این بحث خالی نباشد مسئله ی شرّ را مطرح کردند که آیا شرّ داخل در قضای الهی هست یا نه؟ مستحضرید که در شرّ دوتا بحث اساسی است اینها این دوتا بحث در طول هم است نه در عرض هم اقوال را هم که نقل می کنند نباید اینها را در عرض هم نقل بکنند بحث اول این است که آیا شرّ امر وجودی است یا امر عدمی؟ اگر عدمیِ محض باشد دیگر نوبت به بحث بعدی نمی رسد، اگر عدمیِ محض نیست و همراه با امر وجودی است شرّ محض داریم یا نه؟ شرّ کثیر داریم یا نه؟ شرّ مساوی داریم یا نه؟ این تقسیمات پنج گانه که امور و اشیا یا خیر محض اند یا شرّ محض اند یا خیر و شرّشان مساوی است یا خیر غالب و شرّ مغلوب یا شرّ غالب و خیر مغلوب اینها دوتا بحث است دو مقام در دو فصل است. فصل اول این است که آیا شرّ امر وجودی است یا نه؟ تحقیق این است که شرّ امر عدمی است شرّ امر وجودی نیست یعنی مار و عقرب شرّ نیست مار و عقرب اگر کسی را نزند «لیس» تامّه دامن گیر کسی نشود به عنوان زوال حیات که او را از بین ببرد، «لیس» ناقصه دامن گیر کسی نشود که اصل ذات را از بین نبرند بلکه سلامت او را از بین ببرند اگر مار و عقرب یا سیل و زلزله و مانند آن نه «لیس» تامّه ای به همراه داشته باشد نه «لیس» ناقصه شرّی در عالم نیست اگر هیچ کسی را و هیچ چیزی را از بین نبرد یا سلامت هیچ چیزی را از بین نبرند شرّی در عالم نیست شرّ از آن «لیس» تامّه یعنی از موت، از زوال حیات انتزاع می شود یا از «لیس» ناقصه یعنی زوال السلامه، زوال الکمال، زوال النعمه انتزاع می شود یا «لیس» ناقصه یا «لیس» تامّه ممکن نیست ما از امر وجودی شرّی انتزاع بکنیم الآن همان لذّتی را که طیهو و آهو از زندگی شان می برند مار و عقرب می برند از تغذیه، از زاد و ولد، از داشتن فرزند، از نکاح چه لذّتی را آهو می برد که مار و عقرب نمی برد؟ چطور برای آهو و طاووس لذّت است برای مار و عقرب لذّت نیست بنابراین مار و عقرب همان زندگی را دارند که آهو دارد و طاووس دارد اگر کسی را از بین نبرد یا سلامت کسی را از بین نبرند شرّی در عالم نیست. پس محال یعنی محال، محال است که ما از یک وجود «بما أنّه وجود» شرّ انتزاع بکنیم این وجود برای خودش خیر است، برای عللش خیر است، برای معاللیش خیر است با همه ی آنها تناسب دارد منتها لذّت آنها نسبت آنها با خودشان است اگر سلسله ی مار و عقرب هست با سلسله ی آهو و اینها هست آنها راه خودشان را دارند اینها راه خودشان را دارند.

ص: 93


1- (19) . سوره ی فصلت، آیه ی 51.
2- (20) . سوره ی یونس، آیه ی 12.

پس در فصل اول بحث این است که شرّ عدمی است ولا غیر وقتی عدمی شد مَقضی بالذّات نیست، مخلوق بالذّات نیست، مجعول بالذّات نیست، مُعطای بالذّات نیست، ذاتاً علت نمی طلبد می ماند امر بالعرض بالأخره این شرّ که پیدا می شود به نام زوال حیات یا زوال سلامت از شیئی پیدا شده دیگر بالأخره از مار و عقرب پیدا شده، از سیل و زلزله پیدا شده این مار و عقرب یا آن سیل و زلزله که باعث زوال حیات اند یعنی «لیس» تامّه، باعث زوال سلامت اند یعنی «لیس» ناقصه خدا چرا اینها را آفرید؟ آن گاه بحث می شود که اینها خیرشان بیش از شرّشان است و اگر ذات اقدس الهی اینها را به لحاظ آن شرّ قلیل خلق نمی کرد ترکِ خیر کثیر بود برای شرّ قلیل این دوتا فصل کاملاً از هم جدایند و در کتابهای عقلی مطرح اند حالا اگر لازم بود شما کتابهای عقلی را مراجعه می کنید بعد تفسیر فخررازی هم که گوشه ای را مطرح کرده به دنبالش هم آلوسی به او پاسخ داده اینها را ملاحظه می کنید سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) یک دو، سه صفحه ای در این زمینه بحث کردند به عنوان بحث فلسفی آن را ملاحظه بفرمایید اگر یک وقت راهنمایی می خواست ممکن است مطرح بشود، خب.

فرمود: «قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلَی شَاکِلَتِهِ» هر کسی بالأخره راه خاصّ خودش، روش خاصّ خودش که انتخاب کرده شاکله ای که ذات اقدس الهی داد «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا» همه را به فطرت توحید آفرید یک، همه را مستوی الخِلْقه آفرید دو، هیچ کس را ناقص خلق نکرد همه را با سرمایه آفرید سه، در سوره ی مبارکه ی «روم» فرمود: «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ»(1) به عنوان نفی جنس فرمود ما همه را به فطرت توحیدی آفریدیم نه در گذشته، نه در حال، نه در آینده کسی را بدون فطرت توحیدی خلق نکردیم و نمی کنیم در سوره ی مبارکه ی «شمس» هم فرمود: «وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا»(2) قسم به جانِ آدمی و قسم به کسی که انسان را مستوی الخِلقه خلق کرد «وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا» هیچ کسی را ناقص الخلقه خدا خلق نکرد مسئله بدن در اثر تقصیر پدر و مادر که رعایت مسائل بهداشت نکردند حرف دیگر است اما روح کسی را خدا ناقص خلق نکرده مستوی خلق کرده چرا؟ برای اینکه هر کسی را این سرمایه الهام به او داده.

ص: 94


1- (21) . سوره ی روم، آیه ی 30.
2- (22) . سوره ی شمس، آیه ی 7.

آن گاه «فإن قیل»، «فإن سُئل»، «فإن طُلب» «ما تسویة النفس» اینکه خدا فرمود: «وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا» تسویه نفس، مستوی الخلقه بودن روح به چیست؟ جواب: «فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا»(1) انسانی که مُلهَم است و بد و خوب را تشخیص می دهد ناقص الخلقه نیست هیچ کس نیست که بد و خوب را تشخیص ندهد فرمود ما همه را در مکتب الهام آموختیم که چه چیزی بد است چه چیزی خوب است «فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا» آن گاه انبیا را فرستادیم که این سرمایه را شکوفا کند که «یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ»(2) همین است فرمود اینکه دفینه است و گنجینه است و ما به آنها دادیم و الهام کردیم و در درون اینها نهادینه شده است یک عده را هم فرستادیم که اینها را شکوفا کنند، اثاره کنند، ثوره کنند، شکوفا کنند و کردند پس بنابراین این شاکله ای است که ذات اقدس الهی داد حالا اگر کسی آمده این را دفن کرده برای خودش یک قصر دیگری ساخته آن وقت می شود «شاکلتهُ و شاکتِهِ» فرمود: «کُلٌّ یَعْمَلُ عَلَی شَاکِلَتِهِ» هر شکلی، هر ساختاری، هر مِنهجی را که خودش انتخاب کرده به همان روش عمل می کند اگر در سوره ی مبارکه ی «یونس» گذشت که «دَعَانَا لِجَنْبِهِ أَوْ قَاعِداً أَوْ قَائِماً»(3) شاکله ی او این است، اگر در سوره ی «فصلت» آمده «فَذُو دُعَاءٍ عَرِیضٍ»(4) شاکله ی او این است، اگر در این سوره آمده که «إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ کَانَ یَئُوساً» شاکله ی او این است این شاکله را خودش باید انتخاب بکند اول حال است، بعد مَلکه است، بعد به منزله ی فصل مقوّم است بعد فصل مقوّم که رسید دیگر صریحاً به انبیایشان می گویند «سَوَاءٌ عَلَیْنَا أَوَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَکُن مِّنَ الْوَاعِظِینَ»(5) برای ما هم بی تفاوت است و ذات اقدس الهی هم به پیامبرش می فرماید: «سَوَاءٌ عَلَیْهِمْ ءَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ یُؤْمِنُونَ»(6) اینها دیگر حالا راه دیگر رفتند.

ص: 95


1- (23) . نهج البلاغه، خطبه ی 1.
2- (24) . سوره ی یونس، آیه ی 12.
3- (25) . سوره ی فصلت، آیه ی 51.
4- (26) . سوره ی شمس، آیه ی 8.
5- (27) . سوره ی شعراء، آیه ی 136.
6- (28) . سوره ی یس، آیه ی 10.

این مدّعاها را حکمت متعالیه تبیین می کند که چطور می شود انسان که با فطرت اصلی خلق شد کجا حرکت می کند، در چه مسیری حرکت می کند که آن اوصاف تلخ اول برای او عاریه است، بعد برای او لازم است، بعد برای او مقوّم وقتی فصل مقوّم شد و انسان شده نوع متوسط نه نوع اخیر و شده جنس سافل اینکه دیگران می گفتند حیوان جنس سافل است تحت او انواع است حکمت متعالیه می گوید خیر، رهنمود قرآن این است که انسان جنس سافل است و تحت او انواع متعدّد است و انسان در سرِ چهارراه است یا به طرف بهیمیه شدن حرکت می کند حقیقتاً یا به طرف درنده ها حرکت می کند حقیقتاً یا به طرف شیاطین جزء شیاطین الانس می شود حقیقتاً یا می شود بار دیگر از مَلک پرّان شوم می شود حقیقتاً آن گاه می شود «انسانٌ مَلکٌ»، «انسانٌ شیطانٌ»، «انسانٌ سبعٌ»، «انسان بهیمیٌّ» همین انسان می شود نوع متوسط، می شود جنس سافل با حرکت جوهری این چهارراه را طی می کند دیگر مجاز نیست اگر گفتند «أُولئِکَ کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ»(1) یا گفتند «شَیَاطِینَ الْإِنْسِ وَالْجِنِّ»(2) یا گفتند «مع الملائکة» وجود مبارک حضرت امیر نامه ای که برای دربار امویان نوشته مرقوم فرمود که خیلیها می روند در جبهه شهید می شوند اما از ما اگر کسی شهید شد می شود حمزه ی سیّدالشهداء و خیلیها می روند جبهه جانباز می شوند از ما اگر کسی رفته دست داده می شود جعفر طیّار که «یطیروا بهما مع الملائکة فی الجِنان» دیگر همسفر فرشته ها می شود با آنها سفر می کند، با آنها طیران دارد(3) شاید قبلاً هم این بحث گذشت اینکه مرحوم کلینی نقل کرده در اوایل معالم هم هست که فرشته ها پَرها را زیر پای طلبه ها پهن می کنند نه برای اینکه اینها پَر در آوردن یاد بگیرند که بروند شرق یا غرب آن می شود پرنده ی مهاجر که به طمع تالاب حرکت می کند آن ملائکه پر در آوردند پر پهن کردند طلاّب را گفتند روی پر ما بنشینید که شما هم مثل ما پر در بیاورید شما هم پرواز یاد بگیرید شما از جهت پرواز کنید نه در جهت، نه از قطب برای تالاب بیایید شمال یا به عکس شما از طبیعت حرکت کنید، از جهت حرکت کنید نه در جهت این بیان نورانی حضرت امیر است فرمود ما هم برادر دادیم جبهه رفته دوتا دست داده خدا به او دوتا بال داده که «یطیروا بهما مع الملائکة فی الجِنان» شما ذیل آیه ی اوایل سوره ی مبارکه ی «فاطر» که دارد ملائکه «أُوْلِی أَجْنِحَةٍ مَّثْنَی وَثُلاَثَ وَرُبَاعَ»(4) آنجا ملاحظه می فرمایید که بعضی از جانبازان که دستشان را دادند با ملائکه محشور می شوند وجود مبارک قمر بنی هاشم در چه حالت است؟ وجود مبارک جعفر طیّار در چه حالت است؟ این در مجموعه ی روایات ما هست ولی بخشی از این مطالب هم در نامه ی حضرت امیر هست هم در ذیل آیه «جَاعِلِ الْمَلاَئِکَةِ رُسُلاً أُوْلِی أَجْنِحَةٍ مَّثْنَی وَثُلاَثَ وَرُبَاعَ» آنجا هست که بعضی از انسانها بال در می آورند که مانند ملائکه پرواز می کنند.

ص: 96


1- (29) . سوره ی اعراف، آیه ی 179.
2- (30) . سوره ی انعام، آیه ی 112.
3- (31) . ر.ک: نهج البلاغه، نامه ی 28.
4- (32) . سوره ی فاطر، آیه ی 1.

«و الحمد لله ربّ العالمین»

آیات 82 تا 85 سوره اسراء 87/07/29

«وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ وَلاَ یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلَّا خَسَاراً (82) وَإِذَا أَنْعَمْنَا عَلَی الْإِنسَانِ أَعْرَضَ وَنَأَی بِجَانِبِهِ وَإِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ کَانَ یَئُوساً (83) قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلَی شَاکِلَتِهِ فَرَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدَی سَبِیلاً (84) وَیَسْأَلُونَکَ عَنْ الرُّوحِ قُلْ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَمَا أُوتِیتُمْ مِنْ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلاً (85)»

شِفا بودن قرآن نسبت به هر دردی حکم خاصّ خود را دارد در دردهای علمی، جهلِ علمی بر اساس «یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ»(1) می شود شناخت قرائت آیات قرآن کریم برای شفای دردِ علمی کافی نیست بلکه تفسیر او، تدبّر او و مانند آن لازم است. پس جهلِ علمی را «یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ» شفا می بخشد، جهالتِ عملی را «یُزَکِّیهِمْ» درمان می کند این جهلی که معمولاً مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) در برابر عقل قرار داده است این جهلِ علمی نیست انسانی که معصیت می کند جهلِ علمی ندارد جهالتِ علمی دارد اوّلین کتابی که مرحوم کلینی در جلد اول اصول کافی تنظیم کرد کتاب العقل و الجهل است منظور از این جهل، جهالت است نه جهل در مقابل علم. انسان یا عاقل است و اهل بهشت یا جاهل است و اهل جهنّم آن جاهلِ اهل جهنم یا درس خوانده است یا درس نخوانده آن جهلی که در مقابل عقل است مهم است هر کدام از اینها هم درد است قرآن کریم شفای همه ی این دردهاست شفای جهلِ علمی چه در مسائل اصولی، چه در مسائل فقهی و فرعی با «یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ» حل می شود آن جهالتِ عملی که به اخلاق برمی گردد در مقابل عقل است نه در مقابل علم آن جهالت را با «یُزَکِّیهِمْ» شفا می بخشد و همچنین مربوط به بحثهای دیگر.

ص: 97


1- (1) . سوره ی بقره، آیه ی 129.

اما شفای از بیماریهای ظاهری را همان طوری که در روایات اهل بیت(علیهم الصلاة و علیهم السلام) آمده است برای این آیات قرآنی معتقداً کسی بخواند آثار خاصّی را دارد نه بر اساس امتحان، بلکه بر اساس اعتقاد، پس «وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ وَلاَ یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلَّا خَسَاراً» که بحثش گذشت و همین ظالمین کسانی اند که «وَإِذَا أَنْعَمْنَا عَلَی الْإِنسَانِ أَعْرَضَ وَنَأَی بِجَانِبِهِ» این نعمتهای مادّی است و آن نعمتهای معنوی با انبیا و اولیا همراه است آنکه در سوره ی مبارکه ی «حمد» است «صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ»(1) آن با انبیا و اولیا همراه است که در سوره ی مبارکه ی «نساء» مشخص فرمود که «مَن یُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ» آیه 69 سوره ی مبارکه ی «نساء» این است «وَمَن یُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِم مِنَ النَّبِیِّینَ وَالصِّدِّیقِینَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِینَ وَحَسُنَ أُولئِکَ رَفِیقاً» که نعمتهای معنوی است که خدا به اینها نعمت عطا کرده است. مشابه این مضمون در سوره ی مبارکه ی «مریم» هست که فرمود خدای سبحان به اینها نعمت داده است اینها کسانی اند که جزء انبیا و اولیای الهی اند آیه 58 سوره ی مبارکه ی «مریم» هم مشابه این است «أُولئِکَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِم مِنَ النَّبِیِّینَ مِن ذُرِّیَّةِ آدَمَ وَمِمَّنْ حَمَلْنَا مَعَ» اینکه در سوره ی مبارکه ی «حمد» گفته می شود «اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ * صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ»(2)، «أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ» همینهایی هستند که در سوره ی مبارکه ی «نساء» و «مریم» مشخص شده است یعنی انبیا و اولیا و اهل بیت و مؤمنان خاصّی که تابع آنها باشند، خب.

ص: 98


1- (2) . سوره ی حمد، آیه ی 7.
2- (3) . سوره ی حمد، آیات 7 _ 8.

آن گاه فرمود: «إِذَا أَنْعَمْنَا عَلَی الْإِنسَانِ أَعْرَضَ وَنَأَی بِجَانِبِهِ وَإِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ کَانَ یَئُوساً» انسان چون جزوع هست طبعاً اکثری انسان این طورند که «إِنَّ الْإِنسَانَ خُلِقَ هَلُوعاً * إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً * وَإِذَا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعاً»(1) چون طبعاً، عادتاً اکثر مردم جزوع اند همین که به کمترین مصیبت مبتلا شدند جزع می کنند لذا درباره ی جَزَع و شرّ فرمود: «إِذَا مَسَّهُ» همین که برخورد کرد لازم نیست که به او احاطه پیدا کند تعبیر به مَسّ کنایه از قلّت است «وَإِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ کَانَ یَئُوساً» اگر این یأس به معنای عدم لیاقت باشد که خب کفر نیست ملاحظه فرمودید اما اگر خدای ناکرده به این معنا باشد که دیگر در عالم کسی نیست که مشکل ما را حل کند این همان یأس از رحمت خداست که کفر است «لاَ یَیْأَسُ مِن رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْکَافِرُونَ»(2) یعنی اگر کسی به این حد برسد به پوچی که در عالَم _ معاذ الله _ کسی نیست که از مشکل ما باخبر باشد یا مشکل ما را بتواند برطرف کند خب این هم مشمول «لاَ یَیْأَسُ مِن رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْکَافِرُونَ» می شود اما اینکه احیاناً برخی از کافران به نعمت سرگرم اند نظیر برخی از غربیها با اینکه مسلمان نیستند متنعّم اند این در سوره ی مبارکه ی «توبه» در دو آیه آن بحثش گذشت که «وَلاَ تُعْجِبْکَ أَمْوَالُهُمْ وَأَوْلاَدُهُمْ إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ أَن یُعَذِّبَهُم بِهَا فِی الْدُّنْیَا وَتَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَهُمْ کَافِرُونَ»(3) که اینها در حقیقت نقمت است نه نعمت مگر آنهایی که حق برای آنها روشن نشده و آن مقداری که برایشان روشن شده عمل می کنند همان حرف معروف محمدعبدو که گفته بود من رفتم غرب و مصر خودمان را هم دیدم غرب هم دیدم آنجا اسلام هست ولی مسلمان نیست، در مصرِ ما مسلمان هست ولی اسلام نیست این حرفی بود که ایشان داشتند در کتابهایش ایشان هم هست، خب اگر واقعاً آنها به همان اندازه که فهمیدند عمل می کنند به همان اندازه هم متنعّم اند البته دولت مردانشان غیر از افراد عادی اند دولت مردانشان می بینید که الآن کلّ خاورمیانه را اینها به آتش کشیدند اینها «خَسِرَ الدُّنْیَا وَالْآخِرَةَ» هستند اینها نه در اینها اسلام هست نه مسلمان اند، خب.

ص: 99


1- (4) . سوره ی معارج، آیات 19 _ 21.
2- (5) . سوره ی یوسف، آیه ی 87.
3- (6) . سوره ی توبه، آیات 55 و 85.

فرمود: «وَإِذَا أَنْعَمْنَا عَلَی الْإِنسَانِ أَعْرَضَ وَنَأَی بِجَانِبِهِ وَإِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ کَانَ یَئُوساً» حالا که این اقوام و فِرَق و مِلل و نِحل بیان شد فرمود: «قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلَی شَاکِلَتِهِ» هر کسی شاکله ی خود را خود می سازد و برابر آن شاکله و روش و طریقه ی خود هم عمل می کند در هر دو کار هم مسئول است هم در ساختار شاکله مسئول است و هم در عمل برابر شاکله مسئول است ما کسی را بر شاکله ی بد نیافریدیم و شاکله ی بد هم لازمه ی ذاتی کسی نیست که مجعول نباشد نه لازم ذات است که مجعول نباشد، نه ما بر اساس قضای حَتم به کسی شاکله ی بد دادیم و نه اجازه می دهیم کسی آن دست کاری کند و آنچه را که ما دادیم عوض بکند منتها این روبناها گاهی عوض می شود.

پس چهار مطلب است یکی اینکه آنکه ما دادیم فطرت حق است «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا»(1) در سوره ی مبارکه ی «روم» در سوره ی مبارکه ی «شمس» هم فرمود: «وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا * فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا»(2) ما این را پاک آفریدیم با ساختار حق گرایی آفریدیم آلوده نبود و آلوده نکردیم به همه هم این طهارت را دادیم.

پرسش:...

پاسخ: در اصل فطرت یکی اند البته درجاتشان فرق می کند، مراتبشان فرق می کند کسی که شیر طیّب و طاهر خورده باشد، پرورشهای صحیح شده باشد، غذای طیّب و طاهر خورده باشد با دیگران فرق می کند مربّی خوبی داشته باشد نظیر مریم(سلام الله علیها) که کفالتش به عهده ی زکریا(علیه السلام) بود فرق می کند ولی آن نصاب لازم را که به وسیله ی او اشخاص مکلّف می شوند و باید در برابر تکالیف الهی جوابگو باشند به همه داده است البته کسی که استعداد بیشتری دارد خب مسئولیت بیشتری دارد ولی آن لسانِ لازم برای همه هست پس آن مطلب اول ذات اقدس الهی همه را بر اساس فطرت توحیدی آفریده نه اینها «لا بشرط»اند، بی تفاوت اند نه _ معاذ الله _ آلوده خلق شدند.

ص: 100


1- (7) . سوره ی روم، آیه ی 30.
2- (8) . سوره ی شمس، آیات 7 _ 8.

اصل دوم این است که فرمود ما کسی را اجازه نمی دهیم عوض بکند این فطرت را این «لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ»(1) نه خود ما عوض می کنیم نه قدرت دیگری عوض می کند اما دیگری عوض نمی کند برای اینکه توان آن را ندارد، ما عوض نمی کنیم برای اینکه به احسن تقویم آفریدیم «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ»(2) حالا خواه به صورت بلال حبش باشد یا به صورت یوسف(سلام الله علیه) آن احسن تقویمی را که ذات اقدس الهی آفریده همان فطرت توحیدی است دیگر لذا به صورت نفی جنس فرمود: «لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ» نه ما عوض می کنیم نه دیگری، دیگری قدرت ندارد ما هم که بر اساس احسن تقویم خلق کردیم.

و اما آنچه را که شیطان گفته بود که من آنها را اغوا می کنم، اضلال می کنم «لَأُضِلَّنَّهُمْ»، «لَأُمَنِّیَنَّهُمْ»(3)، «لَأُغْوِیَنَّهُمْ»(4) «فَلَیُغَیِّرُنَّ خَلْقَ اللّهِ»(5) آن در روبناست یعنی این فطرت اصلی را ضعیف می کنند این فطرت اصلی را فراموش می کنند به حرف این فطرت اصلی گوش نمی دهند شاکله ی دیگر و ساختار دیگر پیدا می کنند وگرنه این قابل تغییر نیست اینکه شیطان گفت «فَلَیُغَیِّرُنَّ خَلْقَ اللّهِ» در اثر اضلال من تَمنیه من «لَأُمَنِّیَنَّهُمْ» من در حوزه ی اُمنیه و آرزو و آمال و آرمان اینها تصرّف می کنم اینها آرمان گرای بی جهت می شوند، آرزوخواه بی جهت می شوند در اثر غوایت و ضلالت خلقت خدا را تغییر می دهند یعنی در روبنا، بله این می شود در حدّ اینکه «قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا»(6) می شود آن فطرت را فراموش می کنند به یاد فطرت نیستند «نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ»(7) دامنگیرشان می شود و مانند آن.

ص: 101


1- (9) . سوره ی روم، آیه ی 30.
2- (10) . سوره ی تین، آیه ی 4.
3- (11) . سوره ی نساء، آیه ی 119.
4- (12) . سوره ی حجر، آیه ی 39.
5- (13) . سوره ی نساء، آیه ی 119.
6- (14) . سوره ی شمس، آیه ی 10.
7- (15) . سوره ی حشر، آیه ی 19.

پرسش: اگر قابل تغییر نیست پس خلود بعضیها در جهنم به خاطر چیست؟

پاسخ: خلود در جهنم برای آن است که اینها کفری پیدا کردند این کفر زایل نیست آن اصلی ثابت است این خلود هم تأیید می کند که آن فطرت محفوظ است اگر آن فطرت از بین برود و اینها طبعاً بشوند یک حیوان درنده یا مار و عقرب جهنّمی خب آن دیگر عذاب نیست می شود عزم آنکه گرفتار این مشکل شدند که خیال کردند بعد از مدّتی انسان عادت می کند رنج نمی برد غفلت کردند از اینکه آن صاحب خانه ی اصلی که در دنیا فراموش شده بود تدسیس شده بود، دسیسه شده بود، «قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا»(1) او صاحب خانه ی اصلی است دارد رنج می برد و خلود را هم او توجیه می کند و از مهم ترین مسائل توجیه خلود عذاب و عدم تبدیل عذاب به عزم همین است که آن سرمایه ی اصلی هست یعنی انسانیّت انسان محفوظ است و بیچاره دارد می سوزد آن هم که او فراهم کرده یک امر ثابتی است چون برای او مَلکه شده دیگر بعد از مرگ هم که جا برای توبه نیست تا اینها را مَلکه زدایی را رفع کند آن بیان نورانی حضرت امام صادق(سلام الله علیه) که در رسائل مرحوم شیخ آمده که سؤال کردند این شخص موقّتاً در حدود شصت، هفتاد سال مثلاً معصیت کرده چرا برای ابد باید بسوزد؟ حضرت در جواب فرمود این نیّتش این بود که تا ابد هم بماند معصیت بکند این روایتی که مرحوم شیخ(رضوان الله علیه) در رسائل نقل کرده، خب این در حدّی که مشکل تجرّی حل بشود در کتاب اصول آمده اما همچنان آن سؤال باقی است که خب شما همه ی شما فقها(رضوان الله علیهم اجمعین) فتوا دادید که گناه ناکرده را کیفر نمی دهند و نیّتش این است که اگر باشد معصیت بکند شما که این را گناه نمی دانید این چطوری نه تنها می سوزد بلکه دائماً می سوزد از این به بعد دیگر مرز رسائل و اینها نیست این حرفها این یک رذیلت است و ثابت است و زوال ناپذیر اگر زوال ناپذیر است عذاب زوال ناپذیر می خواهد.

ص: 102


1- (16) . سوره ی شمس، آیه ی 10.

پرسش: بعضیها می گویند احادیثی که درباره ی نیّت آمده برای اهل سنّت است.

پاسخ: نه خب، خلود؟

پرسش: نه احادیثی که درباره ی نیّت است اصلاً برای اهل سنّت است.

پاسخ: نه، بالأخره این خلود که بیان قرآن کریم است و در روایات ما هم هست که این شخص در مدّت محدودی گناه کرده چرا عذابش نامحدود است؟ خلود عذاب نه تبدیل عذاب به عزم، بعضی خواستند از این دشواری علمی فاصله بگیرند گفتند انسان بعد از مدّتی عادت می کند دیگر عذاب نیست. این سخن ناصواب است عذاب یا گاهی ممکن است انسان بگوید که یک گناه موقّت ممکن است انسان را برای ابد محروم بکند مثل اینکه انسان چشم خودش را کور می کند ولی برای ابد نمی بیند اینها جوابهای ابتدایی است خب حالا کسی که چشمش را کور کرده درست است برای ابد نمی بیند اما این دیگر عذاب نیست چون خیلی از مواقع هست همین افراد نابیناها قاه قاه می خندند و لذّت می برند اما دائماً بسوزد نیست بله دائماً نمی بیند اما دائماً بسوزد، دائماً در رنج باشد ما نمونه اش را در عالَم نداریم.

به هر تقدیر آنجا آن شاکله نه ذات اقدس الهی به اینها داد نه لازمه ی ذاتی اینهاست.

پرسش:...

پاسخ: این طبعاً این است، طبعاً همین طور است اما یعنی غالباً و طبعاً همین طور است عده ی زیادی را استثنا کرده «إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ»(1) طبع انسان این طور است این در بحثهای «لَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ»(2) و مانند آن گذشت یک توجیه خوبی هم سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) داشتند که بیش از پنجاه آیه در مذمّت انسان است انسان هلوع است، انسان جزوع است، انسان منوع است، انسان قتور است، «کَانَ الْإِنسَانُ أَکْثَرَ شَیْ ءٍ جَدَلاً»(3) این بیش از پنجاه آیه در مذمّت انسان است و اما آیاتی هم در فضیلت و عظمت انسان است همه ی آن فضایل به فطرت برمی گردد که «إِنِّی خَالِقٌ بَشَراً مِن طِینٍ * فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُوحِی»(4) همه به آن برمی گردد و همه ی رذایل هم به «إِنِّی خَالِقٌ بَشَراً مِن طِینٍ» برمی گردد این انسان چون یک جنبه ی طینی و حمأ مسنون و امثال ذلک دارد این بخش اش نه طینِ او و بدنِ او این بخش از انسانیّت او که به طین وابسته است به طبیعت وابسته است آن پنجاه، شصت آیه مذمّت برای توده ی آنهاست اما آ ن بخشهایی که «کَرَّمْنَا» دارد، «أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ»(5) دارد فضایل فراوانی را برای انسان ذکر می کند این برای «نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُوحِی» است و امثال ذلک «کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمَانَ» است، «أَیَّدَهُم بِروحٍ مِنْهُ»(6) است و مانند آن.

ص: 103


1- (17) . سوره ی عصر، آیه ی 3.
2- (18) . سوره ی اسراء، آیه ی 70.
3- (19) . سوره ی کهف، آیه ی 54.
4- (20) . سوره ی ص، آیات 71 _ 72.
5- (21) . سوره ی تین، آیه ی 4.
6- (22) . سوره ی مجادله، آیه ی 22.

بنابراین این شاکله و ساختار روبنا این نه عین ذات است نه جزء ذات است و نه با قضا و قَدر حتمیِ ذات اقدس الهی جعل شده است این دست ساز خود انسان است وقتی ملکه شد دیگر دست بردار نیست لذا فرمود: «کُلٌّ یَعْمَلُ عَلَی شَاکِلَتِهِ» این شاکله همان است که می تواند مصداق «فَلَیُغَیِّرُنَّ خَلْقَ اللّهِ»(1) باشد وگرنه آ ن فطرت اصلی به صورت «لای» نفی جنس تبدیل ناپذیری او اعلام شده است «لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ»(2) است شاکله قابل تغییر است، قابل احداث است، قابل توبه است، قابل تبدیل است، قابل تکمیل است، قابل تضعیف «کُلٌّ یَعْمَلُ عَلَی شَاکِلَتِهِ» بعضی بدند بعضی بدتر، بعضی خوب اند بعضی خوب تر فرمود: «فَرَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدَی سَبِیلاً» این «أَهْدَی» نسبت به بعضیها افعل تعیین است، نسبت به بعضیها افعل تفضیل است خدا می داند که چه کسی هدایت شده تر است آن در صورتی که هر دو در مسیر حق باشند یکی بالاتر، یکی میانی اما اگر یکی حق بود یکی باطل، یکی صِدق بود دیگری کذب دیگر اهدای تعیینی است نظیر «أُولُوا الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَی بِبَعْضٍ» است نه اهدای تفضیلی. «فَرَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدَی سَبِیلاً» این فِرَق آنها که ضالّ اند خدا می داند آنها که اضلّ اند خدا می داند، آنها که مهتدی اند خدا می داند آنها که اهدا هستند خدا می داند یعنی هر روشی را که انتخاب بکنند ذات اقدس الهی می داند برابر همانها هم اینها را کیفر می دهد «قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلَی شَاکِلَتِهِ» این شاکله هم یک بار در قرآن کریم استعمال شده است گرچه بار دیگری که استعمال شده کلمه ی شَکل است که در «ص» است «وَآخَرُ مِن شَکْلِهِ أَزْوَاجٌ»(3) وگرنه شاکله بیش از یک بار در قرآن کریم نیامده، خب.

ص: 104


1- (23) . سوره ی نساء، آیه ی 119.
2- (24) . سوره ی روم، آیه ی 30.
3- (25) . سوره ی ص، آیه ی 58.

پرسش:...

پاسخ: انسان فطرتاً به طرف خیر گرایش دارد طبیعتاً که به عالم طبع برمی گردد با حس برمی گردد با بدن باید کار بکند غالب این آیاتی که بیش از پنجاه مورد نزدیک شصت مورد است که «ظَلُوم» است، «جَهُول» است، «هَلُوعاً»(1) است، «مَنُوعاً»(2) است، «جَزُوعاً»(3) است، «أَکْثَرَ شَیْ ءٍ جَدَلاً»(4) است، «قَتُوراً»(5) است، «بَخیل» است اینها به آن جنبه ی ارتباطش با طبیعت برمی گردد که اگر جنبه اش را با طبیعت تعدیل بکند آن قسمت فطرت راحت است این جهاد در درون هست دیگر بین این قسمت با آن قسمت.

پرسش:...

پاسخ: نه، انسان با این سرمایه خلق شده است که درک می کند که خدا حق است «لَا شَرِیکَ لَهُ»(6)، معاد حق است «لاَ رَیْبَ فِیهِ»(7) این درک را ذات اقدس الهی به انسان داد انسان در دنیا مادامی که سرگرم طبیعت است توجه به آن درک ندارد چون توجه به آن درک ندارد درد را احساس نمی کند چرا آدم مَست درد را احساس نمی کند چرا با تخدیر عضو که بی حسّی موضعی است یا بیهوش کردن کلّ بدن که انسان کلاً در اتاق عمل بیهوش است این بدن را قطعه قطعه می کنند، ارباً اربا می کنند و انسان درد را احساس نمی کند اگر یک آدم وارسته ای باشد در همان حال ممکن است خوابِ خوب هم ببیند رابطه ی روح با بدن به وسیله ی اینکه بدن از کار افتاد ضعیف می شود آن روح در دیار مرسلات خودش دارد حرکت می کند این بدن را قطعه قطعه می کنند چون رابطه ی روح با بدن به وسیله ی بدن حفظ می شود این تخدیر شده است درد را احساس نمی کند خیلیها هستند که در اتاق عمل اند دارند بدنش را قطعه قطعه می کنند اما بیچاره ها درک نمی کنند الآن اگر کسی یک مراسم جشنی داشته باشد برای پسرش یا برادرش صبح تا غروب به فکر استقبال مهمانان و بدرقه مهمانان و پذیرایی مهمانان است مسرور هم هست غروب که مهمانها رفتند همه بدرقه شدند این دفعتاً می بیند پایش می سوزد کفشش را نگاه می کند می بینید میخی که در کفشش بود جوراب را پاره کرده پا را پاره کرده خون آمده خون کفش را گرفته و او اصلاً توجه نمی کرد این خون که الآن نیامده چون او حواسش، توجّهش به جای دیگر بود به درد پا توجّه نکرده بود خیلیها هستند «إِنَّهُمْ لَفِی سْکْرَتِهِمْ یَعْمَهُونَ»(8) مَست دنیای اند چه چیزی تهیه کنند، چه چیزی بخورند گرفتار اجوفین اند وقتی مُردند دفعتاً می بینند «فَإِذَا هُمْ خَامِدُونَ»(9)، «ثُمَّ فِی النَّارِ یُسْجَرُونَ»(10)، «فَإذا هم کذا و کذا و کذا» این طور است این فطرت بیچاره نمی سوزد این انسان است که می سوزد منتها این فطرت مجرای درک انسان است اگر کسی درک نداشته باشد که سوزشی ندارد که وقتی به هوش آمدند می بینند دارند می سوزند، خب.

ص: 105


1- (26) . سوره ی معارج، آیه ی 19.
2- (27) . سوره ی معارج، آیه ی 21.
3- (28) . سوره ی معارج، آیه ی 20.
4- (29) . سوره ی کهف، آیه ی 54.
5- (30) . سوره ی اسراء، آیه ی 100.
6- (31) . سوره ی انعام، آیه ی 163.
7- (32) . سوره ی آل عمران، آیه ی 9.
8- (33) . سوره ی حجر، آیه ی 72.
9- (34) . سوره ی یس، آیه ی 29.
10- (35) . سوره ی غافر، آیه ی 72.

پرسش:...

پاسخ: آن برق آن آتش هم «یُسَبِّحُ»، آن مار و عقرب هم «یُسَبِّحُ»، آن چوب هم «یُسَبِّحُ».

پرسش: طبیعی انسان است.

پاسخ: طبیعی هم همین طور است آن تسبیح تکوینی و ملکوتی در آتش هم هست در سم هم هست این منافات ندارد که بعضیها نسبت به بعضیها زیان بار باشند آن سنگی که سرِ کسی را می شکند هم سر تسبیح گوی حق است هم آن سنگ در مسئله ی تکوین حساب دیگری دارد، خب.

پس «قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلَی شَاکِلَتِهِ» و این شاکله متعدّد است ولی فطرت واحد است و شاکله جزء ساختار خود آدم است پس آن سخنی که جناب فخررازی و امثال ذلک دارد که نفوس ذاتاً متفاوت اند این ناصواب است البته درجاتشان فرق می کند اما نصاب لازم تکلیف را همه دارند آن اصل تکلیف را که اعتقاد به اصول دین و عمل به فروع دین که برای همه ی ما روشن است نصاب لازم را برای اصول دین و فروع دین همه ی انسانهای مکلّف دارند البته بعضیها خیلی برترش را دارند در برابر آن نعمتی که خدا به آنها داده مسئولیت دیگری دارند مثل اینکه بر وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نماز شب واجب بود و برخی از کارهای دیگر هم واجب بود که بر دیگران واجب نیست، خب.

«قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلَی شَاکِلَتِهِ فَرَبُّکُمْ أَعْلَمُ» این با «فاء» تفریع شما هر کاری بکنید تحت علم الهی است دیگر ضلالت و هدایت، اهدا و اضل همه ی اینها تحت علم خداست که چه راهی را انتخاب کردی.

ص: 106

پرسش:...

پاسخ: آن هم همین طور است آن نصاب اصلی را دارد ممکن است به اوج کمالات نرسد اما اصلِ اینکه توحید را بپذیرد، نبوّت را بپذیرد، وحی را بپذیرد، درک دارد مثل دیگران است در این جهت فرقی ندارد که بله، آن مقامات والا را کمتر می رسند، خب.

بعد فرمود: «وَیَسْأَلُونَکَ عَنْ الرُّوحِ قُلْ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَمَا أُوتِیتُمْ مِنْ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلاً»(1) این هم از غُرر آیات این سوره ی مبارکه ی «اسراء» است سؤال هم همان طوری که قبلاً ملاحظه فرمودید گاهی سؤال استفهامی است، گاهی استعطایی است، گاهی اعتراضی. سؤال استفهامی همین است که مطلبی برای او روشن نیست از کسی می پرسد که این مطلب چیست این لفظ معنایش چیست آن مدّعا با چه اثبات می شود و مانند آن نظیر «فَسْأَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِن کُنتُم لاَ تَعْلَمُونَ»(2) که سؤال استفهامی است. سؤال استعطایی یعنی درخواست چیزی «یَسْأَلُهُ مَن فِی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ»(3) همه از خدای سبحان عطا و عطیّه طلب می کنند از انسان سَخی چیزی می طلبند آن سؤالی که فقیر از غنی دارد سؤال استعطایی است یعنی درخواست عطا، سؤال اعتراضی همین است که در قانون اساسی آمده که مجلس از فلان وزیر سؤال کرده یعنی او را زیر سؤال برده این زیر سؤال بردن یک نحوه اعتراض است که این در قرآن کریم به صورتهای گوناگون ظهور شده «وَقِفُوهُمْ»، «قِفُوهُمْ» یعنی بازداشتشان کنید، چرا؟ «إِنَّهُم مَّسْؤُلُونَ»(4) اینها را بازداشت کنید اینها زیر سؤال اند این سؤال سوم قرآنی سؤال اعتراضی است اگر گفتند مجلس سؤال کرده یعنی آن وزیر را زیر سؤال برده بعد از سؤال هم استیضاح است بعدش هم رأی اعتماد اینها همه مراحل اعتراضی است نه سؤال استفهامی، سؤال استفهامی را در کمیسیون تحقیق و پژوهش و اینها دارند یک سؤال استفهامی است اما وقتی به جایی نرسیدند آن مسئول را زیر سؤال می برند اینکه «وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُلُونَ» یعنی اینها زیر سؤال رفتند در این قسمت سؤال استفهامی مراد است «وَیَسْأَلُونَکَ عَنْ الرُّوحِ»(5) نظیر «یَسْألونَکَ عَنِ الْأَهِلَّةِ»(6)، «یَسْأَلُونَکَ عَنِ المَحِیضِ»(7)، «یَسْأَلونک عن کذا و کذا» اینجا هم سؤال می کنند که روح چیست؟ پس سؤال در بین اقسام سه گانه ی سؤال مقصود سؤال استفهامی است نه استعطایی و نه اعتراضی.

ص: 107


1- (36) . سوره ی اسراء، آیه ی 85.
2- (37) . سوره ی نحل، آیه ی 43.
3- (38) . سوره ی الرحمن، آیه ی 29.
4- (39) . سوره ی صافات، آیه ی 24.
5- (40) . سوره ی اسراء، آیه ی 85.
6- (41) . سوره ی بقره، آیه ی 189.
7- (42) . سوره ی بقره، آیه ی 222.

اما عمده اینکه روح چیست؟ در قرآن کریم هم نفس انسانی و آنچه که حقیقت انسان را تشکیل می دهد و قِوام انسان به اوست به روح تعبیر شده است که «نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی»(1) من روحی که منصوب به خودم هست به انسان افاضه کردم هم روحِ به معنای فرشته است که «تَنَزَّلُ الْمَلاَئِکَةُ وَالرُّوحُ»(2) و هم روح به معنای وحی الهی که «یُلْقِی الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلَی مَن یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ»(3) که این خدای سبحان روح را بر انبیای الهی القا می کند یعنی وحی الهی را، پس روح گاهی به معنای وحی الهی است، گاهی به معنای فرشته مقرّب است، گاهی هم نفس انسانی آیا مقصود از این روح، روح انسانی است یا آن مَلک مقرّب است یا وحی قرآنی؟

از آن جهت که محور اصلی این بخشهای اخیر سوره ی مبارکه ی «اسراء» درباره ی وحی و نبوّت و اینهاست این تأیید می کند که روحِ قرآنی منظور است وحی الهی از آن جهت که در بعضی از شأن نزولها آمده برخی از یهودیها توطئه کردند از وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) سؤال کنند که روحِ انسانی چیست؟ چون در تورات خوانده بودند که این «مِن أمر رب» است و هر کسی نمی تواند پاسخ بدهد گفتند اگر پاسخ داد مثلاً _ معاذ الله _ معلوم می شود پیامبر نیست و اگر گفت «مِنْ أَمْرِ رَبِّی»(4) معلوم می شود پیامبر است چنین چیزی هم نقل شده بنابراین این می شود روح انسانی. راه دیگری هم باشد برای اینکه منظور از این روح، روح به معنای فرشته ی مقرّب باشد آیا جامع اینها ممکن است یا نه؟ سؤال اگر خیلی عمیق باشد ذات اقدس الهی به آنها می فرماید این در سطح جواب شما نیست و از این مطلب سؤال نکنید نظیر «یَسْئَلُونَکَ عَنِ السَّاعَةِ أَیَّانَ مُرْسَاهَا قُلْ إِنَّمَا عِلْمُهَا عِندَ رَبِّی»(5) سؤال می کنند قیامت چه موقع قیام می کند؟ به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود که به آنها بگو «ثَقُلَتْ فِی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ» جریان قیامت آن وقتی است که کلّ این نظام متلاشی می شود ما هم متلاشی می شویم چگونه من از جریان قیامت با شما سخن بگویم و خبردار بکنم «قُلْ إِنَّمَا عِلْمُهَا عِندَ رَبِّی»(6) اگر به آن عظمت و جلال باشد پاسخش شفاف است که «إِنَّمَا عِلْمُهَا عِندَ رَبِّی» شما سؤال می کنید قیامت چه موقع قیام می کند؟ چه موقع یک لفظ مرکّب است و سؤالش این است در چه زمانی بازگشتش به امر مرکّب است هم سؤال و هم سائل و هم زمان و زمین برچیده می شود نه جا هست برای اینکه شما سؤال بکنید کجا، نه جا هست برای اینکه سؤال بکنید چه موقع چون چه موقع و کجا رخت برمی بندد «وَالْأَرْضُ جَمِیعاً قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ» می شود، «وَالْسَّمَاوَاتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمِینِهِ»(7) می شود چه موقع و زمانی نمی ماند که ما تاریخ به شما بگوییم جایی نمی ماند که ما بگوییم در آنجا جا برداشته می شود، زمان برداشته می شود این طور نیست که نظیر تاریخ هجری یا میلادی باشد که بگوییم در فلان سال اتفاق می افتد سال و ماه و مجموعه ی نظام هستی کلاً برچیده می شود «وَالْسَّمَاوَاتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمِینِهِ» خب ما در این زمینه چه چیزی بگوییم به شما «قُلْ إِنَّمَا عِلْمُهَا عِندَ رَبِّی لاَ یُجَلِّیهَا لِوَقْتِهَا إِلَّا هُوَ» پس اگر خیلی مهم باشد جریان آن است، اما اگر خیلی مهم نباشد قابل درک باشد درباره ی وحی قرآنی باشد خب خیلی از آیات است که درباره ی قرآن و وحی قرآنی نازل شده است چگونه خدا می تواند بفرماید: «وَمَا أُوتِیتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلاً»(8) این را مسکوت بگذارد لابد چیزی هست که درکش بسیار دشوار است یا همین «قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَمَا أُوتِیتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلاً» همین جواب است نه سؤال نکنید یعنی روح از عالَم خَلق نیست از عالم امر است قبلاً هم ملاحظه فرمودید که خلق در قرآن کریم دوتا اصطلاح دارد یک اصطلاح که به معنی مطلق آفرینش است که این مقابل ندارد «اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْ ءٍ»(9)، «کلّ ما صدق علیه أنّه شیء» از مجرّدات و مادّیات، از ارواح انبیا و اولیا تا ارضین سُفلا همه مخلوق خدای سبحان هستند «اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْ ءٍ».

ص: 108


1- (43) . سوره ی ص، آیه ی 72.
2- (44) . سوره ی قدر، آیه ی 4.
3- (45) . سوره ی غافر، آیه ی 15.
4- (46) . سوره ی اسراء، آیه ی 85.
5- (47) . سوره ی اعراف، آیه ی 187.
6- (48) . سوره ی اعراف، آیه ی 187.
7- (49) . سوره ی زمر، آیه ی 67.
8- (50) . سوره ی اسراء، آیه ی 85.
9- (51) . سوره ی زمر، آیه ی 62.

یک اصطلاح دیگری در قرآن کریم هست که خَلق در مقابل امر است «أَلاَ لَهُ الْخَلْقُ وَالْأَمْرُ»(1) اما آیا این امر به معنی عالَم امر است یا امر به معنی تدبیر و اداره ی امور است که خدا خالق است یعنی آفریدگار «له الأمر» یعنی پروردگار، آفرید و تدبیر آنها هم به عهده ی اوست هم آفرینش برای اوست، هم پرورش برای اوست آیا امر به این معناست در مقابل خلق است یا به معنای تدبیر است اگر به معنای مقابل عالم خلق باشد این «قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی» می تواند جواب باشد که روح از عالم طبیعت نیست از عالم امر است.

«و الحمد لله ربّ العالمین»

آیات 84 تا 85 سوره اسراء 87/07/30

«قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلَی شَاکِلَتِهِ فَرَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدَی سَبِیلاً (84) وَیَسْأَلُونَکَ عَنْ الرُّوحِ قُلْ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَمَا أُوتِیتُمْ مِنْ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلاً (85)»

در جریان شاکله جناب فخررازی و هم فکرانشان معتقدند که انسان دارای نفوس متفاوت است ارواح متفاوت اند، حقایقشان متفاوت است بعضی به طرف خیر بعضی به طرف شرّ، بعضی حَسن بعضی قبیح این نفوس متفاوت وقتی به ابدان تعلّق گرفتند بعضیها مؤمن اند و بعضیها کافر. دو قول در مسئله را جناب فخررازی نقل می کند قول اول این است که این نفوس متفاوت اند و همین را اختیار می کند، قول دوم آن است که نفوس در حقیقت انسانیّت یکسان اند و تفاوتشان عرضی است و می فرماید مختار همان قول اول است و هدایت بعضی و ضلالت بعضی مربوط به تفاوت شاکله و جوهره ی هستی آنهاست با این مبنای جبری که اشاعره قائل اند هماهنگ است لکن این سخن ناصواب است زیرا آیات فراوانی تساوی نفوس را می فهماند، احکام و قوانین اسلام تساوی نفوس را در عصر خلقت می فهمانند اگر تفاوتی هست عرضی است و در ساختار جوهری دخیل نیست.

ص: 109


1- (52) . سوره ی اعراف، آیه ی 54.

بیان ذلک این است که از آیاتی نظیر «وَاللَّهُ أَخْرَجَکُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَیْئاً»(1) که در سوره ی مبارکه ی «نحل» گذشت به خوبی برمی آید که انسان در بدأ پیدایشش از لحاظ علوم رایج حوزه و دانشگاه و مانند آن خالی است مجاری ادراک را که سمع و بصر و قلب است خدا عطا کرد تا از راه شنیدن و مطالعه و گوش دادن و فکر کردن عالِم بشود این عصاره ی آیه ی سوره ی «نحل» است که «وَاللَّهُ أَخْرَجَکُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَیْئاً» اینها علوم مهمان اند که بعدها وارد نفس می شوند. از آیه سوره ی مبارکه ی «شمس» برمی آید که یک علوم میزبان و صاحب خانه ای را خدای سبحان به هر کسی عطا کرده است فرمود: «وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا * فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا»(2) ذات اقدس الهی بدیِ بد و خوبیِ خوب را به انسانها الهام کرد و انسان با این نفس مُلهمه به دنیا آمده است به بدن تعلّق گرفته این چنین نیست که از بدیِ ظلم باخبر نباشد، از خوبی عدل باخبر نباشد همان طوری که خدای سبحان به انسان شامّه ای داد که این شامّه بوی بد و خوب را تشخیص می دهد، به او سامعه ای داد که آهنگ بد و خوب را تشخیص داد، به او ذائقه ای داد که غذای بد و خوب را تشخیص می دهد، به او فطرتی داد و نفسی اهدا کرد که حُسن عدل و قُبح ظلم را می فهمد این هم دو مطلب.

درباره ی گرایش فرمود گرایش انسان این چنین نیست که مثل دانش او باشد او عدل را خوبی عدل را می فهمد و بدی ظلم را می فهمد علمش به عدل و ظلم یکسان است اما گرایش او به این دو یکسان نیست به یک طرف مایل است آن آیه فطرت است که در سوره ی مبارکه ی «روم» مشخص فرمود: «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ»(3) این اصل سوم، اصل سوم یعنی اصل سوم تا کسی این اصول را از هم جدا نکند نتیجه گیری اش آسان نیست. در اصل سوم می فهماند که گرایش فرق می کند در اصل دوم دارد دانش فرق نمی کند او بدی را می فهمد همان طوری که می فرماید خوبی را می فهمد اما میلش به بد و خوب یکسان نیست مثل اینکه ذائقه بد و خوب را تشخیص می دهد اما میلش به هر دو که یکسان نیست سامعه می فهمد آهنگ گوش خراش با آن آهنگ گوش نواز فرقشان چیست ولی میلش به یک طرف است.

ص: 110


1- (1) . سوره نحل، آیه ی 78.
2- (2) . سوره شمس، آیات 7 _ 8.
3- (3) . سوره روم، آیه ی 30.

پس اصل اول آن است که انسان در علوم حصولی نظیر صنایع و حِرَف و امثال ذلک هیچ چیزی نمی داند بعد باید یاد بگیرد مجاری ادراکش هم آن است، اصل دوم آن است که از نظر مسائل ارزشی با سرمایه خلق شده است با علم میزبان خلق شده است خدا فجور و تقوا را به او الهام کرده است اصل سوم آن است که درست است که دانشش نسبت به این دو گروه یکسان است اما گرایشش یکسان نیست «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ»(1) او این بچه را رها بکنی به طرف صِدق می رود این چنین نیست که راستی و دروغ برای او یکسان باشد دروغ را بعد یاد می گیرد، خیانت را بعد یاد می گیرد اوّلین حرفی که می زند راست است دیگر گرایش انسان به طرف فجور و تقوا یکسان نیست گرایش انسان به طرف تقواست دانشش نسبت به هر دو علی السواست هم می داند عدل حَسن است، هم می داند ظلم قبیح است هر دو را علی السوا می داند اما میلش به عدل است و از ظلم رنج می برد این سه اصل، سه اصل یعنی سه اصل.

خدا غریق رحمت کند مرحوم شهید را ایشان در این آداب المتعلّمین فی مفید و مستفیض نوشته طلبه حتماً باید یک مقدار ریاضی بخواند تا بتواند مطلب یک، دو، سه تا از این صفحه چندتا مطلب در نیامده نفهمد ملاّ نخواهد شد این کتاب این صفحه چندتا مطلب دارد فرق این پنج تا مطلب با هم چیست، کدام اصل است کدام فرع، کدام مبناست کدام روبناست گفت حتماً طلبه یک مقدار ریاضی باید بخواند که فکرش فکر ریاضی بشود یک را از دو جدا بکند تا این چنین نکند ملاّ نمی شود این سه اصل باید مشخص بشود تا به اصول بعدی برسیم این همه یکسان است. آیات دیگر می گوید که قانونی که برای هدایت بشر آمده است علی وزانٍ واحد است این اصل چهارم، این چنین نیست که بعضیها به بعضی امور مکلّف باشند بعضی مکلّف نباشند همه در برابر قوانین اسلامی مکلّف اند و قانون همه هم یکی است اگر نماز است برای همه است و اگر روزه است برای همه است و اگر حج و زکات است برای همه است و هر کسی در هر حالتی که باشد حکم آن حالت خاص را دارد پس قوانین اسلام، احکام اسلام برای همه علی وزان واحد است این هم از این.

ص: 111


1- (4) . سوره روم، آیه ی 30.

تخلّفی که شده محاکم قضایی برای همه علی وزان واحد است این طور نیست که یک قانون برای جرمی این قدر باشد با همان جرم برای مجرم دیگر طور دیگر باشد اگر زمانها فرق می کند برای همه فرق می کند، اگر مکانها فرق می کند برای همه فرق می کند اگر گفتند ماههای حرام جریمه ی سنگین تری دارد برای همه دارد، اگر گفتند حرمها جریمه ی سنگین تری دارد برای همه دارد قوانین قضایی و محاکم شرعی برای همه ی مردم علی وزان واحد است این هم یک اصل. جریان برزخ و ساهره ی قیامت و بهشت و جهنم هم برای همه یکسان است هر کسی در برابر عمل خودش عملِ قلبی و قالبی علی وزان واحد محکوم است و مطرح است. این اصول را که پنج، شش اصل مشترکِ مستفاد از قرآن کریم به دست بیاوریم معلوم می شود که انسانها نمی توانند حقایق گوناگون داشته باشند اگر حقایق گوناگون دارند چگونه احکام مساوی، محاکم مساوی، پاداش و کیفر مساوی دارند لابد حقایقشان یکی است اصولی هم که مسئله اختیار را ثابت می کند «قُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّکُمْ فَمَن شَاءَ فَلْیُوْمِن وَمَن شَاءَ فَلْیَکُفُرْ»(1) علی وزان واحد است، «إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکِراً وَإِمَّا کَفُوراً»(2) علی وزان واحد است، «لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ»(3) که هر گونه جبری را نفی می کند علی وزان واحد است پس همگان مختارند، همگان آزادند، همگان از اکراه مصون اند، همگان از جبر مصون اند قوانین همه یکی، محاکم همه یکی، پاداش و کیفر هم یکی این نشان می دهد که بستر انسانیّت که نفس انسانی است واحد است نعم، شاکله ها فرق می کند این شاکله ساخته ی خود آدم است شاکله این ساخته ی پدر و مادر اوست، شاکله ساخته ی محیط اوست اما هیچ کدام از این شواکل اختیار را از انسان نمی گیرد درست است ممکن است او را با دشواری همراه بکند ولی او همچنان مختار هست البته اگر کسی با صعوبت و دشواری مبارزه کرد به کمال برتر رسید پاداش بیشتری می گیرد این اصل کلّی برای همه است اما این چنین نیست که شاکله ها فرق بکند، گوهرها فرق بکند بعضی به طرف خیر ذاتاً مایل باشد یا قضای الهی افرادی را به طرف خیر بکشاند، افرادی را به طرف شرّ بکشاند بدون اختیار آنها، بدون اراده ی آنها این چنین نیست انسان در تمام حالات مختار است آن معصوم هم مختارانه معصوم است، آن عاصی هم مختارانه عاصی است.

ص: 112


1- (5) . سوره کهف، آیه ی 29.
2- (6) . سوره انسان، آیه ی 3.
3- (7) . سوره بقره، آیه ی 256.

مطلب دیگر اینکه در سوره ی مبارکه ی «اسراء» و همچنین «نحل» این مضمون گذشت که ذات اقدس الهی درباره ی عده ای که حلال و حرام برای آنها یکسان است فرمود شیطان درباره ی اینها با این اصل رفتار می کند «وَشَارِکْهُمْ فِی الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلاَدِ»(1)، «شَارِکْهُمْ فِی الْأَمْوَالِ» اگر کسی به سوء اختیار خودش به طرف ربا و رشوه و امثال ذلک رفت شیطان شریک مال اوست چون حرام را وارد کرده، اگر کسی چشمِ ناپاک دارد نامحرمی را در خیابان ببیند با همان انگیزه در بستر با محرم خودش نکاح می کند آن فرزند گرفتار «وشارکهم فی الأولاد» می شود بعد از امام(سلام الله علیه) سؤال کردند چطوری انسان شریک ولد می شود این شخص هم پسر زید است هم پسر شیطان فرمود راهش همان است «وَشَارِکْهُمْ فِی الْأَمْوَالِ» راهش مشخص است «وَالْأَوْلاَدِ» راهش مشخص است «وَشَارِکْهُمْ فِی الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلاَدِ»، خب اگر کسی با سوء اختیار خودش که این کج راهه را رفته آن طفلی هم که به دنیا می آید در قیامت از پدر انتقام می گیرد ولی اختیارش همچنان محفوظ است آن نصاب کلّی را داراست البته سخت است چنین بچه ها به مقامات اولیا برسد ولی اصلِ آن اختیار و آن نصاب لازم که فطرت الهی است «لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ»(2) آن هرگز عوض نمی شود احکام اوّلیه هم برای او محفوظ است.

بنابراین وقتی که از وجود مبارک امام(سلام الله علیه) سؤال می کنند که «الشقیّ مِن شقیّ فی بطن اُمّه»(3) یعنی چه این روایت درباره شقی است درباره ی سعید نیست آنکه مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در کتاب شریف توحید نقل می کنند این است که بارها هم این حدیث شریف خوانده شد وجود مبارک حضرت(سلام الله علیه) فرمود که معنای «الشقیّ من شقیّ فی بطن اُمّه» این است که وقتی کودک در زِهدان مادر هست ذات اقدس الهی می داند این وقتی که به دنیا آمده به سوء اختیار خودش با اینکه می تواند کج راه نرود عملِ گناه می کند «إنّه سیعمل عمل الأشقیاء» فرمود معنای «الشقیّ من شقیّ فی بطن اُمّه» این نیست که در رَحِم که هست قضا و قدر این چنین رقم خورده که الاّ و لابد او باید بیراهه برود این چنین نیست معنایش این است که «إنّ الله سبحانه و تعالی یعلم» که این شخص «إذا تولَّدَ» این شخص «سیعمل أعمال الأشقیاء» قهراً «السعید من سعد فی بطن امّه» هم معنایش همین است پس برای همیشه انسان آزاد است، برای همیشه «لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ»(4) هست، برای همیشه «قُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّکُمْ فَمَن شَاءَ فَلْیُوْمِن وَمَن شَاءَ فَلْیَکُفُرْ»(5) هست، برای همیشه «إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ»(6) هست، «وَهَدَیْنَاهُ النَّجْدَیْنِ»(7) هست و مانند آن.

ص: 113


1- (8) . سوره اسراء، آیه ی 64.
2- (9) . سوره روم، آیه ی 30.
3- (10) . التوحید [صدوق]، ص356.
4- (11) . سوره بقره، آیه ی 256.
5- (12) . سوره کهف، آیه ی 29.
6- (13) . سوره انسان، آیه ی 3.
7- (14) . سوره بلد، آیه ی 10.

پس این شاکله را خود انسان یا ساختار درونی او را پدر و مادر و مانند این می سازد این روایت نورانی هم از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) هست هم مرحوم صاحب وسائل (رضوان الله علیه) در کتاب مکاسب محرمه نقل کرد هم در جوامع روایی ما هست که حضرت فرمود: «کسب الحرام یَبین فی الذریّة»(1) بالأخره مال حرام در ذریّه ظهور می کند چه رسد به فرزند اول و دوم، خب بالأخره همین است که نطفه می شود، همین است که بعد به صورت فرزند در می آید دیگر حضرت فرمود: «کسب الحرام یَبین فی الذریّة» خب این پدر مؤثر است و مقصّر، مادر مؤثر است و مقصّر لکن اختیار را از کودک نمی گیرند، بنابراین شاکله را خود انسان می سازد زمینه اش را البته محیط و غذای پدر و مادر و اینها فراهم می کند ولی هیچ کدام از اینها باعث سلب اختیار نمی شود برای اینکه اگر انسان مجبور می شد آن اصول کلّیه محکَّم نبود آن اصول کلیّه نشان می دهد که قانون همه یکی، محاکم همه یکی، پاداش و کیفر همه یکی، بهشت و جهنّم همه یکی معلوم می شود اصلْ واحد است و هیچ کسی در کار خودش مجبور نیست.

این سخن جناب فخررازی بر اساس همان مکتب باطل جبر اشعری نشأت گرفته است که ایشان بعد از اینکه دو قول نقل کرد فرمود: «و المختار عندی القسم الأول» که نفوس در جوارحشان مختلف است. مرحوم امین الاسلام(رضوان الله علیه) دارد که این آیه اَرجا آیه ای است که در قرآن کریم است(2) البته به نظر بعضیها چون بعضیها ارجا آیه را آیات دیگر می دانند امیدبخش ترین آیه این آیه است آنها که شاکله ی خود را با فطرت الهی هماهنگ کردند و هماهنگ نگه داشتند البته برای آنها خیلی امیدبخش است.

ص: 114


1- (15) . وسائل الشیعه، ج17، ص82.
2- (16) . رک: تفسیر مجمع البیان، ج6، ص287.

پرسش:...

پاسخ: نه، ساختار بدنی اش این است ابزار ناقص در دست اوست آنکه عطا می کند «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ»(1) است، «نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُوحِی»(2) آن دیگر آلوده نیست منتها او وقتی وارد محیط آلوده شد ابزارش سخت است دیگر.

پرسش:...

پاسخ: خیلی آسان برمی گردد یعنی اگر بخواهد توبه کند از آن طرف فیض ذات اقدس الهی فراوان است دیگر برای او دشوار است اما نسبت به ذات اقدس الهی که «مقلّب القلوب و الأبصار» است که سخت نیست اگر توبه کرد جدّاّ برگشت خدای سبحان «فَأَمَّا مَنْ أَعْطَی وَاتَّقَی * وَصَدَّقَ بِالْحُسْنَی * فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسْرَی»(3) فرمود ما کار را برایش آسان می کنیم.

پرسش: بنا بر این آیه ایشان نمی تواند توجه کند.

پاسخ: چرا، اختیار را که از آدم سلب نمی کند که البته سخت است.

پرسش:...

پاسخ: بله، خب سخت است اما فرمود اگر کسی «مَنْ أَعْطَی وَاتَّقَی * وَصَدَّقَ بِالْحُسْنَی * فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسْرَی» ما آسان می کنیم دیگر این توبه برای همین است، رجوع برای همین است، التجا برای همین است.

پرسش:...

پاسخ: عاقبت به خیر نمی شود به سوء اختیار خودش نه اینکه قهراً شده این روایت را هم به مناسبتی مرحوم کاشف الغطا(رضوان الله علیه) نقل کرده در همین بحث تفسیر نقل شده مرحوم کاشف الغطا(رضوان الله علیه) در همان اوایل کشف الغطا از معجزات وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) نقل می کند که درباریان اموی خواستند ببینند که وجود مبارک حضرت امیر قبل از معاویه رحلت می کنند یا بعد از او چون می دانستند علی بن ابی طالب عالِم به غیب است یک عده جاسوس فرستادند از شام به کوفه وجود مبارک حضرت امیر مشغول سخنرانی بود مرحوم کاشف الغطا نقل می کند که این شخص آمده گفته من از شام آمدم دیگران گفتند شام چه خبر است؟ گفت معاویه مُرد خیلیها خوشحال شدند و به عرض حضرت امیر رساندند که این می گوید معاویه مُرد حضرت اعتنا نکرد، بار دوم گفتند و خیلی خوشحال شدند و به حضرت امیر عرض کردند حضرت اعتنا نکرد، بار سوم باز هم حضرت امیر اعتنا نکرد بعد بالأخره پرده برداشت فرمود معاویه نمرد و نمی میرد مگر اینکه فتنه ای به پا بکند همان در مسجد کوفه فرمود مگر اینکه فتنه ای به پا بکند عده ای را بشوراند وارد این مسجد بشوند از این در بیاورند پرچمش هم به دست فلان کس باشد همان یکی از آنهایی که پای منبر حضرت نشسته بود فرمود پرچمش هم به دست توست عرض کرد من یا علی؟ فرمود بله تو، نکن ولی می کنی فرمود نکن ولی می کنی این یعنی چه؟ یعنی مجبور نیستی فرمود او حِیله کرده ببیند من زودتر می میرم یا او؟ او نمی میرد مگر اینکه فتنه ای به پا بکند عده ای را بشوراند از این در مسجد هم وارد بشوند پرچمش هم به دست همین شخص باشد این عرض کرد من یا علی؟ فرمود بله تو ولی نکن لکن می کنی این بیان لطیف را مرحوم کاشف الغطا در اوایل کشف الغطا نقل کرده، خب اینکه حضرت فرمود نکن ولی می کنی یعنی مختاری دیگر.

ص: 115


1- (17) . سوره روم، آیه ی 30.
2- (18) . سوره ص، آیه ی 72.
3- (19) . سوره لیل، آیات 5 _ 7.

پرسش:...

پاسخ: نه، حضرت می فرماید توبه بکن ولی می دانم نمی کنی به سوء اختیار مثل اینکه ذات اقدس الهی فرمود توبه بکن ولی نمی کنی این امر را خدای سبحان دارد امر تشریعی ولی علم غیب تکوینی دارد اگر کسی به دستور خدا عمل نکند خدا می داند که به او امر کرده بکن و می داند که او نمی کند می داند بر اساس علم غیب که این نمی کند به سوء اختیار خودش.

پرسش:...

پاسخ: همان شاکله؟

پرسش:...

پاسخ: نه، علمِ الهی تابع شاکله است چون این شخص شاکله ساخت و برابر شاکله عمل می کند خدای سبحان می داند که این شخص چه موقع شاکله می سازد؟ چطور برابر شاکله عمل می کند؟ چطور دستور پیغمبر را زیر پا می گذارد و مانند آن چون او می کند خدا می داند نه آن خیال باطل جبری که چون خدا می داند این کار باید بشود می شود جبر، خدا کار خودش هم می داند اگر علمِ خدا علم ازلی علّت عصیان باشد یا علّت جبر باشد _ معاذ الله _ خود خدا هم باید مجبور باشد که برای اینکه خودش می داند دارد چه کار می کند قبل از اینکه بکند می داند علم خدا باعث جبر نیست چون این چنین می شود خدا می داند نه چون این خدا می داند حتماً باید این چنین بشود می داند که فلان شخص شاکله می سازد و می داند که چقدر طول می کشد تا شاکله ساخته بشود می داند که می تواند این ساخته را به هم بزند ولی نمی زند و می داند که برابر این شاکله عمل می کند چون این چنین است خدا می داند نه چون خدا می داند الا و لابد این شخص باید بیراهه برود.

ص: 116

پرسش:...

پاسخ: بله دیگر اول این چنین است مثل اینکه ما بگوییم «کلٌّ یُفتی علی فتوا» اول می شود مجتهد، برابر اجتهادش فتوا می دهد این چنین نیست این وقتی به دنیا آمده فتوا بدهد که اگر گفته شد هر کسی با رأی خودش فتوا می دهد یعنی هر کسی در طیّ سالیان متمادی اجتهاد خاص پیدا می کند بعد برابر آن اجتهاد فتوا می دهد نه اینکه در سالروز میلادش، در زادروز میلادش عمل بکند عمل که این چنین نیست که.

پرسش:...

پاسخ: نه، اول مؤمن را ذکر کرده بعد ظالم را ذکر کرده بعد جمع بندی کرده فرمود شاکله، مگر افراد مؤمناً به دنیا می آیند؟ مگر افراد ظالماً به دنیا می آیند یا ظلم و ایمان عمل اختیاری افراد است کسب می شود؟ فرمود: «وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ» این یک، «وَلاَ یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلَّا خَسَاراً»(1) این دو، «وَإِذَا أَنْعَمْنَا عَلَی الْإِنسَانِ أَعْرَضَ وَنَأی بِجَانِبِهِ وَإِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ کَانَ یَئُوساً»(2) همین ظالمین این سه، «قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلَی شَاکِلَتِهِ» مؤمنین یک طور، ظالمین یک طور مگر اینها در زادروز ولادتشان یک عده مؤمن بودند یک عده ظالم؟ همان طوری که «وَاللَّهُ أَخْرَجَکُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَیْئاً»(3) «والله أخرجکم من بطون امّهاتکم لا تعملون شیئا» نه مؤمن بودند نه کافر بعد ایمان و کفر را با حُسن اختیار یا سوء اختیار پذیرفتند بعد شاکله ساختند این آیه که اول نازل نشده که فرمود یک عده مستقیم رفتند شدند مؤمن، یک عده کج راهه رفتند شدند ظالم آن گاه آن مؤمنین «یعملون علی شاکلتهم» این ظالمین «یعملون علی شاکلتهم»، خب.

ص: 117


1- (20) . سوره اسراء، آیه ی 82.
2- (21) . سوره اسراء، آیه ی 83.
3- (22) . سوره نحل، آیه ی 78.

«قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلَی شَاکِلَتِهِ فَرَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدَی سَبِیلاً» در صحیفه ی سجادیه در دعای نورانی امام سجاد(سلام الله علیه) دعای چهارم آنجا این واژه شاکله به کار رفته دارد «اللَّهُمَّ وَ أَوْصِلْ إِلَی التَّابِعِینَ لَهُمْ بِإِحْسَانٍ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَ لِإِخْوَانِنَا الَّذِینَ سَبَقُونَا بِالْإِیمَانِ خَیْرَ جَزَائِکَ» که «الَّذِینَ قَصَدُوا سَمْتَهُمْ وَ تَحَرَّوْا وِجْهَتَهُمْ وَ مَضَوْا عَلَی شَاکِلَتِهِمْ» اینها به همان روش و طریقه و سیره حرکت کردند شاکله یعنی سیره، سیره را خود انسان می سازد اینهایی که تبدیل کردند دستور به توبه دادند این همه مشرکین بودند که برگشتند این همه بعضیها مسلمانها بودند که مرتد شدند راه برای دو طرف تا زمان مرگ باز است این طور نیست که راه یک طرفه باشد یک عده ایمان آوردند، یک عده کفر ورزیدند، یک عده عاقبت به خیر شدند، یک عده عاقبت به شرّ شدند در همه ی حالات انسان مختار است پس شاکله را خودش می سازد بعد برابر آن شاکله دارد حرکت می کند.

پرسش:...

پاسخ: «قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلَی شَاکِلَتِهِ» یعنی هر کسی بر طریقه ی خودش طریقه را خودش انتخاب کرده دیگر نه شاکلة الله ضمیر «ه_ِ» به آن شخص برمی گردد شاکله ی او یعنی طریقه ی او آن تشکّلی که خودش ساخته، آن راهی که خودش ساخته برابر او هم عمل می کند بعد از اینکه فرمود یک عده مؤمن اند، یک عده ظالم و ظالمین این چنین اند که «کَانَ یَئُوساً»(1) فرمود: «کُلٌّ یَعْمَلُ عَلَی شَاکِلَتِهِ»، خب.

«فَرَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدَی سَبِیلاً» بعد فرمود: «وَیَسْأَلُونَکَ عَنْ الرُّوحِ قُلْ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَمَا أُوتِیتُمْ مِنْ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلاً» این سؤالی که کردند که در بحث دیروز روشن شد که سؤال استفهامی داریم و استعطایی داریم و اعتراضی این سؤال، سؤال استفهامی است که سؤال می کنند که روح چیست؟ روح هم در قرآن کریم بر موارد متعدّد، مصادیق زیادی اطلاق شده است هم بر روح انسانی اطلاق شده است که «وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُوحِی»(2) و هم بر وحی و ایحا اطلاق شده است هم بر فرشته ای از فرشتگان مقرّب اطلاق شده است آیا حقیقت واحدی دارد اینها افراد آن حقیقت اند یا اینها انواعی اند یا درجات یک واقعیّت اند اینها در خلال بحث باید ان شاءالله روشن بشود.

ص: 118


1- (23) . سوره اسراء، آیه ی 83.
2- (24) . سوره ص، آیه ی 72.

عمده آن است که گاهی سؤال شفاف است خب جواب برابر همان سؤال ارائه می شود، گاهی سؤال شفاف نیست از جواب می فهمیم که محور سؤال چیست در آن سؤالات دیگر نظیر «یَسْألونَکَ عَنِ الْأَهِلَّةِ» اگر معلوم نیست محور سؤال چیست از جواب معلوم می شود که محور سؤال اهداف و اغراض تشکّلات گوناگون ماه هست که ماه چرا این چنین است گاهی هلال است، گاهی نیم بدر است، گاهی بدر است، گاهی در محاق است و مانند آن «قُلْ هِیَ مَوَاقِیتُ لِلنَّاسِ وَالحَجِّ»(1) برای اینکه تقویم که در همه ی عصر و مصر نبود در گذشته که این چنین نبود یک تقویم طبیعی است آفتاب نمی تواند تقویم طبیعی باشد مگر برای خواص اما ماه کاملاً می تواند تقویم طبیعی باشد که چه موقع اول ماه است، چه موقع دوم ماه، چه موقع چهارده ماه است، چه موقع 29 ماه این تشکّلات نشانه ی اول و وسط و آخر ماه است «یَسْألونَکَ عَنِ الْأَهِلَّةِ قُلْ هِیَ مَوَاقِیتُ لِلنَّاسِ وَالحَجِّ» این معلوم است که محور سؤال چیست، «یَسْأَلُونَکَ عَنِ المَحِیضِ»(2) از آن جواب معلوم می شود و مانند آن، اما از این «یَسْأَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ» آیا می شود از نحوه ی جواب فهمید که منظور از این روح چیست یا نه؟ اجمالاً می شود فهمید که «قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی» این در عالَم امر است این عالم امر اگر در مقابل عالم خلق باشد همان طور که سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) استشهاد کردند یعنی این جزء مجرّدات است برای اینکه خدای سبحان عالَم را تقسیم کرده به «أَلاَ لَهُ الْخَلْقُ وَالْأَمْرُ»(3) و امر را هم از سنخ ملکوت می داند که «إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئاً أَن یَقُولَ لَهُ کُن فَیَکُونُ * فَسُبْحَانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْ ءٍ»(4) اشیا از آن جهت که سیر افقی دارند با خودشان رابطه دارند این نشئه مُلک است زِمام اشیا که به دست خداست ربط کلّ شیء الی الله آن ملکوت اوست که آن با امر است دیگر نه متزمّن است نه متمکّن اینکه فرمود: «إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئاً أَن یَقُولَ لَهُ کُن فَیَکُونُ» بعد با «فاء» تفریع فرمود: «فَسُبْحَانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْ ءٍ» با تسبیح هم آغاز کرده نه با تبارک معلوم می شود که سخن از مُلک نیست تا «تَبَارَکَ الَّذِی بِیَدِهِ الْمُلْکُ»(5) باشد بلکه سخن از ملکوت است که «فَسُبْحَانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْ ءٍ» آنجا جای نزاهت است و تجرّد است و سبّوح و قدّوس است فرمود: «فَسُبْحَانَ» اینجا یعنی «تَبَارَکَ الَّذِی بِیَدِهِ الْمُلْکُ» جای برکت است و با «تَبَارَکَ» شروع شده، خب آن می شود امر اگر امر از سنخ ملکوت است از جواب می شود فهمید که روحِ مورد سؤال هم از عالَم امر است نه از عالم خَلق حالا اقسام روح چندتاست، آیات قرآن در این زمینه چیست، آیا این جواب تام است یا نه در نوبت بعد.

ص: 119


1- (25) . سوره بقره، آیه ی 189.
2- (26) . سوره بقره، آیه ی 222.
3- (27) . سوره اعراف، آیه ی 54.
4- (28) . سوره یس، آیات 82 _ 83.
5- (29) . سوره ملک، آیه ی 1.

«و الحمد لله ربّ العالمین»

آیات 82 تا 85 سوره اسراء 87/08/01

«وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ وَلاَ یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلَّا خَسَاراً (82) وَإِذَا أَنْعَمْنَا عَلَی الْإِنسَانِ أَعْرَضَ وَنَأی بِجَانِبِهِ وَإِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ کَانَ یَئُوساً (83) قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلَی شَاکِلَتِهِ فَرَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدَی سَبِیلاً(84) وَیَسْأَلُونَکَ عَنْ الرُّوحِ قُلْ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَمَا أُوتِیتُمْ مِنْ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلاً (85)»

بعد از اینکه فرمود قرآن هدایت است برای همه ی مردم برابر آیه سوره ی مبارکه ی «بقره» که «شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ هُدیً لِلنَّاسِ»(1) برای همه ی مردم لکن در بخشهایی از قرآن کریم فرمود این «هُدیً وَبُشْرَی لِلْمُؤْمِنِینَ»(2) است، «رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ» است و شفا برای مؤمنین است مشابه آنچه که در سوره ی مبارکه ی «فصلت» آمده، در سوره ی مبارکه ی «فصلت» آیه 44 این چنین است «قُلْ هُوَ لِلَّذِینَ آمَنُوا هُدیً وَشِفَاءٌ وَالَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ فِی آذَانِهِمْ وَقْرٌ» معلوم می شود ایمان و کفر به اختیار خود آدم است عده ای با حُسن اختیار خود از قرآن بهره می برند می شود «هُدیً وَبُشْرَی لِلْمُؤْمِنِینَ» عده ای با سوء اختیار خود از قرآن استفاده نمی کنند می شود «وَلاَ یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلَّا خَسَاراً» هر دو را، هر دو کار را به خود افراد نسبت می دهد که یک عده ایمان آوردند و بهره بردند، یک عده ظلم ورزیدند و خسارت دیدند آن گاه درباره همین ظالمانی که خسارت دیدند فرمودند اگر ما نعمت ظاهری هم به اینها بدهیم اینها «أَعْرَضَ وَنَأی بِجَانِبِهِ» نعمت باطنی دادیم ظلم ورزیدند، نعمت ظاهری داریم اعراض کردند همینهایی که از قرآن اعراض کردند «إِذَا أَنْعَمْنَا عَلَی الْإِنسَانِ أَعْرَضَ وَنَأی بِجَانِبِهِ» به جای شکر نعمت کفران نعمت را پیشه می گیرند.

ص: 120


1- (1) . سوره ی بقره، آیه ی 185.
2- (2) . سوره ی نمل، آیه ی 2.

بنابراین این گروه هم از نعمت معنوی بهره ی صحیح نمی برند هم از نعمت مادی، چه اینکه مؤمنان هم از نعمت معنوی بهره می برند چون «هُدیً وَبُشْرَی لِلْمُؤْمِنِینَ»(1) است هم از نعمت مادی وقتی مؤمن نعمت مادی نصیبش شد می گوید «هذَا مِن فَضْلِ رَبِّی»(2) بنابراین این چهار قِسم را قرآن کریم به صورت مشروح و مبسوط بیان کرده نعمت ظاهری، نعمت باطنی عده ای از نعمت ظاهری و نعمت باطنی بهره می برند می شوند مؤمن، عده ای هم از نعمت باطنی خود را محروم می کنند، هم از نعمت ظاهری بهره ی سوء می برند می شوند ظالمین و کافرین بعد از اینکه این عناصر محوری بحث را خوب شرح داد آن گاه فرمود: «کُلٌّ یَعْمَلُ عَلَی شَاکِلَتِهِ» که این تنوین آن مضاف الیه را نشان می دهد یعنی کلّ واحد از مؤمنین و کافرین، کلّ واحد از عادلان و ظالمان اینها «یَعْمَلُ عَلَی شَاکِلَتِهِ» و مشخص شد که این شاکله، شاکله ی ایمان و کفر به وسیله ی خود انسان ساخته می شود آنکه به وسیله ذات اقدس الهی ساخته شد شاکله ی فطرت توحیدی است هم «کلّ مولود یولد علی الفطرة»(3) را تعیین می کند، هم آیه ی سوره ی مبارکه ی «روم» این را تأیید می کند که «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا»(4) هم آیه سوره ی مبارکه ی «شمس» تشریح می کند که «وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا * فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا»(5) هم ادله ی دیگر.

بنابراین این شاکله ی ایمان و کفر دست ساز خود انسان است وگرنه آنچه را که خدای سبحان آفرید فطرت توحید است و لاغیر یک شاکله ی دیگری است که آن شاکله هم متنوّع و مختلف است، هم اختلافش منشأ برکت است و آن در اثر استعدادهای گوناگون است چون بالأخره بشر نیازمند به علوم فراوان است یک و فنون متعدّد است دو و هیچ بشری به تنهایی جامع همه ی علوم و همه ی فنون باشد نیست این سه، پس اختلاف ضروری است چهار، این اختلاف رحمت است بعضی باید استعداد علمی داشته باشند بعضی استعداد عملی، بعضی استعداد اجرایی داشته باشند بعضی استعداد قضایی علوم هم مختلف است بعضی باید مستعدّ علوم تجربی باشند بعضی مستعدّ علوم تجریدی، علوم تجربی هم شُعب فراوان دارد علوم تجریدی هم شعب فراوان دارد این اختلاف استعدادها زمینه برای فراگیری علوم متعدّد، فنون متعدّد، صنایع متعدّد، حرفه های متعدّد است این عین رحمت است اینکه گفته شد «الناس معادن کمعادن الذّهب والفضّة»(6) آنچه که به این معنا برمی گردد یعنی به اختلاف استعداد، به اختلاف گرایشها، به اختلاف سلیقه ها نعمتی است برای اینکه تساوی در اینجا هم نقص است هم زیان بار اگر همه ی بشرها گرایش به علمِ طب می داشتند همه می شدند طبیب در عین حال که طب محترم است و طبیب محترم مع ذلک این عین نقص بود برای اینکه سایر حرفه ها می ماند اگر همه مهندس بشوند سایر حرفه ها می ماند، همه روحانی بشوند سایر حرفه ها می ماند، همه ادیب بشوند سایر حرفه ها می ماند هم علوم انسانی باید رشته های گوناگون داشته باشد، هم علوم تجربی، هم علوم تجریدی آنجا که اختلاف هست و رحمت است در عین حال که به مبادی قابلی و شرایط خاص مرتبط است استنادشان به ذات اقدس الهی نه تنها مشکلی ندارد رحمت است این روایت را مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) در روضه ی کافی یعنی جلد هشت کافی که بخش پایانی کافی است آنجا این روایت را نقل کرده که «الناس معادن کمعادن الذّهب والفضّة» آن گاه انبیای الهی آمدند این معادن را اِثاره می کنند ثوره یعنی شکفتن، اثاره یعنی شکوفا نمودن کار انبیای الهی آن است که «یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ» که در خطبه ی اول نهج البلاغه است ثوره می کنند، شکوفا می کنند، شکفته می کنند این استعدادها را به فعلیّت می آورند تا اینها آن استعدادهای شکفته شان را وقتی به فعلیّت رسیده دیدند دوباره برگردند یک خدمت متقابلی به ادله ی نقلی بکنند یعنی انبیا(علیهم السلام) این استعدادها را شکوفا کردند «یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ» شد طبق خطبه ی اول نهج البلاغه علما که آن دفینه های عقلی شان به فعلیت رسید به خدمت روایات و آیات می روند «یثیروا دفائن النقول» می شود این مجتهدان فراوانی که از یک آیه یا یک روایت چندین حکم فقهی استفاده می کنند اینها مردان الهی اند که «اثارنا دفائن النقول» الآن شما می بینید بخش وسیع مکاسب مرحوم شیخ با یک روایه عروه ی واثقی حل شده است در جریان بیع فضولی و هر کتاب فقهی فَحل دیگری را سر بزنید همین طور است یک روایت را وقتی به دست مرحوم صاحب جواهر دادید به دست مرحوم آخوند دادید، به دست مرحوم شیخ دادید اینها «یثیروا لنا دفائن النقول» این همه مطالب را از همین روایت در آوردند دیگر این «رُفِع عن امّتی تسع»(7) بیش از یک خط نیست این همه مطالب عمیق برائت اصول را همه از همین یک خط در آوردند دیگر این می شود «یثیروا لنا دفائن النقول» متقابلاً دوباره همان روایات یک سلسله دفائن عقول آنها را اثاره می کند همین شیخ انصاری وقتی خدمت یک آیه یا یک روایت می رود به برکت آنها آن دفینه هایی که در درونِ درون او نهادینه شده است می بینید شکوفا می شود که دیگر آن روایت نمی تواند یک طلبه ی مبتدی را شکوفا کند این تعامل متقابل عقل و نقل که گاهی «یثیروا لنا دفائن العقول» می شود، گاهی «یثیروا لنا دفائن النقول» می شود الی یوم القیامه ادامه دارد، خب اینها همه اش برکت است این گونه از استعدادهای مختلف را به ذات اقدس الهی اسناد دادن عین رحمت است بگویند چرا این شخص ذوق شعری دارد فلان شخص ذوق شعری ندارد بسیار خب، حالا عکس کردیم مگر از نظر جهان بینی مشکل حل شد زید به جای عمرو شاعر شد، عمرو به جای زید مهندس شد «الکلام، الکلام» همه مهندس بشوند تساوی است ولی نقص، همه ادیب باشند تساوی است ولی نقص، کمال در همین تفاوت است حالا علل و عوامل قابلی نقش دارند خانواده نقش دارد، غذا نقش دارد، شیر نقش دارد، محیط دبستان و دبیرستان نقش دارد، محیط جامعه نقش دارد آنها مبادی قابلی اند اینها هیچ مشکلی نیست اینها را به مبادی قابلی نسبت بدهیم صحیح است، به مبدأ فاعلی اسناد بدهیم صحیح است چون هیچ کدام جبر و اکراهی را به همراه ندارد بالأخره این شخص ادیب است دیگر کسی او را مجبور نکرده که در مدح کسانی شعر بگوید که در روایات آمده «احثوا فی وجوه المدّاحین التراب»(8) خب این هم می تواند دعبل خزایی بشوند، این هم می تواند مانند مدّاحان دیگر بشود اگر کسی طبیب شد اگر کسی مهندس شد راه برای حلال و حرام هر دو طرف به روی او باز است بنابراین اختلاف استعداد اگر شاکله به این معنا باشد گرچه مبادی قابلی بی اثر نیستند اما اسناد اینها به ذات اقدس الهی نه تنها نقص نیست رحمت است که «الناس معادن کمعادن الذّهب والفضّة»(9) ولی درباره ی ایمان و کفر هرگز شاکله ی کسی کفر نیست و هرگز کسی ظالماً یا کافراً خلق نشده «کل مولودٌ یولد علی الفطرة»(10) سوره ی مبارکه ی «روم» این است، سوره ی مبارکه ی «شمس» این است آیات فراوان این است در همان بخشهای دیگر همین سوره ی مبارکه ی «اسراء» که آیاتش قبلاً خوانده شد آنها هم تشریح می کند که هیچ کسی در کارگاه الهی مورد ستم قرار نمی گیرد «وَلاَ یُظْلَمُونَ فَتِیلاً» این یک چیز مختصری که انسان با دو انگشت خود این را مفتول می کند این را می گویند فَتیل فرمود به همین اندازه کسی ستم نمی شود یا به اندازه ی قِطمیر آن پوست نازک روی هسته ی خرما کسی ستم نمی شود در همین سوره ی مبارکه ی «اسراء» که آیاتش قبلاً خوانده شد آیه 71 و 72 این بود «یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ فَمَنْ أُوتِیَ کِتَابَهُ بِیَمِینِهِ فَأُولئِکَ یَقْرَءُونَ کِتَابَهُمْ وَلاَ یُظْلَمُونَ فَتِیلاً * وَمَن کَانَ فِی هذِهِ أَعْمَی فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمَی وَأَضَلُّ سَبِیلاً» خودش را کور کرده ما همه را بصیر خلق کردیم ولی این خودش را عمداً نابینا کرده.

ص: 121


1- (3) . سوره ی نمل، آیه ی 2.
2- (4) . سوره ی نمل، آیه ی 40.
3- (5) . الکافی، ج2، ص13.
4- (6) . سوره ی روم، آیه ی 30.
5- (7) . سوره ی شمس، آیات 7 _ 8.
6- (8) . الکافی، ج8، ص177.
7- (9) . بحارالأنوار، ج74، ص155 _ 156.
8- (10) . من لا یحضره الفقیه، ج4، ص381.
9- (11) . الکافی، ج8، ص177.
10- (12) . الکافی، ج2، ص13.

فتحصّل شاکله ی هیچ کسی جز فطرت توحید نیست منتها یک عده این شاکله ی توحیدی را دفن می کنند می شود «قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا»(1) یعنی «دسَّسها» یعنی تدسیس کرده یعنی دسیسه کرده یعنی این فطرت الهی را که امانت بود بین اغراض و غرایز دفن کرده یک مُشت خاک که غریزه و شهوت و غضب روی آن ریخته آن بیچاره را زنده به گور کرده و الآن حرف هوا را می زند نه حرف فطرت را آن وقت آن همیشه در عذاب است و هویّت اصلی و شناسنامه انسان هم همان است اینها عوارضی است که روی مهمانهایی هستند که آن به صاحب خانه ستم کردند و بعد اینکه روی فطرت آمده شاکله ی انسان شده حالا یا کفر است یا ظلم است یا هر چه باشد. اما آن شاکله به معنی اختلاف استعداد که بخشی از روانشناسی او را تأمین می کند این هم نعمت الهی است و هم اسنادش به مبادی قابلی محذوری ندارد و اسنادش هم به ذات اقدس الهی «فیما یرجعوا الی الایجاد» محذوری ندارد برای اینکه این رحمت است و کرامت است و عنایت است و نظم عالَم مربوط به آن است.

پرسش:...

پاسخ: بله، بهره مند می شود ولی هر کسی برابر استعداد خودش مسئول است خدا غریق رحمت کند بعضی از مشایخ ما را می فرمودند گاهی ممکن است عالِمی برای رضای خدا مهاجرت کند به روستایی آنجا مسائل شرعی را بگوید، نماز جماعت بخواند، احکام بگوید، مناقب اهل بیت را بگوید، روضه ی سیدالشهداء(سلام الله علیه) را بخواند و در قیامت از خیلی از اینهایی که در حوزه ها هستند و نانی دارند و نامی جلو بیفتد این بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) که در آخر نهج البلاغه است ناظر به همین بخش است دیگر فرمود: «الْغِنَی وَالْفَقْرُ بَعْدَ الْعَرْضِ عَلَی اللَّهِ»(2) چه کسی جلو است چه کسی دنبال است امروز که معلوم نمی شود امروز بله، بعضیها شهرتی دارند در حوزه ها دارند سرِ زبانها هستند نامی دارند، نانی دارند این معیار نیست فرمود چه کسی توانگر است و چه کسی تهیدست در روز حساب مشخص می شود «الْغِنَی وَالْفَقْرُ بَعْدَ الْعَرْضِ عَلَی اللَّهِ» این استعدادش همین قدر بود روحانی روستا شد تا آخر هم با طهارت زندگی کرد اما دیگری نه، استعداد بیشتری داشت به حسب ظاهر در حوزه بود و مشکل داشت اینها معیار نیست اینها آزمون الهی است خدای سبحان هر کسی را هر اندازه نعمت داد، استعداد داد همان اندازه پاسخ می خواهد، همان اندازه حسابش را بررسی می کند و این هم نعمت است همان بزرگواری که عرض کرد از شاگردان مرحوم آخوند بود در آمل وقتی نصیحت می کرد می فرمود اگر همه ی این روحانیون مثل من باشند با اینکه خیلی متواضع بود چون جزء برجسته ترین علمای شهر بود شاگرد مرحوم آخوند بود خیلی هم مورد فرمود اگر مثل فلان کس باشد اسم خودش را می برد خب چه کسی برود روستا؟ چه کسی برود در فلان شهر؟ حالا اگر همه شما شدید علامه طباطبایی شما در حوزه بمانید فقط تألیف کنید و تدریس دیگر مشکل جامعه را حل نمی کنید جامعه به وسیله همین سخنرانان و ائمه جمعه و جماعات و نویسندگان مقالات و اینها متدیّن اند بارها به عرضتان رسید کاری که همین مُعمّمین و روحانیون کردند و می کنند احدی در این مملکت نکرد و نمی کند الآن این کشور هفتاد میلیون جمعیت دارد ما خیلی خوش باور باشیم یک میلیون از این مردم دینشان را به وسیله ی قرآن و روایات دارند یعنی تحقیق کردند آیات را بررسی کردند جوامع روایی را بررسی کردند، کتب اربعه را بررسی کردند محقّقانه شدند مسلمان آن 69 میلیون دینشان را از شماها دارند می گویند عالِم ما گفته، امام جماعت ما گفته، امام جمعه ما گفته، خطیب ما گفته، حسینیه شنیدیم، مسجد شنیدیم این سرمایه را همین روحانیت به مردم داده و می دهد این سرمایه مهم ترین منبع و ذخیره ی این مملکت است در جنگ جهانی اول آمدند ایران را کوبیدند هر چه خواستند گرفتند ما ایرانیها هم تقدیم کردیم در جنگ جهانی دوم آمدند کوبیدند از ما هر چه خواستند هفده شهر، هفده شهر تقدیم کردیم در این کودتای ننگین 28 مرداد 1332 چهار ساعته اوضاع ایران را عوض کردند ما ایرانیها هر چه خواستند تقدیم کردیم، چرا؟ برای اینکه حسینیه و مسجد و روحانیّت و مرجع مطرح نبود اما وقتی انقلاب اسلامی شد و امام شد و مراجع شدند و دین و اسلام شد مردم از مسجد و حسینیه در آمدند هر چه خواستند جز خواری و ذلّت چیزی نصیبشان نشد الآن بیش از چندین کشور جهان همین آمریکا پایگاه نظامی دارد دیگر خیلیها برده اند گرچه نظام برده داری به حسب ظاهر رد شد ولی در معنا برده اند تنها کشوری که این آمریکا را با همه ی جلال و شکوهش تو دهنی کرد و به تعبیر امام، امام فرمود آمریکا غلطی نمی تواند بکند اینها هم گفتند غلطی نمی تواند بکند و جلویش را گرفتند همین کشور بود دیگر سرمایه ی این کشور همین حسینیه و مسجدند دیگر این را روحانی دارد انجام می دهد حالا اگر کسی استعدادش متوسط بود این فقط سطوح را خوانده یا بعضی از سطوح را خوانده بعد رفته روحانی مسجدی شده، حسینیه شده این یک نور است نمی شود گفت حالا چون استعدادش کم بود در حوزه نماند مثلاً به جایی نرسید خدای ناکرده به او ظلم شده خب اگر او هم مثل بعضی از این مراجع بود که او در قم می ماند دیگر آن حسینیه و مسجد صاحب نداشت.

ص: 122


1- (13) . سوره ی شمس، آیه ی 10.
2- (14) . نهج البلاغه، حکمت 452.

بنابراین این اختلافها رحمت است ما هر اندازه که خدا به ما داد با او درست تا کنیم اهل سعادتیم ذات اقدس الهی که از ما بیش از آن مقداری که داد نمی خواهد که دیگر نمی گوید شما آ ن سؤال و جوابی که با شیخ انصاری دارد یا با بحرالعلوم دارد که با ما ندارد که این اختلاف از مقدّس ترین چیزهاست این یکی از مصادیق «اختلاف امّتی رحمة» است اگر شاکله به این معنا باشد این حق است این را در عین صحّت استنادش به علل و عوامل قابلی اسنادش به ذات اقدس الهی محذوری ندارد.

پرسش: مرجع ضمیر به خدا برمی گردد؟

پاسخ: «کُلٌّ یَعْمَلُ عَلَی شَاکِلَتِهِ» که نه، شاکله ی او را شاکله ی او را حال چه کسی داد؟ خودش ساخت اسنادش شاکله به کل عیب ندارد شاکله ی اوست این شاکله را خودش ساخت اگر ایمان و کفر باشد البته در ایمان توفیقش هم باید به خدا اسناد داد اصل هدایتش هم که انذار کتاب است به خدا اسناد داد قبولش برای این است نکولش برای خود ظالم است قبولش برای مؤمن است. اما اگر شاکله به معنای اختلاف استعداد باشد شاکله ی اوست اما بر اساس «مَا بِکُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ»(1) به ذات اقدس الهی اسناد دارد فرمود نعمت شما را او داده این چنین نیست که شما خودتان داشته باشید و هکذا آن طایفه از نصوصی که دارد «الأرواح جنود مجنّدة فما تعارف منه ائتلف فما تناکر منها اختلف»(2) می بینید در فضای جامعه، در فضای حوزه، در فضای دانشگاه دوتا دانشجو یا دوتا طلبه یا دوتا کاسب و پیشه ور وقتی به یکدیگر رسیدند مثل اینکه سالیان متمادی با هم بودند و مأنوس اند و زود ألیف یکدیگر مآلف یکدیگر می شوند یک وقت است که سالیان متمادی دوتا مغازه دار کنار هم هستند اما با هم ارتباط ندارند این گونه از الفتها بله، اینها هم در عین اسنادشان به مبادی قابلی اسناد اینها به ذات اقدس الهی هم محذوری ندارد برای اینکه اینها هیچ کدام جبری را به همراه ندارد، کفری را به همراه ندارد، ظلمی را به همراه ندارد بالأخره بشر باید با هم انجمنی، محفلی، هیأتی داشته باشند با هم کار بکنند بعضیها با بعض بیشتر مأنوس اند، بعضیها با بعض کمتر مأنوس اند این گونه از نصوص را با شاکله هماهنگ کردن و به ذات اقدس الهی اسناد دادن هم محذوری ندارد.

ص: 123


1- (15) . سوره ی نحل، آیه ی 53.
2- (16) . من لا یحضره الفقیه، ج4، ص380.

فتحصّل «أن هاهنا اموراً» یک قِسم ایمان و کفر است شاکله ی همه را فطرت توحیدی باید دانست به ذات اقدس الهی منسوب است این ایمان و کفر بعدی به حُسن اختیار یا سوء اختیار خود افراد است.

امر دوم درباره اختلاف استعدادها و گرایشهاست یکی ادیب است یکی شاعر است یکی خوشنویش است، یکی خوش آهنگ است همان طوری که صورتها یکسان نیست سیرتها هم یکسان نیست این هم در عین استناد به مبادی قابلی اسنادشان به مبدأ فاعلی به نام ذات اقدس الهی هیچ محذوری ندارد برای اینکه سبب کمال است.

قِسم سوم هم همان تعارف ارواح است و تناکر ارواح است و گرایش ارواح با هم است و گریز ارواح با هم است آن هم در عین استناد به مبدأ قابلی اسنادشان به ذات اقدس الهی محذوری ندارد چون هیچ کدام از اینها جبری، کفری، ظلمی، اکراهی، اضطراری را به همراه ندارد این می تواند «کُلٌّ یَعْمَلُ عَلَی شَاکِلَتِهِ» باشد که این تنوینش هم تنوین عوض از مضاف الیه باشد با اینکه ذات اقدس الهی در همین سوره ی مبارکه ی «اسراء» آیه 71 و 72 فرمود: «وَلاَ یُظْلَمُونَ فَتِیلاً» در کلّ نظام اصلاً ظلم نیست در معاد به احدی ظلم نخواهد بود آنجا گاهی می فرماید: «وَلاَ یِظْلِمُ رَبُّکَ أَحَداً»(1) که نکره در سیاق نفی است گاهی به صورت نفی جنس می فرماید: «لاَ ظُلْمَ الْیَوْمَ»(2) الیوم جا برای ظلم نیست آنکه قادر است یعنی ذات اقدس الهی که عادل محض است، دیگران که ظالم بودند «خُذُوهُ فَغُلُّوهُ»(3) دامنگیرشان شد اینها الآن دستشان بسته است آنکه ظالم بود امروز توانا نیست آنکه تواناست که همیشه عادل بود و هست لذا به صورت نفی جنس فرمود: «لاَ ظُلْمَ الْیَوْمَ» الیوم ظلم نیست این چنین است، خب.

ص: 124


1- (17) . سوره ی کهف، آیه ی 49.
2- (18) . سوره ی غافر، آیه ی 17.
3- (19) . سوره ی حاقه، آیه ی 30.

بعد فرمود: «قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلَی شَاکِلَتِهِ» اما جریان اینکه غیر از چهارده نفر(علیهم الصلاة و علیهم السلام) می توانند معصوم باشند یا نه؟ این سؤالات و جوابها چون قبلاً گذشت عصمت یک مَلکه ی اختیاری است انسان می تواند معصوم باشد آن امامت است و نبوّت است و رسالت است که پُستهای کلیدی است «اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ»(1) آنها کسبی نیست ولی عصمت کسبی است می توان غیر از این ذوات مقدس را معصوم دانست وجود مبارک قمر بنی هاشم، وجود مبارک زینب کبرا(سلام الله علیهما) بعضی از اعضای اهل بیت را می شود معصوم دانست منتها همان طوری که نبوّت مراتبی دارد، رسالت مراتبی دارد نبوّت مراتی دارد عصمت هم مراتبی دارد عصمت منحصر به آن چهارده نفر نیست و امامت هست که برابر «اللّهُ أَعْلَمُ» تقسیم می شود نبوّت این چنین است، رسالت این چنین است اما عصمت این طور نیست آیاتی نظیر «یُضِلُّ اللَّهُ مَن یَشَاءُ وَیَهْدِی مَن یَشَاءُ»(2) از سوره ی مبارکه ی «بقره» تا سایر سُوَر چندین بار بحث شد.

اما درباره ی روح این روح تاکنون مقداری محلّ بحث قرار گرفت هم روح القُدُس محلّ بحث قرار گرفت برابر سوره ی مبارکه ی «مائده» که «وَأَیَّدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ»(3) هم «رُوحاً مِنْ أَمْرِنَا»(4) که در بعضی از سُوَر گذشته محلّ بحث قرار گرفت هم تا حدودی آیه ی سوره ی مبارکه ی «حجر» که «نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی»(5) محلّ بحث قرار گرفت اما ساختار اساسی روح که آیا روح قبلاً موجود بود وقتی بدن به نصاب استعداد رسید به او تعلّق می گیرد یا نه، در همین حوزه ی بدن موادّ اوّلیه اش تشکیل می شود با تحوّل جوهری روح پدید می آید؟ این دوتا مبنای مهم را بالأخره باید در خلال آیات آن مقداری که بحثهای قرآنی طرح می کند در سوره ی مبارکه ی «مؤمنون» ان شاءالله خواهد آمد که ظاهرش همین است که روحِ انسانی سابقه ی مادیّت داشت در اثر تحوّلاتی که خدای سبحان اِعمال کرده است همین امرِ مادّی یک امر ماورای مادی شد همین طبیعی فراطبیعی شد فرمود این نطفه بود، علقه شد، مضغه شد، عِظام شد، «فَکَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً» شد، «ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ»(6) ما او را چیز دیگر کردیم همان را چیز دیگر کردیم این با حرکت جوهری و جسمانیةالحدوث و روحانیةالبقا و اینها هماهنگ است اما آن آیاتی که بخشی در سوره ی مبارکه ی «حجر» بود بخشی هم در سوره ی مبارکه ی «سجده» و «فصلت» و اینها می آید که فرمود: «وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُوحِی»(7) این با حرفِ دیگران هماهنگ تر است که روح قبلاً موجود بود با آن روایات «خَلق الله الأرواح قبل الأجساد»(8) با آنها هماهنگ است که روح قبلاً موجود بود هر بدنی به نصاب روح یابی که رسید یکی از آن ارواح را ذات اقدس الهی به این افاضه می کند حالا آن بحثهای عمیق عقلی مربوط به کتابهای معقول است ولی آن مقداری که آیات با یکدیگر هماهنگ بشود باید ان شاءالله در بحثهای تفصیلی حل بشود منتها بخشی مربوط به همین آیه است، بخش قابل توجّه اش مربوط به آیه سوره ی مبارکه ی «مؤمنون» است که دارد «ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ»(9).

ص: 125


1- (20) . سوره ی انعام، آیه ی 124.
2- (21) . سوره ی مدثر، آیه ی 31.
3- (22) . سوره ی بقره، آیه ی 87.
4- (23) . سوره ی شوریٰ، آیه ی 52.
5- (24) . سوره ی ص، آیه ی 72.
6- (25) . سوره ی مؤمنون، آیه ی 14.
7- (26) . سوره ی ص، آیه ی 72.
8- (27) . بحارالأنوار، ج58، ص132.
9- (28) . سوره ی مؤمنون، آیه ی 14.

«و الحمد لله ربّ العالمین»

آیات 84 تا 85 سوره اسراء 87/08/05

«قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلَی شَاکِلَتِهِ فَرَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدَی سَبِیلاً(84) وَیَسْأَلُونَکَ عَنْ الرُّوحِ قُلْ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَمَا أُوتِیتُمْ مِنْ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلاً (85)»

روایتی که مرحوم امین الاسلام(رضوان الله علیه) در کتاب شریف مجمع البیان نقل کردند دیگران این روایت را به صورت مبسوط ذکر کردند و به عده ای هم مضمون این روایت را اسناد دادند آنچه را که قرطبی در جامع الأحکام بیان کرده است عهده دار سند این خود قرطبی باید باشد چون بعید است که این روایت آن طوری که ایشان مبسوطاً نقل کردند بدون جعل باشد. قرطبی در تفسیر خود ذیل همین آیه ی شریفه ی «قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلَی شَاکِلَتِهِ» از مدّعیان خلافت قبل از وجود مبارک حضرت امیر از آن سه نفر نقل می کند بعد از وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) نقل می کند بعد حرف خودش را می زند.

درباره ی ابوبکر این چنین می گوید که ابوبکر گفت «قرأتُ القرآن مِن أوّله الی آخره» من قرآن را کاملاً از اول تا آخر مطالعه کردم «فلم أری فیه آیةً أرجیٰ و أحسن من قوله سبحانه و تعالی»(1) که فرمود: «قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلَی شَاکِلَتِهِ» من آیه ای از این امیدبخش تر و زیباتر ندیدم که خداوند فرمود: «کُلٌّ یَعْمَلُ عَلَی شَاکِلَتِهِ». برهان مسئله هم این است که هر کسی بر شاکله و روش خودش عمل می کند آنچه که شاکله ی عبد است عصیان است و طغیان، آنچه شاکله ی رب است رحمت است و غفران چون خدا با شاکله ی خود عمل می کند و شاکله ی خدا هم رحمت و غفران است پس این آیه امیدبخش ترین آیه و زیباترین آیه قرآن کریم است این یک مطلب لطیفی است ولی از این گوینده بعید است این را شاید از جای دیگر گرفتند.

ص: 126


1- (1) . تفسیر قرطبی، ج10، ص322.

مطلب دیگر می گوید که عمر می گوید من قرآن را از اول تا آخر خواندم «فلم أری فیه آیةً أرجیٰ و أحسن من قوله سبحانه و تعالی» که فرمود: «بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ * حم * تَنزِیلُ الْکِتَابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ * غَافِرِ الذَّنْبِ وَقَابِلِ التَّوْبِ شَدِیدِ الْعِقَابِ ذِی الطَّوْلِ»(1) من از این آیه امیدبخش تر ندیدم برای اینکه در این آیه ذات اقدس الهی مغفرت را بر توبه و قبول توبه مقدّم داشت(2) فرمود «غَافِرِ الذَّنْبِ» بعد «وَقَابِلِ التَّوْبِ» اگر توبه هم نباشد او می بخشد البته این فی الجمله درست است نه بالجمله در بحثهای قبل ملاحظه فرمودید برابر آنچه در سوره ی مبارکه ی «نساء» است یک قضیه مُهمله ای است که در قوّه ی قضیه جزئیه است و بیش از ایجاب جزئی از آن استفاده نمی شود. در سوره ی مبارکه ی «زمر» قضیه ای است به عنوان موجبه ی کلیه، در سوره ی مبارکه ی «نساء» دارد که «إِنَّ اللّهَ لاَ یَغْفِرُ أَن یُشْرَکَ بِهِ وَیَغْفِرُ مَا دُونَ ذلِکَ لِمَن یَشَاءُ»(3) شرک را نمی بخشد مادون شرک هر گناهی که باشد می بخشد البته بی توبه نه با توبه چون با توبه شرک را هم می بخشد این همه مشرکان بودند که در صدر اسلام توبه کردند و پذیرفته شد و مسلمان شدند لکن مضمون این آیه نورانی قضیه ی مهمله است که در قوّه ی قضیه جزئیه است چون فرمود: «وَیَغْفِرُ مَا دُونَ ذلِکَ لِمَن یَشَاءُ» آن «مَن یَشَاءُ» چه کسی است معلوم نیست و چون ذات اقدس الهی حکیم است و طبق بیان نورانی امام سجاد(سلام الله علیه) در صحیفه ی سجادیه که فرمود: «یَا مَنْ لَا تُبَدِّلُ حِکْمَتَهُ الْوَسَائِلُ»(4) ای خدایی که هر کسی هر توسّلی بجوید که تو کاری بر خلاف حکمت بکنی نمی کنی هیچ وسیله ای نمی تواند مسیر کار تو را عوض کند که _ معاذ الله _ کارِ غیر حکیمانه بکنی آن مشیئتش حکیمانه است او می داند که چه کسی را ببخشد، چه کسی را نبخشد گاهی داشتن پدر خوب، مادر خوب، فرزند شهید، برادر شهید عاملی پیدا می شود که ذات اقدس الهی کسی را می بخشد این روشن نیست چون روشن نیست همه ی ما باید بین الخوف و الرجا به سر ببریم. پس آنچه در سوره ی مبارکه ی «نساء» است که قبلاً بحثش گذشت فی الجمله است و نه بالجمله، آنکه در سوره ی مبارکه ی «زمر» است بالجمله است و قضیه موجبه ی کلیه است که فرمود: «إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً»(5) دیگر «لِمَن یَشَاءُ» در آن نیست اما در سیاق توبه است «أَنِیبُوا إِلَی رَبِّکُمْ وَأَسْلِمُوا»(6) این موجبه ی کلیه است هر کس توبه کرد به معنا الواقعی ذات اقدس الهی توبه ی او را می پذیرد بنابراین آنچه که در سوره ی «زمر» است در سیاق توبه است موجبه ی کلّی است و هر کسی توبه کرد توبه اش قبول است آنکه در سوره ی مبارکه ی «نساء» است غیر از شرک، بی توبه است منتها «لِمَن یَشَاءُ» معلوم نیست خدا از چه کسی بگذرد و از چه کسی نگذرد، خب.

ص: 127


1- (2) . سوره ی غافر، آیات 1 _ 3.
2- (3) . تفسیر قرطبی، ج10، ص322.
3- (4) . سوره ی نساء، آیه ی 48.
4- (5) . صحیفه ی سجادیه، دعای 13.
5- (6) . سوره ی زمر، آیه ی 53.
6- (7) . سوره ی زمر، آیه ی 54.

اینکه این دوّمی گفته است که «غافر الذّنب» است و «قابل التّوب» ذات اقدس الهی می بخشد و توبه را هم قبول می کند اولاً این صِرف ترتیب ذکری است و ترتیب ذکری با «فاء» و امثال ذلک نیامده تا تقدّم را اثبات کند فقط تقدّم ترتیب لفظی است و ثانیاً آیات دیگر مبیّن این است که چه گروهی را می بخشد، چه گروهی را نمی بخشد و مانند آن. به هر تقدیر استنباط دوّمی این بود که «ارجیٰ آیه» و «أحسن آیة فی القرآن» آن آیه ی «بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ * حم * تَنزِیلُ الْکِتَابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ * غَافِرِ الذَّنْبِ وَقَابِلِ التَّوْبِ شَدِیدِ الْعِقَابِ ذِی الطَّوْلِ»(1). سوّمی یعنی عثمان گفت من آیات قرآن کریم را یک دور خواندم «فلم أری آیة أحسن و ارجیٰ من قوله تعالی» که فرمود: «نَبِّئْ عِبَادِی أَنِّی أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِیمُ»(2) به بندگانم گزارش کن، اعلام بکن که من غفورِ رحیمم من از این آیه ارجا ندیدیم(3) خب پشت سر این هم هست که «وَأَنَّ عَذَابِی هُوَ الْعَذَابُ الْأَلِیمُ»(4) دیگر این «نَبِّئْ عِبَادِی أَنِّی أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِیمُ» که تنها نیست پشت سرش هم آن هست البته این تفاوت هست که ذات اقدس الهی در بیان مغفرت می فرماید من می بخشم در بیان عذاب نمی فرماید من عذاب می کنم می فرماید عذاب من سنگین است مثل «لَئِن شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ وَلَئِن کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِی لَشَدِیدٌ»(5) وگرنه نظم عادی اقتضا می کرد که بفرماید «ولئن کفرتم لاعذبنّکم» از اینکه «لاعذبنّکم» نفرمود فقط از شدّت عذاب خود خبر داد این معلوم می شود که رحمت او بیش از غضب اوست و او رحیمانه رفتار می کند.

ص: 128


1- (8) . سوره ی غافر، آیات 1 _ 3.
2- (9) . سوره ی حجر، آیه ی 49.
3- (10) . تفسیر قرطبی، ج10، ص322.
4- (11) . سوره ی حجر، آیه ی 50.
5- (12) . سوره ی ابراهیم، آیه ی 7.

بعد از نقل از این سه خلیفه که شاید اثبات این صحّت هم آسان نباشد آن گاه نقل می کند که وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) در بیان نورانی اش این را فرمود، فرمود من قرآن را از اول تا آخر خواندم «فلم أریٰ آیةً أحسن و أرجیٰ من قوله تعالی «قُلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَی أَنفُسِهِمْ لاَ تَقْنَطُوا مِن رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ»(1) این همان آیه ی سوره ی مبارکه ی «زمر» است این راه را باز می کند و توبه هم آن تشریفاتش که انسان رو به قبله بنشیند و غسل توبه بکند و در مسجد برود اینها نیست آنها جزء سنن و آداب توبه است آن اراده ی شکست ناپذیری که عبد با مولا دارد در هر شرایطی باشد عرض می کند خدایا آمدم این عبدِ عابد وقتی خودش را معرفی می کند باید ببرد درِ خانه ی مولا او که همه جا هست «هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنتُمْ»(2) اگر کسی با اراده ی شکست ناپذیر عرض کند خدایا آمدم نادمم نسبت به گذشته ها، مصمّمم نسبت به آینده حقوقی مانده دارم ادا می کنم این می شود توبه این از آیه سوره ی مبارکه ی «زمر» استفاده می شود که هم امیدبخش است و هم آموزنده و مربّی این نقلی که از وجود مبارک حضرت امیر شده است بعد خود قرطبی می گوید «قلتُ قرأت القرآن من أوّله إلی آخره فلم أریٰ آیةً أرجیٰ و أحسن من قوله سبحانه و تعالی «الَّذِینَ آمَنُوا وَلَمْ یَلْبِسُوا إِیمَانَهُم بِظُلْمٍ أُوْلئِکَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَهُم مُهْتَدُونَ»(3)» من اول تا آخر قرآن را مطالعه کردم آیه ای از این آیه نورانی امیدبخش تر ندیدم که خدای سبحان فرمود آنها که مؤمن اند و ایمانشان را به ستم آغشته نکردند امنیّت برای اینهاست اینها نه تنها مَهدی اند بلکه مُهتدی هم هستند.

ص: 129


1- (13) . (سوره ی زمر، آیه ی 53); تفسیر قرطبی، ج10، ص322.
2- (14) . سوره ی حدید، آیه ی 4.
3- (15) . سوره ی انعام، آیه ی 82.

اولاً جناب قرطبی حق ندارد در برابر حضرت امیر بگوید حضرت علی این طور گفت من این طور می گویم، ثانیاً مشکل اینها این است اینها می دانند که هیچ کدام از مدّعیان نمی توانند به جای انسانِ کامل معصوم یعنی وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بنشینند لذا عظمت نبوّت را، جلال و شکوه رسالت را این قدر پایین آوردند، این قدر پایین آوردند تا دیگران بتوانند به جای او بنشینند وگرنه اگر نبوّت را آن طوری که قرآن معرفی می کرد وجود مبارک پیغمبر معرفی کرد یک انسان «دَنَا فَتَدَلَّی»(1) بود، «فَأَوْحَی إِلَی عَبْدِهِ مَا أَوْحَی»(2) بود، «مَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَی»(3) بود عصمتی داشت در مقام تلقّی، در مقام ضبط، در مقام ابلاغ و انشا دیگری نمی تواند به جای او بنشیند مگر بر اساس «وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَکُمْ»(4) چه کسی می تواند آنجا بنشیند اینها این قدر پایین آوردند که دست دیگران به آنها برسد که فاصله ای با پیامبر نداشته باشند آن وقت خودشان را هم در ردیف آنها قرار می دهند وگرنه یک آدم عاقل می آید بگوید علی بن ابی طالب این طور گفته من این طور می گویم. خب، پس بنابراین اینها درباره ی پیامبر آن طور دارند و درباره ی حضرت امیر هم که خب وقتی آنها را ردیف حضرت امیر قرار دادند آنکه می گوید که «سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی فَلَأَنَا بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّی بِطُرُقِ الْأَرْضِ»(5) خب چه کسی می تواند این حرف را بزند خب حیا می خواهد دیگر.

به هر تقدیر این برای او، اما درباره ی اینکه «کُلٌّ یَعْمَلُ عَلَی شَاکِلَتِهِ» فطرت عوض می شود یا عوض نمی شود؟ فطرت را ذات اقدس الهی بر اساس گرایش توحیدی یک، بینش به تقوا و فجور دو، خلق کرده است این را هم به صورت «لای» نفی جنس فرمود کسی او را عوض نمی کند نه دیگری عوض می کند نه من، دیگری عوض نمی کند برای اینکه قدرت ندارد، من عوض نمی کنم چون به احسن تقویم خلق کردم دیگر از این بهتر نیست پس «لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ»(6) به صورت نفی جنس.

ص: 130


1- (16) . سوره ی نجم، آیه ی 8.
2- (17) . سوره ی نجم، آیه ی 10.
3- (18) . سوره ی نجم، آیه ی 3.
4- (19) . سوره ی آل عمران، آیه ی 61.
5- (20) . نهج البلاغه، خطبه ی 189.
6- (21) . سوره ی روم، آیه ی 30.

اگر فطرت تغییرپذیر نیست آنچه را که در حکمت متعالیه و امثال ذلک گفته می شود و خیلی از نصوص دینی هم او را تأیید می کند که یک عده واقعاً حیوان می شوند، یک عده واقعاً شیطان می شوند «أُولئِکَ کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ»(1) می شوند یا «شَیَاطِینَ الْإِنْسِ وَالْجِنِّ»(2) می شوند چگونه است؟ البته اصلش را دلیلهای نقلی بیان کردند که یک عده واقعاً حیوان می شوند، یک عده شیطان می شوند و در قیامت هم به صورتهای گوناگون در می آیند همین جناب زمخشری از اهل سنّت و مرحوم شیخ طوسی(رضوان الله علیه) از فرقه ناجیه اینها هر دو نقل کردند که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «یَوْمَ یُنفَخُ فِی الصُّورِ فَتَأْتُونَ أَفْوَاجاً» عده ای به صورتهای گوناگون از حیوانات(3) در می آیند، خب.

پس روایات دارد عده ای حیوان می شوند، آیه دارد عده ای حیوان می شوند، آیه دارد عده ای شیطان می شوند چطور این با حرکت جوهری توجیه می شود اما آیا با «لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ» هماهنگ است یا نیست؟ اینها فطرت انسانی را رأساً از دست می دهند واقعاً این شخص حیوان می شود یا نه؟ اگر واقعاً حیوان نشود یعنی مجازاً حیوان است، صورتاً حیوان است با ظاهر این ادله ی نقلیه هماهنگ نیست باید توجیه بشود، اگر واقعاً شیطان نیست صورتاً شیطان است با آیه ی «شَیَاطِینَ الْإِنْسِ»(4) باید توجیه بشود اگر واقعاً شیطان می شوند و واقعاً حیوان می شوند با آن «لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ»(5) چطور در می آید؟ آیا معنای «لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ» این است که هر کسی به دنیا می آید با فطرت انسانی به دنیا می آید و هیچ کس نمی تواند شبیه سازی کند انسان را بدون فطرت به دنیا بیاورد یا خود من دست کاری بکنم انسان را بی فطرت به بار بیاورم و از این به بعد تغییرپذیر است یا نه، این «لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ» که نفی جنس است یعنی هویّت انسان این است این تغییرناپذیر است وقتی به دنیا می آید با فطرت است، در دنیا به سر می برد با فطرت است، وارد صحنه ی برزخ می شود با فطرت است اگر آن اوّلی مراد باشد یعنی هر کسی با فطرت توحیدی خلق می شود هیچ کسی ممکن نیست شبیه سازی بکند انسانی را بیافریند که «فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا»(6) نباشد یا کسی را خلق بکند که «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا» را نداشته باشد، اگر آن باشد یعنی حدوثاً فطرت تغییرپذیر نیست بقائاً تغییرپذیر است این یک اشکال عمیقِ دیگری را به همراه دارد، چرا؟ برای اینکه اگر کسی فطرتش تغییر پیدا کرد و حیوان شد خب این دیگر عذاب ندارد که، الآن این خنزیر یا آن خوک اینها از اینکه قیافه ی خاصّی دارند معذّب اند هیچ عذابی نمی بینند که، مار و عقرب در اینکه با این صورت اند معذّب اند؟ عذابی در کار نیست که یا شیطان در اینکه شیطان است معذّب است؟ اینکه عذابی در کار نیست همان لذّتی که طاووس و طیهو می برند گراز و خوک هم می برند، مار و عقرب هم می برند انسان که حیوان می شود و در قیامت به صورت حیوان در می آید یعنی واقعاً حیوان است خب اگر واقعاً حیوان است که عذابی در کار نیست یا نه، این را حکمت متعالیه حل کرده یا نه، «انسانٌ حیوانٌ» یعنی آ نچه را که دیگران فکر می کردند که جنس سافل حیوان است این چنین نیست جنس سافل انسان است آنچه را دیگران فکر می کردند که انسان نوع اخیر است و نوع الأنواع است این چنین نیست انسان نوعِ متوسط است انسان سرِ چهارراه است هویّت را تغییر می دهد تغییر هویّت را هم باز حکمت متعالیه مشخص کرده است انسان با حفظ هویّت انسانی در سرِ چهارراه است یا به سَمت بهیمیّت و خوردن و نوشیدن و پوشیدن و لذّت حرکت می کند «کَالْأَنْعَامِ»(7) یا به سَمت درندگی و خونریزی و کُشتار و جنگ و امثال اینها حرکت می کند درنده است یا به سَمت نقشه کشیدن و مَکر و حیله و سیاست بازی و امثال ذلک است جزء «شَیَاطِینَ الْإِنْسِ»(8) است یا «بار دیگر از مَلک پرّان شوم * * * آنچه اندر وهم ناید آن شوم» را آن طی می کند می شود فرشته این سرِ چهارراه است اما نوع متوسّط است و تمام این تحوّلات لُبس بعد از لبس است نه خلع و لبس، کُوْن و فساد نیست که انسانیّت را بِکَند و بهیمیّت بگیرد خب اگر واقعاً بهیمه شد مگر رنج می برد؟ الآن آنها که دیوانه اند ممکن است بستگان آنها، آشنایان آنها از اینکه این حرکات غیر موزون انجام می دهد شرمنده بشوند اما خود دیوانه مگر خجالت می کشد؟ آیا در قیامت رباخوار که دیوانه می شود نظیر مَجانین دارالمجانین است خب آنکه عذاب نیست دیوانه چه عذابی دارد خجالت نمی کشد که یا خیر، این رباخوار «عاقلٌ مجنونٌ» می فهمد که دیوانه است و عذاب از اینجا شروع می شود این فطرتش را از دست نداد، انسانیّتش را از دست نداد، عقل و هوشش را از دست نداد، درایتش را از دست نداد می فهمد که دیوانه است و اوّلین لحظه ی عذاب اوست آنکه «فَتَأْتُونَ أَفْوَاجاً»(9) به صورت مار و عقرب در آمده «انسانٌ حیّةٌ»، «انسانٌ سبوعٌ»، «انسانٌ عقربٌ» که می شود نوع متوسط شما این سلسله انواع، سلسله اجناس، سلسله ی فصول می بینید مقوّم عالی، مقوّم سافل است اگر از شما سؤال بکنند «الانسان ما هو» همه را در جواب می گویید وقتی بخواهید باز کنید بسته جواب بدهید می شود حیوان ناطق، اما باز کنید بگویید «جوهرٌ، جسمٌ، نامٍ، حساسٌ متحرّک بالارادة حیوانٌ ناطقٌ» اما از این رباخوار که بخواهید سؤال بکنید که این انسان مُرابی «مَن هو» همه ی آن اجناس را می کنید «انسانٌ عاقلٌ مجنونٌ» لذا درد از اینجا شروع می شود اگر آن فطرت از بین برود ما در معاد مشکل پیدا می کنیم، در عذاب مشکل پیدا می کنیم، در توجیهات برزخی یک وقت آدم می گوید من «آمنتُ بجمیع ما جاء به النبیّ» این کار حق است و ایمان، ایمان اجمالی است و برای دیگران است اما کسی که عمری را در کنار سفره ی اهل بیت نشسته است بالأخره باید چهارتا کلمه بهتر بفهمد این چطوری «فَتَأْتُونَ أَفْوَاجاً» از امام سجاد رسیده است، از امام باقر رسیده است، از امام صادق(علیهم الصلاة و علیهم السلام) رسیده است تا آن سرزمین عرفات مشخص فرمود این در جریان «ما أکثر الضجیج و أقلّ الحجیج»(10) حضرت فرمود نه، نگاه کن ببین اینها که اهل ولایت نیستند امام زمانشان را نمی شناسند به دنبال دیگر راه افتادند اینها همین طور ند، خب.

ص: 131


1- (22) . سوره ی اعراف، آیه ی 179.
2- (23) . سوره ی انعام، آیه ی 112.
3- (24) . ر.ک: الکاشف، ج4، ص208; التبیان، ج10، ص242 _ 243.
4- (25) . سوره ی انعام، آیه ی 112.
5- (26) . سوره ی روم، آیه ی 30.
6- (27) . سوره ی شمس، آیه ی 8.
7- (28) . سوره ی اعراف، آیه ی 179.
8- (29) . سوره ی انعام، آیه ی 172.
9- (30) . سوره ی نب، آیه ی 18.
10- (31) . مستدرک الوسائل، ج1، ص157; مستدرک الوسائل، ج10، ص39; بحارالأنوار، ج46، ص261.

پرسش:...

پاسخ: می فهمد که دیوانه است دردش شروع می شود مثل اینکه انسان می فهمد این کاری که کرده نباید می کرد خجالت می کشد ما در دوران عمر _ معاذ الله _ لحظه ای بالأخره هر کسی کاری می کند بعد شرمنده می شود دیگر این را می فهمیم که آن عقل ما می گوید این کار، کار زشت بود نباید می کردی ما این شرمِ ما از آنجا شروع می شود که این کار، کار زشت است می فهمیم این کار، کار زشت است شرم شروع می شود او همه ی کارهایش همین است این رباخوار «الَّذِینَ یَأْکُلُونَ الرِّبَا لاَ یَقُومُونَ إِلاَّ کَمَا یَقُومُ الَّذِی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطَانُ مِنَ الْمَسِّ ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا إِنَّمَا الْبَیْعُ مِثْلُ الرِّبَا»(1) این طور نیست که دیوانه باشد که خب دیوانه را می برند در دارالمجانین او که معذّب نیست او قاه قاه هم می خندد چه عذابی دارد؟ بستگانش شرمنده اند ولی در قیامت که «فَلاَ أَنسَابَ بَیْنَهُمْ»(2) همه از خاک برمی خیزند «مِنْهَا خَلَقْنَاکُمْ وَفِیهَا نُعِیدُکُمْ وَمِنْهَا نُخْرِجُکُمْ تَارَةً أُخْرَی»(3) دیگر پدری و پسری نیست که پدر و پسر با هم از خاک برمی خیزند همین شخص می فهمد این کارها حرکات، حرکات عقلی نیست و باید هم بکند مجبور هم هست بکند عادت هم کرده این این طور است بنابراین فطرت عوض نمی شود لُبث بعد لُبث است کامل می شود و به عنوان یکی از فصول وسطاست، به عنوان یکی از انواع وسطاست، یکی از اجناس وسطاست همچنان هست آنکه عذاب می شود همان هویّت انسانیِ ماست و اگر او گرفته بشود تبدیل بشود به شیطان یا به بهیمه یا به درنده خب انسان عذابی ندارد.

ص: 132


1- (32) . سوره ی بقره، آیه ی 275.
2- (33) . سوره ی مؤمنون، آیه ی 101.
3- (34) . سوره ی طه، آیه ی 55.

پرسش:...

پاسخ: بله دیگر آن عقلی را که باید «ما عُبِد به الرحمٰن واکتسب به الجِنان»(1) که عقل در فرهنگ وحی همین است این را ندارد وگرنه خودش را در شَمّ اقتصاد عاقل می داند می گوید اصلاً زندگی بدون ربا با بانک بدون ربا سفاهت است مگر به وجود مبارک نوح نگفتند تو سفیهی _ معاذ الله _ تَسفیه کردند، تدلیل کردند «إِنَّا لَنَرَاکَ فِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ»(2) گفتند، «أنت سفیهٌ» گفتند، «من سفاهنا» گفتند وجود مبارک نوح فرمود: «لَیْسَ بِی سَفَاهَةٌ»(3) نه من سفاهت ندارم مگر نگفتند به آن پیغمبر اینها خودشان را یعنی قرض الحسنه را سفاهت می دانند و ربا را عقل آن روز به این صورت در می آید. غرض آن است که فطرت عوض شدنی نیست و اگر این خمیرمایه عوض بشود کسی عذاب نمی بیند.

مطلب دیگر اینکه در جریانی که شاکله را انبیای الهی شکوفا می کنند «وَ یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ» که اوّلین خطبه ی نورانی وجود مبارک حضرت امیر در نهج البلاغه است به این صورت است الآن شما یک هسته گردو را که می بینید، می بینید این هسته گردو هسته ی بالفعل است درخت با ریشه ها و تَنه ها و ساقه ها و خوشه ها و شاخه ها و برگها و میوه های فراوان بالقوّه بعد از چند سال که عبور می کنید می بینید همان یک هسته است که الآن فضا را پُر کرده آنچه که در قوّه ی این هسته بود به وسیله ی خاکِ مناسب، به وسیله ی باران مناسب، به وسیله ی هوای مناسب، به وسیله ی نور مناسب، به رهبری باغبان ماهر اِثاره شد، ثوره شد، شکوفا و شکفته شد از قوّه به فعل آمد کار انبیا این است، کار انبیا این است که آنچه که در نهاد ماست این را به فعلیّت بیاورند با هدایتها و راهنماییها این قرآن که نور مبین است گاهی به صورت آبِ رحمت تعبیر شده، گاهی به صورت هوا تشبیه شده، گاهی به صورت نور تشبیه شده، گاهی به صورت غذا تشبیه شده به وسیله ی انبیای الهی و اهل بیت(علیهم السلام) این فطرت را شکوفا می کند می شود «وَ یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ»(4) تا این «دَفَائِنَ الْعُقُولِ» وقتی ثوره شد و شکفته شد و شکوفا شد نوآوری بیاورد «یثیروا لنا دفائن النقول» بشود آن گنجینه هایی که در روایات و آیات است او را مثل علامه طباطبایی اثاره کند وگرنه این حرفها در آیه هست دیگر یا آن مرحوم شیخ انصاری یا آن فقیه فَحل دیگر این مطالب در این روایت هست اما می بینید شما یک رساله ی عمیق مرحوم شیخ می نویسد درباره ی یک روایت این «یثیروا لنا دفائن النقول» است این تعامل باید بین عقل و نقل باشد الی یوم القیامه و تمام شدنی نیست مبادا کسی بگوید که علم خدا محدود بشود علم خدا به ذات خودش تعلّق گرفته است و ذاتش حقیقتِ ازلی، ابدی، سرمدی و نامتناهی است علم خدا به اوصاف ذاتی خودش که عین هم اند و عین ذات اند تعلّق گرفته که ازلی و ابدی و سرمدی و نامتناهی است علم خدا به افعال خودش تعلّق گرفته از آغاز تا انجام برسد به بهشت و خلود بهشت که ابدی است علم خدا به افعال عباد هم تعلّق گرفته منتها با حفظ مبادی خدای سبحان می داند که زید با اراده و میلش این کار را می کند می تواند نکند برادرش با میل و اراده کار دیگر می کند می تواند نکند هم کار را می داند، هم مبادی را می داند «فأین الجَبر» هم علم خدا نامتناهی است برابر آنچه که در سوره ی مبارکه ی «کهف» و «لقمان» آمده فعل خدا نامتناهی است و هم اینکه جبری در کار نیست.

ص: 133


1- (35) . الکافی، ج1، ص11.
2- (36) . سوره ی اعراف، آیه ی 60.
3- (37) . سوره ی اعراف، آیه ی 67.
4- (38) . نهج البلاغه، خطبه ی 1.

در سوره ی مبارکه ی «کهف» آیه 109 این است «لَّوْ کَانَ الْبَحْرُ مِدَاداً لِکَلِمَاتِ رَبِّی لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَن تَنفَدَ کَلِمَاتُ رَبِّی وَلَوْ جِئْنَا بِمِثْلِهِ مَدَداً» دریا اگر مرکّب بشود فیض خدا و عنایتهای الهی تمام شدنی نیست در سوره ی مبارکه ی «لقمان» هم آیه ی 27 به این صورت آمده است «وَلَوْ أَنَّمَا فِی الْأَرْضِ» که متأسفانه اینجاها با آن قرائت رسم الخط صحیح نوشته نشده اینجا «ما» باید از «أنّ» جدا بشود «وَلَوْ أَنَّ مَا فِی الْأَرْضِ» مثل «وَاعْلَمُوا أَنَّ مَا غَنِمْتُم مِن شَیْ ءٍ»(1) نه اینکه «انّما» از بس قرآن مهجور است اگر کسی بخواهد دست ببرد این «أنّما» را «أنّ ما» بکند نیاز دارد که اجازه بگیرد از بس قرآن در حوزه ها نبود مهجور بود خیال می کنند که وحی آسمانی همین است که این «ما» را وصل بکنند، خب بعضی دارد «کُلَّ مَا رُدُّوا إِلَی الْفِتْنَةِ أُرْکِسُوا فِیهَا»(2) این «کلّما» است نه «کلّ ما» آن «کلّما» که در سوره است متّصل نوشته می شود یعنی هر وقت اما «کُلّ ما» این «کلّ» مضاف و مبتداست آن هم «ما» مضاف الیه است اینها اسم اند بعضی از جاها «کلّ ما» به صورت «کلّما» نوشته شده بعضی از جاها «کلّما» به صورت کلُّ ما» نوشته شده اینجا هم «وَلَوْ أَنَّ مَا فِی الْأَرْضِ» اما متأسفانه «أنّما» نوشته شده اصلاً گویا قرآن در جامعه ی ما نبود وگرنه سالها بحث می شد بالأخره ما چرا این طور بنویسیم اینکه بر خلاف قاعده است اگر روایتی داشته باشیم این طور بنویس سمعاً و طاعه اما اگر آنها همین طور نوشتند به ما گفتند همین طور می رویم چرا؟ «هل یجوز أم لا یجوز» را باید فقیه و فقه معیّن کند دیگر «وَلَوْ أَنَّ مَا فِی الْأَرْضِ» الآن «أنّما» نوشته می شود «وَلَوْ أَنَّمَا فِی الْأَرْضِ مِن شَجَرَةٍ أَقْلاَمٌ وَالْبَحْرُ یَمُدُّهُ مِن بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ مَّا نَفِذَتْ کَلِمَاتُ اللَّهِ»(3) فیض خدا نامتناهی علمِ فعلی خدا نامتناهی، اسمای حسنای خدا نامتناهی علم خدا نامتناهی، هویّت مطلقه ی ذات اقدس الهی ازلی و ابدی و سرمدی و نامتناهی علم او نامتناهی بنابراین او از این سه مقطع، از سه جهت دارای علمِ نامتناهی است به اشیا و و افعالِ عباد علم دارد «بما لها من المبادی».

ص: 134


1- (39) . سوره ی انفال، آیه ی 41.
2- (40) . سوره ی نساء، آیه ی 91.
3- (41) . سوره ی لقمان، آیه ی 27.

«و الحمد لله ربّ العالمین»

آیات 84 تا 85 سوره اسراء 87/08/06

«قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلَی شَاکِلَتِهِ فَرَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدَی سَبِیلاً(84) وَیَسْأَلُونَکَ عَنْ الرُّوحِ قُلْ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَمَا أُوتِیتُمْ مِنْ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلاً (85)»

اصل کلّی «کُلٌّ یَعْمَلُ عَلَی شَاکِلَتِهِ» می تواند شامل واجب و ممکن باشد محذوری هم ندارد هم ذات اقدس الهی بر اساس روش خاصّ خود عمل می کند، هم مخلوقهای الهی. درباره ی مخلوقهای الهی کار سهل است درباره ی ذات اقدس الهی فرمود: «إِنَّ رَبِّی عَلَی صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ»(1) یعنی ذات اقدس الهی بر اساس صراط مستقیم کار می کند هم در ساختار عالَم فرمود ما عالم را بر اساس حق آفریدیم، هم در ادامه ی پرورش و ربوبیّت عالم می فرماید: «إِنَّ رَبِّی عَلَی صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ» کارهای ذات اقدس الهی بر اساس صراط مستقیم است چون خودش حق است «ذلکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّ مَا یَدْعُونَ مِن دُونِهِ هُوَ الْبَاطِلُ»(2) و آنچه از خدا که حق است صادر می شود آن هم حق است برابر این آیه ای که هم در سوره ی مبارکه ی «بقره» آمده، هم در آل عمران «الْحَقُّ مِن رَّبِّکَ»(3) از غیر خدا حق نیست و آنچه از خداست آن هم حق است، پس «کُلٌّ یَعْمَلُ عَلَی شَاکِلَتِهِ» می تواند شامل واجب بشود درباره ی ممکن هم که بحثش گذشت می تواند.

مطلب دوم اینکه آنچه که جناب قرطبی نقل کرده است همان را آلوسی در روح المعانی بیان کرد بدون اینکه بگوید چه کسی گفته است.

ص: 135


1- (1) . سوره ی هود، آیه ی 56.
2- (2) . سوره ی حج، آیه ی 62.
3- (3) . سوره ی بقره، آیه ی 147.

مطلب سوم اینکه درست است که امام معصوم اُسوه ی ماست ولی ما مجاز نیستیم حرف خود را در ردیف حرف امام قرار بدهیم بگوییم «قال علیّ(علیه السلام) و قال کذا» آن علم شهودی معصومانه ی حق است، این علم حصولی آمیخته با خطا و خطیئه بنابراین کاری که جناب قرطبی و امثال قرطبی کردند یک کار نارواست.

مطلب چهارم اینکه ارجا آیه چیست بالأخره؟ برابر روایات ارجا آیه را گفتند «وَلَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضَی»(1) آن گاه به ذات مقدس پیامبر ذات اقدس الهی عطا و رحمت و شفاعت و محبّت اِعمال بکند که پیامبر راضی بشود اما بالأخره ارجا آیه همان ارحم الراحمین بودن خداست وقتی خدا ارحم الراحمین است رحمت او نامتناهی است او به ما از خود ما نزدیک تر است اولاً، عالم تر است ثانیاً، قادرتر است ثالثاً، مهربان تر است رابعاً. ما به خودمان مهربانیم و ذات اقدس الهی به ما مهربان تر نه اینکه ما از خدا به خودمان ارحم باشیم خداوند ارحم است بالقول المطلق حالا بعضی از کارهاست که ما از ثواب و خطای آن بی خبریم مطلب دیگر است و در روایات هم آمده است که «وآخر مَن یشفع أرحم الراحمین» آخرین شفیع ذات اقدس الهی است بالأخره انبیا، اولیا، اهل بیت(علیهم الصلاة و علیهم السلام) موجود ممکن اند و عفو و بخشش و رحمت اینها نامتناهی است آنکه رحمش نامتناهی است او خداست این روایت را که در نهج الفصاحه هست و همین روایت را جناب فریدالدین عطار به نظم در آورده در منطق الطیر چندبار در همین بحث تفسیری خوانده شد که وجود مبارک پیامبر به خدای سبحان عرض می کند که اعمال امّت مرا در قیامت به من واگذار بکن که من نزد انبیای دیگر مثلاً شرمنده نشوم و اینها ذات اقدس الهی در پاسخ می فرماید اعمال امّت تو را خودم بررسی می کنم که حتّی آنها نزد تو خجالت نکشند، خب این نشانه ی آن است که ارحم بودن خدا برای همین آمده.

ص: 136


1- (4) . سوره ی ضحیٰ، آیه ی 5.

پرسش:...

پاسخ: حالا آن هم می آید به خواست خدا، خب.

پس اینها مربوط به مسئله ارحم بودن و ارجا آیه بودن و اینهاست، اما آنچه که مربوط به معذّب شدن است که چه چیزی عذاب می شود بالأخره؟ انسان با بدن و روح در همه ی نشئات هست البته در دنیا که هست با وضع مناسب دنیا، در برزخ مناسب برزخ، در ساهره ی قیامت با وضع مناسب ساهره ی قیامت، در بهشت ان شاءالله مناسب با بهشت ولی بالأخره در هیچ نشئه ای بی بدن نیست و بی روح نیست آنچه که ادراک می کند حالا یا متنعّم است یا معذّب همان روح آدم است دیگر که او مُدرِک است تَن ابزار کار است اگر کاری بشود که روح ادراکش کم بشود یا منتفی بشود نسبت به موردی در آنجا نه لذّت است و نه درد کسی را که بی هوش کردند، بی حس کردند، بی هوش موضعی یا بی هوش کلّی به همان اندازه او درکی ندارد نه لذّت می برد و نه متأثّر می شود تمام ادراکها برای روح است و بدن ابزار کار است.

در دنیا اگر کسی آن فطرت الهی را شکوفا نگه داشت، زنده نگه داشت او از معارف و از علوم و از حقایق و از صداقت لذّت می برد اگر بر اساس «قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا»(1) او را مدسوس کرد، دفن کرد بین غرایز و اغراض خیال را، وهم را در مسئله ی اندیشه، شهوت و غضب را در بخش انگیزه حاکم کرد آن رنجور است رنج می برد ولی وهم برای لذّت است، لذّت برای وهم و خیال است و قهراً محدود لذّت هم برای شهوت و غضب است ولی محدود و این وهم و خیال در بخش اندیشه و آن شهوت و غضب در بخش انگیزه بر خلاف عقل نظری در قسمت علم و عقلِ عملی در قسمت عمل یا لذّت می برند یا رنج می برند و مانند آن، ولی اساس کار برای همان فطرت است و فطرت هرگز از بین نمی رود و آنچه را که شیطان تهدید کرده است که گفت من دستور می دهم، اغوا می کنم، اضلال می کنم «فَلَیُغَیِّرُنَّ خَلْقَ اللّهِ»(2) تغییر در خلقت همان است که تضعیف بکند فطرت را، تدسیس بکند، دسیسه بکند او را در بین اغراض و غرایز دفن بکند از سوی دیگر وگرنه توان آن را ندارد که آن فطرت اصلی و هویّت اصلی انسان را نابود بکند.

ص: 137


1- (5) . سوره ی شمس، آیه ی 10.
2- (6) . سوره ی نساء، آیه ی 119.

حالا این انسان همان طوری که در فقه اگر یک سلسله مسائل دقیقی پیش آمد فقهای بزرگوار تلاش و کوشش کردند و می کنند که این را در مسیر عقل در بیاورند که بر خلاف عقل نباشد در مسائل حکمت و مسائل عقلی هم همین طور است در مسائل فقه مثلاً ملاحظه می کنید گفتند اگر مال کسی را فروختند بدون اذن او این بیع، بیع فضولی است و اگر مالک اجازه بدهد این بیع صحیح می شود حالا اجازه کاشف است یا ناقل؟ مشهور این است که اجازه کاشف است، اجازه کاشف است یعنی چه؟ یعنی خانه ی کسی را که بیگانه شش ماه قبل فروخت بعد از اینکه صاحب خانه بعد از شش ماه فهمید گفت «أجزتُ» این اجازه باعث صحّت معامله ی آن شش ماه قبل است برابر آن یکی، دوتا روایتی که در باب فضولی وارد شده اینجا این فقها(رضوان الله علیهم) با یک اشکال عقلی روبه رو هستند که بالأخره «لا بیع الاّ فی مِلک» است یا «لا بیع الاّ فی مُلک» است بایع باید مالک باشد و اگر بیگانه مال مردم را فروخت این چه بیعی است این تجارت عن تراض نیست، «لا یحلّ مال امریء مسلمٍ الاّ بطیب من نفسه»(1) نیست. رضایت که بعد از شش ماه واقع شد این رضایت شرط بود عنصر اصلی بود چگونه این رضایت بعد از شش ماه باعث صحّت معامله ی شش ماه قبل است یعنی این در متأخّر اثر دارد آن وقتی که این معامله واقع شد که رضایت مالک نبود، آن وقتی که رضایت مالک پدید آمد معامله ای در کار نیست این اشکال عقلی فقها(رضوان الله علیهم) را وادار کرده است که اینها راه حلّی پیدا کردند شرط متأخّر درست کردند، شرط متأخّر دیدند مشکل دارند شرط متقارن درست کردند، ... درست کردند با همان بحثهای عمیق عقلیِ پیچیده ای که مستحضرید برخی کشف حقیقی، برخی کشف حُکمی تا این مشکل عقلی روایات را حل بکنند.

ص: 138


1- (7) . عوالی اللئالی، ج1، ص222.

در جریان تعذیب رباخوار و آنهایی که به صورت حیوان در می آیند در قیامت رباخوار معذّب است این حرفی در آن نیست، خب اگر این واقعاً دیوانه باشد دیوانه چه عذابی دارد درک ندارد اینکه «الَّذِینَ یَأْکُلُونَ الرِّبَا لاَ یَقُومُونَ إِلاَّ کَمَا یَقُومُ الَّذِی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطَانُ مِنَ الْمَسِّ»(1) مُخبطّانه سر از قبر برمی دارد این جنون که باعث عذاب او نیست در عین حال ذات اقدس الهی این را دارد به عنوان تعذیب نقل می کند این چه عذابی دارد یا برابر روایاتی که در ذیل آیه ی «وَفُتِحَتِ السَّماءُ فَکَانَتْ أَبْوَاباً»(2) آنجا هم زمخشری نقل کرده از برادران اهل سنّت، هم مرحوم شیخ طوسی(رضوان الله علیه) از فرقه ناجیه نقل کرده است از ما که عده ای به صورت حیوانات گوناگون در می آیند منظور این نیست که نظیر کاریکاتور این شخص صورتش حیوان است ولی واقعاً انسان است که این شخص واقعاً حیوان شد به تعبیر نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) که در نهج البلاغه قبلاً خواندیم فرمود: «الصُّورَةُ صُورَةُ إِنْسَانٍ وَ الْقَلْبُ قَلْبُ حَیَوَانٍ... وَ ذلِکَ مَیِّتُ الْأَحْیَاءِ»(3) یعنی این شخص در دنیا ظاهراً انسان است ولی باطناً حیوان قیامت که «تُبْلَی السَّرَائِرُ»(4) است باطن ظاهر می شود این شخص به صورت حیوان در می آید، خب اگر این شخص به صورت مار و عقرب در آمد مگر مار و عقرب معذّب اند؟ مگر گرگ و گراز معذّب اند؟ این را حکمت باید حل کند صاحبان علوم عقلی باید حل کنند همان طوری که آن بخش را فقهای بزرگوار با شرط متأخّر حل کردند این را هم حُکما با حرکت جوهری باید حل بکنند که این انسان که دارد حرکت می کند این چنین نیست که این مجاز باشد و اگر قرآن فرموده است: «أُولئِکَ کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ»(5) این مجاز باشد این حرف شاعرانه باشد _ معاذ الله _ این چنین نیست اگر فرمود: «شَیَاطِینَ الْإِنْسِ وَالْجِنِّ»(6) این چنین نیست که این شاعرانه باشد حرفهای مبالغه باشد.

ص: 139


1- (8) . سوره ی بقره، آیه ی 275.
2- (9) . سوره ی نساء، آیه ی 19.
3- (10) . نهج البلاغه، خطبه ی 87.
4- (11) . سوره ی طارق، آیه ی 9.
5- (12) . سوره ی اعراف، آیه ی 179.
6- (13) . سوره ی انعام، آیه ی 112.

تحلیلی در خطبه ی چهار نهج البلاغه هست که آن تحلیل هم چندبار اینجا خوانده شد که وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) می فرماید شیطان گاهی نفوذ می کند اول وسوسه می کند در حرم و حریم قلب حرکت می کند و این شخص غافل است بیدار نیست یک گروه خاصّی اند که «إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّیْطَانِ تَذَکَّرُوا فَإِذَا هُم مُبْصِرُونَ»(1) این شیطان لباس احرام می پوشد با اینکه حرامی است این حرامیِ جامه ی احرام در برکرده در اطراف کعبه ی دل دارد طواف می کند این را می گویند طائف فرمود این طائف حرامی در دور کعبه ی دل الآن می گردد منتظر است چه موقع درونِ کعبه ی دل باز می شود که برود در دل نفوذ بکند «إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّیْطَانِ» مؤمنان راستین «تَذَکَّرُوا فَإِذَا هُم مُبْصِرُونَ» و دفع می کنند اما آنهایی که غافل اند این حرامیِ احرام بسته ی طواف کننده وارد درون کعبه ی دل می شود وقتی وارد درون کعبه ی دل شد با وسوسه کار خودش را آغاز می کند و این شخص را وادار می کند که مصالح ساختمانی این شیطان را که وارد شد فراهم بکند چون وقتی وارد شد در قلب او ارادات و خواسته های او را هم سر و سامان می دهد با معاصی و گناهان این شخص را وادار می کند که این خَس و خاشاک را وارد کند با این خس و خاشاک این پرنده ی حرام گوشت یعنی شیطان اینجا لانه می زند آشیانه می کند وقتی آشیانه کرد تخم گذاری می کند وقتی تخم گذاری کرد این تخمها را زیر پَر گرم نگه می دارد وقتی گرم نگه داشت اینها را به صورت جوجه در می آورد وقتی به صورت جوجه در آورد کلّ این فضای دل را این جوجه ها پُر می کنند اینها از لطیف ترین بیانات نورانی حضرت امیر است که در خطبه ی چهار نهج البلاغه است و چندین بار در همین بحث تفسیر خوانده شد فرمود وقتی که وارد شد مسکن فراهم کرد، آشیانه فراهم کرد «بَاضَ» یعنی بیضه گذاری می کند، تخم گذاری می کند بعد از اینکه فرمود: «بَاضَ وَ فَرَّخَ» فَرْخ و فرّوخه یعنی جوجه تفریخ می کند یعنی این تخمها را به صورت فرّوخ و فرخ یعنی جوجه در می آورد «بَاضَ وَ فَرَّخَ» وقتی که این جوجه ها از این آشیانه در آمدند «دَبَّ وَ دَرَجَ»(2) دابّه دابّه می گویند همین است این شخص می بینید آرام ندارد همیشه دلش شور می زند همیشه دلش در وسوسه است کجا بچاپد، کجا بدزدد، با چه کسی هماهنگ بشود، با چه کسی بسازد، با چه کسی بسوزد اینها «دَبَّ وَ دَرَجَ» پس «بَاضَ» است و «فَرَّخَ» است و «دَبَّ» است و «دَرَجَ» آن وقت کلّ این فضا را این جوجه شیطانها پُر کردند از آن به بعد وجود مبارک حضرت امیر دارد که از آن به بعد «فَنَظَرَ بِأَعْیُنِهِمْ وَ نَطَقَ بِأَلْسِنَتِهِمْ» از آن به بعد این شخص دیگر تسخیرشده است هر وقت شیطان می خواهد نگاه بکند به نامحرم با چشم این نگاه می کند، می خواهد آبروی کسی را ببرد با قلم و زبان این می برد «نَظَرَ بِأَعْیُنِهِمْ» اینها می شوند تریبون شیطان «وَ نَطَقَ بِأَلْسِنَتِهِمْ»(3) با زبان اینها حرف می زند در آن خطبه ای که فرمود در وصف متّقیان که «أَهکَذَا تَصْنَعُ الْمَوَاعِظُ» آ ن شخص صیحه زد و جانش را از دست داد آن شخص دیگر به وجود مبارک حضرت امیر گفت که اگر موعظه اثر می کند پس چرا در شما اثر نکرده است نمی داند که هر کسی یک شأن خاصّی دارد حضرت فرمود: «نَفَثَ الشَّیْطَانُ عَلَی لِسَانِکَ»(4) این شیطان است که از زبان تو این حرف را در آورده که من با این شخص خیلی فرق دارم بعضیها را یک آب نهر می برد، بعضیها را آب بحر هم نمی تواند ببرد این موعظه می تواند در او اثر بگذارد او قالب تهی کند اما دریا هم بشود نمی تواند علی را از جا بکِند حسابی دارد، کتابی دارد فرمود این حرفی که تو زدی شیطان بود که از زبان تو گفت اینها تشبیه نیست، اینها مجاز نیست، اینها استعاره نیست، اینها کنایه نیست اینها را حکمت مشخص کرده است همان طوری که شرط متأخّر را فقهای بزرگوار(رضوان الله علیهم) تبیین کردند اینها را هم حکما تبیین کردند به مقداری که عقل می فهمد آن اسراری را که نمی فهمد که معذور است «وَمَا أُوتِیتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلاً»(5).

ص: 140


1- (14) . سوره ی اعراف، آیه ی 201.
2- (15) . نهج البلاغه، خطبه ی 7.
3- (16) . نهج البلاغه، خطبه ی 7.
4- (17) . نهج البلاغه، خطبه ی 193.
5- (18) . سوره ی اسراء، آیه ی 85.

بر اساس حرکت جوهری لُبس نه لَبس، لُبس بعد از لُبس است مثل کون و فساد نیست که چیزی خلع کند و چیز دیگر بپوشد انسان وقتی که حرکت می کند آن فطرت اصلی خود را دارد و روی آن فطرت چیزهایی می آید یا شیطنت می آید یا بهیمیت می آید یا سبُعیّت می آید یا مَلکیّت می آید این چهار راه روی آن فطرت می آید آن فطرت مسیرش را برمی گرداند ولی همچنان زنده است اگر آن سه راه را طی کرد یعنی راه شهوت یا غضب یا مَکر و حیله را طی کرد همیشه رنج می برد اما اگر راه فرشته خویی را طی کرده است همیشه گنج نصیبش می شود اگر درباره ی رباخوار گفته شد مجنون است این چنین نیست که این فطرت خودش را از دست بدهد این عاقل است می فهمد و این جنون فرهنگی و اقتصادی آمده روی این شما الآن همین رباخوار را ببرید نزد روانشناس می گوید کاملاً سالم است ببرید نزد قرآن می گوید این دیوانه است منافق را ببرید نزد متخصّص قلب می گوید سالم است ببرید نزد قرآن می گوید «فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً»(1) این حقیقت در قیامت روشن می شود آن شخص یعنی رباخوار می فهمد که دیوانه است آن منافق می فهمد که مریض است در قیامت، در دنیا چون نمی فهمد رنجی ندارد شما در ترتیب اجناس، در ترتیب فصول، در ترتیب انواع همه اینها را طبق بحث دیروز حفظ کرده دارید که اگر سؤال کنند «الانسان ما هو» می گویید «جوهرٌ جسمٍ نامٍ حسّاسٌ متحرّک بالارادة ناطق» تا اینجا را بشر عادی رسید اما از این به بعد را وحی انبیا تبیین کردند که شما اینجا آمدید انسان هنوز در راه است انسان که آخر خط اینجا نیست این در راه است شما که می گویید این «جوهر جسمٍ نامٍ حسّاس متحرّک بالارادة ناطق» این در راهش را گرفتید اما ببینید از این به بعد که راه را دارد ادامه می دهد «إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَی رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاَقِیهِ»(2) این کدام سَمت می رود؟ تا اینجا را عقل عادی می فهمد از آن به بعد را وحی گفته بله، تا اینجا که شما گفتید «ناطقٌ» این وسط راه است از این به بعد هم این سرِ چهارراه است یا شیطنت است یا بهیمیّت است یا درندگی است یا فرشته خویی است آنها هم روی همین ناطقیّت می آیند اگر کسی ناطقیّتش را، آن عقل و درایتش را در شیطنت به کار برد از شیاطین معروف بدتر می شود، اگر بر اساس بهیمیّت به کار برد از آنها بدتر می شود برای اینکه عقل دارد که دارد درصدد علم و دانش دارد که دارد در صراط بهیمیت به کار می برد و اگر در راه سبوعیّت و درنده خویی افتاد از هر درنده ای بدتر است مگر گرگ، مگر مار و عقرب در طیّ مدّت عمرشان چند نفر را مسموم می کنند؟ هزار سال، هزار سال یعنی هزار سال مجموع تلفاتی که گرگ و مار و عقرب در هزار سال نسبت به انسانها دادند اینها یک روزه در خاورمیانه دارند پیاده می کنند الآن هم شما وقتی بررسی کنید می بینید تقریباً هفتاد درصد بودجه ی کره ی زمین صرف آدم کُشی است آن سی درصدش صرف غذا و اینهاست این کارخانه های وسیع اسلحه سازی، این دانشکده های مهم و فراگیر تربیت خلبانهای بمب افکن، آن ساختن و ساختارهای هواپیمای شکاری بمب افکن این هر روز سه شیفته دارد کار می کند تقریباً هفتاد درصد بودجه ی روی زمین صرف آدم کُشی است بقیه صرف همین موادّ غذایی است کار به دست اینهاست اگر کسی درنده شد از آنها اضلّ است و اگر فرشته خوی شد می شود مسجود فرشته این مقام، مقام آدمیّت است نه آدمِ شخصی این «قُلْنَا لِلْمَلاَئِکَةِ اسْجُدُوْا لآِدَمَ»(3) الیوم هم هست الیوم هم فرشتگان در پیشگاه وجود مبارک ولیّ عصر خاضع و خاشع اند این مقام انسانیّت است که مسجودٌ له ملائکه است نه آن شخص آدم که «قضیة فی واقعة» بشود یک داستان تاریخ مصرف گذشته این چنین نیست و اگر از معالِم گرفته تا کافی، از کافی گرفته تا معالم همه این بزرگان این روایت را نقل کردند که فرشته ها پَرهای خود را پهن می کنند زیر بال طلاّب علوم همین است که «إنّ الملائکة لتضع أجنحتها لطالب العلم»(4) دارند خدمت می کنند فرش پهن کردن است، رفت و روی فرش است، روی بال ملائکه نشستن است اینها همه خدمتگزاری فرشتگان است نسبت به انسان برای اینکه انسان با داشتن همه ی این موانع و کُتَل و عَقبه های کئود از اینها گذشته است و الهی فکر می کند.

ص: 141


1- (19) . سوره ی بقره، آیه ی 10.
2- (20) . سوره ی انشقاق، آیه ی 6.
3- (21) . سوره ی بقره، آیه ی 34.
4- (22) . الکافی، ج1، ص34.

بنابراین اگر معذّب است همین هویّت انسان است این انسان طبعاً و فطرتاً و هویّتاً به حق مایل است اگر چیزی را که مطابق همین است به او دادند لذّتش مضاعف می شود بر خلاف این به او دادند که آن سه گروه این کار را می کنند یعنی شیاطین الانس، کالانعام و بهیمه شدن این عذاب می برد و آن چون از بین رفتنی نیست خلود را هم می شود با این حل کرد اگر او زایل بشود آن وقت کسی بشود واقعاً حیوان خب هر کاری که حیوان انجام می دهد سمومی که تولید می کند اینها عوارض ذاتی این نوع است این برای او لذیذ است همان مقداری که این بلبل از چه چه خودش لذّت می برد این مار و عقرب از تولید سم لذّت می برند نشاطشان در همین است عوارض ذاتی هر نوعی برای او لذیذ و گواراست اگر انسان واقعاً حیوان بشود حیوانی که در عرض انسان است نه در طول انسان این سم تولید می کند، بد و بیراه می گوید اما خب لذّت می برد ولی این حیوانیّتی که دامنگیر انسان می شود «کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ»(1) می کند این در طول انسانیّت است یعنی «فهو انسانٌ و حیّةٌ» بر اساس حرکت جوهری، «انسانٌ و عقربٌ»، «انسان و سبوعٌ».

پرسش:...

پاسخ: نه دیگر در طول هم است در عرض هم که نیست در عرض هم اگر موجودی هم انسان باشد، هم مار بله اجتماع دوتا متنافی است اما اگر انسانیّت مادّه باشد و آن حیوانیّت و درنده خویی صورت بشود این حرکت بکند این انسانیّت به سَمت درنده خویی برود از هر درنده ای درنده تر می شود و این حیوان و این درنده یعنی مار و عقرب با آن مار و عقربهای دنیا خیلی فرق می کنند مار و عقربهای دنیا حیوان محض اند درکی ندارند کارشان این است و از کارشان هم لذّت می برند اما این مثل دیوانه، خب عاقل و دیوانه بله ضدّ هم اند بالأخره متنافی اند اما اگر کسی رباخوار شد «عاقلٌ مجنونٌ» می فهمد دیوانه است در قیامت این دیوانه وار سر از قبر برمی دارد در حالی که می فهمد اگر نفهمد مجنون است که عذاب نمی بیند این چه شرمی است شرم برای آن ادراک است.

ص: 142


1- (23) . سوره ی اعراف، آیه ی 179.

بنابراین اگر عذابی گفته شد آن هویّت اصلی انسان عذاب می بیند و آن از بین نمی رود گرچه تضعیفش ممکن است «فَلَیُغَیِّرُنَّ خَلْقَ اللّهِ»(1) گفته شد از همین باب است و مانند آن.

مطلب مهمّ در تفسیر این است که در طلیعه ی بحث تفسیر آنجا بنا شد که عده ای درباره ی شأن نزول کار بکنند، عده ای درباره ی فضای نزول کار بکنند، یک عده درباره ی جوّ نزول. بیان ذلک این بود که این آیه که نازل می شود ما باید ببینیم سبب نزولش چیست؟ مورد نزولش چیست؟ شأن نزولش چیست؟ چون آشنایی به شأن نزول یک سهم تعیین کننده ای در ادراک معنی آیه دارد درباره ی سبب نزول و شأن نزول عده ای کتابهایی نوشتند یا مستقل یا همراه با عنوان مقدّمات تفسیر کارهایی البته درباره شأن نزول کردند که راهگشاست. درباره ی فضای نزول و همچنین درباره ی جوّ نزول این دوتا مقطع مانده است و نیاز شدید هم به آنهاست. درباره ی فضای نزول این است که این سوره ی مبارکه که در ظرف این چهار سال و پنج سال نازل شده است در این رخدادهای مهم این چند سال چهار سال در خاورمیانه چه بود یا دورتر خاوردور چه بود؟ جوّ نزول این است که در طیّ این 23 سال آن حوادث مهمّ جهان مخصوصاً حجاز چه چیزی بود؟ الآن ما با تلاش و کوشش می خواهیم این «یَسْأَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ» را معنا کنیم می دانم بعد از اینکه معنا کردیم آن طوری که باید و شاید با دست پر برنمی گردیم چون معلوم نیست سؤال کننده ها چه کسانی اند؟ در چه فضایی سؤال شده؟ آیا مسئله غیب و شهادت، مسئله معرفت شناسی، مسئله تجرّد روح و امثال ذلک آن طوری که الآن مطرح است آن وقت مطرح بود یا نبود؟ در فضایی که یهودیها سؤال کردند مشکلشان چه بود؟ در فضایی که مسیحیها سؤال کردند مشکلشان چه بود؟ اینها کارهایی است که البته در ظرف دو سال یا بیست سال یا سی سال حل نمی شود حالا تازه قرآن به بازار آمده باید در طی این مشخص بشود و آن فضای نزول و جوّ نزول و اینها باید مشخص بشود.

ص: 143


1- (24) . سوره ی نساء، آیه ی 119.

اما آن مقداری که ما الآن مکلّفیم این است که یک عده سؤال کردند روح چیست؟ ما محتملات را باید بررسی کنیم بر اساس هر کدام از این محتملات هم نظر بدهیم و اقوی المحتملات را هم بیان کنیم دیگر غیر از این مقدور ما نیست آیا روح منظور روح انسان است؟ آیا روح منظور وحی و نبوّت و قرآن است که «یُلْقِی الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلَی مَن یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ»(1) یا روح فرشته ی مقرّبی است که «تَنَزَّلُ الْمَلاَئِکَةُ وَالرُّوحُ»(2) کدام یک از اینهاست یا جامع بین اینهاست هر سه هست؟ آنچه را که قرآن کریم مطرح می کند و جزء حرفهای اساسی قرآن است و نوآوریهای قرآن است این است که همین که وارد شده است آمده گفته جهان دو بخش است غیب، شهادت معرفت شناسی دو بخش است حس و تجربه، عقلِ تجریدی اینها نوآوریهای دین است آن روز خبری از عالَم غیب نبود آنها می گفتند که «کلّ موجودٌ مادّیٌ» در هستی شناسی، «کلّ موجودٌ مادّیٌ» یعنی چه؟ یعنی چیزی که مادّه نباشد و زمین نداشته باشد زمان نداشته باشد متزمّن و متمکّن نداشته باشد، حجم نداشته باشد، بُعد نداشته باشد و اینها خرافه است، اسطوره است و افسانه «کلّ موجودٌ مادّیٌ» عکس نقیضش هم این است که «ما لیس بمادیٍّ فلیس بموجود» خرافه است و اسطوره است و افسانه این درباره ی هستی شناسی. قرآن آمده فرموده خیر، «الموجود علی قسمین مجردٌ و مادی غیبٌ و شهادة».

در بحث معرفت شناسی که ما از چه راه بشناسیم آیا تنها راه شناخت حس و تجربه است که الآن شما وقتی وارد فضای دانشگاهی می شوید همین است، فضای غرب می روید همین است، فضای شرق می روید همین است آنچه را ما می بینیم درست است، آنچه قابل تجربه است درست است، آنچه قابل احساس است درست است آنچه تجربه پذیر نیست ابطال پذیر نیست حرف کوپر و امثال کوپر در همین فضاست آنچه تجربه پذیر نیست، ابطال پذیر نیست، اثبات پذیر هم نیست و قابل باور هم نیست این می شود در معرفت شناسی دین آمده فرموده خیر، ادراک، معرفت این یا با حس و تجربه است یا با عقل و برهان یا تجربه یا تجرید یا عقل تجربی یا عقل تجریدی «والجمع ممکن».

ص: 144


1- (25) . سوره ی غافر، آیه ی 15.
2- (26) . سوره ی قدر، آیه ی 4.

از اینها که گذشتیم آن گاه هم مسئله ی شهود مطرح است که کار انبیاست، هم در دسترس همه نیست این «عَالِمُ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ»(1)، «لَّهِ غَیْبُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ»(2) آیات فراوانی است که اگر فیش برداری کنید مشخص می شود که از نظر هستی شناسی پیام قرآن این است که «الموجود إمّا غیبٌ و إمّا شهادة» غیب یعنی «ما لا یناله الحس»، شهادت یعنی «ما یناله الحس» موجود یا از غیب است مجرّد است مثل خدا و اسمای حسنا و وحی و عرش و لوح و قلم و کرسی و ملائکه و نبوّت و ولایت و امامت و عصمت و امثال ذلک اینها هیچ کدام حسّی نیستند یا شهادت است مثل آسمان و زمین و دریا و کوه و صحرا از نظر معرفت شناسی هم انسان یا با حواس درک می کند یا با عقل درک می کند خود ذات اقدس الهی را به این چهار صفت موصوف کرد او خالقِ غیب است یک، خالق شهادت است دو، عالِم غیب است سه، عالم شهادت است چهار، او خالق ارواح و انبیا و لوح و قلم و اینهاست، او خالق ارض و سماست، او «یَعْلَمُ خَائِنَةَ الْأَعْیُنِ وَمَا تُخْفِی الصُّدُورُ»(3) «إِن تُبْدُوا مَا فِی أَنْفُسِکُمْ أَوْ تُخْفُوهُ یُحَاسِبَکُم بِهِ اللّهُ»(4) این چهار چیز را یعنی او خالق غیب است، خالق شهادت، عالم غیب است، عالم شهادت در قرآن کریم فراوان است.

درباره ی مؤمنان هم فرمود مؤمنان کسانی اند که «یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ»(5) آنچه را که چشم نمی بیند مثل وحی و نبوّت و امامت و عصمت و خود خدا و لوح و عرش و کرسی و که دیدنی نیست، بوییدنی نیست، شنیدنی نیست اینها را ایمان دارند مثل بهشت و درجات بهشت را ایمان دارد و غیب را هم بعد توسعه داد فرمود بعضیها هستند که فی نفسه با حس درک می شوند ولی الآن نیستند مثل موجودهایی که در عصر خود بودند و الآ ن معدوم اند نوح چه گفت، ابراهیم چه گفت، عیسی چه گفت، موسی چه گفت،(علیهم الصلاة و علیهم السلام) اینها برای ما غیب اند بهشت چه خواهد شد، ساهره ی قیامت چه خواهد شد، میزان چه خواهد بود، صراط چه خواهد بود اینها در جای خودشان ممکن است که کسی بگوید «رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا»(6) ولی الآن برای ما غیب است هم این غیبهای نسبی را قرآن توضیح داد، هم آن غیبهای نفسی را، غیب نفسی اصلاً دیدنی نیست مثل خود خدا، اسمای حسنای او، عرش او، کرسی او، لوح او، عصمت، نبوّت و اینها غیب نسبی مثل جریان انبیای گذشته که در زمان خودشان محسوس بودند اما الآن محسوس نیستند یا جریان بهشت که در حین وقوع خودش محسوس است اما الآن محسوس نیست این را معرفت شناسی بیان می کند آن غیبِ نسبی برای ما با معرفتِ غیبی حل است ما چه موقع می توانیم ایمان بیاوریم به جریان حضرت ابراهیم و موسی و عیسی در صورتی که معرفت غیبی داشته باشیم ذات اقدس الهی به وجود مبارک پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) قدم به قدم آدرس می دهد فرمود تو در جریان موسی نبودی، عیسی نبودی، ابراهیم نبودی، مریم نبودی، «مَا کُنتَ بِجَانِبِ الطُّورِ»(7)، «مَا کُنتَ بِجَانِبِ الْغَرْبِیِّ»(8)، «وَمَا کُنتَ ثَاوِیاً فِی أَهْلِ مَدْیَنَ»(9)، «وَمَا کُنتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یُلْقُونَ أَقلاَمَهُمْ»(10) قدم به قدم آدرس می دهد آنجا نبودی، آنجا نبودی، آنجا نبودی، ولی قضیه این است این را می گویند غیب. این طور آدرس دادن که هنگام سرپرستی مریم چه شده است تو نبودی ولی قضیه این است، چطور این اقلام را این قرعه ها را به روی آب می ریزند تو نبودی ولی قصّه این است تو در جریان مدین نبودی که شعیب چه گفته «وَمَا کُنتَ ثَاوِیاً فِی أَهْلِ مَدْیَنَ» ولی قصه این است تو در جریان وحی یابی موسی نبودی «مَا کُنتَ بِجَانِبِ الطُّورِ» ولی قصه این است، تو در جریان حضرت عیسی نبودی ولی قصه این است اینها می گویند غیب ما مؤمن به غیبیم خب اگر اینها را نفهمیم چطوری ایمان داریم؟

ص: 145


1- (27) . سوره ی انعام، آیه ی 73.
2- (28) . سوره ی کهف، آیه ی 26.
3- (29) . سوره ی غافر، آیه ی 19.
4- (30) . سوره ی بقره، آیه ی 284.
5- (31) . سوره ی بقره، آیه ی 3.
6- (32) . سوره ی سجده، آیه ی 12.
7- (33) . سوره ی قصص، آیه ی 46.
8- (34) . سوره ی قصص، آیه ی 44.
9- (35) . سوره ی قصص، آیه ی 45.
10- (36) . سوره ی آل عمران، آیه ی 44.

بنابراین قرآن کریم طوری سخن گفته که هم در هستی شناسی ثابت کرده «الموجود إمّا غیبٌ و امّا شهادة» یعنی «إمّا مجرّدٌ و إمّا مادّی» هم در معرفت شناسی ثابت کرده که «المعرفة إمّا بالحس و التجربة أو بالعقل و البرهان» حالا این روح چه روح مجرّد انسانی باشد، چه روح به معنای وحی و نبوّت باشد که «یُلْقِی الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلَی مَن یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ»(1) چه روحی باشد که مَلک مقرّب است که با فرشته ها نازل می شوند قابل جمع است.

«و الحمد لله ربّ العالمین»

آیات 84 تا 85 سوره اسراء 87/08/07

«قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلَی شَاکِلَتِهِ فَرَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدَی سَبِیلاً (84) وَیَسْأَلُونَکَ عَنْ الرُّوحِ قُلْ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَمَا أُوتِیتُمْ مِنْ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلاً (85)»

در بعضی از روایات همان طوری که ملاحظه فرمودید شاکله را به نیّت تفسیر کردند که این بیان مصداق است منظور این نیّت آن نیّت مَلکه ای است نه نیّت حالی یا فعلی یک وقت انسان موقع نماز نیّت می کند این نیّت هم مسبوق به عدم است، هم ملحوق به عدم قبل از نماز نیّت نبود، بعد از نماز هم نیّت نیست این فقط در حال نماز است گاهی نیّت به معنی قصد، این امرِ ملکه ای است کسی که مسافرت قصدی دارد این مسافر تا به مقصد نرسیده است قاصد است مقصد انسانها هم کَدح الی لقاءالله است تا آنجا نرسیده تا به دارالقرار نرسیده این قصدش هست. پس اگر شاکله در بعضی از روایات به نیّت تفسیر شده است منظور نیّت فعلی نیست نیّت مَلکه ای است این یک، و آن نیّت ملکه ای هم به معنی قصد است یک مسافر قاصد است حالا خواه بالاجمال، خواه بالتفصیل وقتی که این سفر را دارد ادامه می دهد قصدش این است که به مقصد برسد و مقصود را بیابد این دو.

ص: 146


1- (37) . سوره ی غافر، آیه ی 15.

آن روایت نورانی که مرحوم شیخ در رسائل نقل کرده که چرا عده ای در مدت محدود گناه کردند ولی عذاب نامحدود می بینند امام(سلام الله علیه) فرمود نیّت او این بود که اگر زنده بماند گناه کند منظور از آن نیّت این نیّت فعلی که در صوم و صلات معتبر است نیست برای اینکه با نیّت گناه کسی را عذاب نمی کنند چه رسد به خلود آن نیّت همان شاکله است یعنی نیّت مَلکه ای و قصد مَلکه ای که به صورت یک فصل مقوّم در آمده است و عالماً عامداً انسان برابر با آن قصد چون راهی را در پیش دارد حرکت می کند و عمل می کند و این قصد و این شاکله عالماً و عامداً برای اینها حاصل شده است حدوثاً، عالماً و عامداً برای اینها مؤثّر است بقائاً آن قدری اینها شیفته همین شاکله ی خودشان هستند که وقتی از وجود مبارک امام رضا(سلام الله علیه) سؤال می کنند آیا ذات اقدس الهی به معدومها علم دارد حضرتش فرمود خدا به معدوم علم دارد یک، به معدومِ ممتنع هم علم دارد دو، چون بعضی از معدومها ممکن الوجودند بعداً یافت می شوند ولی بعضی از معدومها ممتنع الوجودند. سه، این معدوم بر فرض وجود اگر موجود بشود چه خواهد کرد هم علم دارد سه، آن وقت استشهاد فرمودند به آیه سوره ی مبارکه ی «انعام» که برخی آن قدر ملحدانه در عالَم زندگی کردند وقتی به دوزخ رفتند آنها درخواست رجوع به دنیا می کنند خدا می فرماید: «وَلَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ»(1) فرمود اینها که درخواست بازگشت به دنیا می کنند یک اُمنیه کاذب است زیرا اگر اینها بر فرض محال به دنیا برگردند باز همان روش سوء را دارند رجوع جهنّمیها به دنیا معدوم است یک، و این معدوم هم معدوم ممتنع است نه معدوم ممکن برای اینکه دنیایی نمانده تا اینها برگردند اگر «وَالْأَرْضُ جَمِیعاً قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ»، اگر «وَالْسَّمَاوَاتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمِینِهِ»(2)، اگر «تُبَدُّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ وَالسَّماوَاتُ»(3) کلّ نظام برچیده شد دیگر دنیایی نیست تا او دوباره برگردد به دنیا یک عالَم جدیدی ممکن است ذات اقدس الهی بعد خلق کند ولی آن دنیای قبلی دیگر نیست حالا وقتی دنیایی نباشد رجوع این جهنّمی ملحد از جهنم به دنیا نه تنها معدوم است بلکه معدوم ممتنع است ولی بر فرض وجود که اگر این معدوم ممتنع موجود بشود چه خواهد شد را هم خدا می داند فرمود: «لَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ» نظیر آنچه که در سوره ی مبارکه ی «انبیاء» آمده که «لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا»(4) تعدّد آلهه معدوم است یک، معدوم ممتنع است دو، بر فرض وجود این معدوم ممتنع اگر یافت می شد اثرش چه بود را هم خدا می دانست و بیان کرد سه، خب پس آن شاکله ای که در روایات به نیّت تطبیق شده و برابر همان روایات مرحوم شیخ در رسائل آن روایل دیگر را نقل کرده که سرّ خلود آن است که اینها اگر بمانند معصیت می کنند یعنی روش اینها، مَنش اینها، گرایش اینها، بینش اینها چیزی است که دین را افیون می دانند و اسطوره می داند و باطل می دانند _ معاذ الله _ و جز الحاد به چیزی نمی اندیشند اینها اگر ابداً هم زندگی کنند ابداً معصیت می کنند از جهنم هم برگردند به دنیا باز معصیت می کنند آن وقت این الحاد یک کفر است یک کفر ریشه دار و این کفر ریشه دار ثابت است و این کفرِ ریشه دار ثابت عذابِ ثابت دارد این می شود خلود و گرنه برای آن عذاب بدنی هفتاد سال کسی را مخلّداً عذاب نمی کنند این چون در دستِ دلش یک گناه ثابتِ مخلّد دارد این گناه با عذاب مخلّد باید پاسخ داده بشود بنابراین شاکله ای که در روایات آمده نظیر نیّت به معنای نیّت حال الصلات نیست «قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلَی شَاکِلَتِهِ فَرَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدَی سَبِیلاً».

ص: 147


1- (1) . سوره ی انعام، آیه ی 28.
2- (2) . سوره ی زمر، آیه ی 67.
3- (3) . سوره ی ابراهیم، آیه ی 48.
4- (4) . سوره ی انبیاء، آیه ی 22.

پرسش: این معدوم چطور می تواند علم به او تعلّق بگیرد؟

پاسخ: بله، این معدوم در ظرف وجود چه می شود هم به آن علم تعلّق می گیرد این الآن ما می گوییم فلان شیء معدوم است ما حکم می کنیم می گوییم این معدوم حکم نمی پذیرد مورد علم نمی شود این چنین است صورتش را به ذهن آوردیم بالأخره گفتیم فلان حادثه معدوم است نیست یعنی الآن آنچه را که ما فهمیدیم در ذهن ما ظهور پیدا کرده این در خارج وجود ندارد یکی از ادله ی وجود ذهنی هم همین است که «للحکم ایجاباً علی المعدوم» ما با معدومات سر و کار داریم، درک می کنیم، قضیه سالبه داریم او را موضوع قرار می دهیم یا محمولی را از چیزی سلب می کنیم اینها هیچ کدام در خارج نیستند و درک می کنیم و در خارج نیستند پس در جاهای دیگری هستند به نام ذهن یکی از ادله ی وجود ذهنی همین ادراک معدومات است دیگر، خب.

فرمود: «وَیَسْأَلُونَکَ عَنْ الرُّوحِ» در بحث روز قبل اشاره شد که قرآن کریم چون معارف فراوانی را آورده یک تعامل متقابلی با عصر و مصر خود داشت پی بردن به تفسیر قرآن بدون این سه حوزه ممکن نیست هم شأن نزول را باید انسان خوب ارزیابی کند تا آیات مشخص بشود، هم فضای نزول را باید مشخص کند تا پیام سوره مشخص بشود، هم جوّ نزول را باید مشخص کند تا پیام کلّ قرآن مشخص بشود اگر یک شأن نزولی برای یک آیه معیّن بود آدم تا به او راه پیدا نکند خصوصیّت این آیه نظیر آیه ولایت، آیه مباهله، آیه تطهیر، آیات دیگر روشن نمی شود اما فضای نزول مثلاً سوره ی مبارکه ی «اسراء» که الآن محلّ بحث است در مکه نازل شد این نظیر سوره ی «انعام» دفعتاً واحدتاً نازل نشد این در مدّتی نازل شد در این فضا در این مدّت چه سؤالاتی در جامعه مطرح بود، چه نیازهایی در جامعه مطرح بود، چه بازتابی نزول این آیات سوره ی «اسراء» در جامعه داشت این تعامل متقابل بین سوره ی «اسراء» و فضای مکه باید مشخص بشود در کلّ قرآن کریم که در ظرف 23 سال آمده در حجاز چه خبر بود، در جهان معاصر چه خبر بود چون قرآن برای هدایت مردم و اداره ی امور مردم است بی ارتباط با رخدادهای جهان معاصر نیست آنچه در خاورمیانه گذشت، آنچه در خاوردور یا باختردور بود وجود مبارک پیامبر اینها را از قرآن تلقّی می کرد آن بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) در نهج البلاغه که وضع جهان معاصر نزول قرآن را تبیین می کند فرمود قرآ ن وقتی نازل شد که اهل الارض مِلل متنبّه بودند، مُتشتِّت بودند، دارای اهوای منتشر، اهوای متشتّت بودند بعضی ملحد بودند، بعضی مشرک بودند، بعضی کافر بودند بین مشبّهٍ بعضیها تشبیه می کردند _ معاذ الله _ خدا را با اجرام و اجسام اینها را مشخص کرد حضرت فرمود مردم روی زمین این آرا را داشتند در این فضا قرآن نازل شد(1) اگر کتابی جهانی شد فرمود: «نَذِیراً لِلْبَشَرِ»(2)، «لِلْعَالَمین نَذِیراً»(3) للبشر»، «مَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِلْعَالَمِینَ»(4) این بیگانه از بشریّتِ بشر نیست، بیگانه از حوادث جهان و جهانی نیست اگر فرمود: «تَبَارَکَ الَّذِی نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلَی عَبْدِهِ لِیَکُونَ لِلْعَالَمِینَ نَذِیراً» اگر فرمود: «مَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِلْعَالَمِینَ» این حقوق بشر را، علوم بشر را، فنون بشر را می بیند و به آنها پاسخ می دهد آنچه که در کامل ابن اثیر و امثال آنها آمده که وقایع تاریخ را مخصوصاً بعد از هجرت مشخص می کنند این می تواند کمک بکند لکن کار، کار گروهی است این تاریخهایی که نوشته می شود نظیر کامل ابن اثیر و امثال اینها اطلاعات به آدم می دهند نه تحقیق اینها سیره نویس اند چه سیره ابن هشام، چه سیره حلبی و مانند آن اینها وقایع نگارند مثلاً وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) برای حجّةالوداع چه موقع حرکت کرده، چه روز از مدینه حرکت کرده، در مسجدالشجره چه حادثه اتفاق افتاده، در بین راه تا مرز حرم چه اتفاق افتاده، وقایع شخصی، وقایع علمی، وقایع غیر علمی فلان جا به یک پیرزن کمک کرده، فلان جا سائلی درخواست کرده حضرت چیزی به او داد اینها همه را می بینید در این تاریخ می نویسند اینکه علم نیست این اطلاعات است تاریخ فن است، علم است مثل فقه و اصول مجتهد می خواهد این گزارشها را می گویند اطلاعات، این کشکول گونه حرف زدن را می گویند اطلاعات اما تاریخ وجود مبارک پیامبر نظر ایشان درباره ی فلان حادثه چه بود آنچه را که در مدینه در مسجد گفته، آنچه را که در طیّ این سفر یک یا دو بار اتفاق افتاده گفته، آ نچه را که در اسفار دیگر رخ داده گفته اینها را باید جمع کرد و جمع بندی کرد و نتیجه گرفت این می شود تاریخ علمی وگرنه پیرزنی خواسته ای از حضرت داشت حضرت چیزی به او داد، چوپانی را دید حرفی به او زد، کشاورزی را دید حرفی به او زد، در مسجدالشجره آمد این طور مُحرِم شد خب اینکه علم نیست اینها را در تاریخها فراوان است اینها سیره نویسها اینها قدم به قدم گزارشگرهایی هستند شما می بینیند اینهایی که مثلاً گزارشگر یک مسئول سیاسی هستند قدم به قدم این حالاتشان را گزارش می دهند خب اینها کارشان همین است اما آن تحلیل گر سیاسی که کارش این نیست که فلان جا فلان شخص به فلانی این قدر کمک کرد، فلان جا جواب املا نوشت، فلان جا یک امضای مثلاً محترمانه داد، فلان جا یک مصافحه کرد اینها را یک گزارشگر می گوید نه یک محقّق تاریخ.

ص: 148


1- (5) . ر.ک: نهج البلاغه، خطبه ی 1.
2- (6) . سوره ی مدثر، آیه ی 63.
3- (7) . سوره ی فرقان، آیه ی 1.
4- (8) . سوره ی قلم، آیه ی 52.

برای علمِ تفسیر باید آن حوادث مثل شأن نزول، شأن نزول را ارزیابی می کنند باید فضای نزول هم ارزیابی بکنند، جوّ نزول هم ارزیابی بکنند این آیه سوره ی مبارکه ی «اسراء» که «یَسْأَلُونَکَ عَنْ الرُّوحِ» از غرر آیات این سوره است روح هم در قرآن کریم بر روح انسانی اطلاق شده است که «نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی»(1) بر فرشته اطلاق شده است که «تَنَزَّلُ الْمَلاَئِکَةُ وَالرُّوحُ»(2) بر وحی هم اطلاق شده است «یُلْقِی الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلَی مَن یَشَاءُ»(3) بر مراحل والای ایمان هم اطلاق شده است که «کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمَانَ وَأَیَّدَهُم بِروحٍ مِنْهُ»(4) این باید مشخص بشود که کدام روح است و سائلان ما یا از سائل و خصوصیّت سؤال باید بفهمیم که این روح چیست یا از نحوه ی جواب بفهمیم که این روح کدام است؟ مستحضرید گاهی در بعضی از روایات مثلاً زراره یا محمدبن مسلم چیزی را از حضرت سؤال می کنند سؤال در روایت نیست اما حضرت که جواب می دهد جوابش مشخص است حضرت فرمود: «یُعید» یا «لا یعید» از این جواب می فهمیم که منظور سؤال زراره این است که اگر کسی اشتباهاً در لباس آلوده نماز را اعاده کند یا نکند؟ سؤال زراره معلوم نیست ولی از اینکه حضرت می فرماید: «یُعید» یا «لا یعید» معلوم می شود او از اعاده یا عدم اعاده ی نماز سؤال کرده اینجا هم جواب شفّاف و روشنی داده نشد یک مقدار جواب این است که دانش شما کم است باید بپرسیم دانش بشر کم است یا اینهایی که سائل این مطلب اند دانششان کم است؟ کلّ بشر اعم از انبیا و اولیا علمشان اندک است یا این گروه علمشان اندک است و علی ایّ تقدیر علم وقتی از ناحیه ذات اقدس الهی باشد حکمت الهی است «وَمَن یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً»(5) ولو متاع قلیل است ولی خیر کثیر است کلّ دنیا را ذات اقدس الهی اندک یاد کرد فرمود: «قُلْ مَتَاعُ الدُّنْیَا قَلِیلٌ»(6) اما علم را به کثرت و فراوانی یاد کرده است آیا آنها که از حکمت برخوردارند مثل انبیا و اولیا و معلّم کتاب و حمکت اند «یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ»(7) آنها هم دارای علم اندک اند یا نه، آ نکه وجود مبارک حضرت امیر فرمود وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) چیزی را در آن لحظه به من آموخت که از او یک در باز می شود از آن در هزار در باز می شود از هر دری از آن هزار در هزار در باز می شود(8) این می شود ألف ألف به اصطلاح این ألف ألف یعنی یک میلیون سابق که واژه ی میلیون و امثال اینها نبود که اگر کسی از یک میلیون می خواست سخن بگوید می گوید ألف ألف برای اینکه بگویند فلان شخص اغراق گوست می گویند این را رها کنید او ألف ألف می گوید این ألف ألف می گوید یعنی از میلیون حرف می زند خب یک میلیون مطلب را یک جا وجود مبارک پیامبر به حضرت امیر(علیهما الصلاة و علیهما السلام) القا می کند این باز اندک است آیا اینکه می گوید «سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی فَلَأَنَا بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّی بِطُرُقِ الْأَرْضِ»(9) اندک است، «إِنَّ هاهُنا لَعِلْماً جَمّاً»(10) اندک است، اگر اندک است اندک نفسی نیست اندک نسبی است نسبت به علم ذات اقدس الهی اندک است بالأخره باید روشن بشود «وَمَا أُوتِیتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلاً» یعنی قلیل نفسی است یا قلیل نسبی.

ص: 149


1- (9) . سوره ی حجر، آیه ی 29.
2- (10) . سوره ی قدر، آیه ی 4.
3- (11) . سوره ی غافر، آیه ی 15.
4- (12) . سوره ی مجادله، آیه ی 22.
5- (13) . سوره ی بقره، آیه ی 269.
6- (14) . سوره ی نساء، آیه ی 77.
7- (15) . سوره ی بقره، آیه ی 129.
8- (16) . ر.ک: الکافی، ج1، ص297.
9- (17) . نهج البلاغه، خطبه ی 189.
10- (18) . نهج البلاغه، حکمت 147.

به هر تقدیر علم بشر نسبت به ذات اقدس الهی بسیار اندک است اما نسبت به روح و امثال روح نباید اندک باشد. اگر منظور از این روح وحی باشد می شود گفت علم شما نسبت به وحی بسیار اندک است اما اگر منظور از این روح خود روح انسان باشد خب ما خودمانیم و این روح مجرّد است خودش نزد خودش حاضر است خودش خب نزد خودش شاهد و مشهود است چرا ما نتوانیم خود را بشناسیم؟ این برای آن است که ما اصلاً به سراغ خودمان نرفتیم، به سراغ معرفت نفس نرفتیم فرمود: «نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ»(1) اینها خدا را فراموش کردند خدا هم اینها را اِنسا کرده اینها به یاد همه چیز هستند مگر به یاد خودشان به یاد تهیه فرش و منزل و زندگی و اتومبیل و اجوفین هستند اما اینکه من چه کسی هستم، از کجا آمدم، کجا می روم، من یک موجود ابدی هستم موجود ابدی غذای ابدی می خواهد به فکر اینها نیستند، خب اگر کسی به فکر خودش باشد می تواند خودش را بشناسد اما آنهایی که به فکر خودشان هستند کم اند «وَمَا أُوتِیتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلاً» «مِن العلم علی وجهٍ»، «إلاّ قلیلاً منکم علی وجهٍ» اندکی از شما، اندکی از شما از علم برخوردارید «وَمَا أُوتِیتُم مِّنَ الْعِلْمِ» چیزی به شما ندادند مگر گروه کمی که از علم برخوردار باشید.

اما آن تفسیر قبلی این است که شما از علم برخوردار نیستید مگر علم کم این «إِلَّا قَلِیلاً» استثنای از علم است یا از عالِم؟ شما از علم برخوردار نیستید مگر گروه کمی از شما این استثنای از علماست از مخاطبان است، شما از علم برخوردار نیستید مگر علمِ کم این استثنا از علم است کدام یک از این دو وجه می تواند جوابگو باشد آیا جمع هر دو ممکن است کما هو الحق، جمع آن سه وجه روح انسانی و روح وحیانی و روح به معنای فرشته و امثال ذلک ممکن است کما هو الحق اگر چنین جامعی دارد ما باید به سراغ آن جامع برویم برای رسیدن به آن جامع در بحث دیروز اشاره شد که قرآن کریم همراه با یک سلسله اصطلاحات خودش را عرضه کرد برخیها می گفتند که _ معاذ الله _ نهج البلاغه برای حضرت امیر نیست برای اینکه این اصطلاحات در آن عصر نبود، خب بله اگر حضرت امیر _ معاذ الله _ نظیر شیخ طوسی و شیخ مفید و این حرفها بودند مطالبی که در آن عصر سابقه نداشت اینها هم نمی توانستند بگویند اما اگر کسی معصوم باشد یک نگار به مکتب نرفته باشد که تابع عصر و مصر نیست اینها اعصار و امثال را عوض می کنند اینها معلّم هر دوره ای اند و معلّم هر قومی اند اینها حرفهای جدید می آورند، حرفهای تازه می آورند، اصطلاحات تازه می آورند خود قرآن کریم هم همین طور است شما می بینید در تفسیر آلوسی آمده که نمی شود این امر را به عالم امر معنا کرد برای اینکه عرب آن روز که اصطلاح امر و خلق نمی فهمید، بله عرب آن روز خیلی چیز نمی فهمید اما قرآن خیلی چیز تازه آورده این معلّم کتاب است، این معلّم حکمت است، این مزکّی نفوس است به وجود مبارک ابراهیم خلیل یک مطلب گفت همان مطلب را ذات اقدس الهی در قرآن کریم امضا کرد فرمود پیامبران چهارتا کار می کنند معلم کتاب اند، معلم حکمت اند، مزکّی نفوس اند و حرف تازه دارند این چهارمی این است «وَیُعَلِّمُکُمْ مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ» نه «ما لا تعلمون» اینها چیزهایی دارند که شما نمی توانید یاد بگیرید الآن هم تازه است اگر کتابی «ذِکْرَی لِلْبَشَرِ»(2) بود، اگر کتابی «نَذِیراً لِلْبَشَرِ»(3) بود و این کتاب گفت من چهارتا برنامه دارم چهارمی یعنی چهارمی نفرمود «ویعلّمکم ما لا تعلمون» فرمود: «وَیُعَلِّمُکُمْ مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ»(4) این «لَمْ تَکُونُوا» یعنی نمی توانید بالأخره یاد بگیرید کجا می خواهید یاد بگیرید با تجربه یاد بگیرید اینکه در عالَم غیب است در تجربه نیست، با حس بفهمید اینکه محسوس نیست، با عقل یاد بگیرید عقلتان هم که محدود است «وَمَا أُوتِیتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلاً» با چه چیزی می خواهید یاد بگیرید؟ چند درجه برای بهشت است، بهشت چگونه است، ابوابش چگونه است، در بهشت چشمه ای است، چندتا نهر دارد، این انهار اربعه چیست اینها را چه کسی می تواند بفهمد «أَنْهَارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفّی»، «أَنْهارٌ مِنْ لَبَنٍ»(5) فرمود حرفهایی را انبیا وجود مبارک پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) می آورد که نه تنها نمی دانید، نمی توانید یاد بگیرید به خود پیغمبر هم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود تو هم حواست جمع باشد تو هم اگر فیض من نباشد بلد نیستی درست است با دیگران فرق داری «وَعَلَّمَکَ مَا لَمْ تَکُن تَعْلَمُ»(6) نه «ما لا تعلم» این «عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ»(7) خب خیلی شفّاف نیست اما هم به بشر عادی، هم به وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «وَعَلَّمَکَ مَا لَمْ تَکُن تَعْلَمُ» اصلاً تو نمی توانی یاد بگیری این را حالا _ معاذ الله _ کسی بگوید که این حرفها، حرفهای خود پیغمبر است خب اگر قرآن با دلالت مطابقه به صورت شفاف گفت ما چیزی یادت دادیم که نه تنها نمی دانستی اصلاً نمی توانی یاد بگیری با کجا یاد بگیری از اسرار غیبی چه خبر داری این حرفها.

ص: 150


1- (19) . سوره ی حشر، آیه ی 19.
2- (20) . سوره ی مدثر، آیه ی 31.
3- (21) . سوره ی مدثر، آیه ی 36.
4- (22) . سوره ی بقره، آیه ی 151.
5- (23) . سوره ی محمد، آیه ی 15.
6- (24) . سوره ی نساء، آیه ی 113.
7- (25) . سوره ی علق، آیه ی 5.

بنابراین اینکه در تفسیر آلوسی آمده اصطلاح امر و خلق را عربِ حجاز متوجّه نمی شد نگرانی نیست خیلی از حرفهای تازه را قرآن آورده مگر عالم کُن فیکون را عرب جاهلی می فهمید این اصطلاح را از خود قرآن می شود به دست آورد برای اینکه قرآن کریم در جریان مناظره ی با مسیحیهای نجران به وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود با آنها مناظره بکن بگو شمایی که می گویید عیسای مسیح چون پدر نداشت پسر خداست _ معاذ الله _ درباره ی حضرت آدم که همه ی ما و شما اعتراف داریم این را خدای سبحان آفرید حضرت آدم نه پدر داشت، نه مادر چطور درباره ی حضرت آدم نمی گویید که او ابن الله است درباره ی حضرت مریم می گویید؟ فرمود: «إِنَّ مَثَلَ عِیسَی عِندَ اللّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ کُن فَیَکُونُ»(1) از اینجا ما این دو مطلب می فهمیم یکی اینکه وجود مبارک حضرت عیسی یک جریان بدنی دارد که «خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ» یک جریان «کُن فَیَکُونُ» دارد «کُن فَیَکُونُ» یعنی دیگر تجزیه در آن نیست دیگر.

پس برابر آیه شصت سوره ی مبارکه ی «آل عمران» 59 و 60 و 61 فرمود: «إِنَّ مَثَلَ عِیسَی عِندَ اللّهِ کَمَثَلِ آدَمَ» در جریان آدم چه بود؟ در جریان آدم فرمود جریان آدم این است «خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ» که «إِنِّی خَالِقٌ بَشَراً مِن طِینٍ»(2) «ثُمَّ قَالَ لَهُ کُن فَیَکُونُ» این «کُن فَیَکُونُ» برای آن «نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی»(3) است همین معنا را در سوره ی مبارکه ی «یس» بخش پایانی فرمود: «إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئاً أَن یَقُولَ لَهُ کُن فَیَکُونُ» خب این دوتا آیه را وقتی کنار هم می گذارید معلوم می شود امر خدا که تکوینی است همان «کُن فَیَکُونُ» است همین که فرمود باش این می شود در بحثهای قبلی هم از بیانات نورانی حضرت امیر استفاده کردیم که حضرت فرمود: «إنّما قوله فعله» خدا حرف می زند یعنی کار می کند مگر خدا می بیند با باصره می بیند، خدا می شنود مگر با صماخ و اُذن و گوش و دستگاه شنوایی می شنود هر سه را حضرت امیر در نهج البلاغه مشخص کرد فرمود: «مُتَکلِّمٌ لاَ بِرَوِیَّةٍ مُرِیدٌ لاَ بِهِمَّةٍ صَانِعٌ لاَ بِجَارِحَةٍ»(4) او حرف می زند یعنی الفاظ را ایجاد می کند او سمیع است یعنی این آهنگها را علم پیدا می کند او بصیر است یعنی این مناظر را علم پیدا می کند، خب پس اگر سوره ی مبارکه ی «آل عمران» است فرمود در جریان حضرت آدم نه در جریان حضرت عیسی در مناظره ی با مسیحیها فرمود جریان حضرت عیسی مثل جریان حضرت آدم است که جریان حضرت آدم دو بخش داشت «خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ کُن فَیَکُونُ» پس آدم از تراب است و از «کُن فَیَکُونُ» این «کُن فَیَکُونُ» چیست؟

ص: 151


1- (26) . سوره ی آل عمران، آیه ی 59.
2- (27) . سوره ی ص، آیه ی 71.
3- (28) . سوره ی ص، آیه ی 72.
4- (29) . نهج البلاغه، خطبه ی 179.

همان سوره ی مبارکه ی «یس» است که فرمود: «إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئاً أَن یَقُولَ لَهُ کُن فَیَکُونُ»(1) دیگر زمان بردار نیست «کُن» یعنی ایجاد، «یکون» یعنی وجود و این «فاء» برای ترتّب و تأخّر رُتبی «یکون» بر «کون» است هر دو هم «کان» تامّه اند هیچ کدام خبر نمی گیرند هر دو فاعل می گیرند که از آن به اسم یاد می شود دیگر خبر نمی گیرند در قبال اسم «کان» تامّه اند آن «یکون» مترتّب بر «کون» است یک حقیقت است که «إذا نُصب الی الفاعل» می شود ایجاد، «إذا نصب الی القابل» می شود وجود این اصطلاح «کن فیکون» از اینجا آمده، پس اگر گفته شد که «قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی» خود امر را قرآن کریم مشخص کرد فرمود: «إِنَّمَا أَمْرُهُ» این است این امر تکوینی است دیگر.

پرسش: استاد این امر تکوینی در مورد آدم چطور است؟

پاسخ: هیچ چیز در همه موارد همین طور است در تمام موارد تکوینی این طور است در جریان نفخ روح هم در اصل آدم است هم در نسل آدم که در سوره ی مبارکه ی «حجر» بحثش گذشت در آنجا آمده که وجود مبارک آدم را که خدا فرمود: «إِنِّی خَالِقٌ بَشَراً مِن طِینٍ ٰ فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُوحِی»(2) در سوره ی «سجده» و امثال «سجده» هم آمده که انسان را از خاک آفرید «ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِن سُلاَلَةٍ مِن مَاءٍ مَهِینٍ»(3) بعد اینکه این ماء مَهین تطوّراتی را پشت سر گذاشت «وَنَفَخَ فِیهِ مِن رُوحِه»(4) گاهی با ضمیر غایب، با ضمیر متکلّم هم درباره ی اصل انسان، هم درباره ی نسل انسان.

ص: 152


1- (30) . سوره ی یس، آیه ی 82.
2- (31) . سوره ی ص، آیات 71 _ 72.
3- (32) . سوره ی سجده، آیه ی 8.
4- (33) . سوره ی سجده، آیه ی 9.

بنابراین قرآن کریم به همراه خود این اصطلاحات را آورده آنچه را که الآن ما باید بحث بکنیم این است که این امور چهارگانه ای که در بحث روز قبل گذشت باید خوب تبیین بشود غیب داریم، شهادت این دو، علمِ غیب داریم علمِ به شهادت چهار، چون معرفة الغیب داریم، معرفة الشهاده پس از نظر معرفت شناسی راهمان منحصر در حس و تجربه نیست تجرید عقلی هم هست چون غیب به شهادت داریم در هستی شناسی موجود منحصر در مادّه و طبیعت و امثال ذلک نیست فراطبیعت هم هست پس «الموجود إمّا مجردٌ و إمّا مادّی»، «المعرفة إمّا تجربیّة أو تجریدیّة».

«و الحمد لله ربّ العالمین»

آیه 85 سوره اسراء 87/08/08

«وَیَسْأَلُونَکَ عَنْ الرُّوحِ قُلْ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَمَا أُوتِیتُمْ مِنْ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلاً (85)»

سؤال آنها از روح برای این بود که خود قرآن کریم انگیزه ی سؤال را مطرح کرده است مکرّر از روح سخن به میان آورده گاهی به صورت فرشته مطرح کرده که «تَنَزَّلُ الْمَلائِکَةُ وَالرُّوحُ»(1)، گاهی به صورت وحی الهی و قرآنی مطرح کرده «یُلْقِی الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلَی مَنْ یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ»(2) یا «کَذَلِکَ أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنَا»(3)، گاهی به صورت پیک وحی معرّفی کرده که «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الامِینُ»(4)، گاهی با پسوند قداست مطرح کرده که «أَیَّدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ»(5) گاهی هم به صورت اینکه محور خلافت انسان داشتن روح الهی است که «نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی»(6) بیان کرده این تکرار روح در فرهنگ قرآن و اصرار قرآن کریم به اینکه روح از طرف ذات اقدس الهی به انسانها داده شد یک، همراه فرشته ها در لیله ی قدر نازل می شود دو، بر قلب مطهّر پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرود می آید که «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ * عَلَی قَلْبِکَ» سه، این باعث یک سؤال شد وگرنه در فضای حجاز این مطلب مطرح نبود که آنها سؤال بکنند روح چیست آنها لغاتشان و ادبیاتشان فصاحت و بلاغتشان زمینه ی محض بود در انحای راه رفتن شتر، غذا خوردن شتر، خوابیدن شتر، خار خوردن شتر، بار بردن شتر، زایمان شتر می بینید سبعه های معلّقه دارند اما همین که از زمین بگذرند آسمانی بشوند دست آنها خالی است الآن هم شما می بینید لغات غرب هم همین طور است انواع و اقسام قطعات یدکی هواپیما و کشتی و رادیو و تلویزیون اسامی فراوانی دارد، لغت نامه های فراوانی دارد اما معنویت و معرفت و اخلاق و فضیلت و گذشت و شهادت و اینها می بینید دستشان خالی است در لغت غرب این چنین نیست که برای این معارف واژه های فراوانی باشد برای قطعات هواپیما چون قطعاتش زیاد است ابزار یدکی زیاد است می بینید برای هر شیء یک نام خاصّی است حجاز هم همین طور بود عربی آنها عربی مُبین نبود فقط زمینی بود که بتوانند این مطالب را بیان کنند وقتی عربی مبین شد که قرآن به این زبان سخن گفته این ادبیات را روح بخشیده همان طوری که انسان را روح می بخشد، جامعه را هم روح می بخشد، ادبیات و فرهنگ را هم روح می بخشد آن وقت این عربی شده عربی مبین اینها بعد از اینکه دیدند ذات اقدس الهی از روح مکرّر سخن به میان آورده سؤال کردند روح چیست؟ «یَسْأَلُونَکَ عَنْ الرُّوحِ».

ص: 153


1- (1) . سوره ی قدر، آیه ی 4.
2- (2) . سوره ی غافر، آیه ی 15.
3- (3) . سوره ی شوریٰ ، آیه ی 52.
4- (4) . سوره ی شعراء، آیه ی 193.
5- (5) . سوره ی بقره، آیه ی 87.
6- (6) . سوره ی حجر، آیه ی 29.

مطلب دوم آن است که بر اساس اهمیت این مطلب اسم ظاهر آورده نه ضمیر اگر فرموده باشد «قل هو من أمر ربّی» مطلب معلوم است چون مسئول عنه روح است «یَسْأَلُونَکَ عَنْ الرُّوحِ» «قل هو من أمر ربی» اگر می فرمود «قل هو من أمر ربّی» مطلب معلوم بود اما اصرار اینکه ضمیر نباشد و اسم ظاهر باشد برای اهمیت مطلب «قُلْ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی».

اگر روشن شد که منظور از این روح، روح انسانی است چه اینکه عده ای از مفسّران برآن اند منهم سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) این یک راه خاصّ خودش را دارد اما اگر روشن نشد که منظور از این روح، روح انسانی است محتمل بود که روح انسانی باشد یا روح به معنای فرشته باشد یا روح به معنای وحی الهی باشد که «یُلْقِی الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلَی مَنْ یَشَاءُ»(1) باید یک مطلب جامعی ارائه کرد که آن مطلب جامعه همه را زیر پوشش بگیرد و جزء جوامع الکَلِم قرآنی باشد آن مطلب جامع که جزء جوامع الکلم است این است که قرآن وقتی نازل شد نه تنها حجاز را و خاورمیانه را بلکه کلّ عالَم را دید با دیدِ جهانی جهان بینی جدیدی ارائه کرد یک، معرفت شناسی تازه ای ارائه کرد دو، با آن معرفت شناسی تازه جهان بینی جدید را می شود شناخت سه، برابر این هم حرکت کرد.

آن جهان بینی اساسی یعنی هستی شناسی این است که جهان منحصر در شهادت نیست «الموجود إمّا غیبٌ و امّا شهاده امّا غائبٌ و امّا مشهود» غیب هم موجودی است که «لَا تُدْرِکُهُ الْأَبْصَارُ»(2) اینکه گفته می شود چشم او را نمی بیند این چشم نماد حس است یعنی هیچ حسّی او را نمی بیند نه اینکه چشم نمی بیند ولی گوش می شنود یا شامّه می بوید یا ذائقه می چشد یا لامسه لمس می کند اینکه فرمود ذات اقدس الهی موجودی است که «لَا تُدْرِکُهُ الْأَبْصَارُ» یعنی «لا تدرکه الحاسّه» هیچ حسّی او را درک نمی کند نه اینکه چشم او را نمی بیند ولی گوش می شنود که او _ معاذ الله _ بشود یک آهنگ و یک موجود جسمانی مثل اینکه می گویند «لاَ تَأْکُلُوا أَمْوَالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْبَاطِلِ»(3) معنایش این نیست که مالِ مردم نخورید ولی مال غصبی را می توانید بپوشید و در خانه ی غصبی می توانید بنشینید و مانند آن. این خوردن نماد تصرّف است چون بهترین تصرّف خوردن است انسان اگر غذا نخورد می میرد این را در کتابهای فقهی ملاحظه فرمودید این «لاَ تَأْکُلُوا أَمْوَالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْبَاطِلِ» یعنی «لا تتصرّفوا» نظیر همین که «لا یحلّ مال امریء مسلمٍ الاّ بطیب من نفسه»(4) هم اَکل حرام است ما هم در ادبیات فارسی اگر کسی فرش کسی را غصب کرد می گویید مال مردم خوری کرد این اختصاصی به عربی ندارد اگر خانه ی کسی را غصب کرد می گوییم مال مردم خوری کرد، مال مردم خوردن است چون خوردن بارزترین مصرف است لذا از سایر مصارف به خوردن یاد می کنند چون بصر دیدن، بارزترین کار حسّی است از سایر حواس به بصر و باصره یاد می کنند «لَا تُدْرِکُهُ الْأَبْصَارُ»(5) که درباره ی ذات اقدس الهی آمد یعنی «لا تدرکه حاسّة من الحواس» یعنی «فهو موجودٌ غائب، موجودٌ غیبی».

ص: 154


1- (7) . سوره ی غافر، آیه ی 15.
2- (8) . سوره ی انعام، آیه ی 103.
3- (9) . سوره ی نساء، آیه ی 29.
4- (10) . عوالی اللئالی، ج1، ص222.
5- (11) . سوره ی انعام، آیه ی 103.

خب، پس «الموجود امّا غیبٌ و امّا شهاده» قهراً معرفت غیب هم از راه عقل و برهان خواهد بود معرفت شهادت هم از راه حس و وجدان حسّی خواهد بود پس معرفت شناسی دو قِسم است برای اینکه معروف دو قِسم است این چهار مطلب را قرآن کریم مکرّر ذکر فرمود بعد به همراه این فرمود موجود یا غنی است یا فقیر «أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَی اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ»(1) غنی هم معنایش این نیست که بی نیاز از شماست معنایش این است که نیاز شما را او برطرف می کند برای اینکه فرمود: «أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَی اللَّهِ» پس معلوم می شود غنی به این معنا نیست که بی نیاز است غنی به این معناست که نیاز نیازمندها را هم برطرف می کند قهراً موجود یا محتاج است یا بی نیاز که حاجت این نیازمند را رفع می کند می شود موجود یا واجب است یا ممکن و به تعبیر قرآنی موجود یا خالق است یا مخلوق که «اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْ ءٍ»(2) یعنی «کلّ ما صدق علیه أنّه شیءٌ فالله سبحانه و تعالی خالقه» پس از نظر جهان بینی موجود یا مجرّد است یا مادّی و به تعبیر قرآنی یا غیب است یا شهادت، یا غنی است یا فقیر، یا خالق است یا مخلوق به تعبیر رایج یا واجب است یا ممکن معرفت شناسی هم این چنین است آنها که می گفتند که ما تا نبینیم باور نمی کنیم به موسای کلیم عرض کردند که «لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَی اللّهَ جَهْرَةً»(3) یک، «أَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً»(4) دو، آنها هم گرفتار همین بودند گرفتار حصر معرفت در حسّ و تجربه بودند می گفتند انسان تا چیزی را نبیند همین که برخی از غربیها می گفتند چیزی که ابطال پذیر نیست اثبات پذیر هم نیست چیزی که نشود آن را با تجربه ابطال کرد نمی شود او را اثبات کرد چیزی قابل اثبات است که ابطال پذیر باشد راه ابطالش هم تنها حس و تجربه است همین دنباله ی همین حرف است که می گفتند «لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَی اللّهَ جَهْرَةً» یا «أَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً» آن گاه قرآن کریم درباره ی این گونه از توهّمها می فرمایند: «لَا تُدْرِکُهُ الْأَبْصَارُ».

ص: 155


1- (12) . سوره ی غافر، آیه ی 15.
2- (13) . سوره ی زمر، آیه ی 62.
3- (14) . سوره ی بقره، آیه ی 55.
4- (15) . سوره ی نساء، آیه ی 153.

پرسش: استاد جهرةً اشکال دارد یا اصلاً نری الله اشکال دارد؟

پاسخ: نه، برای اینکه چون رؤیت به معنای رأی گاهی به معنی رأی می آید یعنی فکر این «جَهْرَةً» را آوردند تا معلوم بشود که به معنای رأی قلبی و رأی اندیشه و اینها نیست رأی مشاهده ای است «حَتَّی نَرَی اللّهَ جَهْرَةً» وگرنه آن رؤیت غیبی را ذات اقدس الهی با غیب هم هماهنگ می کند درباره ی حضرت ابراهیم دارد که «وَکَذلِکَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ»(1) یا درباره ی اسرا و معراج اسرا آنچه که از مسجدالحرام به بیت المقدس است، معراج آنچه که از بیت المقدس به سماوات است فرمود: «سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَی بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَی الْمَسْجِدِ الْأَقْصَی الَّذِی بَارَکْنَا حَوْلَهُ لِنُرِیَهُ مِنْ آیَاتِنَا»(2)، خب اگر «کَذلِکَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ» یا «رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَیْنِ لَکَ وَمِن ذُرِّیَّتِنَا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ وَأَرِنَا مَنَاسِکَنَا»(3) آن رؤیت و آن رأی به معنای اندیشه و شهود قلبی و عقلی و امثال ذلک است این اسرائیلیها به حضرت موسای کلیم عرض می کردند «لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَی اللّهَ جَهْرَةً» مشاهدتاً آن طوری که ما _ معاذ الله _ اجرام و اجسام را می بینیم این همان حصر معرفت در حس و تجربه است که قرآن کریم اینها را نقل می کند و ابطال می کند و می فرماید ذات اقدس الهی اصلاً با باصره درک نمی شود آیه 103 سوره ی مبارکه ی «انعام» این است بعد از اینکه در آیه 102 فرمود: «ذلِکُمُ اللّهُ رَبُّکُمْ لاَإِلهَ إِلَّا هُوَ خَالِقُ کُلِّ شَیْ ءٍ فَاعْبُدُوهُ وَهُوَ عَلَی کُلِّ شَیْ ءٍ وَکِیلٌ» آن گاه فرمود: «لَا تُدْرِکُهُ الْأَبْصَارُ وَهُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصَارَ وَهُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ» این «لَا تُدْرِکُهُ الْأَبْصَارُ» یعنی «لا تدرکه حسّةٌ من الحواس» خب از آن طرف برهان اقامه می کند که خدا را بشناسید بعد از آن طرف دعوت می کند که به خدا عالِم بشوید از این طرف هم می فرماید خدا با حس شناخته نمی شود معلوم می شود هم موجود دو قِسم است یکی غیب یکی شهادت این می شود جهان بینی هستی شناسی، هم معرفت دوتا راه دارد یکی حس و تجربه است که مشهود است یکی هم عقل تجریدی است که قابل حس نیست.

ص: 156


1- (16) . سوره ی انعام، آیه ی 75.
2- (17) . سوره ی اسراء، آیه ی 1.
3- (18) . سوره ی بقره، آیه ی 128.

اینها را قرآن کریم مکرّر ذکر فرمود تا هم به اینها از نظر جهان بینی دیدی بدهد، هم از نظر معرفت شناسی دیدی بدهد این چهار عنصر را که «الموجود امّا غیبٌ و امّا شهاده»، «المعرفة امّا حسیٌّ أو عقلی» به اینها تفهیم کرد بعد از اینکه به اینها تفهیم کرد قدم به قدم دست اینها را بالا آورد گاهی گِله می کند چرا شما کم سوادی، گاهی گِله می کند چرا این مسائل را نمی فهمی ما همه ی این معارف را یکی پس از دیگری برای شما تبیین کردیم.

در سوره ی مبارکه ی «نساء» بعد از اینکه قصه ی سرنوشت را و سرشت را و جبر و تفویض را تا حدودی که لازم بود بیان کرد فرمود چرا اینها حرف نمی فهمند اینها سیّئه و حسنه را تشخیص نمی دهند که سیّئه از کجاست، حسنه از کجاست، سیّئه مِن عند چه کسی است، حسنه مِن عند چه کسی است، چرا این مطلب را خوب نمی فهمند البته این بحث مبسوطش در سوره ی مبارکه ی «نساء» گذشت. ملاحظه بفرمایید در سوره ی مبارکه ی «نساء» که بحث مبسوطش چند روز طول کشید آیه 78 و 79 این است فرمود: «وَإِن تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ یَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِندِ اللّهِ وَإِن تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ یَقُولُوا هذِهِ مِن عِندِکَ قُلْ کُلٌّ مِنْ عِندِ اللّهِ» همه چیز از نزد خداست «فَمَالِ هؤُلاَءِ الْقَوْمِ لاَ یَکَادُونَ یَفْقَهُونَ حَدِیثاً» اینها چرا این مسائل تحقیقی را نمی فهمند با این تفاوت «مَا أَصَابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّهِ وَمَا أَصَابَکَ مِن سَیِّئَةٍ فَمِن نَفْسِکَ وَأَرْسَلْنَاکَ لِلنَّاسِ رَسُولاً وَکَفَی بِاللّهِ شَهِیداً»(1) اینجا هم چهار مطلب است.

ص: 157


1- (19) . سوره ی آل عمران، آیه ی 165.

یکی اینکه سیّئه «مِنْ عِندِ أَنْفُسِکُمْ» است، دوم اینکه حَسنه «مِنْ عِندِ اللّهِ» است، سوم اینکه حسنه «مِنَ اللّهِ» است ولی سیّئه امر چهارم «مِنَ اللّهِ» نیست این چهار مطلب را فرمود شما در چهار فصل باید بحث کنید که حسنه «مِنْ عِندِ اللّهِ» است، سیّئه «مِنْ عِندِ اللّهِ» است حسنه «مِنَ اللّهِ» است، سیّئه «مِنَ اللّهِ» نیست فرق «مِنَ اللّهِ» با «مِنْ عِندِ اللّهِ» چیست که سیّئات «مِنْ عِندِ اللّهِ» هستند اما «مِنَ اللّهِ» نیستند فرمود ما این را شواهد زیاد گفتیم چرا اینها تحقیق نمی کنند چرا در این مسائل بررسی نمی کنند «فَمَالِ هؤُلاَءِ الْقَوْمِ لاَ یَکَادُونَ یَفْقَهُونَ حَدِیثاً» همین که این حرفها چون مهجور است وقتی یک مقدارش به حوزه می رسد می شود حرف کفایه که «قلم اینجا برسید و سر بشکست» خب همین حرف را البته هفتصد سال قبل دیگران هم گفتند، گفتند «هم لوح سرش بشکست هم قلم» منتها آنها از راه توحید افعالی می گویند یک جبر است که باطل است، یک تفویض است که باطل است طبق روایاتی که از اهل بیت رسیده مخصوصاً آنچه که از وجود مبارک امام سجاد(سلام الله علیه) رسیده است فرمود: «بین الجبر و التفویض ما بین الأرض و السماء» فاصله خیلی است این چنین نیست که اگر جبر بود الاّ و لابد تفویض است اینها نقیض هم که نیستند که اگر تفویض نبود جبر هست نه خیر «لا جبر و لا تفویض بل أمرٌ بین الأمرین» فاصله ی بین این دو باطل بین الأرض و السماست آن وقت در این فاصله که کسی گرفتار جبر نشود، گرفتار تفویض نشود راههای فراوانی است ادقّ راهها آن توحید افعالی است نه «الأمر بین الأمرین» معروف بین حکما و متکلّمین این حق است ولی احقّ آن است که توحید افعالی باشد آنها که در توحید افعالی غُور می کردند همواره بر اساس «مَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلکِنَّ اللّهَ رَمَی»(1) می اندیشیدند می گفتند لوح اینجا سرش بشکست، قلم اینجا سرش بشکست این برای هفتصد سال قبل است اما آنهایی که در همین مسائل امر بین الأمرین ذکر می کردند چون پیچیده بود گفتند «قلم اینجا رسید و سر بشکست» خدا غریق رحمت کند مرحوم حاج آقا رضای همدانی را بعد از اینکه مرحوم کاشف الغطا در کتاب شریف کشف الغطاء فرمودند جبریه نجس اند، مفوّضه نجس اند برای اینکه اینها بر خلاف حق رفتند نگاه کنید یعنی نگاه کنید وگرنه می شود درس عادی قبلاً هم گفتم به عرضتان رساندم هر جا، جا هست که آدم نمی رود بنشیند که فلان جا، جا هست خب آدم جا هست نمی رود در آن تفسیر که اگر کسی این حرفها را خوب ننویسد، تحقیق نکند، نتواند بگوید آمدنش اینجا مشروع است جای دیگران را هم تنگ می کند.

ص: 158


1- (20) . سوره ی انفال، آیه ی 17.

مرحوم کاشف الغطا(رضوان الله علیه) فتوا دادند که جبریه نجس اند، مفوّضه نجس اند مرحوم حاج آقا رضای همدانی در بحث طهارت اهل کتاب و طهارت جبریه و مفوّضه فرمودند شما خودتان این قدر عمیق و دقیقید که این مسائل برای شما حل شده است وگرنه خیلی از علمای ما رفتند جبر را باطل کنند گرفتار تفویض شدند مگر اینها جزء ضروریات دین است اینها جزء نظریات و عمیق و پیچیده و پیچ در پیچ دین است خب اگر کسی تحقیق کرده بعد از سی، چهل سال بیراهه رفته این را که نمی شود گفت نجس که، فرمود خیلی از بزرگان ما اینها جبر را رفتند باطل بکنند به دام تفویض افتادند برای شما حالا این مسئله حل شد چطور شما فتوا می دهید که جبریه نجس است، مفوّضه نجس است حتماً یعنی حتماً هم فرمایش مرحوم کاشف الغطا را در کشف الغطاء نگاه کنید، هم فرمایش مرحوم حاج آقا رضای همدانی را در باب طهارت جبریه و مفوّضه نگاه کنید تا اینکه این عظمت این مطالب روشن بشود از این طرف هم توقّع قرآن را هم ببینید قرآن می گوید چرا اینها چیز نمی فهمند؟ خب یعنی اینها را تحقیق کنید بفهمید «فَمَالِ هؤُلاَءِ الْقَوْمِ لاَ یَکَادُونَ یَفْقَهُونَ حَدِیثاً»(1) شما غالب این تفسیرها را مراجعه کنید ببینید چه چیزی گیرتان می آید که فرق «مِنَ اللّهِ» با «مِّنْ عِندِ اللَّهِ» چیست که حَسنه هم «مِنَ اللّهِ» است، هم «مِّنْ عِندِ اللَّهِ» ولی سیّئه «مِّنْ عِندِ اللَّهِ» هست ولی «مِنَ اللّهِ» نیست خب این سیّئه «مِنَ اللّهِ» نیست یعنی چه؟ این تازه آن بزرگوار که آن جزء فحول علمای ماست یعنی واقع مرحوم آخوند(رضوان الله علیه) نه تنها در اصول فحل است نظرات فقهی او هم معلوم است که فحل است قَدَری بود که غالب شاگردان ایشان مرجع تقلید ممتاز شدند مرحوم حاج آقاحسین قمی بود قبلاً، مرحوم آقای بروجردی بود بعداً، مرحوم آقاسیّد ابوالحسن بود، مرحوم آقای نائینی بود غالب اینها جزء فحول مراجع بعدی شدند همین آخوند خراسانی این بزرگوار می فرماید «قلم اینجا رسید و سر بشکست» اگر این مسائل در حوزه ها مطرح می شد مثل سایر معارف بود دیگر، خب.

ص: 159


1- (21) . سوره ی نساء، آیه ی 78.

پس بنابراین اینکه می فرماید: «قُلْ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَمَا أُوتِیتُمْ مِنْ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلاً» احتمالاً یک جمله خبریه ای است که به داعی انشا القا شده یعنی بروید یاد بگیرید نه اینکه حدّتان همین است بحث نکنید یعنی تا حال همین مقدار داده شدید خب این همه ما درباره ی روح گفتیم و گفتیم و گفتیم بروید تحقیق کنید بعد هم فرمود این روحی که شما دارید این ارتباطی با من دارد حدوثاً، بقائاً هم نزد من می آید ثانیاً، اما ارتباطی نزد من دارد حدوثاً «نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُوحِی»(1) به من ارتباط دارد، به من برمی گردد گذشته از «إِنَّا لِلّهِ وإِنّا إِلَیهِ رَاجِعُونَ»(2) فرمود اینها که شهید می شوند نگویید اینها مُردند اینها نزد من هستند چه سوره ی مبارکه ی «بقره» چه سوره ی مبارکه ی «آل عمران» این دو تعبیر هست «لاَ تَقُولُوا لِمَن یُقْتَلْ فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْوَاتٌ»(3)، «وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْوَاتاً»(4) خب چه چیزی هستند اینها؟ «بَلْ أَحْیَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ» یعنی همین که الآ ن خمپاره خورده تکّه تکّه شده چیزی از او نمانده این زنده است همین زنده است نه اینکه بعداً من این را زنده می کنم. بله، هر مُرده ای را ذات اقدس الهی زنده می کند آنکه حرف دیگر است فرمود این هنوز که نمرد این نزد من است این حیّ است و عند الله است و مرزوق خیالش هم نکن نه تنها حرفش را نزن خیالش هم نکن، نه تنها «لاَ تَقُولُوا لِمَن یُقْتَلْ فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْوَاتٌ»(5) خیالش هم نکنید «وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْیَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ»(6)، خب.

ص: 160


1- (22) . سوره ی حجر، آیه ی 29.
2- (23) . سوره ی بقره، آیه ی 156.
3- (24) . سوره ی بقره، آیه ی 154.
4- (25) . سوره ی آل عمران، آیه ی 169.
5- (26) . سوره ی بقره، آیه ی 154.
6- (27) . سوره ی آل عمران، آیه ی 169.

پس انسان حقیقتی دارد که اگر بدنش تکّه تکّه بشود در تالار تشریح ارباً اربا بشود آن حقیقت همچنان محفوظ است این اختصاصی به این شهدا ندارد این دوتا برادر سپاهی یا بسیجی یا ارتشی یا روحانی که رفتند یکی شهید شده، یکی شهید نشده گاهی آنکه شهید نشده بالاتر از آن شهید است گاهی کسی فاتح است فتح می کند این فتحش به مراتب از شهادت آن شهید بالاتر است. وجود مبارک حضرت امیر شهید شد در شب قدر یک ضربه ی کاری هم در جریان جنگ خندق زد آن ضربه ی کاری از این شهادت بالاتر بود برای اینکه وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) آن مدال را درباره ی آن ضربت داد «لضربة علیٍّ یوم الخندق أفضل من عبادة الثقلین»(1) آنجا امر دایر مدار بین اسلام و کفر بود فرمود: «برز الایمان کلّه الی الکفر کلّه»(2) اگر خدای ناکرده در جریان جنگ خندق آنها پیروز می شدند دیگر اسلامی نمی ماند، شب قدری نبود، مسجد کوفه ای نبود، شهادتی هم نبود خود شهادت حضرت امیر(سلام الله علیه) در کنار سفره ی آن شمشیری است که بر عمروبن عبدود زد گاهی فتح بالاتر از شهادت است، گاهی فاتح بالاتر از شهید است، خب حالا این کسی که شهید شد فرمود نگویید مُرده است نه اینکه بعدها زنده می شود «سیحییٰ» بلکه هم اکنون «حیٌّ عند الله مرزوقٌ» خب نشانه ی تجرّد روح است دیگر اگر خدای سبحان با این صراحت و شفّافی بفرماید این آقایی که مُرده، زنده است یعنی انسان همین نیست که در تالار تشریح شما می بینید یک طبیب حس گرا ممکن است بگوید ما انسان را در تالار تشریح ارباً اربا کردیم همه ی اجزایش را گرفتیم روحش را ندیدیم این برای اینکه معرفت شناسی اش را بر اساس «حَتَّی نَرَی اللّهَ جَهْرَةً»(3) منحصر کرده اما اگر معرفت شناسی اش را گذشته از حس و تجربه به تجرید عقلی و قلبی هم برساند دیگر آن حرف را نمی زند این قرآن کریم می گوید روح غیب است جزء شهادت نیست، معرفت روحی غیب است جزء شهادت نیست نعم، بدنی دارد که انسان با روحش در مرتبه ی حس کار شهادت را انجام می دهد پس اصرار قرآن بر اینکه انسان دارای روح مجرّد است و ابدی است و نمی میرد این فرهنگ را برای مردم آورده که روح چیست؟ فرمود این روح جواب اجمالی دادند «مِنْ أَمْرِ رَبِّی» از عالَم امر است و شما هم دانشتان کم است، پس اینکه جناب آلوسی در تفسیران داشتند که اصطلاح عالَم امر و عالَم خلق در فضای حجاز نبود این نارواست خیلی از این حرفها که گفته شد در فضای حجاز نبود و قرآن کریم مکرّر فرمود یکی برای امر است، یکی برای عالم خلق است «مَن نُعَمِّرْهُ نُنَکِّسْهُ فِی الْخَلْقِ»(4) درباره امر چنین چیزی نیست در سوره ی مبارکه ی «آل عمران» فرمود جریان حضرت آدم این است که «إِنَّ مَثَلَ عِیسَی عِندَ اللّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ کُن فَیَکُونُ»(5) پس انسان یک بخش اش تدریجاً از تراب خلق می شود، یک بخش اش به «کُن فَیَکُونُ» برمی گردد «کُن» همان امر الهی است در پایان سوره ی مبارکه ی «یس» هم فرمود: «إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئاً أَن یَقُولَ لَهُ کُن فَیَکُونُ * فَسُبْحَانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْ ءٍ وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ»(6).

ص: 161


1- (28) . اقبال الأعمال، ص467.
2- (29) . بحارالأنوار، ج39، ص1.
3- (30) . سوره ی بقره، آیه ی 55.
4- (31) . سوره ی یس، آیه ی 68.
5- (32) . سوره ی آل عمران، آیه ی 59.
6- (33) . سوره ی یس، آیات 82 _ 83 .

پس بنابراین «أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَالامْرُ»(1) می تواند بر اساس اصراری که قرآ ن کریم دارد که بخشی از موجودات مربوط به عالم امر است به همان نشئه امر برگردد. وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) هم در اوّلین خطبه ی نهج البلاغه جهان معاصر وحی را فرمود به این عقاید باطل آلوده بودند در خطبه ی اول وقتی آن نبوّت عامه را تشریح فرمود به نبوّت وجود مبارک پیغمبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) رسید فرمود حضرت را «مَأْخُوذاً عَلَی النَّبِیِّینَ میثاقُهُ مَشْهُورَةً سِمَاتُهُ کَرِیماً مِیلادُهُ وَ أَهْلُ الْأَرْضِ یَوْمَئِذٍ مِلَلٌ مُتَفَرِّقَةٌ وَ أَهْواءٌ مُنْتَشِرَةٌ وَ طَرَائِقُ مُتَشَتِّتَةٌ بَیْنَ مُشَبِِّّهٍ لِلَّهِ بِخَلْقِهِ أَوْ مُلْحِدٍ فی اسْمِهِ أَوْ مُثِیرٍ إِلَی غَیْرِهِ» این دینِ مردم و عقاید مردم و ملل و نِحَل مردم در عصر وحی بعضی ملحد، بعضی مشرک، بعضی مُجَسِّم، بعضی مشبّه و اسلام آمده همه ی اینها را تطهیر کرده و غیب و شهادت را تشریح کرده، حس و عقل را تأیید کرده و مانند آن.

«و الحمد لله ربّ العالمین»

آیه 85 سوره اسراء 87/08/11

«وَیَسْأَلُونَکَ عَنْ الرُّوحِ قُلْ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَمَا أُوتِیتُمْ مِنْ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلاً (85)»

قرآن کریم گذشته از اینکه خود را به عنوان نور معرفی کرده است فرمود: «جَاءَکُم مِنَ اللّهِ نُورٌ وَکِتَابٌ مُبِینٌ»(2)مضامین خود را هم معرفی کرد فرمود این کتاب از نظر مطلب وَزین و سنگین است «إِنَّا سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلاً ثَقِیلاً»(3)یک کتاب عمیقِ علمی است که سالیان متمادی درس می خواهد یک کتاب عادی نیست «إِنَّا سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلاً ثَقِیلاً» یعنی قولِ وَزین این عنصر اول.

ص: 162


1- (34) . سوره ی اعراف، آیه ی 54.
2- (1) . سوره ی مائده، آیه ی 15.
3- (2) . سوره ی مزمل، آیه ی 5.

عنصر دوم اینکه این قول وَزین دلپذیر است نسبت به فطرت بیگانه نیست آشناست «لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِن مُدَّکِرٍ»(1)این کتاب آسان است این دو، پس وَزین است چون محتوای او عمیق و علمی است آسان است چون دلپذیر است مطابق با فطرت است. ثَقیل به معنای وزین است نه سخت، یَسیر به معنای آسان است نه سُست پس فهاهنا امورٌ اربعه دوتا جزء اوصاف ثبوتی قرآن است، دوتا هم جزء صفات سلبی قرآن، قرآن ثقیل یعنی وَزین، عمیق و علمی است که در بیانات نورانی حضرت امیر و سایر ائمه(علیهم السلام} آمده است که این بحری است که «لا یُدرک قَعرُه»(2)و مانند آن. ثقیل است اما سخت نیست این سختی جزء اوصاف سلبی قرآن است آن وزینی جزء اوصاف ثبوتی قرآن «لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ» آسان قرار دادیم برای دل و فطرت این جزء اوصاف ثبوتی قرآن است ولی سست نیست پس آسان است و وَزین، سخت و سست نیست این چنین کتابی است.

چون کتاب عمیقِ علمی است برای او راههای فراوانی را انتخاب کرده یکی اینکه خود آیات یکدیگر را شرح می کنند، یکی اینکه مُبیِّن و معلّم برای قرآن قرار داده است که در درجه ی اول وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم» است بعد عترت طاهرین هم معلّم همتای قرآن است چون معصوم است، هم خود قرآن خطاناپذیر است «لاَ یَأْتِیهِ الْبَاطِلُ مِن بَیْنِ یَدَیْهِ وَلاَ مِنْ خَلْفِهِ»(3)از اینکه فرمود: «یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ»(4)سِمت رسمی رسول اکرم را مشخص کرد که استاد خوبی است، معلّم خوبی است، مفسّر خوبی است گذشته از اینکه مبلّغ خوبی است، امام خوبی است «یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَیُزَکِّیهِم»، خب.

ص: 163


1- (3) . سوره ی قمر، آیه ی 17.
2- (4) . نهج البلاغه، خطبه ی 198.
3- (5) . سوره ی فصلت، آیه ی 42.
4- (6) . سوره ی بقره، آیه ی 129.

بعد هم در سوره ی «نحل» و مانند آن فرمود: «وَأَنزَلْنَا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ»(1)تو باید تبیین کنی، تدریس کنی، آیات را برای آنها تشریح کنی این هم از این سو، به مردم هم دستور داد فرمود چیزی را که نمی دانید بپرسید خودتان تدبّر کنید «أَفَلاَ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَی قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا»(2)مشکل تعلیم کتاب و حکمت را با تدبّر حل کرد، مشکل قفل گشایی را با «یُزَکِّیهِمْ» حل کرد فرمود اینها یا استعداد ندارند یا اگر خوش فهم اند گرفتار دنیای اند که درِ دلشان قفل شده «أَفَلاَ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَی قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا» بعضیها ضعیف الفهم اند برای آنها مرزی قرار داده، بعضیها خوش استعدادند ولی شواغل دیگر دارند فرمود تدبّر کنید، برخیها خوش استعدادند نه تنها شواغل دیگر دارند آلوده اند این آلودگی قفل درِ قلب است «أَفَلاَ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَی قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا». آن آیه ای که «بَلْ رَانَ عَلَی قُلُوبِهِم مَّا کَانُوا یَکْسِبُونَ»(3)هم حل می کند، خب.

در بین مردم هم موظّف اند تدبّر کنند، هم موظّف اند صحنه ی دل را آلوده نکنند که قفل بشود کمبودشان را با سؤال حل کنند «فَسْأَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِن کُنتُم لاَ تَعْلَمُونَ»(4)هم تدبّر واجب، هم سؤال لازم، هم جواب لازم جوابگو هم این چهارده نفرند که معصوم اند و عِدل قرآن کریم اند این کتاب عمیقِ علمی یک عده را خوب می پروراند آنهایی که دست پرورده ی قرآن کریم اند همانهایی هستند که در سوره ی مبارکه ی «آل عمران» بحثش گذشت فرمود این مضمون آنجا بود «مَا کَانَ لِبَشَرٍ أَن یُؤْتِیَهُ اللّهُ الْکِتَابَ وَالْحُکْمَ وَالنُّبُوَّةَ ثُمَّ یَقُولَ لِلنَّاسِ کُونُوا عِبَاداً لِی مِن دُونِ اللّهِ وَلکِن کُونُوا رَبَّانِیِّینَ بِمَا کُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْکِتَابَ وَبِمَا کُنْتُمْ تَدْرُسُونَ»(5)وظیفه ی عده ای که مُستعدّند این است که عالِم ربّانی بشوند عالم ربّانی شدن یعنی شدیدالربط بالربّ تا از آنجا فیض بگیرد، شدیدالتربیب، تربیب یعنی تربیب این مضاعف است ناقص نیست اگر معنای رب را به تربیت هماهنگ کردند برای توجیه به مساعد است وگرنه یکی مضاعف است، یکی ناقص ربّ بودن به معنای مربّی بودن نیست به معنای مربِّب یعنی مدبّر یعنی مدیر بودن «بِمَا کُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْکِتَابَ وَبِمَا کُنْتُمْ تَدْرُسُونَ» عالِم ربّانی به کسی می گویند که شدیدالربط بالرب باشد از آنجا فیض بگیرد وثیق الربط بالناس باشد بتواند تربیب کند جامعه را خوب اداره کند چنین عالِمی می شود عالِم ربّانی راهِ عالم ربّانی شدن چیست؟ «بِمَا کُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْکِتَابَ وَبِمَا کُنْتُمْ تَدْرُسُونَ» هم دراست به معنای درس خواندن، هم دراست به معنای تدریس کردن در محور قرآن، قرآن را خوب درس بخوانید قرآن را خوب درس بگویید بشوید معلّم قرآن تا بشوید عالِم ربّانی آن وقت اگر در سوره ی مبارکه ی «نساء» فرمود چرا اینها حرف نمی فهمند بعد از گذراندن این هفت، هشت عنصر محوری قرآن پژوهی است از توده ی مردم حجاز و غیر حجاز که نمی خواهد شما فرق «مِنَ اللَّهِ» با «مِّنْ عِندِ اللَّهِ»(6)را بفهمید که از علما می خواهد این بزرگان هم چون وقتشان را در علوم دیگر صرف کردند در آنجا نوآوری و فنّاوری فراوانی داشتند اما قرآن مهجور شد اگر همان بزرگان بخشی از کارها را درباره ی قرآن صرف می کردند آن وقت شکوفایی قرآن در حوزه ها معلوم می شد عظمت علمی آنها را مسخ شد اینها مردان بزرگی بودند خوش استعداد بودند اما الآن شما ببینید دست خیلیها خالی است همین این شبتسان نه که شبستان غربی مسجد اعظم است شبستان شرقی مسجد اعظم امام(رضوان الله علیه} اصولشان را عصرها آنجا تدریس می کردند در بحث حجّیت ظاهر قرآن به اینجا رسیدیم که قرآن منزّه از تحریف است عبارت کفایه مرحوم آخوند صاحب کفایه(رضوان الله علیه» این بود که گرچه اعتبار مساعد با تحریف قرآن است ولی اگر آیاتی حذف شده باشد _ معاذ الله _ همان آیات ولایت و اینهاست آیاتی که به فقه و اصول آسیب برساند داعی بر حذفشان نداریم امام می دانید نهایت ادب را داشت و اگر خواست اشکالی به علمای سلف(رضوان الله علیهم) بکند در کمال احترام می کرد مرحوم آخوند هم که مورد احترام همه ی مراجع بعدی بود ولی امام(رضوان الله علیه» آن روز وقتی خواست به مرحوم آخوند اشکال کند همان طوری اشکال می کرد که در انقلاب حرف می زد نه اشکالات حوزوی به مرحوم آخوند می گفت که خب، آیات ولایت _ معاذ الله _ در قرآن بود و برداشتند و احدی در یوم الشوریٰ در سقیفه، در موارد دیگر به آن آیات استشهاد نکردند همه شان به حدیث غدیر و حدیث منزله و حدیث طیر مَشوی و حدیث یوم الدار استشهاد کردند اگر در قرآن بود که «بَلِّغ ما اُنزل الیک فی علیٍّ» حافظان قرآن زیاد بودند خیلی هم که نگذشته بود بیش از چند روز طول نکشید که سقیفه پدید آمد، جای دیگر پدید آمد و احدی از اهل بیت(علیهم الصلاة و علیهم السلام» به قرآن استشهاد نکردند این چه حرفی است که شما می زنید؟ کجا اعتبار مساعد است که _ معاذ الله _ قرآن دست خورده باشد بلکه اعتبار عقل و نقل هماهنگ است که قرآن مصون از آن است که دست خورده باشد احدی جرأت نداشت دست به قرآن بزند، خب.

ص: 164


1- (7) . سوره ی نحل، آیه ی 44.
2- (8) . سوره ی محمد، آیه ی 24.
3- (9) . سوره ی مطففین، آیه ی 14.
4- (10) . سوره ی نحل، آیه ی 43.
5- (11) . سوره ی آل عمران، آیه ی 79.
6- (12) . سوره ی نساء، آیه ی 78.

اگر قرآن از حوزه ها فاصله بگیرد همین حرف در می آید همین حرف کفایه در می آید با اینکه این بزرگ از قَدَرهای علمی جهان اسلام است اگر در حوزه ها باشد آن وقت خیلیها بین جَبر و بین تفویض فرق می گذاشتند همان طوری که مرحوم کاشف الغطا فرق گذاشت برای مرحوم کاشف الغطا مُعزِل و مشکل نبود مرحوم کاشف الغطا برای او مسئله جبر حل شده بود، تفویض حل شده بود صریحاً هم فتوا داد مرحوم حاج آقا رضا می فرماید برای شما آسان بود اما برای خیلیها مشکل است و خیلی از علمای ما رفتند جبر را باطل کنند به دام تفویض افتادند شما الآن خیلی از تقریرات مراجع قبلی را نگاه کنید در باب طلب و اراده حرفهای آنها را خوب بررسی کنید بعد برسید به سراغ معتزله می بینید معتزله هم همین حرف را می زدند آنها هم که اهل تفویض بودند هم همین را می گویند این چنین نیست که این آقایان غیر از تفویض یک حرف دیگر داشته باشند اینها امر بین الأمری می گویند و تفویضی فکر می کنند، تشیّع را در زبان دارند اعتزال را در سر می پرورانند، شیعی حرف زدن و معتزلی فکر کردن همین است اگر این بحثها در حوزه ها رواج پیدا می کرد آن وقت می شد کاشف الغطا و حرف کشف الغطا جبر حوزه اش مشخص بود، تفویض حوزه اش مشخص بود، امر بین الأمرین حوزه اش مشخص بود بالاتر از همه برای اخص نه برای خواص توحید افعالی هم مشخص بود آن گاه دیگر جا برای گِله نمی ماند که ذات اقدس الهی بفرماید: «فَمَالِ هؤُلاَءِ الْقَوْمِ لاَ یَکَادُونَ یَفْقَهُونَ حَدِیثاً»(1)بلکه خیلی از اینها تعبیر خوب می کرد می فرمود «وما کونوا ربّانیین بما کنتم تعلّمون الکتاب و بما کنتم تدرسون».

ص: 165


1- (13) . سوره ی نساء، آیه ی 78.

اما جریان اینکه روح چیست؟ از آن طرف فرمود: «فَسْأَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ»(1)بهترین اهل ذکر پیغمبر است و بالاتر از همه خود ذات اقدس الهی است اینها سؤال کردند که روح چیست؟ خدای سبحان که نمی فرماید به شما چه، این باید جواب بدهد جوابِ اجمالی اش همین است چون قرآن به منزله ی مَتن است و سنّت اهل بیت(علیهم الصلاة و علیهم السلام) به منزله ی شرح است فرمود: «قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی»(2)امر را هم در قرآن کریم مشخص کرده است که «إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئاً»(3)چیست؟ شواهد فراوانی هم هست که امر را مشخص کرده است.

در جریان روح مکرّر در مکرّر فرمود این روح را ما قبض می کنیم انسان تمام حقیقت او با مرگ نزد ماست آنهایی که منکر معاد بودند _ معاذ الله _ می گفتند که «أَِذَا ضَلَلْنَا فی الْأَرْضِ أَءِنَّا لَفِی خَلْقٍ جَدِیدٍ بَلْ هُم بِلقَاءِ رَبِّهِمْ کَافِرُونَ»(4)ما که می میریم گُم می شویم در زمین از بین می رویم در جواب ذات اقدس الهی فرمود نه، شما گُم نمی شوید این بدن است که خاک می شود دوباره ذات اقدس الهی او را به صورت اول برمی گرداند اما الآن گُم نشدید تمام حقیقت شما را مأموران ما گرفتند وقتی گفتند «أَِذَا ضَلَلْنَا فی الْأَرْضِ أَءِنَّا لَفِی خَلْقٍ جَدِیدٍ بَلْ هُم بِلقَاءِ رَبِّهِمْ کَافِرُونَ» فرمود: «قُلْ» در جواب اینها بگو «قُلْ یَتَوَفَّاکُم مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ»(5)چه چیزی گم شد؟ چه کسی گم شد؟ چیزی از دست شما افتاد به زمین رفت که آن تَن تان است آن فرع تان است بعداً هم ما او را به صورت دیگر در می آوریم اما اینکه حقیقت شماست، هویّت شماست، انسانیّت شماست، ملکات شما اوست تمامش نزد ماست ما توفّی کردیم ما متوفّی هستیم شما متوفّایید فوتی در کار نیست وفا در کار است، استیفا در کار است، مستوفا بودن در کار است اگر کسی تمام حقیقت یک مطلب را بگوید می گویند مستوفا حرف زد، یک مَقال یا مَقالتی جامع همه مطالب باشد می گویند این سخنرانی مستوفا بود یا آن مقاله مستوفا بود چیزی را فروگذار نکرد فرمود ما حقوق را استیفا کردیم همه ی هویّت شما را گرفتیم چیزی نرفت به زمین که «قُلْ یَتَوَفَّاکُم مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ» این راهشان، پس تمام حقیقت انسان به دست آنهاست گاهی ذات اقدس الهی به خودش اسناد می دهد، گاهی به فرشته ی مرگ مثل عزرائیل(سلام الله علیه» اسناد می دهد، گاهی هم به مأموران خود «تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا»(6)اسناد می دهد.

ص: 166


1- (14) . سوره ی نحل، آیه ی 43.
2- (15) . سوره ی اسراء، آیه ی 85.
3- (16) . سوره ی یس، آیه ی 82.
4- (17) . سوره ی سجده، آیه ی 10.
5- (18) . سوره ی سجده، آیه ی 11.
6- (19) . سوره ی انعام، آیه ی 61.

درباره ی شهدا فرمود اینها نمُردند نگویید اینها مردند «لاَ تَقُولُوا لِمَن یُقْتَلْ فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْوَاتٌ»(1)، یک، خیالش هم نکنید «وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْوَاتاً»(2)دو، نه تنها نگویید خیالش هم در ذهنتان نیاید آن گاه پنج مطلب را در کنار همین فرمود، فرمود: «بَلْ أَحْیَاءٌ» یک، «عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ»(3)دو و سه از این سه تعبیر پنج مطلب در می آید وقتی فرمود: «بَلْ أَحْیَاءٌ» یعنی این روح احیاست صفت این موجودات و ارواح دیگر موجودٌ شما خیال می کنید انسان معدوم شد نه خیر موجود است یک، حیّ است نه میّت دو، فهاهنا امران الوجود، الحیات منتها وجودِ غیبی، حیات غیبی بعد «عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ» اگر کسی روزی را نزد ذات اقدس الهی می گیرد پس رزقی است غیبی رزق به معنای «ما یُرتَزق» یعنی غذا، یعنی آب، یعنی میوه و مانند آن این امر غیبی است رزق به معنای فعل که فاعلش رازق است «رَزَق» یعنی روزی داد این فعل امر غیبی است دو، ارتزاق که قبول آن رزق است امر غیبی است سه، این امور سه گانه ی غیبی با آن امور دوگانه ی غیبی پنج امر غیبی را این جمله می فهماند «موجودٌ غیباً لا بالشهادة» اگر بالشهاده بود که همه می دیدند «حیٌّ بالحیاة الغیبیه» نه «بالحیاة الحسّیه» اگر حیات حسّی بودند که همه می دیدند «هناک رزقٌ غیبی، رازقٌ غیبی، مرتزقٌ غیبی» این می شود «عَالِمُ الْغَیْبِ» روح با اینها همراه است.

خب، اگر این عندالله مرزوق است پس موجودی است غیبی و حیات غیبی دارد و رزق غیبی دارد و ارتزاق غیبی دارد و رازق غیبی هم این امور را تأمین می کند این می شود روح و در موارد دیگر هم اوصافی برای این روح ذکر کرده این هم یقیناً اختصاصی به شهدا ندارد برای اینکه این بسیجی یا سپاهی یا نیروی مردمی که شربت شهادت نوشید این چنین نیست که روحش قبل از شهادت یک امر مادّی بوده بعداً مجرّد شده این روحی که ذات اقدس الهی به ایشان داده به دیگران هم داده بعضیها از ایشان بالاترند، بعضیها هم سطح ایشان اند، بعضیها هم از اینها پایین ترند این چنین نیست که حالا اینکه شهید شده دارای روح مجرّد باشد دیگران که یا بالاتر از او هستند یا همسان او هستند روحشان مادّی باشد، اگر ذات اقدس الهی جلوی سؤال را نگرفت بلکه به مردم گفت بپرسید، اگر وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را مأمور تبیین کرد و او را معلّم قرار داد «یُعَلِّمَهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ»(4)در شأن اوست، «لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ»(5)در وصف اوست این نمی تواند در جواب سؤالی که «یَسْأَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ» بفرماید به شما چه؟ چرا این حرفها را سؤال می کنید؟ نعم، اگر آن سائل استعداد آن را نداشته باشد که این مطلب را درک کند امام معصوم یا پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم» می فرماید به تو نمی رسد شاید از زمان انقلاب تا الآن ما سی بار این حدیثهایی که مربوط به توحید مرحوم صدوق(رضوان الله علیه} است نقل کردیم چه در مسجد اعظم، چه در جاهای دیگر کسی آمده خدمت وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه» عرض کرد که «دُلّنی علی التوحید» یا «التوحید ما هو» فرمود: «هو الذی أنتم علیه»(6)همین که دارید دیگر، خب دیگر پاسخ دقیق و عمیق به او نداد این یک کاسب عادی بود بیش از این هم از او متوقَّع نیست مگر از همه متوقّع است که معارف اسلامی را بفهمند بعضیها همان که ابتدائیات را بفهمند کافی است همه که آن توان را ندارند همه هم که برای آن خلق نشدند اما همین امام صادق(سلام الله علیه» وقتی هشام حضور حضرت شرفیاب شد خود حضرت از او سؤال می کند که «أتنعت الله سبحانه و تعالی» آیا تو خدا را وصف می کنی؟ «قال نعم یابن رسول الله» بله، یک سؤال ابتدایی است که هر دو را مرحوم صدوق در توحید نقل کرده به هشام فرمود: «أتنعت الله سبحانه و تعالی؟ فقلت نعم، قال(علیه السلام) هات خدا را وصف بکن ببینم چطور وصف می کنی؟ عرض کرد اوصاف را شمرد فرمود «هو السمیع البصیر» حضرت نقض کرد فرمود: «هذه صفة یشترک فیها المخلوقون» خب غیر خدا هم سمیع است، غیر خدا هم بصیر است خدا هم سمیع است، خدا هم بصیر است این نشد که این وصف خدا نشد هشام عرض کرد یابن رسول الله شما بفرمایید پس خدا را من چطور وصف بکنم؟ فرمود نگو سمیع است «هو نور لا ظملة فیه و حیاة لا موت فیه و علم لا جهل فیه و حقّ لا باطل فیه» خدا علم است نه علیم تا گفتی علیم این باید بیچاره بفهمد که این علیم مشتق است ذات در آن معتبر است یا نه، «ذاتٌ ثبت له المبدأ» آن وقت بوی ترکّب می دهد تو بگو او علم است بعد از اینکه این حرفها تمام شد هشام می گوید «خرجتُ من عِنده(علیه السلام) و أنا أعلم الناس بالتوحید»(7)امروز اگر سخن از تقلید أعلم است آن روز مراجعه به اعلم در علوم عقلی بود هشام می گوید «خرجتُ من عنده و أنا أعلم الناس بالتوحید» این را مرحوم صدوق(رضوان الله تعالی علیه» در کتاب شریف و قیّم توحید که در مکتبه صدوق چاپ شد صفحه ی 146 بیان کردند روایت را «عن ابن ابی عمیر عن هشام بن سالم» می گوید «دخلتُ علی أبی عبدالله(علیه السلام) فقال لی أتنعت الله سبحانه و تعالی؟ فقلت نعم، قال(علیه السلام» هات، فقلتُ هو السمیع البصیر، قال(علیه السلام) هذه صفةٌ یشترک فیها المخلوقون» خب خیلیها سمیع و بصیرند خدا هم سمیع و بصیر است.

ص: 167


1- (20) . سوره ی بقره، آیه ی 154.
2- (21) . سوره ی آل عمران، آیه ی 169.
3- (22) . سوره ی آل عمران، آیه ی 169.
4- (23) . سوره ی بقره، آیه ی 129.
5- (24) . سوره ی نحل، آیه ی 44.
6- (25) . التوحید، ص46.
7- (26) . التوحید، ص146.

پرسش:...

پاسخ: بله، منتها با بیان نورانی اهل بیت آنجا ما می فهمیم که خود سمع، سمیع است نه «ذاتٌ ثبت له المبدأ» اگر بعدها ما فهمیدیم که این مشتق ذات در او جدای از مبدأ نیست خود این مبدأ ذات است به برکت علم اهل بیت است دیگر «قلت فکیف تنعته» شما چگونه خدا را وصف می کنید «فقال(علیه السلام» هو نورٌ لا ظلمة فیه» نه نیّرٌ یا منوّرٌ «و حیاةٌ لا موت فیه» نه حیٌّ، «و علمٌ لا جهل فیه» نه علیمٌ، «و حقٌّ لا باطل فیه» اگر علم است خود این علم قائم به ذات است «فهو علمٌ علیمٌ عالمٌ» خود این حیات قائم به ذات است «فهو حیاتٌ فهو حیٌّ» هشام می گوید «فخرجتُ من عِنده(علیه السلام) و أنا أعلم الناس بالتوحید» بعدها فارابی تربیت شد که از برهان «صِرف الشیء لا یتثنّیٰ و لا یتکرّر» دلیل بر وحدانیّت خدا آوردند خب اگر نبود این حرفها فارابی و ابن سینا تربیت نمی شدند شما می بینید آنها که این مکتب را ندارند این حرفهای قبیح را هم ندارند خدا غریق رحمت کند سیدناالاستاد مرحوم علامه طباطبایی را می فرمود ابن سینا بسیار بزرگ است، صدرالمتألّهین بسیار بزرگ است اما صدرالمتألهین به علاوه ابن سینا، ابن سینا به علاوه صدرالمتألهین این دوتا را به هم براندازی می شود فارابی چون او قبل از همه ی اینها بود فارابی برهان صرف الشیء را از همین جا گرفته دیگر خدا علم است علمِ محض مگر می شود ما دوتا علم داشته باشیم «صِرف الشیء لا یتثنّیٰ

و لا یتکرّر» بعدها به برکت این روایات اهل بیت وقتی ما خدمت قرآن می رسیم بگوییم او علیم است یعنی «علمٌ محض» نه «ذاتٌ ثبت له المبدأ» دیگر آن حرفی که مشتق «ذاتٌ ثبت له المبدأ» را درباره ی واجب نمی گوییم خود این علم قائم به ذات است و اگر در بعضی از روایات مثلاً اصول کافی دارد که ذات اقدس الهی در باب اطلاق «أنّه شیء» در آن بابی که مرحوم کلینی نقل می کند که باب «أنّه شیء» اطلاق شیء بر خدا صحیح است آنجا روایت از وجود مبارک حضرت(سلام الله علیه» هست که فرمود خدا سمیع است، بصیر است، علیم است و اینها «بلا اختلاف الذّات و لا اختلاف المعنی»(1)یعنی شما لفظ که می گویید چهارتا لفظ است می گویید الله، سمیع، بصیر، علیم مفهوم که دارید چهارتا مفهوم است ولی به عین خارجی که می رسید نه این اوصاف با هم اختلاف دارند، نه ذات با اینها اختلاف دارد ذات عین صفت، صفت عین ذات صفات هم بعضها عین بعض هم صفات عین هم اند، هم صفات عین ذات اند، هم ذات عین صفت است یعنی این معانی در هویّت و عینیّت تعدّدی ندارند با ذات تعدّدی ندارند این ذات «نورٌ کلّه، حیاتٌ کلّه» و امثال ذلک.

ص: 168


1- (27) . الکافی، ج1، ص84.

بنابراین آنجا که می فرماید: «فَمَالِ هؤُلاَءِ الْقَوْمِ لاَ یَکَادُونَ یَفْقَهُونَ حَدِیثاً»(1)از آن اعرابی که در بیابانهاست توقّع ندارد از آنها همین معنا را می خواهد وجود مبارک امام رضا(سلام الله علیه) در روایتی که باز مرحوم صدوق(رضوان الله علیه» نقل می کند در همین کتاب شریف توحید صفحه ی 95 محمدبن عبید می گوید «دخلتُ علی الرضا(علیه السلام) فقال لی قل للعباسی یکفّ عن الکلام فی التوحید و غیره» فرمود به این عبّاسی بگو اینها چیست مجلس راه می اندازی مگر هر کسی هر جایی باید برود هر بحثی را باید بشنود بگو این حرفها را نزنند «و یکلّم الناس بمّا یعرفون» برای مردم در سخنرانیهای عمومی چیزی را بگوید که مردم بفهمند شما بیایید مطالب عمیق علمی که مخصوص حوزه است این را در جلسات عمومی حسینیه ها و مساجد بگویید اینکه درست نیست فرمود: «و یکلّم الناس بما یعرفون و یَکُف عمّا یمکرون» آن چیزی را که مردم نه انکار می کنند یعنی نمی شناسند چرا اینها را به مردم می گویی این مردم هم اگر توفیق پیدا می کردند می آمدند در حوزه ها درس می خواندند مثل ما یا بهتر می شدند ما هم اگر خدای ناکرده موفق نبودیم در بازار و در دامداری و کشاورزی کار می کردیم مثل اینها یا پایین تر می شدیم حالا فخرفروشی راه ندارد که این قلمبه سُلمبه گویی برای حسینیه و مسجد نیست آنجا آدم باید طرزی حرف بزند که مردم بفهمند دیگر حرفهای علمی جایش در حوزه و دانشگاه است. فرمود: «و یکفّ عمّا ینکرون و إذا سألوک عن التوحید فقل کما قال الله عزّ و جل «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ * اللَّهُ الصَّمَدُ»» همین را برای آنها معنا کنید خیلیها به همین راضی می شوند و کافی هم هست برای آنها «و إذا سألوک عن التوحید فقل کما قال الله عزّ و جل «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ * اللَّهُ الصَّمَدُ * لَمْ یَلِدْ وَلَمْ یُولَدْ * وَلَمْ یَکُن لَهُ کُفُواً أَحَدٌ» و إذا سألوک عن الکیفیه فقل کما قال الله عزّ و جل «لَیسَ کَمِثْلِهِ شیء» وَ إذا سألوک عن السمع فقل کما قال الله عزّ و جل «هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ» فکلّم الناس بما یعرفون» اما وقتی که خود حضرت وارد حوزه ی خراسان شدند چون هر جا امام زمان باشد حوزه ی علمیه آنجاست وقتی وجود مبارک حضرت امیر و سایر ائمه(علیهم السلام) در حجاز بودند حوزه ی علمیه در مدینه بود، وقتی به عراق تشریف آوردند در کوفه حوزه ی علمیه در کوفه شد وقتی وجود مبارک امام رضا(سلام الله علیه) به ایران تشریف آوردند به مرز خراسان رفتند حوزه ی علمیه متوجّه خراسان شد همه ی علما آنجا رفتند که استفاده کنند آن وقت شما در بخش پایانی همین کتاب شریف توحید وقتی نگاه می کنید «باب الذکر مجلس الرضا» براهین فراوانی برای نفی می آورند، برای نفی جبر می آورند، برای نفی تفویض می آورند در بخش پایانی همین کتاب شریف توحید باب الذکر مجلس الرضاست که آن کنفرانس عمیق علمی است بعضیها که اشکالات فراوانی داشتند حضرت شبهات آنها را پاسخ داد آنها خیلی اصرار کردند حضرت فرمود: «أحسبک ضاهیت الیهود»(2)این تفکّرات یهودی آمده اینجا این حرفها چیست که می زنید این حرفها که با اسلام سازگار نیست حضرت گفت و گفت و گفت مأمون عصبانی شد خواست کسی که جدال بی جا و لج بازی می کند او را تنبیه کند وجود مبارک حضرت به مأمون فرمود ساکت باش بهانه دست اینها نده این می رود بیرون می گوید احتشام خلیفه نگذاشت من جواب علی بن موسی را بدهم وگرنه من جواب داشتم شما ساکت باشید بگذارید حرفهایش را بزند گفت حضرت به اصل تناقض تمسّک کرد فرمود اگر اراده ازلی نیست پس حادث است، اگر اراده حادث نیست پس ازلی است اینها نظیر کفایه و مکاسب نیست که با هفت، هشت سال درس خواندن حل بشود اینها اگر بیاید به میدان و عرضه بشود آن وقت معلوم می شود که امام رضا یعنی چه، اهل بیت یعنی چه، آن وقت این حرفها هم هست دیگر چندین صفحه است یعنی شما از باب الذکر مجلس الرضا که بخش پایانی از صفحه ی 417 شروع می شود تا اواخر این کتاب شریف 454، خب یک خطّ «رُفع... و ما لا یعلمون»(3)آن همه حرف داشت، یک خط «لا تنقض الیقین»(4)آن همه حرف داشت، این شما نگاه کنید فقط مطالعه کنید ببینید این کجا و آن حرفها کجا، سطح اینها کجا و آنها کجا، عمق اینها کجا و آنها کجا.

ص: 169


1- (28) . سوره ی نساء، آیه ی 78.
2- (29) . التوحید، ص444.
3- (30) . وسائل الشیعه، ج15، ص369.
4- (31) . وسائل الشیعه، ج1، ص245.

بنابراین اینها آمدند تقسیم کردند فرمودند توده ی مردم حسابی دارند ولی علما که «بِمَا کُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْکِتَابَ وَبِمَا کُنْتُمْ تَدْرُسُونَ»(1)از آنها توقّع هست که این مطالب را کاملاً گوش بدهند حالا تتمّه اش ان شاءالله برای روز بعد.

«و الحمد لله ربّ العالمین»

آیه 85 سوره اسراء 87/08/12

«وَیَسْأَلُونَکَ عَنْ الرُّوحِ قُلْ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَمَا أُوتِیتُمْ مِنْ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلاً (85)»

درباره ی اینکه منظور روح چیست ملاحظه فرمودید اقوال متعدّدی است که از تناسب آیه قبل و بعد خواستند کمک بگیرند. فخررازی مثل بعضی از محقّقان دیگر بر این نظر هستند که مقصود از این روح همان روح انسانی است زیرا در آیه قبل چنین آمده است «قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلَی شَاکِلَتِهِ»(2) شاکله ی هر کسی مناسب با روح اوست چون سخن از شاکله است و روح و هویّت انسان است سؤال می کنند روح انسان چیست که شاکله های گوناگونی دارد و هر کسی بر شاکله ی خودش عمل می کند این تناسب گذشته است که باعث می شود منظور از این روح، روح انسان باشد.

قول دوم آن است که منظور از این روح وحی قرآنی است برای اینکه در بخشی از آیات قرآن کریم ذات اقدس الهی از وحی به روح یاد کرده است نظیر آیه ی 52 سوره ی مبارکه ی «شوریٰٰ» که فرمود: «وَکَذلِکَ أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنَا» ما روحی را وحی فرستادیم این روح همان قرآن است و وحی الهی است که اِیحا برای خداست، تلقّی وحی برای پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است منظور از این روح همان وحی الهی است و تناسب گذشته و آینده هم همین را تأیید می کند. در گذشته آیه ی 82 این بود «وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ» در آینده آیه ی 87 و همچنین آیه ی 88 درباره ی وحی قرآنی است مخصوصاً آیه ی 88 که فرمود: «قُل لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنسُ وَالْجِنُّ عَلَی أَن یَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لاَ یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ» پس سابق و لاحق دو شاهدند که منظور از این روح وحی قرآنی است. قول سوم آن است که منظور از این روح فرشته ای است اعظم از ملائکه برای اینکه خدای سبحان فرمود: «یَوْمَ یَقُومُ الرُّوحُ وَالْمَلاَئِکَةُ»(3). قول چهارم آن است که منظور از این روح خَلقی است که از ملائکه نیست و انسان هم نیست و شبیه ملائکه است یا شبیه انسان است ولی از اینها نیست.

ص: 170


1- (32) . سوره ی آل عمران، آیه ی 79.
2- (1) . سوره ی اسراء، آیه ی 84.
3- (2) . سوره ی نبأ، آیه ی 38.

فخررازی بعد از نقل این قول چهارم می گوید ما نه دلیل قرآنی برای این قول پیدا کردیم، نه دلیل روایی اما آن اقوال سه گانه ی قبل شواهدی دارد لکن مختار همان است که منظور از این روح، روح انسانی است برای اینکه خدای سبحان از انسان به عنوان خلیفه یاد کرد «نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی»(1) را مطرح کرد و همیشه شناخت هویّت انسان و روح انسان مطلوب بشر بود و همان را ذات اقدس الهی می خواهد بیان کند و آیه «قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلَی شَاکِلَتِهِ»(2) هم همین را تأیید می کند. منظور از این روح ظاهراً همین روح انسانی است.

مطلب بعدی آن است که در جواب اگر ذات اقدس الهی به پیامبرش(صلّی الله علیه و آله و سلّم» فرموده باشد «قُلْ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی» یعنی یکی از کارهای پروردگار است این در حقیقت جواب نیست چون همه ی آنچه که در آسمان و زمین اند «مِن امر ربّ »اند این دیگر جواب نیست مگر اینکه کسی خیال کند محور سؤال این است که آیا روح مبدأ دارد یا نه، قدیم است یا حادث که این «قُلْ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی» جواب باشد که نه خیر، روح جزء شئونی است که خدای سبحان به آن شئون متشأن است یعنی جزء امر خداست، خلق خداست و قدیم نیست لکن بسیار بعید است که منظور این باشد.

اما اینکه این بشر نمی تواند روح را بشناسد بسیاری از حقایق اند که کُنهشان قابل درک بشر نیست اما خود بشر تا خودش را نشناسد، خالقش را نمی شناسد و همه ی ما هم مأموریم به معرفت خدا، معرفت خدا بالاتر از معرفت خود ماست اگر ما خودمان را نتوانیم بشناسیم چگونه خدای خود را بشناسیم؟ بنابراین نمی شود گفت که روح چون قابل شناخت نیست خدا پاسخ نداد چون ما موظّفیم خودمان را بشناسیم برای اینکه تا خودمان را نشناسیم خالقمان را نمی توانیم بشناسیم و از کجا پی ببریم به خالقمان یا از راه خودمان یا از راه جهان بالأخره یک عالِم تا خود را نشناسد و به خود معرفت پیدا نکند مقدورش نیست که به غیر خود راه پیدا کند.

ص: 171


1- (3) . سوره ی حجر، آیه ی 29.
2- (4) . سوره ی اسراء، آیه ی 84.

پس «قُلْ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی» باید یک نحوه جواب باشد و قرآن کریم چون آن خطوط کلی را مشخص کرده است در امور چهارگانه یعنی موجود یا غیب است یا شهادت، معرفت یا حسّی است یا عقلی البته معرفت شهودی را هم برای اخص یا خواص تثبیت کرده است. برای اثبات اینکه روح جزء عالَم امر است خود قرآن کریم امر و خلق را در مقابل یکدیگر قرار داد امر به معنای حُکم و ایجاد جوّش اوامر است چه تکوینی و چه تشریعی، امر به معنای شأن جمعش امور است این امر جمعش اوامر است یعنی آن موجودی که با امر انجام می شود. در شریعت قوانین با امر خدا یا با نهی خدا تثبیت می شود در تکوین قوانین با امر خدا تکوین می شود امر تکوینی، خود قرآن کریم وقتی امر را به مجرّدات اسناد می دهد که فرمود: «إِنَّ مَثَلَ عِیسَی عِندَ اللّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ کُن فَیَکُونُ»(1) و در پایان سوره ی مبارکه ی «یس» همان طور که قبلاً گذشت امر خود را تفصیل کرد که «إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئاً أَن یَقُولَ لَهُ کُن فَیَکُونُ»(2) معلوم می شود که عالَم امر مادّه ندارد با همان کُنه الهی حل می شود که این کُنه خبر نمی گیرد فاعل می گیرد فاعل او هم ضمیر «أنت» است چه اینکه آن «یکون» که «کان» تامّه است خبر نمی گیرد فقط فاعل می گیرد فاعل او هم «هو» است. این «کُن فَیَکُونُ» به یک معدومِ محض مستحضرید که نمی گویند «کُن فَیَکُونُ» گرچه در بحثهای قبل گذشت که فرق خطاب تکوینی و خطاب اعتباری این است که در خطاب اعتباری خطاب فرع بر مخاطب است تا مخاطب نباشد نمی شود امر کرد اما خطاب تکوینی اصل است مخاطب فرع بر اوست تا خطاب نباشد مخاطب خلق نمی شود آن «یَکُونُ» که مخاطب است بعد از این «کُن» که خطاب است پدید می آید تا اینجایش درست است که خطاب تکوینی اصل است و مخاطب فرع بر خطاب ولی خطاب اعتباری فرع است و فرع بر مخاطب است تا اینجایش اصل است اما خطاب به معدوم محض معقول نیست به چه کسی خدا خطاب می کند «کُن» به یک شیء معدوم که شیء نیست فرمود: «إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئاً أَن یَقُولَ لَهُ کُن فَیَکُونُ» معدوم که مراد نیست معدوم که شیء نیست بلکه این صورت علمی اشیاست که هم معلوم است و هم خدا اراده کرده است که آن موجود علمی را عینی کند «إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئاً» یعنی «إذا أراد أن یوجد شیئاً علمیاً فی العین أن یقول للمعلوم کُن فیکون فیوجد المعلوم فی الخارج» وگرنه معدومِ محض قابل خطاب نیست و همه ی اینها در عالَم غیب است یعنی موجود مجرّد است زمان ندارد، مکان ندارد و مانند آن.

ص: 172


1- (5) . سوره ی آل عمران، آیه ی 59.
2- (6) . سوره ی یس، آیه ی 82.

روایات این مسئله را هم ملاحظه فرمودید مخصوصاً در این کتاب تفسیر شریف کنزالدقائق این بیش از تفسیر نورالثقلین و اینها روایات را جمع آوری کرده روایات هم متضارب است بعضی از این روایات درباره ی فرشته است در بعضی از این روایات درباره ی روح است بخشی از این روایات روح را مادّی می داند این روح همان است که در پزشکی روانشناسان درباره ی او کار می کنند آنها آثار مادّی را بر همین روح منطبق می کنند آن روحی که در روانشناسی پزشکان مطرح است به زعم سابقیها همان روح حیوانی و امثال ذلک است یک روانشناس هرگز نمی تواند آن روح کلیّات را درک بکند آن را می فهمد هرگز نمی تواند چه با ابزار، چه بی ابزار آن روحی را که قرآن کریم می فرماید: «فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً»(1) بفهمد کسی که خدای ناکرده به بیماری نفاق مبتلاست جزء منافقین است هیچ دستگاهی تحت السماء و فوق الأرض نیست که بفهمد این شخص منافق است، مریض است می گوید این قلبش سالم است، ما بررسی کردیم عکس برداری کردیم همه ی کارهای فنّی را انجام دادیم نوار گذاشتیم، نوار گرفتیم قلب سالم است اما خدا می فرماید این قلب مریض است آنکه مریض است در دستگاه طب بالقول المطلق نمی گنجد آن یک چیز دیگر است آن مربوط به غیب است اینها ابزار شهادت دارد آن عالم الغیب می خواهد که خبر بدهد که این مریض است یا سالم است. وجود مبارک ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) ممکن است در دوران سالمندی و کهنسالی یک عارضه ی قلبی پیدا کند اما خدا می فرماید: «إِذْ جَاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ»(2) این قلب سالم است ولی وقتی پزشک معاینه می کند می بیند این دل مریض است این دلی که پزشک می گوید مریض است این همان قلب حیوانی است که در قسمت چپ بدن است و می تپد و کارش هم پالایش خون است در حیوانات هم هست پس آنکه قرآ ن می فرماید مریض است برای عالَم غیب است، آنکه طبیب می گوید ما روان شناسیم برای عالَم شهادت است اگر روایاتی روح را مادّی دانست همین روحی است که روانشناسان پزشکی درباره ی او سخن بگویند که یکی از خواصّ مادّی بدن انسان است، اما اگر کسی بخواهد به آیه ی مبارکه ی «اللَّهُ یَتَوَفَّی الْأَنفُسَ حِینَ مَوْتِهَا وَالَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنَامِهَا فَیُمْسِکُ الَّتِی قَضَی عَلَیْهَا الْمَوْتَ وَیُرْسِلُ الْأُخْرَی»(3) به این تمسّک بکنند چه اینکه به این تمسّک کردند که این مادّی است، چرا؟ برای اینکه می فرماید آن کسی که می میرد روحش را خدا قبض می کند آنها که نمی میرند به خواب می روند دو قِسم اند بعضیها هستند که عمرشان به سر آمده خدا همانها را در عالم خواب قبض می کند، بعضیها هستند که عمرشان باقی است خدا آنها را رها می کند پس هر کسی که می خوابد روحش را به خدا می سپارد این یک، آنکه عمرش تمام شده است خدا او را اِمساک می کند نزد خود نگه می دارد آنکه عمرش باقی است او را ارسال می کند وقتی که این روح ارسال می شود به بدن برمی گردد بعضی از بزرگان اهل معرفت می گویند شما اگر کمی تأمّل بکنید می بینید این هفت میلیارد بشری که فعلاً روی زمین هستند هفت میلیارد پرنده از این ابدان شبانه پَر می کِشند این هفت میلیون روح این هفت میلیون بدن را موقع خواب رها می کنند بامداد که شد همه دوباره برمی گردند هیچ کدام هم اشتباه نمی کند انسان که می خوابد که روح با بدن نیست تعلّقش را از بدن کم می کند آن مرحله ی گیاهی را اینجا نگه می دارد که این غذاها را حس بکند این دَمی داشته باشد نفسی بکشد بخشهای ادراکی را رها می کند در دیار مرسله ی خودش می رود اگر یک روح عادی باشد که خوابهای پریشان و آشفته و اضغاث و احلام می بیند اگر روح ملکوتی باشد که رؤیاهای خوب نصیبش می شود، می شود مبشّرات این شخص که در بستر آرمیده است تعلّق روح او به او موقّتاً قطع است مگر بخش گیاهی او وقتی که می خواهد بیدار بشود این روح دوباره به بدن متعلّق می شود این شخص می فهمد و بیدار می شود این هفت میلیارد روحی که بشر فعلی دارد چون هفت میلیارد بشر گفتند روی زمین زندگی می کند هفت میلیارد پرنده ی ملکوتی شبها از اینها جدا می شود بامداد همه به خانه ی خودشان برمی گردند بدون اشتباه آنهایی که خواستند بگویند روح مادّی است از این اِمساک کمک گرفتند گفتند چون آیه دارد «فَیُمْسِکُ الَّتِی قَضَی عَلَیْهَا الْمَوْتَ»(4) خدا یکی را امساک می کند پس معلوم می شود که روح مادی است خب اگر _ معاذ الله _ امساک مادّی باشد مُمسِک هم باید مادّی باشد این امساک که مادّی نیست با دست گرفتن نیست در اول سوره ی مبارکه ی «فاطر» دارد که ذات اقدس الهی «جَاعِلِ الْمَلاَئِکَةِ رُسُلاً» هست و رحمت اشیاء به دست خداست بعد فرمود: «مَّا یَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِن رَّحْمَةٍ فَلاَ مُمْسِکَ»(5) اگر خدای سبحان درِ رحمت را به روی کسی باز کند کسی نمی تواند جلوی رحمت الهی را بگیرد «مَّا یَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِن رَّحْمَةٍ فَلاَ مُمْسِکَ وَمَا یُمْسِکْ فَلاَ مُرْسِلَ لَهُ» آن را که خدا امساک کرد و نگشود کسی نمی تواند باز کند خب اگر رحمت خدا امساک و فتح دارد، وحی خدا رحمت است، نبوّت رحمت است، عنایت رحمت است، امامت رحمت است، عصمت رحمت است، ولایت رحمت است همه ی اینها رحمت الهی اند اگر کمله ی امساک دلیل بر مادّی بودن باشد باید همه ی اینها امور مادّی باشند و همه ی اینها می شوند جزء عالم شهادت آن وقت آنکه می گویند روح مادی است _ معاذ الله _ روح انبیا هم باید مادی باشد خب اگر روح شده مادی یعنی همین که در تالار تشریح ارباً اربا می شود دیگر چیز دیگری نیست و بیرون از تالار تشریح هم چیز دیگر نیست آن وقت این چگونه می تواند از غیب باخبر باشد اگر موجودی در جای معیّنی است این چگونه می تواند معدوم را بفهمد، جریان نوح و امثال نوح انبیای گذشته(علیهم السلام» که معدوم فعلی اند یا جریان قیامت و امثال قیامت که معدوم فعلی اند این روح چه قدرتی دارد که معدوم گذشته را، معدوم آینده را الآن درک می کند و خبر می دهد معلوم می شود روح نه متزمّن است و نه متمکّن، نه در عصری هست نه در مصری، نه در جایی هست نه در ظرفی این می شود امر مجرّد و جزء عالم غیب لذا روایات هم تقریباً سه طایفه است بعضیها که غالب این روایات را در همان تفسیر شریف کنزالدقائق نقل کردند که منظور از این روح فرشته است یا منظور از این روح حیوانی است یا منظور از این روح وحی قرآنی است.

ص: 173


1- (7) . سوره ی بقره، آیه ی 10.
2- (8) . سوره ی صافات، آیه ی 84.
3- (9) . سوره ی زمر، آیه ی 42.
4- (10) . سوره ی زمر، آیه ی 42.
5- (11) . سوره ی فاطر، آیه ی 2.

جامع همه ی اینها همان طوری که در طلیعه ی بحث اشاره شد می تواند یک امر عالم غیبی باشد که روایت ناظر به آن می باشد اما مستحضرید که این روایات بسیاری از اینها مرسل است ما در کتابهای فقهی به یک روایت مرسل که می رسیم می گوییم دستمان باز نیست حالا اگر کسی خواست فتوا بدهد که فلان کار مستحب است مثلاً ناخن گرفتن در روز پنج شنبه مستحب است این نمی تواند به این روایات مرسل فتوا بدهد مگر رجائاً آن وقت چگونه معارف وحیانی را انسان با این روایات مرسل حل کند شما غالب روایاتی که در تفسیر شریف نورالثقلین است، تفسیر برهان است می بینید سند ندارد شما در ساده ترین احکام مستحبّ فقهی می بینید دستتان باز نیست آن وقت بیایید مشکل ترین مطالب دینی را با این روایت مرسل حل کنید.

بنابراین خود روایات هم باید روی آن کار بشود روایات معتبر پیدا بشود اولاً، و ملاحظه فرمودید که در بحثهای قرآنی ما به روال مجمع البیان بحث می کنیم یعنی آیات و روایات آمیخته ی هم اند ولی در مقام تألیف و تسنیم نویسی برابر المیزان نوشته می شود که مرزها از هم جدا باشد بحث تفسیری از بحث روایی جدا باشد سرّش این است که قرآن متن است و روایات شرح اما خود ائمه(علیهم السلام) و خود پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم» فرمود مثل خدا کسی حرف نمی زند نمی توانند حرف بزنند اما مثل ما حرف می زنند و به نام ما هم روایات فراوانی جعل می کنند «سَتَکْثُرُ علیَّ القالة»(1) خدا غریق رحمت کند مرحوم مجلسی(رضوان الله علیه) را ایشان می فرمودند برابر این روایت که پیغمبر فرمود به نام من دروغ زیاد می بندند معلوم می شود یقیناً به نام پیغمبر دروغ بستند و می بندد چرا؟ برای اینکه این روایت که دارد «سَتَکْثُرُ علیَّ القالة» یا صادر شد یا صادر نشد، اگر این روایت صادر شد خب پیغمبر صادق است مصدّق است فرمود عده ای به نام من دروغ جعل می کنند، اگر این روایت صادر نشده باشد همین روایت دلیل بر جعل است برای اینکه راویان این را به پیغمبر نسبت دادند گفتند پیغمبر فرمود: «سَتَکْثُرُ علیَّ القالة». فرمودند به نام ما معصومان روایات جعل می کنند یک، و کلمات ما معجزه نیست که کسی نتواند مثل آن سخن بگوید مثل ما سخن می گویند این دو، ولی مثل قرآن احدی توان سخن گفتن ندارد شما چون به نام ما روایات جعل می کنند عنصر اصلی قبول و نکولتان قرآن باشد این به منزله ی قانون اساسی است شما مطالب قرآن اساسی را به صورت شفاف و روشن درک کنید یک، آنچه که از ما نقل شده است به این متنِ اساسی بسنجید دو، اگر مباین بود طرح کنید سه، اگر مباین نبود بپذیرید چهار، آن گاه همین روایات ما که سند دارد و متنش مباین نیست آن را در حوزه ی قرآن کریم شارح آیات قرار بدهید پنج این پنج تا کار در تسنیم شده در این بحثها می شود اول باید ما بفهمیم این آیه چه می گوید برای اینکه اگر ما یک معیار شفاف و روشن به نام میزان نداشته باشیم آن وقت روایات را با چه چیزی بسنجیم ببینیم که «إن واقف کتاب الله کذا، إن خالف کتاب الله کذا» این نصوص عرض روایات بر قرآن دو طایفه است یک طایفه همان نصوص علاجیه است که معمولاً در کتابهای اصول ملاحظه فرمودید که در نصوص علاجیه آمده است که اگر دوتا خبر متعارض بود باید بر قرآن بسنجیم «ما وافق کتاب الله فخذوه و ما خالف کتاب الله فدعوه»(2) طایفه ی دیگر، دیگر در کتاب اصول نیامده هر دو طایفه را مرحوم کلینی(رضوان الله علیه)در کتاب شریف کافی نقل کردند و آن اصل حجّیت روایت است ائمه(علیهم السلام) فرمودند هر روایتی که از ما صادر شده است یعنی چه معارض داشته باشد چه معارض نداشته باشد شما باید بر قرآن عرضه کنید اگر مخالف قرآن بود نپذیرید حرف ما نیست، خب ما اگر قرآن شناس نباشیم خطوط کلّی قرآن را ندانیم این روایت را بر چه چیزی عرضه کنیم؟ هیچ یعنی هیچ به نحو سالبه ی کلیه دست ما باز نیست که اول به سراغ روایت برویم چون هم این نصوص علاجیه دست ما را بسته است، هم آن طایفه از نصوص فرمود اوّلین وظیفه ی یک محدّث آن است که بعد از احراز سند متنش را بر قرآن کریم عرضه کند موافقت کتاب شرط نیست ولی مخالفت کتاب مانع است چون بسیاری از این روایات شارح اند نظیر روایاتی که صلات را، صوم را، عبادات را تبیین می کند، شرح می کند رکعاتش، شکوکش، قواطعش، موانعش، شرایطش را ذکر می کند موافقت قرآ ن شرط نیست که ما مضمون این روایت را در قرآن بیابیم ولی مخالفت قرآن مانع است مانع حجّیت است پس اولاً و بالاصاله ما باید در خدمت قرآ ن برویم تدبّر بکنیم ببینیم این آیه چه می گوید با آیات دیگر بسنجیم آیات وقتی که روایات نمی گوید این حدیث ما را با فلان آیه بسنجید که فرمود با قرآن بسنجید وقتی می توانیم ما میزان داشته باشیم که آیات قرآن بعضها را با بعض هماهنگ ببینیم که بگوییم پیام قرآن این است یک وقت کسی می خواهد در مراسمی سخنرانی کند یک آیه را می خواند می گوید قرآن نظرش این است خب این مَعفوّ است برای اینکه نه مخاطب از او انتظار دارد، نه آن مجلس بیش از این از او انتظار دارد که این درباره ی این آیه حرف بزند گرچه گفته نظر قرآن این است یا نظر اسلام این است ولی منظورش این است که این آیه پیامش این است اما یک وقت یک محقّق می خواهد حرف قرآن را بیان کند این اگر یک آیه را دید که نمی تواند بگوید نظر قرآن این است که این باید کلّ آیات مناسب را ارزیابی بکند به مقدار طاقت البشریّه اینها را که هماهنگ کرد بگوید قرآ ن نظرش این است اگر یک آیه یا چندتا آیه را ارزیابی کرد این مُتجزّی در تفسیر است نه مجتهد مطلق و حرف متجزّی باید متجزّیانه باشد باید بگوید این چند آیه این است تازه وقتی که همه ی قرآن را ارزیابی کرد فقط مجاز است که بگوید نظر قرآن این است حق ندارد بگوید نظر اسلام این است چون اسلام تنها قرآن نیست ما که نگفتیم _ معاذ الله _ «حسبنا کتاب الله» که ما گفتیم «حسبنا القرآن و العترة» بعد از اینکه تمام آیات قرآن مشخص شد باید اینجا بنویسیم که نظر قرآ ن شریف این است و حق نداریم بگوییم نظر اسلام این است باید برویم خدمت اهل بیت(علیهم السلام» آنجا هم یک روایت و دو روایت نیست خدا غریق رحمت کند مرحوم صاحب جواهر را این در جلد 27 یا 28 جواهر است می فرماید این چهارده معصوم مثل یک نورند اگر کلام امام هادی یا امام جواد(سلام الله علیهما) را ما مفسّر کلام امام حسن و امام حسین قرار می دهیم برای اینکه اینها به منزله ی یک متکلّم اند و کلام متکلّم «یفسّر بعضه بعضا» اینها چندتا نیستند اینها یک نفرند این کلام اینها «یفسّر بعضه بعضا»(3) فرمایش مرحوم صاحب جواهر در جلد 27 یا 28 است در یکی از این کتابها هم با ذکر صفحه آمده، خب.

ص: 174


1- (12) . تفسیر المیزان، ج5، ص273.
2- (13) . الکافی، ج1، ص69.
3- (14) . جواهرالکلام، ج26، ص67.

بعد از اینکه این چهارده معصوم سخنانشان ارزیابی شد اینجا باید بنویسیم عترت این را می گوید نه اسلام این را می گوید اگر حرف عترت را با قرآن حرف قرآن را با عترت هماهنگ کردیم مجتهدانه ارزیابی کردیم آن گاه مجازیم به قدر طاقت البشریه بگوییم اسلام چنین می گوید این راهی است که تسنیم و امثال تسنیم دارند طی می کنند.

به هر تقدیر این چهار قولی که فخررازی درست کرده ظاهراً همان قول «قُلْ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی» که روح انسانی است آن اقواست همین راه را هم سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) طی کرده ولی مستحضرید آنچه که الآن فخررازی نوشته با آن صفحات رحلی اگر در همین صفحات وزیری چاپ بشود سی صفحه است معادل این در تفسیر آلوسی هم هست اگر مقداری این بحث طول می کشد گاهی بعضی از روزها تکرار محسوس می شود نه برای اینکه کار نشده مطلب بیش از این نیست یعنی آدم بخواهد سی صفحه ی رحلی تفسیر فخررازی را ببیند این کار یک روز و دو روز نیست سی صفحه یا کمتر و بیشتر رحلی آلوسی را ببیند این کار یک نفر و دو نفر نیست چون همه ی اینها بارش به دوش یک نفر است احیاناً ممکن است که بعضی از روزها تکرار خیال بشود یا مثلاً کم کاری نشان بدهند یا مثلاً مطالعه نشده نشان بدهند این چنین نیست تا اینها جمع بندی بشود گاهی ممکن است انسان مطالعه بکند سَرَش هم درد بیاید ده صفحه نگاه بکند ولی حرف جدیدی گیرش نیاید این طور نیست که حرف جدید همین طور دسته کرده در کتابها باشد و ردیف بگویند این اول و دوم و سوم و چهارم به هر تقدیر گفت:

ص: 175

باری که گردون عاجز ز حملش جز ما ضعیفان حامل ندارد

«و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته»

آیه 85 سوره اسراء 87/08/13

«وَیَسْأَلُونَکَ عَنْ الرُّوحِ قُلْ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَمَا أُوتِیتُمْ مِنْ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلاً (85)»

اقوالی که درباره ی روح بود اشاره شد و ظاهراً منظور از این روح همان روح انسانی است که مهم ترین مسئله ی انسان شناسی همان روح شناسی است و قرآن کریم برابر آنچه که در سوره ی مبارکه ی «مائده» گذشت مردم را به معرفت روح و التزام به لوازم روح دعوت کرد فرمود: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ»(1)این «عَلَیْکُمْ» اسم فعل است یعنی «الزموا أنفسکم» از جانتان جدا نشوید همین جا بایستید از جانتان غفلت کردید جای دیگر را دارید تعمیر می کنید همین جا بایستید و جانتان را بشناسید و روی جانتان حرکت کنید «عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ» یعنی تنها صراط مستقیمی که بنده را به ذات اقدس الهی آشنا می کند معرفت نفس است وگرنه امور بیگانه نقشی در این طیّ طریق ندارد چون اصرار قرآن کریم بر این است که انسانها خودشان را بشناسند و در مسیر جان و کمالات جانشان حرکت کنند می توان گفت که منظور از این «یَسْأَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ» همان روح انسانی است و همه ی علومی که در حوزه ها و دانشگاهها مطرح است یا علوم انسانی است که عنصر محوری اش معرفت انسان است یا اگر علوم تجربی و ریاضی است کاربردش انسان است بالأخره اگر زمین شناسی هست، سپهرشناسی هست، دریاشناسی هست، جانورشناسی هست برای اینکه انسان اینها را به کار می گیرد و تا انسان شناخته نشود مبدأ و منتهای او شناخته نشود، هدف او شناخته نشود آن علوم تجربی و ریاضی هم کارآمد نخواهد بود به همین وضعی است که شما می بینید جهان کنونی را.

ص: 176


1- (1). سوره ی مائده، آیه ی 105.

پرسش: بین قبض روح فرق است.

پاسخ: از نظر اعتبار فرق است وگرنه نفس همان روح است البته در این گونه از تعبیرات «مَن عرفَ نفسه فقد عرفَ ربّه»(1)همان است که خدای سبحان فرمود: «وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُوحِی»(2)، خب.

پرسش: حقیقتی که در روح انسان است حقیقت انسان همان فطرت است فرقی ندارد.

پاسخ: فطرت انسان در درون روح انسان نهادینه شده است حقیقت انسان، روح انسان است این روح مفطور است به فطرت الهی این روح را این چنین ساختند.

جناب فخررازی هفده دلیل اقامه می کنند بر اینکه روح غیر از بدن است و با مرگِ بدن هم از بین نمی رود بحث مبسوطی هم دارند اما این بحثها در فنّ تفسیر نیست این آمیخته کردن حکمت و کلام با تفسیر است چه اینکه برخیها وقتی به جمله ی «وَمَا کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّی نَبْعَثَ رَسُولاً»(3)رسیدند آن بحثهای عمیق اصول را اینجا مطرح می کنند در حالی که بحث تفسیری غیر از فنّ اصول است چه اینکه بحث تفسیری غیر از بحثهای فنّی فقه است آیات احکام را باید همان مقداری که قرآن مطرح کرده است طرح کرد و تفصیلات فقهی اش را به فنّ فقه واگذار کرد وگرنه ما در ذیل آیه «وَمَا کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّی نَبْعَثَ رَسُولاً» برائت عقلی و نقلی و رفع حکم تکلیفی و رفع حکم وضعی و نسبت برائت با اصول دیگر چیست اینها را مطرح بکنیم این دیگر می شود اصول این دیگر تفسیر نیست و همچنین ما ادله ای که در کتابهای عقلی مثل حکمت و کلام برای تجرّد روح اقامه شده است در تفسیر اقامه بکنیم می شود فلسفه و کلام دیگر تفسیر نیست. در تفسیر عقل باید چراغ خوبی باشد هیچ حرفی از خود نزند چراغ کارش روشن کردن و دیدن و وسیله ی ارائه است همین، قرآن کریم صراط مستقیم علمی است در این راهِ باز خب جاده خاکیها هم طرفهایش هست یک چراغ روشنی هست که آدم از همین راه استفاده کند بیراهه نرود آن بدیهیهات عقلی چراغ راه است، کیفیت استنتاج نظری از بدیهی سراج راه است وگرنه انسان حرفهای عقلی را بیاورد در تفسیر این دیگر تفسیر نیست این می شود یا فلسفه یا کلام یا علم دیگر کاری که فخررازی کرده درست است که هفده دلیل اقامه کرده خیلی هم دامنه دار بحث کرده و بسیاری از آن ادله هم سودمند است اما این دیگر به درد کتاب حکمت و کلام می خورد نه به درد تفسیر منتها در فنّ حکمت و کلام باید که یک آیه را انتخاب کرد به عنوان بحث عقلی در فنّ خاصّ خودش او را محور قرار داد و درباره ی او بحث کرد.

ص: 177


1- (2) . بحارالأنوار، ج2، ص32.
2- (3) . سوره ی حجر، آیه ی 29.
3- (4) . سوره ی اسراء، آیه ی 15.

مطلب دیگر اینکه آنچه را که جناب فخررازی در این حجّتهای هفده گانه ذکر کردند بعضی از اینها عقلی است بعضی از اینها نقلی، آن نقلی شان هم بعضی از اینها قرآنی است بعضی شان روایی در کنار دلیل عقلی و دلیل قرآنی و دلیل روایی دلیلات عُرفی هم مخاطبات عرفی، مذاکرات و مفاهمات عرفی را هم به عنوان شاهد ذکر می کند. یکی از چیزهایی که ایشان ذکر کردند و البته احتیاج به تقریر دارد این است که ما در بحث تجرّد روح از آیه ی سوره ی مبارکه ی «بقره»، آیه سوره ی مبارکه ی «آل عمران» کمک گرفتیم یعنی «وَلاَ تَقُولُوا لِمَن یُقْتَلْ فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْوَاتٌ»(1)، این یک شاهد بود، «وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْیَاءٌ»(2)شاهد دیگر بود این آیه سوره ی مبارکه ی «بقره» و «آل عمران» دلالت دارند که این کسی که در میدان جنگ شهید شد بدنش ارباً اربا شد این شخص پنج تا حکم دارد موجودٌ نه معدوم است، حیٌّ نه میّت است، مرزوق است نه تشنه و گرسنه است، عند الله است و رزق و ارتزاق اینها هم عنداللهی است این امور خمسه را از این آیه استفاده کرد، خب اینها نشان می دهد که روح غیر از بدن است و روح نمی میرد.

فخررازی در قبال این ادلّه نسبت به کفّار هم شاهدی اقامه نکردند یا کردند البته و آن این است اگر در سوره ی مبارکه ی «بقره» و «آل عمران» راجع به مؤمنان و شهیدان و اینها سخن به میان آمده در سوره ی مبارکه ی «نوح» راجع به کفّار آمده «ولا تحسبن الذین أهلکهم الله و عذّبهم الله فی الدنیا امواتا» مبادا خیال بکنید اینها که خدا اینها را هلاک کرده از بین برده اینها مُرده اند نه خیر اینها زنده اند «بل احیاء عند ربهم یعذبون» چون خدای سبحان هم رزقِ معنوی را نزد خود می داند، هم «إِنَّ لَدَیْنَا أَنکَالاً وَجَحِیماً * وَطَعَاماً ذَا غُصَّةٍ وَعَذَاباً أَلِیماً»(3)را لدی الله می داند فرمود نزد ما خیلی چیز است هم مَلیک مقتدریم، هم قَدَم صِدق نزد ماست، هم جنّات عَدن نزد ماست، هم «إِنَّ لَدَیْنَا أَنکَالاً وَجَحِیماً * وَطَعَاماً ذَا غُصَّةٍ» انکال هست، گلوگیر است این عذابهای گلوگیر همین است دیگر «طَعَاماً ذَا غُصَّةٍ» این طعام را باید بخورد چون گرسنه است ولی فرو نمی برد نمی تواند فرو ببرد این در گلو گیر می کند این را می گویند طعام ذا غصّه فرمود این نزد ماست پس «ولا تحسبن الذین أهلکهم الله و عذّبهم الله فی الدنیا امواتا بل أحیاءٌ عند ربهم یعذّبون»، «احیاء عند ربهم یرزقون طعاماً ذا غصّة و عذاباً ألیما» این معنا را می شود از سوره ی مبارکه ی «نوح» که درباره ی قوم نوح سخن به میان آورده است استفاده کرد آیه ی سوره ی مبارکه ی «نوح» آیه ی 25 این است «مِمَّا خَطِیئَاتِهِمْ أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا نَاراً» قوم نوح در اثر خطیئات و گناهانی که کردند به عذاب غَرق معذّب شدند و غرق شدند و مُردند اما همان آنی که اینها بدنشان مُرده است در همان آب رفتند در آتش این آتشِ برزخی در آب هم هست دیگر این طور نیست که حالا کسی در دریا مُرده باشد کافر باشد «حُفرة من حُفِرَ النیران» نباشد که این آتش برزخی در درون آب هم هست دیگر نفرمود «ثمّ» به فاصله ی بعد اینها در آتش رفتند فرمود همان حالی که غرق شدند بلافاصله رفتند در آتش «أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا نَاراً»(4)نه «ثمّ ادخلوا» «فَأُدْخِلُوا نَاراً»، خب اگر کسی بمیرد و روح نداشته باشد و زنده نباشد این مثل هیزم و گازوئیل و نفت و بنزین است دیگر حالا اگر نفت و بنزین را کسی محترق کرده می گویند این نفت و بنزین را عذاب کرده یا هیزم را سوزانده می گویند هیزم را سوزانده قرآن کریم می فرماید ما اینها را تعذیب کردیم عذاب ما این است که تا زنده بودند جسم و بدنشان آسیب دید همین که مُردند با یک بدن دیگری همراه با آن روح مستقیم در آتش رفتند «أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا نَاراً» پس این اصل کلّی درست است که «ولا تحسبن الذین أهلکهم الله و أغرقهم الله عذّبهم الله امواتا بل أحیاءٌ عند ربهم یعذّبون» منتها عذاب الهی که نزد خداست آن مشخص کرده است فرمود: «إِنَّ لَدَیْنَا أَنکَالاً وَجَحِیماً * وَطَعَاماً ذَا غُصَّةٍ وَعَذَاباً أَلِیماً»(5)اینها نزد ماست خب این شاهد خوبی است که فخررازی اقامه کرده.

ص: 178


1- (5) . سوره ی بقره، آیه ی 154.
2- (6) . سوره ی آل عمران، آیه ی 169.
3- (7) . سوره ی مزمل، آیات 12 _ 13.
4- (8) . سوره ی نوح، آیه ی 25.
5- (9) . سوره ی مزمل، آیات 12 _ 13.

پس دو طایفه آن بیان نورانی پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در جریان قَلیب بدر هم همین طور است دیگر در جریان قَلیب بدر مستحضرید الآ ن کسانی هم که بین مکه و مدینه اگر توفیقی پیدا کرده باشند شهدای بدر را زیارت کرده باشند آنجا مشخص است یک چاه نمادین هست با یک دَلو و دولاب نمادین این چرخ را می گویند دولاب یک دولاب نمادین گذاشتند آنجا به عنوان چاه بدر وگرنه آب ندارد شهدای بدر در این قسمت دست چپ اند و آن قسمت که به جادّه نزدیک است دیواری کشیده شده بعد از آن دیوار همان قَلیب بدر است چاه بدر است که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم» دستور داد آنها که فاصله اش داشته باشند که قبور کفّار و مشرکین با قبرستان مسلمین یکی نباشد آن مرز را حضرت مشخص کرد الآن هم دیوار کشیدند که شهدا در یک طرف اند و مشرکانی که به عذاب الهی گرفتار شدند در طرف دیگر «وبینهما جدار» بعد از آن دیوار چاهی است حضرت دستور داد اجساد نحس این مشرکان را در چاه انداختند بعد رفت بالای چاه فرمود من «فقد وجدتُ ما وعدنی ربّی حقّا فهل وجدتم ما وعدکم ربّکم حقّا» به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) عرض کردند با چه کسی حرف می زنی؟ فرمود: «ما أنت بأسمع منهم»(1)این چنین نیست که شما این حرفهای مرا بهتر از آنها بشنوید آنها کاملاً دارند می شوند منتها قدرت گفتن ندارند خب رفت بالای سر قبر اینها همان چاه فرمود خدا وعده ای که به من داد من یافتم آن تهدیدهایی که خدا کرد شما یافتید یا نیافتید؟ خب اینها زنده اند و الآن در چاه معذّب اند. پس این سَمت که شهدا هستند «وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْیَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرزَقُونَ»(2)آن طرف که مشرکان هستند «ولا تحسبن الذین أهلکهم الله امواتا بل أحیاءٌ عند ربهم یعذّبون» به عذابی که فرمود: «إِنَّ لَدَیْنَا أَنکَالاً وَجَحِیماً * وَطَعَاماً ذَا غُصَّةٍ وَعَذَاباً أَلِیماً»(3)و کذا و کذا، خب این حرفها یک بیان شفّاف قرآنی است می شود تفسیر وگرنه آن ادله ی فراوانی که در کتابهای عقلی هست بسیاری از آنها قوی است ولی او دیگر می شود فلسفه و کلام دیگر تفسیر نیست.

ص: 179


1- (10) . تصحیح الاعتقاد، ص92.
2- (11) . سوره ی آل عمران، آیه ی 169.
3- (12) . سوره ی مزمل، آیات 12 _ 13.

مطلب دیگر بخش پایانی سوره ی مبارکه ی «فجر» است در سوره ی مبارکه ی «فجر» ذات اقدس الهی به افرادی که مُردند حال احتضار را گذراندند به اینها خطاب می کند که بیایید بالا این «یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِی إِلَی رَبِّکِ رَاضِیَةً مَرْضِیَّةً * فَادْخُلِی فِی عِبَادِی * وَادْخُلِی جَنَّتِی»(1)را این را به چه کسی می فرماید به معدوم، به بدن یا به نفس «یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِی» یعنی تا الآن که بودی راه را خودت طی می کردی اهل سیر و سلوک بودی و عبادت بودی و راه را طی می کردی بقیه را می بریم حالا تو که نیامدی به همان اندازه که توان داشتی آمدی بقیه را ما دستور می دهیم که تو را بیاورند برگرد بیا بالا از این به بعد تازه اگر کسی بخواهد به لقای الهی بار یابد باید مطمئنّه باشد یک، راضیه باشد دو، مرضیه باشد سه، اگر راضی به قضا و قدر الهی بود و اگر جمیع مجاری ادراکی و تحریکی او مرضیّ ذات اقدس الهی بود به چنین انسانی ذات اقدس الهی می فرماید بیا، خب.

به هر تقدیر رجوع این گونه از نفوس مطمئنّه به سَمت ذات اقدس الهی یک امر وجودی است به معدوم که نمی گویند «ارْجِعِی»(2)این هم یک شاهد خوبی است که ایشان اقامه می کنند بنابراین انسان که دارای نفس است نفس غیر از بدن است یک، با موتِ بدن از بین نمی رود دو، و انسان نمی میرد که نمی میرد که نمی میرد ابدی است این برای انسان منتها ابدیّت انسان بالغیر است و ابدیّت ذات اقدس الهی بالذّات است مثل بهشت درباره ی جهنّم حالا احیاناً یک اختلاف نظری هست ولی درباره ی بهشت که احدی اختلاف نکرده بهشت ابدی است، بهشتیها هم ابدی اند «لانقراض له و لانقطاع»، له «عَطَاءً غَیْرَ مَجْذُوذٍ»(3)است «لاَ مَقْطُوعَةٍ وَلاَ مَمْنُوعَةٍ»(4)است ابدی است خب این ابدیّت به آن ابدی بالذّات تکیه می کند.

ص: 180


1- (13) . سوره ی فجر، آیات 27 _ 30.
2- (14) . سوره ی فجر، آیه ی 28.
3- (15) . سوره ی هود، آیه ی 108.
4- (16) . سوره ی واقعه، آیه ی 33.

از این مجموعه کاملاً می توان طبق بحثهای قرآنی استمداد کرد و استدلال کرد که روح غیر از بدن است اولاً و با موتِ بدن از بین نمی رود ثانیاً، و برای همیشه زنده است ثالثاً، حالا اینهایی که یا «یَا أَیُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَی رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاَقِیهِ»(1)آنجا که رفته می شود عندالله، عندالله که شد برابر سوره ی «نحل» که گذشت «مَا عِندَکُمْ یَنفَدُ وَمَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ»(2)آنجا که دیگر جا برای مرگ و زوال و تغیّر و امثال ذلک نیست که، بنابراین فرمود این حرفها، حرفهایی نیست که شما با درس و بحث خودتان یا با سوابق خودتان بدانید این قرآن است که این معارف را آورده و این مطالب را به شما عرضه کرده است «وَمَا أُوتِیتُمْ مِنْ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلاً» نه «و ما تؤتون الاّ قلیلا» شما چه چیزی می خواهید سؤال بکنید؟ این آیه نمی خواهد بگوید که راه علم بسته است، نمی خواهد بگوید که شما هر چه زحمت بکشید سرمایه ی کم گیرتان می آید فرمود اینکه شما دارید کم است با این ابزار کم چگونه می توانید به حقیقت روح برسید نعم، اوّلین و آخرین همه شان عالِم و دانشمند بشوند در قبال علم ذات اقدس الهی نَمی از یَم است در روایات ما هم همین است این روایات را در تفسیر شریف کنزالدقائق ملاحظه فرمودید لابد وقتی به حضرت عرض می کنند انبیا چطور، اولیا چطور این همه علوم را ذات اقدس الهی به ملائکه داده یا به انبیا داده یا به اولیا داده یا به مجموعه انسانها داده حضرت بخش پایانی سوره ی مبارکه ی «کهف» و اواسط سوره ی مبارکه ی «لقمان» را ذکر می کنند که اینها در برابر علم ذات اقدس الهی اندک است دیگر «لَوْ أَنَّمَا فِی الْأَرْضِ مِن شَجَرَةٍ أَقْلاَمٌ وَالْبَحْرُ یَمُدُّهُ مِن بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ مَّا نَفِذَتْ کَلِمَاتُ اللَّهِ»(3)نسبت به ذات اقدس الهی البته، چندان که خدا غنی است ما محتاجیم این درست است، اما بشر علمهای فراوانی دارد و این آیه نمی گوید بشر نمی تواند چیز یاد بگیرد به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم» فرمود مرتّب بگو «رَبِّ زِدْنِی عِلْماً»(4)بعد به ما هم فرمود: «لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ»(5)خب او اسوه ی ماست بهترین تأسّی معرفت است دیگر تنها مسائل اخلاقی که نیست حالا ما در اخلاق بخواهیم رشد بکنیم بدون رشد علمی که میسور نیست هر کسی به اندازه ی دانش خودش متخلِّق است اگر دانش محدود باشد که اخلاق بالا نمی رود دانشِ ضعیف خُلق ضعیف می آورد یک آدم خوب و مقدّس معمولی در می آید دیگر بشود اقتدا کننده به خُلق عظیم که نیست یک عالِم متوسّط خُلق متوسّط دارد، یک عالم بالاتر خُلق بالاتر دارد چون خلق را آن نیّت و هدف سازماندهی می کند، خب اگر ما موظّفیم بگوییم «رَبِّ زِدْنِی عِلْماً» برای اینکه باید به او تأسّی کنیم آن وقت چگونه علم ما کم است نفرمود ما به شما علم نمی دهیم یا علومی که بعدها نصیب شما می شود کم است، نه علم فراوان ممکن است نصیبتان بشود اما با این ابزاری که دارید علم کم شما با این سواد کم می خواهید حقیقت روح را ما گفتیم «وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُوحِی»(6)خب مدّتی تلاش و کوشش کنید، کم کم بپرسید «فَسْأَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِن کُنتُم لاَ تَعْلَمُونَ»(7)و مانند آن.

ص: 181


1- (17) . سوره ی انشقاق، آیه ی 6.
2- (18) . سوره ی نحل، آیه ی 96.
3- (19) . سوره ی لقمان، آیه ی 27.
4- (20) . سوره ی طه، آیه ی 114.
5- (21) . سوره ی احزاب، آیه ی 21.
6- (22) . سوره ی حجر، آیه ی 29.
7- (23) . سوره ی نحل، آیه ی 43.

بنابراین این «وَمَا أُوتِیتُمْ» نه یعنی «ما تؤتون» «مَا أُوتِیتُمْ مِنْ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلاً» پس اگر اوّلین و آخرین همه شان در حدّ انبیا و اولیا باشند نسبت به علم ذات اقدس الهی بله قلیل اند این یک. دو، آن آیه «رَبِّ زِدْنِی»(1)وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم» را مأمور کرده به مزید علم در قوس صعود البته وگرنه در قوس نزول این ارواح مقدّس که صادر اول اند یا ظاهر اول اند همه آنچه که در عالَم خلقت است و خدای سبحان آنها را آفرید اینها عالِم اند برای اینکه اینها یا صادر اول اند، یا ظاهر اول اند اگر چیزی را ذات اقدس الهی آفریده باشد یا گفته باشد یا هم سطح اینهاست یا پایین تر از اینها پس چیزی در عالم نیست که این خاندان ندانند ولی در قوس صعود موظّف اند چون مکلّف اند «رَبِّ زِدْنِی عِلْماً» بگویند تا به آن مدارج بالاتر برسند این دو، ما هم موظّفیم به این «رَبِّ زِدْنِی عِلْماً» تأسّی کنیم بگوییم «رَبِّ زِدْنِی عِلْماً» نه اینکه این دعا را بخوانیم فقط به دنبال مزید علم هم باشیم سه، آن وقت این مزید علم باعث می شود که ذات اقدس الهی علوم فراوانی هم به انسان اعطا می کند. پنجمی این است که آیه نمی گوید ما به شما علم نمی دهیم یا بعداً هم علم قلیل گیرتان می آید فرمود شما با این ابزار کم می خواهید حقیقت روح را بفهمید خب این شدنی نیست باید سؤال مطابق جواب، جواب مطابق سؤال باشد اجمالاً این است که «قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی» ولی در جای جای قرآن کریم از حقیقت روح سخن به میان آورده چه درباره ی شهدا، چه درباره ی صاحبان نفوس مطمئنّه، چه درباره ی کفار، چه درباره ی کسانی که گرفتار «رَبِّ ارْجِعُونِ * لَعَلِّی أَعْمَلُ صَالِحاً» هستند قدم به قدم اینها را ذکر کرده.

ص: 182


1- (24) . سوره ی طه، آیه ی 114.

اما حالا این ارواح قبل از ابدان بودند یا نه این آرای فراوانی دارد که دیگر اهل حکمت مطرح کردند یک عده قائل اند روح قبل از بدن بوده، یک عده می گویند روح هم زمان بدن حادث می شوند، یک عده می گویند روح از بدن متکوِّن می شود و بالا می رود آیات قرآن هم هر کدام یکی از اینها را تأیید می کند مخصوصاً سوره ی مبارکه ی «مؤمنون» که ان شاءالله رسیدیم آنجا معلوم می شود که این نظر جسمانیةالحدوث و روحانیةالبقاء را تأیید می کند اما ما مجاز نیستیم که این مبنایی که حکمت متعالیه تأمین کرده این را بر قرآن تحمیل بکنیم بگوییم قرآن این را می خواهد بگوید زبان قرآن مخلوط با هیچ فنّ و اصطلاحی نباید بشود ولی در سوره ی مبارکه ی «مؤمنون» دارد که این انسان نطفه بود و علقه کردیم و مُضغه کردیم و جنین کردیم و عِظام کردیم و «فَکَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ»، «أَنشَأْنَاهُ» یعنی «أَنشَأْنَاهُ» او را یک چیز دیگر کردیم «ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ»(1)او را یک چیز دیگر کردیم این با جسمانیةالحدوث و روحانیةالبقاء بودن سازگار است نه اینکه از جای دیگر به او چیز دادیم.

پرسش:...

پاسخ: نه، آن دشوار است چون به تعبیر سیدناالاستاد مرحوم علامه می فرمودند آن احادیث دیگر نشان می دهد که تعلیق بر محال نیست گرچه خیلی از بزرگان گفتند این تعلیق بر محال است چون در حدیث دیگر دارد که «أعرفکم بنفسه أعرفکم بربّه»(2)این نشان می دهد تعلیق بر محال نیست «مَن عرف نفسه فقد عرف ربّه»(3)اگر تعلیق بر محال بود دیگر در حدیث جداگانه نمی فرمود هر کس خود را بهتر بشناسد خدا را بهتر می شناسد «أعرفکم بنفسه أعرفکم بربّه» این نشان می دهد که معرفت نفس ممکن است البته یک راه دیگری هم دارد و آن این است که این نفس موجودی است فقیر این موجود فقیر در بحثهای قبل هم به مناسبت اینکه ذات اقدس الهی فقر را برای هر موجودی ثابت کرد بیان شد که انسان فقیر نیست بلکه فقر است همان طوری که خدا غنی نیست بلکه غِناست بعد از اینکه فهمیدیم خدا غنی است از سنخ «ذاتٌ ثبت له الغِنی*

ص: 183


1- (25) . سوره ی مؤمنون، آیه ی 14.
2- (26) . جامع الأخبار، ص4.
3- (27) . بحارالأنوار، ج2، ص32.

» نیست و بعد از اینکه فهمیدیم انسان فقیر است یعنی «ذاتٌ ثبت له الفقر» نیست آن گاه مجازیم بگوییم که انسان فقیر است و خدا غنی است.

در آ ن بیانات نورانی امام صادق(سلام الله علیه» نسبت به هشام بن سالم که فرمود خدا حی نیست بلکه حیات است، علیم نیست بلکه علم است این را به هشام می گوید وگرنه چگونه به دیگران می تواند بگوید خدا علیم نیست می گوید فوراً نه، خدا در قرآ ن فرمود: «إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ»(1)اینکه قرآ ن ناطق است می خواهد بفهماند که خدا که علیم است با علیم بودن دیگران فرق دارد دیگران این علمشان عین ذاتشان نیست ذاتی دارند که به آنها علم داده شده اما خدا عین علم است بعد از اینکه معلوم شد صفت عین ذات است آن گاه به همین هشام بن سالم می فرماید بله خدا علیم است، خدا حکیم است، خدا سمیع است.

درباره ی فقر ما هم همین طور است انسان که فقیر است نه یعنی فقر برای او یک وصف عرضی است یک، دو نه آن طوری که زوجیّت برای اربعه لازم ذات است فقر لازمه ی ذات ما باشد، چرا؟ چرا این محال است؟ برای اینکه اگر وِزان فقر برای انسان در «یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَی اللَّهِ»(2)وزان زوجیّت برای اربعه باشد، وزان لازم ذات نسبت به ذات باشد لازم ذات در مرتبه ی ذات نیست لذا زوجیّت در مقوله ی کِیف مختصّ به کَمّ است و اربعه در مقوله ی کمّ اینها دو مقوله اند جدای از هم اند زوجیّت لازمه ی ذات است و هر لازمی رتبتاً از ملزوم متأخّر است اگر فقر برای انسان از قبیل زوجیّت اربعه لازم ذات باشد معنایش این است که در مقام ذات فقر نیست اگر _ معاذ الله _ در مقام ذات فقر نبود می شود غنا پس انسان در حوزه ی ذات فقیر نیست و این فقر برای او وصف است ولو وصف لازم این هم محال است بلکه فقر برای انسان که می گوییم «الانسان فقیرٌ» نظیر آن است که بگوییم «الانسان ناطقٌ» این فصل مقوّم اوست حوزه ی ذات را فقر تشکیل می دهد دیگر فقر از او قابل زوال نیست او چیزی جز فقر نیست وقتی به اینجا رسیدیم انسان می شود فقیر، فقیر متقوّم بالغنی است نه اینکه «ذاتٌ ثبت له التقوّم» اگر فقیر متقوّم به غنی بود معرفت انسان بدون معرفت خدا مستحیل است ما حرف را چگونه می فهمیم؟ حرف را با اسم و فعل می فهمیم وگرنه اسم و فعل نباشد حرف معنا ندارد این حروف اعتباری ادبی با یک عنایت دیگری می شود اسم که ما می گوییم «المِن للابتداء» یک «الف» و «لام» هم قبول می کند می شود مبتدا این «مِن» اسم است برای آن حرف این اسم دیگر حرف نیست این اسم است برای حرفی که در «سرتُ من البصره» است «الف» و «لام» قبول می کند و می شود مبتدا ولی درباره ی انسان که این تغییر نگاه ممکن نیست درباره ی غیر خدا «أیّ موجود کان» این تغییر نگاه ممکن نیست این فقیر الی الله هست یعنی فقر الی الله، فقر را بدون غنا نمی شود فهمید حرف را بدون اسم نمی شود فهمید چون معرفت خدا مستحیل است این معرفت انسان هم مستحیل است نه تنها معرفت انسان معرفت أیّ شیء می گویند مستحیل است آن بزرگانی که می گویند «و لستُ ادرکُ من شیء حقیقته و کیف اُدرکه و أنتم فیه» ناظر به همین است می گوید من نه تنها خودم را نشناختم چیزی را در عالم نمی توانم بشناسم برای اینکه هر چیزی را بخواهم بشناسم آنکه «داخلٌ فی الأشیاء لا بالممازجه»(3)آن درون و بیرون و حواشی و متن را پُر کرده او هم که قابل شناخت نیست او یک دید دیگری است «و لستُ ادرکُ من شیء حقیقته و کیف اُدرکه و أنتم فیه» برای اینکه «داخلٌ فی الأشیاء لا بالممازجه» آن یک راه دیگری است یک طرز دیگری است او هم از تفسیر بیرون است چه اینکه بحثهای حکمت و کلام هم از تفسیر بیرون است ما در فضای تفسیری فقط مجازیم عقل را به عنوان سراج وهّاج همراه داشته باشیم یک چراغ بسیار خوبی است راه خود قرآن است آیات قرآن صراط مستقیم است، اتوبان است، راه وسیع است و جادّه خاکیها هم به عنوان تفسیر به رأی هست این عقلِ خوش فهم می تواند آیات را در کنار هم بگذارد این راه را طی کند بعد از اینکه خود قرآن را خوب ارزیابی کرد شده حجّت بالغه چون این قرآن معجزه ی خداست، کلام خداست و معجزه است این می شود اصل اول در اینکه این معجزه است محتاج به هیچ کس نیست نه محتاج به پیغمبر است، نه محتاج به اهل بیت برای اینکه هنوز ثابت نشد که وجود مبارک پیغمبر، پیغمبر است وجود مبارک اهل بیت(علیهم السلام) جانشینان او هستند خود این «جاءکم من الله نور و کتاب مبین فهو حجة بالغة الهیّة معجزة مستقلة بنفسها بلا احتیاج الی أحد» این حجّت مستقل که معجزه است ما را هدایت می کند که آورنده ی این پیغمبر است و معصوم است، قدم دوم، فصل دوم رسالت پیغمبر با این ثابت می شود وقتی ثابت شد وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم» رسول است و از طرف خدا آمده این می شود «مَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَی»(4)همین پیغمبر برابر همین قرآن کلامش برای همه ی ما حجّت شد برای اینکه در سوره ی مبارکه ی «حشر» فرمود: «مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ»(5)این می شود فصل سوم، در فصل چهارم بلا ریبٍ وجود مبارک پیغمبر فرمود: «إنّی تارکم فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی»(6)عترت می شود حجّت بالغه ی خدا همتای قرآن بدون اینکه دُور لازم بیاید بدون اینکه ما از جایی کمک گرفته باشیم این راهی که رفتیم این راه ما را به اهل بیت رساند این می شود فصل چهارم عالِمانه سخن گفتیم، دور هم نبود، حجّیت روایات را به کلام خدا ثابت کردیم، حجیت عترت را به کلام خدا ثابت کردیم و خدا به پیغمبر فرمود به مردم بگو «مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ» او هم علی رئوس الأشهاد به طوری که فریقین همه شنیده اند فرمود: «إنّی تارکم فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی... لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض» آن وقت این اهل بیت می شود همتای قرآن بدون محذور دُور. حالا مطالب دیگر ان شاءالله در فرصتهای بعد.

ص: 184


1- (28) . سوره ی آل عمران، آیه ی 119.
2- (29) . سوره ی فاطر، آیه ی 15.
3- (30) . .ر.ک: التوحید، ص285.
4- (31) . سوره ی نجم، آیه ی 3.
5- (32) . سوره ی حشر، آیه ی 7.
6- (33) . مستدرک الوسائل، ج7، ص255.

«و الحمد لله ربّ العالمین»

آیه 85 سوره اسراء 87/08/14

«وَیَسْأَلُونَکَ عَنْ الرُّوحِ قُلْ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَمَا أُوتِیتُمْ مِنْ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلاً (85)»

تاکنون روشن شد که گرچه محتملات متعدّد است ولی اقوی الاحتمالات این است که منظور از این روح، روح انسانی است و عنوان «قُلْ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی» هم یک جواب اجمالی است اجمال غیر از مُجمَل بودن است اجمال یعنی متنی سخن گفتن یک وقت است یک حرف مُجمل است این حرف که مجمل است صدر و ساقه اش هماهنگ نیست چیزی گویا نیست یک وقت است نه، متنی حرف زدن است متن را می توان شرح کرد ولی مُجمل را نمی شود به آسانی مُبیَّن کرد و قرآن متن است و سخنان اهل بیت(علیهم السلام) شرح است اما این یک متن شفّاف و گویایی است فرمود: «جَاءَکُمْ مِنْ اللَّهِ نُورٌ»(1)یک نور سنگین و وَزین است فرمود: «سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلاً ثَقِیلاً»(2)الآن شما ببینید کفایه یک متن درسی است یا کتابهای دیگر یک متن درسی است این ثقیل است یعنی وَزین است بامحتواست برهان را به همراه خود دارد منتها یک استاد می خواهد شرح بدهد این «قُلْ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی» به منزله ی متن است آن وقت آیات دیگر شرح این است روایات شرح الشرح است و مانند آن.

در طیّ این سی صفحه ی تقریبی که جناب فخررازی مطرح کردند سایر مفسّران هم همین راه را دارند از متأخّران عصاره ی این مسائلش این است که نفس موجود است یک، نفس غیر بدن است دو، این نفسی که موجود است و غیر بدن است مجرّد است مادّی نیست این سه، این مطالب فصول سه گانه را در کتابهای عقلی مطرح کردند ولی این دیگر تفسیر نیست باید از خود آیات قرآن کریم مطالب این فصول سه گانه را استخراج کنیم تا بشود تفسیر جناب فخررازی تلاش و کوشش زیادی کردند مقداری از ادله ی نقلی نقل کردند، مقداری از ادله ی عقلی آن گاه بعد از اینکه این حرفهای مبسوط را گذراندند گفتند «فلنرجع الی التفسیر» به تفسیر برگردیم بحثهای تفسیری باید از بحثهای فنون دیگر جدا بشود ما این سه مطلب را باید از خود قرآن کریم به دست بیاوریم اما اینکه «النفس موجودةٌ» آیات فراوانی دارد که ما را به نفس ما واگذار می کند می فرماید: «عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ»(3)شما که مسافرید اگر بر اساس آیه «یَا أَیُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَی رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاَقِیهِ»(4)با یک کَدح و تلاش و کوشش مستمر و نفس گیر انسان مسافر است مسافتی می خواهد خب کجا راه برویم؟ همان قرآنی که می گوید شما مسافرید فرمود بسترتان، صراط مستقیمتان این اتوبانتان همین جانتان است از اینجا جدا نشوید «عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ» یعنی«الزموا انفسکم» انسان با عقاید پیش می رود، با اخلاق پیش می رود، با اعمال صالح پیش می رود همه ی اینها هم امور نفسی است عقیده است که در نفس است، خُلق است که در نفس است، عمل است که با نیّت نفس صادر می شود اگر گفتند دستورات اسلامی طریق است این مسلکی است که عین سالک است یک وقت کسی قصد حرم دارد می خواهد مکه مشرّف بشود، مدینه مشرّف بشود حالا یا راه زمینی یا راه دریایی یا راه هوایی بالأخره مسلک غیر از سالک است یک وقت می خواهد انسان کامل بشود اینجا سالک و مسلک یکی است انسان در درون خود حرکت می کند با عقاید خوب، با اخلاق خوب، با نیّات خوب کامل می شود سالک خود انسان است مسلک هم نفس خود انسان است دیگر جدا نیست فرمود «الزموا أنفسکم» آیات فراوان هست که مسئله نفس را مطرح کرده پس «النفس موجودةٌ» برابر آیات قرآنی این فصل اول است و «النفس غیر البدن» این برابر آیات سوره ی مبارکه ی «مؤمنون» که به خواست خدا در پیش داریم این خیلی شفاف است برای اینکه در آن سوره ی مبارکه ی «مؤمنون» فرمود انسان اصلش نطفه بود این نطفه را علقه کردیم، مُضغه کردیم، جَنین کردیم به صورت استخوان در آوردیم «فَکَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ»(5)همان را ما یک چیز دیگر کردیم او دیگر در تالار تشریح و شبیه سازی و اینها در نمی آید فرمود یک چیز دیگری است آن چیز دیگر را در سایر آیات مشخص کرد که فرمود ما اصل انسان را که از طین بود «إِنِّی خَالِقٌ بَشَراً مِنْ طِینٍ * فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی»(6)نسل انسان را هم فرمود: خَلَق انسان را از آب و امثال ذلک «ثُمَّ سَوَّاهُ وَنَفَخَ فِیهِ مِنْ رُوحِهِ»(7)هم درباره ی اصل انسان یعنی آدم(سلام الله علیه) فرمود: «نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی» هم درباره ی نسل انسان فرمود: «مِنْ رُوحِهِ».

ص: 185


1- (1). سوره ی مائده، آیه ی 15.
2- (2). سوره ی مزمل، آیه ی 5..
3- (3). سوره ی مائده، آیه ی 105.
4- (4) . سوره ی انشقاق، آیه ی 6.
5- (5) . سوره ی مؤمنون، آیه ی 14.
6- (6) . سوره ی ص، آیات 71 _ 72.
7- (7) . سوره ی سجده، آیه ی 9.

پس بنابراین «النفس موجودةٌ» طبق فصل اول و «النفس غیر البدن» طبق فصل دوم. عمده این «النفس موجودةٌ مجرّدةٌ» است جناب فخررازی بعد از اینکه این مسائل را نقل کرده گفته که اکثر حُکمای الهی قائل به تجرّد نفس اند راغب اصفهانی قائل به تجرّد نفس است، غزّالی قائل به تجرّد نفس است، معمّره از قُدمای معتزله قائل به تجرّد نفس است و شیخ مفید قائل به تجرّد نفس است منتها چون ارادتی به آرای شیعه ندارد گفت که «الشیخ الملقّب عندهم بالمفید» این هم قائل به تجرّد نفس است مثل اینکه مرحوم میرداماد(رضوان الله علیه) هم به همین فخررازی در قبسات و امثال قبسات می گوید که «یا امام قومک» اگر ما می گوییم امام رازی این چنین نیست که امام المسلمین باشد یا امام قومک آنها هم دارند که «الشیخ ملقّب عندهم بالمفید» بالأخره اینها قائل به تجرّد نفس اند. اما اینکه نفس موجود است و غیر بدن است گذشته از آیات سوره ی مبارکه ی «مؤمنون» آیه ی سوره ی «حشر» هم یک شاهد خوبی است در سوره ی «حشر» به این صورت بیان فرمود که اینها خودشان را فراموش کردند آیه ی نوزده سوره ی مبارکه ی «حشر» این است که «وَلاَ تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ» خدا اینها را کیفری داده و اِنسا کرده خود اینها را از یادشان برده خب انسان که از اعضا و جوارح خودش غافل نیست خیلی از این پزشکان اند که درون و بیرون افراد را و خودشان را هر روز دارند عکس برداری می کنند و فتوا می دهند و درمان می کنند نه از سلولهای مغزشان فراموششان شده بی اطلاع اند، نه از قلبشان، نه از دستگاه سایر اعضا و جوارح ادراکی و تحریکی شان همه چیز را می دانند اما آن هویّتشان را فراموش کردند همینها که هویّت اصیلشان را فراموش کردند در سوره ی مبارکه ی «نساء» بحثش گذشت که اینها فقط به فکر خودشان اند «أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ»(1)فرمود اینها که جبهه و جنگ را پشت سر گذاشتند وقتی که سخن از جنگ است حضور پیدا نمی کنند اینها فقط به فکر خودشان اند خودشان یعنی همین خود مادّی، یعنی خود حیوانی، خب اینکه فرمود این تبهکاران خودشان را فراموش کردند معلوم می شود نفس یک چیز دیگر است مربوط به تَن و بدن و امثال ذلک نیست.

ص: 186


1- (8) . سوره ی آل عمران، آیه ی 154.

مطلب دیگر اینکه برای تجرّد روح که روح غیر از بدن است چه تبهکار، چه پرهیزکار هر کس بمیرد بالأخره روحش موجود است و حیّ است و زنده .. یا قضای الهی درباره ی عذاب اوست، یا قضای الهی درباره ی رفاه اوست اگر مؤمن باشد که «رَوْحٌ وَرَیْحَانٌ وَجَنَّةُ نَعِیمٍ»(1)که «فی روضة من ریاض الجنّة» است، اگر کافر و منافق باشد که «فی حُفرة من حُفَر النیران» نه مؤمن از بین می رود نه کافر از بین می رود آن جریان قَلیب بدر هم شاهد خوبی است و قرآن کریم هم درباره ی هر دو گروه آیات دارد هم درباره ی شهدا آیات دارد که فرمود: «وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْیَاءٌ»(2)اینها موجودند، حیّ اند، عندالله اند، مرزوق اند که پنج وصف از آنها استفاده شد، هم درباره ی کفّار کافر وقتی که مُرد این چنین نیست که از بین برود این هم «حیٌّ موجودٌ عند الله» منتها ذات اقدس الهی برای آنها ریاض جنّت فراهم کرده برای اینها فرمود: «إِنَّ لَدَیْنَا أَنکَالاً وَجَحِیماً * وَطَعَاماً ذَا غُصَّةٍ وَعَذَاباً أَلِیماً»(3)ما اینجا عذاب الیم هم داریم و معذّبین در جهنّم از بس لجوج اند آنجا هم دیگر نمی گویند «یا الله» آنجا به مالک مسئول جهنّم، مالک(سلام الله علیه) به مالک می گویند که به خدایت بگو جان ما را بگیرد «یَا مَالِکُ لِیَقْضِ عَلَیْنَا رَبُّکَ»(4)آن وقت جواب می آید که نه، اینها «ثُمَّ لاَ یَمُوتُ فِیهَا وَلاَ یَحْیَی»(5)اینها نه حیات طیّبه دارند، نه می میرند که راحت باشند، خب.

ص: 187


1- (9) . سوره ی واقعه، آیه ی 89.
2- (10) . سوره ی آل عمران، آیه ی 169.
3- (11) . سوره ی مزمل، آیات 12 _ 13.
4- (12) . سوره ی زخرف، آیه ی 77.
5- (13) . سوره ی مائده، آیه ی 13.

اینها در همان سوره ی مبارکه ی «نوح» که درباره ی غرق تبهکاران قوم نوح مطرح است فرمود: «أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا نَاراً»(1)اینها غرق شدند در همان آب رفتند در آتش «موجوداً حیًّ معذّباً بعذاب الألیم» در آتش. درباره ی کسانی که پرهیزکارند اگر بدنشان به وسیله ی سلاحهای جنگی قطعه قطعه بشود یا به وسیله ی آتش سوخته بشود نظیر اصحاب اخدود، اخدود یعنی آن کانال آتش یک کانال آتشی حفر کردند این مؤمنین را گذاشتند آنجا «وَمَا نَقَمُوا مِنْهُمْ إِلَّا»(2)اینکه اینها مؤمن به خدای سبحان بودند این «النَّارِ ذَاتِ الْوَقُودِ»(3)این کانال را پر از آتش کردند این بیچاره ها را گذاشتند در آن آتش اینها را به صورت هیزم خاکستر کردند همینها را خدا می فرماید: «حیٌّ مرزوقٌ عند الله» چه اینها که در آتش اند «حیٌّ مرزوقٌ عند الله»، چه آنها که غرق شدند «أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا نَاراً» «حیٌّ معذّبٌ عند الله» بنابراین این فصول سه گانه تأمین است که «النفس موجودةٌ» اولاً، «النفس غیر البدن» ثانیاً، «النفس مجرّدة» ثالثاً، حالا تجرّد مراتبی دارد و درجاتی دارد بعضها فوق بعض است به همان نسبت که ایمان درجاتی دارد «لَهُمْ دَرَجَاتٌ»(4)یک مرحله، «هُمْ دَرَجَاتٌ»(5)که بالاتر از «لَهُمْ دَرَجَاتٌ» است بخش دیگر.

پرسش:...

پاسخ: برای اینکه اگر یک موجود مادّی باشد کلّ این موجود از بین رفته سوخته دیگر، اگر انسان روحی دارد و بدنی اگر آن امر مادّی باشد یکی از سلولهای بدن باشد ذرّه ای باشد از ذرّات این بدن کلّ این بدن سوخته دیگر دود شده دیگر چیز دیگر نمی ماند که این را عذاب بکنند که، اگر کلّ این بدن از سر تا پا سوخته شده و دود شده دیگر چیزی نیست که عذاب بشود که معلوم می شود روح موجودی است که این را اداره می کند و لطیف ترین تعبیر همان است که مرحوم شیخ بهایی در کشکول از صفدی نقل می کند که وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) فرمود روح در بدن مثل معنا در لفظ است نه اینکه در این بدن حلول کرده باشد معنا که در لفظ حلول نکرده الآن معنای مسجد در کلمه ی مسجد فرو نرفته این مسجد یک «میم» است و یک «سین» است و یک «جیم» است و «دال» چون معنا دارد این کلمه مستعمل است و قابل گفتگوست اگر معنا نمی داشت مُهمَل بود چیزی که معنا ندارد مهمل است و می اندازند دور اما چیزی که معنا دارد او را به کار می برند معنای این کلمه که این بِناست آن در این کلمه حلول نکرده ولی به این کلمه تعلّق دارد این کلمه را زنده نگه می دارد اگر مهجور بشود فاصله بگیرد که این کلمه را دیگر در آن معنا به کار نبرند کم کم بشود مهمل مثل بدنِ مُرده است که وِزان روح در بدن تعلّق روح به بدن نظیر تعلّق معنا به لفظ است چهل قول را نقل کردند کیفیت روح و بدن بلکه چهل قول شده چهارصد قول یا بیشتر شما این تفسیر آلوسی را نگاه کنید یا تفسیر جناب فخر را نگاه کنید ببینید آرا و اقوالی که در مسئله روح و بدن هست چقدر است مسائل دیگر گاهی ممکن است ده قول، بیست قول، سی قول اما اینجا چهل قول، چهارصد قول از عهد قدیم تاکنون درباره ی معرفت نفس سخن گفتند دیگر آرای گوناگون هست مسیحیها این طور گفتند، یهودیها این طور گفتند الآن وقتی که ما درباره ی مسائل فقهی بحث می کنیم آرای علمای خودمان بحث می کنیم یا اگر خواستیم یک فقه مقارن و تطبیقی داشته باشیم آرای اهل سنّت هم نقل می کنیم اما یک حکیم این طور نیست حکیم حرف شیعه و سنّیها را یک طرف، حرف یهودی را یک طرف، حرف مسیحی را یک طرف، حرف زرتشتی را یک طرف احیاناً اگر می بینید اقوال در فلسفه گاهی یازده تاست یا دوازده تاست برای اینکه می گویند از عهد افلاطون تا الآ ن مثلاً این قول آمده در حالی که در داخله ی خود ما در مسائل فقهی اقوال فراوانی در مسائل جزئی هست.

ص: 188


1- (14) . سوره ی نوح، آیه ی 25.
2- (15) . سوره ی بروج، آیه ی 8.
3- (16) . سوره ی بروج، آیه ی 5.
4- (17) . سوره ی انفال، آیه ی 4.
5- (18) . سوره ی آل عمران، آیه ی 163.

غرض آن است که این روح حالا یا چهل قول یا چهارصد قول کیفیت تعلّق روح به بدن هست و در جریان خواب هم اینکه گفته شد انسان شب که می خوابد این هفت میلیارد می خوابند شب در برابر روز است مجموع گردش زمین و حرکت وضعی به دور خود این یک شب دارد و یک روز نه معنی اش این است که همه ی مردم در یک شب می خوابند حتیّ یُقال که زمین کُروی است، بله زمین کُروی است وقتی می گوییم شب قدر یعنی شب قدر یعنی این کُره وقتی که به دور خودش می گردد همیشه یک طرفش روز است یک طرفش شب تا این گردش تمام بشود یک شب داریم و یک روز اگر گفته شد شب یعنی شبِ این کُره که به دور شمس می گردد که «من مشارق الأرض و مغاربها» را این ارض کُروی تعیین می کند.

به هر تقدیر معنایش این نیست که همه شان با هم می خوابند یا همه شان با هم بیدار می شوند اگر گفتیم شب قدر معنایش این نیست که همه جا یک جا شب قدر است در خود ایران ما بین شرقمان و غربمان یک ساعت و نیم فاصله است در قسمت غرب شب قدر شروع شده «تَنَزَّلُ الْمَلائِکَةُ وَالرُّوحُ»(1)شروع شده در شرق هنوز روز است روز هیجدهم است دیگر شب نوزدهم نرسید در خود این کشور ما یک ساعت و نیم بین شرق و غرب فاصله است همین جا را حل کردیم جاهای دیگر هم حل می شود. به هر تقدیر این تعلّق روح به بدن به این صورت است.

پرسش: خب اگر این کافر و مؤمن هر دو حیّ اند و مرزوق در اصلاح «لَبِثْنَا یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ» و به عبارتی شبیه این.

ص: 189


1- (19) . سوره ی قدر، آیه ی 4.

پاسخ: بله، اینجا مشخص نیست چون وقتی وارد صحنه ی ابد می شوند برایشان مشخص است که این برزخ حالا یا ده میلیون سال یا صد میلیون سال نسبت به آن ابد همین است یوم یا بعض یوم است البته «قَالَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَالْإِیمَانَ لَقَدْ لَبِثْتُمْ فِی کِتَابِ اللَّهِ إِلَی یَوْمِ الْبَعْثِ»(1)خب همین است.

پرسش: حی بود در گرفتاری بود و مرزوق بود به هر شکلش آن تعبیر یک روز یا نصف روز نمی تواند...

پاسخ: بله خب مثل اصحاب کهف که آنها مُرده که نبودند که زنده بودند.

پرسش: همانها هم نمی فهمیدند که...

پاسخ: بله، سیصد سال را گفتند یک روز یا نصف روز اما در اینجا آنهایی که عالِمان این معارف اند می گویند «وَیْلَنَا هَذَا یَوْمُ الدِّینِ»(2)است، «لَقَدْ لَبِثْتُمْ فِی کِتَابِ اللَّهِ».

پرسش: آن شامل افراد خاصّی می شود.

پاسخ: بسیار خب، پس معلوم می شود خیلیها گرفتار کار خودشان اند اینها که خیلیها که گرفتار کار خودشان اند بله نمی دانند ولی از یک عالَم محدودی به عالم ابد وقتی که برسند نسبت به آن عالَم ابد می شود یوم یا بعض یوم.

پرسش: آنها احساس نکردند به عنوان مقایسه که نمی گویند.

پاسخ: بسیار خب، یا جهل داشتند.

پرسش: نفهمیدند، متوجه نشدند.

پاسخ: بله خب همان جهل است. یا جهل داشتند یا مقایسه کردند با ابد اما «قَالَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَالْإِیمَانَ لَقَدْ لَبِثْتُمْ فِی کِتَابِ اللَّهِ إِلَی یَوْمِ الْبَعْثِ فَهَذَا یَوْمُ الْبَعْثِ»(3)شما در برزخ بودید حالا یوم البعث آمدید عالَم ابد را می بینید.

ص: 190


1- (20) . سوره ی روم، آیه ی 56.
2- (21) . سوره ی صافات، آیه ی 20.
3- (22) . سوره ی روم، آیه ی 56.

پرسش: با این حساب حیّ و مرزوق بودند مخصوص است همین افراد خاص را آیه نمی گوید.

پاسخ: نه، هر دو گروه را شامل می شود جهنّمیها زنده اند آنهایی که «فی حُفرة مِن حُفر النیران» زنده اند چه اینکه بهشتیها زنده اند و آنهایی که «لاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ»(1)زنده اند هم اینها که «فی حُفرة مِن حُفر النیران» می روند زنده اند، هم آنها که «فی روضة من ریاض الجنّة» می روند زنده اند «القبر روضة من ریاض الجنّة أو حُفرة مِن حُفر النیران»(2).

پرسش: ادامه اش آیه قرآن نشان نمی دهد.

پاسخ: چرا دیگر، آیه قرآ ن می فرماید شما آن روز مانده بودید اینها سؤال و جواب می کنند اگر معدوم بودند که نمی گویند یک روز یا نصف روز که «لا میز فی الأعدام من حیث العدم» اگر کسی معدوم بشود بعد دفعتاً موجود بشود نه یوم می فهمد نه لیل، نه بعض یوم می فهمد نه کلّ یوم اینها که خبر می دهند معلوم می شود موجود بودند و زنده بودند دیگر منتها سرگرمی داشتند نفهمیدند.

پرسش: ...

پاسخ: نه، اینکه بیکار نیست.

پرسش: حی و مرزوق باشد عبارات با آن جور در نمی آید.

پاسخ: چرا، «أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا نَاراً»(3)این عذاب است دیگر، دیگر «ثمّ» که نیست فرمود اینها همان که در آب رفتند غرق شدند همان جا مستقیم در آتش رفتند.

پرسش: ابتدای کارش است ادامه تا قیامت این طور بود این از آیه برنمی آید.

پاسخ: چرا، «فَأُدْخِلُوا نَاراً» حالا ادامه اش همان است که وقتی وارد صحنه ی قیامت بشوند می گویند چه کار کردی؟ گفتند «لَبِثْتُ یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ»(4)آنها هم در جواب می گویند خیر «لَقَدْ لَبِثْتُمْ فِی کِتَابِ اللَّهِ إِلَی یَوْمِ الْبَعْثِ فَهَذَا یَوْمُ الْبَعْثِ»(5)یک روز یا نصف روز نبود سالیان متمادی در برزخ ماندید الآن وارد صحنه ی قیامت شدید این چنین نیست که اینها که مُردند نابود بشوند اگر نابود بشوند که دیگر عذابی در کار نیست راحت می شوند نه در جهنّم نابود می شوند نه در «حُفرة مِن حُفر النیران» چه اینکه مردان الهی هم نه در بهشت نابود می شوند، نه در «فی روضة من ریاض الجنّة».

ص: 191


1- (23) . سوره ی آل عمران، آیه ی 169.
2- (24) . بحارالأنوار، ج6، ص214.
3- (25) . سوره ی نوح، آیه ی 25.
4- (26) . سوره ی بقره، آیه ی 259.
5- (27) . سوره ی روم، آیه ی 56.

حالا اینها اینکه فرمود: «وَمَا أُوتِیتُمْ مِنْ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلاً» معنایش این نیست که بعداً اگر چیزی را قرآن به شما یاد داد شما در محضر قرآن بودید نمی توانید یاد بگیرید در حالی که اینها را قرآن مطرح کرده این آیات را مطرح کرده بعد فرمود تدبّر کنید و یاد بگیرید دستور داده اگر منظور این باشد که بشر همه ی بشر علمشان کم است این باید نسبی باشد نه نفسی برای اینکه ذات اقدس الهی نسبت به انسان کامل فرمود: «عَلَّمَ آدَمَ الاسْمَاءَ کُلَّهَا»(1)همه ی اسمای حُسنا را یاد انسان کامل داد، یاد اهل بیت داد دیگر اگر اینها معدن علم اند، عَیْبه علم اند، صندوق علم الهی اند چگونه می شود عَیْبه یعنی صندوق، عَیبه علم الهی باشند، معدن علم باشند مع ذلک «أُوتِیتُمْ مِنْ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلاً» پس بنابراین اینها یا اینها شامل اینها نمی شود یا اگر شامل اینها بشود برابر بعضی از روایاتی که اشاره شده در همان تفسیر کنزالدقائق هست نسبت به ذات اقدس الهی است وقتی به امام عرض کردند که چگونه علم این بزرگان الهی کم است؟ آن وقت حضرت آیه ی سوره ی مبارکه ی «کهف» آیه ی سوره ی مبارکه ی «لقمان» را قرائت فرمودند که «لَوْ أَنَّمَا فِی الْأَرْضِ مِن شَجَرَةٍ أَقْلاَمٌ وَالْبَحْرُ یَمُدُّهُ مِن بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ»(2)، «لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَن تَنفَدَ کَلِمَاتُ رَبِّی»(3). فتحصّل که علم سائلان اندک بود یک، و معنایش این نیست که بشر برای همیشه علمش کم است این دو، و یا شامل انسانهای کامل نمی شود برای اینکه اینها همه ی علوم امکانی را ذات اقدس الهی به اینها آموخت این سه، یا اگر شامل حال اینها بشود نسبی است نه نفسی بالقیاس الی علم ذات اقدس الهی این طور است، خب.

ص: 192


1- (28) . سوره ی بقره، آیه ی 31.
2- (29) . سوره ی لقمان، آیه ی 27.
3- (30) . سوره ی کهف، آیه ی 109.

اما اینکه بحث شد این سؤالاتی در ضمن این روزها آمده که به آن جواب این سؤالات نرسیدیم حالا یکی پس از دیگری ان شاءالله به این سؤالات خواهیم رسید. یکی از آن سؤالها این است که موجودات تقسیم شده بود به غیب و شهادت برابر آیه سوره ی مبارکه ی «انعام» ذات اقدس الهی غیب است چون «لا تُدْرِکُهُ الابْصَارُ»(1)و منظور از این بصر جامع حس است مثل اینکه گفتند «لا تَأْکُلُوا أَمْوَالَکُمْ»(2)منظور صِرف خوردن نیست هر گونه تصرّف است آنجا هم در سوره ی «انعام» هم که فرمود چشم خدا را نمی بیند یعنی هیچ حسّی خدا را نمی بیند پس خدا غیب است و ما هم مؤمن به غیبیم «الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ»(3)است، «تُنْذِرُ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالغَیْبِ»(4)است و امثال ذلک. اما در بعضی از روایات مثل آنچه که مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در معانی الأخبار نقل کرده و مانند آن که ذات اقدس الهی شهادت است، مشهود است، شهود است و خلق غایب اند این سخن از آن لطایف روایات اهل بیت است همان طوری که قرآن دارای عبارات است و اشارات است و لطایف و حقایق روایات این خاندان هم همین طور است اینها اشاراتی دارند، لطایفی دارند آنجا که وجود مبارک حضرت می فرماید خدا مشهود است و اصلاً غیب نیست و خلق غیب اند و اصلاً مشهود نیست این سخنی است که بعضی اهل معرفت هم به آن رسیدند به برکت این روایات آنها می گویند که «الحقّ سبحانه و تعالی ظهر و ما غاب قطّ والخَلق غاب و ما ظهر قطّ» خَلق همیشه غایب اند و هرگز ظهور ندارند و حق ذات اقدس الهی ظاهر است و هرگز غیبتی ندارد شما ملاحظه کنید بخش پایانی سوره ی مبارکه ی «فصلت» را در پایان سوره ی «فصلت» آیه 53 این است که «سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الْآفَاقِ وَفِی أَنفُسِهِمْ حَتَّی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَوَلَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلَی کُلِّ شَیْ ءٍ شَهِیدٌ» آن بزرگان طبق رهنمود روایاتی نظیر آ نچه در معانی الأخبار و امثال ذلک آمده گفتند این «شَهِیدٌ» به معنی مشهود است نه شاهد خدای سبحان «عَلَی کُلِّ شَیْ ءٍ شَهِیدٌ» است یعنی مشهود است چون اگر شهید به معنای شاهد بود باید می فرمود «بکلّ شیء شهید» است نه «عَلَی کُلِّ شَیْ ءٍ شَهِیدٌ» چون شهید به معنای مشهود است یعنی شما هر چیزی را که بخواهی ببینی اول خدا را می بینی لایه ی اول را بخواهی ببینی اول خدا را می بینی بعد او را، لایه ی دوم آن شیء را بخواهی ببینی اول خدا را می بینی بعد او را، لایه ی سوم را بخواهی ببینی اول خدا را می بینی بعد او را بارها یعنی بارها به عرضتان رسید که تمام این مباحث در فصل سوم است فصل اول منطقه ی ممنوعه است که هویّت ذات اقدس الهی است که احدی به آنجا راه ندارد، فصل دوم منطقه ی صفات ذاتی است که عین ذات است احدی هم به آنجا راه ندارد تمام این بحثهایی که انبیا آوردند و مرسلین می گویند و گفتیم و گفتند و شنیدیم و شُنفتیم همه در ظهورت حق و فعل حق و وجه الله است و امثال ذلک اینها حوزه ی امکان است این حوزه ی امکان است که خود این حوزه ی امکان به این صورت در آمده اگر انسان این حوزه ی امکان را دارد مشاهده می کند اینها می گویند اینجا شهید به معنی مشهود است نه به معنای شاهد چون اگر به معنی شاهد بود که می فرمود «بکلّ شیء شهید».

ص: 193


1- (31) . سوره ی انعام، آیه ی 103.
2- (32) . سوره ی بقره، آیه ی 188.
3- (33) . سوره ی بقره، آیه ی 3.
4- (34) . سوره ی فاطر، آیه ی 18.

پرسش: استاد اگر به معنی مشهود هم باشد بایدب گوییم «لکلّ شیء شهید».

پاسخ: نه خیر، «علی» بالای هر چیزی، محیط به هر چیزی یعنی شما قبل از اینکه خودت را ببینی او را می بینی.

پرسش: از نظر ادبی؟

پاسخ: ادبی، از نظر ادبی الاّ ولابد باید همین طور بگوید که گفت همین که ما وارد شدیم می خواهیم که این بلندگو را ببینیم بالای او، او را می بینیم این لایه اول برداشته شد بالای لایه ی دوم اوست، لایه ی سوم آمد بالای لایه ی سوم اوست یعنی محیط به لایه ی سوم اوست از هر طرف بیایید «علیه» یعنی «علیٰ» بالای او، اوست آن وقت چیزی برای این نمی ماند اگر شما کاموایی داشته باشید این یک کاموا که مثلاً به اندازه ی یک بلوز یا ژاکت است از این کاموا بخواهی شما یک بلوز درست کنی، آستین درست کنی، یَقه درست کنی، سینه درست کنی، پشت درست کنی، جا دُکمه درست کنی، اشکال مختلفی روی این بلوز و ژاکت درست کنی، گُل و بلبل بدهی، بوته بدهی همه ی اینها این نخ است که به این صورت در آمده باز بکنی غیر از نخ چیز دیگر نیست ببندی می شود یک آستین دار و یک بلوز و یک ژاکت و یک گُل و یک بلبل

این همه عکس مِی و رنگ مخالف که نمود *** یک فروغ رخ ساقی است که در جام افتاد

بسیاری از عرفا فتوا دادند که خواندن این علوم برای خیلی از طلبه ها حرام است و درست فتوا دادند بسیاری از حُکما فتوا دادند که خواندن این علوم برای خیلی از طلبه ها حرام است بعدها فقها فتوا دادند مگر این حرف را همین طور می شود مطرح کرد که الآ ن این حرف گفته شد تا فصل اول یعنی فصل اول دورش سیم خاردار کشیده نشده خدا غریق رحمت کند سیدناالاستاد مرحوم امام(رضوان الله علیه) را فرمود ذات اقدس الهی احدی به او راه ندارد نه معبود هیچ پیغمبر است، نه مشهود هیچ پیغمبر است، نه مقصود هیچ پیغمبر برای اینکه این حقیقتِ بسیطِ نامتناهی است اینکه نظیر دریا نیست تا با شعر مسئله را سر هم کنیم بگوییم

ص: 194

آب دریا را اگر نتوان کشید *** هم به قدر تشنگی باید چشید

این شعر با آن مطلب خیلی فرق دارد آبِ دریا مرکّب است ساحلش غیر از سطح است، سطحش غیر از عمق است ما اگر دسترسی به عمق نداریم یک لیوان از سطحش می گیریم اما این خدا ظاهرش عین باطن است، باطنش عین ظاهر است، اوّلش عین آخر است آخرش عین اول است کجایش را می خواهی بگیری اینکه تو شناختی که خدا نیست آنکه خداست که تجزیه پذیر نیست ایشان در آن تعلیقاتشان بر فصوص فرمود انبیا به آنجا راه ندارد، اولیا به آنجا راه ندارد نه معبود احدی است، نه مقصود احدی، نه مشهود احدی هر سه را به عنوان سالبه ی کلیه نفی می کنند اینجا منطقه ی ممنوعه است دورش سیم خاردار است بعدش هم صفات ذات است که عین ذات است این هم سیم خاردار است بقیه در وجه الله و ظهورالله و اسماءالله و جمال الله و جلال الله و خَلق الله خب خلق ممکن است «اللَّهُ خَالِقُ»(1)بالضرورة الأزلیه که نیست «قَد یَخلُق قد لا یخلق»، «قد یشفی قد لا یشفی» خدا غریق رحمت کند مرحوم کلینی را فرمود شما باید این را تشخیص بدهید کلینی کم حرف است در کافی حرفی ندارد ولی اینجا یک حرف خوبی دارد می فرماید شما باید تشخیص بدهید این صفتی را که گاهی هست و گاهی نیست معلوم می شود عین ذات نیست دیگر مگر می شود صفت ذات را بگویید گاهی هست و گاهی نیست خدا _ معاذ الله _ گاهی قدرت دارد گاهی ندارد، گاهی علم دارد گاهی ندارد، گاهی حیات دارد گاهی ندارد، اینکه شما می گویید «قَد یَخلُق قد لا یخلق»، «قد یشفی قد لا یشفی»، «قد یرزق قد لا یرزق»، «قد یبسط قد لا یبسط» معلوم می شود بیرون ذات است دیگر علوم ما در همین محدوده ی بیرون است.

ص: 195


1- (35) . سوره ی زمر، آیه ی 62.

مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در کتاب شریف توحید این را نقل کردند که بعدها همین فرمایش ایشان در معانی الأخبار آمده و همین فرمایش را بزرگان اهل معرفت گرفتند روی آن کار کردند. مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در کتاب شریف توحید صدوق طبع مکتبة الصدوق صفحه ی 117 اصلاً این باب به عنوان باب «ما جاء فی الرؤیة» است «ما جاء فی الرؤیة» حدیث بیستم می گوید که ابی بصیر، ابی بصیر کور بود کور که می دانید یعنی کور ابی بصیر دیگر چشم نداشت که این کورها را می گویند ابی بصیر این ابی بصیر کور خدمت امام صادق(سلام الله علیه) رسید عرض کرد که «أخبرنی عن الله عزّ و جل هل یراه المؤمنون یوم القیامة» این ابی بصیر کور از امام صادق(سلام الله علیه) سؤال می کند که آیا خدا را در قیامت می بینند؟ «قال نعم» بله می بینند «وقد رأوه قبل یوم القیامة» قبل از یوم قیامه هم خدا را دیدند «فقلتُ متیٰ» به عرض حضرت رساندند که چه موقع خدا را دیدند؟ «قال حین قال لهم «أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ قَالُوا بَلَی»(1)ثمّ سکت» وجود مبارک امام صادق(علیه السلام) «ساعةً» یک لحظه ساکت شد «ثم قال» وجود مبارک حضرت به ابی بصیر فرمود: «إنّ المؤمنین لیرونه فی الدنیا قبل یوم القیامه» مؤمنین خدا را قبل از قیامت در دنیا هم می بینند «ألست تراه فی وقتک هذا» ابی بصیر الآن مگر خدا را نمی بینی این کدام رؤیت است؟ این همان است که در کتاب اهل معرفت مطرح است این شهود همان است، این رؤیت همین است به ابی بصیر کور می گوید «ألستَ تراه فی وقتک هذا؟ قال ابوبصیر فقلتُ له جعلتُ فداک فاُحدّث بهذا عنک» اجازه می دهید این حدیث از طرف شما نقل کنم؟ «و قال(علیه السلام) لا» حق نداری شما این را می خواهی در منبر بگویی، در حسینیه برای مردم بگویی خب آنجا طور دیگر می فهمند چه چیزی می خواهی بگویی؟ «لا، فإنّک إذا حدّثتَ به فأنکره مُنکِرٌ جاهلٌ بمعنی ما تقوله ثمّ قدّر أنّ ذلک تشبیهٌ کفر» اینها یا به ما بد می گویند یا بیراهه می روند «و لیست الرؤیة بالقلب کالر ؤیة بالعین» ما شهود قلبی را می گوییم نه شهود بصری را آنکه در معانی الأخبار آمده ذات اقدس الهی مشهود است شهود قلبی است انسان اول او را می بیند «تعالیٰ الله عمّا یصفه المشبّهون والملحدون» مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در صفحه ی 119 می فرماید «والأخبار التی رُوِیت فی هذا المعنیٰ و أخرجها مشایخنا(رضی الله عنهم) فی مصنّفاتهم عندی صحیحةٌ» این روایاتی که در رؤیت خدا وارد شده «و إنّما ترکتُ إیرادها فی هذا الباب خشیة أن یقرأها جاهلٌ بمعانیها» ما اینها را نقل نکردیم برای اینکه مبادا به دست نااهل بیفتد خب یک عده که خواصّ اند به دنبال این رفتند که قلب خدا را می بیند یعنی چه؟ خدا مشهود اینهاست یعنی چه؟ شهود چگونه است، انحایی دارد، درجاتی دارد و مانند آن. آن وقت «فیکذّب بها فیکفر بالله عزّ و جل و هو لا یعلم» حالا بقیه سؤالها ان شاءالله می ماند برای روزهای بعد.

ص: 196


1- (36) . سوره ی اعراف، آیه ی 172.

«و الحمد لله ربّ العالمین»

آیه 85 سوره اسراء 87/08/15

«وَیَسْأَلُونَکَ عَنْ الرُّوحِ قُلْ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَمَا أُوتِیتُمْ مِنْ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلاً (85)»

درباره ی اینکه این روح آیا روح انسان است یا منظور وحی قرآنی است یا فرشته ی معهود است اشاره شد که اقوال متعدّد است برخیها خواستند بگویند منظور وحی است برای اینکه قبلاً فرمود: «وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ»(1) بعداً هم می فرماید: «وَلَئِن شِئْنَا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِی أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ»(2) این شاهد کسانی است که می گویند منظور از این روح، وحی قرآنی است و در آیات دیگر هم دارد که «کَذلِکَ أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنَا»(3). اما آنها که گفتند منظور از روح حقیقت انسان است به قرینه ی قبل است که فرمود: «قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلَی شَاکِلَتِهِ»(4) شاکله ی هر کسی هم در روح اوست بنابراین باید روح مشخص بشود که اینها اقوالی بود که قبلاً گذشت.

خلاصه ی سخنان جناب فخررازی در طیّ این سی صفحه مرور شد اما آنچه که جناب آلوسی بیان کرده ایشان هم یک بحث مبسوطی درباره ی روح دارند حرفِ جالبی که ایشان دارند به این است که اقوال درباره ی روح که روح، قلب، انسان، حقیقت انسان چیست؟ حقیقت روح چیست؟ حقیقت قلب چیست؟ اینها به یک جامع برمی گردد آیا اینها غیر بدن اند یا جزیی از اجزای بدن اند یک اختلاف، آیا اینها مجرّدند یا مادّی اختلاف دیگر، آیا اینها قبل از بدن بودند اگر روح غیر از بدن است قبل از بدن بود یا نه این یک اختلاف، کیفیت تعلّق روح به بدن چگونه است؟ کیفیت مفارقت و هجران روح از بدن چگونه است؟ و کیفیت تدبیر روح نسبت به بدن چگونه است؟ آیا روح هم می میرد یا نمی میرد کیفیت روح در برزخ چگونه است؟ کیفیت روح در معاد چگونه است؟ خلاصه ی سخن جناب آلوسی این است که هزار قول در این مسئله است الف قول هیچ مسئله ای به این اندازه گسترده بحث نشده درست است که جهان شناسی، خداشناسی مهم تر از روح شناسی است ولی آنچه که محلّ ابتلای همه ی بشر است این است که بفهمند انسان چه کسی است و چه چیزی است تعبیر ایشان این است که به الف قول رسیده است مجموع این حرفها. آیا روح با نفس یکی است یا نه، دوتاست؟ اکثر علما می گویند روح و نفس یکی است برخیها هم بر آن اند که روح غیر از نفس است. قول دیگر آن است که روح همان حقیقت نفس است ولی وقتی به کمال رسیده است به شفّافیت رسیده است روح نامیده می شود وگرنه جوهر روح با جوهر نفس یکی است عده ای هم به ظاهر قرآن استدلال کردند که فرمود: «کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ»(5) پس روح هم می میرد آنها پاسخ دادند که مرگِ روح به مفارقت بدن است نه اینکه روح نابود بشود به دلیل اینکه آیه ای که مربوط به شهادت است، آیه ای که مربوط به عذاب کفّار است دارد همین که اینها مُردند وارد صحنه ی روح و ریحان یا وارد صحنه ی دوزخ و نار می شوند بنابراین روح یقیناً غیر از بدن است و عندالله هم که هست معلوم می شود مجرّد است زیرا ذات اقدس الهی فرازمانی و مکانی است خداوند موجودی نیست که متزمّن باشد در زمانی، متمکّن باشد در مکانی «فهو لا زمان له و لا مکان له». این روحِ شهید و مانند آن می شود عندالله نزد اوست و این روح باید گفت همان چیزی که نه زمان دارد، نه مکان دارد.

ص: 197


1- (1) . سوره ی اسراء، آیه ی 82.
2- (2) . سوره ی اسراء، آیه ی 86.
3- (3) . سوره ی شوری?، آیه ی 52.
4- (4) . سوره ی اسراء، آیه ی 84.
5- (5) . سوره ی آل عمران، آیه ی 185.

اصطلاح تجرّد و مادّیت، مجرّد و مادّی یک اصطلاح فلسفی و کلامی است در بحثهای نقلی چنین اصطلاحی نیست یا بسیار کم است نظیر اصطلاح استصحاب شما می بینید در قرآن و روایات عنوان استصحاب یافت نمی شود و اگر در بعضی از نصوص کلمه ی استصحاب به کار رفت معنای لغوی استصحاب است یعنی آیا نمازگزار می تواند پارچه ای را که آلوده است مستصحِب او باشد او را مصاحب خود قرار بدهد در جیب خود قرار بدهد یا نه؟ استصحاب یعنی «أخذ الشیء مصاحباً له» این معنای لغوی استصحاب است اما معنای اصطلاحی استصحاب که «ابقاء ما کان علی ما کان» باشد این در هیچ روایتی، در هیچ آیه ای نیامده لازم هم نیست بیاید برای اینکه علم برای خودش اصطلاحی دارد مسئله ی مجرّد و مادّی بودن هم از همین قبیل است لکن غیب و شهادت اصطلاح قرآنی است اگر گفتند وحی غیب است، رسالت غیب است، نبوّت غیب است، امامت غیب است، عصمت غیب است، فرشته غیب است اینها غیب است انسان باید اینها را بفهمد و ایمان بیاورد که بشود «یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ»(1) حالا روحی که دارد وحی را می فهمد آیا این فهم زمان دارد، مکان دارد، قابل تجزیه است، نصف و ثلث و ربع دارد، در جایی قرار دارد، در شرق بدن یا در غرب بدن قرار دارد یا نه، این فهم در هیچ جا، جا ندارد آن مفهوم هم در هیچ جا، جا ندارد ما نبوّت را می فهمیم، رسالت را می فهمیم، ولایت را می فهمیم، امامت را می فهمیم، عصمت را می فهمیم، حجیّت را می فهمیم بعد به اینها ایمان می آوریم ایمان برای عقل عملی است که «عُبِد به الرحمن و اکتسب به الجنان»(2) است فهم هم برای عقل نظری است آن بخش اندیشه ی ما این معارف را می فهمد، آن بخش انگیزه ی ما این معارف را ایمان دارد، خب پس ما عالِم به غیبیم به تعلیم الهی، مؤمن به غیبیم به دستور الهی و قرآن هم از مؤمنان به عنوان «یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ» یاد کرده است آنها که مجرّدند چه اینکه ما الله را به اندازه ی خودمان می فهمیم در بخش اندیشه و به الله هم ایمان داریم و دعای نورانی جوشن کبیر هم می خوانیم او موجود است، او حیّ است، او علیم است، او قدیر است، او بصیر است و مانند آن، خب.

ص: 198


1- (6) . سوره ی بقره، آیه ی 3.
2- (7) . الکافی، ج1، ص11.

هیچ کدام از این معانی و اسمای ذات اقدس الهی در جایی از جاهای عالَم نیستند که مثلاً علم خدا، قدرت خدا، حیات خدا در گوشه ای از گوشه های عالَم مثل فلان ستاره جا داشته باشد این معلوم، فهم و علمِ ما هم بشرح ایضاً این طور نیست که ما که می فهمیم «اللّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ»(1)، «اللَّهَ عَلِیمٌ قَدِیرٌ»(2) این فهم جایی داشته باشد که مثلاً در فلان گوشه ی عالَم این فهم جاسازی شده این طور نیست، اگر معلوم مجرّد است و اگر علمِ به این مجرّد، مجرّد است و اگر این علم وصف روح است و روح عالِم به این است روح هم باید امر مجرّد باشد اگر کسی عالم به غیب شد به تعلیم الهی و مؤمن به غیب شد به دستور الهی چنین چیزی یقیناً مجرّد است این معنا را قرآن به عنوان ایمان به غیب یاد کرده است یک موجود غیبی است که ایمان به غیب دارد نعم، یک غیبِ محض نیست اولاً غیبِ محض مثل ذات اقدس الهی که «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ ءٌ»(3) غیبهای دیگر نظیر لوح و قلم و کُرسی و امثال ذلک آنها هم که نفس نیستند تا مدبّر بدن باشند نفس تجرّدش مثل تجرّد آن فرشتگانی که حامل عرش اند یا حامل وحی اند و مانند آن نیست آنها چون مدبّر بدن نیستند بدن ندارند بدنی نیستند با بدن کار نمی کنند نفس با بدن کار می کند آن مراحل ضعیفه ی نفس که با بدن نزدیک است بدن را سازماندهی می کند مورد اختلاف است که آیا مجرّد است یا مادّی، اما آن مرحله ی عقلانی نفس که کلیّات را می فهمد، حقایق را می فهمد ما قضایای کلّی را می فهمیم چه کلّی طبیعی، چه کلیّ ریاضی، چه کلّی الهی، چه کلّی منطقی، چه کلّی اخلاقی، چه کلّی فقهی و چه کلّی حقوقی این قواعدی که ما می فهمیم همه ی اینها کلّی اند این کلیّاتی که معلوم ما هستند چه در بخش تصوّر و چه در بخش تصدیق هیچ کدام زمان و زمین ندارند در جایی باشند، جایی قرار داشته باشند اگر این علوم مجرّدند و اگر نفس عالِم به این علوم است و اگر این علوم وصفِ نفس اند نفس می شود مجرّد منتها نفس چون ابزار بدنی دارد هر ادراکی که در حیطه ی نفس پدید بیاید آثارش در بدن ظهور می کند آدم وقتی چیزی را وحشتناکی را به ذهن آورد و ترسید بدن می لرزد یا خبر مسرّت بخشی را شنید چهره بَشّاش می شود آثار علم که برای نفس است در بدن ظهور می کند برای اینکه نفس مدبّر بدن است جمیع حالاتش هم در او اثر دارد چه اینکه از این طرف آثار بدنی هم در نفس اثر دارد غذای حلال باعث پیدایش اندیشه های طیّب و طاهر است غذای حرام باعث پیدایش اندیشه های آلوده است این طور نیست که کسی غذای حرام بخورد یک فکر طیّب و طاهر نصیب او بشود این چنین نیست که غذای حلال بخورد افکار او طیّب و طاهر نشود و هیچ اثری در او نداشته باشد این تأثیر و تأثّر و تعامل متقابل بین نفس و بدن برای آن است که نفس عقلِ محض نیست که بدون ابزار کار بکند اگر ما جایی دیدیم که آثار نفس در بدن ظهور کرد یا آثار بدن در نفس منعکس شد این دلیل بر مادّیت نفس نیست ما اگر جایی دیدیم که نفس بدون بدن کار می کند این رؤیاهایی که ما می بینیم مخصوصاً رؤیاهای صادقه انسان با گذشته رابطه برقرار می کند، با آینده رابطه برقرار می کند و این خبرها هم اتفاق می افتد آنها یقیناً مجرّدند برای اینکه چیزی که معدوم است جا ندارد بعدها باید یافت بشود اگر کسی به وسیله ی رؤیا علم به آینده پیدا می کند آنکه موجود است که در وِعای طبیعت نیست حتماً در فراطبیعت است چون اگر در طبیعت بود که می شد موجود مادی خاص و دیگر معدوم نبود و روح در عالَم رؤیا به گذشته ای که فعلاً معدوم است، به آینده ای که فعلاً معدوم است رابطه برقرار می کند و چیز می فهمد معلوم می شود نه روح در زمان معیّن هست و نه روح در مکان معیّن نصف و ثلث و ربع ندارد شدّت و ضعف دارد لکن شدّت و ضعف اختصاصی به مادّه ندارد موجود مجرّد هم می تواند شدید یا ضعیف باشد حالا شواهد دیگری هم هست البته ممکن است به خاص خدا وقتی به سوره ی مبارکه ی «مؤمنون» رسیدیم آنجا مشخص بشود که آیا نفس قبل از بدن بود یا نبود چون ظاهر آن آیه این است که نفس یک چیز دیگری است «ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ»(4) و توفّی هم همین است حالا به بعضی از سؤالاتی که مربوط به بحثهای قبلی است پاسخ بدهیم.

ص: 199


1- (8) . سوره ی بقره، آیه ی 181.
2- (9) . سوره ی نحل، آیه ی 70.
3- (10) . سوره ی شوری?، آیه ی 11.
4- (11) . سوره ی مؤمنون، آیه ی 14.

در سؤالات قبلی یکی اش این بود که معدوم چگونه مخاطب قرار می گیرد خدای سبحان چگونه به معدوم می گوید «کُن» آن معدوم می شود «یَکُونُ» اشاره شد که خدای سبحان به این معدومی که در خارج معدوم است و در حضرت علمیه وجود دارد به آن معلوم خطاب می کند که موجودِ عینی بشود حالا سؤال این است که معلومات ذات اقدس الهی علوم الهی چون حضوری است نه حصولی آنها هم وجود خارجی دارند اگر وجود خارجی دارند به موجود خارجی چگونه می شود گفت «کُن فَیَکُونُ»(1) این می شود تحصیلِ حاصل؟

پاسخش این است که آنها که گفتند مثل اشراقیین که علم حق به حضور برمی گردد بر خلاف دیگران، دیگران که می گویند «اللَّهَ سَمِیعٌ بَصِیرٌ»(2) یعنی «علیمٌ بالمبصرات والمسموعات» اما در مکتب اشراق می گویند که سمیع و بصیر به «علیمٌ» برنمی گردد بلکه «علیمٌ» به «بصیرٌ» برمی گردد «اللَّهُ عَلِیمٌ»(3) یعنی بصیرٌ، یعنی شاهدٌ یعنی علمش حضوری است یک تفاوت بیّنی است بین این دو مکتب. به هر تقدیر آن بزرگانی که می گویند «اللَّهَ سَمِیعٌ بَصِیرٌ» یعنی «عالمٌ بالمسموعات و المبصرات» که همین تفکّر مشّایی است بر اساس این تفکّر مشایی مرحوم شیخ طوسی تفسیر نوشته بر اساس همین تفسیر مشایی مرحوم امین الاسلام مجمع البیان را نوشته و مانند آن. شما غالباً هر جا وقتی رسیدید به «اللَّهَ سَمِیعٌ بَصِیرٌ» یعنی «عالمٌ بالمسموعات عالمٌ بالمبصرات» این تفکّر مشّایی است اما وقتی تفکّر، تفکّر اشراقی باشد آنها علیمٌ را به سمیعٌ و بصیرٌ برمی گردانند «اللَّهُ عَلِیمٌ» یعنی شاهدٌ چون علمش حضوری است ولی همین علم حضوری معلومات ذی مراتب دارد بخشی از مراحل عالیه که مشهود حضوری ذات اقدس الهی اند خدا به آنها خطاب می کند که «کُن» یعنی «تنزّل»، «تجلّی» متجلّی باش در عالم طبیعت به آن موجود حاضر در نشئه ی عقل دستور می دهد که تجلّی پیدا کند به مرحله ی عالم طبیعت برسد این بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) که در نهج البلاغه فرمود: «اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الْمُتَجَلِّی لِخَلْقِهِ بِخَلْقِهِ»(4) یعنی آفرینش الهی تجلّی است و نه تجافی خدای سبحان تجلّی کرده است آنچه که در مراحل عالیه بود آنها را تنزّل داد آنها را جلوه ی خود قرار داد در صحنه ی هستی نه اینکه آنها نظیر کسی که در طبقه ی بالاست تجافی پیدا کند از نردبان پایین بیاید بشود طبیعی موجود فراطبیعی هرگز طبیعی نمی شود چه اینکه موجود طبیعی با حفظ طبیعیّت هرگز فراطبیعی نمی شود این به نحو تجلّی است مثل اینکه ما مطلبی را که فهمیدیم همان مطلب را تنزّل می دهیم به صورت مَقال یا مَقالت یا به صورت سخنرانی به دیگران می رسانیم یا به صورت مقاله در اختیار دیگران می دهیم می گوییم این عین همان است که ما فهمیدیم معنایش این نیست که آنچه را که در عاقله ی ما و فاهمه ی ماست او آمده بیرون بر صفحه ی کاغذ دیگر چیزی در عاقله ی ما نیست ما آنچه که در عاقله ی ما بود تنزّل دادیم به مرحله ی وهم از آنجا تنزّل دادیم به مرحله ی خیال و متخیّله، از آنجا تنزّل دادیم به مرحله ی حس، از آنجا از دستمان کمک گرفتیم و نوشتیم یا از زبانمان استمداد کردیم و گفتیم آنکه فهمیدیم همچنان سرِ جایش محفوظ است اینها در بحثهای سوره ی مبارکه ی «حجر» گذشت که «إِن مِّن شَیْ ءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ»(5) در مخزن الهی موجودند و مشهود حضوری اند نه حصولی، از مخزن غیب به عالم طبیعت تنزّل می کند بالتجلّی یا بالتجافی که اینها در سوره ی مبارکه ی «حجر» گذشت.

ص: 200


1- (12) . سوره ی یس، آیه ی 82.
2- (13) . سوره ی حج، آیه ی 61.
3- (14) . سوره ی بقره، آیه ی 95.
4- (15) . نهج البلاغه، خطبه ی 108.
5- (16) . سوره ی حجر، آیه ی 21.

اما اینکه ذات اقدس الهی به معدوم خطاب می کند بله، معدوم ممتنع در ظرف وجود به فرض وجود معلوم است وگرنه معدوم «بما أنّه معدوم» ممتنع «بما أنّه ممتنع» تحت علم نیست اگر ما گفتیم سوره ی مبارکه ی «انبیاء» دارد «لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا»(1) همین است دیگر تعدّد آلهه و شریک الباری نه تنها معدوم است بلکه معدوم ممتنع است ولی ذات اقدس الهی به این علم پیدا کرده که اگر این ممتنع موجود باشد حکمش چیست؟ لازمه ی تعدّد آلهه و وجود شریک باری چیست؟ فرمود: «لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا».

اما آ نچه که از کتاب شریف کشف الغطاء نقل شده است مرحوم کاشف الغطا در آن بحث که هر کسی مختار است و علمِ ازلی آن طوری که جناب فخررازی توهّم کرده سخن ناصواب است علم خدا به اینکه زید فلان معصیت را می کند باعث نمی شود که زید در عصیان مجبور باشد توهّم آنها این بود که آیا خدا در ازل مِی گساری مِی گسار را می داند یا نمی داند اگر نداند که _ معاذ الله _ جاهل است اگر بداند پس مِی گساری مِی گسار ضروری الوقوع است اگر واقع نشود علمِ ازلی جهل بوَد این خلاصه ی توهّم و شبهه ی آنها. پاسخی که حکیم طوسی و سایر حکما دادند این است که درست است که هر اطاعت یا عصیانی را ذات اقدس الهی در ازل می داند، در ازل می داند که فلان شخص اهل اطاعت است و فلان شخص اهل عصیان اما مبادی اینها را می داند، می داند که فلان شخص با حُسن اختیار خودش راه اطاعت را طی می کند با اینکه به او پیشنهاد گناه می دهند، رفقای او به طرف گناه رفتند و این می توانست گناه کند ولی نمی کند آن دیگری با سوء اختیار خودش به طرف گناه می رود رفقای او به طرف اطاعت رفتند این می توانست به طرف اطاعت برود ولی با اختیار خودش نرفت و نمی رود اگر خدا مِی گساری مِی گساران را می داند، شب زنده داری شب زنده داران را می داند مبادی اینها که حُسن اختیار و سوء اختیار است می داند و می داند که آن شخص مؤمن می توانست کافر بشود و نشد و آن شخص کافر می توانست مؤمن بشود و نشد لذا حکیم طوسی فرمود «علمِ ازلی علّت عصیان بودن *** در نزد حکیم غایت جهل بود» در آن مسئله روایتی را که کاشف الغطا نقل کرده است بازگو کردیم که وجود مبارک حضرت امیر به شخصی در جریان علم غیب وقتی گفتند خالدبن عرفطه مُرد حضرت فرمود نه خیر نمرد و نمی میرد مگر اینکه فتنه ای به پا کند و آن فتنه این است که در جریان سیّدالشهداء که عده ای را اعزام کرده بودند که علیه حضرت در کربلا شرکت کنند این وجود مبارک حضرت امیر فتنه اش که اشاره کردند ناظر به آن فتنه است فرمود فتنه این است که خالدبن عرفطه عده ای را اعزام می کند و از همین باب الفِیل مسجد اشاره کردند در مسجد کوفه فرمود از همین درِ مسجد می آیند و پرچمش هم به دست توست یکی از همانهایی که پای منبر نشسته بود حبیب بن جم_ّار پرچم او به دست توست از همین در هم می آید این کار را نکن ولی می کنی حبیب عرض کرد من یا امیرالمؤمنین؟ فرمود بله، همین تو نکن ولی می کنی اینکه فرمود نکن و می کنی یعنی مختاراً می کنی اگر مضطر باشد که جای نهی نیست وجود مبارک حضرت امیر برابر تعلیم الهی علمِ غیب دارد یک، علم به مبادی کار هم دارد دو، فرمود تو این کار را با ارادت می کنی و می توانی نکنی لذا می گویم نکن ولی تو گوش نمی دهی و می کنی.

ص: 201


1- (17) . سوره ی انبیاء، آیه ی 22.

این روایت را ما آن روز از کشف الغطاء مرحوم کاشف الغطا نقل کردیم مستحضرید که این کسی که آمده جریان خالدبن عرفطه را در این جمع نقل کرده این یک شأن نزولی دارد که حالا آن را باید عرض کنیم. در کتاب شریف کشف الغطاء یک دوره اصول دین است استدلالی مُتقن مختصر دارد یک، بعد یک دوره اصول فقه مُتقن مختصر دارد دو، بعد وارد مسائل فقهی می شوند مبسوطاً سه، البته استدلال غالباً کم است همان «یجبُ یحرم، یَجبُ یَحرم» آن قدری است در فتوا «یجبُ یحرم، یَجب یَحرم» این طور سلطان فقه خیلی کم است مرحوم صاحب جواهر در جواهر دارد که من فقیهی به حدّت ذهن کاشف الغطاء سراغ ندارم پشت سر هم مسلّط بر فقه «یجبُ یحرم، یَجبُ یَحرم» احتیاط در آن کم است اینها واقعاً سلطان در فقه اند سالیان متمادی هم در این رشته کار کردند و ذوقش هم داشتند خدا حشر اینها را با انبیا قرار بدهد.

در صفحه ی چهارده سطر سوم این چنین است که «و أخبروه» یعنی به وجود مبارک حضرت امیر گزارش دادند «بموت خالدبن عرفطه فقال(علیه السلام) لم یَمُت» نه خیر او هنوز نمرده. «و سیقود جیش ضلالة» این قاعد و پرچمدار یک گروه گمراهی است «و صاحب لوائه حبیب بن جمّار» حالا حبیب هم آنجا نشسته «فقام إلیه حبیب بن جمّار» حبیب برخاست عرض کرد یا امیرالمؤمنین من این فتنه را پرچمش را می کِشم «و قال انّی لک مُحب» من جزء دوستان شمایم «فقال(علیه السلام) إیّاک أن تحمل اللواء و لتحملنّها» درست است به حسب ظاهر دوست مایی مدّعی دوست مایی ولی تو این پرچم این خالدبن عرفطه را به دوش می کِشی نکن ولی می کنی هم «إیّاک أن تحمل» فرمود، هم با «نون» تأکید ثقیله فرمود تو یقیناً می کنی، خب «و تدخل من هذا الباب یعنی باب الفیل فلمّا کان زمان الحسین(علیه السلام) جعل ابن زیاد خالداً» یعنی خالدبن عرفطه را «علی مقدّمة عمربن سعد(علیهم اللعنه)» و همین «حبیب رجا صاحب لوائه»، خب این قصه را ما آن روز نقل کردیم اما از معاویه نقل کردیم این دوتا مطلب هست که سوّمی توضیح می خواهد مطلب اول این است که وجود مبارک حضرت امیر عالم غیب بود به تعلیم الهی، مطلب دوم آن است که این علمِ غیب باعث سلب اختیار تبهکار نمی شود حضرت می داند که فلان شخص معصیت می کند و با اراده معصیت می کند و می تواند معصیت نکند ولی عمداً معصیت می کند این دو مطلب ذکر شد اما مطلب سوم که مربوط به معاویه بود این شأن نزولی دارد این کتابها مثل کتابهای عمیق علمی دیگر یک شأن نزولی دارد شأن نزولش این است که اینها که آمدند به حضرت امیر در حال سخنرانی در مسجد گزارش دادند که خالدبن عرفطه مُرد که حضرت نیامدند به او بگویند که این مُرده بیا نماز میّت بخوان که اینها دسیسه های اموی بود که شأن نزولی دارد شرحشان در کتابهای تاریخ مبسوطاً هست گاهی خبر مرگ معاویه را می آوردند، گاهی خبر مرگ این گونه از رجال سیاسی را می آوردند تا بالأخره بفهمند که حکومت علوی زودتر از حکومت اموی سقوط می کند یا نه، شأن نزول این گونه از جاسوسها این است وگرنه این شأن نزولات در این کتاب شریف کشف الغطاء نیست اینکه از شام بلند می شود فاصله ی شام و عراق هم فراوان بود یک، بی خطر هم نبود دو، زمان جنگ بود آنها هم با شیعه ها در جنگ بودند اینها هم جنگ بودند راه هم ناامن بود مرزها هم بسته بود و ناامن بود اما اینکه از شام بلند شود بیاید چنین چیزی را جعل بکند شأن نزول این گونه از وقایع و قصص مربوط به جاسوس خانه ی اموی بود که هر روز به مناسبتی کسی را وادار می کردند بیاید گزارش بدهد و خبر مرگ کسی را هم بیاورد گاهی مربوط به معاویه بود، گاهی مربوط به خالدبن عرفطه بود و مانند آن حالا مطالب دیگری که مربوط به بحث است ان شاءالله بازگو می شود.

ص: 202

«و الحمد لله ربّ العالمین»

آیات 85 تا 87 سوره اسراء 87/08/19

ا«وَیَسْأَلُونَکَ عَنْ الرُّوحِ قُلْ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَمَا أُوتِیتُمْ مِنْ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلاً (85) وَلَئِن شِئْنَا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِی أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ ثُمَّ لاَ تَجِدُ لَکَ بِهِ عَلَیْنَا وَکِیلاً (86) إِلَّا رَحْمَةً مِن رَّبِّکَ إِنَّ فَضْلَهُ کَانَ عَلَیْکَ کَبِیراً (87)»

آیات قرآن کریم از آن جهت که خود قرآن منبع علوم اسلامی و الهی انسانی است بعضیها به منزله ی قانون اساسی اند و جزء جوامع الکلم اند گرچه همه ی آیات از یک منظر این چنین اند آن آیاتی که روشن است جزء جوامع الکلم اند آنها محور اصلی یک علم مستقلّی اند مثلاً «أَحَلَّ اللّهُ الْبَیْعَ»(1)، «تِجارَةً عَنْ تَراضٍ»(2)، «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ»(3)، «حَرَّمَ الرِّبَا»(4) اینها جزء جوامع الکلم اند بحث درباره ی اینها به صِرف بحث تفسیری کافی نیست درباره ی «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» که آیا این برای اصل صحّت است یا مفید لزوم است عموم زمانی دارد یا عموم فردی دارد یا هر دو و اگر فردی در حال خیار خارج شد بقیه شک کردیم حُکم خاصّی را استصحاب کنیم یا به عموم ازمانی «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» تمسّک کنیم نسبت «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» با سایر ادلّه چیست اینها علمی نیست مطالبی نیست که در ذیل آیه به عنوان تفسیر مطرح بشود این «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ»، «تِجارَةً عَنْ تَراضٍ»، «أَحَلَّ اللّهُ الْبَیْعَ» که آیا ناظر به سبب اند یا ناظر به مسبّب اند امضا هستند، تأسیس اند، تأییدند چه چیزی هستند اینها یک علم جدایی می طلبد که بزرگان فقه اینها را محور اصلی خود قرار دادند و علم فقه را با این تأمین کردند و همچنین آیه مبارکه ی «مَا کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّی نَبْعَثَ رَسُولاً»(5) آیا این پیامش برائت است آیا اقلّ و اکثر استقلالی و ارتباطی هر دو را می گیرد یا نه، آیا اصل است یا اماره، نسبتش با امارات دیگر چگونه است، نسبتش به اصول دیگر چگونه است اینها علمی نیست که در تفسیر جا داشته باشد بزرگان اصول این آیه را گرفتند و در اصول از آن بحث کردند به عنوان برائت نقلی در قبال قُبح عِقاب بلا بیان که برائت عقلی است. همچنین در فنّ شریف علوم قرآنی «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ»(6) این را بزرگانی که در علوم القرآن چیز نوشتند محور قرار دادند برای نزاهت قرآن از تحریف یا «لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنسُ وَالْجِنُّ عَلَی أَن یَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لاَ یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ»(7) را محور قرار دادند برای معجزه بودن که معجزه یعنی چه؟ فرق اعجاز با امور غریبه چگونه است؟ نظیر سِحر و شعبده و جادو و طلسم و ریاضتها و امثال ذلک و چه ارتباطی بین معجزه و صِدق دعوا از یک سو، صِدق دعوت از سوی دیگر هست انبیا هم دعوایی دارند که ما پیامبریم هم دعوتی دارند به معارف دین اینها را می خواهند با معجزه حل کنند چه تلازمی بین اعجاز و صِدق دعوا از یک سو، بین اعجاز و صِدق دعوت از سوی دیگر اینها را برای علوم قرآنی ذخیره کردند و همچنین آنچه در سوره ی مبارکه ی «طور» و «قمر» و امثال ذلک آمده است که «أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْ ءٍ أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ»(8) این قانون علّیت است اثبات اینکه جهان مبدیی دارد، انسان مبدیی دارد این را حکما گرفتند و متکلّمین درباره ی او بحث کردند. این «یَسْأَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ» و آیات دیگری که مربوط به روح است مقدار کمی در تفسیر از آنها سخن به میان می آید اما بحث کافی و شافی اش را حکمت و کلام به عهده دارند که روح چیست، مجرّد است یا نه، به کمک سایر ادله ی عقلی و نقلی این را تعیین می کنند.

ص: 203


1- (1) . سوره ی بقره، آیه ی 275.
2- (2) . سوره ی نساء، آیه ی 29.
3- (3) . سوره ی مائده، آیه ی 1.
4- (4) . سوره ی بقره، آیه ی 275.
5- (5) . سوره ی اسراء، آیه ی 15.
6- (6) . سوره ی حجر، آیه ی 9.
7- (7) . سوره ی اسراء، آیه ی 88.
8- (8) . سوره ی طور، آیه ی 35.

اینکه جناب آلوسی در تفسیرش نقل کرده است که درباره ی روح هزار قول مطرح شده است ناظر به همین است گرچه ذات اقدس الهی مهم ترین معلوم و معروف عالَم است ولی ابتلای بشر به خودشناسی بیش از ابتلای بشر به جهان شناسی است لذا آرای شرق و غرب، آرای اهل کتاب، آرای موحّدان، آرای شیعه و سنّی و سایر فِرَق و نِحَل درباره این زیاد است ایشان می گوید هزار قول درباره ی روح است که روح چیست؟ بنابراین مقدار کمی که بحث شده است بحثِ تفسیر وابسته بود بحثهای مبسوط دیگری به فنّ خاص مربوط می شود چه اینکه در سوره ی مبارکه ی «مائده» ما وقتی به «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ»(1) رسیدیم دیگر آن بحثهای عمیق فقهی را که اینجا نمی شود مطرح کرد یا در سوره ی مبارکه ی «طه» به خواست خدا وقتی به «مَا کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّی نَبْعَثَ رَسُولاً»(2) رسیدیم دیگر بحثهای عمیق اصولی برائت عقلی و نقلی را که نمی شود طرح کرد. جریان روح همین است ولی اگر کسی خواست پژوهشی داشته باشد پایان نامه ای داشته باشد این چندتا کتاب یعنی بعد از تفسیر المیزان این تفسیر آلوسی مبسوطاً بحث کرده است تفسیر فخررازی مبسوطاً بحث کرده است یعنی بحثهای عقلی و نقلی را در ذیل این آیه مطرح کردند شما اگر این چاپهای قدیمی تفسیر فخررازی را ببینید این اگر بخواهد به صورت وزیری چاپ بشود شاید بیش از سی صفحه باشد، تفسیر آلوسی هم که رحلی است اگر بررسی کنید او هم اگر بخواهد به صورت وزیری چاپ بشود آن هم در صورت 25 صفحه است جمعاً پنجاه، شصت صفحه مطلبی این دو بزرگوار ارائه کردند ولی مستحضرید که تفکّر اینها تفکّر اهل سنّت است که آن تفکّر عقلی آمیخته ی با برکت اهل بیت را ندارد این گوشه ای از اطلاعات است.

ص: 204


1- (9) . سوره ی مائده، آیه ی 1.
2- (10) . سوره ی اسراء، آیه ی 15.