سرشناسه:شُبَیری (حسینی) زنجانی75 ، سید موسی،1306
عنوان و نام پدیدآور:آرشیو دروس خارج فقه آیت الله العظمی سید موسی شُبَیری (حسینی) زنجانی88-87 سید موسی شُبَیری (حسینی) زنجانی.
به همراه صوت دروس
منبع الکترونیکی : سایت مدرسه فقاهت
مشخصات نشر دیجیتالی:اصفهان:مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان، 1396.
مشخصات ظاهری:نرم افزار تلفن همراه و رایانه
موضوع: خارج فقه
یکی از ممنوعات صائم ارتماس در آب است، این مسئله بین عامه و خاصه مطرح است و عامه بالاتفاق جایز می دانند و مشهور بین آنها مکروه نیز نمی دانند و فقط برخی مانند مالک و حسن و شعبی و احمد بن حنبل مکروه می دانند. مراد از این حسن که عامه نقل می کنند، حسن بصری است که از زمان امیر مؤمنان علیه السلام تا زمان حضرت باقر علیه السلام زندگی می کرده است. و مراد از حسن که امامیه نام می برند، ابن ابی عقیل است که معاصر کلینی است و در قرن چهارم قمری می زیسته است. در بین عامه کسی قائل به حرمت و مفطر بودن ارتماس نیست.
و در بین امامیه در این باره چهار یا پنج قول وجود دارد ؛ یک قول که در مورد آن دعوای شهرت عظیمه و حتی در برخی مانند غنیه دعوای اجماع شده، این است که ارتماس حرام و موجب قضاء و کفاره است. قول دیگر که قول مرحوم ابی الصلاح حلبی در کافی است و برخی نیز با ایشان موافقت کرده اند، این است که حرام و موجب قضاء هست و موجب کفاره نیست، ایشان ارتماس را در زمره موجبات قضاء و کفاره نمی آورد و در زمره موجبات قضاء نام نمی برد. مرحوم سلار در مراسم موجبات قضاء و کفاره را نام می برد که در میان آنها ارتماس نیست اما از این، نظر ایشان راجع به ارتماس استفاده نمی شود، از آنجا که نام نبرده، استظهار می شود که از قبیل موجبات قضاء و کفاره نیست اما این استفاده نمی شود که فقط موجب قضاء است و یا اصلاً موجب قضاء نیز نمی باشد. قول دیگر که قائلین به آن بسیارند، این است که تکلیفاً حرام است اما مبطل و موجب قضاء و کفاره نیست که می توان ادعا کرد که اولین کسی که به این قول تصریح دارد، مرحوم ابن ادریس در سرائر است، گرچه بسیاری از آقایان در مورد مرحوم ابن ادریس گفته اند که قائل به کراهت است اما این آقایان به کلام مرحوم ابن ادریس مراجعه نکرده اند، ظهور کلام ایشان در تحریم بسیار روشن است. و شاید بتوان گفت که قول به حرمت بدون قضاء و کفاره مشهور بین متأخرین است. و قول دیگر قول به کراهت است، این قول را بسیاری به مرحوم ابن ادریس و مرحوم سید مرتضی نسبت داده اند، اما کسی که قطعاً قائل به کراهت است، مرحوم شیخ طوسی در تهذیب است، و از آنجا که مرحوم کلینی در کافی بابی تحت عنوان «باب کراهیة الارتماس» عنوان نموده، می توان استطهار نمود که ایشان نیز قائل به کراهت است. در اینجا در میان این روایات کراهت علاوه بر صائم، محرم را نیز نام برده، ولی در کتاب الحج در مورد محرم کراهت تعبیر نمی کند، چون درباره محرم به طور مسلم ارتماس حرام است، آنجا تعبیر می کند «باب أنه لا یرتمس المحرم فی الماء»، کأنه خواسته بگوید که روایتی که هر دو را با هم آورده، نسبت به یکی کراهت و نسبت به دیگری حرمت است. مرحوم علامه در منتهی از ابن ابی عقیل مطابق با جمهور عامه نفی کراهت را نقل کرده، اما عده ای که گمان دارم مرحوم علامه در برخی کتب از آنان باشد، این قول به کراهت را از حسن یا عمانی که مراد ابن ابی عقیل است نیز نقل کرده اند، و احتمالاً اولین کسی که فتوای به کراهت مرحوم ابن ابی عقیل را نقل کرده، مرحوم فاضل آبی در کشف الرموز است که معاصر مرحوم علامه است و یک نحو تقدم فی الجمله ای بر ایشان دارد، کشف الرموز در زمان مرحوم محقق تألیف شده است. خلاصه، اگر گفتیم مرحوم ابن ابی عقیل قائل به نفی کراهت است، در امامیه پنج قول، و اگر گفتیم قائل به کراهت است و یا مانند برخی فقط گفتیم که قائل به قضاء و کفاره نیست و چیزی درباره قائل به کراهت بودن یا نبودن نگفتیم، چهار قول در مسئله هست.
ص: 1
آشنا بودن به کلمات قوم در استنباط و اقربیت به واقع تأثیر دارد. عرض کردم عده ای به مرحوم ابن ادریس قول به کراهت را نسبت داده اند که اولین آنها مرحوم فاضل مقداد در تنقیح است و بعد مرحوم صاحب مدارک و مرحوم فیض صاحب مفاتیح و گویا مرحوم صاحب حدائق، و مرحوم صاحب ریاض و مرحوم صاحب جواهر است، در حالی که مرحوم ابن ادریس قائل به حرمت است، این آقایان به جائی که ایشان تصریح به حرمت دارد، مراجعه ننموده اند، اگر به این عبارت حکم به تحریم ایشان که به ما سبق نیز اشاره نموده، مراجعه شود معلوم می شود که ایشان در هر دو جا به حرمت قائل است و حتی می خواهد بگوید که مرحوم سید مرتضی که به ایشان در کتاب جمل کراهت را نسبت می دهند نیز قائل به تحریم است.
حالا به عبارت مرحوم ابن ادریس و عبارت مرحوم سید مرتضی توجه فرمائید. در سرائر در فصل راجع به حقیقة الصوم مفصل کلام مرحوم سید مرتضی و مرحوم شیخ طوسی را نقل می کند و بعد می فرماید با فرمایش مرحوم سید مرتضی موافق هستم و یک قسمت از آن را استثنا کرده که مرحوم سید مرتضی در اکل و شرب غیر معتاد مانند بلعیدن ریگ و خوردن خاک نفی قضاء و کفاره نموده و مرحوم ابن ادریس می گوید اجماعاً قضاء و کفاره دارد، فقط استثناءاً راجع به ارتماس در این با مرحوم سید مرتضی مخالف است و در بقیه موافق است. و راجع به موجبات قضاء و کفاره یک بحثی دارد که این عبارت را از جائی که می گویم دلیل بر تحریم است، نقل می کنم. عنوان «باب ما یجب علی الصائم اجتنابه مما یفسد الصیام و ما لا یفسد و الفرق بین ما یلزم بفعله القضاء و الکفارة و بین ما یلزم من القضاء دون الکفارة» است، مقسم این باب این است که آنچه که فعل آن حرام است و اجتناب واجب است، منتها در اینجا اقوالی هست که آیا قضاء و کفاره دارد یا ندارد یا تفصیل هست، این یک نحو شاهدی است که این را در این بحث آورده، و بعد هم می گوید «قد ذکرنا طرفاً من ذلک و جملة مقنعة فی باب حقیقة الصوم و قسمنا أقساماً و ذکرنا اختلاف أصحابنا فی ما یوجب القضاء و الکفارة و ما یوجب القضاء دون الکفارة». در ذیل این عنوان می گوید «لا بأس أن یستنقع فی الماء الی عنقه و لا یرتمس فیه، فانه محذور لا یجوز حسب ما قدمناه، و لا یمتنع أن یکون الفعل محذوراً و ان لم یجب فیه القضاء و الکفارة»، از این استفاده می شود که عدم جواز را قبلاً فرموده، با اینکه قبلاً در بحث حقیقة الصوم کلام مرحوم سید مرتضی و مرحوم شیخ طوسی را نقل کرده و فرموده که فرمایش مرحوم سید مرتضی درست است : «و قال السید المرتضی من تعمد الأکل أو الشرب أو استزال الماء الدافق بجماع أو غیره أو غیب فرجه فی فرج حیوان محرم أو محلل له أفطر و کان علیه القضاء و الکفارة» و ارتماس را ذکر نکرده، «قال و قد الحق قوم من أصحابنا بما ذکرناه فی وجوب القضاء و الکفارة تعمد الکذب علی الله تعالی و علی رسوله صلی الله علیه و آله و علی الأئمة علیهم السلام و الارتماس فی الماء و الحقنة و التعمد للقی و السعوط» یعنی انفیه کشیدن «و بلع ما لا یأکل کالحصی و غیره، قال و قال قوم ان ذلک ینقص الصوم» البته اینجا ینقض هست، «و ان لم یبطله» به این قرینه معلوم می شود که نسخه صحیح همان ینقص است، «قال و هو الأشبه، و قالوا فی تعمد الحقنة و ما تیقن حصوله الی الجوف من السعوط و فی تعمد القی و بلع الحصی انه یوجب القضاء من غیر کفارة، و قد روی أن من أجنب فی لیل شهر رمضان و تعمد البقاء الی الصباح من غیر اغتسال کان علیه القضاء و الکفارة و روی أن علیه القضاء دون الکفارة، و لا خلاف أنه لا شی ء علیه اذا لم یتعمد ذلک و غلبه النوم الی أن یصبح» و یک مقدار دیگر نقل می کند و می گوید «هذا آخر قول السید المرتضی رضی الله عنه أوردته علی وجهه، و الذی یقوی فی نفسی و افتی به و أعتقد صحته ما ذهب الیه المرتضی الا ما أستثنیه لأن الأصل برائة الذمة فمن علق علیها شیئاً یحتاج الی دلیل شرعی» و بعد می گوید کلام مرحوم شیخ طوسی متناقض است، و آن استثناء این است که «یقوی فی نفسی القضاء و الکفارة علی من ازدرد شیئاً یفسد به افساد الصوم سواء کان مطعوماً معتاداً مثل الخبز و اللحم أو لا یکون معتاداً مثل التراب و الحجر و الحصی و الخرق و البرد و غیر ذلک لأنه اجماع من الفرقة».
ص: 2
(سؤال و پاسخ استاد دام ظله): و لو در جائی ایشان می گوید و أظهر الروایات قضاء و کفاره است و در استبصار گفته نیست، می گوید اینها تناقض دارد، این قرینه نیست.
خلاصه، اشاره کرده بود که همانطور که قبلاً ذکر کردیم این محذور است و لا یجوز، در حالی که قبلاً چیزی ذکر نکرده و آن که ذکر کرده، تصدیق کلام سید مرتضی است، از این عبارت استفاده می شود که از کلام سید مرتضی استفاده کرده که ارتماس موجب نقص عمل می شود و موجب ابطال نیست، فهمیده که جایز نیست که شخص عمل خود را ناقص کند و لو قضا ندارد، بعضی از اعمال ناقص می شود و قضا ندارد مانند جهر به جای اخفات و اتمام به جای قصر و بالعکس در اثر جهل تقصیری، از ناقص کردن عمل و لو مبطل نیست، استفاده حرمت کرده، مرحوم محقق و دیگران کراهت استفاده کرده اند ولی ایشان حرمت استفاده کرده و می گوید من با ایشان موافق هستم، البته نمی توان به طور بتی نسبت داد که ایشان کراهت را می خواهد بگوید، احتمال حرمت نیز که بسیاری قائل شده اند، وجود دارد و نمی توان آن را نفی کرد. بنابراین، کراهت را که به مرحوم ابن ادریس و مرحوم سید مرتضی نسبت داده اند، مرحوم ابن ادریس که محققاً قائل نیست و مرحوم فاضل آبی در کشف الرموز و مرحوم میرزای قمی در غنائم که حرمت را نسبت داده اند، درست فهمیده اند که گفته اند ایشان حرمت تکلیفی را قائل است و از نظر وضع چیزی قائل نیست.
از مراجعه به این اقوال معلوم می شود که همانطور که اجماعی وجود ندارد، شهرت عظیمه ای که مرحوم صاحب جواهر ادعا می کند نیز وجود ندارد، می توان گفت که تا زمان مرحوم ابن ادریس اکثر قدماء قائل به بطلان و کفاره نیز بودند، اما شهرت را که نظر مقابل نادر باشد، نمی توان ادعا کرد، به خاطر اینکه مرحوم ابن ابی عقیل که قائل به این قول نیست، همه در این اتفاق نظر دارند که به چنین قولی قائل نیست، و مرحوم کلینی نیز خالی از ظهور نیست که مکروه می داند، و مرحوم سید مرتضی در جمل که می گوید برخی ملحق کرده اند، این را نفی می کند و می گوید اشبه این است که الحاق درست نیست و این نظر خود را به قوم نیز نسبت می دهد، و مرحوم سلار در مراسم نیز ارتماس را از قبیل موجبات قضاء و کفاره بشمار نیاورده، و مرحوم شیخ طوسی در تهذیب قائل به کراهت شده و در استبصار به حرمت تکلیفی بدون قضاء و کفاره قائل شده است، بنابراین، قدماء با یک نحوه اکثریت فی الجمله ای قائل به بطلان و کفاره بودند و در بین متأخرین، نظر مقابل اکثریت دارد. پس اجماع و شهرتی وجود ندارد و اکثر محشین عروه با متن موافقت نکرده اند. لذا باید ببینیم از روایات چه استفاده می شود.
ص: 3
«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین»
بحث در ارتماس در آب بود، تردیدی نیست که حرمت ارتماس به معنای اعم از بطلان روزه مشهور بین امامیه است، در مقابل عامه که حرام نمی دانند، اگر در امامیه قائل به کراهت یا اصل عدم ممنوعیت به طور قطعی باشد، مرحوم ابن ابی عقیل و مرحوم کلینی که عنوان باب قرار داده است، از دیگران ثابت نیست که قائل به عدم حرمت باشند، مرحوم شیخ طوسی اقوال مختلف دارد و در بیشتر کتاب های خود قائل به حرمت و قضاء و کفاره شده و فقط در تهذیب که از تألیفات اولیه ایشان است، قائل به کراهت شده، لذا قائل به کراهت کسی به غیر از مرحوم ابن ابی عقیل و احتمالاً مرحوم کلینی سراغ نداریم.
اما اینکه مرحوم صاحب جواهر ادعا می کند که علاوه بر حرمت، در لزوم قضاء و کفاره شهرت عظیمه وجود دارد، مسلماً چنین نیست. عده ای وجود دارند که در موجبات بطلان نسبت به کفاره تعرضی در کلمات آنها نیست، آنها را عرض نمی کنم، اما قول به قضاء و کفاره فقط در هفده کتاب قبل از جواهر، و قول به حرمت بدون قضاء و کفاره در بیست و هشت کتاب آمده است.
و قول به قضاء بدون کفاره فقط در چهار یا پنج کتاب صریحاً یا ظاهراً وجود دارد.
از این رو، در اقوال فقهاء نسبت به همه جوانب مسئله از نظر حرمت و افساد و کفاره نظر ثابت و مشهوری وجود ندارد که طرف مقابل آن شاذ و فقه جدیدی باشد.
ص: 4
باید روایات را مورد بررسی قرار دهیم، در مسئله روایات صحاح متعدد و همچنین غیر صحاح وجود دارد که برخی آنها را معتبر دانسته اند.
در ابواب ما یجب الامساک عنه للصائم و ما لا یجب، در باب چهارم که باب وجوب امساک الصائم عن الأکل و الشرب، صحیحه محمد بن مسلم به طرق متعدد نقل شده و احتیاج به بحث سندی ندارد، «قال سمعت أبا جعفر علیه السلام یقول لا یضر الصائم ما صنع اذا اجتنب ثلاث خصال ؛ الطعام و الشراب، و النساء و الارتماس فی الماء» مفهوم طبیعی آن این است که ارتکاب این خصال ثلاثه ضرر می رساند.
یک شبهه ای هست که به صوم یا به صائم ضرر می رساند، صائم مفعول لا یضر است و ممکن است قائلین به حرمت بدون قضاء و کفاره بگویند که به صوم ضرر نمی رساند.
ممکن است کلام قائلین به استفاده ضرر به صوم از این روایت اینگونه تقریب شود که روشن است که قطعاً مراد روایت آنگونه نیست که از روایاتی مانند «حب علی حسنة لا یضر معها سیئة» استفاده شده است که بگوئیم اگر روزه دار از این خصال ثلاثه اجتناب کند، گرچه مرتکب ربا و قتل نفس و گناهان کبیره بشود، امنیت خواهد داشت و جهنم برای او نخواهد بود، و همچنین
تسلم حکم مسئله و ارتکازات متشرعة نیز قرینه بر این نیست که دائره مراد از روایت محدود به این باشد که به صوم ضرر نمی رساند و به جهات دیگر نفیاً و اثباتاً نظر نداشته باشد، ولی ممکن است بگوئیم که این روایت به احکامی مانند حرمت ربا و قتل نفس که برای همه انسان ها و صائم و غیر صائم است، نظر ندارد، و در مورد احکام خاص صائم بما انه صائم است و ضرر به صوم نمی زند، ممکن است کسی اینگونه بگوید که قهراً با حرمت تکلیفی منافات پیدا نکند.
ص: 5
لکن الانصاف خصوصاً نسبت به اکل و شرب و جماع که قطعی است که روزه را باطل می کند، به طور طبیعی عرفاً اینگونه استفاده می شود که ارتکاب غیر از این خصال ثلاثه در حال صوم ضرری برای صوم ندارد.
حالا آیا ضرر به صوم ملازم با بطلان است؟ ممکن است کسی ادعا کند که روزه ناقص می شود و به خاطر این خلاف شرع، عقاب نیز ثابت است ولی قضاء کفاره نداشته باشد، نظیر جهر به جای اخفات و اتمام به جای قصر و بالعکس در اثر جهل تقصیری که ناقص می شود و قضا ندارد ولی عقاب دارد، در فقه اعمال ناقص مسقط قضاء فراوان وجود دارد مانند نماز مضطر که با تیمم یا بدون ساتر یا با نجاست لباس انجام می شود، مرتبه این نمازها کمتر از نمازهای بدون حالت اضطرار است، و دلیل آن این است که در قضاء نماز قصر و اتمام، همانگونه که فوت شده، قضاء می شود، به خاطر اینکه در نماز مسافر مصلحت در نماز قصر است و در نماز حاضر مصلحت در تمام است و وقتی فوت می شود باید مطابق آنچه که ذی صلاح بوده، انجام شود. حالا اگر شخص مأمور به نماز مضطر که نمی تواند نماز مختار بخواند، نماز مضطر نیز نخواند، به هنگام قضاء به صورت نماز مختار قضاء می شود و به حالت اضطرار قضاء نمی شود، به خاطر اینکه مصلحت کامل در نماز مختار بوده، گرچه فعل اختیاری امر نداشت ولی فعل اظطراری خاصیت فعل اختیاری را ندارد، و در عین حال، اگر داخل وقت، نماز اضطراری را بخواند، دیگر تکلیف ساقط است و این مصلحت ناقص قضاء را اسقاط می کند. بنابراین، ممکن است بگوئیم که اگر کسی مرتکب ارتماس شد، روزه او ناقص شده و باطل نشده و در نتیجه قضاء و کفاره ندارد، پس، کلام قائلین به حرمت را نمی توانیم با این روایت رد کنیم، این یک احتمال است.
ص: 6
یک مطلب دیگر این است که ممکن است کسی بگوید ضرر فقط بطلان و عقاب نیست، اگر انسان کاری کند که عمل ضایع شود و ارزش اولی خود را از دست بدهد و از مقام و مرتبه وعده داده شده، تنزل یابد، به آن عمل ضرر حاصل شده است، گرچه به نحو تحریم نیست که عقاب آور باشد ولی مرتبه بهشتی بالاتر را از دست داده و به مرتبه پائین تنزل یافته است (در این موارد عرفاً گفته می شود که ضرر به منفعتش خورده است). بگوئیم که اثبات ضرر در عمل دلیل بر حرمت نیست و ممکن است بگوئیم جلوی کراهت را نیز نمی گیرد. حالا ممکن است این را جواب دهیم و بگوئیم که از مجموع روایات مکروهات صیام معلوم می شود امور فراوانی وجود دارد که ضرر می زند و اثر طبیعی اولی را از بین می برد و از نظر قرب به مولی رتبه خود عمل را تنزل می دهد. ضرری که در ارتماس تصور کرده، حتی ضرر کراهتی اختصاص به ارتماس ندارد، شاید همه محرمات ثواب عمل را کم می کند. بنابراین، به قرینه اینکه ضررهای بسیاری هست که ثواب عمل را کم می کند، این ضرری که در ارتماس ملاحظه شده و به خصوص که به اکل و شرب و جماع عطف شده، ضررهای تحریمی است که عقاب آور است و صرف این نیست که منزلت عمل را تنزل می دهد.
که قرار شده ضرر حرمتی باشد، آیا ضرر حرمتی به نحو افساد و یا و لو به غیر افساد است؟ ممکن است کسی ادعا کند که اگر عقاب آور باشد، چه مبطل صوم و چه موجب نقص صوم باشد، ضرر هست، و دلیل آن ارتکازات عرفی و مثال هائی است که در اینحا ذکر می کنیم، وقتی گفته می شود اگر این خصال ترک شود، ضرر نمی بیند، معلوم می شود که از این ناحیه عقاب نمی شود، اگر عمل کسی باطل نمی شود ولی در اثر اینکه این عمل را ناقص کرده، عقاب می شود، آیا از اینکه گفته می شود لا یضر، عرف این را ضرر نمی داند، آیا می شود گفت که منافات ندارد، و لو عمل را ناقص کرده و عقاب می شود و فقط باطل نشده، با نقص که عقاب آور است، یضر گفته نمی شود و داخل در لا یضر است، آیا عرفاً به این لا یضر گفته می شود؟
ص: 7
به نظر می رسد که حالا آن قرینه ای که می خواستم بگویم حتی مکروهات نیز را شامل می شود، چون مکروهات نیز ضرر است، منتها کراهت را می خواستم با یک قرینه ای بگویم که امور دیگری که ضرر می زند، بسیار است، مراد ضرر کراهتی و مطلق الضرر نیست و ضررهای الزامی است، حالا قطع نظر از آن قرائن، اینکه بگوییم همه اینها مصادیق برای ضرر هست، به دلیل اینکه اگر گفتند شخص ضرر نمی خورد، از آن استفاده می شود که حتی تنزل پیدا نمی کند و مطلقا هیچ ضرری نمی خورد.
اینجا یک نکته ای عرض کنم که در مواردی خلط می شود، و آن این است که در موارد بسیاری بین نفی و اثبات که نقیضین است، شق ثالث پیدا می شود مانند میانه که از قبیل خوب هست و خوب نیست نمی باشد، می گوئید گمان می کنم که فلان مطلب اینگونه است یا می گوئید گمان نمی کنم که فلان مطلب اینگونه باشد، این ظن به وجود و ظن به عدم است که هیچکدام در متساوی الطرفین تعبیر نمی شود، ارید و ما ارید نیز که مبغوضیت و محبوبیت است، اینچنین است که در مورد مباح بکار نمی رود. حالا ممکن است بگوئیم اطلاق لا یضر یعنی هیچ ضرر ندارد و مانع قبولی عمل نیز نیست و حتی اثر کراهتی نیز نفی می شود، و اطلاق یضر این است که بیش از کراهت است و جنبه تحریمی از آن استفاده می شود و ضرری است که عقاب نیز در پی دارد، می توانیم بین نفی و اثبات فرق بگذاریم. بنابراین، اگر از لا یضر استفاده کنیم که حتی مانع قبول نیز نیست، این استنتاج نمی شود که در یضر ممکن است کراهت باشد و مانع قبول بشود، ممکن است کسی بگوید که اطلاق یضر اقتضا می کند که جنبه تحریمی داشته باشد، منتها آیا حرمت به نحو افساد است؟ این را مشکل است بگوئیم که خصوص حرمت به نحو افساد و ابطال استفاده می شود، حرمت به نحو نقص عمل که عقاب هم داشته باشد، اطلاق یضر نیز کفایت می کند، گمان می کنم چندان ظهور معتنا بهی نداشته باشد که نقص را نیز دفع کند و بگوید بالاتر از نقص، ابطال نیز استفاده می شود، این مباحث بر اساس ذوق عرفی است و استدلال بردار نیست که اثبات کنیم از یضر زائد بر حرمت، ابطال نیز استفاده می شود یا نمی شود، اگر از سیاق و در ردیف امور مبطله قرار گرفتن کسی استظهار عرفی کند، می تواند بگوید که ارتماس نیز موجب بطلان است.
ص: 8
«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین»
بحث در نقل و بررسی روایات ارتماس در آب بود، صحیحه محمد بن مسلم نقل شد و مفاد آن این بود که ممنوعات بر صائم اکل و شرب، و جماع و ارتماس است و اگر از اینها اجتناب شود، چیز دیگری به صائم ضرری نمی رساند، و یکی از چند احتمال در مفاد این روایت این بود که ضرر متوجه به صوم نیست و متوجه به صائم است که شخص در حال صوم وظیفه ای دارد که اگر آن را انجام ندهد، شرعاً ضرری متوجه او می شود. تصور دیگر این است که ضرر متوجه صائم فی صومه می شود، به تبع اشکالی که در صوم صائم به وجود آمده، این ضرر متوجه صائم می شود، و ضرر مقول به تشکیک است و سه گونه ضرر و اخلال در صوم هست ؛ یکی مانند بسیاری از مکروهات موجب تنزل مرتبه بهشتی و ثواب عمل و نقص در کمالات و آثار طبیعی آن می شود نظیر شعر خوانی در روز جمعه که شاید موجب نقص در ثواب استحقاقی مطابق ارزش اعمال انجام شده در روز جمعه می شود. دوم، علاوه بر نقص مرتبه، موجب عقاب بدون بطلان عمل می شود. سوم، علاوه بر نقص مرتبه، موجب عقاب همراه با بطلان و افساد عمل می شود. روایت فقط مشعر به اخلال از نوع سوم و افساد است و به دلیل اینکه در ردیف اکل و شرب و جماع قرار دارد، اشعار قابل انکار نیست و ممکن است از این جهت نیز با آنها مشابه باشد، اما ظهور صریح و قابل ملاحظه ای در آن ندارد، زیرا گرچه در آیه شریفه « الحج أشهر معلومات فمن فرض فیهن الحج فلا رفث و لا فسوق و لا جدال فی الحج» عطف وحود دارد اما به حسب روایت «الرفث فساد الحج» و تسلم فتاوا فقط رفث حج من قابل و در سال آینده دارد و فسوق به معنای کذب و جدال موجب افساد و حج من قابل نیست، اگر ظهور نیز باشد، چندان ظهور قوی ندارد و با ظهور اقوا از آن رفع ید می شود، فعلاً همین مقدار اشاره در اینجا کافی است و تکمیل سخن در بحث معارضات خواهد آمد.
ص: 9
(سؤال و پاسخ استاد دام ظله) : همین که بسیاری در بود و نبود افساد بحث می کنند، دلیل بر وجود حد اقل اشعار است.
روایت قرب الاسناد «حدثنی محمد بن خالد الطیالسی قال حدثنی اسماعیل بن عبد الخالق قال سألت أبا عبد الله علیه السلام هل یدخل الصائم رأسه فی الماء قال لا و لا المحرم». اسماعیل بن عبد الخالد ثقه است و مؤلف کتاب، عبد الله بن جعفر حمیری عالم جلیل القدری است، و درباره محمد بن خالد الطیالسی توثیق و تضعیف صریحی نیست و معمول محدثین با او معامله وثاقت کرده اند، محمد بن علی بن محبوب که از مشایخ قمیین است، کتاب او را روایت کرده، و حمید بن زیاد نینوائی که از ثقات معروف واقفی است، بسیاری از اصول را به وسیله او روایت کرده، و عده دیگری از اجلاء مانند علی بن ابراهیم بن هاشم و سعد بن عبد الله و معاویة بن حکیم و علی بن حسن بن فضال از او اخذ حدیث کرده اند، به نظر می رسد که بنای محدثین اعتماد به او بوده است.
(سؤال و پاسخ استاد دام ظله) : در اثبات اعتبار سند زیارت عاشوراء راجع به محمد بن خالد الطیالسی بحث کردیم.
صحیحه حلبی در باب پنجم از وجوب امساک، شماره 14925، «الحسین بن سعید عن محمد بن أبی عمیر عن حماد عن الحلبی عن أبی عبد الله علیه السلام قال الصائم یستنقع فی الماء و لا یرتمس فیه». این روایت یک نحوه قوت ظهور در تحریم دارد، چون از اینکه استنقاء که منع کراهتی دارد، نهی نشده و ارتماس نهی شده، معلوم می شود که ارتماس کراهت نیست، اگر کراهت باشد، هر دو مشترک است، این یک ظهور قوی پیدا می کند که استنقاء حرام نیست و ارتماس حرام است.
ص: 10
صحیحه حریز «عن أبی عبد الله علیه السلام لا یرتمس الصائم و لا المحرم رأسه فی الماء» ممنوعیت ارتماس محرم مسلم است و در مورد ارتماس صائم ذاتاً ظهور دارد و در ردیف ارتماس محرم قرار گرفتن ارتماس صائم مؤکد آن ظهور است.
صحیحه یعقوب بن شعیب «عن أبی عبد الله علیه السلام قال لا یرتمس المحرم فی الماء و لا الصائم». در جواهر و مصباح الفقاهه مرحوم حاج آقا رضا همدانی از این روایت خبر تعبیر شده، فقط یک جهت برای تعبیر خبر وجود دارد، چون سند این است «محمد بن یحیی» العطار که شیخ مرحوم کلینی است و از اجلاء ثقات است، «عن محمد بن الحسین» بن ابی الخطاب که از اجلاء ثقات است، «عن صفوان» بن یحیی که معروف است، «عن یعقوب بن شعیب» که او نیز از ثقات است، نکته اینکه خبر تعبیر شده، این است که در سند این روایت در وسائل که این آقایان از آن نقل کرده اند، علی بن حکم قبل از صفوان دارد که درباره او بحث مفصلی هست. حالا طبق تحقیق علی بن حکم که در این اسناد واقع می شود، ثقه است، اما اصلاً در نقل وسائل اشتباه رخ داده و او متفرداً این را در سند درج کرده و علی بن حکم در سند نیست و روایت صحیحه است، از حدود پنجاه سال قبل تاکنون برای روایات منقول از صفوان به چند صد کتاب مراجعه کرده ام، چند صفحه فهرست روایاتی است که محمد بن حسین از صفوان نقل می کند و حتی یک جا واسطه وجود ندارد، حالا باید مراجعه کنم در ذهنم اینطور است که مرحوم آقای خوئی از کتب اربعه از محمد بن الحسین از علی بن حکم حتی یک روایت نقل نکرده است، محل ابتلا نبوده که مشایخ محمد بن الحسین را تعیین کنم، لذا از ایشان نقل می کنم.
ص: 11
صحیحه محمد بن مسلم «محمد بن یعقوب عن محمد بن یحیی عن محمد بن الحسین عن علی بن الحکم عن العلاء بن رزین عن محمد بن مسلم عن أبی جعفر علیه السلام قال الصائم یستنقع فی الماء و یصب علی رأسه و یتبرد بالثوب و ینضح بالمروحه و ینضح البوریا تحته و لا یغمس رأسه فی الماء».
در جلد بعدی، باب 17 از ابواب ما یجب الامساک عنه، باب ان الصائم یجوز أن یستاک، شماره 15053 «علی بن حسن بن فضال عن علی بن أسباط عن العلاء القلاء عن محمد بن مسلم عن أبی عبد الله علیه السلام قال یستاک الصائم أی النهار شاء و لا یستاک بعود رطب و یستنقع فی الماء و یصب علی رأسه و یتبرد بالثوب و ینضح المروحة و ینضح البوریا تحته و لا یغمس رأسه فی الماء». چون ترتیب و ذیل در این روایت و روایت قبلی یکی است، احتمال زیاد هست اینکه از دو امام علیهما السلام نقل شده، اشتباه شده باشد و یک روایت باشد. این روایت صحیحه نیست ولی معتبر است، این مشابهات و بحث هائی دارد که بعداً بحث می کنیم و اینجا چندان ضرورت ندارد.
حدود هشت الی ده روایت دیگری نیز وجود دارد که سند آنها معتبر نیست.
آیا نهی موجود در این روایات دلیل بر تحریم و افساد است؟ مرحوم صاحب مستند مبنای خاصی دارد که بین متأخرین و بلکه بین قدماء غیر مرضی است، ایشان می فرماید آنچه در این روایات معتبر و صحاح آمده، نهی نیست و نفی است و جمله اخبار در مقام انشاء است و معلوم نیست که انشاء تحریم باشد و دلالت بر حرمت ندارد، و به روایات ضعیف السند برای حرمت استناد می کند. و در مقابل، متأخرین می گویند دلالت جمله خبریه در مقام انشاء چه مثبت باشد که بعث است و چه منفی باشد که زجر است، از دلالت امر و نهی قوی تر است، به خاطر اینکه ظاهر این جملات خبریه که صائم ارتماس نمی کند، دروغ است و ظاهر آن مراد نیست و بیانگر شدت طلب است که طلب حاصل شده، فرض شده است، کأنه تشریع آن مساوق با تکوین آن است.
ص: 12
ولی به نظر می رسد که عرف متعارف این جملات خبریه در مقام انشاء را با امر و نهی در یک رتبه می دانند و این جملات دال بر شدت طلب نیست، بین اینکه گفته شود دوباره بجا بیاور و یا گفته شود دوباره بجا می آوری، تفاوتی نیست. و شاید بتوان گفت که این جملات به منزله حذف یک مقدمه ای است و تالی برای آن است و به این معنا است که اگر بخواهی به وظیفه خود عمل کنی، این کار را انجام می دهی یا انجام نمی دهی.
«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین»
بحث در نقل و بررسی روایات ارتماس در آب بود، روایتی که این مسئله عمدتاً بر محور آن است، روایت اسحاق بن عمار است، «سعد بن عبد الله» تهذیب و استبصار از سعد بن عبد الله نقل می کند و سند مرحوم شیخ به سعد بن عبد الله صحیح است «عن عمران بن موسی عن محمد بن الحسین عن عبد الله بن جبلة عن اسحاق بن عمار». همین روایت در جای دیگری از تهذیب نقل شده که محمد بن الحسین در اول سند قرار گرفته و او محمد بن الحسین بن أبی الخطاب و از ثقات و اجلاء است، منتها سند اینگونه است «محمد بن الحسین عن أبی جمیلة عن اسحاق بن عمار» که به جای عبد الله بن جبله، أبی جمیله قرار گرفته که او مورد بحث است، «قال قلت لأبی عبدلله علیه السلام رجل صائم ارتمس فی الماء متعمداً أ علیه قضاء ذلک الیوم قال لیس علیه قضاء و لا یعودن».
ص: 13
مرحوم صاحب جواهر در پاسخ از استدلال به این روایت می فرماید این روایتی که سنداً و دلالتاً قاصر است، با ادله مثبته قضاء صلاحیت معارضه ندارد. ایشان در مورد قصور در دلالت به وضوح واگذار نموده و توضیحی بیان نفرموده، با اینکه دیگران این را صریح در نفی قضاء دانسته اند و نیاز به بیان داشته است.
ولی شاید بتوان گفت که ایشان به احتمالاتی که در اینجا وجود دارد، نظر دارد و به این وسیله کلام ایشان را توجیه نمود ؛ یک احتمال این است که در جمع بین تعارض روایات گاهی جمله ای که به حسب ظاهر جمله اخباری است، به استفهام انکاری حمل می شود، و بنابراین، معنای روایت این می شود که أ علیه قضاء ذلک الیوم؟ و حضرت می فرمایند که این چه سؤالی است، مگر می شود گفت که قضاء ندارد، البته این خیلی خلاف ظاهر است و علاوه بر این، چگونه قصور دلالت دارد؟! در اینکه اخبار واقعی است و سؤال نیست، ظهور کالصراحه دارد، همانطور که اگر به جای مثبت جمله منفی باشد، اصل عدم خطا حکم می کند که همینطور است که نقل شده، اگر امام به نحو استفهام انکاری بیان و القاء فرمودند و به سائل گفته باشند که این سؤال بی موردی است، ناقل روایت باید این خصوصیات موجود در لحن بیان و حالات چهره را ذکر کند و الا مانند این است که نفی را به جای اثبات و اثبات را به جای نفی نقل کند، در اینجا نیز اصل عدم خطا وجود دارد، شاید مرحوم صاحب جواهر بخواهد اینگونه بفرماید و مراد ایشان قصور ذاتی در دلالت نیست و می فرماید از معارضه با ادله دیگر قاصر است، کأنه روایات دیگر صراحت دارد و این ظهور دارد، اما به نظر مختار این روایت صراحت در نفی قضاء دارد و روایات دیگر صراحت در اثبات قضاء ندارد.
ص: 14
یک احتمال دیگر این است که فرض مسئله ارتماس صائم متعمداً است، و معنای آن این است که با اینکه متوجه صوم بود، چون معمول عامه قائل به جواز بودند، مطابق آن محیط جهلاً بالحکم ارتماس کرده باشد، در این مورد شارع مقدس فرموده که قضاء ندارد، چون این مورد بحث است که اگر کسی مفطر بودن مفطرات را نمی داند، آیا همانطور که کفاره ندارد، قضاء نیز ندارد که برخی با حدیث رفع گفته اند کفاره ندارد، این روایت نیز دلیل خاص است که نفی قضاء کرده، شاید مرحوم صاحب جواهر بخواهد اینگونه بفرماید که جمعاً بین الادله اشکالی ندارد که این روایت را به جاهل به حکم حمل کنیم و این روایت قوت ظهور ندارد که بتواند در برابر ادله قبلی مقاوت کند، این یک معنا و احتمال معقولی است. اما طبق تحقیق، کفاره به وسیله جهل مرتفع است و قضاء رفع نمی شود و ثابت است.
گفته اند که این روایت در مقابل روایاتی که برای اثبات قضاء استدلال شده، قرار می گیرد و با این روایت در روایات دیگر تصرف می کنیم و می گوئیم آن نواهی موجب قضاء نیست، خلاف شرع شده ولی قضاء ندارد، و صحیحه محمد بن مسلم که اثبات ضرر می کند، ضرری افسادی نیست.
حالا در مورد سند مرحوم صاحب جواهر قصور سند تعبیر کرده، از چند راه ممکن است قصور سند گفته شود ؛ یکی این است که مرحوم اردبیلی در جامع الروات دو عنوان ذکر کرده، یکی عمران بن موسی الخشاب و تمام روایاتی را که بدون مشخصه و توصیف از او اسم برده، در ذیل این عنوان آورده و عقیده ایشان این است که همه آنها از او نقل شده، و یکی دیگر عنوان عمران بن موسی زیتونی است، چون مرحوم نجاشی این عنوان را در کتاب خود آورده، و بعد ایشان می فرماید بعید نیست که عمران بن موسی زیتونی همان عمران بن موسی الخشاب باشد، چون زیتونه از حوالی دهات سراجه قم است و او چوب فروش بوده، و طبقه نیز واحد است، و در روایات مطلق و بدون مشخصه ذکر شده، لذا ایشان می گوید که بعید نیست هر دو یکی باشد. اگر دو نفر بدانیم، این اشکال در روایت مطرح می شود که شاید این یکی از اشکالات مرحوم صاحب جواهر باشد، عمران بن موسی زیتونی توثیق شده است و عمران بن موسی الخشاب که در جائی از تهذیب واقع شده، توثیق نشده است، اگر اتحاد ثابت نشد، در تردد لفظ بین ثقه و غیر ثقه، نتیجه تابع اخس است و قهراً حکم ضعف پیدا می کند.
ص: 15
منتها اینجا مرحوم آقای خوئی فرمایش درستی دارد، ایشان می فرماید اصلاً کسی به نام عمران بن موسی الخشاب وجود ندارد، در اسانید برای عمران بن موسی الخشاب اصلاً مشخصه یا ترجمه ذکر نشده، عمران بن موسی الخشاب فقط در یک جا در تهذیب واقع شده و صحیح آن عمران بن موسی عن الخشاب است و مراد حسن بن موسی الخشاب است، چون مصدر و اصل این روایت از ابن قولویه است، ابن قولویه در کامل الزیارات روایت را آورده و عمران بن موسی عن حسن بن موسی الخشاب عن محمد بن الحسین دارد.
یک مطلب جزئی اضافه می کنم، و آن این است که به هنگام استنساخ، چشم از موسای اول به موسای دوم پریده و الخشاب که بعد از حسن بن موسی بوده، بعد از عمران بن موسی نوشته شده است. و عمران بن موسی به عنوان عمران بن موسی القمی الزیتونی توثیق شده است و کتاب او را احمد بن محمد بن یحیی از پدرش محمد بن یحیی العطار نقل می کند. و مرحوم نجاشی در ترجمه حسن بن موسی الخشاب نوشته که راوی از او عمران بن موسی الاشعری است و از عمران بن موسی الاشعری نیز احمد بن محمد بن یحیی از محمد بن یحیی نقل می کند، از این استفاده می شود که عمران بن موسی الاشعری که از اشعری های قم است، با عمران بن موسی القمی الزیتونی یکی است و به عنوان زیتونی عنوان و توثیق شده، پس، از ناحیه عمران بن موسی اشکال اشتراک بین ثقه و غیر ثقه نیست.
دوم این است که عبد الله بن جبله که در یک نقل هست، در نقل دیگر ابی جمیله هست و بسیاری ابی جمیله مفضل بن صالح را تضعیف کرده اند، و به دلیل این تردید حکم ضعف پیدا می کند.
ص: 16
اعتقاد ما بر این است که ابی جمیله نیز ثقه است اما فعلاً بر آن تکیه نمی کنیم، نسخه صحیح همان عبد الله بن جبله است، چون محمد بن الحسین از عبد الله بن جبله متعدد روایت دارد ولی غیر از اینجا در جای دیگری از ابی جمیله روایت ندارد، و مشایخ محمد بن الحسین که از ابی جمیله نقل می کنند، یا مشایخ و یا در طبقه مشایخ محمد بن الحسین هستند. و گرچه عبد الله بن جبله واقفی است اما در وثاقت او هیچ حرفی نیست.
(سؤال و پاسخ استاد دام ظله) : بله، ابن جبله، ابی جمیله شده و تصحیف شده است.
سوم این است که در سند اسحاق بن عمار است، چون مرحوم نجاشی، اسحاق بن عمار بن حیان را عنوان و توثیق نموده و مرحوم شیخ، اسحاق بن عمار ساباطی را عنوان نموده و توثیق ننموده است، لذا معلوم نیست که اسحاق بن عمار مطلق، فطحی یا امامی توثیق شده نجاشی است، در نتیجه این روایت نیز محکوم به ضعف می شود.
در اینجا درباره اسحاق بن عمار سه نظریه هست ؛ یک نظریه این است که دو اسحاق بن عمار مؤلف و صاحب کتاب هست که یکی از آنها را مرحوم شیخ و دیگری را مرحوم نجاشی نقل نموده است. البته این احتمال بسیار بعید است که هیچکدام از مؤلفی که دیگری نقل کرده، اطلاع نداشته است، هر دو در عصر واحد بودند و مرحوم نجاشی بعد از مرحوم شیخ نوشته و بر کتاب مرحوم شیخ عنایت داشته است. و دوم این است که صاحب کتاب یکی است اما مرحوم نجاشی یا از فطحی بودن او اطلاع پیدا نکرده و یا برای ایشان ثابت نبوده و برای مرحوم شیخ ثابت بوده است، قهراً روایت موثقه می شود، چون مرحوم شیخ، اسحاق بن عمار فطحی را توثیق و تضعیف نکرده و مرحوم نجاشی مؤلف کتاب را توثیق کرده، هیچکدام نافی دیگری نیست، فطحی بودن را از مرحوم شیخ و توثیق را از مرحوم نجاشی می گیریم. و سوم این است که یک اسحاق بن عمار بن حیان هست که مرحوم نجاشی عنوان کرده و مؤلف کتاب نیز همان است و امامی مذهب و ثقه است، مرحوم شیخ در فهرست اشتباه کرده و در رجال که کتاب بعدی ایشان است، اسمی از فطحی و ساباطی بودن عمار نیاورده، عمار معروف عمار ساباطی است و ذهن ایشان در هنگام نوشتن اسحاق بن عمار در کتاب قبلی به عمار ساباطی معطوف شده و این عنوان را اضافه نموده و اسحاق بن عمار ساباطی شده، و چون خاندان عمار فطحی است لذا فطحی بودن را نوشته است. این تحقیق از مرحوم سید بحر العلوم است و مرحوم صاحب قاموس الرجال نیز دارد اما اصل مطلب از مرحوم سید بحر العلوم است و مطلب درستی است، بنابراین، از ناحیه اسحاق بن عمار نیز اشکالی نیست.
ص: 17
پس به نظر می رسد که این روایت موثقه است، چون عبد الله بن جبله واقفی است و بقیه امامی مذهب هستند.
اما از نظر دلالت، در مورد روایات دیگر عرض کردم که هیچکدام در اثبات قضاء صراحت ندارد، حد اکثر این است که فرض کنیم صحیحه محمد بن مسلم بر ضرر افسادی نیز دلالت می کند، اما افساد با ثبت قضاء ملازمه ندارد، مرحوم آخوند در بحث اجزاء می فرماید که گاهی در عمل حتی اعاده نیز لازم نیست، چون زمینه اعاده با انجام عملی از بین می رود، قضاء نیز به طریق اولی اینگونه است، در عمل فاسد شده یا ترک شده، در مورد اثبات قضاء می گویند باید ببینیم دلیل دارد یا ندارد. اگر بیمار فراموش کند که در یک وعده داروی معین شده به وسیله پزشک را بخورد، نمی توان گفت که در وعده بعدی قضاء کند و دو برابر بخورد. گاهی زمینه نمی ماند و ملازمه وجود ندارد و برای اثبات آن نیاز به دلیل است. حالا اگر در بحثی که خواهد آمد، اثبات کردیم که در تمام مواردی که عملی انجام نشده و یا فاسد انجام شده، قضاء هست، عامی می شود که در تمام این موارد قضاء هست که ممکن است با روایت خاصی تخصیص یابد. از این رو، این روایت لا قضاء علیه هیچ تعارضی با روایات دیگر ندارد، البته ممکن است که قضاء نداشته باشد و به دلیل من أفطر فعلیه الکفاره، کفاره داشته باشد، ممکن است کسی اثبات کفاره بکند ولی به وسیله این روایت موثقه نفی قضاء کند.
«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین»
ص: 18
بحث در نقل و بررسی روایات ارتماس در آب بود، از بعضی روایات، حرمت ارتماس و ثبوت قضاء و کفاره استفاده شده بود و بعضی روایات نیز مقابل اینها بود، موثقه اسحاق بن عمار گفته بود که قضاء ندارد ولی دیگر عمل ارتماس تکرار نشود، و از روایات مقابل، حرمت ارتماس و ثبوت قضاء استفاده شده بود، و آقایان چند صورت جمع برای این روایات گفته اند ؛ یکی این است که ارتماس را مکروه دانسته اند و گفته اند اگر بر اساس مفاد روایت محمد بن مسلم به صوم ضرری می رسد، ضرری است که امر مکروه در آن هست و به این معنا است که قبولی و اثر طبیعی و ثواب خاصی را که برای روزه هست، ندارد، پس، در جمع بین ادله نافی قضاء و این روایتی که اثبات ضرر کرده، حمل به کراهت می شود. و دوم این است که ارتماس حرام است اما به نحوی نیست که قضاء داشته باشد. جمع سومی نیز به نظر می رسد که در جلسه گذشته به آن اشاره نمودم.
مرحوم آقای خوئی می فرماید اینها جمع عرفی نیست، اگر قرار باشد که بین اثبات و نفی تعارض نباشد، مصداق اخبار علاجیه کجا خواهد بود و چه با هم متعارض می شود، باید به سراغ اخبار علاجیه و مرجحات برویم، ایشان فقط به دو مرجح موافقت کتاب و مخافت عامه قائل است و می گوید در کتاب درباره ارتماس مطلبی نیست و از نظر سنت روایات متعارض است، پس، باید به سراغ مخالفت عامه برویم، و چون حنابله این را صحیح و مکروه می دانند، روایت لا قضاء علیه و لکن لا یعودن، با کلام حنابله تطبیق می کند، مرحوم آقای خوئی حتی راجع به نواهی می گوید بالدلاله الوضعیه دلالت بر حرمت ندارد و لفظ اوسع از حرمت و کراهت است منتها احکام عقلی عقلائی این است که وقتی طلب مولی ثابت شد، اجازه بر خلاف بگیرند، لذا ایشان می فرماید روایات را حمل به تقیه می کنیم، قبل از ایشان در حدائق حمل به تقیه نموده است منتها ایشان این بیان خاص را دارد که بیان شد.
ص: 19
حالا مرحوم آقای خوئی در این فرمایش چند مقدمه را مسلم گرفته که همه این مقدمات محل مناقشه است و از عرائض ما روشن شد و اینجا فهرست وار عرض می کنم ؛ یکی، اینکه ایشان اینگونه می فرماید، کأنه صحیحه محمد بن مسلم را که استفاده می شد صائم با ارتماس ضرر می بیند، صریح دانسته که ضرر به صوم می رسد، چون ظهور مشکل ایجاد نمی کند و در مقابل آن یک صریحی منشأ تصرف در ظهور می شود، این یک مقدمه که ممنوع است. و دوم، اینکه ضرر به صوم می رسد، صریح در ضرر الزامی است و ضرر کراهتی نیست و کأنه ضرر کراهتی ضرر نیست، با اینکه چنین صراحتی ندارد. و سوم، صریح در ضرر الزامی مفسد است، با اینکه دلیلی برای آن نیست و در بعضی روایات با احرام مقرون شده و می گوید که محرم ارتماس نمی کند که در آنجا فقط تکلیف است و مفسد نیست. و چهارم، علاوه بر اینها قضاء دارد، با اینکه هیچ ملازمه ای بین اینکه عملی انجام نشده و یا فاسد انجام شده، و اثبات قضاء وجود ندارد، از ادله استفاده می شود که از حائض نماز فوت می شود و نماز امر ذی صلاحی بوده که می گوید یکی از علائم نقصان ایمان نساء همین محرمیت از نماز است، و با این حال، نماز حائض با قضاء قابل تدارک نیست و صوم او قابل تدارک است، قضاء داشتن احتیاج به دلیل دارد و ملازمه عقلی وجود ندارد. یک بحث کلی هست که آیا قضاء به امر اول یا به امر جدید است، گمان می کنم کسانی که می گویند به امر اول است، به این معنا نیست که امر اول که می گوید انجام دهید، دو دلالت بر اصل مطلوبیت و مطلوبیت مقید به زمان داشته باشد، بلکه به این معنا است که بعد از اینکه دلیلی به ثبوت قضاء وارد شد، آیا ثبوتاً کشف می کند که قبلاً بر اصل آن نیز دلیلی بوده منتها با دلیل دیگری کشف می شود که قبل از وقت نیز دو امر به اصل آن و به مقید داشته، امر به مقید ثابت شد، امر به اصل آن باقی می ماند.
ص: 20
(سؤال و پاسخ استاد دام ظله) : خودش یقیناً دلالت بر تعدد مطلوب نمی کند، بعد از اینکه اثبات قضاء کرد، آیا کشف می کند که به نحو تعدد مطلوب است یا اینکه به نحو وحدت مطلوب بوده و آن نیز یک مطلوب دیگری است، علی ای تقدیر، به یک دلیل خارجی احتیاج دارد که اثبات قضاء کند و هیچ ملازمه ندارد، عرفیات نیز همینطور است، چیزهائی قضاء دارد که قابل تدارک باشد، گاهی یک وقت معینی دارد که اگر بگذرد، دیگر قابل تدارک نیست.
و پنجم، نواهی در روایات مقترن با محرم صریح در بطلان است، با اینکه دلیل محکمی حتی به نحو ظهور قابل استناد در بطلان نداریم، و بر فرض که یک نحوه ظهوری داشته باشد، وقتی این نواهی ارتماس در حال صوم به نهی راجع به ارتماس محرم مقترن شد، ظهور را از دست می دهد، به هر حال، نمی توان ادعای صراحت نمود. و ششم، اگر همه این مراحل صراحت را بپذیریم، در حالی که شهرت بین عامه این است که کراهت نیز ندارد، کلام احمد بن حنبل که او حتی در مدینه نبوده، نمی تواند تعارض را حل کند، حضرت به خاطر فتوای احمد بن حنبل که در بغداد بوده، در بیان حکم واقعی تقیه نمی کنند. و هفتم، بر فرض تقیه، یک مطلبی در موارد بسیاری مورد غفلت قرار گرفته که روایات یا از حضرت باقر علیه السلام و یا از حضرت صادق علیه السلام است، حضرت باقر علیه السلام در سال 114 قمری و حضرت صادق علیه السلام 148 قمری وفات نموده اند و احمد بن حنبل در سال 164 قمری به دنیا آمده، با این حال، تقیه معنا ندارد. البته این اشکال در کلام مرحوم صاحب حدائق وجود ندارد، به خاطر اینکه ایشان اسم حنابله را نیاورده است. در اینجا باید اینگونه تقریب می شد که مالک بن انس که فقیه مدینه و معاصر حضرت صادق علیه السلام و مورد توجه خلفاء بوده و موطی ء را برای منصور نوشته، قائل به کراهت شده و حضرت به این جهت تقیه نموده اند، اما مالک در زمان وفات حضرت باقر علیه السلام بیست و یک ساله و فاقد جایگاه اجتماعی بوده است، ولی ممکن است بگوئیم حضرت باقر علیه السلام از جهت حسن بصری و شعبی که دو فقیه معروف عامه و قائل به کراهت بودند، تقیه نموده اند، حسن بصری در سال 110 قمری و شعبی بین سال های 103 - 110 قمری وفات کرده و هر دو معاصر حضرت باقر علیه السلام بوده اند.
ص: 21
ولی حق در مسئله این است که اصلاً تعارضی بین روایات نیست، آن روایات حد اکثر این است که دال بر فساد است و این دلیل نفی قضاء می کند و مانعی ندارد که اینجا نیز مانند نماز حائض، فساد باشد ولی قضاء نداشته باشد.
به نظر می رسد که ارتماس حرام است ولی افساد نمی کند و قضاء ندارد. در بیست و نه کتاب اثبات تحریم بدون قضاء شده است و در مقابل فقط در هیجده کتاب اثبات قضاء نیز شده و آنطور که مرحوم صاحب جواهر ادعا می کند در این جهت شهرت عظیمه ای وجود ندارد. البته از این بیست و نه کتاب، مرحوم محقق که در شرایع و معتبر نفی قضاء و کفاره نموده، در نافع عبارتی دارد که برخی از آن استظهار کرده اند که ایشان در این کتاب نیز مانند مرحوم ابی الصلاح حلبی از کسانی است که اثبات قضاء دون الکفاره می کند، عبارت این است که قضاء و کفاره برای بعضی از متروکات صائم وجود دارد که یکی از آنها ارتماس است و بعد راجع به این قضاء و کفاره می فرماید «و فی الارتماس قولان أشبههما أنه لا کفارة». ولی شاید بتوان ترجیح داد که نظر ایشان در نافع همان است که در شرایع و معتبر است که بعد از نافع نوشته و تقریباً شرح نافع است که می گوید چون مختصر و مجمل بوده، یک مقداری بسط بیشتر می دهم. به خاطر اینکه اینجا می گوید لا کفارة، ولی بعد عنوان می کند که هفت متروک است که قضاء دارد و کفاره ندارد و ارتماس را در این هفت متروک ذکر نمی کند. در اینجا دو احتمال هست ؛ یکی این است که لا کفارة که آنجا تعبیر کرده، نداشتن کفاره را مسلم می دانسته و نسبت به قضاء مردد بوده، این احتمال را در ریاض ذکر کرده است. اینجا این سؤال مطرح می شود که چرا آنجا که هفت متروک را نام می برد، در مورد قضاء در ارتماس فیه تردد نمی گوید؟ اینجا یا باید بگوئیم که سقطی شده و لا قضاء و لا کفاره بوده، و یک احتمال دیگری نیز در مسئله هست که من بعید نمی دانم و آن این است که أشبههما أنه لا کفارة به معنای این است که قواعد اقتضا می کند کفاره نداشته باشد، از نظر قواعد نفی کفاره را می شود و نفی قضاء را نمی شود اثبات کرد، ولی چون نص خاصی مانند روایت اسحاق بن عمار در مسئله هست، دلیل خاص نفی قضاء نیز کرده، لذا وقتی قضاء را بیان می کند هفت را می گوید، أشبههما یعنی من حیث القواعد، و بعداً بیان کرده که به حسب دلیل خاص اثبات می شود که قضاء نیز ندارد، و این قهراً با دو کتاب دیگر موافق می شود. خلاصه، اشهر نداشتن قضاء است، و از متأخرین مانند مرحوم آقای حکیم در مستمسک و مرحوم آقای سید ابو تراب خوانساری، و از قدماء مرحوم شیخ در تهذیب قائل به کراهت هستند، عده کمی قائل به کراهت هستند، این مسئله تمام است.
ص: 22
«و یکفی غمس الرأس فیه و ان کان سائر البدن خارجاً عنه» در چهار و به یک حساب در پنج روایت که چهار روایت صحیحه و یکی موثقه است، تعبیر شده که محرم سر در آب فرو نمی برد و موضوع را غمس الرأس قرار داده، و در سه روایت صحیحه و در دو روایت دیگر، موضوع ارتماس، صائم قرار داده شده و گفته نشده که سر زیر آب نمی برد، البته روایات ضعاف که موضوع را صائم قرار داده، زیاد است، در صحیحه یعقوب بن شعیب و صحیحه حریز و صحیحه محمد بن مسلم و در دو روایت که در آنها کلمه کراهت هست، موضوع را صائم قرار داده است که معنای آن این است که تمام بدن را در آب فرو برد. تعبیر مشهور بین فقهاء همان غمس الرأس است، و جماعتی احتمالاً و یا ترجیحاً گفته اند تمام بدن است، شهید اول در دروس اظهار تردید کرده که اگر فقط سر زیر آب برود، باطل یا حرام هست یا نیست، مرحوم ابن قطان در معالم الدین می گوید با ارتماس روزه باطل می شود و با غمس الرأس روزه باطل نمی شود، و از مرحوم محقق میثی، ابو الزوجه شهید ثانی نقل شده که ظاهر کلام ایشان کل بدن است، ولی من نفهمیدم که چه کسی از میثی نقل کرده، مرحوم آقای حکیم دارد ولی در جواهر و کتاب های دیگر ندیدم، و مرحوم نراقی در مستند نیز همین مطلب را اختیار کرده منتها مدرک ایشان این است که این روایات صحاحی که استفاده می شود سر زیر آب بردن ممنوع است، با جملات خبریه این مطلب اثبات شده و این جملات دال بر تحریم
ص: 23
نیست، لذا آن که مسلم است تمام بدن است، و مرحوم میرزای قمی می گوید باید در اینکه سر نیز مانند تمام بدن است، تأمل نمود منتها احوط و بلکه اظهر این است که مانند تمام بدن است.
اینجا یک بحث اصولی کلی قابل ملاحظه ای هست، در اینکه معروف است که در اصول می گویند در دو دلیل مثبتین حمل مطلق بر مقید نیست، توضیحی عرض کنم. اگر مثبتین، مطلقات بدلی بود مانند «ان ظاهرت فاعتق رقبة» و «ان ظاهرت فاعتق رقبة مؤمنة»، حمل مطلق بر مقید هست، به خاطر اینکه ظهور ابتدائی جمله «ان ظاهرت فاعتق رقبة» کفایت هر رقبه ای است، و ظهور جمله «ان ظاهرت فاعتق رقبة مؤمنة» این است که امر تعیینی وجوبی به خصوص رقبه مؤمنه هست، این دو ظهور تخییری و ظهور تعیینی تعارض می کند و اینجا مورد بحث است که آیا تخییری را اخذ کنیم و این را حمل به استحباب کنیم یا تعیین را اخذ کنیم و آن را بگوئیم تمام موضوع نیست، مشهور می گویند مطلق را حمل به مقید می کنیم و می گوئیم آن، همه خصوصیات را نخواسته بگوید، این در جائی است که بدلی باشد و بین ظهورین منافاتی پیدا می شود. اما اگر عام شمولی باشد، منطوق ها با هم منافات ندارد، اگر منافاتی باشد، مربوط به مفهوم است، بحث مطلق مقید، منافات منطوق است، در عام بدلی، منطوق ها منافات پیدا می کند، اگر عام شمولی بود مانند اینکه احترام فقهاء لازم است و دلیل دیگر گفت که احترام علماء که اعم از فقهاء است، لازم است، در اینجا منافاتی نیست، اگر جمله فقهاء مفهوم نداشته باشد، منطوق ها منافات ندارد، در اینجا که عام شمولی و اکرم العلماء است و عام بدلی و اکرم عالماً نیست، در مثبتین منافات نیست، ادامه مطلب را در جلسه آینده پی می گیریم.
ص: 24
«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین»
قبل از ادامه بحث در موضوع ارتماس و فرو بردن سر یا تمام بدن در آب، سه مطلب در مورد بحث قبلی و بررسی روایات ارتماس عرض کنم. ابتدا درباره غفلتی که شده بود، تذکر بدهم، در جلسه گذشته که به کلام مرحوم آقای خوئی اشکال کردم که به عصر حنابله توجه نفرموده و از این جهت به تقیه حمل نموده است، خود نیز از جهت دیگری دچار غفلت شدم و آن این است که عرض کردم ممکن است بگوئیم حضرت باقر علیه السلام از جهت حسن بصری و شعبی که دو فقیه معروف عامه و هر دو معاصر حضرت باقر علیه السلام و قائل به کراهت بوده اند، تقیه نموده اند، در حالی که روایت حضرت باقر علیه السلام مطابق تقیه نبود تا بگوئیم مرحوم آقای خوئی می فرماید که آن را حمل به تقیه می کنیم، چون روایتی بود که استفاده کرده بودند که روزه قضاء دارد، روایت اسحاق بن عمار از حضرت صادق علیه السلام را که می گوید قضاء ندارد، حمل به تقیه کرده اند. پس، اشکال به کلام مرحوم آقای خوئی همین است که روایت اسحاق بن عمار از حضرت صادق علیه السلام را حمل به تقیه از حنابله نموده است.
مطلب دوم که در بحث قبل فراموش نمودم عرض کنم، این است که مرحوم آقای خوئی مبنائی دارد که گویا از مرحوم آقای نائینی مأخوذ است و در ذهنم هست که در کلام مرحوم شیخ دیده ام و بلکه در معتبر مرحوم محقق نیز دیده ام ولی نمی دانم در کجا دیده ام، و آن این است که راجع به راه تشخیص متعارض بودن یا نبودن دو خبر و داخل اخبار علاجیه بودن یا نبودن آنها، مرحوم آقای خوئی می فرماید معیار این است که آن که منفصلاً وارد شده، اگر در کلام واحد بیاید و برای تصرف در جمله دیگر قرینه بود، جمع عرفی دارد و متعارض و داخل اخبار علاجیه نیست و در غیر این صورت متعارض خواهد بود، مانند یرمی و رأیت اسداً که در دو دلیل باشد، اگر در کلام واحد بیاید، قرینه عرفی هست که مراد رجل شجاع است. و بعد صغرویاً می فرماید بنابراین، در مسئله جاری اگر تعبیر باطل و صحیح در کلام واحد قرار بگیرد، قرینه بر تصرف نیست و متعارض و داخل اخبار علاجیه و مرجحات است. این را قبلاً بحث کردیم که مسئله جاری و مضر بودن یا نبودن و قضاء نداشتن چنین نیست و نفی و اثبات نیست، ولی آیا اینکه ایشان اول ضابطه کلی ذکر می کند و بعد صغرویاً راجع به نفی و اثبات می فرماید، درست است؟ این را در جلسه گذشته فراموش نمودم عرض کنم. به نظر می رسد که اصل این کبری محل مناقشه است، در عرفیات وقتی برای تحصیل علم و یا تقلید در مورد کسی بپرسند، پاسخ این است که او بی سواد است، اما وقتی برای خواندن مطلبی از شخص با سوادی سراغ می گیرند، او را معرفی می کنند، حالا اگر با سواد و بی سواد بودن در کلام واحد بیاید، قرینه بر تصرف وجود ندارد. سرّ مطلب این است که در صورت انفصال دو موقف است و هر کدام در موقف خود درست است، و در کلام واحد یک موقف است. در اینکه از نظر فقهی و اخلاقی، غسل جمعه واجب است و واجب نیست، به دلیل دو موقف بودن، تنافی وجود ندارد، ولی آمدن هر دو تعبیر در مباحث فقهی متنافی خواهد بود، پس، آنچه مرحوم آقای خوئی فرموده معیار نیست. و از نظر صغری نیز هر نفی و اثباتی و لو در کلام واحد دلیل بر تناقض نیست، در آیه قرآن می فرماید و ما رمیت اذ رمیت، و در روایت هست که أمیران و لیسا بأمیرین، و آنها یکی صاحب جنازه است که مشیعین را او باید اجازه بدهد و عذر آنها بخواهد و دیگری حائض در حج است که به خاطر او باید کاروان صبر کند تا پاک شود، اینها حکم امیر دارند. یک مطلب معروفی در اینکه در تناقض هشت وحدت شرط است، شنیده ام که از مرحوم ملا صدرا نقل شده که گفته شرط نهمی نیز وجود دارد و آن وحدت حمل به حمل شایع صناعی یا حمل اولی ذاتی است، الجزئی جزئی به حمل اولی درست است و الجزئی لیس بجزئی نیز به حمل شایع صناعی درست است، زیرا خود جزئی مفهوم کلی دارای مصادیق است، در این نفی و اثبات و لو در کلام واحد تناقضی نیست، چون وحدت حمل ندارد و به اعتبار دو حمل مختلف است. حالا می خواهم عرض کنم که در تناقض، وحدت اسناد به اسناد حقیقی یا مجازی نیز شرط است، ممکن است چیزی مانند الأمیران و لیسا بأمیرین، و و ما رمیت اذ رمیت، و لو در کلام واحد به اسناد حقیقی نفی و به اسناد مجازی و ادعائی اثبات شود.
ص: 25
(سؤال و پاسخ استاد دام ظله) : برخی، بسیاری از اینها را به وحدت موضوع ارجاع داده اند، اینها مورد بحث است و نخواستم وارد این مباحث بشوم، اینها نیز از همان قبیل است، بعضی به وحدت موضوع و برخی به وحدت محمول برگشت می کند.
مطلب سوم، اسامی کتبی که در آنها به وجوب قضاء و کفاره در ارتماس حکم شده ؛ مقنعه و نهایه و الجمل و العقود و اقتصاد و خلاف که در یک جا هم دعوای اجماع و هم اکثریت وجود دارد و هر دو با هم ذکر شده که معلوم می شود اجماع مصطلح نیست، و مبسوط که تعبیر می کند علی أظهر الروایات، و مهذب و شرح جمل مرحوم ابن براج منتها در شرح جمل فتوا نمی دهد و می گوید که احتیاطاً چنین است، البته ظاهراً این احتیاط مصطلح که مطلب را نمی داند و اجازه رجوع به مجتهد دیگر می دهد، مراد نیست و همان فتوا است، و مرحوم قطب راوندی در فقه القرآن صریحاً نگفته ولی می گوید در نه مفطر قضاء و کفاره هست، کلام ایشان معمولاً به کلام مرحوم شیخ اشاره دارد که نه چیز گفته، این ظاهراً به آنجا اشاره دارد، اگر این را به حساب آوریم، اینها نونزده کتاب و اگر به حساب نیاوریم، هیجده کتاب می شود، و غنیه که دعوای اجماع نیز دارد، و اصباح مرحوم قطب الدین کیدری و اشارة السبق مرحوم علاء الدین حلبی و جامع الخلاف مرحوم سبزواری قمی و دروس و حدائق و غنائم مرحوم میرزای قمی و کشف الغطاء و ریاض و جواهر. در مراسم در جائی که موجبات قضاء و کفاره را ذکر می کند، این را نیاورده که ظاهر آن این است که از این قبیل ندانسته، اما معلوم نیست کدامیک از اقوال دیگر را اختیار کرده است. در پنج یا شش کتاب دیگر، افساد ارتماس هست که موجب افطار است اما در مورد اینکه قضاء و کفاره دارد یا ندارد، چیزی نیست ؛ فقه الرضا و رساله ابن بابویه و مقنع مرحوم صدوق و ظاهر هدایه، چون در هدایه و لو فتوا ندارد ولی عنوان باب این است که ارتماس افساد می کند و کلام پدر را آورده که پیداست که خود ایشان نیز قبول دارد، و اشراف مرحوم شیح مفید و انتصار مرحوم سید مرتضی. مرحوم ابن حمزه در وسیله فقط اختلاف قولین را نقل کرده و می گوید بعضی مفطر دانسته و بعضی ندانسته اند، معلوم می شود تردید دارد.
ص: 26
برخی دیگر قائل به قضاء هستند و به کفاره نیستند ؛ مرحوم حلبی در کافی و مسائل مرحوم ابن طی که احتمالاً این مسئله از شهید اول باشد، چون کتبه محمد بن مکی دارد که احتمال زیادی هست که به این مسئله مربوط باشد و به مسئله بعدی مربوط نباشد، حالا یا از شهید اول و یا از خود ابن طی باشد، و معالم الدین ابن قطان و ظاهر لمعه شهید اول، و مرحوم علامه حلی در تلخیص المرام این را در زمره موجبات قضاء و کفاره به حساب نمی آورد ولی در زمره موجبات قضاء نام برده و می گوید علی رأی که این به شهادت پسرش مرحوم فخر المحققین، بیانگر مختار مرحوم علامه حلی است، و در قواعد این را در زمره موجبات قضاء و کفاره به حساب نمی آورد ولی راجع به اینکه آیا افساد هست یا نیست، می گوید فیه نظر و در جای دیگری در زمره موجبات قضاء دون الکفاره به حساب می آورد و علی رأی می گوید که ظاهر آن این است که به فقط قضاء تمایل دارد.
کتبی که مطابق نظر مختار است که حرمت هست و قضاء و کفاره ندارد ؛ استبصار و سرائر و شرایع و معتبر و ظاهر نافع و ظاهر جامع و کشف الرموز و منتهی و تحریر و تذکره و مختلف و علی رأی در ارشاد و ایضاح مرحوم فخر المحققین و تنقیح مرحوم فاضل مقداد و محرر مرحوم ابن فهد و طبق نقلی که شده حاشیه ارشاد مرحوم محقق کرکی و حاشیه ارشاد شهید ثانی و شرح لمعه و مسالک و مرحوم محقق اردبیلی در مجمع الفائده نفی بعد کرده و می گوید بعید نیست و تمایل پیدا کرده، و روضة المتقین مرحوم مجلسی اول و ایشان در لوامع صاحب قرانی نیز تمایل پیدا کرده، و کفایه و ذخیره مرحوم سبزواری و مفاتیح و وافی مرحوم فیض و وسائل الشیعه و مستند، و سرائر از عبارات جمل العلم سید مرتضی حرمت بدون قضاء و کفاره را فهمیده و برخی کراهت فهمیده اند، چون آنجا تعبیر شده که عمل ناقص می شود، پس، احتمالاً مرحوم سید مرتضی در جمل العلم و قوم قبله که از آنها نقل کرده است. و در تذکره از زمره موجبات قضاء و کفاره به حساب نیاورده ولی راجع به حرمت می گوید قولان است که گویا در حرمت تشکیک کرده است. با این مقدار قائل در این قول، نمی تواند ادعای شهرت عظیمه مرحوم صاحب جواهر برای قول مقابل درست باشد. و قول اشهر نیز همین قول حرمت بدون قضاء و کفاره است و در کتبی که گفته شده اشهر بین متأخرین این قول است، درست است، و اگر کسی مشهور بین متأخرین نیز بگوید، شاید حرف مستبعدی نزده باشد.
ص: 27
کتب قول به کراهت ؛ تهذیب و ظاهر مرحوم کلینی که عنوان باب را کراهت ارتماس قرار داده، البته راجع به محرم عرض کردم کراهت تعبیر نکرده و می گوید باب اینکه لا یرتمس المحرم، چون ادله دیگری دارد که مقترن نیست، و مستند مرحوم نراقی و سبیل الرشاد مرحوم آقای سید ابو تراب خوانساری که شرح نجاة العباد است، و مستمسک مرحوم آقای حکیم.
حالا بحث در موضوع ارتماس و فرو بردن سر یا تمام بدن در آب بود، موضوع بعضی از روایات صحاح ارتماس صائم و فرو بردن تمام بدن در آب است، منتها مرحوم صاحب مستند که اخبار در مقام انشاء را دال بر حرمت نمی داند، به این روایات صحاح اعتنا ننموده است، و موضوع بعضی از روایات صحاح غمس سر است. تعبیر مشهور همان غمس الرأس است و عده کمی ارتماس به طور کلی گفته اند ؛ مرحوم نراقی در مستند به طور بتی با تمام بدن گفته، و مرحوم صاحب معالم الدین می گوید بالارتماس نه با غسل الرأس، اگر عبارت اشتباه نباشد، ایشان نیز قائل است که تمام بدن است، و از مرحوم محقق میثی نقل شده که نمی دانم چه کسی نقل کرده، این در مستمسک هست، شهید اول در دروس در اینکه فقط سر نیز حکم کل بدن را دارد یا ندارد، فیه نظر می گوید.
اینجا یک بحث اصولی هست که حتی در کتب اصولی مهم مانند کفایه بین حمل مطلق بر مقید و مبحث مفاهیم خلط شده است. در حمل مطلق بر مقید، دو منطوق با هم تنافی پیدا می کند، موضوع یکی از دو منطوق مطلق و دیگری مقید است مانند اعتق رقبة و اعتق رقبة مؤمنة که ظهور تخییری و ظهور تعیینی تعارض می کند، اینجا دو نظریه هست، مشهور می گویند مطلق را حمل به مقید می کنیم و می گوئیم آن، همه خصوصیات را نخواسته بگوید و تمام موضوع بیان نشده است، و نظر برخی مانند درر عکس این است و رقبه مؤمنه را به افضل افراد حمل می کنند. ولی اینها در جائی است که تنافی ابتدائی بین منطوق ها است و این در عام یا مطلق بدلی است که بین ظهورین منافاتی پیدا می شود. اما اگر عام شمولی باشد، منطوق ها با هم منافات ندارد، اگر منافاتی باشد، مربوط به مفهوم است اگر مفهوم باشد، مانند اینکه احترام فقهاء لازم است و دلیل دیگر گفت که احترام علماء که اعم از فقهاء است، لازم است، در اینجا بین وجوب اکرام همه علماء و وجوب اکرام همه فقهاء منافاتی نیست، اگر اکرم الفقهاء مفهوم داشت یعنی غیر از اینها وجوب تعیینی ندارد، با هم تنافی پیدا می کند، این مبتنی به این است که کسی قائل به مفهوم باشد یا نباشد، ولی منطوق ها با هم منافات ندارد، ادامه مطلب را در جلسه آینده پی می گیریم.
ص: 28
«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین»
بحث در موضوع ارتماس و فرو بردن سر یا تمام بدن در آب و بحث اصولی مربوط به آن بود، آقایان در بحث حمل مطلق بر مقید فرموده اند که وحدت سبب نیز شرط است، چون باید مطلق با مقید تنافی پیدا کند تا بعد جمعاً بینهما مطلق را بر مقید حمل کنیم، گویا نظر مخالف این است که مقید افضل الافراد است، ولی یک نحوه تنافی باید باشد، و تنافی در جائی است که وحدت سبب داشته باشد. از این رو، ممکن است در اینجا چنین تصوری بشود که در روایات که وارد شده اگر محرم شد، وظیفه این است که از ارتماس اجتناب کند، اگر روزه گرفت، وظیفه این است که از ارتماس اجتناب کند، سبب واحد است، منتها مسبب در یکی از اینها ارتماس صائم است که با تمام بدن حاصل می شود و در دیگری غمس الرأس است، سر به انضمام سایر بدن قسم خاصی از مطلق غسل سر است، مطلق غسل الرأس است و مقید تمام بدن است، به دلیلی که به طور کلی غسل سر را گفته، یک قید دیگری اضافه شود و بگوئیم غسل سر به انضمام سایر اعضاء در آب فرو رود، اینجا چون وحدت سبب هست، حمل مطلق بر مقید کنیم، این تقریبی برای کلام مستند و منقول از ظاهر میثی و احتمالی که شهید اول در دروس داده است.
ولی در اینجا دو اشکال هست ؛ یکی این است که مسئله مطلق و مقید، مسئله کلی و جزئی اضافی است، مقید قسمی از اقسام مطلق است، در جمع بین اینها کلی تر را به مضیق تر حمل می کنیم، ولی در مسئله جاری، غمس الرأس و ارتماس صائم کلی و جزئی نیست و کل و جزء است، در کلی و جزئی مانند حیوان و انسان، اعم را به اخص می توان حمل کرد و گفت الانسان حیوان، ولی در کل و جزء، اگر مانند حیوان و انسان، کل و جزء تحلیلی نباشد و کل و جزء خارجی باشد، جزء را به کل نمی توان حمل کرد و نمی توان گفت الانسان ید، ارتماس صائم غمس الرأس است، نماز رکوع است، ارتماس صائم کلی نیست و کل است، بنابراین، قانون مطلق و مقید در اینجا جاری نمی شود، در قیود، قید خارج است قهراً مقید از اقسام مطلق است ولی در کل و جزء، خارج و مشخص کلی نیست و جزء کل است و نمی توان حمل کرد.
ص: 29
(سؤال و پاسخ استاد دام ظله) : روایت که این را نمی گوید، اگر حکم برای رکوع خاص است، حمل درست بود اما نماز رکوع خاص نیست و مباین با رکوع است.
دوم این است که گرچه آقایان نمی گویند ولی مکرر عرض کرده ام، یکی از شرائط تنافی مطلق و مقید و عام و خاص بدلی بودن است، چون در عام شمولی بین منطوق ها منافاتی نیست، اکرم فقیهاً و اکرم عالماً بدلی است و داخل مطلق و مقید است اما اکرم الفقهاء و اکرم العلماء که شمولی است، منافاتی وجود ندارد. و در اینجا عام بدلی نیست، اگر قبول کنیم، شبیه عام شمولی است.
به همین جهت مرحوم صاحب جواهر فرموده که بین این دو دلیل منافاتی وجود ندارد، چون دلیلی که غسل الرأس را گفته، گرچه متعارفاً تمام بدن که در آب فرو می رود، غمس رأس نیز می شود، ولی قرار است که مطلقات را منصرف به افراد متعارف ندانیم، دلیلی که گفته صائم در آب مرتمس نمی شود، متعرض فرد متعارف است که سر به همراه همه بدن در آب فرو می رود و نسبت به فرد غیر متعارف سکوت دارد، ولی دلیل غمس رأس مطلق است و به خصوص متعارف و فرو رفتن سر به همراه همه بدن در آب انصراف ندارد، یکی سکوت و دیگری ظهور در اطلاق دارد، منافاتی وجود ندارد و غمس الرأس بدون ارتماس سایر اعضاء نیز محکوم به حکم مسئله است.
به نظر می رسد که همانطور که برای حمل مطلق به خصوص متعارف دلیلی وجود ندارد، این نیز که موضوع ثبوتی حکم را تغییر دهیم و چیزی را که خارجاً اضیق از موضوع است، موضوع قرار بدهیم، عرفی نیست و خلاف ظاهر است، وقتی در پاسخ سؤال کسی گفته می شود بر بیست ساله ها تکلیف حرمت نظر به نامحرم هست، به تناسب پاسخ از سؤال، هیچ ظهور ندارد که بیست ساله موضوع حکم باشد و ممکن است یکی از مصادیق موضوع حکم باشد، اما به هنگام قانون گذاری، اگر موضوع حکم پانزده ساله باشد، به صرف اینکه نوعاً اشخاص به بیست سال می رسند، نمی توان چنین جمله ای را که فرد متعارف است به جای موضوع عام گفت،این خلاف ظاهر است، وقتی غمس الرأس محرم است، بگویند در آب رفتن ممنوع است. پس هر دو احتمال هست، محتمل است که این روایاتی که می گوید غمس رأس ممنوع است، انسانی را فرض کرده که می خواهد آب تنی و شنا کند که متعارف موارد سر در آب فرو بردن همین است، و می گوید شنا اشکالی ندارد ولی سر در آب فرو نبرد، ظهور بعضی از روایات نیز خصوص این صورت است و می گوید استنقاع اشکالی ندارد ولی سر در آب فرو نبرد، گاهی حکم را بر جزء اخیر علت تامه می برند، اگر موضوع حکم، مجموع تدریجی الحصول باشد، حکم را بر جزء اخیر می برند و می گویند اگر کسی به پله و مرحله آخر و نهائی مسابقه برسد، برنده جایزه بزرگ می شود، مرحله آخر مسابقه موضوع حکم نیست و جزء اخیر علت تامه است و مرحله های قبلی نیز در حکم دخالت دارد، ولی حکم را می توان به جزء اخیر علت تامه و همچنین به کل نسبت داد. در اینجا نیز سر متعارفاً جزء اخیر علت تامه است و حکم برای مجموع من حیث المجموع است، اما به هر دو می توان نسبت داد، نمی توان ظهور معتنا بهی برای یکی از دو احتمال قائل شد و یک خلاف ظاهری فی الجمله باید مرتکب شد.
ص: 30
از این رو، مقتضای قاعده و به حسب ظواهر ادله همین است که در مستند هست که قدر مسلم از ابطال و حرمت در دلیل، ارتماس الصائم است و برای فقط غمس الرأس دلیل متقنی وجود ندارد، البته احتیاط اجتناب از آن است ولی چون دلیل نداریم، می توان به برائت قائل شد، و فقط غمس الرأس از قبیل امور شایع و رایج نیست تا بگوئیم به عصر معصومین متصل است و شهرت بر آن قائم است، غمس الرأس از امور نادر است.
(سؤال و پاسخ استاد دام ظله) : آنطور نیز بخواهید بیان کنید، اشکالی ندارد، ممکن است فی الجمله بعضی از پانزده سال گذشته ها حکم بیست ساله داشته باشد، ولی مطلق متجاوز از پانزده را نمی توان گفت، می خواستم این را نیز تذکر بدهم.
«و یکفی فیه رمس الرأس فیه و ان کان سائر البدن خارجاً عنه من غیر فرق بین أن یکون رمسه دفعة أو تدریجاً علی وجه یکون تمامه تحت الماء زماناً و أما غمسه علی التعاقب لا علی هذا الوجه فلا بأس به و ان استغرقه، و المراد بالرأس ما فوق الرقبه بتمامه فلا یکفی خصوص المنافذ فی البطلان و ان کان هو الاحوط و خروج الشعر لا ینافی صدق الغمس».
برخی گفته اند که فقط منافذ سر که چشم و گوش و دهان و بینی است، ممنوع است و از بالای چشم ممنوع نیست، و ظاهر ادله تمام سر تا رستنگاه مو است و مو خارج است، و برخی علت حرمت را این گفته اند که زمینه ورود آب به منافذ و جوف است.
ص: 31
(سؤال و پاسخ استاد دام ظله) : به نحو حکمت نیز کافی است، در نتیجه، فرو بردن سر به مقدار منافذ ممنوع است گرچه بقیه سر بیرون آب باشد، ولی برای این دلیل معتبری نداریم.
«لا بأس برمس الرأس أو تمام البدن فی غیر الماء من سائر المایعات بل و لا رمسه فی الماء المضاف و ان کان الاحوط الاجتناب خصوصاً فی الماء المضاف». شهید اول به طور مطلق گفته و مثال که می زند، می گوید و لو آب مضاف باشد، یک مقداری عبارت ایشان اندماج دارد که آیا می خواهد بگوید که مراد از مایع آبی است که میعان دارد و اعم از مضاف و غیر مضاف است، لذا می گوید و لو مایع مضاف باشد، یا ایشان مطلق مایعات را می خواهد بگوید و لو اصلاً آب مضاف نیست. مرحوم کاشف الغطاء گویا اعم از آب مطلق و مضاف را می گوید، بعضی از محشین عروه با آب مضاف موافقت کرده اند، ولی وجه آن روشن نیست، برای خاطر اینکه به آب مضاف آب گفته نمی شود و با اضافه گفته می شود، اگر آب متغیر می گفتند اشکالی ندارد، چون ممکن است مطلق یا مضاف باشد.
(سؤال و پاسخ استاد دام ظله) : باید به گونه ای باشد که عرفاً آب بدون قید، صحت سلب داشته باشد.
«مسئلة : لو لطخ رأسه بما یمنع من وصول الماء الیه ثم رمسه فی الماء فالاحوط بل الاقوی بطلان صومه». انصاف این است که ارتمس فی الماء یا غمس رأسه فی الماء بر این نیز صدق می کند، ولی اگر تمام سر خود را در ظرف کلاه مانندی قرار دهد، ارتماس و غمس صدق نمی کند. اینجا مرحوم کاشف الغطاء مطلبی دارد که مرحوم صاحب جواهر به آن اشکال کرده، و مرحوم آقای حکیم گفته که اینجا مرحوم سید همان مطلبی که مرحوم صاحب جواهر اشکال نموده، عنوان نموده و قبول کرده است. مرحوم کاشف الغطاء می فرماید که اگر آن شی ء متصل به سر باشد، اشکال دارد، پاچه ای به سر خود بسته و در آب فرو می برد، این غیر از رنگ است. مرحوم صاحب عروه متصل و منفصل را نمی گوید و رنگ را می گوید و این روشن تر از متصل است، مرحوم صاحب جواهر متصل را اشکال نموده و خیلی بعید است که تلطیخ را اشکال کند، مرحوم آقای حکیم گمان کرده که مرحوم صاحب جواهر به این نیز اشکال نموده، در حالی که اینطور نیست.
ص: 32
«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین»
پیشنهاد شد که نسبت به بحث ابتدای جلسه گذشته پیرامون موضوع ارتماس و فرو بردن سر یا تمام بدن در آب توضیح بیشتری داده شود. بحث این بود که دو دسته روایات صحاح وجود دارد که در یک دسته رمس الرأس فی الماء و در دسته دیگر ارتماس الصائم فی الماء آمده است، آیا اینجا از قبیل حمل مطلق بر مقید است؟ مطلق و مقید در جائی است که یک نحوه تنافی بین دو دلیل باشد تا بعد طبق مشهور اخذ به مقید شود و یا طبق نظر برخی اخذ به مطلق شود و مقید به عنوان افضل افراد تلقی گردد، نسبت بین مطلق و مقید عموم و خصوص مطلق است رقبه کل و رقبه مؤمنه رقبه است و لا عکس. بر این اساس، در مسئله جاری یک توهم ابتدائی هست که اینجا نسبت بین دو دلیل عموم و خصوص مطلق است، برای اینکه هر جا ارتماس الصائم شد، رمس الرأس نیز هست و لا عکس، پس، ارتماس الصائم مقید است و رمس الرأس مطلق است، و شرط حمل مطلق بر مقید وحدت سبب است که به حسب یک دلیل سبب مطلق است و همان سبب به حسب دلیل دیگر سبب مقید است، طبق مشهور حمل مطلق بر مقید می شود، در مسئله جاری وحدت سبب موجود است، ان صمت فارتمس یا ان صمت اغمس رأسک فی الماء، منتها موضوع مسبب یکی مطلق و دیگری مقید است، پس، بنابر قانون حمل مطلق بر مقید در صرف غسل سر تحریم نیست و فرو رفتن تمام بدن موضوع حکم تحریم است، این تصور بدوی است.
ص: 33
ولی مرحوم صاحب جواهر می فرماید بین این دو دلیل منافاتی نیست تا لازم باشد در یکی از اینها تصرف کنیم، قهراً موضوع را مطلق غمس الرأس می گیریم و رمس المحرم که خاص است نمی گیریم، ایشان در اینجا به همین اکتفا نموده و بیانی ندارد.
درباره فرمایش مرحوم صاحب جواهر که با اینکه نسبت بین غمس الرأس و رمس تمام بدن عموم و خصوص مطلق است اما اینجا مطلق و مقید نیست، یک توضیحی عرض می کنم، و توضیح دیگری نیز به دلیل خلطی که در کتب قدیم و حتی کفایه شده، باید عرض کنم. گاهی بحث حمل مطلق بر مقید و گاهی بحث مفهوم است، در باب مطلق و مقید مانند اعتق رقبة و اعتق رقبة مؤمنة بین شخص دو حکم تنافی وجود دارد، چون رقبة تخییر است و رقبة مؤمنة تعیین است، ولی در باب مفهوم بین شخص دو حکم و منطوق قضیه منافاتی وجود ندارد و اگر مفهوم باشد، بین سنخ الحکم منافات ایجاد می شود مانند احترام عالم عادل واجب است و احترام عالم واجب است، در مفهوم که نفی سنخ الحکم است یعنی حکم دیگری مماثل این حکم را از غیر آن صورتی که در منطوق هست، نفی می کند، اگر مفهوم قائل شدیم، می گوید اگر عالم، عادل نشد، وجوب احترام ندارد، این عین حکم مربوط به عالم عادل را نفی نمی کند بلکه می گوید عالم غیر عادل مماثل آن وجوب اکرامی که در عالم عادل هست، ندارد، سنخ الحکم را نفی می کند و شخص الحکم منتفی است و مربوط به مفهوم نیست، یعنی حکم مانند عرضی است
ص: 34
که به موضوع خودش تعلق گرفته، این عرض در غیر موضوع خودش یک عرض دیگری است، از نظر سنخ ممکن است یکی باشد ولی از نظر شخص غیر از آن است، نظیر سفیدی بر این دست و سفیدی بر دست دیگر دو شخص از سفیدی است، در مفهوم بین شخص دو حکم منافاتی وجود ندارد، معنای اینکه مفهوم پیدا کند، سنخ الحکم را از غیر مورد خاصی که منطوق است، نفی می کند، در اکرم زیداً، اگر قائل به مفهوم شدیم، معنای آن این است که غیر از زید اکرام ندارد، احترام مربوط به غیر زید شخص احترام به زید نیست و شخص دیگری از احترام است، اگر کسی قائل به مفهوم شد که مفهوم لقب تعبیر می کنند و نوعاً قائل نیستند، سنخ الحکم را نفی می کند و می گوید احترام مخصوص زید است و دیگران احترام دیگری که مماثل احترام زید است، ندارند. پس در باب مطلق و مقید تنافی منطوق دو حکم است و در باب مفاهیم، چون سنخ الحکم استفاده می شود و یک نحوه تنافی پیدا می کند.
حالا مرحوم صاحب جواهر اینجا می خواهد بفرماید که در منطوق این دو دلیل که ممنوع در یکی غمس الرأس و در دیگری رمس الصائم است، تنافی وجود ندارد، لذا حمل مطلق بر مقید نمی شود، در عدم تنافی باید دو نکته بیان شود ؛ یکی این است که در مطلق و مقید نسبت بین زمان تحقق غمس الرأس و زمان تحقق رمس الصائم عموم و خصوص مطلق است، ولی معیار برای اینکه داخل مطلق و مقید کنیم، زمان دو موضوع نیست و در نظر گرفتن خود دو موضوع است و باید ببینیم که کلی و جزئی یا کل و جزء است، اگر رکوع که یکی از اجزاء نماز است، شرعاً اثری داشته باشد، و یک دلیل دیگری یک خصوصیتی ذکر کرده باشد مثلاً با وضو باشید، موضوع این دو حکم مطلق و مقید می شود، یکی رکوع و دیگری رکوع با وضوء را که قسم خاصی است، موضوع قرار داده، این مطلق و مقید است، ولی اگر یک دلیل موضوع را رکوع و دلیل دیگر موضوع را نماز قرار داده، این مطلق و مقید و کلی و جزئی نیست و کل و جزء است، نماز و رکوع به یکدیگر حمل نمی شود و کلی و جزئی حمل می شود، رکوع بر رکوع خاص حمل می شود و می گویند رکوع است، اگر برای رکوع شرطی ذکر کنید، شرط یک چیزی است که خارج است، تقید داخل است ولی خود شرط خارج است، گاهی می گویند شرط اینکه زید فلان وزنه را بردارد، این است که فلان غذا را بخورد، اینها قید است، ولی سنگ بزرگی که باید چند نفر بردارند، هر کدام از آنها باید به مقداری نیرو مجهز باشد که مجموع نیرو قائم به این چند نفر است، استناد به مجموع است و استناد به یکی نیست تا بقیه شرط و زمینه باشد. در مسئله جاری غمس الرأس به منزله رکوع است و رمس کل به منزله نماز است، کل و جزء است، این و لو زماناً مطلق و مقید است اما خود موضوع ها مطلق و مقید نیست، پس، مسئله جاری از این ناحیه به مطلق و مقید ربطی ندارد، چون کلی و جزئی نیست. دوم این است که شرط دیگر تنافی بین دو منطوق موضوع مطلق و مقید، مطلق یا عام بدلی است، در عام شمولی مانند اکرم العلماء و اکرم الفقهاء منافاتی وجود ندارد، منافات در اکرم عالماً و اکرم فقیهاً است. در مسئله جاری عام شمولی است و بین منطوق ها منافاتی نیست، چون همه افراد غمس الرأس ممنوع است و تمام مصادیق ارتماس الصائم ممنوع است، پس، قانون مطلق و مقید اینجا جاری نیست. این توجیهی بود که برای کلام مرحوم صاحب جواهر عرض کردم.
ص: 35
(سؤال و پاسخ استاد دام ظله) : پول و ده تومان کلی و جزئی است و ده تومان و بیست تومان کل و جزء است.
منتها در جلسه گذشته عرض کردم که درست است که بر اساس این بیانی که عرض شد، داخل قانون مطلق و مقید نیست، ولی مفهوم فی الجمله از دلیلی که برای ارتماس صائم ذکر شده، استفاده می شود، به این جهت، بین این دو دلیل یک نحوه تنافی پیدا می شود، اگر حکم به پانزده ساله تعلق گرفته باشد، خلاف ظاهر است که موضوع را بیست ساله قرار دهیم، منطوق ها منافات هم نداشته باشد، ولی استفاده می شود که بیست سالگی اینطور نیست که یکی از مصادیق متجاوز از پانزده سال است و منافاتی ندارد، یک نحوه منافات پیدا می کند. و در جمع بین آنها عرض شد که آن که می شود قدر مسلم حکم کرد، این است که ارتماس صائم که به تبع آن غمس سر محقق شود که متعارف غمس سر همین است و بعضی از روایات نیز اصلاً آن مورد را متعرض شده و می گوید اشکالی ندارد که شخص در آب برود اما سر را در آب فرو نبرد، و نسبت به غمس سر استقلالاً ظهوری ندارد و مقتضای اصل نیز برائت است.
«مسئلة : لو لطخ رأسه بما یمنع من وصول الماء الیه ثم رمسه فی الماء فالاحوط بل الاقوی بطلان صومه»، موضوع ارتماس رسیدن آب به سر نیست که در صورت مانع، حکم نباشد، انسان می فهمد که اینها مصداق هست. مرحوم کاشف الغطاء تعبیر کرده که اگر مانع به سر متصل باشد، اشکال دارد و اگر فاصله دارد، اشکال ندارد، مرحوم صاحب جواهر قسمت دوم را قبول دارد و در متصل می فرماید فیه نظر. نظر مرحوم آقای حکیم این بوده که این مسئله تلطیخ همان حرفی است که مرحوم کاشف الغطاء گفته اشکال ندارد و مرحوم صاحب جواهر به آن اشکال کرده است، در حالی که این غیر از مورد اشکال مرحوم صاحب جواهر است، مورد کلام مرحوم صاحب جواهر مانند رنگ نیست که سر را دربر گرفته باشد، مانند پارچه ای است که به سر بسته می شود و در آب فرو می برد، این را مرحوم صاحب جواهر می فرماید معلوم نیست که ادله ارتماس این را شامل شود، اما مانند رنگ را معلوم نیست که در این نیز فیه نظر گفته باشد، تفاهم عرفی بین این دو فرق می گذارد و چندان روشن نیست که اگر به آن اشکال کند، به این نیز اشکال می کند. ایشان می فرماید به فرو بردن سر رنگ شده در آب، ارتماس الرأس صدق می کند و ممنوع است، و عرفاً نیز درست است، «نعم لو أدخل رأسه فی اناء کشیشة و نحوها و رمس الاناء فی الماء فالظاهر عدم البطلان». اینها به تفاهمات عرفی و انصرافات بستگی دارد و قابل بحث نیست.
ص: 36
«لو ارتمس فی الماء بتمام بدنه الی منافذ رأسه و کان فوق منافذ رأسه خارجاً عن الماء کلاً أو بعضاً لم یبطل صومه علی القوی و ان کان الاحوط البطلان برمس خصوص المنافذ کما مر»، قبلاً این بحث شد.
«لا بأس بافاضة الماء علی رأسه و ان اشتمل علی جمیعه ما لم یصدق الرمس فی الماء» روایت خاصی نیز وجود دارد که صب ماء ارتماس نیست «نعم لو أدخل رأسه أو تمام بدنه فی النهر المنصب من عال الی السافل و لو علی وجه التسنیم فالظاهر البطلان لصدق الرمس و کذا فی المیزاب اذا کبیراً و کان الماء کثیراً کالنهر مثلاً».
گرچه مسئله 24 نادر اتفاق می افتد ولی بحث های علمی دارد که باید بحث کنیم.
«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین»
«مسئلة 34 : فی ذی الرأسین اذا تمیز الاصلی منهما فالمدار علیه و مع عدم التمیز یجب الاجتناب عن رمس کل منهما لکن لا یحکم ببطلان الصوم الا برمسهما و لو متعاقباً». این مسئلة نادر اتفاق می افتد ولی بحث های علمی دارد که برای مسائل دیگر مفید است. کسی که دو سر دارد، در صورتی که تشخیص اصلی از غیر اصلی ممکن نباشد، به دلیل علم اجمالی به تکلیف، لازم است از رمس هر دو و لو تدریجاً اجتناب کند. اگر با این علم اجمالی مخالفت کند و از غمس یکی از دو رأس اجتناب نکند، در صورتی که رأس در آب فرو برده شده با رأس اصلی مصادف باشد، به روز حساب عقاب ثابت است، اما در این حیات دنیوی نسبت به روزه و کفاره، به دلیل شک موجود، اصل برائت جاری می شود.
ص: 37
مرحوم آقای خوئی در اینجا در یک مطلب اضافی می فرماید در اینجا سه صورت هست ؛ یکی این است که اصلی از غیر اصلی قابل تشخیص است که غمس رأس غیر اصلی در آب اشکالی ندارد، و دوم، قابل تشخیص نیست که این از قبیل علم اجمالی است، و سوم، نظیر شترهای دو کوهانه، بر خلاف متعارف، هر دو به یک اندازه کارائی و ادراکات دارد و هیچکدام بر دیگری ترجیحی ندارد و هر دو رأس برای بدن است و ثبوتاً رأس مشتبهی وجود ندارد که در این صورت، هر کدام را به زیر آب فرو برد، مرتکب خلاف شرع شده و مستوجب کفاره است. بعد مسئله شک در به زیر آب رفتن رأس اصلی و جریان برائت را به مسئله خمر مشتبه بین الانائین تشبیه می نماید که اجتناب از هر واجب است و در صورت مخالفت و مصادف با واقع شدن، عقاب ثابت است و بنابر قول به عقاب در صورت تجری، حتی اگر مصادف نشود، عقاب ثابت است، ولی حد شرب خمر اجرا نمی شود و حکم به نجاست اعضاء مورد اصابت به آن نمی شود، چون آن یک تکلیف جدید و حادث است و طرف علم اجمالی نیست و معلوم نیست که شرب خمر محقق شده باشد، مقتضای استصحاب و اصل، برائت است.
چند مطلب نسبت به فرمایش ایشان وجود دارد ؛ یکی راجع به اصل مسئله است که مرحوم صاحب عروه که ذی رأسین گفته، آیا مجازاً این تعبیر را بکار برده است؟ آیا در مسئله جاری که ذی رأسین گفته می شود، مانند این است که از حیوان مفترس و رجل شجاع دو اسد تعبیر شود و مراد اسد حقیقی و مجازی باشد؟ فطرتاً اینگونه نیست، مرحوم آخوند با اینکه استعمال را علامت حقیقت نمی داند و می گوید در جائی که مستعمل فیه مشخص باشد و حقیقت یا مجاز بودن مشکوک باشد، اصل عقلائی برای اثبات حقیقی بودن استعمال وجود ندارد، در عین حال، در کفایه در موارد بسیاری می فرماید که اگر معلوم باشد که بدون تأول استعمال شده و احتمال تشبیه و استعاره وجود نداشته باشد، استعمال با حقیقت مساوق است، در اینجا نیز استعمال بدون تأول است و حقیقتاً ذی رأسین است منتها گاهی اصلی و مطابق متعارف اولی است و گاهی بر خلاف متعارف معمول است اما بر این نیز رأس صدق می کند، مانند انگشت ششم شش انگشتی که گرچه بر خلاف معمول متعارف است اما واقعاً انگشت است و احکام سایر انگشتان بر این نیز جاری است و اگر گفته شود که با انگشت اشاره کردن نیز غیبت است، اشاره با انگشت ششم نیز غیبت نوشته می شود، پس، به چه دلیل در اینجا بگوئیم با اینکه غیر اصلی رأس است، غمس آن در آب اشکالی ندارد؟ در باب کشف عورت یا باب خنثی نیز همین بحث هست، اگر واقعاً یکی از آنها مرد باشد ولی عضو انوثیت دارد، گرچه خنثی غیر متعارف است اما به آن عضو فرج صدق می کند و ذی فرجین است و ستر هر دو واجب است، علم اجمالی نیست و واقعاً هر دو بر خلاف متعارف، عورت است، وجه اینکه آقایان بین ممیز و غیر ممیز در اینجا فرق می گذارند، روشن نیست. و دوم راجع به صورت مشتبه است که می فرماید اجتناب از هر دو لازم است ولی اگر کسی مخالفت کرد، محکوم به کفاره و بطلان نیست و مرحوم آقای خوئی به شرب خمر مثال زد. راجع به مسئله حد مطلبی به ذهنم می آید که در نتیجه مسئله شرب خمر با مسئله جاری قیاس مع الفارق خواهد بود، و آن این است که ممکن است بگوئیم در مسئله حد، نسبت به حکم واقعی علم جزء موضوع است، بنابر «الحدود تدرء بالشبهات»، اگر معلوم نشد که شرب خمر معلوم نشد، واقعاً حد وجود ندارد و به حسب حکم ظاهری نیست، در نذر صدقه در فرض علم به حیات ولد، در صورت عدم علم به حیات ولد عدم تحقق موضوع نذر مقطوع است و از جهت مقتضای اصول نیست، اگر مورد نذر حیات ولد باشد، در صورت عدم علم به حیات ولد مجرای جریان اصول است. در موضوعات حکم واقعی فحص مطلوب شارع است ولی در استحقاق حدود، تحقیق و یا ابراز و شفاف سازی موضوع برای حاکم مطلوب نیست، شارع می خواهد مخفی بماند. از اینها استفاده می شود که علم در باب حدود نسبت به حکم واقعی جزء موضوع است و مربوط به حکم ظاهری نیست، این خلط نشود، همانطور که در مثال نذر صدقه روشن شد، معیار برای حکم واقعی و حکم ظاهری، فقط اخذ علم و شک نیست، ممکن است شک اخذ شود و حکم واقعی باشد، آقایان در شک بین سه و چهار در نماز می گویند حکم واقعی است، شک باید به حکم تعلق بگیرد تا حکم ظاهری باشد، حکم شک متعلق به موضوع ممکن است واقعی باشد، بلکه اگر به حکم نیز تعلق گرفته باشد، اگر حکم دیگری به آن بار شده باشد، آن هم ممکن است، در نذر صدقه در صورت شک در وجوب صلات جمعه وجوب صدقه حکم واقعی است گرچه در موضوع این شک در حکم اخذ شده، میزان حکم ظاهری این است که تنجز همان حکم مشکوک را عند الشک نفی یا اثبات کند، نمی داند نماز جمعه واجب هست یا نیست، بگوید نماز جمعه واجب است یا بگوید واجب نیست، اما تکلیف به صدقه حکم ظاهری نیست و حکم واقعی است و مسئله حد از این قبیل است. پس، در مسئله شرب یکی از انائین مشتبهین حد وجود ندارد.
ص: 38
(سؤال و پاسخ استاد دام ظله) : شک در حکم واقعی است، دیگری که می داند این وضو گرفته، باید او را با وضو حساب کند گرچه او خود را بدون وضو بداند، نتیجه در این ظاهر می شود، چون واقع محفوظ است، اگر بعد برای او کشف شود که با وضو بوده، نماز اعاده ندارد.
(سؤال و پاسخ استاد دام ظله) : بعضی از احکام آن واقعی و بعضی ظاهری است، ممکن است در شک در موضوعی، به دلیل اینکه موضوع برای حکم واقعی قرار گرفته، قهراً شک هم شد، حکمی که به آن تعلق گرفته، حکم ظاهری می شود، اگر متعلق موضوع برای حکم واقعی شده باشد و بعد همان را برای مشکوک آن بخواهیم اثبات کنیم، این حکم ظاهری می شود، اما اگر متعلق حکمی نداشت و از اول به مشکوک حکمی تعلق گرفته، آن حکم واقعی است.
در مسئله جاری که ذی رأسین علم اجمالی به حرمت غمس یکی از دو سر در آب دارد و مرتکب خلاف شرع می شود و یکی از دو رأس را در آب فرو می برد، آقایان می گویند در لزوم کفاره شک دارد و اصل برائت است مانند شک در لزوم حد که اصل برائت است، اما نباید به آنجا قیاس نمود، آنجا شک نیست و قطعاً موضوع این حکم محقق نیست، اینجا ببینیم ذاتاً چه حکمی دارد؟ اینجا ممکن است کسی بگوید بعد از غمس رأس مشتبه در آب، اینگونه علم اجمالی حاصل می شود که یا واجب است از رأس دیگر اجتناب کند و یا کفاره بپردازد و همان رأس قبلی را دوباره در بقیه آب، اگر باشد، فرو نبرد، حالا این را که در بقیه آب فرو نبرد، به دلیل اینکه تفاصیل دارد، کنار می گذاریم، علم اجمالی بین ثبوت کفاره و حرمت ارتماس وجود دارد، بعد از فرو بردن سر در آب یقین دارد که یا باید به دلیل اینکه آن که در آب فرو رفته، برای بدن سر بوده، کفاره بدهد و یا به دلیل اینکه آن دیگری رأس برای بدن است، باید از فرو بردن آن در آب اجتناب کند، چرا علم اجمالی بار نشود؟
ص: 39
این یک بحث کلی و مفصل در بحث ملاقی و ملاقی است، یکی از مطالب آنجا به اینجا نیز مربوط است، و آن این است که اول علم اجمالی داشت و وجوب اجتناب از غمس احد الرأسین با علم اجمالی ثابت بود و بعد از فرو بردن احد الرأسین در آب، علم اجمالی بین حرمت فرو بردن رأس موجود و وجوب کفاره است، کسانی که می گویند علم اجمالی دوم مؤثر نیست، گفته اند که باید علم اجمالی منجز علی کل تقدیر باشد و علمی باشد که که در اثر آن تنجز آمده باشد، قهراً چنین علمی تأثیر دارد و به حکم عقل لزوم اجتناب می آورد، ولی در اینجا آن طرف قبل که باقی مانده، به علم اجمالی سابق قبلاً منجز بوده و دیگر تنجیز حادثی برای آن حاصل نمی شود و علم اجمالی دوم دیگ نقشی ندارد، اگر این علم اجمالی یک تکلیف جدیدی احداث می کرد و نمی دانستیم کفاره یا ارتماس است، علم اجمالی اثرگذار بود، ولی اگر آن رأس باشد، تأثیر برای همان علم اجمالی قبلی است که می گوید آن مشتبه را در آب فرو نبر، لذا بر این علم اجمالی دوم، احکام شبهه بدوی بار است و احکام شبهه مقرون به علم اجمالی بار نیست تا لازم باشد از هر دو اجتناب شود، وجوب اجتناب یک رأس به وسیله منجز قبلی ثابت بوده و دو منجز بر یک شی ء نمی تواند بیاید، این مطلبی است که در آنجا گفته اند.
ولی این مطلب قابل مناقشه است، و آن این است که منجز به معنای احداث تنجیز، درست است و احداث تنجیز نمی شود و آن منجز اسبق دارد، ولی به معنای اینکه مصحح احتجاج فراهم شود و حجت پیدا شود، در یک چیزی قبلاً یک دلیل داشتیم و بعد ممکن است حجج متعدد پیدا شود، هم به وسیله علم اجمالی اول و هم به علم اجمالی دوم می تواند آن طرف مشتبه باقی مانده را احتجاج کند، به چه دلیل علم اجمالی دوم بی خاصیت باشد؟
ص: 40
منتها مرحوم آقای داماد یک مطلبی داشت و لو در مقام تفریعات مطابق مبنا تفریع نمی کرد و مطابق مشهور مشی می کرد و نظر من این بود که بر مبنای ایشان بسیاری از مطالب تغییر می یابد، و آن این است که ایشان تأثیر علم اجمالی را به حکم عقل نمی دانست و با الغاء خصوصیت از نصوص خاصه مانند «یهریقهما و یتمم» و «یرمیهما الی الکلاب» و نماز در دو لباس محتمل النجاسه و به طرف جهات اربع استفاده می کرد، عرض ما این بود که بنابر این مبنا تمام این موارد مخالفت با خطاب واحد بود، در اصول یک بحثی هست که مرحوم شیخ عنوان نموده که اگر مخالفت با دو خطاب بود، آیا این مباحث علم اجمالی جاری می شود، اگر عقلی باشد ممکن است بگوئیم خطاب واحد و متعدد فرقی ندارد، اما اگر بخواهیم اصطیاد قاعده و الغاء خصوصیت کنیم، از این موارد که همه مخالفت خطاب واحد است، نمی توانیم مخالفت خطابین متعدد را استفاده کنیم. مسئله رمس رأس یک خطاب است، ولی کفاره که طرف علم اجمالی است که یا مشتبه را در آب فرو نبرد و یا کفاره بدهد، این مخالفت با دو خطاب تحریمی و وجوبی است که از نظر سنخ نیز مخالف یکدیگر است، به وسیله ادله الغاء خصوصیت نمی توانیم از اینها الغاء خصوصیت کنیم، اگر نشد، می گوئیم چون این علم اجمالی بعدی علم اجمالی به خطاب واحد نیست و بین حرمت و وجوب و دو سنخ خطاب است، این علم اجمالی دوم تأثیر ندارد و اصل برائت جاری می شود.
«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین»
ص: 41
بحث در غمس رأس صائم ذی رأسین در آب بود، مقداری از ثمرات مبنای مرحوم آقای داماد در مسئله جریان اصول در اطراف علم اجمالی را عرض کنم. ایشان می فرمود اجرای اصول در غیر علم تفصیلی به خلاف، طبق قواعد اولیه درست است، در روایت «کل شی ء حلال حتی تعرف الحرام منه بعینه» که معتبر است و مرحوم شیخ نیز دلالت آن را قبول کرده، معرفت تفصیلی حرام غایت حلیت قرار گرفته که در غیر این صورت اجرای اصول هست. از طرف دیگر، مرحوم آقای داماد علاوه بر علم تفصیلی، در اطراف علم اجمالی نیز اصل را جاری نمی دانست و می فرمود که در فقه موارد زیادی هست که علم اجمالی را لازم الاتباع دانسته و از آنها به وسیله الغاء خصوصیت، قاعده اصطیاد می کنیم که مذاق شرع این است که در اطراف علم اجمالی اصل جاری نمی شود، برخی قواعد مانند «من اتلف مال الغیر فهو له ضامن» اصطیادی است، این جمله کلی در روایات نیست ولی آقایان با الغاء خصوصیت از جزئیات موجود در موارد مختلف، این قاعده را کشف و اصطیاد کرده اند. ایشان نیز در باب علم اجمالی با الغاء خصوصیت از نصوص خاصه مانند «یهریقهما و یتمم» و «یرمیهما الی الکلاب» و نماز در دو لباس محتمل النجاسه و به طرف جهات اربع، کشف می کرد که مذاق شرع این است که در اطراف علم اجمالی باید احتیاط نمود و اصول مأمّن از عقاب وجود ندارد.
بنابر این مبنا ثمرات بسیاری در فقه هست که مرحوم آقای داماد به آن نتایج فقهی عنایتی نداشت و شاید مطابق مشهور عمل می کرد. وقتی لفظ کلی در روایات نبود و قرار شد با الغاء خصوصیت از جزئیات مختلف یک قاعده عامی اصطیاد کنیم، با کشف آن، شمول قاعده نسبت به تمام موارد مورد اختلاف اصولیین در اجراء مورد اشکال می شود، بعضی نیز اختلافی نیست ولی برای آنها مدرک می شود. مثلاً راجع به شبهات غیر محصوره به دلیل اینکه حکم واقعی فعلی نیست، می گوئیم حتی با قطع به مخالفت، اجرای اصول اشکالی ندارد، چون از این موارد جزئی که راجع به شبهات محصوره است، چنین قانون کلی اتخاذ نمی کنیم که حتی در شبهات غیر محصوره باید علم اجمالی رعایت شود، و در جمع بین حکم واقعی و ظاهری به وسیله این ادله ای که اجازه داده، گفته اند که آنها از فعلیت افتاده است. شبهه ای را که آقایان محصوره حساب می کنند مانند علم اجمالی کثیر در کثیر و نجاست آب سیصد اناء از هزار اناء در صورت محل ابتلاء بودن همه آنها که می گویند به منزله نجاست آب یک اناء از سه اناء است، بنابر اصطیاد قاعده نمی توان علم اجمالی کثیر در کثیر را با موارد قلیل در قلیل یکسان دانست، در بعضی روایات آمده که با اینکه روغن های حیوانی زیادی از بربر و سودان در بازار هست که به هنگام ذبح حیوان تسمیه بر آنها نشده، اما روغن های بازار پاک است و استفاده از آنها اشکالی ندارد. مطلبی مرحوم شیخ در رسائل عنوان نموده که گاهی علم اجمالی به خطاب واحد و گاهی به خطابات متعدد و حتی با اختلاف در سنخ حکم است، در تمام مواردی که خطابات مختلف باشد مانند مسئله جاری که وجوب کفاره و حرمت غمس رأس دیگر در آب است، اجرای اصل برائت اشکالی ندارد، چون همه جزئیات مختلف موجود که به وسیله الغاء خصوصیت از آنها قاعده اصطیاد می شود، درباره خطاب واحد است. اگر موضوع معلوم بالاجمال تدریجی الحصول باشد مانند زنی که روزهائی از ماه را خون می بیند و نمی داند کدام حیض است، بنابر قاعده اصطیادی اینجا برای نفی حیض و جواز مباشرت اصل جاری است، این مانند «یهریقهما و یتمم» و «یرمیهما الی الکلاب» و نماز در دو لباس محتمل النجاسه و به طرف جهات اربع نیست که موضوع آنها بالفعل موجود است، موضوع این خطاب بعد پیدا می شود، یا الان خطاب به اجتنب دارد و یا چند روز دیگر خطاب پیدا می کند. همچنین آن که در مورد بحث گفته اند چیزی که به وسیله علم اجمالی قبلی تنجز یافته، به وسیله علم اجمالی بعدی دیگر تنجز نمی یابد، چون قیام منجز به کسر بر منجز به فتح می شود و یک چیز منجز صلاحیت تنجز دوباره ندارد و مرحوم آقای داماد می فرمود تنجز به معنای استحقاق عقوبت است، به آقایان ایراد می کردیم که اگر وجهی پیدا شد که شارع بتواند به عبد احتجاج کند، با حجت داشتن چیزی مانعی نیست که حجت دیگری پیدا شود و ممکن است حجج متعدد باشد، مرحوم علامه در الفین دو هزار دلیل برای اثبات امر اعتقادی اقامه نموده، برای استحقاق عقوبت ممکن است ادله مختلفی باشد، حالا این را من عرض می کنم که ممکن است این ادله عرضی و ممکن است طولی باشد، در حرمت ربا اول آیه قران و بعد از پیامبر و امیر المؤمنین و سایر ائمه صادر شده، حق تعالی در صحرای محشر به هر کدام از اینها به طور استقلال احتجاج می فرماید، چرا دو دلیل دلیلیت پیدا نکند، اینکه یک شی ء منجز دوباره نمی تواند تنجز یابد، به این صورت درست نیست، ولی بنابر مبنای مرحوم آقای داماد و اصطیاد قاعده و حکم به تنجز علم اجمالی، می گوئیم آن ادله ای که از آنها قاعده اصطیاد شده، در یک چیزی است که منجز قبلی نداشته و ابتدای تنجز آن است، پس، آن ادله مواردی را که منجز قبلی دارد، شامل نمی شود، می توان با این مسلک همه اینها را حل نمود.
ص: 42
(سؤال و پاسخ استاد دام ظله) : ملاقی اطراف شبهه که علم یا معلوم متأخر است، نمی توان با اصطیاد قاعده آنها را استفاده نمود، اگر مقتضای برائت باشد باید برائت جاری نمود.
حالا به ذهنم می آید که بنابر مسلک قوم و غیر از مسلک مرحوم داماد نیز می توانیم بگوئیم در مثل کفاره اصل برائت جاری می شود، ما برائت عقلی و قیام منجز به منجز را تمام نمی دانیم ولی بنابر مسلک قوم جریان برائت شرعی مانعی ندارد، چون آقایان به این دلیل برائت شرعی را در اطراف علم اجمالی جاری نمی دانند که اگر اصل برائت در هر دو طرف جاری شود، ترخیص در مخالفت قطعی عقلی است، و اجراء در یکی از آنها به طور معین ترجیح بلا مرجح است، و اجراء در واحد لا بعین فرد عامی است، از این رو، این اصول تساقط می کند. ما می گوئیم این ترجیح بلا مرجح در مثل کفاره و غمس رأس دیگر جاری نیست، چون در اینجا اصل را در کفاره جاری می کنیم و در غمس رأس دیگر که دلیل قبلی تنجیز آن را اثبات کرده، به دلیل وجود مرجح جاری نیست، دلیل قبلی گفته غمس هر کدام از دو رأس را منفرداً مرتکب شود، استحقاق عقوبت دارد، چون اثبات تنجز شده، اگر اصل جاری شود، خلف فرض می شود.
یک بحث دیگری هست که هم مرحوم آقای حکیم و هم مرحوم آقای خوئی دارد، گفته اند مرحوم سید که فرموده نمی توانیم حکم به بطلان کنیم، به این معنا است که از چنین حکمی می توانیم استنتاج ثبوت کفاره کنیم و به معنای اکتفا به چنین روزه ای نیست، برای خاطر اینکه این اکتفا با تنجزی که به وسیله علم اجمالی قبلی آمده، سازگاری ندارد، لذا مرحوم آقای حکیم می فرماید کسی که رأس خود در آب فرو برده، استصحاب بقای صحت نمی تواند جاری کند، زیرا تنجز یافته و با فرض تنجز قبلی استصحاب بقای صحت جاری نمی شود.
ص: 43
در اینجا عرض من این است که روزه ها مختلف است، در واجب موسع که شخص به ممنوعیت فرو بردن احد الرأسین در آب علم اجمالی دارد، اگر مخالفت کند، نمی تواند اکتفا کند، چون با تنجز قبلی سازگار نیست، در واجب موسع تکلیفاً اشکال نداشت و وضعاً اشکال داشت که به آن نمی تواند اکتفا کند، اگر نتیجه علم اجمالی تنجز شد، معنای آن این است که به آن نمی شود اکتفا کرد، قهراً نمی توان گفت در صورت فرو بردن احد الرأسین در آب به روزه اکتفا شود، این خلاف فرض است. ولی در واجب مضیق غیر از روزه ماه مبارک رمضان مانند روزه نذر می توان اکتفا را نیز اثبات نمود، چون ادله ای که تنجز آورد، نتیجه تنجز این است که در صورت مصادف با واقع شدن، عقاب هست و معارضه اصل مقتضی عدم عقاب با این سازگار نیست، اما احکام دیگر هیچ مانعی ندارد، اگر واجب معین باطل شده باشد، باید قضا بجا آورد، امساک در بقیه روز در غیر از ماه مبارک رمضان لازم نیست، اینجا ممکن است شارع حکم به صحت نماید اما به این معنا نیست که تنجز آن را از بین نبرد و نفی عقوبت شود، قضاء ندارد اما عقاب هست، این چگونه با تنجز قبلی تضاد داشته باشد، در صورتی که نمی دانیم ارتماسی که محرم است واقع شده یا نشده، چرا استصحاب صحت نکنیم، در ماه مبارک رمضان این اثر که باید تا آخر امساک شود، ثابت است، ولی راجع به اسقاط قضاء مانعی نیست و با تنجز قبلی منافاتی ندارد، معنای تنجز این است که این کار اجازه داده نشده، ولی اگر خلاف کرد، موظف است تمام کند و دیگر قضاء نیز ندارد. به نظر می رسد که باید این تفصیل داده شود که در واجب غیر معین معنای تنجز عدم اکتفاء است و در واجب مضیق برای اسقاط قضاء یا برای لزوم اتمام عمل استصحاب صحت کفایت می کند.
ص: 44
(سؤال و پاسخ استاد دام ظله) : عمل تدریجی الحصول است اما موضوع بالفعل موجود است.
«اذا کان مایعان یعلم بکون أحدهما ماءاً یجب الاجتناب عنهماو لکن الحکم بالبطلان یتوقف علی الرمس فیهما». حکم این مسئله آب مشتبه نیز از همین بحث راجع به مشتبه الرأس معلوم می شود، اما مانند ذی الرأسین نیست که غیر متعارف باشد.
«لا یبطل الصوم بالارتماس سهواً أو قهراً أو السقوط فی الماء من غیر اختیار».
«اذا ألقی نفسه شاهق فی الماء بتخیل عدم الرمس فحصل لم یبطل صومه». کلیات این بحث ها نیز بعداً خواهد آمد.
«اذا کان مایع لا یعلم أنه ماء أو غیره» بر خلاف نظر شهید ثانی فرو بردن سر در مطلق مایع ممنوع نیست و باید آب باشد، و طبق تحقیق فرو بردن سر در آب مضاف نیز ممنوع نیست، «لم یجب الاجتناب عنه».
(سؤال و پاسخ استاد دام ظله) : بله، باید فرض بگیریم که حالت سابقه ندارد، حالت سابقه حکم علم را دارد.
«اذا ارتمس نسیاناً أو قهراً ثم تذکر أو ارتفع القهر وجب علیه المبادرة الی الخروج و الا بطل صومه». گرچه حدوثاً غیر اختیاری یا غیر عمدی بوده اما بقاءاً رمس اختیاری است.
«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین»
در بحث غمس احد الرأسین در آب تکمیلی عرض کنم، بنابر اینکه رمس رأس زائد به روزه اشکالی نرساند، ما می گفتیم و شاید ظاهر متن نیز همین باشد که ملزم بود هیچیک از رأسین را در آب فرو نبرد ولی اگر در آب فرو برد، مقتضای استصحاب این است که غمس رأس اصلی محقق نشده و در نتیجه قضاء واجب نیست و در بعضی از موارد در روزه معین امساک تا آخر روز واجب است، نظر مختار این بود که استصحاب جاری است و این نتیجه را دارد.
ص: 45
مرحوم آقای حکیم و مرحوم آقای خوئی می فرمایند که نمی توان گفت که روزه قضاء ندارد، مرحوم آقای خوئی دو بیان دارد، البته در این مبحث نیست و یک مقداری که می گذرد دو بیان دارد ؛ یکی این است که بگوئیم علی کل تقدیر چه رأس در آب فرو برده شده، رأس ممنوع باشد یا نباشد، روزه باطل است، به گونه ای تقریب می کند که حکم به بطلان می شود، و دوم این است که روزه باطل نیست ولی وظیفه دارد که قضاء بجا آورد، در بسیاری از موارد علم اجمالی اینگونه است که به نجاست اطراف علم اجمالی حکم نمی شود ولی وجوب اجتناب دارد، نمی توان حکم نمود که وجوب اجتناب واقعی دارد ولی به حسب حکم عقلی باید اجتناب نمود، می فرماید واقعاً محکوم به بطلان نیست و اگر فی علم الله رأس غیر ممنوع در آب فرو رفته باشد، روزه واقعاً صحیح است و اگر ورثه از این حقیقت آگاه باشند، لازم نیست قضاء کنند، ولی به حسب حکم ظاهری او باید احتیاط کند و قضاء کند، مرحوم آقای حکیم می فرماید لا یحکم بالبطلان و لا بالصحه ولی به دلیل قاعده اشتغال نمی توان به آن اکتفا نمود، مرحوم آقای خوئی بنابر یک تقریب با مرحوم آقای حکیم موافق است و بنابر تقریب قبلی چه مصادف با رأس واقعی باشد یا نباشد، روزه را باطل واقعی می داند، فتوای ایشان همین است که باطل واقعی است و حاشیه ایشان نیز که چاپ شده، همینطور است. ایشان اینگونه تقریب می کند که در روزه باید علی کل تقدیر جزم در نیت روزه داشته باشد و کسی که تصمیم دارد یکی از مشتبهین را در آب فرو برد، چنین تصمیمی ندارد و روزه او علی کل تقدیر باطل است.
ص: 46
در مورد این جزم در نیت که ایشان می فرماید، عرض می کنم که اولاً، به چه دلیل جزم در نیت به عنوان شرط واقعی معتبر است، در روزه هائی که رجاءاً گرفته می شود، اشکال نمی کنند، ایشان اینجا حکم به بطلان می نماید، شاید نظر ایشان این باشد که روزه فریضه است و در فریضه شک داخل نمی شود، اگر شک مستقر در فریضه داخل شد، نفس الشک مانند حدث مبطل واقعی است و لازم نیست که مشکوک آن واقعیت داشته باشد. اگر منظور این باشد ما می گوئیم نماز یکی از فرائض است ولی در روایات اجزاء آن از یکدیگر جدا شده و گفته شده که در اجزاء دارای جنبه فریضه ای شک داخل نمی شود و لذا نفس شک در رکعت اول و دوم بعد از استقرار نماز را باطل می کند ولی در دو رکعت دیگر با اینکه جزء نماز است نفس الشک باطل نمی کند و شک در سنت غیر فریضه داخل می شود. حالا اصل روزه فریضه است اما نمی توان گفت که ارتماس فریضه است، پس در شک در تحقق ارتماس نمی توان گفت مشمول الفریضة لا تدخله الشک و محکوم به بطلان واقعی علی کل تقدیر است و دلیلی برای این وجود ندارد. حالا بر فرض بپذیریم که اصل روزه فریضه است، آیا تمام روزه ها فریضه است؟ فریضه بودن بعضی از صوم ها را اصلاً نمی توان اثبات نمود، چون در کتاب الله نیامده و فرض الله نیست، یکی از روزه ها روزه ای است که به عنوان کفاره قضاء شدن نماز عشاء در اثر خواب باید گرفته شود، همچنین صوم در باب برخی کفارات در حج که فرض الله نیست و با آیه نمی توان اثبات نمود، پس اولاً، نمی توانیم همه صوم ها را فریضه بدانیم. و ثانیاً، بر فرض که فریضه باشد، فریضه بودن اجزاء آن را باید ثابت نمود. و ثالثاً، مطلب عمده که هم در این وجه و هم در وجه بعدی جاری است، این است که لا یدخله الشک به این معنا است که اگر در حصول متعلق امر شک شود، شما بگوئید که عمل واقعاً باطل است و یا اینکه حکم به صحت نمی توان نمود و احتیاط لازم است و بنابر قاعده اشتغال قضاء هست، ایشان می فرماید وقتی با قاعده اشتغال چیزی لازم شد، موضوع آن ادله اقض ما فات که می گوید قضاء دارد، اعم از مأمور به واقعی و عقلی قضاء لازم شده با قاعده اشتغال است، اگر با قاعده اشتغال نیز حکم به صحت نمی کنید، به وسیله ادله اقض ما فات قضاء لازم است، ایشان قضاء را لازم می داند. مطلبی که عرض می کنم، پاسخ هر دو تقریب ایشان است، این مبتنی بر این است که استصحاب جاری نشود، ولی اگر استصحاب موضوع را درست کند، کفایت می کند، با قاعده تجاوز حکم به رکوع می شود و حکم به صحت نماز می شود، اینجا نیز اگر با استصحاب اثبات صحت شد، و در مورد اینکه الفریضه لا یدخله الشک، استصحاب حکم عدم الشک دارد، اصول تنزیلی و اماره حکم علم را دارد، بر اصل برائت و احتیاط احکام شک بار می شود.
ص: 47
(سؤال و پاسخ استاد دام ظله) : تصمیم به چیزی دارد که در صورت انجام دادن، به وسیله ادله استصحاب، شارع به آن اکتفا می نماید، چنین نیتی مضر نیست، ادله استصحاب نمی تواند اجازه ارتکاب دهد اما اکتفا نمودن به آن مانعی نیست. البته همه این بحث ها مبتنی بر این است که متن مبطل می داند، بعضی مبتنی است و بعضی اعم از مبطل و حرام است.
البته مرحوم آقای حکیم در بعضی از مسائل مطلبی دارد که مرحوم آقای خوئی آن را بحث ننموده، و آن این است که آیا در شک در آب بودن مایع و مایع مشتبه و همچنین رأس مشتبه، اصل می تواند روزه را تصحیح کند؟ مرحوم آقای خوئی در صورتی که طرف علم اجمالی نباشد، با اصولی مانند استصحاب و اصل برائت روزه را تصحیح کند و می فرماید بنابر مبنای ما استصحاب عدم ازلی که این مایع قبل از وجود خود عنوان مائیت نداشته و در صورت شک بعد از وجود با استصحاب عدم ازلی به عدم مائیت حکم می کنیم و ارتماس در آن شرعاً اشکالی ندارد. البته ما به استصحاب عدم ازلی قائل نیستیم و می گوئیم اینها باید عرف پسند باشد و ادله استصحاب را شامل این مصادیق بداند، مباحث دقیق حوزوی برای احکام شرعی معیار نیست و استصحاب عدم ازلی قابل فهم عرفی نیست و مرحوم آقای بروجردی نیز قائل نبود. راه دیگری که روزه تصحیح شده، ادله حدیث رفع و برائت است، می گوئیم آب های متیقن وجداناً مانعیت دارد، این مایعی که مشکوک المائیه یا اطلاق و عدم الاضافه است، مانعیت آن برای وضو مشکوک است، با حدیث رفع که به خصوص مؤاخذه اختصاص ندارد، مانعیت آن را برمی داریم. البته مرحوم آقای حکیم این را قبول ندارد و می فرماید که رفع مانعیت نمی شود. خلاصه، مرحوم
ص: 48
آقای خوئی هم با استصاب بنابر مبنای خود که استصحاب عدم ازلی است، و هم بنابر مبنای قوم با اصل برائت و حدیث رفع آب بودن را نفی می کند.
مرحوم آقای حکیم می فرماید ممکن است اینجا کسی به جریان اصل برائت اشکال کند که گاهی حکمی که به موضوعی تعلق می گیرد مانند حرمت دروغ گفتن، به نحو طبیعت ساری است که در حقیقت مصادیق آن موضوع حکم است، و گاهی صرف الوجود و اصل الوجود در مقابل عدم محض ممنوع است، عدم الطبیعه مطلوب شارع است و اصل وجود طبیعت ممنوع است، اگر به وجوده السعی موضوع حکم قرار بگیرد، ممکن است مشکوک را با اصل برائت بگوئیم اشکالی ندارد، ولی اگر ممنوع یک شی ء و اصل الطبیعه است، نسبت به مشکوک مقتضای قاعده اشتغال این است که حصول امر بسیط احراز شود، اگر مرکب باشد، با اصل جزء مشکوک را رفع می کنیم، اما در عنوان بسیط محصل آن امر خارجی اعدام مختلف است در شک در محصل باید احتیاط کرد، و نابر اینکه صرف الوجود ممنوع است و به نحو طبیعت ساریه نیست، باید از مصادیق مشکوکی که نمی دانیم عدم الطبیعه حاصل شد یا نشد، با اصل برائت نمی توانیم حصول عدم الطبیعه را اثبات کنیم. بعد ایشان پاسخ می دهد که شک در وسعت و ضیق موضوع است که آیا موضوع این مورد را نیز شامل شده، با اصل برائت سعه از بین می رود.
فرمایش ایشان روشن نیست، یک مرتبه در شک در محصل برائت جاری می کنیم، در شک در حصول عنوان بسیط مانند اکرام زید که محصل آن امر مرکب مربوط به پذیرائی ده یا نه جزئی است، در شک در محصل می گویند باید احتیاط کرد، اگر عدم الطبیعه به نحو سعی گفتیم که از اول به نحو انحلال است و منهی عبارت از تمام افراد است، این اقل و اکثر است، ولی فرض این است که اصل و صرف الطبیعه ممنوع است و به نحو طبیعت ساری نیست، اینجا چطور از شک در محصل بیرون ببریم و بگوئیم در سعه و ضیق موضوع شک داریم، و بسیط ندانیم و مرکب قائل شویم؟ البته اگر در اموری مانند شک در محصل، عرف چیزهائی را حکم واحد حساب کند و در صرف الطبیعه و طبیعت ساری حکم را بر مصادیق بار می کند، این کافی است ولی سبک بیانات آقایان اینطور نیست و دقت های غیر عرفی دارند، بنابر دقت های غیر عرفی مقتضای قاعده اشتغال احتیاط است.
ص: 49
حالا در مورد کسی که بر اثر فراموشی نسبت به روزه و یا قوه قهریه ای از او ارتماسی محقق شد و یا در آب بود و متوجه اذان صبح شد، مرحوم سید در مثل این فروض می فرماید که باید از آب خارج شود، و آقایان نوعاً متن را قبول دارند ولی مرحوم آقای خوئی با اینکه با متن موافقت می کند ولی تقریبی دارد که با توجه دیگران فرق دارد.
مرحوم آقای خوئی می فرماید در بحث غسل ارتماسی گفته ام که احکامی که به نحو امر یا نهی یا فعل ماضی یا مضارع گفته شده باشد، هر کدام از اینها که موضوع حکم قرار بگیرد، حدوث معیار است و بقاء معیار نیست، الفاظ افعال برای حدوث مبدأ وضع شده است البته به نحو اسم فاعل و اسم مفعول اشکالی ندارد که بقاءاً نیز باشد. ایشان می فرماید در روایات مقام فعل ماضی مانند رمس است، اینجا ممکن است بگوئیم که به دلیل فراموشی یا عدم توجه و یا قوه قهریه رمس به نحو حدوث اشکال نداشته و در بقاء نیز رمس صدق نمی کند، از این رو، ممکن است کسی بگوید که می تواند در زیر آب بماند. بعد ایشان می فرماید درست است که مقتضای جمود بر لفظ این است، ولی مناسبات حکم و موضوع دخالت دارد، عرف می فهمد که شارع می خواهد که شخص به هنگام روزه از لذت سر به زیر آب بودن بهره مند نشود، این نظیر امر به گوشت خریدن از بازار است که عرف می فهمد رفتن به بازار مدخلیتی ندارد و مهم خریدن گوشت است، گاهی تعبیراتی می شود که لفظ شامل نیست ولی الغاء خصوصیت می شود و یا مثلاً بازار رفتن را مقدمه می فهمند، لذا باید از آب بیرون بیاید، این فرمایش مرحوم آقای خوئی است.
ص: 50
عرض ما این است که اینکه ایشان فرمود تمام افعال فقط برای حدوث است، در تعبیرات عرفی گفته می شود زید نام یا جلس یا کان یا بقی قدر ساعتین که برای حدوث و بقاء است، خصوصاً افعال باب افتعال و ارتماس خیلی روشن تر است که امر قار و ثابت است، به نظر می رسد که علاوه بر مناسبات حکم و موضوع، ادله نیز بر عدم جواز بقاء دلالت دارد.
مسئله بعدی مسئله مشکلی است که کسی مانند جنب که در واجب موسع مأمور به ارتماس است، آیا نفس وجوب ارتماس در فرض مخالفت، منشأ بطلان روزه می شود؟ نظر مرحوم آقای نائینی و شاید ظاهر متن بطلان است ولی مرحوم آقای خوئی می خواهد با ترتب تصحیح کند.
«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین»
برای مسئله 40 که گذشت، لازم است توضیحی عرض کنم، آن مسئله این است که روزه مکره به ارتماس باطل است، مرحوم آقای حکیم و مرحوم آقای خوئی بیانی دارند و قبلاً نیز در تقریرات مرحوم نائینی هست، در اینجا به صورت مختصر عرض می کنم. در وجه بطلان می فرمایند که اطلاقات ادله اولیه اجزاء و شرائط، مکره را نیز شامل است و گرچه حدیث رفع بر ادله اولیه حکومت دارد اما نمی تواند عبادت را تصحیح کند، و این یا به این دلیل است که مفاد آن فقط رفع مؤاخذه است که نظر مختار این است و یا بر فرض اعم بودن، مؤاخذه و اموری که مترتب بر افعال است، مرفوع است و به وسیله آن صحت اثبات نمی شود، شأن حدیث رفع، موجود را معدوم فرض کردن است و معدوم را موجود فرض کردن نیست، و بعد مرحوم آقای حکیم مطلب اضافی دارد که این مخصوص به بحث صوم نیست و در سایر عبادات نیز اکراه بر ترک جزء یا شرط یا فعل مانع اثبات صحت نمی کند.
ص: 51
اگر بپذیریم که حدیث رفع به رفع مؤاخذه اختصاص ندارد، می گوئیم چیزی که در اثر خطا یا نسیان یا اکراه یا اضطرار واقع می شود و رفع آن مطابق امتنان است، شارع در عالم اعتبار، ما وقع را برمی دارد و کالعدم می نماید، جزء یا شرط را که ترک کرده، شارع می فرماید ترک نکرده، می گویند که رفع العدم و عدم العدم عین الوجود نیست و ملازم الوجود است و مثبتات اصول حجت نیست، اگر بخواهیم کلام آقایان در وجه عدم اثبات صحت به وسیله حدیث رفع را توجیه کنیم، مراد این است.
این را مکرر عرض کرده ام که در حوزه ها یک روش نادرستی هست که اگر در کتبی مانند کفایه مطلبی ذکر شد، به عنوان امر مسلم تلقی به قبول می کنیم و به فطریات اولیه خود مراجعه نمی کنیم، حالا اینجا ما مطابق همان مطلب کفایه عرض می کنم. در مورد مطلبی که در کفایه راجع به حجت بودن یا نبودن مثبتات و لوازم اصول، در رسائل مطلبی هست که چیزهائی بالدقة العقلیه واسطه دارد ولی به حسب متفاهم عرفی واسطه ای دیده نمی شود، ایشان خفاء واسطه تعبیر می کند، در اینجا ایشان به سراغ عرف رفته است. حالا اگر بگویند ترک نکردید یا بجا نیاوردید، وجداناً عرف بین اینها واسطه ای نمی بیند، اگر گفتیم که در خفاء واسطه اشکال مثبت بودن نیست، اینجا واسطه خفی است. در کفایه مطلبی اضافه بر رسائل دارد و می گوید گاهی چیزی واسطه می خورد و عرف نیز متوجه به واسطه است ولی بین وجود واقعی و وجود تنزیلی شی ء ملازمه هست، تلازم اختصاص به وجود واقعی ندارد و وجود تنزیلی نیز تلازم دارد، مثلاً اگر ذی المقدمه به حکم عقل واجب شد، مقدمه آن نیز واجب است و فرقی بین حکم واقعی و ظاهری نیست، اگر اثبات کردیم که حکم ظاهری هست، لازم از ملزوم تفکیک نمی شود و ملازمه نیز برای اعم از واقع و ظاهر است، وجوب مقدمه ثابت می شود، و مطلب اضافی که به بحث جاری مربوط است، این است که گاهی ممکن است به حکم عقل ملازمه ای نباشد و قابل تفکیک هست ولی عرف همانطور که وجود واقعی را ملازمه می داند، وجود ظاهری را نیز ملازمه می داند و مثلاً فوقیت یک شیئی نسبت به یک شیئی را با تحتیت شی ء دیگر نسبت به آن ملارم می داند، اگر ابوت یکی از دو نفر با اصلی اثبات شد، عرفاً همین برای اثبات بنوت دیگری کافی است و این نیز بالملازمة العرفیه اثبات می شود، عرف مانند ابوت و بنوت واقعی، بین ابوت و بنوت تنزیلی نیز ملازمه می بیند. اینجا نیز می گوئیم بین عدم العدم و وجود فرقی نمی بیند و نقل به معنا می کند و اگر بر فرض عرف توجه نیز داشته باشد که عدم العدم عین الوجود نیست، به قدری ملازمه قوی است که اعم از ظاهر و واقع می بیند، لذا به نظر می رسد که شمول حدیث رفع نسبت به مسئله جاری اشکالی ندارد، مگر اینکه این آقایان ادعا کنند که این حدیث رفع الترک نیست، چون ترک امر عدمی است، رفع یک امر وجودی است، اما وجه این ادعا معلوم نیست، زیرا از حدیث رفع می فهمیم اگر در اثر خطا خلافی واقع شده، خلاف شرع گاهی امر وجودی و گاهی مانند تارک الصلاه امر عدمی است و شارع بفرماید که او را تارک بشمار نمی آورم. لذا به نظر می رسد که اگر حدیث رفع را به مؤاخذه اختصاص ندهیم، به وسیله آن تصحیح عمل نیز می شود.
ص: 52
مرحوم آقای حکیم اینجا مطلبی اضافه بر کلام مرحوم آقای خوئی دارد و می فرماید و همچنین اگر در سایر عبادات اکراه به ترک جزء یا شرط یا فعل مانع شد، به وسیله حدیث رفع نمی توانیم اثبات صحت کنیم.
به ایشان عرض می کنم که چه لزومی دارد اثبات صحت کنیم، ما به انجام آنچه تحت الامر است، مأمور هستیم، حالا اگر وجداناً جزء و شرط را انجام داده ایم و نسبت به مانع مانند تکتف و تکلم مکره و مضطر شدیم، شما که می گوئید حدیث رفع علاوه بر مؤاخذه آثار فعل وجودی را رفع می کند و نسبت به جزء و شرط به دلیل اینکه ترک شده، فعل را نمی تواند اثبات کند، رفع الترک نمی تواند اثبات فعل شی ء بکند، ولی در مانع این است که مانع وجود پیدا نکند و حدیث رفع می گوید مانع وجود پیدا نکرده، چه نیازی هست که صحت را که مفهوم انتزاعی است، اثبات کنیم، آن که لازم است انجام چیزی که تحت الامر است، اجزاء و شرائط آن بالوجدان انجام شده و با اصل مانع نیز منتفی است، به چیزی بیش از این نیازی نیست. به نظر می رسد که اگر در باب اجزاء و شرائط نیز گفتیم، حدیث رفع وجود جزء و شرط را اثبات نمی کند، ولی مانع را در عالم اعتبار برمی دارد و دیگری مشکلی نیست و عبد به وظیفه خود عمل کرده و مأمور به را انجام داده است.
(سؤال و پاسخ استاد دام ظله) : در حدیث رفع در اصول، مرحوم آقای داماد اینجا را مفصل بحث نمود.
ص: 53
(سؤال و پاسخ استاد دام ظله) : محصلات شرعی که خیلی روشن است، در محصلات عرفی حرف هست، گاهی بعضی چیزها بالدقه معلوم می شود که از قبیل محصل مرکب یا بسیط است، بساطت و ترکب بالدقة العقلیه معلوم می شود، عرف یک جور می فهمد و حقیقت این است که حکم یکسانی دارد. «مسئلة 42 : اذا کان جنباً و توقف غسله علی الارتماس انتقل الی التیمم اذا کان الصوم واجباً معیناً و ان کان مستحباً أو کان واجباً موسعاً وجب علیه الغسل و بطل صومه». در این عبارت تسامحی شده که فرض منحصر گرفته شده، اما شارحین و محشین به آن توجه ننموده اند، در اینکه ارتکاب یک محرم یا ترک واجب وظیفه را از غسل و وضو به تیمم منتقل می کند، بحثی نیست، ولی لفظ اطلاق دارد و شامل جنابت در عصر روزه واجب معین و بعد از خواندن نماز ظهر و عصر می شود، در حالی که فرض منحصر نیست و می تواند بعد از افطار غسل کند، این قید نیز باید آورده شود که این انتقال به تیمم در صورتی است که به تحصیل طهارت در روز موظف باشد. ذیل عبارت که قائل به بطلان شده، بنابر مبنای خود ایشان است که ارتماس را مبطل می داند.
مرحوم آقای نائینی در اینجا حاشیه ای دارد و می فرماید با غسل و نیت غسل روزه باطل نمی شود بلکه با نفس وجوب غسل باطل می شود، حتی در صورتی که نخواهد غسل کند، روزه باطل است.
مرحوم آقای خوئی در ادامه این مطلب بیانی دارد که با امر ترتبی در صورت مخالفت با وظیفه ارتماس صحت روزه را اثبات می کند. از قدیم مخالفت امر ازاله نجاست از مسجد و صحت یا عدم صحت نماز مورد بحث بوده است، قدماء می گفتند اگر امر به شی ء را مقتضی نهی از ضد بدانیم، باطل می شود. مرحوم شیخ بهائی مطلبی فرموده که از آن تاریخ به بعد معرکه آراء شده است، ایشان فرموده که ما نمی گوئیم امر به شی ء مقتضی نهی از ضد است، ولی در عین حال، چون عبادت را می خواهیم تصحیح کنیم، فقط منهی نبودن مصحح نیست و نیاز به امر نیز دارد و امر به شی ء مستلزم عدم امر به ضد هست، پس، امر به شی ء را مقتضی نهی از ضد بدانیم یا ندانیم، نماز باطل است. متأخرین با دو راه تصحیح نموده اند و مرحوم آقای خمینی راه سومی نیز فرموده است ؛ یکی این است که گفته اند عبادات احتیاج به امر ندارد و ملاک نیز کافی است، و نمازی که مزاحم با ضد است، از نظر اثر نمازی همان نماز است و فرقی ندارد و ملاک آن هست گرچه به دلیل امر به ضد آن بدون امر شده است، مانند نجات عبد یا پسر مولی از غرق شدن که اینطور نیست که نجات عبد هیچ مصلحت نداشته باشد و نجات و عدم نجات او یکسان باشد، مصلحت استنقاذ وجود دارد اما امر بالفعل ندارد و به اهم متوجه شده است، لذا اگر یکی از متزاحمین فوت شود، قضاء دارد، اگر مصلحت نداشته باشد، قضاء نیز ندارد، صحت عبادت متوقف به ثبوت امر نیست و ملاک نیز کافی است. راه دوم که بحث های عمیقی در آن شده، این است که با بودن امر به اهم، توجه امر به مهم به طور مقید اشکال ندارد و توجه امر به آن علی وجه الاطلاق اشکال دارد، اینطور امری درست است که اگر پسر مولی را استنقاذ نکند، عبد او را استنقاذ کند، به نحو ترتب در فرض عصیان امر به اهم، امر مشروط به اتیان امر به مهم بشود. مرحوم آقای خمینی می فرماید امر مطلق نیز اشکالی ندارد که ما امر مطلق را قبول نداریم، حالا ما اینها را ما بحث نمی کنیم، چون بحث ها خیلی طولانی است، فعلاً مضیق را بحث می کنیم، گفته اند امر مشروط درست است و در نتیجه اگر هیچکدام را استنقاذ نکرد، هم به ترک اهم و هم به ترک مهم معاقب است، این مورد بحث قرار گرفته که آیا امر مشروط به مهم درست است؟ مرحوم آخوند و مرحوم آقای حجت منکر بودند و مرحوم آقای سید محمد فشارکی و مرحوم میزای شیرازی قائل شدند و شاگردان مرحوم فشارکی نوعاً این مطلب را پذیرفتند که امر مشروط اشکالی ندارد و اگر ملاک را کاشف یا کافی ندانیم، با امر صحت عبادت را اثبات می کنیم، می گوئیم از اطلاقات ادله آن که می توانیم درباره مهم رفع ید کنیم، این است که امر مطلق ندارد اما برای اینکه در مهم به طور کلی و حتی به نحو مشروط امر ساقط است، دلیل نداریم و اخذاً به اطلاقات ادله امر مهم، تقییدی می زنیم، به این ترتب می گویند.
ص: 54
بحث این است که آیا اینجا می توانیم قائل به ترتب شویم و بگوئیم با اینکه امر به ارتماس هست، در صورت مخالفت روزه صحیح است؟ ابتدا مرحوم آقای خوئی می فرماید که در اینجا ترتب معنا ندارد، ترتب در جائی است که ضدین لهما ثالث باشد و در نقیضین و ضدین لا ثالث لهما امر ترتبی صحیح نیست، نمی شود امر به مشروط کرد و گفت که اگر سکون که یکی از ضدین است، نداشتید، مأمور هستید که متحرک باشید، چون آن دیگری خود به خود حاصل شده و تحصیل حاصل است. در اینجا نیز معنا ندارد که بگویند شما مأمور هستید که ارتماس کنید، اگر ترک ارتماس کنید، ترک ارتماس کنید، اگر کسی ترک ارتماس کند، تارک ارتماس است، لذا گفته اند ترک الارتماس و لو به نحو ترتب و مشروط نمی تواند متعلق امر واقع شود. بعد مرحوم آقای خوئی پاسخ می دهد که اینجا به نحو ترتب و مشروط می تواند تعلق بگیرد، به خاطر اینکه در اینجا صرف ترک مطلوب شارع نیست و ترک عبادی و به قصد قربت لازم است، در اینجا چون آن مطلوب شرع است، لازمه ترک ارتماس، مطلق الترک است، اگر به کلی ترک مأمور باشد، ترک حاصل است، اما اگر ترک خاصی مأمور به باشد، ضدین لهما ثالث می شود، ضد ارتماس، یکی ترک قربی و دیگری ترک غیر قربی است و متعلق امر ترک قریب واقع شده و این تحصیل حاصل نیست، بنابراین، می توانیم با امر ترتبی تصحیح کنیم.
«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین»
ص: 55
بحث در مسئلة 42 و درباره صحت یا عدم صحت روزه تارک غسل ارتماسی موظف به آن بود، مرحوم نائینی صریحاً می فرماید با غسل و نیت غسل، روزه باطل نمی شود بلکه با نفس وجوب غسل و نفس تکلیف به غسل ارتماسی، حتی در صورتی که نخواهد غسل کند، روزه باطل می شود.
مرحوم سید در عروه در اینجا مطلب صریحی ندارد ولی از اینکه در مبحث قی می فرماید اگر در روز مکلف به قی باشد، گرچه قی نکند روزه باطل است، معلوم می شود که ایشان در غسل ارتماسی نیز نفس تکلیف را مانع از صحت می داند، زیرا خصوصیتی در قی در این جهت نیست.
بحث در این بود که آیا این را می شود تصحیح نمود؟ برخی با امر ترتبی قائل به صحت شده اند و گفته اند اول وظیفه غسل ارتماسی است و در صورت مخالفت، باید روزه گرفت، این نظیر ازاله نجاست از مسجد و نماز خواندن است.
مرحوم آقای خوئی ابتدا کلام مرحوم آقای نائینی را تقریب و سپس مناقشه می نماید. تقریب ایشان این است که شرط امر مطلق یا امر مشروط قدرت است، چیزی که به دلیل ضروری الوجود یا عدم بودن تحت اختیار انسان نیست، متعلق تکلیف قرار نمی گیرد، به محال و یا آنچه قهراً حاصل می شود، نمی توان امر و نهی کرد، به دارای جسم نمی توان گفت اشغال حیز کن، چون این لازمه جسمیت است، و کسی را نسبت به اجتماع نقیضین نمی توان امر و نهی کرد. صوم متشکل از امر به تروک است که یکی از آنها ترک الارتماس است، اگر در اینجا بخواهد ترتب باشد، اینگونه می شود که غسل ارتماس کنید و در صورت مخالفت وظیفه دارید که تارک ارتماس باشید، این تحصیل حاصل است و خطاب معنا ندارد، امر ترتبی در جائی است که ضدین لهما ثالث باشد و در نقیضین و ضدین لا ثالث لهما امر ترتبی صحیح نیست، نمی شود امر به مشروط کرد و گفت که اگر سکون که یکی از ضدین است، نداشتید، مأمور هستید که متحرک باشید، چون آن دیگری خود به خود حاصل شده و تحصیل حاصل است. در اینجا نیز معنا ندارد که بگویند اگر ترک ارتماس کنید، شما مأمور هستید که ترک ارتماس کنید، لذا ترک الارتماس و لو به نحو ترتب و مشروط نمی تواند متعلق امر واقع شود. مناقشه مرحوم آقای خوئی این است که اینجا به نحو ترتب و مشروط می تواند امر و نهی تعلق بگیرد، به خاطر اینکه در ارتماس صرف ترک و طبیعی ترک مطلوب شارع نیست و ترک عبادی و قصد قربت لازم است، لازمه شرط، طبیعی ترک ارتماس کلی و مطلق الترک است و آن مأمور به شارع نیست، اگر به کلی ترک مأمور باشد، ترک حاصل است، اما اگر ترک خاصی مأمور به باشد، آن جزء لوازم نیست و ضدین لهما ثالث می شود، ضد ارتماس، یکی ترک قربی و دیگری ترک غیر قربی است و متعلق امر ترک قربی واقع شده و این تحصیل حاصل نیست، بنابراین، می توانیم با امر ترتبی تصحیح کنیم. و بعد ایشان مثال می زند که اگر نمازگزار در اثناء نماز غریقی را ببیند، وظیفه تکلم و فریاد و خبر کردن دیگران دارد و در صورت مخالفت، نماز او صحیح است، عقاب داشتن با صحت نماز منافات ندارد.
ص: 56
در اینجا عرائضی دارم ؛ یکی این است که چیزی مانند اشغال حیز که نسبت به جسم ضروری الثبوت است، متعلق اراده قرار نمی گیرد و نمی توان گفت که باید قصد اشغال حیز باشد، و این در همه اقسام اراده وجود دارد، پس، خطاب و امر به اشغال حیز و قصد آن و از جمله قصد قربی آن درست نیست، وقتی لازمه عصیان امر، طبیعت ترک الارتماس ضروری الثبوت است که نمی تواند متعلق اراده قرار بگیرد، همچنین اقسام آن و از جمله ترک ارتماس قربی نیز نمی تواند متعلق اراده قرار بگیرد. بله، ممکن است خصوصیتی در مراد درج شود، به زن بگویند موظف هستی که در منزل همسر باشی و در صورت مخالفت، در منزل پدر باشی، این اشکال ندارد، اما نمی توان گفت که در صورت مخالفت، باید در گوشه ای از دنیا باشی، اگر بخواهیم قید بزنیم، قبل از نیت باید در متعلق نیت قید بزنیم، گفته شود که در صورت مخالفت با امر به ارتماس، قسم خاصی از ترک الارتماس را قصد کنید، نفس القصد کافی نیست، اگر متعلق خصوصیت پیدا نکرد، قصد متمشی نمی شود و خصوصیات قصد نیز بی فایده است، باید خصوصیاتی به آن ضمیمه شود تا اراده و قصد قربت مقدور شود، مرحوم آقای خوئی با نفس قربت مشکل را حل شده دانسته است. دو راه وجود دارد که مرحوم آقای خوئی به آنها اشاره ننموده است ؛ یکی این است که در باب صوم علاوه بر قصد قربت، قصد عنوان نیز معتبر است، گاهی ممکن است تروک حاصل شده، اختیاری نباشد ولی شخص مأمور به صوم باشد، در حال صوم اصلاً آبی نیست تا ارتماس کند و آب و غذائی نیست تا تناول کند و زنی نیست تا با او مباشرت کند ولی مأمور به صوم است، چون صوم از امور قصدی است و باید قصد کند ترکی که حاصل است، جزء صوم است، و این امری اختیاری است، اگر قصد عنوان نباشد، حتی اگر همه متروکات ترک شود، روزه به حساب نیاید. حالا اینجا می توان گفت که اگر ترک ارتماس شد، نسبت به آن قصد جزئیت شود تا این جزء یک مرکب ارتباطی شود، با قصد جزئیت نیازی به قصد قربت نیست، همین قصد جزئیت است که مصحح است و این اختیاری است، در امور غیر اختیاری نیز بناگذاری ممکن است، قصد به معنای بناگذاری قلبی است و به معنای متحرک شدن از اراده نیست. پس، می توانیم این را اینگونه تصور کنیم که قصد عنوان تحت الامر قرار بگیرد، بگوید حالا که شما این کار را انجام نمی دهید، قصد جزئیت کنید تا جزء صوم بشود، اگر بر فرض که روزه از امور عبادی نبود، از عناوین قصدی بودن برای اینکه مشکل ترتب را حل کند، کافی است، این یک راه برای تقریب ترتب است که اشکالی که در کلام مرحوم خوئی بود، به آن متوجه نیست. دوم این است که اگر امر به ارتماس مأمور به که ترک شده، توصلی بود، نقیض ترک توصلی، مطلق الترک می شد، ترک، نقیض امر توصلی به ارتماس می شد، در این فرض، ترک ارتماس لازمه عصیان آن امر است و بنابر بیان مرحوم آقای خوئی که با قیودی ترتب را درست کنیم، درست نمی شد، ولی موضوع عبارت عروه این است که شخصی به غسل ارتماسی مأمور شد یعنی به غسل عبادی مأمور شد، چون غس ارتماسی از عبادات است، اگر به غسل عبادی مأمور شد، حالا می خواهد روزه بگیرد، از آنجا که مورد کلام، متعلق امر عبادی است، ترک عبادی منحصر به ترک ارتماس نیست، ممکن است ارتماس کند و قصد قربت نکند، این عصیان آن امر عبادی غسل ارتماسی شده، اینجا امر ترتبی درست کنیم و بگوئیم اگر امر عبادی غسل را ترک کردید، قربة الی الله تارک ارتماس باشید، این نیز اشکالی ندارد، چون لازمه ترک غسل ارتماسی این نیست که تارک ارتماس باشد، می تواند لا لله ارتماس کند، می گوید آن شق امر عبادی غسل را بر فرض ترک، انتخاب نکنید که لا لله ارتماس کنید، لله ترک الارتماس کنید، ترک الارتماس و ترک الارتماس لله در این فرض در مورد کسی که حتی در صورت عصیان امر اهم، به ارتماس نیز قدرت دارد، شارع می تواند خطاب نماید که آن ارتماس لا لله را انتخاب نکن و ترک الارتماس لله را انتخاب کن، پس، اینجا ترک الارتماس عبادیاً و توصلیاً می تواند متعلق امر قرار بگیرد،
ص: 57
مرحوم آقای خوئی عبادیت را در متعلق امر مهم آورده، ولی در فرض مسئله در امر اهم که عصیان شده، عبادیت را درج کنیم که فرض سؤال است، این مشکل حل می شود، پس، این اشکال با این دو راه قابل جواب است. این یک عرضی بود که به کلام مرحوم آقای خوئی داشتم که آن راهی که ایشان طی کرده محل اشکال است.
ولی هم راهی که ایشان رفته و هم مطالبی که عرض کردم، اشکال دیگری دارد، و آن این است که در باب ترتب که مورد بحث است و با باب اجتماع امر و نهی تفاوت دارد، امری به اهم شده و آن را عصیان می کند و می خواهد مهم را بجا آورد، بحث این است که آیا به آن می توان خطاب نمود و آیا با ملاک تصحیح می شود؟ ولی اگر کسی بخواهد با نفس ترک اهم یا نفس ترک بعضی از مصادیق آن بخواهد قصد قربت کند و قصد قربت او با عنوان ملازم نباشد، پسر و برادر مولی در آب افتاده اند و در نظر مولی پسر مهم تر از برادر است، در مورد نجات پسر یک امر هست و در مورد نجات برادر ملاک و یا بنابر ترتب امر وجود دارد، اینجا اگر کسی به قصد قربت برادر را که ملاک و امر ترتبی دارد، نجات دهد، این اشکالی ندارد و بنابر ترتب، معصیت و عقاب با این منافات ندارد، ولی اگر کسی بگوید لله انقاذ پسر را ترک می کنم، اگر در مسئله اجتماع امر و نهی قائل به امتناع شدیم، بگوید می خواهم لله بعضی از مصادیق محرم را که یک عنوان مطلوبی برای آن هست، انجام دهم، کسانی که امتناعی هستند، این را صحیح نمی دانند، بگوید بعضی از مصادیق اهم را لله ترک می کنم، این بنابر امتناع صحیح نیست، اگر انسان ضد مأمور به را لله انجام دهد، اشکالی ندارد، می گویند ممکن است متضادین حکم مختلف داشته باشد، ولی این که انسان یکی از مصادیق محرم را لله بخواهد انجام دهد، درست نیست و متعلق امر نیز نمی تواند باشد. در اینجا وقتی به ارتماس مأمور شد، نفس ترک الارتماس مبغوض شارع است و تمام مصادیق آن نیز مبغوض است، به ملازمات کاری نداریم، حالا بگوید به دلیل اینکه بر برخی از مصادیق ترک عنوان خوبی منطبق است، لله این مصداق ترک را انتخاب می کنم، قائلین به امتناع این را نمی گویند، بگوید برخی از مصادیق زنا که اخف مؤنة است، لله انتخاب می کنم، به این قائل نیستند، می گویند در مسئله جاری می خواهید، به تعبیر ما، قصد جزئیت کنید، و به تعبیر مرحوم آقای خوئی، با قصد قربت، ترک را انتخاب کنید، می گویند مطلق ترک و حتی چنین ترکی مبغوض شارع است، گرچه بر چنین ترکی نیز عنوان خوبی نیز منطبق است، ولی بنابر امتناع این مبغوض شرع است. در مثال مرحوم آقای خوئی که نماز را برای اینجا شاهد آورده، خلط عجیبی شده است. اگر یک واجب عبادی شد، تمام اجزاء آن نیز عبادی است و قصد قربت لازم است، گرچه در باب صوم عبادیت بالفعل لازم نیست و تعلیقی آن کافی است، چیزی که الآن مقدور نیست، نمی تواند بالفعل قصد قربت کند، ولی مرحوم آقای حکیم می فرماید قصد قربت تعلیقی باید باشد، باید در شخص این حالت باشد که اگر آب پیدا شود، امتناع کند، اگر این حالت نباشد، این تروک، روزه به حساب نمی آید، و اگر این حالت باشد، گرچه الآن غیر مقدور است و بالفعل قصد قربتی نیست، چون اختیاری نیست، ولی شأنی کافی است، بالاخره در باب صوم باید اجزاء صوم به قصد قربت شأنی یا فعلی بیاید، و در مسئله جاری نیز فرض این است که منهی است و بنابر امتناع، قرب فاعلی نیز ندارد، اینجا نمی تواند این عمل صحیح باشد، چون در چیزی که عنوان حرام بر آن منطبق است، قصد قربت متمشی نیست، ولی اجزاء عبادت باید عبادی باشد، شرائط عبادت ممکن است عبادی یا توصلی باشد، اوامر متوجه به طهارت خبثیه توصلی است، اوامر متوجه به طهارت حدثیه عبادی است، موانع قطعاً توصلی است، حالا اگر این مزاحم به هر داعی وجود پیدا نکرد، به داعی اطاعت از شیطان این مانع را ایجاد نکرد، به دلیل اینکه توصلی است، اگر بقیه اجزاء را به قصد قربت آورده باشد، صحیح است، تکلم نسبت به نماز از قبیل موانع است، وظیفه داشت که بگوید این بچه را نجات دهید ولی نمی گوید، این امر توصلی را انجام می دهد مه شرط نماز این است که مانعی پیدا نشود و مانع نیز پیدا نشده، در این ترک مانع خلاف شرع کرده، ولی حالا که ترک مانع شده، لازم نیست ترک مانع قصد قربت داشته باشد، اجزاء را به قصد قربت می آورد، یک خلاف شرع کرده که ایجاد مانع لازم بوده که ایجاد نکرده است. اما در مسئله جاری و ترک الارتماس، مرحوم آقای خوئی این را جزء فرض کرده و می گوید به دلیل اینکه عبادی است، قصد قربت می خواهد، اگر کسی اینجا این مناقشه را داشته باشد، یک حرفی است که آیا ترک الارتماس مانند ترک اکل و شرب از قبیل اجزاء صوم است و یا اینکه ارتماس از قبیل موانع است، اما با اعتراف به اینکه ترک الارتماس از اجزاء نماز است و قصد قربت در آن معتبر است، این با ترک تکلم در نماز تفاوت دارد، آن از موانع است که قصد قربت نمی خواهد و حرمت نیز اشکالی ندارد که اگر اجزاء را قصد قربت کند، صحیح باشد، ولی در اجزاء باید قصد قربت شود.
ص: 58
در بحث قی که در شب چیزی مانند جواهر یا یک مدرک مهمی را بلعیده که در روز وظیفه دارد آن را قی کند، مرحوم سید می فرماید نفس این وظیفه داشتن موجب بطلان است گرچه قی نکند. مرحوم آقای بروجردی در حاشیه دارد که علی اشکال ینشأ من أن ترک القی جزء للصوم أو القی ضد وجودی له و علی الثانی ان عصی و لم یتقیأ صح صومه. و فرمایش مرحوم خوئی نیز این است که یک مرتبه می گوئیم صوم ده جزء دارد و یکی هم ترک القی است، اگر ترک القی از اجزاء صوم بود، مأمور به قی نمی تواند ترک القی را لله بیاورد و گرچه قی نکند، باطل می شود، ولی اگر گفتیم قی ضد وجودی است و مانند اضداد وجودی دیگر نیست و از قبیل موانع است، بگوئیم به حسب متفاهم عرفی صائم کسی است که لذائذی را ترک کند، منتها شارع برخی چیزها را مانند قی کردن که داخل صوم نیست، مبطل قرار داده، بگوئیم به حسب تفاهم عرفی قی صوم را ابطال می کند و ترک القی مانند ترک الاکل نیست، این احتمال هست که از قبیل موانع باشد، به دلیل این احتمال آنجا در مسئله با تعبیر علی اشکال تردید دارد، اما راجع ارتماس، مرحوم آقای بروجردی و مرحوم آقای خوئی و هیچکسی دیگر این احتمال را نداده که ارتماس از قبیل موانع باشد، این برای خاطر این است که شم الفقاهه و ذوق عرفی این است که صائم باید از تعدادی از لذائذ جسمی پرهیز کند، انسان می فهمد که ترک الارتماس شبیه به ترک الاکل است و از قبیل اجزاء صوم است و مانند قی نیست که احتمالاً از قبیل موانع باشد، لذا این را همه آقایان از قبیل اجزاء بشمار آورده اند، بنابراین، صحت و سقم مسئله نماز به مسئله اجتماع امر و نهی مبتنی می شود، اگر گفتیم یک شیئی که شارع نمی خواهد حاصل شود ولی بر آن یک عنوان محبوبی منطبق است، شخص می تواند به قصد عنوان محبوب آن را بیاورد و مستحق جایزه شود گرچه در جای خودش مستحق عقاب نیز باشد، ما که قائل به اجتماع هستیم، معمولاً بنابر مبنای اجتماع می توان تصحیح نمود، اما بنابر امر ترتبی نمی توان، چون امر ترتبی به بحث اجتماع ربط ندارد، اگر امتناعی شدیم، با امر ترتبی نمی توانیم مشکل را حل کنیم.
ص: 59
و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین»
بحث در مسئلة 42 و درباره صحت یا عدم صحت روزه تارک غسل ارتماسی موظف به آن بود، درباره این عبارت مرحوم سید که و أما اذا کان الصوم مستحباً أو واجباً موسعاً بطل صومه و صح غسله، بنابر نظر مرحوم سید که ارتماس را مبطل می دانست، بحث کردیم، اما بنابر نظر مختار که ارتماس حرام و غیر مبطل است، توضیح مختصری عرض کنم. بنابر قول به بطلان، ارتماس در روزه مستحبی و واجب موسع، حرام نیست، چون ابطال آن اشکالی ندارد، اما این بین قائلین به حرمت بدون بطلان مورد بحث است، و طبق قاعده، مادامی که صائم است و با یکی از مبطلات، صوم را باطل نکرده، ارتماس جایز نیست و حکم غسل ارتماسی در اینجا همان حکم ارتماسی در واجب معین است.
مسئلة 44 : اذا أبطل صومه بالارتماس العمدی، فان لم یکن من شهر رمضان و لا من الواجب المعین غیر رمضان، یصح له الغسل حال المکث فی الماء أو حال الخروج، و ان کان من شهر رمضان، یشکل صحته حال المکث لوجوب الافطار عن المفطرات فیه بعد البطلان ایضاً، بل یشکل صحته حال الخروج ایضاً لمکان النهی السابق کالخروج من الدار الغصبیة اذا دخلها عامداً. و من هنا یشکل صحة الغسل فی الصوم الواجب المعین ایضاً سواء کان فی حال المکث أو حال الخروج. مراد از مکث فی الماء أو حال الخروج این است که همانطور که در زیر آب متوقف است یا هنگامی که متحرک است و می خواهد از زیر آب بیرون آید و قبل از خروج قسمتی از بدن از زیر آب، قصد غسل ارتماسی نماید، چون غسل ارتماسی دفعی است و باید به هنگام قصد غسل، همه بدن در آب باشد. اگر در ماه مبارک رمضان روزه به وسیله ارتماس باطل شد، علی القول به، بین مکث فی الماء و حال الخروج فرقی نیست و به دلیل اینکه در ماه مبارک رمضان پس از بطلان نیز امساک از عناوین منهیه لازم است، در هر دو صورت غسل ارتماسی باطل است، و قبلاً نیز گذشت که اگر کسی بدون اختیار زیر آب قرار گرفت، پس از رفع اضطرار و اکراه و نسیان، خروج فوری واجب است و غسل در این حالت اشکال دارد. اما مرحوم آقای خوئی که ارتماس را در روزه احداثی می داند و صورت بقاء را اشکال نمی کند، در اینجا غسل ارتماسی را صحیح می داند، البته ایشان حرام می دانست و در صورت حدوث، غسل را صحیح نمی دانست، و مرحوم آقای گلپایگانی زیر آب بودن را نیز حرام نمی داند. حالا بنابر مبنای قوم که زیر آب بودن را حرام می دانند و مرحوم آقای خوئی نیز می فرمود به تناسب حکم و موضوع زیر آب بودن حرام است، گرچه به دلیل اینکه ارتماس یک معنای حدوثی است، ارتماس بر آن صدق نکند ولی انسان این را مقدمه می فهمد، ارتماس این است که انسان از لذت زیر آب بودن بهره مند شود. علی ای تقدیر، می گویند اگر بخواهد زیر آب بماند و قصد مکث کند، حرام است و نمی تواند در این حالت قصد غسل کند، حالا آقایان ترتب ندارند.
ص: 60
در ماه مبارک رمضان قصد غسل حال الخروج مورد بحث است، در اینجا همان بحث توسط در ارض مغصوبه می آید که در اصول به طور مفصل مورد بحث قرار گرفته که در اینجا که مأمور به خروج است، آیا نماز در حال حرکت در این حالت نیز صحیح است؟ در آنجا نظرات مختلفی هست، یک نظر این است که در عین حالی که مأمور به خروج است، عقاب نیز هست، و دوم، خروج منهی است و قهراً خلاف شرع می کند، و سوم، هم مأمور و هم منهی است، طبق نظری که بسیاری اختیار نموده اند، مأمور به خروج است و عقاب نیز هست، اگر کسی بداند که اگر به جائی برود، مجبور به آلوده شدن به شرب خمر می شود، اگر به آنجا برود، در عین حالی که به دلیل اجبار، مأمور به شرب خمر است، به دلیل نهی سابق از رفتن اختیاری به آنجا معاقب نیز می باشد، کسی که خود را از بلندی پرت می کند و جان خود را از دست می دهد، به وسیله نهی از پرت کردن، برای قتل نفس نیز معاقب خواهد بود، در نتیجه گفته اند به دلیل اینکه همه حرکاتی که در زمین مغصوبه انجام می دهد، به دلیل نهی سابق ساقط مبغوض شرع است، لذا مقرب نیست و نماز باطل است، مرحوم آقای بروجردی و مرحوم آقا ضیاء عراقی فقط صورت توبه را استثنا نموده اند و بر این اساس، مبغوضیت برطرف می شود و خروج، امتثال امر مولی است و نماز در این حالت مقرب خواهد بود، تائب از غصب در حکم کسی است که به ضطرار وارد زمین غصبی شده و امتثالاً لامر مولی از آن زمین خارج می شود، نظر معمول محققین نسبت به صحت نماز همین است که بین تائب و غیر تائب فرق می گذارند. در مسئله ارتماس نیز مانند توسط در ارض مغصوبه، پس از توبه، غسل حال الخروج اشکالی ندارد.
ص: 61
در واجب معین غیر از ماه مبارک رمضان مرحوم آقای خمینی و مرحوم آقای خوئی یک توجهی دارند و یک مطلب اضافه نیز به ذهن من آمده که دیدم مرحوم آقای خوئی در آن حاشیه بر عروه که به طور مستقل چاپ شده، آن را به نحو احتیاط ذکر نموده است، ولی در این پانزده حاشیه متوجه نشده اند که نظر اخیر ایشان آن است که در حاشیه منضم ایشان به عروه آمده و این که در حاشیه مستقل آمده، نیست و از روی حاشیه مستقل آورده اند. مرحوم آقای خمینی و مرحوم آقای خوئی می فرمایند در واجب معین غیر از ماه مبارک رمضان بنابر مبنای آقایانی که قصد افطار یا قصد مفطر را مبطل می دانند، نباید غسل ارتماسی باطل شود، چون شخص با قصد رفتن زیر آب قصد مفطر می کند و با نفس قصد، روزه باطل می شود و در غیر ماه مبارک رمضان پس از بطلان وجوب امساک ندارد و غسل ارتماسی اشکالی ندارد.
اینجا به ذهنم این مطلب می آمد که در عصر روزه قضاء نیز ممکن است مانند روزه ماه مبارک رمضان با این تقریب به بطلان غسل حکم کنیم که تفاوت بین ماه مبارک رمضان و غیر ماه مبارک رمضان این است که اگر کسی در ماه مبارک رمضان یکی از مفطرات را مرتکب شد، امساک تا غروب واجب است و در غیر ماه مبارک رمضان و از جمله قضای روزه ماه مبارک رمضان اینگونه نیست، ولی روزه ماه مبارک رمضان و قضای آن را در یک جهت می توانیم مشترک بدانیم، و آن این است که اگر با قصد افطار یا مفطر روزه باطل شد، در قضای روزه ماه مبارک رمضان نیز پس از بطلان در دفعه اول حق ندارد مفطرات را مرتکب شود، و دلیل آن این است که لفظ افطار در روایات به معنای ابطال نیست و به معنای شق امساک است، در فتوای آقایان هست که اگر روزه کسی به وسیله نیت باطل شود و یکی از مفطرات را مرتکب نشود، کفاره ندارد، چون کفاره مترتب بر افطار است و افطار شق امساک است و با نیت افطار محقق نمی شود و ابطال می شود و مفطر گفته نمی شود که موجب کفاره باشد، و در قضای ماه مبارک رمضان گفته اگر کسی افطار کند حرام است و کفاره دارد، و کفاره جنبه عقوبتی دارد و به همین خاطر است که ناسی کفاره ندارد، روزه ای که با نیت باطل شده، هنوز عنوان مفطر بر آن صدق نمی کند، اگر ارتماس حاصل شود، بر آن عنوان مفطر صدق می کند و کفاره دارد و به دلیل اینکه کفاره جنبه عقوبت دارد، کشف انّی از گناه می کند و حرام می شود، لذا به نظر می رسد که در روزه ماه مبارک رمضان و قضای آن، گرچه با نیت روزه باطل می شود ولی پس از بطلان نیز امساک لازم است با این تفاوت که در قضای آن پس از بطلان فقط در دفعه اول امساک لازم است، این را باید اضافه نمود. مرحوم آقای خوئی در حاشیه مستقل راجع به قضاء به نحو احتیاط تعبیر نموده و در پانزده حاشیه مطابق نظر مرحوم آقای خمینی فرموده است، حالا ما این را به نحو فتوا می گوئیم.
ص: 62
اینجا یک مطلبی اضافه کنم، اینکه قصد مفطر مبطل باشد، در مورد کسی است که مفطریت ارتماس را بداند و در هنگام ارتماس نیز متذکر باشد که نیست مفطر مبطل است و غافل نباشد، ولی در فرضی که نمی داند نیت مفطر مبطل است گرچه متذکر صوم باشد و ناسی صوم نیست، فرضی که در عروه شده، متعمد در مقابل ناسی است، یعنی یک مرتبه متوجه نیست که صائم است، این فرض را بعداً می گوید، و یک مرتبه متوجه است که صائم است ولی گمان می کند اینطور امور ضرر ندارد، این را که نیت مفطر مبطل است و روزه من با نیت باطل شد، متذکر نیست، وقتی متذکر نشد، طبق تحقیقی که قبلاً گذشت، نیت مفطر نسبت به عامد و کسی که به مفطریت ارتماس متوجه باشد، مفطر است، و در مورد کسی که نمی داند ارتماس مفطر است، با نیت باطل نمی شود ولی با نفس ارتماس باطل می شود، در جاهل به وسیله ارتماس و در عالم به وسیله نیت باطل می شود. حالا در اینجا اگر کسی جاهل به مفطریت باشد یا اینکه مفطریت ارتماس را می داند ولی جاهل به این است که روزه به وسیله نیت افطار باطل شد یا اینکه غافل بود و متذکر نبود، قصد قربت متمشی می شود و ارتماس اشکالی ندارد، باید به این تفصیل قائل شویم که با اعتقاد به اینکه قصد مفطر مبطل است، می توانیم بگوئیم آیا جاهل به مفطریت است و اگر عالم است، به اینکه قصد مفطر مبطل است، جاهل یا عالم است، این تفاصیل در مسئله دخالت دارد.
«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین»
ص: 63
بحث در مسئلة 44 و درباره غسل ارتماسی در حال توقف فی الماء أو حال الخروج پس از ابطال صوم به وسیله ارتماس عمدی بود، همانطور که تذکر داده شد، گرچه بحث مسئله 44 و مسئله 43 مشترک و مرتبط بود ولی مناسب تر این بود که مسئله 44 دنبال مسئله 43 بحث می شد، حالا جزئیاتی باقی مانده که عرض می کنم.
مسئلة 43 : اذا ارتمس بقصد الاغتسال فی الصوم الواجب المعین، بطل صومه و غسله اذا کان متعمداً، در جلسه گذشته عرض شد که آقایان در کتب فقهی گفته اند که در میان واجبات معین، در روزه ماه مبارک رمضان خصوصیتی هست، و آن این است که پس از بطلان روزه ماه مبارک رمضان نیز تکلیف امساک از منهیات هست، و من عرض می کردم مطلبی باید اضافه شود، و آن این است که بعد از ظهر روزه قضاء ماه مبارک رمضان در بعضی جهات شبیه به روزه ماه مبارک رمضان است، و مرحوم آقای خوئی نیز همین مطلب را به نحو احتیاط در اینجا فرموده ولی در بحث اغسال و در فصلی قبل از تمام شدن مباحث اغسال که مرحوم سید مسئله را عنوان فرموده، مرحوم آقای خوئی درباره قضاء ماه مبارک رمضان چیزی نفرموده، در حاشیه ای که با عروه چاپ شده، به طور احتیاط مطلبی فرموده که من به نحو فتوا عرض می کنم، و آن این است که بین بعد از ظهر روزه قضاء ماه مبارک رمضان و روزه ماه مبارک رمضان در یک جهت تفاوت وجود دارد و روزه قضاء ماه مبارک رمضان نیز مانند سایر واجبات معین است و در جهتی دیگر شباهت وجود دارد. تفاوت این است که در روزه ماه مبارک رمضان پس از ارتکاب یکی از منهیات نیز امساک از آنها لازم است و روزه قضاء ماه مبارک رمضان دیگر لازم نیست. و شباهت این است که در بعد از ظهر روزه قضاء ماه مبارک رمضان که به وسیله نیت قطع یا قاطع روزه باطل شود نیز در دفعه اول امساک از منهیات لازم است و در صورت مخالفت، کفاره دارد و کفاره قرینه بر حرمت است، چون این کفاره به مناط عقوبت است، لذا ناسی کفاره ندارد، عقیده ما در کفاره جبران نیز همین است که از عدم جواز اختیاراً کشف می کند، ولی کفاره به عنوان عقوبت روشن تر است، بنابراین، اگر روزه قضاء ماه مبارک رمضان با نیت ابطال شد، برای دفعه اول اجتناب از محرمات واجب است.
ص: 64
در متن عروه آمده که در واجب معین غیر از روزه قضاء ماه مبارک رمضان پس از ارتماس عمدی، روزه و غسل هر دو باطل است، در اینجا مرحوم آقای خمینی و همچنین مرحوم آقای خوئی در حاشیه منضم به عروه توجهی دارند که در واجب معین غیر از روزه ماه مبارک رمضان و حالا روزه قضاء ماه مبارک رمضان را نیز بگوئیم، غسل صحیح است، چون بنابر مبنای مبطل بودن قصد مفطر که مختار مرحوم آقای خوئی است و مرحوم آقای خمینی علی المبنا می فرماید، وقتی کسی ارتماس را قصد کند، به دلیل قصد مفطر روزه باطل می شود و پس از بطلان در غیر از روزه ماه مبارک رمضان یا غیر از روزه قضاء که ما عرض می کنیم، ارتکاب منهیات اشکالی ندارد و وجهی برای بطلان غسل نیست، و در روزه ماه مبارک رمضان بنابر مبنای اجتماع امر و نهی باطل می شود.
در اینجا عرض می کنم که شخصی که در واجب معین ارتماس را نیت می کند و می داند که این خلاف شرع است، به نظر می رسد که مورد کلام مرحوم سید با این تعلیقه مرحوم آقای خمینی و مرحوم آقای خوئی منافات ندارد، چون ظاهر کلام مرحوم سید این است که علت حصول غسل همین نیت ارتماس است، اگر قصد غسل ارتماسی مبعد باشد، معلول آن نمی تواند عبادی باشد و غسل باطل است، اگر اول قصد کند و روزه باطل شود و به این قصد متوجه شود و با قصد دیگری نیت غسل کند، اگر همان قصد اولی علت غسل شد، به دلیل اینکه آن قصد اولی مبعد است، بنابر مبانی آقایان معلول آن نیز نمی تواند مقرب باشد، پس غیر از آن قصد اولی باید قصد دیگری داشته باشد، با قصد اولی روزه باطل می شود و بعد با توجه به بطلان روزه قصد غسل کند، ممکن است بگوئیم که در کلام مرحوم سید اشکالی نیست، ظاهر کلام مرحوم سید این است که همان قصد غسل ارتماسی که حرام است، علت برای ارتماس است، و این به دلیل اینکه قصد قربت متمشی نیست، باطل است، اینگونه کلام مرحوم سید را می توان توجیه نمود، و اگر این هم نباشد، فروض متعدد دارد که در بسیاری از آنها مانند جاهل به مبطل بودن، یا عالم به مبطل بودن و جاهل به مبطل بودن قصد مفطر، یا عالم به مبطل بودن و مبطل بودن قصد مفطر و غافل از آن روزه محکوم به بطلان نیست.
ص: 65
و ان کان ناسیاً لصومه صحا معاً، متعمداً در مقابل ناسیاً به معنای ذاکر و متوجه به روزه دار بودن است، چنین شخصی ممکن است جاهل یا عالم به مبطل بودن ارتماس، و جاهل یا عالم به مبطل بودن قصد افطار باشد، همه این فروض را شامل است و فقط در مقابل ناسی صوم است، در اینجا این عرائض ما که باید در مسئله تفصیل داد، وجود دارد.
و أما اذا کان الصوم مستحباً أو واجباً موسعاً بطل صومه و صح غسله. عرض کردم که نظر مختار حرمت ارتماس بدون بطلان در همه اقسام صوم است، بنابر نظر مختار، این قید را باید اضافه نمود که در صورتی که به عاملی غیر از ارتماس ابطال شده باشد، غسل صحیح است و در غیر این صورت، ارتماس خلاف شرع است و بنابر اینکه اجتماعی نشویم، غسل باطل است، چون ما اجتماعی هستیم، از آن ناحیه تصحیح می کنیم.
مسئلة 44 : اذا أبطل صومه بالارتماس العمدی، فان لم یکن من شهر رمضان و لا من الواجب المعین غیر رمضان، یصح له الغسل حال المکث فی الماء أو حال الخروج، به خاطر اینکه پس از ارتماس، حتی در بعد از ظهر روزه قضاء ماه مبارک رمضان دیگری مشکلی ندارد، و ان کان من شهر رمضان، یشکل صحته حال المکث لوجوب الامساک عن المفطرات فیه بعد البطلان ایضاً، حالا اینها بنابر امتناع فی الجمله است، بل یشکل صحته حال الخروج ایضاً لمکان النهی السابق کالخروج من الدار الغصبیة اذا دخلها عامداً، توضیح این فرض در جلسه گذشته مفصل بیان شد.
ص: 66
(سؤال و پاسخ استاد دام ظله) : در مورد کسی که مختار بوده، مانعی ندارد حد نیز اجرا شود.
حالا اینجا مرحوم سید ذیل مبهمی دارد و در بحث اغسال نیز که عنوان فرموده روشن نیست، برای این ذیل یک احتمالی می دادم که دیدم همین را فی الجمله در باب اغسال فرموده که آنجا نیز روشن نیست، ایشان می فرماید ماه مبارک رمضان مشکل است، به خاطر اینکه خروج مبغوض است و اختیاراً خود را به آن مضطر کرده و این مبعد است و غسل باطل است، بعد اینگونه نتیجه می گیرد که بنابراین، در واجبات معین غیر ماه مبارک رمضان نیز غسل حال الخروج صحیح نیست. این سؤال مطرح می شود که ابطال مبغوض بود و بعد از بطلان مشکلی نداشت، بعد از اینکه حرمت ندارد و مبغوض نیز نمی باشد، چرا صحیح نباشد؟ می فرماید و من هنا یشکل صحة الغسل فی الصوم الواجب المعین ایضاً سواء کان فی حال المکث أو حال الخروج. یک مطلبی فی الجمله به ذهن من می آمد و دیدم مرحوم سید در باب اغسال شاید با اضافه ای ذکر فرموده، آنجا می فرماید که می توانیم بگوئیم ارتماس بمجموعه یک فعل محرم است و دو فعل متشکل از محرم و محلل نیست، بنابراین، در واجبات معین غیر ماه مبارک رمضان نیز با ورود و خروج از آب که یک فعل محرم است، نمی تواند غسل انجام دهد. اضافه ای که به ذهنم می آمد این بود که ایشان می خواهد بگوید به دلیل اینکه بیرون آمدن از تبعات و لوازم غسل است و عرفاً به لوازم نیز حکم سرایت می کند و حکم واحد بار می شود، مرحوم سید ابو المکارم بن زهره می گوید اجتناب عن النجس اجتناب از ملاقی نیز هست، در بعضی چیزها به دلیل ارتباط خاصی که دارد، تبعاً حکم پیدا می کند، در سفر معصیت می گویند برگشتن نیز تبعاً معصیت است، ایشان اینجا نیز بخواهد این را بگوید، البته آنجا این قید را ندارد و می گویند امری واحد محرم است و غسل صحیح نیست. آن که روشن نیست این است که ایشان که می فرماید ارتماس امر واحد است، آیا می خواهد بفرماید که ارتماس مرکب ار رفتن و بیرون آمدن از آب است و مجموع من حیث المجموع حرام است و قهراً غسل در اثناء، جزئی از این مرکب ارتباطی محرم است و لذا قصد قربت متمشی نیست؟ این را نمی شود گفت، به کسی که هنوز از آب بیرون نیامده نیز ارتماس صدق می کند. اگر ایشان مجموع من حیث المجموع نمی خواهد بگوید و می گوید که به مجرد رفتن در آب نیز رمس صدق می کند ولی وقتی بیرون بیاید، رمس و شی ء زائد نیست، یک شی ء دارای اقل و اکثر محرم است، مانند کشیدن خط که با شروع، خط صدق می کند ولی تمام که می شود، یک خط است و خطوط متعدد نیست، جلوس در مجلس نیز چنین است. اشکال این حرف نیز خیلی روشن است، ممکن است اول جلوس به دلیل غصب حرام باشد و بعد به دلیل رضایت مالک یا خرید و وراثت حلال شود. در اینجا نیز به دلیل اینکه واجبی را ابطال کرده، محرم بود و بعد اشکالی وجود ندارد.
ص: 67
(سؤال و پاسخ استاد دام ظله) : نهی سابق نیز می گوید ابتدای وقوع آن حرام است، چون آنجا فرموده واحد است، شروع این واحد در هر قسمت روز باشد، حرام است.
«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین»
لو ارتمس الصائم فی الماء المغصوب فان کان ناسیاً للصوم و للغصب صح صومه و غسله و ان کان عالماً بهما بطلا معاً، به دلیل اینکه در غیر از موارد استثنا، تعمد مبطل است، در صورت نسیان، در همه اقسام صوم روزه صحیح است، و به دلیل اینکه غصب از ممنوعات طبیعی نیست و به خاطر مانعیت از تقرب، در صورت توجه موجب بطلان غسل که از امور قربی است، می شود، اما در صورت نسیان این مانعیت از تقرب وجود ندارد و به همین جهت غسل نیز صحیح است. البته مرحوم آقای خوئی می فرماید اینکه غصبی بودن آب را به خاطر نداشته باشد، اگر دیگری غصب کرده باشد و مرتمس این را فراموش کرده باشد، غسل صحیح است، و اگر مرتمس غاصب بوده و فراموش کرده، غسل صحیح نیست، زیرا به دلیل اختیاری بودن مقدمات، امور غیر اختیاری که در اثر غصب برای شخص حاصل می شود، گرچه بعداً سلب اختیار شده، مبغوض شرع است و مقرب نمی تواند باشد. و در صورت علم به صوم و غسل، به دلیل تعمد و مضر به قصد قربت بودن، هر یو باطل است. اینها یک مقداری بحث های کلی اصولی دارد، ممکن است بعداً اشاره کنیم.
(سؤال و پاسخ استاد دام ظله) : در روزه نیز در صورت نسیان، مقدمات اختیاری است اما به دلیل روایات، روزه ناسی صوم باطل نیست، درباره روزه بعداً بحث می کنیم.
ص: 68
و کذا ان کان متذکراً للصوم ناسیاً للغصب، بطلان صوم به خاطر تعمد بنابر قول به بطلان است، و بطلان غسل به خاطر یکسان بودن حکم عدم جواز ابطال روزه به وسیله آب غصبی و غیر غصبی است، در آب حلال نیز معاقب است و غسل مقرب و صحیح نیست. البته اینجا یک غفلتی شده و باید همان تفصیلی که قبلاً فرمود، اینجا نیز بفرماید، هر ابطال صومی باطل نیست و ابطال صوم واجب باطل است، همان بحث ها اینجا نیز هست، حالا به مطالب قبلی اکتفا نیز شده باشد، تسامحی در عبارت هست و باید قید واجب معین ذکر می شد. تعجب است با اینکه در حاشیه های عروه این قید آمده اما در شرح ها و مستمسک و تقریرات مرحوم آقای خوئی نیامده است.
و ان کان عالماً بالغصب ناسیاً للصوم صح الصوم دون الغسل، صوم ناسی صحیح است و علم به غصب مانع از قربیت غسل قربی است، درباره صوم ناسی در جلسه آینده فی الجمله مقداری بحث می کنیم، چون این فرض مستقلاً بحث مفصل دارد.
مسألة 46 : لا فرق فی بطلان الصوم بالارتماس بین أن یکون عالماً بکونه مفطراً أو جاهلاً، طبق عمومات اولیه در مفطریت، علم و جهل دخالتی ندارد و حدیث رفع نیز جاری نیست و نمی تواند مانعیت ارتماس یا جزئیت ترک الارتماس را رفع کند و عمل جاهل را تصحیح کند، طبق تحقیق، حدیث رفع مخصوص مؤاخذه است و شامل عموم آثار نیست. مرحوم آقای نائینی و بعضی شاگردان ایشان گفته اند که حتی بنابر عموم آثار نیز عمل جاهل تصحیح نمی شود، آن به نظر ما تمام نیست، اینها در اصول بحث شده است. نظر مختار مخصوص مؤاخذه است و مرحوم شیخ نیز که استظهار کرده و دو قرینه در رسائل ذکر کرده، می فرماید ولی در بعضی از روایات نسبت به حکم وضعی به حدیث رفع استدلال شده، از این استفاده می شود که حدیث رفع امور وضعی را نیز شامل است، اینجا مرحوم شیخ به مشکل افتاده، روایت این است که کسی را به چیزهائی اکراه می کردند که آنها را طلاق حساب می کردند، مثلاً شخص به هنگام خشم و غضب می گفت اگر فلان کار را انجام دادم یا ندادم، همسرم مطلقه باشد، عبدم آزاد باشد، اموالم صدقه باشد، به این حلف به طلاق و عتاق و ملکیت می گفتند، در روایات هست که این حلف ها در صورت اکراه به آنها لغو است و به حدیث رفع تمسک شده، مرحوم شیخ می فرماید اینطور امور در صورت عدم اکراه و در صورت اختیار نیز باطل است، ولی اینجا تقیه شده و نخواسته اند بطلان طبیعی را متعرض شوند که به اشتباه عامه صحیح می دانند، متعرض یک مطلب دیگری شده که عامه نیز قبول دارند، و آن این است که این روایت از پیامبر وارد شده که در صورت اکراه لغو است و در روایت برای حکم وضعی به حدیث رفع استدلال شده، مرحوم شیخ در این روایت به مشکل افتاده است. ولی دیدم که مرحوم آقای والد در حاشیه درر مطلبی را از مرحوم آقای حاج شیخ نقل کرده اند که این حدیث با ظهور در مؤاخذه منافات ندارد، به خاطر اینکه مراد فقط مؤاخذه اخروی نیست و حد و تعزیر و مؤاخذه دنیوی را نیز شامل می باشد و اینها نیز مرتفع است، و گفته اند که از روایات استفاده می شود که اینگونه حلف ها تعزیر دارد و این حدیث می گوید در صورت اکراه تعزیر ندارد. و بعد گویا از مرحوم آقای مصلحی شنیدم که ایشان نیز از مرحوم والد خود، آقای اراکی نقل می کرد که ایشان می فرمود این حرف از مرحوم آقای شیخ ابو القاسم قمی بوده است، علی ای تقدیر، این مطلب را مرحوم آقای حاج شیخ در درس فرموده بوده است.
ص: 69
بحث درباره کفاره نسبت به جاهل خواهد آمد و ممکن است بگوئیم کفاره نسبت به جاهل رفع شده، ولی در قضا و بطلان بین عالم و جاهل فرقی نیست.
لا یبطل الصوم فی الارتماس فی الوحل، منظور گل است، و دلیل عدم بطلان این است که گرچه در مایعات نیز رمس صدق می کند اما ارتماس در مطلق میعان ممنوع نیست و موضوع رمس در آب است، این قبلاً نیز گذشت و شهید ثانی در مطلق مایعات قائل شده اما وجه معتنا بهی برای کلام ایشان ذکر نشده است، و لا فی الارتماس فی الثلج که منظور برف است.
اذا شک فی تحقق الارتماس بنی علی عدمه، اینجا برخی مانند مرحوم آقای گلپایگانی توضیحی داده و در اجراء اصل بین قضاء و کفاره قائل به تفصیل شده اند، فرموده اند در شاک در ارتماس، یک مطلب صحت روزه و مسئله داشتن قضاء است که حکم این است که قضاء دارد، به خاطر اینکه باید جازماً ناوی ترک ارتماس باشد و در نیت جزم معتبر است و در شاک چنین نیتی حاصل نیست و این قطعاً باطل است و اینطور نیست که به حسب حکم ظاهری باطل باشد، موضوع بطلان واقعی عدم نیت است و این نیت ندارد، مانند اینکه حکمی بر روی علم رفته باشد، در مورد شاک قطعاً موضوع محقق نیست و مجرای اصل نیست، در اینجا شاک حتی اگر بعداً معلوم شود که در آب نرفته، روزه باطل است. و ایشان فرموده که کفاره را می توان با اصل نفی نمود، به خاطر اینکه موضوع کفاره اتیان ارتماس است که در اینجا مشکوک است و با اصل نفی می شود، این تفصیل را درباره اجراء اصل بین قضاء و کفاره قائل شده است.
ص: 70
ولی به نظر می رسد که حتی قضاء را می توان با اصل نفی نمود، اگر از اول شخص قصد دارد به مقداری در آب برود که علم پیدا نکند و مشمول ادله اصول باشد، جزم در نیت معتبر است ولی به آن موضوعی که شرع مقدس قرار داده، او قصد دارد تا جائی در آب برود که با اصل محکوم به عدم حصول ارتماس است، صرف این مضر نیست، نسبت به آن که شرع حکم واقع حساب کرده، قاصد است و همین کفایت می کند و جزم در اینجا هست و اشکالی از ناحیه جزم نیست.
بحثی که مهم است و روایات آن مشکل است، بقاء عمدی بر جنابت در واجب معین است، در بقیه اقسام بحث های مختلفی هست، فعلاً قدر مسلم ماه مبارک رمضان است.
«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین»
هشتمین عنوان از ممنوعات صیام که در عروه ذکر شده، بقاء بر جنابت اختیاری یا اضطراری در شب عمداً تا طلوع فجر صادق است. در این مسئله بین امامیه و عامه اختلاف هست، مشهور بین عامه این را اشکالی نمی کنند، ولی فقهای امامیه از قدیم تاکنون معمولاً حرام و موجب بطلان و قضاء دانسته اند ؛ مرحوم ابن بابویه و مرحوم ابن جنید از فقهای قرن چهارم قمری و ظاهراً مرحوم کلینی که در روزه ماه مبارک رمضان فقط روایات موجب قضاء را نقل می کند، و مرحوم سید مرتضی در انتصار و مرحوم شیخ طوسی در خلاف درمسئله 13 و 15، و مرحوم ابن حمزه در وسیله و مرحوم ابن زهره در غنیه و مرحوم ابن ادریس در سرائر دعوای اجماع دارند و مرحوم فاضل آبی در کشف الرموز اتفاق اصحاب تعبیر نموده و متعلق اتفاق را وجوب قضاء و کفاره قرار داده است، و در معتبر می گوید عمل علماء ما به این روایتی است که حکم به بطلان می کند و در تذکره نیز علمائنا هست و در منتهی در بعضی از فروع مسئله علمائنا هست که می توان استفاده نمود که اینجا را نیز می گوید، و مرحوم فاضل مقداد در کنز العرفان می گوید اصحابنا اینگونه قائل هستند، این تعبیرات نیز در کلمات بزرگان هست.
ص: 71
یک نکته ای عرض کنم، مرحوم ابن زهره در دعوای اجماع می گوید الاجماع الماضی ذکره که قبلاً ذکر کرده که اجماع اصحاب امامیه است و اجماع مسلمین مراد نیست و همین کافی برای حجیت است. و مرحوم سید مرتضی در مقدمه انتصار در ضمن بحث مفصلی می گوید اجماع اصحاب ما حجت است و موارد دیگری نیز هست که می گوید اجماع متکرر دلیل مطلب است، یعنی همین که مکرر اجماع تعبیر می کنیم که مراد اجماع اصحاب است و اجماع مسلمین نیست و اینجا نیز این تعبیر را به کار برده است. مرحوم آقای حکیم اجماع متکرر را فوق اجماع اصحابنا تلقی نموده و می فرماید بلکه از مرحوم سید مرتضی دعوای اجماع متکرر شده، در حالی که همین اجماع معمولی است که قبلاً در مقدمه کتاب گفته است. پس، مستفیضاً مدعی اجماع هست و فتاوا نیز قدیماً و حدیثاً راجع به این مسئله بوده است.
منتها برخی نصاً یا ظهوراً یا احتمالاً با این مطلب مخالفت نموده اند ؛ مرحوم صدوق در مقنع روایت حماد بن عثمان را نقل نموده که از آن جواز تأخیر استفاده می شود و روایات دال بر تحریم را نقل ننموده است، این تقریباً کالنص است که مختار ایشان نیز همین است، زیرا در این رساله مختصر که فتاوای خود را در آن نقل نموده، از نقل یک روایت فهمیده می شود که مفاد همین روایت فتوای ایشان است. مرحوم اردبیلی در آیات الاحکام به طور مختصر می گوید ظاهر این است که حق با مرحوم صدوق باشد و دو سه دلیل کوتاه برای جواز می آورد و در مجمع الفائده به طور مفصل بحث نموده و در پایان می فرماید مسئله مشکل است ولی گویا متمایل به جواز است، زیرا دلیل جواز را قوی تر بیان می نماید. مرحوم سبزواری در کفایه می گوید مسئله مورد تردید است. مرحوم صاحب حدائق از رساله رضاع مرحوم سید داماد نقل می کند که او صریحاً گفته که جایز است، مخالفین اینها هستند.
ص: 72
(سؤال و پاسخ استاد دام ظله) : مرحوم فیض در مفاتیح صریحاً می فرماید حرام است، در وافی در آن جلد که نزد من بود، اصلاً روایات این مسئله نبود، چه اصولی و چه اخباری معمولاً حرام می دانند.
(سؤال و پاسخ استاد دام ظله) : شهرت عامه است، در معتبر فقط از ابو هریره نقل می کند ولی در منتهی از عده ای از عامه نقل کرده که بر خلاف مشهور قائل هستند، راجع به ائمه اربعه و فقهای عامه که معاصر ائمه امامیه بودند، دعوای اجماع می کند، ولی راجع به سایر فقهاء، نقل نموده که بسیاری قائل شده اند.
برخی از روایات راجع به اصل مسئله است و بعضی نیز راجع به فروع مسئله است که اصل مسئله نیز با آنها اثبات می شود، مثلاً از مسئله اینکه در مورد کسی که عمداً غسل نمی کند و با حالت جنابت می خوابد، می گوید حرام است و روزه او باطل است، فهمیده می شود که تعمد در تأخیر در غیر نوم نیز جایز نیست، زیرا عرفاً خصوصیتی در نوم نیست.
آیه شریفه فالان باشروهن و ابتغوا ما کتب الله لکم و کلوا و اشربوا حتی یتبین لکم الخیط الابیض من الخیط الاسود، از ادله مخالفین است که به آیه شریفه برای جواز استدلال کرده اند و گفته اند برای مباشرت و اکل و شرب حد طلوع فجر صادق تعیین شده، و طبق تحقیق، منطوق و مفهوم حدود نصوصیت عرفیه دارد و حدود و اعداد مانند مطلقات دیگر نیست که عرف از استثناء و تقیید زدن ابا نداشته باشد، بنابراین، مباشرت تا طلوع فجر جایز است.
ص: 73
از استدلال به آیه شریفه اینگونه پاسخ داده اند که در اصول در قیود و استثناء متعقب جملات معطوف به یکدیگر مانند اکرم العلماء و اکرم التجار الا الفساق منهم بحثی هست که آیا در صورت نبودن قرینه بر خلاف، قید به جمله اخیر یا به همه جملات برگشت می کند؟ آیا جمله اخیر با استثناء عطف به ما سبق می شود که استثناء برای جملات قبلی نباشد و یا فقط مستثنی منه عطف به ما سبق می شود و قهراً استثناء برای بقیه جملات نیز می باشد؟ بسیاری از موارد اجمال هست و تشخیص مشکل است و گاهی با قرینه مقامیه و جهات دیگر معلوم می شود.
به نظر می رسد که ظاهراً قید در آیه شریفه برای اکل و شرب است، به خاطر اینکه اقتضاءاً مباشرت ممنوع بوده و حق تعالی که بنای ارفاق و تسهیل دارد، آن حکم را فعلی ننموده، این اجازه به مباشرت لیلاً تفریع به مقدمه سابق است که علت حلال شدن مباشرت، خیانت و مخالفتی است که ممکن است انجام شود، و این خیانت که قبلاً ذکر شد، مربوط به اکل و شرب نیست، چون خیانت عام نیست و خیانت مربوط به مباشرت است، و در جائی که ارتباط نباشد، آوردن فاء تفریع معنا ندارد، این معلوم می شود که حکم جدائی است.
استدلال دیگری هست که جنبه صراحت ندارد، اگر حتی یتبین نسبت به قبل قید بود و مسلم بود که قید به مباشرت نیز هست، صراحت پیدا می کرد که مباشرت تا طلوع فجر جایز است، ما به این جمله تمسک نمی کنیم، می گوئیم قبلاً فرمود مباشرت در شب جایز است و مفهوم شب تا طلوع فجر استمرار دارد و برخی مانند مرحوم آقای خوئی تا طلوع شمس نیز گفته اند و عرفاً نیز همین است، اگر ذیل را مخصوص اکل و شرب قرار دهیم، ممکن بود کسی بگوید بنابر تعبیر اول تا طلوع شمس نیز جایز است، پس، قدر متیقن لیل تا طلوع فجر هست، آیه شریفه می فرماید مباشرت تا طلوع فجر جایز است. این البته اطلاق است، اگر ادله صریح و محکمی داشته باشیم، بگوید که در شب مجاز هستید ولی به گونه ای باشد که در اول طلوع فجر برای روزه با طهارت آمادگی داشته باشید، این می شود استثنا نمود و قید زد.
ص: 74
حالا قطع نظر از روایات، ببینیم اطلاق درست است، اگر ثابت کردیم که تا متصل به طلوع مباشرت جایز است، آیا نتیجه این می شود که بقاء بر جنابت عمدی جایز نباشد؟ اینها این نتیجه را گرفته اند، ممکن است جایز باشد که شخص اختیاراً خود را مضطر کند و گرچه خود را اختیاراً مضطر کند، حکم را تغییر بدهد، ولی اگر اصطرار نباشد و تا آخر جنبه اختیار باشد، جایز نباشد، در مباشرت هست که قبل از وقت، آب را تلف کند و بعد از داخل شدن وقت مباشرت کند و برای نماز مجبور به تیمم شود، این اضطرار را اختیاراً ایجاد کرده، اما در صورتی که اضطراری ایجاد نشده باشد، نمی تواند نماز با تیمم بخواند، به خصوص شرع راجع به مباشرت توسعه ای قائل شده، ممکن است بگوید اگر مباشرت کرده و الآن می تواند غسل کند، حتماً باید غسل کند، اما شارع می خواهد ارفاقاً در مباشرت تا آخر وقت بدهد، این ملازمه ندارد که از آن استفاده کنیم که در حالی که آن وقت نیز اختیار محفوظ است و با بقاء اختیار نیز جایز باشد تأخیر اندازد که مورد بحث این است. پس آیه شریفه دلیل برای مختار خلاف مشهور نیست.
(سؤال و پاسخ استاد دام ظله) : با اختیار بعد مضطر می شود، شارع می گوید اگر بعد از مباشرت بتواند غسل کند، تا آخر مباشرت جایز است، ولی بعد از مباشرت، اگر بتواند غسل کند، روزه بدون غسل باطل است، اما اگر نمی تواند، اشکالی ندارد، اشکال عقلی ندارد و در مباشرت نیز مشابه آن هست.
«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین»
ص: 75
بحث در بقاء بر جنابت اختیاری یا اضطراری در شب عمداً تا طلوع فجر صادق بود، عرض شد که یکی از ادله مجوزین بقاء بر جنابت، آیه شریفه است، تقریب کامل این استدلال این است که آیه شریفه اکل و شرب و مباشرت را جایز دانسته، راجع به اکل و شرب صریحاً فرموده که تا اذان صبح و طلوع فجر صادق استمرار دارد و راجع به شب چنین صراحتی نیست ولی مانعی از اخذ به اطلاق آن نیست که اقتضا می کند که هر وقت لیل صدق کند، چه بداند که اگر رفث تحقق یابد دیگر فرصتی برای غسل نیست و چه نداند، رفث جایز است، پس، حتی اگر وقت تیمم و یا ما یتیمم به نباشد، مباشرت در آخر شب و متصل به طلوع فجر جایز است، گفته اند از اینکه برای شخص مختار که می توانسته مباشرت را تأخیر نیندازد، اجازه تأخیر داده شده، استفاده می شود که اختیاراً تفویت طهارت مقارن با آغاز روزه جایز است.
و عرض کردم که این دلیل نیست، ممکن است به حسب روایات قائل به این تفاوت بشویم که ترک غسل پس از مباشرت در صورت بقاء فرصت و وجود امکان غسل، خلاف شرع است و در واجب معین روزه باطل می شود، و در صورت نبود فرصت یا امکانات غسل مباشرت و تأخیر غسل اشکالی نداشته باشد، ممکن است بگوئیم روایات آن مورد را که امکان غسل نیست، شامل نمی شود، و از آن مورد که استشهاد کرده اند، نمی شود برای مورد بحث و مورد روایات دیگر الغاء خصوصیت نمود، لسان آیه شریفه این است که علم الله أنکم تختانون انفسکم، چون حق تعالی جل و علا می دانست که اگر این تحریم را برندارد و شب نیز مانند روز ممنوع باشد، اشخاص امتثال نمی کنند و همه جهنمی می شوند و آن ذات مهربان رؤوف این را نمی خواهد، پس، در عین حالی که مقتضی تحریم هست، مانعی نیز هست که این مقتضی فعلیت پیدا نمی کند و حق تعالی جل و علا عفو می نماید و حرمت طبیعی را که باید داشته باشد، برمی دارد. درباره مباشرت که برداشته، به خاطر خصوصیت طغیان شهوت که کنترل کردن آن مشکل است، ارفاق شده است. مشابه همین مطلب که کاملاً مربوط به مورد بحث است، در عروه روایت هست و مورد فتوای فقهاء است که می گوید اشکالی ندارد بین الطلوعین که وقت داخل شده، شخص که وضو ندارد، مباشرت کند گرچه بداند که امکان غسل نیست و تیمم کند، اما شخص با وضو که می داند اگر وضوی خود را باطل کند، مجبور به تیمم می شود، قبل از نماز مباشرت جایز نیست، با اینکه تیمم حکم اضطراری است و در موارد معمولی شخص اختیاراً نمی تواند خود را مضطر کند، اینجا ارفاق شده و روایت بین مباشرت و غیر مباشرت فرق گذاشته و در عروه در بحث اغسال نیز فرموده و الفارق النص، اینجا ممکن است بگوئیم شارع ارفاق نموده و اجازه داده است، این حرف یک فقه جدیدی نیست.
ص: 76
عمده روایات است که برای هر دو قول مسئله روایات وجود دارد. در نقل اقوال نیز اشتباهاتی شده، مثلاً در مستمسک و در تقریرات مرحوم آقای خوئی به صدوقین جواز بقاء بر جنابت نسبت داده شده، با اینکه مرحوم علامه نظر مرحوم علی بن بابویه را مطابق مشهور نقل کرده که قائل به قضاء و کفاره است، و مرحوم ابن فهد در مهذب البارع جواز را به صدوق و حسن که ابن ابی عقیل است، نسبت داده، با اینکه مرحوم ابن ابی عقیل با دیگران در اثبات قضاء مشترک است اما بر خلاف مشهور قائل به کفاره نیست، حالا روایات را می خوانیم.
بعضی روایات مستقیم به بحث مربوط است و از برخی مورد بحث استفاده می شود، یکی روایت ابی بصیر عن ابی عبد الله علیه السلام است که معمولاً در کتاب ها به عنوان موثقه تعبیر شده، در اینجا موثقه بودن به خاطر اختلاف در ابی بصیر نیست، لیث بن بختری مرادی و یحیی بن ابی القاسم اسدی از اجلاء ثقات هستند، بلکه به خاطر ابراهیم بن عبد الحمید است که مرحوم نجاشی او را توثیق می کند و مرحوم شیخ در رجال واقفی تعبیر می کند، ولی طبق نظر مختار روایت صحیحه است، مرحوم نجاشی کتاب خود را بعد از مرحوم شیخ نوشته و ناظر به آن بوده، اینکه اشاره ای به وقف او ننموده، به احتمال زیاد او از واقفه هائی است که برگشته است، مرحوم شیخ که نسبت به اشخاصی واقفه تعبیر نموده، گاهی اول واقفه هستند و بعداً برگشته اند، علی ای تقدیر، اگر این مطلب را نگوئیم، عقیده ما این است که ابن ابی عمیر هنگام استقامت ابراهیم بن عبد الحمید از او اخذ حدیث نموده، و معیار در صحیحه بودن یا نبودن زمان تحمل حدیث است و زمان اداء حدیث نیست که می خواهد روایت را نقل کند، روایت صحیحه است. عن أبی بصیر عن أبی عبد الله علیه السلام فی رجل أجنب فی شهر رمضان باللیل ثم ترک الغسل متعمداً حتی أصبح، قال یعتق رقبة أو یصوم شهرین متتابعین أو یطعم ستین مسکیناً، در بعضی نسخ این اضافه را نیز دارد که و قضی ذلک الیوم و یتم صیامه و لم یدرکه ابداً، قال و قال انه لخلیق أن لا أراه یدرکه أبداً که شایسته این است که دیگر این فضیلت را درک نکند، قضاء اثر خود ماه مبارک رمضان را ندارد.
ص: 77
حالا اصل اینکه اثبات کفاره شده و از اثبات کفاره می توانیم اثبات قضاء کنیم یا نمی توانیم، ممکن است چون کفاره جنبه عقوبت دارد و متعمد است و بین عمد و غیر عمد تفاوت وجود دارد، بگوئیم حرام است، ولی آیا علاوه بر این، حکم وضعی نیز استفاده می شود؟ مرحوم آقای خوئی استبعاد می نماید که با اینکه صحیح است کفاره جعل شود. ولی این ذاتاً چندان بعید نیست، به خاطر اینکه در باب ارتماس در روایت صائم به محرم عطف شده بود و با اینکه ارتماس مبطل احرام نبود و حرمت تکلیفی داشت، عقوبتاً کفاره نیز داشت، ممکن است در اینجا صوم نیز مانند احرام باشد که باطل نیست و احتیاج به قضاء ندارد اما به همراه حرمت تکلیفی کفاره نیز داشته باشد، البته این احتمال که هیچ نقصی ایجاد نمی کند و اجنبی محض مقارن با عمل باشد، بسیار مستبعد است، چون عبارتی که به عنوان نسخه نقل نمودم که و قضی ذلک الیوم، اثبات قضی می کند، ولی از این جمله انه لخلیق أن لا أراه یدرکه ابداً، معلوم می شود که به وسیله این چیزی را از دست داده که با قضاء قابل تدارک نیست و معلوم می شود در عمل اثر می گذارد و آن را ناقص می کند و خاصیت طبیعی را از آن سلب می کند، این مقدار از ذیل روایت استفاده می شود، ولی در عین حال، این خیلی روشن نیست که با ثبوت کفاره بتوانیم اثبات قضاء کنیم، البته برای تأیید این مطلب که اگر جمع بین ادله اقتضای عدم بطلان داشت، خوب است.
سلیمان بن حفص مروزی عن الفقیه علیه السلام که ظاهراً حضرت هادی علیه السلام است، قال اذا أجنب الرجل فی شهر رمضان بلیل و لا یغتسل حتی یصبح فعلیه صوم شهرین متتابعین مع صوم ذلک الیوم و لا یدرک فضل یومه. البته سلیمان بن حفص مروزی(1)توثیق ندارد و حتی مرحوم آقای خوئی نیز از بودن در اسانید کامل الزیارات برگشته و حدود ده، دوازده روایت دارد که اکثر روایات او معمول به نیست و مقداری از همین روایت نیز بر خلاف مشهور است و معمول به نیست که صومین شهرین متتابعین را به عنوان تعیین ذکر کرده، طبق نظر مشهور، کفاره معینه نیست و مخیره است، این نیز برای تأیید خوب است.
ص: 78
روایت دیگر، در جامع الاحادیث، ابواب ما یجب الامساک عنه، باب 11، روایت 7، صحیحه بزنطی است، الحسین بن سعید عن أحمد بن محمد که بزنطی است و صحابی حضرت موسی بن جعفر علیه السلام و حضرت رضا علیه السلام است و نوعاً روایات او از حضرت رضا علیه السلام است، عن أبی الحسن، در بعضی نسخ الرضا علیه السلام نیز هست، قال سألته عن رجل أصاب من أهله فی شهر رمضان أو أصابته جنابة ثم ینام، این تعبیر ثم ینام یک مقداری احتمال احتلام را ضعیف می کند، ممکن است مراد از تعبیر أصاب من أهله، جنابت اختیاری و از تعبیر دوم، جنابت بی اختیار باشد، حتی یصبح متعمداً قال یتم ذلک الیوم و علیه قضائه، در ذهنم هست که در لوامع صاحب قرانی، شرح فارسی من لا یحضره الفقیه، دیدم که آنجا می گوید در نسخه ای که به خط مرحوم شیخ است تعبیر یصوم ذلک الیوم است و نسخه دیگر یتم ذلک الیوم است، تهذیب با خط مرحوم شیخ نزد مرحوم مجلسی اول بوده، حالا فرق نمی کند، گاهی اگر اختلافی پیش آید، کلام ایشان مقدم است، به خاطر اینکه نسخه اصلی دست ایشان بوده است، این صحیحه بزنطی اثبات قضاء می کند.
روایت 8، صحیحه حلبی است، عن الحلبی عن أبی عبد الله علیه السلام أنه قال فی رجل احتلم اول اللیل أو أصاب من أهله ثم نام متعمداً فی شهر رمضان حتی أصبح قال یتم صومه ذلک ثم یقضیه اذا أفطر من شهر رمضان و یستغفر ربه. این نیز تصریح به قضاء دارد.
روایت 9، روایت دعائم است، عن جعفر بن محمد أنه قال فی من وطی ء امرأته فی لیل شهر رمضان فلیتطهر قبل طلوع الفجر، فان ضیع الطهر و نام متعمداً حتی یطلع علیه الفجر و هو مجنب فلیغتسل و لیستغفر ربه و یتم صومه و علیه قضاء ذلک الیوم، و ان لم یتعمد النوم و غلبته عیناه حتی أصبح فلیغتسل حین یقوم و یتم صومه و لا شی ء علیه.
ص: 79
روایت بعدی، روایت سماعه که موثقه است، الحسین بن سعید عن عثمان بن عیسی عن سماعة بن مهران، حالا اگر سماعه را ثقه بدانیم، ولی عثمان به واقفی بودن معروف است و روایت موثقه می شود.
(سؤال و پاسخ استاد دام ظله) : حالا چندان نمی شود اثبات نمود که تحمل این روایت قبل یا بعد از استقامت بوده، مگر اینکه بگوئیم حسین بن سعید با آن جلالت، از عثمان بن عیسی در حال وقف نمی تواند اخذ حدیث نموده باشد، او مورد حرف است که برگشته باشد، حالا روایت یا صحیحه و یا موثقه است.
قال سألته عن رجل أصابته جنابة فی جوف اللیل فی رمضان فنام و قد علم بها و لم یستیقظ حتی یدرکه الفجر فقال علیه أن یتم صومه و یقضی یوماً آخر، فقلت اذا کان ذلک من الرجل و هو یقضی رمضان فقال فلیأکل یومه ذلک و لیقض فانه لا یشبه رمضان شی ء من الشهور. این روایت نیز قضاء را واجب دانسته است.
روایت 11، صحیحه محمد بن مسلم است، عن أحدهما علیهما اسلام قال سألته عن الرجل تصیبه الجنابة فی شهر رمضان ثم ینام قبل أن یغتسل قال یتم صومه و یقضی ذلک الیوم الا أن یستیقظ قبل أن یطلع الفجر فان انتظر ماءاً یسخن أو یستقی فطلع الفجر فلا یقضی یومه.
فقه رضوی نیز همینطور است، و ان أصابتک جنابة فی اول اللیل فلا بأس بأن تنام متعمداً و فی نیتک أن تقوم و تغتسل قبل الفجر فان غلب علیک النوم حتی تصبح فلیس علیک شی ء الا أن یکون انتبهت فی بعض اللیل ثم نمت و توانیت و لم تغتسل و کسلت فعلیک صوم ذلک الیوم و اعادة یوماً آخر مکانه، و ان تعمدت النوم الی أن تصبح فعلیک قضاء ذلک الیوم و الکفارة.
ص: 80
روایت بعدی، صحیحه معاویة بن عمار قال قلت لابی عبد الله علیه السلام الرجل یجنب من اول اللیل ثم ینام حتی یصبح فی شهر رمضان قال لیس علیه شی ء، قلت فانه استیقظ ثم نام حتی أصبح قال فلیقض ذلک الیوم عقوبة.
روایت 16، صحیحه ابن أبی یعفور قال قلت لابی عبد الله علیه السلام الرجل یجنب فی شهر رمضان ثم یستیقظ ثم ینام حتی یصبح، در نسخه فقیه یک اضافه دارد و ثم یستیقظ ثم ینام ثم یستیقظ است، قال یتم یومه و یقضی یوماً آخر، و ان لم یستیقظ حتی یصبح أتم یومه و جاز له.
این روایات راجع به نوم بعضی روایات معارض دارد، ولی برای اصل مسئله دلیل است که در متعمد اثبات قضاء می کند.
روایات معتبری نیز در ابواب من یجب علیه الصوم هست، مفاد آن روایات این است که شخص که فراموش کرده تا اینکه ماه مبارک رمضان خارج شده و بعد متوجه شده که او جنب بوده و غسل جنابت نکرده، باید نماز و روزه را قضاء کند، البته صورت نسیان خیلی مورد بحث است، اما در صورت نسیان حکم شده، گفته اند که اگر در صورت نسیان حکم شده باشد، بالاولویه استفاده می شود که در صورت عمد نیز همان حکم هست. مرحوم آقای خوئی به این اولویت استدلال می کند، ولی ما در این اولویت تأمل داریم، به خاطر اینکه اولویت ظنیه اشکالی ندارد ولی اولویت اطمینان آور مشکل است، اصل جواز مباشرت در شب که از آیه شریفه استفاده می شود، ارفاقی است، ممکن است ارفاق شرایطی داشته باشد و شارع مقدس نسبت به کسی که در مورد مقدار زیادی از نمازها و روزه ها فراموش کرده باشد، درباره صوم ارفاق ننماید، اما در مورد یک شب ارفاق نماید، اینجا اولویت قطعیه نمی توان ادعا نمود.
ص: 81
صحیحه حلبی که در باب 18 و 19 است، سئل أبو عبد الله علیه السلام عن رجل أجنب فی شهر رمضان فنسی أن یغتسل حتی خرج شهر رمضان قال علیه أن یغتسل و یقضی الصلاة و الصیام.
روایت ابراهیم بن میمون قال سألت أبا عبد الله علیه السلام عن الرجل یجنب باللیل فی شهر رمضان ثم ینسی أن یغتسل حتی یمضی بذلک جمعة أو یخرج شهر رمضان قال علیه قضاء الصلاة و الصوم. این به طرق دیگر ضعیفه نیز هست.
این روایات دال به حرمت و وجوب قضاء است، روایات معارض ان شاء الله در جلسه آینده نقل می گردد.
«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین»
بحث در بقاء بر جنابت اختیاری یا اضطراری در شب عمداً تا طلوع فجر صادق بود، درباره اولویت مطلبی که مورد غفلت واقع می شود، عرض کنم، در جلسه گذشته عرض کردم که خصوصیت موردی که قضاء را درباره نسیان اثبات کرده، این است که یک ماه ناسی بوده و نمازها قضاء شده، و منشأ نسیان نیز عدم تحفظ است و ممکن است شارع ارفاق ننماید، غیر از آن جهت، یک نکته دیگر کلی می خواهم عرض کنم، اگر قضاء و کفاره در صورت نسیان اثبات شد، نمی شود آن را با اولویت نسبت به عمد اثبات نمود، و علت آن نیز این است که مثلاً در باب کفاره، صید عمدی محرم در دفعه اول کفاره دارد و در دفعات بعدی کفاره ندارد ولی و من عاد فینتقم الله منه، و صید غیر عمدی محرم در همه دفعات کفاره دارد، و سرّ آن این است که کفاره یک نحوه تخفیفی است تا در عالم دیگر عقوبت سنگین نباشد و برای متعمد مصرّ چنین تخفیفی وجود ندارد، پس، اگر در مورد سبک تر کفاره ثابت شد، دلیل نمی شود که در موارد شدیدتر نیز ثابت باشد و اولویت قطعی از مورد سبک تر نسبت به مورد شدیدتر وجود ندارد. و در باب قضاء که در همین مسئله نسیان قضاء اثبات کرده، در کفایه هست که گاهی امر به اعاده نداشتن به مناط صحت عمل است و گاهی بعداً امکان استیفاء نیست و برای عدم امکان استیفاء اینگونه مثال می زند که اگر با آب غیر مرغوب رفع عطش مولی شود، دیگر امکان استیفاء با آب زلال وجود ندارد، قضاء تدارک مصلحت در خارج وقت و مرتبه ای از مراتب تدارک است، ممکن است صورت عمد به گونه ای باشد که مرتبه ای از مراتب را نتوان تدارک نمود و به همین جهت قضاء نداشته باشد. البته اگر در مسئله جاری منظور اثبات قضاء نباشد و عدم جواز و فساد عمل باشد، اگر اشکالی که در جلسه گذشته بیان شد، نباشد، این را با اولویت می توان اثبات نمود، اگر در صورت نسیان حرام و فاسد شده باشد، به طریق اولی در صورت عمد حرام و فاسد است.
ص: 82
روایات بسیاری که اکثر آنها معتبر بود و مطمئناً برخی از آنها صادر شده و دال بر عدم جواز تأخیر غسل بود، با نظر مرحوم صدوق و مرحوم میرداماد و مرحوم محقق اردبیلی مخالف است.
در مقابل این روایات نیز روایاتی هست که بسیار بعید است که گفته شود هیچکدام صادر نشده است، مرحوم آقای خوئی در جمع بین این روایات، نسبتاً مفصل تر از آقایان دیگر بحث نموده است.
ابواب ما یجب الامساک عنه، باب 11، حدیث 3، صحیحه حبیب خثعمی که مرحوم نجاشی درباره او ثقة ثقه تعبیر می کند، عن أبی عبد الله علیه السلام قال کان رسول الله ص یصلی صلاة اللیل فی شهر رمضان ثم یجنب ثم یؤخر الغسل متعمداً حتی یطلع الفجر.
حدیث 4، این را مقنع نقل کرده که پیداست مرحوم صدوق این را معتبر می داند، این از قبیل شفاهیات نیست و از کتابی اخذ کرده که یا از کتاب حماد اخذ کرده که مرحوم صدوق طریق معتبر به آن دارد یا از اشخاصی مانند ابن ابی عمیر که از کتاب او یا کتاب یعقوب بن یزید روایت کرده، اخذ کرده، از هر کدام از این کتاب ها اخذ شده باشد، مرحوم صدوق به صدور آن مطمئن است، سئل حماد بن عثمان أبا عبد الله علیه السلام عن رجل أجنب فی شهر رمضان من أول اللیل و أخر الغسل الی أن طلع الفجر فقال علیه السلام کان رسول الله ص یجامع نسائه من أول اللیل ثم یؤخر الغسل حتی یطلع الفجر و لا أقول کما یقول هؤلاء الاقشاب یقضی یوماً مکانه.
ص: 83
حدیث 5، صحیحه عیسی بن قاسم قال سألت أبا عبد الله علیه السلام عن رجل أجنب فی شهر رمضان فی أول اللیل فأخر الغسل حتی طلع الفجر قال یتم صومه و لا قضاء علیه. مرحوم مقدس اردبیلی در فأخر الغسل حتی طلع الفجر می فرماید یا تأخیر ظهور در عمد دارد و یا اعم است و فرد ظاهر آن صورت عمد است، در نسبت دادن فعلی به فاعلی، اگر فرد عمدی آن فرد منحصر نباشد، فرد ظاهر آن هست.
عنه عن النوفلی عن صفوان بن یحیی، در استبصار به جای نوفلی، البرقی دارد، باید همان باشد ولی باید نگاه کنم، عن سلیمان بن أبی زنیبة، اینجا زینبه نوشته که اشتباه است، ما او را ثقه می دانیم، به خاطر اینکه صفوان از او روایت کرده و او لا یروی و لا یرسل الا عن ثقه است، قال کتبت الی أبی الحسن موسی بن جعفر علیهما السلام أسأله عن رجل أجنب فی شهر رمضان من أول اللیل فأخر الغسل حتی طلع الفجر فکتب علیه السلام الی بخطه و أنا أعرفه مع مصادف، که او یکی از روات است، یغتسل من جنابته و یتم صومه و لا شی ء علیه. قرب الاسناد نیز به طریق دیگری نقل کرده که در این طریق اشکال نوفلی نیست، أیوب عن صفوان بن یحیی عن سلیمان بن أبی زنیبه، که اینجا أذینه و در بعضی نسخ زینبه دارد که اشتباه است، از این روایت صحیحه نیز جواز استفاده می شود.
حدیث 14، صحیحه ابن رئاب قال سئل أبو عبد الله علیه السلام و أنا حاضر عن الرجل یجنب باللیل فی شهر رمضان فینام فلا یغتسل حتی یصبح قال لا بأس یغتسل و یصلی و یصوم.
ص: 84
حدیث 15، روایت قرب الاسناد، محمد بن الولید، خزاز که گمان می کنم ثقه است، عن عبد الله بن بکیر، روایت موثقه می شود، قال سألت أبا عبد الله علیه السلام عن رجل أجنب فی شهر رمضان باللیل ثم نام حتی أصبح قال لا بأس. ظهور اطلاقی این سؤالات در محیطی که عامه جایز می دانند، بسیار قوی است.
حدیث 17، روایت اسماعیل بن عیسی قال سألت الرضا علیه السلام عن رجل أصابته جنابة فی شهر رمضان فنام عمداً حتی یصبح، این به نقل استبصار است، أی شی ء علیه قال لا یضر هذا مما قال أبی علیه السلام قال قالت عایشه ان رسول الله صلی الله علیه و آله أصبح جنباً من جماع غیر احتلام قال لا یفطر و لا یبالی، و رجل أصابته جنابة فبقی نائماً حتی یصبح أی شی ء یجب علیه قال لا شی ء علیه یغتسل، و رجل أصابته جنابة فی آخر اللیل فقام لیغتسل و لم یصب ماءاً فذهب یطلبه أو یبعث من یأتیه بالماء فعسر علیه حتی أصبح کیف یصنع قال یغتسل اذا جائه ثم یصلی.
حدیث 18، صحیحه ابن أبی نصر عن أبی سعید القماط أنه سئل أبو عبد الله علیه السلام عن من أجنب فی أول اللیل فی شهر رمضان فنام حتی أصبح قال لا شی ء علیه و ذلک ان جنابته کانت فی وقت حلال. از عموم تعلیل آن استفاده می شود که عمداً نیز اشکالی ندارد.
باب 8، حدیث 5، علی بن ابراهیم عن محمد بن عیسی عن یونس بن عبد الرحمن قال قال فی المسافر الذی یدخل أهله فی شهر رمضان و قد أکل قبل دخوله قال یکف عن الاکل بقیة یومه و علیه القضاء، و قال فی المسافر یدخل أهله و هو جنب قبل الزوال و لم یکن أکل فعیه أن یتم صومه و لا قضاء علیه. فقیه این را از موسی بن جعفر علیه السلام مسند نقل کرده است. مفاد این روایت این است که شخص اختیاراً می تواند در مسافرت و قبل از ورود به وطن خود را جنب کند و اصباح جنباً شود. علی بن ابراهیم یا محمد بن عیسی یا یونس بن عبد الرحمن این روایت را برای اینکه با ادله دیگر منافات پیدا نکند، تفسیر کرده و خواسته از عمد بودن خارج کند و گفته احتلام بوده، مسافر که در ماه مبارک رمضان عمداً غذا خورده و وارد وطن شده، نمی شود آن روز را روزه بگیرد، حالا بقاء بر جنابت حرف دارد اما اجناب عمدی که حتماً جایز نیست، لذا به این جهت به این روایت نمی توان استدلال نمود.
ص: 85
مرحوم آقای خوئی در جمع بین این روایات می فرماید روایات بطلان صوم قطعاً صادر شده و روایات دیگر قطعی نیست و یکی از مرجحات باب تعارض ترجیح موافق سنت قطعیه است.
این از نظر صغری و کبری محل مناقشه است، از نظر صغری همین است که عرض کردم که بسیار بعید است که گفته شود هیچکدام از این روایات دسته دوم صادر نشده است. و از نظر کبری، در اینکه می گوید ببینید موافق سنت هست یا نیست، قطعی بودن در آن درج نشده، الفاظ در مقابل واقعیات وضع شده و قطع طریق است، و فرض این است که شارع روایات صحیحه را حجت قرار داده و از نظر طریقیت قطعاً احکام قطع بار می شود و اگر قطع در موضوع اخذ شده باشد، آقایان می گویند اگر قطع به نحو صفتی اخذ شده باشد که نشود امارات قائم مقام شود، خیلی خلاف ظاهر است و موضوعی طریقی است و قائم مقام می شود و چیزهای دیگر حجت می شود، درباره فتوای بغیر ما انزل الله، رجل قضی بالحق و هو لا یعلم، در آتش است، معذالک اگر کسی به وسیله روایات ثابت الحجیه فتوا دهد، هیچ اشکالی نیست و می گوئید احکام قطع بار است و از قبیل لا یعلم نیست، بنابراین، چگونه بگوئیم روایاتی را که می گوید اگر مطابق سنت باشد، سنتی که شارع طریق اثبات آن را حکم علم می داند، نمی خواهد بگوید و باید به نحو صفتی باشد، چگونه این را اینگونه تفسیر کنیم؟
(سؤال و پاسخ استاد دام ظله) : اگر مخالف سنت قطعی شد، به آن معنا هر دو دسته مخالف سنت قطعی است، در هر دو بعضی نیز موافق است.
ص: 86
برای جمع باید راه دیگری را طی کنیم، عرض شد که مشهور بین عامه جواز است، می شود این روایات را به گونه ای جمع دلالی نمود که توأم با جمع جهتی است. مرحوم محقق اردبیلی به بعضی از روایاتی که آقایان حمل به تقیه نموده اند، اشکال می نماید و می فرماید این موارد که به نحو سؤال نیست و امام علیه السلام ابتداءاً عمل پیامبر را نقل فرموده اند، جای تقیه نیست، نمی توان گفت که پیامبر به نحو تقیه عمل می نمودند، یکی از حمل های مرحوم آقای خوئی اینجا حمل به تقیه است، در حالی که ایشان نیز در مشابهات اینجا حکم می نماید که نمی توان حمل به تقیه نمود، در روایات مسئله معیار بودن استتار قرص یا ذهاب حمره برای نماز مغرب هست که ان جبرئیل نزل بها حین سقط القرص، مرحوم آقای خوئی می فرماید این قابل حمل به تقیه نیست، به خاطر اینکه هیچ الزامی ندارد که چنین نسبتی به جبرئیل امین چنین نسبتی بدهد، پس، حمل به تقیه مشکل است.
برخی جمع دلالی نموده اند و گفته اند روایاتی را که اثبات قضاء یا کفاره کرده، حمل به استحباب می کنیم.
اگر این روایات کثیر را حمل به استحباب کنیم، باید خلاف ظاهرهای متعددی مرتکب شویم، و در این موارد که کفاره ها سنگین جعل شده، حمل به استحباب بعید است.
جمع دیگر این است که عده ای از روایات مطلقات است و می شود آنها را به این حمل نمود که تأخیری است که پیش آمده و تعمدی نبوده، و ترک استفصال حضرت از روی تقیه بوده است، اینها را می شود حمل مطلق بر مقید نمود، و روایاتی که نص در صورت عمد است، نمی شود به متن بعضی از آنها قائل شد، مطمئناً بقاء بر جنابت عمدی مطلوب نیست و با طهارت بودن همیشگی مطلوب است و به آن سفارش شده است، و در این روایات با تعبیر کان، بقاء بر جنابت عمدی همیشگی به حضرت نسبت داده شده، با واجب بودن نماز شب و مقداری قرائت و تهجد بر پیامبر، چگونه بگوئیم این عمل مرجوح روش همیشگی پیامبر بوده است؟ این چه تقیه ای است که مصحح ترک این واجبات باشد؟ مرحوم آقای خوئی می فرماید این روایات مربوط به پیامبر را به گونه ای حمل می نماید که برخی مانند مرحوم صاحب وسائل در موارد مشابه گفته اند و شاید در اینجا نیز گفته باشند، می فرماید این جملات انشائی و به نحو استفهام انکاری است که هرگز پیامبر مطابق اشتباه رایج بین جمهور مردم عمل نمی نمودند، و بعد تعبیر می فرمایند و لا أقول کما یقول هؤلاء الاقشاب و به پیامبر نسبت می دهند، و بعد حضرت می فرمایند یقضی یوماً مکانه.
ص: 87
اگر حضرت با لحن و حالت انکار این مطلب را نقل فرموده باشند، باید این حالت در نقل ها ذکر می شد، وگرنه بر خلاف کلام امام علیه السلام و جمله منفی را مثبت و مثبت را منفی نقل کردن است.
آن که می شود گفت و بعضی گفته اند، این است که گرچه ظاهر روایات فجر صادق است ولی تقیه در این جهت است که توضیح داده نشده، این دروغ نیست، این را آقایان در جای دیگر نیز گفته اند، و مراد طلوع فجر کاذب است.
«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین»
بحث در بقاء بر جنابت اختیاری یا اضطراری در شب عمداً تا طلوع فجر صادق، و بررسی و جمع بین روایات نظر مشهور و نظر مخالف مشهور بود، در این جلسه، استاد دام ظله، در ادامه بحث جمع بین روایات، ابتدا ضمن نقل و بررسی برخی از روایات مربوط به نظر مخالف مشهور، آنها را مطلقات و یا حتی فاقد دلالت اطلاقی یا دارای دلالت اطلاقی ضعیف قلمداد نموده، مطلقات آنها را با یکی از وجوه جمع مشار الیه در جلسه گذشته که جمع به اطلاق و تقیید است، قابل حمل به غیر متعمد یا احتلام در روز دانسته که با تفصیل در مسئله منافاتی ندارد، و سپس، سه روایت دیگر از آنها که از قبیل مطلقات نیست، مطرح، و روایت اسماعیل بن عیسی حمل به تقیه، و به وسیله روایات دیگر از ظهور روایت مقنع و روایت حبیب خثعمی که تعبیر کان رسول الله ص در آنها آمده، رفع ید نموده و آنها را به صورت اضطرار یا یطلع الفجر در آنها را به فجر کاذب حمل نموده، در پایان، مطلبی درباره نقلیات مرحوم آقای حکیم بیان می نمایند.
ص: 88
در جلد 11، باب 10، روایت 1، سأله العیص بن القاسم عن الرجل ینام فی شهر رمضان فیحتلم ثم یستیقظ ثم ینام قبل أن یغتسل قال لا بأس. ممکن است کسی برای جواز تأخیر، در این حدیث به ترک استفصال نسبت به روز و شب و تعمد و غیر تعمد تمسک کند که نتیجه این ترک استفصال، اطلاق است. ولی حتی در اطلاق یا نتیجه اطلاق در این روایت تأمل وجود دارد، به خاطر اینکه گوینده گاهی اصلاً در مقام بیان تفاصیل و جزئیات نیست و فقط در مقام بیان اصل مطلب است، وقتی به بیمار گفته می شود به پزشک مراجعه کن، عرفاً با این گفته، خصوصیات پزشک خاصی بیان نمی شود، و به همین جهت، به این معنا نیست که مراجعه به هر پزشکی کافی و درست است. به دلیل مطلبی که در بعضی روایات مانند روایت ابراهیم بن عبد الحمید هست که اذا احتلم نهاراً فی شهر رمضان فلیس له أن ینام الا ساعة حتی یغتسل، در این روایت حتی اگر به نحو قضیه شخصیه خارجیه نباشد و به نحو فرض سؤال شده باشد، این احتمال هست که برای سائل نسبت به اصل ممنوعیت نوم، این شبهه پیش آمده که آیا خواب قبل از غسل حرام است، و فرمایش امام علیه السلام فقط برای دفع ممنوعیت نوم است که این شبهه مستقلی غیر از مسئله بقاء بر جنابت است، نسبت بین مسئله بقاء بر جنابت و مسئله نوم پس از احتلام و یقظه و پیش از اغتسال، عموم من وجه است و دو مسئله است، به دلیل این احتمال، برای اثبات مدعا به این روایت نمی توان استدلال نمود.
ص: 89
باب 11، صحیحه عیص بن القاسم قال سألت أبا عبد الله علیه السلام عن رجل أجنب فی شهر رمضان فی أول اللیل فأخر الغسل حتی طلع الفجر، قال یتم صومه و لا قضاء علیه. دلالت این روایت بر جواز تأخیر در مسئله جاری نیز بالاطلاق است و بلکه مرحوم فیض در وافی مدعی است که کلمه أخر اشعار بر این مطلب دارد که قصد او طلوع فجر و تعمد به آن نبوده است، حالا به هر حال، نسبت به صورت تعمد نصوصیت ندارد و حمل یا تقیید آن به معنای مرحوم فیض اشکالی ندارد.
روایت سلیمان بن أبی زنیبة قال کتبت الی أبی الحسن موسی بن جعفر علیهما السلام أسأله عن رجل أجنب فی شهر رمضان من أول اللیل فأخر الغسل حتی طلع الفجر، فکتب علیه السلام الی بخطه و أنا أعرفه مع مصادف، نامه را به همراه قاصد خود فرستاد، یغتسل من جنابته و یتم صومه و لا شی ء علیه. سند استبصار که برقی از صفوان بن یحیی نقل کرده، درست است و نوفلی در سند نیست، به خاطر اینکه روایات صفوان بن یحیی را که در طول مدت شاید پنجاه سال یادداشت نموده ام، حتی یک روایت نیز نوفلی از صفوان بن یحیی روایت ندارد و روایت احمد بن محمد بن عیسی از نوفلی نیز گرچه در برخی موارد محتمل است ولی چندان ثابت و قطعی نیست، اما احمد بن محمد بن عیسی از برقی و همچنین برقی از صفوان بن یحیی فراوان روایت دارد.
(سؤال و پاسخ استاد دام ظله) : بله، تصریح شده که احمد بن محمد بن عیسی است، ابن خالد می تواند از او نقل کند، حالا به فرض که ابن خالد نقل کرده باشد، نوفلی از صفوان بن یحیی روایت ندارد، احمد از نوفلی مکرر نقل کرده ولی ابن عیسی را با فحص فی الجمله که داشتم، پیدا نکردم.
ص: 90
این روایت نیز اگر اطلاق داشته باشد، اطلاق محکمی نیست.
(سؤال و پاسخ استاد دام ظله) : حالا این که طلع است و اطلاق دارد، ایشان مدعی است که یطلع مربوط به خصوص صورت تعمد است.
(سؤال و پاسخ استاد دام ظله) : این اعم از این است که قاصر یا مقصر یا شاک باشد. ممکن است سؤال از جواز نباشد و می گوید تبعات کسی که چنین خلافی مرتکب شده، چیست، آیا قضاء و کفاره دارد؟ در این اشکالی نیست، اگر ادله دیگر نبود، از همین نیز کشف می کردیم که فرقی ندارد.
روایت 14، صحیحه ابن رئاب قال سئل أبو عبد الله علیه السلام و أنا حاضر عن الرجل یجنب باللیل فی شهر رمضان فینام فلا یغتسل حتی یصبح، قال لا بأس یغتسل و یصلی و یصوم. مرحوم آقای خوئی مدعی است که حتی یصبح داخل در نیت شخص است که بر متعمد صدق کند، اما معلوم نیست که هدف شخص این بوده است، این روایت قید حتی یصبح دارد و اطلاق آن شامل عمد و غیر عمد است.
حدیث 15، روایت قرب الاسناد، محمد بن الولید، شش محمد بن الولید در معجم الرجال هست که یکی محمد بن ولید بن خالد بجلی است که همان محمد بن الولید خزاز است، مرحوم آقای خوئی این دو اسم را دو نفر حساب کرده، وثاقت او خیلی قوی است، قرب الاسناد روایاتی از او دارد، چهار، پنج روایت پشت سر هم هست که در روایت اول خزاز را ذکر می کند و در بقیه ذکر نمی کند، و در رجال کشی نیز محمد بن ولید خزاز از روات عبد الله بن بکیر است، چهار محمد بن ولید دیگر از روات عبد الله بن بکیر نیستند، عن عبد الله بن بکیر، روایت موثقه می شود، قال سألت أبا عبد الله علیه السلام عن رجل أجنب فی شهر رمضان باللیل ثم نام حتی أصبح قال لا بأس. اطلاق این روایت را نیز می توان به غیر متعمد حمل نمود.
ص: 91
حدیث 18، صحیحه ابن أبی نصر عن أبی سعید القماط أنه سئل أبو عبد الله علیه السلام عن من أجنب فی أول اللیل فی شهر رمضان فنام حتی أصبح قال لا شی ء علیه و ذلک ان جنابته کانت فی وقت حلال. از عموم تعلیل آن استفاده می شود که بقاء بر جنابت عمدی نیز اشکالی ندارد، این نیز قابل تخصیص است که با تفصیل در مسئله منافاتی ندارد.
ابواب من یجب علیه الصوم، باب 8، حدیث 5، یونس قال قال فی المسافر الذی یدخل أهله فی شهر رمضان و قد أکل قبل دخوله قال یکف عن الاکل بقیة یومه و علیه القضاء، و قال فی المسافر یدخل أهله و هو جنب قبل الزوال و لم یکن أکل فعلیه أن یتم صومه و لا قضاء علیه. یکی از روات این روایت را اینگونه تفسیر کرده که یعنی اذا کانت جنابته من احتلام، حالا فرض می کنیم که با احتلام واقع شده، ولی از جهت شب و روز و متمکن از غسل قبل از طلوع فجر بودن و نبودن اطلاق دارد، این روایت در باب 9 نیز نقل شده است.
(سؤال و پاسخ استاد دام ظله) : معلوم نیست که با هم سؤال شده باشد.
اینها حد اکثر مطلقات است که با ادله دیگر قابل جمع است، و صدور این مقدار روایات مطلق، به جهت محیط تقیه ای بوده و تقیه در این جهت است که گرچه ظاهر روایات فجر صادق است ولی توضیح داده نشده و مراد طلوع فجر کاذب است، این دروغ نیست و جمع متعارفی در روایات است.
ص: 92
سه روایت دیگر وجود دارد که از قبیل مطلقات نیست ؛ یکی در ابواب ما یجب الامساک عنه، باب 11، حدیث 17، روایت سعد بن اسماعیل عن أبیه اسماعیل بن عیسی قال سألت الرضا علیه السلام عن رجل أصابته جنابة فی شهر رمضان فنام حتی یصبح، در استبصار عمداً نیز دارد، أی شی ء علیه قال لا یضر هذا مما قال أبی علیه السلام قال قالت عایشه ان رسول الله صلی الله علیه و آله أصبح جنباً من جماع غیر احتلام قال لا یفطر و لا یبالی، و رجل أصابته جنابة فبقی نائماً حتی یصبح أی شی ء یجب علیه قال لا شی ء علیه یغتسل، و رجل أصابته جنابة فی آخر اللیل فقام لیغتسل و لم یصب ماءاً فذهب یطلبه أو یبعث من یأتیه بالماء فعسر علیه حتی أصبح کیف یصنع قال یغتسل اذا جائه ثم یصلی. این روایت به دلیل عدم توثیق سعد بن اسماعیل و اسماعیل بن عیسی و حتی عدم شواهد و ادله عامه اثبات وثاقت اشکال سندی دارد، و متن آن نیز با قطع نظر از تعارض با روایات دیگر، متن قابل قبولی نیست و ذاتاً قابل استناد نیست، و همانطور که آقایان نیز گفته اند، با توجه به اینکه ائمه علیهم السلام از طریق آباء طاهرین خود بر احکام واقف بودند، همین استناد امام علیه السلام به کلام عایشه گویای این است که از باب تقیه صادر شده است.
(سؤال و پاسخ استاد دام ظله) : جنب بودن را می دانسته و مبطل بودن آن را نمی دانسته، اگر جنب بودن را نداند، تعمد به بقاء نیست، اما اینکه جنابت مبطل هست یا نیست، فرق نمی کند و تعمد و مبطل است.
ص: 93
در دو روایت دیگر کان رسول الله ص تعبیر شده است ؛ یکی روایت مقنع است که مرحوم آقای خوئی به آن اشکال سند داشت و می خواستم به گونه ای تصحیح کنم، در اشکال سندی از جهتی با ایشان موافق هستم، بعضی از آقایان مرسلات مرحوم صدوق را که اعتماد نموده، اینگونه تصحیح نموده اند که در دوران بین حدس و حس باید اخذ کنیم و در غیر این صورت، به دلیل احتمال اجتهاد، در اخذ به شهادات مشکل پیش می آید. بحث این است که بر فرض صحت این تصحیح، اینگونه موارد را اینگونه نمی توان تصحیح نمود، به خاطر اینکه اینجا می گوید سأل حماد بن عثمان أبا عبد الله علیه السلام، این حسی نبوده و حدسی بوده، اینجا بنابر ادله فرضاً ثقات، اجتهاد نموده، ممکن است صغری را بالحس به دست آورده باشد اما کبری را بالاجتهاد به دست آورده، در نتیجه، اجتهادی می شود، اینجا قطعاً اجتهاد اعمال شده و از قبیل شک در اعمال اجتهاد نیست، چون کبری اجتهادی است که مورد بحث است و مرحوم سید مرتضی قبول ندارد. از این رو، اگر اینگونه موارد را مسند نقل می کند و در مقام فتوا به آنها استناد کرده، اینجا بحث حس و حدس پیش می آید، اما مورد جاری از این قبیل نیست، این شبهه نیز در صحت اعتماد به روایت هست. حالا اگر کسی مطمئن شود که مرحوم صدوق و ابن ولید، این دو استاد و شاگرد سختگیر هستند و کسانی را که صحیح می دانند، ما نیز باید صحیح بدانیم، ممکن است مردود را قبول نکنیم، مثلاً برخی مردود مرحوم ابن غضائری را قبول نمی کنند ولی آن را که صحیح می داند قبول می کنند، چون با سختگیری هائی که داشته، اگر کسی را بپذیرد، علامت اعتماد است، حالا کسی با این مقدمات اینجا را تصحیح کند، اگر باشد، یکی این روایت است، و دیگری روایت حبیب خثعمی است که آن یقیناً صحیح السند است، عن أبی عبد الله علیه السلام قال کان رسول الله ص یصلی صلاة اللیل فی شهر رمضان ثم یجنب ثم یؤخر الغسل متعمداً حتی یطلع الفجر.
ص: 94
در اینجا کان تعبیر شده که آقایان بیشتر از ظهور نمی گویند، ممکن است بخواهد بگوید اگر حضرت چنین روشی داشتند که گاهی هوا سرد بوده و فراهم نمودن آب مشکل بوده و لعذر بوده، ممکن است که کان تعبیر شود و در شرایط عذری بوده است، از این ظهور به وسیله روایات دیگر می شود رفع ید نمود، این دو روایت را می توان به صورت اضطرار، یا اینکه یطلع الفجر را به فجر کاذب حمل نمود، هر دو احتمال وجود دارد.
(سؤال و پاسخ استاد دام ظله) : نصف شب نبوده و ثلث شب بوده و اشکالی ندارد و ممکن است.
پس، حکم همان است که در ادله دیگر ثابت است که تأخیر ممنوع است و شهرت قریب به اتفاق نیز در مسئله هست.
یک مطلبی می خواستم اضافه کنم که مرحوم آقای حکیم گاهی نقلیاتی از کتب نقل می کند که در کتاب هائی که مراجعه می کنیم نیست، این که ایشان از مرحوم میر داماد نقل نموده، آنچه که از مرحوم میر داماد در حدائق و مستند مرحوم نراقی هست، در رساله رضاعیه ایشان به جواز تأخیر تصریح نموده است، ولی مرحوم آقای حکیم از شرح النجاة نقل نموده که بعداً متوجه شدم این شارع النجاة است که بسیار مفصل است ولی تا حدود تخلی در دسترس است که بحث جنابت در آن هست، نسخه خطی آن را در زنجان دیدم و در کتابخانه مدرسه فیضیه نیز هست. و صدوقین که ایشان نقل کرده، معلوم نیست که آن کتاب قبلی چه کتابی بوده که آن اشتباه شده است.
ص: 95
«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین»
بحث در بقاء بر جنابت اختیاری یا اضطراری در شب عمداً تا طلوع فجر صادق بود. در این جلسه، استاد دام ظله، ابتدا نسبت به بقاء بر جنابت در روزه قضاء، کلمات فقهاء و حتی مرحوم علامه در منتهی و مرحوم محقق در معتبر را ظاهر یا صریح در بطلان حتی نسبت به صورت غیر عمد دانسته، و روایات مسئله را نقل می نمایند، و سپس، بر خلاف فرمایش مرحوم آقای حکیم و مرحوم آقای خوئی، ضمن نقل کلمات سابقین، حکم مسئله را نسبت به روزه مستحبی در نزد فقهاء، مختلف فیه و مشهور بین سابقین را بطلان می دانند، و در نهایت ضمن نقل روایات، مطابق مفاد آنها قول به صحت را اختیار می نمایند.
راجع به بقاء بر جنابت در ماه مبارک رمضان بحث شد و نظر مختار مطابق مشهور همین شد که در صورت تعمد روزه باطل می شود.
راجع به روزه قضاء در بعضی کلمات صریحاً و در بعضی بالاطلاق این است که مطلقا و حتی در صورت غیر عمد نیز باطل می شود و تاکنون مخالف صریحی در مسئله دیده نشده است، فقط به مرحوم علامه در منتهی نسبت داده اند که در اینکه مسئله بقاء بر جنابت مخصوص به ماه مبارک رمضان است یا تعمیم دارد، تردید نموده، و مرحوم محقق در معتبر اینگونه فرموده که ممکن است کسی بگوید این حکم به ماه مبارک رمضان اختصاص دارد، کأنه به این متمایل است. احتمال می دهم که مرحوم علامه و مرحوم محقق نیز راجع به قضاء حرفی نداشته باشند، به خاطر اینکه مرحوم در همه کتاب های خود ؛ قواعد و تحریر و مختلف و تذکره و ارشاد، در قضاء حکم به بطلان نموده، فقط در منتهی این جمله با تردید را ذکر نموده که در آن کتاب نیز مراد ایشان از ماه مبارک رمضان، قضای آن نیز می باشد و در روزه ماه مبارک رمضان و بدل آن حکم را یکسان دانسته و در مقابل سایر اقسام روزه قرار داده و در حقیقت تردید نسبت به سایر اقسام روزه است که آیا این حکم در آنها نیز وجود دارد، چون ایشان در بحث قضاء تصریح به بطلان دارد. در منتهی در جلد 9 ص 342 می فرماید : لو أصبح جنباً فی یوم یقضیه من شهر رمضان أفطر ذلک الیوم و لم یجز له صومه و کذا قال الشیخ فی النافله و کل ما لا یتعین صومه. همین احتمال در معتبر نیز وجود دارد.
ص: 96
(سؤال و پاسخ استاد دام ظله) : در صورت سکوت نیز نسبت به عمد حکم بطلان استفاده می شود، این را بحث خواهیم نمود.
کتبی که در آنها تصریح به بطلان شده ؛ مقنعه، نهایه، مهذب مرحوم ابن براج، سرائر، اصباح، شرایع، جامع مرحوم یحیی بن سعید، قواعد، ارشاد، منتهی، تحریر، تذکره، مختلف، دروس، مسائل مرحوم ابن طی، محرر مرحوم ابن فهد، معلم الدین مرحوم ابن قطان، جامع المقاصد و مسالک.
یک توضیح مختصر که البته چندان مهم نیست، عرض کنم، در جلسه گذشته از تقریرات در مرحوم آقای خوئی نقل کردند که ایشان نسبت به روایت حماد بن عثمان فرموده که واسطه ثابت شده و مرسل است، با اندک تأمل و نظری معلوم می شود که
ص571
این سهو القلم است و مراد واسطه بین مرحوم صدوق و حماد است و اصلاً ارسال اشتباه است، یک مرتبه من می گویم مرحوم کلینی فلان روایت را فرمود، این ارسال است، اما اگر بگویم من از کلینی شنیدم، این ارسال نیست و یا اشتباه و یا دروغ است، آنجا که می گوید سأل حماد بن عثمان، این نمی تواند مرسل باشد، فرضاً حماد بن عثمان را درک نکرده باشد، مرسل نیست، دعوای ارسال سهو قلم شده و می خواسته بفرماید که بین مرحوم صدوق و حماد واسطه ذکر نشده، و مانند فقیه نیز نیست تا بگوئیم در مشیخه طریق خود را ذکر نموده، در مقنع ابتداءاً فرموده و سأل حماد بن عثمان، ایشان که هنگام سؤال حماد بن عثمان که نبوده، لذا مرسل است، حالا این یا سبق لسان و بیان ایشان و یا سهو قلم مقرر است.
ص: 97
روایات مسئله را بخوانم، باب 12، صحیحه عبد الله بن سنان قال سألت أبا عبد الله علیه السلام عن الرجل یقضی شهر رمضان فیجمع من أول اللیل و لا یغتسل حتی یجیی ء آخر اللیل و هو یری أن الفجر قد طلع قال لا یصوم ذلک الیوم و یصوم غیره.
محمد بن یحیی عن أحمد بن محمد عن الحجال عن ابن سنان که عبد الله بن سنان است، قال کتب أبی الی أبی عبد الله علیه السلام و کان یقضی شهر رمضان و قال انی أصبحت بالغسل و أصابتنی جنابة فلم أغتسل حتی طلع الفجر، فأجابه علیه السلام لا تصم هذا الیوم و صم غداً.
و در روایت سماعه این عبارت هست که اذا کان ذلک من الرجل و هو یقضی رمضان قال فلیأکل یومه ذلک و لیقض فانه لا یشبه رمضان شی ء من الشهور.
(سؤال و پاسخ استاد دام ظله) : مرحوم آقای حکیم قاعده را مطرح نموده، نمی توانیم استفاده کنیم، البته بگویند آن را قضاء می کند، ممکن است که از نظر قاعده شکل آن نیز همانطور است، مادامی که تعرض به خلاف نشد، بگویند که آن را بعد از وقت بجا می آورد یعنی همان را به همان شکل بعد بجا می آورد، ولی راجع به کفاره که اگر خللی واقع شد، آنها را نمی توانیم استفاده کنیم، خلل حالات استثنائی است و در این جهت ظهور عرفی ندارد.
(سؤال و پاسخ استاد دام ظله) : آن استفاده نمی شود، احتمال قوی هست که این از اختصاصات ماه مبارک رمضان است که باید روزه بعدی را بگیرد، این تعلیل برای این است که در قضاء نیست و در روزه ماه مبارک رمضان هست، می گوید ماه مبارک رمضان احترام خاصی دارد که قضای آن ندارد، اتفاقاً بسیاری استظهار کرده اند و مرحوم فیض دو احتمال داده که یک احتمال آن این است، آن شاهد نیست.
ص: 98
و اما بقاء بر جنابت در روزه مندوب و مستحب، مرحوم آقای حکیم می فرماید کسانی که متعرض مندوب شده اند، همه گفته اند که اشکالی ندارد، و مرحوم آقای خوئی می فرماید و الظاهر لا خلاف فیه.
با کثرت مشاغل، چنین آثاری در فقه از این بزرگان رضوان الله علیهم اجمعین، از اختصاصات این بزرگان است، ولی پس از مراجعه معلوم می شود که این فرمایش بسیار با واقع تنافی دارد، مشهور بین سابقین و معاریف سابقین این است که در نافله نیز اشکال دارد و جماعتی مانند مرحوم مححق اردبیلی نیز دعوای شهرت بر بطلان نموده اند و مرحوم محقق کرکی ضمن اختیار قول به بطلان، می فرماید اصحاب قائل به بطلان هستند، البته بین متأخرین مخالف بسیار است.
حالا مقداری از کلمات را نقل نمایم، مرحوم شیخ مفید در مقنعه می فرماید : و من أصبح جنباً فی یوم قد کان بیت له الصیام لقضاء شهر رمضان أو التطوع، لم یجز له صیامه و أخره الی یوم غیره یکون فیه طاهراً قبل دخول الیوم علیه.
مرحوم یحیی بن سعید حلی در جامع می فرماید : و اذا طلع علیه الفجر لم یجز له أن یصوم عن قضاء و لا نفل.
در جمل العقود در صوم متعین می فرماید اگر یکی از هشت چیز را که یکی از آنها بقاء بر جنابت است، مرتکب شود، قضاء و کفاره دارد، و بعد می فرماید : أما لا یتعین صومه فمتی صادفه شی ء مما ذکرناه بطل صوم ذلک الیوم و لا یلزم به کفاره، و ذلک مثل قضاء الصوم أو صوم النافلة أو ما أشبه ذلک.
ص: 99
مرحوم أبو الصلاح حلبی در کافی می فرماید : حقیقة الصوم الملة العزم علی کراهیة .... و التصبح علی الجنابه و الحیض و الاستحاضة و النفاس، بقاء بر جنابت را در حقیقت و ماهیت صوم دخیل دانسته است.
مرحوم علامه در قواعد می فرماید : لا یصح من الجنب لیلاً مع تمکنه من الغسل قبل الفجر، فان لم یعلم بالجنابة فی رمضان أو المعین خاصة أو لم یتمکن من الغسل مطلقا صح الصوم، غیر از مفهوم، نسبت به مسئله جاری تصریح نیز می نماید، و لو استیقظ جنباً فی أول النهار فی غیر رمضان و المعین کالنذر المطلق و قضاء رمضان و النفل بطل الصوم.
در ارشاد و کتاب های بسیاری نیز هست، می توانید این عبارات را که یادداشت نموده ام به جزوه ملحق نمائید.
مفاد روایات را نسبت به بقاء بر جنابت در صوم مستحب بررسی نمائیم، جامع الاحادیث، ابواب ما یجب الامساک عنه، باب 13، صحیحه حبیب خثعمی، روی عبد الله بن مغیرة عن حبیب الخثعمی قال قلت لابی عبد الله علیه السلام أخبرنی عن التطوع و عن هذه الثلاثة الایام، یا مراد استحباب سه روز روزه در هر ماه و یا استحباب سه روز روزه در مدینه برای مسافر است، اذا أجنبت فی أول اللیل فأعلم أنی قد أجنبت فأنام متعمداً حتی ینفجر الفجر، أصوم أو لا أصوم؟ قال صم، اینجا می نویسد و المراد بقوله هذه الثلاثة الایام أول خمیس فی الشهر و أول أربعاء بعد العشر منه و آخر خمیس فیه.
روایت ابن بکیر که شهید أول از متأخرین به ملاحظه همین روایت از فتاوا و شهرت سابقین عدول نموده و قائل به صحت شده، عن ابن فضال قال سألت أبا عبد الله ع عن الرجل یجنب ثم ینام حتی یصبح یصوم ذلک الیوم تطوعاً؟ فقال أ لیس هو بالخیار ما بینه و بین نصف النهار، قال و سألته عن الرجل یحتلم بالنهار فی شهر رمضان یتم صومه کما هو فقال لا بأس.
ص: 100
روایت بعدی که طریق آن ضعیف است، عن ابن بکیر عن أبی عبد الله علیه السلام قال سئل عن رجل طلعت علیه الشمس و هو جنب ثم أراد الصیام بعد ما اغتسل و مضی ما مضی من النهار، قال یصوم ان شاء و هو بالخیار الی نصف النهار. اینجا نوشته که و تقدم فی أحادیث باب حکم من أصبح فی غیر رمضان و لو ینو الصیام من اللیل ثم بدا له أن یتطوع من أبواب النیة ما یناسب ذلک.
پس، و لو بطلان مشهور بین سابقین است اما اجماعی نیست، مثلاً مرحوم محقق و مرحوم علامه بطلان را در نافله به قیل نسبت داده اند و شهید اول نیز نپذیرفته، ولی با توجه به روایات باید قائل به صحت شویم، مقدم بر فتاوای قدماء، معلوم می شود که اصحاب ائمه صحیح می دانستند.
«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین
بحث در بقاء بر جنابت اختیاری یا اضطراری در شب عمداً تا طلوع فجر صادق بود. در این جلسه، استاد دام ظله، ابتدا در مسئله بقاء بر جنابت در روزه مستحبی، تکمیلی برای اسامی قائلین به نظر مشهور سابقین و بطلان، و تصحیحی در نقل قولی در مسئله بقاء بر جنابت در روزه ماه مبارک رمضان، و توضیحی در عبارت عروه نسبت به بقاء بر جنابت در سایر روزه ها غیر از روزه ماه مبارک رمضان و قضای آن بیان فرموده، و سپس، در آغاز بحث در بقاء غیر عمدی بر جنابت، حاشیه توضیحی مرحوم آقای خوئی بر عبارت عروه را نسبت به قضاء ماه مبارک رمضان نقل و نقد نموده، و در نهایت، ملحق نبودن مطلق واجب غیر معین به قضاء ماه مبارک رمضان را مورد نقد و بررسی قرار می دهند.
ص: 101
یکی از کسانی که در روزه مستحبی به مبطل بودن اصباح جنباً تصریح نموده، مرحوم قطب الدین کیدری از فقهای قرن ششم است. تا زمان مرحوم محقق اردبیلی برای جواز قائل صریحی نیافتم، ولی همانطور که در ریاض هست، مشهور اصحاب چنین گفته اند، اما اجماعی وجود ندارد تا نتوان بر طبق روایتی، بر خلاف آن فتوا داد. در ریاض برای نفی اجماع شاهدی آورده که برای آن نمی تواند شاهد باشد، و آن این است که در غنیه موضوع ابطال صوم را روزه ماه مبارک رمضان قرار داده، می گوید بعضی آن را موضوع قرار داده اند که می خواهد بگوید، پس، اجماعی نیست. اتفاقاً آنجا در عین حالی که راجع به ماه مبارک رمضان بحث کرده، بعد می گوید : و أما القضاء فهو مثل المقضی، این مقدار تعدی نموده، و بعد، از مسائل مربوط به ابطال و افطار روزه کفاره که احکام افطار را بیان نموده و بیانی برای ما یفطر نیاورده، معلوم می شود آن که بعد ذکر نموده، همان است که قبلاً در مسئله روزه ماه مبارک رمضان فرموده است. یا مثلاً مرحوم ابن حمزه در وسیله که در احکام افطار بسیار تشقیق شقوق نموده اما در ما یفطر بیانی ندارد، همین معلوم می شود که اکتفا به سابق نموده است. و اینکه مانند مرحوم علامه با تردیدی که داشته، می گوید موضوع روایات ماه مبارک رمضان است اما اصحاب تعمیم داده اند، به همین خاطر است که از کلمات بزرگان فهمیده می شود. حالا علی ای تقدیر، در جائی که نص نباشد، بی اعتنائی به این کلمات مشکل است.
در مورد اینکه سابقاً در مسئله اصباح جنباً در روزه ماه مبارک رمضان عرض نمودم که(1) مرحوم ابن فهد در مهذب البارع جواز را به صدوق و حسن که ابن ابی عقیل است، نسبت داده، با اینکه مرحوم ابن ابی عقیل با دیگران در اثبات قضاء مشترک است و اختلاف ایشان با مشهور در اثبات کفاره است که به آن قائل نیست، این اشتباه عطف حسن، در مهذب البارع مرحوم ابن فهد نیست و در تنقیح مرحوم فاضل مقداد است.
ص: 102
مرحوم سید در عروه درباره بقاء بر جنابت در غیر از روزه ماه مبارک رمضان و قضای آن و در سایر روزه ها می فرماید اقوی این است که موجب بطلان نیست، به خاطر اینکه مسئله اجماعی نیست و دلیلی برای تعدی نیست و نسبت به نافله دلیل بر عدم تعدی هست.
اینجا مرحوم آقای حکیم در مورد تعبیر مرحوم سید جمله ای، و مرحوم آقای خوئی برای آن توجیهی دارد، مرحوم آقای حکیم می فرماید اینکه مرحوم سید فرموده که احوط ترک اصباح جنباً است، این در قضاء درست است، اما چرا در مستحب که فتوا به صحت می دهید، احتیاط در ترک آن باشد؟ مرحوم آقای خوئی کلام مرحوم سید را توجیه می نماید و می فرماید مراد این نیست که بعد از صحت روزه، احتیاط کند و آن را ترک کند بلکه مراد این است که بدون اصباح جنباً روزه نگیرد و متطهراً روزه بگیرد تا یک روزه صحیح واقعی تحویل دهد.
یک توجیه دیگری نیز وجود دارد، و آن این است که ایشان می خواهد بفرماید که به حسب فتوا جایز است به نیت جزمی استحباب روزه بگیرد، چون با وجود دلیل اجتهادی می توان نیت جزمی نمود، ولی احتیاط این است که از این نیت به نحو جزم عدول کند و رجاءاً بگیرد.
و علت اینکه مرحوم سید برای صیام واجب در ترک اصباح جنباً نسبت به مستحب خصوصاً تعبیر نموده، این است که ترک کردن صیام مستحب بسیار ضعیف است و درباره آن روایاتی هست و از نظر فتوا نیز برخی بین صیام مستحب و صیام واجب فرق گذاشته اند و در واجب گفته اند جایز نیست، از آنجا که مستحب روشن تر است و واجب به آن روشنی نیست، مراعات احتیاط در واجب محکم تر از مستحب است.
ص: 103
و أما الاصباح جنباً من غیر تعمد فلا یوجب البطلان الا فی قضاء شهر رمضان علی الاقوی.
اینجا مرحوم آقای خوئی در شرح یک حاشیه توضیحی دارد و می فرماید که مراد قضاء موسع شهر رمضان است که اصباح جنباً غیر عمدی در آن موجب بطلان است و حکم قضاء مضیق مانند حکم روزه ماه مبارک رمضان است و باطل نمی شود.
به چه دلیل هر واجب معینی حکم ماه مبارک رمضان را دارد؟ درباره روزه ماه مبارک رمضان دلیل هست که در غیر عمدی باطل نمی شود و درباره قضاء نیز در روایت به طور مطلق هست که باطل می شود، به چه دلیل حکم قضاء مضیق حکم روزه ماه مبارک رمضان باشد؟ درباره قضاء به طور مطلق دو روایت هست که یکی روایت عبد الله بن سنان است منتها ممکن است به لحاظ روایت دیگر، مضیق مورد شبهه قرار گیرد، لحن کلام مرحوم آقای خوئی نیز این نیست که از روایت استفاده می شود و گویا می خواهد قضاء مضیق را به روزه ماه مبارک رمضان قیاس نماید. عبد الله بن سنان قال سألت أبا عبد الله علیه السلام عن الرجل یقضی شهر رمضان فیجنب من أول اللیل و لا یغتسل حتی یجیی ء آخر اللیل و هو یری أن الفجر قد طلع قال لا یصوم ذلک الیوم و یصوم غیره. و روایت دوم، عن بن سنان قال کتب أبی الی أبی عبد الله علیه السلام و کان یقضی شهر رمضان و قال انی أصبحت بالغسل و أصابتنی جنابة فلم أغتسل حتی طلع الفجر، فأجابه علیه السلام لا تصم هذا الیوم و صم غداً. در این روایت دوم ممکن است کسی اینگونه توهم یا مناقشه کند که از تعبیر صم غداً فهمیده می شود که روزه قضاء او مضیق و در روز آخر ماه شعبان المعظم و متصل به ماه مبارک رمضان نبوده و روزه موسع بوده که فرموده باطل می شود. این شبهه نیز با این بیان مرتفع می شود که مراد از غداً، روز بعد نیست، وقت موسع در سؤال که فرض نشده است، مراد روز دیگر در آینده است، در روایات هست که الیوم عمل بلا حساب و غداً حساب بلا عمل، این یک تعبیر کنائی متعارفی در استعمالات است. خلاصه به این نیز می شود استدلال نمود، در عروه نیز این قیدی که مرحوم آقای خوئی فرموده، نیست.
ص: 104
و ان کان الاحوط الحاق مطلق الواجب غیر المعین به فی ذلک، و أما الواجب المعین رمضان کان أو غیره فلا یبطل بذلک.
چرا مطلق واجب غیر معین به قضاء ماه مبارک رمضان ملحق نباشد؟ شهرت بسیار قوی در الحاق است، حتی مانند شهید اول که در نافله و معین حکم نموده اند که غیر عمدی اشکالی ندارد، درباره بقیه اشکال دارند و با الحاق به قضاء ماه مبارک رمضان حکم به بطلان نموده اند، فقط مرحوم محقق اردبیلی و مرحوم صاحب مدارک و مرحوم فیض در مفاتیح، و ریاض و مستند و مرحوم میرزای قمی در غنائم مخالفت نموده اند و بقیه، حکم آن را با قضاء ماه مبارک رمضان یکسان دانسته اند و در غیر عمد باطل است، و مرحوم کاشف الغطاء در کشف الغطاء فقط تطوع را خارج نموده و در بقیه حکم به بطلان نموده است. مورد روایت درباره قضاء ماه مبارک رمضان است، به چه دلیل بقیه را ملحق نمائیم؟
مرحوم آقای حکیم می فرماید اگر بگوئیم اطلاق مقامی اقتضا می کند، در قضاء که حکم به بطلان شده، اطلاق مقامی اقتضا می کند که یا ذکر کنند و یا به شیئی نسبت به مشابه آن اکتفا کنند، اینجا درباره قضاء ذکر شده و درباره بقیه که چیزی ذکر نشده، به آن چیزی که در قضاء ذکر شده، اکتفا شده است، این قیاس نیست و اعتماد به مذکور سابقاً است، ایشان می فرماید اگر این را بگوئیم، درباره مستحب نیز ذکر شده و می توانیم بگوئیم به مستحب اعتماد شده و بقیه ذکر نشده است. و اگر بگوئید اعتماد واجب به واجب عرفاً مقدم بر اعتماد واجب به مستحب است، از راه دیگری قائل می شویم که این را مرحوم آقای خوئی نیز می فرماید که فرضاً انسان شک کند که آیا این حکم واجب یا مستحب را دارد، به صحیحه محمد بن مسلم که مبطل روزه را به چند چیز منحصر نموده و اصباح جنباً در آنها نبود، تمسک می کنیم و می گوئیم به آن مقداری که بطلان ثابت است اخذ می کنیم و در غیر ثابت، به همان دلیل انحصاری که می گوید لا یضر الصائم تمسک می کنیم و می گوئیم مبطل نیست.
ص: 105
ولی به نظر می رسد که این فرمایش مرحوم آقای حکیم و مرحوم آقای خوئی تمام نباشد، به خاطر اینکه عرفی نیست که در تخصیص افراد روشن خارج شود و از صائم، صوم ماه مبارک رمضان و صوم قضاء ماه مبارک رمضان را خارج کنیم و بگوئیم غیر از اینها را می گوید، این بسیار مستبعد است، حمل به فرد ظاهر اشکالی ندارد، مانند تعبیر فقهاء که کلی گفته اند ولی به قرائنی مراد ماه مبارک رمضان است، اما اخراج فرد ظاهر بسیار غیر عرفی است. و علاوه، از آنجا که ممنوعات به این سه یا چهار ممنوع مذکور در روایت محمد بن مسلم ندارد، باید در این روایت توجیهاتی بنمائیم که یکی از آنها این بود که مقسم متعارف است که بقاء بر جنابت از آنها نیست، و دیگری این است که مراد از صائم در روایت، صوم شروع شده است و بقاء بر جنابت چیزی است که نمی گذارد صوم شروع شود، برخی دلیل این را که در لا تعاد الصلاة الا من خمس، تکبیرة الاحرام ذکر نشده، همین دانسته اند که نماز شروع شده را می خواهد بگوید و اما خلل در تکبیر که نماز با آن شروع می شود داخل مقسم نیست، ممکن است یکی از طرق جمع این باشد و قهراً این مورد را شامل نشود، از این ناحیه نمی شود. اگر بشود، همان است که در شک در شرطیت و جزئیت اصل برائت جاری می شود و در مورد اصباح که در اینجا دلیل ندارد، اصل برائت است، به این چندان توجه ننموده اند، اگر کسی به این شهرت قوی مطمئن نشود، می تواند به اصل برائت تمسک کند، ولی به دلیل اینکه شهرت بسیار قوی است، احتیاط این است که این لحاظ شود.
ص: 106
(سؤال و پاسخ استاد دام ظله) : این اجماع مرکب ها نوعاً نمی شود، چون بر اساس مدارک خاصی است، اجماع مرکب ها باید به اجماع بسیط برگشت داده شود و نوعاً این ارجاع نیست.
کما لا یبطل مطلق الصوم واجباً کان أو مندوباً، معیناً أو غیره بالاحتلام فی النهار. روایات راجع به احتلام هست و روشن است و بحث نیز ندارد.
«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین»
بحث در بقاء غیر عمدی بر جنابت در شب تا طلوع فجر صادق بود. در این جلسه، استاد دام ظله، ابتدا به وقوع تسامحی در مسئله عدم بطلان در بقاء غیر عمدی بر جنابت در غیر قضاء ماه مبارک رمضان اشاره نموده، و سپس، در این مسئله، ضمن بررسی فرض غیر نوم، استدلال مرحوم آقای خوئی برای ملحق نبودن مطلق واجب غیر معین به قضاء ماه مبارک رمضان در بطلان و ملحق بودن آن به روزه ماه مبارک رمضان در صحت را نقل و نقد، و جمع بین روایات مسئله را بیان نموده، و در نهایت، یکی از فروض بقاء عمدی بر جنابت و اجناب در قبل از طلوع فجر در صورت نبودن فرصت برای غسل و تیمم را مطرح نموده و کلام مرحوم حکیم در این زمینه را نقل و نقد می نمایند.
در این عبارت مرحوم سید که می فرماید : و أما الاصباح جنباً من غیر تعمد فلا یوجب البطلان الا فی قضاء شهر رمضان علی الاقوی، و همچنین در مستمسک و مستند مرحوم آقای خوئی تسامحی واقع شده، و آن این است که با اینکه بحث درباره بیداری و خواب باید به طور مستقل بحث شود و بحث درباره خواب و طرق مختلف جمع بین روایات نیز به طور مفصل خواهد آمد و جای این بحث نیز همانجا است، مرحوم آقای حکیم و مرحوم آقای خوئی در همینجا فقط به ذکر یکی از طرق جمع موجود بین دو دسته روایات مربوط به خواب اکتفا نموده اند، و مرحوم صاحب عروه نیز با اینکه آنجا می فرماید نوم دوم و سوم و صورت نسیان موجب بطلان است اما اینجا نوم در غیر قضاء ماه مبارک رمضان را به طور مطلق موجب بطلان نمی داند، حد اقل می بایست اشاره ای به بحث بعدی و حواله ای به آن بحث ذکر می شد.
ص: 107
در اینجا در مسئله بقاء غیر عمدی بر جنابت فقط صورت غیر نوم را مورد بررسی قرار می دهیم. مرحوم آقای حکیم در اینجا روایات نوم را آورده و روایات غیر نائم را نیاورده است، و مرحوم آقای خوئی می فرماید در اینجا روایت ابی بصیر که می گوید متعمد باطل می شود و قضاء و کفاره دارد، روایت عیص بن قاسم را که می گوید اصباح جنباً اشکالی ندارد، تقیید یا تخصیص می زند.
ولی به نظر می رسد که بنابر مبنای ایشان این مقدار کافی نیست، گرچه مختار ایشان درست است اما باید به گونه ای دیگر بیان شود. روایت سلیمان بن حفص مروزی که به اعتبار آن قائل نیستیم ولی مرحوم آقای خوئی قائل است، دال بر این است که اصباح جنباً موجب بطلان و موجب کفاره است و مقابل آن روایت صحیحه عیص بن قاسم است که می گوید صحیح است، حل تنافی بین این دو روایت از نگاه حل ابتدائی، به یکی از مبانی مورد اختلاف بین اصولیین مبتنی می شود، و آن این است که در اکرم العلماء و لا تکرم العلماء تباین وجود دارد، اگر دلیل ثالثی مانند لا تکرم الفساق من العلماء که اخص از اکرم العلماء است، یا مانند اکرم العلماء العدول که اخص از لا تکرم العلماء است، وجود داشته باشد، یکی از طرق جمعی که به همراه بسیاری دیگر به آن قائل هستیم و مرحوم آقای حکیم و مرحوم آقای خوئی نیز به آن قائل هستند، انقلاب نسبت و تبدیل نسبت تباین به عموم و خصوص مطلق است، می گویند اکرم العلماء با لا تکرم الفساق من العلماء جمع عرفی دارد و مفاد عام، اکرم العلماء غیر الفساق می شد، اگر اکرم العلماء العدول یا غیر الفساق باشد و مقابل آن نیز لا تکرم العلماء باشد، نسبت بین لا تکرم العلماء و اکرم العلماء العدول، عموم و خصوص مطلق است، بعد از اینکه اکرم العلماء به وسیله دلیل خاصی تخصیص یابد و مراد علماء عدول یا غیر فاسق شود، مانند این می شود که ابتداءاً اکرم العلماء با این قید باشد، قهراً بین علماء عدول با علماء فاسق در وجوب اکرام تفاوت حاصل شود، در انقلاب نسبت ابتدا بین احد العامین با خاص نسبت سنجی می شود و آن مورد خاص از تحت عام مقابل خارج می شود، تباین عام مقابل به مفهوم خاص تبدیل می شود و مباین دیگر را تخصیص می زند. حالا در اینجا بنابر انقلاب نسبت جمع کنیم و بگوئیم روایت سلیمان بن حفص مروزی که قید تعمد در آن نیست، می گوید اصباح جنباً قضاء و کفاره دارد، و در مقابل آن صحیحه عیص بن القاسم که قیدی در آن نیست، می گوید صحیح است، و در مقابل این دو دسته، صحیحه ابی بصیر درباره متعمد می گوید باطل می شود که قهراً به وسیله آن، صحیحه عیص بن القاسم که می گوید اشکالی ندارد، تخصیص می یابد و در غیر متعمد می گوید اشکالی ندارد، و در مقابل، روایت سلیمان بن حفص که می گوید مطلقا اشکال دارد، روایت را تخصیص می زند و نتیجه تفصیل بین متعمد و غیر متعمد می شود.
ص: 108
یک مطلب دیگری که عنوان و بحث نشده، عرض کنم که این مسئله اصلاً به انقلاب نسبت مبتنی نیست و حتی اگر به آن قائل نشویم، همین جمع بین متعمد و غیر متعمد در غیر نائم صحیح است، به خاطر اینکه این مورد اتفاق است که اگر به همراه اکرم العلماء و لا تکرم العلماء، یک دلیل مفصل بین عدول و فساق باشد، این دلیل مفصل شاهد جمع برای متباینین می شود، وجه اینکه این دلیل مفصل شاهد جمع است، نکته ای است که در اینجا نیز جاری است، و آن این است که نسبت هر کدام از دو جمله اکرام عالم عادل واجب است و اکرام عالم فاسق حرام است، با آن مباین کلی اخص مطلق است، اکرام عادل واجب است، نسبت به لا تکرم العلماء اخص مطلق است و تنافی نیست، و اکرام فاسق حرام است، نسبت به اکرم العلماء اخص مطلق است و آن را تخصیص می زند، هر کدام مقابل خود را تخصیص می زند و دیگر تباین بین اکرم العلماء و لا تکرم العلماء از بین می رود، بعد از اینکه تفسیر شد که مراد از اکرم العلماء، عدول است و مراد از لا تکرم العلماء، فساق مراد است، تنافی از بین می رود، بر این اساس، آقایان می گویند روایت مفصل شاهد جمع است. نظیر همین که عین این نیست ولی ملاکاً با این یکی است، صورتی است که چهار دسته روایات باشد، اکرم العلماء و اکرم العلماء العدول و لا تکرم العلماء و لا تکرم الفساق من العلماء باشد، همان اثر روایت مفصل در اینجا ایجاد می شود، به خاطر اینکه لا تکرم الفساق من العلماء اخص از اکرم العلماء است و با آن رفع تنافی می شود، و اکرم العلماء العدول اخص از لا تکرم العلماء است و با آن رفع تنافی می شود و از این طریق، تنافی بین اکرم العلماء و لا تکرم العلماء نیز از بین می رود. در اینجا این مورد توجه قرار نگرفته که در مسئله جاری چهار دسته روایات وجود دارد، یک دسته در جواز مطلق است و یک دسته بنابر مبنای مرحوم آقای خوئی که روایت سلیمان بن حفص را معتبر می داند، در عدم جواز مطلق است، و یک دسته عدم جواز در متعمد است، و یک دسته جواز در غیر متعمد است، قهراً این روایات با هم حل می شود.
ص: 109
یک مطلبی که به چند قسم کردن روایات مربوط است، این است که مرحوم آقای خوئی می فرماید اینکه می گوید أخره حتی یصبح، با أخره حتی أصبح تفاوت دارد و جمله اول مخصوص عامد است جمله دوم شامل عامد و غیر عامد است، در حالی که بنابر استعمالات حدیثی و کلمات فقهاء هر دو جمله شامل عامد و غیر عامد است. مثلاً عبارت فقه رضوی این است که و ان أصابتک جنابة فی أول اللیل فلا بأس بأن تنام متعمداً و فی نیتک أن تقوم و تغتسل قبل الفجر فان غلب علیک النوم حتی تصبح فلیس علیک شی ء، اینجا تصبح بکار رفته با اینکه قطعاً اینجا عمد نیست. صحیحه ابن رئاب قال سئل أبو عبد الله علیه السلام و أنا حاضر عن الرجل یجنب باللیل فی شهر رمضان فینام فلا یغتسل حتی یصبح قال لا بأس یغتسل و یصلی و یصوم، اینجا نیز یصبح گفته و مرحوم آقای خوئی نیز می فرماید مراد غیر عمد است. کلام مرحوم آقای حکیم هست که می گوید این را که در بعضی از روایات هست که حتی تصبح باطل است، چگونه با روایاتی که می گوید باطل نیست جمع کنیم و بعد می گوید با عمد و غیر عمد جمع می کنیم، حتی تصبح را به فرضی که عمد باشد، اطلاق نکرده تا با روایتی که غیر عمد باشد، منافات داشته باشد، مراد از حتی تصبح معنای اعم است و بعد می فرماید بین اینها جمع می کنیم، ایشان تصبح را به استعمال عرفی عربی طبیعی خودش در معنائی بکار برده که تعمد در آن نیست، پس در تصبح معنای تعمد وجود ندارد.
(سؤال و پاسخ استاد دام ظله) : اگر لفظ مفهوم داشته باشد، این خود مفصل می شود، فرض این است که لفظ مفهوم ندارد و مفصل نیست، ولی با همان منطوقی که نسبت به عقد سلبی ساکت است، مقتضای جمع اطلاق و تقییدی و عام و خاصی همین است که عرض می کنم.
ص: 110
حالا روایات را بخوانم و جمع آنها را عرض نمایم، روایت سلیمان بن حفص مروزی قال اذا أجنب الرجل فی شهر رمضان بلیل و لا یغتسل حتی یصبح فعلیه صوم شهرین متتابعین مع صوم ذلک الیوم و لا یدرک فضل یومه، به عقیده ما این نسبت به متعمد و غیر متعمد عام است.
در مقابل، صحیحه عیص بن قاسم قال سألت أبا عبد الله علیه السلام عن رجل أجنب فی شهر رمضان فی أول اللیل فأخر الغسل حتی طلع الفجر قال یتم صومه و لا قضاء علیه، این نیز نسبت به متعمد و غیر متعمد عام است.
دلیل سوم، عن ابی بصیر عن أبی عبد الله علیه السلام فی رجل أجنب فی شهر رمضان باللیل ثم ترک الغسل متعمداً حتی أصبح، قال یعتق رقبة أو یصوم شهرین متتابعین أو یطعم ستین مسکیناً، و قضی ذلک الیوم و یتم صیامه و لم یدرکه ابداً ....، این نیز نسبت به متعمد متعرض است و غیر متعمد را ساکت است.
دلیل چهارم، صحیحه محمد بن مسلم عن أحدهما علیهما اسلام قال سألته عن الرجل تصیبه الجنابة فی شهر رمضان ثم ینام قبل أن یغتسل قال یتم صومه و یقضی ذلک الیوم الا أن یستیقظ قبل أن یطلع الفجر فان انتظر ماءاً یسخن أو یستقی فطلع الفجر فلا یقضی یومه، شخص تعمد نداشت و منتظر بود آب تهیه کند و غسل کند که طلوع فجر شد، می گوید اشکالی ندارد. این صحیحه در غیر نائم خصوص غیر متعمد را متعرض است، و صحیحه ابی بصیر نیز خصوص متعمد را متعرض است و می گوید اشکال دارد، و دو دلیل سلیمان بن حفص و عیص بن قاسم دو متباین طبیعی است، این جمع بین اینها می شود.
ص: 111
و من البقاء علی الجنابة عمداً الاجناب قبل الفجر متعمداً فی زمان لا یسع الغسل و لا التیمم، و أما لو وسع التیمم خاصة فتیمم صح صومه و ان کان عاصیاً بالاجناب.
این فرض اول که می فرماید اجناب قبل از طلوع فجر، به نظر می رسد که به این اختصاص ندارد و اجناب در اول شب در صورت فقدان ما یغتسل أو یتمم به نیز وجود ندارد، چنین است و حکم در هر دو یکسان است. مرحوم آقای حکیم و مرحوم آقای خوئی با دو بیان مختلف می فرمایند این فرض حکم اجناب عمدی را دارد و قضاء و کفاره دارد.
مرحوم آقای حکیم می فرماید گرچه مورد روایات این است که پس از مباشرت امکان غسل هست و آن روایات بالمطابقه فرض نبود فرصت را شامل نیست، ولی موارد بسیاری هست که لفظ بالمطابقه شامل نیست اما بر اساس شم الفقاهه و تناسبات حکم و موضوع، الغاء خصوصیت می شود و توسعه قائل می شود، بعضی چیزها کنایه معنای عام می شود، در رجل شک بین الثلاث و الاربع می گوئید رجولیت دخالتی ندارد، ایشان می فرماید گرچه مورد روایات فرصت ازاله جنابت هست، ولی ما می گوئیم عرف این خصوصیت را الغاء می کند و این را نیز می فهمد که اگر قبلاً می توانست کاری کند که روزه او با جنابت نباشد و مباشرت را تا آخر وقت تأخیر انداخت که امکان غسل نبود، با همان که پس از مباشرت امکان داشته و اصباح جنباً شده، حکم یکسان است.
(سؤال و پاسخ استاد دام ظله) : اگر عرف متعارف بفهمد و نیاز به تخصص علمی نداشته باشد، الغاء خصوصیت است، و اگر با تخصص فقهی و کشف مناط با مراجعه به موارد مختلف باشد، تنقیح مناط است، قوانین اصطیادی تنقیح مناط است.
ص: 112
خلاصه، ایشان می فرماید، ظاهر این است، حالا یا بر اساس شم الفقاهه این را می فرماید و یا مراد الغاء خصوصیت است، ولی باید الغاء خصوصیت باشد، به خاطر اینکه اشباه و نظائری مثال نمی زند تا بگوید از موارد مختلف قانونی اصطیاد می کنیم.
عرض می کنم که چگونه چنین الغاء خصوصیتی بکنیم؟ کسی که می داند اگر عمل خاصی را انجام دهد، مجبور می شود نماز را نشسته بخواند و آن عمل را انجام دهد و غیر قادر شود، گرچه عصیان کرده اما معمولاً آقایان می گویند حکم این است که جزئیت قیام ساقط می شود، در کسی که آب را تلف می کند و مجبور می شود در آخر وقت با تیمم نماز بخواند، می گویند اطلاق دلیل شامل این فرض تعمد نیز می شود، مسئله حاضری که اختیاراً خود را مسافر کند نیز اینگونه است. حالا چرا می گوئید به تفاهم عرفی می فهمیم که با اینکه روایات صورت نبود فرصت را شامل نیست، خصوصیتی در روایات نیست، چنین چیزی از روایت فهمیده نمی شود.
مرحوم آقای خوئی فرموده که خود روایات شامل است، چون قادر اعم از این است که قدرت تا آخر محفوظ بماند یا نماند، چه اکان باشد یا نباشد، متعمد است، قبلاً نیز اگر می توانست تأخیر نیندازد و عمداً تأخیر انداخت، این نیز قادر و متعمد است، قدرت مقارن و قدرت مع الواسطه، قدرت با فاصله زمان و قدرت بدون فاصله یکسان است، می گوئیم قدرت دارید و می توانید بهشتی باشید، خلاصه، ایشان می فرماید که دلیل متعمد این فرض
و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین»
ص: 113
بحث در اجناب قبل از طلوع فجر در صورت نبودن فرصت برای غسل و تیمم و یکی از فروض بقاء عمدی بر جنابت در شب تا طلوع فجر صادق بود. در این جلسه، استاد دام ظله، ابتدا ضمن نقل روایات متعمد، کلام مرحوم آقای خوئی در این زمینه را نقل و نقد نموده و فتوا به حرمت مباشرت در صورت نبودن فرصت غسل را درست نمی دانند، و سپس، با طرح مسئله جایگزین شدن تیمم به جای غسل، کلام مرحوم آقای حکیم را نسبت به وجوه جایگزین نشدن نقل و نقد و بررسی می نمایند.
در نقل کلام مرحوم آقای خوئی در اجناب قبل از طلوع فجر در صورت نبودن فرصت برای غسل و تیمم عرض شد که اگر دلیلی بر ارتکاب یا ترک عملی حکم بار کند، در تعمد داشتن یا نداشتن در آن لازم نیست اختیار داشتن یا نداشتن تا ظرف عمل باقی بماند، بسیاری از امور اختیاری و امور عمدی تا آخر محفوظ نمی ماند، قرآن می فرماید قوا انفسکم و أهلیکم ناراً وقودها الناس و الحجارة، یا اینکه به بهشتی شدن ترغیب نموده که ظرف عمل آن روز قیامت است، این بهشتی بودن و جهنمی نبودن یک عمل اختیاری است و این به این معنا نیست که این اختیار داشتن از اول خطاب تا عالم برزخ و قیامت بوده و خواهد بود، بلکه قبلاً این اختیار بوده و همین مصحح خطاب و عقاب و ثواب است گرچه ممکن است پس از مدتی ساقط شود، اختیار و استطاعت که شرط وجوب حج است، قبل از سوار هواپیما شدن وجود دارد و پس از آن و در وسط آسمان از بین می رود، به لحاظ همان اختیار قبلی، در مکه بودن گرچه با واسطه از امور اختیاری است، قدرت مقارن و قدرت مع الواسطه، قدرت با فاصله زمان و قدرت بدون فاصله یکسان است، از این رو، مرحوم آقای خوئی می فرماید اگر مباشرت در آخر وقت و قبل از طلوع فجر که امکان غسل و تیمم نباشد، انجام شود، خلاف شرع است و ادله اجناب عمدی و وجوب قضاء و کفاره بالمطابقه این فرض را شامل است. اما مرحوم آقای حکیم بالمطابقه ادله را شامل این فرض که بعد از عمل سلب اختیار شود، نمی داند و بر اساس شم الفقاهه حکم را یکسان می داند.
ص: 114
حالا برای بررسی شامل بودن یا نبودن روایات متعمد نسبت به فرض سلب اختیار شدن پس از عمل، روایات را بخوانیم، صحیحه محمد بن مسلم عن أحدهما علیهما السلام قال سألته عن الرجل تصیبه الجنابة فی شهر رمضان ثم ینام قبل أن یغتسل قال یتم صومه و یقضی ذلک الیوم الا أن یستیقظ قبل أن یطلع الفجر فان انتظر ماءاً یسخن أو یستقی فطلع الفجر فلا یقضی یومه. از مفهوم آن استفاده می شود که اگر منشأ تأخیر، انتظار رسیدن یا گرم شدن آب نباشد و تعمد بوده، یتم صومه و یقضی ذلک الیوم، مورد روایت که می گوید قضاء دارد، امکان غسل است و فرض آن قدرت بر غسل بعد از جنابت است و قدرت قبل الاجناب را شامل نیست.
عن ابی بصیر عن أبی عبد الله علیه السلام فی رجل أجنب فی شهر رمضان باللیل ثم ترک الغسل متعمداً حتی أصبح، قال یعتق رقبة أو یصوم شهرین متتابعین أو یطعم ستین مسکیناً، و قضی ذلک الیوم و یتم صیامه و لم یدرکه ابداً ....، ظاهر این روایت این است که بعد از جنابت فرصت بوده و متعمداً ترک غسل شده و شامل قدرت پس از اجناب نیست.
ابراهیم بن عبد الحمید عن بعض موالیه هست که و ان اجنب لیلاً فی شهر رمضان فلا ینام ساعة حتی یغتسل، و بعد می گوید اگر بخوابد، کفاره دارد، از ذیل آن استفاده می شود که شبانه باید غسل کند، فرض این روایت امکان غسل پس از جنابت است.
همانطور که مرحوم آقای حکیم می فرماید، روایات ظهور روشنی برای فرض تأخیر مباشرت تا آخر وقت و اجناب قبل از طلوع فجر در صورت نبودن فرصت برای غسل و تیمم ندارد.
ص: 115
(سؤال و پاسخ استاد دام ظله) : مسئله اجماعی نیست تا این فروض را ملحق کنیم، اگر ادعا کنیم، حد اکثر شهرت است، موارد کلمات فقهاء نیز مانند همین روایات، اختیار و تعمد پس از حصول جنابت است و قبل از حصول جنابت را که پس از آن اختیاری نباشد، شامل نیست، فعلاً به خاطر شبهه شهرت، باید یک نحوه احتیاطی نمود و نمی توان به حرمت تأخیر تا آخر وقت فتوا داد، خصوصاً که شرع مقدس در باب مباشرت توسعه ای قائل شده، مانند صورت فقدان آب که مباشرت جایز است و با تیمم نماز می خواند، اما اگر متطهر باشد و با از بین بردن حالت طهارت مجبور به تیمم شود، از بین بردن آن جایز نیست، شاید در مباشرت یک ارفاقی شده باشد، نمی توان به طور روشن فتوا داد.
حالا بحث این است که آیا تیمم جایگزین غسل می شود؟ مرحوم آقای حکیم برای شبهه جایگزین نشدن سه وجه ذکر می نماید و برخی از وجوه را بدون توضیح رد، و فقط در یکی از وجوه نسبتاً مفصل بحث می نماید.
در یک وجه فرموده در ادله اینگونه آمده که التراب أحد الطهورین، جعل الله الماء طهوراً و جعل التراب طهوراً، بنابراین، هر جا طهارت شرط باشد و آب نباشد، تراب جانشین آب می شود، و در مسئله بقاء بر جنابت، در روایت این نیست که تطهر شرط است تا بگوئید تراب عند التعذر طهور است، روایت می گوید غسل شرط است، هر چه مانند نماز طهارت در آن شرط است که در آیه هست که ان کنتم جنباً فاطهروا، تراب جانشین می شود، ولی در ادله که خود غسل را شرط قرار داده و حکم به طهارت نشده، به چه دلیل تراب جایگزین شود؟
ص: 116
این اشکال را اینگونه پاسخ می دهد که گرچه غسل است ولی ظاهر آن این است که برای حصول طهارت است و بیان دیگری ندارد.
این پاسخ از این اشکال نمی تواند باشد، به خاطر اینکه عقیده ایشان این است که طهارتی که به وسیله غسل حاصل می شود و طهارتی که به وسیله تیمم حاصل می شود، از نظر مصلحت یکسان نیست و مصلحت غسلی فوق مصلحت تیمم است و لذا جایز نیست کسی خود را تحت موضوع تیمم قرار دهد، بنابراین به چه دلیل طهارت با مصلحت ناقص به جای طهارت با مصلحت کامل قرار گیرد و در ادله نیز غسل تعبیر شده، اگر بگوئید این موضوعیت ندارد، اشکالی ندارد و مقدمه است ولی مقدمه برای طهارت کامل است، به چه دلیل این خصوصیت را الغاء کنیم؟
شبهه دیگر این است که ادله تنزیل تراب به منزله طهور در جائی مانند نماز و مس کتابت قرآن است که طهارت مطلقه از حدث اکبر و اصغر شرط است، اما در اعمالی مانند ورود در مسجد الحرام و روزه گرفتن که مشروط به طهارت از حدث اکبر است، چنین تنزیلی نیست.
ایشان پاسخ می دهد که دلیل نداریم که تنزیل مخصوص موارد مشروط به طهارت مطلقه است.
بعید نیست این مدعا درست باشد، حالا مرحوم آقای خوئی تقریبی دارد که این موارد را شامل می شود، با تقریبی که مرحوم آقای خوئی می فرماید، مدعای ایشان درست است. حالا می خواهم عرض کنم که اگر بر فرض غایت تشریع تیمم تحصیل طهارت مطلقه باشد، اینجا می توانیم تفصیل قائل شویم، اگر کسی برای نماز شب به دلیل فقدان آب، مصحح برای نماز پیدا شد، همین مصحح برای روزه نیز هست، گرچه برای فقط روزه تشریع آن کافی نباشد ولی شخص به همراه نماز از حدث اکبر و اصغر طاهر است.
ص: 117
وجه سوم که مرحوم آقای حکیم فرموده و صدر و ذیل آن با هم سازگاری ندارد، این است که اول اینگونه بیان می کند که آنطور که از ادله می فهمیم، جنابت مانع صوم است و تیمم رافع جنابت نیست، سپس، در ادامه که می خواهد پاسخ دهد، بیان به گونه ای دیگر می شود، از پاسخ اینگونه استفاده می شود که ایشان می فرماید بگوئیم جنابت از موانع است و احکامی بر جنابت مترتب شده و احکامی بر طهارت مترتب شده و گفته اند نماز را با طهارت بخوانید و لا صلاة الا بطهور، روایات تنزیل در مواردی است که موضوع حکم طهارت است، و در مواردی که موضوع حکم جنابت است که جنبه مانعیت دارد، ادله تنزیل که اثر را بار می کند، آن مورد را شامل نیست، از ذیل استفاده می شود که شبهه مطلب این است. ولی بیان ایشان در صدر کلام این است که طبق تحقیق به وسیله تیمم رفع جنابت نمی شود، اگر این تقریب باشد، یک اشکال روشن دارد، شما می گوئید به وسیله ادله جعل الله التراب طهوراً که حکم واقعی نیز هست، ایجاد طهارت می شود و می گوئید بین طهارت و حدث تضاد است، حکم ظاهری نیست تا بحث های اصل مثبت مطرح شود، شما می گوئید واقعاً به حسب روایات به وسیله تیمم طهارت که با حدث ضدیت دارد، حاصل می شود، پس، لازمه قطعی حصول طهارت نفی جنابت است، فرضاً جنابت را از موانع بشمار آورید، اگر بپذیرید و می پذیرید که ایجاد طهارت شده، رفع جنابت نیز می شود، تقریب اول این است که تیمم رافع جنابت نیست، می گوئیم اگر این باشد، باید رافع جنابت بدانید. ولی اینگونه که از ذیل استفاده می شود، باید تقریب نمود که این که گفته تراب به منزله ماء است، نسبت به احکامی است که موضوع آن طهارت است، و مانند صوم را که موضوع آن جنابت و عدم جنابت است، شامل نمی شود، این یک تقریب قابل بحثی است.
ص: 118
ایشان بر طبق این تقریب دوم که عرض نمودم، پاسخ می دهد که درست است که طهارت و حدث ضدان است، اینجا بیان روشنی نیز ندارد، همانطور که مرحوم فخر المحققین می فرماید علل شرع معرفات است و علل حقیقی نیست و ممکن است چیزهائی که ثبوتاً دخیل نیست و لوازم آنها دخیل است، در موضوع دلیل اخذ شده باشد که اینها معرف ما هو الدخیل واقعی است، مرحوم آقای حکیم نیز می فرماید هر حکمی که به طهارت که امر وجودی است، تعلق گرفته، به رفع الحدث ارجاع می شود که بالملازمه هر جا طاهر شد، حدث نیست و حکم ثبوتی واقعی برای این است که حدث باشد یا نباشد، بنابراین، اینکه شما می گوئید این اثبات طهارت کرده، یعنی اثبات کرده که حدث نیست و رفع حدث شده این را ایشان ادعا می کند.
این مدعا مؤنه بسیار می خواهد، عقیده ما در اصل مطلب چیز دیگری است، طهارت و حدث از قبیل ضدان نیست و از قبیل عدم و ملکه است، موضوع طهارت و نجاست اجسام است، پاک یعنی از نجاست و قذارت و آلودگی پاک است، اعراض به طهارت و نجاست متصف نمی شود، عدم ملکه نیز همین عدم ما من شأنه است. در عین حالی که عدم و ملکه است، در بعضی موارد عدم شرط است و در مواردی وجود مانع است، این دو اعتبار است، در چند جلسه قبل عرض نمودم که امکان ندارد که موانع تعبدی باشد و حتماً توصلی است، به هر دلیلی مانع حاصل نشد، غرض حاصل شده است، اما اگر عدم شیئی شرط باشد، ممکن است قصد قربت معتبر باشد همانطور که در روزه قصد قربت معتبر است و در طهارت خبثیه معتبر نیست، پس، طهارت را به همان معنای عدمی می گیریم، ولی این استنتاج از آن گرفته نمی شود که احکام تعلق گرفته به جنابت را که مانع است، اینجا بار می کنیم، ملازمه ندارد، ممکن است در جائی که طهارت شرط باشد، اثبات شود، دلیلی بر بار کردن همه این احام نداریم، مرحوم آقای حکیم می فرماید همه را به یکدیگر ارجاع می کنیم، اگر برای مانعیت باشد، به چه دلیل در جائی که شرطیت باشد نیز حکم کنیم، باید ببینیم اعتبار دلیل چیست، آیا اینکه می گوید فلان چیز پاک است، می خواهد نفی مانع کند، مگر اینکه بخواهد بگوید اطلاقات هر دو صورت را شامل است، اگر کسی ادعا کند که ادله طهارت تنزیل به منزله هر دو حکم عقد اثباتی و سلبی است، این یک ادعائی است که باید اثبات نمود، اما ایشان ارجاع می دهد، حالا مرحوم آقای خوئی بیان دیگری دارد.
ص: 119
«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین»
بحث در اجناب قبل از طلوع فجر در صورت نبودن فرصت برای غسل و تیمم و یکی از فروض بقاء عمدی بر جنابت در شب تا طلوع فجر صادق بود. در این جلسه، استاد دام ظله، ابتدا در مسئله جایگزینی تیمم به جای غسل نسبت به صوم، ضمن بیان و نقد و بررسی تقریب صحیح وجه سوم مرحوم آقای حکیم درباره جایگزین نشدن، و همچنین کلام مرحوم آقای خوئی در مسئله، قول به جایگزین نشدن و اسقاط شرطیت طهارت را اختیار نموده، و سپس، کلام مرحوم آقای حکیم را در مسئله تأخیر عمدی غسل تا زمانی که بجز تیمم راهی نماند، نقل و نقد می نمایند.
در وجه سومی که مرحوم آقای حکیم برای جایگزین نشدن تیمم به جای غسل نسبت به صوم، ذکر فرمود، اشکال و پاسخی مطرح شد که صدر و ذیل کلام ایشان با هم سازگار نیست و تقریب صحیح آن این است که موضوع حکم در روایات جنابت است که جنبه مانعیت دارد، و طبق روایات تنزیل مانند التراب أحد الطهورین، در مسئله نماز، آثار مترتب بر طهارت بر خاک و تیمم نیز مترتب است، اما در مسئله روزه، اثر بر جنابت مترتب است که جنبه مانعیت دارد و باید این مانع نباشد، و از آنجا که طهارت که به وسیله ادله تنزیل اثبات می شود، نقیض حدث نیست و ضد آن است، ادله تنزیل این مورد را که طهارت موضوع حکم نیست و حدث موضوع حکم است، شامل نیست. و بعد، ایشان اینگونه پاسخ می دهد که امران وجودیان است ولی در طهارت امر وجودی موضوع قرار نگرفته و موضوع امر عدمی است که همان نبود حدث است. اینجا بیانی برای این ندارد که چرا با اینکه در اصل مثبت، نفس عنوان حفظ می شود و آثار بر عنوان بار می شود، در اینجا برگشت احد الضدین به ملازم آن است و حکم به عنوان تعلق نگرفته و به ملازم العنوان تعلق گرفته است؟
ص: 120
و گفتم که تقابل طهارت و حدث از قبیل ضدان نیست و از قبیل عدم و ملکه است، پاک یعنی از نجاست و قذارت و آلودگی پاک است، موضوعی مانند اجسام که شأنیت قذارت دارد، اگر قذارت نبود، پاک است، اما اعراض مانند رنگ به معنای عرضی و صدای انسان که شأنیت قذارت ندارد، به طهارت و نجاست متصف نمی شود. حالا بنابر عدم و ملکه بیانی مرحوم آقای حکیم دارد و بیانی من عرض می نمایم. بیانی که می خواهم عرض نمایم این است که اگر به تعبد شرعی عدم شیئی اثبات شد، به وسیله ادله تعبد و اعتبار، احکام مانع سلب و احکام نفس العدم بار می شود، همانطور که در استصحاب عدم، گاهی شیئی موضوع حکم است که با نفی موضوع منجس نفی نجاست می شود، همچنین اگر اثری به نفس النفی بار شده باشد، اثر برای وجود نیست تا نفی موضوع ذی اثر بشود، موضوع ذی اثر را که عدم است، اثبات کنیم، در نذر صدقه در صورت نبودن چیزی، موضوع نذر را که نفس امر عدمی است، می توان با استصحاب اثبات نمود، عدمی که موضوع اثر است، بار می کنید، برای نفی وجودی که وجود منشأ اثر است، با استصحاب بار می کنید، هر دو بار می شود، ادله تعبد و اعتبار نسبت به شمول هر دو قسم قصور ندارد. حالا همین را می توانیم در التراب احد الطهورین بگوئیم که اگر اثری برای نجاست هست، از باب نفی موضوع ذی اثر، به وسیله این تعبد نفی می کنیم، چون طهارت نیز نفی نجاست است، آن نجاست بأثره منتفی می شود، و همچنین اگر اثری مانند صحت صلات بر نفس الطهاره و نفس عدم مستقیماً بار شده باشد، اشکالی ندارد که بار کنیم، مرحوم آقای حکیم عدم المانع را به شرط ارجاع داده، ولی عدم المانع به شرط متعارف ارجاع نمی شود، عدم المانع از شروط است، گاهی از جهت اینکه وجود مزاحم است، چیزی را شرط می دانیم، این شرطیتی است که به تبع مزاحمت وجود، عدم شرط قرار می گیرد، و گاهی نفس العدم بما هو موضوع است و از باب نفی المانع نیست، گویا ایشان همه را یکسان گرفته اند ولی اینطور نیست، شرط متعارف ممکن است عبادی و توصلی باشد ولی عدم المانع حتماً توصلی است و محال است عبادی باشد، چون خلاف فرض مانعیت وجود است، با شرطیت العدم اشکالی ندارد که عبادی باشد، ولی اگر با مانعیة الوجود باشد، مانع که وجود پیدا نکرد و سایر جهات دیگر نیز باشد، مطلوب حاصل است، خلاصه، به نظر می رسد اگر آن ادله باشد، می توانیم این را تمام کنیم.
ص: 121
(سؤال و پاسخ استاد دام ظله) : منفی موضوع ذی اثر نیست، نفی موضوع ذی اثر است و به تبع موضع ذی اثر بودن منفی و متعلق نیست.
منتها بعضی از ادله ای که اقامه شده بود و مرحوم آقای حکیم معتقد بود که از ادله می فهمیم که طهارتی که با تراب حاصل می شود، از نظر مصلحت انقص از طهارتی است که به وسیله آب حاصل می شود و به همین جهت در طول قرار می گیرد و اختیاراً جایز نیست، مختار ایشان این است. و عرض کردم که اگر شما این را پذیرفتید، در روایات گفته شده برای اینکه اصباح جنباً نشود باید غسل کنید، شما می گوئید می فهمیم غسل مقدمه برای طهارت است و موضوعیت غسل را اسقاط می کنیم، اگر این را نیز بپذیریم، این مقدمه برای طهارت کامل است، شما نیز می گوئید غسل موجب طهارت کامل است، اگر چنین باشد، اگر اثری بر طبیعت طهارت مترتب باشد تنزیل احد الطهورین کافی است، اما اگر اثر برای طهارت مرتبه بالا باشد، مفاد احد الطهورین این نیست که مرتبه بالا را نیز اثبات می کند تا به وسیله تنزیل همان اثر آب را بر خاک مترتب کنیم، پس، از این راه بخواهیم مشی کنیم، این اشکال درست است.
مرحوم آقای خوئی راه دیگری را طی نموده، می فرماید که از روایات متعدد صحیح السند که می گوید رب الماء و رب الصعید واحد، می فهمیم که شارع همان اثری که برای آب هست، بر تراب بار نموده، ممکن است بگوئیم شرط این که محقق شد، همان کمالی که آب دارد، تراب نیز دارد، اگر این را بگوئیم قهراً این اشکال که چگونه با اینکه غسل موجب طهارت کامل است، از غسل به خاک تعدی کنیم، برطرف می شود، این تقریب خوبی است.
ص: 122
منتها اشکال این است که با نظر ابتدائی معنای آن این است که خاک در عرض آب است، ولی این که مراد نیست، مراد این است که همان پروردگاری که در جائی دستور استفاده از آب داده، در جائی نیز دستور استفاده از خاک داده، اما ناظر به مورد و شرائط آن نیست، از آیه شریفه لم تجدوا ماءاً فتیمموا صعیداً طیباً استفاده می شود که برای نماز اجازه داده، ولی در مقام این نیست که بگوید در هر جا طهارت شرط است، این جایگزینی هست. این مسئله جایگزینی تیمم به جای غسل در کلمات قوم نبوده و در کلمات متأخرین این بحث مطرح شده، در مستمسک هست که عن منتهی و غیره، من در منتهی پیدا نکردم، شهید اول در دروس اولین فقیهی است که دیدم مطرح نموده است، از این رو، نسبت به مسئله صوم نمی توانیم شهرت قدمائی نیز بگوئیم.
حالا مرحوم آقای خوئی بعد از اینکه از این رویات استفاده نموده، یک مطلب دیگری نیز اضافه نموده و می فرماید در مورد کسانی که آب ندارند و یا آب برای آنها ضرر دارد، سیره قطعیه هست که مباشرت در شب جایز است، قرآن که مباشرت در شب را اجازه داده، این خلاف سیره قطعیه است که این قبیل اشخاص که بسیارند، مباشرت را تا پس از ماه صیام به تأخیر اندازند، لذا تیمم جانشین غسل می شود.
سیره قطعیه برای جواز مباشرت اشکالی ندارد اما بحث این است که از سیره می فهمیم که برای چنین اشخاصی اصباح جنباً جایز است و شرطیت غسل ساقط است، اما جایگزینی تیمم به جای غسل که در کتب سابقین معنون نیست، اثبات نمی شود.
ص: 123
بنابراین، برای جایگزینی تیمم به جای غسل نسبت به صوم و اصباح جنباً دلیل معتنا بهی وجود ندارد، گرچه احتیاط خوب است.
حالا اگر کسی عمداً غسل را تا زمانی که بجز تیمم راهی برای او نماند، تأخیر اندازد، آیا اینجا نیز تیمم مصحح عمل است؟ اینجا بین مرحوم آقای حکیم و مرحوم آقای خوئی اختلاف است.
مرحوم آقای حکیم می فرماید اطلاقات ادله جایگزینی تیمم به جای غسل شامل این مورد نیز می شود منتها معصیت است، و در متن نیز همینطور هست، و در وجه معصیت می فرماید از جمع بین ادله اولی که ابتداءاً فرمان به غسل شده و ادله جایگزینی تیمم، می فهمیم که مصلحت کامل برای وضو و غسل است و تراب با مصلحت ناقصه جایگزین آنها است و عمل مجزی است، چون حکم به اعاده نشده، اما به دلیل قدرت بر استیفای مصلحت کامل، آن را از دست داده، معصیت کرده است.
اشکال کلام ایشان این است که در اینجا موضوع یک دلیل همه افراد است که غسل بر همه لازم است و دلیل دیگر در مورد برخی از افراد موضوع دلیل اول، ضد آن حکم را فرموده، از این دو دلیل، نظیر حکم به صلات چهار رکعتی برای همه و دو رکعتی برای مسافر، استفاده می شود که دلیل اول قید دارد و حمل مطلق بر مقید می شود، و در اینجا همانطور که نماز دو رکعتی برای مسافر ناقص نیست و خلاف شرع نیست کسی خود را مسافر قرار دهد، درباره تیمم نیز همینطور است و از دست دادن اختیاری غسل موجب ناقص شدن مصلحت نمی شود، این مانند این است که ابتداءاً تقسیم کرده باشند و نماز حاضر را چهار رکعتی و نماز مسافر را دو رکعتی قرار داده باشند، همانطور که نقصان مصلحت را در یکی از دو قسیم از این تقسیم نمی فهمیم، در اینجا نیز که با فاصله گفته شده است، همینطور است، اینطور که ایشان فرموده نیست.
ص: 124
یک مطلبی می توان ادعا نمود، و آن این است که بنابر تناسب حکم و موضوع و فحص از موضوعات خارجی، به حسب معمول، قدرت در ملاک دخالت ندارد و در تنجز نقش دارد، از اینکه گفته می شود اگر نمی توانید، کار دیگری انجام دهید، فهمیده می شود که این از باب ناچاری است و مصلحت آن از نظر ملاک کمتر از مصلحت اولی است، به حسب فحص خارجی، کمتر موضوعی است که قدرت در اصل ملاک دخالت داشته باشد که بگویند غیر قادر نیز همان مصلحت اولی را دارا می باشد، و در این مطلب بین اینکه قدرت را در دلیل اول اخذ کنیم یا با دلیل دوم آن را تقیید کنیم، تفاوتی وجو ندارد، از این رو، تعجیز اختیاری جایز نیست.
«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین»
بحث در اجناب قبل از طلوع فجر در صورت نبودن فرصت برای غسل و تیمم و یکی از فروض بقاء عمدی بر جنابت در شب تا طلوع فجر صادق بود. در این جلسه، استاد دام ظله، ابتدا با تکمیلی برای مسئله جایگزینی تیمم به جای غسل نسبت به صوم، بر اساس روایت عبد الله بن أبی یعفور و عنبسة بن مصعب قول به جایگزین شدن و عدم اسقاط شرطیت طهارت را اختیار می نمایند، و سپس، در مسئله تأخیر عمدی غسل تا زمانی که بجز تیمم راهی نماند، کلام مرحوم آقای خوئی را نقل و نقد نموده، ضمن اختیار حکم وضعی صحت صوم بر اساس اطلاقات ادله تنزیل و جایگزینی تیمم به جای غسل، از نظر حکم تکلیفی، عجز اختیاری را بر اساس متفاهم از کلمه قدرت معصیت می دانند، و در نهایت، در مسئله بقاء عمدی بر حیض و نفاس تا طلوع فجر، ضمن نقل اسامی قائلین و منکرین الحاق این مسئله به مسئله بقاء عمدی بر جنابت، وجود شهرت در الحاق را مورد تشکیک قرار داده، دلیل عمده را روایت ابی بصیر دانسته، سند آن را مورد بررسی قرار می دهند.
ص: 125
اینکه گفتم برای جایگزینی تیمم به جای غسل نسبت به صوم و اصباح جنباً دلیل معتنا بهی وجود ندارد، یک روایت معتبر هست، به یکی از روایات متعدد صحاح رب الماء و رب الصعید واحد، می توان برای جایگزینی و تنزیل استدلال نمود، در وسائل در ابواب باب مطلق باب 14 حدیث 1، عن عبد الله بن أبی یعفور و عنبسة بن مصعب عن أبی عبد الله علیه السلام قال اذا أتیت البئر و أنت جنب فلم تجد دلواً و لا شیئاً تغترف به فتیمم بالصعید فان رب الماء رب الصعید و لا تقع فی البئر و لا تفسد علی القوم مائهم. اطلاق این روایت که نماز در آن وجود ندارد، شامل صوم و مسئله جاری نیز می باشد. بر اساس این روایت، در صوم و اصباح جنباً نیز تیمم جایگزین غسل می شود.
مرحوم سید در مسئله تأخیر عمدی غسل تا زمانی که بجز تیمم راهی نماند، از نظر حکم وضعی، صحت، و از نظر حکم تکلیفی معصیت را قائل است، و کلام مرحوم آقای حکیم را مورد نقد و بررسی قرار دادیم. و مرحوم آقای بروجردی در حاشیه عروه می فرماید مشکل است که ادله تنزیل این مورد را شامل شود ولی بر فرض شمول، از نظر حکم تکلیفی دلیلی بر معصیت بودن تأخیر نداریم، ایشان امر را دائر مدار این می داند که یا تکلیفاً و وضعاً جایز است یا جایز نیست.
مرحوم آقای خوئی شمول اطلاقات ادله جایگزینی تیمم به جای غسل و حکم وضعی صحت را نسبت به مسئله تأخیر عمدی غسل تا زمانی که بجز تیمم راهی نماند، انکار می نماید و می فرماید : الظاهر عدم المشروعیة لقصور المقتضی، فان المستفاد من قوله تعالی فلم تجدوا ماءاً، بحسب الفهم العرفی هو عدم الوجدان بالطبع لا أن یجعل الانسان نفسه غیر واجد بأن یریق الماء أو یجنب نفسه کما فی المقام، یعنی به حسب تفاهم عرفی، اطلاقات این فرض جاری را شامل نیست، ادله عجز درباره عجز طبیعی است و شامل کسی که خود را عاجز کرده، نیست، بعد می فرماید اینکه در نماز گفتیم اجناب در صورت فقدان ماء اشکالی ندارد، به دلیل صحیحه زراره است که در مستحاضه وارد شده و می فرماید ان الصلاة لا تترک بحال، و نماز نیز مشروط به طهارت است و تراب احد الطهورین است، از مجموع این ادله استفاده می شود که نماز ترک نمی شود و با تیمم بدل از غسل خوانده می شود، و چنین دلیلی در صوم نیست، پس، طبق قاعده نمی توانیم مجزی بدانیم.
ص: 126
این که می فرماید ادله شامل نیست، یک مطلب ذوقی است، بر فرض که در نماز ساقط نشود، ممکن است کسی اینگونه مناقشه کند که شما می گوئید ادله بدلیت به حسب متفاهم عرفی برای عاجز بالطبع است و نماز بدون طهارت درست نیست و ساقط نیز نمی شود و این را برای مشروعیت تیمم قرینه می گیرید، شما که اطلاقات ادله را در تنزیل باب تیمم در عجز اختیاری تمام ندانستید، و در صورت عجز طبیعی می گوئید نماز ساقط نیست و جزئیت جزء و شرطیت شرط از بین می رود، ان الصلاة لا تترک بحال می گوید باید نماز بخوانید، اگر ادله تشریع به عاجز باطبع ناظر باشد، می گوئیم چون ادله تشریع اینجا را شامل نیست، شرطیت طهارت از بین می رود مانند شرطیت طهارت خبثیه و جزئیت اجزاء نماز که عند التعذر ساقط می شود، شما بگوئید نماز صحیح است و احتیاجی به این نیز ندارید، ایشان می فرماید ادله تنزیل تیمم برای عاجز بالطبع است و عاجز اختیاری را شامل نیست، اگر نماز ساقط نیست، نماز بدون تیمم نیز صحیح است، با اینکه به عقیده شما ادله شامل نیست این چه دلیلی است که این قرینه است که پس تیمم جایگزین می شود، شما طهارت خبثیه و اجزاء را می گوئید عند الاضطرار ساقط است و نماز ساقط نمی شود، همین را در طهارت حدثیه نیز بگوئید، ایشان هیچ وجهی برای مطلب ذکر نمی کند.
این که فقهاء فتوا داده اند و به ذوق عرفی نیز استفاده می شود، این است که وقتی گفته می شود به هنگام آمدن پدر باید تمام قد ایستاد، اگر فرزند اختیاراً ناپرهیزی کند و مریض شود به طوری که نمی تواند تمام قد بایستد، متفاهم عرفی این است که به مقداری که می تواند، باید بایستد، این از اشباه و نظائر فهمیده می شود و لازم نیست دلیل خاصی باشد. پس، می گوئیم اطلاقات ادله از نظر حکم وضعی و صحت شامل عجز اختیاری نیز می باشد، منتها به دلیل متفاهم از خصوص کلمه عجز و قدرت و فحص از موضوعات خارجی و اشباه و نظائر، به حسب معمول، از اینکه گفته می شود اگر نمی توانید، کار دیگری انجام دهید، فهمیده می شود که به دلیل دسترسی نداشتن به مصلحت اعلی، به انقص اکتفا شده است، پس، نظر مختار مطابق متن است.
ص: 127
و کما یبطل الصوم بالبقاء علی الجنابة متعمداً، کذا یبطل بالبقاء علی حدث الحیض و النفاس الی طلوع الفجر.
مرحوم صاحب حدائق و مرحوم نراقی در مستند و مرحوم آقای خوئی در مستند می فرمایند که مشهور این است که تعمد در بقاء بر حیض و نفاس نیز مانند تعمد در بقاء بر جنابت است.
ولی مرحوم علامه می فرماید از سابقین غیر از مرحوم ابن ابی عقیل، کسی این مسئله را عنوان نکرده و نص صریحی از کلمات قوم در این مسئله نیست، و کسی نیز برای این مسئله نص صریحی از قدماء نقل نکرده است.
در تقریرات درس مرحوم آقای خوئی سهوی رخ داده و نوشته شده که به لحاظ اشکال سندی در روایتی که مستند این الحاق است، عده ای در آن روایت مناقشه نموده اند و مرحوم شیخ در نهایه از آنان است، در حالی که مرحوم شیخ در نهایه نیست و مرحوم علامه در نهایة الاحکام این مطلب را فرموده، و مرحوم شیخ و مرحوم علامه مناقشه سندی ندارند و دیگران مناقشه سندی نموده اند.
حالا به هر حال، وجود شهرت در الحاق روشن نیست، غیر از مرحوم ابن ابی عقیل، اولین کسی که مسئله را عنوان نموده، مرحوم محقق در معتبر در بحث حیض است که می فرماید فیه تردد، به خاطر اینکه در سند روایت مسئله علی بن حسن بن فضال فطحی و علی بن اسباط واقفی قرار دارد، و مرحوم محقق اردبیلی اشکال نموده و فرموده که در سند آن جماعتی از واقفیه هستند و ابی بصیر مشترک بین ثقه و غیر ثقه در سند قرار گرفته است.
ص: 128
کسانی که یا به عدم الحاق تمایل پیدا کرده و یا مردد شده اند ؛ مرحوم محقق در معتبر اظهار تردید نموده، و شهید اول در ذکری کلام مرحوم محقق و همچنین کلام مرحوم علامه را که قائل به الحاق است، نقل نموده و نظری نداده است که معلوم می شود ایشان نیز مردد است، نظر مرحوم علامه درباره جنابت این است که کفاره نیز دارد و نظر مرحوم ابن عقیل در اینجا و در جنابت فقط قائل به قضاء شده، مرحوم علامه حلی در تذکره فتوا نمی دهد و می گوید مرحوم ابن ابی عقیل چنین گفته، مناسب این است که تردید دارد، مرحوم محقق اردبیلی می گوید با این اشکالات نمی شود به این روایت استناد نمود، شاگرد ایشان، مرحوم صاحب مدارک می گوید عدم الحاق لا یخلوا من قوة، مرحوم سبزواری در ذخیره می گوید قضاء و کفاره ندارد منتها از باب قاعده اشتغال اجتناب لازم است و در کفایه می گوید فیه تردد، و مرحوم فیض در مفاتیح اول فتوا می دهد که ملحق نیست و بعد می گوید علی اشکال که روایت در مسئله هست و مقتضای روایت الحاق است، مرحوم علامه در نهایة الاحکام اول به عدم الحاق فتوا می دهد و بعد می گوید محتمل است که الحاق شود، کأنه به عدم الحاق تمایل دارد.
و قائلین به الحاق ؛ مرحوم ابن ابی عقیل، و مرحوم علامه در منتهی و تحریر و مختلف، و شهید اول در دروس، و مرحوم ابن قطان در معالم، و مرحوم صاحب حدائق، و مرحوم میرزای قمی در غنائم، و مرحوم کاشف الغطاء در کشف الغطاء، و ریاض و مستند. نسبت بین قائلین و منکرین الحاق تقریباً برابر است.
ص: 129
به نظر می رسد که برخی از کلمات قدماء در الحاق و برخی در عدم الحاق ظهور دارد، مثلاً در نهایه هست که و اذا طهرت و اغتسلت وجب علیه قضاء الصوم، از این معلوم می شود که با حالت حدث نمی تواند روزه بگیرد، و در مهذب و مبسوط نیز همینطور می گویند اذا اغتسلت قضت الصوم. و از طرفی، بسیاری از فقهاء که مسئله را عنوان نکرده اند، گفته اند حائض احکامی دارد و چیزهائی ذکر می کنند که جایز نیست و فقط وقتی به مباشرت می رسند، می گویند اگر خون قطع شده باشد و حدث حیض باقی باشد، مباشرت اشکالی ندارد، به نظر می رسد که می خواهند بگویند که غیر از مباشرت مانند نماز و مس کتابت قرآن و دخول در مسجد است که در همه اینها فتوا این است که حدث مانع است و باید زائل شود، در صوم نیز مانند نماز حدث مانع است، اینها یک نحوه ظهوری در الحاق دارد. و از طرفی دیگر، در کلمات قوم در مقام بیان موانع صوم که صائم از چه چیزهائی باید اجتناب کند، تا زمان مرحوم محقق، غیر از مرحوم ابن ابی عقیل کسی مسئله حیض را عنوان ننموده، این یک نحو اشعاری در عدم الحاق دارد. بنابراین، از نظر اقوال مسئله روشن نیست، و باید به ادله مراجعه نمود.
دلیل عمده روایت أبی بصیر است، وجوهی که مانند علامه ذکر می کنند، معتنا به نیست، به سند روایت اشکال سندی شده، یک اشکال از جهت ابی بصیر است که مرحوم محقق اردبیلی می فرماید بین ثقه و غیر ثقه مشترک است. مرحوم سید مهدی خوانساری در رساله ای درباره ابی بصیر مفصل و به حد اعلی تحقیق نموده و به اثبات رسانده که آن کسی که مرحوم علامه
ص: 130
ضعیف شمرده و برخی به دلیل اشتراک، روایات ابی بصیر را اشکال نموده اند، ضعیف نیست و همان ابی بصیر اسدی که یحیی است، ثقه است و مهم تر از لیث بن بختری مرادی است، و اگر قرائن نباشد، ابی بصیر مطلق نیز همان است، از این ناحیه اشکالی نیست. اشکال دیگر این است که علی بن حسن بن فضال فطحی است، آقایان گفته اند که فطحیت مانعی نیست، چون عدالت معتبر نیست و وثاقت معتبر است، و او ثقه قوی و بسیار محتاط است. اشکال دیگر در علی بن اسباط است که در این باره از مرحوم محقق سهوی واقع شده که می گوید واقفی است، در حالی که واقفی نیست و فطحی است، و مورد بحث است که از فطحیت عدول کرده باشد، مرحوم نجاشی می گوید در اواخر عمر عدول کرده و حضرت جواد علیه السلام او را از فطحیت برگرداندند و مرحوم عیاشی و عده ای دیگر گفته اند عدول نکرده، آن محل خلاف است، ولی در وثاقت او حرفی نیست و تعابیر محکمی مانند أصدق لهجة و أوثقهم درباره او هست، از آن ناحیه نیز اشکالی نیست، اگر عدول کرده باشد، شواهدی هست که این روایت پس از استبصار از او نقل شده است. مطلبی که مورد بحث است و مرحوم آقای خوئی مورد بحث قرار داده اند، این است که در طریق معتبر کتاب علی بن حسن بن فضال که مرحوم شیخ نقل می کند و اینجا واسطه بین خود و او را اسقاط کرده، علی بن محمد بن زبیر واقع است که درباره او چیزی نیست و طبعاً این طریق محکوم به ضعف می شود، و بعد ایشان راهی برای اعتبار این طریق و حل این اشکال ذکر می کند.
ص: 131
«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین»
بحث در بقاء عمدی بر حیض و نفاس تا طلوع فجر صادق بود. در این جلسه، استاد دام ظله، ضمن بررسی سند روایت ابی بصیر، کلام مرحوم آقای خوئی را در حل اشکال موجود در طریق کتاب علی بن حسن بن فضال که مرحوم شیخ نقل می کند و علی بن محمد بن زبیر در آن واقع است، نقل و نقد نموده، و در نهایت روایت را معتبر می دانند.
عده ای در الحاق حیض و نفاس به جنابت اشکال نموده اند و گفته اند به دلیل اشکال سندی در روایت ابی بصیر که دلالت بر الحاق دارد، نمی توان به آن استناد کرد، این اشکال سندی را مرحوم محقق مطرح نموده و پس از ایشان، مرحوم محقق اردبیلی تعبیری دارد که در جلسه گذشته آن را با مطلب مدارک خلط نمودم. مرحوم محقق اردبیلی تعبیر می کند که سند ضعیف است و توضیحی نمی دهد، و شاگرد ایشان در مدارک می گوید سند مشتمل بر جماعة من الفطحیة و عده ای از فطحی ها و اشتراک ابی بصیر بین صحیح و ضعیف است، این توضیح را که به مرحوم اردبیلی نسبت دادم، از مرحوم صاحب مدارک است.
از اشکال سندی اینگونه پاسخ داده شده که این فطحی ها ثقه هستند، و ابی بصیر نیز تحقیق شده که عدل امامی است و اشتراک بین ثقه و ضعیف نیست، ابی بصیر یحیی اسدی و ابی بصیر لیث مرادی، هر دو ثقه هستند و بلکه یحیی که مرحوم علامه تضعیف کرده، مهم تر از لیث است. اینکه مرحوم صاحب مدارک گفته جماعة من الفطحیة، جماعة با تکلف توجیه می شود و باید بگوئیم به اعتبار این است که الاثنان و ما فوقهما جماعة، چون حد اکثر دو فطحی در سند هست، طبق نقل مرحوم نجاشی که علی بن اسباط از فطحیت برگشته، فقط علی بن حسن بن فضال فطحی در سند هست، پاسخ داده اند که فطحیت مضر نیست. درباره این بحث کلی که فطحیت مضر هست یا نیست، اینجا بحث نمی کنیم.
ص: 132
حالا بنابر اینکه فطحیت مضر نباشد، مرحوم آقای خوئی اشکال دیگری مطرح می نماید و می فرماید سند مرحوم شیخ به علی بن حسن بن فضال ضعیف است، چون در آن سند علی بن محمد بن زبیر توثیق نشده، قرار گرفته است. بعد ایشان می فرماید در معجم پاسخ این اشکال را گفته ام، نمی دانم این پاسخ ایشان در کدام قسمت معجم است، در اینجا مسامحاتی در تعبیر هست که سهو قلم از مقرر باید باشد، اینطور که در تقریر هست، ایشان خواسته از راهی تصحیح کند و فرموده که یکی از مشایخ مشترک بین مرحوم نجاشی و مرحوم شیخ، احمد بن عبد الواحد است که احمد بن عبدون نیز به او گفته می شود که سهواً در این تقریرات احمد بن محمد بن عبدون گفته، این احمد بن عبد الواحد شیخ مشترک بین مرحوم نجاشی و مرحوم شیخ طوسی است، می فرماید طریقی که مرحوم نجاشی به احمد بن عبدون دارد، صحیح است، و طریقی که مرحوم شیخ به وسیله احمد بن عبدون نقل می کند، ضعیف است، ولی باید هر دو را تصحیح کنیم.
بیان ایشان اینجا روشن نیست، دو، سه جور می شود این مطلب را تقریر نمود یکی همان بود که می گفتم آن یک تقریب دیگری غیر از کلام موجود در اینجا است، یک تقریر این است که اگر احمد بن عبد الواحد طرق صحیح و غیر صحیح داشته باشد، چه داعی دارد که طریق صحیح را به مرحوم نجاشی و طریق ضعیف را به مرحوم شیخ بدهد؟ از اینکه مرحوم شیخ طریق ضعیفی دارد، می فهمیم که طریق صحیح نیز به مرحوم شیخ داده شده و مرحوم شیخ به دلیل ثابت بودن کتاب به مؤلف، طریق ضعیف را به جهت قرب الاسناد و کمی واسطه انتخاب نموده، تصریح کرده اند که علی بن محمد بن زبیر صد سال عمر کرده و او عال السند السند و واسطه کم می خورد و بین مرحوم شیخ طوسی و علی بن محمد بن فضال با دو واسطه حدود دو قرن فاصله است. تقریر دوم این است که گرچه وثاقت باید ثابت شود و در اینجا که وثاقت علی بن محمد بن زبیر با دلیل خاصی ثابت نیست، حکم ضعف را پیدا می کند، ولی از اینکه احمد بن عبد الواحد طریق صحیحی را در اختیار نجاشی قرار داده، معلوم می شود که طریق صحیح را به مرحوم شیخ داده، دو طریق صحیح داشته، پس، اینکه با قطع نظر از کتاب مرحوم نجاشی در وثاقت شک می کردیم و عملاً آثار غیر ثقه بار می کردیم، به وسیله کتاب نجاشی که راوی در هر دو کتاب یکی است، توثیق می کنیم. تقریر صحیح دیگری که می خواستم عرض کنم، به آن اشاره کردید که آخر کتاب آن را دارد، حالا آن بماند.
ص: 133
این دو طریق است که یک اشکال که اساسی است، این است که اولاً، در طریق مرحوم نجاشی نیز که از احمد بن عبد الواحد نقل می کند، احمد بن عبد الواحد از علی بن محمد بن زبیر نقل می کند، اگر احمد بن عبد الواحد از دو نفر ثابت الوثاقه و غیر ثابت الوثاقه نقل می کرد، این بحث ها مطرح می شد، ولی اگر علی بن محمد بن زبیر اشکال داشته باشد، در طریق نجاشی نیز از این ناحیه اشکال دارد، مرحوم نجاشی به طریق دیگر نقل کرده، ولی از طریق احمد بن عبد الواحد از همان علی بن محمد بن زبیر نقل کرده، مشکل را از این راه نمی توان حل نمود. و ثانیاً، با هر یک از دو تقریری که نقل شد، شما می گوئید اگر به مرحوم نجاشی طریق صحیح داده باشد، حتماً طریق صحیح را به مرحوم شیخ نیز داده، این ملازمه درست نیست، همیشه اینطور است که اشخاص تدریجاً طریق پیدا می کنند، گاهی سال ها بین اجازات فاصله وجود دارد، ممکن است احمد بن عبد الواحد هنگامی که طریق را برای مرحوم شیخ ذکر می کرده، هنوز طریق صحیحی به دست او نرسیده بود و وقتی که برای مرحوم نجاشی طریق می داده، طریق دیگری یافته باشد که آن صحیح باشد. من از مرحوم آقای حاج شیخ آقا بزرگ اجازه روایتی گرفتم، ایشان فرمود این طریق را اخیراً یافتم.
تقریبی که می تواند تصحیح کند، این است که بگوئیم احمد بن عبد الواحد که کتاب هائی مانند کتاب صوم را اجازه می دهد، اینطور نیست که یک کتاب صوم به مرحوم نجاشی و یک کتاب صوم دیگری به مرحوم شیخ اجازه داده، احتمال تعدد بسیار ضعیف است که به آن اعتنا نمی شود، و بنابراین، نیازی به تقریب شیخ مشترک داشتن نیازی نیست، از همین که مرحوم نجاشی و مرحوم شیخ کتاب هائی را نقل می کنند که یک طریق آن صحیح است و یک طریق آن صحیح نیست، اطمینان حاصل می شود که همین کتاب مشترک است که برای آن طریق نقل می کنند، اصلاً نباید اسم احمد بن عبد الواحد آورده شود.
ص: 134
مطلب عمده این است که علی بن محمد بن زبیر را ثقه می دانیم، مرحوم آقای خوئی بنابر مبنای خود اعتماد نمی کند، همه معاریف به او اعتماد کرده اند و اکثر اصول را به وسیله او روایت کرده اند، و علاوه، مرحوم شیخ و دیگران اصلاً در جائی مناقشه نکرده اند که این کتاب علی بن حسن بن فضال برای ما ثابت نیست، انتساب کتاب به ابن فضال مسلم بوده است.
تقریب دیگری که شده این است که اگر در روایات ثقات غیر امامیه مناقشه داشته باشیم، نباید در روایات بنو فضال مناقشه کنیم، به خاطر اینکه از حسین بن روح که سفیر امام علیه السلام است، درباره شلمغانی پس از انحراف او سؤال کردند که با کتاب های شلمغانی چه کنیم؟ ایشان همان مطلبی را فرموده که حضرت عسکری علیه السلام در پاسخ این سؤال که بیوتنا ملأ از کتب بنو فضال است، درباره روایات بنو فضال فرموده که روایات آنها مأخوذ است و معتقدات آنها متروک است.
مرحوم آقای خوئی می فرماید درست است که مرحوم شیخ انصاری در کتاب الصلاة به این تمسک کرده و این بین متأخرین مشتهر شده، ولی این اصل درست قابل استنادی ندارد، به خاطر اینکه اولاً، از خادم حسین بن روح نقل کرده اند و او مجهول است، در تعبیر تقریرات مسامحه ای شده، می گوید مجهول حتی اسماً، اسم خادم عبد الله کوفی است و در معجم الرجال نیز هست، در معجم الرجال دو اشکال مطرح می کند ؛ یکی اینکه عبد الله کوفی مجهول است و دیگر اینکه ابو الحسین بن طمّام نقل می کند که او نیز شناخته شده نیست.
ص: 135
ابو الحسین بن طمّام شناخته شده است و شخصیت سطح بالائی نیز هست، او محمد بن علی بن فضل بن طمّام کوفی دهقان است که مرحوم نجاشی درباره او می گوید ثقة عین صحیح الاعتقاد حسن التصنیف، از ناحیه او هیچ شبهه ای نیست، یک مسئله عملی که می خواهند اعتماد کنند، به یک واسطه ای که امام علیه السلام برای اینطور کارها واسطه قرار دهد، پیداست که برای اینطور کارها مراجعه می شده، برای دانستن تکالیف شرعی اشخاص، شخصی مانند ابو الحسین بن طمّام جلیل القدر از کسی که امانت او را تشخیص نداده، نقل نمی کند، پیداست که به او اعتماد داشته اند، از این ناحیه اشکالی نیست.
البته اینگونه می توان به این مطلب اشکال نمود که راوی از ابو الحسین بن طمّام، ابو محمد محمدی است که اسم او حسن بن احمد بن قاسم بن محمد است، مرحوم نجاشی شرح حال او را ذکر کرده، از مشایخ مرحوم شیخ است و از شیوخ مرحوم نجاشی نیز هست و می گوید فوائد کثیره ای را از او استفاده نمودم، او به تعبیر مرحوم نجاشی سید فی الطائفه، منتها مرحوم نجاشی در نسب نامه ابو محمد محمدی که سیادت او به محمد حنفیه منتسب است، شش واسطه سقط شده، در کتب انساب نسب او ذکر شده است، به هر حال، مرحوم نجاشی تعبیری دارد که آن تعبیر منشأ سست شدن این نقل می شود، می گوید بعض الأصحاب یغمض فی بعض روایاته، شاید همین نقل از آن قبیل باشد، لذا مشکل است به آن اخذ شود.
پس، در این روایت از نظر علی بن حسن بن فضال فطحی اشکالی نیست، حالا آن طریق خذوا ما رووا را نپذیریم، ولی گمان نمی کنم کسی در اصل کتاب مناقشه نموده باشد.
ص: 136
مرحوم آقای خوئی راه دیگری ادعا می نماید که هیچ راه اثباتی ندارد، و آن این است که به خاطر اینکه در استحاضه، غسل شرط صحت روزه است، حیض که از نظر حدثیت اقوا است، به طریق اولی باید مانعیت داشته باشد و غسل باید شرطیت داشته باشد.
اینطور امور تعبد محض است، اصلاً ممکن است بگوئیم اقوا است، ولی دلیل عقلی نداریم که غسل خارجی رافع است و این به تعبد شرعی است، ممکن است بگوئیم که غسل نسبت به حدث رافع نیست منتها شارع مانعیت حدث رفع کرده باشد و اصلاً غسل نقشی نداشته باشد، حالا این را ما نمی گوئیم، ممکن است به خاطر اینکه نوعاً به سبب حیض ناراحتی شدیدتر از استحاضه پیدا می شود، شارع در حیض تسهیلی قائل شده باشد.
بعد مرحوم آقای خوئی یک شاهد دیگری از روایات استحاضه می آورد و می فرماید از روایتی که علی بن مهزیار درباره استحاضه که غسل را شرط می کند، استفاده می شود که ارتکاز علی بن مهزیار اشتراط غسل برای حیض بوده، منتها درباره استحاضه سؤال کرده که آیا در آن نیز شرط است.
چنین شاهدی در آن روایت وجود ندارد، روایت این است که طهرت من الحیض یا نفاس و اول ماه مبارک رمضان بوده و بدون اینکه اغسال مستحاضه را انجام دهد، یک ماه رمضان را روزه گرفته و نماز خوانده، حضرت نسبت به روزه حکم به ابطال نموده اند. مراد از طهرت این است که نقاء پیدا کرده باشد و از خون پاک شده و از آن استفاده نمی شود که حدث حیض نیز نداشته و غسل کرده و اگر استفاده شود، این استفاده نمی شود که در شب یا روز غسل کرده، ممکن است در روز غسل انقطاع حیض کرده، برای استحاضه که باید برای دو نماز غسل کند، غسل نکرده، از این سؤال شده باشد، از کجا استفاده می شود که غسل کرده و او شرطیت غسل را نیز می دانسته، این ملازمه نیز وجود ندارد، ممکن است شب غسل نکرده باشد و ممکن است در شب غسل کرده باشد و اشتراط را نداند و احتمال بدهد و ممکن است اصلاً غسل نباشد و طهرت یعنی از خون پاک شده که در عبارات فقهاء نیز این وجود دارد.
ص: 137
خلاصه، مستند مسئله روایت ابی بصیر است که معتبر است و به آن استناد می کنیم.
«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین»
بحث در بقاء عمدی بر حیض و نفاس تا طلوع فجر صادق بود. در این جلسه، استاد دام ظله، ابتدا تکمیلی برای نقد کلام مرحوم آقای خوئی در استدلال به روایت استحاضه، و همچنین تکمیلی برای قائلین به الحاق حیض و نفاس به جنابت بیان می نمایند، و سپس در مسئله الحاق قضاء ماه مبارک رمضان به روزه مام مبارک رمضان در این مسئله، ضمن نقد و بررسی کلام مرحوم آقای حکیم و مرحوم آقای خوئی، به استناد ادله قضاء و همچنین اقض ما فات کما فات، قول به الحاق را اختیار نموده، و در ادامه، استدراکی در نظر مختار نسبت به بقاء عمدی بر جنابت در غیر از روزه ماه مبارک رمضان و در سایر روزه ها بیان نموده، و در نهایت، کلام مشتهر بین فقهاء در کفایت وثاقت و راست بودن سخن راوی در اخذ به حدیث را نقل و نقد می نمایند.
مرحوم آقای خوئی واژه طهارت را در روایت استحاضه به طهارت از حدث که با غسل حاصل می شود، حمل نمود و مناقشاتی در این استدلال ایشان بیان شد که یکی از آنها این بود که واژه طهارت در کلمات فقهاء و روایات به معنای نقاء حیض استعمال می شود، یکی روایتی است که درباره حیض وارد شده که می گوید: ان طهرت بلیل من حیضتها ثم توانت أن تغتسل فی رمضان حتی أصبحت علیها قضاء ذلک الیوم، این در تعابیر متعارف است.
ص: 138
پس، مدرک بقاء بر حیض موثقه ابی بصیر است، اگر کسی در موثقات اشکال کند، مشکل است که برای الحاق دلیلی اقامه کند، و اگر موثقات را اشکال نکند و یا حداقل در روایات فطحیه یا بنو فضال اشکال نکند، می تواند با همین روایت مدعا را اثبات کند.
حالا ابتدا برخی از فروع مسئله را بررسی می کنیم، اگر فرصتی باقی بود، درباره اینکه آیا می توان به روایات فطحیه عمل نمود، مقداری عرض می کنم.
مرحوم علامه حلی و دیگران به تبع ایشان گفته اند که غیر از مرحوم ابن ابی عقیل، کسی از قدماء قائل به الحاق حیض به جنابت نیست، و بلکه از اینکه به هنگام شمارش مبطلات، حیض را نام نبرده اند، استظهار کرده اند که بقاء بر حیض مانعیت ندارد.
ولی در میان قدماء غیر از مرحوم ابن ابی عقیل که کتاب ایشان در دسترس نیست، مرحوم ابی الصلاح حلبی قائل به این است که اصباح جنباً با صوم منافات دارد، در بیان حقیقت الصوم که اختصاصی به ماه مبارک رمضان ندارد، می گوید کراهت اموری مانند اکل و شرب و التصبح علی الجنابة أو الحیض و النفاس، منتها در بیان قضاء و کفاره، به همان ترتیبی که در بیان حقیقت صوم امور ممنوعه را می شمرد، ذکر می کند و تصبح را نام نبرده، پیداست که یا سبق قلم شده و یا به ما سبق اکتفا نموده و آن را از ملحقات آن دانسته است.
در عروه می فرماید: فاذا طهرت منهما (الحیض و النفاس) قبل الفجر وجب علیها الاغتسال أو التیمم، تیمم نیز با عموم تنزیل که عرض نمودم، استفاده می شود منتها یک الغاء خصوصیتی نیز باید بشود، چون مورد آن روایت جنب بود رب الماء و رب الصعید واحد نسبت به حیض و نفاس باید الغاء خصوصیت شود.
ص: 139
(سؤال و پاسخ استاد دام ظله) : به گونه ای وضوح دارد که مرحوم ابی الصلاح غفلت می کند دوباره اسم ببرد، اصباح علی الجنابة را می گوید و اصباح علی الحیض را نمی گوید، این پیداست که ملازمه عرفیه متعارفی بین مسلمین بوده، می توان چنین استظهار نمود، عقلاً ملازمه ندارد ولی از این تعبیرات چنین استظهاری می توان نمود.
(سؤال و پاسخ استاد دام ظله) : این از مسلمات است، هر کسی از قدیم متعرض شده، می گوید همه احکام حیض به استثنای یکی، دو حکم در نفاس نیز وجود دارد، حالا حیض المحتبس که وارد شده، تمام ندانیم، همین که در این مسئله محل ابتلاء عمومی بین اصحاب تسلم دارد، برای الحاق کافی است، روایت درباره حیض المحتبس هست اما چندان نمی توان برای همه جا عموم تنزیل استفاده نمود.
و مع ترکهما عمداً یبطل صومهما، و الظاهر اختصاص البطلان بصوم رمضان و ان کان احوط الحاق قضائه به أیضاً بل الحاق مطلق الواجب بل المندوب أیضاً.
علت اختصاص بطلان به صوم ماه مبارک رمضان این است که موثقه ابی بصیر در مورد ماه مبارک رمضان است و بگوئیم نمی توانیم از آن به صوم دیگری تعدی کنیم، حالا یا با اصل برائت بگوئیم در صوم های دیگر اشکال ندارد و یا با مطلبی که بسیاری از آقایان دارند که صحیحه محمد بن مسلم مبطلان را به چند چیز حصر کرده و از منطوق آن استفاده می شود که لا یضر الصائم اینطور امور و غیر از آن که تخصیص خورده، نسبت به بقیه می توان تمسک نمود، بگوئیم در غیر ماه مبارک رمضان دلیل نداریم و به عموم صحیحه محمد بن مسلم تمسک می کنیم، البته من عرض می کردم که اینطور عموم قابل تمسک نیست ولی آقایان تمسک می کنند.
ص: 140
مرحوم آقای حکیم می فرماید درست که موثقه ابی بصیر مخصوص ماه مبارک رمضان است، ولی قضاء را می توان به آن ملحق نمود، چون قضاء با مقضی متحد الحکم است و وقتی می گوید قضاء کن، به این معناست که همان مقضی را بجا آور.
مرحوم آقای خوئی می فرماید چنین قانونی وجود ندارد که قضاء ملحق به اداء است، اصباح غیر عمد در ماه مبارک رمضان اشکالی ندارد ولی در قضاء آن اشکال دارد، و اقض ما فات کما فات درباره قصر و اتمام است.
ولی به نظر می رسد برای الحاق قضاء به اداء به ادله قضاء و همچنین اقض ما فات کما فات می توان تمسک نمود، منتها بیش از این مقداری که مرحوم آقای حکیم دارد، از ادله قضاء می توان استفاده عام نمود. همانطور که آقایان نیز می گویند، اقض ما فات کما فات اختصاص به قصر و اتمام ندارد و جهر و اخفات نیز همینطور است، و بر فرض که به قصر و اتمام مخصوص باشد، می توان همان مطلب را اینجا استفاده نمود، ایشان می فرماید این دلیل می گوید مقدار رکعات و اجزاء یکسان قضاء می شود، این را نمی توان گفت که اقض ما فات فقط درباره نماز است، وقتی به نماز اختصاص نداشته باشد منتها گفتیم در نماز مانند قصر و اتمام را شامل است، اجزاء و متروکات صوم مانند رکعات نماز است، به نظر می رسد از همین استفاده می شود. حالا علاوه بر این،
مطلبی آقایان در اشباه و نظائر دارند که اگر یک شیئی به عنوان ماهیت و کل بیان نشده باشد، گفتند که مکلف باید به این ترتیب نمازی بخواند و بعد به غیر مکلف گفته اند که تو نیز باید نماز بخوانی، اگر بیان نکنند که تفاوتی بین نماز غیر مکلف با مکلف وجود دارد، نماز غیر مکلف نیز مانند نماز مکلف است که قبلاً بیان شده، این متفاهم عرفی است که همان که بر مکلف واجب بود، بر غیر مکلف مستحب است، و من عرض می کنم که تقدم واجب نیز شرط نیست هر کدام اول بیان شد، بعدی مانند قبلی خواهد بود، این یک اطلاق مقامی است، مرحوم آقای حکیم نیز به این مطلب قائل بود، منتها اینکه در بعضی از فروع مخالفت نموده و فرموده بود که بقاء عمدی بر جنابت فقط مخصوص صوم ماه مبارک رمضان و قضای آن است و بقیه واجبات ملحق نمی شود، اشکال ایشان این بود که می فرمود اگر این دو دسته را نداشتیم که یکی در ماه مبارک رمضان اصباح مضر است و دیگری در روزه مستحبی اصباح مضر نیست، می گفتیم همه صوم ها یکسان است، ولی بعد از اینکه دو قسم است، روزه ای که داخل هیچکدام نیست، به کدام ملحق باشد، ظهور پیدا نمی کند. حالا ممکن است کسی اینجا اینطور ادعا کند که اگر در باب جنابت دو دسته روایات بود، در باب حیض دو دسته روایات نیست، آقایان نیز به طور مستقیم از جنابت حکم حیض را استفاده نمی کند، جنابت در مستحبی اشکال ندارد و منصوص است و در ماه مبارک رمضان جایز نیست، در بقیه با اصل برائت یا به عموم لا یضر الصائم روایت محمد بن مسلم تمسک کنیم، اما در حیض فقط یک روایتی هست درباره ماه مبارک رمضان هست، اگر قانون الحاق را بپذیریم، باید بگوئیم سایر صوم ها ملحق به آن است همانطور که مرحوم ابی الصلاح گفته، حقیقت صوم را که بیان می کند، این را گفته، مرحوم ابن ابی عقیل نیز قائل به بطلان شده، این مطلب هست که چنین الحاقی را قائل شویم.
ص: 141
این را عرض می کردم که از نظر تفاهم عرفی اگر به عده ای دستوری بدهند که ملزم هستید به این کیفیت انجام دهید و به دیگران گفتند برای شما مستحب است که انجام دهید، استفاده می شود کیفیت یکسان است، ولی اگر حالا در موارد استثنائی مانند فراموشی و اضطرار، ارفاق یا غیر ارفاقی شد، در این موارد اینطور نیست که عرف بفهمد، در خلل نیز که حالت استثنائی و غیر عادی دارد چیزی که بر خلاف قواعد اولی باشد، عرف متعارف نمی فهمد، لذا اگر در قضاء گفتیم که حتی غیر عمدی نیز باطل است، تعدی کردن از یکی به دیگری بر خلاف این قانون متفاهم عرفی نیست.
یک مطلبی بر خلاف آنچه قبلاً عرض کردم، می خواهم بگویم، و آن این است که مورد روایتی که گفتند اصباح در روزه مستحبی اشکال ندارد، این جای تأمل است، چون مورد روایت عبد الله بن سنان کسی نبود که قاصد روزه باشد، پس از اینکه بعضی از مبطلات را انجام داده، قصد روزه کرده، در این فرض اصباح جنباً اشکالی ندارد، از این روایت نمی توان برای مورد بحث که از اول شخصی می خواهد روزه بگیرد، استفاده نمود و عمده مورد استفاده آقایان نیز همین فرع است، بنابراین، قانون الحاق را که مرحوم آقای حکیم در مسئله سابق اشکال نموده که دو دسته روایات داریم، یک دسته در مستحبی و دسته دیگر در ماه مبارک رمضان است، خارج از این دو دسته را به کدامیک ملحق کنیم، معلوم نیست در آن مسئله دو دسته روایات داشته باشیم، فقط در مورد ماه مبارک رمضان داریم و در بقیه اگر کسی بخواهد عمداً اصباح جنباً بکند چندان روشن نیست و شاید
ص: 142
ظواهر بسیاری از کلمات فقهاء نیز کلی باشد. علی أی تقدیر، مناسب است که در غیر ماه مبارک رمضان در مورد بقاء عمدی بر جنابت یا حدث حیض تا طلوع فجر، احتیاط شود و روشن نمی توان گفت جایز است، باید اجتناب کند علی الأحوط.
حالا اجمالاً به این بحث اشاره نمایم که این در کلمات آقایان مشتهر است که به دلیل أ فیونس بن عبد الرحمن ثقة آخذ عنه معالم دینی، وثاقت و راست بودن سخن راوی در اخذ به حدیث کفایت می کند، ما می گفتیم اگر بنای عقلاء را در اخذ اخبار ثقات نپذیریم و عقیده ما نیز مانند مرحوم شیخ انصاری این است که اگر در موردی برای نوع مردم اطمینان حاصل نشد، دلیل بر بنای عقلاء نیست و احکام سایر ظنون را دارد، اگر مشکوک است یا ظن قریب به یقین نیست، مانند سایر ظنون است، آقایان به وسیله روایات گفته اند که در این روایت سؤال از وثاقت برای تعیین صغری است و کبری را مسلم گرفته که اگر ثقه شد، می تواند اخذ معالم دین کند، پس، کبرای مرتکز و مورد قبول و تقریر معصوم علیه السلام حجیت خبر ثقه است، این را آقایان مانند مرحوم نائینی دارند و ظاهراً مرحوم شیخ انصاری نیز دارد.
قبلاً که در این باره بحث می کردم به این استدلال اشکالاتی داشتم و عرض می کردم که اگر شیئی مقدماتی داشته باشد و بعضی از مقدمات قطعی الحصول باشد و فقط یک مقدمه از علت تامه باقی مانده باشد، درست است که از آن علت سؤال کنند و نتیجه را بر همان علت متفرع کنند، مثلاً برای اقتداء به کسی سؤال می کنیم که آیا این عادل است که به او اقتدا کنیم، اثر صحت صلات را بر عدالت مترتب می کنیم، از اموری مانند حر یا مرد بودن سؤال نمی کنیم، چون اینها مفروغ عنه است و فقط عدالت باقی مانده که از آن سؤال می شود، از این یک کبرای کلی استفاده نمی شود که فقط عدالت در اقتداء معتبر است. این أ فیونس بن عبد الرحمن ثقة، از همین قبیل است، این یک اشکال، و چند اشکال دیگر نیز دارد.
ص: 143
«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین»
بحث در فروع بقاء عمدی بر جنابت تا طلوع فجر صادق بود. در این جلسه، استاد دام ظله، ضمن بحث تکمیلی برای بررسی سند روایت ابی بصیر و مدرک الحاق بقاء عمدی بر حیض و نفاس تا طلوع فجر صادق، کلام مشتهر بین فقهاء در حجیت خبر ثقات و کفایت وثاقت و راست بودن سخن راوی در اخذ به حدیث را نقل و نقد نموده، و در نهایت، دلیل اعتبار اخبار ثقات صدوق غیر امامی مذهب را کلام مرحوم شیخ طوسی در عده و بنای اصحاب در اخذ به این اخبار در صورت معارض نبودن با روایات و فتاوای امامیه می دانند.
در جلسه گذشته در حجیت خبر ثقات مقداری بحث شد و لازم است که مقداری بیشتر در مورد آن بحث کنیم. آقایان به روایت أ فیونس بن عبد الرحمن ثقة آخذ عنه معالم دینی، اینگونه استدلال نموده اند که کبرای حجیت خبر ثقات نزد راوی مسلم بوده و از صغری سؤال کرده که آیا یونس بن عبد الرحمن در تحت این کبرای کلی مندرج است، استدلال به این روایت بین فقهاء مشتهر است، مرحوم آقای نائینی استدلال به این روایت را دارد و گویا مرحوم شیخ انصاری نیز به آن استدلال نموده است.
در این استدلال مناقشاتی داشتم ؛ یکی این است که باید ببینیم معنای ثقه چیست، و دوم این است که آیا چنین استفاده ای از روایت درست است؟
اینطور که آقایان ثقه را به صدوق و راستگو بودن تفسیر نموده اند، روایت به بحث جاری مرتبط می شود و اگر از جهت دیگر اشکال نداشته باشد، برای اثبات مطلوب کافی است.
ص: 144
ولی به نظر می رسد کلمه ثقه به معنای صدوق نیست و به معنای شخص قابل اطمینان است و قابل اطمینان بودن به تناسب حکم و موضوع تفاوت می کند، نجار مورد اطمینان کسی است که در حرفه نجاری مورد اطمینان است و به جهت نقل حدیث و دیگر جهات نظری ندارد، اینها مجاز نیست و حقیقت است، تناسب حکم و موضوع نسبت به توسعه و تضییق مفهومی دخالت پیدا می کند. در باب أخذ حدیث، چیزهائی مسلم و چیزهائی محتمل الدخاله است، صدوق و ضابط بودن از امور مسلم الدخاله است، بعضی مذهب و عمل را دخیل دانسته اند و با مانند ان جائکم فاسق بنبأ گفته اند فسق مانع است، این شرائط را گفته اند، اموری که بین رجالیین و اینگونه اشخاص مطرح است، در بسیاری از موارد بنابر تناسب حکم و موضوع داخل در ثقه است، مثلاً این بحث در کتب رجال هست که مرحوم نجاشی می گوید فلان شخص ثقه، آیا می توانیم بفهمیم که امامی مذهب است و عملاً فاسق نیست؟ آنطور که از مجموع مراجعه به اطلاقات و استعمالات به دست می آید، این است که ثقه از نظری که رجالی به آن کار دارد، شخص مورد اطمینان است، شأن رجالی تعیین چنین اموری مانند راستگو و ضابط بودن است، حالا ضابط بودن اصل عقلائی است، اگر ضابط یا انحراف مذهبی دارد، تعیین کند چون اینها گرچه بنابر برخی از مبانی در اخذ به حدیث دخالت دارد، لذا در اینگونه موارد اگر ثقه مطلق گفته شود و تعیین نشود، به معنای این است که مذهب درست است و عملاً فاسق نیست و ضابط نیز هست ولی چون در مقابل اینها لفظ وضع نشده، ممکن است بر خلاف اطلاق قیدی چنین گفته شود که ثقه فی قوله یا واقفی ثقه یا فطحی ثقه، اینها منافات ندارد، ولی اگر قیدی گفته نشود و استثنائی نشد، معلوم می شود که وثاقت من جهات عدیده دارد، اگر در مقام تقلید گفته شود که ثقه است، فقط صدوق بودن استفاده نمی شود و گویای این است که دارای مبانی محکم و با صلاحیت برای تقلید است، اینجا مراد از سؤال از وثاقت این است که آیا از نظر تقلید اطمینان دارد یا ندارد. بر این اساس، مراد از کلمه ثقه که محل ابتلاء رجالین است و همچنین مراد سائلی که درباره یونس بن عبد الرحمن سؤال کرده، فقط أخذ حدیث نبوده، به خاطر اینکه یونس بن عبد الرحمن فقیه نیز بوده خصوصیت اصحاب اجماع که به این عنوان معروف شده اند، فقاهت آنها است، مرحوم کشی به عنوان الفقهاء تعبیر نموده، در بسیاری از موارد در فقه نظر یونس نقل می شود که چنین فتوائی دارد، و یونس از نظر مذهب محل حرف بوده و ظاهراً قمیین در مورد او حرف داشتند که آیا منحرف هست یا نیست، و همین منشأ شده که از امام علیه السلام سؤال کنند، رجوعی که در این روایت هست، فقط رجوع برای أخذ حدیث نیست و سؤال از أخذ معلم دین است که بخشی از آن تقلید است، پس، به دلیل اینکه یونس به دلیل مسلک خاصی که داشته، مورد بحث بوده، سؤال از انحراف مذهبی و پذیرش کلام او بوده، اینها در همان زمان مورد سؤال بوده، در بسیاری از تعبیرات هست که فلان شخص یونس است یعنی از آن دسته از اشخاص است، آنها یک دسته مخصوصی بودند. پس، این سؤال از أخذ معالم دین قرینه بر این است که صدوق بودن موضوع این کبری نیست و می خواهد بگوید هر چیزی که بتوان معالم دین را أخذ نمود، سالم المذهب و عادل و ضابط و راستگو باشد. بنابراین، اینطور نیست که آقایان از کلمه ثقه مفهوم صداقت را استفاده نموده اند، عموم من وجه است و اصل مفهوم ثقه به طور کلی و به معنای مورد اطمینان است، در برخی موارد اصلاً به وثاقت خبری ربطی ندارد و سؤال از اطمینان در حرفه و فن است، خلاصه، در اینجا مراد صدوق نیست، این یک اشکال کلی در اینجا و در کلمات بزرگان مانند مرحوم نجاشی و مرحوم شیخ است، در توثیقاتی که به مذهب اشاره نکرده اند و به کلمه ثقه اکتفا کرده اند، استفاده می شود که از جهات دیگر نیز درست است. این مطلب را نیز به مناسبت عرض کنم که اگر این را نیز نپذیرفتیم و بگوئیم معلوم نیست مراد از ثقه در کلمات رجالیین مذهب نیز باشد و بیش از صدوق بودن در مفهوم آن باشد، بر فرض که مانند آقایان بگوئیم، ولی در کتاب عده مرحوم شیخ طوسی که درباره ابن ابی عمیر و صفوان و بزنطی که تعبیر نموده که اینها اشخاصی هستند که لا یروون و لا یرسلون الا عن ثقه، مراد از این ثقه اشخاص راستگو و امامی مذهب و متقی است که عدالت نیز در آن وجود دارد، گرچه در کتب رجال این را نگوئیم اما در این کتاب مراد این است، به خاطر اینکه در عده دو عبارت هست که شاهد بر این است که مراد از وثاقت که در این کتاب استعمال شده، وثاقت بالمعنی الأخص است، بر این اساس، این اشکالی که درباره اصحاب اجماع آقایان حدود پنج نقض آورده بودند که می بینیم اینها از غیر ثقه نقض کرده اند، من هفتاد نقض آورده بودم، به خاطر اینکه آقایان نقل از اشخاص واقفی مذهب و فطحی مذهب را که ممکن است ثقه باشند، نقض نمی دانستند و می گفتند اگر ثابت شوند که صدوق نیستند، نقض می شود، دایره نقض محدود به حدود پنج نقض بوده، ولی چون استفاده کرده بودم که مراد ثقه بالمعنی الأخص است، حدود هفتاد نقض یافته بودم و آنها را پاسخ دادم و به همین چهار، پنج نقض بازگشت و
ص: 145
از این چهار، پنج نقض نیز به گونه ای پاسخ دادم. خلاصه، اینکه آقایان کلمه ثقه را در مبحث جاری به معنای صدوق تفسیر کرده اند، درست نیست، این اولاً که تعبیر معالم دین قرینه است که مراد خصوص اخذ حدیث نیست و برای تقلید یقیناً صدوق بودن کافی نیست و کلمه ثقه نیز ذاتاً به صدوق بودن اختصاصی ندارد، به قرینه خارجیه و داخلیه مراد اینجا صدوق بودن نیست.
حالا بر فرض که پذیرفتیم که ثقه به معنای صدوق بودن است، در جلسه گذشته عرض نمودم که اگر صدوق بودن نیز مراد باشد، این کبرای کلی که آقایان استفاده نموده اند، درست نیست، چون اگر شیئی با چند خصوصیت موضوع حکمی قرار می گیرد که برخی از خصوصیات مقطوع و یکی، دو جهت مشکوک است، می توان از مشکوک سؤال نمود و نتیجه ای را که برای مجموع خصوصیات است، مترتب نمود، مثلاً در سؤال از عادل بودن برای اقتداء، اقتداء که نتیجه است، بر عدالت مترتب می شود با اینکه تنها کافی نیست و مرد بودن و حر بودن شرط است اما آن موارد دیگر مسلم است، اگر فقط عدالت باقی مانده باشد، نتیجه کل مترتب می شود که جواز اقتداء است، در اینجا لازم نیست از مرد یا حر بودن یونس بن عبد الرحمن سؤال شود، سؤال از امر مشکوک است و نتیجه حاصله از همه خصوصیات مترتب می شود، پس، چنین کبرای کلی که چیزی به جز صدوق بودن در اخذ حدیث از این روایت استفاده نمی شود.
حالا که چنین کبرای کلی از این روایت استفاده نمی شود، چه دلیلی برای اعتبار اخبار ثقات و صدوق غیر امامی مذهب وجود دارد؟ بسیاری مانند مرحوم آقای نائینی می گویند بنای عقلاء قائم است، سابقاً که بحث می کردیم، می گفتیم همانطوری که مرحوم شیخ می فرماید بنای عقلاء بر این مطلب قائم نیست، اگر در موردی برای مردم اطمینان حاصل شود، عقلاء ترتیب اثر می دهند، اما اگر در جائی مانند رؤیت حلال از اخبار یک نفر اطمینان حاصل نمی شود، اگر تعبد شرعی نباشد، بنای عقلاء بر این نیست که بگویند به دلیل اینکه خطای شخص در موارد دیگر کم بوده، اینجا که به نظر مردم می آید که یک خصوصیتی دارد که اشتباه کرده باشد، این را ترتیب اثر نمی دهند، مرحوم شیخ نیز تعبیر می نماید که باید اطمینان باشد، اطمینان سایر موارد کافی نیست، اطمینان شخص لازم نیست، اگر برای متعارف مردم اطمینان حاصل شود، حجت است. پس، قول ثقه ای که موجب اطمینان باشد، حجت است، به خاطر اینکه دلیلی بر رد آن نیست و اگر باشد، مورد مناقشه است، ولی بسیاری از موارد هست که نوع مردم اطمینان پیدا نمی کنند، آیا در اینگونه موارد دلیلی بر اخذ داریم؟ مرحوم شیخ می فرماید حتی در مورد عادل نیز دلیل نداریم و باید مورد اطمینان باشد، این را سابقاً بحث کردیم که اگر عادل باشد، از روایات و ادله استفاده می شود که اگر اطمینان نوعی به خلاف نباشد، باید به آن اخذ نمود، شما می گویید اخبار علاجیه بسیاری وارد شده، حرف زراره و حرف محمد بن مسلم متعارض است، اینجا چگونه به طرفین اطمینان حاصل شود؟ بر فرض که زراره کمی ترجیح بر محمد بن مسلم داشته باشد، اطمینان حاصل نمی شود و موجب ظن است، اینکه بینه و دو شاهد برای اثبات دعاوی حجت است، بلا اشکال دائر مدار اطمینان نیست، اگر اطمینان نوع مردم بر خلاف نباشد، باید بر طبق بینه عمل نمود، این یک حجت عقلائی فقط در زمینه احتجاجات است و در امور شخصی حجت نیست، امور شخصی دائر مدار قطع و ظن خود شخص است، در احتجاجات بر حسب دلیل شرعی باید قول بینه را بپذیریم، این در عدالت درست است. اما کسی که عادل نیست و امامی مذهب نیست اما ثقه است و در خصوص این مورد نیز متعارف مردم اطمینان ندارند، آیا این را نیز مانند عادل باید اخذ نمود؟ دلیل عقلائی و بنای عقلاء بر این وجود ندارد، اگر باشد، باید با تعبد اثبات کنیم، این یک مقداری مشکل است، برخی در این باره با روایات راجع به فطحیه استفاده نموده اند. اینجا عرض می کردم که بر فرض که روایتی را که امام علیه السلام درباره بنو فضال فرموده اند، بپذیریم نمی توانیم به همه ثقات فطحی ها تعدی نمائیم که حرف آنها مورد اطمینان نوع مردم نیست، و اگر بپذیریم و بگوئیم الغاء خصوصیت می کنیم و همانطور که درباره شلمغانی تعبیر شده، به فطحی نیز سرایت دهیم، نمی توان به تمام فرق منحرف تعدی نمود، فطحیه اقرب افراد منحرف به امامیه و اثنی عشریه هستند، چون آنها از نظر عمل با امامیه هیچ فرقی ندارند، شعبه مشهور فطحیه همه دوازده امام را قبول دارند و فقط هفتاد روز پس از وفات حضرت امام صادق علیه السلام به امامت عبد الله افطح قائل شدند ولی از او اخذ حدیث نکردند، عملاً با امامیه هیچ فرقی ندارند، حالا اگر درباره فطحیه دلیل وارد شد که اخبار آنها را بپذیریم، تعبد شرعی برای پذیرش اخبار همه منحرفین وجود ندارد، خلاصه، با اینها مشکل است که بتوانیم استفاده کنیم. ولی می توانیم بگوئیم مرحوم شیخ طوسی که در عده می گوید بنای اصحاب این است که اگر اخبار ثقات با روایات و فتاوای امامیه معارض نباشد، اخذ می کنند، و معمولاً بعدی ها نیز تلقی به قبول کرده اند و مناقشه نکرده اند، بگوئیم از این طریق قول ثقات غیر امامی را می پذیریم، و این بنابر انسداد کبیری که قائل هستیم، روشن تر است.
ص: 146
برای جلسه آینده، به بحث مستحاضه باید مراجعه شود که اگر مستحاضه به دستورات خاص خود عمل نکند، روزه او چه حکمی دارد؟
«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین»
بحث در فروع مسئله بقاء عمدی بر جنابت تا طلوع فجر صادق بود. در این جلسه، استاد دام ظله، در مسئله صوم مستحاضه، اشکالات و توجیهات دلالت مکاتبه علی بن مهزیار و مدرک بطلان روزه مستحاضه تارک غسل صلاتی را نقل و بررسی می نمایند.
یشترط فی صحة صوم المستحاضة علی الأحوط الأغسال النهاریة التی للصلاة دون ما لا یکون لها، فلو استحاضت قبل الاتیان بصلاة الصبح أو الظهرین بما یوجب الغسل کالمتوسطة أو الکثیرة فترکت الغسل بطل صومها، أما لو استحاضت بعد الاتیان بصلاة الفجر أو بعد الاتیان بالظهرین فترکت الغسل الی الغروب لم یبطل صومها.
به مشهور نسبت داده اند و مرحوم صاحب حدائق ادعای اتفاق نموده که مستحاضه باید غسل صلاتی را انجام دهد تا روزه او صحیح باشد، و منشأ آن یک مکاتبه مضمره است که علی بن مهزیار نقل می کند، برخی به لحاظ مضمره بودن روایت را کنار گذاشته اند، اما این درست نیست، به خاطر اینکه علی بن مهزیار از یک شخص مجهول به عنوان ضمیر در کتاب های حدیثی خود ذکر نمی کند، این بر خلاف شیوه معمول نقل حدیث است، البته به حسب بعضی از نقل ها علیه السلام نیز بعد از ضمیر آمده، اما این ثابت نیست، این زیاداتی است که اشخاص سلیقه ای اضافه می کنند، از نظر مضمره بودن اشکالی نیست. مورد بحث این است که متن روایت با روایات دیگر و مسلمات نمی توان تطبیق داد، حالا روایت را می خوانم و وجوه توجیه روایت را عرض می کنم.
ص: 147
علی بن مهزیار قال کتبت الیه، اینجا علیه السلام نیز دارد، امرأة طهرت من حیضها، من با فتح هاء طهرت می خوانم تا زبان به آن که افصح است، عادت کند، مرحوم ابن ادریس می گوید که با ضم هاء جایز است اما افصح با فتح است و مصباح المنیر نیز می گوید طهر از باب قتل است و قلیلی نیز با ضم گفته اند، أو دم نفاسها فی أول یوم من شهر رمضان ثم استحاضت فصلت و صامت شهر رمضان کله من غیر أن تعمل ما تعمل المستحاضه من الغسل لکل صلاتین هل یجوز (یصح) صومها و صلاتها أم لا فکتب، اینجا علیه السلام هست ولی در اصل نیست، بعضی نسخه ها اضافه کرده اند، و متأسفانه آقایان به عنوان مثلاً خدمت به دین تصرفاتی مضر انجام می دهند و از قبیل تغییر آیه شریفه و شغلتنا به شدرسنا است، تقضی صومها و لا تقضی صلاتها لأن رسول الله ص کان یأمر فاطمة علیها السلام و المؤمنات من نسائه بذلک.
اشکالاتی در این روایت مطرح شده ؛ یکی این است که درباره حضرت فاطمه علیها السلام روایات متعدد و بعضاً صحیح السند که کافی نقل کرده، وارد شده که اصلاً حضرت لم تر حمره، در حالی که در این روایت پیامبر ص به حضرت فاطمه در این باره دستورات و سفارشاتی نموده اند
ناچارم در محیط جلسات علمی مطالبی عرض کنم، یکی از مطالبی که از یک جهت خوب است اما از جهت دیگر اشکال مهمی ایجاد می کند، این است که روش برخی از محدثین و از جمله مرحوم صدوق این است که نشر و اشاعه روایاتی را که با اصولی که مورد قبول آنها هست، اشکال شرعی می کردند، و به این جهت، بسیاری از روایات را عمداً نقل نکرده اند که برای تحقیق مسائل مشکل ایجاد کرده است، در روایات درباره ابن ابی حمزه که مراد حسن است و علی نیست، و در بعضی از کتب این اشتباه شده، علی بن فضال می گوید کتبت عنه تفسیر القرآن .... و لا أستحل أن أروی عنه شیئاً، اصلاً اجازه نقل نمی داده، مرحوم صدوق نیز این را دارد، حالا اگر فقط یک حدیثی را نقل نکند، آن یک بحثی است، اگر مشتمل بر قسمت هائی است که با آن اصول سازگار نباشد، آن قسمت اشکال می کند و قهراً حدیث را بدون آن قطعه نقل می کند، مثلاً مرحوم صدوق قائل به سهو النبی است و در برخی از مطالبی که به عقیده خودش غلو یا مصداق برای غلو است، اشکال شرعی می کند، در یکی از زیارات حضرت سید الشهداء علیه السلام که کافی و تهذیب نقل کرده و گویا در کامل الزیادات نیز وجود دارد، آنجا این قطعه هست که ارادة الرب فی مقادیر اموره تهبط الیکم و تصدر من بیوتکم، کسانی که به ولایت تکوینی معصوم قائل هستند، به همین روایت استناد می کنند، مرحوم صدوق که به این ولایت تکوینی قائل نیست، این قسمت روایت را نقل نکرده است، ایشان روایتی از تفسیر امام حسن عسکری علیه السلام به همان طرق معروفی که راوی تفسیر است، نقل می کند، در تکلم حضرت موسی علیه السلام با حق تعالی از صحابه پیامبر صلی الله علیه و آله در آخر الزمان به نیکی یاد شده، البته معلوم است که مراد از صحابه چه کسانی هستند، ایشان می بیند که ممکن است این مطلب بد آموزی داشته باشد، در نسخه های قدیمی تفسیر امام حسن عسکری علیه السلام که در دسترس است، این قسمت وجود دارد، اما مرحوم صدوق با اینکه مفصل تکلم حضرت موسی را نقل می کند، این قسمت را نقل نمی کند. اینجا نیز در کافی و تهذیب فاطمه و مؤمنات هست ولی مرحوم صدوق که این روایت را در من لا یحضر و علل نقل می کند و می گوید روی عن علی بن مهزیار که پیداست از کافی برداشته، این فاطمه را نقل نکرده است، این یک مشکلی در نقل های مرحوم صدوق است. در چاپ های من لا یحضر که نجف چاپ شده، مصیبت بسیار است، مرحوم صدوق این را عمداً اسقاط کرده، وقتی دیده اند کلمه فاطمه در کافی و تهذیب هست و در من لا یحضر چاپ نجف فاطمه علیها السلام را ضمیمه کرده اند، با اینکه این در نسخه های خطی معتبر وجود ندارد و سایر کتاب های دیگر که نقل می کنند، تصریح کرده اند که این در من لا یحضر نیست، این چاپ های نجف از نظر تصحیح اصلاً معتبر نیست و هیچ نمی شود اعتماد کرد.
ص: 148
حالا بحث این است که در اصل روایت کلمه فاطمه بوده است، از این به دو گونه پاسخ داده شده است ؛ یکی این است که یکی از کسانی که کثیراً در مسئله استحاضه در روایات در کتب امامیه و عامه مطرح است و اختصاص به این سؤال دارد، فاطمه بنت ابی حبیس است، و بعضی تصور کرده اند که مراد حضرت فاطمه است و بعد از آن علیها السلام آورده اند. توجیه دیگر این است که پیامبر که امر فرمودند، به این معنا است که به وسیله این عبارت دختر خود و مؤمنات را امر می نمایند و امر هر کدام متناسب با آنها است، امر به فاطمه علیها السلام این بوده که این مطلب را به سایر بانوان تعلیم دهند، و نسبت به دیگران این بوده که فرا بگیرند و عمل کنند، در منتهی دیدم که می گوید در روایت دیگری که حضرت فاطمه نیز هست، تعبیر این است که قد أمر فاطمه و أمر المؤمنات، عطف نشده، ایشان می گوید مناسب این بود که فاطمه و مؤمنات عطف می شد، می گوید از این جداگانه بیان شدن معلوم می شود که دو سنخ است، این همان است که به یک اعتبار تعلیمی است و به اعتبار دیگر تعلمی و فراگرفتن و عمل کردن است.
(سؤال و پاسخ استاد دام ظله) : اگر کانت تأمر باشد، از قبیل همان تصحیحات غلط است، با نسخه های بسیار معتبر کافی مقابله کرده ام، آن نیست، این از قبیل همین است که می گویند العلم نقطه کثرها الجاهلون که موجب زحمت است، پس، از ناحیه فاطمه مشکلی وجود ندارد.
مشکل دیگر این است که چگونه حضرت فرموده روزه را قضاء می کند و نماز را قضاء نمی کند، با اینکه به حسب روایات دیگر این از مسلمات است که اگر کسی این اعمال را انجام نداده باشد، نماز باید قضاء شود.
ص: 149
برخی مانند مرحوم وحید بهبهانی و من تبع و مکتب وحید گفته اند که اگر به یک قسمت روایت نمی توان عمل نمود، بقیه عبارت از اعتبار ساقط نمی شود، از کلام مرحوم وحید بهبهانی استفاده می شود که روش سلف اینگونه بوده است، گفته اند که آن قسمت که درباره صوم است، اشکال ندارد و به آن اخذ می کنیم. و بعد درباره آن که آیا اشکال دارد، می فرماید مرحوم شیخ قائل است که اشکالی ندارد و مرحوم شیخ فرموده که در صورت جهل اغسال صلاتی ترک شود اشکال ندارد که قائل به صحت شویم، چون راجع به ارکان درباره جاهل گفته اند صحیح است، مثلاً اگر کسی در قصر و اتمام، اصل مسئله را نمی داند که لازم است مسافر قصر بخواند، چون جمهور مردم که عامه بودند، برای مسافر افضل را تمام می دانستند، بر این اساس، اشخاص بسیار دچار اشتباه می شدند، آنجا هست که اگر کسی معنای آیه شریفه را نداند و نماز را تمام بخواند، حتی اگر در داخل وقت بفهمد، اعاده لازم نیست و فتوا نیز همین است و مفتی به است، با اینکه رکن زیاد کرده، معذالک اشکالی ندارد، مرحوم شیخ می فرماید در مسائل حیض جهل فراوان است و علی القائده شخص عالم یک ماه چنین عمل نمی کند و پیداست که جاهل بوده، چون جهلاً انجام داده، اشکالی ندارد. از برخی از کتب، شاید از روضة المتقین استفاده می شود که جمعی به این قائل شده اند که مانعی نیست که در نماز بگوئیم که جاهل اشکالی ندارد.
مرحوم صاحب مدارک به گونه ای دیگر از کسی که از او شیخنا المعاصر تعبیر می کند، نقل می کند، گفته اند مراد از شیخنا معاصر مرحوم محقق اردبیلی است، مرحوم محقق اردبیلی نیز که این روایت را نقل می کند می گوید تأویل این را سابقاً ذکر کرده ام، اما من آن را نیافتم، آنجا که آدرس داده اند، این مطلبی که مدارک نقل نموده، وجود ندارد، و آن این است که این روایت که می گوید لا تقضی، می گوید این شخص اول ماه پاک شده ولی یک ماه طول کشیده، و متعارفاً چند روز در یک ماه دوباره شخص حیض می شود، این در آن مقداری که حائض است، نماز او قضاء ندارد، صوم به طور عموم قضاء دارد ولی نماز حائض قضاء ندارد، این که می گوید لا تقضی صلاتها، مراد سلب المجموع است و سلب کلی نیست، می گوید قضاء یک ماه نماز نیست، بین نماز و روزه فرق هست، همه روزه را باید قضاء کند ولی نماز حائض قضاء ندارد و نماز همه ماه قضاء ندارد.
ص: 150
توجیه سوم توجیهی است که در مرآة العقول از نواده مرحوم صاحب معالم مد ظله نقل می کند، ظاهراً مراد مرحوم شیخ علی سبط است که حاشیه بر شرح لمعه دارد، او فرزند مرحوم شیخ محمد است و مرحوم شیخ محمد فرزند مرحوم صاحب معالم است،
مرحوم شیخ علی سبط با مرحوم مجلسی معاصر بوده و ملا بوده، لذا ایشان مد ظله می فرماید، در 1104 قمری فوت کرده و این مرآة العقول قبل از این تاریخ است،از نواده مرحوم صاحب معالم نقل می کند و آن را مرحوم وحید بهبهانی نیز در شرح مفاتیح به نام مصابیح الظلام آورده، باید دوباره نگاه کنم، به خاطر اینکه همین بیان نوه مرحوم صاحب معالم اضافاتی دارد، محصل آن این است که یکی از رسومات مکاتبات که در غیبت مرحوم شیخ طوسی دیدم که قمیین از حضرت ولی عصر سؤالاتی کرده اند، زیر هر سؤال، پاسخ نوشته شده، و معمولاً به دلیل اینکه در مکاتبات محل ابتلا بوده، یک مجموعه ای از مسائل را در نامه می پرسیدند، می گوید دو سؤال کرده اند، یکی این است که آیا نماز و روزه حائض قضا دارد، و دیگری این است که اگر مستحاضه غسل صلاتی را ترک کرد، تکلیف چیست، زیر این سؤالات، پاسخ نوشته شده، درباره قضاء نماز و روزه گفته اند که نماز قضاء ندارد و روزه را باید قضاء کند، و درباره ترک غسل صلاتی مستحاضه نوشته اند تقضی صلاتها، منتها درباره اینکه روزه ای که در اثر حیض ترک شده، قضاء دارد، در مکاتبه تقضی ولاءاً بوده یعنی پشت سر هم، در مکاتبه دیگری به صفار نیز ولاءاًهست، ادامه مطلب را در جلسه آینده پی می گیریم.
ص: 151
«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین»
بحث در فروع مسئله بقاء عمدی بر جنابت تا طلوع فجر صادق بود. در این جلسه، استاد دام ظله، در مسئله صوم مستحاضه، ادامه اشکالات و توجیهات دلالت مکاتبه علی بن مهزیار و مدرک بطلان روزه مستحاضه تارک غسل صلاتی را نقل و نقد و بررسی می نمایند.
بحث در این بود که مرحوم وحید بهبهانی فرمود که اگر نتوان به ظاهر قسمتی از روایت عمل نمود، این سبب نمی شود که به سایر قسمت های روایت که محذوری ندارد، عمل نشود، و بنای فقهاء نیز بر همین است. اگر نتوان به ظاهر حدیث علی بن مهزیار نسبت به اینکه فرمود نمازی که مستحاضه خوانده، باطل است اما قضاء ندارد، اخذ کنیم، بر اساس بنای فقهاء که درست نیز هست، اگر بتوانیم، روایت را توجیه می کنیم و اگر نتوانیم علم آن را به اهل آن رد می کنیم و اگر قطعی البطلان باشد، طرح می کنیم، چرا به قسمت اول روایت عمل نکنیم، بعد روایت را توجیه می کنیم.
و عرض کردم توجیهاتی در روایت مطرح شده، اولین توجیه را مرحوم شیخ طوسی دارد و فرموده که نماز را که صحیح دانسته، چون جهلاً اعمال مستحاضه را نسبت به نماز انجام نداده، در برخی از موارد مانند خواندن تمام به جای قصر، گرچه رکن باشد، جهل به حکم، عذر است.
مرحوم صاحب مدارک این را که از مرحوم شیخ نقل می نماید، می فرماید این توجیه بسیار بعید است، به خاطر اینکه اگر جهل باشد، بین نماز و روزه فرق ندارد، اگر بگوئیم جهل در نماز مغتفر است، در باب روزه که قطعاً مغتفر است، تعمد بر بقاء بر جنابت جاهل اشکالی ندارد، پس، اگر بخواهیم توجیه کنیم، باید بگوئیم صدر روایت عالم را می گوید و ذیل روایت جاهل را می گوید، و اینگونه خلاف ظاهر را عرف نمی پذیرد.
ص: 152
ولی ممکن است بگوئیم این اشکال به کلام مرحوم شیخ وارد نیست، آنچه که می توانیم مطمئناً ادعا کنیم، جهلی که به وسیله شبهه موضوعیه مانند نسیان باشد، آنجا درباره جنابت مغتفر اما جهلی که از جهت شبهه حکمیه است که نمی داند چه چیزی شخص را محدث می کند، فرض کنید کسی نمی داند جماع مبطل است، معلوم نیست بگوئیم این مغتفر است. بنابراین، ممکن است کسی بگوید در صورت جهل حکمی صوم قضاء دارد، ولی به دلیل خاص در مانند قصر و اتمام، صلاة قضاء ندارد، این یک وجهی است که مرحوم شیخ فرموده و این اشکال را مطرح نموده است. در روضة المتقین یا در لوامع صاحب قرانی هست که جمعی این مطلب را پذیرفته اند و گفته اند تخصیص می زنیم، در روضة المتقین کلمه بعض دارد، در جوامع کلمه جمع دارد.
منتها این مسئله از مسائلی است که لو کان لبان، بعید است چنین استثنائی شده باشد و فقط مرحوم شیخ در تهذیب برای رد نکردن حدیث، آن را فرموده باشد و در کتاب های متأخر خود مانند مبسوط به مشکل افتاده باشد، حالا معلوم نیست آن جمعی که در لوامع می گوید، چه کسانی هستند، بعید است که اینجا نیز مانند قصر و اتمام استثناء شده باشد و زنی که اعمال مستحاضه را انجام نداده باشد، صحیح حساب شده باشد، حالا این یک توجیهی است.
وجه دیگر از مرحوم محقق اردبیلی بود که عرض کردم، آن را نیافتم و الان پیدا شد، روایت در مقام فرق صوم و نماز است، در باب صوم موجبه کلیه است که باید همه صوم هائی که انجام داده، قضاء کند، ولی این ایجاب کلی در باب نماز نیست، به خاطر اینکه متعارفاً در یک ماه چند روز زن حائض است، قهراً اینطور نیست که باید یک ماه تمام نماز را قضاء کند، ولی یک ماه روزه را باید قضاء کند، این لا تقضی صلاتها، به نحو سلب عموم است و یعنی مجموع صلات یک ماه را قضاء نمی کند.
ص: 153
تکلف این وجه قابل انکار نیست، اولاً، صلات را که در مقابل طبیعت وضع شده، به مجموع من حیث المجموع حمل کنیم، لا تقضی صلاتها، نفی تمام افراد است، ولی بگوئیم مراد مجموع افراد طبیعت است و بعد نفی مجموع به نحو سلب العموم بگوئیم و به نحو عموم سلب نگوئیم، اگر یک مجموعی را نفی کنند، ظهور نفی، انحلال و عموم سلب است و سلب العموم نیست، به خاطر اینکه سلب العموم مجمل کردن است و معلوم نیست چه مقدار باید قضاء شود، این بسیار خلاف ظاهر است، در اینجا باید صلات را به مجموع حمل کنیم و بگوئیم نفی به نحو سلب العموم است و عموم سلب نیست و در نتیجه یک نحوه اهمالی شده است و تکلیف را درست روشن نکرده باشد، اینکه می پرسد أ یجوز صومها و صلاتها، یک قسمت روشن باشد و یک قسمت نباشد، شاید تقیه شده و توضیح داده نشده و به همین سلب العموم اکتفا شده باشد، خلاصه، خلاف ظاهر بودن این قابل انکار نیست و توجیه است.
توجیه سوم از نواده مرحوم صاحب معالم و به تعبیر مرآة العقول سبط صاحب منتقی است، بیانی دارد که چندان روشن نیست، ولی مرحوم وحید بهبهانی مختصرتر از آن را بیان نموده که آن قابل فهم است، البته یک قسمت آن در رسائل نیز وجود دارد، محصل آن این است که مطلبی در برخی روایات و به خصوص در برخی مکاتبات وارد شده که وقتی قرار شد صوم را قضاء کند، امام علیه السلام فرموده اند که ولاءاً و پشت سر هم قضاء شود، و مطلب دیگر این است که باید در مواردی مباحث خط را نگاه نمود، گاهی در کتابت مد الف را ساقط می کنند، مثلاً علاء در علاء بن رزین بدون همزه نوشته می شود، اسقاط همزه بسیار متعارف است، یکی از رسومات مکالمات چیزی بوده که در غیبت مرحوم شیخ طوسی آمده که قمیین نامه ای نوشته اند و از حضرت ولی عصر علیه السلام سؤال نموده اند و حضرت در زیر هر سؤالی پاسخ آن را مرقوم نموده اند، حالا در این مکاتبه مسئله جاری سؤال کرده اند که نسبت به صوم و صلات تکلیف چیست، در زیر سؤال از صوم، تقضی ولا نوشته شده که ولاءاً بدون همزه است، و در زیر سؤال از نماز تقضی صلاتها نوشته شده، و بعد در استنساخ که هر دو سؤال و پاسخ به جای دیگر منتقل می شود، وقتی لا قبل از تقضی بیاید، تقضی صومها و لا تقضی صلاتها می شود، این مطلبی است که نواده مرحوم صاحب معالم بیان نموده و مرحوم وحید نیز آن را تقریب نموده، و در نتیجه اشکالی در روایت نیست و تقضی الصلاة بوده است، ناگفته پیداست که تمام این وجوه از باب ناچاری گفته شده است.
ص: 154
توجیه دیگری که در روضة المتقین هست که تقضی نیست و تقضّی با تشدید است که به این معنا است که حکم صوم گذشت و درباره صوم تکلیف ندارد، روزه را انجام داده و قضاء ندارد ولی نماز هنوز نگذشته و باید قضاء کند، این دقیقاً در مقابل قول منتسب به مشهور است، روزه صحیح است ولی نماز باطل است، این را که الآن عرض کردم، جلو انداختم و اگر برای بعد می گذاشتم، بهتر بود، این تا اینجا سه توجیهی است که آقایان گفته اند.
یکی دیگر از توجیهات مطلبی است که مرحوم آقای خمینی در کتاب الطهاره دارد، ایشان می فرماید راوی در اثر ارتکاز خود کلمه لا را قبل از تقضی صلاتها اضافه کرده است.
ارتکاز در مانند علیه السلام است که بعد از اسامی مبارک ائمه علیهم السلام اضافه می کنند، اما با اینکه به اتفاق مسلمین بین حیض و استحاضه در قضاء و اداء تفاوت وجود دارد که در حیض اداء و قضائی نیست و استحاضه اداء و قضاء دارد، از حیض که قضاء ندارد، چه ارتکازی وجود دارد که استحاضه مورد سؤال سائل نیز قضاء ندارد، این متعارف نیست، ارتکاز در اموری است که مثلاً عامه نظری داشته باشند که موجب انحراف ذهن اشخاص شود یا مسلماتی نزد شیعه باشد، اما در اینجا شیعه و سنی اداءاً و قضاءاً بین حیض و استحاضه فرق قائل هستند، مطلبی که در باب حیض هست نمی تواند موجب ارتکاز در باب استحاضه شود.
این چهار وجهی بود که برای تصحیح فتوای مشهور که صوم باطل است و نماز را نیز باید قضاء کند، بیان شده است.
ص: 155
اینکه آقایان گفته اند اگر در قسمتی از روایت اشکالی باشد، به قسمت های دیگر سرایت نمی کند، اگر فی الجمله این را بپذیریم، چون معلوم نیست که این به طور کلی درست باشد، آنچه که می توانیم بگوئیم بنای عقلاء در آن وجود دارد، این است که یک نوشته طولانی باشد، بگوئیم در قسمت کوچکی از آن اشتباه شده باشد، آن اشتباه را به قسمت دیگر سرایت نمی دهند، اما اینکه نیمی از نوشته ای اشتباه باشد و نیمی دیگر از آن محتمل الصحه باشد، معلوم نیست که اینجا نیز چنین بنای عقلائی باشد، حالا بر فرض این را بپذیریم که در چنین نوشتجاتی نیز اشتباه به نیمی دیگر سرایت نمی کند، عدم ضبط ناقل نسبت به نیمی از مطلبی احراز شد و نسبت به نیمی دیگر بگوئیم اصل عقلائی موجود است، ولی این در جائی است که اقل و اکثر باشد و در متباینین که نمی دانیم نحوه اشتباه چیست، اینطور نیست، ممکن است اشتباه مربوط به قسمت دوم باشد، یک اشتباه است که هر دو را شامل است، اینجا معلوم نیست اصل عقلائی باشد که بتوان یک قسمت را اخذ نمود و قسمت دیگر را کنار گذاشت، مثلاً در مسئله جاری، غیر از این وجوهی که ذکر شد، ممکن است وجوه دیگری ذکر شود که هر کدام بر خلاف نظریه مشهور باشد و در همان قسمت اول نیز نتوانیم بگوئیم صوم باطل است، وجوه مختلفی هست.
یکی از وجوهی که آقایان قائل شده اند و ابتدا همین وجه به ذهن من نیز آمده بود، این است که یکی از امور رایج در استنساخات تقدم و تأخر سؤالات است، گاهی خواستم مطلبی را نقل کنم، با تقدم و تأخر نقل کرده ام، این متعارف است، این روایت نیز تقضی صلاتها و لا تقضی صومها بوده است. یک امر رایج دیگر پریدن چشم از جمله ای به جمله ای مشابه در سطر بعدی است که باعث ساقط شدن کلمات بین این دو جمله است، اگر سؤال و جوابی باشد و بعد سؤال و جواب دیگر باشد، جواب سؤال دوم بعد از سؤال اول نوشته می شود، اینجا دو سؤال شده، یکی از تکلیف حائض راجع به قضاء است و دیگر از تکلیف مستحاضه راجع به قضاء است، گفته شده که نماز حائض قضاء ندارد و روزه حائض قضاء دارد و نماز و روزه مستحاضه قضاء دارد، جواب حائض بعد از سؤال از مستحاضه قرار گرفته است. سابقاً در رجال مامقانی دیدم که از یک جائی مطلبی را نقل کرده که وجود ندارد، بعد معلوم شد که لؤلؤة البحرین اول حرف خود و بعد مطلبی از کتاب دیگری نقل کرده، تنقیح المقال که نوشته، مطلبی که ایشان از کتاب دیگری نقل کرده، به عنوان کلام صاحب لؤلؤة البحرین نوشته است، این اشتباه متعارفی در استنساخات است. زمانی مطلبی از بزرگان شنیدم و بعد نیز مراجعه نمودم، در انسداد رسائل ان قلت و قلت هائی هست که با یکدیگر سازگار نیست، آنجا دیدم، گویا أوثق الرسائل می گوید که در دوره اول مرحوم شیخ اشکالی در ذهن داشته و بعد تجدید نظر شده، این اشکال از دوره اول با جواب اشکال دیگری از دوره بعدی ضمیمه شده است. حالا این سقطی که اینجا شده، دیدم مرحوم صاحب قاموسی الرجال آنطور که آقای غفاری نقل کرده که می گوید در نامه ای به من نوشته، آنجا می گوید که علی بن مهزیار کأنه از یادداشت قبلی که به کتاب خود منتقل می کرده، جواب سؤال دوم بعد از سؤال اول آمده است.
ص: 156
ولی معلوم نیست که متعیناً این اشتباه از علی بن مهزیار باشد، احتمال زیادی هست که این اشتباه از محمد بن عبد الجبار باشد، چون در عده ای از طرق، روایت از محمد بن عبد الجبار است، و فقیه نیز روی علی بن مهزیار می گوید، حدس می زنم که این اشاره به کافی باشد، همه این طرق به محمد بن عبد الجبار می رسد، در وسائل اشتباه شده و می گوید در کافی این روایت را احمد بن ادریس از محمد بن احمد نقل می کند، با اینکه در کافی أبی علی أشعری عن محمد بن عبد الجبار است، تعجب است که چطور ایشان دچار این اشتباه شده و به کافی نسبت داده است، ابو علی أشعری همان احمد بن ادریس است اما از محمد بن احمد نقل نمی کند و از محمد بن عبد الجبار نقل می کند، خلاصه، همه طرق آن سه کتاب به محمد بن عبد الجبار می رسد، کافی با یک واسطه و آنها با یک واسطه بیشتر به محمد بن عبد الجبار می رسد که از کتاب علی بن مهزیار که برمی داشته، یک اشتباهی واقع شده است.
وجه دیگری مرحوم صاحب روضة المتقین فرموده که تقضّی با تشدید خوانده و به این معنا است که حکم روزه گذشت و روزه صحیح است و آن که باقی مانده، نماز است.
وجه دیگری در کشف اللثام هست که می گوید هر دو تقضی در تقضی صومها و لا تقضی صلاتها به صیغه مجهول است، می گوید روزه آورده شده و نماز آورده نشده و باید قضاء کند، حالا اینکه صوم به صیغه مؤنث آمده، شاید ایشان بگوید صوم از ضمیر هاء کسب تأنیث کرده است. وجه دیگری هست که مورد سؤال روزه ای بوده که یک ماه مبارک رمضان نماز خوانده و روزه گرفته، همانطور که مرحوم محقق اردبیلی فرموده، به حسب معمول یک مقداری از ماه حائض بوده و درباره این نماز و روزه سؤال کرده، و حضرت از باب تقیه سؤال مربوط به حائض را پاسخ داده اند و سؤال مربوط به مستحاضه را به دلیل مخالفت عامه پاسخ نداده اند، و این در روایاتن هست که تبعیض در جواب می شود، امام علیه السلام می فرمایند وظیفه شما سؤال است اما ما اگر صلاح دانستیم، جواب می دهیم و اگر صلاح ندانستیم، جواب نمی دهیم، حالا مطلب یک نمونه ای را عرض کنم، صفوان بن یحیی می گوید از حضرت درباره رضاع سؤال کردند، پاسخ می دهند که پدرم فرمودند یک دفعه شیر خوردن موجب حرمت ابد نیست و دو دفعه شیر خوردن موجب حرمت نیست و سه دفعه و چهار و پنج دفعه نیز نیست، بعد گفتم متوالی یا غیر متوالی خورده، می فرمایند من که گفتم پدرم چنین فرمودند و پاسخ نمی دهند، و همچنان سؤال کرده، تا نه تا ذکر کرده اند، بعد گفته بیشتر چطور؟ حضرت فرمودند که چقدر از ما درباره رضاع سؤال می کنند، پدرم این مقدار فرمودند، صفوان می گوید می خواستم ببینیم شما چه می فرمائید، شاید حضرت نخواسته اند بیان نمایند، می فرمایند من که گفتم پدرم بیش از این نفرمودند، پیداست که محذور وجود دارد، در مباحث رضاع این هست که یک قسمت را که محذور ندارد، پاسخ می دهند و قسمت دیگر را که محذور دارد، پاسخ نمی دهند. خلاصه، اینجا به دلیل اینکه حکم حائض مطابق با عامه است، پاسخ داده شده و استحاضه پاسخ داده نشده است.
ص: 157
«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین»
بحث در فروع مسئله بقاء عمدی بر جنابت تا طلوع فجر صادق بود. در این جلسه استاد دام ظله، در مسئله صوم مستحاضه، پس از ادامه بحث در نقل و نقد و بررسی اشکالات و توجیهات دلالت مکاتبه علی بن مهزیار و مدرک بطلان روزه مستحاضه تارک غسل صلاتی، به دلیل احتمال سقط و از قبیل متباینین بودن اشتباه در روایت، آن را قابل برای استناد نمی دانند، و سپس، ضمن نقل نظرات قدماء، منکر اجماع و حتی شهرت قوی در مسئله شده، قول به عدم اشتراط اغسال صلاتی در صحت صوم مستحاضه را اختیار می نمایند.
درباره روایت علی بن مهزیار چهار وجه بیان شد که اگر به همین وجوه منحصر بود، می توانستیم بر طبق فتوای منتسب به مشهور قائل شویم که مانند نماز در روزه نیز اغسال صلاتی شرط صحت است و روزه تارک این اعمال مستحاضه نیز باطل است، ولی وجوه دیگری در مسئله هست که نتیجه آن وجوه مطلب دیگری است.
یکی از وجوه این است که یکی از امور رایج و شایع در گفتار و نوشتار تقدم و تأخر جملات است، بگوئیم روایت تقضی صلاتها و لا تقضی صومها بوده و جای صلات و صوم عوض شده است.
یک وجه دیگری که بسیاری از بزرگان گفته اند، این است که سقطی واقع شده است، سؤال اینگونه بوده که اول درباره مستحاضه سؤال شده است و بعد درباره قضاء حائض نسبت به نماز و روزه سؤال شده و امام علیه السلام هر دو سؤال را پاسخ داده اند و جواب سؤال اول تا جواب سؤال دوم سقط شده و جواب تکلیف قضاء حائض که تفصیل بین قضاء صوم و عدم قضاء صلات است، بعد از سؤال اول قرار گرفته و جواب سؤال دوم، جواب سؤال اول شده است. این سقط در نوشتجات و استنساخات شایع است که در اثر پریدن چشم از کلمه ای به کلمه مشابه آن در یک یا چند سطر بعد سقطی واقع می شود، کم اتفاق می افتد که یک استنساخ بدون چنین نقیصه ای انجام شود، قهراً این جواب برای سؤال از حیض است.
ص: 158
وجه سوم که احتمال داده شده، این است که مورد سؤال زنی است که در اول ماه از حیض پاک شده و بعد از یک ماه خون دیده، کلمه استحاضه در لغت و روایات در جائی بکار می رود که خون از مقدار روزهای معمول بیشتر باشد، اگر قرار است جواب کامل داده شود، یک مقداری از آن مربوط به ایام استحاضه است و یک مقداری از آن برای مدتی است که حائض بوده، ولی به دلیل اینکه روایت مکاتبه است که لحاظ تقیه در آن بسیار قوی است به طوری که حتی بعضی گفته اند مکاتبه ذاتاً حجیت ندارد، از این رو، روایت نیاز به توجیه دارد، گفته اند که امام علیه السلام جواب کامل نداده اند و فقط قسمتی از سؤال سائل را پاسخ داده اند، صحیحه صفوان بن یحیی از این قبیل است : قال سألت أبا الحسن علیه السلام عن الرضاع ما یحرم منه فقال سأل رجل أبی علیه السلام عنه فقال واحدة لیس بها بأس و ثنتان حتی بلغ خمس رضعات، قلت متوالیات أو مصة بعد مصة؟ فقال هکذا قال له، و سأله آخر عنه فانتهی به الی تسع، و قال ما أکثر ما اسئل عن الرضاع، فقلت جعلت فداک أخبرنی عن قولک أنت فی هذا عندک فیه حد أکثر من هذا؟ فقال قد أخبرتک بالذی أجاب فیه أبی، قلت قد علمت الذی أجاب أبوک فیه و لکنی قلت لعله یکون فیه حد لم یخبر به فتخبرنی به أنت، فقال هکذا قال أبی. این پیداست که تقیه است، در مکاتبه که تقیه بسیار قوی است، یکی از دو وجه مرحوم محقق اردبیلی این است که ممکن است امام علیه السلام قسمتی از سؤال را پاسخ داده باشند، همان قسمت را که در حیض بین قضاء نماز و روزه تفاوت هست و شیعه و سنی به آن قائل هستند، پاسخ داده اند و قسمت استحاضه را پاسخ نداده اند.
ص: 159
در کشف اللثام وجه دیگر هست که می گوید کلمه تقضی در روایت به صیغه مجهول است و معنا این می شود که روزه بجا آورده شده و صحیح است و نماز بجا آورده نشده و باطل است، کأنه غسل صلاتی در صحت روزه شرط نیست.
مرحوم مجلسی اول در روضة المتقین وجه دیگری فرموده که تقضّی با تشدید ضاء است و معنا این می شود که صوم صحیح بوده و منقضی شده و دیگر مطرح نیست و مشکلی از ناحیه صوم نیست، نماز منقضی نیست و باید بجا آورده شود، و لم تقّض ندارد، گویا به معنای مصدری گرفته شده، چون باید لم بر آن داخل شود، می گوید نماز از بین نرفته و باید بجا آورد.
یک وجهی مرحوم حاج آقا رضا فرموده که تقضی به صیغه معلوم و بدون تشدید است، یکی از معانی رایج قضاء اتیان است، اقض ما أنت قاض یعنی هر آنچه می خواهی انجام بده، می گوید چنین شخصی بدون اینکه اعمال نماز را بجا آورد، روزه را بجا می آورد یعنی تشریعاً و یعنی صحیح است، ولی بدون آن نماز را بجا نمی آورد، یعنی نماز بدون این دستورات باطل است ولی روزه بدون این دستورات صحیح است.
یک وجه دیگری مرحوم حاج آقا رضا فرموده که درست است که می گوید اول ماه از حیض و نفاس پاک شده، پاک شدنی که فرض شده، بر طبق مبنای امامیه این است که بیش از ده روز نمی شود، مادران پس از تمام شدن ده روز پس از ولادت فرزند برای غسل استحمام می کنند، ولی بین سنی ها، ابو حنیفه چهل روز و شافعی شصت روز می گویند، آنها مدت نفاس را طولانی می دانند، در روایات امامیه نیز همین اختلاف هست که اینها را به تقیه حمل کرده اند، روایت مقام مکاتبه است و حضرت بر طبق تقیه پاسخ داده اند و می فرمایند درست است که زن از نظر نفاس حیض خود را پاک قلمداد کرده ولی تا چهل روز ادامه خون نفاس است و تمام یک ماه نفساء بوده، و قهراً نماز نفساء قضاء ندارد و روزه او قضاء دارد. ایشان یک اضافه ای دارد که درست نیست و به لحاظ آن، اصل این مطلب نیز نادرست می شود، و آن این است که اگر فقط درباره نفاس بود، این احتمال بود که بر طبق مبنای عامه و تقیه فرموده اند که همه خون را باید نفاس بداند، ولی سنی ها حد اکثر حیض را هفده روز می دانند، ابو حنیفه ده روز گفته و سیزده روز و پانزده روز و هفده روز گفته اند، مرحوم حاج آقا رضا می فرماید شاید در زمان امام علیه السلام چنین حرفی بوده، اگر بوده، باید اثری از این فتوی در کتب باشد، در حالی که چنین فتوائی نیست، این وجه درست نیست.
ص: 160
حالا یا نتیجه بیشتر وجوه صحت روزه است و یا اینکه سکوت است، و اقرب نیز همین است که تحریف شده و جواب مسئله دیگر داده شده و مربوط به روزه مستحاضه نیست، قهراً نمی شود به روایت برای مسئله جاری استدلال نمود. و اینکه در جلسه گذشته عرض شد که آقایان می گویند اگر یک قسمت روایت اشکال داشت، به سایر قسمت ها سرایت نمی کند و می توان به آنها تمسک نمود، این در جائی است که أقل و اکثر باشد که بگوئیم مسلماً اشتباهی برای قسمت خاصی شده و نمی دانیم در قسمت اول نیز این اشتباه یا اشتباه دیگری وجود دارد، اعتنا نمی کنیم، اما اینجا اشتباهی شده و معلوم نیست نحوه اشتباه به نحو تقدم و تأخر است یا به نحو سقط است یا تقیه به نحو جواب قسمتی از سؤال است یا به نحوه وجوه دیگر است، به این جهت، نمی توان به روایت تمسک نمود.
منتها عده ای از بیم اجماعی بودن مسئله گفته اند که شرط صحت صوم نیز اغسال صلاتی است، حالا صحت و سقم این اجماع را بررسی کنیم.
مرحوم محقق ثانی و شهید ثانی در روض الجنان دعوای اجماع می کنند، آدرسی برای روض الجنان داده شده که شاید بر طبق چاپ قدیم باشد، در چاپ جدید در جلد اول صفحه 135 است، مرحوم صاحب مدارک و مرحوم صاحب ذخیره می گوید که مذهب الاصحاب چنین است، مرحوم صاحب حدائق نیز به عنوان اجماع ذکر نموده و می گوید بر این اساس احتیاط مطابق با این است.
از قدماء ؛ به نقل مختلف، مرحوم ابن جنید قائل است، مرحوم کلینی روایت را نقل نموده که ظاهر آن این است که به آن قائل است و ظاهر کلام ایشان این است که به همان معنای رایج می گوید و سهو شده یا سقط شده یا به صیغه مجهول یا با تشدید ضاد فرض نمی کند، من لا یحضر نیز روایت را نقل نموده، و مرحوم شیخ نیز در تهذیب آورده، در جائی از مبسوط نیز صریحاً گفته که باید غسل را بجا آورد، در مهذب مرحوم ابن براج و سرائر مرحوم ابن ادریس نیز هست، قبل از مرحوم محقق در هفت کتاب این که باید غسل انجام دهد، وجود دارد.
ص: 161
ولی در مقابل، در عده ای از کتب با اینکه مقام بیان است، این را ندارند ؛ مرحوم شیخ مفید و مرحوم سید مرتضی ندارند، و مرحوم ابو الصلاح حلبی به گونه ای غیر از آنچه که آقایان می گویند، دارد که مرحوم علامه نیز نقل ایشان را ندیده، ایشان اصباح جنباً را که قائل است، اصباح حائضاً و اصباح مستحاضة را نیز جایز نمی داند و صوم آنها را باطل می داند و می گوید باید قبلاً غسل کرده باشد، ایشان به اغسال نهاریه کاری ندارد و اصباح را مانند جنابت قائل است، مرحوم سلار نیز ندارد، و مرحوم ابن حمزة و مرحوم ابن زهره و مرحوم قطب الدین کیدری و مرحوم علاء الدین حلبی صاحب اشاره السبق ندارند، هشت نفر از بزرگان تا آن تاریخ در قسمت مبطلات صوم، این را ندارند که باید غسل صلاتی را انجام دهد تا روزه مستحاضه صحیح باشد.
(سؤال و پاسخ استاد دام ظله) : استحاضه و صوم را نگاه نمودم، هیچکدام ندارند، مرحوم شیخ در نهایه دارد، از بیان من سقط شد، مرحوم شیخ در نهایه دارد و مرحوم علامه نیز نقل می کند.
مرحوم شیخ در مبسوط در یک جا که تصریح نموده، در جای دیگر می گوید روایت اصحاب چنین است، ایشان این تعبیر را در مواردی می گوید که در آنها مناقشه و تأمل دارد. مرحوم محقق فقط همین قطعه را از مرحوم شیخ نقل نموده و دیگر چیزی نگفته است که گویا در آن تردید دارد. مرحوم علامه در نهایه می گوید که غسل شب و روز و آن صلات ظهرین و عشائین، فیه اشکال گفته است. مرحوم شیخ بهائی در جامع عباسی بر طبق نظر مرحوم ابن حمزه فتوا داده و گفته اصباح بر جنابت و حیض و نفاس اشکال دارد و در چیز دیگری اشکال نکرده است. در حبل المتین در استدلال آقایان اشکال نموده است. مرحوم صاحب
ص: 162
معالم در منتقی می گوید این روایت مربوط به حائض است و اینطور نیست، پیداست که نظر ایشان چنین است. در ذخیره کلام منتقی را نقل نموده و می فرماید و هو حسن. مرحوم کاشف اللثام می گوید ظاهر این است که صحت استفاده می شود. مرحوم مجلسی اول توجیهاتی که شده، در لوامع می گوید تکلیف حیض را می گوید و در روضة المتقین آنطور توجیه نموده که نتیجه آن عکس نظر مشهور است، و از بحار نیز تردید نقل شده است. مرحوم فیض در مفاتیح و وافی این روایت را نپذیرفته است. بنابراین، اجماعی در مسئله نیست و حتی نمی توانیم شهرت قوی ادعا کنیم.
از این رو، باید بگوئیم طبق قاعده شرط نیست و بدون غسل صلاتی و اعمال مستحاضه، روزه صحیح است. حالا مرحوم سید در متن احتیاط نموده، آن یک بحث دیگری است، اگر کسی احتیاط کند و یا حتی فتوا به عدم وجوب نیز بدهد، اشکالی ندارد.
(سؤال و پاسخ استاد دام ظله) : ما می گوئیم احتمال اول همان سقط اولی است، احتمالات و توجیهات دیگر تکلف آمیز است و چنین احتمالاتی وجود ندارد، حالا مطلب مرحوم شیخ که خواسته اند به ظاهر آن اخذ کنند، اگر فتوا معتنا بهی بود، آن را قائل می شدیم، ولی فتوای معتنا بهی نیست، لذا باید بگوئیم سهوی شده و مطلب را درست دریافت نکرده، تقدم و تأخری شده، اینها را ندارد، این اشتباه در اقل اکثرها درست است که فاطمه ابن حبیس را با فاطمه زهراء علیها السلام اشتباه گرفته، این اگر باشد، اقتصار می کنیم، اما در متباینین که نحوه اشتباه مختلف است، نمی توانیم اخذ کنیم، این مسئله تمام است.
ص: 163
«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین»
بحث در فروع مسئله بقاء عمدی بر جنابت تا طلوع فجر صادق بود. در این جلسه، استاد دام ظله، در مسئله صوم مستحاضه، ضمن ادامه بحث در دلالت مکاتبه علی بن مهزیار و مدرک بطلان روزه مستحاضه تارک غسل صلاتی و نقل و نقد کلام مرحوم آقای خوئی در این زمینه، می فرمایند بر فرض اینکه بخواهیم به روایت استناد کنیم، باید بگوئیم چون احد الوجهین محتمل است، مقتضای علم اجمالی این است که هر دو مراعات شود و غسل شبانه و اغسال نهاریه انجام شود، و سپس، استدراکی نسبت به اقوال و نظرات فقهاء موافق و مخالف نظر مشهور بیان می نمایند، و در نهایت، نسبت به مورد روایت، دو مطلب متفاهم از روایت نسبت به سلب عموم بودن و همچنین الغاء خصوصیت از مورد روایت و مستحاضه کثیره به مستحاضه متوسطه را مورد نقد قرار داده و منکر تسری حکم به مستحاضه متوسطه می شوند. برای صلات فجر غسل نکرده، محتمل است که همان امر واقعی را و لو فرضی سؤال کرده باشد، مانند مستحاضه متوسطه که یک مرتبه در صبح غسل کافی است، روزی یک مرتبه غسل کرده و گمان کرده که همین کافی است و وظیفه اختصاصی کثیره را که برای هر دو نماز یک غسل لازم است، انجام نداده، شاید این احتمال یک مقداری ترجیح داشته باشد. یک احتمال دیگر این است که این را از باب مثال ذکر کرده و خارجاً هیچ غسلی نکرده بود، هر دو ممکن است ولی در آن احتمال اول تکلفی وجود ندارد.
ص: 164
در روایت علی بن مهزیار که می گوید قال کتبت الیه امرأة طهرت من حیضها أو دم نفاسها فی أول یوم من شهر رمضان ثم استحاضت فصلت و صامت شهر رمضان کله من غیر أن تعمل ما تعمل المستحاضه من الغسل لکل صلاتین، این وجود ندارد که
حالا اگر مورد سؤال این باشد که یا همه غسل ها را ترک کرده و یا غسل فجر را انجام داده، آیا اینکه در روایت حکم به بطلان صوم شده، استفاده می شود که ترک غسل موجب بطلان صوم کثیره است، در فرض روایت غسل را آورده، ولی اگر ترک می کرد، همانطور که ترک غسل برای دو نماز موجب بطلان نماز است، ترک غسل برای صوم نیز موجب بطلان است، مرحوم آقای حکیم و مرحوم آقای خوئی به طور منجز می گویند این را استفاده می کنیم اما بیانی برای آن ندارند، مرحوم آقای خوئی می فرماید ما احتمال نمی دهیم که ترک غسل برای صلاة فجر ضرر نداشته باشد و غسل برای صلات های دیگر ضرر داشته باشد.
سؤال این است که چرا این احتمال را نمی دهیم؟ برای دو نماز غسل شده، اما اگر یک نماز است، ممکن است شارع نخواسته باشد سختگیری کند و مکلفین را به زحمت اندازد، در باب زکات نصاب تعیین می شود و نسبت به مقداری که به حد نصاب
نرسد، عفو هست، حالا اینجا نیز ممکن است اینطور باشد و برای یک نماز ارفاق شده باشد و قضاء نداشته باشد، این تعبد محض است، مرحوم آقای خوئی می فرماید اگر امام می فرمود لکل صلاتین هست، برای یک صلات نمی توانیم استفاده کنیم، ولی علی
ص: 165
بن مهزیار سؤال کرده و لکل صلاتین گفته، حتماً نظر او این است که بین یک صلات و دو صلات فرقی ندارد، ولی به نظر امام علیه السلام ممکن است فرقی داشته باشد، ما این تفاوت ها را نمی فهمیم.
یک مطلب دیگر این است که به چه دلیل علی بن مهزیار می دانسته که غسل صلاتی شرط صوم نیز بوده و در سؤال گفته که حالا کسی این غسل صلاتی را یک ماه ترک کرده است، احتمال دیگری نیز وجود دارد که این شخص یک ماه غسل نکرده و یا اگر غسل کرده باشد، متعارف این است که بعد از اذان غسل کرده، در نتیجه اصباح محدثاً واقع شده و در سؤال کأنه فرض کرده شخص نباید محدثاً روزه بگیرد و جنب و حائض و مستحاضه نباید باشد، حالا کسی که وظیفه صومی و اجتناب از اصباح و وظیفه صلاتی را انجام نداده، تکلیف چیست و حضرت فرموده اند صوم او باطل است، حالا نماز را چگونه حل کنیم، آن بحث دیگری است، این احتمال نیز وجود دارد و چندان مسلّم نیست که در ذهن سائل این بوده که شرط صحت صوم غسل صلاتین است، ممکن است شبهه او درباره غسل اصباحی باشد که مشابهات آن در حیض و جنابت هست. و گمان می کنم عبارتی در نهایة الاحکام مرحوم علامه حلی هست که مرحوم علامه در این کتاب در این حدیث تردید داشته که آیا فرض علی بن مهزیار می دانسته یا احتمال می داده که شرط باشد، تردید داشته که آیا فرض او اصباح است یا غسل لکل صلاتین است، اگر اقوا نباشد که اصباح فرض سائل بوده، اقلاً تردید وجود دارد، عبارت نهایة الاحکام این است که می گوید غسل شرط است ولی بعد یک توضیحی می دهد که هل یشترط فی الصوم غسل العشائین و الظهرین أو تقدم غسل الغداة علی الفجر، اشکال. بنابراین، اینکه بگوئیم این روایت دلالت می کند که برای روزه نیز باید غسل صلاتین را انجام دهد، این چندان مسلم نیست و چنین استفاده ای از روایت نمی توانیم بکنیم، ممکن است که این روایت بگوید که لازم است شبانه غسل کرده باشد، حالا اگر برای صلات عشائین غسل کرده باشد، کافی است، چون فرض روایت این است که غسل عشائین را انجام نداده و روزه گرفته، از این ناحیه اشکال هست. خلاصه، مرحوم علامه حلی این مطلب را با تردید ذکر کرده و محتمل نیز هست.
ص: 166
(سؤال و پاسخ استاد دام ظله) : من می گویم که ارتکاز این است که اصباح اشکال است، وظیفه صومی و صلاتی را انجام نداده، غسل عشائین را که انجام نداده و برای نماز فجر معمولاً بعد از اذان انجام می دهند، حالا فرض کنید این را انجام داده، بالاخره اصباح و غسل صلاتین نشده، اگر انجام داده باشد، به حسب متعارف بعد از اذان غسل برای صلات فجر را انجام داده این خلاف ظاهر نیست.
اگر این باشد، نتیجتاً این را عرض می کنم، چون احد الوجهین محتمل است، مقتضای علم اجمالی این است که هر دو مراعات شود و غسل شبانه و اغسال نهاریه انجام شود، این مفتی به نیز هست و عده ای به این فتوا داده اند.
بنابراین، نسبت به بسیاری از نقل و قول هائی که ذکر نمودم، می خواهم تجدید نظر نمایم.
قبل از اذان باید با غسل باشد، نظر ایشان نیز با نظر مرحوم ابی الصلاح حلبی یکی است. در بیان مطلبی سهوی واقع شده بود که می خواهم استدراک کنم، مرحوم قطب الدین کیدری مطابق با دیگران است، او از کسانی است که می گوید غیر از غسل باید وضو نیز بگیرد، درباره مستحاضه کثیره می گوید فاذا فعلت ما ذکرناه من الغسل و تجدید الوضوء لم یجب علیها قضاء ما صامت فی تلک الأیام فان لم تفعل ذلک و صلت و صامت فعلیها القضاء. پس، از سابقین کسانی که گفته اند باید اغسال یومیه را انجام دهد ؛ مرحوم شیخ در نهایه و تهذیب و صریحاً در یک جای مبسوط و در جای دیگر آن به روایت اصحاب نسبت می دهد، مرحوم وحید بهبهانی می گوید که نسبت به روایت اصحاب، علامت توقف نیست بلکه می گوید روایتی است که تسلم دارد و مورد عمل اصحاب است، و مؤید این سخن مرحوم بهبهانی این است که در جای دیگری در مبسوط به طور قاطع به شرطیت فتوا داده است. مرحوم علامه در منتهی در یک جا همین را نقل کرده و گفته مرحوم شیخ به روایت الاصحاب نسبت داده، و بعد در جای دیگر در منتهی صریحاً مطابق آن فتوا داده است. مرحوم شیخ و مرحوم محقق که به عنوان متوقف نقل شده اند، معلوم نیست که توقف کرده باشند، بعدی ها و قبلی ها یا بر خلاف منسوب به مشهور فتوا داده اند و یا اینکه توقف کرده اند، ولی مرحوم شیخ و مرحوم محقق و مرحوم علامه در منتهی از این قبیل نیستند.
ص: 167
(سؤال و پاسخ استاد دام ظله) : این را بعضی گفته اند اما بسیار خلاف ظاهر است که خصوص نماز باشد، یکی از وجوهی که مرحوم مجلسی ذکر کرده، همین است که اینکه فرموده نماز را قضاء نکند، یعنی نماز صبح را قضاء نکند، این وجه که بدون شک خلاف ظاهر است، در بحار الانوار هست.
علی أی تقدیر، به دلیل اینکه در روایت احتمالاتی هست، نمی توانیم به آن استناد کنیم، اگر قرار شد به این روایت عمل کنیم، بر طبق فتوای عده ای بگوئیم باید اغسال لیله و نهاریه را انجام دهد و ظاهر روایت نیز همین است.
بحثی که اینجا هست این است که مورد روایت چیست؟ می گوید یک ماه گذشته و روزه لکل صلاة را انجام نداده، متفاهم عرفی از آن این است که هیچ انجام نداده، یعنی در تمام یک ماه هیچ غسلی به عنوان غسل صلاتین انجام نداده، و مراد این نیست که یک ماه کامل غسل صلاتین انجام نداده و مثلاً بیست و نه روز را انجام داده، مراد این است که به نحو سلب عموم هیچ غسل صلاتینی انجام نداده، این ظاهر مورد سؤال است، ولی عرف متعارف می فهمد که اختصاص به این مورد ندارد، آیا اگر بیست و نه روز انجام ندهد، حکم آن با سی روز تفاوت می کند، عرف از این الغاء خصوصیت می کند، می فهمد که در هیچ روزی عمل به وظیفه نکرده است.
حالا یک بحث این است که یک روز چطور است؟ ممکن است کسی بگوید که شارع مانند مستحاضه متوسطه بگوید یک غسل کافی است، از این نمی توانیم استفاده کنیم که خارجاً اگر غسل صلاتین نهاریه را انجام داده و غسل عشائین را انجام نداده، یا غسل عشائین را انجام داده و اغسال نهاریه را انجام نداده، کافی نیست، محتمل است کافی نباشد ولی نمی توانیم بگوئیم عرف این را نیز می فهمد، عرف یک ماه و بیست روز و یک هفته را می فهمد، اما در یک روز محتمل است همانطور که مرحوم آقای حکیم این احتمال را داده است که یک غسل مانند غسل متوسطه برای یک روز کافی باشد، و لازم نباشد که همه اغسال را انجام دهد.
ص: 168
منتها به دلیل اینکه روایت محتمل الوجهین است ؛ یک احتمال لزوم غسل صلاتین است و احتمال دیگر لزوم اصباح مع الغسل است، اگر بخواهیم احتیاط کنیم، باید بگوئیم دو غسل لازم نیست، یک غسل صلاتین انجام دهد و اصباح محدثاً نیز نباشد، در نتیجه، اگر اصباح با غسل باشد و یک غسل صلاتین انجام داده باشد، کافی است، پس، اگر شب برای نماز مغرب و
عشاء یک غسل انجام دهد، و با آن غسل اصباح کرد، طبق قاعده روزه کفایت می کند، به خاطر اینکه مقدار علم اجمالی ثابت، بین اصل غسل برای صلاتین و غسل برای اصباح است، مقتضای اصل برائت این است که کلی صلاتین، چه صلاتین بعد و چه صلاتین قبل کافی است، به نظر می رسد که اگر قرار باشد که به روایت عمل کنیم، به همان غسل صلاتین شبانه می تواند اکتفا کند، کسانی که می گویند اصباح محدثاً نباید بشود، همین را کافی می داند.
دوم اینکه، مورد روایت که زنی فرض شده که دم او کثیره بوده که مسئله صلاتین عنوان شده، آیا این را می توانیم نسبت به متوسطه نیز بگوئیم؟ این به اطمینان اشخاص بستگی دارد که خصوصیتی در کثیره نباشد و از کثیره الغاء خصوصیت کند. این الغاء خصوصیت مشکل است گرچه مشهور الغاء خصوصیت کرده اند و بین متوسطه و کثیره فرقی قائل نشده اند و گفته اند حتی در متوسطه غسل برای صوم باید باشد، مرحوم محقق کرکی صاحب جامع المقاصد دعوای اجماع کرده که فرقی وجود ندارد، مرحوم آقای حکیم می فرماید این مطلب را نیافتم، ولی در جامع المقاصد در جلد اول ص 73 تصریح کرده و دعوای اجماع نیز دارد، و اکثر فقهاء همینطور است که هست.
ص: 169
کسانی که اعم از متوسطه و کثیره گفته اند ؛ نهایه مرحوم شیخ و مبسوط و مهذب مرحوم ابن براج و سرائر و اصباح و شرایع و مختلف و مطلبی که مرحوم ابن جنید فرموده و لمعه و ألفیه شهید و نهایة الاحکام و قواعد و منتهی و تذکره.
فقط چند نفر هستند که خصوص کثیره را گفته اند ؛ بیان شهید اول و محرر مرحوم ابن فهد و الموجز الحاوی مرحوم ابن فهد، و جامع یحیی بن سعید نیز هست که در آن یک مقداری تأمل دارم، در جواهر گفته معلوم نیست در جامع چیزی باشد یا در نسخه من پیدا نشد، اما اینطور نیست و تعبیری در جامع هست، منتها مجموعه کلام یحیی بن سعید که مراجعه شود، انسان به تردید می افتد، در یک جا در جامع ذات الدم الکثیره نوشته، ولی در جای دیگر هست که در آن تردید دارم که مراد از ذات الدم کثیره چیست، چون بعد از اینکه در متوسطه می گوید یک غسل برای نماز دارد و کثیره اغسال دارد، بعد می گوید و متی صامت و لم تفعل الغسل فی حال قضت الصوم، احتمال اظهر این است که مراد از فی حال، این است که متوسطه باشد یا نباشد، یعنی هر حالی باشد که غسل بر او واجب باشد و قهراً کثیره در مقابل کثیره باشد که مرحوم صاحب جواهر احتمال در کثیرها داده، مراد از این فی حال، علی کل حال است، این احتمال هست. یکی دیگر از کسانی که خصوص کثیره را گفته، مرحوم ابن طی در یک جای کتاب مسائل است و در جای دیگر به گونه ای دیگر هست که می گوید ما تفعله المستحاضه و حتی وضو را نیز ذکر کرده است، کلمه کثرت ندارد، می گوید اگر مستحاضه غسل و وضو را انجام نداد، صوم او باطل است، در یک جا می گوید اگر کسی صبح و ظهرین را انجام نداد، باطل است، در دو جا مختلف است.
ص: 170
خلاصه، مشهور اعم از متوسطه و کثیره گفته اند، منتها این اشکال هست که چرا آقایان از مورد روایت که کثیره است، الغاء خصوصیت کرده اند و در مورد متوسطه نیز گفته اند، اگر قرار باشد به روایت عمل کنیم، نمی توانیم نسبت به متوسطه بگوئیم. حالا این را که آیا کاری غیر از غسل نیز باید انجام شود، در جلسه آینده بررسی می کنیم.
یکی این است که معلوم نیست کافی و فقیه غیر از این بگویند که مرحوم شیخ بهائی و مرحوم ابو الصلاح در کافی می گویند که غسل های بعدی لازم نیست و فقط باید شروع صوم با غسل باشد، محتمل است که مرحوم کلینی و مرحوم صدوق نیز اینگونه فهمیده باشند که مراد اصباح باشد، لذا مرحوم کلینی و مرحوم صدوق را نمی توانیم از کسانی بدانیم که قائل به فتوائی باشند که به مشهور نسبت داده اند. مختلف از مرحوم ابن جنید نقل می کند، این عبارت مرحوم ابن جنید است : و المستحاضة اذا أتت بما علیها من الغسل صامت، ظاهر آن شرط متأخر نیست، این عبارت از غسلی است که قبلاً بر او واجب است و درباره اغسال نهاریه بعد نیست، بعید نیست که نظر ایشان نیز مطابق با کافی مرحوم ابن الصلاح باشد و خلاف آن است که به مشهور نسبت داده می شود، لذا نظر مرحوم ابن جنید نیز بر خلاف نظر مشهور است، البته شهرتی در مسئله نیست و طبق نقل آقایان مشهور تعبیر می کنم. اشارة السبق نیز می گوید
«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین»
ص: 171
بحث در فروع مسئله بقاء عمدی بر جنابت تا طلوع فجر صادق بود. در این جلسه، استاد دام ظله، در مسئله صوم مستحاضه، بنابر صحت استناد به روایت علی بن مهزیار، ضمن توضیح عبارت مرحوم سید، فروع مسئله درباره انجام کارهائی زائد بر غسل شبانه، الغاء خصوصیت از مورد روایت و مستحاضه کثیره به مستحاضه متوسطه، استحاضه بعد نماز صبح یا ظهر و عصر، سلب العموم و الغاء خصوصیت نسبت به یوم و ایام، انجام کارهای لازم بر نمازگزار غیر از غسل، و اعتبار غسل فجر را مورد نقد و بررسی قرار می دهند. عرض کردم که به دلیل اینکه وجه بطلان روزه روشن نیست که آیا این است که شب غسل نکرده و مستحاضتاً روزه را شروع کرده و یا این است که اغسال صلاتی را انجام نداده، قهراً علی کل تقدیر یا به جهت لزوم اصباح متطهراً و یا لزوم اغسال صلاتی بر مستحاضه، غسل در شب واجب است، ولی نمی دانیم که آیا زائد بر اصل مسمای غسل شبانه چیز دیگری لازم است، اگر اغسال لیلیه و نهاریه لازم باشد، زائد بر اصل مسمای غسل شبانه باید برای عشائین و ظهرین غسل کند، غسل در هر ساعتی از شب و روز کفایت نمی کند و باید برای عشائین و ظهرین غسل کند، اما اگر فقط اصباح بود، یک غسل در هر ساعتی از شب کافی است، و به دلیل اینکه اصل وجوب نسبت به شب به نحو مهمله ثابت است و زائد بر آن مشکوک است، بنابر مبنای رایج آقایان، برائت جاری می شود، نظیر اینکه بگویند حیوان یا انسان بیاورید، انسان قسم خاصی از حیوان است آقایان می گویند کلی جامع بین حیوان و انسان قطعی است و زائد بر آن مشکوک است، در نتیجه، همان مهمله کفایت می کند و بین انسان و غیر انسان فرقی نیست، هر کدام را بیاوند، کافی است، اگر آن مبنا را بپذیریم، غسل در هر ساعتی از شب کفایت می کند.
ص: 172
درباره روایت علی بن مهزیار گفتیم که به دلیل احتمالات بسیار نمی توان به آن تمسک نمود و در نتیجه اگر غسل استحاضه ترک شد، صدمه ای به روزه وارد نمی شود. حالا اگر قرار شد که به این روایت عمل شود، آیا زائد بر غسل شبانه، اغسال لیلیه و نهاریه لازم است؟
(سؤال و پاسخ استاد دام ظله) : ظاهر این عبارت همان تردیدی که هست می گوید اینها را بجا نیاورده، حالا اینها را بجا نیاورده، مقدمه برای هر دو است و یا مقدمه برای نماز است، بسیاری اینطور فهمیده اند که مقدمه ای برای هر دو است، به حسب ادله دیگر مناسب این است که شروع محدثاً نباشد، آن اقتضا می کند که برای اصباح است، و از طرفی به دلیل اینکه هر دو را گفته، اینها فهمیده اند که برای هر دو است، اما اینکه برای خصوص اغسال نهاریه باشد، این عبارت آبی از آن است، بالاخره این مقدمه برای یک چیزی است. به حسب تفاهمی که اینجا هست و چیزهای دیگر، یا مقدمه برای هر دو است، یا اینکه این فقط برای روز است، من نیز می گویم هر دو نمی شود، هر دو است، ولی شب هست یا اینکه مقدمه برای اصباح است، پس، اگر
اصباح باشد، مطلق شب است، و اگر نباشد، زائد به مطلق شب چیز دیگری نیز معتبر است، چون امر آن دائر مدار این دو احتمال است و احتمالات دیگر خلاف ظاهر این حدیث است. اصل طبیعت غسل شب واجب است ولی نمی دانیم غیر از طبیعت شب چیز دیگری واجب است که غسل شبانه عشائین و غسل نهاریه ظهرین است، مقتضای اصل برائت عدم لزوم چیزی غیر از غسل شبانه است، ما که اصل آن را نیز واجب نمی دانیم.
ص: 173
حالا اگر قرار شد که باید غسل انجام دهد، آیا این لزوم غسل مخصوص کثیره است یا اعم از کثیره و متوسطه است؟ قدر متیقن همین است که مخصوص به کثیره است و نسبت به متوسطه مشکل است از روایت استفاده شود، اگر روایت اینطور بود که کسی غسل استحاضه را ترک کرده، می توانستیم تعمیم دهیم، ولی اینجا اینطور تعبیر نشده و موضوع روایت کثیره است که غسل صلاتین را ترک کرده است، و برای الغاء خصوصیت از کثیره نسبت به متوسط دلیلی نداریم، کثیره احکام خاصی دارد که ممکن است این نیز از احکام خاصه کثیره است و این در متوسطه شرط نباشد، البته مشهور بین آقایان اعم گرفته اند و عده معدودی مخصوص به کثیره دانسته اند، و مرحوم صاحب جامع المقاصد در جلد اول ص 73 دعوای اجماع نموده که بین متوسط کثیره فرقی نیست، این دیگر بحث معتنا بهی ندارد.
عبارت مرحوم سید این است : یشترط فی صحة صوم المستحاضه علی الأحوط الأغسال النهاریة التی للصلاة دون ما لا یکون لها، فلو استحاضت قبل الاتیان بصلاة الصبح أو الظهرین بما یوجب الغسل کالمتوسطة أو الکثرة فترکت الغسل بطل صومها، و أما لو استحاضت بعد اتیان بصلاة الفجر أو بعد اتیان بالظهرین، اغلب گفته اند صوم این روز احتیاجی به غسل ندارد و روزه صحیح است، ولی همانطور که مرحوم آقای خوئی می فرماید به حسب تفاهم عرفی، اگر غسل صلاتین را ترک کرده باشد، صلاتین متأخر که مربوط به روز متأخر از صوم است، احتیاج به تصریح دارد که بگوید حتی صلاتین متأخر از صوم، آن را شامل نیست، ولی صلاتین قبل از صوم یا مقارن با آن را شامل است، فترکت الغسل الی الغروب لم یبطل صومها و لا یشترط فیها الاتیان بأغسال اللیلة المسقبلة و ان کان أحوط، اینکه غسل برای صلاتین را نباید ترک کند و اگر ترک کند، باطل می شود، بگوئیم آن نیز غسل صلاتین است، ایشان می فرماید و ان کان أحوط، ولی این احتیاط بسیار ضعیف است، اگر اینطور باشد، بگوئیم اگر ده شبانه روز دیگر نیز غسل شبانه را ترک کند، صوم ده روز قبل او باطل باشد، نسبت به اینکه مخصوص صوم آن روز نباشد و مقارن یا مقدمه اصباح نباشد، بگوئیم اطلاق دارد، نتیجه آن این است که هر مقدار بعد شد، به نحو شرط متأخر شرط برای این است، احتمال آن بسیار ضعیف است، پس، غسل لیله مستقبله شرط نیست، ایشان می فرماید همچنین غسل لیله ماضیه شرط نیست، و کذا لا یعتبر فیها الاتیان لغسل الماضیة بمعنی أنها لو ترکت الغسل الذی للعشائین لم یبطل صومها لأجل ذلک، عرض کردم که مرحوم آقای حکیم معنائی فرموده که مرحوم آقای خوئی آن را قبول ندارد و ما معنای مرحوم آقای حکیم را ترجیح دادیم. مرحوم آقای حکیم می فرماید که مورد این روایت کسی است که یک ماه روزه گرفته و غسل عشائین یا ظهرین را ترک کرده، ظاهر آن این است که در همه روزها ترک کرده و اینطور نیست که بعضی روزها ترک کرده و بعضی روزهای دیگر ترک نکرده است و یا در بعضی روزها یک قسمت آن را ترک کرده و یک قسمت آن را ترک نکرده، ظاهر اطلاق این است که همه را ترک کرده، نظیر اینکه نمازهائی خوانده و وضو گرفتن را که شرط نماز است، انجام نداده، ظاهر آن
ص: 174
این است که همه نمازهائی که خوانده، بدون وضو بوده، مورد سؤال این است که اصلاً غسل لیلیه و نهاریه را انجام نداده، منتها باید الغاء خصوصیت کنیم، نسبت به اینکه لازم نیست همه ماه مبارک رمضان باشد و اگر مثلاً بیست و نه روز وظیفه خود را انجام نداد، استفاده می شود که همه بیست و نه روز باطل است، نسبت به ایام می توانیم الغاء خصوصیت کنیم، نسبت به یک یوم واحد که قسمتی از آن انجام داده و قسمتی از آن انجام نداده و خود را مانند متوسطه حساب کرده و یک غسل انجام داده، آیا از این می توانیم استفاده کنیم، آن صورتی را که هیچ غسلی را انجام نداده، فرموده باطل است، در جائی که خود را متوسطه حساب کرده و فقط یک غسل انجام داده، نمی توانیم استفاده بطلان کنیم، لذا مرحوم آقای حکیم می فرماید که حتماً نمی توانیم استفاده بطلان کنیم و باید ببینیم مقتضای قاعده علم اجمالی چیست، و فرموده از فتاوا اینچنین به دست می آوریم که غسل روز را لازم دانسته اند و زائد بر غسل روز را که آیا شب نیز لازم هست یا نیست، و اصل برائت جاری می شود، خلاصه، مبنای مرحوم سید این است که از مجموعه فتاوا روز را مسلم گرفته و شب را محل تردید دانسته و گفته آن را با اصل برائت نفی می کنیم، پس، وجه کلام سید این است، نعم یجب علیها الغسل حینئذ لصلاة الفجر فلو ترکته بطل صومها من هذه الجهة، ظاهر فتوای ایشان این است که نسبت به صوم، اغسال نهاریه را که یکی از آنها غسل برای صلات فجر است، انجام دهد ولی اصباح متطهراً لازم نیست، اگر غسل برای صلات فجر را انجام دهد، روزه او نیز صحیح است، این را استفاده کرده است، ولی از حدیث چنین استفاده ای نمی شود، مرحوم آقای حکیم و مرحوم آقای خوئی می فرمایند قطعاً بین اینها فرقی نیست، چرا فرقی نباشد؟ این یک تعبد محض است، آقایان می گویند که بین صلات و صوم فرق وجود دارد، می گویند چیزهائی مانند وضو که برای نماز است، لازم نیست، تعبد خصوص غسل را الزام کرده، حالا تعبد خصوص غسل برای صلاتین را لازم کرده، چرا غسل برای صلات فجر لازم باشد، ممکن است نسبت به یک صلات ارفاق باشد نظیر اینکه نسبت به کمتر از حد نصاب دو زکات ارفاق و عفو شده است، اگر از نماز نسبت به روزه تعدی نکنیم، اینجا نیز نمی توانیم تعدی کنیم، اگر قرار است تعدی کنیم، نسبت به همه باید تعدی کنیم.
ص: 175
(سؤال و پاسخ استاد دام ظله) : چه فرقی بین کلام امام علیه السلام و کلام سائل وجود دارد؟ به چه دلیل اگر سائل باشد، حتماً می دانسته و امام علیه السلام تقریر نموده، اما اگر امام علیه السلام بفرمایند، ظهور پیدا می کند، به چه دلیل کنایه است، اگر کنایه باشد، همه چیزهائی که دخیل در نماز است، انجام نداده و غسل نیز کنایه است، چرا آنجا کنایه نمی گوئید؟ اگر تعبیر نصوص را می خواهید بگوئید، غسل نکرده، شما بگوئید این کنایه از این است که وظیفه ای که برای نماز باید انجام دهد، انجام نداده، شما این را نمی گوئید، ما نمی دانیم، امام علیه السلام نیز فرموده باشد، ممکن است کنایه باشد، ممکن است اینکه غسل عشائین را ترک کند، کنایه از این است که غسل برای دو نماز را ترک کند، تفاوت بین کلام امام علیه السلام و کلام سائل را ما نمی فهمیم. در مسائل علمی باید ما قال را بررسی نمود و به من قال تعصبی نداشته باشیم.
و کذا لا یعتبر فیها ما عدا الغسل من الأعمال و ان کان الأحوط اعتبار جمیع ما یجب علیها من الأغسال و الوضوءات و تغییر الخرقة و القطنة.
در بسیاری از فتاوا اختلاف واقع شده که آیا غیر از غسل کارهای دیگری که نمازگزار انجام می دهد، لازم است؟ نفس لفظ شامل کارهای دیگر نیست، کسانی مانند مرحوم شیخ طوسی که تعمیم داده اند، گفته اند دلیل اینکه اغسال صلاتی صوم را تصحیح می کند، این است که غسل مقدمه برای رفع حدث است که حدث باید حقیقتاً یا حکماً مرتفع شود تا نماز و روزه صحیح باشد، چیزهائی که نماز با آن تصحیح نمی شود، اگر کسی برای نماز غسل کند و سایر کارها را انجام ندهد، بگوئیم با اینکه محدث است و نمی تواند نماز بخواند، نفس غسل روزه را تصحیح می کند، می گویند این یک تعبد خاصی می خواهد که روایت علی بن مهزیار می گوید با اینکه محدث است که با غسل رفع حدث نمی شود و نماز را نمی تواند بخواند و نمی تواند مس کتاب قرآن بکند ولی بتواند روزه بگیرد، این کلمه غسل کنایه از این باشد که وظیفه صلاتی را انجام نداده و محدث است و روزه با حدث استحاضه سازگار نیست و کنایه از این است، اگر انسان مانند مرحوم شیخ طوسی به کنایه و به مناط حدث بودن مطمئن شود، می تواند تعمیم دهد.
ص: 176
(سؤال و پاسخ استاد دام ظله) : ممکن است برای نماز جزء العله باشد، همان که برای نماز جزء است با اینکه نسبت به نماز حدث اصغر است، برای صوم شرط شده باشد، معلوم می شود که همان که حدث اصغر است، برای روزه شرط شده، حالا بحث این است که آن طور که بتواند نماز بخواند یا گرچه نتواند نماز بخواند، می تواند روزه بگیرد، البته در این تردید وجود دارد، اگر کسی مطمئن شود که مقدمه است، یعنی به گونه ای باشد که بتواند نماز بخواند و این غسل کنایه است، نماز و روزه یکسان فرض شده، حق با اشخاصی مانند مرحوم شیخ است، ولی ما که مطمئن نیستیم، مقتضای اصل برائت است.
(سؤال و پاسخ استاد دام ظله) : همانجا درباره نماز و روزه می گفتیم محتمل است و ما مطمئن نیستیم، آنجا و اینجا مطمئن نیستیم اصل برائت است، ما که دعوای اطمینان نمی کنیم، ما می گوئیم این اختلافات به این بستگی دارد که از اینها کنایه از رفع حدث فهمیده شود یا نشود، این به ذوق و فهم اشخاص بستگی دارد.
و لا یجب تقدیم غسل المتوسطة و الکثیره علی الفجر و ان کان هو الأحوط، اگر اغسال برای نماز را لازم دانستیم، حالا اغسال برای دو نماز یا اینکه غسل فجر را نیز اضافه کنیم، مرحوم سید می گوید آن که معتبر است، همین است، پس اگر بعد از اذان غسل کند و نماز را درست بخواند، روزه او نیز صحیح است، چون اینها شبهه اصباح را نگفته اند و گفته اند به شکلی باشد که نمازها درست باشد.
مسئله بعدی این است که کسی غسل جنابت را فراموش کرده و بعد از ماه مبارک رمضان یا بعد از یک هفته یا یکی دو روز متوجه شده، تکلیف او چیست، این مسئله را در جلسه آینده مورد بررسی قرار می دهیم.
ص: 177
«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین»
بحث در فروع مسئله بقاء بر جنابت تا طلوع فجر صادق بود. در این جلسه، استاد دام ظله، در فرع فراموش شدن غسل جنابت در ماه مبارک رمضان، ابتدا اشاره ای به اقوال می نمایند، و در ادامه، پس از نقل روایات مسئله، طریق جمع مرحوم آقای حکیم و مرحوم آقای خوئی بین آنها و این مطلب مسلم بین فقهاء و روایات صحیح را که اگر کسی به طور غیر عمدی بخوابد و اصباح جنباً بکند، روزه او قضاء ندارد، نقل و نقد می نمایند.
الأقوی بطلان صوم شهر رمضان بنسیان غسل الجنابة لیلاً قبل الفجر حتی مضی علیه یوم و أیام.
درباره این موضوعی که اینجا عنوان شد، تعابیر مختلفی در کتب وجود دارد، از نظر شمول و عدم شمول و وسیع و مضیق بودن، تعابیر مختلف است، ولی تعابیر به شش عنوان برگشت می کند.
به شهرت یا به اکثر نسبت داده شده که اشهر این است که وجوب قضاء هست، و بعضی مانند مرحوم صاحب ریاض می گوید، اکثر متأخرین و بلکه عامه متأخرین و عده ای از قدماء به وجوب قضاء قائل هستند.
در مقابل این قول به قضاء، عده ای نیز مخالفت کرده اند، مرحوم ابن ادریس صریحاً مخلفت نموده و می فرماید از محققین اصحاب موافقی با فرمایش مرحوم شیخ نیست، ایشان به عدم وجوب قائل شده است، مرحوم محقق در شرایع و نافع و شاگرد مرحوم محقق مرحوم فاضل آبی در کشف الرموز با مرحوم ابن ادریس موافقت نموده اند. در میان متأخرین نیز برخی بر طبق نظر مرحوم ابن ادریس فتوا داده اند و برخی تردید نموده اند، اینها نیز عده ای هستند و اینطور نیست که عامة المتأخرین قائل به
ص: 178
وجوب قضاء باشند، مثلاً مرحوم سبزواری در ذخیره به عدم وجوب تمایل دارد، مرحوم مجلسی اول در لوامع صاحب قرانی و در روضة المتقین واجب نمی داند، و عده دیگری نیز هستند. مرحوم علامه در قواعد که به اشهر نسبت داده، ظاهر کلام ایشان در تلخیص این است که موافقت با مرحوم ابن ادریس را انتخاب نموده است، چون می گوید نماز ناسی باطل است و قیل صوم نیز همینطور است، کأنه خود ایشان به این قائل نیست، شهید اول در لمعه به نحو تردید ذکر کرده و به مشهور نسبت داده، و از جامع عباسی و وافی مرحوم فیض و مجمع الفائده مرحوم محقق اردبیلی نیز یک نحوه مخالفتی استفاده می شود.
خلاصه، مسئله چندان روشن نیست، از نظر قواعد مشکل نبوده اما از نظر روایات مسئله مشکل است، برخی از روایات وجوب قضاء را اقتضا می کند و بعضی اقتضا می کند که قضاء نداشته باشد و لو فی الجمله یک نحوه تنافی بین این دو دسته هست و از این جهت مسئله مورد بحث است. ابتدا مرحوم محقق در معتبر مسئله را عنوان و بر طبق نظر اکثر حکم به وجوب می نماید و بعد شهید اول در غایة المراد عنوان نموده و بعد مرحوم محقق اردبیلی به طور مفصل و بسیار مندمج در مجمع الفائده بحث نموده، کلام شهید اول نیز اندماج دارد، و در کتب بعدی این مسئله معنون شده است، ولی مرحوم حکیم و مرحوم خوئی به طور مختصر و به عنوان یک مطلب روشنی رد شده اند.
در این اقوال بعضی یک مطلبی دارند، و آن این است که اینکه می گویند تا آخر ماه مبارک رمضان یا چند روز قضاء لازم است، شرط آن این است که یک غسل مستحبی ثابت الاستحبابی نباشد، یا به تعبیر برخی فقهاء غسل جمعه ای انجام نداده باشد و اگر غسل جمعه انجام داده باشد، موضوع از بین می رود و قهراً قبل از این غسل لازم است قضاء شود، این یک بحث کلی است که بحث در مسئله جاری چندان به آن مبتنی نیست، این یک بحث کلی درباره تداخل در باب اغسال است که آیا قصد غسلی، از اغسال دیگر کفایت می کند، فعلاً موضوع این است که جنباً تا آخر بماند و در این باره همان شش قولی بود که عرض نمودم ولی این مسئله اصلاً موضوع از بین می رود و دیگر جنب نیست، آن یک مطلب جداگانه است که فقط اینجا روایات آن را می خوانیم و بحث های کلی آن را مطرح نمی کنیم.
ص: 179
حالا روایات را می خوانم، ابواب من یجب علیه الصوم باب 19، محمد بن الحسن بن الولید عن محمد بن الحسن الصفار عن أحمد بن محمد، که این ابن عیسی است، عن ابن أبی عمیر عن حماد، که این ابن عثمان است، عن الحبی، که عبید الله بن علی حلبی است، قال سئل أبو عبد الله علیه السلام عن الرجل أجنب فی شهر رمضان فنسی أن یغتسل حتی خرج شهر رمضان قال علیه أن یغتسل و یقضی الصلاة و الصیام، این تعبیر از نظر اطلاق شامل می شود که در غیر از روز آخر ماه مبارک رمضان، شب آخر ممکن است از مصادیق این باشد که در شب آخر ماه مبارک رمضان جنب شده و فراموش کرده و ماه مبارک رمضان تمام شده، این را شامل می شود، اما اینکه روز آخر فراموش کند، به دلیل اینکه روز احتلام اشکالی ندارد، به وسیله ادله دیگر می گوئیم آن را نمی گوید که قضاء دارد، اگر فراموش نیز نکند و عمداً ادامه دهد، اشکالی ندارد، ولی این اطلاق شب آخر و شب ها و روزهای قبل را شامل می شود، اگر یک اصباح جنباً شد، و ماه مبارک رمضان تمام شده باشد، این روایت آن را شامل است، این روایت بر مفاد همان روایاتی که می گوید خرج شهر رمضان، کاملاً منطبق است.
(سؤال و پاسخ استاد دام ظله) : این را وسائل نقل کرده است.
در تهذیب، أحمد بن محمد، که ابن عیسی است، عن ابن أبی عمیر عن حماد عن الحلبی عن أبی عبد الله علیه السلام قال سألته عن رجل أجنب فی رمضان فنسی أن یغتسل حتی خرج رمضان قال علیه قضاء الصلاة و الصیام. این همان روایت قبلی است و هر دو از احمد بن محمد بن عیسی است.
ص: 180
روایت بعدی، روایت ابراهیم بن میمون است، عدة عن أصحابنا عن سهل بن زیاد عن الحسن بن محبوب عن علی بن رئاب عن ابراهیم بن میمون قال سألت أبا عبد الله علیه السلام عن الرجل یجنب باللیل فی شهر رمضان ثم ینسی أن یغسل حتی یمضی بذلک جمعة أو یخرج شهر رمضان، قال علیه قضاء صلاة و الصوم. در روایت حلبی این وجود ندارد که جنابت در روز یا در شب بوده، ولی البته به دلیل اینکه آن که قضاء دارد، باید اصباح شود، اگر روز نیز باشد، چون بعداً اصباح جنباً شده، برای خاطر آن است، در روز محتلم شده یا اصلاً مریض بوده و روزه بر او واجب نبوده، آن را شامل است، اما فرض این روایت ابراهیم بن میمون، جنابت در لیل است، موضوع این روایت از یک جهت أوسع از روایت قبلی است، می گوید یا شهر رمضان تمام می شود یا یک هفته ای می گذرد، یک احتمال نیز هست که مراد از جمعه یوم الجمعه باشد، البته یک قدری خلاف ظاهر است، ظاهر آن این است که به معنای اسبوع و هفته است، این یک تضیقی دارد که احد الأمرین باید باشد، اگر کسی اول ماه مبارک رمضان که هنوز هفته نشده، متذکر شد، اسبوع نگذشته و رمضان خارج نشده، این موضوع روایت این مورد را شامل نیست، چون خصوص جائی است که یا هفته بگذرد و یا ماه مبارک رمضان تمام شود.
روایت دیگر از ابراهیم بن میمون است که آن نیز همین مطلب است، محمد بن علی بن محبوب عن أحمد، که احمد بن محمد بن عیسی است، عن الحسین بن سعید عن فضالة عن الحسین بن عثمان عن ابن مسکان عن ابراهیم بن میمون قال سألت أبا عبد الله علیه السلام عن الرجل یجنب فی شهر رمضان فیمضی ذلک جمیعه حتی یخرج شهر رمضان قال یقضی الصلاة و الصیام. عقیده مرحوم آقای بروجردی در اینطور موارد این است که اینها یک روایت است، اینطور نیست که این مطلب را از یک امام با مختصر تفاوت در تعبیر دو مرتبه سؤال کرده باشند، اینها نقل به معنا است که کتب با یکدیگر اختلاف پیدا می کند، این که تهذیب به طریق ابن مسکان نقل کرده، یک نحوه اختلافی با نقل کافی و فقیه دارد، اولاً آن یجنب باللیل ندارد، و ثانیاً آن زیادی یمضی بذلک جمیعه داشت و این ندارد، ولی بقیه شبیه به یکدیگر است، احتمال اینکه یک روایت باشد، خیلی قوی است.
ص: 181
روایت بعدی، انه سئل العالم عن الرجل أجنب فی رمضان فینسی أن یغتسل حتی خرج رمضان قال علیه أن یقضی الصلاة و الصوم اذا ذکره. این بر طبق روایت حلبی است که شاید مراد از سئل العالم، امام صادق علیه السلام است.
در من لا یحضره الفقیه روایت دیگری هست، روی أن من جامع فی اول شهر رمضان، در این روایت قید اول درج شده است ولی در روایاتی که خواندیم وجود ندارد، ثم نسی الغسل حتی خرج شهر رمضان ان علیه أن یغتسل و یقضی صلاته و صومه الا أن یکون قد اغتسل للجمعة فانه یقضی صلاته و صیامه الی ذلک الیوم و لا یقضی ما بعد ذلک.
جعفریات، أخبرنا محمد، که محمد بن محمد بن اشعث است، قال حدثنی موسی قال حدثنی أبی عن أبیه عن جده جعفر بن محمد عن أبیه ان علیاً علیه السلام سئل عن رجل احتلم أو جامع فنسی أن یغتسل جمعة فصلی جمعة و هو فی شهر رمضان فقال
علی علیه السلام علیه قضاء الصلاة و لیس علیه قضاء صیام شهر رمضان. این نقطه مقابل روایات است که بر طبق مرحوم ابن ادریس است.
بحث این است که در حالی که این مطلب بین فقهاء مسلم است و روایات صحیح نیز وجود دارد که اگر کسی به طور غیر عمدی بخوابد و اصباح جنباً بکند، روزه او قضاء ندارد، درباره روایات مقام چه بگوئیم، زیرا اطلاق آن روایات همه فروض و از جمله ناسی را نیز شامل است. به حسب فتوای فقهاء که می گویند اگر کسی به طور غیر عمد بخوابد و اصباح جنباً بکند، روزه او قضا ندارد و تا آخر ماه مبارک رمضان ادامه پیدا کرده، روزه او قضا ندارد، حالا در خواب اول است که این مسلم است، در مورد چنین شخصی آن روز اول به دلیل اینکه بعد از خواب اول است، بر طبق فتوای مسلم فقهاء و روایات نباید قضا داشته باشد، و این روایت می گوید باید همه روزه ها و نمازها را قضا کند، جمع بین این دو دسته روایات و ادله چیست؟
ص: 182
مرحوم آقای حکیم و مرحوم آقای خوئی می فرمایند جمع روشن است، به خاطراینکه قضیه سالبه با قضیه موجبه تفاوت دارد، در قضیه سالبه مانند اینکه گفته می شود خوردن گوشت فلان حیوان حرام نیست، معنای آن این است که به عنوان گوشت فلان حیوان حرام نیست، ولی اگر عنوان عرضی در حیوان پیدا شود و فاسد شود و مضر باشد، منافاتی وجود ندارد، یعنی من حیث الذات مانعیتی نیست و اقتضائی در آن نیست، اگر گفته حرام است یعنی مقتضی برای حرمت هست، اما نفی حرمت و نفی قضاء، نفی اقتضاء و عدم الاقتضاء است و اقتضاء العدم نیست، روایات نائم نفی اقتضاء قضاء است و روایات درباره ناسی اقتضاء قضاء را اثبات می کند، بین لا اقتضاء و مقتضی منافاتی وجود ندارد و اینگونه جمع می کنیم من حیث الذات قضاء ندارد و اگر عنوانی مقتضی دارد، بر آن منطبق شود، اشکالی ندارد که آن مقتضی برای ثبوت قضاء باشد، اینگونه اطلاق را خواسته اند حل کنند.
حالا یک سؤال مطرح است که اگر دلیلی بگوید اکرم العلماء و دلیل دیگر بگوید فساق احترام ندارند، همه آقایان اینها را عامین من الوجه می دانند و می گویند باید در ماده اجتماع ببینیم کدام را اخذ کنیم، همه در این مثال ها قائل هستند که در اینها در مجمع عناوین تعارض هست، اگر اینطور باشد، شما باید بگوئید دلیل نافی می گوید مقتضی در آن نیست و لا اقتضاء است و اکرم العلماء اثبات اقتضاء می کند، شما این را نمی گوئید و می گوئید تعارض وجود دارد، ادامه مسئله را در جلسه آینده پی می گیریم.
در عده ای از کتب تعبیر این است که کسی که غسل جنابت را فراموش کند، باید قضا کند، مطلق تعبیر شده، و در برخی از کتب قید زده اند که در ماه مبارک رمضان فراموش کند، این نیز از نظر مبدأ و منتهی در ماه مبارک رمضان مطلق است، در برخی از کتب قید زده اند که اول ماه مبارک رمضان فراموش کند، این از نظر منتهی مطلق است، در برخی از کتب قید زده اند که فراموش کند و شهر خارج شود، این از نظر مبدأ مطلق و اعم است، در برخی تعابیر فراموشی کل و بعض است که به همان برگشت می کند که در ماه رمضان در مبدأ و منتها فراموش کرده، و در بعضی تعبیرات یوم أو أیام هست که عروه مطابق آن تعبیر کرده، این یک مقداری اضیق از بعض رمضان است، چون اگر کسی أصبح جنباً ناسیاً و بعد از صبح متوجه شود، این موضوع را که یوم را ناسی باشد، شامل نیست ولی بعض رمضان را ناسی بوده، صدق می کند، از یک جهت در این یوم یک نحوه تضییقی هست، یک تضییق بیشتر در موضوع که عده معتنا بهی از قدماء گفته اند، این است که مرحوم علامه می فرماید اول ماه مبارک رمضان فراموش کند و تا آخر ماه مبارک رمضان ادامه پیدا کند. خلاصه، تعابیری که آقایان دارند، از نظر توسعه و تضییق موضوع به شش تعبیر برگشت می کند.
ص: 183
«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین»
بحث در فروع مسئله بقاء بر جنابت تا طلوع فجر صادق بود. در این جلسه، استاد دام ظله، در فرع فراموش شدن غسل جنابت در ماه مبارک رمضان، ابتدا اختلاف بین مرحوم ابن ادریس و مرحوم شیخ و اکثریت را بیان می فرمایند، و در ادامه، وجوه جمع بین روایات مقام و این مطلب مسلم بین فقهاء و روایات صحیح را که اگر کسی به طور غیر عمدی بخوابد و اصباح جنباً بکند، روزه او قضاء ندارد، نقل و نقد و بررسی می نمایند. این یک بحث کلی است که آیا حدیث رفع، جزئیت و شرطیت و مانعیت را رفع می کند؟ به نظر می رسد که در اصل اینکه رفع کند، مانعی نیست و تالی فاسدی ندارد، اشکالات مرحوم آقای نائینی را در این زمینه قبول نداریم، ولی در اصل اینکه آیا حکم تکلیفی یا اعم است، نظر مختار این است که مربوط به مؤاخذه است و اعم نیست. حالا یک بحث مطرح می شود که فرض کنید مخصوص رفع مؤاخذه شد، یک تعبیری هست که گویا از مرحوم ابن ادریس است که می گوید قضاء نوعی مؤاخذه است، مراد فقط مؤاخذه اخروی نیست و مؤاخذه های دنیوی مانند تعزیر و حد در اثر نسیان برداشته می شود، یکی از مؤاخذه های تعبیر شده، این است که نمازهائی که شخص خوانده و روزه هائی که گرفته، اگر بگوئیم قضاء شود، نوعی مؤاخذه است، اگر دلیل خاصی نباشد، گرچه حدیث رفع احکام و وضعی را رفع نمی کند اما فقط مؤاخذه را رفع کند، کافی است، به خصوص تعبیری که در برخی از روایات واقع شده که می گوید اگر شخص نمی دانسته که لباس نجس است و نماز خوانده، نماز صحیح است، ولی اگر می دانسته و فراموش کرده، معمولاً منشأ فراموشی عدم اهتمام است، اینجا در روایات هست که در نسیان باید قضاء کند عقوبة لنسیانه که این یک کیفری است که دیگر فراموش نکند، حالا بگوئیم حدیث رفع که مؤاخذه را رفع می کند، اینجا نیز عقوبتاً که مثلاً یک ماه فراموش کرده، باید قضاء کند، این را حدیث رفع بردارد. اگر قائل شویم که اینها نیز مؤاخذه است، در مسئله روایات خاصی مانند صحیحه حلبی و روایت ابراهیم بن میمون هست که ممکن است اثبات کند، این روایات می گوید در نسیان چنین چیزی هست حالا اسم آن را مؤاخذه بگذاریم یا نگذاریم، درباره نماز که مسلم و اجماعی است و مرحوم ابن ادریس نیز در اینجا قبول دارد، حالا آن روایت در نسیان نجاست وارد شده، ولی درباره نسیان حدث اکبر یا اصغر این اجماعی است که شرط واقعی است و باطل می شود، و اینها هر دو با هم ذکر شده است. پس، حدیث رفع به وسیله ادله خاص قابل تخصیص است و آن را نسبت به نسیان تخصیص می زنیم.
ص: 184
در مسئله نسیان غسل جنابت اختلافی که بین مرحوم ابن ادریس و بعضی از من تأخر از ایشان با مرحوم شیخ و اکثریت دارند، یکی درباره اصل این است که آیا نسیان در غسل جنابت عذر است؟
حالا اگر قرار شد حدیث رفع را به وسیله روایات خاص در مقام تخصیص بزنیم و آن روایت جعفریات نیز صلاحیت معارضه ندارد، بحث در روایات و فتاوای مسلم فقهاء است که درباره نائم است که با وجود این روایات و فتاوای مسلم، درباره روایات مقام مانند صحیحه حلبی و روایت ابراهیم بن میمون چه بگوئیم؟ البته اینجا بحث با مرحوم ابن ادریس نیست، چون اگر روایات نوم با ادله و روایات قضاء یک نحوه معارضه ای داشته باشد، تعارض عموم من وجه است که در ماده اجتماع ندانیم که در نائم ناسی أخذاً به روایات ناسی به وجوب قضاء حکم کنیم یا أخذاً به روایات نائم به عدم وجوب قضاء حکم کنیم، نسبت به ماده اجتماع مورد بحث می شود، اما نسبت به ماده افتراق که نسیان نیست و یا نسیانی مانند نوم های غیر از نوم اول است که روایات نائم شامل آن نیست، آنجا دیگر اخذ به آن محذوری ندارد، پس، این روایات سخن مرحوم ابن ادریس را رد می کند منتها مرحوم ابن ادریس که به خبر واحد عمل نمی کند، معتنی نیست، و ما که سخن ابن ادریس را قبول نداریم، آن کنار می رود، اما در مورد ماده اجتماع چه بگوئیم؟
عرض کردم که مرحوم آقای حکیم و مرحوم آقای خوئی می فرمایند که تعارضی وجود ندارد، روایات نائم می گوید که از ناحیه نوم مشکلی نیست، لا اقتضاء است و دلیل نسیان می گوید که از ناحیه نسیان قضاء لازم است، بین اقتضاء و لا اقتضاء تنافی نیست، هیچ اشکالی از این ناحیه نیست.
ص: 185
یک مطلبی عرض کردم که اگر بگوئید اکرام علماء واجب است و بعد بگوئید اکرام فساق واجب نیست، اینجا نمی گوئید که منافاتی وجود ندارد و از ناحیه فسق حکمی ندارد و از ناحیه علم حکم داشته باشد، آقایان نیز این را نمی گویند، اصل مبنای آقایان مطلبی است که باید حل شود، می گویند که اگر در باب محرمات یک حکم الزامی اثبات یا نفی شود، اگر اثبات حرمت شود، معنای آن این است که مقتضی برای حرمت هست، اما اگر نفی حرمت شود، اینجا به این معنا نیست که مقتضی برای نفی وجود دارد بلکه عدم مقتضی برای اثبات است و قهراً لا اقتضاء است و اگر دلیل دیگری اثبات اقتضاء کند، هیچ منافاتی نیست، اینگونه مثال می زنند که آیه شریفه درباره بنت زوجة غیر مدخوله می فرماید و ربائبکم اللاتی فی حجورکم من نسائکم اللاتی دخلتم بهن فان لم تکونوا دخلتم بهن فلا جناح علیکم، اگر بر دختر عیال انسان عنوان نسبی که از محرمات نسب است، منطبق شد، فرض کنید شخصی با همسر برادر متوفی خود که دختری دارد، ازدواج می کند، قبل از دخول به مادر نمی تواند با دختر ازدواج کند، اینجا می گویند منافاتی وجود ندارد، آیه شریفه که می فرماید ازدواج با دختر عیال اشکالی ندارد، مراد این است که دختر عیال مانند مادر عیال نیست که بنفسه از محرمات باشد و به عنوان حرمت آور دیگری که بر او منطبق شود، کاری ندارد، به اینها که عنوان نسبی منطبق شده و حرام شده یا از جهت رضاع حرام شده، کاری ندارد. اگر بر این معیار باشد، بنابراین، بگوئیم در امور ترخیصی، نفی ترخیص و بعد به عنوان دیگری که نسبت آن عموم من وجه است، حکم الزامی اثبات کنیم، منافات ندارد، حکم حیثی می گیریم و می گوئیم بالذات ممنوع نیست ولی اگر یک عنوانی که عموم من وجه است با این منطبق شد، مانند اطعمه که بعضی طعام ها حلال است اما یک عنوانی مضر بر آن منطبق می شود که بین این عنوان مضر و عنوانی که حلال است، عموم من وجه است، این منافات ندارد، فی نفسه اشکالی ندارد ولی عنوان مضر منطبق شد، عنوان دیگری است. اگر این مطلب را می گوئیم، چرا این آقایان در مسئله وجوب اکرام علماء و عدم وجوب اکرام فساق، اینطور مشی نمی کنند؟
ص: 186
اینجا نیز همین را بگویند، این لا یجب اکرام الفساق یک حکم ترخیصی است، لازم نیست حرمت باشد، لا یجب نیز اینگونه است، و آن می گوید علماء واجب الاکرام هستند، چرا این دو را منافی می گیرند؟
وجه آن مطلبی است که برای بحث جاری نیز مفید است، در بعضی از عناوین نفس عنوان محتمل است که منشأ حکم الزامی باشد، مانند دختر زن که احتمال هست حکم دختر زن نیز همان حکم مادر زن باشد، نحوه انتساب یکسان است، شبهه این مطلب هست که دختر نیز مانند مادر بنفسه و بدون دخول حرام باشد، اینجا اگر گفتند لا جناح علیکم، دفع این شبهه است، حالا اگر عنوان دیگری پیدا شد که عموم من وجه داشت، آن محرم باشد، این نفی نمی کند، اما در مانند لا تکرم الفساق این احتمال وجود ندارد که فسق از عناوین موجب اکرام باشد، فسق موجب مانعیت است، لذا اگر گفتند فاسق واجب نیست، به این معنا نیست که حیث فسق موجب وجوب نیست، اصلاً چنین توهمی نیست تا دفع شود، این اثبات می کند که فسق مقتضی این است که احترام نشود، اگر عنوان دیگری منطبق باشد، خودش عنوانی است که یک نحوه منافاتی دارد، قهراً تنافی می شود.
همین مطلب در بحث جاری نیز هست، شخص که می خوابد، این احتمال وجود ندارد که خوابیدن منشأ تضییق شود و وظیفه شخص این بوده که تا صبح نخوابد و شارع بگوید که از ناحیه نوم مشکلی نیست و اگر از ناحیه دیگر مشکل داشت، منافات ندارد، این محتمل نیست که نفس نوم مشکل ایجاد کند، آن که مشکل ایجاد می کند که در نماز ایجاد کرده، نفس ترک اجزاء و شرایط صوم یا نماز است، نوم مقتضی برای بطلان نیست، اگر باشد مقتضی اعذار است، لذا در اینجا این شبهه وجود ندارد که برای دفع آن این روایات وارد شده که گمان نکنید نوم از موجباتی است که آن را واجب می کند، نوم یکی از عناوین محرمه ماه مبارک رمضان نیست، پس، آنجا اگر باشد، نوم موجب اعذار است و موجب حرمت نیست تا اینجا که می خواهیم نفی کنیم، نفی حیثی باشد که از ناحیه نوم مشکلی نیست و اگر از ناحیه دیگر مشکلی ایجاد شد، منافاتی ندارد. بنابراین، از قبیل لا جناح علیکم که درباره ربائب وارد شده، با ادله محرمه نسب یا رضاع تعارض و تزاحم ندارد، علت عدم تعارض حیثی بودن است که از یک حیث ممنوعیتی نیست و از حیث دیگر هست، و علت عدم تزاحم لا اقتضاء و اقتضاء است، چون آن مقتضی حرمت نیست، عدم اقتضاء از ناحیه آن است، از ناحیه جهت دیگری مقتضی پیدا شود، تزاحم در جائی است که دو شی ء مقتضی چیزی باشند تا ببینیم حکم فعلی تابع کدام باشد، در مانند ربائبکم اللاتی فی حجورکم تعارض و تزاحمی بین ادله نیست، اما در مسئله بعدی تعارض وجود دارد. جمع بین این دو دسته روایات که مرحوم آقای حکیم و مرحوم آقای خوئی فرمودند، تمام نیست.
ص: 187
یکی از راه های جمع که نسبت به بعضی روایات می توان روشن است، این است که لسان روایات مختلف است و فتوای فقهاء در عنوان موضوع نیز در شش عنوان مختلف است، عبارت یکی از روایات این است که ابراهیم بن میمون قال سألت أبا عبد الله علیه السلام عن الرجل یجنب فی شهر رمضان فینسی ذلک جمیعه حتی یخرج شهر رمضان قال یقضی الصلاة و الصیام، این کلمه جمیعه اشاره به همان است که در عده ای از کتب گفته اند که کسی در اول ماه مبارک رمضان جنب شده و تا آخر این ماه حالت جنابت بوده و فراموش کرده است، فقیه نیز که نقل کرده، ظاهراً اشاره به همین است، می گوید روی أن من جامع فی اول شهر رمضان ثم نسی الغسل حتی خرج شهر رمضان ان علیه أن یغتسل و یقضی صلاته. اگر بخواهیم به این أخذ کنیم، می توانیم
بگوئیم روایاتی که درباره نوم وارد شده، این است که اصباح کرده و صبح نیز فهمیده، و چنین اطلاقی ندارد که یک ماه در حالت نوم بوده، و این روایت می گوید اگر کسی همه یک ماه و حتی روز اول را ناسی باشد، شارع می گوید منشأ آن عدم اهتمام بوده و همان روز اول نیز قبول نیست و روایات نوم این است که همان روز اول برای او معلوم شده، این یک راه جمع است که نفی و اثبات در مورد دو جا می باشد.
منتها بحث این است که این روایت همانطور که مرحوم آقای بروجردی می فرمود با روایت دیگر ابراهیم بن میمون یک روایت است، لسان این دو روایت از بعضی جهات تفاوت دارد که از جمله آن همین قسمتی که به بحث جاری مربوط است، در آنجا ینسی ذلک جمیعه ندارد و می گوید کسی در ماه مبارک رمضان جنب شده و فراموش کرده، ممکن است در اواخر ماه جنب شده باشد، در ماه مبارک رمضان فراموش کرده، ممکن است اشخاص اطلاق گیری و نقل به معنا کرده باشند و اشتباه در نقل شده باشد و جمیعه تعبیر شده و یا اینکه آن روایت در نقل اشتباه شده و لفظ جمیعه را نیاورده، هر دو صورت ممکن است، منتها به دلیل اینکه روشن نیست، نمی توانیم به این خصوصیت أخذ کنیم.
ص: 188
یک مطلب دیگری نیز هست، جمعة که در روایت دیگری وارد شده، ممکن است این جمعه گذشته، کنایه باشد که جمعه گذشته و غسل جمعه را انجام نداده، در روایت دیگری می گوید مگر اینکه غسل جمعه انجام داده باشد، می گوید ماه مبارک رمضان گذشته و جمعه نیز گذشته، و جنب بودن باقی مانده و غسل جمعه انجام نداده، گاهی ممکن است از باب نقل به معنا این قسمت را ذکر کنند و ممکن است ذکر نکنند، مراد از هر دو این است که یک ماه در حالت جنابت باقی بماند، آن یک بحث دیگری است که اگر غسل کرده باشد، از آنجا به بعد نیست و اگر غسل نکرده باشد، هست، چندان لازم ندانسته اند که این را ذکر کنند، چون راجع به اصل بحث نیست، در یکی این قسمت آمده و در دیگری نیامده است، بگوئیم ما نمی دانیم که جمعه بوده یا نبوده، نمی توانیم تمسک کنیم.
ممکن است از راه دیگر این را بگوئیم، در عروه یکی از قیود این است که حتی یمضی یوم أو أیام، یوم را آورده، از روایات حلبی آخرین وقتی که فرض کنیم در ماه مبارک رمضان باشد، این است که شب آخر شده باشد، اگر روز آخر شده باشد، آن راجع به صوم نمی آورد، آخرین وقتی که فرض کنیم، شب آخر جنب شده است، این اقلاً یک روز جنب بوده، و ظاهر یا قدر متیقن روایات این است که صبح شده و فهمیده که غسل را فراموش کرده، موردی که یک روز کامل بعد از اینکه بیدار شده و متذکر شده، بگوئیم نسیان تا آخر روز ادامه پیدا کرده، آن روایات معلوم نیست این فرض را شامل شود، اگر بر فرض اطلاقی باشد، ضعیف است، این ادله قوی تر از آن اطلاق است، ما بگوئیم اگر یک روز کامل باشد و نمازهائی که خوانده، با جنابت خوانده و روزه با جنابت بوده، شارع این را ارفاق نکرده است، اما اگر فقط اصباح بوده، ارفاقی شده باشد، به نظر می رسد که این مجمع عنوانین را بتوان اینگونه جمع نمود، راه های دیگری نیز گفته شده است.
ص: 189
«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین»
بحث در فروع مسئله بقاء بر جنابت تا طلوع فجر صادق بود. در این جلسه، استاد دام ظله، در فرع فراموش شدن غسل جنابت در ماه مبارک رمضان، ابتدا در روایت ابراهیم بن میمون بحث سندی ثقه یا غیر ثقه بودن او را بررسی می نمایند، و در ادامه، ضمن بررسی حکم مسئله نسبت به نسیان جنابت در تمام ماه مبارک رمضان و بعض آن بنابر هر دو فرض پذیرش و عدم پذیرش روایت ابراهیم بن میمون، بر اساس اطلاق صحیحه حلبی، حکم بطلان را شامل تمام و بعض ماه مبارک رمضان می دانند، و در نهایت، منکر الغاء خصوصیت از مورد روایات و نسیان جنابت در ماه مبارک رمضان به غیر ماه مبارک رمضان و نسیان غسل حیض و نفاس می شوند.
مطلبی که در جلسه گذشته بحث نشد، این است که یکی از روایات مسئله روایت ابراهیم بن میمون بود که او در کتب رجال صریحاً توثیق نشده، در کافی یک روایت هست که صفوان بن یحیی از او روایت می کند، به نظر مختار، روایت صفوان و ابن ابی عمیر و بزنطی برای اثبات اعتبار مروی عنه بلا واسطه کافی است، و در کافی محمد بن عبد الجبار عن صفوان عن ابراهیم بن میمون روایتی هست، ولی به بعضی نوشتجات که مراجعه نمودم، در این روایت سقط وجود دارد و سند اینگونه است صفوان عن ابن مسکان عن ابراهیم بن میمون، یا صفوان عن عبد الله بن مسکان عن ابراهیم بن میمون، و دلیلی بر اعتبار مروی عنه مع الواسطه روایات این سه راوی وجود ندارد، پس، از این ناحیه نمی توان اثبات کرد. ولی اجلاء به ابراهیم بن میمون اعتماد نموده اند که دو نفر از این اجلاء از اصحاب اجماع هستند ؛ حماد بن عثمان و عبد الله بن مسکان متعدد از او روایت دارند، و ظاهر بعضی روایات این است که عبد الله بن مسکان به وثاقت او معتقد بوده، چون مسئله شرعی که داشته، او را فرستاده تا از امام علیه السلام سؤال کند و پاسخ آن را بیاورد، معلوم می شود که به فهم و تقوای او وثوق داشته است، مضمون کلام اکثر فقهای معروف همین روایت ابراهیم بن میمون است که نسیان جنابت در جمیع ماه مبارک رمضان بوده است، خلاصه، کسی که درباره او قدحی وارد نشده و عملاً بزرگان معاصر او و بعد از زمان او به او اعتماد نموده اند، این کافی برای اعتبار است، غیر از این دو نفر از اصحاب اجماع، بزرگان دیگر نیز به طور متعدد از او روایت کرده اند و این علامت اعتماد است.
ص: 190
حالا هر دو فرض پذیرش و عدم پذیرش روایت را مورد بررسی قرار می دهیم. اگر روایت ابراهیم بن میمون را بپذیریم که ما می پذیریم، در روایت واژه جمعه نیز وجود دارد که گاهی شخصی یک هفته دچار نسیان می شود، و به حسب نقل دیگر این واژه وجود ندارد، در حالی که یک روایت است و بسیار بعید است که دو روایت باشد، حالا در این موارد بحث کلی دوران بین زیاده و نقیصه وجود دارد که مشهور می گویند که باید أخذ به زیاده کنیم، سقط متعارف است و زیاده اشتباهی کمتر است. ولی
مکرر عرض نموده ام که این اصل کلی قابل قبول نیست، در اینجا دو احتمال هست ؛ یکی این است که این قسمت بوده و به حسب یکی از نقل ها دیده اند که این در اصل مسئله دخالت ندارد، اصل مسئله این است که شخصی ماه مبارک رمضان جنباً بوده، و تعیین صغری که چه کسی جنباً می شود، به اصل مسئله ربطی ندارد، حالا شما بگوئید اگر غسل جمعه کرده باشد، غسل رافع جنابت است و در نتیجه صغرای برای این مسئله نمی شود، این دخالت ندارد، اصل مسئله سؤال از کسی است که جنباً باشد، حالا یا اصلاً غسل نکرده و یا غسل جمعه مجزی از غسل جنابت نباشد، تقطیع در روایات و کم کردن بخشی از آنها به لحاظ اینکه مربوط به مورد نظر شخص نیست، شایع است، پس، ممکن است که بوده و عمداً اسقاط کرده است. و دوم این است که اشخاصی روایت را مطالعه کرده اند و بعد برای توضیح و تنقیح مطلب حاشیه ای در زیر مطلب می نویسند، این در نسخه های خطی شایع است و بعد ناسخ بعدی که از تخصص لازم برخودار نباشد، به گمان اینکه این زیر نویس سقطی از متن است، آن را داخل متن قرار می دهد، مثلاً گاهی کلمات مرحوم صدوق به روایات ملحق شده، البته اینها در جائی است که در آخر روایات اضافه می شود، اما در وسط روایات، معمولاً همان حاشیه زیر نویس است که داخل در متن شده است. به دلیل اینکه این دو احتمال وجود دارد، اصل عقلائی وجود ندارد که یکی از دو احتمال را اثبات کند، پس، باید مطابق قواعد دیگر عمل کنیم، و در اینطور موارد که زیاده و نقیصه بودن را نمی دانیم، اقتضاء قواعد این است که باید قدر متیقن اخذ شود، مثلاً اگر نماز جماعتی منعقد بود، اذان برای شخص وارد ساقط است، موضوع بعضی روایات این است که نمازی در مسجد برگزار شده و کسی وارد می شود، می گوید اذان ساقط است، اگر دو روایت بگیریم، این از شئون دو روایت بودن است، می گویند مثبتین است و به هر دو عمل می کنیم و منافاتی وجود ندارد، یک بار سؤال شده که در مسجد جماعت منعقد شده و امام علیه السلام فرموده اند که اذان ساقط است، و یک بار کلی سؤال شده و امام علیه السلام فرموده اند که اذان ساقط است، تنافی وجود ندارد، اما اگر یک روایت باشد و کم و زیاد شده باشد، نمی دانیم ما صدر من المعصوم درباره خصوص مسجد یا اعم از مسجد و غیر مسجد است. در مسئله اینکه آیا کسی که روزه واجب دارد، می تواند روزه، مستحبی بگیرد، در ذهنم هست که در بعضی روایات، موضوع قضاء است که روزه قضائی بر عهده او هست، آیا می تواند روزه مستحبی بگیرد و امام می فرمایند نمی تواند، و در بعضی روایات تعبیر قضاء نیست ولی راوی یکی است و عبارت شبیه به یکدیگر است و فقط در این واژه قضاء اختلاف هست که در یکی وجود دارد و در دیگری وجود ندارد، مرحوم آقای بروجردی در اینطور موارد قائل به وحدت روایت است، اگر یک روایت بگیریم، نمی توانیم غیر از روزه قضائی روزه دیگری بگوئیم، مرحوم سید در عروه مطلق فرموده و عده ای از آقایان به قضاء اقتصار نموده اند، منشأ این اختلاف یک اصل کلی است که عرض نمودم. اگر اینجا قدر متیقن بگیریم، در این روایاتی که نقل شده، به حسب برخی نقل ها این است که از اول ماه تا آخر ماه مبارک رمضان ناسی بوده و شارع فرموده باید نماز و روزه را قضاء کند، تعبیر ینسی ذلک جمیعه، و به حسب نقل های دیگر اطلاق وجود دارد، نسیان الشهر نیست و نسیان الجنابة فی الشهر است، به دلیل اینکه نمی دانیم کدامیک ثابت است و اصل اولی در باب بقاء بر جنابت غیر عمدی، معذور بودن است، پس، آن که ثابت است که قضاء دارد، این است که تمام ماه مبارک رمضان نسیان بوده، و از تمام ماه مبارک رمضان به بعض آن نمی توان الغاء خصوصیت نمود، چون مراد از تعبیر عقوبة لنسیانه که در روایت نسیان النجاسه وارد شده، این است که به دلیل عدم اهتمام
ص: 191
منجر به نسیان، این یک مؤاخذه است، ممکن است اینجا کسی را که یک ماه را فراموش کرده، مؤاخذه کنند. یکی از کسانی که در اینجا این حدیث را نقل نموده، مرحوم صدوق در من لا یحضر است، به مرحوم صدوق نسبت داده بودند که ایشان بقاء بر جنابت عمدی را جایز می داند، بر این اساس، مرحوم مجلسی اول می فرماید ظاهراً مرحوم صدوق که این روایت را نقل کرده و می خواهد فتوا دهد، مستحب می داند، چون نسیان بالاتر از عمد نیست و در عمد واجب نمی داند و بالاولویه در نسیان نیز نباید واجب بداند. دو مناقشه در فرمایش ایشان به نظر می رسید ؛ یکی این بود که از مقنع مرحوم صدوق استظهار شده بود که فتوای ایشان جواز بقاء بر جنابت عمدی است ولی در من لا یحضر که از آخرین کتب فتوائی ایشان است، چیزی اثبات نمی شود و ما فتوای مرحوم صدوق در من لا یحضر را می گوئیم و فتوای مادام العمر ایشان را نمی گوئیم. و دوم این بود که چه مانعی دارد بگوئیم اگر یک روز تعمد کند، اشکالی ندارد و شارع ارفاق نموده است، ولی یکی از مطالبی که در روایات هست، این است که اگر کسی از بسیاری از مبغوضات شرعی در ماه مبارک رمضان اجتناب نکند، گفته اند که روزه او روزه نیست منتها جمعاً بین الادله به کراهت حمل کرده اند، اعمال دیگر در قبول و عدم قبول صوم دخالت دارد، حالا کسی فراموش کرده و منشأ نسیان نیز عدم اهتمام است، یک ماه نمازهای باطل خوانده، این مبغوض شارع است که انسان یک ماه بدون نماز باشد، شارع درباره چنین شخصی ارفاق نمی کند، حالا ممکن است که نسبت به یک روز ارفاق نموده باشد اما در مبغوضات گرچه کراهتی مورد قبول واقع نشود. زمانی برای کسی نقل نمودم که شخصی با سوء استفاده از اجازاتی که شرع به او داده، برخی از متدینین را به مشکل می انداخت، البته آن شخص نیز مقید به جهات شرعی بود، یک آقای بزرگی فرمود که ممکن است برخی مکروهات نتایج حرام را داشته باشد، چون اعمال انسان برای نجات از عذاب الهی کفایت نمی کند و باید تفضلات حق تعالی مانند شفاعت ها ضمیمه شود تا انسان نجات پیدا کند، اگر کسی بگوید از نظر قانون اشکالی ندارد و دیگران را در مشکل اندازد، حق تعالی نیز او را از تفضلات خود در روز قیامت که ملزم به انجام آنها نیست، محروم خواهد ساخت، بعضی بی انصافی ها همان اثر جهنم را به دنبال خواهد داشت. حالا ممکن است چیزی مکروه باشد و در یک امر الزامی نقش داشته باشد.
ص: 192
پس، ابتدا ممکن است اینطور به نظر برسد که در اینطور موارد بگوئیم اصل اولی در بقاء بر جنابت غیر عمدی اغتفار است الا ما خرج بالدلیل، مقدار ثابت از ما خرج این است که تمام ماه نسیان باشد، اگر تمام ماه ناسی نبود، اشکالی ندارد.
اشکالی که به این تقریب هست، این است که روایت ابراهیم بن میمون را بپذیریم یا نپذیریم، در صحیحه حلبی که آن را می پذیریم، این مطلب نیست که مخصوص به تمام ماه مبارک رمضان است، می گوید قال سألته عن رجل أجنب فی رمضان فنسی أن یغتسل حتی خرج رمضان، قال علیه قضاء الصلاة و الصیام. ترک استفصالی که شده حتی صورتی را که در شب آخر ماه مبارک رمضان نسیان جنابت شده، شامل می شود، همه این فروض از یک شب تا سی شب را شامل می شود و می گوید علیه الصلاة و الصیام، و همانطور که عرض شد، در مثبتین تنافی وجود ندارد، یک جا کلی سؤال شده و یک جا مورد خاصی سؤال شده و در هر دو جا حضرت فرموده اند که قضاء کند، تنافی وجود ندارد، اگر در کلام امام علیه السلام این بود که جمیع ماه نسیان باشد، استفاده می شود که خصوصیتی دارد، اما در سؤال سائل اینگونه نیست و باید به هر دو اخذ شود.
بنابراین، محصل آنچه که گذشت، این است که این که در متن عروه فرموده که اگر یک یوم را فراموش کند، موجب قضاء هست، بر طبق اطلاق ترک استفصال صحیحه حلبی باید عمل کنیم.
(سؤال و پاسخ استاد دام ظله) : بله، بعضی نیز این را گفته اند و خروج ماه مبارک رمضان را میزان قرار داده اند، بعضی دخول ماه مبارک رمضان را میزان قرار داده اند و خروج را ذکر نکرده اند، و بعضی خروج را میزان قرار داده اند و دخول را ذکر نکرده اند، و بعضی هر دو جهت را میزان قرار داده اند، قدر مسلم این است که اگر کسی الغاء خصوصیت نکند و بگوید بین شب آخر و قبل از آن فرقی فهمیده نمی شود، اگر الغاء خصوصیت شود، یک شب نیز مانع هست، و اگر الغاء خصوصیت نشد، به این اقتصار کنید که به مقداری باشد که از ماه مبارک رمضان نیز خارج شود، این را دیگر نمی توان تعیین نمود که آیا عرف الغاء خصوصیت می کند یا نمی کند، نمی توان برای آن اقامه برهان نمود. احسن الودیعه می گوید به مرحوم آقای سید محمد کاظم اشکال می کردند که این را به چه دلیل فتوا می دهید، ایشان می فرمود که انی استشم ذلک.
ص: 193
الاقوی بطلان صوم شهر رمضان بنسیان غسل الجنابة لیلاً قبل الفجر حتی مضی علیه یوم أو أیام، و الاحوط الحاق غیر شهر رمضان من النذر المعین و نحوه به و ان کان الاقوی عدمه. الحاق فرموده و بعضی کلی بیان کرده اند و کأنه خواسته اند بگویند که این خاصیت مربوط به ماهیت صوم است و خصوصیتی در ماه مبارک رمضان وجود ندارد، این همین است که عرض کردم که این الغاء خصوصیت ها به ذوق اشخاص مربوط است، مورد روایات ماه مبارک رمضان است و در روایتی هست که لا یشبه صوم های دیگر به ماه مبارک رمضان، بعضی روایات در همین حکم وضعی، ماه مبارک رمضان را در همین مسائل تفاوت قائل شده، بنابراین، چگونه می توانیم از ماه مبارک رمضان الغاء خصوصیت کنیم، لذا همینطور است که ایشان می فرماید و ان کان الاقوی عدمه.
کما ان الاقوی عدم الحاق غسل الحیض و النفاس أو نسیتهما بالجنابة فی ذلک و ان کان أحوط. اینها نیز همینطور است، اینطور نیست که حدث اکبر معیار باشد، معیار جنابت است، به غیر از الغاء خصوصیت دلیلی برای غیر آن نداریم، این مسئله تمام است.
«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین»
بحث در فروع مسئله بقاء بر جنابت تا طلوع فجر صادق بود. در این جلسه، استاد دام ظله، ابتدا در فرع ترک تیمم بنابر جایگزینی تیمم به جای غسل، به نقل و نقد کلام مرحوم آقای خوئی در اصل مطلب جایگزینی می پردازند، و سپس، به فرع بیدار ماندن یا نماندن متیمم تا طلوع فجر که در باب تیمم مورد بحث قرار گرفته، و همچنین فرع عدم لزوم غسل فوری در جنابت عذری در نهار اشاره می فرمایند، و در نهایت، در فرع بیدار شدن بعد از فجر با حالت احتلام در صورت علم و عدم علم به سبق آن بر طلوع فجر، حکم مسئله را نسبت به قضاء ماه مبارک رمضان و علم به تأخر آن بر فجر بررسی نموده و قائل به بطلان و عدم فرق بین موسع و مضیق در جواز انجام آن بعد از ماه مبارک رمضان دیگر می شوند.مقداری از این مسئله در تیمم بحث شده که آن را به آن مبحث احاله می کنیم و در آنچه به اینجا مربوط است، بحث می کنیم.
ص: 194
اذا کان الجنب ممن لم یتمکن من الغسل لفقد الماء أو لغیره من أسباب التیمم وجب علیه التیمم فان ترکه بطل صومه، و کذا لو کان متمکناً من الغسل و ترکه حتی ضاق الوقت.
سابقاً در یک مطلبی بحث شد ولی اشکال ندارد مقداری تکرار شود، و آن این است که آیا تیمم می تواند جایگزین غسل شود؟ در اینکه روزه از کسانی که غسل نمی توانند بکنند، ساقط نیست، هیچ اختلافی نیست و از مسلمات است، بحث این است که حالا که نمی تواند غسل کند، بدون غسل و تیمم روزه بگیرد یا اینکه به جای غسل تیمم کند و روزه بگیرد؟ در اینکه سقوط روزه نیست، بحثی نیست، آن مسلم است.
درباره اینکه تیمم جایگزین غسل می شود یا نمی شود، محصل کلام مرحوم آقای خوئی این است که اگر شرط عمل طهارت باشد، ادله تنزیل دلالت می کند که تیمم عند التعذر جایگزین غسل می شود و اثر آن را دارد ولی در طول آن است، در این حرفی نیست، پس هر جا طهارت شرط است، تیمم جایگزین غسل می شود، اما در باب وضو این مورد بحث است که طهارت از حدث اکبر شرط صوم است تا ادله تنزیل شامل مسئله جاری بشود، یا اینکه جنب نبودن شرط است و جنابت مانع است، و در این صورت، آیا ادله تنزیل بیش از تنزیل به طهارت، بر تنزیل دیگری نیز دلالت دارد تا اثبات کند که همینطور که با غسل رفع جنابت می شود و روزه تصحیح می شود، تیمم نیز حکم غسل را دارد؟ البته ایشان یک مطلبی را مسلم فرض نموده ولی در تصور آن حرف وجود دارد، و آن این است که بگوئیم جنابت یک شی ء و حدث شی ء دیگری است، ممکن است شخص جنب باشد، اما محدث به حدث اکبر نباشد، در جائی که تیمم مشروع است، اگر تیمم بشود، در عین حالی که جنابت هست، طهارت نیز هست و حدث اکبر وجود ندارد، حدث معنای اخص از جنابت است یا اینکه نسبت حدث و جنابت عموم من وجه است، ممکن است جنابت باقی بماند ولی محدث بودن به وسیله تیمم رفع شود، این را ایشان قائل است.
ص: 195
حالا ممکن است جنابت به گونه ای تفسیر شود که به عنوان یک اصطلاح باشد که جنابت آن است که در حال عادی نتوان اموری را که متوقف بر طهارت است، انجام داد، یک امر تعلیقی است، شخص حالا که آب ندارد، ممکن است با تیمم پاک شود، ولی اگر آب باشد، تیمم اثری ندارد، این امر تعلیقی الآن نیز موجود است یعنی الآن کسی است که اگر آب پیدا کند، باید با آب انجام وظیفه کند، حالا که آب پیدا نکرده، طاهر است ولی جنب نیز می باشد، معنای جنب این است که اگر آب پیدا کند، حتماً باید با آب غسل کند، همین الآن نیز این امر تعلیقی موجود است، اگر اسم این امر تعلیقی جنابت گذاشته شود، حرفی نیست. حالا اگر گفتیم چیزی به نام جنابت دارد و این غیر از طاهر بودن است، و با تیمم این معنای تعلیقی که اینطور تصور می کنیم،
رفع نمی شود الان امر تعلیقی موجود است، گرچه الآن پاک شده باشد و بتواند با آن نماز بخواند و وارد مسجد شود، ولی این امر تعلیقی موجود است یعنی اگر آب پیدا شود، این به فایده ندارد. حالا بگوئیم آن که برای صوم واقع شده، آیا طهارت است تا با ادله احد الطهورین درباره تراب بگوئیم مشکلی ندارد، تیمم کند و طاهر می شود، یا جنابت بما هو که از بین نرفته، مانع است. ایشان می فرماید ظواهر ادله این است که جنابت باید باقی بماند، بقاء بر جنابت عمدی اشکال دارد و در غیر عمدی، حالا قدرت بر تحصیل وجود ندارد، ساقط می شود، چیز دیگری که نمی تواند این اثر را رفع کند، نمی تواند جایگزین این شود، تیمم جنابت را رفع نمی کند، دیگر نیازی به تیمم نیست و بدون تیمم روزه بگیرد، می فرماید این تصور ابتدائی جمود به ظاهر لفظ است. ایشان می فرماید ولی ارتکازات و سیره متشرعه به این قائم است که تیمم جایگزین غسل می شود، همان نقصی را که غسل دارد، تیمم نیز دارد، و علاوه، روایات مسئله که می گوید رب الماء و رب الصعید واحد نیز دلیل بر این است که هر نقصی که آب دارد، خاک نیز دارد و جایگزین آن می شود.
ص: 196
نمی توان ادعا نمود که سیره قطعی در مسئله هست، اگر متشرعه چیزی بگویند، به این خاطر است که در فتوا گفته اند که اگر آب نباشد تیمم کند و روزه بگیرد، در اصل اینکه ساقط نیست، سیره قائم است، ولی این جایگزین می شود یا نمی شود، بین فقهاء مورد اختلاف است و برخی گفته اند که دلیلی بر تنزیل نیست و بدون تیمم روزه بگیرد، مسلم آن که هست، ممکن است کسی اینگونه تصور کند که در آن روایت که می گوید اگر کسی برای غسل انتظار آب می کشد و طلوع فجر شود، روزه او صحیح است، بگوئیم اصلاً معیار آب و چیزی جایگزین آن نیست، خاک نام برده نشده، ممکن است کسی چنین توهم کند، البته آن جواب دارد که منافات ندارد و آن منتظر بوده تا آب پیدا شود و انجام دهد و ناگهان متوجه طلوع فجر می شود، اگر بداند که ضیق وقت است و برای تیمم وقت هست و وظیفه تیمم هست، با آن منافات ندارد، گمان می کرد هنوز وقت دارد و در صورت تمکن باید از آب استفاده کند، ناگهان متوجه شد که وقت گذشته و برای غسل و تیمم فرصتی نمانده و طلوع فجر شده، آن در این مورد است، به آن نمی توان تمسک نمود. علی ای تقدیر، مسئله محل خلاف است و سیره قطعی متصل به معصوم وجود ندارد که در این موارد باید تیمم نمود و بدون تیمم روزه باطل است، روزه باید بگیرد و مشهور قائل هستند که شرط آن تیمم است و غیر مشهور می گویند که تیمم شرط نیست، به آن نمی شود تمسک نمود. و اما روایات رب الماء و رب الصعید واحد، قبلاً عرض شد که با نظر ابتدائی معنای آن این است که آب و خاک در عرض یکدیگر هستند، با نظر ابتدائی یک نحوه اشعاری دارد، که هر دو یکسان است و یکی بر دیگری تقدیمی ندارد، ولی این که قطعاً مراد نیست، مراد مطلبی است که دلیل برای مختار مرحوم آقای خوئی نیست، و آن این است که همان پروردگاری که عند التمکن دستور به آب داده، در جائی به خاک دستور داده، حالا ادله را باید نگاه نمود که در مواردی مسئله جاری که شرط طهارت نیست، دستور به تیمم داده، این مطلب از این روایت استفاده نمی شود، می گوید یک جا وظیفه غسل و در جای دیگر تیمم است، این منافات ندارد، ممکن است در جای دیگر، قدرت هیچیک از اینها را ندارد، چون تشریع نشده، اصلاً لازم نباشد، این نمی گوید که همه جا تیمم جایگزین غسل است، این جمله دلالت بر اطلاق ندارد. بله، آن روایتی که شخص جنب به آب می رسد و امام علیه السلام می فرماید در آب نرود و آب را آلوده نکند، تیمم کند، همان پروردگاری که به غسل دستور داده، به تیمم نیز دستور داده، ظاهر آن روایت این است که اگر افساد آب نبود، برای نماز یا طواف یا روزه وظیفه غسل بود، اما اگر افساد آب شود، شارع می گوید تیمم کن، از این عموم استفاده می شود که اگر جنب بخواهد روزه بگیرد و مشکل نداشت، باید غسل کند، و اگر مشکل داشته باشد، تیمم کند، خود روایت تطبیق کرده و گفته اگر آب فاسد می شود، تیمم کند، فقط رب الماء و رب الصعید باشد، صغری را تعیین نمی کند که در کجا رب الصعید دستور داده، اما اینجا در خود روایت سؤال کرده و گفته که لزوم ندارد که غسل کند و آب را آلوده کند، مورد سؤال متعرض شده، لذا از این روایت می شود اطلاق استفاده نمود که فرض کنیم در باب صوم معیار جنابت است، شارع تنزیل فرموده که همانطور که با غسل جنابت از بین می رود، اگر با تیمم از بین نرود ولی این اثر را دارد، به منزله آن تنزیل شده و شارع قبول می کند.
ص: 197
(سؤال و پاسخ استاد دام ظله) : این بحثی است که قبلاً گذشت، آن اطلاقات ادله می گوئیم همه چیزهای دیگری که شما می گوئید، من ادرک و جهات دیگری می گوئید، می گوئید اطلاقات موارد دیگر را شامل می شود، انسان در بسیاری از موارد که چیزهائی را از دست می دهد، می گوید اگر آخر وقت است و آب ندارد، تیمم کند، خلاف شرع کرده و نباید چنین کند، آن اطلاقات ادله است، مرحوم آقای خوئی می فرماید اطلاق ندارد، در این که نمی توان بحث کرد، دیگران همه جا اطلاق می گیرند، گمان می کنم که مرحوم آقای خوئی نیز می گوید که فرصت ضیق شده، به من ادرک عمل کند، آن بحث دیگری است که قبلاً گذشت، فعلاً این است که فرصت وجود دارد، اینطور نیست که اول اختیار داشته و خلاف شرع کرده و اختیار از دست داده، آن قبلاً گذشت، از اول اصلاً فاقد بوده، آیا می شود یا نمی شود، بحث اینجا در این است.
(سؤال و پاسخ استاد دام ظله) : خصوص آن را نمی گوید، کلی گفته، طواف و نماز استفاده می شود، شخص دیگر لازم نیست سؤال شود، جای دیگر تعبیرات مختلفی که شده، رب الماء و رب الصعید واحد، و در یک جا نیز تطبیق کرده، از این استفاده می شود، شما اولاً گمان می کنید روایات همین چند روایت که بوده، قطعاً یعنی همه آن روایات آمده چیزی که محل ابتلاء بوده، با همین محل ابتلاء می شود، عرض می کنم، در کلمات فقهاء نیز هست که عند التعذر قائم می شود، در جائی که شرط طهارت یا جنابت باشد، این حرف ها نیست، فی الجمله هست، لزوم ندارد ذکر کنند، فهرست مرحوم نجاشی را نگاه کنید، کتاب های بسیاری هست، منتها اقل قلیل از آنها موجود است، در آن کتاب هائی که نیست، روایات بسیاری بوده است که در این کتب موجود نیست، البته فی الجمله به دست ما رسیده و همین کافی است، اما نمی توانیم بگوئیم که تمام روایات و تمام اسئله بوده، از این نتیجه بگیریم که تیمم نقشی ندارد.
ص: 198
(سؤال و پاسخ استاد دام ظله) : نظر مختار که این است که جنابت و حدث یکی است، روایات احد الطهورین، کافی است، یرید الله أن یطهرکم، کافی است، همه ادله کافی است، حالا مرحوم آقای خوئی و دیگران که جدا می کنند و می گویند جنابت یک چیز و حدث چیز دیگری است، جنابت باقی است ولی طاهر است و محدث نیست، علی الفرض می گوئیم.
(سؤال و پاسخ استاد دام ظله) : نتیجه آن تعلیق می شود، فرقی ندارد، چه از اول تعلیق قدرت کنند و چه با یک دلیل به ضد آن تعلیق کنند، قهراً آن مضاد قدرت پیدا می کند، تعلیق می شود، این را گفته اند، لازمه آن این است، اطلاق آن گرفته می شود و نمی تواند مطلق باشد.
مسئله 52 : لا یجب علی من یتمم بدلاً عن الغسل أن یبقی مستیقظاً حتی یطلع الفجر فیجوز له النوم بعد التیمم قبل الفجر علی الاقوی و ان کان الاحوط البقاء مستیقظاً لاحتمال بطلان تیممه بالنوم کما علی القول بأن یتمم بدلاً علی الغسل یبطل بالحدث الاصغر.
این مسئله را در تیمم مفصل کرده اند، و آن این است که آیا تیمم به وسیله حدث اصغر مانند نوم باطل می شود یا نمی شود، این خلافی است، به مشهور نسبت داده اند که باطل می شود و مرحوم سید فرموده که باطل نمی شود و مرحوم آقای خوئی با مشهور موافق است که باطل می شود، این بحث مفصل است و مربوط به باب تیمم است، حالا مرحوم سید بنابر مختار خود بر خلاف مشهور می فرماید که اگر بخوابد و می داند تا طلوع فجر ادامه پیدا می کند و دیگر نمی تواند تیمم دیگری انجام دهد، اشکالی ندارد.
ص: 199
لا یجب علی من أجنب فی النهار بالاحتلام أو غیره من الاعذار أن یبادر الی الغسل فوراً و ان کان هو الاحوط. دلیل اینکه غسل فوری در جنابت عذری لازم نیست، غیر از اصل و به قول آقایان عمومات مرخصه که ما آنها را قبول نداشتیم، روایت عیص تصریح دارد که کسی که در روز محتلم شده، لا بأس که بخوابد، بقاء بر جنابت غیر عمدی که اثناء روز اشکالی ندارد. فقط مرسله عبد الحمید هست که می گوید تا غسل نکرده، نخوابد، اما این ضعیف السند است و اگر صحیح السند نیز می بود، به استحباب مؤکد حمل می شد، لذا طبق ظاهر آن روایت، احتیاط این است که غسل کند، ولی فتوا این است که لازم نیست مبادرت به غسل کند.
(سؤال و پاسخ استاد دام ظله) : برای سائل که شبهه حاصل می شود، یکی این است که حدوث جنابت اختیاری نبود، ولی بقاء آن اختیاری است، کأنه انسان تخیل کند که روزه دار این حالت ممنوعه را که ارتباط به حق تعالی ندارد، نباید داشته باشد، اینها منشأ تردید می شود، از اینکه گفته اند می تواند بخوابد، استفاده می شود این جهاتش اشکالی ندارد، و نوم نیز خصوصیتی ندارد، حالا علی أی تقدیر، همین که دلیل نداشته باشیم، کافی است، آن ادله دیگر، الغاء خصوصیت نیز نشود، برای تأیید کافی است.
(سؤال و پاسخ استاد دام ظله) : شب نیست، در احتلام است، قید ندارد، منافات ندارد، می گوید محتلم می تواند بخوابد، امام علیه السلام نفرموده که در شب یا روز شد.
و لو تقیظ بعد الفجر من نومه فرأی نفسه محتلماً لم یبطل صومه، علت آن همین است که ثبوتاً این احتلام یا در شب و یا در روز واقع شده، اگر در شب بوده، بقاء عمدی جنابت شده، و اگر در روز بوده، احداث غیر عمدی در روز است، سواء علم سبقه علی الفجر أو علم تأخره أو بقی علی الشک لأنه لو کان سابقاً کان من البقاء علی الجنابة غیر معتمد و لو کان بعد الفجر لم یصح منه صوم قضاء رمضان مع کونه موسعاً. قبلاً خواندیم که به حسب روایات در قضاء موسع ماه مبارک رمضان فرقی بین عمد و غیر عمد و نوم و غیر نوم نیست، اما اینکه صوم قضاء مضیق باشد، مشهور بین فقهاء که این مسئله خواهد آمد، این است که تأخیر از ماه مبارک رمضان تا ماه مبارک رمضان دیگر جایز نیست، قهراً نزدیک ماه مبارک رمضان دیگر تضییق پیدا می کند، ولی مرحوم سید می فرماید لا دلیل علیه، اینجا که موسع و مضیق فرموده، علی الفرض است که لو قلنا بمقالة المشهور، در این فرض ایشان تردید دارد و می گوید اگر غیر عمدی است، آن روز را روزه بگیرد و بعد از ماه مبارک رمضان نیز قضاء کند، علت آن روایتی است که مرحوم آقای حکیم فرموده که به خاطر آن روایت ایشان احتیاط کرده، آن روایتی است که عبد الله بن سنان می گوید پدرم به امام علیه السلام نامه نوشت که غسل بر عهده من بود و صبح غسل نکرده بیدار شدم، روزه قضاء ماه مبارک رمضان انجام می دادم، حضرت فرمودند که آن روز را روزه نگیر و غداً روزه بگیر، اینها گفته اند در این روایت یا موسع فرض شده یا اینکه کنایه از این است که بعداً روزه بگیرد، مرحوم آقای حکیم استظهار نموده که این کنایه است و غد خصوصیتی ندارد، ولی یک اشکال در کلام مرحوم آقای حکیم هست که دیدم مرحوم آقای خوئی به آن توجه نموده، و آن این است که عبد الله بن سنان دو روایت دارد، یکی نامه پدر است که در آن غداً وجود دارد، و دیگری روایت عبد الله بن سنان است که در آن کلمه غداً وجود ندارد، به نظر می رسد که آن روایت غداً از شهری به شهر دیگر است و به دلیل اینکه رد و بدل شدن نامه روزها طول می کشیده و ممکن است جنابت در روزه قضاء که مورد سؤال است، روزها قبل اتفاق افتاده باشد، لذا مراد روز بعد نیست و مراد بعداً می باشد. علی ای تقدیر، حق همین است که در قضاء ماه مبارک رمضان بین موسع و مضیق فرقی وجود ندارد، و بعد از ماه مبارک رمضان دیگر روزه بگیرد، این مسئله تمام شد.
ص: 200
«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین»
بحث در فروع مسئله بقاء بر جنابت تا طلوع فجر صادق بود. در این جلسه، استاد دام ظله، ابتدا با اشاره به صور سه گانه فرع خوابیدن جنب در شب، ضمن بررسی الحاق صورت قطع به اصباح جنباً به صورت تعمد بر بقاء، بر اساس تناسبات حکم و موضوع قائل به الحاق می شوند، و سپس، در بررسی صورت قطع به بیدار شدن و امکان غسل، در بحث احتمال عدم جواز نوم مطلقاً و حتی در خواب اول به استناد روایت عبد الحمید بن ابراهیم، سند روایت را مورد بررسی قرار می دهند و امکان تصحیح سند آن را بیان می نمایند. یکی این است که یقین به اصباح جنباً یا عدم فرصت برای غسل دارد، دوم این است که می داند که اگر بخوابد، در زمانی که فرصت غسل دارد، بیدار می شود، و سوم این است که علم به اصباح جنباً یا فرصت برای غسل ندارد، البته مرحوم سید فقط دو صورت شک و قطع به اصباح جنباً را مطرح نموده و صورت قطع به علم به امکان غسل را ذکر نفرموده است.
من کان جنباً فی شهر رمضان فی اللیل لا یجوز له أن ینام قبل الاغتسال اذا علم أنه لا یستیقظ قبل الفجر للاغتسال، و لو نام و استمر الی الفجر لحقه حکم البقاء متعمداً فیجب علیه القضاء و الکفاره، و أما ان احتمل الاستیقاظ جاز له النوم و أن کان من النوم الثانی أو الثالث أو الازید فلا یکون نومه حراماً، و أن کان الاحوط ترک النوم الثانی فما زاد، و أن اتفق استمراره الی الفجر غایة الأمر وجوب القضاء مع الکفارة فی بعض الصور کما ستبین.
ص: 201
در این مسئله خوابیدن جنب سه صورت وجود دارد ؛
در صورت شک می فرماید نوم جایز است و تفصیلی نیز بین نوم ها نیست منتها احتیاط مستحب این است که در ما زاد بر نوم اول نخوابد. البته در عبارت مرحوم سید جمله معترضه ای وجود دارد که باید درباره آن توضیحی عرض کنم، این جمله فلا یکون حراماً، متصل به عبارت و ان اتفق استمراره الی الفجر است و جمله و ان کان الاحوط ترک النوم الثانی فما زاد، باید بین دو خط تیره قرار گیرد، البته این روشن است و مطلب معتنا بهی نیست.
و در صورت قطع به اصباح جنباً می فرماید نوم تکلیفاً جایز نیست و وضعاً قضاء و کفاره دارد و حکم البقاء متعمداً در آن هست، مرحوم آقای خوئی و بعضی دیگر گفته اند مصداق برای بقاء متعمداً است، حالا ممکن است کلام مرحوم سید نیز به این تفسیر شود که دارای حکم البقاء در غیر نوم است و همان حکم بقاء غیر نومی و در حال استیقاظ، در صورت نوم مقطوع به اصباح جنباً نیز وجود دارد، متحد الموضوع نیست ولی متحد الحکم است، اگر اینطور معنا کنیم، قطعاً حکم آن است و عین آن نیست. ولی ممکن است عبارت ایشان در مقایسه با شخص مستیقظ نباشد و می خواهد بگوید که اصلاً کسی که خوابیده معلوم
نیست موضوعاً داخل در متعمد باشد، و لو قطع دارد که امکان غسل در شب نیست ولی موضوعاً داخل نیست و حکماً داخل است، محتمل است بگوئیم نظر مرحوم سید این است، این تعبیر در بسیاری از کتب سابقین هست که حکم بقاء تعبیر می کنند.
ص: 202
بحث این است که آیا واقعاً ادله ای که می گوید در صورت عمد قضاء و کفاره دارد و قهراً تکلیفاً جایز نیست، شامل مسئله جاری نیز هست؟
در غنائم برای اینکه علم نیز حکم صورت تعمد را دارد، تشبیهی وجود دارد که این نظیر باب صلاة مسافر است که نماز کسی که قصد اقامه عشره یا علم به آن داشته باشد، تمام است، دو موضوع متعدد متحد الحکم است.
به نظر می رسد که می توانیم بین قصد و علم تفاوت هائی قائل شویم و بگوئیم که موارد مختلف است. در قصد دو شرط وجود دارد ؛ یکی این است که مقصود امر اختیاری باشد، چیزی که ضروری الثبوت یا ضروری الامتناع باشد، متعلق قصد واقع نمی شود، اگر شخص ضرورت ثبوت یا امتناع را تشخیص داده باشد، قصد از او متمشی نمی شود، هیچوقت به ذهن انسان نمی آید که قصد کند جسم یا شاغل حیز باشد یا اجتماع نقیضین کند، گاهی ممکن است شخص متوجه استحاله نشود و و در مورد چیزی که ثبوتاً محال است، تصمیم بگیرد، ولی با توجه به استحاله قصد متمشی نمی شود، پس، مقدور بودن شرط است. دوم این است که باید آن امر مقصود محرک باشد، اگر انسان بداند که اگر به مکه رود، با فشار جمعیت مواجه می شود این معلوم شخص هست اما مقصود او نیست تا محرک او باشد، محرک انسان امتثال امر الهی است منتها این با فشار جمعیت ملازمه دارد، در اینجا در فشار جمعیت قرار گرفتن مقصود نیست، در مقام ریاضت کشیدن است که مقصود می شود، وضو گرفتن با آب سرد در زمستان ثواب بیشتر دارد و انسان برای رسیدن به این ثواب، این سختی و ریاضت را قصد می کند، اینجا مشقت مقصود است، اما در غیر مقام ریاضت گرچه ممکن است به مشقت افتادن معلوم شخص باشد اما مقصود او نیست.
ص: 203
در باب صلاة مسافر، در بعضی از ادله قرائنی هست که اختیاری بودن معتبر نیست و در علم به اقامه عشره و بدون قصد و اختیار نیز نماز تمام است، محکوم به زندان در غیر وطن، قصد ماندن در زندان را ندارد اما می داند خواهی نخواهی باید بماند، با این حال باید نماز را تمام بخواند، از ادله ای که می گوید اگر کسی در یوم الترویه به مکه برود، باید نماز را تمام بخواند که انسان می فهمد که ده روز آنجا می ماند و شاید به اختیار او نباشد که بگذارند بیرون بیاید، از آن اطلاقات می فهمد که اگر غیر اختیاری نیز باشد، اگر ده روز در جائی بماند، نماز تمام است، مقصود یا معلوم باشد، تمام است، در باب صلات مسافر اختیاری بودن معتبر نیست ولی در مسئله بقاء بر جنابت عمدی، اختیاری بودن معتبر است، بدون اختیار بر جنابت باقی ماندن، حرمت تکلیفی و بطلان وضعی ندارد، پس، از این جهت نباید مسئله جاری را به مسئله قصد اقامه مسافر تشبیه نمود.
حالا آیا حکم اینجا که می داند بعد از نوم سلب اختیار می شود با حکم موردی که شخص تارک عمدی غسل است، یکسان است؟ مشکل است بگوئیم که لفظ تعمد شامل مقام نیز می شود، این الحاق ممکن است از اطلاقات روایات و از جمع بین الادله اینطور استفاده شود. اگر بخواهیم به اطلاقات تمسک کنیم، اطلاقات ادله نافیه و اطلاقات ادله مثبته هست و باید ببینیم که چگونه بین این دو دسته جمع کنیم و مورد مسئله جاری را به کدام ملحق کنیم، از این طریق الحاق مشکل است.
(سؤال و پاسخ استاد دام ظله) : من می خواهم بگویم با متعمد اتحاد حکم دارد، مصداق برای این موضوع حکم شرعی است، از جمع بین ادله استفاده می شود که همان حکمی که متعمد دارد، شخص عالم نیز دارد.
ص: 204
ولی به نظر می رسد از تناسب حکم و موضوع در بسیاری از موارد گرچه در موضوع، عنوان تعمد اخذ شده، انسان می فهمد که این تعمد نمی خواهد این فرد را اخراج کند، مثلاً می گوید گناه عمدی حرام است، این به این معنا نیست که محرک انسان این باشد که گناه کند، در درر در بحث تجری بحثی دارد، می فرماید بین واجبات و محرمات و بین امور مطلوب و لو استحبابی و امور مورد زجر و لو کراهتی، بین امر و نهی تفاوتی هست، در باب اوامر، کسی بخواهد به ثواب برسد، باید امر مولی برای اتیان عمل محرک شخص باشد و صرف علم به تحقق متعلق الامر کفایت نمی کند، ولی در باب نواهی برای گرفتار شدن به عقاب لازم نیست نهی و ارتکاب خلاف شرع منشأ اتیان به حرام باشد، ارضاء خواهش ها و تمایلات نفسانی با علم به حرمت نیز موجب عقاب است، نهی باعث عمل نشدن، عذر نیست، باید نهی رادع باشد، و انسان را از تمایلات نفسانی بازدارد. پس، در باب نواهی، علم به مبغوض مولی بودن برای استحقاق عقوبت کافی است، و در باب اوامر، علم به حصول محبوب مولی کفایت نمی کند و محرکیت محبوب مولی شرط استحقاق ثواب است.
بر این اساس، به نظر می رسد که اگر بگویند گناه عمدی اشکال دارد، گرچه لفظ عمد قصور دارد ولی مراد امر و ما بحکم الامر است، این فهمیده می شود که اگر به مخالفت باشد و زاجر از این امر نباشد نیز چنین است. لذا همه فقهاء اینطور فهمیده اند که بعد از اینکه ادله زجر کرده و گفته بقاء بر جنابت عمدی نشود، حکم قصد و علم یکسان است.
ص: 205
و اما در صورت قطع به بیدار شدن و امکان غسل، ممکن است کسی بگوید نوم مطلقاً و حتی در خواب اول جایز نیست، به خاطر اینکه روایت ابراهیم بن عبد الحمید که به عنوان مرسله نقل کرده اند، می گوید نباید بخوابد ساعة یا الا ساعة، هر دو تعبیر هست.
در مورد سند این روایت مشکل است بتوان به صورت قطعی و روشن مطلبی گفت، ولی بعید نیست که این سند تصحیح شود، چون روایت این است : ابراهیم بن عبد الحمید عن بعض موالیه قال سألته عن احتلام الصائم .... فمن أجنب فی شهر رمضان فنام حتی یصبح فعلیه عتق رقبة أو اطعام ستین مسکیناً و قضی ذلک و یتم صیامه و لن یدرکه ابدا، اینجا در حاشیه نوشته ام که بعید نیست که مراد از بعض الموالی، ابو بصیر باشد، چون در روایتی که تقریباً با مختصر تفاوتی همین است، ابو بصیر نقل کرده و راوی نیز همین ابراهیم بن عبد الحمید از ابو بصیر است، با ملاحظه آن به نظر می رسد که آن که بعداً از ارسال بیرون آمده، ذیل همین است منتها مختصر تحریفی در اینجا شده، حدیث 14981، روایت ابراهیم بن عبد الحمید عن أبی بصیر عن أبی عبد الله علیه السلام فی رجل أجنب فی شهر رمضان باللیل ثم ترک الغسل متعمداً حتی یصبح، قال یعتق رقبة أو یصوم شهرین متتابعین أو یطعم ستین مسکیناً و قضی ذلک الیوم و یتم صیامه و لم یدرکه ابداً. در مرسله تصحیفی که واقع شده، این است که عتق رقبه یا ستین مسکین یا روزه شصت روز، این را ندارد، باید این تصحیفی شده باشد، به این قرینه بگوئیم مراد از بعض الموالی، ابو بصیر است. مرحوم شیخ در فهرست فرموده که ابراهیم بن عبد الحمید ثقة، و در رجال فرموده واقفی، اگر این وقف ها نیز باشد، ضرر نمی زند، چون توثیق شده است، عبد الرحمن بن حماد توثیق و تضعیف نشده، نظر مختار مانند نظر قدماء
ص: 206
این است که اگر جرحی نباشد و اجلاء اخذ حدیث کرده باشند و روایات الزامی نقل کرده باشند، علامت اعتماد است، ابراهیم ابن هاشم فراوان از عبد الرحمن بن حماد نقل نقل حدیث می کند، محمد بن ابی الصهبان و محمد بن عبد الجبار که هر دو یک نفر است، روایات متعدد دارد، احمد بن محمد بن عیسی روایت دارد که در رجال مرحوم آقای خوئی در اینجا سهواً به جای احمد بن محمد بن عیسی، احمد بن محمد بن اسحاق نوشته شده، البته در شرح حال احمد بن محمد بن عیسی درست نوشته شده و همین روایت آمده، ولی در شرح حال عبد الرحمن بن حماد، هم در اصل اینکه ترجمه این را ذکر نموده، مشایخ و من یروی عنه را که ذکر می کند، احمد بن محمد بن اسحاق ذکر می کند، و هم در آخر که تفضیل الطبقات دارد، آنجا نیز همینطور است، و این را در عنوان احمد بن محمد بن اسحاق نیز ذکر نکرده است، آنها درست است ولی اینجا سهوی شده است، خلاصه، اینها هستند، و ممکن است کسی بر اساس مبنای اینکه ابن ابی عمیر لا یروی و لا یرسل الا عن ثقه، بگوید، در تهذیب و استبصار، ابن ابی عمیر از عبد الرحمن بن حماد روایتی دارد، ولی در حاشیه تهذیب نوشته ام که آن قطعاً تصحیف است که ابن ابی عمیر از عبد الرحمن بن حماد، این عن حماد عن الحلبی تصحیف است، ابن ابی عمیر از حماد عن الحلبی همیشه بلاواسطه روایت می کند و این واسطه درست نیست و همین روایت در فقیه، ابن ابی عمیر از حماد از حلبی بدون واسطه نقل می کند، و بعضی از نسخ استبصار نیز عن حماد دارد و عبد الرحمن بن حماد نیست، من احتمال می دهم که و عن حماد باشد که با هم جمع شود، علی ای تقدیر، این تصحیف است، ابن ابی عمیر راوی از عبد الرحمن بن حماد نیست و طبقه نیز مساعد نیست، ولی آن چیزهای دیگر صلاحیت دارد که وثاقت را تأیید می کند، بعید نیست که روایت را از نظر سند تصحیح کنیم.
ص: 207
«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین»
بحث در فروع مسئله بقاء بر جنابت تا طلوع فجر صادق بود. در این جلسه، استاد دام ظله، ابتدا در بررسی صورت قطع به بیدار شدن و امکان غسل، در بحث احتمال عدم جواز نوم مطلقاً و حتی در خواب اول به استناد روایت عبد الحمید بن ابراهیم، متن روایت را مورد بررسی قرار می دهند و طریق جمع بین این روایت و روایات مجوزه را بیان می فرمایند، و سپس، در بررسی صورتی که به اصباح جنباً یا فرصت داشتن برای غسل علم وجود ندارد، کلام شهید ثانی و مرحوم آقای حکیم و مرحوم آقای خوئی را نقل و نقد و بررسی می نمایند. ابراهیم بن عبد الحمید عن بعض موالیه قال سألته عن احتلام الصائم قال فقال اذا احتلم نهاراً فی شهر رمضان فلیس له أن ینام ساعة (الا ساعة) حتی یغتسل، و ان أجنب لیلاً فی شهر رمضان فلا ینام الا ساعة حتی یغتسل، فمن أجنب فی شهر رمضان فنام حتی یصبح فعلیه عتق رقبة أو اطعام ستین مسکیناً و قضی ذلک و یتم صیامه و لن یدرکه ابدا.
متن روایت ابراهیم بن عبد الحمید این است که
در این جمله و ان أجنب لیلاً فی شهر رمضان فلا ینام الا ساعة، کلمه الا در استبصار و بعضی از نسخ تهذیب هست و در جمله اذا احتلم نهاراً فی شهر رمضان فلیس له أن ینام ساعة، کلمه الا در استبصار نیست، احتمال هست که در تهذیب از جمله بعدی به جمله قبلی منتقل شده باشد و احتمال نیز هست که در استبصار در اثر پریدن چشم از جمله قبلی ساقط شده باشد، روشن نیست کدام درست است.
ص: 208
در کلمه ساعت در روایات دو اطلاق وجود دارد ؛ یکی قطعة من الزمان است و دیگری با یک دوازدهم روز و یک دوازدهم شب منطبق است، به حسب برخی از روایات، شبانه روز بیست و چهار ساعت است، ولی ساعت که در روایات اطلاق می شود با ساعت که ما می گوئیم تفاوت دارد، ساعت ما یک بیست و چهارم شبانه روز و شصت دقیقه است و ساعت آنها متفاوت است، ساعت روز یک دوازدهم روز است، چه روز طولانی و چه کوتاه باشد، و ساعت شب یک دوازدهم شب است، چه شب طولانی و چه کوتاه باشد، ولی مجموعاً شبانه روز در تعبیر روایات بیست و چهار ساعت است، این را مرحوم مجلسی در بحار دارد. مرحوم آقای اراکی درباره مدت نماز جمعه که محدود هست یا نیست، می فرماید در روایت ساعت وارد شده، و ساعت نمی تواند قطعة من الزمان باشد که مدت نامحدودی را برای نماز جمعه تعیین کرده باشند، ایشان گمان کرده که در روایات ساعت به معنای امروز و شصت دقیقه است، ولی اینطور نیست، محدود است اما مقدار آن نسبت به طولانی بودن شب یا روز در نوسان است.
حالا اگر مراد از ساعت در این روایت یک دوازدهم باشد، مدت زیادی نیست، و اگر قطعة من الزمان نیز باشد، در اینجا که به صورت استثناء آمده، به معنای مدت زمان مختصر است، علی أی تقدیر خواب مختصری اجازه داده شده و در شب و روز خوابیدن بیش از مقدار مختصر نهی شده است.
اما از طرفی دیگر، در روایات دیگر معتبر و صحیحه خوابیدن بدون قید مختصر و مطلقا در شب و روز اجازه داده شده، مانند صحیحه عیص بن القاسم عن الرجل ینام فی شهر رمضان فیحتلم ثم یستیقظ ثم ینام قبل أن یغتسل قال لا بأس. و مانند موثقه محمد بن الولید عن عبد الله بن بکیر قال سألت أبا عبد الله علیه السلام عن رجل أجنب بالنهار فی شهر رمضان ثم استیقظ أ یتم صومه؟ قال نعم. و مانند روایت ابن بکیر که ابن فضال نقل می کند، می گوید سألته عن الرجل یحتلم بالنهار فی شهر رمضان یتم صومه کما هو فقال لا بأس.
ص: 209
در جمع بین این روایات نمی توان گفت که به مقدار ساعت مستثنا است، چون ساعت جنبه استثنائی دارد، حمل مطلق به فرد استثنائی اخراج فرد شایع است.
روایات دسته دوم تصریح دارد که درباره روز لا بأس، و روایت ابراهیم بن عبد الحمید شب و روز را در یک سیاق آورده، و اطلاق صحیحه عیص شامل شب و روز است و در هر دو می گوید لا بأس، جمع بین این روایات این است که باید به صراحت آن روایت اخذ کنیم و به استحباب مؤکد حمل کنیم و از ظهور این روایت رفع ید کنیم، منتها ذیل آن این است که اگر بخواهد مدت طولانی بخوابد که اصباح کند، جایز نیست و کفاره دارد، اینطور کفارات با استحباب سازگاری ندارد، باید صدر را به نهی تنزیهی حمل نمود و بعد می گوید که اگر به مقداری باشد که صبح نیز از دست برود، این کفاره را دارد، در بسیاری از موارد یک امری که معرض برای از بین رفتن یک امر الزامی است، در این معرضیت حکم به کراهت می شود، در خوابی که مختصر نباشد، خطر این مطلب هست، این را کراهت قائل شده و برای خاطر اینکه ممکن است به حد اصباح برسد، کفاره شدید دارد. خلاصه، جمع بین این ادله اقتضا می کند که نفس خوابیدن در شب اشکالی ندارد.
(سؤال و پاسخ استاد دام ظله) : اگر در بیداری اجازه دهند، در خواب به طریق اولی است اما در عکس آن اولویتی نیست.
به دلیل اینکه هر دو در یک سیاق آمده، نمی توانیم تفاوت قائل شویم، بنابراین، می گوئیم خوابیدن جنباً بیش از مقدار مختصر در شب یا روز کراهت شدید دارد و با روزه که عبادت است، مناسب نیست، و اگر خوابی باشد که منجر به اصباح شود، جایز نیست و کفاره شدید برای آن قرار داده شده است.
ص: 210
پس، از صور سه گانه خوابیدن جنب در شب، صورت یقین به اصباح جنباً یا عدم فرصت برای غسل دارد، حرام است، و صورت یقین به بیدار شدن در زمانی که فرصت غسل دارد، بیدار می شود، اشکالی ندارد.
آن که مورد بحث است، صورتی است که به اصباح جنباً یا فرصت داشتن برای غسل علم ندارد. معمولاً آقایان می گویند این اشکالی ندارد، ولی شهید ثانی تفصیلی قائل است و در نوم اول اشکال نمی کند و در ما زاد بر آن می فرماید جایز نیست.
(سؤال و پاسخ استاد دام ظله) : در بیدار شدن است، مسئله غسل بعداً می آید.
شهید ثانی می فرماید که چون در آنجا هست که عقوبتاً قضاء دارد، عقوبت کفاره است و بدون گناه عقوبت نمی شود، این دلیل بر این است که در نوم دوم حتی اگر بداند بیدار می شود، جایز نیست، معرضیت نیز بالاولویه جایز نیست.
مرحوم صاحب مدارک و دیگران از تفصیل شهید ثانی جواب داده اند که عقوبت اخروی مساوق با حرمت است، حالا من این را عرض می کنم که یا بعضی از عقوبت هائی که تعزیر یا حد باشد، این مساوق با محرمات است، و در موارد دیگر ملازم با حرمت نیست و با مانند کراهت قابل تطبیق است، در غنائم مرحوم میرزای قمی و بعدی ها مثال زده اند که در نماز خواندن با نجاست لباس یا بدن، شارع بین نسیان و جهل فرق می گذارد و نماز جاهل را می پذیرد و ناسی عقوبة لنسیانه باید نماز را اعاده کند، چون فراموشی در اثر عدم اهتمام است.
یک مطلبی هست که آقایان به آن استدلال نکرده اند، و آن این است که در عروه می گوید بین نوم اول و نوم های دیگر فرقی وجود ندارد، و آقایان همین استدلال عقوبتاً که در ما زاد بر نوم اول دارد، جواب داده اند، پیداست که با متن عروه موافقت نموده اند، البته مرحوم آقای خوئی به این وجهی که عرض می کنم استدلال نمی کند و به وجه دیگری استدلال می کند، این بحث بعداً می آید که آقایان در ما زاد بر نوم اول قضاء را لازم می دانند و کفاره را لازم نمی دانند، آقایان نوم دوم را که به اصباح منجر شود، موجب قضاء می دانند، شخص که نمی داند این نوم او از قبیل نومی است که موجب قضاء و ابطال صوم ماه مبارک رمضان است، مقتضای مانند قاعده اشتغال لزوم احتیاط است، به این استدلال نکرده اند. البته می توانیم اینگونه برای آقایان توجیه کنیم و لو این بعید است، بگوئیم می خواهند بگویند فی نفسه اشکال ندارد، اگر نوم منجر به اصباح نشد، اشکالی ندارد، ولی از کلمات آقایان که نسبت به این مطلب اهمالی شده، پیداست که به این توجه نشده، ظاهر کلام مرحوم آقای حکیم مانند متن عروه این است که نمی داند بیدار می شود یا نمی شود، در عروه نیز هست که حاشیه نیز نزده اند که و ان استمر تا طلوع فجر، به این تصریح دارد.
ص: 211
حالا بحث این است که مرحوم آقای خوئی مطلبی و در مقابل ایشان مرحوم آقای حکیم مطلب دیگری ادعا نموده است، مرحوم آقای حکیم می فرماید استصحاب استقبالی جاری نیست که بگوئیم ادامه پیدا می کند و حتی در نوم اول جایز نیست، برای خاطر اینکه موضوع برای حکم، نفس بقاء تا طلوع فجر نیست و تعمد بقاء تا طلوع فجر است و با استصحاب بقاء، تعمد اثبات نمی شود، بعد می فرماید و ثانیاً اگر با استصحاب بقاء، تعمد ثابت شود، این یقین ندارد که اصباح می شود یا نمی شود، این فایده ای ندارد، اگر این استصحاب مثبت نیز باشد و تعمد اثبات شود، ولی چون یقین ندارد، این استصحاب فایده ای ندارد. در این ثانیاً معلوم نیست مراد ایشان چیست، اگر استصحاب جاری شود، چه نیازی به این یقین داریم، همان اشکال اول است که استصحاب جاری نمی شود، اگر استصحاب جاری باشد، شارع این را ملحق نموده و مانند یقین دانسته است.
مرحوم آقای خوئی می فرماید حرام ظاهری است و فرقی بین نوم ها نیست، برای خاطر اینکه با استصحاب تعبداً استمرار دارد، کسی که تصمیم گرفته نومی را که با تبعد الشرعی حرام است، انجام دهد، و این کافی برای این است که عقلاً مجاز نباشد.
اگر استصحاب چیزی غیر از آثار مستصحب را بتواند اثبات کند، خوب است، آنچه از ادله می فهمیم، این است که آثار مستصحب بار می شود، هر آثاری نفس البقاء داشته باشد، بار می شود، ولی فرض این است که بقاء اثری ندارد و تعبداً می گوئید
بقاء هست و به بقاء تعبدی تعمد دارد، به چه دلیل تعمد بر بقاء تعبدی مانند تعمد بر بقاء واقعی است، این را باید اثبات کنید، در اقامه عشره می گویند باید تصمیم بگیرید که ده روز بمانید، حالا اگر نمی داند که ده روز می ماند، استصحاب استقبالی می گوید ده روز می ماند، آیا با این می توانیم بگوئیم او ناوی عشرة ایام است، پس نماز را کامل بخواند، این قطعاً گفته نمی شود، چون تصمیم به ده روز ندارد، اگر ادله استصحاب حکم ظاهری و حکم ظاهری را اینگونه اثبات کند که شک دارد که مستصحب ادامه دارد یا ندارد، به حسب ظاهر، احکام بقاء مستصحب بار می شود، و حکم واقعی را اینگونه اثبات کند که اگر به مستصحب یقین پیدا می کرد، این یقین به مستصحب تعبدی، تعمد به اتیان مستصحب تعبدی نیز مانند تعمد به اتیان مستصحب و امر واقعی است، این را نیز بگوئیم ادله تنزیل که مشکوک را به منزله مقطوع فرض می کند، تنزیل حتی به این نیز ناظر است، همانطور که در یقین به اصباح حرام است، در یقین به اصباح تعبدی نیز حرام است، اگر این باشد، معنای آن این است که ادله استصحاب دو مطلب را اثبات می کند، هم حکومت ظاهری به احکام مترتب بر مستصحب و هم حکومت واقعی بر احکام مترتب بر تعمد و علم به مستصحب دارد، استصحاب قطعاً چنین چیزی را اثبات نمی کند، بنابراین، حق با مرحوم آقای حکیم است که استصحاب نمی تواند تعمد را اثبات کند.
ص: 212
نوم الجنب فی شهر رمضان فی اللیل مع احتمال الاستیقاظ أو العلم به اذا اتفق استمراره الی طلوع الفجر علی اقسام، فانه اما أن یکون مع العزم علی ترک الغسل و اما أن یکون مع التردد فی الغسل و عدمه و اما أن یکون مع الذهول و الغفلة عن الغسل و اما أن یکون مع البناء علی الاغتسال حین الاستیقاظ مع اتفاق الاستمرار، فان کان مع العزم علی ترک الغسل أو مع التردد فیه لحقه حکم البقاء جنباً، بل الاحوط ذلک ان کان مع الغفلة و الذهول ایضاً و ان کان الاقوی لحوقه بالقسم الاخیر، و ان کان مع البناء علی الاغتسال، که این قسم اخیر است، أو مع الذهول علی ما قوینا فان کان فی النومة الاولی بعد العلم بالجنابة فلا شی ء علیه و صح صومه و ان کان فی النومة الثانیة بأن نام بعد العلم بالجنابة ثم انتبه و نام ثانیاً فاتفق الاستمرار وجب علیه القضاء فقط دون الکفارة علی الاقوی، و ان کان فی النومة الثانیة فکذلک علی الاقوی و ان کان الاحوط ما هو المشهور من وجوب الکفارة ایضاً فی هذه الصورة بل الاحوط وجوبها فی النومة الثانیة ایضاً بل و کذا فی النومة الاولی ایضاً اذا لم یکن معتاد الانتباه.
«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین»
بحث در فروع مسئله بقاء بر جنابت تا طلوع فجر صادق بود. در این جلسه، استاد دام ظله، ابتدا در بررسی صورت قطع به بیدار شدن و امکان غسل، در فرض منجر شدن نوم اول به اصباح، کلام مرحوم سبزواری در نسبت فساد صوم به مرحوم محقق در معتبر و نظر و دلیل احتمالی مرحوم سبزواری را مورد نقل و نقد قرار می دهند.
ص: 213
این را که فقط به شهید ثانی نسبت داده اند که نوم قبل از غسل در ما زاد بر نوم اول حرام است، اختصاص به ایشان ندارد و بسیاری از قدماء و سابقین به این قائل شده اند، مثلاً مرحوم محقق در نافع می گوید وظیفه صائم این است که از نوم دوم امساک کند.
حالا بحث این بود که مرحوم سید فرمود در مورد کسی که اعتقاد به بیدار شدن دارد یا احتمال بیدار شدن می دهد، اقسام مختلفی وجود دارد و در هر کدام از اینها صور متعددی هست.
مورد اتفاق قدیماً و حدیثاً است و مخالف صریحی دیده نشده که اگر کسی در نوم اول قصد بیدار شدن و غسل را داشته باشد، اگر نوم او منجر به اصباح شود، صدمه ای به روزه او وارد نمی آید.
فقط مرحوم سبزواری در ذخیره و کفایه در مسئله تأمل داشته و از مرحوم محقق مطلبی نقل کرده که قبل از ایشان آن را از معتبر نقل نکرده
عبارت معتبر این است : و لو أجنب فنام ناویاً للغسل حتی أصبح فسد صوم ذلک الیوم و علیه قضائه و علیه أکثر علمائنا. آقایان به دلیل اینکه در جای دیگری از معتبر حکم کرده که اشکالی ندارد و فرموده : من أجنب و نام ناویاً للغسل حتی طلع الفجر فلا شی ء علیه، مثلاً گفته اند از مبنای
قبلی خود عدول کرده است. ولی به نظر می رسد که عدول نیست و در کتاب تحریفی واقع شده، در نسخه ای که در دست است، محتمل است که از قلم مرحوم محقق یا نساخ بعدی سقطی شده باشد.
ص: 214
دو دلیل برای این سقط وجود دارد ؛ یکی این است که ذیل مطلب شاهد برای این سقط است که احتمال می دهم که اینطور بوده که و لو أجنب ثم استیقظ فنام، این ثم استیقظ افتاده باشد، یا اینطور بوده که و لو أجنب فنام و لم یکن ناویاً للغسل، این و لم یکن افتاده، چگونه مرحوم محقق با آن احاطه بر فقه فتوا به فساد صوم داده باشد با اینکه در شرایع و نافع به این فتوا داده که در نوم اول ناویاً للغسل صحیح است و همه فقهاء قبل از مرحوم محقق یا بالصراحه یا بالمفهوم یا بالمنطوق حکم به صحت نموده اند، چگونه مرحوم محقق فساد صوم را به اکثر نسبت می دهد، همین قرینه است که اینجا اشکالی در عبارت هست. دوم این است که بعد از این عبارت می گوید و مستندهم ما روی عن أبی عبد الله علیه السلام فی الرجل یجنب فی شهر رمضان ثم یستیقظ ثم ینام حتی یصبح قال یتم صومه و یقضی یوماً آخر و ان لم یستیقظ حتی أصبح أتم صومه و جاز له، و مثله روی محمد بن مسلم عنه علیه السلام. اگر در عبارت مرحوم محقق ثم استیقظ نباشد، چه تناسبی دارد که این روایت مستند اصل مدعی باشد؟ مورد روایت این است که در خواب جنب شده و بعد بیدار شده و دوباره خوابیده و به خاطر خواب بعدی می گوید قضاء دارد. روایت محمد بن مسلم نیز این است عن أحدهما علیه السلام قال سألته عن الرجل تصیبه الجنابة فی شهر رمضان، بعید نیست که مراد در خواب است، چون أجنب نگفته، در بعضی روایات تصیبه الجنابه در مقابل أجنب قرار گرفته، یک نسخه دیگری از کافی است که یصیب الجاریة است، آن را بسیاری گفته اند اشکال دارد، ثم ینام قبل أن یغتسل، قال یتم صومه و یقضی ذلک الیوم الا أن یستیقظ قبل أن یطلع الفجر .... ، خلاصه، به نظر می رسد که اینجا سقط واقع شده است.
ص: 215
و هیچ مخالفی در مسئله ندیده ام، و غیر از مرحوم سبزواری کسی را که در مسئله تردید و تأمل کرده باشد، نیافتم، فقط ایشان در غیر نوم احتلام و لو نوم اول باشد، احتیاط کرده و می گوید احتیاط در قضاء است.
حالا مدرک کلام ایشان احتمالاً همین صحیحه ابن ابی یعفور است
این روایت در من لا یحضره الفقیه نقل شده، نسخه های فقیه مختلف است، نسخه های تهذیب نیز مختلف است، ولی نسخه اصلی تهذیب به خط مرحوم شیخ در دست مرحوم مجلسی اول بوده، می گوید آنجا یتم یومه نیست و یصوم یومه است، این مهم نیست، و از ترجمه ای که برای عبارت فقیه ذکر می کند، معلوم می شود که نسخه ای که در من لا یحضر هست، عین نسخه تهذیب است، عین همین را بدون تفاوت ترجمه می کند، و از روضة المتقین که شرح عربی بر من لا یحضر است، معلوم می شود که اختلاف نسخه است، یک نسخه آن مطابق همان است که مرحوم مجلسی اول در لوامع صاحب القرانی نقل می کند، در نتیجه، بنابر یک نسخه، نسخه فقیه نیز عین نسخه مرحوم شیخ است، آن نسخه همان بود که خواندم که الرجل یجنب فی شهر رمضان ثم یستیقظ ثم ینام حتی یصبح قال یتم یومه و یقضی یوماً آخر و ان لم یستیقظ حتی أصبح أتم یومه و جاز له، مرحوم فاضل سبزواری می گوید اینکه حکم کرده اشکالی ندارد، این است که در خواب جنب شده باشد، این فرض جایز است و غیر از این فرض جایر نیست. ولی در نسخه فقیه چاپی موجود اینطور هست که الرجل یجنب فی شهر رمضان ثم یستیقظ ثم ینام ثم یستیقظ ثم ینام حتی یصبح، اگر این باشد، به حرف مرحوم فاضل سبزواری هیچ ارتباطی پیدا نمی کند، ولی اینطور نیست، نسخه فقیه مختلف است، همانطور که در لوامع نقل می کند،
ص: 216
گاهی تصحیحاً و جمعاً بین الادله، کارهائی انجام می شود، و گاهی تکرار می شود، ثم یستیقظ ثم ینام تکرار شده، ولی اصح همان نسخه ای است که مطابق با تهذیب است، و مرحوم فاضل سبزواری اینطور احتمال داده که اگر از خواب احتلام بیدار نشد، چنین صومی صحیح است و الا صحیح نیست، لذا این را قائل شده و بقیه را احتیاط کرده است.
ولی به نظر می رسد که اشکالی ندارد همانطور که دیگران اشکال نکرده اند، اصلاً محتلم نشده، مباشرت کرده و به قصد اینکه بیدار شود و غسل کند، می خوابد منتها این نوم او تا صبح ادامه پیدا می کند، اشکالی ندارد، و این با این روایت نیز معارض نیست، برای خاطر اینکه فرض این روایت صورتی است که در خواب محتلم شده، می گوید اگر خود این نوم ادامه پیدا کند، اشکالی ندارد، ولی اگر بیدار شد و دوباره خوابید و آن خواب بعدی ادامه پیدا کرد، اشکال دارد، این مورد بحث را که اصلاً محتلم نبوده و خواب اول بوده، نفی نمی کند، این را نفی می کند که محتلم شده باشد و بعد از آن خواب ببیند، خواب بعد از احتلام را خواب دوم حساب کرده، حالا اسم آن را خواب اول یا خواب دوم بگذارید، در این فرقی نمی کند، خوابی را که بعد از بیدار شدن از خواب احتلام باشد، گفته موجب قضاء است، اما خوابی که ابتداءاً بدون اینکه محتلم شده باشد، ادامه پیدا کند، این روایت نفیاً و اثباتاً ساکت است.
ولی در مقابل آن روایات معتبر هست که اشکالی ندارد و صوم صحیح است و دیگران نیز همینطور فتوا داده اند.
ص: 217
صحیحه معاویة بن عمار قال قلت لابی عبد الله علیه السلام الرجل یجنب من اول اللیل ثم ینام حتی یصبح فی شهر رمضان قال لیس علیه شی ء قلت فان استیقظ ثم نام حتی أصبح قال فلیقض ذلک الیوم عقوبة. در حاشیه نوشته ام که اینکه کفاره را اهمال کرده و عقوبت را در قضاء کردن خلاصه کرده، یک نحوه ظهوری دارد که کفاره ندارد و الا بگوید که عقوبتاً کفاره نیز بپردازد، معلوم می شود که عقوبت آن همین قضاء است که فتوا نیز همین است.
صحیحه ابن رئاب سئل أبو عبد الله علیه السلام و أنا حاضر عن الرجل یجنب باللیل فی شهر رمضان فینام فلا یغتسل حتی یصبح قال لا بأس یغتسل و یصلی.
موثقه محمد بن الولید عن عبد الله بن بکیر قال سألت أبا عبد الله علیه السلام عن رجل أجنب فی شهر رمضان باللیل ثم نام حتی أصبح قال لا بأس .
خلاصه، این روایات معتبر نیز در مسئله هست که آن که قضاء ندارد و صحیح است، منحصر به نوم احتلام نیست، نوم اول اشکالی ندارد، حالا قدر مسلم در نوم اول نیز این است که شخص قصد غسل داشته باشد.
که مرحوم محقق به آن اشاره نموده، روایت این است : قال قلت لابی عبد الله علیه السلام الرجل یجنب فی شهر رمضان ثم یستیقظ ثم ینام حتی یصبح قال یتم یومه و یقضی یوماً آخر و ان لم یستیقظ حتی أصبح أتم یومه و جاز له. و بعد از ایشان نیز آن را جماعتی نقل کرده اند، آنجا می فرماید مشهور قائل به جواز هستند ولی مرحوم محقق در موضعی از معتبر با ابن مطلب مخالفت نموده است، و بعد عبارت مرحوم محقق را نقل می کند، و بعد می فرماید مقدار مسلم این است که شخص در خواب جنب شود و آن خواب تا صبح ادامه پیدا کند، و اما اینکه در خواب جنب شود و دوباره بخوابد، گرچه قصد بیدار شدن و غسل قبل از فجر داشته باشد، معلوم نیست جایز باشد و روزه او صحیح باشد، آن را احتیاط می کند.
ص: 218
نوم الجنب فی شهر رمضان فی اللیل مع احتمال الاستیقاظ أو العلم به اذا اتفق استمراره الی طلوع الفجر علی اقسام، فانه اما أن یکون مع العزم علی ترک الغسل و اما أن یکون مع التردد فی الغسل و عدمه و اما أن یکون مع الذهول و الغفلة عن الغسل و اما أن یکون مع البناء علی الاغتسال حین الاستیقاظ مع اتفاق الاستمرار، فان کان مع العزم علی ترک الغسل أو مع التردد فیه لحقه حکم البقاء جنباً، بل الاحوط ذلک ان کان مع الغفلة و الذهول ایضاً و ان کان الاقوی لحوقه بالقسم الاخیر، و ان کان مع البناء علی الاغتسال، که این قسم اخیر است، أو مع الذهول علی ما قوینا فان کان فی النومة الاولی بعد العلم بالجنابة فلا شی ء علیه و صح صومه و ان کان فی النومة الثانیة بأن نام بعد العلم بالجنابة ثم انتبه و نام ثانیاً فاتفق الاستمرار وجب علیه القضاء فقط دون الکفارة علی الاقوی، و ان کان فی النومة الثانیة فکذلک علی الاقوی و ان کان الاحوط ما هو المشهور من وجوب الکفارة ایضاً فی هذه الصورة بل الاحوط وجوبها فی النومة الثانیة ایضاً بل و کذا فی النومة الاولی ایضاً اذا لم یکن معتاد الانتباه.
«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین»
بحث در فروع مسئله بقاء بر جنابت تا طلوع فجر صادق بود. در این جلسه، استاد دام ظله، در بررسی صورت قطع به بیدار شدن و امکان غسل، در فرض منجر شدن نوم اول به اصباح، ابتدا به مناسبت اشاره به سقط واقع شده در کتاب معتبر، به سقطی در کتاب منتهی اشاره می فرمایند، و سپس، روایات صحت صوم در نوم جنابت در اثر احتلام و روایات صحت صوم در نوم بعد از جنابت در حال بیداری و روایات معارض احتمالی را نقل و نقد و بررسی می نمایند. همه بزرگان می فرمایند که اشکالی ندارد کسی با قصد غسل قبل از طلوع فجر بخوابد، و در عبارت معتبر سقطی واقع شده و شاهد آن را نیز عرض نمودم. بعضی از آقایان بحث از بعضی از اعلام معاصر مطلبی را از منتهی نقل نمود که در آنجا بالاتر از اینکه در معتبر هست، آمده است، در منتهی می گوید باید قضاء کند و علیه أکثر علمائنا، و در منتهی می گوید و علیه علمائنا، در پاورقی همان آدرسی ذکر شده بود که من یادداشت نمودم بودم، آنجا در منتهی صریحاً حکم به صحت نموده، یک احتمالی دادم که به دلیل اینکه در هنگام نوشتن کتاب هنوز طبع جدید منتهی چاپ نشده بود، از چاپ قدیم منتها نقل شده و در پاورقی مسامحه شده و تغییر داده نشده، به چاپ قدیم مراجعه نمودم، دیدم جمله معتنا بهی از چاپ قدیم سقط شده، عبارت این است که ناویاً للغسل صح صومه و اگر خوابید غیر ناو للغسل فسد صومه و علیه القضاء و ذهب الیه علمائنا، از للغسل اول تا للغسل دوم افتاده است، در چاپ جدید در جلد 9 در صفحه 77 صحیح آن نوشته شده است.
ص: 219
در جلسه گذشته عرض شد که
بحث این بود که شخص که جنباً اصباح می کند، گاهی همان خواب تا صبح ادامه پیدا می کند و جنباً از خواب بیدار می شود، این مورد اتفاق است، و اگر احتلام نبوده و قبل از خواب جنب شده و می خوابد و آن خواب تا طلوع فجر ادامه پیدا می کند، در این فرض، مرحوم فاضل سبزواری در ذخیره و کفایه احتیاط و شبهه نموده است.
نسبت به فرض اول که در خواب محتلم شده و همان خواب تا طلوع فجر ادامه پیدا کرده، از سه روایت صحت استفاده می شود که یک روایت را در جلسه گذشته خواندیم که صحیحه ابن ابی یعفور بود که می گفت ان لم یستیقظ حتی أصبح لا شی ء علیه و اشکالی نیست، و گفتیم که در فقیه اختلاف نسخ هست و بعضی مطابق با تهذیب است و نسخه تهذیب همین است که اگر خواب احتلام تا طلوع فجر ادامه پیدا کند، لا شی ء علیه.
آن دو روایت دیگر که به احتمال قوی یک روایت است، روایت یونس بن عبد الرحمن است، سابقاً این روایت را خواندیم که می گوید مسافر که قبلاً جنب شده، به وطن بازمی گردد، در جامع الاحادیث در ابواب من یجب علیه الصوم در باب 8 حدیث 5 و باب 9 که فقط یک حدیث هست، در باب 8 اینطور آمده که عن یونس قال قال، آن روایت دیگر مشخص می کند که حضرت موسی بن جعفر علیه السلام است، فی المسافر الذی یدخل أهله فی شهر رمضان و قد أکل قبل دخوله، قال یکف عن
ص: 220
الاکل بقیة یومه و علیه القضاء، و قال فی المسافر یدخل أهله و هو جنب قبل الزوال و لم یکن أکل فعلیه أن یتم صومه و لا قضاء علیه یعنی اذا کانت جنابته من احتلام. پس، اگر در مانند مسافر چنین چیزی اجازه داده شده باشد که در مسافرت از اول نیز قبلاً صحیح نبوده، در مورد کسی که روزه گرفته و صائم رسمی نیز بوده، در بقاء نسبت به صحت اولویت عرفیه وجود دارد، مناسب هست که مسافر که از اول نبوده، روزه او روزه نباشد، ولی شارع قبول می کند و می گوید اگر مبطل انجام ندهد، کافی است، حالا ما می گفتیم اطلاق آن شامل روز و شب است، از این اطلاق اینجا نیز استفاده می شود. در باب 9 اینطور است که یونس بن عبد الرحمن عن موسی بن جعفر علیه السلام انه قال فی المسافر یدخل أهله و هو جنب قبل الزوال و لم یکن أکل فعلیه أن یتم صومه و لا قضاء علیه یعنی اذا کانت جنابته من احتلام.
پس، در جائی که در اثر احتلام در شب یا روز جنابت واقع شده باشد و شخص معذور باشد و خلافی انجام نداده باشد، اگر از مفطرات امساک کرده باشد، شارع بقیه را قبول می کند، و مورد بحث نیز بالاولویه صحیح است، نسبت به جنابت در حال خواب اختلافی نیست.
اما نسبت به جنابت در حال بیداری که شخص جنب شده و بعد می خوابد، در جلسه گذشته سه روایت صحیحه معاویة بن عمار و صحیحه ابن رئاب و موثقه عبد الله بن بکیر را نقل کردیم، بعضی روایات دیگر نیز هست.
ص: 221
ابواب ما یجب الامساک عنه، باب 11، شماره 14998، حدیث 18، صحیحه ابی سعید القماط، ابن أبی نصر عن أبی سعید القماط انه سئل أبو عبد الله علیه السلام عن من أجنب فی أول اللیل فی شهر رمضان فنام حتی أصبح قال لا شی ء علیه و ذلک ان جنابته کانت فی وقت حلال.
در مقابل این روایات، روایات دیگری نیز وجود دارد که ممکن است آنها معارض باشد. مرحوم آقای خوئی فرموده که در اینجا سه دسته روایات وجود دارد، ایشان دو روایت برای صحت و روایاتی برای بطلان و روایاتی برای بطلان در صورت عمد نقل نموده و فرموده این روایاتی که برای صورت عمد است، شاهد جمع بین آن دو دسته دیگر است، در تقریرات تعبیر روایت مفصل هست که مسامحه در تعبیر است و تعبیر درستی نیست، اگر مرحوم آقای خوئی چنین تعبیر نموده باشد، سبق لسان است، روایتی است که در باب متعمد وارد شده و اینطور نیست که بین متعمد و غیر متعمد تفصیل می دهد، از اینکه مرحوم آقای خوئی با بحث های انقلاب نسبت استدلال می نماید، معلوم می شود که مراد این نیست که در روایت تفصیل وجود دارد. خلاصه، مرحوم آقای خوئی می فرماید دو دسته روایات هست که نسبت بین آنها تباین است و روایت دیگری هست که در باب متعمد وارد شده که می گوید موجب بطلان است، نسبت بین روایتی که در متعمد وارد شده و حکم به بطلان کرده و روایتی که به طور مطلق حکم به صحت کرده، عام و خاص است و جمع عرفی دارد و می گوئیم روایتی که حکم به صحت کرده، به قرینه روایتی که در خصوص متعمد حکم به بطلان کرده، می گوئیم آن مطلق غیر متعمد را می گوید، پس آن به منزله روایت خاصی می شود که اگر در غیر متعمد اصباح شد، روزه صحیح است، در مقابل این روایتی که بعد از تخصیص خاص شده، روایتی هست که ذاتاً مطلق است و می گوید اصباح باطل است، چون این روایتی که حکم به صحت کرده، بعد از تخصیص اخص شده و روایت مطلق را که اثبات قضاء کرده، تخصیص می زند. خلاصه، همانطور که روایت مفصل شاهد جمع بین دو دلیل متباین می شود، در العلماء
ص: 222
یجب اکرامهم، العلماء لا یجب اکرامهم، یک روایت می گوید العلماء العدول یجب و غیر العدول لا یجب، این روایت مفصل مشکل آن دو متباینین را حل می کند، بنابر انقلاب نسبت از روایتی که مفصل نباشد و متعرض یک صورت باشد، نتیجه تفصیل گرفته می شود، نسبت ابتدائی قبل از تخصیص تباین بود و بعد از ملاحظه تخصیص، عموم و خصوص مطلق می شود.
ایشان روایت عیص را به عنوان یکی از روایات صحت ذکر نموده، در حالی که روایت عیص از روایات صحت نیست، روایت این است : عن الرجل ینام فی شهر رمضان فیحتلم ثم یستیقظ ثم ینام قبل أن یغتسل قال لا بأس. اولاً، محتمل است که روایت به مرسله ابراهیم بن عبد الحمید ناظر باشد که می گوید روزه محتلم که غسل نکند، باطل است و چیزی درباره اصباح نمی گوید، این ممکن است به همین مطلب ناظر باشد که آیا خواب مجنب ممنوع است، به اصباح کاری ندارد، مرسله ابراهیم بن عبد الحمید نیز گفته بود نخوابد، این ممکن سؤال از این باشد که آیا نفس خواب ممنوع هست یا نیست، اگر این باشد، اصلاً اطلاق ندارد، حالا فرضاً اطلاق داشته باشد، نسبت بین این و روایاتی که حکم به قضاء می کند، عموم و خصوص مطلق است، ایشان تباین گرفته و با روایت متعمد انقلاب نسبت درست نموده، این روایت را اصلاً نباید از این دسته روایات بشمار آورد، دو روایت ذکر کرده که یکی از آنها خوب است.
روایاتی که بر قضاء دلالت دارد ؛ یکی مرسله ابراهیم بن عبد الحمید است که گفتیم معتبر است و راوی آن ابو بصیر است : من أجنب فی شهر رمضان فنام حتی یصبح فعلیه عتق رقبة أو اطعام ستین مسکیناً و قضی ذلک و یتم صیامه و لن یدرکه ابدا. ولی همانطور که سابقاً عرض شد و به همین جهت سند روایت را از ارسال خارج نمودیم، این روایت با صحیحه ابی بصیر که این قسمت نقل شده یکی است، منتها در این مرسله تصحیفی شده که در روایت ابی بصیر نیست، روایت ابی بصیر این است : عن أبی عبد الله علیه السلام فی رجل أجنب فی شهر رمضان باللیل ثم ترک الغسل متعمداً حتی أصبح، قال یعتق رقبة أو یصوم شهرین متتابعین أو یطعم ستین مسکیناً و قضی ذلک الیوم و یتم صیامه و لن یدرکه ابدا. مرحوم آقای بروجردی در اینطور موارد که عبارات یکی است و از یک معصوم نقل می شود، می فرمود یک روایت است و نقل به معنا منشأ اختلاف در تعبیر شده، تعبیر یکی است منتها در مرسله ابراهیم بن عبد الحمید تحریف فی الجمله شده، پس، این مربوط به متعمد است و شامل فرض جاری نیست.
ص: 223
باب 11، روایت 2، روایت سلیمان بن حفص مروزی است : قال اذا أجنب الرجل فی شهر رمضان بلیل و لا یغتسل حتی یصبح فعلیه صوم شهرین متتابعین مع صوم ذلک الیوم و لا یدرک فضل یومه. اولاً، گفتیم که سلیمان توثیق نشده و اکثر روایات او غیر معمول به است و همین علیه صوم شهرین متتابعین نیز غیر معمول به است، آن ذاتاً حجت نیست. و ثانیاً، این لا یغتسل حتی یصبح را دو جور می توان معنا نمود ؛ یکی این است که قصد می کند تا صبح غسل نکند که حتی به معنای علت غائی باشد و به معنای انتهای زمان نیست، یعنی لا یغتسل حتی یصبح، اصلاً تعمد دارد که تا صبح غسل نکند، مرحوم آقای خوئی این را در جائی تقریباً استظهار نموده، این اگر باشد، مخصوص متعمد می شود، این احتمال هست و به همین جهت با روایاتی که صریحاً حکم به صحت کرده، نمی تواند معارضه کند. و دوم این است که به دلیل اینکه روایت مطلق است، ممکن است کسی جمعاً بین الادله بگوید که بین خواب و بیداری فرق هست و تعمد بر اصباح در بیداری جایز نیست و در خواب به دلیل اینکه شارع
ص657
نمی خواهد مردم را تحت فشار و سختی قرار دهد، جایز است، ممکن است در خواب ارفاق شده باشد و مجاز باشد، ممکن است در این روایت کسی اینطور بگوید، حالا با سایر ادله موافقت نکند، بحث دیگری است، این روایت نیز صلاحیت استدلال ندارد.
باب 11، روایت 9، روایت دعائم : عن جعفر بن محمد علیه السلام انه قال فی من وطی ء امرأته فی لیل شهر رمضان فلیتطهر قبل طلوع الفجر فان ضیع الطهر و نام متعمداً حتی یطلع علیه الفجر و هو جنب فلیغتسل و لیستغفر ربه و یتم صومه و علیه قضاء ذلک الیوم، و ان لم یتعمد النوم و غلبته عیناه حتی أصبح فلیغتسل حین یقوم و یتم صومه و لا شی ء علیه. کأنه اگر تعمد نوم بود که در مقابل غلبه نوم است، چه قصد غسل داشته باشد یا نباشد، قضاء دارد. حالا دعائم را بر خلاف نظر مرحوم حاجی نوری، ما اشکال می کنیم، او را از اسماعیله می دانیم، و روایت مرسله نیز هست، و در متن روایت نیز صدراً و ذیلاً یک نحو اجمالی هست، چون صدر روایت در مورد متعمد و خواب اختیاری است که قصد اصباح دارد، نوم و بقاء بر نوم اختیاری است، و ذیل که می گوید غلبته عیناه حتی أصبح معلوم نیست خواب غیر اختیاری باشد منتها قصد اصباح نداشته، نوم اختیاری و بقاء بر نوم غیر اختیاری است، ممکن است این روایت را به تعمد بر نوم حمل کنیم.
ص: 224
موثقه سماعة بن مهران : قال سألته عن رجل أصابته جنابة فی جوف اللیل فی رمضان فنام و قد علم بها و لم یستیقظ حتی یدرکه الفجر فقال علیه أن یتم صومه و یقضی یوماً آخر. ممکن است بگوئیم همانطور که در بعضی روایات أصابته جنابة در مقابل أجنب قرار گرفته، در این روایت نیز أصابته جنابة به معنای احتلام باشد، محتلم شده و بیدار شده و بدون غسل خوابیده، این روایت مربوط به خواب دوم می شود و مورد بحث جائی است که هیچ خوابی حتی خواب احتلام نباشد.
صحیحه محمد بن مسلم عن أحدهما علیهما السلام قال سألته عن الرجل تصیبه الجنابة فی شهر رمضان ثم ینام قبل أن یغتسل قال یتم صومه و یقضی ذلک الیوم الا أن یستیقظ قبل أن یطلع الفجر. ممکن است این روایت نیز مربوط به خواب دوم می شود، در کافی یصیب الجاریة هست، ولی این درست نیست، چون نسخه بسیار معتبر کافی یصیب الجنابة است، این نسخه ای است که مقابله نموده ام، نسخه ملا فتح الله کاشانی، مفسر معروف است، قطعه ای راجع به صوم در کتابخانه مدرسه فیضیه هست، صحیح ترین نسخه در باب صوم این نسخه است، در آنجا مطابق با تهذیب تصیبه الجنابة است.
پس، هیچیک از این روایات صلاحیت معارضه با روایات صریحه را ندارد، اصلاً معلوم نیست این روایات اطلاق داشته باشد تا بحث کنیم که اعم و اخص هست یا نیست.
«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین»
ص: 225
بحث در فروع مسئله بقاء بر جنابت تا طلوع فجر صادق بود. در این جلسه، استاد دام ظله، در بررسی صورت قطع به بیدار شدن و امکان غسل یا احتمال آن، در فرض منجر شدن نوم اول به اصباح، ضمن بحث از میزان تعیین نوم اول و دوم، نظر و استدلال مرحوم آقای خوئی به روایت عیص بن القاسم و نظر و استدلال مرحوم آقای حکیم به روایت عبد الله بن یعفور را نقل و نقد می نمایند، و در نهایت می فرمایند که مشهور فقهاء نوم احتلام را حساب نموده اند و بر طبق قواعد نیز باید نوم احتلام را نوم اول حساب نمود. مرحوم فاضل اصفهانی صاحب کشف اللثام در شرح بر شرح لمعه به نام المنهاج السویة (السریة ؟) از او نقل می کند که نوم احتلام حساب نمی شود و با مرحوم فخر المحققین موافقت می نماید، و مرحوم صاحب جواهر نیز فی الجمله موافقت نموده به این معنا که در اثر احتلام از خواب بیدار شود، این نوم حساب نیست، و اما اگر خواب ادامه پیدا کند، از کلام مرحوم صاحب جواهر چیزی استفاده نمی شود، گرچه در مستمسک به جواهر نسبت داده که در این نیز قائل است که نوم حساب نیست، ولی این چندان روشن نیست، مرحوم نراقی صاحب مستند، این تفصیل را دارد که اگر مقارن جنب شدن بیدار شود، آن نوم حساب نیست، به خاطر اینکه آن نوم بعد الجنابه نیست و مقارن الجنابه است، اما اگر ادامه پیدا کند و بعد بیدار شود، آن نوم بعد الجنابة است و آن حساب است، کلام مرحوم صاحب جواهر چندان روشن نیست که بر خلاف مستند یا موافق با آن است، مرحوم فخر المحققین و مرحوم فاضل اصفهانی حتی در صورتی که مقارن جنابت از خواب بیدار نشود و بعد بیدار شود، می گویند که نوم حساب نیست.
ص: 226
بر طبق روایات صحیح، اگر کسی در نوم دوم و لو غیر عمدی جنباً اصباح کند، قضاء دارد، بحث مقدماتی این مسئله این بود که میزان برای تعیین نوم اول و دوم چیست؟ مورد بحث است که آیا نوم احتلام یک نوم حساب است تا نوم بعدی نوم دوم بشود.
مرحوم سید در عروه می فرماید نوم احتلام حساب نمی شود، اولین کسی که این نظر از او نقل شده، مرحوم فخر المحققین است،
از کلمات سابقین مانند مرحوم شیخ طوسی و بسیاری دیگر به نظر می رسد که می گویند نوم حساب می شود، فعلاً روایات مسئله و ادله طرفین را نقل و بررسی می نمائیم.
مرحوم آقای حکیم و مرحوم آقای خوئی با متن عروه موافق هستند ولی هر کدام با وجهی استدلال نموده اند، مرحوم آقای خوئی به صحیحه عیص بن القاسم استدلال نموده که در جامع الاحادیث در جلد 11 اولین روایت است : سأله أی أبا عبد الله علیه السلام العیص بن القاسم عن الرجل ینام فی شهر رمضان فیحتلم ثم یستیقظ ثم ینام قبل أن یغتسل قال لا بأس.
ولی این روایت دلیل برای مسئله نیست، به خاطر اینکه سؤال درباره اصباح نیست، اصل اینکه محتلم قبل از غسل می تواند بخوابد یا نمی تواند، نسبت به روز و شب مورد بحث است، درباره روز روایت وارد شده که اشکالی ندارد و می تواند بخوابد و در بعضی از روایات مانند مرسله ابراهیم بن عبد الحمید گفته در روز و شب اشکال دارد که در جمع بین ادله، غسل به استحباب مؤکد حمل می شود، در این روایت نیز اصباح نیست و سؤال از این بوده که آیا می تواند بخوابد، حکم حیثی است، این مانند آیه شریفه و ربائبکم اللاتی فی حجورکم من نسائکم اللاتی دخلتم بهن فان لم تکونوا دخلتم بهن فلا جناح، مراد از این لا جناح این است که من حیث الربائب بودن اشکالی ندارد، اما به اینکه دختر زن شخص، برادر زاده او باشد، ناظر نیست، حالا مرحوم آقای حکیم ادعائی دارد که ما آن را نمی گوئیم، ایشان می فرماید که اصلاً این روایت درباره روز است و درباره شب نیست، ما می گوئیم اعم است منتها نفس خوابیدن صائم محتلم مورد حرف است که آیا به روزه صدمه می زند یا نمی زند، این شاهد برای مورد بحث نیست، مرحوم آقای خوئی چنان این روایت را ظاهر و روشن گرفته که روایت دیگری را به وسیله مختارش توجیهی نموده که اصلاً قابل این توجیه نیست.
ص: 227
استدلال دیگر به روایت عبد الله بن یعفور عن أبی عبد الله علیه السلام است، نسخه های وسائل در مورد این روایت مختلف است، مرحوم آقای حکیم یک نسخه را ترجیح داده و فرموده که حدائق نیز با این موافق است و وافی از من لا یحضر همینطور که ایشان می فرماید، نقل نموده، این روایت را که سه جور نقل شده، می خوانم، قال قلت لابی عبد الله علیه السلام الرجل یحنب فی شهر رمضان ثم یستسقظ ثم ینام حتی یصبح، این یک نسخه از وسائل است، حضرت می فرماید یتم یومه و یقضی یوماً آخر، بنابر این نقل، این روایت دلیل بر این است که خواب دوم حساب شده که اثبات قضاء کرده، یکی خواب احتلام است و خواب دوم خوابی است که با آن اصباح کرده است. نسخه دیگر که مرحوم آقای حکیم می فرماید نسخه مصححه وسائل است، اینطور دارد که الرجل یجنب فی شهر رمضان ثم ینام ثم یستیقظ ثم ینام حتی یصبح، قال یتم یومه و یقضی یوماً آخر. این نسخه یک ثم ینام اضافه دارد، ایشان می فرماید در این دو احتمال وجود دارد ؛ یکی این است که مراد از یجنب، غیر محتلم است، یک جنب هست که محتلم شده و از خواب بیدار شده و بعد می خوابد، این را با تردید ذکر می نماید که آیا شامل هست یا نیست، گویا مرحوم آقای خوئی به شمول تمایل دارد، به نظر مختار نیز عرفاً شامل نیست، اینکه جنب می شود و می خوابد، معنای آن این نیست که اول در خواب بوده و بعد بیدار شده و دوباره می خوابد، خواب اول همان بعد از جنابت است، حالا مرحوم آقای حکیم با تردید ذکر می کند، ایشان می فرماید مطبوعتین از حدائق و وسائل مصحح همین است که می گوئیم. وسائل چاپ اسلامیه قبلی بیشتر از اینها دارد، اینطور است که الرجل یجنب فی شهر رمضان ثم یستسقظ ثم ینام ثم یستیقظ ثم ینام، این ثم یستیقظ ثم ینام تکرار شده است. خلاصه، مرحوم آقای حکیم می فرماید نسخه حدائق و نسخه مصحح وسائل اینطور است که نقل نمودم و وافی نیز از من لا یحضر همینطور نقل نموده، و بعد نقل اول را که مختصرتر بود که ما می گفتیم نوم احتلام حساب شده، از بسیاری نقل می نماید، از معتبر و از منتهی و از مختلف و جواهر و از مجمع الفائده مرحوم محقق اردبیلی و از مستند مرحوم نراقی نقل می نماید، و بعد ایشان می فرماید اینها در مقابل آن نسخه ها قابل اعتنا نیست و به آن نسخه از وسائل تکیه می نماید.
ص: 228
چطور با اینکه نسخه های قدیمی تر از وسائل نقل شده، به آن نسخه اعتماد نموده است؟ نسخه وسائل بدون تردید همین است که مختصرتر است که ظاهر آن این است که نوم احتلام حساب می شود، چون آل البیت که مطابق نسخه مختصر چاپ کرده اند، از نسخه اصلی چاپ کرده اند، و چاپ قدیم حدائق مطابق فرمایش مرحوم آقای حکیم است، ولی چاپ جدید که احتمال زیادی هست، مقدمه حدائق را نگاه نکردم که ببینم از چه نسخه هائی است، نسخه های جدید از روی نسخه های عصر مؤلف یا قریب به عصر مؤلف چاپ می کنند، این نسخه جدید مطابق با نسخه مختصر وسائل است، و در پاورقی نسخه وسائل، درباره تکرار شدن ثم یستیقظ ثم ینام می گوید عن خطه یعنی از خط مصنف نقل شده که می گوید در من لا یحضر این زیادی هست، پس، معلوم می شود که متن وسائل بدون این زیادی است، این درباره وسائل بود. اما درباره تهذیب و استبصار که این روایت نقل شده، در تمام نسخه هائی که دیدم، همان مختصر را دارد، نسخه ای که مقابله نموده ام، بعضی از آن با نسخ متعدد بوده و بعضی مصحح شهید ثانی است که با دقت آن را تصحیح نموده، بعضی از آن نسخه حسین بن حیدر کرکی بوده که از مشایخ اجازات است و مهم بوده که تصحیح شده، با اینطور نسخ تصحیح شده، و استبصار را با عده ای از نسخ مقابله نمودم که از جمله نسخه آقائی بود که گرفته بودم، مملو از حاشیه های مشایخ حدیث بود، تصحیح کرده بودند و حاشیه زده بودند و بعضی نیز از نسخه اصلی مرحوم شیخ نقل کرده اند، آنها نیز همین مختصر را دارد. در لوامع صاحب قرانی که شرح فقیه است، مرحوم مجلسی اول می فرماید به خط مرحوم شیخ چنین است، احتمال اشتباه چاپی نیست، چون ایشان عبارت را ترجمه فارسی می نماید، با آن ترجمه دیگر نمی تواند زیادی داشته باشد، اینها همه بر این مطلب متطابق است.
ص: 229
منتها مقابل این، نسخه فقیه است که اختلاف نسخه دارد، بعضی از آنها مطابق همان نسخه وسائل است که مرحوم آقای حکیم پذیرفته و وافی نقل کرده که ثم ینام اضافه بر نقل مختصر دارد و بعضی از آنها همان معنای تکرار شده ثم یستیقظ ثم ینام را دارد و بعضی از آنها نیز مطابق نسخه تهذیب و استبصار است که در لوامع صاحب قرانی فقط نسخه موافق با تهذیب و استبصار را نقل نموده، ولی در روضة المتقین از یک نسخه ای موافق با وافی و از فقیه مطابق تهذیب و استبصار را نقل می نماید، پس، آن نیز نسخه ثابتی نیست، آن که مسلماً نسخه ثابت است، نسخه تهذیب و استبصار است که نقل مختصر است و می گوید می خوابد و از خواب احتلام بیدار می شود و بعد می خوابد و اصباح می شود، حضرت می فرمایند قضاء دارد، و اگر در همان خواب اول بود و بیدار نشد جاز له.
حالا هر دو جهت را فرض می کنیم، مرحوم آقای خوئی نیز بنابر هر دو جهت فرض نموده و فرموده همین است که می گوئیم. ایشان می فرماید که اگر نسخه مختصر را بگیریم، می گوئیم این صورتی که اثبات قضاء کرده، بر صورت تعمد حمل می کنیم، اینطور حمل نموده تا با مختار ایشان منافات پیدا نکند، بعضی موارد جمعاً بین الادله اطلاقی را به صورت تعمد حمل می کنند، ایشان نیز اینجا را به صورت تعمد حمل نموده است، می فرماید پس، آن با نظر مختار منافات ندارد که ما می گوئیم این حساب نمی شود، اینجا که حساب شده و حکم به قضاء شده، به خاطر این نیست که این دوم است، این همان اول است منتها به دلیل اینکه عمدی بوده، جمعاً بین الادله، جمع بین روایت عیص که ایشان اثبات نمود که این حساب نمی شود، فرموده این با اینکه خواب اول است اما به دلیل اینکه تعمد داشته، قضاء دارد.
ص: 230
حالا ببینیم می توانیم روایت اینگونه معنا کنیم؟ ایشان آن روایت را چنان قوی دانسته که این روایت را که گفته اگر محتلم از خواب بیدار شده و بعد تا طلوع خوابیده، حمل نموده بر اینکه حتماً قصد او این بوده که تا صبح بخوابد، ما گفتیم که اصلاً روایت عیص ظهور ندارد و حکم حیثی است و اگر ظهور داشته باشد، ظهوری نیست که به اندازه ظهور این باشد، گرچه تصمیم به خواب ندارد ولی ظهور این در اطلاق بسیار قوی تر از ظهور آن در اطلاق است، آن اصلاً ظهور ندارد، اما ایشان می فرماید آن این را تخصیص زده، در صورتی که باید به ظاهر این اخذ کنیم و آن اصلاً ظهور ندارد و بر فرض ظهور داشته باشد، بسیار ضعیف است که بگوئیم حتی صورت اصباح را نیز می خواهد بگوید، غیر از آن حیثیتی که مورد خلاف بوده، این را نیز خواسته بگوید.
حالا نسخه ای که مکرر شده، عرض کنم، الرجل یجنب فی شهر رمضان ثم یستیقظ ثم ینام ثم یستیقظ ثم ینام حتی یصبح، بعد می گوید و ان لم یستیقظ حتی یصبح أتم یومه و جاز له، این ذیل به کجا مربوط است؟ به دو گونه ذیل را می توان معنا نمود ؛ یکی این است که به طور کلی ان لم یستیقظ، دو استیقاظ فرض کرده بود، این لم یستیقظ این است که هنگامی که خوابید، اصلاً بیدار نشد، و دوم این است که که به خواب دوم مربوط باشد که یعنی از خواب دوم بیدار نشد، مرحوم آقای حکیم مدعی است که این به خواب دوم مربوط است، به خاطر اینکه اینجا یک خواب احتلام و یک خواب وسط است و یک نوم بعدی است، اگر لم یستیقظ آخر به خواب اول مربوط باشد، اولی چندان احتیاج به بیان ندارد، در خواب اول که بیدار نشد، عمدی نیست، خیلی روشن بوده و کأنه چندان احتیاج به ذکر نداشته، و تکلیف خواب آخر به وسیله صدر روایت بیان شده که قضاء دارد، تکلیف خواب وسط روشن نشده، نمی توان گفت که تکلیف اولی که چندان نیاز به بیان نداشت، بیان شده باشد ولی دومی که بیشتر احتیاج به بیان دارد، بیان نشده باشد، لذا ایشان می فرماید به خواب وسط مربوط است.
ص: 231
حالا عرض می کنم که خواب اول توضیح واضحات نیست، به دلیل اینکه این روایات وارد شده، ما فهمیده ایم، خواب عمدی و غیر عمدی به نماز صدمه می زند، اگر جنب خوابید یا در حال جنابت بود، وجود واقعی جنابت مضر به نماز است، ممکن است وجود واقعی اصباح چه عمد و چه غیر عمد مضر به صوم باشد، منتها از روایت می فهمیم که مضر نیست، ما از کجا بدانیم که بین صوم و صلات از این جهت تفاوت وجود دارد، این روایت فرق گذاشته و ما فهمیدیم، از این ناحیه نمی توانیم استفاده کنیم که به خواب وسط مربوط است. بنابراین، تکلیف هر سه خواب بنابر هر دو احتمال، یکی از صورت ها با مفهوم استفاده می شود، بنابر آن که مرحوم آقای حکیم می فرماید که لم یستیقظ به نوم وسط مربوط است، تکلف صوم اول با مفهوم موافقت استفاده می شود، در مورد آخر صریحاً فرموده که قضاء دارد و در مورد نوم وسط فرموده که جایز است و قضاء ندارد، با مفهوم موافقت استفاده می شود که نوم اول نیز اینطور است، و اگر به نوم اول مربوط باشد، نوم وسط با مفهوم مخالفت استفاده می شود، از اینکه می گوید لم یستیقظ، معلوم می شود که استیقاظ حکم دیگری دارد و با مفهوم مخالفت استفاده می شود که نوم وسط قضاء دارد، پس، آخری صریحاً ذکر شده، اگر به اول مربوط دانستیم، نوم وسط با مفهوم مخالفت استفاده می شود، و اگر به نوم وسط مربوط دانستیم، نوم اول با مفهوم موافقت استفاده می شود، پس، از این ناحیه نمی توانیم ترجیح بدهیم، ممکن است به اول مربوط بدانیم و
بگوئیم با مفهوم مخالفت نوم وسط نوم دوم است و قضاء دارد، حتی در این نسخه نیز احتمال لزوم قضاء هست. نسخه ای که مرحوم آقای حکیم پذیرفته نیز همینطور است، نسخه مورد قبول ایشان یک مقداری کمتر از این نسخه مکرر است.
ص: 232
روایات دیگری نیز هست که آنها نیز با همین که حساب نشده، مطابق است، صحیحه حلبی رجل احتلم اول اللیل أو أصاب من أهله ثم نام متعمداً فی شهر رمضان حتی أصبح قال یتم صومه ذلک ثم یقضیه. عرض نمودم که مراد تعمد در اصباح نیست و تعمد در نوم داشته است و در مقابل این است که متوجه نبوده که وظیفه غسل دارد، از نظر داشتن یا نداشتن قصد غسل اطلاق دارد. این روایت بنابر فرض اول که محتلم شده باشد و بیدار شود و بعد بخوابد، خواب بعد از خواب احتلام است، و فرض دیگر نیز این است که اصلاً احتلامی نبوده است، این روایت به این صورت نقل شده است. ولی پس از مراجعه معلوم شد که نسخه های بسیار معتبر کافی با واو دارد و اینطور است که احتلم من اول اللیل و أصاب من أهله، و در روضة المتقین نیز و أصاب است، نسخه های معتبر در دست مرحوم مجلسی اول بوده، بنابراین، مفاد روایت این می شود که محتلم شده و از خواب بیدار شده و مباشرت کرده و بعد خوابیده، می فرمایند قضاء دارد، این نوم دوم حساب شده و حکم به قضاء شده، پس، خواب اول خواب احتلام است و خواب دوم خواب بعدی است، پس، این نیز بر طبق نسخ معتبر کافی خواب دوم حساب است. در تهذیب روایاتی را که صریح مانند است که قضاء دارد، به خواب دوم حمل نموده که اگر خواب احتلام را حساب نکنیم، این را نباید خواب دوم حساب کنیم.
روایت سماعة بن مهران قال سألته عن رجل أصابته جنابة فی جوف اللیل، اینکه أصابته جنابة گفته شده و أجنب نیست، ظاهر در احتلام است، فنام و قد علم بها و لم یستیقظ حتی یدرکه الفجر قال علیه أن یتم صومه و یقضی یوماً آخر. این نیز مانند روایت قبلی است، آقایان این را به صورت عمد به اصباح حمل نموده اند، چرا اینطور حمل کنیم؟ مرحوم شیخ غیر متعمد را می گوید، به همین نیز استدلال می نماید و می فرماید معلوم می شود که نوم دوم قضاء دارد که یکی از روایات آن همین روایت سماعه است، نگفته عمد است، چون غیر صورت عمد را می خواهد بگوید، معلوم می شود که نوم احتلام را نوم اول و این را نوم دوم حساب نموده است.
ص: 233
خلاصه، مشهور فقهاء نوم احتلام را حساب نموده اند، و بر طبق قواعد نیز باید نوم احتلام را نوم اول حساب نمائیم.
«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین»
بحث در فروع مسئله بقاء بر جنابت تا طلوع فجر صادق بود. در این جلسه، استاد دام ظله، در بررسی صورت قطع به بیدار شدن و امکان غسل یا احتمال آن، فرض منجر شدن نوم به اصباح، ادله نوم اول و ما زاد بر آن را نسبت به قضاء و کفاره بررسی می نمایند. شخص جنبی که خوابیده و بیدار نشده، در خواب اول، دو، سه روایت دارد که از آنجا استفاده می شود که قضا دارد، شش روایت دارد که در آن قضا نیست، یک روایت ثالث نیز هست که آن یک مضمون خاصی دارد.
این بحث هائی که شد، یک مقداری خواستم یک نحوه تکرار و فی الجمله تکرار با ضمیمه اضافاتی عرض کنم.
حالا همین روایات را می خوانیم، و لو خواندیم ولی دوباره خواندن بد نیست، روایاتی که مثبت قضا است، سه روایت است ؛ یکی مرسله ابراهیم بن عبد الحمید است که جواهر و بسیاری به همین تمسک کرده اند، مرحوم شیخ طوسی نیز به همین تمسک کرده منتها مرحوم شیخ به این در نوم ثالث تمسک کرده، ولی عقیده ما این است که روایات نسبت به نوم اول کالصریح است، اطلاق و تقیید هر چیزی صحیح نیست، بعضی چیزها هست که عرف آبی از تقیید می داند، سابقاً عرض کردم که مثلاً می گوید اگر سن کسی فرض کنید به پانزده سال برسد، مکلف است، شما بگوئید ما قید می زنیم و می گوئیم پنج سال نیز اضافه بر پانزده سال برسد، عرف به این مساعد نیست، روایتی را که بیست سال گفته باشد، با روایتی که می گوید پانزده سال برسد، معارض می داند و جمع عرفی ندارد، در باب مسافر می گویند اگر به هشت فرسخ برسد، سفر است، این می خواهد بگوید ده فرسخ، بیست فرسخ باید باشد، معارض است، جمع عرفی نیست، اما بگوید شرط سفر این است که مباح باشد، از اول نیت داشته باشد، اینطور قیود را عرف ابا ندارد، قیود فرق دارد. مسئله ای که می گوید کسی جنب شد و خوابید، بگوئیم این می گوید سه مرتبه خوابیده باشد، خوابیده و بیدار شده و دوباره خوابیده و بیدار شده، قید بزنیم، عرف این را نمی پذیرد، حالا بگوئیم مربوط به خواب اول هست و بقیه حکم دیگر دارد، نه در این مورد، چون در این مورد گاهی بالاولویه معلوم می شود، ممکن است اولی داخل باشد و بقیه خارج باشد، بگویند خیلی روشن نیست صورت تکرار چه باشد، اگر گفتند اشکالی ندارد، بگویند این مکرر شد، عرف چندان ابا از تقیید ندارد، ولی بخواهیم اول را اخراج کنیم و بگوئیم اینها را که حکم اثبات کرده، قید بزنیم و اول را اخراج کنیم، این عرفی نیست. بنابراین، باید بگوئیم همه این روایاتی که اثبات قضا یا قضا و کفاره کرده مانند روایت ابراهیم بن عبد الحمید، به حسب عرف نوم اول را نمی شود خارج کرد.
ص: 234
یکی از اینها مرسله ابراهیم بن عبد الحمید است، به این سابق اشاره کردیم که به احتمال قوی این مرسله ابراهیم بن عبد الحمید که می گوید بعض الموالی، مراد از بعض الموالی همان ابی بصیر باشد و در اصل این یک روایت باشد، اگر یک روایت شد،
دیگر دلالت آن کاملاً محل چیز می شود، چون روایت این است : فمن أجنب فی شهر رمضان فنام حتی یصبح فعلیه عتق رقبة أو اطعام ستین مسکیناً و قضی ذلک و یتم صیامه و لن یدرکه أبداً. در روایت أبی بصیر اسمی از نوم نبرده ولی تعبیرات خیلی شبیه است، أبی بصیر عن أبی عبد الله علیه السلام فی رجل أجنب فی شهر رمضان باللیل ثم ترک الغسل متعمداً حتی أصبح قال یعتق رقبة أو یصوم شهرین متتابعین أو یطعم ستین مسکیناً و قضی ذلک الیوم و یتم صیامه و لن یدرکه أبدا. خیلی احتمال هست در اثر نقل به معنا یک چیز است، این تفاوت ها می کند، چون در اینجا متعمد در سؤال درج شده، مفهوم ندارد که تکلیف غیر متعمد را نفی کند و بگوید در آن نیست، متعمد در سؤال درج شده، ولی مورد بحث که متعمد و ناوی است، این را نمی تواند اثبات کند کسی که نیت کرده بود قبل از فجر غسل کند، منافات پیدا نمی کند، قدر مسلم آن روایت این می شود که در روزه کسی که در اصباح جنباً تعمد دارد، قضاء و کفاره هست، اشکالی ندارد، ما نیز این را قائل هستیم، پس، این روایت هیچ نحو منافات ندارد.
(سؤال و پاسخ استاد دام ظله ) : عرض می کنم، چون آن یکی کلمه نوم دارد، به نظر می رسد که یک روایت است، آن روشن نکرده، عرض می کنم، بالاخره این منافات ندارد، می گوید درباره چنین رجلی چنین چیزی فرموده، حالا دنباله چیزی بوده حضرت فرموده، این منافات ندارد.
ص: 235
دو روایت دیگر هست که اینگونه نیست که بگوئیم صورت عمد را می خواهد بگوید، یکی روایت مروزی، باب 11 روایت 2 است : عن الفقیه علیه السلام قال اذا أجنب الرجل فی شهر رمضان بلیل و لا یغتسل حتی یصبح فعلیه صوم شهرین متتابعین مع صوم ذلک الیوم و لا یدرک فضل یومه. و دیگری روایت دعائم الاسلام روایت 9 است : فی من وطی ء امرأته فی لیل شهر رمضان فلیتطهر قبل طلوع الفجر فان ضیع الطهر و نام متعمداً حتی یطلع علیه الفجر و هو مجنب فلیغتسل و لیستغفر ربه و یتم صومه و علیه قضاء ذلک الیوم، و ان لم یتعمد النوم و غلبته عیناه حتی أصبح فلیغتسل حین یقوم و یتم صومه و لا شی ء علیه. این چیزی که در ذیل می گوید و ان لم یتعمد النوم، نوم عمدی نبود، نگفت که لم یتعمد النوم الی الصباح، اصل نوم عمدی نبود، بدون اختیار چرت زد، حضرت می فرمایند، اشکالی ندارد، پس، آن اول عمد که گفته، نه اینکه تعمد در اصباح است، تعمد در نوم است، از این دو روایت استفاده می شود نوم عمدی باشد، یک مرتبه شخص متوجه نیست که جنب است، صورت عمد این را خارج است، متوجه بوده که جنب است و وظیفه غسل دارد، متعمداً می خوابد، اطلاق آن شامل اینکه قاصد باشد که قبل از وقت غسل کند یا قاصد نباشد، این دو روایت است.
(سؤال و پاسخ استاد دام ظله) : نام متعمداً حتی یطلع علیه الفجر، روایت دعائم نوم دارد.
(سؤال و پاسخ استاد دام ظله) : آن روایت سلیمان بن حفص مروزی است، اینها بالاطلاق شامل است، ما نمی خواهیم بگوئیم خصوص نوم است، اطلاق آن شامل نوم نیز می باشد.
ص: 236
در مقابل اینها شش روایت هست که پنج روایت صحیح و یک روایت موثق است، به عقیده ما هیچکدام از این دو روایت صلاحیت استناد ندارد، به نظر مختار خلافاً لمرحوم حاجی نوری دعائم الاسلام صلاحیت استناد ندارد، تازه اگر دعائم الاسلام مسند نیز بود، محل حرف بود، چون مؤلف کتاب از مؤسسین اسماعلیه و مستحکم کنندگان مذهب آنان است منتها از کتب امامیه
استفاده کرده، اگر آن بود، مسند آن را نیز قبول نداشتیم تا چه رسد به این روایتی که مرسل است، مرحوم حاجی نوری به اینها عمل می کند، ما عمل نمی کنیم، روایت سلیمان بن حفص مروزی را نیز خلافاً لمرحوم آقای خوئی ما قبول نداریم، حالا این دو روایت از نظر سند محل مناقشه است، ما علی الفرض می گوئیم، به فرض نیز باشد، روایات صحاح متعدد در مقابل آن قرار دارد که پنج روایت صحاح و یکی موثق است، آن روایات را نیز می خوانیم، همانطور که سابق عرض کردم، بین بسیاری از روایات تعارضی وجود ندارد، فرض کنید روایت سلیمان بن حفص مروزی را پذیرفتیم، این یک روایت مطلقی است، آن یکی خاص است، این را تخصیص می زند، مرحوم آقای خوئی اینها را با هم متباین حساب کرده، ما می گفتیم متباین نیست، ما علی الفرض متباین بحث می کنیم، بر فرض متباین باشد و بر فرض صحت سند داشته باشد، در مقابل روایات دیگری هست.
یکی روایت 5، صحیحه عیص القاسم قال سألت أبا عبد الله علیه السلام عن رجل أجنب فی شهر رمضان فی أول اللیل فأخر الغسل حتی طلع الفجر قال یتم صومه و لا قضاء علیه. این مانند روایت سلیمان بن حفص است، هر دو قید نوم ندارد، اطلاق دارد، منتها این صحیحه است، و مرحوم آقای خوئی می فرماید آن دیگری نیز صحیحه است، حالا بعد ما علی الفرض بحث می کنیم، این یکی از روایات صحیحی است که بالاطلاق دلالت می کند، بلکه به نظر ما اطلاق نیست و ما اینها را نصوصیت قائل هستیم به این معنا که اگر شارع درباره نوم گفته بود که قضا ندارد و صحیح است، ممکن بود به نوم اختصاص داشته باشد، همینطور انسان یقضه بنشیند و غسل نکند، برای کفایت دلیل نباشد، ولی اگر برای غیر نائم گفته باشد و فرضاً در مورد غیر نائم باشد، بالاولویه برای نفی قضاء از نائم استفاده می شود، در طرف اثبات نمی شود اثبات کرد، مانند روایت سلیمان بن حفص مروزی طرف اثبات است، فرض کنید آن غیر نائم را می خواهد بگوید، گفتیم که روزه انسان بیدار قضاء دارد، نمی شود فرض نائم را با آن استفاده کرد، ولی اگر از شخص مستیقظ نفی قضاء کردیم، بالاولویه نسبت به نائم استفاده می شود، پس، این روایت عیص بن قاسم یا اطلاق دارد که بعید نیست و به نظر ما دارد، و یا اگر اطلاق نداشته باشد، بالاولویه نسبت به نائم و مورد بحث استفاده می شود، پس، این یک روایت است.
ص: 237
(سؤال و پاسخ استاد دام ظله) : ممکن است تعمد باشد، اعم است، متوجه بوده، تعمد بر اصباح لازم نیست، مرحوم آقای خوئی نیز در موارد دیگر فرموده که این افعال که دلالت نمی کند، من أتلف مال الغیر فهو له ضامن، همه ضمان را می گویند که اختیار و غیر اختیار ندارد، و لو تعمد نداشته، اتلاف کرده، در این افعال عمد نهفته نیست.
خلاصه، این روایت بالاطلاق یا بالنصوصیه دلالت می کند، نسبت به مسئله جاری باید بگوئیم بالنصوصیه دلالت می کند، چون فرضاً مورد یقظه باشد، بالاولویه استفاده می شود، این قدر متیقن است، نمی شود از این روایت یقظه را خارج کرد، پس، یقظه که یقیناً قضا ندارد، اولویت نیز دلالت می کند که نوم نیز هست.
روایت دوم، صحیحه سلیمان بن أبی زنیبة، اینکه زینبه نوشته اند، صحیح آن زنیبه است، عرض کردم که به دلیل اینکه صفوان از او نقل می کند، ثقه است، کتبت الی أبی الحسن موسی بن جعفر علیهما السلام أسأله عن رجل أجنب فی شهر رمضان من أول اللیل فأخر الغسل حتی طلع الفجر فکتب علیه السلام الی بخطه و أنا أعرفه مع مصادف، مصادف یکی از روات است که واسطه ارسال جواب حضرت بوده، یغتسل من جنابته و یتم صومه و لا شی ء علیه.
(سؤال و پاسخ استاد دام ظله) : می گویم نوم عمد است، ممکن است شارع ارفاق کرده باشد و بگوید مردم استراحت کنند و رفع خستگی شود، اولویت دارد، ممکن است شارع اجازه دهد و بگوید بخوابند، گرچه خودش می داند اگر بخوابد، خواب می ماند، اما یقظه اینطور نباشد، بین اینها تفاوت وجود دارد، اولویت عرفی دارد، می تواند ارفاق کند، نومکم سباتا، موجب راحتی نوعی است و شارع ارفاق کرده باشد، اما این را که بیدار نشسته و غسل نکند، اجازه نمی دهد، اولویت دارد، این را نباید انکار کرد.
ص: 238
روایت سوم، صحیحه معاویة بن عمار قال قلت لابی عبد الله علیه السلام الرجل یجنب من أول اللیل ثم ینام حتی یصبح فی شهر رمضان قال لیس علیه شی ء.
روایت بعدی، روایت 14 صحیحه ابن رئاب قال سئل أبو عبد الله علیه السلام و أنا حاضر عن الرجل یجنب باللیل فی شهر رمضان فینام فلا یغتسل حتی یصبح قال لا بأس، یغتسل و یصلی و یصوم.
روایت 18 باب که آن نیز صحیحه است، ابن أبی نصر عن أبی سعید القماط انه سئل أبو عبد الله علیه السلام عن من أجنب فی أول اللیل فی شهر رمضان فنام حتی أصبح قال لا شی ء علیه و ذلک ان جنابته کانت فی وقت حلال.
این تا اینجا پنج روایت است، روایت ششم روایت 15، موثقه ابن بکیر قال سألت أبا عبد الله علیه السلام عن رجل أجنب فی شهر رمضان باللیل ثم نام حتی أصبح قال لا بأس.
دو روایت آن طرف و شش روایت این طرف هست، بر فرض که تعارض وجود داشت، آنها مطابق شهرت بود و آنها صحاح بود و آنها اعتبار نداشت.
حالا فرض کنیم که تعارض وجود داشته باشد و بگوئیم بین اینها تعارض تباینی وجود دارد، روایت صحیحه ای هست که آن این مشکل را حل می کند، روایت 7، صحیحه بزنطی، الحسین بن سعید عن أحمد بن محمد، این بزنطی است، عن أبی الحسن الرضا علیه السلام قال سألته عن رجل أصاب من أهله فی شهر رمضان أو أصابته جنابة ثم نام حتی یصبح متعمداً، قال یتم ذلک الیوم و علیه قضائه. این متعمداً که بعد آمده، می گوید عمداً تا صبح می خوابد، ظاهر اینکه بعد از حتی یصبح آمده، این است که اصباح او عمدی است.
ص: 239
چون آن دو روایت را ضعیف می دانستیم، از اطلاق شش روایت استفاده می شد که اگر عمدی نیز باشد لا قضاء علیه، این روایت اخص است و آنها را تخصیص می زد، این بنابر این است که آن دو روایت را که اثبات قضا کرده، کالعدم حساب کنیم و آن شش روایتی که نافی قضا است، مطلقات است و این یکی خاص است، آنها را تخصیص می زند.
و اگر قرار شد آن دو روایت مقابل را اخذ کنیم، مسئله بنابر قانون انقلاب نسبت حل می شود، دو روایت می گوید قضاء دارد و روایات دیگر می گوید قضاء ندارد و یک روایت می گوید متعمد قضا دارد، آن روایاتی را که می گوید قضا ندارد، با روایت متعمد تخصیص می زنیم و بعد از تخصیص، اخص می شود و روایاتی را که می گوید قضا دارد، تخصیص می زند، قهراً آن نیز در مورد متعمد می شود. و یک مطلبی نیز ظاهراً سابقاً عرض کرده ام، ما انقلاب نسبت را بین دو عام قائل نیستیم، بر خلاف قوم که اصلاً این در کلمات آقایان معنون نیست، ما می گوئیم انقلاب نسبت در عامین صحیح نیست، در این موارد مطلقات
است، اگر به شکل عام بود، می گفتیم دو متباین معارض است، چون به شکل مطلق است، اشکال ندارد و می شود با انقلاب درست کرد، اگر شد در وقت دیگری تفصیل این را عرض می کنم.
بنابراین، در نوم اول در غیر متعمد قضاء و کفاره ندارد. در غیر متعمد اصباح سه صورت وجود دارد ؛ یکی این است که غفلت دارد، و دوم این است که مردد است که اگر بیدار شد، غسل را انجام بدهد یا ندهد، درباره اینکه ذهول دارد و اصلاً توجه ندارد، بعد از اینکه صورت متعمد خارج شد، نتیجه آن این می شود که غیر متعمد اشکالی ندارد، پس، کسی که ذاهل و غافل بود، حکمی ندارد و لا شی ء علیه.
ص: 240
مرحوم آقای خوئی به وسیله روایاتی که درباره ناسی وارد شده، می فرماید قضا دارد و کفاره ندارد و کفاره خارج شده است. ولی سابقاً نیز عرض کردم که روایات ناسی برای نسیان حتی أصبح نیست، ایشان می فرماید ذاهل ناسی است یعنی می دانسته و فراموش کرده، مورد روایات ناسی این است که اقل مقدار آن باید یک روز کامل در حال نسیان باقی مانده باشد و نمازهای او باطل شده باشد، در این صورت روزه او نیز باطل است، یک روز بدون نماز مانده باشد، شارع روزه او را نیز نپذیرفته، اما به صرف اصباح که مورد بحث است، آن شاهد نیست، مرحوم آقای خوئی به آن برای اصباح استدلال نموده است، این هیچ دلیل نیست.
بنابراین، ذاهل اشکالی ندارد و قضا و کفاره ندارد، این را نیز اختیار کردیم که مردد نیز اشکالی ندارد، چون او نیز متعمد نیست، فقط ممکن است اشکال این باشد که این عبادت است، در عبادت، کسی که در اتیان جازم نیست، این چگونه عبادتی است؟ این را عرض کردم که چیزی را انسان به رجاء انجام دهد و مطابق واقع شود، اشکالی ندارد و کفایت می کند، اینجا نیز شخص به رجاء و احتمال اینکه شاید آب مناسبی بود که با آن غسل می کردم و روزه ای می گرفتم، اگر مطابق واقع شود، این احتمال برای قربی بودن کافی است، و چون در روایت می گوید فقط صوم متعمد صحیح نیست و این غیر متعمد است و قصد احتمالی برای اتیان داشته، کفایت می کند، لذا ممکن است متردد را نیز بگوئیم صحیح است، فقط یک مطلبی که احتیاط کردم و الآن نیز احتیاط می کنم، این است که آن روایتی که می گوید قضاء و کفاره دارد، ممکن است کسی الغاء خصوصیت کند و بگوید مراد از متعمد کسی است که معذور نیست و غذری ندارد، و چون شخصی که تصمیم ندارد، عذری ندارد به صرف اینکه با تردید باشد، چون عقیده ما این است موافقت قطعیه لازم است، کسی که تنجز پیدا کرده، نباید به سراغ احتمالی برود، ممکن است از آن کسی الغاء خصوصیتی بکند، من جازم نیستم، لذا می گویم این را باید احتیاط کرد.
ص: 241
یک مطلبی که در بحث اسم آن را نبردیم، این است که می گفتیم چه مانعی دارد با رجاء این عمل انجام شود؟ ممکن است این اشکال بیاید که سابقاً عرض کردم که از روایات استفاده می شود فریضه لا یدخله الشک، صوم فریضه است و فرض الله است لا یدخله الشک و رجاء فایده ندارد، بنابر قانون کلی که فرضه لا یدخله الشک، ممکن است محکوم به بطلان شود.
جواب این اشکال این است که صوم فریضه است، آیا این نیز که اصباح جایز نیست، فریضه است؟ فریضه بودن این که اثبات نشده، نماز فریضه است، ولی به دلیل اینکه رکعتین اخریین فریضه نیست آنجا یدخله الشک، اینجا نیز می گوئیم اصل صوم
فریضه است، ولی نمی توانیم فریضه بودن اصباح را اثبات کنیم، پس، از این راه نمی توانیم حکم به بطلان کنیم، اگر از متعمد الغاء خصوصیت نشد، باید بگوئیم که مردد نیز اشکالی ندارد، این در مورد خواب اول بود.
اما درباره نوم دوم برخی روایات هست، چهار روایت درباره نوم دوم است یعنی نوم بعد الاحتلام که به عقیده ما نوم دوم است، آنجا اثبات قضا کرده است.
یکی همین صحیحه هشتم، صحیحه حلبی است، این صحیحه حلبی بر طبق نسخ معتبر کافی که مقابله کرده ام و نسخه ای که در نزد مؤلف روضة المتقین بوده که به طور بتی می گوید و اختلاف نسخه نیز نقل نمی کند، این واو است، رجل احتلم أول اللیل و أصاب من أهله، محتلم شده و از خواب بیدار شده و مباشرت کرده و ثم نام متعمداً فی شهر رمضان حتی أصبح، که این نوم بعد النوم احتلام است، قال یتم صومه ذلک ثم یقضیه، در نوم دوم که نوم بعد الاحتلام است، قضاء را اثبات کرده است.
ص: 242
(سؤال و پاسخ استاد دام ظله) : آن دخالت ندارد، البته شاید دخالت داشته باشد، اصلاً به خاطر نداشته که بر عهده او هست و جنب است و خوابیده، ممکن است دخالت داشته باشد، آن متوجه است که جنب است و خوابیده منتها تعمد اصباح در آن نهفته نیست، و لو متعمد و متوجه بوده و گفته می خوابم و بعد غسل می کنم.
موثقه سماعة بن مهران، حدیت 10، قال سألته عن رجل أصابته جنابة فی جوف اللیل فی رمضان، ما می گوئیم این أصابته جنابة که در مواردی در مقابل أجنب است، مراد این است که محتلم شده، محتلم شده و بیدار شده و دوباره خوابیده، فنام و قد علم بها، یعنی بعد از بیداری، و لم یستیقظ حتی یدرکه الفجر فقال علیه أن یتم صومه و یقضی یوماً آخر.
صحیحه محمد بن مسلم، حدیث 11، عن الرجل تصیبه الجنابة فی شهر رمضان ثم ینام قبل أن یغتسل.
(سؤال و پاسخ استاد دام ظله) : فرد متعارف آن تصیبه الجنابة است، کأنه لعب به یا تلاعب معه الشیطان و جنب شده، این کنایه از آن است.
(سؤال و پاسخ استاد دام ظله) : نوم بعد الاحتلام است، نوم رسمی بعد از مباشرت را نیز دارد، اینها در مورد بعد از احتلام است، البته بالاولویه استفاده می شود ولی بالنصوصیه نیز بعد از مباشرت را دارد، حالا این را می خوانم.
حدیث 16، حدیث ابن أبی یعفور است که گفتیم بر طبق نقل تهذیب و استبصار اینطور است و نسخه فقیه اختلافی است و نسخه صحیح همین نسخه مرحوم شیخ است که به خط مرحوم شیخ بوده، الرجل یجنب فی شهر رمضان ثم یستیقظ ثم ینام حتی یصبح، قال یتم یومه و یقضی یوماً آخر، که نوم بعد از احتلام است.
ص: 243
این چهار روایت در نوم بعد از احتلام است، در دو روایت دیگر، سخن از احتلام نیست، یکی صحیحه معاویة بن عمار قلت الرجل یجنب من أول اللیل ثم ینام حتی یصبح فی شهر رمضان قال لیس علیه شی ء قلت فانه استیقظ ثم نام حتی أصبح قال فلیقض ذلک الیوم عقوبة.
دیگری روایت فقه رضوی است، آن را قائل نیستیم، می گوید انتبهت قی بعض اللیل ثم نمت و توانیت و لم تغتسل و کسلت فعلیک صوم ذلک الیوم و اعادة یوم آخر مکانه، و ان تعمدت النوم الی أن تصبح فعلیک قضاء ذلک الیوم و الکفارة، اگر تعمد
نیست، کسالت است و می گوید بعد انجام می دهم، عمد نیست منتها می گوید چه الزامی دارد حالا غسل کنم، بعد غسل می کنم، این قضاء دارد که شخص این کارها را انجام ندهد، ولی اگر تعمد در اصباح داشت، کفاره نیز دارد.
این روایاتی است که در نوم دوم اثبات قضاء کرده و هیچ معارضی ندارد، پس، به حسب روایات اثبات قضاء می شود. نوم های مازاد بر نوم دوم، از بسیاری بالاطلاق یا بالاولویه ثبوت قضا استفاده می شود، وقتی که در نوم دوم قضا داشت، در نوم های بعدی نیز قضاء دارد، ولی به خاطر اینکه برای کفاره هیچ دلیل نداریم، کفاره ندارد.
(سؤال و پاسخ استاد دام ظله) : عرض کردم، آنها را جمعاً بین الادله به عمد حمل کردیم، اولاً، با روایت ابی بصیر باشد، آن همان عمد است، و اگر اطلاق داشت، به عمد حمل می شد، اشکالی نیست.
حالا دو، سه مطلبی که بحث علمی ندارد، صورت مسئله را می خوانم که دیگر تکرار نشود، الاحوط الحاق غیر شهر رمضان من الصوم المعین به، روایات نوم اول و ما زاد درباره ماه مبارک رمضان وارد شده بود، می گوید احتیاط این است که بقیه را نیز ملحق کنیم، این سهو قلم ایشان است، باید بگوید الاحوط استحباباً، چون مبنای ایشان در سابق که حتی مسئله نوم نیست و یقظه کامل است، احتیاط استحبابی می داند، ولی اینجا درباره نوم احتیاط وجوبی باشد که ظاهر تعبیر است، این تسامح در تعبیر است، الاحوط استحباباً باید گفت، فی حکم استمرار النوم الاول أو الثانی أو الثالث اذا کان الصوم مما له کفارة، در مانند نذر نیز بگوئیم هست، حتی کفاره که در ثالث مشهور قائل شده اند، بگوئیم اینجا نیز هست، احتیاط استحبابی در اینجا نیز بگوئیم.
ص: 244
آقایان نوم ثالث را عنوان کرده اند، دیگر رابع و خامس و بالاتر، همان حکم را دارد که اگر عمدی نشد، کفاره ندارد ولی قضاء دارد، اذا استمر النوم الرابع أو الخامس فالظاهر أن حکمه حکم النوم الثالث.
الجنابة المستصحبة کالمعلومة فی الاحکام المذکورة، منتها مرحوم آقای حکیم می فرماید، این بماند، چوم این یک مقداری بحث دارد.
«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین»
این بحث هائی که شد، یک مقداری خواستم یک نحوه تکرار و فی الجمله تکرار با ضمیمه اضافاتی عرض کنم.
حالا همین روایات را می خوانیم، و لو خواندیم ولی دوباره خواندن بد نیست، روایاتی که مثبت قضا است، سه روایت است ؛ یکی مرسله ابراهیم بن عبد الحمید است که جواهر و بسیاری به همین تمسک کرده اند، مرحوم شیخ طوسی نیز به همین تمسک کرده منتها مرحوم شیخ به این در نوم ثالث تمسک کرده، ولی عقیده ما این است که روایات نسبت به نوم اول کالصریح است، اطلاق و تقیید هر چیزی صحیح نیست، بعضی چیزها هست که عرف آبی از تقیید می داند، سابقاً عرض کردم که مثلاً می گوید اگر سن کسی فرض کنید به پانزده سال برسد، مکلف است، شما بگوئید ما قید می زنیم و می گوئیم پنج سال نیز اضافه بر پانزده سال برسد، عرف به این مساعد نیست، روایتی را که بیست سال گفته باشد، با روایتی که می گوید پانزده سال برسد، معارض می داند و جمع عرفی ندارد، در باب مسافر می گویند اگر به هشت فرسخ برسد، سفر است، این می خواهد بگوید ده فرسخ، بیست فرسخ باید باشد، معارض است، جمع عرفی نیست، اما بگوید شرط سفر این است که مباح باشد، از اول نیت داشته باشد، اینطور قیود را عرف ابا ندارد، قیود فرق دارد. مسئله ای که می گوید کسی جنب شد و خوابید، بگوئیم این می گوید سه مرتبه خوابیده باشد، خوابیده و بیدار شده و دوباره خوابیده و بیدار شده، قید بزنیم، عرف این را نمی پذیرد، حالا بگوئیم مربوط به خواب اول هست و بقیه حکم دیگر دارد، نه در این مورد، چون در این مورد گاهی بالاولویه معلوم می شود، ممکن است اولی داخل باشد و بقیه خارج باشد، بگویند خیلی روشن نیست صورت تکرار چه باشد، اگر گفتند اشکالی ندارد، بگویند این مکرر شد، عرف چندان ابا از تقیید ندارد، ولی بخواهیم اول را اخراج کنیم و بگوئیم اینها را که حکم اثبات کرده، قید بزنیم و اول را اخراج کنیم، این عرفی نیست. بنابراین، باید بگوئیم همه این روایاتی که اثبات قضا یا قضا و کفاره کرده مانند روایت ابراهیم بن عبد الحمید، به حسب عرف نوم اول را نمی شود خارج کرد.
ص: 245
یکی از اینها مرسله ابراهیم بن عبد الحمید است، به این سابق اشاره کردیم که به احتمال قوی این مرسله ابراهیم بن عبد الحمید که می گوید بعض الموالی، مراد از بعض الموالی همان ابی بصیر باشد و در اصل این یک روایت باشد، اگر یک روایت شد،
دیگر دلالت آن کاملاً محل چیز می شود، چون روایت این است : فمن أجنب فی شهر رمضان فنام حتی یصبح فعلیه عتق رقبة أو اطعام ستین مسکیناً و قضی ذلک و یتم صیامه و لن یدرکه أبداً. در روایت أبی بصیر اسمی از نوم نبرده ولی تعبیرات خیلی شبیه است، أبی بصیر عن أبی عبد الله علیه السلام فی رجل أجنب فی شهر رمضان باللیل ثم ترک الغسل متعمداً حتی أصبح قال یعتق رقبة أو یصوم شهرین متتابعین أو یطعم ستین مسکیناً و قضی ذلک الیوم و یتم صیامه و لن یدرکه أبدا. خیلی احتمال هست در اثر نقل به معنا یک چیز است، این تفاوت ها می کند، چون در اینجا متعمد در سؤال درج شده، مفهوم ندارد که تکلیف غیر متعمد را نفی کند و بگوید در آن نیست، متعمد در سؤال درج شده، ولی مورد بحث که متعمد و ناوی است، این را نمی تواند اثبات کند کسی که نیت کرده بود قبل از فجر غسل کند، منافات پیدا نمی کند، قدر مسلم آن روایت این می شود که در روزه کسی که در اصباح جنباً تعمد دارد، قضاء و کفاره هست، اشکالی ندارد، ما نیز این را قائل هستیم، پس، این روایت هیچ نحو منافات ندارد.
(سؤال و پاسخ استاد دام ظله ) : عرض می کنم، چون آن یکی کلمه نوم دارد، به نظر می رسد که یک روایت است، آن روشن نکرده، عرض می کنم، بالاخره این منافات ندارد، می گوید درباره چنین رجلی چنین چیزی فرموده، حالا دنباله چیزی بوده حضرت فرموده، این منافات ندارد.
ص: 246
دو روایت دیگر هست که اینگونه نیست که بگوئیم صورت عمد را می خواهد بگوید، یکی روایت مروزی، باب 11 روایت 2 است : عن الفقیه علیه السلام قال اذا أجنب الرجل فی شهر رمضان بلیل و لا یغتسل حتی یصبح فعلیه صوم شهرین متتابعین مع صوم ذلک الیوم و لا یدرک فضل یومه. و دیگری روایت دعائم الاسلام روایت 9 است : فی من وطی ء امرأته فی لیل شهر رمضان فلیتطهر قبل طلوع الفجر فان ضیع الطهر و نام متعمداً حتی یطلع علیه الفجر و هو مجنب فلیغتسل و لیستغفر ربه و یتم صومه و علیه قضاء ذلک الیوم، و ان لم یتعمد النوم و غلبته عیناه حتی أصبح فلیغتسل حین یقوم و یتم صومه و لا شی ء علیه. این چیزی که در ذیل می گوید و ان لم یتعمد النوم، نوم عمدی نبود، نگفت که لم یتعمد النوم الی الصباح، اصل نوم عمدی نبود، بدون اختیار چرت زد، حضرت می فرمایند، اشکالی ندارد، پس، آن اول عمد که گفته، نه اینکه تعمد در اصباح است، تعمد در نوم است، از این دو روایت استفاده می شود نوم عمدی باشد، یک مرتبه شخص متوجه نیست که جنب است، صورت عمد این را خارج است، متوجه بوده که جنب است و وظیفه غسل دارد، متعمداً می خوابد، اطلاق آن شامل اینکه قاصد باشد که قبل از وقت غسل کند یا قاصد نباشد، این دو روایت است.
(سؤال و پاسخ استاد دام ظله) : نام متعمداً حتی یطلع علیه الفجر، روایت دعائم نوم دارد.
(سؤال و پاسخ استاد دام ظله) : آن روایت سلیمان بن حفص مروزی است، اینها بالاطلاق شامل است، ما نمی خواهیم بگوئیم خصوص نوم است، اطلاق آن شامل نوم نیز می باشد.
ص: 247
در مقابل اینها شش روایت هست که پنج روایت صحیح و یک روایت موثق است، به عقیده ما هیچکدام از این دو روایت صلاحیت استناد ندارد، به نظر مختار خلافاً لمرحوم حاجی نوری دعائم الاسلام صلاحیت استناد ندارد، تازه اگر دعائم الاسلام مسند نیز بود، محل حرف بود، چون مؤلف کتاب از مؤسسین اسماعلیه و مستحکم کنندگان مذهب آنان است منتها از کتب امامیه
استفاده کرده، اگر آن بود، مسند آن را نیز قبول نداشتیم تا چه رسد به این روایتی که مرسل است، مرحوم حاجی نوری به اینها عمل می کند، ما عمل نمی کنیم، روایت سلیمان بن حفص مروزی را نیز خلافاً لمرحوم آقای خوئی ما قبول نداریم، حالا این دو روایت از نظر سند محل مناقشه است، ما علی الفرض می گوئیم، به فرض نیز باشد، روایات صحاح متعدد در مقابل آن قرار دارد که پنج روایت صحاح و یکی موثق است، آن روایات را نیز می خوانیم، همانطور که سابق عرض کردم، بین بسیاری از روایات تعارضی وجود ندارد، فرض کنید روایت سلیمان بن حفص مروزی را پذیرفتیم، این یک روایت مطلقی است، آن یکی خاص است، این را تخصیص می زند، مرحوم آقای خوئی اینها را با هم متباین حساب کرده، ما می گفتیم متباین نیست، ما علی الفرض متباین بحث می کنیم، بر فرض متباین باشد و بر فرض صحت سند داشته باشد، در مقابل روایات دیگری هست.
یکی روایت 5، صحیحه عیص القاسم قال سألت أبا عبد الله علیه السلام عن رجل أجنب فی شهر رمضان فی أول اللیل فأخر الغسل حتی طلع الفجر قال یتم صومه و لا قضاء علیه. این مانند روایت سلیمان بن حفص است، هر دو قید نوم ندارد، اطلاق دارد، منتها این صحیحه است، و مرحوم آقای خوئی می فرماید آن دیگری نیز صحیحه است، حالا بعد ما علی الفرض بحث می کنیم، این یکی از روایات صحیحی است که بالاطلاق دلالت می کند، بلکه به نظر ما اطلاق نیست و ما اینها را نصوصیت قائل هستیم به این معنا که اگر شارع درباره نوم گفته بود که قضا ندارد و صحیح است، ممکن بود به نوم اختصاص داشته باشد، همینطور انسان یقضه بنشیند و غسل نکند، برای کفایت دلیل نباشد، ولی اگر برای غیر نائم گفته باشد و فرضاً در مورد غیر نائم باشد، بالاولویه برای نفی قضاء از نائم استفاده می شود، در طرف اثبات نمی شود اثبات کرد، مانند روایت سلیمان بن حفص مروزی طرف اثبات است، فرض کنید آن غیر نائم را می خواهد بگوید، گفتیم که روزه انسان بیدار قضاء دارد، نمی شود فرض نائم را با آن استفاده کرد، ولی اگر از شخص مستیقظ نفی قضاء کردیم، بالاولویه نسبت به نائم استفاده می شود، پس، این روایت عیص بن قاسم یا اطلاق دارد که بعید نیست و به نظر ما دارد، و یا اگر اطلاق نداشته باشد، بالاولویه نسبت به نائم و مورد بحث استفاده می شود، پس، این یک روایت است.
ص: 248
(سؤال و پاسخ استاد دام ظله) : ممکن است تعمد باشد، اعم است، متوجه بوده، تعمد بر اصباح لازم نیست، مرحوم آقای خوئی نیز در موارد دیگر فرموده که این افعال که دلالت نمی کند، من أتلف مال الغیر فهو له ضامن، همه ضمان را می گویند که اختیار و غیر اختیار ندارد، و لو تعمد نداشته، اتلاف کرده، در این افعال عمد نهفته نیست.
خلاصه، این روایت بالاطلاق یا بالنصوصیه دلالت می کند، نسبت به مسئله جاری باید بگوئیم بالنصوصیه دلالت می کند، چون فرضاً مورد یقظه باشد، بالاولویه استفاده می شود، این قدر متیقن است، نمی شود از این روایت یقظه را خارج کرد، پس، یقظه که یقیناً قضا ندارد، اولویت نیز دلالت می کند که نوم نیز هست.
روایت دوم، صحیحه سلیمان بن أبی زنیبة، اینکه زینبه نوشته اند، صحیح آن زنیبه است، عرض کردم که به دلیل اینکه صفوان از او نقل می کند، ثقه است، کتبت الی أبی الحسن موسی بن جعفر علیهما السلام أسأله عن رجل أجنب فی شهر رمضان من أول اللیل فأخر الغسل حتی طلع الفجر فکتب علیه السلام الی بخطه و أنا أعرفه مع مصادف، مصادف یکی از روات است که واسطه ارسال جواب حضرت بوده، یغتسل من جنابته و یتم صومه و لا شی ء علیه.
(سؤال و پاسخ استاد دام ظله) : می گویم نوم عمد است، ممکن است شارع ارفاق کرده باشد و بگوید مردم استراحت کنند و رفع خستگی شود، اولویت دارد، ممکن است شارع اجازه دهد و بگوید بخوابند، گرچه خودش می داند اگر بخوابد، خواب می ماند، اما یقظه اینطور نباشد، بین اینها تفاوت وجود دارد، اولویت عرفی دارد، می تواند ارفاق کند، نومکم سباتا، موجب راحتی نوعی است و شارع ارفاق کرده باشد، اما این را که بیدار نشسته و غسل نکند، اجازه نمی دهد، اولویت دارد، این را نباید انکار کرد.
ص: 249
روایت سوم، صحیحه معاویة بن عمار قال قلت لابی عبد الله علیه السلام الرجل یجنب من أول اللیل ثم ینام حتی یصبح فی شهر رمضان قال لیس علیه شی ء.
روایت بعدی، روایت 14 صحیحه ابن رئاب قال سئل أبو عبد الله علیه السلام و أنا حاضر عن الرجل یجنب باللیل فی شهر رمضان فینام فلا یغتسل حتی یصبح قال لا بأس، یغتسل و یصلی و یصوم.
روایت 18 باب که آن نیز صحیحه است، ابن أبی نصر عن أبی سعید القماط انه سئل أبو عبد الله علیه السلام عن من أجنب فی أول اللیل فی شهر رمضان فنام حتی أصبح قال لا شی ء علیه و ذلک ان جنابته کانت فی وقت حلال.
این تا اینجا پنج روایت است، روایت ششم روایت 15، موثقه ابن بکیر قال سألت أبا عبد الله علیه السلام عن رجل أجنب فی شهر رمضان باللیل ثم نام حتی أصبح قال لا بأس.
دو روایت آن طرف و شش روایت این طرف هست، بر فرض که تعارض وجود داشت، آنها مطابق شهرت بود و آنها صحاح بود و آنها اعتبار نداشت.
حالا فرض کنیم که تعارض وجود داشته باشد و بگوئیم بین اینها تعارض تباینی وجود دارد، روایت صحیحه ای هست که آن این مشکل را حل می کند، روایت 7، صحیحه بزنطی، الحسین بن سعید عن أحمد بن محمد، این بزنطی است، عن أبی الحسن الرضا علیه السلام قال سألته عن رجل أصاب من أهله فی شهر رمضان أو أصابته جنابة ثم نام حتی یصبح متعمداً، قال یتم ذلک الیوم و علیه قضائه. این متعمداً که بعد آمده، می گوید عمداً تا صبح می خوابد، ظاهر اینکه بعد از حتی یصبح آمده، این است که اصباح او عمدی است.
ص: 250
چون آن دو روایت را ضعیف می دانستیم، از اطلاق شش روایت استفاده می شد که اگر عمدی نیز باشد لا قضاء علیه، این روایت اخص است و آنها را تخصیص می زد، این بنابر این است که آن دو روایت را که اثبات قضا کرده، کالعدم حساب کنیم و آن شش روایتی که نافی قضا است، مطلقات است و این یکی خاص است، آنها را تخصیص می زند.
و اگر قرار شد آن دو روایت مقابل را اخذ کنیم، مسئله بنابر قانون انقلاب نسبت حل می شود، دو روایت می گوید قضاء دارد و روایات دیگر می گوید قضاء ندارد و یک روایت می گوید متعمد قضا دارد، آن روایاتی را که می گوید قضا ندارد، با روایت متعمد تخصیص می زنیم و بعد از تخصیص، اخص می شود و روایاتی را که می گوید قضا دارد، تخصیص می زند، قهراً آن نیز در مورد متعمد می شود. و یک مطلبی نیز ظاهراً سابقاً عرض کرده ام، ما انقلاب نسبت را بین دو عام قائل نیستیم، بر خلاف قوم که اصلاً این در کلمات آقایان معنون نیست، ما می گوئیم انقلاب نسبت در عامین صحیح نیست، در این موارد مطلقات
است، اگر به شکل عام بود، می گفتیم دو متباین معارض است، چون به شکل مطلق است، اشکال ندارد و می شود با انقلاب درست کرد، اگر شد در وقت دیگری تفصیل این را عرض می کنم.
بنابراین، در نوم اول در غیر متعمد قضاء و کفاره ندارد. در غیر متعمد اصباح سه صورت وجود دارد ؛ یکی این است که غفلت دارد، و دوم این است که مردد است که اگر بیدار شد، غسل را انجام بدهد یا ندهد، درباره اینکه ذهول دارد و اصلاً توجه ندارد، بعد از اینکه صورت متعمد خارج شد، نتیجه آن این می شود که غیر متعمد اشکالی ندارد، پس، کسی که ذاهل و غافل بود، حکمی ندارد و لا شی ء علیه.
ص: 251
مرحوم آقای خوئی به وسیله روایاتی که درباره ناسی وارد شده، می فرماید قضا دارد و کفاره ندارد و کفاره خارج شده است. ولی سابقاً نیز عرض کردم که روایات ناسی برای نسیان حتی أصبح نیست، ایشان می فرماید ذاهل ناسی است یعنی می دانسته و فراموش کرده، مورد روایات ناسی این است که اقل مقدار آن باید یک روز کامل در حال نسیان باقی مانده باشد و نمازهای او باطل شده باشد، در این صورت روزه او نیز باطل است، یک روز بدون نماز مانده باشد، شارع روزه او را نیز نپذیرفته، اما به صرف اصباح که مورد بحث است، آن شاهد نیست، مرحوم آقای خوئی به آن برای اصباح استدلال نموده است، این هیچ دلیل نیست.
بنابراین، ذاهل اشکالی ندارد و قضا و کفاره ندارد، این را نیز اختیار کردیم که مردد نیز اشکالی ندارد، چون او نیز متعمد نیست، فقط ممکن است اشکال این باشد که این عبادت است، در عبادت، کسی که در اتیان جازم نیست، این چگونه عبادتی است؟ این را عرض کردم که چیزی را انسان به رجاء انجام دهد و مطابق واقع شود، اشکالی ندارد و کفایت می کند، اینجا نیز شخص به رجاء و احتمال اینکه شاید آب مناسبی بود که با آن غسل می کردم و روزه ای می گرفتم، اگر مطابق واقع شود، این احتمال برای قربی بودن کافی است، و چون در روایت می گوید فقط صوم متعمد صحیح نیست و این غیر متعمد است و قصد احتمالی برای اتیان داشته، کفایت می کند، لذا ممکن است متردد را نیز بگوئیم صحیح است، فقط یک مطلبی که احتیاط کردم و الآن نیز احتیاط می کنم، این است که آن روایتی که می گوید قضاء و کفاره دارد، ممکن است کسی الغاء خصوصیت کند و بگوید مراد از متعمد کسی است که معذور نیست و غذری ندارد، و چون شخصی که تصمیم ندارد، عذری ندارد به صرف اینکه با تردید باشد، چون عقیده ما این است موافقت قطعیه لازم است، کسی که تنجز پیدا کرده، نباید به سراغ احتمالی برود، ممکن است از آن کسی الغاء خصوصیتی بکند، من جازم نیستم، لذا می گویم این را باید احتیاط کرد.
ص: 252
یک مطلبی که در بحث اسم آن را نبردیم، این است که می گفتیم چه مانعی دارد با رجاء این عمل انجام شود؟ ممکن است این اشکال بیاید که سابقاً عرض کردم که از روایات استفاده می شود فریضه لا یدخله الشک، صوم فریضه است و فرض الله است لا یدخله الشک و رجاء فایده ندارد، بنابر قانون کلی که فرضه لا یدخله الشک، ممکن است محکوم به بطلان شود.
جواب این اشکال این است که صوم فریضه است، آیا این نیز که اصباح جایز نیست، فریضه است؟ فریضه بودن این که اثبات نشده، نماز فریضه است، ولی به دلیل اینکه رکعتین اخریین فریضه نیست آنجا یدخله الشک، اینجا نیز می گوئیم اصل صوم
فریضه است، ولی نمی توانیم فریضه بودن اصباح را اثبات کنیم، پس، از این راه نمی توانیم حکم به بطلان کنیم، اگر از متعمد الغاء خصوصیت نشد، باید بگوئیم که مردد نیز اشکالی ندارد، این در مورد خواب اول بود.
اما درباره نوم دوم برخی روایات هست، چهار روایت درباره نوم دوم است یعنی نوم بعد الاحتلام که به عقیده ما نوم دوم است، آنجا اثبات قضا کرده است.
یکی همین صحیحه هشتم، صحیحه حلبی است، این صحیحه حلبی بر طبق نسخ معتبر کافی که مقابله کرده ام و نسخه ای که در نزد مؤلف روضة المتقین بوده که به طور بتی می گوید و اختلاف نسخه نیز نقل نمی کند، این واو است، رجل احتلم أول اللیل و أصاب من أهله، محتلم شده و از خواب بیدار شده و مباشرت کرده و ثم نام متعمداً فی شهر رمضان حتی أصبح، که این نوم بعد النوم احتلام است، قال یتم صومه ذلک ثم یقضیه، در نوم دوم که نوم بعد الاحتلام است، قضاء را اثبات کرده است.
ص: 253
(سؤال و پاسخ استاد دام ظله) : آن دخالت ندارد، البته شاید دخالت داشته باشد، اصلاً به خاطر نداشته که بر عهده او هست و جنب است و خوابیده، ممکن است دخالت داشته باشد، آن متوجه است که جنب است و خوابیده منتها تعمد اصباح در آن نهفته نیست، و لو متعمد و متوجه بوده و گفته می خوابم و بعد غسل می کنم.
موثقه سماعة بن مهران، حدیت 10، قال سألته عن رجل أصابته جنابة فی جوف اللیل فی رمضان، ما می گوئیم این أصابته جنابة که در مواردی در مقابل أجنب است، مراد این است که محتلم شده، محتلم شده و بیدار شده و دوباره خوابیده، فنام و قد علم بها، یعنی بعد از بیداری، و لم یستیقظ حتی یدرکه الفجر فقال علیه أن یتم صومه و یقضی یوماً آخر.
صحیحه محمد بن مسلم، حدیث 11، عن الرجل تصیبه الجنابة فی شهر رمضان ثم ینام قبل أن یغتسل.
(سؤال و پاسخ استاد دام ظله) : فرد متعارف آن تصیبه الجنابة است، کأنه لعب به یا تلاعب معه الشیطان و جنب شده، این کنایه از آن است.
(سؤال و پاسخ استاد دام ظله) : نوم بعد الاحتلام است، نوم رسمی بعد از مباشرت را نیز دارد، اینها در مورد بعد از احتلام است، البته بالاولویه استفاده می شود ولی بالنصوصیه نیز بعد از مباشرت را دارد، حالا این را می خوانم.
حدیث 16، حدیث ابن أبی یعفور است که گفتیم بر طبق نقل تهذیب و استبصار اینطور است و نسخه فقیه اختلافی است و نسخه صحیح همین نسخه مرحوم شیخ است که به خط مرحوم شیخ بوده، الرجل یجنب فی شهر رمضان ثم یستیقظ ثم ینام حتی یصبح، قال یتم یومه و یقضی یوماً آخر، که نوم بعد از احتلام است.
ص: 254
این چهار روایت در نوم بعد از احتلام است، در دو روایت دیگر، سخن از احتلام نیست، یکی صحیحه معاویة بن عمار قلت الرجل یجنب من أول اللیل ثم ینام حتی یصبح فی شهر رمضان قال لیس علیه شی ء قلت فانه استیقظ ثم نام حتی أصبح قال فلیقض ذلک الیوم عقوبة.
دیگری روایت فقه رضوی است، آن را قائل نیستیم، می گوید انتبهت قی بعض اللیل ثم نمت و توانیت و لم تغتسل و کسلت فعلیک صوم ذلک الیوم و اعادة یوم آخر مکانه، و ان تعمدت النوم الی أن تصبح فعلیک قضاء ذلک الیوم و الکفارة، اگر تعمد
نیست، کسالت است و می گوید بعد انجام می دهم، عمد نیست منتها می گوید چه الزامی دارد حالا غسل کنم، بعد غسل می کنم، این قضاء دارد که شخص این کارها را انجام ندهد، ولی اگر تعمد در اصباح داشت، کفاره نیز دارد.
این روایاتی است که در نوم دوم اثبات قضاء کرده و هیچ معارضی ندارد، پس، به حسب روایات اثبات قضاء می شود. نوم های مازاد بر نوم دوم، از بسیاری بالاطلاق یا بالاولویه ثبوت قضا استفاده می شود، وقتی که در نوم دوم قضا داشت، در نوم های بعدی نیز قضاء دارد، ولی به خاطر اینکه برای کفاره هیچ دلیل نداریم، کفاره ندارد.
(سؤال و پاسخ استاد دام ظله) : عرض کردم، آنها را جمعاً بین الادله به عمد حمل کردیم، اولاً، با روایت ابی بصیر باشد، آن همان عمد است، و اگر اطلاق داشت، به عمد حمل می شد، اشکالی نیست.
حالا دو، سه مطلبی که بحث علمی ندارد، صورت مسئله را می خوانم که دیگر تکرار نشود، الاحوط الحاق غیر شهر رمضان من الصوم المعین به، روایات نوم اول و ما زاد درباره ماه مبارک رمضان وارد شده بود، می گوید احتیاط این است که بقیه را نیز ملحق کنیم، این سهو قلم ایشان است، باید بگوید الاحوط استحباباً، چون مبنای ایشان در سابق که حتی مسئله نوم نیست و یقظه کامل است، احتیاط استحبابی می داند، ولی اینجا درباره نوم احتیاط وجوبی باشد که ظاهر تعبیر است، این تسامح در تعبیر است، الاحوط استحباباً باید گفت، فی حکم استمرار النوم الاول أو الثانی أو الثالث اذا کان الصوم مما له کفارة، در مانند نذر نیز بگوئیم هست، حتی کفاره که در ثالث مشهور قائل شده اند، بگوئیم اینجا نیز هست، احتیاط استحبابی در اینجا نیز بگوئیم.
ص: 255
آقایان نوم ثالث را عنوان کرده اند، دیگر رابع و خامس و بالاتر، همان حکم را دارد که اگر عمدی نشد، کفاره ندارد ولی قضاء دارد، اذا استمر النوم الرابع أو الخامس فالظاهر أن حکمه حکم النوم الثالث.
الجنابة المستصحبة کالمعلومة فی الاحکام المذکورة، منتها مرحوم آقای حکیم می فرماید، این بماند، چوم این یک مقداری بحث دارد.
بحث در فروع مسئله بقاء بر جنابت تا طلوع فجر صادق بود. در این جلسه، استاد دام ظله، در بررسی صورت قطع به بیدار شدن و امکان غسل یا احتمال آن، فرض منجر شدن نوم به اصباح، ادله نوم اول و ما زاد بر آن را نسبت به قضاء و کفاره بررسی می نمایند. شخص جنبی که خوابیده و بیدار نشده، در خواب اول، دو، سه روایت دارد که از آنجا استفاده می شود که قضا دارد، شش روایت دارد که در آن قضا نیست، یک روایت ثالث نیز هست که آن یک مضمون خاصی دارد.
«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین»
یکی از مباحث اصولی، مسئله قیام اصول و امارات مقام قطع موضوعی طریقی است. در بیان مراد مرحوم شیخ در رسائل از موضوعی طریقی و صفتی، سه تفسیر مختلف وجود دارد، به دلیل اینکه این بحث به مسئله بعدی بی ارتباط نیست، به طور مختصر عرض می نمایم.
تفسیر اول را مرحوم آشتیانی فرموده و مرحوم آقای بروجردی نیز همان را قائل شده و از دو قسمت عبارت رسائل برای مختار خود شاهد آورده، و آن این است که موضوعی طریقی با طریقی محض در مقام ثبوت و آثار واقعی فرقی ندارد و تفاوت لفظی است، گاهی می گوید شرب خمر نکن و گاهی می گوید از معلوم الخمر اجتناب کن، این معلوم بودن که در تعبیر دوم آمده، در حکم دخالت ندارد، چون اجراء موضوع که نفس شرب خمر است، با علم حاصل می شود، در قضیه لفظیه علم ذکر شده، این مانند این است که گفته می شود به بازار برو و گوشت خریداری نما، رفتن به بازار در حکم دخالت ندارد و برای اجراء خریدن گوشت باید به بازار برود، اصل مقصود آمر خریدن گوشت است و اگر با نرفتن به بازار نیز امکان خریداری گوشت باشد، کفایت می کند. معلوم بودن نیز از نظر ثبوت و واقع فقط طریق محض است و بدون اینکه در حکم ثبوتی دخالت داشته باشد، در قضیه لفظیه ذکر شده است، این موضوعی طریقی است که قهراً احکام آن با طریقی محض یکسان خواهد بود.
ص: 256
تفسیر دوم را مرحوم حاج آقا رضا همدانی و مرحوم آقای حاج شیخ در درر دارند، و آن این است که علم مأخوذ در لسان دلیل ثبوتاً دخالت دارد و حکم به متعلق علم بار نشده و علم برای حکم موضوعیت دارد، منتها علم به دو گونه ممکن است در موضوع اخذ شود ؛ یکی بما أنه کاشف معتبر یا بما أنه یوجب الجری خارجاً و جری عملی است، عملاً که انسان علم پیدا کرد، معلوم خود را واقع می داند و احکام واقع را بر متعلق علم خود بار می کند، و دیگری بما أنه کاشف تام است. موضوعی طریقی آن است که به نحو کاشف معتبر یا بما أنه یوجب الجری عملاً اخذ شده باشد، اگر کشف معتبر شد، امارات جانشین آن می شود و همان ادله حجیت امارات برای جانشین شدن علم کفایت می کند، و اگر موجب جری عملی شود، استصحاب و اصول محرزه و تنزیلیه جانشین می شود. و اگر علم بما أنه کشف تام در لسان دلیل اخذ شود، موضوعی صفتی است.
تفسیر سوم را مرحوم آخوند و مرحوم آقای نائینی دارند، و آن این است که علم موضوعی طریقی علمی است که یا به نحو تمام موضوع و یا به نحو جزء موضوع در حکم دخالت دارد، حالا اینکه یک مقداری در تمام موضوع حرف وجود دارد، اما حد اقل به نحو جزء موضوع علم دخالت دارد، منتها علم دو جنبه دارد ؛ یکی با اضافه به خارج دارد که از خارج کشف تام می کند،
و دیگری مانند نور تابیده بر نفس عالم است، اگر به نحو مظهریت و اناره و کاشفیت تام اخذ شده باشد، موضوعی طریقی است، و اگر به عنوان نوریت اخذ شده باشد که نوریت یا جزء یا قید یا تمام موضوع باشد، موضوعی صفتی است.
ص: 257
حالا ببینیم حکم مسئله چیست که این به بحث های بعدی و بحث های دیگر ارتباطی دارد. یک مرتبه به حسب استظهار از ادله می فهمیم که کاشف معتبر موضوع قرار داده شده، علم اخذ شده ولی منظور از علم این است که کاشف معتبر باشد و کاشف ظنی غیر معتبر نباشد، اگر در این موارد به لحاظ حکمی از احکام موضوعی اثبات شد، مثلاً به وسیله بینه حیات زید اثبات شد، تنزیلاً و تعبداً احکام مترتب بر حیات زید مانند عدم جواز تقسیم اموال و ازدواج با همسر بار می شود، ولی موضوع دیگری که مترتب شده به اینکه اگر حیات به دلیل معتبر ثابت شد، حکمی از احکام شرعی بار شده، موضوع آن حکم دیگر شرعی وجداناً حاصل می شود، حیات و احکام آن ثبوت تعبدی دارد و بعد از تعبد، موضوع احکام مترتب بر حیات که به دلیل معتبر ثابت است، وجداناً حاصل می شود، یکی واسطه در اثبات و نسبت به حکم دیگر مانند قیام بینه، واسطه در ثبوت است و اصلاً واقع موضوع را اثبات می کند، این روشن است. و گاهی در موضوع که اخذ می شود، به عنوان خصوصیت و حتی به عنوان أنه کاشف اخذ نمی شود و به این عنوان است که انسان یا تکویناً و یا به جعل و اعتبار شارع با متعلق معامله واقع می کند، موضوع حکم شارع و یا موضوعی که انسان به وسیله نذر در نظر گرفته، اوسع از ترتیب اثر تکوینی و تشریعی و اعتباری است، موضوع را یا شارع در لسان دلیل و یا انسان اعم قرار می دهد، در اینطور موارد نیز اگر استصحاب و اصول تنزیلی و محرزه شد که تعبداً با اینکه کشف از واقع نمی کند ولی با مورد اصول معامله واقع می شود، در اینطور موارد، آن حکم دیگری که مترتب شده به شیئی که به حسب جری عملی بتوان با آن مانند علم عمل نمود، حالا علم تکوینی است و آن دیگری تشریعی است و موضوع اعم از تکوین و تشریع است، قهراً با تشریع، اعتبار برخی از آثار مربوط به مثلاً حیات زید، موضوع دیگری که با استصحاب ایجاد شده، وجداناً محقق می شود و تنزیلاً و تعبداً محقق نمی شود، منتها آن تعبد واسطه در ثبوت است، اگر آن تعبد به لحاظ آثار حیات زید نبود، موضوع آن نذر به صدقه در مورد حیات ثابت و لو با استصحاب ایجاد نمی شد، به اعتبار حکم دیگری موضوع دیگری ثابت شد، در اینطور موارد نیز اصول تنزیلی و محرزه و امارات قائم مقام علم می شود، این فروض روشن است.
ص: 258
ولی بحث این است که به حسب ظواهر ادله، در جائی علم بما أنه کاشف تام اخذ شده، ظاهر ابتدائی علم نیز کشف تام است و الغاء خصوصیت و اوسع نمودن موضوع واقعی نیاز به دلیل دارد، اینطور موارد مورد بحث است که آیا ادله ای که امارات و اصول را معتبر می کند، می تواند بر دلیلی که موضوع را علم و کشف تام قرار داده، حکومت کند و مورد اماره یا اصل را به مانند موردی که در لسان دلیلی که علم اخذ شده، منزل کند و آثاری را که بر کشف تام بار است، مترتب کند؟ مورد بحث بین اصولیین این صورت است، دلیل الطواف بالبیت صلاة، حکومت پیدا می کند و حکم صلات را برای طواف نیز قرار می دهد، آیا اینجا ادله عامه می تواند موارد امارات و اصول را تنزیل کند و به منزله علمی قرار دهد که بما أنه کشف تام به حسب ظهور اولی دلیل لفظی اخذ شده و قهراً تفسیر کند و موضوع بعد از تفسیر توسعه پیدا می کند یا برای تنزیل، دلیل خاص لازم است؟ در برخی موارد دلیل خاص تنزیل کرده اما این بحث اصولی نیست و بحث فقهی است.
یکی از طرق اثبات حکم در مانند امارات، فرمایش مرحوم آخوند در حاشیه رسائل است، البته در کفایه از این استدلال برگشته اما مطلب کفایه را در اینجا نقل نمی کنم. در حاشیه می فرماید ادله تنزیل امارات و اصول ابتداءاً آثار مؤدی و متعلق علم را بار می کند، اگر بر مقطوع الخمریه حکمی بار شد، ادله ای که اعتبار امارات و اصول را اثبات می کند، مستقیماً به معلوم الخمریه کاری ندارد و آثار خمر را که علم در آن اخذ نشده، اثبات می کند )این را همه قبول دارند(، و بعد از این اثبات، یک واقع تعبدی ایجاد می شود، پس، بالتعبد این شی ء خمر است و شرب آن تعبداً شرب خمر است، این مستقیماً و بالمطابقه مفاد دلیل اعتبار امارات و اصول است، منتها ملازمه عرفیه هست که عرف می گوید علم به واقع جعلی و تعبدی به منزله علم به واقع حقیقی است، و موضوع دلیل دیگر نیز علم به واقع حقیقی بود، می گوئیم که ادله تنزیل آن را مستقیماً واقع حقیقی را ایجاد نمی کند بلکه واقع جعلی را ایجاد می کند و احکام متعلق علم را درست می کند و بالملازمة العرفیه برای آن که علم در آن اخذ شده، موضوع درست می شود.
ص: 259
حالا وجدانیات خود را ملاحظه می کنیم، در نذر صدقه در صورت یقین و کشف تام به حیات فرزند، اگر برای زنده بودن فرزند بینه قائم شد و به خطای بینه ظن وجود داشته باشد، در این صورت چنین ملازمه عرفیه برای حیات زید نمی فهمیم، این صرف ادعا است و اصلاً عرفی نیست. ولی می توانیم تقریب دیگری بیان کنیم، و آن این است که در باب استصحاب و یا امارات که ادله می گوید در مورد استصحاب و اماره ترتیب اثر داده شود، همه می گویند لازم نیست که مورد استصحاب یا قیام اماره تمام موضوع برای حکم باشد، اگر جزء موضوع باشد و جزء دیگر نیز بالوجدان حاصل باشد، برای اثبات موضوع کافی است، از مجتهد عادل اعلم که می توان تقلید نمود، اگر زوال اجتهاد یا اعلمیت مورد تردید قرار گیرد، با استصحاب اجتهاد یا اعلمیت اثبات می شود، اجتهاد یا اعلمیت جزء موضوع است، لا تنقض می گوید از نظر حکم شرع، اگر این شخص مجتهد یا اعلم باشد، اگر از جهات دیگری مشکل وجود داشته باشد، می توان از او تقلید نمود، می گوید بالتعبد این مجتهد و اعلم است، پس، این حکم تعلیقی که اگر اجزاء دیگر باشد، می توان تقلید نمود، ثابت می شود، حالا اگر جزء دیگر وجداناً و یا با دلیل تعبدی ثابت شد، می توان تقلید نمود. اینجا اینطور می گوئیم که ادله می گوید جائی که حالت سابقه وجود دارد، تمام احکامی را که شرعاً بر اجتهاد و اعلمیت بار شده، مترتب کنید، یکی از احکام اجتهاد این است که اگر به اجتهاد یقین حاصل شود، فلان اثر بر آن بار است، اینجا وقتی دلیل گفت که اجتهاد را بار کنید، خود دلیل می گوید احکام تنجیزی و تعلیقی اجتهاد را بار کنید، یکی از احکام تعلیقی همین است که اگر به اجتهاد واقعی علم پیدا شود، حکمی بر آن مترتب می شود، این حکم تعلیقی به اجتهاد مستصحب نیز مترتب می شود، خود ادله اعتبار بالاطلاق بر ثبوت چنین حکمی دلالت می کند، قهراً به وسیله ادله اعتبار باید بر همین که علم جزء موضوع قرار گرفته نیز بار کنیم، پس، به وسیله ادله اعتبار ثابت می شود و بالملازمة العرفیه اثبات نمی شود تا بگوئیم این متفاهم عرفی نیست.
ص: 260
(سؤال و پاسخ استاد دام ظله) : نمی گویم این تعلیقی است، می گوید آثار تعلیقی مستصحب را که شارع به جعل اولی به نحو تعلیق بار کرده، مترتب کنید، آن ادله اولیه یک احکام تعلیقی و یک احکام تنجیزی دارد، لا تنقض الیقین بالشک می گوید احکام تعلیقی و احکام تنجیزی آن را مترتب کنید، آن که جزء موضوع است، نسبت به متعلق استصحاب حکم تعلیقی است، با ضمیمه
چیز دیگر است، و آن که تمام موضوع است، تنجیزی است، می گوید هر دو را مترتب کنید، حالا این راه را قبول نکردیم و فعلاً تقریب عرض می نمایم.
راه دیگر این است که ادله لا تنقض الیقین بالشک یا ادله امارات، ظن را به منزله علم فرض می کند و متعلق ظن را به منزله واقع فرض نمی کند، لا تنقض الیقین بالشک بل انقضه بیقین آخر یعنی با چیزی که قبلاً می دانستید، حالا نیز آن را علم فرض کنید، لا مجال لموالینا التشیک فی ما رواه ثقاتنا می گوید با سخن اینها معامله علم کنید، علم دو گونه آثار دارد ؛ آثاری تکوینی طبیعی است که انسان به چیزی که یقین داشت، جری عملی و معامله واقع می کند، این جعلی یا عقلی نیست و طبیعی است، اگر تشنه لب دانست که مایعی آب است، به سراغ آن می رود، شارب الخمر که تصمیم به شرب خمر دارد، به سراغ مایعی می رود که قطع به خمر بودن آن دارد، این حکم عقلی نیست و حکم تکوینی طبیعی است که با متعلق علم جری واقع می کند. و آثاری شرعی است که شرع بار کرده که مورد بحث این است، شرع می گوید که روزه کسی که اصباح جنباً می کند، باطل است. ادله لا تنقض یا اعتبار امارات می گوید به جعل شرعی می گویم هر کاری که به حسب طبع انجام می دهی یا باید به حکم شرع عمل کنی، بالاعتبار راجع به حالت سابقه یا قول زراره مترتب می کنم، پس، جائی که اثر مترتب به متعلق العلم است و جری عملی می شود، آن بالتکوین جری عملی می شود و اینجا شارع بالتشریع می گوید جری عملی کنید، و چیزهائی نیز هست که شرع از اول موضوع را علم قرار داده، شارع می گوید اگر حالت سابقه داشت ویا زراره خبر دهد، معامله علم کنید و احکام را بار کنید، پس، به وسیله این تنزیل، احکام واقع و احکام مترتب شده بر علم بار می شود.
ص: 261
با یکی از این دو تقریب بگوئیم که اصول و امارات قائم مقام موضوعی طریقی می شود.
«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین»
بحث در فروع مسئله بقاء بر جنابت تا طلوع فجر صادق بود. در این جلسه، استاد دام ظله، مسئله جنابت مستصحبه را از دیدگاه علم اصول مورد بررسی قرار می دهند. در استصحاب گاهی مستصحب مانند حیات زید موضوع اثر است که مثلاً اموال او تقسیم نمی شود و با همسر او ازدواج جایز نیست، این از امور مسلم است، بحث در این است که آیا علاوه بر احکام مترتب بر مستصحب، احکامی که بر علم به مستصحب یا به نحو تمام موضوع و یا به نحو جزء موضوع بار است، مترتب می شود، قطع به حیات یا حیات مقطوع که دارای دو جزء حیات و قطع است، موضوع حکم قرار گرفت، آیا به وسیله ادله استصحاب و لا تنقض الیقین بالشک می توانیم احکامی را که بر امر مقطوع بار است که قطع یا تمام و یا جزء موضوع برای شی ء است، مترتب کنیم؟ مانند اینکه در مسئله جاری، صرف اصباح با جنابت واقعیه و بدون آگاهی از آن موجب بطلان صوم نیست، موجب بطلان صلات هست، در مورد صلات، جنابت تمام موضوع برای ابطال است، ولی در مورد صوم، به تعبیر مرحوم آقای حکیم، جنابت معلومه موضوع برای بطلان است، حالا آیا می توانیم با استصحاب، احکام جنابت معلومه را که علم جزء موضوع است، بار کنیم، این مورد بحث قرار گرفته است.
ص: 262
مسئله 59 : الجنابة المستصحبة کالجنابة المعلومة فی الاحکام المذکورة. مرحوم آقای حکیم این مسئله را از فروع یک مسئله اصولی قرار داده که در اصول مفصل مورد بحث قرار گرفته است.
مرحوم آخوند در کفایه می فرماید که نمی توانیم احکام مستصحب و احکام مستصحب معلوم را با هم بار کنیم، برای خاطر اینکه شارع که شک مسبوق به حالت سابقه را به منزله علم تنزیل کرده، گاهی با نظر طریقی و آلی و مرآتی به شک و علم نگاه می شود که هدف متعلق است، این در احکام مترتبه بر مستصحب است، و گاهی با نظر استقلالی نگاه می شود که احکام مترتب بر قطع بخواهد بار شود، با یک دلیل به دو گونه لحاظ آلی و استقلالی نمی توان نگاه کرد.
به نظر می آمد که به دو گونه می توانیم تقریب کنیم که این مشکل اجتماع لحاظین به وجود نیاید ؛ یکی این است که لا تنقض الیقین بالشک نمی گوید که احکام علم را مستقیماً بار کنید و می گوید احکام مستصحب مانند جنابت را مترتب کنید، منتها آن موضوعی که به وسیله استصحاب اثبات می شود، لازم نیست برای حکم شرعی تمام موضوع باشد، اگر جزء یا قید موضوع
باشد و جزء دیگر و یا ذات مقید به دلیل دیگر ثابت شود، اشکالی ندارد که برای اثبات یک جزء یا شرط مشکوکی استصحاب را به کار بگیریم و در نتیجه، با اصل و وجدان و یا با دو قسم از اصل موضوع را درست کنیم، از مجتهد عادل باید تقلید شود، اگر کسی به دلیل کهولت سن در اجتهاد خود شک کند. این جمله معترضه را عرض کنم که من شنیدم کسی از مرحوم آقای بروجردی نقل می کرد که ایشان فرمود خواستم یک مقداری خودم را امتحان کنم ببینم هنوز قدرت استنباط من باقی است،
ص: 263
بدون مراجعه به نوشتجات خود، مبحثی را مطالعه نمودم و نوشتم و بعد به نوشتجات قبلی مراجعه نمودم و دیدم که این نوشته فعلی دقیقاً با نوشته قبلی تطبیق می کند. این را شنیدم که زمانی مرحوم سید مجاهد که ظاهراً در اصفهان بوده، به قم می آید و اصحابی نیز داشته، مرحوم میرزای قمی مرحوم سید مجاهد و اصحاب ایشان را دعوت می کند و می گوید یکی از انگیزه های من از دعوت از شما این است که می خواستم من را به دلیل بالا رفتن سن امتحان نمائی و ببینی که قدرت اجتهاد در من باقی مانده، و پس از مقداری صحبت، مرحوم سید مجاهد می فرماید اگر شما مجتهد نباشید، دیگر بر روی زمین مجتهدی نیست. حالا کسی عادل است و در بقاء اجتهاد خود شک دارد که آیا باقی مانده تا صحت تقلید داشته باشد، همه آقایان می گویند استصحاب بقای اجتهاد می شود و جزء دیگر نیز وجدانی است، می توان به این وسیله، مجموع را که موضوع حکم شرعی تقلید است، اثبات نمود. اینجا نیز اینطور می گوئیم که جنابت جزء موضوع بطلان صوم است و اگر معلوم شد، صوم باطل است، و چون ادله تنزیل در باب استصحاب به جائی که مستصحب اثر منجز داشته باشد، منحصر نیست و اثر معلق نیز که اگر جزء دیگری ضمیمه شود، منشأ اثر خواهد بود، کفایت می کند، ما می گوئیم اگر به جنابت علم پیدا شود، صوم باطل است و این اثر تعلیقی بر جنابت مترتب است یعنی اگر حالت سابق مشکوک شد، هر دو اثر تنجیزی جنابت که بطلان نماز است و تعلیقی جنابت که اگر به جنابت علم پیدا شود، روزه نیز باطل است، مترتب می شود و محکوم به بطلان روزه می شود.
ص: 264
تقریب دیگر این است که لا تنقض الیقین بالشک می خواهد شک را به منزله علم تنزیل کند، شأن شارع این است که آن مطلبی که می خواهد جعل و بیان کند، از امور مربوط به شارعیت باشد، امور تکوینی از شئون جنبه شارعیت نیست، ولی مانعی ندارد که به وسیله تنزیل به امر تکوینی، امر تشریعی را جعل کند، اینجا ممکن است بگوئیم ظن که به منزله قطع است، موضوع است اما طریق و مقدمه چیز دیگر نیست و خود برای حکم طبیعی غیر جعلی موضوعیت دارد که آن حکم طبیعی این است که شخص قاطع اثر واقع را بر متعلق قطع خود مترتب می کند، احکامی نیز وجود دارد که تشریعی و به جعل شارع است و بر قطع بار شده، حالا شارع می گوید اگر قبلاً یقینی باشد و حالا شک به زوال متیقن باشد، این شک را به منزله یقین جعل می کنم به این معنا که نسبت به آثاری که بالطبع بر یقین بار می شود و به متعلق یقین ترتیب اثر خارجی داده می شود، اینجا نیز بالجعل می گویم که شما مستصحب را به منزله واقع بدانید و نسبت به آثاری که بر نفس قطع مترتب می شود که به وسیله تشریع بار می شود، الآن در صورت شک بار می شود، دو نظر استقلالی به ظن و قطع ملاحظه شده منتها منزل علیه حکم طبیعی یا حکم تشریعی است و منزل حکم مجعول شرع است، قهراً هر دو را مترتب کنید.
این دو تصویر که برای دفع اشکال جمع بین لحاظین بیان شد، از زاویه ذهن حوزویان و مراکز علمی است، اما وجدانیات که انسان بالطبع می فهمد غیر از این است. بین اینجا و آن مورد اثر تعلیقی که عرض نمودم، فارق روشنی هست و آن این است
ص: 265
که در موضوع قبلی، موضوع حکم شرعی که مرکب از دو جزء است، محتمل الوجود است، شاید زید مجتهد عادل باشد و تقلید از او جایز باشد، این موضوع مشکوک الثبوت را در مقام ظاهر به وسیله ادله استصحاب و وجدان ایجاد می کنیم، ولی در مورد بحث، موضوع که الجنابة المعلومه است، مقطوع العدم است و می دانیم که جنابت معلومه نیست، می خواهیم موضوعی را که قطعاً موجود نیست، به وسیله اصل ایجاد کنیم.
مرحوم آخوند در ادله استصحاب چیزی مدعی شده که می گوئیم عرفی نیست و کسی مشابهات آن را قائل نیست، مرحوم آخوند در باب استصحاب در بحث اجزاء که می گوید حالت سابقه چیزی که طهارت باشد و نمی دانیم طهارت باقی هست یا نیست، با لا تنقض الیقین با شک استصحاب می کنیم، می فرماید نتیجه لا تنقض توسعه دادن در شرطی است که برای صحت نماز قرار داده شده، ادله اولی می گوید شرط نماز طهارت است و لا تنقض الیقین با شک شرط را توسعه می دهد و می گوید شرط صحت نماز اعم از طهارت واقعیه و طهارت مستصحبه است و اگر کسی با طهارت مستصحبه نماز خواند، قطعاً واجد شرط بود و اینطور نیست که احتمالاً واجد شرط باشد، چون قطعاً طهارت اعم را که یکی از مصادیق آن طهارت مستصحبه است، واجد بود، بعد از نماز که فهمید طهارت واقعیه نداشته، کشف نمی کند که آن اعم و طهارت مستصحبه را نیز نداشته، پس، واجد شرط بوده و نماز او نیز صحیح است، در اینجا ایشان حکم به اجزاء نموده است، اما برای نمازهای بعدی که استصحاب جاری نیست، باید وضو بگیرد.
ص: 266
همان هنگام که مراجعه می نمودم، این مطلب به نظر رسیده بود که اگر مسئله اجزاء با تقریب مرحوم آخوند صحیح باشد، همانطور که توسعه ادله شرطیت قائل هستیم، توسعه ادله مانعیت نیز قائل شویم و بگوئیم آن که موجب بطلان نماز است، این است که یا واقعاً شخص محدث باشد و یا استصحاب حدث داشته باشد، کسی که قبلاً وضو نداشته ولی احتمال می دهد که وضو گرفته باشد، رجاءاً و با احتمال نماز می خواند تا بعد در مورد وضو داشتن یا نداشتن تحقیق کند و بعد معلوم می شود که وضو داشته، این شخص که واقعاً محدث نبوده و متطهر بوده اما مستصحب الحدث بوده، باید بگوئیم مانعیت نیز توسعه پیدا کرده و نماز او باطل است و لو یقین دارد که با وضو بوده و قصد قربت او نیز به لحاظ رجاء متمشی شده، اما این را ارتکازاً نیز نمی گوئید. نکته آن این است که آنطور که از ادله عرف می فهمیم، استصحاب دور از ذهن عرف نیست که خیلی خلاف ارتکاز باشد، حالا به این نحو ارتکازی نباشد که همه جا ترتیب اثر دهد ولی عرفاً فی الجمله فرقی بین حالت سابقه و خلاف حالت سابقه وجود دارد، اگر قرار باشد که ترتیب اثری باشد، به عرف بگویند که قانون این است که بر خلاف حالت سابقه است، این را خیلی خلاف ارتکاز می داند، اما اگر بگویند که قانون این است که مطابق حالت سابقه است، این را خیلی خلاف ارتکاز نمی داند، یا به عنوان قانون نگویند و بگویند ارتکازاً فقط در باب وضو حالت سابقه است، این را خلاف ارتکاز می داند. با اینکه مرحوم آخوند در باب استصحاب بنای عقلاء را منکر است، می گوید این را که خصوص وضو باشد، ارتکاز قبول نمی کند، لذا ادله لا تنقض را که در باب وضو آورده، می گوید ارتکاز آن را توسعه می دهد، با اینکه بنای عقلاء را قائل نیست، می گوید این را دیگر مرتکز عقلاء قبول نمی کند که برای طهارت خصوصیتی باشد. خلاصه، ارتکازی که فی الجمله در باب استصحاب هست، این است که اینها را حکم ظاهری می فهمد یعنی حالا که شما شک دارید، مادامی که کشف خلاف نشده، آن را به منزله واقع بدانید،
ص: 267
نمی خواهد واقع را به هم بزند، مانند الطواف بالبیت صلاة نیست که حکم واقعی ایجاد می کند، استصحاب می خواهد حکم ظاهری ایجاد کند، نذر می کنید که اگر از حیات فرزند کشف تامی بود، صدقه بدهید، حالا مفقود الاثر شده، استصحاب می گوید حیات دارد و اموال و همسر او از او جدا نمی شود، ولی بالارتکاز از ادله استصحاب این فهمیده نمی شود که علاوه بر این آثار، باید آثار
کشف تام که حیات او به کشف تام منکشف شده، بار کنید و صدقه بدهید، اینطور که دستگاه های اولی که حکم را بر واقع برده، واقعاً به هم بزند و بگوید واقع نمی خواهد و واقع و چیز دیگری حقیقتاً موضوع حکم است، عرف این را نمی فهمد.
هر دو تقریبی که شد در فرض این است که از موضوع اعم از حکم ظاهری و واقعی بفهمیم یعنی توسعه واقعی داده باشد و بگوید آن موضوعاتی که شده، می خواهد بگوید آن موضوع را حیات گفته ایم ولی هر چه حیات می گوئیم، منظور ثبوتی ما اعم از حیات و مستصحب الحیاة است، عرف اینطور نمی فهمد، بنابر ارتکازات عرف که در مشابهات در استصحاب فی الجمله ارتکاز هست، توسعه نمی فهمد و علماء نیز در مشابهات آن قائل به توسعه نیستند. بنابراین، اگر بخواهیم احکام علم را بر مستصحب بار کنیم، این اشکال را پیدا می کند.
خلاصه، مرحوم آقای حکیم می فرماید اینجا استصحاب جاری است، چون در اصول گفته ایم که به وسیله استصحاب، احکام علم نیز بار می شود.
مرحوم آقای خوئی در اینجا می فرماید که این بحث به اختلافی که در اصول درباره جانشینی اصول و امارات از موضوعی طریقی هست، مبتنی نیست،
ص: 268
برای اینکه موضوع احکام، علم نیست تا کسی شبهه کند که ادله چنین توسعه ای ندارد، موضوع عبارت از تعمد البقاء علی الجنابه است، اینجا استصحاب کرده و با تعمد بر جنابت باقی می ماند و غسل را انجام نمی دهد، عین عبارت این است : لان الموضوع هو واقع الجنابة و الاستصحاب محرز لها بحکم الشارع تعبداً فیترتب علیه حکمها و لیس الموضوع الجنابة المعلومة بحیث یکون العلم جزءاً للموضوع کی تبتنی المسألة علی قیام الاستصحاب مقام العلم المأخوذ فی الموضوع علی نحو الطریقیة (می گوید این مبتنی نیست تا اینجا اشکال شود) اذ لا دلیل علی أخذ العلم جزءاً للموضوع فی المقام بل هو علی خلاف ظواهر الادلة کما لا یخفی حیث ان مقتضیها ترتب الاحکام علی نفس الجنابة و ذاتها و لیس الحکم بعدم البطلان فی من أصبح جنباً جاهلاً کاشفاً عن دخل العلم فی الموضوع و انما هو من أجل أن الجنابة الواقعیة انما تکون مفطرة مع العمد و لا عمد مع الجهل فلاحظ.
«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین»
بحث در فروع مسئله بقاء بر جنابت تا طلوع فجر صادق بود. در این جلسه، استاد دام ظله، ضمن ادامه بحث دیدگاه علم اصول در مسئله جنابت مستصحبه و بیان موضوع بحث، کلام مرحوم آقای خوئی را در انکار مبتنی بودن مسئله بر مبحث اختلافی در اصول نقل و نقد و بررسی می نمایند، و سپس، چند مسئله از عروه را که بحث علمی ندارد، به طور گذرا مطرح می نمایند. اگر به نحوی که در کفایه اسم آن را موضوعی طریقی گذاشته، و مرحوم آقای حکیم نیز در شرح مطلب کفایه نوشته است، علم در موضوع دلیل به عنوان کشف تام اخذ شود، آیا اصول و امارات قائم مقام چنین علمی می شود؟ مرحوم آخوند و مرحوم نائینی این را موضوعی طریقی و مرحوم حاج شیخ در درر و مرحوم حاج آقا رضا موضوعی صفتی می گویند. اگر به وسیله قرائن خارج ثابت شد که علمی که در موضوع اخذ شده، خصوصیتی در کشف تام نیست و کاشفی است که معتبر باشد و اعتبار شده باشد، اگر این باشد، ادله امارات بعد از اینکه متعلق و مؤدای اماره منشأ اثر شرعی شد، متعلق بالتعبد اثبات می شود و موضوع دلیل دیگر بالوجدان احراز و محقق می شود و بالتعبد محقق نمی شود، مورد بحث اینجا نیست، مورد بحث جائی است که موضوع چیزی اخذ شده که قطعاً وجداناً به عدم تحقق موضوع قطع داریم، به جعل اولی آن محقق نیست، تعبد نیز بکند، آن موضوع را خارجاً محقق نمی کند، در مانند الطواف بالبیت طواف، حتی اگر تعبد نیز باشد، طواف حقیقتاً نماز نمی شود و تنزیلاً نماز می شود، آیا ادله تعبد در باب امارات یا اصول چنین قدرتی دارد که چیزی که به حسب ادله اولیه، موضوع مقطوع الانتفاع است، به وسیله دلیل تنزیل بگوئیم مورد مؤدی با موردی که جعل اولی شده و علم را بر آن قرار داده، اتحاد حکمی دارد، این مورد بحث است و کفایه نیز همین را عنوان نموده و در حاشیه خواسته تصحیح کند و در کفایه قبول ننموده، و مرحوم آقای حکیم نیز به همین معنا می خواهد امارات و استصحاب را قائم مقام بداند، این مورد را می گفتیم که ادله چنین قدرت و دلالتی ندارد.
ص: 269
مورد بحث این است که
مرحوم آقای خوئی می فرماید موضوع الجنابة المعلومه نیست تا به آن بحث اصولی کلی مبتنی باشد و موضوع نفس الجنابه است منتها در آن تعمد معتبر است و بدون تعمد این حکم را ندارد. این مطلب مطرح می شود که ایشان می فرماید تعمد بدون علم نمی شود و جاهل تعمد ندارد، ایشان که علم را در تحقق تعمد شرط می داند، چطور می فرماید آن مشکلی که علم اخذ شده باشد، اینجا دیگر نیست؟ جائی که علم اخذ شده باشد، موضوعی که به جعل اولی شده، مقطوع العدم است و محقق نیست، چون الجنابة المعلومه بوده، اینجا با استصحاب قطعاً الجنابة المعلومه موجود نیست، در تعمد نیز می گوئید علم معتبر است، اگر در متعلق تصرف کنید و تعمد جنابت و لو جنابت تعبدیه و جعلی شارع بگوئید، اگر علم نیز مأخوذ باشد، الجنابة المعلومه اعم از
جنابت تعبدیه و واقعیه است، چه فرقی بین اخذ علم و اخذ تعمد است که ایشان تعمد را نیز می گوید مبتنی به آن مسئله نیست، وجداناً موضوع الجنابة الواقعیة المعلومه یا تعمدیه است، اگر ایشان بگوید موضوع اعم است، متعلق علم نیز اعم می شود، این سؤال مطرح می شود که این چه فرقی است که ایشان قائل شده است؟
ولی حالا عبارت درست باشد یا نباشد، من احتمال می دهم که مراد از علمی که ایشان می فرماید، علم تصدیقی نیست و تصوری است یعنی غفلت با تعمد سازگار نیست، ولی اگر کسی توجه دارد و می گوید شاید اینطور باشد و این کار را انجام می دهم، اگر مطابق واقع شد، آن شی ء عن علم حاصل نشده و عن عمد حاصل شده، قتل مؤمن که جایز نیست، اگر در مؤمن بودن شخصی شک دارد و او را بکشد، این قتل عن علم نیست و عن عمد است، اگر غفلت داشته باشد و عنوان متوجه الیه شخص نیست و علم تصوری نیز نداشته باشد، عمد صدق نمی کند، اما اگر علم تصوری داشته باشد و بگوید جنابت نیز باشد، بقاء بر جنابت می کنم، اگر این جنابت واقعیت داشته باشد، ابقاء عمدی جنابت است، منتها اگر شک و استصحاب نداشته باشد، موضوع با اصل برائت یا استصحاب العدم نفی می شود و می گوئیم جنب نشده و به حسب حکم ظاهری می گوئیم موضوع محقق نیست، ولی اگر حالت سابقه و استصحاب داشته باشد، اگر واقعاً جنب باشد، جنابت او عمدی است، ادله تنزیل نیز می گوید او را جنب فرض کنید، جنب باشد، جنب عمدی است، لذا ایشان می خواهد بفرماید که به وسیله ادله تنزیل، همین الجنابة الملتفت الیها را محقق می کنیم، تعبداً جنابت هست و توجه نیز وجدانی است، موضوع محقق شده است، من گمان می کنم که نظر ایشان این است.
ص: 270
روایات مسئله مطلب را روشن تر می کند، آنجا اصلاً کلمه عمد ندارد، مثلاً صحیحه أبی بصیر (که مرحوم آقای خوئی بر آن تکیه نمود و متأسفانه در بعضی قسمت ها گویا ایشان از حفظ نقل نموده که با روایت تطبیق نمی کند) : فی رجل أجنب فی شهر رمضان باللیل ثم ترک الغسل متعمداً حتی أصبح، تعمد در ترک غسل دارد، و شرع می گوید اگر غسل متعمداً ترک شود، به دلیل اینکه جنابت واقعیه مبطل است، در حکم ظاهری حکم ابطال به عمل بار می شود، در جائی که جنابت واقعیه است ولی اصلاً توجه ندارد، یعنی با توجه به اینکه این جنابت احتمالاً یا تنجیزاً هست، غسل را ترک می کند، این مورد را شامل می شود، البته اینکه می گویم مرحوم آقای خوئی از حفظ نقل نموده، راجع به اینکه در بطلان روزه عمد معتبر است، به این روایت تمسک می کند، در حالی که در این روایت اصلاً درباره بطلان روزه سخنی ندارد، فقط می گوید در کفاره عمد معتبر است، ممکن است در قضا عمد معتبر نباشد، اگر واقعاً جنب باشد، در عامد و غیر عامد قضا داشته باشد، ایشان برای اینکه جنب واقعی غیر عمدی مبطل صوم نیست، به همین روایت تمسک نموده که مثلاً اینجا تقیید شده، در حالی که اینطور نیست، در کلام سائل نیز هست، در کفاره اثبات کنیم که صورت عمد را می خواهد بگوید، اگر این باشد، درباره کفاره عمد را معتبر می داند و درباره قضاء نیست، این مطلب قبلاً گذشته ولی ایشان اینجا فرموده و به این روایت تمسک نموده است.
شبیه به این روایت، روایات دیگری هست که بر همین مطلب دلالت دارد، الجنابة العمدیه یا المعلومه نیست، نوم عمدی است، منتها به قرینه مقام، نوم عمدی با توجه به جنابت است، با التفات لازمه سیاق مطلب است، بیش از این استفاده نمی شود. خلاصه، اصل مسئله همانطور است که در عروه فرموده است.
ص: 271
(سؤال و پاسخ استاد دام ظله) : آن در کلام امام علیه السلام نیست و در کلام سائل است، امام تقیید و موضوع را منحصر ننموده اند.
مسئله بعدی : الحق بعضهم الحائض و النفساء بالجنب فی حکم النومات، و الاقوی عدم الاحاق و کون المناط فیهما صدق التوانی فی الاغتسال فمعه یبطل و ان کان فی النوم الاول، و مع عدمه لا یبطل و ان کان فی النوم الثانی أو الثالث. تفصیلاتی که در روایات هست درباره جنب است و درباره حائض نیست، توانی و مسامحه و عدم اعتنا در روایات هست و حکم به بطلان شده، ایشان می فرماید که اگر توانی صدق کرد، حتی در نوم اول باطل است، چون آن روایت شامل است، و اگر توانی صدق نکند، در خواب دهم حائض نیز باطل نمی شود، این بحث ندارد.
مسئله بعدی : اذا شک فی عدد النومات بنی علی الاقل. استصحاب تحقق نوم اکثر را نفی می کند و موضوع قضاء که نوم ثانی و ما زاد منتفی می شود.
مسئله بعدی : اذا نسی غسل الجنابة و مضی علیه أیام و شک فی عددها یجوز له الاقتصار فی القضاء علی القدر المتیقن و ان کان الاحوط تحصیل الیقین بالفراغ. به حسب روایات اگر اقلاً یک روز نسیاناً گذشته باشد، روزه باطل می شود، حالا نمی داند که چند روز گذشته، می فرماید اگر اقل را بجا بیاورد کفایت می کند.
البته این دو صورت دارد ؛ یک مرتبه آخرین وقت نسیان جنابت مشخص است و ابتدای آن مشخص نیست و مبدأ را نمی داند، در اینجا استصحاب نیز می گوید نماز و روزه های قبلی اشکالی ندارد.
ص: 272
و یک مرتبه این تردد در منتهای نسیان است و نمی داند تا چهارم یا پنجم ماه جنب بوده، اینجا مقتضای استصحاب، بقاء جنابت تا روز پنجم است که روز پنجم نیز در حال جنابت بوده، منتها اینجا اصالة الصحه در عمل خود انسان که قاعده فراغ تعبیر می شود، وجود دارد که به وسیله حکومت، مقدم بر استصحاب است، و به صحت عمل روز پنجم که مشکوک است، حکم می شود.
ولی به نظر می رسد که این اشکال دارد، همانطور که در مسئله چرخاندن انگشتر اشکال می کنیم، آنجا و لو به عدم تذکر قطع دارد و احتمال می دهد که به خودی خود صحیح انجام داده باشد، دلالت روایت را قبول نکردیم، گفتیم هو حین ما یتوضأ أذکر منه حین یشک، علت ذکر کرده، می گوید انسان بالارتکاز الاولی اینها را انجام می دهد، این همان موردی که قطعاً مانند انگشتر فراموش کرده بود، آنجا این حین ما یتوضأ أذکر نیست، و موردی که قبلاً نسیان داشته بود و نمی داند که این نسیان تا آن وقت نیز ادامه پیدا کرده بود، آن طریقیت عرفیه این است که انسان در مرحله شروع به عملی، در ارتکاز او هست که این اعمال را انجام دهد، منتها ممکن است غفلت طاری شود و انجام ندهد، حین ما یتوضأ أذکر می گوید معمولاً انسان مه به نیتی شروع کند، اعمال را مطابق ارتکاز انجام می دهد، اما چیزی را که مدتی فرامش کرده بود و نمی داند این فراموشی چه وقت مرتفع شده، احراز نشده که شروع عمل با توجه بوده و ارتکاز را از دست داده باشد، نمی داند که این توجه به هنگام عمل بر خلاف ارتکاز حاصل شده، آن روایت هو حین ما یتوضأ أذکر منه حین یشک، دیگر این را شامل نمی شود، به نظر می رسد که در اینجا استصحاب حاکم و مقدم بر قاعده فراغ است و حکم به بطلان می شود، این بحث دیگری ندارد.
ص: 273
مسئله بعدی : یجوز قصد الوجوب فی الغسل و ان أتی به فی أول اللیل لکن الاولی مع الاتیان به قبل آخر الوقت أن لا یقصد الوجوب بل یأتی به بقصد القربة. در اینجا به طور دامنه داری بحث کرده اند که به نظر می رسد که چندان بحث مهمی نیست، و آن است که چیزی که ذی المقدمه است، یک چیزی واجب است و وقت اتیان آن متأخر است و باید فردا انجام دهد، آیا امروز می تواند امر به مقدمه داشته باشد؟ با بحث در الفاظ، این مطلب را مشکل نموده اند.
«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمی»
بحث در فروع مسئله بقاء بر جنابت تا طلوع فجر صادق بود. در این جلسه، استاد دام ظله، مسئله قصد وجوب در غسل در اول و آخر شب را از نظر مبحث علم اصول و اشکال تقدم معلول بر علت مورد بررسی قرار می دهند و قول به عدم فرق بین قصد وجوب در اول و آخر شب و بلکه اول ماه مبارک رمضان را اختیار می نمایند، و سپس، به طور گذرا به مسئله شرطیت رفع حدث نسبت به فاقد الطهورین و مسئله مس میت اشاره می نمایند.
مسئله 63 : یجوز قصد الوجوب فی الغسل و ان أتی به فی أول اللیل لکن الاولی مع الاتیان به قبل آخر الوقت أن لا یقصد الوجوب بل یأتی بقصد القربة.
در واجباتی که نفسی نیست و مقدمی است، بحثی هست، مطلبی در کفایه و کتب دیگر ذکر شده که مراد از واجبات نفسی این نیست که محبوب اولی مولی باشد، اگر اینطور باشد، اکثر واجبات نفسی آثاری دارد که آن آثار محبوب اولی شارع است و برای خاطر آن آثار دستور داده شده که نماز بخوانید و روزه بگیرید، اینها با قطع نظر از آن آثار محبوبیتی ندارد، صرفاً فوائد نیست و اینها مطلوب بالذات باشد، محبوبیت اکثر عبادات به تبع آثار است، میزان این است، آن که مأمور به اولی است، واجب نفسی است، و آن که مقدمه برای عمل به واجب اولی است، واجب غیری است. مصالح نفس الامریه که منشأ واجب شدن نماز شده، صاحب وحی می داند که در کجا چه مصلحتی هست و قابل قانون گذاری نیست که بگویند فلان مصلحت را تحصیل کنید، آنها در اختیار عبد نیست که بر روی مصالح و ملاکات نفس الامریه تکلیف ببرد، خود مولی موارد آن را می داند و آن منشأ می شود که قانون و امر و نهی ذکر می کند که محبوب اولی حاصل شود یا ترک شود، پس، قبل از نماز واجبی نیست که برای حصول آن واجب دستور نماز آمده باشد، اولین تکلیف عبد به خود نماز است منتها منشأ آن این است که آثاری دارد که آن آثار منشأ حب مولی شده و صحت جعل قانون و وجوب شده، در طرف ترک نیز همینطور است.
ص: 274
حالا بحث این است که واجبی باشد و زمانی متأخر و فردا برای اتیان واجب هست ولی آیا می تواند به مقدمه ای که منشأ حصول آن است، الآن امر شود؟ عده ای اشکال نموده اند و گفته اند نمی شود، برای خاطر اینکه امر مقدمه مترشح امر به ذی المقدمه است و امر به ذی المقدمه منشأ امر به مقدمه شده، امر مقدمه معلول است و امر ذی المقدمه علت است، معلول قبل از علت نمی تواند وجود خارجی پیدا کند، بنابراین، نمی تواند مقدمه قبل از مقدمه واجب باشد. بعد این مشکل پیدا شده که بعضی موارد وجود دارد که وقت واجب متأخر است، روزه بین فجر و مغرب گرفته می شود اما برخی از مقدمات آن قبلاً واجب می شود.
گمان می کنم قسمتی از این مباحث علمی نیست و بحث در اسم گذاری است، اسم چه چیزی را وجوب مقدمی بگذاریم و موضوع له آن چیست؟ ممکن است کسی معنای وسیع و دیگری معنای مضیقی را برای وجوب مقدمی گفته باشد، با قطع نظر از اصطلاح و لغت بحث کنیم، حالا اسم آن هر چه باشد.
آن که می فهمیم این است که انسان فعلی را انجام می دهد که غرض غائی آن متأخر است، بذر و نهال را می کارد که بعد محصول آن را برداشت کند، علت غائی به حسب وجود خارجی متأخر و به حسب وجود علمی متقدم است، آن را در نظر می گیرد و لحاظ می کند و بعد بذر را می کارد. همین در باب ایجاب که فعلی از افعال مولی است، جریان دارد، ممکن است برای خاطر ایجاب متأخری ایجاب متقدمی داشته باشد و ممکن است به لحاظ ایجاب متقدم ایجاب متأخر داشته باشد، اینطور نیست که مطلقا ایجاب نتواند معلول ایجاب باشد، اشکالی ندارد فعلی معلول فعل دیگر باشد، علت تامه نمی گوئیم که فعلی که استقلال دارد، علت تامه فعل مستقل دیگر باشد، ممکن است از مبادی حصول فعلی فعل دیگر باشد که اگر آن فعل دیگر متقدماً نبود، این فعل حاصل نمی شد، انسان در بسیاری از افعال خود در اثر علم به امری که قبلاً محقق شده، کار دیگری انجام می دهد، و گاهی در اثر علم به امری که بعداً محقق می شود، منشأ انجام کاری می شود، منتها در علم به متقدم، معمولاً وجود متقدم در حصول علم دخالت دارد و در متأخر نمی تواند بنفسه نمی تواند در حصول علم متقدم باشد که معلوم متأخر باشد و اثر بگذارد الآن علم حاصل شود، به هیچ نحو چه به نحو علت تامه و چه به نحو جزء العله نمی تواند برای ایجاد فعل قبل علیت پیدا کند، ولی به طور کلی ممکن است فعلی به غیر از علیت تامه معلول فعل متقدم باشد یعنی اگر امر متقدم نبود، علم حاصل نمی شد و فعل را انجام نمی داد، اگر مولی امر نمی نمود و مکلف علم به امر مولی پیدا نمی کرد، نماز نمی خواند، نماز معلول و مترشح از امر مولی است، حالا لفظ مترشح را بکار بگیریم یا نگیریم این یک واقعیت است، گاهی فعل خود انسان دخالت دارد، کسی دستور داده که دیگران کاری مانند پذیرائی را انجام دهند و بعد که می بیند این انجام دادن مقدماتی دارد، برای خاطر اینکه آن دستور لغو نشود و مفید واقع شود، دستور به خریداری کالاهای لازم برای پذیرائی می دهد، آن امر اولی که بوجوده الخارجی دخیل است، منشأ انجام فعلی می شود، و گاهی برای اینکه فردا بتواند امر کنند، به برخی از مقدمات عمل دستور دهند، پسر مولی فوت کرده و مولی نیز مریض است و باید او را مداوا کنند تا فردا به او دستور دهند که در تشییع فرزند خود حاضر باشد، به این خاطر ممکن است نسبت به برخی از مقدمات عمل که محذوری نیست، دستور دهند که انجام دهد، ممکن است ملاحظه دستور بعدی منشأ شود که الآن دستور صادر شود و ممکن است ملاحظه دستور قبلی منشأ دستوری شود، حالا وجود خارجی قبل یا وجود خارجی بعد ممکن است به نحو قطع یا به نحو احتمال دخالت داشته باشد، ممکن است به مقدمه ای دستور دهند به احتمال اینکه فردا دستوری صادر شود، برای خاطر اینکه دستور فردا لغو نباشد، الآن به طور قطع دستور مقدمی می دهد، یا قبلاً چیزی احتمالاً واقع شده و احتمال آن نیز مؤثر است، برای اینکه بر فرض صدور آن لغو نباشد، الآن دستور می دهد، همه اینها ممکن است، حالا اسم اینها را وجوب مقدمی یا واجب نفسی تهیئی بگذارید، اینها از مباحث علمی نیست، این واقعیت را نمی توانیم انکار کنیم که فعلی از فعلی دیگر تشرح پیدا کند به این معنا که در آن تأثیر کند، چون انسان قبلاً انجام داده، آن منشأ می شود،
ص: 275
گاهی فعل قبلی منشأ می شود که در انسان نیروئی ایجاد شود که آن نیرو منشأ کار دیگر می شود، گاهی کسی عملی انجام می دهد و در اثر آن معتاد می شود، اعمالی معلول اعمال قبلی انسان است.
بنابراین، هیچ مشکلی نیست که ظرف عمل به شیئی که به لحاظ آن دستور صادر شده، متقدم یا متأخر یا مقارن باشد. پس، برای اینکه روزه قربی فردا حاصل شود که ظرف آن اول طلوع فجر است، باید قبلاً غسل جنابت کرده باشد، قبلاً دستوری برای آن صادر می شود، هر چه اسم این را بگذاریم، اگر قرار باشد که اشکال داشته باشد، مقارن نزدیک طلوع فجر یا یک ساعت قبلاً باشد، هیچ فرقی نمی کند، می شود که متقارن اشکال نداشته باشد و با فاصله اشکال داشته باشد، اگر اشکال عقلی داشته باشد که معلول مقدم بر علت باشد، یک آن از زمان نیز نمی تواند تقدم داشته باشد، و اگر اشکال تقدم معلول بر علت نباشد به دلیل اینکه لحاظ آن منشأ است و واقع آن منشأ نیست، لحاظ آن ممکن است یک آن یا یک روز یا یک سال قبل باشد، انسان برای آسایش اخروی الآن اعمالی انجام می دهد.
پس، تصور اینکه امر به غسل واقع شود، شبانه در اول شب واقع شود، اشکالی ندارد، قبل از شب نیز اشکالی ندارد، این یک جور است که برای حل اشکال تقدم معلول بر علت گفته اند.
جور دیگر این است که اگر کسی بخواهد این را باطل بداند، می گویند راه دیگری نیز وجود دارد که واجب معلق است، بگوئیم درست است که در واجب مقدمی یعنی ظرف عمل در باب مقدمه، مقدمه از واجب نفسی جلوتر است، عمل به مقدمه را قبل و عمل به ذی المقدمه را بعد انجام می دهد، ولی در باب وجوب مقدمه، علیت و معلولیت بین مقدمه و ذی المقدمه نیست تا ذی المقدمه علت مقدمه شده باشد بلکه مقدمه علت ذی المقدمه است و تقدم رتبی دارد، اگر علیتی بگوئیم در باب وجوب آن است، در واجب و عمل، مقدمه بر ذی المقدمه تقدم دارد، اما وجوب آن عکس این است اگر آن تصور قبلی را نگفتیم، ممکن است قبلاً وجوب به ذی المقدمه باشد و لو واجب آن متأخر باشد و بعداً وجوب مقدمه شده باشد و واجب آن مقدم باشد، هیچ اشکالی ندارد، واجب معلق به همین می گویند که وجوب فعلی و واجب استقبالی باشد، با این نیز ممکن است اشکال تقدم معلول بر علت حل شود که بگوئیم وجوب مقدمی معلول وجوب ذی المقدمه است ولی نسبت به خود مقدمه عکس این است و خود مقدمه بر ذی المقدمه تقدم رتبی دارد، پس، بگوئیم وجوب ذی المقدمه آمده، به مقتضای و من شهد منکم الشهر فلیصمه، ماه مبارک رمضان که داخل شد، امر به صوم وارد شده و خود صوم و متعلق متأخر است و وجوب آن متأخر نیست، امر به خود صوم که آمد، مانعی ندارد که معلول این امر به صوم یک امر به وجوب غسل بیاید که متأخر از این و من شهد منکم الشهر فلیصمه و اول ماه مبارک رمضان است.
ص: 276
بنابراین، اینکه مرحوم سید می فرماید یجوز قصد الوجوب فی الغسل و ان أتی به فی أول اللیل، ما می گوئیم و ان أتی به فی أول شهر رمضان و بلکه از یک نظر ممکن است قبل از ماه مبارک رمضان نیز قائل شویم.
در اینکه مقدمه واجب واجب است، مراد از وجوب چیست؟ چیزی که اگر شارع دستور ندهد عقل آن را درک نمی کند، ما نمی دانیم که امتثال امر به صوم احتیاج به این دارد که قبلاً غسل کند و شرع مقدس باید بگوید، شخص به این نیت انجام می دهد که شارع مقدس فرموده، حالا اسم این را وجوب شرعی بگذاریم یا نگذاریم، مرحوم آقای خوئی می فرماید که محال است که
این وجوب شرعی داشته باشد، این یک لغت او اصطلاح است، اگر وجوب شرعی این باشد که اگر شرع نگوید، عقل درک نمی کند، بله وجوب شرعی است، و اگر بگوئید بعد از اینکه شارع فرمود این مقدمه برای آن است و بدون آن نمی شود، عقل حکم می کند و لو حکم شرعی در این حکم عقل دخالت دارد، اسم این را حکم شرعی بگذارید یا نگذارید. در وجوب عقلی محض نیز مانند به بازار برو و گوشت خریداری نما، می تواند بگوید به من گفت به بازار برو، و لو مقدمتاً گفت من برای خاطر این انجام می دهم، انسان بخواهد این را نیز نیت کند، اسم آن را شرعی یا عقلی بگذارید، اینها صرف اسم گذاری است و در واقعیت مسئله دخالت ندارد و بالطبع شخص قصد می کند، آن که متوجه است، قصد متمشی است، آن که متوجه است شرع گفته و بدون شرع عقل او درک نمی کرد، ارتکاز او این است که عقل من درک نمی کند و به خاطر اینکه شرع گفته، من انجام می دهم، لغت و اسم این را هر چه می خواهید بگذارید. یک چیز دیگری نیز این است که ممکن است بگوید عقل من درک می کند، برای خاطر امتثال چیز دیگری، حالا شرع نیز تأکید کرده و اسم از مقدمه آن برده و متذکر کرده، برای خاطر این بجا می آورم، ارتکازاً انسان این کار را انجام می دهد، این نیت حاصل شده است، اینطور مباحث نیت چندان در اشخاص اثر عملی معتنا بهی ندارد.
ص: 277
فاقد الطهورین یسقط عنه اشتراط رفع الحدث للصوم فیصح صومه مع الجنابة أو مع حدث الحیض أو النفاس. در باب نماز لا صلاة الا بطهور هست، آنجا شاید مشهور این باشد که اگر طهور برای شخص مقدور نشد، امر ساقط است و قهراً باید قضا کند، ولی در باب صوم نسبت به غسل جنابت، در جائی که مقدور باشد، شرطیت دارد، از اینکه در روایت بود که می گوید اگر بیدار شده و باید آب گرم کند تا بتواند غسل کند، در فکر تهیه طهور بوده ولی وقت می گذرد، می گوید اشکالی ندارد، استفاده می شود که اگر در تحصیل طهارت قادر باشد، شرطیت دارد، پس، روزه با نماز در این جهت تفاوت دارد، چون ادله صوم مانند نماز نیست که اصل الطهاره را شرط کند.
(سؤال و پاسخ استاد دام ظله) : شاید ادله قضاء صوم رمضان علم را شرط نداند ولی اختیار شرط باشد، حتی در قضا اینطور باشد، من گمان می کنم که در قضا صورت عجز مراد نیست.
لا یشترط فی صحة الصوم الغسل لمس المیت کما لا یضر مسه فی اثناء النهار. گرچه مس میت از احداث است اما برای هر حدثی دلیل نداریم.
لا یجوز اجناب نفسه فی شهر رمضان اذا ضاق الوقت عن الاغتسال أو التیمم، ظاهراً تا اینجای مسئله را سابقاً بحث کرده ایم، مسئله از نظر ادله چندان روشن نیست که اثبات کنیم که فاقد طهورین در شب حق اجناب ندارد، بلکه اگر فرصت غسل ندارد، اگر وقاع انجام گیرد، اضطراری نیز از بین می رود، این را نیز ایشان می فرماید جایز نیست، و لو ظن سعة الوقت فتبین ضیقه فان کان بعد الفحص صح صومه و ان کان مع ترک الفحص فعلیه القضاء علی الاحوط. اینجا بین مرحوم آقای حکیم و مرحوم آقای خوئی اختلاف نظر هست.
ص: 278
«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین»
بحث در فروع مسئله بقاء بر جنابت تا طلوع فجر صادق بود. در این جلسه، استاد دام ظله، ابتدا، در مسئله احتقان، اختلاف اقوال فقهاء و منشأ این اختلاف را نسبت به حرام یا مکروه بودن، موجب قضا و کفاره بودن یا نبودن آن را مورد بررسی قرار می دهند، و سپس، روایات قائلین به بطلان را نقل می نمایند.
یکی از جهات اختلاف در مسئله احتقان درباره حرام یا مکروه بودن احتقان است، عرض شد که اینطور نیست که فقط مرحوم ابن جنید قائل به عدم حرمت باشد، مرحوم ابن ادریس نیز چندان روشن نیست که قائل به عدم حرمت باشد، مختلف از ابن جنید اینگونه نقل می کند که استحباب دارد که انسان از احتقان اجتناب کند، ولی از نقل ایضاح استفاده می شود که ابن جنید تفردی ندارد و مقصود شیاف با جامد است که اجتناب از آن استحباب دارد، لذا معلوم نیست که از نقل مختلف کلمه جامد سقط شده باشد و یا بین مرحوم علامه و مرحوم فخر المحققین اختلاف نظری بوده، به هر حال، معلوم نیست که ابن جنید نظری مخالف مشهور داشته باشد. ولی ظاهر کلام مرحوم صدوق در هدایه و لو روایت لا یجوز را آورده اما عنوان باب را کراهت قرار داده و بعدی ها مانند مرحوم محقق اردبیلی و مرحوم فاضل سبزواری در دو کتاب خود و مرحوم شیخ بهائی قائل به کراهت شده اند. احتمال هست که مرحوم ابن ابی عقیل از کسانی است که قائل به حرمت بدون قضا شده، منتهی اینطور نقل می کند. البته احتمالاً فقه رضوی و مقنع نیز قائل به کراهت شده باشند. در ریاض می گوید اگر اجماعی نبود، قائل به کراهت می شدیم. قول به حرمت اجماعی نیست اما این که شهرت بر آن قائم است، قابل تردید نیست.
ص: 279
و بین مشهور و قائلین به حرمت نیز اختلافاتی وجود دارد، برخی گفته اند که صرفاً حرمت است و قضا و کفاره ندارد. در کتاب ها قائلین به این قول به حرمت بدون قضا و کفاره را چند نفر معدود ذکر کرده اند، اما قریب بیست کتاب یافته ام که این قول در آنها آمده است.
در سرائر و پس از آن مرحوم علامه و سپس بعدی ها نسبت داده اند که کلمات مرحوم شیخ مختلف شده و در نهایه و استبصار به تحریم تکلیفی بدون قضا و کفاره قائل شده و در برخی کتاب های دیگر قائل به حکم وضعی قضا نیز شده است.
به استبصار و نهایه که نسبت داده اند، در استبصار متعرض نشده و بین جامد و غیر جامد که روایات وارد شده، جمع کرده و فرموده که لا یجوز درباره مایع است و لا بأس درباره جامد است، و به اینکه وضعاً باطل هست یا نیست، کاری ندارد، و در نهایه در یک جا به دلیل سقط از قلم مرحوم شیخ و یا از قلم نساخ عبارت به گونه ای است که اگر فقط همانجا بود، این نسبت درست بود، اما به لحاظ قسمت های دیگر صریحاً حکم به ابطال کرده است.
در نهایه می گوید : باب ماهیة الصوم و من یجب علیه ذلک و من لا یجب علیه، و بعد می فرماید : الذی یقع الامساک عنه علی ضربین ؛ ضرب یجب الامساک عنه و الآخر الاولی الامساک عنه، و الذی یجب الامساک عنه علی ضربین ؛ ضرب منهما متی لم یمسک الانسان عنه بطل صومه و القسم الآخر متی لم یمسک عنه کان مأثوماً و ان لم یبطل ذلک صومه، فأما الذی یجب الامساک عنه مما یبطل الصوم بفعله فهو الاکل و الشرب و الجماع و الارتماس فی الماء و الکذب علی الله و رسوله و ازدراد کل شی ء یفسد الصیام و الحقنة و القی علی طریق العمد، و أما الذی یجب الامساک عنه و ان لم یبطل الصوم بفعله فهو نظر الی ما یجوز النظر الیه .... . صریحاً در عداد اکل و شرب و جماع که روزه را باطل می کند، حقنه را ذکر نموده، مرحوم ابن ادریس و مرحوم علامه به این اول بحث مراجعه نکرده اند و فقط به آنجا که فرموده قضا دارد، مراجعه نموده اند و آن نسبت را داده اند، آنجا می فرماید که در بعضی چیزها مانند اکل و شرب یجب القضاء و الکفاره، و بعضی چیزها هست که یفسد الصیام مما یجب منه القضاء دون الکفاره و در اینها قی را ذکر نموده و فرموده من تقیأ متعمداً وجب علیه القضاء دون الکفارة ولی در اینجا حقنه را ذکر ننموده، و بعد در مکروهات می گوید احتقان به جامد مکروه است و احتقان به مایع لا یجوز، اگر کسی این باب را نگاه کند، آن نسبت صحیح است، ولی حالا یا به لا یجوز که بعد ذکر می کند و تفصیلی که بعد ذکر می نماید، ایکال کرده که بسیاری می گویند لا یجوز ظاهر در وضع است، بالاخره صریح عبارت قبلی این است که این از قبیل مفطرات است، در خلاف درباره مایع دعوای اجماع بر ابطال کرده، در مبسوط و در نهایه و در الجمل و العقود و در اقتصاد فتوای به ابطال داده، منتها اینجا چنین عبارتی وجود دارد که آقایان این را نگاه نموده اند و می گویند مرحوم شیخ دو قول به بطلان و صحت دارد و مرحوم آقای خوئی نیز می فرماید فی جملة من کتب قائل به تحریم تکلیفی محض شده، در حالی که اینطور نیست.
ص: 280
قائلین به تحریم عبارتند از : سرائر، مرحوم محقق در نافع و معتبر، مرحوم یحیی بن سعید در جامع، مرحوم فاضل آبی در کشف الرموز، مرحوم علامه در منتهی، شهید ثانی در شرح لمعه و مسالک، مرحوم فیض در مفاتیح، مرحوم ابن ابی العقیل به نقل منتهی، مرحوم شیخ بهائی در اثنی عشریات، مدارک (منتها بعضی از اینها اعم از مایع و جامد وبیشتر آنها فقط در مایع می گویند)، مرحوم مجلسی در مرآة العقول، و احتمال هست فقه رضوی و مقنع و رساله مرحوم علی بن بابویه نیز همینطور باشد، اگر لا یجوز را به حرمت حمل کنیم و بگوئیم از قبیل مفطرات نیاورده اند، نتیجه همین می شود.
اکثریت، قائل به بطلان شده اند : مرحوم سید مرتضی در ناصریات فرموده که بلا خلاف مفطر است که مراد بلا خلاف بین المسلمین است، مرحوم شیخ طوسی در خلاف می فرماید اجماع الفرقة در بطلان است، و خارجاً نیز اکثریت با قائلین به بطلان بدون کفاره است.
منشأ این اختلافات چیست؟ قائلین به کراهت در جمع بین روایات لا یجوز الاحتقان و روایات لا بأس، لا یجوز را به کراهت حمل کرده اند، این یک جمع متعارفی است و این تعبیر در موارد بسیار به معنای کراهت شدید اطلاق شده است.
و قائلین به حرمت تکلیفی دون الوضع به لا یجوز عمل کرده اند و درباره روایات لا یضر الصائم اذا اجتنب أربع خصال گفته اند که ظاهر در این است که به صوم آسیبی وارد نمی شود یعنی جمع بین این روایات اقتضا می کند که حرام باشد اما روزه باطل نشود.
و قائلین به بطلان گفته اند که ظهور لا یجوز در مرکبات با ظهور آن در موارد دیگر متفاوت است و در مرکبات ظهور ثانوی در وضع و بطلان دارد، در غنائم می فرماید بیشتر چیزهای صوم جنبه وضع دارد، لذا اگر این تعبیر بشود، از لا یجوز معنای وضع استفاده می شود.
ص: 281
چطور لا یجوز در مرکبات ظهور ثانوی در بطلان دارد؟ حج که یک مرکب است، در تمام متروکات احرام لا یجوز به کار رفته اما به استثنای وقاع موجب بطلان حج نمی شود و علی التحقیق وقاع نیز حکم تکلیفی محض است. چه خصوصیتی در مرکبات وجود دارد که این ظهور متفاوت را پیدا می کند؟ اگر در مانند طلاق در حال حیض لا یجوز به کار رود، این ظهور در بطلان وجود ندارد؟ اصل این ظهور و همچنین خصوصیت عنوان مرکب در این ظهور روشن نیست. و اما اینکه در غنائم می فرماید بیشتر چیزهای صوم جنبه وضع دارد، صرف اکثریت موجب ظهور معتنا بهی نیست که حجت باشد، حالا شاید مرحوم میرزای قمی بنابر مسلک حجیت ظن مطلق قائل شده باشد، خلاصه، این راه درستی نیست.
اما از راه دیگری قول به بطلان تصحیح می شود، یکی از برکات فراوان مرحوم آقای بروجردی روش علمی ایشان بود که به گونه ای مشی می نمود که به واقع نزدیک تر باشد، ایشان می فرمود که برای فهم احادیث باید ببینیم در چه محیطی صادر شده و باید محیط صدور عامه را در نظر بگیریم. حالا بنابر همین توصیه ایشان، می بینیم همه فقهای عامه معاصر ائمه وقتی در باب حقنه می گویند جایز نیست، قائل به ابطال و قضا هستند، در چنین محیطی که لا یجوز صادر شد، معنائی مقابل این معنا فهمیده نمی شود، لذا به نظر می رسد همین که اکثریت حکم به بطلان نموده اند، مطلب درستی است و در خصوص این مورد به این جهت ظهور در بطلان دارد.
حالا بنابر قول به بطلان، آیا کفاره دارد؟ اکثریت قائل به بطلان بدون کفاره شده اند، اقلیتی مانند مرحوم میزای قمی و مرحوم کاشف الغطاء و مرحوم آقای خوئی گفته اند کفاره نیز لازم است، گفته اند گرچه روایات خاصه درباره لزوم کفاره در احتقان وارد نشده، ولی روایات عامه وارد شده که در انجام مفطر کفاره هست و مفطر بودن احتقان از ادله قضاء استفاده می شود.
ص: 282
قائلین به قضا که قائل به کفاره نشده اند، در اینکه در اطلاقات روایات به چه چیزی مفطر اطلاق می شود، حرف داشته اند، در کتاب هائی مانند غنائم هست که به حسب انصراف به اکل و شرب مفطر گفته می شود و کأنه چیزهای دیگر حکماً الحاق می شود، لذا اگر قرینه ای نباشد، اگر بگویند أفطر یا من فطر الصائم یعنی به صائم آب و غذا داد، اما تنقیه صائم مریض، فطر الصائم نیست، ظهور افطار در اکل و شرب است.
به حسب معمول اطلاقات، مفطر به اکل و شرب اختصاص ندارد، در اسباب دیگر مانند کذب علی الله و الرسول با تعبیر هل تفطر الصائم سؤال شده، گفته شده خمسة تفطر الصائم که یکی الکذب علی الله و رسوله، خیلی نادر به خاطر قرائنی به اکل و شرب اختصاص دارد، گاهی تناسبات حکم و موضوع آن را مضیق می کند.
روایات مسئله را بخوانیم، در جامع الاحادیث، جلد 10، صحیحه أحمد بن محمد بن أبی نصر عن أبی الحسن علیه السلام : (به دو طریق نقل شده ؛ یکی طریق کافی است : عدة من أصحابنا عن سهل بن زیاد عن أحمد بن محمد که ابن ابی نصر است و
ابن عیسی نیست، ابن عیسی معاصر سهل است، و سهل را معتبر می دانیم، و طریق تهذیب و استبصار : الحسین بن سعید عن أحمد بن محمد بن أبی نصر، کتاب حسین بن سعید به طرق بسیار مستفیض یا متواتر واصل شده است) انه سأله عن الرجل یحتقن تکون به العلة فی شهر رمضان فقال الصائم لا یجوز له أن یحتقن. ممکن است در خصوص اینجا کسی استظهار دیگری از لا یجوز بکند که مراد وضع است، به خاطر اینکه بعید است شارع برای مریض که ضرورت است، بفرماید احتقان حرام تکلیفی و خلاف شرع است. ولی از این اینگونه پاسخ داده شده که منافات ندارد و مریض می تواند در شب تنقیه کند، چون فرض نشده که حتماً باید در روز تنقیه شود و مفروض آن فقط روز نیست تا وضع از آن استظهار شود، یک قدری اشعار دارد و به حد ظهور نمی رسد. و در فقیه هست : سأل أحمد بن محمد بن أبی نصر البزنطی أبی الحسن الرضا علیه السلام، در فقیه، الرضا اضافه کرده است.
ص: 283
الدعائم عن علی علیه السلام انه نهی الصائم عن الحقنة و قال ان احتقن أفطر. روایت فقه رضوی را نیز قبلاً خواندیم.
«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین»
بحث در مسئله احتقان بود. در این جلسه، استاد دام ظله، ابتدا، پس از نقل روایت معارض روایات قائلین به بطلان، حل تعارض مرحوم آقای حکیم از طریق انقلاب نسبت را نقل و نقد می نمایند، و سپس، از طریق انصراف احتقان به مایع، حکم بطلان را به مایع اختصاص می دهند اما به دلیل وجود قائلین به کراهت و منتفی نبودن حکم کراهت، احتیاط در اجتناب را بر فتوا ترجیح می دهند.
در روایت بزنطی لا یجوز للصائم أن یحتقن بود، عرض شد که به قرینه اینکه سنی ها منهی و موجب بطلان می دانند، از صدور این تعبیر در این محیط بطلان استفاده می شود.
مطلب دیگری که مؤید این مطلب است، این است که در کلمات فقهاء مانند دعائم که از روایات متخذ است، لا یجوز للصائم که قید زمانی فی شهر رمضان وجود ندارد، شامل روزه مستحبی نیز می شود، و حکم تکلیفی حرمت با روزه مستحب تناسب ندارد و حکم وضعی بطلان تناسب دارد، اگر بخواهیم تعبدی بگیریم، تصویر عقلی آن اشکال ندارد ولی بسیار بعید است که به هم زدن روزه مستحب و واجب غیر معین غیر از قضا هیچ محذوری نداشته باشد و نسبت به قضا نیز قبل از ظهر مانعی نداشته باشد، اما اگر قصد به هم زدن نداشته باشد و تنقیه کند، روزه صحیح است و فقط خلاف شرع کرده باشد.
ص: 284
در مقابل، صحیحه علی بن جعفر عن أخیه موسی بن جعفر علیه السلام قال سألته عن الرجل و المرأة هل یصلح لهما أن یستدخلا الدواء و هما صائمان قال لا بأس. و قرب الاسناد نیز این روایت را به طریق خود نقل کرده است. به دلیل اینکه فرد اظهر مورد این سؤال ها ماه مبارک رمضان است، نمی شود ماه مبارک رمضان را از آن خارج نمود، این یشیه الصریح است که در ماه مبارک رمضان نیز این لا بأس هست. و حمل یستدخلا به غیر از تنقیه بسیار خلاف ظاهر است، المنجد را نگاه کردم، تفاوت بین ادخال و استدخال را نداشت ولی گمان می کنم که بین آنها فرق وجود دارد، استدخال طلب ادخال است و این در مانند تنقیه است که از دیگران طلب می کند، فرد ظاهر این نیز مواردی مانند تنقیه است.
این صحیحه علی بن جعفر با صحیحه بزنطی تعارض دارد، و موثقه حسن بن علی بن فضال نیز هست، و آن این است : أحمد بن محمد عن علی بن الحسن (حالا من صحیح آن را می خوانم) عن أبیه قال کتبت الی أبی الحسن علیه السلام ما تقول فی التلطف (اللطف)، (بالاشیاف در بعضی نسخه های تهذیب دارد، نسخه های معتبر ندارد و کافی و استبصار نیز ندارد، آن زیادی تفسیری است که داخل متن شده است. و به جای التلطف، در نسخه های معتبر اللطف دارد ولی تهذیب و استبصار التلطف دارد، هر دو به معنای واحد است)، یستدخله الانسان و هو صائم فکتب علیه السلام لا بأس بالجامد.
مرحوم آقای حکیم می فرماید اگر دو دسته روایت داشتیم که نسبت آنها تباین بود و روایت ثالثی اخص از یکی از اینها بود و موافق با یکی از اینها و مخالف با آن دیگری بود، به وسیله آن اخص آن مقابل را تخصیص می زنیم و آن مقابل که به وسیله اخص تخصیص یافته، مقابل متباین خود را تخصیص می زند، این انقلاب نسبت است. این روایت می گوید جامد اشکالی ندارد، به وسیله این روایت، روایت بزنطی را که می گفت لا یجوز أن یحتقن، به مایع منحصر می کنیم و مثل این می شود که از اول بزنطی می گوید با مایع اشکالی ندارد و در مقابل آن روایت علی بن جعفر عن أخیه علیه السلام است که می گوید لا بأس، آن روایت بزنطی که أخص شده و به مایع مخصوص شده، لا بأس این را نیز تخصیص می زند و در مورد جامد می شود.
ص: 285
در اینجا دو نکته مغفول عنه قرار گرفته ؛ یکی این است که این مسئله به مسئله انقلاب نسبت مبتنی نیست، انقلاب نسبت این است که حکم کلی در طرفی و مباین آن نیز در طرف دیگر است و بعد نسبت به قسمی از آن سؤال شده و موافق با یکی و مخالف با دیگری پاسخ داده شده است. ولی چیزی هست که همه آقایان با آن موافق هستند و در آن بحث نیست، و آن این است که اگر دو دلیل مباین بود و دلیلی مفصل بین دو صورت بود، این دلیل مفصل شاهد جمع بین آن دو دلیل می شود، این انقلاب نسبت نیست، چون انقلاب نسبت این است که خود مباین تخصیص یافته، دلیل مباین دیگر را تخصیص می زند، آن دلیل ثالث متعرض مورد خاص است و یکی از دو طرف را تخصیص می زند و این عام تخصیص یافته، عام طرف مقابل خود را تخصیص می زند. اینجا در همین روایت سائل کلی سؤال کرده بود که ما تقول فی التلطف یستدخله الانسان و هو صائم فکتب علیه السلام لا بأس بالجامد، یعنی مایع اشکال دارد و جامد اشکال ندارد، این منطوقاً و مفهوماً در مقام تفصیل بین دو صورت است و مبتنی به مسئله انقلاب نسبت نیست.
چیز دیگری نیز باید حل شود، حالا مفهوم نداشته باشد و فقط صورت جامد را متعرض است و می خواهیم با انقلاب نسبت حل کنیم، انقلاب نسبت در جائی روشن است که دو متباین هست، جمع عرفی بین متباینین نیست، گاهی به وسیله روایت مفصل شاهد جمع و گاهی با مسئله انقلاب نسبت حل کنیم، ولی گاهی با قطع نظر از دلیل ثالث، جمع عرفی بین دو دلیل هست، یکی از دو دلیل می گوید اکرم العلماء و دلیل دیگر می گوید لا یجب اکرام علماء، لا یجب صریح در عدم وجوب است و اکرم ظاهر در وجوب است، جمع عرفی این است که اکرم حمل به استحباب شود، حالا اگر روایت دیگری اخص بگوید اکرم الفقهاء که با یکی از دو دلیل موافق بود و مفهوم نیز نداشت، اگر بخواهیم مسئله را بر انقلاب نسبت پیاده کنیم، مبتنی بر این است که اکرم العلماء که ظهور در وجوب و عموم داشت، به وسیله دلیل های مقابل می توانیم دو تصرف، انجام دهیم، یکی این است که عموم را حفظ کنیم و به استحباب حکم کنیم، و دیگری این است که بنابر انقلاب نسبت، عموم آن را تخصیص بزنیم و خاص بشود، آیا تصرف در لفظی مانند اکرم که حمل به استحباب کنیم یا لا یجوز را حمل به کراهت کنیم یا قسم خاصی را تخصیص بزنیم، این باید ثابت شود که مسئله تخصیص مقدم بر رفع ید از ظهور لفظ در وجوب است، مثلاً لا یجوز را به کراهت حمل کنیم یا بر حرمت محفوظ بدانیم و به مایع اختصاص دهیم، باید بگوئیم از نظر عرفی اختصاص به مایع اظهر از اولی است، و ما اظهر را می گوئیم اظهری که بنای عقلاء است باید به نحو اطمینانی باشد، ممکن است برخی از مراحل ظن را با انسداد کبیر که ما قائل هستیم، ملحق کنیم، ولی اینها ظهور اینطوری ندارد که عرف متعارف به مشکل نیفتد، لا یجوز در موارد کراهت و در موارد تحریم به کار رفته و
ص: 286
می شود تخصیص زد، از این ناحیه بخواهیم قانون انقلاب نسبت را اینجا پیاده کنیم، این مبتنی است، اگر دو دلیل عام جمع عرفی نداشت، همین بود و انقلاب نسبت می آمد غیر از آن وجه قبلی که عرض شد، اما وقتی جمع عرفی دارد، این روشن نیست که حکم کنیم، پس از این ناحیه جمع کردن به این شکل محل اشکال می شود.
بله، مطلبی مرحوم صاحب مدارک و عده ای گفته اند که اصلاً احتقان به تنقیه انصراف دارد و در مورد جامد باید تصریح شود، قهراً از اول معلوم نیست ظهور قابل ملاحظه ای داشته باشد که شامل جامد شود، پس، باید به قدر متیقن از مفاد آن اخذ کنیم که مایع است و در مقابل آن لا بأس هست، این مسئله پیش می آید که قدر متیقن از لا یجوز أن یحتقن مایع است که بیش از مایع نمی شود. اگر این مطلب اخیر را که آیا به اطلاق لا بأس اخذ کنیم، حالا بالاتر از قدر متیقن بگوئیم از اول مایع را متعرض است و گفته تنقیه جایز نیست، امروزه با مایع را تنقیه می گوئیم، و روایت دیگری می گوید دوا را می خواهد داخل کند و حضرت می فرمایند لا بأس، اینجا اگر همین شد و منحصر نیز شد که بعید نیست بیش از مایع نمی توانیم ادعا کنیم، جمع عرفی بین اینها این است که تخصیص بزنیم و بگوئیم مراد از دوا که آنجا هست، جامد است؟ شاید بتوان گفت که متعارفاً دوا به مایع گفته می شود، یستدخل الدواء را به جامد حمل کنیم یا لا بأس را به طور کلی بگوئیم و آن را بگوئیم که مراد نفی بأس تحریمی است و لا یجوز کراهت باشد، و لو مراد عبارت از خصوص مایع است کما لا یبعد، خلاصه، این شبهه هست و چندان مسلم نیست.
ص: 287
(سؤال و پاسخ استاد دام ظله) : شاید حمل به کراهت از تصرفات دیگر بهتر باشد، باید ظهور معتنا بهی در مقابل باشد تا بگوئیم حمل به کراهت نمی کنیم و قائل به تحریم شویم، و الا حتی اگر مساوی باشد یا مقدار معتنا بهی قوی تر باشد یا نباشد، مقتضای اصل برائت عدم حرمت است، جمع بین الادله چنین ظهور معتنا بهی اقتضا نمی کند، این شبهه هست.
برای اینکه احتقان انصرافاً به مایع اختصاص دارد، مؤیدی یافتم، و آن این است که در سه کتاب گفته اند که حقنه حرام است ؛ غنیه دعوای اجماع کرده، اشارة السبق حلبی و جامع الخلاف مرحوم قمی سبزواری است، ولی همین ها در فصل مکروهات می گویند با جامد اشکالی ندارد، پیداست که اینها کلمه حقنه را با مانند انصراف در تنقیه به کار گرفته اند، لذا نتیجه این است که پنج، شش نفر از قدمای علماء که در کلام آنها کلمه احتقان وارد شده و گفته اند احتقان ممنوع است، کلام اینها ظهور معتنا به ندارد که جامد را نیز می خواهند بگویند، اینکه به مرحوم محقق در معتبر نسبت داده اند که فرموده حکم جامد و غیر جامد یکسان است، اشتباه است، مرحوم محقق در معتبر تصریح نموده که جامد اشکالی ندارد، در جائی از معتبر عبارتی هست که آن غلط انداز است و یک نحوه اجمالی دارد که به قرینه اینکه در مکروهات به طور صریح گفته که جامد مکروه است، مراد از آنجا نیز معلوم می شود، اولین کسی که صریحاً فرموده که حکم جامد و غیر جامد یکسان است، مرحوم علامه حلی در بعضی از کتب خود می باشد، قبلی ها در پنج، شش کتاب لفظ حقنه هست که محتمل است مراد مایع باشد، ولی کسانی که تصریح دارند که اشکال در مایع است و غیر مایع کراهت دارد، بسیار زیاد هستند، یازده نفر در نونزده کتاب قبل از مختلف مرحوم علامه به مایع اختصاص می دهند، بنابراین، از کلمات بزرگان اجماعی وجود ندارد که درباره حقنه کلی است، و لو قید نیاورده باشند نمی شود استفاده کلی نمود، ولی از نظر ادله روائی بخواهیم بین مایع و جامد تفصیل قائل شویم و حمل به کراهت نکنیم،
ص: 288
خیلی روشن نیست، و لو قائل به کراهت بر طبق آنچه مجموعاً به دست ما آمد، کم است، از قدماء ظاهر مرحوم صدوق در مقنع است و بر طبق نقل مرحوم علامه در مختلف، مرحوم ابن جنید می گوید استحباب ترک دارد که شاید در اصطلاح آنها با کراهت یکی باشد، مرحوم ابن أبی عقیل به حسب بعضی نقل ها نیز شاید همین باشد، به این تصریح کرده اند که از مبطلات بشمار نیاورده، اما اینکه از حرام ها شمرده باشد، کلام منتهی مشعر به این است که حرام دانسته و مبطل ندانسته، ولی از بعضی کتاب های دیگر علامه اینطور استفاده نمی شود، مرحوم ابن ابی عقیل نیز ممکن است باشد، ممکن است مقنع مرحوم صدوق و فقه رضوی نیز قائل به کراهت باشند.
به نظر می رسد به دلیل اینکه درباره مایع قائل به کراهت وجود دارد و شهرت حرمت قوی است، باید اینجا احتیاط گفت و نمی شود فتوا به تحریم داد، اگر کسی کراهت بگوید، چندان حرف دوری نزده است، اما جامد اشکالی ندارد، اینکه مانند مرحوم علامه توسعه داده و روایت حسن بن علی بن فضال را نپذیرفته و به اطلاق لا یحتقن اخذ کرده و گفته جامد اشکال دارد، مطلب تمامی نیست، ما روایت را می پذیریم و به این نیز قائل نیستیم و در روایت امرکی لا بأس نیز هست، حالا از لا بأس اقلاً جامد استفاده می شود، اگر اختصاص به مایع داشته باشد و مایع اشکال نداشته باشد، به طریق اولی جامد نیز اشکال ندارد. خلاصه، به حسب ذوق طلبگی بگوئیم حتی مایع محمول به کراهت است، منتها به دلیل شهرت فتوائی قوی بر حرمت باید احتیاط در اجتناب گفت.
ص: 289
«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین»
بحث در مسئله احتقان بود. در این جلسه، استاد دام ظله، ابتدا، دو مطلب تکمیلی برای مطلب انصراف احتقان به مایع، و برای مسئله اجناب نفس بدون فحص به خیال سعه وقت برای غسل و کشف ضیق آن، بیان می فرمایند، و سپس، اشاره ای به فرض احتقان با مایع که وارد جوف نشود، می نمایند، و در نهایت، در فرض شک در جامد یا مایع بودن، کلام مرحوم آقای خوئی در جریان استصحاب عدم ازلی در صورت معلوم نبودن حالت سابقه را نقل و نقد می نمایند.
چرا در در فصب مکروهات اسم آن را نبرده اند؟ چون شاید مکروه نمی دانند، روایات مربوط به حقنه را درباره مایع می دانند و جامد را مکروه ندانند و روایت لا بأس را نیز اینگونه حمل کرده باشند که حتی بأس تنزیهی ندارد.
حالت سابقه دارد، این صورت را اینجا ذکر ننموده، در برخی موارد ذکر می نماید و گاهی در مشابهات ذکر نمی کند، مراد مرحوم سید معلوم است اما قصور تعبیر است، اگر حالت سابقه از نظر جامد یا مایع بودن معلوم باشد، حکم همان حالت جریان دارد، و اگر حالت سابقه معلوم نشود، مرحوم آقای حکیم می فرماید مقتضای اصل برائت است.
(سؤال و پاسخ استاد دام ظله) : استحاله با انقلاب فرق دارد، خمر خل شده، می گویند اگر دلیل خاص نداشتیم، استصحاب جاری می کردیم، مانند استحاله نیست که چیزی دود شود، اطلاق لفظ صدق نمی کند و عدم صدق لفظ جلوی استصحاب را نمی گیرد، مسافر و حاضر دو لفظ است، اسم دخالت ندارد.
ص: 290
اما اگر استصحاب حالت سابقه نداشتیم، مرحوم آقای حکیم و مرحوم آقای خوئی می فرمایند اصل برائت جاری می کنیم، منتها مرحوم آقای خوئی تحقیقی دارد که مرحوم آقای حکیم نیز باید آن را ذکر نماید، مرحوم آقای خوئی می فرماید که اصلاً احتقان به معنای تنقیه و مایع است، اگر شک کردیم که موضوع لا یجوز الاحتقان هست یا نیست، اصل برائت موضوع را رفع می کند، ولی اگر گفتیم که موضوع اعم از مایع و جامد است و به وسیله موثقه حسن بن علی بن فضال استثنا کردیم و گفتیم از لا یجوز الاحتقان جامد بالاستثناء خارج شده، اینجا همان مبنائی که در عدم ازلی هست که اگر شیئی از اول خلقت مردد شد که چه عنوانی بر آن منطبق است، آیا عنوان مخصص بر آن منطبق هست یا نیست، استصحاب عدم ازلی می گوید که عنوان مخصص بر آن منطبق نیست و حکم عام بر آن مورد مشکوک بار است، گفت لا یجوز الاحتقان، بنابر اینکه مایع و جامد احتقان باشد، منتها به دلیل خاص احتقان با جامد خارج شده، ما می گوئیم این موجود خارجی قبل از اینکه مخلوق شود، وجود نداشت و خصوصیات وجودیه مانند جامد بودن را نیز قهراً نداشت، با استصحاب عدم ازلی نظیر استصحاب عدم قرشیت، مخصص را نفی می کنیم و می گوئیم جامد نیست، لا یجوز الاحتقان که شامل بود و موثقه حسن بن علی بن فضال که استثنا می کرد، کنار می رود، قهراً حرام است.
اینجا دو مطلب باید عرض نمایم ؛ یکی به عنوان کلی است که نظر مرحوم آقای بروجردی این بود و من نیز تاکنون همینطور به نظر آمده، و آن این است که آیا استصحاب عدم ازلی عرفی است که اگر به افراد عامی متعارف القاء شود، حالت سابقه برای شی ء قبل وجوده فرض می کنند؟ این را عامی نمی فهمد و طلاب غیر از برخی از محیطها نیز نمی فهمد. و بر فرض که بپذیریم که این عرفی است، ولی دلیل اخص از مدعا است، عدم جریان در جائی که حالت سابقه نیست، دو صورت دارد ؛ یک مرتبه این شی ء مخلوق الساعه است و از اول معلوم نیست که جامد یا غیر جامد است، و یک مرتبه حالت سابقه هر چه بوده، توارد حالتین است، یک وقتی جامد شده و یک وقتی مایع شده و معلوم نیست که حالت اخیر آن کدام است، حالت اولی عدم ازلی از بین رفته و حالت جامد به خود گرفته یا حالت مایع به خود گرفته و معلوم نیست کدام است، اینجا دیگر نمی توانیم استصحاب عدم ازلی جاری کنیم، چون عدم ازلی از بین رفته است.
ص: 291
علی ای تقدیر، از مجموع کلمات اهل فن و آشنایان کامل به لسان عرب، این مطلب که حقنه در عموم ظهور ندارد، استفاده می شود، حالا اینکه به معنای جامع بکار رفته، قابل انکار نیست، لذا گاهی الحقنة بالجامد تعبیر می کنند، بحث در اطلاق است که اگر مطلق گفته شود، بالانصراف مراد چیست.
حالا مطلبی تکمیلی در مسئله قبلی که درباره اجناب نفس بدون فحص به خیال سعه وقت برای غسل و کشف ضیق آن است، مطرح نمایم. عرض ما این بود که اطلاق آیه شریفه احل لکم لیلة الصیام الرفث الی نسائکم اقتضا می کند که آب یا خاک برای اغتسال یا تیمم یا فرصت برای آنها باشد یا نباشد.
در مقابل این آیه روایات اصباح جنب وجود دارد، حالا اگر کسی به هر دلیل بداند که در صورت مباشرت اصباح جنباً خواهد شد، ادله ای که می گوید تعمد اشکال دارد، اقتضا می کند که اشکال داشته باشد. ممکن است گفته شود که دو دلیل عامین من وجه است و جواز برای ماده اجتماع است و ممنوعیت در غیر این صورتی است که اصلاً آب وجود ندارد، و ممکن است گفته شود که اصباح جنباً ممنوع است و این که می گوید شب اشکال ندارد، در جائی است که چنین مشکلی نباشد، باید به اصول مراجعه کنیم و مانند اصل برائت اقتضا می کند که اشکال نداشته باشد، یا صحیحه محمد بن مسلم را بگوئیم که می گوید لا یضر الصائم اذا اجتنب، اگر آن را تمام بدانیم، همین که مبنای آقایان است که اگر دلیل کوتاه شده به آن مراجعه کنیم.
در چیزهائی که دارای جنبه اباحه و رخصت و جواز است، دو صورت هست که یکی روشن است و صورت دیگر آن به نظر مختار با آن اتحاد حکم دارد. گاهی اباحه لا اقتضائی است یعنی اگر عاملی نباشد، در ذات این منعی نیست، آن اقتضاء العدم نیست و عدم الاقتضاء است، محرمات اقتضاء حرمت دارد، اما اباحات لا اقتضا است که اگر عامل با اقتضاء حرمتی پیدا شد، همان حرمت خواهد بود، مباحاتی که از باب لا اقتضا است، هیچ تنافی با ادله دیگر تنافی ندارد و عامین من وجه نیست، در لا اقتضا روشن است. ولی جواز وقاع در شب ماه مبارک رمضان، جواز اقتضائی است و از آیه شریفه استفاده می شود که مقتضی اجازه پیدا شده، می فرماید علم الله أنکم تختانون أنفسکم و حق تعالی نمی خواهد جهنمی شوند، همین مقتضی می شود که این را مباح کند. ممکن است کسی بگوید که دلیل اصباح جنباً نیز حرمت عن اقتضاء است، و در شب اقتضای حلیت مباشرت هست، البته غیر از مباشرت معلوم نیست و لو منجر به اجناب شود، آیه آن را شامل نمی شود، بنابراین، از قبیل باب تزاحم می شود، حالا اینجا که هر دو اقتضا دارد، حکم فعلی دائر مدار کدام است.
ص: 292
ولی به نظر می رسد که اباحه اقتضائی یا لا اقتضائی باشد، عرف متعارف می فهمد که فعلیت آن را هنگامی می خواهد بگوید که عامل دیگر دارای اقتضا نباشد، این عن اقتضاء است ولی در جائی که اقتضاء دیگری در مقابل آن نشد، این اقتضا دارد، بر شخص محرم که مباشرت جایز نیست، آیا این و آیه رفث که مباشرت در شب را جایز دانسته، عامین من وجه نیست و بین آنها تزاحم فهمیده نمی شود تا به اصل برائت عمل کنیم و بگوئیم در شب اشکالی ندارد، منافاتی بین اینها نیست، این به این
معنا است که اگر مقتضی در مقابل آن نشد، به دلیل اینکه اشخاص خیانت می کنند، شارع می خواهد اینها را آزاد بگذارد، اصلاً اقتضای آزاد گذاشتن در اینجا هست.
(سؤال و پاسخ استاد دام ظله) : همه شب نیست، آن مقدار از شب که با چیز دیگری مزاحمت نداشته باشد، حالا آخر وقت با چیز دیگری مزاحمت دارد، و لو آن عن اقتضاء است، اینجا اقتضا نیست.
لذا به نظر می رسد که همانطور که در عروه دارد، اگر آب یا خاک برای اغتسال یا تیمم یا فرصت برای آنها در شب نباشد، مباشرت جایز نیست.
حالا که قرار شد اگر آخر وقت شد، ادله عامد حکم می کند که اشکال داشته باشد، حالا اگر کسی که در سعه و ضیق وقت شک داشته باشد، با استصحاب بگوید وقت وسیع است و بعد از مباشرت معلوم شود که فرصتی نمانده، سابقاً در توجیه فرمایش مرحوم آقای خوئی که می فرمود می توانیم استصحاب بقاء جنابت کنیم و علم در موضوع حرمت اجناب مأخوذ نیست و تعمد معتبر است و در تعمد علم نهفته است، ما فرمایش ایشان را توجیه می کردیم، ممکن اینطور توجیه کنیم، علمی که ایشان می فرماید در تعمد نهفته است، علم تصوری است و علم تصدیقی نیست، اگر کسی متوجه به مطلبی باشد و شک می کند که آیا می تواند اصباح با طهارت انجام دهد آیا می تواند اصلی جاری کند و بگوید اشکالی ندارد؟ این اصل جواز ظاهری می آورد ولی اگر بعداً اصباح جنباً شد، از نظر حکم وضعی حکم به بطلان می شود، همین که بگوید شرع به من اجازه داده حتی اگر اصباح جنباً بشود، این تعمد به حساب می آید، منتها چنین تعمدی به حسب ظاهر که معلوم نبود، از نظر شارع مجاز بود، ولی بعد که کشف شد، تعمد می شود، به این حساب می توان گفت که اگر کسی به اینکه وقت هست، علم پیدا نکرد و مباشرت کرد و بعد معلوم شد که هست، چه با فحص و چه بدون فحص علم پیدا نکند، اگر ثابت شد که وقت داخل شده، ادله تعمد شامل می شود.
ص: 293
اذا احتقن بالمائع لکن لم یصعد الی الجوف بل کان بمجرد الدخول فی الدبر فلا یبعد عدم کونه مفطراً و ان کان الاحوط ترکه. بعضی از الفاظ از نظر وضعی اطلاق دارد ولی تناسبات حکم و موضوع تضییق یا توسعه می دهد، برای برخی امراض روزه مفید است یا لا اقل ضرر ندارد، لذا می گوئیم من کان منکم مریضاً أو علی سفر فعدة من أیام اخر این را نمی گوید، تناسبات این قید را می زند که مرضی است که ضرر داشته باشد، در رجل شک بین الثلاث و الاربع، تناسبات حکم موضوع آن را شامل هر مکلفی می داند. مفهوم احتقان صورتی را که وارد جوف نشده، شامل می شود، لذا تعبیر می شود اذا احتقن بالمایع، نمی خواهد بگوید مقدمات احتقان فراهم شده، اما یا انصراف را بگوئیم که اصلاً این صورت را نمی خواهد بگوید و یا حد اقل قدر متیقن می شود و جلوی ظهور را می گیرد که مقتضای اصل برائت می شود، این آقایان نیز همینطور می گویند، استدلالاتی که در محیط عامه و فقهای معاصرین ائمه هست نیز همین است که وارد جوف شود و مسائل جوف مطرح است و به ملاحظه همین مصادیق احتقان را مطرح می کنند، اینها چیزهائی است که یا به صعود به جوف انصراف پیدا کند و یا حد اقل قدر متیقن می شود و ظهور اطلاقی آن گرفته می شود.
مسئله 68 : الظاهر جواز الاحتقان بما یشک فی کونه جامداً أو مائعاً و ان کان الاحوط ترکه. با اینکه عروه به فروض توجه دارد ولی برخی فروض مغفول عنه عروه است، بسیاری از موارد مورد غفلت آقایان نیز می شود، گاهی شک در جامد و مایع
ص: 294
گویا این مطلبی که برخی از کتب را به عنوان شاهد ذکر نمودم که اشخاص بر اثر ارتکاز در بسیاری از موارد حقنه را در تنقیه که مایع است بکار برده اند، تنقیح نشده، حالا عبارات چند کتاب از این کتب را ذکر می کنم.
در نهایه هست که مما یبطل الصوم الحقنة، (قید مایع را نمی گوید) و به مکروهات که می رسد، می گوید یکره للصائم الحقنة بالجامدات.
مرحوم ابن براج در مهذب می فرماید یوجب القضاء دون الکفارة الحقنة فی المرض المحوج الیها (که مفهوم آن این است که اگر به آن احتیاج نباشد، کفاره نیز دارد)، و بعد درباره جامد می فرماید یکره الاحتقان بالاشیاء الجامدة مع الامکان (و اگر احتیاج و ضرورت بود، اصلاً کراهتی نیز ندارد).
در غنیه می فرماید یوجب مع القضاء الکفارة حقنة فی مرض لا یلجأ الیها، و در باب مکروهات می فرماید یکره للصائم الحقنة بالجامد مع الامکان. در جامع الخلاف نیز اینگونه دارد.
در اشارة السبق می فرماید یجب القضاء فقط فی ما احتیج الیه من حقنة (از این نیز استفاده می شود که اگر احتیاج نباشد، کفاره نیز دارد)، ولی در باب مکروهات می فرماید ینبغی للصائم تجنب .... الحقنة بالجوامد مع المکنة (در حال اختیار کراهت دارد)، اینها پیداست که عبارات قبلی آنها شامل جامد نیست.
در ارشاد مرحوم علامه در باب حقنة می گوید یجب القضاء خاصة و بعد در باب مکروهات می گوید لا یفسد الحقنة بالجامد علی رأی، مرحوم فخر المحققین می فرماید هر جا پدرم علی رأی می گوید فتوای ایشان است. شهید ثانی نیز اینجا در حاشیه بر علی رأی کلمه قوی را اضافه نموده است.
ص: 295
در تحریر هست یجب الامساک عن الحقنة و بعد می فرماید یکره الاحتقان بالجامد.
بنابراین، فقهاء در موارد بسیاری حقنه را در تنقیه به اصطلاح ما که با مایع است، بکار می برند، لذا چهار، پنج کتاب قبلی که اسم حقنه برده اند، معلوم نیست که حقنه را اوسع از مایع گرفته باشند و شیاف نیز اراده نموده باشند. حالا سؤال می شود که
«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین»
عرض شد که مشهور این است که قی عمدی در واجب معین حرام و مبطل است اما کفاره ندارد. در مقابل مشهور از چند کتاب استفاده می شود که تکلیفاً و وضعاً اشکالی ندارد و حتی کراهت نیز ندارد.
مرحوم شیخ طوسی در الجمل و العقود و اقتصاد، مفطر موجب قضا یا قضا و کفاره و غیر مفطر لازم به اجتناب را نوشته و مکروهات و مستحبات را نوشته ولی تعمد قی را در هیچکدام از اینها قرار نداده، احتمال اشتباه چاپی نیز نیست، چون در الجمل و العقود عدد نه تعیین نموده و گرچه در اقتصاد عدد تعیین ننموده ولی عیناً به همان ترتیبی که در الجمل و العقود هست، آورده و فقط موجب نهم از آن نه عامل موجب قضا و کفاره را نیاورده که آن ممکن است از قلم یا از چاپ افتاده باشد. در فقه القرآن مرحوم راوندی تفصیلاً نام نبرده ولی به ظن قوی ایشان نیز همین را که مرحوم شیخ طوسی در الجمل و العقود می خواهد بیان نماید، ذکر نموده، مثلاً در الجمل و العقود اینطور است : ما یوجب القضاء و الکفارة تسعة أشیاء .... و ما یوجب القضاء دون الکفارة فثمانیة أشیاء .... (و این موجبات را ذکر نموده)، أما یوجب الامساک عنه و ان لم یفسده فهو جمیع المحرمات و القبائح التی هی سوی ما ذکرنا فانه یتأکد وجوب الامتناع منها لمکان الصوم. و در فقه القرآن می فرماید یجب الامساک عن جمیع المحرمات و القبائح التی سوی التسعة الموجبة للقضاء و الکفارة و الثمانیة الموجبة للقضاء دون الکفارة و یتأکد وجوب الامتناع عنها لمکان الصوم. در فقه القرآن همان تعبیر الجمل و العقود را ذکر کرده اما از موجبات هشتگانه و نه گانه را نام نبرده، ظاهراً به این خاطر است که کتاب مرحوم شیخ مرجع بوده است.
ص: 296
به نظر می رسد که مرحوم شیخ به دلیل اشتغال زیاد در این دو کتاب فراموش نموده که تعمد قی را بنویسد و اینطور نیست که نظر ایشان غیر از آن است که در کتاب های دیگر فرموده و در روایات بسیار آمده است، در تهذیب که مقنعه را شرح کرده، موافقت کرده و در نهایه فتوا داده و در خلاف دعوی اجماع کرده و در مبسوط قائل شده، لذا نمی تواند نظر ایشان در این کتاب این باشد که حتی کراهت نیز ندارد. و مرحوم قطب راوندی نیز بر اساس اعتماد به مرحوم شیخ اجمالاً اکتفا کرده و اینطور تعبیر کرده است. پس، قول به اینکه اصلاً حرمت و افسادی نباشد، مقطوع العدم است.
اما قول به حرمت دون الافساد که مرحوم ابن ادریس قائل است، کسی دیگر موافق با ایشان نیافتم و عرض کردم که معلوم نیست مراد از عبارت جمل العلم این باشد. مطلبی در مراسم مرحوم سلار هست، وقتی مفطرات را ذکر می کند، تعمد قی را از قبیل مفطرات ذکر نکرده که ظاهر در این است که آن را مفطر نمی داند، اما بعید است که با وجود روایات بسیار حرام نیز نداند، در اصل ممنوع بودن به دلیل روایات بسیار نمی توان تردید کرد، و مخالف صریحی نیز نیافتم، به برخی از کتب سابق مانند فقه الرضا و مقنع و نهایه مرحوم صدوق مراجعه نمودم، آنها نیز روشن نیست، بعید نیست که آنها قائل به تحریم تکلیفی باشند اما وضعاً مبطل ندانند، چون مقتضای جمع بین عبارت های مختلفی که هر کدام دارند، شاید این باشد که مانند مرحوم ابن ادریس مبطل نمی دانند ولی حرام می دانند.
ص: 297
(سؤال و پاسخ استاد دام ظله) : در عبارت ها تعبیراتی هست، مثلاً فقه رضوی در جائی دارد که أدنی ما یتم به فرض الصوم این است که از اموری مانند اکل و شرب شود اما تعمد قی در آن نیست، فاذا تم هذه الشروط علی ما وصفنا کان مؤدیاً لفرض الصوم مقبولاً بمنة الله تعالی، از این قدر مسلم صحت وضعی استفاده می شود، و در جائی دیگر هست که اتق فی صومک خمسة أشیاء تفطرک ؛ الاکل و الشرب و الجماع و الارتماس فی الماء و الکذب علی الله و علی رسوله و الائمة و الخناء من الکلام (یعنی کلام قبیح) و النظر الی ما لا یجوز (آن پنج عامل از مفطرات است، می گوید از پنج مفطر و دو چیز دیگری که به خصوص به آنها تأکید شده که مفطر نیست ولی حرام است، اجتناب کنید). اگر این دو تعبیر بود که ایشان مفطرات و دو غیر مفطر مورد تأکید در حال صوم را ذکر کرده اما تعمد قی را نفرموده، می گفتیم ایشان حرام و مفطر نمی داند، ولی ایشان عبارت دیگری دارد که می گوید الرئاف و القلس و القی ء لا ینقض الصوم الا أن یتقیأ متعمداً، ممکن است که این تعبیر ینقض، ینقص باشد و به معنای موجب نقص و از بین رفتن کمال باشد اما به تحریم نرسد، چون در نقطه داشتن و نداشتن در مورد این کلمه به دلیل اختلاف بسیار نسخه ها نمی توانیم اصل جاری کنیم، اینطور می شود جمع کرد، ولی در مقابل این مطلب دیگری دارد، آن عبارت روایت زهری را نیز نقل کرده که چهل قسم صوم داریم که یکی از آنها صوم اباحه است، در آنجا اینطور دارد : من أکل أو شرب ناسیاً أو تقیأ من غیر تعمد فقد أباح الله له ذلک و أجزأ عنه صومه، از مفهوم این تعبیر استفاده می شود که صورت عمد چنین نیست، ممکن است که وضعاً صحیح باشد ولی شرط اباحه غیر عمدی باشد، از این استفاده می شود که اباحه ندارد، در جمع بین این تعبیرات این احتمال هست که ایشان تعمد قی را مفطر نمی داند اما مباح نیز نمی داند، اباحه در مقابل حرمت است. شبیه اینها در مقنع هست و در هدایه هست که قال أبی اتق فی صومک می گوید پدرم در رساله گفته، شاید ظاهر این کلام ایشان نیز این است که مفطرات همین ها است، حالا اگر چیز دیگری نیز ملحق کنیم، تنزیل شود، چون اینها با فقه رضوی یکی است، احتمال اینکه اتحاد داشته باشد، وجود دارد، با اینکه مرحوم علی بن بابویه در الرساله می گوید اتق فی صومک پنج چیزی که مفطر است و تقیأ را نام نبرده، در عین حال، این عبارت الرئاف و القلس و القی ء لا ینقض الصوم الا أن یتقیأ متعمداً نیز در الرساله هست که مرحوم ابن ادریس نقل می کند. خلاصه، از این عبارت ها محتمل هست که این دو سه کتاب با مرحوم ابن ادریس موافق باشند که مفطر ندانند ولی تکلیفاً حرام بدانند.
ص: 298
علی ای تقدیر، هیچ اشکالی در ممنوع بودن تعمد قی نیست، باید بحث کنیم که آیا در واجبات معین فقط حرمت تکلیفی دارد یا وضعاً نیز موجب افساد و ابطال هست؟
روایات بسیاری در مسئله در ابواب ما یجب الامساک عنه، در باب 4 هست، از حدیث 1 تا 8 روایاتی است که تعبیر افطار و قضا شده، فقط دو، سه روایت را می خوانم.
صحیحه حلبی عن أبی عبد الله علیه السلام قال اذا تقیأ الصائم فعلیه قضاء ذلک الیوم و ان ذرأه القی ء (یعنی بی اختیار قی کند) من غیر أن یتقیأ فلیتم صومه.
روایت بعدی نیز از حلبی است که رقم دیگری خورده اما ظاهراً روایت واحد است منتها در روایت بعدی راوی از حلبی حماد است و در روایتی که خواندم، عبد الله بن مسکان است، الحلبی عن أبی عبد الله علیه السلام قال اذا تقیأ الصائم فقد أفطر و ان ذرأه من غیر أن یتقیأ فلیتم صومه.
روایت سماعة قال سألته عن القی فی رمضان فقال ان کان شی ء یبدره فلا بأس و ان کان شیئاً یکره نفسه علیه (یعنی تعمد دارد) أفطر و علیه القضاء.
همه این روایاتی که خواندم، از حضرت صادق علیه السلام نقل شده، روایت دیگری نیز هست که علی بن جعفر عن أخیه نقل می کند که آن را نخواندم، روایت نعمانی که سند آن در جای دیگری ذکر شده نیز همینطور است، رساله محکم و متشابه نقلاً من تفسیر النعمانی باسناده المتقدم، این دومین روایت از باب ابواب ما یجب الامساک عنه است، آنجا از امیر المؤمنین علیه السلام نقل شده، عن علی علیه السلام قال و أما حدود الصیام فأربعة حدود أولها اجتناب الاکل و الشرب و الثانی اجتناب النکاح و الثالث اجتناب القی ء متعمداً و الرابع اجتناب الارتماس فی الماء و ما یتصل بها و ما یجری مجریها من السنن کلها ....، یکی از حدود صیام اجتناب القی متعمداً است. انسان از این روایات صحاح و موثق مطمئن می شود که تعمد القی ممنوع است.
ص: 299
در مقابل، دو روایت هست ؛ یکی روایت عبد الله بن میمون است، در باب 27 باب أن الصائم یجوز له أن یحتجم هست که ثلاثة لا یفطرن الصائم ؛ القی و الاحتلام و الحجامة.
و دوم، روایت ابراهیم بن أبی محمود در کتاب الوضوء است، ابراهیم بن أبی محمود ثقه است و روایت صحیحه است، در ابواب ما ینقض الوضوء، باب 6، حدیث 11 : سألت الرضا علیه السلام عن القی ء و الرئاف و المدة (که جراحات زخم است) أ تنقض الوضوء أم لا فقال علیه السلام لا تنقض شیئاً (وضو و نماز و روزه و هیچ عملی را ابطال نمی کند).
جمع بین این روایات، یکی این است که بگوئیم که معمولاً همین را گفته اند که مراد از قی که مبطل نیست، قی غیر اختیاری است، روایاتی که تحریم کرده، بین مختار و غیر مختار تفصیل قائل شده و همین کافی است که این را به غیر اختیاری حمل شود، این طریق جمع درست است و طبعاً اینطور است.
اینکه مرحوم سید مرتضی قائل به تحریم شده و قائل به افطار نشده، ممکن است این روایات را منکر نشده باشد و در جمع بین اینها بگوید که جمع دیگری نیز وجود دارد و با تعدد طرق جمع، مقتضای اصل برائت این است که اشکال نداشته باشد، لذا
حکم به عدم اشکال می کنیم، و ممکن است بگوید که اصل ممنوعیتی که حزازت دارد، مورد اتفاق مسلمین یا امامیه است، منتها درباره بطلان دلیل قطعی وجود ندارد، لذا تحریم بدون افطار را قائل هستیم.
ص: 300
مرحوم آقای خوئی به کلام مرحوم ابن ادریس اینگونه اشکال نموده که یا روایات را می پذیرید یا نمی پذیرید، اگر نمی پذیرید، کراهت و حرمت نیز نگوئید و اگر قبول دارید، مفاد آنها را نمی توان توجیه نمود و صریح در بطلان است.
از کلام مرحوم ابن ادریس اینگونه می توان دفاع نمود که ممکن است بگوید روایات را نمی پذیرم اما بر اساس اجماع حکم به تحریم می نمایم، چون در حرمت مخالفی وجود ندارد، و ممکن است بگوید روایات را می پذیرم اما جمع دیگری هست و جمع منحصر به آن جمع نیست.
اینکه مرحوم آقای خوئی می فرماید صریح در بطلان است، با مراجعه معلوم می شود که همین تعبیرات را که ایشان صریح در بطلان دانسته، درباره چیزهائی وارد شده که مرحوم آقای خوئی و دیگران فتوا به بطلان نمی دهند، مثلاً در باب 6، حدیث 7 : علی بن موسی بن طاووس فی کتاب الاقبال قال رأیت فی أصل من کتب أصحابنا قال سمعت أبا جعفر علیه السلام یقول ان الکذب لتفطر الصائم و النظرة بعد النظرة و الظلم کله قلیله و کثیره. در باب 7 : صحیحه محمد بن مسلم عن أبی جعفر علیه السلام و الغیبة تفطر الصائم و علیه القضاء. عوالی اللئالی از پیامبر نقل کرده : اذا اغتاب الصائم أفطر. فقه رضوی می گوید روی اجتنبوا الغیبة و احذروا النمیمة فانها یفطران الصائم. تحف العقول می گوید : و من وصایا النبی صلی الله علیه و آله احذر الغیبة و النمیمة فان الغیبة تفطر. برخی روایات در جلد بعدی وارد شده، در نوادر که اینجا می گوید از احمد بن محمد بن عیسی است و ما می گوئیم کتاب از حسین بن سعید است، عن النضر بن سوید عن القاسم بن سلیمان عن جراح المدائنی (اینها را معتبر می دانیم، و لو تصریحی در رجال نشده ولی مثلاً نضر بن سوید که از اجلاء است، کتاب قاسم بن سلیمان را نقل می کند، و کتاب جراح مدائنی را جماعتی از محدثین نقل می کنند) از حضرت صادق علیه السلام نقل می کند، در این روایت جراح مدائنی به اینجا می رسد که می گوید : ان أبی علیه السلام قال سمع رسول الله صلی الله علیه و آله امرأة تساب جاریة لها و هی صائمة فدعا رسول الله صلی الله علیه و آله بطعام فقال لها کلی فقالت أنا صائمة یا رسول الله فقال کیف تکونین صائمة و قد سببت جاریتک ان الصوم لیس من الطعام و الشراب و انما جعل الله ذلک حجاباً عن سواهما من الفواحش من الفعل و القول یفطر الصوم ما أقل الصوام و أکثر الجواع. و روایت 453، حدیث 25، روایت أنس قال قال رسول الله صلی الله علیه و آله من تأمل خلف امرأة حتی یتبین له حجم عظامها من وراء ثیابها و هو صائم فقد أفطر. مرحوم آقای خوئی در این روایات می فرماید جمعاً بین الادله همان را می گوئیم که در لا صلاة لجار المسجد الا فی المسجد می گوئیم که ظهور اولی آن که نفی صحت است، مراد نیست و به نفی کمال حمل می کنیم، نظیر یا أشباه الرجال و لا رجال است که مرد اینطور نباید باشد، این تعبیر عرفی است و صلاحیت جمع دارد. در اینجا نیز همین را باید گفت، اینکه مرحوم آقای خوئی می فرماید صراحت دارد، بعد از اینکه مشابهات آن هست، چه صراحتی دارد؟ آنجا مرحوم ابن ادریس می گوید به دلیل مشابهات جمعاً بین الادله به نفی کمال حمل می کنیم، و ممکن است بین صورت عمد و غیر عمد تفصیل دهد، چون هر دو جور ممکن است، اصل برائت جاری می کنیم. البته به نظر ما تفصیل از نظر عرفی اقرب است و شاید عرف مطمئن شود، ولی کلمه افطار در بطلان محض و ابطال و افطار مصطلح نزد ما و نفی صحت صراحتی ندارد، بنابراین، ممکن است کسی جمعاً بین الادله بگوید که به دلیل اینکه هر دو جور می شود و اگر طرفی ترجیح داشته باشد، ترجیح اطمینانی نیست و به حدی نیست که بتوان اعتماد کرد، جای اصل برائت است و به بطلان حکم می کنیم، این چندان حرف دوری نیست و لو اقوا تفصیل است که شهرت بسیار قوی بر آن قائم است و جمع متعارف عرفی همین است.
ص: 301
بحث در مسئله تعمد قی بود. در این جلسه، استاد دام ظله، ابتدا، با نقل برخی عبارات فقهاء، بود و نبود قائل به قول مخالف فتوای مشهور در حرمت به همراه قضا را مورد بررسی قرار می دهند، و سپس، به منظور اینکه معلوم شود که آیا در واجبات معین علاوه بر حرمت تکلیفی، حرمت وضعی و ابطال نیز وجود دارد یا ندارد، برخی از روایات مسئله و جمع بین آنها را نقل و بررسی می نمایند.
«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین»
بحث در مسئله تعمد قی بود. در این جلسه، استاد دام ظله، ابتدا، با نقل برخی عبارات فقهاء، بود و نبود قائل به قول مخالف فتوای مشهور در حرمت به همراه قضا را مورد بررسی قرار می دهند، و سپس، به منظور اینکه معلوم شود که آیا در واجبات معین علاوه بر حرمت تکلیفی، حرمت وضعی و ابطال نیز وجود دارد یا ندارد، برخی از روایات مسئله و جمع بین آنها را نقل و بررسی می نمایند.
اما قول به حرمت دون الافساد که مرحوم ابن ادریس قائل است، کسی دیگر موافق با ایشان نیافتم و عرض کردم که معلوم نیست مراد از عبارت جمل العلم این باشد. مطلبی در مراسم مرحوم سلار هست، وقتی مفطرات را ذکر می کند، تعمد قی را از قبیل مفطرات ذکر نکرده که ظاهر در این است که آن را مفطر نمی داند، اما بعید است که با وجود روایات بسیار حرام نیز نداند، در اصل ممنوع بودن به دلیل روایات بسیار نمی توان تردید کرد، و مخالف صریحی نیز نیافتم، به برخی از کتب سابق مانند فقه الرضا و مقنع و نهایه مرحوم صدوق مراجعه نمودم، آنها نیز روشن نیست، بعید نیست که آنها قائل به تحریم تکلیفی باشند اما وضعاً مبطل ندانند، چون مقتضای جمع بین عبارت های مختلفی که هر کدام دارند، شاید این باشد که مانند مرحوم ابن ادریس مبطل نمی دانند ولی حرام می دانند.
ص: 302
(سؤال و پاسخ استاد دام ظله) : در عبارت ها تعبیراتی هست، مثلاً فقه رضوی در جائی دارد که أدنی ما یتم به فرض الصوم این است که از اموری مانند اکل و شرب شود اما تعمد قی در آن نیست، فاذا تم هذه الشروط علی ما وصفنا کان مؤدیاً لفرض الصوم مقبولاً بمنة الله تعالی، از این قدر مسلم صحت وضعی استفاده می شود، و در جائی دیگر هست که اتق فی صومک خمسة أشیاء تفطرک ؛ الاکل و الشرب و الجماع و الارتماس فی الماء و الکذب علی الله و علی رسوله و الائمة و الخناء من الکلام (یعنی کلام قبیح) و النظر الی ما لا یجوز (آن پنج عامل از مفطرات است، می گوید از پنج مفطر و دو چیز دیگری که به خصوص به آنها تأکید شده که مفطر نیست ولی حرام است، اجتناب کنید). اگر این دو تعبیر بود که ایشان مفطرات و دو غیر مفطر مورد تأکید در حال صوم را ذکر کرده اما تعمد قی را نفرموده، می گفتیم ایشان حرام و مفطر نمی داند، ولی ایشان عبارت دیگری دارد که می گوید الرئاف و القلس و القی ء لا ینقض الصوم الا أن یتقیأ متعمداً، ممکن است که این تعبیر ینقض، ینقص باشد و به معنای موجب نقص و از بین رفتن کمال باشد اما به تحریم نرسد، چون در نقطه داشتن و نداشتن در مورد این کلمه به دلیل اختلاف بسیار نسخه ها نمی توانیم اصل جاری کنیم، اینطور می شود جمع کرد، ولی در مقابل این مطلب دیگری دارد، آن عبارت روایت زهری را نیز نقل کرده که چهل قسم صوم داریم که یکی از آنها صوم اباحه است، در آنجا اینطور دارد : من أکل أو شرب ناسیاً أو تقیأ من غیر تعمد فقد أباح الله له ذلک و أجزأ عنه صومه، از مفهوم این تعبیر استفاده می شود که صورت عمد چنین نیست، ممکن است که وضعاً صحیح باشد ولی شرط اباحه غیر عمدی باشد، از این استفاده می شود که اباحه ندارد، در جمع بین این تعبیرات این احتمال هست که ایشان تعمد قی را مفطر نمی داند اما مباح نیز نمی داند، اباحه در مقابل حرمت است. شبیه اینها در مقنع هست و در هدایه هست که قال أبی اتق فی صومک می گوید پدرم در رساله گفته، شاید ظاهر این کلام ایشان نیز این است که مفطرات همین ها است، حالا اگر چیز دیگری نیز ملحق کنیم، تنزیل شود، چون اینها با فقه رضوی یکی است، احتمال اینکه اتحاد داشته باشد، وجود دارد، با اینکه مرحوم علی بن بابویه در الرساله می گوید اتق فی صومک پنج چیزی که مفطر است و تقیأ را نام نبرده، در عین حال، این عبارت الرئاف و القلس و القی ء لا ینقض الصوم الا أن یتقیأ متعمداً نیز در الرساله هست که مرحوم ابن ادریس نقل می کند. خلاصه، از این عبارت ها محتمل هست که این دو سه کتاب با مرحوم ابن ادریس موافق باشند که مفطر ندانند ولی تکلیفاً حرام بدانند.
ص: 303
علی ای تقدیر، هیچ اشکالی در ممنوع بودن تعمد قی نیست، باید بحث کنیم که آیا در واجبات معین فقط حرمت تکلیفی دارد یا وضعاً نیز موجب افساد و ابطال هست؟
روایات بسیاری در مسئله در ابواب ما یجب الامساک عنه، در باب 4 هست، از حدیث 1 تا 8 روایاتی است که تعبیر افطار و قضا شده، فقط دو، سه روایت را می خوانم.
صحیحه حلبی عن أبی عبد الله علیه السلام قال اذا تقیأ الصائم فعلیه قضاء ذلک الیوم و ان ذرأه القی ء (یعنی بی اختیار قی کند) من غیر أن یتقیأ فلیتم صومه.
روایت بعدی نیز از حلبی است که رقم دیگری خورده اما ظاهراً روایت واحد است منتها در روایت بعدی راوی از حلبی حماد است و در روایتی که خواندم، عبد الله بن مسکان است، الحلبی عن أبی عبد الله علیه السلام قال اذا تقیأ الصائم فقد أفطر و ان ذرأه من غیر أن یتقیأ فلیتم صومه.
روایت سماعة قال سألته عن القی فی رمضان فقال ان کان شی ء یبدره فلا بأس و ان کان شیئاً یکره نفسه علیه (یعنی تعمد دارد) أفطر و علیه القضاء.
همه این روایاتی که خواندم، از حضرت صادق علیه السلام نقل شده، روایت دیگری نیز هست که علی بن جعفر عن أخیه نقل می کند که آن را نخواندم، روایت نعمانی که سند آن در جای دیگری ذکر شده نیز همینطور است، رساله محکم و متشابه نقلاً من تفسیر النعمانی باسناده المتقدم، این دومین روایت از باب ابواب ما یجب الامساک عنه است، آنجا از امیر المؤمنین علیه السلام نقل شده، عن علی علیه السلام قال و أما حدود الصیام فأربعة حدود أولها اجتناب الاکل و الشرب و الثانی اجتناب النکاح و الثالث اجتناب القی ء متعمداً و الرابع اجتناب الارتماس فی الماء و ما یتصل بها و ما یجری مجریها من السنن کلها ....، یکی از حدود صیام اجتناب القی متعمداً است. انسان از این روایات صحاح و موثق مطمئن می شود که تعمد القی ممنوع است.
ص: 304
در مقابل، دو روایت هست ؛ یکی روایت عبد الله بن میمون است، در باب 27 باب أن الصائم یجوز له أن یحتجم هست که ثلاثة لا یفطرن الصائم ؛ القی و الاحتلام و الحجامة.
و دوم، روایت ابراهیم بن أبی محمود در کتاب الوضوء است، ابراهیم بن أبی محمود ثقه است و روایت صحیحه است، در ابواب ما ینقض الوضوء، باب 6، حدیث 11 : سألت الرضا علیه السلام عن القی ء و الرئاف و المدة (که جراحات زخم است) أ تنقض الوضوء أم لا فقال علیه السلام لا تنقض شیئاً (وضو و نماز و روزه و هیچ عملی را ابطال نمی کند).
جمع بین این روایات، یکی این است که بگوئیم که معمولاً همین را گفته اند که مراد از قی که مبطل نیست، قی غیر اختیاری است، روایاتی که تحریم کرده، بین مختار و غیر مختار تفصیل قائل شده و همین کافی است که این را به غیر اختیاری حمل شود، این طریق جمع درست است و طبعاً اینطور است.
اینکه مرحوم سید مرتضی قائل به تحریم شده و قائل به افطار نشده، ممکن است این روایات را منکر نشده باشد و در جمع بین اینها بگوید که جمع دیگری نیز وجود دارد و با تعدد طرق جمع، مقتضای اصل برائت این است که اشکال نداشته باشد، لذا
حکم به عدم اشکال می کنیم، و ممکن است بگوید که اصل ممنوعیتی که حزازت دارد، مورد اتفاق مسلمین یا امامیه است، منتها درباره بطلان دلیل قطعی وجود ندارد، لذا تحریم بدون افطار را قائل هستیم.
ص: 305
مرحوم آقای خوئی به کلام مرحوم ابن ادریس اینگونه اشکال نموده که یا روایات را می پذیرید یا نمی پذیرید، اگر نمی پذیرید، کراهت و حرمت نیز نگوئید و اگر قبول دارید، مفاد آنها را نمی توان توجیه نمود و صریح در بطلان است.
از کلام مرحوم ابن ادریس اینگونه می توان دفاع نمود که ممکن است بگوید روایات را نمی پذیرم اما بر اساس اجماع حکم به تحریم می نمایم، چون در حرمت مخالفی وجود ندارد، و ممکن است بگوید روایات را می پذیرم اما جمع دیگری هست و جمع منحصر به آن جمع نیست.
اینکه مرحوم آقای خوئی می فرماید صریح در بطلان است، با مراجعه معلوم می شود که همین تعبیرات را که ایشان صریح در بطلان دانسته، درباره چیزهائی وارد شده که مرحوم آقای خوئی و دیگران فتوا به بطلان نمی دهند، مثلاً در باب 6، حدیث 7 : علی بن موسی بن طاووس فی کتاب الاقبال قال رأیت فی أصل من کتب أصحابنا قال سمعت أبا جعفر علیه السلام یقول ان الکذب لتفطر الصائم و النظرة بعد النظرة و الظلم کله قلیله و کثیره. در باب 7 : صحیحه محمد بن مسلم عن أبی جعفر علیه السلام و الغیبة تفطر الصائم و علیه القضاء. عوالی اللئالی از پیامبر نقل کرده : اذا اغتاب الصائم أفطر. فقه رضوی می گوید روی اجتنبوا الغیبة و احذروا النمیمة فانها یفطران الصائم. تحف العقول می گوید : و من وصایا النبی صلی الله علیه و آله احذر الغیبة و النمیمة فان الغیبة تفطر. برخی روایات در جلد بعدی وارد شده، در نوادر که اینجا می گوید از احمد بن محمد بن عیسی است و ما می گوئیم کتاب از حسین بن سعید است، عن النضر بن سوید عن القاسم بن سلیمان عن جراح المدائنی (اینها را معتبر می دانیم، و لو تصریحی در رجال نشده ولی مثلاً نضر بن سوید که از اجلاء است، کتاب قاسم بن سلیمان را نقل می کند، و کتاب جراح مدائنی را جماعتی از محدثین نقل می کنند) از حضرت صادق علیه السلام نقل می کند، در این روایت جراح مدائنی به اینجا می رسد که می گوید : ان أبی علیه السلام قال سمع رسول الله صلی الله علیه و آله امرأة تساب جاریة لها و هی صائمة فدعا رسول الله صلی الله علیه و آله بطعام فقال لها کلی فقالت أنا صائمة یا رسول الله فقال کیف تکونین صائمة و قد سببت جاریتک ان الصوم لیس من الطعام و الشراب و انما جعل الله ذلک حجاباً عن سواهما من الفواحش من الفعل و القول یفطر الصوم ما أقل الصوام و أکثر الجواع. و روایت 453، حدیث 25، روایت أنس قال قال رسول الله صلی الله علیه و آله من تأمل خلف امرأة حتی یتبین له حجم عظامها من وراء ثیابها و هو صائم فقد أفطر. مرحوم آقای خوئی در این روایات می فرماید جمعاً بین الادله همان را می گوئیم که در لا صلاة لجار المسجد الا فی المسجد می گوئیم که ظهور اولی آن که نفی صحت است، مراد نیست و به نفی کمال حمل می کنیم، نظیر یا أشباه الرجال و لا رجال است که مرد اینطور نباید باشد، این تعبیر عرفی است و صلاحیت جمع دارد. در اینجا نیز همین را باید گفت، اینکه مرحوم آقای خوئی می فرماید صراحت دارد، بعد از اینکه مشابهات آن هست، چه صراحتی دارد؟ آنجا مرحوم ابن ادریس می گوید به دلیل مشابهات جمعاً بین الادله به نفی کمال حمل می کنیم، و ممکن است بین صورت عمد و غیر عمد تفصیل دهد، چون هر دو جور ممکن است، اصل برائت جاری می کنیم. البته به نظر ما تفصیل از نظر عرفی اقرب است و شاید عرف مطمئن شود، ولی کلمه افطار در بطلان محض و ابطال و افطار مصطلح نزد ما و نفی صحت صراحتی ندارد، بنابراین، ممکن است کسی جمعاً بین الادله بگوید که به دلیل اینکه هر دو جور می شود و اگر طرفی ترجیح داشته باشد، ترجیح اطمینانی نیست و به حدی نیست که بتوان اعتماد کرد، جای اصل برائت است و به بطلان حکم می کنیم، این چندان حرف دوری نیست و لو اقوا تفصیل است که شهرت بسیار قوی بر آن قائم است و جمع متعارف عرفی همین است.
ص: 306
عرض شد که مشهور این است که قی عمدی در واجب معین حرام و مبطل است اما کفاره ندارد. در مقابل مشهور از چند کتاب استفاده می شود که تکلیفاً و وضعاً اشکالی ندارد و حتی کراهت نیز ندارد.
مرحوم شیخ طوسی در الجمل و العقود و اقتصاد، مفطر موجب قضا یا قضا و کفاره و غیر مفطر لازم به اجتناب را نوشته و مکروهات و مستحبات را نوشته ولی تعمد قی را در هیچکدام از اینها قرار نداده، احتمال اشتباه چاپی نیز نیست، چون در الجمل و العقود عدد نه تعیین نموده و گر