سرشناسه : سلطان الواعظین، محمد، 1276 - 1350.
Soltanolvaezin,Mohammad
عنوان و نام پدیدآور : شب های پیشاور/ مولف سلطان الواعظین شیرازی ؛ محقق عبدالرضا درایتی ؛ [به سفارش] مجمع جهانی شیعه شناسی.
مشخصات نشر : قم: دارالتهذیب ، 1395 -
مشخصات ظاهری : ج.
شابک : ج.1: 978-600-96815-0-1 ؛ ج.2 978-600-96815-1-8 : ؛ ج.3 978-600-96815-2-5 :
وضعیت فهرست نویسی : فیپا
یادداشت : کتاب حاضر در سالهای مختلف توسط ناشران متفاوت منتشر شده است.
موضوع : شیعه -- دفاعیه ها و ردیه ها
موضوع : Shi'ah -- Controversial literature
موضوع : اهل سنت -- دفاعیه ها و ردیه ها
موضوع : Sunnites -- Apologetic works
موضوع : شیعه امامیه -- دفاعیه ها
موضوع : *Imamite Shia'h -- Apologetic works
شناسه افزوده : درایتی، عبدالرضا، 1352 -
شناسه افزوده : مجمع جهانی شیعه شناسی
شناسه افزوده : The World Center for Shite Studies
رده بندی کنگره : BP228/س8ش2 1394
رده بندی دیویی : 297/4172
شماره کتابشناسی ملی : 4403531
ص: 1
ص: 1
ص: 2
ص: 3
ص: 4
مقدمه استاد حسین انصاریان 15
مقدمه مدیر مجمع جهانی شیعه شناسی 19
مقدمه محقق 21
سؤالاتی پیرامون خلافت و امامت 25
سؤالاتی پیرامون احکام 42
مختصری از شرح حال مؤلف 57
روش تحقیق 59
مقدمه مؤلف 65
1- اعتراض اهل ادب و جواب به آنان 68
2- اعتراض اهل خبر و جواب به آنها 69
3- اعتراض محافظه کاران و جواب به آنها 70
غرض ورزی دکتر هیکل مصری 81
احمد امین مصری و فجر الاسلام 84
جواب کاشف الغطاء به احمد امین در کتاب اصل الشیعه 86
مردوخ کردستانی و ندای اتحاد و ترهات آن 89
منصفانه قضاوت کنید 95
طول عمر حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف خرق عادت است 102
ص: 5
احمد کسروی و ترّهات او و اشاره به جواب مقالات او 112
نظری به علت چاپ این کتاب 116
مصادر و اسناد این کتاب از اکابر علمای سنّت و جماعت است 118
اشاره به غلط کاری احمد امین و جواب آنها 120
اشاره به غلط گویی های کسروی و جواب آنها 132
کتب علمای عامّه در فضایل عترت و اهل بیت طهارت 140
اشعار امام شافعی در اعتراف به فضایل عترت و اهل بیت طهارت علیه السّلام 142
اخبار در فضایل عترت و اهل بیت طهارت علیه السّلام 146
اخبار به وجود حضرت مهدی از طرق اهل تسنّن 154
حدیث عجیبی در فضایل علی علیه السّلام و اشاره به حضرت مهدی 167
حملات کسروی به دین مقدّس اسلام و جواب آن 171
آغاز سفر 183
مجلس مناظره 186
«جلسه اول». 189
جلسه اوّل «لیله جمعه 23 رجب 1345» 191
تعیین نسبت خانوادگی 194
سؤال و جواب هارون و موسی بن جعفرعلیه السّلام در باب ذریه رسول الله صلی الله علیه وآله 196
دلایل کافی بر اینکه اولادهای فاطمه اولادهای پیغمبرند 201
پیغمبر نماز ظهرین و مغربین را به جمع و تفریق ادا می فرمود 210
علت مهاجرت اجداد مؤلف به ایران سید امیر محمد عابد 228
ص: 6
حرکت قافله سادات هاشمی از مدینه و جنگ با قتلغ خان 229
سید امیر احمد شاه چراغ 231
جنگ و شهادت سید امیر احمد شاه چراغ 232
پیدا شدن جسد شاه چراغ 233
سید علاء الدین حسین 234
سید امیر محمد عابد و فرزند ایشان سید ابراهیم مجاب 236
فجایع اعمال بنی امیه 237
واقعه شهادت زید بن علی علیه السّلام 237
شهادت جناب یحیی 240
پیدایش قبر علی علیه السّلام 241
اختلاف در مدفن علی علیه السّلام 243
فرزندان ابراهیم مجاب 246
سادات شیرازی در تهران 248
مادّه ی تاریخ 252
وفات مرحوم آقای اشرف الواعظین شیرازی طاب ثراه 252
«جلسه دوم». 257
جلسه دوم «لیله شنبه 24 رجب 1345» 259
اشکال نمودن بر مذهب شیعه 260
پاسخ به اشکال تراشی های مخالفین 263
معنای شیعه و حقیقت تشیع 264
ص: 7
آیات و اخبار در تشریح مقام تشیع 267
مقام سلمان و ابوذر و مقداد و عمار 279
علت توجه و تشیع ایرانیان در زمان خلفاء و دیالمه و غازان خان و شاه خدابنده 282
ظهور تشیع در دوره ی مغول ها 288
مناظره ی علامه حلی با قاضی القضاه 288
اسلام تفاخرات نژادی را از بین برد 292
تمام فساد و جنگ ها روی تفاخرات نژادی می باشد 295
عقاید غلات و مذمت آنها و لعن عبدالله بن سباء 297
اشکال در صلوات بر آل محمد و جواب آن 307
در معنای «یس» و اینکه «س» نام مبارک پیغمبرصلی الله علیه وآله می باشد 308
مراد از آل یاسین آل محمدند 309
صلوات بر آل محمدصلی الله علیه وآله سنت و در تشهد نماز واجب است 313
«جلسه سوم». 321
جلسه سوم «لیله یکشنبه 25 رجب 1345» 323
عقاید زیدیه 324
عقاید کیسانیه 326
عقاید قدّاحیه 328
عقاید غلات 329
عقاید شیعه امامیه اثنا عشریه 330
اشکال راجع به خبر معرفت 334
ص: 8
جواب از اشکال 335
اخبار خرافی در صحیحین بخاری و مسلم 337
اخبار رؤیهْ الله تعالی از اهل تسنّن 341
دلایل و اخبار بر عدم رؤیهْ الله تعالی 347
اشاره به خرافات صحیحین 349
سیلی زدن موسی به صورت ملک الموت 352
انصاف موجب بینایی و اسباب سعادت است 358
نسبت شرک دادن به شیعه 363
در بیان اقسام شرک 366
شرک جلی 366
شرک در ذات 367
عقاید نصاریٰ 367
شرک در صفات 368
شرک در افعال 369
شرک در عبادت 370
در باب نذر 373
شرک خفی 376
شرک در اسباب 378
شیعه از هیچ راهی مشرک نیست 378
آوردن آصف تخت بلقیس را نزد سلیمان 380
ص: 9
آل محمد وسایط فیض حق اند 384
حدیث ثقلین 386
دقت نظر خالی از تعصّب، موجب سعادت است 387
بخاری و مسلم از رجال مردود و جعّال نقل خبر نموده اند 391
خبر مضحک و اهانت به رسول الله در صحیحین بخاری و مسلم 396
در اسناد حدیث ثقلین 399
حدیث سفینه 404
دعای توسّل 414
شهادت شهید اوّل به فتوای ابن جماعه 417
شهادت شهید ثانی به سعایت قاضی صیدا 420
گفتار نیک جهت جلب مردم منصف 422
اشاره به اعمال ننگین تراکمه و خوارزمیان و ازبکان و افاغنه با ایرانیان 423
تجاوزات خان خیوه به ایران و فتاوای علمای اهل تسنن به قتل و غارت شیعیان 424
فتاوای علمای اهل تسنّن به قتل و غارت شیعیان و حملات عبدالله خان ازبک به خراسان 426
رفتار امرای افاغنه با شیعیان افغانستان 427
تقدیر از امیر امان الله خان 428
شهادت شهید ثالث 429
اقدام شیخ و ایجاد شبهه و تهیه وسیله برای حمله و دفاع از آن 430
در آداب زیارت 432
ص: 10
نماز زیارت و دعای بعد از نماز 433
بوسیدن آستانه قباب ائمه شرک نیست 436
به خاک افتادن و سجده نمودن برادران حضرت یوسف 438
بقای روح بعد از فنای جسم 440
اشکال به بقای روح و جواب آن 442
ظهور اهل مادّه و طبیعت و مقابله ذیمقراطیس با سقراط حکیم 442
اقوال علمای الهی اروپا 443
دفاع مخالفین از خلافت معاویه و یزید و کفر آنها و جواب آن 447
دلایل بر کفر و ارتداد یزید 448
جواز علمای اهل تسنّن بر لعن یزید پلید 453
قتل عام اهل مدینه به جرم شکستن بیعت یزید 456
سرباز گمنام 461
آل محمد شهدای راه حق و زنده هستند 463
«جلسه چهارم». 468
جلسه چهارم «لیله دوشنبه 26 رجب 1345» 470
منّت بر ما نهاده کشف حقیقت نمودید 470
بحث در اطراف امامت 471
بحث در مذاهب اربعه اهل تسنّن و کشف حقیقت 472
دلیلی بر تبعیت مذاهب اربعه نیست 474
امر عجیبی است قابل تأمّل عقلای با انصاف 475
ص: 11
رد امامان و علمای اهل تسنّن به ابوحنیفه 479
امامت در عقیده شیعه ریاست عالیه الهیه است 484
مقام امامت بالاتر از نبوّت عامه است 488
در اختلاف مراتب انبیاء 490
خصیصه ی نبوّت خاصّه 492
دلایل بر اثبات مقام نبوّت از برای علی به حدیث منزلت 496
اسناد حدیث منزلت از طرق عامّه 497
شرح حال آمدی 504
سند حدیث منزلت از عمر بن الخطّاب 506
حکم خبر واحد در مذهب جماعت 508
اثبات منازل هارونی برای علی علیه السّلام 513
علی در جمیع صفات شریک و مماثل پیغمبر بود 519
به امر پیغمبر تمام درهای خانه ها به مسجد بسته شد مگر درِ خانه علی علیه السّلام 524
تقاضای پیغمبر از علی برای وزارت خود 538
«جلسه پنجم». 546
جلسه پنجم «لیله سه شنبه 27 رجب 1345» 548
کلمه منزلت افاده عموم می کند 548
حدیث منزلت در دفعات متعدّده غیر از تبوک وارد شده 552
خلیفه قرار دادن حضرت موسی برادر خود هارون را و فریب دادن سامری بنی اسرائیل را به گوساله پرستیدن 558
ص: 12
مطابقت حالات امیرالمؤمنین علیه السّلام با هارون علیه السّلام 559
حدیث الدار یوم الانذار و تعیین نمودن پیغمبرصلی الله علیه وآله علی علیه السّلام را به خلافت 562
احادیث مصرّحه ی به خلافت علی علیه السّلام 570
شیخ باز هم به صدا آمد 583
احدی منکر فضل صحابه نیست، ولی باید انتخاب افضل نمود 584
نقل خبر در فضیلت ابی بکر و جواب آن که مجعول است 585
شرح حال ابوهریره و مذمّت آن 589
علی از حق و قرآن جدا نمی باشد 590
مظلومیت شیعیان در مقابل مخالفین 596
نسبت های دروغ و تهمت های علمای سنّی به شیعیان 596
تهمت های ابن عبد ربه به شیعیان 597
تهمت های ابن حزم 600
تهمت های ابن تیمیّه 601
غلط کاریهای شهرستانی 608
اخبار در مذمّت ابوهریره و حالات آن 610
شرکت ابوهریره با بسر بن ارطاهْ در ظلم و کشتار مسلمین 612
مردود بودن ابوهریره و تازیانه زدن عمر به او 616
در جواب حدیث مجعولی که خدا فرموده من از ابی بکر راضیم، آیا او هم از من راضی هست یا نه؟ 623
اخبار در فضیلت ابی بکر و عمر و ردّ آنها 624
ص: 13
رد خبری که ابوبکر و عمر دو سیّد پیران اهل بهشت اند 630
در حدیث حسن و حسین سیّد جوانان اهل بهشت 634
رد جواب خبری که ابی بکر و عایشه محبوب پیغمبر بودند 639
فاطمه بهترین زنان عالم است 640
اقرار شافعی به وجوب حبّ اهل البیت 649
علی علیه السّلام محبوب ترین مردان نزد پیغمبرصلی الله علیه وآله 651
حدیث طیر مشوی 656
بیان حقیقت 663
اهل ذکر آل محمّدند 666
نقل آیه در طریقه ی خلافت خلفای اربعه و جواب آن 667
استدلال به آیه غار و جواب آن 672
شواهد و امثال 677
ابراز حقیقت 679
بلعم بن باعوراء 680
برصیصای عابد 681
نزول سکینه بر رسول خدا صلی الله علیه وآله 683
ص: 14
هو المعین
ایامی که کلاس ششم ابتدایی را می گذراندم، در محل زندگیم خیابان لر زاده که یکی از خیابان های فرعی میدان خراسان تا میدان قیام بود، از برکت وجود علمای منطقه و ائمه جماعات و مردم مؤمن به هر مناسبتی: محرم و صفر، فاطمیه، رجبیه، شعبانیه و ماه مبارک رمضان مجالس مختلف مذهبی تشکیل می شد، که سهم مرحوم آیت الله حاج شیخ علی اکبر برهان در این زمینه از همه بیشتر بود، در آن منطقه در مجالس مذهبی اش از سخنرانان و خطبای به نامی چون خطیب مشهور حاج شیخ محمد تقی فلسفی، حاج سید مهدی قوام، حاج سید اسماعیل شفیعی، حاج سید رضا غروی شاهرودی، حاج میرزا علی حصه ای، حاج محقق خراسانی و سلطان الواعظین شیرازی که از جایگاه ویژه ای در علم و عمل و همچنین
میان مردم محل برخوردار بود استفاده می شد، من جذب این سخنرانان و خطباء بخصوص سخنرانی و خطابه های سلطان الواعظین که اکثر بحث و سخنرانی هایش پیرامون ولایت اهل بیت علیهم السّلام به ویژه امیر مؤمنان صاحب ولایت کلیه قطفیه الهی بود شدم و با او پیوندی عاطفی پیدا کردم، تا زمانی که دست رحمت الهی مرا به حوزه علمیه قم رهسپار کرد.
در ایام تحصیل روزهای پنج شنبه و جمعه برای زیارت پدر و مادرم که از بزرگان و وابستگان به اهل بیت علیهم السّلام گریه کنندگان ناب حضرت امام حسین علیه السّلام
ص: 15
بودند به تهران می آمدم و این در زمانی بود که سلطان الواعظین بر اثر بیماری قلبی خانه نشین بود، با سابقه آشنایی ام با سخنرانی هایش و منبرهایش پنجشنبه به اجازه خود او از ساعت نه صبح تا دوازده ظهر به عیادتش می رفتم و از مباحث شیرین و پر بارش بهره مند می شدم، انس طرفین ما دو نفر به یکدیگر تبدیل به انس و الفتی شد، تا جایی که آن وجودبزرگوار مرا که هنوز در سخنرانی پختگی لازم را نداشتم به جای خود به مجالس یا منبرهای ایام تبلیغش می فرستاد و این کار او در رشد من و باز شدن گویایی ام در سخنرانی های مذهبی اثر فوق العاده گذاشت.
او مردی با صلابت، با کرامت، اصیل و فوق العاده منیع الطبع و اخلاقی بود به پاس داشت و احترام علما پافشاری داشت در تشویق طلاب زبانی شیرین با او بود، افرادی معدود از علما و تجار محل که مرا در انس با او شناخته بودند گاهی پول قابل توجهی در اختیارم می گذاشتند که به آن حضرت تقدیم کنم، تا پایان عمرش یک بار هیچ پولی را نپذیرفت، تکیه و توکلش به خداوند عجیب بود، داستان سفرش به پیشاور و مباحث مستدل ده شبۀ آن شهر را خودش یک بار برایم تعریف کرد، شیرینی بازگو کردن سفرش هنوز در ذائقه ام چون عسل شیرین است، امید داشتم تا پیش از درگذشتش بقیه کتاب های او که بیش از چهل جلد می شد چاپ شود ولی این امید در دلم ماند و لباس تحقق نپوشید تا لحظات مرگش از عیادتش باز نایستادم، شاهد درگذشتش بودم که با ذکر مداوم همراه بود و نهایتاً روح بلندش به ملکوت پرواز کرد و در جوار حضرت معصومه سلام الله علیها در شهر قم آشیانه آل محمدصلی الله علیه وآله آرام گرفت.
ص: 16
همواره با کتاب با ارزشش (شبهای پیشاور) زنده است. مرحوم انصاری ریاست محترم مجمع جهانی شیعه شناسی آرزوی چاپ این کتاب را در مجمع داشت کتاب چاپ شد ولی حجت الاسلام انصاری به دیار باقی شتافته بود و چاپ آن را ندید، مسلما بهره اش نصیب او هم خواهد بود از مجمع جهانی شیعه شناسی و دست اندرکارانش بسیار تقدیر می کنم که این کتاب با ارزش و گرانبها را به جامعه اسلامی عرضه کردند، برای مؤلفش درخواست رحمت خاص و رضوان از حضرت حق دارم.
8/8/1395
حسین انصاریان
ص: 17
ص: 18
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم
«من لم یشکر المخلوق لم یشکر الخالق»
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین علیهم السّلام
خداوند تبارک و تعالی مومنین را به اطاعت از خود و پیامبر اکرمش صلی الله علیه وآله و اولی الامر سفارش و دستورمی دهد که : ﴿یا أیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أطیعُوا اللهَ وَ أطیعُوا الرَّسُولَ وَ اُولِی اْلأمْرِ مِنْکُمْ﴾ ای اهل ایمان ! از خدا اطاعت کنید و از پیامبرو صاحبان امر خودتان اطاعت کنید. (سوره النساء آیه 59) بعد از نزول این آیه شریفه از رسول اکرم صلی الله علیه وآله سؤال شد، مراد از اولی الامر چه کسانی هستند؟ حضرت فرمودند: «هم خلفائی و ائمة المسلمین» حال این که خلفاء و ائمه المسلمین بعد از پیامبرصلی الله علیه وآله چه کسانی باید باشند مورد اختلاف بین مسلمین شد تا جایی که مبحث امامت و خلافت بعد از رحلت رسول اکرم صلی الله علیه وآله و بحث اینکه امامت یک امر الهی و انتصابی است یا انتخابی محققان و پژوهشگران را به خود مشغول کرده.
و در طول تاریخ قلم پژوهشگران را و هر صاحب قلمی در حد توان خویش در این زمینه به بررسی مسأله امامت و جانشینی بعد از پیامبر صلی الله علیه وآله پرداخته و همچنیین مناظره هایی و مباحثاتی در جانشینی و خلافت بعد از پیامبرصلی الله علیه وآله بین علمای مسلمانان صورت گرفته از جمله این کتاب حاضراست که بین یکی از
ص: 19
علمای شیعه مرحوم سلطان الواعظین شیرازی و علمای اهل سنت کشمیر صورت گرفته که در آن به آیات قرآن کریم و احادیث پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله که در کتب معروف اهل تسنن ذکر شده، استدلال شده است.
به امید اینکه این کتاب مورد تحقیق و توجه عموم مردم قرار گیرد و نشان دهنده راه و دست گیرنده و هدایت کننده باشد.
در پایان ازهمکاران مجمع که در انجام این کار تقبل زحمت فرمودند کمال تشکر می کنیم و خداوند را سپاس گذاریم که معارف دینی را همواره از رهگذر همت مؤلفان حقیقت جو یاری رسانده است.
کثر الله امثالهم، جزاه الله عن الاسلام اجرا، ادام الله ظله و دامت افاضاته.
والسلام علیکم و علی جمیع اخواننا المؤمنین
آیت پیمان
مدیر مجمع جهانی شیعه شناسی
ص: 20
با وجود مقدمه مفصلی که مؤلف بر کتابش نوشته است، بنا نداشتم مقدمه ای بنویسم، لکن نکته مهمی که در سرتاسر این کتاب به آن پرداخته نشده، مرا بر این داشت تا درباره ی آن موضوع نکاتی را به اختصار یادآور شوم.
در میان مذاهب اسلامی تنها مذهب برخاسته از قرآن و سنت راستین رسول اکرم صلی الله علیه وآله، مذهب شیعه است. تشیع در هیچ زمان و در هیچ وضعیتی با ظلم و استبداد سازش ننموده و تسلیم حکومت ها و حاکمان جور نشده است. از این رو همواره مورد تهاجم دشمنان بوده و حکومت های استبدادی از هرگونه تلاش برای ضربه زدن بر این مذهب کوتاهی نکردند.
شیعه با تمسک به کلام امیرالمؤمنین علیه السّلام که در وصیتش به حسنین علیه السّلام فرمود: «کونا للظالم خصماو للمظلوم عونا»؛(1) «دشمن ظالمان و یاور مظلومان باشید» همواره با همه مظاهر استبداد در ستیز بوده و حمایت از مظلومان را شعار خویش قرار داده است.
در مکتب خلفاء نه تنها اثری از مبارزه با ظلم پیشگان و حکومت های مستبد به چشم نمی خورد، بلکه تمام تلاش خود را در توجیه استبداد حکومت های جور به کار برده و با احادیثی که به رسول اکرم صلی الله علیه وآله نسبت داده اند، به پیروان خود القا
ص: 21
می کنند که وظیفه ملت فرمان برداری از حاکمان جامعه است؛ اگرچه آنان دامنشان به ظلم و ستم آلوده باشد؛ زیرا آنان مسئول کارهای خویش و ملت نیز مسئول کارهای خود است.(1)
با توجه به آنچه بیان شد، همواره حکومت ها، با تمام توان و امکانات خود درحال مبارزه با مذهب شیعه بوده و از گسترش فرهنگ ظلم ستیز آن جلوگیری کرده اند. یکی از روش هایی که از آن استفاده کرده اند، محکوم و مقصّر جلوه دادن مذهب تشیع است.
شیعه را طوری معرفی کردند که چون با اکثریت مسلمانان تطابق ندارد راه صواب را نمی پیماید؛ در نتیجه همیشه باید پاسخگوی اعتقادات و اعمال خود باشد. این مسئله به طور طبیعی فرصت پرسش گری و انتقاد به اعتقادات و عملکرد عموم اهل تسنن را از شیعیان سلب کرده است. گرچه ما نمی گوییم شیعیان باید همیشه آغازگر و مهاجم باشند؛ اما دفاع همیشگی به نفع این مذهب نخواهد بود.
بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله تاکنون همواره شیعیان متهم شناخته شده و علاوه بر تهمت ها و دروغ هائی که به این مذهب نسبت می دهند، با طرح انبوهی از سؤالات و شبهات و جوّسازی منفی، این مذهب را در نظر سایر مسلمانان، مذهبی باطل و بیگانه با اسلام معرفی کرده اند.
چهار مذهب تسنن با وجود اینکه دلیلی از قرآن و حدیث صحیح، بر پیروی از آنها ندارند و با وجود همه اختلافاتی که با یکدیگر دارند، جزء مذاهب رسمی
ص: 22
اسلامی شناخته شده اند؛ اما مذهب شیعه که با تمسک به آیات قرآن و احادیث صحیح نبوی، همان مذهبی است که تمام مسلمانان باید از آن پیروی کنند، مذهب رسمی اسلامی قلمداد نمی شود.
اگر تنها دروغ ها و تهمت هایی که به شیعه نسبت داده اند آشکار شود، اثبات حقّانیت این مذهب نیاز به هیچ گونه دلیلی ندارد.
اگر تاکنون نیمی از آنچه اهل تسنن به عنوان سؤال و شبهات بر ضد شیعه مطرح کرده اند، بر عملکرد و اعتقادات اهل تسنن مطرح می شد، نتیجه غیر از آن بود که امروز شاهدیم.
اگر در مجامع علمی و جلسات و مناظرات و مباحثی که بین شیعه و سنی صورت می گرفت درمقابل هر شبهه ای که بر مذهب تشیع وارد می شد یک سؤال و شبهه هم بر مذهب تسنن مطرح می شد، وضع شیعه امروز این گونه نبود.
برادران اهل تسنن! قبل از آنکه برای اعمال و اعتقادات شیعیان دنبال دلیل قرآنی و روائی بگردید، کمی به اعتقادات و اعمال خود فکر کنید؛ چه میزان از اعتقادات و اعمال شما با آیات قرآن یا احادیث صحیح نبوی تأیید شده است؟ شما که در هر بحثی مدّعی هستید شیعیان باید از قرآن دلیل بیاورند، آیا خود می توانید بر اعتقادات و اعمالتان از آیات قرآن دلیل بیاورید؟ چرا در مناظرات و مباحثات علمی به جای آنکه به کتب و احادیث مورد قبول طرفین استدلال کنید، به کتب روایی خود تمسک جسته و دلیل بر حقّانیت خود را هر آنچه خود نقل کرده اید، می دانید؟ چه میزان از اعتقادات و اعمال شما با احادیث مورد قبول شیعه و سنی قابل اثبات است؟
برادران اهل تسنن! خوب است بدانید که بسیاری از اعتقادات و اعمال شیعیان
ص: 23
را می توان از منابع اهل تسنن اثبات کرد. به همین دلیل مقتضی است هر عاقل منصف، وجدان خود را حاکم نموده و ببیند مذهبی که اکثر اعتقادات و اعمالش از مدارک مخالفین قابل اثبات است، آیا به حق نیست؟ از این رو شایسته است در این مقدمه ی کوتاه، به طرح چند سؤال پرداخته شود، تا روشنفکران منصفِ اهل تسنّن با دقت در این سؤالات به دنبال جوابی منطقی بگردند، تا شاید به این وسیله فطرت های پاک - که زیر خاکستر تعصّب و جهل پنهان گردیده - حقیقت را دریافته از آن پیروی کنند.
از برادران اهل تسنّن تقاضا دارم این سؤالات را با دقت و خالی از هرگونه تعصّب و عناد، بررسی کنند و علمای خود را نیز مورد سؤال قرار دهند تا به امید خداوند، چهره ی زیبای حقیقت از زیر نقاب جهل و تعصب خارج شده و بر همه حق جویان جلوه گری کند.
ص: 24
برادران اهل تسنّن! آیا تعیین خلیفه رسول اکرم صلی الله علیه وآله کار خوبی است یا نه؟ اگر خوب است، چرا می گویید رسول اکرم صلی الله علیه وآله خلیفه ی بعد از خود را تعیین نکرد؟ اگر بد است، چرا ابوبکر و عمر خلیفه ی بعد از خود را تعیین کردند؟
برادران اهل تسنّن! به این سؤال دقیقاً و به دور از هرگونه تعصّب فکر کنید و به حکم وجدان و فطرت خود عمل کنید:
آیا هیچ مسلمانی حتی تصوّر این را کرده است که بگوید فهم و درک شیخین از رسول اکرم صلی الله علیه وآله بیشتر است؟ حاشا و کلا!! چرا در مسئله تعیین خلیفه، عقل و درک شیخین را از رسول اکرم صلی الله علیه وآله بالاتر می دانید؟
چرا ادعا می کنید - نعوذ بالله - رسول اکرم صلی الله علیه وآله اهمیت تعیین جانشین برای خود را درک نکرد و برای خود خلیفه تعیین ننمود؟ چرا فکر می کنید رسول اکرم صلی الله علیه وآله مردم را رها کرد تا خود خلیفه تعیین کنند؟ مگر شیخین مصلحت اسلامی
را بهتر از رسول اکرم صلی الله علیه وآله می فهمیدند که نخواستند امت اسلامی بعد از آنان بدون رهبر بماند؟ آیا شرایط زمان رسول اکرم صلی الله علیه وآله برای اسلام و مسلمین حساس تر بود یا شرایط زمان شیخین؟
شما می گویید رسول اکرم صلی الله علیه وآله کسی را برای پیشوایی مردم معین نکرد و تعیین آن را به عهده مردم گذاشت، در حالی که این نظریه مخالف با کتاب و سنت است. خداوند متعال در سوره ی بقره درباره حضرت ابراهیم علیه السّلام می فرماید:
ص: 25
﴿إِنّی جَاعِلُکَ لِلنّاسِ إِمَاماً﴾.(1)
«ما تو را به عنوان امام و پیشوای مردم معین می کنیم.»
همچنین درباره حضرت داودعلیه السّلام می فرماید:
﴿یَا دَاوُدُ إِنّا جَعَلْنَاکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ فَاحْکُم بَیْنَ النّاسِ بِالْحَقّ﴾.(2)
«ای داود! ما تو را خلیفه روی زمین قرار دادیم پس در میان مردم حاکم به حق باش».
حضرت موسی علیه السّلام از خداوند درخواست می کند که جانشین بعد از او را معین نماید:
﴿وَاجْعَل لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی﴾.(3)
خداوند در قرآن کریم در رابطه با بنی اسرائیل می فرماید:
﴿وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا﴾.(4)
«از میان ملت بنی اسرائیل افرادی را به عنوان رهبر و پیشوا انتخاب نمودیم.»
با دقت در این آیات و توجه به کلمه «جعل» که به معنای نصب و تعیین است و در تمام این آیات به خداوند نسبت داده شده، روشن می شود که تعیین و انتخاب خلیفه نه تنها به دست مردم نیست بلکه به دست پیامبر صلی الله علیه وآله هم نمی باشد. تعیین حاکم تنها باید توسط خداوند انجام شود.
ابن کثیر در «البدایهْ و النهایهْ»(5)
حدیثی از زهری نقل می کند که رسول
ص: 26
اکرم صلی الله علیه وآله قبایل عرب را به اسلام دعوت می فرمود، برخی از شخصیت های بزرگ قبایل مانند؛ بنی عامر بن صعصعهْ به حضرت گفتند: اگر ما تو را یاری کنیم و کار تو بالا بگیرد، آیا ریاست و جانشینی تو به ما خواهد رسید؟ حضرت در جواب فرمودند: تعیین رهبری به دست من نیست بلکه به دست خداست و هر کس را بخواهد انتخاب خواهد کرد. وی گفت: ما حاضر نیستیم خود را فدای اهداف تو کنیم و پس از پیروزی تو، منصب ریاست به افراد دیگر برسد.
همچنین مشابه این قضیه با قشیر بن کعب بن ربیعه نیز اتفاق افتاد.
با دقت در این دو جریان و جریانات مشابه، روشن می شود زمانی که رسول اکرم صلی الله علیه وآله بیش از هر زمان نیاز به یاور و مدافع داشت و اگر این قبایل به اسلام گرایش پیدا می کردند، هم برای اسلام و هم برای رسول اکرم صلی الله علیه وآله پشت گرمی و تقویت چشم گیری به حساب می آمد؛ اما پیامبرصلی الله علیه وآله با رد پیشنهاد آنها فرمودند: انتخاب جانشین در دست خداست و من اختیاری در این امر ندارم.
برادران اهل تسنن! آیا می دانید وقتی رسول اکرم صلی الله علیه وآله برای چند روز از مدینه خارج می شدند یکی از اصحاب را به عنوان جانشین خود در مدینه معین می فرمودند.
همچنان که قرطبی نیز به این امر اشاره دارد.(1)
ابن حجر می نویسد: پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله در جنگ های فراوانی ابن ام مکتوم را به
ص: 27
عنوان جانشین خود در مدینه معین می کرد.(1)
مسعودی نیز می نویسد: پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله در غزوهْ السویق و غزوه بنی قینقاع أبالبابه را جانشین خود در مدینه قرار داد.(2)
آیا ممکن است پیامبری که هرگاه از مدینه خارج می شد برای خود جانشین تعیین می کرد و هر زمان که جایی توسط مسلمانان فتح می گردید، نماینده ای به آنجا می فرستاد، حال که به سفر همیشگی آخرت می رود، امت اسلامی را بدون رهبر رها کند؟
آیا در موارد یاد شده و موارد مشابه، یک مورد سراغ دارید که پیامبرصلی الله علیه وآله انتخاب جانشین را به عهده مردم گذاشته باشد، یا در یک مورد با مسلمانان در مورد جانشین خود مشورت کرده باشد؟
برادران اهل تسنّن! آیا تا به حال از علمای خود پرسیده اید که جانشین رسول اکرم صلی الله علیه وآله چگونه باید تعیین شود؟ آیا بیعت و رأی مردم مهم است یا تعیین خلیفه قبلی و یا نظر شورا؟
اگر ملاک و معیار در تعیین خلیفه، بیعت عمومی و رأی اکثریت مردم باشد،
ص: 28
خلافت عمر و عثمان نامشروع است؛ زیرا هیچ کدام با بیعت و رأی مردم، خلیفه نشدند؛ عمر با تعیین ابوبکر و عثمان با نظر شورا به خلافت رسیدند. گرچه خلافت ابوبکر هم با اجماع و بیعت عمومی و رأی اکثریت نبوده است، بلکه عموم بنی هاشم و امیرالمؤمنین و زبیر و عباس و ابوذر و مقداد و سلمان و گروهی از خارج مدینه و عده ای دیگر، با خلافت ابوبکر مخالف بوده اند.
ابن حزم(1)
می نویسد:
«ولعنة الله علی کل اجماع یخرج عنه علی بن أبی طالب علیه السّلام ومن بحضرته من الصحابه».
لعنت خدا بر هر اجماعی که علی بن ابی طالب علیه السّلام و اطرافیان او از صحابه در آن اجماع نباشند.
کسانی هم که با ابوبکر بیعت کردند، یا بر اثر ترس و تهدید و یا طمع و امثال آن بوده است. همچنانکه بخاری(2)
به تهدید مردم برای بیعت گرفتن برای ابوبکر اشاره می کند و این سند بهترین گواه بر بی ارزش بودن بیعت مردم با ابوبکر است. بخاری به نقل از عایشه زمانی که جریان سقیفه را نقل می کند، می نویسد:
«لقد خوّف عمر الناس».
عمر مردم را تهدید کرد و ترسانید.
این بحث به طور مفصل در مجلس هفتم از همین کتاب خواهد آمد.
ص: 29
اگر بگویید خلیفه رسول اکرم صلی الله علیه وآله با تعیین خلیفه قبلی مشخص می شود، خلافت ابوبکر و عثمان باطل است؛ زیرا ابوبکر با بیعت وعثمان با نظر شورا خلیفه شدند. اگر معیار در نصب جانشین پیامبر صلی الله علیه وآله را نظر شورا بدانید، خلافت شیخین مشروعیت ندارد؛ زیرا هیچ کدام با نظر شورا خلیفه نشدند.
برادران اهل تسنّن! آیا می شود امر مهمی همچون جانشینی پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله، بدون هیچ شرط و معیاری مشخص و تنها با سلیقه های مختلف دست به دست شود؟
آیا عقل باور می کند که چنین مسئله ی مهمی، گاهی با بیعت، گاهی با تعیین، گاهی با شورا و گاهی با... مشخص شود؟
اگر شما صاحب کارخانه ای بزرگ باشید که با سختی های فراوان از ابتدا آن را تأسیس کرده اید، حال که می خواهید بعد از خود برای این کارخانه، مدیر عامل تعیین کنید آیا هیچ شرطی را مطرح نمی کنید؟ آیا هر کس با هر شرایطی که آمد مدیریت او را می پذیرید؟ قطعاً یک مدیر عاقل چنین عمل نمی کند. حال که برای مدیریت یک کارخانه شرایطی مطرح است، آیا جانشینی رسول اکرم صلی الله علیه وآله از مدیریت یک کارخانه هم کمتر است که بدون معیاری مشخص میان چند نفر در گردش باشد؟
برادران اهل تسنّن! آنچه تاکنون خوب فرا گرفته اید این است که اگر کسی به اصحاب پیامبرصلی الله علیه وآله توهین کند حکمش چیست، اما آیا تا به حال از علمای خود پرسیده اید که وقتی حکم توهین کننده به اصحاب پیامبرصلی الله علیه وآله دست کم نفاق است، حکم توهین به شخص رسول اکرم صلی الله علیه وآله چه خواهد بود؟!
ص: 30
برادران اهل تسنّن! آیا تا به حال صحیح بخاری را که بعد از قرآن صحیح ترین کتب می دانید به دقت خوانده اید؟ آیا آنجا که بخاری جریان تأسف بار کنار بستر پیامبرصلی الله علیه وآله را نقل می کند خوانده اید؟
بی گمان یا آن جریان را برای شما نخوانده اند، یا اگر خوانده اند، نگذاشته اند به دقت در اطراف آن بیندیشید.
بخاری در صحیح خود از ابن عباس حدیثی نقل می کند که گفت:
زمانی که بیماری پیامبرصلی الله علیه وآله شدت گرفت، فرمود: دوات و قلم بیاورید تا چیزی بنویسم که هرگز گمراه نشوید.(1) عمر بن الخطاب گفت: درد بر او غلبه کرده (هذیان می گوید). قرآن ما را بس است.
سپس بین اصحاب اختلاف شد بعضی می گفتند بگذارید پیامبر وصیت کند.
عده ای هم کلام عمر را تکرار می کردند و سر و صدا بلند شد. در این هنگام پیامبرصلی الله علیه وآله فرمودند: بیرون روید که نزاع نزد من سزاوار نیست.
با توجه به اینکه این حدیث علاوه بر منابع دیگر در صحیح بخاری هم نقل شده است لذا از جهت صحت و اتقان جای هیچ گونه تردیدی نیست. به عبارت دیگر این حدیث از جهت سند کاملا صحیح و نشانگر وقوع چنین واقعه ای می باشد. آنچه باید به آن پرداخته شود دلالت و محتوای حدیث است که با دقت درآن پاسخ بسیاری از سؤالات روشن می شود.
آنچه به طور آشکار از متن این حدیث استفاده می شود تقابل بعضی از صحابه
ص: 31
با رسول اکرم صلی الله علیه وآله است. به طور طبیعی این سؤال تقویت می شود که برادران اهل تسنن تا چه حد احترام رسول اکرم صلی الله علیه وآله را لازم می دانند؟ آیا بر طبق مبانی اهل تسنن، جایز است با اوامر رسول اکرم صلی الله علیه وآله مخالفت شود و آیا در این مسأله تفاوتی بین صحابه و غیر آن وجود دارد؟ آیا اهل تسنن مطلبی مهم تر از عمل به اوامر پیامبر و حفظ احترام آن حضرت را قائلند که می توان به دلیل آن، نه تنها با اوامر رسول اکرم صلی الله علیه وآله مخالفت کرد بلکه با کمال جسارت زبان به دشنام آن حضرت گشود؟ و آیا در مذهب اهل تسنن شأن و احترام پیامبرصلی الله علیه وآله بالاتر است یا صحابه؟ و آیا حکم تبعیت از اوامر پیامبر و حفظ احترام آن حضرت، برای همه مسلمانان وضع شده یا صحابه ی آن حضرت از این حکم خارجند؟
اینها سؤالاتی است که با دقت در متن این حدیث برای هر مسلمان منصفی مطرح است که در جای خود باید به طور مفصل به آن پرداخته شود.
آنچه ما در این جا در مقام تبیین آن هستیم بررسی اجمالی دلالت و محتوای این حدیث است. در این رابطه نکاتی را یادآور می شویم:
نکته اول: تمام مسلمانان معترفند، هر کلامی که با قرآن مخالف باشد بی ارزش و باطل است، گرچه آن کلام را به پیامبر نسبت دهند.
محتوای این جریان از دو جهت قابل بررسی است: اول: مخالفت هایی که اصحاب و مخصوصاً خلیفه ی دوم با آیات قرآن کردند. دوم: توهینی که شخص خلیفه ی دوم نسبت به مقام پیامبرصلی الله علیه وآله روا داشت.
جهت اول: با دقت در این جریان آشکار می شود که صحابه حداقل با سه آیه از آیات قرآن مخالفت کردند:
ص: 32
اول: آیا مخالفت خلیفه دوم و همراهان او با دستور رسول اکرم صلی الله علیه وآله، مبنی بر حاضر کردن دوات و قلم جهت نوشتن وصیتی که تا ابد مسلمانان را از گمراهی نجات دهد، مخالفت با این آیه شریفه نیست که خداوند در سوره ی حشر آیه 7 می فرماید:
﴿مَا آتَاکُمُ الرّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا﴾.(1)
«از اوامر پیامبر اطاعت و از نواهی آن حضرت اجتناب کنید».
دوم: آیا سر وصدا و نزاع صحابه کنار بستر پیامبر، تا حدّی که پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله آنها را اخراج فرمود، مخالف با این آیه شریفه نیست که خداوند در سوره حجرات آیه 2 می فرماید:
﴿یَا أَیّهَا الّذِینَ آمَنُوا لاَ تَرْفَعُوا أَصْوَاتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النّبِیّ وَلاَ تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ کَجَهْرِ بَعْضِکُمْ لِبَعْضٍ أَن تَحْبَطَ أَعْمَالُکُمْ وَأَنتُمْ لاَ تَشْعُرُونَ﴾.(2)
«ای کسانی که ایمان آورده اید صدایتان را بلندتر از صدای پیامبر نکنید و همچنان که بعضی از شما با بعضی دیگر بلند سخن می گویید با او به صدای بلندسخن مگویید مبادا بی آنکه بدانید کرده هایتان تباه شود».
سوم: آیا کلام خلیفه دوم که گفت: درد بر پیامبر غلبه کرده، قرآن ما را بس است کنایه از اینکه سخنان پیامبر اعتباری ندارد، مخالف با این آیه قرآن نیست که خداوند در سوره نجم آیه 3 و 4 می فرماید:
﴿وَمَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَی * إِنْ هُوَ إِلّا وَحْیٌ یُوحَی﴾.(3)
ص: 33
«پیامبر از روی هوس سخن نمی گوید بلکه آنچه می گوید وحی است».
جهت دوم: توهینی که خلیفه دوم بر پیامبر روا داشته به چند عبارت نقل شده است: بخاری در صحیحش به این لفظ آورده است:
«قال عمر ان النبی غلبه الوجع وعندنا کتاب الله حسبنا».
مسلم در صحیحش(1)
علاوه بر آنچه بخاری نقل کرده، به این لفظ نیز آورده است:
«ان رسول الله یهجر».
غزالی در «سر العالمین»(2)
این گونه نقل کرده است:
«دعوا الرجل فانه لیهجر».
از مجموع عبارات نقل شده آنچه می توان استفاده کرد این است که خلیفه دوم با این جملات بی اعتباری کلام پیامبر را بر اثر بیماری اعلام داشته است و به تعبیری، نسبت هذیان به رسول اکرم صلی الله علیه وآله داده است. شکی نیست که نسبت دادن این کلمات توهین آمیز به افراد عادی، قبیح است؛ چه رسد به مقام شامخ پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله.
برادران اهل تسنّن! خوب فکر کنید، کسی که چنین توهینی به پیامبر صلی الله علیه وآله روا دارد، چه حکمی دارد؟ چرا وقتی به خلفا توهین می شود، برآشفته می شوید و حکم صادر می کنید، ولی هنگامی که رسول اکرم صلی الله علیه وآله مورد توهین قرار می گیرد سکوت می کنید؟ آیا احترام خلفا بیشتر از پیامبر است؟
اگر تاکنون به کتب حدیثی و فقهی خود مراجعه نکرده اید، بدانید که اکثر
ص: 34
محدّثان و فقهای اهل تسنّن توهین کننده به رسول اکرم صلی الله علیه وآله را کافر و واجب القتل می دانند و یا دست کم او را منافق معرفی می کنند.
حال بگویید آیا عمربن الخطاب چنین توهینی به رسول اکرم صلی الله علیه وآله کرده است، یا بخاری دروغ می گوید؟
البته این جریان به اندازه ای روشن است که نه تنها در صحیحین، بلکه در منابع فراوان دیگر اهل تسنّن آمده است و در همین کتاب به طور مفصل به آن اشاره شده است.
نکته دوم: در این نکته نیز دو جهت بررسی می شود:
جهت اول: اگر به کلمات خلیفه دوم درکنار بستر پیامبرصلی الله علیه وآله استناد کرده بگویید - نعوذ بالله - کلمات پیامبرصلی الله علیه وآله در حال بیماری حجت نیست، چطور مدعی هستید که همین پیامبرصلی الله علیه وآله با همین حالت بیماری در روزهای آخر عمر خود، ابوبکر را به عنوان امام جماعت به مسجد فرستاد و این را نیز دلیل بر مشروعیت خلافت او می دانید. اگر کلام بیمار حجت نیست، همچنان که خلیفه دوم ادعا کرده، چگونه به این حدیث ساختگی استناد نموده و برای ابوبکر فضیلت می تراشید؟ اگر غلبه درد باعث بی اعتباری کلام پیامبرصلی الله علیه وآله می شود چرا در این جا کلام پیامبرصلی الله علیه وآله را معتبر می دانید؟
جهت دوم: این جریان هم قابل تأمل است که ابوبکر نیز در مرض موتش قلم و کاغذ خواست و عمربن الخطاب هم حضور داشت، اما مانع از وصیت ابوبکر نشد و نگفت درد بر او غلبه کرده، قرآن ما را بس است! بلکه در مقام تبلیغ وصیت ابوبکر برآمد.
ص: 35
برادران اهل تسنّن! به دقت این دو جریان را بررسی کنید و به دور از هرگونه تعصّب و لجاجت بیندیشید که چرا عمربن الخطاب در لحظات پایانی عمر رسول اکرم صلی الله علیه وآله، از وصیت آن حضرت جلوگیری کرد، ولی نسبت به وصیت ابوبکر هیچ گونه اعتراضی ننمود؟! بلکه مردم را ملزم می کرد که به آن عمل کنند؟
اگر پیامبرصلی الله علیه وآله هم به آنچه ابوبکر وصیت کرد، سفارش می نمود باز هم عمر مانع وصیت رسول اکرم صلی الله علیه وآله می شد؟ مگر وصیت آن حضرت چه بود که عمر به خشم آمد و زبان به دشنام رسول اکرم صلی الله علیه وآله گشود؟! در این جا مناسب است به محتوای هر دو وصیت اشاره کنیم:
ابن ابی الحدید در «شرح نهج البلاغه»(1) به نقل از احمد بن ابی طاهر صاحب تاریخ، حدیثی نقل می کند که مضمون وصیت رسول اکرم صلی الله علیه وآله روشن می گردد.
ابن ابی الحدید سند کامل این حدیث را ذکر نکرده، لکن در انتهای حدیث می نویسد: این حدیث را احمد بن ابی طاهر با سند کامل نقل کرده است.
خلاصه ی آنچه که ابن ابی الحدید نقل کرده است این است که:
ابن عباس می گوید: در اول خلافت عمر روزی بر او وارد شدم، بعد از سؤالاتی که از من پرسید این سؤال را مطرح کرد که پسر عمویت علی چه می کند؟ آیا هنوز گمان می کند که پیامبر او را خلیفه مسلمین قرار داده است؟ ابن عباس می گوید: گفتم آری و علاوه بر این، من نسبت به ادعای
ص: 36
علی از پدرم عباس پرسیدم او گفت: علی راست می گوید. عمر گفت: پیامبر نسبت به خلافت علی نظر داشت حتی در مرض فوتش خواست به اسم علی تصریح کند ولی من به جهت دلسوزی و حفظ اسلام مانع شدم.
«ولقد أراد أن یصرّح بإسمه فمنعت من ذالک اشفاقا وحیطة علی الاسلام...».
طبری(1)
و ابن اثیر(2)
و ابن کثیر(3)
و ابن خلدون(4)
و دیگران جریان وصیت ابوبکر را نقل کرده اند که ما این جریان را از طبری نقل می کنیم:
طبری به نقل از محمد بن ابراهیم بن حارث می نویسد:
ابوبکر در مرض موتش عثمان را طلبید و به او گفت بنویس به نام خداوند بخشنده مهربان، این عهدنامه و وصیت ابوبکر بن ابی قحافه است به سوی مسلمین، اما بعد؛ سپس ابوبکر بیهوش شد. عثمان نوشت: اما بعد به خلافت برگزیدم برای شما عمر بن الخطاب را و بهتر از او را برای شما نیافتم. سپس ابوبکر به هوش آمد و به عثمان گفت: بخوان آنچه نوشته ای. عثمان آنچه نوشته بود خواند. ابوبکر تکبیر گفت و آن نوشته را تایید کرد سپس به عثمان گفت: ترسیدی که اگر من به هوش نیایم و خلیفه را معین نکنم مردم اختلاف کنند؟ عثمان گفت: بلی. ابوبکر گفت خدا تو را جزای خیر دهد.
ص: 37
سپس در ضمن حدیثی دیگر از اسماعیل بن قیس نقل می کند که گفت:
عمر بن خطاب را دیدم که با گروهی نشسته است و در دستش نوشته ای است و می گوید: ای مردم! بشنوید و اطاعت کنید گفتار خلیفه رسول خدا را؛ او گفته است بهتر از عمر را نیافته ام. اسماعیل می گوید: «شدید» غلام ابوبکر نیز همراه عمر بود و نوشته ای که تصریح به خلافت عمر شده بود را همراه داشت.
با توجه به متن هر دو وصیت، آیا ممانعت عمر از وصیت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله برای حب ریاست نبوده است؟ زیرا اگر به قول عمر «کتاب خدا ما را کافی است» و نیازی به سفارش و وصیت پیامبر نداریم، چطور در زمان ابوبکر علاوه بر کتاب خدا به وصیت ابوبکر هم نیازمند شدیم؟
کسی که به این مطلب معتقد باشد، یا - نعوذا بالله - سخنان ابوبکر را معتبرتر از پیامبر می داند - که بعید است مسلمانی چنین اعتقادی داشته باشد - و یا باید بگوید که این کار عمر از روی هوای نفس و به جهت کسب قدرت بوده است و به همین دلیل نگذاشته پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله در لحظات آخر عمر، وصیتی بنماید تا مسلمانان بعد از او گمراه نگردند؛ به عبارت دیگر اگر امروز بین مسلمانان تفرقه افتاده و عده زیادی از مسلمانان به گمراهی کشیده شده اند، به خاطر آن است که خلیفه دوم در روزهای آخر عمر پیامبرصلی الله علیه وآله مانع از وصیت آن حضرت شد. آن هم وصیت مهمی که به تعبیر پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله:
«أکتب لکم کتاباً لن تضلوا بعدی».
چیزی بنویسم که بعد از من هرگز گمراه نشوید!
ص: 38
نکته سوم: برادران اهل تسنّن! کسی که به مقام رسول اکرم صلی الله علیه وآله چنین توهینی کند آیا لیاقت جانشینی رسول اکرم صلی الله علیه وآله را دارد؟ مگر شما نمی گویید حکم کسی که به پیامبر توهین کند... . مگر ابوبکر کنار بستر پیامبر نبوده؟ مگر توهین عمر را نشنیده؟ چرا او را به عنوان خلیفه بعد از خود نصب کرد؟ آیا کسی که در واگذاری مقام خطیر رهبری امت اسلامی، سهل انگاری کرده و حتی ضروری ترین شرط این منصب را - که احترام و ادب نسبت به رسول الله صلی الله علیه وآله است - مراعات نمی کند و کسی را به عنوان خلیفه معین می کند که احترام پیامبر را نگاه نداشته و بی پروا به آن حضرت اهانت می کند، آیا چنین شخصی خود صلاحیت جانشینی پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله را دارد؟ و بالاخره آیا توهین کننده به پیامبرصلی الله علیه وآله - با توجه به حکمی که بزرگان اهل تسنّن برای چنین شخصی صادر کرده اند - اجازه دارد برای بعد از خود جانشین تعیین کند؟!
برادران اهل تسنّن! شما حدیثی از رسول اکرم صلی الله علیه وآله نقل می کنید که حضرت فرمود:
«مثل أصحابی کالنجوم بأیّهم اقتدیتم اهتدیتم».
اصحاب من همانند ستارگان اند، از هر کدام پیروی کنید هدایت می شوید.
آیا تا به حال به شما گفته اند که عمر بن خطاب به یکی از صحابی اهل بدر (حاطب بن ابی بلتعه) ناسزا گفت و او را منافق نامید؟(1)
ص: 39
آیا تاکنون شنیده اید که امّ المؤمنین عایشه به عثمان توهین می کرده و او را «نعثل» می خوانده! نعثل به معنای کفتار است و به مردی یهودی نیز گفته می شد؟(1)
آیا تا به حال به شما گفته اند که اصحاب پیامبر حتی گاهی در حضور رسول اکرم صلی الله علیه وآله چه کلمات زشت و رکیکی به یکدیگر نسبت می دادند؟
در همین کتاب به توهین هایی که صحابه به یکدیگر می کردند، به طور مفصل اشاره شده است.
برادران اهل تسنّن! - با توجه به آنچه نقل شد - چرا هنگامی که توهینی نسبت به صحابه می شود مضطرب شده، حکم کفر و قتل صادر می کنید؟
مگر نه این است که خودتان حدیث نقل کردید که پیروی از صحابه رسول اکرم صلی الله علیه وآله باعث هدایت است؟
اگر سبّ صحابه کفر است، آیا جرأت می کنید عمربن الخطاب و امّ المؤمنین عایشه و حتی عثمان را - که کلمات زشتی به عمار بن یاسر، آن صحابی جلیل القدر می گفته که زبان از تکرار آن شرم دارد و ما در همین کتاب به طور مفصل به آن اشاره کرده ایم - به این حکم محکوم کنید؟
برادران اهل تسنّن! اگر هدف و نظر پیامبر در مسأله خلافت، تعیین ابوبکر یا
ص: 40
عمر بود، چرا آنان را در بیماری رحلتش (که قبلاً خبر نزدیک شدن رحلتش را داده بود) تحت فرماندهی اسامهْ بن زید به جبهه اعزام فرمود؟(1)
این مطلب نیز روشن است که به حکم عقل، برای فرماندهی لشکر باید تواناترین، مدیرترین و شجاع ترین فرد انتخاب شود. دقت کنید که چرا به رغم حضور شیخین در سپاه مسلمانان، رسول اکرم صلی الله علیه وآله آنها را لایق برای فرماندهی لشکر ندانست، بلکه اسامهْ بن زید را که نوجوانی بیش نبود به فرماندهی انتخاب کرد؟
کسانی که پیامبر آنها را لایق فرماندهی سپاه نمی داند، چگونه لیاقت جانشینی پیامبررا که مقامی بسیار بالاتر است، دارند؟
برادران اهل تسنّن! شما می گویید شیخین مصداق این آیه هستند که می فرماید:
﴿وَعَدَ اللهُ الّذِینَ آمَنُوا مِنکُمْ وَعَمِلُوا الصّالِحَاتِ لَیَسْتَخْلِفَنّهُمْ فِی الْأَرْضِ﴾.(2)
«خداوند وعده داده افراد با ایمان و دارای عمل صالح را به خلافت در زمین برساند».
خوب می دانید که اگر ابوبکر و عمر به دستور پیامبرصلی الله علیه وآله عمل می کردند و همراه لشکر اسامه از شهر بیرون می رفتند، قطعاً شخص دیگری خلیفه می شد، بنابراین چگونه سرپیچی از فرمان پیامبر زمینه اجرای وعده الهی شد؟
ص: 41
برادران اهل تسنّن! شما که به جای سجده بر زمین و هر آنچه از زمین می روید به شرط آنکه خوراک و پوشاک انسان نباشد، بر فرش و موکت و امثال آن سجده می کنید، آیا از علمایتان پرسیده اید که رسول اکرم صلی الله علیه وآله بر چه چیزی سجده می کرده است؟ آیا ابوبکر و عمر بر آنچه شما امروز سجده می کنید سجده می کردند؟ مگر در زمان پیامبر و خلفا، فرش ها و موکت های امروزی بوده است؟
آیا تاکنون در جست وجوی این بوده اید که رسول اکرم صلی الله علیه وآله بر چه چیزی سجده می کرد؟ با مراجعه به تاریخ آشکار می گردد که پیامبر بر زمین سجده می فرمود و زمین مسجد پیامبر از خاک یا سنگ بوده، یا نهایت حصیر و فرش هایی که از درختان درست می شده است.
مگر این حدیث را نشنیده اید که انس می گوید:
«کان رسول الله صلی الله علیه وآله یصلی علی الخمره ویسجد علیها».(1)
پیامبر قطعه حصیری داشت به نام خمره و بر آن سجده می کرد.
مگر این حدیث را نشنیده اید که جابر می گوید:
«کنت اُصلّی مع رسول الله صلی الله علیه وآله الظهر فآخذ قبضة من الحَصی فی کفّی حتی
ص: 42
تَبْرد واَضعها بجبهتی إذا سجدت من شدة الحرّ».(1)
نماز ظهر را با پیامبر به جماعت می خواندم. پس مشتی سنگ ریزه و شن از زمین بر می داشتم تا خنک شود و سپس بر آن سجده می کردم.
برادران اهل تسنّن! چرا وقتی می بینید شیعیان برای نماز خواندن مهر می گذارند غضبناک می شوید؟ مگر مهر از چه درست شده است؟ جز این است که خاک را گل کرده اند، سپس خشک شده و به این صورت در آمده است؟
مگر شما نمی گویید سجده بر خاک افضل است؟ در زندگی های امروز مگر می شود هر کس که می خواهد نماز بخواند مشتی خاک برداشته، روی فرش بریزد و بر آن نماز بخواند؟ جای تعجب است شما که خود را موظف می دانید نمازها را در پنج وقت بخوانید و می گویید پنج وقت افضل است، چرا حاضر نیستید بر خاک سجده کنید، در حالی که سجده بر خاک نیز افضل است؟!
چرا به شیعیان تهمت می زنید که چون بر مهر سجده می کنند، پس مهر را همانند بت، پرستیده و مشرک اند. اگر سجده بر هر چیز به منزله ی پرستش آن است، پس شما که به فرش و امثال آن سجده می کنید فرش را می پرستید و مشرکید!
برادران اهل تسنّن! چرا در دین خدا بدعت می گذارید؟ چرا آنچه در دین نیست، ندانسته یا مغرضانه داخل در دین می کنید؟ مگر مجازات بدعت گذار را نمی دانید؟ مگر نه این است که شما ادعای مسلمانی می کنید و پیامبرخود را
ص: 43
محمد بن عبدالله صلی الله علیه وآله می دانید؟ مگر نه این است که خود را پیرو سنّت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله می دانید؟ در کجای تاریخ ثبت است که رسول اکرم صلی الله علیه وآله و حتی شیخین بر روی فرش ها و موکت هایی که از مواد پلاستیکی و نفتی و مانند آن بافته شده است، سجده می کرده اند؟ به جای آنکه شیعیان از عمل شما به خشم آیند، شما با آنان برخورد می کنید؟ شیعیان بر مهر که همان خاک است سجده می کنند. پیامبر و صحابه هم بر خاک سجده می کردند. پس شیعه به سنت رسول اکرم صلی الله علیه وآله عمل می کند، اما شما جماعت اهل تسنّن، از سنت چه کسی تبعیت می کنید که بر هرچه یافتید سجده می کنید؟ چرا در آنچه به عموم مردم بی خبر از همه جا تلقین می کنید و معلوم نیست از کجا آورده اید، فکر نمی کنید؟
آیا گمان می کنید در این دوران هم مانند صدر اسلام، تمام اهل تسنّن بدون تحقیق و تفحّص، استدلال های شما را می پذیرند؟ مگر نمی دانید در این زمان که عصر ارتباطات است اگر کسی مطلبی را ادعا کند باید برای آن دلیل معقول و منطقی ارائه کند وگرنه حرفش پذیرفتنی نیست و این منحصر به تشیع یا تسنّن و اسلام یا هر دین دیگری نمی باشد. این اصلی است که بین عقلا مرسوم است. پس بدانید یا نباید اظهار نظر کنید و سخن گوی اسلام باشید، یا اگر چنین قصدی دارید باید خود را با این اصل مرسوم و عقلایی تطبیق داده، کلام بی منطق نفرمایید.
برادران اهل تسنن! آیا تاکنون فکر کرده اید که این نماز «تراویح» در ماه مبارک رمضان را چه کسی ابداع کرد؟ شما که خود را سنی می دانید و ادعا می کنید که از سنت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله تبعیت می کنید آیا می دانید که رسول اکرم صلی الله علیه وآله چنین نمازی را
ص: 44
به این شکل نمی خوانده است؟ آیا می دانید که اول کسی که این نماز را پایه گذاری کرد عمر بود؛ همچنان که بزرگانی از اهل تسنن از قبیل:
طبری،(1)
ابن کثیر،(4)
سیوطی(5)
و دیگران به این امر اعتراف دارند.
آیا تاکنون این حدیث را در «صحیح» بخاری(6) خوانده اید که عبدالرحمن بن عبد القاری می گوید:
در یکی از شبهای ماه رمضان با عمر بن خطاب به مسجد رفتم و مردم را دیدم که به صورت جداگانه و متفرق نماز می خواندند. عمر گفت اگر نماز را به صورت جماعت بخوانند بهتر است، لذا مردم را جمع کرد و ابی بن کعب را امام آنان قرار داد. سپس شبی دیگر که باعمر به مسجد رفتم مردم را دیدم که نماز را به جماعت می خوانند عمر گفت: خوب بدعتی است این.
مگر نمی دانید پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله بدعت گذار را گمراه و اهل دوزخ خوانده است؟ آیا این حدیث را در «صحیح» مسلم(7)
نخوانده اید که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمودند:
«کل بدعة ضلالة».
هر بدعتی گمراهی است.
ص: 45
آیا این حدیث را در «سنن» نسائی(1) نخوانده اید که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمودند:
«کل بدعة ضلالة وکل ضلالة فی النار».
هر بدعتی گمراهی است و هر گمراهی در آتش است.
برادران اهل تسنن! آیا تا به حال این فتوای عجیب و خنده آور را از امام بخاری شنیده اید؟ آیا می دانید که امام بخاری می گوید: اگر دو نوزاد از یک گاو یا بز شیر بخورند، خواهر و برادر رضاعی شده و با هم محرم می شوند و نمی توانند با هم ازدواج کنند؟
امام سرخسی بعد از آنکه نظر خود را بیان می کند و می گوید این گونه شیر خوردن سبب محرومیت نمی شود می نویسد:(2)
«وکان محمد بن اسماعیل البخاری صاحب التاریخ یقول: تثبت الحرمة وهذه المسألة کانت سبب اخراجه من بخارا».
محمد بن اسماعیل بخاری صاحب تاریخ می گوید: به وسیله این شیر خوردن محرمیت حاصل می شود. لذا به خاطر همین فتوی او را از بخاری بیرون کردند.
بانوان اهل تسنن! آیا می دانید در مکتب تسنن، زن ارزش و احترامی ندارد تا آنجا که در این مکتب، زن را در ردیف حیواناتی همچون سگ و الاغ و شتر قرار داده اند؟
ص: 46
مسلم از ابوهریره این حدیث را نقل می کند:
«قال رسول الله صلی الله علیه وآله یقطع الصلاة، المرأة والحمار والکلب».(1)
عبور زن و الاغ و سگ نماز را باطل می کند.
البته این تعبیرات به قدری سنگین و با کرامت زن تنافی دارد که مورد اعتراض شدید آنان قرار گرفته است. عائشه می گوید:(2)
«جعلتمونا بمنزلة الکلب والحمار...».
ما زنان را در ردیف سگ و الاغ قرار داده اید.
اینها نمونه مختصری از سؤالاتی است که باید جماعت اهل تسنن به آن پاسخ دهند. کسانی که مایل هستند سؤالات بیشتری را دراعتراض به اهل تسنن بدانند به دو کتاب «دریغ از یک جواب» و «چرا سکوت؟!» مراجعه نمایند. ما در این دو کتاب سعی کرده ایم با استناد به کتب معتبر اهل تسنن و ارائه تصویری از اصل کتاب، جماعت اهل تسنن را به پاسخ گویی دعوت نماییم.
این دو کتاب علاوه بر آنکه شبهات گوناگونی را بر مکتب تسنن وارد می کنند چون به شیوه ای جدید مطالب مستند شده، لذا از قوت و استحکام و اعتبار خاصی برخوردار هستند و کسی نمی تواند ادعا کند که فلان مطلب را در کتاب مورد نظر نیافتم چه اینکه ما اصل کتاب را مقابل چشمان خواننده گذاشته ایم و او را از مراجعه به کتب گوناگون بی نیاز نموده ایم.
در ادامه مناسب است درباره ی کتاب شبهای پیشاور به نکاتی اشاره کنیم:
ص: 47
این کتاب، یکی از کتاب هایی است که در نوع خود از محبوبیت خاصی برخوردار بوده و تاکنون بیش از چهل نوبت تجدید چاپ شده است.
موفقیت این اثر از عوامل گوناگونی سرچشمه گرفته که به برخی از آنها اشاره می کنیم:
1- اولین و مهم ترین عامل در موفقیت این اثر - با وجود اینکه بیش از پنجاه سال از تألیف آن می گذرد و همواره به همان شکل اولیه تجدید چاپ شده است - اخلاص مؤلف در نگارش این اثر است.
2- روش مناظره، روشی است که به دلیل تنوّع و تعدّد و کیفیت بیان مطالب، هر خواننده ای را به خود جذب می کند. و از آنجا که این کتاب به این روش تنظیم گردیده و مهم تر اینکه به زبان فارسی تألیف شده، از جذابیت خاصی برخوردار است.
3- جامعیت منابع از یک سو و کثرت موضوعات بررسی شده از سوی دیگر، این کتاب را در ردیف کتب موفق قرار داده است.
با این همه یکی از مهم ترین عواملی که استفاده از این اثر ارزشمند را محدودمی کند، همخوان نبودن منابع مورد استناد با کتب موجود است، به گونه ای که خواننده و محقق وقتی در پی منبعی که در این کتاب به آن استناد شده می رود در بسیاری از موارد، مطلب مورد نظر را در منبع یاد شده نمی یابد. این هماهنگ نبودن به دو دلیل صورت می گیرد:
1- با توجه به اینکه کتاب حاضر حدود پنجاه سال قبل تألیف گردیده و در این مدت، منابع مورد استناد در آن، بارها به صورت های گوناگون تجدید چاپ شده
ص: 48
است و منابعی که امروز در دسترس ماست با منابعی که مؤلف به آن دسترسی داشته، از نظر چاپ متفاوت است، در نتیجه منابعی که مؤلف به آنها استناد کرده از نظر جلد و صفحه ای که گاه مؤلف به آن اشاره کرده مراجعه می کند و مطلب مورد استناد را نمی یابد، گمان می کند که مطلب مورد نظر مستند نیست.
متأسفانه در بسیاری از تحقیقات قدیم و جدید این کاستی دیده می شود و باعث محدودشدن استفاده از این گونه تحقیقات گردیده است.
2- یکی از کارهایی که بعضی از اهل تسنّن مدت هاست به آن مشغول اند، تبدیل و تحریف در منابع خود است؛ به گونه ای که با حذف یا جابه جایی بعضی از مطالب، می خواهند بعضی از حقایق را کتمان کنند و این باعث شده است که برخی از مطالبی که مؤلف از کتب اهل تسنّن نقل کرده، در کتبی که امروز در دسترس است، پیدا نشود.
از این رو تصمیم گرفتیم با مستند کردن این کتاب و استخراج منابع آن و تطبیق آن با چاپ های کنونی، بر ارزش علمی این اثر بیفزاییم، تا علاوه بر عموم مردم، خواص نیز بتوانند از آن بهره مند گردند.
در اینجا لازم است به دو نکته مهم اشاره کنیم:
نکته اول: آنچه گاهی درباره ی اصل این کتاب مطرح می شود، این است که چنین مناظره ای که مؤلف ترسیم می کند، وقوع خارجی نداشته و این، ساخته و پرداخته خود مؤلف است؛ در جواب می گوییم:
اولاً: تمام مجلاتی که در آن زمان، این مناظره را به چاپ می رساندند، امروز در آرشیوها موجودند؛ همچنان که نسخه ای از صفحه ی اول مجله «دُرّ نجف» که
ص: 49
از وقوع چنین مناظره ای حکایت می کند، در چاپ های اولیه این کتاب و همچنین در آخرین چاپ نشان داده شده است. علاوه بر اینکه می توان با سفر به شهر پیشاور و مراجعه به محله هندی ها در نزدیکی مسجد رسالدار، از مکان مناظره دیدن کرد و حتی مکانی که سلطان الواعظین در آنجا می نشسته و مناظره می کرده همچنان موجود است و بعضی از بزرگان اخیراً از آن مکان دیدن کرده اند.
ثانیاً: بر فرض که چنین مناظره ای واقع نشده باشد، باز هم به اعتبار این کتاب آسیبی نمی رسد؛ زیرا اعتبار این گونه کتب، به منابع و استدلال های مطرح شده در آن است.
نکته دوم: اعتراض دیگری که بعضی ازمغرضان اهل تسنّن درباره ی این کتاب مطرح می کنند، این است که می گویند برخی از منابع مورد استناد در آن مرتبط با اهل تسنّن نیست، بلکه مؤلفان آنها متهم به تشیع هستند.
در جواب این اعتراض می گوییم:
اولاً، در میان اهل تسنّن رسم شده است که هر یک از بزرگانشان فضیلتی از اهل بیت رسول اکرم صلی الله علیه وآله یا مطاعنی از خلفا و یا حتی مطلبی را که به نفع تشیع باشد نقل کند، متهم به تشیع و رافضی بودن می شود؛ هر چند در جای دیگر به گفته همان عالم استناد می کنند.
ابن حجر در لسان المیزان در شرح حال ابراهیم بن عبدالعزیز بن الضحاک می نویسد:
«ذکره أبو الشیخ ثم أبو نعیم انه قعد للتحدیث فأخرج الفضائل، فأملی فضائل أبی بکر ثم عمر، ثم قال: نبدأ بعثمان أو بعلی فقالوا: هذا رافضی فترکوا
ص: 50
حدیثه». (1)
ابو الشیخ و ابو نعیم آورده اند که ابراهیم بن عبدالعزیز قرار شد حدیث بگوید. از فضائل آغاز کرد. ابتدا فضائل ابوبکر و سپس فضائل عمر را نقل کرد. آن گاه گفت: نمی دانم از فضائل عثمان شروع کنم یا فضائل علی. به این دلیل او را رافضی خوانده حدیثش را رها کردند.
سپس ابن حجر در نکوهش این تفکر می نویسد:
«هذا ظلم بیّن. فانّ هذا مذهب جماعة من أهل السنّة أعنی التوقف فی تفضیل احدهما علی الآخر وان کان الأکثر علی تقدیم عثمان، بل کان جماعة من أهل السنّة یقدّمون علیّاً علی عثمان، منهم سفیان الثوری و ابن خزیمة».
این ظلمی آشکار است. این کار شیوه گروهی از اهل تسنّن است؛ یعنی برتری دادن یکی را بر دیگری، ولی بیشتر عثمان را ترجیح می دهند؛ گرچه گروهی از اهل تسنّن هم علی را بر عثمان مقدم می دانند که سفیان ثوری و ابن خزیمهْ از آنانند.
از این رو با مراجعه به شرح حال بزرگانی از اهل تسنّن، همانند: احمدبن شعیب نسائی، حاکم نیشابوری، عبدالرزاق صنعانی، واقدی، عبدالله مدینی، عثمان بن ابی شیبه، ابن اسحاق، محمدبن جریر طبری، ابن ابی الحدید، سلیمان بن ابراهیم قندوزی حنفی، محمد بن یوسف گنجی شافعی، ابراهیم بن محمد حموینی، ابن مغازلی شافعی، موفق بن احمد خوارزمی و دیگران آشکار می شود که چگونه
ص: 51
حاضرند به سبب عنادی که با مذهب تشیع دارند، بعضی از بزرگان خود را به دلیل بیان حقایقی متهم به تشیع نموده، در نهایت کلام آنها را بی اعتبار بدانند.
در اینجا مناسب است درباره ی این موضوع به نکاتی اشاره کنیم:
اول: رجالیون اهل تسنّن برای توثیق یک راوی شرایطی را بیان کرده اند، چنان که نووی می نویسد:(1)
«أجمع الجماهیر من أئمّة الحدیث والفقه انه یشترط فیه أن یکون عدلاً ضابطاً بأن یکون مسلماً بالغاً عاقلاً سلیماً من أسباب الفسق وخوارم المروءة متیقّظاً حافظاً...».
بیشتر پیشگامان در فقه و حدیث اجماع دارند که راوی حدیث باید عادل و دارای حافظه قوی باشد. همچنین مسلمان، بالغ، عاقل و ایمن از موجبات فسق و از بین برنده جوانمردی، بینا و نگاهبان باشد.
و نیز ابن صلاح در مقدمه اش(2) به همین شرایط اشاره کرده است.
با توجه به آنچه نقل شد، معلوم می شود که مذهب و اعتقادات راوی در اعتبار یا بی اعتباری گفته های او نقشی ندارد، چنان که ابن حجر عسقلانی می نویسد:(3)
«وأما التشیّع، فقد قدّمنا انه إذا کان ثبت الاخذ والاداء لا یضرّه.»
اما تشیع، قبلاً گفتیم که اگر قدرت ضبط و ارائه داشته باشد، ایرادی ندارد و می توان از او حدیث نقل کرد.
ص: 52
از این کلام ابن حجر استفاده می شود که عقیده راوی در صحت و بطلان سخن او نقشی ندارد، بلکه مهم وثاقت و عدالت اوست.
دوم: در اصطلاح اهل تسنّن، شیعه به سه گروه اطلاق می شود:
1. کسانی که دوستدار امیرالمؤمنین علیه السّلام بوده و آن حضرت را بر اصحاب پیامبر صلی الله علیه وآله و عثمان مقدّم بدارند، به آنها شیعه می گویند.
ابن حجر در هدی الساری می نویسد:
«والتشیّع محبّة علیّ وتقدیمه علی الصحابه.»(1)
تشیع یعنی دوست داشتن علی علیه السّلام و مقدّم داشتن او بر اصحاب پیامبر صلی الله علیه وآله.
و در «تهذیب التهذیب» می نویسد:(2)
«فالتشیّع فی عرف المتقدّمین هو اعتقاد تفضیل علیّ علی عثمان».
شیعه بودن در میان گذشتگان، اعتقاد بر فضیلت علی علیه السّلام بر عثمان بوده است.
2. کسانی که امیرالمؤمنین علیه السّلام را بعد از رسول اکرم صلی الله علیه وآله از همه خلایق افضل و برتر می دانند و به برخی از صحابه، مانند عثمان، طلحه، زبیر، معاویه و... طعن می زنند؛ این گروه را غالیان در تشیع نامیده اند. با این حال، علمای رجال و صاحبان صحاح، روایات این دسته را پذیرفته، عقیده آنها را دلیل بر بی اعتباری آنها نمی دانند.
ابن حجر می نویسد:
ص: 53
«وربّما اعتقد بعضهم انّ علیّاً أفضل الخلق بعد رسول الله صلی الله علیه وآله وإذا کان معتقد ذلک ورعاً دیناً صادقاً مجتهداً فلا ترد روایته بهذا.»(1)
چه بسا برخی از غالیان معتقدند که علی پس از پیامبر، برترین خلق است. اگر کسی که این اعتقاد را دارد، پارسا، دیندار، راستگو و مجتهد باشد، به واسطه این اعتقاد، روایتش مردود شمرده نمی شود.
ذهبی در میزان الاعتدال می نویسد:
«فبدعة صغری کغلوّ التشیّع. وکالتشیّع بلا غلوّ و لا تحرف. فهذا کثیر فی التابعین وتابعیهم مع الدین والورع والصدق. فلو ردّ حدیث هؤلاء لذهب جملة من آثار النبویة وهذه مفسدة بیّنه». (2)
بدعت کوچک همانند غلو شیعیان و یا شیعه بی غلو و تحریف است. این اعتقاد در تابعان و تابعان تابعان با اینکه دیندار و پارسا و راستگو هستند، زیاد است. اگر حدیث این گروه قبول نشودمجموعه ای از آثار پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله نابود می شود و این فسادی روشن است.
سپس در چند سطر بعد این گروه را معرفی می کند:
«فالشیعی الغالی فی زمان السلف وعرفهم هو من تکلّم فی عثمان والزبیر وطلحة ومعاویة وطائفة ممن حارب علیّاً وتعرّض لسبّهم».(3)
شیعه غالی در عرف گذشتگان، کسی است که نسبت به عثمان و زبیر و طلحه و معاویه و گروهی که با علی جنگیدند سخن گفته، به آنان دشنام
ص: 54
می دهد.
ابن عدی در الکامل در شرح حال ابان بن تغلب می نویسد:
«لأبّان أحادیث ونسخ و أحادیثه عامّتها مستقیمة إذا روی عنه ثقة وهو من أهل الصدق فی الروایات وإن کان مذهبه مذهب الشیعة وهو معروف فی الکوفة وقد روی نحواً أو قریباً من مائة حدیث وقول السعدی مذموم المذهب مجاهر یرید به انّه کان یغلو فی التشیّع لم یرد به ضعفاً فی الروایة وهو فی الروایة صالح لا بأس به.»(1)
ابان، احادیث و نوشته هایی دارد که مجموع احادیثش درست است. او در حدیث گویی صادق است؛ گرچه شیعی مذهب است و حدود صد حدیث روایت کرده است و گفته سعدی که او را مذموم المذهب دانسته، مرادش این است که او در شیعه بودنش غلو می کرده، ولی این گفته ضعفی بر روایت ابان وارد نمی سازد و او در نقل حدیث بی اشکال و درستکار است.
بدین سان روشن می شود که سخن راوی - با هر عقیده و مذهبی - معتبر است و مذهب و عقیده او به اعتبار کلامش آسیبی نمی رساند.
شاهد مطلب، روایات فراوانی است که صحاح اهل تسنّن به ویژه صحیح بخاری و مسلم از راویانی با مذاهب گوناگون نقل نموده اند.
ابن حجر در «هدی الساری»(2) از حدود شصت نفر نام می برد که صحیحین از آنها حدیث نقل کرده اند، در حالی که آنها دارای مذهب هایی همانند شیعه،
ص: 55
خوارج، قدریه، ناصبی، اباضی، جهمیه و... هستند.
3- کسانی که امیرالمؤمنین علیه السّلام را بر ابوبکر و عمر مقدم بدارند، رافضی گویند.
ابن حجر در هدی الساری می نویسد:
«فمن قدّمه (علی علیه السّلام) علی أبی بکر و عمر، فهو غال فی تشیّعه ویطلق علیه رافضی».(1)
کسی که علی را بر ابوبکر و عمر مقدّم بدارد غلو کننده در تشیع است و به او رافضی گفته می شود.
از میان این سه گروه، تنها گروهی که اهل تسنّن گفتار آنان را معتبر نمی دانند، همین گروه سوم است وگرنه در نظر بزرگان اهل تسنّن، دو گروه اول معتبر و سخن ایشان قابل استناد است.
و پر واضح است کسانی که گاه سلطان الواعظین به کتب آنها استناد کرده است از گروه سوم نیستند، بلکه جزء کسانی هستند که اندک محبت اهل بیت پیامبرصلی الله علیه وآله در دل آنان جای داشته و با دیده انصاف به برخی از وقایع نگریسته اند. بنابراین شکی در سنّی بودن آنها نیست؛ چه اینکه به حداقل اصول مذهب شیعه اعتقاد ندارند.
ثانیاً: در صورتی که برخی از منابع مورد استناد توسط مؤلف را قبول نکنند، ما در پاورقی، بعد از اتمام هر بحث، ضمائم فراوانی را از سایر کتب اهل تسنّن در اثبات مطلب مورد بحث گردآوری کرده ایم که چه بسا ضمائم در مجموع این کتاب بیشتر از منابعی باشد که مؤلف به آن استناد کرده است.
ص: 56
در اینجا شایسته است این نکته را یادآور شویم که سلطان الواعظین در سرتاسر این کتاب افزون بر 2000 مرتبه به بیش از 210کتاب از اهل تسنّن استناد کرده است که ما علاوه بر استخراج حدود 90% از منابع مزبور، بیش از این مقدار، از دیگر کتب اهل تسنن به آن افزوده ایم.
قبل از پرداختن به روش تحقیق، مختصری از زندگی مؤلف را بیان می کنیم:
مرحوم سید الخطباء و المتکلمین سلطان الفضلاء، والواعظین، حاج سید محمد معروف به سلطان الواعظین شیرازی، عالمی کامل و واعظی عامل، از جمله ستارگان درخشنده و مشعل های فروزان حوزه علمیه قم است.
وی فرزند مرحوم سید علی اکبر (اشرف الواعظین) معروف به اکبر شاه می باشد، در ماه ذی القعدهْ الحرام سال 1314 قمری در تهران متولد شد. پس از گذراندن دوران طفولیت، مقدمات اولیه را در مدرسه پامنار تهران به اتمام رسانید و در سال 1326 قمری با پدر بزرگوارش عازم عتبات عالیات شد. در مدت دو سال که آنجا توقف داشت، تحصیلات سطوح را نزد مرحوم مرندی و شهرستانی به پایان رساند و همراه پدر به کرمانشاه بازگشت.
وی با استفاده از فن بیان و وعظ به نشر معارف اسلامی مشغول گردید. برای تکمیل علم و کمال و انجام وظایف و افاضه و استفاضه، مسافرت های بسیاری به کشورهای عراق، سوریه، فلسطین، اردن، مصر و هندوستان نموده و با طوایف بسیاری از یهود و هنود و منحرفان از دین، از قبیل بهائی ها و قادیانی ها، مناظرات دینی و مذهبی انجام داده که مهم ترین آنها دو مناظره مبسوطی است که در سال
ص: 57
1345 قمری در هندوستان صورت گرفته است:
1. مناظره ای که در دهلی، با دانشمندان و براهمه و بت پرستان هند در حضور گاندی، زعیم و قائد هند، برگزار گردیده و در پایان به اثبات حقانیت دین مقدس اسلام و خاتمیت رسول اکرم صلی الله علیه وآله انجامیده، چنان که در جراید آن زمان درج شده است.
2. مجلس مناظره بزرگی که با حضور حدوددویست نفر از رجال و بزرگان شیعه و اهل تسنّن در شهر پیشاور پنجاب هند (پاکستان کنونی) با دو عالم بزرگ اهل تسنّن، حافظ محمد رشید و شیخ عبدالسلام انجام می شده، هر شب متجاوز از هشت ساعت به طول می انجامید.
خبرنگاران چهار روزنامه و مجله بزرگ گفت و گوی طرفین را نوشته، در جراید و مجلات خود منتشر می کردند. در پایان شب دهم، شش نفر از بازرگانان و اصناف و اشراف پیشاور در همان مجلس، مذهب حقه جعفریه را اختیار کردند. همان مناظرات پس از سی سال، نخستین بار در سال 1375 قمری به دلیل نیاز اجتماع و در پاسخ به شبهه پراکنی های عده ای مغرض، با بازنگری و مشاوره با حضرت آیت الله العظمی بروجردی به صورت کتاب بزرگی منتشر گردید و پس از آن نیز سال هاست که منتشر می شود و همواره مشعل فروزان حق جویان بوده است.
مرحوم سلطان الواعظین در ده سال پایانی عمر به علت کسالت قلبی از منبر منع و به کلی خانه نشین شد، به گونه ای که حتی قادربر حرکت هم نبود. تا اینکه در ماه شعبان 1391 قمری در تهران دار فانی را وداع گفت؛ آن گاه پیکر ایشان با تجلیل فراوان به قم منتقل گردید و بعد از تشییع شکوهمندی که از طرف آیت
ص: 58
الله مرعشی نجفی انجام شد، در مقبره ابو حسین به خاک سپرده شد. روحش شاد و راهش پر رهرو باد.
آنچه از تألیفات ایشان به چاپ رسیده عبارت اند از:
1. کتاب شبهای پیشاور که تاکنون بیش از چهل نوبت به چاپ رسیده است. همچنین این کتاب به زبان های عربی همراه با تحقیقی مختصر و اردو و انگلیسی ترجمه شده است. البته چنان که از قرائن پیداست، مترجم انگلیسی - که شخصی پاکستانی الاصل بوده - در ترجمه امانت داری نکرده و برخی مطالب کتاب را وارونه و بر خلاف معتقدات شیعه ترجمه کرده است.
بی گمان اولین تحقیق نسبتاً مفصل همراه با اضافات، تحقیقی است که پیش روی شماست که انشاءالله در صورت نیاز، همین تحقیق به سه زبان یاد شده به طور کامل ترجمه خواهد شد.
2. صد مقاله سلطانی. این کتاب نیز بارها به چاپ رسیده است.
3. گروه رستگاران. این کتاب نیز بارها چاپ شده و اخیراً پس از تحقیق به عربی ترجمه و جلد اول آن منتشر گردیده است.
با توجه به آنچه یاد شد، در تحقیق کتاب حاضر نکات زیر قابل ذکر می باشد:
1. به دلایلی تمام منابع ذکر شده در این کتاب را نتوانستیم استخراج کنیم که در اینجا به چند مورد اشاره می کنیم:
الف) تا آنجا که ما جست وجو کردیم، برخی از کتبی که مؤلف به آنها استناد کرده، یا اصل آن مفقود گشته و یا دسترسی به آن بسیار دشوار است. و همچنان
ص: 59
برای ما مجهول است که آیا استناد مؤلف به این کتب نادره، به دلیل آن بوده که به آنها دسترسی داشته، یا با اعتماد و استناد به کتب دیگر از این کتب کمیاب یاد کرده است. البته در برخی از موارد، کتاب مورد نظر جزو کتب نادره نبود، ولی ما به آنها دسترسی پیدا نکردیم.
ب) در مواردی سلطان الواعظین نام مستعار مؤلفی را ذکر کرده مانند: حاکم، حافظ، نیشابوری و امثال آن و مطلبی را از او نقل کرده است. با جست وجوهای فراوان دریافتیم که این نام مشترک میان چند نفر است و با وجود اینکه آن افراد هر کدام تألیفات متعددی داشتند، در نهایت نتوانستیم در یابیم که مراد ایشان کدام مؤلف و کدام کتاب بوده است.
با در نظر گرفتن این دو مورد و نیز با توجه به تحریفات فراوانی که در کتب اهل تسنّن رخ داده، عدم توفیق در استخراج برخی منابع منطقی می نماید.
2. منابع به گونه ای استخراج شده که با تغییراتی که در چاپ های گوناگون از نظر تعداد مجلدات و صفحات دیده می شود، مطلب مورد نظر به راحتی قابل دسترسی است. بر این اساس علاوه بر ذکر جلد و صفحه، به باب
و فصل کتاب نیز اشاره شده است.
3. متن کامل حدیث یا عبارت مورد نظر را در پاورقی آورده ایم، به جز در موارد زیر:
الف) جایی که سلطان الواعظین متن کامل حدیث یا عبارت مورد استناد را به زبان عربی، به طور صحیح در متن آورده باشد.
ب) جایی که حدیث یا عبارت مورد نظر قبلاً به طور کامل در پاورقی ذکر شده باشد که با ارجاع به مورد پیشین، از تکرار آن خودداری کرده ایم.
ص: 60
ج) در مواردی اندک به دلیل آنکه ذکر کامل متن ضروری نمی نمود، به ذکر آدرس بسنده کرده ایم.
4. مواردی که مؤلف، متن یا حدیثی را کاملاً فارسی یا برخی از عبارات آن را فارسی نقل کرده و آنچه ما یافتیم با آنچه مؤلف نقل کرده کاملاً هماهنگی داشته باشد، در پاورقی ابتدا متن کامل حدیث یا عبارت مورد نظر را آورده ایم، سپس به آدرس آن اشاره کرده ایم، ولی اگر متن استخراج شده با آنچه سلطان الواعظین نقل کرده است متفاوت بوده، ابتدابه آدرس، سپس به متن کامل آن اشاره کرده ایم.
5. با توجه به اینکه مباحث به شکل مناظره ای بیان می شده و تقریباً به همان شکل هم تدوین گردیده، سلطان الواعظین در موارد متعددی احادیث و عبارات را با توضیحات اضافی و شرح و تفصیل بیان کرده است که با مراجعه به کتب مذکور، آن شرح و تفصیل دیده نمی شود، بلکه با در نظر گرفتن مجموع منابع ذکر شده، کلیات مطلب مورد بحث اثبات می شود.
6. در مواردی مؤلف، بخش های مختلفی از احادیث گوناگون را در کنار هم و به عنوان یک حدیث نقل کرده است که در چنین مواردی هر قسمت از عبارت را مستند کرده و در پاورقی به منبع دقیق آن اشاره کرده ایم. البته در جاهایی هم نتوانستیم دریابیم که عبارت نقل شده بخشی از حدیث است، یا قسمتی از عبارت کتابی است و یا اینکه در آنجا مؤلف کلام خود را به زبان عربی ایراد کرده است.
7. گاهی مؤلف حدیثی را از چند نفر نقل می کند که با مراجعه به آن کتب معلوم گردید که عبارت نقل شده مربوط به یکی از آن کتب است و بقیه با اختلاف فراوان در لفظ به آن حدیث اشاره کرده اند که تا حد امکان به این موارد هم در پاورقی اشاره کرده ایم.
ص: 61
8. در چاپ های قبل، ترجمه آیات و بعضی از عبارات عربی در پاورقی قرار داشت که ما آنها را در متن و بعد از عبارت عربی داخل پرانتز قرار داده ایم.
9. توضیحاتی که در پاورقی ذکر شده، اعم از بیان معانی لغات یا توضیح درباره ی بعضی از امکنه و یا هر نکته ای که جنبه ی توضیحی دارد، مربوط به مؤلف است.
10. کتاب «مودهْ القربی»، از میر سید علی همدانی و فصل الخطاب، از خواجه پارسا بخاری در زمان تحقیق در دسترس ما نبود. از این رو از کتاب «ینابیع المودّهْ» قندوزی که این دو کتاب را در خود جای داده است استفاده کرده ایم.
11. در مواردی سلطان الواعظین این گونه استناد می کند: قندوزی در «ینابیع المودّهْ» از مسند احمد از ترمذی از ثعلبی این حدیث را نقل می کند که در چنین مواردی به استخراج منبع اوّل بسنده کرده ایم.
12. از تمام منابعی که در این کتاب به آنها استناد شده است و تمام آنچه ما به آن افزوده ایم، تصویری تهیه شده که در صورت نیاز آن را جداگانه به عنوان اسناد این کتاب به چاپ خواهیم رساند.
13. از آنجا که روش تألیف کتاب تقریباً به شیوه گفتاری است خواننده در مواردی دچار مشکل می شود. لذا با ویرایش ادبی، سعی در روان تر شدن متن کتاب نموده ایم.
البته در متن کتاب تغییری ایجاد نکرده ایم و اگر جایی اضافه شدن کلمه ای برای روان تر شدن عبارت لازم می نمود آن را در میان دو قلاب قرار داده ایم.
این نکته نیز گفتنی است که با وجود همه تلاشی که در تکمیل این مجموعه صورت گرفت، همچنان مواردی باقی مانده است که به دلایلی استخراج منبع
ص: 62
نشده است؛ بنابراین ازخوانندگان تقاضا داریم اگر موارد جدیدی را استخراج نمودند ما را یاری نموده تا این کتاب در چاپ های بعد تکمیل گردد.
در پایان سزاوار است از آیت الله سید جعفر سیدان که همواره مشوق اینجانب بودند قدردانی نمایم. همچنین از مرحوم حجت الاسلام والمسلمین علی نقی مقدسیان که خدماتی را ارائه نمودند یادی کرده و از خداوند برای ایشان طلب مغفرت می نمایم.
همچنین شایسته است از احباب گرام حجج الاسلام سید جواد موسوی، سید رضا موسوی، سبط حیدر زیدی، مهدی شادمرادی، علی صارمی، مجید گچ کار تهرانی، حسین نگارنده، سید مصطفی حافظی، حسین کرامتی و جلال حسین زاده که هر کدام در مقطعی در تخریجات مرا را یاری نمودند تشکر نمایم.
همچنین از سرکار خانم طاهره موسوی که در حروفچینی و جناب آقای محمّد جواد واعظی که در حروفچینی اصلاحات و اضافات نهایی همکاری نمودند نیز تشکر می نمایم.
از خوانندگان محترم تقاضا دارم هرگونه خطای محقّق را به دیده اغماض نگریسته و با پیشنهادها و نظرات سازنده خود، این جانب را یاری نمایند.
امید است که این زحمات مورد قبول حجت بن الحسن المهدی قرار گرفته، موجبات خوشحالی صدیقه طاهره علیهاالسّلام را فراهم آورد.
15 شعبان 1427
عبدالرضا درایتی
ص: 63
ص: 64
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله الواحد الأحد الفرد الصمد الّذی لم یلد ولم یولد ولم یکن له کفواً أحد والصلاة والسلام علی رسوله سیّد الأوّلین والآخرین خاتم الأنبیاء والمرسلین الطهر الطاهر والعلم الزّاهر أبی القاسم محمّد بن عبدالله و علی أهل بیته الطیّبین الطاهرین سیّما ابن عمّه ووصیّه ووارث علمه وأمینه علی شرعه وخلیفته المنصوص فی أمّته أمیرالمؤمنین علیّ بن أبی طالب الفارق بین الحقّ والباطل ولعنة الله علی أعدائهم والمتنکّبین عن طریقتهم من الخوارج والنّواصب.
به فضل و لطف پروردگار متعال، از همان ایامی که وارد اجتماع شدم، پیوسته پیرو سادگی بوده و از حیث گفتار و کردار، خودنمایی نداشتم و از عُجب و خودخواهی برکنار بودم.
با آنکه نشو و نمایم در خانه ای بود که همه نوع وسایل تعین و اسباب تنعّم در آن فراهم بود، ولی به حکم طبع و فطرت ساده ی خود از تعیّش روی گردان و از تجمّل گریزان و از طلب شهرت و خودآرایی - که به آفات آن کاملاً واقف بودم - نفور و مُعرض [بودم].
در این موقع نیز که به امر و اصرار جمعی از مراجع و اکابرِ علمای اعلام و فقهای فخام و فضلاء و دانشمندان کرام و علاقه مندان به دیانت و اقتضای وقت، چاپ این کتاب، مطمح نظر قرار گرفت، به مقتضای همان اصل طبیعی و سادگی فطری می خواستم کتاب حاضر را با بساطت و بدون دیباچه و مقدمه و خالی از هر پیرایه
ص: 65
به چاپ رسانم، لکن به صلاحدید و اصرار بعضی از دوستان، خاصّه دانشمند عزیز آقای دکتر عبدالحمید گلشن ابراهیمی که از مفاخر اساتید فرهنگ می باشند، مصمّم شدم مختصر مقدّمه ای بر این کتاب بنویسم که در این مقدّمه کشف حقایق نموده و توضیح کاملی در بعضی از موضوعات کتاب داده و علت چاپ آن را ذکر نموده و به بعض از ایرادات و شبهات مخالفین مختصراً اشاره شود.
و چون ممکن است با چاپ این کتاب از هر طرف، مورد حملات و آماج تیرهای ملامت قرار گیرم - هم چنان که پیشینیان ما گرفتار این نوع حملات گردیده اند - لکن چه باک که به خوبی بر قول ادیب دانشمند معروف عتابی شامی(1) واقفم که به حقیقت درست گفته:
«من قرض شعراً أو وضع کتاباً فقد استهدف للخصوم واستشرف للألسن إلاّ عند من نظر فیه بعین العدل وحکم بغیر الهوی وقلیل ماهم».
هر کس شعری بگوید یا کتابی بنویسد هدف تیرهای زننده دشمنان و زبانهای تند آنها قرار گیرد، مگر آن کسانی که به دیده عدل و انصاف بنگرند و بدون هوی و هوس حکم بنمایند و این قبیل اشخاص بسیار کم اند.
بدیهی است همان طور که اهل نطق و بیان مورد حملات قرار می گیرند ارباب قلم و نویسندگانی هم که پرده ی ظلمت جهل [و] تعصّب را دریده و حقایق را آشکار می نمایند، از حمله ی مردمان ناراضی؛ یعنی کسانی که خلاف اغراض و اهوای آنها قلم فرسایی شده است، در امان نخواهند بود، ولی به مقتضای گفته
ص: 66
شیخ اجل شیراز:
سعدی افتاده ای است آزاده
کس نیاید به جنگ افتاده
ما را با مردمان پرخاشگر و ستیزه گر سر جنگ و مناقشه نیست. لیکن اگر حمله ای توأم با علم و عقل و منطق و نزاکت باشد با طیب خاطر و با جان و دل می پذیریم - هر چند که عالم منصف در مباحثات و مقابله با حقایق منطقی انصافاً حمله نمی کند - و اگر پای فحش و ناسزا و تهمت و افترا و اعتراضات بیجا در میان باشد و با هو و جنجال مقابله نمایند، داعی(1)
از مجادله بر کنار بوده وبه حکم آیه ی کریمه ی:
﴿وَعِبَادُ الرّحْمنِ الّذِینَ یَمْشُونَ عَلَی الْأَرضِ هَوْناً وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلاَماً﴾.(2)
بندگان خاص خدای رحمان کسانی هستند که در روی زمین ره به تواضع و فروتنی روند و هرگاه مردم جاهل، به آنها خطاب و عتابی کنند، با سلامت نفس و شیرین زبانی پاسخ گویند، رفتار می نمایم.
چه خوش سُراید ادیب پارسی:
حاشا که جواب تلخ هر کس گویم
یک بد شنوم از کس و واکس گویم
این نیست بد من که بدم گوید کس
این است بد من که بدِ کس گویم
آنچه اکنون می توانم پیش بینی کنم، گذشته از عیب جویی های مردمان حسود و عنود،
ص: 67
از سه جهت ممکن است مورد اعتراض و ایراد و آماج تیرهای ملامت قرار گیرم:
نخست اعتراضی است که فضلاء و اهل ادب به ظواهر عبارات و معانی عالیه این کتاب خواهند نمود که چرا این کتاب از مضامین بکر ادبی و معانی بلند فلسفی و علمی و سجع و قافیه برکنار می باشد.
در پاسخ می گویم: اولا قبلاً تذکّر دادم که داعی در تمام عمر هیچ گاه قصد خودنمایی نداشته بلکه از روی واقع، آن ذرّه که در حساب ناید من هستم.
ثانیاً عقیده ی داعی این است که گوینده و نویسنده یا باید رسماً در مجالس درس و بحث فضلاء صحبت کند و برای آنها بنویسد، یا برای عموم و طبقه ی متوسط. بدیهی است در این قبیل موضوعات، فضلا و اهل علم و فلسفه کتاب های بسیار نوشته اند که تکرار و تحریر نظیر آنها برای فضلاء و طبقه ی خواص، زیره به کرمان بردن است «کحامل التمر إلی هجر و داعی مسودة إلی النّضال»، ولی برای عموم و طبقه متوسط که همیشه اکثریت جامعه را تشکیل می دهند، گفتن و نوشتن مطالب علمی و فلسفی به کلّی غلط و بی فایده و موجب تضییع عمر آنهاست و بایستی مطالب عالیه با بیانی ساده ادا شوند.
ثالثاً انگیزه ی داعی در اقدام به این کار، آن نبوده است که قلم به دست گرفته و با ابتکار قوه ی فکریه و علمیه کتاب جالبی تحویل جامعه بدهم، بلکه چون باب مناظرات، باز و مطالب عالیه ای با زبان ساده ادا شد و در دفاتر و جراید و مجلات ثبت شده بود، مقتضی موجود گردید که از نظر مسلمین، خاصه هموطنان گرامی بگذرد، تا منصفانه قضاوت به حق نموده و فریب فریبندگان را نخورند.
ص: 68
بر این اساس این کتاب، همان محاضرات و گفت وگوهایی است که بین داعی و چند تن از علمای تسنّن رخ داده و ارباب جراید و مجلات هند به وسیله مُخبرین تندنویس حاضر در مجلس مناظره، ضبط و در نامه های یومیه و هفتگی خود (روزنامه ها و هفته نامه ها) منعکس کرده اند و داعی در طی این کتاب، همان سخنان و گفت وگوها را که از روی جراید و مجلات استنساخ نموده، بدون جرح و تعدیل به نظر خوانندگان محترم می رسانم. فقط در بعض جملاتی که بین ما رد و بدل گردیده - و لو با حربه منطق و دلیل و برهان جواب داده شده - به مقتضای وقت، برای آنکه بهانه به دست بازیگران و ایادی مرموز داده نشود، از نقل آنها در این مجموعه خودداری و در نقل اسناد و مدارک و عبارات اخبار و مطالب تازه ای که لازم بود نیز به اقتضای حال، تجدید نظر بیشتری نموده و مبسوط تر در معرض افکار اهل علم و انصاف قرار داده ام.
امیدوارم که اهل علم و فضل و ادب، با نظر ساده و اصلاح به این کتاب بنگرند و از خُرده گیری و انتقادات ادبی صرف نظر نمایند و چنانچه به سهو و اشتباهی برخورند غمض عین فرموده و در مقام اصلاح باشند؛ چه آنکه سهو و نسیان، عادت ثانوی بشر است و غیر از ذوات مقدّسه انبیای عظام و اوصیای کرام، از این لغزش احدی مبرّا نیست.
اعتراضی است که ممکن است اهل خبر بنمایند که در این کتاب، مطلب تازه ای نیست، بلکه همان هایی است که در طی هزار و سیصد سال گفته و نوشته شده است و به کرّات تکرار گردیده و در کتب علماء موجود است.
ص: 69
جواب می گویم: موضوعات دینی، فرضیات علمی و مباحث ریاضی و فلسفی نیست که با تغییر زمان عوض گردد و ابتکاری ایجاد شود. قرآن مجید و اخبار وارده و احادیث منقوله و وقایع تاریخ، عوض شدنی نیست و البته هر خلفی از سلف خود بهره بر می دارد.
داعی هم آنچه دارم و بهره برداشته ام از آیات قرآن مجید و اخبار و احادیث منقوله و وقایع وارده و تحقیقات ارباب علم و دانش بوده که در حافظه ی خود ضبط و به موقع ابراز نمودم.
اعتراضی است که ممکن است افراد ساده ی محافظه کار ظاهر بین طالب اتحاد اسلامی بنمایند که سزاوار نیست به وسیله ی نطق و قلم، تحریک احساسات شود و این قبیل کتب ممکن است تحریک احساسات نماید و بالاخره
موجب تفریق کلمه و دودستگی گردد.
بدیهی است «آیین تقوا» ما نیز دانیم. اگر ابتدا قلم به دست گرفته و خارج از علم و منطق و ادب، جملاتی نوشته و حملاتی نموده و تهمت هایی بزنیم، قطعاً سزاوار نیست؛ ولی شخصاً با نظر محافظه کاران ظاهربین (یعنی آن اشخاصی که معتقدند که با ذکر حقایق نباید موجب ازدیاد رنجش اهل تسنّن گردید، تا جایی که هیچ نوع مباحثات علمی و منطقی نشود و در مقابل تهمت ها و اهانت ها هم هیچ جواب داده نشود) موافق نیستم و این روش را کاملاً به زیان عالم تشیع می دانم؛ زیرا به شهادت تاریخ دیده شده هر قدر از طرف ما سکوت و پرده پوشی و محافظه کاری گردیده، از طرف بعض از آنها بدون رعایت هیچ اصلی از اصول
ص: 70
علم و دانش و ادب و تمدّن و تدین، پیوسته حملات شدیدی توأم با تهمت و اهانت، قلماً و لساناً و عملاً به ما شده و جامعه ی شیعه پیروان اهل بیت طهارت علیه السّلام را مورد تاخت و تاز خود قرار داده اند.
از راه تجربه ثابت و محقّق آمده که هر چند از در محبّت و دوستی وارد شده ایم و به تمام اعمال خلاف عقل و شرع آنها با دیده ی اغماض نگریسته ایم و تمام فحش ها و تکفیرها و تهمت هایی را که بعض نویسندگان آنها به مقدّسات ما داده اند صرف نظر کرده ایم، در روش و رفتار آنها ذرّه ای تغییر پیدا نشده، بلکه جری تر شده اند و هر موقع که وقتی به دست آوردند نیش های خود را زده و ما را مورد حملات شدید قرار داده و به طبقه ی عوام، مشرک و کافر معرفی نموده اند.
بدیهی است با تمام این مقدّمات، چنانچه اشخاصی رعایت نزاکت و جانب دوستی را بنمایند و حاضر به دادن جواب نشوند، قطعاً در حدود وظیفه داری قصور نموده اند.
نه این است که تصوّر رود داعی مخالف اتّحاد فیمابین مسلمین باشم، بلکه طبق آیات قرآنیه و دساتیر(1)
عالیه ی رسول اکرم صلی الله علیه وآله وائمه معصومین علیهم السّلام از عترت طاهره، جدّاً طرفدار این معنی هستم، چون سعادت و سیادت و قومیت و ملیت اسلامیان در اتّحاد عموم طبقات مسلمین است، ولی رعایت این معنی و
ص: 71
حفظ نزاکت و ملاحظه دوستی و اتّحاد وقتی مستحسن و مثمر ثمر است که از هر دو طرف رعایت شود، نه آنکه ما به عنوان رعایت اتحاد و دوری از نفاق، غمض عین نموده و سکوت اختیار نماییم؛ بر عکس، پیوسته از میان آنها افرادی برخاسته و بر خلاف ما قلم فرسایی نمایند. چنین سکوت و غمض عین ها قطعاً به ضرر ما تمام می شود.
به طور قطع، داعی طالب حفظ دوستی و صمیمیت با برادران اهل تسنّن و خواهان تحکیم روابط بین فرق اسلام و آرزومند حسن تفاهم کامل با آنان هستم و صلاح اسلام و اسلامیان را در حصول این وضعیت می دانم، ولی به شرط آنکه برادران اهل تسنّن، علماء، زعماء، قائدین و زمامداران آنها هم خود را پایبند به این اصول و طالب این دوستی و یگانگی و اتحاد بدانند، و الاّ دوستی یک طرفه و رعایت یک طرفی و گذشت و غمض عین یک طرفی قابل دوام نیست.
چه خوش بی مهربانی از دو سر بی
که یک سر مهربانی درد سر بی(1)
این ترتیب و روش یک طرفه و رعایت آن از جانب ما بوده است که در هر دوره ای از ادوار، مخصوصاً در این ادوار اخیر، بعض از نویسندگان وقیح و بی همه چیزی که خود را به نام سنّی معرفی نموده اند، وادار نموده به نوشتن کتاب ها و مقالات، جسارت ها به مقدّسات مذهبی ما بنمایند و امر را به عوام بی خبر کاملا بر عکس نشان دهند. و عجب آنکه با این همه تخطّی و فحّاشی و اهانت ها و تهمت ها، باز خود را ذی حق بدانند و اگر فردی یا افرادی از جامعه ی
ص: 72
شیعه در مقام جواب و دفاع از حقوق حقه خود بر آید، او را مورد حملات قرار داده و هزاران کلمات زشت و تهمت ها که عادات دیرینه ی آنهاست، به آنان بزنند. چون حربه عاجز، فحش و تهمت و اهانت است؛ اول العی الاختلاط.
و اعجب [و شگفت آورتر] از همه آنکه علمای بزرگ آنها هم جلوگیری از آن قلم ها ننموده و آنها را منع از حملات و اهانت ها و فحش ها و تهمت ها نمی نمایند، بر عکس گله از ما می نمایند که چرا جواب آنها را می دهید و سکوت اختیار نمی کنید.
مادامی ما سکوت و غمض عین می نماییم که آنها هم رعایت این معنی را بنمایند.
وقتی ما دیدیم امثال احمد امینها، قصیمی ها، محمد ثابت ها، کُرد علی ها، موسی جار الله و غیرهم را که در مقام جسارت به مقدّسات مذهبی شیعه بر آمدند، علمای بزرگ اهل تسنّن از جامع الازهر مصر و سایر مراکز علمی دمشق و بغداد و غیره، رسماً آنها را طرد و از نشر کتب و مقالات آنها - که حکم مواد محترقه را دارد - جلوگیری نمودند، ما هم با کمال صمیمیت، دست اتحاد به سوی آنها کشیده و دستشان را صمیمانه فشار داده و با اظهار علاقه، تشکیل اتحادیه بزرگی خواهیم داد تا سیادت و سعادت از دست رفته را به دست آوریم.
ولی قطعاً ایادی مرموز و نویسندگان بی باکی در بین اند که خود را سنّی می خوانند و نمی گذارند چنین اتحاد و صمیمیتی تشکیل شود و پیوسته با نیش قلم های شکسته ی خود، تخم نفاق و دوئیت را در قلوب مسلمین می کارند.
آیا عقول عُقلاء زیر این بار می رود و محافظه کارها قبول می کنند که پیوسته ما فحش ها و تکفیرها را بشنویم و تهمت ها را بپذیریم و در مقام جواب برنیاییم؟
ص: 73
آقایان محترمی که می گویند تحریک احساسات
نباید نمود، آیا نظری به کتاب ها و مقالات و حملات بعض از نویسندگان سنّی نما نمی نمایند تا ببینند آن قلم های شکسته است که تحریک احساسات می نماید، نه دفاع هایی که علماء و دانشمندان شیعه می نمایند؟
اگر در ادوار اخیره کتب و مقالاتی از علمای شیعه دیده شود، تمام در مقام جواب و دفاع از حقوق حقّه، ناچار از بیانات و جملات تندی بوده اند؛ جواب قلم های تندنویس را باید به تندنویسی داد.
قطعاً عقل هیچ ذی عقلی قبول نمی نماید تا آن اندازه سکوت و غمض عین به کار رود که زیر بار فحش ها و تهمت ها بروند.
چنانچه داعی از روزی که مسند نشین تبلیغات گردیدم و وظیفه بزرگ وعظ و خطابه و دفاع از حریم مقدّس اسلام را بر عهده گرفتم، خود را آماده ی هر نوع حمله ای از اعادی نمودم؛ چون که به یقین می دانستم جنگ با عادات خرافی و امیال شهوانی بشر بسیار مشکل است.
قطعاً جنگ با عادات، ایجاد دشمنی می نماید، چنانچه هادیان بزرگ و راهنمایان عظیم الشأن آدمیت که خواستند امم کج و معوج را به راه راست بخوانند و از افراط و تفریط های حیوانی باز دارند، پیوسته مورد حملات سخت و جاهلانه قرار گرفتند و از هیچ نوع مخالفتی نسبت به آنها مضایقه ننمودند.
تاریخ حیات و زندگانی انبیا و اوصیای کرام، روی همین اصل پر است از حملات عجیبی که عقول عقلا را محو و حیران می نماید که مخالفین سرسخت آنها از هیچ نوع عمل زشت و قبیح و تهمت های ناروا خودداری ننمودند.
ص: 74
ما هم که خوشه چین خرمن انبیا و پیرو طریقه ی آنها هستیم قطعاً بایستی انتظار حملات شدید و نسبت های ناروا را داشته و در مقابل شداید و تهمت ها صابر باشیم، تا با موالی خود محشور [شویم] و اجر و مزد کامل نصیب ما گردد.
بحمد الله تعالی تاکنون هم امتحان خود را داده که هر اندازه اعادی داخلی و خارجی،داعی را هدف تهمت ها و نسبت های بیجا قرار دادند - و شاید کمتر کسی مانند داعی مورد حملات و تهمت های ناروا قرار گرفته باشد - و به وسائل مختلفه تهدیدم نمودند، نه تنها در مقابل حملات گوناگون در مقام دفاع از خود بر نیامدم، بلکه ثابت قدم تر هم گردیدم و استقامت بر عقیده ام بیشتر شد و پیوسته رویه و رفتار و تاریخ حالات موالی و بزرگان دین، نصب العین داعی [بود] و می گفتم: الحکم لله.
من از حکم و فرمان حق نگذرم
اگر بگذرد تیغ خصم از سرم
شکر می نمایم خدای متعال را که تا به حال با این همه تهمت های ناروا و نسبت های بیجا حفظم نموده و بر احترام و محبوبیتم افزوده، تا به مردم بی دین ثابت کند که «من کان لله کان الله له». هیچ گاه بشری قادر به محو حق و حقیقت نخواهد بود.
گفتند آن یهودان چندان دروغ و بهتان
بر عیسی بن مریم، بر مریم و حواری
من کیستم که بر من نتوان دروغ گفتن
نه قرص آفتابم، نه ماه ده چهاری
آن همه تهمت های بیجا و نسبت های ناروا که به انبیای عظام و اوصیای کرام زدند؛ ازقبیل نسبت - نعوذ بالله - زنا به موسی کلیم الله و مریم بنت عمران (والده ی ماجده ی معصومه عیسی علیهاالسّلام) و ساحر و جادوگر و کذّاب و دروغگو خواندن همه ی آنها، گذشته از آنکه در ثبات قدم و استقامتشان تزلزلی راه پیدا
ص: 75
ننمود و درس عبرتی برای ما پیروان آنها گردید که از میدان فحش و تهمت و تکفیر فرار ننموده، بلکه بر عقید ه ی خود ثابت و در میدان مبارزه قوی تر باشیم.
چه آنکه دیدیم اعادی دین نتوانستند به انواع تهمت ها، نام نیک آنها را از میان ببرند و آنها را منفور جامعه نمایند؛ مانند معاویه علیه الهاویه که برای محو نمودن نام مبارک علی علیه السّلام چه جدیتها کرد، به هر عمل زشتی تشبّث نمود [و] با تهمت های ناروا؛ از قبیل نسبت تارک الصلاهًْ و جاه طلبی و ایجاد فتنه در مدینه و دخالت در قتل عثمان و غیره به آن حضرت دادن، عامه مردم را به لعن و سبّ بر آن بزرگوار وادار نمود که مدت هشتاد سال در منبر و محراب،
علنی و برملا و الی الحال در خفا، مورد عمل اتباع خوارج و نواصب است!
آنچه اموی ها سعی و کوشش برای محو نام مبارک آن حضرت نمودند نتیجه برعکس داد؛ خودشان از میان رفتند و نام ننگشان در تاریخ جهان ماند. نشانه ی حق و باطل همین است.
«وللباطل جولان وللحق دولة».
برای باطل جولانی است و برای حق، دولت ثابت و برقرار.
حتی از قبور آنها هم در عالم اثری نیست. کسانی که دمشق و شام را دیده اند، متحیر می شوند با کثرت علاقه ای که الحال هم اهالی شام به معاویه دارند، مع ذلک از قبور بنی امیه عموماً و معاویه و یزید خصوصاً اثری نمی باشد ولی قبور عالیه علی و اولاد امجاد آن بزرگوارعلیه السّلام در هر گوشه و کنار بلاد، کالشمس فی رابعة النهار، ظاهر و هویدا و مزار عارف و عامی و شاه و رعیت می باشد. حتی در خود شام که معاویه آن خلافت با اقتدار را چندروزی به کار برد، از قبرش اثری
ص: 76
نیست، ولی قبرستان بنی هاشم به انوار مقدّسه حضرت هاشم و سکینه و فاطمه و عبدالله جعفر طیار و غیرهم حتی بلال مؤذّن آن خانواده، روشن و درخشنده می باشد. علاوه بر قبر با عظمت و قبه و بارگاهی به نام عقیله ی بنی هاشم، صدیقه صغری، زینب کبری علیهاالسّلام در یک فرسخی شام - که مزار عموم است - ، جنب مسجد اموی، قبر کوچک ظریفی است به نام ستّی رقیه(1)
فرزند دلبند حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السّلام که گویند موقع اسیری در خرابه ی شام از دنیا رفته و در همان مکان دفن گردیده [و] هر سنّی و شیعه که از آنجا می گذرد، اظهار ارادتی به صاحب قبر نموده و از روح پرفتوح آن پاره تن رسول الله صلی الله علیه وآله استمداد نموده عبور می نمایند.(2)
امروز هم اتباع همان اقوام، عوض آنکه از خواندن تاریخ متنبّه گردند و از دیدن قبور و نام نیک و بد آنها پند گرفته هوشیار گردند و از اعمال زشت خود دست بردارند، پیوسته باب تهمت را به روی خود و افراد باز می کنند [و] مانند بقایای خوارج و نواصب، آن ایادی مرموز بیگانه پرست پیوسته مشغول عمل اند.
گاهی حمله به علی امیرالمؤمنین علیه السّلام و اهل بیت از عترت طاهره علیه السّلام می نمایند؛ مانند مردوخ (مردود) و امثال او از مصری ها و دمشقی ها و غیره. گاهی حمله به علما و مبلّغین شیعه نموده که چرا تبعاً لرسول الله مروّج طریقه عترت و اهل بیت رسالت می باشند و آنها را به انواع تهمت های گوناگون، به هر کس هرچه بتوانند. نسبت بدهند به مقتضای حال او؛ از قبیل جمع مال و بی امانتی در حقوق مسلمین
ص: 77
و گاهی بی قیدی در دین و بی عفتی در اخلاق، موهون و متّهم می نمایند، تا عقیده و اعتماد جامعه را سست و به آنها بدبین نمایند تااثر از کلامشان رفته و محبّتشان از دل ها خارج گردد، آن گاه به نتیجه خود که حیران و سرگردان نمودن عوام است موفق گردند [و] زمینه را برای غلبه بیگانگان آماده نمایند، غافل از آنکه همان طوری که تهمت های به انبیاء و اوصیاء بلااثر ماند و محبوبیت آنها روز به روز در جامعه زیادتر شد، امروز هم تهمت های به علما و وعّاظ و مبلّغین که خوشه چین خرمن آن ذوات مقدّسه هستند، بلااثر [بوده] روز به روز در دل های مردم بیشتر جا دارند، تا دشمنان بفهمند «من کان لله کان الله له» (کسی که با خدا باشد خدا با اوست.) خدای متعال در آیه 32 سوره 9 (توبه) فرماید:
﴿یُرِیدُونَ أَن یُطْفِئُوا نُورَ اللهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَیَأْبَی اللهُ إِلّا أَن یُتِمّ نُورَهُ وَلَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ﴾.(1)
دشمنان دین می خواهند که فرو نشانند نور خدای را (که آن چراغ درخشنده ی علم و دین و حجّت دالّه بر وحدانیت او) به نفس تیره و گفتار جاهلانه و با دهنهای خود (یعنی به تهمت ها و تکذیب ها که بر زبان ها جاری نمایند) خاموش کنند و نمی خواهد خدای متعال مگر آنکه تمام گرداند دین روشن خود را، گرچه مکروه طبع کافران و دشمنان دین مبین اسلام باشد.
چراغی را که ایزد بر فروزد
گر ابله پف کند ریشش بسوزد
خلاصه ی کلام، فحش و تهمت که عادت دیرینه ی مردمان بی مایه و عنود
ص: 78
است اگر شخصی باشد، قابل تحمّل و گذشت و عفو و اغماض است ولی اگر تهمت ها نوعی باشد، قابل تحمّل و گذشت نیست. سکوت در اینجا بی معنی است و جز عجز دلیلی ندارد.
عیناً مثل آن می ماند که دو نفر هم نبرد در مقابل هم قرار گیرند، آن گاه دست یکی را ببندند و بگویند صلاح نیست جنگ کنی، صبر و تحمل و سکوت [بنما،] تا ایجاد نفاق و دوئیت نگردد، ولی دست طرف [دیگر] را باز بگذارند که هرچه می خواهد بکند. قطعاً در مقابل این قبیل اشخاص اگر سکوت شود، علاوه بر ثبوت عجز، باعث گمراهی بی خبران گردد و البته چنین سکوتی جرم بزرگ است، برای آنکه در حدیث است که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
«إذا ظهرت البدع فللعالم أن یظهر علمه وإذا کتم فعلیه لعنة الله».(1)
زمان ظهور بدعت ها، بر عالم است که علم خود را در دفع بدعت ها ظاهر نماید و اگر کتمان و خودداری نماید پس لعنت خدا بر او باد.
البته در امور شخصی، انسان باید با تحمل و با گذشت باشد، ولی در امور عمومی، بر خلاف باید خیلی صریح اللهجه و سخت و سمج باشد.
این درس عمل را از اجداد خود دارم که زیر بار امثال معاویه و یزید نرفتند، قیام
ص: 79
و مقاومت در مقابل ظلم و بی قانونی نمودند و فرمودند: «الموت خیر من رکوب العار».
بدیهی است هر مظلومی که قادر به دفاع باشد و دفاع از حق خود ننماید، خصوصاً وقتی که مانعی در بین نباشد، قطعاً با سکوت خود، کمک یار ظالم خواهد بود.
در اینجا ممکن است مورد سؤال بعضی قرار گیرم که چه واداشت مطالبی که بین شما و برادران اهل تسنّن در سی سال قبل مورد بحث قرار گرفته، الحال به نشر آن اقدام نموده اید؟
البته ایرادی است بجا؛ نظر به آنچه قبلاً عرض کردم که داعی طالب شهرت و خودنمایی نبوده و به آفات شهرت و خودنمایی کاملاً واقفم - چنانچه عملا هم همه دیده اند - تاکنون زیاده از 30 جلد کتاب در فنون مختلفه نوشته ام و ابداً به فکر تظاهرنبوده ام، ولی اخیراً جهاتی محرّک داعی در طبع و چاپ این کتاب گردیده:
اولاً در این ادوار اخیره مخصوصاً دوره ی فترت بیست ساله که دست و دهان ما را محکم بستند و دیگران را آزاد گذاردند، مجالس تبلیغات دینی مسدود و انواع مجامع ضدّ دین و مذهب مفتوح [بود] و به قول سخنگوی شیراز، سنگ را بستند و سگ را گشودند، از اطراف، قلم های خیانتکار مفسدان و لسان بازیگران، بنای جولان را گذاردند. چون میدان را خالی دیدند هرچه خواستند گفتند و هرچه توانستند نوشتند؛ آری:
مهر درخشنده چو پنهان شود
شب پره بازیگر میدان شود
مخصوصاً در مصر (که یکی از مراکز علمی و شهرهای دانش اسلامی امروز به حساب آمده) متأسفانه ایادی مرموزی جدّاً به کار پرداختند نفیاً و اثباتاً،
ص: 80
خودنمایی ها نمودند و به وسیله نشر کتب و مقالات، امر را بر عوام و بی خبران مشتبه نموده و برادران موحّد جعفری را در نظر برادران حنفی و مالکی و شافعی و حنبلی مشرک و کافر و غالی معرفی نمودند.
ولی بعضی از آنها که نمی توانم خود را راضی نمایم و آنها را جزء ایادی مرموز به حساب آوردم - چون اهل علم و قلم می باشند و داعی به تفاسیر و کتب و مجلات علمی آنها علاقه مند و مأنوس می باشم - روی عادت، خلفاً عن سلف، بسیار مؤدّب و در لفّافه و گاهی از ادب خارج شده علنی و برملا، کتاب هایی مشتمل بر تهمت های ناروا و دروغ های شاخدار، مانند «السنهْ والشیعهْ» نشر داده و نیش هایی به عالم تشیع زده و می زنند.
ولی بر عکس، بعض از آنها چنان لکّه های تاریخی برای خود در تألیفات گذاردند که هرگز پاک نگردد و بعد از گذشت سال ها و قرن ها، دانشمندان بی طرف، آنها را مردمان مُغرض یا بی اطلاع از وقایع تاریخی بشناسند.
مانند دکتر محمدحسین هیکل، مؤلّف کتاب حیات محمّدصلی الله علیه وآله که غرض رانی یا بی اطلاعی خود رادر نوشتن آن کتاب ظاهر نموده!
چون علی القاعده رسم است کسی که زندگانی فردی از رجال روحانی یا سیاسی را می نویسد باید از حین ولادت تا دم مرگ، تمام وقایع زندگانی او را ضبط نماید و الا اگر نقصانی در آن تاریخ باشد نویسنده را یا بی اطلاع و یا مغرض می خوانند و بزرگ ترین نقص برای مورّخ آن است که در نوشتن تاریخ اعمال غرض نماید.
ص: 81
در تاریخ زندگانی رسول اکرم صلی الله علیه وآله، یک روز مهمی بوده و آن هیجدهم ذیحجهْ الحرام سال دهم هجری است که پیغمبر از سفر مکه (حجّهْ الوداع) برگشته و در صحرای بزرگی به نام غدیر خم - که منزلگاه نبوده - هفتاد هزار جمعیت حاج یا به عقیده بعض از اکابر علمای عامه، مانند امام ثعلبی در تفسیر و سبط ابن جوزی در تذکره و دیگران، یکصد و بیست هزار جمعیت را در آن صحرا سه روز نگاه داشته، وقت ظهری بعد از نماز منبر رفته، خطبه ای خوانده، عهد و پیمانی با مردم بسته و امّت را امر به بیعت با علی بن ابی طالب علیه السّلام نموده و آن سه روز از روزهای مهمّ تاریخی زندگانی رسول الله بوده است.
نمی دانم چرا آقای دکتر هیکل در کتاب تاریخ زندگانی رسول اکرم صلی الله علیه وآله وقایع تاریخی آن روز بزرگ را ذکر ننموده یا به قول بعضی در چاپ اول نقل نموده و در چاپ دوم محو نموده!
اگر بگویند در تاریخ زندگانی رسول الله همچو روزی نبوده، قطعاً خلاف فرموده اند؛ برای آنکه علمای بزرگ سنّی عموماً و کسانی که مراتب علمی آنها به مراتب از آقای دکتر هیکل بالاتر بوده، در کتب معتبره خود ثبت و ضبط نموده اند.
برای کشف حقیقت و پی بردن به اسناد حدیث غدیر، (این روز مهمّ تاریخی) از کتب اکابر علمای عامه مراجعه کنید به [مجلس هشتم] همین کتاب، تا بدانید چنین روزی وجود داشته و بسیار مهم هم بوده است. پس چرا ایشان ننوشته اند. قطعاً نمی توانم بگویم بی اطلاع از تاریخ بوده اند؛ زیرا کسی که به مقام استادی و وزارت فرهنگ می رسد، این اندازه بی اطلاع از تاریخ نخواهد بود؛ آن هم تاریخ اسلام. پس حتماً غرض ورزی گردیده و تحت تأثیر عادت قرار گرفتند و خیال نمودند با ننوشتن ایشان یا امثال ایشان حق از میان می رود و حال آنکه ایشان
ص: 82
خود را ضایع نمودند و الا محال است حق از میان برود.
نیست خفّاشک عدوی آفتاب
او عدوی خویش آمد در حجاب
هزار و سیصد سال متجاوز است که اموی ها و خوارج و نواصب و اتباع آنها خواستند این چراغ را خاموش کنند، نتوانستند، چگونه آقای هیکل و امثال آنها چنین قدرتی دارند. قطعاً جز فضاحت در دنیا و آخرت نتیجه ای نصیب آنها نخواهد گردید.
به قول امام شافعی (محمد بن ادریس) که گوید:
«تعجب است از حالات علی بن ابی طالب علیه السّلام که دشمنان آن حضرت از روی بغض و کینه فضایل او را پنهان می دارند [و] دوستان او از راه تقیه و ترس از اعادی، حقایق را اظهار نمی دارند، مع ذلک تمام کتاب ها از دوست و دشمن پر است ازفضایل و مناقب آن حضرت.»
پس معلوم می شود حق و حقیقت هیچ گاه زیر پرده نمی ماند؛ مانند آفتاب که اگر هم چند روزی زیر پرده ی ضخیم ابر بماند، عاقبت ظاهر خواهد گشت.
بدیهی است مورّخ و نویسنده، هر کس و دارای هر عقیده که باشد، قلم که به دست گرفت باید بی طرفانه بنویسد و اگر خیلی بی طاقت و عصبانی و ناراضی از پیش آمد تاریخی می باشد، پاورقی بدهد و مخالفت خود را ظاهر کند - چنانچه بعضی نمودند - نه آنکه به کلّی ترک نقل نموده و خود را مغرض معرفی کند.
واقعاً جای بسی تأسّف است که جزئیات زندگانی آن حضرت، حتی امور داخلی خانوادگی را که اخلاقاً نباید بنویسد؛ مانند شوخی و مزاحی که با عایشه در بستر بیماری نموده، نوشته است، ولی یک چنین واقعه ی مهمّی که در حضور هزاران نفر صورت وقوع یافته ترک نموده! نعوذ بالله من التّعصب والعناد.
ص: 83
خلاصه، از این قبیل نویسندگان که تحت تأثیر عادت، قلم فرسایی کرده اند بسیار می باشند، ولی بعض از آنها تندتر رفته و قلم های شکسته ی خود را بر خلاف حق و حقیقت روی ورق پاره ها آورده و حقایق را مستور [کرده] و با اسلام و اهل بیت پیغمبر به جنگ برخاسته اند.
واقعاً جای بسی تأثّر است افراد دانشمندی که به مقام استادی در جهات علمی و ادبی برسند بدون تفکر و از روی عادت کتاب هایی بنویسند و مطالبی در آن درج نمایند که به کلی خالی از حقیقت و صرف افترا [است] و هر بیننده ای را به تعجب آورد که چگونه مرد دانشمندی، سند بی اطلاعی یا غرض ورزی خود را در دسترس عموم قرار داده؟!
مانند احمد امین، نویسنده ی معروف مصری که دو کتاب از تألیفات او به نام فجر الاسلام و ضحی الاسلام به دست ما رسیده، با مقدمه ای که دکتر طه حسین بر آن نوشته و در آخر آن مقدمه صریحاً می گوید:
«بدون ترس و خوف می گویم که من و احمد امین با هم متحدیم تا حقایق را مجرّد نموده، در معرض عموم قرار دهیم!»
باید به آقای طه حسین گفت: اشتباه کرده و از تاریخ عبرت نگرفته اید که از هزار سال قبل تا به حال، برادران شما قوی تر از شماها اتحاد نمودند [ولی] نتوانستند نور ولایت را خاموش کنند؛ برای آنکه در قرآن می فرماید:
ص: 84
﴿وَاللهُ مُتِمّ نُورِهِ وَلَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ﴾.(1)
مطالبی که در این کتاب نوشته شده، هرگز از قلم یک عالم متدین سنّی و مرد دانشمند مطلع منصفی جاری نمی گردد؛ زیرا از لابلای اوراق این کتاب، عین عقایدی که قرن ها خوارج و نواصب نوشته اند و تهمت هایی که به عالم تشیع زده اند ظاهر و هویدا می باشد و کاملاً بی اطلاعی از عقاید ملل یا غرض رانی نویسنده بارز و آشکار است.
ولی شنیده ام به واسطه ی جواب هایی که داده شده و فشارهایی که به مؤلف وارد آمده، در چاپ جدید بعض مطالب را حذف نموده اند. چون چاپ ثانوی را ندیده ام نمی توانم قضاوت در چگونگی آن بنمایم ولی همین قدر می دانم عقلاً و منطقاً بلکه دیناً حذف کردن تهمت ها، تنها مفید تام نیست، بلکه باید صریحاً بنویسند آنچه قبلاً نوشتیم خالی از حقیقت بوده است.
ثانیاً بر فرض صحّت، در کتاب عربی حذف کردن، جبران خسارت هایی که از ترجمه فارسی آن اگر به بعض جوانان پارسی زبان بی خبر بی خرد وارد آمده، نمی نماید.
به همین دلیل ما ناچار شدیم برای بیداری آن دسته جوانانی که اگر تحت تأثیر کلمات فریبنده ی این قبیل نویسندگان بی مغز قرار گرفته اند، با نشر این کتاب کشف حقایق نماییم.
ص: 85
خوشبختانه وقتی آن کتاب را مطالعه نمودم
که کتاب مقدّس اصل الشیعهْ واصولها تألیف آیت الله مجاهد، فخر الشیعهْ و ناصر الشریعهْ حضرت آقا شیخ محمد حسین آل کاشف الغطاء(1)
دامت برکاته از نجف اشرف در جواب او منتشر شده بود.
الحق کتابی است بسیار عالی و متین و ساده و بر هر فرد شیعه لازم است یک جلد از آن کتاب را در منزل داشته باشد و به اهل بیت خود بیاموزد، تا به حقیقت مذهب خود آشنا شده، فریب بازیگران را نخورند.
خداوند متعال توفیق کامل عنایت فرماید به فاضل دانشمند معاصر، شاهزاده والا تبارعلی رضا میرزا خسروانی که برای استفاده فارسی زبان ها به پارسی ترجمه نموده اند به نام ریشه های شیعه و پایه های آن.
علاوه بر احمد امین، نویسندگان دیگری در مصر و دمشق، چون محمد ثابت در الجولهْ فی ربوع شرق الادنی و عبد الله قصیمی در الصّراع بین الاسلام والوثنیهْ و محمد کُردعلی در اقوالنا و افعالنا و محمد سید گیلانی در شریف رضی و شیخ محمد خضری در محاضرات تاریخ الامم الاسلامیهْ و موسی جار الله در الوشیعهْ فی
ص: 86
نقد عقایدالشیعهْ و دکتر طه حسین در العثمان و دیگران به نوشتن کتاب ها و مقالات و مجلات و جرائد، قلوب شیعیان را جریحه دار و به تهمت های بسیار و اهانت های بی شمار، بین برادران مسلمان (سنّی و شیعه) کدورت ها ایجاد می نمایند.
عجبا! عدّه ای از فضلای ایرانی هم، دانسته یا ندانسته، یعنی به ضررهای آن واقف بوده یا نبوده، این قبیل کتب را به پارسی ترجمه نموده و در دسترس جوانان ظاهر مسلمان بی خبر از مبادی اسلام و تشیع قرار داده و آنها را به مبانی عالیه دین و مذهب مشکوک نموده اند.
این کتاب ما برای مصر و مصری ها و احمد امین و امثال آنها آماده نشده؛ چه آنکه آنها دیده ی انصاف را بسته و عینک بدبینی زده و با نظر تعصّب و عناد، حقایق را می نگرند.
خداوند متعال در آیه ی 82 سوره 17 (بنی اسرائیل) می فرماید:
﴿وَنُنَزّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ وَلاَ یَزِیدُ الظّالِمِینَ إِلّا خَسَاراً﴾.(1)
«و ما آنچه از قرآن فرستیم، شفای دل و رحمت الهی برای اهل ایمان است، و لکن ظالمان را به جز زیان چیزی نخواهد افزود».
پس نشر این کتاب برای بیداری جوانان نارس و برادران بی خبر پارسی زبان می باشد که فریب فریبندگان را می خورند؛ چه آنکه دستگاه هایی در همین تهران به کار افتاده که گردانندگان آنها به صورت شیعه، ولی در پس پرده، به عقیده ی
ص: 87
وهابی ها و نواصب و بقایای خوارج و طرفداران اموی ها می باشند که علاوه بر نشریات فاسده، با نطق و گفتارهای فریبنده به نام طرفداری از اتحاد اسلام، جوانان بی خبر را منحرف و متزلزل می نمایند.
(یکی از آن نشریات، مرتّب برای داعی می آمد. چون هر کجا سراب را آب و مطالب را وارو[نه] نشان می دادند، داعی در جواب بر می آمدم و آنها ناچار می شدند جواب را در نشریه خود منتشر کنند. چون این عمل بر خلاف میل و رویه و عقیده آنها بود. بعدها از آن نشریات برایم داعی نفرستادند، تا از جواب های داعی مصون بمانند و رویه ی خود را که اشتباه کاری بر بی خبران باشد، عملی نمایند).
از این رو لازم است آن جوانان بی خبر، با کمال بی طرفی، با دیده ی انصاف [و] بدون تعصّب و عناد، این کتاب را دقیقانه مطالعه نمایند، تا بدانند آن قبیل اشخاص در خارج و داخل، تنها قاضی رفته، اباطیلی به نام حق انتشار دادند و بفهمند که آنها ایادی مرموزی هستند که برای از هم پاشیدن اساس قومیت و ملیت ما فعالیت هایی می نمایند، بلکه بی دینانی هستند مستقیم یا غیرمستقیم، دست نشانده بیگانگان و مرتبط با دستگاههای جاسوسی آنها که به قول امروزی ها، افراد حسّاس ستون پنجم بیگانگان اند که وظیفه آنها در این مملکت، تولید نفاق و اختلاف در بین جوانان شریف و ملّت نجیب ایرانی می باشد.
این قبیل اشخاص در لباس های مختلف مشغول انجام وظیفه اند. حتی در لباس مقدّس روحانیت (که بحمدالله ملّت به خوبی آنها را می شناسند)؛ مانند گرگی که به جلد میش رفته یا دزدی که عمامه به سر گذارده، برای ربودن گوهر
ص: 88
گرانبهای ایمان مردم خودنمایی می کنند.
چنانچه در نیم قرن اخیر بسیاری با این لباس مقدّس، به نام طرفداری از اتحاد اسلام،تیشه بر ریشه اسلام و تشیع می زدند و مرام نواصب و خوارج را به صورت دلسوزی دین در جامعه نشر داده، گاهی انکار رجعت و معراج رسول الله و شفاعت و عزاداری و زیارت قبور اولیاء الله و اهل بیت عترت و طهارت پیغمبرصلی الله علیه وآله نموده و اهانت به مقامات مقدّسه روحانیت و اهل علم و دانش را حیاً و میتاً، مدار کار خود قرار داده اند.
مانند شیخ مردوخ (مردود) کردستانی ظاهر سنّی و بی خبر از کتاب و سنّت که به نشر کتاب های چندی ظاهراً به نام طرفداری اسلام - و در معنی به طرفداری خوارج و نواصب و اموی ها - نیش های خود را زده و تخم تفرقه و نفاق را بین مسلمانان پاشیده و باطن کثیف و عقیده ی سخیف خود را ظاهر نموده.
در دوره حکومت قبل، از طرف سلطان وقت، از شعاع عملیات او جلوگیری شده، [ولی] بعد از شهریور 1320 که بیگانگان، این مملکت اسلامی شیعه را بدون حق اشغال نمودند، پر و بال بازیگرها باز شد [و] جدّاً نشریات خود را به نفع آنها عملی نمودند؛ از جمله نشریات او کتاب ندای اتحاد است - که بر عکس نهند نام زنگی کافور - که از نشر این کتاب، نه فقط جامعه ی شیعیان را عصبانی و متألّم نموده، بلکه اکابر علمای اهل تسنّن را متأثّر و به نشر مقالات در مجلات، او را از خود طرد نمودند؛ زیرا در این کتاب، اهانتها و جسارت های بالاتر از آنچه بعضی از مصری ها نسبت به مقام مقدّس امیرالمؤمنین علی علیه السّلام نمودند، به زیر قلم شکسته
ص: 89
خود در آورده و عقاید خوارج و نواصب و اموی ها را تجدید نموده. نه همان معرفت به مقام مقدّس آن حضرت به وسیله ی کتاب و سنت و اخبار نداشته، بلکه ثابت است دشمن سرسخت آن حضرت و طرفدار جدّی اموی ها بوده.
در اول آن کتاب، با کلمات عوام فریبانه مانند آدم دلسوزی بی طرف، دم از اتحاد و یگانگی مسلمین می زند [و] فریقین (شیعه و سنّی) را نصیحت و به رهبری خود، دعوت به
ترک عقیده ی تشیع و تسنّن می نماید. وقتی آدمی دقیقانه کتاب را مطالعه می نماید، می فهمد که هدف و مقصود و دعوتش به نواصب و اموی ها و پیروی از نیات ناپاک مولای او معاویهْ بن ابی سفیان می باشد، غافل از شعر شاعر عرب که گوید:
ومن یکن الغراب له دلیلاً
یمرّ به علی جیف الکلاب
«هر کس را که کلاغ دلیل و راهنمای او باشد، می برد او را بر سر سگ های مرده.»
خدا زان خرقه بیزار است صد بار
که صد بت باشدش در آستینی
دیگری گوید:
إذا کان الغراب دلیل قوم
سیهدیهم سبیل الهالکین
«زمانی که کلاغ دلیل و راهنمای قومی باشد، زود است آنها را هدایت نماید به راه هلاکت و نیستی.»
در کتابش دَم از اتحاد می زند، در حالتی که به نیش قلم شکسته ی خود تخم نفاق پاشیده و به دستور اربابان و با عقیده ی ثابت خود، مولانا امیرالمؤمنین را در جمیع مراحل، مقصّر و معاویه علیه الهاویه را تبرئه و بامنتهی درجه جسارت،
ص: 90
کلمات اهانت آمیز به ساحت قدس آن حضرت وارد نموده!
اولین روزی که کتاب های او را خواندم، فهمیدم که صاحب این نام محرّف، هرگز سنّی نمی باشد بلکه قطعاً اموی و از پیروان عقاید خوارج و نواصب می باشد که برای لکه دار نمودن برادران اهل تسنّن به این لباس در آمده. و یا بی دینی است که برای رسیدن به هدف و مقصد خود - که جاه و مقام و شهرت یا چیز دیگر باشد - مرتکب هر عمل زشت و قبیحی می شود؛ چنانچه اهالی کردستان، مخصوصاً علمای محترم آنها به خوبی شاهد حالات او بوده و هستند و از چهل سال قبل که به طرفداری سالار به جنگ این ملّت بیچاره قیام نموده، عملیات او مورد توجه تمام اهالی غرب ایران، به خصوص مردمان محترم سنندج و کردستان می باشد.
عجب است که یک آدم فتنه جو، اینک طرفدار اتحاد اسلام گردیده و زیر پرده ی طرفداری اتحاد، عقاید مشئوم خود را ظاهر نموده وبه شیعیان موحّد پاک و موالی با عظمت آنها از عترت طاهره تاخته و در خلال سطور کتاب، مولانا امیرالمؤمنین علیه السّلام را نالایق و سفّاک و شیعیان را مشرک معرفی نموده است.
و الاّ هیچ سنّی به قول خودشان (چهار یاری) حاضر نمی گردد نسبت به ساحت قدس امیرالمؤمنین علیه السّلام - که خداوند آیه تطهیر [را] در شأن او فرستاده، چنانچه در [مجلس هشتم] همین کتاب مشروحاً ذکر شده و در آیه ی مباهله، آن بزرگوار را به منزله نفس رسول الله صلی الله علیه وآله معرفی نموده و از جمیع ارجاس و نقایص و خطایا پاک و پاکیزه و مبرّا فرموده - بتازد و خُرده گیری کند (چنانچه [در مجلس هفتم] همین کتاب مشروحاً در این باب بسط کلام داده شده است).
ص: 91
تا آنجا که در صفحه 23 «ندای اتحاد»(1) در تحت تیتر «عمده مزالق و مزلاّت امیر» سیزده سهو و خطا و نقص به آن حضرت نسبت داده که تمام آنها افک و تهمت هایی است که از نشریات و جعلیات مولای او، معاویه علیه الهاویه و اسباب دست خوارج و نواصب و بقایای آنها بوده و می باشد.
گرچه این شیخ مردود، قابل اعتنا نبوده که نام او برده شود و خیلی هم متأثرم که نام محرّف او را اجباراً در این سطور آورده ام. بدیهی است هر کلمه از کتاب او جواب های واضح و منطقی دارد که این وجیِزه ی مختصر، مجال نقل تمام آنها را نمی دهد ولی ناچارم برای بیداری و روشن شدن بعض از جوانان فریب خورده ی خواب رفته، به بعض از جهات آن فقط اشاره نمایم:
در صفحه 3 کتاب گوید: «در زمان حضرت رسول، اسمی از شیعه یا سنّی مذکور نبوده است.»
راجع به سنّی شاید آن طور باشد که نوشته، ولی راجع به شیعه غلط رفته، خوب است خوانندگان محترم برای پی بردن به غلط کاری های او مراجعه نمایند به [مجلس
دوم] همین کتاب تا روشن شوند که شیخ مردود تا چه اندازه، مانند مولایش معاویه، کذّاب و دروغ پرداز بوده است.
ایضاً در همان صفحه می گوید:
«و مؤسس اساس تشیع ابن سباء یهودی بوده.» جواب ترّهات و یاوه گویی های او در [مجلس دوم و سوم] همین کتاب داده شده است.
ص: 92
و در صفحه 5 گوید:
«در قرن دهم هجری، دوره سلطنت شاه اسماعیل، مذهب تشیع در ایران رسمیت پیدا نمود.» جوابش [در مجلس دوم] داده شده.
و نیز در همان صفحه گوید: «ابوبکر اسن و اورع و الیق به مقام خلافت بوده، به این جهت مهاجر و انصار با نهایت رغبت با او بیعت کردند.»
اولاً: جواب اسن بودن ابی بکر در [مجلس هفتم] و [مجلس دهم] داده شده است.
ثانیاً: جواب اورع و الیق بودن ابی بکر را در [مجلس نهم] مطالعه خواهید فرمود.
و در صفحه 6 گوید: «دلیلی بر خلافت امیرموجود نبوده.» برای روشن شدن دلیل و نص مراجعه شود به [مجلس پنجم]، تا حقیقت واضح گردد.
و در همان صفحه منع نمودن عمر، پیغمبرصلی الله علیه وآله را از وصیت و مانع شدن از آوردن قلم و کاغذ، جهت اجرای امر وصیت را اعتراف نموده، ولی در مقابل، تأویلات بارده می نماید.
برای پی بردن به اصل حقیقت، لازم است مراجعه شود به [مجلس هشتم] همین کتاب. در صفحه 7، حدیث با عظمت غدیر را به عنوان دلیل برخلافت و امامت انکار نموده و مطلب را بسیار ساده و کوچک جلوه می دهد. بسیار لازم است خوانندگان محترم مراجعه کنند به [مجلس هشتم] همین کتاب، تا عظمت مطلب را واضح و آشکار مشاهده نمایند و لعن بر کذّاب و دروغگو بنمایند.
در صفحه 8 گوید:
«چون ابوبکر مونس و یار غار پیغمبرصلی الله علیه وآله بوده و در مرض موت به امر آن حضرت نماز را باامّت خوانده، تمام امّت بالاتفاق با میل و رغبت تمام با او
ص: 93
بیعت کردند.»
اولاً: توقف و مصاحبت چند روزه برای ابی بکر ممکن است افتخاری باشد - چه آنکه هر جاهلی در مصاحبت عالم افتخاری دارد - ، ولی چنین مسافرت و مصاحبت، هرگز دلیل بر ثبوت خلافت نخواهد بود. علاوه بر آنکه جواب آیه غار و استشهاد به آن را در [مجلس پنجم] داده ایم.
نماز خواندن ابی بکر با امت - به فرض ثبوت - دلیل حق تقدم در امر خلافت نخواهد بود.
ثانیاً: نیابت نماز ابی بکر از رسول اکرم صلی الله علیه وآله به طور قطع ثابت نیست [و] بر فرض ثبوت، دلیل بر حقانیت و حق تقدّم بر خلیفه منصوص (ابوالفضائل) نخواهد بود.
چه خوب است برای تقریب اذهان مثلی آوریم. اگر پادشاهی که ولیعهد ثابت دارد، هرگاه در بسیاری از کارها از قبیل افتتاح امکنه یا استقبال ها یا شرکت در جشن ها و غیره،فردی از بستگان را به عنوان نماینده خود بفرستد، آیا پس از مرگ پادشاه، آن نماینده می تواند با عدّه ای طرفدار دعوی نیابت سلطنت نموده و ولیعهد ثابت را از کار بر کنار و خود را سلطان بخواند، به دلیل آنکه روزی به نمایندگی پادشاه در فلان امر یا جشن و یا استقبال شرکت نموده و یا در مسافرت چند روزه ای با پادشاه بوده است؟ قطعاً جواب عند العقلاء منفی می باشد.
مثل دیگری نزدیک تر به مطلب عرض کنم که اگر فقیه و مجتهدی بیمار گردد و فردی از اصحاب خود را به نیابت بفرستد و نماز جماعت را با مردم به جای آورد، آیا پس از وفات آن مجتهد و فقیه، آن نایب نماز جماعت به استمساک
ص: 94
نیابت نماز، می تواند خود را جانشین آن فقیه مجتهد معرفی نموده، بگوید مسلمین مجبورند از من تقلید نمایند و اگر تمرّد نمایند از ربقه ی اسلام خارج اند!؟
و اگر جماعتی مخالفت نمایند - و بگویند چون ولیعهد موجود است و این مقامی است که احاطه ی علمی بر ظاهر و باطن شرع و شریعت در آن لازم است، علاوه بر واجد بودن جمیع صفات حمیده و اخلاق پسندیده، فقط به محض چند رکعتی نماز نیابت خواندن یا چند روز در مسافرت رفیق راه مجتهد بودن، ایجاد فقاهت نمی نماید - آتش بر در خانه آنها ببرند، با فحش و بد و اهانت، آنها را بکشند و بیاورند و مجبور نمایند که تسلیم گردند به جانشینی مجتهد و فقیه و اگر قبول ننمایند، مشرک و کافر و رافضی خواهند بود!
آقایان عاقلانه قضاوت نمایید. آیا جانشینی فقیه و مجتهد، علم و دانش و احاطه استدلالی بر احکام و قواعد دین نمی خواهد؟ آیا به محض نیابت نماز جماعت، فقاهت برای یک مسئله گو، هر اندازه هم آدم خوبی باشد، ثابت می گردد، [به گونه ای] که مردم وظیفه دار باشند تقلید از او بنمایند؟!
همچنین است موضوع نماز خواندن ابی بکر با امّت، بر فرض ثبوت، دلیل بر اثبات خلافت و امامت مسلمین نخواهد بود؛ چه آنکه ثبوت خلافت، علاوه بر نصّ جلی، عصمت و اعلمیت و افضلیت من جمیع الجهات می خواهد.
آیا چند شبی در مسافرت با پیغمبر بودن، یا چند رکعتی نماز با امّت خواندن - شما را به خدا قسم انصاف دهید - برابری می کند با آن همه نصوص جلیه و
ص: 95
خفیه و فضایل و کمالات، از قبیل حدیث الدار و احادیث بسیار دیگر؛ مانند: حدیث المنزلهْ و حدیث المدینهْ و حدیث المواخاهْ و حدیث الغدیر و آیات الولایهْ و مباهله [و] بالاخره نزول سیصد آیه - بنابر روایات اکابر علمای عامه که هر یک علی حده در متن کتاب مندرج است - در شأن مولانا امام المتقین، امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السّلام.
آیا آن کسی که بالفرض چند رکعتی نماز جماعت با مردم خوانده، اولی به مقام خلافت است، یا آن کسی که رسول اکرم صلی الله علیه وآله او را لایق مقام خلافت دیده و رسماً او را خلیفه ی خود قرار داده - نه نیابت به نماز جماعت - وصریحاً با بیان «أنت منّی بمنزلة هارون من موسی» جمیع منازل هارونی را به استثنای مقام نبوّت برای آن حضرت ثابت نمود که از جمله همان مقام خلافت رسول الله می باشد، چنانچه [در مجلس چهارم] همین کتاب مفصّلاً شرح دادم؛ فاعتبروا یا اولی الابصار.
ثالثاً: جواب از اجماع و تبعیت تمام امّت را [در مجلس هفتم] مطالعه نمایید، تا به معنای اجماع و تبعیت تمام امّت پی برید.
رابعاً: جواب کذب و دروغ شاخدار او را که نوشته، تمام امّت به میل و رغبت بیعت نمودند، [در مجلس هفتم] مطالعه نمایید، تا کذّاب [و] مفتری بازیگر را بشناسید.
در صفحه 9 نوشته است:
«علی و فاطمه علیهاالسّلام در موضوع فدک به حکم ابی بکر قانع و متقاعد شدند.»
برای پی بردن به اصل و حقیقت مطلب، مراجعه نمایید به [مجلس هشتم] همین کتاب، تا روشن و بیدار شوید.
و نیز در همان صفحه اشاره به حدیث خلّت در فضیلت ابی بکر می کند که
ص: 96
پیغمبرصلی الله علیه وآله فرمود: اگر من غیر از خدا بنا بود خلیلی برای خود بگیرم، ابوبکر را خلیل خود قرار می دادم.
این شیخ مردود، اگر اهل فضل و کمال و تحقیق بود، اول مراجعه می نمود به کتب ارباب جرح و تعدیل از اکابر علمای اهل تسنّن، آن گاه استشهاد به حدیثی می نمود که لااقل در نزد خود آنها مردود نباشد و این حدیث نزد محققین اکابر علمای عامّه از جمله ی مجعولات و کذب محض است، چنانچه علامه ذهبی در میزان الاعتدال(1)
ذیل ترجمه حال عمار بن هارون و قزعهًْ بن سوید گوید: این حدیث، جعل و کذب محض است.
بکریون از این قبیل احادیث در فضیلت ابی بکر بسیار جعل نمودند که در کتب اکابر علمای سنّت ثبت است.
در صفحه 10 گوید: «اگر علی ذی حق در امر خلافت بود، چرا قیام نکرد حق خود را بگیرد.»
جوابش را در [مجلس نهم] مطالعه نمایید.
در صفحه 13 گوید: «علمای بصیر شیعه اقرار به همدردی ما دارند. اگر این شیخ حقّه باز، کذّاب نبود، حق بود برای وضوح مطلب به اسامی آن علماء و محل اقرارشان اشاره می نمود، چنانچه ما در متن کتاب، ضمن گفتارمان در تمام
ص: 97
ده شب، به اقوال دهها [تن] از اکابر علمای اهل تسنّن با تعیین محل و نشانی و کتاب آنها متعرّض گردیده ایم که به نظر قارئین محترم می رسد.»
از صفحه 18 تا صفحه 20 به طرفداری از معاویه، دلایل مضحکی اقامه می کند که معاویه را تبرئه و علی علیه السّلام را مقصّر نشان دهد، و آن بیانات تماماً دلایل محکمی است که این مردود، اموی و ناصبی و از هواخواهان جدّی معاویه، بلکه تمام بنی امیه - حشره الله معهم - می باشد.
تا آنجا که در آخر صفحه 18 بعد از نقل وقایع صفّین و تعیین حکمین گوید:
«تابعین امیر، دیدند که اظهارات معاویه سراسر مبنی بر تقاضای عدل و داد خواهی است و اظهارات امیر همه از روی لجاج و عناد و خودخواهی می باشد.»
در صفحه 21 انکار می نماید اهانت به علی علیه السّلام را که به زور و جبر، آن حضرت را کشیدند و برای بیعت به مسجد بردند و نیز صدمات به بی بی فاطمه علیهاالسّلام و سقط جنین او را و جوابش در [مجلس هفتم] موجود است [که] بعد از مطالعه، حقیقت آشکار می شود.
در صفحه 22 توسل به ائمه از عترت طاهره را شرک و کفر و بت پرستی می داند. جوابش [در مجلس سوم] داده شده.
در صفحه 23 گوید: «خداوند عالم، رسول خدا را به لعنت مأمور نفرموده.»
مثل اینکه این مرد مرموز، با قرآن مجیدهم بیگانه بوده و این همه آیات لعن را در قرآن ندیده که صریحاً اقوامی را مورد لعن قرار داده، علاوه بر اخباری که در همین کتاب نقل گردیده که گروهی از امّت را ملعون خوانده.
برای روشن شدن مطلب و پی بردن به حال این مرد حیال مکّار به [مجلس
ص: 98
ششم] مراجعه نمایید، تا حقیقت مطلب را به دست آورید.
گویا این مردک آیه 60 سوره 17 (بنی اسرائیل) را ندیده که بنی امیه را با کمال صراحت لعنت کرده شده نامیده که می فرماید:
﴿وَالشّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِی الْقُرْآنِ ...﴾(1) که مراد از درخت لعنت کرده شده در قرآن، بنی امیه هستند، چنانچه امام فخر رازی(2) هم در تفسیر خود نقل نموده است.
و نیز در آیة 57 سوره 33 (احزاب) فرماید:
﴿إِنّ الّذِینَ یُؤْذُونَ اللهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللهُ فِی الدّنْیَا وَالْآخِرَةِ وَأَعَدَّ لَهُمْ عَذَاباً مّهِیناً﴾(3)).
«آنان که خدا و رسول را - به عصیان و مخالفت - آزار و اذیت می کنند خدا آنها را در دنیا و آخرت لعن کرده - و از رحمت خود دور فرموده - و برای آنان عذابی با ذلت و خواری مهیا ساخته است».
آن گاه در اخبار بسیاری رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرماید:
«کسی که علی و فاطمه را اذیت نماید مرا اذیت نموده و کسی که مرا اذیت کند خدا را اذیت نموده، کسی که آنها را اذیت نماید لعنت خدا بر او باد و خداوند او را به رو در آتش افکند».
علاوه بر صراحت در اخبار به این توضیحی که آن حضرت داده، اذیت کنندگان به علی و فاطمه علیهاالسّلام عملاً یا لساناً یا قلماً - مانندمعاویه و اموی ها و
ص: 99
اتباع آنها از خوارج و نواصب علیهم لعائن الله [و] چون کسروی و مردوخ مردود و امثال آنها - مشمول این آیه شریفه و ملعون خدا و پیغمبر می باشند.
برای کشف حقیقت و پی بردن به دلایل بیشتری بر لعن ملعون بن ملعون، معاویهْ بن ابی سفیان لازم است مراجعه نمایید به [مجلس نهم] تا روشن و بیدار شوید از خواب غفلت و دشمنان خدا و پیغمبر را بشناسید.
و نیز گوید: «بر فاسق عاصی لعن جایز نیست.» باز هم می گویم این مردک از قرآن مجید به کلی بیگانه می باشد و آیات لعن را درباره آنها ندیده و دقت نظر در حقایق دین نداشته است.
چه کنم که مقدمه نویسی، مجال شرح و بسط مفصّل را به ما نمی دهد و الاّ با نقل آیات و اخبار و تحقیقات بلیغه، روی نویسنده را سیاه می نمودم، ولی برای روشن شدن مطلب اشاره ای می نمایم که ما هم می دانیم هر فاسق و هر عاصی کافر نمی شود، ولی ملعون می شود؛ چه آنکه هر عاصی، ظالم و هر ظالم، ملعون می باشد؛ برای آنکه مسلّم است که ظالمین بر سه طبقه می باشند: طبقه اوّل: کفار و مشرکین اند که ظلم به خدا نموده و شریک برای ذات اقدس او جلّ و علا قرار دادند - به موضوع شرک و مشرکین در [مجلس سوم] همین کتاب اشاره شده.
طبقه ی دوم: ظالمین به نفس اند که معصیت هایی می نمایند، ولی متعدّی به غیر نمی باشند.
طبقه ی سیم: معصیت کارانی هستند که به جان و مال و ناموس مردم متعرّض اند ولو ظاهراً کافر نیستند، ولی ملعون اند، چه آنکه صریحاً در آیات
ص: 100
قرآنیه، آنها را ملعون خوانده اند که از جمله در آیه 18 سوره 11 (هود) می فرماید:
﴿أَلاَ لَعْنَةُ اللهِ عَلَی الظّالِمِینَ﴾(1).
«بدانید و آگاه باشید که لعنت خدا بر ستمکاران است.»
و در صفحه 26 انکار وجود حضرت مهدی آل محمدعلیه السّلام را نموده و گوید:
«شیعیان گویند در کودکی در چاله ی آب سامره پنهان گردیده و بعد هم از همان سرداب بیرون می آید [و] دنیا را پر از عدل و داد می کند؟!»
این شیخ مردود خجالت نکشیده که چنین دروغ واضحی را نوشته و نتوانسته - و هرگز نخواهد توانست - کتابی را نشان دهد که در آنجا چنین خبری نقل شده باشد که حضرت مهدی در چاله ی آب پنهان است و از آنجا ظاهر می شود.
و حال آنکه ارباب خبر و تاریخ نوشته اند که بعد از وفات حضرت امام حسن عسکری علیه السّلام خلیفه معتمد عباسی شنید که کودکی از اندرون بیرون آمد و جعفر (کذّاب را) با خطاب «تأخّر یا عمّ» از مقابل جنازه حضرت عسکری علیه السّلام بر کنار [نمود] و خود بر آن بزرگوار نماز گزارد؛ فوری امر به احضار آن حضرت داد، وقتی رفتند، دیدند سرداب منزل را آب فرا گرفته و در آخر سرداب، حضرت مهدی مشغول نماز است. چون نتوانستند در آب بروند، به خلیفه خبر دادند، امر داد سقف سرداب را بر سر آن حضرت خراب نمایند. وقتی مشغول خراب کردن شدند. دیدند حضرت در سرداب نیست. فلذا معروف شد به سرداب
ص: 101
غیبت؛ یعنی آن سرداب، محلّ غیبت آن حضرت گردید، نه آنکه در سرداب پنهان گردیده و از آنجا ظاهر شود.
بلکه اجماعی شیعه امامیه و اکابر علمای عامّه می باشد که زمان ظهور، آن حضرت از مکه معظّمه جلوه گر می شود و عالم را پر از عدل و داد می کند.
عقیده به وجود حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف اختصاص به شیعه ندارد، بلکه در کتب فریقین ثبت است و جمهور شافعیه و دیگران از علمای اهل تسنّن، به نزول حضرت عیسی علیه السّلام در آخر الزمان و در نماز اقتدا نمودن به حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف را معترف اند.
برای وضوح مطلب و شناسایی کامل به حالات شیخ مردود، به صفحات آخر همین مقدمه و به [مجلس دهم] همین کتاب مراجعه شود.
و نیز در همان صفحه حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف را مورد تمسخر قرار داده گوید:
«امام هزار و دویست ساله قادر به حرکت نیست و کاری از او ساخته نخواهد بود!»
این شیخ به قدرت خدا عقیده ندارد و نمی داند که این قبیل امور از نوادر طبیعت و جزء خرق عادت است و خدای قادر توانا، بعض افراد را نادراً از میان بشر به این نوع عمرهای طویل - ردّاً بر ارباب ماده و طبیعت - انتخاب می نماید و قوای آنها را هم قویاً محفوظ می دارد، تا حجّت را بر دشمنان کوردل - چون مردوخ و امثال او - تمام فرماید و نمونه ی کامل و شاهد زنده بر این معنی از قرآن مجید، حضرت نوح - شیخ الانبیاء علی نبینا و آله و علیه السلام - می باشد که در آیه 14 سوره 29 (عنکبوت) صریحاً می فرماید:
ص: 102
﴿وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحاً إِلَی قَوْمِهِ فَلَبِثَ فِیهِمْ أَلْفَ سَنَةٍ إِلّا خَمْسِینَ عَاماً﴾(1).
«همانا به تحقیق ما نوح را به رسالت قومش فرستادیم. او نهصد و پنجاه سال میان مردم درنگ کرد - و خلق را دعوت به خداپرستی نمود».
آنچه به صراحت از آیه ی شریفه معلوم می آید، مدّت دعوت قبل از طوفان حضرت نوح، نهصد و پنجاه سال بوده و قطعاً چهل سال متجاوز داشت که مبعوث گردید و بعد از طوفان هم به نقل روایات چهار صد سال دیگر هم جهت تمشیت امور در امت زندگانی نمود - و جمعی هزار و نهصد و پنجاه سال عمر او را نوشتند - ، چنانچه اکابر علمای عامه از قبیل طبری(2)
و ثعلبی(3)
و جار الله زمخشری(4)
و امام فخر رازی(5)
ذیل این آیه گویند این نوع اعمار، مافوق طبیعت و از عطایای الهی می باشد.
پس پیغمبر هزار و چهارصد ساله - یا هزار و نهصد ساله - چگونه از او کاری ساخته بوده. همان قسمی که پیغمبر هزار و چهار صد ساله - یا هزار و نهصد ساله - همه کاره بوده، از کوری چشم اموی ها و خوارج و نواصب و تابعین آنها - امثال احمد امین ها و مردوخ ها - امام هزار و دویست ساله هم، همه کار از او بر
ص: 103
می آید؛ چه آنکه خدای قادر توانا قوای قویه ی او را نگهداری فرموده، تا روزی بیاید و انتقام از امثال احمد امین ها و مردوخ ها بگیرد.
بس است، بیش از این مجال مزاحمت نمی باشد و الا اگر قلم را رها کنم، خیلی گفتنی هاهست که در این مختصر وجیزه، مقتضی بیان نیست. این مقدار هم ناچار بودم و الا گفتار این شیخ قابل ذکر نیست و اثری در حقیقت اسلام و مذهب حق تشیع ندارد. چه خوش مناسب مقام سروده:
آب دریا کزو گهر زاید
به دهان سگی نیالاید
اگر ابن تیمیه و امثال آن با آن کرّ و فرّشان توانستند با نوشتن هزلیات، نور خدا را فراموش کنند، این شیخ مردود و امثال آن هم می توانند!
چقدر خوشوقت گردیدم وقتی در جراید و مجلات دینی نامه هایی دیدم از علمای بزرگ سنّی، مخصوصاً از اطراف کردستان که از این مرد بی باک، اظهار انزجار و تنفّر نمودند و رسماً اعلام نمودند که مردوخ (مردود) سنّی نیست، بلکه خارجی و بیگانه پرست است.
از جمله دلایل بر بیگانه پرستی این مردک و صحّت گفتار برادران بزرگ ما علمای اهل تسنّن آنکه بعد از جنگ اول (1914 - 1918 میلادی) متفقین افرادی را وادار می نمودند
تا به نام اتحاد و اتفاق، به مقدّسین یکدیگر اهانت نمایند، تا شعله آتش نفاق مشتعل گردد که از جمله، همین مردک از خدا بی خبر بوده.
از این رو در صفحه آخر کتاب گوید: «در این هنگام که متفقین هم به ما دست دوستی و همدستی داده اند باید موقع را مغتنم شمرده، سلاطین اسلام، فرمان وحدت و یگانگی را در ممالک خود به موقع اجرا گذارند»؛ یعنی به
ص: 104
طرفداری متفقین (کفار)، مسلمانان همگی با هم متحد گردند!
خلاصه این قبیل اشخاص، نمونه ی کامل خودخواهی و بیگانه پرستی هستند که می خواهند به نام اتحاد و وحدت کلمه، به مقدّسات دین و مذهب اهانت نموده و جسارت ها ورزیده، دل ها را لبریز خون گردانند و مسلمانان را مستعمره ی بیگانگان و همدست آنها قرار دهند.
اگر علمای روشنفکر جامع الازهر و سایر مراکز علمی برادران اهل تسنّن هم نسبت به کسانی که به مقام مقدّس امیرالمؤمنین علیه السّلام اهانت نموده و جسارت ها ورزیده و آن بزرگوار را دروغگو و خطاکار و دنیاطلب و حریص به ریاست و حبّ جاه و خونریزی معرفی می نمایند و به جامعه با عظمت شیعه و پیروان اهل بیت طهارت و عترت پاک پیغمبر اهانت ها نموده و آنها را رافضی و مشرک و کافر و غالی می خوانند و می خواهند بین صد میلیون مسلمانان شیعه با سایر مسلمین جدایی بیندازند و زمینه را برای غلبه بیگانگان در عالم اسلامیت مهیا نمایند، علناً اظهار تنفّر نموده و بیزاری بجویند، مقدمه ی اتحاد مسلمین فراهم می گردد و امثال ما را به زحمت جواب ها و نشر کتاب ها و مقالات جوابیه وادار نمی کنند. و الاّ تا این جدایی برقرار است و بازیگران و ایادی مرموز در کارند و مذهب حق تشیع را حزب سیاسی به عوام معرفی می نمایند، حفره ی جدایی روز به روز عمیق تر و وسیع تر می گردد و پیوسته به نشر کتب و مقالات، عمق و وسعت این حفره زیادتر می شود.
نصاری در مسجد پیغمبر آزاد به ادای فریضه بودند، ولی شیعیان مسلمان در ادای فرایض و نوافل در مساجد مسلمین آزاد نیستند.
ص: 105
به سبب همین تحریکات و تزریقات بر غیر حقیقت است که عموم برادران اهل تسنّن به جامعه شیعه، نظر کفر و الحاد می نمایند. زمانی که شیعیان موحّد از راههای دور، جهت ادای فریضه ی واجب (حج) شدّ رحال نموده، به قبله گاه خود می روند، مورد حملات برادران اهل تسنّن قرار می گیرند و در هر کوی و برزن و خیابان و بیابان، حجازی ها (سعودی ها)، مصری ها و بالاخره تمام سنّی ها - که این قبیل افراد ملبّس به لباس اهل علم و نویسندگان مبغض مغرض، امر را بر آنها مشتبه نموده اند - به مسلمانان پاک موحّد شیعه مذهب و پیروان عترت و اهل بیت طهارت با نظر کینه و عداوت می نگرند و آنها را مشرک می خوانند و پیوسته به آنها می گویند: انتم مشرکون!
واقعاً جای بسی تأسف است مسلمین صدر اسلام، زمانی که بلاد کفر را فتح می کردند، به تمام کفّار در عقاید و عمل در دین خود آزادی می دادند و آنها را مجبور به پیروی از طریقه اسلام نمی نمودند، بلکه حاضر به اهانت آنها هم نمی شدند.
حتی علماء و مورخین در وقعه ی مباهله نوشته اند وقتی نصارای نجران برای مناظره وارد مسجد پیغمبرصلی الله علیه وآله شدند، موقع نماز و عبادتشان رسید، به گوشه ی مسجد رفته، مشغول عبادت خود شدند. عده ای از مسلمانان جامد جاهل آن زمان - مانند جهّال زمان ما - خواستند از عمل آنها جلوگیری و ممانعت نمایند، رسول اکرم صلی الله علیه وآله مانع عمل آنها گردیده فرمود: بگذارید آزادانه عبادت خود را به جای آورند. از این رو در حضور پیغمبرصلی الله علیه وآله و اصحاب آن حضرت در مسجد بزرگ اسلام، نماز نصرانیت و عبادت مسیحیت گزاردند.
رسول اکرم صلی الله علیه وآله با این عمل - موافقت و مهربانی - خواست به اهل عالم،
ص: 106
معنای آزادی را بفهماند که دین مقدّس اسلام دین جبر و اکراه نیست، بلکه دین دلیل و برهان و منطق است، ولی متأسفانه امروز بر خلاف نصّ صریح قرآن مجید که در آیه 94 سوره 4 (نساء) می فرماید:
﴿وَلاَ تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقَی إِلَیْکُمُ السّلاَمَ لَسْتَ مُؤْمِناً﴾.(1)
«به آن کس که اظهار اسلام کند، نسبت کفر ندهید و به آنها نگویید شما مؤمن نیستید.»
تا مال و جانش را بر خود حلال کنید و بر خلاف سیره خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله - حتی خلفای خودشان - برادران اهل تسنّن به اغوای بعض علمای جامد متعصّب خود با مسلمانان، رفتار کفر و بغضاء می نمایند.
زیرا هر فردی از مسلمانان حنفی، مالکی، حنبلی، شافعی و زیدی، با همه اختلافاتی که در اصول و فروع با هم دارند، در معابد عمومی مسلمانان آزادی عمل دارند و مزاحمتی برای آنها نمی تراشند، مگر شیعیان جعفری که به جرم پیروی از عترت و اهل بیت پیغمبرصلی الله علیه وآله - حسب الامر آن حضرت که در متن کتاب ثابت نمودیم - مکه معظّمه و مدینه منوّره (همان جایی که یهود و نصاری در اظهار عقیده و عمل به دین خود آزاد بودند) با تازیانه و چوب خیزران آنها را می زنند که چرا - به حکم قرآن مجید - سجده بر خاک پاک می نمایند و یا قبر رسول خداصلی الله علیه وآله و محبوب خدا و رسول خداصلی الله علیه وآله و اهل بیت آن حضرت را می بوسند و سلام بر آنها می نمایند!
ص: 107
در حالتی که خودم در بغداد و معظّم دیدم سنّی های از دور آمده قبر شیخ عبدالقادر و ابوحنیفه را می بوسیدند و توسّل به آنها می جستند و احدی آنها را منع نمی کرد. در مدینه منوّره در پیش روی قبر مبارک رسول الله صلی الله علیه وآله کاشی های دیوار را به عنوان محلّ نزول جبرئیل می بوسیدند، احدی از شرطه های حرم ممانعت نمی کند، ولی شیعیان که می خواهند ضریح رسول الله صلی الله علیه وآله را ببوسند، آنها را می زنند وزجرشان می نمایند و مشرکشان می خوانند!
این فشار و سختی ها فقط برای شیعیان موحّد پاک و پیروان عترت و اهل بیت طهارت رسول الله صلی الله علیه وآله می باشد و حال آنکه صریحاً در قرآن مجید می فرماید: ؛ ﴿لاَ إِکْرَاهَ فِی الدّینِ﴾ کار دین به اجبار و اکراه نیست.
تقریباً هزار و سیصد سال است که این آقایان بی فکر، در پی چنین عملیاتی رفته، ولی با تجربیات بسیار، به اشتباه بزرگ خود پی نبرده و متنبّه نگردیده اند که به ضرب تازیانه و چوب خیزران و فحش و ناسزا و تهمت، بلکه قتل و کشتن، هیچ مؤمن موحّدی، دست از عقیده ی ثابت خود بر نمی دارد.
فلذا رسول اکرم خاتم الأنبیاءصلی الله علیه وآله آن قائد عظیم الشأن الهی دستور فرموده که حتی به کفار هم فشار و سخت گیری ننمایید، بلکه با ملاطفت و مهربانی و روح و ریحان با آنها رفتار نمایید، تا در اثر دیدن برهان و منطق، دل های آنها نرم گردد و به شما نزدیک شوند.
به حسن خلق توان کرد صید اهل نظر
به دام و دانه نگیرند مرغ دانا را
بدیهی است از این نوع عملیات و سختگیری ها، جز تأثّر خاطر نتیجه ای حاصل نگردد، بلکه قطعاً از این عملیات، در دلهای شیعیان بیشتر رنجیدگی و
ص: 108
گرفتگی ایجاد و جدایی حاصل گردد.
از قدیم گفته اند: «محبت، محبت آورد»، ولی وقتی محبت نباشد قطعاً تکدّر بار می آید.
اگر علمای بزرگ جامع الأزهر، جلو بعض نویسندگان مفسد را نگیرند و از عملیات و مقالات آنها بیزاری نجویند - چنانچه علمای سنّی ایرانی از مردوخ (مردود) کردستانی بیزاری جستند -، شیعیان ناچارند به مقتضای مثل معروف «جواب ناخدا با ناخدا توپ است در دریا» برای دفاع از حقوق حقّه ی ثابت خود، جواب تهمت ها و اکاذیب و لاطائلات آنها را بدهند.
خوشبختانه شنیده می شود چندی است جمعی از فضلاء و دانشمندان پاکدل منصف بی غرض از مذاهب مختلفه ی اسلامی (حنفی، مالکی،شافعی، حنبلی، جعفری، زیدی و غیره) تشکیل مجمعی داده اند به نام «دار التقریب بین المذاهب الاسلامیّهْ» و هدف آنها شناساندن حقایق مذاهب است به یکدیگر و مجلّه های ماهانه ای نشر می دهند به نام «رسالهْ الإسلام» که نویسندگان مذاهب مختلفه، معانی مذهب خود را به وسیله مقالات در آن مجله نشر می دهند. امید است این جمعیت موفق گردند تا هدف و مقصد خود را عملی نمایند.
ما کمک و مساعدتی از دار التقریب انتظار نداریم، مگر آنکه حقیقت عقاید ما جعفری ها را طبق کتب مؤلّفه علمای شیعه، به برادران سنّی حنفی و مالکی و حنبلی و شافعی برسانند، تا به نظر شرک و کفر و کینه و عداوت به جعفری ها ننگرند.
اگر دار التقریب بتواند آزادی نشر کتب را عملی نماید که شیعیان جعفری
ص: 109
تحت قیادت علمای بزرگ، کتب مؤلّفه ی عقاید حقّه جعفریه را در بلاد اسلامی اهل تسنّن آزادانه منتشرنمایند - همچنانی که کتب علمای اهل تسنّن در کتابخانه های شیعه آزاد [است] و در دسترس عموم قرار دارد - به مرور، تمام گفت وگوها از میان می رود و حقیقت و اتحاد جای آنها را خواهد گرفت.
بنابر آنچه می شنویم و در «رسالهْ الاسلام» گاهی می خوانیم، بیش از انتظار ما قدم های بلندی برای تقریب و تألیف قلوب برداشته شده است.
چنانچه فاضل دانشمند، آقای محمد تقی قمی، عضو شیعه جعفری دار التقریب نقل می نمودند، از زمان تأسیس دار التقریب و جدیت های فوق العاده ی اعضای دانشمند بی غرض آن، کتابی به وضع گذشته چاپ نگردیده، ما هم پیوسته دعا می کنیم و از خداوند متعال خواهانیم که این جمعیت را از گزند اشرار و ایادی مرموز محفوظ بدارد.
در همان موقع به جناب آقای قمی عرض کردم باورم نمی آید اشخاصی که خبث طینت دارند یا بازیگر دست بیگانگان اند، بتوانند از اعمال خود دست بردارند، چه آنکه مثلی است معروف که می گوید: توبه گرگ مرگ است. یا: اصل بد نیکو نگردد، چون که بنیادش بد است.
جناب ایشان اطمینان دادند که دکتر احمد امین در دستگاه دار التقریب متقبّل گردیدند که دیگر قلمی به نحو گذشته برخلاف حق و حقیقت به کار نبرند، ما هم با اطمینان و حفظ مقام آقای قمی سکوت اختیار نموده، به انتظار آینده ماندیم، ولی طولی نکشید که پیش بینی ما عملی شد.
متأسفانه باز هم از همان دکتر احمد امین مصری معروف صاحب کتاب فجر
ص: 110
الاسلام که در حضور حضرت آیت الله مجاهد حاج شیخ محمد حسین آل کاشف الغطاء در مدرسهْ العلمیه نجف اشرف با عذر به اینکه چون از مصادر کتب شیعه حاضر نداشتم، این خطا رفته و نادم و مستغفرم و در جلد دوم به نام ضحی الاسلام جبران می نمایم. - چنانچه در مقدمه اصل الشیعه نگارش یافته - جنایت تازه ای به ظهور پیوست و کتابی به نام المهدی والمهدویهْ در ردّ وجود حضرت مهدی آل محمّد امام دوازدهم ما شیعیان، عجل الله تعالی فرجه منتشر گردید که در سطر آخر مقدمه آن کتاب، با این عبارت ختم کلام نموده که و من الله نسأل ان یوفّقنا الی احقاق الحقّ وابطال الباطل!
معلوم شد که نظر ما صحیح بوده، این قبیل اشخاص از خود اراده ای ندارند، بلکه فطرتاً یا جهت تبعیت اوامر و دستورات موالی خود، وظیفه دارند که هر چند صباح یک مرتبه با قلم شکسته خود به جنگ مسلمین برخاسته و با سنگ تفرقه و جدایی، قلوب میلیون ها نفر از شیعیان موحّد را جریحه دار نموده و خود را نزد اهل علم و دانش رسوا و مفتضح و در حضور صاحب شریعت حضرت رسول اکرم صلی الله علیه وآله خجل و منفعل سازند که به جنگ عترت آن حضرت رفته اند.
و حال آنکه متجاوز از هزار سال است در اطراف وجود مقدّس حضرت ولی الله الاعظم، محمد بن الحسن مهدی آل محمّد، عجّل الله تعالی فرجه امثال احمد امین ها، بلکه بهتر و بالاتر ازاو، مانند ابن تیمیه و ابن حجر و امثال آنها ایجاد شبهات نموده و جواب های شافی و کافی از طرف محققین علمای اعلام داده شده و ثبوت وجود آن حضرت را که به نحو تواتر طبق احادیث معتبره از طرق علمای اهل تسنّن، گذشته از روایات شیعه، به ضرورت دین واضح و آشکار
ص: 111
نمودند. این هم خود لطفی از پروردگار است که به سبب مخالفت مردمان حسود عنود و ایجاد شبهات آنها روز به روز حق آشکارتر گردد. به قول ادیب عرب:
وإذ أراد الله نشر فضیلة
طویت اتاح لها لسان حسود(1)
و در مثل ادبای عرب است: «ولو لا النار ما فاح طیب العود».
و نیز آن مجمع و یا هر فرد و جمعیتی که سعی و کوشش آنها کشف حقایق و دور بودن از تعصّب و عناد و ایجاد اتحاد بین مسلمین می باشد، باقی و پایدار و مؤید به تأییدات خود فرماید.
غرض ما هم از نشر این کتاب (شبهای پیشاور) بیدار کردن بعض جوانانی است که ترجمه فجر الاسلام و بعض کتب دیگر، آنها را مشکوک و مردد نموده است.
از جمله ی آن ایادی مرموز خطرناک که به نفع بیگانگان در مرکز ایران مأموریت تولید اختلاف داشت، احمد کسروی تبریزی بود که قدم را از همه ی اقرانش بالاتر گذارد و دعوی برانگیختگی - نبوّت به خیال خودش - نمود.
بدعت های بسیار گذارد که یکی از بدع مجنونانه او تأسیس روز عید کتاب سوزی بود که دستور داد به اتباع خود که در روز معین، هر کجا هستند، آنچه کتاب علمی، عرفانی و ادبی حتی کتب ادعیه و سور قرآنی به دست آورند،
ص: 112
بسوزانند و غیر از کتاب های خود او چیزی باقی نگذارند. و همه ساله این عمل مجنونانه با تشریفات مخصوصی انجام داده می شد؛ چنانچه در صفحه 23 کتاب دادگاه خود چنین نوشته:
«یک دسته هم سوزانیدن مفاتیح الجنان و جامع الدعوات و مانند اینها را دستاویز گرفته، هوچیگری راه می انداختند و می گفتند: در اینها سوره هایی از قرآن می بوده و شما سوزانیده اید، نادانان نمی دانند که بیشتر بدآموزان و گمراه کنندگان، آیه ها و سوره های قرآن را در کتاب های خود آورده اند؛ و این نشدنی است که ما به پاس آنها از سوزانیدن آنها چشم پوشیم. قرآن هر زمانی که دستاویز بدآموزان و گمراه کنندگان گردید باید از هر راهی که هست، قرآن را از دست آنان گرفت» گرچه با نابود گردانیدن آن باشد.
و در صفحه 24 همان کتاب پس از اعتراف به سوزانیدن کتاب مفاتیح الجنان - که مشتمل بر هفده سوره ی قرآنی است - چنین نوشته:
«ما بسیار نیک کرده ایم که آنها راسوزانیده ایم، باز هم خواهیم سوزانید.»
این عمل و دستور او بهترین معرّف جنون و نادانی و بیگانه پرستی او بوده است که به این وسیله اساس معارف و افتخار و اسلامیت و قومیت ایرانیان را بر باد فنا می داده است؛ چون که رد نمودن طریقه ی هر قوم و ملت به سوزاندن کتب و اساس معارف آنها نیست، بلکه بطلان هر عقیده ای را باید با حربه ی برهان و عقل و علم و منطق به کار برد، نه با سوزانیدن کتب و معارف آنها، چنانچه هیچ یک از داعیان حق، اقدام به چنین عمل مجنونانه ای ننمودند.
فقط اسکندر مقدونی در حال مستی امر به آتش زدن کتابخانه تاریخی ایران
ص: 113
در تخت جمشید (پرسپولیس) داد. و فرانسوی ها کتابخانه ی معروف رم و عمرو بن عاص به امر خلیفه دوم عمر بن الخطاب کتابخانه اسکندریه را که مشتمل بر تمام کتب یونان و مصر و غالب کتب رومی ها بوده و مغول ها کتابخانه فوق العاده مهمی را که در شهر
آوه، جنب ساوه بوده سوزانیدند و به همین جهت، تاریخ دنیا متزلزل و یا نیست و نابود گردید! و این اشخاص با این اعمال، لکه ی سیاهی بر تاریخ خود باقی گذاردند.
و دیگر احدی چنین دستور مجنونانه ای نداد مگر کسروی تبریزی که به این دستور، جنون خود را ثابت نمود.
مانند علی محمد باب، که هر دو شاگرد و دستور گیرنده از یک دستگاه استعماری معلوم الحال بوده اند، که گفت: «غیر از کتاب بیان، به هیچ کتابی نباید توجه نمود»!
به علاوه این مرد از حیث اخلاق، بسیار تندخو و بداخلاق و فحّاش - چنانچه از لابلای سطور و اوراق مطبوعه ی او کاملاً واضح و آشکار است - در مقابله ی با هر قوم و فرقه و در مناظره ی با هر فردی، بسیار وقیحانه و خارج از ادب رفتار می نمود.
گاهی در کتب خود حمله به شیعیان می کرد و شیعه گری می نوشت و هزاران تهمت ها و فحش ها و دروغ ها به آنها نسبت می داد!
گاهی قدم را بالاتر می گذارد و به دختر پاک پیغمبر و امامان معصوم و عترت طاهره رسول اکرم صلی الله علیه وآله جسارت ها می نمود که خوانندگان کتاب ها و مقالات او خیال می کردند او سنّی عامی متعصّب و یا از بقایای خوارج بی حیا و نواصب است.
ص: 114
بعد در پیرامون دین مقدّس اسلام وارد شده و منکر خاتمیت گردیده، حمله به تمام شعائر دینی و علمای اسلام از نجف اشرف تا جامع الازهر مصر نموده و تمام مبانی دین مقدّس اسلام را از توحید و نبوّت و امامت تا معاد را با اهانت های مسخره آمیز بیان کرده و مطرود دانسته!
خلاصه مأموریت این مرد فاسد تریاکی... تولید انقلاب دینی بوده که جوانان بی خبر از همه جا را - که رجال آینده این مملکت اند - با دروغ پردازی های خود به اهل دین و مذهب، بدبین و لاابالی کرده و پایه محکم و اساس متین دین مقدّس اسلام را متزلزل سازد.
الحق در ادوار تاریخ، کمتر همچو بازیگری زبردست، برای بیگانگان تهیه شده بود.
انقلاب عجیبی برپا نمود. شیخی و صوفی، شیعه و سنّی، متجدّد و متقدّم، پیر و جوان را به هم ریخته، دروغ هایی بافته، تهمت هایی به همه زده و خلاصه زمینه ساز قابلی برای ایجاد اختلاف و غلبه و استعمارطلبی بیگانگان بود.
در قرون اخیر، بیگانگان ایادی مرموز بسیاری از یهودی ها، بابی ها، ازلی ها، بهائی ها، قادیانی ها و غیر آنها در این مملکت برای تولید اختلال در نظام و اختلاف بین افراد ملّت و بین دولت و ملّت تهیه دیدند، ولی باید تصدیق نمود که این مرد مرموز، خطرناک تر از همه آنها بوده و اگر دست انتقام حق، او را از میان نبرده بود(1)،ضررهای جبران ناپذیری به نفع بیگانگان، به این آب و خاک و دولت و ملّت می رسانید.
ص: 115
الحاصل، سخن کوتاه کنیم و به اصل مطلب بپردازیم و علت نشر این کتاب را به عرضتان برسانیم.
در مدت بیست سال فترت که از یک طرف، بعضی از کتاب های مضرّه مصری و اروپایی ترجمه و در دست جوانان ما گذارده شد و از طرف دیگر، کتاب های فریبنده کسروی، بعض جوانان بی خبر ما را منقلب و به دین مقدّس اسلام، مخصوصاً به مذهب حقّه شیعه بدبین نمود. نتیجه ی بزرگی که از این تبلیغات سوء به دست آمد، چنددستگی بزرگی در مسلمانان پیدا شد، بالخصوص تهمت ها و دروغ هایی که احمد امین مصری و کسروی تبریزی بیش از دیگران به عالم تشیع بستند، بعضی از جوانان خامد شیعه را که از مبادی مذهب شیعه به کلی بی خبر و تقلیداً راهی را می پیمودند، متزلزل نمودند!
داعی از دو جهت ناراحت بودم و نمی توانستم آرام بگیرم و ناظر این صحنه ی بازیگری و اعمال زشت و دروغ ها و تهمت های بیجا گردم.
یکی از جهت آنکه قبلاً ذکر شد که در حدیث وارد است:
«إذا ظهرت البدع فللعالم أن یظهر علمه وإذا کتم فعلیه لعنة الله».(1)
زمان ظهور بدعت ها بر عالم است که علم خود را در دفع بدعت ها ظاهر نماید، و اگر کتمان و خودداری نماید، پس لعنت خدا بر او باد.
ص: 116
داعی دیدم اگر سکوت نمایم و این حرکات و رفتار را با خونسردی تلقّی نمایم، و به قدر وسع خود دفاع از حریم تشیع ننمایم، مورد لعنت خدای متعال واقع خواهم شد.
جهت ثانی، مقام سیادت بود که غیرت هاشمیت و جوش سیادت، درونم را می گداخت و تحریک به مبارزه می نمود. البته تا آنجا که وظیفه داشتم، در منابر بزرگ و مجالس مهم در حلّ شبهات و تثبیت عقاید و در رفع اباطیل آنها کوشیدم. طبقه جوانان تحصیل کرده ی روشنفکر را که به داعی نظر نیک دارند، - کما اینکه داعی هم به آنها نظر خاص دارم، چون رجال آتیه مملکت اند - به خطرات بزرگ متوجّه و آنها را متنبّه ساخته و به حقایق دین و مذهب و بازیگری های بازیگران توجه داده، ولی خیلی میل داشتم مستقلاً کتابی بر ردّ اباطیل و دروغ پردازی های آنها بنویسم و با حربه منطق و برهان، اساس پوچ آنها را بر هم زنم و پرده بازیگران را پاره و مردم را آگاه و به حقایق، آشنا نمایم.
متأسفانه گرفتار کسالت ممتدّی گردیدم و یک سالی را در بیمارستان ها گذرانیدم، به طوری که قوای خود را از دست داده، توانایی چنین امر بزرگی در داعی نمانده بود. دکترهای مهم تهران و بیروت هم دستور استراحت کامل دادند، به قسمی که نه بخوانم و نه بنویسم و نه فکر نمایم و نه تأثّر وتألّم پیدا کنم!
روزی - در پایان فکر بسیار که ناراحتم نموده بود - میان بستر بیماری به این نکته متوجه شدم که آنچه این اشخاص عنود بی انصاف از خدا بی خبر در اطراف مذهب حقه ی جعفریه نوشته و تهمت ها زده و اخلالات نموده اند، ممکن است خلاصه جواب آنها در کتاب مناظرات پیشاور ما که از روی جراید و مجلات
ص: 117
هندی استنساخ نموده بودم موجود باشد. لذا در همان بستر بیماری این کتاب را مطالعه ی عمیق نمودم. قدری قلبم آرام شد، چون دیدم بیشتر شبهات و اشکالات بسیاری که احمد امین مصری و کسروی تبریزی و مردوخ (مردود) کردستانی و دیگران به شیعیان نموده اند، در آن جلسات مناظرات مورد بحث ما قرار گرفته و جواب هایی که داده شده، در این کتاب موجود است.
بهتر آن دیدم که به مقتضای «ما لا یدرک کلّه لا یترک کلّه» درخواست اکابر علمای اعلام و مراجع تقلید و دوستان فاضل دانشمند باحرارت را که مدت ها امر به چاپ این کتاب می نمودند، عملی نمایم که جوابی ولو مختصر به آنها داده شده باشد.
هزاران شکر خداوندی را که به داعی بهبود عنایت فرمود، تا موفق به نشر این کتاب گردم و هدف اصلی از نشر این کتاب، متوجّه ساختن جوانان منوّر الفکر روشن ضمیر این مملکت است به حقیقت مذهب حقّه ی تشیع، تا فریب فریبندگان را نخورند.
یکی از مزایای این کتاب آن است که از ورق اول تا به آخر، به استثنای چند خبری که از علمای شیعه نقل شده و مورد قبول آنها هم بوده، بنابر قرارداد قبلی فیمابین ما و آنها - چنانچه در صفحات اولیه اصل کتاب مشاهده می نمایید - ابداً استشهادی به اخبار شیعه ننمودم و جواب آنها را از زبان علمای خودشان داده ام؛ یعنی تمام دلایلی که در این کتاب موجود است، از کتب معتبره علمای بزرگ اهل تسنّن استخراج شده که مورد قبول خود آنها می باشد.
ص: 118
چون یکی از شاهکارهای بازیگران که برای فریب دادن بی خبران به کار می برند، آن است که می گویند و می نویسند که «آنچه اخبار در موضوع تشیع و امامان اثنی عشری نقل شده، ساخته ی خود شیعیان است»! لذا هر منصف عاقلی که این کتاب را بی طرفانه بخواند، پی به دروغ پردازی های آنان می برد و می فهمد که تمام این اخبار از کتب معتبره اکابر علمای تسنّن هم به ما رسیده و متفق علیه فریقین (شیعه و سنّی) می باشد.
منتهی آنها بعد از نقل اخبار صحیحه و صریحه، چون تحت تأثیر عادت قرار گرفته اند، تأویلات بارده می نمایند، ولی ما به اصل اخبار توجّه نموده، بعد از مطابقت با آیات شریفه قرآنی، به قوه ی عقل مورد عمل قرار داده، انتخاب احسن می نماییم.
ممکن است علماء و فضلاء بلکه عموم اهل تسنّن در ابتدا از دیدن این کتاب عصبانی شوند، ولی پس از آنکه قدری دقیق شوند و بی طرفانه خالی از عادت و با نظر انصاف مطالعه نمایند، به بی غرضی ما پی خواهند برد؛ زیرا وقتی مصادر کتب را دیدند و در مقام مطابقت بر آمدند، می فهمند که ما در این کتاب زائد بر آنچه علمای آنها نوشته اند، ننوشته ایم.
می توان گفت این کتاب، لسان علماء و دانشمندان عامّه و مجموعه منقوله از کتب معتبره آنها می باشد.
نوشته های آنها را نقل نموده و با تطبیق بین الاخبار کشف حقایق نموده، تا خوانندگان بی غرض با انصاف بدانند که نویسندگان مرموز بی انصاف آنچه می نویسند، از روی غرض و کینه ورزی به اهل بیت طهارت و شیعیان آنها
ص: 119
می باشد.
مثلاً احمد امین در فصل اول از باب 6 صفحه 322 فجر الاسلام در اخباری که در کتب معتبره علمای خودشان راجع به علم علی علیه السّلام نقل شده،مانند حدیث «أنا مدینة العلم وعلیّ بابها»؛ «من شهر علمم و علی دروازه آن است.» و ندای «سلونی قبل أن تفقدونی»؛ «سؤال کنید از من قبل از اینکه مرا نیابید.» دادن آن حضرت و کلام «سلونی عن کتاب الله فإنّی أعلم ممّن نزلت وفی أیّ شیء نزلت»؛ «سؤال کنید از من از کتاب خدا، پس به درستی که من داناترم برای چه کس نازل گردیده و در چه چیز نازل شده.» و امثال اینها گفت و گو می کند و آنها را از مجعولات شیعه و واهی می داند.
ولی عجب آنکه در صفحه بعد قول عکرمه غلام بربری مجهول الحال را که می گوید: «بر تفسیر تمام قرآن واقفم»، نقل می کند و رد نمی نماید.
این نیست مگر عین تعصّب و بی اطلاعی از علم درایه و حدیث، یا عناد و لجاج و خبث فطرت.
در فصل اول از باب2 صفحه 131 راجع به ابی ذر غفاری که دومین مرد پاک از صحابه رسول الله صلی الله علیه وآله بوده - که خود او هم در آخر مقالش تصدیق می کند که ابی ذر از پاک ترین اصحاب پیغمبر و مرد متقی و پرهیزکار بوده - ، نسبت عقیده اشتراکی(1)می دهد و تهمت های ناروا به آن مرد پاک می زند و او را اتباع عبدالله
ص: 120
بن سباء یهودی می خواند! و حال آنکه در احادیث معتبره ی منقوله در کتب اکابر علمای اهل تسنّن بسیار رسیده است که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود: «خدا مرا امر نموده چهار نفر را دوست بدارم که یکی از آنها ابی ذر غفاری است.»(1)
چنانچه اکابر علمای سنّی از قبیل: ابن حجر مکی در «صواعق محرقه»(2)
و احمد بن حنبل در «مسند»(3) و شیخ سلیمان بلخی حنفی در «ینابیع المودهْ»(4) و ابن عبد البر در «استیعاب»(5)و دیگران نقل نموده اند و در [مجلس ششم] همین کتاب ذکر گردیده است.
تنها جُرمی که ابی ذر غفاری و آن مؤمن موحّد پاک را مبغوض احمد امین و طبری و غیره قرار داده که او را متهم به تبعیت ابن سباء لعین و اشتراکی بخوانند، آن است که مطیع امر رسول خداصلی الله علیه وآله بوده و به امر آن حضرت، تابع علی علیه السّلام و از بیعت ابی بکر سرپیچی نموده و در منزل آن حضرت معتکف گردیده و موقع تبعید در شامات، مردم را به خلافت و امامت علی علیه السّلام می خوانده و خلافت دیگران را بر خلاف حق می دانسته و آنچه از رسول اکرم صلی الله علیه وآله درباره علی علیه السّلام
ص: 121
شنیده بود، به مردم می رسانید.
همین عمل آن مرد بزرگ صحابی، سبب بغض و کینه ی فراوان گردید که او را مورد تیرهای تهمت قرار دهند. بدیهی است که از آثار جهل و عناد و تعصّب است که محبوب خدا و پیغمبر را اشتراکی مزدکی و تابع ابن سباء لعین بدانند.
عجبا! نمی نویسند ابی ذر تابع و شیعه ی خالص الولای علی بن ابی طالب علیه السّلام و پیرو طریقه ی آن حضرت به امر خدا و رسول او بوده، با کمال وقاحت می نویسند: «تابع عبدالله بن سباء لعین و اشتراکی بوده»!
نوشته ها و تهمت های این قبیل نویسندگان است که بهانه به دست دشمنان دین داده و راهی برای تبلیغات آنها باز نموده، چنانچه شنیده می شود کمونیست های عرب (شیوعی ها) مخصوصاً مصری ها برای جلب قلوب جوانان بی خبر و بی خرد مسلمانان، به همین نوشته ها استناد جسته، می گویند و می نویسند دین اسلام دین کمونیستی است؛ به دلیل آنکه ابی ذر غفاری از اصحاب پاک پیغمبر اسلام، مردم را امر به اشتراک می نموده!
اینجاست که باید گفت: «آتش به جان شمع فتد کین بنا نهاد.» خداوند بشکند دست وقلمی را که چنین تهمت های ناروا و نسبت های دروغ را روی تعصّب به اصحاب پاک رسول الله صلی الله علیه وآله می دهند، تا بهانه ای به دست دشمنان افتاده، وسیله تبلیغات برای عقاید باطله خود قرار دهند.
عجبا! می نویسند: «چون ابی ذر در شامات، به اغنیا و متموّلین می گفت: با فقرا مساعدت و مواسات کنید؛ اگر پولها را جمع کنید و نگهداری نمایید روز قیامت با همین سیم و زرها، سر و صورت و پشت و پهلوی شما را داغ می کنند، پس از
ص: 122
این جهت، این عقیده اشتراکی شبیه آیین مزدکی می باشد»!
اولاً ما در آن زمان نبوده و نمی دانیم آن جناب چگونه بیاناتی می نموده. بدیهی است قلم در دست دشمن بوده، هرچه خواسته نوشته [و] حاکم شام، اعدا عدوّ علی بن ابی طالب علیه السّلام قطعاً نمی خواسته عملیات تبعید شده خلیفه ی عصر و دوست و طرفدار علی علیه السّلام و موحّد پاک حقیقی را به خوبی جلوه دهد.
ولی [اگر] همین عبارتی را که صاحب فجرالاسلام نوشته، مورد دقت قرار داده، بخواهیم قضاوت کنیم، می بینیم عین ترجمه ی قرآن مجید است که در آیه 34 و 35 سوره ی 9 (توبه) خدای متعال فرماید:
﴿وَالّذِینَ یَکْنِزُونَ الذّهَبَ وَالْفِضّةَ وَلاَ یُنفِقُونَهَا فِی سَبِیلِ اللهِ فَبَشّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِیمٍ * یَوْمَ یُحْمَی عَلَیْهَا فِی نَارِ جَهَنّمَ فَتُکْوَی بِهَا جِبَاهُهُمْ وَجُنُوبُهُمْ وَظُهُورُهُمْ هذَا مَا کَنَزْتُمْ لأَنْفُسِکُمْ﴾(1).
«آنان که جمع و ذخیره می کنند طلا و نقره را و انفاق نمی کنند در راه خدا، پس بشارت ده آنها را به عذابی دردناک در آن روزی که گرم کرده و گداخته شود در آتش دوزخ؛ پس داغ کرده شود به آن طلا و نقره های گداخته پیشانی ها و پهلوها و پشتهای ایشان - و گویند - این است آنچه جمع و ذخیره نهاده بودید برای خودتان».
آنچه در اخبار و تفاسیر فریقین رسیده، مخصوصاً اکابر علمای عامّه، مانند امام فخررازی در تفسیر «مفاتیح الغیب»(2) و دیگران ذیل این آیه شریفه قضیه را نقل
ص: 123
می نمایند، آن است که ابی ذر غفاری در شامات مقابل متموّلین همین آیه مذکوره را می خوانده، چون با معاویه اختلاف عقیده پیدا نموده و گفتار ابی ذر بر خلاف میل و سیاست حکومت او بود و زیر بار میل او هم نمی رفت. لذا سعایت نامه برای عثمان نوشت و امر را بر خلاف جلوه داد. فلذا امریه عثمان صادر شد ابی ذر را - به طریقی که در [مجلس ششم] همین کتاب نوشته شده - به مدینه آوردند و از آنجا به ربذه تبعید نمودند، چنانچه در خبر زید بن وهب که عموم مفسّرین فریقین حتی امام فخر رازی هم نقل نموده، این قضیه واضح و آشکار است که ابی ذر بر اهل شام آیه زکات را قرائت نمود، نه دعوت به مسلک اشتراکی - ،منتهی معاویه می گفت این آیه درباره اهل کتاب است. ابی ذر می فرمود درباره آنها و ما وارد آمده. معاویه از این گفتار رنجیده و متوحش شد و برای او پاپوشی ساخت که منجر به مرگ او گردید.
هیچ یک از علمای عامه چنین نسبتی را که احمد امین به آن مرد پاک موحّد داده، نداده اند بلکه برخلاف این عقیده، حقایقی نوشته اند که ابی ذر به واسطه ی قرائت آیات قرآن، مردم را امر به اجرای احکام اسلام می نموده که از جمله ادای زکات بود. عوض آنکه از روی علم و انصاف تصدیق کنند که این عقیده ی محمدی است - طبق صراحت قرآن مجید - روی غرض رانی و تعصّب جاهلانه، یک رجل موحّد کامل، مانند ابی ذر غفاری را سست عقیده و فریب خورده ی عبدالله بن سباء ملعون قرار می دهند و به جامعه عوام، او را مزدکی و اشتراکی
ص: 124
معرفی می نمایند حال آنکه دیگران از اکابر علمای عامّه نوشته اند ابی ذر فقط همین آیه را بر اهل شام قرائت می نموده است.
وای بر احمد امین از آن روزی که محکمه عدل الهی تشکیل گردد - اگر معتقد به آن روز باشد - و در مقابل خود، پیرمرد نود ساله ی مؤمن موحّد از اصحاب خاص و محبوب رسول الله صلی الله علیه وآله را ببیند، نمی دانم از این تهمتی که زده چه جواب خواهد داد.
واقعاً جای تعجّب است که این اشخاص، از طرفی انتقاد از شیعه می نمایند که چرا بر بعضی از اصحاب پیغمبر خُرده گیری می نمایند و انتقاد می کنند و حدیث «أصحابی کالنجوم» را به رخ ما می کشند که نباید به اصحاب پیغمبر توهین و یا انتقادی نمود، ولی خودشان هرچه می خواهند به اصحاب پیغمبر می گویند و می نویسند، حتی نسبت کفر و شرک به آنها می دهند [و] احدی حق جواب به آنها نباید داشته باشد!
اگر تبعیض بد است، همه جا باید بد باشد و اگر انتقاد جایز است، چرا وقتی شیعیان مطابق آنچه علمای تسنّن در کتب خودنوشته اند، می نویسند یا نقل می نمایند، مشرک می شوند و آنها را رافضی می خوانند! ولی وقتی خودشان نوشتند و از صحابه خاص پیغمبر و محبوب آن حضرت - بنابر روایات منقوله ی خودشان - انتقاد می کنند، بلکه توهین نموده و نسبت شرک و بی دینی می دهند، صحیح و بجا می باشد!
درد دلها بسیار است، بگذاریم و بگذریم.
در فصل دوم باب 7، تهمت ها و نسبت های ناروایی به شیعیان می دهد؛ از
ص: 125
جمله عقاید غلات - لعنهم الله را به شیعیان پاک موحّد نسبت می دهد و حال آنکه بین عقاید شیعه جعفری اثنا عشری با غلات فرق بسیار است و این مرد مرموز از روی تعصّب یا غرض رانی یا بی اطلاعی، به شیعیان پاک و پیروان اهل بیت طهارت تهمت می زند.
برای روشن شدن مطلب و پی بردن به غرض رانی او مراجعه شود به [مجلس دوم و سوم] همین کتاب، تا بدانید شیعیان پاک، غالی نیستند، بلکه مسلمان و مؤمن موحّد پاک می باشند.
در اوایل همان فصل نوشته: «شیعیان قائل به خلافت علی علیه السّلام گردیدند و حال آنکه هیچ دلیل و نصّی از آیه و حدیث صراحت بر این امر نداشته.»
جوابش در [مجلس پنجم] و نیز در [مجلس نهم] همین کتاب موجود است، مطالعه نمایید.
و نیز در همان فصل نوشته: «عقیده به وصایت علی از جعلیات شیعه است.»
جوابش در [مجلس هشتم و دهم] همین کتاب داده شده، مراجعه نمایید تا دکتر مفتری را بشناسید.
با آنکه در افضلیت علی علیه السّلام بر صحابه، قول ابن ابی الحدید معتزلی را در همان فصل نقل نموده، مع ذلک روی تعصّب یا غرض و عناد آن را انکار می نماید و ابن ابی الحدید را شیعه معتدل می خواند و حال آنکه این حرف غلط است. اگر می گفت سنّی معتدل و منصف، مناسب تر بود و الا شیعه معتدل معنی ندارد.
قول به افضلیت علی علیه السّلام از جمیع صحابه، اختصاص به ابن ابی الحدید ندارد و به حول و قوه پروردگار متعال، افضلیت آن حضرت را نه بر صحابه، بلکه بر انبیای عظام
ص: 126
[در مجلس هفتم و نهم و دهم] همین کتاب به نحو اتم و اکمل واضح نموده ایم.
و در آخر همان مقال، تهمت دیگری به شیعیان می زند که علی را افضل از خاتم الانبیاء صلی الله علیه وآله می دانند و می گویند خدا حلول در علی کرده و با جسم علی یکسان است (؟)
واقعاً جای بسی تأسف است که چگونه اشخاص راضی می شوند دین و ایمان خود را ملعبه ی هوی و هوس قرار دهند.
عقاید غلات (علی اللهی) کجا و شیعیان پاک عقیده ی موحّد کجا.
اگر احمد امین یک کتاب از علمای شیعه ی امامیه ارائه داد که در آن کتاب. این عقاید نسبت داده موجود باشد، سایر گفتارهای او همه صحیح است و اگر نیاورد - و هرگز نخواهد آورد - پس در مقابل همان علمای مصری و همکارهای خودش، سر به زیر شود که چنین مطالب بی جایی را ناروا نوشته و امر را وارو[نه] نشان داده و عقاید غلات (علی اللهی) و حلولی ها را به شیعیان پاک عقیده نسبت داده است.
اگر بخواهم به تمام جملات بی پر و پای او جواب بدهم، مطلب طولانی شده و مقدمه از اصل کتاب مفصل تر می گردد.
خلاصه، آنچه نسبت به عقاید شیعه داده، تهمت و دروغ محض است. کتب علمای شیعه که اکثراً چاپ و در دسترس عموم قرار گرفته اند را مطالعه کنید تا مغرض مفتری را بشناسید.
اگر فرقه ای به نام شیعه، قائل به حلول و اتحادند، در نزد ما جزء غلات می باشند و ابداً شیعه محسوب نمی گردند. از روی غرض یا بی اطلاعی، این دو
ص: 127
فرقه ی کاملاً متمایز را به هم مخلوط نموده و شیعه را در دنیا به بدنامی معرفی می نمایند و حال آنکه علمای بزرگ شیعه کتاب ها بر ردّ آنها نوشته اند.
اگر غلات خود را شیعه بخوانند، باید نویسنده ی منصف، عقاید آنها را با عقاید شیعیان مطابقت کند و خود قضاوت عادلانه نماید. وقتی دید با عقاید فریقین مطابقت ندارد، تشیع آنها را تکذیب نماید، نه آنکه بر خلاف، تثبیت و تنقید نموده و تمام شیعیان موحّد پاک را غالی و مشرک بخواند.
کبار از علمای شیعه هر یک کتاب مستقلی در عقاید نوشته اند؛ از قبیل مرحومین صدوق و مجلسی و علامه ی حلّی و دیگران؛ علیهم الرحمهْ والرضوان، مطالعه نمایید تا کذّاب مُفتری را بشناسید.
در [مجلس سوم] همین کتاب، مختصراً ما عقاید شیعه را ذکر نموده ایم، مراجعه کنید تا بدانید شیعیان، مشرک و غالی و تابع ابن سباء ملعون یهودی نیستند.
اگر ما هم بی انصاف و مُغرض و یا بی اطلاع بودیم، اختلاف عقاید مذاهب اربعه (حنفی، مالکی، حنبلی [و] شافعی) و فتاوای بی ربط امامان آنها را در اصول و فروع مخلوط نموده، تمام سنّیها را جزء مجسّمه(1) و
گمراهان و مشرکین، به شمار می آوردیم؛ مثلا عقاید مجسّمه اشاعره و حنابله و حشویه را که شهرستانی هم در «ملل و نحل» نقل نموده، پای عموم حساب می کردیم و می گفتیم سنّیها همگی قائل به جسمیت و رؤیت خدا و مشرک و کافر هستند.
ص: 128
اگر چنین می گفتیم، قطعاً خلاف گفته و حتماً مغرض بودیم؛ زیرا عقاید عموم اهل تسنّن کجا و عقیده به تجسّم و رؤیت که بعضی از آنها قائل اند کجا.
اگر در میان اهل تسنّن جمعی کرامیه، مشارکیه و حوریه مجسمه، قائل به خرافات در عقاید گردیده، ربطی به مذهب عموم اهل تسنّن ندارد.
نویسنده ی منصف، همه را مخلوط نمی نماید که تمام آنها را به یک چشم ببیند و همه را فاسد و کافر بداند.
آیا انصاف است فتاوای نادره ای که از ائمه اربعه اهل تسنّن (ابوحنیفه، و مالک و شافعی و احمد بن حنبل) رسیده، به دست گرفته و مخلوط به هم نموده و تمام جامعه اهل تسنّن را اهل بدعت و فاسد بخوانیم؛ از قبیل حکم به مباح بودن گوشت سگ و وضو گرفتن با نبیذ و سجده نمودن به نجاست خشک و نکاح نمودن پدر دخترش را به زنا و مواقعه با محارم به وسیله ی پارچه حریری که بر آلت تناسلی بپوشانند و نکاح امارد در سفر و غیر آنها! که اینک در مقام شرح و تفصیل تمامی آن فتاوای وارده و ردّ آنها نیستم؛ من باب نمونه و شاهد اشاره شد.
اگر احمد امین مُغرض و یا بی اطلاع و مغلطه کار نبود، در صفحه 132 و صفحه 134 تهمت ها به شیعیان نمی زد و نمی گفت که شاه پرستی زردشتی های ایرانی داخل مذهب شیعه شده، به همین جهت اطاعت امام را مثل اطاعت خدا واجب می دانند.
جواب این تهمت ها را [در مجلس دهم] همین کتاب بخوانید، تا بدانید که وجوب اطاعت امام در طریقه ی حقه امامیه از شاه پرستی ایرانیان قدیم - به قول او - گرفته نشده،بلکه از کتاب خدای متعال (قرآن مجید) و احادیثی که علمای
ص: 129
بزرگ خودشان نقل نموده اند، اخذ گردیده است، گذشته از منقولات متواتره ی نزد اکابر علمای شیعه.
در صفحه 318 انکار نصوص می کند و می گوید:
«پیغمبر تعیین خلافت ننموده و نامی از خلافت نبرده و امر را به رأی امّت واگذار نموده».
اولاً جواب این انکار [در مجلس پنجم و هشتم] همین کتاب داده شده است.
ثانیاً خوب بود آقای احمد امین با کمک گرفتن از تمام علمای اهل تسنّن معین می نمودند که در کجا رسول اکرم صلی الله علیه وآله امر خلافت را به رأی امّت واگذار نموده و چنین دستوری داده است.
ما که اسناد نصّ خلافت و دلایل خود را در اصل کتاب ذکر نموده ایم؛ خوب بود آقایان هم یک سند ذکر می نمودند که پیغمبر فرموده باشد امر خلافت را به رأی امّت واگذار نمودم که خودشان جمع گردند و تعیین خلیفه نمایند.
فقط آقایان اهل تسنّن یک جمله دارند که با آب و تابی آن را نقل می نمایند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود: «لا تجتمع أمّتی علی الضلال»(1)؛ «امت من اجتماع بر گمراهی نمی نمایند.» پس به همین دلیل، اجماع امّت در خلافت، اثبات حق می نماید.
جواب از اجماع و این دلیل پوچ آنها را هم [در مجلس هفتم] همین کتاب مطالعه فرمایید، تا حق آشکار گردد.
ص: 130
در صفحه 322 گوید: شیعیان از قول علی جعل کرده اند که فرموده: «سلونی قبل أن تفقدونی»؛ (سؤال کنید از من قبل از اینکه مرا نیابید.)
جواب این جمله مفصلاً [در مجلس دهم] همین کتاب موجود است، مطالعه فرمایید تا بدانید احمد امین چگونه غرض ورزی نموده یا بی اطلاع بوده و نمی دانسته که شیعیان هرگز جعل ننموده اند، بلکه علمای عامّه که به مراتب اعلم و اکمل از استاد احمد امین بودند، نقل نموده اند.
و نیز گوید: «شیعیان امامیه گویند امام منتظری خواهد آمد و این از بدع عقاید آنها می باشد»!
خوانندگان محترم راجع به این موضوع مراجعه کنند به [مجلس دهم] همین کتاب و همچنین در آخر همین مقدمه، اخباری از علمای عامه و عقاید آنها بر اثبات مرام نقل نموده ایم، مطالعه کنید تا مغلطه کار سفسطه باز را بشناسید.
خوب است سخن کوتاه کنیم و بیش از این در اطراف دروغ های شاخدار و تهمت های عجیب آن مرموز بی انصاف بحث ننماییم.
مردمان منصف پاک دل می دانند که شیعیان طبق دستورات پیشوایان دین خود (رسول اکرم و امامان از عترت طاهره ی آن حضرت، سلام الله علیهم اجمعین) بهترین دین پاک توحیدی رادارند و بین عقاید یهود و نصاری و مجوس و غلات و اسلام به خوبی فرق می گذارند و انتخاب احسن نموده، دین پاک توحیدی اسلام را خالی از خرافات قبول نموده اند.
مطلب را همین جا ختم می کنیم و مناسب این مقام، شعر ادیب پارسی زبان را که بسیار نیکو سروده ذکر می نماییم که گوید:
ص: 131
ای مگس عرصه ی سیمرغ نه جولانگه توست
عرض خود می بری و زحمت ما می داری(1)
و اما کلمات و گفتارهای کسروی تبریزی به قدری متشتّت و مانند خود او، درهم و برهم است که به گفتار مجانین و بُلها (که گاهی فحش می دهند و گاهی پرت و پلا می گویند) شبیه تر است، تا به کلمات عاقل منطقی که محتاج به جواب باشد.
ولی برای بیداری جوانان روشن ضمیر منصف که باید دزدان خانگی و سفسطه بازهای مغلطه کار را بشناسند، مختصراً اشاره می نماییم.
در گفتار یکم شیعه گری - مانند گذشتگان از خوارج و نواصب - پیدایش شیعه را از عبدالله بن سباء یهودی می داند.
جوابش را در مجلس دوم همین کتاب مطالعه کنید، تا بازیگران و فریب دهندگان قرن علم و دانش را بشناسید.
در صفحه 5 گوید: «از جعلیات شیعه است که علی را به زور برای بیعت به مسجد بردند.»
جوابش در مجلس هفتم همین کتاب داده شده است، تا خوانندگان محترم بدانند که این موضوع از جعلیات شیعه نیست، بلکه بزرگان علمای سنّی هم نوشته و اقرار نموده اند که آن حضرت را در بدو امر به زور و جبر برای بیعت بردند.
در چندین جای همان کتاب تکرار نموده - چون مکرّرات درهم و برهم در
ص: 132
کتاب های او بسیار است - که از مجعولات شیعه است اخباری از قبیل آنکه دوستی علی علیه السّلام ثوابی است که گناهی به آن ضرر نمی رساند، و گریستن بر
حسین علیه السّلام باعث دخول در بهشت است.
جواب این مغلطه [در مجلس هفتم] داده شده است.
در گفتار دوم، اعتراض نموده که عصمت امامان را از کجا می گویید و به چه دلیل ثابت می نمایید. دلایل بر عصمت ائمه هدی - سلام الله علیهم اجمعین - بسیار است که مختصراً در [مجلس دهم] همین کتاب نقل گردیده.
در صفحه 21 راجع به غدیر خم و نصب علی علیه السّلام به خلافت و امامت اشکالاتی نموده است. جوابش در [مجلس هشتم] همین کتاب مورد مطالعه قرار گیرد، تا رفع اشکال گردد.
در صفحه 23 نوشته است که «علی علیه السّلام هیچ گاه از عقب ماندگی خود دلتنگ نبوده، بلکه راضی هم بوده»! دلایل بر بطلان قول او و اثبات اینکه آن حضرت کاملاً دلتنگ و ناراضی بوده، بسیار است. به مختصری از مفصل در [مجلس نهم و دهم] همین کتاب اشاره شده است.
در صفحه 27 با استشهاد به آیه شریفه قرآن مجید می رساند که رسول الله صلی الله علیه وآله بشری بوده مانند دیگران!!
برای حل معمّا و جواب این مغلطه و پی بردن به اینکه خداوند علم غیب خود را به بعض از برگزیدگان خلق افاضه نموده، مراجعه شود به [مجلس دهم] همین کتاب.
در صفحه 31 و 34 گوید: «امامان مانند دیگران مردگان و هیچ کاره اند و زیارت قبور ائمّه بت پرستی است»!
ص: 133
جوابش را [در مجلس سوم] همین کتاب مطالعه نمایید.
در صفحه 39 نوشته است: «حسین بن علی به طلب خلافت برخاست و نتوانست کاری از پیش ببرد، [لذا] کشته شد»!
جوابش را [در مجلس هفتم] همین کتاب بخوانید، تا بدانید که مفخر شهدای عالم حسین بن علی‘ قیام به حق نموده، نه برای جلب خلافت و ریاست ظاهریه.
در چندین جای کتابش تکرار می کند که بر خلافت علی نصّی و دلیلی نبوده.
جواب پراکنده گویی های او در اثبات دلایل و نصوص صریحه در [مجلس پنجم و هشتم] داده شده که علی علیه السّلام خلیفه منصوص بوده است.
اگر بخواهم به تمام پراکنده گویی ها و سفسطه بازی های او جواب بدهم، خود کتابی علی حده می خواهد [و] با مقدمه نویسی مناسبتی ندارد.
علاوه بر همه اینها، دروغ ها و تهمت های بسیاری آن افسار گسسته به شیعیان و علمای شیعه زده است، حقّه بازی ها نموده و برای جلب نظر عوام و جوانان نارس بی خبر از همه جا، عکس هایی چاپ نموده و مذهب شیعه را روی آن عکس ها به حقّه بازی، خرافی نشان داده است.
عجب آنکه سفسطه بازها و فریب خوردگان او می گویند که چون علماء و خطباء و مبلّغین مسلمانان نتوانستند جواب او را بدهند و در مجلس مناظره، قدرت علمی نداشتند حاضر شوند، لذا او را کشتند!
خوب به خاطر دارم در زمان حیاتش که هیاهویی راه انداخته بود، علاوه بر کتاب ها، مقالاتی در روزنامه ی خود موسوم به «پرچم» ومجله «پیمان» نشر می داد و به آن وسیله جوانان بی خبر را به دور خود جمع نموده، دعوی برانگیختگی
ص: 134
می نمود.
به وسیله چند نفر از جوانان فهمیده چندین مرتبه برای او پیغام دادم که محلّی را به میل خود معین کند، خلوت یا جلوت، دو نفری با هم روبرو [شویم] و صحبت کنیم. اگر دلایل مثبتی بر گفتار خود داشتی، من تسلیم می شوم و الا حلّ مشکلات شده، نقار از میان برداشته، بیش از این کمک به اختلاف و تفرقه ی جامعه ننموده و زمینه ساز برای بیگانگان نشوید.
جواب می داد: من مصاحبه و مناظره ی حضوری نمی کنم - این جوابی بود که به همه ی علماء و بزرگان می داده - مکاتبه کنید و بنویسید، تا جواب بدهم!
اشتباه بزرگ همین جاست که مردم خبر نداشتند که از طرف علماء و مبلّغین دین، چه به وسیله جراید علنی و چه به وسیله اشخاص، از قم و تهران و شیراز و مشهد و سایر
شهرها به ایشان ابلاغ می شد که حاضر شود برای مناظره حضوری، جواب می داد: من مناظره حضوری نمی نمایم؛ بنویسید تا جواب بدهم و این خود فرار از مباحثات بود، چون اهل فنّ کلام می دانند به قدری که در مکاتبه راه فرار هست، در مناظره و مباحثه و مکالمه حضوری نیست.
مع ذلک عده ای از علماء، حاضر به مکاتبه هم شدند، مخصوصاً در روزنامه کیهان مدت مدیدی بین علمای شیراز و ایشان مکاتبه ی سرگشاده می شد و به قدری پراکنده گویی و مکرّرات الفاظ و معانی به کار برد که تمام خوانندگان خسته و به پراکنده گویی های او خندان بودند.
یکی از کوچک ترین مبلّغین خدمتگزاران دین، داعی بودم که بعد از پیغام های مکرر برای تشکیل مجالس مناظره ی حضوری و شنیدن جواب یأس، عاقبت
ص: 135
ناچار شدم به وسیله آقایان مذکور به بعض سفسطه های او مختصر جوابی بدهم - که همان سبب شد عده ای از جوانان فریب خورده روشن شده، فی المجلس از او برگشتند و پی به حقّه بازی های او بردند - ؛ مثلاً جوانان فریب خورده را روشن نموده، گفتم یکی از غلط کاری های شما آن است که مذهب شیعه را به وسیله ی عکس هایی که از دستجات مردمان عوام بادکوبه یا جاهای دیگر چاپ نموده وارونه نشان دادید که هر بیننده ی بی خبر گمان کند عقاید مذهبی شیعیان، روی موازین این عکس هاست. و حال آنکه علی القاعده، عقلاً و منطقاً در عقاید هر قوم و ملّتی باید از روی اسناد و کتب علمای آنها بحث نمود. اگر شما یک کتاب از کتب علماء و فقهاء و مراجع تقلید شیعیان نشان دادید که به سیخ زدن و قفل و قمه و قدّاره زدن و حجله ی قاسم ساختن و شبیه و سایر چیزهایی که حقّه بازی و سفسطه کرده ای و به وسیله ی عکس های وارونه نشان داده ای، دستور داده باشند و از ائمه ی هدی و پیشوایان دین و مذهب در این موضوعات خبری نقل نموده، من تسلیم می گردم.
و حال آنکه در دستورات شرعیه و رسائل عملیه برای حفظ تن و بدن، موازینی معین گردیده، کتب فقهیه و رسائل عملیه ی علماء و فقهای شیعه در دسترس عموم می باشد؛ از قبیل: شرح لمعه و شرایع و رساله های عملیه؛ مانند: جامع عباسی و مجمع الرسائل و عروهْ الوثقی مرحوم آیت الله یزدی و وسیلهْ النجاهْ مرحوم آیت الله اصفهانی و ترجمه های آنها - قدّس الله اسرارهم - را مطالعه کنید، ببینید در مذهب شیعه برای حفظ تن و بدن، چه احکامی مقرّر آمده و صریحاً می رسانند که اوجب از هر واجبی، حفظ تن و بدن آدمی است و هر
ص: 136
عملی که موجب ضرر تن و بدن گردد، حرام است.
حتی در اعمال واجبه، مانند وضو و غسل و روزه و حج و غیر آنها که ابواب مفصّلی در فقه جعفری دارد، گاهی ساقط می گردد؛ مثلاً در وضو و اغسال واجبه و مستحبه که مقدّمه ی طهارت است، اگر مسلمان بداند در عمل کردن آنها ضرر به عضوی از اعضای بدن می رساند،
ولو احتمال درد استخوان و غیره بدهد که باعث خوف شود، با شرایط وارده ساقط می گردد.
یکی از موارد جواز تیمّم، خوف ضرر استعمال آب است به سبب مرض یا درد چشم یا ورم اعضاء یا جراحت و امثال آنها که بترسد از استعمال آب، متضرّر یا متألّم شود.
با اهمیتی که مذهب مقدّس جعفری به طهارت و نظافت می دهد و آن را جزء شرایط ایمان آورده، مع ذلک حفظ تن و بدن را مقدّم بر هر چیزی قرار داده است. فقه جعفری اجازه نمی دهد عمداً بدون جهت شرعی حتی سوزنی به تن و بدن فرو کنند یا ناخن را عمداً قسمی بگیرند که خون ظاهر شود. حتی اجازه نمی دهند در مصائب وارده، مو بکنند یا صورت بخراشند و یا خود را بزنند، به قسمی که بدن را کبود نمایند و اگر هر یک از این اعمال را بنمایند، گناه کرده باید استغفار نموده و کفّاره بدهند. چنان که در باب دیات و کفّارات مراجعه شود، به عظمت دین مقدّس
اسلام و مذهب حقه ی جعفری پی برده و لعنت می کنند بر سفسطه بازان و بازیگرانی که می خواهند با نوامیس دینی مردم بازی نموده، امر را بر مردمان بی خبر مشتبه و وارونه نشان دهند! عکس بیندازند که مرد عامی - خرافی بر خلاف دستور شرع و مذهب حقه ی جعفری - تمام بدنش را
ص: 137
سیخ و میخ و قمه و قداره و کارد و قفل زده و یا مردانی لباس زنان پوشیده، در حجله و غیره، شبیه در آورده و بگویند اینها دستور مذهب جعفری است!
اعمال مردمان عامی خرافی و جاهل را به حساب مذهب جعفری در آوردن و از دلایل بطلان مذهب قرار دادن که مردمان بی خبر گمان کنند واقعاً امامان و یا علماء و فقهای شیعه از طرف آن مبادی عالیه، امر به چنین اعمال زشتی نموده اند، جنایت بزرگ است.
بسیاری از اعمال زشت و خرافی در افراد قومی جاری است که مبنای اساسی ندارد [و] نمی توان آن اعمال را دلیل بر خرابی و فساد اصل مذهب قرار داد. این وارونه نشان دادن ها، دلیل بر حُقّه بازی و سفسطه های مغلطه کاری و فساد عقیده گوینده و نویسنده می باشد.
از جمله مطالبی که مکرّر این مرد بازیگر حیال، در کتاب شیعه گری ذکر نموده، جسارت هایی است که به خاندان پیغمبرصلی الله علیه وآله - عموماً و خصوصاً - متعرّض گردیده و صریحاً نوشته، ابداً این خانواده رجحانی بر دیگران ندارند، تا به آنها احترامی گذارده یا مقامی برای آنها قائل شویم! کجا خدا و پیغمبر مقامی برای آنها قائل شده اند؟!
و در چند جای کتابش نسبت به ساحت قدس امام به حق، ناطق و کاشف اسرار حقایق، جعفر بن محمد الصادق‘ با کمال وقاحت جسارت ها نموده که قطعاً در وقت هوشیاری و با قلم خرد و دانش ننوشته؛ چه خوش سراید شاعر پارسی:
بزرگش نخوانند اهل خرد
که نام بزرگان به زشتی برد
اولاً: جواب این لاطائلات، مکرّر در ضمن بیانات مفصله در لیالی مناظرات
ص: 138
پیشاور داده شده و در غالب اوراق این کتاب، دلایل متقنه از آیات قرآن مجید و اخبار صحیحه از طرق عامّه ذکر گردیده، مخصوصاً در [مجلس سوم و هفتم] به دلایل آیات شریفه و اخبار صریحه اشاره شده است.
ثانیاً: گویا این مرد شیاد، قرآن نخوانده و اگر خوانده، چون معتقد نبوده، عمداً امر را بر بی خبران مشتبه نموده، مگر نه این است که خدای متعال در آیات بسیاری، این خاندان جلیل را ستوده و برای آنها امتیازاتی قائل و مصطفای از خلق قرار داده، چنانچه در آیه 33 و 34 سوره 3 (آل عمران) می فرماید:
﴿إِنّ اللهَ اصْطَفَی آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ إِبْرَاهِیمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَی الْعَالَمِینَ * ذُرّیّةً بَعْضُهَا مِن بَعْضٍ﴾.
«به درستی که خدا برگزیده آدم و نوح و خانواده ابراهیم و خانواده عمران را بر جهانیان. فرزندانی هستند برخی از نسل برخی دیگر».
و در آیه 23 سوره 42 (شوری) فرماید:
﴿قُل لاَ أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلّا الْمَوَدّةَ فِی الْقُرْبَی وَمَن یَقْتَرِفْ حَسَنَةً نّزِدْ لَهُ فِیهَا حُسْناً﴾.
«بگو (ای پیغمبر) من از شما اجر رسالت جز این نمی خواهم که مودّت و محبّت مرا را در حقّ خویشاوندان منظور دارید. هر که کار نیکو انجام دهد ما بر نیکویی اش بیفزاییم».
ولی بیشتر تأثّر من در این است که اکابر علمای عامّه و اهل تسنّن صریحاً اقرار به ولایت و برتری و مقام عالی اعلای علی و عترت طاهره پیغمبر صلّی الله علیه وعلیهم اجمعین می نمایند؛ ولی این ناخلف به ظاهر شیعی زاده، انکار نماید فضایل آنها را!
ص: 139
تمام علمای سنّی با احترام تمام، نام اهل بیت طهارت را می برند، ولی این مرد مرموز هتّاک برای جلب نظر دشمنان، دین باطل فاسد خود را ظاهر نموده و با وقاحت نام آنها را برده.
اهل اطلاع می دانند که عموم علمای اهل تسنّن - به استثنای عده ای خوارج و نواصب -در هر دوره ای از ادوار، معترف بوده اند به فضایل و مناقب آل محمد سلام الله علیهم اجمعین و حق تقدّم آنها بر تمام امّت و مخصوصاً جمع کثیری از اکابر آنها کتاب مستقلی به نام اهل بیت طهارت افتخارا نوشته اند و آنچه به نظر داعی رسیده و الحال در کتابخانه خود حاضر دارم «مودهْ القربی»، میر سید علی شافعی همدانی؛ «ینابیع المودهْ»؛ شیخ سلیمان بلخی حنفی؛ «معراج الوصول فی معرفهْ آل الرسول»، حافظ جمال الدین زرندی؛ «مناقب و فضائل اهل البیت»، حافظ ابو نعیم اصفهانی؛ «مناقب اهل البیت»، ابن مغازلی فقیه شافعی؛ «رشفهْ الصادی من بحر فضائل بنی النبی الهادی»، تألیف سید ابی بکر بن شهاب الدین علوی؛ کتاب «الاتحاف بحبّ الاشراف»، تألیف شیخ عبدالله بن محمد بن عامر شبروای؛ «احیاء المیت بفضائل اهل البیت»، تألیف جلال الدین سیوطی؛ «فرائد السمطین فی فضائل المرتضی والزهراء والسبطین»، شیخ الاسلام ابراهیم بن محمد حموینی (حموئی)؛
«ذخایر العقبی»، امام الحرم شافعی؛ «فصول المهمّهْ فی معرفهْ الائمهْ»، نور الدین بن صباغ مالکی؛ «تذکرهْ خواص الأمّهْ فی معرفهْ الأئمهْ»، یوسف سبط ابن جوزی؛ «کفایهْ الطالب»، محمد بن یوسف گنجی شافعی؛ «مطالب السؤول فی مناقب آل الرسول»، محمد بن طلحه شافعی؛ «مناقب»، اخطب
ص: 140
الخطباء خوارزم؛ «تشریح و محاکمه در تاریخ آل محمد» محقق و مورّخ شهیر، قاضی بهلول بهجت زنگنه زوری می باشد.
علاوه بر اینها در تمامی کتب معتبره و تفاسیر بزرگ علمای عامّه و اهل تسنّن، فضایل و مناقب اهل بیت طهارت متفرقاً بسیار ثبت شده است.
نمی دانم چرا کسروی خجالت نمی کشید در حالی که می دانست مغلطه می کند و گذشته از شیعیان، سنیها بر او می خندند! پس خوب است مریدان فریب خورده ی او بخوانند این کتاب را و عوض برانگیخته شدن سر خجلت به زیر اندازند و متنبّه گردند و بازیگران قرن بیستم را - به قول امروزی ها - بشناسند.
اگر با کتاب های عربی سر و کار زیادی نداشت، اقلاً می خواست کتاب ترکی تألیف قاضی محمد بهلول بهجت افندی زنگنه زوری را که از اجلّه ی فضلاء و علمای معروف قرن اخیر ترکیه و در علوم عقلیه و نقلیه و فقه و عرفان در اسلامبول و آناتولی مشهور بوده به نام «تشریح و محاکمه در تاریخ آل محمدصلی الله علیه وآله» را بخواند که به فارسی هم ترجمه گردیده و چاپهای متعدد شده (چاپ اول ترکی و فارسی او هم در کتابخانه داعی موجود است.) و واقعاً بر هر شیعه شاکّی لازم است آن کتاب مقدّس را خریداری کرده و حقایق را از بیان عالم بزرگ سنّی بشنوند و نفرین بر بازیگران مغلطه کار بنمایند و مخصوصاً برادران روشنفکر وجوانان بی خبر اهل تسنن را توصیه به مطالعه آن کتاب می نماییم.
ناچارم علاوه بر آنچه در متن همین کتاب درج گردیده، در اینجا هم اغتنام فرصت نموده، به نقل اقوال بعضی از اکابر علمای اهل تسنّن در فضایل امیرالمؤمنین علی و اهل بیت طهارت علیه السّلام اشاره نمایم، تا خوانندگان محترم بدانند
ص: 141
که کسروی تبریزی با احمد امین مصری و مردوخ (مردود) کردستانی و امثالهم تنها به قاضی رفته اند که نسبت جعّالی به شیعیان داده اند!
آنها نمی دانند که شیعیان چون معتقد به مبدأ و معادند و پیرو عترت طاهره صادقین اند، ابداً دروغ نگفته و جعل خبر نمی نمایند؛ چه آنکه احتیاجی به جعل خبر ندارند؛ زیرا تمامی علمای جماعت، با ما در نقل فضایل اهل بیت علیه السّلام هم صدا هستند؛ از جمله امامان بزرگ اهل تسنّن که از پیشوایان و ائمه اربعه آنها می باشد، محمد بن ادریس شافعی است که مکرّر، نظماً و نثراً، اقرار و اعتراف به فضایل و مناقب اهل البیت علیه السّلام نموده است.
چنانچه علامه سمهودی سید نورالدین شافعی
که اعلم العلمای مصر و حجاز در اوایل قرن دهم هجری بوده در «جواهر العقدین»(1)
از حافظ ابوبکر بیهقی از ربیع بن سلیمان که از اصحاب امام شافعی بوده نقل می نماید و نیز نورالدین مالکی در صفحه 5 «فصول المهمّه»(2)
از کتاب بیهقی که در «مناقب» شافعی نوشته، نقل نموده و خواجه سلیمان بلخی حنفی در اول باب 62 «ینابیع المودّه»(3)
ص: 142
از «جواهر العقدین» نور الدین سمهودی، (نویسنده تاریخ المدینه) که در زمان خود اعلم علمای مصر و حجاز بوده، نقلاًاز بیهقی مشروحاً ذکر نموده که گفت:
روزی به امام شافعی گفتند که مردم صبر و طاقت ندارند مناقب و فضایل اهل البیت را بشنوند - مانند کسروی و احمد امین و اقرانشان - و اگر مشاهده کنند که یکی از ما ذکر فضایل اهل البیت را می نماید، «یقولون هذا رافضی»؛ می گویند او رافضی است. فوری شافعی فی المجلس انشاد اشعاری نموده و حقایق را آشکار ساخته، گفت:
إذا فی مجلس ذکروا علیّاً
وسبطیه وفاطمة الزّکیّة
فأجری بعضهم ذکری سواه
فأیقن انّه سلقلقیّة
إذا ذکروا علیّاً أو بنیه
تشاغل بالروایات العلیّة
یقال تجاوزوا یا قوم هذا
فهذا من حدیث الرافضیّة
برئت إلی المهیمن من أناس
یرون الرفض حبّ الفاطمیّة
علی آل الرسول صلاة ربّی
ولعنته لتلک الجاهلیّة
خلاصه معنای این اشعار آنکه گوید:
«زمانی که در مجلسی ذکر علی و فاطمه و حسن و حسین علیه السّلام می شود، بعض دشمنان برای آنکه مردم را از ذکر آل محمد منصرف کنند، ذکر دیگری به میان می آورند. پس یقین کنید آن کس که مانع ذکر این خانواده می شود، سلقلق است (یعنی زنی که از دبرش حیض شود). آنها روایات بلند نقل می کنند که ذکر علی و بچه های او نشود و گفته می شود: بگذرید ای قوم از این ذکر؛ (یعنی ذکر علی و بچه های او)؛ زیرا این حدیث رافضی هاست.
ص: 143
بیزاری می جویم - من که امام شافعی هستم - به سوی خدا از مردمی که می بینند رفض را دوستی فاطمه. بر آل رسول صلوات پروردگار من است و لعنت خداوند بر این نوع جاهلیت که دوستان آل محمد را رافضی بخوانند.»
و سلیمان بلخی حنفی ضمن باب 62 «ینابیع المودّه»(1)
صفحه 355 (چاپ اسلامبول) و سید مؤمن شبلنجی در صفحه 139 «نور الابصار»(2)،چاپ سال 1290، نقلاً از بیهقی و نور الدین ابن صبّاغ مالکی در صفحه 4 «فصول المهمّه»(3)
و نیز حافظ جمال الدین زرندی در «معراج الوصول»(4)
بعد از این اشعار گفته اند که شافعی گفت:
قالوا ترفّضتَ قلتُ کلاّ
ما الرفض دینی ولا اعتقادی
لکن تولّیت غیر شکٍّ
خیر إمام و خیر هادٍ
إن کان حبّ الوصیّ رفضاً
فإنّنی أرفض العباد
«به من گفتند: رافضی شدی. گفتم: ابداً نیست رفض دین من و نه اعتقاد من، لکن دوست می دارم بدون شک، بهترین امام و بهترین هادی را.
اگر معنای رفض، دوستی وصی پیغمبر و آل طاهرین آن حضرت است، پس به درستی که من رافضی تر از همه مردم هستم».
ص: 144
یاقوت حموی در صفحه 387 جلد ششم «معجم الأدباء»(1)
و ابن حجر مکی در صفحه 79 ضمن فصل دوم از باب 9 «صواعق»(2)
(چاپ مصر، سال 1312) و امام فخر رازی در صفحه 406 جلد هفتم تفسیر کبیرش(3)
ذیل آیه شریفه: ﴿قُل لاَ أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلّا الْمَوَدّةَ فِی الْقُرْبَی﴾(4) و خطیب خوارزم در صفحه 129 «مقتل الحسین»(5)،فصل 13 و سید مؤمن شبلنجی در صفحه 140 «نور الابصار»(6)،(چاپ سال 1290) ضمن باب 2 و سلیمان بلخی حنفی در صفحه 356 (چاپ اسلامبول) باب 62 «ینابیع المودّه»(7)
از ربیع بن سلیمان که یکی از اصحاب شافعی بوده، نقل نموده اند که این اشعار را شافعی انشاد نموده و گفت:
یا راکباً قف بالمُحصّب من منّی
واهتف بساکن خیفها والناهض
سحراً إذا فاض الحجیج إلی منی
فیضاً کمُلتَطم الفرات الفائض
إن کان رفضاً حبّ آل محمّد
فلیشهد الثقلان انّی رافض
ما حصل این اشعار آنکه گوید:
«ای سوار رونده به سوی مکه معظمه بایست در ریگزار منی و به ساکنین مسجد خیف، وقت سحر که حجاج به سوی منی می آیند - بدون تقیه علنی و برملا - ندا بده و بگو: اگر رفض، دوستی آل محمد است، پس شهادت بدهند
ص: 145
جن و انس که من (امام شافعی) رافضی هستم.»
و نیز علامه جلیل القدر شیخ عبدالله بن محمد بن عامر شبروای در صفحه 29 کتاب «الاتحاف بحبّ الاشراف» و سید ابی بکر بن شهاب الدین علوی در صفحه 31 از باب 2 و صفحه 49 از باب 4 «رشفهْ الصادی من بحر فضائل بنی النبی الهادی»(1)، (چاپ مطبعه اعلامیه مصر در سال 1303) و حافظ جمال الدین زرندی در «معراج الوصول فی معرفهْ آل الرسول»(2)
و ابن حجر مکی متعصّب در «صواعق محرقه»(3) از ابوالشیخ دیلمی نقل می نماید که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
«من لم یعرف حقّ عترتی من الأنصار والعرب، فهو لاحدی ثلاث: إمّا منافق وإمّا ولد زانیة وإمّا امرؤ حملت به أمّه فی غیر طهر».
کسی که نشناسد حق عترت مرا از انصار و عرب، پس او یکی از سه چیز خواهد بود: یا منافق است، یا ولد الزنا است، یا ولد حیض است.
از کوری چشم دشمنان و بدخواهان این خاندان جلیل - امثال کسرویها - حبّ و بغض عترت طاهره، مفتاح بهشت و دوزخ و علامت ایمان و کفر است چنانچه اکابر علمای عامّه و اهل تسنّن، با نقل اخبار بسیار از رسول اکرم صلی الله علیه وآله تصدیق این معنی را نموده اند.
ص: 146
از جمله امام احمد ثعلبی(1) که امام اصحاب حدیث شمرده شده و از اکابر علمای عامّه است، در تفسیر خود ذیل آیه مودّت آورده که محبّت و مودّت اهل بیت طهارت، از جمله اصول دین و ارکان اسلام است و هر کس خلاف این عقیده داشته باشد، کافر و از دین اسلام خارج و ناصبی می باشد و دلیل بر این معنی، خبری است که عبدالله بن حامد اصفهانی به اسناد خود از جریر بن عبدالله بجلی روایت نموده که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
«من مات علی حبّ آل محمّد مات شهیداً. ألا ومن مات علی حبّ آل محمّد مات مغفوراً له. ألا ومن مات علی حبّ آل محمّد مات تائباً. ألا ومن مات علی حبّ آل محمّد مات مؤمناً مستکمل الایمان. ألا ومن مات علی حبّ آل محمّد بشّره ملک الموت بالجنّة، ثمّ منکر ونکیر. ألا ومن مات علی حبّ آل محمّد یزفّ إلی الجنّة کما تزفّ العروس إلی بیت زوجها. ألا ومن مات علی حبّ آل محمّد فتح له فی قبره بابان إلی الجنّة. ألا ومن مات علی حبّ آل محمّد جعل الله قبره مزار ملائکة الرحمة. ألا ومن مات علی حبّ آل محمّد مات علی السنّة والجماعة. ألا ومن مات علی بغض آل محمّد جاء یوم القیامة مکتوباً بین عینیه آیس من رحمة الله. ألا ومن مات علی بغض آل محمّد مات کافراً. ألا ومن مات علی بغض آل محمّد لم یشمّ رائحة الجنّة.»
کسی که بمیرد بر دوستی آل محمّد، مرده است شهید و توبه کننده از گناه و آمرزیده شده و مؤمنی که دارای ایمان کامل می باشد و رحمت گردیده و کسی که بمیرد بر دوستی آل محمّد، بشارت می دهد او را ملک
ص: 147
الموت و منکر و نکیر به بهشت و کسی که بمیرد بر دوستی آل محمّد، می رود به سوی بهشت، همچنان که عروس می رود به سوی خانه شوهرش و کسی که بمیرد بر دوستی آل محمّد، باز می شود در قبر او دو در به سوی بهشت و کسی که بمیرد بر دوستی آل محمّد، قرار می دهد خداوند قبر او را زیارتگاه ملائکه ی رحمت و کسی که بمیرد بر دوستی آل محمّد، مرده است بر سنّت و جماعت و کسی که بمیرد بر دشمنی آل محمّد، روز قیامت بین دو چشم او نوشته شده است: ناامید است از رحمت خدا و کسی که بمیرد بر دشمنی آل محمّد، کافر مرده است و کسی که بمیرد بر دشمنی آل محمّد، استشمام نمی نماید بوی بهشت را.
و نیز سید ابی بکر بن شهاب الدین علوی در صفحه 45 از باب 4 «رشفهْ الصادی من بحر فضائل بنی النبی الهادی»(1)
(چاپ مطبعه اعلامیه مصر در سال 1303)، از تفسیر ثعلبی و امام فخر رازی در صفحه 405 جلد هفتم تفسیر کبیرش(2) ذیل آیه مودّت از صاحب «کشاف» همین خبر را نقل نموده اند.
و کواشکی نیز در تفسیر خود موسوم به تبصرهْ از ضحاک و عکرمه - که از مشاهیر مفسّرین اند - روایت کرده که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
«لا أسئلکم علی ما أدعوکم إلیه أجراً إلاأن تحفظونی فی قرابتی علیّ وفاطمة والحسن والحسین وأبنائهما.»
من از برای ارشاد شما به سوی حق و حقیقت مزدی نمی خواهم مگر آنکه
ص: 148
حفظ نمایید مقام مرا در اقارب و خویشان من؛ یعنی برای خاطر من احترام نمایید اقارب و خویشان مرا و آنها علی و فاطمه و حسن و حسین و اولاد و ذریه آن هر دو می باشند.(1)و میر سید علی همدانی شافعی در مودّت دوم از «مودّهْ القربی»(2) از جابر بن عبدالله انصاری نقل می نماید که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
«توسّلوا بمحبّتنا إلی الله تعالی واستشفعوا بنا، فانّ بنا تکرمون وبنا تحبّون وبنا ترزقون، فمحبّونا أمثالنا غداً کلّهم فی الجنّة.»
توسّل بجویید به دوستی ما به سوی خدای تعالی و طلب شفاعت نمایید به ما؛ پس به درستی که به ما اکرام می شوید و به وسیله ما دوست داشته می شوید. و به وسیله ما روزی داده می شوید پس دوستان ما امثال ما هستند [و] فردا (یعنی قیامت) تمامشان در بهشت اند.
ص: 149
و نیز از خالد بن معدان(1) روایت نموده که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
«من أحبّ أن یمشی فی رحمة الله ویصبح فی رحمة الله فلا یدخلنّ قلبه شکّ بأنّ ذرّیّتی أفضل الذرّیّات و وصیّی أفضل الأوصیاء.»
کسی که دوست دارد آنکه مشی کند در رحمت خدا و صبح کند در رحمت خدا، پس داخل نکند در قلبش شکی به اینکه ذریه و اولاد من بهترین ذراری هستند و وصی من بهترین اوصیاء می باشد.
و نیز از جابر روایت(2)
نموده که آن حضرت فرمود:
«ألزموا مودّتنا أهل البیت، فانّ من التقی الله وهو یودّنا دخل الجنّة معنا والّذی نفس محمّد بیده لا ینفع عبداً عمله إلاّ بمعرفة حقّنا.»
ثابت باشید در دوستی ما اهل بیت؛ پس به درستی که اهل تقوا که ما را دوست بدارند، با ما داخل بهشت می شوند. به آن خدایی که جان محمد در قبضه ی قدرت اوست هیچ عملی به بنده ای نفع نمی رساند، مگر به شناختن دوستی ما.
و ابن حجر مصری مکی در فصل دوم صواعق(3) از ابو یعلی از سلمهْ بن اکوع نقل نمود که آن حضرت فرمود:
«النجوم أمان لأهل السماء وأهل بیتی أمان لأمّتی من الاختلاف.»
ص: 150
ستارگان امان اند از برای اهل آسمان ها و اهل بیت من امان اند برای امت من از اختلاف.
این اخبار نمونه ای از هزاران خبر است که درباره آل محمد سلام الله علیهم اجمعین از طرق عامّه و اهل تسنّن رسیده است که در مقدمه نویسی، بیش از این، مجال نقل ندارد.
از جمله اعتراضات کسروی و احمد امین مخصوصاً در کتاب «المهدی والمهدویت» به شیعیان در اعتقاد به وجود امام زمان است که غائب از انظار می باشد و این معنی را در
صفحات مکرّره با آب و تابی تکرار کرده و هیاهویی راه انداخته اند و نوشته اند این عقیده، از جعلیات و ساخته های شیعیان است که می گویند: امامی هست مهدی نام و از نظرها ناپیدا. و حال آنکه خبر نداشتند و زحمت مطالعه و سیر در کتب را به خود ندادند و در مقام تحقیق بر نیامدند و الا اگر فقط در کتب علمای تسنّن - گذشته از کتب شیعه - غور نموده بودند و عناد و تعصّب بیجا نمی نمودند، می فهمیدند اعتقاد به وجود حضرت مهدی محمد بن الحسن حجّهْ العصر والزمان که غیبت نموده و از انظار پنهان گردیده، مخصوص به شیعیان تنها نمی باشد. بلکه در کتب معتبره علمای بزرگ اهل تسنّن نیز ثبت گردیده و اکابر علمای عامّه، از قبیل علامه سمهودی در «جواهر العقدین»(1) و
ص: 151
طبرانی در «اوسط»(1)
و احمد بن حنبل در «مسند»(2) و ابی داود در «سنن»(3) و ابن ماجه در «سنن»(4) و حموینی در «فرائد»(5) و خواجه کلان بلخی در «ینابیع المودّهْ»(6) و ابن حجر در «صواعق»(7) و امام نسایی در «سنن» و «خصائص العلوی»
ص: 152
و خواجه پارسا در «فصل الخطاب»(1)
و محمد بن طلحه در «مطالب السؤول»(2) و نور الدین جامی در «شواهد النبوهْ» و حافظ بلاذری در «مسلسلات» و محمد بن یوسف گنجی در کتاب «البیان فی اخبار صاحب الزمان»(3) و ابن صباغ مالکی در «فصول المهمّه»(4) و میر سید علی همدانی شافعی در «مودّهْ القربی»(5) و علامه صلاح الدین در «شرح الدائره» و جمال الدین شیرازی در «روضهْ الأحباب» و بیهقی در صحیح خود «شعب الایمان» و شیخ محی الدین عربی در «فتوحات» و «عنقاء المغرب» و ملک العلماء شهاب الدین در «هدایهْ السعداء»
و سبط ابن جوزی در «تذکره»(6)
و شیخ عبدالرحمن بسطامی در «درّهْ المعارف» و شیخ محمد الصبان المصری در «اسعاف الراغبین»(7)و مؤید الدین خطیب خوارزمی در «مناقب» و علامه شعرانی در «یواقیت»(8) و شیخ علی منقی در «مرقاهْ شرح مشکوهْ»(9) و
ص: 153
دیگران از اکابر علمای اهل تسنّن - که این صفحات مختصر، مجال نوشتن نام تمام آنها را نمی دهد - اخبار بسیاری راجع به آن حضرت نقل نموده اند و حتی بسیاری از آنها تحقیقات عمیقی در این باب کرده اند.(1)
برای نمونه چند خبری به اقتضای مقدمه نویسی از اکابر علمای عامّه جهت بینایی جوانان روشنفکر - زائداً علی ما سبق - در اینجا نقل می نماییم، تا بدانند این عقیده از جعلیات و ساخته های شیعیان نیست، بلکه کسروی تبریزی حیال فریبنده و احمد امین مصری عنود و امثال آنها مغلطه کار بوده اند و امر را بر بی خبران مشتبه می نموده اند.
علاوه بر آنکه در [مجلس دهم] همین کتاب، اشاراتی به اخبار وارده در موضوع حضرت مهدی علیه السّلام شده و در اینجا هم بیان دیگری می نماییم و بعض اخبار دیگر را ذکر می کنیم تا کشف حقیقت گردد.
1. خواجه کلان شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 73 «ینابیع المودّهْ»(2) و
ص: 154
علامه سمهودی شافعی در «جواهر العقدین»(1) و ابن حجر مکی در «صواعق محرقه»(2) و طبرانی در «اوسط»(3)
از ابو ایوب انصاری و علی بن هلال - به مختصر تفاوتی در الفاظ و عبارات - نقل نموده اند که در مرض موت رسول اکرم صلی الله علیه وآله فاطمه علیهاالسّلام گریه می کرد.
رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
«انّ لکرامة الله إیّاک زوّجک من هو أقدمهم سلماً وأکثرهم علماً.»
از جمله کرامت های پروردگار به تو آن است که تزویج کرد تو را به کسی که اقدم مردم است اسلاماً و بیشتر آنها از حیث علم و دانش.
آن گاه فرمود: خداوند متعال نظر فرمود بر اهل زمین، پس مرا اختیار نمود پیغمبر مرسل. آن گاه نظر دیگر فرمود، علی را برگزید به وصایت. پس به من وحی نمود که تو را تزویج نمایم به او و قرار دهم او را وصی خودم.
«یا فاطمة منّا خیر الأنبیاء وهو أبوک ومنّا خیر الأوصیاء وهو بعلک ومنّا خیر
ص: 155
الشهداء وهو حمزة عمّ أبیک ومنّا من له جناحان یطیر بهما فی الجنّة حیث شاء وهو جعفر ابن عمّ أبیک ومنّا سبطا هذه الأمّة و سیّدا شباب أهل الجنّة الحسن والحسین وهما ابناک والّذی نفسی بیده منّا مهدیّ هذه الأمّة وهو من ولدک.»
یا فاطمه از ماست بهترین انبیاء و او پدر تو می باشد و از ماست بهترین اوصیاء و او شوهر تو می باشد و از ما است بهترین شهداء و او حمزه عموی پدر تو می باشد و از ما است کسی که برای اوست دو بال که پرواز می کند به آنها در بهشت و او جعفر، پسر عموی پدر تو می باشد و از ما است دو سبط این امت و دو سید جوانان اهل بهشت، حسن و حسین و آنها پسرهای تو هستند. به آن خدایی که جان من در ید قدرت اوست، از ما است مهدی این امت و او از اولاد تو می باشد.
2. شیخ الاسلام حموینی در «فرائد السمطین»(1)
و شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 77 «ینابیع المودّهْ»(2) از عبایهْ بن ربعی از جابر بن عبدالله انصاری نقل می نمایند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
«أنا سیّد النبیّین وعلیّ سیّد الوصیّین وانّ أوصیائی بعدی اثنا عشر أوّلهم علیّ وآخرهم القائم المهدیّ علیه السّلام.»
من آقای انبیاء و علی آقای اوصیاء می باشد و به درستی که اوصیای من بعد از من دوازده نفرند؛ اول آنها علی و آخر آنها قائم مهدی می باشد.
ص: 156
3. و از سلیم بن قیس هلالی از سلمان فارسی نقل می کنند که گفت: وارد شدم بر رسول اکرم صلی الله علیه وآله دیدم حسین بر پای آن حضرت نشسته و پیوسته دو طرف صورتش را می بوسید و می فرمود:
«أنت سیّد بن سیّد أخو السیّد وأنت الامام بن الامام وأنت حجّة بن الحجّة أخو الحجّة أبو حجج تسعة تاسعهم قائمهم المهدی علیه السّلام.»
تویی سید پسر سید، [برادر سید] و تویی امام پسر امام و تویی حجت، پسر حجت، و برادر حجت و پدر حجت های نه گانه که نهمی آنها قائم مهدی می باشد.
4. و نیز شیخ الاسلام حموینی در «فرائد»(1) از سعید بن جبیر از ابن عباس نقل می کند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
«إنّ خلفائی وأوصیائی و حجج الله علی الخلق بعدی الاثنا عشر أوّلهم علیّ وآخرهم ولدی المهدیّ، فینزل روح الله عیسی بن مریم فیصلّی خلف المهدیّ وتشرق الأرض بنور ربّها و یبلغ سلطانه المشرق والمغرب.»
به درستی که خلفاء و اوصیای من و حجت های خدا بر خلق بعد از من دوازده نفرند؛ اول آنها علی و آخر آنها فرزند من مهدی است. پس نازل می گردد عیسی بن مریم روح الله، پس نماز می گزارد عقب مهدی و
ص: 157
روشن می کند آن مهدی زمین را به نور خدا و می رساند سلطنت او را به مشرق و مغرب.
5. و نیز از سعید بن جبیر از ابن عباس (حبر امّت) نقل می کند(1)
که آن حضرت فرمود:
«إنّ علیّاً وصیّی ومن ولده القائم المنتظر المهدیّ الّذی یملأ الأرض قسطاً وعدلاً کما ملئت جوراً وظلماً والّذی بعثنی بالحقّ بشیراً ونذیراً انّ الثابتین علی القول بإمامته فی زمان غیبته لأعزّ من الکبریت الأحمر. فقام إلیه جابر بن عبدالله فقال: یا رسول الله وللقائم من ولدک غیبة؟ قال صلی الله علیه وآله: ای وربیّ ﴿وَلِیُمَحّصَ اللهُ الّذِینَ آمَنُوا وَیَمْحَقَ الْکَافِرِینَ﴾(2). ثم قال: یا جابر، إنّ هذا أمر من أمر الله وسرّ من سرّ الله، فإیّاک والشکّ، فانّ الشکّ فی أمر الله عزّوجلّ کفر.»
به درستی که علی وصی من است و از اولاد او قائم منتظر مهدی است که پر می کند زمین را از عدل و داد، همچنان که پر شده باشد [از] جور و ظلم. به آن خدایی
که مرا به حق مبعوث گردانیده بشارت دهنده و بیم دهنده، به درستی که ثابتین بر قول و عقیده به امامت آن حضرت در زمان غیبتش عزیزترند از کبریت احمر.
ص: 158
جابر از جا برخاست و عرض کرد: یا رسول الله، برای قائم از فرزند شما غیبتی است؟ فرمودند: آری، قسم به پروردگار من. آن گاه آیه 141 سوره 3 (آل عمران) را قرائت نمودند؛ یعنی: پاک و پاکیزه گرداند خدا مؤمنان را از گناهان در وقت مغلوبیت ایشان و نیست گرداند و هلاک سازد کافران را اگر مغلوب گردند.
ملخّص معنی آنکه در آن غیبت، اگر دولت بر مؤمنان باشد، به جهت تمیز است و استشهاد و تمحیص و غیر آن از آنچه اصلح باشد مر ایشان را و اگر بر کافران است، به جهت محق و محو آثار ایشان است پس از آن فرمود:
ای جابر، این غیبت امری است از امر خدا و سرّی است از سرّ خدا. پس بپرهیز از شک؛ به درستی که شک در امر خدای عزّوجلّ کفر است.
6. و نیز خواجه کلان حنفی در باب 79 «ینابیع المودهْ» (1) از «فصل الخطاب» خواجه سید محمد پارسا که از اکابر علمای عامّه است نقل می کند که گوید: از امامان اهل بیت طهارت، ابو محمد امام حسن عسکری علیه السّلام می باشد که متولّد گردیده در سال 231، روز جمعه، ششم ربیع الأول و بعد از پدر بزرگوارش شش سال زندگانی نمود و در پهلوی پدرش دفن گردید. آن گاه نوشته:
«ولم یخلف ولداً غیر أبی القاسم محمّد المنتظر المسمّی بالقائم والحجّة والمهدیّ وصاحب الزمان وخاتم الأئمّة الاثنا عشر عند الامامیة وکان مولد المنتظر لیلة النصف من شعبان سنة خمس وخمسین ومائتین، أمّه أمّ ولد یقال لها نرجس، توفّی أبوه وهو ابن خمس سنین، فاختفی إلی الآن.»
ص: 159
برای آن حضرت (یعنی امام حسن عسکری علیه السّلامفرزندی نماند مگر ابوالقاسم محمد منتظر، نامیده شده به قائم و حجّت و مهدی و صاحب الزمان و خاتم امامان دوازده گانه نزد امامیه و مولد آن امام منتظر نیمه شعبان سال دویست و پنجاه و پنج بوده است و مادرش امّ ولد بود که او را نرجس می گفتند و در موقع وفات پدر بزرگوارش پنج ساله بوده و الی الآن مخفی و پنهان می باشد.
7. حافظ ابن حجر مکی در صفحه 127 صواعق محرقه(1) بعد از شرح حالات حضرت عسکری امام یازدهم گوید:
«ولم یخلف غیر ولده (ابی القاسم محمّد الحجّة) وعمره عند وفات أبیه خمس سنین، لکن أتاه الله (تبارک وتعالی) فیها الحکمة ویسمّی القائم المنتظر، لأنّه ستر بالمدینة وغاب فلم یعرف أین ذهب.»
باقی نماند برای آن حضرت مگر فرزندش ابی القاسم محمد حجّت و عمر آن حضرت دروقت وفات پدرش پنج سال بوده است، لکن در همان طفولیت، خداوند متعال او را حکمت داده بود و نامیده شد به قائم منتظر؛ برای آنکه آن حضرت غیبت نموده و پنهان شد و شناخته نشد به کجا رفت.
8. شیخ سلیمان بلخی حنفی(2) از باب 71 تا باب 86 را اختصاص داده است به حالات حضرت مهدی و نقل نموده است اقوال اکابر علمای خودشان را از قبیل هاشم بن سلیمان در کتاب «المحجّهْ» و علامه ی سمهودی در «جواهر
ص: 160
العقدین» و ابن ابی الحدید در «شرح نهج البلاغه» و محمد بن ابراهیم در «فرائد السمطین» و محمد الصبّان المصری در «اسعاف الراغبین» و محمد بن طلحه در «مطالب السؤول» و صلاح الدین صفدی در «شرح الدائره» و ابو نعیم در «حلیهْ الأولیاء» و ابن صبّاغ در «فصول المهمّه» و گنجی شافعی در کتاب «البیان» و خوارزمی در «مناقب» وغیرهم از بسیاری از صحابه و مخصوصاً باب 82 را اختصاص داده به کسانی که حضرت مهدی را در زمان حیات پدر بزرگوارش دیدند به این عنوان:
«فی بیان الامام أبو محمد الحسن العسکری أری ولده القائم المهدیّ لخواصّ موالیه وأعلمهم انّ الامام من بعده ولده رضی الله عنهما.»
در بیان آنکه امام ابو محمد حسن العسکری نشان داد فرزندش قائم مهدی را به خواص دوستانش و به آنها تعلیم نموده که امام بعد از او فرزندش مهدی می باشد.
و در این باب دوازده خبر نقل می کند از جمع بسیاری که حضرت مهدی را در زمان پدرش امام حسن عسکری علیه السّلام زیارت نمودند.
تا پیروان کسروی بخوانند و برانگیخته ی حیالشان را بشناسند که نوشته است: وجود مهدی امام غائب را شیعیان ساخته اند و احدی او را ندیده، چگونه بوده و کجا بوده! علاوه بر صدها کتب غیبت که اکابر علماء و موثّقین
و محدّثین شیعه نوشته اند، از بیانات علمای سنّی بشنوید و بر کسروی و احمد امین و مردوخ و بازیگران و فریبندگان و دین سازان مغلطه کار لعنت نمایید.
و در باب 83 همان کتاب یازده خبر نقل می کند از کسانی که در غیبت کبری
ص: 161
خدمت آن حضرت رسیده اند به این عنوان:
«فی بیان من رأی صاحب الزمان المهدیّ علیه السّلام بعد غیبته الکبری.»
در بیان کسانی که دیده اند صاحب الزمان مهدی علیه السّلام را بعد از غیبت کبری - یعنی در مدت هزار سال - .
که از نقل آن اخبار جهت حفظ اختصار صرف نظر شد. هر کس طالب است، به اصل کتاب «ینابیع المودّهْ»، مخصوصاً باب 82 و 83 مراجعه نماید، تا کشف حقیقت شود.
خلاصه اکثر علمای منصف عامّه با نقل اخبار بسیار که ضیق صفحات، مجال نقل همه آنها را نمی دهد، اظهار عقیده و نظر هم نموده اند که مراد از حضرت مهدی ابی القاسم محمّد، فرزندبرومند حضرت امام حسن عسکری علیه السّلام می باشد.
9. چنانچه محمد بن طلحه شافعی در «مطالب السؤول فی مناقب آل الرسول»(1)
در حق آن حضرت گوید:
«هو ابن أبی محمّد العسکری ومولده بسامراء.»
او فرزند ابی محمد امام حسن عسکری علیه السّلام می باشد و محل تولدش سامراء بوده است.
10. و نیز شیخ صلاح الدین صفدی در «شرح الدائره» نوشته است:
«إنّ المهدی الموعود هو الامام الثانی عشر من الأئمّة أوّلهم سیّدنا علیّ وآخرهم المهدیّ رضی الله عنهم.»
ص: 162
به درستی که مهدی موعود او امام دوازدهم از ائمه ای می باشد که اول آنها علی و آخر آنها حضرت مهدی رضی الله عنهم است.
11. و خواجه کلان بلخی حنفی در آخر باب 79«ینابیع الموده»(1)، بعد از نقل اقوال اکابر علمای عامّه راجع به حضرت مهدی علیه السّلام و ولادت آن حضرت، چنین اظهار عقیده نموده:
«المعلوم المحقَّق عند الثقات أنّ ولادة القائم علیه السّلام کانت لیلة الخامس عشر من شعبان سنة خمس و خمسین و مائتین فی بلدة سامرّاء عند القران الأصغر الّذی کان فی القوس وکان الطالع الدرجة الخامسة والعشرین من السرطان وزایجته المبارکة فی أفق سامرّاء.»
معلوم و محقّق است نزد ثقات اینکه ولادت قائم علیه السّلام در شب پانزدهم شعبان سال دویست و پنجاه و پنج بوده است در سامراء نزد قرآن کوچک آن چنانه ای که باشد در قوس و او چهارم قرآن بزرگ آن چنانه ای است در قوس و بوده است طالع او در درجه بیست و پنج از سرطان و زایجه ی مبارکه او در أفق سامراء بوده است.
12. و ابو عبدالله فقیه محمد بن یوسف گنجی شافعی در کتاب «البیان فی أخبار صاحب الزمان»(2)
در آخر باب 20 نوشته است:
«إنّ المهدیّ ولد الحسن العسکری، فهو حیّ موجود باق منذ غیبته إلی الآن
ص: 163
ولا امتناع فی بقائه بدلیل بقاء عیسی والخضر وإلیاس علیه السّلام.»
به درستی که مهدی فرزند حسن عسکری زنده و موجود و باقی است [از زمان] غیبت او الی الآن و امتناعی ندارد بقای او به دلیل بقای عیسی و خضر و الیاس علیه السّلام.
13. و یوسف سبط ابن جوزی در صفحه 204 «تذکرهْ خواصّ الامّهْ فی معرفهْ الأئمهْ»(1) پس از اینکه سلسله ی نسب آن حضرت را به علی بن ابی طالب علیه السّلام نقل نموده آن گاه گوید:
«وهو الخلف الحجّة صاحب الزمان القائم المنتظر والتالی وهو آخر الأئمّة.»
و اوست خلف حجت، صاحب الزمان، قائم منتظر و تالی و اوست آخر امامان و اوست مهدی علیه السّلام.
بعد از نقل چند خبر از طرق علمای خودشان (اهل تسنّن) راجع به ظهور آن حضرت چنین گوید: «فذلک هو المهدیّ علیه السّلام.»
14. و محمد بن طلحه شافعی در باب 12 «مطالب السؤول فی مناقب آل الرسول»(2) با دلایل بسیاری اثبات وجود حضرت مهدی را می نماید به این عنوان:
«الباب الثانی عشر فی أبی القاسم محمّد بن الحسن الخالص بن علیّ المتوکّل بن محمّد القانع بن علیّ الرضا بن موسی الکاظم بن جعفر الصادق بن محمّد الباقر بن علیّ زین العابدین بن الحسین الزکیّ بن علیّ المرتضی أمیرالمؤمنین بن أبی طالب، المهدیّ الحجّة الخلف الصالح المنتظرعلیهم السّلام.»
ص: 164
و ابتدا می نماید این باب را به اشعاری در مدیحه آن حضرت و اثبات مقامات عالیه ی آن وجود مقدّس که برای اثبات مرام ذکر می شود:
فهذا الخلف الحجّة قد أیّده الله
هذا یا منج الحقّ وأتاه سجایاه
وأعلی فی ذری العلیا بالتأیید مرقاه
واتاه خلی فضل عظیم فتحلاه
وقد قال رسول الله قولاً قد رویناه
وذو العلم بما قال إذا أدرک معناه
یری الأخبار فی المهدیّ جائت بمسماه
وقد أبداه بالنسبة والوصف وسماه
ویکفی قوله منی لاشراق محیاه
ومن بضعة الزهراء مرساه ومسراه
ولن یبلغ ما اوتیه أمثال وأشباه
فمن قالوا هو الهدیّ ما مانوا بمافاه
بیش از یک ورق با دلایل عقلیه و براهین نقلیه ثابت می نماید که جمیع اخبار مأثوره از رسول اکرم صلی الله علیه وآله و ادله و علاماتی را که راجع به حضرت مهدی علیه السّلام بیان نموده و در کتب - فریقین حتی صحیح بخاری و مسلم و ترمذی - نقل گردیده، کاملاً مطابقت دارد با محمّد المهدی، خلف صالح حضرت عسکری که در ایام معتمد علی الله، (خلیفه ی عباسی) در سامراء متولّد و از ترس اعادی پنهان گردیده.
و نیز قاضی فضل بن روزبهان که از اکابر متعصّبین علمای عامّه می باشد که از شدت تعصّب، انکار اخبار صحیحه صریحه را می نماید، ولی در موضوع حضرت ولی عصر، مهدی آل محمّد موافقت با نظر و عقیده امامیه اثنا عشریه دارد و عجب آنکه در کتاب «ابطال الباطل» که ردّ بر «نهج الحق» علامه حلّی رحمه الله (یعنی ردّ بر شیعیان نوشته) کلماتی در فضایل و مناقب اهل بیت طهارت دارد که از جمله اشعاری در مدح ائمه اطهار انشاء نموده که اشاره به حضرت مهدی و ظهور آن حضرت می نماید، که به مناسبت مقام، ذکر می نماییم که گوید:
سلام علی المصطفی المجتبی
سلام علی السیّد المرتضی
سلام علی سیّدتنا فاطمة
من أختارها الله خیر النساء
ص: 165
سلام من المسک أنفاسه
علی الحسن الألمعیّ الرضا
سلام علی الأورعی الحسین
شهید یری جسمه کربلا
سلام علی السیّد العابدین
علیّ بن الحسین الزکیّ المجتبی
سلام علی الباقر المهتدی
سلام علی الصادق المقتدی
سلام علی الکاظم الممتحن
رضیّ السجایا إمام التقیّ
سلام علی الثامن المؤتمن
علیّ الرضا سیّد الأصفیاء
سلام علی المتّقیّ التقیّ
محمّد الطیّب المرتجی
سلام علی الألمعیّ النقیّ
علیّ المکرّم هادی الوری
سلام علی السیّد العسکریّ
امام یجهز جیش الصفا
سلام علی القائم المنتظر
أبی القاسم الغرّ نور الهدی
سیطلع کالشمس فی غاسق
ینجیه من سیفه المنتفی
تری یملأ الأرض من عدله
کما ملأت جور أهل الهوی
سلام علیه و آبائه
وأنصاره ما تدوم السماء
ماحصل کلام به مقتضای مقام آنکه بعد از سلام به ارواح مقدّسه ائمه اثنا عشر و ستودن مراتب و درجات مرتب آنها، به نام امام دوازدهم که می رسد بعد از سلام بر آن حضرت اقرار می نماید که اوست قائم منتظر که کنیه مبارکش ابوالقاسم است و زود است که مانند خورشید تابان طالع و ظاهر گردد و عالم را پر از عدل و داد کند؛ همچنان که پر از ظلم و جور شده باشد.
برای اثبات مرام و بیداری جوانان روشن ضمیر که بخواهند به سفسطه بازی و مغلطه کاری و دروغ سازی های کسروی و احمد امین و امثال او پی ببرند و بدانند که عقیده به وجود حضرت مهدی منتظر عجّل الله تعالی فرجه و ولادت او در هزار و صد و بیست سال قبل واینکه فرزند برومند حضرت عسکری و یازدهمین فرزند علی، امیرالمؤمنین علیه السّلام و دوازدهمین وصی حضرت ختمی
ص: 166
مرتبت صلی الله علیه وآله بوده و غیبت او از جعلیات شیعه نیست، بلکه سنّی و شیعه معتقد به این معنی هستند، همین مقدار از اخبار، من باب نمونه، کافی است و الا اگر بخواهم تمام روایات منقوله از کتب اکابر علمای عامّه و اظهار عقاید آنها را بر اثبات مرام ذکر نمایم، خود کتابی بسیار بزرگ خواهد شد.
و برای اهل لسان لازم است مراجعه کنند به کتاب «کشف الأستار» تألیف علامه ْ المحدّثین، مرحوم حاج میرزا حسین نوری قدس سره القدوسی و کتاب «المهدی» که به قلم سید جلیل و عالم نبیل، حجت الاسلام مرحوم سید صدر الدین صدر رضوان الله علیه، نزیل دار العلم قم می باشد که مبسوطاً از کتب اکابر علمای عامّه استخراج نموده و خدمت بزرگی به عالم تشیع فرمودند.
در اینجا به یادم آمد خبر پر فایده ای که علاوه بر فضایل و مناقب مولی الموحّدین امیرالمؤمنین علی ابن ابی طالب علیه الصلاهْ والسلام، ذکری از حضرت مهدی و ظهور آن حضرت شده است و مقتضی دیدم خلاصه ی آن حدیث را یادآور شوم، تا خوانندگان محترم بدانند که اکابر علماء از سنّی و شیعه، چگونه به نقل اخبار، کشف حقایق نموده اند، تا روی نویسندگان عنود سیاه گردد.
شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 75 «ینابیع المودّهْ»(1) از ابو المؤید موفّق بن
ص: 167
احمد، اخطب خطباء خوارزم به سند خودش ازعبدالرحمان بن ابی لیلی از پدرش نقل می نماید که گفت:
در روز خیبر رسول اکرم صلی الله علیه وآله علَم را به علی بن ابی طالب علیه السّلام داد و خداوند به دست آن حضرت فتح را نصیب مسلمانان نمود و در غدیر خم علی را به مردم شناسانید به این عبارت که:
«إنّه مولی کلّ مؤمن ومؤمنة وقال له أنت منّی وأنا منک وأنت تقاتل علی التأویل کما قاتلت علی التنزیل وأنت منّی بمنزلة هارون من موسی وأنا سلم لمن سالمک وحرب لمن حاربک وأنت العروة الوثقی وأنت تبیّن ما اشتبه علیهم من بعدی وأنت إمام وولیّ کلّ مؤمن ومؤمنة بعدی وأنت الّذی أنزل الله فیه ﴿مِنَ اللهِ وَرَسُولِهِ إِلَی النّاسِ یَوْمَ الْحَجّ الْأَکْبَرِ﴾(1) وأنت الآخذ بسنّتی وذابّ البدع عن ملّتی وأنا أوّل من انشقّ الأرض عنه وأنت معی فی الجنّة وأوّل من یدخلها أنا وأنت والحسن والحسین وفاطمة وانّ الله أوحی إلیّ أن أخبر فضلک، فقمت به بین الناس وبلّغتهم ما أمرنی الله بتبلیغه وذلک قوله تعالی ﴿یَا أَیّهَا الرّسُولُ بَلّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِن رَبّکَ﴾(2) إلی آخر الآیة.»
به درستی که علی بن ابی طالب اولی به تصرف بر هر مؤمن و مؤمنه است. آن گاه فرمود به علی: تو از منی و من از تو و تو جنگ می کنی بر تأویل (قرآن) همچنان که من جنگ کردم بر تنزیل (قرآن) و تو از من به منزله ی هارونی از موسی و من در سلم و سلامتم با کسی که با تو از در سلم و سلامت باشد و در جنگم با کسی که با تو در جنگ است و تویی
ص: 168
عروهْ الوثقی و تویی بیان کننده هر چیزی که مشتبه می شود بر آنها بعد از من و تویی امام و ولی هر مؤمن و مؤمنه بعد از من - این کلمه بعدی که در بسیاری از اخبار رسیده، برای اهل بصیرت و انصاف واضح می نماید که کلمه مولی به معنای اولی به تصرف است، نه به معنای محبّ و ناصر که اهل تسنّن گمان نموده اند و اگر
به معنای محبّ و ناصر بود، جمله بعدی معنی نداشت؛ زیرا دوستی علی و نصرت او در حیات و ممات پیغمبر بایستی عملی باشد، نه [اینکه] فقط بعد از پیغمبر او را دوست بدارند و یاری نمایند. پس کلمه مولی به معنای اولی به تصرّف است که در زمان حیات رسول الله خود، اولی به تصرّف است و بعد از وفات آن حضرت، این مقام مقدس را علی واجد است. - و درباره تو نازل گردیده (آیه 3 سوره 9 توبه) یعنی ندایی است از خدا و رسول به سوی مردم روز حج اکبر - اشاره است به بردن علی علیه السّلام آیات اول سوره ی برائت را و قرائت نمودن بر اهل مکه - و تویی عمل کننده ی به سنّت من و برطرف کننده بدعت ها از امّت من و من اوّل کسی بودم که بدعت ها را برطرف نمودم و تو با منی در بهشت و اوّل کسی که وارد بهشت می شود من و تو و حسن و حسین و فاطمه هستیم و خداوند وحی نمود که فضیلت و مقام تو را خبر دهم. پس برخاستم بین مردم - در روز غدیر - و رسانیدم به آنها آنچه راکه خداوند به من امر نموده بود تبلیغ او را. این است معنی فرموده ی حق تعالی که ای پیغمبر و رسول مکرّم برسان به مردم چیزی را که نازل گردیده به تو از جانب خدا تا آخر آیه شریفه.
آن گاه فرمود:
«یا علی إتّق الضغائن التی هی فی صدور من لا یظهرها الاّ بعد موتی، أولئک
ص: 169
یلعنهم الله ویلعنهم اللاعنون، ثمّ بکی صلی الله علیه وآله وقال: أخبرنی جبرئیل أنّهم یظلمونه بعدی وانّ ذلک الظلم یبقی حتی إذا قام قائمهم وعلت کلمتهم واجتمعت الأمّة علی محبّتهم وکان الشانیء لهم قلیلاً والکاره لهم ذلیلاً وکثر المادح لهم وذلک حین تغیّرت البلاد و ضعف العباد والیأس من الفرج، فعند ذلک یظهر قائم المهدیّ من ولدی بقوم یظهر الله الحقّ بهم ویخمد الباطل بأسیافهم ویتبعهم الناس راغباً إلیهم أو خائفاً، ثمّ قال: معاشر الناس إبشروا بالفرج، فانّ وعد الله حقّ لا یخلف وقضائه لا یرد وهو الحکیم الخبیر وانّ فتح الله قریب.»
یا علی بپرهیز از کینه هایی که در سینه ها پنهان است و ظاهر نمی کنند آن را مگر بعد از مردن من. آنها کسانی هستند که لعنت می کند آنها را خدا و هر لعنت کننده. پس گریه کرد پیغمبر و فرمود که جبرئیل مرا خبر داده است که آنها ظلم می کنند به علی و اهل بیت من و این ظلم باقی می ماند، تا آنکه قیام نماید قائم آل محمد و بلند شود سخن آنها و اجتماع نمایند امّت من بر دوستی آنها و دشمن آنها کم باشند و بی میل به آنها ذلیل باشند و زیاد شود مدح کنندگان آنها و آن در زمانی خواهد بود که شهرها تغییر پیدا می نماید و مردم ضعیف گردند و از فرج ظهور مأیوس شوند.
پس در آن وقت ظاهر می گردد قائم مهدی از فرزندان من و قیام می نماید و ظاهر می کند خداوند به آل محمّد، حق را و به شمشیرهای آنها باطل را از میان می برد و مردم، چه با کمال رغبت و میل و چه با خوف و ترس، تبعیت می نمایند آنها را. پس از آن فرمود: ای گروه مردم!
بشارت باد شما را به فرج. پس به درستی که وعده خداوند حق است و رد نمی شود قضای
ص: 170
او و اوست حکیم و دانای آگاه. به درستی که فتح خداوند نزدیک است.
برای خاتمه مطلب، خبری نثار روح احمد امین و کسروی و مردوخ (مردود) و منکرین ظهور حضرت مهدی می نماییم و این خبری است که شیخ الاسلام حموینی در «فرائد السمطین»(1)
از محدّث فقیه شافعی، ابراهیم بن یعقوب کلاباذی بخاری و خواجه کلان شیخ سلیمان بلخی حنفی در «ینابیع المودّهْ»(2) از جابر بن عبدالله انصاری نقل می نماید که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
«من أنکر خروج المهدیّ فقد کفر بما أنزل علی محمّدصلی الله علیه وآله.»
کسی که منکر خروج حضرت مهدی باشد، محقّقاً کافر است به آنچه نازل گردیده بر محمدصلی الله علیه وآله.
نه گمان رود که این مرد دیوانه ی مرموز فقط حملاتی به عالم تشیع داشته، بلکه در سایر مؤلّفاتش حملات شدیدی به اصل دین مقدّس اسلام و تمام قوانین مقدّسه ی آن دارد، تا آنجا که می نویسد: «دین اسلام امروز مردود است» و کسروی طریقه ی منحوسه ی خود را «پاک دینی» نام نهاده و پیروی از آن را امر حیاتی و لازم می داند.
مثلاً نوشته: «چون جمعی از مسلمانان، عامل به قوانین دین اسلام نیستند یا تابع قوانین اروپایی شدند، معلوم می شود که این دین ارزش خود را از دست داده
ص: 171
باشد، عوض شود و واجب است مردم اسلام را بگذارند، «پاک دینی» مرا بپذیرند؛ چه آنکه من برانگیخته شده و برای سعادت این ملت آمدم»؟!
مغز و کلّه ی این مرد مرموز آن قدر خالی و گندیده بود و نمی فهمید - یا می فهمید و عمداً سهو می کرد؛ یعنی مأموریت داشت که مردم را گمراه و ایجاد اختلاف نماید - که اگر مَرضی و بیماران به دستورات دکتر و طبیب حاذق عمل نکنند، دلیل بر آن نیست که دستورات طبیب، فاسد و از کار افتاده و ارزش خود را از دست داده و باید طبیب و دکتر را عوض نمود؛ بلکه باید به وسائل مختلفه مرضی و بیماران را وادار نمایند که دستورات طبیب حاذق را عملی کنند و اگر عمل نمودند و در پی تمام دستورات رفتند و نتیجه نگرفتند، آن گاه باید طبیب را عوض نمایند.
این مرد مرموز حیال، خیال می کرد که اگر مردم قانون مقدّس اسلام را گذاردند و پیرو قانون اروپایی شدند، دلیل بر نقص قانون مقدّس اسلام است و حال آنکه این طور نیست.
اگر مریضی دستورات طبیب حاذق و دکتر بزرگ را عملی نکند و پیرو دستورات زنان همسایه گردد، دلیل بر نقص دستور دکتر و عملی نبودن آن دستورات است؟
قطعاً نه چنین است، بلکه این نقص به اولیای امور بر می گردد نه به اصل دستور؛ زیرا اولیای امور بیمارستان باید مراقبت نمایند به حال بیماران که دستورات دکتر - از دوا و غذا و پرهیز و غیره - هر یک به موقع خود عملی گردد و الاّ بیماران خود متوجّه به دستورات نیستند و از روی جهل و نادانی پیش خود
ص: 172
خیال می کنند هر چند روزی باید رجوع به دکتر جدیدی بکنند، به خیال آنکه شاید مفید واقع شود؛ فلذا همیشه حیران و سرگردان اند و غالباً گرفتار شیادها شده، جان خود را از دست می دهند.
او نوشته است: «قانون اسلام در هزار سال قبل می توانست اصلاح امور کند و مملکت داری نماید، ولی امروز با قانون اسلام نمی شود مملکت داری نمود»!
برای اثبات نادانی و وارونه نشان دادن و سفسطه بازی و مغلطه کاری این مرد مرموز، پسندیده است نظر کردن به خاک حجاز، که دولت سعودی با اینکه با تمام ممالک خارجه ارتباط دارد و برای استخراج معادن،خارجی ها در مملکت او بسیارند، ابداً توجّهی به قوانین اروپایی ندارد و بلکه در سرتاسر مملکت حجاز، قانون قرآن مجید حکم فرماست. به همین جهت در میان آن مردمان بیسواد و برهنه و عریان از جمیع شئون تمدّن امروزی، چنان امنیت قابل توجّهی موجود است که در اروپا حتی در مملکت سوئیس، که معروف به عدالت و صحت عمل می باشند، هم وجود ندارد.
نوشته است: «یکی از دلایلی که می رساند قانون اسلام و دستورات آن، امروزه در دنیا عملی نیست، آن است که در دنیای کنونی دست دزد را نمی برند و حال آنکه در قانون اسلام، حکم به قطع ید سارق نموده است.»
آن بیچاره ی بدبخت، مانند صدها هزار مردم بی فکر و مقلّد، غلط گمان کرده و می کنند که هر عملی که مورد پسند اروپایی ها قرار گرفت، تمام روی قواعد علم و عقل است و حال آنکه چنین نیست.
بسیاری از قوانین در اروپا مورد عمل قرار گرفته که جز ضرر از آن چیزی
ص: 173
نمی بینند؛ از جمله اگر همین حکم سارق و دزد را که محل استشهاد این مرد مرموز عجیب است مورد دقت قرار دهیم، می بینیم از زمانی که این حکم را تغییر دادند، امنیت از مملکت ما رخت بربسته، دزدی های کوچک و بزرگ به قدری فراوان شده که شب و روز، خُفیه و آشکار، مردم امنیت ندارند.
اولاً ایمان که اصل و پایه هر چیزی است از میان مردم برداشته شده که هر بشری با توجّه به مبدأ و معاد و ترس از روز حساب، دست به عمل زشت و خیانت به مال مردم و دزدی نزنند.
ثانیاً دزدها مطمئن اند اگر به رشوه و دادن حق و حساب از مجازات در نرفتند، چند ماهی بیشتر در زندان نخواهند ماند؛ آن هم زندانی که برای آنها به منزله مدرسه ی کار است؛ چون دزدها را که در حبس مجرّد نمی برند، بلکه عده ی بسیاری از دزدها در یک سالن زندگانی می کنند و در تمام مدّت حبس بیکار ننشسته، رموز و اسرار دزدی را به یکدیگر آموخته وقتی از زندان خلاص شدند دزد هنرمند و ورزیده ای گردیده، باز به جان ملّت می افتند.
بر فرض در تهران، به واسطه مراقبت پلیس نتوانند بمانند، به سایر بلاد می روند؛ اگر در ایران نتوانستند عملی کنند، به سایر ممالک می روند، تغییر صورت و لباس می دهند و باعث بدبختی ملّتها می شوند؛ چنانچه دزدهای بین المللی بسیارند که تمام ممالک دنیا از دست آنها عاجز و در پی آنها هستند و از گرفتن آنها عاجزند.
ولی اگر به حکم آیه 38 سوره ی 5 (مائده)
ص: 174
﴿وَالسّارِقُ وَالسّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُمَا جَزَاءً بِمَا کَسَبَا نَکَالاً مِنَ اللهِ﴾(1).
«دست مرد و زن را به کیفر اعمالشان - که آن خیانت به مال مردم است - ببرید. این عقوبتی است که خدا بر آنان مقرر داشته.»
قطع ید عملی می شد و دست دزد را می بریدندمانند سابق، امنیت مالی برقرار می شد.
بریدن دست دزد اقلاً دو اثر نیکو در جامعه دارد:
یکی آنکه دزد بی دست در هر کجای دنیا برود چون نشانی دارد، به دست بریده ی او نگاه کرده، او را می شناسند ولو به هر صورت و لباس در آید، از او اجتناب می نمایند و دیگر احتیاجی به پلیس و پاسبان نیست که او را تحت نظر بگیرند، بلکه تمام عملیاتش تحت نظر افراد مردم است و از او کاملاً دوری می نمایند. به همین جهت زندگانی اجتماعی او در همه جا در خطر می افتد.
اثر دیگری که دارد آنکه اگر افراد دیگری خیال چنین عمل زشتی داشته باشند، چون می دانند دست عزیزشان حتماً قطع می شود و بعد از دو مرتبه تکرار عمل، حیاتشان در معرض خطر قرار می گیرد و حکم اعدام درباره آنها جاری می گردد، قطعاً به دنبال چنین عمل شنیع و ننگینی نمی روند؛ بالنتیجه مردم راحت شده و امنیت اجتماعی حاصل می شود، چنان که درمملکت حجاز - که امروز این حکم عملی می شود - دزدی ابداً وجود ندارد، ولی در سراسر ممالک اروپا و آمریکا و غیره که دست دزد را نمی برند، دزدی های علمی و غیر علمی بسیار رواج دارد.
پس احکام اسلام عملی است و باید اجرا بنمایند، تا نتیجه بگیرند و عمل
ص: 175
نکردن به قوانین اسلام، مایه ی بدبختی و بیچارگی است.
اسلام به ذات خود ندارد عیبی
هر عیب که هست در مسلمانی ماست
اگر مسلمانان مانند بیماران خودسر، تنبل و تن پرور و جاهل شدند، چه ربطی به اصل دین دارد. قرآن مجید مردم را امر به کار نموده، امر به تدبّر و تفکّر و تعقّل نموده، سعی و عمل یکی از دستورات مهمّه ی دین مقدّس اسلام است.
قانون مجری می خواهد. در ازمنه ی سالفه اجرای قانون می کردند، عملی می شد، امروز هم بکنند، عملی خواهد شد؛ چنانچه حجازی ها عمل می نمایند و نتیجه می گیرند. این خود حجّتی است برای تخطئه کنندگان دین که بدانند
قوانین دینی در هر دوره ای اجرا شود عملی می باشد.
بدیهی است قانون برای مردم است نه مردم برای قانون؛ پس قانون را باید عملی نمود و از روی هوای نفس نباید وضع قانون نمود، بلکه روی صلاح ظاهر و باطن مردم باید قانون وضع شود و قانونگذاری که بتواند به ظاهر و باطن و صورت و معنای مردم احاطه داشته باشد جز ذات اقدس پروردگار نمی باشد. پس قوانین الهی را که روی صلاح مردم وضع شده اجرا نمایند، تا اثرات صالحه ی آن را ببینند. مثلاً یکی از احکام مهمّه ی اجتماعیه اسلامیه، حلیت بیع و شراء و حرمت رباست، چنانچه در آیات چندی این معنی را واضح می نماید و صریحاً می فرماید:
﴿أَحَلّ اللهَ الْبَیْعَ وَحَرّمَ الرّبَا﴾(1).
«حلال نموده خداوند بیع را و حرام نموده ربا را».
ص: 176
چون ربا ایجاد تنبلی می نماید و باعث تمرکز سرمایه ها در افراد معدود و سبب بیچارگی عامه مردم می باشد، حرام گردیده است.
آیا اگر دنیای جهل و نادانی مادیت، معاملات ربوی را معمول داشتند و بنگاه ها و مؤسسه های ربوی ایجاد نمودند، مسلمانان هم کورکورانه باید تقلید نمایند؟ به دلیل آنکه مردم هوی پرست سرمایه دار، پیروی از آنها نمودند.
آیا عملیات یک دسته از مردمان مادّی سرمایه دار باید سبب بر طرف شدن حکم مسلّم الهی و حلیت ربا گردد. دولت ها و ملّت ها عمل بنمایند تا نتیجه حاصل گردد.(1)
مثلاً یکی از احکام حافظ اجتماع در اسلام، حکم حرمت مشروبات الکلی و منع مسکرات است که مورد قبول عقل و نقل و طب و دانش است، ولی چون اروپا حکم به آزادی مسکرات داده و مسلمانان شهوتران هم پیروی نمودند - به عقیده و میل آقای کسروی - باید اصل این حکم عقلانی از میان برود، تا فساد اخلاق در جامعه زیاد گردد و دولت و ملّت در زحمت جبران ناپذیر افتند - چنانچه افتاده اند - بدیهی است عند العقلاء جواب منفی است.
ص: 177
ولی بر انگیخته ای که خود معتاد به این عمل بوده و مغز سرش فاسد و گندیده گردیده، هر اندازه دانا هم باشد نمی تواند پی به مضرّاتش ببرد.
و از همین قبیل است جمیع احکام اسلام که روی قواعد عقلیه برقرار گردیده است. بدیهی است قواعد عقلانی بر خلاف هواهای نفسانی است و البته مردمان حیوان صفت که دم از عقل و خرد می زنند و از آثار آن بی خبرند، نمی توانند زیر بار قواعد عقلانی و احکام الهی بروند؛ لذا آنها را عملی نمی دانند و حال آنکه یگانه قانونی که روی قواعد عقل و خرد، اسباب سعادت بشر است، قانون مقدّس اسلام است و بس.
قطعاً اگر احکام اسلام مجری داشت و اولیای امور محو ظواهر نمی گردیدند و تحت تأثیر غربیها قرار نمی گرفتند و قوانین اسلام را طابق النعل بالنعل عملی می نمودند، مخصوصاً باب قصاص را در همه جا مورد عمل قرار می دادند، می دیدند چگونه امنیت قضایی و حیات اجتماعی برقرار می شد، چنانچه در آیه 179 سوره 2 (بقره) می فرماید:
﴿وَلَکُمْ فِی الْقِصَاصِ حَیَاةٌ یَا أُوْلِی الْأَلْبَابِ﴾(1).
«ای صاحبان عقل و خرد، حکم قصاص برای حیات شماست».
چنانچه هشتصد سال تمام، اولیای امور، قوانین مقدّسه اسلامی را مورد عمل قرار دادند، گوی سبقت را از همگان ربوده، سیادت بالاستقلال جهان از آن آنها بود و از زمانی که تمدّن غربیها آنها را تحت نفوذ خود قرار داد و محو زرق و
ص: 178
برق ظاهر فریبنده گردیدند، سیادت و سعادت را از دست دادند.
آنچه گفتم من به قدر فهم توست
مردم اندر حسرت فهم درست
در اینجا حرف بسیار است، بگذارم و بگذرم، می ترسم چنانچه قلم را رها کنم و وارد مباحث علمی و عملی و اجتماعی اسلام گردم، - مانند مقدمه ابن خلدون - طولانی و کتاب علی حده گردد و از وضع مقدمه نویسی خارج. به همین مقدار هم که طولانی شد، ناچار و بی اختیار بودم و از ارباب ذوق و خرد معذرت می خواهم.
ولی در خاتمه به برادران و خواهران جوان عزیزم توصیه می نمایم خودتان را زود تسلیم اشخاص ننمایید و هر کلامی را باور نکنید و به دنبال هر صدا به خیال صدا نروید. هر کس راجع به دین مقدّس اسلام و مذهب حقّه ی تشیع حرفی زد و شبهه و اشکالی نمود، بروید از اهلش که علماء و مبلّغین پاک می باشند، سؤال کنید تا در چاه ضلالت نیفتید. بازیگران و دین سازان شما را فریب ندهند؛ زیرا آنها اشخاصی هستند که می خواهند استقلال شما را متزلزل و در استعمار، بلکه استحمار بیگانگان وارد کنند. لذا سعی می کنند با جملات فریبنده، اباطیلی را به صورت حق جلوه دهند و شما را به دین و مذهب و علماء و مبلّغین و متدینین بدبین نمایند، سنگ تفرقه در شما بیندازند و به نام اصلاح در میان دین و جلوگیری از خرافات، شما را از اصل دین و مذهب دور نمایند و نتیجه ی خود را که تفرقه و جدایی و بدبینی به یکدیگر است بگیرند [و] اسباب حکومت و آقایی بیگانگان را فراهم نمایند؛ زیرا یگانه چیزی که ما را از هر قوم و ملّت به دور خود جمع می کندو دست اتحادمان را به هم می دهد، دین و مذهب است. این قبیل اشخاص می خواهند از همین راه به نام دین و مذهب و اصلاح در دین و مذهب و
ص: 179
اصلاح در دین و اتحاد مسلمین، مسلمانان را از هم جدا و سیاست بیگانگان را بر گردن بیچارگان وارد نمایند.
ای بسا ابلیس آدم روی هست
پس به هر دستی نباید داد دست(1)
آن قدر بدانید که ارباب اباطیل، پیوسته بر اباطیل خود لباس حق می پوشانند، تا جامعه را فریب داده، در دام بدبختی انداخته و زمینه را برای سیاستمداران باطل آماده ساخته و از سعادت و سیادت ابدی باز دارند. مردمان فهمیده و بیدار باید با حربه ی عقل و علم و منطق، پرده اباطیل را پاره نموده و خود را از منجلاب ضلالت و گمراهی نجات بدهند.
من آنچه شرط بلاغ است با تو می گویم
تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال
در خاتمه به مقتضای کلام معجز نظام رسول الله صلی الله علیه وآله که فرمود:
«من لم یشکر المخلوق لم یشکر الخالق».
کسی که شکرانه - محبت های - مخلوق را به جای نیاورد شکرانه حق را به جای نیاورده.
بر داعی مسکین، علم و عمل فرض و واجب بود که از آقایان دوستان و فضلاء و دانشمندان و محبّین خاندان رسالت و اهل بیت طهارت و موالی خود که در تهیه ی وسائل مادی این کتاب (ولایت) سعی بلیغ و کمک شایانی نمودند یاد نموده و هر یک را به فراخور حال و لیاقت و استعداد مدح و ثنا نمایم، تا اقلّ شکرانه ی عمل را به جای آورده باشم، ولی متأسفانه چون اشخاصی پاک و بی آلایش و مایل به خودنمایی نبودند و مخصوصاً از داعی درخواست نمودند،
ص: 180
بلکه جدّاً امر فرمودند که نام آن بزرگواران برده نشود - چه آنکه معامله با مقام ارجمند صاحب ولایت نمودند - فلذا تقاضای عوض، جز از ذات ذو الجلال حق توسط مولانا و مولی الکونین صلوات الله علیه
نداشتند.
ناچار دست نیاز به درگاه خالق بی نیاز برداشته و از کرم بلا انتهای کریم علیم مسألت می نمایم که توفیق سعادت جاودانی به آنان عنایت و با عطای خیر و برکت و عوض در دنیا به توفیقات و تأییدات شایسته و کرامت ازلی خود موفّق و مؤید و در آخرت با خاندان رسالت و اهل بیت طهارت محشور و نام نیکشان را الی الابد باقی و پایدار و بر این شیوه ی مرضیه مستدام بدارد و این عمل را از آنان قبول و ذخیره و سرمایه ی ابدی اخروی قرار دهد.
یرحم الله عبداً قال آمینا
وأنا العبد فانی محمد الموسوی سلطان الواعظین الشیرازی
ص: 181
ص: 182
در ربیع الاول سال 1345 هجری قمری در حالی که مرحله سی ام عمر خود را طی می نمودم، پس از تشرف به عتبات عالیات و فراغت از زیارت قبور ائمه طاهرین سلام الله علیهم اجمعین از طریق هندوستان عازم عتبه بوسی امام هشتم مولانا ابو الحسن الرضا حضرت علی بن موسی علیه وعلی آبائه و اولاده ائمهْ الهدی آلاف التحیه والثناء گردیده، پس از ورود به کراچی(1)
و بمبئی - که دو شهر مهم بندری هندوستان بود - بر خلاف انتظار، خبر ورود داعی را جراید مهمّه نشر دادند.
دوستان قدیمی و احباب صمیمی و ایمانی از اقصی بلاد هند مطلع شده داعی را دعوت بدان صوب نمودند. به حکم اجبار اجابت دعوات نموده، به دهلی و آگره و لاهور پنجاب و سالکوت و کشمیر و حیدرآباد بهار و لپور و کویته و سایر شهرها رفته و در هر کجا که وارد می شدم با تجلیلات بی سابقه ی ملّی مورد استقبال واقع می شدم و در غالب این شهرهای مهم از طرف علمای ادیان و مذاهب، باب مناظرات باز می شد.
از جمله مجالس مهم، مناظره ای بود که با علمای هنود و براهمه در شهر دهلی با حضور گاندی، پیشوای ملی هند واقع شد که در جراید مفصلاً درج گردید. به حول و قوه ی پروردگار متعال و توجهات خاصه ی حضرت خاتم
ص: 183
الانبیاءصلی الله علیه وآله موفقیت با داعی بود و حقانیت دین مقدس اسلام و مذهب حقه ی جعفریه را ثابت نمودم.
آن گاه از طرف انجمن اثنا عشریه شهر «سیالکوت» به ریاست جناب ابو البشیر سید عنایت علیشاه نقوی، مدیر محترم نامه ی هفتگی «درّ نجف» دعوت شده، بدان صوب حرکت نمودم.
از حسن اتفاق، دوست قدیمی صمیمی داعی جناب سردار محمد سرور خان رسالدار فرزند مرحوم رسالدار محمد اکرم خان و برادر کلنل محمد افضل خان که از سرداران نامی خاندان قزلباش هندوستان در پنجاب می باشند که در سال های 1339 و 40 قمری در کربلا و کاظمین و بغداد حکومت داشتند و از مردان شریف با نام و مؤمنین متعصب پاکدامن خاندان قزلباش در شهر سیالکوت، رئیس اداره عبدلیه و مورد احترام عموم اهالی بودند، با جمعیت بسیاری از طبقات مختلفه، استقبال شایان از داعی نمودند و در منزل جناب ایشان وارد گردیدم.
چون خبر ورود داعی به پنجاب به وسیله جراید منتشر شد، با جدیت و اصراری که برای حرکت به سمت ایران داشتم، از اطراف و اکناف پیوسته نامه های دعوت می رسید، مخصوصاً از طرف حجت الاسلام جناب آقای سید علی رضوی لاهوری مفسّر سی جلد تفسیر معروف «لوامع التنزیل»، از شهر لاهور که از مفاخر علمای شیعه در پنجاب ساکن لاهور می باشند، داعی راوادار می کرد که پیوسته در حرکت بوده و به زیارت اخوان مؤمنین نائل می گردیدم.
از جمله از طرف مؤمنین و برادران خاندان محترم قزلباش که از رجال مهم شیعه در پنجاب هندوستان هستند، به پیشاور - که آخرین شهر مهم سر حدّی
ص: 184
پنجاب به افغانستان می باشد - دعوت شدم.
به اصرار جناب محمد سرور خان پذیرفته و در چهاردهم رجب بدان صوب حرکت کردم. پس از ورود و احترامات فوق التصور تقاضای منبر نمودند؛ - چون زبان هندی را کامل نمی دانستم در هیچ یک از بلاد هند منبر نرفتم، ولی چون اهالی پیشاور عموماً زبان فارسی را به خوبی می دانند - اجابت نموده، عصرها در امام باره ی (حسینیه) مرحوم عادل بیک رسالدار، مجلس مهمی تشکیل و با حضور جمعی کثیر از صاحبان ادیان و مذاهب مختلفه ادای وظیفه می نمودم.
چون اکثریت اهالی پیشاور مسلمان و از برادران اهل تسنّن هستند، لذا در مدت سه ساعت که منبر بودم روی سخن با آنها [بود] و در اثبات امامت بیشتر دقت و صرف وقت می نمودم. لذا محترمین علمای آنها که حاضر مجلس تبلیغ می شدند، تقاضای مجلس خصوصی نمودند؛ چند شبی تشریف می آوردند در منزل و ساعاتی به مباحثات می گذشت.
یک روز که از منبر فرود آمدم، خبر دادند که دو نفر از اکابر علمای کابل از ضلع ملتان به نام «حافظ محمد رشید» و «شیخ عبد السلام» وارد [شدند] و تقاضای ملاقات نمودند. وقت دادیم، ده شب پی در پی بعد از نماز مغرب می آمدند و در هر شبی ساعات ممتد که غالباً به شش و هفت ساعت می کشید - و بعضی شبها تا مقارن طلوع فجر مشغول بودیم - وقتمان به مباحثات و مناظرات می گذشت و در پایان شب آخر، شش نفر از رجال و ملاّکین و اصناف محترم اهل تسنن، مذهب حقه ی تشیع را اختیار نمودند.
و چون چهار نفر از مخبرین جراید و مجلات مهمّه با حضور قریب دویست
ص: 185
نفر از رجال محترمین فریقین (شیعه و سنی) مناظرات و مقالات طرفین را می نوشتند و روز بعد در جراید و مجلات نشر می دادند، داعی از روی جراید و مجلات و مقالات، گفتارهای شبانه را یادداشت نموده، اینک آن مقالات و مناظرات است که به نظر قارئین محترم می رسد. فلذا این کتاب را موسوم نمودم به شبهای پیشاور.
آنچه به نظر محترم اهل ادب می رسد خُرده به داعی نگیرند، چه آنکه در موقع مناظره احدی توجه به الفاظ و زیبایی گفتار ندارد، بلکه تمام توجه به معانی و حقایق است؛ تغییری در رونوشت جراید نداده، بلکه عین آنچه نوشته شده به نظر محترمتان می رسد.
و آنچه در این مناظرات مورد بحث و گفت و گوست، مستنبط از آیات قرآن مجید و اخبار معتبره و بیانات مهمّه ی محققین و اساتید سخن و دانشمندان بزرگ و رؤسای دین و افاضات غیبی بوده است.
من به سر منزل عنقا نه به خود بردم راه
قطع این مرحله با مرغ سلیمان کردم
پیشاور و میزبان داعی بودند، چون وسعت کامل داشت، به علاوه برای پذیرایی جمعیت بسیار همه نوع وسایل موجود بود، مخصوص مجلس مناظره قرار داده شد؛ که تمام ده شب مجلس در آنجا برقرار [گردید] و از آن همه جمعیت با کمال صمیمیت پذیرایی شایان نمودند.
ص: 187
ص: 188
موضوعات کلی مورد بحث:
· فرزندان فاطمه اولاد پیامبرند
· جمع بین صلاتین
· علت مهاجرت اجداد مؤلف به ایران
ص:189
ص: 190
آقای حافظ(1)
محمد رشید و شیخ عبدالسلام و سید عبدالحی و عده ای دیگر از علما و بزرگان آنها از طبقات مختلفه، در ساعات اول شب وارد شدند. زیاده از حد با آنها گرم گرفته و با روی خوش و خندان از واردین محترم پذیرایی نمودیم. گرچه آنها خیلی گرفته و ملول بودند؛ ولی چون داعی نظر خصوصی و تعصّب و عناد جاهلانه نداشتم به وظیفه ی اخلاقی خود عمل می نمودم. در حضورجمع کثیری از محترمین فریقین (شیعه و سنّی) مذاکرات شروع شد. طرف صحبت رسماً جناب حافظ محمد رشید بودند [و] گاهی هم دیگران با اجازه وارد صحبت می شدند.
در جراید از داعی به نام «قبله کعبه» که از القاب مهمّه ی مرسومه ی روحانیت در هندوستان است تعبیر نموده، ولی در این صفحات یادداشت، این کلمه را تغییر داده، از خود به «داعی» و از جناب حافظ محمد رشید به «حافظ» تعبیر می کنیم.
ص: 191
حافظ: قبله صاحب! از زمان تشریف فرمایی شما به پیشاور و بیانات منبری شما، مجالس بحث و گفت و گو و اختلاف بسیار شده. چون بر ما لازم است که برای رفع اختلاف قیام نماییم، این است که طی طریق نموده، برای رفع شبهات به پیشاور آمده و امروز را در امام باره کاملا مستمع کلمات و بیانات شما بودیم. سحر بیانات شما را بیش از آنچه شنیده بودیم، دیدیم. امشب هم به فیض ملاقات نایل آمدیم. چنانچه میل داشته باشید وارد
صحبت شویم و قدری با شما صحبت اساسی نماییم.
داعی: با کمال میل برای اصغای کلمات و فرمایشاتتان حاضرم، ولی به یک شرط که آقایان لطفاً دیده ی تعصّب و عادت را بسته و با نظر انصاف و علم و منطق مانند دو برادر برای حلّ شبهات صحبت کنیم، مجادلات و تعصّبات قومی را به کنار بگذاریم.
حافظ: فرمایش شما بسیار بجاست. بنده هم یک شرط دارم، امید است که مورد قبول واقع شود؛ که در مکالمات فیمابین از دلایل قرآنیه تجاوز ننماییم.
داعی: این تقاضای شما مورد قبول عقلاء و علماء نمی باشد؛ یعنی علماً و عقلاً مردود است. برای آنکه قرآن مجید کتاب مقدّسی است موجز و مجمل و مختصر(1)، که معانی عالیه آن محتاج به بیان مبین است و ما ناچاریم در اطراف
ص: 192
کلّیات قرآن مجید به اخبار و احادیث معتبره استشهاد نماییم.
حافظ: صحیح است، فرمایشی است متین، ولی در مواقع لزوم تقاضا دارم به اخبار و احادیث مُجمع علیه استشهاد نماییم و از کلمات و مسموعات عوام اجتناب نماییم و نیز برای آنکه ملعبه ی دیگران واقع نشویم از تندی و عصبانیت خودداری نماییم.
داعی: اطاعت می شود. بسیار کلام بجایی فرمودید. از اهل علم و دانش مخصوصاً مثل داعی که افتخار سیادت و انتساب به رسول الله را دارم سزاوار نیست که بر خلاف سیره و سنّت جدّ بزرگوارم رسول الله صلی الله علیه وآله - که واجد تمامی حسن اخلاق و مخاطب به آیه ی شریفه ﴿وَإِنَّکَ لَعَلی خُلُقٍ عَظیمٍ﴾(1)؛ «به درستی که تو صاحب خلق عظیم
می باشی.» بوده - و بر خلاف دستور قرآن مجید عمل نماییم که می فرماید:
﴿ادْعُ إِلَی سَبِیلِ رَبّکَ بِالْحِکْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالّتِی هِیَ أَحْسَنُ﴾(2).
«ای رسول ما) خلق را به حکمت برهان و موعظه ی نیکو به راه خدا دعوت نما و مجادله کن با آنها با بهترین طریق به نحو احسن».
حافظ: ببخشید! چون انتساب خود را به رسول الله صلی الله علیه وآله ضمن گفتارتان بیان نمودید و همین طور هم معلوم و مشهور است، ممکن است تقاضای بنده را بپذیرید [و] برای مزید بینایی ما شجره ی نسب خود را بیان فرمایید که بدانیم نسب شما از چه طریق به پیغمبر منتهی می شود.
ص: 193
داعی: نسب خاندان ما از طریق امام همام حضرت موسی الکاظم علیه السّلام به رسول الله صلی الله علیه وآله منتهی می شودبدین طریق:
«محمد بن علی أکبر (أشرف الواعظین) بن قاسم (بحر العلوم) بن حسن بن اسماعیل المجتهد الواعظ بن ابراهیم بن صالح بن أبی علی محمی بن علی (المعروف بالمردان) بن أبی القاسم محمد تقی بن (مقبول الدین) حسین بن أبی علی حسن بن محمد بن فتح الله بن اسحاق بن هاشم بن أبی محمد بن ابراهیم بن أبی الفتیان بن عبدالله بن الحسن بن احمد (أبی الطیّب) بن أبی علی حسن بن أبی جعفر محمد الحائری (نزیل کرمان) بن ابراهیم الضریر (المعروف بالمجاب) بن امیر محمد العابدین بن امام موسی الکاظم بن امام جعفر الصادق بن امام محمد الباقر بن امام علی زین العابدین بن امام ابی عبدالله الحسین (سید الشهداء) الشهید بالطف بن امیرالمؤمنین علی بن أبی طالب علیه السّلام»(1)
حافظ: این شجره ای که بیان نمودید منتهی می گردد به امیرالمؤمنین علی کرّم الله وجهه؛ در حالتی که شما خود را منتسب به رسول خدا صلی الله علیه وآله خواندید. حقاً با این سلسله ی نسب می بایستی خود را از اقربای رسول الله بخوانید نه اولاد آن حضرت؛ زیرا اولاد کسی است که از ذریه و نسل رسول الله باشد.
داعی: نسب ما به رسول الله صلی الله علیه وآله از طرف حضرت زهراء صدیقه ی کبری فاطمه علیهاالسّلام می باشد که والده ی ماجده ی حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السّلام است.
ص: 194
حافظ: عجب است از شما که اهل علم و اطلاع هستید این قسم تفوّه (1) بنمایید! چون خود می دانید که عقب و نسل آدمی از طرف اولاد ذکور است نه اناث و حضرت رسول اکرم صلی الله علیه وآله را عقب از ذکور نبوده است. پس شما نوه و از دختر زادگان رسول خدا هستید نه اولاد آن حضرت.
داعی: گمان نداشتم آقایان محترم لجاج در کلام نمایید و الاّ در مقام جواب بر نمی آمدم.
حافظ: بر صاحب اشتباه شده، لجاجی در گفتارم نبوده، بلکه واقعاً نظرم همین است، چنانچه بسیاری از علماء هم با حقیر هم عقیده هستند که عقب و نسل از اولاد ذکور است نه اناث، چنانچه شاعر گفته است:
بنونا بنو أبنائنا وبناتنا
بنوهنّ ابناء الرجال الاّ باعد(2)
«پسران و پسران پسران و دختران من از منند، ولی پسران دختران از مردان دورند (یعنی: از من نیستند.»
اگر شما دلیلی بر خلاف دارید که دخترزادگان رسول اکرم در شمار اولاد آن حضرت اند بیان فرمایید. چنانچه دلیل شما کامل باشد البته قبول خواهیم نمود، بلکه ممنون هم خواهیم شد.
ص: 195
داعی: دلایل از قرآن مجید و اخبار معتبر فریقین بسیار قوی است.
حافظ: متمنی است بیان فرمایید تا مستفیض شویم.
داعی: در ضمن گفتار شما یادم آمد مناظره ای که در همین موضوع بین هارون الرشید، خلیفه ی عباسی و حضرت امام هُمام ابی ابراهیم موسی بن جعفرعلیه السّلام واقع شد و حضرت جواب کافی به هارون دادند که خودش تصدیق نمود.
حافظ: آن مناظره چگونه بوده است، متمنی است بیان فرمایید.
داعی: ابوجعفر محمد بن علی بن الحسین بن موسی بن بابویه قمی، ملقب به صدوق - که از اکابر علماء و فقهای شیعه در قرن چهارم هجری بود، نقّاد در علم حدیث و بصیر به حال رجال و در میان علمای قم و خراسان مانند او کسی در حفظ و کثرت علم پیدا نشد. صاحب سیصد تصنیف بوده که از جمله ی آنها کتاب «من لا یحضره الفقیه» است که از کتب اربعه شیعه می باشد، که بر آنهاست مدار در اعصار، و در سال 381 قمری در ری نزدیک تهران پایتخت حالیه ایران وفات نموده و قبر شریفش الی الآن مزار اهالی تهران و واردین است - در کتاب معتبرش «عیون اخبار الرضا»(1)
و نیز ابو منصور احمد بن علی بن ابی طالب
ص: 196
الطبرسی در کتاب «احتجاج»(1) شرح مناظره را مفصلاً نوشته اند، که حضرت امام موسی الکاظم علیه السّلام فرمود:
روزی در مجلس خلیفه هارون الرشید عباسی وارد شدم، از من سؤالاتی نمود و جواب هایی شنید. از جمله سؤالاتش همین سؤال شما بود که گفت:
«کیف قلتم أنا ذرّیّة النبی صلی الله علیه وآله والنبی لم یعقب وإنما العقب للذّکر لا للأنثی وأنتم ولد البنت ولا یکون له عقب.»
ص: 197
چگونه شما می گویید ما ذریه پیغمبریم و حال آنکه پیغمبر عقبی نداشت. و جز آن نیست که عقب از برای پسر است نه از برای دختر و شما اولاد دخترید و نبود برای آن حضرت عقبی. (یعنی از اولاد ذکور).
حضرت در جواب او قرائت فرمودند آیه 84 وابی طالب الطبرسی در کتاب «احتجاج»(1) شرح مناظره را مفصلاً نوشته اند، که حضرت امام موسی الکاظم علیه السّلام فرمود:
روزی در مجلس خلیفه هارون الرشید عباسی وارد شدم، از من سؤالاتی نمود و جواب هایی شنید. از جمله سؤالاتش همین سؤال شما بود که گفت:
«کیف قلتم أنا ذرّیّة النبی صلی الله علیه وآله والنبی لم یعقب وإنما العقب للذّکر لا للأنثی وأنتم ولد البنت ولا یکون له عقب.»
چگونه شما می گویید ما ذریه پیغمبریم و حال آنکه پیغمبر عقبی نداشت. و جز آن نیست که عقب از برای پسر است نه از برای دختر و شما اولاد دخترید و نبود برای آن حضرت عقبی. (یعنی از اولاد ذکور).
حضرت در جواب او قرائت فرمودند آیه 84 و85 از سوره 6 (انعام) را:
﴿وَمِن ذُرّیّتِهِ دَاوُدَ وَسُلَیْمَانَ وَأَیّوبَ وَیُوسُفَ وَمُوسَی وَهَارُونَ وَکَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنینَ * وَزَکَرِیّا وَیَحْیَی وَعِیسَی وَإِلْیَاسَ کُلّ مِنَ الصّالِحِینَ﴾(2).
«هدایت نمودیم از ذریه نوح یا ابراهیم - نظر به اختلاف تفاسیر - داوود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسی و هارون و زکریا و یحیی و عیسی و الیاس را که همه از صالحین بودند.»
آن گاه حضرت به محل استشهاد از آیه عنایت نموده و فرمود به هارون:
«من أبو عیسی یا أمیرالمؤمنین؟» یعنی کیست پدر عیسی؟
هارون در جواب گفت:
«لیس لعیسی أب»، یعنی برای عیسی پدری نبوده.
حضرت فرمودند:
«إنّما ألحقه الله بذراری الأنبیاءعلیه السّلام من طریق مریم و لذلک ألحقنا بذراری النبی من قِبَل اُمّنا فاطمة.»
یعنی جز این نیست که خدای تعالی ملحق گردانید او را به ذراری انبیاء از طریق مریم و همچنین ملحق گردانیده است ما را به ذریه ی پیغمبرصلی الله علیه وآله از قبل مادرمان فاطمه علیهاالسّلام.
ص: 198
و امام فخر رازی در صفحه 124 جلد چهارم «تفسیر کبیر»(1)
ذیل همین آیه شریفه درمسئله ی پنجم گوید:
این آیه دلالت دارد بر اینکه حسن و حسین ذریه ی رسول الله می باشند؛ برای آنکه خداوند در این آیه عیسی را از ذریه ی ابراهیم قرار داده و پدری برای عیسی نبوده؛ این انتساب از طرف مادر است. همچنین حسنین از طرف مادر ذریه ی رسول الله صلی الله علیه وآله می باشند، کما اینکه حضرت باقر العلوم (امام پنجم) در نزد حجاج به همین آیه استدلال نمود.
ص: 199
آن گاه فرمود: آیا زیاد بکنم دلیل از برای تو؟
هارون عرض کرد: بیان کن.
حضرت قرائت فرمودند آیه شریفه مباهله را که آیه 61 از سوره 3 (آل عمران) است:
﴿فَمَنْ حَاجّکَ فِیهِ مِن بَعْدِمَا جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَکُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَکُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَکُمْ ثُمّ نَبْتَهِل فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللهِ عَلَی الْکَاذِبِینَ﴾(1).
«هر کس با تو در مقام مجادله بر آید درباره ی عیسی، بعد از آنکه به وحی خدا به احوال او آگاهی یافتی؛ بیایید ما و شما با فرزندان و زنان و کسانی که به منزله نفس ما هستند با هم به مباهله برخیزیم (یعنی در حق یکدیگر نفرین کرده و در دعا و التجاء به درگاه خدا اصرار کنیم)، تا دروغگویان و کافران را به لعن و عذاب خدا گرفتار سازیم.»
آن گاه فرمود: احدی ادعا ننموده است که در موقع مباهله به امر پروردگار در مقابل نصاری داخل نموده باشد پیغمبر در زیر کساء مگر علی بن ابی طالب و فاطمه و حسن و
حسین علیه السّلام را. پس چنین مستفاد می شود که مراد از (انفسنا) علی بن ابی طالب است و مراد از (نسائنا) فاطمه زهرا و مراد از (ابنائنا) حسن و حسین اند؛ که خداوند آنها را پسران رسول خود خوانده است.
همین که هارون این دلیل واضح را شنید بی اختیار گفت: احسنت یا ابا الحسن.
ص: 200
پس از این استدلال حضرت امام موسی الکاظم علیه السّلام برای هارون که حسن و حسین‘ فرزندان رسول خدا هستند، ثابت می شود که جمیع سادات فاطمی الی انقراض العالم، به این افتخار جلیل مفتخرند و تماماً ذراری و اولادهای رسول الله هستند.
چنانچه ابن ابی الحدید معتزلی - که از اعیان علمای شماست - در «شرح نهج البلاغه»(1)
و ابوبکر رازی در تفسیر خود، به همین آیه و جمله «ابنائنا» استدلال
ص: 201
می نمایند؛ که حسن و حسین از طرف مادر پسران رسول خداصلی الله علیه وآله هستند، همچنان که خداوند در قرآن مجید، حضرت عیسی را از ذریه ی ابراهیم خوانده از طرف مادرش مریم.
محمّد بن یوسف گنجی شافعی در «کفایهْ الطالب»(1) و ابن حجر مکی در صفحه 74 و 93 «صواعق محرقه»(2) از طبرانی از جابر بن عبدالله انصاری و خطیب خوارزمی در «مناقب»(3)
از ابن همین آیه و جمله «ابنائنا» استدلال می نمایند؛ که حسن و حسین از طرف مادر پسران رسول خداصلی الله علیه وآله هستند، همچنان که خداوند در قرآن مجید، حضرت عیسی را از ذریه ی ابراهیم خوانده از طرف مادرش مریم.
محمّد بن یوسف گنجی شافعی در «کفایهْ الطالب»(4) و ابن حجر مکی در صفحه 74 و 93 «صواعق محرقه»(5) از طبرانی از جابر بن عبدالله انصاری و خطیب خوارزمی در «مناقب»(6)
از ابن عباس نقل می کنند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
«إنّ الله عزّوجلّ جعل ذرّیة کل نبیّ فی صلبه وجعل ذرّیتی فی صلب علی بن أبی طالب.»
یعنی: خدای عزّوجل ذریه ی هر پیغمبر را در صلب خودش قرار داد و ذریه ی مرا در صلب علی بن ابی طالب قرار داد.
ص: 202
و نیز خطیب خوارزمی در «مناقب»(1) و می رسید علی همدانی شافعی در «مودّهْ القربی»(2)
و امام احمد بن حنبل - که ازفحول علمای شما می باشد - در «مسند»(3) و سلیمان حنفی بلخی در «ینابیع الموّدهْ»(4)
نقل می نمایند - با مختصر
ص: 203
کم و زیادی در الفاظ - که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
«ابنای هذان ریحانتان من الدنیا، إبنای هذان إمامان قاما أو قعدا.»
یعنی این دو فرزند من (حسن و حسین) ریحانه ی من اند از دنیا و هر دو فرزندان من امامان اند، خواه قائم به امر امامت باشند و خواه ساکت و قاعد.
و شیخ سلیمان حنفی، باب 57 از «ینابیع المودّهْ» را مخصوص همین موضوع قرار داده و احادیث بسیاری به طرق مختلفه از علمای بزرگ خودتان، از قبیل:
ص: 204
طبرانی و حافظ عبدالعزیز و ابن ابی شیبه و خطیب بغدادی و حاکم و بیهقی و بغوی و طبری به الفاظ و عبارات مختلفه نقل نموده که حسن و حسین فرزندان رسول خدا هستند.
در آخر همین باب(1)
از ابوصالح و حافظ عبدالعزیز بن الاخضر و ابو نعیم و طبری - و ابن حجر مکی در صفحه 112 «صواعق»(2) و محمد بن یوسف گنجی شافعی در آخر فصل اول بعد از صد باب «کفایهْ الطالب»(3) و طبری در ترجمه حالات حضرت امام حسن - نقل نموده اند از خلیفه ی ثانی عمر بن الخطاب که گفت:
«إنّی سمعت رسول الله یقول کلّ حسب ونسب فمنقطع یوم القیامة ما خلا حسبی ونسبی وکلّ بنی أنثی عصبتهم لأبیهم ما خلا بنی فاطمة، فإنّی أنا أبوهم وأنا عصبتهم.»
شنیدم از رسول خدا صلی الله علیه وآله فرمود: هر حسب و نسبی منقطع است روز قیامت مگر حسب و نسب من و هر اولاد دختری عصبه ی آنها از جانب پدر است مگر اولادهای فاطمه که من پدر و عصبه آنها هستم.
و نیز شیخ عبدالله بن محمد بن عامر شبراوی شافعی در کتاب «الاتحاف بحبّ
ص: 205
الاشراف»(1)
این حدیث را از بیهقی و دار قطنی، از عبدالله ابن عمر از پدرش در موقع تزویج ام کلثوم نقل نموده.
و جلال الدین سیوطی در کتاب «احیاء المیت بفضائل اهل البیت»(2) نقلاً از
ص: 206
طبرانی دراوسط از خلیفه عمر نقل می نماید.
و سید ابی بکر بن شهاب الدین علوی در صفحه 39 باب 3 الی صفحه 42 «رشفهْ الصادی من بحر فضائل بنی النّبی الهادی»(1) (چاپ مطبعه اعلامه مصر در سال 1303) نقل و استشهاد نموده که اولادهای فاطمه علیهاالسّلام اولاد رسول الله اند.
و اما شعر شاعر که شاهد آوردید، در مقابل این همه دلائل محکمه، مردود می شود،چنان که محمد بن یوسف گنجی شافعی، فصل اول بعد از صد باب «کفایهْ الطالب»(2)
را درجواب همین شعر شاعر، اختصاص به این معنی داده که
ص: 207
دختر زادگان پیغمبر فرزندان آن حضرت اند.
و علاوه این شعر شاعر، کفر است که قبل از اسلام سروده، چنانچه صاحب
ص: 208
«جامع الشواهد» نقل نموده.
از این قبیل دلایل بسیار است که ثابت می نماید فرزندان فاطمه ی صدیقه علیهاالسّلام فرزندان رسول الله اند. پس وقتی سلسله ی نسب ما به حضرت جواب همین شعر شاعر، اختصاص به این معنی داده که دختر زادگان پیغمبر فرزندان آن حضرت اند.
و علاوه این شعر شاعر، کفر است که قبل از اسلام سروده، چنانچه صاحب «جامع الشواهد» نقل نموده.
از این قبیل دلایل بسیار است که ثابت می نماید فرزندان فاطمه ی صدیقه علیهاالسّلام فرزندان رسول الله اند. پس وقتی سلسله ی نسب ما به حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السّلام ثابت گردید - بنابر دلایل معتبره ای که بیان نمودیم(1)
- ثابت است که فرزندان و ذراری رسول خدا هستیم و بزرگ ترین افتخار ما همین معنی می باشد و احدی چنین افتخاری ندارد مگر ذراری رسول الله صلی الله علیه وآله، چه خوش گوید فرزدق شاعر:
أولئک آبائی فجئنی بمثلهم
إذا جمعتنا یا جریر المجامع(2)
«اینها هستند پدران من؛ پس بیاورید مرا به مثل اینها (ای جریر) آن گاه که محافل و انجمن ها ما را گردهم آرد.»
خلاصه احدی از ابنای زمان و مردم دنیا نمی توانند به بزرگی پدران خود فخر و مباهات کنند مگر شرفاء و سادات که نسبت آنها منتهی می شود به خاتم الانبیاء و علی مرتضی صلوات الله و سلامه علیهما.
حافظ: دلایل شما بسیار مکفی و تمام بود. قطعاً انکار آن را نمی نمایند مگر اشخاص لجوج عنود و خیلی هم ممنون شدم که کشف حجب فرموده، ما را مستفیض فرمودید تا رفع این شبهه ی بزرگ شد.
در این موقع صدای مؤذّن در مسجد برخاست که اعلام نماز عشاء را می نمود. - چون برادران اهل تسنّن به طور وجوب نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء را
ص: 209
از هم جدا و در موقع فضیلت آن به جا می آورند بر خلاف شیعه که تبعاً لرسول الله و ائمه ی از آل اطهارعلیه السّلام در جمع و تفریق مختارند.
آقایان آماده شدند برای رفتن [به] مسجد و ادای فریضه. بعضی از آقایان گفتند اگر بنای برگشتن و ادامه دادن به مذاکرات است، چون [با] رفتن به مسجد و برگشتن خیلی از وقت مجلس گرفته می شود، خوب است تا این مجلس برقرار است نماز عشاء همین جا ادا شود. فقط آقای سید عبد الحی (امام جماعت مسجد) بروند در مسجد با مردم نماز بگزارندو برگردند.
پیشنهاد مورد قبول آقایان قرار گرفت. فلذا در تمام مدت مناظره که ده شب طول کشید، موقع نماز عشاء در همان مجلس ادای وظیفه می نمودند. در این موقع آقایان به اتاق بزرگ دیگر رفتند [و] بعد از ادای وظیفه به اتاق محل مناظره مراجعت نمودند.
نواب عبدالقیوم خان - که یکی از اشراف و ملاّکین اهل تسنن و مرد کنجکاو و جوینده ای بودند - گفتند: قبله صاحب! اجازه فرمایید تا آقایان چای میل می نمایند خارج از موضوع بحث مجلس سؤالی دارم به عرض برسانم.
داعی: بفرمایید حاضرم برای استماع.
نواب: سؤال بنده خیلی مختصر است، چون مدتهاست در دلم بوده که از آقایان با اطلاع شیعیان سؤال نمایم، فرصتی به دستم نیامده، اینک مقتضی موجود گردیده، خواستم عرض نمایم چرا آقایان شیعیان بر خلاف سنت رسول خداصلی الله علیه وآله نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء را جمع می خوانند.
ص: 210
داعی: اولاً آقایان (اشاره به علمای مجلس) می دانند که در مسائل فرعیه مابین علماء اختلاف بسیار است، چنانچه ائمه ی اربعه ی شما هم بسیار اختلاف دارند.
ثانیاً اینکه فرمودید عمل شیعیان بر خلاف سنّت رسول الله صلی الله علیه وآله می باشد، امر را بر شما اشتباه نمودند؛ زیرا که آن حضرت نمازها را گاهی جمع و گاهی به تفریق ادا می نمودند.
نواب: رو به علمای خودشان - آیا چنین است، رسول خداصلی الله علیه وآله به نحو جمع و تفریق ادا می نمودند؟
حافظ: فقط در سفر و مواقع عذر از قبیل باران و غیره این نوع عمل می نمودند، برای آنکه امت در تعب و مشقت نباشند و الا در حضر، پیوسته به نحو تفریق ادا می نمودند. گمان می کنم قبله صاحب اشتباه نمودند [و] سفر را تصور حضر نمودند.
داعی: خیر اشتباه ننمودیم، بلکه یقین دارم، حتی در روایات خودتان وارد است که گاهی در حضر و بدون عذر هم به نحو جمع ادا می نمودند.
حافظ: گمان می کنم روایات شیعه را با روایات ما اشتباه نمودید.
داعی: روات شیعه که اتفاق بر این معنی دارند، گفت وگو در روات شما می باشد. روایات صحیح چندی در صحاح و کتب معتبره ی شما در این باب وارد است.
حافظ: ممکن است اگر در نظر دارید محل آنها را معین فرمایید.
داعی: مسلم بن حجاج در باب الجمع بین الصلوتین فی الحضر در
ص: 211
«صحیح»(1) خود با نقل
سلسله ی روات از ابن عباس نقل نموده که گفت:
«صلّی رسول الله صلی الله علیه وآله الظهر و العصر جمعاً والمغرب والعشاء جمعاً فی غیر خوف ولا سفر.»
رسول خداصلی الله علیه وآله نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء را بدون خوف و ترس و سفر جمعاً ادا می نمود.
و نیز(2)
از ابن عباس نقل نموده که گفت:
«صلّیت مع النبی ثمانیاً جمعاً و سبعاً جمعاً.»
با رسول خدا هشت رکعت نماز ظهر و عصر و هفت رکعت نماز مغرب و عشاء را با هم ادا می نمودیم.
و همین حدیث را امام احمد بن حنبل درصفحه 221 جزء اول «مسند»(3) نقل نموده به علاوه(4) حدیث دیگر که ابن عباس گفت:
ص: 212
«صلّی رسول الله فی المدینة مقیماً غیر مسافر سبعاً وثمانیاً.»
نماز گزارد رسول خدا در مدینه در حال اقامت نه مسافرت هفت رکعت و هشت رکعت (یعنی مغرب و عشاء و ظهر و عصر را با هم).
چند حدیث از این قبیل مسلم نقل می نماید، تا آنجا که می نویسد(1):
عبدالله ابن شقیق گفت: روزی بعد العصر ابن عباس برای ما خطبه می خواند و صحبت می نمود تا آنکه آفتاب غروب کرد، ستاره ها ظاهر شد، صدای مردم برخاست: الصلاهْ الصلاهْ.
ابن عباس گفت:
«أتعلّمنی بالسنّة لا أمّ لک، رأیت رسول الله جمع بین الظهر والعصر والمغرب والعشاء.»
ص: 213
بی مادر تو مرا سنّت یاد می دهی. خودم دیدم رسول خدا جمع کرد بین نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء.
عبدالله گوید: از این کلام در دل من خدشه ای پیدا شد، رفتم از ابو هریره سؤال نمودم، تصدیق نمود و گفت همان قسم است که ابن عباس گفته.
و نیز به طریق دیگر از عبدالله بن شقیق عقیلی نقل می نماید که(1)
وقتی منبر عبدالله ابن عباس طول کشید تا هوا تاریک شد، مردی سه مرتبه پی در پی ندا در داد: الصلاهْ.
ابن عباس متغیر شد، گفت:
«لا أمّ لک، أتعلّمنا بالصلاة وکنّا نجمع بین الصلاتین علی عهد رسول الله.»
بی مادر تو ما را نماز یاد می دهی وحال آنکه ما در زمان رسول خدا جمع بین دو نماز می نمودیم (یعنی ظهر را با عصر و مغرب را با عشاء).
و نیز زرقانی که از اکابر علمای شماست در صفحه 263 جزء اول شرح «الموطأ»(2) مالک در باب جمع بین الصلاتین از نسائی از طریق عمرو بن هرم از
ص: 214
أبی الشعثاء نقل می نماید که در بصره ابن عباس نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء را جمع می خواند بدون آنکه بین آنها فاصله و چیزی بوده باشد و می گفت رسول خدا این قسم نماز ادا می نمود (یعنی ظهر را با عصر و مغرب را با عشاء جمع می نمود).
و نیز مسلم در «صحیح»(1) و مالک در باب جمع بین الصلاتین «الموطأ»(2) و امام احمد بن حنبل در «مسند»(3) با نقل سلسله ی روات از سعید بن جبیر از ابن
ص: 215
عباس روایت نموده اند که گفت:
«صلّی رسول الله الظهر والعصر جمعاً بالمدینة فی غیر خوف ولا سفر.»
نماز گزارد رسول خداصلی الله علیه وآله ظهر و عصر را با هم در مدینه بدون ترس و سفر.
ابو زبیر گوید: از سعید سؤال نمودم برای چه پیغمبر جمع می نمود نماز را؟
سعید گفت: همین سؤال را من از ابن عباس نمودم، گفت:
«أراد أن لا یحرج أحداً من أمته»؛ یعنی برای آن جمع می نمود که احدی از امتش در سختی و مشقت نباشد.
و نیز در چند خبر نقل می نمایند که ابن عباس گفت(1):
ص: 216
«جمع رسول الله بین الظهر والعصر والمغرب والعشاء فی غیر خوف ولا مطر.»
جمع نمود رسول خداصلی الله علیه وآله بین نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء بدون این که ترسی باشد و بارانی بیاید.
اخبار در این باب بسیار نقل نموده اند، ولی واضح ترین دلیل بر جواز جمع، همین تعیین ابواب است به نام «جمع بین الصلاتین» و نقل نمودن احادیث جمع را در همین باب تا از ادله جواز جمع باشد مطلقاً؛ و اگر غیر از این بود باب مخصوصی برای جمع در حضر و بابی در سفر باز می نمودند.
پس این روایات منقوله ی در صحاح و سایر کتب معتبره ی شما مربوط به جواز در سفر و حضر است.
حافظ: چنین بابی و نقل روایاتی در صحیح بخاری نمی باشد.
داعی: اولاً وقتی سایر ارباب صحاح از قبیل: مسلم و نسایی و احمد بن حنبل و شارحین صحیحین (مسلم و بخاری) و دیگران از اکابر علمای خودتان نقل نموده اند، کفایت می نماید هدف و مقصد ما را.
ثانیاً آقای بخاری هم همین روایات را - که دیگران نقل نموده اند - در صحیح خود آورده، منتهی با زرنگی تمام از محل خود که جمع بین الصلاتین است به محل دیگر انتقال داده. چنانچه «باب تأخیر الظهر إلی العصر من کتاب مواقیت الصلاهْ»(1) و «باب ذکر العشاء والعتمه»(2)
و «باب وقت المغرب»(3)
را مطالعه کنید
ص: 217
و مورد دقت قرار دهید، تمام این احادیث جمع را مشاهده می فرمایید.
پس نقل این احادیث به عنوان اجازه و رخصت در جمع بین الصلاتین عقیده ی جمهور علمای فریقین است در حالتی که اقرار به صحت این احادیث در صحاح خود نموده اند؛ چنانچه علامه نووی در «شرح صحیح مسلم»(1) و
ص: 218
عسقلانی(1)
و قسطلانی(2)
و زکریای انصاری در شروحی که بر «صحیح» بخاری نوشته اند و زُرقانی در شرح بر «الموطأ» مالک(3)
ودیگران از اکابر علمای خودتان بعد از نقل احادیث - مخصوصاً حدیث ابن عباس - اعتراف به صحت آن - و
ص: 219
اینکه این احادیث، دلیل اجازه و رخصت است در حضر برای آنکه امت در حرج و مشقت نباشند - نموده اند.
نواب: چگونه ممکن است احادیثی از زمان رسول خداصلی الله علیه وآله بر عمل به جمع رسیده باشد، ولی علماء در حکم و عمل بر خلاف آن رفتار نمایند!
داعی: فقط اختصاص به این موضوع ندارد، بعدها خواهید فهمید که نظایر بسیار دارد. در این موضوعِ به خصوص، همه آقایان فقهای اهل تسنّن یا جهت قصور افکار و یا جهت دیگری که من نمی فهمم، آن احادیث معتبره را تاویلات بارده بر خلاف ظاهر آنها نموده اند؛ از قبیل آنکه گویند:
شاید این احادیث ناظر به موقع عذر باشد؛ مانند ترس و خوف و نزول باران و گل که جماعتی از اکابر متقدمین شما مانند امام مالک(1) و امام شافعی(2)
و عده ای از فقهای مدینه به آن تاویل فتوا داده اند؛ و حال آنکه این عقیده را ابن عباس با این حدیث صریحاً رد می نماید می گوید: «من غیر خوف ولا مطر»؛ یعنی بدون ترس و نزول باران، نماز را جمع می خواندند.
بعضی دیگر پیش خود بافته اند که شاید هوا ابر بوده و وقت را نشناختند و همین که نماز ظهر را تمام نمودند، ابر برطرف گردید، دیدند وقت عصر است، نماز عصر را خواندند؛ لذا جمع شد بین الظهر والعصر!
ص: 220
گمان نمی کنم باردتر از این تأویل یافت شود. گویا تأویل کنندگان فکر نکردند که نماز کننده، رسول الله صلی الله علیه وآله است و برای رسول خدابود و نبود ابر، اثری نداشته، چه آنکه علم آن حضرت مربوط به اسباب نبوده، بلکه محیط بر تمام اسباب و آثار بوده است.
و گذشته از آنکه این دسته مردمان قصیر الفکر دلیلی در دست ندارند که چنین امری واقع شده باشد، بطلان این تاویل ثابت می گردد به جمع نماز مغرب و عشاء که در آنجا وجود ابر و برطرف شدن آن اثری ندارد، علاوه بر آنکه خلاف ظواهر احادیث است.
چنانچه عرض کردیم، حدیث ابن عباس (حبر امت) صراحت دارد که خطابه ی آن جناب به قدری طول کشید که مستمعین چندین مرتبه فریاد زدند: الصلاهْ؛ یعنی یادآوری نمودند که ستاره ها ظاهر و وقت نماز گردیده، مع ذلک عمداً نماز مغرب را به عقب انداخت تا وقت نماز عشاء هر دو را با هم ادا نمود، و ابو هریره هم تصدیق این عمل را نموده که رسول الله صلی الله علیه وآله بدین قسم عمل نموده است.
البته این نوع تاویلات در نزد ما مردود است، بلکه علمای بزرگ خودتان هم رد نموده و تاویلات را بر خلاف ظواهر احادیث دانسته اند، چنان که شیخ الاسلام انصاری از اکابر علمای خودتان در «تحفهْ الباری فی شرح صحیح البخاری»؛ در باب صلاهْ الظهر مع العصر والمغرب مع العشاء در آخر صفحه 292 جزء دوم و همچنین علامه قسطلانی در صفحه 293 جزء دوم «ارشاد الساری فی
ص : 221
شرح صحیح البخاری»(1) و دیگران از شارحین صحیح بخاری و جمّ غفیری از محققین علمای خودتان آورده که این نوع از تاویلات، خلاف ظواهر احادیث است و مقید بودن به آنکه حتماً باید تفریقاً ادا نمود، ترجیح بلامرجّح و تخصیص بلا مخصّص است.
نواب: پس این اختلاف از کجا آمده که دو دسته برادران مسلمان به جان هم افتاده وبا نظر عداوت به یکدیگر می نگرند و قدح در اعمال هم می نمایند؟
داعی: اولاً اینکه فرمودید: دو دسته از مسلمانان با نظر عداوت به هم می نگرند، مجبورم از طرف جماعت شیعیان اهل بیت طهارت و خاندان رسالت دفاع بنمایم که ما جماعت شیعیان به هیچ یک از علماء و عوام برادران اهل تسنن به چشم حقارت و یا عداوت نظر نمی نماییم، بلکه آنها را برادران مسلمان خود می دانیم و بسیار متأسفیم که چرا تبلیغات بیگانگان و خوارج و نواصب و امویها و تحریکات شیاطین جن و انس در قلوب برادران اهل تسنن مؤثر افتد، تا آنجا که برادران شیعی خود را که از جهت قبله و کتاب و نبوت و عمل به جمیع احکام و واجبات و مستحبات و ترک کبایر و معاصی با آنها شریک اند، رافضی و مشرک و کافر دانسته و از خود جدا نمایند و با نظر عداوت و دشمنی به آنها بنگرند.
ثانیاً فرمودید: این اختلاف از کجا آمده،از سوز دل عرض می نمایم:
آتش به جان شمع فتد کاین بنا نهاد.
ص: 222
اینک وقت آن نیست که عرض نمایم این نوع اختلافات از کجا سرچشمه گرفته، شاید ان شاء الله در شبهای بعد به مناسباتی پرده برداشته شود و خود متوجه به اصل حقیقت گردید.
ثالثاً راجع به نماز جمع و تفریق، آقایان فقهای اهل تسنن اخبار معروضه را - که دلالت بر رخصت و جواز دارد مطلقاً، در جمع خواندن نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء برای سهولت و راحتی و جلوگیری از سختی و مشقت و حرج امت - نقل نموده، ولی نمی دانم به چه جهت تاویلات بارده می نمایند و جمع خواندن نمازها را بدون عذر جایز نمی دانند! بلکه بعضی از آنها مانند ابی حنیفه(1) و تابعین او مطلقاً منع جمع می نمایند؛ با عذر، و
بدون عذر، سفراً ام حضراً.
و اما سایرین از شافعی ها(2) و مالکی ها(3)
و حنبلی ها(4)
با اختلافاتی که در
ص: 223
ص: 224
ص: 225
ص: 226
جمیع اصول و فروع دارند، در سفر مباح مانند حج و عمره و جنگ و غیرهم اجازه داده اند.
ولی فقهای شیعه تبعاً للائمهْ الطاهرین من آل محمدعلیه السّلام - که بنا به فرموده ی رسول اکرم صلی الله علیه وآله فارق بین حق و باطل و عدیل القرآن اند - حکم به جواز جمع می نمایندمبعث و بزرگ ترین اعیاد اسلامی بود، شربت و شیرینی مفصّلی به مجلس آمد و با مسرّت و شادی مجلس خاتمه پیدا نمود».
مبعث و بزرگ ترین اعیاد اسلامی بود، شربت و شیرینی مفصّلی به مجلس آمد و با مسرّت و شادی مجلس خاتمه پیدا نمود».
مبعث و بزرگ ترین اعیاد اسلامی بود، شربت و شیرینی مفصّلی به مجلس آمد و با مسرّت و شادی مجلس خاتمه پیدا نمود».
و فروع دارند، در سفر مباح مانند حج و عمره و جنگ و غیرهم اجازه داده اند.
ولی فقهای شیعه تبعاً للائمهْ الطاهرین من آل محمدعلیه السّلام - که بنا به فرموده ی رسول اکرم صلی الله علیه وآله فارق بین حق و باطل و عدیل القرآن اند - حکم به جواز جمع می نمایندمطلقاً، خواه در سفر یا در حضر، با عذر و یا بی عذر، به جمع تقدیم و یا جمع تاخیر.
و این جواز با اختیار مصلّی است؛ یعنی نمازگزار اگر بخواهد نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء را برای سهولت و راحتی در یک جلسه بخواند و یا ظهر و مغرب را در اول وقت فضیلت بخواند و نماز عصر و عشاء را هم در اول وقت فضیلت آنها ادا نماید، مختار است. و البته از هم جدا و هر یک را در وقت فضیلت خود به جا آوردن افضل از جمع است، چنانچه در کتب استدلالیه و رسائل عملیه فقهای شیعه کاملاً ذکر گردیده، و لکن چون مردم غالباً گرفتار مشاغل و هموم بسیاری هستند و ممکن است به مختصر غفلتی از آنها فوت گردد، لذا برای سهولت و رفع عسر و حرج - که هدف شارع مقدس بوده - شیعیان جمع می خوانند به تقدیم یا به تأخیر.
گمان می کنم برای روشن شدن ذهن آقایان محترم و سایر برادران اهل تسنن که با دیده غیظ و غضب به ما می نگرند همین مقدار جواب کافی باشد. چون مطالب مهم تری اصولاً در پیش است، خوب است برگردیم به اصل مذاکرات اولیه؛ زیرا وقتی مطالب مهمه ی اصولی حل گردید بالتبع فروعات حل خواهد شد.
ص: 227
حافظ: خیلی خوشوقتم که در جلسه ی اول پی بردم به معلومات قبله صاحب و دانستم طرف صحبت ما کسی است که خیلی جامد نیست و از کتب ما کاملاً با اطلاع اند. همان قسمی که فرمودند، بسیار بجاست که همان صحبت قبل را تعقیب نماییم.
با اجازه قبله صاحب می خواهم بفهمم که جناب عالی با این بیانات شیوا که ثابت نمودید حجازی و هاشمی و دارای چنین نسب پاکی هستید، چگونه شد که به ایران (مرکز مجوس) آمدید. چنانچه علت و تاریخ این مهاجرت را بیان فرمایید خیلی خوشوقت خواهیم شد.
داعی: اولین مهاجر از اجداد ما به ایران حضرت سید امیر محمد عابد، فرزند بلافصل امام هفتم حضرت موسی الکاظم علیه السّلام بوده است که بسیار با فضل و تقوا و از کثرت عبادت معروف به عابد گردیده، در تمام عمر، قائم اللیل و صائم النهار بوده و به ندرت ایامی را افطار می نموده و عشق بسیاری به کتابت کلام الله مجید داشته و از حق الکتابه ی کلام الله، بندگان بسیار خریداری و آزاد نمودند.
بقعه ی مبارکه اش الی الحال در شیراز، مطاف و مزار عامّه ی ناس من الأعالی و الأدانی می باشد. قبّه و بارگاهش بسیار عالی و در اطراف قبر مبارکش برای حفاظت قبر از پامال شدن در موقع هجوم جمعیت بسیار از زائرین آن جناب، شاهزاده ی اویس میرزا معتمد الدوله ثانی، فرزند دانشمند عالیقدر مرحوم حاج فرهاد میرزا معتمد الدوله (عمّ اکرم مرحوم ناصر الدین شاه قاجار) ضریح زیبایی از نقره ساخته و حرم مطهرش را - که مسجدی است برای عبادت زائرین و ادای
ص: 228
فرایض و مستحبات و اقامه ی نماز جماعت - آیینه کاری نموده و اهالی فارس بالخصوص توجه زیادی به آن بقعه ی مبارکه دارند و به وسیله روح پر فتوح صاحب بقعه - که از عترت پاک رسول الله صلی الله علیه وآله و مورد توصیه و سفارش آن حضرت بوده اند - ، درک فیض از مبدأ فیاض می نمایند.
حافظ: علت مهاجرت ایشان از حجاز به شیراز چه بوده.
داعی: به قصد شیراز از حجاز حرکت ننمودند، بلکه در آخر قرن دوم هجری که حضرت امام علی بن موسی الرضا‘ را مأمون الرشید (خلیفه ی عباسی) جبراً ولیعهد خود نمود و به طوس (مرکز خلافت) برد، مدتی بین اخوان با آن حضرت جدایی افتاد و شوق زیارت آن حضرت، اخوان بزرگوارش را تحریک نمود؛ به وسیله نامه از حضور مقدس حضرت رضاعلیه السّلام و خلیفه مأمون الرشید استیذان نمودند برای حرکت به سمت طوس. خلیفه (مکار و حیال) حسن استقبال نموده، همگی آنها را احضار نمود.
جناب سید امیر احمد (شاه چراغ) به اتفاق جناب سید امیر محمد عابد (جدّ اعلای ما) و جناب سید علاء الدین حسین، برادران معظم و جمع کثیری از برادرزادگان و بنی اعمام و اقارب و دوستان، به قصد زیارت حضرت رضاعلیه السّلام از حجاز به سمت طوس حرکت نمودند. - طریق مسافرت به طوس در آن زمان غالباً از راه کویت و بصره و اهواز و بوشهر و شیراز بوده - . در بین راه نیز جمع کثیری از شیعیان و علاقه مندان به خاندان رسالت، به سادات معظّم ملحق می شدند و به اتفاق حرکت می نمودند.
ص: 229
می نویسند: به نزدیک شیراز که رسیدند، تقریباً یک قافله پانزده هزار نفری رجالاً و نساء تشکیل شده بود. مأمورین و حکّام شهرها خبر حرکت چنین قافله ی بزرگی را به مأمون دادند. مأمون ترسید که اگر چنین جمعیتی از بنی هاشم و دوستداران و فدایی های آنها به طوس برسند اسباب تزلزل مقام خلافت گردد.
لذا امریه ای صادر نمود به تمام حکّام بلاد که در هر کجا قافله بنی هاشم رسیدند مانع از حرکت شوید و آنها را به سمت مدینه برگردانید. به هر کجا این حکم رسید، قافله حرکت کرده بود مگر شیراز که قبل از رسیدن قافله ی حکم به حکومت وقت رسید.
قتلغ خان (حاکم شیراز) که مردی بود بسیار جدی و مقتدر، فوری با چهل هزار لشکر جرّار در «خان زنیان» هشت فرسخی شیراز اردو زدند. همین که قافله بنی هاشم رسیدند، پیغام داد برای امامزادگان معظم که حسب الامر خلیفه، آقایان از همین جا باید برگردید.
حضرت سید امیر احمد فرمودند: اولاً ما قصدی از این مسافرت نداریم جز دیدار برادر بزرگوارمان حضرت رضاعلیه السّلام.
ثانیاً ما بی اجازه نیامدیم، از شخص خلیفه استیذان نمودیم و به دستور خود او حرکت نمودیم.
قتلغ خان گفت: امر است که ما ممانعت از حرکت نماییم. ممکن است به اقتضای وقت امر ثانوی صادر شده و باید اجرا گردد. آقایان ناچارید از همین جا مراجعت نمایید.
جناب سید امیر احمد با اخوان و سایر بنی هاشم و دوستان و همراهان شور
ص: 230
نمودند، هیچ یک حاضر به مراجعت نشدند.
صبح، که قافله خواست حرکت نماید احتیاطاً زنان را عقب قافله قرار دادند؛
همین که کوس رحیل نواخته شد، لشکر قتلغ خان سر راه را بستند. عاقبت کار از حرف به عمل کشید، جنگ شدید خونینی شروع شد. لشکر قتلغ خان در اثر فشار و شجاعت بنی هاشم پراکنده شد و شکست بر آنها وارد آمد. در این بین سران لشکر شکست خورده، تدبیری کردند. - راست یا دروغ - عده ای بالای بلندی ها فریاد زدند: آقایان! اگر به پشتگرمی علی بن موسی (ولیعهد خلیفه) جنگ می کنید الآن خبر رسید که ولیعهد وفات کرد. یک مرتبه این خبر مانند برق ارکان وجود شیعیان و مردمان سست عنصر را تکان داده، از اطراف امامزادگان متفرق شدند؛ لذا جناب سید امیر احمد، شبانه با اخوان و اقارب،
از بیراهه به شیراز رهسپار گردیدند. جناب احمد فرمودند: چون دشمن در تعقیب ماست خوب است با لباس مبدّل پراکنده شوید تا گرفتار نشوید.
امامزادگان شبانه به اطراف پراکنده شدند - که گویند غالب امامزادگان در ایران، متفرق شدگان همان نهضت هستند -، ولی جناب امیر احمد و سید امیر محمد عابد و سید علاء الدین حسین به شیراز وارد و هر یک با لباس ناشناس از هم جدا شدند و در گوشه ای تنها به عبادت مشغول شدند.
جناب سید امیر احمد (معروف به شاه چراغ) - که بعد از حضرت رضاعلیه السّلام در علم و زهد و ورع و تقوا سر آمد سی و هشت اولاد ذکور و اناث حضرت امام موسی الکاظم علیه السّلام بوده که آن حضرت در زمان حیات، باغستانی به نام «سریه» که
ص: 231
هزار دینار خریداری نموده بودند به آن جناب هبه فرمودند. و این امامزاده واجب التعظیم در مدت عمر، هزار بنده در راه خداآزاد نمودند - وقتی به شیراز وارد شدند، در منزل یکی از دوستان صمیمی اهل بیت طهارت در محله ی «سردزک» (همین مکان که الآن بقعه و بارگاه آن حضرت است) پنهان و شب و روز را به عبادت می گذرانیدند.
از طرف قتلغ خان (والی فارس) مفتّشین بسیاری برای پیدا کردن امامزادگان معظم گماشتند که تا بعد از یک سال جناب سید امیر احمد را یافتند. خبر به حکومت دادند، لشکر بسیاری برای دستگیری آن حضرت فرستادند.
جناب احمد با آن قوم دغا به عنوان دفاع از خود جنگ نموده، یک تنه با یک شهر مخالف چنان دفاعی به کار برده و شجاعتی به خرج داده است که هنوز بعد از هزار و صد سال اسباب عبرت و حیرت ارباب تاریخ می باشد.
عاقبت چون دیدند از عهده اش بر نمی آیند، از طرفی خانه ی همسایه را سوراخ کرده، وارد خانه ای شدند که پناهگاه آن حضرت بود و هروقت از جنگ خسته می شد در آنجا تنفس و قدری استراحت نموده به حمله می پرداخت.
در موقع استراحت که تکیه به دیوار داده بود از عقب شمشیری بر فرق نازنینش زدند و از طرف دیگر در همان حال جمعی مشغول خراب کردن خانه بودند. فلذا بدن مبارکش زیر توده های خاک پنهان شد.
خبر قتلش معروف شد و آن خانه ی خرابه منفور اهالی گردیده و زباله دان بزرگی شد، چون شهر شیراز عموماً به استثنای عده ی قلیلی، از مخالفین بودند؛ تا
ص: 232
اول قرن هفتم هجری که سلطنت فارس به وجود ذی جود «اتابک ابوبکر بن سعد مظفر الدین» قرار گرفت که پادشاهی بود بسیار صالح. و در سی و شش سال دوره ی سلطنت خود، به زهّاد و عبّاد و علماء و فضلاء، تعظیم بسیار می نمود و در ترویج شریعت مطهره اسلامیه سعی بلیغ داشت.
نظر به فحوای کلام «الناس علی دین مُلوکهم»، وزرا و رجال مملکت فارس همگی مردمانی پاک و متظاهر به شعائر اسلام بودند؛ از جمله وزرا و مقربان دربار اتابک مظفر الدین، «امیر مقرب الدین مسعود بن بدر الدین» بوده که میل بسیاری به عمران و آبادی داشت. فلذا امر کرد آن تلّ زباله دان را که وسط شهر شیراز را به صورت بدی در آورده بود بردارند و در آن محل خانه ی خراب شده، عمارت بزرگی بر پا کنند. عمله جات بسیاری به کار افتادند و خاکها و زباله ها را به خارج شهر می بردند؛ روزی در اثنای کار دیدند جسد تر و تازه ی مقتولی بدون تغیر و تبدّل با فرق شکافته، زیبا و وجیه روی زمین، زیر آوار قرار گرفته. خبر به وزارتخانه رسید، حسب الامر وزیر اعظم جمعی به تفتیش قضیه آمدند.
پس از تفتیشات بسیار فقط اثری که در بدن آن مقتول جوان دیدند که معرّف او شد، حلقه انگشتری بود که بر خاتمش نقش بود: العزة لله احمد بن موسی.
با سابقه ی تاریخی و شهرت کامل جنگ هاشمی در آن مکان و شهادت احمد بن موسی فهمیدند آن جسد شریف جناب سید امیر احمد بن موسی الکاظم علیه السّلام امامزاده واجب التعظیم شهید است که تقریباً بعد از چهار صد سال به این طریق، صحیح و سالم ظاهر و اسباب هدایت بینندگان و باعث استبصار جمعی از مخالفین گردید.
ص: 233
حسب الامر اتابک و وزیر اعظم در همان محل که جسد ظاهر گردید بقعه ی عالی بر پا کردند و قبری حفر نموده، با احترام بسیار در حضور علماء و بزرگان، جسد شریف را به خاک سپردند و بر احترام بقعه افزودند و پیوسته مورد احترام عموم بود، تا در سال 658 قمری که اتابک وفات یافت و در سال 750 که سلطنت شیراز و فارس با شاه اسحاق بن محمود شاه بود؛ مادر شاه (ملکه تاشی خاتون) که بانویی جلیله خیره صالحه بوده بقعه ی مبارکه ی آن حضرت را تعمیری عالی نموده و گنبد بسیار زیبایی بر آن قبر برافراشت و قصبه ی «میمند» را که در هجده فرسخی شیراز است وقف بر آن بقعه مبارکه نمود که الی
الحال باقی و گلاب «میمند» معروف جهان است.
جناب سید علاء الدین حسین فرزند دیگر حضرت امام موسی الکاظم علیه السّلام که با برادر بزرگوارش به شیراز آمدند، در گوشه ای پنهان و شب و روز به عبادت مشغول بود. در آن نزدیکی قتلغ خان را باغی وسیع بوده، روزی حضرت در گوشه ی آن باغ تفرّج می نموده که آن حضرت را شناختند، همانجا شهیدش نمودند، در حالتی که قرآنی در دست مبارکش بوده زیر خاک پنهان گردید.
سال ها گذشت، قتلغ مرد و آن باغ خراب شد. اثری از آن سید بزرگوار ظاهر نبود تا در زمان صفویه در این باغ خرابه، ساختمان می نمودند، ناگاه جسد خون آلود جوان مقتولی، تر و تازه از زیر خاک نمایان شد؛ کأنّه او را تازه کشته اند، در حالتی که در یک دست قرآن مجید داشت و در دست دیگرش شمشیری صحیح و سالم.
با علامات و قراینی که در دست داشتند،فهمیدند بدن مبارک جناب سید علاء
ص: 234
الدین حسین (فرزند شهید موسی بن جعفر) است، لذا در آن باغ او را دفن نمودند و قتلغ خان(1) بر قبر او بقعه ای ساخت.
بعد از مدتها میرزا علی مدنی از مدینه به زیارت امامزادگان(2) معظم آمد، چون صاحب ثروت بسیار بود بنایی عالی بر قبر آن بزرگوار گذارد، املاک و باغات بسیاری خرید و بر آن بقعه ی مبارکه وقف نمود و بعد ازفوت، خودش را هم در همان آستانه ی مقدسه دفن نمودند. و در زمان شاه اسماعیل مرحوم، مرمّت زیبایی بر آن قبر شد که الی الحال مزار عموم اهالی فارس و مورد توجه آنها می باشد.
بعضی ها گویند: این سید بزرگوار، عقیم و بلانسل بوده است و بعضی گویند: صاحب نسل بوده، ولی بعداً منقرض گردیده و همچنین جناب سید امیر احمد (شاه چراغ) هم اولاد ذکور نداشته فقط دارای دختر عفیفه ی صالحه بود، چنانچه در عمدهْ الطالب فی انساب آل أبی طالب ثبت است و برخی گویند: اولاد ذکور داشته است.
ص: 235
و اما جناب سید امیر محمد عابد که در گوشه ی انزوا اشتغال به عبادت داشت تا به اجل طبیعی از دنیا رفت، فرزندان عالیقدری داشته که اهمّ از همه ی آنها از حیث علم و زهد و ورع و تقوا جناب سید ابراهیم «مجاب»
است که از طرف حضرت امیرالمؤمنین علیه السّلام در بیداری مفتخر به جواب سلام گردیده، فلذا معروف شد به «مجاب».
بعد از وفات پدر بزرگوارش به عزم زیارت اجداد طاهرین مخصوصاً حضرت امیرالمؤمنین علیه السّلام که قبر مبارکش تازه کشف شده و در آن اوان شهرت تامی پیدا نموده، عازم عتبات عالیات گردید.
حافظ: مگر قبر امیرالمؤمنین علی کرّم الله وجهه تا آن زمان در چه حال بوده که بعد از صد و پنجاه سال کشف شده؟
داعی: چون شهادت امیرالمؤمنین علیه السّلام در زمان خلافت معاویه (علیه الهاویه) و طغیان بنی امیه اتفاق افتاد و لذا حضرت امیر وصیت فرمود جسد مبارکش را شبانه و محرمانه دفن نمودند و حتی علامت معمولی هم بر روی قبر نگذاردند. فقط عده ی قلیلی از اصحاب خاص و فرزندان آن حضرت در موقع دفن حاضر بودند. و صبح روز 21 رمضان برای آنکه امر بر اعادی مشتبه شود و محل قبر آن حضرت راندانند، دو محمل بستند؛ یکی را به سمت مدینه و دیگری را به طرف مکه معظمه روانه نمودند.
به همین جهت قبر مبارک آن حضرت سالها پنهان بود و جز فرزندان آن حضرت و خواص اصحاب سرّ، کسی از مدفن و قبر آن بزرگوار خبری نداشت.
ص: 236
حافظ: جهت این وصیت و اصرار بر پنهان داشتن چه بوده؟
داعی: شاید از ترس بنی امیه ی بی دین بوده، چون مردمان طاغی و یاغی و مبغض، مخصوص آل محمد سلام الله علیهم اجمعین بودند. ممکن بود اسائه ی ادبی به قبر مبارک آن حضرت بنمایند و این ظلم سر آمد ظلمها می گردید.
حافظ: این چه فرمایشی است، مگر ممکن است پس از مرگ و دفن جسد، به قبر مسلمانی - ولو دشمنی هم در کار باشد - سوء عملی انجام دهند.
داعی: مگر جناب عالی سیر در تاریخ ننگین بنی امیه و فجایع اعمال خجالت آور آنها ننموده اید که از روز اولی که این شجره ی ملعونه و طایفه خبیثه زمام دار خلافت و امارت مسلمین شدند، باب ظلم و تعدّی و فساد در میان مسلمان ها باز شد.
چه ظلم ها که ننمودند و چه خون ها که نریختند و چه ناموسها که هتک ننمودند. این قوم رسوای بی همه چیز، پایبند به هیچ چیز نبودند؛ چنانچه مثالب اعمال آنها را بزرگان از علماء و مورخین خودتان با خجالت تمام ثبت و ضبط نموده اند.
مخصوصاً علامه ی مقریزی (ابو العباس احمد بن علی شافعی) - که از اکابر علمای شماست - در کتاب معروف خود «النزاع والتخاصم فیمابین بنی هاشم و بنی امیه»، فجایع اعمال و افعال آنها را مبسوطاً شرح داده که زنده و مرده
ص: 237
نمی شناختند؛ برای نمونه دو وقعه ی مهم تاریخی و نشانی کاملی از اعمال فجیعه ی این قوم رسوا (بنی امیه) را به عرضتان می رسانم که آقایان تعجب نکنید و بدانید آنچه داعی می گویم، با سند و اساس است.
و آن وقعه ی مهم، شهادت حضرت زید بن علی بن الحسین بن علی علیه السّلام و فرزندش یحیی می باشد که جمعی مورخین فریقین ثبت نموده اند که چون هشام بن عبدالملک بن مروان در سال 105 قمری به خلافت رسید - و آن مردی بود بسیار قسی القلب و شدید الغضب - بنای ظلم و تعدّی را گذارد و مخصوصاً نسبت به بنی هاشم، خود و اتباعش اذیت و آزار را به حدّ اعلی رسانیدند.
عاقبت جناب زید بن علی آن یگانه راد مرد شریف، عالم، عابد، زاهد، فقیه و متقی به شام نزد خلیفه به تظلّم رفت. در «رصافه» با هشام ملاقات نمود، قبل از اینکه حضرت جهت آمدن خود را بیان نماید، عوض مساعدت و رسیدگی به کارها و پذیرایی از مهمان تازه وارد، آن هم پاره ی تن رسول الله صلی الله علیه وآله لدی الورود اهانت سختی به آن حضرت نمود و با دشنام های بدی که زبان حقیر یارای گفتن ندارد آن
جناب را از دربار خلافت راند.
چنانچه مورخین بزرگ ما و شما از قبیل امام مسعودی در صفحه 181 جلد دوم «مروج الذهب»(1)
و علامه ی مقریزی در «النزاع والتخاصم فیمابین بنی هاشم
ص: 238
و بنی امیه»(1)
و ابن ابی الحدید معتزلی در «شرح نهج البلاغه»(2)
و دیگران مفصلاً می نویسند که بعداز فحاشی و ضربات شدیده وارده و رانده شدن از نزد خلیفه، ناچار از شام به کوفه رفت و برای برطرف کردن ظلم، نهضتی بر ضدّ اموی ها تشکیل داد.
یوسف بن عمر ثقفی (حاکم شهر کوفه) با لشکر بسیاری به مبارزه برخاست. آن جناب با شجاعت و شهامت هاشمی، مبارزه می نمود و تمثل به این اشعار می جست:
اذلّ الحیات وعز الممات
وکلا أراه طعاماً وبیلا
فان کان لابد من واحد
فسیری إلی الموت سیراً جمیلا
ناگهان تیری از دشمن بر پیشانی مبارکش نشست، شربت شهادت نوشیده، جان به جان آفرین تسلیم نمود. جناب یحیی فرزند آن بزرگوار به اتفاق شیعیان در آن هیاهو بدن مبارکش را محرمانه بردند، در کنار شهر وسط نهر آب قبری کندند و دفن نمودند. پس از گذاردن لحد، آب را در نهر جاری نمودند که دشمن ها نفهمند قبر آن بزرگوار در کجاست.
ص: 239
ولی مفسدین شر اندیش به یوسف بن عمر خبر دادند؛ فرستاد قبر را نبش نموده، بدن آن جناب را از قبر بیرون آوردند، سرش را از بدن جدا نموده، برای هشام به شام فرستادند.
آن نانجیب نا اصل ملعون نیز به یوسف (حاکم کوفه) دستور داد بدن جناب زید را عریاناً به دار بیاویزند. همین عمل را آن ملاعین اجرا نمودند و در ماه صفر سال 121 قمری بدن ذریه ی رسول اکرم صلی الله علیه وآله را برهنه به دار آویختند. چهار سال تمام بدن آن عالم زاهد - پاره تن رسول الله - بر بالای دار ماند تا سال 126 که ولید بن یزید ابن عبدالملک بن مروان به خلافت رسید، امر نمود استخوان های آن بزرگوار را از دار فرود آورده آتش زدند، پس از سوختن خاکسترش را به باد دادند!(1)
همین عمل را این ملعون با بدن جناب یحیی بن زید بن علی بن الحسین‘ در جرجان (از بلاد خراسان است و الحال گرگان نامیده می شود)(2)
نمود، چه آنکه آن بزرگوار هم علیه ظلم و جور بنی امیه قیام نمود - که تاریخ آن مفصل است(3) - و در میدان رزم شهید گردید، سرش را از بدن جدا کردند و به شام فرستادند. بدنش
ص: 240
را نیز مانند پدر بزرگوارش به دارآویختند، شش سال بر بالای دار ماند! که دوست و دشمن به حال آن بزرگوار می گریستند، تا ولید به درک واصل شد.
ابو مسلم خراسانی که بر ضد بنی امیه به هواخواهی بنی عباس قیام نمود، بدن آن ذریه ی رسول الله را از دار ستم نجات داد و در جرجان (گرگان) دفن نمودند که الی الحال قبر مبارکش مزار عمومی و مورد احترام مسلمانان است.
«تمام اهل مجلس از شنیدن این وقایع متأثر شدند و بعضی گریستند و بی اختیار بر آن ملاعین لعن نمودند.»
پس با یک چنین سوابقی از این خاندان خبیث لعین که نمونه ای از آنها ذکر گردید، جای تعجبی نبود که اگر وقت به دستشان می آمد، با بدن امام بر حق، امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السّلام هم چنین معاملاتی می نمودند.
فلذا حسب الوصیه، جنازه آن حضرت شبانه دفن شد و علامتی هم بر قبر گذارده نشد و آن قبر از نظر عموم مخفی بود، تا زمان هارون الرشید خلیفه عباسی) که روزی به صحرای نجف - که نیزار و مرکز آهوان بود - به شکار رفت. تازیها و فهدها دسته ی آهوان را تعقیب نمودند. آنها بالای تلّ نجف(1)
پناه بردند. تازیها و فهدها از از تل بالا نرفتند. چندین مرتبه این عمل تکرار شد؛ یعنی
ص: 241
تازیها که عقب می رفتند آهوها پایین می آمدند، همین که تعقیب می شدند باز پناه به تل می بردند.
خلیفه فهمید که باید در این مکان سرّی باشد که تازیها بالا نمی روند؛ فرستاد پیرمردی از اهل آنجا را یافتند و نزد خلیفه آوردند، سؤال کرد در این تل چه سرّی است که تازی ها به دنبال آهوان بالا نمی روند.
پیر گفت: سرّش را من می دانم، ولی ایمن از گفتن نیستم. خلیفه امانش داد، گفت: خلیفه! با پدرم آمدم در بالای این تل، زیارت و نماز کرد، گفتم: اینجا چه چیز است؟ گفت: با حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام اینجا به زیارت آمدیم و آن حضرت فرمود:
اینجا قبر جدّ ما علی بن ابی طالب علیه السّلام است که به زودی آشکار خواهد شد.
خلیفه امر کرد آن محل را حفر کردند تا به علامت قبری رسیدند. در آنجا لوحی دیدند که بر آن به خط سریانی دو سطر نقش شده بود، ترجمه نمودند این کلمات ظاهر شد:
«بسم الله الرحمن الرحیم هذا ما حفره نوح النبی لعلی وصی محمدصلی الله علیه وآله قبل الطوفان بسبع مأة عام.»(1)
این قبری است که حفر نموده او را نوح پیغمبر برای علی، وصی محمدصلی الله علیه وآله قبل از طوفان به هفتصد سال.
ص: 242
هارون احترام کرد و امر کرد خاکها را به جای خود ریختند، پیاده شد وضو گرفت دو رکعت نماز گزارد و گریه ی بسیاری کرد و خود را به خاک قبر مطهر غلتانید.
آن گاه امر کرد شرحی خدمت موسی بن جعفر‘ به مدینه نوشتند و از این قضیه سؤال کردند. حضرت در جواب مرقوم داشتند: بلی، همان جا قبر جدّ بزرگوارم امیرالمؤمنین علیه السّلام است.
هارون امر کرد با سنگ، بنایی بر قبر آن حضرت ساختند که معروف شد به «تحجیر هارونی» این خبر در اطراف شهرت پیدا نمود. مؤمنین از اطراف شدّ رحال نموده، به زیارت آن حضرت می آمدند. فلذا جناب سید ابراهیم مجاب هم همین که فرصتی به دست آورد، ازشیراز عازم زیارت شد. پس از فراغت از زیارت در کربلای معلّی ندای حق را لبیک گفته و از دنیا رفت و در جوار قبر جدّ بزرگوارش حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السّلام دفن شد که الحال قبر شریفش در گوشه ی شمال غربی رواق آن حضرت، مزار دوستان است.
حافظ: گمان می کنم به این محکمی که شما فرمودید، قبر مولانا علی کرّم الله وجهه در نجف نباشد؛ زیرا علماء را در آن اختلاف است. بعضی گویند در قصر الاماره کوفه و بعضی گفته اند در قبله مسجد جامع کوفه. بعضی نوشته اند که در باب الکنده مسجد کوفه است و بعضی گفته اند در رحبه کوفه. بعضی دیگر گفته اند در قبرستان بقیع، پهلوی قبر فاطمه است. در نزدیکی کابل افغانستان ما هم بقعه ای هست به نام «مزار علی». معروف است که جسد مولانا علی کرّم الله
ص: 243
وجهه را در صندوقی گذاردند و بر شتری بسته به سمت مدینه حرکت دادند. جمعی به خیال آنکه در صندوق اشیای نفیسه می باشد او را ربوده، وقتی گشوده و جسد مبارک آن حضرت را دیدند به کابل آورده، در آنجا دفن نمودند و به همان جهت عموم مردم آن بقعه را احترام می نمایند.
داعی: تمام این اختلافات از اثر وصیت آن حضرت پیدا گردید که امر به اختفاء نمود که حقیر نخواستم مفصلاً شرح دهم. چنانچه از امام به حق ناطق جعفر بن محمد الصادق‘ مروی است که حضرت امیرالمؤمنین هنگام وفات به فرزندش امام حسن فرمود: پس از اینکه مرا در نجف دفن نمودی، چهار قبر برای من حفر نما در چهار موضع: 1- در مسجد کوفه 2- در رحبه 3- در خانه ی جعدهًْ هبیره 4- در غری، تا کسی بر قبر من آگاهی پیدا ننماید.
و البته این اختلاف در میان علمای شماها می باشد که به گفتار اشخاص ترتیب اثر می دهند، ولی جامعه ی علمای شیعه اتفاق دارند که قبر مبارک آن حضرت در نجف اشرف می باشد، چه آنکه آنها از اهل بیت طهارت گرفتند. بدیهی است اهل البیت ادری بما فی البیت.
و اما اینکه فرمودید: در نزدیکی کابل، مزار علی می باشد، بسیار خنده آور است و این شهرت کاملاً دروغ می باشد و این قضیه به افسانه نزدیک تر است تا به یک خبر صحیح. و عجب از علمای شما می باشد که در همه جا از عترت طاهره و نقل اقوال آنها دوری نمودند، حتی حاضر نشدند که محل قبر پدر را از فرزندان او سؤال نمایند تا تولید اختلاف نشود؛ زیرا که اهل البیت ادری بما فی البیت. بدیهی است فرزندان به محل قبر و مدفن پدر آگاه تر هستند از دیگران.
اگر هر یک از این شهرت ها صحت داشت، محققاً ائمه ی اطهار به شیعیان خود
ص: 244
خبر می دادند و حال آنکه بر عکس، نجف اشرف را تقویت نمودند، بلکه خود رفتند و شیعیان را هم تحریص و ترغیب به زیارت آن حضرت در نجف نمودند.
سبط ابن جوزی در صفحه 103 «تذکره»(1)
اختلاف اقوال را ذکر نموده، تا آنجا که گوید:
«والسادس انه علی النجف فی المکان المشهور الّذی یزار فیه الیوم وهو الظاهر وقد استفاض ذلک».
و ششم به طور استفاضه ثابت است که قبر علی بن ابی طالب علیه السّلام در همین مکان نجف اشرف است که امروزه مزار عموم قرار گرفته و ظاهراً خلافی ندارد.
و همچنین سایر علمای شما از قبیل: خطیب خوارزم در «مناقب»(2)
و خطیب بغداد در «تاریخ»(3) خود و محمد بن طلحه شافعی در «مطالب السؤول»(4) و ابن ابی الحدید در«شرح نهج البلاغه»(5) و فیروزآبادی در لغت نجف در قاموس و
ص: 245
دیگران نقل نموده اند که مدفن آن حضرت نجف اشرف می باشد.
خلاصه به مناسبت الکلام یجر الکلام از اصل مطلب دور افتادیم. پس از وفات حضرت ابراهیم مجاب در کربلای معلّی از آن جناب سه پسر قابل لایق باقی ماند به نام احمد و محمد و علی. هر سه به عنوان تبلیغ دین جد بزرگوارشان به سمت ایران که در آن زمان دار العامه بود حرکت نمودند.
جناب احمد تشریف فرمای قصر ابن هبیره شدو در همانجا ماند و اولادش در آنجا معروف و مشغول خدمات شدند.
جنابان محمد و علی عازم کرمان شدند. جناب علی ساکن سیرجان شد (که از توابع کرمان است و تا آن شهر سی فرسنگ فاصله دارد) و اولاد و احفادشان در آن بلاد اشتغال به تبلیغات داشتند.
و جناب محمد، معروف به حایری، تشریف فرمای کرمان شدند و از آن جناب سه پسر به نام ابو علی الحسن و محمد حسین الشیتی و احمد ماندند و احفاد شریفی پیدا کردند.
محمد حسین و احمد به کربلا برگشتند و در جوار قبر جد بزرگوارشان، عمر خود را به پایان رسانیدند و قبایل بزرگی از سادات معظّم از نسل ایشان در کربلا و اطراف معروف اند، از قبیل سادات محترم آل شیته و آل فخّار که از نسل جناب محمد حسین الشیتی هستند.
و سادات آل ابو نصر و آل طعمه، خدام بااحترام آستانه ی قدس حسینی ارواحنا فداه از نسل جناب احمد می باشند.
ص: 246
جناب ابو علی الحسن به شیراز تشریف فرما شدند، چون اهالی شیراز از متعصبین عامه و اهل تسنن و غالباً ناصبی و از پیروان خوارج بودند و عداوت مخصوصی به اهل بیت طهارت داشتند، آن جناب نتوانستند علنی و برملا به نام سیادت جلوه نمایند. لذا با لباس عربی در گودالی کنار خندق شهر خانه های عربی ساخته و در آنجا سکنی نمودند.(1)
خانواده های شیعیان که در محله «سردزک» شیراز منزل داشتند با امامزاده های معظم رابطه پیدا نمودند. امامزاده ها هم در خُفیه مشغول تبلیغات و خدمات دینیه و نشر حقایق ولایت شدند.
بعد از وفات جناب ابوعلی، احمد ابو الطیب فرزند بزرگ آن جناب، توسعه ای در امر تبلیغ داد. کم کم شهرتشان زیاد شد و بسیاری از مخالفین مستبصر شده، به راه حق آمدند. جامعه ی شیعیان رو به ازدیاد گذارد، در اثر تبلیغات و اقدامات امامزادگان معظّم تشکیلات مهمه دادند، تا آنجا که منبر تبلیغات به نام سادات عابدی و مجابی در شیراز برقرار شد.
از اعمام و اقوام خود به اطراف می فرستادند و آنی از خدمات دینی و تبلیغات مذهبی آرام نبودند و دایره ی تبلیغات آنها در اطراف بلاد ایران روز به روز توسعه
ص: 247
پیدا می نمود، تا در زمان دیالمه و دوره سلطنت غازان خان (محمود) و الجایتو (سلطان محمد خدابنده) مغول که تشیع اختیار نمودند و در سلطنت صفویه کاملاً آزاد شدند. خدمات بزرگی به عالم تشیع ابراز نمودند و در بسیاری از
بلاد ایران نشر حقایق مذهب شیعه ی امامیه به وسیله این خاندان جلیل بوده است.
تا در اواخر سلطنت مرحوم فتحعلی شاه قاجار، جدّ اعلای ما (مرحوم آقا سید حسن واعظ شیرازی طاب ثراه) که برجسته ترین فرزندان مرحوم سید الفقهاء و المجتهدین علامه ی کبیر حاج سید اسماعیل مجتهد مجابی بودند، در مراجعت از زیارت مشهد مقدس رضوی که به تهران وارد شدند، از طرف شاهنشاه مسلمان علم پرور به ایشان ابراز علاقه و تقاضای توقف در تهران (پایتخت شاهنشاهی) شد.
تقاضای شاهانه حسب الوظیفه دینی، مورد قبول آن جناب واقع گردید و چون در آن زمان در تهران جز در مساجد که علماء احکام و مسائل دینیه بیان می نمودند، مجالس تبلیغی مانند امروز معمول و متداول نبود. فقط در تکایا تعزیه و شبیه خوانی برقرار می شد که مهم تر از همه آن مجالس، تکیه ی دولت شاهنشاهی بود. فلذا به امر و دستور جناب آقای سید حسن و تایید شاهنشاه تکایا اوقات شبیه و تعزیه را مبدّل به مجالس تبلیغات نمودند.
به همین جهت مؤسس اساس مجالس تبلیغ و تشکیل منابر تبلیغی در تهران، مرحوم آقا سید حسن واعظ شیرازی شد که کمک و مدد شایانی به مجتهدین و مراجع تقلید گردید.
فلذا مرحوم آقا سید حسن نوشتند به شیراز به والد ماجد خود مرحوم حاج
ص: 248
سید اسماعیل مجتهد از میان فرزندان خود که زیاده از چهل نفر بودند، آقا سید جعفر و آقا سید رضا مجتهد فقیه و حاج سید عباس و آقا سید جواد و آقا سید مهدی و آقا سید مسلم و آقا سید کاظم و آقا سید فتح الله به تهران آمدند.
نظر به تقاضای اهالی قزوین، جنابان آقا سید مهدی و آقا سید مسلم و آقا سید کاظم را جهت تبلیغات بدان صوب روانه نمودند که سادات مجابی الی الحال از نسل آن سه بزرگوار در آنجا معروف اند.
و خود با بقیه ی اخوان در تهران، مجالس تبلیغ را تشکیل و پیوسته توسعه دادند. به وسیله محراب و منبر به ترویج شرع انور کوشیدند و بعد از وفات مرحوم آقا سید حسن رضوان الله علیه در سال 1291 قمری ریاست سلسله ی جلیله، حقاً به فرزند ارشد آن بزرگوار مرحوم آقا سید قاسم بحر العلوم (پدر بزرگ داعی) منتقل گردید. چه آنکه لباس زیبای ریاست سلسله ی جلیله در آن زمان میان هزار نفر خاندان بزرگ سادات شیرازی، تنها به اندام آن بزرگوار متناسب و برازنده بود که در زهد و ورع و تقوا مشهور، جامع معقول و منقول، حاوی اصول و فروع، نادره ی زمان و نابغه ی دهر در علم و عمل و حسن سیاست معروفیت کامل داشتند.
و از سال 1308 قمری - که مرحوم بحر العلوم به رحمت ایزدی پیوست و در کربلای معلی میان ایوان میرزا موسی وزیر، پشت سر حضرت سیدالشهداء ارواحنا فداه، جنب قبر والد ماجدش مرحوم آقا سید حسن واعظ شیرازی دفن گردید - تا این زمان، ریاست خاندان جلیل با والد ماجد بزرگوارم که حامی شیعه و محیی شریعت، ناصر ملت و دین، مروج احکام سید المرسلین، ثقهْ الاسلام
ص: 249
والمسلمین فرید دهر و وحید عصر، حضرت آقا سید علی اکبر دامت برکاته که از طرف ناصر الدین شاه قاجار به لقب «اشرف الواعظین» ملقب گردیده اختصاص یافته.
و این رادمرد بزرگ که قریب هشتاد سال است، پرچمدار توحید بوده و با کمال شهامت و از خودگذشتگی با قدرت و نفوذ نامتناهی خود در پیشامدهای گوناگون و مخصوصاً حوادث نیم قرن اخیر و دست اندازی های مختلف روزگار در مقابل اعادی دین و بیگانگان، پیوسته با ثبات قدم و استقامت کامل در ترویج دین مبین مجاهدت ها نموده و خدمات شایان تمجید ایشان، در نشر احکام و جلوگیری از منهیات و حفظ ظواهر شریعت مطهره و ابلاغ حقایق و اشاعه ی معالم، مورد تصدیق دوست و دشمن بوده، بیانات سحرآمیز و تأثیر کلمات آن بزرگوار اظهر من الشمس و
مورد توجه خاص و عام و علمای اعلام و مراجع تقلید در ازمنه ی مختلف بوده است.
مخصوصاً حجج اسلام آیات الله العظام مرحمت و غفران پناه، مراجع تقلید و نوابع روزگار، مرحوم حجت الاسلام حاج میرزا محمد حسن شیرازی بزرگ (مجدّد مذهب سید البشر، علی رأس المأهْ الثالثهْ عشر) و حاج میرزا حبیب الله رشتی و حاج شیخ زین العابدین مازندرانی و حاج میرزا حسین و حاج میرزا خلیل طهرانی و آقا سید محمد کاظم یزدی طباطبایی و حاج شیخ فتح الله شریعت اصفهانی و آقا سید اسماعیل صدر اصفهانی و آقا میرزا محمد تقی شیرازی قدس الله اسرارهم زیاده از حد ابراز لطف و محبت درباره ی آن بزرگوار مرعی داشتند.
ص: 250
بالأخص در این عصر مشعشع که ریاست فرقه ی ناجیه ی امامیه با فقیه اهل بیت عصمت و طهارت سید الفقهاء والمجتهدین آیت الله فی الارضین نابغهْ الدهر حضرت آقا سید ابوالحسن اصفهانی متع الله المسلمین بطول
بقائه در دار العلم نجف اشرف می باشد، که الحق در علم و فضل و دانش پژوهی و حسن سیاست توانسته است لوای «أنا مدینة العلم وعلی بابها» را در برابر یک دنیا مخالف، بالای کاخ ناسوت بر افرازد. و تا ماورای بحار، احکام اسلام را نشر دهد و سبب ورود جمع کثیری از ارباب ملل و نحل در حوزه ی اسلام و مذهب حقه جعفریه گردد.(1)
و نیز استاد الاساتید آیت الله العظمی آقای حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی مد ظلّه العالی که مدیریت با عظمت سازمان مدارس عالیه علوم الهی قم به آن وجود مقدس اختصاص دارد،(2)
زیاده از حد تصور، والدبزرگوارم را مورد توجه و تأیید قرار داده اند و پیوسته در توقیعات مبارکه با عنوان سیف الاسلام ایشان را مخاطب ساخته اند. برای آنکه مشاهده می نمایند که با نیروی خلل ناپذیر شمشیر برنده زبان و نیش خامه و بنان، کاخ کفر و الحاد و زندقه و فساد را خراب می کند و از جهاد در راه دین و فداکاری در اعلای کلمتین و نشر احکام و بسط مذهب حقه، خودداری ننموده و با نفوذ و قدرت خداداد، آنی از قلع و قمع ملحدین و
ص: 251
نابود کردن مرام های مسموم مخالفین اسلام، آسوده ننشسته و علی رغم اعادی داخلی و خارجی که برای محو و جلوگیری از مقاصد حق ایشان کوشا بودند، بر اریکه ی عزت الهی برقرار و دائماً دین و ملت اسلام را عموماً و مذهب حقه ی جعفری را خصوصاً حامی و خدمتگزار بوده و می باشند.(1)
خلاصه الی الحال، این سلسله ی جلیله در تهران و اطراف به نام سادات شیرازی و عابدی و مجابی در خدمتگزاری به شرع و شریعت برقرار بوده و با مجاهدت های طاقت فرسا انجام وظیفه نموده و در مقابل کارشکنی ها و تهمت های مخالفین، ثابت بوده و از بوته ی امتحان به خوبی بیرون آمدند.
چرا از خامه بوی عود و مشک عنبرین آمد
یقین در وصف گلزار امام هفتمین آمد
شهی کش چرخ از بهر رکوعش تا ابد شد خم
مهی کز فرش تا عرشش به تسخیر نگین آمد
محمد عابد آن نسل بلافصل شه کاظم
که عصر خود چو جدش شاه زین العابدین آمد
ص: 252
حریم او به شیراز ار پناه دردمندان شد
نگر کحل البصر خاکش به چشم زائرین آمد
هزار افزون گذشته گر ز سال رحلتش، نسلش
پی ترویج دین مأمور ربّ العالمین آمد
از آن تاریخ فرزندان او سادات شیرازی
علمداران اسلامی یکایک در زمین آمد
به هر دور از تشیع یا تسنّن هر یکی از جان
نهان و آشکارا در پی تبلیغ دین آمد
زمان بگذشت تا شد فتحعلی شه خسرو ایران
به شیرازش نظر از مهر چشم دوربین آمد
بدید آنجاست یک اختر ز برج زهره ی زهراء
مجابی واعظ آن درّ درخشان ثمین آمد
بُد او سید حسن فرزند آن علامه ی عظمی
که اسماعیل نام آن فقیه المسلمین آمد
شهش تهران طلب بنمود کز درک حضور وی
برد فیضی که از دربار ربّ العالمین آمد
سپس کوشید بر ترویج دین جدّ پاک خود
به تعظیم شعائر گوئیا حصنی حصین آمد
ز آثارش یکی تأسیس منبر شد در این تهران
شبیه و تکیه ها تبدیل وعظ واعظین آمد
پس از او قرّهْ العینش که بُد ار شد به فرزندان
چو سید قاسم بحر العلومش جانشین آمد
بُدی او جامع المعقول والمنقول آن بحری
که علمش رشحه ای از علم میرمتقین آمد
ص: 253
ز بعدش پرچم منبر مهین سید علی اکبر
گرفت از باب و اشرف ز اولین تا آخرین آمد
رئیس خاندان پاک آن سادات شیرازی
به رزم دشمنان چون ذوالفقار آتشین آمد
به عصر وی اعادی را نه جرئت بر تظاهر شد
جلوگیری زمنهیاتش از حقّ آفرین شد
پی ترویج دین اقدس جدّ مُنیر خود
ز جان کوشا به صبح و شام با عزمی متین آمد
بگفتا عارف یک دل به تاریخ وفات او
بر اشرف نک بیا احسان نجزی المحسنین آمد
این بود مختصری از مفصل حالات و شرح زندگانی این سلسله ی جلیله که سؤال فرمودید چرا به ایران آمدند و برای چه آمدند که به طور خلاصه عرض نمودم.
هدف و مقصد این خاندان جلیل از زمان جناب سید امیر محمد عابد و سید ابراهیم مجاب (فرزندان امام کاظم موسی بن جعفر‘) که تقریباً هزار و صد سال می شود، خدمتگزار به دین و شریعت اسلام بوده و با در نظر گرفتن آیه 39 سوره 33 (احزاب):
﴿الّذِینَ یُبَلّغُونَ رِسَالاَتِ اللهِ وَیَخْشَوْنَهُ وَلاَ یَخْشَوْنَ أَحَداً إِلّا اللهَ وَکَفَی بِاللهِ حَسِیباً﴾.
«آن کسانی که می رسانند پیغام های خدای را بدون کتمان و از او می ترسند و نمی ترسند از احدی مگر از خدای تعالی، پس ذات پروردگار کفایت کننده است مقاصد ترسندگان از او را.»
بر مسند تبلیغات برقرار [بوده] و بدون ترس و خوف با ثبات و استقامت
ص: 254
کامل و اتکای به حق، خلفاً عن سلف انجام وظیفه داده اند.
«مذاکرات که به اینجا رسید، آقا سید عبدالحی به ساعت نظر کرده، فرمودند خیلی از شب گذشته، چنانچه اجازه فرمایید بقیه ی صحبت ها بماند برای فردا شب ان شاء الله زودتر می آییم که وقت بیشتری برای صحبت داشته باشیم. داعی با تبسم و روی باز موافقت نموده، بعد از صرف چای و تنقل از اقسام تنقلات هندی برخاستند، با صمیمیت و وداد آنان را بدرقه نمودیم».
ص: 255
ص: 256
موضوعات کلی مورد بحث:
· پیدایش شیعه
· علت تشیع ایرانیان
· غلات، شیعه نیستند
· وجوب صلوات بر آل پیامبر
ص: 257
ص: 258
«بعد از مغرب آقایان ورود نمودند. همان اشخاص دیشب به علاوه چند نفری از محترمین که بعداً معلوم شد از تجّار و ملاّکین بودند. پس از تعارفات و صرف چای آقای حافظ افتتاح کلام نمودند».
حافظ: قبله صاحب! راستی بدون تملّق، از مجلس دیشب خاطرات شیرینی با خود بردیم. از خدمت شما که مرخّص شدیم در تمام راه با همراهان صحبت شما در بین بود. واقعاً جاذبه ی شما به قدری قوی است که همه ی ما را مجذوب صورت و سیرت خود قرار دادید.
کمتر اتفاق می افتد در اشخاص که واجد حسن صورت و سیرت توأماً باشند، اشهد انک ابن رسول الله حقاً. مخصوصاً امروز صبح که به کتابخانه رفتم چند جلدی از کتب انساب وتاریخ مخصوصاً هزار مزار و آثار عجم را در انساب سادات جلیل القدر مطالعه و در اطراف فرمایشات دیشب شما دقت نمودم، واقعاً حظّ کردم و لذت بردم و حقیقتاً غبطه خوردم به این نسب شریف و مدتی در فکر بودم. در پایان افکار خود خیلی متأثر و متألم گردیدم که شخص شریف صحیح النسبی مانند جناب عالی با این حسن صورت و سیرت چرا بایستی تحت تأثیر عادات سخیفه ی گذشتگان قرار گرفته و از طریقه ی ثابته ی اجداد
ص: 259
بزرگوارتان منحرف شده و رویه ی سیاسی ایرانیان مجوس را بپذیرید.
داعی: اولاً از حسن ظن و نظر لطف جناب عالی ممنون و متشکرم و بدون شکسته نفسی واقعاً، آن ذره ای که در حساب ناید من هستم.
ثانیاً چند جمله مخلوط به هم و مبهم فرمودید که دعاگو نفهمیدم هدف و مقصدتان چیست، متمنّی است جملات را تفکیکاً بیان فرمایید تا اصل حقیقت آشکار شود.
عادات سخیفه گذشتگان کدام است. طریقه ی
ثابته ی اجداد بزرگوارم که داعی از آن رویگردان شده ام چه چیز است و رویه سیاسی ایرانیان را که پیروی نموده ام چیست؟
حافظ: مرادم از عادات سخیفه ی گذشتگان، تأسیسات و عقاید و بدعت هایی است که به دست بیگانگان یهود، داخل در دین حنیف اسلام شده.
داعی: ممکن است لطفاً توضیح بیشتری بدهید که معلوم شود آن بدعت ها کدام است که دعاگو پیروی نموده ام.
حافظ: البته خاطر عالی به خوبی مسبوق است به شهادت تاریخ که بعد از گذشتن هر یک از انبیای بزرگ، اعادی در اصل آن دین که کتاب مقدس آنها بود، مانند تورات و انجیل دست پیدا نمودند و به واسطه ی تحریفات بسیار، آن دین را ضایع و از درجه ی اعتبار ساقط نمودند.
ولی در اسلام به واسطه محکم بودن قرآن حکیم چون آن قدرت را پیدا نکردند، لذاعده ای از یهودی ها که همیشه حیال و مکّار بوده اند و تاریخ زندگانی
ص: 260
آنها پیوسته لکه دار به حیله و تزویر بوده است، مانند «عبدالله بن سباء صنعائی» و «کعب الاحبار» و «وهب بن منبه» و دیگران که اسلام آوردند و بنای سمپاشی را گذاردند، عقاید باطلی را با رأی و عقیده ی خود توأم با نام گفتار پیغمبرصلی الله علیه وآله در میان مسلمانان انتشار دادند.
خلیفه سوم «عثمان بن عفان (رضی الله عنه)» آنها را تعقیب نمود. از ترس خلیفه فرار نموده و مصر را مرکزگاه خود قرار دادند. کم کم جمعی از عوام را فریب داده، اتباعی پیدا نمودند و حزبی تشکیل دادند به نام «شیعه» و علی رغم خلیفه عثمان، علی را به امامت و خلافت معرفی نمودند و احادیثی بر له(1) مرام ساختگی خود، جعل کردند به این معنی که پیغمبر علی را خلیفه و امام قرار داده.
در اثر قیام این حزب خون های بسیار ریخته شد، تا عاقبت منجر به قتل خلیفه عثمان مظلوم و نصب علی بر مسند خلافت گردید. جماعتی هم که از عثمان دلتنگی هایی داشتند اطراف علی را گرفتند.
از آن زمان حزب شیعه سر و صورتی به خود گرفت، ولی در دوره ی خلافت بنی امیه و کشتار آل علی و دوستان آن جناب، این حزب ظاهراً در محاق افتاد.
ولی افرادی مانند سلمان فارسی و ابی ذر غفاری و عمار یاسر، جدّاً بر له علی کرّم الله وجهه تبلیغات می نمودند - که روح علی قطعاً از آن نوع تبلیغات بیزار بود - تا در زمان خلافت هارون الرشید و مخصوصاً فرزندش مأمون الرشید عباسی که به دست ایرانیان بر برادرش محمد امین غالب آمد و مسند خلافتش
ص: 261
محکم گردید، شروع کردند به تقویت نمودن از علی بن ابی طالب و علی را بناحق بر خلفای راشدین تفضیل دادن!
ایرانیان هم چون با عربها بد بودند، به واسطه ی آنکه مملکتشان به دست قدرت اعراب اشغال گردیده و استقلالشان از میان رفته بود، در پی بهانه ای بودند که طریقه ای پیدا کنند به نام دین تا در مقابل اعراب قیام نمایند. لذا این رویه ی ناحق را پسندیده و پیروی نمودند، بلکه در اطراف این حزب (شیعه) هیاهویی بر پا نمودند، تا در دوره ی دیالمه تقویت شدند و در سلطنت با اقتدار صفویه رسمیت پیدا نمودند؛ یعنی حزب «شیعه» به نام مذهب رسمی معرفی شدند و ایرانیان مجوس هم الی الحال از روی سیاست، مذهب خود را شیعه می نامند.
پس مذهب شیعه مذهبی است سیاسی و حادث؛ و ابداع او به دست عبدالله بن سباء یهودی بوده، و الاّ سابقاً در اسلام نامی از شیعه نبوده و جد بزرگوار شما نبی اکرم صلی الله علیه وآله قطعاً از این نام بیزار است؛ زیرا بر خلاف میل او قدم به این راه برداشته شده است و فی الحقیقه می توان گفت شیعه شعبه ای از مذهب یهود و عقاید آنها می باشد!
به همین جهت من تعجب می کنم که مانند شما شخص شریف با این نسب پاک چرا باید روی عادت و تقلید اسلاف، بدون دلیل و برهان، طریقه ی جد بزرگوارتان دین پاک اسلام را بگذارید و رویه ی یهودی بدعت گذاری را پیروی نمایید، در صورتی که شما اولی و أحقّید که جداً پیرو قرآن و سنت جدتان رسول خداصلی الله علیه وآله باشید.
«دیدم اهل مجلس و مؤمنین با شرف هندی مخصوصاً قزلباش های با غیرت
ص: 262
پر حرارت که از متنفّذین شیعیان هندوستان می باشند، از بیانات جناب حافظ بسیار عصبانی و رنگ های آنها پریده گردید. داعی قدری آنها را نصیحت نموده و با امر به صبر و حوصله و تحمل گفتم در ایران ضرب المثل است که می گویند شاهنامه آخرش خوش است، صبر کن؛ الصبر مفتاح الفرج. آن گاه در جواب جناب حافظ گفتم».
داعی: از شخص عالمی مانند شما بعید بودکه استشهاد نمایید به کلمات ساختگی خرافی موهوم بی اصل که ابداً پایه و اساس متینی ندارد، مگر اشاعه ی منافقین خوارج و اعادی متعصب نواصب و اموی ها و تبعیت عوام بدون تحقیق و دلیل و برهان.
اینک اگر اجازه بفرمایید برای روشن شدن مطلب، جواب بیانات بی اساس شما را اختصاراً به اقتضای وقت مجلس بدهم، تا حل معما گردیده و کشف حقیقت گردد.
حافظ: بفرمایید برای استماع فرمایشات شما حاضر و سراپا گوشیم.
داعی: اولاً جناب عالی دو امر کاملاً متباین را با هم مخلوط نمودید. اگر عبدالله بن سباء یهودی منافق ملعون که در اخبار شیعه مذمت بسیاری از او شده و در شمار منافقین و ملاعین معرفی گردیده، چند روزی به نام دوستی علی علیه السّلام که محبوبیت عمومی داشته، متظاهر گردیده، چه مربوط است به نام شیعه ی امامیه. اگر گرگی به لباس میش و یا دزدی به لباس روحانیت و اهل علم در منبر ومحراب جلوه کند و زیان هایی از طرف او به اسلام و مسلمین برسد، شما باید
ص: 263
به اصل علم و روحانیت بدبین شوید و تمام اهل علم را دزد و بازیگر بخوانید؟
واقعاً از انصاف دور شدید که مذهب پاک شیعه را به حساب عبدالله بن سباء ملعون در آوردید. خیلی تعجب آور است که مذهب حق شیعه را تخفیف داده، به نام حزب سیاسی نامیدید و از آثار عبدالله بن سباء ملعون و بدع او در زمان عثمان دانستید.
حقاً خیلی خطا رفتید؛ زیرا که شیعه حزب نبوده، بلکه مذهب و طریقه ی حق بوده [و] زمان خلافت عثمان حادث نگردیده، بلکه در زمان خود خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله و به دستور و گفتار خود آن حضرت شایع گردیده(1)
اگر شما به کلمات مجعوله ی خوارج عامه و نواصب استشهاد می کنید، ولی داعی به آیات قرآن مجید و اخبار معتبره ی خودتان استشهادمی نمایم، تا حق از باطل تمیز داده شود. و من باب تذکر عرض می کنم همیشه در گفتار و کردارتان دقیق شوید که بعد از کشف حقیقت اسباب خجلت نشود.
چنانچه اجازه فرمایید و بیانات دعاگو مُکره طبع شما نیست، جواب فرمایشاتتان را بدهم تا معلوم شود مطلب غیر از این است که شما فرمودید.
حافظ: البته بفرمایید، اصل تأسیس این مجلس و حضور ما برای همین است که کشف حقایق و رفع شبهات گردد. قطعاً رنجش و کراهتی از بیانات برهانی نداریم.
داعی: البته آقایان می دانید که شیعه لغهْ به معنای پیرو است. شیعهْ الرجل،
ص: 264
پیروان و یاری دهندگان مردند و فیروزآبادی که از اکابر علمای شماست در «قاموس اللغه»(1) گوید:
«وقد غلب هذا الاسم علی من یتولی علیاً واهل بیته، حتی صار اسماً لهم خاصاً».
غالب شده است اسم شیعه بر هر کس که دوست بدارد علی علیه السّلام و اهل بیت او را تا آنکه گشته است شیعه مخصوصاً اسم از برای ایشان.
عین همین معنی را ابن اثیر در «نهایهْ اللغه»(2) بیان نموده است.
ولی اشتباهی که شما نمودید، عمداً یا سهواً یا به واسطه عدم احاطه بر تفاسیر و اخبار و واقع شدن تحت تأثیر گفتار اسلاف، بدون دلیل و برهان فرمودید: لفظ شیعه و اطلاق آن بر پیروان علی و اهل بیت رسالت علیه السّلام از زمان عثمان پیدا شده و واضع آن عبدالله بن سباء یهودی بوده، و حال آنکه این طور نیست، بلکه طبق اخبار معتبره ی مندرجه در کتب و تفاسیر خودتان، شیعه ی اصطلاحی به معنای پیرو علی بن ابی طالب علیه السّلام از زمان خود خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله بوده. و واضع لفظ شیعه برپیروان علی علیه السّلام بر خلاف فرموده شما، شخص خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله بوده و این کلمه بر زبان خود صاحب وحی جاری شده؛ - همان پیغمبری که خداند در آیه 3 از سوره 53 (النجم) درباره او فرموده:
﴿وَمَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَی * إِنْ هُوَ إِلّا وَحْیٌ یُوحَی﴾.
«هرگز به هوای نفس خود سخن نمی گوید. سخن او هیچ غیر وحی خدا
ص: 265
نیست.»
و اتباع و پیروان علی علیه السّلام را شیعه و رستگار و ناجی نامیده است.
حافظ: در کجا همچو چیزی هست که ما تا به حال ندیده ایم.
داعی: شما ندیده اید یا نخواسته اید ببینید، یا دیده اید و صلاح مقام خود را در اعتراف به حقیقت نمی دانید و یا ملاحظه اتباع و مریدان خود را می نمایید.
ولی ما دیده ایم و حق پوشی را هم صلاح دین و دنیای خود نمی دانیم، برای آنکه خداوند متعال در دو آیه از قرآن مجید صریحاً کتمان کنندگان حق را ملعون و اهل آتش خوانده
است:
اول در آیه 159 از سوره 2 (بقره) فرموده:
﴿إِنّ الّذِینَ یَکْتُمُونَ مَا أَنزَلْنَا مِنَ الْبَیّنَاتِ وَالْهُدَی مِن بَعْدِ مَا بَیّنّاهُ لِلنّاسِ فِی الْکِتَابِ أُولئِکَ یَلْعَنُهُمُ اللّهُ وَیَلْعَنُهُمُ اللّاعِنُونَ﴾.
«آن کسانی که آیات واضحه ای که برای هدایت خلق فرستادیم کتمان نموده و بعد از آنکه برای هدایت مردم در کتاب بیان کردیم، پنهان داشتند خدا و تمام جن و انس و ملائکه آنها را لعن می کنند.»
دوم در آیه 174 همان سوره فرموده:
﴿إِنّ الّذِینَ یَکْتُمُونَ مَا أَنْزَلَ اللهُ مِنَ الْکِتَابِ وَیَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَناً قَلِیلاً أُولئِکَ مَا یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ إِلّا النّارَ وَلاَ یُکَلّمُهُمُ اللهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَلاَ یُزَکّیهِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ﴾.
«آن کسانی که پنهان داشتند و کتمان نمودند آیاتی را که نازل نمودیم از کتاب آسمانی و آنها را به بهای اندک فروختند، جز آتش جهنم نصیب آنها نباشد و در قیامت، خدا (از خشم) با آنها سخن نگوید و از پلیدی
ص: 266
عصیان پاک نگردند و آنان را عذاب دردناک خواهد بود.»
حافظ: آیات شریفه حق است و البته اگرکسی کتمان حق بنماید مشمول همین آیات می باشد، ولی ما تاکنون حقی را نشناخته ایم که کتمان بنماییم و البته بعد از معرفت هر حقی اگر کتمان بنماییم، ما هم در حکم همین آیات خواهیم بود و امیدواریم که هیچ وقت در حکم آیات قرار نگیریم.
داعی: اینک به لطف و عنایت خداوند منّان و توجهات خاصه ی خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله تا آنجا که مقدور داعی می باشد، حق را که اظهر من الشمس است، از زیر پرده استتار بیرون می آورم و بر برادران عزیزم (اشاره به اهل تسنن حاضر در مجلس) ظاهر می کنم. امیدوارم آیتین شریفتین پیوسته در مقابل روی ما باشد. نکند خدای نکرده عادت و تعصب غالب آید و کتمان حقی بشود.
حافظ: خدا را شاهد می گیرم هر ساعتی که حقی بر من ظاهر شود جدال نمی نمایم، چون جناب عالی با حقیر معاشرت ننموده اید و از اخلاقم آگاهی ندارید، به قدری جدی هستم و سعی می کنم که بر هوای نفس غالب آیم وهرگاه شما دیدید که حقیر در مقابل بیانی ساکت شدم بدانید که در آن موضوع کاملاً روشن شده ام. اگر راهی هم برای مجادله و مغلطه و غلبه در مطالب داشته باشم جدال نمی کنم و اگر در جدال بر آمدم قطعاً مشمول همین دو آیه خواهم بود.
الحال حاضر برای استماع بیانات حق هستم. امید است خداوند ما و شما را راهنمای حق گرداند.
داعی: حافظ ابو نعیم اصفهانی (احمد بن عبدالله) - که از اجله ی علمای عظام
ص: 267
و محدثین فخام و محققین کرام شما می باشد که ابن خلکان در وفیات الاعیان تعریف او را کرده است که از اکابر حفاظ ثقات و اعلم محدثین است و مجلدات عشره کتاب «حلیهْ الاولیاء» او از احسن کتب است. و صلاح الدین خلیل بن ایبک الصفدی در «وافی بالوفیات» درباره ی او گوید: تاج المحدثین حافظ ابو نعیم که امام در علم و زهد و دیانت بوده و در نقل و فهم روایات و قوه ی حفظ و درایت مقام عالی اعلا داشته و از مصنفات بسیار زیبای او ده جلد «حلیهْ الاولیاء» می باشد که مستخرج از صحیحین است که علاوه بر احادیث بخاری و مسلم احادیث بسیاری نقل نموده، کانّه به گوش خود شنیده. و محمد بن عبدالله الخطیب در جال «مشکوهْ المصابیح» در تعریف او گوید: هو من مشایخ الحدیث الثقاة المعمول بحدیثهم المرجوع إلی قولهم کبیر القدر وله من العمر ستّ وتسعون سنه. خلاصه یک همچو عالم حافظ محدث نود و شش ساله ای - که محل وثوق و مفخر علمای شماست - در کتاب معتبرش «حلیه الاولیاء»(1)
روایت می کند به اسناد خودش از ابن عباس (حبر امت) که چون نازل شد آیه 7 و 8 از سوره 98 (البینه):
﴿إِنّ الّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحَاتِ أُولئِکَ هُمْ خَیْرُ الْبَرِیّةِ * جَزَاؤُهُمْ عِندَ رَبّهمْ جَنّاتُ عَدْنٍ تَجْری مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا أَبَداً رَضِیَ اللهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ﴾.
«آنان که ایمان آورده اند و نیکوکار شدند به حقیقت بهترین اهل عالم اند. پاداش آنها نزد خدا باغهای بهشت عدن است که نهرها زیر درختانش
ص: 268
جاری است و در آن بهشت ابد جاودان متنعم اند و خدا از آنها خشنود و آنها هم از خدا راضی و خشنودند.»
رسول اکرم صلی الله علیه وآله خطاب کرد به علی بن ابی طالب و فرمود:
«یا علی هو أنت وشیعتک، تأتی أنت وشیعتک یوم القیامة راضین مرضیّین.»
یا علی مراد از خیر البریه در آیه شریفه تویی و شیعیان تو. روز قیامت تو و شیعیان تو بیایید در حالتی که خداوند از شما راضی [است] و شما هم از خداوند راضی و خشنود باشید.
ابو المؤید موفق بن احمد خوارزمی در فصل هفدهم «مناقب»(1)
و حاکم ابوالقاسم عبیدالله بن عبدالله الحسکانی - که از فحول اعلام مفسرین بزرگ شماست - در کتاب «شواهد التنزیل فی قواعد التفصیل»(2)
و محمد بن یوسف گنجی شافعی در صفحه 119 «کفایهْ الطالب»(3)
و سبط ابن جوزی در صفحه 31 «تذکرهْ خواص الامهْ فی معرفهْ الأئمه»(4)(به حذف آیه) و منذر بن محمد بن
ص: 269
منذر و مخصوصاً حاکم روایت نموده که حاکم ابو عبدالله حافظ - که از اکابر علمای شما می باشد - خبر داد ما را با اسناد مرفوع به یزید بن شراحیل انصاری کاتب حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب کرّم الله وجهه که گفت شنیدم از آن حضرت فرمود: وقت رحلت خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله پشت مبارکش به سینه ی من بود، فرمودند:
«یا علی الم تسمع قول الله تعالی: ﴿إِنّ الّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحَاتِ أُولئِکَ هُمْ خَیْرُ الْبَرِیّةِ﴾ - الخ - هم شیعتک وموعدی وموعدکم الحوض إذا اجتمعت الأمم للحساب تدعون غراً محجلین.»
یا علی، آیا نشنیده ای آیه شریفه را (صاحبان اعمال صالحه و خیر البریه)ایشان اند شیعیان تو و وعده گاه من و شما کنار حوض کوثر خواهد بود در وقتی که جمع شوند خلایق برای حساب، شما را بخوانند و شما سفید رویان باشید و شما را آن روز غر محجلین ندا کنند؛ یعنی پیشوای سفید رویان.
و نیز جلال الدین سیوطی - که از مفاخر علمای شماست و در قرن نهم هجری، او را مجدد طریقه ی سنت و جماعت دانسته اند چنانچه صاحب فتح المقال نوشته - در تفسیر خود «درّ المنثور فی کتاب الله بالمأثور»(1) از ابوالقاسم
ص: 270
علی بن الحسن، معروف به ابن عساکر دمشقی - که از فضلای دهر و محل وثوق رجال علمای شما می باشد، چنانچه ابن خلکان در «وفیات الاعیان» و ذهبی در «تذکرهْ الحفاظ» و خوارزمی در رجال «مسند ابی حنیفه» و در «طبقات شافعیه» و حافظ ابو سعید در «تاریخ» خود او را تعریف و توثیق نموده اند که ابن عساکر، فخر شافعیه و در زمان خود، امام اهل حدیث بوده، کثیر العلم و غریز الفضل ثقه و با تقوا و در سال 550 هجری در میان علمای سنت و جماعت علم بوده. - از جابر بن عبدالله انصاری که از کبار صحابه خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله بوده، نقل می نماید که گفت: در خدمت رسول اکرم صلی الله علیه وآله بودیم که علی بن ابی طالب علیه السّلام وارد شد، پیغمبر فرمود:
«والّذی نفسی بیده انّ هذا وشیعته لهم الفائزون یوم القیامة، فنزل ﴿إِنّ الّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحَاتِ أُولئِکَ هُمْ خَیْرُ الْبَرِیّةِ﴾.»
قسم به کسی که جان من در قبضه قدرت اوست این مرد (اشاره به علی علیه السّلام) و شیعه او روز قیامت رستگاران اند. آن گاه آیه مذکوره نازل گردید.
و نیز در همان «تفسیر»(1) از ابن عدی از ابن عباس (حبر امت) روایت نموده که چون آیه ی مذکور نازل گردید، رسول اکرم صلی الله علیه وآله به امیرالمؤمنین علی علیه السّلام فرمود:
ص: 271
«تأتی أنت وشیعتک یوم القیامة راضین مرضیّین.»
می آیی تو و شیعیان تو روز قیامت در حالی که از خداوند راضی [باشید] و خداوند از شما راضی باشد.
و در فصل نهم «مناقب» خوارزمی(1) مسنداً
از جابر بن عبدالله نقل نموده که گفت: خدمت رسول خدا بودیم، علی علیه السّلام رو به ما آمد، حضرت فرمود:
«قد اتاکم اخی».
یعنی رو به شما آمد برادر من (علی).
آن گاه ملتفت شد به سمت کعبه و دست علی را گرفت و فرمود:
«والّذی نفسی بیده إنّ هذا وشیعته هم الفائزون یوم القیامة.»
[قسم] به آن خدایی که جان من در دست اوست این علی و شیعیان او رستگاران اند روز قیامت.
سپس فرمود: این علی اول از همه شما ایمان آورد و باوفاترین شماها می باشد به عهد خدا و عادل ترین شماهاست در میان رعیت و تقسیم کننده تر از همه شما
ص: 272
بالسویه و مرتبه اش از همه شماها در نزد پروردگار بزرگ تر است. در همان وقت آیه مذکوره نازل گردید. از آن به بعد هرگاه علی در میان قومی ظاهر می شد اصحاب پیغمبر می گفتند: جاء خیر البریه؛ یعنی آمد بهترین مردم. و نیز ابن حجر در «صواعق»(1)
و ابن اثیر در جلدسوم «نهایه»(2)
همین خبر را در نزول آیه شریفه نقل نموده اند.
و نیز ابن حجر در باب 11 «صواعق»(3) از حافظ جمال الدین محمد بن یوسف زرندی مدنی - که از فحول فقهاء و علمای شما می باشد - نقل نموده که
ص: 273
چون آیه مذکوره نازل گردید، رسول اکرم صلی الله علیه وآله به علی علیه السّلام فرمود:
«یا علی أنت وشیعتک خیر البریّة تاتی یوم القیامة أنت وشیعتک راضین مرضیّین ویاتی عدوّک غضباناً مقمحین. فقال: من عدوّی؟ قال: من تبرّأ منک ولعنک.»
یا علی تو و شیعیان تو خیر البریه هستید. می آیید روز قیامت تو و شیعیان تو در حالتی که از خدا راضی [هستید] و خدا هم از شما راضی است و می آیند دشمنان تو خشمناک، دستهایشان به گردنشان بسته می باشد. پس امیرالمؤمنین عرض کرد: کیست دشمن من، فرمود: کسی که بیزاری می جوید از تو و لعن می نماید تو را.
و نیز علامه سمهودی در «جواهر العقدین»(1) نقلاً از حافظ جمال الدین زرندی مدنی و نور الدین علی بن محمد بن احمد مالکی مکی مشهور به ابن صبّاغ که از اکابر علماء و فحول فقهای شماست - در صفحه 122 «فهول المهمه»(2)
از ابن عباس نقل می نمایند که چون آیه مذکوره نازل شد، رسول اکرم
ص: 274
به علی علیه السّلام فرمود:
«هو أنت وشیعتک تاتی یوم القیامة أنت وهم راضین مرضیّین ویأتی اعداؤک غضباناً مقمحین.»
یعنی آن خیر البریه تو و شیعیان توهستید، می آیید روز قیامت تو و آنها در حالی که از خداوند راضی هستید و خدا هم از شما راضی است و می آیند دشمنان تو خشمناک، [در حالی که] دستهاشان به گردنشان بسته می باشد.
و نیز میر سید علی همدانی شافعی که از موثقین علمای شماست، در کتاب «مودهْ القربی»(1)
و ابن حجر متعصب در «صواعق محرقه»(2) از ام سلمه (ام
ص: 275
المؤمنین)، زوجه محترمه ی رسول اکرم نقل نموده اند که آن حضرت فرمود:
«یا علی أنت وأصحابک فی الجنّة، أنت وشیعتک فی الجنّة.»
یا علی تو و اصحاب و شیعیانت در بهشت می باشید.
و موفق بن احمد (اخطب الخطباء خوارزم) در فصل نوزدهم «مناقب»(1)
مسنداً نقل می نماید از رسول اکرم صلی الله علیه وآله که به علی علیه السّلام فرمودند:
«مثلک فی أمتی مثل المسیح عیسی بن مریم.»
یعنی مثل تو در امت من مثل عیسی بن مریم حضرت مسیح است که قوم او سه فرقه شدند؛ فرقه ای مؤمنین و آنها حواریون بودند و فرقه ای دشمنان او و آنها یهود بودند، فرقه ای غلات که درباره ی آن جناب غلو نمودند (یعنی او را خدا و شریک خدا قرار دادند) و امت من هم درباره تو سه فرقه می شوند: «فرقةٌ شیعتک وهم المؤمنون»؛ یعنی فرقه ای شیعیان تو هستند و آنها مؤمنین اند؛ و فرقه ای دشمنان تو هستند و آنها ناکثین و شکنندگان عهد و بیعت تو می باشند، و فرقه ای غلو کنندگان درباره تو می باشند و آنها جاهلین و گمراهان اند.
«فأنت یا علی وشیعتک فی الجنة ومحبو شیعتک فی الجنة وعدوک والغالی فیک فی النار.»
یعنی تو یا علی و شیعیان تو و دوستان شیعیان تو در بهشت خواهید بود
ص: 276
و دشمنان و غلوکنندگان درباره تو در آتش جهنم اند.
«در این موقع صدای مؤذن اعلان نماز عشاء داد. آقایان برخاستند برای نماز. پس از فراغت از نماز و اشتغال به خوردن چای، جناب آقای سید عبدالحی که برای ادای نماز جماعت به مسجد رفته بودند مراجعت نمودند. فرمودند: چون منزل نزدیک بود، این چند جلد کتاب را با خود آوردم و اینها تفسیر سیوطی و «مودّهْ القربی» و «مسند» امام احمد بن حنبل و «مناقب» خوارزمی است - که تا شب آخر جلسات این کتاب ها نزد داعی ماند - . کتابها را باز نموده، همان احادیث قرائت شد، به علاوه چند حدیث دیگر مؤید همین مطلب. آقایان رنگ به رنگ می شدند، مخصوصاً متوجه بودم که در پیش اتباع خودشان خجالت می کشیدند.»
آن گاه در «مودّهْ القربی» حدیث فوق را خواندند. به علاوه این دو حدیث هم پیش آمدقرائت نمودند که روایت می نماید از رسول اکرم صلی الله علیه وآله که فرمود:
«یا علی ستقدم علی الله أنت وشیعتک راضین مرضیّین ویقدم علیه عدوّک غضباناً مقمحین.»(1)
یا علی زود است تو و شیعیانت بر خدا وارد می شوید در صورتی که از خدا راضی [هستید] و خدا از شما راضی است و دشمنانت بر خدا خشمناک وارد می شوند در حالتی که دستشان بر گردنشان بسته می باشد.
داعی: این بود مختصری از دلایل محکمه مؤید به کتاب الله مجید و اخبار
ص: 277
معتبره مندرجه ی در کتب اکابر علمای خودتان. گذشته از اخباری که در تمامی کتب و تفاسیر علمای شیعه نقل گردیده که اگر بخواهم تا صبح برای شما از حفظ و از روی همین کتاب هایی که در برابرشماست اثبات مرام نمایم، به حول و قوه ی پروردگار قادرم، ولی گمان می کنم برای نمونه و رفع اشتباه به همین مقدار نقل روایات کافی باشد که آقایان بعدها تفوّه به جملات بی سر و ته معاندین ننمایید و با پیروی از مجعولات خوارج و نواصب و امویها امر را بر عوام بی خبر مشتبه نکنید که واضع لفظ شیعه عبدالله بن سباء یهودی ملعون بوده است.
آقایان محترم! ما شیعیان، یهودی نیستیم، بلکه محمدی هستیم و واضع لفظ شیعه هم بر پیروان علی علیه السّلام، عبدالله بن سباء ملعون نبوده، بلکه شخص رسول اکرم صلی الله علیه وآله بوده و عبدالله را هم مردی منافق و ملعون می دانیم و تبعیت از هیچ فرد و جمعی هم بدون دلیل و برهان نمی نماییم.
از زمان عثمان به بعد - بنا به گفته شما - لفظ شیعه را بر پیروان علی اطلاق ننمودند، بلکه در زمان خود پیغمبر صحابه ی خاصّ آن حضرت را شیعه می خواندند، چنانچه
حافظ ابو خاتم رازی در کتاب «الزینهْ»(1) که در تفسیر الفاظ متداوله میان ارباب علوم نوشته، می نویسد:
اولین نامی که در اسلام در زمان رسول خداصلی الله علیه وآله به وجود آمد نام شیعه بوده
ص: 278
است که چهار تن از صحابه دارای این لقب بودند: «1 - ابوذر غفاری 2 - سلمان فارسی 3 - مقداد ابن اسود کندی 4 - عمار بن یاسر.»
آقایان فکر کنید چگونه ممکن است زمان پیغمبر چهار نفر از صحابه خاص، بلکه محبوب خدا و پیغمبر را به لقب شیعه بخوانند و پیغمبر بداند که این کلمه بدعت است و آنها را منع ننماید؟
پس معلوم می شود که آنها از خود پیغمبرشنیده بودند که شیعیان علی علیه السّلام اهل نجات اند، لذا افتخار به این سمت می نمودند، تا آنجایی که برملا، آنها را شیعه می خواندند.
از این بیان گذشته، شما عمل اصحاب پیغمبر را حجت می دانید و حدیثی از آن حضرت نقل می نمایید که فرمود:
«إن أصحابی کالنّجوم بأیهم اقتدیتم اهتدیتم.»
به درستی که اصحاب من مانند ستارگان اند، به هر یک از آنها اقتدا کنید هدایت می شوید.
مگر ابو الفداء در «تاریخ» خود(1) ننوشته
که این چهار نفر از جمله اصحاب
ص: 279
پیغمبر بودند که روز سقیفه ی بنی ساعده به همراهی علی از بیعت ابی بکر خودداری نمودند؛ پس چرا عمل آنها و سرپیچی از بیعت را حجت نمی دانید؟ با اینکه علمای خودتان نوشته اند آنها محبوب خدا و پیغمبر بودند و ما هم پیرو آنها می باشیم که آنها پیرو علی علیه السّلام بودند. پس به حکم حدیث منقوله ی خودتان ما راه هدایت را به دست آورده ایم.
با اجازه آقایان به مقتضای وقت چند خبر برای شما نقل می نمایم:
حافظ ابو نعیم اصفهانی در صفحه 172 جلد اول «حلیهْ الاولیاء»(1) و ابن حجر مکی در حدیث پنجم از چهل حدیثی که در «صواعق محرقه»(2) در فضایل علی علیه السّلام آورده، از ترمذی و حاکم از بریدهْ نقل نموده اند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
ص: 280
«ان الله أمرنی بحب أربعة وأخبرنی انه یحبّهم».
یعنی: خداوند مرا امر فرموده به دوستی چهار نفر و مرا خبر داده که آنها را دوست می دارد.
عرض کردند: یا رسول الله آن چهار نفر کیان اند؟ فرمود: علی ابن ابی طالب و ابوذر و مقداد و سلمان.(1)
و ابن حجر((2))
در حدیث 39 از ترمذی و حاکم(3) از انس بن مالک نقل نموده که آن حضرت فرمود:
«الجنة تشتاق إلی ثلاثة: علی وعماروسلمان».
یعنی: بهشت اشتیاق دارد به سوی سه نفر و آن سه نفر علی و عمار و سلمان اند.
آیا اعمال و رفتار اصحاب خاص رسول خدا که محبوب خدا و پیغمبر و اهل بهشت اند سند نیست و حجیت ندارد که مورد قبول مسلمانان باشد و به آنها ترتیب اثر بدهند؟ آیا خجالت آور نیست که اصحاب در نظر شما همان عده ای باشند که موافقت با بازی سقیفه نمودند و بقیه صحابه پاک رسول الله صلی الله علیه وآله که
ص: 281
مخالفت با مرام اهل سقیفه نمودند از درجه اعتبار ساقط و بی اثر باشند؟ پس خوب بود حدیثی را که نقل نمودید به طور اطلاق نمی گفتید، بلکه می گفتید انّ بعض اصحابی کالنجوم، تا گرفتار این محذور نشوید و ما را از دایره ی هدایت خارج ننمایید.
و اما اینکه فرمودید: «مذهب شیعه مذهبی است سیاسی و ایرانیان مجوس از روی سیاست برای فرار از سلطه و سلطنت اعراب پذیرفته اند»، بی لطفی نمودید و بدون توجه و تعمّق تبعاً للاسلاف بیان فرمودید، برای آنکه قبلاً ثابت نمودیم که شیعه مذهبی است اسلامی و طریقه ای است که خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله به امر خدا پیش پای امت گذارده و ما حسب الامر آن حضرت پیروی از علی امیرالمؤمنین و آل طاهرینش سلام الله علیهم اجمعین می نماییم و خود را هم - به امید حق، مطابق دستوراتی که به ما داده اند و عمل می نماییم - ناجی می دانیم.
بلکه آن کسانی که بدون کوچک ترین دستور رسول الله صلی الله علیه وآله، اساس سقیفه را تشکیل دادند سیاسی بودند، نه پیروان عترت طاهره به دستور پیغمبرصلی الله علیه وآله، چه آنکه برای پیروی از عترت و اهل بیت رسالت از آن حضرت دستور رسیده و در کتاب های معتبر شما بسیار وارد است، ولی راجع به سقیفه و پیروی از اهل سقیفه به عنوان خلیفه تراشی ابداً دستوری صادر نگردیده است.
و اما در جهت توجه ایرانیان به مقام ولایت امیرالمؤمنین و اهل بیت طاهرینش، آقایان اهل تسنن از روی عناد و تعصب و یا روی عادت خلفاً عن
ص: 282
سلف بدون تعمّق و تحقیق قضاوت نموده اند، و همچنین نویسندگان دیگر که در اثر معاشرت با اهل تسنن و سیر در کتب آنها به اشتباه رفته و به مثل معروف تنها به قاضی رفتند و خوشحال برگشتند، گمان نموده اند که ایرانیان از روی سیاست، مذهب حق تشیع را اختیار نموده اند!
واقعاً نخواسته اند و یا نتوانسته اند بخواهند که تعمق نمایند و از عادت و تعصب بر کنار شوند و علهًْ العلل توجه ایرانیان و علاقه مندی آنها را به امیرالمؤمنین و اهل بیت آن حضرت پیدا نمایند. و اگر مختصری دقت و تأمّل و تعمّق می نمودند، زود به حقیقت می رسیدند و می فهمیدند که هر فردی یا قومی اگر عملی را روی سیاست انجام دهند موقت است و بعد از گرفتن نتیجه و رسیدن به هدف و مقصد خود، از همان راهی که آمده اندبرمی گردند، نه آنکه هزار سال بر این عقیده ی حقه، ثابت مانده و در این راه جانبازی ها نموده، تا پرچم تشیع را با خون خود حفظ و افتخار به کلمه علی ولی الله - بعد از لا اله الا الله محمد رسول الله - بنمایند.
اینک با اجازه آقایان برای روشن شدن تاریخ با مختصر اشاره ای به اقتضای وقت، علهْ العلل علاقه مندی ایرانیان را در میان ارباب ملل به آن حضرت و اهل بیت طاهرینش به عرض می رسانم، تا بدانید که آنها روی سیاست، اظهار تشیع ننمودند، بلکه از روی حقیقت و برهان و علاقه مندی قلبی مذهب حق تشیع را اختیار نمودند.
ص: 283
اولاً: هوش و ذکاوت ایرانیان(1) ایجاب می کند که هرگاه جهل و عادت و تعصب مانع آنها نگردد، حق و حقیقت را زود درک نموده و به جان و دل بپذیرند. چنانچه بعد از فتح ایران به دست اعراب مسلمین، با آزادی کاملی که مسلمانان به آنها داده بودند و اجبار و اکراهی هم در قبول دین مقدس اسلام نداشتند، همین که در اثر معاشرت با مسلمانان و کنجکاوی های دقیق، پی به حقیقت اسلام بردند، دین آتش پرستی و مجوسیت چندین هزار ساله را باطل تشخیص داده و با یک دنیا شوق و میل و علاقه قلبی، از عقیده ی به دو مبدأ «اهریمن» و «یزدان» روی گردانده و دین توحیدی اسلام را اختیار نمودند.
و همچنین وقتی دلایل مثبِته ی حقانیت را در مذهب تشیع، یعنی پیروی از علی علیه السّلام دیدند، روی خرد و دانش تبعیت و پیروی نمودند، و برخلاف فرموده ی شما و بسیاری از نویسندگان بی فکر شما، توجه ایرانیان به مقام ولایت و علاقه مندی آنها به امیرالمؤمنین در زمان خلافت هارون و مأمون نبوده، بلکه از زمان خود رسول الله صلی الله علیه وآله این عقد مودّت در دل ایرانیان ریشه دوانید؛ چه آنکه هر ایرانی وقتی به مدینه می آمد و مسلمان می شد، روی هوش و ذکاوت خاصه ایرانیت، حق و حقیقت را در علی علیه السّلام می دید؛ لذا به حبل متین و ریسمان محکم
ص: 284
ولایت آن حضرت به امر و راهنمایی رسول اکرم صلی الله علیه وآله چنگ می زد.
سر سلسله ی آنها سلمان فارسی بوده که واجد جمیع درجات و مراتب ایمان گردید، تا آنجا که خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله - بنابر آنچه علمای فریقین نوشته اند - درباره او فرمود:
«سلمان منا اهل البیت».(1)
سلمان از ما اهل بیت است.
از همان اوان معروف شد به سلمان محمدی و این سلمان از شیعیان خالص و علاقه مند به ولایت آن حضرت و از مخالفین جدی سقیفه بود که پیروی از او به حکم حدیث منقوله در کتب شما طریق هدایت است.
از جهت آنکه آیات قرآن مجید و بیانات رسول الله را درباره آن حضرت شنیده بود و به عین الیقین فهمیده بود که اطاعت علی اطاعت خدا و پیغمبر است؛ زیرا که مکرر از رسول اکرم می شنید که می فرمود:
«من اطاع علیاً فقد اطاعنی ومن اطاعنی فقد اطاع الله ومن خالف علیاً فقد خالفنی ومن خالفنی فقد خالف الله».(2)
ص: 285
کسی که علی را اطاعت نماید مرا اطاعت نموده و کسی که مرا اطاعت نماید خدا را اطاعت نموده و کسی که علی را مخالفت نماید مرا مخالفت نموده و کسی که مرا مخالفت نماید خدا را مخالفت نموده.
و نیز هر ایرانی که به مدینه رفته و مسلمان گردیده، چه در زمان پیغمبر و چه در ازمنه ی بعدیه، در اطاعت و سلک آن حضرت وارد می شد.
به همین جهت خلیفه ی ثانی سخت عصبانی گردیده، برای آنها محدودیت هایی قائل شد! که همان محدودیتها و فشارها تولید کینه و عداوت در دل آنها نموده و بسیار متأثر شدند که چرا خلیفه بر خلاف دستورات و سیره ی رسول الله آنها را طرد و از حقوق اسلامی منع نموده!
و علاوه بر اینها آن چیزی که بیش از همه، ایرانیان را به مقام مقدس علی علیه السّلام و عترت طاهره ی آن حضرت متوجه نمود که در اطراف آن حضرت تحقیقات کامله نموده و محبتش در دل آنها قرار گرفت، طرفداری کاملی بود که امیرالمؤمنین علی علیه السّلام از شاهزادگان اسیر ایرانی نمود؛ چه آنکه وقتی اسرای مداین (تیسفون) را به مدینه وارد نمودند، خلیفه ثانی امر کرد تمام زنهای اسیر را به کنیزی به مسلمانان
ص: 286
بدهند. امیرالمؤمنین منع نموده و فرمود: شاهزادگان مستثنی و محترم اند. دو دختر یزدجرد شاهنشاه ایران، میان اسرا هستند، نتوان آنها را به کنیزی داد.
خلیفه گفت: پس چه باید کرد.
آن حضرت فرمودند: امر کن برخیزند و هر فردی از مسلمانان را طالب شدند آزادانه به شوهری بپذیرند. فلذا به دستور آن حضرت برخاستند، در میان صحابه نظر کردند. شاه زنان محمد بن ابی بکر را (که تربیت شده و ربیب آن حضرت بود) و شهربانو حضرت امام حسین سبط رسول الله را انتخاب نمودند و به عقد شرعی به خانه آنها رفتند که از شاه زنان، خداوند فرزندی به محمد داد (قاسم فقیه)، پدر امّ فروه، مادر امام ششم صادق آل محمد سلام الله علیها. و از شهربانو، امام چهارم زین العابدین علی علیه السّلام متولد گردیدند.(1)
وقتی این خبر و طرفداری آن حضرت از شاهزادگان ایرانی به ایرانیان رسید، علاقه مخصوصی به آن حضرت پیدا نمودند. همین مطلب و علاقه مندی به آن حضرت سبب شد که در اطراف آن حضرت تحقیقات عمیقانه نمایند. مخصوصاً بعد از فتح ایران به دست مسلمانان و تماسی که با آنها پیدا نمودند، به دلایل حقّه بر ولایت و امامت و خلافت بلافصل آن حضرت پی بردند و قلباً توجه کامل حاصل نموده و همین که مانع برطرف و مقتضی موجود شد، عقاید و علاقه ی قلبی خود را علنی و مذهب خود را ظاهر نمودند.
ص: 287
پس این ظهور عقیده و آزادی مذهب، ربطی به زمان خلافت هارون و مأمون و یا دوره سلطلنت صفویه - چنانچه فرمودید - نداشته، بلکه از هفتصد سال قبل از ظهور سلطنت صفویه، مذهب حق تشیع در ایران جلوه گر گردید؛ (یعنی در قرن چهارم هجری) که زمام امور در ایران به دیالمه آل بویه واگذار شد، پرده از روی این حقیقت برداشته و ایرانیان آزادی کامل پیدا نموده، بی پرده اظهار علاقه نمودند و مکنونات قلبیه ی خودرا ظاهر ساختند.(1)
تا در سال 694 هجری که سلطنت ایران به غازان خان مغول که (نام اسلامی او محمود بود) رسید، چون توجه خاصی به اهل بیت طهارت علیه السّلام پیدا نموده، مذهب حق تشیع ظاهرتر گردید و بعد از وفات او در سال 707 که سلطنت به الجایتو (محمد شاه خدابنده) برادر غازان خان رسید، بنابر آنچه حافظ و عالم و مورخ شافعی همدانی در تاریخ خود آورده است.
در اثر مباحثات و مناظراتی که در حضور شخص پادشاه در دربار شاهنشاهی بین جمال الملهًْ والدین علامه کبیر حسن بن یوسف بن علی بن مطهر حلی که از نوابغ دهر و مفاخرعلمای شیعه در آن عصر بوده است، با خواجه نظام الدین عبدالملک مراغی قاضی القضاهْ شافعی که افضل و اعلم علمای اهل تسنن در آن
ص: 288
زمان بوده، واقع گردید. و در آن محضر، مبحث امامت مورد گفت و گو قرار گرفت و جناب علامه با دلایل ساطعه و براهین قاطعه اثبات امامت و خلافت بلافصل امیرالمؤمنین علی علیه السّلام و ابطال دعوی دیگران را به وجهی ظاهر نموده که راه تشکیک برای احدی از حاضران نماند، تا جایی که خواجه نظام الدین گفت:
«ادله جناب علامه بسیار ظاهر و قوی است، ولی چون گذشتگان ما راهی را رفته اند، ما هم باید برای اسکات عوام و جلوگیری از تفرقه کلمه اسلام آن راه را برویم و پرده دری ننماییم.»
در آن میانه، چون شاهنشاه تعصبی نداشت و با گوش عقلانی دلایل طرفین را استماع می نمود، بعد از خاتمه مباحثات، حقیقت تشیع بر او ظاهر و هویدا گردید. لذا مذهب حق امامیه را اختیار و اعلان آزادی مذهب شیعه
را به تمام بلاد ایران صادر نمود. و از همان مجلس به تمام حکام و فرمانداران ولایات اعلام نمود که در تمام مساجد و مجامع، خطبه به نام امیرالمؤمنین و ائمه طاهرین سلام الله علیهم اجمعین بخوانند و امر داد روی دنانیر مسکوکه، کلمه طیبه «لا اله الا الله محمد رسول الله علی ولی الله» را در سه سطر متوازی نقش کردند.(1)
و جناب علامه حلی را که از حلّه برای حل مسئله محلل احضار نموده بود - و به همین جهت در آن مجلس باب مناظره باز و حقیقت تشیع ظاهر گردید - در نزد خود نگاه داشت و برای او مدرسه سیاره تهیه کرد و طلاب علوم اطراف آن جناب را گرفتند.
ص: 289
در اثر تبلیغات بسیار که بی پرده، علنی و برملا حقایق را بیان می نمودند، بی خبران هم پی به حقیقت طریقه ی حقه ی امامیه برده،خورشید درخشنده ولایت از زیر ابر تقیه بیرون آمد.
از همان زمان، مذهب حق تشیع خورشیدوار از زیر ابر جهل و نادانی ظاهر و هویدا گردید. و تقریباً بعد از هفتصد سال به تقویت سلاطین با اقتدار صفویه و تبلیغات کامله آن زمان، ابرهای تیره و تار به کلی پراکنده و خورشید ولایت و امامت، جهان تاب شد.
پس اگر روزی ایرانیان، مجوسی و معتقد به دو مبدأ «یزدان» و «اهریمن» بودند، لکن به محض آنکه دلایل و براهین منطقی اسلامیان را شنیدند، به جان و دل پذیرفتند و الی الحال با صمیمیت کامله بر عقیده اسلامی خود ثابت اند.
و اگر افرادی در میان ایرانیان پیدا شوند که مجوسی بوده یا پایبند به جایی نباشند یا در سلسله غلات وارد شده و علی علیه السّلام را از مقام خودش ترقی داده و در مرتبه الوهیت وارد کنند و او را خالق و رازق عبادبدانند، یا معتقد به حلول و اتحاد و وحدت وجود باشند، ربطی به اصل جامع و جمعیت ایرانیان پاک دل ندارد.
در هر قوم و ملتی این نوع مردمان بی علاقه یا بی فکر و خرد پیدا می شوند، ولی اکثریت ملت نجیب و دانشمند ایرانی، دارای عقیده و ایمان ثابت به وحدانیت حق تعالی جلّت عظمته و نبوت خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله و پیروان امیرالمؤمنین و یازده فرزندان آن حضرت حسب الامر رسول الله صلی الله علیه وآله می باشند.
حافظ: عجب است از جناب عالی حجازی مکی و مدنی! برای ایامی چند که در ایران توقف نمودید، آن قدر طرفداری از ایرانیان می نمایید و آنها را پیرو علی
ص: 290
کرّم الله وجهه می دانید، در حالتی که علی خود بنده و مطیع و فرمانبردار پروردگار متعال بوده، ولی شیعیان ایرانی همگی علی را خدا می دانند و از خدا جدا نمی دانند و در اشعار خود علی را نازل منزله ی حق، بلکه عین حق می دانند؛ چنانچه در دیوانها و دفترچه های آنها این نوع کفریات ظاهر است.
مگر نه این قبیل اشعار از عرفای شیعه ایرانی وارد است که از قول علی کرّم الله وجهه می گویند - و قطعاً علی از چنین عقیده ای بیزار است - :
من طلسم غیب و کنز لاستم
چون به کنز لا رسی الاستم
یعنی از لله ولا بالاستم
نقطه ام با را به با گویاستم
کژ مغز تار است پندارت کنند
مظهر کل عجایب کیست من
مظهر سرّ غرایب کیست من
صاحب عون نوائب کیست من
در حقیقت ذات واجب کیست من
دیگری گفته:
در مذهب عارفان آگاه (گمراه)
الله علی علی است الله
داعی: عجب از شماست که بدون تحقیق، تمام شیعیان ایرانی را غالی و علی پرست می دانید و به همین کلمات امر را بر برادران سنی بی خبر ما مشتبه می کنید! برادرکشی را باب می نمایید که در افغانستان و هندوستان و ازبکستان و تاجیکستان و غیره به قدری از مسلمانان شیعه را کشتند که خونها جاری نمودند!
مسلمانان ازبکستان و ترکستان در اثرتحریکات علمای خود که می گفتند: شیعیان علی پرست و مشرک و کافر هستند و قتلشان واجب است»، آن همه خون ها از مسلمانان ایرانی ریختند که اوراق تاریخ را لکه دار نمودند.
عوام بیچاره اهل تسنن به رهبری امثال شما آقایان علماء با نظر کینه، بلکه کفر
ص: 291
و شرک و ارتداد به مسلمانان ایرانی می نگرند.
در ازمنه سالفه ترکمن ها در راه خراسان سر راه قوافل ایرانی را می گرفتند و به قتل و غارت مشغول شده و می گفتند هر کس هفت نفر رافضی (شیعه) را بکشد بهشت بر او واجب می شود!
قطع بدانید که مسئولیت این اعمال و قتل عامها بر عهده ی امثال شما آقایان است که به گوش آنها می رسانید شیعیان علی پرست و مشرک و کافرند، سنی های عوام بی خبر خوش باور هم قبول می کنند، فلذا به قصد ثواب پیرامون چنین اعمالی می گردند.
اولاً: جواب جمله ی اولتان را عرض کنم تابه اصل مطلب برسیم. اینکه فرمودید: داعی حجازی مکی مدنی چرا طرفداری از برادران ایرانی می نمایم. بدیهی است افتخار داعی به این است که مکی و مدنی و محمدی هستم، ولی تعصب نژادی هم که از آثار جهل و نادانی است، در داعی راه ندارد؛ برای آنکه جد بزرگوارم خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله با آنکه حفظ قومیت و وطنیت هر ملتی را ملحوظ داشته و با جمله ی «حبّ الوطن من الایمان» هر قوم و ملتی را به وطن دوستی امر فرموده است. یکی از قدمهای بزرگی که برای اتحاد بشر و رفع هر نوع خیالات واهی از افراد آدمیان برداشت، آن بود که تفاخرات نژادی و تعصبات جاهلانه را به کلی از بین برد و با یک ندای بلند و رسا عالمیان را متوجه به فرموده ی خود نمود که:
«لا فخر للعرب علی العجم ولا للعجم علی العرب ولا للابیض علی الاسود
ص: 292
ولا للاسودعلی الابیض الا بالعلم والتقی.»(1)
عرب را فخر و مباهاتی بر عجم و عجم را فخری بر عرب و سفید را بر سیاه و سیاه را بر سفید فخر و مباهاتی نیست مگر به علم و تقوا.
و نیز برای آنکه امر بر مردمان عالم و متقی مشتبه نگردد که از فرموده ی آن حضرت اتخاذ سند کنند و از تواضع و فروتنی بر کنار روند و اظهار کبر و منیت بر دیگران کنند، فرمود:
«انا من العرب ولا فخر وانا سید ولد آدم ولا فخر.»(2)
من از عرب و سید و آقای اولاد آدمم و به آن فخر نمی نمایم.
ما حصل معنی آنکه من با اینکه خود، عرب و آقای اولاد آدمم، به این نژاد و مقام بر سایرین فخر و مباهاتی ندارم، فقط فخریه ی پیغمبران به این بود که بنده ی مطیع پروردگاراند.
در مقام مناجات عرض می کرد: «کفی بی فخراً أن اکون لک عبداً»؛(3) یعنی:
ص: 293
کفایت است مرا فخر و مباهاتی که بنده ی چون تو پروردگاری هستم.
خداوند متعال که در آیه 13 سوره ی 49 (حجرات) می فرماید:
﴿یَا أَیّهَا النّاسُ إِنّا خَلَقْنَاکُم مِن ذَکَرٍ وَأُنثَی وَجَعَلْنَاکُمْ شُعُوباً وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنّ أَکْرَمَکُمْ عِندَ اللهِ أَتْقَاکُمْ﴾.
«ای مردم، ما همه شما را از مرد و زنی آفریدیم و شعبه ها و فرق مختلفه گردانیدیم تا یکدیگر را بشناسید - و بدانید که اصل و نسب و نژاد مایه افتخار نیست - ، بلکه بزرگوارترین شما نزد خدا پرهیزکارترین شما هستند.»
فضل و شرف و کرامت را در تقوا قرار داده.
و نیز در آیه 10 همین سوره فرموده است:
﴿إِنّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَیْنَ أَخَوَیْکُمْ﴾.
«جز این نیست که مؤمنان همه برادر یکدیگرند؛ پس همیشه بین برادران ایمانی خود - چون نزاعی شود - صلح دهید.»
آسیایی و افریقایی، اروپایی و امریکایی از نژاد سفید و سیاه و سرخ و زرد، شهرستانی و کوهستانی، همگی در تحت لوای اسلام و کلمه ی طیبه لا اله الا الله، محمد رسول الله با هم برادرند و هیچ فخر و مباهاتی به یکدیگر ندارند.
عملاً هم قائد عظیم الشأن اسلام، خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله نشان داد سلمان فارسی را از عجم و صهیب رومی را از روم و بلال سیاه را از حبشه در آغوش محبت پذیرفت، ولی ابولهب شریف النسب، عمّ خود را که از بهترین نژاد عرب بود، از خود دور نمود (خداوند) یک سوره در مذمت او نازل کرد و صریحاً فرمود:
ص: 294
﴿تَبّتْ یَدَا أَبِی لَهَبٍ وَتَبّ﴾.
«بریده باد دو دست ابولهب؛ (که در پی آزار رسول خدا بود).»(1))
تمام فتنه و فسادها و جنگ و جدال های بشر روی همین تفاخرات نژادی و تعصبات جاهلانه است.
آلمان ها می گویند: «نژاد آرین و جرمن بالای همه است.» ژاپنیها می گویند: «حق سیادت از آن نژاد زرد است.» اروپایی ها می گویند: «سفیدها آقا و بزرگ بر همه هستند.» هنوز در ممالک متمدنه امریکا، سیاهها از حقوق اجتماعی محروم اند، حتی حق دخول در کافه و سینما و مهمانخانه های سفیدپوست ها را ندارند، حتی سیاه پوست نصرانی حق ورود در کلیسای سفیدپوستان را ندارد.
عجبا در معبد هم حق ندارند با هم مساوی نشینند. فضلا و دانشمندان سیاه پوست در مجامع دانشمندان سفیدپوست اگر رفتند، باید در صف نعال(2)
بنشینند و اظهار دانش در مقابل سفید پوست ها نباید بکنند. پیر دانشمند سیاه بایستی در مقابل جوان سفیدپوست تعظیم نموده، تسلیم باشد. دانش آموزهای سفیدپوست، سیاه پوست ها را در مدارس خود راه نمی دهند. حتی در اتاق های راه آهن اگر سیاه پوستی مانده باشد حق ورود به اتاق های خالی سفید پوستان را ندارد.
ص: 295
خلاصه سیاه پوستان در امریکا - با همه جدیت هایی که برای آزادی آنها به کار می رود - در شمار حیوانات اند و مانند سفید پوستان حق استفاده از وسایل تمدن [را] ندارند(1)،ولی دین مقدس اسلام تمام عقاید خرافی و موهوم را در هزار و سیصد سال قبل از میان برداشت و فرمود:
«مسلمین همه با هم برادرند، ولو از هرنژاد و قبیله باشند.»
مسلمانان اروپایی و امریکایی، آسیایی و افریقایی باید یکدیگر را در آغوش محبت و وداد بگیرند و پیوسته در هر کجای عالم باشند یار و غمخوار هم باشند. اسلام، مسلمانان حجازی و مکی و مدنی را با مسلمین سایر ممالک ابداً فرق نمی گذارد.
پس اگر داعی نژادم حجازی و قرشی و هاشمی و محمدی است، سزاوار نیست کتمان حق نمایم و روی خیالات واهی، حق را زیر پا بگذارم. قطعاً حجازیان قلاّبی را مردود و شیعیان ایرانی را دوست می دارم.
ما درون را بنگریم و حال را
نی برون را بنگریم و قال را
ثانیاً شما غلات ایرانی را بی تناسب و بی دلیل و برهان، با شیعیان خالص موحد پاک مخلوط نمودید.
ص: 296
شیعیان امیرالمؤمنین علی علیه السّلام همه، بندگان خالص حق تعالی و مطیع و فرمانبردار خداوند سبحان - جلّ و علا - و محمدصلی الله علیه وآله - بنده و رسول او - می باشند و درباره علی بن ابی طالب علیه السّلام نمی گویند و عقیده ندارند مگر آنچه پیغمبر درباره او فرمود.
ما علی را عبد صالح پروردگار و وصی و خلیفه ی منصوص رسول الله صلی الله علیه وآله می دانیم و هر کس غیر از این عقیده داشته باشد، او را مردود و از خود دور می دانیم، مانند غلات از مسلمین از قبیل: سبائیه و خطابیه و غرابیه و علیاویه و مخمّسه و بزیغیه و امثال آنها، مانند نصیریه که در قسمتی از شهرها و قرای ایران و سایر بلاد، مانند موصل و سوریا متفرق هستند به نام اهل حق.
عموم شیعیان از آنها بری هستند و آنها را کافر و مرتد و نجس می دانند و در تمام کتب فقهیه و رسایل عملیه ی فقهای امامیه، غلات را در شمار کفار آورده اند، به علت آنکه آنها دارای عقاید فاسده ی بی شمار می باشند؛ از قبیل آنکه می گویند:
«چون ظهور روحانی در هیکل جسمانی محال نیست چنانچه جبرئیل به صورت دحیه ی کلبی برپیغمبر ظاهر می گردید، لذا حکمت حکیمانه حق اقتضا کرد که ذات اقدسش در هیکل بشر آشکار گردد؛ فلذا به صورت و جسم علی ظاهر گردید!»
به همین جهت، مقام علی علیه السّلام را بالاتر از مقام مقدس پیغمبر خاتم می دانند و از زمان خود آن حضرت - به اغوای شیاطین جن و انس - جمعی به این عقیده قائل بودند، و آن حضرت، خود جمعی از اهل هند و سودان را که آمدند و اقرار به
ص: 297
الوهیت آن حضرت نمودند، هر چند آنها را پند داد فایده نبخشید؛ عاقبت امر فرمود آنها را در چاههای دود، به طریقی که در کتب اختبار ثبت است، هلاک ساختند؛ چنانچه شرح این قضیه تفصیلاً در مجلد هفتم «بحار الانوار»(1) تألیف علامه ی جلیل القدر مرحوم ملا محمد باقر مجلسی قدّس سرّه القدوسی مسطور است.
حضرت امیرالمؤمنین و ائمه معصومین سلام الله علیهم اجمعین آنها را لعن نموده و از آنها بیزاری جسته اند؛ مانند آنچه در کتب معتبره ما از(2)
مولانا امیرالمؤمنین علیه السّلام نقل شده که فرمود:
«اللهم انی بریء من الغلاة کبرائة عیسی بن مریم من النصاری. اللهم اخذلهم ابداً ولا تنصر منهم احداً.»
پروردگارا! من بیزارم از طایفه غلات، مثل بیزاری جستن عیسی از نصاری. خداوندا! مخذول و منکوب فرما ایشان را و یاری مفرما احدی از ایشان را.
و در خبر دیگر است(3)
که آن حضرت فرمود:
«یهلک فیّ اثنان ولا ذنب لی: محبّ مفرط ومبغض مفرط. انا لنبرأ إلی الله ممن
ص: 298
یغلوا فینا فوق حدنا کبرائة عیسی بن مریم من النصاری.»
هلاک می گردند درباره من دو طایفه و مرا گناهی نیست (یعنی چون به عمل آنها راضی نیستم لذا گنهکار نیستم): یک طایفه آنهایی هستند که در محبت من افراط می نمایند و غلو بسیار می کنند و طایفه دیگر کسانی اند که بغض و عداوت بی جهت به من دارند. به درستی که ما بیزاری می جوییم به سوی خداوند از کسانی که غلو می نمایند در حق ما و ما را از حد خودمان تجاوز می دهند، مانند بیزاری عیسی بن مریم از نصاری.
و نیز فرمود:(1)
«یهلک فیّ اثنان: محبّ غال ومبغض قال.»
هلاک می گردند درباره من دو طایفه؛ یکی دوستی که از راه محبت، غلو می نماید و دیگری دشمنی که مرا از حد خودم فرود آورد.
به همین جهت جامعه شیعه امامیه اثنا عشریه، بیزاری می جویند از هر کس که نظماً و نثراً درباره ی علی امیرالمؤمنین و اهل بیت اطهارش غلو بنماید و در مقام تعریف، آنها را از مقامی که خدا و رسول برای آنها معین نموده اند بالاتر ببرد و از عبودیت به ربوبیت برساند و کسانی که چنین عقیده ای داشته باشند از ما نیستند، بلکه از غلات و ملاعین اند. شما حساب جامعه شیعه امامیه اثنا عشریه را از آنها جدا بدانید؛ چه آنکه اجماع علمای امامیه بر کفر و نجاست غلات می باشد و اگر مراجعه نمایید به کتب استدلالیه فقهای شیعه، مانند «جواهر الکلام» و «مسالک» و غیره و رسایل عملیه، مانند «عروهْ الوثقی» مرحوم آیت الله یزدی قدس سره و«وسیلهْ
ص: 299
النجاهْ» آیت الله العظمی اصفهانی مد ظله العالی علی رؤوس الانام در باب طهارت و باب زکات و باب ازدواج و باب ارث، فتاوای فقهای ما را بر کفر و نجاست آنها می بینید و مشاهده می کنید که همگی فتوا داده اند که جایز نیست مداخله در غسل و دفن آنها و حرام است مزاوجت با آنها - با آنکه به طریق متعه مزاوجت اهل کتاب را جایز می دانند - و حق الارث مسلمان به آنها داده نمی شود و حتی از دادن صدقات و زکات به آنها منع گردیده.
و در کتب کلامیه و عقاید فرقه ناجیه شیعه مبسوطاً و مستدلاً بیان گردیده که این فرقه، فاسد و کافر و تبرّی و بیزاری از آنها بر هر مسلمانی خاصه شیعیان خالص العقیده لازم و واجب است.
و دلایل کامله محکمه از آیات و اخبار بر منع و ردّ غلات وارد است که به بعض از آنها اشاره نمودیم.
در آیه 77 سوره 5 (مائده) صریحاًمی فرماید:
﴿قُل یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لاَ تَغْلُوا فِی دِینِکُمْ غَیْرَ الْحَقّ وَلاَ تَتّبِعُوا أَهْوَاءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلّوا مِن قَبْلُ وَأَضَلّوا کَثِیراً وَضَلّوا عَن سَوَاءِ السّبِیلِ﴾.
«بگو (ای احمد) ای اهل کتاب در دین خود به ناحق غلو نکنید؛ غلو ناروا و باطل - مانند غلو نصاری درباره حضرت مسیح و یهود درباره عزیر - و از پی خواهش های آن قومی که خودگمراه شدند، بسیاری را نیز گمراه کردند و از راه راست دور افتادند نروید.»
مرحوم علامه مجلسی قدس سره در جلد سیم «بحار الانوار» (که دایرهْ المعارف شیعه امامیه می باشد) اخبار بسیاری در مذمت آنها و دور بودن خاندان رسالت از
ص: 300
مدعای آنها نقل نموده؛ از جمله نقل می نماید از امام به حق ناطق، کاشف اسرار حقایق، امام جعفر بن محمد الصادق‘ که فرموده:
«وما نحن الا عبید الّذی خلقنا واصطفانا ... والله ما لنا علی الله من حجة ولا معنا من الله برائة وانّا لمیّتون وموقوفون
ومسئولون.(1)
من أحبّ الغلاة فقد أبغضنا ومن أبغضهم فقد أحبنا.((2)
الغلاة کفّار والمفوّضة مشرکون.(3)
لعن الله الغلاة.»(4)
خلاصه ی معنی آنکه: ما بندگان خدایی هستیم که ما را آفریده و از میان خلق برگزیده. به درستی که ما می میریم و در نزد پروردگار ایستاده و سؤال کرده می شویم؛ (یعنی ما هم بشری مانند شما هستیم). کسی که دوست بدارد
غلات را دشمن ما می باشد و کسی که آنها را دشمن بدارد دوست ما می باشد. غلات کافر و مفوضه مشرک اند. لعن خدا بر غلات باد.
و نیز از آن حضرت (پیشوای بزرگ شیعیان) نقل کرده اند(5)
که فرمود:
ص: 301
«لعن الله عبدالله بن سباء انه ادعی الربوبیة فی امیرالمؤمنین وکان والله امیرالمؤمنین عبداً لله طائعاً. الویل لمن کذب علینا وان قوماً یقولون فینا ما لا نقوله فی أنفسنا نبرء إلی الله منهم نبرء إلی الله منهم.»
لعنت خدا بر عبدالله بن سباء که ادعا نمود ربوبیت و خدایی را در حق امیرالمؤمنین علیه السّلام. به خدا قسم که آن حضرت بنده مطیع خدا بود. وای بر کسانی که دروغ گفتند بر ما. طایفه ای می گویند درباره ما چیزی را که نمی گوییم ما آن را در حق خودمان. آن گاه دو مرتبه فرمود: ما بیزاری می جوییم به سوی خدااز ایشان.
و در کتاب «عقاید صدوق»(1) ابو جعفر محمد بن علی بن الحسین بن موسی بن بابویه قمی که از مفاخر فقهای شیعه امامیه است، خبری از زرارهْ بن اعین که از موثقین روات شیعه و حافظ علم اهل البیت و از اصحاب حضرت باقر العلوم و صادق آل محمد سلام الله علیهم اجمعین بوده است، نقل نموده است که گفت: خدمت حضرت صادق علیه السّلام (امام ششم) عرض کردم مردی از اولاد عبدالله بن سباء قائل به تفویض است، فرمودند تفویض چیست؟ عرض کردم می گوید:
ص: 302
«ان الله عزّوجلّ خلق محمداً وعلیاً ثم فوّض الأمر إلیهما، فخلقا ورزقا واحیا وأماتا».
خدای عزّوجلّ آفرید محمد و علی را؛ پس امور عباد را به ایشان سپرد؛ پس ایشان اند خالق و رازق و زنده کننده و میراننده.
حضرت فرمود: «کذب عدو الله»؛ دروغ گفته دشمن خدا. زمانی که برگشتی به سوی او، بخوان این آیه را که از سوره ی رعد است:
﴿أَمْ جَعَلُوا للهِ ِ شُرَکَاءَ خَلَقُوا کَخَلْقِهِ فَتَشَابَهَ الْخَلْقُ عَلَیْهِم قُلِ اللهُ خَالِقُ کُلّ شَیْ ءٍ وَهُوَ الْوَاحِدُ الْقَهّارُ﴾.(1)
«آیا مشرکان برای خدای تعالی شریکانی قرار دادند که آنها هم مانند خدا چیزی خلق کردند و بر ایشان خلق خدا مشتبه گردید و ندانستند که آفریده ی خدا کدام است و آفریده شرکا کدام. بگو (ای محمد) (هرگز چنین نیست) بلکه تنها خدای متعال آفریننده همه چیزهاست واوست یگانه در الوهیت که همه عالم مقهور اراده اوست.»
این آیه شریفه خود صراحت دارد بر توحید خدای تعالی.
زراره گفت وقتی نزد او رفتم و این آیه را که امام فرموده بود بر او خواندم، کأنّه سنگ بر دهانش افکندم، لال شد.
از این قبیل اخبار در کتب معتبره ما از ائمه طاهرین سلام الله علیهم اجمعین و پیشوایان به حق شیعه در طعن و لعن و سبّ طایفه غلات بسیار وارد شده، خوب است همان قسمی که ما کتاب های علمای شما را می خوانیم، شما هم کتب
ص: 303
معتبره ی علمای شیعه را بخوانید، تا تفوّه به کلماتی ننمایید که باعث اغوای عوام بیچاره گردد و شما هم در محکمه عدل الهی گرفتار باشید.
از آقایان محترم انصاف می خواهم، آیا در صورتی که ائمه ما چنین بیاناتی برای راهنمایی شیعیان خود فرموده اند و شیعیان واقعی (یعنی پیروان علی و آل علی علیه السّلام) ازموالی خود این اخبار را شنیده باشند، مع ذلک آنها را خدا یا در مقام خدا قرار می دهند؟
طایفه غلات به کلی از ما بر کنار هستند و ما از آنها بیزار و برکنار هستیم، ولو صورتاً دعوی تشیع نمایند. خدا و پیغمبر و علی و آل علی علیه السّلام همگی از آنها بیزار و تمامی شیعیان هم از آنها بیزار و برکنار هستند؛ چنانچه مولای ما امیرالمؤمنین علیه السّلام رئیس غلات (عبدالله بن سباء ملعون) را تا سه روز حبس نمود و امر به توبه فرمود، چون قبول نکرد، لاجرم او را به آتش سوزانید.(1)
شما را به خدا خجالت ندارد که علمای شما روی تعصب و عادت و تبعیت از اسلاف بنویسند مؤسس اساس تشیع، این عبدالله ملعون بوده که به امر علی علیه السّلام سوزانیده شده است؟ و حال آنکه علمای شیعه در تمام کتب مربوطه پیروی از ائمه خود نموده و عبدالله را ملعون خوانده اند. پس پیروان عبدالله هم ملعونند؛ چه
ص: 304
آنکه از غلات اند نه شیعیان خالص الولای آل محمد و عترت طاهره ی پیغمبرصلی الله علیه وآله که از غلو درباره آن خاندان جلیل دور و بر کنارند.
اگر مؤسس اساس تشیع عبدالله ملعون بوده و شیعیان پیرو آن بوده اند - چنانچه متعصبین از علمای شما نوشته و دیگران هم کورکورانه تبعیت از آنها نموده و در مجالس نقل می نمایند - لااقل بایستی در یکی از کتب شیعه تمجیدی از او شده باشد.
اگر شما یک کتاب از علمای شیعه ی امامیه نشان دادید که تمجیدی از عبدالله ملعون نموده باشند، داعی تسلیم به تمام گفتارهای شما می شوم و اگر نشان ندادید - و هرگز نمی توانید نشان داد - پس بترسید از روز حساب و محکمه عدل الهی و شیعیان موحد پاک را پیروان عبدالله ملعون نخوانید و امر را بر عوام بی خبر مشتبه ننمایید.
و نیز از جناب عالی برادرانه تقاضا دارم چون اهل علم هستید، پیوسته روی قاعده ی علم و منطق و حقیقت صحبت کنید نه روی گفتار بی منطق و حقیقت و شهرت های بی اساس که اعادی در اطراف شیعیان عناداً و لجاجاً نسبت داده اند.
حافظ: نصایح برادرانه شما مورد قبول و توجه هر عاقلی است، ولی اجازه بفرمایید حقیر هم من باب تذکر جملاتی به عرضتان برسانم.
داعی: بسیار ممنون می شوم، بفرمایید.
حافظ: شما در بیانات پیوسته می فرمایید ما غلو درباره امامان نمی نماییم و غلات را مردود و ملعون و اهل آتش می دانید، ولی دراین دو شب مکرر کلماتی از شما شنیده می شود درباره امامان، که روی قواعدی که خودتان بیان می نمایید،
ص: 305
آنها راضی به این قبیل امور نیستند. ممکن است شما هم در موقع گفتار با ملاحظه باشید تا مورد طعن واقع نشوید؟
داعی: داعی خشک و جامد و متعصب و جاهل نمی باشم. خیلی ممنون می شوم که اگر لغزشی در گفتارم ظاهر شود یادآور شوید، چون انسان مرکز سهو و نسیان است. تمنّا می کنم آنچه در این دو شب ملاحظه فرمودید [اگر] بر خلاف رضای ائمه هدی گفته شده که مطابقت با علم و عقل و منطق نمی کند، بیان فرمایید.
حافظ: در این دو شب، مکرر از شما شنیدم در موقعی که نام امامان خود را می برید، عوض آنکه بفرمایید رضی الله عنهم، سلام الله علیهم [یا] صلوات الله علیهم فرموده اید و حال آنکه خود می دانید به حکم آیه شریفه سوره احزاب که می فرماید:
﴿إِنّ اللهَ وَمَلاَئِکَتَهُ یُصَلّونَ عَلَی النّبِیّ یَا أَیّهَا الّذِینَ آمَنُوا صَلّوا عَلَیْهِ وَسَلّمُواتَسْلِیماً﴾.(1)
«خدا و فرشتگانش بر روان پاک پیغمبر درود می فرستند. شما هم ای اهل ایمان بر او درود بفرستید و سلام گویید؛ و تسلیم فرمان او شوید».
سلام و صلوات فقط مخصوص رسول خداصلی الله علیه وآله می باشد و حال آنکه شما در بیانات خود صلوات و سلام را درباره امامان نیز می آورید. بدیهی است این عمل بر خلاف نص صریح قرآن مجید است، از جمله ایراداتی که به شما می نمایند همین موضوع است که می گویند این امر، بدعت [است] و اهل بدعت اهل ضلالت اند.
ص: 306
داعی: جامعه شیعه هرگز عملی بر خلاف نص ننموده و نمی نمایند، منتها در قرون ماضیه اعادی آنها از خوارج و نواصب و اموی ها و اتباع آنها بهانه جویی ها نموده و برای آنکه شیعیان را اهل بدعت معرفی نمایند،دلایل ساختگی اقامه نمودند که بزرگان علمای شیعه جواب تمام آنها را داده و ثابت نموده اند که ما اهل بدعت نیستیم. قلم در دست دشمن که افتاده تنها به قاضی رفته، هرچه می خواهند می نویسند. جواب از همین موضوع هم مفصلاً داده شده، ولی چون وقت گذشته، از جواب مفصل صرف نظر می نمایم. برای اینکه فرمایش شما بلاجواب نماند و امر هم بر آقایان جلساء و برادران عزیزم مشتبه نگردد، مختصراً عرض می نمایم.
اولاً: در این آیه منع از سلام و صلوات بر دیگری ننموده، فقط امر می فرماید که بر مسلمانان لازم است که بر آن حضرت صلوات بفرستند.
ثانیاً: همان خداوند متعال که این آیه را نازل فرموده، در آیه 130 سوره 37 «صافات» می فرماید: ﴿سَلاَمٌ عَلَی آل یَاسِینَ﴾.
یکی از خصایص بزرگ خاندان رسالت همین است که در قرآن همه جا سلام مخصوص به انبیای عظام می نماید و می فرماید:
﴿سَلاَمٌ عَلَی نُوحٍ فِی الْعَالَمِینَ﴾ «سوره صافات آیه 79»، ﴿سَلاَمٌ عَلَی إِبْرَاهِیمَ﴾ «سوره صافات آیه 109»، ﴿سَلاَمٌ عَلَی مُوسَی وَهَارُونَ﴾ «سوره صافات آیه 120».
ولی در هیچ کجای قرآن سلام بر اولاد انبیاء ننموده، مگر به اولادهای خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله که می فرماید: ﴿سَلاَمٌ عَلَی آل یَاسِینَ﴾.
ص: 307
«یس» یکی از نام های خاتم الانبیاء است.
چون می دانید که در قرآن مجید پنج اسم از دوازده اسم پیغمبر برای مزید بینایی امت ذکر گردیده و آن پنج اسم مقدس، محمد و احمد و عبدالله و نون و یس است و در اول سوره «یس» می فرماید:
﴿یس * وَالْقُرْآنِ الْحَکِیمِ * إِنّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ﴾.
«ای سید رسولان و ای کامل ترین انسان. قسم به قرآن حکمت بیان. به درستی که تو البته از پیغمبران خدایی.»
«یا» حرف نداء و «س» نام مبارک آن حضرت و اشاره به حقیقت و سویت اعتدالیه ظاهریه و باطنیه آن حضرت می باشد.
نواب: علت اینکه میان حروف تهجّی «س» نام مبارک آن حضرت گردیده است چیست؟
داعی: عرض کردم اشاره ای است به عالم معنی و حقیقت اعتدال آن حضرت، چه آنکه حایز مقام خاتمیت کسی است که وجودش به حد اعتدال رسیده باشد و آن وقتی است که ظاهر و باطن او یکسان باشد و این مرتبه در وجود اقدس آن حضرت موجود بوده، فلذا با حرف «س» اثبات مقام برای آن حضرت می نماید.
به بیان نزدیک تر به فهم عموم آنکه در میان حروف تهجّی فقط «س» است که ظاهر و باطن آن مساوی است، به این معنی که از برای هر یک از حروف بیست و هشت گانه تهجّی در نزد علمای علم اعداد، زُبَر و بینه ای است که در موقع تطبیق زُبر و بینهْ هر حرفی، قطعاً یا زبُرش زیادتر است یا بینه اش.
ص: 308
نواب: قبله صاحب، ببخشید من جسارت می نمایم، چون که برای فهم مطالب بی طاقتم، مستدعی است در این شبها مطالب را به قسمی ساده و واضح بیان نمایید که مورد توجه و قابل قبول فهم همه ما باشد. چون معنی زُبَر و بینه را نفهمیدیم، متمنی است با بیان ساده توضیح دهید تا حل معما گردد.
داعی: اطاعت می شود. زُبَر عبارت از صورت حرف است که روی کاغذ نوشته می شود و بینه، آن زیادتی است که در وقت تلفظ معلوم می آید.
«س» در روی کاغذ یک حرف است، ولی در وقت تلفظ سه حرف می شود: س، ی، ن. در تلفظ ی و ن به او زیاد می شود، چون در میان بیست و هشت حرف تهجی فقط «س» است که در موقع تطبیق حساب زبر و بینه اش مساوی می باشد.
«س» شصت عدد است. بینه اش هم که عبارت از ی و ن باشد شصت است؛ ی (10)، ن (50)، می شود شصت.
به همین جهت خطاب می کند در قرآن مجید به خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله یس، اشاره به ظاهر و باطن پیغمبر، یعنی ای کسی که از حیث ظاهر و باطن واجد اعتدال می باشی.
پس چون «س» نام مبارک آن حضرت می باشد، در این آیه شریفه می فرماید: ﴿سَلاَمٌ عَلَی آل یَاسِینَ﴾(1)؛
یعنی سلام بر آل محمدصلی الله علیه وآله.
ص: 309
حافظ: این بیاناتی است که شما می خواهید با سحر کلام اثبات نمایید و الا در میان علماء چنین معنایی نیامده که سلام بر آل یس باشد.
داعی: تمنّا می نمایم در منفیات به طور جزم کلامی نفرمایید، بلکه به طریق تردید بفرمایید که در موقع جواب افسردگی حاصل نگردد. اگر شما از کتب علمای خود بی خبرید یا باخبرید و صلاح در تصدیق نمی دانید، ولی ما از کتب شما باخبر هستیم و انکار حق هم نمی نماییم.
در کتب علمای بزرگ شما، زیاد اشاره به این معنی شده است؛ از جمله ابن
ص: 310
حجر مکی متعصب در ذیل آیه سیم از آیاتی که در «صواعق محرقه»(1)
در فضایل اهل بیت نقل نموده، نوشته است که جماعتی از مفسرین از ابن عباس (مفسر و حبر امت) نقل نموده اند که «ان المراد بذلک سلام علی آل محمد»؛ یعنی مراد از آل یاسین آل محمدند؛ پس سلام بر آل یس؛ یعنی سلام بر آل محمد و می نویسد(2)
که امام فخر رازی ذکر نموده است:
«ان اهل بیته صلی الله علیه وآله یساوونه فی خمسة اشیاء: فی السلام، قال: السلام علیک ایها النبی وقال: ﴿سَلاَمٌ عَلَی آل یَاسِینَ﴾، وفی الصلاة علیه وعلیهم فی التشهد، وفی الطهارة قال تعالی: ﴿طه﴾ یا طاهر وقال: ﴿یطهّرکم تطهیراً﴾،
وفی تحریم الصدقة، وفی المحبة قال تعالی: ﴿قُلْ إِن کُنْتُمْ تُحِبّونَ اللهَ فَاتّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللهُ﴾ وقال: ﴿قُل لاَ أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلّا الْمَوَدّةَ فِی الْقُرْبَی﴾».
اهل بیت آن حضرت در پنج چیز با آن حضرت برابری می کنند؛ اول: در سلام. فرموده سلام بر پیغمبر بزرگوار و نیز فرموده سلام بر آل یس (یعنی سلام بر آل محمد) و دوم: در صلوات بر آن حضرت و بر ایشان در تشهد نماز. سیم: در طهارت. خدای متعال فرموده است: طه؛ یعنی ای طاهر و درباره انها آیه تطهیر را نازل فرموده. چهارم: در تحریم صدقه که بر پیغمبر و اهل بیت آن حضرت صدقه حرام است. پنجم: در محبت که خدای تعالی فرموده: بگو اگر شما دوست می دارید خدا را، پس متابعت
ص: 311
نمایید مرا تا دوست بدارد خدا شما را و درباره اهل بیت آن حضرت فرموده: محمد بگو (به امت) من اجر و مزدی از شما نمی خواهم مگر دوستی ذوی القربی و اهل بیت من.
و سید ابی بکر بن شهاب الدین علوی در صفحه 24 باب اول «رشفهْ الصادی من بحرفضائل بنی النبی الهادی»(1)
(چاپ مطبعه ی اعلامیه ی مصر در سال 1303 هجری) از جماعتی از مفسرین از ابن عباس و نقاش از کلبی و در صفحه 34 از باب 2 نیز نقل نموده(2)
که مراد از آل یس در آیه، آل محمدند. و امام فخر رازی در صفحه 163 جلد هفتم تفسیر کبیر(3)
ذیل همین آیه شریفه وجوهی در معنای آیه نقل نموده، در وجه دوم گفته است مراد از آل یاسین آل محمدند سلام الله علیهم اجمعین. و نیز ابن حجر در «صواعق»(4)
آورده که جماعتی از مفسرین نقل نموده اند از ابن عباس که گفت سلام علی آل یاسین، سلام بر آل محمد است.
و اما راجع به صلوات بر اهل بیت طهارت، امری است مسلّم بین الفریقین؛ حتی بخاری و مسلم هم در صحیحین خود تصدیق دارند که پیغمبر فرمود:
ص: 312
«بین من و اهل بیت من در صلوات جدایی نیندازید».(1)
و سلیمان بلخی حنفی در «ینابیع الموده»(1)، حتی ابن حجر
متعصب در «صواعق»(2)
و دیگران از علمای بزرگ شما از کعب بن عجزه نقل می کنند که
ص: 314
چون آیه ﴿إِنّ اللهَ وَمَلاَئِکَتَهُ یُصَلّونَ عَلَی النّبِیّ﴾ الخ نازل گردید، عرض کردیم:
یا رسول الله طریقه سلام کردن بر تو را دانستیم، «کیف نصلی علیک»؛ چگونه صلوات بر شما بفرستیم؟
حضرت فرمودند، به این طریق صلوات بفرستید: «اللهم صل علی محمد وآل محمد» و در روایات دیگر «کما صلیت علی ابراهیم وآل ابراهیم انک حمید مجید.»
و امام فخر رازی در صفحه 797 جلد ششم «تفسیر کبیر»(1)
نقل می نماید که از رسول اکرم صلی الله علیه وآله سؤال نمودند چگونه صلوات بر شما بفرستیم، فرمودند بگویید:
«اللهمّ صلّ علی محمّد وعلی آل محمّد، کما صلیت علی ابراهیم وعلی آل ابراهیم وبارک علی محمّد وعلی آل محمّد، کما بارکت علی ابراهیم وعلی آل ابراهیم انک حمید مجید.»
و ابن حجر همین روایت را با مختصر اختلافی(2) در الفاظ از حاکم نقل نموده، آن گاه اظهار عقیده و رأی نموده گوید:
«وفیه دلیل ظاهر علی ان الأمر بالصلوات علیه الصلوات علی آله.»
یعنی در حدیث، دلیل ظاهر است بر اینکه امر به صلوات بر پیغمبرصلی الله علیه وآله صلوات بر آل آن حضرت هم هست(3)
و نیز روایت نموده است(4) که فرمود:
ص: 315
«لا تصلّوا علَیَّ الصلاة البَترا».
یعنی صلوات بترا و بریده بر من نفرستید.
عرض کردند: یا رسول الله صلوات بترا کدام است؟ فرمود: اینکه بگویید: اللهم صل علی محمد، بلکه بگویید: «اللهمّ صلّ علی محمّد و علی آل محمّد.»
و نیز از دیلمی نقل نموده(1) که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود: «الدعاء محجوب حتی یصلی علی محمّد وآله»؛ یعنی دعا در حجاب می ماند (و مستجاب نمی شود) تا
ص: 316
صلوات بر محمد و آل محمد بفرستند.(1)
و از شافعی نقل می کنند(2) که گفت:
یا اهل بیت رسول الله حبکم
فرض من الله فی القرآن انزله
کفاکم من عظیم القدر انکم
من لم یصل علیکم لا صلاة له(3)
ای اهل بیت رسول الله، دوستی شما را خدا در قرآن مجید واجب نموده.
در بزرگی مقام و مرتبه شما همین بس است که هر کسی بر شما صلوات نفرستد نماز او قبول نمی شود (مراد واقعی، صلوات در تشهد نماز است که اگر عمداً ترک کنند باعث بطلان و عدم قبولی نماز است).
نظر به فرموده ی رسول اکرم صلی الله علیه وآله که [فرمود:]
«الصلاة عمود الدین، إن قُبلت قُبل ما سواها وان ردّت ردّ ما سواها».(4)
نماز ستون و نگاهبان دین است، اگر نماز قبول شد ماسوای آن از اعمال قبول می شود و اگر نماز رد شد ماسوای آن هم رد می شود.
قبولی تمام اعمال بسته به نماز است و نظر به اخباری که عرض شد، قبولی نماز
ص: 317
هم به صلوات بر محمّد و آل محمّد است؛ چنانچه شافعی خود اقرار نموده است.
و سید ابی بکر بن شهاب الدین علوی از صفحه 29 تا صفحه 35 ضمن باب 2 کتاب «رشفهْ الصادی من بحر فضائل بنی النبی الهادی»(1) بیاناتی در وجوب صلوات بر محمد و آل محمددارد و دلایلی از نسائی و دار قطنی و ابن حجر و بیهقی از ابوبکر طرطوسی از ابو اسحاق مروزی و از سمهودی و نووی در تنقیح و شیخ سراج الدین قصیمی یمنی آورده که صلوات بر آل محمد بعد از نام مبارک محمدصلی الله علیه وآله در تشهد نماز واجب است که چون وقت گذشته، از بیان مفصل آن صرف نظر نموده و قضاوت را به ضمیر پاک آقایان واگذار می نمایم.
پس آقایان تصدیق می فرمایید که سلام و صلوات بر اهل بیت پیغمبرصلی الله علیه وآله بدعت نیست، بلکه سنت و عبادتی است که دستور خود پیغمبر است و انکار این معنی را قطعاً نمی کنند مگر خوارج و نواصب و متعصبین عنود و مبغضین لجوج
ص: 318
خذلهم الله که امر را بر برادران اهل تسنن مشتبه نموده و می نمایند.
بدیهی است کسانی که در این حکم قرین خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله هستند و در ذکر، مقدم بر غیرند؛ قیاس آنان بر دیگران نمودن و دیگران را بر آنها ترجیح دادن، از سفاهت و جهالت یا تعصب و بی خبری است.
«در این موقع چون شب از نصف گذشته و آثار کسالت در بعضی جلساء ظاهر [شده بود]، مجلس را ختم نمودیم. پس از صرف چای و قرار اینکه فردا شب زودتر تشریف بیاورند، متفرق گردیدند».
ص: 319
ص: 320
موضوعات کلی مورد بحث:
· طبقات شیعه
· عقاید شیعه امامیه
· شیعه مشرک نیست
· خرافات و کفریات در صحیحین
· اقسام شرک
· توسل
· اعتراض به صحیحین
· خرافات صحیحین
· حدیث ثقلین
· حدیث سفینه
· قتل و غارت شیعیان توسط اهل تسنن
· اثبات کفر و لعن یزید
ص: 321
ص: 322
از نماز مغرب فارغ شدیم. آقایان تشریف آوردند. بعد از تعارفات معموله مشغول صرف چای شدند. داعی هم نماز عشاء را خاتمه داده، با خیال آسوده برای اصغای کلمات آقایان حاضر شدم.
حافظ: قبله صاحب! دیشب که به منزل رفتیم، خیلی خود را ملامت کردم که چرا ما دقت بیشتری در باب عقاید ارباب ملل نمی کنیم و فقط به بعض کتب متعصّبین (به قول شما) اکتفا می کنیم که حقیقت از ما پوشیده ماند.
داعی: از آنجایی که خدای تعالی در آیه 149 سوره 6 (انعام) می فرماید: ﴿قُلْ فَلِلّهِ الْحُجّةُ الْبَالِغَةُ﴾؛ «بگو ای پیغمبر برای خدا حجت بالغه است»، مجلس دیشب حجّتی از حجج الهی بود که آقایان در ابتدای صحبت، قدری از عادت بیرون آمده و با دیده انصاف و علم و عقل به عرایض داعی توجه نمایید و بدانید که آنچه را می گویم، روی موازین علم و عقل و منطق و حقیقت است و آنچه به سمع مبارک آقایان رسانیده و ذهن شما را مشوب نموده اند، روی عناد و لجاج مردمان متعصّب خودخواه بوده است.
خدا را شاهد می گیرم که در این مجالس هیچ نظری ندارم که در گفتار خود غالب آیم و آقایان را مغلوب نمایم، بلکه مانند همیشه هدف و مقصدم دفاع از حریم تشیع و ابراز حق و حقیقت است.
ص: 323
حافظ: از جملات بیانات دیشب شما کشف شد که شیعه بر طبقات مختلفه می باشند. آیا کدام طبقه از شیعه را ذی حق و گفتار و عقاید آنها را حق می دانید؟ چنانچه ممکن است طبقات شیعه را برای روشن شدن مطلب بیان فرمایید که ما بدانیم در کدام قسمت وارد بحث شویم.
داعی: شب گذشته عرض نکردم که شیعه برطبقات مختلفه هستند، بلکه شیعه به آن معنی که شرح دادم، یعنی بندگان مطیع خدا و پیغمبر و پیروان خاندان رسالت به امر آن حضرت یک طبقه بیشتر نیستند، ولی طبقات بازیگری به نام تشیع خودنمایی و مردم جاهل بی خبر را به دور خود جمع نمودند و از نام مقدّس شیعه سوء استفاده نموده و عقاید باطل، بلکه کفر و زندقه را به این نام میان مردم انتشار دادند. لذا مردمان بی خبر که تحقیق در حقایق نمی نمایند، به نام شیعه در تاریخ از آنها یاد نموده اند و آنها چهار طبقه اصلی هستند که از آن چهار طبقه اصلی هم فقط دو فرقه باقی مانده اند و دو فرقه ی آنها به کلّی از میان رفته اند و از هر طبقه آنها طبقات دیگر پیدا شدند و آن چهار فرقه عبارت اند از: زیدیه و کیسانیه و قداحیه و غلات.
فرقه اول زیدیه می باشند و آنها کسانی هستند که خود را اتباع زید بن علی بن الحسین علیه السّلام می دانند و زید را بعد از امام زین العابدین علیه السّلام امام می دانند و الحال در یمن و اطراف آن، زیدیها بسیار می باشند.
عقیده آنها بر آن است که هر علوی فاطمی که عالم و زاهد و شجاع باشد و علاوه خروج به سیف و شمشیر نموده و مردم را دعوت به خود نماید، آن امام
ص: 324
است. و چون جناب زید در زمان خلافت هشام بن عبدالملک اموی به واسطه فشار و ظلم بنی امیه در کوفه خروج کرد و شربت شهادت نوشید - چنانچه پریشب شرح حال آن بزرگوار را به مناسبتی عرض نمودم - او را امام دانسته و پیروی او را بر خود حتم می دانند، و حال آنکه مقام جناب زید بالاتر از آن است که چنین نسبتی را به او بدهند.
جناب زید از سادات بزرگ بنی هاشم بوده در زهد و علم و فضل و فهم و دین و ورع و عبادت و شجاعت و سخاوت، برجسته قوم و پیوسته قائم اللیل و صائم النهار بوده.
رسول اکرم صلی الله علیه وآله خبر شهادت آن جناب را داده،چنانچه از حضرت سیدالشهداء ابا عبدالله الحسین علیه السّلام رسیده که فرمود:
«وضع رسول الله یده علی صلبی قال: یا حسین سیخرج من صلبک رجل یقال له زید، یقتل شهیداً، فإذا کان یوم القیامة یتخطّی هو وأصحابه رقاب الناس ویدخله الجنّة».(1)
رسول اکرم صلی الله علیه وآله دست مبارکش را گذارد بر پشت من و فرمود: یا حسین زود است بیرون می آید از صلب تو مردی که او را زید می گویند، کشته می شود در حال شهادت. چون روز قیامت شود، خود و اصحابش پا می گذارند بر گردن های مردم و داخل بهشت می شوند.
بدیهی است مراد اصحابی هستند که به نام نهضت در مقابل ظلم بنی امیه با آن
ص: 325
حضرت قیام نمودند؛ ولی خود جناب زید ابداً ادعای امامت نداشته و این تهمتی است که به آن حضرت نسبت داده اند و الاّ آن جناب خود را تابع و مطیع امامت برادر بزرگوارش حضرت امام محمد باقرعلیه السّلام می دانسته، ولی بازیگرانی بعد از آن حضرت قائل به اصلی شدند که:
«لیس الامام من جلس فی بیته وأرخی ستره، بل الامام کل فاطمی عالم صالح ذو رأی یخرج بالسیف».
امام نیست آن کسی که در خانه بنشیند و خود را بپوشاند از مردم، بلکه امام، هر فاطمی عالم صالح صاحب رای است که خروج به شمشیر بنماید.
از این رو مردم را دعوت به امامت آن حضرت نموده و تشکیلاتی دادند و به اصطلاح دکانی برای پیشرفت مقاصد خود باز نمودند و آنها پنج فرقه گردیدند: مغیریه، جارودیه، ذکیریه، خشبیه و خلقیه.
فرقه دوم کیسانیه بودند و آنها اصحاب کیسان، مولی و آزاد کرده علی بن ابی طالب علیه السّلام به شمار می رفتند.
آنها قائل به امامت محمد بن الحنفیه، فرزند بزرگ حضرت امیرالمؤمنین بعد از حسنین‘ بودند، ولی جناب محمد خود چنین داعیه ای نداشته، بلکه او را سید التابعین می گفتند و در علم و زهد و ورع و تقوا و اطاعت امر مولی معروف بوده.
بعضی بازیگرها دستاویز نمودند قضیه مخالفت های او را با حضرت سجاد امام زین العابدین علیه السّلام و دلیل بر ادعای او قرار دادند، و حال آنکه اصل حقیقت این نبود که ادعای امامت داشته، بلکه مقصود جناب محمد از این مخالفت ها
ص: 326
اثبات مقام حضرت سجادعلیه السّلام امام چهارم بوده که به این طریق مریدهای جاهل و معتقدین ساده ی خود را متوجه سازند که من واجد این مقام نیستم، کما آنکه در همان مسجد الحرام، بعد از ثبوت حق در مقابل حجر الاسود و اقرار حجر به امامت حضرت سجادعلیه السّلام که در کتب اخبار و تواریخ مفصلاً ثبت گردیده،(1) ابو خالد کابلی که سر سلسله معتقدین به
آن جناب بود، با جمعی از معتقدین به
ص: 327
امامت محمّد، تبعیت از جناب محمد نموده و به امامت حضرت سجّاد معترف شدند، ولی یک عده از شیادها، جمعی از عوام بی خرد بی خبر را بر آن عقیده نگاه داشتند، به این بهانه که جناب محمد شکسته نفسی نموده و در مقابل بنی امیه، سیاست اقتضای چنین امری را نمود، و الا امامت جناب محمد مسلّم است و بعد از وفات جناب محمد هم ثابت ماندند و گفتند جناب محمد نمرده، بلکه در شعب جبل رضوی پنهان گردیده، زمانی بیرون آید و جهان راپر از عدل و داد کند و ایشان چهار فرقه بوده اند: مختاریه، کربیه، اسحاقیه [و] حربیه، ولی بر این عقیده امروز کسی باقی نمانده است.
طایفه دوم قدّاحیه اند. اصل مذهب این طایفه ظاهراً تشیع، ولی باطناً کفر محض است. و اصل تشکیلات این مذهب به دست میمون بن سالم یا «دیصان» معروف به قدّاح و عیسی چهار لختان در مصر شروع شد و باب تاویلات را در قرآن مجید و اخبار به میل خود باز نمودند و از برای شریعت ظاهر و باطنی قرار دادند و گفتند باطن شریعت را خداوند به پیغمبر و پیغمبر به علی و او هم به فرزندان و شیعیان خالص تعلیم داد و گویند کسانی که باطن شریعت را دانستند، از قید طاعت و عبادت ظاهریه آزاد و آسوده شدند.
و ایشان مذهب را بر هفت پایه قرار دادند، به هفت پیغمبر معتقدند و به هفت امام معترف اند و امام هفتم را غایب
می شمارند و منتظر ظهور آن هستند و ایشان دو طایفه بودند:
ناصریه؛ اصحاب ناصر خسرو علوی که در اشعار و گفتار و کتاب های خود به
ص: 328
نام شیعه، بسیار مردم را به کفر و الحاد کشانیده و در طبرستان شیوع بسیار داشتند.
صبّاحیه؛ طایفه دوم اصحاب حسن صبّاح که اصلاً اهل مصر بود و به ایران آمده و واقعه ی اسفناک و فتنه بزرگ الموت را در قزوین برپا کرد و باعث قتل های فراوان شد که در تاریخ مفصّلاً ثبت شده است که این مجلس مختصر، مقتضی شرح مفصّل حالات تاریخی آن نمی باشد.
طایفه چهارم غالیه اند که پست ترین اقوام و طوایفی هستند که به نام تشیع معروف شده اند و تمامی آنها کافر و نجس و فاسد و مفسد می باشند. و آنها هفت فرقه ی اصلی هستند: سبائیه، منصوریه، غرابیه، بزیغیه، یعقوبیه، اسماعیلیه [و] ازدریه.
شرح حالات و پیدایش آنها را شب گذشته مختصراً به اقتضای مجلس عرض کردم. ما جامعه ی شیعه ی امامیه ی اثنا عشریه، بلکه تمام مسلمین دنیا از آنها و عقاید آنها بریء هستند و آنها را انجس از هر نجس و کافر ملحد بی دین می دانیم. و هر عقیده ای به نام شیعه روی قاعده کفر و الحاد، صراحهْ یا کنایهْ، در السنه و افواه مشهور و در بعض کتب عمداً یا سهواً درج گردیده، بیشتر از این طایفه می باشند که خود را شیعه ی علی علیه السّلام می خوانند، ولی جماعت شیعه ی امامیه ی اثنا عشریه که زاید بر صد میلیون جمعیت در دنیا هستند، از این عقاید فاسده دور، بلکه اصل دین و مذهب پاک و لبّ و لباب شریعت را که به وسیله باب علم رسول الله، علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین علیه السّلام رسیده در نزد آنها یافت می شود.
ص: 329
طایفه پنجم شیعه ی امامیه و فرقه ی حقّه ی عشریه اند که لبّ لباب شریعت را مطابق عقل ونقل دارا هستند و اصل شیعه ی واقعی اینها هستند و آن چهار فرقه، شیعه ی قلاّبی اند. و خلاصه ی عقیده ی این شیعیان حقیقی را برای شما به طور فهرست وار عرض می نمایم، تا بعدها نسبت های غلط به آنها ندهید؛
جامعه ی شیعه ی امامیه معتقدند به وجود ذات واجب الوجود، حضرت احدیت جلّ و علا که اوست واحد و احد که شبیه و عدیل و نظیر ندارد، نه جسم است و نه صورت، نه جوهر است و نه عرض و از جمیع صفات امکانیه معرّا و مبرّا می باشد، بلکه خالق جمیع اعراض و جواهر است و شریکی در خلق موجودات و افاضه فیوضات بر موجودات ندارد.
بعضی از عرفا صفات سلبیه پروردگار را به شعر آورده و گفته اند:
نه مرکّب بود و جسم نه جوهر نه عرض
بی شریک است و معانی تو غنی دان خالق
و چون ذات واجب الوجود هرگز رؤیت نشود و از طرفی هم بایستی خلق را هدایت و راهنمایی نماید، لذا رسل و فرستادگانی از جنس بشر برگزیده کامل عیار برای هدایت
افراد بشر با دلایل و براهین و معجزات و بینات و دستورات کافیه، به اقتضای حال و احتیاجات اهل هر زمان فرستاده، که عدد آنها بسی بسیار و بی شمار است و تمامی آنها در تحت اوامر پنج پیغمبر اولو العزم که نوح شیخ الانبیاء و ابراهیم خلیل الرحمن و موسی کلیم الله و عیسی روح الله - علی نبینا و آله وعلیهم السلام باشند - هادی و راهنمای بشر بودند و پیغمبر آخر، وجود اقدس خاتم الانبیاء محمد مصطفی صلی الله علیه وآله می باشد که دین و شریعت او تا روز
ص: 330
قیامت باقی و برقرار است.
جماعت شیعه معتقدند که:
«حلال محمّد حلال إلی یوم القیامة وحرامه حرام إلی یوم القیامة وشریعته مستمرّة إلی یوم القیامة».(1)
حلال محمد حلال است تا روز قیامت و حرام آن حضرت هم حرام است تا روز قیامت و شریعت او هم باقی و مستمر است تا روز قیامت.
و خداوند متعال از برای جمیع اعمال از نیک و بد، سزا و جزایی معین فرموده که در بهشت یا دوزخ به آنها داده می شود.
و روزی که برای سزا و جزای اعمال معین گردیده، یوم الجزاء گویند که بعد از تمام شدن عمر دنیا، تمام خلایق را از نیک و بد، من الاولین و الآخرین همه را زنده می کند با همین بدن عنصر جسمانی - نه بدن لطیف و هور غلیایی -، به صحرای محشر می آورد و بعد از محاکمه و رسیدگی، هر یک را به جزای خود می رساند؛ چنانچه در کتب آسمانی عموماً و بالخصوص تورات و انجیل و قرآن مجید خبر داده است. و سند محکم و ثابت و محقّق ما همین قرآن کریم است که با سند متّصل، دست نخورده و تحریف نگردیده از زمان رسول اکرم صلی الله علیه وآله به ما رسیده و ما عامل به دستورات آن هستیم و امیدواریم که عندالله ماجور باشیم.
و به جمیع احکام واجبه ی مندرجه در این کتاب اقدس اعظم، از قبیل نماز و
ص: 331
روزه و زکات و خمس و حج و جهاد و غیره معتقدیم.
و همچنین به فروعات و واجبات و مستحبات و دستوراتی که به وسیله رسول خدا به ما رسیده، معترف و عازم و جازم به عمل با توفیقات خداوند متعال هستیم. و از جمیع معاصی و گناهان کبیره و صغیره، از قبیل شراب و قمار و زنا و لواط و ربا و قتل نفس و ظلم و غیر آنها از آنچه در قرآن مجید و اخبار وارده منع از آنها گردیده، اجتناب می نماییم.
و ما جماعت شیعه معتقدیم همان قسمی که احکام و دساتیر الهیه، آورنده ای دارد که خداوند متعال او را برگزیده و به آدمیان معرفی نموده، بعد از وفات آورنده که رسول خدا می باشد. بایستی نگاهدارنده ای باشد که حافظ و حارس و نگاهبان آن دین و شریعت باشد، همان قسمی که پیغمبر و آورنده ی دین را خدا برانگیزد و به مردم معرفی نماید، وصی و خلیفه و نگاهدار دین را هم بایستی خداوند انتخاب فرماید و به وسیله پیغمبر به امت معرفی نماید. چنانچه تمام انبیاء به امر خدای متعال اوصیای خود را معرفی نمودند، پیغمبر خاتم هم که اکمل و افضل از همه آنها بوده، برای جلوگیری از فساد و اختلاف، امّت را به حال خودشان نگذارده و اوصیای خود را به امر پروردگار روی سنّت جاریه به آنها معرفی فرموده است.
و عدد آن اوصیای منصوص رسول اکرم صلی الله علیه وآله که از جانب خدای متعال معرفی شدند، دوازده می باشد:
«أولهم سیّد الأوصیاء علیّ بن أبی طالب فبعده ابنه حسن ثمّ أخوه الحسین ثمّ ابنه علیّ زین العابدین ثمّ ابنه محمّد باقر العلوم ثمّ ابنه جعفر الصادق ثمّ ابنه
ص: 332
موسی الکاظم ثمّ ابنه علیّ الرضا ثمّ ابنه محمّد التقیّ ثمّ ابنه علیّ النقیّ
ثمّ ابنه حسن العسکریّ ثم ابنه محمّد المهدیّ وهو الحجّة القائم الّذی غاب عن الأنظار لا عن الأمصار یملأ الله الأرض به قسطاً وعدلاً کما ملئت ظلماً وجوراً.»
اعتقاد شیعه امامیه آن است که این دوازده امام بر حق، از جانب خدا به وسیله پیغمبر به ما معرفی شدند که دوازدهمی آنها، بنابر اخبار متواتر و مستفیض که از علمای شما هم بسیار رسیده، غیبت اختیار نموده، مانند غیبتی که در تمامی ادوار انبیاء و اوصیاء بوده است.
و آن وجود مقدّس را خداوند ذخیره قرار داده برای رفع ظلم و نشر عدل، و مُصلح کل است که تمام اهل عالم، انتظار ظهور چنین مصلحی را دارند.
خلاصه جماعت شیعه معتقدند به جمیع احکام خمس که در قرآن مجید و اخبار صحیحه، به وسیله روات معتبره، از طرق اهل بیت طهارت و عترت پاک رسول اکرم صلی الله علیه وآله و مؤمنین نیک فطرت از صحابه خاص آن حضرت به آنها رسیده، ازاول باب طهارت تا آخرین باب دیات.
شکر می کنم خداوند متعال را که به داعی توفیق عنایت فرمود تا از روی تحقیق و منطق و برهان، نه از راه تقلید آباء و امّهات به این عقاید مقدّسه معتقد باشم و افتخار به این دین و مذهب دارم، و هر کس در این دین و مذهب گفت وگویی دارد، یا در شک و شبهه و اشتباه باشد، داعی برای حلّ شبهات و اثبات حقایق به حول و قوّه پروردگار حاضرم.
«صدای مؤذّن برخاست و موقع نماز شد. پس از فراغت از نماز و صرف چای، جناب حافظ افتتاح کلام نمودند.»
ص: 333
حافظ: قبله صاحب، خیلی ممنون شدم که شرح حالات فرق شیعه را بیان نمودید، ولی در کتب اخبار و ادعیه شما مطالبی وارد است که ظواهر آنها بر خلاف گفتار شما، کفر و الحاد شیعه اثنی عشریه را مخصوصاً می رساند.
داعی: خوب است آن اخبار و ادعیه و موارد اشکال را بیان فرمایید تا حق آشکار گردد.
حافظ: اخبار زیادی دیده ام، ولی آنچه الحال در نظر دارم، در تفسیر صافی که به قلم یکی از علماء و مفسرین بزرگ شما فیض کاشی می باشد، خبری نقل می کند که روزی حضرت حسین، الشهید بالطف، در مقابل اصحاب ایستاد و گفت:
«ایّها الناس انّ الله تعالی جلّ ذکره ما خلق العباد إلاّ لیعرفوه، فإذا عرفوه عبدوه فإذا عبدوه استغنوا بعبادته عن عبادة من سواه.
قال رجل من أصحابه: بأبی أنت وأمّی یابن رسول الله فما معرفة الله؟ قال علیه السّلام: معرفة أهل کلّ زمان إمامهم الّذی تجب علیهم طاعته.»(1)
ای مردم! خداوند جلّ ذکره، خلق نفرموده است بندگان را مگر برای شناختن او. پس زمانی که او را شناختند، عبادتش کردند و همین که عبادت کردند، مستغنی شوند
به عبادت او از عبادت هرچه غیر اوست.
مردی از اصحاب عرض کرد: پدر و مادرم فدای تو باد پسر پیغمبر، حقیقت معرفت خدا چیست؟
فرمود: معرفت و شناختن اهل هر زمان است امامی را که اطاعتش بر
ص: 334
ایشان لازم است.
داعی: اولاً باید به سلسله سند خبر توجه کرد که آیا این خبر صحیح است یا موثّق و معتبر و حسن است، یا ضعیف قابل توجّه است، یا مردود.
بر فرض صحّت، به خبر واحدی نتوان نصوص صریحه در توحید، از آیات قرآن مجید و اخبار متواتره از طرق آل اطهار و ائمه هدی سلام الله علیهم اجمعین را از ظواهر خود منصرف ساخت.
شما چرا این همه اخبار و احادیث و گفتار ائمه دین را در توحید و مناظراتی را که بزرگان از ائمه اثنی عشر - که در مواقع مقتضی - با مادیین و دهریین نموده اند و اثبات توحید خالص فرموده اند، نمی بینید و به آنها توجّه نمی نمایید، در حالی که تمام تفاسیر مهمّه شیعه و کتب اخبار، از قبیل توحید مفضّل و توحید صدوق و کتاب توحید از بحار الانوار علامه مجلسی قدّس الله اسرارهم و سایر کتب توحیدیه علمای بزرگ شیعه امامیه مملوّ از اخبار متواتره از اهل بیت طهارت است.
چرا رساله «النکت الاعتقادیه» ابو عبدالله محمد بن محمد بن نعمان، معروف به «مفید» که از مفاخر علمای شیعه در قرن چهارم و متوفّای سال 413 قمری بوده و همچنین «اوائل المقالات فی المذاهب» و «المختارات» تالیف آن بزرگوار را مطالعه نمی کنید و نیز مراجعه نمی نمایید به کتاب «احتجاج» شیخنا الاجل، ابو منصور احمد بن علی بن ابی طالب الطبرسی، تا بدانید امام بر حق، حضرت رضا علیه الصلاهْ والسلام چگونه در مقابل مخالفین و منکرین توحید، اثبات توحید
ص: 335
خالص فرموده؟
که می گردید خبرهای واحد متشابهی را پیدا می کنید و به آنها اتکاء نموده و شیعیان را مورد حمله قرار می دهید.
چه خوش گوید شاعر عرب:
أتبصر فی العین منّی القذی
وفی عینک الجذع لا تبصر
«آیا می بینی در چشم من ریزه خاشاک را، اما در چشم خود چوب خرما را نمی بینی - کنایه از اینکه عیب کوچک مرا می بینی، ولی عیب بزرگ خود را نمی بینی».
مثل این است که آقایان محترم به کتاب های خودتان دقیق نمی شوید، تا خرافات و موهومات، بلکه کفریات مندرجه در آن کتاب ها را که یضحک به الثکلی است ببینید و از خجالت سر بلند ننمایید، حتی در صحاح معتبره خودتان به قدری اخبار خنده آور نقل شده که عقل را مبهوت و حیران می نماید.
حافظ: خنده آور گفتار و کلمات شماست که تخطئه می نمایید کتبی را که در عظمت و بزرگی مانند آن نیامده، مخصوصاً صحیحین بخاری و مسلم، که عموم علمای ما اتفاق دارند به قطعیت احادیث مندرجه در آنها و اگر کسی انکار این دو کتاب و اخبار مندرجه در آنها را بنماید و در مقابل تخطئه آنها بر آید، در حقیقت انکار اصل مذهب سنّت و جماعت را نموده؛ زیرا که مدار اعتبار این جامعه بعد از قرآن مجید، به این دو کتاب بزرگ است، چنانچه ابن حجر مکی در اوّل صواعق محرقه - اگر به نظرتان رسیده باشد - نوشته است:
«الفصل فی بیان کیفیّتها» (ای کیفیّة خلافة ابی بکر) روی الشیخان البخاری و
ص: 336
مسلم فی صحیحیهما اللذین هما أصحّ الکتب بعد القرآن باجماع من یعتدّ به.
بدیهی است که اخبار مندرجه در صحیحین قطعی الصدور است از جناب رسول اکرم صلی الله علیه وآله:
«لأنّ الأمّة اجتمعت علی قبولهما وکلّ ما اجتمعت الأمّة علی قبوله مقطوع فما فی الصحیحین فمقطوع به.»
در بیان کیفیت خلافت ابی بکر که روایت نمودند شیخان (بخاری و مسلم) درصحیحین خود، که صحیح ترین کتابهاست بعد از قرآن، به اجماع امّت؛ برای آنکه امّت اجتماع بر قبول آنها نمودند و هرچه را که امّت اجتماع بر قبول آنها بنمایند مقطوع است. پس به همین دلیل، احادیث مندرجه در صحیح بخاری و مسلم مقطوع الصدور است.
پس چگونه ممکن است کسی جرئت نماید بگوید در این دو کتاب، کفریات و هزلیات و خرافات و موهومات موجود است.
داعی: اولاً در جمله ای از بیاناتتان که فرمودید این دو کتاب مورد قبول تمام امّت است، اعتراضات علمی وارد است و این ادعای شما استناداً به قول ابن حجر، علماً و عملاً و منطقاً مردود یکصد میلیون مسلمان با علم و عمل می باشد. پس اجماع امّت در اینجا مانند همان اجماعی است که برای صدر اسلام در امر خلافت قائل شدید؟!
ثانیاً آنچه داعی می گویم با برهان و دلیل است. آقایان محترم هم اگر دیده رضا را ببندید و با دیده حقیقت بین به آن کتابها نظر کنید، می بینید آنچه ما
ص: 337
می بینیم و مانند ما و تمام عقلاء از مندرجات آنها متحیر و متبسّم خواهید شد، چنانچه بسیاری از اکابر علمای خودتان، مانند دار قطنی(1)
و ابن حزم(2)
و شهاب الدین احمد بن محمدقسطلانی در «ارشاد الساری» و علامه ابوالفضل جعفر بن ثعلب شافعی در کتاب «الامتاع فی احکام السماع» و شیخ عبدالقادر بن محمد قرشی حنفی در «جواهر المضیئه فی طبقات الحنفیه» و شیخ الاسلام ابو زکریای نووی در «شرح صحیح»(3) و شمس الدین علقمی درّ کوکب منیر «شرح جامع
ص: 338
الصغیر» و ابن القیم در «زاد المعاد فی هدی خیر العباد»(1)
وبالاخره جمیع علمای حنفیه و دیگران از اکابر سنّیه، صریحاً در مقام نقد و انتقاد به بعض احادیث
ص: 339
صحیحین برآمده و اعتراف دارند که بسیاری از احادیث ضعیفه ی غیر صحیحه در صحیحین موجود است؛ چه آنکه هدف بخاری و مسلم جمع اخبار بوده، نه دقّت در صحّت آنها و بعض از محقّقین علمای خودتان، مانند کمال الدین جعفر بن ثعلب در بیان فضایح و قبایح روایات صحیحین و نشر مثالب بالاخره جمیع علمای حنفیه و دیگران از اکابر سنّیه، صریحاً در مقام نقد و انتقاد به بعض احادیث صحیحین برآمده و اعتراف دارند که بسیاری از احادیث ضعیفه ی غیر صحیحه در صحیحین موجود است؛ چه آنکه هدف بخاری و مسلم جمع اخبار بوده، نه دقّت در صحّت آنها و بعض از محقّقین علمای خودتان، مانند کمال الدین جعفر بن ثعلب در بیان فضایح و قبایح روایات صحیحین و نشر مثالب و معایب آنها سعی بلیغ نموده اند و اقامه دلایل و براهین در این باب، بارز و آشکار می باشد.(1)
ص: 340
پس تنها ما نیستیم که تحقیق در مطالب می نماییم که مورد حمله شما قرار گیریم، بلکه اکابر علمای خودتان که محقّق در حقایق بوده، این قبیل بیانات را نموده اند.
حافظ: خوب است از دلایل و براهین خود برای اهل مجلس بیان کنید، تا قضاوت به حق کنند.
داعی: گرچه گفت و گوی ما در این موضوع نبوده و اگر بخواهم وارد این بحث گردم، از رشته سؤال شما باز می مانم، ولی برای اثبات مرام، به چند نمونه ای مختصراً اشاره می نمایم.
اگر شما اخبار کفر آمیز حلول و اتحاد و عقیده به جسمانیت و رؤیت پروردگار جلّ و علا را که دیده می شود در دنیا و یا در آخرت، علی اختلاف العقاید - چنانچه عدّه ای از حنابله و اشاعره قائل اند - بخواهید مطالعه نمایید، مراجعه کنید به کتب معتبره خودتان، مخصوصاً صفحه 100 از جلد اول «صحیح بخاری»،(1)
باب فضل السجود من کتاب الاذان و نیز صفحه 92 جلد چهارم، باب الصراط من کتاب الرقاق(2)
و در صفحه 86 جلد اول «صحیح مسلم»، (3) باب
ص: 341
اثبات الرؤیهْ المؤمنین ربّهم فی الآخرهْ و امام احمد حنبل در صفحه 275 جلد دوم «مسند»،(1) به خوبی به دست می آورید.
من باب نمونه، دو خبر از همان ابواب را به عرض محترمتان می رسانم که از ابو هریره روایت می نمایند که:
«انّ النار تزفر وتتقیّظ تقیّظاً شدیداً فلا تسکن حتی یضع الربّ قدمه فیها، فتقول قطّ قطّ حسبی حسبی.»(2)
صدای شعله پیوسته رو به ازدیاد می رود و آرام نمی گیرد، تا آنکه خداوند پای خود را در میان آتش نهاده امر می کند تا این زمان کافی است.
و نیز از ابو هریره روایت نموده اند که جماعتی از مردم از رسول اکرم صلی الله علیه وآله سؤال نمودند:
«یا رسول الله هل نری ربّنا یوم القیامة؟
قال: نعم. هل تضارّون فی رؤیة الشمس بالظهیرة صحوا لیس معها سحاب؟
قالوا: لا یا رسول الله.
وهل تضارّون فی رؤیة القمر لیلة البدر صحوا لیس فیها سحاب؟
ص: 342
قالوا: لا یا رسول الله.
قال: ما تضارّون فی رؤیة الله یوم القیامة إلاّ کما تضارّون فی رؤیة أحدهما. إذا کان یوم القیامة أذّن مؤذّن لیتّبع کلّ أمّة ما کانت تعبد، فلا یبقی أحد کان یعبد غیر الله من الأصنام والأنصاب إلاّ یتساقطون فی النار، حتّی إذا لم یبق إلاّ من کان یعبد الله من برّ وفاجر أتاهم ربّ العالمین فی أدنی صورة من التی رأوه فیها، فیقول: أنا ربّکم.
فیقولون: نعوذ بالله منک، لا نشرک بالله شیئاً.
فیقول: هل بینکم وبینه آیة فتعرفونه بها؟!
فیقولون: نعم.
فیکشف الله عن ساق ثمّ یرفعون رؤوسهم وقد تحوّل فی صورة التی رأوه فیها أوّل مرّة فقال: أنا ربّکم.
فیقولون: أنت ربّنا.»(1)
ص: 343
آیا ما می بینیم پروردگار خود را در روز قیامت؟
فرمود: آری. آیا در وقت ظهر روزی که آسمان خالی از ابر است از مشاهده خورشید ضرری به شما می رسد؟
عرض کردند: نه.
فرمود: آیا دیدن ماه تمام را در شبهایی که آسمان از ابر خالی است ضرر به شما می رساند؟
عرض کردند: نه.
فرمود: پس از رؤیت پروردگار در قیامت به شما ضرری نخواهد رسید، همچنان که از دیدار یکی از آن دو ضرری به شما نمی رسد.
روز قیامت که شد، از طرف خداوند اعلام می شود هر گروهی معبود خود را تبعیت کند. پس باقی نماند فردی که غیر از خالق یگانه را پرستش کرده از بتها مگر پرتاب می شوند در آتش، به طوری که از اطراف بشر در خارج جهنّم باقی نماند از خوب و بد جز افرادی که خداوند یگانه را پرستش کرده باشند.
در آن حال خالق عالمیان می آید به صورت خاصی که بشر می تواند او را ببیند. پس فرماید: من خالق شما هستم.
مؤمنین عرض کنند: پناه به خدا بریم اگر تو خدا باشی. ما گروهی نیستیم که غیر از خالق یکتا را عبادت کرده باشیم.
ص: 344
خداوند در جواب گوید: آیا بین شما و خداوند نشانه ای هست که به آن نشانه خدا را ببینید و بشناسید؟
جواب گویند: آری.
پس خداوند ساق پای خود را باز کند (یعنی پای خود را عریاناً نشان دهد).
آن گاه مؤمنین سر خود را بالا کنند وببینند خداوند را در همان صورتی که دفعه نخست دیده بودند.
پس فرماید: من خدای شما هستم. آنها هم اقرار کنند که تو خدای ما هستی.
شما را به خدا انصاف دهید آیا این نوع کلمات، کفر آور نیست که خدا خود را مجسّم و با صورت عنصری به بشر نشان دهد و پای خود را باز نماید؟ و بزرگ ترین دلیل بر اثبات گفتار ما آن است که مسلم بن حجاج بابی در اثبات رؤیت خدای متعال جلّ و علا در صحیح خود افتتاح نموده و اخبار مجعوله ای از ابو هریره و زید بن اسلم و سوید بن سعید و دیگران نقل نموده که علمای بزرگ خودتان، از قبیل ذهبی در «میزان الاعتدال»(1)
وسیوطی در کتاب «اللآلی المصنوعهْ فی أحادیث الموضوعهْ» و سبط ابن جوزی در «الموضوعات»، (2)
ص: 345
جعلیت آنها را مستدلاً بیان نموده اند و اگر دلایلی بر ابطال گفتار آنهانبود مگر آیات بسیاری از قرآن مجید که صریحاً نفی رؤیت نموده اند، از قبیل آیه 103 سوره 6 (انعام) که می فرماید:
﴿لَاتُدْرِکُهُ الْأَبْصَارُ وَهُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصَارَ وَهُوَ اللّطِیفُ الْخَبِیرُ﴾.
«هیچ چشمی او را درک ننماید و او همه دیدگان را مشاهده می کند و او لطیف و نامرئی و به همه چیز آگاه است.»
و نیز در آیه 139 سوره هفتم (اعراف) در قصه موسی و بنی اسرائیل نقل می فرماید که وقتی بر حسب فشار بنی اسرائیل جناب موسی علیه السّلام در مقام مناجات عرض کرد:
﴿رَبّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ قَالَ لَنْ تَرَانِی﴾.
«خدایا خود را به من آشکارا بنما تا تو را مشاهده نمایم. خداوند در جواب او فرمود: هرگز، تا ابد مرا نخواهی دید.»
سید عبدالحی (امام جماعت اهل تسنّن) - مگر نه از مولی علی کرّم الله وجهه
ص: 346
نقل است که فرمود: «لم أعبد ربّاً لم أره»؛ یعنی بندگی نمی کنم خداوندی را که نبینم. پس معلوم می شود حق تعالی دیدنی است که علی چنین کلامی فرماید.
داعی: جناب عالی فقط به یک جمله از خبر اشاره فرمودید. با اجازه آقایان، تمام خبر را می خوانم، آن گاه شما جواب خود را خواهید دریافت. این خبر را ثقهْ الاسلام، شیخ با عظمت، محمد بن یعقوب کلینی قدس سره، در باب ابطال الرؤیه از کتاب توحید «اصول کافی»(1)
و شیخ بزرگوار صدوق ابو جعفر محمد بن علی بن الحسین بن موسی بن بابویه قمی قدّس الله تربته در کتاب «توحید»(2) خود در باب ابطال عقیدهْ رؤیهْ الله چنین نقل نموده اند از امام به حق ناطق، جعفر بن محمّد الصادق‘ که فرمود:
«جاء حبر إلی أمیرالمؤمنین علیه السّلام فقال: یا أمیرالمؤمنین هل رأیت ربّک حین عبدته؟ فقال: ما کنت أعبد ربّاً لم أره.
قال: وکیف رأیته؟
قال: لا تدرکه العیون فی مشاهدة الأبصار، ولکن رأته القلوب بحقایق الایمان.»
عالمی [از یهود] خدمت امیرالمؤمنین علیه السّلام عرض کرد: یا امیرالمؤمنین آیا در وقت عبادت خدا را می بینی؟
حضرت فرمود: من خدایی را که نبینم عبادت نمی نمایم.
ص: 347
عرض کرد: چگونه او را می بینی؟
فرمود: ذات باری تعالی را با چشم سر، یعنی چشم عنصری نمی بینم، بلکه او را با چشم قلب و نور حقیقت ایمان می بینم.
پس از این جواب مولانا امیرالمؤمنین علیه السّلام معلوم می شود که مراد از رؤیت، با چشم عنصری جسمانی نمی باشد، بلکه به نور ایمان قلبی می باشد و این معنی از خود کلمه «لن» واضح و آشکار می شود؛ چه آنکه می دانید «لن» برای نفی ابد استعمال می شود و در این آیه شریفه تاکید است به آیه ﴿لَاتُدْرِکُهُ الْأَبْصَارُ﴾؛ یعنی هرگز در دنیا و آخرت به هیچ صورت، خداونددیده نمی شود.
دلایل عقلیه و براهین نقلیه بر این معنی وارد است که علاوه بر محقّقین علماء و مفسّرین شیعه، اکابر علمای خودتان، از قبیل قاضی بیضاوی و جار الله زمخشری(1)
در تفسیر خود ثابت نموده اند که رؤیهْ الله تعالی محال عقلی است و هر کس معتقد به رؤیهْ الله گردد، چه در دنیا و چه در آخرت، قطعاً خدا را محاط خود قرار داده و قائل به جسمانیت برای ذات با برکات او گردیده؛ چه آنکه تا جسم عنصری نباشد، با چشم محسوس عنصری دیده نگردد و چنین عقیده ای قطعاً کفر است، چنانچه علمای بزرگ ما و شما در تفاسیر و کتب علمیه خود ذکر نموده اند که اینک مورد بحث ما نیست و من باب شاهد، جملاتی عرض شد.
و اما راجع به خرافات و موهومات بسیاری که در کتب معتبره شما ثبت است، من باب نمونه، خلاصه ای از دو خبر را نقل می نمایم، تا آقایان محترم به بعض
ص: 348
خبرهای واحد که قابل حل و تاویل است از کتب شیعه ایراد نگیرید.
شما تصور می نمایید صحاح ستّه، مخصوصاً صحیحین بخاری و مسلم، مثل کتاب وحی است. تمنّا می نمایم قدری آقایان با دیده انصاف و خروج از تعصّب به اخبار آنها بنگرید تا آن قدر غلو ننمایید.
بخاری در باب من اغتسل عریانا از کتاب غسل «صحیح»(1) خود و مسلم در جزء دوم «صحیح» خود، در باب فضایل موسی علیه السّلام(2) و امام احمد بن حنبل در صفحه 315 جزء دوم از «مسند»(3)
و دیگران از علمای شما از ابو هریره نقل نموده اند که در میان بنی اسرائیل رسم بود همگی با هم بدون ساتر عورت در آب می رفتند [و] خود را شست و شو می دادند، در حالتی که به عورت های هم نظر می نمودند و این عمل در میان آنها عیب نبود. فقط حضرت موسی در میان آنها تنها به آب می رفت که کسی عورت او را نبیند.
بنی اسرائیل می گفتند: علت آنکه موسی تنها به عمل تغسیل می رود و از ما دوری می نماید، آن است که صاحب نقص است و قطعاً فتق دارد [و] نمی خواهد
ص: 349
ما او را ببینیم.
روزی حضرت موسی به کنار آبی رفت که غسل بنماید، لباسها را در آورده، بالای سنگی گذارد و رفت در میان آب.
«ففرَّ الحجر بثوبه فجمح موسی بأثره یقول: ثوبی حجر، ثوبی حجر، حتی نظر بنوا إسرائیل إلی سوأة موسی فقالوا: والله ما بموسی من بأس. فقام الحجر بعد حتی نظر إلیه فأخذ موسی ثوبه، فطفق بالحجر ضرباً. فوالله انّ بالحجر ندباً ستّة أو سبعة!»
یعنی: سنگ با لباس موسی فرار نمود، موسی در عقب او می رفت و می گفت: لباسم ای سنگ، لباسم ای سنگ (یعنی لباسم را کجا می بری). آن قدر سنگ رفت و موسی بدون ساتر عورت در عقبش رفت، تا آنکه بنی اسرائیل به عورت جناب موسی نظر نمودند! و گفتند: به خدا قسم، موسی نقصی ندارد؛ یعنی فتق ندارد. آن گاه سنگ از زمین برخاست و جناب موسی لباس ها را گرفت. پس از آن با تازیانه سنگ را زد، به قسمی که شش یا هفت مرتبه سنگ ناله نمود!
شما را به خدا انصاف دهید یک همچو عملی اگر با یکی از شماها آقایان محترم بشود،چقدر رکاکت دارد که به دنبال لباستان برهنه در میان مردم بروید که عورت شما را ببینند؟
بر فرض اگر چنین پیشامدی بشود، آدمی کناری می نشیند تا بروند و لباس او را بیاورند، نه آنکه بدون ساتر عورت در میان مردم برود، تا عورت او را ببینند.
آیا عقل باور می کند چنین عملی از مثل موسی کلیم الله ظاهر شده باشد؟ آیا باور می شود که سنگ جامد حرکت بنماید و لباس های موسی را ببرد؟
ص: 350
سید عبدالحی: آیا حرکت سنگ بالاتر است، یا اژدها شدن عصا. حرکت سنگ بالاتر است، یا معجزات نُه گانه که خداوند خبر می دهد؟
داعی: به مثل معروف «خوب وردی آموخته اید، لیک سوراخ دعاگم کرده اید» آقای عزیز! ما منکر معجزات انبیاء نیستیم، بلکه به حکم قرآن مجید، مؤمن به معجزات و خرق عادات هستیم، ولی تصدیق بفرمایید که صدور معجزات و خرق عادات در مقام تحدّی می باشدکه خصم را در مقابل صدور آن عمل، عاجز و حق را ظاهر نماید.
آیا در این عمل، چه تحدّی و ظهور حقی بوده جز آنکه فضاحتی به میان آمده و عورت پیغمبر خدا در میان خلق ظاهر گردیده؟
سید عبدالحی: کدام حق بالاتر از آن بوده که حضرت موسی را تبرئه نماید که مردم بدانند فتق ندارد.
داعی: بر فرض که جناب موسی صاحب فتق بوده، چه ضرری به مقام نبوت داشته. آنچه برای پیغمبران نقص است نواقص ذاتی است؛ از قبیل کوری و کری و احول بودن یا شش انگشتی و چهار انگشتی و لب شکری (به اصطلاح) یا فالج و شل مادر زاد بودن و امثال اینها و الا نقایص جسمانی که به واسطه امراض پیدا می شود؛ مانند کوری یعقوب و شعیب پیغمبر در اثر گریه بسیار و جراحات بدن ایوب و شکستگی سر و دندان پیغمبر خاتم در جنگ احد و امثال اینها، ضرری به مقام نبوّت نمی رساند.
فتق هم یکی از امراض جسمانی است که برای آدمی بعدها پیش می آید. چه اهمیتی داشته که بخواهد او را تبرئه نماید به ظهور خرق عادت و معجزه ای که منجر به هتک حرمت و کشف عورت پیغمبر خدا شود که بنی اسرائیل عورت او
ص: 351
را ببیند. آیا این خبر از خرافات و موهومات نیست که بگویند جناب موسی بدون ساتر عورت به دنبال لباس برود و به قدری عصبانی شود که سنگ را بزند، به قسمی که شش یا هفت مرتبه، سنگ ناله بزند؟! - یا للعجب، پیغمبر خدا نداند که سنگ، چشم و گوش و حس تأثّری ندارد که او را بزند و ناله جماد را بلند کند! - نعوذ بالله من هذه الخرافات.
برای آنکه جناب آقا سید عبدالحی در مقام دفاع از ابوهریره و یا بخاری و مسلم - که بی فکر، این قبیل مجعولات خرافی را نقل نموده اند - بر نیاید به یک خبر مضحک تر اشاره می نمایم، تا آقایان محترم قطع نمایند که صحاح آنها آن قسمی نیست که درباره آنها غلو نموده اند.
بخاری در صفحه 158 جلد اول و صفحه 163 جلد دوم از صحیح(1)
خود، خبر خرافی عجیبی را نقل نموده؛ یکی در باب «مَن أحبّ الدفن فی الأرض المقدّسه من أبواب الجنائز» و دیگر در باب وفاهْ موسی، جلد دوم، با اسناد صحیحه به عقیده او از ابوهریره و نیز مسلم در صفحه 309 جلد دوم صحیح
ص: 352
خود(1)
در باب فضائل موسی ایضاً از ابو هریره که گفت:
«جاء ملک الموت إلی موسی‘ فقال له: أجب ربّک، قال ابو هریرة: فلطم موسی عین ملک الموت ففقأها! فرجع الملک إلی الله تعالی فقال: إنّک أرسلتنی إلی عبد لک لا یرید الموت، ففقأ عینی، قال: فرد الله إلیه عینه وقال: إرجع إلی عبدی فقل: الحیاة ترید. فإن کنت ترید الحیاة فضع یدک علی متن ثور فما توارت بیدک من شعرة فانّک تعیش بها سنة.»
ملک الموت خدمت موسی رسید [و] عرض کرد: اجابت کن پروردگارت را. پس جناب موسی چنان سیلی به چشم ملک الموت زد که چشم او کور گردید و به صورتش ریخت. پس برگشت به سوی پروردگار [و] عرض کرد: مرا فرستادی به سوی بنده خودت که اراده مردن ندارد و چشم مرا کور نمود. پس خداوند چشم ملک الموت را برگرداند و فرمود:
برگرد به سوی بنده من، پس بگو اگر زندگانی دنیا را طالب هستی، دست خود را بر پشت گاوی بگذار، پس هرچه مو به دستت آمد، به شماره هر یک [از] آنهایک سال زندگانی خواهی نمود.
و امام احمد حنبل در صفحه 315 جلد دوم «مسند»(2) و محمد بن جریر
ص: 353
طبری(1)در جلداوّل از تاریخ خود ضمن ذکر وفات حضرت موسی، همین خبر
ص: 354
ص: 355
ص: 356
ص: 357
را از ابوهریره نقل نموده اند به زیادتی آنکه زمان موسی، ملک الموت برای قبض روح بندگان، ظاهر و علنی می آمد، ولی بعد از آن زمان که موسی سیلی بر صورت او زد و چشمش کور شد، برای قبض روح خلایق مخفیانه و پنهانی می آید (برای آنکه می ترسد مردم جاهل هر دو چشمش را کور نمایند!)
(جمع کثیری شدیداً خندیدند.)
اینک من از آقایان انصاف می خواهم این خبر از خرافات و موهومات نیست که شما از شنیدنش خنده می نمایید و من تعجّب از نویسندگان و نقل کنندگان چنین خبر[ی] می نمایم که فکر ننموده، مطالب خرافی و موهوم را چگونه به زیر قلم آورده اند.
آیا عقل هیچ ذی عقلی قبول می نماید که پیغمبر اولوالعزمی مانند موسی کلیم الله - العیاذ بالله - آن قدر بی معرفت و خشن باشد که عوض اطاعت امر پروردگار، رسول او را چنان محکم سیلی بزند که چشمش را کور بنماید؟
شما را به خدا اگر کسی بگوید که جناب حافظ را شخص بزرگی دعوت [به] مهمانی نموده، عوض قبول دعوت، قاصد و پیام آورنده را حافظ سیلی زده و چشمش را کور نموده، شما خنده نمی کنید؟ حافظ نمی فرماید این مطلب توهین به من است، چه آنکه پس از یک عمر تحصیل علم و تزکیه نفس، آن قدر معرفت
ص: 358
پیدا ننمودم که بفهمم پیام آورنده تقصیری ندارد و علاوه بر آنکه احترام به من نموده و از طرف شخص بزرگی مرا به مهمانی خوانده!
از هیچ آدم پست، جاهل [و] قسی القلبی چنین عملی صادر نمی گردد، تا چه رسد به کلیم الله، پیغمبر اولوالعزم که اولی و احق به معرفهْ است.
چگونه ممکن است پیغام دعوت پروردگار را نادیده گرفته، به علاوه ملک پیام آورنده را- که هیچ گناهی جز آوردن پیام نداشته - سیلی بزند و چشم او را کور بنماید؟!
غرض از ارسال رسل، هدایت بشر و بازداشتن آنهاست از افعال حیوانی که تحت تأثیر نفس حیوانی قرار نگیرند و آثار سَبُعیت از آنها صادر نگردد.
ظلم و تعدّی حتی به حیوانات، از یک بشر جاهل بی معرفت قبیح است، تا چه رسد از پیغمبر اولوالعزم، آن هم نسبت به مقام ملک مقرّبی که رسول و پیام آورنده پروردگار باشد.
هر شنونده ای می فهمد که چنین خبری جهل و بهتان است و جعل کنندگان چنین خبری قطعاً غرضی نداشتند جز عدم ادراک و اهانت به مقام نبوّت و یا کوچک و خوار نمودن انبیای عظام را در نزد جامعه ی بشر.
داعی از امثال ابو هریره تعجبی ندارم؛ چه آنکه او آدمی بوده است که علمای خودتان نوشته اند برای شکم پر نمودن از سفره چرب و شیرین معاویه خبرها جعل نموده و خلیفه عمربرای جعل خبر، او را تازیانه زد، به قسمی که پشت از خون
ص: 359
آلوده گردید،(1) ولی تعجّب داعی از آن اشخاصی است که واجد مقام عالی علم و دانش بوده، چگونه فکر نکرده، امثال این اخبار خرافی را در کتاب های خود ثبت نموده و دیگران از علمای امثال جناب حافظ هم این نوع کتاب ها را تالی تلو کلام الله قرار داده و بدون مطالعه و تأمل بگویند: هما أصحّ الکتب بعد القرآن!
پس وقتی در کتب عالیه خودتان چنین اخبار خرافی مندرج است، حق ندارید زبان اعتراض به کتب شیعه و اخباری که در آنها درج است و غالباً قابل توجیه و تأویل می باشند باز نمایید.
معذرت می خواهم، خیلی حاشیه رفتم، الکلام یجرّ الکلام. برگردیم به اصل مطلب و در اطراف خبری که شما نقل نمودید، بحث نماییم و ببینیم که آیا چنین خبری قابل حل است یا خیر؟
بدیهی است که هر عالم صالح منصفی وقتی به این قبیل خبرهای واحد و مبهم بر می خورد - که در کتب ما و شما بسیار است - در مقابل هزارها اخبار صحیح السند و صریح العبارهْ اگر قابل اصلاح است، اصلاح می کند و الا مطرودش می دارد و یا لااقل در مقابل آنها سکوت می نماید، نه آنکه آنها را حربه ی تکفیر قرار داده و حمله به برادران دینی خود نماید!
الحال در خود این خبر هم چون تفسیر صافی موجود نیست و از سلسله سندش بی خبریم و نمی دانیم در کجا و چگونه نقل نموده و آیا خود بیانی در اطراف آن نموده یا نه، بایستی دقّت کنیم ببینیم قابل اصلاح است یا خیر.
ص: 360
داعی با فکر ضعیفم در اطراف این خبر همچو تصوّر می نمایم که فرموده ی آن حضرت یا محمول است بر قاعده ی معروفه ی مابین متکلّمین که علم تام به معلول، علم تام به علت است؛ یعنی همین که امام را من حیث أنّه امام شناخت، البته خدا را شناخته است. و یا محمول بر مبالغه است؛ مانند کسی که بگوید: هر کس وزیر اعظم را بشناسد اوست کسی که پادشاه را شناخته و قرینه ی بر این مبالغه، نصّ سوره توحید و سایر آیات قرآنیه و اخبار کثیره ای است که از خود اباعبدالله الحسین و سایر ائمه معصومین سلام الله علیهم اجمعین در اثبات توحید خالص رسیده.
پس می توان گفت مقصود از این خبر، آن است که شناختن امام از اعظم عباداتی است که غایت خلقت جن و انس بوده. همین است معنای محالّ معرفهْ الله، در زیارت جامعه ی مأثوره از ائمه طاهرین علیه السّلام.
و ممکن است قسم دیگری هم معنی کنیم، چنانچه محقّقین در این قبیل امور معنی نموده اند که فاعل هر فعل و بانی هر بنایی را از استحکام فعل و بنای وی می توان شناخت. پس هر بنا و اثر وی، خود یک دلیل کاملی است بر یک جهتی از جهات وی.
چون رسول خدا و آل طاهرینش صلوات الله علیه وعلیهم اجمعین جمیع مقامات امکان اشرف را دارا بودند، لذا اثری محکم تر و مخلوقی جامع تر از آنها نبود. پس راهی که به سوی معرفت خدا واضح تر و جامع تر از ایشان باشد، وجود نداشته. پس محلّ معرفت خدا که حقّ معرفت ممکنه باشد از برای بندگان خدا نیست مگر ایشان.
ص: 361
پس کسی که ایشان را شناخته خدا را شناخته، چنانچه خودشان فرمودند:(1) «بنا عرف الله و بنا عبدالله»؛ یعنی: به وسیله ما خداشناخته می شود و به وسیله ما خدا عبادت کرده می شود. یعنی طریق معرفت و عبادت حق تعالی در دست ما است.
خلاصه، راه منحصر به فرد برای شناسایی خدای تعالی، این خاندان جلیل می باشند و اگر بی رهبری این خانواده، بشر بخواهد راه را پیدا کند، در وادی ضلالت، حیران و سرگردان گردد. و بسیار نادر است گم گشته ی وادی ضلالت و حیرت، بدون دلیل به سر منزل سعادت برسد.
به همین جهت است که در حدیث مُجمعٌ علیه فریقین وارد است که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
«یا أیّها الناس انّی ترکت فیکم ما إن أخذتم بهما لن تضلّوا؛ کتاب الله عزّوجلّ وعترتی أهل بیتی.»(2)
ای مردم! من می گذارم در میان شما دو چیزی را که اگر از آن دو بگیرید (یعنی مایحتاج خود را) هرگز گمراه نشوید. یکی کتاب خدای عزّوجلّ و دیگری عترت واهل بیت من اند.
حافظ: اختصاص به همین یک خبر ندارد که شما در مقام اصلاح برآیید، بلکه
ص: 362
در تمام ادعیه وارده در کتب شما نمونه ای از آثار شرک و کفر دیده می شود؛ از قبیل طلب حاجت نمودن از امامان، بدون توجه به ذات پروردگار عالمیان و این خود، دلیل کامل شرک است که از غیر خدا حاجت بطلبند.
داعی: از جناب عالی بسیار بعید بود که تبعاً للاسلاف، به چنین کلام سخیف و بی جایی تکلّم نمایید. واقعاً خیلی بی انصافی می نمایید، یا توجّه ندارید که چه می فرمایید، یا به معانی شرک توجه ننموده بیان می کنید. متمنّی است اوّل معنای شرک و مشرک را بیان نمایید، تا کشف حقیقت شود.
حافظ: مطلب به قدری واضح است که گمان نمی کنم محتاج به توضیح باشد. بدیهی است با اقرار به خداوند بزرگ، توجّه نمودن به غیر خدای تعالی شرک است و مشرک کسی است که روی به غیر خدا نموده و طلب حاجت از او بنماید.
جامعه شیعه بنابر آنچه مشهود است، ابداً توجّهی به خدا ندارند و تمام تقاضای خود را از امامان خود می نمایند، بدون اینکه نام خدا را ببرند. حتی می بینم فقرای شیعه در معابر و درب خانه ها و دکانها که می آیند، می گویند: یا علی، یا امام حسین، یا امام رضای غریب، یا حضرت عباس. یک مرتبه شنیده نشده یا الله بگویند. اینها خود دلیل شرک است که جامعه شیعه ابداً توجّهی به خدا ندارند، بلکه تمام توجّه خود را به غیر خدا می نمایند.
داعی: نمی دانم این نوع گفتار شما را حمل بر چه معنایی بنمایم. آیا دلیل بر لجاج است که عمداً سهو می نمایید، یا دلیل بر عدم توجّه شما به حقایق است. امیدوارم اهل لجاج نباشید.
ص: 363
چون یکی از شرایط عالم عامل، انصاف است. آن کس که حق را بداند، ولی برای اثبات مرام و مقصد خود حق کشی نماید، انصاف ندارد، و کسی که انصاف ندارد، عالم بلاعمل است؛ در حدیث است که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمودند:
«العالم بلا عمل کالشجر بلاثمر».
عالم بی عمل مانند درخت بی میوه است.
چون مکرّر بین جملات خود پیوسته جملات شرک و مشرک را بر زبان جاری می نمایید و اصراری دارید که با دلایل پوچ و بی مغز خودتان شیعیان موحّد را مشرک معرفی نمایید. و ممکن است بیانات شما در عوام بی خبر برادران اهل تسنّن مؤثر واقع شود و شیعیان را مشرک بدانند - چنانچه تا به حال در آنها اثر سوء بخشیده - ولی همین آقایان شیعیان محترم حاضر در مجلس، در اثر بیانات شما کاملاً عصبانی و ناراحت هستند و شما را یک عالم مغرض و مفتری می دانند؛ چه آنکه به عقاید خود توجّه دارند و می دانند که هیچ یک از این کلمات شما در آنها وجود ندارد.
پس در کلمات و بیانات خود سعی فرمایید یک نوع جملاتی ادا نمایید که صدق مطلب برآنها واضح و قلوبشان به شما جذب گردد.
ناچارم برای روشن شدن اذهان ساده آقایان حاضرین و غائبین و برادران اهل تسنّن، چنانچه اجازه فرمایید، به اقتضای وقت مجلس، مختصری در اطراف شرک و مشرک، آنچه را که عقیده محقّقین حکماء و فقهاء و علمای بزرگ اسلام است؛ از قبیل علاّمه حلّی و محقّق طوسی و علاّمه مجلسی رضوان الله علیهم که از نوابغ و مفاخر علمای شیعه هستند و دیگران از حکماء و ارباب تحقیق، مانند
ص: 364
صدر المتألّهین شیرازی و ملانوروز علی طالقانی و حاجی ملاّهادی سبزواری و دو صهر با عظمت صدر، مرحومین فیض کاشانی و فیاض لاهیجانی قدس الله اسرارهم، استخراجاً از آیات قرآنیه و دساتیر عالیه ائمه طاهرین سلام الله علیهم اجمعین به عرضتان برسانم، تا آقایان جلسای محترم گمان نکنند معنای شرک همان است که آقا مغلطه کاری می فرمایند.
حافظ: (با عصبانیت) بفرمایید.
نواب: قبله صاحب! چون وضع این مجلس برای
فهم بیسوادان است، چنانچه قبلاً هم عرض و تقاضا نموده ام، تمنّا داریم در فرمایشاتتان نهایت درجه رعایت سادگی را بفرمایید. فقط نظرتان به آقایان علماء و جواب مطابق فهم آنها نباشد، رعایت اکثریت اهل مجلس، بالخصوص اهالی هند و پیشاور - که اهل لسان نیستند - لازم است. مستدعی است مطالب پیچیده و مشکل نفرمایید.
داعی: جناب آقای نواب، یادآوری های شما مورد توجّه است و اختصاص به این مجلس ندارد، بلکه قبلاً هم عرض کردم عادت داعی بر این است در هر مجلسی که عدّه ای از عوام و بی خبران حاضر باشند، قطعاً روی سخن را به خواص معطوف نمی دارم؛ چه آنکه غرض از ارسال رسل و انزال کتب، جلب نظر بی خبران است و البته این منظور عملی نمی شود مگر آنکه حقایق - همان قسمی که فرمودید - ساده و به لسان قوم بیان شود، چنانچه در حدیث است که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:(1)
ص: 365
«نحن معاشر الأنبیاء نکلّم الناس علی قدر عقولهم.»
ما جماعت پیغمبران با مردم به مقدار عقل های آنها حرف می زنیم.
البته تقاضای شما کاملاً اساسی و پیوسته، مورد توجّه داعی بوده، امید است بر وفق مرامتان بیش از پیش عمل نمایم و هر کجا غفلتی بی اراده از داعی بشود، متمنّی است آقایان محترم یادآور شوید.
داعی: آنچه از خلاصه آیات قرآنیه و اخبارمتکاثره و تحقیقات کامله محقّقین از علماء و مخصوصاً توضیحات مهمه ای که مرحومین صدر المتألهین و فاضل طالقانی داده اند، شرک بر دو قسم است و سایر اقسام شرک در این دو قسم مستتر است؛ اول شرک جلی و آشکار. دوم شرک خفی و پنهان.
شرک جلی و آشکار عبارت است از آنکه آدمی شریکی برای خدای متعال قرار دهد در ذات و یا صفات و یا افعال و یا عبادات.
ص: 366
شرک در ذات آن است که در مرتبه الوهیت و ذات وحدانیت حق تعالی شریک قرار دهد و به لسان قال معترف گردد، چون ثنویه (بت پرست ها) و مجوس، که به دو اصل و مبدأ نور و ظلمت (یزدان و اهریمن) قائل اند، و نصاری که قائل به اقانیم ثلاثه گردیدند و ذات خداوندی را به سه قسمت أب و ابن و روح القدس تقسیم نمودند و به عقیده بعض از
آنها عوض روح القدس مریم می باشد.
و از برای هر یک از این سه خاصیتی قائل شدند که آن دو ندارند و تا این سه با هم جمع نگردند، حقیقت ذات خداوندی بارز نگردد.
چنان که در آیه 73 سوره 5 (مائده) انتقاد و ردّ قول آنها و اثبات وحدانیت خود نموده که [فرمود]:
﴿لَقَدْ کَفَرَ الّذِینَ قَالُوا إِنّ اللهَ ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ وَمَا مِنْ إِلهٍ إِلّا إِلهٌ وَاحِدٌ﴾.
«البته کافر گردیدند آن کسانی که خدا را یکی از سه خدا دانستند؛ یعنی سه خدا قائل شدند (اب و ابن و روح القدس را خدا گفتند) و حال آنکه جز خدای یگانه خدایی نخواهد بود.»
این آیه شریفه حکایت است از قول نسطوریه و ملکائیه و یعقوبیه از فرق نصاری، که آنها هم این عقیده را از ثنویه و بت پرستهاگرفتند.(1)
خلاصه نصاری مانند ثنویه و مجوس مشرک اند؛ چون قائل به اقانیم ثلاثه هستند.
ص: 367
به عبارت واضح تر، آنها می گویند: الوهیت مشترک است میان خدا و مریم و عیسی و به عقیده بعض از آنها، خدا و عیسی و روح و هر یک از آنها اله اند و الله جلّ جلاله یکی از آن سه می باشد! و می گویند از اول خدایان سه بودند: اقنوم الاب، اقنوم الابن [و] روح القدس (به لسان سریانی اقنوم به معنای وجود و هستی است) و بعد از آن، این سه اقنوم یکی شدند که آن مسیح است.
و شبهه ای نیست که با دلایل عقلیه و براهین نقلیه، بطلان اتحاد ثابت و اتحاد حقیقی به این معنی محال است، حتی در غیر ذات واجب الوجود. فلذا در آخر آیه می فرماید: ﴿وَمَا مِنْ إِلهٍ إِلّا إِلهٌ وَاحِدٌ﴾؛ یعنی نیست در وجود، ذاتی واجب که مستحقّ عبادت باشد، مگر خدای یگانه که موصوف است به وحدانیت محضه و متعالی از توهّم شرک و مبدأ جمیع موجودات ممکنه، آن ذات واحد بی همتا می باشد.
شرک در صفات آن است که صفات خداوند متعال از قبیل علم و حکمت و قدرت و حیات و غیر آنها را قدیم و زائد بر ذات باری تعالی بدانند؛ مانند اشعریون که اصحاب ابی الحسن علی بن اسماعیل اشعری بصری می باشند، چنان که اکابر علمای خودتان، مانند علی بن احمد بن حزم الظاهری در صفحه 207 جزء چهارم فصل(1) و فیلسوف معروف اندلسی ابن رشد محمد بن احمد در صفحه 58 کتاب «الکشف عن مناهج الأدلّهْ فی عقائد الملّهْ» نقل نموده اند، معتقدند که صفات الله زائد بر ذات باری تعالی و قدیم می باشند.
ص: 368
پس هر کس صفات خداوندی را در حقیقت، زائده بر ذات او جلّ و علا بداند؛ یعنی خدارا وصف کند به صفت عالمیت یا قادریت یا حکمت یا حیات و غیر آن و آن صفات را عین ذات حق تعالی نداند، مشرک؛ چه آنکه کفو و قرین و هم سر از برای او در قدم ثابت نموده و حال آنکه جز ذات ازلی حق تعالی قدیمی در عالم وجود ندارد و صفات خداوندی عین ذات او می باشد؛ مانند شیرینی و شکر و چربی و روغن که قابل تفکیک نیستند. شیرینی و چربی، شیء علی حده ای نیستند که بر ذات شکر و روغن وارد شده باشند. همان وقتی که خداوند متعال شکر و روغن را خلق کرد، شیرین و چرب آفرید. اگر بنا شود شیرینی و چربی را از شکر و روغن بگیرند دیگر شکر و روغن نمی ماند.
﴿تِلْکَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنّاسِ وَمَا یَعْقِلُهَا إِلّا الْعَالِمُونَ﴾(1) مثلها برای تقریب اذهان است، تا متوجّه شویم که صفات خداوندی زائد بر ذات باری تعالی نیست. وقتی گفتیم خدا؛ یعنی عالم حی قادر حکیم الخ.
و اما شرک در افعال آن است که خدا را در معنی و حقیقت، متوحّد و متفرّد بالذات نداند، به این معنی که فردی یا افرادی از مخلوقات را مؤثّر یا جزء مؤثّر در افعال و تدابیر الهیه بداند، یا آنکه امور را بعد از خلقت، مفوّض به خلق بداند؛ مانند آنچه یهود قائل بودند که خداوند خلق خلایق نمود و دیگر از تدبیر امور باز مانده و کار را به خلق واگذار نموده و خود به کناری رفته. لذا در آیه 64
ص: 369
سوره 5 (مائده) در مذمت آنها فرموده:
﴿وَقَالَتِ الْیَهُودُ یَدُ اللهِ مَغْلُولَةٌ غُلّتْ أَیْدِیهِمْ وَلُعِنُوا بِمَا قَالُوا بَلْ یَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ یُنفِقُ کَیْفَ یَشَاءُ﴾.
«یهود گفتند دست خدا بسته شد - و دیگر تغییری در خلقت نمی دهد و چیزی از عدم به وجود نخواهد آمد - به واسطه این گفتار دروغ، دست آنها بسته شد و به لعن خدا گرفتار گردیدند، بلکه دو دست خدا گشاده است؛ (یعنی قدرت و رحمت او) و هرگونه بخوهد انفاق می کند.»
و مشرکین غلات - که آنها را مفوّضه نیز خوانند - قائل اند که خداوند تفویض امور به امامان نموده، آنها خلق می کنند و روزی می دهند.
بدیهی است که در افعال خداوندی هر کس به هر طریقی کسی را ذی مدخل بداند - به طریق جزء مؤثر یا تفویض امور به انبیاء یا امم یا امامان یا مأمومین - قطعاً مشرک است.
و اما شرک در عبادت آن است که در موقع عبادت، توجّه ظاهر و یا نیت دل را به غیر حق کند؛ مثلاً در نماز توجّه به خلق داشته باشد، یا نذر می کند برای خلق [عبادت] کند و امثال ذلک از عباداتی که احتیاج به نیت دارد.
اگر نیت در وقت عمل برای غیر خدا باشد مشرک است؛ زیرا صریحاً در آیه 110 سوره 18 (کهف) منع از این نوع عمل (شرک) نموده که [فرمود]:
﴿فَمَن کَانَ یَرْجُوا لِقَاءَ رَبّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صَالِحاً وَلَا یُشْرِکْ بِعِبَادَةِ رَبّهِ أَحَداً﴾.
«هر کس به لقای (رحمت) پروردگار امیدوار است باید نیکوکار شود؛
ص: 370
یعنی عمل پاک [و] پسندیده بنماید و هرگز در پرستش و عبادت خدا احدی را با او شریک نگرداند.»
در موقع عمل و عبادت باید توجّه به غیر خدا ننماید، صورت پیغمبر یا امام یا مرشد را در نظر نگیرد، به این معنی که ظاهر هر عمل از نماز و روزه و حج و خمس و زکات و نذر و غیر آن از هر نوع عبادتی، واجب یا مستحب، برای خدا باشد، ولی در دل و باطن، توجّه به غیر خدا؛ یعنی برای شهرت و جلب نظر خلایق یا غیر آن باشد؛ چون که ریای در عمل - به لسان اخبار - شرک اصغر خوانده شده است که تباه کننده عمل هر عاملی است، چنانچه در خبر از رسول اکرم صلی الله علیه وآله رسیده که فرمود:(1)
«اتقوا الشرک الاصغر».
یعنی بپرهیزید از شرک کوچک.
عرض کردند: یا رسول الله شرک کوچک کدام است؟
فرمود: «الریا والسمعه»؛ ریا و سمعه، شرک اصغر است.
ص: 371
و نیز از آن حضرت مروی است که فرمود:(1)
«انّ أخوف ما أخاف علیکم الشرک الخفیّ. إیّاکم والشرک السر. فانّ الشرک أخفی فی أمّتی من دبیب النمل علی الصفا فی اللیلة الظلماء.»
بدترین چیزی که من می ترسم بر شما، شرک پوشیده و پنهان است. پس از شرک سرّ و پنهان دور باشید که شرک پوشیده تر است در امّت من از نرم رفتن مورچه بر سنگ نرم در شب تاریک.
آن گاه فرمود:(2)
هر کس نماز به ریا کندمشرک است. هر کس روزه به ریا گیرد یا صدقه به ریا دهد یا حج به ریا کند یا اعتاق به ریا کند مشرک باشد.
البته این نوع اخیر، چون مربوط به امور قلبیه است، مشمول شرک خفی هم می شود.
حافظ: ما از فرمایش خودتان اتخاذ سند می کنیم که فرمودید: اگر کسی نذر برای خلق کند مشرک است؛ پس شیعیان مشرک اند، برای آنکه همیشه نذر برای
ص: 372
امام و امامزاده می کنند. چون نذر برای غیر خداست، البته شرک است.
داعی: قاعده عقل و علم و منطق این است که در عقاید هر قوم و ملتی اگر بخواهند قضاوت کنند، از روی اقوال و یا افعال قوم بی سواد و بی خبر قضاوت نمی کنند، بلکه بررسی کامل در قوانین آن قوم و کتب مضبوطه آنها
می نمایند.
آقایان محترم هم که می خواهید بررسی دقیق در عقاید شیعیان بنمایید، به اقوال و افعال عوام بی خبر شیعه نبایستی توجه نمایید که اگر فقرای بیسواد در کوچه ها گفتند یا علی، یا امام رضا، شما آن گفتار را دلیل بر شرک آنها و یا تمام شیعه قرار بدهید، یا اگر عامی محض ندانسته، نذر برای امام و یا امامزاده بنماید، شما آن را مدرک غلبه بر خصم قرار دهید؛ زیرا افراد بی سواد و لاابالی در عوام هر قوم پیدا می شوند.
ولی اگر شما مردمان بی غرض و در پی بهانه و عیب جویی نیستید و می خواهید بررسی عاقلانه بنمایید، به کتب فقهیه شیعه که در دسترس عموم است و چاپی و خطی، در همه کتابخانه ها موجود است، مراجعه نمایید.
چنانچه کتب فقه استدلالی و رسائل عملی را مطالعه نمایید، خواهید دید که در فقه جعفری علاوه بر اینکه طریقی به سوی شرک وجود ندارد، دستورات خرافی هم ندارد، بلکه لبّ لباب توحید از بطون فقه جعفری بارز و آشکار است.
شرح لمعه و شرایع در تمام کتابخانه ها موجود است، مطالعه نمایید در همین باب نذر و نیز در تمام رسایل عملیه، فتاوای جمیع فقهای شیعه است که چون نذر، بابی از ابواب عبادات است، در التزام به عملی برای خدا حتماً در موقع نذر
ص: 373
بایستی دو شرط منظور گردد که اگر یکی از آن دو نباشد نذر منعقد نمی شود؛ اوّل نیت مقارن با عمل. دوم صیغه، به هر لسانی باشد.
همین که مسلمان فهمید که نذرش صورت حقیقت پیدا نمی کند مگر به وجود این دو شرط، سعی می کند اول معنای این دو شرط و چگونگی آنها را بفهمد و بعد نذر نماید.
وقتی در مقام سؤال از فقیهی یا مطالعه رساله ای برآمد، می فهمد که اوّلاً باید نیت در تمام عبادات، مخصوصاً در نذر، لله و فی الله و طلباً لمرضات الله باشد. پس نیت برای غیر خدابه کلّی از بین می رود.
شرط دوم که تتمیم شرط اوّل و تثبیت کننده آن می باشد، آن است که نذر کننده حتماً باید در موقع نذر صیغه بخواند و در صیغه تا نام خدا نباشد، صیغه جاری نمی شود؛ مثلاً [اگر] می خواهد نذر روزه بنماید باید بگوید: «لله علیّ أن أصوم»، یا می خواهد ترک شراب کند باید بگوید: «لله علی أن أترک شرب الخمر». و به همین طریق است تمام نذورات. و چنانچه اجرای صیغه عربی برای فارسی زبان یا هندی زبان یا غیر آنها میسور نباشد، می توانند به زبان خود اهل هر قوم و ملّت اجرای صیغه بنمایند، به شرط آنکه معنای آن مرادف با صیغه مزبوره باشد.
و اگر در نیت غیر خدا باشد یا دیگری را، از زنده یا مرده، با نام خدا داخل کند - خواه نام پیغمبر یا امام یا امامزاده باشد - قطعاً آن نذر باطل است و اگر عمداً از روی علم این عمل را بنماید مشرک است؛ چه آنکه صریحاً در آیه مذکوره فرماید: ﴿وَلَا یُشْرِکْ بِعِبَادَةِ رَبّهِ أَحَداً﴾.
البته بر اهل علم لازم است که بی خبران را بفهمانند که نذر باید حتماً به نام
ص: 374
خدا و برای خدا باشد، چنانچه وعّاظ و مبلّغین پیوسته انجام وظیفه می نمایند.
فقهای شیعه عموماً بیان دارند که نذر برای هر زنده یا مرده - ولو پیغمبر و امام باشد - باطل است و اگر عالماً عامداً بنماید، شرک است. نذر را باید برای خدا بنمایند، ولی در مصرفش مختارند به هر جا قرار بدهند.
مثلاً نذر می کند گوسفندی برای خدا ببرد در فلان خانه یا معبد یا بقعه امام و یا امامزاده بکشد، عیب ندارد. نذر می کند پولی یا لباسی برای خدا به فلان سید [و] ذریه رسول الله یا عالم یا یتیم یا فقیری بدهد، عیب ندارد، ولی اگر نذر کند برای پیغمبر یا امام یا امامزاده یا عالم یا یتیم و بینوا حتماً باطل است و اگر از روی علم و تعمّد باشد، قطعاً شرک است.
وظیفه هر رسول و فقیه و عالم و واعظ و مبلّغ نوشتن و گفتن است:
﴿وَمَا عَلَی الرّسُولِ إِلّا الْبَلاَغُ الْمُبِینُ﴾.
«بر رسول جز ابلاغ رسالت کامل تکلیفی نخواهد بود. (آیه54 سوره 24 (نور).»
و وظیفه مردم شنیدن و عمل کردن است!
اگر فردی یا افرادی در پی تعلیم و تعلًم وظایف دینی نروند و به وظایف دینی خود مطابق دستورات عمل ننمایند، نقصی به اصل آن عقیده و طریقه و دستور وارد نیست.
گمان می کنم به همین مقدار از جواب، کشف حقیقت شد تا بعدها آقایان محترم، شیعیان را مشرک نخوانید و امر را بر عوام مشتبه نکنید.(1)
ص: 375
خوب است بر گردیم به گفتار اولیه و مطلب را تمام کنیم. قسم دوم شرک خفی و پنهان است و آن، شرک در اعمال و ریا در طاعات و عبادات است.
فرق میان این نوع از شرک و شرک در عبادت، که از اقسام شرک جلی شماره نمودیم،این است که در شرک عبادت، برای خدا شریک قرار می دهد و در مقام عبادت او را پرستش می کند؛ مثلاً در نماز اگر غیر خدا را در نظر بگیرند، مثل آنکه به اغوای شیاطین صورت مقام ولایت را در نظر آورند یا مرشدی را منظور بدارند، قطعاً آن عمل باطل و شرک محض است.
در عبادت جز ذات حضرت احدیت، احدی در ذهن و فکر انسانی نباید بیاید و الاّ داخل در شرک جلی می باشد.
ص: 376
و از رسول اکرم صلی الله علیه وآله رسیده که فرمود:
«یقول الله تعالی من عمل عملاً صالحاً أشرک فیه غیری، فهو له کلّه وأنا منه بریء وأنا أغنی الأغنیاء عن الشرک.»(1)
خدای تعالی می فرماید کسی که عملی نماید و در آن عمل، غیر مرا شریک قرار دهد، پس آن عمل به تمامی از برای اوست و من از آن عمل یا عامل عمل بیزار هستم و من بی نیازتر از همه بی نیازانم از شرک.
و نیز در خبر است که می فرماید: کسی که نماز کند یا روزه بگیرد یا حج کند و نظرش آن باشد که مردم برای آن عمل او را مدح کنند «فقد أشرک فی عمله». پس به تحقیق شریک قرار داده است از برای خدا در آن عمل.
و نیز از حضرت امام به حق ناطق، کاشف اسرار حقایق، جعفر بن محمد الصادق علیه السّلام رسیده است که:(2)
«اگر بنده ای عملی بنماید برای طلب رحمت خدا و جزای آخرت، پس داخل کند در آن عمل، رضای یکی از مردم را، آن عمل کننده مشرک می باشد.»
ص: 377
دامنه شرک خفی بسیار وسیع است و در هر عملی به مختصر توجهی که به غیر خدا بنمایند، مشرک می شوند.
یکی از اقسام این شرک، شرک در اسباب است، چنانچه غالب مردم چشم امید و خوف به اسباب و خلق دارند. این هم شرک است؛ اما شرک مغفور.
مراد از شرک به اسباب، آن است که اثر را در اسباب بدانند؛ مثلا خورشید مؤثّر در تربیت اشیاء می باشد. اگر این اثر را از خود خورشید بدانند بدون توجّه [به] مؤثّر [واقعی] شرک است و اگر اثر را از مؤثّر حکیم بدانند و خورشید را وسیله افاضه فیض، ابداً شرک نیست، بلکه خود یک نوع از عبادت است؛ زیرا توجّه به آیات حق، مقدّمه توجّه به
حق است، کما اینکه در آیات بسیاری از قرآن مجید اشاره و امر به آن شده است که نظر به آیات الهی بنمایید، چون این نظرها خود مقدّمه توجّه به خدای متعال است.
و همچنین است توجّه به هر سببی از اسباب؛ از قبیل نظر و توجّه تاجر به تجارت و زارع به زراعت و فلاّح به فلاحت و کاسب به کسب و اداری به اداره و بالأخره شاغل هر شغلی به شغل و عمل خود. اگر توجّه استقلالی بنماید، مشرک است و اگر نظرش نظر سبب و اسباب باشد، به این نیت که «لا مؤثّر فی الوجود الاّ الله»؛ یعنی اثر دهنده[ای] جز خدای متعال نیست، هیچ مانعی ندارد و شرک هم نمی باشد.
با این مختصر مقدّمه که مطلب واضح شد و اصول شرک و معانی و آثار آن را
ص: 378
بیان نمودیم، اینک اجازه بفرمایید از بیانات خود نتیجه بگیریم که آیا شما از کدام یک از طرق شرک جلی و خفی - که بیان نمودیم - شیعیان را مشرک می دانید؟
آیا در کجا و از کدام شیعه عارف یا عامی شنیده اید که در ذات و صفات و افعال حضرت باری جلّت عظمته، شریکی قائل باشند، یا در عبادت پروردگار، معبود دیگری را در نظر داشته باشند!
یا در کتب اخبار و احادیث شیعه دیده اید که در باب اصول و فروع و عقاید، دستوری از بزرگان دین و ائمه و پیشوایان شیعه راجع به آثار طرق شرکی که عرض نمودم، رسیده باشد.
اما راجع به شرک خفی و اقسام طرق آن، از قبیل عمل ریایی که برای خوشایند و جلب نظر مردم عملی را بنمایند یا علاقه و امید به اسباب پیدا نمودن، اختصاص به شیعیان تنها ندارد، بلکه شیعه و سنّی همگی در عالم اجسام گرفتارند که به واسطه عدم معرفت و دانش و تزکیه نفس و توجه کامل، گاهی فریب وساوس شیطانی خورده عمل ریایی می کنند، یا سراپا غرق در اسباب می شوند و از اطاعت حق بیرون رفته و در اطاعت شیطان واردمی گردند!
اگرچه در معنی، شرک به حق آورده - بنابر آنچه عرض شد - ولی از نوع شرک مغفور است و البته قابل عفو و اغماض می باشد را به مختصر توجّهی روحیه آنها عوض می شود.
پس از چه راه شما شیعیان را مشرک می دانید و امر را بر عوام مشتبه می نمایید، چنانچه الحال اشاره فرمودید.
حافظ: تمام فرمایشات شما صحیح است، ولی عرض کردم خود شما هم اگر
ص: 379
دقت فرمایید، تصدیق خواهید فرمود که حاجت از امامان خواستن و توسّل به آنها نمودن، خود شرک است؛ چون ما احتیاجی به واسطه بشری نداریم. هر زمان که توجّهی به حق نماییم نتیجه حاصل می گردد.
داعی: خیلی محلّ تعجب است که مثل شما عالم منصف [و] فکور چرا باید تحت تأثیر عادات اسلاف، بدون تحقیق قرار گرفته و چنین بیانی بفرمایید.
گویا جناب عالی خواب بودید و یا توجّهی به عرایض داعی نداشتید که بعد از ذکر این مقدّمات و گفتار - که تشریح مطالب نمودم - باز می فرمایید حاجت از امامان خواستن شرک است.
عزیزم مگر مطلق حاجت خواستن از خلق شرک است. اگر چنین باشد، پس تمام خلایق مشرک اند و ابداً موحّدی یافت نگردد. اگر حاجت طلبیدن از خلق و تقاضای کمک نمودن از آنها شرک باشد، پس انبیاء چرا از خلایق کمک می طلبیدند. خوب است آقایان قدری در آیات قرآن مجید دقت فرمایید، تا کشف حقیقت بر شما بشود.
مقتضی است به آیات 38 تا 40 سوره 27 (نمل) توجه نمایید که می فرماید:
﴿قَالَ یَا أَیّهَا الْمَلَؤُا أَیّکُمْ یَأْتِینِی بِعَرْشِهَا قَبْلَ أَن یَأْتُونِی مُسْلِمِینَ * قَالَ عِفْرِیتٌ مّنَ الْجِنّ أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَن تَقُومَ مِن مّقَامِکَ وَإِنّی عَلَیْهِ لَقَوِیّ أَمِینٌ * قَالَ الّذِی عِندَهُ عِلْمٌ مّنَ الْکِتَابِ أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَن یَرْتَدّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ فَلَمّا رَآهُ مُسْتَقِرّاً عِندَهُ قَالَ هذَا مِن فَضْلِ رَبّی﴾.
«جناب سلیمان به حضّار مجلس گفت: کدام یک از شما تخت بلقیس را
ص: 380
پیش از آنکه نزد من آید و تسلیم امر من شود، خواهید آورد. از آن میان، عفریت جن گفت: من چنان در آوردن تخت او قادر و امینم که پیش از آنکه تو از جایگاه [قضاوت] خود بر خیزی آن را به حضور آورم. و آن کس که به بعض از علم کتاب الهی دانا بود (یعنی آصف بن برخیا که دارای اسم اعظم بود) گفت که من پیش از آنکه چشم بر هم زنی، تخت را بدین جا آورم. چون سلیمان سریر را نزد خود مشاهده کرد، گفت: این [توانایی] از فضل خدای من است.»
بدیهی است تخت بلقیس با آن عظمت را از منازل طولانی قبل از چشم برهم زدن نزد سلیمان آوردن، کار مخلوق عاجز نیست و مسلّم است که این امری است بر خلاف عادت و جناب سلیمان با علم به اینکه این عمل، قدرت خدایی می خواهد، از خداوند درخواست آوردن تخت را ننمود، بلکه از مخلوق عاجز تقاضای حاجت و کمک نمود و از حاضرین مجلس خودخواست که آن تخت باعظمت را برای او حاضر نمایند. پس خود این تقاضا نمودن جناب سلیمان از مخلوق عاجز که کدام یک از شما می توانید با قوه خدا داده به شما این امر را عملی نمایید و تخت بلقیس را قبل از آمدن خودش نزد من حاضر نمایید، می رساند مطلق حاجت خواستن از خلق شرک نمی باشد.(1)
خداوند دنیا را دار
ص: 381
اسباب قرار داده، شرک هم امر قلبی است. اگر کسی را که حاجت از او می طلبد خدا و یا شریک خدا نداند، ابداً مانعی ندارد تقاضای حاجت از او بنماید، چنان که این عمل نزد عموم متداول است که پیوسته به در خانه زید و بکر و عمرو می روند و تقاضای کمک می کنند، بدون آنکه اسم خدا را بر زبان آورند.
پس اگر مریضی درب منزل طبیب و دکتر برودو بگوید آقای دکتر به دادم برس، درد و مرض مرا کشت، آیا این مریض مشرک است؟!
اگر غریقی در میان دریا فریاد بزند مردم به دادم برسید، نجاتم بدهید، بدون اینکه نام خدا را ببرد، مشرک است!
یا اگر ظالمی مظلوم بی گناهی را تعقیب نمود، مظلوم رفت در خانه وزیر
ص: 382
اعظم گفت آقای وزیر به دادم برس، دستم به دامنت، من جز تو امیدی ندارم، مرا از دست این ظالم نجات بده، مشرک است!
اگر دزدی به خانه کسی به قصد جان یا مال یا ناموس او برود و او در بالای بام از همسایگان خود طلب کمک نماید و رسماً بگوید ای مردم به دادم برسید، نجاتم بدهید و ابداً اسم خدا را در آن ساعت به زبان جاری نکند، مشرک است!
قطعاً جواب منفی است و احدی از عقلا این نوع از مردم را مشرک نمی خوانند و اگر مشرک بخوانند، یا نادان اند و یا غرض ورزی نموده اند.
آقایان محترم انصاف دهید [و] مغلطه کاری ننمایید. جامعه شیعه عموماً متفق اند اگر کسی آل محمد را خدایان خود بداند، یا آنها را شریک در ذات و صفات و افعال خدایی بداند، قطعاً مشرک است و ما از آنها بیزاری می جوییم.
اگر شما شنیده اید شیعیان در گرفتاری ها می گویند: «یا علی ادرکنی»، «یا حسین ادرکنی»، معنای آن این نیست که یا علی الله ادرکنی، یا حسین الله ادرکنی، بلکه چون دنیا دار اسباب است که: «أبی الله أن یجری الأمور إلاّ بأسبابها»(1)، آن خاندان جلیل را وسیله و اسباب نجات می دانند و به وسیله آنها توجّه به خدای متعال می جویند.
حافظ: چرا مستقلاً از خدا طلب حاجت نمی نمایند که به دنبال وسیله و واسطه می گردند.
ص: 383
داعی: توجّه استقلالی ما در طلب حوایج و دفع هموم و غموم نسبت به ذات یگانه پروردگار محفوظ است، ولی قرآن مجید - که سند محکم آسمانی است - ما را هدایت می نماید که با وسیله باید به درگاه باعظمت او رفت؛ چنانچه در آیه 35 سوره 5 (مائده) می فرماید:
﴿یَا أَیّهَا الّذِینَ آمَنُوا اتّقُوا اللهَ وَابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَةَ﴾.
«ای اهل ایمان از خدا بترسید و [به وسیله اولیای حق] توسّل جویید به خدای متعال [؛ یعنی با وسیله به درگاه با عظمت او بروید، تا به نتیجه کامل برسید].»
ما شیعیان، آل محمد سلام الله علیهم اجمعین را مستقل در حل و عقد امور نمی دانیم، بلکه آنها را عباد صالحین و واسطه فیض از مبدأ فیاض می دانیم و توسّل ما به آن خاندان جلیل بر حسب دستور رسول اکرم صلی الله علیه وآله می باشد.
حافظ: در کجا نبی مکرّم صلی الله علیه وآله دستور توسّل به آنها را داده و از کجا معلوم شده که مراد از وسیله در آیه آل محمدند.
داعی: در بسیاری از اخبار امر فرموده که برای نجات از مهالک، متوسّل به عترت و اهل بیت من شوید.
حافظ: ممکن است از آن اخبار، اگر در نظر دارید، برای ما بیان فرمایید.
داعی: اما اینکه فرمودید از کجا معلوم است که مراد از وسیله، عترت و اهل بیت پیغمبرند، اکابر علمای شما؛ از قبیل حافظ ابو نعیم اصفهانی در نزول القرآن فی علی و حافظ ابوبکر شیرازی در ما نزل من القرآن فی علی و امام احمد
ص: 384
ثعلبی در تفسیر(1) خودنقل می نمایند که مراد از وسیله در آیه شریفه، عترت و اهل بیت پیغمبرند، چنانچه اخبار بسیاری از رسول خداصلی الله علیه وآله در این باب رسیده.
و ابن ابی الحدید معتزلی که از اشراف علمای شما می باشد، در صفحه 79 جلد چهارم «شرح نهج البلاغه»،(2)
خطبه حضرت صدیقه کبری فاطمه زهراعلیهاالسّلام در قضیه غصب فدک در حضور مهاجر و انصار را نقل نموده که در اوّل خطبه، بی بی مظلومه اشاره به معنای این آیه می فرماید به این عبارت:
«وأحمد الله الّذی لعظمته ونوره یبتغی من فی السموات والأرض إلیه الوسیلة ونحن وسیلته فی خلقه.»
حمد می کنم خدای را که از پرتو نور عظمتش بندگی می کنند اهل آسمان ها و زمین ها و هدف تمام وسائل ذات اقدس اوست و مائیم وسیله
ص: 385
در میان خلق.
از جمله دلایل متقنه بر جواز تمسّک و توسّل و پیروی آل محمّد و عترت طاهره از اهل بیت رسالت، حدیث شریف ثقلین است که با اسناد صحیحه عند الفریقین (شیعه و سنّی) به حد تواتر رسیده که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
«ان تمسّکتم به لن تضلّوا بعدی».
اگر تمسّک به آن جویید هرگز گمراه نشوید بعد از من.
حافظ: گمان می کنم اشتباه فرمودید که این حدیث را صحیح الاسناد و متواتر خواندید؛ برای آنکه این مطلب در نزد اکابر علمای ما غیر معلوم است و دلیل بر این معنی آنکه شیخ بزرگوار ما، قبله و کعبه سنّت و جماعت، محمّد بن اسماعیل بخاری در صحیح معتبر خود - که بعد از قرآن کریم اصحّ کتب نزد ما می باشد - ذکر ننموده.
داعی: اولاً آنکه داعی اشتباه ننمودم، بلکه صحّت اعتبار این حدیث شریف در نزد علمای خودتان مسلّم است، حتی ابن حجر مکّی باکمال تعصّبی که دارد، اعتراف به صحّت این حدیث نموده.
مقتضی است برای روشن شدن فکرتان مراجعه نمایید به صفحه 89 و 90 آخر فصل دوم «صواعق محرقه»(1)
ذیل آیه چهارم از باب 11، پس ازاینکه نقل
ص: 386
اخبار از ترمذی و امام احمد بن حنبل و طبرانی و مسلم نموده، گوید:
«اعلم أنّ لحدیث التمسّک بالثقلین طرقاً کثیرة وردت عن نیف وعشرین صحابیاً.»
بدانید برای حدیث تمسّک به ثقلین (عترت طاهره و قرآن مجید) طرق بسیاری می باشد که نقل گردید از زیاده از بیست نفر از اصحاب.
آن گاه گوید: اختلافی در طرق حدیث است. در بعض طرق گویند در حجّهْ الوداع در عرفات و در بعض طرق گویند در مدینه در مرض موت، در وقتی که حجره پر بود از صحابه و در بعض آنهاست در غدیر خم و در بعض آنها بعد از
برگشتن از طایف بوده. پس از آن، خود اظهارنظر نموده گوید: منافاتی در این اختلافات نمی باشد و مانعی ندارد که در تمام این امکنه (که ذکر گردیده) رسول اکرم صلی الله علیه وآله این حدیث را تکرار نموده باشد برای اثبات عظمت شأن قرآن کریم و عترت طاهره.
و اما اینکه فرمودید چون بخاری در صحیح خود نقل ننموده، دلیل بر عدم صحّت این حدیث شریف می باشد! از جهات بسیاری این بیان، مردود و عند العلماء منفور است. چه آنکه این حدیث را اگر بخاری نقل ننموده، ولی عموم
ص: 387
اکابر علمای شما نقل نموده اند، حتی عدل بخاری، مسلم بن حجاج و تمام ارباب صحاح ستًه مبسوطاً در کتب معتبره خود ذکر نموده اند.
یا باید آقایان محترم تمام صحاح و کتب معتبره علمای خود را شسته و به دور اندازید و منحصر نمایید عقاید خودتان را به صحیح بخاری و اگر معترفید به عدالت وعلم و دانش سایر علمای خود که هر یک در زمان خود میان اهل تسنّن، نابغه علم و دانش و تقوا بوده اند، مخصوصاً ارباب صحاح ستّه، مقتضی است که اگر خبری را به جهاتی بخاری نقل ننموده و دیگران نقل نموده اند، قبول نمایید.
حافظ: جهاتی نداشته، فقط بخاری بسیار محتاط بوده و در نقل اخبار، دقّت بسیار می نموده، هر خبری که سنداً یا متناً مخدوش و قابل قبول عقل نبوده، نقل ننموده.
داعی: اشتباه آقایان اهل تسنّن روی قاعده «حبّ الشیء یعمی ویصم»؛ «دوستی هر چیزی آدمی را کور و کر می نماید» همین جاست، چون درباره او غلو دارید. گمان می کنید که آقای بخاری بسیار دقیق بوده و هر خبری را که در صحیح خود آورده، بسیار معتبر و مانند وحی مُنزل است و حال آنکه چنین نیست. در سلسله اسناد بخاری بسیاری اشخاص مردود، منفور، کذّاب [و] جعّال موجود است.
حافظ: این بیان شما مردود و منفور است،برای اینکه اهانت به مقام علم و دانش بخاری نموده اید (یعنی اهانت به تمام اهل تسنّن و جماعت نموده اید).
داعی: اگر انتقاد علمی اهانت است، پس تمام بزرگان از علمای شما که دقیقانه به اخبار رسیدگی نموده و بسیاری از اخبار مندرجه در صحاح معتبره
ص: 388
شما، مخصوصاً صحیحین بخاری و مسلم را از جهت وجود اشخاص مردود، کذّاب [و] جعّال در سلسله اسناد آنها رد نموده اند، همگی اهانت کننده به مقام علم و دانش و مردود بوده اند.
خوب است آقایان قدری دقیق شوید در کتب اخبار و در موقع مطالعه به حالت غلو ننگرید که چون بخاری یا مسلم است، پس آنچه نقل نموده، به تمام معنی صحیح و مقطوع الصدور است.
لازم است جناب عالی و سایر علمای اعلام که به صحاح ستّه، مخصوصاً به صحیحین بخاری و مسلم نظر غلو دارید، قبلاً به کتبی که در جرح و تعدیل اخبار نوشته اند، مراجعه
نمایید تا قدر و عظمت آقای بخاری و شدت امعان نظر ایشان را در نقل احادیث بدانید.
اگر شما «اللآلی المصنوعهْ فی احادیث الموضوعه» سیوطی(1)
و «میزان الاعتدال»(2) و «تلخیص المستدرک» ذهبی و «تذکرهْ الموضوعات» ابن جوزی(3) و
ص: 389
«تاریخ بغداد»(1)
تألیف ابوبکر احمد بن علی خطیب بغداد وتألیف ابوبکر احمد بن علی خطیب بغداد وبالاخره کتب رجالیه
ص: 390
علمای بزرگ خود را بخوانید، به داعی ایراد نمی گیرید و نمی فرمایید که به آقای بخاری اهانت نموده ایم.
مگر داعی چه عرض کردم که جناب عالی عصبانی شدید. عرض داعی جز این بود که گفتم اخبار موضوعه از رجال مردوده کذّابین در صحاح شما، حتی در صحیحین بخاری و مسلم، موجود است.
شما اخبار صحیح بخاری را با مراجعه به کتب رجال دقیقانه اگر مطالعه نمایید، می بینید از بسیاری از رجال جعّال، وضّاع و مردود نقل خبر نموده؛ از قبیل ابو هریره کذّاب و عکرمه خارجی محمّد بن عبد سمرقندی و محمّد بن بیان و ابراهیم بن مهدی ابلّی و بنوس بن احمد واسطی و محمد بن خالد حبلی و احمد بن محمّد یمانی و عبدالله بن واقد حرّانی و ابو داوود سلیمان بن عمرو کذّاب و عمران
بن حطّان و دیگران از روات مردوده نقل خبر نموده اند(1) که وقت مجلس و
ص: 391
ص: 392
ص: 393
ص: 394
حافظه داعی،اقتضای نقل تمام آنها را ندارد. چنانچه به کتب رجالیه مراجعه نمایید، حقیقت امر بر شما آشکار گردد که آقای بخاری، آن قسمی که در نظر شما جلوه گر است نمی باشد؛ یعنی فوق العاده دقیق و محتاط نبوده و در نقل اخبار به ظواهر اشخاص توجّه داشته و به اصطلاح خودمانی، خیلی خوش بین بوده و خوش باور و هر خبری را از هر کس شنیده که ظاهر الصلاح بوده، ضبط نموده.
دلیل بر این معنی کتب رجالیه علمای خودتان است که به بعض از آنها اشاره نمودیم که اخبار موضوعه مردوده را جدا نموده و در سلسله روات بخاری و
ص: 395
مسلم، امعان نظر دقیقانه نموده و پرده بسیاری از آنها را دریده، تا امروز مورد توجّه ما و شما باشد و با توجّه به آن کتب، امشب نفرمایید حدیث ثقلین و تمسّک به عترت طاهره را که بخاری نقل ننموده، از جهت احتیاط کاری او بوده. آیا عقل باور می کند که عالم دقیق محتاط اخبار موضوعه از روات غیر موثّق، کذّاب و وضّاع را نقل نماید، تا مورد تمسخر اهل علم و عقل و دانش قرار گیرد؟ آیا حدیث سیلی زدن کلیم الله بر صورت عزرائیل و کور نمودن او و یا برهنه و بدون ساتر عورت رفتن موسی در میان بنی اسرائیل را که قبلاً عرض نمودم،(1)
از خرافات و موهومات نمی باشد.
آیا احادیث رؤیت پروردگار در روز قیامت با پای مجروح و ظاهر ساختن ساق پای خود،که در «صحیح»(2)
نقل نموده و به بعض از آنها اشاره نمودیم، از کفریات نمی باشد؟
آیا از شدّت احتیاط در علم و عمل بخاری است که در صفحه 120 جلد دوم «صحیح»(3) خود،باب «اللهو بالحراب» و همچنین مسلم در جلد اول
ص: 396
«صحیح»(1) در باب «الرخصة فی اللعب الّذی لا معصیة فیه فی أیّام العید» از ابوهریره نقل می نمایند که روز عیدی جمعی از سیاحان سودانی در مسجد رسول خدا جمع شده بودند و با اسباب لهو و لعب، مردم را سرگرم می نمودند. رسول اکرم صلی الله علیه وآله به عایشه فرمود: میل داری تماشا کنی. عرض کرد: بلی یا رسول الله. حضرت او را پشت خود سوار نمود، به قسمی که سرش را از روی کتف آن حضرت کشیده و صورت به صورت مبارکش گذارد. حضرت برای لذّت بردن عایشه آنها را ترغیب می نمود که خوب تر بازی کنند، تا زمانی که عایشه خسته شد. آن گاه او را بر زمین گذارد؟!
شما را به خدا انصاف دهید که اگر چنین نسبتی به یک نفر از شماها بدهند عصبانی نمی شوید و آن را اهانت به خود نمی دانید.
اگر جناب حافظ بگوید که گوینده [ای] گفته است دیشب پشت منزل آقای حافظ، دسته ای بازیگر مشغول سازندگی و بازیگری بودند، دیدم آقای حافظ عالم جلیل القدر، عیالش را بر پشت خود بلند نموده و تماشا می کند، حتی به بازیگرها می گوید خوب بازی کنید، تا عیال من لذّت ببرد، شما را به خدا آقای حافظ از
ص: 397
شنیدن این حرف خجالت نمی کشد و متأثر نمی گردد. و اگر بنده ی مخلص شما چنین حرفی را از گوینده ای - ولو ظاهر الصلاح باشد - شنیدم، آیا سزاوار است نقل کنم و اگر نقل کردم، عقلا نمی گویند فلانی جاهلی حرفی را زد، شما که عاقل هستید، چرا نقل نمودید.
آن گاه قضاوت کنید به منقولات بخاری که اگر واقعاً دقیق و حلاج اخبار بوده، بر فرض چنین خبری [را] شنید، سزاوار بود در کتاب خود نقل نماید و آقایان هم آن کتاب را اصحّ الکتب بعد القرآن بخوانید.
ولی حدیث ثقلین را که رسول اکرم صلی الله علیه وآله امر می فرماید امّت خود را که بعد از من تمسّک به قرآن مجید و عترت معصومین از اهل بیت من بجویید، (چون نام عترت در میان است) نقل ننماید، و لکن اخبار مجعوله ی موهومه که وقت مجلس اجازه نقل تمام آنها را نمی دهد، در ابواب کتب خود نقل نماید.
ولی از یک جهت، داعی تصدیق می نمایم بیان شما را که آقای بخاری در میان علمای سنّت و جماعت بسیار محتاط بوده، به این معنی که به هر خبری برخورده که راهی به اثبات ولایت علی علیه السّلام و حرمت اهل بیت طهارت به عنوان مقام ولایت داشته، احتیاطاً نقل ننموده که مبادا روزی حربه دست دانشمندان گردد و حق و حقیقت را ظاهر نمایند.
چنانچه مجلّدات صحاح را با صحیح بخاری مقابله می نماییم، به این موضوع روشن بر می خوریم که هر خبری و لو متواتر و ضروری و مؤید به قرآن و آیات الهیه بوده، ایشان نقل ننمودند؛ مانند احادیث بسیار در سبب نزول آیات شریفه:
ص: 398
﴿یَا أَیّهَا الرّسُولُ بَلّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِن رَبّکَ ...﴾.(1)
﴿إِنّمَا وَلِیّکُمُ اللهُ وَرَسُولُهُ وَالّذِینَ آمَنُوا الّذِینَ یُقِیمُونَ الصّلاَةَ وَیُؤْتُونَ الزّکَاةَ وَهُمْ رَاکِعُونَ﴾.(2) و ﴿وَأَنذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ ...﴾.(3)
و حدیث الولایهْ یوم الغدیر و حدیث الانذار یوم الدار و حدیث المؤاخاهْ و حدیث السفینه و حدیث باب الحطّه و غیر اینها آنچه نسبتی به اثبات مقام ولایت و حرمت اهل بیت طهارت داشته، ایشان احتیاطاً نقل ننمودند، ولی هر حدیثی - ولو از هر جعّال، کذّاب و وضّاع بوده - که در اهانت به مقامات مقدّسه انبیای عظام و بالاخص وجود مقدّس خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله و عترت طاهره آن حضرت راهی داشته، بدون احتیاط نقل نموده که به بعض از آنها اشاره نمودیم.
اینک ناچارم به بعض از کتب معتبره شمااشاره نمایم، تا بدانید که اگر حدیث شریف ثقلین را آقای بخاری نقل ننموده، دیگران از اکابر و موثّقین علمای شما حتی عدل بخاری (در صحّت بیان نزد شما) مسلم بن حجّاج نقل نموده اند: مسلم بن حجّاج در صفحه 122 جلد هفتم «صحیح»(4)
و ابی داوود در «صحیح»(5) و
ص: 399
ترمذی در صفحه 307، جزء دوم «سنن»(1) و نسایی در صفحه 30 «خصایص» وامام(2)
احمد بن حنبل در صفحه 14 و 17 جلد سیم و صفحه 26 و 59 جلد چهارم و صفحه 182 و 189 جلد پنجم «مسند»(3)
و حاکم در صفحه 109 و صفحه 148 جلد سیم «مستدرک»(4)
و حافظ ابو نعیم اصفهانی در صفحه 355 جلد اول «حلیه الأولیاء»(5)
و سبط ابن جوزی در صفحه 182 «تذکره»(6) و ابن اثیر جزری در صفحه 12 جلد دوم و صفحه 147 جلد سوم «أسد الغابه»(7)
وحمیدی در «جمع بین الصحیحین»(8) و رزین در «جمع بین الصحاح الستّه» و
ص: 400
طبرانی در «کبیر»(1)
و ذهبی در «تلخیص مستدرک»(2) و ابن عبد ربّه در «عقد الفرید»(3) و محمد بن طلحه شافعی در «مطالب السؤول»(4) و خطیب خوارزمی در «مناقب»(5) و سلیمان بلخی حنفی در باب 4 «ینابیع المودّه»(6)
و میر سید علی همدانی در مودّهْ دوم از «مودّهْ القربی»(7)
و ابن ابی الحدید در «شرح نهج البلاغه»(8) و شبلنجی در صفحه 99 «نور الابصار»(9) و نور الدین بن صبّاغ مالکی در صفحه 25 «فصول المهمه»(10)
و حموینی در «فرائد السمطین»(11) و امام ثعلبی در تفسیر «کشف البیان»(12) و سمعانی و ابن مغازلی شافعی در «مناقب»(13)
و
ص: 401
محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب اول در بیان صحّ-ت خطبه غدیر خم و در صفحه 130 «کفایهْ الطالب»(1)
ضمن باب 62 و محمد بن سعد کاتب در صفحه 8 جلد چهارم «طبقات»(2)
و فخر رازی در صفحه 18 جلد سیم «تفسیر»(3) ضمن آیه اعتصام و ابن کثیر دمشقی در صفحه 113 جلد چهارم «تفسیر»(4)
ضمن آیه مودّت و ابن عبد ربّه در صفحه 158 و 346 جلد دوم «عقد الفرید» و ابن ابی الحدید در صفحه 130 جزء ششم شرح نهج البلاغه و سلیمان حنفی در صفحات 18 و 25 و29 و 30 و 31 و 32 و 34 و 95 و 115 و 126 و 199 و 230 «ینابیع المودّهْ»(5) به عبارات مختلفه و ابن حجر مکّی در صفحات 75 و 87 و 90 و 99 و 136 «صواعق»(6) به عبارات مختلفه و دیگران از اکابر علمای شما -که نقل اقوال تمام آنها مقتضی وقت این مختصر مجلس ما نیست - به مختصر اختلافی در الفاظ و عبارات، این حدیث شریف را که به نقل اقوال خاصّهْ و عامّه به حد تواتر
ص: 402
رسیده، از رسول اکرم صلی الله علیه وآله نقل نموده اند که فرمود:
«إنّی تارک فیکم الثقلین؛ کتاب الله وعترتی أهل بیتی، لن یفترقا حتی یردا علیّ الحوض. من توسّل (تمسّک) بهما فقد نجی ومن تخلّف عنهما فقد هلک. ما ان تمسّکتم بهما لن تضلّوا أبداً».
به درستی که می گذارم در میان شما دو چیز بزرگ را که کتاب خدا (قرآن مجید)و عترت اهل بیت من اند و این هر دو هرگز از هم جدا نمی شوند، تا در کنار حوض (کوثر) بر من وارد شوند. هر کس توسّل و تمسّک به آن دو بنماید، پس به تحقیق نجات یافته است و هر کس از آن دو دوری نماید پس به تحقیق هلاک شده است. کسی که تمسَک به آن دو نماید هرگز گمراه نخواهد شد.
این دلیل محکم ماست که ناچار به امر رسول الله صلی الله علیه وآله بایستی تمسّک و توسّل بجوییم به قرآن کریم و اهل بیت طهارت سلام الله علیهم اجمعین.
شیخ: این حدیث را صالح بن موسی بن عبدالله بن اسحاق بن طلحهْ بن عبد الله القرشی التیمی الطلحی به سند خود از ابو هریره به این طریق نقل نموده که:
«انّی قد خلفت فیکم ثنتین؛ کتاب الله وسنّتی ...».
داعی: باز با نقل حدیث یک طرفه از یک فرد طالح، متروک ضعیف و مردود ارباب جرح و تعدیل (از قبیل ذهبی(1)
و یحیی(2)
ص: 403
و امام نسایی(1)
و بخاری(2)
و ابن عدی(3)
و غیرهم) وقت مجلس را گرفتید. آقای من، نقل این همه اخبار معتبره از اکابر علمای خودتان شما را قانع ننموده که به چنین حدیث غیر قابل قبول نزد جهابذه علمای خودتان استناد جستید و حال آنکه اتفاقی فریقین (شیعه و سنّی) است که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود: «کتاب الله وعترتی»، نه سنتی؛ چه آنکه کتاب و سنّت هر دو مبین می خواهند. سنّتی که خود محتاج به مبین است نمی تواند مبین قرآن باشد. پس عترت عدیل القرآن است که هم مبین قرآن و هم ظاهر کننده سنّت رسول الله صلی الله علیه وآله می باشد.
و دیگر از دلایل ما در توسّل به اهل بیت رسالت، حدیث معتبره سفینه است که بسیاری از علمای بزرگ شما تقریباً به حدّ تواتر نقل نموده اند.
ص: 404
و آنچه در نظر دارم، زیاده از صد نفر از اکابر علمای خودتان در کتب معتبره خود ثبت نموده اند از قبیل: مسلم(1) بن حجّاج در «صحیح» خود و امام احمد بن حنبل در «مسند»((2) و حافظ ابو نعیم اصفهانی در«حلیه»(3)
و ابن عبدالبر در «استیعاب» و ابوبکر خطیب بغدادی در «تاریخ بغداد»(4) و محمّد بن طلحه شافعی در «مطالب السؤول» و ابن اثیر در «نهایه»(5)
و سبط ابن جوزی در «تذکره»(6) و ابن صبّاغ مالکی در «فصول المهمّه»(7) و علامه نورالدین سمهودی در «تاریخ المدینه»(8) و سید
ص: 405
مؤمن شبلنجی در «نور الأبصار»(1)
و امام فخر رازی در تفسیر «مفاتیح الغیب»(2) و جلال الدین سیوطی در«درّ المنثور»(3) و امام ثعلبی در «تفسیر کشف البیان» و طبرانی در «اوسط»(4)
و حاکم در صفحه151 جلد سیم «مستدرک»(5) و سلیمان بلخی حنفی در باب4 «ینابیع المودهْ»(6) و میر سید علی همدانی در مودّت دوم از «مودّهْ القربی»(7)
و ابن حجر مکّی در ذیل آیه هشتم از «صواعق»(8) و طبری در تفسیر و تاریخ خود و محمّد بن یوسف گنجی در باب 100 صفحه ی 233 «کفایهْ الطالب»(9)
و دیگران ازاعاظم علمای شما نقل نموده اند که رسول اکرم، خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله فرمود:
«إنّما مثل أهل بیتی فیکم کمثل سفینة نوح، من رکبها نجی ومن تخلّف عنها هلک».
ص: 406
«جز این نیست که مَثَل اهل بیت من در میان شما مَثَل کشتی نوح است. کسی که سوار بر او شد نجات یافت و کسی که دوری از او نمود هلاک گردید.»
و نیز امام محمّد بن ادریس شافعی در ابیات خود، به صحّت این حدیث اشاره نموده، چنانچه علامه فاضل عجیلی در ذخیرهْ المآل، آن ابیات را به این طریق نقل نموده:
ولمّا رأیت الناس قد ذهبت بهم
مذاهبهم فی البحر الغیّ والجهل
رکبت علی اسم الله فی سفن النجا
وهم أهل بیت المصطفی خاتم الرسل
وأمسکت حبل الله وهو ولاؤهم
کما قد أمرنا بالتمسّک بالحبل
إذا افترقت فی الدین سبعون فرقة
ونیفاً علی ما جاء فی واضح النقل
ولم یک ناج منهم غیر فرقة
فقل لی بها یا ذا الرجاحة والعقل
أفی الفرقة الهلاک آل محمّد
أم الفرقة اللاتی نجت منهم قل لی
فإن قلت فی الناجین فالقول واحد
وإن قلت فی الهلاک حفت عن العدل
إذا کان مولی القوم منهم فإنّنی
رضیت بهم لا زال فی ظلّهم ظلّ
رضیت علیّاً لی إماماً ونسله
وأنت من الباقین فی أوسع الحل(1)
«چون مردم را غرق دریای جهل و گمراهی دیدم، به نام خداوند متعال در کشتی های نجات که آنها خاندان رسالت و اهل بیت خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله بودند تمسّک جستم و به حبل الله که دوستی آن خاندان جلیل است چسبیدم، همچنان که به ما امر شده که به آن حبل الله تمسّک جوییم، زمانی که دین را به هفتاد و سه فرقه متلاشی نمودند، چنان که در اخبار واضحاً نقل گردیده؛ فقط یکی از آنها حق
ص: 407
[است] و باقی بر باطل اند. بگو به من ای کسی که اهل خرد و دانشی، آیا خاندان رسالت آل محمد سلام الله علیهم اجمعین در فرقه های باطل می باشند، یا با فرقه حق اند؟ اگر بگویی با فرقه حق هستند، پس کلام ما و شما یکی است و اگر بگویی با فرق باطله و هلاک شده اند، قطعاً از راه مستقیم منحرف شده ای و در نتیجه بدان که آن خاندان جلیل قطعاً بر حق و با حق و در طریق مستقیم اند. من هم راضی شدم به آنها و اختیاراً طریقه ایشان را قبول کردم که خداوند سایه ایشان را بر سر من پاینده و جاوید بدارد. من راضی شدم به امامت علی و اولاد اوعلیه السّلام که بر حق اند و تو باش در آن فرق باطله، تا روزی که کشف حقیقت کنی.»
اگر خوب توجّه بنمایید به این اشعار واضح و آن هم از امام شافعی، پیشوای بزرگ سنّت و جماعت، می بینید چگونه اقرار می نماید که رکوب به این سفینه و تمسّک و توسّل به این خانواده طاهره، اسباب نجات است؛ زیرا فرقه ی ناجیه از هفتاد فرقه ی امّت مرحومه، فقط متمسّکین و متوسّلین به ذیل عنای آل محمّدند و بس. پس شیعیان حسب الامر خود رسول اکرم صلی الله علیه وآله، توسّل می جویند به این خاندان جلیل به سوی خدای متعال.
مطلب دیگر یادم آمد که اگر بنا به فرموده شما بشر احتیاج به واسطه و وسیله ندارد و اگر با وسیله به سوی خدا بنالد واستغاثه کند کار غلطی نموده و مشرک می باشد، پس خلیفه ثانی عمر بن الخطاب چرا در موقع احتیاج و اضطرار با واسطه به سوی خدا می رفت و استغاثه می کرد، تا نتیجه می گرفت.
حافظ: هرگز خلیفه عمر رضی الله عنه باواسطه عملی انجام نداده و این اوّل مرتبه ای است که چنین حرفی را می شنوم. متمنّی است موردش را بیان فرمایید.
ص: 408
داعی: خلیفه مکرّر در مواقع احتیاج، توسّل به اهل بیت رسالت و عترت طاهره آن حضرت می جست و به وسیله آنها به سوی خدا می رفت، تا نتیجه می گرفت. به اقتضای مجلس، به دو مورد از آن موارد برای نمونه اشاره می نمایم:
1. ابن حجر مکی بعد از آیه 14 در «صواعق محرقه»((1) از تاریخ دمشق نقل می نماید که درسال 17 هجری، مکرّر مردم برای استسقاء رفتند و نتیجه نگرفتند. همگی متأثر و پریشان شدند.
عمر بن الخطاب گفت: هر آینه فردا طلب آب می کنم به وسیله کسی که حتماً خدا به واسطه او به ما آب خواهد داد.
صبح فردا که شد، خلیفه عمر نزد عبّاس، عمّ اکرم رسول الله صلی الله علیه وآله رفت و گفت:
«اخرج بنا حتی نستسقی الله بک».
ص: 409
بیرون بیا با ما، تا به وسیله تو طلب آب نماییم از خداوند متعال.
جناب عباس فرمود: عمر قدری بنشین، تا وسیله فراهم نمایم. آن گاه فرستاد بنی هاشم را خبر کردند، لباس پاک پوشیده، بوی خوش استعمال نموده، در آن حال، جناب عبّاس بیرون آمد در حالتی که علی علیه السّلام در جلو او و امام حسن علیه السّلام طرف راست و امام حسین علیه السّلام طرف چپ و بنی هاشم در عقب سرش [بودند]، آن گاه فرمود: یا عمر، احدی را با ما مخلوط منما. پس به همین حال رفتند تا به مصلّی. جناب عبّاس دست به مناجات برداشت و عرض کرد: پروردگارا تو ما را خلق فرمودی و دانا بودی به آنچه ما عمل به آن می نماییم. آن گاه عرض کرد:
«اللّهم کما تفضّلت علینا فی أوّله فتفضّل علینا فی آخره.»
پروردگارا هم چنان که تفضّل فرمودی بر ما در اوّل امر، پس تفضّل نما بر ما در آخر آن.
جابر می گوید: هنوز دعایش تمام نشده بود که ابرها حرکت کردند و باران بنای باریدن را گذارد. هنوز ما به منزلهامان نرسیده بودیم مگر از باران تر شدیم.
و نیز از بخاری نقل می نماید(1) که در زمان قحطی عمر بن الخطاب به وسیله عبّاس بن عبدالمطّلب طلب آب از درگاه حق تعالی می نمود و عرض می کرد:
«اللّهم إنّا نتوسّل إلیک بعمّ نبیّنا فاسقنا فیسقون.»
پروردگارا ما توسّل می جوییم به تو به عموی پیغمبرت که به ما باران
ص: 410
دهی، پس باران به آنها عطا شد.
2 - ابن ابی الحدید معتزلی در صفحه 256 جلد دوم شرح نهج البلاغه(1)
ص: 411
(چاپ مصر) نقل می نماید: خلیفه عمر با جناب عبّاس، عمّ اکرم رسول الله صلی الله علیه وآله به استسقاء رفتند. خلیفه عمر در محل استسقاء عرض کرد:
«اللّهمّ إنّا نتقرّب إلیک بعمّ نبیّک وبقیّة آبائه وکبر رجاله، فاحفظ اللّهم نبیّک فی عمّه فقد دلّونا به إلیک مستشفعین ومستغفرین.»
پروردگارا ما توسّل می جوییم به سوی تو به عمّ پیغمبرت و باقیمانده از پدرانش و بزرگان از رجال بنی هاشم. پس حفظ فرما مقام پیغمبرت را در عموی او؛ زیرا که او ما را دلالت نموده به سوی تو که طلب شفاعت و استغفار نماییم از درگاه باعظمت تو.
حکایات آقایان سنّی ها و اتباع خلیفه عمر، همان مَثَل معروف کاسه گرم تر از آش است؛ زیرا که خلیفه عمر در وقت دعا و احتیاج و اضطرار، عترت و اهل بیت پیغمبر را شفیع قرار می داد و به وسیله آنها از خداوند طلب حاجت می نمود و مورد اعتراض هم قرار نمی گرفت، ولی وقتی ما شیعیان، آن خاندان طهارت را شفیع قرار می دهیم و به آنها توسّل می جوییم، به ما اعتراض نموده، کافر و مشرک می خوانند؟!
اگر شفیع بردن آل محمد و عترت طاهره به سوی خدای متعال شرک است، پس قطعاً طبق روایات علمای خودتان، خلیفه عمر بن الخطاب اول مشرک بوده.
و اگر آن عمل خلیفه شرک نبوده، بلکه احسن اعمال بوده (چون خلیفه انتخاب نموده)، پس حتماً اعمال شیعیان و توسّل آنها به آل محمّد سلام الله
ص: 412
علیهم اجمعین نیز هرگز شرک نخواهد بود.
پس حتما باید آقایان از این گفتار خودتان برگردید، بلکه استغفار نمایید - که چنین نسبتی را به شیعیان پاک موحّد دادید - ، تا مغضوب غضب حق واقع نشوید؛ زیرا جایی که خلیفه عمر با بودن کبار صحابه هرچه دعا کنند، نتیجه نگیرند مگر به وسیله اهل بیت پیغمبرصلی الله علیه وآله، شما چگونه انتظار دارید که ما بی واسطه و مستقل دعا کنیم و نتیجه بگیریم.
پس آل محمّد سلام الله علیهم اجمعین در تمام ادوار - از زمان پیغمبر الی زماننا هذا - وسایل عباد به سوی خدا بودند و ما هم برای آنها استقلالی در قضای حوایج قائل نیستیم،مگر آنکه آنها را عباد صالحین و امامان برحق و مقرّبین درگاه حق تعالی دانسته، لذا واسطه بین خود و خدا قرار می دهیم. و بزرگ ترین دلیل بر این معنی کتب ادعیه ما می باشد که در تمام ادعیه مأثوره از ائمه ی معصومین - غیر از آنچه عرض کردم - به ما دستور داده نشده و ما هم غیر از این طریق عملی ننموده و نخواهیم نمود.
حافظ: این بیانات شما بر خلاف مسموعات ما است.
داعی: مسموعاتتان را بگذارید، از مشهودات صحبت بفرمایید. آیا هیچ [یک از] کتب معتبره ادعیه علمای بزرگ شیعه را ملاحظه و مطالعه فرموده اید؟
حافظ: دسترسی نداشته ام.
داعی: مقتضی آن بود که اول این قبیل کتب را مطالعه فرموده، آن گاه ایراد می فرمودید. اینکه دو جلد کتاب دعا و زیارت همراه دارم؛ یکی «زاد المعاد»، تالیف علامه مجلسی قدس سره القدّوسی و دیگر «هدایهْ الزائرین»، تالیف فاضل محدّث
ص: 413
متبحّر معاصر «آقای حاج شیخ عباس قمی دامت برکاته»(1) برای مطالعه حاضر است. (هر دو را خدمت آقایان گذاردم و مورد مطالعه قرار دادند، ادعیه توسّل را خواندند و دیدند در هیچ کجا استقلالی برای خاندان رسالت ذکر نشده، بلکه در همه جا آنها را واسطه خوانده اند. آن گاه آقا سید عبدالحی دعای توسّل را که علامه مجلسی نقلاً از محمد بن بابویه قمی اعلی الله مقامهم از ائمه طاهرین سلام الله علیهم اجمعین برای نمونه ذکر نموده، و تا به آخر، قرائت نمودند که مطلعش این است:
«اللّهمّ إنّی أسئلک وأتوجّه إلیک بنبیّک نبیّ الرحمة محمّدصلی الله علیه وآله یا أباالقاسم یا رسول الله یا إمام الرحمة یا سیّدنا ومولانا إنّا توجّهنا واستشفعنا وتوسّلنا بک إلی الله وقدّمناک بین یدی حاجاتنا یاوجیهاً عندالله اشفع لنا عندالله.
یا أبا الحسن یا أمیرالمؤمنین یا علیّ بن أبی طالب یا حجّة الله علی خلقه یا سیّدنا ومولانا إنّا توجّهنا واستشفعنا وتوسّلنا بک إلی الله وقدّمناک بین یدی حاجاتنا یا وجیهاً عندالله اشفع لنا عندالله.»
به همین معانی که خطاب به امیرالمؤمنین نموده و بعد از آن، به تمام ائمه معصومین وارد است، منتها در خطاب به آنها «یا حجّهْ الله علی خلقه» گفته می شود؛ یعنی ای حجت خدا بر خلق خدا، یکایک ائمه طاهرین را اسم می برند و توسّل می جویند. تا آخر دعا این قسم عموم ائمه را مخاطب قرار می دهند که ای سید و مولای ما، توجّه و توسّل و طلب شفاعت می نماییم به وسیله شما به سوی
ص: 414
خدای تعالی، ای آبرومند در نزد خدای متعال شفاعت بنما من (بی آبرو) را نزد خداوند متعال، تا در آخر دعا عموم خاندان رسالت را مخاطب ساخته و می گویند:
«یا سادتی و موالیّ إنّی توجّهت بکم أئمّتی وعدّتی لیوم فقری وحاجتی إلی الله وتوسّلت بکم إلی الله واستشفعت بکم إلی الله فاشفعوا لی عندالله واستنقذونی من ذنوبی عندالله فإنّکم وسیلتی إلی الله وبحبّکم وبقربکم أرجو نجاة من الله فکونوا عندالله رجائی یا سادتی یا أولیاء الله.»
ایشان که دعاها را می خواندند پیوسته بعضی از رجال محترم و اهل ادب سنی دست بر دست می زدند و مکرّر می گفتند: لا اله الاّ الله سبحان الله چگونه امر را مشتبه می کنند.
(گفتم) از خود آقایان انصاف می خواهم در کجای عبارات این دعاها اثری از آثار شرک می باشد.
مگر در همه جا نام مبارک خدای متعال نیست. در کدام عبارت از دعا، ما آنها را شریک باری تعالی خوانده ایم. چرا تخم عدوات و دشمنی در دل مسلمانان پخش می کنید، چرا امر را بر مردمان بی خبر مشتبه می نمایید، تا به برادران دینی و ایمانی خود با نظر کفر بنگرند؟
چه بسیار مردمان عوام بی خبر و متعصب از شماها، که بیچاره شیعیان را می کشند به خیال آنکه کافری را کشته و اهل بهشت اند!
مظلمه این قبیل امور در گردن شما علماء می باشد.
چرا تاکنون شنیده نشده که یک نفر شیعه - ولو در بیابان تنها باشد و عامی صرف و بیابانی - در قتل یک سنّی اقدام نموده باشد؛ چون علماء و مبلّغین شیعه
ص: 415
سم پاشی نمی کنند، تخم عداوت بین شیعه و سنّی نمی پاشند [و] قتل نفس را گناهی بزرگ می دانند.
هرگاه ما بِه الاختلاف شیعه و سنّی را علماً و منطقاً بیان نموده و آنها را به حقیقت مذهب آشنا نمودیم؛ ولی در ضمن گفتار، به آنها فهمانیدیم که سنّی ها برادران مسلمان ما هستند، شما جامعه شیعه نباید به آنها با نظر کینه و عداوت بنگرید، بلکه باید برادرانه با هم متحد باشید تا پرچم لا اله الا الله را بلند کنیم.
ولی بر عکس، عملیات علمای متعصّب سنّی ما را متأثّر می نماید که پیروان ابوحنیفه و مالک بن انس و محمّد بن ادریس و احمد بن حنبل را - با اختلافات بسیاری که اصولاً و فروعاً با هم دارند - در همه جا آزاد و برادران مسلمان می خوانند، اما پیروان علی بن ابی طالب و جعفر بن محمد را - که عترت و اهل بیت رسالت اند - غالی و مشرک و کافر معرفی نمایند و سلب آزادی از آنها بکنند که از حیث جان و مال در ممالک سنّت و جماعت در امان نباشند.
چه بسیار از اهل علم و تقوای شیعه که به فتوای علمای سنّی شهید گردیدند، ولی برعکس، چنین عملی از طرف علمای شیعه، بلکه عوام آنها نسبت به علماء که سهل است، بلکه به یک عامی سنّی صادر نگردیده.
علمای شما غالباً عموم شیعیان را لعن می نمایند، ولی در هیچ کتابی از علمای شیعه دیده نشده است که بنویسند اهل تسنّن لعنهم الله.
حافظ: بی لطفی می فرمایید. کدام یک از اهل علم و تقوای شیعه به فتوای علمای ما کشته شدند که تحریک احساسات می فرمایید و کدام یک از علمای ما عموم شیعیان را لعن نموده اند.
ص: 416
داعی: اگر بخواهیم شرح عملیات علماء و عوام شما را ذکر نمایم، نه یک مجلس، بلکه ماهها وقت لازم است، ولی برای نمونه و اثبات مرام، به بعض اعمال و رفتار آنها - که ثبت در تاریخ است - اشاره می نمایم، تا بدانید تحریک احساسات نمی نمایم، بلکه عین حقیقت را می گویم.
اگر شما کتب اکابر علمای متعصّب خودتان را دقیقانه مطالعه نمایید، مراکز لعن را می بینید؛ برای نمونه مطالعه نمایید مجلّدات تفسیر امام فخر رازی(1)
را که هر کجا فرصت به دستش آمده، مانند آنچه ذیل آیه ولایت و اکمال دین و غیره مکرّر در مکرّر می نویسد: «وأمّا الرفضة لعنهم الله - هؤلاء الرفضة لعنهم الله - أمّا قول الروافض لعنهم الله»، ولی از قلم هیچ یک از علمای شیعه چنین عباراتی نسبت به عموم برادران اهل تسنّن بلکه به خصوص آنها هم صادر نگردیده.
از جمله فجایع اعمال علمای شما نسبت به مفاخر علم و عمل شیعیان، عمل عجیب و فتوای غریبی است که از دو قاضی بزرگ شام «برهان الدن مالکی» و «عباد بن الجماعة الشافعی» نسبت به یکی از فقهای بزرگ شیعه صادر گردیده.
آن فقیه بزرگ که در زهد و ورع و تقوا و علم و فقاهت، سرآمد اهل زمان بوده و در احاطه بر ابواب فقه، چشم روزگار تالی اورا ندیده و نمونه ای از
ص: 417
احاطه فقهی او کتاب «لمعه» می باشد که در مدت هفت روز این کتاب را (بدون اینکه کتب فقهی در نزد او موجود باشد غیر از مختصر نافع) تصنیف نموده، علمای چهار مذهب حنفی، مالکی، شافعی و حنبلی طوق اطاعت او را بر گردن گرفته و از محضر علمش بهره برداری می نمودند، جناب ابو عبدالله محمد بن جمال الدین مکّی عاملی رحمه الله بوده.(1)
ص: 418
با آنکه در اثر فشار سنّیها، جناب ایشان بسیار تقیه می نموده و علنی اظهار تشیع نمی نموده، مع ذلک قاضی بزرگ شام، عباد بن الجماعه، نسبت به آن عالم ربّانی حسادت ورزیده، در نزد والی شام (بیدمر) از آن جناب سعایت نموده و به
ص: 419
تهمت رفض و تشیع چنین عالم فقیهی را گرفتار نمود. بعد از یک سال که در زندان عذابش دادند، در 9 یا 19 جمادی الأولی سال 786 هجری به فتوای آن دو قاضی بزرگ سنّی «ابن الجماعه» و «برهان الدین»، اوّل آن جناب را به شمشیر کشتند، بعد بدنش را به دار زدند. پس از آن به تحریک آنها، به نام اینکه رافضی مشرکی بالای دار است، عوام مردم بدنش را در بالای دار سنگسار نمودند. آن گاه بدنش را از دار فرود آورده، آتش زده و خاکسترش را بر بادمبعث و بزرگ ترین اعیاد اسلامی بود، شربت و شیرینی مفصّلی به مجلس آمد و با مسرّت و شادی مجلس خاتمه پیدا نمود».
با آنکه در اثر فشار سنّیها، جناب ایشان بسیار تقیه می نموده و علنی اظهار تشیع نمی نموده، مع ذلک قاضی بزرگ شام، عباد بن الجماعه، نسبت به آن عالم ربّانی حسادت ورزیده، در نزد والی شام (بیدمر) از آن جناب سعایت نموده و به تهمت رفض و تشیع چنین عالم فقیهی را گرفتار نمود. بعد از یک سال که در زندان عذابش دادند، در 9 یا 19 جمادی الأولی سال 786 هجری به فتوای آن دو قاضی بزرگ سنّی «ابن الجماعه» و «برهان الدین»، اوّل آن جناب را به شمشیر کشتند، بعد بدنش را به دار زدند. پس از آن به تحریک آنها، به نام اینکه رافضی مشرکی بالای دار است، عوام مردم بدنش را در بالای دار سنگسار نمودند. آن گاه بدنش را از دار فرود آورده، آتش زده و خاکسترش را بر باددادند.
از جمله علماء و مفاخر فقهای شیعه در شامات در قرن دهم هجری، شیخ اجل فقیه بی نظیر، زین الدین بن نور الدین علی بن احمد عاملی قدّس الله اسراره بوده است که در علم و فضل و زهد و ورع و تقوا مشار بالبنان دوست و دشمن و در شامات شهرتی بسزا داشت، با آنکه شب و روز خود را با تألیف و تصنیف می گذرانید و پیوسته از خلق کناره جویی می نمود و زیاده از دویست کتاب به خطّ خود در علوم مختلفه به یادگار گذارد.
با عُزلتی که از مردم داشت، مع ذلک علمای آن سامان از او دلتنگ گردیده و از توجّه مردم به آن بزرگوار، دیگ حسدشان به جوش آمد، مخصوصاً قاضی بزرگ صیدا سعایت نامه ای جهت سلطان سلیم (پادشاه آل عثمان) نوشت بدین عنوان که:
«انّه قد وجد ببلاد الشام رجل مُبدع خارج عن المذاهب الاربعة».
به تحقیق ثابت آمده که در بلاد شام، مرد بدعت گذاری پیدا شده که از چهار مذهب خارج و برکنار است.
ص: 420
از طرف دربار سلطان سلیم امر به احضار آن عالم فقیه صادر شد که برای محاکمه به اسلامبول ببرند. در مسجد الحرام آن جناب را گرفتند و چهل روز در مکّه او را زندانی نمودند. آن گاه از راه دریا به سمت اسلامبول (مقرّ سلطنت و خلافت) حرکت دادند. هنوز به محاکمه نرسیده، در ساحل دریا سر مبارکش را بریدند، بدنش را در دریا افکنده و سرش را برای سلطان بردند.(1)
آقایان محترم شما را به خدا انصاف دهیدو قضاوت عادلانه نمایید. آیا در هیچ تاریخی خوانده یا شنیده اید که از طرف علمای شیعه نسبت به یک عالم سنّی، بلکه عوام آنها چنین سوء قصدها و اعمال شنیع زشتی صادر شده باشد، به جرم آنکه چون از مذهب جعفری برکنار است او را به قتل رسانیده باشند؟ شما را به خدا این هم جرم و جنایت شد که «انّه خارج عن المذاهب الاربعه».
شما را چه دلیل است که اگر کسی از مذاهب اربعه (حنفی، مالکی، شافعی و حنبلی) سرپیچی نمود، کافر و قتلش واجب است.
آیا مذاهبی را که بعد از قرن ها رسمیت پیدا نموده اطاعتش واجب، ولی مذهبی که از زمان رسول اکرم صلی الله علیه وآله مورد توجه بوده، کفرآور و مطیعین آن، مهدورالدم باشند؟!
ص: 421
شما را به خدا «ابوحنیفه یا مالک بن انس و یا شافعی و یا امام احمد بن حنبل» در زمان رسول خداصلی الله علیه وآله بوده و اصول و فروع مذهب خود را از آن حضرت بی واسطه اخذ نموده اند؟
حافظ: احدی چنین ادعایی ننموده که ائمه اربعه به شرافت درک مصاحبت آن حضرت رسیده باشند.
داعی: آیا امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السّلام درک مصاحبت رسول خدا را نموده و باب علم آن حضرت بوده یا نه؟!
حافظ: بدیهی است که از کبار صحابه و بلکه از جهاتی افضل آنها بوده است.
داعی: پس روی این قاعده، اگر ما بگوییم پیروی از علی بن ابی طالب علیه السّلام - به حکم آنکه پیغمبر فرموده «اطاعت علی اطاعت من است» و باب علم آن حضرت بوده و امّت را امر فرموده که هر کس مایل است از علم من بهره بر دارد باید به در خانه علی برود - واجب است، حق گفته ایم و اگر بگوییم سرپیچی از مذهب جعفری که عین مذهب محمّدی است، نظر به اینکه خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله پیشوایان آنها را عدیل القرآن معرّفی نموده و تخلّف از آنها را موجب هلاکت قرار داده - به مقتضای حدیث شریف ثقلین و حدیث سفینه، که متفق علیه فریقین (شیعه و سنّی) می باشد، چنانچه قبلاً اشاره گردید که عدم پیروی از آنها موجب خذلان است - حق داریم و دلیل داریم که بگوییم سرپیچی از عترت طاهره، تمرّد امر رسول الله و خروج از صراط مستقیم و عدم استمساک به حبل المتین است.
ص: 422
مع ذلک چنین اعمالی از طرف علمای شیعه نسبت به جاهلی از جهّال اهل تسنّن صادر نگردیده، تا چه رسد نسبت به علمای آنها و پیوسته به جامعه شیعه گفته ایم که اهل تسنّن برادران مسلمان ما هستند و باید با هم متحد و متفق باشیم؛ ولی بر خلاف، علمای شما پیوسته شیعیان مؤمن، موحّد، پاک و پیروان اهل بیت رسالت را اهل بدعت و رافضی و غالی و یهودی، بلکه کافر و مشرک می خوانند و به جرم اینکه چرا تقلید به یکی از فقهای اربعه (ابوحنیفه، مالک بن انس، محمد بن ادریس، و احمد بن حنبل) نمی نمایند، مشرک و کافر و رافضی باشند (و حال آنکه هیچ دلیلی در دست نیست که مسلمین مجبور باشند حتماپیروی از یکی از آنها بنمایند)، ولی بر عکس، کسانی که پیروی از اهل بیت رسالت و عترت طاهره به امر آن حضرت می نمایند، قطعاً اهل نجات می باشند.
به همین فتاوای بیجا و گفتارهای ناهنجار، بهانه به دست عوام خود داده که هر وقت فرصتی به دست آوردند، تمام عملیاتی که بایستی با کفار بنمایند، بلکه بدتر، با شیعیان مؤمن موحّد می نمودند؛ از قتل و غارت و هتک حرمت نوامیس آنها.
حافظ: از جناب عالی انتظار نداشتیم که روی مطالب کذب و دروغ که ابداً در عالم، وقوع پیدا ننموده، تحریک احساسات فرمایید.
داعی: اشتباه فرمودید تصور نمودید که داعی بدون برهان، آن هم در هم چه مجلس باعظمتی نسبت بی جایی به برادران مسلمانان خود بدهم. گذشته از آنچه من باب نمونه، عملیات قضات و علمای اهل تسنّن را با فقهای
بزرگ شیعه به عرض رسانیدم، اگر به تاریخ حالات تراکمه و خوارزمیان و ازبکیان و افاغنه و
ص: 423
حملات مکرّر آنها به ایران مراجعه کنید، خواهید فهمید حق به جانب داعی است، بلکه از عملیات آنها با جامعه شیعیان خجالت خواهید کشید که هر وقت توانستند و اوضاع ایرانیان را در اثر جنگ های خارجی یا اوضاع داخلی دگرگون دیدند، حملات شدیدی به شمال شرق ایران نموده و گاهی تا خراسان و نیشابور و سبزوار، حتی یک مرتبه در زمان شاه سلطان حسین صفوی تا اصفهان آمده و اطراف آنها را مورد تاخت و تاز قرار داده و از هیچ نوع عمل منافی عفّت و انسانیت و اسلامیت خودداری ننموده و بعد از قتل و غارت و آتش زدن اموال بیچارگان شیعه و هتک حرمت نوامیس آنها جمعیت بسیاری را به اسارت برده و مانند اسرای کفار در بازار جهان به فروش رسانیدند.
چنانچه ارباب تواریخ می نویسند، در شهرهای ترکستان زیاده از صد هزار شیعه به فروش رفته، مانند غلامان کفّار، بلکه بدتر، با آنها به سختی معامله و رفتار می نمودند. این نوع عملیات را فقط به حکم و فتوای علمای خود مورد عمل قرار می دادند.
حافظ: این قبیل جنگ ها و حملات سیاسی بوده و ربطی به فتاوای ارباب مذاهب نداشته.
داعی: نه چنین است. این قبیل حملات و قتل و غارت ها و هتک نوامیس در اثر فتاوای علماء و قضات اهل تسنّن بوده؛ چنانچه در اوایل سلطنت مرحوم ناصرالدین شاه قاجار و صدارت میرزا تقی خان امیر نظام که لشکریان ایران
ص: 424
گرفتار غایله خراسان و فتنه سالار بودند، فرصتی به دست امیر خوارزم محمد امین خان ازبک معروف به خان خیوه (خوارزم) افتاده، با لشکر بسیار حمله به مرو و خراسان نمود و بعد از قتل و غارت و خرابی فراوان، جمع کثیری را به اسارت برد.
بعد از خاتمه امر، سالار دولت به فکر خان خیوه و سرکوبی آن افتاد، به تدبیر مرحوم امیر نظام، صدر اعظم مقتدر و مدبّر ایران اول از در استمالت در آمدند.
مرحوم رضا قلی خان هزار جریبی (لله باشی) متخلّص به هدایت را که از اکابر دانشمندان دربار ایران بود، به رسالت نزد خان خیوه فرستاد که شرح آن بسیار مفصّل است و مقتضی گفتار ما نیست.
شاهد عرضم آن است که وقتی مرحوم هدایت به ملاقات خان خیوه رسید، ضمن بیانات خود گفت: عجب است که اهالی ایران به هر یک از ممالک خارجه از روم و روس و هند و فرنگ روند با عزت بمانند و با عافیت باز آیند، الاّ در حدود بلاد شما که بستگان شما به قتل و نهب و غارت و اسارت اهل اسلام و فروش آنها مانند بردگان کفّار، ساعی بوده و اقسام خواری ها به آنها بنمایند، حال آنکه همگی مسلمان و اهل یک قبله و یک کتاب (قرآن مجید) و یک پیغمبر و معتقد به یک خدا هستند؛ چرا چنین رفتار می کنند؟
خان خیوه در جواب گفت: از حیث سیاست، ما تقصیری نداریم، ولی از حیث مذهب، علماء و مفتیان و قضات بخارا و خوارزم فتوا می دهند و می گویند شیعیان چون رافضی و کافر و اهل بدعت اند سزای آنها همین است؛ پس قتل آنها و اخذ اموال و نهب و اسر کفّار، لازم و واجب است.
ص: 425
چنانچه شرح این قضایا مفصّلاً در تاریخ «روضهْ الصفای»(1) ناصری و «سفارت نامه خوارزم»(2)، چاپ تهران، تألیف مرحوم رضا قلی خان هدایت ثبت است.
و نیز در زمانی که عبدالله خان ازبک شهر خراسان را محاصره نموده بود، علمای خراسان شرح مفصّلی به عبدالله خان نوشتند و اعتراضات به عملیات آنها نمودند که چرا در مقام قتل و غارت و هتک حرمت گویندگان «لا اله الا الله، محمد رسول الله» و پیروان قرآن و عترت رسول الله صلی الله علیه وآله بر آمده اید، در حالتی که اسلام اجازه نداده حتی این نوع عملیات را به کفّار هم وارد آورید.
عبدالله خان، نامه علما و اهالی مشهد را داد به علما و قضات سنّی که همراه او بودند، تا جواب بدهند. آنها جواب مفصّلی دادند و علمای مشهد هم جواب آن جواب را از مشهد دادند و آنها را مجاب نمودند (شرح آن نامه ها که در ناسخ التواریخ ثبت است بسیار مفصّل می باشد). شاهد مطلب آن است که علمای سنّی ازبک ضمن نامه نوشتند چون شیعیان رافضی و کافرند، خون و مال و حرمت آنها بر مسلمین مباح است.
و اگر بخواهم فقط شرح عملیات افاغنه اهل تسنّن را در ادوار ماضیه،
ص: 426
مخصوصاً در دوره زمامداری و ریاست امیر دوست محمد خان وکهندل خان و شاه شجاع الملک و عبدالمؤمن خان و امیر عبدالرحمان خان و امیر حبیب الله خان را با جماعت شیعیان در کابل و قندهار و هرات و اطراف آنها و کشتارهایی که از خواص و عوام، حتی اطفال بی گناه آنها نمودند ذکر نمایم، خجالت آور و از حوصله مجلس خارج است. گمان می کنم خود آقایان در طول تاریخ، بهترین ناظر فجایع اعمال آنها بوده اید و آقایان محترم قزلباش های با شهامت در هندوستان، مخصوصاً در پنجاب، نمونه بارزی از آثار ظلم افاغنه اند که ناچار جلای وطن اختیار نموده و در پنجاب هند متواری شدند و سکونت اختیار نمودند.
ارباب تواریخ تمام این وقایع را ثبت نموده و برای قضاوت به دست نژاد آتیه داده اند که از جمله آن وقایع دلسوز، واقعه سال 1267 هجری قمری است که در روز جمعه عاشورای آن سال، شیعیان قندهار در امام باره ها (حسینیه ها) جمع و سرگرم عزاداری برای عترت طاهره و ذراری پاک پیغمبر و سبط اعظم رسول الله صلی الله علیه وآله بودند. دفعتاً بی خبر سنّی های متعصّب با انواع اسلحه ریختند در امام باره و جمع کثیری از شیعیان بی دفاع، حتی اطفال آنها را به فجیع ترین وضعی به قتل رسانیدند و اموالشان را به تاراج بردند.
سال ها گذشت که شیعیان با ذلّت و حقارت زندگی می نمودند و آزادی عمل نداشتند، حتی روزهای عاشورا دو سه نفری در ته سردابها برای ریحانه رسول الله و مقتولین و مظلومین وقعه کربلا عزاداری می نمودند.(1)
ص: 427
من می توانم در این مجلس از طرف خود و عموم علماء و وعّاظ و مبلّغین، بلکه جامعه شیعیان از اعلی حضرت امیر امان الله خان، پادشاه فعلی افغانستان تشکّر نمایم که از زمان زمامداری و رسیدن به مقام سلطنت افغانستان، نفاق سنّی و شیعه را از میان برداشتند و آزادی کامل به همه دادند که بیچاره شیعیان موحّد مظلوم بعد از سالها کشتار دادن و بی خانمان و فراری بودن، روی آسایش و آزادی به خود دیدند. خداوند او را از گزند زمانه و شرّ تحریکات بیگانگان برای حفظ حوزه مسلمین مصون و محفوظ بدارد.
از قراری که می شنوم، دولت استعماری انگلستان برای دفع این پادشاه مهربان، تحریکات عجیبه می نماید. بر عموم مسلمانان (سنّی و شیعه) لازم است که برای حفظ و نگهداری چنین سلطان جوان بخت، فهمیده و مهربان، وطن دوست و اسلام خواه، در مقابل بیگانگان کوشا باشند و تحریکات آنها را بلااثر گردانند.(1)
آقایان به تاریخ ناظر شوید، ببینید درهمین هندوستان، در اثر جنگ های سنّی و شیعه به تحریک بیگانگان چه خونها ریخته شد و چه علمای با فضل و تقوا و مؤمنین پاک دامن، قربانی هوسبازی جهّال شدند.(2)
ص: 428
یکی از صحنه های ملال انگیز این وقایع شوم قبرستان «اکبر آباده آگره» است که در همین سفر وقتی به آنجا رفتم، خدا می داند چقدر متأثّر شدم از حماقت و جهالت های مردمان متعصّب، مخصوصاً وقتی مشرّف شدم به زیارت قبر فقیه اهل بیت طهارت، عالم باورع و تقوا، نابغه دهر، پاره تن رسول الله صلی الله علیه وآله قاضی سید نور الله شوشتری قدّس الله تربته - که یکی از قربانی های تعصّب و عناد ملّت اسلامی بوده - که در سال 1019 هجری در اثر سعایت علمای بزرگ آن زمان، به تهمت رفض و تشیع به امرجهانگیر مغول، پادشاه متعصّب [و] جاهل هندوستان در سن هفتاد سالگی به دست خود علمای سنّی شربت شهادت نوشید.
خود می دانید الی الحال، قبر آن سید بزرگوار و عالم جلیل القدر مزار مسلمین شیعه در آگره می باشد و روی سنگ قبرش (که از مرمر است) دیدم با سنگ سیاه نقش شده است:
ظالمی اطفاء نور الله کرد
قرّهْ العین نبی را سر برید
سال قتلش حضرت ضامن علی
گفت نور الله سید شد شهید (1019)
حافظ: شما بی جهت ما را مورد حمله قرار می دهید. البته از زیاده رویها و افراط کاری های جهّال و عوام و عملیات آنها هم - که بیان نمودید - حقیر خیلی متأثّر هستم، ولی اعمال شیعیان هم خود کمک یار می شود و آنها را تحریک بر این اعمال می نماید.
ص: 429
داعی: چه اعمالی از شیعیان صادر می شود که موجب قتل [و] نهب و هتک نوامیس باید بشود.
حافظ: روزی هزاران نفر در مقابل قبور اموات ایستاده و از آنها طلب حاجات می نمایند. آیا این رفتار شیعیان، مرده پرستی نیست؟ چرا علماء، آنها را منع نمی نمایند که به نام زیارت مردگان، میلیون ها نفر در مقابل آن قبور، صورت روی خاک گذارده، سجده نموده، مرده پرستی کنند و بهانه به دست مردمان پاک داده که افراط در اعمال نمایند و عجب اینکه جناب عالی نام این اعمال را توحید گذارده و این قبیل اشخاص را موحّد می خوانید.
«در موقعی که ما مشغول و سرگرم سخن بودیم، آقای شیخ عبدالسلام فقیه حنفی، کتاب هدیهًْ الزائرین را که در مقابلش بود ورق می زد و مطالعه می نمود؛ مثل آنکه می گردید راه ایرادی پیدا کند. کلام جناب حافظ که به اینجا رسید، ایشان سربلند نموده و با یک حمله جدّی، مانند کسی که وسیله مهمی تهیه نموده، رو به داعی فرمودند:»
شیخ: بسم الله ببینید در همین جا (اشاره به کتاب) علماء و پیشوایان شما دستور می دهند که زوّار وقتی در حرم امامها زیارتشان تمام شد، دو رکعت نماز زیارت بخوانند. مگر در نماز، قصد قربت شرط نیست؛ پس نماز زیارت یعنی چه. آیا نماز برای امام خواندن شرک نیست؟ همین اعمال زوّار که رو به قبر امام می ایستند و نماز می خوانند، بزرگ ترین دلیل بر شرک آنها می باشد. شما در اینجا چه جواب دارید. این سند صحیح ثابت و کتاب معتبر خودتان است.
ص: 430
داعی: چون وقت گذشته، آقایان کسل و ناراحت می شوند. چنانچه موافقت فرمایید، جواب بیانات شما و جناب آقای حافظ بماند فرداشب.
«تمام اهل مجلس (سنّی و شیعه) به صدا آمدند که امکان ندارد. ما از اینجا نمی رویم تا جواب جناب شیخ صاحب داده شود و معنای مرده پرستی واضح گردد. ابداً کسالت و
ناراحتی نداریم. با خنده و تبسّم رو به جانب حافظ نموده، گفتم: چون حرارت جناب شیخ بسیار قوی است و حربه بزرگی تهیه فرمودند! اجازه فرمایید اوّل جواب ایشان را بدهم، بعد جواب جناب عالی را عرض نمایم.»
حافظ: بفرمایید، ما هم برای استماع حاضر هستیم.
داعی: جناب شیخ واقعاً بهانه جویی های بچه گانه می نمایید. آیا شما زیارت رفته اید و عملیات زوّار را از نزدیک مشاهده نموده اید؟
شیخ: خیر، حقیر نرفته و ندیده ام.
داعی: پس از کجا می فرمایید زوّار نماز رو به قبر امام علیه السّلام می خوانند که این نماز و زیارت را علامت شرک برای شیعیان مؤمن و موحّد قرار داده اید.
شیخ: از روی همین کتاب دعای شما که می نویسد نماز زیارت برای امام بخوانید.
داعی: مرحمت نمایید ببینم چگونه نوشته شده است (وقتی کتاب را دادند، دیدم تصادفاًدستور زیارت مولانا امیرالمؤمنین علیه الصلاهْ والسلام است).
داعی: عجب حسن تصادفی که حربه برنده ای خودتان علیه خود تهیه فرمودید. از آنجایی که خداوند همیشه یار ما است، در همه جا وسایل و اسباب کمک و یاری ما را فراهم می فرماید.
ص: 431
اوّلاً خوب است از اوّل دستور زیارت که در این کتاب موجود است، از هر قسمت آن، جملاتی به اقتضای وقت مجلس بدون تبعیض قرائت نمایم، تا برسیم به موضوع نماز مورد بحث شما، تا آقایان حاضرین مجلس قضاوت فرمایند و در هر کجای آنها علامت شرک ملاحظه نمودند، یادآور شوند.
و اگر جز علامت توحید در سراسر زیارتنامه ندیدید، خجالت نکشید و بدانید اشتباه کرده اید، با اینکه کتاب در مقابل شماست، ندیده وارسی ننموده، حمله می نمایید. از همین جا آقایان حاضر در مجلس بفهمند که سایر ایرادات آقایان هم مثل همین ایرادتار عنکبوتی، ایجاد شبهه است.
ملاحظه بفرمایید، دستور این است که زائر مولانا امیرالمؤمنین چون به خندق کوفه رسید، بایستد و بگوید:
«الله أکبر الله أکبر أهل الکبریاء والمجد والعظمة، الله أکبر أهل التکبیر والتقدیس والتسبیح والآلاء، الله اکبر مما أخاف وأحذر، الله أکبر عمادی وعلیه أتوکّل، الله أکبر رجایی وإلیه أنیب ...».
چون به در دروازه نجف رسید، بگوید:
«الحمد لله الّذی هدانا لهذا وما کنّا لنهتدی لو لا أن هدانا الله ...».
چون به در صحن مطهّر رسید، پس از حمد باری تعالی بگوید:
«أشهد أن لا إله إلاّ الله وحده لا شریک له و أشهد أنّ محمّداً عبده ورسوله جاء بالحقّ من عندالله وأشهد أنّ علیّاً عبدالله وأخو رسول الله. الله أکبر الله أکبر الله أکبر لا إله إلا الله والله أکبر والحمد لله علی هدایته وتوفیقه لما دعا إلیه من سبیله ...».
ص: 432
چون بر در حرم و بقعه مبارکه رسید، بگوید:
«أشهد أن لا إله إلا الله وحده لا شریک له...».
بعد از آنکه با اذن و اجازه خدا و پیغمبر و ائمه طاهرین، زائر وارد حرم مطهّر شد، زیارات مختلفه که مشتمل است بر سلام بر پیغمبر و امیرالمؤمنین علیهما الصلاهًْ والسلام می خواند. بعد از فراغت از زیارت، دستور دارد شش رکعت نماز بخواند؛ دو رکعت هدیه برای امیرالمؤمنین و چهار رکعت هدیه برای آدم ابوالبشر و نوح شیخ الانبیاء، علی نبینا وآله و علیهما السلام که در جوار قبر آن حضرت مدفون اند.
آیا نماز هدیه شرک است؟ آیا درباره ی نماز هدیه برای والدین و ارواح مؤمنین دستور نداریم؛ پس تمام این دساتیر شرک است!
اگر زائر دو رکعت نماز هدیه برای امیرالمؤمنین به جای آورد قربهْ الی الله تعالی، آیا شرک است؟
لازمه انسانیت هر انسانی این است که وقتی به دیدار دوست می رود، هدیه ای برای او ببرد، کما آنکه از رسول اکرم صلی الله علیه وآله در جمله ای از کتب اخبار فریقین بابی هست در ثواب هدیه دادن به مؤمن و چون زائر در مقابل قبر مولای محبوبش قرار می گیرد و می داند که بهترین چیزی را که در مدّت حیات، آن حضرت دوست می داشته نماز بوده، لذا دستور رسیده که زائر دو رکعت نماز بخواند قربهْ الی الله. آن گاه ثوابش را هدیه کند به روح پر فتوح آن حضرت. آیا این عمل به نظر شما شرک است؟!
جناب عالی دستور نماز را خواندید، می خواستید دعای بعد از نماز را هم
ص: 433
بخوانید، تا به جواب شبهه خود نایل آیید. اگر خوانده بودید، قطعاً ایراد نمی گرفتید.
با اجازه خودتان برای روشن شدن افکار آقایان محترم، اینک دعا را می خوانم، تابعدها اعمال شیعیان را با دیده انصاف بنگرید و بدانید ما موحّد هستیم، نه مشرک و در همه احوال، خدا را فراموش نمی نماییم.
اینکه علی علیه السّلام را هم دوست می داریم، برای آن است که بنده صالح خدا و وصی و خلیفه رسول اکرم صلی الله علیه وآله می باشد.
دستور دعا این است که بعد از فراغت از نماز در بالای سر آن حضرت، (بر خلاف آنچه جناب شیخ فرمودند رو به قبر می خوانند)، رو به قبله در حالتی که قبر مبارک در دست چپ واقع است، این دعا را بخواند:
«اللّهمّ إنّی صلّیت هاتین الرکعتین هدیة منّی إلی سیّدی ومولای ولیّک وأخی رسولک أمیرالمؤمنین وسیّد الوصیّین علیّ بن أبی طالب صلوات الله علیه و علی آله. اللّهمّ فصلّ علی محمّد وآل محمّد وتقبّلها منّی وأجزنی علی ذلک جزاء المحسنین. اللّهمّ لک صلّیت ولک رکعت ولک سجدت وحدک لا شریک لک، لأنّه لا تجوز الصلاة والرکوع والسجود إلاّ لک، لأنّک أنت الله لا إله إلاّ أنت.»
ماحصل معنی آنکه:
پروردگارا این دو رکعت نماز را هدیه نمودم به سوی سید و مولای خود، ولی تو و برادر رسول تو امیرالمؤمنین و سید الوصیین علی بن ابی طالب. پروردگارا رحمت خود را بفرست بر محمّد وآل محمّد و قبول نما این دو رکعت نماز را از من و برای این عمل، جزای احسان کنندگان به من مرحمت
ص: 434
فرما. پروردگارا برای تو نماز خواندم و برای تو رکوع و سجود نمودم. تویی خدای واحد که شریک نداری؛ برای آنکه جایز نیست نماز و رکوع و سجود مگر برای تو؛ چه آنکه تویی خدای بزرگ که نیست خدایی غیر از تو.
شما را به خدا آقایان محترم انصاف دهید، چنین زائری که از اوّلین قدمش به خاک نجف تا آخرین ساعتی که از نماز زیارت فارغ می شود، متذکّر به حق باشد و نام خدا بر زبان داشته و او را به عظمت و وحدانیت یاد نماید و علی علیه السّلام را عبد صالح و برادر و وصی رسول الله صلی الله علیه وآله بخواند و به زبان حال و قال،اعتراف به این معنی بنماید، مشرک است؟
پس اگر نماز خواندن و شهادت به وحدانیت خدا دادن شرک است، تمنّا می کنم طریقه توحید را به ما یاد دهید، تا از طریقه خدا و پیغمبر بیرون آمده و داخل در طریقه شما گردیم.
شیخ: عجبا شما نمی بینید در اینجا نوشته عتبه را ببوس، وارد حرم شو. به همین سبب است که ما شنیده ایم زوّار بر در حرم های امامان خود که می رسند، سجده می کنند. آیا این سجده برای علی نیست؟ آیا این عمل شرک به خدا نیست که سجده بنمایند غیر او را؟
داعی: من اگر جای جناب عالی بودم، بعد از اینکه جواب صحیح منطقی می شنیدم، تا آخر شب، بلکه تا آخر مجالس مناظره دیگر حرف نمی زدم و ساکت می ماندم، ولی عجب از شما است که باز هم به حرف آمدید، ولی حرفی که هر شنونده ای را به خنده می آورد (خنده شدید حضار).
ص: 435
ناچارم باز هم مختصر جوابی به شما بدهم که بدانید بوسیدن عتبه و آستانه مقدّسه ائمه معصومین شرک نمی باشد و جناب عالی هم مغلطه فرمودید و بوسیدن را حمل بر سجده نمودید. جایی که در حضور خود ما عبارت را این قسم از روی کتاب بخوانید و تحریف نمایید، نمی دانم وقتی تنها در مقابل عوام بی خبر قرار می گیرید، چه تهمت ها به ما می زنید.
دستوری که در این کتب و سایر کتاب ادعیه و مزار رسیده، این است که ملاحظه می فرمایید زائر برای اظهار ادب، عتبه را ببوسد، نه آنکه سجده بنماید.
اوّلاً روی چه قاعده[ای] شما بوسیدن را حمل بر سجده نمودید. ثانیاً شما در کجا دیده اید از قرآن مجید و اخبار و احادیث که منع از بوسیدن عتبه درگاه پیغمبر یا امامی شده باشد و یا بوسیدن را علامت شرک قرار داده باشند.
پس وقتی جواب منطقی یا مُسکتی در این باب ندارید، وقت مجلس را ضایع نکنید. و اما اینکه فرمودید شنیده ام زوّار سجده می کنند، کاملاً دروغ است؛ دروغ شاخدار.
بسی فرق است دیدن تا شنیدن
شنیدن کی بود مانند دیدن
مگر خداوند متعال در آیه 6 از سوره 49 (حجرات) نمی فرماید:
﴿إِن جَاءَکُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیّنُوا أَن تُصِیبُوا قَوْماً بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلَی مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِینَ﴾.
«هرگاه فاسقی خبری برای شما آورد (تصدیق نکنید)، تا تحقیق کنید. مبادا به سخن چینی فاسقی از نادانی به قومی رنجی رسانید و پشیمان گردید.»
ص: 436
مطابق این دستور قرآن مجید، به کلام فاسق نباید ترتیب اثر داد، تا موجب ندامت و خجالت نگردد، بلکه باید تحقیق کرد و در صدد کشف حقیقت برآمد. زحمت سفر به خود داده، بروید از نزدیک ببینید، آن گاه ایراد و اشکال نمایید.
چنانچه وقتی داعی به قبر ابوحنیفه و شیخ عبدالقادر در بغداد رفتم و طرز اعمال عوام را نسبت به آن قبرها - به مراتب اشد از آنچه شما تهمت به شیعیان زدید - دیدم، هیچ گاه در مجلس و محفلی واگو ننمودم.
خدای بزرگ شاهد است روزی که به قبر ابوحنیفه در معظّم رفتم، جماعتی از برادران اهل تسنّن هندی را دیدم عوض عتبه، چندین مرتبه زمین را می بوسیدند و به خاک می افتادند. چون نظر کینه و عداوت نداشتم و دلیلی بر حرمت عمل ندیدم، تا این ساعت مورد نقل قرار ندادم؛ چون دیدم از روی محبّت رفتار می نمایند نه از روی عبودیت.
آقای محترم بدانید که هیچ زائر شیعه - عارف یا عامی - هرگز سجده ننموده و نمی کند مگر برای خدای تعالی و این فرموده شما کاملاً تهمت و افتراء و دروغ محض است.
در حالتی که اگر هم به طرز سجده که عبارت از به خاک افتادن و صورت و پیشانی بر زمین مالیدن باشد - نه به قصد عبودیت - مانعی ندارد؛ چه آنکه تعظیماً و تکریماً در مقابل شخص بزرگی - نه به قصد خدایی یاشریک برای خدا قرار دادن - خم شدن و روی زمین افتادن و صورت روی خاک گذاردن ابداً شرک نمی باشد، بلکه کثرت و شدّت علاقه ی به محبوب، موجب تعظیم و صورت روی خاک مالیدن و بوسیدن می شود.
ص: 437
شیخ: چگونه ممکن است روی خاک افتاده و پیشانی بر زمین گذارند و سجده نباشد؟؟
داعی: تصدیق می فرمایید سجده مربوط به نیت است و نیت امر قلبی است و عالم به قلوب و نیات قلبی خدای تعالی می باشد. ظاهراً می بینیم فردی یا افرادی به حال سجده روی زمین افتاده (و البته به چنین حالی که مخصوص به خدای تعالی است، شایسته نیست در مقابل غیر خدا قرار گیرد ولو بدون نیت باشد)، ولی چون از نیت قلب او خبر نداریم، نمی توانیم حمل به سجده نماییم، مگر در اوقات سجده مخصوص که معلوم است ظاهرش را سجده می نامیم.
پس به طرز سجده به عنوان تعظیم و تکریم (نه نیت سجده) روی خاک افتادن، کفر و شرک نیست، چنانچه برادران یوسف در مقابل یوسف چنین سجده ای را نمودند و دو پیغمبر حاضر (یعقوب و یوسف) منعشان ننمودند به صراحت آیه 100 سوره 12 (یوسف) که خداوند خبر می دهد:
﴿وَرَفَعَ أَبَوَیْهِ عَلَی الْعَرْشِ وَخَرّوا لَهُ سُجّداً وَقَالَ یَا أَبَتِ هذا تَأْوِیلُ رُؤْیایَ مِن قَبْلُ قَدْ جَعَلَهَا رَبّی حَقّاً﴾.
«پدر و مادرش را بر تخت بنشاند. آن گاه افتادند و او را سجده نمودند. در آن حال یوسف گفت: بابا این است تعبیر خوابی که از پیش دیدم که خدای من آن خواب را واقع و محقّق گردانید (و آن خوابی است که در اوّل همین سوره خبر می دهد که یوسف به پدر عرض کرد: در خواب دیدم آفتاب و ماه و یازده ستاره مرا سجده می کردند و حضرت یعقوب
ص: 438
تعبیر نمود که به زودی به مقام بزرگی خواهی
رسید و پدر و مادر و یازده برادر تو را تعظیم می نمایند).»
مگر در چند جای قرآن کریم خبر از سجده نمودن ملائکه به آدم ابو البشر نمی دهد.(1)
پس اگر بیان شما صحیح باشد که به طرز سجده (بدون نیت عبودیت) روی خاک افتادن شرک باشد، بایستی برادران یوسف و ملائکه مقرّبین همگی مشرک بوده باشند. فقط ابلیس لعین موحّد بود که ترک سجده نمود؟! و حال آنکه چنین نیست و تمام آنها موحّد و خداپرست بودند.
تمنّا می کنم آقایان محترم، اشکالات عامیانه و مسموعات بی اساس را که امویها و بقایای خوارج و نواصب و متعصّبین نقل نموده اند، در چنین مجلس باعظمتی که مخصوص گفتار حق و کشف حقیقت است، مورد بحث قرار ندهید، تا موجب ندامت و تضییع وقت گردد و مشت خود را باز نکنید که معلوم شود ایرادات شماها به شیعیان همیشه از این قبیل است.
جواب - لازم است مختصری هم جواب جناب حافظ را بدهم. چون وقت گذشته، اقتضای بحث طولانی ندارد.
ص: 439
خوب است آقایان محترم که اهل علم هستید، با تعمّق و تفکّر سخن بگویید، نه روی عادات و گفتار اسلاف و هوای نفس و خیال. شما که می فرمایید چرا شیعیان در مقابل قبور اموات حاجت می طلبند، مگر خدای نکرده با اهل مادّه و طبیعت هم عقیده می باشید که به حیات بعد الموت عقیده ندارند و می گویند: «اذا مات فات» که خداوند در آیه 37 سوره 23 (مؤمنون)اقوال آنها را نقل می فرماید که گویند:
﴿إِنْ هِیَ إِلَّا حَیاتُنَا الدُّنْیا نَمُوتُ وَ نَحْیا وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثین ﴾.
«زندگانی جز این چند روزه حیات دنیا بیش نیست که زنده شده و خواهیم مُرد و هرگز دیگر از خاک برانگیخته نخواهیم شد؟!»
آقایان که به خوبی می دانید یکی از عقاید ثابته الهیین، عقیده به حیات بعد الموت است. آدمی که بمیرد، بر خلاف حیوانات، جسم عنصری از کار می افتد، ولی روح و نفس ناطقه اش باقی و پایدار و بر ابدانی شبیه و مماثل با همین ابدان، منتها لطیف تر در عالم برزخ، زنده متنعّم و یا معذّب خواهد بود.
مخصوصاً شهدا و کشته شدگان راه خدا که آنها با مزایای بیشتری زنده و متنعّم به نعم الهی و مسرور و شادمان به پاداش خود می باشند، چنانچه صریحاً در آیه 169 و 170 سوره 3 (آل عمران) می فرماید:
﴿وَلاَ تَحْسَبَنّ الّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْیَاءٌ عِنْدَ رَبّهِمْ یُرْزَقُونَ *فَرِحِینَ بِمَا آتَاهُمُ اللهُ مِن فَضْلِهِ وَیَسْتَبْشِرُونَ بِالّذِینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلّا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ﴾.
«البته نپندار که شهیدان راه خدا مردگان اند، بلکه زنده به حیات ابدی شدند و در نزد خدا متنعّم و روزی داده می شوند، در حالتی که به فضل و
ص: 440
رحمتی که از خداوند نصیبشان گردیده شادمان اند و به آن مؤمنان که هنوز به آنها نپیوسته اند و بعد در پی آنها خواهند شتافت، مژده دهند که از مردن هیچ نترسند و محزون نباشند.»
آیا اخذ روزی و سرور و شادمانی و استفاده از فضل و کرم پروردگار از لوازم اموات است یا احیاء؟ علاوه بر آنکه صریحاً می فرماید: ﴿أحْیَاءٌ عِنْدَ رَبّهِمْ یُرْزَقُونَ﴾؛ یعنی آنها زنده هستند و در نزد خدا روزی می خورند.
این اشخاص چگونه زنده هستند و چگونه روزی می خورند؟ پس از همان جایی که دهان روزی خوردن دارند، گوش حرف شنیدن هم دارند و جواب هم می دهند، منتها پرده طبیعت جسمانی روی گوشهای ما را گرفته، صدای آنها
را نمی شنویم.(1)
«جوان متجدّدی از اهل تسنّن به نام داود پوری که در زاویه مجلس، مستمع کلمات بود با اجازه، ایجاد شبهه ای به نام سؤال نمود به این عبارت:»
داود پوری - قبله صاحب! این بیان شما با کشف علوم محیر العقول امروزی جور نمی آید. البته در ازمنه گذشته که علوم طبیعی ترقّی نداشت، مردمی از روی
ص: 441
جهالت به قوّه ی مرموزی که نامش را روح می گذاردند معتقد بودند، ولی امروزه که قرن طلایی علم و دانش است وعلوم طبیعی سیر تکاملی خود را نموده، پنبه این نوع عقاید پوسیده زده شده، مخصوصاً در بلاد مهمّه اروپا که مهد ترقّیات علمیه می باشد، دانشمندانی مانند «داروین انگلیسی» و «بخنر آلمانی» و دیگران بطلان این نوع عقاید پوسیده مخصوصاً عقیده به وجود روح و بقای آن را ظاهر نمودند.
داعی: عزیزم این نوع از اقوال تازگی نداشته و اختصاص به قرن طلایی - به قول شما - ندارد، بلکه در حدود دو هزار و چهارصد سال است تقریباً در تحت لوای ارباب ماده و طبیعت جلوه گری نموده.
یعنی زمانی که ذیمقراطیس و اتباع او در مقابل سقراط و افلاطون و ارسطو و امثال آن حکمای الهی در یونان قیام نموده و قائل به مادّه و طبیعت شدند و منکر خدای با علم و اراده و قدرت و شعور گردیدند و گفتند به غیر از «ماتیر» یعنی مادّه و مادّیات - که به یکی از حواسّ خمسه ادراک گردد - چیز دیگر در عالم موجود نیست و جمیع تأثیرات لازمه ناشی از طبع مواد است. به همین جهت مشهور گردیدند به طبیعی و مادّی (که خلاصه و جوهر اصلی آنها امروز به نام کمونیست در عالم جلوه گری می نمایند).
این نوع عقاید فاسده که از لوازم انکار وجود خالق با علم و اراده و قدرت و شعور است، در میان آن فرقه ی کوتاه نظر ظاهر گردیده و علماء و فلاسفه الهی در هر دوره ای از ادوار، جواب آنها را علماً و منطقاً داده اند، ولی چون نامی از اروپا و عقاید داروین و بخنر بردید، ناچارم به شما آقایان متجدّدین برادرانه
ص: 442
نصیحت نموده، یادآور شوم که لازمه ی علم و عقل و منطق این است که تحت تأثیر هر کلامی قرار نگیرید.
اگر فلسفه داروین را (که فرضیات است نه فلسفه) مطالعه نمودید، لازم است نقد و انتقاداتی را نیز که بر کتاب و گفتار و عقاید آن نوشته شده است بخوانید، آن گاه قضاوت عاقلانه نموده، انتخاب احسن نمایید.
چون سلطه و سلطنت اروپائی ها علماً و عملاً بر شماها زیاد شده، لذا وقتی کتابی از داروین و بخنر یا امثال آنها به دستتان می آید در نظر شما با ابّهت و عظمت می نماید و خیال می کنید واقعاً سراسر اروپا دارونیزم گردیده و این کتاب نمونه ای از عقاید تمام فلاسفه اروپاست و حال آنکه این طور نیست (تازه اگر هم باشد ارزش علمی ندارد).
همین قسمی که فلسفه داروین طبیعی را می خوانید، کتب فلاسفه الهی را هم که در دست عموم است بخوانید؛ مانند کتاب های «کامیل فلاماریون» فرانسوی که از علمای ریاضی مشهور اروپا می باشد و سالها در معرفت النفس غور نموده و کتابهای بسیاری در اثبات وحدانیت حق تعالی و عظمت روح و بقای آن بعد از مرگ نوشته؛ مانند «دیو دان لاناتور» یعنی «خدا در طبیعت»، و مجلّدات «مرگ و اسرار آن» که علمای ایرانی و مصری آنها را به فارسی و عربی ترجمه نموده اند.
در آن کتب مفصّلاً در اطراف مرگ قلم فرسایی نموده و صریحاً گوید مرگ حقیقی به معنای فنا و نیستی وجود ندارد. مرگ عبارت است از نقل و انتقال از عالمی به عالم دیگر. فقط آدمی قالب عوض می کند، از این بدن عنصری بیرون
ص: 443
آمده، به هیکل و صورت لطیف تری می رود؛ چه آنکه روح (مایه حیات) ابداً فنا ندارد، بلکه باقی و پایدار است.
و این معنی با تجربیات قطعی سالیان دراز به دست آمده که روح غیر از این بدن است و خود استقلال معنوی دارد پس از متلاشی شدن تن و بدن باقی مانده و جلوگیری می نماید انتهی.
و امثال این قبیل علماء و فلاسفه الهی، مانند «بروکسون فرانسوی» فیلسوف معاصر و «ویکتور هوگو» شاعر دانشمند معروف فرانسه و «نرمال» محقّق آلمانی و «دکارت» فیلسوف شهیر فرانسوی و غیرهم - که نقل اقوال تمامی آنها بلکه ذکر اسامی آنها مقتضی این مجلس نمی باشد - بسیارند و دانشمندان اروپا به وجود آنها افتخار می نمایند، نه به وجود داروین و بخنر طبیعی مادّی.
اولاً چنانچه شما آقایان جوانان روشنفکر تحت تأثیر غربی ها قرار گرفته و ناچارید به گفتار آنها توجه نمایید، اقلاً منحصراً کتاب های داروین انگلیسی و بخنر آلمانی را نخوانید، بلکه به سایر کتب فلاسفه و دانشمندان اروپایی هم مراجعه نمایید.
ثانیاً عقاید هر دو فرقه (الهی و طبیعی) را مورد توجّه و دقّت قرار دهید و نقد و انتقاداتی را که بر آن کتاب ها نوشته شده بخوانید، آن گاه انتخاب احسن نمایید.
چنانچه از روی انصاف و با دیده علم و عقل و منطق کتب فریقین (الهی و طبیعی) را مطالعه نمایید، بالقطع و الیقین تصدیق خواهید نمود که تن و بدن آدمی، چون مخلوق از عناصر عالم خلق است فانی و متلاشی می گردد، ولی روح که مخلوق عالم امر است زنده و پایدار می باشد و هرگز نمرده و نمی میرد و مخصوصاً شهدا و کشته شدگان راه حق و حقیقت توحید که به حکم کتب
ص: 444
آسمانی و تعالیم رحمانی، علاوه بر جنبه روحانی از جهت جسمانی زنده و دارای گوش شنوا و چشم بینا می باشند.
چنانچه در زیارت حضرت سیدالشهداء علیه الصلاهْ والسلام وارد است: «اشهد أنّک تسمع کلامی و تردّ جوابی»(1)؛ یعنی شهادت می دهم که تو کلام مرا می شنوی و جواب مرا می دهی.
آیا خطبه 87 نهج البلاغه را نخوانده اید، آنجایی که عترت طاهره رسول اکرم صلی الله علیه وآله را معرفی می نماید می فرماید: «أیّها الناس خذوها من خاتم النبیّین صلی الله علیه وآله انّه یموت من مات منّا ولیس بمیّت ویبلی من بلی منّا ولیس ببال.»
یعنی ای مردم، این مطلب را از خاتم النبیین بگیرید (یعنی فرموده اوست) که از ما هر که بمیرد (در حقیقت) مرده نیست و ازما هر که به ظاهر بپوسد (در حقیقت) پوسیده نیست.
یعنی پیوسته در عالم انوار و ارواح زنده و پایداریم، چنانچه ابن ابی الحدید(2)
و میثمی(3)
و شیخ محمد عبده(4)،مفتی معروف دیار مصر در شرح این کلمات می گویند که اهل بیت پیغمبر، مانند دیگران در حقیقت مرده نیستند.
پس اگر ما ظاهراً در مقابل قبور ائمه معصومین از عترت رسالت می ایستیم،
ص: 445
مقابل قبور اموات نمی ایستیم و با مرده حرف نمی زنیم، بلکه در مقابل احیاء و زندگان ایستاده ایم و با زندگان حرف می زنیم. پس ما مرده پرست نیستیم، بلکه خدا پرستیم؛ چون خدا روح و جسم آنها را زنده نگاه می دارد.
آیا شما حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب و یا حضرت سیدالشهداء ابا عبدالله الحسین‘ و شهدای بدر و حنین و احد و کربلا را فداییهای دین و جانبازان راه حق نمی دانید که در مقابل ظلم خانمانسوز قریش و بنی امیه و یزید و یزیدیان (که منتها درجه فعالیتشان انکار حقایق دین و محو آثار آن بوده) قیام نمودند و جان خود را در راه دین مقدّس اسلام و کلمه طیبه «لا اله الا الله» فدا نمودند.
همان طوری که قیام صحابه رسول الله و جانبازیهای شهدای بدر و احد و حنین سبب برطرف شدن شرک و کفر و اعلای کلمه «لا اله الا الله» گردید، ما قیام و جانبازی حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السّلام نیز برای تقویت دین مقدس اسلام اثر بجایی بخشید.
اگر قیام آن حضرت نبود، یزید عنید اساس دین را از میان برده و کفریات باطن و عقاید فاسده خود را در جامعه مسلمین لباس عمل می پوشانید.
شیخ: خیلی از شما تعجّب است که خلیفهًْ المسلمین، یزید بن معاویه را کافر و فاسد بخوانید و حال آنکه نمی دانید یزید را خلیفه امیرالمؤمنین و خال المؤمنین، معاویهْ بن ابی سفیان به مقام خلافت نصب نمود و معاویه را خلیفه ثانی، عمر بن الخطّاب و خلیفه ثالث، عثمان مظلوم رضی الله عنهما به مقام امارت مسلمین در شامات منصوب نمودند و مردم به طیب خاطر روی لیاقت و قابلیتی
ص: 446
که داشتند، آنها را به مقام خلافت پذیرفتند. پس نسبت کفر و ارتدادی که شما به خلیفهْ المسلمین می دهید، علاوه بر آنکه اهانتی به تمام مسلمانان نمودید که ایشان را به خلافت پذیرفتند، اهانت بزرگی است به خلفای قبل که مقام امارت و حقیقت خلافت آنها را تصویب نمودند؟!
فقط از ایشان یک زلّه و خطا و ترک اولایی صادر شد که در دوره خلافت ایشان، ریحانه رسول الله را به قتل رسانیدند و این عمل هم قابل عفو و اغماض بود، فلذا توبه نمودند. خداوند غفور هم از او گذشت، چنانچه امام غزالی و دمیری(1)
مشروحاً این مطلب را در کتب خود آورده و پاکی و طهارت خلیفه یزید را ثابت نمودند؟!
داعی: هیچ انتظار نداشتیم که درجه تعصّب جناب عالی تا این اندازه باشد که وکیل مدافع یزید عنید [و] پلید گردید.
و اما اینکه فرمودید چون اسلاف او صحّه بر امارت آنها گذاردند، پس حقّاً مسلمانان باید کورکورانه تسلیم گردیده و اطاعت آنها را بنمایند، این بیان شما علیل و قابل قبول عقلاء مخصوصاً در این دوره علم و حکمت (به اصطلاح) دموکراسی نمی باشد.
و همین است یکی از براهین ما که می گوییم خلیفه بایستی معصوم و از جانب خدا منصوب باشد، تا دچار این اشکالات نشویم.
و دیگر آنکه فرمودید امام غزالی و یا دمیری و دیگران دفاع از اعمال یزید
ص: 447
نموده اند، آنها هم مانند شما [بودند] که تعصّبتان بر علم و عقلتان غالب آمده و الاّ هیچ انسان عاقلی نمی آید وکیل مدافع یزید پلید گردد! که از هیچ طریقی راه دفاع ندارد.
و دیگر آنکه فرمودید فقط یک زلّه و خطا از او صادر شده و آن شهادت حضرت سیدالشهداء سلام الله علیه بوده. اوّلاً آنکه شهادت پاره تن رسول الله بدون تقصیر با هفتاد نفر صغیر و کبیر و اسارت نوامیس بزرگ اسلام - دختران رسول خداصلی الله علیه وآله - مانند اسراء روم و فرنگ، زلّه و خطا نبوده، بلکه از گناهان کبیره بوده است.
ثانیاً عملیات زشت و کفریات او اختصاص به شهادت آن حضرت تنها ندارد، بلکه طرق مختلفی برای اثبات کفر و ارتداد او موجود است.
نواب: قبله صاحب! تمنّا می نماییم اگر دلایل واضحی بر کفر و ارتداد یزید هست در دسترس ما بگذارید، خیلی ممنون خواهیم شد.
داعی: دلایل بر کفر و ارتداد یزید بسیار واضح و آشکار است، چنانچه در کلمات خود پیوسته - نظماً و نثراً - کفریات باطنی را ظاهر می ساخت؛ مخصوصاً در اشعار خمریه اش دلایل واضحی به دست است که گفته:
شمیسة کرم برجها قعر دنها
فمشرقها الساقی ومغربها فمی
فان حرمت یوماً علی دین أحمد
فخذها علی دین المسیح بن مریم(1)
خلاصه معنی آنکه گوید: شراب انگور از مشرق دست ساقی طالع می گردد و
ص: 448
در مغرب دهان من غروب می نماید و اگر شراب در دین محمدصلی الله علیه وآله حرام است، بگیر او را بر دین مسیح بن مریم؛ یعنی پیروی از دین مسیح بنما و نیز گوید:
أقول لصحب ضمت الکاس شملهم
وداعی صبابات الهوی مترنّم
خذوا بنصیب من نعیم ولذّة
فکل وإن طال المدی یتصرّم(1)
در این اشعار می رساند که هرچه هست همین دنیاست. غیر از این عالم عالمی نیست. پس باید دست از لذّت و نعیم این عالم بر نداشت.
اینها اشعاری است که در دیوان او ثبت است و ابوالفرج ابن جوزی در کتاب «الردّ علی المتعصّب العنید»(2)
شهادت به او داده و از جمله اشعاری که دلالت بر کفر و زندقه و الحاد او دارد، اشعاری است که سبط ابن جوزی در «تذکره»(3) و جدش ابو الفرج مفصّلاً نقل نموده اند که در مطلع آن گوید:
علیّة هاتی ناولینی وترنّمی
حدیثک انّی لا أحبّ التناجیا
به معشوقه خود خطاب نموده گوید: نزدیک بیا خانم عزیزم، آگاه ساز مرا علنی از مطالب درونی خود. من دوست ندارم که آهسته سخن برانی (تا آنجا که گوید):
فإن الّذی حدثت عن یوم بعثنا
أحادیث زور تترک القلب ساهیا
یعنی: آن کسی که به داستان قیامت تخویف می کند، گزارشاتی به دروغ است که قلب را از آهنگهای ساز و آواز دور می نماید.
چنانچه ابراهیم بن اسحاق معروف به «دیک الجن» که از اجلّه فقهاء و علماء و فضلاء و ادبای شیعه بوده، در حضور خلیفه هارون الرشید عبّاسی تمام آن
ص: 449
اشعار را قرائت نموده، هارون بی اختیار یزید را لعن کرده و گفت: زندیق کاملاً انکار صانع و حشر و نشر را نموده است.
از جمله اشعاری که دلالت بر کفر و الحاد او می کند، آن است که در موقع ترنّم و عیش می گفت:
یا معشر الندمان قوموا
واسمعوا صوت الأغانی
واشربوا کاس مدام
واترکوا ذکر المعانی
شغلتنی نغمة العیدا
ن عن صوت الأذان
وتعوّضت عن الحور
عجوزاً فی الدنان(1)
ما حصل معنی آنکه به ندماء و هم پیاله های خود گوید: برخیزید و به ساز وآواز گوش دهید و از شراب ناب استفاده کنید و ترک کنید خرافات دینی را؛ زیرا ساز مرا به خود جلب نموده، از صدای اذان. تعویض و مصالحه می کنم بهشت و حور العین را به پیرزن های خواننده.
و در کتب مقاتل همه جا نقل است و حتی سبط ابن جوزی در صفحه 148 تذکره(2)
آورده که چون اهل بیت رسالت را به شام آوردند، یزید پلید بر منظره قصر خود - که مشرف بر محلّه جیرون(3) بود - قرار گرفته - این دو بیت را نشاد
ص: 450
کرد [و] کفر خود را ثابت نمود:
لمّا بدت تلک الحمول وأشرقت
تلک الشموس علی ربا جیرون
نعب الغراب فقلت نح او لا تنح
فلقد قضیت من النبیّ دیونی
خلاصه معنی آنکه چون محمل های اسرای آل محمدصلی الله علیه وآله ظاهر شد، کلاغی صدا کرد (که در عرب، آن صدا را به فال بد می گرفتند). گفتم: ای کلاغ! بخوانی یا نخوانی من وام خود را از پیغمبر گرفتم. کنایه از اینکه اعمام و اقاربم را در بدر و اُحد و حنین کشتند، من هم تلافی نموده، فرزندانش را کشتم.
و از جمله ادلّه بر کفر یزید آن است که وقتی مجلس جشن برای شهادت پسر پیغمبر بر پا نمود، به اشعار کفرآمیز عبدالله بن الزبعری تمثّل جست که حتی سبط ابن جوزی(1)
و ابوریحان بیرونی و دیگران نوشته اند آرزوی وجود و حیات کسانی را نمود از اجداد خودش که همه مشرک و کافر محض بودند و به امر خدا و پیغمبر در جنگ بدر کبری کشته شدند. ظاهراً شعر دوم و پنجم از خود یزید است که
در حضور عموم حاضرین از مسلمانان و یهود و نصاری گفت:
لیت أشیاخی ببدر شهدوا
جزع الخزرج من وقع الأسل
لأهلّوا واستحلّوا فرحاً
ثمّ قالوا یا یزید لا تشل
قد قتلنا القرم من ساداتهم
و عدلناه ببدر فاعتدل
لعبت هاشم بالملک فلا
خبر جاء ولا وحی نزل
لست من خندف(2) إن لم أنتقم
من بنی أحمد ما کان فعل
ص: 451
قد أخذنا من علیّ ثارنا
وقتلنا الفارس اللیث البطل(1)
«ای کاش پیران و گذشتگان قبیله من که در بدر کشته شدند، می دیدند زاری کردن قبیله خزرج را از زدن نیزه. (در جنگ اُحد) از شادی فریاد می زدند و می گفتند: ای یزید! دستت شل مباد که مهتران و بزرگان آنها را کشتیم و این عمل را به جای بدر کردیم که سر به سر شد. بنی هاشم با سلطنت بازی کردند. نه خبری از آسمان آمد و نه وحی نازل شد. من از دودمان خندف نیستم اگر انتقام از فرزندان پیغمبر نگیرم. ما خون خود را از علی گرفتیم به کشتن فرزند بزرگ او.»
و بعض از علمای خودتان، مانند ابوالفرج(2) و شیخ عبدالله بن محمد بن عامر شبراوی شافعی در صفحه 18 کتاب «الاتحاف بحبّ الاشراف»(3)
و خطیب خوارزمی در جلد دوم «مقتل الحسین»(4) و دیگران می نویسند: «یزید ملعون در
ص: 452
موقع چوب زدن بر لب و دندان های آن حضرت این اشعار را می خواند.»
اکثر علمای شما آن زندیق ملعون را کافر دانسته اند، حتی امام احمد بن حنبل (امام الحنابله) و بسیاری از اکابر علمای شما تجویز لعن بر او نموده اند و مخصوصاً عبدالرحمان ابوالفرج ابن جوزی کتاب مستقلی در این باب نوشته موسوم به «کتاب الرّد علی المتعصّب العنید المانع عن لعن یزید لعنه الله» و ابو العلاء معرّی در این باب گفته است:
أری الأیّام تفعل کلّ نکیر فما
أنا فی العجایب مستزید
ألیس قریشکم قتلت حسیناً
وکان علی خلافتکم یزید
ما حصل معنی آنکه: روزگار، پیوسته بر ضدّ توحید و اهل توحید، نقشه های ابلیسی می کشد و این گونه رلهای بازیگر دنیا سبب استعجاب من است؛ چرا که ذاتی دنیا مکر و حیله بازی است. دلیل بر مدّعا، کشته شدن حسین علیه السّلام به دست قریش و زمام اختیار امور و خلافت به دست یزید (علیه اللعنه) دادن است.
فقط عدّه ای از متعصّبین علمای شما، از قبیل غزالی طرفداری از یزید نموده و عذرهای غیر موجّه مضحک برای تبرئه آن ملعون تراشیده اند، در حالتی که عموم علمای خودتان عملیات کفرآمیز و رفتار ظالمانه او را مشروحاً ذکر نموده اند، که
ص: 453
ظاهراً به عنوان خلافت بر مسند ریاست مسلمین برقرار بود، ولی عملاً جدّیت می نمود بساط دین و توحید را بر چیند و منکرات را به عنوان معروف عمل می کرد.
چنانچه دمیری در «حیاهْ الحیوان»(1) و مسعودی در «مروج الذهب»(2) نوشته اند، میمون های زیادی داشت که لباس های حریر و زیبا بر آنها پوشانیده، طوق های طلا به گردن آنها نموده، سوار بر اسب ها می نمود. و همچنین سگ های بسیاری طوق به گردن داشت که با دست خود آنها را شست و شو می داد و با جام طلا به آنها آب می داد و سپس نیم خورده آنها را خودش می خورد و در اثر اعتیاد به مشروبات الکلی پیوسته مست و مخمور بود.
و مسعودی در جلد دوم «مروج الذهب»(3) گوید سیرت یزید سیرت فرعونی بود، بلکه فرعون در رعیت داری اعدل از یزید بود و سلطنت او ننگ بزرگی در
ص: 454
اسلام شد؛ زیرا مثالب بسیاری برای او می باشد از شرب خمر و کشتن پسر پیغمبر و لعن نمودن وصی پیغمبر (علی بن ابی طالب) و آتش زدن و خراب نمودن خانه خدا (مسجد الحرام) و خون ریزی های بسیار (مخصوصاً قتل عام اهل مدینه) و فسق و فجور بی شمار و غیر آنها که به حساب نیاید می رساند عدم غفران و آمرزش او را.
نواب: قبله صاحب! موضوع قتل عام مدینه به امر یزید چه بود. متمنّی است بیان فرمایید.
داعی: عموم مورّخین مخصوصاً سبط ابن جوزی
در صفحه 63 «تذکره»(1) می نویسد جماعتی از اهل مدینه در سنه شصت و دو رفتند به شام. وقتی از فجایع اعمال و کفریات یزید باخبر شدند، برگشتند به مدینه و بیعت او را شکستند و علناً او را لعن می نمودند و عامل او عثمان بن محمد بن ابی سفیان را بیرون نمودند. عبدالله بن حنظله (غسیل الملائکه) گفت: ای مردم! ما از شام بیرون نیامده و خروج بر یزید ننمودیم مگر آنکه دیدیم
«هو رجل لا دین له ینکح الأمّهات والبنات والأخوات ویشرب الخمر ویدع الصلاة ویقتل أولاد النبیّین».
ص: 455
او مرد بی دینی است که نزدیکی می کند با مادرها و دخترها و خواهرها، شراب می خورد و نماز نمی خواند و اولاد پیغمبران را می کشد.
چون این خبر به یزید رسید، مسلم بن عقبه را با لشکر کثیری از اهل شام برای سرکوبی اهل مدینه فرستاد و آنها سه شبانه روز اهل مدینه را قتل عام نمودند. ابن جوزی((1))
و مسعودی و دیگران می نویسند آن قدر کشتند که خون در کوچه ها جاری گشت
«وخاض الناس فی الدماء حتی وصلت الدماء قبر رسول الله صلی الله علیه وآله وامتلأت الروضة والمسجد.»
به قدری خون در کوچه های مدینه جاری بود که مردم در خون فرو رفته بودند، تا اینکه خون به قبر رسول خدا رسید و مسجد و قبر آن حضرت پر از خون گردید.
هفتصد نفر از رجال محترم و وجوه اشراف قریش و انصار و مهاجرین را کشتند و ده هزار نفر از عامّه مسلمین به قتل رسیدند و راجع به هتک حرمت و نوامیس مسلمین، دعاگو خجالت می کشم به عرضتان برسانم. همین قدر اکتفا
ص: 456
می نمایم به یکی از عبارت های صفحه 163 «تذکره» سبط ابن جوزی(1)
که از ابوالحسن مداینی نقل می نماید که: «ولدت الف امرأة بعد الحرة من غیر زوج».
بعد از واقعه «حره»؛ یعنی قتل عام مدینه، هزار زن بدون شوهر وضع حمل نمودند(کنایه از آنکه لشکر فاتح به هتک نوامیس، آنها را حامله نمودند).)
بیش از این نمی خواهم وقت مجلس را بگیرم و آقایان محترم را متأثر نمایم. همین مقدار برای روشن شدن افکار کفایت می کند.
شیخ: تمام آنچه ذکر فرمودید، دلالت بر فسق یزید می نماید و عمل هر شخص فاسق و معصیت کار قابل عفو و اغماض است و قطعاً یزید توبه نموده، خدا هم غفار الذنوب است و او را آمرزیده. پس شما به چه علت پیوسته او را لعن کرده و ملعون می خوانید.
داعی: بعض از وکلای دعاوی برای آنکه حقوقی نصیبشان گردد، ناچار تا آخرین فرصت دفاع از موکل خود می نمایند ولو آنکه حق بر آنها آشکار گردد، ولی نمی دانم جناب عالی روی چه منافعی، آن قدر پافشاری در دفاع از آن لعین پلید می نمایید و می فرمایید یزید توبه کرده است و حال آنکه گفتار کفرآمیز و شهادت اولیاء الله وقتل عام اهل مدینه و غیره، درایت است و گفتار شما که یزید توبه نموده، روایت است و آن ثابت نگردیده و مقابله به درایت نمی نماید.
آیا انکار مبدأ و معاد و وحی و رسالت و ارتداد از دین، به نظر شما لعن آور
ص: 457
نخواهد بود؟ آیا ظالمین را خداوند صریحاً در قرآن کریم لعن نفرموده؟ آیا شما یزید را ظالم نمی دانید؟ اگر به نظر مبارک جناب عالی، وکیل مدافع جدّی یزید بن معاویه (خنده شدید حضار) این دلایل مکفی نمی باشد، با اجازه خودتان دو خبر از منقولات علمای بزرگ خودتان نقل می نمایم و عرضم را خاتمه می دهم.
بخاری(1)
و مسلم(2)
در صحیحین خود و علامه سمهودی در «تاریخ المدینه»(3) و ابوالفرج ابن جوزی در کتاب «الرّد علی المتعصّب العنید»(4)
و سبط ابن جوزی در «تذکره خواص الامّه»(5) و امام احمد حنبل در «مسند»(6) و دیگران از رسول اکرم صلی الله علیه وآله نقل نموده اند که فرمود:
«من أخاف أهل المدینة ظلماً أخافه الله وعلیه لعنة الله والملائکة والناس
ص: 458
أجمعین لا یقبل الله منه یوم القیامة صرفاً وعدلاً.»
کسی که بترساند اهل مدینه را از روی ظلم، بترساند خدای تعالی او را (یعنی در روز قیامت) و بر او باد لعنت خدا و ملائکه و تمام مردم، و روز قیامت از چنین کسی خدا قبول نمی نماید هیچ عملی را.
و نیز فرمود:
«لعن الله من أخاف مدینتی (أی أهل مدینتی).»
لعنت خدا بر کسی که بترساند شهرستان مرا (یعنی اهل مدینه را).
آیا این همه قتل عام و هتک نوامیس و نهب اموال در مدینه، موجب ترس و خوف آنها نبوده و اگر بوده، تصدیق نمایید به لسان خدا و پیغمبر و ملائکه و تمام مردم، آن نانجیب پلید ملعون بوده و خواهد بود تا روز قیامت.
اکثر علمای خودتان یزید پلید را لعن نموده و کتاب ها بر جواز لعن او نوشته اند؛ از جمله علامه جلیل القدر عبدالله بن محمد بن عامر شبراوی شافعی در کتاب «الاتحاف بحبّ الاشراف»(1)
راجع به لعن یزید در صفحه 20 نقل می نماید که وقتی نزد ملا سعد تفتازانی نام یزید برده شد، گفت:
«فلعنة الله علیه وعلی أنصاره وعلی أعوانه.»
لعنت خدا بر او و بر انصار و اعوان و یاری کنندگان او باد.
ص: 459
و از «جواهر العقدین»(1) علامه سمهودی نقل می نمایی که گفت:
«اتفق العلماء علی جواز لعن من قتل الحسین رضی الله عنه أو أمر بقتله أو أجازه أو رضی به من غیر تعیین.»
عموم علماء اتفاق نمودند بر جواز لعن کسی که حسین رضی الله عنه را کشت یا امر و اجازه به کشتن آن بزرگوار نمود یا راضی به کشتن او گردید.
و از ابن جوزی(2)
و ابو یعلی(3)
و صالح بن احمد بن حنبل(4) نقل می نماید که با ذکر دلایل، از آیات قرآن و غیره اثبات لعن یزید می نمایند که وقت مجلس بیش از این، اجازه گفتار نمی دهد.
پس اگر مجلس طولانی شده و ساعاتی از نصف شب می گذرد، بسیار لازم بود حلّ این معمّاگردد که آقایان از این مقدّمات پی ببرید به حق بزرگی که ابا عبدالله الحسین علیه السّلام بر اسلام و اسلامیان دارد که ریشه چنین ظلم و ظالمی را به نیروی مظلومیت خود کَند و به خون خود و اهل بیت عزیزش، شجره طیبه «لا اله الا الله» را که به واسطه ظلم بنی امیه، مخصوصاً یزید پلید نزدیک بود خشک شود، آبیاری نمود و حیات نوینی به اسلام و توحید داد.
ص: 460
جای بسی تأسف است و عوض آنکه خدمت آن بزرگوار را تقدیر نمایید، به زیارت رفتن زائرینش اعتراض نموده، خُرده گیری می نمایید و نامش را مرده پرستی می گذارید و متأسف هستید که چرا میلیونها نفر همه ساله به زیارت قبر آن بزرگوار می روند و مجالس عزا برای آن حضرت تشکیل می دهند و بر غریبی آن مظلوم گریه می نمایند.
در جراید و مطبوعات و مجلاّت می خوانیم و مسافرین نقل می نمایند که در مراکز ممالک متمدّنه دنیا، از قبیل پاریس و لندن وبرلین و واشنگتن آمریکا و غیره، مرکز محترمی هست به نام قبر «سرباز گمنام».
می گویند در میدان جنگ، این سرباز که در راه دفاع از وطن، مقابل ظلم ظالمان جانبازی نموده، چون در بدن و لباس و کشته او نشان واضحی نبوده که معلوم شود از چه فامیل و خانواده و اهل کدام شهر و ناحیه است، نظر به اینکه با خون خود، با ظلم مبارزه کرده و لو گمنام و بی نام و نشان است محترم می باشد. هر کس به آن شهرها وارد می شود از سلاطین و رؤسای جمهور و وزرا و رجال و بزرگان از هر طبقه، احتراماً به زیارت قبر آن سرباز گمنام می روند و تاج گلی بر قبر او می گذارند. به نام تقدیر از یک سرباز گمنام، آن قدر احترام می کنند که حیثیات ملّی خود را در مقابل ملل عالم حفظ نموده باشند.
ولی آقایان با انصاف! شرم آور نیست که ما مسلمین، هفتاد و دو سرباز با نام و نشان داشته باشیم که همگی عالم و عابد و باتقواو بعض از آنها قاری و حافظ قرآن، در راه دین و توحید و دفاع از حریم اسلام و عدل و عدالت در مقابل ظلم
ص: 461
ظالمان جان دادند و غالب آنها ودایع خدا و پیغمبر و عترت پاک رسول الله صلی الله علیه وآله بودند. عوض تقدیر و تشویق مردم به زیارت آنها و امر به احترام قبورشان، [آنها را] مورد انتقاد قرار دهند و فرقه دیگر علاوه بر نقد و انتقاد، به تحریک علمای متعصّب خود، قبور آنها را خراب نمایند و از صندوق بالای قبرشان قهوه بسازند؟!
چنانچه در سال 1216 قمری در روز عید غدیر که اهالی کربلا عموماً - به استثنای قلیلی - به نجف اشرف برای زیارت مشرّف گردیده بودند، وهابی های نجدی وقت را غنیمت شمرده، حمله به کربلا نموده، به قتل و غارت شیعیان ضعیف بی دفاع مشغول شدند و به نام دین، قبور مقدسه فدائیان دین توحید (یعنی حضرت ابا عبدالله الحسین و یاران آن حضرت) را خراب و با خاک یکسان نمودند؟! قریب پنج هزارنفر از اهالی کربلا و علماء و ضعفای ناتوان حتی زنان و اطفال بی گناه شیعیان را به قتل رسانیدند؟! خزانه حضرت سیدالشهداء را غارت و جواهرات و قنادیل طلا و اشیای قیمتی و فروش گرانبهای عتیق را بردند. صندوق قیمتی بالای قبر مقدّس را سوزانیده و از آن قهوه ساختند، جمع کثیری را اسیر نموده با خود بردند. «إنّا لله وإنّا إلیه راجعون» (اف بر این مسلمانی).
واقعاً تأسّف آور است که در تمام ممالک متمدّنه دنیا، قبور علماء و سلاطین و دانشمندان حتی سرباز گمنام خود را محترم بشمارند، ولی مسلمانان که اولی واحق اند به حفظ قبور مفاخر خود، مانند وحشی های آدم خوار، قبور آنها را خراب و نابود نمایند. حتی قبور شهدای احد مانند حمزه سیدالشهداء و آباء و اجداد پیغمبر، چون عبدالمطّلب و عبدالله و اعمام و اقوام آن حضرت و فرزندان رسول خدا، مانند سبط اکبر امام ممتحن حضرت حسن و سید الساجدین زین
ص: 462
العابدین، امام علی بن الحسین و باقر العلوم محمد بن علی، امام پنجم و صادق آل محمد جعفر بن محمّد، امام ششم سلام الله علیهم اجمعین و دیگران از بنی هاشم و علمای اعلام و مفاخر اسلام را در مکه و مدینه با خاک یکسان نموده، مع ذلک خود را مسلمان بخوانند؟! ولی قبور صنادید و سلاطین خود را با تشکیلاتی مجلّل برقرار نمایند!
و حال آنکه علمای ما و شما چه بسیار اخبار در تشویق زیارت مؤمنین اهل قبور نقل نموده اند، تا به این وسیله قبور مؤمنین از دستبرد حوادث محفوظ بماند و خود رسول الله صلی الله علیه وآله به زیارت قبور مؤمنین می رفت و برای آنها طلب مغفرت می نمود.
نه آنکه ایادی مرموزی به نام دین، به دست خود، قبور مفاخر خود را خراب و با خاک یکسان نمایند و اثری از آنها در عالم باقی نگذارند. سخن را کوتاه کنم، درد دل بسیار است.
شرح این هجران و این خون جگر
این زمان بگذار تا وقت دیگر
آیا شما آن خاندان جلیلی که جان در راه دین و توحید دادند، شهید می دانید یا نه؟ اگر بگویید شهید نیستند، دلیل شما چیست و اگر شهیدند و کشتگان راه خدا و فداکاران دین حق هستند، چگونه آنها را مرده می دانید و حال آنکه صریحاً در قرآن مجید فرماید: ﴿أَحْیَاءٌ عِنْدَ رَبّهِمْ یُرْزَقُونَ﴾.
پس به حکم آیات قرآنیه و اخبار وارده، آن ذوات مقدسه زندگانند و مرده نیستند. پس ما مرده پرست نیستیم و سلام بر مرده نمی کنیم، بلکه با زندگان حرف می زنیم.
ص: 463
علاوه، هیچ شیعه ای از عارف و عامی، آنها را مستقل در قضای حوایج نمی دانند، بلکه آنان را عباد صالح و واسطه آبرومند به سوی خدای متعال می دانند.
فقط حوایج خود را به آنها عرض می نمایند که آن امامان برحق و آبرومندان صالح، از خدا بخواهند به ما مردمان نالایق، عطف توجه فرمایند و اگر به زبان قال می گویند: «یا
علی ادرکنی یا حسین ادرکنی»، عیناً مانند آن آدمی است که حاجتی به سلطان مقتدری دارد، به در خانه وزیر اعظم می رود و می گوید: جناب وزیر به دادم برس. هرگز این گوینده، وزیر را سلطان و پادشاه و مستقل در قضای حاجت خود نمی داند، بلکه مقصودش این است که چون شما نزد پادشاه آبرو دارید، وساطت کنید کار من انجام داده شود.
شیعیان هم آل محمد سلام الله علیهم اجمعین را خدا و شریک در افعال خدایی نمی دانند، بلکه آنها را عبادالله الصالحین می دانند که در اثر عبادت و تقوا و ریاضات شرعیه به علاوه فطرت پاک، منظور نظر حق تعالی گردیدند. لذا مناصب امامت و ولایت و درجات عالی اعلا در دو عالم را به آنها دادند که به امر و اجازه پروردگار، تصرف در موجودات می نمودند.
چون امناء و نمایندگان حضرت ذو الجلال اند، حوایج صاحبان حاجت را به عرض حق می رسانند. اگر صلاح در قضای حاجت آن سائل می باشد، اجابت می فرماید و الا عوض را در آخرت به آنها می دهند؛ چنانچه عملاً هم می بینیم و نتایج هم می گیریم.
این جملات، مختصری از مفصّل بود که در جواب شما ناچار عرض شد، که فرمودید چرا با مرده حرف می زنید. و در عین حال یک نکته ناگفته نماند که
ص: 464
شیعیان مقام ائمه معصومین را بالاتر از آن می دانند که فقط اثبات حیاتی، مانند حیات سایر شهدای اسلام برای آنها بنمایند.
حافظ: این جمله بیان شما معمّایی بود که محتاج به حل است. مگر فرق امامان شما با سایر ائمه چیست. فقط مقام سیادت و انتساب به رسول اکرم صلی الله علیه وآله آنها را متمایز از دیگران قرار داده.
داعی: ابداً معمّایی در کار نیست، فقط تصوّر این مطلب برای شما که یک عمر از معرفت مقام امامت دورید، بسیار مشکل است. اوّل باید از عادت و تعصّب خارج شوید و با نظر علم و عقل و منطق و انصاف مطالعه ی مقام امامت بنمایید، آن گاه توجّه خواهید نمود که فرق بین و آشکاری بین مقام امامت در اعتقاد شیعه و امامت در عقاید شما می باشد.
اگر بخواهم اثبات این مرام بنمایم باید انتظار صبح کشید. این موضوع مهم موکول است به یک مجلس مبسوط تری که وقت صحبت باشد ان شاء الله «مجلس را ختم نمودیم، چون مقارن اذان صبح بود و رشته سخن طولانی شده بود، گفتند موضوع امامت بماند برای فردا شب. با خنده و مزاح، آقایان را بدرقه نمودیم، به سلامت تشریف بردند.»
ص: 465
ص: 466
موضوعات کلی مورد بحث:
· طبقات شیعه
· دلیلی بر تبعیت از مذهب اربعه نیست
· مذاهب تسنن و طعن به یکدیگر
· امامت از اصول دین است
· جایگاه نبوت و امامت
· اثبات مقام نبوت برای علی علیه السّلام
· حدیث منزلت
· حجیت خبر واحد نزد اهل تسنّن
· شراکت علی علیه السّلام در جمیع صفات با پیامبر
· اسناد حدیث سد الابواب
· علی علیه السّلام وزیر پیامبر
ص: 467
ص: 468
«اوّل مغرب، سه نفر از آقایان محترمین جماعت وارد شدند. گفتند قبل از رسمیت مجلس برای اطلاع شما عرض کنیم، امروز تا غروب در همه جا از مسجد و خانه و اداره و بازار صحبت شما بود. روزنامه ها در هر کج دست یک نفر بود، جمعیت بسیاری اطراف آنها جمع و در اطراف بیانات شما بحث می نمودند. ماها علاقه مُفرطی به شما پیدا نمودیم، در دل همه جا کرده اید و بر ما خیلی حق دارید؛ زیرا حلّ شبهاتی را می نمایید که از اوّل عمر، پیشوایان ما بر خلاف آن به ما نشان دادند و راستی خیلی معذرت می خواهیم از اینکه ما، جماعت شیعیان را مشرک می دانستیم، چه کنیم به ما از طفولیت این طور معرفی نموده اند. امید است خداوند غفور توبه ما را قبول فرماید.
این چند روزه که گفتارهای شبانه در جراید و روزنامه ها نشر پیدا نموده، خریداران روزنامه ها چندین برابر و بسیاری از مردم روشن شده اند. و مخصوصاً ماها که حاضر در مجلس هستیم و از لطافت گفتار شما بهره مند می شویم، بیشتر علاقه مند شدیم. مخصوصاً شب گذشته که بسیار خوب پرده ها را بالا زدید و حقایق زیر پرده را آشکار نمودید. امید است پرده های بیشتری بالا برود و کشف حقایق زیادتری بشود.
و مطلب دیگری که می خواهیم به شما یادآوری نماییم، آن است که بیش از
ص: 469
پیش، آنچه مؤثّر در ما و جامعه ما گردیده، چنانچه قبلاً هم عرض کردیم، بساطت در کلام و سادگی در گفتار شماست که به قدری شما مطلب را روشن و عوام فهم بیان می کنید و به زبان خود ما صحبت می نمایید که تمام بیسوادان ما را جذب نموده اید. و البته این قسمت را کاملاً منظور نظر قرار دهید که جامعه مردم از صد نفر، پنج نفر با علم و اطلاع نیستند.
کورکورانه آنچه از طفولیت شنیده اند و در دل و قلب آنها قرار گرفته، با همان سادگی بایستی به آنها فهماند؛ چنانچه شما همین عمل را نموده اید و امید است نتیجه کامل حاصل آید.»
«در همین بین آقایان وارد شدند، با گرمی و ملاطفت خوش امد گفتیم. پس از صرف چای و تعارفات معموله شروع به صحبت شد.»
نواب: قبله صاحب! شب گذشته قرار شد امشب در اطراف امامت صحبت شود. خیلی ما شایق فهم این موضوع مهم هستیم؛ چون این موضوع ریشه مطالب است. تمنّا می کنیم فقط همین موضوع را مورد بحث قرار دهید که بدانیم بین ما و شما چه اختلافی در موضوع امامت هست.
داعی: از طرف حقیر مانعی نیست. چنانچه آقایان مایل باشند، دعاگو حاضرم.
حافظ: (با رنگ پریده و صورت گرفته) از طرف ما هم مانعی نیست، هر نوع صلاح می دانید بفرمایید.
داعی: خاطر آقایان به خوبی مسبوق است که از برای امام معانی چندی است
ص: 470
از حیث لغت و اصطلاح؛ اما در لغت،(1)
امام به معنای پیشواست که «الامام هو المتقدّم بالناس»؛ یعنی امام پیشوای مردم است. امام جماعت؛ یعنی پیشوای مردم در نماز جماعت. امام الناس؛ یعنی پیشوای مردم است در امور سیاسی و یا روحانی و یا غیر آن. امام جمعه؛ یعنی کسی که پیشوای نماز جمعه می باشد.
به همین جهت است که جماعت اهل تسنّن؛ یعنی صاحبان مذاهب اربعه، پیشوایان خود را امام می گویند، به نام امام ابوحنیفه، امام مالک، امام شافعی و امام احمد؛ یعنی فقهاء و مجتهدینی که در امر دین، پیشوای آنها هستند که با ابتکار و فکر خود، اجتهاداً یاقیاساً، احکام را از حلال و حرام برای آنها معین نموده اند.
(به همین جهت کتب فقهیه چهار امام شما را که مطالعه می کنیم، از حیث اصول و فروع، اختلافات بسیاری در آنها مشاهده می نماییم.)
از این قبیل ائمه و پیشوایان در تمام مذاهب و ادیان هستند. حتی در مذهب شیعه هم علماء و فقهاء، همان مقامی را دارند که شما برای ائمه خودتان قائلید و لهذا در غیبت حضرت ولی عصر، امام دوازدهم ، در هر دوره و زمان، روی موازین علمی با ادلّه اربعه، کتاب و سنّت و عقل و اجماع فتوا می دهند. منتهی ما آنها را امام نمی خوانیم؛ چه آنکه امامت اختصاص دارد به اوصیاء اثنی عشر از عترت طاهره، با یک فرق که بزرگان شما بعداً باب اجتهاد را مسدود نموده؛ یعنی از قرن پنجم که به امر پادشاه وقت، آرای مستحدثه علماء و فقهاء را جمع نموده
ص: 471
و منحصر به چهار نمودند و مذاهب اربعه حنفی، مالکی، شافعی و حنبلی را رسمیت دادند ومردم را مجبور نمودند که به یکی از آن چهار مذهب عمل نمایند که تاکنون رایج است.
و معلوم نیست که در مقام تقلید، ترجیح فردی بر افراد دیگر به چه دلیل و برهان است. امام حنفیها چه خصیصه ای دارد که مالکی ها ندارد و امام شافعی ها چه دارد که امام حنبلی ها ندارد. و اگر ملّت اسلامی مجبور باشند که از فتاوای آن چهار تجاوز ننمایند، جمودت بسیار سختی جامعه ی مسلمین را فرا گرفته و ابداً ترقّی و تعالی در آنها راه پیدا نمی کند.
و حال آنکه یکی از خصائص دین مقدّس اسلام این است که با قافله تمدّن در هر دوره و زمانی پیش می رود و این مطلب، لازم دارد فقهاء و مجتهدینی را که در هر دوره و زمان، با حفظ موازین شرعیه، با کاروان تمدّن پیش بروند و حفظ مرکزیت مذهبی را بنمایند؛ چون بسیاری از امور است که به واسطه حدوثش، تقلید میت در او راه ندارد و حتماً باید مراجعه به فقیه و مجتهد حی نمودو از ابتکار فکر او استفاده و فتوای او را مورد عمل قرار داد.
با اینکه بعدها در میان شما مجتهدین و فقهای عالی مقامی پیدا شدند که به مراتب از آن چهار امام اعلم و افقه بودند، نمی دانم این ترجیح بلا مرجِّح و حصر نمودن مقام اجتهاد را به آن نفر و ضایع نمودن حقّ علمی دیگران از چه راه بوده است، ولی در جامعه شیعه تمام فقهاء و مجتهدین در هر دوره و زمان، تا ظهور ولی عصرعجل الله تعالی فرجه الشریف حقّ حیات دارند. ما تقلید میت را ابتداءً و در مسائل حادثه ابداً جایز نمی دانیم.
ص: 472
عجبا شما جامعه شیعیان را مبدع و مرده پرست می خوانید که به دستورات ائمه اثنی عشر از اهل بیت خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله به امر آن حضرت (که با نصوص عالیه ای که در کتب خودتان هم مشروحاً مندرج است) عمل می نمایند، ولی معلوم نیست شماها به چه دلیل مسلمانان را اجبار می دهید در اصول،به مذهب اشعری یا اعتزال و در فروع، حتماً به یکی از مذاهب اربعه عمل نمایند.
و اگر به آنچه شما بی دلیل می گویید عمل ننمایند؛ یعنی پیرو مذهب اشعری و یا اعتزال و یا یکی از مذاهب اربعه نگردیدند، رافضی و مشرک و مهدور الدم هستند.
و اگر به شما ایراد نمایند که چون دستوری از پیغمبر برای پیروان ابوالحسن اشعری و یا ابوحنیفه و مالک بن انس و محمد بن ادریس شافعی و احمد بن حنبل نرسیده که آنها هم از علماء و فقهای اسلامی بوده اند، حصر کردن تقلید را به آنها بدعت است؛ چه جواب خواهید گفت؟
حافظ: ائمه اربعه چون دارای مقام فقاهت و علم و اجتهاد توام با زهد و ورع و تقوا و امانت و عدالت بودند، پیروی از آنها بر ما لازم آمد.
داعی: اوّلاً آنچه فرمودید، دلایلی نیست که موجب حصر گردد، [به گونه ای] که تا روز قیامت مسلمانان مجبور باشند پیروی ازطریقه آنها بنمایند؛ چون که این صفات را شما برای تمام علماء و فقهای خودتان قائل هستید و انحصار به آنها چهار نفر دادن توهین به علمای بعد است؛ زیرا اجبار به پیروی از فردی یا افرادی وقتی خواهد بود که دستور و نصّی از خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله رسیده باشد و حال
ص: 473
آنکه چنین دستور و نص از آن حضرت درباره ائمه اربعه شما نرسیده. پس چگونه شما حصر نمودید مذاهب را به چهار و اینکه حتمی بودن پیروی از یکی از آن چهار امام را حق بدانید.
خیلی مُضحک و خنده آور است که چند شب قبل شما، مذهب شیعه را سیاسی به حساب آوردید و گفتید چون در دوره رسول الله نبوده و در خلافت عثمان به وجود آمده، پیروی از آن جایز نیست. و حال آنکه با دلایل عقلیه و نقلیه، پریشب ثابت نمودیم که ریشه ی مذهب تشیع در زمان رسول الله صلی الله علیه وآله و به دستور مبارک خود آن حضرت به کار رفته و رئیس شیعیان امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السّلام از طفولیت در دامن نبوّت رسول اکرم صلی الله علیه وآله تربیت شده و معالم دین را از آن حضرت آموخته. مطابق اخباری که در کتب معتبره خودتان رسیده، پیغمبر آن حضرت را باب علم خود(1)خوانده و صریحاً فرموده اطاعت علی، اطاعت من است(2)
و مخالفت او، مخالفت من است و در حضور هفتاد هزار جمعیت، او را به امارت و خلافت منصوب نموده و عموم مسلمین حتی عمر و
ص: 474
ابی بکر را امر فرمود با او بیعت نمودند.(1)
ولی مذاهب اربعه شما - حنفی، مالکی، شافعی و حنبلی - روی چه پایه ای قرار گرفته اند. کدام یک از آن چهار امام شما رسول خدا را ملاقات نمودند، یا دستور و نصّی از آن حضرت درباره آنها رسیده که مسلمانان مجبور باشند کورکورانه تبعیت از آنها بنمایند، چه آنکه شما هم بی دلیل، تبعیت از اسلاف خود نموده و پیروی می نمایید چهار امامی را که هیچ دلیلی بر امامت مطلقه آنها ندارید، مگر آنچه را که فرمودید فقیه، عالم، مجتهد، زاهد و باتقوا بودند که اهل هر زمان، در حیات آنها به فتاوای آن علما می بایستی عمل نموده باشند، نه آنکه مسلمین جهان تا روز قیامت اجبار داشته باشند که پیروی از آنها بنمایند.
علاوه بر اینها اگر این صفات به اضعاف مضاعف، توأم با نصوص وارده از رسول اکرم صلی الله علیه وآله در عترت طاهره آن حضرت جمع شد، تبعیت و پیروی از آنها اولی است، یا تبعیت و پیروی از کسانی که ابداً از رسول خداصلی الله علیه وآله درباره آنها دستور و نصّی نرسیده؟
آیا مذاهبی که در زمان پیغمبر اثری از آنها نبوده و هیچ یک از ائمه اربعه در زمان آن حضرت نبودند و دستوری از آن حضرت درباره آنها نرسیده و بعد از قرنی در دنیا پدید آمدند، مذهب من در آوری و سیاسی می باشند؟ یا مذهبی که
ص: 475
ریشه گذار آن رسول خدا و پیشوای آن تربیت شده ی دست آن حضرت بوده و همچنین سایر امامان یازده گانه که درباره تمام آنها و به نام فردفرد آنها دستور رسیده و آنها را عدیل قرآن قرار داده؟ و صریحاً در حدیث ثقلین فرموده:
«من تمسّک بهما فقد نجی ومن تخلّف عنهما فقد هلک» و در حدیث سفینه فرموده: «ومن تخلّف عنهم فقد هلک.»
و ابن حجر در صفحه 135 «صواعق»،(1) باب وصیهْ النبیّ از آن حضرت نقل می نماید که فرمود:
«قرآن و عترت من در میان شما ودیعه من هستند که اگر به هر دو آنها معاً و توأماً تمسّک جستید. هرگز گمراه نخواهید شد.»
آن گاه ابن حجر گوید: مؤید این قول، حدیث دیگری است که آن حضرت درباره قرآن و عترت فرموده است:
«فلاتقدّموهمافتهلکوا ولاتقصّروا عنهما فتهلکوا ولاتعلّموهم فإنّهم أعلم منکم.»(2)
ص: 476
بر قرآن و عترت من تقدّم نجویید و تقصیر از خدمت آنها ننمایید که هلاک خواهید شد و به عترت من تعلیم ندهید؛ زیرا که آنها اعلم از شما می باشند.
آن گاه ابن حجر اظهارنظر نموده که این حدیث شریف دلالت دارد بر اینکه عترت و اهل بیت آن حضرت، در مراتب علمیه و وظایف دینیه، حقّ تقدّم بر دیگران دارند. عجبا با اذعان او به اینکه عترت از اهل بیت بایستی مقدّم بر دیگران باشند، بدون هیچ دلیل و برهان، در اصول ابوالحسن اشعری و در فروع فقهای اربعه را مقدّم بر آن خاندان جلیل می دارند؟ این نیست مگر از روی تعصّب و عناد و لجاج و چنانچه فرموده ی شما صحت دارد وامامان فقهای شما از جهت علم و ورع و تقوا و عدالت مطاع بوده اند، پس چرا بعض از آنها بعض دیگر را تفسیق و تکفیر نموده اند.
حافظ: خیلی بی لطفی می نمایید که هرچه به زبانتان می آید می گویید، تا به این حد که تهمت می زنید به فقهاء و امامان ما که آنها در مقام رد و تضعیف و یا تفسیق و تکفیر یکدیگر بر آمده اند. این بیان شما قطعاً کذب محض است. اگر ردّی و یا نقدی درباره آنها گفته شده، از طرف علمای شیعه بوده و الاّ از طرف علمای ما جز تعظیم و تجلیل که شایسته مقام آنها بوده، قلمی روی کاغذ نرفته.
داعی: معلوم می شود جناب عالی توجّهی به مندرجات کتب معتبره علمای خود ندارید، یا عمداً سهو می نمایید؛ یعنی می دانید، ولی غلط اندازی می کنید و الاّ اکابر از علمای خودتان کتاب ها بر ردّ آنها نوشته اند، حتی خود ائمه اربعه
ص: 477
یکدیگر را تفسیق و تکفیر نموده اند.
حافظ: بفرمایید آن علماء کیانند و مندرجات کتب آنها چیست؟ اگر در نظر دارید،بیان نمایید.
داعی: اصحاب ابی حنیفه و ابن حزم (علی بن احمد اندلسی، متوفّای سال 456 ق) و غیرهما پیوسته در مقام طعن به امام مالک و محمد بن ادریس شافعی هستند و همچنین اصحاب شافعی، مانند امام الحرمین و امام غزالی و غیر آنها طعن می زنند به ابوحنیفه و مالک. به علاوه از جناب عالی سؤال می نمایم؛ بفرمایید امام شافعی و ابو حامد محمد بن محمد غزالی و جار الله زمخشری چگونه اشخاصی هستند.
حافظ: از فحول فقهاء و علماء و ثقه و امام جماعت اند.
داعی: امام شافعی گوید:
«ما ولد فی الاسلام أشأم من أبی حنیفة».
«متولّد نگردیده در اسلام مشئوم تر از ابوحنیفه».(1)
ص: 478
و نیز گفته:
«نظرت فی کتب أصحاب أبی حنیفة فإذا فیها مائة وثلاثون ورقة خلاف الکتاب والسنّة.»
نظر کردم در کتب اصحاب ابی حنیفه، پس در آنهاست صد و سی ورقه خلاف کتاب خداو سنت رسول خداصلی الله علیه وآله.(1)
و ابو حامد غزالی در کتاب «منخول فی علم الاصول»(2)
گوید:
«فأمّا أبو حنیفة فقد قلَّب الشریعة ظهر البطن وشوَّش مسلکها وغیّر نظامها وأردف جمیع قواعد الشرع بأصل هدم به شرع محمّد المصطفی ومن فعل شیئاً من هذا مستحلاًّ کفرو من فعله غیر مستحلٍّ فسق».
پس به تحقیق ابوحنیفه شریعت را واژگون گردانید و مشوّش نموده راه او را و تغییر داد نظام او را و هر یک از
قوانین شرع را با اصلی مقرون ساخت
ص: 479
که با آن اصل، شرع پیغمبر را ویران نمود. هر کس این عمل را عمداً بنماید وآن را حلال بداند، کافر است و هر کس بدون تعمّد بنماید فاسق است. (پس قطعاً ابوحنیفه به گفتار این عالم بزرگ یا کافر است یا فاسق.
و آن گاه در این باب، کلام بسیاری در طعن و رد و تفسیق او نوشته که داعی از بیانش خودداری می نمایم.
و جار الله زمخشری صاحب تفسیر کشّاف - که از ثقات علمای شماست - در «ربیع الابرار»(1)
نوشته است:
«قال یوسف بن أسباط ردّ أبوحنیفة علی رسول الله أربع مائة حدیث أو أکثر.»
یوسف بن اسباط گفته است: رد نموده ابوحنیفه بر رسول خداصلی الله علیه وآله چهارصد حدیث یا بیشتر.
و نیز گوید یوسف که ابوحنیفه می گفت:
«لو أدرکنی رسول الله لاخذ بکثیر من قولی.»
اگر پیغمبر مرا درک می نمود، بیشتر از اقوال و گفته های مرا می گرفت، (یعنی پیروی از گفتار من می نمود!).
از این قبیل مطاعن، از علمای شما بسیار است در باب ابوحنیفه و سائر ائمه اربعه، که از مراجعه به کتاب منخول غزالی و کتاب نکت الشریفه شافعی و ربیع الأبرار زمخشری و منتظم ابن جوزی و دیگران معلوم می آید، تا آنجا که امام
ص: 480
غزالی در «منخول» گوید:(1)
«إنّ أبا حنیفة النعمان بن ثابت الکوفی یلحن فی الکلام ولا یعرف اللغة والنحو ولا یعرف الأحادیث.»
در گفتار ابوحنیفه نعمان بن ثابت کوفی غلطهای بسیاری بوده و معرفت به علم لغت و نحو و احادیث نداشته.
و نیز می نویسد: چون عارف به علم حدیث (که بعد از قرآن، پایه و اساس دین است) نبوده، لذا فقط به قیاس عمل می نموده و حال آنکه «أوّل من قاس ابلیس»؛ یعنی اوّل کسی که عمل به قیاس نمود ابلیس بود. (پس هر کس به قیاس عمل نماید با ابلیس محشور خواهد شد).
و ابن جوزی در منتظم گوید:(2) «اتفق الکلّ علی الطعن فیه»؛ یعنی همگی علماء
ص: 481
متفق اند در طعن بر ابوحنیفه. منتهی طعن کنندگان بر سه قسم تقسیم شده اند: دسته ای او را مورد طعن قرار داده اند؛ زیرا که در اصول عقاید متزلزل بوده و گروهی دیگر گفتند قوّه حافظه و ضبط در روایات نداشته و قومی دیگر او را طعن می زنند به اینکه صاحب رأی و قیاس بوده و رأی او پیوسته مخالفت با احادیث صحاح داشته.
پس از این قبیل گفتار و مطاعن از علمای خودتان درباره امامانتان بسیار است که اینک وقت گفتارش نیست؛ چه آنکه داعی در مقام انتقاد نبودم، ولی شما رشته ی سخن را به اینجا آوردید که فرمودید مطاعن منقوله از طرف علمای شیعه است و هر چه بر زبان داعی می آید، می گویم. خواستم بگویم شما انتقاد بیجا می کنید و فراراً دفاع بلا منطق می نمایید و الاّ مطلب این قسم نیست. آنچه بر زبان داعی جاری می شود، مطابق علم و عقل و منطق و خالی از تعصّب می باشد
ص: 482
و علمای شیعه درباره ی ائمه ی اربعه ی شما غیر از آنچه علمای خودتان نوشته اند، نسبت نداده اند و توهین هم نمی نمایند.
ولی بر خلاف علمای شما، در میان علمای شیعه ی امامیه نسبت به مقامات مقدّسه ی ائمه اثنی عشر ما هیچ نوع ایرادی وجود ندارد؛ چون ما ائمه ی طاهرین سلام الله علیهم اجمعین را شاگردان یک مدرسه می دانیم که افاضات فیض الهی بر آنها یکسان بوده است و آنها عموماً، من أوّلهم الی آخرهم، مطابق دساتیر الهیه که به وسیله خاتم النبیین صلی الله علیه وآله به آنها ابلاغ شد، عمل می نمودند.
[آنها] به رأی و قیاس و ابتکار فکر خود نظری نداشتند؛ هرچه داشتند از پیغمبر داشتند. فلذا اختلافی بین دوازده امام نبوده (مانند اختلافات ائمه ی اربعه شما در جمیع عقاید و احکام)؛ چه آنکه آنها امام بودند، ولی نه امام لغوی که به معنای پیشوا باشد.
بلکه در اصطلاح علم کلام، که محقّقین علماء بیان نموده اند، آن امامت به معنای ریاست عالیه ی الهیه و اصلی از اصول دین می باشد و ما هم بر آن عقیده ایم که:
«الامامة هی الرسالة العامّة الالهیة خلافة عن رسول الله فی امور الدین والدنیا بحیث یجب اتباعه علی کافّة الأمّة.»
امامت، ریاست عمومی الهی است بر همه خلایق، به طریق خلافت، از جانب رسول الله صلی الله علیه وآله در امر دین و دنیا که واجب است متابعت او بر کافه ی مردم.
ص: 483
شیخ: خوب بود به طور قطع و جزم نمی فرمودید که امامت اصطلاحی از اصول دین می باشد؛ چه آنکه اکابر علمای مسلمین گویند امامت از اصول دین نیست، بلکه از فروعات مسلّمه می باشد که علمای شما بدون دلیل، جزء اصول دین آوردند.
داعی: این بیان اختصاص به شیعیان تنها ندارد، بلکه اکابر علمای شما هم بر این عقیده هستند؛ از آن جمله قاضی بیضاوی مفسّر معروف خودتان در کتاب «منهاج الاصول»(1) ضمن بحث اخبار، با کمال صراحت گوید:
«إنّ الامامة من أعظم مسائل أصول الدین التی مخالفتها توجب الکفر والبدعة.»
به درستی که امامت از بزرگ ترین اصول دین است که مخالفت آن، موجب کفر و بدعت می باشد.
و ملا علی قوشچی(2)
در «شرح تجرید»، مبحث امامت گوید:
«وهی ریاسة عامة فی أمور الدین والدنیا خلافة عن النبی صلی الله علیه وآله.»
امامت، ریاست عمومی است در امور دین و دنیا، به طریق خلافت، از پیغمبرصلی الله علیه وآله.
و متعصّب ترین علمای شما، مانند قاضی روزبهان(3) نقل این معنی را نموده
ص: 484
است که امامت، ریاست بر امّت و نیابت و خلافت رسول الله صلی الله علیه وآله است به این عبارت که:
«الامامة عند الأشاعرة هی خلافة الرسول فی إقامة الدین وحفظ حوزة الملّة بحیث یجب اتباعه علی کافّة الأمّة.»
امامت نزد اشاعره، خلافت رسول الله است در بر پا نمودن دین و حفظ حوزه ملّت اسلام، به نحوی که واجب است متابعت او بر جمیع امّت.
اگر امامت از فروع دین بود، رسول اکرم صلی الله علیه وآله نمی فرمود:
«کسی که امام را نشناسد و بمیرد، به طریق اهل جاهلیت مرده»؛ چنانچه اکابر علمای شما، مانند حمیدی در «جمع بین الصحیحین»(1) و ملاسعد تفتازانی در «شرح عقاید نسفی»(2)
و دیگران نقل نموده اند که فرمود:
ص: 485
«من مات ولم یعرف إمام زمانه فقد مات میتة جاهلیة.»
کسی که بمیرد و امام زمان خود رانشناخته باشد، پس به تحقیق مرده است به مردن اهل جاهلیت.
بدیهی است عدم معرفت به فرعی از فروع دین، موجب تزلزل دین و مردن به اصل جاهلیت نخواهد بود، به گونه ای که بیضاوی صریحاً گوید:
«مخالفتش موجب کفر و بدعت گردد.»
پس ثابت است که امامت، داخل در اصول دین و تتمیم مقام نبوّت می باشد.
فلذا فرق در معنای امامت بسیار است. شما که علمای خود را امام می خوانید: امام اعظم، امام مالک، امام شافعی، امام حنبل، امام فخر، امام ثعلبی، امام غزالی، وغیره، به معنای لغوی است.
ما هم امام جمعه داریم، امام جماعت داریم. دامنه این نوع از امامان وسیع است و ممکن است در یک زمان صدها امام باشد، ولی امام به آن معنی که عرض کردم، ریاست عامّه ی مسلمین بر عهده اوست، در هر زمانی فقط یک نفر است و آن امام است که حتماًبایستی واجد جمیع صفات حمیده و اخلاق پسندیده و اعلم و افضل و اشجع و ازهد و اورع و اتقای از همه ناس و صاحب
ص: 486
مقام عصمت باشد.
و هیچ گاه زمین از وجود چنین امامی خالی نخواهد بود تا روز قیامت و بدیهی است چنین امامی، که واجد جمیع صفات عالیه انسانیت باشد، مقامش بالاترین مقامات روحانیت است و حتماً چنین امامی باید منصوب از جانب خدای تعالی و منصوص من جانبِ الرسول باشد، که اعلی و ارفع از جمیع خلایق، حتی انبیای عظام می باشد.
حافظ: از طرفی شما مذمّت می کنید غلات را و از طرفی خودتان درباره امام غلو می نمایید و مقام آنها را بالاتر از مقام نبوّت می دانید و حال آنکه علاوه از دلایل عقلیه، قرآن مجید مقام انبیاء را بالاترین مقامات معرفی فرموده. مابین مقام واجب و ممکن، همان مقام انبیاء می باشد. این ادعای شما چون بدون دلیل است، محض تحکّم و غیر قابل
قبول می باشد.
داعی: هنوز جناب عالی استفسار از دلیل ننموده، می فرمایید ادعای بی دلیل است و حال آنکه بالاترین دلیل، کتاب محکم آسمانی قرآن مجید است که در سوره بقره، شرح حال ابراهیم خلیل الرحمن، علیه وعلی نبینا وآله السلام را نقل می فرماید که پس از امتحان ثلاثه (جان و مال و فرزند) که در تفاسیر مشروحاً ثبت است، خداوند متعال اراده فرمود رفعت مقامی به آن بزرگوار عنایت فرماید. چون بعد از مقام نبوّت و رسالت و اولوالعزمی و خلّت - که واجد بود - مقامی ظاهراً نبود که آن حضرت را ترفیع مقام بدهد الاّ مقام امامت - که مافوق جمیع مقامات روحانی بود - لذا در آیه 124 سوره 2 (بقره) به رسول اکرم صلی الله علیه وآله خبر می دهد:
ص: 487
﴿وَإِذِ ابْتَلَی إِبْرَاهِیمَ رَبّهُ بِکَلِمَاتٍ فَأَتَمّهُنّ قَالَ إِنّی جَاعِلُکَ لِلنّاسِ إِمَاماً قَالَ وَمِنْ ذُرّیَتِی قَالَ لاَ یَنَالُ عَهْدِی الظّالِمِینَ﴾.
«به یاد آر هنگامی که خداوند ابراهیم را به اموری امتحان فرمود و او همه را به جای آورد. خدا به او فرمود: من تو را امام و پیشوا قرار دادم برای مردم. ابراهیم عرض کرد: این امامت را به فرزندان من نیز عطا خواهی کرد، فرمود: عهد من که امامت است، به مردم ستمکار نخواهد رسید.»
از این آیه ی شریفه برای اثبات مقام امامت، اثرات و فوایدی حاصل است که از جمله اثبات مقام باعظمت امامت است که رتبهْ و درجهْ بالاتر از مقام نبوّت است؛ زیرا بعد از مقام نبوّت و رسالت، ابراهیم را مخلًّع به خلعت امامت گردانید. پس به همین دلیل، مقام امامت بالاتر از مقام نبوّت می باشد.
حافظ: پس بنا بر قول شما، که علی کرّم الله وجهه را امام می دانید، بایستی مقام او بالاتر از مقام پیغمبر خاتم باشد و این همان عقیده ی غلات است که خودتان بیان نمودید.
داعی: این قسم نیست که شما تعبیر می نمایید؛ زیرا شما خود می دانید که بین نبوّت خاصه و نبوت عامّه فرق بسیار است. مقام امامت بالاتر از نبوّت عامّه و پست تر از نبوّت خاصّه می باشد که نبوّت خاصّه، همان مقام شامخ ارجمند خاتمیت است.
نواب: ببخشید قبله صاحب، اگر گاهی خود را داخل صحبت می کنم؛ چون فراموشکارم و نیز عجولم، زود جسارت می نمایم، بفرمایید مگر انبیاء همگی فرستادگان حق تعالی نیستند، در رتبه و مقام هم لابد همگی یکسان اند؛ چنانچه
ص: 488
در قرآن مجید می فرماید:
﴿لاَ نُفَرّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِن رُسُلِهِ﴾(1).
«میان هیچ یک از پیغمبران فرق نگذاریم.»
پس چگونه شما فرق گذاردید و نبوّت را به دو قسمت تقسیم نمودید و عامّه و خاصّه خواندید.
داعی: بلی، این آیه در محل خود صحیح است؛ یعنی در مقام دعوت و هدف بعثت - که دعوت به مبدأ و معاد و تربیت جامعه است - تمام انبیاء،من آدم الی الخاتم یکسان اند، ولی در فضل و کمال و طریقه ی بعثت و محل بعثت و درجه و رتبه متفاوت اند.
آیا آن پیغمبری که بر هزار نفر مبعوث گردیده، با آن پیغمبری که بر سی هزار نفر یا بیشتر مبعوث شده و با آن پیغمبری که بر کافّه ی ناس مبعوث است یکسان اند؟
مثلی عرض کنم: آیا معلّم کلاس اوّل با معلّم کلاس ششم یکی است؟ یا معلّم کلاسهای عالی با پرفسور و استاد اونیورسیتی (یعنی دانشگاه به اصطلاح امروز) یکسان اند؟ بدیهی است از جهت آنکه از یک مبدأ و وزارتخانه مأمورند و در تحت یک پرگرام و برنامه اند و هدف و مقصدشان، عالم کردن و تربیت جامعه است یکسان اند، ولی در معلومات و مقام و رتبه هرگز یکسان نیستند.
هر کدام به قدر معلومات و فضل و کمالی که دارند به علاوه محل خدمت
ص: 489
مأموریتشان، بالاتر و متفاوت می باشند.
انبیای عظام هم از جهت دعوت یکسان اند، ولی از جهت رتبه و مقام و معلومات متفاوت اند، چنانچه در آیه 253 همین سوره می فرماید:
﴿تِلْکَ الرّسُلُ فَضّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَی بَعْضٍ مِنْهُم مَن کَلّمَ اللّهُ وَرَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجَاتٍ﴾.
«افزونی و فضیلت دادیم بعض انبیاء را بر بعض دیگر به خصایص و فضایلی - که دیگران به مرتبه آنها نرسیده اند؛ اگرچه در نبوّت مساوی بودند و به بعض جهات فضیلت اشاره فرموده - که بعض از آن انبیاء کسی است که خدا سخن گفت با او (مانند آدم ابوالبشر که به او خطاب فرموده و در آیه 35 سوره 2 (بقره) خبر می دهد: ﴿یَا آدَمُ اسْکُنْ أَنتَ وَزَوْجُکَ الْجَنّةَ﴾ و در آیه 12 سوره 20 (طه) است که به حضرت موسی فرمود: ﴿أَنَا رَبّکَ فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ﴾ و در آیه 10 سوره 53 (النجم) وحی نمودن به پیغمبر خاتم صلی الله علیه وآله را درشب معراج خبر داده که: ﴿فَأَوْحَی إِلَی عَبْدِهِ مَا أَوْحَی﴾. پس انبیاء در مراتب و درجات با هم مساوی نیستند و ترفیع داد بعضی از آنها را درجات.»
جار الله زمخشری، عالم فاضل و مفسّر خودتان در تفسیر «کشّاف»(1)
گوید:
ص: 490
مراد به این بعض، پیغمبر ما است که فضیلت دارد بر انبیاء، به فضائل بسیار و خصایص بی شمار که اهمّ از همه ی آنها، مقام خاتمیت است.
نواب: خیلی خوشوقت و ممنون شدیم که حلّ این معمّا را فرمودید. اینک یک سؤال دیگر دارم. با اینکه خارج از موضوع است، با اجازه آقایان تمنّا داریم خصیصه ی نبوّت خاصّه را ولو مختصر شده، با بیان ساده نزدیک به فهم همه ما بفرمایید؛ چون سالها میل و آرزوی بنده این بود که این سؤال را از آقایان علماء بنمایم، ولی کثرت مشغله، ایجاد فراموشی می نمود. اینک فرصت به دست آمده را غنیمت می شمارم.
داعی: خصایص نبوّت خاصّه بسیار و دلایل در این باب بی شمار است که چگونه می شود یک فرد کاملی از میان انبیاء واجد نبوّت خاصًه گردد که همان مقام خاتمیت باشد.
ولی این مجالس از برای اثبات نبوّت خاصّه، آن هم برای مسلمانان پاک طینت برقرار نشده و اگر بخواهیم وارد بحث نبوّت خاصّه شویم، از موضوع امامت باز می مانیم و وقت مجلس به کلّی گرفته می شود، ولی برای آنکه ردّ تقاضای شما را ننموده باشم، به مقتضای «ما لا یدرک کلّه لا یترک کلّه» مختصر اشاره ای می نمایم.
اگر قدری توجّه به اصل خلقت انسانیت فرمایید، راه وصول به این مقام به
ص: 491
خوبی باز می شود؛ چه آنکه خدای متعال کمال بشریت را در کمال نفس قرار داده و کمال نفسانی برای انسان حاصل نمی گردد، مگر به تزکیه نفس و تزکیه ی نفس ممکن نگردد، مگر آنکه به راهنمایی قوّه ی عاقله با دو قوّه ی علم و عمل پرواز کند، تا به اوج مقام انسانیت نایل آید؛ چنانچه در کلام منسوب به مولی الموحّدین امیرالمؤمنین علیه السّلام است که فرمود:
«خلق الانسان ذانفس ناطقة إن زکّیها بالعلم والعمل فقد شابهت جواهر أوائل عللها و إذا اعتدل مزاجها وفارقت الأضداد فقد شارک بها السبع الشداد وصار موجوداً بما هو إنسان دون أن یکون موجوداً بما هو حیوان».(1)
«انسان خلق گردیده، - علاوه بر تن و بدن جسمانی - دارای نفس ناطقه ای می باشد (که آن حقیقت انسانیت است)، اگر به علم و عمل تزکیه شود، شبیه خواهد شد به موجودات عوالم علویه که مبدأ اصلی
ص: 492
خلقت او می باشد و زمانی که به مقام اعتدال رسید و از مواد طبیعیه فارغ شد با موجودات عالم علوی شریک، آن گاه از عالم حیوانیت خارج و به مقام حقیقت انسانیت نائل خواهد شد.»
صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی.
غیر از این هیکل جسمانی، آدمی صاحب نفس ناطقه است و همان نفس است که باعث برتری موجودات می شود، ولی به یک شرط و آن، این است که نفس خود را پاک کند و تزکیه نماید به دو قوّه ی علم و عمل (که این دو عامل مؤثر در انسان، به منزله دو بال است در طیور و مرغان پرنده که به آن دو قوّه پرواز می کنند. هر اندازه بالهای آنها قوی تر، اوج گرفتن و پرواز آنها در جوّ هوا بیشتر است.
آدمی هم هر قدر علم و عملش قوی تر باشد به کمال نفسانی بیشتر نائل می شود. چه خوش سراید شیخ اجل، استاد سخن سرای شیراز ما - افتخار فارس - سعدی شیرین کلام:
طیران مرغ دیدی تو ز پای بند شهوت
به در آی تا ببینی طیران آدمیت
پس خروج از عالم حیوانیت و وصل به مقام
اعلای انسانیت، بستگی کامل به کمال نفس دارد و هر بشری که در مقام استکمال نفس، قوای علمیه و عملیه را در خود جمع نمود و به خواص ثلاثه ی آنها رسید، به ادنی مرتبه مقام نبوّت رسیده.
و هرگاه چنین آدمی مورد توجّه خاصّ ذات حق تعالی قرار گرفت، مخلّع به خلعت نبوّت می گردد.
البته نبوت هم - چنانچه در ابواب نبوّت کاملاً و مفصّلاً ذکر گردیده - مراتب متفاوته دارد، تا زمانی که نبی می رسد به مرتبه ای که مشتمل بر اقوی مراتب
ص: 493
خصایص قوای ثلاثه ی مذکوره باشد که اقوای از آن در حیز امکان متصوَّر نباشد و آن مرتبه بالاترین مراتب امکانیه باشد که حکما آن را عقل اوّل گویند، که معلول اوّل و صادر اوّل است. و بالاتر از آن مرتبه در مراتب وجود امکانی نباشد که همان وجود خاتم الانبیائی است که مقام و منزلتش مادون مقام واجب و مافوق تمام مراتب امکانیه است؛ چون حضرتش به این
مرتبه نائل شد، نبوّت به وجود مبارکش ختم گردید.
و امامت مقامی است یک درجه پایین تر از مقام خاتمیت و مافوق تمام مراتب نبوّت و امیرالمؤمنین علی علیه السّلام چون واجد مقام نبوّت بوده و اتحاد نفسانی هم با خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله داشته، لذا مخلَّع به خلعت امامت و افضل بر انبیای سلف گردید.
«صدای مؤذّن برخاست و آقایان محترم جهت ادای فریضه رفتند. پس از مراجعت و صرف چای و تنقل، آقای حافظ ابتدای به سخن نمودند.»
حافظ: شما در بیانات خود پیوسته مطلب را مشکل و پیچیده تر می کنید. هنوز حلّ مشکلی نشده، اشکال دیگر به میان می آورید.
داعی: امر مشکل و پیچیده ای نداشتیم. خوب است آنچه به نظر شما مشکل می آید، بفرمایید تا جواب عرض نمایم.
حافظ: در این بیان آخرتان چند جمله ی خیلی مشکل فرمودید که حلّ آنها غیر ممکن است.
اول آنکه علی بن ابی طالب کرّم الله وجهه واجد مقام نبوّت بوده. ثانیاً اتحاد نفسانی با پیغمبر داشته. ثالثاً افضلیت بر انبیای عظام. این جملات ادعایی شما را
ص: 494
فقط تحکّماً باید قبول کرد، یا دلیلی بر اثبات مدّعا دارید؟ اگر بی دلیل است که قابل قبول نیست و چنانچه دلیلی هست، بیان فرمایید.
داعی: اینکه فرمودید بیانات داعی از مشکلات پیچیده و حلّ آنها غیر ممکن است، البته در نظر شما و امثال شما که نمی خواهید تعمّق در حقایق بنمایید، همین طور است که فرمودید، ولی در نظر محقّقین از علمای منصف، حقیقت هویدا و آشکار است.
اینک به هر یک از اشکالات شما جواب عرض می کنم، تا راه عذر مسدود گردد و نفرمایید مشکل و پیچیده و حلّ آن غیر ممکن است.
اوّلاً دلیل بر اینکه علی علیه السّلام واجد مقام نبوّت بوده، حدیث شریف منزلهْ است که با صحت تمام، متواتراً از طرق ما و شما به مختصر کم و زیاد در الفاظ ثابت گردیده که خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله در دفعات متعدده و محافل مختلفه، گاهی به امیرالمؤمنین علی علیه السّلام فرمود:
«أما ترضی أن تکون منّی بمنزلة هارون من موسی إلاّ أنّه لا نبیّ بعدی.»
آیا راضی نیستی که از من به منزله هارون از موسی باشی الاّ آنکه بعد از من پیغمبری نخواهد بود.
و گاهی به امت فرمود:
«علیّ منّی بمنزلة هارون من...»
حافظ: صحت این خبر معلوم نیست. بر فرض صحت، خبر واحد است و به خبر واحد اعتباری نیست.
ص: 495
داعی: اما اینکه تشکیک در صحت خبر فرمودید، گویا به واسطه قلّت مطالعه و سیر در کتب اخبار است و یا عمداً سهو فرموده، نخواستید تسلیم عقل و منطق شوید و الا صحت این خبر از مسلّمات ست و انکار صحت این خبر شریف و آن را خبر واحد گفتن - همان قسمی که
عرض کردم - یا به واسطه عدم اطلاع از کتب اخبار است، یا از راه عناد و لجاج می باشد، ولی امیدوارم در مجلس ما لجاجت و عنادی نباشد.
ناچارم برای روشن شدن مطلب و زیادتی بصیرت حاضرین و غائبین مجلس ما به بعض اسناد این حدیث شریف از کتب معتبره خودتان - به مقداری که حافظه ی داعی کمک می نماید - اشاره نمایم، تا بدانید خبر واحد نیست، بلکه فحول از علمای خودتان، مانند سیوطی و حاکم نیشابوری و دیگران با تعدّد طرق و تکثیر سند و تواتر آن، اثبات مرام نموده اند.
1. ابو عبدالله بخاری در صفحه 54 جلد سیم از کتاب «مغازی»(1)
در باب غزوه تبوک و درصفحه 185 از کتاب «بدء الخلق»((2) صحیح خود در مناقب علی علیه السّلام؛ 2. مسلم بن حجّاج در صفحه 236 و 237 جلد دوم «صحیح»(3) خود، چاپ مصر سال 1290 و در کتاب «فضل الصحابه»، باب فضائل علی علیه السّلام. 3. امام احمد بن حنبل در صفحه 98 و 118 و 119 جلد اول «مسند»(4)
در وجه تسمیه ی
ص: 496
حسنین و در صفحه 31 حاشیه ی جزء پنجم همان کتاب؛((1)
4. ابو عبدالرحمان نسائی از صفحه 19 «خصائص العلویه»(2)
هیجده حدیث نقل نموده؛ 5. محمد بن سوره ترمذی در
«جامع»(3) خود؛ 6. حافظ ابن حجر عسقلانی در صفحه 507 جلد دوم «اصابه»؛(4)
7. ابن حجر مکّی در صفحه 30 و 74 «صواعق محرقه»، (5)
باب 9؛ 8. حاکم ابو عبدالله محمد بن عبدالله نیشابوری در صفحه 109 جلد سیم «مستدرک»؛(6)
9. جلال الدین سیوطی در صفحه 65 «تاریخ الخلفاء»؛(7)
10. ابن عبد ربّه در صفحه 194 جلد دوم «عقد الفرید»؛(8)
11. ابن عبد البردر صفحه 473 جلد دوم «استیعاب»؛(9) 12. محمد بن سعد کاتب الواقدی در «طبقات
ص: 497
الکبری»؛(1)
13. امام فخر رازی در تفسیر «مفاتیح الغیب»؛ 14. محمد بن جریر طبری در تفسیر و تاریخ(2)
خود؛ 15. سید مؤمن شبلنجی در صفحه 68 «نور الابصار»؛(3)
16. کمال الدین ابو سالم محمد بن طلحه شافعی در صفحه 17 «مطالب السؤول»؛(4)
17. میر سید علی بن شهاب الدین همدانی در آخر مودّت هفتم از «مودهْ القربی»؛(5)
18. نور الدین علی بن محمد مالکی مکی، معروف به ابن صبّاغ در صفحه 23 و 125 «فصول المهمّه»؛(6)
19. علی بن برهان الدین شافعی در صفحه 26 جلد دوم «سیرهْ الحلبیه»؛(7) 20. علی بن الحسین مسعودی در صحفه 49 جلد دوم «مروج الذهب»؛(8)
21. شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 9 و 17 «ینابیع المودّه»(9)
و مخصوصاً در باب 6، هیجده خبر از بخاری و مسلم و احمد و ترمذی و ابن ماجه و ابن مغازلی و خوارزمی و حموینی نقل نموده
ص: 498
است؛ 22. مولی علی متقی در صفحه 152 و 153 جلد ششم «کنز العمّال»؛(1)) 23. احمد بن علی خطیب در«تاریخ بغداد»؛(2) 24. ابن مغازلی شافعی در «مناقب»؛(3) 25. موفق بن احمد خوارزمی در «مناقب»؛(4) 26. ابن اثیر جزری علی بن محمددر «اسد الغابه»؛(5)27.
ابن کثیر دمشقی در «تاریخ» خود؛(6) 28. علاء الدوله احمد بن محمد در «عروهْ الوثقی»؛ 29. ابن اثیر مبارک بن محمد شیبانی در «جامع الاصول فی أحادیث الرسول»؛(7) 30. ابن حجر عسقلانی در «تهذیب التهذیب»؛(8)
ص: 499
31. ابوالقاسم حسین بن محمد راغب اصفهانی. در صفحه 212 جلد دوم «محاضرات الأدباء»(1) و دیگران از محقّقین اعلام شما این حدیث شریف را با الفاظ مختلفه از جمع کثیری از اصحاب رسول الله صلی الله علیه وآله نقل نموده اند؛ از قبیل 1. خلیفه عمر بن الخطّاب، 2. سعد بن ابی وقّاص، 3. عبدالله بن عباس (حبر امّت)، 4. عبدالله بن مسعود، 5. جابر بن عبدالله انصاری، 6. ابو هریره، 7. ابو سعید خدری، 8. جابر بن سمره، 9. مالک بن حویرث، 10. براء بن عازب، 11. زید بن ارقم، 12. ابو رافع، 13. عبدالله بن ابی اوفی، 14. ابی سریحه، 15. حذیفه ْ بن اسید، 16. انس بن مالک، 17. ابو بریده اسلمی، 18. ابو ایوب انصاری، 19. سعید بن مسیب، 20. حبیب بن ابی ثابت، 21. شرحبیل بن سعد، 22. ام سلمه (زوجهْ النبیّ صلی الله علیه وآله)، 23. أسماء بنت عمیس (زوجهْ ابی بکر)، 24. عقیل بن ابی طالب، 25. معاویهْ بن ابی سفیان و جماعتی دیگر از اصحاب که وقت مجلس و حافظه ی داعی، اجازه شماره نامهای همه آنها را نمی دهد. خلاصه همگی از خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله - به مختصر تفاوتی در الفاظ و موارد مختلفه - روایت نموده اند که فرمود:
«یا علیّ أنت منّی بمنزلة هارون من موسی إلاّ أنّه لا نبیّ بعدی.»
یا علی تو از من به منزله ی هارونی از موسی، الا آنکه بعد از من پیغمبری نخواهد.
آیا با اینکه این همه از اعیان علمای شما - که قلیلی از کثیر آنها را ذکر نمودم - این حدیث شریف را با اسناد مرتّبه از کثیری از اصحاب پیغمبر نقل نموده اند،
ص: 500
اثبات یقین و تواتر برای شما نمی نماید؟
آیا تصدیق می نمایید که اشتباه فرموده، خبر واحد نیست، بلکه از متواترات اخبار است؛ چنانچه محقّقین از علمای خودتان دعوی تواتر نموده اند؛ مانند جلال الدین سیوطی در سیوطی در «رسالهْ الازهار المتناثرهْ فی الأحادیث المتواترهْ» این حدیث شریف را داخل در تواترات ضبط نموده و در «ازالهْ الخفاء»(1)
و «قرّهْ العینین»(2) هم تصدیق تواتر نموده؟
چون شما روی عادت، تشکیک در صحت سند این حدیث شریف می نمایید، خوب است مراجعه و مطالعه نمایید به باب 7 «کفایهْ الطالب فی مناقب علی بن أبی طالب علیه السّلام»،(3) تألیف محمد بن یوسف گنجی شافعی که از فحول اعلام شماست که بعد از ذکر شش حدیث مسنداً توأم با مفاخر دیگر برای آن حضرت در صفحه 149 اظهار نظر نموده و حقایق را بیان می نماید که اگر شما قول ما را قبول ندارید، بیان این عالم شافعی (خالی از تعصّب) حجّت را بر شما تمام می کند که می نویسد:
«هذا حدیث متفق علی صحته رواة الأئمّة الأعلام الحفّاظ کأبی عبدالله البخاری فی صحیحه و مسلم بن حجِّاج فی صحیحه و أبی داود فی سننه وأبی عیسی الترمذی فی جامعه و أبی عبدالرحمان النسائی فی سننه وابن ماجة
ص: 501
القزوینی فی سننه واتفق الجمیع علی صحته حتی صار ذلک اجماعاً منهم. قال الحاکم النیسابوری هذا حدیث دخل فی حد التواتر.»
این حدیثی است که اتفاق نموده اند بر صحت آن روات ائمه از علمای اعلام و حفّاظ؛ مانند ابی عبدالله بخاری در صحیح خود و مسلم بن حجّاج در صحیح خود و ابی داود در سنن و ابو عیسی ترمذی در جامع و ابو عبدالرحمان نسائی در سنن و ابن ماجه قزوینی در سنن اتفاق نموده اند عموماً بر صحت این حدیث و این امر مورد اجماع آنها می باشد. و حاکم نیشابوری گفته است این حدیثی است که داخل شده در حدّ تواتر.
گمان می کنم ابهامی در کار و احتیاجی به ذکر دلایل بیشتری بر صحت و تواتر این حدیث شریف نباشد.
حافظ: حقیر آدم بی ایمان و لجوجی نیستم که در مقابل دلایل و براهین شما - که در غایت اعتبار است - ایستادگی کنم، ولی قدری تأمّل کنید در گفتار عالم فقیه ابوالحسن آمدی که از متکلّمین و متبحّرین علماء
می باشد که این حدیث را با دلایلی رد نموده است.
داعی: خیلی تعجّب می نمایم از مثل شما عالم دقیق و منصف که با نقل اقوال این همه از اکابر علمای خودتان - که همگی ثقه و مورد اطمینان عموم شما می باشند - توجّه می نمایید به قول آمُدی، که مردی شریر و بی عقیده و تارک الصلاهْ بوده.
شیخ: بشر در اظهار عقیده آزاد است و اگر کسی اظهار عقیده ای نمود نباید او را متّهم به بدی نمود و از مثل شما شخص شریفی که مجسّمه ی اخلاق هستید، خیلی قبیح بود که عوض جواب منطقی، با لسان سوء، عالم فقیهی را متّهم سازید.
ص: 502
داعی: اشتباه فرمودید. دعاگو لسان سوء نسبت به احدی ندارم و در زمان آمُدی هم نبوده ام، ولی عقاید سوء او را علمای بزرگ خودتان نقل نموده اند.
شیخ: علمای ما در کجا او را به بدی و سوء عقیده یاد نموده اند.
داعی: ابن حجر عسقلانی در «لسان المیزان»(1)
نوشته است:
«السیف الآمدی المتکلّم علیّ بن أبی علیّ صاحب التصانیف قد نفی من دمشق لسوء اعتقاده وصح عنه انّه کان یترک الصلاة.»
سیف آمدی متکلّم علی بن ابی علی که صاحب تصانیف بوده، او را از دمشق تبعید کردند به واسطه سوء اعتقاد او و صحیح است آنکه تارک الصلاهْ بوده.
و نیز ذهبی که از علمای بزرگ شما می باشد در «میزان الاعتدال»(2) این قضیه را نقل
نموده، به علاوه در اظهار نظر می گوید مسلّم است که آمُدی از مبتدعه بوده.
اگر شما با نظر دقیق بنگرید، خواهید فهمید که اگر آمُدی اهل بدعت و شریر و بی ایمان نبود، هرگز خبث طینت خود را ظاهر نمی ساخت که بر خلاف تمام
ص: 503
صحابه رسول الله صلی الله علیه وآله حتی خلیفه ی خود، عمر بن الخطّاب (که یکی از روات حدیث است) و تمام ثقات علمای اعلام خودتان، قیام نماید.
اعجب از همه آنکه شما آقایان محترم، شیعیان را مورد طعن قرار می دهید که چرا احادیث صحیحین را مورد عنایت قرار نمی دهند (و حال آنکه این طور نیست. اگر احادیثی صحیح الاسناد باشد، ولو در صحاح شما، مورد قبول ما می باشد).
ولی حدیث مسلّمی را که بخاری و مسلم وسایر ارباب صحاح در صحاح خود نقل نموده اند، آمُدی رسماً رد می نماید و مورد توجه شما قرار می گیرد.
اگر در نزد شما هیچ عیبی بر آمُدی نبود مگر همین که بر خلاف صحیحین شما اظهار عقیده نموده، بلکه فی الحقیقهْ تکذیب عمر و بخاری و مسلم را نموده است، کافی بود بر طعن او. و اگر شما بخواهید در اطراف این حدیث شریف بیشتر دقت کنید و دلایل تام و تمام اسناد کامله ی از روات بزرگان علمای خود را بنگرید و بهتر روشن شوید و نفرین بر امثال آمُدیها بنمایید، مراجعه کنید به مجلدات باعظمت «عبقات الانوار» تألیف عالم عادل، زاهد، محقّق و نقّاد اخبار و احادیث، علامه ی متبحّر مرحوم میر سید حامد حسین دهلوی اعلی الله مقامه الشریف و مخصوصاً جلد حدیث منزلت را مطالعه نمایید، تا کشف حقیقت بر شما بشود که این عالم بزرگ شیعی، اسناد و مدارک این حدیث را از طرق شما چگونه جمع و حلاّجی نموده.
حافظ: فرمودید یکی از روات این حدیث خلیفه عمر بن الخطّاب رضی الله عنه بوده. ممکن است اگر نظر دارید، سند آن را بیان فرمایید.
ص: 504
داعی: ابوبکر محمد بن جعفر المطیری و ابو اللیث نصر بن محمد السمرقندی الحنفی در کتاب مجالس و محمد بن عبدالرحمان ذهبی در «ریاض النضره»(1) و مولی علی متقی در «کنز العمّال»(2) و ابن صبّاغ مالکی در صفحه 125 «فصول المهمّه»(3) نقلاً از «خصایص» و امام الحرم در «ذخایر العقبی»(4)
و شیخ سلیمان
ص: 505
بلخی حنفی در «ینابیع المودّهْ»(1) و ابن ابی الحدید در صفحه 258 جلد سوم شرح نهج(2) از «نقض العثمانیه» شیخ ابوجعفر اسکافی با مختصر اختلافی در الفاظ از ابن عباس (حبر امّت) نقل نموده اند که گفت روزی عمر بن الخطّاب گفت: واگذارید نام علی را؛ (یعنی آن قدر از علی غیبت نکنید)؛ زیرا من شنیدم از پیغمبر صلی الله علیه وآله که فرمود: در علی سه خصلت است «که اگر یکی از آنها برای من که عمر هستم بود دوست تر می داشتم از هرچه آفتاب بر او می تابد». آن گاه گفت:
«کنت أنا وأبوبکر وأبو عبیدة بن الجرّاح ونفر من أصحاب رسول الله وهو متکئ علی علیّ بن أبی طالب حتّی ضرب بیده منکبیه ثمّ قال: أنت یا علیّ أوّل المؤمنین إیماناً وأوّلهم إسلاماً ثمّ قال: أنت منّی بمنزلة هارون من موسی وکذب علیّ من زعم أنّه یحبّنی و یبغضک.»
من وابوعبیده جرّاح و عده ای از اصحاب حاضر بودیم، رسول اکرم صلی الله علیه وآله تکیه داده بود بر علی بن ابی طالب، تا آنکه زد بر شانه های علی و فرمود: تو یا علی اوّل مؤمنین هستی از حیث ایمان و اوّل مسلمین هستی از
ص: 506
حیث اسلام. آن گاه فرمود: یا علی تو از من به منزله هارونی از موسی و دروغ گفته است بر من کسی که گمان می کند مرا دوست می دارد در حالتی که تو را دشمن می دارد.
آیا ردّ قول خلیفه عمر در مذهب شما جایز است؟ اگر جایز نیست، پس چرا اظهار عقیده و توجّه به قول سخیف آمُدی معلوم الحال می نمایید.
و اما یک جمله دیگر از بیان شما بلا جواب ماند که فرمودید این حدیث، خبر واحد است و خبر واحد را اعتباری نیست.
اگر ما این نوع سخن بگوییم، با موازین رجالی که در دست داریم، صحیح است، ولی از شما تعجّب است تفوّه به چنین کلامی؛ زیرا در مذهب شما حجیت خبر واحد ثابت است؛ زیرا که محقّقین از علمای شما منکر خبر واحد را کافر یا فاسق می دانند؛ چنانچه ملک العلماء شهاب الدین دولت آبادی در «هدایهْ السعداء» گفته است در «مضمرات فی کتاب الشهادات»:
«ومن أنکر الخبر الواحد والقیاس وقال إنّه لیس بحجّة، فانّه یصیر کافراً ولو قال هذا الخبر الواحد غیر صحیح وهذا القیاس غیر ثابت، لا یصیر کافراً ولکن یصیر فاسقاً.»
کسی که انکار کند خبر واحد و قیاس را در حالتی که بگوید خبر واحد حجت نیست، پس کافر گردیده است، ولی اگر بگویداین خبر واحد صحیح نیست یا این قیاس ثابت نیست، کافر نمی شود، ولی فاسق می باشد.
حافظ: خیلی مسرور شدم از حسن بیان شما و زیادتی اطلاع شما از کتابهای ما،
ص: 507
برخلاف آنچه شنیده ام آقایان علمای شیعه کتابهای ما را با دستگیره و مقّاش و پارچه بر می دارند که دستشان به جلد کتاب نخورد، تا چه رسد به آنکه مطالعه نمایند.
داعی: قطعاً دلیلی بر اثبات این مدّعا ندارید؛ چه آنکه ایادی مرموزی از بیگانگان و بیگانه پرستان و شیاطین داخلی پیوسته می خواهند آب را گل نموده و از نفاق مسلمانان به نفع خود بهره برداری نمایند. لذا این قبیل مطالب دروغ را می سازند و انتشار می دهند که افراد مسلمین را به یکدیگر بدبین کنند و نتیجه ی خود را ببرند.
وظیفه ی ما و شما پیوسته توجّه دادن مردم است به دستورات عالیه ی قرآن مجید که از جمله در این باب می فرماید در آیه 6 سوره49 (حجرات):
﴿إِن جَاءَکُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیّنُوا أَن تُصِیبُوا قَوْماً بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلَی مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِینَ﴾.
«هرگاه فاسقی خبری برای شما آورد (تصدیق مکنید) تا تحقیق کنید، مبادا به سخن چین فاسقی از نادانی به قومی رنجی رسانید و سخت پشیمان گردید.»
نه آنکه خود از آن دساتیر غافل باشیم. اگر این دستور بزرگ نصب العین آقایان محترم بود، کلمات اعادی در شما اثر نمی نمود که امروز پشیمانی آورد.
ما کتاب های کفّار و مشرکین و مرتدّین را با انبر و مقّاش بر نمی داریم، چگونه ممکن است کتابهای برادران مسلمان را با نظر حقارت بنگریم. بر خلاف فرموده شما، کتابهای معتبره ی علمای شما را دقیقانه مطالعه می کنیم و احادیث صحیح الاسناد آنها را هم قبول می کنیم. اختلافات علمی و منطقی، ربطی به عقیده و
ص: 508
مذهب ندارد. آیا شما اطلاع ندارید که نوع محصلین شیعه قسمت زیادتر ازعلوم صرف و نحو و معانی و بیان و منطق و لغت و تفسیر و کلام را از کتب و تألیفات علمای شما استفاده می نمایند؛ پس چگونه آن کتب را با انبر و مقّاش بر می دارند؟
منتها بعض از روات در احادیث منقوله ی شما هستند که مقدوحند و اعتباری به اقوال آنها نیست؛ از قبیل انس و ابوهریره و سمره و غیر آنها، که قبلاً عرض نمودم (چنانچه بعض از علمای خودتان هم از قبیل ابوحنیفه آنها را مردود می دانند). ما هم احادیث منسوبه به این قبیل روات را مردود و غیرقابل قبول می دانیم. و الاّ کتب معتبره ی علمی محقّقین علمای شما مورد توجه ما می باشد و بالخصوص داعی که در سیره ی پیغمبر و ائمه ی معصومین صلوات الله علیهم اجمعین آنچه زیاد مطالعه و اخذ سند نموده ام، از کتب معتبره ی علمای سنّت و جماعت است.
در کتابخانه ی شخصی داعی در حدود دویست جلد از تفاسیر و کتب اخبار علمی و تواریخ معتبره علمای بزرگ شما - خطّی و چاپی -موجود و مورد استفاده داعی می باشد. منتها عملاً ما حکم صرّاف بینا را داریم که می توانیم خوب و بد آنها را تمیز داده، فریب شبهات و اشکالات امثال فخر رازیها و مغلطه کاری امثال ابن حجرها و روزبهان ها و آمُدیها و ابن تیمیه ها را نخوریم و تحت تأثیر غلط کاری های آنها قرار نگیریم. و قبول فرمایید که مراتب معرفت و یقین داعی به مقامات مقدّسه ائمه ی معصومین و اهل بیت رسالت و ودایع رسول الله صلی الله علیه وآله بیشتر به وسیله مطالعه ی کتب معتبره ی علمای شما تکمیل گردیده.
حافظ: از مطلب دور افتادیم، بفرمایید وجه دلالت این حدیث منزلهْ بر مقصود چیست و دلالت آن از چه راه است که علی کرّم الله وجهه واجد مقام نبوّت بوده است.
ص: 509
داعی: از این حدیث شریف که به نحو تواتر به ما رسیده، سه خصیصه برای امیرالمؤمنین علیه السّلام ثابت می شود:
یکی مقام نبوّت که در معنی و حقیقت برای حضرت بوده. یکی هم مقام خلافت و وزارت ظاهری آن حضرت بعد از رسول اکرم صلی الله علیه وآله و دیگر افضلیت آن حضرت بر تمام امّت، از صحابه و غیرهم.
چه آنکه رسول اکرم صلی الله علیه وآله علی را به منزله ی هارون معرفی نموده و حضرت هارون واجد مقام نبوّت و خلافت حضرت موسی و افضل بر تمام بنی اسرائیل بوده است.
نواب: قبله صاحب! ببخشید، مگر حضرت هارون برادر حضرت موسی نبی بوده است.
داعی: بلی، وجد مقام نبوّت بوده اند.
نواب: عجب، من تا به حال نشنیده بودم، آیا در قرآن هم آیه ای که شاهد این مرام باشد هست؟
داعی: بلی، در آیات چندی خداوند متعال نبوّت آن جناب را تصریح فرموده است.
نواب: ممکن است آن آیات را جهت درک فیوضات برای ما قرائت فرمایید، تا مورد استفاده ما قرار گیرد.
داعی: در آیه، 163 سوره 4 (نساء) فرماید:
﴿إِنّا أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ کَمَا أَوْحَیْنَا إِلَی نُوحٍ وَالنّبِیّینَ مِن بَعْدِهِ وَأَوْحَیْنَا إِلَی إِبْرَاهِیمَ وَإِسْمَاعِیلَ وَإِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ وَالْأَسْبَاطِ وَعِیسی وَأَیّوبَ وَیُونُسَ وَهَارُونَ
ص: 510
وَسُلَیْمانَ وَآتَیْنَا دَاوُود زَبُوراً﴾.
«به درستی که ما وحی کردیم به سوی تو، هم چنان که وحی کردیم به سوی نوح و انبیای بعد از او و وحی کردیم به سوی ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط و عیسی و ایوب و یونس و هارون و سلیمان و دادیم داود را زبور.»
و در آیه 51 سوره 19 (مریم) نیز می فرماید:
﴿وَاذْکُرْ فِی الْکِتَابِ مُوسَی إِنّهُ کَانَ مُخْلَصاً وَکَانَ رَسُولاً نّبِیّاً * وَنَادَیْنَاهُ مِن جَانِبِ الطّورِ الْأَیْمَنِ وَقَرّبْنَاهُ نَجِیّاً * وَوَهَبْنَا لَهُ مِن رّحْمَتِنَا أَخَاهُ هَارُونَ نَبِیّاً﴾.
«یاد کن در کتاب موسی را، به درستی که بود خالص شده و رسولی پیغمبر. و ندا کردیم او را از جانب طور ایمن و نزدیک گردانیدیم او را راز گوینده. و بخشیدیم مر او را از رحمت خود برادری چون هارون که صاحب مقام نبوّت بود.»
حافظ: پس روی این قاعده و استدلال شما،محمّد و علی هر دو، پیغمبر و مبعوث بر خلق بودند.
داعی: این قسم که شما تقریر نمودید، داعی نگفتم. البته شما خود می دانید که عدد و شماره ی انبیاء بسیار مورد اختلاف است. تا یک صد و بیست هزار و بیشتر هم نوشته اند، ولی تمام آنها به اقتضای زمان هر دسته و فرقه ای، تابع پیغمبر صاحب کتاب احکام بوده اند که پنج نفر از آنها اولوالعزم بوده اند؛ حضرت نوح و حضرت ابراهیم و حضرت موسی و حضرت عیسی علیه السّلام و حضرت خاتم الانبیاء محمّد مصطفی صلی الله علیه وآله که مقامش از همه بالاتر بوده است که همان خاتمیت می باشد.
ص: 511
جناب هارون از جمله پیغمبرانی بود که استقلال در امر نبوّت نداشت، بلکه تابع شریعت برادرش حضرت موسی بود. حضرت علی علیه السّلام هم واجد مقام نبوّت بوده، ولی استقلالی در امر نبوّت نداشته، بلکه تابع شریعت خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله بوده.
غرض و مقصود رسول اکرم در این حدیث شریف آن است که به امّت بفهماند همان قسمی که هارون واجد مقام نبوّت بود، ولی تابع پیغمبر اولوالعزمی مانند حضرت موسی بود، حضرت علی علیه السّلام هم واجد مقام نبوّت و با رتبه و مقام امامت در اطاعت شریعت باقیه ی خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله بود که این خود خصیصه ی عالیه ای برای آن حضرت است.
ابن ابی الحدید در «شرح نهج البلاغه»(1) ذیل نقل این حدیث گوید که پیغمبر به این حدیث و بیان شریف اثبات کرد برای علی بن ابی طالب علیه السّلام جمیع مراتب و منازل هارونی را از موسی و اگر حضرت محمّدصلی الله علیه وآله خاتم الانبیاء نبود، هر آینه شریک در امر پیغمبری او هم بود، ولی به جمله «انّه لا نبی بعدی»
می رساند که اگر بنا بود پیغمبری بعد از من بیاید، علی واجد آن مقام بود. لذا نبوّت را استثنا نموده و آنچه ماعدای نبوّت است از مراتب هارونی در آن حضرت ثابت است.
چنانچه محمد بن طلحه شافعی در اوّل صفحه 19 «مطالب السؤول»(2)
پس
ص: 512
از کشف اسراری در بیان منزلت هارونی و توضیحاتی که می دهد اظهار نظر کرده و گوید:
«فتلخیص منزلة هارون من موسی أنّه کان أخاه ووزیره وعضده وشریکه فی النبوّة وخلیفته علی قومه عند سفره وقد جعل رسول الله علیّاً منه بهذه المنزلة وإثباتها (أثبتها) له إلاّ النبوّة فانّه استثناها فی آخر الحدیث بقوله صلّی الله علیه انّه (غیر انّه) لا نبیّ بعدی، فبقی ماعدا النبوّة المستثناة ثابتاً لعلی علیه السّلام من کونه أخاه ووزیره وعضده وخلیفته علی أهله عند سفره إلی تبوک وهذه من
المعارج الشراف والمدارج الازلاف، فقد دلّ الحدیث بمنطوقه ومفهومه علی ثبوت هذه المزیة العلیة لعلیّ علیه السّلام وهو حدیث متفق علی صحته.»
خلاصه از بیانات آنکه منزلت هارون از موسی آن بود که برادر و وزیر و بازو و شریک در نبوّت و خلیفه موسی بر قومش بود. پس پیغمبر خاتم هم علی را در حدیث شریف، صاحب مقام و منزلت هارونی قرار داده به استثنای نبوّت. پس باقی می ماند برای او آنچه ماعدای نبوّت است از برادری و وزارت و خلافت او بر قومش و این خصیصه از معارج شرافت و مدارج علیا است برای علی علیه السّلام. پس این حدیث از حیث منطوق و مفهوم دلالت دارد بر ثبوت این مزیت بزرگ برای آن حضرت، و این حدیثی است که عموم اتفاق بر صحت آن دارند.
و همین کلام را بان صبّاغ مالکی در صفحه 29 «فصول المهمّه»(1)
و دیگران از
ص: 513
اکابر علمای شما - که ذکر نام و عقیده هر یک از آنها در این وقت کوتاه شب مقتضی نیست - آورده و تصدیق این معنی را نموده اند.
حافظ: گمان می کنم این استثنا عدم نبوّت است نه اصل نبوّت.
داعی: خیلی بی لطفی نموده، روی تبعیت از اسلاف خود ایراد وارد آوردید و مطلب به این آشکاری را انکار نمودید و حال آنکه توجّه ننمودید به بیان شافعی که الحال عرض کردم می گوید:
«فبقی ما عدا النبوّة المستثناة ثابتاً لعلیّ».
و این بیان خود نصّ است در آنکه مستثنی در حدیث شریف، نبوّت است، نه عدم نبوّت ودیگر ضمیر منصوب و استثناها در قول او که گوید: >فانّه استثناها فی آخر الحدیث بقوله: انّه لا نبیّ بعدی< راجع به نبوّت است.
و مثل این نوع از عبارت در کتب علمای شما بسیار است که همه آنها دلالت بر استثنای نبوّت می کند، نه عدم نبوّت و نظر آن کسانی که قائل به عدم نبوّت شده اند، جز عناد و لجاج و تعصّب چیز دیگری نبوده است. نستجیر بالله من التعصّب فی الدین.
حافظ: گمان می کنم این ادعای شما که اگر پیغمبر ما خاتم الانبیاء نبود و بنا بود پیغمبری بیاید، علی واجد این مقام بود، مخصوص به خودتان باشد و الاّ احدی چنین بیانی ننموده.
ص: 514
داعی: این ادعا فقط از مخصوصات دعاگو و علمای شیعه نیست، بلکه اکابر علمای خودتان هم اقرار به این معنی دارند.
حافظ: کدام یک از علمای ما چنین ادعایی نموده اند. اگر در نظر دارید بیان فرمایید.
داعی: یکی از علمای بزرگ و محلّ وثوق علمای رجال شما ملا علی بن سلطان محمد هروی قاری است که وقتی خبر فوت او به مصر رسید، علمای مصر در حضور زیاده از چهار هزار نفر برای او نماز غیبت خواندند، صاحب تصانیف و تألیفات بسیاری است در «مرقاهْ» شرح بر «مشکوهْ» در شرح حدیث منزلهْ گفته:
«فیه إیماء إلی انّه لو کان بعده نبیّاً لکان علیّاً.»
یعنی در این حدیث اشاره است به اینکه اگر بنا بود بعد از خاتم الانبیاء پیغمبری باشد، آن علی علیه السّلام بود.
و از جمله علمای بزرگ شما که اقرار به این معنی نموده، علامه ی شهیر جلال الدین سیوطی در آخر کتاب «بغیهْ الوعّاظ فی طبقات الحفّاظ»(1) با ذکر سلسله روات تا به جابر بن عبدالله انصاری که رسول اکرم صلی الله علیه وآله به امیرالمؤمنین فرمود:
«أما ترضی أن تکون منّی بمنزلة هارون من موسی إلاّ أنّه لا نبیّ بعدی ولو کان لکنته.»
خلاصه معنی آنکه اگر بنا بود پیغمبری بعد از من باشد، تو آن بودی یا علی.
ص: 515
و نیز میر سید علی همدانی، فقیه شافعی در حدیث دوم از مودّهْ ششم «مودّهْ القربی»(1)
از انس بن مالک روایت نموده که پیغمبرصلی الله علیه وآله فرمود:
«إنّ الله اصطفانی علی الأنبیاء فاختارنی واختار لی وصیّاً وخیّرت ابن عمّی وصیّی یشدّ عضدی کما یشدّ عضد موسی بأخیه هارون وهو خلیفتی ووزیری ولو کان بعدی نبیّاً لکان علیّ نبیّاً ولکن لا نبوّة بعدی.»
به درستی که خداوند برگزید مرا بر انبیاء و اختیار نمود مرا (به برگزیدگی). پس اختیار نمود برای من وصیی و برگزید پسر عمّم (علی) را وصی من و محکم نمود بازوی مرا، هم چنان که محکم نمود بازوی موسی را به برادرش هارون و اوست (یعنی علی) خلیفه و وزیر من. اگر بنا بود بعد از من پیغمبری [باشد] هر آینه علی پیغمبر بود، و لکن بعد از من پیغمبری نخواهد بود.
پس با این مختصر دلایل ثابت شد که قول به نبوّت از برای علی فقط از ما نیست، بلکه از خود رسول خداست، بنابر آنچه علمای خودتان هم تصدیق نموده اند که بنا به فرموده آن حضرت، علی علیه السّلام واجد مقام نبوّت بوده و هیچ امر پیچیده و مشکلی هم نبوده که شما را به تعجّب آورده. و چون از منازل و مراتب هارونی نبوّت مستثنی شده به استثنای متصل، قطعاً ماعدای آن به شهادت علمای خودتان - که ذکر نمودیم - برای علی علیه السّلام باقی و ثابت می ماند که از همه ی آن منازل بالاتر، منزله ی خلافت و افضلیت است، چنان که در خلافت هارون، قرآن
ص: 516
مجید صراحت دارد و در آیه ی 142 سوره 7 (اعراف) می فرماید:
﴿وَقَالَ مُوسَی لْأَخِیهِ هَارُونَ اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَأَصْلِحْ وَلاَتَتّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ﴾.
«موسی به برادرش هارون گفت: خلیفه و جانشین من باش در قوم من و راه صلاح پیش گیر و پیرو اهل فساد مباش.»
حافظ: با اینکه در آیات گذشته بیان نمودید که حضرت هارون با برادرش حضرت موسی شریک در امر نبوّت بوده، پس چگونه او را خلیفه قرار دادند و حال آنکه مسلّم است شریک انسان مقامش بالاتر از آن است که خلیفه و جانشین او شود و اگر شریک را خلیفه قرار دهند او را از مقام و مرتبه خودش تنزّل داده اند؛ چه آنکه مقام نبوّت بالاتر از مقام خلافت است.
داعی: یک عدّه از آقایان محترم بدون فکر و تأمّل به این اشتباه رفته اند و حال آنکه اگر قدری فکر می فرمودید، محتاج به جواب داعی نبوده، خود می دانستید که نبوّت حضرت موسی علی نبینا و آله و علیه السلام بالأصاله و نبوّت حضرت هارون علیه السّلام تبعاً بوده،کأنّه خلیفه ی آن حضرت بوده، با توجه به اینکه حضرت هارون با برادر بزرگوارش حضرت موسی علیه السّلام شریک در امر تبلیغ بوده؛ چنانچه از تقاضای خود حضرت موسی معلوم می شود که از آیه 25 تا 32 سوره 20 (طه) نقل قول حضرت موسی را می نماید که:
﴿قَالَ رَبّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی * وَ یَسّرْ لِی أَمْرِی * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِن لِسَانِی * یَفْقَهُوا قَوْلِی * وَاجْعَل لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی * هَارُونَ أَخِی * اُشْدُدْ بِهِ أَزْرِی * وَأَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی﴾.
«پروردگار گشاده گردان برای من سینه مرا و آسان گردان برای من کار مرا که تبلیغ رسالت است و بگشا گره را از زبان من، تا بفهمند کلمات مرا
ص: 517
و قرار بده برای من وزیری از کسان من که آن هارون برادر من باشد و محکم گردان به وی پشت مرا و شریک ساز او را با من در امر من (که تبلیغ رسالت است).»
زیرا که علی علیه السّلام فقط یگانه رادمردی بوده است که به استثنای مقام نبوّت خاصّه، در تمام مراحل کامله و صفات مخصوصه شریک با رسول اکرم صلی الله علیه وآله بوده.
حافظ: پیوسته تعجّب ما زیادتر می شود که می بینیم درباره علی کرّم الله وجهه چنان غلو می نمایید که عقول عقلاء محو و حیران می گردد که از جمله ی آنها همین جملاتی بود که الحال بیان نمودید که علی کرم الله وجهه جمیع صفات و خصایص پیغمبر خداصلی الله علیه وآله را دارا بوده.
داعی: اولاً این نوع از گفتار غلو نیست، بلکه عین واقع و حقیقت است؛ چه آنکه خلیفه ی پیغمبر روی قاعده ی عقلانی باید در جمیع صفات، مثل و مانند پیغمبر باشد.
ثانیاً در این ادعا ما تنها مدّعی این معنی نیستیم، بلکه بزرگان از علمای خودتان در کتابهای معتبره ی خود اقرار به این معنی دارند.
چنانچه امام ثعلبی در «تفسیر» و عالم فاضل سید احمد شهاب الدین که از فحول علمای شما می باشد، در کتاب «توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل»(1)
ص: 518
مشروحاً به این معنی اشاره نموده و به این عبارت گوید:
«ولا یخفی انّ مولانا أمیرالمؤمنین قد شابه النبیّ فی کثیر بل أکثر الخصال الرضیة والفعال الزکیة وعاداته وعباداته وأحواله العلیة وقد صح ذلک له بالأخبار الصحیحة والآثار الصریحة ولا یحتاج إلی إقامة الدلیل والبرهان ولا یفتقر إلی إیضاح حجّة وبیان وقد عدّ بعض العلماء بعض الخصال لأمیرالمؤمنین علی الّتی هو فیها نظیر سیّدنا النبیّ الأمّیّ.»
پوشیده و پنهان نمی باشد آنکه مولای ما امیرالمؤمنین علیه السّلام شباهت دارد به رسول اکرم صلی الله علیه وآله در بیشتر از خصال رضیه و افعال زکیه از عادات و عبادات و احوال علیه ی آن حضرت و به صحت پیوسته این معنی به اخبار صحیحه و آثار صریحه که احتیاجی به دلیل و برهان خارجی ندارد و محتاج به توضیح حجت و بیان نمی باشد. بعض ازعلماء بعض از آن خصال حمیده را به شماره آورده اند که در آن خصال حمیده علی علیه السّلام نظیر پیغمبر خاتم صلی الله علیه وآله است.
از جمله آنکه در اصل نسب نظیر یکدیگرند:
و نظیره فی الطهارة، بدلیل قوله تعالی: ﴿إِنّمَا یُرِیدُ اللهُ لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهّرَکُمْ تَطْهِیراً﴾.
یعنی علی نظیر پیغمبر است در طهارت، به دلیل آیه ی تطهیر (که درباره ی پنج تن آل عبا محمّد و علی و فاطمه و حسن و حسین علیه السّلام نازل گردیده).
«ونظیره فی آیة ولیّ الأمّة بدلیل قوله: ﴿إِنّمَا وَلِیّکُمُ اللهُ وَرَسُولُهُ وَالّذِینَ آمَنُوا الّذِینَ یُقِیمُونَ الصّلاَةَ وَیُؤْتُونَ الزّکَاةَ وَهُمْ رَاکِعُونَ﴾».
و نظیر آن حضرت است در آیه ی مزبوره از حیث ولایت بر امّت، به دلیل
ص: 519
[فرموده او]: ﴿إِنّمَا وَلِیّکُمُ اللهُ الخ﴾ (که به اتفاق فریقین درباره ی علی علیه السّلام نازل گردیده؛ چنانچه در همین کتاب به شرح مفصّل آمده).
«ونظیره فی الأداء والتبلیغ‘ بدلیل الوحی الوارد علیه یوم إعطاء سورة برائة لغیره، فنزل جبرئیل قال لا یؤدّیها إلاّ أنت أو من هو منک، فاستعادها منه، فأدّاها علیّ رضی الله تعالی عنه فی الموسم.»
یعنی نظیر آن حضرت است در ادای رسالت و تبلیغ دین، به دلیل موضوع سوره ی برائت و نزول بر خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله (که آن حضرت آیات سوره برائت را داد به ابی بکر ببرد [و] در موسم حج بر اهل مکه قرائت نماید (چنانچه در همین کتاب ثبت گردید) که جبرئیل نازل گردید و عرض کرد: ادای رسالت نمی تواند بنماید مگر خودت یا کسی که از تو باشد. پس آن حضرت آیات سوره ی برائت را از ابی بکر گرفت به امر خدای تعالی و به علی علیه السّلام داد که در موسم حج ادا نمود).
«ونظیره فی کونه مولی الأمّة بدلیل قوله صلی الله علیه وآله: من کنت مولاه فهذا علیّ مولاه.»
و نظیر آن حضرت است در مولای امّت بودن، به دلیل فرموده ی رسول اکرم صلی الله علیه وآله (در غدیر خم، چنانچه در
ص: 520
این کتاب مشروحاً ذکر گردیده) که هر کس را من اولی به تصرف در امر او هستم، پس این علی اولی به تصرف در امر او می باشد.
«ونظیره فی مماثلة نفسیهما وان نفسه قامت مقام نفسه وان الله تعالی اجری نفس علیّ مجری نفس النبیّ صلی الله علیه وآله فقال: ﴿فَمَنْ حَاجّکَ فِیهِ مِن بَعْدِمَا جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَکُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَکُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَکُمْ﴾.»
و نظیر آن حضرت است در اتحاد نفسانی که نفس علی علیه السّلام قائم مقام نفس رسول الله صلی الله علیه وآله می باشد، چنانچه خداوند در آیه مباهله (به اتفاق فریقین، چنانچه در این کتاب مشروحاً ذکر گردیده)، علی را به منزله ی نفس آن حضرت قرار داده.
«ونظیره فی فتح بابه فی المسجد کفتح باب رسول الله وجواز دخول المسجد جنباً کحال رسول الله صلی الله علیه وآله علی السواء.»(1)
و نظیر آن حضرت است در فتح باب او در مسجد، مثل فتح باب رسول الله صلی الله علیه وآله (که به امرپیغمبر تمام درهای خانه که به مسجد باز بود بسته شد، الاّ در خانه ی پیغمبر و علی) و جواز ورود در مسجد در حال جنابت؛ مانند رسول خداصلی الله علیه وآله.
(همهمه ای در برادران اهل تسنن پیدا شد. سؤال نمودیم که چه شده آقایان به حرف آمدید).
نواب: اتفاقاً همین جمعه گذشته که به مسجد جهت ادای نماز رفتیم، جناب حافظ در خطبه با نقل احادیثی، این فتح باب مسجد را اختصاص به خلیفه ابوبکر رضی الله عنه دادند. حال که شما فرمودید اختصاص به علی کرم الله وجهه دارد، اسباب تحیر حاضرین گردیده و این گفت و گوها مربوط به این قضیه است. متمنّی است حلّ معمّا فرمایید.
داعی: (رو به جناب حافظ) آیا چنین بیانی فرمودید؟
حافظ: بلی، چون در احادیث صحیحه ی ما وارد است از صحابی ثقه و عدل! ابو هریرهْ رضی الله عنه که رسول مکرّم صلی الله علیه وآله امر فرمود که تمام درهایی که به مسجد باز بود بستند، مگر در خانه ی ابی بکر رضی الله عنه را که فرمود: ابی بکر از من و من از ابی بکر می باشم.
ص: 521
داعی: لابد به نظر آقایان محترم رسیده است که امویها سعی بلیغ نمودند که در مقابل هر فضیلتی که از خصایص مولانا امیرالمؤمنین علیه السّلام به شمار آمده، حدیثی به وسیله ی ایادی مرموز و کاسه لیسهای سفره معاویه، مانند ابوهریره و مغیره و عمرو بن عاص و غیره وضع نمایند و همین عمل را هم نمودند و بکریون هم روی حبّ و علاقه مفرط که به خلیفه ابی بکر داشتند، آن احادیث را تقویت نمودند؛ چنانچه ابن ابی الحدید در جلد اول و مخصوصاً در صفحه 17 جلد سوم «شرح نهج البلاغه»(1)
این وقایع را مشروحاً نقل نموده و گوید: از جمله احادیث موضوعه، حدیث «سد ابواب است به جز باب ابی بکر».
بدیهی است که این حدیث موضوع، در مقابل احادیث صحیحه ی متکاثره ای است که علاوه بر کتب معتبره شیعیان که به نحو تواتر و اجماع ثابت آمده، در کتب صحاح معتبره ی اکابر علمای خودتان، با قید به اینکه از احادیث صحیحه است نقل نموده اند که تمام درهای خانه های مردم را به مسجد رسول اکرم صلی الله علیه وآله به امر خداوند بست، مگر در خانه علی علیه السّلام را.
نواب: چون این واقعه مورد اختلاف قرار گرفته، جناب حافظ می فرماید از خصایص ابی بکر رضی الله عنه است، عالی جناب می فرمایید از خصایص مولانا
ص: 522
علی کرّم الله وجهه می باشد، چنانچه ممکن است، به بعض اسناد از کتب معتبره ی ما اشاره فرمایید، تا شنوندگان به اسناد جناب حافظ مطابقت نموده، انتخاب احسن نمایند.
داعی: امام احمد حنبل در صفحه 175 جلد اوّل و صفحه 26 جلد دوم و صفحه 369 جلد چهارم «مسند»((1))
و امام ابو عبدالرحمان نسائی در «سنن»(2)
و صفحه 13 و 14 «خصائص العلوی» و حاکم نیشابوری در صفحه 117 و 125 جلد سیم «مستدرک»(3)
و سبط ابن جوزی در صفحه 24 و 25 «تذکره»(4)، با
ص: 523
بیانات مشروحی اثبات این حدیث از طریق ترمذی و احمد می نمایند و ابن اثیر جزری در صفحه 12 «أسنی المطالب»(1)
و ابن حجر مکّی در صفحه 76 «صواعق»(2) و ابن حجر عسقلانی در صفحه 12 جلد 7 «فتح الباری»(3)
و طبرانی در«اوسط»(4) و خطیب بغداد در صفحه 205 جلد 7 «تاریخ»(5) خود و ابن کثیر
ص: 524
در صفحه 342 جلد هفتم «تاریخ»(1) خود و متقی هندی در صفحه 408 جلد ششم «کنز العمّال»(2)
و هیثمی در صفحه 115 جلد نهم «مجمع الزوائد»(3) و محبّ الدین طبری در صفحه 192 جلد دوم «ریاض»(4) [و] ابن ابی الحدید در صفحه 451 جلد دوم شرح نهج(5)
و حافظ ابو نعیم در «فضائل الصحابه» و صفحه 153 جلد 4 «حلیهْ الاولیاء»(6)
و جلال الدین سیوطی در صفحه 116
ص: 525
«تاریخ الخلفاء»(1) و «جمع الجوامع»(2)
و«خصائص الکبری» و صفحه 181 جلد اول «لئالی المصنوعهْ»(3) و خطیب خوارزمی درمبعث و بزرگ ترین اعیاد اسلامی بود، شربت و شیرینی مفصّلی به مجلس آمد و با مسرّت و شادی مجلس خاتمه پیدا نمود».
«خصائص الکبری» و صفحه 181 جلد
ص: 526
ص: 527
اول «لئالی المصنوعهْ»(1) و خطیب خوارزمی در«مناقب»(2) و حموینی در «فرائد»(3) و ابن مغازلی در «مناقب»(4) و مناوی مصری در «کنوز الدقایق» و (کنوز الحقایق)(5)
سلیمان بلخی حنفی در صفحه 87 «ینابیع المودّهْ»(6)، باب 17 را
ص: 528
اختصاص به همین معنی داده و شهاب الدین قسطلانی در صفحه 81 جلد ششم «ارشاد الساری»(1)
و حلبی در صفحه 374 جلد سوم «سیره ی الحلبیه» و محمد بن
ص: 529
طلحه شافعی در صفحه 17 «مطالب السؤول»(1)
و بالاخره عموم اکابر علمای شما از کبر صحابه، از قبیل خلیفه عمر بن الخطّاب و عبدالله بن عباس و عبدالله بن عمر و زید بن ارقم و براء بن عازب و ابو سعید خدری و ابو حازم اشجعی و سعد بن ابی وقّاص و جابر بن عبدالله انصاری و غیرهم، به عبارات مختلفه، از رسول اکرم صلی الله علیه وآله آورده اند که امر فرمود تمام 374 جلد سوم «سیره ی الحلبیه» و محمد بن طلحه شافعی در صفحه 17 «مطالب السؤول»(2)
و بالاخره عموم اکابر علمای شما از کبر صحابه، از قبیل خلیفه عمر بن الخطّاب و عبدالله بن عباس و عبدالله بن عمر و زید بن ارقم و براء بن عازب و ابو سعید خدری و ابو حازم اشجعی و سعد بن ابی وقّاص و جابر بن عبدالله انصاری و غیرهم، به عبارات مختلفه، از رسول اکرم صلی الله علیه وآله آورده اند که امر فرمود تمام درهای مسجد را بستند مگر در خانه علی علیه السّلام را و مخصوصا بعض از اکابر علمای شما برای مزید بینایی فریب خوردگان امویها و بکریون و غیره توضیحات کاملی داده اند؛ مانند محمد بن یوسف گنجی شافعی که باب 50 «کفایهْ الطالب»(3)
را اختصاص به همین موضوع
ص: 530
داده و بعد از نقل احادیث مسند، بیانی دارد به این عنوان که «هذا حدیث عال». آن گاه گوید: چون عده ای از درهای منازل اصحاب به مسجد باز می شد و رسول اکرم صلی الله علیه وآله نهی نمود ورود و توقف در مساجد را در حال حیض و جنابت، لذاامر فرمود تمام درهای منازل را به مسجد مسدود نمودند، الاّ در خانه علی علیه السّلام را باز گذارند به این عبارت که:
«سدّوا الأبواب کلّها إلاّ باب علی بن أبی طالب وأومأ بیده إلی باب علیّ علیه السّلام.»
تمام درها را ببندید مگر در خانه علی را باز بگذارید و به دست مبارک اشاره نمود به در خانه علی علیه السّلام.
پس از آن گوید: این اباحه و ورود و توقّف در مسجد در حال جنابت، خصیصه ای بود برای علی علیه السّلام، و لکن این عمل دلیل بر آن نمی باشد که هر جنب و حائضی می تواند در مساجد ورود و توقف نماید.
«إنّما خصّ بذلک لعلم المصطفی بانّه یتحرّی من النجاسة هو وزوجته فاطمة واولاده صلوات الله علیهم وقد نطق القرآن بتطهیرهم فی قوله عزّوجلّ ﴿إِنّمَا یُرِیدُ اللهُ...﴾».
ما حصل معنی آنکه اختصاص دادن پیغمبر علی را به این معنی و این
ص: 531
خصیصه ی عظمی، برای آن بود که آن حضرت علم قطعی داشت که علی و فاطمه و اولادهای آنها متحرّی و دور از نجاست اند؛ چنانچه آیه تطهیر تصریح به این معنی دارد که آن خاندان جلیل، منزّه از جمیع ارجاس و نجاسات اند.
با توضیح کاملی که این عالم شافعی داده، جناب حافظ مقایسه کنند با خبری که نقل نمودند و اگر دلیلی بر طهارت ابی بکر دارند گذشته از این همه اسناد معتبره ی ما، آن خبر را نقل نمایند. و حال آنکه بخاری و مسلم هم در صحیحین(1)
خود اشاره به این معنی نموده اند در باب آنکه جنب حقّ ورود وتوقّف در مسجد ندارد؛ زیرا که رسول اکرم فرمود:
«لا ینبغی لأحد أن یجنب فی المسجد إلاّ أنا وعلیّ.»
سزاوار نیست برای احدی که جنب شود در مسجد مگر من و علی.
این نوع از اخبار با اسناد معتبره ثابت می کند سدّ جمیع ابواب مگر باب علی علیه السّلام را؛ زیرا اگر غیر از باب پیغمبر و علی باب دیگر باز می بود، بایستی جایز باشد که غیر از آن دو بزرگوار (محمّد و علی‘) هم در حال جنابت ورود در مسجد نمایند و حال آنکه آن حضرت صریحاً می فرماید: «لا ینبغی لأحد أن یجنب
ص: 532
فی المسجد الاّ أنا و علی.»
پس این اخبار، برهان قاطع است (که بخاری و مسلم هم نقل نموده اند) بر ردّ اخباری که امویها و بکریون و دیگران نقل نموده اند که فتح باب برای دیگران بوده است. و بالقطع والیقین مسلّم است که فتح باب در مسجد، از خصایص علی علیه السّلام بوده است.
اجازه بدهید برای خاتمه ی عرایضم در این باب، حدیثی از خلیفه ی ثانی، عمر بن الخطّاب به عرضتان برسانم که حاکم در صفحه 125 جلد سیم «مستدرک»(1)
و سلیمان بلخی حنفی ضمن باب 56 صفحه 210 «ینابیع المودهْ»(2) نقلاً از «ذخایر العقبی»(3)
امام الحرم از مسندامام احمد بن حنبل(4)
و خطیب خوارزمی در
ص: 533
صفحه 261 «مناقب»(1) و ابن حجر در صفحه 76 «صواعق»(2) و سیوطی در «تاریخ الخلفاء»(3) و ابن اثیر جزری در «أسنی المطالب»(4) ودیگران نقل نموده اند - به مختصر کم و زیاد در الفاظ - که خلیفه گفت:
«لقد أوتی (علی) ابن أبی طالب ثلاث خصال لان تکون لی واحدة منهنّ أحبّ إلیّ من حمر النعم: زوّجه النبیّ صلی الله علیه وآله بنته وسدّ الأبواب إلاّ بابه، وسکناه المسجد مع رسول الله یحلّ له فیه ما یحلّ له، وأعطاه الرایة یوم خیبر.»
ص: 534
هر آینه به تحقیق عطا شد به علی بن ابی طالب سه خصلت که اگر یکی از آنها برای من بود بهتر بود برای من از حیوانات سرخ مو: 1- تزویج نمود پیغمبر به او دختر خود را. 2- و تمام درهای مسجد را بست مگر در خانه او را و آرام گرفت با پیغمبر در مسجد [و] حلال بود در مسجد برای او چیزی که حلال بود بر پیغمبر. 3- و عطا نمود به او پرچم اسلام را در روز خیبر.
گمان می کنم حلّ معما برای آقای نواب و برادران عزیزم شد و راه عذری باقی نماند. جناب حافظ هم کاملاً روشن شدند.
خوب است برگردیم به گفتار اولیه و بقیه ی بیانات سید شهاب الدین(1)
که در آخر تحقیقات خود گوید:
«ومن تتبّع أحواله فی الفضائل المخصوصة وتفحّص أحواله فی الشمائل المنصوصة یعلم أنّه کرّم الله تعالی وجهه بلغ الغایة فی اقتفاء آثار سیّدنا المصطفی واتی النهایة فی اقتباس أنواره حیث لم یجد فیه غیره مقتضی - انتهی.»
اگر کسی تتبّع و تفحّص در احوال آن حضرت بنماید، می بیند که در بسیاری از فضایل مخصوصه و شمایل منصوصه شباهت تام با رسول الله صلی الله علیه وآله دارد که غیر از او احدی افتخار [برخورداری از] این خصایص را ندارد.
این نمونه ای از بیانات و اعتراف علمای خودتان بود راجع به مقامات عالیه و فضایل مخصوصه ی مولانا و مولی الموحّدین امیرالمؤمنین علی علیه السّلام، تا آقایان بدانند که داعی هیچ گاه غلو ننموده و ادعای بی مغز نمی نمایم، بلکه جامعه ی شیعیان - من السلف الی الخلف - بی دلیل و برهان بیانی نمی نمایند. تمام دلایل و براهین ما
ص: 535
همان است که مبدأ و اساسش نزد شماها و در کتب معتبره ی خودتان می باشد.
ولی متأسفم که وقتی نزد عوام و مردم بی خبر می نشینید، روی عادت تبعاً للاسلاف، برای حفظ مقامتان تنها قاضی رفته، رطب ویابسها به هم بافته، تهمت ها می زنید و امر را بر آنها مشتبه می نمایید.
پس از این مقدماتی که ذکر شد، ثابت گردید که علی علیه السّلام در جمیع جهات نظیر و شریک رسول الله صلی الله علیه وآله بوده، کما آنکه هارون نسبت به حضرت موسی علیه السّلام بوده. فلذا چون موسی هارون را در میان تمام بنی اسرائیل اولی و الیق به این مقام و افضل از همه دید، از پروردگار متعال درخواست نمود که او را شریک امر من قرار بده که وزیر من باشد.
همین قسم هم خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله چون در میان تمام امّت، از علی قابل و لایق تر احدی را برای این مقام ندید که افضل از همه امّت باشد، لذا از خداوند متعال درخواست نمود همان قسمی که هارون را وزیر و شریک موسی قرار دادی، علی را وزیر و شریک من قرار بده.
نواب: قبله صاحب! آیا در این باب اخباری هم رسیده؟
داعی: بلی، علاوه بر اجماع شیعیان، درکتب معتبره ی خودتان هم اخبار بسیاری در این موضوع وارد است.
نواب: چنان که ممکن است، از آن اخبار برای ما قرائت فرمایید، خیلی ممنون خواهیم شد.
داعی: دعاگو حاضرم چنانچه آقایان میل داشته باشد (اشاره به علمای آنها).
حافظ: مانعی ندارد؛ چون نقل حدیث و همچنین استماع آن، عبادت است.
ص: 536
جوزی در«تذکرهْ خواصّ الامّه»(1) ضمن نزول آیه ولایت و نیز در صفحه 14 نقل می نمایند از ابی ذرّ غفّاری و اسماء بنت عمیس (زوجه ابی بکر) که گفتند: روزی نماز ظهر را در مسجد به جای آوردیم و رسول اکرم صلی الله علیه وآله حاضر بوده، سائلی برخاست سؤال نمود. احدی به او چیزی نداد. علی علیه السّلام که در رکوع نماز بود، با دست اشاره به انگشت خود نمود، سائل انگشتر را از انگشت او بیرون آورد. پیغمبرصلی الله علیه وآله دید آن قضیه را، پس سر مبارک به سمت آسمان بلند نمود و عرض کرد:
«اللهم إنّ أخی موسی سألک فقال ربّ اشرح لی صدری ویسّر لی أمری - الآیة إلی قوله - وأشرکه فی أمری، فانزل علیه قرآناً ناطقاً سنشدّ عضدک
ص: 538
بأخیک ونجعل لکما سلطاناً فلا یصلون إلیکما.»
یعنی: پروردگارا برادرم موسی از تو سؤال نمود و گفت: خدایا گشاده گردان برای من سینه ی مرا و آسان کن برای من امر و کار مرا (در تبلیغ رسالت)، تا آنجا که گفت: شریک ساز برادرم هارون را در کار من، پس نازل فرمود بر آن حضرت آیه ای را که به موسی فرموده بود ما تقاضای تو را پذیرفتیم و به همدستی و وزارت برادرت هارون بازویت را بسیار قوی می گردانیم و به شما در عالم قدرت و حکومت می دهیم که هرگز به شما دست نیابند.
آن گاه عرض کرد:
«اللهم وأنا محمّد صفیّک ونبیّک، فاشرح لی صدری ویسّر لی أمری واجعل لی وزیراً من أهلی علیّاً اشدد به أزری.»
یعنی پروردگارا من محمّد برگزیده و پیغمبر تو هستم، پس گشاده گردان برای من سینه ی مرا و آسان کن برای من امر و کارمرا (در تبلیغ رسالت)، تا آنجا که گفت: شریک ساز برادرم هارون را در کار من، پس نازل فرمود بر آن حضرت آیه ای را که به موسی فرموده بود ما تقاضای تو را پذیرفتیم و به همدستی و وزارت برادرت هارون بازویت را بسیار قوی می گردانیم و به شما در عالم قدرت و حکومت می دهیم که هرگز به شما دست نیابند.
آن گاه عرض کرد:
«اللهم وأنا محمّد صفیّک ونبیّک، فاشرح لی صدری ویسّر لی أمری واجعل لی وزیراً من أهلی علیّاً اشدد به أزری.»
یعنی: پروردگارا من محمّد برگزیده و پیغمبر تو هستم، پس گشاده گردان سینه مرا و آسان کن برای من امر مرا و قرار بده برای من وزیری از اهل من، که
ص: 539
آن علی علیه السّلام باشد و قوی گردان به وجود او پشت مرا.
ابی ذر گوید: به خدا قسم هنوز دعای پیغمبر تمام نشده بود، جبرئیل نازل شد و آیه ﴿إِنّمَا وَلِیّکُمُ الله وَرَسُولُهُ...﴾ را بر آن حضرت قرائت نمود. انتهی.
معلوم شد دعای پیغمبرصلی الله علیه وآله مستجاب و علی علیه السّلام (مانند هارون برای موسی) به وزارت رسول اکرم صلی الله علیه وآله برقرار گردید.
و محمد بن طلحه شافعی در صفحه 19 «مطالب السؤول»(1)
با شرح مفصّلی اشاره به این معنی می نماید.
و حافظ ابو نعیم اصفهانی در کتاب «منقبهْ المطهّرین» و شیخ علی جفری در «کنز البراهین» و امام احمد بن حنبل در «مسند» و سید شهاب الدین در «توضیح الدلایل»(2)
و جلال الدین سیوطی در «درّ المنثور» و دیگران از اکابر علمای شما - که
ص: 540
به واسطه ضیق وقت از ذکر نام آنها خودداری می شود - در مصنَّفات و مؤلَّفات خود این حدیث را نقل نموده اند. بعضی از اسماء بنت عمیس (زوجه ابی بکر) و بعضی از دیگران صحابه، تا می رسد به ابن عباس (حبر امّت) رضوان الله علیه که گفت:
«اخذ رسول الله صلی الله علیه وآله بیدی وبید علیّ بن أبی طالب فصلّی أربع رکعات.»
یعنی رسول خداصلی الله علیه وآله دست من و علی را گرفت، پس چهار رکعت نماز گزارد. آن گاه دست به سوی آسمان بلند نموده، عرض کرد:
«اللهمّ سألک موسی بن عمران وأنا محمّد أسألک أن تشرح لی صدری وتیسّر لی أمری وتحلّ عقدة من لسانی یفقهوا قولی واجعل لی وزیراً من أهلی علیّاً اشدد به أزری وأشرکه فی أمری.»
پروردگارا موسی بن عمران از تو سؤال نمود (برادرش هارون را برای وزارت و شرکت در امر نبوّت و ابلاغ رسالت). من هم که محمد هستم، درخواست می نمایم که گشاده گردانی سینه مرا و آسان نمایی امر مرا و بازنمایی گره را از زبان من، تا بفهمند حرف مرا و قرار بده برای من وزیری از اهل من و آن علی بن ابی طالب است. محکم کن به او پشت مرا و شریک قرار بده او را در کار من (که رسالت و ابلاغ حقایق باشد).
ابن عباس گفت: صدای منادی را شنیدم که گفت:
«یا أحمد قد أوتیت ما سألت یا أحمد.»
به تو عطا کردیم آنچه سؤال نمودی.
آن گاه رسول اکرم صلی الله علیه وآله دست علی را گرفت و فرمود: دستها را به سوی آسمان بردار و از خدای خودت درخواست بنما که چیزی به تو عطا فرماید، پس علی
ص: 541
دستها را بلند نمود و عرض کرد:
«اللهم اجعل لی عندک عهداً واجعلنی عندک وداً.»
پروردگارا قرار بده برای من نزد خودت عهدی و پدید آور برای من در نزد خودت محبّت و مودّت را.
پس جبرئیل نازل گردید و این آیه شریفه (آخر سوره ی مریم) را آورد:
﴿إِنّ الّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحَاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرّحْمنُ وُدّاً﴾.
«آنان که ایمان آوردند و نیکوکار شدند، خدای رحمان آنها را محبوب می گرداند؛ (یعنی محبّت و مودّت آنان را در دلهای مسلمین افکند).»
اصحاب از این قضیه تعجّب نمودند، رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
«ممّا تعجبون انّ القرآن أربعة أرباع، فربع فینا أهل البیت خاصّاً وربع حلال وربع حرام و ربع فرائض و أحکام و الله أنزل فی علی علیه السّلام کرائم القرآن.»
از چه چیز تعجب می کنید. قرآن چهار قسمت است: یک ربع قرآن مخصوص ما اهل بیت است و یک ربع قرآن حلال و یک ربع حرام و یک ربع فرائض و احکام است. به خدا قسم نازل گردیده درباره علی کرائم قرآن مجید، انتهی.
شیخ: بر فرض صحت، حدیث اختصاص به علی کرّم الله وجهه ندارد، بلکه همین حدیث درباره ی دو خلیفه عظیم الشأن، ابوبکر و عمر رضی الله عنهما صادر گردیده؛ چنانچه قزعه ی بن سوید از ابن ابی ملیکه از ابن عباس نقل نموده که رسول الله فرمود: ابوبکر و عمر منّی بمنزلهًْ هارون من موسی؟؟
داعی: اگر آقایان قدری فکر می نمودید و به رجال روات مراجعه می نمودید، خود را به زحمت نمی انداختید که گاهی به قول آمُدی و گاهی به قول قزعه ی
ص: 542
کذّاب جعّال استشهاد نمایید و حال آنکه اکابر علمای خودتان او را مردود و احادیث منقوله او را غیر قابل قبول آورده اند؛ مخصوصاً علامه ی ذهبی در «میزان الاعتدال»(1)
در ترجمه ی حالات قزعهْ بن سوید و عمار بن هارون، منکر این حدیث گردیده و گوید: «هذا کذب». پس وقتی قزعه مردود علمای خودتان گردید، حدیثی هم که از او نقل گردید مردود می باشد.
بر فرض تسلیم آقایان مطابقت کنید روایت قزعه را با سلسله روایاتی که ما نقل نمودیم از اکابر علمای خودتان، گذشته از جمیع علمای شیعه که به نحو تواتر مسلّم نقل نموده اند، آن گاه منصفانه قضاوت کنید که کدام یک از این دو حدیث قابل قبول است.
«سخن که به اینجا رسید، به ساعتها نظر کرده، گفتند: ما خیلی سرگرم صحبت شدیم و از خود غافل. مدّتی است شب از نصف گذشته، خوب است بقیه حرفها در همین موضوع بماند برای فردا شب، برخاستند شب به خیر گفته، به سلامت تشریف بردند.»
ص: 543
ص: 544
موضوعات کلی مورد بحث:
· حدیث منزلت
· حدیث یوم الدار
· تصریح به خلافت علی علیه السّلام
· علی با حق و با قرآن است
· تهمت هایی بر شیعه
· مطاعن ابو هریره
· جعل حدیث در فضیلت ابوبکر و عمر
· جعل حدیث در فضیلت ابوبکر و عائشه
· آیه مودّت
· حدیث طیر
· آیه ای در فضیلت خلفاء نازل نشد
· آیه غار فضیلت نیست
ص: 545
ص: 546
·
«اوّل شب، آقایان با جماعت بیشتر تشریف آوردند. بعد از تعارفات مرسومه و صرف چای، جناب حافظ افتتاح کلام نمودند».
حافظ: امروز مدّتی در اطراف بیانات دیشب شما فکر می نمودم. بالأخره به این نتیجه رسیدم که شما ماشاءالله بسیار طلیق اللسان هستید. علاوه بر آنکه سحر بیان دارید، می خواهید با حسن بیان و شاخ و برگهای زیاد، برسانید که مراد پیغمبر بزرگوار از بیان مبارک در این حدیث به منزله ی، اثبات خلافت بلافصل علی کرّم الله وجهه بوده است. و حال آنکه این حدیث جنبه ی خصوصی داشته و در سفر غزوه تبوک گفته شده و دلیلی بر عمومیت آن نمی باشد.
داعی: اگر این اشکال را یکی از آقایان اهل مجلس می نمودند، تعجّبی نداشت، ولی ازمثل شما خیلی تعجّب است. با اینکه اهل لسان و عالم به ادبیات عرب و مبانی اصولی هستید، چرا چنین بیانی می نمایید و حال آنکه خود می دانید، استثناء و مستثنی منه در کلمات متعارفه ی اهل لسان در هر مورد، دلالت بر عموم دارد و در این حدیث شریف بالخصوص، کلمه ی منزله ی مضاف به سوی علم، بالقطع و الیقین افاده عموم می کند به دلیل صحّت استثناء از آنکه «الاّ أنّه لا نبی بعدی» باشد که استثنای متصل است. علاوه بر این می دانید که اصولیین تصریح کرده اند بر اینکه اسم جنس مضاف، افاده ی عموم می کند، خصوصاً زمانی
ص: 547
که محلّی به الف و لام باشد. پس لفظ منزله ی - که در کلام آن حضرت، مضاف به سوی علم است - مفید عموم می باشد.
گرچه بعضی از علماء بر خلاف این عقیده رفته اند، ولی علمای بزرگ و کمّلین از اکابر اصولیین بر عقیده ی ما هستند که مفرد مضاف به معرفه - بنابر اصح - برای عموم است و در این حکم فرق نیست بین آنکه معرفه علم
باشد یا ضمیر و وجود استثناء شرط دلالت بر عموم نیست، بلکه صحّت استثناء کافی در عموم است.
پس بنابراین «أنت منّی بمنزلة هارون من موسی إلاّ أنّه لا نبیّ بعدی» دلالت بر عموم می کند و جمله «لا نبی بعدی» حمل بر معنی است که «الاّ النبوّة» باشد و قاعده ی حمل بر معنی از قواعد معروفه و معمول بها است و در کلمات فصحاء و بلغاء، نظماً و نثراً، شایع است.
حافظ: گمان می کنم اگر جناب عالی قدری دقیق شوید، متوجّه خواهید شد که «أنه لا نبی بعدی» جمله خبریه است و او را از منازل هارون مستثنی نمی توان کرد. گذشته از اینها خروج از صراحت و حمل بر معنی و حذف کلمه نبوت چرا؟
داعی: بی لطفی نمودید که از در جدال وارد شدید و از شخص شریف شما انتظار جدال نمی رود. اگر قدری تفکّر در جملات اوّلیه بنمایید، جواب جمله ی خبریه عرض شد.
و اما اینکه فرمودید چرا حمل بر معنی نموده و به لفظ ظاهر ادای حقیقت ننمودند، خودتان بهتر می دانید و عمداً سهو می کنید؛ چه آنکه در نظر علمای علم بیان شایع است که جهت ایجاز در کلام و حسن بیان، حذف کلمه می نمایند و در آیات و کلمات بلغاء و فصحاء شواهد بسیاری موجود است که شما خود
ص: 548
داناتر به آنها هستید.
علاوه، ما وقتی احتیاج به تحقیق داریم که در اخبار کلمه نبوّت نیامده باشد و حال آنکه مکرّر آن حضرت با کلمه نبوّت، اثبات این مقام را از برای علی علیه السّلام نمودند و گاهی جهت ایجاز در کلام و حسن بیان، با حذف کلمه نبوّت، اظهار مرام نمودند.
در بعضی اوقات با جمله «أنّه لا نبی بعدی» و حذف کلمه نبوّت و گاهی با بیان ظاهر کلمه «الاّ النبوّة» اثبات حقیقت نمودند. چنان چه علمای بزرگ خودتان هر دو را ضبط نمودند؛ برای نمونه چند خبری را ذکر می نمایم تا حجّت تمام شود.
محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب 70«کفایهْ الطالب»(1)
و شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب شش «ینابیع المودّهْ».(2)
و ابن کثیر در «تاریخ» خود(3)
از عایشه بنت سعد از پدرش از رسول خدا و سبط ابن جوزی در صفحه 12 «تذکره»(4) از مسند امام احمد و مسلم و غیر آن از ابی برده و امام احمد حنبل در «مناقب»(5)
و ابو عبدالرحمان احمد بن شعیب نسائی
ص: 549
(که از ارباب صحاح ستّه است) در «خصائص العلوی»(1) چهار حدیث به اسناد خود از سعد بن ابی وقّاص و عایشه ازپدرش و خطیب خوارزمی در «مناقب»(2)
از جابر بن عبدالله انصاری نقل نموده اند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله به علی علیه السّلام فرمود:
«أما ترضی أن تکون منّی بمنزلة هارون من موسی إلاّ النبوّة».
آیا راضی نیستی اینکه باشی نزد من به منزلت هارون از موسی مگر نبوّت و پیغمبری را.
و میر سید علی همدانی در مودّهْ ششم از «مودّهْ القربی»(3) حدیثی از انس بن مالک نقل می کند (که شب گذشته، تمام حدیث را عرض کردم). در آخر آن حدیث می فرماید:
«ولو کان بعدی نبیّ لکان علیٌّ نبیّاً ولکن لا نبوّة بعدی.»
گمان می کنم برای نمونه کافی باشد که آقایان مغلطه نفرمایند و بدانند که مستثنی نبوّت است، نه عدم نبوّت.
و به این حدیث معتبر ثابت است همان قسمی که موسی کلیم الله علیه السّلام در غیبت چهل روزه، امر امّت را به خودشان وانگذارد و هارون را که افضل از همه بنی اسرائیل بود، خلیفه و وصی خود قرار داد تا امر نبوّت در فقدان او مختل نگردد،
ص: 550
پیغمبر خاتم هم که شریعتش اکمل و دستوراتش اتم و قوانینش تا روز قیامت باقی و پایدار است، به طریق اولی باید مردم جاهل را به خودشان وانگذارد و مردم نادان را حیران ننماید و شریعت را به دست جهّال ندهد، تا هر کس به میل خود در او تصرفات نماید؛ یکی به رأی و قیاس عمل نماید، دیگری تفریق شریعت و طریقت کند و فرصت به دست راهزنان افتاده، یک ملّت حنیف و ساده ای را به هفتاد و سه قسمت تقسیم نمایند.
فلذا در این حدیث شریف می فرماید: علی ازمن به منزله ی هارون است از موسی؛ یعنی جمیع منازل هارونی را برای آن حضرت ثابت نموده که از جمله، افضلیت آن حضرت بر تمام صحابه و امّت و تعیین مقام وزارت و خلافت است؛ یعنی همان قسمی که هارون را موسی در غیبت خود خلیفه قرار داد، علی علیه السّلام هم در غیبت من، خلیفه ی من است.
حافظ: آنچه در عظمت این حدیث فرمودید، بالاتر از آن است که تصوّر شود، ولی گمان می کنم اگر قدری تفکّر فرمایید، تصدیق نمایید [که] عمومیتی در این حدیث نیست؛ چون فقط اختصاص به غزوه تبوک دارد که برای مدّت معینی رسول خدا صلّی الله علیه وسلّم سیدنا علی کرّم الله وجهه را خلیفه خود قرار داد.
داعی: این فرمایش شما وقتی صحیح بود که این حدیث فقط در غزوه ی تبوک آمده بود، در صورتی که جملات این حدیث، در دفعات متعدّده و مراکز مختلفه از لسان دُرَر بار پیغمبر باعظمت شنیده شده، که از جمله در مؤاخات اوّل که در مکه معظمه بین مهاجر و انصار، ایجاد برادری نمود و مرتبه ی دوم در
ص: 551
مدینه ی منوّره که علی علیه السّلام را به برادری برگزید فرمود:
«أنت منّی بمنزلة هارون من موسی إلاّ أنّه لا نبیّ بعدی.»
حافظ: بیان عجیبی است که تاکنون آنچه دیده و شنیده ام، حدیث منزلت در غزوه ی تبوک بوده که پیغمبر علی را جا گذارد و آن حضرت دلتنگ شد. پیغمبر برای رفع دلتنگی آن جناب، این کلمات را فرمود. گمان می کنم شما در بیانات اشتباه فرمودید.
داعی: خیر اشتباه ننمودم، بلکه یقین دارم علاوه بر اتفاق علمای شیعه، در بسیاری از کتب معتبره ی علمای خودتان نقل گردیده؛ از جمله مسعودی (مقبول القول فریقین) در صفحه 49 جلد دوم «مروج الذهب»(1)
و حلبی درصفحه 26 و 120 جلد دوم «سیرهْ الحلبیه»(2)
و امام ابو عبدالرحمان نسائی در صفحه 19 «خصائص العلوی»(3)
و سبط ابن جوزی در صفحه 13 و 14 «تذکره»(4) و سلیمان
ص: 552
بلخی حنفی در باب 9 و 17 «ینابیع المودّهْ»(1) از مسندامام احمد حنبل و عبدالله بن احمد در «زوائد مسند» و خوارزمی در «مناقب»(2) این حدیث رانقل
ص: 553
ص: 554
ص: 555
نموده اند. حتی در مواردی غیر از مؤاخاهْ که اینک وقت مجلس اجازه نقل تمام آن موارد را نمی دهد.
پس آقایان! تصدیق فرمایید که این حدیث شریف جنبه ی خصوصی نداشته، بلکه عمومیت آن ثابت است که رسول اکرم صلی الله علیه وآله به این وسیله، هر کجا مقتضی دیده، خلافت علی را بعد از خود به این عبارت که «علیّ منّی بمنزلة هارون من موسی إلاّ أنّه لا نبیّ بعدی» تثبیت نموده که یکی از آن موارد غزوه ی تبوک بوده.
حافظ: چگونه ممکن است اصحاب رسول خدا این مبعث و بزرگ ترین اعیاد اسلامی بود، شربت و شیرینی مفصّلی به مجلس آمد و با مسرّت و شادی مجلس خاتمه پیدا نمود».
مبعث و بزرگ ترین اعیاد اسلامی بود، شربت و شیرینی مفصّلی به مجلس آمد و با مسرّت و شادی مجلس خاتمه پیدا نمود».
مبعث و بزرگ ترین اعیاد اسلامی بود، شربت و شیرینی مفصّلی به مجلس آمد و با مسرّت و شادی مجلس خاتمه پیدا نمود».
نقل نموده اند. حتی در مواردی غیر از مؤاخاهًْ که اینک وقت مجلس اجازه نقل تمام آن موارد را نمی دهد.
پس آقایان! تصدیق فرمایید که این حدیث شریف جنبه ی خصوصی نداشته، بلکه عمومیت آن ثابت است که رسول اکرم صلی الله علیه وآله به این وسیله، هر کجا مقتضی دیده، خلافت علی را بعد از خود به این عبارت که «علیّ منّی بمنزلة هارون من موسی إلاّ أنّه لا نبیّ بعدی» تثبیت نموده که یکی از آن موارد غزوه ی تبوک بوده.
حافظ: چگونه ممکن است اصحاب رسول خدا این حدیث را با جنبه ی عمومی تلقی نموده و علی را به عنوان خلافت شناخته، مع ذلک، بعد از آن حضرت مخالفت نموده و دیگری را به عنوان خلافت پذیرفته و با او بیعت نمودند.
داعی: برای جواب شما مطالب و شواهد بسیار حاضر دارم، ولی بهترین برهان که مناسب مقام است، همانا قضیه ی جناب هارون است که حضرت موسی کلیم الله
ص: 556
به صراحت آیات قرآن مجید، جناب هارون را خلیفه و جانشین خود قرار داد. بنی اسرائیل را جمع نمود (که طبق بعض از اخبار هفتاد هزار نفر بودند) و به آنها تأکید نمود اطاعت امر هارون را که خلیفه و جانشین او می باشد. آن گاه به کوه طور به مهمانی پروردگار رفت. هوز یک ماه تمام نشده بود که فتنه سامری بر پا شد. انقلاب و اختلاف کلمه در بنی اسرائیل ظاهر گردید. سامری گوساله ی طلا را جلوه داده، بنی اسرائیل فوج فوج،هارون خلیفه ثابت الخلافهْ حضرت موسی را گذارده، اطراف سامری حقّه باز را گرفته، طولی نکشید هفتاد هزار نفر از همان بنی اسرائیل پاک نژاد که از حضرت موسی شنیده بودند که فرمود: هارون در غیاب من خلیفه ی من است، اطاعت امر او را نموده، مخالفتش ننمایید - به اغوای سامری، گوساله پرست شدند. هر چند جناب هارون نالید و آن را منع از آن عمل شنیع نمود، گوش نداده، بلکه در صدد قتلش بر آمدند؛ چنانچه آیه 149 سوره 7 (اعراف) صراحت دارد که جناب هارون به برادرش حضرت موسی در موقع برگشتن درد دل نمود که ﴿إِنّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی وَکَادُوا یَقْتُلُونَنِی﴾؛ یعنی آنها مرا خوار و زبون داشتند. (وقتی با قوم خصومت و ممانعت کردم) نزدیک بود مرا به قتل رسانند.
شما را به خدا آقایان قدری از تعصّب خارج شوید و انصاف دهید که آیا این عمل بنی اسرائیل و تمرّد از اوامر حضرت موسی و تنها گذاردن خلیفه ی منصوص او جناب هارون و به اغوای سامری بازیگر گوساله پرست شدن،دلیل بر بطلان خلافت هارون و حقّانیت سامری و گوساله ی ساخته ی او می باشد؟!
آیا اعمال جهّال و هوی پرستان بنی اسرائیل را باید دلیل آن قرار داد که اگر خلافت هارون حق بود و مردم از حضرت موسی نصّی درباره او شنیده بودند،
ص: 557
هرگز او را تنها نمی گذاردند و به دنبال سامری و گوساله ی او نمی رفتند؟
قطعاً خودتان می دانید که مطلب بر خلاف این است. جناب هارون به حکم قرآن مجید، خلیفه ی منصوص حضرت موسی بود. بنی اسرائیل نصّ صریح را از لسان خود آن حضرت درباره ی او شنیده بودند. منتها بعد از غیبت حضرت موسی، فرصت دست سامری بازیگر افتاد، گوساله ی طلا را ساخته، عالماً عامداً بنی اسرائیل را اغوا نمود. آنها هم با علم به اینکه جناب هارون خلیفه و جانشین حضرت موسی می باشد، روی نفهمی یا مقاصد دیگر، در پی سامری رفته و جناب هارون را تنها و متروک گذاردند؟!
همچنین بعد از وفات رسول الله صلی الله علیه وآله همان مردمی که مکرّر از آن حضرت صراحهْ و کنایهْ شنیده بودند علی علیه السّلام خلیفه ی من می باشد، همان قسمی که جناب هارون خلیفه ی موسی بود، علی را رها نموده روی هوای نفس و حبّ جاه و بعضی روی عداوت با بنی هاشم و جمعی از جهت حقد و کینه و حسد و بغضی که نسبت به شخص علی علیه السّلام داشتند، تشکیلات مخصوصی دادند؛ چنانچه امام غزالی در اوّل مقاله چهارم «سرّ العالمین»(1)
اشاره به این معنی نموده وصریحاً
ص: 558
می نویسد: حق را پشت سر انداخته، برگشتند به جهالت اولیه.
به همین جهت، شباهت تام بین هارون و امیرالمؤمنین بود که محقّقین از علماء و مورّخین خودتان؛ مانند ابو محمّد عبدالله بن مسلم بن قتیبه باهلی دینوری، قاضی معروف دینور در صفحه 14 جلد اوّل «الإمامهْ والسیاسهْ»(1) قضیه ی سقیفه را مفصّلاً می نویسد، تا آنجا که گوید: وقتی که آتش بردند در خانه علی و با تهدید و فشار آن حضرت را به مسجد آوردند و گفتند: بیعت کن
و الاّ گردنت را می زنیم، خود را به قبر پیغمبر رسانید و گفت همان کلماتی که خداوند در قرآن از قول هارون به موسی نقل نموده که ﴿إِنّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی وَکَادُوا یَقْتُلُونَنِی﴾.
کانّه یک جهت آنکه پیغمبرصلی الله علیه وآله علی را در این حدیث شبیه به هارون می نماید، آن است که برساند به امّت که همان معامله ای که بنی اسرائیل در غیاب موسی با جناب هارون نمودند، بعد از وفات من با علی می نمایند.
لذا علی علیه السّلام هم برای اثبات این معنی، وقتی فشار امّت و سیاست بازی بازیگران را دید که تا پای قتل او ایستاده اند، خطاب به قبر مبارک، پیغمبر همان
ص: 559
آیه ای را قرائت نمود که خداوند از درد دل هارون به موسی خبر داده.
(اهل مجلس سرها به زیر انداخته، با حالت بهت، دقایقی با سکوت گذشت.)
نواب: قبله صاحب! اگر خلافت علی بن ابی طالب کرّم الله وجهه ثابت بوده، چرا پیغمبر با این الفاظ و اشارات و کنایات می فرموده وصریحاً به نام خلافت، آن جناب را معرّفی ننموده که بفرماید: علی خلیفه ی من است، تا راه عذری نماند.
داعی: عرض کردم که رسول اکرم صلی الله علیه وآله به هر دو جهت بیان حقیقت نموده؛ چنان که احادیث صریحه ی به خلافت، در کتب معتبره ی خودتان هم بسیار ثبت است، و لکن این نوع از کنایات، لطافتش از صراحت بیشتر است و اهل ادب می دانند که «الکنایة أبلغ من التصریح»، آن هم این قسم از کنایه که یک عالم معنی در او مستتر است.
نواب: ممکن است از احادیث مصرّحه ای که می فرمایید در کتب علمای ما می باشد راجع به امر خلافت، اگر حاضر دارید، ما را مستفیض فرمایید، تا کشف حقیقت شود؛ زیرا مکرّر به ما گفته اند ابداً حدیثی که صراحت بر خلافت آن جناب داشته باشد، وجود ندارد.
داعی: احادیث مصرّحه به نام خلافت مولانا امیرالمؤمنین در کتب معتبره شما بسیار است، ولی به اقتضای وقت مجلس، به بعض ازآنها که در حافظه خود حاضر دارم، اشاره می نمایم.
اهمّ از همه ی احادیث، حدیث الدار است، از جهت آنکه اوّلین روزی که خاتم الانبیاء صلی الله علیه وآله نبوّت خود را ظاهر ساخت، به خلافت علی علیه السّلام هم صراحت فرمود؛
ص: 560
چنانچه امام احمد بن حنبل (رئیس الحنابله) در صفحه 111 و 159 و 333 از جزء اوّل «مسند»(1) و امام ثعلبی در «تفسیر»(2)
آیه انذار و صدر الأئمه موفّق بن احمد
ص: 561
صفحه 217جزء دوم «تاریخ الامم والملوک»(1)
به طرق مختلفه و ابن ابی الحدید معتزلی در صفحه 263 و 281 جلد سیم «شرح نهج البلاغه»(2) نقلاً از نقض العثمانیهْ ابو جعفر اسکافی و ابن اثیر در صفحه 22 جزء دوم «کامل»(3)
مرسلاً و حافظ ابو نعیم در «حلیهْ الأولیاء» و حمیدی در «جمع بین الصحیحین» و بیهقی در «سنن» و «دلائل»((4) و ابو الفداء در صفحه 116جزء اوّل تاریخ خود(5)
و حلبی در
ص: 563
صفحه 381 جزء اوّل «سیرهْ الحلبیّه»(1) و امام ابو
عبدالرحمان نسائی در صفحه 6 حدیث 65 «خصائص العلوی»(2) و حاکم أبو عبدالله در صفحه 132 جزءسیم
ص: 564
«مستدرک»(1)
و شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 31 «ینابیع المودّهْ»(2) از مسند امام احمد و تفسیر ثعلبی و محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب 51 «کفایهْ الطالب»(3) و دیگران از اکابر علمای شما، به مختصر کم و زیادی در الفاظ و عبارات نقل نموده اند: زمانی که نازل شد آیه 214 سوره 26 (شعراء) ﴿وَأَنذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ﴾ رسول اکرم صلی الله علیه وآله چهل نفر از اشراف و رجال بزرگ و
ص: 565
خویشاوندان خود را از قریش دعوت نمود در منزل عمّ اکرمش، جناب ابوطالب و برای آنها یک ران گوسفند و قدری نان و صاعی از شیر غذا حاضر نمود. حضرات خندیدند و گفتند: محمّد غذای یک نفر را هم حاضر نکرده، (چون در میان آنها کسانی بودند که یک شتر بچه را تنها می خوردند). حضرت فرمودند: «کلوا بسم الله»؛ بخورید به نام خداوند متعال. پس از آنکه خوردند و سیر شدند، به یکدیگر می گفتند: «هذا ما سحرکم به الرجل»؛ محمّد به این غذا شما را سحر نمود.
آن گاه حضرت برخاست و در میان آنها پس از مقدماتی از سخن - که نمی خواهم به نقل تمام کلمات آن حضرت طول کلام بدهم، شاهد مقصود این است که - فرمود:
«یا بنی عبدالمطّلب انّ الله بعثنی بالخلق کافّة وإلیکم خاصّة وأنا أدعوکم إلی کلمتین خفیفتین علی اللسان وثقیلتین علی المیزان، تملکون بهما العرب والعجم وتنقاد لکم بهما الأمم وتدخلون بهما الجنّة وتنجون بهما من النار: شهادة أن لا إله إلاّ الله و انّی رسول الله فمن یجبنی إلی هذا الأمر ویؤازرنی إلی القیام به، یکن أخی و وزیری و وارثی و خلیفتی من بعدی.»
یعنی ای فرزندان عبدالمطّلب خدای تعالی مرا مبعوث فرمود بر عموم مردمان و به خصوص بر شما و من شما را دعوت می کنم به دو کلمه ای که بر زبان سبک و آسان است و در ترازوی اعمال سنگین و گران و شما به گفتن این دو کلمه بر عرب و عجم مالک شوید و ایشان شما را منقاد گردند و جمیع امم درتحت انقیاد شما در آیند و به این دو کلمه به بهشت روید و از دوزخ نجات یابید و آن دو کلمه، گواهی دادن به وحدانیت خدا و رسالت من است. پس هر کس مرا
ص: 566
اجابت کند در این کار (یعنی اول کس باشد که مرا اجابت نماید) و معاونت من نماید، او برادر من و وزیر و وارث و خلیفه ی من خواهد بود بعد از من. و این جمله ی آخر را سه مرتبه تکرار نموده و در هر سه مرتبه احدی جواب نداد، الاّ علی علیه السّلام که جواب داد: «أنا أنصرک ووزیرک یا نبیّ الله»؛ یعنی: من شما را کمک و یاوری می نمایم ای پیغمبر خدا.
پس حضرت او را نوید خلافت داد و آب دهان مبارک در دهان او افکند(1) و فرمود: «إنّ هذا أخی ووصیّی وخلیفتی فیکم»؛ یعنی این علی وصی و خلیفه من است در میان شما. و در بعضی از آن کتابهاست خطاب به خود علی نموده فرمود: «أنت وصیّی وخلیفتی من بعدی»؛ یعنی تو یا علی وصی و خلیفه ی منی بعد از من.
علاوه بر علمای اسلام از شیعه و سنّی، مورّخین بیگانه از سایر ملل که تاریخ اسلام را نوشته اند، با نداشتن تعصّب مذهبی (چه آنکه نه سنّی بودند و نه شیعه)، این مجلس مهمانی را نقل نموده اند که از جمله آنها مورّخ و فیلسوف غرب «توماس کارلیل انگلیسی» بوده که در قرن هیجدهم میلادی در اروپا شهرت جهانی داشته، وی در کتاب مشهور خود که مصریها ترجمه به عربی نموده اند به نام «الابطال و عبادهْ المبطولهْ»(2)، شرح مجلس مهمانی قریش را در منزل جناب ابی طالب داده، تا آنجا که می نویسد: بعد از خطابه ی پیغمبر، علی از جا برخاست و ابراز ایمان نمود و آن مقام بزرگ خلافت نصیب او گردید.
ص: 567
و مسیوپول لهوژور فرانسوی، معلّم دار الفنون پاریس در رساله ی مختصری که در حالات حضرت خاتم النبیین صلی الله علیه وآله نوشته و در سال 1884 میلادی در پاریس چاپ شده و نیز جرجیس صال انگلیسی و هاشم نصرانی شامی در «مقالهًْ فی الاسلام»(1)
از صفحه 83 تا 86 از نسخه مطبوعه سال 1891 با تعصّب و مخالفتی که با اسلام و مسلمین داشتند و مخصوصاً مستر جان دیون پورت، که مؤلف عالیقدر و با انصاف
بوده، در صفحه 20 کتاب ذی قیمت خود «محمّد و قرآن» با فکری روشن و قلبی پاک اقرار نمودند بر اینکه پیغمبر در اوّل نشر رسالت، علی را برادر و وزیر و وصی و خلیفه خود قرار داد. علاوه بر این خبر شریف، در بسیاری از امکنه و ازمنه اشاره به این معنی نموده؛ از جمله:
1- امام احمد حنبل در «مسند»(2) و میر سیدعلی همدانی شافعی در آخر مودّت
ص: 568
چهارم از «مودّهْ القربی»(1) نقل می کنند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله به علی علیه السّلام فرمود:
«یا علیّ أنت تبرء ذمّتی وأنت خلیفتی علی أمّتی.»
یا علی تو بری می نمایی ذمه ی مرا و تو خلیفه ی منی بر امّت من.
2- امام احمد در مسند به طرق متعدده و الفاظ متفاوته(2)
و ابن مغازلی فقیه شافعی در «مناقب»(3) و ثعالبی در تفسیر خود نقل می نمایند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود به علی علیه السّلام:
«تو برادر و وصی و خلیفه و اداکننده دین منی.»
3- ابوالقاسم حسین بن محمد (راغب اصفهانی) در صفحه 213 جلد دوم
ص: 569
«محاضرات الادباء و محاورات الشعراء والبلغاء»(1))
(چاپ مطبعهْ عامره شرفیه سید حسین افندی، 1326 قمری) از انس بن مالک نقل نموده که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
«انّ خلیلی ووزیری وخلیفتی و خیر من أترک بعدی یقضی دینی وینجز موعدی علیّ بن أبی طالب.»
«به درستی که دوست من و وزیر و خلیفه من و بهترین کسی که بعد از خود به جا می گذارم که دین مرا ادا و وعده ی مرا وفا می نماید، علی بن ابی طالب می باشد.»
4- میر سید علی همدانی شافعی در اوایل مودّت(2) ششم از «مودّهْ القربی» از خلیفهْ ثانی عمر بن الخطّاب نقل می نماید که چون پیغمبر عقد اخوّت بین اصحاب بست فرمود:
«هذا علیّ أخی فی الدنیا والآخرة وخلیفتی فی أهلی ووصیّی فی أمّتی ووارث علمی، قاضی دینی، ماله منّی، مالی منه، نفعه نفعی وضرّه ضری، من أحبّه فقد أحبّنی ومن أبغضه فقد أبغضنی.»
ص: 570
این علی برادر من است در دنیا و آخرت و خلیفه ی من است در اهل من و وصی من است در امّت من و وارث علم و اداکننده ی دَین من. مال او از من است و مال من از اوست. نفع او نفع من است و ضرر او ضرر من است. کسی که او را دوست بدارد مرا دوست داشته و کسی که او را دشمن بدارد مرا دشمن داشته است.
5- در همین مودّت ششم(1)
از انس بن مالک حدیثی نقل می کند که قبلاً عرض کردم. در آخر آن حدیث ذکر می نماید که رسول اکرم صلی الله علیه وآله صریحاً فرمود: «و هو خلیفتی و وزیری»؛ یعنی: علی خلیفه و وزیر من است.
6- محمد بن یوسف گنجی شافعی در «کفایهْ
الطالب»(2)
از ابی ذر غفاری روایت کرده که پیغمبرصلی الله علیه وآله فرمود:
«ترد علیّ الحوض رایة علیّ امیرالمؤمنین وإمام الغرّ المحجّلین والخلیفة من بعدی.»
وارد شود بر من در کنار حوض (کوثر) پرچم علی امیرالمؤمنین و پیشوای
ص: 571
روی و دست و پاسفیدان و خلیفه ی من بعد از من.
7- بیهقی و خطیب خوارزمی(1) و ابن مغازلی شافعی در «مناقب» خودشان نقل نموده اند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود به علی علیه السّلام.
«انّه لا ینبغی أن أذهب إلاّ وأنت خلیفتی وأنت أولی بالمؤمنین من بعدی.»
سزاوار نیست که من از میان مردم بروم مگر آنکه تو (یا علی) خلیفه و اولی به مؤمنین باشی بعد از من.
8- امام ابو عبدالرحمان نسائی - که یکی از ائمّه صحاح ستّه است - ضمن حدیث 23 «خصائص العلوی»(2) که مفصًلاً از ابن عبّاس مناقب علی علیه السّلام را نقل نموده، بعد از ذکرمنازل هارونی آورده که رسول اکرم صلی الله علیه وآله به علی علیه السّلام فرمود:
«أنت خلیفتی؛ یعنی فی کلّ مؤمن مِن بعدی».
تو خلیفه ی منی؛ یعنی در هر مؤمن بعد از من.
«بدیهی است به وسیله این جمله و حرف تراخی پس از اعطای کلّ منازل و
ص: 572
مراتب هارونی به علی علیه السّلام نصّ جلی فرموده بر امارت علی؛ یعنی تو ای علی، خلیفه ی منی در امّت من و در هر مؤمن بعد از من».
و لفظ «من» در بیان پیغمبر در این حدیث شریف و سایر احادیث وارده، یا من بیانیه است؛ یعنی بعد از مرگ من، یا من ابتدائیه است؛ یعنی تو خلیفه ی من در امّت من می باشی از ابتدای مرگ من.
علی التقدیرین، به این جملات، خلافت بلافصل علی علیه السّلام ثابت و محقّق آمده که آن حضرت خلیفهْ الله و خلیفهْ الرسول - به نصّ جلی و خفی - بعد از رسول اکرم صلی الله علیه وآله بر تمام امّت بوده است.
9- حدیث خلقت است که به طرق مختلفه نقل گردیده که از جمله امام احمد بن حنبل در «مسند»(1) و میر سید علی همدانی شافعی در «مودّهْ القربی»(2) و ابن مغازلی شافعی در «مناقب»(3) و دیلمی در «فردوس»(4) به مختصر تفاوتی در
ص: 573
الفاظ، با سلسله روایات و اسنادصحیحه نقل می نمایند که پیغمبرصلی الله علیه وآله فرمود:
«خلقت أنا وعلیّ من نور واحد قبل أن یخلق الله تعالی آدم بأربعة عشر ألف عام فلمّا خلق الله تعالی آدم رکب ذلک النور فی صلبه فلم یزل فی شیء واحد حتّی افترقا فی صلب عبدالمطّلب ففیّ النبوّة وفی علیّ الخلافة.»
من و علی از یک نور آفریده شدیم قبل از ایجاد آدم به چهارده هزار سال. پس از خلقت آدم، آن نور را در صلب آدم قرار داد. پس بلا زوال با هم یکی بودیم، تا اینکه در صلب عبدالمطّلب از هم جدا شدیم. پس در من نبوت و در علی خلافت مقرّر گردید.
10- حافظ ابو جعفر محمّد بن جریر طبری(1)
متوفی سال 310 هجری، در
ص: 574
کتاب الولایهْ نقل می نماید که رسول اکرم صلی الله علیه وآله در اوایل خطبه ی غدیر خم فرمود:
«وقد أمرنی جبرئیل عن ربّی أن أقوم فی هذا المشهد وأعلم کلّ أبیض وأسود انّ علیّ بن أبی طالب أخی ووصیّی وخلیفتی والامام بعدی.»
آن گاه فرمود:
«معاشر الناس ذلک فان الله قد نصبه لکم ولیّاً وإماماً وفرض طاعته علی کلّ احد، ماض حکمه، جائز قوله، ملعون من خالفه، مرحوم من صدّقه.»
جبرئیل از جانب پروردگار مرا امر نموده که در این مکان قیام نمایم و آگاه کنم تمام سفید و سیاهان را که علی بن ابی طالب علیه السّلام برادر من و وصی من و خلیفه من و امام بعد از من است. ای جماعت مردم، خداوند نصب نموده علی را بر شما ولی (یعنی اولی به تصرف) ومتوفی سال 310 هجری، در کتاب الولایهْ نقل می نماید که رسول اکرم صلی الله علیه وآله در اوایل خطبه ی غدیر خم فرمود:
«وقد أمرنی جبرئیل عن ربّی أن أقوم فی هذا المشهد وأعلم کلّ أبیض وأسود انّ علیّ بن أبی طالب أخی ووصیّی وخلیفتی والامام بعدی.»
آن گاه فرمود:
«معاشر الناس ذلک فان الله قد نصبه لکم ولیّاً وإماماً وفرض طاعته علی کلّ احد، ماض حکمه، جائز قوله، ملعون من خالفه، مرحوم من صدّقه.»
جبرئیل از جانب پروردگار مرا امر نموده که در این مکان قیام نمایم و آگاه کنم تمام سفید و سیاهان را که علی بن ابی طالب علیه السّلام برادر من و وصی من و خلیفه من و امام بعد از من است. ای جماعت مردم، خداوند نصب نموده علی را بر شما ولی (یعنی اولی به تصرف) وامام و واجب نموده طاعت او را بر هر فردی، مُمضی است حکم او و جایز است (از جانب خدای تعالی) قول او. ملعون است کسی که مخالفت نماید او را و مرحوم است کسی که او را تصدیق نماید.
11- شیخ سلیمان بلخی حنفی در «ینابیع المودّهْ»(1) از «مناقب» احمد از ابن
ص: 575
عبّاس (حبر امّت) روایتی نقل می کند که علاوه بر نام خلافت، مشتمل بسیاری از صفات مخصوصه ی آن حضرت است که هر یک علی حده قرینه ای است بر اثبات مقام خلافت آن حضرت. لذا با اجازه ی آقایان تمام خبر را عرض می کنم، تا حجت تمام گردد و آقایان محترم بدانند که بعد از مقام رسالت خاتم الأنبیاءصلی الله علیه وآله مقام ومرتبه ی علی علیه السّلام بالاترین مقامات است. خلاصه ی کلام، ابن عبّاس گوید که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
«یا علی أنت صاحب حوضی و صاحب لوائی و حبیب قلبی ووصیّی ووارث علمی وخلفتی وأنت مستودع مواریث الأنبیاء من قبلی وأنت أمین الله فی أرضه و حجة الله علی بریّته وأنت رکن الایمان و عمود الاسلام وأنت مصباح الدجی و منار الهدی والعلم المرفوع لأهل الدنیا یا علیّ من اتبعک نجی و من تخلّف عنک هلک وأنت الطریق الواضح والصراط المستقیم وأنت قاعد الغرّ المحجلین ویعسوب المؤمنین وأنت مولی من أنا مولاه وأنا مولی کلّ مؤمن و مؤمنة. لا یحبّک إلاّ طاهر الولادة ولا یبغضک إلاّ خبیث الولادة وما عرجنی ربّی إلی السماء وکلّمنی ربّی إلاّ قال یا محمّدصلی الله علیه وآله اقرء علیّاً منّی السّلام وعرّفه انّه إمام أولیائی ونور أهل طاعتی وهنیئاً لک هذه الکرامة یا علیّ.»
یا علی تو صاحب حوض منی و صاحب لواء و پرچم منی و حبیب دل و وصی و وارث علم من و خلیفه منی و مستودع مواریث انبیاء و امین خدا و حجت پروردگاری بر تمام خلق. تویی رکن ایمان و نگهبان اسلام و چراغ ظلمت و نور هدایت و عَلَم بلند شده از برای اهل دنیا. هر کس
ص: 576
پیروی کند تو را نجات یابد و هر کس تخلّف نماید هلاک شود. تویی راه واضح و صراط مستقیم و تویی پیشوای سفیدرویان و سلطان مؤمنان و مولی و آقای کسی که من آقا و مولای او هستم و منم آقای هر مؤمن و مؤمنه. دوست نمی دارد تو را مگر حلال زاده و دشمن نمی دارد تو را مگر حرام زاده. خداوند مرا به آسمان نبرد و با من تکلّم نکرد، مگر آنکه فرمود: یا محمّد! علی را از من سلام برسان [و] به او اعلام کن که او امام دوستان من و نور مطیعان من است. آن گاه حضرت فرمودند به علی علیه السّلام: گوارا باد بر تو این کرامت یا علی.
12- ابو المؤید موفّق الدین اخطب خطباء خوارزم، در صفحه 240 کتاب فضائل امیرالمؤمنین علیه السّلام(1) (چاپ سال 1313 قمری) ضمن فصل نوزدهم، به اسناد خود از رسول الله خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله نقل نموده که فرمود: در معراج وقتی رسیدم به سدرهْ المنتهی، خطاب رسید: ای محمّد! خلق را آزمودی؛ کدام کس را فرمانبردارتر دیدی نسبت به خود. عرض کردم: علی را «قال: صدقت یا محمّد».
ص: 577
راست گفتی.
آن گاه فرمود:
«فهل اتخذت لنفسک خلیفة یؤدّی عنک ویعلم عبادی من کتابی مالا یعلمون.
قال قلت: یا ربّ اختر لی، فانّ خیرتک خیرتی. قال: أخترت لک علیّاًعلیه السّلام، فاتخذه لنفسک خلیفة ووصیّاً ونحلته علمی وحلمی وهو أمیرالمؤمنین حقّاً لم ینالها أحد قبله ولیست لأحد بعده.»
آیا انتخاب خلیفه برای خود نموده ای، تا مقاصد تو را به مردم برساند و تعلیم بدهد بندگان مرا از کتاب من آنچه نمی دانند.
عرض کردم: پروردگارا هر کس را تو اختیار نمایی، من آن را اختیار می نمایم. خطاب آمد: من اختیار نمودم برای تو علی را خلیفه و وصی و او را مفتخر به علم و حلم خود نمودم و اوست امیر مؤمنان به حق، که نه در گذشته و نه در آینده، احدی به مقام او نخواهد آمد.
از این قبیل اخبار در کتب معتبره ی شمابسیار است، ولی آنچه در حافظه داشتم، به عرضتان رسانیدم، تا جناب حافظ بدانند که ما شاخ و برگ نمی دهیم، بلکه عین واقع و حقیقت را می گوییم. فلذا بعضی از اکابر علمای منصف خودتان، تصدیق این معنی را نموده اند؛ مانند نظّام بصری، چنانچه صلاح الدین صفدی در «وافی بالوفیات»(1) ضمن حرف الف، ذیل حالات ابراهیم بن سیار بن
ص: 578
هانی بصری معروف به نظّام معتزلی گفته است:
«نصّ النبیّ صلی الله علیه وآله علی انّ الامام علیٌّ - و عیّنه - وعرفت الصحابة ذلک، ولکن کتمه عمر لأجل أبی بکر رضی الله عنهما.»
«نص نموده است رسول اکرم صلی الله علیه وآله بر امامت علی علیه السّلام و تعیین نمود آن حضرت را به امامت و می شناختند صحابه این معنی، را و لکن عمر بن الخطّاب کتمان نمود امامت و خلافت علی را به خاطر ابی بکر».
متأسفانه ما درک زمان خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله را ننموده ایم، ولی امروز که می خواهیم راه حق را پیدا کنیم، ناچاریم با توجّه به آیات قرآنیه و اخبار صحیحه ی صریحه ی متفق علیه فریقین قضاوت کنیم.(1)
ص: 579
و قطعاً هر کس محبوب خداوند بوده و با دلایل آیات قرآن مجید و اخبار متکاثره ی متواتره ای که رسول اکرم صلی الله علیه وآله در زمان خود، تقدّم علمی و فضلی به او داده و او را افضل و برتر از همه ی امّت معرفی فرموده، ما هم حقّاً پیروی و اطاعت از او نماییم.
صراحت در لفظ خلافت و ولایت و وصایت دراخبار مندرجه در کتب معتبره ی خودتان بسیار آمده؛ علاوه از آنها چون علی علیه السّلام مجموعه خصایص و فضایل است که در شبهای گذشته اشاراتی نمودیم که با پیغمبر خاتم در تمام خصایص به استثنای نبوّت خاصّه شرکت داشته و افضل از تمام امّت بوده و طبق آیات قرآنیه و اخبار متکاثره ی متواتره، احدی از آحاد بشر، به عُشری از اعشار، بلکه هزار یک از فضایل و کمالات آن بزرگوار نمی رسد.
چنانچه خطیب خوارزمی در «مناقب»(1) از جمهور نقلاً از ابن عبّاس و محمّد
ص: 580
بن یوسف گنجی شافعی در «کفایهْ الطالب»(1)
و سبط ابن جوزی در «تذکره»(2) و ابن صبّاغ مالکی در «فصول المهمّه» و سلیمان بلخی حنفی در «ینابیع المودّه»(3)
و میر سید علی همدانی در مودّت پنجم از «مودّهْ القربی»(4) از خلیفه ی ثانی عمر بن الخطّاب نقل نموده که همگی از رسول اکرم صلی الله علیه وآله به مختصر پس و پیشی در الفاظ که فرمود:
«لو أنّ الریاض أقلام والبحر مداد والجنّ حسّاب والانس کتّاب ما أحصوا فضائل علیّ بن أبی طالب.»
اگر درختان قلم گردند و دریا مرکّب و جنّیان حساب کننده و آدمیان نویسنده، نمی توانند شماره کنند فضایل علی بن ابی طالب را.
چه خوش گوید شاعر پارسی:
کتاب فضل تو را آب بحر کافی نیست
که تر کنی سرانگشت و صفحه بشماری
فلذا آن حضرت اولی و احق به مقام خلافت و جانشینی رسول الله صلی الله علیه وآله بوده است.
ص: 581
شیخ عبدالسلام: (رو به حافظ محمد رشید نموده گفت:) اجازه بدهید مختصری هم حقیر عرایضی بنمایم، شما هم قدری تنفّس و استراحت بنمایید. (آن گاه رو به داعی نموده گفتند:) صاحب! هرگز ما منکر فضایل مولانا علی کرّم الله وجهه نیستیم، و لکن انحصار دادن به آن جناب غیر معقول است؛ چون که خلفای راشدین رضی الله عنهم صحابه ی خاصّ پیغمبر، هر یک صاحب فضایل و همگی با هم برابر بودند. شما تمام یک طرفه صحبت می نمایید، ممکن است امر بر آقایان حاضرین و غائبین مشتبه شود و گمان نمایند امر چنان است که شما می فرمایید. چنانچه اجازه می دهید، قدری از آن احادیث که در فضایل آنهاست ذکر نماییم، تا حق زیر پرده نماند.
داعی: ما نظر خاص به اشخاص نداریم، فقط تابع عقل و علم و منطقیم. ما یک طرفه صحبت نمی نماییم. آیات قرآنیه و اخبار صحیحه ی صریحه ی متفق علیه فریقین یک طرفه به ما نشان می دهند و اما در موضوع صحابه هم خدا شاهد است حبّ و بغض جاهلانه در کار نیست. تعصّب یک طرفه هرگز به کار نبرده و نخواهم برد و از آقایان حاضرین محترم نیز تقاضا می کنم هر کجا تعصّبی از داعی دیدند، یا کلامی که توأم با عقل و برهان و منطق نبود شنیدند، ابراز لطف نموده یادآور شوند، ممنون خواهم شد.
و البته خیلی بجاست که احادیث مجمع علیه و مقبول الطرفین را بیان نمایید،
ص: 582
به جان و دل می پذیرم؛ زیرا داعی منکر فضل صحابه پاک نیستم. قطعاً هر یک در محل خود فضیلتی داشته اند، ولی باید افضل امّت را که مورد قبول فریقین (شیعه و سنّی) هستند به دست آورد، چون صحبت ما در فاضل نیست؛ چه آنکه فضلاء بسیارند، بلکه باید فهمید چه کس افضل امّت بوده بعد از رسول اکرم صلی الله علیه وآله، تا به حکم عقل و نقل، او را مقدّم بدانیم و پیروی از او بنماییم.
شیخ: پس مقصود شما طفره می باشد؛ چون که در کتاب های شما حتّی یک حدیث هم در فضایل خلفا وجود ندارد، چگونه به اخبار متفق علیه استشهاد نماییم.
داعی: اوّلاً این ایراد به خود شما بر می گردد که چرا شب اوّل، بی مطالعه صحبت نمودید. اگر نظرتان باشد این پیشنهادی بود که شب اوّل جناب حافظ سلّمه الله نمودند که طی مذاکرات، استشهاد ما به آیات قرآن مجید و اخبار مجمع علیه فریقین باشد، دعاگو هم از جهت مطالعات بسیاری که در کتب معتبره ی شماها داشتم قبول نمودم و به شهادت خودتان و تمام اهل مجلس، از شب اوّل تاکنون، از میزان قرارداد خارج نشدم و آنچه استشهاد نمودم به آیات قرآن مجید و اخبار صحیحه ی صریحه ی مندرجه در کتب معتبره ی موثًقین از علمای خودتان بوده و تا هر زمانی هم که این مجلس منعقد باشد و به فیض ملاقات آقایان نائل باشم، ان شاء الله از این قرارداد تجاوز نمی نمایم.
ثانیاً شما وقتی این قرارداد را نمودید، فکر ننمودید که خود زمانی دچار این محظور خواهید شد، ولی دعاگو قرارداد را بهانه سخت گیری نمی کنم، حاضرم اخبار صحیحه ی صریحه ی یک طرفه ی شما را که مجعول نباشد و با دلایل عقل و نقل موافقت نماید، استماع نموده، آن گاه ما و شما منصفانه قضاوت عادلانه نماییم چنانچه مقابله با کثرت فضایل علی علیه السّلام بنماید، مورد قبول قرار دهیم.
ص: 583
شیخ: راجع به نصوص خلافت نقل احادیث نمودید، ولی غافل بودید که از این قبیل احادیث در باب خلیفه ابوبکر رضی الله عنه بسیار رسیده.
داعی: با توجه به اینکه اکابر علمای خودتان، چون ذهبی(1) و سیوطی و ابن أبی الحدید(2)
و غیره نقل نموده اند که امویها و بکریون احادیث بسیاری در فضایل ابی بکر وضع نموده اند، من باب نمونه از آن بسیاری که فرمودید، حدیثی نقل نمایید، تا مورد قضاوت قضات منصف و غیر متعصّب قرار گیرد.
شیخ: حدیث معتبری از عمر بن ابراهیم بن خالد از عیسی بن علی بن عبدالله بن عبّاس از پدرش از جدّش عبّاس نقل نموده اند که رسول خداصلی الله علیه وآله به آن بزرگمرد فرمود:
«یا عمّ انّ الله جعل أبابکر خلیفتی علی دین الله، فاسمعوا له وأطیعوا تفلحوا.»
ای عمو به درستی که خدای تعالی قرار داد ابی بکر را خلیفه من بر دین خدا. پس بشنوید از او و اطاعت نمایید او راتا رستگار شوید.
داعی: گذشته از آنکه این حدیث یک طرفه است و قرار ما نبود که به احادیث یک طرفه استشهاد نماییم، مع ذلک همین حدیث یک طرفه هم اگر
ص: 584
مردود نبود، در اطراف آن بحث می نمودیم.
شیخ: چگونه مردود است. شما همه ی مطالب را می خواهید به حرف درست کنید.
داعی: اشتباه فرمودید. ما اهل حرف نیستیم، بلکه اهل عملیم. این حدیث را ما رد ننموده ایم، بلکه اکابر علمای خودتان رد نموده اند؛ چه آنکه روات این حدیث در نظر آنها کذّاب و جعّال می باشند. به همین جهت آن را باطل و از درجه ی اعتبار ساقط می دانند؛ چنانچه ذهبی در «میزان الاعتدال»(1)
ضمن ترجمه حال ابراهیم بن خالد و خطیب بغداد ضمن ترجمه حال عمر بن ابراهیم در «تاریخ»(2)
خود می نویسد: «انّه کذّاب». پس قطعاً حدیث شخص کذّاب و دروغگو باطل و مردود و غیرقابل قبول می باشد.
شیخ: در اخبار صحیحه از صحابی ثقه ابو هریره رضی الله عنه رسیده است که جبرئیل بر پیغمبرصلی الله علیه وآله نازل شد و عرض کرد: خداوند سلامت می رساند و می فرماید: من از ابی بکر راضی هستم. از او سؤال بنما آیا او هم از من راضی
ص: 585
هست یا نه؟
داعی: البته لازم است مقدمه این جمله را بدانیم که در نقل اخبار باید خیلی دقیق شویم، تا مورد ایراد عقلا واقع نشویم و ضمناً من باب تذکّر، شما را یادآور می شوم به نقل حدیثی که اکابر علمای شما، مانند ابن حجر در «اصابه»(1)
و ابن عبدالبر در «استیعاب»(2) از خود ابو هریره نقل نموده اند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
«کثرت علیّ الکذابة ومن کذب علیّ متعمّداً فقد تبوّء مقعده من النار وکلّما حدّثتم بحدیث منّی فاعرضوه علی کتاب الله.»
زیاد گردیدند بر من دروغگویان. کسی که بر من عمداً دروغ ببندد نشیمنگاه او آتش جهنم می باشد. هر وقت از من حدیثی به شما گفتند، پس او را عرضه کنید به قرآن مجید؛ (یعنی اگر مطابقت با قرآن نمود، بپذیرید و الاّ رد نمایید.
و نیز حدیث متفق علیه فریقین است - چنانچه امام فخر رازی هم در آخر صفحه 371 جلد سیم تفسیر کبیرش از آن حضرت نقل نمود - که فرموده:
«إذ روی لکم عنّی حدیث فاعرضوه علی کتاب الله تعالی، فإن وافقه فاقبلوه وإلاّ فردّوه.»
ص: 586
هرگاه برای شما حدیثی از من روایت نمایند، عرضه نمایید او را به کتاب خدا (قرآن مجید). پس اگر موافقت با کتاب دارد، قبول نمایید و الا او را رد نمایید.
چنانچه در کتب اکابر علمای شما وارد است، از جمله جعل کنندگان حدیث از قول رسول الله صلی الله علیه وآله همین ابو هریره مردود بوده که شما این خبر را از او نقل نمودید و بی جهت او را ثقه خواندید.
شیخ: از مثل شما عالم و مبلّغ جلیل فرزندرسول خدا انتظار نمی رود که نسبت به اصحاب رسول خداصلی الله علیه وآله طعن و رد نمایید.
داعی: اوّلاً با کلمه صحابی بودن می خواهید داعی را مرعوب نمایید و حال آنکه اشتباه می فرمایید که فقط صحابی بودن را اسباب شرف و فضل می دانید. قطعاً مصاحبت رسول اکرم صلی الله علیه وآله مؤثّر و موجب شرف و فضل است، به شرط آنکه مصاحب، مطیع و فرمانبردار آن حضرت باشد، ولی اگر بر خلاف اوامر و دساتیر آن حضرت عمل نماید و تابع هوی و هوس گردد، حتماً مردود و گاهی ملعون و مستحق نار و عذاب الیم خواهد بود.
مگر منافقینی که آیات قرآن مجید شهادت به فساد احوال و خبر از دخول نار آنها می دهد، از مصاحبین رسول الله صلی الله علیه وآله نبودند که ملعون و اهل آتش گردیدند. پس تعجّب نکنید که ابوهریره هم یکی از همان مردودین و ملاعین مستحقّ نار می باشد.
شیخ: اوّلاً مردود بودن او معلوم نیست. بر فرض که در نزد بعضی مردود باشد، دلیل براهل آتش بودن او چیست. مگر هر مردودی ملعون و اهل آتش می باشد. ملعون کسی است که به نصّ صریح قرآن کریم یا گفتار پیغمبر ملعون باشد.
ص: 587
داعی: دلایل بر مردودیت ابوهریره بسیار و اظهر من الشمس است، چنان که اکابر علمای خودتان هم تصدیق نموده اند؛ از جمله دلایل بر مردودیت او آن که از موافقین ملعون ابن ملعون علی لسان رسول الله، معاویهْ بن ابی سفیان و در سلک منافقین و مردمان دورو بوده؛ زیرا در صفّین بعضی از روزها نماز را اقتدا به امیر مؤمنان علی علیه السّلام می نموده، ولی حاشیه نشین سفره ی چرب و نرم معاویه بوده، چنانچه زمخشری در «ربیع الأبرار»(1) و ابن ابی الحدید در «شرح نهج» و دیگران نقل نموده اند که وقتی از این دو حالت از او سؤال می نمودند می گفت:
«مضیرة(2) معاویة ادسم والصلاة خلف علیّ أفضل.»
ابو هریره گفت: مضیره و طعام معاویه چرب تر و نماز در عقب علی افضل است.
تا آنکه معروف گردید به شیخ المضیرهْ.
«اوسط»(1)
و گنجی شافعی در «کفایهْ الطالب»(2) و ابن قتیبهْ در صفحه 68 جلد اوّل «الامامهْ والسیاسهْ»(3) و امام
احمد حنبل در مسند و سلیمان بلخی در «ینابیع المودّهْ»(4) و ابویعلی در «مسند»(5) و متقی هندی در صفحه 157 جلد ششم «کنز
ص: 589
العمّال»(1) و سعید بن منصور در «سنن» و خطیب بغداد در صفحه 321 جلد 14 «تاریخ»(2)
خود وحافظ ابن مردویه در «مناقب»(3)
و سمعانی در «فضائل الصحابه» و امام فخر رازی در صفحه 111 جلد اوّل «تفسیر»(4) و ابوالقاسم حسین بن محمّد (راغب اصفهانی) در صفحه 113 جلد دوم «محاضرات الادباء»(5)
و دیگران از همین ابی هریره و غیره نقل نموده اند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
ص: 590
«علیّ مع الحقّ والحقّ مع علیّ، یدور معه کیف دار.»
علی با حق و حق با علی می گردد.
آن گاه علی علیه السّلام را بگذارد و اطراف معاویه بگردد، مردود نیست!؟
کسی که افعال شنیعه و ظلم و ستم معاویه را ببیند و ساکت بماند، به علاوه برای جلب منافع دنیا و پر کردن شکم و رسیدن به مقام، حاشیه نشین مجلس آن ملعون و کمک یار او باشد، مردود نیست؟!
ابوهریره ای که خود نقل می کند - بنابر آنچه اکابر علمای خودتان، مانند حاکم نیشابوری در صفحه 124 جلد سوم «مستدرک»(1) و امام احمد حنبل در «مسند»(2) و طبرانی در«اوسط»(3) و ابن مغازلی فقیه شافعی در «مناقب»(4) و متقی
ص: 591
هندی در صفحه 153 جلد ششم «کنزالعمّال»(1) و شیخ الاسلام حموینی در «فرائد»(2) و ابن حجر مکّی در صفحه 74 و 75«صواعق»(3) و سلیمان بلخی حنفی در «ینابیع المودّهْ»(4) و جلال الدین سیوطی در صفحه 116 «تاریخ الخلفاء»(5)
و امام ابو عبدالرحمان نسائی در «خصائص العلوی»(6)
و دیگران
ص: 592
آورده اند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
«علیّ مع القرآن والقرآن مع علیّ، لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض. علیّ منّی وأنا من علیّ، من سبّه فقد سبّنی ومن سبّنی فقد سبّ الله.»
علی با قرآن و قرآن با علی می باشد و هرگز از هم جدا نمی شوند، تا در کنار حوض (کوثر) بر من وارد شوند. علی از من و من از علی هستم. کسی که علی را سب و شتم نماید، مرا شتم نموده و کسی که مرا سب و شتم نماید، خدا را سب و شتم نموده.
مع ذلک خود ناظر باشد که معاویه علیه الهاویه، علنی و بر ملا حتّی بالای منبر و خطبه ی نماز جمعه، علی و حسن و حسین علیه السّلام را لعن نماید و نیز امر دهد در تمام منابر و مجالس آن حضرت را لعن نمایند، آن گاه با چنین ملاعینی مباشر و به عمل آنها مسرور باشد، مردود نیست!؟
علاوه بر معاشرت با آنها، با جعل احادیث کمک یار آنها باشد و مردم را تهییج و وادار به لعن آن حضرت نماید؟!؟
شیخ: آیا معقول است که ما این تهمت ها را قبول نماییم که صحابی پاک دل، مردم را با جعل احادیث وادار به لعن و سبّ علی کرّم الله وجهه بنماید؟ آیا این نوع از تهمت ها از ساخته های شیعیان نمی باشد؟
ص: 593
داعی: قطعاً معقول نیست که صحابی پاک دل چنین عملی را بنماید و اگر فردی از صحابه چنین عملی را نمود، دلیلی قطعی بر عدم پاکی دل او می باشد و حتماً منافق و مردود و ملعون خواهد بود، چه آنکه سب کننده ی خدا و پیغمبر قطعاً مردود و ملعون و اهل آتش است، به نصّ اخبار بسیاری که علاوه بر اجماع علمای شیعه، اکابر علمای خودتان نقل نموده اند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود: هر کس علی را سب نماید، مرا و خدای مرا سب نموده است.
و اما اینکه فرمودید: این نوع از تهمت ها از جعلیات شیعیان است، اشتباه فرمودید وتصور نمودید روی سخن با بعض از علمای خودتان دارید که برای رسیدن به هدف و مقصود خود دروغ ها می سازند و تهمت ها به شیعیان پاک دل می زنند و عوام بی خبر را گمراه می سازند و باکی از قیامت و محاکمه ی عندالله ندارند.
شیخ: البته وقتی جناب عالی به اصحاب رسول الله صلی الله علیه وآله تهمت جعل اخبار بدهید، ما چگونه انتظار ببریم که نسبت به مفاخر اسلامیان جهابذه ی از علمای سنّت و جماعت نسبت بد ندهید. شما شیعیان منتها درجه از هنر نماییتان، نسبت بد و تهمت و دشنام دادن به بزرگان است.
داعی: خیلی بی لطفی نمودید که چنین نسبت هایی به ما دادید. کتب تواریخ چهارده قرن اسلام (از سنّی و شیعه) شهادت برخلاف گفتار شما می دهد.
از صدر اوّل اسلام و قدرت ظهور اموی ها تاکنون، پیوسته فحش دادن و لعن و سب نمودن و تهمت زدن به اعاظم، از ائمّه ی معصومین از عترت طاهره و شیعیان مظلوم آنها، مخصوص بازیگران سیاسی مسلمانان (به نام سنّی؛ یعنی پیرو
ص: 594
سنّت و جماعت اموی ها) بوده که تاکنون برجسته ترین افراد از علمای شما در کتب معتبره ی خود برای اغوای عوام بی خبر و ایجاد تفرقه و جدایی میان مسلمانان، صدها تهمت ها و دروغ های شاخدار به شیعیان مظلوم نسبت داده و آنها را رافضی و کافر و مشرک و غالی نامیده و به سب و لعن - مانند رهبران اوّلیه ی خود - آنها را در نظر برادران پاک دل سنّی بی خبر منفور می نمایند.
شیخ: کدام عالم سنّی در کتاب خود، نسبت به شیعیان تهمت زده و دروغ بسته. اگر شما نتوانید این امر را ثابت نمایید، قطعاً محکوم به سقوط می باشید؛ زیرا علمای ما آنچه گفته و نوشته اند، عین حقیقت است. شیعیان اعمال و عقاید فاسده را کنار بگذارند، تا راحت باشند و انتقاد از آنها ننمایند.
داعی: دعاگو را مجبور نمودید به بعض از آنچه در حافظه حاضر دارم، نمونه ای از هزاران اکاذیب و جعلیات و تهمت هایی که اکابر علمای شما به شیعیان [نسبت] داده اند، در این مجلس محترم، برای روشن شدن افکار مردم بی خبر بیان و قضاوت را به روح پاک مسلمانان روشن ضمیر واگذار نمایم.
یکی از مفاخر علمای ادبی شما شهاب الدین ابو عمر احمد بن محمّد بن عبد ربه قرطبی اندلسی مالکی، متوفّای سال 328 قمری در قرطبه بوده که در صفحه 269 از جلد اوّل «عقد الفرید»(1)
شیعیان موحّد پاک دل را که لبّ لباب اسلام و
ص: 595
ایمان را دارا هستند، یهود این امّت معرفی نموده و نوشته همان قسمی که یهودی ها نصاری را دشمن می دارند، شیعیان هم اسلام را دشمن می دارند. آن گاه با این عنوان، تهمت های بسیار به شیعیان زده است؟!
از جمله گوید: شیعیان مانند یهود به سه طلاق عقیده ندارند؟ و نیز قائل به عدّه ی بعد از طلاق نیستند؟
الحال آقایان محترم شیعیان حاضر در مجلس، بلکه خود شما و تمام سنّی هایی که معاشر با شیعیان هستند، به این تهمت های آقای ابن عبد ربه نمی خندید؛ چه آنکه تمام کتب فقهیه و رسائل عملیه ی ما مشحون از دستورات سه طلاق وطریقه ی عدّه نگاه داشتن بعد از طلاق است. به علاوه عملیات شیعیان در طلاق و عدّه نگاه داشتن بعد از طلاق، بزرگ ترین برهان بر کذب این ادیب دور از ادب می باشد.
و نیز گوید: شیعیان مانند یهود، جبرئیل را دشمن می دارند؛ به علت آنکه چرا وحی را عوضی برای پیغمبر آورده، در حالتی که بایستی بر علی وحی آورده باشد؟! (شیعیان مجلس همگی خندیدند). ملاحظه بفرمایید که آقایان شیعیان از شنیدن این حرف خندیدند، تا چه رسد به آنکه معتقد به چنین عقیده ی سخیفی باشند.
ص: 596
اگر این مرد از گوشه ی آفریقا قدمی پیش می گذارد، یا زحمت تهیه و مطالعه کتب شیعیان را به خود می داد، خجالت می کشید و چنین تهمتی را نمی زد. شاید هم عمداً زده، تا امر را بر بی خبران مشتبه نماید و مسلمانان را از هم جدا کند؟
ما شیعیان، حضرت محمّد مصطفی خاتم الأنبیاءصلی الله علیه وآله را پیغمبر ثابت بر حق می دانیم که ابداً اشتباهی در نزول وحی به آن حضرت به کار نرفته و مقام جبرئیل امین را بالاتر از آن می دانیم که آن مرد بی حقیقت نسبت داده و به آن علی بن ابی طالب معتقدیم که جبرئیل (امین وحی الهی) او را از جانب خدای متعال به وصایت و خلافت خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله معرفی نموده است.(1)
ص: 597
و نیز گوید: شیعیان مانند یهودان اند، به سنّت پیغمبر عمل نمی کنند وقتی به هم می رسند، عوض سلام می گویند:
«السام علیکم؛ یعنی مرگ بر شما باد؟»
(شیعیان شدیداً خندیدند). طرز عمل و معاشرت شیعیان با یکدیگر و با شما برادران اهل تسنّن، بزرگ تر این دلیل بر کذب گفتار او می باشد.
و عجیب تر گوید: شیعیان مانند یهود، خون تمام مسلمانان را حلال می دانند و همچنین خوردن مال مسلمانان را حلال می دانند؟
و نیز گوید: شیعیان مانند یهودان اند، به سنّت پیغمبر عمل نمی کنند وقتی به هم می رسند، عوض سلام می گویند:
«السام علیکم؛ یعنی مرگ بر شما باد؟»
(شیعیان شدیداً خندیدند). طرز عمل و معاشرت شیعیان با یکدیگر و با شما برادران اهل تسنّن، بزرگ تر این دلیل بر کذب گفتار او می باشد.
ص: 598
و عجیب تر گوید: شیعیان مانند یهود، خون تمام مسلمانان را حلال می دانند و همچنین خوردن مال مسلمانان را حلال می دانند؟
و حال آنکه شما خود شاهد اعمال شیعیان هستید و می بینید که ما جان و مال کفّار را حلال نمی دانیم، تا چه رسد که تصرّف در جان و مال برادران مسلمان خود بنماییم و در مذهب شیعه، حق الناس بزرگ ترین گناه به شمار آمده و قتل نفس از گناهان کبیره می باشد.
اینها بعضی از اقوال یکی از علمای بزرگ شما می باشد که وقت مجلس بیش از این اجازه نمی دهد به هزلیات گفتار او بپردازم.
یکی از اکابر علمای شما ابو محمّد علی بن احمد بن سعید بن حزم اندلسی، متوفّای سال 456 قمری در بادیه لبله می باشد که در کتاب خود الفصل فی الملل والنحل جسارت های بسیار توأم با دروغها و تهمتهای عجیب به شیعیان زده است. مخصوصاً جلد اوّل آن کتاب را مطالعه کنید، ببینید چه هزلیاتی گفته؛ از جمله صریحاً گوید: شیعیان مسلمان نیستند، بلکه کفّار و دروغگویانی هستند که سرچشمه از یهود و نصاری گرفته اند؟!
و در صفحه 182 جلد چهارم گوید: شیعیان نکاح نُه زن را جایز می دانند؟!(1)
بزرگ ترین دلیل بر کذب گفتار و تهمت عجیب این مرد کذّاب، کتب فقهیه ی
ص: 599
استدلالیه و رسائل عملیه ی قرون متمادیه شیعیان است که در همه جا دستور است بیش از چهار زن به نکاح دائم حرام است که گذشته از فقهاء و دانشمندان اهل عرفان، تمام شیعیان جاهل بیابانی هم می دانند که چنین دستوری ابداً وجود خارجی نداشته.
و اگر شما جزوات آن کتاب را ببینید، از نقل اقوال دروغ و تهمتها و فحشها و نسبتهای بدی که به شیعیان می دهد، واقعاً خجالت می کشید؛ برای نمونه به همین مقدار کفایت است.
از همه ی علمای شما احمد بن عبدالحلیم حنبلی معروف به ابن تیمیه، متوفای سال 727 قمری است که نسبت به شیعیان، بلکه مولانا امیرالمؤمنین و عترت طاهره رسول الله صلی الله علیه وآله بغض و کینه ی عجیبی داشته و اگر کسی مجلّدات کتاب منهاج السنّهْ این مرد را بخواند، مبهوت می شود از شدّت عداوت او، که روی همین اصل، گذشته از آنکه تمام نصوص صریحه و فضایل عالیه مولانا امیرالمؤمنین و اهل بیت طاهرین را رد و تکذیب می نماید، دروغها و تهمت های عجیبی به شیعیان مظلوم نسبت داده که عقل هر شنونده مات و حیران می گردد که اگر بخواهم به هر یک از آنها جواب بدهم، رشته ی سخن به مجالس کثیره خواهد کشید، ولی برای نمونه - که جناب شیخ بدانند تهمت و دروغ از خصایص بعض علمای آنها می باشد، نه علمای شیعه - به بعضی از آنها اشاره می نمایم و عجیب آنکه با آن همه دروغ هایی که خود نسبت به شیعیان می دهد،
ص: 600
برای اغوای عوام بی خبر در صفحه 15 جلد اوّل می نویسد احدی(1) از طوایف اهل قبله مانند شیعیان دروغ نگفته اند. فلذا اصحاب صحاح، روایات آنها را نقل ننموده اند؟!
و در صفحه 23 جلد 10 گوید:(2) شیعیان اصول دین را چهار می دانند: توحید، عدل، نبوّت و امامت، و حال آنکه کتب کلامیه امامیه در دسترس عموم است و همه جا نوشته اند - چنانچه ما هم در شبهای قبل اشاره نمودیم - (مراجعه شود به مجلس سوّم) که شیعیان معتقدند که اصول دین سه می باشد: توحید، نبوّت، معاد. عدل را جزء توحید و امامت را جزء نبوّت می دانند.
و در صفحه 131 جلد اول گوید:(3) شیعیان به مساجد اعتنایی ندارند. مساجد آنها خالی از جمعیت می باشد. نه جمعه و نه جماعت، در مساجد بر پا نمی کنند و اگر گاهی نماز بگزارند، فرادا می خوانند؟! (خنده شدید شیعیان).
آقای شیخ خود شما و تمام برادران حاضر و غائب اهل تسنّن، مساجد شیعیان را پر از جمعیت ندیده اید؟ و جماعت های منعقده در مساجد را مشاهده
ص: 601
ننموده اید در عراق و ایران ما - که عاصمه تشیع می باشد - گذشته از آنکه در هر شهری، مساجد عالیه ای پر از جمعیت، آماده و مهیای عبادت می باشد.
در هر قریه و دهکده ای که وارد شوید،می بینید مسجدی دارند که گذشته از ماه مبارک رمضان، تمام ایام و لیالی، نمازها را به جماعت در آنجا برگزار می نمایند (برای نمونه، سه قطعه عکس از نماز جماعت سه نفر از مراجع بزرگ تقلید، مرحوم حجت الاسلام آیت الله حاج میرزا محمّد حسن شیرازی در سامراء - و مرحوم آیت الله آقا سید ابوالحسن اصفهانی در نجف اشرف - و مرحوم آیت الله حاج شیخ عبدالکریم حائری قدس الله اسرارهم را در قم با جامعه ی شیعیان به نظر شما می رساند). (شکل 17 و 18 و 19). این عکسها در صفحات 337 تا 340 کتاب دار الکتب الاسلامیه آمده است.
شما آقایان اهل علم کتب فقه استدلالی علماء را ببینید و همچنین برادران عزیز (اهل تسنّن و جماعت) رسائل عملیه ی فقهاء را مطالعه کنید، ببینید چقدر ثواب برای نماز جماعت و رفتن به مساجد نقل نموده اند، تا آنجا که ثواب نماز در مساجد را نسبت به منازل، به اضعاف مضاعف ذکر نموده اند. فلذاشیعیان تا آنجا که قدرت دارند، اصرار دارند که نمازها را در مساجد و به جماعت ادا نمایند. آن گاه پی ببرید که این مرد هتّاک و کذّاب چه نسبت دروغی به شیعیان می دهد!؟
و نیز در همان صفحه گوید:(1) شیعیان مانند مسلمانان به حج بیت الله
ص: 602
نمی روند، بلکه حجّ آنها زیارت قبور می باشد. ثواب حجّ قبور را از حجّ خانه ی خدا بالاتر می دانند، بلکه سب و لعن می نمایند کسانی را که به حجّ قبور نمی روند؟! (خنده شیعیان).
و حال آنکه اگر کتب و رسائل عبادات شیعیان را باز کنید، می بینید که فصل مخصوصی راجع به این عبادت قرار داده اند به نام «کتاب الحج - باب الحج». گذشته از
آنکه هر فقیهی کتاب مناسک حج دارد که در آنها دستورات عالیه برای شیعیان در تشرّف به حج داده اند، تا آنجا که اخباری از ائمّه ی معصومین نقل نموده اند که مسلمان (شیعه یا سنّی) اگر مستغنی شد و حجّ بیت الله را ترک نمود، از ربقه ی اسلام خارج است و هنگام مرگ
«یقال له مت أی میتة؛ إن شئت یهودیا وإن شئت نصرانیاً وإن شئت مجوسیّاً.»
به آن تارک حج (از غیب عالم) گفته می شود: به چه طریق میل داری بمیری؛ به دین یهود یا نصرانیت و یا مجوسیت.(1)
آیا عقل باور می کند با چنین دستوراتی، شیعیان ترک حجّ بیت الله نمایند؟ شما از یک شیعه عامی دهاتی که تشرّف به عتبات عالیات و زیارت قبور ائمّه اطهار می نماید، سؤال کنید که عمل حج را کجا باید به جای آورد، جز مکّه
ص: 603
معظّمه به شما جواب نخواهد داد.
آن گاه این مرد از خدا بی خبر به یکی از مفاخر علمای شیعه، شیخ اجل اعظم، محمّد بن محمّد بن نعمان مفید نسبت دروغ می دهد که کتابی دارد به نام «مناسک الحج المشاهد» و حال آنکه کتاب شیخ به نام منسک الزیارات در دست عموم است که در آن کتاب، دستورات زیارت و تشرّف به اعتاب مقدّسه ائمّه طاهرین سلام الله علیهم اجمعین را مانند سایر مزارات داده است.
و اگر شما کتب مزار را مطالعه نمایید، خواهید دید که در اوّل آنها نوشته است از عبادات مندوبه (نه واجبه)، زیارت قبور عالیه پیغمبر اکرم و ائمّه طاهرین از عترت آن حضرت علیه السّلام می باشد. و بزرگ ترین دلیل بر کذب گفتار این مرد از خدا بی خبر، عمل شیعیان است که در هر سالی هزاران نفر افتخار تشرّف به بیت الله نصیب آنها می گردد و بعد از مراجعت افتخار می نمایند که آنها را حاجی بنامند.
آن گاه به دروغ پردازی های این مرد کذّاب پی ببرید!!
و در صفحه 11 جلد اول گوید:(1) شیعیان سگهای خود را به نام ابی بکر و عمر می نامند و پیوسته آنها را لعن می کنند؛ یعنی ابابکر و عمر را لعن نموده اند؟!
(خنده شیعیان با تعجّب).
واقعاً انسان تعجّب می کند از عناد و تعصّب و نداشتن دین این مرد، که تا این اندازه نسبت کذب و دروغ و تهمت به شیعیان مظلوم بدهد!
ص: 604
و حال آنکه در تمام کتب احکام و اخبارشیعه، بر خلاف عقیده ی ایشان، سگ را نجس العین معرفی نموده اند و در همه جا آورده اند که اگر در خانه ی مسلمانی سگ باشد، رحمت خدا به اهل آن خانه نازل نمی گردد.
مسلمانان شیعه ممنوع از نگهداری سگ هستند مگر در چند جا (برای شکار، و پاسبانی خانه و گله بانی) با شرایط مخصوصی که ثبت نموده اند.(1) یک علّت مخالفت حضرت سیدالشهداء، سبط شهید پیغمبر اکرم ابا عبدالله الحسین علیه السّلام با یزید، برای آن بود که یزید سگ بازی می نمود و در خانه، بدون جهات مذکوره، سگ نگهداری می نمود.
و اگر مسلمانی از شیعه و سنّی را ببینید که در خانه سگ نگهداری می نماید (بدون جهات مذکوره که مستثنا شده) ما آنها را متّهم در دین نموده و عقیده به آنها نداریم.
آن گاه چگونه ممکن است شیعه با این تأکیدات بلیغه (که سگ در هر خانه آزاد باشد، آن خانه نجس است)، در خانه سگ نگهداری نماید. به علاوه نام صحابه رسول خداصلی الله علیه وآله را بر آنها بگذارد؟! یا آنها را سب و لعن نمایند؟
اُف بر این نوع مسلمان. پناه به خدا می بریم از تعصّب و عناد و لجاج.
ص: 605
اگر شما یک شیعه ولو عامی جاهل نشان دادید که چنین عملی کرده باشد، ما تسلیم به تمام گفته های این مرد می شویم و اگر نتوانستید (و هرگز نخواهید توانست)، پس لعن کنید بر مردمان عنود، لجوج و متعصّب که به لباس اهل علم، باعث اغوای مردم بی خبر شده و ایجاد اختلاف و عداوت در میان مسلمانان می نمایند.
و نیز در جلد دوم می نویسد:(1) شیعیان چون منتظر امام منتظر می باشند، لذا در بسیاری از جاها مانند سرداب در سامراء، روزها مرکبی از اسب یا قاطر یا غیر آن حاضر می کنند و فریاد می زنند به امام خود که مرکب حاضر است و همه مسلّح آماده خدمت هستیم؛ خروج نما و در اواخر ماه مبارک رمضان رو به مشرق ایستاده، آن حضرت را صدا می زنند تا خروج نماید و میان آنها اشخاصی ترک نماز می کنند که مبادا آن حضرت ظاهر شود و او در نماز باشد و از خدمتگزاری آن حضرت محروم گردد؟!
(خنده شدید حضار از سنّی و شیعه).
عجب از گفتارهای ناهنجار و تهمت های بی حساب و خنده آور آن مردی که در گوشه ی بیابان های دور افتاده، چنین هزلیاتی گفته نداریم، بلکه تعجّب از علمای امروز مصری و دمشقی و غیره داریم که در تمام بلاد با شیعیان محشورند
ص: 606
و مخصوصاً در سامراء که تمام اهالی آن از برادران اهل تسنّن می باشند و حتی خدّام سرداب مقدّس هم همگی سنّی هستند، از آنها تحقیق نکرده و از علمای بزرگ نشنیده، تبعیت از هزلیات امثال ابن تیمیه ها نموده و این قبیل خرافات و ترّهات را در کتاب های خود درج می نمایند! (مانند عبدالله قصیمی مصری در الصراع بین الاسلام والوثنیه و محمد ثابت مصری در الجولهًْ فی ربوع شرق الأدنی و موسی جار الله ترکستانی در الوشیعهًْ فی نقد عقاید الشیعه و احمد امین مصری در فجر الاسلام وضحی الاسلام - وغیرهم).
اینها بودند نمونه ای از تهمت ها و دروغهای شاخدار و اهانت هایی که اکابر علمای اهل تسنّن به جامعه شیعیان نسبت داده اند و اگر می خواستم به فهرست اقوال تمامی آنها، از قبیل ابن حجر مکّی و جاحظ و قاضی روزبهان و امثالهم بپردازم، بایستی شبهای بسیار وقت شما را بگیرم و عمر شماها را ضایع نمایم به استماع گفتار و هزلیات این قبیل از علماء که می خواستند راهنمای دیگران گردند.
چه بسا از کتب آنها که بسیار معروفیت جهانی پیدا نموده، در صورتی که تحقیقاً قدر و قیمتی از جهت علم و اطلاع مؤلّف آن ندارد؛ مانند ملل و نحل محمّد بن عبدالکریم شهرستانی، متوفای سال 548 قمری که در نزد ارباب تحقیق به قدر پشیزی قدر و قیمت ندارد.
صفحات آن کتاب را که آدمی باز می نماید، می بیند چه نسبت های ناروا و تهمت های بی جا که به شیعیان داده. گذشته از نسبت علی پرستی و عقیده به
ص: 607
تناسخ و تشبیه(1)
و خرافاتی که عقل و شرع از آنها دور و روح شیعیان از آنها برکنار است، به آنها داده است و معلوم است که قوه ی تشخیص و تعمّق در حقایق نداشته است.
به علاوه واضح است علم و اطلاع کافی هم بر وقایع تاریخ نداشته. گوشه ی دنیا نشسته، هر کس هرچه گفته، بدون تحقیق کافی، روی خیال نگاشته، نامش را کتاب ملل و نحل گذارده. وقتی انسان عاقل به گفته های کذب و دروغ در قسمتی از کتاب برخورد می نماید، بقیه ی کتاب در نظر او از اعتبار افتاده می شود که از کجا در سایر قسمت های کتاب هم، همین قسم روی خیال، قلم اندازی ننموده باشد.
برای نمونه به یک واقعه ی ساده ی تاریخی اشاره می نمایم که خوانندگان محترم از همین امر جزئی پی به مطالب کلی کتاب برده و مؤلّف را بشناسند.
ضمن وقایع و حالات اثنی عشریه می نویسد:(2) بعد از حضرت امام محمّد تقی «حضرت امام علی بن محمد النقی و مشهد مکرمش در قم است» (و حال آنکه هر عارف و عامی حتی دشمنان و اطفال هم می دانند که قبر مبارک حضرت هادی، امام علی النقی سلام الله علیه در سامراء، پهلوی قبر فرزند والا تبارش امام حسن عسکری علیه السّلام می باشد، دارای حرم و گنبد طلای بسیار عالی است که مرحوم ناصرالدین شاه قاجار، افتخار مذهَّب نمودن آن را داشته است).
بس است بیش از این طول کلام ندهم. برای نمونه از هزار یک را اشاره نمودم، تا جناب شیخ نفرمایند شیعیان دروغ می گویند و تهمت می زنند، بلکه
ص: 608
اکابر علمای خودشان این کاره هستند.
و برای اینکه بدانند داعی تنها به آقای ابوهریره جسارت ننمودم و تهمت نزدم، بلکه اکابر علمای اهل تسنّن هم وقایع حالات او را ضبط نموده اند، به نحو اختصار به بعض از آن اشاره می نمایم.
ابن ابی الحدید معتزلی در صفحه 358 جلد اوّل و نیز در جلد چهارم شرح «نهج البلاغه»(1)
از شیخ و استاد خود، امام ابو جعفر اسکافی نقل می نماید که معاویه ی بن ابی سفیان جمعی از صحابه و تابعین را مأمور نمود که اخبار قبیحه در طعن و بیزاری جستن از علی علیه السّلام جعل نمایند و میان مردم انتشار دهند. فلذا آنها پیوسته مشغول این امر بودند و انتشار قبایح می دادند؛ از جمله ی آن اشخاص (که جعل احادیث قبیحه در طعن و مذمّت علی علیه السّلام می نمودند)، ابو هریره و عمرو بن عاص و مغیرهْ بن شعبه بودند.
وی سپس قضایا را شرح مفصّل می دهد تا در صفحه 359 از اعمش روایت نموده(2)
که وقتی ابو هریره با معاویه وارد مسجد کوفه شد و کثرت استقبال
ص: 609
کنندگان را دید، بر دو پای خود برخاست، در حالتی که دو دستی بر سر می زد (برای جلب توجّه مردم). آن گاه گفت: ای مردم عراق! آیا گمان می برید من دروغ بر خدا و پیغمبر بگویم و آتش جهنّم را بر خودم بخرم؟ بشنوید از من آنچه را که من از پیغمبرصلی الله علیه وآله شنیدم که فرمود:
«انّ لکلّ نبیّ حرماً والمدینة حرمی، فمن أحدث فیها حدثاً فعلیه لعنة الله والملائکة والناس أجمعین. قال: وأشهد بالله أنّ علیّاً أحدث فیها حدثاً.»
برای هر پیغمبری حرمی است و حرم من مدینه است. هر کس احداث حادثه ای در مدینه بنماید بر او باد لعنت خدا و ملائکه و تمام مردم. آن گاه ابوهریره گفت: خدا را گواه می گیرم که علی در مدینه احداث حادثه نمود! (یعنی مردم را تحریک نمود که به فرموده ی پیغمبر باید علی را لعن نمود.
وقتی این خبر به معاویه رسید (که ابوهریره همچو خدمتی به او نموده، آن هم در کوفه، مرکز خلافت علی علیه السّلام، فرستاد او را آوردند، اکرامش نمود، جایزه اش داد و او را والی مدینه گردانید. انتهی
آیا این اعمال، دلیل بر مردودیت او نمی باشد و سزاوار است چنین آدمی را که برای خوشایند معاویه با یکی از خلفای راشدین، بلکه اکمل و افضل و اشرف
ص: 610
آنها آن قسم رفتار نموده؛ چون که روزی از صحابه رسول الله صلی الله علیه وآله بوده، نیک و ممدوح بدانید؟!
شیخ: چه دلیلی بر ملعونیت او در دست شیعیان است که او را مردود و ملعون بخوانند.
داعی: دلایل بسیاری در دست می باشد. یکی از دلایل آنکه سب کننده ی پیغمبر، به اتفاق فریقین، حتماً ملعون و مردود و اهل آتش می باشد.
و بنابر اخباری که قبلاً عرض نمودم، اکابر علمای خودتان نقل نموده اند که رسول الله صلی الله علیه وآله فرمود: هر کس علی را سب نماید، مرا سب نموده و کسی که مرا سب نماید، خدا را سب نموده؛ چون ابوهریره از جمله کسانی بوده که علاوه بر سب و لعن نمودن مولانا و مولی الموحّدین امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السّلام به واسطه جعل و وضع حدیث - چنانچه عرض شد - مردم را وادار به سبّ آن حضرت می نمود!
نوشته اند: موقعی که معاویهْ بن ابی سفیان بسر بن ابی ارطاهْ سفاک، خونخوار، قسی القلب و شقی النفس را برای سرکوبی اهل یمن و شیعیان مولانا امیرالمؤمنین علیه السّلام با چهار هزار مرد جنگی شامی از طریقه مدینه روانه نمود، در مدینه و مکّه و طائف و تباله (که شهری است در تهامه) و نجران و قبیله ی ارحب (که از قبایل همدان بود) و صنعا و حضرموت و اطراف آنها، منتها درجه ی اهانت و سفّاکی و قتل عام و ظلم و تعدّی را اعمال نمودند، به پیر و جوان بنی هاشم و شیعیان امیرالمؤمنین اکتفا ننمودند، حتی دو طفل صغیر عبیدالله بن عباس - ابن عمّ اکرم رسول الله صلی الله علیه وآله را که از طرف امیرالمؤمنین علیه السّلام والی یمن بود، سر برید، تا آنجا که شماره کشته شدگان به امر آن ملعون را در آن سفر، زیاده از سی هزار نفر آورده اند؟!
از آنها تعجّبی نیست؛ چه آنکه از اموی ها و اتباع آنها بیش از اینها دیده شده، ولی عجب از آقای ابوهریره مطلوب شماست که در این مسافرت، به معیت و معاونت بُسر سفّاک خونخوار حاضر و ناظر عملیات فجیع او بود.
ص: 612
مخصوصاً در ظلم و ستمی که به اهل مدینه منوّره وارد آوردند و آن مردم بی گناه بلادفاع، مانند جابر بن عبدالله انصاری و ابو ایوب انصاری و دیگران، همگی ترسان و لرزان، بعضی فراری و برخی در خانه ها پنهان گشتند و خانه های آنها را مانند خانه ابو ایوب انصاری - که از صحابه خاصّ رسول الله بود - آتش زد. ابوهریره می دید و حرفی نمی زد، بلکه معاون و کمک یار او بود.
مخصوصاً بعد از حرکت آن لشکر نکبت اثر، به سمت مکّه معظّمه، ابوهریره به همان عنوان نیابت در آنجا ماند و بعد هم از طرف معاویه به جبران این خدمتگزاری و مساعدت با بسر بن ارطاهْ، والی مدینه گردید.
شما را به خدا انصاف دهید آیا این مرد دنیاپرست که در مدّت سه سال(1)
که
ص: 613
مشرّف به زیارت و مصاحبت رسول اکرم صلی الله علیه وآله بوده و زیاده از پنج هزار حدیث از آن حضرت نقل نموده؟ آیا احادیث معروف را که تمام علمای فریقین، از قبیل علامه سمهودی در تاریخ المدینه و احمد حنبل در مسند و سبط ابن جوزی در صفحه 163 «تذکره»(1)
و دیگران با سلسله اسناد از رسول اکرم صلی الله علیه وآله نقل نموده اند، نشنیده بود که مکرر می فرمود:
«من أخاف أهل المدینه ظلماً أخاف الله وعلیه لعنة الله والملائکة والناس أجمعین، لا یقبل الله منه یوم القیامة صرفاً ولاعدلاً. لعن الله من أخاف مدینتی. لا یرید أهل المدینة أحد بسوء إلاّ أذابه الله فی النار ذوب الرصاص.»
هر کس اهل مدینه را بترساند از روی ظلم، خداوند او را بترساند و بر او باد لعنت خدا و ملائکه و تمام مردم و قبول نمی نماید خداوند از او روز قیامت هیچ چیزی را. لعنت خدا بر کسی که بترساند اهل مدینه مرا. احدی اراده بدی به اهل مدینه نمی نماید مگر آنکه خداوند او را مانند سرب در آتش آب خواهد نمود.
پس در این صورت چگونه شرکت نمود در لشکری که آن همه ظلم و تعدّی و ایجاد خوف و ترس در اهل مدینه نمودند. به علاوه مخالفت با خلیفه ی حق و وصی رسول الله صلی الله علیه وآله و عترت طاهره آن حضرت، به جعل احادیث و وادار نمودن مردم را به سب کسی که پیغمبر سب او را سبّ بر خود قرار داده. شما را به خدا
ص: 614
انصاف دهید چنین کسی که از قول رسول الله صلی الله علیه وآله به وضع و جعل احادیث مشغول بوده، مردود خدا و رسول نمی باشد.؟
شیخ: بی لطفی می فرمایید که موثّق ترین اصحاب پیغمبرصلی الله علیه وآله را بی دین و وضّاع و جعّال می خوانید.
داعی: داعی تنها نسبت به ابو هریره بی لطفی ننمودم، بلکه اوّل کسی که این نوع بی لطفی را نسبت به او عنایت نموده، خلیفه ی ثانی عمر بن الخطّاب بود که ارباب تاریخ، مانند ابن اثیر در حوادث سال 23 و ابن ابی الحدید در صفحه 104 جلد سوم «شرح نهج البلاغه»(1)
چاپ مصر و دیگران نقل نموده اندکه چون خلیفه عمر در سال 21 ابو هریره را والی بحرین نمود، به او خبر دادند مال بسیاری جمع نموده و اسبهای زیادی خریده و لذا در سال 23 او را معزول نموده. همین که خدمت خلیفه رسید، خلیفه گفت:
«یا عدوّ الله وعدوّ کتابه أسرقت مال الله».
یعنی ای دشمن خدا و دشمن کتاب خدا آیا دزدی نمودی مال خدا را؟
گفت: هرگز دزدی نکردم، بلکه عطایایی مردم به من دادند.
ص: 615
و نیز ابن سعد در صفحه 90 جلد چهارم «طبقات»(1) و ابن حجر عسقلانی در «اصابه»(2)
و ابن عبدربه در جلد اوّل «عقد الفرید»(3)
می نویسد: خلیفه گفت: ای دشمن خدا! وقتی تو را والی بحرین نمودم، کفش و نعلینی به پا نداشتی. اینک شنیده ام اسبهایی به هزار و ششصد دینار خریداری نمودی، از کجا آوردی؟
ص: 616
گفت: عطایای مردم است که نتایج آن بسیار گردیده.
خلیفه متغیر گردید، از جا برخاست و آن قدر تازیانه بر پشت او زد تا خون آلود شد. آن گاه امر کرد ده هزار دینار که در بحرین ذخیره نموده بود، از او گرفته و تحویل بیت المال دادند.
نه تنها در زمان خلافت او را زد، بلکه مسلم در صفحه 34 جلد اوّل «صحیح»(1)
می نویسدکه در زمان رسول خدا، عمر بن الخطّاب ابوهریره را آن قدر زد تا به پشت بر زمین خورد. ابن ابی الحدید در اوایل صفحه 360 جلد اوّل «شرح نهج البلاغه»(2)
گوید:
«قال أبو جعفر (الاسکافی): و أبوهریرة مدخول عند شیوخنا، غیر مرضیّ الروایة، ضربه عمر بالدرة وقال قد اکثرت من الروایة أحری بک أن تکون کاذباً علی رسول الله صلی الله علیه وآله.»
ابو جعفر اسکافی (شیخ معتزله) گفته است: ابو هریره در نزد شیوخ ما
ص: 617
مدخول است (یعنی از حیث عقل) و روایت او مورد رضا و قبول ما نمی باشد و عمر او را تازیانه زد و گفت: زیاده روی در روایت نموده ای و تو سزاوارتری از آنکه دروغ نسبت بدهی به رسول خداصلی الله علیه وآله.
ابن عساکر در «تاریخ کبیر»(1) و متقی در صفحه 239 «کنز العمّال»(2) نقل می نمایند: خلیفه عمر او را با تازیانه زد و زجرش نمود و منع از نقل حدیث از رسول الله نمود و گفت: چون روایت زیاد نقل می نمایی ازپیغمبر و تو سزاوارتری از اینکه دروغ بگویی از طرف آن حضرت؛ (یعنی مثل تو ناجنسی از قول آن حضرت دروغ می گوید). لذا باید ترک کنی نقل حدیث را از قول آن حضرت و الاّ تو را می فرستم به زمین دوس (که قبیله ای است در یمن که ابوهریره از آنجا بوده) و یا به زمین بوزینگان، یعنی کوهستانی که بوزینگان در آنجا زیاد هستند.
و نیز ابن ابی الحدید در صفحه 360 جلد اوّل «شرح نهج البلاغه»(3)
چاپ
ص: 618
مصر، از استاد خود، امام ابو جعفر اسکافی نقل نموده که حضرت مولی الموحّدین امیرالمؤمنین سلام الله علیه فرمود:
«ألا انّ أکذب الناس - أو قال أکذب الأحیاء - علی رسول الله صلی الله علیه وآله أبوهریرة الدوسی.»
بدانید که دروغگوترین مردم - یا فرمود دروغگوترین زندگان - به رسول خداصلی الله علیه وآله ابوهریره دوسی می باشد. (دوس قبیله ای است در یمن)
ابن قتیبه در تأویل «مختلف الحدیث»(1) و حاکم در جلد سیم «مستدرک»(2) و ذهبی در تلخیص «المستدرک»(3) و مسلم در جلد دوم
«صحیح»(4) در فضایل ابوهریره همگی نقل می نمایند که مکرّر عایشه او را رد نموده و می گفت: ابو هریره کذّاب است و از قول رسول خدا بسیار جعل حدیث می نماید.
ص: 619
بالأخره ابو هریره را ما تنها مردود نخوانده ایم. بلکه در نزد خلیفه عمر و مولانا امیرالمؤمنین و امّ المؤمنین عایشه و صحابه و تابعین مردود بوده است.
چنانچه شیوخ معتزله و علمای آنها و حنفی ها عموماً احادیث ابوهریره را مردود می دانند و هر حکمی که سندش منتهی به ابوهریره می شود، باطل می دانند؛ چنانچه
نووی در شرح صحیح مسلم، مخصوصاً جلد چهارم، مبسوطاً متعرّض است.
و ابو حنیفه(1)،پیشوای جماعت شما می گفت: صحابه رسول الله عموماً ثقه و عادل بودند. من از هر کدام و به هر سند باشد، حدیث می گیرم، مگر حدیثی که سندش منتهی گردد به ابو هریره و انس بن مالک و سمرهْ بن جندب که از آنها نمی پذیرم.
پس آقایان به ما اعتراض ننمایید که چرا ابو هریره صحابی را انتقاد می نمایید. ما آن ابو هریره ای را انتقاد می نماییم که خلیفه ی ثانی عمر او را تازیانه زده و سارق بیت المال و کذّابش خوانده.
ما آن ابو هریره ای را انتقاد می نماییم که امّ المؤمنین عایشه ابوحنیفه و کبار ازصحابه و تابعین و اکابر از شیوخ و علمای معتزله و حنفی ها او را انتقاد نموده و مردود خوانده اند.
خلاصه ما آن ابو هریره ای را انتقاد می نماییم که مولانا و مولد الموحّدین امیرالمؤمنین و ائمه ی طاهرین از عترت رسول الله سلام الله علیهم اجمعین - که
ص: 620
عدیل القرآن اند - او را کذّاب و مردود خوانده اند.
ما آن ابوهریره ای را انتقاد می نماییم که شکم پرست بوده و با علم به افضلیت امیرالمؤمنین، از آن حضرت صرف نظر نموده، حاشیه نشین سفره ی چرب و نرم معاویه ی ملعون گردیده که با تقویت جعل احادیث او، امام المتقین و خلیفهْ المسلمین را (که خود شما قبول دارید یکی از خلفای راشدین است) سب و لعن نمایند.
بس است. بیش از این وقت مجلس را نگیرم. خیلی هم معذرت می خواهم که قدری وقت شما را گرفتم. چون فرمودید ما بی لطفی می نماییم، خواستم ثابت کنم که ما تنها نیستیم، بلکه خلفاء و صحابه و اکابر علمای خودتان مقر ومعترف به مردودیت او می باشند.
پس وقتی چنین افراد جعّال و وضّاعی برای رسیدن به جاه و مقام و معمور شدن دنیای آنها از قول رسول خدا جعل حدیث کرده و با احادیث صحیحه مخلوط نمودند، به هر حدیثی نتوان اعتماد نمود. به همین جهت آن حضرت فرمود:
«کلمّا حدّثتم بحدیث منّی فاعرضوه علی کتاب الله.»
«چون در موضوع مهمی سرگرم بحث بودیم، از موقع نماز آقایان قدری گذشت. صحبت که به اینجا رسید، برخاستند برای نماز. بعد از ادای نماز عشاء و صرف چای، مجلس رسمیت پیدا نمود.»
داعی: نظر به بیانات قبل، اینک ما و شما ناچاریم به هر حدیثی از احادیث منقوله از رسول اکرم صلی الله علیه وآله برخوردیم، اول رجوع به قرآن مجید نماییم. اگر مطابقت با اصلی در قرآن نمود، بپذیریم و الاّ رد نماییم.
ص: 621
این حدیثی را هم که شما نقل نمودید (ولو یک طرفه می باشد)، ناچار باید مطابقت با قرآن مجید نماییم؛ چنانچه مانعی از قبول نباشد، قطعاً می پذیریم. فلذا جمعی در جواب گفته اند: خدای متعال در آیه 16 سوره ی 50 (ق) می فرماید:
﴿وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ﴾.
«ما انسان را خلق کرده ایم و از وساوس و اندیشه های نفس او کاملاً آگاهیم و از رگ گردن به او نزدیک تریم.»
آقایان می دانید حبل الورید، مَثَلی معروف است که مستعمل در فرط قُرب(1)
است و اضافه آن، بیانی است و ممکن است که اضافه لا می باشد.
و حقیقت معنای این آیه شریفه راجع است به اینکه علم خداوند متعال بر وجهی محیط است به احوال انسان که هیچ چیزی از خفایای صدور و سرائر قلوب بر ذات اقدس او جلّ و علا مخفی و پوشیده نمی باشد.
و در آیه 62 سوره 10 (یونس) می فرماید:
﴿وَمَا تَکُونُ فِی شَأْنٍ وَمَا تَتْلُوا مِنْهُ مِن قُرْآنٍ وَلاَ تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ إِلّا کُنّا عَلَیْکُمْ شَهُوداً إِذْ تُفِیضُونَ فِیهِ وَمَا یَعْزُبُ عَن رَبّکَ مِن مِثْقَالِ ذَرّةٍ فِی الْأَرْضِ وَلاَ فِی السّماءِ وَلاَ أَصْغَرَ مِن ذلِکَ وَلاَ أَکْبَرَ إِلّا فِی کِتَابٍ مُبِینٍ﴾.
«(ای رسول ما) در هیچ حال نباشی و هیچ آیه از قرآن تلاوت نکنی و به
ص: 622
هیچ عملی تو و امّت وارد نشوید، جز آنکه همان لحظه شما را مشاهده می کنیم و هیچ ذرّه ای در همه زمین و آسمان از خدای تو پنهان نیست و کوچک تر از ذرّه و بزرگ تر از آن، هرچه هست، همه در کتاب مبین و لوح علم الهی مسطور است.»
به حکم این آیات شریفه و تأیید دلایل عقلیه، هیچ فعل و قولی از خدا پوشیده نمی باشد و پروردگار عالمیان به علم حضوری، عالم به جمیع افعال و اعمال و اقوال عباداست. اینک ملاحظه فرمایید این حدیثی را که بیان نمودید، با این دو آیه و سایر آیات شریفه چگونه تطبیق نماییم و به چه نحو ممکن است رضا و عدم رضای ابی بکر بر خدا مخفی باشد که محتاج به سؤال از خود او باشد.
علاوه بر آنکه رضای حق تعالی مربوط به رضای خلق است. قطعاً تا بنده به مقام رضا نرسد، محبوب خدا نخواهد شد. پس چگونه خداوند اظهار رضایت از ابی بکر می کند و حال آنکه هنوز نمی داند ابی بکر به مقام رضا رسیده و از خدا راضی هست یا نه؟!
شیخ: دیگر تردیدی نیست که رسول خدا فرمود:
«إنّ الله یتجلّی للناس عامّة ویتجلّی لأبی بکر خاصّة.»
به درستی که خداوند تجلی فرماید از برای همه مردم عمومی و برای ابی بکر خصوصی.
و نیز فرموده است:
«ما صبّ الله فی صدری شیئاً إلاّ صبّه فی صدر أبی بکر.»
نریخت خداوند در سینه من چیزی را مگر آنکه ریخت در سینه ابی بکر.
ص: 623
و نیز فرمود:
«أنا وأبی بکر کفرسی رهان.»
من و ابی بکر هر دو با هم مساوی هستیم؛ مانند دو اسب که در مسابقه با هم برابر باشند.
و نیز فرمود:
«إنّ فی السماء الدنیا ثمانین ألف ملک یستغفرون لمن أحبّ أبابکر وعمر وفی السماء الثانیة ثمانین ألف ملک یلعنون من أبغض أبابکر وعمر.»
در آسمان دنیا هشتاد هزار ملک استغفار می نمایند برای کسی که دوست بدارد ابی بکر و عمر را و در آسمان دوم هشتاد هزار ملک لعن می نمایند دشمنان ابی بکر و عمر را.
و نیز فرمود:
«أبوبکر و عمر خیر الأوّلین والأخرین.»
ابوبکر و عمر، بهترین اوّلین و آخرین اند.
و عظمت مقام ابی بکر و عمر رضی الله عنهما از این خبر بهتر معلوم می گردد که فرمود:
«خلقنی الله من نوره وخلق أبابکر من نوری و خلق عمر من نور أبی بکر و خلق أمّتی من نور عمر و عمر سراج أهل الجنّة.»
خلق نموده خدای تعالی مرا از نور خودش و خلق نموده ابی بکر را از نور من و خلق نموده عمر را از نور ابی بکر و خلق نموده است امّت مرا از نور عمر و عمر، چراغ اهل بهشت است.
از این قبیل اخبار در کتب معتبره ی ما بسیار رسیده که من باب نمونه، به
ص: 624
بعض از آنها اشاره نمودم، تا حقیقت مقام خلفا بر شما واضح و روشن گردد.
داعی: اوّلاً مضامین ظواهر این اخبار خود دلالت کامله بر فساد و کفر آنها دارد که می رساند از لسان مبارک رسول اکرم، چنین مضامین صادر نگردیده؛ زیرا حدیث اوّل، دلیل بر تجسّم است و قطعاً عقیده بر جسمیت حضرت باری تعالی کفر محض است و حدیث دوم می رساند که ابی بکر شریک رسول الله بوده در آنچه بر آن حضرت نازل می شده و حدیث سوم می رساند که خاتم الانبیاء هیچ گونه تفوّقی بر ابی بکر نداشته؛ چه هر دو با هم مساوی بودند و دو خبر دیگر، مخالف است با اخبار کثیره ای که مُجمع علیه فریقین است که بهترین اهل عالم، محمّد و آل محمّد سلام الله علیهم اجمعین اند.
و خبر آخری مخالف با قرآن مجید است؛ چه آنکه در آیه 13 سوره 76 (دهر) می فرماید: ﴿لاَ یَرَوْنَ فِیهَا شَمْساً وَلاَ زَمْهَرِیراً﴾. بهشت جای آفتاب و ماه نمی باشد. حجر و شجر و مدر و در و دیوار بهشت، تماماً روشن و نورانی می باشد. اهل دنیا هستند که احتیاج به چراغ دارند و الا اهل بهشت، احتیاج به چراغ ندارند.
علاوه بر این ظواهر، اکابر علمای درایت و رجال خودتان، از قبیل عالم جلیل مقدّسی در«تذکرهْ الموضوعات»(1) و فیروزآبادی شافعی در کتاب «سفر السعادات»(2)
ص: 625
و حسن بن کثیر ذهبی در «میزان الاعتدال»(1)
و ابوبکر احمدبن علی خطیب بغدادی در «تاریخ»(2) خود و ابوالفرج ابن جوزی در کتاب «الموضوعات»(3)
و
ص: 626
موضوعیت ومجعولیت این احادیث نموده اند و صریحاً درباره هر یک از آنها گویند که از جهت سلسله روات و اسناد، این احادیث از موضوعات و مفتریات است؛ چه آنکه علاوه بر افراد نااهل و جعّال و کذّابی که در سلسله روات موجود است، بطلان آنها با قواعد عقلیه و آیات قرآنیه ظاهر و آشکار است.
مجعولیت این احادیث نموده اند و صریحاً درباره هر یک از آنها گویند که از جهت سلسله روات و اسناد، این احادیث از موضوعات و مفتریات است؛ چه آنکه علاوه بر افراد نااهل و جعّال و کذّابی که در سلسله روات موجود است، بطلان آنها با قواعد عقلیه و آیات قرآنیه ظاهر و آشکار است.
ص: 628
شیخ: دیگر در این حدیث خلافی نیست که رسول خدا فرمود:
«أبو بکر و عمر سیّدا کهول أهل الجنّة.»
ابی بکر و عمر، دو سید پیران اهل بهشت اند.
داعی: در این حدیث هم اگر قدری فکر و تأمّل کنیم، گذشته از آنکه اکابر علمای درایت و رجال خودتان آن را از موضوعات می دانند، ظاهر عبارت آن می رساند که این عبارت از رسول خدا نمی باشد؛ چه آنکه از مسلّمات است که بهشت مرکز شیوخ و پیران نمی باشد و در آنجا مانند دنیا سیر تکاملی وجود ندارد که آدمی از جوانی به سنّ پیری برسد. تا به کمال سیادت نائل آید.
و در روایات ما و شما اخبار بسیاری مصدَّق این معنی است که از جمله قضیه(1) اشجعیه است
که زن پیری بود، آمد خدمت رسول اکرم صلی الله علیه وآله. حضرت در ضمن صحبت فرمود: «إنّ الجنّة لا تدخلها العجایز»؛ یعنی عجایز و پیران داخل بهشت نمی شوند.
آن زن متأثر شد، ناله کنان عرض کرد: یا رسول الله! پس من وارد بهشت نمی شوم. این را گفت و از خدمت حضرت بیرون رفت.
حضرت فرمودند: «أخبروها انّها لیست یومئذ بعجوز»؛ یعنی خبر دهید او را که در آن روز پیر نخواهد بود، بلکه همه ی پیران را خلعت جوانی بپوشند و داخل بهشت
ص: 629
نمایند. آن گاه آیه 35 تا 36 سوره 56 (واقعه) را قرائت فرمود که خداوند فرماید:
﴿إِنّا أَنشَأْنَاهُنّ إِنشَاءً * فَجَعَلْنَاهُنّ أَبْکَاراً * عُرُباً أَتْرَاباً * لِأَصْحَابِ الْیَمِینِ﴾.
انشاء بر صیغه ماضی به جهت تحقّق وقوع است؛ یعنی «بیافریده ایم زنان بهشتی را (در کمال حسن و زیبایی) و همیشه آنان را باکره و دوشیزه گردانیده ایم. دوستان و عاشقان شوهران خود با غنج و ناز و شیرین سخن جوان همسالان هم. مخصوص اصحاب یمین.»
و در حدیث از طرق(1)
ما و شما وارد است که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
«یدخل أهل الجنّة الجنّة جرداً مرداً بیضاً جعّاداً مکحّلین ابناء ثلاث وثلاثین.»
اهل بهشت که در بهشت آیند، همه جرد و مرد و بی مو و سفید اندام مجعّد موی چشم های سرمه کشیده و در سنّ سی و سه سالگی باشند.
ص: 630
شیخ: این بیانات شما به جای خود صحیح است، و لکن این حدیث، مخصّصی است برای اهل بهشت.
داعی: معنای این فرمایش جناب عالی را نفهمیدم. این حدیث مخصّص چه چیز است؟ یعنی خداوند جمعی را پیر وارد بهشت می نماید، تا ابی بکر و عمر را سید آنها قرار دهد! و حال آنکه اگر بنا شود ابی بکر و عمر داخل بهشت
گردند، خداوند آنها را هم جوان خواهد نمود، نه آنکه دیگران را پیر نماید، تا سیادت آنها ثابت شود.
علاوه عرض کردم اکابر علمای خودتان این حدیث را از موضوعات به شمار آوردند و رسول اکرم برای راهنمایی ما اصلی معین فرموده، تا خیال ما راحت گردد؛ چنانچه قبلاً عرض کردم، هر حدیثی که مطابقت با قرآن مجید ننماید، مردود است. فلذا علمای رجال ما و اهل درایت هم بسیاری از اخبار را که به نام رسول و ائمّه ی طاهرین صلوات الله علیهم اجمعین از طریق خودمان رسیده. به دستور خودشان که فرمودند:
«إذا روی(1) لکم عنّی حدیث فاعرضوه علی کتاب الله. فإن وافقه فاقبلوه وإلاّ فردّوه».
زمانی که حدیثی از من برای شما روایت نمایند، آن را به قرآن مجید عرضه نمایید، اگر موافق با قرآن بود، قبول نمایید و الاّ او را رد نمایید.
ص: 631
رد می نمایند و مورد قبول قرار نمی دهند.(1)
و قبلاً عرض کردم که بسیاری از اکابر علمای ارباب جرح و تعدیل خودتان هم کتب مبسوطه تألیف و تصنیف نموده اند در ردّ احادیث موضوعه؛ مانند شیخ مجد الدین محمّد بن یعقوب فیروزآبادی (صاحب قاموس در صفحه 142 کتاب «سفر السعادهْ» و جلال سیوطی در کتاب «اللآلی»(2)
و ابن جوزی در «موضوعات»((3) و مقدّسی در «تذکره الموضوعات» و شیخ محمّد بن درویش، مشهور به حوت بیروتی، در صفحه 123 کتاب اسنی المطالب آورده اند که در سند حدیث «أبوبکر و عمر سیّدا کهول أهل الجنّة» یحیی بن عنبسه می باشد و ذهبی گوید: یحیی از جمله ضعفاست و ابن جان دجّال گفته: یحیی وضع حدیث می نموده.
ص: 632
پس علاوه بر دلایلی که ما ذکر نمودیم، به بیان نقّادین علمای خودتان هم - که ارباب جرح و تعدیل اند - این حدیث از موضوعات است.
واقعاً احتمال قوی می رود که از مجعولات بکریون یا بنی امیه باشد؛ چه آنکه برای رد و تضعیف بنی هاشم و عترت طاهره و اهل بیت رسول الله، در مقابل هر حدیثی از احادیث ثابته ی عند الفریقین در مدح و عظمت خاندان رسالت، حدیثی جعل می نمودند و مردمانی مانند ابوهریره و امثال آنها هم برای قرب دستگاه فاسد بنی امیه پیوسته در این کار جدیت می نمودند؛ زیرا از کینه و عداوتی که با آل محمّد داشتند، در مقابل حدیث شریف ثابتی که علاوه بر اجماع علمای شیعه، اکابر علمای شما نیز نقل نموده اند، این حدیث را جعل نمودند.
نواب: آن حدیث مسلّم کدام است که در مقابلش جعل حدیث نمودند.
داعی: آن حدیث شریف، ثابت و مسلّم آن است
که رسول خداصلی الله علیه وآله فرمود:
«الحسن والحسین سیّدا شباب أهل الجنّة وأبوهما خیر منهما.»
و بسیاری از علمای شما این حدیث را نقل نموده اند، از قبیل خطیب خوارزمی در «مناقب»(1)
و میر سید علی همدانی در مودّت هشتم از «مودّهْ القربی»(2)) و امام ابو عبدالرحمان نسائی سه حدیث در «خصائص العلوی»(3)
و ابن
ص: 633
صبّاغ مالکی در صفحه 159 «فصول المهمّه»(1)
و سلیمان بلخی حنفی در باب 54 «ینابیع المودّهْ»(2) از ترمذی و
ابن ماجه و امام احمد بن حنبل و سبط ابن جوزی در صفحه 133 «تذکره»(3)
و امام احمد بن حنبل در «مسند»(4) و ترمذی در «سنن»(5)
و محمّد بن یوسف گنجی شافعی در باب 97 «کفایهْ الطالب»(6) بعد از نقل این حدیث گوید: امام اهل حدیث، ابوالقاسم طبرانی در «معجم الکبیر»(7)
در شرح حال امام حسن علیه السّلام جمع نموده است جمیع طرق این حدیث شریف را از بسیاری از صحابه پیغمبر، از قبیل امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب و خلیفه ثانی عمر بن الخطّاب و حذیفهْ یمانی و ابو سعید خدری و جابر بن عبدالله انصاری و ابو هریره و اسامهْ بن زید و عبدالله بن عمر، آن گاه محمّد بن یوسف اظهار نظر
ص: 634
نموده گوید: این حدیثی است حسن که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
«الحسن والحسین سیّدا شباب أهل الجنّة وأبوهما خیر منهما (و در بعض از اخبار) أفضل منهما.»
حسن و حسین دو سید جوانان اهل بهشت اند و پدر آنها بهتر و افضل از آنها می باشد.
و انضمام اسناد این حدیث به یکدیگر، دلیل بر صحّت این حدیث می باشد. انتهی
و نیز حافظ ابو نعیم اصفهانی در «حلیه»(1) و ابن عساکر در صفحه 206 جلد چهارم «تاریخ کبیر»(2) و حاکم در «مستدرک»(3)
و ابن حجر مکّی در صفحه 82 «صواعق»(4) و بالأخره اتفاقی اکابر علمای شما می باشد که این حدیث، از لسان دُرربار
رسول خداصلی الله علیه وآله جاری شده است.
شیخ: دیگر منکر این خبر واحدی نمی شود که رسول خداصلی الله علیه وآله فرمود:
«ما ینبغی لقوم فیهم أبوبکر أن یتقدّم علیه غیره.»
این خبر، خود دلیل حقّ تقدم ابی بکر است بر عموم امّت؛ برای آنکه
ص: 635
می فرماید: سزاوار نیست برای قومی که ابی بکر در میان آنها باشد و دیگری را بر او مقدم دارند.
داعی: متأسّفم که آقایان محترم چرا بدون فکر به هر خبری توجه می نمایید. اگر این خبر فرموده ی رسول اکرم صلی الله علیه وآله بوده، چرا خود عمل به آن نمی نمود که با بود ابی بکر، علی علیه السّلام را مقدّم می داشت. در قضیه ی مباهله(1)
مگر ابی بکر حاضر نبود که علی را مقدّم بر او داشت. در غزوه تبوک(2)
با بود ابی بکر کاردان پیرمرد، چرا علی علیه السّلام را خلیفه خود
قرار داد؟ در سفر مکّه(3)
چرا ابی بکر را معزول و علی را منصوب برای ابلاغ رسالت و قرائت سوره برائت نمود؟ در مکه با بودن ابی بکر، چرا علی را با خود برای بت شکنی(4)
برد، حتی به روی شانه ی خود
ص: 636
سوار کرد و امر به شکستن بت هُبل نمود؟ با حضور ابی بکر، چرا علی علیه السّلام را برای حکومت و دعوت مردم یمن(1)
فرستاد و علاوه بر همه، با بودن ابی بکر، علی را چرا وصی خود قرار داد؟
شیخ: حدیث بسیار ثابتی از رسول خداصلی الله علیه وآله رسیده که أبداً مورد انکار نیست که عمرو بن عاص گفت:
روزی به پیغمبر عرض کردم: یا نبی الله! أحبّ زنان عالم به سوی شما کیست؟
ص: 637
فرمودند: عایشه.
عرض کردم: احبّ مردان به سوی شما کیست؟
فرمودند: پدر عایشه ابی بکر. پس به همین جهت که محبوب پیغمبرند، حقّ تقدّم دارند بر تمام امّت و این خود یک دلیل قاطع است برخلافت ابی بکر رضی الله عنه.
داعی: این حدیث علاوه بر آنکه از موضوعات و مجعولات(1) بکریون است، با احادیث ثابته ی مسلّمه ی عند الفریقین معارَض است. فلذا مردودیت آن ثابت می باشد.
در این حدیث از دو جهت باید امعان نظر نمود: اول از جهت امّ المؤمنین عایشه و دوم از جهت خلیفه ابی بکر.
امّا در محبوبیت عایشه، به طریقی که احبّ زنان باشد، نزد رسول خدا اشکال است؛ چون که عرض کردم معارض است این قول با احادیث صحیحه ی ثابته ای که در کتب معتبره ی فریقین (شیعه و سنّی) ثبت گردیده.
شیخ: با کدام اخبار معارض است، ممکن است بیان نمایید، تا مطابقت نموده، قضاوت عادلانه نماییم.
ص: 638
داعی: احادیث بسیاری از طرق علماء و روات شما، بر خلاف گفته ی شما، درباره ی حضرت صدیقه ی کبری امّ الائمهْ النجباء فاطمهْ الزهراء سلام الله علیها وارد است.
که رسول اکرم صلی الله علیه وآله مکرّر می فرمود:
«فاطمة خیر نساء امّتی».
یعنی: فاطمه بهترین زنان امّت من است.
امام احمد بن حنبل در «مسند»(1) و حافظ
ابوبکر شیرازی در «نزول القرآن فی علی» نقل می نمایند از محمّد بن حنفیه از امیرالمؤمنین علیه السّلام؛ و ابن عبد البر در «استیعاب»(2) ضمن نقل حالات فاطمه علیهاالسّلام و خدیجه امّ المؤمنین از عبد الوارث
ص: 640
بن سفیان و ابو هریره - و ضمن حالات خدیجه امّ المؤمنین از ابو داود، نقلاً از ابو هریره و انس بن مالک - و شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 55 «ینابیع المودّه»(1)
و میر سید علی همدانی در مودّت سیزدهم از «مودّهْ القربی»(2)
از انس بن مالک و نیز بسیاری از ثقات محدًثین به طرق خود از انس بن مالک روایت نموده اند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
«خیر نساء العالمین أربع: مریم بنت عمران و آسیة بنت مزاحم و خدیجة بنت خویلد و فاطمة بنت محمّدعلیه السّلام.»
خطیب در «تاریخ بغداد»(3)
نقل می نماید که رسول خدا این چهار زن را بهترین زنان عالم به حساب آورده، آن گاه فاطمه علیهاالسّلام را در دنیا و آخرت بر آنها تفضیل داده.
محمّد بن اسماعیل بخاری در صحیح و امام احمد بن حنبل(4)
در «مسند» از
ص: 641
عایشه بنت ابی بکر نقل می نمایند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله به فاطمه فرمود:
«یا فاطمة ابشری فانّ الله اصطفیک وطهّرک علی نساء العالمین و علی نساء الاسلام وهو خیر دین.»
ای فاطمه! مژده و بشارت باد تو را که خداوند برگزیده تو را و پاکیزه گردانیده است بر زنان عالمیان عموماً و بر زنان اسلام خصوصاً و اسلام از همه دینی بهتر است.
و نیز بخاری در صفحه 64 جزء چهارم «صحیح»(1) و مسلم(2)
در باب فضائل
ص: 642
فاطمه درجزء دوم «صحیح» و حمیدی در «جمع بین الصحیحین»(1) و عبدی در «جمع بین الصحاح الستّه» و ابن عبدالبر در «استیعاب»(2)
ضمن حالات حضرت فاطمه علیهاالسّلام و امام احمد در صفحه 282 جزء ششم «مسند»(3)
و محمّد بن سعد کاتب درجزء دوم «صحیح» و حمیدی در «جمع بین الصحیحین»(4) و عبدی در «جمع بین الصحاح الستّه» و ابن عبدالبر در «استیعاب»(5)
ضمن حالات حضرت فاطمه علیهاالسّلام و امام احمد در صفحه 282 جزء ششم «مسند»(6))
و محمّد بن سعد کاتب درجلد دوم «طبقات»، ضمن فرموده های رسول الله صلی الله علیه وآله در مرض و بستر و بیماری و در جلد هشتم در نقل حالات بی بی فاطمه علیهاالسّلام ضمن حدیث طولانی (که وقت مجلس، اجازه نقل آن را نمی دهد)، مسنداً از عایشه امّ المؤمنین نقل نموده اند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
«یا فاطمة ألا ترضین أن تکونی سیّدة نساء العالمین.»
یعنی آیا تو راضی نیستی که سیده ی زنان عالمین باشی؟
ص: 643
و ابن حجر عسقلانی این عبارت را ضمن حالات بی بی در «اصابه»(1)
نقل نموده است؛ یعنی تو بهترین زنان عالمین هستی.
و نیز بخاری و مسلم در «صحیحین» خود و امام ثعلبی در «تفسیر»(2)
و امام احمد حنبل در «مسند» و طبرانی در «معجم الکبیر»(3)
و سلیمان بلخی حنفی در باب 32 «ینابیع المودّهْ» (4) از تفسیر ابن ابی حاتم و «مناقب» و حاکم و وسیط و واحدی و «حلیه ی الاولیاء» حافظ ابو نعیم اصفهانی و «فرائد» حموینی، (5) و ابن حجر مکّی در ذیل آیه چهاردهم «صواعق»(6) از احمد و محمّد بن طلحه شافعی در صفحه 8 «مطالب السؤول»(7) و طبری در «تفسیر»(8)
و واحدی در «اسباب
ص: 644
النزول»(1) و ابن مغازلی شافعی در «مناقب»(2) و محبّ الدین طبری در ریاض و مؤمن شبلنجی در «نورالابصار»(3)
و زمخشری در «تفسیر»(4) و سیوطی در «درّ المنثور»(5) و ابن عساکر در «تاریخ»(6) و علامه ی سمهودی در «تاریخ المدینه» و فاضل نیشابوری در «تفسیر»(7)
و قاضی بیضاوی در «تفسیر»(8) و امام فخر در
ص: 645
«تفسیر کبیر»(1) و سید ابی بکر شهاب الدین علوی در صفحه 22 تا 23 باب اوّل «رشفهْ الصادی من بحر فضائل بنی النبی الهادی»(2)
از «تفسیر بغوی» و ثعلبی و سیره ی ملا و «مناقب» احمد و کبیر و «اوسط» طبرانی و سدی و شیخ عبدالله بن محمّد بن عامر شبراوی شافعی در صفحه 5 کتاب «الاتحاف»(3)
از حاکم و طبرانی و احمد و جلال الدین سیوطی در «احیاء المیت»(4)
از تفاسیر ابن منذر و
ص: 646
ابن ابی حاتم و ابن مردویه و معجم الکبیر طبرانی و ابن ابی حاتم و حاکم بالأخره عموم اکابر علمای شما (به استثنای عدّه ی قلیلی از متعصّبین و پیروان امویها و دشمنان اهل بیت) از ابن عباس (حبر امّت) و دیگران نقل نموده اند که وقتی آیه 22 سوره 42 (شوری) نازل شد:
﴿قُل لاَ أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلّا الْمَوَدّةَ فِی الْقُرْبَی وَمَن یَقْتَرِفْ حَسَنَةً نّزِدْ لَهُ فِیهَا حُسْناً﴾.
«بگو (به امّت) من از شما اجر رسالت جز این نخواهم که مودّت و محبّت مرا در حقّ خویشاوندان من منظور دارید و هر که کار نیکو انجام دهد ما بر نیکویی اش بیفزاییم.»
جمعی از اصحاب عرض کردند:
«یا رسول الله من قرابتک الّذین فرض الله علینا مودّتهم؟ قال صلی الله علیه وآله: علیّ
ص: 647
وفاطمة والحسن والحسین.»
یعنی نزدیکان شما کیانند که خدا واجب گردانیده است مودّت و دوستی آنها را بر ما (یعنی در این آیه شریفه)؟
فرمود: آنها علی و فاطمه و حسن و حسین اند - و در بعضی از اخبار دارد «وابناهما»؛ یعنی پسران آنها.
از این قبیل اخبار در کتب معتبره ی شما بسیار رسیده که وقت، مجال نقل همه آنها را نمی دهد و در نزد علمای شما این معنی به حدّ شیاع رسیده.
تا آنجا که ابن حجر متعصّب هم در صفحه 88«صواعق»(1) و حافظ جمال الدین زرندی در «معراج الوصول»(2) و شیخ عبدالله شبراوی در صفحه 29 کتاب «الاتحاف»(3) و محمّد بن علی صبان مصری در صفحه 119 «اسعاف الراغبین»(4) و دیگران از امام محمّد بن ادریس شافعی که از ائمه ی اربعه شما و رئیس و پیشوای شافعی ها می باشد، نقل نموده اند که می گفت:
یا أهل البیت رسول الله حبّکم
فرض من الله فی القرآن أنزله
کفاکم من عظیم القدر انّکم
من لم یصلّ علیکم لا صلاة له
ص: 648
«ای اهل بیت رسول خدا محبّت و دوستی شما واجب گردیده از جانب خدا - که در قرآن نازل شده (اشاره به آیه فوق می باشد).
کفایت می کند در عظمت قدر شما (آل محمّد) آنکه هر کس بر شما صلوات نفرستد، نماز او قبول نخواهد شد.»
اینک از آقایان محترم با انصاف سؤال می کنم آیا خبر یک طرفه ای را که شما نقل نمودید، با این همه اخبار صحیحه ی صریحه متفق علیه فریقین (شیعه و سنّی) که از حدّ احصاء خارج است، مقابله می کند؟
آیا عقل قبول می کند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله کسی را که خداوند در قرآن مجید مودّت و محبّت او را بر مردم فریضه قرار داده، بگذارد و دیگران را بر او ترجیح دهد؟
آیا تصور هوی و هوس در آن حضرت می رود که بگوییم روی هوای دل، عایشه را - که هیچ دلیلی بر افضلیت او نیست (جز آنکه همسر رسول خدا و امّ المؤمنین بوده؛ مانند سایر زنان پیغمبر) - از فاطمه ای که در قرآن مجید، خدای متعال مودّت و محبّت او را فریضه و واجب قرار داده و آیه ی تطهیر در شإن او نازل کرده و افتخار ورود در مباهله را به
حکم قرآن به او داده، بیشتر دوست دارد؟
شما خود می دانید که انبیاء و اولیاء در پی هوای نفس نمی رفتند و جز خدا کسی را نمی دیدند، مخصوصاً رسول خدا خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله که حقیقت حبّ فی الله و بغض فی الله بوده است و قطعاً دوست نمی داشته، مگر کسی را که خدا دوست داشته و دشمن نمی داشته. مگر کسی را که خدا دشمن داشته.
چگونه فاطمه ای که خدا محبّت و مودّت او را فریضه قرار داده، می گذارد و دیگری را بر او ترجیح می دهد. پس قطعاً اگر فاطمه علیهاالسّلام را دوست داشته، برای آن بوده که محبوبیت الهی داشته.
ص: 649
آیا عقل باور می کند که آن حضرت ترجیح دهد در محبّت، فردی از افراد زنان خود را بر کسی که خود می فرمود خدا او را برگزیده و محبّتش را بر مردم فریضه قرار داده؟
یا باید این همه اخبار صحیحه ی صریحه ی را - که مورد قبول اکابر علماء فریقین می باشد و با آیات قرآن مجید تأیید گردیده - ردبنمایید یا این خبری را که بیان نمودید از موضوعات مسلّمه ندانید، تا تناقض از بین برداشته شود.
و اما درباره ی خلیفه ابی بکر که فرمودید آن حضرت فرموده: احبّ مردان در نزد من ابی بکر می باشد، مغایرت دارد با اخبار بسیار معتبری که از طریق روات ثقات و علمای بزرگ خودتان نقل گردیده که محبوب ترین مردان امّت نزد پیغمبرصلی الله علیه وآله علی علیه السّلام بوده است.
نقل می کنداز بریده که گفت:
«کان احبّ النساء إلی رسول الله صلی الله علیه وآله فاطمة ومن الرجال علیّ علیه السّلام.»(1)
محبوب ترین زنان نزد پیغمبر فاطمه و از مردان علی علیه السّلام بود.
و نیز محمّد بن یوسف گنجی شافعی در باب 91
«کفایهْ الطالب»(2)
مسنداً از امّ المؤمنین عایشه نقل نموده که گفت:
«ما خلق الله خلقاً کان احبّ إلی رسول الله صلی الله علیه وآله من علیّ بن أبی طالب علیه السّلام.»
خلق نفرموده خداوند خلقی را که محبوب تر باشد به سوی رسول الله صلی الله علیه وآله از علی بن ابی طالب علیه السّلام.
آن گاه گوید: این حدیثی است که روایت نموده او را ابن جریر در «مناقب» خود و ابن عساکر دمشقی(3)
در ترجمه حالات علی علیه السّلام.
و نیز محی الدین و امام الحرم احمد بن عبدالله شافعی در «ذخایر العقبی»(4)
از
ص: 651
ترمذی(1)
نقل می نماید که از عایشه سؤال نمودند که کدام یک از مردم نزد رسول خداصلی الله علیه وآله محبوب تر بودند، گفت: فاطمه.
گفتند از مردها چه کس محبوب تر بود نزد آن حضرت. گفت:
«زوجها علیّ بن أبی طالب.»؛ یعنی همسرش علی ابن ابی طالب.
و نیز از مخلص ذهبی و حافظ ابوالقاسم دمشقی از عایشه نقل می نماید که گفت:
«ما رأیت رجلاً أحبّ إلی النبیّ صلی الله علیه وآله من علیّ ولا أحبّ إلیه من فاطمة.»(2)
ص: 652
ندیدم مردی را محبوب تر باشد به سوی رسول خدا از علی و نه محبوب تر باشد به سوی آن حضرت از فاطمه.
و نیز از حافظ خجندی از معاذهْ الغفاریه نقل می نماید که گفت: مشرّف شدم خدمت رسول اکرم صلی الله علیه وآله در منزل عایشه و علی علیه السّلام در خارج منزل بودند. به عایشه فرمود:
«إنّ هذا أحبّ الرجال إلیّ وأکرمهم علیّ.
فأعر فی حقّه واکرمی مثواه.»
این علی محبوب ترین مردان است به سوی من و گرامی ترین آنها بر من. پس بشناس حقّ او را و گرامی بدار منزلت او را.
و نیز شیخ عبدالله بن محمّد بن عامر شبراوی شافعی - که از اجلّه علمای شما می باشد - در صفحه 9 کتاب «الاتحاف بحبّ الاشراف»(1) و سلیمان بلخی در «ینابیع»(2)
و محمّد بن طلحه شافعی در صفحه 6 «مطالب السؤول»(3)
از ترمذی از جمیع بن عمیر نقل می کنند که گفت:
با عمّه ام نزد امّ المؤمنین عایشه رفتیم. من از او سؤال نمودم از محبوب ترین اشخاص نزد رسول خدا عایشه گفت: از زنها فاطمه و از مردان شوهرش علی بن ابی طالب.
ص: 653
همین خبر را میر سید علی همدانی شافعی در مودّت یازدهم «مودّهْ القربی»(1) نقل نموده با این تفاوت که جمیع گفت: از عمه ام سؤال کردم و جواب شنیدم.
و نیز خطیب خوارزمی در آخر فصل ششم «مناقب»(2) از جمیع بن عمیر از عایشه این خبر را نقل نموده است.
و نیز ابن حجر مکّی در آخر فصل دوم از «صواعق»، (3)
بعد از نقل چهل حدیث در فضل علی علیه السّلام، از ترمذی از عایشه نقل نموده که گفت:
«کانت فاطمة أحبّ النساء إلی رسول الله صلی الله علیه وآله وزوجها أحبّ الرجال إلیه.»
محبوب ترین زنان نزد پیغمبر فاطمه و از مردان، شوهرش علی علیه السّلام بود.
و نیز محمّد بن طلحه شافعی در صفحه 7 مطالب السؤول، (4) بعد از نقل اخباری در این موضوع که مفصّل است، اظهار عقیده و نظر می کند به این عبارت:
«فثبت بهذه الأحادیث الصحیحة والأخبار الصریحة کون فاطمة کانت أحبّ إلی رسول الله من غیرها وانّها سیّدة نساء أهل الجنّة وانّها سیّدة نساء هذه الأمّة وسیّدة نساء أهل المدینة.»
به این احادیث صحیحه و اخبار صریحه ثابت گردیده که فاطمه محبوب ترین همه بود به سوی رسول خداصلی الله علیه وآله از غیر او؛ زیرا که او سیده ی زنان اهل بهشت و سیده ی زنان این امّت و سیده ی زنان اهل مدینه بوده است.
ص: 654
پس این مطلب با دلایل عقل و نقل ثابت است که علی و فاطمه علیهاالسّلام محبوب ترین خلق بودند نزد رسول الله صلی الله علیه وآله و از همه این اخبار مهم تر بر اثبات محبوبیت علی و تقدّم بر دیگران در نزد پیغمبر، خبر معروف طیر مشوی است که به آن حدیث کاملاً ثابت می شود علی محبوب ترین تمام امّت بود نزد آن حضرت و البته خودتان بهتر می دانید که حدیث طیر به قدری معروف است نزد فریقین (شیعه و سنّی) که احتیاج به نقل سند ندارد، ولی برای مزید بینایی آقایان محترمین اهل مجلس - که امر بر آنها مشتبه نشود و گمان ننمایند شیعیان این قبیل احادیث را جعل می نمایند - به بعض از آن اسناد که در خاطر دارم، اشاره می نمایم.
«ینابیع المودّه»(1) را اختصاص به حدیث طیر و نقل روایات آن داده و از احمد بن حنبل و ترمذی و موفّق بن احمد و ابن مغازلی و سنن ابی داود از سفینه مولی النبی و انس بن مالک و ابن عبّاس روایت نموده، تا آنجا که گوید: حدیث طیر را بیست و چهار نفر از انس نقل نموده اند و مخصوصاً مالکی در «فصول المهمّه»(2)
به این عبارت نوشته:
«وذلک انّه صحّ النقل فی کتب الأحادیث الصحیحة والأخبار الصریحة عن أنس بن مالک.»
خلاصه معنی آنکه به صحت پیوسته نقل حدیث طیر در کتب احادیث صحیحه [و] اخبار صریحه از انس بن مالک. و سبط ابن جوزی در صفحه 23 «تذکره»(3) از فضایل احمد و سنن ترمذی و مسعودی در صفحه 49 جلد دوم «مروج الذهب»(4)
به آخر حدیث - که دعای پیغمبر و اجابت آن باشد - اشاره نموده است و امام ابو عبدالرحمان نسائی در حدیث نهم «خصائص العلوی»(5)
و حافظ بن عقده و محمّد بن جریر طبری، هر یک کتابی مخصوص در تواتر و اسانید این حدیث از سی و پنج نفر از صحابه از انس نوشته اند و حافظ ابو نعیم کتاب ضخیمی در این باب نوشته است.
خلاصه اکابر علمای شما همه تصدیق نموده و در کتب معتبره خود ثبت
ص: 656
نموده اند این حدیث شریف را، چنانچه علامه محقّق، زاهد عادل، بارع ثقه، سید میر حامد حسین دهلوی - که شما آقایان، نظر به قرب جوار به مکان ایشان بهتر می دانید مقام علم و عمل و تقوای ایشان را که در هندوستان اظهر من الشمس بوده است - یکی از مجلّدات بزرگ کتاب عبقات الأنوار خود را با آن قطر و عظمت، اختصاص به حدیث طیر مشوی داده است و تمام اسناد معتبره ی کتب عالیه ی علمای بزرگ شما را در آنجا جمع نموده که الحال نظر ندارم که به چند سند این حدیث را نقل نموده، آن قدر می دانم که وقت قرائت اسناد آن حدیث مبهوت شدم از زحمات و خدمات مهم آن سید جلیل القدر که یک حدیث کوچکی را چگونه متواتراً فقط از طریق شماها ثابت نموده است که خلاصه و نتیجه ی تمامی آن اخبار، این است که کافّه ی مسلمین از شیعه و سنی در هر دوره و زمان، اقرار و اعتراف و تصدیق به صحّت این حدیث نموده اند که روزی زنی مرغ بریانی جهت رسول اکرم خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله به هدیه آورد. آن حضرت قبل از تناول مرغ بریان، دست نیاز به دربار حضرت بی نیاز بلند نموده عرض کرد:
«اللّهم ائتنی بأحبّ خلقک إلیّ وإلیک حتّی یأکل معی من هذا الطیر، فجاء علیّ فأکل معه.»
پروردگارا بفرست نزد من محبوب ترین خلق خودت را نزد تو و نزد من، تا بخورد با من از این مرغ بریان. در آن حال علی علیه السّلام آمد و خورد با آن حضرت از آن مرغ بریان.
ص: 657
و در بعضی از کتب شما مانند «فصول المهمّه»(1) مالکی و تاریخ حافظ(2)
نیشابوری و «کفایهْ الطالب»(3)
گنجی شافعی و مسند احمد و غیر آن که نقل از انس بن مالک می نمایند، به این طریق ذکر نموده اند که انس گفت: پیغمبرصلی الله علیه وآله مشغول این دعا بود. سه مرتبه علی در خانه آمد. من عذر آوردم و او را پنهان نمودم. مرتبه سوم با پا به در زد، رسول خدا فرمود: واردش کن. همین که علی وارد شد، حضرت فرمود:
«ما حبسک عنّی یرحمک الله؟»
چه چیز تو را بازداشت از من، خدا تو را رحمت کند.
عرض کرد: سه مرتبه بر در خانه آمدم و این مرتبه سوم است که خدمت رسیدم.
حضرت فرمود: انس، چه چیز تو را به این عمل واداشت که علی را مانع از ورود شدی.
ص: 658
عرض کرد: حقیقت امر این است که دعای شما را شنیدم و دوست داشتم یک نفر از قوم من صاحب این مقام شود.
حال از آقایان محترم سؤال می کنم که آیا خدای متعال دعا و درخواست رسولش خاتم الانبیاء را اجابت فرموده یا رد نموده؟
شیخ: بدیهی است چون خداوند در قرآن کریم وعده ی اجابت دعوات نموده و نیز می داند که پیغمبر با عظمت، هرگز درخواست بیجا نمی کند، قطعاً خواهش و تقاضای آن حضرت را پیوسته قبول و اجابت می نموده.
داعی: پس در این صورت، حضرت احدیت جلّ و علا، محبوب ترین خلقش را اختیار و انتخاب نموده و نزد پیغمبرش ارسال داشته و آن محبوب بزرگوار از میان همه ی امّت - که منتخب از همه ی خلق و محبوب ترین همه ی امّت نزد خدا و پیغمبر بوده - علی بن ابی طالب علیه السّلام بوده است.
چنانچه علمای بزرگ خودتان تصدیق این معنی را نموده اند؛ مانند محمّد بن طلحه ی شافعی که از فقهاء و اکابر علمای شما بوده است، در اوایل فصل پنجم از باب اول «مطالب السؤول»،(1)
صفحه 15، به مناسبت حدیث رایت وحدیث طیر،
ص: 659
قریب به یک صفحه با بیانات شیرین و تحقیقات نمکین، اثبات مقام با عظمت علی علیه السّلام را در میان تمام امّت به محبوبیت نزد خدا و پیغمبر نموده و ضمنا گوید:
«وأراد النبیّ أن یتحقّق الناس ثبوت هذه المنقبة السنیّة والصفة العلیّة الّتی هی أعلا درجات المتقین لعلیّ علیه السّلام الخ.»
اراده نمود پیغمبر که محقَّق نماید به مردم، ثبوت این منقبت سنیه و صفت علیه ای را (که محبوبیت نزد خدا و رسول است) که بالاترین درجات پرهیزکاران است برای علی علیه السّلام.
و نیز محمّد بن یوسف گنجی شافعی، حافظ و محدّث شام، در سال 658، در باب 33 «کفایهْ الطالب فی مناقب علی بن أبی طالب علیه السّلام»(1) بعداز نقل حدیث طیر
ص: 660
از چهار طریق با اسناد معتبره ی خود از انس و سفینه گوید: محاملی در جزء نهم
ص: 661
امالی خود این حدیث را آورده، آن گاه گوید: در این حدیث دلالت واضحه است بر اینکه علی علیه السّلام احبّ خلق است به سوی خدای از نقل حدیث طیر از چهار طریق با اسناد معتبره ی خود از انس و سفینه گوید: محاملی در جزء نهم امالی خود این حدیث را آورده، آن گاه گوید: در این حدیث دلالت واضحه است بر اینکه علی علیه السّلام احبّ خلق است به سوی خدای تعالی و ادلّ دلایل بر این معنی آنکه خدا وعده داده دعای رسول خود را مستجاب فرماید. چون رسول اکرم صلی الله علیه وآله دعا نمود، خدا هم فوری اجابت فرمود و احبّ خلق را به سوی آن حضرت فرستاد و آن علی علیه السّلام بود.
آن گاه گوید: حدیث طیر مشوی منقول از انس را حاکم ابو عبدالله حافظ نیشابوری از هشتاد و شش نفر نقل نموده که تمام آنها از انس روایت نموده اند و اسامی تمام آن هشتاد و شش نفر را ثبت نموده. (طالبین مراجعه به «کفایهْ الطالب» باب 32 نمایند)
اینک آقایان محترم انصاف دهید آیا این حدیثی که شما نقل نمودید، می تواند با احادیث معارض و مخصوصاً حدیث رایت و این حدیث با عظمت طیر مشوی مقابله نماید؟ قطعاً جواب منفی است. پس به یک حدیث یک طرفه ی شما در مقابل احادیثی که جمیع اکابر علمای شما (به استثنای معدودی متعصّب عنود) نقل و تصدیق به صحّت آن نموده اند، هرگز نمی توان اتخاذ سند نمود، بلکه در نزد ارباب تحقیق جرح و تعدیل مردود و بی اعتبار می باشد.
شیخ: گمان می کنم شما تصمیم گرفته اید که آنچه ما بگوییم، قبول ننمایید و با اصرار زیادی رد نمایید.
داعی: خیلی تعجّب می کنم از مثل شما شخص عالمی که در حضور این همه شاهد حاضر در مجلس چنین نسبتی به داعی بدهید. کدام وقت آقایان دلیلی که مطابقت با علم و عقل و منطق نماید، اقامه نمودید که داعی لجاج نموده و قبول
ص: 662
ننمودم، تا مورد سرزنش شما قرار گیرم. از حول و قوه ی پروردگار بیرون روم اگر در وجود من ذرّه ای لجاج و عناد و تعصّب جاهلانه باشد، یا با آقایان برادران اهل تسنّن - عموماً و خصوصاً - نظر عداوتی داشته باشم.
خدا را شاهد و گواه می گیرم که در مناظرات با یهود و نصاری و هنود و براهمه و بهایی های بی قابلیت در ایران و قادیانی ها در هندوستان و یا با ارباب مادّه و طبیعت و
سایر منحرفین لجاجی در کار نبوده، در همه جا و همه وقت، خدا را در نظر گرفته و پیوسته هدف من حق و ابراز حقیقت روی قواعد علم و عقل و منطق و انصاف بوده است.
با مردمان کافر و مرتد و نجس لجاجت ننموده ام، تا چه رسد به شما که برادران مسلمان ما هستید و همه اهل یک ملّت و شریعت و یک قبله و یک کتاب و تابع احکام یک پیغمبر می باشیم. منتها یک اشتباهاتی از اوّل در مغز و دماغ شماها وارد شده و روی عادت، طبیعت ثانوی شده، باید با مروحه ی منطق و انصاف برطرف شود.
بحمد الله شما عالم هستید، فقط اگر مختصری از عادت و پیروی اسلاف و تعصّب دور شوید و در دایره ی انصاف وارد گردید، به نتیجه ی کامل می رسیم.
شیخ: ما طریقه ی مناظرات شما را با هنود و براهمه در شهر لاهور در روزنامه ها و مجلات هفتگی خواندیم و خیلی هم مسرور شدیم و هنوز به ملاقات شما نائل نشده، در خودعلاقه ی قلبی به شما احساس نمودیم. امید است خداوند به ما و شما توفیق دهد تا حق و حقیقت آشکار شود.
ما معتقدیم چنانچه در اخبار خدشه ای باشد، به فرموده ی خودتان باید مراجعه
ص: 663
به قرآن کریم نمود: اگر در فضیلت خلیفه ابی بکر رضی الله عنه و طریقه ی خلافت خلفای راشدین - رضی الله عنهم - احادیث را مخدوش بدانید، آیا در دلایل مستفاد از آیات قرآن کریم هم شما خدشه وارد خواهید نمود؟
داعی: خدا نیاورد آن روزی را که داعی خدشه در دلایل قرآنی و یا احادیث صحیحه بنمایم. فقط چیزی که هست، با هر فرقه و قومی حتّی منحرفین و مرتدین از دین هم وقتی رو به رو شدیم، آنان بر حقانیت خود، استدلال به آیات قرآن مجید می نمودند، چه آنکه آیات قرآن مجید ذو معانی می باشد. لذا خاتم الانبیاء برای جلوگیری از زیاده رویهای اشخاص و غلط اندازیهای آنها قرآن را تنها ودیعه میان امّت نگذارد، بلکه به اتفاق علمای فریقین (شیعه و سنّی) چنانچه شبهای قبل عرض کردم فرمود:
«إنّی تارک فیکم الثقلین؛ کتاب الله وعترتی. ما إن تمسّکتم بهما فقد نجوتم - و در بعض از روایات فرمود - لن تضلّوا أبداً.»
به درستی که من می گذارم در میان شما دو چیز بزرگ را؛ کتاب خدا و عترت من. اگر تمسّک جستید به این هر دو (کتاب و عترت) نجات یافته و هرگز گمراه نخواهید شد.
به همین جهت، معنی و حقیقت و شأن نزول قرآن را باید از خود رسول الله صلی الله علیه وآله که مبین حقیقی قرآن است و بعد از آن حضرت، از عدل قرآن - که عترت و اهل بیت آن حضرت اند - سؤال نمود. لذا در آیه ی 7 سوره 21 (انبیاء) فرموده است:
﴿فَسْأَلُوا أَهْلَ الذّکْرِ إِن کُنتُم لاَ تَعْلَمُونَ﴾.
(ای رسول ما به امّت بگو) که شما خود اگر نمی دانید، بروید از اهل ذکر و دانشمندان امّت (یعنی آل محمّد که اعلم از همه بودند) سؤال کنید.
ص: 664
مراد از اهل ذکر، علی و ائمّه از اولاد آن حضرت علیهم السلام اند که عدیل القرآن اند؛ چنانچه شیخ سلیمان بلخی حنفی در صفحه 119 «ینابیع المودّه»(1)
باب 39، چاپ اسلامبول از «تفسیر کشف البیان» امام ثعلبی، نقلاً از جابر بن عبدالله انصاری آورده که گفت:
«قال علیّ بن أبی طالب نحن أهل الذکر.»
یعنی علی علیه السّلام فرمود: ما (خاندان رسالت) اهل ذکر هستیم.
چون «ذکر» یکی از نامهای قرآن است و آن خاندان جلیل اهل قرآن اند، به همین جهت است که علمای ما و شما در کتب(2) معتبره ی خود
نقل نموده اند که
ص: 665
علی علیه السّلام می فرمود:
«سلونی قبل أن تفقدونی، سلونی عن کتاب الله. فانّه لیس من آیة إلاّ وقد عرفت بلیل نزلت أم نهار أم فی سهل أم فی جبل. والله ما نزلت آیة إلاّ وقد علمت فیما نزلت وأین نزلت وعلی من أنزلت وانّ ربّی وهب لی لساناً طلقاً وقلباً عقولاً.»
پس استدلال به هر آیه ای از آیات قرآن باید مطابقت با مفهوم حقیقی و بیان مفسّرین واقعی بنماید و الاّ هر کس از پیش خود و روی ذوق و فکر و عقیده خود بخواهد آیات قرآن را معنی بنماید، اثری جز اختلاف کلمه و تشتّت آراء نخواهد داشت.
اینک با توجه به این مقدّمه خواهش می کنم آیه ی منظور خود را بیان فرمایید. چنانچه مطابقت با واقع نماید، به جان و دل پذیرفته و بر سر خود جای دهم.
شیخ: در آیه 29 سوره 48 (فتح) صریحاً می فرماید:
﴿مُحَمّدٌ رّسُولُ اللهِ وَالّذِینَ مَعَهُ أَشِدّاءُ عَلَی الْکُفّارِ رُحَمَاءُ بَیْنَهُمْ تَرَاهُمْ رُکّعاً سُجّداً یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللهِ وَرِضْوَاناً سِیَماهُمْ فِی وُجُوهِهِم مِنْ أَثَرِ السّجُودِ﴾.
محمّدصلی الله علیه وآله فرستاده ی خداست و یاران و همراهانش بر کافران بسیار سخت دل و با یکدیگر بسیار مشفق و مهربان اند. آنان را بسیار در حال رکوع و سجود بنگری که فضل و رحمت خدا و خشنودی او را می طلبند. بر رخسارشان از اثر سجده نشانهای نورانیت پدیدار است.
این آیه شریفه از جهتی فضل و شرف ابی بکر رضی الله عنه را ثابت می کند و از جهت دیگر طریقه ی خلافت خلفای راشدین رضی الله عنهم را معین می نماید.
ص: 666
به خلاف آنچه جامعه ی شیعه ادعا می نمایند که علی کرّم الله وجهه خلیفه ی اوّل می باشد این آیه صراحتاً علی را خلیفه ی چهارم معرّفی می نماید.
داعی: از ظاهر آیه ی شریفه چیزی که دلیل بر طریقه ی خلافت خلفای راشدین و فضل ابی بکر باشد، دیده نمی گردد. البته لازم است توضیح دهید که این صراحت در کجای آیه است که مکشوف نمی باشد.
شیخ: دلالت آیه بر فضیلت و شرافت خلیفه ابی بکر رضی الله عنه آن است که در اوّل آیه با کلمه ﴿وَالَّذینَ مَعَه﴾ اشاره به مقام آن مرد شریف شده که در لیلهْ الغار با پیغمبرصلی الله علیه وآله بوده است.
و اما طریقه ی خلافت خلفای راشدین در این آیه با کمال صراحت واضح است؛ زیرا مراد از ﴿وَالَّذینَ مَعَه﴾ ابی بکر رضی الله عنه است که در غار ثور [در] لیلهْ الهجرهْ با پیغمبر بوده است و مراد از ﴿أشِدّاءُ عَلَی الْکُفّار﴾ عمر بن الخطاب رضی الله عنه است که بسیار شدید العمل بر کفار بوده و ﴿رُحَماء بَیْنَهُم﴾ عثمان بن عفان رضی الله عنه است که بسیار رقیق القلب و رحم دل بوده و ﴿سیماهُم فی وُجُوهِهِم مِن أثر السُّجُود﴾ علی بن ابی طالب کرّم الله وجهه می باشد.
امیدوارم با نظر پاک شما موافقت نماید و تصدیق نمایید حق با ما است که علی را خلیفه ی چهارم می دانیم، نه خلیفه ی اوّل که خداوند هم در قرآن او را در مرتبه چهارم نام برده.
داعی: متحیرم چگونه جواب عرض نمایم که تصور غرض رانی نشود، ولی اگر با نظر انصاف بدون تعصّب بنگرید، تصدیق خواهید فرمود که غرضی در کار نیست، بلکه غرض، کشف حقیقت است.
گذشته از آنکه ارباب تفاسیر در شأن نزول آیه شریفه چنین بیانی ننموده اند،
ص: 667
حتّی درتفاسیر بزرگ علمای خودتان - و اگر چنین آیه ای در قرآن راجع به امر خلافت بود، روز اوّل بعد از وفات رسول اکرم صلی الله علیه وآله در مقابل اعتراضات علی علیه السّلام و بنی هاشم و کبار از صحابه - که سرپیچی از بیعت نمودند - تمسّک به شاخ و برگهای بی مغز نمی نمودند.
بلکه با نقل آیه، جواب ساکت کننده به همه می دادند. پس معلوم است آیه را به این معنی که شما نمودید، دست و پاهایی است که بعدها تفسیر بما لا یرضی صاحبه نمودند؛ زیرا هیچ یک از اکابر مفسّرین خودتان، از قبیل طبری و امام ثعلبی و فاضل نیشابوری و جلال الدین سیوطی و قاضی بیضاوی و جار الله زمخشری و امام فخر رازی و غیرهم چنین معنایی ننمودند؛ پس شما از کجا می گویید و از چه وقت این معنی و به دست چه اشخاصی جلوه نموده نمی دانم. علاوه در خود آیه ی شریفه موانع علمی و ادبی و عملی در کار است که ثابت می کند هر کس قائل به این قول شده، دست و پای بی جایی زده و متوجّه نشده است به آنچه علمای بزرگ خودتان در اوّل تفاسیرشان(1) نقل از رسول اکرم صلی الله علیه وآله نموده اند که فرمود:
«من فسّر القرآن برأیه فمقعده فی النار.»
هرکس تفسیر کند قرآن را برای خودش، پس نشمینگاه او در آتش است.
ص: 668
اگر بگویید تفسیر نیست، بلکه تأویل است، می گوییم شما که باب تأویل را مطلقاً مسدود می دانید. علاوه بر آنکه این آیه ی شریفه علماً و ادباً و اصطلاحاً بر خلاف مقصود شما نتیجه می دهد.
شیخ: انتظار نداشتم که جناب عالی درمقابل آیه ی با این صراحت هم استقامت کنید. البته اگر ایرادی به این آیه برخلاف حقیقت دارید بیان نمایید، تا کشف حقیقت شود.
نواب: قبله صاحب! خواهش می کنیم همان قسمی که تاکنون تقاضاهای ما را پذیرفته اید و مطالب را به قسمی ساده بیان نمودید که تمام جلسای مجلس و غائبین بهره مند شدند، اینجا هم خیلی بیشتر رعایت سادگی را در کلام بفرمایید که موجب امتنان همگی ما است؛ چون همین آیه است که پیوسته برای ما قرائت شده و همه ما را مجذوب و محکوم به حکم قرآن نموده اند.
داعی: اوّلاً عظمت آیه و نقل قول بازیگران چنان آقایان را مجذوب نموده که از توجّه به باطن و ضمایر آیه غافل شده اید و اگر خودتان مختصر توجّهی به ترکیبات نحوی و معانی ادبی آن می نمودید، بر خودتان معلوم می شد که با هدف و مراد شما ابداً مطابقت نمی دهد.
شیخ: متمنّی است خودتان ضمائر و ترکیبات را بیان نمایید، ببینید چگونه مطابقت نمی دهد.
داعی: امّا از جهت ترکیبی آیه شریفه خودتان بهتر می دانید که ترکیب این آیه - علی الاقوی - از دو حال خارج نیست؛ یا محمّد مبتداست و رسول الله عطف بیان و والذین معه عطف بر محمّد و اشداء، خبر آن و آنچه بعد از آن است، خبر
ص: 669
بعد از خبر. و یا والذین معه مبتداست و اشدّاء خبر آن و آنچه بعد از آن است، خبر بعد از خبر.
روی این قواعد، اگر بخواهیم آیه را مطابق عقیده و گفته ی شما معنی بنماییم، دو قسم معنی ظاهر می شود: اگر محمّد مبتدا باشد والّذین معه معطوف بر مبتدا و آنچه بعد از آن است خبر بعد از خبر. آنگاه معنای آیه چنین می شود که محمدصلی الله علیه وآله ابی بکر و عمر و عثمان و علی است.
و اگر والذین معه مبتدا باشد و اشداء خبر آن و آنچه بعد از آن است، خبر بعد از خبر آنگاه معنای آیه چنین می شود که ابی بکرو عمر و عثمان و علی است. بدیهی است هر طلبه ی مبتدی می داند که این نحوه ی از کلام، غیر معقول و خارج از نظم ادب است.
علاوه بر این، اگر مقصود از این آیه ی شریفه خلفای اربعه بودند، بایستی در فاصله کلمات «واو» عاطفه گذارده می شد، تا مطابقت با مقصود شما نماید و حال آنکه بر خلاف این معنی می باشد.
جمیع مفسّرین(1)
خودتان این آیه شریفه رابه حساب تمام مؤمنین آورده اند؛
ص: 670
یعنی می گویند اینها صفات تمام مؤمنین است.
و ظاهر آیه خود دلیل است که این معانی تماماً صفات یک نفر است که از اوّل با پیغمبر بوده اند نه چهار نفر - و اگر بگوییم آن یک نفر، علی امیرالمؤمنین علیه السّلام بوده است، با مطابقت عقل و نقل اولی به قبول است تا دیگران.
شیخ: عجب است که شما می فرمایید جدل نمی کنم و حال آنکه الحال در مجادله هستید. مگر نه این است که خداوند در آیه 40 سوره 9 (توبه) صریحاً می فرماید:
﴿فَقَدْ نَصَرَهُ اللهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الّذِینَ کَفَرُوا ثَانِیَ اثْنَیْنِ إِذْ هُمَا فِی الْغَارِ إِذْ یَقُولُ لِصَاحِبِهِ لاَتَحْزَنْ إِنّ اللهَ مَعَنَا فَأَنْزَلَ اللهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ وَأَیّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا﴾.
«البته خداوند او را (که رسول الله باشد) یاری خواهد کرد، چنان که هنگامی که کفّار آن حضرت را از مکّه خارج کردند، خدا یاری اش کرد. آن گاه یکی از آن دو تن که در غار بودند (یعنی رسول الله صلی الله علیه وآله) به رفیق و همسفر خود (ابوبکر که پریشان و مضطرب بود) فرمود: مترس که خدا با ما است. آن زمان خدا وقار و آرامش خاطر بر او (یعنی رسول الله) فرستاد و او را به سپاه و لشکرهای غیبی خود که شما آن را ندیده اید، مدد فرمود.»
این آیه علاوه بر آنکه مؤید آیه قبل است و ثابت می کند معنای ﴿وَالَّذِینَ مَعَهُ﴾
ص: 671
را که ابی بکر در غار لیلهْ الهجرهْ با رسول خدا بوده، خود این مصاحبت و با پیغمبر بودن، دلیل بزرگی است بر فضیلت و شرافت ابی بکر بر تمام امّت؛ برای آنکه پیغمبرصلی الله علیه وآله چون می دانست به علم باطن که ابی بکر خلیفه ی اوست و وجود خلیفه بعد از او لازم است، باید او را هم مانند خود نگهداری بنماید. لذا او را با خود برد، تا به دست دشمن گرفتار نشود واین عمل را با احدی از مسلمین نکرد. پس به همین جهت، حقّ تقدّم خلافت برای او ثابت است.
داعی: هرگاه آقایان ساعتی لباس تسنّن را از خود دور کنید و از تعصّب و عادت بیرون آیید و مانند یک فرد بیگانه و خالی از نظر تعصّب در اطراف این آیه شریفه بنگرید، خواهید تصدیق نمود که آن نتیجه ای که مقصود شماست، از این آیه به دست نمی آید.
شیخ: خوب است اگر دلایل منطقی بر خلاف مقصود هست، بیان فرمایید.
داعی: تمنّا می کنم از این مرحله صرف نظر نمایید؛ زیرا کلام، کلام می آورد. آن گاه ممکن است بعضی از مردمان بی انصاف، با نظر عناد بنگرند و تولید نقار شود و تصوّر رود که ما می خواهیم اهانت به مقام خلفا نماییم و حال آنکه مقام هر فردی محفوظ است. احتیاج به تفسیر و تأویل بیجا ندارند.
شیخ: خواهش می کنم طفره نروید و مطمئن باشید دلایل منطقی تولید نقار نمی کند، بلکه کشف حجب می شود.
داعی: چون نام طفره بردید، ناچارم مختصری جواب عرض نمایم، تا بدانید طفره ای در کار نبوده، بلکه رعایت ادب در گفتار را نمودم. امید است به مقالات داعی خُرده نگیرید و با نظر انصاف بنگرید؛ چه آنکه جواب از این گفتار را
ص: 672
محقّقین علماء به طرق مختلفه داده اند. اوّلاً جمله ای فرمودید خیلی تعجّب آور و بی فکر بود که چون رسول اکرم صلی الله علیه وآله می دانست ابی بکر خلیفه بعد از او خواهد بود و حفظ وجود خلیفه بر آن حضرت لازم بود، لذا او را با خود برد.
جواب این بیان شما بسیار ساده است؛ چه آنکه اگر خلیفه پیغمبر منحصر به ابی بکر بود، ممکن بود چنین احتمالی داد، ولی شما خود معتقدید به خلافت خلفای راشدین و آنها چهار نفر بودند. اگر این برهان شما صحیح و حفظ وجود خلیفه در مقابل خطرات لازم بود، می بایستی پیغمبرصلی الله علیه وآله هر چهار خلیفه را - که حاضر در مکّه بودند - با خود ببرد، نه آنکه یکی را ببرد و سه نفر دیگر را بگذارد،بلکه یکی از آنها را در معرض خطر شمشیرها قرار دهد و در بستر خود بخواباند که محقّقاً آن شب، بستر پیغمبرصلی الله علیه وآله مخطور بوده و در معرض حمله ی دشمنان بود.
ثانیاً بنابر آنچه طبری در جزء سیم تاریخ(1) خود نوشته، ابوبکر از حرکت آن حضرت خبر نداشته، بلکه وقتی نزد علی علیه السّلام رفت و از حال آن حضرت جویا شد، علی علیه السّلام فرمود: به غار رفتند. اگر کاری داری نزد آن حضرت بشتاب.
ص: 673
ابی بکر شتابان رفت، در وسط راه به آن حضرت رسید و ناچار به اتفاق آن حضرت رفتند. پس معلوم می شود که حضرت او را با خود نبرد، بلکه او بی اجازه رفت و از وسط راه با آن حضرت رفت.
بلکه بنابر اخبار دیگر، بردن ابی بکر تصادفی و از خوف فتنه و خبر دادن به دشمنان بوده، چنان که علمای منصف خودتان اقرار به این معنی دارند که از جمله شیخ ابوالقاسم بن صبّاغ - که از مشاهیر علمای خودتان است(1) - در کتاب «النور والبرهان» در حالات رسول اکرم صلی الله علیه وآله از محمد بن اسحاق از حسّان بن ثابت انصاری روایت نموده که قبل از هجرت آن حضرت جهت عمره به مکّه رفتم، دیدم کفّار قریش سب و قذف می نمایند اصحاب آن حضرت را. در همان اوان،
«امر رسول الله صلی الله علیه وآله علیّاً فنام فی فراشه وخشی من ابن أبی قحافة أن یدلّهم علیه، فأخذه معه ومضی إلی الغار.»
امر کرد رسول خدا علی علیه السّلام را که در فراش آن حضرت بخوابد و خوف داشت از اینکه ابی بکر کفار را دلالت و راهنمایی کند به رسول خدا. پس او را مصاحبت خود قرار داده و به جانب غار روانه شدند.
ثالثاً خیلی بجا بود محل استشهاد و جهت فضیلت را در آیه بیان می نمودید که مسافرت و همراه بودن با رسول خداصلی الله علیه وآله چه دلیلی بر اثبات خلافت دارد.
شیخ: محل استشهاد معلوم است. اوّلاً مصاحبت با رسول الله و اینکه خداوند او را مصاحب رسول الله می خواند.
ص: 674
ثانیاً آنکه از قول آن حضرت که خبر می دهد ﴿انّ الله معنا﴾.
ثالثاً نزول سکینه از جانب خدا در این آیه بر ابی بکر بزرگ تر دلیل شرافت است و مجموع این دلایل، اثبات افضلیت و حق تقدّم خلافت را برای او می نمایند.
داعی: البته احدی انکار مراتب ابی بکر را نمی نماید که او پیرمرد مسلمان و از کباراصحاب و پدر زن رسول خداصلی الله علیه وآله بوده، ولی این دلایل شما برای اثبات فضیلت خاص و حقّ تقدّم در خلافت مکفی نمی باشد.
اگر بخواهید در مقابل بیگانه ی بی غرضی با بیاناتی که در اطراف این آیه شریفه نمودید، اثبات فضیلتی خاص برای او بنمایید، قطعاً مورد اعتراض قرار خواهید گرفت؛ زیرا در جواب شما خواهند گفت: تنها مصاحبت با نیکان، دلیل فضیلت و برتری نمی باشد، چه بسا بدان که مصاحبت با نیکان و چه بسیار کفّار که مصاحب با مسلمین بوده و هستند؛ چنانچه این معنی در مسافرتها کاملاً و بیشتر مشهود است.
مگر آقایان فراموش نموده اید آیه 39 سوره 12 (یوسف) را که نقل قول حضرت یوسف را می نماید که:
﴿یَا صَاحِبَیِ السّجْنِ ءَأَرْبَابٌ مّتَفَرّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللهُ الْوَاحِدُ الْقَهّارُ﴾.
«ای دو رفیق زندان من (از شما می پرسم) آیا خدایان متفرّق بی حقیقت (مانند بتان و فراعنه و غیره) بهتر و در نظام خلقت مؤثرترند، یا خدای یکتای قاهر؟»
ص: 675
مفسّرین در ذیل این آیه شریفه نوشته اند: روزی که یوسف را به زندان بردند، طبّاخ و ساقی پادشاه را هم - که هر دو کافر و قائل به ارباب انواع بودند - با او به زندان بردند. پنج سال این سه نفر (مؤمن و کافر) با هم مصاحب بودند و یوسف در موقع تبلیغ آنها را مصاحب می خواند؛ چنانچه در این آیه خبر می دهد. حال آیا این مصاحبت پیغمبر برای آن دو نفر کافر، دلیل بر شرافت و فضیلت بوده، یا در مدّت مصاحبت تغییری در عقیده ی آنها پیدا شده است؟ بنابر آنچه صاحبان تفاسیر و تواریخ نوشته اند، بعد از پنج سال مصاحبت، عاقبت با همان حال از هم جدا شدند.
و نیز مراجعه فرمایید به آیه 37 سوره 18 (کهف) که می فرماید:
﴿قَالَ لَهُ صَاحِبُهُ وَهُوَ یُحَاوِرُهُ أَکَفَرْتَ بِالّذِی خَلَقَکَ مِن تُرَابٍ ثُمّ مِن نُطْفَةٍ ثُمّ سَوّاکَ رَجُلاً﴾.
«رفیق (با ایمان فقیر) در مقام گفت و گو و اندرز به برادر خود گفت: به خدایی که نخست از خاک و بعد از نطفه تو را آفرید و آن گاه مردی کامل و آراسته خلقت ساخت، کافر شدی.»
عموم مفسّرین نوشته اند دو برادر بودند؛ یکی مؤمن به نام یهودا و دیگری کافر به نام براطوس (چنان که امام فخر رازی هم که از اکابر علمای شماست، در تفسیر(1)
کبیرش نقل می نماید). این دو با هم محاوراتی داشتند که اینک وقت،
ص: 676
اجازه ی نقل مشروحه ی مفصّله را نمی دهد. غرض آنکه خداوند آن دو کافر و مؤمن را مصاحب هم خوانده. آیا از مصاحبت برادر مؤمن، کافر را فایده و نصیبی رسیده است؟ قطعاً جواب منفی است.
پس مصاحبت فقط، دلیل بر فضیلت و شرافت وبرتری نمی باشد. دلایل و امثال بر این معنی بسیار است که وقت بیش از این اجازه بیان نمی دهد.
و امّا اینکه فرمودید چون رسول اکرم صلی الله علیه وآله به ابی بکر فرمود: ﴿انّ الله معنا﴾، پس قطعاً به مناسبت آنکه خدا با او بوده، این خود دلیل شرافت و مثبت خلافت است، خوب است در این عقاید و گفتار خود تجدید نظر فرمایید، تا مورد اعتراض قرار نگیرید که بگویند مگر خدای تعالی فقط با مؤمنین و اولیاء الله می باشد و با غیر مؤمن نمی باشد.
آیا تصوّر می نمایید جایی باشد که خدا نباشد و کسی در عالم هست که خدا با او نباشد؟ اگر مؤمن و کافری در مجلسی باشند، عقل باور می کند که خدا با آن مؤمن باشد، ولی با کافر نباشد. مگر نه در آیه ی 7 سوره ی 58 (مجادله) می فرماید:
﴿أَلَمْ تَرَ أَنّ اللهَ یَعْلَمُ مَا فِی السّماوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ مَا یَکُونُ مِن نَجْوَی ثَلاَثَةٍ إِلّا هُوَ رَابِعُهُمْ وَلاَ خَمْسَةٍ إِلّا هُوَ سَادِسُهُمْ وَلاَ أَدْنَی مِن ذلِکَ وَلاَ أَکْثَرَ إِلّا هُوَ مَعَهُمْ أَیْنَ مَا کَانُوا﴾.
«به طریق استفهام تقریری فرماید: - آیا ندیدی و ندانستی که آنچه در آسمانها و زمین است خدا بر آن آگاه است. اگر چنانچه سه نفر با هم رای گویند، خدا چهارم آنهاست و نه پنج کس، جز آنکه او ششم آنها و نه کمتر از آن و نه بیشتر، جز آنکه هر کجا باشند، خدا با آنهاست؛ (چه آنکه خدا را احاطه ی کامل وجودی بر همه جزئیات عالم است)».
ص: 677
پس به حکم این آیه و سایر آیات و دلایل عقلیه و نقلیه، خدای تعالی با همه کس هست؛ با دوست و دشمن، مسلمان و کافر، مؤمن و منافق. پس اگر دو نفر با هم باشند و یکی از آنها بگوید خدا با ما است، دلیل بر فضیلت شخص خاصّی نخواهد بود.
همان طوری که دو نفر خوب اگر با هم باشند خدا با آنهاست، دو نفر بد و یا دو نفر خوب و بد هم اگر با هم باشند قطعاً خدا با هر دو آنهاست. اگر سعید باشند یا شقی، خوب باشند یا بد.
شیخ: مراد از خدا با ما است؛ یعنی چون ما محبوب خدا هستیم، برای آنکه رو به خدا و برای خدا و حفظ دین خدا حرکت کردیم، لطف خدا شامل حال ما است.
داعی: باز هم اگر این معنی در نظر گرفته شود، مورد اعتراض است، به گونه ای که گویند: چنین خطابی دلیل بر سعادت ابدی نخواهد بود؛ زیرا خداوند متعال به اعمال اشخاص می نگرد. چه بسا اشخاص که در زمانی اعمال نیک داشتند و مشمول لطف و رحمت خداوندی بودند. بعداً اعمال بدی از آنها سرزد و در وقت امتحان، نتیجه معکوس داد و مبغوض پروردگار شدند و از لطف و مرحمت حق محروم و رانده و مردود و ملعون گردیدند؛ چنانچه ابلیس سالها در عبادت پروردگار خلوص نیت داشت. از این رو مشمول الطاف و مراحم بود، ولی به محض آنکه متمرّد شد و از اوامر حق سرپیچی نمود و تابع هوای نفس شد، مردود حق و از رحمت بی حساب عمیم او برکنار و به خطاب:
﴿فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنّکَ رَجِیمٌ * وَإِنّ عَلَیْکَ اللّعْنَةَ إِلَی یَوْمِ الدّینِ﴾.
ص: 678
آیه 34 و 35 سوره 15 (حجر) عتاب حق به او شد که:
«از صف ساجدان و ملائکه و بهشت خارج شو که تو رانده ی درگاه ما شدی و لعنت ما تا روز جزا بر تو محقّق و حتمی گردید.» و ملعون ابدی گردید.
ببخشید، می دانید در مثال مناقشه نیست، بلکه برای تقریب اذهان است.
و اگر به عالم بشریت بنگریم، نظایر بسیار دارد از اشخاصی که مقرَّب عندالله شدند، ولی عند الامتحان مردود و مغضوب پروردگار قرار گرفتند؛ برای نمونه به دو نفر اشاره می نماییم که قرآن مجید هم برای بیداری مردمان و تنبیه غافلان امّت به آنها اشاره فرموده.
که از جمله ی آنها بلعم بن باعوراء می باشد که در زمان حضرت موسی علیه السّلام آن قدر مقرَّب عندالله شد که خداوند اسم اعظم به او عطا فرمود، به گونه ای که در اثر یک دعا، حضرت موسی را در وادی تیه سرگردان نمود، ولی موقع امتحان، حبّ جاه و ریاست طلبی او را وادار به مخالفت خدا و متابعت شیطان نمود جایگاه او جحیم و جهنّم گردید، چنان که تمام مفسّرین و مورّخین شرح حال او را مفصّلاً نگاشته اند. حتّی امام فخر رازی هم در صفحه 463 جلد چهارم تفسیر(1) خود از ابن عبّاس و ابن مسعود و مجاهد، قصّه ی او را نقل نموده. خداوند در آیه 174 سوره ی 7 (اعراف) به رسول اکرم صلی الله علیه وآله خبر می دهد که:
﴿وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الّذِی آتَیْنَاهُ آیَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشّیْطَانُ فَکَانَ مِنَ الْغَاوِینَ﴾.
ص: 679
(ای پیغمبر) بخوان بر این مردم حکایت آن کس را (که بلعم بن باعوراء باشد) که ما آیات خود را به او عطا کردیم. از آن آیات به عصیان سرپیچید، چنانچه شیطان او را تعقیب کرد و از گمراهان عالم گردید.
دیگری برصیصای عابد بود که در اوّل امر، به قدری در عبادت جدّیت نمود که مستجاب الدعوه گردید، ولی عند الامتحان عاقبت به شر شد و فریب شیطان را خورده، با دختری زنا نمود، تمام زحمات خود را به باد داده، به چوبه دار آویخته گردید کافر از دنیا رفت. فلذا در آیه 16 سوره 59 (حشر) به قصه ی او اشاره می فرماید:
﴿کَمَثَلِ الشّیْطَانِ إِذْ قَالَ لِلْإِنسَانِ اکْفُرْ فَلَمّا کَفَرَ قَالَ إِنّی بَرِی ءٌ مِنکَ إِنّی أَخَافُ اللهَ رَبّ الْعَالَمِینَ * فَکَانَ عَاقِبَتَهُمَا أَنّهُمَا فِی النّارِ خَالِدَیْنِ فِیهَا وَذلِکَ جَزَاؤُا الظّالِمِینَ﴾.
«این (منافقان) در مثل مانند شیطان اند که انسان را گفت (یعنی به برصیصای عابد): به خدا کافر شو. پس از آنکه کافر شد، آن گاه بدو گفت: من از تو بیزارم؛ زیرا که من از عقاب پروردگار [جهانیان] می ترسم. پس عاقبت شیطان و «برصیصای عابد» که به امر او کافر شد، این است که هر دو در آتش دوزخ مخلَّدندو آن دوزخ، جزای ستمکاران است.»
پس اگر عمل نیکی از آدمی در زمانی صادر شد، دلیل بر عاقبت به خیری او نمی باشد. فلذا در دستور است که در دعا بگویید:
«اللهم اجعل عواقب أمورنا خیراً».
پروردگارا عواقب امور ما را نیک قرار بده.
ص: 680
علاوه بر اینها خود می دانید که در نزد علمای معانی و بیان محقَّق است که تأکید در کلام ذکر نمی شود، مگر آنکه مخاطب در شک و تردید باشد و یا توهّم خلاف آن را کرده باشد و از تصریح آیه ی شریفه - که کلام خود را با جمله اسمیه و انّ مشدّده آورده - فساد عقیده ی طرف، ظاهر می گردد که متزلزل و متوهّم و در شک و تردید بوده.
شیخ: انصاف دهید. از مثل شمایی سزاوار نبود مَثَل ابلیس و بلعم باعوراء و برصیصا را در این مورد بیاورید.
داعی: ببخشید، مگر نشنیدید الآن عرض کردم که در مَثَل مناقشه نیست. در مباحثات علمی ومناظرات مذهبی، امثال را برای تقریب اذهان و تثبیت مقاصد می آورند. خدا شاهد است در ذکر شواهد و امثال هیچ گاه قصد اهانتی نداشته ام، بلکه برای ثبوت نظر و عقیده خود، شواهد و امثالی که در نظر می آید، به زبان جاری می گردد.
شیخ: دلیل در این آیه بر اثبات فضیلت، قرینه ای در خود آیه ی کریمه است که می فرماید: ﴿فَأَنْزَلَ اللهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ﴾. چون [ارجاع] ضمیر سکینه بر ابی بکر رضی الله عنه خود دلیل واضح است بر شرافت و فضیلت او بر دیگران و دفع توهّم از امثال شما.
داعی: اشتباه می فرمایید. ضمیر(1)
سکینه راجع است به رسول اکرم صلی الله علیه وآله و نزول
ص: 681
سکینه بر آن حضرت بوده، نه بر ابی بکر، به قرینه جمله ی بعدیه که فرموده: ﴿وَأَیّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا﴾ و محقّقاً مؤید به جنود حق، رسول اکرم صلی الله علیه وآله بوده نه ابی بکر.
شیخ: مسلَّم است که رسول خداصلی الله علیه وآله مؤید به جنود حق بوده، ولی ابی بکر رضی الله عنه هم در مصاحبت آن حضرت بی نصیب نبوده.
داعی: اگر هر دو مصاحب مشمول الطاف و مراحم الهیه بودند، بایستی علی القاعده ضمائر تثنیه در تمام جملات آیه ی شریفه آمده باشد و حال آنکه تمام ضمائر را قبلاً و بعداً مفرد آورده، تا اثبات مقام شخص خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله گردد و معلوم آید که آنچه نزول رحمت و مرحمت از جانب پروردگار می شود، به شخص آن حضرت می باشد و اگر به طفیل آن حضرت بر دیگران هم نازل آید، اسم برده می شود. فلذا در نزول سکینه و رحمت هم در این آیه و سایر آیات، فقط پیغمبر را مورد عنایت قرار داده.
شیخ: رسول خدا مستغنی از نزول سکینه بوده و احتیاجی بدان نداشته و سکینه هرگز از او مفارقت نمی نموده. پس نزول سکینه مخصوص ابی بکر رضی الله عنه بوده.
ص: 682
داعی: چرا بی لطفی می کنید و وقت مجلس را به تکرار مطالب می گیرید. به چه دلیل می گویید که خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله مستغنی از نزول سکینه بوده و حال آنکه احدی از آحاد خلایق، از پیغمبر و امّت امام و مأموم، از الطاف و رحمات حق تعالی مستغنی نمی باشند. مگر فراموش نموده اید آیه 26 سوره ی 9 (توبه) را که در قصّه حنین می فرماید:
﴿أَنْزَلَ اللهُ سَکِینَتَهُ عَلَی رَسُولِهِ وَعَلَی الْمُؤْمِنِینَ﴾.
«آن گاه خدای قادر مطلق سکینه و وقار خود را (یعنی شکوه و سطوت و جلال ربّانی) بر رسول خود و مؤمنان نازل فرمود.»
و نیز در آیه 26 سوره 48 (فتح) مثل همین آیه شریفه را آورده.
همین طوری که در این آیه، بعد از رسول اکرم صلی الله علیه وآله اشاره به مؤمنین نموده، در آیه غار هم اگر ابی بکر جزء مؤمنینی بود که باید مشمول سکینه و آرامش قرار گیرد، بایستی یا ضمیر تثنیه آورده و یا علی حده به نام او اشاره نموده باشد.
این قضیه به قدری واضح است که علمای منصف خودتان هم اقرار دارند که ضمیر سکینه مربوط به ابی بکر نبوده.
خوب است آقایان کتاب نقض العثمانیه، تألیف شیخ ابوجعفر محمّد بن عبدالله اسکافی را که از اکابر علماء و شیوخ معتزله می باشد، مطالعه نمایید ببینید آن مرد عالم منصف در جواب لاطائلات ابو عثمان جاحظ چگونه حق را آشکار نموده؛ چنانچه ابن ابی الحدید هم در صفحه 253 تا صفحه 281 جلد سوم «شرح نهج البلاغه»(1)
بعض از آن جوابها را نقل نموده است.
ص: 683
ص: 684
ص: 685
ص: 1
ص: 2
ص: 3
ص: 4
مقدمه استاد حسین انصاریان... 17
مقدمه مدیر مجمع جهانی شیعه شناسی... 21
مقدمه... 23
جلسه ششم 27
سیصد آیه در شأن علیّ علیه السّلام.. 31
علیّ اول مؤمن به رسول الله صلی الله علیه وآله بود.. 60
تربیت علی توسط پیغمبر از طفولیت.. 67
سبقت علی علیه السّلام در اسلام.. 69
اشکال در ایمان علیّ به دلیل طفولیت و جواب آن 82
ایمان علیّ در کوچکی دلیل بر وفور عقل و فضل او می باشد 84
ایمان علیّ علیه السّلام از فطرت بوده نه از کفر.. 90
علیّ علیه السّلام افضل جمیع صحابه و امت.. 95
نزول آیه لیلة الهجره در شأن علیّ که در بستر رسول اکرم صلی الله علیه وآله خوابید 105
اعتراف علمای سنی به افضل بودن خوابیدن علی در بستر پیغمبر از مصحابت ابی بکر در غار.. 113
در مباحثات علمی مناظرات دیدنی ، شدتی برای عمر نبوده 118
ص: 5
اقرار عمر به برتری علی بر خودش علماً و عملاً.. 118
در اسناد گفتار عمر «لو لا علی لهلک عمر».. 121
اشاره به بعض مورادی که علی علیه السّلام خلفاء را نجات داده و آنها اقرار نمودند که اگر علی علیه السّلام نبود هلاک شده بودند... 124
در میدانهای جنگ شجاعت و رشادتی از خلیفه عمر دیده نشد 127
بازهم بیان حقیقت.. 129
شکست أبوبکر و عمر در خیبر.. 133
حدیث رایت در فتح خیبر.. 147
رویه و رفتار عثمان بر خلاف ابی بکر و عمر.. 159
روی کار آمدن فساق بنی امیه توسط عثمان.. 166
بنی امیه و حکم بن ابی العاص و مروان، ملعون خدا و پیغمبر بودند 166
حکم بن ابی العاص.. 175
ولید فاسق در حال مستی نماز جماعت خواند.. 178
غلط کاری های عثمان موجب قتل او شد.. 182
ایجاد نارضایتی در مردم منجر به قتل عثمان شد 185
صدمه زدن عثمان به اصحاب پیغمبرصلی الله علیه وآله.. 187
مضروب شدن ابن مسعود و مرگ وی.. 188
مضروب شدن عمار به امر عثمان.. 192
اذیت و تبعید نمودن اباذر و وفات او در صحرای ربذه 196
ابوذر محبوب خدا و پیغمبر و راستگوی امت بود 200
ص: 6
قضاوت منصفانه لازم است تا پرده های جهل را پاره نماید 203
اخراج ابی ذر اجبارا به ربذه.. 206
آثار رحم و عطوفت از علیّ بن ابی طالب علیه السّلام.. 208
ادب نمودن عقیل هنگامی که تقاضای کمک بیشتری نمود 210
عطوفت آن حضرت با مروان و عبد الله بن زبیر و عایشه 212
منع آب توسط معاویه و عطوفت علیّ علیه السّلام نسبت به او 214
لفظ جمع در آیه برای تعظیم و تفخیم است.. 217
نزول آیه ولایت در شان علی علیه السّلام به اتفاق جمهور.. 217
شبهات و اشکالات در آیه ولایت و جواب از آنها.. 222
شک نمودن عمر در حدیبیّه در نبوّت پیغمبرصلی الله علیه وآله.. 231
واقعة حدیبیّه.. 238
گفتگوهای غیر منتظره.. 240
جلسه هفتم 245
لیله پنجشنبه ٢٩ رجب 45 جلسه هفتم.. 247
فرق بین اتحاد مجاز و حقیقت.. 248
اتحاد نفسانی پیغمبر و علی.. 250
استشهاد به آیه مباهله.. 252
مباحثه پیغمبر با نصارای نجران.. 255
آماده شدن نصاری برای مباهله.. 256
شواهد از اخبار در اتحاد پیغمبر و علی.. 260
ص: 7
چون پیغمبر افضل بر انبیاء است علی علیه السّلام هم افضل از آنها می باشد 267
سؤالات صعصعه از علی علیه السّلام در علت افضل بودن از انبیاء و جواب آن 269
علی مرآت جمیع انبیاء.. 276
بیان گنجی شافعی در اطراف حدیث تشبیه.. 280
دلائل ردّ اجماع.. 288
گفت گوی اسامه با بازیگرها.. 295
واقع نشدن اجماع به اتفاق فریقین.. 301
دوری نمودن کبار صحابه از بیعت ابی بکر.. 305
در حدیث ثقلین و سفینه.. 311
رد این قول که چون أبو بکر سناً اکبر بود به خلافت بر قرار شد 316
با بودن شیوخ از صحابه پیغمبر علی جوان را اختیار می فرمود 317
علی علیه السّلام فارق بین حق و باطل است.. 319
رد قول عمر که گفت نبوت و سلطنت در یک جا جمع نگردد. 331
باز هم بیان حقیقت در تعیین خلافت.. 334
بیعت علی و بنی هاشم با تهدید و بعد از شش ماه بود 340
دوازده دلیل بر اینکه علی را با زور شمشیر به مسجد بردند 345
باید منصفانه قضاوت نمود.. 353
اخبار سقط جنین فاطمه علیهاالسّلام.. 361
دفاع از حق و اثبات مظلومیت لازم است.. 365
ص: 8
اشکال در حدیث حب علی حسنة و من بکی علی الحسین وجبت له الجنة و جواب آن.. 367
شیوع فحشا در بلاد اهل تسنن.. 368
اعتراف و انتقاد زمخشری از اهل تسنن.. 369
در اسناد حدیث «حب علی حسنه» از کتب اهل تسنن و معنای آن 371
کشف حقیقت.. 375
فرق بین کس و ناکس.. 378
اثر و نتیجه گریه و مجالس عزاداری.. 380
امام حسین ریاست خواه و جاه طلب نبود.. 386
خمسة النجباء از هر عمل رجسی مبرّا بودند.. 387
قیام امام حسین برای ریاست و خلافت ظاهری نبود 388
قیام امام حسین برای حفظ شجره طیبه لا اله الاّ الله بود 390
مقاله مادام انگلیسی در مظلومیت امام حسین علیه السّلام.. 405
نتیجة مطلوب، کشف حقیقت.. 407
در ثواب و فواید زیارت.. 409
اثرات مترتبه بر زیارت قبور ائمه اطهار.. 410
جلسه هشتم 415
جلسه هشتم.. 417
در فرق بین اسلام و ایمان.. 418
در مراتب ایمان.. 421
ص: 9
اهل سنت بر خلاف قواعد قرآن شیعیان را طرد می کنند 424
علت پیروی شیعه از علیّ و اهل بیت علیه السّلام و تقلید نکردن از امامان چهارگانه.. 426
امر رسول خداصلی الله علیه وآله به متابعت امت از عترت آن حضرت 428
تقلید کورکورانه شایسته آدمی نیست.. 435
آدمی باید پیرو دانش و خرد باشد.. 437
پیغمبرصلی الله علیه وآله عدد خلفا را دوازده معرفی نموده.. 439
اشاره به مقامات امام جعفر صادق علیه السّلام.. 443
ظهور مذهب جعفری.. 447
درد دل بزرگ و بی اعتنایی به عترت.. 450
تأثر فوق العاده.. 451
دلیل طعن شیعه بر صحابه و ازواج رسول الله.. 453
طعن و انتقاد بر صحابه موجب کفر نمی شود.. 455
توجه رسول اکرم صلی الله علیه وآله به اعمال نیک و بد صحابه.. 467
جواب از بیعت الرضوان.. 468
جواب از حدیث به اصحاب من اقتدا کنید.. 470
داستان عقبه و قصد قتل پیغمبر.. 475
پیغمبر امر به پیروی از دروغگویان ننموده.. 476
مخالفت اصحاب در سقیفه.. 477
مخالفت سعد بن عباده با ابو بکر و عمر.. 477
قیام طلحه و زبیر در مقابل علی علیه السّلام در بصره.. 477
ص: 10
سب علی علیه السّلام توسط معاویه و عمرو بن عاص علی.. 478
اسناد اصحابی کالنجوم ضعیف است.. 481
صحابه معصوم نبودند.. 483
شراب خوردن ده نفر از صحابه در مجلس سری.. 484
در نقض عهد نمودن صحابه.. 492
محمد و علی صادقین در قرآنند.. 493
در حدیث غدیر و چگونگی آن.. 496
روات معتبره از علماء عامه در نقل حدیث غدیر خم 499
طبری و ابن عقده و ابن حدّاد... 512
نصیحت عمر توسط جبرئیل.. 513
حدیث اقتداء به أصحاب مخدوش است.. 515
بعض از صحابه تابع هوای نفس و منحرف از حق شدند 516
قول غزالی در نقض عهد صحابه.. 517
سر العالمین کتاب غزالی است.. 520
شرح حال ابن عقده.. 521
مرگ طبری.. 523
کشته شدن نسائی.. 523
اشکال در کلمه مولی.. 525
نزول آیه الیوم اکملت لکم دینکم در غدیر خم.. 531
نظر سبط ابن جوزی در معانی مول.. 536
ص: 11
نظر ابن طلحه شافعی در معانی مولی.. 538
احتجاج علی به حدیث غدیر در رحبه.. 541
قرینه چهارم ألست اولی بکم من انفسکم.. 549
أشعار حسان در حضور رسول اکرم صلی الله علیه وآله.. 556
در عهد شکنی صحابه.. 561
نقض عهد نمودن صحابه در احد و حنین و حدیبیه 562
قضاوت منصفانه باید کرد.. 566
فرار صحابه در حدیبیه.. 574
خدا می داند که من اهل جدل نیستم.. 578
در حقیقتِ فدک و غصب آن.. 580
نزول آیه وَ آتِ ذَا اَلْقُرْبیٰ حَقَّهُ.. 581
استشهاد به حدیث لا نورث و جواب آن.. 585
دلائل فاطمه بر رد حدیث لا نورث.. 587
احتجاج علی علیه السّلام با ابو بکر.. 591
کلمات ابو بکر بالای منبر و دشنام دادن به علی و فاطمه‘ 592
قضاوت منصفانه لازم است.. 594
تعجب ابن ابی الحدید از گفتار ابو بکر.. 595
آزار به علی آزار به پیغمبر است.. 597
دشنام دادن به علیّ دشنام به پیغمبر است.. 598
علی باب علم و حکمت است.. 599
ص: 12
نقل اخبار در وصایت.. 602
سر مبارک رسول الله در سینه امیر المؤمنین علیه السّلام هنگام وفات 612
تحقیق در امر وصایت.. 615
اشعار بعض از صحابه اشاره به وصیت.. 616
اشاره به دستور وصیت.. 618
اطاعت امر پیغمبر واجب است.. 621
منع شدن پیغمبرصلی الله علیه وآله از وصیت.. 622
گریستن ابن عباس از مانع شدن پیغمبر از وصیت 623
در منابع حدیث منع وصیت.. 625
تعصب آدمی را کور و کر می کند.. 632
اعتراف علماء عامه به اینکه گوینده کلمه هذیان معرفت به مقام رسالت نداشته.. 634
اول فتنه در اسلام حضور رسول الله صلی الله علیه وآله.. 635
عذر بدتر از گناه.. 639
اعتراض قطب الدین شیرازی به گفتار عمر.. 643
مانع نشدن از عهد نامه ابو بکر در وقت مردن.. 644
مصیبت بزرگ و اهانت به رسول الله صلی الله علیه وآله دم مرگ و مانع شدن از نمایاندن راه هدایت.. 646
حکم علیّ در باره زنی که بچه ی شش ماه زایید.. 651
رد فدک به فاطمه علیهاالسّلام و مانع شدن عمر.. 653
ص: 13
رد فدک توسط اولاد فاطمة علیهاالسّلام.. 655
واگذاری فدک توسط عمر بن عبد العزیز.. 657
رد فدک توسط عبد الله و مهدی و مأمون عباسی به ورثه فاطمه علیهاالسّلام 658
اثبات نحله بودن فدک.. 659
قول مخالفین که ابو بکر به موجب آیه شهادت عمل نموده و جواب آن 661
شاهد خواستن از متصرف خلاف شرع بوده است.. 662
خزیمة ذو الشهادتین.. 663
رد شهود فاطمه.. 664
مراد از صادقین در آیه محمد و علی علیه السّلام هستند.. 665
علی افضل صدّیقین است.. 668
علی با حق و قرآن می گردد.. 671
اطاعت علی اطاعت خدا و پیغمبر است.. 674
منصفانه قضاوت عادلانه کنید.. 676
قضیه جابر و اعطاء مال به او موجب عبرت عقلا می باشد 678
اشکال در نزول آیه تطهیر.. 682
جواب اشکال و اثبات این که آیه در حق ازدواج نیست 683
زوجات پیغمبرصلی الله علیه وآله داخل اهل بیت نیستند.. 684
اخبار عامه درنزول آیه تطهیر در شان اهل بیت علیه السّلام 685
حدیث ام سلمه راجع به حریره فاطمه علیهاالسّلام و نزول آیه تطهیر 691
منع خمس از عترت و اهل بیت پیغمبرصلی الله علیه وآله.. 695
ص: 14
خدا علی علیه السّلام را شاهد پیغمبرصلی الله علیه وآله قرار داده.. 698
درد دل های علی علیه السّلام.. 703
اخبار در مذمت اذیت کنندگان علیّ علیه السّلام.. 704
عدم رضایت، فاطمه علیهاالسّلام از ابوبکر و عمر تا آخرعمر 708
اذیت فاطمه اذیت خدا و پیغمبر است.. 710
جواب از خطبه علی علیه السّلام با دختر ابی جهل.. 714
بیان ابی جعفر اسکافی راجع به جعل اخبار زمان معاویه 716
اشکال در اینکه غضب فاطمه دینی نبوده و جواب آن 720
قلب و جوارح فاطمه مملوّ از ایمان بود.. 721
غضب فاطمه دینی بوده.. 721
سکوت فاطمه موجب رضا نبود.. 722
علی در دوره خلافت آزادی در عمل نداشته.. 723
نماز تراویح.. 724
عیادت ابی بکر و عمر از فاطمه علیهاالسّلام.. 728
دفن فاطمه در شب.. 731
دردهای دل فاطمه تا قیامت تأثر آور است.. 732
ص: 15
ص: 16
هو المعین
ایامی که کلاس ششم ابتدایی را می گذراندم، در محل زندگیم خیابان لرزاده که یکی از خیابان های فرعی میدان خراسان تا میدان قیام بود، از برکت وجود علمای منطقه و ائمه جماعات و مردم مؤمن به هر مناسبتی: محرم و صفر، فاطمیه، رجبیه، شعبانیه و ماه مبارک رمضان مجالس مختلف مذهبی تشکیل می شد، که سهم مرحوم آیت الله حاج شیخ علی اکبر برهان در این زمینه از همه بیشتر بود، در آن منطقه در مجالس مذهبی اش از سخنرانان و خطبای به نامی چون خطیب مشهور حاج شیخ محمد تقی فلسفی، حاج سید مهدی قوام، حاج سید اسماعیل شفیعی، حاج سید رضا غروی شاهرودی، حاج میرزا علی حصه ای، حاج محقق خراسانی و سلطان الواعظین شیرازی که از جایگاه ویژه ای در علم و عمل و همچنین میان مردم محل برخوردار بود استفاده می شد، من جذب این سخنرانان و خطباء بخصوص سخنرانی و خطابه های سلطان الواعظین که اکثر بحث و سخنرانی هایش پیرامون ولایت اهل بیت علیهم السّلام به ویژه امیر مؤمنان
ص: 17
صاحب ولایت کلیه قطفیه الهی بود شدم و با او پیوندی عاطفی پیدا کردم، تا زمانی که دست رحمت الهی مرا به حوزه علمیه قم رهسپار کرد.
در ایام تحصیل روزهای پنج شنبه و جمعه برای زیارت پدر و مادرم که از بزرگان و وابستگان به اهل بیت علیهم السّلام گریه کنندگان ناب حضرت امام حسین علیه السّلام بودند به تهران می آمدم و این در زمانی بود که سلطان الواعظین بر اثر بیماری قلبی خانه نشین بود، با سابقه آشنایی ام با سخنرانی هایش و منبرهایش پنجشنبه به اجازه خود او از ساعت نه صبح
تا دوازده ظهر به عیادتش می رفتم و از مباحث شیرین و پر بارش بهره مند می شدم، انس طرفین ما دو نفر به یکدیگر تبدیل به انس و الفتی شد، تا جایی که آن وجود بزرگوار مرا که هنوز در سخنرانی پختگی لازم را نداشتم به جای خود به مجالس یا منبرهای ایام تبلیغش می فرستاد و این کار او در رشد من و باز شدن گویایی ام در سخنرانی های مذهبی اثر فوق العاده گذاشت.
او مردی با صلابت، با کرامت، اصیل و فوق العاده منیع الطبع و اخلاقی بود به پاس داشت و احترام علما پافشاری داشت در تشویق طلاب زبانی شیرین با او بود، افرادی معدود از علما و تجار محل که مرا در انس با او شناخته بودند گاهی پول قابل توجهی در اختیارم می گذاشتند که به آن حضرت تقدیم کنم، تا پایان عمرش یک بار هیچ پولی را نپذیرفت، تکیه و توکلش به خداوند عجیب بود، داستان سفرش به پیشاور و مباحث مستدل ده شبۀ آن شهر را خودش یک بار برایم تعریف کرد، شیرینی بازگو کردن سفرش هنوز در ذائقه ام چون عسل شیرین است، امید داشتم تا پیش از درگذشتش بقیه کتاب های او که بیش از
ص: 18
چهل جلد می شد چاپ شود ولی این امید در دلم ماند و لباس تحقق نپوشید تا لحظات مرگش از عیادتش باز نایستادم، شاهد درگذشتش بودم که با ذکر مداوم همراه بود و نهایتاً روح بلندش به ملکوت پرواز کرد و در جوار حضرت معصومه سلام الله علیها در شهر قم آشیانه آل محمدصلی الله علیه وآله آرام گرفت.
همواره با کتاب با ارزشش (شبهای پیشاور) زنده است. مرحوم انصاری ریاست محترم مجمع جهانی شیعه شناسی آرزوی چاپ این کتاب را در مجمع داشت کتاب چاپ شد ولی حجت الاسلام انصاری به دیار باقی شتافته بود و چاپ آن را ندید، مسلما بهره اش نصیب او هم خواهد بود از مجمع جهانی شیعه شناسی و دست اندرکارانش بسیار تقدیر می کنم که این کتاب با ارزش و گرانبها را به جامعه اسلامی عرضه کردند، برای مؤلفش درخواست رحمت خاص و رضوان از حضرت حق دارم.
8/8/1395
حسین انصاریان
ص: 19
ص: 20
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم
«من لم یشکر المخلوق لم یشکر الخالق»
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین علیهم السّلام
خداوند تبارک و تعالی مومنین را به اطاعت از خود و پیامبر اکرمش صلی الله علیه وآله و اولی الامر سفارش و دستور می دهد که : ﴿یا أیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أطیعُوا اللهَ وَ أطیعُوا الرَّسُولَ وَ اُولِی اْلأمْرِ مِنْکُمْ﴾ ای اهل ایمان ! از خدا اطاعت کنید و از پیامبرو صاحبان امر خودتان اطاعت کنید. (سوره النساء آیه 59) بعد از نزول این آیه شریفه از رسول اکرم صلی الله علیه وآله سؤال شد، مراد از اولی الامر چه کسانی هستند؟ حضرت فرمودند: «هم خلفائی و ائمة المسلمین» حال این که خلفاء و ائمه
المسلمین بعد از پیامبرصلی الله علیه وآله چه کسانی باید باشند مورد اختلاف بین مسلمین شد تا جایی که مبحث امامت و خلافت بعد از رحلت رسول اکرم صلی الله علیه وآله و بحث اینکه امامت یک امر الهی و انتصابی است یا انتخابی محققان و پژوهشگران را به خود مشغول کرده.
و در طول تاریخ قلم پژوهشگران را و هر صاحب قلمی در حد توان خویش در این زمینه به بررسی مسأله امامت و جانشینی بعد از پیامبرصلی الله علیه وآله پرداخته و
ص: 21
همچنیین مناظره هایی و مباحثاتی در جانشینی وخلافت بعد از پیامبرصلی الله علیه وآله بین علمای مسلمانان صورت گرفته از جمله این کتاب حاضراست که بین یکی از علمای شیعه مرحوم سلطان الواعظین شیرازی و علمای اهل سنت کشمیر صورت گرفته که در آن به آیات قرآن کریم و احادیث پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله که در کتب معروف اهل تسنن ذکر شده، استدلال شده است.
به امید اینکه این کتاب مورد تحقیق وتوجه عموم مردم قرار گیرد و نشان دهنده راه و دست گیرنده و هدایت کننده باشد.
در پایان ازهمکاران مجمع که در انجام این کار تقبل زحمت فرمودند کمال تشکر می کنیم و خداوند را سپاس گذاریم که معارف دینی را همواره از رهگذر همت مؤلفان حقیقت جو یاری رسانده است.
کثر الله امثالهم، جزاه الله عن الاسلام اجرا، ادام الله ظله و دامت افاضاته.
و السلام علیکم و علی جمیع اخواننا المؤمنین
دکتر آیت پیمان
مدیر مجمع جهانی شیعه شناسی
ص: 22
با وجود مقدمه مفصلی که مؤلف بر کتابش نوشته است، بنا نداشتم مقدمه ای بنویسم، لکن نکته مهمی که در سرتاسر این کتاب به آن پرداخته نشده، مرا بر این داشت تا درباره ی آن موضوع نکاتی را به اختصار یادآور شوم.
در میان مذاهب اسلامی تنها مذهب برخاسته از قرآن و سنت راستین رسول اکرم صلی الله علیه وآله، مذهب شیعه است. تشیع در هیچ زمان و در هیچ وضعیتی با ظلم و استبداد سازش ننموده و تسلیم حکومت ها و حاکمان جور نشده است. از این رو همواره مورد تهاجم دشمنان بوده و حکومت های استبدادی از هرگونه تلاش برای ضربه زدن بر این مذهب کوتاهی نکردند.
شیعه با تمسک به کلام امیرالمؤمنین علیه السّلام که در وصیتش به حسنین علیه السّلام فرمود: «کونا للظالم خصما وللمظلوم عونا»؛(1) «دشمن ظالمان و یاور مظلومان باشید» همواره با همه مظاهر استبداد در ستیز بوده و حمایت از مظلومان را شعار خویش قرار داده است.
در مکتب خلفاء نه تنها اثری از مبارزه با ظلم پیشگان و حکومت های مستبد به چشم نمی خورد، بلکه تمام تلاش خود را در توجیه استبداد حکومت های جور به کار برده و با احادیثی که به رسول اکرم صلی الله علیه وآله نسبت داده اند، به پیروان خود القا می کنند که وظیفه ملت فرمان برداری از حاکمان جامعه است؛ اگرچه آنان دامن به
ص: 23
ظلم و ستم آلوده باشد؛ زیرا آنان مسئول کارهای خویش و ملت نیز مسئول کارهای خود است.(1)
با توجه به آنچه بیان شد، همواره حکومت ها، با تمام توان و امکانات خود درحال مبارزه با مذهب شیعه بوده و از گسترش فرهنگ ظلم ستیز آن جلوگیری کرده اند. یکی از روش هایی که از آن استفاده کرده اند، محکوم و مقصّر جلوه دادن مذهب تشیع است.
شیعه را طوری معرفی کردند که چون با اکثریت مسلمانان تطابق ندارد راه صواب را نمی پیماید؛ در نتیجه همیشه باید پاسخگوی اعتقادات و اعمال خود باشد. این مسئله به طور طبیعی فرصت پرسش گری و انتقاد به اعتقادات و عملکرد عموم اهل تسنن را از شیعیان سلب کرده است. گرچه ما نمی گوییم شیعیان باید همیشه آغازگر و مهاجم باشند؛ اما دفاع همیشگی به نفع این مذهب نخواهد بود.
از بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله تاکنون همواره شیعیان متهم شناخته شده و علاوه بر تهمت ها و دروغ هائی که به این مذهب نسبت می دهند، با طرح انبوهی از سؤالات و شبهات و جوّسازی منفی، این مذهب را در نظر سایر مسلمانان، مذهبی باطل و بیگانه با اسلام معرفی کرده اند.
چهار مذهب تسنن با وجود اینکه دلیلی از قرآن و حدیث صحیح، بر پیروی از آنها ندارند و با وجود همه اختلافاتی که با یکدیگر دارند، جزء مذاهب رسمی اسلامی شناخته شده اند؛ اما مذهب شیعه که با تمسک به آیات قرآن و احادیث
ص: 24
صحیح نبوی، همان مذهبی است که تمام مسلمانان باید از آن پیروی کنند، مذهب رسمی اسلامی قلمداد نمی شود.
اگر تنها دروغ ها و تهمت هایی که به شیعه نسبت داده اند آشکار شود، اثبات حقّانیت این مذهب نیاز به هیچ گونه دلیلی ندارد.
اگر تاکنون نیمی از آنچه اهل تسنن به عنوان سؤال و شبهات بر ضد شیعه مطرح کرده اند، بر عملکرد و اعتقادات اهل تسنن مطرح می شد، نتیجه غیر از آن بود که امروز شاهدیم.
اگر در مجامع علمی و جلسات و مناظرات و مباحثی که بین شیعه و سنی صورت می گرفت درمقابل هر شبهه ای که بر مذهب تشیع وارد می شد یک سؤال و شبهه هم بر مذهب تسنن مطرح می شد، وضع شیعه امروز این گونه نبود.
برادران اهل تسنن! قبل از آنکه برای اعمال و اعتقادات شیعیان دنبال دلیل قرآنی و روائی بگردید، کمی به اعتقادات و اعمال خود فکر کنید؛ چه میزان از اعتقادات و اعمال شما با آیات قرآن یا احادیث صحیح نبوی تأیید شده است؟ شما که در هر بحثی مدّعی هستید شیعیان باید از قرآن دلیل بیاورند، آیا خود می توانید بر اعتقادات و اعمالتان از آیات قرآن دلیل بیاورید؟ چرا در مناظرات و مباحثات علمی به جای آنکه به کتب و احادیث مورد قبول طرفین استدلال کنید، به کتب روایی خود تمسک جسته و دلیل بر حقّانیت خود را هر آنچه خود نقل کرده اید، می دانید؟ چه میزان از اعتقادات و اعمال شما با احادیث مورد قبول شیعه و سنی قابل اثبات است؟
برادران اهل تسنن! خوب است بدانید که بسیاری از اعتقادات و اعمال شیعیان را می توان از منابع اهل تسنن اثبات کرد. به همین دلیل مقتضی است هر عاقل
ص: 25
منصف، وجدان خود را حاکم نموده و ببیند مذهبی که اکثر اعتقادات و اعمالش از مدارک مخالفین قابل اثبات است، آیا به حق نیست؟ از این رو شایسته است در این مقدمه ی کوتاه، به طرح چند سؤال پرداخته شود، تا روشنفکران منصف اهل تسنّن با دقت در این سؤالات به دنبال جوابی منطقی بگردند، تا شاید به این وسیله فطرت های پاک - که زیر خاکستر تعصّب و جهل پنهان گردیده - حقیقت را دریافته از آن پیروی کنند.
از برادران اهل تسنّن تقاضا دارم این سؤالات را با دقت و خالی از هرگونه تعصّب و عناد، بررسی کنند و علمای خود را نیز مورد سؤال قرار دهند تا به امید خداوند، چهره ی زیبای حقیقت از زیر نقاب جهل و تعصب خارج شده و بر همه حق جویان جلوه گری کند.
ص: 26
موضوعات کلی مورد بحث:
· آیات نازله در شأن امیر المؤمنین
· علی علیه السّلام اولین مسلمان و نماز گزار
· علی علیه السّلام افضل از جمیع صحابه
· لیلة الحجره
· ابابکر خود را از خلافت عزل کرد
· اگر علی علیه السّلام نبود عمر هلاک می شد
· از ابابکر و عمر شجاعتی دیده نشد
· شکست ابوبکر و عمر در خیبر
· فرار صحابه از جنگ
· پیروزی امیر المؤمنین علیه السّلام در خیبر
· مطاعن عمر ● مطاعن بنی امیه
· مهربانی امیر المؤمنین علیه السّلام
· نزول آیه ولایت در شأن امیر المؤمنین
· شک عمر در نبوت پیامبر اسلام
ص: 27
ص: 28
«قبل از غروب جناب غلام امامین که از تجّار محترم اهل تسنن و مرد شریف و متینی هستند و از شب اول حاضر مجلس بودند تشریف آوردند، خیلی متواضع و خون گرم شرح مبسوطی بیان نمودند که خلاصه اش این بود که زود آمدم و مزاحم شدم که خاطر شما را مسبوق نمایم که عده ای از ما را کاملاً مجذوب بیانات مستدل خود نموده اید و دلها کاملاً نرم گردیده، حرفهای نشنیدنی شنیده شد. دیگران روی اصل تقیه خود داری از گفتن می نمودند. ما هم به کلی از همه جا بی خبر، ولی شما بحمد الله با شجاعت و شهامت پرده ها را بالا زدید و در لفافة ادب، ما را به حقایق آشنا نمودید. شب گذشته که از اینجا رفتیم مدتی در راه آقایان علماء موردحملات ما واقع شدند و سخنان خارج از نزاکت هم ردّ و بدل شد. ما به زحمتی میانه را گرفتیم.
دو دستگی عجیبی بین خودمان به میان آمده، امشب آقایان از دست ما خیلی عصبانی هستند. موقع نماز که شد نماز مغرب و عشاء را به ما اقتداء نمودند و مانند ما ادای فریضه نمودند. کم کم آقایان تشریف آوردند. پس از تعارفات معموله و صرف چای و ابراز علاقة زیاده از حد، از طرف جناب نواب عبد القیوم خان صحبت شد.»
نواب: قبله صاحب! میل داریم فرموده های خویش را خاتمه دهید که مطلب
ص: 29
ناقص نماند، چون همه انتظار خاتمة امر و معنای حقیقی آیه را داریم.
داعی: چنان که آقایان میل داشته باشند (اشاره به آقایان علماء) و اجازه بدهند.
شب گذشته دلایل ادبی را بر ردّ قول قائلین به اینکه این آیه شریفه را در طریقة خلافت خلفای راشدین ذکر نموده اند بیان نمودیم. اینک می خواهیم از راه دیگر، مطالب را مورد بحث قرار دهیم تا کشف حُجُب گردیده، حقیقت آشکار شود.
جناب شیخ عبدالسلام (سلّمه الله تعالی) شب گذشته فرمودند: صفات چهارگانة در این آیه می رساند که آیه دربارة خلفای اربعه و ترتیب خلافت وارد شده.
اولاً از طرف مفسرین بزرگ فریقین در شأن نزول این آیة شریفه چنین بیانی نشده.
ثانیاً خود بهتر می دانید که هر صفتی وقتی به تمام معنی با موصوف مطابقت نماید مورد عنایت است و اگر صفتی با موصوف مطابقت ننماید مصداق حقیقت واقع نخواهد شد.
اگر بدون حب و بغض و به دیدة انصاف بنگریم و تحقیق نماییم، می بینیم که واجد صفات مندرجة در آیة مبارکه در تمام امت، فقط مولانا امیر المؤمنین صلوات الله علیه بوده و ابداً این صفات با موصوف علیهم که جناب شیخ بیان نمودند، مطابقت نمی نمایند.
حافظ: این همه آیات قرآنی را در بارة علیّ کرّم الله وجهه نقل نمودید، مُکفی نبوده که این آیه را هم می خواهید به زورِ سحر بیان درباره علیّ جاری نمایید؟ بفرمایید ببینیم چگونه با خلافت خلفای راشدین مطابقت نمی کند.
ص: 30
داعی: اینکه فرمودید آیات قرآنی را ما در شأن مولانا امیر المؤمنین علیه السّلام وارد نمودیم، خَلط مبحث عجیبی نمودید. مگر چشم بندی هم می شود. در تمام تفاسیر بزرگ و کتب معتبرخودتان آیات کثیره ای از قرآن مجید را که در شأن مولانا امیر المؤمنین علیه السّلام نازل شده نقل نموده اند، نه اختصاص به ما داشته باشد.
آیا حافظ ابو نعیم اصفهانی ما نزل من القرآن فی علیّ و حافظ ابو بکر شیرازی نزول القرآن فی علیّ را که استقلالاً نوشته اند شیعه بوده اند؟ آیا سایر مفسرین بزرگ مانند امام ثعلبی و جلال الدین سیوطی و طبری و امام فخر رازی و اکابر معلمایی مانند ابن کثیر و حتی ابن حجر متعصب در صواعق آیات قرآنیه ای که در شأن آن حضرت نازل گردیده ضبط نموده اند، شیعه بودند؟ بعضی از علماء مانند طبرانی و محمد بن یوسف گنجی شافعی در اول باب 62 مسنداً از ابن عباس و محدّث شام در تاریخ کبیر خود و دیگران که تا سیصد آیه از قرآن را در باره آن حضرت ثبت نموده اند شیعه بوده اند، یا از اکابر علماء و پیشوایان شما بوده اند.
خوب است آقایان با تأمل و تفکر بیان نمایید تا موجب ندامت و پشیمانی نگردد.(1))
ص: 31
ص: 32
ص: 33
ص: 34
ص: 35
ص: 36
ص: 37
ص: 38
ص: 39
ص: 40
ص: 41
ص: 42
ص: 43
ص: 44
ص: 45
ص: 46
ص: 47
ص: 48
ص: 49
ص: 50
ص: 51
ص: 52
ص: 53
ص: 54
ص: 55
ص: 56
ما در اثبات مقام مولانا امیر المؤمنین علیه السّلام احتیاجی به جعل و وضع نداریم که به زور آیه ای را در بارة آن حضرت نقل نماییم مقام آن حضرت کالشمس فی
ص: 57
رابعه النهار ظاهر و هویداست. آفتاب درخشنده است و خورشید زیر ابر نمی ماند.
امام محمد بن ادریس شافعی گوید: من تعجب می کنم از حال علیّ علیه السّلام چه آنکه دشمنان آن حضرت (از امویها و نواصب و خوارج) از بغض وکینه فضائل آن حضرت را نقل نمی کنند، دوستان هم از ترس و تقیه خودداری از ذکر مناقب می نمایند. مع ذلک تمام کتابها پر است از فضایل و مناقب آن حضرت که نقل تمام مجالس است.(1)
و اما موضوع این آیه، بنای سحر آمیزی نداریم، بلکه حقایقی را بیان می نماییم. استدلال هم به کتب معتبرة خودتان نموده و می نماییم.
ص: 58
ملاحظه می فرمایید که تا کنون استشهاد به اخبار شیعه ننموده ام، بعدها هم ان شاء الله نخواهم نمود. مکرر داعی در منابر و مجالس گفته ام که اگر تمام کتب شیعه را از میان ببرند از روی کتب معتبرة علمای عامه اثبات مقام ولایت و خلافت و اولویت مولانا امیر المؤمنین علیه السّلام را بهتر می نمایم.
و أمّا در این آیه شریفه هم قول داعی تنها نیست که شما را در سحر بیان قرار دهم بلکه علماء خودتان تصدیق این معنی را دارند خوب به خاطر دارم فقیه و مفتی عراقین محدث شام محمّد بن یوسف گنجی شافعی در باب ٢٣ کفایه الطالب(1) ضمن نقل حدیث تشبیه که رسول خداصلی الله علیه وآله علیّ را شبیه أنبیاء قرار داده گوید: اینکه علیّ را شبیه به نوح در حکم و حکمت قرار داده برای اینست که: انه علیه السّلام کان شدیدا علی الکافرین رءوفا بالمؤمنین کما وصفه الله تعالی فی القرآن بقوله {و الذین معه أشدّاء علی الکفّار رحماء بینهم} یعنی به درستی که علیّ علیه السّلام بر کفار شدید العمل
ص: 59
و بر مؤمنین رؤف و مهربان بود هم چنانکه خدا در قرآن او را وصف نموده به این آیه که علی چون همیشه با پیغمبر بوده بر کفّار شدید العمل و بر مؤمنین رؤوف بوده.
و أمّا اینکه جناب شیخ فرمودند {و الذین معه} دربارۀ أبو بکر است به دلیل آنکه چند روزی در غار خدمت رسول اکرم صلی الله علیه وآله بوده است (و حال آنکه شب گذشته عرض کردم که علماء خودتان نوشته اند به نحو تصادف و برای جلوگیری از پیش آمدهائی او را با خود بردند) بر فرض تسلیم که بگوئیم مخصوصا حضرت او را با خود بردند آیا چنین مسافری که چند روزی در مسافرت با آن حضرت بوده مقامش برابری می کند با کسی که از اوایل عمر با رسول اکرم صلی الله علیه وآله و تحت تعلیم و تربیت آن حضرت بوده؟
اگر با دیدۀ انصاف و حقیقت توجه نمائیدتصدیق خواهید نمود که مولانا علیّ علیه السّلام در این خصیصه اولی از أبو بکر و تمام مسلمین است که مشمول این آیه واقع شود. زیرا از حین طفولیّت با رسول اکرم صلی الله علیه وآله و تحت تربیت آن حضرت نموّ نموده مخصوصا از اوّل بعثت جز علیّ علیه السّلام دیگری با آن حضرت نبوده. روزی که علیّ با پیغمبر بود أبو بکر و عمر و عثمان و ابو سفیان و معاویه و تمام مسلمین منحرف از دین توحید و غرق در بت پرستی بودند.
چنانکه اکابر علماء شما مانند بخاری و مسلم در صحیحین(1) خود و امام
ص: 60
احمد حنبل درمسند(1) و ابن عبد البر در صفحه ٣٢ جلد سیم استیعاب(2) و امام ابو عبد الرحمن نسائی درخصائص العلوی(3) و سبط ابن جوزی در صفحه 6٣ تذکره(4) و شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب ١٢ینابیع الموده(5) از ترمذی و مسلم
ص: 61
و محمّد بن طلحه شافعی در فصل اول مطالب السؤول(1)
و ابن ابی الحدید در صفحه ٢5٨ جلد سیم شرح نهج البلاغه(2) و ترمذی در صفحه ٢١4جلد دوم جامع(3) و حموینی در فرائد(4) و میرسید علیّ
همدانی در موده القربی(5) حتّی ابن
ص: 62
حجر متعصّب در صواعق(1) و دیگران از فحول اعلام شما با مختصر کم و زیادی در الفاظ از انس بن مالک و دیگران نقل نموده اند:
«بعث النبیّ فی یوم الاثنین و آمن علیّ یوم الثلاث»
(پیغمبر روز دوشنبه مبعوث به رسالت شد و علیّ در روز سه شنبه ایمان آورد.)
و نیز آورده اند که:
«بعث النبیّ فی یوم الاثنین و صلّی علیّ معه یوم الثلاث انّه اوّل من آمن برسول الله من الذکور.»
(پیغمبر در روز دوشنبه مبعوث شد و روزسه شنبه علیّ با او نماز گزارد.)
و نیز طبری در صفحه ٢4١ جلد دوم تاریخ(2) و ابن ابی الحدید در صفحه ٢56 جلد سیم شرح نهج و ترمذی در صفحه ٢١5 جلد دوم جامع(3) و امام احمد در
ص: 63
صفحه ٣6٨ جلد چهارم مسند(1) و ابن اثیر در صفحه ٢٢ جلد دوم کامل(2) و حاکم نیشابوری در صفحه ٣٣6 جلد چهارم مستدرک(3) و محمّد بن یوسف گنجی شافعی در باب ٢5 کفایه الطالب(4) به اسناد خود از ابن عباس روایت
ص: 64
ص: 65
نموده اند که «اول من صلّی علیّ» یعنی اول کسی که (در اسلام) نماز گذارد علی علیه السّلام بود. و از زید بن ارقم وارد است که: «اوّل من اسلم مع رسول الله علیّ بن ابی طالب علیه السّلام» و از این قبیل اخبار در کتب معتبرۀ شما بسی بسیار است که برای نمونه کافی می باشد.
ص: 66
سالی که در مکۀ معظّمه قحطی شد روزی رسول اکرم صلی الله علیه وآله (که هنوز بر حسب ظاهر مبعوث به رسالت نشده بود) به عبّاس عمّ اکرم خود فرمود برادرت ابو طالب کثیر العیال است و روزگار هم سخت و دشوار است برویم هر کدام ما تقاضا کنیم یک نفر از اولادهای او را قبول کنیم به کفالت تا بار عمّ عزیزم سبک شود عباس قبول کرد به اتّفاق به ملاقات جناب ابو طالب رفتند و علّت آمدن خود رانقل نموده اند سالی که در مکۀ معظّمه قحطی شد روزی رسول اکرم صلی الله علیه وآله (که هنوز بر حسب ظاهر مبعوث به رسالت نشده بود) به عبّاس عمّ اکرم خود فرمود برادرت ابو طالب کثیر العیال است و روزگار هم سخت و دشوار است برویم هر کدام ما تقاضا کنیم یک نفر از اولادهای او را قبول کنیم به کفالت تا بار عمّ عزیزم سبک شود عباس قبول کرد به اتّفاق به ملاقات جناب ابو طالب رفتند و علّت آمدن خود رابیان نمودند جناب ابو طالب موافقت فرمود عباس جعفر طیار را به عهده
ص: 68
گرفت و رسول اکرم صلی الله علیه وآله علی علیه السّلام را عهده دار شد آنگاه مالکی به این عبارت گوید:
«فلم یزل علیّ مع رسول الله حتّی بعث الله عزّ و جلّ محمّداصلی الله علیه وآله نبیّا فاتبعه علیّ علیه السّلام و آمن به و صدّقه و کان عمره اذ ذاک فی السنة الثالثة عشر من عمره لم یبلغ الحلم و انّه اوّل من اسلم و آمن برسول الله من الذکور بعد خدیجة»
(پیوسته علیّ با پیغمبر بود تا خدا آن حضرت را مبعوث به رسالت نمود، پس علیّ ایمان آورد و متابعت نمود پیغمیر را و تصدیق کرد او را در حالتی که از عمرش سیزده سال گذشته و به حد بلوغ نرسیده بود و او اول کسی بود که اسلام و ایمان آورد به آن حضرت از مردان بعد از خدیجه)
آنگاه مالکی(1) در همان فصل نقل قول امام ثعلبی را می نماید که در تفسیر آیه
ص: 69
101 سوره 9 (توبه) {وَ اَلسّٰابِقُونَ اَلْأَوَّلُونَ مِنَ اَلْمُهٰاجِرِینَ وَ اَلْأَنْصٰارِ} چنین آورده که ابن عبّاس و جابر ابن عبد الله انصاری و زید بن ارقم و محمّد بن منکدر و ربیعه المرائی گویند اوّل کسی که ایمان آورد بعد از خدیجه به رسول خداصلی الله علیه وآله علی علیه السّلام بوده آنگاه گوید علیّ کرّم الله وجهه اشاره به این معنی نموده در اشعار خودش که ثقات از علماء از قول او نقل نموده اند که فرمود.
محمّد النبی اخی و صنوی
و حمزة سیّد الشهداء عمّی
بنت محمّد سکنی و عرسی
منوط لحمها بدمی و لحمی
و سبطا احمد ولدای منها
فأیکم له سهم کسهمی (ابن طلحه)
سبقتکم الی الاسلام طفلا
صغیرا ما بلغت اوان حلمی
و اوجب لی ولایته علیکم
رسول الله یوم غدیرخم (ابن طلحه)
فویل ثم ویل ثم ویل
لمن یلقی الاله غدا بظلمی
(محمد رسول الله برادر و پسر عموی من است و حمزه سید الشهداء عم من است و فاطمه دختر پیغمبر همسر من است و دو دخترزادگان پیغمبر فرزندان من از فاطمه اند پس کدام یک از شما چنین قسمتی مانند من دارید اسبق از همه اسلام آوردم در حالتی که طفل بودم قبل از اینکه به
ص: 70
حد بلوغ برسم و واجب نمود پیغمبر برای من ولایت خود را بر شما روز غدیر خم آنگاه سه مرتبه فرمود وای بر کسی که ملاقات کند خدا را روز قیامت در حالتی که به من ظلم نموده باشد.)
و محمّد بن طلحه شافعی در صفحه11 مطالب السؤول(1) ضمن فصل اول از
ص: 71
باب اول و أکابرمورخین و محدثین علماء خودتان نقل نموده اند که این اشعار را آن حضرت در جواب معاویه نوشت موقعی که در نامۀ خود به آن حضرت مفاخره نموده که پدرم در جاهلیّت سیّد القوم بود و در اسلام پادشاهی نمود و من خال المؤمنین و کاتب الوحی و صاحب فضائل هستم.
حضرت بعد از مطالعه نامه فرمود: «أبالفضائل یفخر علیَّ ابن آکلة الاکباد» یعنی آیا به فضائل فخریه می کند پسر خورندۀ جگرها (یعنی هند مادر معاویه که جگر حمزه سید الشهداء را در احد برای او آوردند و در دهان جوید) آنگاه اشعار مذکور را برای او نوشت و در آن اشاره به غدیر خم نموده و اثبات می نماید که او است امام و خلیفه و اولی به تصرف در امور مسلمانان بعد از رسول خدا و به امر آن حضرت و معاویه با جدّیتی که به مخالفت آن حضرت داشت نتوانست در این مفاخرات تکذیب آن حضرت را بنماید.
و نیز حاکم ابو القاسم حسکانی(1) که از فحول اعلام و محل وثوق علمای
ص: 72
شما است در ذیل همین آیه مذکوره از عبد الرحمن بن عوف نقل می نماید که ده نفر از قریش ایمان آوردند اول آنها علیّ بن ابی طالب علیه السّلام بود.
و از انس بن مالک روایت می نمایند اکابر علماء شما مانند احمد بن حنبل در مسند و خطیب خوارزمی در مناقب(1) و سلیمان بلخی حنفی در باب12 ینابیع الموده (2) که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
صلّت الملائکة علیّ و علی علیّ سبع سنین و ذلک انّه لم ترفع شهادة ان لا اله الاّ الله الی السماء الا منّی و من علیّ.
(هفت سال ملائکة بر من و بر علیّ صلوات فرستادند؛ زیرا که در این مدت
ص: 73
کلمه شهادت از احدی به آسمان برنخاست مگر از من و علی)
و ابن ابی الحدید معتزلی از صفحه 375 تا صفحه 378 جلد اول شرح نهج البلاغه(1) اخبار بسیاری از طرق روات و علماء خودتان نقل نموده است که علیّ علیه السّلام از همۀ مسلمین اسبق در اسلام و ایمان بوده و در آخر همۀ اخبار و اختلاف اقوال گوید:
«فدلّ مجموع ما ذکرناه انّ علیّاعلیه السّلام اوّل الناس اسلاما و انّ المخالف فی ذلک شاذّ و الشذّ لا یعتدّ به».
(مجموع از آنچه ذکر نمودیم دلالت دارد بر آنکه علیّ علیه السّلام اول از همه اسلام آورد و مخالفین در این امر شاذ و کم نیستتند و به قول شاذ اعتنائی نیست.)
و امام ابو عبد الرحمن نسائی که یکی ازائمه صحاح ستّه است شش حدیث اول خصائص العلوی(2) را در این موضوع آورده و تصدیق نموده که اول کسی که ایمان آورد به رسول الله صلی الله علیه وآله و نماز گزارد با آن حضرت علیّ علیه السّلام بود.
و شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 12 ینابیع المودّه(3) 31 خبر از ترمذی و حموینی و ابن ماجه و احمد حنبل و حافظ ابو نعیم و امام ثعلبی و ابن مغازلی و ابو المؤید خوارزمی و دیلمی به مضامین مختلفه نقل نموده است که خلاصه و
ص: 74
نتیجۀ همۀ آنها آنکه علیّ علیه السّلام اسبق از همه امت اسلام ایمان آورد، و حتّی ابن حجر مکی متعصّب در فصل دوم از صواعق(1) اخباری به همین مضامین نقل نموده که سلیمان بلخی هم در ینابیع بعض از آن اخبار را از او نقل نموده و در آخر باب 12 ینابیع خبر پر برکتی از مناقب به اسناد خودش از ابی الزبیر مکی از جابر بن عبد الله انصاری نقل نموده با اجازه آقایان این خبر را بخوانم تا حجّة تمام گردد که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
«انّ الله تبارک و تعالی اصطفانی و اختارنی و جعلنی رسولا و انزل علیّ سیّد الکتب فقلت الهی و سیّدی انّک ارسلت موسی الی فرعون فسئلک ان تجعل معه اخاه هارون وزیرا یشدّ به عضده و یصدّق به قوله و انّی أسألک یا سیّدی و الهی ان تجعل لی من اهلی وزیرا تشدّ به عضدی فاجعل لی علیّا وزیرا و اخا و اجعل الشجاعة فی
قلبه و البسه الهیبة علی عدوه و هو اوّل من آمن بی و صدّقنی و اوّل من وحّد الله معی و انّی سألت ذلک ربّی عزّ و جلّ فاعطانیه فهو سیّد الاوصیاء اللّحوق به سعادة و الموت فی طاعته شهادة و اسمه فی التوریة مقرون الی اسمی و زوجته صدّیقة الکبری ابنتی و ابناه سیّدا شباب اهل الجنّة ابنای و هو و هما و الائمّة من بعدهم حجج الله علی خلقه بعد النّبیّین و هم
ص: 75
ابواب العلم فی امّتی من تبعهم نجی من النّار و من اقتدی بهم هدی الی صراط مستقیم لم یهب الله محبتهم لعبد الاّ ادخله الله الجنّة انتهی».
(خداوند متعال برگزید و اختیار نمود مرا (از میان خلق) و قرار داد مرا پیغمبر و نازل گردانید بر من بهترین کتابها را پس من عرض کردم الهی و سیدی موسی را فرستادی به سوی فرعون پس درخواست نمود از تو اینکه برادرش
هارون را وزیر او قرار دهی و محکم نمائی به وجود او بازوی او را و تصدیق نمایند به وسیله او دعوت او را. اینک من از تو درخواست می نمایم که از اهل من قرار دهی برای من وزیری که به وجود او محکم گردد بازوی من پس قرار بده برای من علیّ را به مقام وزارت و اخوت و شجاعت را در قلب او قرار بده و هیبتی به او مرحمت نما در مقابل دشمنانش و علیّ اول کسی ست که ایمان به من آورد و تصدیق مرا نمود و اول کسی ست که با من خدا را به وحدانیت یاد نمود - آنگاه فرمود من این سؤالی را که از پروردگار نمودم بمن عطا نمود (یعنی علیّ را وزیر و برادر من قرار داد) پس علیّ آقای اوصیاء می باشد ملحق شدن به او سعادت و مردن در اطاعت او شهادت است اسم او با اسم من در تورات می باشد و همسر او صدیقه کبری دختر من است و دو پسر او که دو سید جوانان اهل بهشتند فرزندان منند و علیّ و حسن و حسین و امامان بعد از آنها حجتهای خدابر خلق اند بعد از انبیاء و آنها هستند ابواب علم در امت من هر کس آنها را متابعت و پیروی نماید از آتش نجات یابد و هر کس به آنها اقتدا نماید هدایت یابد به راه راست عطا ننموده خدا محبت آنها را به بنده ای مگر آنکه آنها را داخل بهشت می نماید. (پس عبرت بگیرید ای صاحبان بصیرت و بینائی.) (فاعتبروا یا اولی الابصار)
ص: 76
و اگر بخواهم تمام اخباری را که فقط از طریق روات و أکابر علماء خودتان در این باب رسیده بدون استناد به کتب شیعه ذکر نمایم تمام وقت شب گرفته می شود(1) گمان می کنم برای نمونه کافی باشد آنچه عرض کردم تا آقایان بدانید
ص: 77
ص: 78
ص: 79
ص: 80
ص: 81
که علیّ آن کس است که از اول با رسول خداصلی الله علیه وآله بوده پس اولی و أحق است که آن بزرگوار را مشمول {و الذین معه} بدانیم نه آن کس را که چند شبی در مسافرت غار با پیغمبر بوده.
حافظ: این مطلب ثابت است و احدی انکار این معنی را ننموده که علیّ کرم الله وجهه اسبق از همه امّت در اسلام بوده ولی نکتۀ قابل توجه این است که او اسبق از همه امّت در اسلام بوده واین سبقت دلیل بر فضیلت و شرافت علیّ کرم الله وجهه بر دیگران از صحابه نمی باشد.
گرچه صحیح است که خلفای معظّم أبو بکر و عمر و عثمان رضی الله عنهم
ص: 82
مدتی بعد از علیّ کرم الله وجهه ایمان آوردند ولی ایمان آنها با ایمان علیّ فرق داشت و قطعا ایمان آنها از ایمان علیّ افضل بوده به دلیل آنکه علیّ طفلی نابالغ و آنها شیخی کبیر و با عقل کامل بودند.
بدیهی است ایمان پیر ورزیده و جهان دیده و صاحب عقل کامل از ایمان طفلی نو رسیده و نابالغ افضل و بالاتر است به علاوه ایمان علیّ تقلیدی و از آنها تحقیقی بوده قطعا ایمان تحقیقی از ایمان تقلیدی افضل است چون قطعا بچۀ نابالغ و غیر مکلّف ایمان نمی آورد مگر روی تقلید و علیّ بچۀ دوازده سیزده ساله تکلیفی بر او نبوده و حتما تقلیدا ایمان آورده است.
داعی: باعث تعجب است این نوع مذاکرات از مثل شما دانشمندان قوم متحیرم این نوع گفتار شما را حمل بر چه بنمایم بگویم عنادا لجاجت می فرمائید که قلبم راضی
نمی شود به عالمی چنین نسبتی بدهم مگر بگویم بدون فکر و تأمل تبعا للاسلاف صحبت می فرمائید یعنی شما تقلیدا (از خوارج و نواصب به تحریک امویها) حرف می زنید و تحقیقی در گفتار ندارید.
از شما سؤال می نمایم که آیا ایمان علی علیه السّلام در عالم طفولیت به میل و اراده خودش بوده یا به دعوت رسول الله صلی الله علیه وآله بوده.
حافظ: اولا جنابعالی از طرز صحبت چرا متأثر می شوید شبهه و اشکال در دل خلجان می کند باید مورد مذاکره قرار گیرد تا کشف حقایق شود.
و أمّا ثانیا جواب شما مسلّم است که به دعوت رسول خدا علیّ ایمان آورد نه به میل و ارادۀ خود.
داعی: آیا رسول اکرم صلی الله علیه وآله که علی علیه السّلام را دعوت به اسلام نمود می دانست که
ص: 83
تکلیفی بر طفل قبل از بلوغ نیست یا نمی دانست اگر بگوئید نمی دانست نسبت جهل به آن حضرت داده اید و اگر می دانست طفل صبی را تکلیفی در دین نمی باشد مع ذلک او را دعوت کرد کار لغو و عبث و بی جائی کرده بدیهی است نسبت لغو و عبث به رسول الله محققا کفر است.
چه آنکه پیغمبر معرّا و مبرّای از لغو و عبث است خصوصا خاتم الانبیاء زیرا که خداوند در آیه 3 سوره النجم/53 دربارۀ آن حضرت می فرماید {وَ مٰا یَنْطِقُ عَنِ اَلْهَویٰ إِنْ هُوَ إِلاّٰ وَحْیٌ یُوحیٰ}
(رسول خدا به هوای نفس سخن نمی گوید آنچه می گوید از روی وحی است که به او رسیده)
پس قطعا آن حضرت علیّ را قابل و لایق و آماده دعوت می دانسته و دعوت نموده چه آنکه عمل لغو از آن حضرت صادر نمی گردد علاوه بر این معنی صرف سن منافی کمال عقل نمی باشد. بلوغ، دلیل وجوب تکلیف نیست بلکه بلوغ در احکام شرعیه مراعات می شود نه در امور عقلیه و ایمان أمری از امور عقلیه می باشدنه تکلیف شرعی پس «ایمان علیّ فی الصغر من فضائله» ایمان علیّ در کوچکی از فضایل آن حضرت می باشد کما آنکه دربارۀ حضرت عیسی بن مریم علی نبیّنا و آله و علیه السلام و بچه تازه به دنیا آمده خداوند در آیه 31 سوره 19(مریم) خبر می دهد که گفت:
{إِنِّی عَبْدُ اَللّٰهِ آتٰانِیَ اَلْکتٰابَ وَ جَعَلَنِی نبِیًّا}
(به درستی که من بنده خاص خدایم و کتاب آسمانی و شرف نبوت مرا
ص: 84
عطا فرموده)و دربارۀ حضرت یحیی علیه السّلام در آیه 13 همان سوره فرماید:
{وَ آتَیْنٰاهُ اَلْحُکمَ صَبِیًّا}.
(و یحیی را در سن کودکی مقام نبوت بخشیدیم)
سید اسماعیل حمیری یمنی(1) که از شعراءمعروف اواسط قرن دوم هجری متوفی سال 179 بوده در اشعاری که در مدح آن حضرت سروده به همین جهت اشاره نموده و گفته:
وصی محمد و ابو بنیه و وارثه و فارسه الوقیا
و قد اوتی الهدی و الحکم طفلا کیحیی یوم اوتیه صبیا
(همچنان که یحیی در طفولیت و بچه گی واجد مقام نبوت گردیده علیّ علیه السّلام هم که وصی و وارث پیغمبر و پدر فرزندان آن حضرت بود صاحب حکم ولایت و هادی خلق در حال طفولیت گردید.)
فضل و مقامی را که پروردگار عطا نماید نیازمند رسیدن به سنّ بلوغ نیست بلکه رشد عقلی و صلاحیت مورد در اثر طینت پاک است که خداوند عالم السرّ و الخفیّات فقط به آن دانا و خبیر است و لذا یحیی در طفولیت و عیسی در مهد به نبوّت و علیّ در دوازده یاسیزده سالگی به ولایت مطلقه برسد مورد هیچ گونه
ص: 85
تعجبی نخواهد بود.
بیشتر تعجب داعی از این گفتار شما که اسباب تأثر شد آن بود که این نوع از گفتار و اشکالات از نواصب و خوارج و پیروان معاندین در تحت تحریکات امویها می باشد که به ایمان علیّ علیه السّلام خورده گیرند و گویند ایمان او از روی معرفت و یقین نبوده بلکه بر وجه تلقین و تقلید بوده است.
اوّلا موثقین از أکابر علماء شما همه اعتراف به این فضیلت دارند و اگر ایمان در کودکی برای آن حضرت فضل و فخری نبوده پس آن همه فخر و مباهاتی که آن حضرت در مقابل صحابه نمودند برای چه بوده؟
چنانچه عرض کردم اکابر علماء شما مانند محمّد بن طلحه شافعی(1) و ابن صباغ مالکی(2) و ابن أبی الحدید(3) و دیگران اشعار آن حضرت را نقل نموده اند که ضمنا فرمود:
سبقتکم الی الاسلام طفلا صغیرا ما بلغت اوان حلمی
و اگر ایمان آن حضرت در کودکی فضل و شرفی نبوده رسول اکرم صلی الله علیه وآله آن بزرگوار را به این فضل و خصیصه تخصیص نمی داد و آن حضرت خود فخر و مباهات به این معنی نمی نمود چنانچه سلیمان بلخی حنفی در صفحه 202 ینابیع
ص: 86
الموده (1) ضمن باب 56 از ذخایرالعقبی امام الحرم احمد بن عبد الله شافعی از خلیفۀ ثانی عمر بن الخطّاب نقل می نماید که گفت من و ابو بکر و ابو عبیدۀ جراح و جماعتی خدمت رسول خدا بودیم که دست مبارک بر شانه علی علیه السّلام زد و فرمود:
«یا علیّ انت اوّل المؤمنین ایمانا و اولهم اسلاما و انت منّی بمنزلة هارون من موسی»
(ای علیّ تو نخستین مومن و نخستین مسلمانی و تو برای من همانند هارونی برای موسی)
و نیز امام احمد بن حنبل در مسند نقل می نماید از ابن عباس «حبر امت» که گفت من و ابو بکر و ابو عبیدة بن جراح و جمعی دیگر از صحابه خدمت پیغمبر بودیم که دست مبارک بر کتف علیّ بن ابی طالب زد و فرمود:
«انت اوّل المسلمین اسلاما و انت اوّل المؤمنین ایمانا و انت منّی بمنزلة
ص: 87
هارون من موسی کذب یا علی من زعم انه یحبّنی و یبغضک»
(تو از حیث اسلام و ایمان اول مسلمین و مؤمنین هستی و تو برای من بمنزلة هارونی از موسی - یا علی، دروغ گفت کسی که گمان نمود مرا دوست دارد و تو را دشمن بدارد.)
و ابن صباغ مالکی در صفحه 125 فصول المهمّه((1) مثل همین خبر را از کتاب خصائص از ابن عباس و نیز امام ابو عبد الرّحمن نسائی در خصائص العلوی نقل می کنند که گفت از عمر بن الخطّاب (خلیفه ثانی) شنیدم که گفت: «علی را یاد نکنید، مگر به خیر زیرا که از پیغمبرصلی الله علیه وآله شنیدم فرمود در علی سه خصلت است من که عمرم دوست داشتم یکی از آنها برای من باشد چه آنکه هر یک از آنها نزد من دوستداشتنی تر است از هر چه آفتاب بر او می تابد.»
آنگاه گفت: ابو بکر و ابو عبیده و جمعی دیگر از صحابه هم حاضر بودند که آن حضرت دست بر کتف علی گذارد و گفت: (آنچه را که عرض کردم) و ابن صباغ این کلمات را زیاده از دیگران نقل نموده که فرمود:
«من احبّک فقد احبّنی و من احبّنی احبّه الله و من احبّه الله ادخله الجنّة
ص: 88
و من ابغضک فقد ابغضنی و من ابغضنی ابغضه الله تعالی و ادخله النار»
(کسی که تو را دوست بدارد مرا دوست داشته و کسی که مرا دوست دارد خدا او را دوست می دارد و کسی که خدا او را دوست بدارد داخل می کند او را به بهشت و کسی که تو را دشمن بدارد مرا دشمن داشته و کسی که مرا دشمن بدارد خدا او را دشمن داشته و داخل می کند او را به آتش)
پس ایمان علی علیه السّلام در صغر و کودکی دلیل بر وفور عقل و خرد است و خود فضیلتی است برای آن حضرت که لم یسبقه احد من المسلمین احدی از مسلمین بر او سبقت نگرفته است.
طبری در تاریخ خود(1) نقل می نماید از
محمّد بن سعد بن ابی وقاص که
ص: 89
گفت از پدرم سؤال کردم که آیا ابی بکر اول مسلمین است گفت نه: «و لقد اسلم قبله اکثر من خمسین رجلا» یعنی: زیاده از پنجاه نفر پیش از ابی بکر اسلام آوردند و لکن او افضل از ما بود از حیث اسلام و نیز نوشته است عمر بن الخطّاب بعد از چهل و پنج مرد و بیست و یک زن مسلمان شد(1).
«و لکن اسبق الناس اسلاما و ایمانا فهو علیّ بن ابی طالب»
(ولکن اسبق از همه مردم از حیث اسلام و ایمان علیّ بن ابی طالب بوده است.)
علاوه بر آنکه علیّ اسبق از همه مسلمین ایمان آورد فضیلت دیگری برای او در این باب می باشد که اهمّ فضائل است و از خصائص مخصوصۀ او می باشد که:
«اسلامه عن الفطرة و اسلامهم عن الکفر.»
(اسلام علیّ از فطرت بود و اسلام آنها از کفر بود)
علیّ امیر المؤمنین طرفه العینی میل به کفر و شرک ننمود بر خلاف عموم مسلمین و اصحاب که از کفر و شرک و بت پرستی بیرون آمده قبول اسلام
ص: 90
نمودند (چون آن حضرت قبل از بلوغ به دعوت پیغمبر ایمان آورد) چنانچه حافظ ابو نعیم اصفهانی در «ما نزل القرآن فی علیّ» و میر سید علیّ همدانی در «مودة القربی» از ابن عباس نقل نموده اند که گفت:
«و الله ما من عبد آمن بالله الاّ و قد عبد الصنم الاّ علیّ بن ابی طالب فانّه آمن بالله من غیر ان یعبد صنما»
(سوگند به خدا ایمان نیاورد احدی از عباد (یعنی از امت) مگر آنکه بر بت ستایش نموده بود مگر علیّ بن ابی طالب علیه السّلام که آن حضرت ایمان آورد به خدا و قبول اسلام نمود بدون آنکه به صنم و بت ستایش کرده باشد)
محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب 24 کفایه الطالب(1) به اسناد خود از رسول اکرم صلی الله علیه وآله نقل می نماید که فرمود:
«سباق الامة ثلاثة فهم الصدیقون؛ حبیب النجار مؤمن آل یاسین و حزقیل مؤمن آل فرعون و علیّ بن ابی طالب و هو افضلهم»
ص: 91
«سبقت گیرندگان جمیع امتها (در مسابقه ایمان و توحید) سه نفر بودند (که شرک به خدا نیاوردند( که ایشان اند راستگویان؛ یعنی حبیب نجار مؤمن آل یاسین و حزقیل مؤمن آل فرعون و افضل آنها علیّ بن ابی طالب بود»
چنانچه در نهج البلاغه(1) است که خود فرموده:
«فانّی ولدت علیّ الفطرة و سبقت الی الایمان و الهجرة»
(من بر فطرت توحید متولد شدم و در ایمان و هجرت بر همه پیشی گرفتم)
و نیز حافظ ابو نعیم اصفهانی و شافعی و دیگران از علمای خودتان مانند ابن ابی الحدید(2) نقل نموده اند: «انّ علیّا لم یکفربالله طرفة عین» (به درستی که
ص: 92
علیّ علیه السّلام به اندازه چشم بر هم زدنی کافر نشد) و امام احمد حنبل در مسند و سلیمان بلخی حنفی درینابیع الموده(1) نقل نموده اند از ابن عباس که بزمعه بن خارجه گفت:
انّه لم یعبد صنما و لم یشرب خمرا و کان اول الناس اسلاما.
شما که می گوئید ایمان شیخین افضل از ایمان علیّ بن ابی طالب علیه السّلام بوده مگر این حدیث شریف را ندیده اید که ابن مغازلی شافعی(2)
در فضائل و امام احمد
ص: 93
بن حنبل در مسند و خطیب خوارزمی در مناقب(1) و سلیمان بلخی حنفی در ینابیع(2) و دیگران از اکابر علماء شما از رسول اکرم صلی الله علیه وآله نقل نموده اند که فرمود:
لو وزن ایمان علیّ و ایمان امّتی لرجح ایمان علیّ علی ایمان امّتی الی یوم القیمة.
«اگر ایمان علیّ را با ایمان امت من بسنجند، ایمان علیّ بر ایمان امت تا روز قیامت راجح خواهد بود.»
و نیز میر سید علیّ همدانی در موده هفتم صلی الله علیه وآله موده القربی(3) و خطیب خوارزمی در مناقب و امام ثعلبی در تفسیر نقل نموده اند از خلیفۀ ثانی عمر بن الخطّاب که گفت شهادت می دهم که از رسول خداصلی الله علیه وآله شنیدم که فرمود:
«لو ان السموات السبع و الارضین السبع وضعن فی کفة میزان و وضع ایمان علیّ فی کفة میزان لرجح ایمان علی.»
«اگر هفت آسمان و زمین را در یک کفه ترازو بگذارند و ایمان علیّ را در کفه دیگر هر آینه ایمان علیّ بر آنها رجحان و سنگینی خواهد نمود»
ص: 94
و عبدی شاعر معروف سفیان بن مصعب کوفی(1) روی همین اصل ضمن اشعار خود گفته:
اشهد بالله لقد قال لنا
محمد و القول منهه ما خفی
لو ان ایمان جمیع الخلق ممن
سکن الارض و من جلّ السماء
یجعل فی کفة میزان لکی
یوفی بایمان علیّ ما وفی
(به خدا قسم شهادت می دهم که محمد رسول الله صلی الله علیه وآله برای ما بیانی فرمود که برای احدی مخفی نماند که اگر ایمان جمیع خلایق از اهل آسمان و زمنی را در کفة تراز وبگذارند و ایمان علیّ را در کفة دیگر، هر آینه ایمان علیّ بر همه رجحان پیدا خواهد کرد)
میر سید علیّ همدانی عالم عارف فقیه شافعی در کتاب موده القربی(2) اخبار بسیاری در این باب نقل نموده که افضلیت علیّ علیه السّلام را با دلایل و براهین و احادیث صحیحه ثابت می نماید؛ از جمله در مودت هفتم از ابن عباس (حبر امت) نقل می کند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
ص: 95
«افضل رجال العالمین فی زمانی هذا علیّ علیه السّلام»
(علیّ برترین مرد زمان من است)
عقیده اکثر علمای منصف خودتان بر افضلیت علی علیه السّلام بوده و چنانچه ابن ابی الحدید در صفحه جلد سیم شرح نهج البلاغه(1) و آورده که
کتابی از شیخ معتزله ابو جعفر اسکافی به دستم رسید و در آنجا نوشته بود که مذهب بشر بن معتمر و ابو موسی و جعفر بن مبشر و سایر قدمای علمای بغداد این بود که: «ان افضل المسلمین علیّ بن ابی طالب ثم ابنه الحسن ثم ابنه الحسین ثم حمزة بن عبد المطلب ثم جعفر بن ابی طالب...»
(افضل و برتر از همه مسلمین علیّ بن ابی طالب و پس از آن فرزندش حسن و پس از آن، فرزندش حسین و پس از آن حمزه و پس از آن جعفر
ص: 96
بن ابی طالب (معروف به طیار) بوده اند)
و شیخ ما ابی عبد الله بصری و شیخ ابو القاسم بلخی و شیخ ابو الحسن خیاط (که شیخ متأخرین علمای بغداد بوده) عموما بر همان عقیدة ابو جعفر اسکافی بودند که (قول به افضلیت علیّ علیه السّلام باشد) و مراد از افضلیت آن بوده که گرامی ترین مردم بودند نزد خدا و ثواب آنها از همه بیشتر و منزلت آنها در روز جزا از همه بالاتر خواهد بود و بعد در آخر همان صفحه 40 شرح عقیده معتزله را به نظم چنین گفته است:
و خیر خلق الله بعد المصطفی اعظمهم یوم الفخار شرفا
السید المعظم الوصی بعل البتول المرتضی علیّ
وابناه ثم حمزة و جعفر ثم عتیق بعدهم لا ینکر
(بهترین مردم بعد از رسول خدا و بزرگ ترین آنها در روز افتخار از حیث شرف سید بزرگوار و وصی پیغمبر بتول (فاطمه علیهاالسّلام) علیّ مرتضی است و پس از آن، دو فرزندش (حسن و حسین) و پس از آن، حمزه و جعفر (طیار) بوده اند.)
شیخ: شما اقوال علماء را در اثبات افضلیت ایمان خلیفه ابی بکر اگر دیده بودید، این بیانات را نمی نمودید.
داعی: شما هم اگر از اقوال متعصبین به بیانات محققین از علمای منصف خودتان رجوع می نمودید، می دیدید که تمام آنها تصدیق به افضلیت علی علیه السّلام دارند.
برای نمونه مراجعه نمایید به صفحه 264 جلد سوم شرح نهج البلاغه معتزلی
ص: 97
که همین بیان شما را از جاحظ نقل نموده که ایمان ابی بکر افضل از ایمان علیّ علیه السّلام بوده، آنگاه جوابی را که ابو جعفر اسکافی که از اکابر علمای معتزله و شیخ آنها بوده بر ردّ او داده، مفصلاً ضبط نموده که با دلایل عقلیه و براهین نقلیه در صفحات چندی ثابت می کند که ایمان علیّ علیه السّلام در کوچکی افضل از ایمان ابی بکر و تمام صحابه بوده است: تا در صفحه 257 (1) گوید: که ابو جعفر گفته
ص: 98
است(1):
«اننا لا ننکر فضل الصحابة و«اننا لا ننکر فضل الصحابة و
سوابقهم و لکننا ننکر تفضیل احد من الصحابة علی علیّ بن ابی طالب علیه السّلام.» انتهی.
(ما انکار فضل صحابه و سوابق آنها را نمی نماییم، و لکن انکار می نماییم برتری احدی از صحابه را بر علیّ بن ابی طالب علیه السّلام)
از این اقوال گذشته، اصلا نام امیر المؤمنین علیه السّلام را در قبال دیگران از صحابه آوردن قیاس مع الفارق است؛ چه آنکه مقام آن حضرت به قدری رفیع است که ابداً نتوان آن را قیاس با احدی از صحابه و غیره نمود که شما بخواهید فضایل صحابه را با چند خبر یک طرفه (بر فرض صحت) در مقابل مقام منیع آن
ص: 99
حضرت جلوه دهید.
چنانچه میر سید علیّ همدانی در مودت هفتم موده القربی(1) از احمد بن الکرزی بغدادی نقل می کند که حنبل (رئیس الحنابله) ازمقام فضل صحابه، نام ابوبکر و عمر عثمان را آورد و ساکت شد.
«فقلت: یا ابت این علیّ بن ابی طالب علیه السّلام؟ قال: هو من اهل البیت لا یقاس به هؤلاء.» (پس گفتم پدر جان کجاست علیّ بن ابی طالب؟ (یعنی چرا نام او را نبردی؟ پدرم گفت: او از اهل بیت رسالت است، او را نمی توان با این اشخاص قیاس نمود.)
ص: 100
یعنی همان قسمی که مقام و مرتبة اهل بیت رسالت به حکم آیات قرآن و فرموده های رسول ذوالجلال بالاترین مقامات و مراتب می باشد، مقام و مرتبه علیّ علیه السّلام هم بالاتر از همه صحابه و غیره می باشد، به این معنی که نام آن حضرت را در عداد صحابه نباید آورد، بلکه نام آن بزرگوار در حساب نبوت و مقام رسالت محسوب است؛ چنانچه در آیه مباهله آن حضرت را به منزلة نفس رسول الله صلی الله علیه وآله معرفی نموده.
شاهد بر این معنی حدیث دیگری(1) است درهمین فصل و مودت هفتم از ابی وائل از عبد الله بن عمر بن خطاب که گفت: زمانی که ما شماره می کردیم اصحاب پیغمبر را گفتیم ابوبکر و عمر و عثمان. مردی گفت:
«یا ابا عبد الله فعلیّ علیه السّلام ما هو؟ قال: علیّ من اهل البیت لا یقاس به احد، هو مع رسول الله صلی الله علیه وآله فی درجته.»
(ای ابا عبدالرحمن (کنیه ی عبد الله بن عمر بود) نام علیّ را چرا از بیان انداختی؟ جواب گفت: علیّ از اهل بیت رسالت است که احدی را نتوان به او قیاس نمود. او با پیغمبر و در درجه آن حضرت می باشد.)
یعنی حساب علیّ علیه السّلام از حساب امت و صحابه خارج و در حساب خود پیغمبر و با آن حضرت و در درجة آن بزرگوار می باشد.
ص: 101
اجازه بفرمایید حدیث دیگری از همین فصل و مودت به عرضتان برسانم که از جابر بن عبد الله انصاری(1) نقل می کند که گفت: روزی در حضور مهاجر و انصار که گفت: روزی در حضور مهاجر و انصار که حاضر بودند، رسول خداصلی الله علیه وآله به علیّ فرمود:
«یا علیّ لو ان احداً عبد الله حق عبادته ثم شک فیک و اهل بیتک انکم افضل الناس کان فی النار».
(یا علی اگر بنده ای عبادت کند خدا را عبادت کامل، پس شک نماید در تو و اهل بیت تو به اینکه شما افضل از همه مردم هستید، جایگاه او در آتش جهنم می باشد.)
خلاصه اینها نمونه ای بود از اخبار بسیاری که در باب فضیلت و حق تقدم مولانا امیرالمؤمنین علی علیه السّلام بر صحابه و تمام امت وارد گردیده، یا باید همة این اخبار صحیحه ای که در کتب معتبره خودتان موجود است ردّ نمایید و یا باید به حکم عقل و نقل تسلیم شوید که ایمان آن حضرت افضل از همه صحابه و امت بوده که از جملة اصحاب، ابو بکر و عمر بودند.
اگر توجه کنید به حدیث متفق علی فرقین که در غزوة احزاب و جنگ خندق پس از کشته شدن عمرو بن عبدودّ شجاع معروف به دست مولانا امیر
ص: 102
المؤمنین علیه السّلام رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود: «ضربة علی یوم الخندق افضل من عبادة الثقلین»(1)
(شمشیر زدن علی علیه السّلام در روز خندق (برعمرو بن عبدود) افضل و بهتر بود از عبادت جن و انس.)
خود تصدیق خواهید نمود که وقتی یک عمل مولانا علی علیه السّلام افضل از عبادت جن و انس باشد، قطعا اگر با سایر اعمال و عبادات آن حضرت توأم گردد ایجاد افضلیت برای آن حضرت می نماید و انکار این معانی را نمی نماید مگر متعصب عنود لجوج.
ص: 103
و اگر هیچ دلیلی نبود بر افضلیت آن حضرت بر تمام صحابه و اهل عالم مگر آیه مباهله که خداوند علی علیه السّلام را به منزلة نفس رسول الله صلی الله علیه وآله افضل الناس است من الاولین و الآخرین پس به حکم کلمه انفسنا در آیه شریفه، علی علیه السّلام هم افضل الناس من الاولین و الآخرین می باشد.
پس آقایان تصدیق نمایید که مصداق حقیقی «و الذین معه» مولانا امیر المؤمنین علی علیه السّلام می باشد که از اول ظهور اسلام، قبل ازهمة مسلمین، با رسول خداصلی الله علیه وآله بوده و تا روز آخر عمر هم کوچک ترین لغزشی پیدا ننمود.
«وقت نماز شد، آقایان جهت ادای فریضه برخاستند. پس از خاتمه عمل و صرف چای، افتتاح کلام از طرف داعی شد.»
داعی: و اما جهت اینکه امیر المؤمنین علیه السّلام لیله الهجره در رکاب ظفر انتساب رسول الله صلی الله علیه وآله حرکت ننموده بسیار واضح و آشکار است؛ برای آنکه کارهای مهم تری به امر رسول اکرم صلی الله علیه وآله بر عهدة آن حضرت بود که باید در مکه معظمه بماند و انجام دهد.
چون برای پیغمبر امین تر از علی علیه السّلام کسی نبود که امانت مردم را که نزد پیغمبر بود به صاحبانش مسترد دارد. (چون به اتفاق دوست و دشمن؛ آن حضرت امین اهل مکه بود، حتی دشمنان هم امانات خود را به آن حضرت می دادند که از خطر محفوظ ماند. به همین جهت آن حضرت در مکه معروف بود به امین.)
دیگر وظیفه ای که بر عهدة امیر المؤمنین بود آنکه عیالات آن حضرت و بقیة مسلمین را به مدینه برساند.
ص: 104
علاوه بر اینها اگر آن شب علی علیه السّلام در غار نبود، بالاستقلال مقام بالاتر از آن را درک نمود که خوابیدن در بستر و رخت خواب پیغمبرصلی الله علیه وآله بود. اگر خلیفه ابی بکر به طفیل رسول الله صلی الله علیه وآله ثانی اثنین خوانده می شود، ولی در همان شب برای عمل نیکو و مهم تر از مصاحبت غار استقلالاً آیه ای در مدح آن حضرت نازل گردید.
و آن عمل، خود یکی از مفاخر فضایل و مناقب آن حضرت است که متفق علیه فریقین (شیعه و سنی) می باشد و اگر آن شب فداکاری و جانبازی امیر المؤمنین علیه السّلام نبود، جان مبارک رسول الله صلی الله علیه وآله در خطر عظیم بود.
چنانچه موثقین از اکابر علمای شما در تفاسیر و کتب معتبرة خود این منقبت بزرگ را نقل نموده اند، از قبیل ابن سبع مغربی در شفاء الصدور و طبرانی در اواسط(1) وکبیر(2)، ابن اثیر در ص25 جلد چهارم اسدالغابه(3) و نور الدین بن
ص: 105
صباغ مالکی درص33 فصول المهمّه فی معرفه الائمه(1) و ابو اسحاق ثعلبی(2) و فاضل نیشابوری(3) و امام فخر رازی(4) و جلال الدین سیوطی(5) در تفاسیرشان و
ص: 106
حافظ ابو نعیم اصفهانی محمد معروف شافعی در ما نزل من القرآن فی علیّ و خطیب خوارزمی در مناقب(1) و شیخ الاسلام ابراهیم بن محمد حموینی در فرائد(2) و محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب 62 کفایه الطالب و امام احمد حنبل در مسند(3) و محمدبن جریر(4) به طرق مختلفه و ابن هشام در سیره
ص: 107
النبی(1) و حافظ محدث شامی در اربعین طوال و امام غزالی در ص223 ج سوم احیاء العلوم(2) و ابو السعادات و فضائل العتره الطاهره و ابن ابی الحدید در شرح
ص: 108
ص: 110
از اکابر علمای شمابه عبارات و الفاظ مختلفه ما حصل مقصود را نقل نموده اند و شیخ سلمان بلخی حنفی در باب 21 ینابیع الموده(1) از بسیاری از علماء آورده اند که چون رسول اکرم صلی الله علیه وآله به امر پروردگار اعلی عازم مدینه منوره شد در شب امیر المؤمنین علیه السّلام را امر فرمود که برد خضرمی سبزی که در شبها من بر خود می پیچیدم برخود بپوش و در بستر و رختخواب من به خواب؛ پس علی علیه السّلام به جای آن حضرت خوابید و برد خضرمی سبز را بر سر کشید تا کفار اطراف خانه نفهمند که علی در بستر است، تا رسول خداصلی الله علیه وآله به سلامت تشریف ببرند.
از حضرت حق خطاب رسید به جبرئیل و میکائیل که من در میان شما
ص: 111
برادری قرار دادم و عمر یکی از شما قطعا از عمر دیگری بیشتر است کدام یک از شما حاضرید آن زیادتی عمرتان را که نمی دانید به دیگری ببخشید؟ عرض کردند: امر است یا اختیار؟ خطاب رسید: امری نسیت مختارید. هیچ یک حاضر نشدند با اراده و اختیار، زیادتی عمر خود رابه دیگری واگذار نمایند. خطاب رسید:
«انّی آخیت بین علی ولیی و محمد نبیی فآثر علیّ حیاته اللنبیّ، فرد علی فراش النبی یقیه بمهجته. اهبطا الی الارض و احفظاه من عدوه.»
(به درستی که من بین علی ولیّ خودم و محمد پیغمبر خودم برادری قرار دادم،پس علی زندگانی خود را ایثار و فدای حیات و زندگانی پیغمبر نمود و در فراش و بستر او خوابید. بروید به زمین و او را از شر دشمنانش حفظ نمایید.)
پس به زمین آمدند. جبرئیل بالای سر و میکائیل نزد پاهای آن حضرت نشستند. جبرئیل گفت:
«بخّ بخّ من مثلک یابن ابی طالب و الله عزوجل یباهی بک الملائکة»
(به به! کسیت مثل و مانند تو ای پسر ابوطالب که خدای عزوجل به وجود تو به ملائکه مباهات می نماید).
آنگاه نازل گردید بر خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله آیه 207 سوره بقره:
{ وَ مِنَ النّاسِ مَنْ یَشْری نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ الله وَ الله رَءُوفٌ بِالْعِبادِ}
(بعضی از مردمانند (یعنی علیّ علیه السّلام) که از جان خود در راه رضای خدا در گذرند و خدا دوستدار چنین بندگان است.)
ص: 112
اینک از آقایان محترم تمنا می کنم به منزل که رفتید، این آیه شریفه را با آیه غار که مورد استشهاد شماست بی طرفانه و منصفانه بدون حب و بغض شیعه و سنی مورد قرار دهید، ببینید آیا افضلیت برای آن کس است که در مسافرت چند روزی با حزن و غم و اندوه با پیغمبر بوده، یا برای آن کس است که در همان شب جانبازی نموده و با قدرت و شجاعت و مسرّت عالما عامدا نفس خود را فدای رسول خدا نموده، تا آن حضرت به سلامت برود. پروردگار عالمیان به ملائکه روحانی به وجد او مباهات نموده و مستقلاً آیه ای در مدح او نازل فرموده است.
چنان چه علمای بزرگ خودتان با مختصر دقت و توجهی در مقابل معاندین لجوج از روی انصاف تصدیق نموده اند که علی علیه السّلام افضل از ابی بکر بوده و خوابیدن علی در بستر رسول الله صلی الله علیه وآله به مراتب بهتر و بالاتر از مصاحبت ابی بکر در غار بوده است.
و اگر از صفحه 269 تا صفحه 281 جلد سیم شرح نهج البلاغه(1) را عمیقانه
ص: 113
مطالعه نمایید و به بیانات و دلائل امام ابو جعفر اسکافی که از اکابر علماء و شیوخ معتزلیها می باشد در ردّ شبهات ابو عثمان جاحظ (ناصبی) در اثبات افضلیت علی علیه السّلام بر ابی بکر دقت نمایید، خواهید دید که آن عالم منصف با صراحت با دلایل محکمی ثابت می نماید که خوابیدن علی علیه السّلام در بستر پیامبرصلی الله علیه وآله به امر آن حضرت، افضل از مصاحبت چند روزه ابی بکر در مسافرت غار بوده است، تا آنجا که گوید:
«قال: علماء المسلمین ان فضیلة علی علیه السّلام تلک اللیلة لا نعلم احداً من البشر نال مثلها الا ما کان من اسحق و ابراهیم عند استسلامه للذبح»
(اتفاق علمای مسلمین است که احدی از بشر به فضیلت خوابیدن علی در فراش پیغمبر نرسیده است مگر اسحاق و ابراهیم در تسلیم به ذبح و قربانی (ولی عقیده اکثر مفسرین و مورخین و علمای اخبار است که ذبیح اسماعیل بوده نه اسحاق)
در آخر صفحه 271 نقل قول ابو جعفر اسکافی را در جواب ابو عثمان جاحظ ناصبی نقل نموده که گوید:(1)
ص: 114
«قد بینّا فضیلة المبیت علی الفراش علی فضیلة الصحبة فی الغار بما هو واضح لمن انصف و نزید ههنا تأکیداً
بما لم نذکره فیما تقدم فنقول: ان فضیلة المبیت علی الفراش علی الصحبة فی الغر لوجهین: احدهما ان علیّاًعلیه السّلام قد کان انس بالنبی صلی الله علیه وآله و حصل له بمصاحبته قدیماً انس عظیم و الف شدید، لما فارقه عدم ذکل الانس و حصل به ابوبکر فکان ما یجده علی علیه السّلام من الوحشة و الم الفرقة موجباً زیادة ثوابه، لان الثواب علی قدر المشقة - و ثانیهما انّ ابابکر کان یؤ ثر الخروج من مکة و قد کان خرج من قبل فردا، فازداد کراهیة للمقام، فلما خرج مع رسول الله وافق ذلک هوی قلبه و محبوب نفسه، فلم یکن له من الفضیلة ما یوازی فضیلة من احتمل المشقه العظیمة و عرض نفسه لوقع السیوف و رأسه لرضخ الحجارة، لان علی قدر سهولة العبادة یکون نقصان الثواب»
ص: 115
«ما حصل معنی آنکه قبلا فضیلت خوابیدن علی علیه السّلام در فراش رسول خداصلی الله علیه وآله بر مصاحبت ابی بکر در غار را بر قسمی که بر اهل انصاف واضح و آشکار گردد بیان نمودیم. اینک (به مقتضای وقت) تأکیداً بر آنچه قبلا ذکر کردیم از دو جهت دیگر مطلب را ثابت می نماییم.
اولاً انس و الفت فوق العاده علی علیه السّلام با رسول خداصلی الله علیه وآله طوری بود که نمی توانست آنی از پیغمبرصلی الله علیه وآله دور شود و بعکس عدم انس ابوبکر با رسول خداصلی الله علیه وآله باعث اشتیاق او به مصاحبت با آن حضرت بود؛ پس خوابیدن علی در فراش که باعث دروی از آن حضرت گردید ایجاد وحشت و الم شدیدی برای علی علیه السّلام نمود؛ پس دوری که سبب زجر آن حضرت و موجب ثواب بسیار بوده افضل است بر مصاحبت ابی بکر؛ برای آنکه ثواب عمل را به مقدار مشقت در عمل می دهند. (چنانچه گفته اند: افضل الاعمال احمزها).
ثانیاً، چون ابی بکر پیوسته عازم بر خروج از مکه بوده چنانچه گاهی هم تنها خارج شده، پس زیاد شد کراهت ماندن اودر مکه و لذا زمانی که با رسول خداصلی الله علیه وآله از مکه خارج شد به محبوبه ذاتی و معشوقه قلبی رسید؛ پس برای او فضیلتی نبود که برابر باشد با فضیلت علی علیه السّلام که در آن شب اختیاراً تحمل مشقت بزرگی نمود که جان خود را بر معرض شمشیرها و سر خود را مقابل سنگبارن دشمنان (که آن شب قصد آن بستر را داشتند که صاحب آن رسول الله صلی الله علیه وآله را به قتل رساندند) قرار داد. بدیهی است تحمل آن شداید به مراتب بالاتر و افضل از ابی بکر بود در راحتی لیله
ص: 116
الغار در مصاحبت رسول خداصلی الله علیه وآله)
و ابن سبع مغربی در شفاء الصدور(1) ضمن بیان شجاعت علی علیه السّلام گوید:
«علماء العرب اجمعوا علی ان نوم علی علیه السّلام علی فراش رسول الله صلی الله علیه وآله افضل من خروجه معه و ذلک انه وطّن نفسه علی مفاداته لرسول الله و آثر حیاته و اظهر شجاعته و بین اقرانه»
(اجماع علمای عرب است بر اینکه خوابیدن علی علیه السّلام لیله الهجره در فراش رسول خداصلی الله علیه وآله افضل بود از بیرون رفتن او با آن حضرت؛ زیرا که خود را در جای آن حضرت قرار داد و زندگانی خود را فدای آن حضرت نمود و به این وسیله شجاعت خود را بین اقران ظاهر نمود.)
پس مطلب به قدری واضح است که احدی انکار این معنی را ننموده مگر از روی جنون یا تعصب بدتر از جنون، بس است، خیلی معذرت می خواهم، رشتة سخن در اینجا طولانی شد. خوب است برویم بر سر مطلب.
و اما اینکه فرمودید مراد از «اشداء علی الکفار» خلیفه ثانی عمر بن خطاب بوده است فقط به محض ادعا از شما قبول نمی شود، باید دید که آیا این صفت هم با حال موصوف مطابقت می نماید یا خیر؟ چنانچه مطابقت نماید به جان و دل می پذیریم.
ص: 117
بدیهی است که شدت و غلظت در دو جهت متصور است: یکی در مباحث علیم و محاورات دینی که در مقابل علمای بیگانه شدید بالبیان بوده باشد، یا در میدانهای جنگ و جهاد فی سبیل الله شخصاً رشادت و شجاعت و غلظتی به کار برده باشد.
اما در موضوع محاورات دینی و مناظرات علیم برای خلیفه عمر ابدا در تاریخ رشادتی دیده نشده و آنچه در کتب اخبار و تواریخ فریقین (شیعه و سنی) حتی بیگانگان سیر نمودیم، غلظت و شدتی برای خلیفه عمر از این دو جهت ندیدیم.
چنانچه آقایان محترم هم چه هنر علمی و محاوره دینی و مباحث با علمای بیگانه از خلیفه عمر در تاریخ عمرش نظر دارید، بیان نمایید خیلی ممنون خواهم شد که بر معلومات داعی افزوده خواهد شد.
ولی آنچه داعی اطلاع دارم و بزرگان علمای خوتان در کتب معتبرة خود ضبظ نموده اند در ادوار خلافت خلفاء در جمیع موضوعات علمی و دینی، حلال مشکلات مولانا امیر المؤمنین علی علیه السّلام بوده.
با همه اخباری که امویها و بکریون و علاقه مندان به آنها در فضایل آنها جعل نمودند (چنانچه علمای خودتان در کتب جرح و تعدیل نوشته اند) مع ذلک نتوانستند این حقایق را بپوشانند که هر زمانی که علمای یهود و نصاری و سایر فرق از مخالفین نزد ابو بکر و عمر و عثمان در زمان زمامداری آنها می آمدند یا
ص: 118
می نوشتند و مسائل مشکله سؤال می کردند، ناچار متوسل می شدند به ذیل عبای مولانا امیر المؤمنین علی علیه السّلام و می گفتند این سؤالات مشکل و پیچیده را احدی نتواند جواب دهد جز علیّ بن ابی طالب.
لذا آن حضرت حاضر و جواب آنها را به قسمی می داد که قانع شده و مسلمان می شدند؛ چنانچه در تاریخ حالات خلفاء کاملاً وارد است.
بس است در اثبات این معنی اظهار عجز خلفاء (ابوبکر و عمر و عثمان) در مقابل علی علیه السّلام و اقرار به برتری آن حضرت و اینکه اگر علی نبود آنها هلاک شده بودند؛ چنانچه محققین از اکابر علمای خودتان آورده اند که خلیفه ابوبکر می گفت:
«اقیلونی اقیلونی، فلست بخیرکم و علیٌّ فیکم.(1)»
ص: 119
(مرا از این مقام بردارید؛ زیرا من از شما بهتر نیستم مادامی که علی در میان شماست.)
و متجاوز از هفتاد مرتبه خلیفه عمر در قضایای مختلفه و موارد متفاوته اقرار نموده که «لولا علی لهلک عمر» اگر علی نبود عمر هلاک شده بود.
و غالباً موراد مهالک را نوشته اند که اینک نمی خواهم وقت مجلس را بگیرم، شاید مطالب مهم تری برای مذاکره لازم باشد.
نواب: قبله صاحب، کدام مطلب مهم تر از(مرا از این مقام بردارید؛ زیرا من از شما بهتر نیستم مادامی که علی در میان شماست.)
و متجاوز از هفتاد مرتبه خلیفه عمر در قضایای مختلفه و موارد متفاوته اقرار نموده که «لولا علی لهلک عمر» اگر علی نبود عمر هلاک شده بود.
و غالباً موراد مهالک را نوشته اند که اینک نمی خواهم وقت مجلس را بگیرم، شاید مطالب مهم تری برای مذاکره لازم باشد.
نواب: قبله صاحب، کدام مطلب مهم تر ازاین موضوع است که بیان نمودید.
ص: 120
آیا در کتب معتبره ما این کلمات ضبط و نقل گردیده؟ چنانچه هست و نظر دارید برای مزید بیانی ما بیان فرمایید. ممنون خواهیم شد.
داعی: عرض کردم اکابر علمای سنت و جماعت اتفاق بر این معنی دارند (به استثنای قیلیلی از متعصبین لجوج) که با الفاظ و عبارات مختلفه در موارد متعدده نقل نموده ند. برای روشن شدن مطلب و اتمام حجت به بعضی از آن اسناد و کتب که در نظر دارم اشاره می نمایم.
1 - قاضی فضل الله بن روزبهان متعصب در ابطال الباطل، 2 - ابن حجر عسقلانی متوفی سال 852 در ص337 تهذیب التهذیب(1) (چاپ حیدر آباد دکن)، 3 - و نیز از ابن حجر درص509، جلد دوم الاصابه(2) (چاپ مصر) 4 - ابن قتیبه دینوری متوفی سال 276 در ص201و 202، کتاب تأویل مختلف الحدیث(3)، 5 - ابن حجر مکی متوفی سال 973 در صفحه 78 صواعق المحرقه(4)، 6 - حاج احمد افندی در ص146 و 152 هدایه المرتاب، 7 - ابن اثیر جزروی متوفی سال 630 در ص22 جلد چهارم اسد الغابه(5) 8 - جلال
ص: 121
الدین سیوطی در صفحه 66 تاریخ خلفاء(1) 9 - ابن عبد البر قرطبی متوفی سال 463 در صفحه 474 جلد دوم استیعاب(2)، 10 - سید مؤمن عبد البر قرطبی
متوفی سال 463 در صفحه 73 نور الابصار(3)، 11 - شهاب الدین احمد بن عبد القادر عجیلی در ذخیره المآل، 12 - محمد بن علی الصبان در صفحه 152، اسعاف الراغبین. 13 - نور الدین بن صباغ مالکی متوفی سال 855 در صفحه 18 فصول المهمه(4). 14 - نور الدین علی بن عبد الله سمهودی متوفی سال 911 در جواهد العقدین(5)، 15 - ابن ابی الحدید معنزلی متوفی 655 در صفحه 6 جلد اول شرح نهج البلاغه، (6) 16 - علامه قوشچی در صفحه 407 شرح تجرید. 17 - خطیب خوارزمی در صفحه48 و 60 مناقب(7)، 18 - محمد بن طلحه شافعی در صفحه29 ضمن فصل ششم مطالب
السئوول(8)، 19 - امام احمد بن حنبل در فضائل(9)، 20 - سبط ابن جوزی در ص85 و 87 تذکره(10)21 - امام ثعلبی در تفسیر کشف البیان، 22 - علامه ابن قیم جوزی در صفه 41 تا صفحه 53 طرق
ص: 122
الحکمیه ضمن نقل قضایای عدیده از آن حضرت، 23 - محمد بن یوسف گنجی شافعی متوفی سال 68 در باب 57 کفایه الطالب(1)). 24 - ابن ماجه قزوینی در سنن. 25 - ابن مغازلی شافعی در مناقب. 26 - ابراهیم بن محمد حموینی در فرائد، ((2) 27 - محمد بن علی بن الحسن الحکیم ترمذی در شرح فتح المبین. 28 - دیلمی در فردوس، 29 - شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 14 ینابیع الموده(3)
ص: 123
30 - حافظ ابو نعیم اصفهانی درحلیه الاولیاء و ما نزل من القرآن فی علی و بسیاری دیگر از اجله علمای خودتان به اختلافات الفاظ و عبارات، نقل اقوال خلیفه عمر را نموده اند و غالبا با ذکر مواردی قضایای وارده آورده اند که می گفت: «لو لا علی لهلک عمر».
از جمله فقیه گنجی شافعی در باب 57 کفایه الطالب(1) فی مناقب علی بن
ص: 124
ابی طالب علیه السّلام بعد از نقل اخباری مسندا خبر حذیفه بن الیمان را که دیگران از علمای شما هم نقل نموده اند ذکر نموده که روزی عمر با او ملاقت نمود و سؤال کرد چگونه صبح کردی؛ حذیفه گفت:
«اصبحت و الله اکره الحق و احب الفتنة و اشهد بما لم اره، و احفظ غیر المخلوق، و اصلی علی غیر وضوء و لی فی الارض ما لیس لله فی السماء»
(صبح کردم در حالی که اکراه دارم از حق و دوست می دارم فتنه را و شهادت می دهم به چیزی که ندیده ام و حفظ می کنم غیر مخلوق را و صلوات می فرستم بدون وضوء و برای من است در زمین چیزی که نیست برای خدا در آسمان.)
عمر از این کلمات غضبناک گردید و خواست که او را اذیت کند. در همان بین امیر المؤمنین علیه السّلام رسید، آثار غضب را در صورت عمر دید فرمود: از چه جهت غضبناکی؟ قضیه را نقل نمود حضرت فرمود: مطلب مهمی نیست، تمام را صحیح گفته است.
مراداز حق که او کراهت داد مرگ است و مراد از فتنه که او دوست دارد مال
ص: 125
و اولاد است و اینکه گفته شهادت می دهم به چیزی که آن را ندیده ام؛ یعنی شهادت می دهد به وحدانیت خدا و مرگ و قیامت و بهشت و دوزخ و صراط که هیچ کدام را ندیده است و اینکه گفته حفظ می کنم غیر مخلوق را مرادش قرآن است که مخلوق نیست و اینکه گفته بدون وضو صلوات می فرستم؛ یعنی صلوات به رسول خداصلی الله علیه وآله که جائز است بی وضو صلوات فرستادن و اینکه گفته برای من است در زمین چیزی که برای خدا در آسمان نیست؛ یعنی برای من زوجه ای است که خدای تعالی مبرای از زوجه و اولاد می باشد.
عمر گفت: «کان یهلک ابن الخطاب لو لا علی بن ابی طالب.»
(نزدیک بود عمر هلاک شود اگر علی نرسیده بود.)
آنگاه مؤلف گنجی گوید: این مطلب (که خلیفه می گفت: اگر علی نبود عمر هلاک می شد)
ثابت است نزد اهل خبر و جمع کثیری از اهل سیر او را نقل نموده اند.
و صاحب مناقب گوید: مکرر خلیفه عمر رضی الله عنه می گفت:
«لا عشت فی امة لیس فیها ابا الحسن»
نباشم در امتی که در این امت نباشد ابالحسن»
و نیز می گفت:
«عقمت النساء ان یلدن مثل علیّ بن ابی طالب»
(زنان از زاییدن مردی همانند علی بن ابی طالب علیه السّلام عقیم شدند.)
و محمّد بن طلحه شافعی در مطالب السؤول و شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب14 ینابیع الموده از ترمذی نقلا از ابن عباس خبر مفصّلی نقل نموده که در
ص: 126
آخر آن خبر گوید:
«کانت الصحابة رضی الله عنهم یرجعون الیه علیه السّلام فی احکام الکتاب و یأخذون نه الفتاوی کما قال عمر بن الخطّاب رضی الله عنه فی عدّة مواطن لو لا علیّ لهلک
عمر - و قال صلی الله علیه وآله اعلم امّتی علیّ بن ابی طالب.»
(اصحاب پیغمبرصلی الله علیه وآله در احکام قرآن مراجعه به علیّ علیه السّلام می نمودند و اخذ فتاوا از او می کردند چنانچه عمر بن الخطاب در محلهای عدیده می گفت اگر علیّ نبود هلاک شده بودم و رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود داناترین امت من علیّ بن ابی طالب است)
پس با این مختصر بیانی که به مقتضای وقت مجلس نمودیم تصدیق می فرمائید که در مناظرات دینی و مباحثات علمی ابدا شدت و غلظتی از خلیفه عمر دیده نشد بلکه خود اقرار و اعتراف به عجز داشته و تصدیق می نموده که علیّ علیه السّلام فریادرس او بوده و از مهالک او را نجات می داده تا آنجا که متعصّبین از علماء شما مانند ابن حجر مکی در فصل سیم صواعق محرقه(1) نقلا از ابن سعد آورده که عمر می گفت:
«أعوّذ بالله من معضلة لیس لها ابوالحسن یعنی علیّا»
(بخدا پناه میبرم از معضله و امر پیچیده ای که ابو الحسن یعنی علیّ در او نباشد)
ص: 127
و اما در معارک و میدانهای جنگ هم هیچ تاریخی نشان نمی دهد که خلیفه عمر شخصا شدت و شجاعت و رشادتی از خود نشان داده باشد بر عکس بحکم تاریخ و بیان مورخین فریقین هرگاه در مقابل لشکری بزرگ یا مردمان قوی و پرزور از کفار قرار می گرفت ترک مقاومت می نمود که در اثر عمل او مسلمین فرار نموده و شکست بر لشکر اسلام وارد می آمد(1).
حافظ: کم کم بی لطفی را از نزاکت خارج نمودید و بمثل خلیفه عمر رضی الله عنه که فخر مسلمانان است و در زمان خلافت او فتوحات بزرگی نصیب مسلمانان گردیده و در همۀ جنگها بوجود او لشکر اسلام فاتح شدند اهانت نموده و آن بزرگوار را جبون و فرّار و وجودش را باعث شکست مسلمانان قلمداد می نمائید آیا سزاوار است مثل شما شخص شریفی تا این اندازه اهانت به مردمان بزرگی مانند خلیفه عمر رضی الله عنه که مایۀ فخر و مباهات و افتخار مسلمین است بنمائید و ما هم گوش بدهیم و حرف نزنیم.
داعی: خیلی اشتباه فرمودید و تعجب است که در این چند شب هنوز کما ینبغی داعی را نشناخته اید گمان می نمائید که ممکن است داعی روی هوای نفس و حبّ و بغض جاهلانه و بدون دلیل و برهان تعریف یا تقبیحی از اشخاص بنمایم خاصه نسبت باشخاصی که معروفیت در تاریخ دارند و لو از هر طبقه باشند.
ص: 128
فقط عیب بزرگی که در این قبیل مجالس موجود است و قرنها به همین جهات بین مسلمانان اسباب بدبختی گردیده سوء نظر وگمانهای بد است که بر خلاف دستور قرآن مجید از مسلمانان ظاهر می گردد با اینکه صریحا در آیه ١٢ سوره 4٩ (حجرات) می فرماید:
{یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا اِجْتَنِبُوا کثِیراً مِنَ اَلظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ اَلظَّنِّ إِثْمٌ}
(ای اهل ایمان زیاد دوری نمائید از ظن و گمان بد که برخی از گمانها معصیت است)
چون این جملاتی که عرض کردم از دهان یک فرد شیعه بیرون آمده لذا با نظر بدبینی تصور اهانت نمودید و حال آنکه مطلب غیر از اینست که شما گمان نمودید زیاده بر آنچه علماء و مورخین خودتان نوشته اند چیزی نگفتم.
بدیهی است ما و شما در ازمنۀ ماضیه نبوده ایم ولی به حکم عقل بایستی قضاوت نیک و بد افعال اشخاص را روی صفحۀ تاریخ بنمائیم.
اینکه فرمودید داعی نسبت بخلیفه عمراهانت نمودم (ببخشید) اینجا مغلطه نمودید یا خواستید به این جمله تحریک اعصاب مخالفین نمائید.
و حال آنکه صحبت ما راجع به خلیفه جنبۀ اهانت نداشت بلکه حکایت عین واقع ثبت در تاریخ را بیان نمودم و زیاده از آنچه علماء و مورخین بزرگ خودتان نوشته اند چیزی نگفته و نمی گویم ناچارم پرده را بردارم و مطلب را مشروح و واضح تر بیان نمایم تا بدبینی از میان برود.
اینکه فرمودید فتوحات عالیۀ اسلام رهین منت وجود خلیفه عمر است احدی
ص: 129
انکار این معنی را ننموده که در دوره زمامداری عمر اسلام به فتوحات عالیه نائل آمده ولی در عین حال نباید فراموش نمود که به شهادت و إقرار علمای بزرگ خودتان از قبیل قاضی أبو بکر خطیب در تاریخ بغداد و امام احمد حنبل در مسند و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه(1) و دیگران در تمام امور ملک و مملکت و مخصوصا لشکرکشیها خلیفه عمر با أمیر المؤمنین علیّ علیه السّلام شور می نمود و مطابق دستور آن حضرت رفتار می کرد(2).
ص: 130
علاوه بر اینها فتوحات اسلام در هر دوره و زمان تفاوت پیدا می نمود. قسمت اول فتوحات اولیۀ اسلام در زمان خود خاتم الانبیاء بوده که رهین منت شخص شخیص أمیر المؤمنین علیّ علیه السّلام می بود چه آنکه گفته اند.
سیاهی لشکر نیاید بکار که یک مرد جنگی به از صد هزار
و آن مرد جنگی که مایه فخر و مباهات اسلام و مسلمین و وجودش سبب فتح و پیروزی لشکر اسلام بود أمیر المؤمنین علیّ بن ابی طالب علیه السّلام بود که اگر در جنگی حاضر نمی شد فتح حاصل نمی گردید چنانچه در خیبر که آن حضرت درد چشم داشت و نمی توانست به میدان برود پی درپی مسلمین شکست خوردند تا زمانی که آن حضرت به دعای رسول اکرم صلی الله علیه وآله شفا یافت و حمله به دشمن نمود و فتح قلاع خیبر به دست آن حضرت واقع شد(1).
ص: 131
و در غزوه احد که مسلمین همگی فرار نمودند فقط علی علیه السّلام بود که به یاری پیغمبر استقامت نمود تا منادی غیبی ندا در داد:
«لا سیف الاّ ذو الفقار لا فتی الاّ علیّ»(1)
(نیست شمشیری مگر ذوالفقار و نیست جوانمردی جز علی علیه السّلام)
و امّا قسمت دوم فتوحات بعد از وفات خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله می باشد که تماما رهین منت شجعان نامی و سرداران زبردست بزرگ اسلام و نقشه کشی و کاردانی
ص: 132
آنها بوده است که در میدانهای جنگ مقابل دشمنان قوی شجاعت و فداکاری و جان بازی می نمودند تا بر آنها غالب می آمدند.
و در غزوه احد که مسلمین همگی فرار نمودند فقط علی علیه السّلام بود که به یاری پیغمبر استقامت نمود تا منادی غیبی ندا در داد:
«لا سیف الاّ ذو الفقار لا فتی الاّ علیّ»(1)
(نیست شمشیری مگر ذوالفقار و نیست جوانمردی جز علی علیه السّلام)
و امّا قسمت دوم فتوحات بعد از وفات خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله می باشد که تماما رهین منت شجعان نامی و سرداران زبردست بزرگ اسلام و نقشه کشی و کاردانی آنها بوده است که در میدانهای جنگ مقابل دشمنان قوی شجاعت و فداکاری و جان بازی می نمودند تا بر آنها غالب می آمدند.
ولی صحبت ما در اطراف فتوحات اسلامی نبوده که در زمان خلافت خلفاء مخصوصا زمان خلیفه عمر واقع شد بلکه در موضوع شدت و شجاعت و غلظت شخصی خلیفه عمر بن الخطّاب بود که عرض کردم در تاریخ سابقه ندارد.
حافظ: این اهانت نیست که شما می فرمائید خلیفه عمر رضی الله عنه از میدان جنگ فرار کرده و عمل او موجب شکست مسلمانان گردید.
داعی: اگر نقل وقایع تاریخی اشخاص اهانت است این نوع از اهانت را علماء بزرگ و مورخین خودتان نقل نموده اند و داعی نگفتم مگر آنچه را که مورخین خودتان ثبت نموده اند اگر ایراد و اشکالی دارید به علماء خودتان بنمائید که این وقایع را ثبت و ضبط نموده اند.
حافظ: در کجا علمای ما نوشته اند که خلیفه عمر رضی الله عنه از میدان جنگ فرار کرد و در کجا سبب شکست مسلمین گردید؟
داعی: در بسیاری از میدانهای جنگ که اهمّ از همۀ آنها واقعۀ مهمّۀ غزوۀ خیبر است که آقایان شکست خوردند چون علیّ علیه السّلام چشمهای مبارکش درد می کرد روز اول رسول اکرم صلی الله علیه وآله علم و پرچم مسلمین را به ابو بکر دادند و به سرداری مسلمین با لشکر رفتند مقابل یهود، مختصر جنگی نموده شکست خورده برگشتند؛ روز دوم علم را به عمر دادند ولی هنوز در مقابل یهود نرسیده
ص: 133
ترسیده فرار نمودند.
حافظ: این بیانات شما ساخته های شیعیان است و الاّ آنها مردمانی قوی دل و شجاع بودند.
داعی: مکرر عرض کردم شیعیان پیروان أئمه از اهل بیت هستند که صادق و مصدّق بودند هرگز دروغ نگفته و نمی گویند چون دروغ را از گناهان کبیره می دانند و ابدا احتیاجی به جعل حدیث ندارند غزوۀ خیبر از وقایع مهمّه تاریخی دورۀ زندگانی خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله می باشد که جمیع علماء و مورخین فریقین نوشته اند آنچه الحال در نظر دارم به عرضتان می رسانم حافظ ابو نعیم اصفهانی متوفی سال4٣٠ در صفحه 6٢ جلد اول حلیه الاولیاء(1) و محمّد بن طلحه شافعی در صفحه 4٠ مطالب السؤول(2) از سیرۀ ابن هشام و محمّد بن یوسف گنجی شافعی در باب ١4 کفایه الطالب(3) و دیگران از اکابر علماء ومورخین خودتان
ص: 134
ص: 135
که وقت مجلس اقتضای نقل اقوال تمام آنها را ندارد ولی برای شما أهمّ از همۀ آن
ص: 136
اقوال تصدیق دو عالم بزرگ و محل وثوق و اطمینان خودتان محمّد بن اسماعیل بخاری در صفحه ١٠٠ جلد دوم صحیح چاپ مصر سال ١٣٢٠ و مسلم بن حجّاج در صفحه ٣٢4 جلد دوم صحیح(1) چاپ مصر سال ١٣٢٠ که صریحا نوشته اند «فرجع ایضا منهزما» یعنی (خلیفه عمر) دو مرتبه از میدان جنگ فرارا بر گشت.
و از جمله دلائل واضحه بر این معنی اشعار صریحی است که ابن أبی الحدید معتزلی(2) ضمن
قصائد هفتگانۀ معروفۀ خود که بنام علویات سبع نامیده شده که
ص: 137
در فضائل مولانا أمیر المؤمنین علیّ علیه السّلام سروده به نام قصیده بائیّه در باب خیبر گفته است:
أ لم تخبر الاخبار فی فتح خیبر
ففیها لذی اللبّ الملبّ أعاجیب
و ما انس لا انس اللّذین تقدّما
و فرّهما و الفرّ قد علما حوب
و للرّایة العظمی و قد ذهبا بها
ملابس ذلّ فوقها و جلابیب
یشلّهما من آل موسی شمردل
طویل نجاد السیف اجید یعبوب
یمجّ منونا سیفه و سنانه
و یلهب نارا غمده و الانابیب
حضّرهما أم حضّرا خرج خاضب
و ذانهما ام ناعم الخدّ مخضوب
عذرتکما انّ الحمام لمبغض
و انّ بقاء النفس للنّفس محبوب
لیکره طعم الموت و الموت
طالب فکیف یلذّ الموت و الموت مطلوب
(ما حصل معنی آنکه آیا داستان فتح خیبر را مورد مطالعه قرار نداده اید که با چه نکات و رموز عجیبی آمیخته که موجب بهت و حیرت خردمند است. چون آن دو (ابی بکر و عمر) انس و عادت با علمداری نداشته و رموز پرچم داری را ندانسته و لذا لباسهای ذلت و خواری را بر آن (پرچم بزرگ) پوشانیدند و فرار بر قرار اختیار نمودند با آنکه میدانستند فرار از جنگ گناهی است کفرآمیز چه آنکه جوانی شجاع از سران یهود بلند قامت سوار بر اسبی کوه پیکر با شمشیر برهنه مانند شترمرغ نر پرشهوتی که هوا و سبزه بهار او را قوی نموده بایشان حمله ور گردید که گویا رو بدو خوش صورت حنا بسته میرود. و امواج آتش مرگ از برق شمشیر و نیزۀ او باعث ترس ایشان گردید. (آنگاه ابن ابی الحدید گوید) به جای شما (ای دو خلیفۀ بزرگوار) عذر خواهی می کنم (از شکست و فرار نمودن
ص: 138
از میان یهود بی قابلیت) زیرا مرگ در نظر هر فردی مبغوض و ادامۀ زندگانی محبوب است شما هم (مانند همه) از چشیدن طعم مرگ بیزار بودید و حال آنکه مرگ بدنبال هر کس هست پس چگونه باختیار خود موت رابخواهد و لذت او را بچشد)
پس تصدیق نمائید که ما قصد اهانت نداشتیم بلکه فقط نقل وقایع تاریخی نمودیم که معلوم شود در میدانهای جنگ شدت و غلظت و شجاعتی شخصا برای خلیفه نبوده، تا مشمول «اشداء علی الکفار» واقع شود، بلکه در مقابل دشمن قوی جاخالی نموده، از معرکه بر کنار می شدند.
و اگر خوب با نظر دقت و انصاف بنگرید، تصدیق خواهید نمود که واجد این صفت بزرگ هم علی علیه السّلام بوده که در تمام میدانهای جنگ شخصا شدید الغضب بر کفار و غالب بر آنها می آمده، چنانچه در آیه 54 سوره 5 (مائده) خدای تعالی تصدیق این معنی را نموده که می فرماید:
{یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکمْ عَنْ دینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی الله بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَی الْمُؤْمِنینَ أَعِزَّةٍ عَلَی الْکافِرینَ یُجاهِدُونَ فی سَبیلِ الله وَ لا یَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ ذلِک فَضْلُ الله یُؤْتیهِ مَنْ یَشاءُ وَ الله واسِعٌ عَلیمٌ}
(ای گروهی که ایمان آورده اید هر که از شما از دین خود مرتد شود، به زودی خدا قومی را می آورد که دوست دارد آنها را و آنها هم خدا را دوست دارند و نسبت به مؤمنان سرافکنده و فروتن و به کافران سرافراز و مقتدرند (مانند علی علیه السّلام و پیروانش) به نصرت اسلام بر می انگیزند که در راه خدا جهاد کنند و در راه دین از نکوهش و ملامت احدی باک ندارند. این
ص: 139
است فضل خدا هر که را بخواهد عطا کند و رحمت خدا وسعت دارد و به احوال هر که استحقاق آن را دارد دانا می باشد.)
حافظ: عجب است شما می خواهید با حسن بیان و اجبار، این آیه ای که در شأن تمام مؤمنین است که واجد این صفات و محبوب خدا و مشمول الطاف الهی بودند در شأن علی کرّم الله وجهه جاری نمایید.
داعی: مکرر دیده و تجربه کرده اید که داعی آنچه گفتیم بی دلیل نبوده؛ چنانچه پیوسته ایراد نمودید و جواب شنیدید، مع ذلک باز هم اعتراض می نمایید. خوب است به نحو سؤال بفرمایید آیا چه دلیل بر این گفتار هست، تا جواب عرض نمایم. اینک جواب فرمودة شما را به عرض می رسانم:
اولا اگر این آیه مخصوص تمام مؤمنین نازل شده و تمام آنها مشمول این آیه بودند، هرگز از میدانهای جنگ فرار نمی کردند.
حافظ: آیا انصاف است مؤمنین و صحابه رسول الله صلی الله علیه وآله را که آن همه جنگها و فتوحات نمودند، شما با لسان اهانت فرّار بخوانید؟
داعی: اوّلا داعی لسان اهانت نداشتم بلکه وصف حال آنها را نمودم. ثانیا داعی آنها را فرّار نخوانده ام بلکه تاریخ این طور نشان می دهد گویا آقایان فراموش نموده اید فرار مؤمنین و صحابه را در غزوه احد و حنین که عموما حتی کبار صحابه رفتند و پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله را در مقابل کفّار تنها گذاردند چنانچه طبری و دیگران از مورخین
بزرگ خودتان نوشته اند(1).
ص: 140
چگونه ممکن است کسانی که پشت به میدان جنگ نموده و از جهاد روی گردانیدند و رسول خدا را تنها در مقابل دشمن گذاردند محبوب خدا و رسول او باشند.
ثالثا در نزول این آیه در شأن علی علیه السّلام داعی نگفتم بلکه اکابر علمای خودتان مانند أبو اسحاق امام أحمد ثعلبی که خود تصدیق دارید امام اصحاب حدیث است در تفسیر کشف البیان(1) خود گوید این آیه شریفه در شأن علیّ بن ابی طالب شرف نزول یافته چه آنکه واجد تمام صفات مذکورۀ در آیه جز آن حضرت دیگری نبوده.
و در تمام سی و شش غزوه ای که برای رسول اکرم صلی الله علیه وآله پیش آمد هیچ مورّخی از خودی و بیگانه
ننوشته اند و لو یک مرتبه علیّ علیه السّلام از میدان جنگ و جهاد فی سبیل الله روی گردانده باشد.
حتّی در جنگ احد که جمیع أصحاب فرار نمودند فقط یگانه کسی که بعد از جنگ سخت مغلوبه و حمله پنج هزار سواره و پیادۀ دشمن بر مسلمانان و شهادت جناب حمزه (سید الشهداء) عمّ بزرگوار پیغمبرصلی الله علیه وآله استقامت ورزید و تا پایان فتح و پیروزی ثابت قدم ماند مولانا امیر المؤمنین علیّ علیه السّلام بود.
با آنکه قریب نود زخم بر بدن مبارکش وارد آمده و در اثر رفتن خون بسیار سستی تمام اعضایش را گرفته و چندین مرتبه برو بر زمین آمد مع ذلک به اثبات
ص: 141
قدم حفاظت از رسول خدا نمود تا جنگ را به نفع مسلمین تمام کرد.
حافظ: آیا خجالت ندارد که شما نسبت فرار به صحابه کبار بدهید و حال آنکه صحابه عموما و دو خلیفه بر حق أبو بکر و عمر رضی الله عنهما پروانهوار در أطراف رسول خدا می گشتند و آن حضرت را حفظ می نمودند.
داعی: مثل اینکه آقا تاریخ نخوانده اید که چنین بیانی می نمائید عموم مورخین نوشته اند که در جنگ احد و حنین و خیبر تمام صحابه فرار نمودند راجع به خیبر که عرض نمودم و اما در حنین مسلّم است که همه فرار نمودند(1) چنانچه حمیدی در جمع بین الصحیحین(2) و حلبی در صفحه ١٢٣ جلد سیم سیره الحلبیه(3) گوید تمام اصحاب فرار نمودند الاّ چهار نفر علیّ علیه السّلام و عباس جلو
ص: 142
روی پیغمبر و أبو سفیان بن حارث عنان مرکب آن حضرت را گرفته و عبد الله بن مسعود در طرف چپ آن حضرت ایستاده بود و امّا فرار مسلمین عموما در احد مورد انکار احدی نبوده. خوبست سیر در تواریخ بنمائید تا کشف حقیقت بر شما بشود مخصوصا ابن أبی الحدید در صفحه ٢٧6 جلد سیم شرح نهج البلاغه(1) ضمن ردّهزلیّات جاحظ ناصبی گوید: «فر المسلمون باجمعهم الاّ اربعة علیّ علیه السّلام و الزبیر و طلحة و ابو دجانة» یعنی روز احد تمام مسلمین فرار نمودند، مگر این چهار نفر پس وقتی از میان تمام مسلمانان چهار نفر را استثناء نمودند معلوم است که ابی بکر و عمر و عثمان هم جزو فراریها بودند فلذا جبرئیل ندا در داد «لا سیف الاّ ذو الفقار و لا فتی الاّ علیّ»
چنانچه اکابر علماء و مورخین بزرگ خودتان از قبیل ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه(2) و نور الدین مالکی در صفحه 4٣فصول المهمه(3) و دیگران ضبط
ص: 143
نمودند که قبلاعرض نمودم که در آن روز صدای منادی بلد شد و هاتفی ندا در داد:
«لا فتی الاّ علیّ لا سیف الاّ ذو الفقار»
ص: 144
(نیست جوانمردی مگر علی و نیست شمشیری مگر ذو الفقار (که شمشیر علی علیه السّلام بوده))
در تمام جنگ ها آن حضرت مؤیَد مٍن جانب الله بود و ملائکه بر نصرت و نگاهبانی او آماده و مهیا بودند.
چنانچه محمّد بن یوسف گنجی شافعی در باب ٢٧ کفایه الطالب(1) باسناد خود نقل می نمایداز عبد الله بن مسعود که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
«ما بعث علیّ فی سریّة الاّ رایت جبرئیل عن یمینه و میکائیل عن یساره و السحابة تظله حتی یرزقه الله الظفر»
(به هیچ جنگی علیّ تنها فرستاده نشد مگر دیدی جبرئیل از راست و میکائیل از چپ او و ابری سایه بر او افکنده، تا آنکه فتح و ظفر نصیب او می گردید.)
و امام ابو عبد الرحمن نسائی در حدیث 202 خصائص العلوی(2) نقل
ص: 145
می نماید که امام حسن علیه السّلام با عمامه سیاه در مقابل مردم آمد و ضمن نقل اوصاف پدرش گفت: در غزوه خیبر وقتی علی رفت رو به قلعه «یقاتل جبرئیل عن یمینه و میکائیل عن یساره»
فلذا در تمام غزوات نصرت و ظفر زیر سایۀ شمشیر آن حضرت بود که با شدت و غلظت تمام مقابل دشمنان ایستادگی می نمود تا فاتح می شد و درک مقام محبوبیت را نزد خدا و رسول می نمود و جبرئیل و میکائیل دو ملک مقرب افتخار حضور داشتند که در دو طرف او جنگ می نمودند.
تا آنجا که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود: اسلام قوت نگرفت مگر به شمشیر علیّ علیه السّلام
رابعا: در این آیه می فرماید کسانی که دارای این صفات بودند خدا آنها را دوست می دارد و آنها هم خدا را دوست می دارند این صفت محبوبیت از خصائص أمیر المؤمنین است و دلائل بر این معنی بسیار است من جمله از آن اخبار خبری است که محمّد بن یوسف گنجی شافعی در باب ٧ کفایه الطالب(1)
ص: 146
باسناد خودنقل نموده از عبد الله بن عباس که گفت روزی من با پدرم عباس خدمت رسول اکرم صلی الله علیه وآله نشسته بودیم علیّ علیه السّلام وارد شد سلام نمود پس از ردّ سلام رسول خدا با بشاشت از جا برخاست و علیّ را در آغوش گرفت و بین دو چشمش را بوسید و طرف راست خود نشانید پدرم عباس عرض کرد یا رسول الله آیا دوست می داری او را حضرت فرمود ای عمّ بزرگوار:
«و الله الله اشدّ حبّا له منّی»
(به خدا قسم محبت و دوستی خداوند با او بیشتر از من است)
اهمّ از همۀ دلائل بر محبوبیت علیّ علیه السّلام و اینکه در میدانهای جنگ کرّار بوده نه فرّار حدیث رایت است که در صحاح معتبره شما مذکور است و احدی از اکابر علمای سنّت و جماعت انکار این حدیث ننموده مگر ناصبی متعصّب عنود.
نواب: قبله صاحب حدیث رایت چیست متمنی است اگر زحمت نیست با
ص: 147
سلسله اسنادش بیان فرمائید.
داعی: اکابر علماء و مورخین فریقین (شیعه و سنّی) متفقا حدیث رایت را نقل نموده اند از قبیل محمّد بن اسماعیل بخاری در کتاب الجهاد و السیر فی باب دعاء النبی جلد دوم صحیح(1) و نیز در کتاب المغازی فی باب غزوه خیبر جلد سیم صحیح(2) و مسلم بن حجاج در صفحه ٣٢4 جلد دوم صحیح(3) و امام ابو
ص: 148
عبد الرحمن نسائی در خصائص العلوی(1) وترمذی در سنن(2) و ابن حجر عسقلانی در صفحه 5٠٨ جلد دوم اصابه(3)) و محدث شام در تاریخ(4) خود و احمد بن حنبل در مسند(5) و ابن ماجه قزوینی در سنن(6) و شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 6 ینابیع الموده(7) و سبط ابن جوزی در تذکره و محمّد بن یوسف گنجی شافعی در باب ١4 کفایه الطالب(8) و محمّد بن طلحه شافعی در مطالب السؤول(9) و حافظ ابو نعیم اصفهانی در حلیه الاولیاء(10) و ابو القاسم طبرانی در اوسط(11) و ابو القاسم حسین بن محمّد (راغب اصفهانی) در صفحه ٢١٢ جلد
ص: 149
دوم محاضرات الادباء(1) بالاخره عموم محدثین ومورخین شما در کتب معتبرۀ
ص: 150
ص: 151
خود این حدیث را آورده اند تا آنجا که حاکم گوید(1): «هذا حدیث دخل فی حدّ التواتر» و طبرانی گوید(2)
«فتح علیّ لخیبر ثبت بالتواتر.» خلاصه خبر این است که زمانی که لشکر اسلام قلاع خیبر را محاصره نموده بودند پس از این که سه مرتبه لشکر اسلام به علمداری ابی بکر و عمر شکست خورده فرار نمودند چنانچه اشاره نمودیم اصحاب از این شکستهای پی درپی (که برای مسلمین سابقه نداشت آن هم در مقابل یهود ناقابل) متأثر و دلتنگ شدند رسول اکرم صلی الله علیه وآله برای قوت قلب اصحاب و بشارت به فتح و پیروزی فرمودند:
«و الله لأعطینّ الرایة غدا رجلا کرّارا غیر فرّار یفتح الله علیّ یدیه
ص: 152
یحبّ الله و رسوله و یحبّه الله و رسوله»
(به خدا قسم فردا پرچم را به کسی دهم که حمله کننده باشد بر دشمنان نه گریزنده و فرارکننده، فتح کند خدا بر دست او و او است کسی که خدا و پیغمبر او را دوست می دارند و او هم خدا و پیغمبر را دوست می دارد)
آن شب تمام اصحاب در این فکر به خواب نرفتند که آیا فردا این شرف و فضل کهرا خواهد بود چون صبح شد همه لباسهای رزم پوشیدند و خود را مقابل پیغمبر جلوه می دادند آنگاه حضرت نظری میان اصحاب افکند فرمود این اخی و ابن عمّی علیّ بن ابی طالب کجا است برادر و پسر عمّم علیّ بن ابی طالب.
علیّ کو که حلاّل هر مشکل اوست علیّ کو که مفتاح قفل دل اوست
عرض کردند یا رسول الله درد چشم دارد بهقسمی که قادر به حرکت نمی باشد به سلمان فرمود او را حاضر نما سلمان رفت دست علیّ را گرفت در حالتی که چشمهای آن حضرت بر روی هم بود خدمت پیغمبر آمد سلام کرد حضرت پس از ردّ جواب فرمود: «کیف حالک یا ابا الحسن» حالت چونست یا ابا الحسن عرض کرد:
«بحمد الله خیرا صداع برأسی و رمد بعینی لا ابصر معه»
(بحمد الله خیر است سر و چشمم درد می کندکه جایی را نمی بینم)
حضرت فرمودند: «ادن منی» نزدیک من آی! چون نزدیک آمد:
«فبصق فی عینیه و دعا له فبرئ حتی کان لم یکن به وجع»
(آب دهان مبارک در چشمهای او گذارد و برای او دعا کرد. فوری چشم
ص: 153
او گشاده و روشن شد و مرض برطرف شد کانَّه ابداً دردی نداشت.)
آنگاه رایت و پرچم فتح و پیروزی اسلام را به او داد و رفت به سوی قلاع خیبر و با یهود جنگ کرد سران و شجعان یهود مانند مرحب و حارث و هشام و علقمه و دیگران را کشت و فتح کرد قلاع مهم خیبر را.
ابن صباغ مالکی در صفحه ٢١ فصول المهمه(1) این خبر را از صحاح سته نقل نموده و نیز محمّد بن یوسف گنجی شافعی(2) در باب ١4بعد از ذکر اخبار گوید حسّان بن ثابت شاعر مخصوص رسول الله صلی الله علیه وآله حاضر بود این اشعار را بالبداهه در مدح علیّ علیه السّلام گفت:
و کان علیّ ارمد العین یبتغی
دواء فلمّا لم یحسّ مداویا
شفاه رسول الله منه بتفلة
فبورک مرقیّا و بورک راقیا
و قال سأعطی الرایة الیوم فارسا
کمیّا شجاعا فی الحروب محامیا
یحبّ الاله و الاله یحبّه
به یفتح الله الحصون الاوابیا
فخصّ بها دون البریّة کلّها
علیّا و سمّاه الوصیّ المؤاخیا
و ابن صباغ(3) از صحیح مسلم نقل نموده که خلیفۀ ثانی عمر بن الخطّاب
ص: 154
گفت دوست نداشتم علمداری را مگر آن روز که حریص بودم بر این امر و خودم را به پیغمبرصلی الله علیه وآله نشان می دادم که شاید مرا بخواند و این افتخار نصیب من گردد مع ذلک علیّ را طلب کرد و این افتخار نصیب او گردید.
و سبط ابن جوزی در صفحه ١5 تذکره(1) و امام ابو عبد الرّحمن احمد بن علیّ نسائی در خصائص العلوی(2) بعد از نقل دوازده خبر و حدیث در موضوع علمداری علیّ علیه السّلام در خیبر همین خبر عمر و آرزوی علمداری نمودن او را در حدیث هیجدهم نقل نموده.
و نیز جلال الدین سیوطی در تاریخ الخلفاء(3) و ابن حجر مکی در
ص: 155
صواعق(1) وابن شیرویه در فردوس الاخبار نقل می نمایند که عمر بن الخطّاب می گفت: به علیّ علیه السّلام سه چیز داده شده که اگر یکی از آنها برای من بود دوست تر داشتم از آنکه شتران سرخ مو از آن من باشند تزویج فاطمه به علیّ، سکونت او در مسجد در همه احوال و این امر حلال نبود برای احدی مگر برای علیّ، علمداری او در فتح خیبر.
خلاصه از این حدیث معلوم و مستفاد می گردد که در میان تمام امت یگانه کسی که محبوب خدا و پیغمبر معرفی شد علیّ علیه السّلام بود.
و حدیث طیر مشویّ که شب گذشته ذکر شد خود دلیل دیگر است بر اثبات محبوبیت آن حضرت نزد خدا و رسول و این جمله بر احدی پوشیده نمی باشد
ص: 156
مگر بر مردمان جاهل بی اطلاع و یا بر اشخاص متعصب لجوج و عنود.
پس از این دلائل که راویان موثق خودتان نقل نموده اند که به مختصری از آنها من باب نمونه اشارت شد ثابت آمده که مستجمع جمیع صفات حمیده و اخلاق پسندیده و مشمول «یحبّهم و یحبّونه» در آیه شریفه امیر المؤمنین علیّ علیه السّلام می باشد نه دیگران از مؤمنین یا صحابه.
اینک بر آقایان معلوم شد که داعی نظر اهانت نداشتم بلکه عین واقع و حقیقت ثبت شدۀ در تاریخ را گفتم به طریقی که علمای خودتان با دلائل صریحه می رسانند و معلوم می شود که مشمول آیه شریفه {أَشِدّٰاءُ عَلَی اَلْکفّٰارِ} در میدانهای جنگ و مباحثات علمی علیّ علیه السّلام بوده است
علاوه بر گفتار داعی علماء بزرگ خودتان اقرار دارند که این آیه در وصف آن حضرت نازل شده آنچه الحال در نظر دارم من باب نمونه عرض می نمایم که محمّد بن یوسف گنجی شافعی متوفی در سال 65٨ قمری در باب ١٣کفایه الطالب(1) بعد از نقل حدیثی که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرموده هر
ص: 157
کس می خواهد نظر کند به آدم و نوح و إبراهیم نظر کند به علیّ علیه السّلام، بیاناتی دارد تا آنجا که گوید علیّ آن کسی ست که خدا در قرآن او را وصف نموده به آیه {وَ اَلَّذِینَ مَعَهُ أَشِدّٰاءُ عَلَی اَلْکفّٰارِ رُحَمٰاءُ بَیْنَهُمْ} الخ.
و خدای متعال در آیۀ شریفه شهادت می دهد علیّ علیه السّلام عزیز و شدید بوده است بر کفار که اگر شجاعت و شمشیر آن حضرت در میدانهای بزرگ جنگ و دلائل علمی آن بزرگوار در مباحثات و مناظرات و جوابهای منطقی به مسائل مشکله نبود رونقی از برای اسلام و پیشرفتی جهت مسلمین نبود.
چنانچه محمّد بن طلحه شافعی در مطالب السؤول از رسول اکرم صلی الله علیه وآله نقل نموده که فرمود: اسلام قوت نگرفت مگر به شمشیر علیّ و مال خدیجه پس علیّ علیه السّلام از هر کس اولی و الیق و أحق به این مقام و مرتبه بوده است.
و أما اینکه فرمودید: {رحماء بینهم} در شأن عثمان بن عفان است و اشاره به مقام خلافت او در مرتبه سوم نازل گردیده که بسیار رقیق القلب و رحم دل بوده متأسفانه این عقیده هم به شهادت تاریخ با حال و اخلاق ایشان مطابقت نمی کند و دلائل بر این معنی بسیار است ولی قلم اینجا رسید و سر بشکست - از آقایان محترم تمنا می کنم به همین مقدار از گفتار اکتفا نموده
ص: 158
و از این موضوع صرف نظر نمائید می ترسم موجب رنجش گردد.
حافظ: شما وقتی با دلائل و براهین و ذکر اسناد صحیحه صحبت نمائید هیچ گاه موجب رنجش نخواهد شد اگر بدون فحش دادن دلائلی هست بیان فرمائید.
داعی: اولا حقیر اهل فحش نیستم چنانکه در این شبها به شهادت آقایان حاضر فحشها شنیدم و جواب نگفتم مگر با دلیل و برهان.
ثانیا دلائل بسیاری موجود است که اگر بخواهم به تمام آنها استدلال نمایم وقت این مختصر مجلس ما کفایت نمی کند ولی چون امر فرمودید به خلاصۀ بعض از آنها اشاره می نمایم تا خود آقایان منصفانه قضاوت فرمائید رحم و عطوفت و رقّت قلب را در محل خود به دست آورید.
اول شرح نهج البلاغه(1) ودیگران از علماء شما آورده اند که عثمان بن عفّان
ص: 160
ص: 161
وقتی به مقام خلافت رسید بر خلاف سنّت رسول اکرم صلی الله علیه وآله و سیرۀ شیخین (ابی بکر و عمر) رفتار نمود و حال آنکه به اتفاق فریقین و جمیع مورخین(1)
ص: 162
در مجلس شوری اندکی عبد الرّحمن بن عوف با او بیعت نمود بر کتاب خدا و سنت پیغمبرصلی الله علیه وآله و طریقۀ شیخین و اینکه بنی امیّه را روی کار نیاورد و بر مردم مسلط ننماید. ولی وقتی بر امر خود مستقر شد کاملا بر خلاف سیرۀ آنها رفتار نمود و صریحا خلاف عهد نمود - و خود می دانید که نقض عهد و پیمان بحکم قرآن مجید و اخبار صحیحه از جمله گناهان بزرگ است - و به صراحت گفتار و شهادت اکابر علماء و مورخین خودتان خلیفه عثمان عملا نقض عهد نمود و در تمام دورۀ خلافت بر خلاف طریقۀ شیخین (ابی بکر و عمر) رفتار نمود و بنی امیّه را بر جان و مال و ناموس مردم مسلط نمود و این اولین لکۀ بزرگی بود که دامن او را آلوده ساخت.
حافظ: چگونه بر خلاف سنت رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسیرۀ ابی بکر و عمر رضی الله عنهما رفتار نمود.
داعی: اول قدمی که بر خلاف سنت رسول اکرم صلی الله علیه وآله و طریقۀ شیخین بر داشت بنابر آنچه مورخین مفصّلا نوشته اند و مسعودی محدّث و مورّخ
ص: 163
معروف مقبول الفریقین در صفحه4٣٣ جلد اول مروج الذهب(1) مختصرا ذکر نموده خانه ای بنا کرد از سنگ و کاشی و درهای او را از ساج و سرو قرار داد و اموال بسیار جمع نمود که علاوه بر آنچه در زمان حیاتش بذل و بخشش های بیجا به بنی امیّه ودیگران نمود) مانند آنکه خمس بلاد ارمنیه را که در زمان او فتح شد (بدون هیچ مجوّز شرعی) به مروان ملعون واگذار کرد به علاوۀ صد هزار درهم از بیت المال و چهار صد هزار درهم به عبد الله بن خالد و صد هزار درهم به حکم ابن ابی العاص ملعون و طرید رسول الله صلی الله علیه وآله و دویست هزار درهم به ابی سفیان از بیت المال واگذار نمود (چنانچه ابن ابی الحدید هم در صفحه 6٨ جلد اول شرح نهج البلاغه(2) ثبت
ص: 164
نموده) و روزی که او را کشتند در نزد خزانه دار شخصی خودش یکصد و پنجاه هزار دینار و دو کرور درهم وجه نقد موجود بود غیر از املاک او در وادی القری و حنین که آنها یکصد هزار دینار بود و گاو گوسفند و شتر که در بیابانها بی حساب داشت؟.
همین عمل او سبب شد که تمام بزرگان از بنی امیّه و غیره را که روی کار آورده بود ازید از آنچه او داشت تهیه نمودند و به غارت اموال مردم مشغول شدند؟ انتهی.
زیرا معروف است الناس علی دین ملوکهم شیخ می فرماید:
اگر ز باغ رعیت ملک خورد سیبی
بر آورند غلامان او درخت از بیخ
این قبیل اعمال و جمع سرمایۀ فراوان آن هم در آن دوره علاوه بر آنکه قبح عقلی و نقلی داشته آن هم برای خلیفه رسول الله صلی الله علیه وآله در مقابل فقر و تهی دستی مردم آن زمان بر خلاف رویه و طریقۀ رفقای او ابی بکر و عمر که ملتزم و متعهد شده بود در روز شوری که به طریقۀ آنها رفتار نماید بوده است.
مسعودی در جلد اول مروج الذهب(1) ضمن حالات عثمان می نویسد خلیفه عمر سفری با پسرش عبد الله به حج رفت و خرج راه او ایابا و ذهابا شانزده
ص: 165
دینار شد به پسرش عبد الله گفت: ما در خرج خود اسراف نمودیم.
اینک آقایان قضاوت کنید بین طریقۀ زندگانی خلیفه عمر و زیاده روی های عثمان و تصدیق نمائید که کاملا عثمان خلاف عهد و میثاق رفتار نموده است.
ثانیا فسّاق و فجّار بنی امیّه را روی کار آورد و بر جان و مال و نوامیس مردم مسلط نمود و در بلاد مسلمین امارات بنی امیّه ضرری شایع بوده است و افرادی را بر خلاف رضای رسول خدا و شیخین (ابی بکر و عمر) به کار گماشت.
از قبیل عمّ ملعونش حکم بن ابی العاص و پسرش مروان بن حکم که هر دو به شهادت تاریخ طرید و رانده و تبعید شده رسول اکرم صلی الله علیه وآله و مردود و ملعون به لسان مبارک آن حضرت بودند؟
حافظ: دلیل شما بر طرد و لعن آنها بالخصوص چه می باشد.
داعی: دلیل بر لعن دو قسم است یکی جنبه عمومی دارد که خداوند متعال صریحا بنی امیّه را شجرۀ ملعونه خوانده در آیه 6٢ سوره ١٧ (بنی اسرائیل) که فرماید «وَ اَلشَّجَرَةَ اَلْمَلْعُونَةَ فِی اَلْقُرْآنِ» (یعنی درخت لعنت کرده شده در قرآن).
ص: 166
آیه نومیه از ابن عباس (حبر امت) رضی الله عنه نقل نموده اند که مراد از شجرۀ ملعونه در قرآن بنی امیّه بودند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله آنها را در خواب به صورت بوزینه ها دید که منبر و محراب او را مورد تاخت وتاز خود قرار دادند بعد از بیداری جبرئیل به نزول این آیه خبر داد که بوزینه ها بنی امیّه هستند که بعد از تو غصب خلافت می نمایند و محراب و منبر تو هزار ماه در تصرف آنها خواهد بود.
مخصوصا امام فخر رازی(1) از ابن عباس نقل می نماید که از میان تمام بنی امیّه رسول اکرم صلی الله علیه وآله نام حکم بن ابی العاص را می برد پس به حکم قرآن مجید حکم بن ابی العاص ملعون است چون از شجرۀ ملعونه است و پیغمبرصلی الله علیه وآله بالخصوص نام او را به لعنت به زبان جاری می نمود و از طرق روات معتبرۀ فریقین (شیعه و سنی) احادیث بسیار در طرد و لعن آنها رسیده ولی چون در شب اول قرار گذاردیم که استشهاد به احادیث شیعه ننمائیم لذا به بعض از آنچه از علماء شما الحال در نظر دارم اشاره می نمایم تا کشف حقیقت گردد حاکم نیشابوری در صفحه 4٨٧ جلد چهارم مستدرک(2) و ابن حجر مکی در صواعق
ص: 170
محرقه(1)
نقل از حاکم می نماید که این خبر صحیحا از رسول اکرم صلی الله علیه وآله رسیده که فرمود:
«انّ أهل بیتی سیلقون بعدی من امّتی قتلا و تشریدا و انّ اشد قومنا لنا بغضا بنو امیه و بنو المغیرة و بنو مخزوم - و مروان بن الحکم کان طفلا قال له النبیّ صلی الله علیه وآله هو الوزغ بن الوزغ و الملعون بن الملعون»
(زود است که اهل بیتم بعد از من ملاقات می کنند از امت من، کسانی را که آنها را می کشند و پراکنده می کنند و به درستی که بغض و کینه و دشمنی بین امیه و بنی مغیره و بنی مخزوم نسبت به ما از همه بیشتر است - و مروان بن حکم در آن موقع بچه بود - حضرت فرمود: این وزغ
ص: 171
پسر وزغ (یعنی چلپاسه و مارمولک)و ملعون پسر ملعون است)
و نیز ابن حجر(1) به فاصلۀ یک حدیث از عمر بن مره الجهنی و حلبی در صفحه ٣٣٧ جلد اول سیره الحلبیه(2) و بلاذری در صفحه ١٢6 جلد پنجم انساب و سلیمان بلخی در ینابیع الموده(3) و حاکم در صفحه 4٨١ جلد چهارم مستدرک(4) و دمیری در صفحه ٢٩٩ جلد دوم حیات الحیوان(5) و ابن عساکر در تاریخ(6) خود و امام الحرم در ذخایر العقبی و دیگران نیز از عمر بن مره نقل نموده اند که:
ص: 172
«انّ الحکم بن ابی العاص استاذن علی النبی صلی الله علیه وآله فعرف صوته فقال: ائذنوا له علیه لعنة الله و علی من یخرج من صلبه الاّ المؤمن منهم و قلیل ما هم»
(حکم بن ابی العاص از رسول اکرم صلی الله علیه وآله اذن و اجازه ورود خواست. پیغمبرصلی الله علیه وآله صدای او را شناخت فرمود: اذن بدهید او را لعنت خدا بر او باد و بر اولادهای او که از صلبش بیرون آیند، مگر مؤمن از آنها و
آن مؤمنین بسیار اندکند.)
و امام فخر رازی در جلد پنجم از تفسیر کبیر(1) خود ذیل آیه {وَ اَلشَّجَرَةَ
ص: 173
اَلْمَلْعُونَةَ} ومعنای آن اشاره به قول ام المؤمنین عایشه می نماید که به مروان می گفت:
«لعن الله اباک و انت فی صلبه فأنت بعض من لعنه الله»
(خداوند لعنت نمود پدرت را در حالتی که تو در صلب او بودی؛ پس تو بعض از کسی هستی که خداوند او را لعنت نمود.)
و علامۀ مسعودی در صفحه 4٣5 جلد اول مروج الذهب(1) گوید مروان بن حکم، طرید و راندۀ معنای آن اشاره به قول ام المؤمنین عایشه می نماید که به مروان می گفت:
«لعن الله اباک و انت فی صلبه فأنت بعض من لعنه الله»
(خداوند لعنت نمود پدرت را در حالتی که تو در صلب او بودی؛ پس تو بعض از کسی هستی که خداوند او را لعنت نمود.)
و علامۀ مسعودی در صفحه 4٣5 جلد اول مروج الذهب(2) گوید مروان بن
ص: 174
حکم، طرید و راندۀ رسول الله صلی الله علیه وآله بود که از مدینه رانده و تبعید شده بود.
در زمان خلافت أبی بکر و عمر اجازه ورود به مدینه نیافت ولی عثمان که خلیفه شد بر خلاف سیره و رفتار رسول اکرم صلی الله علیه وآله و أبی بکر و عمر او را اجازه ورود داد و با سایر بنی امیّه بدور خود جمع و با آنها زیاده از حد
مهربانی نمود.
علی: قبله صاحب حکم بن ابی العاص که بوده و برای چه پیغمبر او را طرد نمود.
ص: 175
رسول الله صلی الله علیه وآله بود و بسیار آن حضرت را اذیت می نمود مخصوصا بعد از بعثت و بعد از فتح مکه به مدینه آمد و ظاهرا اسلام قبول نمود ولی پیوسته آن حضرت را در میان جامعه تحقیر می نمود وقتی حضرت حرکت می کرد در عقب آن حضرت
ص: 177
می آمد و با چشم و دماغ و دهان و دست شکلک در می آورد و به طریق تقلید، آن حضرت را آزار میداد، حتی در نماز با انگشت تحقیر به آن حضرت اشاره می نمود فلذا در اثر نفرین آن حضرت به همان حالت تشنّج باقی ماند بعلاوه بُله و نیمه مجنون شد. روزی به منزل آن حضرت رفت حضرت از حجره بیرون آمد فرمود کسی از طرف او عذر خواهی نکند، بایستی خودش و فرزندانش مروان و دیگران از مدینه بیرون روند، فلذا به امر آن حضرت فوری آنها را تبعید نمودندنوشته اند در جاهلیت همسایه رسول الله صلی الله علیه وآله بود و بسیار آن حضرت را اذیت می نمود مخصوصا بعد از بعثت و بعد از فتح مکه به مدینه آمد و ظاهرا اسلام قبول نمود ولی پیوسته آن حضرت را در میان جامعه تحقیر می نمود وقتی حضرت حرکت می کرد در عقب آن حضرت می آمد و با چشم و دماغ و دهان و دست شکلک در می آورد و به طریق تقلید، آن حضرت را آزار میداد، حتی در نماز با انگشت تحقیر به آن حضرت اشاره می نمود فلذا در اثر نفرین آن حضرت به همان حالت تشنّج باقی ماند بعلاوه بُله و نیمه مجنون شد. روزی به منزل آن حضرت رفت حضرت از حجره بیرون آمد فرمود کسی از طرف او عذر خواهی نکند، بایستی خودش و فرزندانش مروان و دیگران از مدینه بیرون روند، فلذا به امر آن حضرت فوری آنها را تبعید نمودندبه طائف و در زمان خلافت ابی بکر و عمر، عثمان شفاعت نمود که چون حَکَم عموی من است اجازه دهید برگردد به مدینه آنها قبول ننمودند و گفتند طرید و تبعید شده رسول الله را ما بر نمی گردانیم چون عثمان خود به خلافت رسید آنها را برگرداند هر چند مردم و اصحاب رسول الله اعتراض کردند اعتنا ننمود به علاوه مورد اکرام و بذل و بخشش خود قرار داد و مروان را پیشکار و رئیس دربار خلافت قرار داد و تمام أشرار بنی امیه را به دور خود جمع و مأموریتهای بزرگ و پستهای حسّاس را به آنها واگذار نمود که آنها بر حسب پیش بینی عمر خلیفه دوم سبب بدبختی او گردیدند.
که از جمله آنها ولید بن عقبه بن أبی معیط بود که او را به ولایت و امارت کوفه فرستاد. ولید کسی ست که بنا به روایت مسعودی در جلد اول مروج الذهب ذیل حالات عثمان: پیغمبر درباره او فرموده بود: «انّه من اهل النار» یعنی او اهل آتش است و در فسق و فجور به منتها درجه متجاهر بود که مسعودی در مروج
ص: 178
الذهب(1) و أبو الفداء در تاریخ(2) خود و سیوطی در صفحه ١٠4 تاریخ الخلفاء(3) و أبو الفرج در صفحه ١٧٨ جلدچهارم أغانی(4) و امام أحمد در صفحه ١44 جلد اول مسند(5) و طبری در صفحه 6٠ جلد پنجم تاریخ(6) و بیهقی در جلد هشتم
ص: 179
صفحه ٣١٨ سنن(1) و ابن أثیر در صفحه 4٢ جلد سیم کامل(2) و یعقوبی در صفحه ١4٢جلد دوم تاریخ(3) و ابن اثیر در صفحه ٩١ جلد پنجم اسد الغابه(4) و دیگران(5) می نویسند در أیام امارت کوفه شبی تا صبح مجلس عیش داشت و
ص: 180
صبح که صدای مؤذن برخاست در حالت مستی رفت در محراب مسجد و با مردم نماز صبح را چهار رکعت به جای آورد آنگاه به مردم گفت اگر میل دارید برای شما بیشتر بخوانم.
و نیز بعض از آنها می نویسند در محراب قی و استفراغ نمود که تمام مردم متأذی گردیده شکایت به عثمان بردند.
و از جملۀ آنها معاویه معلوم الحال بود که او را والی شام نمود و سعید بن عاص را بعد از ولید به کوفه فرستاد که در اثر عملیات آنها در تمام بلاد مسلمین ظلم و فساد به حد افراط رسید فریادها بلند شد و هر کس از هرکجا آمد نامه تظلم آورد به دربار خلافت، طردش نمودند.
امارت کوفه شبی تا صبح مجلس عیش داشت و صبح که صدای مؤذن برخاست در حالت مستی رفت در محراب مسجد و با مردم نماز صبح را چهار رکعت به جای آورد آنگاه به مردم گفت اگر میل دارید برای شما بیشتر بخوانم.
و نیز بعض از آنها می نویسند در محراب قی و استفراغ نمود که تمام مردم متأذی گردیده شکایت به عثمان بردند.
و از جملۀ آنها معاویه معلوم الحال بود که او را والی شام نمود و سعید بن عاص را بعد از ولید به کوفه فرستاد که در اثر عملیات آنها در تمام بلاد مسلمین ظلم و فساد به حد افراط رسید فریادها بلند شد و هر کس از هرکجا آمد نامه
ص: 181
تظلم آورد به دربار خلافت، طردش نمودند.
همین أعمال و رفتار او که بر خلاف رویه و رفتار رسول أکرم صلی الله علیه وآله حتی بر خلاف طریقه و مشی ابو بکر و عمر ظاهر و بارز گردید، سبب شد که خون مردم بهجوش آمد، نهضت ملّی تشکیل و شد آنچه شد.
قطعا مسئول قتل و بدبختی او خودش بود که در کارهای خود تجدید نظر ننموده و به نصایح مولانا امیر المؤمنین گوش نداد و فریب خودنمائی های اطرافیان خود از بنی امیّه را خورد تا عاقبت جان خود را بر سر دوستی آنها گذارد.
چنانچه خلیفه عمر این پیش بینی را نموده بود (چون بهاخلاق عثمان آگاهی داشت) بنابر آنچه ابن ابی الحدید در صفحه ١٠6 جلد سیم شرح نهج البلاغه(1)
ص: 182
(چاپ مصر) گفتگوی عمر رابا ابن عباس نقل نموده تا آنجا که گویدخلیفه عمر دربارۀ هر یک از شش نفر أصحاب شوری کلامی گفت و عیبی گرفت تا رسید به عثمان درباره او گفت:
«أوه ثلاثا و الله لئن ولیها لیحملن بنی ابی معیط علی رقاب الناس ثم لتنهض الیه العرب فتقتله.»
(پس از سه مرتبه آه کشیدن گفت: روزی که زمام امور دست عثمان برسد (پستهای حساس را) به بنی ابی معیط اختصاص داده و آنها را بر گردنهای مردم سوار خواهد نمود. پس از آن اضافه نموده گفت: در آن موقع عرب در مقابل او نهضت نموده و او را خواهند کشت.)
و نیز ابن ابی الحدید در صفحه 66 جلد اول شرح نهج البلاغه(1) بعد از نقل جمله مذکورگوید فراست عمر به صحت پیوست که وقتی عثمان خلیفه شد (چنانچه عمر پیش بینی نموده بود) بنی امیّه را بدور خود جمع و بر گردن
ص: 183
مردم بار نمود و با والی کردن آنها در ولایات کردند آنچه نباید بکنند با آنکه قادر بود آنها را معزول کند و تغییر دهد و مروان ملعون را از خود دور نماید ولی ننمود تا نارضایتی ها در مردم ایجاد نمودند و سبب شورش و قتل او گردیدند.
تمام این بلایا و هتک حرمتها را بر سر او مروان و اطرافیهای او در آوردند و بی اعتنائی او به نامه های امت منجر به قتل او گردید.
آقایان انصاف خوبست، مراجعه نمائید به صفحه ٣5٧ تاریخ بزرگ محمّد بن جریر طبری که از اکابر علماء شما در سیصد هجری و مورد اعتماد عموم بوده که نوشته:
«و قد رای رسول الله ابا سفیان مقبلا علی حماره و معاویة یقود به و یزید ابنه یسوق به فقال صلی الله علیه وآله : لعن الله الراکب و القائد و السائق»
(پیامبرصلی الله علیه وآله دید ابو سفیان سوار خری است و معاویه جول خر را می کشد و پسرش یزید از عقب، خر را می راند؛ فرمود: خدا لعنت کند سوار و جلودار و راننده را.)
آنگاه قضاوت کنید که خلیفه عثمان چرا ملعون و رانده شده پیغمبرصلی الله علیه وآله را مورد احترام قرار داده و در آغوش محبت پذیرفته بلکه امارت و حکومت به آنها داد تا ایجاد انقلاب در دین اسلام بنمایند. نه ما از این اعمال خلیفه و بی فکری او تعجّب می کنیم بلکه علماء بزرگ خودتان مانند طبری و ابن اعثم کوفی تعجب نموده اند و در تاریخ خود ثبت کرده اند که چرا وقتی أبو سفیان در مجلس عثمان در اول خلافتش منکر اسلام و نزول وحی و
ص: 184
جبرئیل شد خلیفه او را نکشت و فقط به یک تغیّری قضیه را ماست مالی نمود و حال آنکه به اتفاق جمیع مسلمین چنین ملعونی واجب القتل بوده است. «فاعتبروا یا اولی الابصار(1)»
و علاوه بر آنچه عرض شد مراجعه نمائید به خطبۀ ١6٣ نهج البلاغه و همچنین خبری را که ابن ابی الحدید در صفحه 4٨٢ جلد دوم شرح نهج البلاغه(2)
ص: 185
(چاپ مصر) از تاریخ کبیر(1)
طبری ضمن شرح خطبه نقل نموده که بعض از اصحاب رسول الله صلی الله علیه وآله نامه ها نوشته به ولایات و مسلمانان را دعوت به جهاد نمودند. در مدینه مقابل ظلم بنی امیّه به حمایت عثمان آنها را و در سال ٣4 جمعیت زیادی از ناراضیها از عمّال عثمان به مدینه آمده و خدمت امیر المؤمنین شرفیاب شدند و آن حضرت را واسطه قرار دادند نزد عثمان حضرت به ملاقات خلیفه رفتند تا آنجا که مقدور بود خلیفه را نصیحت نمودند که در تغییر عمّال و اعمال خود تجدید نظر کند و او را به عواقب امور متوجه ساختند و به او فهماندند که پای جان در بین است تا جائی که فرمودند:
و انّی انشدک الله ان تکون امام هذه الامّة المقتول فانّه کان یقال یقتل فی هذه الامّة امام یفتح علیه القتل و القتال الی یوم القیمة.
(تو را به خدا قسم می دهم اینکه مبادا پیشوای این امت باشی که کشته شوی؛ زیرا که قبلا گفته می شد که در این امت پیشوایی کشته خواهد
ص: 186
شد که به واسطه کشته شدن او فتح باب می شود به خونریزی و کشت و کشتار تا روز قیامت)
ولی مروان و اطرافیهای اموی نگذاردند که نصایح صادقانۀ آن حضرت اثر کند لذا بعد از خروج آن حضرت از منزل عثمان امر کرد مردم در مسجد جمع شدند رفت بالای منبر عوض آنکه تحبیب کند و از مردم عارض دل ربائی کند و بگوید عمّال و مأمورین من السّاعه معزول نوعی سخن گفت که دلهای رنجدیده رنجد یده تر شد، عاقبت رشته کشید تا به آنجا که خلیفه عمر پیش بینی نموده بود و عثمان به دست
مردم ناراضی کشته گردید.
پس سبب قتل عثمان ندانسته کاری های خود او بود که به نصایح بزرگان گوش نداد تا به جزای عمل خود رسید بر خلاف ابو بکر و عمر که به نصایح مولانا امیر المؤمنین علیه السّلام گوش می دادند و ترتیب اثر داده و قدردانی نموده نتیجه کامل می بردند.
و ثانیا آنکه عده ای از اصحاب پیغمبر را که ناصح و خیر خواه و معترض بعملیات بی رویۀ او بودند امر کرد آن قدر زدند که در اثر همان ضربات غالبا مردند و اگر ماندند علیل و ناتوان گشتند. که از جمله آنها عبد الله بن مسعود بود که حافظ و قاری و نگهبان و کاتب قرآن و از اصحاب خاص رسول خداصلی الله علیه وآله حتی مورد احترام أبو بکر و عمر و محل شور آنها بوده است.
ص: 187
مخصوصا ابن خلدون در تاریخ(1) خود نوشته است خلیفه ثانی عمر در دوره خلافتش اصرار داشت عبد الله از او جدا نگردد برای آنکه آگاهی کامل به قرآن و احکام دین داشت و رسول اکرم صلی الله علیه وآله مدح بسیار از آن نموده چنانچه ابن ابی الحدید و دیگران متعرض اند.
علماء و مورخین شما عموما نوشته اند که چون عثمان خواست قرآنها را جمع کند تمام نسخ قرآن را از کتّاب آنها خواست و همه را جمع آوری نمود من جمله قرآن عبد الله بن مسعود را که از جملۀ کتّاب وحی و مورد اطمینان خاتم الانبیاء بود طلبید عبد الله نداد عثمان خودش رفت منزل عبد الله و جبراً قرآن را از اوگرفت وقتی عبد الله شنید که قرآن او را هم مانند قرآنهای دیگر سوزانیدند خیلی دلتنگ شد. در مجالس و محافل احادیثی را که در قدح عثمان می دانست نقل می کرد و پرده ها را بالا می زد و با کنایات مردم را به حقایق متوجه می ساخت این خبرها را به عثمان دادند امر کرد غلامانش رفتند آن قدر عبد الله را زدند که از شدت آن ضربات دنده های او شکست و بستری شد و بعد از سه روز از دنیا
ص: 188
رفت. چنانچه ابن ابی الحدید(1) در صفحه 6٧ و ٢٢6جلد اول شرح نهج البلاغه(2) (چاپ مصر) ضمن
طعن ششم شرح قضایا را مفصلا نوشته تا آنجا
ص: 189
که گوید عثمان به عیادت عبد الله رفت و بینهما گفتگوهائی شد تا رسید به جائی که عثمان به عبد الله گفت:
«استغفر لی یا ابا عبد الرحمن قال اسأل الله ان یأخذ لی منک حقی»
(طلب مغفرت کن برای من ای ابا عبد الرحمن (کنیه ابن مسعود بود)
ص: 190
عبد الله گفت: از خدا می خواهم حق مرا از تو بگیرد؛ (یعنی هرگز از تو راضی نخواهم طعن ششم شرح قضایا را مفصلا نوشته تا آنجا که گوید عثمان به عیادت عبد الله رفت و بینهما گفتگوهائی شد تا رسید به جائی که عثمان به عبد الله گفت:
«استغفر لی یا ابا عبد الرحمن قال اسأل الله ان یأخذ لی منک حقی»
(طلب مغفرت کن برای من ای ابا عبد الرحمن (کنیه ابن مسعود بود) عبد الله گفت: از خدا می خواهم حق مرا از تو بگیرد؛ (یعنی هرگز از تو راضی نخواهم شد)
و نیز نقل(1) نموده است به جرم آنکه چرا بدرقۀ ابوذر نمود موقعی که او را به سمت ربذه تبعید می نمودند چهل تازیانه بر بدن عبد الله زد. لذا عبد الله به عمّار یاسر وصیّت نمود که نگذار عثمان بر جنازه من نماز گذارد عمّار هم قبول نمود روی همین اصل بعد از وفات عبد الله عمّار با جمعی از صحابه بر جنازه او نماز گذارده و دفنش نمودند.(2)وقتی خبر به عثمان دادند رفت سر قبر عبد الله و به عمّار گفت چرا چنین نمودی گفت حسب الوصیّة خودش ناچار بودم که عمل نمایم (این عمل عمّار سبب کینه ای شد که بعدا با او تلافی نمود).
ص: 191
واقعا کارهای خلیفه عثمان بنابر آنچه اکابر علماء و مورخین خودتان نوشته اند حیرت آور است مخصوصا عملیاتی که به صحابه خاص و پاک رسول الله صلی الله علیه وآله می نمود که حتی ابو بکر و عمر هم هرگز چنان رفتاری ننمودند بلکه بر خلاف رفتار عثمان با آنها احترام کامل از اصحاب رسول اکرم صلی الله علیه وآله می نمودند.
و از جمله اعمال عثمان که دلالت بر رقّت قلب او دارد؟ توهین به عمّار یاسر و زدن آن مرد شریف است که از صحابه خاص پیغمبرصلی الله علیه وآله بوده چنانچه علماء و مورخین(1) فریقین نوشته اند که چون ظلم و تعدّی عمّال بنی امیّه در اطراف بلاد
ص: 192
ص: 193
اسلام زیاد شد صحابه پیغمبرصلی الله علیه وآله جمع شدند و نامه ای به عثمان نوشتند و تمام مظالم او را یادآوری نمودند و با نصایح مشفقانه گوشزد نمودند که اگر پیروی از رویه و رفتار عمّال ظالم اموی ها و تقویت از آنها بنمائی و تجدید نظر در رویه و رفتار خود و اطرافی های خود ننمائی نتایج وخیم آن بیشتر شامل حال خودت خواهد شد علاوه بر آنکه ضرر به اسلام می زنی.
آنگاه شور نمودند که چه کسی نامه را ببرد عاقبت گفتند مقتضی آنست که حامل نامه عمّار باشد.
چه آنکه فضل و تقوی و عظمت عمّار مورد اقرار و اعتراف خود عثمان می باشد و مکرر از خودش شنیدیم که می گفت رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرموده است ایمان با گوشت و خون عمّار مخلوط است و نیز از آن حضرت نقل می نمود که می فرمود بهشت مشتاق سه کس است: علیّ بن ابی طالب و سلمان و عمّار یاسر(1).
فلذا به درخواست اصحاب، جناب عمّار کاغذ را برداشت به خانه عثمان رفت
ص: 194
وقتی رسید که عثمان می خواست از منزل خارج شود، در دهلیز منزل عمّار را دید سؤال کرد یا ابا الیقظان (کنیۀ عمّار بود) کاری داری گفت کار شخصی ندارم و لکن جمعی از اصحاب رسول الله صلی الله علیه وآله مطالبی را در این نامه گنجانیده اند که خیر و صلاح شما در او می باشد و توسط من فرستاده اند مطالعه نمائید و جواب آنان را بدهید.
نامه را گرفت چند سطری که از نامه خواند غضبناک شد با کمال تغیّر نامه را به زمین افکند جناب عمّار فرمود خوب نکردی نامۀ اصحاب رسول الله محترم است چرا بر زمین افکندی حق بود می خواندی و جواب می دادی.
با عصبانیّت تمام گفت: دروغ می گوئی. آنگاه امر کرد غلامانش جناب عمّار را به سختی زدند و او را بر زمین انداخته و می کوبیدند حتّی خود او هم چند لگدی بر شکم عمّار زد که به علّت همان ضربات عمّار پیر مرد مبتلا بمرض فتق شد و بی هوش گشت. خویشانش آمدند، او را به منزل امّ سلمه امّ المؤمنین بردند از ظهر تا قریب نصف شب بی هوش ماند تا چهار نماز از او فوت شد وقتی به هوش آمد نمازها را قضا کرد.
شرح مبسوط این قضایا در کتب معتبرۀ علماء خودتان ثبت است ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه(1) و مسعودی در صفحه 4٣٧ جلد
اول مروج
ص: 195
الذهب(1) ضمن مطاعنی که به عثمان وارد گردیده اشاره می کند که علّت انحراف قبیله هزیل و بنی مخزوم از عثمان عملیات او با عبد الله بن مسعود و عمّار یاسر و ضرباتی که بر آنها وارد آوردند بود اینک قضاوت با آقایان با انصاف است تا پی به رقّت قلب و رحم دلی او ببرند.
رابعا عمل و رفتار او با أبی ذر غفاری جندب بن جناده که از صحابۀ خاص رسول اکرم صلی الله علیه وآله و محبوب آن حضرت و دومین مرد عالم اسلام از صحابه بوده است جلب نظر هر انسان آزادی را می نماید.
تمام ارباب حدیث و مورخین بزرگ فریقین اقرار و اعتراف دارند که آن پیر مرد نودساله را با چه خفّت و آزار و اذیت، تبعید به شام و از آنجا به مدینه و از مدینه با دخترش سوار بر شتر برهنه به صحرای بی آب و علف ربذه تبعید نمودند
ص: 196
تا عاقبت در آن صحرا أبی ذر از دنیا رفت و دختر یتیمه اش بی سرپرست در آن وادی خوفناک تنها ماند.
علماء و مورخین بزرگ خودتان مانند ابن سعد در صفحه ١6٨ جلد چهارم طبقات(1) و بخاری در کتاب زکاه(2) صحیح و ابن ابی الحدید درصفحه ٢4٠ جلد اول و نیز در صفحه ٣٧5 تا ٣٨٧ جلد دوم شرح نهج البلاغه(3) و یعقوبی در
ص: 197
صفحه ١4٨ جلد دوم تاریخ(1) خود و أبو الحسن علیّ بن الحسین مسعودی محدث و مورخ معروف قرن چهارم متوفی سال ٣46 در صفحه 4٣٨ جلد اول مروج الذهب(2) و دیگران که وقت مجلس اجازه نمی دهد که مشروحة بیانات همگی آنها را به عرضتان برسانم که عملیات شدید عثمان و عمّال اموی او مانند معاویه و مروان و غیرهما را با آن پیر مرد مؤمن پاکدل محبوب رسول الله صلی الله علیه وآله به علاوۀ اهانت هائی که به أمیرالمؤمنین علیه السّلام به جرم آنکه چرا مشایعت أبی ذر رفته و همچنین به همین جرم چهل تازیانه به عبد الله بن مسعود حافظ و کاتب وحی
ص: 198
زدن را ثبت و ضبط نموده اند.
حافظ: اگر آزاری به ابی ذر وارد آمده از اثر عمل مأمورین بی حقیقت بوده و الاّ خلیفه عثمان بسیار دل رحم و رقیق القلب بوده و قطعا از چنین عملیاتی بی خبر بوده است.
داعی: مثلی معروف است که می گویند «ز مادر مهربان تر دایه خاتون» این دفاعی که جنابعالی از خلیفه عثمان می نمائید بر خلاف واقع و حقیقت است چنانچه مراجعه نمائید به کتب معتبرۀ تاریخ، قطعا تصدیق خواهید نمود که تمام آزار و اذیتها که به جناب أبی ذر وارد آورده اند به دستور صریح خود خلیفه بوده؟
دلیل بر این معنی کتب معتبرۀ علماء بزرگ خودتان است برای نمونه تمنّا می نمایم مراجعه نمائید به جلد اول نهایه ابن اثیر و تاریخ یعقوبی و مخصوصا صفحه ٢4١ جلد اول
شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید (چاپ مصر) که نامۀ خلیفه را به معاویه ثبت نموده اند که چون معاویه از شام، سعایت از ابی ذر نمود خلیفه عثمان به او نوشت که او را با زجر روانه مدینه نمائید. اصل نامه اینست:
فکتب عثمان الی معاویة: امّا بعد فاحمل جندبا الیّ علی اغلظ مرکب و اوعره فوجّه به مع من سار به اللیل و النهار و حمله علی شارف لیس علیها الاقتب حتّی قدم به المدینة و قد سقط لحم فخذیه من الجهد.
(عثمان برای معاویه چنین نگاشت: جندب را سوار بر شتری پیر و بی پالان، همراه با مردی بدخو نزد من فرست (به همین طرق که دستور داده بود آن مرد زاهد عابد، صحابی محبوب خدا و پیامبر را آوردند) و او
ص: 199
را در حالی که گوشت رانهایش ریخته بود به مدینه آورند)
شما را به خدا انصاف دهید اینست معنی رأفت و عطوفت و مهربانی و رقّت قلب؟!
آیا این ابو ذر نبوده است که خدای تعالی و رسول پروردگارصلی الله علیه وآله دربارۀ او آن همه توصیه نمودند که علماء بزرگ خودتان در کتب مبسوطه آن اخبار مفصّلۀ صادره از مقام رسالت را دربارۀ او ضبط نموده اند.
چنانچه حافظ ابو نعیم اصفهانی در صفحه ١٧٢ جلد اول حلیه الاولیاء(1) و ابن ماجه قزوینی در صفحه 66 جلد اول سنن(2) و شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 5٩ ینابیع الموده(3) از صواعق(4) ابن حجر مکی حدیث پنجم از چهل حدیثی که در فضایل امیر المؤمنین آورده از ترمذی و حاکم با شرط صحت از بریده از پدرش و ابن حجر عسقلانی درصفحه 455 جلد سیم اصابه(5) و ترمذی در صفحه ٢١٣ جلد دوم صحیح(6) و ابن عبد البر در صفحه 55٧ جلد دوم استیعاب(7) و حاکم در صفحه ١٣٠ جلد سیم مستدرک(8) و سیوطی در جامع
ص: 200
الصغیر(1) نقل نموده اند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله
فرمود:
«انّ الله امرنی بحبّ اربعة و اخبرنی انّه یحبّهم قیل الله الإمام یا رسول الله سمّهم لنا قال علیّ منهم یقول ذلک ثلاثا و ابو ذر و مقداد و سلمان»
(خداوند مرا امر فرموده به دوستی چهار نفر و مرا خبر داده که این چهار نفر را دوست می دارد. عرض کردند: یا رسول الله نام آنها را بری ما بیان فرما. فرمود: علی علیه السّلام [سه بار نام علی را برد] ابی ذر، مقداد و سلمان)
پس معلوم شد این چهار نفر محبوب خدا و رسول او می باشند آیا انصاف آقایان اجازه می دهد که با محبوب خدا و رسول او چنین رفتار غیر عادلانه بنمایند و نامش را رقّت
قلب بگذارند چرا چنین نسبتها را به ابی بکر و عمر ندادند؟ چون نکردند، لذا ثبت در تاریخ نگردید ما هم نگفته ایم.
حافظ: آنچه مورخین نوشته اند أبوذر مرد ناراحتی بوده در شامات به نام علیّ
ص: 201
کرم الله وجهه تبلیغات شدیدی می نموده و مردم شامات را متوجه مقام علیّ نموده بود و می گفت از پیغمبر شنیدم که فرمود علیّ خلیفه من است چون دیگران را غاصب و علیّ را خلیفه منصوص معرفی می نمود لذا خلیفه عثمان رضی الله عنه برای حفظ اجتماع و جلوگیری از فساد ناچار بود او را از شامات بخواند.
وقتی یک فردی بخواهد مردم را بر خلاف صلاح اجتماع سوق دهد بر خلیفه عصر لازم است او را از محل انقلاب خارج نمایند.
داعی: اولا اگر کسی حرف حقّی بزند باید او را تبعید و زجر کشش نمایند که چرا معلومات حق خود را ظاهر می نمائی بر فرض هم یک فرد مسلمان را محاکمه نکرده و به صحت و سقم گفتار سعایت کننده نرسیده، بخواهند تبعیدیا احضار به مرکز خلافت نمایند، آیا قانون مقدّس اسلام چنین حکم می نماید که امر نمایند پیر نحیفی را سوار شترِ پیر بی پالان و تحت فشار غلام شدید الغضبی حرکت دهند که شب و روز نگذارد خواب راحت کند که وقتی به مقصد می رسد گوشت های پای او ریزش نماید اینست معنی رقّت قلب و رحم و مروّت؟!
و علاوه اگر نظر خلیفه حفظ اجتماع و جلوگیری از فساد بود پس چرا اموی های مفسد مانند مروان طرید و راندۀ رسول خدا و ولید بی دین متجاهر به فسقی که مست نماز می خواند و استفراغ در محراب می نماید و دیگران را از اطراف خود دور ننمود تا عملیّات آنها موجب فساد در اجتماع و منجر بقتل خلیفه نگردد.
ص: 202
حافظ: از کجا معلوم است که ابی ذر راست می گفته و معلومات حقّی را ابراز می داشته و وضع حدیث از قول رسول خدا نمی نموده.
داعی: از آنجائی که خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله خود تصدیق صداقت و راستگوئی او را نموده چنانچه در اخبار معتبره رسیده و اکابر علماء خودتان ثبت نموده اند که آن حضرت فرمود مثل ابو ذر در امت من مثل عیسی است در بنی اسرائیل در صداقت و راستی و زهد و تقوی.
چنانچه محمّد بن سعد که از اکابر علماء محدثین شما است در صفحه ١6٧ و ١6٨ جلد چهارم طبقات(1) و ابن عبد البر در صفحه ٨4 جلد اول استیعاب(2) باب جندب و ترمذی در صفحه ٢٢١ جلد دوم صحیح(3) و حاکم در صفحه ٣4٢ جلد سیم مستدرک(4) و ابن حجر در صفحه 6٢٢ جلد سیم اصابه و متّقی هندی در صفحه ١6٩ جلد ششم کنز العمّال(5) و امام احمد در صفحه ١6٣ و ١٧5 جلد
ص: 203
دوم مسند(1) و ابن ابی الحدید در صفحه ٢4١ جلد اول شرح نهج البلاغه(2) نقلا از واحدی و حافظ ابو نعیم اصفهانی در حلیه(3) و صاحب لسان العرب(4) و ینابیع
المودّه(5) از اخبار ابی ذر غفاری با سندهای متعدد نقل کرده اند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
«ما اقلت الغبراءو ما اظلّت الخضراء علی رجل اصدق لهجة من ابیذر»
(زمین کسی را بر نداشت و آسمان سایه نیفکنده بر مردی که راستگوتر از ابی ذر باشد.)
بدیهی است کسی را که پیغمبر به شهادت علماء خودتان تصدیق راست گوئی او را نموده باشد قطعا آنچه می گفته راست گفته و هرگز خداوند شخص کذّاب
ص: 204
و یا وضّاع و جعّال حدیث را محبوب خود معرفی نمی کند خوبست دیدۀ انصاف را بگشائید تا حقّ و حقیقت را آشکار ببینید و اگر سابقه ای در کذب گفتار ابوذر بود قطعا متقدمین از علمای شما نقل می نمودند. چنانچه شرح حال ابو هریره و دیگران را نقل نمودند.
شما را به خدا قدری فکر کنید و انصاف دهید مردی که از اصحاب خاص رسول الله و محبوب خدا و پیغمبر و صادق و راست گوی امت بوده اگر به وظیفه دینی خود رفتار کرده امر به معروف و اشاعه حق نموده به جرم آنکه چرا نقل احادیث رسول الله نموده آن قدر توهین کنند و زجر دهند تا در بیابان بی آب و علف از دنیا برود! اینست معنی رحم و مروّت و رقّت قلب؟! آن هم دربارۀ کسی که رسول اکرم صلی الله علیه وآله شهادت به صالحیت او داده زمانی که خبر مصائب وارده را به او می داد چنانچه حافظ ابو نعیم اصفهانی در صفحه ١6٢ جلد اول حلیه الاولیاء(1) باسناد خود نقل می نماید از ابی ذر غفاری که گفت خدمت پیغمبر ایستاده بودم آن حضرت بمن فرمود:
«انت رجل صالح و سیصیبک بلاء بعدی قلت فی الله قال فی الله قلت مرحبا بامر الله»
(تو مرد صالحی هستی و زود است که بعد از من بلایی به تو برسد. عرض کردم: برای خدا؟ فرمود: برای خدا. گفت: مرحبا به امر خدای متعال (آیا
ص: 205
ابتلای ابی ذر به دست معاویه و امویهای اطال خلیفه عثمان به امر او تبعید به صحرای بی آب و علف و زجر کش شدن آن صحابی بزرگ بلایی نبود که رسول الله صلی الله علیه وآله خبر داده بود که برای خدا به آن بلیه مبتلا خواهد شد) فاعتبروا یا اولی الابصار).
خیلی عجب است حالات مختلف شما آقایان، از طرفی حدیث نقل می نمائید که رسول الله فرمود فرد فرد اصحاب من حکم ستارگان را دارند به هر یک از آنها پیروی کنید راه هدایت می باشد. و از طرفی با برجسته ترین صحابی پاک رسول الله صلی الله علیه وآله آنطور ظلم و خشونت می نمایند تا او را می کشند. به جرم اینکه چرا طرفداری از علیّ علیه السّلام نموده. شما هم از ظالمین دفاع می نمائید؟ یا باید تکذیب کنید جمیع علمای بزرگ خودتان را که این وقایع و احادیث را در کتابهای خود نوشته اند یا تصدیق نمائید که واجد صفات در آیه مذکوره کسانی نبوده اند که چنین ظلمهائی را نسبت به صحابۀ پاک رسول الله صلی الله علیه وآله نمودند.
حافظ: آنچه مسلّم است ابی ذر به میل و اختیار خود ربذه را قبول و به آنجا مسافرت نمود.
داعی: این بیانات جنابعالی اثر دست وپاهای بی جائی است که متأخرین از متعصّبین علمای شما برای پرده پوشی اعمال گذشتگان بکار برده اند و الاّ بیرون کردن جناب ابی ذر را به جبر و اکراه مسلّم عند العموم است برای نمونه به یک
ص: 206
خبر اکتفا می نمایم که امام احمد حنبل در صفحه ١56 جلد پنجم مسند(1) و ابن ابی الحدید در صفحه ٢4١ جلد اول شرح نهج(2) و واقدی در تاریخ خود ازابو الاسود دوئلی (که در نزد علمای رجال شما از ثقات است) نقل نموده اند که گفت میل داشتم ابی ذر را در ربذه ملاقات نمایم و از علّت خروجش سؤال کنم فلذا رفتم و از او سؤال نموده، گفت مرا اجبارا اخراج نمودند به این صحرای بی آب و علف و این خبر را رسول خداصلی الله علیه وآله بمن داد روزی که در مسجد خوابم برده بود آن حضرت تشریف آورد با پا به من زد که چرا در مسجد خوابیده ام
ص: 207
عرض کردم بی اختیار خوابم برد آنگاه فرمود چه خواهی کرد وقتی تو را از مدینه اخراج نمایند؟
عرض کردم می روم به زمین مقدس شام، فرمود: «چه خواهی کرد وقتی از آنجا هم اخراجت کنند؟» عرض کردم: «بر می گردم به سوی مسجد» فرمود: «چه خواهی کرد وقتی از اینجا هم اخراج شوی؟» عرض کردم: «شمشیر می کشم و جنگ می کنم». فرمود: «آیا دلالت بکنم تو را در چیزی که خیر تو در آن باشد؟» عرض کردم: «بلی» فرمود: «انسق معهم حیث ساقوک و تسمع و تطیع» پس شنیدم و اطاعت نمودم آنگاه گفت: «و الله لیلقین الله عثمان و هو آثم فی جنبی» یعنی: به خدا قسم عثمان خدا را ملاقات می کند در حالتی که گنه کار است در نزد من.
اگر با نظر دقت و انصاف و بی طرفی توجه کنید تصدیق خواهید نمود که اولی و الیق و احق به این رحم و شفقت و عاطفه مولانا امیر المؤمنین علیه السّلام بوده است که چون بر مسند خلافت ظاهری قرار گرفت بنابر آنچه تمام مورخین شما و مخصوصا ابن ابی الحدید مشروحا نوشته اند بدعتها را بر طرف نمود، حکام و مأمورین جور و فساد و فسّاق بنی امیّه و غیره را که در زمان خلافت عثمان بر ایالات مسلمین به امارت برقرار نموده بودند، عزل نمود.
بعضی از سیاسیون ظاهربین و دوستان علاقه مند به مقام منیع و ارجمند آن حضرت پیشنهاد نمودند که چندی بگذارید این حکام مانند معاویه و غیره در محل خود بمانند تا شما بر امر حکومت مستقر شوید آنگاه عزل آنها مانعی ندارد
ص: 208
حضرت فرمودند:
«و الله لا اداهن فی دینی و لا اعطی الریاء فی امری».
(به خدا قسم مداهنه در دین و ریای در امر نمی کنم.)
مرا وادار به مداهنه می نمائید ولی نمی دانید در مدتی که آنها از طرف من به حکومت برقرارند کما فی السابق به ظلم و تعدی اشتغال دارند، جواب آنها را در محکمۀ
عدل الهی من باید بدهم و من چنین توانائی ندارم.
و همین عمل عزل حکام جور سبب مخالفت عدّه ای جاه طلبان مانند معاویه علیه الهاویه شد و مقدمۀ جنگهای جمل و صفین فراهم آمد.
اگر موقعی که طلحه و زبیر به تقاضای حکومت کوفه و مصر آمدند خدمت مولانا امیر المؤمنین علیه السّلام، حکومت را به آنها داده بود از در مخالفت بر نمی خاستند و فتنۀ بصره و جنگ جمل را برپا نمی نمودند.
بعضی از مردمان قصیر الفکر ظاهربین ایراد به سیاست مداری آن حضرت می گیرند و حال آنکه مرکز سیاست عادلانه آن حضرت بود - منتها سیاست به معنای عمومی که در نزد اهل دنیا معمول است که دوروئی و ریاء در اعمال و مداهنه و کذب و دروغ و مماشات با اعادی و فریب دادن آنها برای جلب منافع ظاهریه و غیره باشد، البته در نزد آن حضرت که مجسّمۀ عدل و انصاف و ترس از پروردگار و معتقد به روز جزا بوده، راه نداشته.
زمانی بالای منبر ضمن بیانات و خطابات گریه نمود. از سبب گریه اش سؤال نمودند، فرمود: شنیده ام عساکر معاویه بر قریه ای از قراء فائق آمده خلخال از پای یک دختر یهودی که در جزیه و پناه اسلام است در آوردند.
ص: 209
رحم دلی آن حضرت با دوست و دشمن بالسواء بود با آن همه بدرفتاری هائی که عثمان با آن حضرت نموده بود (که ابی بکر و عمر گذشته از روزهای اول خلافت ابی بکر ظاهرا ابدا ننمودند) مع ذلک همین که عثمان از بالای بام برای آن حضرت پیغام داد در موقعی که محصور واقع شده بود که به علیّ بگوئید نان و آب را بروی ما بسته اند، فوری حضرت نان و آب تهیه دید و توسط دو فرزندش حسن و حسین علیهماالسّلام برای او فرستاد؛ چنانچه ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه(1) و دیگران مفصّل نوشته اند.
رأفت و مهربانی آن حضرت به دوست و دشمن، مورد انکار احدی نبوده آن قدر به زنان بیچاره و یتیمان درمانده مساعدت نمود که معروف شد به ابو الارامل و الایتام و المساکین(2) زنی را با مشگ آب در دوره خلافت ظاهری در کوچه دید وامانده و خسته شده مشگ را از او گرفت بدون آنکه خود را معرفی نماید بدوش کشیده به منزل او رسانیده آرد و خرما برای او برده و بچه های یتیم او را نوازش نموده در تنور نان برای آنها پخت و خیال آنها را راحت نمود.
خلیفه عثمان هم به جود و سخا و بخشش شهرت پیدا نمود اما به بستگانش از قبیل ابی سفیان و حکم بن ابی العاص و مروان بن حکم و غیره از بیت المال مسلمین بدون هیچ مجوز شرعی زیاده از حد می پرداخت؟!
ص: 210
ولی امیر المؤمنین علیه السّلام به بستگان نزدیک خود جز به قدر اقل احتیاج نمیداد زمانی جناب عقیل برادر بزرگ آن حضرت شرفیاب خدمت آن حضرت گردید و تقاضای کمک بیشتری از حقوق معموله نمود حضرت اعتنا ننمود زیاده از حد اصرار نمود که چون شما امروز خلیفه و زمامدار امور هستید بایستی به ما بیشتر رسیدگی کنید و کمک زیادتری نمائید حضرت برای آنکه برادر را متنبّه سازد قطعه آهنی را آهسته به آتش گرم ساخت و ببدن عقیل نزدیک نمود:
«فضجّ ضجیج ذی دنف من ألمها و کاد ان یحترق من میسمها.»(1)
(ناله کرد مانند ناله کردن بیمار ازدرد آن(آهن) و نزدیک بود از اثر آن بسوزد).
حضرت فرمود: «ثکلتک الثواکل یا عقیل أ تئنّ من حدیدة احماها انسانها للعبه و تجرنی الی نار سجرها جبارها لغضبه أ تئنّ من الاذی و لا أئن من لظی»(2)
(مادران در سوگ تو بگریند ای عقیل. آیا از آهن پاره ای که آدمی آن را برای بازی خود سرخ کرده ناله می کنی و مرا به سوی آتشی که خداوند قهار آن را برای خشم افروخته می کشانی؟ آیا تو از این رنج اندک می نالی، ولی من از آتش دوزخ ننالم؟)
بر آقایان با انصاف است که در مطابقت حال این دو خلیفه و طرز عمل آنها کشف حقیقت نموده پیرو حق و حقیقت گردند.
ص: 211
رأفت و عطوفت آن حضرت اختصاص به دوستان نداشته بلکه در ابراز ملاطفت و مهربانی دوست و دشمن نزد آن حضرت یکسان بودند.
هرگاه بر دشمنان غالب می آمد به قسمی مهربانی می کرد که همه را حیران می نمود.
یکی از اعادی و دشمنان سرسخت آن حضرت که شدت بغض و عداوت او نسبت به آن بزرگوار ضرب المثل عموم شده بود ملعون بن ملعون مروان بن حکم شقی بود ولی روز جمل وقتی بر او غالب آمد "فصفح عنه" او را بخشید و روی از او گردانید.
از جمله دشمنان بزرگ آن حضرت عبد الله بن زبیر بود که:
«یشتمه علی رءوس الاشهاد و خطب یوم البصرة فقال قد اتاکم الوغب اللئیم علیّ بن ابی طالب.»(1)
مع ذلک وقتی حضرت فتح جمل نمود، او را اسیر کردند، نزد حضرت آوردند حتی یک کلمه تند و تغیر هم به او نفرمود فصفح عنه روی مبارک برگردانید و او
ص: 212
را بخشید.
بالاتر از همه رفتار آن حضرت با ام المؤمنین عایشه بود که عقول عقلاء را محو گردانید در صورتی که فتنه انگیزی او اول خلافت و قیام کردن در مقابل آن حضرت و بدگوئی های بسیار که نسبت به آن حضرت نمود، آدمی را چنان عصبانی می کند که وقتی به او دست پیدا کند دمار از روزگار او برآورد و به اشدّ مجازاتش برساند، ولی وقتی آن حضرت بر او غالب آمد کوچکترین اهانت هم بر او ننمود.
برادرش محمّد بن ابی بکر را مأمور پذیرائی او نمود بعد از فراغت از کارهاعوض غضب و بی مهری، او را مورد اکرام قرار داد امر فرمود بیست نفر از زنان رشیده از قبیله عبد القیس لباس مردانه پوشیدند شمشیرها به کمر صورتها را لثام بستند که کسی نداند آنها زن هستند با عایشه روانه مدینه نمود وقتی در حضور زنان مدینه و زوجات رسول الله صلی الله علیه وآله از آن حضرت اظهار تشکر و امتنان می نمود و می گفت: من تا آخر عمر از علیّ ممنون و متشکرم و گمان نمی کردم علیّ این قدر بزرگ منش باشد که با آن همه دشمنی و فتنه انگیزی های من یک کلمه به روی من نیاورد بلکه کمال رأفت و عطوفت را دربارۀ من ابراز دارد.
ولی یک دلتنگی از او دارم که چرا مرا با مردان اجنبی به مدینه فرستاد فوری کنیزها آمدند لباسهای مردانه را از خود دور نمودند لثامها را از مقابل صورت بر کنار زدند معلوم شد همگی آنها کنیزانی بودند که با لباس مردانه همراه او بودند که از طرفی مردمانٍ طریق به خیال آنکه آنها دسته ای مَرداند بأموال آنها طمع
ص: 213
ننمایند و از طرف دیگر عایشه را با مردان نفرستاده باشد(1).
بلی؛ چنین کنند بزرگان چه کرد باید کار.
در جنگ صفین لشکر معاویه زودتر رسیدند و شریعه فرات را تصرف نمودند دوازده هزار مرد جنگی برای حفاظت فرات قرار دادند وقتی اردوی امیر المؤمنین رسید مانع برداشتن آب شدند.
حضرت برای معاویه پیغام دادند ما دراینجا نیامده ایم که بر سر آب جنگ کنیم دستور دهید مانع آب نشوند هر دو لشکر آزادانه آب بردارند معاویه گفت هرگز آب نمی دهم تا علی با لشکرش از تشنگی جان بدهند.
وقتی حضرت این جواب را شنید مالک اشتر را امر فرمود با یک عدّه سوار بیک حمله لشکر معاویه را پراکنده و فرات را تصرف نمودند.
اصحاب عرض کردند یا امیر المؤمنین اجازه بفرمائید ما تلافی نموده آب را از آنها منع نمائیم تا از تشنگی هلاک شوند و یا جنگ زودتر خاتمه پیدا کند حضرت فرمودند: لا و الله لا اکافیهم بمثل فعلهم افسحوا لهم عن بعض الشریعة
ص: 214
آنچه را که به اقتضای وقت مجلس یادآور شدیم مختصری از مفصل حالات آن حضرت در ابراز رأفت و عطوفت و مهربانی نسبت به دشمنان بود که علمای بزرگ شما تمام این مطالب را مشروحا و مفصلا ثبت نموده اند،مانند طبری در تاریخ(1) و ابن ابی الحدید در شرح نهجالبلاغه(2) و سلیمان بلخی حنفی در باب 5١ ینابیع(3) و مسعودی در مروج الذهب(4)
و دیگران از مورخین متعرّض اند.
تا آقایان محترم روشن فکر با انصاف دو صفحۀ حالات آن دو خلیفه (عثمان
ص: 215
و علی علیه السّلام) را مورد مطالعه قرار دهند و با فکر سلیم ببینند که کدام یک از آن دو خلیفه مشمول آیۀ شریفه - و رحماء بینهم - می باشند.
پس اگر دقیقانه و منصفانه بنگرید تصدیق خواهید فرمود که معنای آیۀ شریفه چنین می شود محمّد رسول الله مبتداء و الذین معه معطوف بر مبتداء و خبر آن و آنچه بعد از آنست خبر بعد از خبر و تمام صفات یک نفر است یعنی تمام این صفات که با پیغمبر بودن شدید الحال بر کفار در میدانهای جنگ و درمباحثه علمیه و مناظرات دینیه و رحیم دل و عطوف و مهربان بودن بر دوست و دشمن از آن کسی است که آنی از پیغمبر جدا نبوده بلکه خیال جدائی هم نمی نمود (و آن را هم قبلا ثابت نمودیم) که فقط علیّ بن ابی طالب علیه السّلام بوده است چنانچه عرض نمودیم علاّمه فقیه محمّد بن یوسف گنجی شافعی در کفایه الطالب گفته است خداوند علی علیه السّلام را به این آیه شریفه وصف نموده است.
شیخ: بیانات شما جواب بسیار دارد ولی اگر معانی آیه چنین باشد که شما می گوئید با جمله و الذین معه درست نمی شود زیرا که و الذین معه جمع است و خود این عبارت میرساند که آیه درباره یک نفر وارد نشده و اگر این صفات برای یک نفر بوده چرا لفظ جمع در آیه ذکر گردیده.
داعی: اولا اینکه فرمودید بیانات داعی جواب دارد پس چرا آقایان جواب نمی دهید که مطلب مبهم نماند پس سکوت آقایان خود دلیل کامل است بر اینکه دلائل داعی منطقی است (ولو اینکه راه برای مجادله و مغلطه کاری باز است) ولی چون شما آقایان با انصاف هستید در مقابل جوابهای منطقی سکوت اختیار می فرمائید.
ص: 216
ثانیا این بیان جنابعالی مناقشه در کلام است اوّلا خودتان می دانید که در کلمات عرب و عجم من باب تعظیم و تفخیم یا جهات دیگر اطلاق جمع بر واحد بسیار شایع و متداول است.
چنانچه در قرآن مجید که سند محکم آسمانی ما می باشد نظائر بسیار دارد مانند آیه مبارکۀ ولایت که آیه 6٠ سوره 5(مائده است) می فرماید:
«إِنَّمٰا وَلِیُّکمُ اَللّٰهُ وَ رَسُولُهُ وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا اَلَّذِینَ یُقِیمُونَ اَلصَّلاٰةَ وَ یُؤْتُونَ اَلزَّکٰاةَ وَ هُمْ رٰاکعُونَ»
(جز این نیست که ولی امر و اولی به به تصرف و یار و مددکار شما تنها خدا و رسول و آن مؤمنانی خواهند بود که نماز به پا داشته و به فقیران در حال رکوع زکات می دهند.)
که اتفاقی جمهور مفسرین و محدثین است از قبیل. ١) امام فخر رازی در صفحه 4٣١ جلد سیم تفسیر کبیر(1) ٢) امام ابو اسحاق ثعلبی در تفسیر کشف البیان.(2) ٣) جار الله زمخشری در صفحه 4٢٢ جلد اوّل کشاف(3). 4) طبری در صفحه ١٨6 جلد ششم تفسیر(4). 5) أبو الحسن رمّانی در تفسیر. 6) ابن هوازن
ص: 217
نیشابوری در تفسیر. ٧) ابن سعدون قرطبی در صفحه ٢٢١ جلد ششم تفسیر(1).٨) نسفی حافظ در صفحه 4٩6
تفسیر(2) (در حاشیه تفسیر خازن بغدادی).٩) فاضل نیشابوری در صفحه 46١ جلد اوّل غرائب القرآن.(3)) ١٠) ابو الحسن واحدی در صفحه ١4٨ اسباب النزول.((4) ١1) حافظ أبو بکر جصّاص در صفحه 54٢ تفسیر أحکام القرآن.(5) ١٢) حافظ ابو بکر شیرازی در فیما نزل من القرآن فی أمیر المؤمنین. ١٣) أبو یوسف شیخ عبد السّلام قزوینی در تفسیر کبیرش ١4) قاضی بیضاوی در صفحه ٣45 جلد أوّل انوار التنزیل(6). ١5) جلال الدین سیوطی در صفحه ٢٩٣ جلد دوم در المنثور(7). ١6) قاضی شوکانی صنعائی در تفسیر فتح القدیر.(8) ١٧) سید محمود آلوسی در صفحه ٣٢٩ جلد دوم تفسیر.(9) ١٨) حافظ ابن ابی شیبه کوفی در تفسیر. ١٩) ابو البرکات در صفحه 4٩6 جلد اول تفسیر خود. ٢٠) حافظ بغوی در معالم التنزیل.(10) ٢١) امام ابو عبد الرحمن نسائی در صحیح خود ٢٢) محمد بن طلحه شافعی در صفحه ٣١
ص: 218
مطالب السئوول(1). ٢٣) ابن ابی الحدید در صفحه ٢٧5 جلد سیم شرح نهج.(2) ٢4) خازن علاء الدین بغدادی در صفحه 4٩6 جلد اوّل تفسیر.(3) ٢5) سلیمان حنفی در صفحه ٢١٢ ینابیع الموده (4). ٢6) حافظ ابو بکر بیهقی در کتاب مصنف. ٢٧) رزین عبدری در جمع بین الصحاح الستّه ٢٨) ابن عساکر دمشقی در تاریخ شام(5). ٢٩) سبط ابن جوزی در صفحه٩ تذکره.(6) ٣٠) قاضی عضد ایجی در صفحه ٢٧6 مواقف. ٣١) سید شریف جرجانی در شرح مواقف.(7) ٣٢) ابن صبّاغ مالکی در صفحه ١٢٣ فصول المهمّه(8). ٣٣) حافظ ابو سعد سمعانی در فضائل الصحابه. ٣4) ابو جعفر اسکافی در نقض العثمانیه. ٣5) طبرانی در اوسط(9). ٣6) ابن مغازلی فقیه شافعی در مناقب(10). ٣٧) محمّد بن یوسف گنجی شافعی در
ص: 219
کفایه الطالب(1). ٣٨) مولی علی قوشچی در شرح تجرید(2)). ٣٩) سید محمد مؤمن شبلنجی در صفحه ٧٧ نور الابصار(3). 4٠) محبّ الدین طبری در صفحه ٢٢٧ جلد دوم ریاض النضره.(4)
و بالاخره اکثر رجال علم و دانش خودتان تصدیق نموده اند نقلا از سدی و
ص: 220
مجاهد و حسن بصری و اعمش و عتبه بن ابی حکیم و غالب بن عبد الله و قیس بن ربیعه و عبایه بن ربعی و عبد الله بن عباس (حبر امت و ترجمان القرآن) و ابوذر غفاری و جابر بن عبد الله انصاری و عمّار و ابو رافع و عبد الله بن سلام و غیرهم که این آیه شریفه در شأن علیّ بن ابی طالب علیه السّلام نازل گردیده و هر یک بعبارات و الفاظ مختلفه ذکر نموده اند زمانی که آن حضرت در حال رکوع نماز انگشتر خود را در راه خدا انفاق و به سائل داد این آیۀ شریفه نازل گردید.
و حال آنکه با لفظ جمع آورده و این نیست مگر جهه تعظیم و تکریم مقام ولایت و اثبات امامت و خلافت آن حضرت که با کلمۀ حصر (انّما) می فرماید اولی به تصرف در امور امت بعد از خدا و پیغمبر آن کس است که در رکوع نماز صدقه مندوبه انفاق در راه خدا نموده است و آن علیّ بن ابی طالب علیه السّلام می باشد.
شیخ: البته تصدیق می فرمائید که مطلب به این محکمی نیست که شما فرمودید برای آنکه در شأن نزول این آیه اختلاف است بعضی گوینددر شأن انصار نازل گردیده و برخی گویند در شأن عباده بن صامت آمده و بعضی درباره عبد الله بن سلام آورده اند.
داعی از شما آقایان دانشمند تعجب می نمایم که در مقابل آراء و عقاید جمهور مفسّرین و اکابر علماء خودتان (علاوه بر تواتر علماء شیعه) که تصحیح نموده اند نزول این آیه شریفه را در شأن آن حضرت به اختلاف اقوال نفراتی متعصّب مجهول و ضعیف البیان که شاذ و مردود و غیر قابل قبول می باشند تمسک جوئید.
و حال آنکه عده ای از محققین اکابر فضلاء خودتان دعوی اتفاق بر این معنی
ص: 221
نموده اند مانند فاضل تفتازانی(1) و مولی علی قوشچی که در شرح تجرید(2) گوید:
«انها نزلت باتّفاق المفسّرین فی حقّ علیّ بن ابی طالب علیه السّلام حین اعطی السائل خاتمه و هوراکع فی صلواته.»
(به اتفاق مفسرین این آیه نازل گردیده در حق علی بن ابی طالب علیه السّلام زمانی که عطا نمود به سائل انگشتر خود را در حالتی که آن حضرت در رکوع بود.)
آیا عقل انسان منصف عالم اجازه می دهد که اقوال جمهور مفسرین و اکابر علماء اهل سنت را نادیده گرفته و به شذوذ اقوال پوچ بی معنای متعصبین بلکه معاندین از بقایای خوارج و نواصب اتکاء جوید؟
شیخ: جنابعالی ضمن بیان خود خواستید به تردستی بنقل این آیه اثبات خلافت بلافصل و امامت برای علی کرم الله وجهه بنمائید و حال آنکه کلمۀ ولی در این آیه به معنی محب و دوستدار است نه امام و خلیفۀ بلا فصل بعد الموت و اگر فرمودۀ شما صحیح باشد که مراد از ولی خلیفه و امام باشد به قاعدۀ مقرره العبره بعموم اللفظ لا بخصوص السبب نه تنهامشتمل بر یک نفر می شود بلکه بر افراد دیگری که علی کرم الله وجهه نیز یکی از ایشانست شامل می آید و صیغۀ جمع در کلمه ولیّکم الله و کلمه الذین مفید عموم می باشد و حمل جمع بر واحد
ص: 222
بدون دلیل و تأویل کلام خدا بدون مجوز جایز نیست.
داعی: اولا در کلمه ولیّکم اشتباه فرمودید چه آنکه ولیّ مفرد است و کم جمع است که مربوط به امت می باشد و اطلاق بر واحد نمی باشد که مورد اشکال شما قرار گرفته، ولیّ فرد واحدی است که در هر دوره ولایت بر امت دارد.
و ثانیا آن کلمات جمع که مورد تعرض بعضی از متعصّبین و اشکال تراشهای از نواصب و خوارج قرار گرفته و گویند حمل بر واحد نمی شود الذین و یقیمون و یؤتون می باشد.
جواب این اشکال هم در اصل مطلب که شاهد گفتارمان بود عرض کردم که در نزد اهل علم و ادب ثابت و شایع است و در بیانات ادباء و فضلاء بسیار دیده شده که من باب تعظیم وتجلیل یا جهات دیگر حمل جمع بر واحد نموده اند.
علاوه بر این بیان، همان قسمی که شما ادعا می نمائید به حسب عموم لفظ ما هم در حالی که این آیه شریفه را طبق کلمه انما حصر و نازل در شأن مولانا امیرالمؤمنین علیه الصّلاه و السّلام می دانیم دعوی اختصاص نمی کنیم افراد دیگری را هم از اهل عصمت مشمول این آیه می دانیم چنانچه در اخبار و احادیث معتبرۀ ما رسیده است که سایر ائمه از عترت طاهره نیز در این آیه داخلند و هر امامی در نزدیکی وصول به مقام امامت به این فضیلت و خصیصۀ عظمی نائل می گردد اینها همان افرادی هستند که شما ادعا می کنید که باید با امیر المؤمنین علیه السّلام مشمول این آیه قرار گیرند.
ص: 223
چنانچه جار الله زمخشری در کشاف(1) گوید ولو این آیه شریفه (حصر است) و در شأن علیّ علیه السّلام نازل گردیده ولی مقصود از اینکه به طریق جمع آورده شده آنست که دیگران هم رغبت و متابعت از آن حضرت بنمایند.
و ثالثا ضمن بیانتان برای آنکه امر را بر عوام مشتبه کنید سفسطه بزرگی نمودید که شیعیان این آیه را تأویل نموده و اختصاص به علی علیه السّلام داده اند.
و حال آنکه این آیه شریفه به اتفاق جمیع مفسرین و محدثین فریقین (شیعه و سنی) (غیر قلیلی از معاندین و متعصّبین) چنانچه قبلا عرض شد تنزیلا در شأن امیر المؤمنین علیه السّلام آمده نه آنکه به تأویل شیعیان این مقام به آن حضرت نسبت داد شده باشد.
شیخ: قطعا «ولی» در این آیه به معنای ناصر است و اگر به معنای اولی به تصرف می بود که همان مقام خلافت و امامت باشد بایستی در حال حیات رسول الله صلی الله علیه وآله هم این مقام را دارا بوده باشد و حال آنکه این مطلب بدیهی البطلان است.
داعی: نه آنکه دلیل بر بطلان این عقیده در دست نمی باشد بلکه ظاهر آیه
ص: 224
اثبات می نماید دوام این مقام و منصب را برای آن حضرت به دلالت جملۀ اسمیّه و اینکه ولی صفت مشبّهه است و این هر دو دلیل است بر ثبات و دوام این مقام بزرگ و مؤید این مطلب، خلیفه قرار دادن پیغمبر است آن حضرت را در سفر غزوه تبوک در مدینه منوّره و معزول ننمودن تا زمان وفات.
و تأیید می نماید این مطلب را حدیث منزله که مکرر رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود: «علی منّی بمنزلة هارون من موسی» (چنانچه در شبهای گذشته مفصلا شرح دادیم) و این خود دلیل دیگر است بر ولایت آن حضرت در زمان حیات و بعد از وفات رسول الله صلی الله علیه وآله.
شیخ: گمان می کنم اگر قدری فکر کنید صلاح در این است که بگوئیم این آیه در شأن آن جناب نازل نگردیده چون که مقام علی کرم الله وجهه اجلّ از آنست که به این آیه بخواهیم اثبات فضیلتی برای آن جناب بنمائیم زیرا این آیه گذشته از آنکه اثبات فضیلت نمی نماید بلکه لطمه هم به فضائل آن جناب می زند.
داعی: اوّلا ما و شما بلکه احدی از امت حتی صحابه کبار اجازه نداریم که در شأن نزول آیات دخالت نمائیم چه آنکه شأن نزول آیات دل بخواه نمی باشد و اگر کسانی من عندهم تصرف در معانی و نزول آیات بنمایند قطعا مردمانی بی دین می باشند مانند بکریّون که از قول عکرمه جعّال معلوم الحال نزول این آیه را درباره ابی بکر آورده اند.
ثانیا جنابعالی هر وقت به نطق می آئید واقعا کشف رموز و اسرار می نمائید؟ زیرااین اولین مرتبه ایست که چنین بیانی از شما شنیدم الحق فکر شما عالی و ابتکار خوبی فرمودید؟ خوبست بفرمائید از چه راه این آیه لطمه بمقام ولایت
ص: 225
مولی الموحدین امیر المؤمنین علیه السّلام وارد می آورد؟!
شیخ: یکی از مقامات عالیه مولانا علی کرم الله وجهه آنست که در وقت نماز چنان توجهی به حق داشت که ابدا خلقی نمی دید که توجهی به آنها داشته باشد و در نزد ما ثابت آمده که در یکی از جنگها چند تیر بر بدن آن جناب وارد آمد به قسمی که خروج آنها موجب درد و آزار بوده لذا وقتی به نماز ایستاد تیرها را بیرون آوردند از شدت خضوع و خشوع و استغراق در رحمت حق ابدا توجهی و احساس دردی ننمود اگر این قضیّه راست باشد که آن جناب در نماز انگشتر به سائل داده باشد لطمۀ بزرگی به نماز آن جناب وارد می آورد چگونه ممکن است کسی که در نماز به درد و الم که طبیعی هر بشر است از شدت حضور قلب به سوی خدا توجه ننماید به نالۀ سائلی چنان توجه نماید که انگشتر خود را در حال رکوع به او بدهد؟
علاوه، عمل خیر آن هم اداء زکاه مستلزم نیت است در حال نماز که بایستی سراپا توجه بحق باشد چگونه از نیت نماز منصرف به نیت دیگر و توجه بخلق می نماید چون ما مقام آن جناب را عالی می دانیم لذا تصدیق این معنی را نمی نمائیم.
و اگر عطائی به سائل شده حتما در حال نماز نبوده برای آنکه رکوع به معنای خشوع و تواضع است یعنی آن جناب با خشوع و تواضع انگشتر را به سائل داد نه در حال نماز.
داعی، عزیزم! خوب وردی آموخته ای - لیک سوراخ دعا گم کرده ای - این اشکال شما سست تر از خانۀ عنکبوت می باشد.
ص: 226
اولا این عمل لطمه ای به مقام آن حضرت نمی زند بلکه توجه به سائل و تصدق به او و دل او را خوش نمودن موجب کمال است چه آنکه آن حضرت پیوسته در همه حال توجه به خدا و رضای پروردگار داشته و در این عمل هم جمع
نموده میان عبادت بدنی و روحی با عبادت مالی که انفاق در راه خدا باشد.
آقای عزیز آن التفاتی که شنیده اید لطمه به خشوع نماز می زند و سبب نقصان عبادت می گردد التفات به امور دنیوی و اغراض نفسانی می باشد و الاّ توجه به عمل خیر که عبادتست در عبادت دیگر موجب کمال است.
مثلا در نماز اگر آدمی گریه کند برای عزیزانش و لو برای أعز خلق الله که خاندان محمّد و آل محمّد سلام الله علیهم اجمعین باشد موجب بطلان نماز می گردد ولی اگر در حال نماز برای شوق و اشتیاق به حق یا خوف از خداوند گریه نماید موجب کمال و فضیلت است.
ثانیا فرمودید: رکوع به معنای خشوع است در محل معیّن معتبر است ولی اگر امر به رکوع نماز را که فعل واجب معیّن است شما لغه بخواهید حمل بر خشوع کنید مورد ملعبۀ عقلاء و اهل دین و دانش خواهید شد.
در این آیه شریفه هم بر خلاف ظاهر نظر دادید و قطعا مورد اخراج لفظ است از معنی حقیقی عرفی خود زیرا خود می دانید که رکوع در عرف شرع اطلاق بر رکنی از ارکان نماز است و آن خمیده گردیدن است به حدّی که کف دست به زانو برسد و تصدیق این معنی را اکابر علماء خودتان نموده اند چنانچه قبلا عرض شد و فاضل قوشچی در شرح تجرید توضیح می دهد اقوال جمهور مفسرین را که «و هو راکع فی صلاته» یعنی آن حضرت انگشتر داد در حالتی که
ص: 227
در رکوع نماز بوده.
و از همه این حرفها گذشته بفرمائید این آیه شریفه با کلمۀ حصر نازل به مدح است یا مذمت.
شیخ: بدیهی است که در مورد مدح آمده.
داعی: پس وقتی که جمهور اکابر علماء و مفسرین و محدثین و محققین فریقین (شیعه و سنی) گفتند این آیه در شأن علیّ علیه السّلام نازل گردیده و مورد مدح و تمجید پروردگار قرار گرفته دیگر برای این قبیل مناقشات و ایرادات امثال آقایان راهی نخواهد بود که اهل عناد و تعصّب از خوارج و نواصب به آن تمسک جویند و از طفولیت در مغز مردمان پاکی مانند شما وارد نمایند که بدون تعمّق در هم چو مجلس رسمی با شهامت تمام بیان نمائید که ما تصدیق این قضیه را نمی نمائیم.
شیخ: آقا ببخشید چون جنابعالی خطیب و منبری و زبردست در نطق و بیان هستید گاهی در کلمات و ضمن فرمایشات خود کنایاتی به کار می برید که ممکن است در افراد بی اطلاع تولید خیالاتی نماید که نتایج خوبی نداشته باشد خوبست در بیانات خود رعایت این معانی را بنمائید.
داعی: در بیانات داعی جز حقایق چیز دیگری نمی باشد خدا شاهد است قصد کنایه ای نداشتم جهت هم ندارد که کنایه بکار برم زیرا هر چه بخواهم بگویم صریحا می گویم نه کنایة، ممکن است اشتباه فرموده یا به نظر خورده گیری اینطور تصور نموده اید، بفرمائید آن کنایه کدامست.
شیخ: الساعه ضمن صحبت و بیان صفات مندرجه در آیه: «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اَللّٰهِ»
ص: 228
فرمودید که اینها صفاتی است مخصوص علیّ بن ابی طالب کرم الله وجهه که از اول تا بآخر شک و تردیدی در ایمانش پیدا نشد این جمله کنایه ایست واضح که اثبات می نماید تردید دیگران را مگر خلفاء راشدین یا سائر صحابه شک و تردیدی در ایمان خود داشتند قطعا همۀ اصحاب بأجمعهم مانند علی کرم الله وجهه از اولی که ایمان آوردند تا به آخر عمر بدون شک و تردید ثابت قدم در عقیده بودند و آنی از رسول خداصلی الله علیه وآله انحراف و دوری ننمودند.
داعی: أوّلا داعی به این عبارت که آقا فرمودید تلفظ ننمودم ثانیا خود می دانید که اثبات شیء نفی ما عدا نمی کند ثالثا اگر شما نظر خورده گیری دارید شاید دیگران نداشته باشند حتما شما در این بیان خودتان (ببخشید معذرت می خواهم) مغلطه کاری نمودید خدا شاهد است دعاگو نظر کنایه گوئی و چنین خیالی که شما نمودید نداشته ام بر فرض که خیالی در ذهن شما آمد (اگر خیال مغلطه
کاری و ایجاد شبهه نداشتید) خوب بود این جمله را آهسته از داعی سؤال می نمودید تا جواب مثبت یا منفی را عرض می کردم.
شیخ: طرز کلام و گفتار شما می رساند که چیزی هست البته سکوت از جواب خود تولید خیالات می نماید متمنی است آنچه در نظر دارید با سند صحیح بیان فرمائید.
داعی: سبب تولید خیال شما شدید که این سؤال را نمودید بازهم عرض می کنم خوبست از این مرحله بگذرید و اصرار نفرمائید.
شیخ: اگر خلاف اخلاقی شده گذشته چاره جز جواب ندارید اگر جواب صریح مثبت یا منفی ندهید حتما تولید نگرانی نموده گمان می کنم نتایج خوبی
ص: 229
نداشته باشد.
داعی: از طرف داعی هیچ گاه اسائۀ ادب نمی شود، اصرار شما و این که به عباره اخری تهدیدم فرمودید سبب گردید تا کشف حقایق شود و از روز اول هم کشف این نوع از حقایق از طرف علماء خودتان شده که حقایق را در کتب خود ثبت نمودند. اما در مورد شک وتردید اتفاقا غالب صحابه که هنوز ایمانشان به مرتبۀ کمال نرسیده بود گاهی گرفتار شک و تردید میشدند.
منتها بعض از آنها به حال شک و تردید می ماندند و آیات در مذمت آنها نازل می گردید مانند منافقین که سوره ای در قرآن مجید در مذمت آنها آمد. ولی این قبیل سؤالات اخلاقا سزاوار نیست علنی گردد نکند مردمان بی خرد روی حبّ و بغض جاهلانه خورده گیری کنند باز هم تمنا می کنم از این موضوع صرف نظر نمائید یا اجازه بفرمائید بموقع خود جوابش را آهسته خودمانی عرض کنم.
شیخ: یعنی می خواهید بگوئید که خلفاء راشدین رضی الله عنهم جزء آنها بودند که شک می نمودند.
داعی: واقعا مغلطه کاری می کنید و تحریک اعصاب می نمائید حال که اصراری دارید داعی هم شما را بلا جواب نمی گذارم اگر عکس العملی پیدا نماید در میان عوام بی خردمسئول آن شما هستید و اینکه فرمودید ما می گوئیم اشتباه فرمودید یا عمدا سهو نمودید علماء بزرگ خودتان نقل نموده اند و ثبت در تاریخ گردیده.
شیخ: در چه موضوع نوشتند و شک آنها در کجا بوده و چه اشخاصی شک نمودند مقتضی است بیان فرمائید.
داعی: آنچه از سیر در کتب اخبار و تواریخ معلوم می شود یک مرتبه نبوده
ص: 230
بلکه در دفعات متعدده اشخاصی شک می نمودند بعد که کشف حقیقت می شد بر می گشتند ولی بعضی بر آن شک باقی می ماندند و مغضوب غضب الهی قرار می گرفتند.
ص: 232
ص: 233
ص: 234
ص: 235
ص: 236
عمر بن الخطّاب رضی الله عنه: ما شککت فی نبوّة محمّد قطّ کشکی یوم الحدیبیّه.
ص: 237
(عمر بن الخطاب گفت: من هرگز همانند روز حدیبیه در نبوت محمد شک نکرده بودم)
طرز کلام خلیفه می رساند که مکرر در نبوت آن حضرت شک نموده است منتها شک در حدیبیّه از همه قوی تر بوده است(1).
نواب: ببخشید قبله صاحب مگر در حدیبیّه چه بوده که باعث شک در امر نبوت گردیده.
داعی: شرح این قضیه مفصّل است ولی خلاصه اش را به اقتضای وقت مجلس به عرضتان می رسانم.
رسول اکرم صلی الله علیه وآله شبی در عالم رؤیا دید با
اصحاب به مکه تشریف برده و عمره بجای آورده، صبح برای اصحاب نقل نمود عرض کردند شما خود معبّر خوابهای ما هستید بفرمائید تعبیر این خواب چیست حضرت فرمودند ان شاء الله ما به مکه خواهیم رفت و عمل به جای خواهیم آورد (ولی تعیین زمان تشرف را ننمودند).
در همان سال پیغمبرصلی الله علیه وآله نظر به شوقی که به زیارت بیت الله داشت با اصحاب به عزم مکه معظمه حرکت فرمودند در حدیبیّه (که چاهی است نزدیک
ص: 238
مکه نصفش جزء حرم و نصف دیگر خارج از حرام است) کفّار قریش خبر شدند با تجهیزاتی جلو آمدند و ممانعت نمودند از ورود به مکه.
چون پیغمبرصلی الله علیه وآله به قصد جنگ نیامده هدفش فقط زیارت بود لذا با کفّار مکه صلح نمودند و صلح نامه نوشتند رسول اکرم صلی الله علیه وآله از همانجا برگشت.
اینجا بود مورد شک عمر. بنا به گفتۀ خودش چنانچه علمای بزرگ خودتان نوشته اندکه شک در اصل نبوت آن حضرت نمود آمد خدمت پیغمبر عرض کرد یا رسول الله شما که پیغمبر و صادق القول هستید مگر نفرمودید ما می رویم مکه و عمل به جای می آوریم و در آنجا حلق رأس و تقصیر می نمائیم الحال چرا بر خلاف شد.
حضرت فرمودند: آیا من تعیین زمان نمودم و گفتم امسال می رویم عرض کرد نه یا رسول الله حضرت فرمودند پس آنچه گفتم صحیح است و خواهیم رفت ان شاء الله و تعبیر خواب واقع خواهد شد منتها تعبیر خواب به مشیت خداوند دیر و زود دارد فلذا جبرئیل نازل گردید برای تصدیق رسول اکرم صلی الله علیه وآله آیه٢٧ سوره4٨(فتح) را آورد که: {لَقَدْ صَدَقَ اَللّٰهُ رَسُولَهُ اَلرُّؤْیٰا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ اَلْمَسْجِدَ اَلْحَرٰامَ إِنْ شٰاءَ اَللّٰهُ آمِنِینَ مُحَلِّقِینَ رُؤُسَکمْ وَ مُقَصِّرِینَ لاٰ تَخٰافُونَ فَعَلِمَ مٰا لَمْ تَعْلَمُوا فَجَعَلَ مِنْ دُونِ ذٰلِک فَتْحاً قَرِیباً}
(هر آینه به تحقیق پروردگار متعال حقیقت و صدق خواب رسولش را آشکار ساخت که البته افراد مسلمین با دل ایمن و خاطر آسوده وارد مکه و مسجد الحرام می شوند و بعد از اعمال حج و تشریفات مذهبی با تراشیدن سر تقصیر نموده از احرام خارج می گردند. خداوند داناست به
ص: 239
آنچه نمی دانید و به همین نزدیکی فتح و ظفری نصیب شما خواهد شد (که مراد فتح خیبر بود))
این بود خلاصه ای از قضیۀ حدیبیّه که امتحانی بود برای مؤمنین ثابت و مردمان متزلزل.
«سخن که به اینجا رسید آقایان به ساعتها نظر کرده خندۀ شدید نموده گفتند: به قدری مطلب شیرین و گیرنده است که از خود به کلی بی خود می شویم و واقعا اسباب زحمت اهل مجلس شدیم دیشب خیلی از وقت آقایان گرفته شد امشب هم خیلی از نصف شب گذشته و اخلاقا کار نیکوئی نیست خوبست مجلس را خاتمه دهیم» در همین بین چای و قدری شیرینی و خوراکی آوردند سرگرم مزاح و تفریح شدیم که آقایان را از گرفتگی خاطر بیرون آوریم.
حافظ: قبله صاحب ما از ملاقات شما مخصوصا از جذبۀ اخلاقی شما خیلی مسرور شدیم میل داشتیم که بیشتر وقت خود را با شما صرف نمائیم جاذبۀ شما بقدری قوی است که هر کس با شما مجالس و هم کلام شود مجذوب تمام و ساکت می ماند و هر حرفی هم دارد در باطن خیالش می ماند چنانچه ما خیلی حرفها داشتیم و داریم که در بوتۀ اجمال مانده ولی چه کنیم که ناچار بحکم اجبار باید بوطن برگردیم در آنجا هم کارهای لازم شخصی و عمومی داریم که وقتش می گذرد امید است جنابعالی بر ما منت بگذارید به منزل و مأوای ما تشریف فرما شوید تا از محضرتان کاملا بهره مند شویم.
نواب: (رو به حافظ) ما نمی گذاریم شما حرکت کنید زیرا کار به جاهای
ص: 240
باریک رسیده بایستی مطلب یک طرفه شود زیرا شماها همیشه به ماها می گفتید که آقایان رافضی ها (شیعه ها) به کلی فاقد دلیل و برهانند وتنها قاضی می روند اگر در مقابل ما قرار گیرند زود ساقط می شوند.
بر عکس گفتار شما آقایان در این جلسات کاملا ما، شما را ساقط و زبون می بینیم بایستی حتما حقیقت معلوم شود تا ما ناظرین و مستمعین عاقل هر طریقی را حق دیدیم پیروی کنیم.
حافظ: (رو به نوّاب) اشتباه نمودید که ما را ساکت و ساقط پنداشتید بلکه جذّابیت اخلاقی و طلاقت لسان و حسن بیان خطیب ارجمند ما را ساکت نموده که رعایت ادب نموده و مهمان عزیز را آزار ندهیم و الا ما هنوز وارد سخنان اساسی نشده ایم و اگر کاملا گرم صحبت شویم با اقامه برهان و دلیل خواهید دید که حق با ما و دلائل ما مثبت حق است.
نواب: (رو به حافظ) ما تا امشب آنچه از مولی و سرور و قبله سلطان الواعظین صاحب شنیدیم تمام منطقی و با برهان و دلیل بوده و شما را در مقابل منطق و دلیل ساکت دیدیم.
چنانچه می فرمائید دلائلی هست پس قطعا باید بمانید و اقامه دلیل نمائید من صریحا به شما می گویم و اعلام خطر می نمایم که گفتگوهای این شبها و نقل در روزنامه ها و مجلات باعث تردید در عقیده عدّه ای شده است و اگر حق را چنانچه سزاوار است ظاهر نکنید قطعا در نزد صاحب شریعت مسئول خواهید بود. (در این وقت مجلس سکوت بهت آوری به خود گرفت پس از قدری سکوت)
ص: 241
حافظ: (با رنگ پریده رو به نواب) شما ملاحظۀ این آقای مهمان عزیز را هم بنمائید ایشان بنا به فرمودۀ خودشان مسافر مشهد هستند وقتشان عزیز است گویا خیال حرکت داشتند محض خاطر ما ماندند سزاوار ادب و اخلاق نیست که بیش از این اسباب زحمتشان شویم.
داعی: خیلی ممنون از لطف شما هستم ولی راجع به حرکت مخلص بیانی فرمودید صحیح است ولی در عین حال هر کار مهمی داشته باشم درمقابل خدمات دینی ناچیز می دانم از طرف داعی هیچ مانعی نیست تا یک سال دیگر هم آقایان حاضر باشید داعی هم حاضرم چون وظیفۀ ما همین است که پیوسته انجام وظیفه بنمائیم تا حق از زیر پرده بیرون آید گذشته از اداء وظیفه داعی از مجالس اهل علم خورسندم که بهره برداری می نمایم مخصوصا جنابعالی که اخلاقا داعی را مجذوب خود قرار داده اید.
فقط از میزبان محترم آقای میرزا یعقوب علی خان خیلی خجلم که اسباب زحمت ایشان شده ایم.
«میرزا یعقوب علی خان و ذو الفقار علی خان و عدالت علی خان اخوان محترم که از رجال محترم قزلباش می باشند یک مرتبه با حال منقلب صدا بلند کردند که ما از شما انتظار این نوع بیان را نداشتیم ما صاحب منزل نیستیم اگر مادام العمر جنابعالی دراین منزل بمانید زحمتی بما ندارید چون ما در این منزل سرا دار هستیم و وجود شما سبب افتخار ما می باشد جناب آقای سید محمد شاه
ص: 242
«از اشراف پیشاور» و جناب آقا سید عدیل اختر (از علماء شیعه پیشاور) فرمودند ممکن است چند شبی افتخار این مجلس دینی را به منزل ما بدهید.
آقای میرزا یعقوب علی خان فرمودند: غیر ممکن است مادامی که قبله سلطان الواعظین در پیشاور هستند و این مجلس برقرار است بایستی همین جا باشند.
داعی: از آقایان عموما و از میزبانان محترم خصوصا کمال تشکر و امتنان را دارم.
حافظ: (بعد از قدری سکوت) مانعی ندارد و چون میل آقایان هست چند روز دیگر می مانیم ولی همین طوری که قبله صاحب فرمودند هر شب آمدن جمعیت در اینجا اسباب زحمت است خوبست منزل ما را مرکز مباحثات قرار دهید تاتعادل کامل فراهم آید.
داعی: اصراری ندارم که حتما آقایان تشریف فرما شوید چون این منزل وسیع است باغ و عمارت با وسعت دارد و برای این جمعیت آماده تر است خودتان قرار بر اینجا گذاردید و الاّ از طرف مخلص مانعی نیست هر جا امر بفرمائید با کمال میل حاضرم خدمت می رسم.
میرزا یعقوب علی خان: از منزل و جماعت قزلباش هیچ مانعی نیست اگر آقای حافظ تازه تشریف آوردند و به حال ما سابقه ندارند ولی عموم اهالی می دانند که جماعت قزلباش عموما خدمتگذار نوع هستند و از پذیرائی و خدمتگزاری واردین خستگی ندارند. مخصوصا این منزل همیشه مرکز واردین است علی
ص: 243
الخصوص که پیرایه ای بر او بستند. مجلس علم و بحث دینی و مناظرات مذهبی بیش از پیش عموم را خورسند و متشکر می نماید.
حافظ: با اینکه بر من خیلی دشوار است توقف در پیشاور، چون کارهای بسیاری در محل دارم که معطل مانده ولی برای اجابت دعوت آقایان اطاعت می نمایم پس حالا مرخص می شویم تا فردا شب ان شاء الله.
ص: 244
موضوعات کلی مورد بحث
· اتحاد پیامبر و علی
· آیه مباهله
· اتحاد پیابمر و علی
· علی علیه السّلام افضل از انبیاء
· علی علیه السّلام آیه تمام انبیاء
· برخلافت ابوبکر اجماعی نبوده
· علی علیه السّلام فاروق اکبر است نه عمر
· حق با علی است
· علی علیه السّلام با اختیار و فورا بیعت نکرد
· هجوم به خانه فاطمه
· محبت علی حسنه است
· فضائل امام حسین علیه السّلام
ص: 245
ص: 246
«اول شب آقایان تشریف آوردند پس از صرف چای و صحبتهای معمولی و رسمیت مجلس از طرف آقایان افتتاح کلام شد»
سید عبد الحی: (امام جماعت سنّت و جماعت) قبله صاحب چند شب قبل بیاناتی نمودید که قبله و سرور حافظ صاحب از شما دلیل خواستند یا طفره رفتید یا به اصطلاح به مغلطه علمی ما را سرگرم نمودید و مطلب از میان رفت.
داعی: بفرمائید مطلب چه بوده و کدام سؤال شما بی جواب مانده نظرم نیست خواهش می کنم یادآوری فرمائید.
سید: مگر شما چند شب قبل نفرمودید که سیدنا علی کرم الله وجهه اتحاد نفسانی با رسول خداصلی الله علیه وآله داشته به همین جهت افضل بر تمام انبیاء بوده.
داعی: صحیح است این گفتار و عقیدۀ داعی بوده و هست.
سید: پس چرا اشکال ما را بلاجواب گذاردید.
داعی: خیلی اشتباه فرمودید و تعجب است از شما که تمام شبها سراپا گوش بودید نسبت طفره و مغلطه کاری به دعاگو بدهید طفره و مغلطه ای در کار نبوده بلکه آنچه صحبت شده به مقتضای «الکلام یجر الکلام» بوده حرف حرف آورده و اگر خوب دقت کنید خواهید تصدیق نمود که دعاگو حرف خارجی به میان نیاوردم بلکه آقایان سؤالاتی نمودند و داعی مجبور به جواب بودم الحال هر سؤالی دارید بفرمائید برای جواب حاضرم به عون الله تعالی.
ص: 247
سید: خیلی مایلیم بفهمیم چگونه ممکن است دو نفر با هم متحد گردند و اتحاد نفسانی چنان بین آنها حاصل آید که هر دو یکی باشند.
داعی: موضوع اتحاد بین الاثنین به معنای حقیقت محال و ممتنع و بدیهی البطلان است و استحالۀ آن در مقام خود مبرهن آمده بلکه امتناع او از بدیهیات اولیه است پس دعوی اتحاد نیست مگر از جهت مجاز و مبالغه در کلام.
زیرا دو نفر که با هم شدت محبت را دارند یا در جهتی از جهات مشابهت دارند غالبا دعوی اتحاد می نمایند.
و در کلمات بزرگان از ادباء و شعراء عرب و عجم این نوع از مبالغه بسیار است حتّی در کلمات اولیاء حق هم ظاهر و بارز است که از جمله در دیوان منسوب به مولانا امیر المؤمنین علی علیه الصلاه و السّلام است که می فرماید.
هموم الرجال فی امور کثیرة
و همی فی الدنیا صدیق مساعد
یکون کروح بین جسمین قسمت
فجسمهما جسمان والروح واحد(1)
(همت عالی مردان عالم در امور مختلفة بسیاری است و تنها همت من در
ص: 248
دنیا دوست مساعدی است که آن دوست مانند روحی باشد در دو بدن که در آینة حقیقت از ما دو جسم و یک روح منعکس گردد.)
در حالات مجنون عامری معروف است زمانی که خواستند فصدش کنند، التماس می کرد مرا فصد نکنید که می ترسم نیشتر به لیلی من برسد که لیلی در عروق و اعصاب من جای گرفته؛ فلذا ادبا همین معنی را به نظم در آورده اند:
گفت مجنون من نمی ترسم ز نیش
صبر من از کوه سنگین است بیش
لیک از لیلی وجود من پر است
این صدف پر از صفات آن در است
داند آن عقلی که آن دل روشنی است
در میان لیلی و من فرق نیست
ترسم ای فصّاد چون فصدم کنی
نیش را ناگاه بر لیلی زنی
من کیم لیلی و لیلی کیست
من ما یکی روحیم اندر دو بدن
روحه روحی و روحی روحه
من یری الروحین عاشا فی البدن
(روح او روح من است و روح من روح اوست. چه کسی دیده است که دو روح در یک بدن زندگانی کنند)
و اگر کتب ارباب ادب را مطالعه کنید من حیث المبالغة از این قبیل تعبیرات مجازاً بسیار خواهید دید چنانچه شاعر شیرین بیان و ادیب لبیب سروده:
انا من اهوی و من اهوی انا
نحن روحان حللنا بدنا
فاذا ابصرتنی ابصرته
و اذا ابصرته کان انا(1)
ص: 249
بیشتر از این وقت آقایان را در مقدمه نگیرم اینک اخذ نتیجه می کنم به این که اگر عرض کردم امیر المؤمنین علیه السّلام اتحاد نفسانی با رسول اکرم صلی الله علیه وآله دارد توجه شما به اتحاد حقیقی نرود چه آنکه احدی دعوی اتحاد حقیقی ننموده و اگر کسی قائل به چنین اتحاد شود قطعا عاطل و باطل و از درجۀ اعتبار ساقط است.
پس این اتحاد از حیث مجاز است نه حقیقت و مراد از آن تساوی روح و کمالات است نه جسم و مسلّما علی امیر المؤمنین علیه السّلام در جمیع فضائل و کمالات و صفات با رسول اکرم صلی الله علیه وآله مساوی بوده است الاّ ما خرج بالنّص و الدّلیل.
حافظ: پس روی این قاعده بایستی محمّد و علی هر دو پیغمبر باشند و این گفتار شما می رساند که علی هم شریک در پیغمبری بوده و لابدّ نزول وحی هم از جهت تساوی بر هر دو بوده است.
داعی: الحق مغلطه فرمودید این قسم که شما بیان نمودید نیست، نه ما و نه احدی از شیعیان به چنین چیزی عقیده نداریم و از شما انتظار نداشتم که وقت مجلس را به مجادله بگیرید که مطالب گفته تکرار گردد.
الحال عرض کردم که در جمیع کمالات متّحدند الاّ ما خرج بالنص و الدلیل مگر آن چیزی که به نص و دلیل خارج گردیده و آن همان مقام نبوت خاصّه و شرائط آن است. که از جمله نزول وحی و احکام است.
مگر بیانات لیالی ماضیه فراموش شده و اگر فراموش فرمودید به جرائد و مجلات منتشره مراجعه فرمائید خواهید دید که ما در شبهای گذشته باثبات رساندیم ضمن حدیث منزله که امیر المؤمنین علیه السّلام واجد مقام نبوت بوده و لکن
ص: 250
در تحت تبعیت دین و شریعت خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله فلذا نزول وحی بر آن بزرگوار نبوده و مقام نبوتش بیش از آنچه هارون در زمان موسی داشته نبوده است.
حافظ: وقتی شما قائل به تساوی جمیع فضایل و کمالات شدید لازمه اش عقیده به تساوی در نبوت و شرایط نبوت است.
داعی: در ظاهر ممکن است این طور به نظر بیاید ولی قدری که دقیق شدید تصدیق خواهید فرمود مطلب غیر از اینست که بیان نمودید چنانچه در لیالی ماضیه ثابت نمودیم که به حکم آیات شریفه قرآن مجید از برای نبوت
مراتبی است صاحبان بعض از آن مراتب بر بعض دیگر مقام برتری دارند چنانچه صریحا در قرآن مجید فرماید:
{تِلْک اَلرُّسُلُ فَضَّلْنٰا بَعْضَهُمْ عَلیٰ بَعْضٍ}
(فرستادگان بعضی از آن رسولان را بر بعضی دیگر برتری دادیم)
و اکمل از جمیع مراتب انبیاء مرتبۀ نبوت خاصّۀ محمّدیه است به همین جهت در آیه 4٠ سوره ٣٣(احزاب) می فرماید:
{مٰا کٰانَ مُحَمَّدٌ أَبٰا أَحَدٍ مِنْ رِجٰالِکمْ وَ لٰکنْ رَسُولَ اَللّٰهِ وَ خٰاتَمَ اَلنَّبِیِّینَ}
(محمد پدر هیچ یک از مردان شما نیست، لکن او رسول خدا و خاتم پیامبران است)
همان کمال نبوت اختصاصی است که موجب خاتمیّت گردیده پس در این کمال اختصاصی احدی راه ندارد ولی سایر کمالات در حکم مساوات وارد است و برای ثبوت این معنی دلائل و براهین بسی بسیار و بیشمار است.
سید: آیا از قرآن مجید دلیلی بر اثبات مدعا دارید.
ص: 251
داعی: بدیهی است البته اولین دلیل ما از قرآن کریم است که سند محکم آسمانی ما می باشد و بزرگتر دلیل از قرآن مجید آیه مباهله است که صریحا می فرماید:
«فَمَنْ حَاجَّک فِیهِ مِنْ بَعْدِ مٰا جٰاءَک مِنَ اَلْعِلْمِ فَقُلْ تَعٰالَوْا نَدْعُ أَبْنٰاءَنٰا وَ أَبْنٰاءَکمْ وَ نِسٰاءَنٰا وَ نِسٰاءَکمْ وَ أَنْفُسَنٰا وَ أَنْفُسَکمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اَللّٰهِ عَلَی اَلْکٰاذِبِینَ» (آل عمران، آیه 61)
(پس هر کس با تو در مقام مجادله بر اید درباره عیسی بعد از آنکه به وحی خدا به احوال او آگاهی یافتی، بگو بیایید ما و شما با فرزندان و زنان خود و نزدیکانی که از غایت بزرگواری به منزلة نفس ما باشند با هم به مباهله برخیزیم (یعنی در حق یکدیگر نفرین کرده و در دعا و التجاء به درگاه خدا اصرار ورزیم) تا دروغگو و کافران را به لعن و عذاب خدا گرفتار سازیم.)
رجال بزرگ از اعیان علماء و مفسّرین خودتان مانند امام فخر رازی در تفسیر کبیر(1) و امام ابو اسحاق ثعلبی در تفسیر کشف البیان(2) و جلال الدّین سیوطی در در المنثور(3) و قاضی بیضاوی در انوار التنزیل(4) و جار الله زمخشری در کشّاف(5)
ص: 252
و مسلم بن حجّاج در صحیح(1)) و ابو الحسن فقیه ابن مغازلی شافعی واسطی در مناقب(2) و حافظ ابو نعیم اصفهانی در حلیه الاولیاء(3) و نورالدین مالکی در فصول المهمّه(4) و شیخ الاسلام حموینی در فرائد(5) و ابو المؤیّد خوارزمی در مناقب(6) و شیخ سلیمان بلخی حنفی در ینابیع الموده(7) و سبط ابن جوزی در تذکره(8) و محمد بن طلحه در مطالب السؤول(9) و محمد بن یوسف گنجی شافعی در کفایه الطالب(10)) و ابن حجر مکی در صواعق محرقه(11)
و غیرهم به
ص: 253
مختصر کم و زیادی در الفاظ و عبارات نزول این آیه را در یوم المباهله
ص: 254
می نویسند که آن ٢4 یا ٢5 ذی حجّه الحرام بوده.
پس از اینکه خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله نصارای نجران
و غیرهم به مختصر کم و زیادی در الفاظ و عبارات نزول این آیه را در یوم المباهله می نویسند که آن ٢4 یا ٢5 ذی حجّه الحرام بوده.
مباحثه پیغمبر با نصارای نجران
پس از اینکه خاتم الانبیاء صلی الله علیه وآله نصارای نجران
را دعوت باسلام نمود علماء بزرگ آنها از قبیل سید و عاقب و جاثلیق و علقمه و دیگران که زیاده از هفتاد نفر بودند آمدند به مدینه با اتباع خود که قریب سیصد نفر بودند و در چند جلسه ملاقات با پیغمبر صلی الله علیه وآله در مناظرات علمی و مقابل دلائل ثابتۀ آن حضرت که بسیار مفصّل است مجاب شدند.
زیرا که دلائل آن حضرت از روی کتب معتبره ای که در دست آنها بود بر اثبات حقانیّت خود و اینکه حضرت عیسی خبر آمدن آن حضرت را با علایم و آثار داده و نصاری روی اخبار حضرت روح الله انتظار چنین ظهوری را دارند که سوار بر شتر از کوههای فاران (در مکه) ظاهر و ما بین عیر و احد (که در مدینه است) مهاجرت می نماید به اندازه ای قوی بود که جوابی نداشتند جز آنکه تسلیم گردند.
ولی حبّ جاه و مسند و مقام نگذارد که تسلیم گردند. چون از اسلام و تسلیم سر پیچیدند رسول اکرم صلی الله علیه وآله حسب الامر پروردگار به آنها پیش نهاد مباهله نمود تا صادق از کاذب جدا گردد نصاری قبول کردند این امر موکول بروز بعد شد.
فردا که روز وعده گاه بود تمام جمعیت نصاری به اتّفاق زیاده از هفتاد نفر از علمای خود در بیرون دروازۀ مدینه دامنۀ کوه یک طرف ایستاده و منتظر بودند که
ص: 255
رسول اکرم صلی الله علیه وآله لابدّ با طمطراق و تشکیلات بسیار عالی با جمعیت فراوان برای مرعوب کردن آنها تشریف فرما شود.
ناگاه در قلعه مدینه بازشد و خاتم الانبیاء بیرون آمد در حالتی که جوانی در طرف راست و زن محجوبۀ مجلّله ای در طرف چپ و دو بچه در مقابل روی آن حضرت آمدند تا در زیر درختی مقابل نصاری قرار گرفتند (و دیگر احدی با آنها بیرون نیامد) اسقف نصرانی اعلم علمای آنها سؤال کرد از مترجمین: اینها کیستند که با محمّد بیرون آمدند؟ گفتند آن جوان داماد و پسر عمّش علیّ بن ابی طالب و آن زن دخترش فاطمه و آن دو پسر بچه نوه و دخترزادگان او حسن و حسین اند.
اسقف به علمای نصرانی گفت ببینید محمّد چگونه مطمئن است که خویشان نزدیک و فرزندان و خاصّان و عزیزترین عزیزان خود را بمباهله آورده و در معرض بلا قرار داده و الله اگر او را تردیدی یا خوفی در این باب بودی هرگز ایشان را اختیار نکردی و حتما از مباهله احتراز نمودی و یا لااقل عزیزان خود را از این حادثه بر کنار گذاردی ابدا مصلحت نیست که با او مباهله کنیم اگر جهت خوف از قیصر روم نبود بوی ایمان می آوردم پس صلاح در این است که با وی مصالحه کنیم به هر چه او خواهد و به شهر خود مراجعت کنیم همه گفتند آنچه گفتی عین مصلحت است پس اسقف برای حضرت پیغام فرستاد که: «انّا لا نباهلک یا أبا القاسم» ما با تو مباهله نمی کنیم بلکه مصالحه می کنیم حضرت هم قبول فرمودند.
صلح نامه به خط أمیر المؤمنین نوشته شد بر دو هزار حلّه از حلّه های اواقی
ص: 256
که قیمت هر حلّه چهل درهم باشد و هزار مثقال طلا که نصف آن را که هزار حلّه و پانصد مثقال طلا بود در محرّم و نصف دیگر را در رجب بدهند و به امضاء طرفین رسید آنگاه به وطن خود برگشتند در بین راه عاقب که یکی از علماء آنها بود بیاران خود گفت و الله من و شما می دانیم که این محمّد همان پیغمبر موعود است و آنچه می گوید از قبل خدا است به خدا قسم که هیچ کس با هیچ پیغمبری مباهله نکرده مگر آنکه مستأصل شده و از بزرگ و کوچک آنها یکی زنده نمانده و قطعا اگر ما مباهله می کردیم همگی هلاک می شدیم و بر روی زمین هیچ ترسائی باقی نمی ماند.
به خدا قسم که من در ایشان نظر کردم صورتهائی دیدم که اگر از خدا درخواست می کردند کوهها را از محل خود حرکت می دادند.
حافظ: آنچه را بیان فرمودید صحیح و مورد قبول تمام مسلمین است ولی چه ربطی با موضوع بحث ما دارد که علی کرم الله وجهه با رسول خدا اتحاد نفسانی دارد.
داعی: استشهاد ما در این آیه با جمله أَنْفُسَنٰا می باشد زیرا در این قضیه چند مطلب بزرگ ظاهر و هویدا می باشد.
اولا اثبات حقّانیت رسول اکرم صلی الله علیه وآله است که اگر ذی حق نبود جرأت مباهله نمی نمود و علماء بزرگ مسیحی از میدان مباهله فرار نمی نمودند.
ثانیا آنکه این آیه دلالت می کند بر آنکه امام حسن و امام حسین علیهما السّلام فرزندان رسول الله صلی الله علیه وآله می باشد (چنانچه در شب اول اشاره نمودم).
ثالثا به این آیه شریفه ثابت می گردد که أمیر المؤمنین علی و فاطمه و حسن و
ص: 257
حسین علیهم السّلام بعد از حضرت ختمی مرتبت اشرف خلق و عزیزترین مردم بوده اند نزد آن حضرت، چنانچه جمیع علماء متعصّب خودتان از قبیل زمخشری و بیضاوی و فخر رازی و غیر ایشان نوشته اند.
و مخصوصا جار الله زمخشری در ذیل این آیه شریفه با مشروحۀ مفصّله ذکر حقایقی از اجتماع این پنج تن آل عبا را نموده تا آنجا که گوید این آیه بزرگ تر دلیلی است که اقوای از این دلیل بر افضلیت اصحاب عبا که با پیغمبرصلی الله علیه وآله در زیر عبا جمع شدند نمی باشد(1).
رابعا آنکه امیر المؤمنین علی علیه السّلام از جمیع أصحاب پیغمبر بالاتر و افضل از همه بوده به دلیل آنکه خداوند متعال او را نفس رسول الله صلی الله علیه وآله در آیه شریفه خوانده است
بدیهی است مراد از انفسنا نفس شخص حضرت محمّد خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله نیست زیرا که دعوت اقتضای مغایرت دارد و انسان هرگز مأمور نمی شود که خود را بخواند پس باید مراد دعوت دیگری باشد که به منزله نفس پیغمبراست.
و چون به اتفاق موثّقین مفسّرین و محدثین فریقین (شیعه و سنّی) غیر از علی و حسن و حسین و فاطمه علیه السّلام احدی با آن حضرت در مباهله حاضر نبوده اند پس با جمله «ابنائنا و ابنائکم» حسنین علیهماالسّلام و با «نساءنا و نساءکم» حضرت زهراعلیهاالسّلام خارج می شوند و دیگر کسی که به «انفسنا» تعبیر کرده شود در آن هیئت
ص: 258
مقدسه جز أمیر المؤمنین علیّ بن ابی طالب علیه السّلام نبوده پس از همین جمله انفسنا است که اتحاد نفسانی بین محمّد و علی علیهماالسّلام ثابت می شود که حق تعالی جلّت عظمته علی را نفس محمّدصلی الله علیه وآله خوانده و چون اتحاد حقیقی میان دو نفس محال است پس قطعا مراد اتحاد مجاز است.
آقایان بهتر می دانند که در علم اصول وارد است که حمل لفظ بر اقرب مجازات اولیست از حمل بر ابعد و اقرب مجازات تساوی در جمیع امور و شرکت در جمیع کمالات است مگر آنچه بدلیل خارج شود و ما قبلا عرض کردیم که آنچه بدلیل و اجماع خارج است نبوت خاصّه آن حضرت و نزول وحی است که علی علیه السّلام را با پیغمبر معظّم در این خصیصه شریک نمی دانیم. ولی بحکم آیۀ شریفه در سایر کمالات شریک می باشند و قطعا فیض از مبدء فیّاض علی الاطلاق به وسیله خود پیغمبرصلی الله علیه وآله بر علی علیه السّلام رسیده و این خود دلیل اتحاد نفسانی است که مدعای ما می باشد.
حافظ: از کجا دعوت نفس مجازا مراد نباشد و مجازی از مجاز دیگر اولی نمی باشد.
داعی: تمنا می کنم مناقشه نکنید و وقت مجلس را ضایع نکنید و از طریق انصاف خارج نشوید و وقتی به بن بست رسیدید انصافا بگذارید و بگذرید و قطعا از مثل شما عالم جلیل باانصافی انتظار مناقشۀ در کلام و مجادله را نداریم.
زیرا خود می دانید و در نزد اهل فضل نیز ثابت است که اطلاق نفس مجازا شایع تر است از مجاز دیگر و در السنه و افواه فضلاء عرب و عجم و ادباء و شعراء شایع است که دعوی اتحاد مجازا می نمایند چنانچه قبلا عرض کردم
مکرر
ص: 259
شده است که افرادی به یکدیگر گفته اند تو به منزله جان منی و مخصوصا این معنی در لسان اخبار و احادیث دربارۀ حضرت أمیر المؤمنین علی علیه السّلام بسیار رسیده که هر یک دلیلی است علی حده بر اثبات مقصود.
از جمله امام احمد بن حنبل در مسند(1) و ابن مغازلی فقیه شافعی در مناقب(2) و موفق بن احمد خطیب خوارزم در مناقب نقل می نمایند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله مکرر می فرمود:
«علی منی و انا منه من احبّه فقد احبّنی و من احبّنی فقد احبّ الله.»
(علی از من است و من از علی هستم. هر کس او را دوست بدارد مرا دوست داشته وکسی که مرا دوست بدارد خدا را دوست داشته.)
و نیز ابن ماجه در صفحه٩٢ جزء اول سنن(3) و ترمذی در صحیح(4) و ابن حجر در حدیث ششم از چهل حدیثی که در فضایل امیر المؤمنین علیه السّلام در صواعق(5) نقل نموده از امام احمد و ترمذی و نسائی و ابن ماجه و امام احمد بن حنبل در صفحه١64 جلد چهارم مسند(6) و محمد بن یوسف گنجی شافعی در
ص: 260
باب6٧ کفایه الطالب(1) از جزء چهارم مسند ابن سماک و معجم کبیر طبرانی و امام ابو عبد الرحمن نسائی در خصائص و سلیمان بلخی حنفی در باب٧ ینابیع الموده(2) از مشکاه همگی از جیش بن جناده السلولی روایت نموده اند که در سفر حجه الوداع در عرفات رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
«علیّ منّی و انا من علیّ و لا یؤدّی عنّی الاّ انا او علیّ.»
(علی از من است و من از علی هستیم و از من کسی ادا نمی کند (یعنی وظیفه مرا انجام نمی دهد که تبلیغ به خلق است)مگر خودم و یا علی)
و سلیمان بلخی حنفی در باب٧ ینابیع الموده(3) از زوائد مسند عبد الله بن احمد بن حنبل مسندا از ابن عباس نقل نموده که رسول اکرم صلی الله علیه وآله بامّ سلمه (امّ المؤمنین) رضی الله عنها فرمود:
«علیّ منّی و انا من علیّ(4) لحمه من لحمی ودمه من دمی و هو منّی بمنزلة
ص: 261
هارون من موسی(1) یا امّ سلمة اسمعی و اشهدی هذا علیّ سیّد المسلمین.»
(علی از من است و من از علیّ هستم. گوشت و خون او از من است و او برای من مانند هارون است برای موسی. ای ام سلمه بشنو و شهادت بده که این علی سید و آقای مسلمین است.)
حمیدی در جمع بین الصحیحین و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه نقل می کنند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
ص: 262
«علیّ منّی و انا منه و علیّ منّی بمنزلة الراس من البدن من اطاعه فقد اطاعنی و من اطاعنی فقد اطاع الله»
(علی از من است و من از علی هستم و علی از من به منزله سر است برای بدن. کسی که اطاعت کند او را مرا اطاعت نموده و کسی که مرا اطاعت کند خدا را اطاعت نموده.)
محمد بن حریر طبری در تفسیر و میرسید علی همدانی فقیه شافعی در مودت هشتم از موده القربی(1) از رسول اکرم صلی الله علیه وآله نقل می نمایند که فرمود:
«انّ الله تبارک و تعالی أید هذا الدّین بعلیّ و انّه منّی و انا منه و فیه انزل أ فمن کان علی بیّنة من ربّه و یتلوه شاهد منه.»
(به درستی که خداوند تبارک و تعالی تأیید نموده است این دین را به علی علیه السّلام زیرا که اواز من است و من از او هستم و در او نازل گردیده آیه شریفه (17 سوره 11-هود) که خلاصه معنی آنکه پیغمبر از جانب خدا دلیلی روشن مانند قرآن دارد با گواهی صادق مانند علی علیه السّلام که به تمام شئون وجودی گواه صدق رسالت است.)
و شیخ سلیمان بلخی حنفی باب ٧ ینابیع الموده را اختصاص به این موضوع داده به این عنوان که الباب السابع فی بیان انّ علیّا کرّم الله وجهه کنفس رسول الله صلی الله علیه وآله و حدیث «علیّ منّی و انا منه.» (باب هفتم در بیان اینکه علی مثل نفس رسول خدا می باشد و حدیث علی از من است و من از علی هستم.)
ص: 263
و در این باب بیست و چهار حدیث به طرق مختلفه و الفاظ متفاوته از رسول خداصلی الله علیه وآله نقل می نماید که فرمود علی به منزلۀ نفس من است و در آخر باب حدیثی(1) از مناقب از جابرنقل می کند که گفت شنیدم از رسول خداصلی الله علیه وآله که
ص: 264
فرمود در علی خصالی هست که اگر یکی از آنها برای مردی بود کافی بود برای فضل و شرف او و آن خصال عبارت است از فرموده های آن حضرت درباره علی از قبیل: «من کنت مولاه فعلیّ مولاه» - و قوله: «علیّ منّی کهارون من موسی» - و قوله: «علیّ منّی و انا منه» و
نقل می کند که گفت شنیدم از رسول خداصلی الله علیه وآله که فرمود در علی خصالی هست که اگر یکی از آنها برای مردی بود کافی بود برای فضل و شرف او و آن خصال عبارت است از فرموده های آن حضرت درباره علی از قبیل: «من کنت مولاه فعلیّ مولاه» - و قوله: «علیّ منّی کهارون من موسی» - و قوله: «علیّ منّی و انا منه» و
قوله: «علیّ منّی کنفسی طاعته طاعتی و معصیته معصیتی.» و قوله: «حرب علیّ حرب الله و سلم علیّ سلم الله.» و قوله: «ولیّ علیّ ولیّ الله و عدوّ علیّ عدوّ الله.» و قوله: «علیّ حجّة الله علی عباده و قوله حبّ علیّ ایمان و بغضه کفر.» و قوله: «حزب علیّ حزب الله و حزب اعدائه حزب الشیطان» و قوله: «علیّ مع الحقّ و الحقّ معه لا یفترقان» - و قوله: «علیّ قسیم الجنّة و النار.» و قوله: «من فارق علیّا فقد فارقنی و من فارقنی فقد فارق الله.» و قوله: «شیعة علیّ هم الفائزون یوم القیمة.»
(هر کس من مولای او هستم، پس علی مولا (و اولی به تصرف در امر او) می باشد. علی برای من همانند هارون است برای موسی. علی از من است و من از علی هستم. علی برای من همانند جان من است. اطاعت از او اطاعت از من است و معصیت او معصیت من است. جنگ با علی جنگ با خداست، صلح و آشتی با علی صلح و آشتی با خداست. دوست علی ایمان است و دشمنی او کفر است. گروه و جمعیت علی گروه وجمعیت خدا
ص: 265
است و گروه دشمنان علی گروه شیطان است. علی با حق است و حق با اوست و از هم جدا نمی شوند. علی قسمت کننده بهشت و دوزخ است. کسی که از علی جدا شد از من جدا شده و کسی که از من جدا شد از خدا جدا شده. شیعیان علی در روز رستاخیز رستگارانند.»
در آخر باب(1) خبر دیگری از مناقب نقل می نماید که مفصّل است در خاتمۀ آن می فرماید:
«اقسم بالله الذی بعثنی بالنبوّة و جعلنی خیر البریّة انّک لحجّة الله علی خلقه و أمینه علی سرّه و خلیفة الله علی عباده.»
از این قبیل اخبار در صحاح و کتب معتبرۀ علماء شما بسیار رسیده که از نظرتان گذشته یا بعدها مطالعه خواهید فرمود و تصدیق خواهید نمود که اینها تماما قرینۀ این مجاز است پس کلمه (انفسنا) دلالت واضحی بر شدت ارتباط و
ص: 266
اتحاد علی علیه السّلام بحسب کمالات نسبی و حسبی و خارجی علما و عملا دارد.
و شما چون اهل علم و دانش هستید و ان شاء الله از عناد و لجاج دور می باشید باید تصدیق نمائید که این آیۀ شریفه خود دلیل قاطعی است بر اثبات مرام و مقصود ما و از همین آیه جواب سؤال دوم شما هم داده می شود.
زیرا وقتی ما ثابت نمودیم که علی علیه السّلام در جمیع کمالات باستثناء نبوت خاصه و نزول وحی با خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله به حکم آیۀ انفسنا شریک بوده آنگاه می دانیم که از جمله کمالات و مقامات و خصائص آن حضرت أفضل بودن بر جمیع صحابه و امت می باشد که همان افضل بر صحابه و امت بوده است بلکه به همین دلیل آیۀ شریفه و هم به حکم عقل و نقل بایستی افضل بر انبیاء و از تمام امت و صحابه باشد بدون استثناء چنانچه رسول اکرم صلی الله علیه وآله افضل بر تمام انبیا و امت بوده است.
شما وقتی کتب معتبره خودتان از قبیل احیاء العلوم امام غزالی و شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید معتزلی و تفسیر امام فخررازی و تفسیر جار الله زمخشری و بیضاوی(1) و نیشابوری و دیگران از علماء را مطالعه نمایید، می بینید که از
ص: 267
رسول اکرم صلی الله علیه وآله حدیثی نقل می نمایند که حضرت فرمود:
«علماء امتی کأنبیاء بنی اسرائیل»
(علماء امت من مانند انبیاء بنی اسرائیل اند)در خبر دیگر فرموده:
«علماء امتی افضل من انبیاء بنی اسرائیل»
(علمای امت من افضل و بهتر از انبیای بنی اسرائیل اند)
آن گاه انصافا تصدیق خواهید نمود جایی که علمای این امت به واسطه آنکه علمشان از سرچشمة علم محمدی است، مانند یا افضل و بهتر از انبیای بنی اسرائیل باشند حتما علی بن ابی طالب علیه السّلام که منصوص است به گفتار رسول اکرم بنا بر آنچه اکابر علمای خودتان نقل نموده اند که فرمود: «انا مدینة العلم و علیٌّ بابها»(1)، «و انا دار الحکمة و علیٌّ بابها»(2) (من شهرستان علم و خانه حکمتم و علی دروازة آن می باشد) افضل از انبیاء می باشد و هرگز در آن شک و تردید نمی نمایید.
و از خود علیّ علیه السّلام وقتی سؤال این معنی را
نمودند، به بعضی از جهات
ص: 268
افضلیت اشاره فرمود.
در روز بیستم ماه مبارک رمضان سال چهلم هجرت که آثار مرگ بر آن حضرت ظاهر شد در اثر ضربت شمشیر زهر آب داده ای که اشقی الاولین و الآخرین (نظر به خبری که رسول اکرم صلی الله علیه وآله داده بودند) عبد الرحمن بن ملجم مرادی بر فرق سر مبارکش وارد آورده بود، فرمود به فرزندش امام حسن علیه السّلام شیعیانی که بر در خانه اجتماع نموده اند اجازه دهید بیایند مرا ببینند. وقتی آمدند اطراف بستر را گرفتند و آهسته به حال آن حضرت گریه می نمودند، حضرت با کمال ضعف فرمودند:
«سلونی قبل ان تفقدونی، و لکن خففوا مسائلکم»
(سؤال کنید از من هرچه می خواهید قبل از آنکه مرا نیابید، و لکن سؤالهای خود را سبک و مختصر کنید)
اصحاب هر یک سؤالی می نمودند و جوابهایی می شنیدند؛ از جلمه سؤال کنندگان صعصعه بن صوحان بود که از رجال بزرگ شیعه و از خطبای معروف کوفه و از روات بزرگی است که علاوه بر علمای شیعه، کبار از علمای خودتان حتی صاحبان صحاح، روایتهای او را از علی علیه السّلام و ابن عباس نقل قول نموده اند.
در نقل و ترجمه حالات او علمای بزرگ خودتان، از قبیل ابن عبد البر در
ص: 269
الاستیعاب(1) و ابن سعد در طبقات(2) و ابن قتیبه در معارف(3) ودیگران مشروحاتی نوشته و او را توثیق نموده اند که مردی عالم و فاضل و صادق و متدین و از اصحاب خاص علی علیه السّلام بوده.
صعصعه عرض کرد: «اخبرنی انت افضل ام آدم» (مرا خبر دهید شما افضل هستید یا آدم؟)
حضرت فرمودند: «تزکیة المرء نفسه لقبیح»
قبیح است که مرد خود را تعریف و تزکیه کند و لکن از باب {وامّا بِنِعْمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ}
(نعمتهایی را که خدا به تو داده نقل کن)
عرض کرد: «و لم ذلک یا امیر المؤمنین»؛ به چه دلیل افضل از آدم هستی؟
حضرت بیانی فرمود: که خلاصه اش این است که برای آدم همه قسم وسایل
ص: 270
رحمت و راحت و نعمت در بهشت فراهم بود. فقط از یک شجره گندم منع گردید و او متنهی نشد و از آن شجره منهیّه خورد و از بهشت و جوار رحمت حق خارج شد، ولی خداوند مرا از خوردن گندم منع ننمود، من به میل و اراده خود، چون دنیا را قابل توجه نمی دانستم از گندم نخودرم.
کنایه از آنکه کرامت و فضیلت شخص در نزد خدا به زهد و ورع و تقواست. هر کس اعراض او از دنیا و متاع دنیا بیشتر است، قطعا قرب و منزلت او در نزد خدا بیشتر و منتهای زهد این است که از حلال غیر منهی اجتناب نماید.
عرض کرد: «انت افضل ام نوح؟ قال: انا افضل من نوح»
شما افضل هستید یا نوح؟ فرمود: من افضل هستم از نوح.
عرض کرد: «لم ذلک؟» چرا افضل هستید از نوح؟
فرمود: نوح قول خدا را دعوت کرد به سوی خدا اطاعت نکردند، به علاوه اذیت و آزاربسیاربه آن بزرگوار نمودند. تا درباره آنها نفرین کرد:
{رَبِّ لا تَذَرْ عَلی الْاَرضِ مِن الکافِرِینَ دَیّاراً} [نوح/26]
(پروردگارا مگذار بر زمین از کافرین دیاری را.)
اما من بعد از خاتم الانبیاء با آن همه صدمات و اذیتهای بسیار فراوانی که از این امت دیدم درباره آنها نفرین نکردم و کاملا صبر نمودم (چنانچه در ضمن خطبه معروف به شقشقیه فرمود: «صبرت و فی العین قذی و فی الحلق شجیً» صبر کردم در حالی که در چشم من خاشاک و در گلوی من استخوان بود. کنایه از آنکه اقرب خلق به سوی حق کسی است که صبرش بر بلا بیشتر باشد.
عرض کرد: «انت افضل ام ابراهیم؟ قال: انا افضل من ابراهیم»
ص: 271
شما افضل هستید یا ابا ابراهیم؟ فرمود: من افضل از ابراهیم هستم.
عرض کرد: «لم ذلک» چرا شما افضل ازابراهیم هستید:
فرمود: ابراهیم عرض کرد: { رَبّ ِ أَرِنی کیْفَ تُحْیِ الْمَوْتی قالَ أَوَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلی وَ لکنْ لِیَطْمَئِنَّ قَلْبی} (آیه 260 سوره بقره، پروردگارا به من نشان بده که چگونه مردگان را زنده خواهی کرد. خداوند فرمود: آیا باور نداری؟ عرض کرد: آری باور دارم لکن می خواهم با مشاهده آن دلم آرام گیرد.)
ولی ایمان من به جایی رسیده که گفتم: «لو کشف الغطاء ما ازددت یقیناً» (اگر پرده ها بالا رود و کشف حجب گردد، یقین من زیاد نخواهد شد.) کنایه از آنکه علو درجة شخص به مقام یقین او می باشد که واجد مقام حق الیقین شود.
عرض کرد: «انت افضل ام موسی؟ قال: انا افضل من موسی»
شما افضل هستید یا موسی؟ فرمود: من افضل هستم. عرض کرد: به چه دلیل شما افضل از موسی هستید. فرمود: وقتی خداوند او را مأمور کرد به دعوت فرعون که به مصر برودعرض کرد: {قالَ رَبّ ِ إِنّی قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْسًا فَأَخافُ أَنْ یَقْتُلُونِ وَ أَخی هارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنّی لِسانًا فَأَرْسِلْهُ مَعی رِدْءًا یُصَدِّقُنی إِنّی أَخافُ أَنْ یُکذِّبُونِ} (قصص/33-34)
(موسی عرض کرد: ای خدا من از آنها (فرعونیان) یک نفر را کشته ام و می ترسم (که به خونخواهی و کینه دیرینه) مرا به قتل رسانند. (با این حال اگر از رسالت ناگزیرم) برادرم هارون که ناطقه اش از من فصیح تر است با من یار و شریک در کار رسالت فرما تا مرا تصدیق کند، می ترسم آنها تکذیب رسالتم کنند.)
ص: 272
اما من وقتی رسول اکرم صلی الله علیه وآله از جانب خدا مأمورم کرد که بروم در مکه معظّمه بالای بام کعبه آیات اول سورۀ برائت را بر کفار قریش قرائت نمایم با آنکه کمتر کسی بود که برادر یا پدر یا عم یا خال یا یکی از اقارب و خویشانش بدست من کشته نشده باشند مع ذلک ابدا خوف نکردم اطاعت امر نموده تنها رفتم مأموریت خود را انجام دادم آیات سورۀ برائت را بر آنها خواندم و مراجعت
نمودم.
کنایه از آنکه فضیلت شخص با توکل به خداست هر کس توکلش بیشتر است فضیلت او بیشتر است، موسی اتکاء و اعتماد به برادرش نمود ولی امیر المؤمنین علیه السّلام توکل کامل به خدا و اعتماد به کرم و لطف عمیم ذات ذو الجلال حق نمود.
قال: انت افضل ام عیسی؟ قال: انا افضل من عیسی. قال: لم ذلک؟
عرض کرد: شما افضل هستید یا عیسی فرمود: من افضل از عیسی هستم. عرض کرد: برای چه شما افضل هستید؟ فرمود: پس از آنکه مریم به واسطه دمیدن جبرئیل در گریبان او به قدرت خدا حامله شد همین که موقع وضع حمل رسید وحی شد به مریم که: «اخرجی عن البیت فان هذه بیت العبادة لا بیت الولادة» از خانه بیت المقدس بیرون شو زیرا که این خانه محل عبادت است نه زایشگاه و محل ولادت و زائیدن، فلذا از بیت المقدس بیرون رفت در میان صحرا پای نخله خشکیده عیسی به دنیا آمد.
اما من، وقتی مادرم فاطمه بنت اسد را درد زائیدن گرفت در حالتی که وسط مسجد الحرام بود به مستجار کعبه متمسک گردیده و عرض کرد الهی بحق این
ص: 273
خانه و بحق آن کسی که این خانه را بنا کرده این درد زائیدن را بر من آسان گردان همان ساعت دیوار خانه شکافته شد مادرم فاطمه را با ندای غیبی دعوت به داخل خانه نمودند که: «یا فاطمه ادخلی البیت» فاطمه مادرم وارد شد و من در همان خانه کعبه به دنیا آمدم کنایه از آنکه در مرتبه اول شرف مرد به حسب و نسب و طاهریت مولد است هر که روح و نفس و جسد او پاکیزه است او افضل است.
(از این امر پروردگار به فاطمه در دخول کعبه معظّمه و نهی از مریم از وضع حمل در بیت المقدس با توجه به شرافت مکه معظّمه بر بیت المقدس شرافت فاطمه بر مریم و شرافت علی علیه السّلام بر عیسی علی نبیّنا و آله و علیه السلام معلوم می شود)(1).
ص: 274
ص: 275
موقع نماز شد آقایان برای نماز برخاستند بعد از اداء فریضه و استراحت و صرف چای علی مرآت جمیع انبیاء
موقع نماز شد آقایان برای نماز برخاستند بعد از اداء فریضه و استراحت و صرف چای داعی افتتاح کلام نموده عرض کردم علاوه بر آنچه عرض شد در کتب معتبره و موثق علماء خودتان است که علی علیه السّلام را مرات جمیع صفات انبیاء و واجد آن صفات قرار داده اند.
چنانچه ابن ابی الحدید معتزلی در صفحه 44٩ جلد دوم شرح نهج البلاغه(1) و حافظ ابو بکر فقیه شافعی احمد بن الحسین بیهقی در مناقب و امام احمد حنبل در مسند و امام فخر رازی در ذیل آیه مباهله در تفسیر کبیر(2) و محی الدین عربی در صفحه ١٧٢ ازمبحث ٣٢ کتاب یواقیت و جواهر(3) و شیخ
ص: 276
سلیمان بلخی حنفی در اول باب4٠ ینابیع الموده(1) از مسند احمد و صحیح بیهقی و شرح المواقف و الطریقه المحمدیه و نور الدین مالکی در صفحه ١٢١ فصول المهمّه(2) از بیهقی و محمد بن طلحه شافعی در صفحه ٢٢ مطالب السؤول((3) و محمّد بن یوسف گنجی شافعی در باب ٢٣ کفایه الطالب(4) به
ص: 277
ص: 278
مختصر کم و زیادی در الفاظ و عبارات روایت نموده اند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود: «من اراد ان ینظر الی آدم فی علمه و الی نوح فی تقوائه (فی حکمته) و الی ابراهیم فی خلّته (فی حلمه) و الی موسی فی هیبته و الی عیسی فی عبادته فلینظر الی علیّ بن ابی طالب علیه السّلام.
(هر کس می خواهد نظر کند آدم را در علمش (یعنی از کمیت و کیفیت علم آدم بهرمند گردد) به علم علی توجه کند و هر کس که می خواهد حقیقت تقوای نوح را (که بهترین صفات او بوده) یا حکم حکمت او را ببند و خلت و حل ابراهیم وهیبت موسی و عبادت عیسی را ببیند، پس نظر کند به سوی علی بن ابی طالب علیه السّلام)
و میر سید علی همدانی شافعی در مودت هشتم از موده القربی(1) این حدیث شریف را با زیادتی هائی نقل می نماید و در آخر آن آورده از جابر که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
فانّ فیه تسعین خصلة من خصال الانبیاء جمعها الله فیه و لم یجمعها فی احد غیره.
ص: 279
(پس به درستی که در علی علیه السّلام نود خصلت از
خصال انبیاء می باشد که خداوند در او جمع کرده نه در غیر او)
و شیخ فقیه محدث شام صدر الحفّاظ محمّد بن یوسف گنجی شافعی(1) پس از نقل حدیث خود به عنوان قلت بیانی دارد که گوید تشبیه نمودن علی به آدم در علم او، برای اینست که خداوند آموخت بآدم علم و صفت هر چیزی را، هم چنانکه در سورۀ بقره فرماید {وَ عَلَّمَ آدَمَ اَلْأَسْمٰاءَ کلَّهٰا} (بقره/31 خدا همه اسماء رابه آدم تعلیم داد.) و هم چنین نیست چیزی و نه حادثه و واقعه ای مگر آنکه در نزد علی می باشد علم آن و فهم درک و استنباط معنای آن به واسطه همین علم الهی بود که حضرت آدم مخلع به خلعت خلافت آمد که خداوند در آیه ٢٨ سورۀ ٢(بقره) خبر می دهد که فرمود: إِنِّی جٰاعِلٌ فِی اَلْأَرْضِ خَلِیفَةً. (بقره/30. من در زمین خلیفه خواهم گماشت)
پس هر انسان با ذوقی تشبیه حضرت علی به آدم را می فهمد که چون آن علم سبب افضلیت آدم و برتری و مسجودیت او بر ملائکه و صاحب مقام خلافت
ص: 280
گردید، علی علیه السّلام هم افضل و برتر از همۀ خلایق و واجد مقام خلافت بعد از خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله می باشد.
و تشبیه نمودن علی را به نوح در حکمت آن کانّه می خواهد برساند که علی علیه السّلام بر کفّار شدید و بر مؤمنین رؤف بوده هم چنانکه خداوند در قرآن او را وصف نموده {وَ اَلَّذِینَ مَعَهُ أَشِدّٰاءُ عَلَی اَلْکفّٰارِ رُحَمٰاءُ بَیْنَهُمْ} (فتح29) (این خود دلیل است بر آنکه این آیه در وصف علی علیه السّلام نازل گردیده چنانچه قبلا عرض نمودم).
و نوح نسبت به کفار بسیار شدید بود چنانچه در قرآن خبر می دهد:
{وَ قٰالَ نُوحٌ رَبِّ لاٰ تَذَرْ عَلَی اَلْأَرْضِ مِنَ اَلْکٰافِرِینَ دَیّٰاراً} (نوح/26)
(نوح عرض کرد: پروردگارا مگذار درزمین از کافران دیاری را)
و تشبیه نمودن علی علیه السّلام را به حلم ابراهیم برای آنست که در قرآن ابراهیم علی نبیّنا و آله و علیه السلام را به این صفت وصف نموده که: {إِنَّ إِبْرٰاهِیمَ لَأَوّٰاهٌ حَلِیمٌ} (توبه 114) (به درستی که ابراهیم هر آینه بردبار بود.)
این تشبیهات می رساند که علی علیه السّلام متخلّق به اخلاق انبیاء و متّصف به صفات اصفیاء بوده انتهی.
پس آقایان محترم اگر قدری منصفانه دقیق شوید می بینید از مضامین این حدیث شریف که مجمع علیه فریقین (شیعه و سنی) می باشد مستفاد می شود که امیر المؤمنین علیه السّلام جامع جمیع صفات عالیۀ ممکنه است که هر صفتی از وی مساوی بهترین صفات انبیاء می باشد، پس علی القاعده بایستی که از حیث جامعیت افضل سلسلۀ جلیلۀ نبویّه باشد.
ص: 281
و این حدیث خود دلیل دیگری است بر افضلیّت علی علیه السّلام بر انبیاء عظام (به استثناء خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله) زیرا وقتی با هر یک از انبیاء عظام در فضیلت و خصلت مخصوصۀ به آن نبی مساوی باشد و به فضایل و خصال دیگران نیز اختصاص داشته باشد لازم می آید که افضل از همۀ انبیاء باشد. چنانچه خود محمد بن طلحه شافعی در مطالب السؤول(1) بعد از نقل حدیث تصریح به این معنی نموده و توضیحاگوید رسول اکرم صلی الله علیه وآله ثابت نموده است برای علی علیه السّلام به این حدیث، علمی شبیه علم آدم و تقوائی شبیه تقوای نوح و حلمی شبیه حلم ابراهیم و هیبتی شبیه هیبت موسی و عبادتی شبیه عبادت عیسی تا آنجا که گوید:
«و تعلوا هذه الصفات الی اوج العلی حیث شبّهها بهؤلاء الانبیاء المرسلین من الصفات المذکوره»
(بلند می کند این اوصاف حمیده علی علیه السّلام را به منتها درجه رفعت و علو شأن زیرا که پیغمبرصلی الله علیه وآله تشبیه کرده است آن حضرت را به انبیای مرسلین از حیث صفات)
آیا ممکن است در امت مرحومه کسی را پیدا کنید از صحابه و تابعین و غیره که واجد تمام صفات حمیده و اخلاق پسندیدۀ انبیاء عظام باشد غیر از امیرالمؤمنین علیّ بن ابی طالب علیه السّلام در حالتی که این معنی مورد قبول و اعتراف
ص: 282
رجال بزرگ از علمای خودتان می باشد. چنانچه شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 4٠ینابیع الموده(1)) از مناقب خوارزمی از محمّد بن منصور نقل مینماید که گفت شنیدم از احمد بن حنبل (امام حنابله اهل سنّت) که می گفت:
«ما جاء لاحد من الصحابة من الفضائل مثل ما لعلیّ بن ابی طالب»
(نیامده است از برای احدی از صحابه از فضایل مثل آنچه برای علی بن ابی طالب آمده است)
و محمّد بن یوسف گنجی شافعی در باب ٢ کفایه الطالب(2) مسندا از محمّد بن منصورطوسی به این طریق از امام احمد نقل نموده که گفت:
«ما جاء لاحد من اصحاب رسول الله ما جاء لعلیّ بن ابی طالب»
ص: 283
(نیامده است از برای احدی از اصحاب رسول خدا آن چیزی که برای علی بن ابی طالب آمده است.)
قول به فضلیت امیر المؤمنین علیه السّلام اختصاص به امام احمد ندارد بلکه اکثر علماء منصف شما تصدیق این معنی را نموده اند چنانچه ابن ابی الحدید معتزلی در صفحه 46 جلد اول شرح نهج البلاغه(1)) گوید:
«انّه علیه السّلام کان اولی بالامر و احقّ لا علی وجه النص بل علی وجه الافضلیة فانّه افضل البشر بعد رسول الله و احقّ بالخلافة من جمیع المسلمین»
(علی علیه السّلام اولی و احق به امر ولایت بود از جهت افضلیت نه از جهت نص؛ زیرا که او افضل تمام بشر بود بعد از رسول خداصلی الله علیه وآله و احق به مقام خلافت از تمام مسلمانان.)
شما را به ذات ذو الجلال پروردگار عالمیان قسم قدری منصفانه فکر کنید ببینید آیا بی انصافی نیست که فقط روی عادت و تقلید از اسلاف و گذشتگان بدون فکر و تأمل کسانی را که فاقد این صفات بوده اند مقدم دارند به چنین شخصیت بزرگی بدون دلیل و برهان آیا عقلاء و فضلاء به مقدار فکر و فهم گذشتگان نمی خندند که روی سیاست و دسته بندی افضل امت را خانه نشین نموده و مفضول به تمام معنی را بر مسند خلافت بر قرار نمایند و لا اقل در سقیفه آن بزرگوار را برای شور در امر بزرگی مانند خلافت خبر ننمایند. تا به کلّی متروک گردد؟
ص: 284
مخالفین گویند تمسک به اجماع حق است؟
حافظ: ما بی انصافیم یا جنابعالی که می فرمائید بدون دلیل و برهان اصحاب پیغمبر دیگران را مقدم دانسته و خلافت را برده اند واقعا شما همۀ ما را بی فکر و نادان و مقلد بی پر و پا فرض کرده اید کدام دلیل بالاتر از دلیل اجماع است که تمام صحابه و امت اجماعا بر خلافت ابی بکر حکم نموده و تسلیم شدند، حتّی مولانا علی کرم الله وجهه! مخالفین گویند تمسک باجماع حق است؟
بدیهی است اجماع امت حجّة است و اطاعت آن اجماع واجب زیرا که رسول خداصلی الله علیه وآله فرمود:
«لا تجتمع امتی علی الخطاء لا تجتمع امّتی علی الضلالة»
(امت من بر خطا و ضلالت و گمراهی می نمایند)
پس ما کورکورانه دنبال اسلاف و گذشتگان خود نرفته وقتی تمام امت روز اول بعد از وفات پیغمبر اجماعا صحّه بر خلافت ابی بکر گذاردند و ما در مقابل امر واقع شده قرار گرفتیم لازمۀ عقل است که بایستی مطیع صرف باشیم.
داعی: اصلا بفرمائید دلیل بر حقّانیّت خلافت بعد از رسول اکرم چیست- یعنی خلافت به چه دلیل ثابت می گردد.
حافظ: بدیهی است بزرگتر دلیل بر اثبات وجود خلیفه بعد از رسول خداصلی الله علیه وآله اجماع تمام امت می باشد.
علاوه بر دلیل اجماع که زانوی هر عاقل و دانائی را بزمین تسلیم فرود می آورد کبر سن و شیخوخیّت است که حق تقدم را به أبی بکر و عمر داده و علی کرم الله وجهه با تمام فضل و کمال و نزدیکی به رسول الله صلی الله علیه وآله که مورد قبول
ص: 285
تمام امّت است به واسطۀ صغر سن و جوانی عقب ماند و انصافا حق نبود جوان نورسی تقدّم بر
کبار از صحابه پیدا نماید و ما این عقب افتادگی را از حیث خلافت برای علی کرم الله وجهه نقص نمی دانیم چون که افضلیّت آن جناب عند العموم ثابت است.
و نیز حدیثی که خلیفه عمر رضی الله عنه نقل نموده که فرمود: «لا یجتمع النبوة و الملک فی اهل بیت واحد» (نبوت و سلطنت در یک خانواده جمع نخواهد شد) علی کرم الله وجهه را از مقام خلافت ساقط نمود چون علی اهل بیت رسول خدا بوده است لذا نمی شد واجد مقام خلافت گردد.
داعی: خیلی اسباب تحیّر و تعجّب است وقتی این قبیل دلائل از مثل شما مردمان دانشمند فهمیده شنیده می شود که تا چه اندازه تحت تأثیر عادت قرار گرفته اید که چشم بسته بدون تفکر حق را پشت سر انداخته و تفوّه به دلائلی می کنید که یضحک به الثکلی می باشد خود شما هم اگر قدری فکر کنید می دانید که این قبیل دلائل پوچ و تشبّث بحشیش است.
ولی تأسف در اینجا است که آقایان حاضرنمی شوید ساعتی لباس تعصّب و تسنّن را از خود دور و در دلایل علماء بزرگ شیعه مقابل دلایل بی پروپا منصفانه تعمّق و تدقّق نمائید.
نه تنها عوام شما بی خبر از دلائل هستند، بلکه هرکجا با علماء شما صحبت نمودم، آنها را بی خبر از دلائل امامیّه و غرق در تعصّب دیدم. این نیست مگر از جهت آنکه کتابهای معتبر اکابر متکلمین و محدثین از علماء شیعه در کتابخانه های شما برای مطالعه دیده نمی شود بلکه یکدیگر را منع می کنند از
ص: 286
مطالعۀ آن کتب به عنوان کتب ضلال!
من خودم در بصره و بغداد و شام و بیروت و حلب یعنی بلاد سنّی در بازار کتاب فروشها نام هر یک از کتب معتبرۀ علماء شیعه را پرسیدم گفتند نمی شناسیم بلکه کتب عالیه ای را که علماء اهل تسنّن در اثبات مقام ولایت و تعریف عترت و اهل بیت پیغمبر نوشته و چاپ شده است بمعرض فروش نمیگذارند و اگر هم گاهی تصادفا به کتابی از کتب شیعه برخورد نمائید چون با نظر کینه و عداوت مطالعه می نمائید بقسمی عصبانی و متأثر می شوید که نمی خواهید به هاضمه علم و منطق و انصاف وارد نمائید تا کشف حقیقت گردیده نتیجه کامل به دست آید ولی بر عکس از طرف ما جامعۀ شیعیان هیچ مانعی برای نشر کتب علماء شما وجود ندارد بلکه کتب معتبره و تفاسیری که به قلم علمای شما صادر گردیده و همچنین کتب ادبی و علم الحدیث از آنها در بازار شیعیان برای فروش آماده و در منازل و کتابخانه های عمومی و شخصی مورد مطالعه و اخذ نتیجه می باشد.
اینک داعی نظر به وظیفه بزرگی که عهده دارم ناچارم برای جلب نظر آقایان روشن فکر که تصور ننمایند واقعا دلائل شما متقن و غیر قابل ردّ است به اقتضای وقت مجلس مختصرا جواب عرض نمایم.
اولا فرمودید اجماع امت حجّت و دلیل محکم است به استناد حدیثی که شاهد آوردید.
ص: 287
البته شما خود بهتر می دانید که لفظ امت اضافه شده بر یای متکلم افادۀ عموم می کند پس معنای حدیث (بر فرض صحت آن) چنین می شود که تمام امت من اجتماع بر خطاء و گمراهی نمی کنند.
یعنی هرگاه کافّۀ امت پیغمبر اتفاق بر امری نمودند آن امر خطاء نمی باشد.
ما هم این مطلب را قبول داریم که اجتماع تمام امت بدون استثناء فردی، منتج نتیجه خواهد بود. زیرا که خداوند از خواصّ این امت قرار داده که پیوسته در میان آنها طایفه ای باشند که حق با ایشان و ایشان با حق می باشند یعنی حجّت و نمایندۀ خدا حتما در میان آنها می باشد و قطعا در موقع اجتماع جمیع امت آن طایفه اهل حق و حجّت خدا در میان آنها خواهند بود و مانع خواهند شد که امت راه خطاء و ضلالت بپیمایند.
اگر قدری دقیق شوید و خوب فکر نمائید خواهید دید که این حدیث (بر فرض صحت) ابدادلالت ندارد بر ثبوت آنکه رسول اکرم صلی الله علیه وآله حق تعیین خلافت را (از خود ساقط) و به امت واگذار نموده باشد.
و اگر قول و عقیدۀ جنابعالی صحیح باشد که آن حضرت صاحب دین کامل و اکمل با بیان «لا تجتمع امتی علی الخطاء و یا علی الضلالة» حق تعیین خلافت را از خود ساقط و به امت واگذار نموده باشد (و حال آنکه همچو دلالتی ابدا ندارد) قطعا این حق عموم امت است؛ یعنی مسلمین عموما چون در امر خلافت ذی نفع هستند، لذا در رأی خلافت باید همگی دخالت داشته باشند؛ یعنی بعد از وفات رسول اکرم صلی الله علیه وآله بایستی جمیع امت جمع گردند و شور نمایند یک فرد کاملی را برای اجماع عموم امت به خلافت برقرار نمایند.
ص: 288
اینک از شما سؤال می نمایم که آیا در آن چند روزه وفات رسول الله صلی الله علیه وآله در سر پوشیدۀ کوچکی بنام سقیفه که ندای خلافت ابی بکر بر خواست چنین اجماعی که تمام مسلمین متّفقا رأی داده باشند، واقع شده یا خیر.
حافظ: بیان غریبی فرمودید در مدت دو سال و اندی که ابی بکر رضی الله عنه به مسند خلافت بر قرار گردید عموم مسلمین در تحت تبعیت و انقیاد فرمانبرداری از ایشان نمودند این خود معنی اجماع است که دلیل بر حقّانیّت است.
داعی: واقعا در جواب مغلطه فرمودید سؤال مخلص راجع به تمام دوره خلافت ابی بکر نبود بلکه عرض کردم در سقیفه بنی ساعده در وقت رأی دادن به خلافت ابی بکر، اجماع امت علی القاعده دخالت داشتند یا فقط چند نفری که تشکیل دستۀ کوچکی را می دادند در آن سر پوشیده کوچک رأی دادند و بیعت کردند؟(1)
ص: 289
حافظ: بدیهی است آن عدۀ قلیل کبار از صحابه بودند ولی به مرور اجماع واقع شد.
داعی: بسیار ممنون شدم که مطلب را پیچ ندادید و حقیقت را بیان نمودید. شما را به خدا انصاف دهید رسول خدا که اولی و احق بود به اینکه صراط
ص: 290
مستقیم و راه راست را به روی امت باز نماید، این حق بزرگ را از گردن خود ساقط و به امت حافظ: بدیهی است آن عدۀ قلیل کبار از صحابه بودند ولی به مرور اجماع واقع شد.
داعی: بسیار ممنون شدم که مطلب را پیچ ندادید و حقیقت را بیان نمودید. شما را به خدا انصاف دهید رسول خدا که اولی و احق بود به اینکه صراط مستقیم و راه راست را به روی امت باز نماید، این حق بزرگ را از گردن خود ساقط و به امت واگذار نمود که فقط چند نفری سیاست بازی نمایند یکی از آنها با دیگری بیعت نماید چند نفر دیگر از رفقا هم بیعت نمایند (و قبیلۀ اوس روی عداوتی که با قبیلۀ خزرج از قدیم داشتند و اینکه مبادا آنها جلو بیفتند و سعد بن عباده امیر گردد بیعت نمایند) بعد مردم به مرور از ترس و یا طمع تسلیم گردند و حکومتی برقرار گردد که امشب جنابعالی نام آن چند نفر را اجماع بگذارید؟! آیا سایر مسلمین متفرق در بلاد مکه و یمن و جدّه و طائف و حبشه و سایر مدائن و قراء از امت مرحومه نبودند حق نظر و رأی در تعیین خلافت نداشتند.
اگر دسیسه ای در کار نبود و سیاست بازی و قراردادهای قبلی منظور نبود و این دلیل شما حق بود، چرا صبر نکردند تا نظر جمیع مسلمین را در امر با عظمت خلافت اخذ نمایند تا اجماع جمیع امت مصداق حقیقت پیدا نموده ضلالت و گمراهی در او راه نداشته باشد.
چنانچه در میان تمام ملل راقیۀ جهان معمول است برای تعیین ریاست جمهور یا پیشوا استعلام عمومی می نمایند و برأی عموم ملت احترام می گذارند، رأی و نظر اکثر ملت مورد عمل قرار می گیرد.
اگر به تاریخ جهان مراجعه نمائید چنین تشکیل بی اساس و تعیین رئیسی که به دست چند نفر برگزار شود نمی بینید، بلکه جهان داران تمدن و دانشمندانٍ با فکر، به این عمل خندانند.
و اعجب از هر عجب آنکه تشکیل چنین دستۀ کوچکی را در یک سر
ص: 291
پوشیده کوچک، اجماع نام گذاری کنند و بعد از هزار و سیصد و سی و پنج سال هنوز هم روی این حرف و عمل غلط و بی پروپا تعصّبا پا فشاری و ایستادگی نمایند و بگویند اجماع امت دلیل بر حقّانیّت خلافت است یعنی چنین اجماعی که دستۀ کوچک چند نفری در سر پوشیده سقیفه جمع شدند و مقدرات یک ملت و امت را به دست یک نفر دادند حق وبایستی حتما مورد تبعیت قرار گیرد؟
حافظ: چرا بی لطفی می کنید مراد از اجماع، اجماع عقلاء و کبار از صحابه بود که در سقیفه واقع شد.
داعی: اینکه فرمودید مراد از اجماع، اجماع عقلاء و کبار از صحابه بوده محض تحکم و بی دلیل و منطق است، زیرا شما دلیلی جز این حدیث ندارید. بفرمائید از کجای این حدیث که محل اتّکاء شما است عقلاء و کبار صحابه بیرون می آید شما حدیث را به خیال خود معنی می کنید که عقلاء و دانشمندان با نظر عجیب به آن می نگرند و حال آنکه عرض کردم یاء نسبت در امّتی عمومیت را میرساند نه خصوصیت عدۀ قلیلی از صحابه را و لو آنکه عقلاء و فضلاء باشند.
بر فرض تسلیم به فرمودۀ شما (که مراد اجماع عقلاء و کبار اصحاب بوده است) آیا عقلاء و کبار از صحابه همان عدّه ای بودند که در سر پوشیده کوچک سقیفه به پیشوائی ابو بکر و عمر و ابو عبیدۀ گور کن (جرّاح) رأی دادند و بیعت نمودند؟
آیا در سایر بلاد مسلمین عقلاء و بزرگان صحابه نبودند؟ آیا تمام عقلاء قوم
ص: 292
و کبار از صحابه حین وفات رسول اکرم صلی الله علیه وآله در مدینه آن هم در سر پوشیده کوچک سقیفه جمع بودند و همگی اجماع بر این امر نمودند که امشب دلیل شما باشد؟
حافظ: چون امر خلافت مهم بود و ممکن بود دسیسه هائی به کار رود فرصت آنکه مسلمین بلاد را خبر بدهند نبود لذا ابو بکر و عمر رضی الله عنهما وقتی شنیدند عدّه ای از انصار در آنجا جمع شده اند با عجله خود را رسانیدند صحبتهائی نمودند. عمر که مردی سیاست مدار بود صلاح امت را چنان دید با ابو بکر بیعت نماید عدّه ای هم تبعیت نموده بیعت نمودند، ولی جمعی از انصار و قبیلۀ خزرج پیروی از سعد بن عباده نموده بیعت ننموده از سقیفه خارج شدند. این بود جهت عجله در این کار.
داعی: پس خودتان تصدیق نمودید چنانچه جمیع مورخین و اکابر علماء خودتان هم تصدیق نموده اند در روز سقیفه که اول کار بود اجماعی واقع نشد ابی بکر روی حسن سیاست به عمر و ابو عبیده جراح تعارف کرد آنها هم تعارف را برگرداندند و گفتند تو اولی و الیق هستی. روی سیاست فوری بیعت نمودند چند نفر حاضر هم که عدّه ای از قبیلۀ اوس بودند روی سابقۀ عداوتی که با خزرجیها داشتند(1) برای آنکه آنها جلو نیفتند و سعد بن عباده
ص: 293
امیر نگردد بیعت نمودند تا بعدها به مرور توسعه پیدا نمود و حال آنکه دلیل اجماع اگر متقن بود می بایستی صبر کنند تا همگی امت (یا عقلاء بقول شما) جمع شوند و در میان شور عموم اخذ رأی شود تا مسأله اجماع صورت حقیقت پیدا کند.
حافظ: عرض کردم به واسطۀ آنکه دسیسه هائی در کار بود دو قبیله اوس و خزرج در سقیفه جمع بودند و میان خود نزاع داشتند و هر یک می خواستند امارت و حکومت مسلمین را از خود معین نمایند بدیهی است کوچکترین غفلت به نفع انصار تمام می شد و دست مهاجرین از کار کوتاه می گردید به همین جهت ناچار بودند تعجیل در عمل نمایند.
ص: 294
داعی: ما هم غمض عین نموده بگفتۀ شما تسلیم می شویم و از فرموده خودتان اتخاذ سند می کنیم و بنابر آنچه مورخین خودتان مانند محمد بن جریر طبری در صفحه 45٧ جلد دوم تاریخ(1) خود و دیگران نوشته اند
ص: 295
مسلمانان در سقیفه برای شور در امر خلافت جمع نشدند بلکه دو قبیله اوس و خزرج می خواستند برای خودشان تعیین امیر نمایند.
ابو بکر و عمر خود را به مجلس مخاصمه آنها رسانیده و از این اختلاف به نفع خود بهره برداری نمودند و اگر واقعا برای امر خلافت و شور در این امر بزرگ جمع شده بودند بایستی همۀ مسلمانان را خبر می دادند که برای دادن رأی حاضر شوند. و چنانچه به فرمودۀ شما فرصت خبر دادن تمام مسلمین نبود و وقت می گذشت ما هم با شما هم صدا شده و می گوئیم به مکه و یمن مسلمانان در سقیفه برای شور در امر خلافت جمع نشدند بلکه دو قبیله اوس و خزرج می خواستند برای خودشان تعیین امیر نمایند.
ابو بکر و عمر خود را به مجلس مخاصمه آنها رسانیده و از این اختلاف به نفع خود بهره برداری نمودند و اگر واقعا برای امر خلافت و شور در این امر بزرگ جمع شده بودند بایستی همۀ مسلمانان را خبر می دادند که برای دادن رأی حاضر شوند. و چنانچه به فرمودۀ شما فرصت خبر دادن تمام مسلمین نبود و وقت می گذشت ما هم با شما هم صدا شده و می گوئیم به مکه و یمن و طائف و سایر بلاد و ولایات مسلمین دست رسی نداشتند. آیا به اردوی اسامه بن زید هم که نزدیک مدینه بود دست رسی نداشتند که بزرگان صحابه را که در اردو بودند خبر نمایند، بیایند و با آنها شور نمایند که یکی از آنها بلکه فرد مؤثر از جمعیت اردوی مسلمانان، امیر لشکر اردو، اسامه بن زید بود که رسول اکرم او را امیر بر اهل اردو قرار داد که از جملۀ آنها ابوبکر و عمر بودند که در تحت امارت اسامه بودند که وقتی شنید دسیسه ای به کار رفته و به دست سه نفر خلیفه تراشی شده و بدون شور و اطلاع آنها با یک نفر بیعت نمودند سوار شد آمد در مسجد که تمام مورّخین نوشته اند فریاد زد این چه غوغائی است برپا نموده اید با اجازه کی شما خلیفه تراشی نمودید شما چند نفر چه کاره بودید بدون شور مسلمانان و کبار صحابه و اجماع آنها تعیین خلیفه نمودید.
ص: 296
عمر جهت میل پیدا کردن پیش آمد گفت:
اسامه، کار تمام شده و بیعت واقع گردیده شق عصا منما تو هم بیعت بنما. اسامه متغیر شد گفت: پیغمبر مرا بر شما امیر قرار داده بود و از امارت هم عزل نگردیدم، چگونه امیری که رسول خداصلی الله علیه وآله بر شما به امارت و ریاست برگزیده بیاید در تحت امر و بیعت مأمورین خود قرار گیرد؟! تا آخر محاجّه که نمی خواهم زیاد طول کلام بدهم،(1) غرض شاهد حال بود.
اگر بگوئید اردوی اسامه هم از شهر مقداری دور بود وقت می گذشت، آقایان، از سقیفه و مسجد تا خانۀ پیغمبر هم مسافت بسیار بود؟! چرا علی علیه السّلام را که به اتفاق فریقین عضو مؤثر در میان مسلمانان بود و عباس عمّ اکرم پیغمبر و تمام بنی هاشم که عترت و مورد توصیه رسول الله صلی الله علیه وآله و عدیل القرآن بودند و کبار صحابه که در آنجابودند خبر نکردند بیایند و از رأی آنها استفاده نمایند؟
حافظ: گمان می کنم اوضاع به قسمی خطرناک بوده که فرصت غفلت و بیرون آمدن از سقیفه را نداشتند.
داعی: بی لطفی می فرمائید فرصت داشتند ولی عمدا نخواستند علی علیه السّلام و بنی هاشم و کبار صحابه را که در خانه جمع بودند خبر نمایند.
حافظ: دلیل شما بر تعمّد عمل آنها چه بوده.
ص: 297
داعی: بزرگترین دلیل آنکه خلیفه عمر تا در خانه پیغمبر آمد ولی داخل نشد که علی علیه السّلام و بنی هاشم و کبار صحابه مجتمع در آن خانه با خبر نشوند.
حافظ: قطعا این مطلب از ساخته های روافض است.
داعی: باز بی لطفی فرمودید کسی این مطلب را نساخته خوبست مراجعه نمائید به صفحه 456 جلد دوم تاریخ(1) بزرگ محمد بن جریرطبری که از
ص: 298
اکابر علمای خودتان در قرن سیم بوده است که می نویسد عمر آمد به در خانۀ پیغمبر داخل نشد پیغام داد به ابی بکر زود بیا کار لازم دارم ابو بکر گفت الحال وقت ندارم باز پیغام داد امر مهمّی پیش آمده وجود تو لازم است.
ابو بکر بیرون آمد محرمانه قضیه اجتماع انصار را در سقیفه به او خبر داد و گفت لازم است به فوریت به آنجا برویم. دو نفری رفتند در راه ابو عبیدۀ (گورکن) راهم با خود بردند تا سه نفری تشکیل اجماع امت بدهند و امشب مورد اتّکاء شما باشد؟ شما را به خدا انصاف دهید اگر دسیسه و قرار دادی در کار نبوده عمر تا در خانۀ پیغمبر رفت چرا داخل نشد که حادثه وارده را به سمع تمام بنی هاشم و کبار صحابه برساند و از همگی استمداد نماید؟ آیا ابو بکر عقل کل منحصر به فرد در امت پیغمبر بود! و دیگران از صحابه و عترت پیغمبر بیگانه بودند که نباید از این حادثه با خبر شوند!
چشم باز و گوش باز و این عمی حیرتم از چشم بندی خدا
آیا این اجماع ساختگی شما که جمیع مورخین خودتان نوشته اند بدست سه نفر (ابو بکر و عمر و ابو عبیده (قبرکن) جرّاح) برقرار شد؟
آیا در کجای دنیا این عقیده قابل قبول است که اگر سه نفر و یا دستۀ بیشتر
ص: 299
در شهری و لو پایتخت مملکت جمع شدند بر فرض که اهل آن شهر اجماع هم نمودند بر وجود فردی به ریاست و سلطنت و یا خلافت، بر سایر عقلاء و علماء و دانشمندان بلاد دیگر واجب است تبعیت از آنها بنمایند؟! یا رأی یک دسته از عقلاء که منتخب از جانب سایرین هم نباشند بر سایر عقلاء مطاع باشد، آیا خفه کردن افکار یک ملت در مقابل هو و جنجال و تهدید دسته ای جایز است؟!
آقایان انصاف دهید اگر جمعی هم بخواهند حرف حق بزنند و مباحثات و انتقادات علمی و عملی کنند و بگویند این خلافت و اجماع ساختگی مطابق هیچ قانونی از قوانین آسمانی و زمینی مشروع نیست، آنها را رافضی و مشرک و نجس بخوانند، قتلشان را واجب بدانند و از هیچ نوع تهمتی دربارۀ آنها فروگذار ننمایند!
شما می فرمائید پیغمبر امر خلافت را به امت (یا به قول شما به عقلای امت) واگذار نمود، شما را به خدا انصاف دهید امت وعقلاء امت فقط سه نفر بودند (ابو بکر و عمر و ابو عبیده (قبر کن) جراح) که با یکدیگر تعارف نموده دو نفر که تسلیم به یک نفر گردیدند، بر عامۀ مسلمانان واجب است راه آنها را بپیمایند و اگر بعضی گفتند این سه نفر هم مانند سایر امت و صحابه بودند، چرا با همه اصحاب شور ننمودند، آنها کافر و مردود و مهدور الدّم گردند؟
ص: 300
آقایان اگر قدری فکر کنید و جامۀ تعصّب را بر کنید و در اطراف اجماع فکر کنید بخوبی می دانید ما بین اقلیّت و اکثریّت و اجماع فرق بسیار است.
اگر مجلس شورا برای امر مهمّی منعقد گردد عدّۀ کمی رأی بدهند می گویند اقلیّت مجلس چنین رأی داد و اگر بیشتر آنها رأی دادند می گویند رأی اکثریّت بود و اگر همگی بالاتفاق در یک جلسه رأی داندمی گویند اجماع واقع شد یعنی حتی یک نفر هم مخالف نبود.
شما را به خدا قسم در سقیفه و بعد در مسجد و بعد در شهر مدینه چنین اجماعی بخلافت ابو بکر رأی دادند؟ اگر حق رأی را مطابق خواستۀ شما جبرا از تمام امت سلب نمائیم و با شما هم آواز شویم و بگوئیم مراد از اجماع همان عقلاء کبار صحابه مرکز اسلامی یعنی مدینه منوره کفایت می نمود، شما را به ذات پروردگار قسم می دهم آیا اجماعی که تمام عقلای مدینه و کبار از صحابه متّفقا رأی به خلافت ابو بکر داده باشند واقع شد؟ آیا همان جماعت کمی هم که در سقیفه حاضر بودند همگی رأی دادند؟ قطعا جواب منفی است؛ چنانچه صاحب مواقف(1) خود معترف است در خلافت
ص: 301
ابو بکراجماعی واقع نشده حتّی در خود مدینه و از اهل حلّ و عقد! زیرا که سعد بن عباده انصاری و اولاد او و خواصّ از صحابه و تمام بنی هاشم و دوستان آنها و علیّ بن ابی طالب علیه السّلام تا شش ماه مخالفت نموده، زیر بار نرفتند.
واقعا از روی حقیقت و انصاف وقتی مراجعه به تاریخ می کنیم می بینیم که در خود مدینه منوّره هم که مرکز نبوت و حکومت اسلامی بوده چنین اجماعی که عموم عقلاء و صحابه حاضر در مدینه در تعیین خلافت ابو بکر متّحدا رأی داده باشند واقع نگردید.
غالب روات ثقات و مورخین بزرگ خودتان از قبیل امام فخر رازی و جلال الدین سیوطی(1)
و ابن ابی الحدید معتزلی(2) و طبری(3) وبخاری(4) و
ص: 302
ص: 303
مسلم(1) و غیر آنها به عبارات مختلفه رسانیده و نقل نموده اند که اجماع کامل در خود مدینه واقع نگردید.
علاوه بر آنکه تمامی بنی هاشم (که بستگان و عترت و اهل بیت رسول الله و عدیل القرآن بودند و نظر و رأی آنها اهمیت داشت) و بنی امیّه بلکه عموم اصحاب به استثناء سه نفر در سقیفه موقع رأی دادن به خلافت حاضر نبودند بلکه بعد از شنیدن کاملامختلفه رسانیده و نقل نموده اند که اجماع کامل در خود مدینه واقع نگردید.
علاوه بر آنکه تمامی بنی هاشم (که بستگان و عترت و اهل بیت رسول الله و عدیل القرآن بودند و نظر و رأی آنها اهمیت داشت) و بنی امیّه بلکه عموم اصحاب به استثناء سه نفر در سقیفه موقع رأی دادن به خلافت حاضر نبودند بلکه بعد از شنیدن کاملامورد اعتراض قرار دادند!
ص: 304
حتی جمعی از کبار صحابه از مهاجرین و انصار علاوه بر آنکه عمل بیعت سقیفه را مورد انتقاد قرار دادند عدّه ای از رجال و بزرگان آنها به مسجد رفته و با ابی بکر احتجاجاتی نمودند مانند: سلمان فارسی، ابو ذرّ غفاری، مقداد بن اسود کندی، عمار یاسر، بریده الاسلمی، خالد بن سعید بن العاص اموی (از مهاجرین)، ابو الهیثم بن التیهان، خذیمه بن ثابت ذو الشهادتین (که رسول اکرم او را ذو الشهادتین لقب داد)، ابو ایوب انصاری، ابی بن کعب، سهل بن حنیف، عثمان بن حنیف (از انصار) و هر یک از آنها در میان مسجد حجّتهای شافیه و براهین کافیه اقامه نمودند که این مجلس مختصر با ضیق وقت اجازۀ مذاکرات آنها را نمی دهد.
فقط برای ازدیاد بصیرت و بینائی حاضرین و غائبین اتماما للحجّه بدین مختصر بیان اکتفا نمودیم که بدانید دلیل اجماع به کلی باطل و بی اساس است که در خود مدینه هم اجماع واقع نشد، حتی اجماع اکابر اصحاب و عقلاء حاضر در خود مدینه هم دروغ محض است. فهرستی از بعض اسامی مخالفین خلافت را از کتب معتبره خودتان به عرض می رسانم.
الصفا(1) و ابن عبد البر در استیعاب(2)) و دیگران گویند که سعد بن عباده و طایفه خزرج و طایفه ای از قریش با ابو بکر بیعت ننمودند و هیجده نفر از کبار صحابه نیز با ابو بکربیعت ننمودند و رافضی شدند و آنها شیعه علیّ بن ابی طالب بودند!!
اسامی آن هیجده نفر از این قرار بود ١- سلمان فارسی ٢- ابو ذر غفاری
ص: 306
٣- مقداد بن اسود کندی 4- عمار یاسر 5- خالد بن سعید بن العاص 6- بریده الاسلمی ٧- ابی بن کعب ٨- خزیمه بن ثابت ذو الشهادتین ٩- ابو الهیثم بن التیهان ١٠- سهل بن حنیف ١١- عثمان بن حنیف ذو الشهادتین ١٢- ابو ایوب انصاری ١٣- جابر بن عبد الله الانصاری ١4- حذیفه بن الیمان ١5- سعد بن عباده ١6- قیس بن سعد ١٧- عبد الله بن عباس ١٨- زید بن ارقم و یعقوبی در تاریخ خود می گوید(1): «قد تخلف عن بیعة ابی بکر
ص: 307
ص: 308
ص: 309
قوم من المهاجرین و الانصار و ما لوامع علیّ بن ابی طالب- منهم العباس بن عبد المطلب- و الفضل بن العباس- و الزبیر بن العوام بن العاص- و خالد بن سعید- و المقداد بن عمر- و سلمان الفارسی- و ابو ذر الغفاری- و عمار بن یاسر- و البراء بن عازب- و ابی بن کعب» یعنی قومی از مهاجر و انصار تخلّف و دوری نمودند از بیعت ابو بکر و مایل شدند با علیّ بن ابی طالب علیه السّلام از جمله آنها بودند عباس بن عبد المطلب و نه نفر دیگر که اسامی آنها را ذکر نموده است.
آیا این افراد عقلاء قوم و اکابر اصحاب و غالبا محل شور رسول اکرم صلی الله علیه وآله نبودند؟ آیا علی علیه السّلام و عباس عم اکرم رسول الله صلی الله علیه وآله و بزرگان بنی هاشم از عقلای قوم نبودند؟! شما را به خدا انصاف دهید چگونه اجماعی بوده که بدون حضور و شور و قبول و تصدیق آنها صورت حقیقت به خود گرفته؟ فقط ابو بکر را تنها، محرمانه از میان آن جمع بیرون ببرند و دیگران از کبار صحابه را خبر ننمایند و رأی آنها را نگیرند، آیا معنی اجماع می دهد یا دسیسۀ سیاسی در کار بوده؟
پس علاوه بر اینکه اجماع تمام امت در بدو امر برای تعیین خلافت منعقد نگردید، اجماع تمام اهل مدینه هم نبوده بلکه به خروج سعد بن عباده و همراهانش اجماع تمام در سر پوشیده کوچک سقیفه هم واقع نشده بلکه
ص: 310
نخستین کودتائی بود که عالم اسلامیت به تاریخ بشر امانت سپرد!
از همه اینها گذشته بنی هاشم و عترت و أهل بیت پیغمبرصلی الله علیه وآله هم که اجماع ایشان حتما حجت بوده است به اعتبار حدیث مسلّم بین الفریقین که در لیالی ماضیه با اسناد معتبره عرض نمودم که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
«انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی اهل بیتی ان تمسکتم بهما فقد نجوتم (و فی نسخة) لن تضلوا بعدها أبدا»
(من دو چیز بزرگ را در میان شما می گذارم که اگر به این دو چنگ زده و متمسک شدید هرگز گمراه نگردید و قطعا نجات می یابید و این دو یکی قرآن کتاب آسمانی و دیگر عترت و اهل بیت هستند) (مراجعه شود به مجلس سوم همین کتاب)
حاضر در سقیفه نبوده و موافقت با خلافت أبی بکر ننمودند (یعنی آنها را خبر نکردند که به آنجا حاضر شوند تا حقیقت اجماع حاصل شود؟!).
و نیز در حدیث مشهور دیگر که معروف به حدیث سفینه است و در لیالی ماضیه با اسناد آن ذکر نمودیم که رسول أکرم صلی الله علیه وآله فرموده: «مثل اهل بیتی کمثل سفینة نوح من توسل بهم نجی و من تخلف عنهم هلک» (مثل اهل بیت من مثل کشتی نوح است، کسی که توسل به آنها جست نجات می یابد و کسی که تخلف و دوری از آنها بنماید هلاک خواهد شد (مراجعه شود به مجلس سوم همین کتاب) می رساند که همان قسمی که در طوفان و بلایای وارده نجات امت نوح به توسل سفینه بوده امّت من هم در حوادث و گرفتاری ها بایستی
ص: 311
متوسّل و متمسّک به أهل بیت من گردند تا نجات پیدا کنند هر کس از آنها تخلف و روی گردان شود هلاک خواهد شد.
و نیز ابن حجر در صفحه٩٠ صواعق(1) ذیل آیه چهارم از ابن سعد دو حدیث نقل می کند در لزوم توجه به أهل بیت رسالت و عترت طاهره یکی آنکه پیغمبرصلی الله علیه وآله فرمود:
«أنا و أهل بیتی شجرة فی الجنة و أغصانها فی الدنیا فمن شاء أن یتخذالی ربه سبیلا فلیتمسک بها».
(من و اهل بیت من درختی هستیم در بهشت که شاخه های آن در دنیاست. پس کسی که خواهد راهی به سوی خدا پیدا کند باید تمسک
ص: 312
بجوید به آنها.)
حدیث دوم آنکه فرمود: فی کل خلف من امتی عدول من اهل بیتی ینفون عن هذا الدّین تحریف الضالین و انتحال المبطلین و تأویل الجاهلین ألا و انّ أئمتکم وفد کم الی الله عز و جل فانظروا من توفدون.
(در هر دوره برای امت من عدولی هستند از اهل بیت من که زایل و دور می کنند از این دین تحریف گمراهان و انتحال مبطلین (یعنی ادعای مدعیان باطل) و تأویل جالهین را. بدانید به درستی که امامان شما پیشوایان هستند که وارد کننده هستند شما را به سوی خدایتعالی پس نظر کنید چه کس را پیشوا نمایید)
خلاصۀ این قبیل احادیث که در کتب معتبرۀ خودتان بسیار رسیده این است که می رساند به امّت اگر از اهل بیت من دوری نمودیددشمنان بر شما غالب می شوند و گمراهتان می نمایند و بدعتها و رأی و قیاسها به میان می آید باز نجات شما به وسیله اهل بیت من خواهد بود آنها را از خود دور نکنید و خودتان از آنها دور نگردید که هلاک خواهید شد.
بالاخره تمام آن اشخاصی که حضورشان در اجماع و بیعت و تعیین خلیفه مؤثر بوده جزء متخلّفین در بیعت بودند، پس این چگونه اجماعی بوده که صحابۀ کبار و عقلاء قوم و عترت و أهل بیت رسالت حاضر در مدینه در آن شرکت نداشتند؟!
جای تردید نیست که اجماعی واقع نشد بلکه اکثریت هم وقوع پیدا ننمود چنانچه ابن عبد البر قرطبی که از بزرگان علمای خودتان است در
ص: 313
استیعاب(1) و ابن حجر در اصابه(2) و دیگران گویند سعد بن عباده انصاری که مدعی مقام خلافت بود به ابی بکر و عمر ابدا بیعت نکرد و آنها هم متعرّض او نشدند چون صاحب قبیله بود از ترس آن که مبادا تولید فساد شود لذا سعد به شام رفت به روایت روضه الصفا(3) به
تحریک یکی از عظما و بزرگان (که عند العقلاء معلومست چه کس بوده که حکمش نافذ بوده) شبانه تیری بر او زدند و کشته شد و نسبتش را به اجنّه دادند (ولی به روایت
ص: 314
مورّخین- زننده تیر خالد بن ولید بود که بعد از کشتن مالک بن نویره و تصرف عیال او در اوّل خلافت ابی بکر- مغضوب غضب خلیفۀ ثانی عمر بود تا در دورۀ خلافت او خواست خود را نزد خلیفه پاک کند چنانکه کرد. لذا شبانه با تیر او را زد معروف شد اجنّه او را کشتند).
شما را به خدا آقایان عادت و تعصّب را کنار بگذارید و قدری فکر کنید این چگونه اجماعی بوده که علیّ بن ابی طالب علیه السّلام و عباس عمّ اکرم رسول الله و ابن عباس و تمام بنی هاشم- عترت و اهل بیت پیغمبر و بنی امیّه و أنصار در او داخل نبودند.
حافظ: چون احتمال فساد می رفت و به تمام امت هم دسترسی نداشتند ناچار با عجله و شتاب به همان عدّۀ حاضر در سقیفه اکتفا نموده بیعت نمودند بعدها امّت تسلیم شدند.
داعی: بر رجال و بزرگان صحابه و عقلای قوم خارج از مدینه دست نداشتند شما را به خدا انصاف دهید اگر دسیسه ای در کار نبوده چرا حاضرین مدینه را خبر نکردند در مجلس شور حاضر گردند؟ آیا نظر و رأی عباس (شیخ القبیله) عمّ اکرم رسول الله و علیّ بن ابی طالب داماد آن حضرت و بنی هاشم و کبار صحابۀ حاضر در مدینه لازم نبود فقط رأی و نظر عمر و أبو عبیدۀ جرّاح کفایت از حال عموم می نمود فاعتبروا یا اولی الابصار!
پس دلیل اجماع شما عموما و خصوصا که عقلاء و کبار از صحابه از مهاجر و أنصار در او شرکت نکردند بلکه مخالفت هم کردند به کلی عاطل و باطل
ص: 315
و از درجه اعتبار عند العقلاء ساقط است.
چون اجماع عرض کردم آن را گویند که أحدی از آن تخلف ننماید و در این اجماع ساختگی شما به اقرار علماء و مورخین خودتان عموما و به تصدیق خودتان جماعت عقلاء و علماء عموما شرکت در رأی دادن ننمودند. چنانچه امام فخر رازی در نهایت الاصول صریحا گوید در خلافت أبو بکر و عمر ابدا اجماع واقع نشد تا بعد از کشته شدن سعد بن عباده آنگاه اجماع منعقد شد.
نمی دانم چگونه شما چنین اجماع معدومی را دلیل بر حقّانیّت گرفتید پس جواب دلیل اولتان با همین مختصر بیان باقتضای وقت مجلس داده شده.
و امّا دلیل دوم شما که فرمودید چون أبی بکر أسن از أمیر المؤمنین علیه السّلام بود لذا حق تقدم برای او بود در امر خلافت بسیار مردود از دلیل اوّل پوچ تر و مضحک تر و بی معنی تر است.
برای آنکه اگر سن شرط در خلافت بود اکبر از أبو بکر و عمر بسیار بودند و محققا أبو قحافه پدر أبو بکر اکبر از پسرش بود و در آن زمان حیات داشت چرا او را خلیفه قرار ندادند.
حافظ: کبر سن أبی بکر توأم با لیاقت بود چون شیخی جهان دیده و محبوب رسول الله وقتی در قومی باشد جوان نارسی را زمام دار نمی نمایند.
ص: 316
داعی: اگر امر چنین باشد که شما می گوئیدکه با وجود پیرمرد آزموده جوانی را به کار آن هم کار خدا داده نباید گماشت این اعتراض اول به رسول خداصلی الله علیه وآله میرود که در غزوه تبوک وقتی رسول اکرم صلی الله علیه وآله عازم حرکت شد منافقین محرمانه قرار دادی کردند که در غیاب آن حضرت در مدینه انقلابی برپا کنند فلذا برای اداره امر مدینه مرد کاردانی لازم بود که به جای آن حضرت در مدینه بماند و با قوت قلب و حسن سیاست مدینه را اداره و عملیات منافقین را خنثی نماید.
تمنّا می کنم از آقایان محترم بفرمائید پیغمبر چه کس را در مدینه به خلافت و جانشینی خود برقرار نمود.
حافظ: مسلّم است که علی رضی الله عنه را خلیفه و نایب مناب خود قرار داد.
داعی: مگر أبو بکر و عمر و سایر پیر مردان از صحابه در مدینه نبودند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله أمیر المؤمنین علیه السّلام جوان را خلیفه رسمی و جانشین خود قرار داد و صریحافرمود:
«انت خلیفتی فی اهل بیتی و دار هجرتی»
(تو جانشین من هستی در اهل بیت من و در مدینه که خانه و محل هجرت من است)
پس آقایان در اقامۀ دلائل قدری فکر نمائید که موقع جواب بلا جواب نمانید پس هدف و مقصد آن حضرت از اینکه علی علیه السّلام را در عین شباب و
ص: 317
جوانی با حضور شیوخ و کبار از صحابه امثال ابی بکر و عمر و دیگران به خلافت برقرار نمود تهیۀ جواب عملی برای امشب شما بود که نگوئید با بودن شیخ جهان دیده جوانی را بکار نباید گماشت.
عمل رسول اکرم صلی الله علیه وآله بزرگتر دلیل است که در تعیین خلافت و ابلاغ رسالت پیری و جوانی مدخلیت ندارد.
اگر با وجود پیران سالخورده جوان نورس را نباید به کار گماشت پس چرا در موقع فرستادن آیات اول سوره برائت بر اهل مکه که قطعا در چنین مواردی وجود پیرمرد سالخوردۀ با تدبیر و جهان دیده ای لازم بود که با حسن سیاست اداء وظیفه نماید، رسول اکرم صلی الله علیه وآله ابی بکر پیر مرد را از وسط راه بر گردانیده و علی جوان را مأمور آن کار بزرگ کرد به عذر اینکه خدا فرستاده که ابلاغ رسالت مرا نباید بنماید مگر خودت یا یک نفر مثل خودت.
و همچنین برای هدایت اهل یمن چرا از وجود شیوخ سالخورده مانند ابی بکر و عمر و دیگران استفاده ننمود و امیر المؤمنین علیه السّلام را مأمور هدایت اهل یمن نمود.
از این قبیل موارد بسیار است که آن حضرت با وجود شیوخ قوم مانند ابو بکر و عمر و دیگران، علیٍ جوان را انتخاب نموده و کارهای بزرگ را به او واگذار می نمود.
پس معلوم شد که این شرط سالخوردگی شما پوچ اندر پوچ و بی مغز و معنی می باشد و از شرائط نبوت و ولایت و خلافت ابدا کبر سن نمی باشد، بلکه شرط اصلی خلافت مانندنبوت جامعیت کامل است که مورد پسند و
ص: 318
قبول پروردگار باشد و هر فردی که جامع جمیع صفات عالیه شد، خواه پیر و یا جوان خداوند او را به مقام خلافت برگزیند و به وسیله نبی و رسول مکرم به مردم معرفی فرماید و بر مردم است که اطاعت او را مانند اطاعت خدا و پیغمبر بنمایند.
دلیل بزرگ دیگری که بیادم آمد و می توان آن را بزرگتر دلیل بر ابطال خلافت آنها دانست مخالفت شخص امیر المؤمنین و فارق بین حق و باطل علیّ بن ابی طالب علیه السّلام می باشد از آن اجماع ساختگی.
چه آنکه وجود علی علیه السّلام بنا به فرموده رسول اکرم صلی الله علیه وآله فارق بین حق و باطل بوده است چنانچه علماء بزرگ شما اخبار بسیاری در این باب نقل نموده اند.
از جمله شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب١6ینابیع الموده(1) از کتاب السبعین فی فضائل امیر المؤمنین و امام الحرم الشریف ابی جعفر احمد بن عبد الله شافعی حدیث دوازدهم از هفتاد حدیث را از فردوس دیلمی و میر سید علی همدانی شافعی(2) در مودت ششم از موده القربی(3) و حافظ در امالی و محمّد بن یوسف
ص: 319
گنجی شافعی در باب44 کفایه الطالب(1) سه خبرمسندا از ابن عباس و ابو لیلی
ص: 320
غفاری و ابو ذر غفاری همگی به مختصر تفاوت و کم و زیادی در الفاظ و عبارات و اتحاد در جمله آخر حدیث از رسول اکرم صلی الله علیه وآله نقل نموده اند که فرمود:
«ستکون من بعدی فتنة فاذا کان ذلک فالزموا علیّ بن ابی طالب انّه اوّل من یرانی و اوّل من یصافحنی یوم القیمة و هو معی فی السماء العلیا و هو الفاروق بین الحق و الباطل»
(زود است بعد از من فتنه ای برپاشود. پس اگر چنین شد شما ملزم هستید با علی بن ابن طالب باشید؛ چون اوست اول کسی که مرا می بیند و با من مصافحه می نماید روز قیامت و او با من است در مرتبه بلند و علیا و اوست جدا کننده بین حق و باطل)
پس علی القاعده بعد از وفات رسول خداصلی الله علیه وآله در چنین پیش آمد و فتنۀ بزرگ که مهاجر و انصار به هم افتادند و هر یک می خواستند خلیفه از آنها باشد (به اصطلاح و مثل معروف از آب گل آلود ماهی بگیرند)، به حکم و دستور آن حضرت بایستی امت، علی را بیاورند و دست به دامن او گردند تا حق را از باطل نشان دهد و البته بنا به فرموده آن حضرت هر طرفی که علی علیه السّلام بوده حق و در مقابلش باطل.
حافظ: این خبری که شما نقل نمودید خبر واحد است و به خبر واحد اعتمادی نبوده تا مورد عمل قرار گیرد.
داعی: خیلی تعجب است که زود فراموش می فرمائید یا عمدا سهو می نمائید
ص: 321
جواب خبر واحد را در شب های اول عرض کردم که علمای سنت و جماعت حجّیت خبر واحد را قبول دارند و شما از این جهت نمی توانید این خبر را به عنوان خبر واحد مردود دارید.
به علاوه همین یک خبر نیست بلکه اخبار بسیاری از طرق موثقین علماء شما به عبارات مختلفه اثبات مرام می نماید که ما به بعض از آنها در لیالی ماضیه اشاره نمودیم منتها برای آنکه وقت مجلس زیاد گرفته نشود فقط به سلسلۀ روات و کتب آنها اکتفا نموده و از نقل تمام آن أحادیث مسنده صرف نظر نموده اینک هم باز برای تأیید عرایضم تا آنجائی که وقت و حافظه ام اجازه می دهد به بعض دیگر اشاره می کنم.
از جمله خبری است که محمّد بن طلحه شافعی در مطالب السؤول و طبری در کبیر(1) و
بیهقی در سنن و نور الدین مالکی در فصول المهمّه و حاکم در مستدرک(2) و حافظ ابو نعیم در حلیه و ابن عساکر در تاریخ(3) وابن ابی
ص: 322
الحدید در شرح نهج(1) و طبرانی در اوسط و محبّ الدین در ریاض(2) و حموینی در فرائد(3) و سیوطی در درّ المنثور ازابن عباس و سلمان و ابی ذر
ص: 323
و حذیفه نقل می نمایند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله به دست مبارک اشاره نمود به سوی علی بن ابی طالب و فرمود:
«انّ هذا اوّل من آمن بی و اوّل من یصافحنی یوم القیمة و هذا الصدیق الاکبر و هذا فاروق هذه الامّة یفرق بین الحق و الباطل»
(به درستی که این (علیّ علیه السّلام)اول کسی است که به من ایمان آورده و اول کسی است که روز قیامت با من مصافحه می نماید واین علی صدیق اکبر و راستگوی بزرگ و فاروق این امت است که جدایی می اندازد بین حق و باطل)
و محمد بن یوسف گنجی در باب 44 کفایه الطالب((1)) همین حدیث را نقل نموده به اضافه این کلمات:
«و هو یعسوب المؤمنین و هو بابی الذی اؤتی منه و هو خلیفتی من بعدی»
(و اوست پادشاه مؤمنین و اوست باب من که می آیند از او و اوست خلیفه من بعد از من. آنگاه گنجی شافعی گوید: این حدیث را محدث شام در جزء چهل و نهم و بعد از سیصد حدیث در فضائل علیّ در کتاب خود
ص: 324
آورده است.)
و نیز محمّد بن طلحه شافعی در مطالب السؤول و خطیب خوارزمی در مناقب(1) و ابن صباغ مالکی در فصول المهمّه و خطیب بغداد در صفحه٢١ جلد چهاردهم تاریخ بغداد و حافظ ابن مردویه در مناقب و سمعانی در فضائل الصحابه و دیلمی در فردوس و ابن قتیبه در صفحه6٨ جلد اول الامامه و السیاسه و زمخشری در ربیع الابرار(2) و حموینی در باب٣٧ فرائد(3) و طبرانی در اوسط(4) و فخر رازی در صفحه١١١ جلد اول تفسیر کبیر(5) و گنجی شافعی در کفایه الطالب(6) و امام احمد در مسند ودیگران از علماء شما نقل نموده اند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود: «علی مع الحق و الحق مع علی حیث دار»
ص: 325
(علی با حق و حق با علی می گردد. هیچ گاه علی از حق و حق از علی جدا نخواهد شد)
و نیز در همان کتابها به علاوه شیخ سلیمان قندوزی حنفی در باب٢٠ ینابیع الموده(1) از حموینی نقل نموده اند که آن حضرت فرمود:
«علیّ مع الحقّ و الحقّ مع علیّ یمیل مع الحقّ کیف مال»
(علی با حق و حق با علی است و علی به طرف حق مایل است هرگونه میل کند)
و حافظ ابو نعیم احمد بن عبد الله اصفهانی متوفی سال4٣٠ در صفحه6٣ جلد اول حلیه الاولیاء(2) باسناد خود نقل نموده است که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
ص: 326
«یا معشر الانصار! أ لا أدلّکم علی ما ان تمسّکتم به لن تضلّوا بعده ابدا؟ قالوا: بلی یا رسول الله. قال: هذا علیّ فاحبّوه بحبّی و اکرموه بکرامتی فانّ جبرئیل امرنی بالذی قلت لکم من الله عزّ و جلّ»
(ای جماعت انصار آیا دلالت نکنم شما را به کسی که اگر به آن چنگ زنید و تمسک جویید هرگز بعد از او گمراه نشوید؟ عرض کردند: بلی ای رسول خدا. فرمود:
آن کس که به آن چنگ زنید و تمسک جویید تا گمراه نشوید این علی می باشد. پس او را دوست بدارید به دوستی من و اکرام بنمایید او را به کرامت من و آنچه من به شما گفتم جبرئیل از جانب پروردگار مرا چنین امر چنین امر نموده.)
این احادیث نبویّه با اختلاف الفاظ و تعدد روات و حفّاظ آن اگر چه هر حدیثی در نظر اول خبر واحدی می آید که برای مدلول خاصی بیان گردیده و لکن در نظر اهل علم تعبیر به تواتر معنوی می شود که از مضامین تمامی آنها مستفاد می گردد که دلائل خاصه ای است که برای مدلول عام آمده که با تشریک یکدیگر آن مدلول عام به اثبات می رسد.
و مراد از آن مدلول عام عنایت رسول اکرم صلی الله علیه وآله است نسبت به مقام ولایت، که استثناءً ثابت می کنند تمایل آن حضرت را به علی علیه السّلام نه به دیگری و نیز می رسانند که فقط علی علیه السّلام
مورد شفقت و مهربانی آن حضرت بوده و پیوسته از آن بزرگوار به تنهایی کمک طلبیده؛ چه آنکه علی علیه السّلام متخصص در کمک دادن بوده
ص: 327
و به همین جهت امت را هم امر می کند که بعد از من رجوع به علی علیه السّلام کنید و تمسک به او جویید که پیوسته با حق توأم و فارق میان حق و باطل است. با مطالعه در این قبیل اخبار، انصاف دهید که آیا مخالفت علی علیه السّلام با ابو بکر و کنار رفتن از اجماعٍ خیالی شما و بیعت نکردن با ابی بکر، دلیل بر حقانیت ابو بکر می باشد یا بطلان خلافت او؟
اگر خلافت ابو بکر حق بود، پس چرا علی علیه السّلام که مجسمة حق و حقیقت بود رسول اکرم صلی الله علیه وآله در باره او فرمود: «همیشه علی با حق و حق با او می گردد» بیعت ننمود، بلکه مخالفت هم نمود؟
واقعاً جای بسی تأسف و تعجب است، عجله ای که در روز سقیفه نمودند که قطعا هر عاقل دقیقی را به وضع آن روز بدبین می نماید که اگر دسیسه ای در کار نبود، چرا تإمل ننمودند (و لو چند ساعتی باشد) تا علی بن ابی طالب علیه السّلام فارق بین حق و باطل به فرمودة پیغمرصلی الله علیه وآله و کبار از صحابه و بنی هاشم وبالخصوص عباس عم اکرم آن حضرت همگی حاضر شوند و نظر و رأی خود را در امر خلافت که وظیفه عمومی بود بدهند؟
حافظ: بدیهی است دسیسه ای در کار نبود بلکه چون اوضاع رادر خطر دیدند تعجیل در تعیین خلافت برای حفظ اسلام نمودند.
داعی: یعنی می خواهید بفرمایید ابو عبیده جراح (قبر کن سابق مکه) و یا دیگران از عباس عمّ بزرگوار پیغمبرصلی الله علیه وآله و علی بن ابی طالب علیه السّلام که جان خود را در راه این دین گذارده و یا دیگران از کبار صحابه و بنی هاشم دلسوزتر بودند و اگر آن مقداری که آنجا حرف زدند، تأمل می نمودند و یا ابو بکر و عمر حرف
ص: 328
می زدند و مجلس را سرگرم می نمودند و ابو عبیده یا دیگر را فوری می فرستادند عباس و علیّ را خبر می دادند و اعلام خطر می نمودند که به فوریت بیایند، آیا اگر ساعتی صبر می نمودند تا آن بزگواران بیایند، اسلام از میان می رفت و فتنه ای بر پا می شد که جلوی آن را نمی شدگرفت؟
انصاف دهید که قطعا اگر قدری صبر می کردند، لا اقل بین هاشم و کبار از صحابه با عباس و علی خبر می کردند که در سقیفه حاضر شوند، بر تقویت آن سه نفر اگر حق می گفتند افزوده می شد و اختلاف کلمه در اسلام پیدا نمی شد که امشب بعد از هزار و سیصد و سی و پنج سال (تاریخ زمان مذاکره) ما و شما برادران مسلمان هم در این مجلس مقابل هم قرار نمی گرفتیم، بلکه تمام قوا را همراه و با دشمنان اصلی به جنگ بر می خواستیم.
پس تصدیق کنید هرچه بر سر اسلام آمد از آن روز آمد و آن نبود مگر در اثر تعجیلی که آن سه نفر به کار بردند و مقاصد پنهانی خود را آشکار نمودند.
نواب: قبله صاحب، پس سبب چه بود که آن همه عجله به کار بردند که به فرمودة شما حاضرین مسجد و خانه پیغمبر را هم خبر ندادند؟
داعی: قطع بدانید علت تعجیل در عمل آن بود که می دانستند اگر صبر کنند تا تمام مسلمانها حاضر شوند، یا لا اقل اکابر اردوی اسامه بن زید و بزرگان صحابه حاضر در مدینه و بنی هاشم وغیره، همگی حاضر شوند و شرکت در شور نمایند، حتما در میان اشخاصی که اسم برده می شد طرفداران حق و حقیقت با دلایل واضحه ای که در دست بود، کلاه آنها را پشت معرکة سیاست می انداختند! لذا عجله نمودند که تا هاشم و کبار صحابه به غسل و کفن پیغمبر مشغولند
ص: 329
کارخود را بنمایند و ابو بکر را به آن وضع دو نفری به خلافت بر قرار نمایند؛ چنانچه کردند تا امشب آقایان نامش را اجماع مسلمین بگذارند. چنانچه اکابر علمای خودتان از قبیل طبری(1) و ابن ابی الحدید(2) و دیگران نوشته اند که عمر
ص: 330
می گفت: «خلافت ابو بکر با عجله و فوریت (بغته) انجام و صورت گرفت، خداوند امر او را به خیر فرماید.»
و اما دلیل دیگر شما استناداً به قول خلیفه عمر که گفته نبوت و سلطنت در یک خانواده جمع نمی شود نیز مردود است به نص صریح آیه 54 سوره 4 (نساء) که می فرماید:
{ اَمْ یَحْسُدُونَ النّاسَ عَلی ما آتاهُمُ الله مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَیْنا آلَ إِبْراهیمَ الْکتابَ وَ الْحِکمَةَ وَ آتَیْناهُمْ مُلْکا عَظیمًا}
(آیا حسد می روزند مردم با آنچه خدا آنها را به فضل خود برخوردار نموده پس به تحقیق ما بر آل ابراهیم کتاب و حکمت فرستادیم و به آنها ملک و سلطنت بزرگ عطا کردیم)
پس به حکم این آیه شریفه این دلیل شما مردود است و قطعا این حدیث، ضعیف و بلکه از موضوعات است که به خلیفه عمر نسبت داده اند؛ چه آنکه هرگز رسول اکرم بر خلاف نص صریح قرآن سخنی نفرماید و این آیه خود ادل دلیل است بر اینکه نبوت و سلطنت ممکن است با هم جمع گردد (چنانچه در آل ابراهیم و دیگران جمع گردید).
ص: 331
علاوه بر این مقام خلافت جزئی از اجزای نبوت است، بلکه خاتمة مقام نبوت است، سلطنت و پادشاهی نیست که شما بگویید در یک خانواده جمع نمی شود.
اگر جناب هارون علیه السّلام برادر حضرت موسی علیه السّلام ازخلافت موسی برکنار است علی هم باید از خلافت خاتم الانبیاء برکنار باشد و چنانچه نبوت و خلافت در موسی و هارون جمع شد به حکم قرآن قطعا در محمد و علی‘ هم جمع می شود به مناسبت حدیث منزلت که در لیالی قبل عرض کردم. پس این حدیث شما قطعا از موضوعات امویها و مجعول و مردود است و از همه طرف غیر قابل قبول است.
و اگر نبوت و خلافت (یا به قول خلیفه عمر سلطنت) در یکجا جمع نمی شود، پس چرا در مجلس شورای دیکتاتوری، خلیفه عمر علی علیه السّلام را نامزد خلافت نمود بعد هم در مرتبة چهارم، شما آن حضرت را به خلافت قبول دارید.
عجبا نبوت با خلافت بلا فصل (به وضع حدیثی) جمع نمی گردد، ولی با خلافت مع الفصل جمع می گردد؟!
چشم باز و گوش باز و این عمی
حیرتم از چشم بندی خدا
به علاوه رسول اکرم صلی الله علیه وآله صریحاً می فرماید هر راهی که علی می رود بروید، نه راه دیگران را.
شما می گویید نبوت و سلطنت با هم در یک خانواده جمع نمی شود و حال آنکه آن حضرت پیروی از عترت خود را بر امت واجب قرار داده و مخالفت آنها راگمراهی و ضلالت صرف دانسته به صریح حدیث معتبر متفق علیه فرقین که در
ص: 332
شبهای گذشته با ذکر اسنادش به عرضتان رساندم که در دفعات متعدده فرمود:
«انی تارک فیکم الثلقین: کتاب الله وعترتی اهل بیتی ان تمسکتم بهما لن تضلوا ابداً»
(به درستی که من دو چیز بزرگ نفیس میان شما گزاردم که اگر به هر دو آنها تمسک جویید هرگز گمراه نشوید؛ یکی قرآن مجید و دیگر عترت من هستند. (مراجعه شود به مجلس سوم))
همان قسمی که در پیشامد طوفان به امر حضرت نوح، هر کس در کشتی ساختة آن حضرت نشست، نجات یافت و هر کس تخلف نمود هلاک گردید و لو فرزند صلبی خود آن حضرت، دراین امت مرحومه هم خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله عترت و اهل بیت خود را به منزلة کشتی نوح معرفی فرموده که در پیشامد ها و اختلافات، دست به دامن فکر و علم و عقل و ظاهر و باطن این خانواده بیندازند تا نجات پیدا کنند و اگر تخلف نمایند مانند تخلف کنندگان از کشتی نوح هلاک خواهند شد. (چنانچه در مجلس سوم مشروحاً نقل نمودیم).
پس روی این قبیل نصوص صریحه و قواعد جلیّه بایستی امت مرحومه پیشامد ها و اختلافات از رأی عترت و اهل بیت آن حضرت استفاده کنند و قطعا امیر المؤمنین علی بن ابی طالب علیه السّلام فرد اکمل از عترت و اهل بیت آن حضرت بوده به اضافة مزایای دیگر از علم و عمل و اوامر اکیدة پیغمبرصلی الله علیه وآله. پس چرا ساعتی تأمل نکردند و آن حضرت را خبر نداند، تا از نظر و فکر و رأی صائب آن حضرت استمداد نمایند؟!
قطعا، رمزی در کار بوده که اهل علم و عقل و ا نصاف مات و مبهوتند. وقتی
ص: 333
منصفانه قضاوت می نمایند به عمق حقیقت می رسند و کورکورانه راهی را که پیشینیان رفته اند نمی روند و می فهمند که بازرگانان سیاسی برای آنکه علی را ازحق خود برکنار کنند، عجله و شتاب نموده و بدون حضور آن حضرت و سایر اصحاب و اهل تقوا، ابو بکر را به اریکه خلافت قرار دادند.
شیخ: به چه دلیل شما می فرمایید که فقط باید پیروی از علی بن ابی طالب کرم الله وجهه نموده و آراء و اجماع صحابه رضی الله عنهم را در پرده محاق گذارد؟
داعی: اولا ما نگفتیم که آراء صحابه و اجماع آنها مورد احترام نمی باشد. فرقی که ما با شما داریم این است که شما به نام صحابی که رسیدید و لو بر منافقی باشد اگرچه ابوهریره ای که خلیفه عمر او را تازیانه می زد و کذابش می خواند، زانوی تسلیم بر زمین می گذارید، ولی ما این طورنیستیم. آن صحابی در نزد ما اهمیت دارد و قدمش را بر چشم می گذاریم که به شرایط مصاحبت رسول الله صلی الله علیه وآله عمل نموده، تابع هوی هوس نگردیده و مطیع بلا شرط به اوامر خدا و پیغمبر تا آخر عمر بوده.
ثانیا ما با دلایل محسوسه بر شما ثابت نمودیم که در سقیفه و روز بیعت برای خلیفه ابو بکر اجماعی واقع نشده که با رأی اجماع امت ابو بکر به خلافت تعیین گردد. اگر جواب حسابی بر ردّ عرایض داعی دارید بفرمایید، تا آقایان حاضرین در مجلس قضاوت به حق کنند و بنده هم در مقابل آراء اجماع سر تسلیم فرود
ص: 334
آورم. اگر شما در کتب اخبار خود نشان دادید که در سقیفه تمام امت یا لا اقل به عقیدة شما تمام عقلای قوم جمع شدند و به اجماع رأی دادند که باید ابو بکر خلیفه شود، ما تسلیم می شویم و اگر جز دو نفر (عمر و ابو عبیده) و عده ای از قبیله اوس نظر به مخالفت و عداوت سابقه دار با قبیله خزرج، دیگران بیعت نکردند، تصدیق نمایید که ما بی راهه نمی رویم.
ثالثاً انتقاد ما به این جمله این است که عقلای عالم را به قضاوت می پذیریم که آیا سه نفر صحابی می توانند زمام امور یک ملتی را به دست گرفته، میان خودشان با تعارف (یا به قول عوام ایرانی ها) جنگ زرگری دو نفر با یک نفر بیعت نموده و بعد با تهدید و شمشیر و آتش و اهانت مرعوب و مجبور نمایند به تسلیم نقشه آنها؟ قطعا جواب منفی است.
باز تکرار مطلب نموده، عرض می نمایم که ایراد ما به این است که آن روز وقتی آن سه نفر (ابو بکر و عمر و ابوعبیده) به سقیفه رفتند، دیدند صحبت از خلافت است؛ چرا استمداد از رجال قوم و عقلاء و کبار از صحابه که عده ای در منزل پیغمبر و جمعی در اردوی اسامه بودند، ننمودند؟
شیخ: ما می گوییم غفلتی شده یا نشده، در آن روز حاضر نبودیم ببینیم آنها در چه محذوری گیر کرده بودند، ولی امروز که در مقابل عمل واقع شده قرار گرفتیم و لو به
مرور هم اجماع واقع شده باشد، نباید در مقابل آن اجماع ایستادگی کنیم بلکه باید سرتعظیم در مقابل آن خم نموده، راهی که آنها رفتند برویم.
داعی: به به! به استدلال شما، آفرین به فکر و عقیده شما که می خواهید به ما
ص: 335
تحمیل کنید که دین مقدس اسلام دین کورکورانه می باشدش که اگر هر دو،سه نفری در یک جا جمع شدند، رأی و نظری دادند و عده ای هم اطراف آنها را گرفتند و هوچی گری کردند، سایر مسلمانان چون در مقابل عمل انجام شده قرار گرفتند، کورکورانه تسلیم گردند؟! این است معنای دین پاک خاتمیت که صریحاً در آیه 17 و 18 سوره زمر می فرماید:
{فَبَشِّرْ عِبادِالَّذینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ}
( ای رسول خدا به لطف و رحمت من بشارت آر و آن بندگانی که چون سخن بشنوند پس متابعت کنند نیکوتر آن را (یعنی تحقیق کنند، نه کورکورانه به راه غیر معلوم
بروند).
و حال آنکه دین مقدس اسلام دین تحقیقی است نه تقلیدی، آن هم تقلیدی از ابو عبیده (قبر کن) معروف به جراح! رسول اکرم صلی الله علیه وآله خود راه را به روی ما باز کرده و به ما نشان داده که هرگاه امت دو دسته شدند، ما در کدام یک از آن دو دسته وارد شویم تا نجات یابیم. می فرمایید به چه دلیل ما باید پیرو امیر المؤمنین علیه السّلام باشیم. جوابش آشکار است؛ به دلیل آیات قرآنیه و احادیث متقنة مندرجه در کتب معتبرة خودتان.
از جمله روایات و نصوص وارده که امت مجبورند در حوادث و انقلابات پیرو علی علیه السّلام باشند، حدیث حدیث معروف عمار یاسر است که اکابر علمای شما از قبیل حافظ ابو نعیم اصفهانی در حلیه و محمد بن طلحه شافعی در مطالب السؤول و بلاذری در تاریخ خود و شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 43 ینابیع
ص: 336
الموده(1)) از حموینی و میر سید علی همدانی شافعی در مودت پنجم از موده القربی(2) و دیلمی در فردوس(3) و دیگران از موثقین علماء شما حدیث مفصلی
ص: 337
از ابو ایوب انصاری نقل نموده اند که وقت مجلس اقتضای ذکر تمام آن حدیث را ندارد ولی خلاصه نتیجه آن حدیث اینست که وقتی سؤال نمودند از ابو ایوب (بلکه اعتراض نمودند به او) که چرا رفتی به طرف علیّ بن ابی طالب علیه السّلام و با ابو بکر بیعت ننمودی در جواب گفت روزی خدمت پیغمبرصلی الله علیه وآله بودیم عمار یاسر وارد شد از آن حضرت سؤالی نمود حضرت ضمن صحبت فرمود:
یا عمّار ان سلک الناس کلّهم وادیا و سلک علیّ وادیا فاسلک وادی علیّ و خلّ عن الناس، یا عمّار علیّ لا یردّک عن هدی و لا یدلّک علی ردی، یا عمّار طاعة علی طاعتی و طاعتی طاعة الله.
(ای عمار اگر تمام مردم به راهی می روند و علی تنها راه دیگر پس براهی برو که علی می رود و بی نیاز شو از همه مردم ای عمار علی ترا از هدایت بر نگرداند و دلالت بر هلاکت ننماید ای عمار اطاعت علی اطاعت من است و اطاعت من اطاعت خداست.)
آیا سزاوار بود با این نصوص ظاهره و أوامر وارده که در کتب معتبرۀ خودتان ضبط است با مخالفت صریحی که علی علیه السّلام با خلافت ابو بکر کرد و لو سایر امت از بنی هاشم و بنی امیّه و کبار صحابه و عقلاء قوم از مهاجر و انصار هم با او
ص: 338
همراه نبودند (با آنکه همراه بودند) راه علی را بگذارند و پیروی از راهنمای دیگری بنمایند؟ لا اقل می خواستند آن قدر صبر نمایند تا علی بیاید و رأی و نظر او را بگیرند.
«صدای مؤذّن اعلام نماز عشاء نمود آقایان برخاستند برای اداء فریضه پس از ختم نماز و صرف چای آقای حافظ افتتاح کلام نمودند.»
حافظ: صاحب شما ضمن بیاناتتان دو کلام عجیب فرمودید؛ اولا مکرر می فرمائید ابو عبیده قبر کن از کجا معلوم شد که این مرد محترم قبر کن بوده است ثانیا فرمودید: که علی و بنی هاشم و أصحاب در بیعت وارد نشدند و مخالفت هم نمودند در صورتی که جمیع ارباب حدیث و تاریخ نوشته اند که علی و بنی هاشم و اصحاب همگی بیعت نمودند.
داعی: گویا آقایان در نوشتجات علماء خود هم دقیق نمی شوند اولا راجع به اینکه ابو عبیده قبرکن بوده ما نگفتیم در کتب خودتان ثبت است مراجعه نمائید به صفحه٢66 و 267 جلد پنجم البدایه و النهایه(1) تألیف ابن کثیر شامی که در
ص: 339
باب دفن رسول الله صلی الله علیه وآله نوشته که چون ابو عبیدۀ جرّاح مانند قبرهای اهل مکه
حفر می کرد لذا جناب عباس یکی را به دنبال ابی طلحه قبرکن مدینه فرستاد و یکی را هم در پی ابو عبیده فرستاد تا تهیه قبر رسول الله صلی الله علیه وآله را بنمایند.
ثانیا فرمودید که علی علیه السّلام و بنی هاشم و اصحاب همگی بیعت نمودند بلی شما کلمۀ بیعت نمودند را می خوانید اما تعمّق در حقیقت نمی نمائید که چه وقت بیعت نمودند و چگونه نمودند جمیع علماء حدیث و بزرگان از مورخین خودتان نوشته اند که علی علیه السّلام و بنی هاشم (ظاهرا) بیعت نمودند ولی بعد از شش ماه آن هم به جبر و فشار و تهدید به شمشیر و قتل و اهانت های بسیاری که به آن بزرگوار نمودند و محرومیت هائی که برای آنها فراهم ساختند.
حافظ: از مثل شما شخص شریفی بعید است که تفوّه کنید به کلمات و عقاید عوام شیعه که می گویند علی را جبرا کشیدند و بردند و تهدید بقتلش نمودند و حال آنکه آن جناب همان روزهای اول با کمال میل و رغبت تسلیم
به خلافت ابو بکر گردید.
داعی: اینکه فرمودید بیعت علی علیه السّلام و بنی هاشم فوری بود گمان می کنم عمدا سهو نمودید چه آنکه عموم مورخین شما نوشته اند بیعت علی علیه السّلام بعد از وفات فاطمه علیهاالسّلام بوده چنانچه بخاری(1) در صفحه٣٧ جلد سوم صحیح باب غزوۀ خیبر-
ص: 340
و مسلم بن حجاج(1) در صفحه١54 جلد پنجم صحیح باب قول النبی لا نورث نقل
می نماید که بیعت علی علیه السّلام بعد از وفات فاطمه علیهاالسّلام بوده است و همچنین عبد الله بن مسلم بن قتیبه دینوری متوفی سال ٢٧6 قمری در آخر صفحه١4 الامامه و السیاسه گوید:
«فلم یبایع علیّ کرّم الله وجهه حتّی ماتت فاطمة رضی الله عنها.»
(علی علیه السّلام بیعت نکرد با ابو بکر تا فاطمه وفات نمود)
منتها بعض از علمای شما وفات حضرت فاطمه علیهاالسّلام را هفتاد و پنج روز بعد از وفات رسول الله صلی الله علیه وآله می دانند مانند خود ابن قتیبه و لکن عموم مورخین(2) خودتان شش ماه بعد از وفات آن حضرت می دانند؛ پس نتیجه آن می شود که بیعت علی علیه السّلام و بنی هاشم بعد از شش ماه از خلافت بوده چنانچه مسعودی در صفحه 4١4 جلد اول
مروج الذهب(3) گوید:
«و لم یبایعه احد من بنی هاشم حتّی ماتت فاطمة».
(احدی از بین هاشم بیعت ننمودند با ابو بکر تا فاطمه علیهاالسّلام وفات نمود.)
ص: 341
و ابراهیم بن سعد ثقفی که از ثقات علماء مقبول الطرفین است از زهری روایت نموده که علیّ بن ابی طالب علیه السّلام بیعت نکرد مگر بعد از شش ماه و بر او جرأت بهم نرسانیدند مگر بعد از وفات فاطمه علیهاالسّلام چنانچه ابن ابی الحدید در شرح نهج نقل نموده است.
بالاخره اکابر علمای خودتان در کتب معتبرۀ خود نقل نموده اند که بیعت علی علیه السّلام فوری نبوده بلکه بعد از توقف بسیار بوده که وسائل و اسباب فراهم و مقتضی موجود گردید.
و ابن ابی الحدید در آخر صفحه ١٨ جلد دوم شرح نهج البلاغه(1) از زهری از
ص: 342
عایشه روایت نموده: «فلم یبایعه علیّ ستّة اشهر و لا أحد من بنی هاشم حتّی بایعه علیّ»
(علی و احدی از بنی هاشم بیعت ننمودند با ابو بکر مدت شش ماه، تا زمانی که علی بیعت نمود.)
و نیز أحمد بن اعثم کوفی شافعی در فتوح(1) و أبو نصر حمیدی در جمع بین الصحیحین(2) از نافع از زهری روایت نموده اند که:
«انّ علیّا لم یبایعه الاّ بعد ستّة اشهر.»
(علی علیه السّلام بیعت ننمود مگر بعد از شش ماه)
و اما اینکه فرمودید چرا داعی پیروی از عقاید عوام نموده ام خیلی معذرت می خواهم از اینکه بگویم امر بر شما مشتبه شده است اینها عقاید عامیانه نیست بلکه اعتقاد عالمانه است شما بیخود بما حمله می کنید با اینکه از مضامین کتب خود آگاهی دارید.
ص: 343
و الله قسم علماء هر قوم مسئول فسادها هستند که امر را بر عوام مشتبه می کنند که گمان نمایند این خبرها را ما ساخته ایم و حال آنکه علمای بزرگ خودتان معترف به این معانی می باشند.
حافظ: علمای ما در کجا گفته اند که علی را جبرا کشیدند و آتش در خانه اش زدند که در ألسنه و أفواه شیعه معروف است و در مجالس با حال تأثر نقل می نمایند و تحریک اعصاب می نمایند که فاطمه رضی الله عنها را آزردند و بچه اش را سقط نمودند.
داعی: آقایان محترم یا واقعا مطالعاتتان بسیار کم است و یا عمدا روی عادت تبعا للأسلاف میخواهید بیچاره شیعیان مظلوم را در نظر عوام خود متهم سازید و به این جملات خودتان و بزرگان اسلاف خود را تبرئه نمائید.
لذا می گوئید و می نویسید که این اخبار را شیعیان جعل نموده اند (مخصوصا از زمان سلطنت صفویه انار الله برهانهم) که به امر ابو بکر، عمر با جمعی آتش به در خانۀ علی بردند و علی را با شمشیر و هیاهو کشیدند و بردند به مسجد برای بیعت.
و حال آنکه چنین نیست قبلا هم عرض کردم که نقل این قضایای تاریخی مخصوص به شیعیان نیست بلکه اکابر علماء و مورّخین منصف خودتان نوشته اند ولی بعضی از روی تعصّب خودداری از نقل نموده اند چنانچه میل داشته باشید برای اثبات مرام چند خبری که در نظر دارم به اقتضای وقت مجلس از موثقین علمای خودتان به عرض برسانم تا آقایان با انصاف بدانند که ما بی تقصیریم و نمی گوئیم مگر آنچه شما خود می گوئید.
ص: 344
حافظ: بفرمائید برای استماع حاضریم.
داعی:
١- ابو جعفر بلاذری احمد بن یحیی بن جابر البغدادی متوفی سال ٢٧٩ قمری که از موثقین محدثین و مورخین معروف شما می باشد در تاریخ(1) خود روایت نموده که چون ابو بکر علی علیه السّلام را برای بیعت طلبید و قبول نکرد عمر را فرستاد آتشی آورد که خانه را بسوزاند حضرت فاطمه علیهاالسّلام بر در خانه او را ملاقات کرد فرمود: ای پسر خطاب آمده ای خانه را بر من بسوزانی گفت آری این عمل قوی تر است در آنچه پدرت آورده.
٢- عزّ الدین ابن أبی الحدید معتزلی(2) و محمّد بن جریر طبری(3) که
ص: 345
معتمدترین مورخین شما هستند روایت کرده اند که عمر با اسید بن خضیر و سلمه بن اسلم و جماعتی به در خانه علی رفتند عمر گفت: بیرون آئید و إلاّ خانه را بر شما می سوزانم.
٣- ابن خزابه در کتاب غرر از زید بن اسلم روایت کرده که گفت: من از آنها بودم که به امر هیزم برداشتم و به در خانه فاطمه بردیم در وقتی که علی و اصحابش از بیعت ابا نمودند عمر به فاطمه گفت: بیرون کن هر که در این خانه است و إلاّ خانه و هر که در خانه است می سوزانم. در آن وقت علی و حسنین و فاطمه علیه السّلام و جماعتی از صحابه و بنی هاشم در آن خانه بودند. فاطمه فرمود: آیا
ص: 346
خانه را بر من و فرزندانم می سوزانی؟ گفت: بلی و الله تا بیرون آیند و بیعت کنند با خلیفه پیغمبر.
4- ابن عبد ربه که از مشاهیر علمای شما است در صفحه 6٣ جزء سیم عقد الفرید(1) نوشته که علی علیه السّلام و عباس در خانه فاطمه نشسته بودند. ابو بکر به عمر گفت: برو اینها را بیاور اگر ابا کنند از آمدن با ایشان قتال کن پس عمر آتشی برداشت و آمد که خانه را بسوزاند فاطمه بر در خانه آمده فرمود: ای پسر خطّاب آمده ای که خانه ما را بسوزانی؟ گفت بلی الخ.
5- ابن ابی الحدید معتزلی در صفحه١٣4جلد اول شرح نهج البلاغه(2) (چاپ
ص: 347
مصر) از کتاب سقیفه جوهری قضیۀ سقیفۀ بنی ساعده را مبسوطا نقل نموده تا آنجا که گوید: بنی هاشم در خانه علی علیه السّلام جمع شدند و زبیر با ایشان بود؛ زیرا خود را از بنی هاشم می شمرد (حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام می فرمود: زبیر همیشه با ما بود تا آنکه پسرهایش بزرگ شدند و او را از ما برگرداندند) پس عمر با گروهی رفتند به سوی خانه حضرت فاطمه با اسید و سلمه و گفت: بیرون بیائید و بیعت کنید، ایشان امتناع نمودند. زبیر شمشیر کشید بیرون آمد عمر گفت: این سگ را بگیرید سلمه بن اسلم شمشیرش را گرفت و بر دیوار زد آنگاه علی را بجبر و عنف کشیدند به سوی ابو بکر، بنی هاشم هم با او می آمدند و ناظر بودند بر او که چه می کنند علی می گفت: من بندۀ خدا و برادر رسول او هستم و کسی اعتنا به گفتار او نمی کرد تا او را به نزد ابو بکر بردند گفت: بیعت کن! حضرت فرمود: من احقم به این مقام و با شما بیعت نمی کنم، شما اولی هستید که با من بیعت کنید. شما این امر را از انصار گرفتید به سبب قرابت با رسول خداصلی الله علیه وآله و من نیز با همان حجّت بر شما احتجاج می کنم، پس شما انصاف دهید اگر از خدا می ترسید و به حق ما اعتراف کنید؛ چنانچه انصار در حق شما انصاف کردند و
ص: 348
الاّ معترف شوید که دانسته بر من ستم می کنید.
عمر گفت: هرگز از تو دست بر نمی داریم تا بیعت کنی. حضرت فرمودند: خوب با یکدیگر ساخته اید امروز تو برای او کار می کنی که فردا او بتو برگرداند (این مقام را) به خدا سوگند! قبول نمی کنم سخن تو را و با او بیعت نمی کنم چون او باید با من بیعت نماید.
آنگاه روی به مردم نمود فرمود: ای گروه مهاجران از خدا بترسید سلطه و سلطنت محمّدی را از خانوادۀ او که خدا قرار داده بیرون نبرید و دفع مکنید اهل او را از مقام و حق او، به خدا قسم ما اهل بیت احقیم به این امر از شما، تا در میان ما کسی باشد که عالم به کتاب خدا و سنّت رسول و فقیه در دین باشد به خدا قسم اینها تمام در ما هست، پس متابعت و پیروی از نفس خود مکنید که از حق دور می شوید.
آنگاه علی علیه السّلام بیعت نکرده به خانه بر گشت و ملازم خانه شد، تا حضرت فاطمه از دنیا رفت ناچار بیعت کرد.
6- ابو محمّد عبد الله بن مسلم بن قتیبه بن عمرو الباهلی الدینوری که از اکابر علماء خودتان است و مدتها در شهر دینور قاضی رسمی بوده و در سال ٢٧6 قمری وفات نموده در صفحه١٣ جلد اول کتاب معروف خود تاریخ الخلفاء الراشدین و دولت بنی امیه معروف به الامامه و السیاسه(1) (چاپ مصر) قضیۀ
ص: 349
ص: 350
سقیفه را مفصلا شرح می دهد و ابتداء می کند مطلب را به این عبارت:
«انّ ابا بکر رضی الله عنه تفقّد قوما تخلّفوا عن بیعته عند علیّ کرّم الله وجهه فبعث الیهم عمر فجاء فناداهم و هم فی دار علی فأبوا ان یخرجوا فدعا بالحطب و قال و الّذی نفس عمر بیده لتخرجنّ او لاحرقنّها علی من فیها فقیل له یا ابا حفص انّ فیهاسقیفه را مفصلا شرح می دهد و ابتداء می کند مطلب را به این عبارت:
«انّ ابا بکر رضی الله عنه تفقّد قوما تخلّفوا عن بیعته عند علیّ کرّم الله وجهه فبعث الیهم عمر فجاء فناداهم و هم فی دار علی فأبوا ان یخرجوا فدعا بالحطب و قال و الّذی نفس عمر بیده لتخرجنّ او لاحرقنّها علی من فیها فقیل له یا ابا حفص انّ فیهافاطمة فقال و انّ فخرجوا فبایعوا الاّ علیّا الخ.»
خلاصه کلام آنکه چون ابو بکر باخبر شد که جمعی از امت تخلف نموده اند از بیعت او، در خانۀ علی علیه السّلام جمع شده اند، پس عمر را به سوی آنها فرستاد عمر آمد بر در خانه علی علیه السّلام آنها را طلب نمود برای بیعت، ابا کردند از بیرون آمدن عمر هیزم طلبید و گفت: به آن خدائی که جان عمر در قبضۀ قدرت اوست یا بیرون بیائید یا خانه را با هر کس در آن خانه است می سوزانم. مردم گفتند: یا ابا حفص (کنیۀ عمر بود) فاطمه در این خانه است. گفت: هر چند که او باشد می سوزانم. پس همه بیرون آمدند و بیعت کردند مگر علی علیه السّلام که گفت: سوگند یاد کرده ام تا قرآن را جمع آوری نکنم بیرون نیایم و لباس در بر ننمایم. عمر قبول نکرد ولی نالۀ فاطمه علیهاالسّلام و توبیخ نمودن آنها سبب شد که عمر برگشت نزد ابوبکر و تحریک کرد او را برای بیعت گرفتن از آن حضرت، ابی بکر چند مرتبه قنفذ رافرستاد به طلب آن حضرت و جواب یأس شنید عاقبت عمر با جماعتی رفت به در خانه فاطمه و دق الباب نمود فاطمه که صدای آنها را شنید به صدای بلند ندا
ص: 351
در داد:
«یا ابت یا رسول الله ما ذا لقینا بعدک من ابن الخطّاب و ابن ابی قحافة.»
خلاصه معنی آنکه: بابا یا رسول الله بعد از تو چه بما می رسد از عمر بن الخطاب و ابو بکر بن ابی قحافه و چگونه با ما ملاقات نمودند.
همین که مردم صدای گریه و نالۀ فاطمه را شنیدند برگشتند در حالتی که اشکها جاری و جگرها سوخته ولی عمر با عده ای ماندند تا علی را جبرا از خانه بیرون آورده نزد ابو بکر بردند و به آن حضرت عرض کردند بیعت بنما با ابو بکر حضرت فرمود: اگر بیعت نکنم چه خواهید کرد؟ قالوا: اذا و الله الذی لا اله الاّ هو نضرب عنقک. گفتند: به خدا قسم گردنت را می زنیم. علی علیه السّلام فرمود: پس بندۀ خدا و برادر رسول او را خواهید کشت؟ عمر گفت:
تو برادر رسول خدا نیستی! ابو بکر در مقابل تمام این حوادث و گفتار ساکت بود و هیچ نمی گفت. عمر به ابو بکر گفت: آیا به امر تو این کارها را نمی کنیم؟ ابو بکر گفت: مادامی که فاطمه هست او را اکراه نمی نمائیم.
امیر المؤمنین علیه السّلام خود را به قبر رسول الله رسانید با گریه و ناله عرض کرد به پیغمبرصلی الله علیه وآله آنچه را که هارون به برادرش موسی گفت و خداوند در قرآن خبر داده {اِبْنَ أُمَّ إِنَّ اَلْقَوْمَ اِسْتَضْعَفُونِی وَ کٰادُوا یَقْتُلُونَنِی} سوره اعراف/ 150(پسر مادرم، مردم مرا ضعیف نمودند و خواستند مارا بکشند.)
شرح قضیّه را مفصل نقل نموده تا آنجا که گوید علی علیه السّلام بیعت نکرده به منزل برگشت و بعدها ابو بکر و عمر رفتند به منزل فاطمه علیهاالسّلام که استرضای خاطر او را فراهم نمایند فرمود خدا را شاهد می گیرم شما دو نفر مرا اذیت نمودید در هر
ص: 352
نمازی شما را نفرین می کنم تا پدرم را ببینم و از شما شکایت نمایم انتهی.
شما را به خدا آقایان انصاف دهید معنی اجماع همین است که اصحاب پیغمبر را با ضرب و اهانت و زور و خوف و تهدید به قتل و آتش زدن خانه برای بیعت ببرند و نامش را اجماع بگذارند؟!
اگر آقایان با انصاف قدری دقیق و از عادت بر کنار شوید می بینید که بازی آن روز هم مثل و مانند امروز بوده است که نظایرش بسیار دیده می شود که عده ای اطراف یک نفر را گرفته و با هو و جنجال او را به مقام ریاست یا سلطنت می رسانند بعد می گویند ملت او را به این مقام برگزیدند.
آن روز هم عده ای بازیگر بدور هم جمع شده یک نفر را انتخاب نمودند بعد بقیه مردم را با هو و جنجال و اهانت و تهدید به آتش و سوزانیدن و شمشیر کشیدن و تخویف نمودن برای بیعت حاضر نمودند که امشب آقایان اسمش را بگذارید اجماع و این حربۀ کند را دلیل بر حقّانیّت خود بگیرید.
و عجب آنکه بما هم می گوئید کور و کر شوید و نافهم گردید بتاریخ گذشته ابدا توجه نکنید و تحقیق در دین ننمائید و هر چه کردند همه را نیک بدانید و کورکورانه تصدیق نمائید که اجماع واقع شده و خلافت حقی بوده که بطریق اجماع معین گردیده است؟!
بخدا قسم اگر آقایان با نظر بی طرفی و انصاف و ذره بینی بنگرید خواهید تصدیق نمود که دسته بندی و حزب بازی آنها در آن روز سیاسی بوده نه طریقۀ
ص: 353
جامعه شیعه که مطابق دستور رسول اکرم صلی الله علیه وآله اطراف عترت طاهره آن حضرت اجتماع نموده و گفتند چون پیغمبرصلی الله علیه وآله خود فرموده به قرآن و عترت من متمسک شوید ما هم اطاعت نموده از آنها جدا نمی شویم و اطاعت آنها را می نمائیم لا غیر.
٧- احمد بن عبد العزیز جوهری که از ثقات علمای شما است بنابر آنچه ابن ابی الحدیدتوثیق نموده به این عبارت «هو عالم محدّث کثیر الادب ثقة ورع اثنی علیه المحدّثون و رووا عنه مصنفاته» (او عالم محدث و صاحب ادب بسیار بوده، ثقه و با ورع، مدح ثنا نمودند بر او محدثین و در مصنفات خود از او روایت نمودند.) در کتاب سقیفه آورده چنانچه ابن ابی الحدید معتزلی مذکور هم در صفحه ١٩ جلد دوم شرح نهج البلاغه(1) (چاپ مصر) از او نقل نموده مسندا از ابی الاسود که گفت جمعی از اصحاب و رجال مهاجرین غضب کردند در بیعت ابو بکر که چرا با آنها مشورت نشده و نیز علی و زبیر هم غضب نموده و از بیعت بر کنار شده و وارد خانه فاطمه شدند آنگاه عمر با اسید بن خضیر و سلمه بن سلامه بن قریش (که هر دو از بنی عبد الاشهل بودند) و گروهی از مردم هجوم آوردند به منزل فاطمه هر چند فاطمه ناله زد و آنها را قسم داد فایده نکرد شمشیر علی و زبیر را
ص: 354
گرفتند و به دیوار زدند و شکستند و آنها را به جبر و عنف کشیدند و به مسجد بردند برای بیعت!.
٨- و نیز جوهری(1) از سلمه بن عبد الرحمن روایت کرده که چون ابو بکر بالای منبر نشست و شنید که علی و زبیر و جمعی از بنی هاشم در خانۀ فاطمه جمع شده اند عمر را فرستاد که آنها را بیاورند عمر رفت در خانه فاطمه فریاد زد بیرون بیائید و الا بحق خدا خانه را با شما می سوزانم.
٩- و نیز جوهری بنابر آنچه ابن ابی الحدید در صفحه ١٩ جلد دوم شرح نهج البلاغه(2) (چاپ مصر) مسندا از شعبی روایت نموده که وقتی ابو بکر شنید اجتماع بنی هاشم را در خانه علی علیه السّلام به عمر گفت خالد کجا است گفت حاضر است أبو بکر گفت: هر دو بروید علی و زبیر را بیرون آورید تا بیعت کنند پس عمر داخل خانه فاطمه شد و خالد بر در خانه ایستاد عمر به زبیر گفت: این
ص: 355
شمشیر چیست گفت این را مهیا کرده ام برای بیعت علی، گرفت شمشیر زبیر را کشید و زد بر سنگی که در خانه بود و شکست، آنگاه دست زبیر را گرفت و برخیزانید و بیرون آورد و به دست خالد داد برگشت میان خانه و در خانه جمعیت زیادی بودند مانند مقداد و جمیع بنی هاشم به علی علیه السّلام گفت برخیز برویم با ابو بکر بیعت کن، حضرت امتناع نمود دست حضرت را گرفت و کشید و به دست خالد داد و با خالد جمعیت بسیاری بودند که ابو بکر به مدد فرستاده بود خالد و عمر هجوم آورده آن حضرت را به عنف و جبر شدید می کشیدند تمام کوچه ها را مردم پر کرده و تماشا می نمودند حضرت فاطمه وقتی عملیات عمر را دید با زنان بسیار از بنی هاشم و غیر ایشان (که جهت تسلیت فاطمه جمع شده بودند) بیرون آمدند و صدای فریاد و ولوله و شیون آنها بلند بود تا در حجره حضرت فاطمه ندا کرد و به أبو بکر فرمود: خوش زود غارت آوردید بر خانه اهل بیت رسول خدا، به خدا قسم است که با عمر حرف نخواهم زد تا خدا را ملاقات نمایم (به قسم و عهد خود باقی و وفا نمود و با آنها تکلم ننمود تا از دنیا رفت) چنانچه بخاری(1) و مسلم در صحیحین(2) خودنوشته اند:
ص: 356
«فغضبت فاطمة علی ابی بکر و لم تتکلم به حتی توفیت»
(فاطمه علیهاالسّلام در حال غضب ابوبکر را ترک نمود و بر آن حال باقی ماند و با او حرف نزد تا وفات نمود و از دنیا رفت؛ چنانچه در جزء پنجم و هفتم صحیح بخاری نقل گردیده است)
١٠- أبو ولید محب الدین محمّد بن محمّد بن الشحنه الحنفی متوفی سال ٨١5 قمری که از اکابر علماء شما و سالها قاضی مذهب حنفی در حلب بوده در کتاب تاریخ خود به نام روضه المناظر فی اخبار الاوائل و الاواخر(1)
در شرح قضیه سقیفه خبر آتش را می نویسد به این عبارت:
«ان عمر جاء الی بیت علی لیحرقه علی من فیه فلقیته فاطمة فقال: ادخلوا فیما دخلت الامّة» یعنی عمر آمد در خانه علی برای آنکه آتش بزند هر کس در آن خانه است پس فاطمه او را ملاقات نمود، عمر گفت: داخل شوید در چیزی که
ص: 357
امت داخل شدند و تا آخر قضیّه را نقل می نماید.
١١- طبری در صفحه 44٣ جلد دوم تاریخ خود(1) نقل نموده از زیاد بن کلیب که طلحه و زبیر و جماعتی از مهاجرین در خانه علی علیه السّلام بودند عمر بن الخطّاب آمد و گفت: بیرون بیائید برای بیعت و الا آتش بر همه می زنم.
١٢- ابن شحنه مورخ معروف در صفحه ١١٢ جلد یازدهم حاشیه کامل ابن اثیر(2) ضمن داستان سقیفه می نویسد زمانی که جماعتی از اصحاب و بنی هاشم مانند زبیر و عتبه بن ابی لهب و خالد بن سعید بن العاص و مقداد بن اسود کندی و سلمان فارسی و ابی ذرّ غفاری و عمّار بن یاسر و براء بن عازب و ابیّ بن کعب تخلف از بیعت ابو بکر نموده و متمایل به علی علیه السّلام در خانه آن حضرت جمع بودند، عمر بن الخطّاب آمد تا هر که در آن خانه هست آتش بزند، فاطمه علیهاالسّلام با او ملاقات نمود عمر گفت داخل شوید در آنچه مردم داخل شدند (یعنی بیائید بیعت کنید و پیروی کنید از عده ای که بیعت نمودند).
ص: 358
و شاهد بر این مطالب قول ابی الحسن علی بن الحسین مسعودی مورخ و فاضل جلیل القدر مقبول الفریقین است که در صفحه ١٠٠ جلد دوم تاریخ مروج الذهب(1) ضمن نقل قضایای عبد الله
بن زبیر که در مکه دعوای ریاست و خلافت داشت نوشته است در آن هنگام که بنی هاشم (به) اتفاق محمد بن الحنفیّه فرزند امیر المؤمنین علیه السّلام در شعب ابی طالب جمع شدند و لشکر عبد الله آنها را محاصره نموده بودند هیزم بسیاری آوردند که آنها را آتش بزنند و شعلۀ آتش هم بلند شد مع ذلک بنی هاشم تسلیم نشدند تا لشکر مختار رسیدند و بنی هاشم را نجات دادند.
گوید: نوفلی در کتاب خودش در أخبار آورده که عروه بن زبیر در مقابل مردم از برادرش عبد الله در مجلسی که قضیّۀ محاصره در شعب مطرح بود، مردم از آتش زدن شعب مذمت می کردند، عروه عذر خواهی می کرد که برادرم عبد الله مقصر نبود، غرضش از آوردن آتش و هیزم و افروختن آتش بر بنی هاشم ترسانیدن آنها بود: «انما أراد بذلک إرهابهم لیدخلوا فی طاعته کما ارهب بنی هاشم و
ص: 359
جمع لهم الحطب لاحراقهم اذ هم ابوا البیعة فی ما سلف».
ما حصل معنی آنکه عبد الله زبیر این عمل آتش آوردن در اطراف بنی هاشم در شعب ابی طالب برای ترسانیدن آنها را سرمشق و دستور از سلف خود (عمر و اصحاب ابو بکر گرفت) که آنها هم وقتی دیدند بنی هاشم و اکابر اصحاب و مهاجرین زیر بار بیعت نمیروند هیزم آوردند برای آتش زدن آنها که بترسند و تسلیم شوند و بیعت نمایند! (تا تشکیل اجماع داده شود امشب دلیل محکم آقایان محترم باشد).
این اخبار و بیان مورخین نمونه ای از اخبار و بیانات بسیاری است که روات موثق خودتان در کتب معتبره خود نقل نموده اند به قدری این قضیه در نزد علماء منصف شیوع کامل داشته که حتّی شعراء هم در اشعار خود وارد میکردند منتها بعض از علماء شما به حساب آنکه اگر نقل کنیم این قضایا را سندی میشود بر ابطال عقیدۀ اجماع، لذا احتیاطا از نقل آن خودداری می نمودند و الا مطلب در نزد همه آشکار بوده یکی از شعرای معروف خودتان عالم نبیل حافظ ابراهیم مصری است در قصیدۀ عمریّه من باب مدح و تمجید خلیفه گوید:
و کلمة لعلیّ قالها عمر
اکرم بسامعها اعظم بملقیها
حرقت بیتک لا ابقی علیک بها
ان لم تبایع و بنت المصطفی فیها
ما کان غیر ابی حفص بقائلها
یوما لفارس عدنان و حامیها
ما حصل معنی آنکه غیر أبو حفص (کنیۀ عمر بوده) کسی نمی توانست به علی که یکه سوار قبیله عدنان بود و به حمایت کنندگان او بگوید اگر بیعت نکنید خانه ات را آتش می زنم و کسی را در خانه باقی نمی گذارم با اینکه فاطمه در این
ص: 360
خانه می باشد.
حافظ: این أخبار نشان می دهد که جهتٍ ارهاب و ترساندن و بهم زدن اجتماع مخالفین خلافت، آتش آوردند و حال آنکه شیعیان جعل نمودند که در خانه را آتش زدند و در میان در و دیوار محسن بچه شش ماهه را سقط نمودند.
داعی: عرض کردم جهت ضیق وقت به اختصار کوشیدم و از نقل اخبار مفصل خود داری نمودم و الا اخبار در این باب بسیار است؛ برای نمونه پی بردن به اینکه شیعیانٍ موحد و معتقد به روز جزا دروغ نمی گویند و جعل نمی نمایند و غرض شخصی هم با احدی ندارند، خوب است آقایان مراجعه فرمایید به کتاب اثبات الوصیه(1) تألیف عالم فاضل مورخ شهیر، مقبول القول فریقین (شیعه و سنی) ابنی الحسن علی بن الحسین مسعودی صاحب مورج الذهب متوفی سال 346، قمری که شرح قضاییا آن روز را مفصل می نویسد، تا آنجا که گوید:
«فهجموا علیه و أحرقوا بابه و استخرجوه منه کرها و ضغطوا سیدة النساء بالباب حتی اسقطت محسنا.»
(پس هجوم آوردند بر علی علیه السّلام و در خانه اش را سوزانیدند و آن حضرت را با اکراه و اجبار از خانه بیرن کشیدند وسیدة زنان فاطمه را میان در و دیوار فشار دادند، تا محسن خود را سقط کرد.)
پس بدانید که از جعلیات شیعه نیست، بلکه آنچه واقع شده ضبط در تاریخ
ص: 361
است و تاریخ هرگز گم نخواهد شد. اگر بعضی ملاحظه کاری کنند و خود داری از ثبت آن نمایند، مردمان منصف دیگری هستند که ثبت می نمایند.
قضیة سقط جنین اظهر من الشمس در تاریخ است، منتها بعض از علماء حباً لخلفائهم، پرده پوشی و سکوت نمودند. مع ذلک گاهی بی اختیار حقیقت به زیر قلمشان آمده و شاهد صادق بر اثبات مدعای ما گردیده است.
مراجعه فرمایید به آخر صفحه 351 جلد سیم شرح نهج البلاغه(1) (چاپ
ص: 362
مصر) تا مطلب برشما واضح گردد که ابن ابی الحدید نوشته، وقتی برای استاد خود ابی جعفر نقیب شیخ معتزله نقل نمودم که وقتی خبر به رسول خدا دادند که هبّار بن اسود با نیزه به هودج زینب دختر شما حمله برد و زینب از ترس بچه سقط کرد (زینب دختر رسول الله صلی الله علیه وآله عیال پسر خاله اش ابو العاص بن ربیع بن عبد الغرّی بود. در جنگ بدر ابو العاص اسیر شد با اسرای بسیار از کفار، بنا شد مشرکین فدا بدهند و خود را خلاص کنند. ابو العاص پیغام داد برای زینب که فدیه برای او بفرستد. بی بی مالی تهیه کرد با گردنبند مرواریدی که با عقیق یمانی و یاقوت زمانی مرصع بود و از مادرش خدیجه به او رسیده بود، فرستاد خدمت پیغمبر. رسول خدا محزون شد. امت برای شما واضح گردد که ابن ابی الحدید نوشته، وقتی برای استاد خود ابی جعفر نقیب شیخ معتزله نقل نمودم که وقتی خبر به رسول خدا دادند که هبّار بن اسود با نیزه به هودج زینب دختر شما حمله برد و زینب از ترس بچه سقط کرد (زینب دختر رسول الله صلی الله علیه وآله عیال پسر خاله اش ابو العاص بن ربیع بن عبد الغرّی بود. در جنگ بدر ابو العاص اسیر شد با اسرای بسیار از کفار، بنا شد مشرکین فدا بدهند و خود را خلاص کنند. ابو العاص پیغام داد برای زینب که فدیه برای او بفرستد. بی بی مالی تهیه کرد با گردنبند مرواریدی که با عقیق یمانی و یاقوت زمانی مرصع بود و از مادرش خدیجه به او رسیده بود، فرستاد خدمت پیغمبر. رسول خدا محزون شد. امت برای خاطر آن حضرت از فدیه گذشته و ابوالعاص را ازاد نمودند. پیغمبر فرمود به ابی العاص که چون زینب بر تو حرام است، او را روانه مدینه نما، قبول نمود.
حضرت، زید بن حارثه پیر مرد را با او روانه نمود که زینب را بیارود. چون مشرکین فهمیدند که زینب را حرکت دادند، جمعی به اتفاق ابو سفیان حرکت کردند در ذی طوی به آنها رسیدند. هبار بن اسود با نیزه به هودج زینب زد که سر نیزه به پشت بی بی رسید. بی بی زینب وحشت کرد و از ترس بچه ای را که در رحم داشت سقط نمود. وقتی زینب به مدینه آمد و برای رسول خداصلی الله علیه وآله نقل نمود. حضرت فوق العاده محزون شد و خون هبّار را مباح نمود و امر نمود دست و پای او را قطع نموده به قتل رسانند.) حضرت خون او را مباح نمود.
ص: 363
ابی جعفر گفت:
«لو کان رسول الله حیا لأباح دم من روع فاطمة، حتی القت ذا بطنها»
(اگر رسول خداصلی الله علیه وآله زنده بود حتما مباح
می کرد خون کسی که فاطمه را ترسانید، تا آنکه بچه اش (محسن) سقط گردید.)
و نیز صلاح الدین خلیل بن ابیک الصفدی در وافی بالوفیات(1)، ضم حرف الف، کلمات و عقاید ابراهیم بن سیار بن هانی بصری معروف به نظام معتزلی را نقل نموده تا آنجا که گوید نظام گفته است:
«ان عمر ضرب بطن فاطمة یوم البیعة حتی القت المحسن من بطنها»
(یعنی روز بیعت عمر چنان به شکم فاطمه علیهاالسّلام زد که محسن از شکمش ساقط گردید. (این جلد وافی بالوفیات خطی در کتابخانه ملی «حاجی حسین آقا ملک» در تهران موجود است)
پس بی جهت آقایان، تبعاً للاسلاف، جامعة شیعه را متهم نسازید و در نزد عوام بی خبر، ما را مقصر قلمداد نکنید که گمان نمایند این اخبار را شیعیان جعل نمودند و به آنها امر را مشتبه کنید و بگویید خلفای ما به علیّ و فاطمه آزاری ننمودند، بلکه آنها خود ناراضی به خلافت خلفاء بودند.
قضیة آتش جبر و اجبار اکراه و توهین به علی و بنی هاشم برای بیعت و
ص: 364
سقط جنین و سایر مظالم در کتب معتبرة علمای با انصاف خودتان ضبط است. اگر اعتراضی دارید به بلاذری و طبری و ابن خزابه و ابن عبد ربه و جوهری و مسعودی و نظام و ابن ابی الحدید و ابن قتیبه و ابن شحنه و حافظ ابراهیم و امثالهم بنمایید که چرا در کتابهای خود نوشته و در اشعار خود سرودند و ما آنچه می گوییم با سند ثابت و مسلّم، نه روی هوای نفس و تعصب جاهلانه جعل اخبار بنماییم.
حافظ: اصلا نقل این قبیل اخبار چه نتیجه ای دارد. قطعا جز تولید نقار و نفاق و دو نیت فایده ای بر آنها مترتب نیست.
داعی: اولا خوب است این اعتراض را به علماء و مورخین خودتان بنمایید که چرا نوشتند. قطعا حق زیر پرده نمی ماند. «فلله الحجة البالغة». تاریخ گم نمی شود. عاقبت در هر قوم و ملتی مردمان پاک و منصف و بی غرض پیدا می شوند که حقایق را بنویسند؛ مانند علمای منصف خودتان که نوشتند و در کتابهای خود ضبط نمودند و از زیر پردة استتار بیرون آوردند.
ثانیا فرمودید چرا می گوییم و می نویسیم. بدیهی است این گفتنها و نوشتنها دفاعی است در مقابل حملات و تهمت های گویندگان و نویسندگان بی مغز و مغرض و مفتری شما که جهت تفرقه مسلمین امر را بر برادران مسلمان بی خبر ما مشتبه می کنند و جامعة شیعیان مؤمن موحد را کافر و مشرک و ملحد معرفی می نمایند و این قبیل قضایا و وقایع تاریخی را از جعلیات شیعه جلوه می دهند و
ص: 365
اذهان ساده را به نقل این نوع اکاذیب مشوب
می نمایند.
ما ناچاریم از حق مظلومانة خود دفاع نماییم و به برادران روشنفکر مسلمان خود که در اقطار عالم متفرقند نشان دهیم که شیعیان اهل بیت رسالت؛ یعنی پیروان علی و آل علی گویندگان «لا اله الا اله، محمد رسول الله» می باشند و در باره علی علیه السّلام نمی گویند مگر آنچه رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود؛ چنانچه شبهای گذشته با دلایل عقلیه و براهین نقلیه ثابت نمودیم که علی را بندة صالح خدا و خلیفه و وصی منصوص و برادر رسول خداصلی الله علیه وآله می دانیم و با هر عملی که برای غیر خدا باشد مخالفیم.
می فرایید چرا می گوییم، چه نتیجه ای دارد گفتن حقایق، ما هم به شما می گوییم نگویید تا نگوییم، ننویسید تا ننویسیم. دفاع از حق و حقوق واجبه لازم است. ما نمی گوییم، ما را وادار به گفتن می نمایید. همین امشب اگر شما نمی فرمودید اینها عقاید عوام شیعه است و حقیقتی ندارد، داعی مجبور نمی شدم پرده بردارم و به آقایان برادران حاضر بفهمانم عوضی شنیده اند. اینها عقاید عوام شیعه نیست، بلکه اعتقاد علمای منصف سنت و جماعت است چنانچه نمونه ای از آنها را به عرض رسانیدم. ما جماعت شیعه که موحدین پاک هستیم، جز عقاید صحیحه که مستند به کتاب و سنت و عقل و اجماع باشد چیز دیگری نداریم.
حافظ: این فرموده های شما موجب حیرت و تعجب است؛ زیرا در کتابهای مهم علمای شیعه اخباری است که بر خلاف کتاب و سنت می باشد و کاملا باعث جسارت شیعیان و لا ابالی شدن آنها در معاصی می شود و قطعا این قبیل اخبار از موضوعات است و مصرفی جز فساد اخلاق امت ندارد. شماها هم منع
ص: 366
از آنها می نمایید؟
داعی: خیلی تعجب است که جناب عالی مطالب را بدون ربط بیان می فرمایید. خوب است از اخباری که به نظر شما جعل و موجب فساد می باشد بیان فرمایید تا مطلب باز شود.
حافظ: آخوند ملا محمد باقر مجلسی اصفهانی که از علمای بزرگ شماست در بسیاری از مجلدات بحار الانوار نقلیاتی دارد که از جمله آنها که الحال در نظر دارم، حدیث تعجب آوری است که از رسول خداصلی الله علیه وآله نقل می کند که فرمود:
«حب علیّ حسنة لا یضر معها سیئة»
(دوستی علی علیه السّلام حسنه ای است که هیچ گناه (صغیره ای) به او ضرر نمی رساند.)
و نقل می نماید که آن بزرگوار فرمود:
«من بکی علی الحسین وجبت له الجنة»
(کسی که گریه کند بر حسین علیه السّلام بهشت بر او واجب می شود)
و از این قبیل اخبار بسیار دیدم اخبار بسیار دیدم که سبب تولید فساد در امت است و همین اخبار موجب جسارت شیعیان و لاابالی گری آنها در معاصی می شود که هر نوع معصیتی را بنمایند، به امید آنکه چون علیّ را دوست
می دارند از آن معاصی به آنها ابدا ضرری نمی رسد، یا مرتکب هر گناهی می شوند به خیال آنکه یک قطره اشک بر ایمام حسین علیه السّلام گناهان ما را پاک می کند و وارد بهشت
ص: 367
می شویم. وقتی امید بی حساب، این اندازه در مردم زیاد شد، رفته رفته موجب شیوع فحشا و فساد اخلاق می شود؛ چنانچه ما جماعت بسیاری از شیعیان را می شناسیم که در تمام دوره سال غرق در معصیت هستند، ایام عاشورا را مشغول عزاداری می شوند و می گویند این ده روز که تمام شد در اثر عزاداری از گناه بیرون می آییم، مانند روزی که از مادر متولد شدیم.
داعی: اولاً اقایان اشتباه بزرگی فرموده اید که شیوع فحشا و یا لا ابالی گری را که در بعض افراد شیعه ملاحظه نموده اید، در اثر عقیده به این قبیل اخبار به حساب آوردید.
اگر ارتکاب معاصی بعض افراد عوام شیعه مربوط به این قبیل احادیث است، فرمایید برادران اهل تسنن که معتقداتشان به مناسبت راهنمایی امثال آقایان!! بر خلاف این احادیث است چرا غرق در فحشا و منکرات، بلکه متجاهر در معاصی می باشند؟
در بلاد اهل تسنن و شهرهای مهم آنها مانند مصر و اسکندریه و شام و بیت المقدس و بیروت و عمان و حلب و بغداد و بصره و عشار و قصبات کوچک بسیار که داعی دیده ام و اکثریت، بلکه تمام جمعیت در بعض شهرها و بلادها تسنن هستند، مع ذلک در تمام قهوه های عمومی از بزرگ و کوچک، علنی و بر ملا اقسام قمار محرم بین آنها شایع و جزء عادت ثانوی آنها قرار گرفته، به علاوه سایر فحشا و منکرات. زائد بر آنچه میان بعض از عوام شیعه هست بین آنها
ص: 368
معمول است. علنی و بر ملا در تمام خیابانها و کوچه ها قمار بازی و شرب مسکرات و سازندگی و فاحشه خانه های رسمی و سایر فحشا که از بیان آنها خجالت می کشم دایر است!
اگر ما هم مانند شما خرده بین و بهانه جو بودیم، می گفتیم: علل شیوع فحشا از زنا و لوطا و شراب و قمار و غیره در میان برادران اهل تسنن و ایجاد تجری و لا ابالی گری آنها به احکام دین فتاوای بی جای امامان و فقیهان آنها می باشد؛ از قبیل حکم به طهارت سگ و حلال دانستن خوردن گوشت آن و طهارت منی و مسکرات و عرق جنب از حرام و نکاح مادر در سفر و مقاربت با محارم به وسیله حریر و لفافه ای که به قضیب خود ببندند و امثال آنها که عوام را جری و لا ابالی به منهیات نموده اند.؟!
ولی فقهای شیعه تمام آنها را حرام می دانند و از مرتکبین آنها تبری می جویند.
حافظ: این نسبتها اکاذیبی افسانه مانند است! شما چه دلیلی بر گفتار خود دارید؟
داعی: شما خود می دانید، ولی عمداً از روی ناچاری دفاع بما لا یرضی صاحبه می نمایید و الا کتب فقهیه خودتان که فتاوای فقها را آورده اند موجود است که وقت اجازه نقل تمام آنها را نمی دهد. به قدری مطلب واضح و غیر عقلایی است که اکابر علمای خودتان هم غالباً در مقام انتقاد برآمده اند؛ برای
ص: 369
نمونه لازم است مراجعه نمایید به آخر تفسیر کشاف(1)
اذا سألوا عن مذهبی لم ابح به
و أکتمه کتمانه لی اسلم
فان حنفیّا قلت قالوا بأنّنی
ابیح الطّلا و هو الشّراب المحرّم
و ان مالکیّا قلت قالوا بأنّنی
ابیح لهم اکل الکلاب و هم هم
و ان شافعیّا قلت قالوا بأنّنی
ابیح نکاح البنت و البنت تحرم
و ان حنبلیا قلت قالوا بأنّنی
ثقیل حلولی یفیض مجسم
وان قلت من اهل الحدیث و حزبه
یقولون تیس لیس یدری و یفهم
تعجبت من هذا الزمان و اهله
فما احد من السن الناس یسلم
و اخّرنی دهری و قدم معشرا
علی انهم لا یعلمون و اعلم
و مذ افلح الجهال ایقنت انّنی
انا المیم و الایام افلح اعلم
(اگر از من سؤال نمایند از مذهبم، فاش نخواهم نمود تا سالم بمانم؛ زیرا اگر بگویم حنفی هستم، می گویند: شراب حرام را حلال می دانی و اگر بگویم مالکی هستم، می گویند گوشت سگ را مباح می دانی و اگر بگویم شافعی هستم، می گویند نکاح دختر را (که حرام است) حلال می شماری و اگر بگویم حنبلی هستم، می گویند حلولی مذهب و مجسمه هستی و اگر بگویم اهل حدیث هستم، می گویند گوساله است و نمی فهمد (یعنی اینها فتاوای فقهای مذاهب اربعه می باشد، بلکه نمونه ای از آنها می باشد.)
ص: 370
فوق العاده جای بسی تعجب است که در این زمان (و تمام زمانها) احدی از زبان مردم سالم نمی ماند. چه کنم که روزگا مرا به عقب برده و گروهی نفهم را به روی کار آورده. همین که متوجه شدم جهال روی کار آمده اند، به یقین دانستم که مانند شمع باید بسوزند و مردم از روشنایی من استفاده کنند و روزگار هر ناکسی را
بخواهد روی کار بیاورد.)
یک چنین عالم جلیل و مفسر نبیل می گوید من شرم دارم از آنکه خود را از اهل مذاهب اربعه معرفی نمایم! برای فتاوای فاسده و عقاید ناجور آنها. آنگاه آقایان انتظار دارید ما خود را تابع چنین مذهب عجیبی معرفی نماییم.
بگذارید و بگذریم، برویم بر سر مطلب. ثانیا این نوع از اخبار که شما بیان نمودید از موضوعات شیعیان نیست به دو جهت: جهت اول آنکه مکرر عرض کردم شیعیان احتیاجی به جعل و وضع حدیث ندارند و جهت دوم انکه در بسیاری از کتب معتبرة علمای بزرگ خودتان از این قبیل اخبار بسیار رسیده است و اختصاص به علامه مجلسی قدس سره ندارد بلکه عموم شیعیان نقل نمود اند چون نمی خواهم خلاف عهد نمایم فلذا اقوال عموم علمای شیعه را می گذاریم و نقل اقوال علمای خودتان را می نماییم.
چنانچه همین خبری را که شما از بحار الانوار علامه جلیل القدر مجلسی نقل نمودید، امام احمد بن حنبل در مسند و خطیب خوارزمی در آخر فصل ششم
ص: 371
مناقب(1) و سلیمان قندوزی حنفی در باب 42 ینابیع الموده(2) و نیز ضمن باب 56 ص180 از کنوز الحقائق شیخ عبد الرئوف المناوی المصری در ص239 از مناقب السبعین، حدیث 49 نقلا از فردوس دیلمی از معاذ جبل و میر سید علی فقیه همدانی شافعی در مودت ششم از موده القربی(3) و امام الحرم شافعی محب الدین ابی جعفر احمد عبدالله طبری در حدیث 59 از هفتاد حدیثی که در فضایل اهل بیت طهارت نقل نموده در ذخایر العقبی و محمد بن طلحه شافعی در مطالب السؤول و محمد بن یوسف گنجی شافعی در کفایه الطالب و دیگران از علمای شما از انس بن مالک و معاذ جبل از رسول اکرم روایت نموده اند که فرمود:
«حب علیّ حسنه لا یضر معها سیئة و بغض علیّ سیئة لا تنفع معها حسنة»
(دوستی علیّ حسنه و ثوابی است که هیچ سیئه و گناهی به او ضرر نمی رساند و دشمنی علی گناهی است که با وجود آن هیچ عمل خیری نفع نمی رساند.)
و نیز امام الحرم احمد بن عبد الله طبری شافعی در ذخائر العقبی(4) و ابن
ص: 372
حجر در صفحه 215 نقلا از ملا و سلیمان بلخی حنفی در صفحه 246 ینابیع الموده(1) ضمن باب 56 حدیث 33 از مناقب السبعین از فردوس دیلمی و ابن عساکر در صفحه 159 جلد چهارم تاریخ(2) خود از نسائی از ابن عباس آورده اند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
«حب علیّ بن ابی طالب یأکل الذنوب کما تأکل النار الحطب»
(دوستی علی بن ابی طالب علیه السّلام می خورد گناهان را همچنان که آتش هیزم را می خورد.)
ثالثا کسانی که شم فهم اخبار را دارند، دقت کامل می کنند تا کشف حجب شده معما حل گردد، نه آنکه وقتی خبری را نفهیدند یا به حقیقت معانی آن نرسیدند، فوری زبان طعن باز کنند و نسبت جعل بدهند، منفی بافی کارآسانی است ولی خدا را باید پیوسته در نظر گرفت. قرآن مجید در ایه 7 سوره 21 انبیاء به ما دستور کافی داده که:
{فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّکرِ إِنْ کنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ}
(سؤال کنید اهل ذکر را (مراد از ذکر، قرآن یا رسول الله می باشد) اگر
ص: 373
شما نمی دانید.)
و اما معانی این خبر که مجمع علیه فرقین است و به نظر شما و بسیاری از مردمان سطحی معما آمده اتفاقا بسیار سهل و آسان است حل آن؛ زیرا وقتی مراجعه به قرآن مجید می کنیم، می بینیم گناهان را به دو قسمت تقسیم نموده؛ کبیره و صغیره و از صغیره در مقابل کبیره در بعض آیات تعبیر به سیئه می نماید؛ چنانچه در آیه 31 سوره نساء صریحا می فرماید:
{إِنْ تَجْتَنِبُوا کبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُکفِّرْ عَنْکمْ سَیِّئاتِکمْ وَ نُدْخِلْکمْ مُدْخَلاً کریمًا}(اگر شما دوری کنید از گناهان بزرگی که نهی کرده شدید از آن ما از گناهان دیگر شما (که کوچک است ) در گذریم و شما را به مقامی نیکو و بلند برسانیم)
پس به حکم همین آیه اگر بنده از کبائر گناهان دوری نماید و مرتکب آنها نشود، از سیئات و گناهان کوچکش غمض عین و چشم پوشی می شود و می آمرزد او را.
در این حدیث هم می فرماید دوستی علی علیه السّلام یک سنه و ثوابی است که هیچ سیئه و گناه کوچکی به آن ضرر نمی رساند.
حافظ: مگر نه این است که خداوند صریحا می فرماید:
{ إِنَّ الله یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمیعًا}
(به درستی که خداوند می آمرزد جمیع گناهان را)
هر بنده عاصی و گنهکار خواه عمل او کبیره باشد و یا صغیره، وقتی نادم شد
ص: 374
و بازگشت به سوی خدا نمود، قطعا آمرزیده می شود؛ پس فرقی ما بین کبیره و صغیره نمی باشد.
داعی: گویا آقا توجه به آیه شریفه ننمودید و الا ایراد نمی نمودید اولا بین کبیره و صغیره داعی فرق نگزاردم بلکه پروردگار متعال این فرق را گزارده.
ثانیا بنده هم مانند شما معترفم که هر بندۀ مؤمن گنهکاری که معتقد به غفّاریت حق باشد هرگاه نادم شد و توجه به حق نمود خداوند غفّار او را می آمرزد ولی اگر بدون توبه از دنیا برود در عقبات بعد الموت پیوسته او را عذاب می نمایند تا پای حساب اگر عملش زیاد بزرگ نبوده به مجازات خود رسیده در موقع حساب معفو می شود.
و اگر عملش بسیار و گناهان کبیره زیاده نموده او را به جهنم می برند و به قدری که نافرمانی نموده عذابش می نمایند آنگاه نجاتش می دهند.
ولی در سیئات و صغائر اعمال اگر بی توبه از دنیا برود و محبّ علی علیه السّلام باشد خداوند او را عفو نموده به مجازات عقبات بعد الموت نمی رسد و جحیم و جهنم نمی بیند او را داخل بهشت می نمایند چنانکه فرمود: و ندخلکم مدخلا کریما.
و نفهمیدم شما از چه راه این حدیث را موجب جسارت و لاابالی گری دانسته اید؟ آیا در حدیث شریف امر به سیئات یا کبائر و صغائر شده که شما آن را سبب جرأت و تجرّی شیعیان قرار داده اید بدیهی است جواب منفی است.
پس راه دیگری در بین نمی باشد إلاّ فکر و خیال بی جا و حال آنکه این
ص: 375
حدیث شریف جلو ناامیدی بشر را می گیرد نه آنکه موجب امید بی پایان گردد.
چه آنکه مردمان معتقدی هستند که گرفتار هوای نفسند وقتی مرتکب صغائری شدند شیاطین جن و انس آنها را وسوسه می کنند که دیگر روی رحمت نخواهید دید چون غالبا جوان و جاهل و نادانند فریب خورده ناامید می شوند می گویند ما که آمرزیده نمی شویم پس چرا نفس
خود را از هواهای کلی بازداریم رفته رفته موجب طغیان و سرکشی می شود و از صغائر گذشته غرق در کبائر می شوند.
ولی امثال این حدیث روزنۀ امیدی در دلها باز می کند و می فهماند که چون بشر جایز الخطا است اگر سیئاتی از او صادر شود و راستی محبّ و دوست علی علیه السّلام باشد به او ضرر نمی رساند.
چون خدای متعال در آیه شریفه وعده عفو داده و برای عفو و آمرزش وسائلی قرار داده حبّ و وداد علی علیه السّلام یکی از وسائلی است که مورد عفو قرار می دهد.
و إلاّ شیعه هرگز لا ابالی نخواهد شد چون وقتی به معنای تشیّع بر می خورد می بیند که شیعه علی، یعنی پیرو علی علیه السّلام آن کسی است که طابق النعل بالنعل پیروی کند گفتار و رفتار آن حضرت را، پس أهل نجات است چه آنکه در تمام تفاسیر و کتب معتبره علماء شما به الفاظ و عبارات مختلفه رسیده که ما در لیالی اول ببعض از آنها اشاره نمودیم که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
«یا علی انت و شیعتک هم الفائزون فی الجنة.»
ص: 376
(یا علی تو و شیعیانت رستگارانید در بهشت)(1)
پس اگر بخواهید ایراد بگیرید به این نوع از اخبار بیشتر می توانید ایراد بگیرید که چون شیعه فهمید پیغمبر فرموده رستگار و اهل بهشت است پس جرأت و جسارت پیدا نموده و هر عمل زشتی می نماید و حال آنکه این طور نیست.
شیعه در اوّل تکلیف بعد از معرفت خدا و پیغمبر بایستی معنای تشیّع را بفهمد، وقتی فهمید و دانست شیعه یعنی پیرو علی و آل علی آنگاه می فهمد پیرو علی آن کسیست که ِعلما و عملا و قولا و فعلا، کردار و گفتار مانند علی باشد پا جای پای علی بگذارد، یعنی آنچه علی نموده بنماید و آن چه علی ترک نموده ترک نماید، پس شیعۀ علی وقتی فهمید که علی علیه السّلام مرتکب کبائر و صغائر نگردیده بلکه عمل مکروهی هم از او صادر نگردیده سعی و کوشش می کند مانند مولای خود متصف به صفات حمیده گردد و از اخلاق و عادات رذیله دوری نماید؛ چون قوۀ عصمت علمی که مخصوص مقام نبوت و امامت است ندارد و به تمام معنی علی شدن کار مشکلی است، بلکه محال! سعی می نماید لا اقل مرتکب کبائر ابدا نشود و اصرار بر صغائر هم نمی نماید تا محبوب علی علیه السّلام گردد و نامش در زمره شیعیان ثبت گردد.
ولی چون معصوم نیست و ممکن الخطاء است اگر سیّئۀ و یا صغیره ای از او صادر گردد به وسیله محبت و دوستی امیر المؤمنین علیه السّلام مورد عفو و اغماض قرار می گیرد و اگر خدای نکرده بی توبه از دنیا رفت به واسطه این محبت و دوستی
ص: 377
مسئول صغائر و سیئات قرار نمی گیرد.
و اما معنای حدیث من بکی علی الحسین وجبت له الجنة هم خیلی ساده و مناسب فهم هر کس از عارف و عامی می باشد و جوابی هم که الحال مطابقت با نظر أکثر آقایان حاضرین بنماید که مکرر تقاضا نمودند که در جواب رعایت حال آنها بشود عرض می کنم معنای ساده و تحت اللفظی این حدیث شریف چنین است که هر کس گریه کند بر حسین واجب می شود بر او بهشت.
مفهوم مخالفش اینست که اگر ناکس گریه کند، بهشت که بر او واجب نمی شود، بلکه هیچ نتیجه ای هم از گریه خود نمی گیرد.
حافظ: فرق بین کس و ناکس چیست که گریه برای کس نتیجه می دهد ولی به ناکس نمی دهد.
داعی: گرچه در کلمه من موصوله کس و ناکس راه ندارد، ولی در معانی فارسی کس و ناکس می آید. لذا عرض می کنم: کس مؤمنی را گویند که موحد و خدا پرست باشد، اصول عقاید را استدلالا یا به دستورات آخرین انبیاء خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله بداند و به معاد جسمانی و وجودبهشت و دوزخ و ولایت آل محمدصلی الله علیه وآله و عترت طاهره آن حضرت عقیده داشته، علی و یازده فرزند بزرگوارش سلام الله علیهم اجمعین را عباد صالحین و امام برحق و نایب مناب رسول الله بداند و یازدهمین فرزند علی که دوازدهمین وصی پیامبر خاتم است زنده و موجود و زمامدار عالم بداند و قرآن مجید را بعد از اعتقاد به کتب
ص: 378
سماویه حق و از جانب خدا بداند و به مندرجات آن معتقد و به دستورات و اوامر و مناهی آن عامل باشد.
و ناکس مسلمانی را گویند که صوره و اسما مسلمان و به تمام دستورات قائل ولی در مقام عمل صالح نباشد یا تارک محض باشد یا به بعض از آنها عمل و از بعض دیگر رویگردان باشد یا مرتکب بعض کبائر از قبیل قتل نفس یا شرابخواری و یا زنا و لواط کاری یا رباخواری و کم فروشی و امثال اینها گردد. چنین آدمی هر قدر هم گریه کند، برای برای او نتیجه ای ندارد و جبران ترک واجبات از قبیل نماز و روزه و حج وخمس و زکات و غیره را نمی نماید؛ مگر آنکه توبه کند از اعمال زشت و مصمم گردد به جبران مافات و حق الناس را به صاحبانش برگرداند و ترضیة خاطر آنها و یا اگر مرده اند وارث آنها را فراهم نماید. آنگاه به وسیلة گریه و محبت خاندان رسالت جبران مافات و عقب ماندگیهای او گردد.
و الا اگر مثلاً نماز نخوانده یا روزه نگرفته یا مستطیع شده حج بیت الله نرفته یا مشمول خمس یا زکات گردیده، ادای وظیفه ننموده، آنگاه گریه کند، یا زنا و لواط کند و گریه کند، یا ربا بخورد و مال مردم را به حرام ببرد و معاملات ربوی بنماید و یا کم فروشی بنماید و گریه کند، ظلم و تعدی و آدم کشی کند و گریه کند، به خیال آنکه اعمال زشت او به وسیلة گریه عفو می شود، اشتباه رفته، آل محمد از چنین اشخاصی بیزارند. گریه برای این اشخاص نفع و نتیجه ای ندارد؛ چنانکه ما مکرر در منابر و مجالس درس و مجامع دینی این معانی رامشروحا گوشزد جامعه نموده ایم.
ص: 379
و الا اگر این عقیدة غلط صحیح باشد که آدمی هر عمل زشتی بنماید و گناهان کبیره از او صادر شود و یا ترک واجبات بنماید، خیال کند گریه و یا زیارت آل محمد سلام الله علیهم جبران ما فات می کند و او را نجات می دهد، باید دشمنان آل محمد همگی بهشتی باشند؛ چون غالبا بر مظلومیت آل محمد گریه کردند.
چنانچه ارباب مقاتل در واقعة کربلا نوشته اند: «و الله بکت و أبکت کل عدوٍّ و صدیق» دوست و دشمن در آن مصیبت عظمی گریستند. پسر پیغمبر و اصحاب و احفادش حتی اطفال صغیر و شیرخوارش را کشتند، ولی در دیدن مصائب اهل بیتش گریه هم کردند؛ پس قطع بدانید گریه برای این نوع مسلمانان ناکس که صورت دارند ولی سیرت ندارند، نفع و نتیجه ای ندارد. تا مؤمن نگردند، گریه برای آنها نتیجه نخواهد داد.
حافظ: اگر فرد مسلمانی معتقد به اصول عقاید و عامل به دستورات شرعیه باشد خود اهل نجات است؛ پس گریه برای او چه اثر دارد و تشکیل مجالس گریه برای چه و چه نتیجه بر او متصور است که هر سال مبالغ گزافی خرج این نوع از مجالس بشود که مؤمنین گریه کنند؟
داعی: بدیهی است مسلمانان هرچند عامل کامل عیار باشد معصوم نخواهد بود. بالأخره بشر است و جایز الخطا. اگر لغزش و خطاهایی از او سرزده و غافل بوده حضرت باری تعالی با مهربانی و لطفی که نسبت به بندگان خود دارد از
ص: 380
روی فضل و کرم عمیم به وسائل و اسبابهایی آنها را عفو می کند.
گاهی حب علی بن ابی طالب علیه السّلام را وسیله قرار می دهد، گاهی به گریه بر مظلومیت سید الشهداءعلیه السّلام و خاندان رسالت و زیارت آن حضرت و اهل بیت طهارت عطف توجه فرماید و اشک چشم آنها را به منزلة آب توبه قرار می دهدو از گناهان آنان می گذرد.
اگر مؤمن و عادلند و هیچ گناه کبیره و صغیره ای از آنها صادر نشده، حب و ولایت علی و اهل بیت رسالت و گریه بر مصائب وارده بر آنها که علامت مهر و محبت به آن خاندان جلیل می باشد، وسیله ترفیع مقام آنها می شود.
و اما اینکه فرمودید: در تشکیل این مجالس به نام عزاداری آل محمد و مصارف بسیار، چه اثر است؟ آقایان محترم چون دور هستید از اثرات و نتایج مترتبه بر این مجالس، غافل می باشید.
چون روی عادت و تبلیغات سوئی که پیوسته می شود که این مجالس بدعت است، حاضر نمی شوید، یا اگر گاهی به جهاتی حاضر شوید، چون نظر سوء دارید دقیقانه توجه نمی کنید تا آثار آن را ببینید. اگر آقایان در این قبیل مجالس حاضر شوید و با دیدة انصاف و محبت بنگرید، تصدیق خواهدی نمود که این نوع مجالس، مدارس اکابر آل محمد است، به این معنی که به نام آل محمد مجالسی تشکیل می گردد و به جاذبة آن خاندان جلیل، افراد مسلمین از هر طبقه (حتی بیگانگان از دین) حاضر می شوند. آنگاه خطباء و وعاظ و متکلمین و محدثین و گویندگان از علماء ساعتها حقایق دین را اعم از توحید و نبوت و معاد و فروع احکام و اخلاق و دستورات حیاتی فردی و اجتماعی را برای آنها
ص: 381
بیان می کنند و آنها را به ضررها و مفاسد معاصی و گناهان و اخلاق رذیله آشنا می نمایند و دلایل حقانیت دین مقدس اسلام را در مقابل سایر ادیان برای آنها ظاهر و بارز می کنند و نتایج بسیار می گیرند.
سالی نیست که به وسیله همین مجالس و تبلیغات دینی، افرادی از بیگانگان، اسلام را قبول ننمایند. چه بسا از منحرفین که تحت تأثیر تبلیغات دینی قرار گرفته و از اعمال گذشته خود توبه نموده و به راه راست وارد گردند.
در هر سالی به وسیلة این مجالس و حضوردر مجامع عزا و تأثیر آیات و اخبار و مواعظ، جمعیتهای بسیاری از مردمان لاابالی و معصیت کار توبه نموده و به واسطه ترک معاصی داخل در حوزه اختیار گردند.
این است یک جهت از فرمایش رسول اکرم صلی الله علیه وآله که علمای فرقین(1) نقل
ص: 382
نموده اند: «حسین منّی وانا من حسین» حسین از من است و من از حسینم، یعنی احیای دین من به واسطه حسین است؛ در زمان حیاتش جانبازی کرد و به نیروی مظلومیت، ریشۀ ظلم بنی امیه را کند. چه آنکه آنها می خواستند ریشۀ دین را بکنند!
و هزار سال است که مجالس معظمی به نام آن بزرگوار خفیه و آشکار تشکیل می شود. مردمان حاضر می شوند به وسیلۀ مبلغین و ناطقین پی به حقایق دین برده و قدم در صراط مستقیم می گذارند. این است مختصری از اثرات و نتایج مجالس عزاداری که مدارس اکابر آل محمد علیه السّلام می باشد(1).
ص: 383
و نیز توضیحاً عرض می کنم که محبّ و شیعه علی علیه السّلام زائر و عزادار حسین بن علی علیه السّلام علاقه مندان و عشّاق او ترک واجبات نمی کنند و مرتکب کبائر معاصی نمی شوند چون می دانند و به آنها گفته شده است که حضرت أبا عبد الله الحسین علیه السّلام شهید راه دین است و برای ترویج و نیز توضیحاً عرض می کنم که محبّ و شیعه علی علیه السّلام زائر و عزادار حسین بن علی علیه السّلام علاقه مندان و عشّاق او ترک واجبات نمی کنند و مرتکب کبائر معاصی نمی شوند چون می دانند و به آنها گفته شده است که حضرت أبا عبد الله الحسین علیه السّلام شهید راه دین است و برای ترویج شعائر دین شربت شهادت نوشید چنانچه در زیارت وارث و سایر زیارات وارد است که می خوانیم:
«اشهد انّک قد اقمت الصلاة و آتیت الزکاة و امرت بالمعروف و نهیت عن المنکر و أطعت الله و رسوله حتی أتاک الیقین.»
(شهات می دهم که تو اقامه نماز و ادای زکات نمودی و امر معروف و نهی
ص: 384
از منکر واطاعت خدا و رسول او نمودی تا دم مرگ)و در اخبار معتبرۀ فریقین از امّ المؤمنین عایشه و جابر و أنس و دیگران رسیده که پیغمبرصلی الله علیه وآله فرمود: «من زار الحسین بکربلا عارفا بحقّه وجبت له الجنّة»
(هرکس زیارت نماید حسین را در کربلا در حالتی که عارف به حق آن بزرگوار باشد، بهشت بر او واجب می گردد.)
و نیز می فرماید: «من بکی علی الحسین عارفا بحقّه وجبت له الجنّة»
(هرکس گریه کند بر حسین علیه السّلام در حالتی که عارف به حق آن بزرگوار باشد بهشت براو واجب می گردد.)
همان قسمی که عبادات از واجبات و مستحبّات فرع بر معرفت خدا است اگر خدا را کما ینبغی نشناسد قصد قربت پیدا نمی شود لذا عبادات او هر چند کامل هم باشد عاطل و باطل است.
گریه و زیارت هم فرع بر معرفت پیغمبر و امام است یعنی باید آن بزرگوار را پسر پیغمبر و امام بر حق و وصی سوم رسول الله صلی الله علیه وآله بداند که قائم بحق بوده و برای حق کشته شده و مخالفتش با یزید برای آن بوده که یزید احکام دین را زیر پا گذارده تارک واجبات و فاعل محرمات بوده و ترویج أباطیل نموده و چنین زائر و عزاداری بر خلاف طریقه و رویّۀ مولای خود هرگز عمل نمی نماید.
نواب: قبله صاحب گرچه ما معتقد هستیم که حسین الشهید اهل حق و برای حق و بناحق به دست عمّال بنی امیّه کشته شده ولی در میان ما جماعتی هستند مخصوصا جوانانی که در مکاتب و مدارس و اسکول های جدید تحصیل می کنند می گویند جنگ کربلا جنگ دنیائی بوده یعنی حب ریاست و میل به خلافت
ص: 385
حسین بن علی را به سمت کوفه کشانید البته بر هر حکومت مقتدری لازم است که دفع مخاطرات کند ناچار یزید و عمّالش مقابله با این فتنه کردند و به آن جناب پیشنهاد تسلیم (بلاشرط) و تبعیت از خلیفه یزید که اطاعتش واجب بوده است نمودند که به شام رود تا نزد خلیفه محترم باشد یا سلامت به وطن برگردد آن جناب زیر بار نرفت تا آنکه کشته گردید پس عزاداری برای چنین دنیا طلبی که برای حبّ جاه و ریاست کشته شده معنی ندارد بلکه بدعت است؟
آیا جواب صحیحی دارید که آنها را ساکت کنید تا از این عقیده برگردند و بدانند که جنگ کربلا جنگ دنیائی نبوده بلکه آن جناب فقط برای خدا و حفظ دین خدا قیام نمود و جنگید تا کشته شد.
داعی: چون وقت گذشته اگر در این مرحله وارد شویم می ترسم سخن طولانی شود و اسباب کسالت گردد.
نواب: خیر خیر أبدا کسل نمی شویم بلکه با علاقۀ مفرطی میل بشنیدن این موضوع و کشف حقیقت داریم که در مقابلۀ با مخالفین قادر به جواب باشیم قطع بدانید جواب دادن به این قوم و لو مختصر باشد خدمت بزرگی است تمنا می کنم بفرمائید.
داعی: قبلا عرض کردم هر عمل نیک و بدی فرع بر معرفت است معترضین اول باید خدای خود را بشناسند و بعد از معرفت حق کتاب آسمانی که از جانب خدای علیّ اعلی بر خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله نازل شده مورد تصدیق قرار گیرد و لازمۀ
ص: 386
تصدیق آنست که هر چه در آن کتاب است باید مورد ستایش و قبول باشد.
و اگر معترضین، اهل ماده و عالم محسوسند و دلائل محسوسه می خواهند جواب آنها بسیار سهل است. اینک مختصراً به اقتضای وقت مجلس که گذشته است به هر دو جهت فقط اشاره می کنیم.
اوّلا هر مسلمانی که تابع قرآن است، نسبت دنیا طلبی و حب جاه و ریاست به ریحانه رسول الله حسین بن علی‘ دادن بر خلاف حق و حقیقت و انکار قرآن و رسول خدا نمودن است چه آنکه خداوند متعال در آیه ٣٣ سوره احزاب شهادت به طهارت آن حضرت داده و آن بزرگوار را مانند جدّ و پدر و مادر و برادرش معرّا و مبرّای از هر رجس و پلیدی معرّفی نموده آنجا که می فرماید:
{إِنَّمٰا یُرِیدُ اَللّٰهُ لِیُذْهِبَ عَنْکمُ اَلرِّجْسَ أَهْلَ اَلْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکمْ تَطْهِیراً}
(جز این نیست که خدا چنین می خواهد که هر رجس و آلایش را از شما خانواده نبوت ببرد و شما را از هر عیبی پاک و منزه گرداند.)
به اتّفاق جمهور اکابر علمای(1) خودتان ازقبیل مسلم و ترمذی و ثعلبی و سجستانی و ابو نعیم اصفهانی و أبو بکر شیرازی و سیوطی و حموینی و احمد بن حنبل و زمخشری و بیضاوی و ابن اثیر و بیهقی و طبرانی و ابن حجر و فخر رازی و نیشابوری و عسقلانی و ابن عساکر و غیرهم که جمیعا معتقدند و مبسوطا آورده اند که این آیه در شأن پنج تن آل عبا محمّد و علیّ و فاطمه و
ص: 387
حسن و حسین علیه السّلام نازل گردیده.
و این آیه شریفۀ أدلّ دلائل است بر عصمت این پنج تن بزرگوار از ارجاس و پلیدیها. بدیهی است از اهمّ پلیدیها حب جاه و مقام و توجه به دنیای دَنی است که آیات و اخبار بسیاری در مذمت این دنیا یعنی علاقه به ریاست این دنیا روی هوای نفس مانند امراء و سلاطین و طلاب آنها از رسول اکرم صلی الله علیه وآله و أئمۀ طاهرین رسیده تا آنجا که پیغمبرصلی الله علیه وآله می فرماید:
«حبّ الدّنیا رأس کلّ خطیئة»
(محبت و دوستی دنیا بالای همه بدیهااست)
پس قطعا أبا عبد الله الحسین علیه السّلام حب جاه و ریاست دنیا را طالب نبوده و برای چنین ریاست فانیه، جانبازی ننموده و اهل بیت خود را به اسارت نداده و اگر کسی با علم به این معنی آن حضرت را دنیاطلب بخواند حتما منکر قرآن مجید گردیده.
و أما فرقۀ دیگر مردمانی هستند که طالب دلائل حسّی هستند. دلائل محسوس برای آنها بسیار است که در این وقت تنگ به تمام آن دلائل نتوان استشهاد نمود ولی من باب نمونه به مختصری اشاره می نمایم.
أولا قیام حضرت ابا عبد الله الحسین علیه السّلام علیه یزید پلید اگر جنبه جاه طلبی و ریاست داشت نبیّ مکرم امر به یاری آن حضرت نمی نمود چنانچه اخبار بسیاری
ص: 388
از طرق خودتان در این باب رسیده که به یکی از آنها اکتفا می کنیم.
شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 6٠ ینابیع الموده(1) از تاریخ بخاری و بغوی و ابن السکین و ذخائر العقبی(2) امام الحرم شافعی از سیرۀ ملا و غیرهم نقل می نماید از أنس بن حارث بن نبیه که گفت شنیدم از رسول اکرم صلی الله علیه وآله که فرمود:
«انّ ابنی هذا یعنی الحسین یقتل بارض یقال لها کربلا فمن شهد ذلک منکم فلینصره فخرج انس بن الحارث الی کربلا فقتل بها مع الحسین رضی الله عنه و عمّن معه.»
(به درستی که این پسر من حسین کشته می شود در زمین کربلاء؛ پس هر کس از شما آن روز حاضر باشد یاری کند حسین را. آنگاه نوشته است انس بن حارث رفت به سوی کربلا و به دستور پیامبرصلی الله علیه وآله عمل کرد و کشته شد با ابا عبد الله علیه السّلام.)
پس معلوم می شود قیام آن حضرت در کربلا قیام به حق بوده نه حب ریاست مشئوم، از اینها گذشته اگر معترضین فکر کنند از خود عمل و حرکت آن حضرت تا شهادت و اسیری أهل بیت طهارت، حق و حقیقت ظاهر و هویدا
ص: 389
می باشد. زیرا اگر فردی در مملکتی حب ریاست داشته باشد و بخواهد بر دولت وقت خروج نماید هرگز با عیال و اطفال حرکت نمی کند؛ اطفال، صغیر و زن حامله و بچۀ شیر خوار با خود نمی برد بلکه تنها و منفرد و با یک عدۀ زبده سواران کاری حرکت می کند، پس از آنکه بر دشمن غالب و محور کار به دستش آمد و روزگار بر وفق و مرامش شد آنگاه عیالاتش را می طلبد.
حرکت دسته جمعی حضرت ابا عبد الله علیه السّلام با عیالات و اطفال صغیر خود دلیل کامل است که آن حضرت به قصد ریاست و خلافت ظاهری و غلبه بر خصم نیامده و اگر چنین قصدی داشت قطعا به سمت یمن می رفت که همه از دوستان خود و پدر بزرگوارش و ثابت قدم در ارادت بودند، آنجا را مرکز کار قرار داده آنگاه با تجهیزات کامل و مجرد، حملات خود را شروع می نمود.
چنانچه مکرّر بنی اعمام و دوستان و برادران این پیشنهاد را به آن حضرت نمودند و جواب یأس شنیدند، چه آنکه از هدف و مقصد اصلی آن حضرت خبر نداشتند.
ولی خود آن حضرت می دانست که وسیلۀ غلبۀ ظاهری فراهم نمی شود، لذا حرکت آن حضرت با هشتاد و چهار زن و بچه برای یک نتیجه نهائی اساسی بود چون که امام می دید شجرۀ طیّبۀ «لا اله الاّ الله» را که جد بزرگوارش خاتم الأنبیاءصلی الله علیه وآله با خون جگرها غرس و آبیاری او رابا خون های شهداء بدر و احد و حنین نموده و به دست باغبانی مانند علیّ بن ابی طالب علیه السّلام سپرد که از او
ص: 390
نگهداری نماید، ولی به واسطه خارج نمودن باغبان عالم دانا را با ظلم و تعدی و تهدید به شمشیر و قتل و آتش و کوتاه نمودن دست او از آب یاری شجره طیّبه، اساس و بنیان باغ توحید و نبوت رو به نابودی می رفت.
و لو آنکه گاه گاهی به توجه باغبان اصلی تقویتی می شد ولی نه تقویت کامل حقیقی تا آنکه زمام باغ به کلّی به دست باغبانان جهول عنود لجوج (یعنی بنی امیه) افتاد.
از زمان خلافت خلیفۀ سوم عثمان بن عفّان که دست بنی امیه بازشد و زمامدار امور شدند و أبو سفیان لعین که در آن موقع کور شده بود دستش را گرفتند به مجلس آوردند با صدای بلند گفت:
«یا بنی امیّه تداولوا الخلافة فانّه لا جنّة و لا نار»
(ابو سفیان تشجیع می کند فامیل خود رابه اینکه دولت بی پایان خلافت را دست به دست دهید؛ زیرا بهشت و دوزخی در کار نیست)
و نیز گفت: یا بنی امیّه تلقّفوها تلقّف الکرة فو الّذی یحلف به ابو سفیان ما زلت ارجوها لکم و لتصیرنّ الی صبیانکم وراثة.
(ای بنی امیه بکوشید و خلافت را مانند گوی به چنگ آورید. سوگند به آن چیزی که قسم می خورم به آن (مراد بتهاست که همیشه به آن قسم می خوردند)، پیوسته طالب و شایق یک همچو سلطنت و پادشاهی برای شما بوده ام. شما هم آن را نگهبان باشید تا به اولاد خود به ارث برسانید.)
به کلّی آن قوم رسوای بی عقیده تمام طرق را مسدود نمودند و دست باغبانان معنوی و حقیقی را بالکل از تصرف در باغ کوتاه نمودند و مانع از ظهور آب
ص: 391
حیات شدند کم کم شجرۀ طیبه رو به ضعف گذارد تا در دورۀ خلافت یزید پلید چیزی از عمر درخت شریعت باقی نمانده نزدیک بود شجرۀ طیّبۀ لا اله الاّالله به کلی خشک شود و نام خدا از میان برود و حقیقت دین محو گردد.
بدیهی است هر باغبان عالمی وقتی فهمید از هر طرف آفات به باغش روی کرده فوری باید در مقام علاج برآید و الا به کلی ثمرات باغش از میان خواهد رفت.
در آن موقع هم که باغبانی باغ توحید و رسالت به باغبان عالم دین حضرت ابا عبد الله الحسین علیه السّلام سپرده شده بود متوجه شد که لجاج و عناد و الحاد بنی امیه کار را به جائی رسانیده که نزدیک است درخت توحید خشک شود بلکه قصد دارند شجرۀ طیّبه لا اله الاّ الله را از ریشه بکنند و دور بیندازند قد مردانگی عَلَم کرد، فقط و فقط صرفا برای آبیاری باغ رسالت و تقویت شجرۀ طیبۀ لا اله الاّ الله به سمت کربلا حرکت کرد ولی به خوبی می دانست بی آبی به ریشۀ درخت اثر کرده و دیگر آبهای معمولی اثری ندارد، احتیاج به تقویت قوی دارد.
چنانچه در علمِ عملی فلاحت رسم است وقتی فلاّحان و باغبانان دانشمند دیدند درختی به کلی بی قوت شده، تقویت قوی لازم دارد، علاج او را به قربانی می کنند یعنی گوسفندی یا موجود جان داری را کنار آن درخت ذبح می کنند و با پوست و گوشت و خون در پای درخت دفن می نمایند تا درخت از نو قوت و قدرت جدید بگیرد.
حضرت سید الشهداء ریحانه رسول الله صلی الله علیه وآله هم که باغبانی عالم بود دید این
ص: 392
شجرۀ طیّبه را به قدری بی آبی داده اند (بخصوص در سنوات اخیره و زمام داری بنی امیه) که به آبهای معمولی و مبانی علمی حیات پیدا نخواهد کرد فداکاری لازم است.
قطعا آبیاری شجرۀ طیّبه و درخت شریعت بایستی با خونابه های قومی قوی شود لذا دست بهترین جوانان و اصحاب و اطفال صغیر خود را گرفت برای قربانی و آبیاری شجرۀ طیّبه لا اله الاّ الله به سمت کربلا حرکت کرد.
بعضی کوته نظران گویند چرا از مدینه خارج شد همانجا می ماند و کوس مخالفت می کوبید وقربانیها را می داد ولی نمی دانند که اگر آن بزرگوار در مدینه می ماند امر او بر مردمان فهیم عالم پوشیده می ماند و نمی دانستند که مخالفت آن حضرت برای چه بوده. مانند هزاران حامیان دین که در شهری قیام به حق نمودند و کشته شدند و کسی نفهمید هدف و مقصد قائم چه بوده و برای چه کشته گردیده و دشمنان هم وارونه نشان می دادند.
ولی آن یگانه رادمرد بینا برای ظهور حق و حقیقت در ماه رجب موقعی که مردمان برای عمره به مکه حاضر بودند تشریف فرمای مکه شد تا روز عرفه در مقابل صدها هزار جمعیت که در خانه خدا جمع بودند خطبه ها خواند و خطابه ها کرد ندای حق و حقیقت را به سمع تمام عالمیان رسانید که یزید پلید تیشه برداشته به ریشۀ شجرۀ طیّبه لا اله الاّ الله می زند گوشزد عامۀ مسلمین نمود که بدانند یزیدی که دعوی خلافت اسلام دارد عملا اساس دین را از میان می برد شراب می خورد قمار می بازد با سگ و میمون بازی می کند احکام دین را زیر پا می گذارد زحمات جدم پیغمبر را بر باد می دهد من نمی گذارم دین جدم از میان
ص: 393
برود بر من واجب است فداکاری نمایم جان می دهم و دین را حفظ می کنم.
پس قیام آن حضرت و خروج از مدینه به مکه و از مکه به سمت کوفه و عراق برای حفظ شعائر دین و اعلام نمودن به جامعه بشریت، اطوار و رفتار و مفاسد اخلاق و عقاید خراب و عملیات جبران ناپذیر آن پلید عنید بی دین بوده است.
لذا برادران و بنی اعمام و دوستان علاقه مند که برای ممانعت می آمدند عرض می کردند اهل کوفه که از شما استقبال نموده اند و دعوت نامه ها فرستادند، به بی وفائی معروفند.
و علاوه با قدرت بنی امیه و سلطنت یزید پلید که سالها است در این مملکت ریشه دوانیده اند نمی توانی مقابله نمائی چون أهل حق کماند. مردم، عبد و عبید دنیا هستند و دنیای آنها نزد بنی امیه اصلاح می شود لذا
اطراف آنها جمعاند، نفع و غلبه با شما نخواهد بود. پس، از این سفر صرف نظر نما و اگر هم مایل نیستی به ماندن و توقف در حجاز، پس برو به یمن که علاقه مندان به شما در آنجا بسیارند؛ مردمان غیوری هستند، شما را تنها نمی گذارند، می توانی عمری را در آن صفحات به راحتی بگذرانی.
حضرت نمی توانست برای همه کاملا پرده برداری نماید، لذا هر یک را به جوابهای مختصری ساکت می نمود ولی به بعض از اصحاب سرّ و أقارب محرم مانند برادرش محمّد بن الحنفیّه و ابن عم گرامش عبد الله بن عباس می فرمود راست می گوئید، من هم می دانم غلبه ظاهری با من نخواهد بود، من هم برای فتح و غلبه ظاهری نمی روم بلکه برای کشته شدن می روم، یعنی می خواهم به
ص: 394
نیروی مظلومیت ریشۀ ظلم و فساد را بر کنم.
برای قوت قلب بعضی حقیقت را آشکار نموده می فرمود: جدّم رسول خدا را در خواب دیدم به من فرمود:
«اخرج الی العراق فانّ الله شاء أن یریک قتیلا»
(بیرون برو به سوی عراق؛ پس به درستی که خدای تعالی می خواهد تو را کشته ببیند.)
محمّد بن الحنفیّه و ابن عباس عرض کردند اگر امر چنین است، زنها را چرا میبرید؟ فرمود: جدّم فرمود:
«انّ الله قد شاء ان یراهنّ سبایا»
(به درستی که خدای تعالی خواسته است که ایشان را اسیر ببیند.)
به امر رسول الله صلی الله علیه وآله آنها را برای اسیری می برم (یعنی نکات و أسراری در شهادت من و اسیری اهل بیت من است که متمّم شهادت من، اسارت زنان است که علم و پرچم مظلومیت را بر دوش بگیرند، بروند شام در مرکز خلافت و قدرت یزید ریشۀ آنها را بکنند و پرچم ظلم و کفرشان را سرنگون نمایند.
چنانچه عملی کردند، خطبه و خطابۀ بی بی عقیلۀ بنی هاشم صدیقۀ صغری زینب کبری علیهاالسّلام درمجلس قدرت و جشن پیروزی یزید در مقابل صدها نفر از اشراف قوم و بزرگان بنی امیه و سفراء بیگانه و رجال از یهود و نصاری و خطبه و خطابه معروف سیّد السّاجدین امام چهارم زین العابدین علی بن الحسین علیهما السّلام در مسجد اموی شام بالای منبر در مقابل یزید نیروی قدرت او را شکست و پرچم عظمت بنی امیه را سرنگون و مردم را بیدار نمود).
ص: 395
پس از حمد و ثنای خداوند متعال فرمود(1):
ایّها النّاس اعطینا ستّا و فضّلنا بسبع اعطینا العلم و الحلم و السّماحة و الفصاحة و الشّجاعة و المحبّة فی قلوب المؤمنین و فضّلنا بأنّ منّا النّبی المختار محمدصلی الله علیه وآله و منّا الصدّیق و منّا الطّیارّ و منّا اسد الله و اسد رسوله و منّا سبطا هذه الامّة و منّا مهدیّ هذه الامّة.
(ای مردمان به ما (ما آل محمد از جانب خدای تعالی) عطا شده شش خصلت و ترجیح داده شدیم بر سایر خلق به هفت فضیلت. عطا کرده شده ایم به علم و بردباری و جوانمردی و خوش رویی و فصاحت و شجاعت و محبت در دلهای مؤمنان و ترجیح و زیادتی داده شده ایم بر مردم به اینکه از ما است پیغمبر برگزیده و حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه وآله و از ما است صدیق (امیر المومنین علیه السّلام) و از ما است جعفر طیار و از ما است حمزه شیر خدا و رسول او و از ما است دو سبط این امت (حسن و حسین) و از ما است مهدی این امت (یعنی حجه بن الحسن). )
آنگاه شروع به معرفی از خود نمود، فرمود: هر کس مرا می شناسد که می شناسد و آن کس که مرا نمی شناسد اینک حسب و نسب خودم را به آنها می رسانم: منم فرزند صاحب صفات و فضائل مخصوصۀ (که با کلمات طولانی آن صفات را بیان می نماید که وقت مجلس اجازه نقل تمام را نمی دهد) خاتم الانبیاء محمّد بن عبد الله صلی الله علیه وآله.
پس از آن، روی همان منبری که سال ها شب و روز از زمان معاویه علیه
ص: 396
الهاویه علنی و بر ملا مولانا و مولی الموحدین امیر المؤمنین علی علیه السّلام را لعن و سبّ می نمودند و هزاران نسبتهای ناروا به آن حضرت داده بودند در حضور خود یزید و رجال بنی امیه و دشمنها فضائل و مناقب جد بزرگوارش امیر المؤمنین را (که نگذارده بودند به گوش مردم شامی برسد) بیان نمود و فرمود:
«انا ابن من ضرب خراطیم الخلق حتّی قالوا لا اله الاّ الله انا ابن من ضرب بین یدی رسول الله صلی الله علیه وآله بسیفین و طعن برمحین و هاجر الهجرتین و بایع البیعتین و قاتل ببدر و حنین و لم یکفر بالله طرفة عین انا ابن صالح المؤمنین و وارث النبیّین و قامع الملحدین و یعسوب المسلمین و نور المجاهدین و زین العابدین و تاج البکائین و اصبر الصّابرین و افضل القائمین من آل یس رسول ربّ العالمین انا ابن المؤیّد بجبرئیل المنصور بمیکائیل انا ابن المحامی عن حرم المسلمین و قاتل المارقین و الناکثین و القاسطین و المجاهد اعدائه النّاصبین و افخر من مشی من قریش اجمعین واوّل من اجاب و استجاب للّه و لرسوله من المؤمنین و اوّل السّابقین و قاصم المعتدین و مبید المشرکین و سهم من مرامی الله علی المنافقین و لسان حکمة ربّ العالمین و ناصر دین الله و ولیّ امر الله و بستان حکمة الله و عیبة علمه سمح سخی بهلول زکیّ ابطحیّ رضیّ مقدام همام صابر مهذّب قوّام قاطع الاصلاب و مفرّق الاحزاب اربطهم عنانا و اثبتهم جنانا و امضاهم عزیمة و اشدّهم شکیمة اسد باسل یطحنهم فی الحروب اذا از دلفت الاسنّة و قربت الاعنّه طحن الرحی و یذروهم فیها ذرو الریح الهشیم لیث الحجاز و کبش العراق مکی مدنیّ
ص: 397
حنفیّ عقبیّ بدریّ احدیّ شجریّ مهاجریّ من العرب سیّدها و من الوغی لیثها وارث المشعرین و ابو السّبطین الحسن و الحسین ذاک جدّی علیّ بن ابی طالب علیه السّلام.
منم فرزند کسی که شمشیر زد بر بینیهای مردم تا گفتند لا اله الا الله منم فرزند کسی که شمشیر زد پیش روی رسول الله به دو شمشیر (یعنی مدتی به شمشیر و مدتی به ذو الفقار) و نیزه زد به دو نیزه و هجرت نمود به دو هجرت و بیعت نمود به دو بیعت. و با کافران مقاتله نمود در جنگ بدر و حنین و کافر نگشت به خدا چشم برهم زدنی. منم فرزند صالح مؤمنان و وارث پیامبران و براندازة ملحدان و پادشاه مسلمانان و نور جهادکنندگان و زینت عابدان و تاج گریه کنندگان از خوف خدا و صبر کننده ترین صبر کنندگان وبهترین نماز گزارندگان از آل یس رسول رب العالمین. منم فرزند مؤید به جبرئیل و منصور به میکائیل. منم فرزند حمایت کننده از حرم مسلمانان و کشنده برگشتگان از دین (یعنی اهل نهروان) و شکنندگان بیعت (یعنی اهل جنگ جمل در بصره) و اهل بغی و طغیان (یعنی اهل جنگ صفین و جهاد کننده با دشمنان خود، ناصبیها و فخر کننده ترین همه کسانی که راه رفتند از طایفه قریش (یعنی افخر از همه قریش) و اول کسی که اجابت دعوت خدا و رسول او را نمود از مؤمنان و اول سبقت کنندگان به سوی ایمان و شکنندة ظالمان و هلاک کننده مشرکان و تیری از تیرهای خدای تعالی بر منافقان و لسان حکمت پروردگار عالمیان و یاری دهنده دین خدا و ولی امر خدا و گلستان حکمت خدا و صندوق علم او، جوانمرد با سخاوت و گشاده رو و جامع
ص: 398
جمیع خیرات اجتماعی پسندیدة بطحا که اختیارا در جنگ ها پیش قدم بوده، پادشاه صبر کننده، پاکیزه اخلاق، کثیر القیام، قطع کنده پشت ها و متفرق کنندة احزاب (فاسد)، کسی که با ثبات قدم عنان
اختیار نفس خود را در دست داشته و دلش از همه کس قوی تر و ثابت تر و عزمش از همه راسخ تر و شکیمه اش از همه کس محکم تر (یعنی مهم ترین افراد بشر بود در احقاق حق مظلومان)، شیر ژیان بود در میدان نبرد، خرد می کرد دشمنان را در جنگ ها وقتی که به او نزدیک می شدند (سواره و یا پیاده) با نیزه های خود و خرد و متفرق می ساخت آنها را همچنان که طوفان شنها و خار و خاشاک خشک را پراکنده می کند، شجاع ترین اهل حجاز و دلیرترین اهل عراق، مکی و مدنی و پاکیزه ترین افراد مسلمین در دین، بیعت کنندة در عقبه، شهسوار بدر و احد و رادمرد بیعت شجره و یگانه فداکار مهاجرت وسید عرب و شیر میدانهای جنگ و وارث مشعرین و پدر دو سبط (پیغمبرصلی الله علیه وآله) حسن و حسین علیه السّلام این است فضایل جد ما علی بن ابی طالب علیه السّلام.
آنگاه فرمود:
«انا ابن خدیجة الکبری، انا ابن فاطمة الزهراء انا ابن المذبوح من القفاء انا ابن العطشان حتی قضی. انا ابن من ممنعوه من الماء و احلوه علی سائر الوری. انا ابن من لا یغسل له و کفن یری. انا ابن من رفع رأسه علی القنا. انا ابن من هتک حریمه بأرض کربلاء. انا ابن من جسمه بأرض و رأسه بأخری. انا بن من سبیت حریمه الی الشام تهدی، ثم انه صلوات الله علیه انتحب و بکی فلم یزل یقول انا انا حتی ضج الناس
ص: 399
بالبکاء و النحیب.»
(منم فرزند خدیجة کبری. منم فرزند فاطمه زهرا، منم فرزند سربریدة از قفا. منم فرزند آن کسی که با لب تشنه از دنیا رفت. منم فرزند آن که آب را از او منع کردند و حلال و مباح داشتند بر سایر خلق. منم فرزند آن که او را غسل ندادند و کفن نکردند. منم فرزند آنکه سر مطهر او را بر نیزه بلند نمودند. منم فرزند آنکه حرم او را درزمین کربلا هتک حرمت نموده اسیر نمودند. منم فرزند آن که بدن مقدسش در جایی و سر مطهرش در جایی دیگر. منم فرزند آن که حرم او را اسیر نموده به شام آوردند.
پس از آن امام علیه السّلام با صدای بلند گریست و پیوسته انا انا فرمود؛ یعنی آنقدر از مفاخر و مدایح اجداد خود فرمود و مصائب پدر بزرگوار و اهل بیت خود را بیان کرد تا آنکه خروش از مردم برخاست، همگی به گریه و ناله و فریاد مشغول شدند.)
اول مجلس نقل مصائب که بعد از شهادت حضرت امام حسین علیه السّلام منعقد گردید، در همین مسجد جامع اموی شام بود که حضرت سید الساجدین امام زین العابدین علیه السّلام بعد از نقل فضایل و مناقب جد بزرگوارش امیر المؤمنین در محضر دشمنان آن قدر مصائب پدر عزیزش را فرمود که با حضور یزید پلید، صدای ضجه و شیون مردم شام برخاست، به قسمی که یزید را خوف برداشت و نتوانست بنشیند، از روی ترس و واهمه از مسجد خارج گردید.
از همان مسجد و اثر خطبه و خطابه آن حضرت، مقدمات نهضت ضد اموی شروع شد. (که یزید ناچار از روی سیاست، اظهار ندامت نمود و عبید الله بن
ص: 400
مرجانه لعنه الله را لعن نمود که چنین عمل فجیعی نموده)، تا عاقبت کاخ کفر و ظلم و الحاد بنی امیة سرنگون گردید. که الی الحال در شام و پایتخت ظالمانه آن قوم فاسد، قبری از بین امیه وجود ندارد، ولی قبرستان بنی هاشم مورد توجه شامیان و قبور بسیاری از عترت و اهل بیت رسول خداصلی الله علیه وآله مزار هر عارف و عامی از شیعه و سنی می باشد.
خلاصه، تمام ارباب مقاتل و تواریخ نوشته اند که آن حضرت از مدینه تا به مکه و کربلا پیوسته، کنایه و صراحه خبر شهادت خود را می داد و به مردم می فهماند که برای کشته شدن می رود.
از جمله خطبه مفصلی است که روز ترویه در مکه معظمه مقابل جامعه مسلمین خواند و ضمن خطبه، خبر شهادت خود را علنی داد که بعد از حمد پروردگار(1) متعال و درود بر خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله فرمود:
«خط الموت علی ولد آدم مخط القلادة علی جید الفتاة و ما اولهنی الی آسلافی اشتیاق یعقوب الی یوسف و خیر لی مصرع انا لاقیه، کانی بأوصالی یتقطعها عسلان الفلوات بین النواویس و کربلاء.»
(مرگ، بر فرزندان آدم چنین بسته است که قلاده بر گردن دختر جوان باشد و چه قدر آرزومندم به صحبت گذشتگان خود؛ چنانکه یعقوب مشتاق یوسف بود و برای من برگزیده و پسندیده گشت، زمینی که پیکر من در آن افکنده شود. باید بدان زمین برسم و گویی می بینم بند بند مرا
ص: 401
گرگان بیابان ها از یکدیگر جدا می کنند میان نواویس و کربلا.)
(مرحوم ثقه الاسلام محدث جلیل القدر حاج شیخ عباس قمی طاب ثراه در نفس المهموم گوید: شیخ ما محدث نوری در کتاب، نفس را رحمن گفته است (نواویس) گورستان نصاری است)؛ چنانچه در حواشی کفعمی نوشته اند و شنیده ایم که این گورستان در آنجا واقع بوده است که اکنون مزار حر بن یزید ریاحی است در شمال غربی شهر کربلا و اما کربلای معروف نزد مردم آن نواحی پاره زمینی است در کنار نهری که از جنوب باروی شهر روان است و بر مزار معروف به ابن حمزه می گذرد. پاره ای از آن، باغ و قسمتی کشتزار و شهر کربلا میان این دو می باشد.)
با این قبیل جملات به مردم می فهماند که من به کوفه و مقر خلافت نخواهم رسید، بلکه بین نواویس و کربلا کشته خواهم شد به دست گرگهای خون آشام. مراد از گرگها اشاره ای است که به قَتَله [قاتلین] خود از بنی امیه و غیره می نماید که مانند گرگ های خونخوار ما را قطعه قطعه نموده، به قتل می رسانند.
بالاخره این قبیل اخبار و گفتار می رساند که امام حسین به قصد شهادت حرکت فرمودند، نه به قصد ریاست و خلافت. در تمام این راه به طرق مختلفه خبر مرگ خود را می داد و در هر منزل، اصحاب و حفاد خود را جمع می کرد و پیوسته می فرمود از پستی و بی قدری دنیا همین بس که سر یحیی را بریدند و برای زن زناکاری به هدیه بردند. عن قریب سر من مظلوم را هم از بدن جدا می کنند و برای یزید شرابخوار می برند.
آقایان فکر کنید موقعی که در ده فرسخی کوفه حر بن یزید ریاحی، با هزار
ص: 402
سوار سر راه حضرت را گرفت و عرض کرد امر عبید الله است که شما را نگاه دارم و نگذارم به کوفه بروید و با شما باشم تا امر امیر برسد، چرا حضرت تسلیم شد و فرود آمد و خود را در اختیار حرّ گذارد؟
قطعاً اگر حضرت خیال امارت و خلافت در سر داشت تسلیم لشکر حرّ نمی شد، در حالتی که با حر بیش از هزار نفر نبودند و با آن حضرت هزار و سیصد سوار و پیاده بودند که در میان آنها جوانانی از بنی هاشم بودند؛ مانند جناب عباس قمر بنی هاشم و علی اکبر که هر یک خود یک تنه برای پراکندگی هزار نفر کافی بودند و تا کوفه هم ده فرسنگ بیشتر نبود. علی القاعده می بایستی آنها را پراکنده می کردند و خود را به مرکز حکومت (کوفه) می رساندند. مردم هم که منتظر بودند، تشکیلات و تجهیزات خود را محکم می کردند و مشغول مبارزه می شدند، تا آنکه غالب آیند، نه آنکه در مقابل گفتار حرّ تسلیم گردیده و فوری فرود آیند و خود را میان بیابان در حصار دشمن قرار دهند که بعد از چهار روز کمک به دشمنان برسد و کار را بر پسر پیامبرصلی الله علیه وآله سخت نمایند.
آقایان اگر به قراین مطلب خود دقت کنید، جواب خود را به خوبی به دست می آورید و می دانید که آن حضرت به قصد دیگری طی مسافات نمود؛ زیرا اگر خیال ریاست داشت در موقعی که محاصرة دشمن در منتها درجه شدت رسیده و فرسنگ ها اطراف او را قوای قویه دشمن گرفته، وسائلی فراهم نمی کرد که جمعیت قلیل و نفرات آمادة خود را متفرق نماید.
خطبه و خطابة آن حضرت در شب عاشورا بزرگ ترین دلیل بر اثبات مدعای ما است؛ زیرا تا شب عاشورا هزار و سیصد سواره و پیاده آمادة جنگ در خدمت
ص: 403
آن حضرت بودند.
ولی در آن شب بعد از نماز مغرب و عشاء حضرت بر روی کرسی قرار گرفت، خطبة مفصلی ادا نمود، ضمن خطبه صریحاً کلماتی فرمود که آن لشکر و مردم جاه طلب را خوف گرفته که تمام ارباب مقاتل نوشتند. حضرت فرمود: کسانی که به خیال ریاست و حکومت دنیوی آمده اند، بدانند که فردا هر کس در این زمین باشد کشته خواهد شد و این مردم جز به من احدی را نمی خواهند. من بیعتم را از گردن شما برداشتم. تا شب است برخیزید و بروید. هنوز فرمایشات آقا تمام نشده بود که تمام آن جمعیت رفتند. برای آن حضرت باقی نماند مگر چهل و دو نفر؛ هیجده نفربنی هاشم، بیست و چهار نفر اصحاب. بعد از نصف شب، سی نفر از شجاعان لشکر دشمن به قصد شبیخون آمدند. وقتی صدای تلاوت قرآن آن حضرت را شنیدند مجذوب وار به اردوی توحیدی حسینی ملحق شدند که مجموعاً بنا بر اشهر، هفتاد و دو نفر قربانی های حق گردیدند که اکثر آنها زهاد و عبّاد و قاریان قرآن بودند.
اینها تمام دلایل و قراین واضحی است که می رساند آن حضرت به قصد انقلاب و حبّ جاه و ریاست و رسیدن به مقام خلافت حرکت نفرموده، بلکه صرفا هدفش ترویج دین مقدسش، حمایت و دفاع از حریم اسلام بوده، آن هم به طریقی که جان بدهد و جانبازی نمودن، پرچم لااله الا الله را بلند و پرچم کفر و فساد را سرنگون نماید. زیرا نصرت و یاری دین گاهی به کشتن است و زمانی به کشته شدن. فلذا آن حضرت دامن همت بر کمر زد و مردانه قیام کرد. با نیروی مظلومیت و دادن قربانی های بسیار، مخصوصا اطفال صغار. ریشه ظلم و فساد
ص: 404
بنی امیه را کند؛ به قسمی که خدمات بزرگ آن حضرت در اعلای کلمة لا اله الا الله و آبیاری شجره مقدسه اصلها ثابت، در نظر دوست و دشمن مورد تصدیق و تقدیر است. حتی بیگانگان ازدین، روی برهان و دلیل، اقرار به این معنی دارند.
در دائره المعارف قرن نوزدهم فرانسه مقاله ای است از خانم دانشمند انگلیسی تحت عنوان «سه شهید»، بسیار مفصل است که خلاصة آن این است که نوشته سه نفر در تاریخ بشریت برای اعلاق کلمة حق جانبازی و فداکاری نمودند که از سایر فداکاران و جانبازان گوی سبقت ربودند.
اول سقراط حکیم یونانی در آتن. دوم حضرت مسیح بن مریم علیه السّلام در فلسطین (البته این عقیده مشار الیها است که مسیحی می باشد و الا عقیدة ما مسلمین حضرت مسیح علیه السّلام مصلوب و مقتول نگردیده، به صریح آیه 157 و 158 سوره نساء که فرموده:
{وَمَا قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ وَلَکِنْ شُبِّهَ لَهُمْ وَإِنَّ الَّذِینَ اخْتَلَفُوا فِیهِ لَفِی شَکٍّ مِنْهُ مَا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلا اتِّبَاعَ الظَّنِّ وَمَا قَتَلُوهُ یَقِینًا. بَلْ رَفَعَهُ الله إِلَیْهِ}
(عیسی بن مریم را نکشتند و نه به دار کشیدند، بلکه امر برآنان مشتبه شد و همانا آنان که در باره او عقاید مختلف اظهار داشتند، از روی شک و تردید سخنی گفتند و عالم به آن بودند، جز آنکه از پی گمان خود می رفتند و به طور یقین (شما مؤمنین بدانید) که مسیح را نکشتند. بلکه خدا، او را به سوی خود بالا برد.)
ص: 405
سوم، حضرت حسین علیه السّلام فرزند زادة محمدصلی الله علیه وآله، پیغمبر مسلمانان. آنگاه نوشته است: هرگاه به تاریخ حالات و چگونگی شهادت و جانبازی هر یک از این سه نفر شهید سعید آگاهی حاصل گردد، تصدیق می شود که جانبازی و فداکاری حضرت حسین علیه السّلام از آن دو نفر (یعنی سقراط وعیسی) قوی تر و مهم تر بوده است. به همین جهت ملقب گردید به سید الشهداء؛ زیرا سقراط و حضرت مسیح فقط در راه حق به تفدیة جان خود حاضر شدند، ولی حضرت حسین علیه السّلام جلای وطن اختیار نمود، در بیابانی دور از جمعیت در محاصره دشمن واقع شده و عزیزترین عزیزانش را که از دست دادن هر یک از آنها از سَردادن خودش مهم تر بوده، فدای حق نموده، به دست خود مقابل دشمن فرستاده و تمامی آنها را قربانی راه حق نمود.
بزرگ ترین دلیل بر اثبات مظلومیت حسینِ مسلمانها قربانی دادن بچة شیرخواره اش بود که در هیچ تاریخی سابقه ندارد بچة شیرخواری را برای طلب آب (بی قیمت و قدر) بیاورند و آن قوم دغا عوض دادن آب، او را طعمة تیر جفا قرار دهند.
این عمل دشمن، اثبات مظلومیت حسین را نمود و به همین نیروی مظلومیت، بساط عزت خاندان مقتدر بنی امیه را برچید و رسوای عالمشان نمود. در اثر جانبازیهای او و اهل بیت بزرگش دین محمدصلی الله علیه وآله، حیات نوینی به خود گرفت. انتهی.
دکتر ماربین آلمانی و دکتر جوزف فرانسوی و دیگران از مورخین اروپایی همگی در تاریخ خود تصدیق دارند که عملیات حضرت سید الشهداء سلام الله
ص: 406
علیه و فداکاری های آن بزرگوار سبب حیات دین مبین اسلام گردید؛ یعنی دست ظلم و کفر بنی امیه را قطع نمود و الا اگر خدمات و قیام به حق آن حضرت نبود، بنی امیه اساس دین توحید را به کلی از میان می بردند و نامی از خدا و پیغمبر و دین و شریعت در عالم باقی نمی گذاردند.
پس نتیجة عرایضم این شد که قیام و جنگ حضرت سید الشهداء ارواحنا فداه که مورد تصدیق دوست و دشمن منصف است، قیام و جنگ دینی بوده است. لذا زوار و عزاداران و شیعیان و علاقه مندان به آن حضرت وقتی می شنوند که آن حضرت با یزید جنگید، برای آنکه عمل به منکرات می نمود، متوجه می شوند که عمل به منکرات مرضیّ آن حضرت نخواهد بود. لذا هرگز گرد محرمات و منکرات که مُکره طبع آن بزرگوار است نمی گردند و عمل به واجبات را بر خود فریضة حتمی قرار می دهند.
وقتی می شنوند و در کتب مقاتل و تواریخ می خوانند که آن حضرت در روز عاشورا با آن حدت و شدت بلایا و مصائب که در تاریخ جهان روزی چنین سخت سابقه ندارد، نمازش را ترک نکرد، حتی نماز ظهر را به جماعت خواند، البته جدیت در ادای واجبات، بلکه نوافل و مستحبات می نمایند، تا مورد توجه و محبوب آن حضرت گردند که محبوب آن حضرت قطعاً محبوب خدای تعالی می باشد.
پس آن قسمی که آقا و دیگران تصور نموده اید، خلاف حقیقت و مغلطه
ص: 407
کاری است. اشتباه فرمودید و تعبیر بی جا نمودید، بلکه بر خلاف گفته شما و امثال شما این قبیل احادیث، تحریک قوای روحی شیعان را می نمایدو آنها را آمادة عمل می کند، مخصوصا که گویندگان و خطبای قابل در اطراف مطلب شرح دهند و فلسفة شهادت آن حضرت را کما ینبغی بیان نمایند، نتایج بسیار نیکویی گرفته می شود.
چنانچه خود ما پیوسته شاهد و ناظر این معانی بوده ایم که در هر ماه محرم به واسطه هجوم مردم در این مجالس، جوانان بسیار فریب خودگان شیطان از برکت وجود آن حضرت و مجالسی که به نام آن بزرگوار منعقد می شود، در اثر بیانات وعاظ و تبلیغ مبلغین عظام به راه راست و صراط مستقیم شده و تئب و ترک جمیع اعمال زشت را نموده و در صف شیعیان واقعی قرار گرفتند.
«سخن که به اینجا رسید، اکثر آقایان با چشم گریان حالت سکوت به خود گرفتند. عزم شدیم جلسه را ختم نماییم.»
نواب: علاوه بر اینکه وقت خیلی گذشته، جناب قبله صاحب، ما را زیاده از حد متأثر نمودید و مرد شریف فداکاری را که ریحانه رسول الله صلی الله علیه وآله بوده، به همین مختصر بیاناتتان آن طوری که بوده به ما شناساندید و همگی ما را رهین منت خود قرار دادید. جَدَت رسول خداصلی الله علیه وآله به شما عوض عنایت فرماید. گمان نمی کنم امشب در این مجلس فرد حاضری بوده که برای آن جناب متأثر نشده باشد. خدا از شما راضی باشد و شما را مشمول مراحم و الطاف خود قرار دهد که ما را مستفیض فرمودید.
و واقعا خیلی جای تأثر است که ما تا کنون کورکورانه تحت تأثیر اشخاص از
ص: 408
فیض زیارت آن مولای مظلوم و حضور در مجالس عزاداری و نتایج مترتبه بر آن محروم مانده ایم و این نبوده مگر در اثر تبلیغات غلط و بیجایی که از روی تعصب به ما می کردند و می گفتند که زیارت آن مولی و رفتن به مجالس عزا بدعت است.
واقعاً عجب بدعت خوبی است که انسان را بیدار و صاحب معرفت می نماید وبه حقیقت اهل بیت پیغمبرصلی الله علیه وآله و خدمتگزاران به شرع و شریعت آشنا می کند.
داعی: این جمله ای که راجع به بدعت عزاداری آل محمد و عترت طاهرة رسول اکرم صلی الله علیه وآله و زیارت قبور آنها فرمودید، قطعا سرچشمه از عقاید نواصب و خوارج گرفته و علمای اهل تسنن هم عادت پیروی از آنها نموده اند، بدون آنکه فکر کنند بدعت آن چیزی است که دستوری از جانب خدا یا پیغمبر و یا آل البیت آن حضرت که عدیل القرآنند، در بارة آن نرسیده باشد.
و حال آنکه در اخبار راجع به گریستن و زیارت آن حضرت، علاوه بر آنکه در کتب معتبرة شیعه متواتراً رسیده، در کتب معتبرة خودتان و مقاتلی که علمای بزرگ جمهور نقل کرده اند موجود است که به بعض از آنها قبلا اشاره نمودیم. اینک به واسطة ضیق وقت، راجع به زیارت به نقل خبر معروفی که در تمام مقاتل و کتب حدیث ثبت شده است، اکتفامی نماییم:
یک روز رسول اکرم صلی الله علیه وآله در حجرة ام المؤمنین عایشه تشرف داشتند، حسین علیه السّلام وارد شد. پیامبرصلی الله علیه وآله او را در آغوش محبت کشید و بسیار بوسید و
ص: 409
بوئید. عایشه عرض کرد: پدر و مادرم فدای تو باد، چقدر حسین را دوست می داری. حضرت فرمود: مگر نمی دانی که او پارة جگر و ریحانة من است. آنگاه آن حضرت گریست. عایشه از سبب گریه سؤال نمود، فرمود: جای شمشیرها و نیزه ها را می بوسم که بنی امیه بر حسینم می زنند. عایشه عرض کرد: مگر او را می کشند؟ فرمود: آری با لب تشنه و شکم گرسنه شهید می کنند. شفاعت من هرگز به آنها نمی رسد. خوشا به حال کسی که بعد از شهادت او را زیارت کند. عایشه عرض کرد: یا رسول الله برای زائر او چه اجری خواهد بود؟ فرمود: اجر یک حج من. عایشه از روی تعجب عرض کرد: یک حج شما؟ فرمود: ثواب دو حج من. عایشه بیشتر تعجب کرد. حضرت فرمود: ثواب چهار حج من. عایشه پیوسته تعجب می نمود و پیغمبرصلی الله علیه وآله ثواب را زیاد می نمود تا رسید به جایی که فرمود: عایشه هر کس حسین را زیارت کند خداوند ثواب نود حج و نود عمرة مرا در نامه عمل آن بزرگوار می نویسد. دیگر عایشه سکوت کرد.
شما را به خدا آقایان انصاف دهید، چنین زیارتی بدعت است که مورد توجه و سفارش رسول الله باشد؟ قطعا مخالفت با زیارت و رفتن مجالس عزای آن حضرت و تعبیر به بدعت نمودن، دشمنی با آن حضرت و اهل بیت طاهرینش می باشد.
علاوه بر فواید معنوی و اجور اُخروی، توجه به منافع ظاهری که در زیارت قبور ائمه طاهرین ملحوظ است، هر انسان عاقلی را تحریک می کند که از این
ص: 410
عبادت بزرگ که سبب عبادات بسیار می گردد صرف نظر نکند.
شما اگر به آن اعتاب مقدسه مشرف گردید بالحسّ و العیان مشاهده می نمایید در بیست وچهار ساعت (به استثنای چند ساعت وسط شب که ابواب قباب مبارکه برای استراحت خدمه و تنظیف حرم بسته می گردد) از دو ساعت به طلوع فجر تا قریب نصف شب پیوسته آن حرمها و مساجد اطراف قبرها پر و مملو از زوار و مجاور از خواص و عوام است و تمامی آنها سرگرم انواع عبادات، از نمازهای واجب و مستحب و قرائت قرآن و اشتغال به اذکار و اوراد و ادعیه می باشند.
کسانی که در بلاد و اوطان خود توفیق عبادت بسیار ندارند مگر ادای واجبات، ولی در آن امکنة مقدسه به عشق زیارت و وصال محبوب از دو ساعت به طلوع فجر مشرف گردیده، توفیق تهجد و مناجات با پروردگار و قرائت قرآن و گریه های فراوان از خوف خداوند متعال برای آنها عادت ثانوی می شود که وقتی به اوطان خود برگشتند، پیوسته سرگرم عبادات و ترک معاصی می باشند و ادای نوافل و قضای نمازها را با اشتیاق تمام به جای می آورند.
آیا این عمل که موجب اعمال بسیار می گردد و توفیق جبری پیدا می نمایند و سرگرم اقسام عبادات می شوند بدعت است؟ که در هر شبانه روزی اقلاً سه مرتبه سحرها و ظهرها و سرشبها هر مرتبه اقلاً دو، سه ساعت به اقسام عبادات از نماز و دعا و قرآن و اذکار و اوراد پرداخته و خود را مشمول مراحم و الطاف حضرت پروردگار قرار دهند.
اگر هیچ اثری برای زیارت قبور ائمة اطهار نبود مگر همین توفیق جبری و
ص: 411
سرگرمی به اقسام عبادات، کافی بود که مسلمانان را تشویق کنند به رفتن زیارت، تا به این وسائل و سرگرمی به عبادات (که در بلاد و اوطانشان به واسطه اشتغال به امور دنیوی، توفیق کامل پیدا نمی نمایند)، رابطه با یزدان پاک را که اساس تمام خوشبختی هاست محکم نموده، صفای باطن پیدا نمایند.
شما در بلاد اهل تسنن کدام محل مقدسی را می توانید به ما نشان دهید که عالم و جاهل و خواص و عوام، در بیست و چهار ساعت اشتغال به عبادت داشته باشند، جز مساجد که فقط نمازی خوانده و فوری متفرق می شوند. در بغداد و معظم که قبر شیخ عبد القادر گیلانی و امام ابو حنیفه می باشد همیشه درهای آنها بسته، فقط موقع نماز درِ مسجدهای مجاور قبر آنها باز می شود. یک عدة مخصوصی می آیند نماز خوانده، متفرق می شوند.
در شهر سامراء که مدفن دو امام بر حق شیعه حضرت هادی علی النقی علیه السّلام (امام دهم) و حضرت عسکری حسن بن علی علیه السّلام (امام یازدهم) می باشد، تمام اهالی و ساکنین شهر و حتّی خدام آستانه مقدسه از برادران اهل تسنن هستند، مقارن طلوع فجر به زحمت بسیار و داد و فریاد زوار و اهل علم و مجاورین شیعه، درب حرم را باز می کنند، ولی یک نفر از پیر و جوان عالم و جاهل سنی ها را نمی بینیم که در کنج و زوایای آن مسجد به عبادت مشغول باشند. حتی خدام هم که در را باز می نمایند، می روند و می خوابند، ولی شیعیان در اطراف حرم باشوق و ذوق تمام مشغول عبادتند. این است آثار و برکاتی که از این قباب مبارکه نصیب شیعیان می گردد.
خداوند توفیق دهد مشرف شوید در عراق عرب، دو شهر پهلوی یکدیگر
ص: 412
می بینید به فاصله دو فرسنگ؛ یعنی کاظمین و بغداد که اولی مرکز شیعه و مجاور قبر دو امام همام، حضرت ابا ابراهیم موسی بن جعفر و ابا جعفر محمد بن علی الجواد می باشد.
و دومی مرکز اهل تسنن و مجاور قبر شیخ عبد القادر گیلانی و امام اعظم شما ابو حنیفه می باشد، مورد دقت قرار دهید تا پی به تعالیم عالیة پیشوایان و امامان بر حق شیعیان برده و به چشم خود ببینید از برکات قبر ائمه اطهار و علاقه به زیارت آن قبر انور، مردم کاظمین و زوار چگونه اول شب را زود به خواب رفته و دو ساعت به طلوع فجر مانده، با شوق و ذوقی برای عبادت و تهجد و سحر خیزی آماده و بیدارند. حتی عدة بسیاری از تجار شیعه که در بغداد تجارتخانه دارند، ولی منزل هایشان در کاظمین است، وقت سحر در حرم مطهر مشغول عبادت حق تعالی هستند.
ولی اهل بغداد چگونه غرق در معاصی و گناهند و سرگرم عیاشی و شهوات و در خواب غفلت فرو رفته اند؟
نواب: واقعا جای دارد که الحال بر خود لعنت کنم که چرا کورکورانه، بدون تحقیق به دنبال اقوال اشخاص می رویم. چند سال قبل قافله ای از اینجا حرکت کرد که من، بنده هم بدبختانه با آنها بودم، رفتیم بغداد به زیارت امام اعظم ابوحنیفه و جناب عبد القادر رضی الله عنهما. ولی یک روز که بنده به تماشای کاظمین رفتم و برگشتم مورد حملات سخت رفقا واقع شدم. الحق جای بسی تعجب است که زیارت امام اعظم در معظم و یا شیخ عبد القادر در بغداد و یا خواجه نظام الدین در هند و یا شیخ اکبر مقبل الدین در مصر جایز و موجب
ص: 413
ثواب باشد که در هر سال، جماعتی از ما به زیارت آنها می روند که قطعا خبری از پیغمبرصلی الله علیه وآله درباره آنان نرسیده، ولی زیارت ریحانة رسول خدا، فداکار و مجاهد فی سبیل الله که پیغمبرصلی الله علیه وآله آن همه ثواب برای زیارت او بیان فرموده و عقلاً امری است مستحسن، بدعت باشد؟!
الساعه تصمیم قطعی گرفتم که ان شاء الله اگر زنده ماندم امسال قربه الی الله و طلباً لمرضاته، به زیارت فرزند عزیز رسول الله جناب حسین شهید بروم و از خدا بخواهم که از گذشته های ما بگذرد. امشب را با تأثر خاطر از خدمت مرخص می شویم، تا فردا شب ان شاء الله.
ص: 414
موضوعات کلی مورد بحث:
· حدیث غدیر ● فرار صحابه از جنگ
· فحش های صحابه به یکدیگر
· فدک
· توهین ابابکر به حضرت فاطمه علیهاالسّلام
· دشنام به علی علیه السّلام دشنام به پیامبرصلی الله علیه وآله است
· علی علیه السّلام باب علم و حکمت ● علی علیه السّلام وصی پیامبرصلی الله علیه وآله
· جلوگیری عمر از وصیت پیامبرصلی الله علیه وآله
· عمر از وصیت ابوبکر جلوگیری نکرد
· علی علیه السّلام افضل صدیقین● علی علیه السّلام با حق و قرآن است.
· اطاعت از علی علیه السّلام اطاعت از خدا متعال و پیامبرصلی الله علیه وآله
· آیه تطهیر ● منع خمس از اهل بیت
· نزول آیه شاهد در شأن علی علیه السّلام ● اذیت علی علیه السّلام شرک است
· غضب فاطمه علیهاالسّلام بر خلیفه
· اذیت فاطمه علیهاالسّلام اذیت خدا و رسول است. ● نماز تراویح
ص: 415
ص: 416
اول شب داعی مشغول نماز عشاء بودم، آقایان محترم تشریف آوردند. بعد از فراغت از نماز و صرف چای مذاکرات شروع شد.
سید عبد الحیّ: قبله صاحب! شب گذشته بیابانی فرمودید که حقاً از مثل شمایی سزاوار نبود تفوه به این نوع کلمات نمایید که بالاخره منجر به دوئیت و افتراق کلمه در مسلمین گردد. خود بهتر می دانید که نفاق و دوئیت و افتراق کلمه، باعث فنای مسلمین گردیده؛ کما آنکه اتفاق و یگانگی، سبب ظهور و غلبه مسلمین بوده.
داعی: (با کمال تعجب)، خوبست بیان فرمایید کدام قسمت از گفتار داعی، سبب دوئیت و افتراق کلمه می باشد، که اگر ایراد شما به جاست و غفلتی از داعی شده منتبه گردم و الا جواب عرض نموده و رفع اشکال
شود.
سید: در موقع توضیح و تعریف کس و ناکس، مسلمین را به دو قسمت تقسیم کرده و تعبیر به مسلم و مؤمن فرمودید. در صورتی که مسلمانان همگی یکی هستند و گویندگان «لا اله الا الله محمدا رسول الله» با هم برادرند. نبایستی آنها را از هم جدا نمود و تشکیل دو دستگی داد؛ که به ضرر اسلام تمام می شود. و در اثر بیانات امثال شما آقایان است که خاص و عام پیدا گردیده و شیعیان، خود را مؤمن و ما را مسلم می خوانند. چنانچه در هندوستان دیده اید، شیعه را
ص: 417
مؤمن و سنی را مسلم می خوانند. حال آنکه اسلام و ایمان یکی می باشد؛ زیرا اسلام انقیاد و قبول نمودن احکام و تسلیم به آن است و این همان حقیقت تصدیق و معنی ایمان می باشند.
لذا جمهور امت، اتفاق نموده ند بر اینکه اسلام عین ایمان است و ایمان حقیقت اسلام است و از هم جدایی ندارند و شما بر خلاف جمهور صحبت نمودید که اسلام و ایمان از هم جدا نمودید.
داعی: (پس از قدری سکوت و تبسم) متحیرم چگونه جواب عرض نمایم. اولاً جمهوری که منظور نظر شما است و در بیان خود به آن اشاره نمودید، به معنای عموم امت نیست. بلکه مراد از جمهور، بعض از اهل سنت و جماعت می باشد.
ثانیاً: راجع به اسلام و ایمان، متأسفانه بیان شما کافی نیست. چه آنکه در این موضوع نه فقط شیعه با اهل سنت و جماعت اختلاف عقیده دارند؛ بلکه فرق چندی از اشعریون و معتزله و حنفی و شافعی در این باب اختلاف عقیده دارند. که اینک وقت، اجازه نقل تمامی اقوال فرقه های مختلفه را نمی دهد.
ثالثاً: آقایان که عالم و اهل قرآن هستید و آگاهی بر آیات قرآن دارید، چرا باید این نوع اشکالات عامیانه بنمایید؟ شاید غرض آقایان این است که وقت مجلس گرفته شود و
الاّ مطالب اصولی مهم تری هست که ممکن است از آنها استفاده ببریم.
ص: 418
این نوع اعتراضات کودکانه از مثل شما بعید است که بفرمایید داعی اسلام و ایمان ساخته ام و اسباب دو دستگی و دوئیت را به قول شما فراهم کرده ام!
و حال آنکه این تقسیم و دو دستگی را (به قول شما) خداوند حکیم در قرآن کریم آیات چندی نموده. مگر آقایان فراموش کرده اند ذکر اصحاب یمین و اصحاب شمال در قرآن مجید؟ مگر نه این است که در آیه 14 سوره 49 (حجرات) صریحا می فرماید:
{قَالَتِ الأعْرَابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَلَکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا یَدْخُلِ الإیمَانُ فِی قُلُوبِکُمْ}
البته می دانید که این آیه شریفه در مذمت اعراب بنی اسد حجاز نازل گردیده که در سال قحط به مدینه منوره آمده و اظهار اسلام و بیان نموده و کلمتین شهادتین بر زبان جاری کردند ولی چون ظاهراً برای استفاده از تنعمات مدینة منوره اسلام آورده بودند، خداوند آنان را در این آیه تکذیب نموده است به این معنی که (ای رسول) اعراب (بنی اسد و غیره) که بر تو منت گذراده و گفتند ما ایمان آورده ایم، به آنان بگو: ایمان نیاورده اید، لیکن بگویید: ما اسلام آورده ایم (که عبارت از داخل شدن در اسلام و اظهار شهادت و انقیاد احکام برای ارتقاء است از قتل و سبی و اخذ تنعمات) و هنوز در نیامده است ایمان در دلهای شما.
ظاهر این آیه شریفه حکم می کند که مسلمین دو دسته هستند: یک فرقه مسلمین حقیقی که از روی قلب و عقیده، ایمان به حقایق پیدا نموده اند که آنها را مومن گویند.
ص: 419
و فرقه دیگر، مسلمین ظاهری هستند که برای اغراض و مقاصدی از ترس و با طمع، مانند قبیله بنی اسد و غیره فقط کلمتین شهادتین گویند و خود را مسلمان خوانند ولی از معنا و حقیقت اسلام که ایمان معنوی باشد در قلب و دل آنها اثری نیست. و لو جواز معاشرت با آنها بر حسب ظاهر داده شده است ولی به حکم قرآن {لیس لهم فی الآخرة من خلاق} یعنی در آخرت برای آنها ثوابی نیست.
پس به اقرار به کلمتین شهادتین و تظاهر به اسلام، تنها منتج نتیجة معنوی نخواهد بود.
سید: این بیان شما صحیح است، ولی قطعاً اسلام بی ایمان را اعتباری نیست. کما آنکه ایمان بدون اسلام، مورد اثر نمی باشد. مگر در آیه 94، سوره 4 (نساء) نمی فرماید:
{لا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقَی إِلَیْکُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِنًا}
(نگویید به کسی که به شما اظهار اسلام می نماید تو مؤمن نیستی)
این آیه، بزرگترین دلیل است که ما مأمور به ظاهر هستیم؛ که هر کس بگوید «لااله الا الله محمدا رسول الله» او را پاک و طاهر و مقدس وبرادر خود بدانیم و نفی ایمان از او ننماییم. این خود بهترین دلیل است که اسلام و ایمان در حکم واحدند.
داعی: اولا این آیه در باره شخص معینی نازل شده که آن اسامه بن زید و یا محلّم بن جثامه لیثی بوده که گوینده لا اله الا الله را در میان جنگ به خیال آن که از ترس، کلمه ای گفته و مسلمان گردیده به قتل رسانیدند. و لکن تصدیق دارید
ص: 420
که افادة عموم می نماید. به همین جهت هم هست که تمام مسلمین را تا وقتی که عمل خلاف بینی، آشکارا از آنها دیده نشده و منکر ضروریات نگردیدند و ابراز به کفر تبرّی از دین ننمودند، مسلمان و پاک می دانیم و با آنها معاشرت اسلامی می نماییم و از حدود ظاهر هم تجوز نمی کنیم و به باطن آنها هم کاری نداریم و حق تجسس در باطن اشخاص هم نداریم.
ولی برای کشف حقیقت، عرض می نمایم که میان اسلام و ایمان به حسب مورد، اختلاف عموم مطلق وعموم من وجه است.
چه آنکه برای ایمان مراتبی می باشد و اخبار اهل بیت طهارت علیه السّلام است که اختلاف اقوال را از میان بر می دارد و کشف حقیقت می نماید.
چنانچه امام به حق ناطق، کاشف اسرار حقایق، جعفر بن محمد الصادق علیه السّلام در روایت عمرو(1) زبیری فرموده:
«ان للایمان حالات و درجات و طبقات و منازل فمنه الناقص البین نقصانه و منه الراجح الزاید رجحانه، و منه التام المنتهی تمامه.»
(برای ایمان، حالات و درجات و طبقات و منازلی است. بعضی از آن ناقصی است که ظاهر است نقصان او و بعضی از آن ایمان راجحی است
ص: 421
که زاید است رجحان آن ایمان و بعض از آن ایمان تام و تمامی است که به منتهای تمامت و کمال رسیده.)
ایمان ناقص، همان مرتبه اول از ایمان است که آدمی به واسطه آن از دایره کفر خارج و داخل حوزة مسلمین می گردد. جان و مال و عرض و خون او در امان مسلمین می باشد.
و اما ایمان راجح در حدیث، عبارت است از ایمان کسی که به واسطة واجد شدن بعض از صفات ایمانی، ایمان او رجحان پیدا می کند بر ایمان آن کسی که فاقد آن صفات می باشد، که به بعض از آن صفات در بعض اخبار اشاره شده است. که از آن جمله در کتاب مستطاب کافی(1) و نهج البلاغه از مولی الکونین امیر المؤمنین علیه السّلام و جعفر بن محمد الصادق علیه السّلام رسیده است که فرموده اند:
«ان الله تعالی وضع الایمان علی سبعة اسهم علی البر و الصدق و الیقین والرضا و الوفاء و العلم و الحلم ثم قسم ذلک بین الناس فمن جعل فیه هذه السبعة الأسهم فهو کامل محتمل»
(به درستی که خدای تعالی قرار داده است ایمان را بر هفت قسمت، به عبارت دیگر مؤمن باید داری هفت صفت باشد که عبارت است از: برّ و نیکویی و صداقت و راستی و یقین به خدا و رضا و وفاء و علم و حلم و بردباری. پس این هفت قسمت تقسیم شده است بین مردم؛ هر کس تمام این هفت صفت را دارد مؤمن کامل است.)
پس هر کس بعض از این صفات را واجد و فاقد بعض دیگر می باشد،
ص: 422
ایمانش رجحان دارد بر ایمان آن کسی که فاقد الصفات می باشد.
و اما ایمان، تمام ایمان کسی است که واجد تمام صفات حمیده و اخلاق پسندیده باشد. پس اسلام، عبارت است در درجة اول از ایمان که قول صرف و اقرار به وحدانیت خداوند متعال و نبوت خاتم الأنبیاءصلی الله علیه وآله باشد، ولی حقیقت دین و ایمان در قلب او داخل نگردیده چنان چه رسول اکرم صلی الله علیه وآله به فرقه ای ازامت فرمود(1):
«یا معشر من اسلم بلسانه و لم یخلص الایمان بقلبه»
(ای جماعتی که اسلام آورده اید به زبان خود، ولی خالص نگردیده ایمان در قلب شما.)
بدیهی است بین اسلام و ایمان فرق آشکارا می باشد؛ ولی ما مأمور به بواطن اشخاص نیستیم و در شب گذشته هم نگفتیم که باید مسلمین را جدا کرد، دوئیت و جدایی و تفرقه بین آنها انداخت، فقط گفتیم علامت مؤمن، عمل او می باشد. ولی ما حق تفتیش در اعمال مسلمین را نداریم و لکن ناچاریم علائم ایمان را بیان کنیم تا آنهایی که غافلند، در پی عمل بروند و از ظاهر به باطن و از صورت به معنی رفته و حقیقت ایمان را باور نمایند و بدانند که نجات آخرت فقط به عمل است؛ زیرا در حدیث وارد است که فرمود:(2)
«الایمان هو الاقرار باللسان و العقد بالجنان والعمل بالارکان.»
ایمان اقرار به زبان و اعتقاد به آخرت و عمل کردن با جوارح است.
ص: 423
و قرآن در این زمینه می فرماید:
(قسم به عصر که نوع انسان در خطر و خسران عظیم اند مگر کسانی که ایمان آوردند و عمل صالح نمودند. (1)
پس به حکم قرآن مجید اساس ایمان، عمل صالح است و بس و اگر کسی عمل ندارد و لو به زبان و قلب هم معتقد باشد ایمان ندارد.
و اما موضوعی که تذکر آن لازم است این است که از گفتار خودتان اتخاذ سند نموده،عرض می کنم که: اگر این گفته شما صحیح است و بر این عقیده ثابت هستید که باید مأمور به ظاهر و گوینده «لا اله الا الله و محمد رسول الله» را مسلمان و مؤمن و برادر خود بدانید، پس چرا شماها شیعیان و پیروان اهل بیت رسالت را که اقرار به وحدانیت پروردگار و نبوت خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله می نمایند و همگی اهل یک قبله و یک کتاب می باشند و عامل به تمام احکام و واجبات بلکه مستحباتند، نماز می خوانند، روزه می گیرند، حج بیت الله می روند، ترک محرمات می نمایند، ادای خمس و زکوه می کنند و معتقد به معاد جسمانی می باشند کافر و مشرک و رافضی می خوانید واز خود دور می نمایید؟ عجب است که هنوز اثر تبلیغات خوارج و نواصب و امویها در شما ظاهر است!
پس تصدق نمایید که وسیلة افتراق کلمه و دوئیت و نفاق، شما هستید که زیاده از صد میلیون مسلمان مؤمن موحد را از خود جدا کرده و به آنها کافر و
ص: 424
مشرک و رافضی می گویید؛ در صورتی که کوچکترین دلیلی برشرک و کفر آنها ندارید. آنچه می کنید تهمت محض و خلط مبحث و مغلطه کاری می باشد.
قطع بدانید این تحریکات، از بیگانگان است می خواهند مسلمانان را به این حرفها از هم جدا کرده و در اثر نفاق و دوئیت بین مسلمان، بر خرِ مراد سوار و مسلمانان را مقهور و مغلوب خود قرار دهند.
در اصول قواعد و احکام غیر از امامت و ولایت که بین ما اختلافی نیست. اگر در فروع احکام اختلاف است این نوع از اختلافات که بین مذاهب اربعه خودتان شدیدتر از اختلاف با ما می باشد. که الحال مقتضی نیست اختلافات حنفیها با مالکی ها یا شافعیها با حنبلی ها را عرض نمایم. هرچه من فکر می کنم دلیلی که شما بتوانید در محکمه عدل الهی اقامه نمایید بر کفر و شرک شیعیان، نمی بینم. جز تهمت و افتراء و تعصب محض!
فقط گناه لا یُغْفَر شیعیان در نظر برادران اهل تسنن که خوارج و نواصب به تحریک اموی ها و پیروان آنها جلوه داده بزرگش نموده اند این است که اوامر و احکام و احادیث رسول خداصلی الله علیه وآله را به میل و هوای نفس روی رأی و قیاس، تغییر و تبدیل نمی دهند و واسطه بین خود و رسول خدا ابو هریره ها و انسها و سمره هایی را که فقهای خودتان حتی خلفای بزرگتان مردود و تکذیبشان نموده اند قرار نمی دهند.
ص: 425
بلکه به امر و دستور خود پیغمبرصلی الله علیه وآله، پیرو اهل بیت آن حضرت هستند، باب علمی که پیغمبرصلی الله علیه وآله خود به روی امت باز نموده، نمی بندند و باب دل بخواه باز کنند! بزرگترین گناهی که آقایان اهل سنت بر شیعیان وارد می آورند این است که چرا پیروی از علی و ائمه اثنا عشر از عترت و اهل بیت پیغمبرصلی الله علیه وآله می نمایند و تقلید از ائمه اربعه و فقهای چهار گانه شما نمی کنند و حال آنکه شما ابدا دلیلی از رسول خداصلی الله علیه وآله در دست ندارید که مسلمین حتماً باید در اصول، پیرو اشعری و یا معتزلی و در فروع پیرو مالکی یا حنفی یا حنبلی یا شافعی باشند.
ولی بر عکس، اوامر او دستورات بسیار از رسول اکرم صلی الله علیه وآله مؤکّداً از طرق رواه و علمای شما علاوه بر آنچه متواترا در دست خودمان است به ما رسیده که اهل بیت و عترت طاهر را عدیل القرآن قرار داده و به امت امر فرموده تمسک به آنها جویند و پیروی از آنها نمایند که از جمله آنهاست حدیث ثقلین و حدیث سفینه و حدیث باب حطّه و سایر احادیثی که شبهای قبل به مناسباتی با اسناد آنها را عرض نمودم. اینها بزرگترین سند محکم ما شیعیان است که در کتب معتبرة علمای شما هم ثبت است. حال شما یک حدیث بیاورید و لو یک طرفه و از کتب خودتان که آن حضرت فرموده باشد امت من بعد از من باید در اصول، پیرو ابوالحسن اشعری و واصل بن عطا و غیره و در فروع پیرو یکی از چهار نفر: مالک بن انس و یا احمد بن حنبل و یاابوحنیفه و یا محمد بن ادریس شافعی
ص: 426
باشند.(1)
ص: 427
آقایان قدری عادت و تعصب را کناربگذارید؛ ببینید شیعیان چه گناهی دارند. اگر صد یک آن اخبار که در کتب معتبرة شما راجع به عترت طاهره و دستور پیروی از آنها رسیده، در بارة یکی از پیشوایان مذهبی شما رسیده بود، ما قبول می کردیم!
ولی چه کنیم، سراسر کتب معتبرة شما پر است از اخبار بسیاری که مثبِت مرام و کمک به عقیده ی ماست که اگر بخواهیم به همة آنها استشهاد نماییم ماه ها وقت لازم است. باز هم من باب نمونه خبری یادم آمد به عرضتان می رسانم تا بدانید که شیعیان چاره ای جز راهی که رفته اند نداشته اند.
شیخ سلیمان بلخی حنفی، در باب 4 ینابیع الموده(1)از فرائد حموینی از ابن عباس (حبر امت) نقل نموده که رسول اکرم صلی الله علیه وآله به امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود:
«یا علی انا مدینة العلم و انت بابها و لن تؤتی المدینة الا من قبل الباب و کذب من زعم انه یحبنی و یبغضک لانک منی و انا منک لحمک لحمی و دمک دمی و روحک من روحی و سریرتک من سریرتی و علانیت من علانیتی، سعد من اطاعک و شقی من عصاک و
ص: 428
ربح من تولاک و خسر من عاداک، فاز من لزمک و هلک من فارقک مثلک و مثل الأئمة من ولدک بعدی مثل سینة نوح من رکبها نجی و من تخلف عنها غرق و مثلهم کمثل النجوم کلما غاب نجم طلع نجم الی یوم القیامة»
در این حدیث شریف صریحا می فرماید:
(ای علی تو باب علم منی و هرگز کسی به شهر علم من راه پیدا نمی کند مگر از باب علم که علی علیه السّلام باشد. می فرماید: گوشت و روح و خون و ظاهر و باطن علی از من است. اطاعت علی را سعادت و مخالفتش را شقاوت دانسته است و در آخر حدیث می فرماید: مثل تو و مثل امامان از اولاد تو بعد از من مثل کشتی نوح است که هرکس سوار بر او شد نجات یافت و هر کس تخلف از آن نمود غرق شد. یعنی هر کس تمسک و توسل به این خانواده جست، نجات یافت و هر کس تخلف از آن نماید هلاک خواهد شد. و مثل شما مثل ستارگان است که هر وقت ستاره ای پنهان شده ستاره ای دیگر طالع و آشکار می شود تا روز قیامت. یعنی این خانواده تا روز قیامت راهنمای خلقند)
و در حدیث ثقلین که متفق علیه ما و شما می باشد صریحا می فرماید: اگر تمسک و توسل به عترت طاهره و ا هل بیت پیغمبر جستید هرگز گمراه نخواهید شد.» و این حدیثی است که به طرق مختلفه، روات موثق شما آن را نقل نموده اند. چنانچه در شب های قبل به قسمتی از روات و سلسله اسناد و کتب معتبر خودتان اشاره نمودیم. اینک به مقتضای وقت و اثبات حقیقت، تأکیداً عرض می کنم که ابن حجر مکی متعصب در صفحه 92، ضمن فصل اول از
باب
ص: 429
11 صواعق(1)، ذیل آیه {وَقِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْئُولُونَ} (در موقف حساب نگاهشان دارند که در کارشان سخت پرسیده شوندگانند) آیه 24 سوره 37(صافات) به روایات متفق علیه شیعه و سنی چنانچه ابن حجر هم ذیل آیه نقل نموده، روز قیامت از امت سؤال می شود از ولایت علی و اهل بیت رسول خدا’.
در این باب تحقیقاتی دارد که شیخ سلیمان بلخی حنفی هم در باب 59 ینابیع الموده(2)
صفحه 269 (چاپ استانبول) از صواعق نقل نموده که این حدیث به طرق مختلفه رسیده تا آنجا که ابن حجر گوید:
«ان لحدیث التمسک بالثلقین طرقا کثیرة وردت من نیف و عشرین صحابیا»
(بدان به درستی که حدیث تمسک به ثقلین (قرآن و عترت) از طرف بسیاری وارد گردیده، از زیاده از بیست نفر از اصحاب رسول خداصلی الله علیه وآله)
ص: 430
آنگاه گوید: در بعض از این طرق است در عرفه و در بعضی در مرض موت پیغمبر موقعی که حجره پر از اصحاب بود و در بعض دیگر در خطبه وداع بوده، بعد ابن حجر اظهار عقدیه نموده که:
«و لا تنافی اذ لا مانع من انه کرر علیهم ذلک فی تلک المواطن و غیرها اهتماما بشأن الکتاب العزیز و العترة الطاهرة»
(منافات و مانعی در کار نیست که پیغمبرصلی الله علیه وآله این حدیث را در محل های متعدده تکرار نموده باشد، اهتماماَ به شأن قرآن عزیز و عتره طاهره)
و نیز در اول همان صفحه گوید:
«و فی روایة صحیحة انی تراک فیکم امرین لن تضلوا ان اتبعتموهما و هما کتاب الله و عترتی اهل بیتی - و زاد الطبرانی انی سئلت ذلک لهما فلا تقدموهما فتهلکوا و لا تقصروا عنهم فتهلکوا و لا تعلموهم فانهم اعلم منکم»
(در روایت صحیحه است که فرمود: من می گذارم در میان شما دو امر را که اگر تبعیت بنمایید آن دو را هرگز گمراه نشوید؛ آن دو امر کتاب خدا قرآن و عترت و اهل بیت من هستند. طبرانی این حدیث را با زیادتی نقل نموده که پیغمبرصلی الله علیه وآله فرموده است، سؤآل می کنم شما را از این دو (که قرآن و عترت باشند) پس مقدم ندارید بر آنها و سبقت نگیرید بر ایشان و تقصیر و کوتاهی نکنید از انها، که هلاک شوید و تعلیم ندهید به آنها پس به درستی که آنها (یعنی عترت و اهل بیت من) اعلم و داناتر از شما هستند.)
ص: 431
و نیز با کمال تعصبی که دارد، در آخرهمین صفحه 92(1)، بعد از نقل حدیث ازطبرانی و غیره گوید:
«رسول خداصلی الله علیه وآله قرآن و عترت را ثقلین نامیده برای آن که اینها دو فردند که از هر حیث سنگین و باوقارند.
چه آنکه مراد از ثقل، آن چیز است که پاکیزه و پسندیده و پر بها و پر فایده باشد و از هر رذیله منزه گردد و حقا ً قرآن و عترت چنینند؛ زیرا که هر کدام معدن علم و دین و اسرار و حکم علمی و احکام وقوانین شرعی است.
و لهذا وصیت رسول اکرم صلی الله علیه وآله به پیروی و تمسک به هر یک از این دو (کتاب و عترت) و تعلیم گرتن از آنها وارد است.
ص: 432
چراکه فرمود: «الحمد لله الذی جعل الحکمة فینا اهل البیت» یعنی حمد می کنم خداوندی را که قرار داد حکمت را در سینه اهل بیت من.
و گروهی گفته اند: قرآن و عترت را ثقلین نام گذارد، به سبب لزوم رعایت حقوق هر کدام و سبب سفارش فوق العاده آن حضرت به اهل البیت این است که آنان متخصصین علم کتاب (قرآن) و سنت رسول الله هستند. زیرا این دو یعنی قرآن و عترت هیچ وقت از هم جدا نخواهند شد تا در کنار حوض کوثر بر آن حضرت وارد شوند.
و مؤید این بیان خبری است که سابقا گذشت که فرمود:
«و لا تعلموهم فانهم اعلم منکم» یعنی هیچ وقت به عترت چیزی تعلیم ننمایید؛ زیرا که آنها اعلم و داناتر از همه شما می باشند و ایشان را به این اوصاف از باقی دانشمندان خودتان جدا نمایید. به علت آنکه خداوند ایشان را پاک و پاکیزه آفرده است و ایشان را به کرامات باهره و مزایای متکاثره، به جامعه معرفی فرموده است و در اخباری که مفاد آنها دستور تمسک به عترت و اهل بیت اطهار است، نکته دقیقی می باشد به این که تا روز قیامت، هیچ وقت جهان از افراد اهل بیت که از طرف خداوند مأمور نشر احکامند، منقطع نخواهد بود.»
و عجب است با این که خود، اقرار دارد که هر کس از عترت و اهل بیت پیغمبرصلی الله علیه وآله واجد مراتب عالیة علمیه و وظایف دینیة عملی باشد، مقدم است بر کسانی که از اهل بیت و عترت طاهره آن حضرت نباشند. مع ذلک خودش، عملا کسانی را که شایستگی حق تقدم نداشته – بر خلاف دستور رسول الله- مقدم داشته و آن خاندان جلیل را متروک داشتند. فاعتبروا یا اولی الابصار- نعوذ بالله
ص: 433
من الفتن و التعصب!
اینک از آقایان محترم، انصاف می خواهم که با این تأکیدات بلیغه که سعادت و نجات امت را در تبعیت و تقلید و پیروی از قرآن کریم و عترت طاهره توأما قرار داده، تکلیف ما چیست؟
آقایان! راه باریک و پر خطر است. عادت اسلاف را بگذارید، علم و عقل و انصاف را حکومت دهید. آیا ما و شما می توانیم قرآن را عوض کنیم و به صلاح زمان و مکان، کتاب دیگر انتخاب کنیم؟
سید: هرگز چنین امری نخواهد شد. چون ودیعة رسول اکرم صلی الله علیه وآله و سند محکم آسمانی و راهنمای بزرگ می باشد.
داعی: احسنت! حقیقت همین است. پس وقتی نتوانیم قرآن را عوض کنیم و به جای او کتاب دیگر به صلاح ملک و مملکت انتخاب کنیم، در عدل و تالی قرآن هم همین حکم جاری است. پس روی چه قاعده، کسانی که از عترت نبودند را بر عترت مقدم داشتند؟
جواب این سؤال سادة حقیر را بدهیدبفرمایید ببینم، آیا خلفای ثلاثه: ابو بکر و عمر و عثمان، از عترت و اهل بیت پیغمبرند که مشمول نزول آیات و اخبار کثیره (ثقلین وسفینه و باب حطه و غیره) باشند که ما مجبور باشیم به حکم رسول الله صلی الله علیه وآله آنها را اطاعت بنماییم؟
سید: هرگز کسی چنین ادعایی ننموده که خلفا رضی الله عنهم – به استثناء علیّ کرم الله وجهه- از عترت و اهل بیت پیغمبر بوده اند ولی از صلحا صحابه رسول الله هستند.
ص: 434
داعی: بفرمایید اگر رسول اکرم صلی الله علیه وآله امر به اطاعت و پیروی از فردی یا قومی بنماید و جمعی از امت بگویند صلاح در این است که پیروی از افراد دیگر بنماییم – و لو آن افراد دیگر هم بسیار مؤمن و صالح باشند- آیا اطاعت امر پیغمبرصلی الله علیه وآله واجب است یا اطاعت صلاح بین امت؟
سید: بدیهی است اطاعت پیغمبر واجب است.
داعی: پس در این صورت که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرموده: «پیروی از قرآن و عترت توأماً بنمایید و دیگران را مقدم بر آنها ندارید» چرا دیگران را مقدم داشتند به عترت و اعلم و افضل امت؟
آیا ابو الحسن علی بن اسماعیل اشعری و واصل بن عطا و مالک بن انس و ابوحنیفه و محمد بن ادریس شافعی و احمد بن حنبل و عترت و اهل بیت پیغمبرند، یا امام امیر المؤمنین علیه السّلام و یازده امام از فرزندان آن حضرت از قبیل امامجعفر بن محمد صادق و دیگران؟ انصافاً جواب صریح بدهید.
سید: بدیهی است احدی نگفته است که آنها از عترت و اهل بیت پیغمبرند ولی از صلحاء فقهاء برجستة امت بوده اند.
داعی: ولی به اتفاق جمهور امت، امامان اثنا عشر ما همگی از عترت و صحیح النسب و اهل بیت خاص پیغمبرند. که رسول اکرم صلی الله علیه وآله به اقرار علماء بزرگ خودتان آنان را عدل وتالی قرآن و اطاعتشان را اسباب نجات قرار داده و صریحاً می فرمایند: «آنها اعلم از شما هستند بر آنها سبقت نگیرید.»
ص: 435
با چنین دستورات اکیده چه جواب خواهند گفت، زمانی که پیغمبر از آنان سؤال نماید که چرا تمرد امر من نمودید و دیگران را بر عترت من که اعلم از شما بودند مقدم داشتید با این که من دستور دادم بر ایشان سبقت نگیرید؟
پس شیعیان، مذهب خود را حسب الامر رسول خداصلی الله علیه وآله از امیر المؤمنین علیه السّلام باب علم پیغمرصلی الله علیه وآله و از عترت و اهل بیت طاهره آن حضرت گرفتند، که از زمان علی و حسن و حسین ^ که درک نمودند آن حضرت را خلفاً عن سلف برقرار بودند.
ولی دیگران که در اصل، مذهب اشعری یا معتزلی و در فروعات مالکی و حنبلی و حنفی و شافعی هستند، چه دستوری از رسول خداصلی الله علیه وآله در تبعیت و پیروی آنها در دست دارند؟
علاوه بر آن که از عترت طاهره نیستند ودستوری به پیروی از آنان نرسیده، تقریبا تا سه قرن بعد از پیغمبرصلی الله علیه وآله که ادوار صحابه و تابعین بوده، ابدا نامی از آنها در میان نبوده و بعدها از روی سیاست یا جهت دیگر که نمی دانم چه بوده جلوه گر میدان شدند.
ولی ائمه از عترت و اهل بیت پیامبرصلی الله علیه وآله از زمان خود آن حضرت جلوه گر بودند و مخصوصا علی وحسن و حسین و ائمه علیهم السّلام از عترت و اهل بیت پاک پیغمبر صلوات الله علیهم اجمعین را که به امر آن حضرت، پیروان آن امامان معصوم منصوص گردیدند، مشرک و کافر و مهدور الدم بدانند!
کردند کاری که نباید بکنند. مقدم داشتند کسانی را که اهلیت نداشتند و از عترت پیغمبرصلی الله علیه وآله نبودند بر فقهاء عترت و عدل قرآن مجید. ما هم معارضه با شما
ص: 436
نداریم، شماها را کافر و مشرک نمی خوانیم، بلکه برادر دینی خود می دانیم.
ولی شما چه جواب خواهید گفت در محکمة عدل الهی که به عوام بیچاره، امر را مشتبه می کنید و اتباع و شیعیان و پیروان عترت و اهل بیت پیغمبرصلی الله علیه وآله را که مطابق دستور آن حضرت عمل نموده و پیرو عترت طاهر گردیده اند، کافر و مشرک و رافضی و اهل بدعت می نامید!
که چرا مذهب خود را حنفی یا مالکی یا حنبلی یا شافعی معرفی ننموده و پیرو مذهب جعفر بن محمد الصادق علیه السّلام از عترت طاهر گردیده اند. ما شیعیان کینه و عداوتی با کسی نداریم. ولی چون عقل و خرد و دانش به ما حکم می کند کورکورانه به راهی نرویم و قرآن مجید، کتاب حق آسمانی هم ما را راهنمایی نموده در آیه 18 سوره 39 (زمر) که فرموده:
{فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ}
(ای رسول به لطف و رحمت من بشارت ده آن بندگانی را که سخن بشنوند و پیروی از نیکوتر بنمایند)
بدون دلیل و برهان متابعت از کسی نمی کنیم هادی و راهنمای ما خدای عزوجل و رسول خدا می باشد. خدا و پیغمبرصلی الله علیه وآله هر راهی پیش پای ما آوردند، ما به همان راه می رویم فلذا دلایل و براهین بسیار در آیات قرآن مجید و بیانات رسول الله صلی الله علیه وآله بنا بر آنچه در کتب معتبر شما رسیده (علاوه بر تواتر در روات شیعه) به ما ارائه دادند که راه حق و صراط مستقیم در پیروی آل محمدصلی الله علیه وآله و عترت و اهل بیت آن حضرت علیهم السّلام می باشد.
ص: 437
اگر شما آیه ای از قرآن یا حدیثی از رسول الله به ما نشان دادید که باید در اصول، اشعری و یا معتزلی و در فروع، مقلد و پیرو یکی از چهار امام: ابوحنیفه، مالک، احمد حنبل، شافعی، باشیم ولی از احادیث خودتان باشد، حقیر تسلیم می شوم و الحال مذهب خود را اعلام می نمایم.
ولی قطعاً شما چنین دلیلی در دست ندارید. مگر آنکه بگویید آنها فقهای اسلامی بودند در سال 666 هجری. ملک طاهر بیبرس مردم رااجبار داد که حتما باید از یکی از این چهار مذهب تقلید نمایند! که اینک وقت اجازة شرح آن قضایا را نمی دهد. حصر کردن تقلید به این چهار امام بدون نص و دستور خاصّ، ظلم فاحش است به جمیع فقهاء و علماء اسلام و ضایع کردن حق علمی آنها.
در حالتی که تاریخ نشان می دهد که در اسلام، فقهاء و علماء بسیاری مخصوصا در مذهب خودتان جلوه نمودند که روی موازین علمی که در دست است قطعاً اعلم و افقه از آن چهار امام بودند که حق آنها کاملا ضایع گردیده.
واقعا جای تعجب است، که شما زیر بار نمی روید که پیروی نمایید از امیر المؤمنین علی بن ابی طالب علیه السّلام با آن همه نصوص و دلایل واضحی که علمای بزرگ خودتان در کتب معتبرة خود ثبت نموده اند – که خدا و پیغمبر در آیات و اخبار کثیره به جامعه معرفی نمودند- ولی بدون هیچ دلیل و نصی چشم بسته، انحصار دادید تقلید و تبعیت را به
آن چهار امام و باب فقاهت و تقلید را مسدود نمودید.
سید: روی همان دلیل و برهان که شما انحصار دادید تبعیت را به دوازده امام، ما هم انحصار دادیم به چهار امام.
ص: 438
داعی: به به! احسنت بسیار خوب بیانی نمودید. دعاگو هم روی همین قاعدة شما تسلیم می شوم به برهان و دلیل شما اگر دارید بیان نمایید در آیة 111 سوره 2 (بقره) می فرماید:
{ قُلْ هاتُوا بُرْهانَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ}
(بگو (به مخالفین) بیاورید دلیل و برهان خود را اگر راست می گویید)
اولا ائمه اثنا عشر و امامان دوازده گانه را جماعت شیعیان یا علمای آنها در اعصار و قرون بعدیه، منحصر به دوازده ننمودند. بلکه نصوص وارده و اخبار متکاثره ای که از طرق ما و شما رسیده می رساند که خود صاحب شریعت، خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله عدد ائمه را دوازده قرار دادند.
چنانچه اکابر علمای خودتان به آن اشاره نموده اند از جمله: شیخ سلیمان قندوزی حنفی در اول باب 77 ینابیع الموده(1)، صفحه 444 (چاپ استانبول) به این عبارت نوشته «تحقیق حدیث بعدی اثنا عشر خلیفه» (درتحقیق حدیث که بعد از من دوازده خلیفه می باشند) بعد از نقل یک خبر گوید:
«ذکر یحیی بن الحسن فی کتاب العمدة من عشرین طریقا فی ان الخلفاء بعد النبی صلی الله علیه وآله اثنا عشر خلیفة کلهم من قریش فی البخاری من ثلاثة طرق و فی مسلم من تسعة طرق و فی ابی داود من ثلاثة طرق و فی الترمذی من طریق واحد و فی الحمیدی من ثلاثة طرق».
ص: 439
(یحیی بن حسن در کتاب عمده از بیست طریق آورده که خلفاء بعد از پیغمبرصلی الله علیه وآله دوازده خلیفه می باشند که تمام آنها ازقریشند و در صحیح بخاری از سه طریق و در صحیح مسلم از نه طریق و در سنن ابن داود از سه طریق و در سنن ترمذی از یک طرق و در جمع بین الصحیحین حمیدی از سه طریق خبر دوازده خلیفه را نقل نموده اند).
علاوه بر اینها سایر علمای شما از قبیل حموینی در فرائد(1) و خوارزمی و ابن مغازلی در مناقب و امام ثعلبی در تفسیر و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه و مخصوصا میر سید علی همدانی شافعی در موده القربی(2)،دوازده خبر از عبد الله
ص: 440
بن مسعود و جابر بن سمره و سلمان فارسی و عبد الله بن عباس و عبایه بن ربعی و زید بن حارثه و ابوهریره و از مولی الموحدین امیر المؤمنین علیه السّلام که جمعا به طرق مختلفه از رسول اکرم صلی الله علیه وآله نقل نموده اند که فرمود: عدد خلفاء و ائمّه بعد از من دوازده می باشد، تمام آنها از قریش و در بعض از آن اخبار از بنی هاشم است و در بعض از آنها نام های آنها را معین نمودند ودوازده خبر از عبد الله بن مسعود و جابر بن سمره و سلمان فارسی و عبد الله بن عباس و عبایه بن ربعی و زید بن حارثه و ابوهریره و از مولی الموحدین امیر المؤمنین علیه السّلام که جمعا به طرق مختلفه از رسول اکرم صلی الله علیه وآله نقل نموده اند که فرمود: عدد خلفاء و ائمّه بعد از من دوازده می باشد، تمام آنها از قریش و در بعض از آن اخبار از بنی هاشم است و در بعض از آنها نام های آنها را معین نمودند ودر بعضی فقط عدد شماری نمودند.
اینها نمونه ای بود از اخبار که بسیار در کتب معتبرة خودتان ثبت گردیده. اینک بر شماست که در عدد چهار از پیغمبرصلی الله علیه وآله خبری دارید بیان نمایید و لو یک خبر، ما نسبت به همان خبر شما تسلیم می شویم.
ص: 441
گذشته از این که شما خبری راجع به ائمه اربعه ندارید، مابین امامان شیعه با امامان شما فرق بسیار است. چنانچه در شب های گذشته به مناسباتی اشاره نمودیم که امامان اثنا عشر ما اوصیاء رسول الله و منصوص از جانب خدا هستند
ابداً طرف مقایسه با امامان چهارگانه شما نیستند؛ زیرا امامان شما جنبة فقاهت و اجتهاد دارند و بعض از آنها مانند ابو حنیفه به اقرار و اعتراف علماء خودتان، اهل حدیث و فقه و اجتهاد نبودند؛ بلکه اهل قیاس بودند، که خود دلیل بر بی سوادی می باشد(1). ولی ائمّه اثناعشر ما، حجج الهیة و اوصیاء و خلفاء منصوص
ص: 442
رسول خداصلی الله علیه وآله می باشند.
ما تقلید از آنها نمی کنیم بلکه حسب الامر پیغمبرصلی الله علیه وآله پیرو طریقة آنها هستیم. ولی در هر دوره و زمانی از برای شیعه، فقها و مجتهدینی هستند که استنباط احکام الله را با موازین کتاب و سنت و عقل و اجماع نموده، احکامی صادر می نمایند و فتاوای آنها مورد عمل ما است و تقلید از آنها می نماییم.
با اینکه فقهاء شما از خوشه چینان خرمن امامان از عترت طاهره بودند، شما روی تقلید و عادت، اساتید علم و عمل را گذارده، پیرو شاگردانی شدید که مبانی علمی را گذارده و به رأی و قیاس عمل نمودند.
سید: از کجا معلوم است که امامان ما اخذمطالب از امامان شما می نمودند؟
داعی: حساب تاریخ است. ثبت در کتب است. اکابر علمای خودتان ثبت نموده اند. مراجعه فرمایید به کتاب فصول المهمه(1)، تألیف عالم جلیل القدر، نور الدین بن صباغ مالکی. در حالات امام به حق ناطق، کاشف اسرار حقایق، جعفر بن محمد الصادق علیه السّلام آورده که آن حضرت بارز و برجسته در علم و فضل بوده تا آنجا که گوید:
«نقل الناس عنه من العلوم ما سارت به الرکبان و انتشر صیته و ذکره فی سایر البلدان و لم ینقل العلماء عن احد من أهل بیته من نقل عنه من الحدیث.»
ص: 443
(به قدری از آن حضرت نقل علم شده که سواره های دانشجو، برای درک فیض به سوی آن حضرت حرکت می نمودند. صیت و نام نیک آن حضرت در سایر شهرها منتشر گردیده، و نقل ننمودند علما از احدی از اهل بیت طهارت به قدری که از آن حضرت حدیث نقل نمودند).
آنگاه(1) گوید: جماعت بسیاری از اعیان امت مانند یحیی بن سعید و ابن جریح و مالک بن انس (امام مالکی ها) و سفیان ثوری و ابو عیینه و ابو ایوب سجستانی و ابو حنیفه (امام حنفی ها) و شعبه و غیرهم از آن حضرت روایت نمودند. (انتهی)
و کمال الدین ابن ابی طلحه در مناقب می نویسد: بسیاری از اکابر اعیان علما و ائمّه دین از آن حضرت نقل حدیث نموده اند و از علم و دانشش بهره بردای نمودند. من جمله همین افرادی را که صاحب فصول المهمه ذکر نموده نام برده.
فضایل و کمالات صوری و معنوی آن حضرت مورد تصدیق دوست و دشمن بوده است اکابر علمای منصف غیر عنود خودتان در کتب عالیه خود ثبت نموده اند. مانند شهرستانی در ملل و نحل(2) و مالکی در فصول المهمه(3)
ص: 444
مخصوصا شیخ ابو عبد الرحمن سلمی در طبقات المشایخ گوید:
«ان الامام جعفر الصادق فاق جمیع اقرانه و هو ذو علم غزیر فی الدین و زهد بالغ فی الدنیا و ورع تام عن الشهوات و أدب کامل فی الحکمة»
(به درستی که امام جعفر صادق، برتر و بالاتر از جمیع اقران و امثال خود بود. چون صاحب علم طبیعی و قریحة کامل در دین و زهد بالغ در دنیا و ورع و پرهیزگاری از شهوات و فرهنگ کامل در حکمت بود.)
و محمد بن طلحه شافعی در صفحه 81 اول باب 6 مطالب السؤول تمام این معانی را نقل نموده و گوید:
«هو من عظماء اهل البیت و ساداتهم، ذو علم جمة و عبادة موفرة و اوراد متواصلة و زهادة بینة و تلاوة کثیرة یتع معانی القرآن الکریم و یستخرج من بحره جواهره و یستنتج عجایبه و یقسمه اوقاته علی انواع الطاعات بحیث یحاسب علیها نفسه رؤیته تذکرة الآخرة واستماع کلامه زهد فی الدنیا و الاقتداء بهدیه یورث الجنة نور قسماته شاهدانه من سلالة النبوة و طهارة افعاله تصدق بآنه من ذریة الرسالة نقل عنه الحدیث و استفاد منه العلم جماعة من الأئمة و اعلامهم مثل یحیی بن
ص: 445
سعید الانصاری و ابن جریح و مالک بن انس و الثوری و ابن عیینه و شعبة و ایوب السجستانی و غیره مرضی الله عنهم عدوا اخذهم عنه منقبة شرفوا بها و فضیلة اکتسبوها.»
(آن بزرگوار از بزرگان و نوابغ اهل بیت و صاحب انواع علوم و اقسام عبادات خارج از حد توصیف بوده است. پیوسته متذکر بوده و دارای زهد بیّن و فوق العاده شائق تلاوت قرآن مجید بوده که هر آیه ای را قرائت می فرمود: تفسیر آن را بیان می کرد. اصحاب آن بزرگوار غواص مانند، جواهرات کلمات آن حضرت را از اقیانوس علم استخراج و از مطالعه آنهانتایج عجیب علوم را استفاده می کردند. اوقات شبانه روزی را بر انواع امور که جمیع آنها جزء طاعات و عبادات بودند تقسیم نموده و کاملا عمل به آن تقسیم را رعایت می نموده و پیوسته به این حساب رسیدگی می کرد. مثل این که روز قیامت و در موقف حساب است و اصغای کلام آن حضرت، زهد در این جهان و پیروی از دستوراتش، موجب ورود در درجات اخروی بوده و نور گونه های صورت آن حضرت، گواهی می دادند از خاندان نبوت است و از کردار پاکیزه آن حضرت که تمام ابزار حق و حقیقت بوده، کشف می شد که از ذریه رسول خداصلی الله علیه وآله است. گروهی بسیار از آن حضرت نقل حدیث واستفادة علوم می کردند که هر کدام خود یکی از ائمه یا یکی از نوابغ عصر به شمار می آمدند. مانند یحیی بن سعید و ابن جریح و مالک بن انس و (سفیان) ثوری و ابن عیینه و شعبه و ایوب سجستانی و امثال آنها که در سایه احادیث و علوم اقتباس شدة از آن حضرت افتخار می کرد و فضیلت خود را
بر اهل عصر به اکتساب آن
ص: 446
علوم و احادیث دانستند.)
اگر بخواهم نقل اقوال و اظهار نظر و عقاید اکابر علمای خودتان را در باره آن حضرت بیان نمایم، رشته سخن بسیار طولانی می ود. خلاصه آنکه عموم علمای منصف شما اقرار دارند به این که در علم و زهد و ورع و تقوی و اخلاق حمیده، سرآمد اهل زمان بوده است.
بدیهی است تعریف و تمجید از آفتابست. زبان ها اَلکن است که بتواند بیان عشری از اعشار، بلکه هزار یک از مقامات عالیه آن حضرت را بنماید.
نواب: قبله صاحب! معذرت می خواهم در بین فرمایشات شما سؤال می کنم. چون فراموش کارم از دستم می رود. اگر اجازه می فرمایید عرض کنم.
داعی: مانعی ندارد بفرمایید. خواهش می کنم از سؤال در هر وقت مضایقه نکنید. دعاگو ابداً دلتنگ نمی شوم.
نواب: با این که ملت تشیّع بنا بر آنچه در این شبها بیان نمودید اثنا عشری دوازده امامی است، به چه علت این مذهب به نام امام جعفر صادق علیه السّلام نامیده شده است و مذهب جعفری می گویند؟
داعی: رسول اکرم، خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله روی ناموس حقیقی نبوت که هر پیغمبری قبل از وفات وصی و جانشینی از جانب خدا برای خود معین می نمودند، امیر المؤمنین علیه السّلام را باب علم و وصی و خلیفه جانشین خود معرفی و امت را امر به اطاعت آن حضرت نمودند.
ولی بعد از وفات رسول اکرم صلی الله علیه وآله به جهاتی که عند العقلاء واضح است
ص: 447
سیاسهً امر خلافت به ابو بکر و عمر و عثمان قرار گرفت. ولی در تمام دوره خلافت (به استثنای روزهای اول) ابو بکر و عمر کاملا به آن حضرت در جمیع امور شور می نمودند و مطابق فرموده های آن حضرت عمل می کردند. به علاوه رجال ازدانشمندان ادیان هم که برای کشف حقایق به مدینه می آمدند و در مباحثات و مناظرات، علی علیه السّلام آنها را مجاب می نمود. بالآخره تا آن حضرت حیات داشت به طرق مختلفه خدمات شایان خود را به دین مقدس اسلام نمود.
ولی پس از شهادت آن حضرت که زمام امور به دست بنی امیه آمد، مقام ولایت و امامت کاملا به محاق افتاد. با منتها درجه قساوت، ظلم وتعدی به عترت و اهل بیت پیغمبرصلی الله علیه وآله وارد آوردند.
امام بر حق حضرت امام حسن مجتبی و امام حسین شهید و امام زین العابدین و امام محمد باقرعلیهم السّلام به سختی در تحت فشار و ایذاء و اذیت امویها قرار گرفتند. تمام طرق و راه ها را بر آنها مسدود نمودند و جز عدة قلیلی از شیعیان خالص الولاء موفق به دیدار و اخذ علوم و حقایق از آنها نمی شدند، تا عاقبت هر یک را به طریقی شهید نمودند.
تا در اوایل قرن دوم هجری که مردم از ظلم و تعدی و فجایع اعمال امویها به جان رسیده، برای برانداختن حکومت آنها از اطراف قیام نمودند، جنگهای خونینی مخصوصا بین داعیان بنی عباس و بنی امیه درگرفت.
در آن موقع که امویها مشغول دفاع از حکومت خود بودند، روزنة فَرَجی باز شد. چنان به خود مشغول شدند که دیگر آن سخت گیری های شدید را به عترت و اهل بیت رسول الله نمی نمودند.
ص: 448
فلذا امام به حق ناطق، از این فرصت، نتیجة کامل گرفتند و در خانه را باز نموده از حالت انزوا که در اثر فشار و سختی های اموی ها پیدا شده بوده خارج شدند و آزادانه در مسجد، منبر تشریف برده و به نشر علوم احکام و قواعد دین پرداختند. چهار هزار دانشجوی علم ودانش و حدیث، بدون مانع پای منبر آن حضرت حاضر شده و از بحر بی پایان علم آن حضرت استفاده می نمودند.
اصحاب خاص و دانشجوهای برگزیده، پای منبر آن حضرت از مبانی علمی که بهره برداری نموده بودند، چهار صد اصل نوشتندکه معروف شد به اصول اربعمائه.
امام یافعی یمنی در تاریخ خود، آن حضرت را وصف نموده که در کثرت علم و وسعت فضل، تالی نداشته و حد و حصری برای علوم عالیه و دانش آن حضرت نبوده است.
یکی از شاگردان محضر او، (جابر بن حیان صوفی) از علوم صادره از آن حضرت، کتابی مشتمل بر هزار ورق و پانصد رساله تألیف نموده. (انتهی)
اکابر فقهاء اعلام و ائمه عظام اهل تسنّن، از شاگردان و دانشجویان مجلس فیض آن حضرت بودند.
مانند ابوحنیفه و مالک بن انس و یحی بن سعید انصاری و ابن جریح و محمد بن اسحاق و یحیی بن سعید قطان و سفیان بن عیینه و سفیان ثوری و دیگران که قبلا اشاره شد که هر کی به قدر استعداد خود، از محضر انور آن حضرت بهره مند می شدند.
چنین ریاست علمی از حیث ظهور، برای احدی از آباء و ابناء کرام آن
ص: 449
حضرت پیش آمدننمود؛ که بدون مانع بتوانند به نشر احکام و قواعد دین و تفسیر آیات قرآن مجید و مبانی علم و حدیث و کشف اسرار و حقایق علنی و برملاء بپردازند.
چه آنکه بنی امیّه مانع آباء آن حضرت بودند و بنی عباس با منتها درجة بی شرمی، ائمه از ابناء آن بزرگوار را تحت فشار قرار دادند.
فی الحقیقه ظهور حقیقت تشیع بی پرده و عیان و نشر معارف آل محمدصلی الله علیه وآله و عترت طاهر که سرچشمه از رسول خداصلی الله علیه وآله می گرفت به وسیله آن حضرت، بارز و آشکار گردید.
فلذا این مذهب حق، به نام آن حضرت معروف شد به مذهب جعفری و الا ما بین امام صادق و آباء اربعه و ابناء سته آن حضرت که تماماً به اتفاق عم بزرگوارش حضرت امام حسن مجتبی علیهم السّلام امامان برحق بودند، فرقی نبوده.
ولی جای تأسف است که چنین امام با عظمتی
را که دوست و دشمن اقرار به اعلمیت و اکملیت او نموده اند، پیشینیان شما حاضر نشدند به عنوان اعلم و افقه و اکمل از همه بشناسند؛ بلکه آن اندازه هم روا ندادند که نام شریفش را در عداد ائمّة اربعه قرار دهند و حال آنکه آن حضرت با آن همه مراتب عالیه علم و فضل و زهد و ورع و تقوی و کمال که مورد تصدیق علمای خودتان هم می باشد چون از عترت و اهل بیت پاک رسول اکرم بوده حق تقدم بر دیگران نداشته است.
و اگر از حیث پیروان هم بخواهیم به شمار آوریم معلوم نیست که پیروان هر
ص: 450
یک از امامان از عترت طاهره و از علماء و فقهاء بزرگ از سادات علوی و حسینی و سجادی و موسوی و رضوی و غیره از قبیل: زید بن علی بن الحسین (الشهید) و یحیی بن زید و محمد بن عبد الله (نفس زکیه) و حسین بن علی مدفون به فخ و یحیی بن عبد الله بن حسن و برادرش ادریس و محمد بن جعفر الصادق و محمد بن ابراهیم (معروف به ابن طباطبا) و محمد بن محمد بن زید وعبد الله بن حسن و علی بن جعفر (عریضی) و غیر آنها که همگی از اکابر علماء و فقهاء خاندان رسالت بودند، نقل حدیث و روایت ننمودند.
ولی روایتهای ابو هریره معلوم الحال و عکرمه خارجی و یک عده کذّاب جعّال را که علمای خودتان تصدیق به آن دارند ما هم در شب های قبل اشاره به حالات آنها نمودیم، به جان ودل پذیرفته و از آنها نقل نموده اند.
و حتی ابن البیّع نوشته که بخاری از هزار و دویست نفر از خوارج و نواصب از قبیل عمران بن حطان (مادح عبد الرحمن بن ملجم مرادی قاتل امیر المؤمنین علیه السّلام) روایت نموده است.
و بسیار جای تأثر است که پیروان و مقلدین امام اعظم و امام مالک و امام شافعی و امام حنبل را که هیچ یک، از عترت واهل بیت رسول الله نبودند، مسلمان پاک بدانند و هر یک از آن فٍرق در طریق خود آزاد باشند؛ با آن که در اصول و فروع با هم اختلاف بسیار دارند.
ولی پیروان جعفر بن محمد الصادق علیه السّلام را کافر و مشرک و رافضی بخوانند! و
ص: 451
در بلاد سنّی حتی در مکّه معظمه که خداوند در باره آن مکان مقدس می فرماید: {و من دخله کان آمنا} آزادی در عقیده و اعمال و عبادات نداشته باشند.
چه خوش گوید حافظ شیرازی:
گر مسلمانی همین است که حافظ دارد وای اگر از پس امروز بود فردایی پس آقایان بدانند که ما جماعت شیعیان، باعث افتراق کلمه نیستیم. دوئیت را ما ایجاد نمی کنیم؛ بلکه آنچه می شود از طرف شما می شود، که زیاده از یکصد میلیون جمعیت مسلمان موحد مؤمن را که در جهت قبله و نماز و روزه و حج و سایر احکام دین با شما شرکت دارند، از خود دور و بیگانه و مشرک و کافر محسوب می دارید.
«در این موقع مؤذن اعلام نماز داد. آقایان به فریضه عشاء مشغول شدند، بعد از فراغت از نماز و صرف چای، جناب حافظ افتتاح کلام نمود.»
حافظ: حقیقت امر همین است که فرمودید. من آدم بی انصاف و حق کش نیستم. در قسمتهای مهمی از بیانات شما، حقیر معترفم که افراط کاریهای متعصبانه زیاد شده و مخصوصا در این لیالی، بدون تملق و چاپلوسی، مخلص که به سهم خود از محضر شما خیلی استفاده نموده و کاملا روشن گردیدم. ولی در عین حال با اجازه خودتان می خواهم جمله ای عرض کنم که هم گله باشد و هم دفاعی ازحریم اهل تسنن و آن این است که چرا شما مبلّغین و دانشمندان شیعه، عوام خود را منع نمی کنید از رفتار و گفتارهایی که عاقبتش کفر است؛ تا بهانه به دست دیگران ندهید که کلمة کفر بر زبان نیاورند؟
چون غالبا انسان به واسطه یک کلام بی جا و یا گفتار بی محل مورد حملات قرار
ص: 452
می گیرد وبی خود هم شما آقایان اهل جماعت را موردحملات قرار ندهید. بلکه خود شیعیانند که بهانه به دست می دهند و کلماتی می گویند که تأثیر در قلوب نموده لذا نسبت کفر به آنها داده میشود.
داعی: رفتار و گفتاری که عاقبتش کفر است از چه قبیل است؟ متمنی است توضیح دهید تا معما حل گردد.
حافظ: گفتار شنیع آنها از قبیل: طعن و انتقاداتی است که نسبت به صحابه خاص رسول الله صلی الله علیه وآله و بعض ازواج طاهرات آن حضرت رضی الله عنهم می نمایند که محققاً کفر محض است. چون که سالها در اعلاء کلمه توحید در رکاب ظفر انتساب آن حضرت، با کفار جهاد ها نمودند. بدیهی است که خدمات آنها خالی از شوائب و نقایص بوده و قطعا مستحق جنان خواهند بود. خصوصا آنهایی که به مقتضای آیه 18 سورة 48 (فتح) که می فرماید:
{لَقَدْ رَضِیَ الله عَنِ الْمُؤْمِنِینَ إِذْ یُبَایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ}
(هر آینه به تحقیق خدا از مؤمنانی که زیر درخت حدیبیه با تو بیعت کردند خوشنود گشت.)
به شرف رضوان حضرت حق مشرف گشتند و شکی نیست که آنها قولا و فعلا مورد توقیر رسول الله صلی الله علیه وآله بوده اند و البته منکر کمال ایشان در خذلان و گمراهی خواهد بود. و در حقیقت به مقتضای آیه شریفة سورة النجم که می فرماید:
{وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی}
ص: 453
(هرگز به هوای نفس سخن نمی گوید و سخن او جز غیر وحی خدا نیست)
منکر پیغمبرصلی الله علیه وآله و قرآن گردیده و هر کس انکار پیغمبر و قرآن کند محققا کافر است.
داعی: میل نداشتم که جناب عالی این قبیل موضوعات را در این مجلس علنی مورد بحث و سؤال یا به قول خودتان گله قرار دهید، که داعی مجبور شوم جواب دهم.
آنگاه حرف دست مردم جاهل و یک دسته معاند عنود بیفتد و قضاوت بر خلاف نمایند. خوب بود محرمانه بین خودمان این مطالب ردّ و بدل می شد تا جواب مطابق صواب عرض می کردم. حالا هم تمنا می کنم تقاضای داعی را بپذیرید و از بحث علنی در این موضوع صرف نظر نمایید یا روز صبح خودم خدمت تان میرسم و دو نفری قضیه را حل می کنیم.
حافظ: بنده بی تقصیرم چون آقایان حاضر، چند شب است به من فشار می آورند که این موضوع مورد بحث قرار گیرد. لذا این درخواست را مطابق میل آقایان نمودم. چون شما متانت در کلام دارید، گمان می کنم ضرری نداشته باشد که جواب مُسکتی به آقایان بدهید که رضای خاطرشان فراهم گردد و یا تصدیق نمایید که حق با ماست.
نواب: صحیح است، همگی انتظار داریم حل این معما گردد.
داعی: چون امر می فرمایید اطاعت می نمایم ولی از مثل شما شخص فاضل و محترمی انتظار نداشتم با مشروحات مفصله ای که در لیالی ماضیه به عرض
ص: 454
رسانیدم و جهات کفر آور را بیان نمودم، باز هم نسبت کفر به جامعة شیعیان بدهید. در صورتی که در شبهای اول کاملا برای شما روشن نمودم که شیعه اثنا عشریه چون پیروان محمد و آل محمد سلام الله علیهم اجمعین هستند، هرگز کافر نخواهند بود.
و چون جملاتی را درهم بیان فرمودید، ناچارم آنها را از هم تفکیک نموده هر یک را علی حدّه جواب عرض نمایم. تا آقایان حاضرین محترم و هم چنین غائبین مجلس، خود منصفانه قضاوت نموده و از شبهاتی که در دل آنها افکنده اند بیرون بیایند و بدانند که شیعیان هرگز کافر نخواهند بود و طرق کفر آن نیست که آقای محترم بیان نمودید.
اولا فرمودید که طعن و انتقادی که شیعیان از صحابه و بعض از ازواج رسول خداصلی الله علیه وآله می نمایند موجب کفر آنها گردیده.
نفهیمدم روی چه دلیل و برهان این بیان را نمودید؟ قطعا اگر طعن و انتقاد، مستند به دلیل و برهان باشد که ابداً مذمت ندارد، تا چه رسد به آن که کفر آور باشد و اگر بدون دلیل و برهان و محض اتهام باشد، باز هم سبب کفر نمی گردد. بر فرض به مؤمنی و لو صحابی باشد بی جهت هم طعن و نقد و یا لعنی هم بنمایند، کافر نخواهد شد ؟ بلکه فاسق می شوند؛ مانند آن که شراب بخورند یا زنا کنند. بدیهی است هر فسق و عصیانی قابل عفو و اغماض است.
چنان چه ابن حزم ظاهری اندلسی متولد 456 قمری، در صفحه 227 جزء
ص: 455
سوم کتاب الفصل فی الملل و النحل (1) گوید:
«کسی که به اصحاب رسول الله صلی الله علیه وآله دشنام دهد ازروی جهل و نادانی معذور است و اگر روی بصیرت و بینایی باشد فاسق خواهد بود مانند آن که به معاصی از قبیل زنا دزدی مشغول شده، وقتی کافر می شود که به قصد آن که چون اصحاب رسول خداصلی الله علیه وآله می باشند دشنام دهد که منتهی می شود به عداوت و اهانت با خدا و رسول او که البته آن وقت کافر خواهد شد.»
و الا صرف دشنام به صحابه، موجب کفر نمی گردد. چنانچه خلیفه عمر به پیغمبر عرض کرد: اجازه بده گردن حاطب منافق را بزنم – با آنکه از صحابه بزرگ و مهاجرین و از اصحاب بدر بود- مع ذلک برای این دشنام و نسبت نفاق به او دادن کافر نشد. انتهی کلامه.
پس چطور ممکن است شیعیان را برای دشنام دادن به بعضی از افراد صحابه- به فرض صدق و یقین شما - کافر خواند؟ و حال آنکه اکابر متقدمین از علمای شما بر خلاف عقیده شما در کتب معتبره خود از روی انصاف، دفاعها از حق و حقیقت نموده اند.
از جمله قاضی عبد الرحمن ایجی شافعی در مواقف(2) وجوهی را که
ص: 456
متعصبین علمای شما در کفر شیعه آورده اند ردّ کرده و آنها را نظر متعصبانه دانسته است وامام محمد غزالی صریحا می نویسد: سب و شتم صحابه ابدا کفر نمی باشد. حتی سبّ شیخین هم کفر آور نمی باشد.(1)
ملا سعد تفتازانی در شرح عقاید نسفی(2) گوید: این که جمعی متعصب گویند سبّ کنندگان صحابه کافرند، مورد اشکال می باشد و کفر آنها غیر معلوم
ص: 457
است. چه آن که بعض ازدانشمندان به صحابه حسن ظن داشتند. بدی های اعمال آنها را ندیده گرفتند بلکه تأویلات سستی نمودند و گفتند صحابه رسول الله از گمراهی و فسق مصون بودند و حال آنکه این قسم نبوده و دلیل بر این امر جنگ هایی است که بین آنها اتفاق افتاده ثابت می نماید که آنها گمراه و اهل فسق و عصیان بودند و حسادت و جاه طلبی آنها را وادار به اعمال زشت می نموده و منحرف می شدند. حتی بزرگان از صحابه که مصون از کارهای زشت نبودند! پس اگر کسی با نقل دلیل، نقد و انتقادی از آنها بنماید، موجب کفر نخواهد شد. چه آنکه بعضی روی حسن ظن، چشم پوشی نموده نقل ننمودند. ولی برخی، اعمال آنها را نقل نموده و مورد انتقاد قرار می دهند. [در هر صورت] نمی توان گفت آنها کافر هستند. برای آنکه هر صحابی که رسول خدا را دیده، معصوم و بی گناه نبوده است. انتهی نقل به معنی.
علاوه بر اینها ابن اثیر جزری صاحب جامع الاصول شیعیان را از فرق اسلامی به شمارآورده شما چگونه اثبات کفر بر آنها می نمایید؟
از جمله دلایل بر عدم کفر سبّ کنندگان بعضی از صحابه جهت اعمال شان، آن است که زمان حیات خلفاء، اشخاصی به آنها سبّ و شتم می نمودند و دشنامهای رکیک می دادند، مع ذلک خلفاء امر به کفر و قتل آنها نمی دادند.
چنانکه حاکم نیشابوری در صفحه 335 و 334 جزء چهارم المستدرک(1) و
ص: 458
امام حنبل در صفحه 9 جزء اول مسند(1) و ذهبی در تلخیص مستدرک(2) و قاضی عیاض در باب اول جزءچهارم کتاب شفاء(3) و امام غزالی در جلددوم احیاء
ص: 459
العلوم نقل می نمایند که در زمان خلافت ابو بکر روزی مردی بر او وارد شد و شدیداً بر او فحّاشی نمود و دشنام داد به طوری که حاضرین متأثر شدند ابو برزۀ اسلمی گفت خلیفه، اجازه بده او را به قتل رسانم چه آنکه کافر گردید ابو بکر گفت: نه چنین است، احدی نمی تواند چنین حکمی بنماید مگر پیغمبرصلی الله علیه وآله.
واقعا آقایان اهل تسنّن دایه از مادر مهربان ترند! خود خلیفه سبّ و شتم و دشنام را می شنود و حکم به کفر و امر به قتل نمی نماید، ولی آقایان محترم عوام بی خبر را اغوا می کنند (روی فرض و خیالات خود) که شیعیان کافر و مهدور الدّمند، چون سبّ صحابه می نمایند.
اگر سبّ صحابه کفرآور است، پس چرا آقایان محترم، معاویه و اتباع او را که به فرددوم احیاء العلوم نقل می نمایند که در زمان خلافت ابو بکر روزی مردی بر او وارد شد و شدیداً بر او فحّاشی نمود و دشنام داد به طوری که حاضرین متأثر شدند ابو برزۀ اسلمی گفت خلیفه، اجازه بده او را به قتل رسانم چه آنکه کافر گردید ابو بکر گفت: نه چنین است، احدی نمی تواند چنین حکمی بنماید مگر پیغمبرصلی الله علیه وآله.
واقعا آقایان اهل تسنّن دایه از مادر مهربان ترند! خود خلیفه سبّ و شتم و دشنام را می شنود و حکم به کفر و امر به قتل نمی نماید، ولی آقایان محترم عوام بی خبر را اغوا می کنند (روی فرض و خیالات خود) که شیعیان کافر و مهدور الدّمند، چون سبّ صحابه می نمایند.
اگر سبّ صحابه کفرآور است، پس چرا آقایان محترم، معاویه و اتباع او را که
ص: 460
به فرداکمل از صحابه و افضل خلفاء امیر المؤمنین علیّ بن ابی طالب علیه السّلام سبّ و لعن نمودند کافر نمی خوانید؟! پس بدانید هدف شما امر دیگر است و آن جنگ با اهل بیت و عترت طاهره و پیروان آنها می باشد!
اگر سبّ صحابه مخصوصا خلفای راشدین کفرآور است پس چرا آقایان حکم به کفر عایشه امّ المؤمنین نمی نمائید که تمام علماء و مورخین(1) خودتان نوشته اند پیوسته به خلیفه عثمان سبّ و شتم می نمود و علناً می گفت «اقتلوا نعثلا فقد کفر» یعنی بکشید این پیر خرفت را (که مراد عثمان باشد) پس به تحقیق کافر شده! اگر یک فرد شیعۀ مظلوم بگوید خوب شد عثمان را کشتند چون کافر بود، فوری شما آقایان او را کافر و حکم قتلش را صادر می نمائید ولی در حضور خود عثمان، عایشه او را نعثل و کافر خواند! نه خلیفه، نه صحابه، او را منع و زجر ننمودند. شما هم او را مورد مذمت قرار نمی دهید.
نواب: قبله صاحب مگر نعثل چه معنی دارد که مورد گفتار قرار گرفته.
ص: 461
داعی: فیروزآبادی که از علمای بزرگ خودتان است در قاموس اللغه (1)در معنی نعثل گوید: نعثل پیر خرفت را گویند و نیز یهودی پرریشی بود در مدینه که عثمان را به اوتشبیه می نمودند و شارح قاموس (علاّمۀ قزوینی) همین معنی را گفته به علاوه گوید: ابن حجر در تبصره المنتبه ذکر کرده است که «ان نعثل یهودیّ کان بالمدینة هو رجل لحیانیّ یشبه به عثمان.» یعنی نعثل یهودی پرریشی بود در مدینه که مردم مدینه عثمان را تشبیه به او می نمودند.
از همه بالاتر اگر دشنام دادن به صحابه بد و امر قبیح است و دشنام دهنده کافر می شود پس چرا خلیفه ابو بکر در بالای منبر حضور صحابه و جامعۀ مسلمین به فرد اکمل از صحابه علیّ بن ابی طالب علیه السّلام دشنام داد؟! شما هیچ متأثر نمی شوید- بلکه ابو بکر را تقدیس می نمائید و حال آنکه باید تقبیح نمائید.
حافظ: چرا تهمت می زنید کجا خلیفه ابو بکر رضی الله عنه به خلیفه علی کرم الله وجهه دشنام داده.
داعی: ببخشید ما اهل تهمت نیستیم، تا به چیزی علم پیدا نکنیم نقل نمی نمائیم. خوبست مراجعه نمائید به صفحه ٨٠ جلد چهارم شرح نهج البلاغه(2) که ابو بکر در مسجد بالای منبر در مقام انتقاد از امیر المؤمنین علیه السّلام گفت:
«انّما هو ثعالة شهیده ذنبه مربّ لکلّ فتنة هو الذی یقول کروها جذعة بعد ما
ص: 462
هرمت یستعینون بالضعفة و یستنصرون بالنساء کامّ طحّال احبّ اهلها الیها البغی(1)»
(جز این نیست که او (علی علیه السّلام) روباهی می باشد که شاهد او دم اوست! ماجراجو و برپا کنندة فتنه می باشد و فتنه های بزرگ را کوچک نشان می دهد و مردم را به فتنه و فساد ترغیب و ترهیب می نماید. کمک از ضعفاء و یاری از زنها می طلبد مانند ام طحال است (که زنی بود زانیه در جاهلیت چنانچه ابن ابی الحدید توضیح می دهد که دوست می داشت به نزدیکان خود زنا بدهد.)
ولی در سایر تواریخ به این عبارت آمده که ابو بکر گفت: انما هی ثعالة شهیدها ذنبها.
اینک آقایان مطابقه کنید فحش های خلیفه ابو بکر را به مولی الموحدین امیر المؤمنین با طعن و انتقادی که یک شیعه به آنها بنماید چقدر تفاوت دارد.
پس اگر دشنام دادن به یکی از اصحاب کفرآور است بایستی ابو بکر و دخترش عایشه و معاویه و پیروانشان کافر باشند و اگر کفرآور نیست شما نمی توانید به این جهت شیعیان را کافر بدانید.
چنانچه طبق احکام و فتاوای فقهاء و خلفاء بزرگتان، دشنام دهندگان کافر و واجب القتل نمی باشند.
همچنانکه امام احمد حنبل در جلد سوم مسند و ابن سعد کاتب در صفحه ٢٧٩ جزء پنجم کتاب طبقات(2) و قاضی عیاض در باب اول جزء چهارم شفاء(3)
ص: 463
نقل نموده اند که عامل خلیفه عمر بن عبد العزیز از کوفه به او نوشت که شخصی به عمر بن الخطّاب خلیفه ثانی سبّ نموده و دشنام داده، اجازه می دهید او را بکشیم؟ در جواب نوشت خون هیچ مسلمانی مباح نمی شود برای سبّ و شتم نمودن به مسلمانی مگر دشنام دهنده، به رسول خداصلی الله علیه وآله دشنام داده باشد.
علاوه بر این اقوال، عقاید اکابر علماء خودتان چون ابو الحسن اشعری و پیروان آن اینست که اگر کسی قلبا مؤمن ولی تظاهر به کفر نماید (مانند یهودیت و نصرانیت و غیره) یا به جنگ رسول الله صلی الله علیه وآله برخیزد یا خدا و رسول را بدون عذر شدیدا دشنام دهد مع ذلک کافر نمی شود و نمی توان حکم کفر بر او جاری نمود چه آنکه ایمان عقیده قلبی است و چون از قلب او احدی اطلاع ندارد نمی توان فهمید تظاهر به کفر از روی دل و قلب بوده یا فقط جنبۀ تظاهر داشته!
و این مراتب را علمای اشعری در کتب خود درج نموده اند مخصوصا ابن حزم آندلسی در صفحه ٢٠4 و ٢٠6 جزء چهارم کتاب الفصل(1)
مبسوطا این
ص: 464
عقاید را نقل نموده است.
پس در این صورت چگونه آقایان حکم کفر بر شیعیان موحّد پاکدل مطیع خدا و پیغمبر و عامل به تمام احکام شرع انور از واجبات و مستحبات صادر می نمائید- به فرض آنکه بعضی از آنها سبّ و شتم و دشنام با دلیل و برهان (به خیال خودشان) به بعضی از صحابه بنمایند- شما نمی توانید طبق عقاید و گفتار اکابر پیشوایان خودتان حکم به کفر آنها بنمائید.
و حال آنکه در کتب معتبرۀ خودتان مانند جلد دوم مسند احمد حنبل(1) صفحه ٢٣6 و جلددوّم سیره الحلبیّه(2) حلبی صفحه ١٠٧ و جلد دوم صحیح
ص: 465
بخاری(1) صفحه ٧4 و صحیح مسلم(2) کتاب جهاد و اسباب النزول(3) واحدی صفحه ١١٨ و غیر هم بسیار رسیده که در حضور خود پیغمبر غالبا اصحاب مانند ابو بکر و غیره به هم دشنام می دادند بلکه یکدیگر را می زدند و رسول خدا صلی الله علیه وآله مشاهده می نمود و آنها را کافر نمی خواند و اصلاحشان می داد.
البته این قبیل اخبار جنگ و نزاع اصحاب در مقابل رسول الله صلی الله علیه وآله در کتب علماء اهل تسنن است نه در کتاب های علمای شیعه.
پس جواب ایراد اولتان را با همین مختصربیان شنیدید که لعن و دشنام به
ص: 466
احدی از صحابه موجب کفر نمی شود و اگر بدون دلیل و برهان سبّ و لعنی بنمایند فاسق می شوند نه کافر و هر عمل فسقی قابل عفو و آمرزش می باشد.
ثانیا فرمودید صحابه مورد توقیر و احترام و تعظیم رسول اکرم صلی الله علیه وآله بوده اند صحیح است داعی هم تصدیق دارم بلکه عموم مسلمین و اهل علم و دانش متّفقند که نیک و بد اعمال اشخاص مورد توجه و مطالعه خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله بوده و عمل نیک هر فردی را تقدیر می نمودند چنانچه عدالت انوشیروان و سخاوت حاتم طائی را تقدیر فرمودند.
ولی این مطلب هم مسلّم است که آن حضرت اگر توقیر و تقدیر از فردی یا جمعی می نمودند مربوط به همان عمل نیکی بوده که از آنها صادر گردیده.
بدیهی است توقیر و تقدیر فردی یا جمعی در عمل مخصوصی قبل از صدور خلاف از ایشان دلالت بر سلامت و حسن عاقبت نمی کند چه آنکه عقوبت قبل از صدور عصیان با آنکه معلوم الصدور هم باشد جائز نیست.
چنانچه مولانا امیر المؤمنین علی علیه السّلام با آنکه از عمل عبد الرحمن بن ملجم مرادی و شقاوت و سوء عاقبت او آگاه و مکرر هم باو می فرمود تو قاتل من هستی و در یک مجلس صریحا فرمود:
ارید حیاته و یرید قتلی غدیرک من خلیل من مرادی
(من زندگانی او را خواهان و او قتل مرا طالب است و این غدّار ظاهر
ص: 467
دوست از طائفه (چنانچه ابن حجر مکی هم در صفحه 72 صواعق(1) آخر باب 9 نقل نموده است.)
مع ذلک در مقام عقوبت او بر نیامد پس روایتی که دلالت بر حسن فعل و عمل مخصوصی نماید افاده تام نمی نماید.
ثالثا فرمودید چون صحابه در بیت الرضوان حاضر بودند و در تحت شجره با آن حضرت بیعت نمودند مستحق مدحند نه مذمت چون مشمول آیه شریفه گشتند.
محققین از علماء در این موضوع جواب ها داده اند که مدلول آیه مذکوره عند التوفیق رضاء املیّه است از آن فعل مخصوص که بیعت است نه رضای ابدی تا روز آخر عمر در تمام مراحل زندگانی.
زیرا خود می دانید که در آن بیعت (تحت شجره) در حدیبیّه هزار و پانصد نفر از امت حاضر بودند که عدّه ای از آنها مشمول آیات نفاق شدند که خدا آنها را وعدۀ خلود در آتش داد.
آیا ممکن است خدا و رسول از عدّه ای راضی باشند و حال آنکه قسمتی از آنها مخلّد در آتش و قسمت دیگر در بهشت جاویدان باشند.
پس معلوم می شود رضایت خدای تعالی تنها در اثر بیعت تحت شجره نبوده بلکه معلّق به ایمان خالص و عمل صالح بوده یعنی آنان که با اعتقاد قلبی به
ص: 468
توحید و نبوت بیعت نمودند مورد رضای پروردگار و خلود در جنت قرار گرفتند و اما کسانی که یا ایمان نداشتند و بیعت نمودند و یا ایمان داشتند و بیعت نکردند مورد سخط خداوندی قرار گرفته و مخلّد در آتش خواهند بود.
پس بنابراین بیعت تحت شجره تنها، کافی از رضای پروردگار نیست و اشخاصی که مخلّد در آتشاند معلوم می شود آن روز ایمان نداشتند و بدیهی است که مورد انکار احدی از مسلمین نیست که بعض از افعال حسنۀ مرضیه از صحابه صادر می شد که مورد تقدیر بوده و البته هر عمل نیکی که از کسی ظاهر شود مورد مدح واقع می شود (مانند بیعت نمودن در تحت شجره) مادامی که عمل خلافی از او ظاهر نگردد- و اگر عمل زشتی هم از مؤمن و لو صحابی باشد ظاهر گردد مورد نقد وانتقاد قرار خواهد گرفت.
جامعۀ شیعیان، افعال و اعمال نیک صحابه را پیوسته نقل نموده و مذعن بخوبی آن أعمال هستند.
و آن کسانی که در مقام طعن و انتقاد در آمده اند در حالتی که اذعان باعمال نیک آنها دارند از قبیل بیعت الرضوان و مهاجرت با رسول خداصلی الله علیه وآله و مانند انصار و پذیرائی نمودن از آن حضرت و حاضر شدن به جنگها (و لو آنکه فتح بدست علی علیه السّلام واقع می شد) و سایر اعمال نیک صادرۀ از آنها اعمال ناپسند و زشت آنها هم رطب اللسان و مورد بحثشان می باشد.
حافظ: خیلی حیرت آور است که می فرمائید از صحابه رسول خداصلی الله علیه وآله افعال ناپسند و زشت ظاهر گردیده و حال آنکه رسول خداصلی الله علیه وآله فرد فرد آنها را هادی و مقتدای امت قرار داده و در حدیث معروف که فرموده:
ص: 469
«انّ اصحابی کالنجوم بأیّهم اقتدیتم اهتدیتم»
(به درستی که اصحاب من مانند ستارگانند و به هر یک از آنها اقتدا کنید هدایت شده اید).
قطعا شما در عقیدۀ خود منفردید و ما عقیده منفرد را نمی توانیم بپذیریم.
داعی: حدیثی شاهد مقال آوردید که حقیر را در یک سنگلاخ بزرگی انداختید که گوهر را از میان آن بیرون آوردن افتخار بزرگی است. ناچارم قدری در اطراف این حدیث مختصرا بحث کنم و بعد به جواب اصلی شما بپردازم و البته بحث ما در سند حدیث و صحت و سقم آن نقدا نمی باشد زیرا ما را به کلی از مطلب دور می نماید، فقط بحث در مدلول حدیث می باشد.
بدیهی است کسانی که رسول اکرم صلی الله علیه وآله را زیارت نموده و یا به ضبط حدیث از آن حضرت موفق گردیده اند، صحابه و اصحاب می گویند؛ خواه از مهاجر و انصار و خواه غیر از اینها از موالی و غیره باشد.
اشتباه بزرگی که آقایان نموده اید اینست که روی حسن نظر تصور فرموده اید صحابه و اصحاب رسول الله عموما پاک و منزه از جمیع عیوب بوده اند و حال آنکه اینطور نبوده. اصحاب آن حضرت مخلوط از نیک و بد بودند که خدا و رسول بزرگوار به حال خوب و بد آنها آگاهی داشتند و دلیل بر این معنی سوره منافقون و آیاتی که در سایر سور قرآن مجید مانند توبه و احزاب در مذمت منافقین و فاسقین از اصحاب وارد گردیده، اکابر علماء خودتان در کتب معتبرۀ خود مثالب آنها را نقل نموده اند و بعض از آنها مانند هشام بن محمّد سایب کلبی
ص: 470
که از اعیان علماء شما می باشد، کتاب مخصوصی در مثالب صحابه تصنیف و تألیف نموده است.
و منافقینی که خداوند در قرآن مجید و رسول اکرم صلی الله علیه وآله آنها را مذمت و اهل آتش معرفی فرموده اند مردمان دو روئی بودند که ظاهر مسلمانی داشتند و باطن آنها فاسد و خراب بوده و تمامی آنها در سلک اصحاب آن حضرت بودند. در این صورت چگونه می توانیم به تمام اصحاب آن حضرت نظر نیک داشته باشیم که به هر یک از آنها اقتدا نمائیم، نجات یابیم؟(1)
ص: 471
آیا در داستان عقبه از همان منافقین اصحاب نبودند که ظاهری آراسته داشتند ولی در صدد قتل خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله بر آمدند.
حافظ: داستان عقبه را جمعی از علماء از ساخته های شیعه می دانند و صحت آن غیر معلوم است.
داعی: بی لطفی فرمودید عقاید عدّه ای از اصحاب خوارج و نواصب را مدرک گفتار قرار دادید. این قضیه به قدری مشهور و واضح و آشکار و مستفیض است
ص: 472
که مورد تصدیق علمای خودتان می باشد.
آیا در داستان عقبه از همان منافقین اصحاب نبودند که ظاهری آراسته داشتند ولی در صدد قتل خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله بر آمدند.
حافظ: داستان عقبه را جمعی از علماء از ساخته های شیعه می دانند و صحت آن غیر معلوم است.
داعی: بی لطفی فرمودید عقاید عدّه ای از اصحاب خوارج و نواصب را مدرک گفتار قرار دادید. این قضیه به قدری مشهور و واضح و آشکار و مستفیض است که مورد تصدیق علمای خودتان می باشد.
مراجعه نمائید به کتاب دلائل النبوه(1)
تألیف حافظ ابو بکر أحمد بن حسین بیهقی شافعی که از اکابر فقهاء و دانشمندان خودتان می باشد. داستان بطن عقبه را مسندا با سلسلۀ روات و امام احمد حنبل در آخر جلد پنجم مسند(2) از ابو طفیل
ص: 473
و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه(1) ضبط نموده اندو به طور استفاضه مشهور است که حضرت جماعتی از اصحاب را در آن شب لعن فرمودند.
نواب: قبله صاحب قضیّۀ عقبه چه بوده است و چه اشخاصی می خواستند
ص: 474
رسول خدا را به قتل رسانند؟ متمنی است و لو مختصرا بیان فرمائید.
داعی: اکابر علمای فریقین نوشته اند که در مراجعت از غزوۀ تبوک چهارده نفر از منافقین تصمیم محرمانه به قتل رسول اکرم صلی الله علیه وآله گرفتند. در بطن عقبه که راه باریکی در دامنه کوه بود که فقط یکی یکی باید عبور بنمایند خواستند تصمیم خود را عملی نمایند. جبرئیل رسول خدا را خبر داد. آن حضرت حذیفۀ نخعی را فرستادند در دامنه کوه پنهان گردید وقتی آن عدّه آمدند و با هم حرف زدند همه را شناخت که هفت نفر آنها از بنی امیّه بودند. حذیفه خود را به آن حضرت رسانید و آنها را معرفی نمود. حضرت فرمود: رازدار باش، خدا نگهدار ما می باشد. اول شب حضرت، مقدّم بر اردو حرکت نمود، عمّار یاسر مهار شتر را گرفته، حذیفه شتر را از عقب می راند. وقتی به راه باریک رسیدند، آنها دبّه های خود را پر از ریگ کرده (یا شیشه های پر از روغن) با فریاد مقابل شتر پرتاب نمودند که شتر رمیده و آن حضرت را به درّۀ عمیق پرتاب نماید، ولی خدای تعالی آن حضرت را حفظ فرمود. آنها هم فرار نموده و در جمعیت خود را پنهان نمودند.
اینها مگر از اصحاب نبودند؟ پس این عمل آنها نیک و پیروی آنها راه هدایت بوده؟
آیا سزاوار است خوش بینی آدمی تا آنجا برود که وقتی گفتند اصحاب رسول الله یعنی کسانی که پیغمبر را دیده اند یا نقل حدیث از آن حضرت نموده اند، دیگر غمض عین کنند،عیوب و بدیهای آنها را نبینند و بگویند همگی اهل روضۀ رضوان و ناجی بلکه پیروان هر یک از آنها هم ناجی می باشند؟
ص: 475
آیا ابو هریره کذّاب که شب های قبل اشاره به حالات او نمودم که خلیفه عمر او را تازیانه زد و گفت از پیغمبرصلی الله علیه وآله زیاد حدیث به دروغ نقل می کند جزء اصحاب نبوده و ناقل أحادیث بسیار نبوده؟ همچنین دیگران از اصحاب مانند سمرة بن جندب و غیره که وضع حدیث می نمودند، از اصحاب نبودند؟ آیا رسول خداصلی الله علیه وآله امت را امر می نماید پیروی کنید از کذّاب و جعّال تا هدایت شوید؟!
اگر این حدیثی که شما مدرک عظمت اصحاب قرار دادید صحیح است که به هر یک از اصحاب اگر اقتداء نمودند هدایت می یابند، بفرمائید اگر دو تن از اصحاب دو راه مخالف رفتند ما پیروی از کدام یک کنیم تا هدایت شویم؟ اگر دو دسته از اصحاب با هم محارب و یا مخالف در عقیده شدند ما پیروی از کدام دسته بنمائیم تا رستگار شویم؟
حافظ: اولا اصحاب پاک رسول الله با هم مخالفت و جنگی هرگز نمی نمودند و اگر مخالفت نمودند غور و دقت نمائید هر کدام از آنها پاکتر و گفتارشان مستدل تر است از آنها پیروی کنید.
داعی: بنابراین بیان شما اگر ما غور کردیم و تحقیق نمودیم و یکی از دو را پاک و اهل حق شناختیم قطعا آن دستۀ دیگر از اصحاب ناپاک و بر باطل خواهند بود؟ پس این حدیث به خودی خود عقلاً از درجۀ اعتبار ساقط می گردد، چه آنکه نمی شود به هر یک از صحابه اقتدا نموده و هدایت یافت!
ص: 476
و اگر این حدیث صحیح است، شما چه ایرادی به شیعیان دارید، زیرا اینها پیروی نمودند طریقۀ عدّه ای از اصحاب را مانند سلمان وابوذر و مقداد و عمار یاسر و ابو ایوب انصاری و حذیفۀ نخعی و خزیمۀ ذو الشهادتین و امثال آنها را که قبلا در شب های گذشته اشاره بنام آنها نمودیم که بیعت با ابو بکر ننمودند و بلکه مخالفت و محاجّه هم کردند.
پس این دو دسته از اصحاب که در مقابل هم ایستادند کدام دسته حق بودند قطعا یک دسته از آنها بر باطل بودند و حال آنکه در حدیثی که شما نقل نمودید می گوید به هر یک از اصحاب اقتدا کنید هدایت می شوید؟
مگر سعد بن عباده انصاری(1) از اصحاب نبود که با ابو بکر و عمر بیعت نکرد به اتفاق جمهور مورخین اسلامی از شیعه و سنی رفت در شام ماند تا اواسط خلافت عمر کشته شد. پس اقتداء به او کردن و مخالفت با ابو بکر و عمر به حکم این حدیث راه هدایت می باشد.
آیا طلحه و زبیر از اصحاب و بیعت کنندگان تحت شجره نبودند؟ آیا قیام آنها در مقابل خلیفۀ حق پیغمبر نبود (و به عقیده شما مسلّما خلیفۀ چهارم) و سبب
ص: 477
ریختن خون بسیاری از مسلمانان نگردیدند؟ آیا این دو دسته از اصحاب که در مقابل هم قرار گرفتند، پیروی و اقتداء به کدام یک از آنان سبب هدایت بوده، اگر بگوئید هر دو دسته چون تابع اصحاب بودند، حق بودند! راه غلط پیموده اید؛ زیرا جمع بین ضدّین محال است که دو فرقۀ محارب هر دو اهل هدایت و روضۀ رضوان منزلگاه آنها باشد.
پس قطعاً آن طرفی که اصحاب علیّ بن ابی طالب علیه السّلام بودند هدایت یافته و طرف مقابل بر باطل و این خود دلیل دیگر است بر ابطال فرمودۀ شما که اصحاب حاضر در بیعت الرضوان تحت شجره تماما رستگارند، زیرا دو نفر از بیعت کنندگان تحت الشجره طلحه و زبیر بودند که به جنگ امام و خلیفه بر حق برخاستند؛ آیا آن عملشان که قیام در مقابل خلیفۀ پیغمبر و جنگ با کسی که آن حضرت دربارۀ او فرمود: «حربک حربی» ننگ بزرگی نبوده و جنگ با رسول خدا نبوده؟ پس چطور ممکن است بفرمائید کلمه اصحاب یا حاضر بودن در بیعت الرضوان، رستگاری کامل می آورد.
آیا معاویه و عمرو بن العاص از اصحاب نبودند که با خلیفۀ پیغمبر جنگیدند به علاوه در منابر و مجالس حتی در خطبۀ نماز جمعه علی علیه السّلام را سبّ(1) و لعن
ص: 478
می نمود با آنکه اکابر علماء خودتان در کتب معتبرۀ خود نقل نمودند که مکرر رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
«من سبّ علیّا فقد سبّنی و من سبّنی فقد سبّ الله»(1)
ص: 479
(کسی که دشنام دهد علی را پس به تحقیق مرا سب و دشنام داده و کسی که مرا سب و دشنام دهد خدا را سب و دشنام داده.)
پس روی قاعده این حدیثی که شما مدرک آوردید «اتباع ملعون بن ملعون علی لسان رسول الله’» و سب کنندگان علی علیه السّلام که فی الحقیقه سب کنندگان خدا و پیغمبر بودند (بنا بر آنچه علمای خودتان نوشتند) هدایت یافته و اهل بهشتند!
فاضل تفتازانی در شرح مقاصد(1) مفصلا در این موضوع بیانی دارد. گوید: «چون بین صحابه محاربات سخت و مشاجرات شدید واقع شده، معلوم می شود که بعض از آنها از طریق حق منحرف گردیده، از روی حقد و حسد و عناد و حب ریاست و میل به لذات شهوانیّه هر نوع ظلم و تعدی نمودند.»
بدیهی است که چون هر صحابی معصوم نبوده مرتکب فجایع اعمال گردیدند
ص: 480
ولی بعض از علماء از جهت حسن ظن به صحابه، اعمال و رفتار زشت آنها را تأویلات بارده نمودند!
از این قبیل دلائل محسوسه بر ابطال این حدیث منقولۀ شما بسیار است که دیگر وقت اجازۀ بیش از این گفتار نمی دهد. پس قطعا این حدیث از موضوعات است؛ چنانچه بسیاری از علماء خودتان در کتاب الموضوعات در سلسلۀ اسنادش خدشه نموده اند.
چنانچه قاضی عیاض در صفحه ٩١ جلد دوّم شرح الشفاء(1) این حدیث را نقل نموده و گویددارقطنی در فضائل و ابن عبد البرّ از طریق او آورده اند که، به اسناد این حدیث حجّتی نمی باشد.
و نیز از عبد ابن حمید در مسند خود از عبد الله ابن عمر نقل نموده که «بزار منکر صحت این حدیث بوده».
و نیز گوید ابن عدی در کامل باسناد خود از نافع از عبد الله ابن عمر نقل نموده که اسناد این حدیث ضعیف است.
ص: 481
و همچنین گوید: بیهقی روایت نموده که متن این حدیث مشهور است ولی اسانید اوضعیف است انتها.
چه آنکه در اسناد این حدیث حارث ابن غصین(1) مجهول الحال و حمزه ابن ابی حمزه نصیری(2) که متهم به کذب و دروغ گوئی بوده اند، می باشند. لذا ضعف حدیث ثابت است.
و نیز ابن حزم(3) گفته است این حدیث مکذوب و موضوع و باطل است.
ص: 482
پس چنین حدیثی با سلسله اسناد ضعیفه قابل اعتماد و اتکاء به استناد به آن نمی باشد و بر فرض بگوئیم این حدیث صحیح است، قطعا عمومیت آن منظور نظر نبوده بلکه مراد اقتداء به خوبان و نیکوکاران از اصحاب بوده که به حکم آن حضرت تبعیت از کتاب کریم و عترت طاهره نمودند.
پس با این مقدماتی که عرض شد اگر نقد وانتقادی از بعض صحابه بشود مورد مذمت نخواهد بود چه آنکه صحابه عموما بشری بودند عادی و غیر معصوم، پس وقتی معصوم نبودند جایز الخطا بوده اند.
حافظ: ما هم قائلیم که صحابه معصوم نبودند ولی مسلّما همگی آنها عدول بودند، معصیتی از آنها صادر نمی شد.
داعی: بی لطفی فرمودید که به طور مسلّم آنها را عادل و مبرّا از معاصی دانستید. زیرا که اخبار منقولۀ در کتب معتبرۀ علمای خودتان بر خلاف این معنی حکم می کند که بسیاری از اکابر صحابه روی عادت دیرینه گاهی مرتکب معاصی می شدند.
حافظ: ما که از چنین اخبار اطلاع نداریم، چنانچه شما دارید بیان فرمائید.
داعی: گذشته از آنچه در جاهلیت می نمودند در اسلام هم مرتکب بسیاری از معاصی می شدند که داعی من باب نمونه به نقل یکی از آن اخبار اکتفا می نمایم.
ص: 483
زیرا که بزرگان از علماء خودتان در کتب معتبره خود نقل می نمایند که سال فتح مکه (هشتم هجری) عدّه ای از کبار صحابه مجلس انسی داشتند که در آن مجلس سرّی شراب صرف نمودند.
حافظ: به طور قطع این خبر از مجعولات مخالفین است زیرا که صحابه بزرگ در مجلس فساد حاضر نمی شدند تا چه رسد به نوشیدن شراب بعد از حکم به حرمت!
داعی: قطعا از مجعولات مخالفین نیست بلکه اگر جعل نمودند علماء خودتان نمودند.
نواب: قبله صاحب چنین مجلسی اگر بوده حتما نام صاحب خانه و مدعوین برده شده است. شما می توانید این مطلب را برای ما باز نمائید؟
داعی: بلی این مطلب کاملا در نزد علماء شما به طور وضوح بیان گردیده.
نواب: متمنی است بیان فرمائید تا حلّ معمّا گردد.
داعی: ابن حجر در صفحه٣٠ جلد دهم فتح الباری(1) می نویسد ابو طلحه زید
ص: 484
بن سهل در منزل خود مجلس شرابی تشکیل داد و ده نفر را به آن مجلس دعوت کرد که همگی شراب نوشیدند و ابو بکر اشعاری در مرثیۀ کفار مشرکین و کشته شدگان بدر سرود!
نواب: آیا نام های مدعوین را ذکر نموده اند؟ چنانچه نقل نموده اند برای ما بیان فرمائید تا کشف حقیقت شود.
داعی: ١- ابو بکر بن ابی قحافه ٢ - عمر بن الخطّاب ٣ - ابو عبیده جراح 4 - ابیّ بن کعب 5 - سهل بن بیضاء 6 - ابو أیوب انصاری ٧ - ابو طلحه (دعوت کننده و صاحب البیت)٨ - ابو دجانه سماک بن خرشه ٩ - ابو بکر بن شغوب ١٠ - انس بن مالک که در آن وقت هیجده ساله و ساقی مجلس بوده - چنانچه بیهقی در صفحه ٢٩ جلد هشتم سنن(1) از خود انس نقل می نماید که گفت من در آن روز از همه کوچکتر و ساقی مجلس بودم - (هم همۀ شدید در مجلس).
شیخ: (با عصبانیت) به ذات پروردگار این خبر از ساخته های دشمنان ما می باشد.
ص: 485
داعی: (با تبسّم) خیلی تند رفتید و قسم بی جائی یاد نمودید تقصیر شما هم نیست مطالعاتتان کم است و اگر زحمت مراجعه به کتب را به خود می دادید می دیدید که اکابر علماء خودتان نوشته اند - پس استغفار کنید.
ناچار شدم برای روشن شدن ذهن آقایان محترم که بدانید ما آنچه می گوئیم نقل قول علمای خودتان را می نمائیم به بعض از اسناد این واقعه که در نظر دارم اشاره نمایم.
محمد بن اسماعیل بخاری در تفسیر آیه خمر در سوره مائده در صحیح(1) خود و مسلم ابن حجّاج در کتاب اشربه باب تحریم الخمرصحیح(2) خود و امام احمد حنبل در صفحه ١٨١ و ٢٢٧ جلد سیم مسند(3) و ابن کثیر در صفحه ٩٣ و
ص: 486
٩4 جلد دوم تفسیر(1) و جلال الدین سیوطی درصفحه ٣٢١ جلد دوّم درّ المنثور(2) و طبری در صفحه ٢4 جلد هفتم تفسیر(3) و ابن حجر عسقلانی در صفحه ٢٢ جلد چهارم اصابه(4) و در صفحه ٣٠ جلد دهم فتح الباری و بدر الدین
ص: 487
حنفی در صفحه٨4 جلد دهم عمده القاری(1) و بیهقی در صفحه ٢٨6 و ٢٩٠ سنن(2) و دیگران شرح قضایا را مفصّل و مبسوط نقل نموده اند.
شیخ: شاید قبل از تحریم بوده نه بعد ازتحریم.
داعی: روی قواعد مندرجۀ در کتب تفاسیر و تاریخ معلوم می شود بعد از ورود آیات تحریم، بعض از مسلمین و صحابه شراب ممنوع را می خوردند.
چنانچه محمد بن جریر طبری در صفحه ٢٠٣ جلد دوم تفسیر کبیر(3) خود
ص: 488
ص: 489
مسندا از أبی القموس زید بن علی نقل نموده که گفت خداوند سه مرتبه آیات خمریه نازل فرموده مرتبۀ اول آیه ٢١٩ سوره (بقره)
{یَسْئَلُونَک عَنِ اَلْخَمْرِ وَ اَلْمَیْسِرِ قُلْ فِیهِمٰا إِثْمٌ کبِیرٌ وَ مَنٰافِعُ لِلنّٰاسِ وَ إِثْمُهُمٰا أَکبَرُ مِنْ نَفْعِهِمٰا}
القموس زید بن علی نقل نموده که گفت خداوند سه مرتبه آیات خمریه نازل فرموده مرتبۀ اول آیه ٢١٩ سوره (بقره)
{یَسْئَلُونَک عَنِ اَلْخَمْرِ وَ اَلْمَیْسِرِ قُلْ فِیهِمٰا إِثْمٌ کبِیرٌ وَ مَنٰافِعُ لِلنّٰاسِ وَ إِثْمُهُمٰا أَکبَرُ مِنْ نَفْعِهِمٰا}
(ای پیغمبر از تو از حکم شراب و قمار می پرسند بگو: این دو کار، گناه بزرگ است و سودهایی برای مردم دارد ولی زیان گناه آن بیش از منفعت آن است).
نازل گردید ولی مسلمین متنبّه نگردیده و می خوردند شراب را، حتی دو نفر شراب خورده و مست به نماز مشغول شدند و کلمات بی معنی می گفتند خداوند آیه 4٣ سوره 4(نساء) را نازل فرموده که:
{یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تَقْرَبُوا اَلصَّلاٰةَ وَ أَنْتُمْ سُکٰاریٰ حَتّٰی تَعْلَمُوا مٰا تَقُولُونَ}
(ای اهل ایمان هرگز در حال مستی به نماز نزدیک نشوید، تا بدانید چه می گویید و چه می کنید)
بازهم می خوردند شراب را، ولی در حال مستی به نماز نمی ایستادند تا آنکه روزی مردی شراب خورد (بنا بروایت بزّار و ابن حجر و ابن مردویه أبو بکر بود) و اشعاری در مرثیۀ کشته گان بدر گفت. رسول الله صلی الله علیه وآله شنید
با حال غضب
ص: 490
تشریف آورد با چیزی که در دست مبارکش بود خواست او را بزند گفت پناه می برم به خدا از غضب خدا و پیغمبرش به خدا قسم دیگر نمی خورم آنگاه نازل گردید آیۀ ٩١ سوره 5(مائده) که:
{یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا إِنَّمَا اَلْخَمْرُ وَ اَلْمَیْسِرُ وَ اَلْأَنْصٰابُ وَ اَلْأَزْلاٰمُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ اَلشَّیْطٰانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّکمْ تُفْلِحُونَ.}
(ای اهل ایمان: شراب و قمار و بت پرستی و تیرهای گروبندی (که رسمی بود در جاهلیت) تماما پلیدی و از عمل شیطان است، البته از آن دوری کنید تا رستگار شوید.)
ما حصل از آنچه عرض شد آن بود که آقایان بدانید صحابه هم مانند سایر مؤمنین و مسلمین خوب و بد داشتند یعنی هر کدام از آنها که در اطاعت اوامر خدا و پیغمبر جدّی بودند به منتها درجه سعادت رسیدند و هر کدام تابع هوای نفس فریب شیطان خوردند، فاسد شدند.
پس آن کسانی که در مقام طعن و انتقاد به صحابه هستند دلائل منطقی دارند می گویند. مطاعن زشت و ناپسند صحابه، علاوه بر آنکه در کتب معتبرۀ خودتان ثبت است با شواهد آیات قرآنیه مورد مذمت قرار گرفته، به همین جهت مورد انتقاد شیعیان واقع شده. چنانچه جواب منطقی در مقابل انتقادات منطقی باشد مورد قبول است.
یکی از صفات مذمومه اینست که آدمی حب و بغض بی جا بکار بَرد، یعنی روی محبت و علاقه ای که به فردی یا افرادی دارد، اعمال و یا افعال و گفتار آنها را تماما با چشم خوبی ببیند و بگوید ابدا بدی در عالم وجود ندارد.
ص: 491
حافظ: بسیار خوب بفرمائید اعمال و افعال زشت و ناپسند اصحاب از چه قبیل بوده چنانچه منطبق با دلیل و برهان باشد ما هم قبول می نمائیم.
داعی: عجب است که بعد از این همه صفات مذمومۀ آنها (که مختصری از مفصل عرض شد) تازه می فرمائید صفات مذمومۀ آنها چه بوده؟! - اینک برای تأیید عرایضم به یکی از اعمال زشت و ناپسندی که از آنها صادر گردیده و در تمام کتب فریقین ثبت می باشد اشاره می نمایم و آن عمل نقض عهد و بیعت آنها بوده که خداوند متعال در قرآن مجید ناقضین عهد را مورد انتقاد و لعن قرار داده علاوه بر آنکه در آیه ٩٣ سوره ١6(نحل) وفای به عهد را واجب نموده که می فرماید:
{وَ أَوْفُوا بِعَهْدِ اَللّٰهِ إِذٰا عٰاهَدْتُمْ وَ لاٰ تَنْقُضُوا اَلْأَیْمٰانَ بَعْدَ تَوْکیدِهٰا}
(امر دراین آیه برای وجوب است علی الاقوی) چون (با خدا و رسول بندگانش) عهدی نمودید به آن عهد وفا کنید. سوگند به پیمان را که مؤکد و استوار گردید مشکنید.)
و در آیه ٢5 سوره ١٣(رعد) ناقضین عهد راملعون خوانده که می فرماید:
{وَ اَلَّذِینَ یَنْقُضُونَ عَهْدَ اَللّٰهِ مِنْ بَعْدِ مِیثٰاقِهِ وَ یَقْطَعُونَ مٰا أَمَرَ اَللّٰهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ وَ یُفْسِدُونَ فِی اَلْأَرْضِ أُولٰئِک لَهُمُ اَللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ اَلدّٰارِ}
(آنان که پس از پیمان بستن، (با خدا و رسول) عهد خود را شکستند و هم آن چه خدا امر به پیوند آن کرده (مانند صله رحم و دوستی و ولایت علی علیه السّلام) پاک بگسستند و در روی زمین فتنه و فساد بر انگیختند
ص: 492
مرایشانراست لعنت و دوری از رحمت و ابتلاء به عذاب دوزخ.)
پس به حکم آیات قرآن مجید و اخبار بسیاری که در کتب ما و شما وارد است نقض عهد نمودن گناه بزرگ است خصوصا نقض عهد با خدا و به امر خدا و به دستور رسول خداصلی الله علیه وآله که قطعا برای اصحاب و نزدیکان آن حضرت اقبح قبایح بوده است.
حافظ: کدام عهد و بیعتی بوده که به امر خدا و رسول ابلاغ شده و اصحاب و یاران پیغمبرصلی الله علیه وآله نقض عهد نمودند تا بگوئیم مشمول آیات قرآنی واقع شدند؟ گمان می کنم اگر توجه نمائید خواهید تصدیق نمود که اینها از جعلیّات عوام شیعه می باشد و إلاّ صحابۀ رسول الله صلی الله علیه وآله مبرّای از این اعمال بوده اند.
داعی: مکرر عرض کرده ام که شیعیان چون ناچارند پیروی از موالی صادق و مصدّق خود بنمایند و إلا شیعه نخواهند بود. پس خواص و عوام آنها هرگز جعل خبر نمی نمایند و دروغ نخواهند گفت برای آنکه موالی آنها به تمام معنی صادق و مصدّق بودند که قرآن مجید به صدق آنها شهادت داده بنا بر آنچه علماء بزرگ خودتان از قبیل امام ثعلبی(1) و جلال
الدین سیوطی(2) در تفسیر و حافظ ابو نعیم
ص: 493
اصفهانی در ما نزل من القرآن فی علیّ(1) و خطیب خوارزمی در مناقب(2) و شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب ٣٩ ینابیع الموده(3) ازخوارزمی و حافظ ابو نعیم و حموینی و محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب 6٢ کفایه الطالب(4) مسنداً و نیز از تاریخ محدث شام، همگی نقل نموده اند که مراد از صادقین در آیه ١٢٠ سوره ٩(توبه) که می فرماید:
ص: 494
{یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا اِتَّقُوا اَللّٰهَ وَ کونُوا مَعَ اَلصّٰادِقِینَ}
(ای اهل ایمان خدا ترس باشید و پیرو باشید با مردمان راستگو (که محمد و علی و ائمه عترت آنها باشند))
محمّد وعلی علیهم السّلام هستند و در بعضی از آن روایات مراد از صادقین، پیغمبر صلی الله علیه وآله و أئمّه از
اهل بیت آن حضرت هستند.
پس پیروان آن خاندان جلیل از عارف و عامی، أهل جعل و دروغ نیستند زیرا جعل و دروغ را باید کسی بگوید که دلائل صدق و راستی بر حقّانیّت خود نداشته باشد. آنچه را شیعیان می گویند همان است که اکابر علماء و مورخین خودتان ثبت و ضبط نموده اند. اگر ایرادی هست اول باید به علماء خودتان بگیرید که چرا نوشته اند.
اگر أکابر علماء خودتان نقض عهد صحابه را در کتب معتبر خود ننوشته بودند هرگز داعی در همچو مجلسی تفوّه به چنین کلامی نمی نمودم.
حافظ: کدام یک از علماء جماعت و در کجا نوشته اند که صحابه نقض عهد نمودند و نقض عهد آنها چه بوده؟ به حرف که مطلب درست نمی شود.
داعی: حرف نیست بلکه برهان و منطق و حقیقت است. در بسیاری از جاها صحابه نقض عهد نمودند و بیعتی را که خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله أمر به آن نمود شکستند که اهم از همه آنها عهد و بیعت در غدیر خم بوده است.
که جمهور علماء فریقین (شیعه و سنی) معترفند که روز هیجدهم ذی الحجه الحرام در حجه الوداع سال دهم هجرت، زمان برگشتن از مکه معظمه تمامی
ص: 495
اصحاب را در بیابانی که آنجا را غدیر خم می گفتند جمع نمود. حتی جلو رفته گان قافله را به امر آن حضرت برگرداندند و عقب ماندگان هم رسیدند که به سند شیعه و اکثر علماء و مورخین بزرگ خودتان هفتاد هزار نفر و به سند بعض از علماء شما از قبیل امام ثعلبی در تفسیرش(1)
و سبط ابن جوزی در تذکره خواص الامّه فی معرفه الائمّه(2) و دیگران(3) یکصد و بیست هزار نفر حاضر در غدیر خم بودند. رسول اکرم خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله تشریف برد بالای منبری که برای آن حضرت مرتب نمودند خطبۀ بسیار طولانی قرائت فرمود که غالب آن خطبه در مدایح و فضایل مولانا أمیر المؤمنین علی علیه السّلام
بود و غالب آیاتی که درباره
ص: 496
علی علیه السّلام نازل شده قرائت و تجدید نمودند و جامعه امت را به خوبی متوجه مقام مقدس ولایت امیر المؤمنین علیه السّلام نموده آنگاه فرمودند:
«معاشر الناس الست اولی بکم من انفسکم؟ قالوا: بلی! قال: من کنت مولاه فهذا علیّ مولاه»
(ای جماعت مردم ایا من اولی به تصرف از شما در نفسهای شما نیستم؟ (اشاره به آیه شریفه {النبی اولی بالمؤمنین من انفسهم} عرض کردند: چرا. فرمود: هر کس من مولای او هستم، (یعنی اولی به تصرف در امر اوهستم) پس این علی علیه السّلام مولای اوست (یعنی اولی به تصرف درامر او می باشد))
آنگاه دست ها را برداشت و دعا کرد:
{اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله}
(خداوندا دوست بدار کسی که علیّ را دوست بدارد و دشمن بدار کسی که علی را دشمن بدارد. یاری کن کسی را که علی رایاری کند و واگذار کسی را که علی را واگذارد.)
سپس امر فرمود خیمه ای برپا کردند و أمیر المؤمنین را امر فرمود در خیمه بنشیند و به تمام امت که حاضر بودند امر فرمود بروید و با علی بیعت کنید زیرا که من از جانب پروردگار مأمورم که از شما بیعت برای علی بگیرم.
«اوّل من بایع ذلک الیوم علیّا کان عمر ثمّ ابا بکر ثمّ عثمان ثمّ طلحة ثمّ زبیر و کانوا یبایعون ثلاثة ایام متواترة»
(اول کسی که آن روز بیعت کرد عمر و پس از آن ابو بکر و عثمان و طلحه و زبیر بودند. این پنج نفر هر سه روز که پیغمبر در آن بیابان توقف
ص: 497
فرموده متوالیا بیعت نمودند.)
حافظ: آیا می شود باور نمود که امر با این پر اهمیتی که شما بیان نمودید واقع شده باشد و علماء بزرگ آن را نقل ننموده باشند.
داعی: هیچ انتظار نداشتم که شما این قسم بیان نمائید در حالتی که قضیّۀ غدیر خم کالشمس فی رابعه النهار ظاهر و هویدا می باشد و کسی انکار این معنی را نمی نماید مگر عنود لجوج که خود را رسوا و مفتضح نماید.
چه آنکه جمهور علماء ثقات شما این وقعۀ مهم را در کتب معتبرۀ خود ثبت نموده اند که به بعض آنها که در نظر دارم برای وضوح مطلب اشاره می نمایم تا بدانید که مورد قبول و باور جمهور از أکابر علماء خودتان می باشد.
(٣) جلال الدین سیوطی در تفسیر درّ المنثور(1).
(4) ابو الحسن علی بن احمد واحدی نیشابوری در اسباب النزول(2).
(5) محمّد بن جریر طبری در تفسیر کبیر.
(6) حافظ أبو نعیم اصفهانی در کتاب ما نزل من القرآن فی علی(3) و در حلیه الاولیاء(4).
ص: 499
(٧) محمّد بن اسماعیل بخاری در صفحه ٣٧5 جلد اول تاریخ(1) خود.
(٨) مسلم بن حجاج نیشابوری در صفحه ٣٢5 جلد دوم صحیح(2).
(٩) أبی داود سجستانی در سنن.
(١٠) محمد بن عیسی ترمذی در سنن(3).
(١١) حافظ ابن عقده در کتاب الولایه(4).
(١٢) ابن کثیر شافعی دمشقی در تاریخ(5)خود.
ص: 500
(١4) ابو حامد محمد بن محمد الغزّالی در سرّ العالمین(1).
(١5) ابن عبد البرّ در استیعاب(2).
(١6) محمد بن طلحۀ شافعی در صفحه ١6 مطالب السؤول(3).
(١٧) ابن مغازلی فقیه شافعی در مناقب(4).
(١٨) نور الدین بن صبّاغ مالکی در صفحه ٢4 فصول المهمه(5).
ص: 502
(١٩) حسین بن مسعود بغوی در مصابیح السنه(1).
(٢٠) ابو المؤیّد موفق بن احمد خطیب خوارزمی در مناقب(2).
(٢١) مجد الدین ابن اثیر محمد بن محمد شیبانی در جامع الاصول(3).
(٢٢) حافظ ابو عبد الرحمن احمد بن علی نسائی در خصائص العلوی(4) و سنن(5).
(٢٣) سلیمان بلخی حنفی در باب 4 ینابیع الموده(6).
ص: 503
(٢4) شهاب الدین احمد بن حجر مکی در صواعق محرقه(1) و کتاب المنح الملکیه و مخصوصا در صفحه ٢5 باب اوّل صواعق با کمال تعصّبی که داشته گوید: انّه حدیث صحیح لا مریة فیه و قد اخرجه جماعة کالترمذی و النسائی و احمد و طرقه کثیرة جدّا.
(٢5) محمد بن یزید حافظ ابن ماجۀ قزوینی در سنن(2).
(٢6) حافظ ابو عبد الله محمد بن عبد الله حاکم نیشابوری در مستدرک(3).
(٢٧) حافظ سلیمان بن احمد طبرانی در اوسط(4).
ص: 504
(٢٨) ابن اثیر جزری در اسد الغابه(1).
(٢٩) یوسف سبط ابن جوزی در صفحه ١٧ تذکره خواص الامه(2)
(٣٠) ابو عمر احمد بن عبد ربّه در عقد الفرید(3).
(٣١) علاّمۀ سمهودی در جواهر العقدین(4).
(٣٢) ابن تیمیّه احمد بن عبد الحلیم در منهاج السنّه(5).
(٣٣) ابن حجر عسقلانی در فتح الباری(6) و تهذیب التهذیب(7).
ص: 505
(٣4) ابو القاسم محمد بن عمر جار الله زمخشری در ربیع الأبرار(1).
(٣5) ابو سعید سجستانی در کتاب الدّرایه فی حدیث الولایه.
(٣6) عبید الله بن عبد الله حسکانی در دعاه الهدی إلی اداء حق الموالات.
(٣٧) رزین بن معاویه العبدری در جمع بین الصحاح الستّه.
(٣٨) امام فخر رازی در کتاب الأربعین(2) گوید اجماع نموده اند تمام امت بر این حدیث شریف.
ص: 506
(٣٩) مقبلی در احادیث المتواتره.
(4٠) سیوطی در تاریخ الخلفاء(1).
(4١) میر سید علی همدانی در موده القربی(2).
(4٢) ابو الفتح نظزی در خصائص العلوی.
(4٣) خواجه پارسای بخاری در فصل الخطاب.
(44) جمال الدین شیرازی در کتاب الاربعین.
(45) عبد الرءوف المناوی در فیض القدیر فی شرح جامع الصغیر(3).
ص: 507
(46) محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب ١ کفایه الطالب(1).
(4٧) یحیی بن شرف النووی در کتاب تهذیب الاسماء و اللّغات(2).
(4٨) ابراهیم بن محمّد حموینی در فرائد السمطین(3).
(4٩) قاضی فضل الله بن روزبهان در ابطال الباطل.
(5٠) شمس الدین محمّد بن احمد شربینی در سراج المنیر.
(5١) ابو الفتح شهرستانی شافعی در ملل و نحل(4).
ص: 508
(5٢) حافظ ابو بکر خطیب بغدادی در تاریخ(1) خود.
(5٣) حافظ ابن عساکر ابو القاسم دمشقی در تاریخ کبیر(2).
(54) ابن ابی الحدید معتزلی در شرح نهج البلاغه(3).
ص: 509
(55) علاء الدین سمنانی در عروه الوثقی.
(56) ابن خلدون در مقدمه تاریخ(1) خود.
(5٧) مولی علی متّقی هندی در کنز العمّال(2).
ص: 510
(5٨) شمس الدین ابو الخیر دمشقی درأسنی المطالب(1).
(5٩) سید شریف حنفی جرجانی در شرح مواقف(2).
(6٠) نظام الدین نیشابوری در تفسیر غرائب القرآن(3).
خلاصه کلام تا این مقدار که در حافظه ام حاضر بود به عرضتان رسانیدم.
و الا زیاده از سیصد نفر از اکابر علماء خودتان به طرق مختلفه حدیث غدیر
ص: 511
خم و نزول آیات تبلیغ و اکمال و مناشدۀ در رحبه و غیره را مسنداً از زیاده از صد نفر از صحابه رسول الله صلی الله علیه وآله نقل نموده اند که اگر بخواهم فهرست تمام روات و اسامی آنها را به عرضتان برسانم خود یک کتاب مستقلّی خواهد شد. برای نمونه گمان می کنم همین مقدار اسامی کافی باشد.
در اثبات تواتر بعض از اکابر علماء شما کتاب مستقلّی در این باب نوشته اند، مانند ابو جعفر محمّد بن جریر طبری مفسّر و مورّخ معروف قرن چهارم متوفی سال ٣١٠ در کتاب الولایه که استقلالا در حدیث غدیر نوشته و از هفتاد و پنج طریق روایت نموده و حافظ ابو العباس احمد بن محمّد بن سعید بن عبد الرحمن الکوفی معروف به ابن عقده متوفی سال ٣٣٣ قمری در کتاب الولایه این حدیث شریف را به یکصد و بیست و پنج طریق از صد و بیست و پنج تن از صحابه با تحقیقات بلیغه نقل نموده است و ابن حدّاد حافظ ابو القاسم حسکانی متوفی 4٩٢ در کتاب الولایه مشروحا واقعه غدیر را با نزول آیات نقل نموده است.
خلاصه همگی علماء و محققین فضلاء خودتان - به استثنای عدۀ قلیلی از متعصّبین عنود، با سلسلۀ روات از رسول اکرم صلی الله علیه وآله نقل نموده اند که در آن روز (١٨ ذیحجه) سال حجه الوداع، رسول اکرم صلی الله علیه وآله علی علیه السّلام را به ولایت نصب نمود.
تا جائی که خلیفه عمر بن الخطّاب از همه اصحاب بیشتر خوش حالی می نمود و دست آن حضرت را گرفت و گفت:
«بخّ بخّ لک یا علیّ اصبحت مولای و مولی کلّ مؤمن و مؤمنة»
(بخ بخ اسم فعل است برای مدح و اظهار رضایت به چیزی گفته می شود.
ص: 512
و تکرارش برای مبالغه است در رضای به آن چیزی که در نظر است و لذا عمر گفت: به به! یا علی صبح کردی در حالتی که آقای من و آقای هر مؤمن و مؤمنه ای شدی.)
از جمله امور مسلّمه است که این حدیث شریف از متواترات است نزد فریقین.
و مخصوصاً میر سید علی همدانی فقیه شافعی که از فضلاء و موثقین فقهاء و علماء خودتان در قرن هشتم هجری بوده در مودت پنجم از کتاب موده القربی(1) نوشته است که جمعیت بسیاری از صحابه در مکانهای مختلفی از خلیفه عمر بن الخطّاب رضی الله عنه نقل نموده اند که گفت: «نصب رسول الله صلی الله علیه وآله علیّا علما» یعنی نصب نمود رسول خداصلی الله علیه وآله علی را مهتر و بزرگتر و راهنمای قوم و بعد او را به مولائی به جامعه معرفی نمود و بعد از دعا دربارۀ دوستان و دشمنان آن حضرت عرض کرد: «اللهم انت شهیدی علیهم» خدایا تو گواه منی بر ایشان (یعنی ابلاغ رسالت نمودم).
ص: 513
در آن حال جوان زیبائی با حسن صورت و بوی خوش پهلوی من نشسته بود و به من گفت: «لقد عقد رسول الله عقدا لا یحلّه الاّ المنافق فاحذر أن تحلّه»
(عهد بست پیغمبر عهد بستنی محکم که نقض این عهد نمی کند مگر منافق. پس حذر کن عمر، که تو ناقض و بازکننده این گره محکم نباشی. (یعنی اگر نقض این عهد نمودی در سلسله منافقین خواهی بود))
من به رسول خداصلی الله علیه وآله عرض کردم وقتی شما درباره علی سخن می راندید پهلوی من جوان خوش رو و خوشبوئی نشسته بود و با من چنین گفت. حضرت فرمود:
«انّه لیس من ولد آدم لکنّه جبرئیل اراد أن یؤکد علیکم ما قلته فی علیّ علیه السّلام»
(او از اولاد آدم نبوده. بلکه جبرئیل امین بود که به این صورت جلوه گر شده بود که تأکید نماید بر شما آنچه را که من گفتم درباره علی علیه السّلام)
اینک از آقایان محترم انصاف می طلبم آیا سزاوار بود یک چنین عهد و پیمان محکمی را که رسول خدا با آن مردم بست به امر خدای تعالی دو ماه نگذرد نقض عهد نموده و بیعت را بشکنند و روی هوا و هوس حق را به پشت سر اندازند و بکنند آنچه را که نباید بکنند، آتش به در خانه اش ببرند و شمشیر به رویش بکشند اهانت ها نمایند و باکراه و اجبار و هو و جنجال و اهانت و تهدید برای بیعت دیگری به مسجد ببرند؟!
حافظ: ما از شخص شما سید جلیل القدر مؤدّب انتظار نداریم که نسبت هواپرستی به أصحاب رسول خداصلی الله علیه وآله بدهید و حال آنکه أصحاب را آن حضرت أسباب هدایت قوم قرار داده که می فرماید:
ص: 514
«اصحابی کالنجوم بایّهم اقتدیتم اهتدیتم»
(به درستی که اصحاب من ستارگانند، به هر یک از آنها اقتدا کنید هدایت شده اید.)
داعی: اولا تمنا می کنم تکرار مطلب نفرمائید الحال استشهاد به این حدیث جستید و جواب عرض کردم که اصحاب هم مانند سائر خلق ممکن الخطاء بودند پس وقتی ثابت شد معصوم نبودند تعجبی ندارد اگر روی برهان نسبت هواپرستی به بعض از آنها داده شود.
ثانیا برای اینکه فکر شما روشن شود و نیز یادآوری نمایم که بعدها به چنین احادیثی استشهاد نجوئید جواب عرض می کنم چون تجدید کلام نمودید داعی هم تکرار می نمایم. بنابر گفتار و تحقیق اکابر علماء خودتان این حدیث مخدوش است. قبلا هم عرض نمودم چنانکه قاضی عیاض مالکی از فحول اعلام خودتان نقل نموده که چون در سلسلۀ روات آن نام حارث بن قضین مجهول الحال و حمزه بن ابی حمزه نصیبی متهم به کذب و دروغ برده شده، قابل نقل نمی باشد
و نیز در شرح شفاء قاضی عیاض و در کتاب بیهقی نقّاد تعدیل احادیث حکم به موضوعیت این حدیث نموده و سند آن را ضعیف و مردود به شمار آورده اند.
ثالثا داعی خارج از ادب و نزاکت هرگز سخنی نخواهم گفت و نمی گویم مگر
ص: 515
آنچه را که علماء خودتان نوشته اند. خوب است آقایان محترم شرح مقاصد(1) فاضل تفتازانی را مطالعه نمائید چنانچه قبلا عرض نمودم ببینید صریحاً می نویسد چون بین صحابه غالبا مخالفتها و محاربات و مشاجرات واقع گردید، معلوم میشود که بعض از آنها از طریق حق منحرف و تابع هوای نفس گردیده، بلکه ظالم و فاسق بودند.
پس نباید هر فردی و یا جمعی را که به مصاحبت رسول اکرم صفحه نائل آمدند محترم شمرد، بلکه احترام به اعمال و کردار آنها است. اگر اهل نفاق نبودند و مطیع و فرمانبردار رسول الله بودند و بر خلاف اوامر ودستورات آن حضرت رفتار ننمودند، محترم خواهند بود و خاک قدم آنها توتیای چشم ما خواهد بود.
یا باید آقایان با انصاف بگوئید بسیاری از اخباری که در کتب معتبرۀ خودتان راجع به حرب با امیر المؤمنین علی علیه السّلام نقل گردیده که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود جنگ با علی جنگ با من است اساس ندارد یا اگر تصدیق نمودید که این نوع از اخبار غایت اعتبار را دارد چه آنکه با سلسلۀ اسناد صحیحه در کتب معتبرۀ اکابر علماء خودتان رسیده است (علاوه بر تواتر در کتب معتبرۀ علماء شیعه)، ناچار
ص: 516
باید تصدیق کنید عدّه ای از اصحاب فاسد و کاسد و اهل باطل بودند مانند معاویه و عمرو بن عاص و ابو هریره و سمره بن جندب و طلحه و زبیر و غیره که به جنگ علی علیه السّلام برخاستند؛ زیرا جنگ با علی جنگ با رسول خدا بوده است پس قطعا منحرف از حق گردیدند که به جنگ رسول الله قیام نمودند.
پس اگر ما گفتیم که بعض از صحابه تابع هوی و هوس گردیدند بیجا نگفته ایم، بلکه با برهان و دلیل گفته ایم. علاوه بر این ما در گفتار به این که بعض از صحابه فاسق و ظالم و منحرف از حق گردیدند و در حلقۀ منافقین وارد بودند منفرد نیستیم بلکه اتخاذ سند از اکابر علماء خودتان می نمائیم.
شما اگر کتاب «سر العالمین» تألیف حجه الاسلام ابو حامد محمد بن محمد غزالی طوسی را مطالعه نمائید هرگز به ما ایراد نمی نمائید. ناچارم قسمتی از مقاله چهارم آن را برای اثبات حق به عرضتان برسانم که گوید:
«اسفرت الحجّة وجهها و اجمع الجماهیر علی متن الحدیث عن خطبة یوم غدیر خمّ باتّفاق الجمیع و هو یقول من کنت مولاه فعلیّ مولاه فقال عمر بخ بخ لک یا ابا الحسن لقد اصبحت مولای و مولی کلّ مؤمن ومؤمنة؟! هذا تسلیم و رضی و تحکیم- ثمّ بعد هذا غلب الهوی لحبّ الرئاسة و حمل عمود الخلافة و عقود البنوّة و خفقان الهوی فی قعقعة الرایات و اشتباک ازدحام الخیول و فتح الامصار سقاهم کاس الهوی فعادوا الی الخلاف الاول فنبذوه وراء ظهورهم و اشتروا به ثمنا قلیلا
ص: 517
فبئس ما یشترون! و لمّا مات رسول الله قال قبل وفاته ایتونی بدوات و بیاض (و بیضا نسخة) لازیل عنکم اشکال الامر و اذکر لکم من المستحقّ لها بعدی قال عمر دعوا الرجل فانّه لیهجر!! و قیل یهذو فاذا بطل تعلقکم بتأویل النصوص فعدتم الی الاجماع و هذا منقوض ایضا فانّ العباس و اولاده و علیّا و زوجته و اولاده لم یحضروا حلقة البیعة و خالفکم اصحاب السقیفة فی مبایعة الخزرجیّ ثمّ خالفهم الانصار.»
«ما حصل معنی آنکه نسبت به خلافت اتفاق فریقین است بر اینکه حجاب از صورت دلیل برداشته شده، همه کس واقع و حقیقت را با کمال وضوح و آشکارا فهمیده است و از این رو هر گونه شک زائل و تردید مرتفع و به طور قطع و یقین علی علیه السّلام جانشین و خلیفه بلا فصل شناخته شده چه آنکه اجماع دسته جات مختلف و جماهیر مسلمین بر صحت وقوع قضایای غدیر خم و شمول خطبه آن روز نسبت به مورد بحث منعقد است و به این ملاک هر اشکالی بی مورد و هر اعتراضی لغو و باطل است، زیرا همین که رسول خداصلی الله علیه وآله سخن فرسائی خود را به پایان آورد فوری عمر مبادرت به تظاهر نموده تبریکات لازمه را ضمن بیانات بخ بخ لک یا علی تقدیم نمود. بدیهی است این نحوه تبریک گفتن تسلیم در مقابل صدور فرمان جدید و رضایت به وقوع خلافت علی علیه السّلام (و مثبت ادعاء شیعه است) و لکن مع الوصف با اینکه با کمال طوع و رغبت و یک عالم بشاشت و شادمانی سر تسلیم پیش آورد، تشریفات تبریک را فراهم نمود. سپس نفس اماره بر آنهاغالب، حب ریاست و جاه طلبی عواطف و مزایای انسانیت را از آنها سلب، خرگاه خلافت سازی را بالا برده، سازمان سیاست مذموم
ص: 518
خلیفه تراشی را در سقیفه بنی ساعده تهیه نمودند- چرا که شهوتشان به حرکت آمده اشتیاق مفرط پیدا نمودند که پرچمهای نیرو را در احتزاز و صفوف سواره و پیاده را زیر فرمان خویش مشاهده نمایند، توسعه کشور و فتح بلاد بنمایند تا نام خود را به صفحات تاریخ به ودیعه بگذارند؛ فلذا جام شراب هوای نفسانی را نوشیدند و به قهقرا برگشتند، قرآن را پشت سر، احکام و سنت پیغمبر را ملعبه خود نموده دین را به دنیا فروختند. چه زشت معامله باطلی با خدا کردند که جز اخفاء حق و ورشکستگی آخرت نتیجه دیگری نداشت. اگر چنین نبود پس چرا در مرض موت پیغمبرصلی الله علیه وآله برای نوشتن دستور جامع وقتی کاغذ و دوات طلبید در پاسخ، «ان الرجل لیهجر» شنید (یعنی پیغمبر هذیان می گوید)!! پس خلافت ابو بکر فاقد منطق ودلیل است. اگر حربه اجماع را به منظور تصحیح خلافت به کار برید البته منقوض است چه آنکه عباس و پسرانش و علی علیه السّلام با زن و فرزندانش هیچ کدام شرکت در اجماع (ساختگی) نداشتند. همچنین بعض حاضرین سقیفه نیز متمرد و مخالفت با آن اجماع (ساختگی) نموده بیعت با خزرجی ننموده و از سقیفه خارج شدند، پس از آن انصار هم مخالفت نمودند.»
پس آقایان محترم متوجه باشید که شیعیان نمی گویند مگر همان چیزی را که علماء بزرگ منصف خودتان می گویند. منتها چون بما نظر بد دارید به حرفهای حسابی ما هم خورده می گیرید ولی به علماء خودتان خورده نمی گیرید که چرا نوشتند بلکه ندیده گرفته و می گذرید و حال آنکه از روی علم و انصاف حق را ظاهر نموده و وقایع را به طور حقیقت در صفحۀ تاریخ ثبت نمودند.
شیخ: کتاب سرّ العالمین منتسب به امام غزالی نیست و مقام او بالاتر از آن
ص: 519
است که چنین کتابی بنویسد و رجال از علماء تصدیق ندارند که این کتاب از آن بزرگوار عالی مقام باشد.
داعی: عدّه ای از علماء خودتان تصدیق نموده اند که این کتاب نوشته امام غزالی می باشد آنچه الحال در نظر دارم یوسف سبط ابن جوزی که خیلی دقیق است در نقل مطالب و با احتیاط قلم را به کار برده و در امر جماعت هم متعصّب است در صفحه ٣6 تذکره خواص الامه در همین موضوع استشهاد به قول امام غزالی از سرّ العالمین نموده و همین عباراتی که عرض نمودم در آنجا نقل نموده و چون در اطراف گفتار او اظهار نظری ننموده ثابت است که اولا تصدیق دارد این کتاب از غزالی بوده و ثانیا با گفته های او که مفصلا زائد بر آنچه ما به مقتضای وقت مجلس عرض نمودیم نقل نموده موافقت دارد و الا نقد و انتقادی در اطراف گفتار او می نمود.
ولی متعصّبین از علماء شما وقتی در مقابل این قبیل از حقایق و بیانات اکابر علماء قرار می گیرند و عاجز از جواب منطقی می شوند یا می گویند این کتاب تألیف آن عالم نیست یا نسبت تشیّع به او می دهند و اگر بتوانند آن افراد با انصاف را تفسیق و تکفیر نموده به کلّی از میان می برند که چرا انصاف ورزیده حق و حقیقت را ظاهر نمودند زیرا.
مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز
ورنه در مجلس رندان خبری نیست که نیست
ص: 520
چنانچه تاریخ نشان می دهد بسیاری از اکابر علماء خودتان روی حق گوئی و حق نویسی در زمان حیاتشان بیچاره و موهون و آواره شدند و خواندن کتاب های آنها را علماء متعصّب و عوام بی خرد تحریم نمودند و عاقبت هم سبب قتل آنها گردیدند.
مانند حافظ ابن عقده ابو العباس احمد بن محمّد بن سعید همدانی متوفی ٣٣٣ قمری که از اکابر علمای شما است و علمای رجال خودتان از قبیل ذهبی و یافعی و غیره او را توثیق نموده و در ترجمه حالات او می نویسند سیصد هزار حدیث با سندهای آن حفظ داشته و بسیار ثقه و راستگو بوده.
ولی چون در مجامع عمومی در قرن سیم هجری در کوفه و بغداد مثالب و معایب شیخین (ابی بکر و عمر) را می گفته او را رافضی خواندند و از نقل روایاتش خودداری نمودند.
چنانچه ابن کثیر(1) و ذهبی(2) و یافعی درباره او نوشته اند:
ص: 521
«انّ هذا الشیخ کان یجلس فی جامع براثا و یحدّث الناس بمثالب الشیخین و لذا ترکت روایاته و الاّ فلا کلام لاحد فی صدقه و ثقته»
(شیخ ابن عقده می نویسد در جامع براثا (که الحال مسجد براثا بین بغداد و کاظمین معروف است) معایب شیخین (ابو بکر و عمر) را برای مردم نقل می کرده برای همین عمل او، ما ترک نمودیم روایات او را و الا احدی در صداقت و راست گویی و موثق بودن او حرفی نزده است.)
و خطیب بغداد در تاریخ(1) خود او را تعریف می کند ولی در آخر بیانات خود گوید:
«انّه کان خرّج مثالب الشیخین و کان رافضیّا»
(یعنی آن که چون معایب و مثالب شیخین (ابی بکر و عمر) را نقل می نمود رافضی شد.)
پس آقایان تصور ننمایند که شیعیان فقط حقایق را بیان می نمایند بلکه اکابر علماء خودتان مانند امام غزالی و ابن عقده و دیگران هم مثالب و معایب کبار صحابه را نقل می نمودند.
از این قبیل علماء و دانشمندان در تاریخ ازمنه بسیار بودند که در اثر حق گوئی و حق نویسی بیچاره و مردود و یا مقتول گشتند مانند محمّد بن جریر طبری(2)
ص: 522
مفسّر و مورخ معروف قرن سوم که مفاخر اکابر علماء شما بوده وقتی در سال ٣١٠ در سن هشتاد و شش سالگی در بغداد از دنیا رفت. چون مانع بودند در روز جنازه اش را بردارند و مورد خطر بود، لذا ناچار شدند شبانه او را در منزلش دفن نمودند.
است که یکی از اعلام و ائمۀ صحاح ستّه می باشد و از مفاخر اکابر علماء شما در اواخر قرن سوم هجری بوده است.
مختصر از مفصل آن واقعه چنان است که در سال ٣٠٣ قمری وارد دمشق شد دید اهالی آن شهر در اثر تبلیغات سوء اموی ها علنی و بر ملا بعد از هر نماز حتی در خطبه نماز جمعه امیر المؤمنین علیّ بن ابی طالب علیه السّلام (مظلوم) را سب و لعن می نمایند، خیلی متأثر شد. تصمیم گرفت احادیثی که با سلسله اسناد خود از رسول خدا در فضایل امیر المؤمنین علیه السّلام در حافظه دارد به زیر قلم آورد.
فلذا کتاب خصائص العلوی را در اثبات مقامات عالیه و فضائل متعالیه آن حضرت نوشت و بر روی منبر آن کتاب و احادیث مضبوطه در آن را می خواند و به این طریق فضایل و مناقب آن حضرت را نشر می داد.
یکی از روزهائی که بالای منبر مشغول نقل فضایل آن حضرت بود ملت جاهل متعصّب هجوم آوردند او را از منبر به زیر کشیدند و با شدت تمام او را زدند و خصیتین او را کوفتند و آلت تناسل او را گرفتند و به همان حال کشیدند و از مسجد بیرونش انداختند. در اثرات همان ضربات سخت و لگدمال نمودند او بعد از چند روز وفات کرد و حسب الوصیت جنازه اش را بردند در مکه دفن
ص: 524
نمودند!
این عملیات از آثار عناد و لجاج و جهل مرکب و تعصّبات احمقانه قومی است که مفاخر خود را رسوا و مفتضح و مقتول می نمایند به جرم آنکه چرا حق گوئی کرده و پرده از روی حقایق برداشته اند.
غافل از آنکه هر اندازه حق پوشی کنند مثَل حق، مثَل آفتاب است بالاخره از زیر پرده بیرون خواهد آمد.
خلاصه معذرت می خواهم از مطلب خارج شدم غرض این است که مقام ولایت مولانا امیر المؤمنین علیه السّلام فقط به زیر قلم علماء شیعه جاری نگردیده بلکه اکابر علماء خودتان هم نقل نموده اند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله در حضور هفتاد هزار و یا صد و بیست هزار نفر دست علی را بالای دست بلند نمود و به امارت و امامت به مردم معرفی فرمود.
حافظ: در مورد این قضیّه و اصل حدیث شک و شبهه و اشکالی نیست ولی نه به این اهمیت وآب و تابی که شما بیان نمودید. علاوه بعض اشکالات در متن حدیث موجود است که مطابقت با هدف و مقصد شما نمی کند، از جمله در کلمۀ مولی می باشد که جناب عالی ضمن بیانات خود خواستید برسانید که مولی به معنای اولی به تصرف می باشد و حال آنکه ثابت آمده که کلمۀ مولی در این حدیث به معنای محب و ناصر و دوست می باشد که پیغمبرصلی الله علیه وآله چون می دانست علی کرم الله وجهه دشمن زیاد دارد، خواست توصیه او را بنماید و به امت
ص: 525
برساند که هر کس را من محبّ و دوست و ناصر او می باشم علی هم محب و دوست و ناصر آن می باشد و اگر بیعتی از مردم گرفت برای آن بود که بعد از پیغمبرصلی الله علیه وآله علیّ کرم الله وجهه را اذیت نکنند.
داعی: گمان می کنم گاهی به حکم اجبار، تبعیت از اسلاف و عادات می نمائید و الاّ اگر قدری دقیق شوید و علم و انصافتان را به کار اندازید و توجهی به قرائن نمائید، حق و حقیقت کاملا واضح و آشکار می باشد.
حافظ: با کدام قرائن می خواهید ثابت کنید؟ متمنی است بیان فرمائید.
داعی: قرینۀ أول، قرآن مجید و نزول آیه 67 سوره 5(مائده) می باشد که در اثبات معنی مولی به اولی به تصرف بودن و نزول آیه:
{ی یٰا أَیُّهَا اَلرَّسُولُ بَلِّغْ مٰا أُنْزِلَ إِلَیْک مِنْ رَبِّک وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمٰا بَلَّغْتَ رِسٰالَتَهُ وَ اَللّٰهُ یَعْصِمُک مِنَ اَلنّٰاس}
(ای پیغمبر آن چه ازخدا بر تو نازل شد، به خلق برسان که اگر نرسانی تبلیغ رسالت و اداء وظیفه نکرده ای و خدا تو را از شر و آزار مردمان محفوظ خواهد داشت)
حافظ: از کجا معلوم است که این آیه در آن روز برای این امر نازل گردیده باشد.
داعی: فحول علماء خودتان از قبیل جلال الدین سیوطی در صفحه ٢٩٨ جلد دوم در المنثور(1) و حافظ ابن ابی حاتم رازی درتفسیر غدیر(2) و حافظ ابو
ص: 526
جعفر طبری در کتاب الولایه و حافظ أبو عبد الله محاملی در امالی و حافظ ابوبکر شیرازی در ما نزل من القرآن فی امیر المؤمنین و حافظ ابو سعید سجستانی در کتاب الولایه و حافظ ابن مردویه در تفسیر آیه(1) و حافظ ابو القاسم حسکانی در شواهد التنزیل(2) و ابو الفتح نظزی در خصائص العلوی و معین الدین میبدی در شرح دیوان و قاضی شوکانی در صفحه5٧ جلد سیم فتح القدیر(3) و سید جمال الدین شیرازی در اربعین و بدر الدین حنفی در صفحه5٨4 جلد هشتم عمده القاری فی شرح صحیح البخاری و امام اصحاب حدیث احمد
ص: 527
ثعلبی در تفسیر کشف البیان(1) و امام فخر رازی در صفحه 6٣6 جلدسیم تفسیر کبیر(2) و حافظ ابو نعیم اصفهانی در ما نزل من القرآن فی علی(3) و ابراهیم بن محمّد حموینی در فرائد السمطین(4) و نظام الدین نیشابوری در صفحه ١٧٠ جلد ششم تفسیر(5) خود و سید شهاب الدین آلوسی بغدادی در صفحه٣4٨ جلد دوم روح المعانی(6) و نور الدین بن صباغ مالکی در صفحه ٢٧ فصول المهمّه(7) و
ص: 528
علی بن احمد واحدی در صفحه١5٠ اسباب النزول(1) و محمّد بن طلحه شافعی در صفحه ١6 مطالب السؤول(2) و میر سید علی همدانی شافعی در مودت پنجم از موده القربی(3) و شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب ٣٩ ینابیع الموده(4)، خلاصه آنچه دیدم قریب سی تن از اعلام خودتان در معتبرترین کتب و تفاسیر خود نوشته اند که این آیه شریفه در شأن امیر المؤمنین علی علیه السّلام روز غدیر خم نازل گردید.
حتی قاضی فضل بن روزبهان با همۀ عناد و لجاج و تعصّبی که دارد نوشته است:
فقد ثبت هذا فی الصحاح یعنی پس به تحقیق ثابت آمده این قضیّه در صحاح معتبره ما که چون این آیه نازل شد رسول خداصلی الله علیه وآله دست علی را گرفت و فرمود:
«من کنت مولاه فهذا علیّ مولاه»
و عجب آنکه همان قاضی عاصی در کشف الغمّه خبر غریبی از رزین بن عبد الله نقل نموده که گفت: ما در زمان رسول خداصلی الله علیه وآله این آیه را چنین قرائت
ص: 529
می کردیم:
{یا أیّها الرسول بلّغ ما انزل الیک من ربّک - انّ علیّا مولی المؤمنین- فان لم تفعل فما بلّغت رسالته}
(ای پیغمبر آنچه از خدا بر تو نازل شد، به خلق برسان (که آن عبارت است از این که علی علیه السّلام اولی به تصرف در امور مؤمنین است) پس اگر نرسانی (ولایت علی را) تبلیغ رسالت و اداء وظیفه نکرده ای.)
و نیز سیوطی در درّ المنثور(1) از ابن مردویه- و ابن عساکر و ابن ابی حاتم ازابو سعید خدری و عبد الله بن مسعود (یکی از کتّاب وحی) و قاضی شوکانی در تفسیر فتح القدیر(2) نقل نموده اند که ما در زمان رسول خداصلی الله علیه وآله همین قسم آیه را می خواندیم. خلاصه از تأکید کردن بلکه تهدید نمودن در این آیه که می فرماید: اگر این امر را تبلیغ ننمائی و به مردم نرسانی هیچ رسالت خود را تبلیغ ننموده ای صراحه معلوم می آید که آن امر مهم عظیمی که مأمور ابلاغ آن گردیده تالی تلو مقام رسالت بوده است و قطعا آن امر امامت و وصایت و أولی به تصرف بودن است که حافظ و نگاهبان دین و احکام است بعد از رسول خداصلی الله علیه وآله.
ص: 530
قرینه دوم، نزول آیه 3 سوره 5 (مائده)می باشد که در تکمیل دین می فرماید:
{الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی وَ رَضیتُ لَکُمُ اْلإِسْلامَ دینًا}
(امروز کامل گردانیدم برای شما دین شما را و تمام کردم بر شما نعمت خود را و اختیار کردم برای شما اسلام را دینی پاکیزه).
حافظ: آنچه مسلّم است، این آیه در روز عرفه نازل گردیده و احدی از علماء، نازل در روز غدیر را معترض نشدند.
داعی: تمنا می کنم در بیانات خود تعجیل به نفی نفرمایید، شاید راهی به اثبات باشد. مطالب را با قید احتیاط تلقی فرمایید تا در موقع جواب، اسباب ناراحتی روح نگردد. البته تصدیق می کنم که بعض از علمای شما گفته اند که این آیه در عرفه نازل گردیده، ولی جمع کثیری از اکابر علمای خودتان، نزول آیه را در روز غدیر نقل نموده اند و نیز عده ای از علمای خودتان گویند: محتمل است این آیه دو مرتبه نازل گردیده باشد؛ یک مرتبه غروب عرفه و یک مرتبه در غدیر. چنانچه سبط ابن جوزی در آخر صفحه 18 تذکره خواص(1) الامه گوید: «احتمل ان الآیة نزلت مرتین مرة بعرفة و مرة یوم الغدیر کما نزلت «بسم الله الرحمن الرحیم» مرتین مرة بمکة و مرة بالمدینة»
(احتمال دارد این آیه دو مرتبه نازل شده باشد، یک مربته در عرفه و مرتبه
ص: 531
دیگر در روز عید غدیر. همچنان که «بسم الله الرحمن الرحیم» دو مرتبه نازل گردید، یک مرتبه در مکه و مرتبه دیگر در مدینه).
و الا اکابر از موثقین علمای خودتان از قبیل: جلال الدین سیوطی در صفحه 256 جلد دو در المنثور(1) و در صفحه 31 جلد اول اتقان(2) و امام المفسرین ثعلبی در کشف البیان و حافظ ابو نعیم اصفهانی در ما نزل من القرآن فی علیّ(3) وابو الفتح نطنزی در خصائص العلوی و ابن کثیر شامی در صفحه 14 جلد دوم تفسیر(4) خود، ازطریق حافظ ابن مردویه و محمد بن جریر طبری،
ص: 532
عالم مفسر مورخ قرن سیم هجری در تفسیرکتاب الولایه و حافظ ابو القاسم حسکانی در شواهد التنزیل(1) و سبط ابن جوزی در صفحه 18 تذکره الخواص الأمه(2) و ابو اسحاق حموینی ودر باب دوازدهم فرائد السمطین(3) و ابو سعید سجستانی در کتاب الولایه و خطیب بغدادی در صفحه 290 جلد هشتم تاریخ بغداد(4) و ابن مغازلی در فقیه شافعی در مناقب(5) و ابو المؤید
ص: 533
موفق بن احمد خوارزمی در فصل چهاردهم مناقب(1) و در فصل چهارم مقتل الحسین(2) و دیگران از علمای خودتان نوشته اند که چون در روز غدیر خم رسول اکرم صلی الله علیه وآله به حکم عالی اعلی، علی علیه السّلام را به مردم معرفی و نصب به ولایت نموده و آنچه بدان مأمور بود رسانید در شأن علی، و آن قدر علی علیه السّلام را بالای دست بلند نمود که دو زیر بغلش نمودار شد، آنگاه امر فرمود به امت که «سلموا علی علی بامرة المؤمنین» یعنی سلام کنید به علی به امارت مؤمنین، و امت همگی اذعان به آن نمودند. هنوز از هم جدا نشده بودند که آیه شریفه مذکوره نازل گردید.
خاتم الانبیاء صلی الله علیه وآله از نزول این آیه بسیار مسرور شد، لذا توجه به حاضرین
ص: 534
نموده، فرمود:
«الله اکبر علی اکمال الدین و اتمام النعمة و رضا الرب برسالتی و الولایة لعلی بن ابی طالب بعدی»
(خدای بزرگ که دین را کامل و نبوت را تمام نمود راضی شد به رسالت و پیغمبری من و ولایت برای علی بعد از من)
امام حسکانی و امام احمد حنبل مشروحا این قضیه را نقل نموده اند. اگر آقایان محترم ساعتی از عادت خارج شوید و با دوربین انصاف و حقیقت بین بنگرید از نزول آیات کریمه و حدیث شریف بر شما واضح وروشن می گردد که کلمه مولی به معانی امامت و ولایت و اولی به تصرف می باشد.
و اگر مولی و ولی به معنای اولی به تصرف نبود، جمله بعدی بی معنی بود و این جمله که در همه جا از لسان مبارک رسول خداصلی الله علیه وآله صادر گردیده، ثابت می کند که مولی و ولی به معنی اولی به تصرف می باشد که می فرماید: بعد از من این مقام مخصوص علی علیه السّلام است. ثالثا قدری با دقت فکر کنید وانصاف دهید در آن هوای گرم، در محل بی آب و آبادانی که سابقا مرکزیت برای توقف در آنجا نبوده، تمامی امت را در آنجا جمع کند و جلو رفتگان قافله را امر کند برگردانند، مقابل آفتاب سوزان که پاها را به دامنها پیچیده و در پناه شترها نشسته بودند منبر برود آن خطبه طولانی را که خوارزمی و ابن مردویه در مناقب(1) خود و طبری در کتاب الولایه ودیگران نقل نموده اند در اثبات فضایل و مقامات امیر
ص: 535
المؤمنین اداء نماید، تا سه روز هم وقت مردم را بگیرد ودر صحرای خشک و گرم آنها را نگاه دارد و امر کند تمامی افراد از عالی و دانی بایستی فرداً بعد فرد با علی علیه السّلام بیعت کنند، نتیجه آن باشد که علی را دوست بدارید یا آنکه علی علیه السّلام دوست و ناصر شماست؟!
در صورتی که نبود احدی از افراد امت که کثرت علاقه آن حضرت را به علی علیه السّلام نداند و مکرر توصیه و سفارش نشنیده باشد که به بعض از آنها قبلا اشاره شد. دیگر در همچون مکان گرمی با نزول آیات و تأکیدات بلیغه لزومی نداشت که مردم را در زحمت و معطل نماید که نتیجه آن باشد که علی را دوست بدارید.
بلکه اگر خوب دقت کنید این عمل در نظر عقلاء چنانچه جهت اهم و ارجحی نداشته باشد، لغو می آید و عمل لغو از رسول اکرم صلی الله علیه وآله هرگزصادر نمی گردد. پس عند العقلاء ثابت است که این همه تشریفات آسمانی و زمینی برای محبت ودوستی فقط نبوده بلکه امر مهمی تالی تلو مقام رسالت بوده که آن همان امر ولایت و امامت و اولی به تصرف در امور مسلمانان بوده است.
چنانچه جمعی از اکابر علمی خودتان از روی دقت و انصاف، تصدیق این معنی را نموده اند. از جمله سبط ابن جوزی در باب دوم صفحه 20 تذکره خواص الامه از برای کلمه مولی ده وجه و معنی ذکر نموده، آنگاه در آخر آن جملات گوید:
ص: 536
هیچ یک از این ده معنی مطابقت با کلام رسول الله نمی یابد.
«و المراد من الحدیث الطاعة المحضة المخصوصة فتعین وجه العاشر و هو الاولی و معناه من کنت اولی به من نفسه فعلیّ اولی به.»
(مراد از حدیث، طاعت محضه مخصوصه است پس متعین، وجه و معنای دهم است و آن اولی به تصرف بودن است و معنی چنین شود: کسی را که من اولی به تصرف به او هستم از نفس او پس علی اولی به تصرف به او می باشد.)
و صراحت دارد به این معنی قول حافظ ابو الفرج، یحیی بن سعید ثقفی اصفهانی در کتب مرج البحرین که روایت نموده است که این حدیث را به اسناد خودش از مشایخ خود گفته است که پیغمبرصلی الله علیه وآله گرفت دست علی را و فرمود:
«من کنت ولیّه و اولی به من نفسه فعلیّ ولیّه»
(کسی را که من ولی و اولی به تصرف به او از نفس او می باشم پس علی ولی و اولی به تصرف او می باشد.)
آنگاه سبط ابن جوزی گوید:
«و دل علیه ایضا قوله علیه السّلام ألست اولی بالمومنین من انفسهم و هذا نص صریح فی اثبات مامته و قبول طاعته»
(جمله الست اولی بالمؤمنین من انفسهم که در ابتداء کلام خود فرمود دلیل دیگراست بر این که کلمة مولی به معنی اولی به تصرف است و این خود، نص صریح است در اثبات امامت و قبول طاعت علی علیه السّلام) انتهی قوله.
ص: 537
و نیز محمد بن طلحه شافعی در صفحه 16 مطالب السؤول(1) اواسط فصل پنجم از باب اول گوید:
از برای کلمه مولی معنی متعدده می باشد از قبیل: اولی به تصرف و ناصر و وارث و صدیق و سید.
آن گاه گوید: این حدیث شریف از اسرار آیه مباهله است چه آن که خداوند علیّ اعلی، علیّ علیه السّلام را به منزلة نفس پیغمر خوانده و بین نفس پیغمبر و نفس علی جدایی نبوده است آن دو را هم به ضمیر مضاف به سوی رسول الله صلی الله علیه وآله اثبت رسول الله صلی الله علیه وآله لنفس علی بهذا الحدیث ما هو ثابت لنفسه علی المؤمنین عموما فانه صلی الله علیه وآله اولی بالمؤمنین و ناصر المؤمنین و سید المؤمنین و کل معنی امکن اثباته مما دل علیه لفظ المولی لرسول الله فقد جعله لعلی و هی مرتبة سامیة و منزلة سامعة و درجة علیة و مکانة رفیعة خصصه بها دون غیره فلهذا صار ذلک الیوم عید
ص: 538
موسم سرور لأولیائه.
(ثابت نمود رسول اکرم صلی الله علیه وآله برای نفس علی علیه السّلام به این حدیث و لفظ مولی هر چیزی که ثابت است بر نفس خودش بر مؤمنین، پس به درستی که رسول خداصلی الله علیه وآله اولی به تصرف در امور مؤمنین است و یاور مؤمنین است و سید و آقای مؤمنین است و هر معنی که امکان دارد اثبات او از چیزی که دلالت دارد بر او لفظ مولی برای رسول خدا صلی الله علیه وآله قرار داد آن را در این حدیث شریف و گفتار لطیف برای علی بن ابی طالب علیه السّلام و این مرتبه سامیه و منزلت عالیه و درجه و مکان بلندی است برای آن حضرت که تخصیص داده است او را پیغمبر منحصراً به این خصیصه برای همین معنی. فلذا آن روز (غدیر) عید و موسم سرور و شادمانی گردید برای دوستان آن حضرت) انتهی بیانه.
حافظ: نظر به فرمودة خودتان چون لفظ مولی به معنی متعدده آمده، پس تخصیص مولی به معانی اولی به تصرف از بین تمام معانی،بلا مخصص و باطل می باشد.
داعی: البته خاطر آقا به خوبی مسبوق است که محققین علم اصول، بیانی دارند در لفظی که از حیث لغت به معانی متعدده آمده؛ معنی واحد در آنها حقیقی می باشد و باقی معانی مجاز است. بدیهی است در هرجا[یی]، حقیقت مقدم بر مجاز می باشد. پس روی این اصل، در لفظ مولی و ولی معانی حقیقی اولی به تصرف می باشد؛ چنانچه ولی النکاح به معنی متولی امر نکاح است و ولی المرأه زوجها و ولی الطفل ابوه به معنی اولی به می باشد، ولیعهد سلطان به معنی متصرف در امور سلطنت بعد از سلطان است و از این قبیل است تمامی معانی.
ص: 539
علاوه، این اشکال به خودتان وارد است؛ چه آن که لفظ ولیّ و مولی را که ذو معانی می باشد اختصاص داده اید به محب و ناصر؛ پس این تخصیص بلا مخصص قطعا باطل است و این ایراد بیشتر به خودتان وارد است تا به ما.
زیرا اگر ما تخصیص دادیم، بلا مخصص نیست؛
بلکه روی قرائن و دلایل بسیاری است که بر این معنی وارد است از آیات و اخبار و گفتار بزرگان که از جمله دلایلی است که علمای بزرگ خودتان مانند: سبط ابن جوزی و محمد بن طلحه شافعی ذکر نموده اند.
و بالاترین دلیل، قراین داخله و خارجه است که مخصص این می باشد؛ چنانچه به بعض از آن قراین اشاره نمودیم که از جمله احادیث بسیاری است از طرق شما که آیه شریفه را این قسم نقل نموده اند:
«یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک فی ولایة علیّ و امامة امیر المؤمنین» چنانچه جلال الدین سیوطی که از اکابر علمای شماست در درّ المنثور آن احادیث را جمع نموده(1).
ص: 540
و اگر این حدیث و لفظ مولی نص بر امامت و خلافت ابتدائیه نبود، حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام مکرر به آن احتجاج نمی نمود و مخصوصا در جلسات شوری استشهاد به آن نمی کرد؛ چنانچه خطیب خوارزمی در صفحه 217 مناقب(1) و ابراهیم بن محمد حموینی در باب 58 فرائد(2) و حافظ ابن عقده در کتاب
الولایه(3) و ابن حاتم دمشقی در درّ النظیم و ابن ابی الحدید معتزلی در صفحه 61 جلد دوم شرح نهج البلاغه(4) مفصلا نقل نموده اند بالاخص در رحبه که سی نفر
ص: 541
از اصحاب به آن شهادت دادند.
چنانچه امام احمد بن حنبل در صفحه 119، جزء اول و در صفحه 370 جزء چهارم مسند(1) و ابن اثیر جرزی در صفحه307، جلد سیم وصفحه205 و276، جلد پنجم اسد الغابه(2) و ابن قتیبه در صفحه 194 معارف و محمد بن
یوسف
ص: 542
گنجی شافعی در کفایه الطالب(1) و ابن ابی الحدید در صفحه 362 جلد اول شرح نهج البلاغه(2) و حافظ ابو نعیم اصفهانی در صفحه
26 جلد پنجم حلیه الاولیاء(3)
ص: 543
و ابن حجر عسقلانی در صفحه 408 جلد دوم الاصابه(1) ومحب الدین طبری در صفحه 67 ذخائر العقبی(2) وامام ابو عبد الرحمن نسائی در صفحه 26 خصائص العلوی(3)و علامه سمهودی در جواهرالعقدین (4) و شمس الدین جزری در
ص: 544
عقده در کتاب الولایه(1) و دیگران از اکابر علمای شما احتجاج علی علیه السّلام را در رحبه کوفه با مسلمانان
نقل نموده اند که حضرت در مقابل مردم ایستاد و فرمود: سوگند می دهم شما را هرکس در غدیر خم از رسول خداصلی الله علیه وآله به گوش خود در باره من چیزی شنیده برخیزد و گواهی دهد، سی تن از اصحاب برخاستند که دوازده تن از آنها بدری بودند و گفتند: درروز غدیر خم دیدیم که رسول خداصلی الله علیه وآله دست علی را گرفت و به مردم فرمود:
«أتعلمون انی اولی بالمؤمنین من انفسهم؟ قالوا: نعم. قال: من کنت مولاه فهذا علی مولاه»
(آیا می دانید که من سزاوارترم به مؤمنان از خود آنها؟ گفتند: آری. فرمود: هر کس را من مولای او هستم این علی مولای اوست.)
ص: 546
سه تن از آن جمعیت شهادت ندادند که یکی از آنها انس بن مالک بود که گفت: پیری مرا گرفته فراموش نمودم.حضرت نفرینشان نمود و مخصوصا در بارة انس فرمود: اگر دروغ می گویی خداوند تو را به پیسی و برص مبتلاکند که عمامه او را نپوشاند. پس أنس از جای برنخاست مگر آنکه بدنش مبروص و پیس شد. (در بعضی اخبار دارد کور و پیس شد).
بدیهی است حجت قرار دادن این حدیث و استشهاد نمودن به آن دلیل کامل بر اثبات حق اعظم خود که امارت و خلافت منصوصه باشد، بوده است.(1)
ص: 547
«در این موقع صدای مؤذن بلند و آقایان برای أداء نماز عشاء برخاستند و بعد از اداء فریضه و استراحت و صرف چای.»
داعی: رابعا قرینه کلام در خود حدیث اثبات مرام می نماید که مراد از مولی اولی به تصرف می باشد؛ زیرا در خطبة غدیریه و حدیث است که رسول اکرم صلی الله علیه وآله قبل از بیان مطلب فرمود(1): «الست اولی بکم من انفسکم» یعنی آیا من اولی به
ص: 548
تصرف نیستم به شما از نفس های شما (اشاره به آیه 6 سوره 33 احزاب است) که فرموده:
{النبی اولی بالمؤمنین من انفسهم}
(پیغمبرصلی الله علیه وآله سزاوارتر و اولی به تصرف استبه مؤمنین از نفسهای ایشان) و در حدیث صحیح هم در کتب فرقین وارد است که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
«ما من مؤمن الا انا اولی به فی الدنیا و الآخرة»(1)
(نیست هیچ مومنی مگر آنکه من اولی به تصرف هستم به او در دنیا و
ص: 549
آخرت)
همگی گفتند: بلی تو اولی به تصرفی از ما به نفسهای ما هستی. بعد از آن فرمود: «من کنت مولاه فهذا علی مولاه» پس سیاق کلام می رساند که مراد از مولی همان اولویت است که رسول الله صلی الله علیه وآله به امت داشته است.
حافظ: در بسیاری از اخبار بیانی از این قرینه نمی باشد که فرموده باشد: «ألست اولی بکم من انفسکم»
داعی: عبارت و الفاظ در موضوع حدیث غدیر و نقل ناقلین، مختلف است. در اخبار امامیه عمومیت دارد و جمهور علماء اثنا عشریه در کتب معتبره خود با همین قرینه نقل نموده اند.
و در کتب معتبره شما هم بسیار هست و آنچه الحال در نظر دارم، سبط ابن جوزی در صفحه 18 تذکره خواص الامه(1) و امام احمد بن
حنبل در مسند(2) و
ص: 550
نور الدین بن صباغ مالکی در فصول المهمه(1) نقلا از امام احمد و زهری و حافظ ابوبکر بیهقی و ابو الفتوح اسعد بن ابو الفضایل بن خلف العجلی فی کتابه الموجز فی فضائل الخلفاء الاربعه و خطیب خوارزمی در فصل چهاردهم مناقب(2) و محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب اول کفایه الطالب(3) و شیخ سلیمان بلخی در باب 4 ینابیع الموده(4) نقلا از مسند احمد و مشکوه المصابیح و
ص: 551
سنن ابن ماجه و حلیه الاولیاء حافظ ابو نعیم اصفهانی و مناقب ابن مغازلی شافعی در کتاب الموالات ابن عقده و دیگران از اکابر علمای شما به مختصر اختلافی در الفاظ و طریق گفتار، حدیث غدیر را نقل نموده اند که تامی آنها جملة «ألست اولی بکم من انفسکم» موجود است و برای تیمن و تبرک، ترجمه حدیثی که امام اصحاب حدیث، احمد حنبل (امام حنابله) در صفحه 281، جلد چهارم مسند نقل نموده مسنداً از براء بن عازب به عرض تان می رسانم که گفت:
با رسول خدا بودیم در سفری تا رسیدم به غدیر، آن حضرت در میان جمعیت ندا داد:
الصلاه الجامعه- عادت و رسم چنین بود که هرگاه پیش آمد مهمی روی مید اد آن حضرت امر می فرمودند: ندا می کردند الصلاه جامعه، امت جمع می شدند بعد از ادای نماز آن امر مهم را ابلاغ می فرمود- آن گاه میان دو درخت را برای پیغمبرصلی الله علیه وآله اختصاص دادند، پس از اداء نماز دست علی را گرفت مقابل جمعیت و فرمود:
«ألستم تعلمون انی اولی بالمؤمنین من انفسهم؟ قالوا: بلی. قال: ألستم
ص: 552
تعلمون انی اولی بکل مؤمن من نفسه؟ قالوا: بلی. قال: من کنت مولاه فعلی مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه، فلقیه عمر بن الخطاب بعد ذلک فقال له: هنیئا لک یابن ابی طالب أصبحت و امسیت مولی کل مؤمن و مؤمنة»
(آیا شما نیستید که می دانید که من اولی به تصرف به مؤمنین هستم از نفسهای ایشان؟ گفتند: بلی یا رسول الله.
فرمود: آیا شما نیستید که می دانید من اولی به تصرف هستم به هر مؤمنی از نفس او؟ گفتند: بلی. آنگاه که اقرار از آنها گرفت، فرمود: هر کس را من اولی به تصرف در نفس او هستم، پس علی همان اولویت را دارد. آنگاه دعا کرد خدایا دوست بدار کسی را که علی را دوست بدارد و دشمن بدار کسی که علی را دشمن بدارد. پس ملاقات نمود عمر بن الخطاب علی علیه السّلام را بعد از این بیانات و گفت: گوارا باد تو را پسر ابی طالب، صبح و شب نمودی در حالتی که مولای هر مؤمن و مؤمنه ای شدی).
و نیز میر سید علی همدانی شافعی در موده پنجم از موده القربی(1) و سلیمان بلخی در ینابیع و حافظ ابو نعیم در حلیه(2) به
مختصر تفاوتی در الفاظ، همین
ص: 553
حدیث را ضبط نموده اند.
و مخصوصا حافظ ابو الفتح که ابن صباغ هم در فصول المهمه(1) از او نقل نموده به این عبارت آورده که خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله فرمود:
«ایها الناس ان الله تبارک وتعالی مولا و انا اولی بکم من انفسکم لا و من کنت مولاه فعلی مولاه»
(ای مردم، خدای تبارک و تعالی مولا من است و من اولی به تصرف هستم به شما از نفسهای شما و بدانید که هر کس را من اولی به تصرف در نفس او هستم پس علی علیه السّلام همان اولویت را دارد.)
و نیز ابن ماجه قزوینی در سنن(2) و امام ابو عبد الرحمن نسائی(3) در احادیث 81 و 83 و 93 و 95 این قرینه را نقل نموده اند و در حدیث 84 از زید بن ارقم به این عبارت نقل نموده که رسول خدا ضمن خطبه فرمود:
«أ لستم تعلمون انی اولی بکل مؤمن و مؤمنة من نفسه؟ قالوا: بلی:
ص: 554
نشد لانت اول بکل مؤمن من نفسه. قال: فانی من کنت مولاه فهذا مولاه و اخذبید علیّ علیه السّلام»
(آیا نمی دانید که من اولی به تصرف هستم به هر مؤمن و مؤمنه از نفس او؟ همگی گفتند: بلی شهادت می دهیم که تو اولی به تصرفی به هر مؤمن از نفس او. آنگاه فرمود: هر کس را می اولی به تصرف او هستم پس این (علی) اولی به تصرف در او می باشد و گرفت دست علی را تا همه ببینند...)
و نیز از ابوبکر احمد بن علی، خطیب بغداد متوفی سال 462 هجری در صفحه 289 و صفحه 290 جلد هشتم تاریخ بغداد(1) حدیث مفصلی از ابو هریره نقل کرده است که هر کس روز هیجدهم ذی الحجه الحرام (روز غدیر) روزه بگیرد، ثواب شصت ماه روزه گرفتن برای او می باشد. آنگاه حدیث غدیر مذکور را با ذکر همان قرینه نقل نموده است(2).
گمان می کنم برای نمونه به همین مقدار کافی باشد نقل این اخبار، تا آقا نفرمایند که در اخبار، نامی از قرینه «ألست اولی بکم من انفسکم» نمی باشد.
ص: 555
قرینه پنجم، اشعار حسان بن ثابت اشعر شعراء مخضرمین بلکه اشعر اهل بلاد در زمان خود و شاعر مخصوص پیامبرصلی الله علیه وآله بود و مخصوصا آن حضرت برای او در مسجد منبر نصب نموده و هجو کفار را از او استماع می نمود ومی فرمود: «اجب عنی» یعنی از طرف من به ایشان جواب ده.
ابن عبد البر در استیعاب گوید: روزی حسان در مسجد انشاد شعر می کرد، عمر بن الخطاب رسید و با تغیر گفت:
«أتنشد الشعر فی مسجد رسول الله» آیا در مسجد رسول خداصلی الله علیه وآله شعر می گویی؟
حسان گفت:
«قد کنت انشد و فیه من هو خیر منک» یعنی من انشاد شعر در مسجد به حضور کسی که از تو بهتر است (یعنی رسول خدا) می نمایم پس عمر ساکت شد(1).
پیغمبر می فرمود: شعر حسان را نتوان شعر گفت، بلکه تمامش حکمت است، (غالبا او را مدح می فرمود). حسان بن ثابت انصاری است که در حضور رسول اکرم صلی الله علیه وآله در همان مجلس که علی را به ولایت نصب ومعرفی نمود با اجازه خود آن حضرت انشاد نمود که سبط ابن جوزی(2) و دیگران می نویسند: حضرت وقتی
ص: 556
اشعار را شنید، فرمود:
«یا حَسّان لا تزال مؤیادا بروح القدس ما نصرتنا او نافحت بلسانک»
(ای حسان مادامی که به ما اهل بیت یاری نمودی به مدحی یا کلمة خوبی، مؤید به روح القدس می باشی (یعنی این اشعار تو امروز از نفحة روح القدس بوده.))
چنان چه حافظ ابن مردویه، احمد بن موسی، مفسر و محدث معروف قرن چهارم هجری متوفی سال 352 قمری در مناقب و صدر الأئمة موفق بن احمد خوارزمی در مناقب(1) و صدر الأئمه موفق بن احمد خوارزمی درمناقب(2) و در فصل چهارم مقتل الحسین علیه السّلام(3) و جلال الدین سیوطی در رساله الازهار فیما
ص: 557
عقده الشعراء و حافظ ابو سعد خرگوشی در شرف المصطفی و حافظ ابو الفتح نطنزی در خصائص العلویه حافظ جمال الدین زرندی در نظم درر المسمطین(1) و حافظ ابو نعیم اصفهانی در ما نزل من القرآن فی علیّ(2) و ابراهیم بن محمد حموینی در باب 12 فرائد السمطین(3) و حافظ ابو سعید سجستانی در کتاب الولایه و یوسف سبط ابن جوزی در صفحه 20 تذکره خواص الامه و محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب اول کفایه الطالب و دیگران از علماء و مورخین خودتان از سعید خدری نقل می نمایند که در روز غدیر خم بعد از خطبه و شرح قضایا که مختصرا ذکر شد و
نصب امیر المؤمنین علیه السّلام، حسان بن ثابت عرض کرد: «أتأذن لی ان اقول ابیاتا قال صلی الله علیه وآله قل ببرکة بالله» یعنی آیا اذن می دهی که ابیاتی در این باب بگویم؟ حضرت فرمود: بگو به برکت خداوند یعنی با لطف و عنایت پروردگار متعال. پس رفت بالای زمین بلندی، ارتجالاً شروع کرد به گفتن این
ص: 558
ابیات:
ینادیهم یوم الغدیر نبیهم
بخم فاسمع بالرسول منادیا
و قال فمن مولاکم و ولیکم
فقالوا و لم یبدوا هناک التعامیا
الهک مولانا و انت ولینا
و لم تلف منا فی الولایة عاصیا
فقال له قم یا علی فاننی
رضیتک من بعدی اماما و هادیا
فمن کنت مولاه فهذا ولیه
فکونوا له انصار صدق موالیا
هناک دعا اللهم وال ولیه
و کن للذی عادی علیا معادیا
(روز دیر خم نبی اکرم ندا می کرد امت را و آنها شنیدند ندای منادی را، آن حضرت فرمود: کیست مولی و ولی شما (یعنی اولی به تصرف در امور شما) گفتند: خدا مولای ما و تو ولی ما هستی و احدی انکار و عصیان این معنی ندارد. پس به علی فرمود: برخیز یا علی به
درستی که راضی شدم بعد از من توهادی و امام خلق باشی، پس هر کس را من ولی و اولی به تصرف درامر او می باشم این علی ولی و اولی به تصرف در امر او می باشد پس تمام شما امت، علی را یار صدق و راستی مانند غلامان باشید. آنگاه دعا کرد خدایا دوست دار دوست او را و دشمن باش آن کس که دشمن علی می باشد.)
این اشعار از اوضح دلایل است که نشان می دهد در همان موقع روز، اصحاب از لفظ مولی درک نکردند مگر خلافت را برای علی علیه السّلام و اگر مولی به معنی امام و هادی و اولی به تصرف نبود، قطعا بایستی حضرت موقعی که شنید حسان ضمن اشعار گفت: «رضیتک من بعدی اماما و هادیا» بفرماید: حسان اشتباه کردی
ص: 559
و مقصود مرا نفهمیدی زیرا هدف و مقصد من از این بیان، امام و هادی و اولی به تصرف تالی تلو مقام نبوت نبوده بلکه مرادم محب و ناصر بوده، گذشته از آنکه تکذیب ننمودند با جملات «لا تزال مؤیدا بروح القدس» تصدیق آن را نمودند. به علاوه ضمن خطبه با کمال وضوح، بیان امامت و خلافت آن حضرت را نمودند.
لازم است آقایان محترم مراجعه کنند به خطبه ولایت که رسول اکرم صلی الله علیه وآله در روز غدیر بیان نموده که ابو جعفر محمد بن جریر طبری متوفی سال 310، هجری در کتاب الولایه تمام را نقل نموده که فرمود:
«اسمعوا و اطیعوا فانّ الله مولاکم و علیّ امامکم ثم الامامة فی ولدی من صلبه الی یوم القیامة معاشر الناس هذا اخی و وصییّ واعی علمی و خلیفتی علی من آمن بی و علی تفسیر کتاب ربی»
(بشنوید و اطاعت نمایید. پس به درستی که خدای عزوجل مولای شما و علی امام بر شما می باشد. پس امامت تا قیامت در اولاد من است از صلب علی علیه السّلام. ای جماعت مردم، علی علیه السّلام برادر من و وصی من و حافظ علم من و خلیفه من است بر کسی که ایمان به من آورده و بر تفسیر کتاب پروردگار من.)
پس آقایان انصاف دهید که سکوت آن حضرت در موقع شنیدن این اشعار، علاوه بر بیانات خود آن حضرت، دلیل قاطع است که مقصود آن حضرت محب و ناصر نبوده بلکه همان بوده که حسان ضمن اشعار بیان نموده یعنی امام و هادی و اولی به تصرف درامور مسلمین؛ فلذا فرمود: حسان به تأیید روح القدس
ص: 560
این حقیقت بر زبان تو جاری گردید.
علی ایّ تقدیر، فرمایش آن حضرت به معنی حقیقی، ولایت مطلقه و یا به عقیده شما به معنای محب و انصار باشد، مسلم است که اصحاب به امر آن حضرت در آن روز دستی فشار داده و بیعتی کرده و عهدی نمودند؛ چنان چه اتفاقی علمای فریقین (شیعه و سنی) است. پس چرا آن عهد و بیعت را شکستند؟ بر فرض، فرموده شما صحیح باشد که منظور آن حضرت دوستی و یاری بوده، شما را به خدا انصاف دهید آیا معنی دوستی و فایده یاری و نصرت
که عهد بستند، همین بود که آتش در خانه اش ببرند و زن و بچه هایش را که فرزندان رسول خداصلی الله علیه وآله بودند آزار نموده بترسانند و او را جبرا بکٍشند به مسجد ببرند و با شمشیر برهنه تهدید به قتلش کنند و بدن فاطمه محبوب خدا و پیغمبر را بلرزانند و بچه نارسش را سقط نمایند!؟ آیا همین بود مقصود آن تشکیلات با عظمت در آن روز بزرگ و سفارشات رسول اکرم صلی الله علیه وآله با آن همه تأکیدات بلیغه؟ آیا این عملیات بعد از وفات آن حضرت نقض عهد با خدا و پیغمبرصلی الله علیه وآله نبوده است؟!
آیا کسانی که نقض عهد نمودند و یا عهد دوستی را (به عقیده شما) به آخر نرسانیدند آیه 25 سوره 13 (رعد) را نخوانده بودند(1)؟
ص: 561
اگر حب و بعض جاهلانه را به کنار بگذاریم، حق و حقیقت آشکارا جلوه گر است.
گر پرده ز روی کارها بردارند معلوم شود که در چه کاریم همه
آیا در غزوه احد و حنین که رسول اکرم صلی الله علیه وآله از تمامی اصحاب عهد گرفت که امروز فرار ننمایید، آیا فرار ننمودند؟ آیا این فرار و تنها گذاردن پیغمبرصلی الله علیه وآله در مقابل اعداء که طبری(1) و ابن ابی الحدید و ابن اعثم کوفی و دیگران از مورخین
ص: 562
ص: 563
ص: 564
خودتان نوشته اند نقض عهد نبوده؟
و الله شماها بی جهت به ما اشکال می نمایید، شیعیان همان می گویند که علمای بزرگ خودتان گفته اند و در کتاب ها همان می نویسند که علماء و مورخین خودتان نوشته اند.
اگر انتقادی از علماء شیعه نسبت به صحابه وارد است، همان هایی است که علمای خودتان نوشته اند.
ص: 565
پس چرا شماها خلفاً عن سلف به ما حمله بی جا می نمایید؟ شماها بنویسید عیبی ندارد و مورد انتقاد نیست ولی اگر ما گفتیم و نوشتیم آن چه را که اکابر علماء سنی نوشتند کافر می شویم و قتل مان واجب می شود؟
برای آنکه افعال زشت و اعمال قبیحه بعض صحابه را مورد انتقاد قرار داده و تقبیح می نماییم.
و حال آنکه اگر طعن بر صحابه، مذموم و موجب رفض می گردد، قطعا تمام صحابه رافضی بودند نه فقط شیعیان؛ چه آنکه تمام صحابه عموما یکدیگر را مورد طعن قرار داده و تقبیح هم نموده اند، حتی خلیفه ابی بکر و عمر.(1)
اگر ملاحظه تنگی وقت نبود، مشروحا اقوال آنها را بیان می نمودم. اگر مایلید به خوبی پی ببرید به این که اصحاب رسول الله مانند سایر مردم ممکن الخطا بوده اند، هر یک تقوی پیشه نمودند مؤمنین پاک و مورد احترام گردیدند و هر یک در پی هوی و هوس رفتند و افعال زشت از آنها صادر گردیده، مطعون و مذموم واقع شدند، مراجعه نمایید به جلد چهارم شرح نهج البلاغه(2) ابن ابی
ص: 566
الحدید از صفحه454 تا صفحه462 جواب مفصل زیدی را به اعتراض ابوالمعالی جوینی راجع به صحابه که ابو جعفر نقیب نقل نموده، بینید تا بدانید چه اختلاف و انقلابی در صحابه بوده که پیوسته یکدیگر را تفسیق و تکفیر و لعن و سب(1)
ص: 567
ص: 568
ص: 569
ص: 570
ص: 571
ص: 572
می نمودند.
منتهی فرقی که بین شیعیان و بعض از منصفین علمای شما با عموم اقایان اهل سنت و جماعت می باشد در مسئله حب و بغض است، چون شماها به بعض از صحابه مهر و محبت وعلقه و علاقة مفرط دارید، روی قاعدة «حب الشیء یعمی و یصم» بدی در آنها نمیبینید چون با دیدة محبت نظر می کنید، لکه های بد آنها را هم خوب می بینید، فلذا سعی می نمایید از تمام مطاعن، آنها را تبرئه نمایید و جوابهایی که داده می شود در مقابل مطاعن واضحه، خنده آوره است.
ولی ما خدا را به شهادت می طلبیم که با بغض و کینه و عداوت به اصحاب رسول الله صلی الله علیه وآله نظر نمی کنیم، بلکه به وقایع اتفاقیه با نظر برهان و منطق می نگریم، خوبیها را خوب و بدی ها را به دیده قضاوت به حق می نماییم.
آقایان محترم! ما و شما معتقد به قیامت و یوم الجزاء هستیم. چهار روز عمر دنیا ارزشی ندارد، می گذرد، فکری برای آن روز باید نمود.
و الله ما شیعیان مظلومیم. بی جهت امر را بر عوام بی خبر مشتبه ننمایید. شیعیان موحد را کافر و رافضی نخوانید. آیا سزاوار است پیروان محمد و آل محمد صلوات الله علیهم
اجمعین را به بهانه پوچ، رافضی و مورد حمله قرار دهید؟ در حالتی که اگر برای نوع انتقادات و بیان حقایق، شیعیان را بد می دانید و کافر می خوانید، اول باید اکابر علمای خودتان را بد بدانید؛ چه آنکه این نوع انتقادات از زیر قلم آنها بیرون آمده و در کتب معتبره خودشان ثبت نموده اند.
ص: 573
مثلا در قضیه حدیبیه، ابن الحدید در شرح نهج البلاغه و سایر مورخین خودتان می نویسند: بعد از قرارداد صلح، اکثر صحابه با عمر بن الخطاب عصبانی بودند(1) و رسول اکرم صلی الله علیه وآله را ملامت نمودند که ما راضی به صلح نبودیم و می خواستیم جنگ کنیم چرا صلح نمودید؟ حضرت فرمود: اگر میل به جنگ دارید، مختارید. فلذا حمله کردند، چون قریش آماده بودند، حمله آنها را جواب متقابل دادند. چنان شکستی از کفار به آنها وارد آمد که در موقع فرار مقابل پیغمبر هم نتوانستند بایستند، از آنجا هم فرار نموده به صحرا رفتند!
حضرت به علی علیه السّلام فرمود: شمشیر برادر جلو قریش را بگیر همین که قریش علی را در مقابل خود دیدند، برگشتند. آنگاه اصحاب فراری کم کم مراجعت نموده خیلی از عمل خود خجل و شرمنده، بنای عذر خواهی را گذارند.
رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمودند: مگر من شما را نمی شناسم، آیا شما نبودید که در غزوه بدر کبری مقابل دشمن می لرزیدید، خداوند ملائکه را به یاری ما فرستاد؟ آیا شما نبودید اصحاب من که در روز احد فرار کردید و به کوه ها بالا می رفتید و مرا تنها گذاردید هر چند شما را خواندم نیامدید؟ خلاصه حضرت تمام سستی ها و بی ثباتی های آنها را بیان نمود آنها پیوسته عذر خواهی می نمودند.
بالاخره ابن ابی الحدید در اینجا می نویسد: حضرت این عتابها را به عمر نمودبعد از این که تکذیب نموده وعده های آن حضرت را، آن گاه نوشته اند از بیانات
ص: 574
پیغمبرصلی الله علیه وآله معلوم می شود خلیفه عمر باید در احد گریخته باشد که حضرت ضمن معاتبات آن را ذکر نموده.(1)
حالا آقایان ملاحظه بفرمائید این قضیه ای را که علماء بزرگی مانند ابن ابی الحدید و دیگران نوشته اند اگر ما بگوئیم فوری از ما خورده گرفته و رافضی و کافرمان می خوانید که چرا می گوئید و توهین به خلیفه می نمائید ولی به ابن ابی الحدید و امثال او ایرادی نیست، هر چه ما بگوئیم قصد توهین نداریم بلکه وقایع تاریخی را نقل می نمائیم، چون شما به ما نظر بد دارید مؤثر واقع نمی گردد. چه
ص: 575
خوش سراید شاعر عرب که خیلی مناسب این مقام است:
و عین الرضا عن کلّ عیب کلیلة
و لکنّ عین السخط تبدی المساویا
ما خیلی محاکمات روز قیامت با علماء شما داریم، دنیا می گذرد ولی باید خود را برای ناله مظلومانه ما در محکمه عدل الهی حاضر نمائید.
حافظ: چه ظلمی به شما شده که روز قیامت داد خواهی نمائید؟
داعی: ظلمها بسیار، هتک حرمتها فراوان که اگر از همه آنها غمض عین نمائیم حقیر که افتخار دارم یکی از اولادها و ذراری فاطمه صدیقه مظلومه علیهاالسّلام هستم هرگز از حق خود نخواهم گذشت و روزی که محکمۀ عدل الهی تشکیل شود و ما معتقد به آن روز هستیم، راجع به بسیاری از ظلمها و تعدّیها دادخواهی خواهیم نمود و قطع داریم که عادلانه رسیدگی می شود.
حافظ: خواهش می کنم تحریک اعصاب نکنید، چه حقی از شما رفته و چه ظلمی به شما شده بیان نمائید.
داعی: ظلم و تعدی و اخذ حق ما مخصوص به امروز نیست بلکه از زمان بعد از وفات جدّ بزرگوارمان خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله این پایه گذارده شده که حق ثابتی که خدا و پیغمبر به جدّۀ مظلومه ما زهرای اطهرعلیهاالسّلام برای نان فرزندانش واگذار نموده غصب نمودند و به نالۀ مظلومانه جدّۀ ما ابدا ترتیب اثر ندادند تا در عنفوان شباب، آن یادگار پیغمبر با دل پردرد از دنیا رفت.
حافظ: عرض کردم جنابعالی خیلی زرنگ هستید با کلمات و گفتار مهیّج تحریک احساسات می نمائید. حق ثابت فاطمه رضی الله عنها چه بوده که غصب نمودند؟ قطع بدانید اگر شما در حضور برادران مؤمن خود نتوانید مدعای خود را
ص: 576
ثابت نمائید هرگز در محکمۀ عدل الهی از عهدۀ این امر بر نمی آئید. خیال کنید امروز محکمۀ عدل الهی تشکیل شده، مدعای خود را ثابت نمائید.
داعی: آنجا محکمۀ عدل است، اغراض و تعصّبات راه ندارد و با نظر پاک بی آلایش قضاوت می کنند. اگر آقایان محترم هم نظرانصاف داشته باشید مانند قاضی عادل بی طرف گوش به عرایض داعی بدهید، قطعا تصدیق به حقّانیّت ما خواهید نمود.
حافظ: به حق خدا و به حق بزرگی که جدّ امجد شما رسول خداصلی الله علیه وآله به ما دارد که من شخصا عناد و لجاج و تعصّبی ندارم.
در این شبها که به فیض ملاقاتتان نائل آمدیم باید کاملا متوجه شده باشید که حقیر اهل مجادله نیستم، هرکجا حرف حسابی توأم با دلیل و برهان اساسی شنیدم سکوت و آرامشی در خود مشاهده کردم. خود سکوت ما دلیل بر تسلیم ما به حرف حق و حساب است و الا اگر می خواستیم بازیگری کنیم و از راه جدل دست اندازی نمائیم می توانستیم بیانات و دلائل شما را در دست اندازهای مغلطه کاری انداخته و ردّ نمائیم؛ چنانچه گذشتگان ما همین عمل را انجام دادند.
ولی طبعا حقیر اهل جدل و بازی نبوده ام،مخصوصا از آن ساعتی که در مقابل شما قرار گرفتم (و لو اینکه قبل از ورود و ملاقات شما به قصد دیگر آمدیم) جذبۀ حقیقت و دل پاک و ادب و اخلاق نیک و سادگی شما چنان در من اثر نمود که با خدای خود عهد نمودم در مقابل حرف حساب و منطق کاملا تسلیم
ص: 577
گردم و لو اینکه با امیال اشخاص مطابقت و موافقت نکند.
یقین بدانید حقیر آن آدم شب اول نیستم، واضح و آشکار می گویم و از کسی باک ندارم که دلائل و براهین و درد دلهای شما در شخص حقیر تأثیرات عمیقی نموده، امیدوارم با حبّ ولای محمّد و آل محمّد بمیرم و در مقابل رسول خداصلی الله علیه وآله سفید رو باشم.
داعی: از شخص عالم منصفی مانند شما غیر از این انتظار نداشته و نخواهیم داشت. فرمایشات شما در داعی اثر دیگری نمود و قلبا علاقه خاصّی به شما پیدا نمودم. اینک می خواهم از جنابعالی تقاضائی نمایم، امید است مورد قبول واقع شود.
حافظ: خواهش می کنم بفرمائید.
داعی: تقاضای دعاگو این است که امشب شما را قاضی قرار دهم، آقایان دیگر هم به عنوان شاهد و گواه با کمال بی طرفی منصفانه قضاوت فرمائید که آیا عرایض داعی حق است و می توانم مدعای خود را ثابت نمایم یا خیر و لو ممکن است موضوعی که می خواهم وارد بحث آن گردم قدری طولانی تر از هر شب شود، ولی تحمّل نموده تا دردهای درونی را خارج و قدری سبک شوم.
بعض از جهّال و حاشیه نشینهای بی خبر می گویند امری که در هزار و سیصد سال قبل واقع شده ما چرا باید در او گفتگو نمائیم و حال آنکه نفهمیدند مقالات علمی در هر دوره و زمان قابل بحث می باشد و در مباحثات عادلانه کشف حقایق می شود. علاوه دعوای ارثی قانونا در هر زمانی به وسیلۀ احدی از ورّاث می تواند مطرح و مورد محاکمه قرار گیرد و چون داعی أحدی از ورّاث هستم
ص: 578
می خواهم از شما سؤالی نمایم. متمنی است جواب منصفانه بفرمائید.
حافظ: با کمال میل و علاقه برای استماع فرمایشات شما حاضر هستیم.
داعی: اگر پدری در زمان حیاتش ملکی را به فرزند خود هبه کند و ببخشد اگر کسی بعد از مردن پدر آن ملک را از دست فرزند متصرف بیرون آورد ظلم است یا نه؟
حافظ: بدیهی است تصرف من غیر حق در ملک غیر، ظلم و غاصب قطعا ظالم است. قبایح، ظلم گردیده ولی مقصودتان از این ظالم و مظلوم و غاصب و مغصوب کیست و چیست؟ خوب است روشن تر بفرمائید.
داعی: از اوضح واضحات است ظلمی که به جدّۀ ما صدّیقۀ کبری فاطمه زهراءعلیهاالسّلام وارد شده به أحدی نشده که بعد از فتح قلاع خیبر، بزرگان و مالکین فدک و عوالی (که هفت قریه در هم بوده در دامنه کوههای مدینه تا سیف البحر کنار دریا، هم غلّه خیز بوده و هم نخلستان فراوان داشته. عرض و طول اراضی آن بسیار وسیع بوده، از حدود اربعه اش معلوم می شود که حدّی به کوه احد نزدیک مدینه منوره، حدّی به عریش حدّی به سیف البحر حدّی به حومه دومه الجندل) آمدند خدمت رسول اکرم صلی الله علیه وآله و قرار داد صلحی نمودند که نصف تمام فدک از آن حضرت باشد و نصف دیگر مال خودشان باشد چنانچه یاقوت حموی صاحب معجم البلدان(1) در صفحه ٣4٣ جلد ششم از فتوح البلدان و احمد بن
ص: 579
یحیی بلاذری بغدادی متوفی سال ٢٧٩ در تاریخ(1) خود و ابن ابی الحدید معتزلی در صفحه ٧٨ جلد چهارم شرح نهج البلاعه(2) (چاپ مصر) نقلا از ابو بکر أحمد بن عبد العزیز جوهری و محمد بن جریر طبری در تاریخ کبیر(3) و دیگران از
ص: 580
محدثین و مورخین خودتان ثبت نموده اند.
بعد از برگشتن به مدینه طیبه جبرئیل از جانب رب جلیل نازل و آیه ٢٨ سوره 17(بنی اسرائیل) را بر آن حضرت خواند که:
{وَ آتِ ذَا اَلْقُرْبیٰ حَقَّهُ وَ اَلْمِسْکینَ وَ اِبْنَ اَلسَّبِیلِ وَ لاٰ تُبَذِّرْ تَبْذِیراً}
(حقوق خویشان و ارحام خود را اداء کن و فقراء و رهگذران بی چاره را به حق خودشان برسان و هرگز اسراف و تبذیر منمای)
رسول اکرم صلی الله علیه وآله تأمل نمود که ذوی القربی کیست و حق آنها چیست؟ جبرئیل مجددا شرفیاب گردیده و عرض کرد خداوند می فرماید:
«ادفع فدکا إلی فاطمة» (فدک را به فاطمه واگذار کن) رسول اکرم صلی الله علیه وآله فاطمه علیهاالسّلام را طلبید و فرمود:
«انّ الله امرنی ان ادفع الیک فدکا» خداوند مرا امر فرموده فدک را به شما واگذارم فلذا در همان مجلس فدک را به فاطمه هبه و واگذار نمود.
حافظ: آیا در کتب و تفاسیر شیعه این معنی را در نزول آیه شریفه نوشته اند یا شواهدی در کتب معتبره ما دیده اید؟
داعی: امام المفسرین أحمد ثعلبی در تفسیر کشف البیان(1) و جلال الدین
ص: 581
سیوطی در جلد چهارم تفسیر(1) خود از حافظ ابن مردویه أحمد بن موسی مفسر معروف متوفی سال ٣5٢ از ابی سعید خدری و حاکم ابو القاسم حسکانی(2) و ابن کثیر عماد الدین اسماعیل ابن عمر دمشقی فقیه شافعی در تاریخ و شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب ٣٩ ینابیع الموده(3) ازتفسیر ثعلبی و جمع الفوائد و عیون الاخبار نقل می کنند که:
«لمّا نزلت و آت ذا القربی حقّه دعا النبیّ صلی الله علیه وآله فاطمة فأعطاها فدک الکبیر.»
ص: 582
(چون نازل شد آیه و آت ذالقربی حقه رسول اکرم صلی الله علیه وآله فاطمه را خواند و فدک بزرگ را به او عطا فرمود.)
تا رسول اکرم صلی الله علیه وآله حیات داشت، فدک در تصرف فاطمه علیهاالسّلام بود. خود بی بی اجاره می داد و مال الاجاره را به اقساط ثلاثه می آوردند. بی بی فاطمه به قدر قوت یک شب خود و فرزندانش بر می داشت، بقیه را در میان فقراء بنی هاشم و زائد آن را به سایر فقراء و ضعفاء به میل خود ارفاقا تقسیم می نمود.
بعد از رحلت رسول خداصلی الله علیه وآله مأمورین خلیفۀ وقت رفتند ملک را از تصرف مستأجرین بی بی بیرون آورده، ضبط نمودند! شما را به خدا آقایان انصاف دهید نام این عمل را چه باید گذارد؟
حافظ: این اول مرتبه ایست که از شما می شنوم رسول خدا فدک را به امر پروردگار به فاطمه واگذار کرد!
داعی: ممکن است شما ندیده باشید، ولی ما زیاد دیدیم. عرض کردم بسیاری از اکابر علماء شما در کتب معتبرۀ خود ضبط نموده اند بازهم توضیحا عرض می نمایم که حافظ ابن مردویه(1) و واقدی و حاکم در تفسیر و تاریخ خود و جلال الدین سیوطی در صفحه ١٧٧ جلد چهارم در المنثور(2) و مولی علی متقی درکنز العمال(3) و در حاشیه مختصری که در مسند(4) امام احمد بن حنبل نوشته
ص: 583
در مسأله صله رحم از کتاب الاخلاق و ابن ابی الحدید در جلد چهارم شرح نهج البلاغه(1) از طرق مختلفه غیر از طریق ابی سعید خدری نقل نموده اند که وقتی این آیه شریفه نازل شد پیغمبرصلی الله علیه وآله فدک را به فاطمه علیهاالسّلام واگذار نمود.
حافظ: آنچه مسلّم است خلفاء فدک را به استناد حدیث معروفی که خلیفه ابو بکر گفت، از رسول خداصلی الله علیه وآله شنیدم که فرمود:
«نحن معاشر الانبیاء لا نورّث ما ترکناه صدقة» (ما جماعت انبیاء ارث قرار نمی دهیم هرچه از ما بماند صدقه است (یعنی به امت واگذار می شود) ضبط نمودند.
داعی: أولا إرث نبوده و هبه بوده، ثانیا این عباراتی را که به عنوان حدیث نقل نمودید به جهاتی مورد اشکال و مردود است.
حافظ: دلیل شما بر مردودیت این حدیث مسلّم چیست؟
داعی: دلائل مردودیت آن بسیار است که مورد تصدیق اهل علم و انصاف
ص: 584
می باشد.
اولا سازندۀ این حدیث هر کس بوده بی فکر و بی تأمل تفوّه به این جملات نموده، زیرا اگر فکر کرده بود عبارتی می گفت که موجب پشیمانی و تمسخر عقلا و دانشمندان نگردد و هرگز نمی گفت «نحن معاشر الانبیاء لا نورّث»
زیرا می دانست یک روز کذب او از خود عبارت حدیث ساختگی بیرون می آید.
چنانکه می گفت: انا لا اورّث یعنی فقط من که خاتم الانبیاء هستم ارث قرار نداده ام، راه فرار در گفتار باز بود ولی وقتی کلمه جمع آورده که ما جماعت انبیاء ارث قرار نمی دهیم ناچار می شویم برای پی بردن به صحت و سقم حدیث بنا به فرمودۀ خودشان مراجعه به قرآن مجید نموده تا اثبات حقیقت گردد.
وقتی مقابله با قرآن نموده مردودیت آن ثابت می شود چه آنکه می بینیم در قرآن مجید آیات بسیاری راجع به ارث انبیاء موجود است، می رساند که انبیاء عظام همگی ارث داشتند و وراث بعد از فوت آنها تصرف می کردند پس مردودیت این حدیث واضح می شود.
چنانچه عالم محدّث أبو بکر احمد بن عبد العزیز جوهری که به توثیق ابن ابی الحدید در صفحه ٧٨ جلد چهارم شرح نهج از اکابر علماء و محدثین صاحب ورع و تقوای اهل تسنّن بوده در کتاب سقیفه(1) و ابن اثیر در نهایه(2) و مسعودی در اخبار الزمان و اوسط و ابن ابی الحدید در صفحه ٧٨ جلد چهارم شرح نهج
ص: 585
البلاغه از ابو بکر احمد جوهری در کتاب سقیفه و فدک به طرق و اسانید بسیار که بعض از آنها از امام پنجم أبو جعفر محمّد بن علی الباقرعلیهما السّلام از صدیقۀ صغری زینب کبری و بعضی دیگر از عبد الله بن حسن بن حسن از صدیقۀ کبری علیهاالسّلام و در صفحه٩٣ مسندا از عایشه ام المؤمنین و در صفحه٩4 نقلا از محمّد بن عمران مرزبانی از جناب زید بن علی بن الحسین علیهم السّلام از پدرش از جدش از بی بی صدیقه علیهاالسّلام و دیگران از علماء شما خطبه و خطابه و محاجّۀ حضرت زهراء مظلومه علیهاالسّلام را در میان مسجد مجمع عمومی مسلمانان مقابل مهاجر و انصار نقل نموده اند که مخالفین خود را مجاب نمود به قسمی که نتوانستند جواب بگویند (چون جواب منطقی نداشتند به هو و جنجال گذرانیدند).
از جمله دلائل بی بی در مقابل آن حدیث پوچٍ مردود بی مغز آنها این بود که فرمود اگر این حدیث صحیح است و انبیاء ارث نداشتند پس این همه آیات ارث در قرآن مجید برای چیست؟.
یک جا می فرماید:
{و ورث سلیمان داود}
(میراث برد سلیمان از داود)
و در قصۀ حضرت زکریا فرموده:
{فَهَبْ لِی مِنْ لَدُنْک وَلِیًّا یَرِثُنِی وَ یَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ}
(از لطف خاص خود فرزند صالحی و جانشینی شایسته به من عطا فرما که او وارث من و همه آل یعقوب باشد.)
ص: 586
راجع به دعای زکریا فرماید:
{وَ زَکرِیّٰا إِذْ نٰادیٰ رَبَّهُ رَبِّ لاٰ تَذَرْنِی فَرْداً وَ أَنْتَ خَیْرُ اَلْوٰارِثِینَ فَاسْتَجَبْنٰا لَهُ وَ وَهَبْنٰا لَهُ یَحْییٰ}
(آیا حال زکریا را هنگامی که خدا را ندا کرد که بارالها مرا تنها نگذار و به من فرزندی که وارث من باشد عطا فرما که تو بهترین وارث اهل عالم هستی. ما هم دعای او را مستجاب کردیم و یحیی را به او عطا فرمودیم.)
آنگاه فرمود:
«یا بن ابی قحافه أ فی کتاب الله ان ترث اباک و لا ارث ابی لقد جئت شیئا فریّا افعلی عمد ترکتم کتاب الله و نبذتموه وراء ظهورکم»
(پسر ابی قحافه آیا در کتاب خدا است که تو از پدرت ارث ببری و من از پدرم ارث نبرم؟! افتراء بزرگی بر خدا بسته اید. آیا با علم و دانایی و از روی عمد علم به کتاب خدا را ترک نمودید و قرآن را پشت سر خود انداختید؟)
آیا من فرزند پیغمبر نیستم که مرا از حقم محروم می کنید؟ پس این همه آیات ارث عموما للناس و خصوصا للانبیاء چیست که درقرآن مجید درج گردیده؟
مگر نه این است که آیات قرآن مجید بر حقیقت خود باقیست تا روز قیامت مگر نه در قرآن می فرماید: {وَ أُولُوا اَلْأَرْحٰامِ بَعْضُهُمْ أَوْلیٰ بِبَعْضٍ} (نساء/12)
(در ارث خویشاوندان برخی از آنها مقدم بر برخی دیگر می باشند)
{یُوصِیکمُ اَللّٰهُ فِی أَوْلاٰدِکمْ لِلذَّکرِ مِثْلُ حَظِّ اَلْأُنْثَیَیْنِ کتِبَ عَلَیْکمْ إِذٰا حَضَرَ أَحَدَکمُ اَلْمَوْتُ إِنْ تَرَک خَیْراً اَلْوَصِیَّةُ لِلْوٰالِدَیْنِ وَ اَلْأَقْرَبِینَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَی اَلْمُتَّقِینَ} (بقره/176)
ص: 587
(دستور داده شده که چون یکی از شما را مرگ فرا رسد اگر دارای متاع دنیاست و وصیت کند برای پدر و مادر خویشان به چیزی شایسته عدل این کار فریضه و سزاوار مقام پرهیزکاران است).
آیا چه خصوصیتی مرا از ارث پدر محروم داشته:
«أفخصّکم الله به آیة اخرج ابی منها ام انتم اعلم بخصوص القرآن و عمومه من ابی و ابن عمّی؟!»
(آیا خداوند شما را به آیه ای مخصوص گردانیده که پدر مرا از آن آیه اخراج کرده ایا شما به خاص و عام قرآن از پدرم محمدصلی الله علیه وآله و پسر عمم علی بن ای طالب داناترید؟!)
چون در مقابل این دلائل و فرمایشات حق تماما ساکت ماندند و جوابی نداشتند مگر مغلطه کاری و فحش دادن و اهانت نمودن که بالاخره بی بی مظلومه را از این راه ها بی چاره نمودند- ناله اش بلند شد، فرمود: امروز دل مرا شکستید و حق مرا ضبط نمودید و بردید ولی من روز قیامت در محکمه عدل الهی با شما محاکمه خواهم نمود. خداوند قادر توانا حق مرا از شما خواهد گرفت.
«فنعم الحکم الله و الزعیم محمّدصلی الله علیه وآله و الموعد القیامة و عند الساعة یخسر المبطلون و لا ینفعکم اذ تندمون {و لکلّ نباء مستقرّ و سوف تعلمون من یاتیه عذاب یخزیه و یحلّ علیه عذاب مقیم}»
(خداوند بهترین حکم کننده و محمدصلی الله علیه وآله کفیل و آقا و رئیس می باشد و وعدگاه ما و شما قیامت است و آن روز است که اهل باطل زیان می بینند و ندامت و پشیمانی نفعی به شما نخواهد داد و برای هر چیزی وقتی است که در آن وقت واقع خواهد شد و زود است که می دانید عذاب خوار
ص: 588
کننده و ابدی بر چه کس ورود و حلول می نماید.)
حافظ: کدام کس جرأت داشت بودیعه و بضعۀ رسول خداصلی الله علیه وآله فاطمه رضی الله عنها جسارت نماید که شما می فرمائید در مغلطه کاری به بی بی فحش دادند؟ حقیر که این بیان شما را باور نمی کنم، مغلطه کاری ممکن است ولی فحش غیر ممکن است. شما هم تکرار نفرمائید.
داعی: بدیهی است کسی چنین جرأتی نداشت مگر خلیفۀ شما ابو بکر که در مقابل دلائل ثابتۀ بی بی مظلومه چون جوابی نداشت همان ساعت منبر رفت و بنای جسارت را گذارد نه به فاطمه علیهاالسّلام فقط بلکه به شوهر و ابن عمش محبوب خدا و پیغمبرصلی الله علیه وآله امیر المؤمنین علی علیه السّلام هم اهانت نمود!
حافظ: گمان می کنم این نوع از تهمت ها از طرف عوام شیعه و متعصّبین آنها انتشار پیدا نموده باشد.
داعی: اشتباه فرمودید از طرف عوام شیعه نبوده بلکه از طرف خواص و علماء بزرگ سنّت و جماعت انتشار پیدا نموده و در جامعه شیعه بسیار نادر است که اظهار تعصّب شود به قسمی که مطالب دروغی انتشار دهند بلکه محال است و لو هر اندازه عوام و متعصّب باشند جعل خبر نمی نمایند. پس این خبر صدق و صحیح است که اکابر علماء خودتان هم نقل نموده اند.
شما کتب معتبرۀ معروفۀ علمای خود را ببینید تا تصدیق نمائید اکابر علماء منصف خودتان هم اقرار به این معانی نموده اند.
ص: 589
چنانچه ابن ابی الحدید معتزلی در صفحه ٨٠ جلد چهارم شرح نهج البلاغه(1) (چاپ مصر) از ابو بکر احمد بن عبد العزیز جوهری شرح منبر رفتن ابو بکر را بعد از احتجاج علی و فاطمه‘ و اهانت هائی که به آن دو ودیعه رسول الله صلی الله علیه وآله نموده ضبط نموده است.
چنانچه دیگران هم نوشته اند بعد از اینکه بی بی مظلومه فاطمه علیهاالسّلام خطبه را تمام کرد علی علیه السّلام در مقام احتجاج برآمد در حضور مهاجر و انصار و مجمع عموم مسلمانان در مسجد رو به ابی بکر نمود و فرمود چرا فاطمه را از حق میراث پدرش محروم نمودی و حال آنکه علاوه بر ارث در حیات پدر متصرفه و مالکه بوده است؟!
ابی بکر گفت فدک «فیء» مسلمانان است. اگر فاطمه شاهد کامل بیاورد که ملک او می باشد البته به او می دهم و الا محروم خواهم نمود.
حضرت فرمودند: أ تحکم فینا بغیر ما تحکم فی المسلمین آیا حکم می کنی دربارۀ ما به غیر آنچه حکم می کنی در میان مسلمانان مگر رسول خدا صلی الله علیه وآله نفرمود «البیّنة
ص: 590
علی من ادعی و الیمین علی من ادعی علیه»؟ تو قول رسول خدا صلی الله علیه وآله را ردّ نمودی و بر خلاف دستور شرع انور از فاطمه علیهاالسّلام که از زمان پیغمبرصلی الله علیه وآله تاکنون متصرفه بوده شاهد می خواهی؟ مگر عمل و قول فاطمه علیهاالسّلام (که یکی از اصحاب کساء و مشمول آیه تطهیر است) حق نیست. اخبرنا لو انّ شاهدین شهدا علی فاطمه بفاحشة ما کنت صانعة بها قال اقیم علیها الحدّ کسایر النساء قال علیه السّلام کنت اذا عند الله من الکافرین لانّک رددت شهادة الله لها بالطهارة حیث قال {انّما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهّرکم تطهیرا}.
(ما را خبر بده که اگر دو شاهد شهادت بدهند که فاطمه علیهاالسّلام (العیاذ بالله ثم العیاذ بالله) فاحشه و عمل بدی از او سر زده با او چه معامله خواهی کرد؟ گفت: بر او حد می زنم مانند سایر زنها. حضرت فرمود: اگر چنین کاری کنی در نزد خدا از جمله کفار خواهی بود برای آن که ردّ کرده ای شهادت خدا را در باره فاطمه علیهاالسّلام به طهارت چنان که می فرماید در قرآن: «جز این نیست که خداوند اراده می نماید که شما را پاک و پاکیزه کند و ببرد از شما هر رجس و بدی را».)
مگر این آیه در حق ما نازل نگردیده؟ گفت: چرا! فرمود: آیا فاطمه ای که خدا شهادت به طهارت او داده برای مال ناقابل دنیا دعوای بی جا می نماید؟ شهادت طاهره را ردّ می نمائی (و قبلت شهادة اعرابیّ بائل علی عقبه) ولی قبول می کنی شهاده اعرابی را که بر پاشنه پای خود بول
می کند؟!
این جملات را فرمود و متغیّرا به منزل رفت. از این احتجاج هیاهوی عجیبی در مردم پیدا شد که همه می گفتند: حق با علی و فاطمه است، به خدا قسم
ص: 591
علی راست می گوید، این چه نوع عمل است که با دختر پیغمبرصلی الله علیه وآله می نمایند!
اینجا است که ابن ابی الحدید نقل می کند که چون احتجاج علی و فاطمه در مردم مؤثر و به صدا در آمدند، بعد از رفتن علی و فاطمه علیهما السّلام ابو بکر رفت بالای منبر و گفت أیها الناس این چه هیاهوئیست که برپا کرده اید و گوش به حرف هر کس می دهید؟ چون شهادتش را ردّ کرده ایم این حرفها را می زند!
«انّما هو ثعالة شهیده ذنبه (در سایر کتب دارد که گفت: انما هی ثعالة شهیدها ذنبها) (یعنی فاطمه علیهاالسّلام روباهی است که شاهد او دم اومی باشد)
مربّ لکلّ فتنة هو الذی یقول کروها جذعة بعد ما هرمت یستعینون بالضعفة و یستنصرون بالنساء کامّ طحّال احبّ اهلها الیها البغیّ»(1)
(جز این نیست که او (علی علیه السّلام) روباهی است شاهد اودم او باشد ماجراجو و بر پاکننده فتنه می باشد و فتنه های بزرگ را کوچک نشان می دهد و مردم را به فتنه و فساد ترغیب و ترهیب می نماید کمک از ضعفا و یاری از زنها می طلبد مانند ام طحان است (که زنی بود زانیه در جاهلیت چنان چه ابن ابی الحدید ذیل همین گفتار توضیح می دهد) که دوست می د اشت نزدیکان او با او زنا کنند.)
ص: 592
آقایان تعجب می کنید از کلمه فحش و اهانت؟ مگر این کلمات جسارت و دشنام واهانت نبوده است؟ نسبت روباه و دم روباه و ام طحال، زن زناکار نسبت به علی و فاطمه‘ دادن تعارف و احترام و محبت و نصرت و یاری است که پیغمبرصلی الله علیه وآله دستور داده بودند؟!
آقایان تا کی غرق در خوش بینی و تعصب هستید و نسبت به شیعیان بی چاره بد بین هستید و آنها را رافضی و کافر می خوانید که چرا انتقاد می کنند از گفتار و رفتار اشخاصی که در کتب خودتان ثبت است.
ولی دیدۀ حق بین و انصاف باز نمی کنید که حقیقت را ببینید، آیا این عمل و گفتار ناهنجار از پیر مرد مصاحب رسول الله سزاوار و شایسته بوده است؟
اگر یک مرد ولگرد بی آبرو به آدمی دشنام بدهد فرق دارد تا یک مرد پیری که شب و روز مقیم مسجد و اهل ذکر و عبادت است، کلمات زشت و ناهنجار و فحش و دشنام و نسبت های رکیک از دهان معاویه و مروان و خالد معلوم
الحال آن قدر دلها را نمی سوزاند تا از دهان مصاحب غار رسول الله صلی الله علیه وآله!
آقایان ما در آن زمان نبوده ایم، نامهائی از علی و ابو بکر و عمر و عثمان و طلحه و زبیر و معاویه و مروان و خالد و ابو هریره و غیره می شنویم، نسبت به هیچ یک دوستی و دشمنی نداریم، فقط به دو چیز نظر می کنیم: یکی آنکه کدام یک محبوب خدا و رسول و مورد توصیه آنها قرار گرفته و دیگر توجه به اعمال و افعال و گفتار آنها می نمائیم و قضاوت منصفانه به حق می کنیم. مانند شما
ص: 593
آقایان محترم زود باور نیستیم و تسلیم بلا جهت نمی شویم، نمی توانیم با دیدۀ خوش بینی غمض عین کنیم و هر عمل زشتی را از هر کس حمل به صحت کنیم و در مقابل آنها سر تعظیم فرود آوریم و از هر عمل زشتی دفاع بی مورد نمائیم.
آدمی وقتی عینک سفید بر دیدگان خود گذارد، هر رنگی را به جای خود می بیند نه آنکه رنگهای سیاه و زرد و سرخ را سفیدببیند - چون طالب سفید است- آقایان هم اگر عینک سفید نورانی انصاف بر دیده گذارده و حب و بغض را کنار بگذارید، خوب را خوب و بد را بد خواهید دید. تصدیق خواهید نمود که این عمل و گفتار از مثل ابو بکر، آدمی در منتها درجه قباحت است کسی که خود را خلیفه مسلمین می داند و یک مدت زمانی مصاحب رسول الله صلی الله علیه وآله بوده برای حب جاه و حفظ مقام حاضر شود کلمات رکیک و دشنام های بسیار قبیح بر زبان جاری کند آن هم به دو محبوب خدا و پیغمبرصلی الله علیه وآله!
نه فقط این عمل اسباب تعجّب ما است بلکه علمای منصف خودتان هم به تعجب آمدند. چنانچه ابن ابی الحدید در صفحه٨٠ جلد چهارم شرح نهج البلاغه(1) گوید از این گفتارخلیفه تعجب نمودم از استاد خود ابو یحیی نقیب
ص: 594
جعفر بن یحیی بن ابی زید البصری سؤال نمودم کنایه و تعریض خلیفه در این کلمات به که بوده؟ گفت کنایه و تعریض نبود، بلکه صراحت در کلام بود. گفتم: اگر صراحت داشت، سؤال نمی نمودم. فضحک و قال بعلیّ بن ابی طالب علیه السّلام قلت هذا الکلام کلّه لعلیّ یقوله؟ قال نعم انّه الملک یا بنی.
(پس خندید و گفت: (این نسبتها را) به علی علیه السّلام داد. گفتم این سخنن ناشایست تمامش نسبت به علی بود؟! گفت: بلی پسر، سلطنت همین است.)
یعنی عقیم و دنباله بریده است. اشخاص ریاست طلب برای رسیدن به هدف و مقصد خود که ریاست و آقایی باشد، هر عمل زشت و ناشایسته ای را می کنند.
آقایان با انصاف عبرت بگیرید و قضاوت منصفانه بنمائید؛ اگر کسی به پدر و مادر شما این نوع جسارت و اهانت نماید، مثل روباه و دم روباه و زن زناکار به آنها بزند دل شما از او پاک می گردد و انصاف است به ما اعتراض کنید که چرا انتقاد می کنیم؟ باز ایمان ما مانع است که نگوئیم و ننویسیم مگر آنچه واقع شده و مورد تصدیق اکابر علماء خودتان هم می باشد.
اگر شخصی در مقابل این جمعیت بگوید آقای حافظ روباه و آقای شیخ دم آن می باشد و مانند زن فاحشه در مجلس حرف می زنند چه قدر به شما سخت می گذرد؟
آقایان چشمها را بر هم نگذارید و با دیدة انصاف به مسجد رسول الله صلی الله علیه وآله بنگرید که مرد پیری یار غار پیغمبر به عنوان خلافت بالای منبر پیغمبر در مقابل مهاجر و انصار بگوید: علی بن ابی طالب (العیاذ بالله) روباه است و فاطمه دم
ص: 595
روباه می باشد (یا بر عکس بنا بر گفتار سایر روات) و مانند زن فاحشة زناکار میان مردم مردم حرکت می کند، بر مولای ما امیر المؤمنین و جدة ما فاطمة مظلومه در مقابل مردم چه گذشت، خدا می داند. الآن تمام بدن داعی می لرزد می بینید با ارتعاش و اشک جاری با شما حرف می زنم، بیش از این حال گفتار در این باب ندارم.
درد دل ما بسیار است. این زمان بگذار تا وقت دگر.
آیا سزاوار بود از مصاحب و مسند نشین رسول الله که در مقابل طلب حق و حرف حساب صحیح دشنام بدهد و به کلمات رکیک مؤمنین واقعی و ودایع پیغمبرصلی الله علیه وآله را اهانت نماید؟ معلوم است فحش حربه عجز است، کسی که جواب صحیح ندارد با فحش طرف را مغلوب می کند! آن هم به علی علیه السّلام که تمام علماء شما در کتب معتبره خود نوشته اند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله در باره او فرمود:
«علیّ مع الحق و الحق مع علی حیث دار»(1)
(علی با حق و حق با علی می گردد).
و بعد از دشنام نسبت فتنه انگیزی بدهد و تمام فتنه ها را از او بداند!
آیا این بود ثمره ونتیجة سفارشات پیغمبرصلی الله علیه وآله در باره علی و فاطمه علیهماالسّلام که تمام علمای شما در کتب معتبره خود نوشته اند درباره هر یک از علی و فاطمه علیهماالسّلام علی حده فرمود: اذیت آنها اذیت من است که خلاصه کلمات آن
ص: 596
می شود که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
«من آذاهما فقد آذانی و من آذانی فقد اذی الله»
(هر کس این دو تن (علی و فاطمه) را آزار کند مرا آزرده وکسی که مرا آزار دهد خدا را آزرده.)
«من آذی علیا فقد آذانی».
(کسی که علی را بیازارد مرا آزرده)(1)
و بالاتر از اینها در تمام کتب معتبره شما ثبت است که آن حضرت فرمود:
«من سب علیاً فقد سبنی و من سبنی فقد سب الله»(2)
(هر کس علی را دشنام دهد مرا دشنام داده و هر مرا دشنام دهد خدا را دشنام داده است.)
ص: 597
و محمد بن یوسف گنجی شافعی در اول باب 10 کفایه الطالب(1) حدیث مفصلی از ابن عباس مسندا نقل نموده که در مقابل جمعی از اهل شام که علی را لعن و سبّ می نمودند فرمود: شنیدم از رسول خداصلی الله علیه وآله که به علی علیه السّلام می فرمود:
«من سبک فقد سبنی و من سبنی فقد سب الله اکبه الله علی منخریه فی النار»
(کسی که تو را دشنام دهد مرا دشنام داده و کسی که مرا دشنام دهد خدا را دشنام داده و کسی که خدا را دشنام دهد خدا او را به رو در آتش اندازد.)
و بعد از این حدیث احادیث دیگری مسندا نقل می نماید که تمامی آنها دلالت بر کفر کسانی که علی را دشنام بدهند؛ چنانچه عنوان باب 10را به این عبارت آورده الباب العاشر فی کفر من سبّ علیّا (باب دهم در کفر کسی که
علی را سب و دشنام دهد) و نیز حاکم در صفحه 121 جلد سیم مستدرک(2) همین حدیث را به استثنای جمله آخر نقل نموده است.
پس طبق این احادیث، سبّ کنندگان به علی علیه السّلام سب کنندگان خدا و پیغمبر می باشند و سب کنندگان خدا و پیغمبر (مانند معاویه و امویها و خوارج و نواصب و امثال آنها) ملعون و اهل آتش می باشند.
بس است، قیامت گرچه دیر آید، بیاید. چون جدة مظلومة ما سکوت نموده و
ص: 598
محاکمه را موکول به روز قیامت در محکمه عدل الهی نموده، ما هم سکوت را پیشه کنیم. برویم بر سر دلایل خود بر ردّ حدیث مورد استشهاد شما.
دلیل دوم بر مردودیت حدیث لا نورث است که نظر به حدیث شریف متفق علیه (شیعه و سنی)که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
«انا مدینة العلم و علی بابها- انا دار الحکمة و علی بابها»
(من شهرستان علمم و علی در آن می باشد، من خانه حکمتم و علی در آن می باشد هر کس اراده دارد از علم من بهره ای بردارد پس باید برود در خانه علی)(1)
روی این قواعد عقل و دانش، حتما بایستی باب علم رسول الله صلی الله علیه وآله احادیث و دستورات آن حضرت مخصوصا آن چه مربوط به احکام است بالاخص راجع به ارث که نظم و اختلال جامعة امت مربوط به اوست، آگاهی کامل داشته باشد و الا باب علم نخواهد بود که رسول خداصلی الله علیه وآله بفرماید «من اراد العلم فلیأت الباب».
چگونه ممکن است عقل باور کند که رسول الله صلی الله علیه وآله بنا بر اخباری که در تمام کتب معتبره شما وارد است علی علیه السّلام را اَقضای از امت معرفی نموده و فرموده باشد: علیّ اقضاکم. یعنی علی در علم قضاوت، از همة شما امت اولی می باشد.
آیا خنده آور نیست که پیغمبر تصدیق کند کسی را که درعلم قضاوت از همه بالاتر است اما از ارث و حقوق اطلاع کامل ندارد و احکام ارث را به او نگوید؟!
ص: 599
در صورتی که قاضی باید به جمیع علوم مخصوصا به علم فقه و حقوق که قانون ارث از اهم آنها است آگاه و مطلع باشد.
چگونه می توان باور نمود که حدیثی آن هم راجع به ارث مخصوصا مربوط به امور داخلی و شخصی رسول خداصلی الله علیه وآله باشد، علی وصی و باب علم آن حضرت نشنیده باشد ولی (اوس بن حدثان یا ابو بکر بن ابی قحافه) شنیده باشد؟
آیا عقل شما قبول می نماید که بگویند یک فرد عادی بی سواد، وصیت بکند و برای خود وصی مورد اطمینانی قرار دهد و همه قسم دستورات عمل بعد از خود به وصی خود بدهد ولی نکتة اهم در وصیت را که موضوع ارث به بازماندگان است به وصی نگوید و به یک فردبیگانه بگوید که بعد از من چنین و چنان شود؟ تا چه رسد به مقام منیع رسول الله صلی الله علیه وآله آن هم خاتم الانبیاء که اصل غرض از بعثتش حفظ نظام اجتماعی بشر و فراهم نمودن آسایش دنیا و آخرت بوده است و وصی و وارث و جانشینی برای خود معین ننماید؟ یعنی خدا تعیین نماید علی را وصی و وارث آن حضرت و آن گاه چنین حدیثی که نظم و نظام خصوصی و عمومی را به هم می زند به آن وصی بزرگوار خود که علاوه بر مقام وصایت، باب علم و حکمت آن حضرت نیز بوده، نفرماید!
شیخ: هیچ یک از این دوموضوع در نزد ما ثابت نمی باشد، چون که حدیث مدینه قبول اکابر علماء نمی باشد و اما موضوع وصایت در نزد علمای جمهور مردود و غیر مسلم است، چه آن که بخاری و مسلم در صحیحین خود و دیگران از بزرگ عالمان ما مسندا از ام المؤمنین عایشه رضی الله عنها نقل نموده اند که گفت: در وقت احتضار سر پیغمبرصلی الله علیه وآله به سینه من بود تا ازدنیا رفت، یعنی من
ص: 600
شاهد بودم که وصیتی ننمود!
چگونه ممکن است وصیتی نموده باشد و بر ام المؤمنین که تا دم آخر سر مبارک رسول الله صلی الله علیه وآله بر سینه او بوده است مخفی مانده باشد و اگر وصیت نموده بود قطعا ام المؤمنین رضی الله عنها نقل می نمود. پس موضوع وصیت به کلی منتفی می باشد!
داعی: راجع به حدیث مدینه بی لطفی فرمودید؛ زیرا که عرض کردم اتفاقی فریقین است و تقریبا به حد تواتر آمده(1)و در کتب معتبرة اکابر علمای شما از قبیل امام ثعلبی و فیروز آبادی و حاکم نیشابوری و محمد جزری و محمد بن جریر طبری و سیوطی و سخاوی و متقی هندی و محمد بن یوسف گنجی شافعی و محمد بن طلحه شافعی و قاضی فضل بن روزبهان و مناوی و ابن حجر مکی و خطیب خوارزمی و سلیمان قندوزی حنفی و ابن مغازلی فقیه شافعی و دیلمی و ابن طلحه شافعی و میر سید علی همدانی و حافظ ابو نعیم اصفهانی و شیخ الاسلام حموینی و ابن ابی الحدید معتزلی و طبرانی و سبط ابن جوزی و امام ابو عبد الرحمن نسائی و غیرهم نقل نموده اند.
و اما موضوع وصایت و نصوص وارد از رسول اکرم صلی الله علیه وآله بسی بسیار و بی شمار و از متواترات مسلمه است و قعطا انکار وصایت را نمی نماید مگر عنود لجوج و متعصب جهول.
نواب: خلیفة پیغمبر، خود وصی آن حضرت است که به کارهای خانوادگی
ص: 601
آن حضرت هم رسیدگی می نماید؛ چنان چه خلفاء رضی الله عنهم رسیدگی می کردند و مخارج زوجات رسول الله را می دادند از کجا معلوم است که علی کرم الله وجهه را بالخصوص به وصایت معین نموده باشد.
داعی: صحیح فرمودید بدیهی است خلیفه و وصی رسول الله فرد واحد بوده چنانچه دلایل ونصوص خلافت را در شبهای گذشته به عرضتان رسانیدم و وصایت آن حضرت با نصوص جلیه واضح و آشکار است که به امر آن حضرت در موقعی که دیگران در پی دسیسه بازی بودند، مشغول غسل و کفن و دفن آن حضرت بود. بعد هم به آراء و ردّ امانات موجوده نزد آن حضرت پرداخت و این مطلب از اوضح واضحات و مورد اتفاق جمیع علماء ما و شما می باشد.
میر سید علی همدانی در مودت ششم از موده القربی(1) از خلیفة دوم (عمر بن خطاب) نقل می نمایند که گفت:
«ان رسول الله صلی الله علیه وآله لما عقد المؤاخاة بین اصحابه قال: هذا علیّ اخی فی الدنیا و الآخرة و خلیفتی فی اهلی و وصیی فی امتی و وارث علمی و قاضی دینی ماله منی و مالی منه نفعه نفعی و ضره ضری من احبه فقد احبنی ومن ابغضه فقد ابغضنی.
(رسول اکرم صلی الله علیه وآله در روزی که عقد اخوت و برادری بین اصحاب خود قرار داد فرمود: این علی برادر من است در دنیا و آخرت و خلیفه من است در اهل من و وصی من در امت من و وارث علم من و ادا کننده دین من خلاصه بین من و علی جدائی نیست نفع او نفع من وضرر او ضرر من است کسی که او را دوست بدارد مرا دوست داشته و کسی که او را دشمن بدارد مرا دشمن داشته است.)
2- شیخ سلیمان بلخی حنفی باب 15 ینابیع الموده(2) را اختصاص به این موضوع داده و 20 خبر از امام ثعلبی و حموینی و حافظ ابو نعیم و احمد بن حنبل و ابن مغازلی و خوارزمی و دیلمی در اثبات وصایت علی علیه السّلام نقل می نماید که بعض از آن اخبار را برای روشن شدن ذهن آقایان عرض می کنم.
از مسند امام احمد حنبل نقل می نماید(3) و سبط ابن جوزی هم درصفحه 26
ص: 603
تذکره خواص الامه(1) و ابن مغازلی شافعی در مناقب نیز
این خبر را آورده اند که انس بن مالک گفت: به سلمان گفتم سؤال کن از پیغمبر که وصی او کیست؟
فقال سلمان: یا رسول الله من وصیک؟ فقال صلی الله علیه وآله: یا سلمان من کان وصی موسی؟ فقال: یوشع بن نون. قال علیهماالسّلام: ان وصیی و وارثی یقضی دینی و ینجز موعدی علی بن ابی طالب.
(سلمان عرض کرد: یا رسول الله وصی شما کیست؟ فرمود: ای سلمان وصی موسی که بود؟ عرض کرد: یوشع بن نون. فرمود: وصی من و وارث من و ادا کننده دین من و وفا کننده به وعده من علی بن ابی طالب است.)
3- و از موفق بن احمد اخطب الخطباء خوارزم از بریده نقل می کند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
«لکل نبی وصی و وارث و ان علیا وصییّ و وارثی»
(از برای هر پیغمبری وصی و وارثی بوده و به درستیکه علی وصی و وارث من است.)
ص: 604
و محمد بن یوسف گنجی شافعی در صفحه 131 کفایه الطالب(1) ضمن باب 62 مسندا همین خبر را آورده وبعد از نقل خبر گوید: این حدیث نیکویی است که محدث شام هم در تاریخ خود ذکر نموده.
4- و از شیخ الاسلام حموینی(2) نقل می کنداز ابی ذر غفاری که گفت:
قال رسول الله صلی الله علیه وآله: انا خاتم النبیین و انت یا علی خاتم الوصیین الی یوم الدین.
(پیغمبرصلی الله علیه وآله فرمود: من خاتم انبیاء هستم و تو یا علی خاتم اوصیاء هستی تا روز قیامت)
5- و نیز از خطیب خوارزمی(3) نقل می نماید از ام سلمه ام المؤمنین که گفت: رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
«ان الله اختار من کل نبی وصیا و علی وصیی فی عترتی و اهل بیتی و امتی بعدی».
(خداوند اختیار نمود برای هر پیغمبری وصی و علی وصی من است در عترت و اهل بیت و امت من بعد از من.)
6- و از ابن مغازلی فقیه شافعی نقل می کند از اصبغ بن نباته (که از اصحاب
ص: 605
خاص امیر المؤمنین علیه السّلام بوده و بخاری و مسلم هم از او روایت نموده اند) که گفت: مولانا امیر المؤمنین در بعضی از خطبه های خود فرمود:
«ایها الناس انا امام البریة و وصی خیر الخلیفه وابو العترة الطاهرة الهادیة انا اخو رسول الله و وصییّه و ولیّه و صفیّه و حبیبه انا امیر المؤمنین و قائد غر المحجلین و سید الوصیین حربی حرب الله و سلمی سلم الله و طاعتی و طاعة الله و ولایتی ولایة الله و اتباعی اولیاء الله و انصاری انصار الله.»
«ای مردم منم امام خلایق و وصی بهترین مخلوقات و پدر عترت طاهرة هادیه منم برادر رسول خدا و وصی او و ولی او و صفی او و حبیب او. منم امیر المؤمنین و پیشوای دست و پا و پیشانی سفیدان و آقا و سید اوصیاء. جنگ با من جنگ با خداست و صلح و سلم با من صلح و سلم با خداست. اطاعت من اطاعت خداست و دوستی من دوستی با خداست و پیروان من دوستان خدا هستند و یاران من یاران خدا هستند.)
7- و نیز از ابن مغازلی شافعی در مناقب(1) از عبد الله بن مسعود نقل می کند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
«انتهت الدعوة الیَّ و الی علیٍّ لم نسجد احد منا لصنم قط فاتخذنی الله نبیا و اتخذ علیا وصیّا»
(منتهی شد دعوت رسالت به من و علی که هیچ کدام از ما دو نفر سجده به بت ننمودیم. من را پیغمبر و علی را وصی قرار داد.)
ص: 606
8- میر سید علی همدانی شافعی در مودت چهارم از موده القربی(1) از عتبه بن عامر الجهنی نقل می کند که گفت:
«بایعنا رسول لله صلی الله علیه وآله علی قول ان لا اله
الا الله وحده لا شریک له و ان محمدا نبیه و علیاً وصیّه فأی من الثلاثة ترکناه کفرنا»
(بیعت نمودیم با رسول خدا بر این که بگوییم و شهادت به وحدانیت خدای متعال که شریکی برای او نیست و این که محمد پیغبمر اوست و علی وصی او پس هر یک از این سه را ترک نماییم کافر شده ایم.)
9- و نیز در همان کتاب موده القربی(2) است که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
«ان الله تعالی جعل لکل نبی وصیا جعل شیث وصی آدم و یوشع وصی موسی وشمعون وصی عیسی و علیا وصیی و وصیی خیر الاوصیاء فی البداء و انا الداعی و هو المضیء».
(ای فاطمه از کرامت های خدای تعالی به تو این است که همسر تو قرار داد کسی را که، اسلامش مقدم بر همه و علمش از همه بیشتر و بردباریش از همه زیادتربود. به درستی که خدای عزوجل آگاه است و اهل زمین (به اطلاع خالق و مخلوقی) اختیار نمود مرا از میان آنها و مبعوث نمود مرا پیغمبر مرسل و همچنین به اطلاع (خالق و مخلوقی) اختیار نمود از آنها شوهر تو را، پس وحی نمود به سوی من که تزویج نمایم میان شما و او را وصی قرار دهم.)
ص: 607
10- صاحب ینابیع(1) از مناقب موفق بن احمد خوارزمی نقل می کند از ابو ایوب انصاری که گفت: در موقع مرض رسول الله صلی الله علیه وآله فاطمه علیهاالسّلام آمد و گریه کرد؛ پیغمبر فرمود:
«یا فاطمة ان لکرامة الله ایاک زوجک من هو اقدمهم سلما و اکثرهم علما واعظمهم حلما ان الله عزوجل اطلع الی اهل الارض اطلاعة فاختارنی منهم فبعثنی نبیا مرسلا ثم اطلع اطلاعة فاختار منهم بعلک فاوحی الیَّ ان ازوجه ایاک و اتخذه وصیاً»
(ای فاطمه از کرامتهای خدای تعالی به تو این است که همسر تو قرار داده کسی را که اسلامش از همه اقدم و علمش از همه بیشتر و بردباریش ازهمه زیاد تر بود. به درستی که خدای عزوجل آگاه است و اهل زمین (به اطلاع خالق و مخلوقی) اختیار نمود مرا از میان آنها و مبعوث نمود مرا پیغبمر مرسل و همچنین به اطلاع (خالق مخلوقی) اختیار نمود از آنها شوهر تو را پس وحی نمود به سوی من که تزویج نمایم میان شما و او را وصی قرار دهم)
ابن مغازلی فقیه شافعی در مناقب(2) بعداز نقل این خبر این جملات را زیادتر
ص: 608
نقل نموده که فرمود:
«یا فاطمة انا اهل البیت اعطینا سبع خصال لم یعطها احد من الأولین و لا یدرکها احد من الآخرین منا الافضل الانبیاء و هو ابوک و وصینا خیر الأوصیاء هو بعلک و شهیدنا خیر الشهداء و هو حمزة عمک و منا من له جناحان یطیر بهما فی الجنة حیث یشاء و هو جعفر ابن عمک و منا سبطان و سیدا شباب اهل الجنة ابناک والذی نفسی بیده ان مهدی هذه الامة یصلی عیسی بن مریم خلفه فهو من ولدک.»
(ای فاطمه به ما اهل بیت هفت خصلت عطاء شده که به احدی از اولین عطا نشده و احدی از آخرین آنها را درک نمی کند. از ماست که افضل است از همه پیغمبران و آن پدر تو می باشد و وصی ما بهترین اوصیاء است و او شوهر تو می باشد و شهید ما بهترین شهدا است و او حمزه عموی تو می باشد و از ما است کسی که برای او دو بال است که پرواز می کند با آن دو بال در بهشت هر وقت بخواهد و او جعفر پسر عموی تو می باشد و از ما است دو سبط و دو سید جوانان اهل بهشت و آنها فرزندان تو می باشند به آن خدائی که جان من در دست او است به
ص: 609
درستی مهدی این امت است که عیسی بن مریم عقب او نماز می گذارد، از اولاد تومی باشد.)
ابراهیم بن محمد حموینی در فرائد این جملات را بعد از نقل حدیث زیادتر آورده که فرمود بعد از نام مهدی علیه السّلام:
«یملأ الارض عدلا و قسطا بعد ما ملئت جوراو ظلما. یا فاطمة لاتحزنی و لا تبکی فان الله عزوجل ارجم بک و ارئف علیک منی و ذلک لمکانک و موقعک من قلبی قد زوجک الله زوجا و هو اعظمهم حسبا و اکرمهم نسبا و ارحمهم بالرعیة و اعدلهم بالسویة و ابصرهم بالقضیة.»
(پر می کند زمین را از عدل و داد بعد از این که پر شده باشد از ظلم و جور. ای فاطمه محزون مباش گریه مکن؛ زیرا که خداوند رحیم تر و مهربان تر است بر تو از من و این از برای موقعیت و مکان تو است از قلب من، به تحقیق تزویج نموده تو را همسری که او بزرگتر از همه می باشد از حیث حسب و گرامی تر از همه است از حیث نسب و مهربان تر از همه به رعیت و عادل تر از همه به مساوات و بیناتر از همه به قضاوت بین دو نفر می باشد).
گمان می کنم به همین مقدار نقل احادیث نبوی برای اطمینان خاطر آقای نواب و رفع اشتباه جناب شیخ کافی باشد و الا احادیث منقوله از مقام نبوت که در هر یک از آنها به مناسبتی نامی از وصایت آن حضرت برده شده بسی بسیار و
ص: 610
بی شمار است.(1)
ص: 611
و اما این که جناب شیخ فرمودند: در وقت وفات، سر مبارک رسول الله صلی الله علیه وآله به سینه ام المؤمنین عایشه بود به کلی مردود است، برای آن که معارض است با اخبار بسیاری، علاوه بر آن که در نزد عترت و اهل بیت طهارت ثابت و محقق آمده و اجماع علماء شیعه به نحو تواتر آن را نقل نموده اند. در کتب معتبرة اکابر علماء خودتن هم آمده که سر مبارک رسول الله در سینه امیر المؤمنین علیه السّلام هنگام وفات
و اما این که جناب شیخ فرمودند: در وقت وفات، سر مبارک رسول الله صلی الله علیه وآله به سینه ام المؤمنین عایشه بود به کلی مردود است، برای آن که معارض است با اخبار بسیاری، علاوه بر آن که در نزد عترت و اهل بیت طهارت ثابت و محقق آمده و اجماع علماء شیعه به نحو تواتر آن را نقل نموده اند. در کتب معتبرة اکابر علماء خودتن هم آمده که در وقت وفات سر مبارک رسول الله صلی الله علیه وآله در سینه مولانا امیر المؤمنین علیه السّلام بوده و در آن ساعت ابواب علوم را به سینة علی علیه السّلام باز نموده.
شیخ: در کدام کتاب علمای ما چنین مطلبی راذکر نموده اند؟
داعی: خوب است مراجعه نمایید به صفحه 55 جلد چهارم و صفحه392 و 400 جلد ششم کنز العمال(1) در صفحه 51 جزء دوم طبقات(2) محمدبن سعد
ص: 612
کاتب و صفحه 139 جلد سیم مستدرک حاکم نیشابوری و تلخیص ذهبی و سنن ابن ابی شبیه و کبیر طبرانی و جلد سیم مسند امام احمدحنبل و حلیه الاولیاء حافظ ابو نعیم و کتب معتبره دیگر که همگی به اختلاف الفاظ و مطالب نقل می نمایند از ام المؤمنین ام سلمه و جابر بن عبد الله انصاری و دیگران که در وقت وفات رسول الله صلی الله علیه وآله علی علیه السّلام را طلبید و سر مبارکش در سینه او بود تا روح از بدن شریفش مفارقت نمود.
و از همة این اخبار مهم تر بیان خود امیر المؤمنین علیه السّلام است که در نهج البلاغه و ابن ابی الحدید در صفحه561 جلد دوم شرح نهج البلاغه(1) آورده که ضمن بیانات خود صریحافرموده:
«ولقد قبض رسول الله صلی الله علیه وآله و ان رأسه لعلی صدری و لقد سالت نفسه فی کفّی فامررتها علی وجهی.»
ص: 613
(هر آینه به تحقیق رسول خدا قبض روح شد در حالتی که سر مبارکش روی سینه من قرار داشت و روح آن حضرت در دست من خارج شد و من دستهایم را بر صورتم کشیدم)
ولی ابن ابی الحدید در صفحه 562 جلد دوم ذیل بیان آن حضرت گوید: در حالتی که سر آن حضرت روی سینه ام بود چند قطره خون از آن حضرت جاری شد و علی علیه السّلام به صورت خود مالید.
و نیز در صفحه590 همان جلد(1) ضمن دفن صدیقة کبری علیهاالسّلام است که فرمود خطاب به رسول الله «فلقد سودتک فی ملحودة قبرک و فاضت بین نحری و صدری نفسک».
(هر آینه به تحقیق تو را در خوابگاه قبر تکیه دادم و روح تو مابین گلو و سینة من خارج شد)
و ابن ابی الحدید همین معنی را تصدیق دارد که روح آن حضرت در سینه علی خارج شد.
اینها تمام دلایل متقنه است که خبر عایشه مردود و غیر قابل قبول است؛ چه
ص: 614
آنکه سابقة عداوت و دشمنی عایشه با مولانا امیر المؤمین علیه السّلام بسیار قوی است که شاید ان شاء الله در لیالی آتیه وقت مناسبی به دستم بیایدبه عرضتان برسانم.
و از همین احادیث هم کاملا جواب دوم آقای نواب مفهوم می شود که فرمودند: با بودن خلیفه چه احتیاجی به وجود وصی می باشد؛ زیرا اگر انسان عاقل از عادت خارج شود و قدر ی با انصاف در خود احادیث دقت کند، مخصوصا آن احادیثی را که می فرماید: همان خدایی که اوصیاء انبیاء عظام را معین نموده، علی را به وصایت من مقرر داشته. می فهمد مراد، وصیت خصوصی عادی خانوادگی نیست که هر فردی، بشر برای بعد از خود معین می نماید. بلکه مراد همان وصایت به معنای خلافت است که متصرف در جمیع شئون اجتماعی و انفرادی امت باشد که همان وصایت تالی تلو مقام نبوت است(1).
ص: 615
مقام وصایت آن حضرت مورد تصدیق تمام علمای بزرگ خودتان می باشد و انکار این معنی را ننموده اند مگر قلیلی از متعصبین معاندین که انکار همة فضایل آن حضرت را
نموده اند.
چنان چه ابن ابی الحدید در صفحه 26 جلد اول شرح نهج البلاغه(1) (چاپ مصر) گوید:
«فلا ریب عندنا ان علیاعلیه السّلام وصی رسول الله صلی الله علیه وآله و ان خالف فی ذلک من هو منسوب عندنا العناد.»
(شک و شبهه ای نیست در نزد ما که علی علیه السّلام وصی رسول خدا بوده و اگر چه مخالف این معنی، در نزد ما از اهل عناد می باشد)
آنگاه اشعار بسیاری از اصحاب رسول الله صلی الله علیه وآله نقل نموده که تمام آنها متضمن وصایت آن حضرت می باشد، از جمله دو شعر از عبد الله بن عباس((2)) (حبر امت) است که در شعر اول خودگوید:
ص: 616
وصی رسول الله من دون اهله
و فارسه ان قیل هل من منازله
و نیز خزیمه بن ثابت ذو الشهادتین نقل نموده که ضمن اشعار خود گوید(1):
وصی رسول الله من دون اهله
و انت علی ما کان من ذاک شاهده
و نیز از جمله اشعار ابو الهیثم بن تیهان صحابی است گوید(2):
ان الوصی امامنا ولینا
برح الخفاء و باحت الاسرار
برای اثبات مرام به همین مقدار اکتفاء می نمایم؛ چنان چه مایلید بقیه اشعار و گفتار را در این باب، مراجعه کنید به آن کتاب تا کشف بیشتری بر شما گردد که گوید: اگر ملامت نمی آورد اوراق بسیاری پر می کردم از اشعاری که ذکر وصیت در او می باشد.
پس معلوم شد وصایت توأم با مقام نبوت که فصل مادون مقام نبوت است، همان مقام خلافت و ریاست عامه الهیة است.
شیخ: چنانچه این اخبار صحیح است چرا درکتب آثار به وصیت نامۀ از رسول خداصلی الله علیه وآله بنام علی کرم الله وجهه بر نمی خوریم مانند وصیت نامۀ ابی بکر و عمر رضی الله عنهما وقت مردن.
داعی: موضوع وصی بودن مولانا امیر المؤمنین و دستوراتی که از خاتم الانبیاء نسبت به مقام ولایت صادر شده بسیار صریح و واضح در کتب معتبرۀ اکابر علماء شیعه از طریق اهل بیت طهارت به طریق تواتر ثبت و ضبط گردیده ولی چون شب اول قرار شد به اخبار یک طرفه استدلال ننمائیم ناچار به بعض از آن
ص: 617
اخباری که در کتب معتبره خودتان رسیده و الحال در نظر دارم اشاره می نمایم.
و اگر بخواهید به تمامی اخبار راجع به وصیت رسول خداصلی الله علیه وآله و دستوراتی که به مولانا امیر المؤمنین داده شده پی ببرید مراجعه نمائید به صفحه 6١ و 63 جلد دوم طبقات ابن سعد و صفحه 54 جلد چهارم کنز العمال(1) متقی و نیز در صفحه ١55 و 393 و 4٠٣ جلد ششم کنز العمال و در صفحه ١64 جلد چهارم مسند امام احمد بن حنبل(2) و در صفحه 59 و١١١ جلد سیم مستدرک حاکم و بالاخره در سنن و دلائل بیهقی و استیعاب ابن عبد البر و کبیر طبرانی(3) وتاریخ ابن مردویه(4) و دیگران از اکابر علماء خودتان که به عبارات مختلفه در ازمنۀ
ص: 618
متفاوته دستورات آن حضرت را نقل نموده اند.
که خلاصۀ آن عبارات که مکرر ذکر گردیده اینست که فرمود:
یا علیّ انت اخی و وزیری و تقضی دینی و تنجز و عدی و تبری ذمّتی و انت تغسلنی و تؤدّی دینی و توارینی فی حفرتی.
(یا علی تو برادر و وصی منی که دین مرا اداء و وعدة مرا وفا و ذمه مرا بری می کنی، تو مرا غسل می دهی و دین مرا اداء می کنی و مرا در قبر پنهان می نمایی.)
علاوه بر بیان اخبار صریحه که از این قبیل دستورات به آن حضرت بسیار داده شده - آثار علائم عمل به وصیت است که بنا به امر و دستور وصیت مولانا امیر المؤمنین علی علیه السّلام آن حضرت را غسل داده و کفن نموده و در حجره خود دفن نموده است و پانصد هزار درهم دین آن حضرت را اداء نموده چنانچه عبد الرزاق در جامع خود نقل نموده.
ص: 619
شیخ: روی قاعده و دستور قرآن که می فرماید: کتب علیکم اذا حضر احدکم الموت ان ترک خیرا الوصیّة للوالدین و الاقربین بالمعروف حقّا علی المتّقین.
(دستور داده شد که چون یکی از شما را مرگ فرا رسد اگر دارای متاع دنیوی است وصیت کند برای پدر و مادر و خویشان به چیزی شایسته عدل این کار سزاوار مقام پرهیزکاران است (آیه 176 سوره بقره))
لازم بود در وقت وفات وصیت بنماید و وصی خود را معین کند پس چرا در آن موقع که آثار موت را مشاهده نمود رسول خداصلی الله علیه وآله وصیت ننمود هم چنانکه ابوبکر و عمر رضی الله عنهما وصیت نمودند.
داعی: اولا مراد از اذا حضر احدکم الموت معاینه موت و مرگ نیست، یعنی لحظات آخر زندگی نمی باشد؛ زیرا در آن حالت کمتر کسی است که به هوش باشد و بتواند به وظایف خود با شعور کامل عمل نماید. پس مراد اسباب و آثار و علامات مرگ است از پیری و ضعف بدن و مرض و غیره.
ثانیا این بیان شما تأثر درونیم را تازه نموده و مصیبت بزرگی را به یادم آورد که هرگز فراموش شدنی نیست و آن مصیبت بزرگ این است که جدّ امجد بزرگوارم رسول الله صلی الله علیه وآله با آن همه تأکیدات بلیغه که در تعقیب آیات قرآن مجید برای وصیت نمود، تا آنجا که فرمود:
من مات بغیر وصیّة مات میتة جاهلیّة(1).
ص: 620
(کسی که بدون وصیت بمیرد مرده است به مردن اهل جاهلیت.)
تا فردی از امت او بی وصیت نمیرد مبادا بعد از مردن در بازماندگان آنها تولید نزاع گردد.
نوبت که به خود آن بزرگوار رسید با آنکه در مدت بیست و سه سال پیوسته وصیتهای خود را تحت نظامنامه مرتب به یگانه وصی با عظمتی که خداوند متعال برای آن بزرگوار معین نموده گوشزد و مورد عنایت قرار داده بود.
در مرض موت هم خواست آنچه در آن مدت گفته تکمیل نماید تا با آن وسیله جلو ضلالت و گمراهی و جنگ و نزاع و دودستگی امت را بگیرد. متأسفانه بازیگران سیاسی مانع شدند و نگذاردند وظیفه شرعی إلهی خود را عملی نماید تا مستمسکی برای شما گردد. امشب بفرمائید چرا آن حضرت در مرض موت وصیت ننمود؟!
شیخ: گمان می کنم این بیان شما حقیقت نداشته باشد زیرا عقل باور نمی کند که کسی قدرت ممانعت از رسول خداصلی الله علیه وآله داشته، چه آنکه صریح قرآن کریم است:
ص: 621
{وَ مٰا آتٰاکمُ اَلرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مٰا نَهٰاکمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا} (حشر/7)
(آنچه رسول حق دستور دهد شما را بگیرید و هر چه نهی کند شما را از آن پس واگذارید)
و در آیات متعدده أمر به اطاعت أوامر آن حضرت نموده که: {أَطِیعُوا اَللّٰهَ وَ أَطِیعُوا اَلرَّسُولَ}(1)بدیهی است سرپیچی از اطاعت امر رسول خدا صلی الله علیه وآله کفر است هرگز صحابه و بستگان آن حضرت چنین عملی را نمی نمودند که مانع وصیت آن حضرت گردند. ممکن است از اخبار مجعوله باشد که به دست ملحدین برای بی اعتنا نشان دادن امت به أمر آن حضرت انتشار یافته است.
داعی: تمنّا می کنم عمدا سهو نفرمائید، ازاخبار مجعوله نیست بلکه از اخبار صحیحه مسلّمه است که عموم فرق مسلمین اتفاق بر صحت آن دارند حتّی شیخین بخاری و مسلم هم با همه احتیاط کاری که در نقل اخبار داشتند که مبادا خبری نقل نمایند که مورد توجه و استشهاد مخالفینشان قرار گیرد در صحیحین خود این قضیّۀ مؤلمه را نقل نموده اند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله عند الموت فرمود دوات و کاغذ بیاورید تا برای شما بنویسم چیزی که هرگز گمراه نشوید.
عدّه ای از حضار مجلس به اغوای یک نفر (مرد سیاسی) مانع شدند، به قسمی داد و فریاد نمودند که دل آن حضرت شکست و با تغیّر آنها را از اطراف بستر
ص: 622
خود خارج ساخت.
شیخ: من که نمی توانم باور کنم این مطلب را کدام کَس می توانسته چنین جرأتی بکار برد که در مقابل گفته رسول خداصلی الله علیه وآله ایستادگی نماید و حال آنکه اگر یک فرد مسلمان عادی بخواهد وصیت نماید مانع آن نمی گردند تا چه رسد به رسول خدا که اطاعتش واجب و تمرّد و مخالفتش کفرآور است! چه آنکه وصیت بزرگان اسباب هدایت است، احدی ممانعت نمی نماید- چنانچه خلیفه ابو بکر و خلیفه عمر رضی الله عنهما وصیت نمودند و احدی ممانعت ننمود. باز عرض می کنم که حقیر نمی توانم زیر بار چنین خبری بروم.
داعی: حق دارید باور نکنید. نه، شما تعجب می نمائید بلکه هر مسلمانی! بالاتر بگویم هر شنونده ای از هر قوم و ملت از این قضیّه در حیرت است که چگونه پیغمبر مطاعی در أیام آخر عمر بخواهد وصیتی بنماید که هدف و مقصدش جلوگیری از اضلال امت و نشان دادن راه سعادت به آنها باشد، او را مانع شوند - ولی چه می توان گفت که این عمل واقع شده باعث زیادتی غم و مصیبت مسلمانان گردیده.
خودتان روایت نموده اند که عبد الله بن عبّاس (حبر امت) پیوسته اشک می ریخت و می گفت: «یوم الخمیس ما یوم الخمیس» و آن قدر گریه می کرد که زمین از اشک چشم او تر می شد.
سؤال نمودند چه چیز واقع شد در روز پنجشنبه که یاد آن روز تو را به گریه می آورد؟ می فرمود چون مرض بر رسول خدا مستولی شد أمر فرمود دوات و کتفی بیاورید تا بنویسم برای شما کتابی که هرگز گمراه نشوید. بعض از حضّار مجلس مانع شدند به علاوه گفتند محمّدصلی الله علیه وآله هذیان می گوید آن روز یوم الخمیس بود که هرگز فراموش نخواهد شد چه آن که گذشته از اینکه مانع شدند و نگذاردند آن حضرت وصیت بنماید بلکه زخم زبان هم زدند!
شیخ: چه کس ممانعت از وصیت نمودن رسول خدا نمود؟
داعی: خلیفه ثانی عمر بن الخطاب بود که مانع از وصیت آن حضرت گردید.
ص: 624
شیخ: خیلی ممنون شدم که زود خیالم را راحت نمودید، چون که از این بیانات خیلی ناراحت بودم و بر دلم گذشته بود که بگویم این قبیل اخبار از مجعولات عوام شیعه است ولی به ملاحظه جنابعالی از بیان آن خودداری می نمودم اینک آنچه در دل دارم ظاهر می نمایم و به جناب عالی توصیه می کنم که به این نوع مجعولات ترتیب اثر ندهید.
داعی: داعی هم به شما توصیه می کنم فکر نکرده نفی و اثبات ننمائید که از کشف حقیقت متأثر شوید، از جمله در همین موضوع هم عجله نمودید و بدون فکر روی عادت دیرینه و بدبینی بما نسبت جعل به شیعیان پاک دادید و حال آنکه مکرّر عرض کردم که ما شیعیان احتیاجی به جعل نداریم زیرا در کتابهای خودتان آن قدر دلائل له ما و بر اثبات عقیده ما موجود است که حساب ندارد.
و در همین موضوع مورد بحث هم اگر به کتب معتبره علماء خودتان مراجعه نمائید می بینید که اکابر علماء خودتان این قضیه را نقل نموده اند از قبیل بخاری(1)
ص: 625
ص: 626
جمع بین الصحیحین(1) و امام احمد حنبل در صفحه ٢٢٢ جلد اول مسند(2) و ابن ابی الحدید در صفحه 56٣ جلد دوم شرح نهج البلاغه(3) و کرمانی در شرح
ص: 628
صحیح(1)
وصیت و حمیدی در جمع بین الصحیحین(2) و امام احمد حنبل در صفحه ٢٢٢ جلد اول مسند(3) و ابن ابی الحدید در صفحه 56٣ جلد دوم شرح نهج البلاغه(4) و کرمانی در شرح صحیح(5)
بخاری و نووی در شرح صحیح مسلم(6) و ابن حجر در صواعق و قاضی أبو علی و قاضی روزبهان و قاضی عیاض(7) و امام غزالی(8) و قطب الدین شافعی و محمّد بن عبد الکریم شهرستانی(9) و ابن اثیر(10) و حافظ ابو نعیم اصفهانی(11) و سبط ابن جوزی(12) بالاخره عموم علمای شما وقوع قضیۀ مولمه را تصدیق نموده اند که بعد از مراجعت از حجه الوداع رسول اکرم صلی الله علیه وآله مریض شده جمعی از اصحاب به عیادت آن حضرت رفتند. فرمود:
«ایتونی بدوات و بیاض لاکتب لکم کتابا لن تضلّوا بعدی.»
(دوات و سفیدی برای من بیاورید تا برا شما بنویسم کتابی که بعد از من گمراه نشوید.)
امام غزّالی در مقاله چهارم سرّ العالمین(13) که سبط ابن جوزی هم در صفحه
ص: 629
٣6تذکره از او نقل نموده و بعض دیگر از رجال علماء شما چنین آورده اند که فرمود دوات و سفیدی بیاورید «لازیل عنکم اشکال الامر و اذکر لکم من المستحق لها بعدی» (تا زائل کنم از شما اشکال امر را و یاد کنم برای شما کسی را که مستحق تر است به امر بعد از من یعنی امر خلافت)
و در بعض اخبار دارد که فرمود:
«لا کتب لکم کتابا لا تختلفون فیه بعدی»
(بنویسم برا شما کتابی که اختلاف پیدا نکنیم در او بعد از من.)
فقال عمر دعوا الرجل فانه لیهجر!؟ حسبنا کتاب الله.
(پس عمر گفت: واگذارید این مرد را (یعنی رسول الله را) زیرا او هزیان
ص: 630
می گوید. کتاب خدا ما را بس است.)
أصحاب حاضر در مجلس دو دسته شدند بعضی طرفدار عمر یعنی گفتار او را تقویت نمودند جمعی طرفدار رسول اکرم صلی الله علیه وآله به قسمی بهم ریختند و داد فریاد بلند شد که آن حضرت (مجسّمۀ خلق عظیم) متغیّر شد فرمود: «قوموا عنی و لا ینبغی عندی التنازع» برخیزید از پیش من زیرا سزاوار نیست نزد من جنگ و نزاع.
این اول فتنه و فسادی بود که در میان مسلمانان در حضور خود پیغمبر بعد از بیست و سه سال زحمات طاقت فرسای آن حضرت واقع شد و سبب این فتنه و دودستگی خلیفه عمر شد که به گفتار خود تخم نفاق و اختلاف کلمه را
پاشید و ایجاد دودستگی نمود! که تا امشب آمده، ما و شما برادران مسلمان را به عنوان دودستگی مقابل هم قرار داده است!
شیخ: از مثل شما شخص مؤدّب اخلاقی انتظار چنین جرأت و جسارتی نمی رفت که به مقام بزرگ خلیفه چنین نسبتی بدهید.
داعی: شما را به خدا حبّ و بغض را کنار بگذارید و چشم بدبینی را ببندید و از روی انصاف بگوئید آیا جرأت و جسارت را داعی نمودم که در مقابل انکار شما نقل وقایع تاریخی مندرجه در کتب خودتان را نمودم یا خلیفه عمر که به ساحت قدس خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله منتها درجۀ جسارت را نمود که علاوه بر منع نمودن از وصیت و ایجاد فتنه و فساد و داد و فریاد بالای سر بیماری مانند رسول الله صلی الله علیه وآله دشنام حضوری بدهد و بگوید این مرد هذیان می گوید چه خوش گوید شاعر عرب مناسب این مقام:
ص: 631
أ تبصر فی العین منّی القذی
و فی عینک الجذع لا تبصر
(آیا در گوشة چشم من ذره خاشاک رامی بینی ولی در چشم خودت شاخة خرما را نمی بینی؟ (کنایه از این که پیوسته عیبهای کوچک مرا می بینی و اشکال می نمایی ولی عیبهای بزرگ خودت را نمی بینی)
آیا خداوند متعال در آیه40 سوره 33(احزاب) نمی فرماید:
{مٰا کٰانَ مُحَمَّدٌ أَبٰا أَحَدٍ مِنْ رِجٰالِکُمْ وَ لٰکِنْ رَسُولَ اَللّٰهِ وَ خٰاتَمَ اَلنَّبِیِّینَ}
(محمدصلی الله علیه وآله پدر هیچ یک از مردان شما (زید یا عمرو) نیست و لیکن رسول الله و خاتم انبیاء می باشد (کنایه است به این که همیشه باید آن حضرت را با ادب و احترام یاد نمود. رسول الله و خاتم النبیین خواند (نه مردک به آن حضرت اشاره نماید))
یعنی آن حضرت را به نام نخوانید بلکه رسول الله بگوئید آن وقت عمر بدون رعایت ادب و دستور الهی به نام هم نخواند بلکه به عبارت این مرد اشاره به آن حضرت نمود! شما را به خدا انصاف دهید جسارت را من کردم یاخلیفه!
شیخ: از کجا معلوم است که هجر به معنای هذیان باشد تا احتمال جسارت و سوء ادب رود؟
الصحاح(1) و دیگران همه گفته اند هجر به معنای هذیان است. آقای من آدمی باید برهنه شود از لباس تعصّب و عناد تا حقایق را واضح و آشکار ببیند نه دفاع بیجا بنماید.
آیا نسبت به پیغمبری که قرآن مجید دستور می دهد که او را رسول الله و خاتم النبیّین بخوانید کسی عمدا بگوید ان الرجل لیهجر مقام آن حضرت را آن
ص: 633
قدر کوچک نماید که بگوید این مرد هذیان می گوید؟! بر خلاف دستور قرآن و ادب سخن نرانده. آیا نسبت به رسول الله صلی الله علیه وآله که تا دم مرگ نبوت و عصمت از او زائل نمی گردد مخصوصا که در مقام تبلیغ و هدایت قوم باشد اهانت هذیان گوئی بنماید دلیل بر عدم معرفت و ایمان به مقام آن حضرت نمی باشد؟
شیخ: آیا سزاوار است چنین نسبتی به مقام خلافت داده شود که معرفت و ایمان به مقام رسالت نداشته؟
داعی: اولا چرا جنابعالی وقتی شنیدید نسبت هذیان به رسول الله صلی الله علیه وآله دادند متأثر نشدید؟! که حتما بایستی هر مسلمانی از نسبت دهنده هذیان و این دشنام حضوری به آن حضرت بیزاری بجوید؟
ولی وقتی به یک مرد عادی که منتها درجۀ مقامش اینست که از اصحاب رسول الله صلی الله علیه وآله بوده و با دست عده ای مردم بعدها به مسند خلافت قرار گرفته چنین اشاره ای شد متألم شدید و حال آنکه این کلام ابتکار فکر داعی تنها نبوده بلکه هر انسان عالم عاقل منطقی (تا چه رسد به مسلمان خوشدل پاک طینت) بعد از شنیدن این وقایع بی اراده چنین فکری برای او می آید که آدم مؤمن به رسول الله صلی الله علیه وآله چنین نسبتی نمی دهد.
چنانچه علماء منصف و متفکر خودتان از قبیل قاضی عیاض شافعی در کتاب شفا و کرمانی در شرح صحیح بخاری و نووی در شرح صحیح مسلم نوشته اند
ص: 634
که گوینده این کلام هر که بوده اصلا ایمان به رسول الله صلی الله علیه وآله نداشته و از معرفت کامل به مقام و مرتبه آن حضرت عاجز بوده.
چه آنکه در نزد ارباب مذاهب ثابت است که انبیاء عظام در مقام ارشاد و هدایت خلق اتصال به غیب عالم دارند خواه در حال صحت یا در حال مرض حتما باید اوامر آنها اطاعت کرده شود. پس مخالفت با آن حضرت خاصّة توام با جسارت و دشنام و کلمه هذیان دلیل بر عدم معرفت به مقام آن حضرت می باشد انتهی کلامهم.
و اما آنکه فرمودید چرا گفتم ایجاد نفاق و فتنه نمود این کلام هم از داعی تنها نبوده بلکه علماء منصف خودتان تصدیق این معنی را نموده اند عالم جلیل حسین میبدی در شرح دیوان(1) گوید:
اول فتنه ای که در اسلام واقع شد در حضورخود رسول الله صلی الله علیه وآله بود. در مرض موت که خواست وصیت نماید و عمر مانع شد ایجاد فتنه و دودستگی و اختلاف کلمه بین مسلمانان گردید.
ص: 635
و نیز شهرستانی در مقدمۀ چهارم از کتاب ملل و نحل(1) خود گوید:
اول خلافی که در اسلام واقع شد منع نمودن عمر بود از آوردن دوات و کاغذ به امر رسول الله صلی الله علیه وآله برای نوشتن وصیت.
و ابن ابی الحدید در صفحه 563 جلد دوم شرح نهج اشاره به این معنی نموده.
شیخ: اگر این کلام از خلیفه عمر رضی الله عنه باشد، گمان نمی کنم سوء ادبی به کار بوده بلکه این قبیل از امور از عوارض جسمانی بشریت است گاهی که مرض بر انسان غلبه نماید حرفهای نامرتب می زند که از آنها تعبیر به هذیان می نمایند و در این غرایز جسمانی فرقی بین پیغمبر و سایر مردم نخواهد بود.
داعی: به خوبی می دانید که یکی از صفات خاصه نبوت عصمت است که تا دم مرگ از پیغمبر سلب نمی گردد خاصّه آنکه در مقام ارشاد و هدایت خلق باشد که بفرماید می خواهم چیزی برای شما بنویسم تا گمراه نشوید.
پس چون در مقام هدایت و ارشاد بوده است قطعا توأم با مقام عصمت و اتصال به حق بوده با توجه به آیه شریفه.
{وَ مٰا یَنْطِقُ عَنِ اَلْهَویٰ إِنْ هُوَ إِلاّٰ وَحْیٌ یُوحیٰ}
ص: 636
و آیه مبارکه:
{وَ مٰا آتٰاکُمُ اَلرَّسُولُ فَخُذُوهُ} و آیه {وَ أَطِیعُوا اَللّٰهَ وَ أَطِیعُوا اَلرَّسُولَ} کشف حقیقت بر شما می شود، خواهید دانست که منع نمودن ازآوردن دوات و کاغذ و مانع شدن از نوشتۀ آن حضرت که اسباب هدایت امت گردد مخالفت پروردگار بوده است.
مسلّما کلمه هذیان دشنامی آشکار بوده است توأم با کلمه رجل که موجب اهانت شدید است.
آقایان انصاف دهید اگر از گوشۀ مجلس ما یک فردی به شما اشاره کند و بگوید که این مرد خیلی هذیان می گوید شما این جمله را چه نوع تلقی می کنید با اینکه ما و شما معصوم نیستیم و ممکن است هذیان هم بگوئیم؟ آیا این کلام را نوعی از ادب و احترام در گفتار می دانید یا خلاف ادب و توهین و توام با جسارت؟
اگر کلامی خارج از ادب و احترام است تصدیق نمائید نسبت بخاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله اشدّ عمل و جسارت به کار رفته و قابل انکار نیست که انزجار از گویندۀ چنین کلام اهانت آمیز به رسول خدا از لوازم اسلامیّت هر مسلمانی می باشد. با اینکه صریحا در قرآن مجید خداوند متعال آن حضرت را رسول الله و خاتم النبیّین خوانده است.
حب و بغض و تعصب را کنار بگذارید. عقل و انصاف شما چگونه حکم می نماید درباره کسی که آن حضرت را رسول الله و خاتم النبیین نخوانده و احترام نگذارده بلکه گفته این مرد هذیان می گوید؟!
ص: 637
شیخ: بر فرض که قائل به خطا شویم، چون خلیفۀ پیغمبر بوده برای حفظ دین و شریعت اجتهاد نموده قطعا مصون و قابل عفو و گذشت است.
داعی: اولا بی لطفی فرمودید در بیان آنکه چون خلیفۀ پیغمبر بوده اجتهاد نموده چون آن روز که عمر این حرف را زد خلیفه نبود بلکه خواب خلافت را هم نمی دید. بعد از وفات رسول الله صلی الله علیه وآله به عجله و شتاب به طریقی که خودتان بهتر می دانید عدّه ای ابو بکر را خلیفه نمودند و بعد هم به زور و تهدید به قتل و اهانت، آتش به در خانه زدن دیگران را تسلیم نمودند و بعد از دو سال و سه ماه موقع مردن أبو بکر، عمر را به خلافت منصوب
نمود.
ثانیا: فرمودید اجتهاد نموده، خیلی عجب است که آقا توجه ننمودید که اجتهاد در مقابل نص معنی ندارد بلکه خطای غیر قابل عفو و گذشت است!
ثالثا: فرمودید برای حفظ دین و شریعت جلوگیری نمود این خطای گفتار امثال شما علماء که تعصّب بر علم و انصافتان غالب آمده موجب بسی حیرت است. آقای عزیز! حفظ دین و شریعت بر عهدۀ رسول خدا می باشد یا بر عهده عمر بن الخطاب؟ آیا عقل شما قبول می نماید که رسول خداصلی الله علیه وآله نداند که وصیّت نوشتن برای امت با قید (به اینکه هرگز بعد از این نوشتن گمراه نشوید) بر خلاف دین و شریعت است!! ولی عمر بن الخطاب بداند و برای حفظ دین و شریعت مانع از وصیت آن حضرت شود!! فاعتبروا یا اولی الابصار.
خود می دانید خطا در ضروریات دین عین کفر می باشد و ابدا مورد عفو و اغماض نخواهد بود.
شیخ: لا بد خلیفه عمر رضی الله عنه از اوضاع و احوال پی برده بود که اگر
ص: 638
رسول خداصلی الله علیه وآله چیزی بنویسد ایجاد اختلاف می شود و فتنه برپا می گردد، لذا روی خیر خواهی به نفع خودٍ پیغمبر، منع از آوردن دوات و کاغذ نموده؟!
داعی: عذر بدتر از گناه همین است که شما فرمودید یادم می آید در موقع تحصیل استادی داشتم جامع منقول و معقول از فضلاء دهر فاضل قزوینی حاج شیخ محمد علی (اگر زنده است خدا حفظش کند و اگر فوت شده خدایش رحمت کند) می فرمود غلطی را اگر بخواهند اصلاح کنند ممکن است یک غلط صد غلط گردد. عینا می بینم دفاعی که شما ناچار از خلیفه می نمائید خطا و غلط فاحشی را، غلطها جلوه می دهید.
از این کلام شما همچو معلوم می آید که رسول اکرم صلی الله علیه وآله با مقام عصمت (که مصون از خطابوده) و اتصال به غیب، عالم در مقام ارشاد و هدایت امت، توجّهی به صلاح و فساد نداشته که خلیفه عمر خیرخواهی و راهنمائی برای آن حضرت نموده! اگر جنابعالی آیه 36 سوره 33 (احزاب) را مورد دقت قرار دهید که می فرماید:
{وَ مٰا کٰانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لاٰ مُؤْمِنَةٍ إِذٰا قَضَی اَللّٰهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَکُونَ لَهُمُ اَلْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَنْ یَعْصِ اَللّٰهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاٰلاً مُبِیناً}
(هیچ مرد و زن مؤمن را در کاری که خدا و رسول حکم کنند (یعنی قولا و عملا جلوی امر آن حضرت را بگیرند) اراده و اختیاری نیست (که رای خلافی اظهار نمایند) و هر کس نافرمانی خدا و رسول کند دانسته، به گمراهی سختی افتاده است.)
ص: 639
قطعا حرف خود را پس خواهید گرفت و به عمل خلیفه عمر پی خواهید برد که تمرّد امر رسول الله صلی الله علیه وآله و منع از وصیت نمودن و جسارت به کلمه هذیان عملی بسیار شنیع بوده که آن حضرت را چنان متأثر ساخت که امر به اخراج آنها از نزد خود نمود.
شیخ: صلاح بینی خلیفه از کلام آخرش معلوم است که گفت حسبنا کتاب الله یعنی کتاب خدا قرآن کریم ما را کفایت می کند احتیاجی به نوشته رسول خدا صلی الله علیه وآله نمی باشد.
داعی: اتفاقا همین کلام خود دلیل بزرگ است بر عدم معرفت و توجه به قرآن مجید یا تعمّد به آزردن رسول اکرم صلی الله علیه وآله و مانع شدن از عملی که مخالف با خیالات آنها بوده است؛ زیرا اگر معرفت کامل به قرآن مجید داشتند می دانستند که قرآن به تنهائی کفایت امور نمی نماید، چه آنکه قرآن یگانه کتاب محکمی است موجز و مجمل که بیان کلیات احکام را نموده ولی جزئیات آنها را موکول به بیان مبین فرموده و همان کلیات مجمل و موجز مندرجه در قرآن مجید مشتمل است بر ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه و عام و خاص و مطلق و مقید و مجمل و مؤول.
چگونه ممکن است یک فرد عادی بدون فیض الهی و بیان مبین ربانی از این قرآن قلیل اللفظ و کثیر المعانی استفاده نماید؟
علاوه بر اینها اگر قرآن کفایت امر امت را تنها می نمود چرا در قرآن فرموده: {وَ مٰا آتٰاکُمُ اَلرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مٰا نَهٰاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا} مگر نه اینست که در آیه 85 سورۀ 4 نساء فرموده:
ص: 640
{وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَی اَلرَّسُولِ وَ إِلیٰ أُولِی اَلْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ اَلَّذِینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ}
(اگر به رسول و صاحبان حکم (پیشوایان اسلام بعد از رسول) رجوع می کردند، همانا تدبیر کار را آنان که اهل بصیرتند می دانستند و در آن واقعه صلاح اندیشی می کردند)
پس مسلّم است که قرآن مجید فقط تنها مفید فایده نیست مگر با بیان مبیّنین قرآن که خاندان جلیل محمّد و آل محمّد صلوات الله علیهم اجمعین می باشند.
چنانچه در حدیث متواتر بین الفریقین (که در لیالی ماضیه بجمله ای از اسناد آن اشاره نمودیم 2وارد است که خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله مکرّر فرمود:
«انّی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی اهل بیتی لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض ان تمسکتم بهما فقد نجوتم لن تضلّوا ابدا.»
(من که رسول خدا هستم دو چیز بزرگ را در میان شما می گذارم که هرگز از هم جدا نمی شوند تا در کنار حوض کوثر بر من وارد شوند و اگر به این دو تمسک جستید نجات می یابید. (در عبارت دیگر است که فرمود) هرگز گمراه نخواهید شد. آن دو چیز بزرگ قرآن و عترت می باشند.)
عجب است از فهم صاحبان فطنت که چرا تفطّن و تفکر نمی نمایند که رسول خدا آنچه می گوید از جانب خدا می باشد به حکم آیۀ {وَ مٰا یَنْطِقُ عَنِ اَلْهَویٰ إِنْ هُوَ إِلاّٰ وَحْیٌ یُوحیٰ} (نجم/3و4) قرآن را به تنهایی، در مقام هدایت و نجات امت کافی نمی داند. بیان آن را توأم می کند با عترت طاهره خود و صریحا می فرماید اگر به هر دو (قرآن و عترت) تمسّک جستید نجات یافته و هرگز گمراه نخواهید شد. ولی خلیفه عمر گفت قرآن تنها کفایت می کند.
ص: 641
اینک آقایان محترم انصاف دهید و قضاوت به حق کنید بین این دو قول که رسول اکرم خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله فرستادۀ به حق از جانب پروردگار فرموده تمسّک جوئید به قرآن و عترت که این دو توأم با هم هستند و عدیل یکدیگر می باشند و سبب هدایت می باشند تا روز قیامت ولی عمر گفت قرآن به تنها ما را کافی است نه فقط عترت را قبول ندارد بلکه دستور و نوشته پیغمبر را هم قبول ندارد؟
اطاعت کدام یک از این دو قول واجب است قطعا هیچ انسان عاقلی نمیگوید قول رسول خدا را که اتصال به حق دارد بگذاریم و قول عمر را قبول نمائیم!
شما چرا قول عمر را گرفته و فرمودۀ رسول خدا را کنار گذارده اید؟!
اگر کتاب خدا فقط کافی بود پس چرا در آیه 45 سوره 16(نحل) فرموده:
{فَسْئَلُوا أَهْلَ اَلذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لاٰ تَعْلَمُونَ}
(اگر نمی دانید سئوال کنید از اهل ذکر (یعنی اهل قرآن که خاندان رسالت و عترت طاهره نبوت هستند))
ما را امر فرموده که سؤال از اهل ذکر نمائیم که مراد از ذکر، قرآن یا رسول الله صلی الله علیه وآله و اهل ذکر، عترت آن حضرت می باشند.
چنانچه در لیالی ماضیه با دلائل و اسناد عرض کردم علماء بزرگ خودتان از قبیل سیوطی و دیگران آورده اند که مراد از اهل ذکر، یعنی عترت پاک رسول الله هستند که عدیل القرآن می باشند.
شما با نظر بدبینی به گفته های ما ننگرید و تصور ننمائید فقط مائیم که به این گفته ها خورده می گیریم بلکه اکابر علماء خودتان هم در عالم انصاف به این قول خلیفه عمر لبخند می زنند.
ص: 642
چنانچه قطب الدین شافعی شیرازی که از اکابر علمای شماست در کشف الغیوب گوید: این امر مسلم است که راه را بی راهنمانتوان پیمودند و تعجب می نماییم از کلام خلیفه عمر که گفته چون قرآن در میان ما هست به راهنما احتیاجی نیست. این کلام مانند کلام آن کس ماند که گوید: چون کتب طب در دست هست احتیاجی به طبیب نمی باشد. بدیهی است که این حرف غیر قابل قبول و خطای محض است؛ چه آنکه هر کس از کتب طبیه نتوانن سر در آورد، قطعا باید رجوع نماید به طبیبی که عالم به آن علم است.
همین قسم است قرآن کریم که هر کس نتواند به فکر خود از آن بهره برداری کند ناچار باید رجوع نماید به آن کسانی که عالم به علم قرآنند چنانچه در قرآن می فرماید:
{وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَی الرَّسُولِ وَ إِلی اولی اْلأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ} (نساء/85)
(اگر به رسول خداصلی الله علیه وآله و به صاحبان امر (پیشوایان اسلام) رجوع می کردند همانا تدبیر کار آنان که اهل بصیرتند می دانستند و در آن واقعه صلاح اندیشی
می کردند)
کتاب حقیقی سینه اهل علم است چنانچه در آیه 48 سوره عنکبوت فرماید:
{بَلْ هُوَ آیاتٌ بَیِّناتٌ فی صُدُورِ الَّذینَ أُوتُوا الْعِلْمَ}
(بلکه این قرآن آیات روشن الهی است در سینة آنان که از خدا نور علم و دانش یافتند.)
ص: 643
به همین جهت حضرت علی کرم الله وجهه فرمود:
انا کتاب الله الناطق و هذا هو الصامت؛ یعنی من کتاب ناطق خدا هستم و این قرآن کتاب صامت است. انتهی.
پس اول و آخر گفتار خلیفه، مخدوش و منفور اهل علم و عقل و دانش و انصاف است و تصدیق نمایید که ظلم بزرگی به رسول الله صلی الله علیه وآله نمودند که نگذارند وصیت نماید.
و اما این که مکرر فرمودید که از وصیت ابی بکر و عمر جلوگیری نکردند صحیح است.
همین مطلب است که بسیار مورد حیرت و تعجب است که تمام مورخین و محدیثن خودتان در کتب معتبره خود ثبت نموده اند که خلیفه ابو بکر در وقت مردن به عثمان عفان گفت: بنویس آنچه من می گویم که این عهدنامه من است به سوی این مردم و او نوشت آنچه را که ابو بکر تقریر نمود.(1)
ص: 644
خلیفه عمر و دیگران حاضر بودند، احدی اوانکار ننمود. مخصوصا عمر نگفت: حسبنا کتاب الله ما چه احتیاجی به عهدنامه ابو بکر داریم؛ زیرا قرآن ما را کفایت می نماید؟!
ولی خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله را مانع از وصیت شدند به بهانه آن که کتاب خدا ما را کفایت می کند. فاعتبروا یا اولی الابصار.؟!
اگر هیچ دیلی ما را مانع از تبعیت این دستگاه نشود مگر همین توهین و جسارت و دشنام دادن به رسول اکرم صلی الله علیه وآله و مانع شدن از وصیتی که سبب هدایت
ص: 645
و جلوگیری از ضلالت و گمراهی امتی می گردید کفایت می نماید هر عالم عاقل بینای منصفی را که بداند اساس آن روز روی برهان و دلیل نبوده بلکه روی جار و جنجال بوده است.
حق داشت ابن عباس (حبر امت) گریه کند بلکه تمام مسلمین حقا باید خون گریه کنند که نگذارند خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله وصیت کند وتکلیف امت را معین نماید بلکه مزد رسالتش را ساعت آخر عمر به دادن دشنام و اهانت اداء نمودند!
و اگر گذارده بودند وصیت بنماید، قطعا امر خلافت بسیار واضح می شد و تأیید می گردید گفته های قبل آن حضرت ولی سیاستمداران بینا فهمیدند با اهانت به آن حضرت جلوگیری نمودند.
شیخ: از کجا معلوم است که آن حضرت می خواست راجع به خلافت چیزی بفرماید؟
داعی: اولا مطلب بارز است که در دم مرگ از احکام و قواعد دین چیزی باقی نمانده بود که بخواهد یاد اوری نماید که موجب هدایت امت گردد؛ زیرا آیه اکمال دین نازل شده بود فقط موضوع خلافت بود که خواست تأییداً به گفتارهای مدت بیست و سه سالة خود روشن فرماید؛ چنان چه عرض کردم امام غزالی درمقاله سر العالمین(1) آورده که آن حضرت فرمود:
ص: 646
ایتونی بدوات و بیاض لازیل عنکم اشکال الأمر و اذکر لکم من المستحق لها بعدی و دیگر جمله لن تضلوا بعدی می رساند که موضوع هدایت امت در آن نوشته بوده و از طرق هدایت چیزی جز امر خلافت و راهنما نمانده بود.
علاوه ما هم اصرار نمی نماییم که آن حضرت می خواست راجع به خلافت و امامت چیزی بگوید. ولی قطعا می خواسته بیانی برای هدایت وراهنمایی امت بفرماید که جلو ضلالت و گمراهی را بگیرد. چرا ممانعت نمودند؟ بر فرض خواستند ممانعت نمایند آیا لازمة ممانعت فحش و دشنام و اهانت بوده است؟!
چشم با ز و گوش باز و این عمی حیرتم از چشم بندی خدا ببخشید! رشته سخن طولانی شد به اختیار حقیر نبوده بلکه دردهای دل بود که مختصری از آن به یادآوری شما بی اراده از لسان الکن جاری شد.
پس با این مقدمات معلوم شد که علی علیه السّلام وصی آن حضرت بوده و دستوراتی هم داده، منتهی در مرض موت اتماما للوصیه خواست به نوشتن حقایق تکلیف امت را معین نماید، بازیگران سیاسی فهمیدند چه می خواهد بنویسد، با هوی و جنجال و اهانت مانع شدند و نگذاردند!
ص: 647
مخصوصا اتماما للحجه برای رفع شبهه، در بعض احادیث فرموده است: همان خدایی که برای انبیاء اولوالعزم چون آدم و نوح و موسی و عیسی وصی معین نموده برای من هم علی راوصی قرار داده.
و نیز فرموده است: علی وصی من است در اهل بیت و امت من بعد از من و این خود دلیل ثابت است بر این که وصایت در این مقام به معنای خلافت است پس علی علیه السّلام وصی و خلیفة رسول الله است.(1)
شیخ: این اخبار چنانچه صحیح باشد متواتر نیست، چگونه به آنها اتخاذ سند می نمایید.
داعی: مسئله تواتر وصیت، در نزد ما از طریق اهل بیت عترت و طهارت که عدیل القرآنند ثابت و مسلم است. اما در نظردارید که در شبهای گذشته عرض کردم که علمای شما در بیان علمی خود خبر واحد را حجت می دانند. از آن گذشته اگر در این اخبار تواتر لفظی نباشد، قطعا تواتر معنوی موجود است.
و از مجموع این اخبار متکاثره (که از نقل تمام آنها به واسطه ضیق وقت و حاضر نداشتن در حافظه معذورم فقط به اقتضای وقت مجلس به نقل بعض از
ص: 648
آنها که در نظر داشتم اکتفا نمودم) معلوم می شود که رسول اکرم صلی الله علیه وآله نص بر وجود علی علیه السّلام به وصایت نموده که معانی خلافت در او بارز و آشکار است.
علاوه شما که به تواتر اهمیت می دهید و هرگاه بخواهید حربه ای در مقابل ما قرار می دهید و هرکجا از جوانب می مانید به حبل تواتر می چسبید! بفرمایید تواتر حدیث لا نورث را از کجا ثابت می نمایید؟
و حال آنکه ناقل این حدیث (به قول شما) که ابو بکر یا اوس بن حدثان بوده و چند نفر معلوم الحال ذی نفع هم تصدیق نمودند.
ولی در هر دوره اقلاً ده ها میلیون از مسلمانان موحد پاک دل منکر این حدیث بوده اند و خصوصا انکار علی علیه السّلام باب علم رسول الله و تمامی عترت و اهل بیت پیغمبر که عدل قرآن مجیدند حجه بزرگ بر ابطال این حدیث است که با دلایل منطقی بطلان و ساختگی بودن آن حدیث را ثابت نموده اند که به بعضی از آنها اشاره شد که اهمّ از همه دلایل انکار و مخالفت صدیق و صدیقه علی و فاطمه‘ در حضور خود ابو بکر بوده و البته وقتی باب علی و وصی رسول الله صلی الله علیه وآله و امام اهل تقوی به فرمودة رسول الله تکذیب حدیثی را بنماید حجت تمام است و ساختگی بودن آن محرز می باشد.
اگر انبیاء عموما و خاتم الانبیاء خصوصاً ارثی نداشتند پس چگونه وصی و وارث قرار دادند که قبلا عرض کردم که آن حضرت فرمود:
«لکل نبی وصی و وارث و ان علیا وصیی و وارثی»
(برای هر پیغمبری وصی و وارثی بوده و علی وصی و وارث من است) وصی و وارث که بدون ارث مالی معنی ندارد.)
ص: 649
اگر می گویید مراد، ارث مالی نیست علمی می باشد (و حال آنکه با دلایل علمی و براهین عقل و نقل ثابت است که مراد ارث مالی بوده است) مطلب بهتر ثابت می شود، که اولا وارث علمی پیغمبر، اولی و احق به مقام خلافت می باشد تا دیگران که عاری از علم آن حضرت بوده اند.
ثانیاً: بعد از این که ثابت شد رسول خداصلی الله علیه وآله علی را وصی و وارث خود قرار داده به حکم اخباری که علمای خودتان نقل نموده اند (که به بعض از آن اشاره شد) خدا او را به این سمت معین فرموده چگونه ممکن است این حدیث را به وصی و وارث خود (و به عقیده شما وارث علمی خود) نفرموده باشد تا تولید اختلاف نشود ولی به کسی که وصی و وارث نبوده فرموده باشد؟!
خیلی عجب است در احکام دینی به مجردی که علی علیه السّلام حکمی می نمود ابوبکر و عمر با آن که بی اطلاع بودند قول آن جناب را حجت دانسته تصدیق می کردند که فرموده او صحیح است وهمان قسم هم عمل می کردند.
چنانچه علماء و مورخین خودتان قضاوت های آن حضرت را در زمان خلافت ابو بکر و عمر و عثمان نقل نموده اند؛ ولی در این مورد به خصوص، قول علی را قبول نکردند بلکه اهانت هم نمودند به مثل های رکیک که هر انسان عاقلی از نقل آنها خجالت می کشد.
حافظ: خیلی تعجب است که می فرمایید خلفاء رضی الله عنهم احکام دینی نمی دانستند و علی کرم الله وجهه آنها را یاد اور می شد!
داعی: تعجبی ندارد، زیرا احاطه بر جمیع احکام و قواعد کار مشکلی است و هر انسان عادی ممکن نیست چنین احاطه تام و تمام داشته باشد مگر آن که
ص: 650
پیغمبر یا باب علم پیغمبرصلی الله علیه وآله باشد.
علاوه دعاگو تنها قائل به این عقیده نیستم بلکه اکابر علمای خودتان در کتب معتبرة خود نقل نموده اند. برای روشن شدن مطلب یک فقره از آن پیش آمده ها را به
عرض تان می رسانم که امر بر بیخبران مشتبه نگردد، گمان نکنند که ما قصد اهانت داریم.
امام احمد حنبل در مسند و امام الحرم احمد بن عبد الله شافعی در ذخایر العقبی(1)) و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه((2) و شیخ سلیمان حنفی در باب 56 ینابیع الموده(3) از احمد بن عبد الله و احمد بن حنبل و قلعی و ابن سمان روایت می کنند:
ان عمر رضی الله عنه اراد رجم المرأة التی ولدت لسته اشهر فقال علی علیه السّلام فی کتاب الله و حمله و فصاله ثلثون شهرا ثم قال و فصاله فی عامین فالحمل ستة اشهر فترکها و قال لو لا علی لهلک عمر.(4)
ص: 651
(عمر خواست زنی را که بچه شش ماهه آورده بود سنگسار کند علی علیه السّلام فرمود: خدادر قرآن می فرماید: مدت حمل در رضاع و از شیر گرفتن او سی ماه است چون مدت فصال و از شیر گرفتن او دو سال است پس مدت حمل او شش ماه می شود. خلاصه معنی اینکه ممکن است زن بچه شش ماه بیاورد چه آن که اقل مدت حمل شش ماه است پس عمر ترک کرد سنگسار کردن زن را و گفت: اگر علی نبود عمر هلاک شده بود.)
و نیز در همان باب از مناقب احمد بن حنبل نقل می نماید:
«ان عمر بن الخطاب اذا اشکل علیه شیء اخذ من علی رضی الله عنهما»
(هرگاه امری بر عمر مشکل و کمیت فهم او لنگ می شد تعلیم از علی می گرفت.)
از این قبیل قضایا در دوره خلافت ابو بکر و عمر و عثمان بسیار اتفاق افتاده که امر آنها مشکل می شد، علی علیه السّلام حکم حقیقی می کرده و آنها هم قبول نموده
ص: 652
عملی می نمودند.
پس آقایان محترم فکر کنید چه چیز باعث شد که در اینجا قول علی را قبول نکردند، بلکه جسارت نموده و اهانت هم کردند؟! قطعا(به قول عوام) زیر کاسه نیم کاسه ای بوده که با هو و جار و جنجال، حق ثابت زهراء مظلومه را از میان بردند.
دلیل سیم بر بطلان این حدیث عمل و فعل خود خلیفه ابو بکر است زیرا اگر حدیث صحیح بود بایستی آنچه از رسول الله صلی الله علیه وآله مانده همه را ضبط نمایند ورّاث آن حضرت حق تصرف به هیچ چیز پیغمبرصلی الله علیه وآله نداشتند مع ذلک أبو بکر حجرۀ فاطمه را به او داد و حجرات عایشه و حفصه زوجات آن حضرت را از باب میراث به آنها داد! مثل معروف یک بام و دو هوا همین است {یؤمن ببعض و یکفر ببعض}.
علاوه بر اینها اگر این حدیث صحیح و ایمان به او داشتند که گفتۀ رسول الله صلی الله علیه وآله است پس چرا بعد از ضبط فدک که صدقه مسلمین بود (به عقیده آنها) ابو بکر نوشت من فدک را به فاطمه دادم و عمر مانع شد و نامه را گرفت و پاره کرد.
حافظ: این بیان شما تازگی دارد من نشنیدم که خلیفه فدک را برگردانده باشدسند این مطلب در کجا است.
داعی: گمان می کنم جنابعالی به اخلاق داعی پی برده باشید که بدون سند
ص: 653
عرضی نمی نمایم و نیز گمان می کنم که شما کمتر وقت مطالعه کتب را دارید. ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه(1) و علی بن برهان الدین شافعی در صفحه 391 جلد سیم تاریخ سیره الحلبیّه(2) می نویسد ابو بکر از گفتار فاطمه متأثر شد
و گریه کرد (البته این قضیه بعد از چند روز در ملاقات منزل ابو بکر واقع شد).
«فاستعبر و بکی و کتب لها بردّ فدک» گریه کرد (به حال فاطمه) و نوشت من فدک را به فاطمه علیهاالسّلام ردّ نمودم عمر نامه را گرفت و پاره کرد.
و عجب آنکه همین عمری که آن روز نامه را پاره کرد و اعتراض نمود برد فدک، خود در دوره خلافت فدک را ردّ کرد و هم چنین خلفاء بعد از عمر (از امویّین و عباسیّین) فدک را به ورثۀ فاطمه علیهاالسّلام ردّ نمودند.
حافظ: این بیان شما خیلی اسباب تعجب است. چگونه ممکن است خلیفه عمر که به فرموده شما جدّا مانع از ردّ فدک به فاطمه شد، چون صدقه مسلمین بود تا آنجائی که (به قول شما) نامه را پاره کرد، خود فدک را به ورّاث فاطمه ردّ نماید؟
ص: 654
داعی: حق دارید تعجب نمائید، ممکن است شما ندیده باشید، من الحال با اجازه خودتان با ذکر اسناد از اکابر علماءخودتان خلفائی را که دادند و پس گرفتند به شما معرفی می نمایم تا تعجب نکنید و بدانید ما ذی حقیم.
ابوبکر در زمان خلافت فدک را تصرف نمود و عمر در دوره خلافت خود واگذار کرد به علی علیه السّلام و عباس.
اگر ابو بکر به عنوان فیء مسلمانان حسب الامر رسول الله صلی الله علیه وآله فدک را تصرف نمود، عمر بچه دلیل حق مسلمانان را به یک نفر واگذار نمود؟
شیخ: شاید به عنوان یک فرد مسلمان واگذار کرده باشد که به خرج مسلمانان گذارده شود.
داعی: این توضیح جنابعالی توضیح بما لا یرضی صاحبه می باشد زیرا خود خلیفه چنین قصدی را نداشته و اگر برای خرج و مصرف مسلمانان واگذار کرده بود بایستی در تاریخ ثبت شده باشد و حال آنکه مورخین بزرگ خودتان می نویسند عمر فدک را به علی علیه السّلام و عباس واگذار کرد.
و اما علی علیه السّلام که فدک را قبول نمود به عنوان میراث بوده نه به عنوان یک فرد مسلمان و الاّ یک فرد مسلمان نمی تواند حق تمام مسلمانان را ضبط و تصرف در آنها بنماید.
شیخ: شاید مراد عمر بن عبد العزیز بوده است.
ص: 656
داعی: (با تبسّم) علی علیه السّلام و عباس در زمان عمر بن عبد العزیز اموی نبودند! حکم عمر بن عبد العزیز علی حده است، چنانچه علاّمه سمهودی در تاریخ المدینه(1) و ابن ابی الحدید در صفحه81 جلد چهارم شرح نهج البلاغه(2) از ابوبکر جوهری نقل می نمایند که چون عمر بن عبد العزیز به خلافت رسید به عامل خود در مدینه نوشت فدک را به اولادهای فاطمه واگذار کن. فلذا حسن بن حسن المجتبی و بعضی گفتند حضرت علی بن الحسین‘ را خواست و به آنها واگذار کرد.
ابن ابی الحدید در سطر اول صفحه 81 جلد چهارم شرح نهج(3) (چاپ مصر) این عبارت را نوشته که «کانت اوّل ظلامة ردها» یعنی این ردّ کردن عمر فدک را
ص: 657
به اولادهای فاطمه اول ظلم کرده و غارت شده ایست که ردّ نموده شد بآنها مدت زمانی در تصرف آنها بوده تا یزید بن عبد الملک خلیفه از آنها گرفت و در دست بنی امیه بود تا زمان خلافت بنی عباس عبد الله سفاح اول خلیفه عباسی فدک را واگذار کرد به اولادهای امام حسن و آنها به عنوان حق الارث میان بنی فاطمه تقسیم می نمودند.
چون بنی حسن بر منصور خروج نمودند فدک را از آنها گرفت. چون پسرش مهدی خلیفه شد به آنها واگذار نمود. موسی بن هادی که خلیفه شد ضبط کرد تا زمان خلافت مأمون الرشید عباسی او امر کرد آن را به آل علی و بنی فاطمه واگذار کردند(1).
یاقوت حموی در معجم البلدان(2) (چاپ اول) ذیل حرف «فدک» عین حکم مأمون را ضبط نموده است که نوشت به قثم بن جعفر عامل خود در مدینه منوّره «انّه کان رسول الله صلی الله علیه وآله اعطی ابنته فاطمة رضی الله عنها فدک و تصدّق علیها بها و انّ ذلک کان امرا ظاهرا معروفا عند آله علیه الصلاة و السّلام»
(به درستی که رسول خداصلی الله علیه وآله عطا نمود فدک را به دخترش فاطمه و این امری ظاهر و معروف بوده در نزد اولاد آن حضرت.)
ص: 658
دعبل خزاعی شاعر معروف حاضر بود، برخاست اشعاری انشاد نمود که بیت اولش این بود.
اصبح وجه الزمان قد ضحکا
برد مأمون هاشم فدکا
(امروز روزگار خندان است که مأمون فدک را به بنی هاشم ردّ نمود.)
با دلائل قاطعه ثابت گردید که فدک نحلۀ فاطمه علیهاالسّلام بوده که روز اول بدون هیچ مجوّز شرعی غصب نمودند. لذا بعض از خلفا روی انصاف و یا روی سیاست به اولادهای بی بی مظلومه ردّ نمودند.
حافظ: اگر فدک نحلۀ فاطمه رضی الله عنها بود پس چرا ادعای ارث نمود و از نحله حرفی نزد؟
داعی: در مرتبۀ اول بی بی فاطمه علیهاالسّلام دعوای نحله نمود چون بر خلاف دستور شارع مقدّس اسلام از متصرف شاهد خواستند؛ وقتی هم شهود آورد شهود او را بر خلاف شرع انور ردّ نمودند، ناچار از راه ارث وارد شد تا احقاق حق نماید.
حافظ: گمان می کنم اشتباه می فرمائید چون در جائی دیده نشده که فاطمه رضی الله عنها از نحله حرفی زده باشد.
داعی: اشتباه نکرده بلکه یقین دارم نه در کتب شیعه فقط بلکه در کتب اکابر علماء خودتان هم ثبت است، چنانچه در صفحه 39 سیره الحلبیّه(1) تألیف علی
ص: 659
بن برهان الدین حلبی شافعی متوفی 1044 نوشته شده است: اول
فاطمه علیهاالسّلام به عنوان تملیک و متصرفه و اینکه رسول خداصلی الله علیه وآله فدک را به او بخشیده با ابی بکر مناظره کرد چون شهود شرع پسند نداشت، ناچار از راه ادعای ارث وارد شد. پس ادعای ارث مؤخر از نحله بوده است و نیز امام فخر الدین رازی در تفسیر کبیر(1) ضمن ادعای فاطمه علیهاالسّلام و یاقوت حموی در معجم البلدان(2) و ابن ابی الحدید معتزلی در صفحه 80 جلد چهارم شرح نهج البلاغه(3) از ابو بکر جوهری و ابن حجر متعصّب در آخر صفحه 21 صواعق محرقه(4) ضمن کلام در شبهۀ هفتم از
ص: 660
شبهات رفضه نقل می نماید که اول ادعای فاطمه علیهاالسّلام نحله بود چون شهودش مردود شد متأثر گردید، فرمود دیگر با شما سخن نخواهم گفت!
و همین قسم هم شد دیگر با آنها ملاقات نکرد و هم کلام با آنها نشد تا زمان وفاتش رسید. وصیت کرد احدی از آنها بر او نماز نگذارند. عمویش عباس بر او نماز گذارد و شبانه دفنش نمودند.(1) (ولی به روایات شیعه و بیانات ائمّۀ از عترت طاهره علی علیه السّلام بر بی بی نماز گذارد).
حافظ: در اینکه فاطمه رضی الله عنها خیلی دلتنگ و رنجیده خاطر شد حرفی نیست ولی ابی بکر صدیق رضی الله عنه را هم نمی توان زیاد مقصر دانست زیرا مجبور بود به صورت ظاهر شرع عمل نماید چون آیه شهادت عمومیت دارد که برای اثبات مدعی بایستی دو شاهد مرد یا یک مرد و دو زن یا چهار زن که به منزلۀ دو مرد است شهادت بدهند چون موضوع شهادت مطابق شرع نبوده و شهود کامل نیاوردند نتوانستند حکم قطعی له فاطمه رضی الله عنها صادر نمایند.
داعی: ممکن است رشتۀ سخن در اینجا طولانی شود و اسباب ملالت آقایان محترم گردد لذا مقتضی است موافقت فرمائید بقیه صحبت بماند برای فرداشب.
نواب: قبله صاحب یکی از موضوعات مهمّه که بین ما مورد بحث بوده و
ص: 661
زیاده از حدّ علاقه مندیم که حقیقت آن بر ما معلوم شود واز حسن تصادف امشب مورد بحث قرار گرفته همین موضوع است متمنی است اگر خسته نشدید و ملال پیدا ننموده اید مطلب را قطع نکنید چه آنکه قطع مطلب رشتۀ توجه را قطع می نماید و اگر تا صبح طول بکشد از طرف ما مستمعین ابدا مانعی نیست بلکه با میل و شوق مفرطی حاضریم و تا این قضیه حل نشود ما از اینجا نخواهیم رفت مبسوطا صحبت فرمائید مگر آنکه واقعا خودتان ناراحت باشید در این صورت مزاحم نمی شویم.
داعی: برای دعاگو در موضوعات علمی و دینی ملالت نیست هیچ گاه خستگی در حقیر پیدا نمی شود ملاحظۀ حال آقایان حاضرین را می کنم چون رعایت حال همه را باید کرد.
(تمام اهل مجلس متفقا گفتند بیانات شما ملال آور نیست خصوصا در موضوع فدک که بسیار مهم و شنیدنی است که همه علاقه مند به آن هستیم).
داعی: جناب حافظ فرمودند خلیفه ناچار بود به صورت دستورات شرعیه عمل نماید چون شهود کامل نبود حکم صادر نشد در اینجا چند جمله هست که باید بیان شود و آقایان منصفانه قضاوت کنند.
اولا آقای أبوبکر که به فرمودۀ شما مقیّد به امور شرعی بودند بفرمائید در کجای دستورات شرعیه وارد است که از متصرف شاهد بخواهند بالاتفاق ثابت است که حضرت فاطمه علیهاالسّلام متصرفه بوده آیا این عمل ابی بکر که تمام علماء
ص: 662
خودتان نوشته اند از بی بی مظلومه شاهد طلبید مطابق کدام اصل از قانون و دین و شریعت بوده مگر نه اینست که دستور شریعت است که مدعی باید شاهد بیاورد نه متصرف آیا این عمل خلاف شرع انور بوده یا نه؟ منصفانه قضاوت نمائید.
ثانیا موضوع عمومیت آیه شهادت مورد انکار احدی نیست و بر عمومیت خود باقیست ولی به مقتضای قاعدۀ مسلّمۀ «ما من عام الاّ و قد خصّ» قابل استثناء و تخصیص بردار است.
حافظ: آیا به چه دلیل می فرمائید که آیۀ شهادت تخصیص بردار است.
داعی: دلیل بر این معنی خبری است که در صحاح معتبرۀ شما هم نقل شده است در موضوع خزیمه ابن ثابت که وقتی شهادت داد له پیغمبرصلی الله علیه وآله مقابل مرد عرب که در قضیۀ بیع اسب مدعی رسول الله صلی الله علیه وآله شده بود شهادت او یک نفری مورد قبول واقع شد و پیغمبرصلی الله علیه وآله او را ذو الشهادتین نامید که شهادت او را تنها برابر شهادت دو شاهد عادل قرار داد(1).
پس معلوم شد آیۀ شهادت تخصیص بردار است جائی که خزیمه یک فرد مؤمن صحابی از امت مخصّص آیه واقع شود علی و فاطمه علیهاالسّلام که به نصّ آیه تطهیر صاحب مقام عصمت بوده اند اولی به استثناء بودند قطعا معصوم و معصومه
ص: 663
صدّیق وصدّیقه مصون از کذب و دروغ می باشند و حتما ردّ بر آنها ردّ بر خدای تعالی است.
فاطمۀ صدّیقۀ طاهره ادعا نمود فدک نحلۀ من است و پدرم به من بخشیده و در حیات خود آن حضرت متصرفه بوده ام بر خلاف دستور شرع انور از صدّیقۀ طاهرۀ معصومۀ متصرفه شاهد خواستند؟ بی بی مظلومه هم امیر المؤمنین علیه السّلام و امّ ایمن و حسنین علیهماالسّلام را به شهادت آورد آنها ر ا ردّ نمودند آیا این عمل بر خلاف حقیقت و قواعد شرع نبود!
اگر فاطمه هیچ شاهدی نداشت مگر تصرف، مطابق دستور شرع انور کافی بر حقّانیت او بود. به علاوه که خداوند در آیۀ تطهیر شهادت به پاکی بی بی داده است که از هر رجس پلیدی بر کنار است که از جمله آنها دروغ و ادعای به کذب است.
علی الخصوص که شاهد کاملی مانند علی امیر المؤمنین علیه السّلام شهادت بر حقّانیّت زهرای اطهر داد که قطعا ردّ شهادت علی ردّ بر خداست.
زیرا خدای عالی اعلی علی علیه السّلام را در آیات قرآن مجید صادق و صدّیق خوانده من نمی دانم به چه جرأت شهادت مصدّق خداوند را ردّ کردند.
و حال آنکه در قرآن مجید امر می فرماید با علی باشید یعنی پیرو او باشید و او را صادق خوانده مانند زیدٌ عدلٌ از شدت صداقت مجسمه صدق گردیده فلذا در آیۀ ١٢٠ سوره ٩(توبه) می فرماید.
ص: 664
1- {یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا اِتَّقُوا اَللّٰهَ وَ کونُوا مَعَ اَلصّٰادِقِینَ.}
(از جماعت مؤمنین بترسید از خدا و باشید با راستگویان (که مراد محمد و علی و عترت طاهره علیهم السّلام بودند).
حافظ: این آیه چه دلالتی با مقصود شما دارد که باید پیرو علی کرم الله وجهه باشند.
داعی: أکابر علماء شما در کتب و تفاسیر خود گویند این آیه در شأن محمّد و علی‘ نازل گردیده که مراد از صادقین محمّد و علی و در بعض اخبار علی علیه السّلام و در بعض دیگر عترت طاهره می باشند.
امام ثعلبی در تفسیر کشف البیان(1) و جلال الدین سیوطی در درّ المنثور(2) از ابن عباس و حافظ ابو سعد عبد الملک بن محمّد خرگوشی در کتاب شرف المصطفی از اصمعی و حافظ ابو نعیم اصفهانی در حلیه الاولیاء روایت می کنند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
«هو محمد و علی علیهم السّلام و شیخ سلیمان حنفی در باب ٣٩ ینابیع الموده(3) صفحه ١١٩ چاپ اسلامبول از موفق بن أحمد خوارزمی و حافظ ابو نعیم اصفهانی و حموینی از ابن عباس روایت نموده که:
ص: 665
«الصادقون فی هذه الآیة محمّدصلی الله علیه وآله و اهل بیته.»
(راستگویان در این آیه محمدصلی الله علیه وآله و اهل بیت طاهرین آن حضرت اند).
و شیخ الاسلام ابراهیم بن محمّد حموینی که از اعیان علماء شما است در فرائد السمطین(1) و محمّد بن یوسف گنجی شافعی در باب 6٢ کفایه الطالب(2) و محدث شام در تاریخ خود مسندا نقل می نمایند که: مع الصادقین ای مع علیّ بن ابی طالب (3)علیه السّلام.
٢- آیه٣4سوره 39 (زمر) که می فرماید: {وَ اَلَّذِی جٰاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ أُولٰئِک هُمُ اَلْمُتَّقُونَ}
(آن کس که آورد سخن راست را (خاتم النبیین) و آن که تصدیق نمود به آن (علی بن ابی طالب) آنها پرهیزگارانند).
جلال الدین سیوطی در درّ المنثور(4) و حافظ ابن مردویه در مناقب(5) و حافظ ابو نعیم در حلیه الاولیاء و محمّد بن یوسف گنجی شافعی در باب 6٢ کفایه الطالب(6) و ابن عساکر در تاریخ(7) خود از جماعتی از اهل تفسیر نقل نموده اند از ابن عباس و مجاهد که:
ص: 666
«الّذی جاء بالصدق محمّدصلی الله علیه وآله و الّذی صدّق به علیّ بن ابی طالب»
(آن کس که آورد سخن راست را محمدصلی الله علیه وآله و آن که تصدیق نمود او را (علی بن ابی طالب علیه السّلام) بود.)
٣- {و الّذین آمنوا بالله و رسله و اولئک هم الصدّیقون و الشهداء عند ربّهم لهم اجرهم و نورهم} حدید/18.
(آنان که به خدا و فرستادگانش ایمان آوردند به حقیقت راستگویان عالمند و بر ایشان خدا اجر شهیدان است. پاداش اعمال و نور ایمانشان را (در بهشت) می یابند.)
امام احمد بن حنبل در مسند(1) و حافظ ابو نعیم اصفهانی در ما نزل من القرآن فی علی(2) از ابن عباس روایت نموده اند که این آیه شریفه در شأن علی علیه السّلام نازل شده که آن حضرت از جملۀ صدیقان است.
4- آیه٧١سوره 4(نساء) {وَ مَنْ یُطِعِ اَللّٰهَ وَ اَلرَّسُولَ فَأُولٰئِک مَعَ اَلَّذِینَ أَنْعَمَ اَللّٰهُ عَلَیْهِمْ مِنَ اَلنَّبِیِّینَ وَ اَلصِّدِّیقِینَ وَ اَلشُّهَدٰاءِ وَ اَلصّٰالِحِینَ وَ حَسُنَ أُولٰئِک رَفِیقاً}
(آنان که خدا و رسول را اطاعت کنند البته با کسانی که خدا به آنها لطف
ص: 667
و عنایت کامل فرموده یعنی با پیمبران و صدیقان و راستگویان وشهیدان و نیکوکاران محشور خواهند شد و اینان در بهشت چه نیکو رفیقانی هستند.)
مراد از صدّیقین در آیه شریفه علی علیه السّلام می باشد چنانچه روایات متکاثره از طرق ما و شما وارد است که علی علیه السّلام صدّیق و راستگوی این امت است بلکه افضل صدّیقین است.
چنانچه اکابر علماء شما از قبیل امام فخر رازی در تفسیر کبیر(1) و امام ثعلبی در کشف البیان(2) و جلال الدین سیوطی در درّ المنثور(3) و امام أحمد بن حنبل در مسند(4) و ابن شیرویه در فردوس(5) و ابن أبی الحدید(6) در صفحه45١ جلد دوم شرح نهج البلاغه و ابن مغازلی شافعی در مناقب و ابن حجر مکی در حدیث سی ام از چهل حدیثی که در
صواعق(7) در فضایل علی علیه السّلام نقل نموده از
ص: 668
بخاری از ابن عبّاس به استثناء جمله آخر روایت نموده اند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
الصدّیقون ثلاثة حزقیل مؤمن آل فرعون و حبیب النجّار صاحب یس و علیّ ابن أبی طالب و هو افضلهم.
(راستگویان سه نفرند حزقیل مؤمن آل فرعون و حبیب نجار صاحب یس و علی بن ابی طالب و او افضل از آنها می باشد.)
و شیخ سلیمان بلخی حنفی در اول باب4٢ ینابیع الموده(1) از مسند امام احمد و أبو نعیم و ابن مغازلی شافعی و اخطب خوارزمی در مناقب(2) از ابی لیلی و ابو أیّوب أنصاری و ابن حجر مکی در حدیث سی و یکم از چهل حدیث صواعق(3) از ابو نعیم و ابن عساکر ازابی لیلی و محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب ٢4 کفایه الطالب(4) مسندا از ابی لیلی نقل نموده و در آخر خبر گوید محدث شام در تاریخ خود و حافظ ابو نعیم در حلیه الاولیاء ترجمه حالات علی علیه السّلام جمعا از رسول خداصلی الله علیه وآله روایت نموده اند که فرمود:
ص: 669
الصدّیقون ثلاثة حبیب النجّار مؤمن آل یس الّذی قال (یا قوم اتّبعوا المرسلین) و حزقیل مؤمن آل فرعون الّذی قال (أ تقتلون رجلا ان یقول ربّی الله) و علیّ بن ابی طالب و هو
افضلهم.
(راستگویان سه نفرند، حبیب نجار مؤمن آل یس (که گفت ای قوم متابعت کنید پیغمبران را) و حزقیل مؤمن آل فرعون (که می گفت آیا می کشید مرد مؤمن خدا پرست را) و علی بن ابی طالب و او افضل از آنها می باشد.)
واقعا هر انسان عاقلی به حیرت فرو می رود که عادت و تعصّب چگونه بر علم و انصاف شما آقایان غالب آمده با اینکه خودتان با روایات متعدده طبق آیات قرآنیه ثابت می نمائید که علی علیه السّلام افضل الصدّیقین بوده است مع ذلک دیگران را صدّیق بخوانید؟ و حال آنکه یک آیه بر صدّیق بودن آنها نقل نگردیده است.
شما را به خدا آقایان محترم انصاف دهید و از عادت بر کنار شوید که آیا سزاوار بود کسی را که خدای متعال در قرآن مجید او را صدّیق خوانده که هرگز دروغ نگوید و نیز در قرآن امر فرماید پیرو او باشید (به اقرارعلمای خودتان) شهادتش را ردّ نمایند بلکه اهانت هم بنمایند!؟
آیا عقل باور می کند کسی که رسول خدا او را صدیق این امت خوانده بلکه افضل صدّیقین معرفی نموده و آیات قرآن دلالت بر صداقت او داشته روی هوای نفس دروغ بگوید آن هم شهادت دروغ بدهد؟!
ص: 670
آیا رسول اکرم صلی الله علیه وآله نفرموده حق با علی و علی با حق توأما می گردند چنانچه خطیب بغدادی در صفحه٣٢١ جلد چهارم تاریخ(1) خود و حافظ ابن مردویه در مناقب(2) و دیلمی در فردوس(3) و حافظ هیثمی در صفحه٢٣6 جلد هفتم مجمع الزوائد(4) و ابن قتیبه در صفحه 6٨ جلد اول
الامامه و السیاسه(5) و حاکم أبو عبد الله نیشابوری در صفحه١٢4 جلد سیم مستدرک(6) و امام احمد بن حنبل در مسند و طبرانی در اوسط(7) و خطیب خوارزمی در مناقب(8) و فخر رازی در صفحه١١١ جلد اول تفسیر(9) و ابن حجر مکی در صفحه ٧4 و 75 و ١4٠ جلد دوم جامع الصغیر(10) و ضمن فصل دوم از باب ٩ حدیث بیست و یکم صواعق(11) در فضایل مولانا امیر المؤمنین علیه السّلام نقلا از اوسط از امّ سلمه و
شیخ
ص: 671
سلیمان بلخی حنفی در باب٢٠ ینابیع الموده(1) از جمع الفوائد و اوسط و صغیر طبرانی و فرائد حموینی و مناقب خوارزمی و ربیع الابرار زمخشری از ام سلمه و ابن عباس و نیز ضمن باب 65 صفحه ١٨5 ینابیع المودّه چاپ اسلامبول از جامع الصغیر جلال الدین سیوطی و نیز در صفحه ١١6 تاریخ الخلفاء(2) و در صفحه ٣5٨ جلد4 فیض القدیر(3) از ابن عباس و در صفحه ٢٣٧ از مناقب السبعین(4) حدیث 44 از صاحب فردوس و در صفحه ٢٨٣ ضمن باب 5٩ از فصل دوم صواعق(5) از ام سلمه و محمّد بن یوسف گنجی شافعی در کفایه الطالب(6) بعضی از ام سلمه بعضی از عایشه و بعضی از محمّد بن ابی بکر از رسول اکرم صلی الله علیه وآله روایت نموده اند که فرمود:
«علیّ مع القرآن و القرآن مع علیّ لا یفترقان حتّی یردا علیّ الحوض.»
(علی با قرآن و قرآن با علی می باشد و از هم جدا نمی شوند تا درکنار حوض کوثر بر من وارد شوند).
برخی به این عبارت نقل نمودند که:
«الحقّ لن یزال مع علیّ و علیّ مع الحقّ لن یختلفا و لن یفترقا.»
ص: 672
(حق هرگز از علی جدا نمی شود و پیوسته حق برای همیشه با علی و علی با حق بوده و هرگز از هم جدا نخواهند شد.)
و نیز ابن حجر در صفحه٧٧ صواعق(1) اواخر فصل دوم از باب٩ نقل می نماید که رسول اکرم صلی الله علیه وآله در مرض موت فرمود:
انی مخلّف فیکم کتاب الله و عترتی اهل بیتی ثم اخذ بید علیّ فرفعها فقال هذا علیّ مع القرآن و القرآن مع علیّ لا یفترقان حتی یردا علیّ الحوض فاسئلهما ما خلفت فیهما.
(من دو چیز را درمیان شما می گذارم، یکی کتاب خدا (قرآن) و دیگر عترت و اهل بیت من اند. آن گاه دست علی را گرفت بلند نود و فرمود: این علی با قرآن و قرآن با علی می باشد تا در کنار حوض کوثر بر من وارد شوند پس از این هر دو از مقام جانشینی سؤال می نمایم)
و نیز عموما نقل می نمایند که فرمود:
«علیّ مع الحقّ و الحقّ مع علیّ یدور معه حیثما دار.»
(علی با حق و حق با علی دور می زند).
و سبط ابن جوزی در صفحه٢٠ تذکره خواص الامه(2) ضمن حدیث غدیر نقل می نماید که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
«و ادر الحقّ معه حیثما دار و کیف مادار.»
ص: 673
(و بگردان حق را با علی هر کجا و هر طور که می گردد.)
آن گاه اظهار نظر نموده و گوید:
«فیه دلیل علی انّه ما جری خلاف بین علی علیه السّلام و بین احد من الصحابة الاّ و الحقّ مع علی علیه السّلام(1)
(در این حدیث دلیلی است بر اینکه اگر بین علی و یکی از اصحاب اختلافی واقع شود حق با علی خواهد بود.)
و نیز در همان کتابهائی که عرض کردم به علاوه در سایر کتب(2) معتبره شما نقل است که
در مکانهای بسیار و محلهای متعدده و به عبارات مختلفه خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله می فرمود:
ص: 674
«من اطاع علیا فقد اطاعنی و من اطاعنی فقد اطاع الله و من انکر علیّا فقد أنکرنی و من انکرنی فقد انکر الله»
(هر کس علی را اطاعت نماید مرا اطاعت کرده و کسی که مرا اطاعت کند خدا را اطاعت کرده و کسی که علی را انکار نماید مرا انکار کرده و کسی که مرا انکار نماید خدا را انکار کرده.)
و أبو الفتح محمّد بن عبد الکریم شهرستانی در ملل و نحل نقل(1) می نماید که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود: «لقد کان علیّ علی الحق فی جمیع احواله یدور الحق معه حیث دار.»
(علی در جمیع احوال بر حق است و حق با علی دور می زند.)
به همین جهت اهل نهروان را کافر می داند چون در مقابل علی علیه السّلام قیام کردند.
آیا ردّ و انکار و اعتراض به علی علیه السّلام با این همه اخبار صریحه مندرجه در کتب معتبره خودتان ردّ و انکار و اعتراض و اهانت بر خدا و رسول و تخلف از حق و حقیقت نبوده است.
مگر نه اینست که ابو المؤید موفق بن احمد خوارزمی در مناقب(2) و محمّد
ص: 675
بن طلحه شافعی در مطالب السؤول(1) و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه(2) روایت می نمایند که: رسول اکرم صلی الله علیه وآله صریحا فرمود:
«من اکرم علیّا فقد اکرمنی و من اکرمنی فقد اکرم الله و من اهان علیّا فقد اهاننی و من اهاننی فقد اهان الله.»
(هر کس علی را اکرام کند مرا اکرام کرده و کسی که مرا اکرام کند خدا را اکرام کرده و کسی که علی را اهانت کند مرا اهانت کرده و کسی که مرا اهانت کند خدا را اهانت کرده.)
آقایان با انصاف قضایای وارده را مطابقه کنید با این قبیل اخبار و احادیث رسیده و مندرجۀ در کتب معتبرۀ خودتان و عادلانه قضاوت کنید و به شیعیان بی گناه آن قدر بدبین نباشید.
و دیگر آنکه فرمودید: خلیفه مجبور بود عمل به دستور ظاهر شرع نماید و
ص: 676
چون آیه شهادت بر عمومیت، خود باقی بود نمی توانست بدون اقامه شهود شرع پسند، به محض ادعا، مال مسلمین را فاطمه علیهاالسّلام بدهد و به قدری احتیاط کار بود که از متصرف هم بر خلاف دستور شرع انور شاهد است!
اولاً: قبلا عرض کردم، مال مسلمین نبود بلکه ملک متصرفی و نحلة فاطمه علیهاالسّلام بود.
ثانیا: اگر راستی خلیفه اجرا کننده دستور شرع بود که بایستی سر مویی خلاف نکند. پس چرا تبعیض می نمود به محض ادعا بعضی را بدون شاهد از مال مسلمان می داد؟ ولی این حکم و احتیاط کاری خلیفه و سخت گیری فقط در باره ودیعة رسول الله صلی الله علیه وآله فاطمة مظلومه علیهاالسّلام بایستی اجرا شود؟! در صورتی قول و ادعای بی بی و شهادت علی علیه السّلام در نزد همگی واضح و آشکار بوده.
چنانچه ابن ابی الحدید در صفحه 105، جلد چهارم شرح نهج البلاغه(1) نقل می نماید. که از علی بن الفارقی مدرس مدرسه غربی بغداد سؤال نمودم:
«أکانت فاطمة صادقة قال: نعم» آیا فاطمه صادقه و راستگو بود (در ادعای
ص: 677
خود) گفت: بلی. گفتم: در صورتی که صادقه و راستگو بود، پس چرا خلیفه، فدک را به او واگذار نکرد؟ تبسمی نموده (با این که اهل شوخی نبود) کلام لطیف و مستحسنی گفت که خلاصه اش این بود که اگر آن روز به مجرد ادعاع فدک را به فاطمه واگذار می کرد، فردا می آمد ادعای خلافت را برای شوهرش می کرد آنگاه خلیفه ناچار بود حق را واگذار نماید؛ چون که قبلا تصدیق صداقت او را نموده بود. انتهی کلامه.
پس مطلب در نزد علمای بزرگ خودتان واضح و آشکار بوده و انصافا تصدیق حقیقت را نموده اند که روز اول حق با فاطمه مظلومه بوده، منتها سیاست برای حفظ مقام اقتضا کرد که عمدا بی بی مظلومه را از حق ثابتش محروم نمایند!
حافظ: به چه کس خلیفه مال مسلمین را بدون شاهد داد؟!
داعی: به جابر، وقتی ادعا کرد که پیغمبرصلی الله علیه وآله وعده د اده از مال بحرین به من بدهد بدون آن که ایرادی بگیرند و شاهد بطلبند، هزار و پانصد دینار از مال مسلمانان؛ یعنی از بیت المال به او دادند.
حافظ: اولا این خبر را حقیر ندیده ام. شاید در کتابهای شماها باشد ثانیا: از کجا معلوم است شاهد نخواسته باشد؟
داعی: خیلی تعجب است که شما ندیده اید؛ زیرا از جمله دلایلی که علمای خودتان اقامه می نمایند بر این خبر واحد عدل صحابی قابل قبول است، همین خبر جابر بن عبد الله انصاری است.
ص: 678
چنانچه شیخ الاسلام حافظ ابو الفضل احمد بن علی بن حجر عسقلانی در فتح الباری فی شرح صحصیح البخاری(1) فی باب من یکفل عن میت دینا می گوید:
«ان هذا الخبر فیه دلالة علی قبول خبر العدل من الصحابة و لو جر ذلک نفعا لنفسه لان ابابکر لم یلتمس من جابر شاهدا علی صحة دعواه»
(در این خبر دلالتی بر قبول خبر عدل صحابی و لو جرّ نفع به سوی خود بنماید برای این که ابی بکر از جابر شاهد نخواست بر صحت ادعایش).
همین خبر را مبسوط تر بخاری در صحیح(2)
خود نقل نموده است، فی باب من یکفل عن میت دینا فی کتاب الخمس فی باب ما قطع النبی صلی الله علیه وآله من البحرین نوشته است وقتی مال بحرین را به مدینه آوردند، منادی ابی بکر ندا در داد هرکس را پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله وعده داه یا طلبی از آن حضرت دارد بیاید بگیرد. جابر آمد و گفت: رسول اکرم صلی الله علیه وآله وعده داده که از مال بحرین به من بدهد زمانی که بحرین فتح شود و به تصرف مسلمین درآید. فوری بدون شاهد به محض
ص: 679
ادعاء هزار و پانصد دینار به اودادند.
و نیز جلال الدین سیوطی در تاریخ الخلفاء(1) در فصل خلافت ابی بکر و آنچه واقع شده در خلافت او همین قضیة جابر را نقل نموده.
شما را به خدا آقایان با انصاف این عمل تبعیض نبوده است.
را نظر خصوصی در کار نبوده به همان جهتی که جایز آمد بر ابی بکر که بر خلاف آیة شهادت عمل نماید و بدون شاهد از اموال مسلمین به محض ادعا به جابر بدهد، بر فرض که فدک (به قول آنها) مال مسلیمن بوده (و حال آنکه ملک متصرفی فاطمه علیهاالسّلام بود)، لازم بود رعایت مقام رسالت بنمایدو دل فاطمة صدیقه و دیعة رسول خدا را نشکنند و ادعای او را قبول نموده فدک را به او ردّ نمایند.
علاوه بر اینها بخاری در صحیح و سایر علماء و فقهای شما خبر عدل صحابی را قبول می نمایند و لو جرّ نفع به سوی خد بنماید، ولی ادّعا و گفتار علی علیه السّلام را مردود می دانند به عذر این که یجر النفع الی نفسه!!
مگر علی علیه السّلام از اصحاب بلکه فرد کامل از اصحاب نبود؟ پس اگر منصفانه دقیق شوید تصدیق می فرمایید دسیسه بازی بوده نه اجرای حق و حقیقت.
حافظ: گمان می کنم علت آن که ابی بکر از جابر شاهد نطلبید آن بود که چون
ص: 680
جابر از اصحاب نزدیک رسول الله صلی الله علیه وآله و تربیت شده آن حضرت بوده و قطعا از حضرت شینده بود:
«من کذّب علیَّ متعمداً فلیتبوء مقعده من النار»
(کسی که عمدا بر من دروغ ببندد پس نشیمن گاه او آتش جهنم خواهد بود.)
با این وعده شدید هرگز مرد مؤمن صحابی نزدیک و تربیت شده آن حضرت حاضر نبود اقدام به چنین امری از روی دروغ بنماید و آخرت خود را برای جیفة بی قدر و قابلیت دنیای فانی خراب کند ودروغ از قول رسول خداصلی الله علیه وآله نقل نماید.
داعی: آیا جابر نزدیک تر بود به رسول خداصلی الله علیه وآله یا علی و فاطمه علیهم السّلام که تربیت شدهی آن حضرت بودند؟
حافظ: بدیهی است علی و فاطمه علیهم السّلام رضی الله عنهما که از اول عمر تحت تربیت پیغمبرصلی الله علیه وآله بودند از هر کس به آن حضرت نزدیکتر بودند.
داعی: اولی بودند که با چنین وعیدی از قول پیغمبرصلی الله علیه وآله دعوای دروغ ننمایند و بر آنها بود که دعوای فاطمة صدیقه را بپذیرند؛ زیرا که بالقطع و الیقین مقام آن دو بزرگوار از جابر بالاتر بوده (چنانچه خودتان هم اعتراف دارید) بلکه از همة اصحاب چون که مشمول آیه تطهیر و معصوم بوده اند.
و آیه تطهیر صراحت دارد در عصمت و پاکی پنج نفر که مشمولین آیه تطهیر محمد، علی، فاطمه، حسن و حسین علیهما السّلام بودند.
به علاوه اکابر علمای خودتان تصدیق صداقت و راستگویی آنها را نموده اند.
راجع به مولانا امیر المؤمنین علیه السّلام قبلا عرض کردم که رسول اکرم صلی الله علیه وآله او را
ص: 681
صدّیق و راستگوی این امت معرفی فرموده و خداوند هم در قرآن مجید او را صادق خوانده.
واما در بارة حضرت صدیقه کبری فاطمه علیهاالسّلام اخبار بسیار است از آن جمله حافظ ابو نعیم اصفهانی در صفحه2 جلد دوم حلیه الأولیاء(1) از عایشه روایت می نماید که گفت:
«ما رأیت احدا قطا صدق من فاطمة ابیها»
(هرگز ندیدم احدی را راستگوتر از فاطمه غیر از پدر بزرگوارش).
حافظ: این ادعای شما در بارة نزول آیه تطهیر در شأن آن پنج بزرگوار غیر مسلم است؛ چون در این جلسات بر ما واضح آمده که شما با کتابهای ما کاملا مأنوس هستید.تصدیق بفرمایید در این موضوع اشتباه فرمودید؛ چون که عقیده مفسرین از قبیل قاضی بیضاوی و زمخشری این است که این آیه شریفه در شأن زوجات رسول الله صلی الله علیه وآله نازل گردیده و اگر قولی در نزول آیه در باره آن چند تن شریف باشد قطعا ضعیف است!
برای آن که خود آیه دلالت بر خلاف این معنی دارد چه آن که صدر و ذیل آیه تطهیر مربوط به ازواج است لذا نتوان وسط آیه را ساقط و به دیگران ملحق نمود!
ص: 682
داعی: این ادعای جنابعالی به جهاتی مردود است. اولاً: این که فرمودید صدر و ذیل آیه چون مربوط به ازواج است پس علی و فاطمه علیهاالسّلام خارجاند از شمول آیه شریفه، جوابش آن است که در عرف عام، بسیار اتفاق می افتد که در اثنای کلام روی سخن را به طرف دیگری نموده و خطاب به غیر می کنند و بعد از آن به کلام اول بر می گردند؛ علاوه بر این که در اشعار فصحاء و بلغاء و ادبای عرب جاری است، حتی در خود قرآن کریم نظیر آن بسیار
است. مخصوصا در خود همین سوره احزاب دقت فرمایید که در خطاب به زوجات، عدول به خطاب مؤمنان شده است و بعد روی خطاب به آنها برگشته که وقت مجلس مقتضی نیست شواهد را مفصلا در معرض فکر شما قرار دهم.
ثانیاً: اگر این آیه دربارة زوجات رسول الله بود بایستی ضمیر تأنیث مربوط به آنها آورده بفرماید: «لیذهب عنکن و یطهرکن» چون به صیغة تذکیر آمده معلوم می شود که جهت عترت و اهل بیت پیغبمرصلی الله علیه وآله نازل گردیده نه زوجات آن حضرت.
نواب: مگر به گفتة شما فاطمه رضی الله عنها داخل آن جمع نیست پس چرا ملاحظه او نشده و ذکر تأنیث در او نیامده؟
داعی: آقایان (اشاره به علما) می دانند که صیغة تذکیر در این آیه شریفه با بود فاطمه علیهاالسّلام در جمعیت، به اعتبار تغلیب است؛ چه آنکه تغلیب در جایی است که افراد جمع بعضی مذکر و بعضی مؤنث باشند آنگاه مذکر را بر مؤنث غالب گردانند و صیغة تذکیر در این آیه خود دلیل قاطع است که این قول ضعیف
ص: 683
نیست؛ بلکه کاملا قوی است.
و اگر آیه درباره زوجات رسول الله صلی الله علیه وآله نازل شده بود در جمع مؤنث صیغه مذکر به کلی غلط بود.
علاوه بر اینها روایات صحیحه در کتب معتبرة خودتان حکم می کند که این آیه در شأن عترت و اهل بیت آن حضرت است نه زوجات.
چنانچه ابن حجر مکی با کمال تعصبی که دارد در ذیل همین آیه در صواعق المحرقه(1) گوید:
«اکثر المفسرین را عقیده آن است که این آیه در شأن علی و فاطمه و حسن و حسین علیهماالسّلام نازل گردید (لتذکیر ضمیر عنکم و یطهرکم) به اعتبار آن که ضمیر عنکم و یطهرکم ضمیرجمع مذکر است.»
زید بن ارقم پرسید که آیا زنان رسول الله صلی الله علیه وآله از اهل بیت اند؟ زید گفت: نه به خدا قسم زیرا که زن مدتی با شوهر خود می باشد چون طلاقش داد به خانه پدرش می رود و به قوم پدری ملحق می شود و از شوهر به کلی جدا می گردد. بلکه اهل بیت او خویشان او می باشند که صدقه بر ایشان حرام است و به هر خانه و به کجا بروند از اهل بیت او جدا نمی باشند.
ثالثا گذشته از اجماع شیعه امامیه نقلا از عترت و اهل بیت طهارت اخبار متکاثره از طرق خودتان بر خلاف این معنی حکم می کنند.
المنثور(1) و صفحه 154، جلد دوم خصائص الکبری(2) و نیشابوری در جلد سیم تفسیر(3) و امام عبد الرزاق الرسعنی در تفسیر رموز الکنوز و ابن حجرعسقلانی در صفحه 207 جلد چهارم اصابه(4) و ابن عساکر در صفحه 204 و 206 جلد چهارم تاریخش(5)و امام احمد حنبل در صفحه 331 جلد اول
ص: 686
مسند جلد اول مسند(1) و محب الدین طبری در صفحه 188 جلد دوم ریاض النضره(2)و مسلم بن حجاج در صفحه 331 جلد دوم و در صفحه 130 جلد هفتم صحیح(3) و نبهانی در صفحه 10شرف المؤید (چاپ بیروت) و محمد بن یوسف گنجی شافی در باب 100 کفایه الطالب(4) با نقل شش خبر مسندا و شیخ سلیمان بلخی
ص: 687
حنفی در باب 33 ینابیع الموده(1) از صحیح مسلم و شواهد(2)حاکم از عایشه (ام المؤمنین) و ده خبر از ترمذی و حاکم و علاء الدوله سمنانی و بیهقی و طبرانی و محمد بن جریر و احمد بن حنبل و ابن ابی شیبه و ابن منذر و ابن سعد و حافظ زرندی و حافظ ابن مردویه(3) از ام المؤمنین ام سلمه و عمر بن ابی سلمه (ربیب النبی) و انس بن مالک و سعد بن ابی وقاص و وائله بن اسقع و ابو سعید خدری نقل می نمایند که این آیه تطیهر در شأن پنج تن آل عباء نازل گردیده.
و حتی ابن حجر مکی با کمال تعصبی که دارد در صفحه 85 و 86 صواعق(4) از هفت طریق با اعتراف به صحت، این واقعة مهمه را نقل نموده که این آیه در شأن محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین نازل گردیده و فقط این پنج تن مقدس بودند که مشمول طهارت این آیه شریفه واقع گردیدند.
و سید ابی بکر بن شهاب الدین علوی در صفحه 14 تا صفحه 19 کتاب رشفه
ص: 688
الصادی من بحر فضائل بنی النبی الهادی(1) (چاپ مطبعه اعلامیه مصر در سال 1303) ضمن باب 1 از ترمذی و ابن جریر و ابن منذر و حاکم و ابن مردویه و بیهقی و بن ابی حاتم و طبراین و احمد بن حنبل و ابن کثیر و مسلم بن حجاج و ابن ابی شیبه و سمهودی، با تحقیقات عمیقه از اکابر علمای خودتان روایت نموده که این آیه شریفه در شأن پنج تن مقدس آل عبا نازل گردیده.
به علاوه استدلال ثابت می کند که تمام ذراری و اهل بیت رسول اکرم صلی الله علیه وآله که صدقه بر آنها حرام است تا قیام قیامت مشمول این آیه می باشند.
و در جمع بین الصحاح السته عن موطأ مالک بن انس الاصبحی و صحاح(2) بخاری و مسلم(3) و سنن ابی داود(4) و سجستانی و ترمذی(5) وجامع الاصول
ص: 689
ص: 690
بالاخره عموم علما و محدثین و مورخین فقهای شما اقرار دارند که این آیه شریفه در شأن این پنج تن آل عبا نازل گردیده و در نزد شما قریب به تواتر آمده،جامع الاصول بالاخره عموم علما و محدثین و مورخین فقهای شما اقرار دارند که این آیه شریفه در شأن این پنج تن آل عبا نازل گردیده و در نزد شما قریب به تواتر آمده،اگر چند نفری عناد ورزیده حق کشی کرده و خبر را ضعیف دانسته اند، لطمه به این همه اخبار متاثره معتبره مندرجه در کتب اکابر علمای خودتان نمی زند.
نیست خفاشک عدوی آفتاب او عدوی خویش آمد در حجاب
الاصول از صحیح ترمذی و مسلم به مختصر اختلافی در الفاظ نقل نموده اند از ام المؤمنین ام سلمه زوجة رسول اکرم که گفت:
«رسول الله صلی الله علیه وآله در منزل من بود که فاطمه علیهاالسّلام ظرف حریره ای برای آن حضرت آورد در حالی که حضرت در صفّه نشسته بود که خوابگاه آن حضرت بود، در زیر پای مبارکش عبای خیبری گسترده بود و من در حجره نماز می کردم، پیغمبرصلی الله علیه وآله به فاطمه علیهاالسّلام فرمود: برو شوهرت و پسرهایت را با خود بیاور، طولی نکشید علی و حسنین علیهم السّلام آمدند مشغول خوردن حریره شدند در آن حال جبرئیل نازل و این آیه شریفه را بر آن حضرت قرائت نمود:
{إِنَّما یُریدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیرًا}
(اراده پروردگار است که هر الایش را از شما خانواده نبوت ببرد و شما را از هرعیب پاک و منزه گرداند.)
آن گاه حضرت زیادتی عبا را بر آنها کشید و دست مبارکش سوی آسمان بلند نموده عرض کرد:
«اللهم هؤلاء اهل بیتی و عترتی فأذهب عنهم الرجس أهل البیت و طهرهم تطهیرا»
(پروردگارا اینها اهل بیت و عترت منند هر رجس و پلیدی را از ایشان دور گردان و پاک نما آنها را پاک کردنی).
ص: 692
ام سلمه گوید: من سرم را پیش بردم در داخل عبا عرض کردم: من هم با شمایم؟ «انا معکم یا رسول الله قال: انک علی خیر» حضرت فرمود: "تو نیکو زنی هستی و بر خیر و خوبی هستی" به این معنی که رتبة اهل بیت مرا نداری و در زمره همه آنها نیستی ولی عاقبت به خیری پس این آیه شریفه دلالت تام دارد بر اینکه این پنج تن بزرگوار از کفر و شقاق و شرک و شک و تردید و کذب و ریا و هر گناه کبیره یا صغیره معصوم و پاکند.
چنانچه امام فخر رازی در تفسیر(1)) خود گوید:
لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ؛ یعنی جمیع گناهان را از شما زایل گردانید: و لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ یعنی خلعت های کرامت خود را به شما پوشانید.
واقعا جای تعجب است از علمای بی انصاف که در کتب معتبرة خود نقل می نمایند که علی و فاطمه علیهما السّلام مشمول آیه تطهیر بودند و مُعرّی و مُبرّی از هر رجس بودند که اهم از همه ارجاس دروغ می باشد مع ذلک تکذیب می نمایند دعوای امامت آن حضرت را و تکذیب نمودند شهادت آن حضرت را دربارة فاطمه علیهاالسّلام و تکذیب نمودند ادعای بی بی طاهره را در باب فدک! نمی دانم مردمان
ص: 693
با انصاف در اینجا چگونه قضاوت می نمایند.
فاطمه ای را که خداوند درباره آنها می فرماید که از ارجاس ظاهریة و باطنیه پاک و منزه هستند یعنی معصوم از کبائر و صغائر می باشند رد بنمایند ولی ادعای جابر را که یک فرد مسلمان مؤمن عادی است قبول نمایند و حق ثابت آن خاندان جلیل را از میان ببرند!
حافظ: هرگز نمی توان باور نمود که خلیفة پیغمبر و فرد مؤمن صحابی با کمال قربی که به رسول خداصلی الله علیه وآله داشته عمدا در مقام غصب فدک برآید؛ قطعا انسان هر عملی می نماید برای مقصودی می باشد. خلیفه ای که تمام بیت المال مسلمین در تحت تصرف او بوده است چه احتیاجی به باغ و قریة فدک داشته که آن را غصب نماید؟
داعی: بدیهی است که موضوع احتیاج نبوده، بلکه مستأصل نمودن خاندان پیغمبرصلی الله علیه وآله و عترت طاهرة آن حضرت در نظر سیاسیون وقت بوده که چون اولویت مقام خلافت را داشتند باید به قسمی به خود مشغول و با فقر و تهی دستی گرفتار باشند که خیال خلافت را ننمایند چه آن که مردمان دنیا طلب به جایی می روند که دنیای آنها اداره شود.
خیال می کردند اگر آن خاندان جلیل علم و فضل و ادب و تقوی که جامعیت کامل داشتند، دستشان از مال دنیا پر باشد قطعا مردم رو به آنها می روند، فلذا نه تنها فدک را سیاستا عصب نمودند بلکه تمام طرقی که منتهی به جلب اموال دنیوی می شد بر آنها مسدود نمودند.
ص: 694
از جمله طرق مغصوبه حق ثابت خمس مؤکد به آیه شریفه قرآن مجید بوده که چون خداوند صدقات را به رسول الله و آل طاهرین آن حضرت سلام الله علهیم اجمعین حرام نموده به اجماع جمهور امت، باب خمس را بر روی آنها باز و صریحا فرموده:
{وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْ ءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبی وَ الْیَتامی وَ الْمَساکینِ وَ ابْنِ السَّبیلِ} انفال/42
(ای مؤمنان بدانید که هرچه به شما غنیمت و فایده رسد (زیاد یا کم) خمس آن خاص خدا و رسول و خویشان او و یتیمان و گدایان و در راه سفر ماندگان است).
تا اولاد و ذراری آن حضرت، تا قیامت در رفاه و آسایش باشند و احتیاجی به رعایای خود پیدا ننمایند. ولی بعد از وفات آن حضرت از این جهت هم عترت و اهل بیت آن حضرت را تحت فشار قرار دادند. خلیفه ابی بکر به اتفاق هم دستان خود، حق خمس واضح ثابت را از آنها سلب نمودند و گفتند: خمس باید به مصرف تجهیزات جنگی و خرید اسلحه و لوازم حرب برسد فلذا؛ دست آنها از همه جا کوتاه شد چه آن که صدقات بر آنها حرام بود، خمس حق ثابت مسلم را هم از آنها منع نمودند. چنان چه امام شافعی محمد بن ادریس در صفحه 69 کتاب الاُمّ(1) در این باب گوید:
ص: 695
«و اما آل محمد الذین جعل لهم الخمس عوضا من الصدقة فلا یعطون من الصدقات المفروضات شیئا قل او کثر لا یحل لهم ان یأخذوها و لا یجزی عمن یعطیهموها اذا عرفهم»
تا آنجا که گوید:
«و لیس منعهم حقهم فی الخمس یحل لهم ما حرم علیهم من الصدقة»
به آل محمد که خداوند خمس را در عوض صدقه برای آنها معین نموده نباید از صدقات واجبه کم یا زیاد به آنها داده شود و بر آنها حلال نیست که اخذ صدقه نمایند و برای کسانی که آنها را بشناسند دادن صدقه به آنها کفایت دین از آنها نمی نماید و منع نمودن حق خمس را از آنها (یعنی از بنی هاشم و اقرباء رسول خداصلی الله علیه وآله سبب حلّیت صدقه محرمه بر آنها نمی شود.)
و از زمان خلافت عمر بن الخطاب، به عذر آن که خمس زیاد شده و نمی توان همه را به ذوی القربی داد بلکه باید به مصرف تهیه وسایل حربیه برسد، دست آنها را از حق ثابت خود کوتاه و تا به امروز آنها را از حق مسلّم خدا داده، محروم نمودند.
حافظ: امام شافعی رحمه الله فرموده است: باید خمس به پنج قسم شود سهم پیغمبرصلی الله علیه وآله به مصرف ومصالح مسلمین برسد و سهمی نصیب ذوی القربی و سه سهم دیگر خرج ایتام و مساکین و ابن السبیل شود.
داعی: در زمان رسول اکرم صلی الله علیه وآله به اتفاق جمهور مفسرین این آیه برای مساعدت ذراری و اقارب رسول الله گردید و به مصرف آنها می رساندند. پس رد نظر فقهاء امامیه تبعا لعتره الائمه الاطهار مطابق صراحت آیه شریفه خمس به
ص: 696
شش قسمت می شود سهم خدا و پیغمبر و ذوی القربی به امام می رسد و در غیبت امام به نایب الامام که مجتهد فقیه عادل باشد داده می شود که به مصالح شایسته مسلمین که صلاح بداند می رساند و سه سهم دیگر مخصوص ایتام و محتاجان و ابن السبیل بنی هاشم از عترت طاهره می باشد ولی بعد از وفات رسول الله صلی الله علیه وآله این حق را از بین هاشم سلب نمودند. چنانچه اکابر علمای شما مانند جلال الدین سیوطی در جلد سیم درّ المنثور(1) وطبری(2) و امام ثعلبی در تفسیر کشف البیان(3)و جارالله زمخشری
در کشاف(4) قوشچی در شرح تجرید(5) و
ص: 697
نسائی در کتاب الفیء(1)و دیگران همگی اقرار به این معنی دارند که این بدعت بعد از رسول خدا به دست سیاستمداران با هوش برای پیشرفت مقاصد خود عملی شد!
حافظ: آیا شما حق رأی و نظر را برای مجتهد جایز نمی دانید؟ قطعا خلیفه ابی بکر و عمر رضی الله عنهما برای کمک به مسلیمن اجتهادا اعمال نظر نمودند!
داعی: بلی رأی مجتهد مجاز است ولی نه در مقابل نصّ! آیا شما رأی و نظر خلیله ابی بکر و عمر را در مقابل آیه و عمل رسول الله قرار می دهید؟ آیا انصافا جائز است؟
خداو پیغمبر حکمی نمایند ولی خلیفه پیغمبر صلاح امت را بهتر بداند و اجتهاد در مقابل نص نماید. شما را به خدا انصاف دهید آیا نظر خاصی در این کارها نبوده؟ قطعا هر انسان عاقل بی طرفی اگر بررسی و توجه دقیق نماید به آن دستگاه سوء ظن قوی پیدا می نماید و می فهمد قضایا خیلی ساده نبوده بلکه هدف بیچاره نمودن خاندان پیغمبر بوده است!
علاوه بر اینها خداوند علی علیه السّلام را شاهد و
گواه پیغمبر قرار داده و صریحا می فرماید:
ص: 698
{أَ فَمَنْ کانَ عَلی بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ یَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ} هود25
(آیا پیغمبر که از جانب خدا دلیلی روشن (مانند قرآن) دارد با گواهی صادق (مانند علی که به تمام شئون وجودی گواه صدق رسالت است))
حافظ: آن چه در نظر دارم مراد از صاحب بینه رسول خداصلی الله علیه وآله و شاهد او قرآن کریم می باشد. شما با چه دلیل و برهان شاهد را به علی کرم الله وجهه تعبیر نمودید؟
داعی: دعاگو کوچکتر از آنم که قدرت و جرأت نموده تصرف در آیات قرآن یا تفسیر به رأی نمایم، بلکه عترت و اهل بیت پیغمبر که عدیل القرآنند به ما رساندند که مراد از شاهد و گواه علی علیه السّلام می باشد.
علاوه علماء و مفسرین چنین نقل نموده اند. قریب سی حدیث از اکابر علمای خودتان مانندامام ابو اسحاق ثعلبی سه حدیث در تفسیرش(1) نقل نموده و جلال الدین سیوطی در درّ المنثور(2) از ابن مردویه و ابن ابی حاتم وابو نعیم نقل نموده
ص: 699
و نیز ابراهیم بن محمد حموینی در فرائدالسمطین(1) به سه سندو سلیمان بلخی(2) حنفی در باب 26 از ثعلبی و حموینی و خوارزمی و ابو نعیم و واقدی و ابن مغازلی از ابن عباس و جابر بن عبد الله و دیگران نقل می نمایند و حافظ ابو نعیم اصفهانی(3) به سه طریق و طبری(4) و ابن مغازلی(5) فقیه شافعی و ابن ابی
ص: 700
الحدید(1) معتزلی و محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب 62 کفایه الطالب(2) و بسیاری دیگر از علمای شما این عقیده را دارند که به مختصر تفاوتی در الفاظ و عبارات نوشته اند که مراد از شاهد در این آیه علی بن ابی طالب علیه السّلام است و خطیب خوارزمی در مناقب(3) گوید: از ابن عباس پرسیدند: مرا از شاهد کیست؟
ص: 701
گفت: «هو علیّ یشهد للنبی صلی الله علیه وآله و هو منه» او علیّ است که شهادت برای پیغمبرصلی الله علیه وآله داده و آن بزرگوار از پیغمبر است.
پس بنا بر دلایل و اخبار معتبره که اکابر علمای خودتان تصدیق دارند، بر امت واجب بوده است قبول شهادت علی علیه السّلام را که خداوند او را شاهد بر پیغمبرصلی الله علیه وآله قرار داده.
همان قسمی که رسول اکرم صلی الله علیه وآله برای خزیمه بن ثابت، مزیتی قایل شد که شهادت او برابر دو نفر قرار داد و ذو الشهادتین خواند، خدای متعال هم در این آیه مزیتی برای علیّ قایل شده در بین مسلمین که او را شاهد و گواه بر پیغمبرصلی الله علیه وآله قرار داد. علاوه بر آن که به حکم آیه تطهیر علیّ علیه السّلام معصوم و خالی از هر خطاء بود هرگز شهادت دروغ برای جلب منافع نمی داده.
نمی دانم چگونه جرأت کردند و به چه ملاک شرعی شهادت او را رد نمودند بلکه اهانت هم نمودند و در موقع ردّ شهادت گفتند: شهادت علیّ علیه السّلام قبول نیست، لانّه یجر النفع الی نفسه یعنی چون علی در این قضیه ذی نفع است وجری نفع به سوی خود می نماید؛ لذا شهادتش مردود است.
گذشته از اهانتها و کنایات بسیاری که در مجلس حضورا و غیاباً ابراز نمودند که به بعض از آنها قبلا اشاره نمودم و دیگر نمی خواهم در جزئیات مطلب وارد شوم.
همین قدر عرض می کنم آیا شما راضی می شوید بشنوید به مثل مولای متقیان
ص: 702
امیر المؤمنین علیه السّلام شخصیت بزرگی که دنیا را سه طلاق نموده و بی اعتنا ترین اشخاص به دنیا بوده و اعمال و رفتارش مورد تصدیق دوست و دشمن بوده، دنیا طلب و بلکه بالاتر کلماتی بگوید که زبانم یارای گفتن ندارد که در کتابهای خودتان نوشته اند؟
خلاصه با جملة «انه یجر النفع الی نفسه» به مردم القاء و تزریق کنند که ممکن است علی ّ علیه السّلام چون در این قضیه ذی نفع است به نفع عیالش (العیاذ بالله) شهادت دروغ بدهد، لهذا شهادتش قابل قبول نیست. خداوند شهادت او را مورد قبول قرار داده ولی عده ای مردم
بازیگر ردّ نمودند.!
آیا این بود نتیجة نزول آیات قرآنی و توثیق مقام ولایت و توصیه و سفارشات رسول اکرم صلی الله علیه وآله در بارة علی بن ابی طالب علیه السّلام؟
که آن قسم آزار و اذیتش نمایند که در خطبه شقشقیه درد دل می کند و می فرماید:
«صبرت و فی العین قذی و فی الحق شجی»
(صبر نمودم مانند آدمی که در چشمش خار و خاشاک و در گلویش استخوانی مانده باشد).
این دو جمله از فرمایش آن حضرت کنایه از شدت غم و غصه و اندوه و مرارت صبر و الم بوده است.
ص: 703
بی خود نبوده که می فرمود:
«و الله لابن ابی طالب آنس بالموت من الطفل بثدی امه»(1)
(به خدا قسم پسر ابوطالب علیه السّلام انس و علاقه اش به مردن بیشتر است از بچه رضیع به پستان مادر.)
آن قدر دل پردردی داشت و از زندگانی سیر که وقتی اشقی الاولین و الآخرین عبد الرحمن بن ملجم مرادی، شمشیر زهر آب داده را بر فرق مبارکش زد، در محراب عبادت می فرمود: «فزت و رب الکعبة» یعنی راحت شدم به خدای کعبه.
آقایان! روزهای اول، به شهادت تاریخ آن هم به نقل مورخین بزرگ خودتان، شد آنچه نباید بشود. کردند انچه نباید بکنند و گفتند آنچه نباید بگویند. ولی امروز دیگر شایسته نیست شما علماء دانشمند، عزیز و محبوب خدا و پیغمبر را اذیت نمایید و امر را بر مردم بی خبر مشبته کنید. با آنکه می دانید ایذاء علی بن ابی طالب علیه السّلام محققا ایذاء رسول الله است.
نموده اند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
«من آذی علیّاً فقد آذانی ایها الناس من أری علیّا بعث یوم القیامة یهودیا او نصرانیا.»
(کسی که اذیت کند علی را مرا اذیت کرده. ای گروه مردمان کسی که علی را اذیت کند مبعوث شود روز قیامت یهودی یا نصرانی).
ابن حجر مکی(1)در صفحه 76 ضمن فصل دوم از باب 9 حدیث 16 از سعد بن ابی وقاص و محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب 68 کفایه الطالب(2) مسندا از رسول اکرم صلی الله علیه وآله نقل نموده اند که فرمود: «من آذی علیّاً فقد آذانی»(3) (هر کس اذیت کند علی را مرا اذیت نموده).
حدیث دیگر یادم آمد اجازه دهید بخوانم چون گفتن و شنیدن حدیث رسول الله صلی الله علیه وآله عبادت است. این حدیث را بخاری در صحیح و امام احمد در مسند و میر سید علی همدانی شافعی در موده القربی و حافظ ابو نعیم اصفهانی در کتاب ما نزل من القرآن فی علیّ و خطیب خوارزمی در مناقب و ابن مغازلی شافعی در مناقب(4) و حاکم ابو القاسم حسکانی(5) از حاکم ابو عبدالله حافظ از احمد بن
ص: 705
محمد بن ابی داود حافظ از علی بن احمد عجلی از عباد بن یعقوب از ارطاط بن حبیب از ابو خالد واسطی از زید بن علی بن الحسین علیه السّلام از پدرش حسین بن علی از پدرش علی بن ابی طالب علیه السّلام نقل نموده اند و هر یک از این روات مذکوره، موی خود را به دست گرفته و گفتند: رسول اکرم صلی الله علیه وآله این قسم موی مبارک خود را به دست گرفت و فرمود:
«یا علی من آذی شعرة منک فقد آذانی و من آذانی فقد آذی الله و من آذی الله فعلیه لعنة الله.»
(ای علی هر کس به موئی از تو ایذاءبرساند به من ایذاء رسانیده و هر کس به من ایذاء رساند به خدا اذیت رسانده و هر کس خدا را اذیت کند بر او باد لعنت خداوند.)
و سید ابی بکر بن شهاب الدین علوی در صفحه60 کتاب رشفه الصادی من بحر فضائل بنی النبی الهادی(1) (چاپ مطبعه العامیه مصر در سال 1303) من باب 4 از کبیر طبرانی و صحیح ابن حبان و حاکم، با قول صحت حدیث از مولانا امیر
ص: 706
المؤمنین علیه السّلام روایت نموده که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
«من اذانی فی عترتی فعلیه لعنة الله»
(هر کسی مرا اذیت نماید در عترت من پس بر او باد لعنت خداوند متعال)
امید است عرایض صادقانه ام مؤثر افتد و آقایان محترم بیش از این راضی نشوند که روح مقدس آن حضرت، آزرده شود که جواب دادن در محکمه عدل الهی بسیار مشکل است.
( در تمام مدت این جلسه خودم با چشم گریان حرف می زدم و اشک در چشم غالب حضار جمع بود بعضی به صورت هاشان جاری گردید حتی جناب حافظ هم گاهی اشک از چشمش جاری می شد.)
آقایان قدری فکر کنید، دقیق شوید خودتان را درمعرض عمل قرار دهید ببینید که در میان جمعیت امت (آن هم امتی که دو ماه قبل زیر پای آن بزرگوار نشسته و او تنها بالای دست پیغمبر و همگی با او بیعت نموده و سر تسلیم در مقابل او به امر خدا و پیغمبر فرود آوردند) آن ساعتی که شهادت علی را رد نمودند و حکم قطعی شد که ملک متصرفی و نان اولادهای فاطمه صدیقه مظلومه را ضبط نمایند، بر آن دو امانت پیغمبرصلی الله علیه وآله چه گذشت از آن اهانت بزرگ تا از در مجلس دشمن شاد بیرون رفتند.
این غیظ و غضب بر فاطمه مظلومه چنان مؤثر و مستولی شد که در عین شباب و جوانی از شدت غصه و درد از دنیا رفت!
حافظ: بدیهی است در اوایل امر، بی بی دلتنگ و غضبناک شد ولی عاقبت، امر
ص: 707
اصلاح شد چون دید خلیفه حکم به حق نموده از آنها راضی شد و با کمال رضایت از دنیا رفت!
داعی: اگر امر چنین است پس چرا اکابر علمای خودتان بر خلاف این معنی می نویسند، مانند بخاری(1) و مسلم(2) دو عالم موثق درصحیحین خود نوشته اند:
«فوجدت ای فغضبت فاطمة علی ابی بکر فهجرته فلم تکلمه حتی توفیت فلمّا فتوفیت دفنها زوجها علیّ لیلا و لم یؤذن بها ابابکر و صلی علیها»
وجد در لغت چنان که فیروزآبادی در قاموس گوید: به معنای خشم و غضب است یعنی؛ فاطمه علیهاالسّلام در حال خشم و غضب ابی بکر را ترک نموده و او غضبناک ماند و با او حرف نزد تا وفات نمود، آن گاه امیر المؤمنین علیه السّلام بر او نماز گذارد و شبانه دفنش نمود و ابی بکر را اعلام نداد که بر جنازه حاضر شود و نماز بر جنازة
ص: 708
بی بی نماز گذارد.
چنانچه بخاری در صفحه 9 ضمن جزء پنجم صحیح با غزوه خیبر و نیز در صفحه 87 جلد هفتم در باب قول النبی لا نورث ما ترکناه صدقة نقل موده است که «فهجرته فاطمة فلم تکلمه حتی ماتت» و محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب 99 کفایه(1) همین خبر را نقل نموده و نیز ابو محمد عبد الله بن مسلم بن قتیبه دینوری در صفحه 14 الامامه و السیاسه(2) آورده که فاطمه علیهاالسّلام در بستر بیماری به ابی بکر و عمر فرمود:
«انی اشهد الله و ملائکته انکما اسخطتمانی و ما ارضیتمانی لئن لقیت النبیّ لأشکونکما».
(خدا و ملائکه را شاهد و گواه می گیرم که شما دونفر (ابی بکر و عمر) مرا به سخط آوردید و رضایت مرا فراهم ننمودید اگر پیغبمر را ملاقات کنم شکایت شما را خواهم نمود.)
ص: 709
و نیز در همان کتاب نوشته است:
«غضبت فاطمة من ابی بکر و هجرته الی ان ماتت.»
(غضبناک شد فاطمه از ابی بکر و ترک نمود او را به همین حال غضب تا زمان مرگ)
در مقابل این اخبار، اخبار و احادیث دیگر در کتب معتبره شما بسیار است که آقایان بی طرفانه و منصفانه قضاوت کنید و طریقه جمع بین این اخبار را برای دعاگو بیان نمایید.
از قبیل خبر معروفی که عموم علمای خودتان مانند امام احمد در مسند(1) و
ص: 710
سلیمان قندوزی در ینابیع الموده و میر سید علی همدانی در موده القربی و ابن حجر در صواعق نقلا از ترمذی و حاکم و غیر آنها به مختصر کم و زیادی در الفاظ و عبارات نقل نموده اند که رسول الله صلی الله علیه وآله مکرر می فرماید:
«فاطمة بضعة منی و هی و نور عینی و ثمرة فؤادی و روحی التی بین جنبی من آذانی و من آذانی فقد آذی الله و من اغضبها فقد اغضبنی یؤذینی ما آذها.»
(فاطمه پاره تن من است و میوه دل ونور چشم من و روح من که بین دو پهلوی من است کسی که فاطمه را اذیت نماید مرا اذیت نموده و کسی که مرا اذیت نماید خدا را اذیت نموده و کسی که فاطمه را به غضب آورد مرا به غضب آورده، اذیت می کند مرا کسی که او را اذیت نماید.)
ابن حجر عسقلانی در اصابه ضمن ترجمه حالات حضرت فاطمه علیهاالسّلام از صحیحین بخاری و مسلم نقل نموده که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
«فاطمة، بضعتی منی یؤذینی ما آذاها و یریبنی ما ارابها»
(فاطمه پاره تن من است کسی که او را بیازارد مرا آزرده و هر کس به او
ص: 711
بدی کند به من بدی کرده)
محمد بن طلحه شافعی در صفحه6 مطالب السؤول و حافظ ابو نعیم اصفهانی در صفحه40 جلد دوم حلیه الاولیاء و امام ابو عبد الرحمن نسائی در خصائص العلوی نقل می نمایند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
«انما فاطمة ابنتی بضعة منی یریبنی ما ارباها و یؤذینی ما آذاها.»
(جز این نیست که فاطمه دختر من پارة تن من است، کسی که به او بدی نماید به من بدی نموده و کسی که او را اذیت کند مرا اذیت کرده.)
و ابو القاسم حسین بن محمد (راغب اصفهانی) در صفحه 214 جلد دوم محاضرات الأدباء نقل می نماید که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
«فاطمة بضعةمنی فمن اغضبها فقد اغضبنی.»
(فاطمه پاره تن من است هر کس او را به غضب آورد مرا به غضب آورده.)
حافظ ابو موسی بن المثنی بصری متوفی سال 252 قمری در معجم خود و ابن حجر عسقلانی در صفحه 375 جلد 4 الاصابه و ابویعلی موصلی در سنن طبرانی در معجم و حاکم نیشابوری در صفحه 154 جلد سیم مستدرک و حافظ ابو نعیم اصفهانی در فضائل الصحابه و احفظ ابن عساکر در تاریخ شام و سبط ابن جوزی در صفحه 175 تذکره و محب الدین طبری در صفحه 39 ذخائر و ابن حجر مکیّ در صفحه 105 صواعق و ابو العرفان الصبّان در صفحه 171 اسعاف الراغبین نقل نموده اند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله به دخترش فاطمه علیهاالسّلام فرمود:
«یا فاطمة ان الله یبغض لغضبک و یرضی لرضاک»
(ای فاطمه به درستی که خداوند غضب می کند به غضب تو و راضی
ص: 712
می شود به رضای تو.)
و محمد بن اسماعیل بخاری در صفحه 71 صحیح(1) در باب مناقب قرابه رسول الله از مسور بن مخرمه و نیز در صفحه 75 نقل نموده که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
«فاطمة بضعةمنی فمن اغضبها فقد اغضبنی.»
(فاطمه پاره تن من است هر کس او را به غضب آورد مرا به غضب آورده.)
از این قبیل اخبار درکتب معتبرة خودتان مانند صحیحین بخاری و مسلم(2) و سنن ابی داود(3) و ترمذی(4) و مسند امام احمد بن حنبل(5) و صواعق ابن حجر و ینابیع الموده شیخ سلیمان بلخی حنفی و دیگران در فضائل فاطمه علیهاالسّلام بسیار رسیده است. چگونه این اخبار را جمع می کنید با آن اخباری که فاطمه از آنها غضبناک و ناراضی از دنیا رفت؟
ص: 713
شیخ: این اخبار صحیح است ولی در باره علیّ کرم الله وجهه رسیده که چون خواست دختر ابی جهل را به عقد ازواج گیرد رسول خدا بر او غضبناک شد فرمود: هر کس فاطمه را بیازارد مرا آزار داده و کسی که مرا آزار دهد مغضوب خداست ومرادش علی بوده است!
داعی: فرق بین انسان و انواع حیوانات، بسیار است. از جمله امتیازات کامله ای که انسان بر حیوانات دارد به دوقوه ای است که در مغز سر و نخاع او قرار داده شده است. یکی عقل و خرد و دیگری فکر است.
یعنی آن آدمی بر حیوان برتری دارد که در جمیع شؤون زندگی تحت راهنمایی فکر و عقل باشد به این معنی که هر چه شنید فوری مورد قبول ندهد بلکه ببرد در کارخانه فکر و عقل حلاّجی کند اگر عقل او را پذیرفت بپذیرد و الاّ ردّ نماید. لذا در قرآن مجید فرماید:
{فَبَشِّرْ عِبادِ الَّذینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِکَ الَّذینَ هَداهُمُ اللّهُ وَ أُولئِکَ هُمْ أُولُوا اْلأَلْبابِ} زمر/19
(بشارت ده (ای رسول خدا) آن بندگانی که چون سخن بشنوند و پیروی کنند نیکوتر آن را، آنان هستند که خدا آنها را به لطف خاص خود هدایت فرموده و هم آنان به حقیقت خردمندان عالمند.)
یک خبری را گذشتگان شما نقل نمودند بدون آن که در دستگاه با عظمت عقل، جرح و تعدیلش کنند. امشب هم شما روی عادت و تبعیت صرفه از گذشتگان، این جملات را می گویید بدون تفکر و تعقل. اینک مجبورم مختصرا
ص: 714
جوابی عرض کنم.
اولا علمای خودتان تصدیق نموده اند (چنانچه قبلا عرض شد) که علی مشمول آیه تطیهر است. طهارت ذاتی دارد یعنی از هر رجس و کثافت و لهو و لعب و اخلاق رذیله منزه و مبرا می باشد.
و دیگر آن که در آیه مباهله خداوند او را به منزله نفس پیغبمرصلی الله علیه وآله خوانده که لیله ماضیه مفصلا در این باب بحث نمودیم. از طرف دیگر باب علم رسول الله صلی الله علیه وآله بوده است که به خوبی از قرآن و احکام و دستورات آن خبر داشته و می دانسته که خداوند در آیه 53 سوره احزاب فرموده:
{و ما کان لکم ان تؤذوا رسول الله}
(و نباید هرگز رسول خدا را (درحیات) وبعد از (وفات) بیازارید.)
چگونه ممکن است عقل باور کند آن حضرت عملی کند که به واسطه افعال و گفتار او رسول خداصلی الله علیه وآله آزرده خاطر و غضبناک گردد و چگونه عقل باور کند که مجسمه خلق عظیم غضب کند بر کسی که محبوب خداست آن هم در یک امر مباحی که خدا در قرآن مجید در آن امر تبعیضی قایل نشده و امر نکاح به حکم آیه 3 سوره نساء:
{ فَانْکِحُوا ما طابَ لَکُمْ مِنَ النِّساءِ مَثْنی وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ}
(به نکاح خود از زنان آرید آن کس که شما را نیکو و مناسب با عدالت است دویا سه یا چهار)
عمومیت دارد بین انبیاء و اوصیاء و جمیع امت و اگر بر فرض امیر المؤمنین علیه السّلام چنین خیالی می کرد بر او جائز بود شرعا و رسول اکرم صلی الله علیه وآله برای
ص: 715
یک امر مباحی هرگز غضب نمی نمود و چنین کلماتی نمی فرمود (اگر چه از اخبار شیعه استفاده می شود که بر امیر المؤمنین علیه السّلام جائز نبوده در حیاه حضرت زهرا علیهاالسّلام زنی دیگر اختیار نماید لکن ذکر این موضوع مناسب با مجلس مناظره نبوده).
پس هر انسان عاقل بعد از تفکر و تحقیق می فهمد که این حدیث از موضوعات اموی ها می باشد که اکابر علمای خودتان هم اعتراف به این معنی دارند.
چنانچه ابن ابی الحدید معتزلی در صفحه 358 جلد اول شرح نهج البلاغه(1) از شیخ واستاد خودش ابی جعفر اسکافی بغدادی در این باب بیانی دارد و
ص: 716
گوید: معاویه بن ابی سفیان جمعی از صحابه و تابعین را معنی نموده بود که جعل اخبار قبیحه در باره علی علیه السّلام بنمایند و آن حضرت را مورد طعن ومذمت قرار دهند تا مردم از آن بزرگوار بیزاری جویند. از جمله آنها ابوهریره و عمرو بن عصا و مغیره بن شعبه و از تابعین عروه بن زبیر و به بعض از آن اخبار مجعوله هم اشاره نموده تا می رسد به نام ابوهریره، گوید: ابو هریره کسی است که روایت نموده حدیثی را که معنای آن این است که علی علیه السّلام خواستگاری نمود دختر ابی جهل را در حیات رسول خداصلی الله علیه وآله آن حضرت بر او سخط و غضب نمود و بالای منبر فرمود: جمع بین دوست خدا و دشمن خدا نمی شود. فاطمه پاره تن من است، کسی که او را اذیت نماید مرا اذیت نموده، کسی که می خواهد دختر ابی جهل را بگیرد باید از دختر من دوری نماید.
آنگاه ابو جعفر اسکافی گوید: «و الحدیث مشهور من روایة الکرابیسی» یعنی این حدیث مشهور است به روایات کرابیسی؛ به این معنی که هر روایت بی اساس را کرابیسی می خوانند.
و ابن ابی الحدید گوید: این حدیث در صحیحین بخاری و مسلم از مسور بن محزمه الزهری روایت شده و سید مرتضی علم الهدی (که از اکابر مفاخر محققین علمای شیعه می باشد) در کتاب تنزیه الانبیاء و الأئمه گوید: این روایت از حسین کرابیسی رسیده و او مشهور است به انحراف از اهل بیت طهارت و از نواصب و دشمنان بزرگ آن خاندان جلیل بوده است و روایت او مورد قبول
ص: 717
نمی باشد.(1)
زیرا بنا بر اخبار متکاثره ای که در کتب معتبرة خودتان رسیده مبغض علی منافق است. منافق به حکم قرآن مجید اهل آتش می باشد، پس روایت او مردود است.
به علاوه بر اخبار در مذمت ایذاء کنندگان به فاطمه علیهاالسّلام فقط اختصاص به نقل از کرابیسی یا ابو هریره در خطبه ساختگی دختر ابی جهل نمی باشد بلکه اخبار بسیاری در این موضوع وارد است. از جمله خواجه پارسای بخاری در فصل الخطاب و امام احمد بن حنبل در مسند و میر سید علی همدانی شافعی در مودت سیزدهم از موده القربی حدیثی از سلمان محمدی نقل می نماید که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
«حب فاطمة ینفع فی مأة من المواطن ایسر تلک المواطن الموت و القبر و المیزان و الصراط والحساب فمن رضیت عنه ابنتی فاطمة رضیت عنه
ص: 718
و من رضیت عنه رضی الله عنهاو من غضب علیه ابنتی فاطمة غضبت علیه و من غضبت علیه غضبت الله علیه ویل لمن یظلمها ویظلم بعلها علیا و ویل لمن یظلم ذریتها و شیعتهما.»
(دوستی فاطمه نفع و فایده می بخشد در صد موضع و مکان که آسان ترین آنها مرگ است و قبر ومیزان و صراط و حساب، پس کسی که راضی باشد دختر من فاطمه از او، من از او راضی هستم و کسی که من از او راضی باشم خدا از او راضی می باشد و کسی را که فاطمه بر او غضب نماید من بر او غضبناک می باشم و بر هر کس من غضبناک باشم خداوند بر او غضبناک است. وای بر آن کس که ظلم کند به فاطمه و وای بر کسی که ظلم کند بر شوهر و همسرش علی و وای بر کسی که ظلم کند بر ذریه و شیعیان علی و فاطمه علیهم السّلام).
برای شاهد و نمونه کافیست همین مقدار از اخبار که ذکر شد. اینک آقایان محترم بفرمایید این اخبار صحیح که درکتب معتبره یقین بسیار است با اخباری که قبلا عرض کردم که اکابر علمای خودتان مانند بخاری و مسلم و دیگران آورده اند که فاطمه بر ابی بکرعلمای خودتان مانند بخاری و مسلم و دیگران آورده اند که فاطمه بر ابی بکر و عمر غضبناک و ناراضی بود تا از دنیا رفت چگونه باید جمع کرد؟
حافظ: این اخبار صحیح است و درکتب معتبره ما بسیار و مفصل تر روایت شده اولا: راجع به حدیث کرابیسی، راجع به خواستگاری علی کرم الله وجهه دختر ابی جهل را عقده ای بود در دل من و نمی توانستم باور کنم ولی خیلی ممنون شدم که امشب حل معما فرمودید.
ص: 719
ثانیاَ: مراد از غضب در این اخبار، غضب دینی است نه غضب عادتی و این غضب فاطمه رضی الله عنها بر ابوبکر و عمر که در تمام کتب صحیحة ما رسیده غضب دینی نبوده؛ یعنی برای یک عمل خلاف مقررات دینی فاطمه علیهاالسّلام بر شیخین رضی الله عنهما غضب ننموده.
و البته هر کس فاطمه را به غضب دینی بیازارد قطعا مغضوب غضب خدا و پیغمبرصلی الله علیه وآله خواهد بود ولی این غضب فاطمه علیهاالسّلام یک نوع تغییر حالتی بوده است که هر انسان حساسی وقتی به هدف و مقصد خود نرسید در او پیدا می شود!
چون فاطمه رضی الله عنها درخواست فدک نمود و خلیفه موافقت به ردّ فدک ننمود بالطبع متأثر شد و آن ساعت غضبناک گردیده ولی بعدا همین غضب معمولی هم از دلش بیرون رفت و راضی شد به حکم خلیفه و دلیل بر رضایت آن بی بی مجلله همانا سکوت آنها بوده است و حتی علی کرّم الله وجهه وقتی هم خلافت رسید با قدرت و نفوذی که داشت فدک را ضبط ننمود و این خود دلیل قاطعی است که به حکم خلفای قبل راضی بوده است.!
داعی: مطالبی فرمودید که هر یک جواب مفصل دارد چون از وقت هر شب خیلی گذشته است و لو کسالتی در آقایان محترم نمی بینم ولی خوبست موافقت فرمایید جوابها بماند برای فردا شب.
(تمام اهل مجلس به صدا در آمدند و گفتند هرگز موافقت نداریم چون به جای حساس رسیده ایم تا نتیجة این مطلب بزرگ معلوم نشود نمی رویم.)
داعی: اطاعت می نمایم ولی از جواب مفصل به اقتضای وقت صرف نظر
ص: 720
می نمایم فقط به مختصری می پردازم.
اولا: اینکه فرمودید غضب فاطمة صدیقة علیهاالسّلام غضب دینی نبوده بلکه هوایی بوده اشتباه نمودید و بدون تفکر و تحقیق و تأمل فرمودید برای آنکه در دستورات اخلاقی طبق آیات قرآنی و اخباری که از رسول اکرم صلی الله علیه وآله رسیده مؤمن کامل هرگز چنین غضبی نمی نماید تا چه رسد به فاطمة ممجّدة به آیة تطهیر و آیه مباهله و سوره هل اتی.
و در کتب معتبره ما و شما بسیار رسیده که فاطمه علیهاالسّلام به مقام کمال ایمان رسیده مخصوصا رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
«ان ابنتی فاطمة ملأ الله قلبها و جوارحها ایمانا الی مشاشها»(1)
(خداوند متعال پرکرده است قلب و جوارح فاطمه دختر مرا از ایمان تا استخوان بالای شانه های او. کنایه از این که فاطمه غرق در ایمان است.)
هرگز هیچ مؤمن ومؤمنه ای که علامت ایمانشان تسلیم به اوامر حق است چنین عملی را نمی نماید که وقتی حاکمی حکم به حق کند یعنی حکم خدا را جاری نماید بر او غضب نماید آن هم غضبی که با حقد و کینه توأم باشد و بر آن غضب باقی بماند تا دم مرگ حتی وصیت نماید نگذارید احدی از آن حکم
ص: 721
کنندگان حق بر جنازه من نماز گذارند، اولا فاطمه ای که خداوند حکم به طهارت او می نماید هرگز ادعای دروغ ننماید که حاکم حکم علیه او بنماید.
ثانیا: اگر غضب بی بی فقط تغییر حالتی بود بایستی زود زایل شود، مخصوصا بعد از عذر خواهی که از او نمودند بایستی از دلش بیرون برود چون که پیغمبرصلی الله علیه وآله فرموه است: «المؤمن لیس بحقود» یکی از صفات و علائم مؤمن آن است که حقد و کینه روی عادت و هوای نفس در دل نداشته بادش و نیز در خبر دارد که می فرماید: مؤمن اگر گرفتار خطائی گردد بیش از سه روز عداوت مؤمن را در دل نگاه نمی دارد تا چه رسد به فاطمة صدیقة طاهرة ممجّدة به آیة تطهیر که سراپا غرق در ایمان بوده و از هر نوع ارجاس و کثافات اخلاق رذیله به شهادت خداوند متعال پاک و مبرا بوده هرگز حقود و کینه ور نبوده است.
و از طرفی اتفاق فریقین است که فاطمه علیهاالسّلام با حالت غضب و نارضایتی از ابوبکر و عمر از دنیا رفت.
پس معلوم می شود که غضب بی بی، دینی بوده که چون دید حکمی بر خلاف حکم خدا و پدربزرگوارش خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله صادر شده لذا غضب نموده به غضب دینی و این آن غضب است که موجب غضب خدا و پیغمبر است.
ثالثاً: فرمودید سکوت فاطمه علیهاالسّلام علامت رضای آن معصومة مظلومه بوده. ایضا اشتباه فرمودید. هر سکوتی که موجب رضا نمی شود. بعضی مواقع از شدت قدرت ظالم، مظلوم مجبور به سکوت می شود تا آبروی خود را در مقابل هو و
ص: 722
جنجال حفظ نماید و حضرت بی بی مظلومه فاطمه علیهاالسّلام راضی که نبوده به علاوه ناراضی و غضبناک هم از دنیا رفت. چنانکه عرض کردم اقوال اکابر علمای خودتان مخصوصا دو عالم بزرگ موثق شما بخاری ومسلم که نوشته اند:
«فغضب فاطمة علی ابی بکر فهجرته و لم تکلمه حتی توفیت.»(1)
(غضب کرد فاطمه بر ابی بکر و از او دوری نمود و با او حرف نزد تا وفات نمود).
رابعا: فرمودید: «که چون علی علیه السّلام در دورة تصدی خلافت (ظاهری) فدک را تصرف نکرد و به بچه های فاطمه علیهاالسّلام نداد علامت رضاء به حکم بوده است» باز هم اشتباه فرمودید.
چه آن که آن بزرگوار در دوره خلافت آزادی در عمل نداشته تا اقدام به هر کاری که می خواست بکند و یا حکم به حقی کند یا بدعتی را از میان بردارد به مجردی که اقدام به امری می نمود فریاد هایی بلندمی شد!
اگر آن حضرت فدک را به اولادهای فاطمه بر می گرداند، قطعا فرصت به
ص: 723
دست مخالفین مخصوصاً معاویه و اتباعش افتاده گفتارهای قبلی را که گفتند علی برای خود جرّ نفع می نماید ثابت نموده و خود را تقویت می کردند که علی بر خلاف طریقه ابو بکر و عمر رفتار نموده.
علاوه، صدور چنین حکمی از آن حضرت، مستلزم قدرت و آزادی در عمل بوده و حال آن که برای آن حضرت چنین نیرو و قدرتی نگذارده بودند که بر خلاف گفته و کرده سابقین خود بتواند رفتار نماید.
چنانچه در قضیه منبر و نماز تراویح معلوم شد. چون قبل از آن حضرت خلفای قبلی منبر را از محلی که رسول اکرم صلی الله علیه وآله گذارده بود برداشتند و جای او را عوض کردند. وقتی آن حضرت به مقام خلافت ظاهری مستقر شد خواست منبر را به جای اولی که رسول اکرم صلی الله علیه وآله گذارده بود، برگرداند. فریاد مردم برخواست و زیر
بار نرفتند که بر خلاف سیرة شیخین عمل شود و لو مطابق عمل رسول الله صلی الله علیه وآله بوده؟!
همچنین مردم را از نماز تراویح به جماعت منع نمود. باز فریادها بلند شد که علی می خواهد بر خلاف حکم خلیفه عمر رفتار نماید.
نواب: قبله صاحب نماز تراویح چه بوده که علی کرم الله وجهه مردم را از جماعت آن منع نمود.
داعی: تراویح در لغت جمع ترویحه در اصل اسم برای جلسه می باشد، بعدها نامیده شده به جلسه و نشستن بعد از چهار رکعت نماز در شبهای ماه مبارک
ص: 724
رمضان برای استراحت مردم و بعدها نام چهار رکعت نماز مستحبی، در لیالی رمضان المبارک شد (یا نام بیست رکعت نماز مستحبی در تمام شبها).
بدیهی است در دیانت مقدسه اسلامیه، فقط نمازهای فریضه و واجب را به جماعت می توانند بخوانند ولی نمازهای مستحبی ممنوع است؛ زیرا خود پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
«ان الصلاة باللیل فی شهر رمضان من النافلة فی جماعة بدعةو صلاة الضحی معصیة ألا فلا تجتمعوا شهر رمضان فی النافلة و لا تصلوا صلاة الضحی فانّ قلیلا من السنة خیر من کثیر من بدعة ألا و ان کل بدعة ضلالة و کل ضلالة سبیلها إلی سبیلها الی النار.»(1)
(ای گروه مسلمانان نماز نافله شبهای ماه رمضان به جماعت بدعت است و نماز ضحی بدعت و معصیت می باشد. مردم نماز نافله شبهای ماه رمضان را به جماعت نخوانید و نیز نماز ضحی نخوانید. پس به درستی که عمل کمی که مطابق با سنت پیغبر باشد بهتر است از عمل بسیاری که بدعت باشد. بدانید هر بدعتی ضلالت است و هر ضلالتی راهی است به سوی آتش جهنم.)
ص: 725
شبی عمر در دوره خلافت سال14 هجری وارد مسجد شد، دید چراغ هایی روشن ومردم جمع شده اند. پرسید: چه خبر است؟ گفتند: مردم جمع شده اند برای نماز تطوع به جماعت گفت: «بدعة و نعمت البدعة» این عمل بدعت است ولی نیکو بدعتی است!
بخاری در صحیح(1) از عبد الرحمن بن عبدالقاری نقل می نماید که خلیفه چون دید مردم نماز را متفرق می خوانند، گفت: به جماعت نماز را بخوانند بهتر است و امر کرد اُبی بن کعب با آنها نماز را به جماعت گذارد. شب بعد که به مسجد آمد دید امر را اجراء نموده و به جماعت می خوانند گفت: «نعم البدعة هذه» یعنی خوب بدعتی است این بدعت!
از آن زمان این علم معمول بود تا زمان خلافت مولانا امیر المؤمنین علیه السّلام حضرت این عمل را منع نمود(2) که چون در زمان رسول خداصلی الله علیه وآله معمول نبوده
ص: 726
بلکه ممنوع بوده نباید عمل شود.
تا زمانی که به کوفه تشریف آوردند، اهل کوفه از آن حضرت درخواست نمودند که امامی برای ایشان معین فرماید که نافله شبهای رمضان را به جماعت بخوانند حضرت آنها را منع از آن عمل به جماعت نمود با وجودی که حضرت منع نمود چون عادت کرده بودند، متنبه نشدند. همین که حضرت تشریف برد جمع شدند یک نفر را از خودشان به امامت برقرار نمودند که نماز را به جماعت بخوانند. فوری خبر به حضرت رسید فرزند بزرگ خود حضرت امام حسن علیه السّلام را طلبید. فرمود: تازیانه بردار و با آن جمعیت را منع نما از آن که نماز نافله را به جماعت بخوانند چون مردم حال را بدان منوال دیدند ناله و فریادشان بلند شد که ای وای علی آمده ما را از نماز منع می نماید!
با آن که خود می دانستند زمان رسول خداصلی الله علیه وآله چنین نمازی معمول نبوده و در زمان عمر معمول بوده، زیر فرمان و دستورات مولاناعلیه السّلام نرفتند با این که مطابق دستور پیغمبر اکرم بود!
پس چگونه آن حضرت می توانست فدک را به اولادهای فاطمه بدهد؟ اگر این عمل را می کرد و می فرمود ظلماً غصب شده باید به وراث مظلومه برگردد، فوری فریادها بلند می شد که علی بن ابی طالب علیه السّلام مایل به دنیا است حق مسلمانان را به نفع اولاد های خود ضبط نموده. لذا ناچار صبر را کما فی السابق پیشه نمود چون صاحب حق هم از دنیا رفته بود احقاق حق را گذارد تا احقاق کننده حقوق خلایق امام زمان مهدی آل محمد بیاید و حق آنها را بگیرد.
پس سکوت آن حضرت هم دلیل بر رضای به حکم نبوده و اگر آن حضرت
ص: 727
عملیات خلفای قبل از خود را در امر فدک حق می دانست اولا: با آنها محاجّه نمی فرمود و ثانیاً: درد دل و اظهار نارضایتی نمی کرد و خدای حکم علی الاطلاق را حکم قرار نمی داد.
چنانچه در نهج البلاغه(1) است ضمن نامه ای به عثمان بن حنیف انصاری که عامل آن حضرت و حکمران در بصره بود درد دل می کند، می نویسد:
«کانت فی ایدینا فدک من کل ما اظلته سماء فشحّت علیها نفوس قوم و سخت عنها نفوس قوم آخرین و نعم الحکم الله.»
(از تمام آنچه آسمان بر آن سایه افکنده است (از مال دنیا) فدک در دست ما بود که گروهی (خلفاء قبل) بر آن بخل ورزیدند (و از دست ما گرفتند) و دیگران (فاطمه و اولادهایش) بخشش نموده از آن گذشتند و خداوند نیکو حاکم و داوری است. (که بین حق و باطل حکم خواهد نمود)).
و این که فرمودید: فاطمة مظلومه علیهاالسّلام در آخر عمر راضی شد و از آنها گذشت. باز هم خیلی اشبتاه فرمودید، چه آنکه چنین امری هرگز صورت وقوع پیدا نکرد چنان چه در اخباری که قبلا عرض شد، ثابت نمودیم که آن بی بی مظلومه تا دم مرگ به حال نارضایتی وغضب باقی بود.
اینک هم برای خاتمه عرضم خبر دیگری برای اثبات مطلب به عرضتان
ص: 728
می رسانم که ابو محمد عبد الله بن مسلم بن قتیبة دینوری متفی در سال 276 هجری در صفحه 14 جلد اول تاریخ الخلفاء الراشیدین معروف به الامامه و السیاسه(1) و دیگران از علماء شما از قبیل ابن ابی الحدید(2) و غیره در کتب معتبره
خود نقل نموده اند که «قال عمر لابی بکر انطلق بنا الی فاطمة فانا قد اغضبناها» یعنی عمر به ابی بکر گفت: بیا با من برویم به سوی فاطمه زیرا که ما او را به غضب آورده ایم (و در بعض اخبار است که ابی بکر به عمر گفت: با من بیا برویم و ظاهرا این صحیح است.) خلاصه با هم رفتند درب منزل فاطمة مظلومه، بی بی اجازة ملاقات نداد. علی علیه السّلام را واسطه قرار دادند، بی بی در جواب علی علیه السّلام ، سکوت کرد. آن حضرت به همین مقدار اکتفاء کرده، اجازه ورود داد. وارد شدند، سلام کردند. بی بی مظلومه رو به دیوار کرد. ابی بکر گفت: ای حبیبة رسول خدا به خدا قسم خویشی رسول الله را دوست تر دارم از خویشی خودم و تو را از دخترم عایشه بیشتر دوست می دارم. ای کاش بعد از رسول خدا صلی الله علیه وآله مرده بودم. من قدر و شرف و فضل تو را از همه بهتر می دانم و ا گر تو را از حق ارث منع کردم از جانب آن حضرت بوده که خودم شنیدم فرمود: «لا نورث ما ترکناه
ص: 729
فهو صدقة.»
حضرت فاطمه علیهاالسّلام به امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: من حدیثی از رسول اکرم صلی الله علیه وآله به یادشان می آورم، شما را به خدا قسم آیا نشنیدید از آن حضرت که فرمود:
«رضا فاطمة من رضای و سخط فاطمة من سخطی فمن احب فاطمة ابنتی فقداحبنی و من ارضی فاطمة فقد ارضانی و من اسخط فاطمة فقد اسخطنی(1)»
(رضای فاطمه رضای من است و سخط فاطمه از سخط من است پس هر کس دوست بدارد دختر من فاطمه را مرا دوست داشته و هر کس راضی بدارد فاطمه را مرا راضی داشته و هر کس به خشم آورد فاطمه را به تحقیق مرا به خشم آورده.)
«قالا نعم سمعناه من رسول الله صلی الله علیه وآله» گفتند: بلی شنیدم از رسول خداصلی الله علیه وآله این کلمات را آنگاه بی بی مظلومه فرمودند:
«فانی اشهد الله و ملائکة انکما اسخطتمانی و ما ارضیتمانی و لئن لقیت النبی صلی الله علیه وآله لاشکونکما الیه.»
(خدا و ملائکه را شاهد و گواه می گیرم شما دو نفر رضای خاطر مرا فراهم ننمودید بلکه به خشم آوردید. اگر پیغمبر را ملاقات کنم شکایت شما دو نفر را خواهم نمود.)
ابی بکر از کلمات و بیانات بی بی دلتنگ و گریان شد و گفت: به خدا پناه می برم از سخط تو و سخط آن حضرت. آنگاه فاطمه با ناله فرمود:
ص: 730
«و الله لأدعون علیک فی کل صلاة اصلیها ثم خرج باکیا»
یعنی به خدا قسم در هر نمازی بر تو نفرین می نمایم ابی بکر از شنیدن این کلمات با چشم گریان بیرون رفت. مردم اطرافش راگرفتند دلداریش می دادند گفت: وای بر شما، همه خوشحال به خانه های خود پهلوی عیالاتتان می روید، مرا واگذارید لا حاجة فی بیعتکم اقیلونی بیعتی(1) هیچ احتیاجی به بیعت شما ندارم مرا واگذارید به خدا قسم میل ندارم بیعت من بر گردن مسلمانی باشد بعد از آنچه دیدم و شنیدم از فاطمه علیهاالسّلام انتهی.
پس از این قبیل اخباری که اکابر علمای خودتان نوشته اند معلوم می آید که فاطمة مظلومه از ابی بکر و عمر تا دم مرگ غضبناک و ناراضی بود و با دل پر غصه از دنیا رفت و ابدا رضایت از آنها پیدا ننمود!
بالاترین دلیل بر غم و غصه بی بی مظلومه و نارضایتی او از وضیع و شریف امت آن است که به همسر خود مولانا امیر المؤمنین علی علیه السّلام وصیت نمود:
« لا یشهد أحد جنازتی من هؤلاء الذین ظلمونی وأخذوا حقی، فإنهم عدوی وعدو رسول الله صلی الله علیه وآله، ولا تترک أن یصلی علی أحد منهم ولا من أتباعهم، وادفنی فی اللیل إذا هدأت العیون ونامت الابصار.»(2)
ص: 731
(نباید احدی از این مردمانی که به من ظلم نمودند و حق مرا گرفتند بر جنازه من حاضر شوند؛ زیرا که آنها دشمن من و دشمن رسول خداصلی الله علیه وآله هستند و نگذار احدی از این جماعت ونه از اتباع آنها بر من نماز بگذارند و همین که شب شد و دیده ها به خواب رفت مرا دفن نما)
چنانچه بخاری درصحیح(1) گوید: وصیت فاطمه را علی عملی نمود و شبانه او را دفن نمودند هر چند تفحص کردند و جستند نیافتند که در کجا فاطمه را دفن نمودند.
بالاتفاق این مطلب ثابت است که فاطمة طاهره علیهاالسّلام را حسب الوصیة خودش شبانه دفن نمودند.
آقایان محترم شما را به خدا انصاف دهید، پیغمبری که برای سعادت و عظمت امت آن همه زحمات طاقت فرسا بکشد و هستی حیات خود را در راه خوشی و راحتی این امت به کار برد، وقت مردن یک دختر از خود به یادگار بگذارد و آن همه سفارشات هم لیلاً و نهاراً و سراً و جهراً بنماید که درکتب معتبره اکابر علمای خودتان هم پر است که فرموده: فاطمه پاره تن من است ودیعه و امانت من است مانند من از او نگهدای کنید کاری نکنید که از شما ناراضی بشود که اگر او از شما ناراضی شد من از شما ناراضی خواهم بود.
ص: 732
که میر سید علی همدانی فقیه شافعی در موده القربی(1) گوید: پیغمبر خاتم صلی الله علیه وآله فرمود: من محاکمه سخت می کنم روز قیامت با کسانی که فاطمه را آزار نمایند. رضای فاطمه رضای من است. وای بر آن کسی که من از او ناراضی و غضبناک باشم.
آنگاه این امت هیچ اعتنایی به دستورات و توصیه و سفارشات آن حضرت ننمایند به قدری او را اذیت نمایند و حق ثابت او را ببرند و چنان غصه دار بشود که در عین شباب و ناکامی بنالد و بگوید:
صبت علیَّ مصائب لو انها
صبت علی الأیّام صرن لیالیا(2)
(آن قدر مصیبت بر من ریخته شده که اگر بر روزها ریخته می شد تمام شب ها تار می گردید.)
از فشار مصائب و غم و غصه و اندوه آن بی بی مظلومة ناکام عزیز کرده و محبوب رسول خداصلی الله علیه وآله از درگاه حق تعالی پیوسته تقاضای مرگ می نمود که
ص: 733
اللهم عجل وفاتی سریعا(1) عاقبت هم وصیت کند جنازه مرا شبانه به خاک بسپارید و احدی از مخالفین مرا نگذارید بر جنازه من حاضر شود و نماز بر من بگذارد.
آقایان محترم منصانه قضاوت کنید آیا این قضایا از رضای فاطمة مظلومه علیهاالسّلام بوده یا از شدت غیظ آن بی بی مظلومه؟ آن گاه جمع بین اخبار نموده حقیقت را آشکار مشاهده نمایید.
اندکی پیش تو گفتم غم دل ترسیدم
که دل آزرده شوی ورنه سخن بسیار است
«در این بیانات همگی اهل مجلس گریان بودم مخصوصا جناب حافظ که سر به زیر افکنده و پیوسته قطرات اشک بر دانش جاری و به کلمات استرجاع و استغفار مشغول و از آن شب به بعد دیگر به سخن نیامد. معلوم بود بسیار متأثر و دلایل منطقی ما ایشان را که عالمی منصب بودند منقلب نمود که معناً با قبول تشیع حزن و اندوه به خود گرفت جای گرفت. چای آوردند؛ احدی نخورد سه ساعت بعد از نیمه شب مقارن اذان صبح مجلس خاتمه پیدا نمود.
ص: 734
ص: 1
ص: 2
ص: 3
ص: 4
مقدمه استاد حسین انصاریان... 17
مقدمه... 23
جلسه نهم 29
ادعای فحاشی شیعیان نسبت به عایشه و جواب آن 31
قضیه افک و دوری عایشه از خبث و فحش و قذف.. 32
عدم تماثل زوجین در مدح و ذم.. 33
زن نوح ولوط به جهنم می روند و زن فرعون به بهشت می رود 34
بیان خیانت زنهای نوح و لوط.. 36
معنای آیه شریفه.. 37
اشاره به حالات عایشه.. 37
آزار عایشه به پیغمبر.. 40
گفتار سوده زوجه رسول الله.. 43
مخالفت و جنگ عایشه با علی علیه السّلام.. 45
فضائل علی علیه السّلام قابل شماره نیست.. 46
اخبار در فضایل و مناقب علیّ علیه السّلام.. 48
دوستی علی ایمان و دشمنی او کفر و نفاق می باشد 50
ص: 5
کشتار صحابه و مؤمنین پاک در بصره به امر عایشه 63
ممانعت عایشه از دفن امام حسن علیه السّلام در جوار پیغمبر 65
سجده شکر و شادی عایشه در شهادت امیر المؤمنین علیه السّلام 68
کلمات متضاد عایشه نسبت به عثمان.. 71
نصایح ام سلمه به عایشه.. 77
یادآوری ام سلمه فضایل علی علیه السّلام را برای عایشه.. 77
اختلاف در تعیین خلفاء ثلاث دلیل بر بطلان خلافت آنها است 81
دلایل دیگر بر بطلان اجماع.. 81
اعتراض به شوری.. 84
اعتراض به حکمیت عبد الرحمن بن عوف.. 85
ظلم فاحش به مقام مولانا امیر المؤمنین علیه السّلام.. 87
خلافت علی منصوص از جانب خدا و پیغمبراست.. 88
خلافت علی به اجماع نزدیکتر بود.. 90
علی علیه السّلام متمایز از سایر خلفاء بوده.. 93
اشاره به رؤوس فضائل و کمالات.. 95
در نسب پاک علی علیه السّلام.. 96
در خلقت نورانی علی علیه السّلام و شرکت او با پیغمبرصلی الله علیه وآله.. 99
در نسب جسمانی علی علیه السّلام.. 103
اشکال در پدر ابراهیم که آزر بوده و جواب آن 105
آباء و امهات پیغمبر همگی مؤمن بالله بودند.. 107
ص: 6
اختلاف در ایمان ابی طالب.. 112
اجماع شیعه بر ایمان ابوطالب.. 113
در حدیث ضحضاح و جواب آن.. 115
مجعول بودن حدیث ضحضاح.. 116
دلائل ایمان ابوطالب.. 117
اشعار ابن ابی الحدید در مدح ابوطالب.. 120
اشعار ابوطالب دلیل بر اسلام او می باشد.. 121
اقرار ابوطالب دم مرگ به لا اله الا الله.. 125
گفتگوی پیغبمر با ابوطالب در ابتداء بعثت.. 127
چون محمد بن ابی بکر رحمه الله پیرو علی علیه السّلام بوده لذا او را خال المؤمنین نمی خوانند.. 132
آیات و اخبار لعن معاویه و یزید.. 138
کشتار معاویه مؤمنینی مانند امام حسن علیه السّلام و عمار و حجر بن عدی و مالک اشتر و محمد بن ابی بکر و غیره.. 141
کشتار بسر بن ارطاه به امر معاویه «سی هزار مسلمان مؤمن را» 145
امر معاویه به سبّ امیر المؤمنین و جعل اخبار در مذمت آن بزرگوار 147
دشمن علی کافر است.. 153
در اصحاب پیغبمر خوب و بد بسیار بودند.. 157
دلائل دیگر بر ایمان ابی طالب.. 166
ایمان آوردن جعفر طیار به امر پدر.. 169
ص: 7
اسلام عباس پنهانی بوده.. 175
علت پنهان داشتن ایمان توسط ابوطالب.. 176
در واقع سنیها رافضی و شیعه ها سنی می باشند... 179
دلائل حلیت متعه.. 181
روایات اهل تسنن در حلیت متعه.. 183
اکابر صحابه و تابعین حتی مالک حکم به عدم نسخ متعه نموده اند 194
تمام آثار زوجیت بر زن متعه مترتب است.. 197
دلائل عدم ورود حکم نسخ در زمان پیغمبرصلی الله علیه وآله.. 199
مجتهد می تواند تغییر احکام دهد؟.. 204
منع متعه سبب شیوع فحشاء و زنا.. 207
ولادت علی علیه السّلام درخانه کعبه.. 211
نام گذاری علی علیه السّلام از عالم غیب دلیل دیگر بر اثبات موحد بودن ابوطالب 215
ثبت نام علی بعد از نام خدا و پیغمبر در عرش اعلا ثبت 216
نزول لوح بر ابوطالب جهت نامگذاری علی علیه السّلام.. 225
نام علی جزء اذان و اقامه نیست.. 229
در زهد و تقوی علی علیه السّلام.. 230
خبر عبد الله رافع.. 231
خبر سوید بن غفله.. 233
حلوا نخوردن علی علیه السّلام.. 235
در لباس و پوشش علی علیه السّلام.. 236
ص: 8
گفتار ضرار با معاویه.. 239
بشارت پیغمبرصلی الله علیه وآله به علی علیه السّلام درزهد.. 241
خدا و پیغمبرصلی الله علیه وآله علی علیه السّلام را امام المتقین خواندند 243
اهل حقیقت ، قضاوت منصفانه نمایند.. 248
سکوت و قعود و اعتزال و فرار انبیاء از میان امتها به واسطه نداشتن یاور.. 252
شباهت علی با هارون در موضوع خلافت.. 254
علت قعود علی علیه السّلام از جنگ با مخالفین بعد از وفات پیغمبرصلی الله علیه وآله و صبر و سکوت آن حضرت برای خدا.. 258
بیانات علی در علت قعود و سکوت بعد از وفات رسول خداصلی الله علیه وآله 259
نامه علی علیه السّلام به اهل مصر.. 263
خطبه امیر المؤمنین علیه السّلام بعد از شهادت محمد بن ابی بکر 264
خطبه شقشقیه.. 266
اشکال در خطبه شقشیه و جواب آن.. 268
اشاره به شخصیت سید رضی رحمه الله.. 269
خطبه شقشقیه قبل از ولادت سید رضی در کتب ثبت بوده 271
جلسه دهم 278
سؤال از مقام علمی عمر و جواب آن.. 278
مجاب شدن عمرتوسط زنی در یک مسئله شرعی.. 283
ادعای عدم وفات پیامبرصلی الله علیه وآله توسط عمرگوشزد نمودن اشتباهش توسط حضرت علی علیه السّلام.. 289
ص: 9
امر نمودن عمر به رجم پنج نفر زانی (و متوجه ساختن علی علیه السّلام او را به اشتباه در حکم).. 292
امر نمودن عمر به رجم زن حامله و منع نمودن علی 295
امر نمودن عمر به رجم زن دیوانه و مانع شدن علی علیه السّلام 297
بیان ابن صباغ مالکی در فضائل و علوم علی علیه السّلام و نصب حضرت توسط پیامبر به مقام قضاوت.. 301
اشبتاه عمر در مورد تیمم در زمان پیغمبرصلی الله علیه وآله وحکم غلط دادن در زمان خلافت.. 306
حضورتمامی علوم درنزد حضرت علی علیه السّلام.. 309
دفاع نمودن معاویه از مقام علی علیه السّلام.. 310
اقرار عمر به ناتوانی درپاسخگویی و عدم حل مشکل در نبود علی علیه السّلام 312
علی اولی و احق به مقام خلافت بوده.. 317
قضاوت منصفانه لازم است.. 318
مثل دزد و زوار.. 319
قبول دیانت نباید کورکورانه باشد.. 321
بنده دیانت را از روی تحقیق قبول نمودم.. 322
امر پیغمبر به اطاعت علی علیه السّلام.. 325
علماء اهل سنت نمی خواهند با شیعیان همکاری کنند 328
اختلاف در سجده بر تربت.. 330
ابراز حقیقت توأم با تأثر.. 331
ص: 10
در فقدان آب برای غسل باید تیمم نمود.. 332
فتوای ابوحنیفه بر جواز غسل و وضو با نبیذ در صورت فقدان آب 333
فتوی اهل سنت به شستن پاها در وضو خلاف نص صریح قرآن 339
فتوی اهل سنت در جواز مسح روی چکمه خلاف نص صریح قرآن 341
فتاوای اهل سنت در جواز مسح نمودن بر عمامه خلاف نص صریح قرآن 343
توجه خاص و قضاوت منصفانه لازم است.. 344
سجده بر مهرتوسط شیعیان.. 347
علت برداشتن شیعیان مهر هایی با خود برای سجده 348
علت سجده نمودن بر خاک کربلا.. 348
عمل علماء اهل سنت موجب تعجب است.. 355
عزل ابی بکر و نصب علی در ابلاغ سوره برائت بر اهل مکه 356
علت عزل ابی بکر و نصب علی علیه السّلام در ظاهر.. 360
نصب علی علیه السّلام به قضاوت توسط پیامبرصلی الله علیه وآله در یمن.. 363
علی علیه السّلام بعد از پیغمبر هادی امت بوده... 366
دسیسه های دشمنان در مقابل علی علیه السّلام و فرق بین سیاست مجاز و حقیقت 368
اشاره به علل انقلاب در خلافت امیر المؤمنین.. 370
خبر دادن پیغمبر از جنگهای بصره و صفین و نهروان 373
علم غیب را غیر از خدا احدی نداند.. 381
علم غیب از جانب خدا افاضه بر انبیاء و اوصیاء می شود 384
علم بر دو قسم است ذاتی و عرضی.. 385
ص: 11
دلائل قرآنی به علم غیب انبیاء و اوصیاء.. 388
مدعیان علم غیب.. 390
انبیاء و اوصیاء عالم به غیب بودند.. 392
ائمه طاهرین خلفاء بر حق و عالم به غیب بودند 396
درنقل روات و ناقلین حدیث مدینه.. 398
حدیث أنا دارالحکمة.. 408
تبیین حدیث.. 413
علی علیه السّلام عالم به غیب بود.. 414
علی علیه السّلام عالم به ظاهر و باطن قران بود.. 415
پیغمبرصلی الله علیه وآله هزار باب از علم در سینة علی علیه السّلام باز نمود 416
در طرق افاضه علم رسول الله به علی علیه السّلام.. 422
درجفر جامعه و چگونگی آن.. 426
خبر حضرت رضا در عهد نامه مأمون از مرگ خود.. 430
دادن کاب مختومی توسط جبریئل به امیر المؤمنین وصی رسول الله صلی الله علیه وآله 433
نقل اخبار اهل تسنن در ندای سلونی دادن علی علیه السّلام 440
خبر دادن از سنان بن انس که قاتل امام حسین علیه السّلام گردید 448
خبر علمداری حبیب بن حمّار.. 449
خبر از مغیبات.. 451
خبر از غلبه معاویه و ظلمهای آن ملعون.. 451
خبر از کشته شدن ذو الثدیه قبل از شروع به جنگ 455
ص: 12
خبر کشته شدن خود توسط ابن ملجم.. 457
علمیت و افضلیت علی علیه السّلام.. 461
به فرموده پیغمبر علی اعلم امت بوده.. 465
اخبار علی از کرات جویه طبق هیئت جدید.. 471
گفتگو با مسیو ژوئن مستشرق فرانسوی.. 473
گفتار گوستاو لوبون در تأثیر تمدن اسلام در مغرب 476
هدیه ساعت سخت مسلمین توسط هارون به شارلمان 477
جمیع علوم منتهی به علی علیه السّلام می شود.. 482
اعتراف ابن ابی الحدید به مقامات علمیه علی علیه السّلام 483
خبر ولادت امام حسین علیه السّلام و تهنیت ملائکه و امت به رسول اکرم صلی الله علیه وآله 485
قضاوت منصفانه.. 486
بیانات نواب در قبول تشیع.. 487
تشیع اختیار نمودن شش نفر از اهل تسنن.. 490
عید میلاد حسینی.. 495
آغاز منبر.. 497
آزادی مجاز و حقیقت.. 498
اطاعت خدا و پیغمبر و اولی الامر واجب است.. 500
عقیده اهل تسنن درمعانی اولی الامر.. 500
صاحب امر به سه قسمند.. 501
انتخاب شدگان بنی اسرائیل توسط جناب موسی فاسد شدند 502
ص: 13
بشر قدرت انتخاب امیر صالح کامل را ندارد.. 502
سلاطین و امراء اولی الامر نمی باشند.. 503
هر سلطان و امیر با قدرتی اولی الامر نمی باشد 505
اولی الامر باید منصوب و منصوص من جانب الله باشد 506
اخبار در عصمت ائمه از طرق عامه.. 513
اشاره به علم عترت و اهل بیت طهارت.. 515
اشکال در اینکه چرا اسامی ائمه درقرآن نیامده 516
جواب اشکال.. 517
عدد رکعات و اجزاء نماز در قرآن نیامده.. 518
مراد از اولی الامر ، علی و ائمة از عترت طاهره هستند 520
در باب اسامی و اعداد ائمه اثنا عشر.. 524
عدد خلفاء بعد از پیغمبرصلی الله علیه وآله دوزاده است.. 530
عادت جاهلانه و تعصب ، مانع از وصول به حقیقت است 534
بیان جاحظ در وصول الی الحق.. 535
اقرار منصفانه شیعیان.. 536
تذکرات ونصایح مشفقانه به برادران شیعه وسنی 538
اتحادو اتفاق موجب سیادت است.. 540
مواعظ مشفقانه به برادران شیعه وسنی.. 541
سوء ظن و غیبت موجب تفرقه و جدایی می باشد.. 543
فرقی بین مساجد سنی و شیعه نمی باشد.. 548
ص: 14
سعادت و سیادت امت در پیروی از علی بن ابی طالب علیه السّلام است 550
توضیح لازم.. 557
اجازه نامه.. 560
اجازه نامه.. 562
اجازه نامه.. 566
اجازه نامه.. 568
اجازه نامه.. 570
طرق الزیدیه.. 576
ص: 15
ص: 16
هو المعین
ایامی که کلاس ششم ابتدایی را می گذراندم، در محل زندگیم خیابان لرزاده که یکی از خیابان های فرعی میدان خراسان تا میدان قیام بود، از برکت وجود علمای منطقه و ائمه جماعات و مردم مؤمن به هر مناسبتی محرم و صفر، فاطمیه، رجبیه، شعبانیه و ماه مبارک رمضان مجالس مختلف مذهبی تشکیل می شد، که سهم مرحوم آیت الله حاج شیخ علی اکبر برهان در این زمینه از همه بیشتر بود، در آن منطقه در مجالس مذهبی اش از سخنرانان و خطبای به نامی چون خطیب مشهور حاج شیخ محمد تقی فلسفی، حاج سید مهدی قوام، حاج سید اسماعیل شفیعی، حاج سید رضا غروی شاهرودی، حاج میرزا علی حصه ای، حاج محقق خراسانی و سلطان الواعظین شیرازی که از جایگاه ویژه ای در علم و عمل و همچنین
میان مردم محل برخوردار بود استفاده می شد، من جذب این سخنرانان و خطباء بخصوص سخنرانی و خطابه های سلطان الواعظین که اکثر بحث و سخنرانی هایش پیرامون ولایت اهل بیت علیهم السّلام به ویژه امیر مؤمنان صاحب ولایت کلیه قطفیه الهی بود شدم و با او پیوندی عاطفی پیدا کردم، تا زمانی که دست رحمت الهی مرا به حوزه علمیه قم رهسپار کرد.
در ایام تحصیل روزهای پنج شنبه و جمعه برای زیارت پدر و مادرم که از بزرگان و وابستگان به اهل بیت علیهم السّلام گریه کنندگان ناب حضرت امام حسین علیه السّلام
ص: 17
بودند به تهران می آمدم و این در زمانی بود که سلطان الواعظین بر اثر بیماری قلبی خانه نشین بود، با سابقه آشنایی ام با سخنرانی هایش و منبرهایش پنجشنبه به اجازه خود او از ساعت نه صبح تا دوازده ظهر به عیادتش می رفتم و از مباحث شیرین و پر بارش بهره مند می شدم، انس طرفین ما دو نفر به یکدیگر تبدیل به انس و الفتی شد، تا جایی که آن وجود بزرگوار مراکه هنوز در سخنرانی پختگی لازم را نداشتم به جای خود به مجالس یا منبرهای ایام تبلیغش می فرستاد و این کار او در رشد من و باز شدن گویایی ام در سخنرانی های مذهبی اثر فوق العاده گذاشت.
او مردی با صلابت، با کرامت، اصیل و فوق العاده منیع الطبع و اخلاقی بود به پاس داشت و احترام علما پافشاری داشت در تشویق طلاب زبانی شیرین با او بود، افرادی معدود از علما و تجار محل که مرا در انس با او شناخته بودند گاهی پول قابل توجهی در اختیارم می گذاشتند که به آن حضرت تقدیم کنم، تا پایان عمرش یک بار هیچ پولی را نپذیرفت، تکیه و توکلش به خداوند عجیب بود، داستان سفرش به پیشاور و مباحث مستدل ده شبۀ آن شهر را خودش یک بار برایم تعریف کرد، شیرینی بازگو کردن سفرش هنوز در ذائقه ام چون عسل شیرین است، امید داشتم تا پیش از درگذشتش بقیه کتاب های او که بیش از چهل جلد می شد چاپ شود ولی این امید در دلم ماند و لباس تحقق نپوشید تا لحظات مرگش از عیادتش باز نایستادم، شاهد درگذشتش بودم که با ذکر مداوم همراه بود و نهایتاً روح بلندش به ملکوت پرواز کرد و در جوار حضرت معصومه سلام الله علیها در شهر قم آشیانه آل محمدصلی الله علیه وآله آرام گرفت.
ص: 18
همواره با کتاب با ارزشش (شبهای پیشاور) زنده است. مرحوم انصاری ریاست محترم مجمع جهانی شیعه شناسی آرزوی چاپ این کتاب را در مجمع داشت کتاب چاپ شد ولی حجت الاسلام انصاری به دیار باقی شتافته بود و چاپ آن را ندید، مسلما بهره اش نصیب او هم خواهد بود از مجمع جهانی شیعه شناسی و دست اندرکارانش بسیار تقدیر می کنم که این کتاب با ارزش و گرانبها را به جامعه اسلامی عرضه کردند، برای مؤلفش درخواست رحمت خاص و رضوان از حضرت حق دارم.
8/8/1395
حسین انصاریان
ص: 19
ص: 20
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم
«من لم یشکر المخلوق لم یشکر الخالق»
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین علیهم السّلام
خداوند تبارک و تعالی مومنین را به اطاعت از خود و پیامبر اکرمش صلی الله علیه وآله و اولی الامر سفارش ودستورمی دهد که: {یا أیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أطیعُوا اللهَ وَ أطیعُوا الرَّسُولَ وَ اُولِی اْلأمْرِ مِنْکُمْ} ای اهل ایمان ! از خدا اطاعت کنید و از پیامبرو صاحبان امر خودتان اطاعت کنید . (سوره النساء آیه 59) بعد از نزول این آیه شریفه از رسول اکرم صلی الله علیه وآله سؤال شد، مراد از اولی الامر چه کسانی هستند؟ حضرت فرمودند: «هم خلفائی و ائمة المسلمین» حال این که خلفاء و ائمه المسلمین بعد از پیامبرصلی الله علیه وآله چه کسانی باید باشند مورد اختلاف بین مسلمین شد تا جایی که مبحث امامت و خلافت بعد از رحلت رسول
اکرم صلی الله علیه وآله و بحث اینکه امامت یک امر الهی و انتصابی است یا انتخابی محققان و پژوهشگران را به خود مشغول کرده.
و در طول تاریخ قلم پژوهشگران را و هر صاحب قلمی در حد توان خویش در این زمینه به بررسی مسأله امامت و جانشینی بعد از پیامبرصلی الله علیه وآله پرداخته و همچنیین مناظره هایی و مباحثاتی درجانشینی وخلافت بعد از پیامبرصلی الله علیه وآله بین علمای مسلمانان صورت گرفته از جمله این کتاب حاضراست که بین یکی از علمای شیعه مرحوم سلطان الواعظین شیرازی و علمای اهل سنت کشمیر صورت
ص: 21
گرفته که در آن به آیات قرآن کریم و احادیث پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله که در کتب معروف اهل تسنن ذکر شده، استدلال شده است.
به امید اینکه این کتاب مورد تحقیق و توجه عموم مردم قرار گیرد و نشان دهنده راه و دست گیرنده و هدایت کننده باشد.
در پایان ازهمکاران مجمع که در انجام این کار تقبل زحمت فرمودند کمال تشکر می کنیم و خداوند را سپاس گذاریم که معارف دینی را همواره از رهگذر همت مؤلفان حقیقت جو یاری رسانده است.
کثر الله امثالهم، جزاه الله عن الاسلام اجرا، ادام الله ظله و دامت افاضاته.
و السلام علیکم و علی جمیع اخواننا المؤمنین
دکتر آیت پیمان
مدیر مجمع جهانی شیعه شناسی
ص: 22
با وجود مقدمه مفصلی که مؤلف بر کتابش نوشته است، بنا نداشتم مقدمه ای بنویسم، لکن نکته مهمی که در سرتاسر این کتاب به آن پرداخته نشده، مرا بر این داشت تا درباره ی آن موضوع نکاتی را به اختصار یادآور شوم.
در میان مذاهب اسلامی تنها مذهب برخاسته از قرآن و سنت راستین رسول اکرم صلی الله علیه وآله، مذهب شیعه است. تشیع در هیچ زمان و در هیچ وضعیتی با ظلم و استبداد سازش ننموده و تسلیم حکومت ها و حاکمان جور نشده است. از این رو همواره مورد تهاجم دشمنان بوده و حکومت های استبدادی از هرگونه تلاش برای ضربه زدن بر این مذهب کوتاهی نکردند.
شیعه با تمسک به کلام امیرالمؤمنین علیه السّلام که در وصیتش به حسنین علیه السّلام فرمود: «کونا للظالم خصما وللمظلوم عونا»؛(1) «دشمن ظالمان و یاور مظلومان باشید» همواره با همه مظاهر استبداد در ستیز بوده و حمایت از مظلومان را شعار خویش قرار داده است.
در مکتب خلفاء نه تنها اثری از مبارزه با ظلم پیشگان و حکومت های مستبد به چشم نمی خورد، بلکه تمام تلاش خود را در توجیه استبداد حکومت های جور به کار برده و با احادیثی که به رسول اکرم صلی الله علیه وآله نسبت داده اند، به پیروان خود القا می کنند که وظیفه ملت فرمان برداری از حاکمان جامعه است؛ اگرچه آنان دامن به
ص: 23
ظلم و ستم آلوده باشد؛ زیرا آنان مسئول کارهای خویش و ملت نیز مسئول کارهای خود است.(1)
با توجه به آنچه بیان شد، همواره حکومت ها، با تمام توان و امکانات خود درحال مبارزه با مذهب شیعه بوده و از گسترش فرهنگ ظلم ستیز آن جلوگیری کرده اند. یکی از روش هایی که از آن استفاده کرده اند، محکوم و مقصّر جلوه دادن مذهب تشیع است.
شیعه را طوری معرفی کردند که چون با اکثریت مسلمانان تطابق ندارد راه صواب را نمی پیماید؛ در نتیجه همیشه باید پاسخگوی اعتقادات و اعمال خود باشد. این مسئله به طور طبیعی فرصت پرسش گری و انتقاد به اعتقادات و عملکرد عموم اهل تسنن را از شیعیان سلب کرده است. گرچه ما نمی گوییم شیعیان باید همیشه آغازگر و مهاجم باشند؛ اما دفاع همیشگی به نفع این مذهب نخواهد بود.
از بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله تاکنون همواره شیعیان متهم شناخته شده و علاوه بر تهمت ها و دروغ هائی که به این مذهب نسبت می دهند، با طرح انبوهی از سؤالات و شبهات و جوّسازی منفی، این مذهب را در نظر سایر مسلمانان، مذهبی باطل و بیگانه با اسلام معرفی کرده اند.
چهار مذهب تسنن با وجود اینکه دلیلی از قرآن و حدیث صحیح، بر پیروی از آنها ندارند و با وجود همه اختلافاتی که با یکدیگر دارند، جزء مذاهب رسمی اسلامی شناخته شده اند؛ اما مذهب شیعه که با تمسک به آیات قرآن و احادیث
ص: 24
صحیح نبوی، همان مذهبی است که تمام مسلمانان باید از آن پیروی کنند، مذهب رسمی اسلامی قلمداد نمی شود.
اگر تنها دروغ ها و تهمت هایی که به شیعه نسبت داده اند آشکار شود، اثبات حقّانیت این مذهب نیاز به هیچ گونه دلیلی ندارد.
اگر تاکنون نیمی از آنچه اهل تسنن به عنوان سؤال و شبهات بر ضد شیعه مطرح کرده اند، بر عملکرد و اعتقادات اهل تسنن مطرح می شد، نتیجه غیر از آن بود که امروز شاهدیم.
اگر در مجامع علمی و جلسات و مناظرات و مباحثی که بین شیعه و سنی صورت می گرفت درمقابل هر شبهه ای که بر مذهب تشیع وارد می شد یک سؤال و شبهه هم بر مذهب تسنن مطرح می شد، وضع شیعه امروز این گونه نبود.
برادران اهل تسنن! قبل از آنکه برای اعمال و اعتقادات شیعیان دنبال دلیل قرآنی و روائی بگردید، کمی به اعتقادات و اعمال خود فکر کنید؛ چه میزان از اعتقادات و اعمال شما با آیات قرآن یا احادیث صحیح نبوی تأیید شده است؟ شما که در هر بحثی مدّعی هستید شیعیان باید از قرآن دلیل بیاورند، آیا خود می توانید بر اعتقادات و اعمالتان از آیات قرآن دلیل بیاورید؟ چرا در مناظرات و مباحثات علمی به جای آنکه به کتب و احادیث مورد قبول طرفین استدلال کنید، به کتب روایی خود تمسک جسته و دلیل بر حقّانیت خود را هر آنچه خود نقل کرده اید، می دانید؟ چه میزان از اعتقادات و اعمال شما با احادیث مورد قبول شیعه و سنی قابل اثبات است؟
برادران اهل تسنن! خوب است بدانید که بسیاری از اعتقادات و اعمال شیعیان را می توان از منابع اهل تسنن اثبات کرد. به همین دلیل مقتضی است هر عاقل
ص: 25
منصف، وجدان خود را حاکم نموده و ببیند مذهبی که اکثر اعتقادات و اعمالش از مدارک مخالفین قابل اثبات است، آیا به حق نیست؟ از این رو شایسته است در این مقدمه ی کوتاه، به طرح چند سؤال پرداخته شود، تا روشنفکران منصفِ اهل تسنّن با دقت در این سؤالات به دنبال جوابی منطقی بگردند، تا شاید به این وسیله فطرت های پاک - که زیر خاکستر تعصّب و جهل پنهان گردیده - حقیقت را دریافته از آن پیروی کنند.
از برادران اهل تسنّن تقاضا دارم این سؤالات را با دقت و خالی از هرگونه تعصّب و عناد، بررسی کنند و علمای خود را نیز مورد سؤال قرار دهند تا به امید خداوند، چهره ی زیبای حقیقت از زیر نقاب جهل و تعصب خارج شده و بر همه حق جویان جلوه گری کند.
ص: 26
· ادعای فحاشی شیعیان نسبت به عایشه و جواب آن
· زن نوح ولوط به جهنم می روند و زن فرعون به بهشت می رود
· کشتار صحابه و مؤمنین پاک در بصره به امر عایشه
· ممانعت عایشه از دفن امام حسن علیه السّلام در جوار پیغمبر
· اختلاف در تعیین خلفاء ثلاث دلیل بر بطلان خلافت آنها است
· ظلم فاحش به مقام مولانا امیر المؤمنین علیه السّلام
· خلافت علی منصوص از جانب خدا و پیغمبراست
· خلافت علی به اجماع نزدیکتر بود
· آباء و امهات پیغمبر همگی مؤمن بالله بودند
· اختلاف در ایمان ابی طالب
· آیات و اخبار لعن معاویه و یزید
· کشتار بسر بن ارطاه به امر معاویه «سی هزار مسلمان مؤمن را
· اسلام عباس پنهانی بوده
· روایات اهل تسنن در حلیت متعه
· اکابر صحابه و تابعین حتی مالک حکم به عدم نسخ متعه نموده اند
· منع متعه سبب شیوع فحشاء و زنا
· نزول لوح بر ابوطالب جهت نامگذاری علی علیه السّلام
· بیانات علی در علت قعود و سکوت بعد از وفات رسول خداصلی الله علیه وآله
· خطبه شقشقیه
ص: 27
ص: 28
بسم الله الرحمن الرحیم
اول غروب چند نفر از آقایان به نام «نواب عبد القیوم خان» «غلام امامین مولی عبد الاحد» «غلام حیدر خان» «سید احمد علی شاه» آمدند، پس از تعارفات مرسومه گفتند: در تمام این شبها مخصوصا شب گذشته حق بر ما کاملاً آشکار شد و آنچه باید بر ما کشف شود، شد. چون ما مردمان لجوج و عنود نیستیم، حب مسند و مقام هم نداریم؛ فقط عمری بی خبر تحت تأثیر عادت، بی راهه می رفتیم حالا که حق آشکار شد شرط انصاف نیست که باز تحت تأثیر عادت بمانیم. لذا تصمیم گرفته ایم امشب در حضور همه آقایان حضار مجلس از طریقه آنها علنی تبری جوییم. چنان چه شب آخر تبرّی جستند و رسماً اظهار تشیع نمودند.
بعد از قدری استمالت از آقایان تمنا نمودم تا مادامی که جلسات مناظره برقرار است، ساکت و گوش باشند و از ابراز عقیده خودداری نمایند و منتظر باشند که آخر نتایج این جلسات به کجا انجامد.
گفتند نه تنها ما بلکه بر عدة بسیاری از مردمان پاک دل در اثر خواندن جراید و مجلات و مطالعه مناظرات و دلائل طرفین مطلب بارز و حقیقت آشکار گردید
ص: 29
و اظهار تشیّع نمودند، منتهی خجالت و گرفتاری های میان مردم مانع است شرفیاب حضور گردند و بعض از آنها به واسطه احتیاجات و ناچار بودن از زندگی و معاشرت با اهالی این شهر، مجبورند از تظاهر خودداری نمایند.
بعد از اداء فریضه اول مغرب آقایان عموماً تشریف آوردند و پذیرایی کامل شد و مجلس که منعقد گردید طرف صحبت ما رسما جناب شیخ عبد السلام شدند، چون حافظ از بیانات شب قبل بسیار متألم و مستمع گفتار طرفین بودند.
شیخ: جناب صاحب در این جلسات که ما به فیض ملاقات شما مستفیض هستیم علاوه بر علم و منطق زیبا، حسن اخلاق و رفتار و ادب عالی جناب شما، همه را مجذوب نموده، اگر دشمنی هم در مقابل شما قرار گیرد سر تسلیم فرود آورد، چه رسد به دوستان.
شما در همه جا از اعمال و افعال جماعت گله می کنید ولی توجهی به افعال و اعمال شیعیان نمی نمایید، بلکه پیوسته از آنها دفاع می نمایید، در حالتی که اعمال قبیحه و شنیعة شیعیان به قدری فاسد است که قابل اصلاح نمی باشد.
داعی: عادت داعی دفاع از حق است هرکجا باشد. چه آنکه از وصایای مولای ما امیر المؤمنین علیه السّلام به فرزندان خود مخصوصا حسنین‘ است که می فرماید:
«قولا للحق و اعمالا للآخرة کونا للظالم خصما و للمظلوم عونا»
(کلام به حق گویید و عمل برای آخرت نمایید با ظالم دشمنی نمایید و مظلوم را یاری کنید.)
اگر گله از مخالفین و یا دفاعی از شیعیان نموده ام روی حق بوده، آنچه داعی
ص: 30
گله نمودم با دلایل عقل و نقل و منطق ثابت نمودم، اینک بر شما است ثابت نمایید که اعمال قبیحة شیعیان کدام است که مورد مذمت و انتقاد شما به قسمی قرار گرفته که قابل اصلاح نمی باشد؟
شیخ: بزرگ ترین عمل قبیحی که از شیعیان صادر می گردد و مورد تقبیح عقل ونقل است، بعض امور شنیعه و فحاشی است که نسبت می دهند به امّ المؤمنین عایشه رضی الله عنها و حال آنکه مسلم است، شرف فراش رسول الله صلی الله علیه وآله را یافته و همسر محبوبة آن حضرت بوده و هیچ ملاحظه نمی کنند که نسبت خبث و فحش و قذف به عایشه دادن به کجا منتهی می شود، نخوانده اند سوره نور را که خداوند می فرماید:
{الْخَبیثاتُ لِلْخَبیثینَ وَالْخَبیثُونَ لِلْخَبیثاتِ وَ الطَّیِّباتُ لِلطَّیِّبینَ وَ الطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّباتِ أُولئِکَ مُبَرَّؤُنَ مِمّا یَقُولُونَ}
(زنان بدکار ناپاک شایسته مردانی بدین وصف هستند و مردان زشتکار ناپاک نیز شایسته زنانی بدین وصفند و بالعکس زنان پاکیزة نیکو، لایق مردانی چنین و مردانی پاکیزة نیکو لایق زنانی همین گونه اند و این پاکیزگان از سخنان بهتانی که ناپاکان در باره آنان گویند منزه اند.)
داعی: اولا آن چه در بارة ام المؤمنین عایشه از فحش و قذف و خبث نسبت به شیعیان داده اید دروغ محض و اشتباه بزرگ است، حاشا ثم حاشا.
هرگز از طرف شیعیان حتی از شیعه عوام هم چنین امری واقع نشده و این فرموده شما تهمتی است واضح برای تحریک اعصاب که قرنها می گذرد از
ص: 31
حلقوم یک عده نواصب وخوارج بیرون آمده و آنچه خود می خواهند بگویند،به گردن شیعیان گذارده و از زبان آن بی چاره ها، شیعیان را مورد اهانت ها قرار داده و عده ای هم بدون تحقیق خلفاً عن سلف، تهمت ها را قبول نموده و مورد اعتراض قرار می دهند. مانند جناب عالی که ایراد و خورده گیری می نمایید! شما اگر تمام کتب علمای شیعه را ورق بزنید، ابدا نخواهید دید که احدی نسبت خبث و فحش و قذف به ام المؤمنین عایشه داده باشد و این ادعا کذب و تهمت محض است.)
شما تفاسیر و کتب اخبار شیعه را مطالعه نمایید و ببینید در قضیه افک چگونه از ام المؤمنین عایشه دفاع نموده اند؟ در صورتی که اگر شیعیان چنین عقایدی را داشتند برای نسبت فحش و قذف و خبث دادن بهترین محل جهت حمله به ام المؤمنین عایشه موضوع افک است.
و حال آنکه این قبیل تهمتها از حلقوم جماعتی از منافقین صحابه در عهد خود رسول الله صلی الله علیه وآله بیرون آمده، مانند «مسطح بن اثاثه» و «حسان بن ثابت» و «عبد الله بن اُبی» و دیگران. فلذا هفده آیه در قرآن مجید در برائت ذمّة عایشه و کذب منافقان نازل گردید.
برای استحضار خاطر شریف عرض می کنم که عقیده ما شیعیان بر این است که هر کس نسبت فحش و قذف به هر یک از زنان رسول الله صلی الله علیه وآله و لو عایشه و حفصه باشد بدهد ملحد و کافر و ملعون است و خون و مالش حلال است چه
ص: 32
آنکه چنین نسبتی اهانت بزرگ به مقام مقدس خود آن حضرت می باشد.
علاوه بر اینها شیعیان می دانند نسبت فحش و خبث و قذف به کافه مسلمین حرام است، چه رسد به حرم رسول الله صلی الله علیه وآله و لو عایشه و حفصه باشند.
ثانیا: معنای آیه شریفه که قرائت نمودیدآن قسم نیست که منظور داشته و تصور نموده اید که زوجین در ممدوحیت و مذمومیت من جمیع الجهات شریک و مماثل باشند، چنان چه اگر یکی از زوجین خوب و مؤمن و مستحق بهشت باشد آن دیگری نیز چنین باشد و یا اگر یکی بد و فاسق و یا کافر مستحق آتش باشد آن دیگری نیز مثل آن باشد و اگر امر چنین باشد که شما خیال کرده اید، این نقص به بسیاری از اشخاص بر می گردد از جمله حضرت نوح شیخ الانبیاء و حضرت لوط (علی نبینا و آله و علیهما السلام) و زوجه های ایشان، آسیه و فرعون که در آیه10 و11 سوره 66 (تحریم) می فرماید:
{ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً لِلَّذینَ کَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوطٍ کانَتا تَحْتَ عَبْدَیْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحَیْنِ فَخانَتاهُما فَلَمْ یُغْنِیا عَنْهُما مِنَ اللّهِ شَیْئًا وَ قیلَ ادْخُلاَ النّارَ مَعَ الدّاخِلینَ * وَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً لِلَّذینَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ قالَتْ رَبّ ِ ابْنِ لی عِنْدَکَ بَیْتًا فِی الْجَنَّةِ وَ نَجِّنی مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ وَ نَجِّنی مِنَ الْقَوْمِ الظّالِمینَ}
(خدای متعال برای کافران ومنافقان زن نوح و زن لوط را مثال آورده که تحت فرمان دو بنده صالح ما بودند و به آنها (نفاق) و خیانت کردند و آن دو شخص (با وجود مقام نبوت) نتوانستند آنها را از قهر خدا برهانند و
ص: 33
حکم شد آن دو زن را با دوزخیان به آتش در افکنید. باز خدا برای مؤمنان (آسیه) زن فرعون را مثل آورده هنگامی که (از شوهر کافرش بیزاری جست و عرض کرد: بار الها خانه ای برای من در بهشت بنا کن و مرا از شر فرعون کافر و کردارش و از قوم ستمکار نجات بخش.)
صریحا در این دو آیه شریفه می فهماند که زوجیت برای طرفین مثمر ثمر نیست، چنانچه زن نوح (شیخ الانبیاء علیه السّلام) و زن لوط به واسطه خیانتی که به شوهر های خود نمودند، زوجیت و همسری آن دو پیغمبر بزرگ برای آنها نفعی نبخشید هر دو کافر مردند و به جهنم می روند، که آخر این آیه صراحت دارد «و قیل ادخلا النار مع الداخلین» یعنی حکم شد آن دو زن را با دوزخیان به آتش افکنید و بالعکس، آسیه زن فرعون از زوج و همسرش فرعون کافر، ضرری به او وارد نیاید؛ شوهرش به جهنم و خودش به بهشت می رود.
پس زوجیت و همسری که شما سبب شرافت دانستید، حقیقت ندارد. البته زوجیت و همسری وقتی مورد اثر است که من جمیع الجهات روحا و خُلقا و سیرة مماثل می باشند و الا کافر ومسلم و منافق و مؤمن از همسری با یکدیگر نفع و ضرری نمی بینند.
پس اگر شوهری مؤمن و همسر او فاسد بود و به همسرش بد گفت و مذمت اخلاق او را نمود، به شوهرش ضرری نخواهد رسید و اگر مردم از اخلاق فاسده آن زن بدگویی نمایند، به مقام شوهر مؤمنش اهانتی نخواهد شد.
ص: 34
شیخ: خیلی تعجب است در مختصر فاصله ای در بیانتان تناقض واضح شنیده شد.
داعی: نه در یک مجلس، بلکه از اول عمر تا آخر امکان ندارد متناقض صحبت نمایم؛ زیرا امور دین و مذهب عملی عقلانی است و نقشه مرتبی دارد که به دست ما داده اند. نظریات شخصی در عقاید به کار نمی بریم؛ مانند عقایدبعضی از فلاسفه و حکما نیست که پیوسته در تغییر باشد و بعضی از آنها فرضیات شخصی به کار برده و نظریات خود را اعمال کنند. افلاطون نظرش با استادش سقراط مطابقه نکند، بعضی از نظریات فیض و فیاض با نظرات استادشان المتألهین نیاید ولی تربیت شدگان مکتب انبیاء مخصوصا تعالیم عالیه خاتم الانبیاءعلیهم السّلام که به وسیلة باب علمش امیر المؤمنین علی علیه السّلام به ما رسید متناقض نیست، ما هم متناقض نمی گوییم.
در پس پرده طوطی صفتم داشته اند
آنچه استاد ازل گفت همان می گویدم
اگر جناب عالی مراجعه به جرائد و مجلات نموده و در تمام بیانات و گفتارم در لیالی ماضیه دقت کنید، می بینید که از دساتیر و بیانات بزرگان دین رسول خدا و ائمه طاهرین صلوات الله علیهم اجمعین که پایه و اساس از قرآن مجید می گیرد، خارج نشده ام. نظریات شخصی خودم نبوده که گاهی فراموش شود یا نظریه و فکرم عوض شود، آنچه تا به حال عرض کردم یا بعدها بنمایم استفاده از قرآن مجید و فرمایشات بزرگان بوده لذا تناقض در کلمات و گفتارم راه ندارد؛ حالا خوب است بفرمایید ببینیم، جملاتی که به نظر شما تناقض آمده کدام بوده؟
شیخ: یک جا می فرمایید نسبت خبث و فحش به تمام آدمیان حرام است و
ص: 35
الحال فرمودید زن های نوح و لوط به شوهرهای خود خیانت کردند. این دو جمله متناقض نیست و آیا این گفتار شما زننده نیست که نسبت خبث و فحش و خیانت به همسرهای آنها بدهید؟
داعی: حتم دارم عمداً سهوا می فرمایید و وقت مجلس را می گیرید و خودتان می دانید که مغالطه فرمودید، ولی از مثل شما عالم دانشمندی انتظار مغالطه کاری نداشتم با این که خودتان معنای خیانت را در آیه شریفه می دانید و قطعا طرفداری شما از همسرهای انبیاء برای آن است نکند بحث توسعه یافته و بر خلاف مقصود شما حقایق کشف شود.
عجب است از شما که خیانت را تعبیر به فحشاء نمودید وحال آنکه بین فحشاء و خیانت فرق بسیار است، زنان انبیاء به کلی از فحشاء معری و مبری بوده اند، فقط صحبت در خیانت است.
اولا: همسر هر پیغمبری وقتی بر خلاف رفتار و گفتار و دستور آن پیغمبر عمل کند البته خائن است.
ثانیا: دعاگو نگفتم خیانت کردند که شما مغلطه نموده مورد اشکال قرار دادید، بلکه صریح آیه شریفه است که خداوند متعال فرمود: {فخانتاهما} و خیانت آنها خیانت فحشاء نبوده؛ زیرا که عرض کردم زوجات انبیاء عموما از این نوع خیانت مبری بودند، پس خیانت آنها به تمرّد اوامر و کفر و نفاق بوده است.
زن نوح پیغمبر، مخالف با شوهر بود و نزد مردم بدگویی از حضرت نوح
ص: 36
می نمود و می گفت شوهر من دیوانه است، چون من همیشه با او هستم از حالات او به خوبی آگاهم، فریب او را نخورید و زن حضرت لوط قوم او را از مهمانان تازه وارد خبر می داد و اسرار خانه شوهر را به جبابره و دشمنان حضرت می رسانید و باعث فتنه و فساد می شد.
و اما معنای آیه شریفة سوره نور که شما استشهاد بر له خود نمودید چنین است، بنا بر تحقیق مفسرین و از معصوم هم رسیده که زنان ناپاک برای مردمان ناپاک، شایسته اند و مردان ناپاک، راغب به ایشانند و زنان پاک لایق مردان پاک اند و مردان پاک، به ایشان مایلند و این معنی آیه اول همین سوره نور است که می فرماید:
{الزّانی لا یَنْکِحُ إِلاّ زانِیَةً أَوْ مُشْرِکَةً وَ الزّانِیَةُ لا یَنْکِحُها إِلاّ زانٍ أَوْ مُشْرِکٌ}
(مرد زناکار جز با زن زناکار و مشرک نکاح نمی کند و زن زانیه هم جز با مردانی زانی و مشرک، نکاح نخواهد کرد. یعنی این دو فرقه به هم متمایل می باشند.)
خلاصه آیة شریفه «الخبیثات للخبیثین» ابدا مطابق با مدعای شما نمی نماید و آیه معنایی دارد که ربطی به هدف و مقصد شما ندارد.
و اما ام المؤمنین عایشه اگر مورد انتقاد قرار گرفته نه از نظر حبّ و بغض به
ص: 37
او است، بلکه از جهت ندانسته کاریهای او بوده که در تمام دوره عمر آرام نبوده وپیوسته اعمالی از او صادر و ظاهر گردیده که از هیچ کدام از زوجات رسول اکرم صلی الله علیه وآله حتی حفصه دختر عمر هم مثل این اعمال صادر نشده. نقد و انتقادات جامعة شیعه در حدود انتقاداتی است که علمای خودتان نقل نموده اند که آن زن ناراحت، تاریخ زندگی خود را لکه دار نموده.
شیخ: خودتان انصاف دهید آیا سزاوار است با بیاناتی که قبلا نمودید از مثل شما شخص شریف و متینی جملاتی ابراز شود که ام المؤمنین تاریخ خود را لکه دار نموده است؟
داعی: زوجات رسول الله صلی الله علیه وآله به استثنای خدیجه ام المؤمنین همگی برای ما یکسانند. امّ سلمه و سوده و عایشه و حفصه و میمونه و دیگران همه، امهات المؤمنین هستند. وضع رفتار و افعال و اعمال عایشه او را از دیگر زنان ممتاز، و تاریخ او را لکه دار نموده.
این کلام داعی نیست بلکه اکابر علمای خودتان زندگانی او را لکه دار ضبط نموده اند، افعال نیک و بد هر کس زیر پرده نمی ماند، عاقبت آشکار می شود.
منتهی شماها روی حبّ و وداد، غمض عین نموده مطابقه اخبار را ندیده گرفته، حمل به صحت نموده، دفاع می نمایید.
ما همان می گوییم که علمای خودتان می گویند، خیلی عجب است اگر علماء و مورخین سنی بنویسند، بگویند عیبی ندارد و مورد انتقاد شما قرار نمی گیرد، ولی بی چاره شیعه، همان را بنویسد و بگوید، هزار عیب و تهمت بر او بسته و مورد اعتراض قرار می دهید.
ص: 38
شما اگر ایرادی دارید اول به علمای خودتان بنمایید، که چرا در کتب خود ثبت نموده اند.
شیخ: لابد از مخالفتی که با علی کرم الله وجهه نموده، شما خورده بینی می نمایید؟
داعی: اولا خورده بینی نداریم بلکه کلی بینی می باشد. مخالفت با امیر المؤمنین و امام حسن و اهل بیت علیهم السّلام به جای خود محفوظ است ولی اساس لکه در تاریخ زندگانی ام المؤمنین عایشه، از زمان خود رسول الله صلی الله علیه وآله سرچشمه می گیرد که روی فطرت و اخلاق ذاتی خود، پیغمبر را اذیت و آزار می نمود تا به دیگران رسید. پیوسته متمرد امر رسول الله صلی الله علیه وآله بوده است.
شیخ: عجب است، ام المؤمنین محبوبه رسول خداصلی الله علیه وآله را آن قدر شما پست می دانید که حاضر شوید بگویید رسول خداصلی الله علیه وآله را اذیت می نموده؟ چگونه ممکن است قبول نمود این ادعای شما را و حال آن که قطعا ام المؤمنین قرآن کریم را خوانده، آیه شریفه:
{ إِنَّ الَّذینَ یُؤْذُونَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللّهُ فِی الدُّنْیا وَ اْلآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذابًا مُهینًا}
آنان که خدا و رسول او را (به عصیان و مخالفت) آزار و اذیت می کنند، خدا در دنیا و آخرت آنها را لعن کرده (و از رحمت خود دور فرموده) و بر آنها عذابی با ذلت و خواری مهیا ساخته است)،
به نظرش رسیده چگونه در مقام اذیت وآزار آن حضرت برآمده، تا ملعون خداوند متعال گردد در دنیا و آخرت عذاب سخت با ذلت و خواری را برای
ص: 39
خود در آخرت مهیا نماید! پس قطعا این مطلب کذب محض است و از تهمت های شیعیان می باشد.
داعی: خواهش می کنم آنقدر فحش ندهید، زیرا مکرر عرض کردم که شیعیان اهل تهمت و افترا نیستند برای آن که آن قدر دلیل واضح در دست است که احتیاج به دسیسه بازی ندارد.
اما راجع به آیه شریفه تصدیق می کنم امّ المؤمنین عایشه این آیه را تنها ندید بلکه پدرش ابی بکر و کبار صحابه همگی دیدند! با مطابقت اخباری که در لیالی ماضیه عرض نمودم، کشف بسیاری از حقایق می شود؛ اگر انصاف در کار باشد.
اما موضوع آزار دادن عایشه رسول خداصلی الله علیه وآله را فقط در کتب معتبره علمای شیعه نمی باشد.
بلکه اکابر علماء و مورخین بزرگ خودتان نوشته اند که مکرر اسباب زحمت رسول خداصلی الله علیه وآله و رنجاندن خاطرات آن حضرت گردید.
چنان چه امام غزالی در صفحه 135 جزء دوم احیاء العلوم(1) باب 3 کتاب
ص: 40
آداب النکاح،چندین خبر در مذمت عایشه نقل نموده که از جمله مقابلة او با رسول خداصلی الله علیه وآله و قضاوت ابی بکر است که مولی علی متقی هم در صفحه116 جلد هفتم کنز العمال و ابو یعلی در مسند ابو الشیخ در کتاب امثال آورده اند که ابی بکر رفت به ملاقات دخترش عایشه. چون بین پیغمبر و عایشه دلتنگی شده بود، ابوبکر را به قضاوت طلبید. در وقت سخن گفتن، عایشه کلمات اهانت آمیز می گفت، ضمنا به آن حضرت عرض می کرد در گفتار و کردارت عدالت را پیشه کن!! چنان این حرف اهانت آمیز در ابوبکر مؤثر شد که سیلی سختی به صورت دخترش زد که خون بر جامه اش سرازیر شد
و نیز امام غزالی در همان باب نکاح و دیگران نقل نموده اند که ابی بکر وارد شد به منزل دخترش، فهمید رسول الله از عایشه دلتنگ است، گفت: آنچه میان شما واقع شده بیان کنید تا من قضاوت نمایم. پیغمر اکرم به عایشه فرمود: «تُکَلِّمین اَو اُکَلِّمْ» (تو حرف می زنی یا من
ص: 41
حرف بزنم؟) در جواب عرض کرد: «بَل تَکَلَّمْ و لا تَقُلْ اِلاّ حَقّاً» (شما حرف بزنید ولی نگویید مگرحرف حق و راست را)!!!
در جملة دیگر از کلامش به آن حضرت عرض کرد: «انت الذی تزعم انّک نبی الله» (تویی آن کسی که گمان می کنی پیغمبر خدا هستی)!!!
آیا این جملات طعن به مقام نبوت نبود؟ مگر عایشه آن حضرت را پیغبمر بر حق نمی دانست که چنین کلماتی نسبت به آن حضرت اداء می نمود؟
از این قبیل اهانتها در کتب شما بسیار رسیده که تماما اسباب آزار و اذیت و رنجاندن دل آن حضرت بوده.
چرا علماء و مورخین فریقین بلکه بیگانگان در تاریخ اسلام از سایر زوجات رسول الله حرفی نزدند و انتقادی ننمودند؟ حتی از حفصه دختر عمر این نوع انتقادات ننمودند، فقط اعمال و رفتار خود عایشه معرف او به بدی شده. ما درباره عایشه همان گوییم که اکابر علماء خودتان گفته اند.
آیا کتاب های امام غزالی و تاریخ طبری و مسعودی و ابن اعثم کوفی و دیگران را مطالعه ننموده اید که علمای بزرگ خودتان او را متمرد اوامر خداوند متعال و رسول الله به حساب آورده اند؟ آیا تمرّد امر خدا و رسول خداصلی الله علیه وآله نمودن، موجب سعادت و خوشبختی می شود؟
آنگاه گله می کنید که چرا داعی گفتم تاریخ زندگانی ام المؤمنین ملکوک است.
کدام لکه تاریخی بزرگتر از تمرّد امر خدا و رسول خداصلی الله علیه وآله و قیام نمودن در مقابل خلیفه پیغمبر و جنگ کردن با وصی ثابت آن حضرت بوده و حال آنکه در
ص: 42
آیه 33 سوره 33 (احزاب) خطاب به تمام زنان آن حضرت می فرماید:
{وَ قَرْنَ فی بُیُوتِکُنَّ وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِیَّةِ اْلأُولی}
(در خانه هایتان بنشینید و آرام گیرید (و بی حاجت و ضرورت از خانه بیرون نرید) و مانند دوره جاهلیت پیشین آرایش و خود آرایی نکنید.)
تمام زنان آن حضرت اطاعت این امر را نمودند و جز برای امر ضروری از خانه بیرون نمی آمدند، حتی اعمش هم روایت می کند.
سوده زوجة رسول الله گفتند چرا حج و عمره نمی کنی و از این فیض عظمی بازمانده ای؟ سوده در جواب گفت که یک بار حج بر من واجب بود به جای آوردم، بهتر از این حج و عمرة من، اطاعت امر حق است که فرموده: {و قرن فی بیوتکن}
پس از خانه بیرون نروم، چنان چه امر فرموده، حتی عزم دارم پای از حجره ای که رسول خدا مرا در آن نشانده حتی الامکان بیرون نگذارم تا بمیرم. (همین قسم هم عمل کرد و از خانه بیرون نرفت تا جنازه اش را بیرون بردند) مگر سوده یا عایشه و ام سلمه برای ما فرقی دارند؟ تمام آنها زنان پیغمبر و امهات المؤمنین هستند، منتهی در اعمال فرق می کنند.
احترام امت به عایشه و حفصه نه از جهت آن است که دختران ابی بکر و عمر بودند (گرچه شما به همین جهت احترام می نمایید) بلکه برای آن است که زوجه و همسر رسول خدا بوده اند، و زنان آن حضرت وقتی مقام افتخار دارند که متقی و پرهیزکار باشند، چنان چه در آیه 31 سوره 33 (احزاب) صریحاً می فرماید:
{یَا نِسَاءَ النَّبِیِّ لَسْتُنَّ کَأَحَدٍ مِنَ النِّسَاءِ إِنِ اتَّقَیْتُنَّ}
حاصل معنی آن که ای زنان پیغمبر، شمامانند یکی از زنان نیستید (یعنی از حیث شرافت و فضیلت برتر از همه هستید)، به یک شرط و آن این که اگر متقی و خدا ترس و پرهیزکار باشید.
ص: 44
پس سوده یک زن مطیعه و متقیه و فرمان برادر رسول الله صلی الله علیه وآله بوده است. عایشه هم زن متمرده آن حضرت بوده که بر خلاف دستور خدا و پیغمبر، فریب طلحه و زبیر را خورده (یا روی بغض و عداوت شخصی با علی علیه السّلام) به بصره رفته؛ عثمان بن حنیف را که از بزرگان صحابه و والی بصره از جانب علی علیه السّلام بوده؛ گرفتند و موهای سر و صورت و ابروان او را کندند و بعد از ضرب تازیانه مفصل، اخراجش نمودند. متجاوز از صد نفر از مردمان بی دفاع بیچاره را به قتل رسانیدند. چنان چه ابن اثیر(1)و مسعودی(2) و محمد بن جریرطبری(3) و ابن ابی
ص: 45
الحدید(1) و غیرهم مفصل نوشته اند. آنگاه سوار بر شتر عسکر نام شده که با پوست پلنگ و زره پوشانده بودند، مانند یک مرد جنگ (زمان جاهلیت) به میدان حاضر شد و خون هزاران نفر به جهت قیام ایشان ریخته گردید. آیا این لکه نبود که مردان بی شرف از خدا بی خبر، زنان خود را در خانه ها و پشت پرده ها نشانده ولی زوجه وهمسر رسول الله صلی الله علیه وآله را به آن افتضاح در ملاء عام حاضر نمایند؟! آیا این عمل تمرد امر خدا و رسول الله صلی الله علیه وآله نبوده است؟
آن هم در مقابل علی بن ابی طالب علیه السّلام شخصیت بزرگی که اکابر علمای خودتان در فضائل و مناقب او آن همه خبر نقل نموده اند که قابل شماره و احصاء نیست.
ص: 46
چنان چه امام احمد حنبل در مسند و ابن ابی الحدید در شرح نهج و امام فخر رازی در تفسیر کبیر و خطیب خوارزمی در مناقب(1) و شیخ سلیمان بلخی حنفی در ینابیع المودة(2)
و محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب 62، کفایة الطالب(3) و میر سید علی همدانی شافعی در مودة پنجم مودة القربی(4) از خلیفه ثانی عمر بن الخطاب و حبر امت عبد الله بن عباس نقل می کند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله به علی علیه السّلام فرمود:
«لو ان البحر مداد و الریاض اقلام والانس کتّاب و الجن حسّاب ما احصوا فضائلک یا اباالحسن.»
ص: 47
(اگر دریا مرکب شود و درختها قلم گردد و بنی آدم نویسنده و طایفه جن حساب کننده، نمی توانند شماره و احصا کنند فضایل تو را یا ابا الحسن (کنیه علی علیه السّلام بود))
جایی که رسول اکرم صلی الله علیه وآله در باب فضایل آن جناب چنین کلماتی فرماید که اگر تمام جن و انس بخواهند فضایل آن حضرت را بنویسند، نتوانند؛ چگونه ما می توانیم فضایل عالیه اش را با لسانهای الکن و قلمهای شکسته حصر نماییم؟
مع ذلک تا آنجا که توانسته اند، قدرت پیدا نموده اند. علاوه بر اکابر علمای شیعه، علمای خودتان با کمال ملاحظه ای که داشته اند و بعضی با منتهی درجه تعصب و عناد مانند قوشچی و ابن حجر و روزبهان و غیر آنها، کتابهای خود را پر نموده اند به مختصری از بسیار از فضایل و مناقب آن حضرت.
الخطباء خوارزمی صفحه 449، جلد دوم شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید وفصول المهمه(1) ابن صباغ مالکی مخصوصا در صفحه124 از حافظ عبد العزیز بن الاخضر الجنابذی در کتاب معالم العترة النبویة از فاطمة زهراعلیهاالسّلام که فرمود: در شام عرفه پدرم رسول خداصلی الله علیه وآله بیرون آمد نزد ما و فرمود:
«إن الله تعالی باهی بکم الملائکة عامة وغفر لکم عامة وغفر لکم عادة و لعلیّ خاصّة و انی رسول الله غیر محاب لقرابتی ان السعید کل السعید من احب علیّا فی حیاته و بعد موته و ان الشقی من ابغض علیّاً فی حیاته و بعدمماته.»
(خدای عزوجل مباهات می کند به شماهاملائکه را عموما و آمرزیده شماها را عموما و علی را خصوصا و من که رسول خدایم بدون این که نظر محبت و دوستی به خویشانم داشته باشم. به درستی که سعید با تمام سعادت کسی است که دوست بدارد علی را در حیات و بعد از وفاتش و شقی با تمام شقاوت کسی است که دشمن بدارد علی را در
ص: 49
حیات و بعد از وفاتش).
و نیز در همان کتاب ها(1) خبر مفصلی را که گمان می کنم شبهای گذشته هم عرض کرده باشم نقل می نمایند از خلیفه عمر بن الخطاب از رسول اکرم صلی الله علیه وآله که در آخر آن خبر به علی علیه السّلام فرمود:
«کذب من زعم انه یحبّنی و هومبغضک یا علی من احبک فقد احبنی و من احبنی احبه الله و من احبّه الله ادخله الجنة و من ابغضک فقد ابغضنی و من ابغضنی ابغضه الله و ادخله النار»
(دروغ می گوید کسی که گمان می کند مرا دوست می دارد در حالتی که تو را دشمن می دارد. یا علی کسی که تو را دوست دارد مرا دوست داشته و کسی که مرا دوست بدارد خدا او را دوست می دارد و کسی که خدا او را دوست دارد داخل بهشت می کند و کسی که تو را دشمن دارد مرا دشمن داشته و کسی که مرا دشمن بدارد خدا او را دشمن بدارد داخل آتش می کند.)
و نیز در همان کتاب از کتاب الال ابن خالویه از ابی سعید خدری نقل
ص: 50
می نماید که رسول اکرم علیه السّلام به علی علیه السّلام فرمود:
«حبک ایمان و بغضک نفاق و اول من یدخل الجنة محبک و اول من یدخل النار مبغضک.»
(دوستی تو یا علی ایمان است و دشمنی تو نفاق و اول کسی که وارد بهشت می شود دوست تو می باشد و اول کسی که وارد آتش می شود دشمن تو می باشد.)
و میر سید علی همدانی شافعی در مودت سید از مودة القربی و حموینی در فرائد نقل می کنند که پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله در میان اصحاب فرمود:
«لا یحب علیا الا مؤمن و لا یبغضه الا کافر.(1)» و جای دیگر فرمود: «لا یحب الامؤمن و لا یبغضک الا منافق» (علی را دوست نمی دارد مگر مؤمن و او را دشمن نمی دارد مگر کافر. آن گاه فرمود تو را دوست نمی دارد یا علی مگر مؤمن و دشمن نمی دارد مگر منافق.)
ص: 51
و محمد بن یوسف گنجی در صفحه 119 کفایة الطالب(1) ضمن باب 62 نقلا از تاریخ دمشق و محدث شام و محدث عراق از حذیفه و جابر ازرسول اکرم صلی الله علیه وآله روایت نموده که فرمود: «علیّ خیر البشر مَن أبی فقد کفر» (علی بهترین بشر است هر کس ابا نماید و قبول نکند، کافر است).
و نیز از عطا(2) روایت نموده که سؤال نمودند از عایشه حال علی علیه السّلام را گفت:
«ذاک خیر البشر لا یشک فیه الا کافر.»
(علی بهترین بشر است. شک در این معنی نمی نماید مگر کافر.)
ومی گوید حافظ ابن عساکر در تاریخ خود که صد مجلد است و سه جلد آن در مناقب علی علیه السّلام است در مجلد پنجاهم همین خبر را از عایشه نقل نموده و محمد بن طلحه شافعی درصفحه 17مطالب السئوول(3) و ابن صباغ مالکی در فصول المهمه(4) از ترمذی و نسائی از ابی سعید خدری نقل می نمایند که گفت:
ص: 52
«ما کنا نعرف المنافقین علی عهدرسول الله صلی الله علیه وآله الا ببغضهم علیّا»
(ما در زمان رسول الله صلی الله علیه وآله منافقین را به بغض و کینه علی می شناختیم)
و نیز در فصول المهمه نقل می نماید که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود به امیر المؤمنین علیه السّلام:
«حربک حربی و دمک دمی و انا حرب لمن حاربک لا یحبک الا طاهر الولادة و لا یبغضک الا مؤمن و لا یبغضک الا منافق»
(یا علی جنگ کردن با تو جنگ کردن با من است. خون تو خون من است و من در جنگم با کسی که با تو جنگ نماید یا علی دوست نمی دارد تو را مگر حلال زاده و دشمن نمی دارد تو را مگر کسی که ولادتش ناپاک بوده و دوست نمی دارد تو را مگر مؤمن و دشمن نمی دارد تو را مگر منافق.)
شیخ: این قبیل اخبار، اختصاص به علی کرم الله وجهه ندارد؛ بلکه در باره خلفاء راشدین رضی الله عنهم هم وارد شده است.
ص: 53
داعی: ممکن است از آن اخبار نمونه ای بیان فرمایید تا کشف حقیقت گردد؟
شیخ: عبد الرحمن بن مالک مغول، به سند خود از جابر نقل می نماید که رسول خداصلی الله علیه وآله فرمود:
«لا یبغضن ابابکر و عمر مؤمن و لا یحبهما منافق»
داعی: باز هم بیان جناب عالی موجب تعجب گردید. آقای من، مگر فراموش فرمودید قرارداد شب اول را که بنا شد استشهاد ما به احادیث یک طرفه نباشد؛ حال هم که می خواهید استشهاد یک طرفه نمایید، به احادیث صحیح الاسناد بنمایید نه به قبیل احادیث مجعول مخدوش غیر قابل قبول از روات کذّاب وضّاع.
شیخ: شما تصمیم گرفته اید هر حدیثی را از ما بشنوید به نحو اهانت رد نمایید؟
داعی: متأسفانه داعی تنها ردّ ننموده، بلکه اکابر علمای خودتان هم ردّ نموده اند.
خوب است مراجعه نمایید به میزان الاعتدال(1) ذهبی صفحه 236، جلد دهم تاریخ خطیب بغدادی(2) و ببینید که از بسیاری از ائمه جرح و تعدیل در
ص: 54
شرح حال عبد الرحمن بن مالک نقل نموده اند که «انه کذاب افّاک وضّاع لا یشک فیه احد.»
یعنی به درستی که عبد الرحمن مذکور، دروغگو و تهمت زننده و وضع و جعل کننده حدیث است که احدی شک در این معنی ندارد.
شما را به خدا انصاف دهید آیا این خبر یک طرفه شما از یک مرد دروغگوی جعّال برابری می کند با آن همه اخباری که از طرف اکابر علمای خودتان نقل کردیده که برای نمونه به بعض از آنها اشاره نمودم.
خوب است مراجعه نمایید به صفحه390 جلد ششم جامع الکبیر سیوطی و صفه 215 جلد دوم ریاض النضره محب الدین صفحه299، جلد دوم جامع ترمذی(1) و صفحه 46 جلد سیم استیعاب(2) ابن عبد البر و صفحه 295 جلد ششم حلیة الاولیاء(3) حافظ ابو نعیم و صفحه 17 مطالب السؤول(4) محمد بن
ص: 55
طلحة شافعی و صفحه 126فصول المهمة(1) ابن صباغ مالکی و ببینید که هر یک به عبارت مختلفه از ابوذر غفاری نقل نموده اند که گفت:
«ما کنا نعرف المنافقین علی عهد رسول الله صلی الله علیه وآله الا بثلاث، بتکذیبهم الله و رسوله و التخلف عن الصلاة و بغضهم علیّ بن ابی طالب علیه السّلام.»
«و عن ابی سعید الخدری قال: کنا نعرف المنافقین ببغضهم علیّاً»
«وما کنا نعرف المنافقین علی عهد رسول الله صلی الله علیه وآله الا ببغضهم علیّاً»
(ما منافقین را در زمان رسول الله صلی الله علیه وآله نمی شناختیم مگر به سه علامت: 1- تکذیب نمودن خدا و پیغمبر. 2- تخلف نمودن از نماز. 3- دشمنی با علی علیه السّلام)
و نیز امام احمد حنبل در صفحه 95 و138 جلد اول مسند(2) و ابن عبد البر صفحه 37 جلد سیم استیعاب(3) و احمد خطیب بغدادی در صفحه 426 جلد چهاردهم تاریخ بغداد(4)، ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه(5) و امام نسائی در
ص: 56
صفحه 117 جلد هشتم سنن(1)) و صفحه27 خصائص العلوی(2) و حموینی در باب 22فرائد(3) و ابن حجر در صفحه 509، جلد دوم اصابه(4) و حافظ ابو نعیم در صفحه 185 جلد چهارم حلیه الاولیاء(5) و سبط ابن جوزی در صفحه 15 تذکره و سیوطی در صفحه 152 و 408، جامع الکبیر و محمد بن طلحه شافعی در صفحه 17 مطالب السؤول(6) و ترمذی در صفحه13 جلد دوم جامع(7) به عبارات مختلفه، گاهی از ام سلمه و ابن عباس آورده اند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
«یاعلی لا یحبک منافق و لا یبغضک مؤمن»، «لا یحبک الا مؤمن و لا یبغضک الا منافق»، «لا یحب علیاً المنافق و لا یبغضه مؤمن»
(یا علی منافق تو را دوست نمی دارد مؤمن تو را
دشمن نمی دارد. تو را
ص: 57
دوست نمی دارد مگر مؤمن و دشمن نمی دارد تو را مگر منافق. دوست نمی دارد علی را منافق و دشمن نمی دارد او را مؤمن).
ابن ابی الحدید در صفحه 364 جلد اول شرح نهج(1) از شیخ ابوالقاسم بلخی شیخ معتزله نقل می نماید که گوید:
«و قد اتفقت الاخبار الصحیحة التی لا ریب فیها عند المحدیثین علی ان النبی صلی الله علیه وآله قال له: لا یبغضک الا منافق و
لا یحبک الاّ مؤمن».
(اتفاقی جمیع محدثین است در اخبار صحیحه ای که شکی در صحت آن نمی باشد که پیغمبرصلی الله علیه وآله به علی علیه السّلام فرمود: دشمن نمی دارد تو را مگر منافق و دوست نمی دارد تو را مگر مؤمن.)
و نیز(2) در صفحه 264 جلد چهارم، خطبه امیر المؤمنین علیه السّلام را نقل می نماید که فرمود:
« لو ضربت خیشوم المؤمن بسیفی هذا علی أن یبغضنی ما أبغضنی ولو صببت الدنیا بجماتها علی المنافق علی أن یحبنی ما أحبنی. وذلک أنه قضی فانقضی علی لسان النبی الأمی صلی الله علیه وآله أنه قال: یا علی لا یبغضک مؤمن ولا یحبک منافق»
(اگر با این شمشیر خود بر بینی مؤمن بزنم که مرا دشمن بدارد، هرگز مرا دشمن نمی دارد و اگر تمام دنیا را بدهم
به منافق که مرا دوست
ص: 58
بدارد، هرگز مرا دوست نمی دارد و این همان است که بر زبان رسول خداصلی الله علیه وآله گذشت که فرمود: دوست نمی دارد تو را مگر مؤمن و دشمن نمی دارد تو را مگر منافق.)
از این قبیل اخبار در کتب معتبره شما بسیار رسیده. برای نمونه به مقتضای وقت مجلس همین چند خبر را که در نظر داشتم ذکر نمودم.
اینک از آقایان محترم تمنا می کنم منصفانه قضاوت فرمایید که قیام عایشه و جنگ با علی علیه السّلام آیا جنگ با رسول خداصلی الله علیه وآله نبوده؟ آیا این جنگ و وادار نمودن مردم را به جنگ علی علیه السّلام از روی حب و محبت و دوستی بوده یا از روی بغض و کینه و عداوت؟ بدیهی است احدی نمی گوید که جنگ بین دو نفر، روی محبت و دوستی می باشد. محققا روی بغض و عداوت بوده. آیا در این همه اخبار که نمونه ای از آنها ذکر شد، رسول اکرم صلی الله علیه وآله یکی از علامات کفر و نفاق را بغض و جنگ علی قرار نداده؟ آیاتطبیق این اخبار با قیام عایشه ام المومنین و جنگ با علی علیه السّلام چگونه خواهد شد؟
متمنی است بدون نظر حب و بغض، از روی انصاف قضاوت به حق نمایید.
عجبا! خبری به خاطرم آمد که میر سید علی فقیه همدانی شافعی در مودت سیم از موده القربی(1) از خود عایشه نقل نموده که گفت: رسول خداصلی الله علیه وآله فرمود:
«ان الله قد عهد الی من خرج علی علیّ فهو کافر فی النار.»
(خداوند عهد نموده با من که بدانید هر کس خروج بر علی علیه السّلام بنماید
ص: 59
کافر است و جایگاه او در آتش می باشد.)
عجب آنکه وقتی به او اشکال کردند که چرا با شنیدن چنین کلامی از پیغمبر بر علی خروج نمودی؟ عذر غیر مقبول (بدتر از گناه) آورد، گفت:
«نسیت هذا الحدیث یوم الجمل حتی ذکرته بالبصرة»
یعنی فراموش کردم این حدیث را روز جمل تا آن که در بصره یادم آمد.
شیخ: با چنین بیانی که خود می کنید پس چه اشکالی بر ام المؤمنین رضی الله عنها دارید؟ بدیهی است آدمی مرکز سهو و نسیان می باشد.
داعی: ممکن است داعی هم بگویم روز جمل که نائرة حرب مشتمل بود حدیث را فراموش نموده، ولی از روز حرکت از مکه که تمام دوستان حتی زنان پاک رسول الله منعش نمودند که حرکت بی جا مکن، زیرا مخالف با علی مخالفت با پیغمبر است؛ باز هم حدیث یادش نبود؟!
آیا مورخین(1) خودتان که واقعة جمل رانوشتند یادآور نشدند که رسول
ص: 60
ص: 61
اکرم صلی الله علیه وآله فرمودند: عایشه بترس از آن راهی که سگ های حوأب بر تو پارس نمایند. وقتی عازم بصره بود، اول شب که به آب بنی کلاب رسیدند سگ ها اطراف محمل او را گرفته، پارس نمودند. سؤال نمود، اینجا کجا است؟ گفتند: حوأب. متوجه خبر و فرموده رسول خدا شد. چرا باز فریب طلحه و زبیر را خورد و طی طریق نمود تا به بصره رسید و آن فتنه عظیم را بر پا نمود؟ آیا می توانید گفت فراموش کرده بود یا حقاً متعمداً عالما عارفا طی طریق نمود؟
منه دام علاء ان لا ینسانی من الدعاء فی المظان فانی شدید الحاجه الی ذلک فی حیاتی و بعد الممات کما ارجوا من فضله تعالی ان لا انسی انشاء الله تعالی رزقه الله خیر الداریه و اذاقه حلاوه مناجاته و شفاعه ساداته امین آمین.
حرره خادم علوم اهل البیت النبوه و الطهاره و العاکف ینابهم الذی لم یعرف سواهم ابو المعالی شهاب الدین الحسینی المرعشی النجفی عفی عنه فی مستهل ثانی الربیعین 1370 ببلده قم المشرفه حرم الائمه و عش آل محمد صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین کما فی الخبر حامدا مصلیا مسلما.
نوشتند یادآور نشدند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمودند: عایشه بترس از آن راهی که سگهای حوأب بر تو پارس نمایند. وقتی عازم بصره بود، اول شب که به آب بنی کلاب رسیدند سگها اطراف محمل او را گرفته، پارس نمودند. سؤال نمود، اینجا کجا است؟ گفتند: حوأب. متوجه خبر و فرموده رسول خدا شد. چرا باز فریب طلحه و زبیر را خورد و طی طریق نمود تا به بصره رسید و آن فتنه عظیم را بر پا نمود؟ آیا می توانید گفت فراموش کرده بود یا حقاً متعمداً عالما عارفا طی طریق نمود؟
آیا این دلیل، لکه بزرگی نبود که دامن ام المؤمنین عایشه را آلوده نمود که به هیچ آبی پاک نخواهد شد؟ چه آن که عالما عامداً تمرد امر خدا و پیغمبر نمود و فریب طلحه و زبیر را خورد و به جنگ خلیفه و وصی پیغمبر رفت با آن که خودش می گفت: پیغمبرصلی الله علیه وآله فرموده: هر کس با علی جنگ کند و خروج بر او بنماید کافر است؟!
آیا جنگ با امیر المؤمنین علیه السّلام (وصی و خلیفه پیغمبرصلی الله علیه وآله) و اسباب زحمت و انقلاب جنگ را، اول کار خلافت فراهم نمودن، آزار پیغمبر نبوده؟
مگر نه، در حدیث است که شب گذشته با اسناد آن عرض کردم که رسول
ص: 62
اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
«من آذی علیاً فقد آذانی فقد آذی الله ایها الناس من آذی علیاً بعث یوم القیامة یهودیا او نصرانیا.»
(کسی که اذیت نماید علی را، مرا اذیت نموده و کسی که مرا اذیت نماید خدا را اذیت نموده. ای گروه مردم: کسی که اذیت کند علی را، در قیامت یهودی یا نصرانی مبعوث گردد.)
آیا این اخبار در کتب معتبرة خودتان نیست؟ پس چرا اعتراض به شیعیان می نمایید؟ آیا خونهای مؤمنین پاک و زجر عثمان بن حنیف (از صحابه پاک رسول اکرم صلی الله علیه وآله) و قتل زیاده از صد نفر از حفاظ و خزانه دارهای بی سلاح که اهل جنگ نبودند که چهل نفر آنها را در مسجد کشتند به گردن مسبب و مؤسس جنگ نبوده است؟
علامه مسعودی در صفحه 7 جلد دوم مورج الذهب(1) به این عبارت نوشته:
«فقتل منهم سبعون رجلا غیر من جرح و خمسون من السبعین ضربت رقابهم صبرامن بعد الاسر و هؤلاء الومن قتلوا ظلما و فی الاسلام.»
(غیر از آن چه مجروح نمودند، هفتاد نفر از خزانه دارهای بی سلاح حافظ بیت المال را کشتند و پنجاه نفر از آن هفتاد نفر را گردن زدند و کشتند
ص: 63
به کشتن صبرو زجر و این جماعت اول کشته گانی بودند در اسلام که مظلوم کشته شدند.)
و شرح مبسوط آن وقایع را ابن جریر(1) و ابن اثیر(2) و دیگران از علماء و مورخین خودتان نقل نموده اند. یا این اخبار را ازکتب معتبره خود خارج کنید (چنان چه در چاپ های جدید کتب علمای شما دست به تحریف زده بلکه بعض مطالب را ساقط می نمایند) و علماء اعلام و اکابر مورخین را تکذیب نمایید یا طعن و اعتراض و انتقاد را از شیعیان برطرف کنید؛ زیرا شیعیان نمی گویند، مگر آنچه درکتب معتبرة خودتان ثبت گردیده. به خدا قسم جماعت شیعیان بی تقصیرند. فرق ما و شما این است که شما این اخبار وارده در کتب معتبرة خود را سطحی مطالعه می نمایید و روی قاعدة (حب الشیء یعمی و یصم) وقایع مهمة تاریخ را تطبیق با اخبار نمی نمایید و پیوسته حسن نظر اعمال و دفاع بی مورد نموده و توجهی به حقایق نمی نمایید و یا اگر می نمایید در مقام پرده پوشی در آمده و آنها را به طریقی تبرئه می نمایید که (یضحک به الثکلی) ولی ما عمیقانه و بی طرفانه و منصفانه می نگریم و اخبار واردة درکتب فریقن را تطبیق با وقایع
ص: 64
نموده، قبول نفرمایید، خیلی هم ممنون خواهم شد.
شیخ: فرمایشات شما صحیح است. اما المؤمنین عایشه رضی الله عنها بشر بوده است معصوم نبوده، البته فریب خورده خطایی از او سر زده، روی سادگی فریب دو نفر از کبار صحابه را خورده؛ ولی بعد توبه نموده، خداوند هم از او گذشت فرمود.
داعی: اولاً اقرار نمودید که کبار صحابه خطاکار و فریبنده بودند و حال آنکه از حاضرین تحت الشجره و بیعت الرضوان بودند. پس خبر شما که سابقاً در لیالی ماضیه برای تبرئه صحابه بیان نمودید که «صحابه هر یک مانند ستاره ای هستند که اقتدای به آنها اسباب هدایت می شود» به خودی خود باطل می گردد.
ثانیاً: فرمودید ام المؤمنین عایشه توبه نمود. این معنی ادعای محض است. قیام و جنگ به کشتار مسلمین عند العموم ثابت ولی توبه ایشان غیر معلوم و مورد اتّکاء نمی باشد.
ولی آنچه مسلم است ام المؤمنین عایشه جنسا آرام نبوده، حرکات بچه گانة مترادفی داشته که هر یک موجب فساد در تاریخ زندگانی او گردیده. به قول شما توبه نموده و پشیمان گردیده و آرام شده، پس چرا بعدها در مقابل جنازه سبط رسول الله صلی الله علیه وآله آن فساد و عملیات را انجام داد که هر شنونده ای را متأثر می نماید؟
نه همان فقط رسول خدا را می رنجاند و می آزارد و یا سوار شتر شده، مانند زنان دوره جاهلیت و به جنگ وصی و خلیفه پیغمبر رفت که بگوییم با زندگان
ص: 65
مخالفت و ضدیت داشته، بلکه سوار قاطر شد و سر راه بر جنازه سبط اکبر پیغمبر، امام حسن علیه السّلام را گرفت، چنانچه اکابر علماء و مورخین خوتان نوشته اند مخصوصا یوسف سبط ابن جوزی درصفحه 122 تذکرةخواص الامة(1) و علامه مسعودی صحاب مروج الذهب در صفحه 136 اثبات الوصیة(2) و ابن ابی الحدید در اول صفحه 18 جلد چهارم شرح نهج البلاغة(3) نقلا از ابوالفرج و یحیی بن
ص: 66
الحسن صاحب کتاب النسب و محمد خداوندشاه در جلد دوم روضه الصفا(1) و واقدی ومنوفی احمد بن محمد حنفی در ترجمه تاریخ اعثم کوفی(2) و ابن شحنه در روضه
المناظر(3) و ابو الفداء(4) ودیگران در تاریخ خود آورده اند که وقتی جنازه آن حضرت را حرکت دادند، عایشه سوار بر قاطر شد با جماعتی از بنی امیه و غلامان، آنها سر راه بر جنازه بستند. گفتند: نمی گذاریم امام حسن را پهلوی قبر پیغمبر دفن نمایید. ابن عباس به روایت مسعودی گفت:
«اما کفاک ان یقال یوم الجمل حتی یقال یوم البغل؛ یوما علی بغل بارزة عن حجاب رسول الله تریدین اطفاءنور الله و الله متم نوره و لو کره المشرکون- انا لله و انا الیه راجعون.»
ص: 67
«تعجب است عایشه از حال تو آیا کفایت نمی کند تو را روز جمل (یعنی سورا شدی به میدان جنگ آمدی) تا این که بگویند مردم روز استر (یعنی سوار استر شدی سر راه بر جنازة پسر پیغمبر گرفتی) یک روز سوار بر شتر و یک روز سوار بر استر شده، حجاب رسول خداصلی الله علیه وآله را پاره کردی. تصمیم داری نور خدا را خاموش نمایی و حال آنکه خداوند نور خود را به حد کمال می رساند هرچند مکره طبع مشرکین باشد.)
و بعضی نوشتند به او فرمود:
تَجَمَّلْتِ تَبَغَّلْتِ
وَ اِنْ عِشْتِ تَفَیَّلْتِ
لَکِ تِسعٌ مِن الثُّمنِ
وَ فِی الْکُلِّ تَصَرَّفتِ
(گاهی سوار شتر و روزی سوار استر می شوی اگر زنده بمانی سوار فیل هم خواهی شد (کنایه از این که به جنگ خدا خواهی رفت) و حال آنکه تو از هشت یک فقط نه یکی داری و عدوانا تمام را تصرف کردی)
بنی هاشم خواستند شمشیر بکشند و آنها را دفع نمایند، حضرت امام حسین علیه السّلام جلوگیری نمود فرمود: «برادرم وصیت نموده حاضر نیستم به قدر شاخ حجامتی در عقب جنازه من خون ریخته گردد» فلذا به امر آن حضرت برگرداندند جنازه را در بقیع دفن نمودند.
اگر توبة عایشه صحت دارد و بر جنگ با امیر المؤمنین علیه السّلام پشیمان گردیده بود، پس چرا وقتی خبر شهادت آن حضرت را شنید، سجده شکر به جای آورد؟ چنانچه ابو الفرج اصفهانی صاحب اغانی در آخر شرح حالات آن حضرت
ص: 68
در مقاتل الطالبیین(1) آورده «لما ان جاء عایشة قتل امیر المؤمنین علی علیه السّلام سجدت»
(چون خبر قتل و شهادت امیر المومنین علیه السّلام به عایشه رسید سجده شکر نمود)
اگر واقعا توبه نموده و پشیمان گردیده بود، پس چرا وقتی خبر شهادت آن حضرت را شنید اظهار فرح و شادمانی نمود؟ چنان چه محمد بن جریر طبری در حوادث سال چهلم هجری تاریخ(2) خود ابو الفرج اصفهانی درآخر حالات آن حضرت در مقاتل الطالبیین(3) آورده اند زمانی که خبر شهادت آن حضرت را غلامی به او داد گفت:
فالقت عصاها و استقرت بها النوی
کما قر عینا بالایاب المسافر
القاء عصا کنایه از اطمینان قلب و آسودگی خاطر می باشد که وقتی آدمی در مکان معینی قلبش آرام و فکرش آسوده شد گفته می شود القی عصاه (چنان چه مسکویه در تجارب الامم(4) و دمیری در حیات الحیوان بیان نموده اند) مقصود عایشه از گفتن این شعر آن بود که خواست بگوید از بابت علی خیالم فارغ
ص: 69
وسینه ام باز و فکرم راحت شد، چون پیوسته انتظار هم چو خبری داشتم، مانند کسی که انتظار مسافر خود داشته باشد که آمدن مسافر چشم هایش روشن و قلبش آرام گردد!
پس من هم از شنیدن خبر مرگ علی چشمم روشن و قلبم آرام و خیالم راحت شد! آنگاه از خبر آورنده سئوال کرد که چه کس او را به قتل رسانید؟ گفتند: عبد الرحمن بن ملجم مرادی از قبیله بنی مراد. فوری گفت:
«فان یک نائیاً فلقد نعاه غلام لیس فی فمه التراب»
یعنی اگر علی دور از من است خبر مرگ او را غلامی آورد که خاک در دهان او مباد.
زینب دختر ام سلمه حاضر بود گفت: آیا سزاوار است در بارة علی علیه السّلام این قسم خوشحالی کنی و چنین کلماتی بگویی و اظهار فرح و شادمانی بنمایی؟ دید بد شد در جواب گفت:
به خود نبودم از روی سهو و نسیان و فراموشی این طور گفتم، چنان چه باز این حالت به من دست دهد بازگو نمایم، مرا یادآور شوید تا نگویم.
خوب است آقایان حب و بغض را کنار بگذارید و عبرت بگیرید که مسئله توبه، حقیقت نداشته بلکه تا دم مرگ به دشمنی خود باقی بوده است و الا اظهار فرح و سجده شکر نمی نمود.
آقایان محترم! این اعمال را حمل به چه چیز می نمایید؟ آیا جز این است که ام المؤمنین زنی بوده سبک عقل تر از دیگران که آرامش در زندگی نداشته؟
مطلب دیگری یادم آمد، شما آقایان انتقاد از شیعیان می نمایید و با نظر بغضاء
ص: 70
به آنها می نگرید که چرا به خلیفه سوم عثمان خورده گیری نموده و مطاعن او را که علماء خودتان نقل نموده اند واگو می نمایند.
اگر از این جهت هم شده باید به ام المؤمنین عایشه خوش بین نباشید چه آن که عموم اکابر علماء و مورخین خودتان مانند: این ابی الحدید در صفحه 77 جلد دوم شرح نهج البلاغه(1) و مسعودی در کتاب اخبار الزمان و اوسط و سبط ابن جوزی در صفحه 36 تذکره خواص الامه(2) و ابن جریر(3) و ابن عساکر و ابن اثیر(4) و دیگران از علماء و مورخین خودتان نوشته اند که ام المؤمنین عایشه پیوسته از عثمان بدگویی می کرد تا آنجا که فریاد می زد:
«اقتلوا نعثلا قتله الله، فقد کفر.»
(بکشید این پیر خرفت (یعنی عثمان) را، خدا بکشد او را پس به تحقیق کافر شده است).
ولی همین که عثمان کشته شد، از روی کینه و عداوت با علی علیه السّلام می گفت:
ص: 71
«قتل عثمان مظلوما و الله لأطلبن بدمه فقوموا معی.»(1)
(عثمان مظلوم کشته شد و به خدا سوگند مطالبه خون او را می کنم پس قیام کنید و مرا یاری نمایید.)
ابن ابی الحدید(2) می نویسد:
« ان عایشة کانت من اشد الناس علی عثمان حتی انها اخرجت ثوبا من ثیاب رسول الله صلی الله علیه وآله فنصبته فی منزلها و کانت تقول للداخلین الیها هذا ثوب رسول الله صلی الله علیه وآله لم یبل و عثمان قد ابلی سنته.»
(به درستی که عایشه از همه مردم نسبت به عثمان دشمن تر بود، تا آنجا که پیراهن رسول خداصلی الله علیه وآله را در منزل خود آویخته و به واردین اظهار می کرد این پیراهن رسول خداصلی الله علیه وآله است که هنوز کهنه نگردیده و عثمان سنت آن حضرت را کهنه و از کار انداخت.)
و نیز ابن ابی الحدید(3) گوید: وقتی در مکه خبر قتل عثمان به عایشه رسید گفت:
ص: 72
«ابعده الله ذلک بما قدمت یداه و ماالله بظلام للعبید»
(خداوند او را از رحمت دور گرداند، به سبب کردار ناپسندیده ای که به اختیار خود به یادگار گذارد و خداوند کسی است که ظلم بر بندگان نمی کند (آن که را عذاب کند کیفر کردار اوست))
این نوع کلمات را بدون دلیل از عایشه نسبت به خلیفه عثمان می شنوید، ابدا متأثر نمی شوید؛ ولی همین کلمات را اگر از شیعیان بی چاره بشنوید، فوری حکم رفض و کفر به آنها داده، قتلشان را واجب می کنید!
پس باید نظر، پاک باشد. اگر بد بینی به میان آمد، همه عیبی از آن بیرون می آید. آن چه مسلم است ام المؤمنین عایشه نسبت به مولانا امیر المؤمنین علی علیه السّلام نظر کینه و عداوتی شدید داشته که وقتی شنید مسلمانان به آن حضرت بیعت نمودند گفت:
«لوددت ان السماء انطبقت علی الارض ان اتّم هذا قتلوا ابن عثمان مظلوماً.»(1)
(اگر امر خلافت علی به آخر رسد و حال آنکه عثمان مظلوم کشته گردید
ص: 73
دوست می دارم که آسمان به زمین آید و جهان فانی گردد.)
آیا این نوع کلمات مختلف و متضاد، تلون ام المؤمنین عایشه را نمی رساند؟
شیخ: این اختلافات در رویه و رفتار و گفتار ام المؤمنین عایشه رضی الله عنها زیاده نقل شده ولی دو چیز مسلم و ثابت است.
یکی از آن که عایشه ام المؤمنین رضی الله عنها را فریب دادند و آن روز متوجه به مقام ولایت علی کرم الله وجهه نبوده؛ چنانچه خودش گفت: فراموش نمودم و در بصره یادم آمد.
ثانیاً: توبه نمود. قطعا خداوند از گذشته ها می گذرد و او را در اعلا درجات بهشت وارد می کند.
داعی: در موضوع توبه تکرار گفتار نمی کنم و نمی گویم خون آن همه مسلمانان بی گناه ریخته شده و هتک نوامیس گردیده و نهب اموال شده، چگونه بدون محاکمه می گذرد.
صحیح است که خداوند ارحم الراحیمن است ولی فی موضع العفو و الرحمه و اشدّ المعقابین فی موضع النکال و النقمة (خداوند ارحم الراحمین است در محلی که حکمت مقتضی عفو و رحمت باشد و بعکس اگر اقتضای حکمت سخت گیری شد، سخت ترین عقوبتها را در موقع نقمت و سختی می کند.)
علاوه تا دم مرگ، خود معترف بوده که عمدا سبب وقوع حوادث گردیده. فلذا بنا بر آن چه اکابر علمای خودتان نقل نموده اند، وصیت نموده مرا پهلوی پیغمبر دفن ننمایید؛ چه آن که خود می دانم چه حوادثی بعد از آن حضرت ظاهر
ص: 74
ساختم! چنان که حاکم در مستدرک(1) و ابن قتیبه در معارف(2) و محمد بن یوسف زرندی در کتاب اعلام به سیره النبی
و ابن البیع نیشابوری و دیگران(3) نقل نموده اند که عایشه به عبد الله زبیر وصیت کرد:
«ادفنونی مع اخواتی بالبقیع فانی قد احدث امورا بعده»
(دفن کنید مرا پهلوی خواهرهایم در بقیع زیرا من بعد از رسول خداصلی الله علیه وآله ایجاد و احداث امور نمودم.)
اما این که فرمودید: ام المؤمنین فراموش کار بوده و احادیث فضایل علی را در بصره به یاد آورد و منع پیغمبر را از آن کار به خاطر نداشت، اشتباه فرمودید. خوب است کتب معتبرة اکابر علماء خودتان را ببینید تا به اشتباه خود پی ببرید. مخصوصااز صفحه 77 جلد دوم شرح نهج البلاغه(4) ابن ابی الحدید را مطالعه
ص: 75
ص: 76
فرمایید تا حقیقت بر شما کشف گردد. اینک برای روشن شدن مطلب به بعض از مندرجات کتاب اشاره می نمایم.
ابن ابی الحدید از تاریخ ابی مخنف لوط بن یحیی ازدی نقل می نماید که در آن موقع ام المؤمنین ام سلمه هم برای عمل حج به مکه مشرف بود. وقتی شنید عایشه به خونخواهی عثمان برخاسته و عازم بصره است، بسیار متأثر شد و در مجالس تظاهر به نقل مناقب علی علیه السّلام می نمود. عایشه به ملاقات ام سلمه رفت تا او را فریب داده، با خود همدست نموده، به بصره بروند.
ام سلمه فرمود: تا دیروز آن همه دشنام به عثمان می دادی و مذمت می نمودی و او را نعثل می خواندی و حالا به خونخواهی او درمقابل علی علیه السّلام برخاسته ای؟ آیا از فضایل آن حضرت غافلی؟ اگر یادت رفته من اینک یاد آوری می نمایم.
یادت بیاید که من با رسول خداصلی الله علیه وآله به حجره تو آمدیم در آن بین علی وارد شد و با پیغمبرصلی الله علیه وآله نجوی نمود و نجوی طول کشید، تو خواستی به آن حضرت هجمه نمایی من منعت کردم، گوش ندادی و حمله نمودی بر آن بزرگوار و گفتی: در هر نه روز یک روز نوبت من است آن هم تو آمده ای و پیغمبرصلی الله علیه وآله را
ص: 77
مشغول نموده ای. رسول اکرم صلی الله علیه وآله غضبناک در حالتی که صورت مبارکش سرخ شده بود به تو فرمود:
«ارجعی وارئک و الله لا یبغضه أحد من اهل بیتی و لا من غیرهم من الناس الا و هو خارج من الایمان»
(برگرد به عقب. به خداقسم احدی از اهل بیت من و نه غیر آنها از مردم با علی علیه السّلام دشمنی ننماید مگر آنکه او از ایمان بیرون رفته است.)
پس تو نادم و پشمان برگشتی. عایشه گفت: بلی یادم هست!
ام سلمه فرمود: یادت بیاید روزی که تو سر مبارک پیغمبر را شستشو می دادی و من غذای حیس تهیه می نمودم. آن حضرت سر مبارک بلند نمود و فرمود:
«کدام یک از شما صاحب شتر گنه کارید که سگهای حوأب بر او پارس نمایند و بر روی پل صراط به رو افتاده گردد؟»
من دستم را از حیس برداشته عرض کردم: یا رسول الله پناه می برم به خدا و به رسول خدا از این امر، آنگاه دست بر پشت تو زده فرمود:
«بپرهیز از آنکه تو باشی آن کس که این عمل کند.»
عایشه گفت: بلی یادم هست!!
ام سلمه گفت: یادت بیاورم که در یکی از سفرها من و تو با پیغمبرصلی الله علیه وآله بودیم، روزی علی علیه السّلام کفشهای پیغمبرصلی الله علیه وآله را می دوخت و ما در سایه درختی نشسته بودیم، ناگاه پدرت ابی بکر به اتفاق عمر آمدند، اجازه خواستند من و تو رفتیم عقب پرده، آنها نشستند، بعد از گفتگوی چندی گفتند:
«یا رسول الله انا لا ندری قدر ما تصحبنا فلو تصحبنا فلو اعلمتنا من
ص: 78
یستخلف علینا لیکون لنا بعدک مفزعا فقال لهما اما انی قد رای مکانه و لو فعلت لتهزقتم عنه کما تفرقت بنو اسرائیل عن هارون بن عمران فسکتا ثم خرجا.»
ما حصل معنی آن که عرض کردند: ما قدر مصاحبت تو را نمی دانیم فلهذا تمنا داریم ما را تعلیم دهید و بفرمایید چه کس خلیفه و جانشین شما بر ما می باشد که بعد از شما مفزع و پناه گاه ما باشد؟
حضرت به آن دو (ابوبکر و عمر) فرمود: من به مقام و مرتبه و مکان او را می شناسم (یعنی جانشین خود را) ولی فعلا اگر این عمل را بکنم و او را معرفی نمایم از اطراف او متفرق می شوید؛ هم چنان که بنی اسرائیل از اطراف هارون متفرق شدند. پس ساکت گردیده و بیرون رفتند.
بعد از بیرون رفتن آنها ما بیرون آمدیم، من عرض کردم:
«یارسول الله من کنت مستخلفا علهیم؟ فقال: خاصف النعل فنزلنا فلم نر احداً الا علیاً فقلت: یا رسول الله ما اری الا علیاً فقال: هو ذاک.»
(چه کسی بر آنها خلیفه می باشد؟ فرمود: آن کس که نعلین مرا پاره دوزی می کند. پس از خدمت آن حضرت بیرون آمدیم و دیدیم جز علی علیه السّلام کسی نبود. پس عرض کردم: یا رسول الله غیر از علی کسی را نمی بینم، فرمود: همان علی (خلیفه است))
عایشه گفت: بلی یادم هست.
ام سلمه گفت: پس بعد از این که این احادیث را می دانی کجا می روی؟ گفت: برای اصلاح بین مردم می روم!
ص: 79
پس آقایان تصدیق نمایید ام المؤمنین عایشه، فریب نخورده بلکه خود عازم فتنه انگیزی بوده. عالما عامدا قیام نمودن با آنکه ام سلمه به او یاد آوری نمود احادیث رسول الله صلی الله علیه وآله را مع ذلک متنبه نگردید. با اقرار به مقام و حقیقت امیر المؤمنین، حرکت نمود به سوی بصره و آن فتنه بزرگ را برپاکرد که منجر به ریختن خون مسلمانان بسیار گردید!
مخصوصا در این حدیث خصف نعل، بزرگترین نص و حجت است بر اثبات امامت و خلافت آن حضرت، که وقتی ام سلمه عرض می کند: یا رسول الله کیست آن کسی که او را خلیفه قرار می دهی بعد از خود؟ فرمود: دوزنده نعلین من و آن جز علی بن ابی طالب علیه السّلام کسی نبوده است.
گناه شیعیان فقط این است که تحت تأثیر هیچ عادتی قرار نمی گیرند که ابی بکر (با دسائس سیاسی) در سقیفه بدون حضور علی علیه السّلام و بنی هاشم و کبار صحابه و با مخالفت قبیله خزرج از انصار، خلیفه نامیده شد و بعد از او هم به طریق دیکتاتوری فردی و شوری عمرو عثمان قبل از مقام ولایت علی علیه السّلام، ظاهراً مسند نشین خلافت گردیدند!(1)
ولی با یک تفاوت که آنها خلیفه الخلق بودند؛ یعنی عده ای از هم دستان آنها
ص: 80
قیام نمودند و حلقة خلافت را به گردن آنها انداختند. ولی مولانا امیر المؤمنین علی علیه السّلام خلیفه الرسول است که منصوص از جانب خدا و پیغمبرصلی الله علیه وآله بوده است.
شیخ: بی لطفی می فرمایید هیچ تفاوتی بین آنها نبوده. همان مردمی که خلفاء ثلاثه، ابی بکر و عمر و عثمان رضی الله عنهم را به مقامات خلافت اجماعا نصب نمودند، علی کرم الله وجهه را هم همان اشخاص به خلافت نصب
نمودند.
داعی: تفاوت در تعیین خلافت خلفا، از جهات بسیاری واضح و آشکار است.
اولا: اشاره به اجماع فرمودید، بی لطفی می نمایید که تجرید مطلب می کنید؛ زیرا که بی اساس بودن دلیل اجماع را شب های قبل کاملا به عرضتان رسانیدم که اجماع امت بر خلاف هیچ یک از خلفاء در ابتداء امر واقع نشد.
ثانیا: اگر اتّکاء شما به دلیل اجماع است و این حق را از جانب خدا و پیغمبر برای امت ثابت شرعی می دانید، علی القاعده بایستی هر خلیفه ای که از دنیا می رود، امت جمع شوند یا به اصطلاح امروزیها مجلس مبعوثان یا مؤسسان تشکیل دهند، برای تعیین خلیفه بعدی صحبت کنند، اجماع عموم (یا به قول شما) اجتماع عقلا بر هر فردی قرار گرفت و رأی اتفاقی بر آن ثابت آمد، آن فرد منتخب خلیفه و برگزیدة مردم می شود. (نه خلیفه رسول الله) و این جریان طبیعی در تمام ادوار باید مورد عمل قرار گیرد.
ص: 81
و البته تصدیق می فرمایید چنین اجماعی ابدا برای هیچ یک از خلفاء در اسلام واقع نشده. حتی همان اجماع ناقصی هم که ما قبلا ثابت نمودیم که کبار صحابه و بنی هاشم و انصار داخل نبودند، برای احدی جز ابی بکر بن ابی قحافه واقع نشد؛ زیرا خلافت عمر به اتفاق جمیع مورخین و محدثین اسلام و غیره، فقط به نص خلیفه ابی بکر بوده است.(1) اگراجماع شرط در تعیین خلافت است، چرا بعد از ابی بکر در تعیین عمر به خلافت، تشکیل اجماع نشد و به آراء عمومی مراجعه ننمودند؟
شیخ: بدیهی است چون ابی بکر را به خلافت، اجماع امت معین نمود، قول خلیفه به تنهایی برای تعیین خلیفه بعدی سندی است محکم. بعد از آن دیگر
ص: 82
احتیاجی به اجماع و گرفتن آراءامت در تعیین خلیفه بعدی نیست. بلکه قول هر خلیفه برای تعیین خلیفة بعدی سندیت ثابت دارد و این حق، مخصوص خلیفه است که خلیفه بعد از خود را معین نماید و مردم را حیران و سرگردان نگذارد، لذا چون ابی بکر ثابت الخلافه بالاجماع، عمر را به خلافت برقرار نموده، خلیفة ثابت پیغبمر شد!
داعی: اولا اگر چنین حقی برای خلیفه ثابت الامر (به عقیده شما) در تعیین خلیفه بعدی قائلید و میگویید وظیفه خلیفه است که امت را حیران نگذارد و نص او تنها در تعیین خلیفه بعد از خود کفایت می کند، چرا این حق را از پیغمبر ثابت النبوه که هادی بشر بوده است ساقط نمودید و چرا آن همه نصوص عالیة واضحه ای را که صراحه و کنایه رسول اکرم صلی الله علیه وآله در دفعات متعدده و مواطن مختلفه بر علی علیه السّلام نمود و در کتب معتبره خودتان پر است و ما هم در شب های قبل به بعض از آنها اشاره نمودیم و امشب هم نص صریح حدیث ام سلمه به عرض تان رسید، نادیده گرفته وترتیب اثر ندادید و از برای هر یک، تأویلات بارده نمودید؟! مانند تأویل و تعبیر مضحکی که ابن ابی الحدید در حدیث ام سلمه نموده و این نص صریح را رد نموده.
واقعا جای تعجب است که روی چه اصل می فرمایید: قول ابی بکر در تعیین عمر به خلافت سندیت دارد؟ ولی قول رسول خداصلی الله علیه وآله سندیت ندارد و برای آن کلمات حکیمانه، تعبیرات بارده می نمایید؟!
ثانیا از کجا و به چه دلیل می فرمایید خلیفة اول که به اجماع معین شده، حق دارد خلیفة بعدی را معین نماید؟ آیا همچو دستوری از پیغمبر رسیده است؟ قطعا
ص: 83
جواب منفی است.
ثالثا: می گویید خلیفه اول که به اجماع معین شد، در تعیین خلفاء بعدی دیگر احتیاج به اجماع نمی باشد، همان خلیفة منصوب از جانب خلق، حق دارد خلیفه بعد از خود را معین نماید و نص او تنها کفایت می کند.
اگر امر چنین است پس چرا فقط این امر در خلافت عمر عملی شد، بلکه در خلافت عثمان برخلاف شد؟ عمر تعیین خلیفه نکرد، امر را به شوری شش نفری واگذار نمود!
معلوم نیست دلیل آقایان بر اثبات خلافت چیست. می دانید دلایل که اختلاف پیدا کرد، اصل موضوع از بین می رود. اگر دلیل شما بر اثبات خلافت، اجماع امت است و جمیع امت باید جمع شوند و اتفاقا رأی بدهند – گذشته از آن در خلافت ابی بکر هم چنین اجماعی نشد، پس چرا در خلافت عمر، چنین اجماعی تشکیل ندادند و اگر اجماع را در خلافت اولی شرط می دانید و در تعیین خلفای بعد فقط نص خلیفة منصوب به اجماع کفایت می کند، پس چرا در خلافت عثمان این امر عملی نشد و خلیفه عمر بر خلاف رویّه ابی بکر، تعیین خلیفه را به شورای (دیکتاتوری) واگذار کرد؟
آن هم چه مجلس شورایی که در هیچ جای عالم (حتی در میان ملل وحشی) چنین مجلس شورایی وجود پیدا نکرده. عوض آنکه نمایندگان مجلس را، ملت معین نمایند (که شاید قول و رأی اکثریت آنها قدری مؤثر باشد) خلیفه عمر،
ص: 84
خود معین نمود
و عجیب تر از همه آنکه جلو اختیار همه را گرفت و تمام آن عده را تحت امر و فرمان عبد الرحمن بن عوف قرار داد!
معلوم نیست روی چه ملاک شرعی و عرفی و علمی و عملی، عبد الرحمن را آن قدر شاخصیت داد – جز آن که خویشِ نزدیک عثمان بود و یقین داشت طرف عثمان را نمی گذارد و دیگری را بگیرد- که در دستور خود گفت: هر طرفی که عبد الرحمن است حق است و با هر کس عبد الرحمن بعید نماید، باید دیگران تسلیم شوند.
وقتی خوب دقت کنیم، می بینیم ایجاد دیکتاتوری نموده، منتهی به صورت شوری درآورد و به قول امروزی ها قانون دمکراسی به کلی بر خلاف این رویه و رفتار می باشد.
واقعا جای تعجب و تأسف است که رسول اکرم صلی الله علیه وآله مکرر فرموده که شب های قبل هم با سلسله اسناد ذکر نمودم که:
«علی مع الحق و الحق مع علیّ حیث دار.»
(علی با حق و حق با علی می گردد (یعنی هر راهی علی برود آن راه حق است))
و نیز فرمود:
«هذا علی فاروق هذه الامة یفرق بین الحق و الباطل.»
(این علی فاروق این امت است که جدایی می اندازد میان حق و باطل)
ص: 85
چنان که حاکم در مستدرک و حافظ ابو نعیم در حلیه و طبرانی در اواسط و ابن عساکر و در تاریخ و محمد بن یوسف گنجی شافعی در کفایه الطالب و محب الدین طبری در ریاض النضره و حموینی در فراید و ابن ابی الحدید در شرح نهج و سیوطی در در ّالمنثور از ابن عباس و سلمان و ابی ذر و حذیفه نقل نموده اند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
«ستکون بعدی فتنة فاذا کان ذاک فالزموا علی بن ابی طالب فانه اول من یصافحنی یوم القیامة و هو الصدیق الاکبر و هو فاروق هذا الامة یفرق بین الحق و الباطل و هو یعسوب المؤمنین»(1)
(زود است بعد از من فتنه ای برپا شود، در آن موقع بر شما لازم است التزام رکاب علی را اختیار نمایید؛ زیرا او اول کسی است که روز قیامت با من مصافحه می نماید. او راستگو و فاروق این امت می باشد که تفریق می نماید بین حق و باطل. او است پادشاه مؤمنین).
و در حدیث معروف عمار یاسر(2) است که با
سلسله اسانید در لیالی ماضیه مفصلا عرض نمودم که آن حضرت به عمار فرمود:
ص: 86
«ان سلک الناس کلهم وادیا وعلی وادیا فاسلک وادی علی یا عمار إنه لم یزل عن هدی، یا عمار طاعة علی من طاعتی وطاعتی من طاعة الله»
(اگر تمام مردم به راهی می روند و علی به راه دیگر، پس راهی را برو که علی می رود و بی نیاز شو از مردم. ای عمار، علی تو را از هدایت بر نگرداند و دلالت بر هلاکت ننماید. ای عمار اطاعت علی اطاعت من است و اطاعت من اطاعت خداست)
آنگاه بر خلاف دستور پیغمبرصلی الله علیه وآله خلیفه عمر، علی را در شوری می گذارد تحت امر و فرمان عبد الرحمن!
آیا می شود به آن دستگاه بدبین نشد؟ آن همه از کبار صحابه بر کنار و حق رای آنها را در امر خلافت ساقط نمود، بس نبود؟ در خود شوری هم ظلم فاحش بر علی علیه السّلام وارد آوردند و اهانت بزرگی به آن حضرت نمودند که فاروق بین حق و باطل را تحت امر و فرمان عبد الرحمن قرار دادند!
اقایان محترم منصفانه قضاوت نمایید. مراجعه کنید به کتب رجال از قبیل: استیعاب و اصابه و حلیه الاولیاء و امثال آنها، حالات علی علیه السّلام را با عبد الرحمن و بلکه با آن پنج نفر اعضاء شوری بسنجید، ببینید عبد الرحمن لیاقت مقام حکمیت را داشته یا مولی امیر المؤمنین علیه السّلام؟ آنگاه پی ببرید به حق کشی هایی که روی دسته بندیهای سیاسی به کار رفته و مقصود از آن بازی ها، پامال نمودن حق ولایت در مرتبة سوم بوده است!
خلاصه کلام، اگر دستور خلیفةثانی (عمر بن الخطاب) عملی بوده که در
ص: 87
تعیین خلافت، مجلس شوری لازمست، پس چرا در خلافت مولانا امیر المؤمنین عملی نشد؟!
و تعجب است که در خلافت خلفاءاربعه (راشدین) (ابوبکرو عمر و عثمان و علی (ع) چهار قسم عمل شده. آیا کدام یک از اقسام اربعه حق و ملاک عمل و مدار کار بوده و اقسام دیگر باطل و اگر تمام طرق دل بخواه، حق بوده تصدیق نمایید شما برای تعیین خلافت، طرق ثابت و دلیل قانع کننده ندارید!
واگر آقایان محترم قدری از عادت بیرون آیید و با نظر انصاف و عمیقانه به حقایق بنگرید، تصدیق خواهید نمود حقیقت غیر از آن است که ظاهرا جریان پیدا نموده.
چشم باز و گوش باز و این عمی
حیرتم از چشم بندی خدا
شیخ: چنان چه این بیانات شما صحیح باشد که باید (به قول شما) در او تعمق بیشتری نمود، خلافت علی کرم الله وجهه هم متزلزل می شود، برای آن که همان اجماعی که خلفاء قبل رابه خلافت نصب و تقویت نمودند، علی کرم الله وجهه را نیز آوردند و به خلافت برقرار نمودند.
داعی: این فرمایش شما وقتی صحیح می باشد که نصوص قبلی از رسول خداصلی الله علیه وآله در کار نبوده و حال آنکه خلافت علی علیه السّلام مربوط به اجماع امت نبوده، بلکه منصوص از جانب خدا و پیغمبر بوده.
و اگر آن حضرت زیر بار خلافت رفت، نه از جهت اجماع و اجتماع مردم
ص: 88
بود، بلکه از جهت استرداد حق بود؛ زیرا هر ذی حقی که حقش را غصب نمایند و لو سالها بگذرد، هر وقت فرصتی به دست آورد و مقتضی موجود شد و مانع از میان رفت، باید حق خود را بگیرد.
فلذا آن روزی که مانع برطرف و مقتضی موجود شد، آن حضرت احقاق حق نمود و حق برمرکز خود قرار گرفت.
اگر آقایان فراموش فرمودید، صفحات جرائد و مجلات و فوق العاده های منتشره را مطالعه فرمایید، دلائل و نصوص خلافت را که ما در لیلالی ماضیه یادآور شدیم و ثابت نمودیم که برقراری آن حضرت به مقام خلافت ظاهری از جهت اجماع و توجه مردم نبوده بلکه از جهت نصوص رسول الله صلی الله علیه وآله با ایات قرآنی و استرداد حق بوده. شما نمی توانید یک خبر متفق علیه بیاروید که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرموده باشد: ابی بکر و عمر و عثمان وصی و خلیفة من هستند یا نامی از خلفای اموی و عباسی برده باشد. ولی در کتب معتبره خودتان (علاوه بر تواتر کتب شیعه) اخبار بسیاری از پیغمبرصلی الله علیه وآله موجود است که علی علیه السّلام را به خلافت و وصایت معرفی فرموده که به بعض از آنها در شبهای گذشته اشاره نمودیم و امشب هم خبر ام سلمه به عرضتان رسید.
شیخ: در اخبار ما هم رسیده که پیغمبر فرمود: ابی بکر خلیفة من است.
داعی: گویا فراموش فرموده اید دلائل شبهای قبل را که بر بطلان آن احادیث ذکر نمودیم. امشب هم شما را بلا جواب نمی گذاریم.
شیخ مجد الدین فیروزآبادی صاحب قاموس اللغه در کتاب سفر السعاده گوید:
ص: 89
«ان ما ورد فی فضائل ابی بکر فهی من المفتریات التی یشهد بدیهة العقل بکذبها.»(1)
(آنچه در فضایل ابی بکر نقل گردیده از مفتراتی است که بدیهة عقل گواهی به دورغ آنها می دهد.)
علاوه بر اینها، اگر خوب دقت کنید در طریقة ظاهری خلافت، برای هیچ یک از خلفاء راشدین (از ابی بکر و عمر و عثمان و علی علیه السّلام)و خلفاء اموی و عباسی اجماعی واقع نشد که تام امت جمع گردند یا نمایندگان صحیح العمل جمیع امت، اجتماع نمایند و متفقاً رأی به خلافت آنها بدهند ولی بر حسب ظاهر اگر به خلافت مولانا امیر المؤمنین علیه السّلام بنگریم می بینیم به اجماع نزدیک تر بود تا خلفاء قبل و بعد؛ زیرا مورخین از علماء خودتان نوشته اند: در خلافت ابی بکر در مرتبه اول فقط عمر و ابو عبیده قبر کن (معروف به جراح) وارد بودند. بعد عده ای از قبیلة اوس روی لجاجت و از جهت مخلفت با قبیله خزرج که سعد بن عباده را کاندیدای امارت نموده بودند، بیعت نمودند و بعد به مرور، بعضی تهدید (چنانچه شرح دادیم) و جمعی به تطمیع بیعت نمودند(2) و جمعی مانند انصار به
ص: 90
ریاست سعد بن عباده تا به آخر تبیعت از خلافت ننمودند.
و اما خلافت عمر فقط به دستور ابی بکرتنها برقرار شد. اجماعی و اخذ آراء عمومی ابداً درکار نبود، بلکه خلافت سلطنت مآبانه انجام شد!
و اما عثمان، روی شالودة سیاسی مجلس شورای دیکتاتوری که عمر دستور داد بر مسند خلافت نشست!
و اما در طریقة خلافت علی علیه السّلام تقریبا غالب نمایندگان بلاد مسلمین که تصادفاً جهت دادخواهی به دربار خلافت به مدینه آمده اجماع بزرگی تشکیل داده بودند، شرکت نمودند و به اصرار همه آنها، آن حضرت بر مسند خلافت
ص: 91
ظاهری مستقر گردید.
نواب: قبله صاحب اجماع نمایندگان بلاد مسلمین درمدینه برای تعیین خلافت بوده؟
داعی: خیر هنوز خلیفه سوم بر مسند خلافت برقرار بود. بلکه جمعیت بسیاری از غالب بلاد مسلمین از زعماء قوم و بزرگان قبائل، جهت عرض حال و شکایت از عمال و حکام جائل ظالم بین امیره و غیره و حرکات زشت و قبیح مروان و دیگران که نزدیک به مقام خلافت بودند، به دربار خلافت در مدینه جمع شدند که عاقبت آن اجماع که کبار صحابه هم در آنها بودند به واسطه ندانسته کاری های خود عثمان و گوش ندادن به نصایح مشفقانه امیر المؤمنین علیه السّلام و کبار صحابه، منجر به قتل او گردید.
لذا اهل مدینه به اتفاق تمام بزرگان قبائل و زعماء اقوام بلاد مسلمین که تصادفا در مدینه حاضر بودند به حالت اجماع به خانه مولانا امیر المؤمنین علیه السّلام رفتند و آن حضرت را به التماس و اصرار به مسجد آورده و اجماعاً با آن بزرگوار بیعت نمودند و چنین اجماعی ظاهرا در اول بیعت برای هیچ یک از خلفاء ثلاث قبل از آن حضرت واقع نشد، که روی میل و اراده و اختیار، اهل مدینه به اتفاق زعماء بلاد مسلمین دست بیعت به سوی یک فرد شاخصی بکشند و او را به خلافت بشناسند.
با چنین اجماع و اجتماعی که برای آن شد، ما آن را دلیل خلافت برای آن حضرت نمی دانیم، بلکه دلیل ما بر خلافت آن حضرت قرآن مجید و نص خدا و رسول الله صلی الله علیه وآله است.
ص: 92
مطابق سیرة تمام انبیاء که به امر خداوند وصی و خلیفه خود را معین می نمودند.
ثالثا: فرمودید: بین امیر المؤمنین علی علیه السّلام و سائر خلفاء تفاوتی نبوده است. نمی دانم عمداً یا سهواً اشتباه فرمودید. برای آن که با دلائل عقل و نقل بلکه اجماع امت، ثابت است که بین علی علیه السّلام و خلفاء، بلکه تمام امت تفاوت بسیاری بوده است.
اولین امتیازی که مولانا امیر المؤمنین علی علیه السّلام و به همین جهت متمایز از سایر خلفاء بوده، آن است که آنها خلفاء منصوب از جانب جمعیتی از خلق بوده اند ولی علی علیه السّلام خلیفة منصوب از جانب خدا و پیغمبر بوده است. بدیهی است تعیین شده خدا و پیغمبر، حقا ممتاز از تعیین شده خلق است. هر عاقلی می داند که خلیفه منصوص با خلیفه غیر منصوص فرق بسیار دارد.
و مهم ترین صفت ممتازه ای که علی علیه السّلام را از سایر خلفاء و جمیع امت ممتاز می نماید، مقام علم و فضل و شرف و تقوای آن حضرت است که به اتفاق جمیع علماء امت – به استثناء عده قلیلی از خوارج و نواصب و بکریون که حالت آنها نزد همه معلوم است- علی علیه السّلام بعد از پیغمبر اعلم و افضل و اقضی و اشرف و اتقای از همه امت بوده.
چنان چه اخبار بسیاری در این باب حتی از قول ابی بکر و عمر در شب های گذشته از کتب معتبرة خودتان نقل نمودم.
ص: 93
با تأییدات قرآن مجید اینک هم خبری در یادم آمد که در شب های قبل نگفتم، از برای شما می خوانم تا کشف حقیقت شود.
امام احمد بن حنبل در مسند(1) و ابو المؤید موفق بن احمد خوارزمی در مناقب(2)
میر سید علی همدانی شافعی در موده القربی(3) و حافظ ابوبکر بیهقی شافعی در سنن خود و غیر آنها از رسول اکرم صلی الله علیه وآله مکرر به الفاظ و عبارت مختلفه نقل نموده اند که فرمود:
«علی اعلمکم و افضلکم و اقضاکم و الراد علیَّ کالرادّ علی الله و علی حد الشرک بالله.»
(علیّ علیه السّلام اعلم و افضل و اقضای از همه شمامی باشد. رد بر حکم و گفتار و رای علی، رد بر من است و رد بر من رد بر خداست و رد بر خدا در حد شرک به خداست.)
ص: 94
ابن ابی الحدید معتزلی که از اشراف علماء شما است و در چند جای از مجلدات شرح نهج البلاغه(1) نوشته است:
«قول به تفضیل امیر المؤمنین علی علیه السّلام قولی است قدیم که بسیاری از اصحاب و تابعین قائل به آن بوده اند و شیوخ بغدادیون تصدیق به این معنی نموده اند.»
«چون صدای اذان اعلام نماز عشاء برخاست آقایان برای نماز برخاستند پس از اداء فریضه و صرف چای داعی افتتاح کلام نمودم.»
داعی: آقایان، شما که مشغول نماز بودید داعی فکرها نمودم تا در پایان فکرم به موضوعی برخوردم که اینک به طریق سؤال طرح می نمایم.
بفرمایید شرافت و فضیلت هر فردی بر سایر افراد که ایجاد حق تقدم می نماید در نظر شما به چه چیز است؟
شیخ: (بعد از قدری سکوت) البته طرق شرافت و فضیلت بسیار است ولی در درجه اولی که می توان رؤوس فضایل و کمالات شمرد، بعد از ایمان به خدا و رسول سه چیز را می توان به شمار آورد:
ص: 95
1- نسب و نژاد پاک. 2- علم و دانش. 3- تقوی و پرهیزکاری.
داعی: احسن الله لکم الاجر. ما هم از همین سه طریق که شما به عنوان رؤوس فضائل و کمالات انتخاب فرمودید، وارد بحث می شویم و البته هر یک از صحابه اعم از خلفاء و
غیرهم، دارای یک خصائصی بودند، ولی هر یک از آنها که جامع این خصائص علایه و امهات فضائل بودند، روی قواعد عقلیه و نقلیه، حق تقدم برای آنها مسلم است.
اگر ثابت نمودیم که در این خصائص ثلاثه، مولانا امیر المؤمنین علیه السّلام پرچم دار سیادت و سعادت بوده، تصدیق نمایید که با نصوص وارده از رسول خداصلی الله علیه وآله آن بزرگوار اولی به امر خلافت بوده است و از مقام خلافت ساقط نگردیده، مگر به دسیسه بازیهای سیاسی (که به عقیده ابن ابی الحدید در ص46 جلد اول شرح نهج البلاغه) نامش را مصلحت گذاردند.
اولا: در موضوع نسب و نژاد، مسلم است که بعد از شخص خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله، احدی به شرافت علی علیه السّلام نمی رسد و به قدری نسب و نژاد آن حضرت پاک و درخشنده و تابان می باشد که عقول عقلاء را محو و حیران نموده، حتی متعصبین از اکابر علمای خودتان مانند علاء الدین مولی علی بن محمد قوشچی و ابو عثمان عمرو بن بحر جاحظ ناصبی و سعد الدین مسعود بن عمر تفتازانی گوید که ما محو و حیرانیم در کلمات علیّ کرم الله وجهه که می فرماید:
ص: 96
«نحن اهل البیت لا یقاس بنا احد»(1)
ماییم اهل رسول الله صلی الله علیه وآله که احدی را نتوان قیاس به ما نمود)
و نیز ضمن خطبه دوم نهج البلاغه(2) است که بعد از رسیدن به مقام خلافت ظاهری فرمود:
«لا یقاس بآل محمدصلی الله علیه وآله من هذه الأمة أحد ولا یسوی بهم من جرت نعمتهم علیه أبدا. هم أساس الدین. وعمادالیقین. إلیهم یفئ الغالی. وبهم یلحق التالی ولهم خصائص حق الولایة. وفیهم الوصیة والوراثة. الآن إذ رجع الحق إلی أهله ونقل إلی منتقله»
(احدی از این امت، با آل محمدصلی الله علیه وآله طرف مقایسه نبوده اند و کسانی که همیشه از نعمت و بخشش معارف علوم ایشان بهره مندند با آنان برابر نمی شوند. آنان اساس و پایه دین و ستون ایمان و یقین هستند. دور افتادگان از راه حق، به آنان رجوع کرده و واماندگان به ایشان ملحق می شوند و خصائص امامت (علوم و معارف حقه و آیات و معجزات باهره) در آنان جمع و حق ایشان است و بس و در باره آنان وصیت رسول اکرم صلی الله علیه وآله و ارث بردن (از آن وجود محترم) ثابت است. در این هنگام حق
ص: 97
به سوی اهلش برگشته و به جایی که از آن خارج شده بود منتقل گردیده.)
این بیانات آن حضرت، دلالت کامله بر اولویت و حق تقدم خلافت آن حضرت و خاندان جلیل آل محمد صلوات الله علیهم اجمعین دارد.
این جملات نه کلام خود آن حضرت است بلکه مخالفین هم تصدیق این معنی را داشته اند. چنان چه شبهای قبل عرض کردم که میر سید علی همدانی در مودت هفتم از موده القربی(1) از ابی وائل از عبد الله عمر نقل می کند که گفت:
«در وقت شماره اصحاب پیغمبر، ما گفتیم ابی بکر و عمر و عثمان، فقال رجل: یا ابا عبد الرحمن فعلی ما هو؟ قال: علی من اهل البیت لا یقاس به احد هو مع رسول الله صلی الله علیه وآله و فی درجته. (علی از اهل بیت پیامبرصلی الله علیه وآله است که احدی را مقایسه با او نتوان نمود. او با پیغبمر و در درجه آن حضرت است.)
و نیز(2) از احمد بن محمد کرزری بغدادی نقل می کند که گفت:
ص: 98
«شنیدم از عبد الله بن حنبل که گفت: سؤال کردم از پدرم (احمد بن حنبل امام الحنابله) از تفضیل صحابه، او گفت: ابی بکر و عمر و عثمان. پس گفتم: بابا، علی بن ابی طالب علیه السّلام کجاست؟ گفت: هو من اهل البیت لا یقاس به هؤلاء. (علی از اهل بیت پیامبرصلی الله علیه وآله است که نتوان با او مقایسه نمود ابی بکر و عمر و عثمان را)عجب تر آن که نسب علی علیه السّلام دو جنبه دارد: نورانی و جمسانی و از این حیث، بعد از رسول خداصلی الله علیه وآله آن حضرت منحصر به فرد بوده است.
و ابن مغازلی شافعی در مناقب(1) و محمد بن طلحه شافعی در مطالب السؤول فی مناقب آل الرسول نقل می نمایند از رسول اکرم صلی الله علیه وآله که فرمود:
«کنتُ أنا وعلیّ نوراً بین یدی الله عزّ وجلّ یسبّحُ الله ذلک النور ویقدّسُه قبل أن یخلق الله آدم باربعة عشر الف عام، فلمّا خلق الله تعالی آدم رکّب ذلک النور فی صُلبِه فلم یزل فی نور واحد حتی افترقنا فی صُلب عبد المُطّلب: فَفِیَّ النبوّةُ وفی عَلِیٍّ الخلافة»
(من و علی نوری بودیم در اختیار قدرت خدای تعالی قبل از این که خلق کند آدم را به چهارده هزار سال، پس چون خلق فرمود آدم را خدای متعال، ما را که آن نور بودیم در صلب آدم قرار داد واز صلب او پیوسته با هم بودیم تا در صلب عبد المطلب از هم جدا شدیم. پس در من نبوت و در علی خلافت را ظاهر ساخت).
و میر سید علی همدانی فقیه شافعی موده هشتم از موده القربی(2) را اختصاص به همین موضوع داده به این عبارت:
ص: 100
«المودة الثامنة فی ان رسول الله صلی الله علیه وآله و علیا من نور واحد اعطی علیّ من الخصال ما لم یعط احد من العالیمن.»
(مودت هشتم در این که رسول خدا و علی از یک نور بودند و داده شده است به علی از خصال، آن چه به احدی از عالمیان داده نشده است.)
از جمله اخابری که در این مودت نقل نموده و ابن مغازلی(1) شافعی هم متعرض است از عثمان بن عفان خلیفه سوم است که گفت: رسول اکرم فرمود:
« خلقت أنا وعلی من نور واحد قبل أن یخلق آدم بأربعة آلاف عام، فلما خلق الله آدم رکب ذلک النور فی صلبه، فلم یزل شیئا واحدا حتی افترقنا فی صلب عبد المطلب ففی النبوة وفی علی الوصیة»
(من و علی از یک نور خلق شدیم قبل از این که خلق شود عالم به چهار هزار سال، پس از آن که آدم را خلق نمود خدای متعال، آن نور را در صلب او قرار داد پیوسته با هم بودیم تا آن که از هم جدا شدیم در صلب عبد المطلب. پس در من نبوت و در علی وصایت را قرار داد).
در خبر دیگر(2) بعد از این خبر می نویسد: خطاب به علی فرمود:
«ففی النبوة و الرسالة و فیک الوصیة و الامامة یا علیّ»
و نیز همین خبر را ابن ابی الحدید معتزلی در صفحه 450 جلد دوم شرح نهج البلاغه(3) (چاپ مصر) از صاحب کتاب فردوس(4) نقل نموده و شیخ سلیمان
ص: 101
بلخی حنفی در باب اول ینابیع الموده(1) از جمع الفوائد و مناقب ابن مغازلی شافعی و فردوس دیلمی و فرائد السمطین(2) حموینی ومناقب خوارزمی به مختصر اختلافی در الفاظ و عبارات و اتحاد معنی، خلقت نورانی محمد و علی صلوات الله علیهما را قبل از خلقت خلایق به هزاران سال نقل می نمایند و این که هر دو یک نور بودند، تا در صلب عبد المطلب از هم جدا شدند؛ قسمتی در صلب عبد الله قرار گرفت که خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله به وجود آمد و نصف دیگر در صلب ابوطالب رفت، علی علیه السّلام به وجود آمد. محمدصلی الله علیه وآله را برای نبوت و رسالت و علی علیه السّلام را برای وصایت و امامت و خلافت انتخاب نمودند چنان چه بیان خود رسول الله است در جملة اخبار وارده.
و ابو المؤید موفق بن احمد خوارزمی در فصل چهاردهم مناقب(3) و فصل چهارم مقتل الحسین علیه السّلام(4) و سبط ابن جوزی در صفحه 28 تذکره(5) و ابن صباغ مالکی در فصول المهمه و محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب 87کفایه الطالب(6) پنج خبر مسندا از حافظ محدث شام و حافظ محدث عراق از معجم
ص: 102
طبرانی به اسناد خود نقل می نمایند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
«من و علی از یک نور خلق شدیم و با هم بودیم تا در صلب عبد المطلب از هم جدا شدیم»
و بعضی از آن اخبار، مفصل و بسیار عالی و پرفایده می باشد که از جهت اختصار از ذکر تمام آنها خود داری می نمایم. کسانی که طالبند به آن کتاب مراجعه نمایند.
اختلاف عبارات و الفاظ از آن جهت نیست که حضرت در یک مجلس فرموده و روات هر یک به عبارتی نقل نموده باشند، ممکن است در مکانهای مختلف بیان فرموده باشد چنان چه از سیاق خود اخبار معلوم می شود.
و اما از جنبة جسمانی هم، اباً و اماً دارای شرافتی بزرگ است که از خصائص و فضایل مخصوصة آن حضرت است.
آباء و أجداد آن حضرت، بر خلاف دیگران تا به آدم ابو البشر، همگی موحد و خدا پرست بودند و در صلب و رحم ناپاکی آن نور پاک قرار نگرفت و این افتخار از برای احدی از صحابه نبوده است از این قرار:
علی (1) بن ابی طالب (2) بن عبد المطلب (3) بن هاشم (4) بن عبد المناف
ص: 103
(5) بن قصی (6) بن کلاب (7) بن مرّه (8) بن کعب (9) بن بؤی (10) بن غالب (11) بن فهر (12) بن مالک (13) بن نضر (14) بن کنانه (15) بن خزیمه (16) بن مدرکه (17) بن الیاس (18) بن مضر (19) بن نزار (20) بن معد (21) بن عدنان (22) بن ادّ (23) بن ادد (24) بن الیسع (25) بن الهمیس (26) بن بنت (27) بن سلامان (28) بن حمل (29) بن قیدار (30) بن اسمعیل (31) بن ابراهیم خلیل الله (32) بن تارخ (33) بن تاحور (34) بن شاروع (35) بن ابوغو (36) بن تالغ (37) بن عابر (38) بن شالح (39) ارفخشذ (40) بن سام (41) بن نوح (42) بن لمک (43) بن متوشلخ (44) بن اخنوغ (45) بن یارد (46) بن مهلائل (47) بن قینان (48) بن انوش (49) بن شیث (50) بن آدم ابی البشر. بعد از رسول خداصلی الله علیه وآله احدی چنین نسب مشعشع تابانی ندارد.
شیخ: اینکه فرمودید آباء و اجداد علی کرم الله وجهه تا به آدم ابو البشر همگی موحد بودند، ظاهرا اشتباه فرمودید. امر چنین نیست. ما هم مأمور به ظاهر هستیم برای آن که می بینیم در آباء آن بزرگوار مشرکین و بت پرستان بودند از قبیل: آزر پدر ابراهیم خلیل که به تصریح آیه شریفه که می فرماید:
{ وَ إِذْ قالَ إِبْراهیمُ ِلأَبیهِ آزَرَ أَ تَتَّخِذُ أَصْنامًا آلِهَةً إِنّی أَراکَ وَ قَوْمَکَ فی ضَلالٍ مُبینٍ}
(یاد کن وقتی را که ابراهیم به پدرش آزر (عمو یا شوهر مادر و مربی اوکه عرب بر آنها اطلاق پدر کند) گفت: آیا بت ها را به خدائی اختیار کرده ای و من راستی تو و پیروانت را در گمراهی آشکار می بینم (آیه 74 سوره انعام))
ص: 104
داعی: این بیان بدون تعمق و تفکر شما جز تبعیت از اسلاف روی عادت چیز دیگری به نظر داعی نمی رسد؛ زیرا که ما می بینیم که اسلاف و اقران شما برای اینکه اسلاف محبوب خود را از صحابه که نسب آنها قطعا به شرک و کفر می رسد، پاک کرده باشند، یعنی این نقص نسبی را از آنها دور نمایند و پدر و مادر مشرک را سبب نقص ندانند، راضی شدند که در آباء و اجدد پیغمبر عظیم الشأن خود، مشرکی وارد و نسب رسول خداصلی الله علیه وآله را به شرک و کفر منتهی نمایند تا اسلاف و شیوخ خود را از این نقص مبری سازند!
واقعا جای بسی تأسف است چنین اعمال غرضها از مردمان دانشمند و فهمیده که جز عناد لجاج و دست و پازدن بی جا و محبت و وداد به اولیای خود، به چیز دیگر نتوان حمل نمود و شما هم روی عادت تبعیت از گفتار آنها نموده و در همچو مجلسی واگو می نمایید!!
و جالب آنکه خود می دانید که علماء انساب را اتفاق است که پدر حضرت ابراهیم خلیل الرحمن تارخ بوده نه آزر.
شیخ: شما اجتهاد مقابل نص می نمایید عقاید و نظریه علماء انساب را مقابل قرآن می آورید با این که قرآن صراحت دارد که پدر حضرت ابراهیم آزر بت پرست بوده است.
داعی: ما هیچ گاه اجتهاد مقابل نص نمی نماییم؛ بلکه چون هدفی نداریم مگر پی بردن به حقائق قرآن، لذا قدری دقت و امعان نظر بیشتری می نماییم. به راهنمایی اهل بیت و عترت رسول الله صلی الله علیه وآله که عدل قرآن ومبین آن هستند،
ص: 105
می فهمیم که این آیه شریفه روی قاعدة حرف عام مشهور است چه آن که در عرف معمول است عمو و شوهر مادر را پدر خطاب می کنند.
و درباره آزر دو قول است: یکی آن که عموی حضرت ابراهیم علیه السّلام بوده ودیگر آن که علاوه بر آن که عمو بوده بعد از مردن برادرش تارخ (پدر حضرت ابراهیم) مادر آن حضرت را گرفت. فلذا از دو جهت حضرت ابراهیم او را پدر خطاب می فرمودند یکی از جهت عمو بودن و دیگر از آن که شوهر مادر آن حضرت بوده و تا دم مرگ او را پدر می خوانده.
شیخ: ما از صراحت قرآن نمی توانیم صرف نظر کنیم مگر آن که در خود قرآن دلیلی یافت شود که عمو یا شوهر مادر را پدر خوانده باشند و اگر چنین دلیلی نتوانید اقامه کنید (و هرگز نتوانید اقامه نمود) دلیل شما ناقص و غیر قابل قبول است.
داعی: به این محکمی صحبت نفرمائید که در وقت اقامه دلیل، استحکام بیاناتتان متزلزل گردد. چه آن که در خود آیات قرآن مجیدنظائری هست که روی قواعد، عرف معمول بیان گردیده. که از جمله آنها آیه 127 سوره 2 (بقره) می باشد که شاهد بر عرض دعاگو است که سؤال و جواب حضرت یعقوب را با فرزندانش هنگام مرگ ذکر نموده می فرماید:
{إِذْ قالَ لِبَنیهِ ما تَعْبُدُونَ مِنْ بَعْدی قالُوا نَعْبُدُ إِلهَکَ وَ إِلهَ آبائِکَ إِبْراهیمَ وَ إِسْماعیلَ وَ إِسْحاقَ إِلهًا واحِدًا}
(جناب یعقوب به فرزندان خود گفت: شما پس از مرگ من که را می پرستید؟ گفتند: خدای تو را خدای پدران تو ابراهیم و اسحق را که
ص: 106
معبود یگانه است.)
شاهد مقصود از این که آیه شریفه، کلمه اسماعیل است. برای آنکه به شهادت قرآن مجید، پدر جناب یعقوب اسحاق است و اسماعیل عموی یعقوب است نه پدر او، ولی در قرآن روی قاعده عرف که عم را أب خطاب می کردند، او را پدر می خواند.
چون فرزندان یعقوب علیه السّلام فرعاً عمو را پدرمی خوانند، لذا در جواب پدر هم عمو را پدر خواندند. خداوند هم در قرآن همان سؤال و جواب راذکر فرموده.
روی همان قاعده هم که حضرت ابراهیم علیه السّلام عمو و شوهر مادرش را عرفا پدر می خوانده، در قرآن هم عرفا او را پدر خوانده و الا به دلیل تاریخ و علم ضابط انساب، مسلم است که پدر حضرت ابراهیم علیه السّلام تارخ بوده نه آذر.
دلیل دیگر بر این که در آباء واجداد پیغمبر مشرک و کافر نبوده آیه 219 سوره 26 (شعراء) است که می فرماید:
{وَ تَقَلُّبَکَ فِی السّاجِدینَ}
شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 2 ینابیع الموده(1) و دیگران از علماء شما از ابن عباس (حبر امت) و مفسر قرآن مجید روایت نموده اند در معانی آیه شریفه که «تقلبه من
اصلاب الموحدین نبیّ الی نبیّ حتی اخرجه من صلب ابیهمن نکاح غیر سفاح من لدن آدم».
ص: 107
(می گردانید پیغمبر را از اصلاب اهل توحید (از پشت آدم) بر پشت پیغمبری بعد از پیغمبری تا آن که بیرون آورد او را از صلب پدر او از نکاح نه به زنا)
از جمله دلایل حدیث مشهوری است که همه علماء شما نقل نموده اند حتی امام ثعلبی که امام اصحاب حدیث است در تفسیر خود نقل نموده و سلیمان بلخی حنفی در باب 2 ینابیع الموده(1) و ابن عباس روایت نموده که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
«أهبطنی الله إلی الأرض فی صلب آدم، وجعلنی فی صلب نوح فی السفینة، وقذف بی فی صلب إبراهیم، ثم لم یزل الله ینقلنی من الأصلاب الکریمة إلی الأرحام الطاهرة حتی أخرجنی من بین أبوی، لم یلتقیا علی سفاح قط.»
(خداوند مرا فرود آورد به سوی زمین در صلب آدم و قرار داد مرا در صلب
ص: 108
نوح در کشتی و انداخت مرا در صلب ابراهیم و پیوسته نقل داد مرا از اصلاب کریمه به سوی رحم های طاهره و پاکیزه، تا آن که بیرون آورد مرا از بین پدر و مادری که ملاقات نکردند یکدیگر را هرگز به زنا آلوده نگردانید مرا به آلودگی های جاهلیت)
در خبر دیگر فرموده است:
«لم یدنسنی بدنس الجاهلیة»
(آلوده نگردانید مرا پروردگارم به آلودگی های جاهلیت.)
و نیز در همان باب کتاب ابکار الافکار شیخ صلاح الدین بن زین الدین بن احمد مشهور به ابن الصلاح حلبی و شرح کبریت احمر شیخ عبد القاد از علاء الدوله سمنانی حدیث مفصلی از جابر بن عبد الله انصاری نقل می کند که از رسول اکرم صلی الله علیه وآله سؤال از اول ما خلق الله نموده، حضرت جوابهایی می دهد که وقت مجلس مقتضی نیست شرح دهم تا آخر حدیث که می فرماید:
«وهکذا ینقل الله نوری من طیب إلی طیب، ومن طاهر إلی طاهر، إلی أن أوصله الله إلی صلب أبی عبد الله بن عبد المطلب، ومنه أوصله الله إلی رحم أمی آمنة، ثم أخرجنی إلی الدنیا فجعلنی سید المرسلین وخاتم النبیین»
(همچنین نقل داد خدای تعالی نور مرا از طیب و طاهر پاک و پاکیزه به سوی پاک و پاکیزه تا آن که واصل نمود به صلب پدرم عبد الله و از او به رحم مادرم آمنه پس بیرون آورد مرا به سوی دنیا و قرار داد مرا سید و آقای انبیاء و رسل و خاتم بر همه.)
این که می فرماید: از طیب به سوی طیب و از طاهر به سوی طاهر انتقال داده
ص: 109
می شدم، می رساند که در آباء و اجداد آن حضرت کافری نبوده چه آن که به حکم قرآن مجید که می فرماید:
{انما المشرکون نجس} هر کافر و مشرکی نجس است پس وقتی فرمود: «لم ازل انقل من اصلاب الطاهرین الی ارحام الطاهرات» یعنی پیوسته از اصلاب طاهرین به سوی طاهرات و پاک و پاکیزه منتقل می شدم، ثابت می کند چون مشرکین نجس اند، پس آباء و اجداد آن حضرت مشرک نبودند.
ونیز در همان باب 2 ینابیع(1) نقلا از کبیر از ابن عباس نقل می کند که آن حضرت فرمود:
«ما ولدنی فی سفاح الجاهلیة شیئ و ما ولدنی الا نکاح کنکاح الاسلام»
(من به وجود نیامدم به زناهای زمان جاهلیت بلکه به وجود آمدم در اثر عقد و نکاح صحیح مانند عقد و نکاح در شریعت اسلام)
آیا خطبة صد و پنجم نهج البلاغه(2) رامطالعه ننموده اید که مولی الموحدین امیر المؤمنین علیه السّلام در وصف آباء رسول الله صلی الله علیه وآله چنین فرموده:
ص: 110
«فاستودعهم فی أفضل مستودع، وأقرهم فی خیر مستقر. تناسختهم کرائم الأصلاب إلی مطهرات الأرحام.کلما مضی منهم سلف قام منهم بدین الله خلف. حتی أفضت کرامة الله سبحانه إلی محمد صلی الله علیه وآله، فأخرجه من أفضل المعادن منبتا وأعز الأرومات مغرسا. من الشجرة التی صدع منها أنبیاءه وانتخب منها أمناءه»
((امانت نهاد خدای تعالی (انبیاء را) در فاضل ترین موضع امانت که اصلاب آباء کرام ایشان است و قرار داد ایشان را بهترین محل قرار که ارحام طاهره امهات است، نقل کرد ایشان را از اصلاب پدران بزرگوار به رحم های پاک و پاکیزه مادران. هر بار سلفی از آنها گذشته یعنی از دنیا رفت خلفی از ایشان، برخاست با قامت دین خدا تا آن که کرامت پروردگار که منصب نبوت است رسیدبه سوی محمد، پس بیرون آورد آن حضرت را از بهترین معدنها از جهت روئیدن که آن طینت طیب و پاک نبوت است و عزیزترین اصل ها از جهت نشاندن و رشد کردن که آن ماده پاکیزه ای است که مستعد رسالت است از درختی که شکافته و هویدا کرده است از آن شجره طیبه پیغمبران خود را و برگزیده است از آن درخت سعادت امینان خود را)
اگر بخواهم از این قبیل دلائل برای شما بیاورم تا آخر وقت مجلس باید اقامه دلیل نمایم. گمان می کنم برای اثبات مقصود آن هم در مقابل آقایان با انصاف کافی باشد که بدانند آباء و اجداد پیغمبرصلی الله علیه وآله تا به آدم ابوالبشرعلیه السّلام همگی مؤمن وموحد بوده اند. بدیهی است «اهل البیت ادری بما فی البیت» اهل بیت طهارت و خاندان رسالت آگاه ترینند به حالات پدران از دیگران.
ص: 111
پس از این که ثابت شد که آباء و اجداد پیغمبرصلی الله علیه وآله همگی مؤمن و موحد بوده اند به خودی خود ثابت است که آباء و اجداد علی علیه السّلام هم همگی مؤمن و موحد بوده اند.
برای آن که قبلا ثابت نمودیم از روی اخباریکه علماءخودتان (علاوه بر تواتر اخبار شیعه) نقل نموده اند که محمد و علی علیهما الصلوات و السلام یک نور بوده اند و در جمیع اصلاب و ارحام پاک پاکیزه با هم بوده اند تا در صلب جناب عبد المطلب از هم جدا گردیدند. در عالم نورانیت و جسمانیت با هم بودند هرجا رسول خداصلی الله علیه وآله بوده، علی هم بوده است. پس عقل هر ذی عقلی حکم می کند که چنین شخصیت بزرگی که دارای چنان نسب و نژاد مشعشع پاک پاکیزه ومنزه و نزدیک ترین اشخاص است به رسول الله صلی الله علیه وآله اولی و احق به مقام خلافت بوده است.
شیخ: اگر راه حلّی دربارة آزر و تارخ به دست آورده اید و اثبات طهارت در آباء و اجداد رسول خداصلی الله علیه وآله نموده اید ولی چنین ثبوتی دربارة علی کرم الله وجهه غیر ممکن است و لوآن که تا عبد المطلب را بگوییم موحّد بوده اند ولی در باره ابوطالب (پدر علی کرم الله وجهه) ابدا راهی نیست و ثابت است که در حالت کفر از دنیا رفت.
داعی: تصدیق می نمایم که در باره جناب ابوطالب ایجاد اختلافی در امت نمودند. ولی باید گفت:
ص: 112
«اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و آل محمد»
(پروردگارا لعنت نما، یعنی رحمت خود را دور نما از اول کسی که ظلم نموده در حق محمد و آل محمدصلی الله علیه وآله)
لعنت خدا بر آن کس که از روز اول طریقه سبّ و لعن و اهانت و جعل اخبار در ایذاء و آزار علی علیه السّلام به کار برد که ریشة این قبیل مطالب شد که بعدها خوارج و نواصب که عداوت مخصوصی با آن حضرت داشتند و عده ای از علمای جامد بی فکر شما روی عادت و تعصب، تبعا للاسلاف قائل به قول شما شدند و گمان نمودند که جناب ابوطالب بی ایمان از دنیا رفت!
و حال آن که جمهور علمای شیعه و تمامی اهل بیت طهارت و خاندان رسالت که اقوالشان سندیت و اجماعشان حجیت دارد – چون عدیل القرآنند- و بیشتر از محققین علماء منصف شما از قبیل ابن ابی الحدید(1) و جلال الدین سیوطی و ابوالقاسم بلخی و ابو جعفر اسکافی اساتید آنها از معتزله و میر سید علی همدانی فقیه شافعی و غیرهم متفقا قائل به اسلام و ایمان جناب ابوطالب هستند.
و اما عقیده جامعه شیعه به طور اجماع وارد است که:
ص: 113
«انه قد آمن بالنبی فی اول الامر»
(به تحقیق که ابوطالب درهمان اول امرایمان آورد به پیغمبرصلی الله علیه وآله)
بالاتر از همه آن که ایمان جناب ابوطالب از فطرت به ایمان بوده نه از کفر مانند سایر بنی هاشم یا برادرانش حمزه و عباس و از مسلمات جامعه شیعه است به پیروی از اهل بیت طهارت «انه لم یعبد صنما قط بل کان من اوصیاء ابراهیم»
(به درستی که او (ابوطالب) هرگز بت پرستی نکرد بلکه از اوصیاء ابراهیم خلیل الله بود.)
و در کتب معتبره علماء محقق شما هم به این معنی بسیار اشاره شده. از جمله ابن اثیر در جامع الاصول گفته:
«و ما اسلم من اعمام النبی غیر حمزه و العباس و ابی طالب عند اهل البیت»صلی الله علیه وآله در نزد اهل بیت رسالت غیر از حمزه و عباس وابوطالب.)
بدیهی است اجماع اهل بیت رسول الله صلی الله علیه وآله در نزدهر مسلمانی بایستی حجت باشد؛ چون عدیل القرآنند و یکی از دو ثقلی هستند که ما مسلمانان مأموریم به گفتار و کردار آنها تمسک بجوییم تا گمراه نشویم، بنا بر حدیث ثقلین و سایر احادیثی که لیالی ماضیه عرض کردیم که به اتفاق فریقین ثابت است، مورد توصیه و سفارش رسول الله صلی الله علیه وآله هستند.
و دیگر آن که به مقتضای قاعدة «اهل البیت ادری بما فی البیت» آن خاندان جلیله که مجسمة تقوی و پرهیزکاری بودند، از ایمان و کفر آباء و اجداد و اعمام
ص: 114
خود آگاه تر بودند تا مغیره بن شعبه و دیگران از بنی امیه و خوارج و نواصب و بی خبران.
و واقعا جای تعجب است از علمای شما که قول تمام اهل بیت رسالت و امام المتقین امیر المؤمنین را که صداقت و راست گویی او را خدا و پیغبمر بنا به روایات معتبرة خودتان تصدیق نموده اند و بالاتفاق می گویند جناب ابو طالب مؤمن و موحّد ازدنیا رفت- قبول نمی کنید ولی قول یک نفر دشمن سرسخت امیر المؤمنین و فاسق فاجر معلوم الحال، مغیره ملعون و عده ای اموی و خارجی و ناصبی را می پذیرید و روی آن ایستادگی نموده و اصرار می نمایند!
ابن ابی الحدید معتزلی که از اعیان علمای شما است در صفحه 310 جلد 3 شرح نهج البلاغه گوید: «اسلام ابوطالب مورد اختلاف است، جامعه شیعه امامیه و اکثر زیدیه گفته اند مسلمان از دنیا رفت.»
علاوه بر اجماع جمهور علماء شیعه بعض از شیوخ علماء ما (معتزله) مانند شیخ ابوالقاسم بلخی و ابو جعفر اسکافی و غیر ایشان هم بر این عقیده اند که ابوطالب اسلام آورد و علت آن که ایمان خود را ظاهر نساخت آن بود که بتواند پیغمبر را کاملا یاری نماید و مخالفین به ملاحظه مقام او مزاحم آن حضرت نشوند.
شیخ: مگر جناب عالی حدیث ضحضاح راندیده اید که می فرماید:
«إن ابا طالب فی ضحضاح من نار»
(ابوطالب در آب کمی از آتش است)
داعی: این حدیث هم مانند سایر احادیث موضوعه و مجعوله است که عده ای
ص: 115
از اعادی آل محمد و اهل بیت طهارت سلام الله علیهم اجمعین در زمان امویها مخصوصا در دوره خلافت سرسلسله اهل نفاق (معاویه بن ابی سفیان علیه اللعنه و النیران) و خوشآیند آن حملة کفر و نفاق جعل نموده اند. بعدها بنی امیه و اتباع آنها هم عداوه لعلی بن ابی طالب علیه السّلام آن احادیث مجعوله را تقویت نموده و شهرت دادند و نگذاردند ایمان جناب ابی طالب هم مانند ایمان حمزه و عباس معروف گردد و به کلی از نظر جامعه محو کردند.
و عجیب تر از همه آن که جاعل و ناقل حدیث ضحضاح هم یک نفر فاسق فاجر، اعداء عدو مولانا امیر المؤمنین علیه السّلام، مغیره بن شعبه بوده که ابن ابی الحدید در صفحه 159، جلد سیم شرح نهج البلاغه(1) تا صفحه 163 ومسعودی در مروج الذهب ودیگران می نویسند مغیره در بصره زنا کرد، روزی که شهود برای شهادت نزد خلیفه عمر آمدند، سه نفر شهادت دادند. چهارمی که آمد شهادت بدهد او را کلمة تلقین و تعلیم نمودند که از دادن شهادت ابا نمود. آن سه نفر را حد زدند و مغیره را خلاص نمودند!
یک چنین فاسق فاجر زانی شارب الخمر که حد خدا بر او تعطیل شد، از دوستان صمیمی معاویه بن ابی سفیان است و این حدیث را روی بغض و کینة
ص: 116
امیر المؤمنین علیه السّلام و خوش آیند معاویه علیه الهاویه جعل نمود. حسب الامر معاویه و اتباع او، امویها و غیر آنها این حدیث مجعول را تقویت نموده شهادت دادند که «ان اباطالب فی ضحضاح من نار» (ابوطالب در آب کمی از آتش است)
و افرادی هم که در سلسلة روات آن قرار گرفته اند، مانند: عبد الملک بن عمیر و عبد العزیز راوردی و سفیان ثوری و غیره در نزد اکابر علماء جرح و تعدیل خودتان مانند ذهبی در جلد دوم میزان الاعتدال(1) مردوداست و ضعیف و غیر قابل قبول هستند و بعضی از آنها مانند سفیان ثوری، جزء مدلسین و کذابین به شمار رفته اند. چگونه می توان به حدیثی که چنین اشخاص معلوم الحال در ضعف و شهرت به کذب و دروغ نقل نموده اند اعتماد نمود؟
و حال آنکه دلائل بسیاری بر ایمان جناب ابوطالب در دست هست که جای
ص: 117
انکار نیست و قطعاً انکار دلائل واضحه را نمی کنند، مگر مردمان جامد یا عنود و لجوج درقبول حقایق.
1- از جمله فرمایش رسول اکرم صلی الله علیه وآله است که فرمود:
«انا و کافل الیتیم کهاتین فی الجنة»(1)
(دو انگشت مبارک را به هم چسبانید و فرمود: من و کفالت کننده یتیم مانند این دو انگشت – که به هم چسبیده اند- در بهشت هستیم)
ابن ابی الحدید هم این حدیث را در صفحه 312 جلد چهارم شرح نهج البلاغه(2) نقل نموده است. بدیهی است مراداز فرمایش آن حضرت، هر کافل یتیم نیست؛ زیرا چه بسیار کافل یتیم که فاسق و فاجر بلکه لا ابالی و بی دین و مستحق آتش می باشند.
پس مراد آنحضرت جناب ابوطالب و جد بزرگوارش جناب عبد المطلب بوده که کفیل زندگانی پیغمبر خاتم صلی الله علیه وآله بوده اند و مخصوصا آن حضرت در مکه معروف بود به یتیم ابوطالب که بعد از وفات جناب عبد المطلب کفالت و نگهداری پیغمبرصلی الله علیه وآله از سن شصت سالگی بر عهده آن جناب قرار گرفت.
2- خبرمعروفی است که فریقین (شیعه و سنی) به طرق مختلفه نقل
ص: 118
نموده اند و بعضی به این طریق آورده اند که آن حضرت فرمود:
جبرئیل بر من نازل شد و به این عبارت مرا بشارت داد که:
«ان الله حرم علی النار صلبا انزلک و بطنا حملک و ثدیا ارضعک و حجرا کفلک».
(خداوند حرام کرده است بر آتش پشت و شکمی که ترا آورده و بر خود حمل نموده و پستانی که تو را شیر داده و پهلو و کناری که تو را کفالت نموده.)
میر سید علی همدانی در موده القربی(1) و شیخ سلیمان بن حنفی در ینابیع الموده و قاضی شوکانی در حدیث قدسی این قسم روایت نموده اند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود: جبرئیل بر
من نازل شد گفت:
«ان الله یقرئک السلام و یقول انی حرمت النار علی صلب انزلک و بطن حملک و حجر کفلک»
(پروردگار به تو سلام می رساند و می فرماید: من حرام کردم آتش جهنم را بر پشتی که ترا فرود آورد و شکمی که تو را حمل کرد و بغل و کناری که تو را کفالت نمود. (مرا از صاحب صلب عبد الله و صاحب بطن آمنه و صاحب حجر عبد المطلب و ابوطالب علیه السّلام)
این نوع از اخبار دلالت دارد بر ایمان جناب عبد المطلب و فاطمه بنت اسد زوجه او که کافل زندگانی آن حضرت بودند و جناب عبدالله و آمنه بنت وهب
ص: 119
پدر و مادر آن حضرت و حلیمه سعدیه که مرضعه و دایه آن حضرت بوده اند.
3- از جمله دلایل، اشعاری است که عزالدین عبد الحمید بن ابی الحدید معتزلی که ازاعیان علماء شما است در مدح جناب ابوطالب سروده و در صفحه 318 جلد سیم شرح نهج البلاغه (چاپ مصر) و سایر کتب ثبت گردیده که گفته است:
ولولا أبو طالب و ابنه
لما مثل الدین شخصا فقاما
فذاک بمکة آوی و حامی
وهذا بیثرب جس الحماما
تکفل عبد مناف بأمر
وأودی فکان علی تماما
فقل فی ثبیر مضی بعدما
قضی ما قضاه وأبقی شماما
فلله ذا فاتحا للهدی
ولله ذا للمعالی ختاما
وما ضر مجد أبی طالب
مجهول لغا أو بصیر تعامیا
کما لا یضر إیاة الصباح
من ظن ضوء النهار الظلاما
(ما حصل معنی آن که اگر ابوطالب و پسرش (علی علیه السّلام) نبودند، دین اسلام تشخیص و قوامی نداشت. ابوطالب در مکه آن حضرت را یافت و حمایت نمود و علی علیه السّلام در مدینه ملکوت نبوت را با تجسس به دست آورد و حمایت کرد. عبد مناف (ابوطالب) به امر عبد المطلب پدر بزرگوارش کفالت زندگانی آن حضرت را به عهده گرفت و ادامه داد و علی آن خدمات را خاتمه داد. تأسفی ندارد که ابی طالب به قضای الاهی درگذشت زیرا بوی خوش خود (علی علیه السّلام) را به یادگار گذارد. برای رضای خدا ابوطالب خدمت به دین خدا
ص: 120
کرد و علی علیه السّلام به آن خدمات خاتمه داد تا به اوج اعلا رسید.)
4- از جلمه اشعاری است که جناب ابوطالب خود، در مدح آن حضرت سروده که دلالت واضحه بر ایمان آن جناب دارد که قسمتی از آن اشعار را ابن ابی الحدید در صفحه 316 جلد سیم شرح نهج(1) نقل نموده و بسیاری از اکابر علماء خودتان مانند شیخ ابوالقاسم بلخی و ابی جعفر اسکافی از همان اشعار استدلال بر ایمان آن جناب نموده اند و حقا هم ثابت است که آن جناب ایمان خود را در لفافه این اشعار، ضاره و هویدا نموده که از جمله اشعار لامیة او می باشد که گفته:
أعوذ برب البیت من کل طاعن
علینا بسوء أو یلوح بباطل
ومن فاجر یغتابنا بمغیبة
ومن ملحق فی الدین ما لم نحاول
کذبتم وبیت الله یبزی محمد
ولما نطاعن دونه ونناضل
وننصره حتی نصرع دونه
ونذهل عن أبنائنا والحلائل
وأبیض یستسقی الغمام بوجهه
ثمال الیتامی عصمة للأرامل
یلوذ به الهلاک من آل هاشم
فهم عنده فی نعمة وفواضل
لعمری لقد کلفت وجدا بأحمد
وأحببته حب الحبیب المواصل
ص: 121
وجدت بنفسی دونه فحمیته
ودافعت عنه بالذری والکواهل
فلا زال للدنیا جمالا لأهلها
وشینا لمن عادی وزین المحافل
وأیده رب العباد بنصره
وأظهر دینا حقه غیر باطل
(پناه می برم به خالق کعبه از گروهی که به بدی بر ما طعن می زنند و یا ما را نسبت باطل می دهند و از شر کسانی که غیبت ما را می کنند به معایبی و از شر کسانی که اموری را به دین نسبت می دهند و حال آنکه دین شامل آنها نیست. به خالق کعبه دروغ گفتید شما که نسبت دادید به من تبری از محمدصلی الله علیه وآله را و یا بر علیه او جنگی برپا و شمشیری کشیده باشیم، قطعا یاری و دفاع می کنیم از او تا جان خود را نثار او بکنیم به طوری که از زن و فرزند خود گذشته باشیم و چه بسیار که مردم به واسطه او استسقاء نموده از ابر رحمت آبیاری شدند؛ چرا که ایشان نگهبان یتیمان، پناه بی پناهانند. افتادگان بنی هاشم را پناه گاه است و ایشان را از هر گونه نعم یاری می نماید. به جان خودم به قدری به واسطة وجود احمد و محمدصلی الله علیه وآله در وجد و سرور غوطه ورم که وجد را به زحمت آورده ام؛ زیرا او را به قدری دوست دارم مانند کسی که دوست خود را به سینه گرفته باشد و جان خود را نثار او کنم و حمایت از او نمایم و دفاع از او دارم به اعضاء رئیسه و غیر رئیسه خود. خداوند او را پاینده بدارد که جمال اهل دنیا است و نقمت دشمنان و زینت هر کوی و محفل است. خالق عالمیان او را با توفیقات خود تأیید و یاری نمود و ظاهر و محقق کرد دین حقی را که باطل در او را نداشت.)
و از جمله اشعار مهمه آن جناب که ابن ابی الحدید در صفحه312 جلد سیم
ص: 122
شرح نهج(1) و دیگران نقل نموده اند و به آن اشعار استدلال به ایمان آن جناب گردیده قصیده میمیة اوست که گوید:
یرجون منا خطة دون نیلها
ضراب وطعن بالوشیج المقوم
یرجون أن نسخی بقتل محمد
ولم تختضب سمر العوالی من الدم
کذبتم وبیت الله حتی تفلقوا
جماجم تلقی بالحطیم وزمزم
وظلم نبی جاء یدعو إلی الهدی
وأمر أتی من عند ذی العرش قیم
(مردم امیدوارند که ما علیه دین اسلام قیام نموده و شمشیر کشیده محمد را بکشیم و دین را نسخ کنیم وخود را در رکاب او خون آلود نکنیم؛ دروغ می گوئید به خالق کعبه ما دست برادر نیستم تا حطیم و زمزم پر از قطعات اجساد کشته شدگان گردد و ظلم بر پیغمری که
برانگیخته شده به منظور هدایت خلایق و کتابی که از طرف خالق عرش نازل شد، غلط و بی مصرف است.)
و از جمله دلائل واضحه که صراحت ظاهره بر ایمان آن جناب دارد و پرده را کاملا برداشته و ابن ابی الحدید در صفحه 315 جلد سیم شرح نهج(2) نقل نموده این است که گوید:
ص: 123
یا شاهد الله علی فاشهد
انی علی دین النبی احمد
من ضل فی الدین فانی مهتد
ای گواهان خدا، شاهد باشید که من بر دین پیغمبر خدا، احمد و محمدصلی الله علیه وآله استوارم هر کس از آن خارج است باشد من به او هدایت شوم)
شما را به خدا آقایان انصاف دهید که آیا گوینده این اشعار را می توان کافر خواند که صریحا اقرار می کند و می گوید من بر دین محمدصلی الله علیه وآله هستم و یاری می کنم پیغمبر حقی را که ابداً باطلی در کلام او راه ندارد؟
شیخ: این اشعار از دو جهت مورد قبول واستشهاد نیست: اول آن که تواتری در این اشعار نمی باشد. ثانیا در هیچ کجا دیده نشده است که ابوطالب اقرار به اسلام و ایمان و اعتراف به شهادتین نموده باشد پس به نقل چند شعری نتوان حکم اسلام بر او جاری نمود!
داعی: ایراد شما راجع به تواتر عجیب است. آنجا که مطابق میلتان باشد خبر واحد را حجیت می دانید و مورد عمل قرار می دهید ولی وقتی بر خلاف میلتان باشد فوری حربه عدم تواتر را به کار می برید.
اگر آقایان قدری دقیق شوید به خوبی متوجه می شوید که فرد فرد این اشعار اگر متواتر نباشد ولی مجموع آنها متواتراً دلالت دارد بر امر واحدی که ایمان جناب ابی طالب و اعتراف به نبوت و رسالت خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله باشد.
بسیاری از امور است که تواتر آن به همین قسم معین می شود؛ مثلا جنگها و شجاعتها و حملات و مولانا امیرالمؤمنین علیه السّلام در غزوات هر یک خبر واحدی است ولی مجموع آنها روی هم تواتر معنوی است که افادة علم ضروری به
ص: 124
شجاعت آن حضرت می نماید و همچنین است سخاوت حاتم و عدالت انو شیروان و غیر ذلک.
علاوه بر شما که به تواتر علاقه مند هستید بفرمایید حدیث مجعول ضحضاح را از کجا ثابت می کنید؟
و اما جواب اشکار دوم شما خیلی بارز و آشکار است؛ زیرا اقرار به توحید و نبوت واعتراف به مبدء ومعاد حتما نباید با کلمات نثر مانند گفتن «اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله» باشد؛ بلکه اگر فرد بیگانه از دین، اشعاری بگوید که مستلزم اقرار و اعتراف به وحدانیت حق و مقام رسالت حضرت ختمی مرتبت باشد، قطعا کفایت می کند.
پس وقتی جناب ابی طالب فرمود:
«یاشاهد الله علیّ فاشهد- انی علی دین النبی احمد»- همان اقرار به کلمات نثر را دارد. ولی علاوه بر اشعار، حین موت با کلمات نثر هم اقرار نمود؛ چنان چه سید محمد رسولی برزنجی و حافظ ابو نعیم بیهقی نقل نموده اند که در مرض موت جمعی از صنادید کفار قریش از قبیل: ابوجهل و عبد الله بن ابی امیه به عیادت جناب ابوطالب رفتند، در آن حال رسول اکرم صلی الله علیه وآله به عمش ابو طالب فرمود: بگو کلمه لا اله الا الله تا من بر آن شاهد باشم در نزد پروردگار متعال البته این تلقین رسول الله صلی الله علیه وآله عم اکرمش ابوطالب را دلالت بر کفر آن جناب (العیاذ بالله) ندارد، بلکه ما دستور داریم که هر مسلمان مؤمنی را در وقت مردن، تلقین و یادآوری
ص: 125
بنماییم به گفتن «لا اله الا الله» تا شیطان بر او غلبه نکند و آن مؤمن در وقت مردن با تجدیدکلمه توحید، موحد از دنیا برود. فلذا رسول اکرم صلی الله علیه وآله روی مهر ومحبت و اداء وظیفه، عم
اکرمش را تلقین مینمود به گفتن «لا اله الا الله» تا آنکه موفق شد آن جناب در لحظات آخر عمر با تجدید کلمه طیبه «لا اله الا الله» ازدنیا رحلت نمود.
فوری ابوجهل و ابن ابی امیه گفتند: ای ابوطالب آیا بر می گردی از ملت عبد المطلب؟ و پیوسته این کلمات را تکرار نمودند تا آن که فرمود: بدانید ابوطالب بر ملت عبد المطلب می باشد. آنها خوشحال بیرون رفتند آثار موت بر آن جناب ظاهر شد، برادرش عباس که بالای سر برادر نشسته بود دید لبهای وی حرکت می کند گوش داد دید می گوید: «لا اله الا الله» عباس رو به رسول الله نمود عرض کرد برادر زاده «و الله لقد قال اخی الکلمة التی امرته بها(1)» به خدا قسم برادرم (ابوطالب) گفت آن کلمه ای را که تو به او امر کرده بودی ولی چون عباس اسلام نیاورده بود کلمه شهادت را بر زبان جاری ننمود. انتهی.
وقتی ما قبلا ثابت نمودیم که آباء و اجداد پیغمبرصلی الله علیه وآله همگی موحد بودند، متوجه می شوید که جناب ابوطالب در این جمله سیاستی به کار برده که فرمود: «من بر ملت عبد المطلب هستم» ظاهرا آنها را ساکت و خوشحال نمود ولی در معنی اقرار به توحید بود چه آنکه عبد المطلب، بر ملت ابراهیم و موحد بود. علاوه بر آن که صریحا کلمه طیبه لا اله الا الله را بر زبان جاری نمود.
ص: 126
اگر قدری آقایان از عادت خارج ومنصفانه به تاریخ حالات جناب ابی طاب بنگرید، بی اراده تصدیق به ایمانه آن جناب خواهید نمود.
اگر جناب ابوطالب کافر و مشرک و بت پرست بود، همان روز اول که پیغمبرصلی الله علیه وآله مبعوث به رسالت شد و با عمویش جناب عباس به نزدابوطالب رفت و فرمود:
«ان الله قد امرنی باظهار امری و قد انبأنی و استنبأنی فما عندک یا عم؟»
(به درستی که خداوند مرا به اظهار امر خودم مأمور فرموده و به تحقیق مرا پیغبمر گردانده تو به چه طریق مرا یاری خواهی نمود یا به چه قسم با من رفتار می کنی)
با آن که مطاع قریش و رئیس بنی هاشم و مقبول القول در نزد اهل مکه و کفیل زندگانی پیغمبرصلی الله علیه وآله بود، دید آن حضرت بر خلاف دین او دین تازه ای آورده علی القاعده با تعصبی که اعراب در دین خود داشتند بایستی فوری بر خلاف او قیام نماید و آن حضرت را تهدید نموده و از آن قیام منع کند و اگر نپذیرفت چون به طریق استمداد آمده بود و بر خلاف عقیده او دعوای نبوت داشت، امر کند آن حضرت را حبس نمایند یا لا اقل طردش کنند و قول مساعدت به او ندهد تا از قیام به آن امر بزرگ منصرف گردد تا هم دین خود را حفظ کند و هم هم کیشان خود را ممنون نماید همان قسمی که آزر، برادر زاده خود ابراهیم را طرد نمود.
ص: 127
چنانچه در آیه43 و 46 سوره 19 (مریم) خدای متعال از بعثت حضرت ابراهیم خلیل الرحمن (علیه و علی نبینا و آله السلام) خبر می دهد که چون مبعوث به رسالت شد نزد عمش آزر رفت و گفت:
{ یا أَبَتِ إِنّی قَدْ جاءَنی مِنَ الْعِلْمِ ما لَمْ یَأْتِکَ فَاتَّبِعْنی أَهْدِکَ صِراطًا سَوِیًّا* قالَ أَ راغِبٌ أَنْتَ عَنْ آلِهَتی یا إِبْراهیمُ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ َلأَرْجُمَنَّکَ وَ اهْجُرْنی مَلِیًّا}
(بدان که مرا از وحی خدا علمی آموختند که تو را آن علم نیاموخته اند، پس تو مرا پیروی کن تا به راه راست هدایتت کنم. آزر در پاسخ گفت: تو مگر از خدایان من روگردان شده ای؟ چنان چه از مخالفت بتان دست برنداری تو را سنگسارکنم و گرنه سالها از من بدور باش.)
ولی بر عکس، جناب ابوطالب در جواب استمداد نبی مکرم خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله گفت:
اخرج ابن أخی فإنک الرفیع کعبا، والمنیع حزبا، و الأعلی أبا، والله لا یسلقک لسان إلا سلقته ألسن حداد، واجتذبته سیوف حداد، والله لتذلن لک العرب ذل البهم لحاضنها»
(قیام کن پسر برادر که مرتبه تو از حیث شرافت و سیادت بلندتر و از حیث طایفه و قبیله عالی و از حیث پدر اعلی تر از سایرین هستی، به خدا قسم هیچ کس تو را آزار نکند مگر آنکه با زبانهای تند و تیز و شمشیرهای برنده از تو دفاع خواهیم نمود به خدا قسم که عرب در مقابل تو به زانو در آید و ذلیل گردد مانند حیوانی که ذلیل صاحب خود گردد.)
آن گاه اشعار ذیل را که ابن ابی الحدیددر صفحه 306، جلد سیم شرح نهج
ص: 128
البلاغه(1) (چاپ مصر) و سبط ابن الجوزی(2) در صفحه 5 تذکرة ضبط نموده اند به پیغمبر خطاب نمود:
والله لن یصلوا إلیک بجمعهم
حتی أوسد فی التراب دفینا
فانفذ لأمرک ما علیک مخافة
وأبشر وقرَّ بذاک منه عیونا
ودعوتنی وزعمت إنک ناصحی
ولقد صدقت وکنت قبل أمینا
وعرضت عن دیننا قد علمت بأنه
من خیر أدیان البریة دینا
لولا الملامة أو حذار مسبة
لوجدتنی سمحا بذاک مبینا
(به خدا قسم که جمعیت قریش پیروی ازتو نمیکنند تا بمیرند. تو بدون ترس و خوف اقدام به وظیفه خود نمای، مژده می دهم به تو فتح و ظفر را. مرا به دین خود دعوت نمودی و یقین دارم که تو به حق مرا ارشاد نمودی؛ زیرا حُسن سابقه و امانت و راستگویی تو بر کسی پوشیده نیست. دینی را بر مردم عرضه داشتی که من یقین دارم بهترین ادیان است. اگر ترس از ملامت و بدگوئی نداشتم هر آینه می یافتی که چه
ص: 129
اندازه در راه دین بذل و بخشش می نمودم.)
خلاصه کلام، عوض آن که به پیغمبر تندی و پرخاش نماید و آن حضرت را منع از آن عمل کند و تهدید به حبس و نفی و قتل نماید، به وسیله جملات و کلمات جذاب از قبیل این اشعار و گفتار زیبا، تحریص و ترغیبش نمود که امر خودت را آشکار کن که بر تو ذلت و ترس و منقصتی نخواهد بود. دین و عقیده خودت را نشر بده تا روشن شود به وجود تو چشمهای همه. دعوت می نمائی ما را و می دانم به درستی که تو ناصح و راست گوئی و قطعاً دراین ادعاء هم صادقی. همان طوری که قبل از این امین بودی، دانستم که به تحقیق این دین بهترین ادیان بشر است.
و غیر از آنچه عرض نمودم، اشعار بسیاری ابن ابی الحدید در جلد سیم شرح نهج البلاغه و دیگران در این موضوع ضبط نموده اند که وقت مجلس اقتضای نقل تمام آنها را ندارد. گمان می کنم برای نمونه کافی باشد.
حالا آقایان محترم خدا را در نظر بگیرید و انصاف دهید که آیا گوینده این کلمات و اشعار را می توان مشرک و کافر خواند؟ یا آنکه مؤمن و موحد خدا پرست حقیقی باید شناخت. چنانچه اکابر علماء خودتان بی اراده تصدیق به این معنی نموده اند.
باب 52 ینابیع الموده(1) شیخ سلیمان بلخی حنفی را مطالعه نمایید که از قول ابو عثمان عمرو بحر جاحظ نقل می نماید که در باره جناب ابوطالب اظهار نظر
ص: 130
نموده وگفته:
«و حامی النبی و معینه و محبّه اشد حبا و کفیله و مربّیه و المقرّ بنبوته و المعترف برسالته؛ والمنشد فی مناقبه ابیاتا کثیرة و شیخ قریش ابو طالب.»
(حمایت کنند پیغمبرصلی الله علیه وآله و کمک دهنده او رئیس قبیله قریش (ابی طالب) که بی نهایت او را دوست می داشت و کفیل زندگانی و مربی او و اقرار کننده به نبوت و معترف به رسالت او بود و اشعار بسیاری در مدح ومنقبت آن حضرت سرود)
پس از قدری دقت و تأمل هر انسان عاقل و منصف بی طرفی تصدیق خواهد نمود ایمان جناب ابوطالب رضوان الله علیه را. ولی همان بنی امیه ای که بر حسب امر خلیفه خود (معاویه علیه الهاویه) هشتاد سال مردم را ترغیب و وادرا به لعن وسبّ سید الموحدین امیر المؤمنین علیه السّلام و دو سبط عزیز کرده پیغمبر حسن و حسین علیهم السّلام می نمایند و آن همه اخبار در مذمت آن حضرت جعل نمودند، قطعا اخباری هم جعل می کنند بر آن که پدر بزرگوار آن حضرت کافر از دنیا رفته و اهل آتش است؛ تا همان طوری که از همه جهت، دل آن حضرت را به درد آوردند، از این جهت هم صاحب مقام ولایت را متألم و متأثر نمایند.
چنانچه ناقل این حدیث مجعول، مغیرة بن شعبة ملعون اعدا عدو امیر المؤمنین علیه السّلام دوست صمیمی معاویه بوده و الا ایمان جناب ابوطالب عند عقلاء الفریقین اظهر من الشمس است، منتهی خوارج ونواصب و بقایای از آن دو فرقه ضالّه، در هر دوره و زمانی الی الحال عقیده به کفر جناب ابی طالب را شهرت
ص: 131
داده و تقویت نموده اند و مردم بی خبر و بی فکر هم روی عادت باور نموده اند.
اعجب از همه که موجب بسی تأسف است آن که ابوسفیان و معاویه و یزید علیهم اللعنه و العذاب را که دلائل واضحه بر کفرشان بسی بسیار و بی شمار است، مؤمن و مسلمان بلکه خلیفه پیغمبرصلی الله علیه وآله دانسته! ولی جناب ابوطالب
را که این همه دلائل بر ایمان او بارز و آشکار است کافر و مشرک بخوانند!!
شیخ: آیا سزاوار است خال المؤمنین معاویه بن ابی سفیان را کافر بخوانید و پیوسته لعنت نمایید؟ آیا دلیل شما بر کفر و لعن معاویه و یزید رضی الله عنهما که هر دو از خلفاء بزرگند و مخصوصا معاویه که خال المؤمنین و کاتب الوحی بوده چیست؟
داعی: اولا بفرمائید خال المؤمنین بودن معاویه از چه راه است؟
شیخ: واضح است؛ چون خواهر ام حبیبه زوجه رسول الله صلی الله علیه وآله ام المؤمنین بوده است، قطعا برادر معاویه هم خال المؤمنین می باشد.
داعی: بفرمایید ام المؤمنین عایشه مقامش بالاتر بوده است یا ام حبیبه خواهر معاویه؟
شیخ: گرچه هر دو ام ّالمؤمنین بوده اند، ولی قطعا مقام و مرتبه عایشه بالاتر از همه بوده است.
داعی: روی این قاعده و بیان شما، برادران زنان و همسران رسول الله صلی الله علیه وآله
ص: 132
همگی خال المؤمنین هستند؛ پس چرا محمد بن ابی بکر را خال المؤمنین نمی خوانید و حال آنکه در نزد شما پدرش از پدر معاویه بالاتر و خواهرش نیز از خواهر او عظیم القدرتر است؟ پس خال المؤمنین بودن معاویه حقیقی نیست، بلکه برای او شرافتی نمی باشد. اگر برادری ام المؤمنین شرافت است، پس حیّ بن اخطب یهودی پدر صفیه زوجه رسول الله صلی الله علیه وآله هم باید صاحب شرافت باشد.
قطع بدانید موضوع ام المؤمنین و خال المؤمنین بودن اطلاق ندارد؛ بلکه جنگ و مخالفت با خاندان رسالت و عترت و اهل بیت نبوت منظور است. چون معاویه (علیه الهاویه) با عترت طاهره به جنگ برخاسته و امر به سب و شتم و لعن امام الموحدین امیر المؤمنین علیه السّلام و دو سبط رسول الله صلی الله علیه وآله حسن و حسین‘که دو سید جوانان اهل بهشت بوده اند، نموده است و مرتکب آن همه کشتار از عترت طاهره مانند امام حسن مجتبی و صحابه و شیعیان پاک گردیده، لذا خال المؤمنین می شود (چنانچه ابوالفرج اصفهانی در مقاتل الطالبیین(1) و ابن عبد البر در استیعاب(2) و مسعودی در اثبات الوصیه(3) و دیگران نقل نموده اند که
ص: 133
اسماء جعده به دستور و وعده معاویه، حضرت ابا محمد حسن بن علی علیهم السّلام را زهر داد؛ حتی ابن عبد البر و محمد بن جریر طبری نوشته اند(1) وقتی خبر فوت
ص: 134
آن بزرگواربه معاویه رسید، تکبیر گفت و اطرافیان او همه از روی مسرت و خوشحالی تکبیر گفتند) البته چنین ملعونی باید در نزد شما خال المؤمنین گردد!
ولی جناب محمد بن ابی بکر را چون تربیت شدة مقام ولایت و از شیعیان خاص الولایه عترت طاهره می باشد که در خطاب به آن خاندان جلیل القدر گوید:
یا بنی الزهراء انتم عدتی
و بکم فی الحشر میزانی رجح
و اذا صح ولائی لکم
لا ابالی ای کلب قد نبح
(ای فرزندان فاطمه زهراعلیهاالسّلام شما پناه گاه و امیدگاه من هستید و به واسطة شما و دوستی شما روز قیامت عمل من رجحان پیدا می کند و زمانی که صحت پیدا کند دوستی من به شما، باک ندارم اگر هر سگی در اطراف من پاس نماید.)
با این که فرزند ابی بکر خلیفه اول و برادر ام المؤمنین عایشه بوده است، خال المؤمنین نخوانند، بلکه سبّ و لعنش نمایند و از ارث پدر هم محرومش کنند.
بلکه وقتی عمرو بن عاص و معاویة بن خدیج علیهم اللعنه فتح مصر نمودند(1)
ص: 135
از جناب محمد منع آب نمودند و با شدت عطش او را کشتند و در شکم خر مرده گذارده و آتش زدن، وقتی خبر به معاویه رسید زیاده از حد اظهار فرح و شادمانی نمود.
شما از شنیدن این قضایا ابدا تأثر پیدا نمی کنید که چرا آن ملاعین با خال المؤمنین محمد، فرزند خلیفه ابی بکر چنین رفتار نموده و با ذلت و خواری او را شهید نمودند، ولی از لعن معاویه متأثر می شوید که چون خال المؤمنین است بایستی محترم باشد! صلی الله علیه وآله صلی الله علیه وآله در کار بوده است.
محمد چون از دوستان عترت بوده است او را خال المؤمنین نمی خوانید و از کشتن او هم متأثر نمی شوید!
ولی معاویه علیه الهاویه چون دشمن درجه یک عترت و اهل بیت پیغمبر بوده و علنی و بر ملاء آنها را لعن نموده است خال المؤمنین می خوانید، از او
ص: 136
طرف داری می نمایید! به خدا پناه می بریم از تعصب و عناد و لجاج.
ثانیا: معاویه کاتب الوحی نبوده؛ چون سال دهم هجرت اسلام آورده که از دوران وحی چیزی باقی نمانده بود. بلکه کاتب مراسلات بود چون رسول اکرم صلی الله علیه وآله را خیلی آزار نموده و بدهاگفته بود و بعد از این که سال هشتم در فتح مکه، ابو سفیان مسلمان شد نامه ای برای پدر نوشت و او را توبیخ و سرزنش نمود که چرا مسلمان شدی!
وقتی هم که خودش ناچار شد در اثر بسط اسلام در شبه جزیره عرب و خارج از آن مسلمان شود، میان مسلمانان مرهون بود. جناب عباس عم اکرم رسول الله صلی الله علیه وآله از آن حضرت در خواست نمود که یک امتیازی به معاویه بدهید تا از خجلت بیرون آید، حضرت برای رعایت تقاضای عم بزرگوارش او را کاتب مراسلات نمود.
ثالثاً: راجع به کفر و اثبات لعن بر آنها دلائل بسیاری موجود است. از آیات و اخبار و عملیات آنها.
شیخ: دلائل اخبار و آیات شنیدنی است، متمنی است بیان نمائید تا حل معما گردد.
داعی: تعجب نکنید معمائی درکار نیست، دلائل بسیار است به اقتضای وقت به بعض از آنها اشاره می شود و الا اگر تمام دلائل رانقل کنم خود کتاب مستقل خواهد شد.
چنانچه مسلم در صحیح خود نقل نموده:
«ان معاویة یکتب بین یدی النبی صلی الله علیه وآله»
ص: 137
یعنی معاویه نویسندة حضور پیغبمر بود و مدائنی گوید:
«کان زید بن ثابت یکتب الوحی و کان معاویة یکتب للنبی صلی الله علیه وآله فیما بینه و بین العرب»(1)
پس زید بن ثابت کاتب وحی ومعاویه نویسندة بین آن حضرت و عرب بوده.
1- آیه 60 سوره بنی اسرائیل که می فرماید:
{وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْیَا الَّتی أَرَیْناکَ إِلاّ فِتْنَةً لِلنّاسِ وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِی الْقُرْآنِ وَ نُخَوِّفُهُمْ فَما یَزیدُهُمْ إِلاّ طُغْیانًا کَبیرً}
مفسرین از علماء خودتان مانند امام ثعلبی(2) و امام فخررازی(3) و دیگران آورده اند که رسول خداصلی الله علیه وآله در عالم رؤیا دید که بین امیه مانند بوزینگان بر منبر آن حضرت صعود و نزول می نمایند، جبرئیل این آیه شریفه را آورده که آنچه ما در خواب به تو نمودیم فته و امتحان برای این مردم است و درختی که به لعن در قرآن یاد شد (درخت نژاد بنی امیه) و ما به ذکر این آیات عظیم، آنها را از خدا
ص: 138
می ترسانیم ولیکن برآنها جز طغیان و کفر و انکار شدید چیزی نیفزاید.
پس وقتی خداوند، نژاد بنی امیه را که رأس رئیس آنها ابو سفیان و معاویه بودند شجره ملعونه ودرخت لعنت کرده شده در قرآن بخواند، قطعا معاویه که یکی از اغصان و شاخه های محکم آن درخت است ملعون می باشد.
2- آیه 24 سوره محمدصلی الله علیه وآله است که می فرماید:
{فَهَلْ عَسَیْتُمْ إِنْ تَوَلَّیْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِی اْلأَرْضِ وَتُقَطِّعُوا أَرْحامَکُمْ}
(به طریق استفهام تقریری فرماید البته از شما منافقان می آید که چون منصب امارت و حکومت بیابید به سبب تکبر و تعظیم و کثرت جاه و منال در زمین فساد کنید و قطع ارحام نمایید. آن گروه منافقان مفسد و یاغی کسانی هستند که خدا آنها را لعن کرده و گوش و چشمشان را کر و کور گردانید (تا به جهل و شقاوت بمیرند))
در این آیه صریحا مفسدین فی الارض و قاطعین رحم را مورد لعنت قرار داده. کدام مفسد و قاطع رحمی بالاتر از معاویه می باشد که فساد او در دوره خلافت، زبان زد خودی و بیگانه می باشد. به علاوه قاطع ارحام بود که خود دلیل دیگری بر اثبات لعن او می باشد.
3- آیه57 سوره احزاب است که فرماید:
{إِنَّ الَّذینَ یُؤْذُونَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللّهُ فِی الدُّنْیا وَ اْلآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذابًا مُهینًا}
(آنان که خدا و رسول را به عصیان ومخالفت و آزردن عزیزان آنها آزار و
ص: 139
اذیت می کنند خدا آنان را در دنیا و آخرت لعن کرده و از رحمت خود دور فرموده و بر آنان عذابی با ذلت و خواری مهیا ساخته است.)
بدیهی است که اذیت و آزار امیرالمؤمنین و دو ریحانه رسول الله صلی الله علیه وآله (حسن و حسین) و صحابه خاص آن حضرت چون عماریاسر و دیگران، اذیت و آزار پیغمبر است و به صراحت این آیه شریفه معاویه که آن ذوات مقدسه را آزار نموده، ملعون در دنیا و آخرت می باشد.
4- آیه 55 سوره 40 (مومن) که فرماید:
{یَوْمَ لا یَنْفَعُ الظّالِمینَ مَعْذِرَتُهُمْ وَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدّارِ}
(در آن روز ستمکاران را پشیمانی و عذرخواهی سود ندهد و بر آنها خشم و لعن و منزلگاه بد (جهنم) مهیا است.)
5- آیه 21 سوره هود که فرماید:
{ أَنْ لَعْنَةُ اللّهِ عَلَی الظّالِمینَ}
(بدانید که لعن خدا بر ستمکاران است.)
6- آیه 42 سوره اعراف که فرماید:
{فَأَذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَیْنَهُمْ أَنْ لَعْنَةُ اللّهِ عَلَی الظّالِمینَ}
(منادی در میان آنها ندا کند که لعنت خدا بر ستمکاران باد)
و هم چنین آیات دیگری که راجع به ظالمین وارد است، به صراحت حکم می کند که هر ظالمی ملعون است. گمان نمی کنم احدی از خودی و بیگانه باشد که انکار کند ظلم های واضح و آشکار معاویه را. پس به همین دلیل که ظالم بوده مورد لعنت خداوند متعال می باشد. پس با چنین نصوص صریحه، ملعون خدا را
ص: 140
ما هم می توانیم لعن بنمائیم.
7- آیه 95 سوره نساء که فرماید:
{وَ مَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِنًا مُتَعَمِّدًا فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِدًا فیها وَ غَضِبَ اللّهُ عَلَیْهِ وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ عَذابًا عَظیمًا}
(هر کس مؤمنی را عمدا بکشد مجازات او آتش جهنم است که در آن جاوید معذب خواهد بود، خدا بر اوخشم و لعن کند و عذابی بسیار شدید مهیا سازد).
این آیه شریفه صراحت دارد که هر کس مؤمنی را متعمداً به قتل رساند، ملعون ذات باری تعالی می باشد و جایگاه او جحیم و جهنم خواهد بود. آقایان انصاف دهید آیا معاویه در قتل عام و خاص مؤمنین شرکت نداشته؟ آیا حجر بن عدی و هفت نفر ازاصحاب او را به امر او عمداً به قتل نرسانیدند؟ ومخصوصا عبد الرحمن بن حسان العنزی را زنده به گور ننموده چنان چه ابن عساکر(1) و یعقوب بن سفیان در تاریخ خود و بیهقی در دلائل(2) نقل نموده اند و ابن عبدالبر
ص: 141
در استیعاب و ابن اثیر در کامل نقل می نمایند که حجر از کبار فضلاء صحابه بود که معاویه او را با هفت نفر به طریق زجر و صبر به قتل رسانید به جرم آن که چرا علی علیه السّلام را لعن ننمودند و بیزاری از او نجستند!
آیا ابا محمد حسن بن علی بن ابی طالب علیه السّلام سبط بزرگ رسول الله صلی الله علیه وآله خامس اصحاب کساء از اکابر مؤمنین نبود؟ ایا یکی از دو سید جوانان اهل بهشت نبود که بنا به روایت مسعودی(1) و ابن عبد البر(2) و ابو الفرج اصفهانی(3) ومحمد بن
ص: 142
سعد در طبقات و سبط ابن جوزی در تذکره(1) و دیگران از اکابر علماء خودتان،معاویه علیه الهاویه سمی برای اسماء جعده فرستاده و وعده داد که اگر حسن بن علی را کشتی یکصد هزار درهم به تو می دهم و همسر فرزند خود یزید می نمایم (بعد از شهادت حضرت امام حسن علیه السّلام صد هزار درهم را داد ولی از تزویج با یزید خود داری نمود).
آیا شهادت حضرت امام حسن پاره تن رسول الله صلی الله علیه وآله علاوه بر قتل مؤمن مسلّم آزار آن حضرت نبوده و به حکم دو آیه مذکوره باز هم تأمل دارید در لعن معاویه علیه الهاویه؟ آیا شهادت عمار یاسر از کبار صحابه در صفین به امر معاویه نبود؟ آیا به اتفاق اکابر علماء شما رسول الله صلی الله علیه وآله به عمار نفرمود: «ستقتلک الفئة الباغیة»(2) یعنی زود است تو رامی کشند گروهی که اهل بغی و طغیانند.
ص: 143
آیا شک و تردید دارید که به امر معاویه، کبار ازمؤمنین که به هزاران نفر می رسیدند به دست عمال معاویه به قتل رسیدند؟ آیا مؤمن پاک دل و شمشیر برنده دین مالک اشتر را به امر معاویه سم ندادند؟(1) آیا عمروبن عاص و معاویه بن خدیج عمال قوی معاویه در مصر مؤمن، صالح کامل محمد بن ابی بکر را که از
ص: 144
طرف امیر المؤمنین والی مصر بود به زجر نکشتند و بعد هم در شکم خر مرده گذارده و آتش زدند؟
اگر بخواهم کشته گان مؤمنین را که به امر و دستور معاویه و عمال او به قتل رساندند بیان نمایم نه یک شب بلکه شبها وقت طولانی می خواهد تا بیان نمایم.
خود و ابن ابی الحدید در جلد اول شرح نهج البلاغه(1) ودیگران از اکابر علماء شما نوشته اند که معاویه به بسر دستور داد که حرکت کن با لشکر خود از سمت مدینه و مکه به صنعاء و یمن و هم چنین به ضحاک بن قیس القهری و دیگران گفت به عبارتی که ابو الفرج نقل نموده که «فیقتلوا کل من وجده من شیعة علی بن ابی طالب علیه السّلام و اصحابه و لا یکفوا ایدهم عن النساء و الصبیان»
(پس کشتند هر کس از شیعیان و اصحاب علی بن ابی طالب علیه السّلام را یافتند حتی دست های خود را از زنان و بچه ها باز نداشتند.)
فلذا با آن امر و دستور شدید، با سه هزار لشکر جرار خونخوار حرکت کردند در مدینه و صنعاء و یمن و طائف و نجران و در بین راه آن قدر از مسلیمن و مؤمنین حتی زنان و اطفال را کشتند که به اعمال او صفحات تاریخ ننگین شد که وقت اجازه نمی دهد مفصلا شرح عملیات او را بدهم. تا آنجا که در یمن وقتی رسیدند که عبید الله بن عباس بن عبد المطلب که والی بود خارج از شهر بود، به خانة او رفت و سر دو فرزند کوچک او به نام سلیمان و داوود را در آغوش مادر به دست خود برید که ابن ابی الحدید در سطر
اول صفحه 121 جلد اول شرح
ص: 146
نهج البلاغه(1) گوید در این لشکر کشی سی هزار نفر کشتند به غیر از آن چه به آتش سوزانیدند!!
آیا آقایان باز هم در شک و تردید هستید که آن ملعون بن ملعون به حکم آیات شریفه قرآنیه ملعون خدا و رسول خدا در دنیا و آخرت می باشد؟!
از جمله دلائل واضحه بر کفر معاویه و ثبوت لعن بر او، سب و شتم و لعن نمودن آن ملعون بر امیرالمؤمنین و امر نمودن مردم را به این گناه بزرگ حتی در قنوت نمازها و خطبه نماز جمعه که اتفاقی ما و شما وجمهور امت حتی مورخین بیگانه است که آن بدعت و عمل زشت علنی و بر ملاء حتی بر منابر معمول نشد و جمع کثیری را به جرم لعن ننمودن به قتل رسانیدند. تا زمان خلافت عمر بن عبد العزیز که آن بدعت را از میان برداشت!
و قطعا آن کسی که امام الموحدین، اخ الرسول، زوج البتول، امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السّلام را در حیات و بعد از وفات سبّ و لعن نماید و یا امر به آن کند، ملعون کافر است، زیرا که اکابر علماء خودتان در کتب معتبره خود مانند امام احمد در مسند(2) و امام ابو عبد الرحمن نسائی در خصائص العلوی(3) و امام
ص: 147
ثعلبی و امام فخر رازی در تفسیر و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه و محمد بن یوسف گنجی شافعی در کفایه الطالب(1) و سبط ابن جوزی در تذکره و سلمان بلخی حنفی در ینابیع الموده(2) و میر سید علی همدانی در موده القربی(3) و دیلمی در فردوس(4) و مسلم بن حجاج در صحیح و محمد بن طلحه شافعی در مطالب السؤول و ابن صباغ مالکی در فصول المهمه(5) و حاکم در مستدرک(6) و خطیب خوارزمی در مناقب(7) و ابراهیم حموینی در فرائد(8) و ابن مغازلی شافعی در مناقب(9) و امام الحرم در ذخائر العقبی(10) وابن حجر در صواعق(11)
ص: 148
بالاخره اعاظم علماء شما نقل نموده اند به الفاظ و عبارات مختلفه، مجملا و مفصلا که رسول اکرم فرمود:
«من سبّ علیّاً فقد سبّنی و من سبّنی فقد سبّ الله»
(هر کس سب و شتم کند علی علیه السّلام را مرا سبّ و شتم نموده و کسی که مرا سب و شتم نماید، خدا را سب و شتم نموده.)
بعضی از آنها تعمیم دادند به نقل از اخباری که دلالت دارد بر این که آزار و اذیت علی علیه السّلام موجب ملعون بودن آزار کننده می شود مانند خبری که دیلمی در فردوس(1) و سلیمان حنفی در ینابیع ا لموده(2) به اسنادمختلفه و دیگران نقل
ص: 149
نموده اند که در شب های گذشته به بعض از آنها اشاره نمودیم که فرمود:
« من آذی علیّا فقد آذانی و من آذانی فعلیه لعنة الله»
(کسی که اذیت کند علی علیه السّلام را پس به تحقیق مرا اذیت نموده و کسی که مرا اذیت کند بر او باد لعنت خدا.)
تا جائی که ابن حجر مکی در صواعق محرقه بالاتر به نحو عموم خبر سب و لعن عترت و اهل بیت را نقل نموده که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
«من سب اهل بیتی فانما یرتد عن الله و الاسلام و من آذانی فی عترتی فعلیه لعنةالله»
(کسی که سب و شتم نماید اهل بیت مرا پس جز این نیست که از دین
ص: 150
خدا و اسلام مرتد گردیده و کسی که مرا اذیت کند در عترت من پس بر او باد لعنت خدا)
پس معاویه ملعون بود که در قنوت نمازمختلفه و دیگران نقل نموده اند که در شب های گذشته به بعض از آنها اشاره نمودیم که فرمود:
« من آذی علیّا فقد آذانی و من آذانی فعلیه لعنة الله»
(کسی که اذیت کند علی علیه السّلام را پس به تحقیق مرا اذیت نموده و کسی که مرا اذیت کند بر او باد لعنت خدا.)
تا جائی که ابن حجر مکی در صواعق محرقه بالاتر به نحو عموم خبر سب و لعن عترت و اهل بیت را نقل نموده که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
«من سب اهل بیتی فانما یرتد عن الله و الاسلام و من آذانی فی عترتی فعلیه لعنةالله»
(کسی که سب و شتم نماید اهل بیت مرا پس جز این نیست که از دین خدا و اسلام مرتد گردیده و کسی که مرا اذیت کند در عترت من پس بر او باد لعنت خدا)
پس معاویه ملعون بود که در قنوت نمازمولانا امیرالمؤمنین و دو سبط رسول الله امام حسن و امام حسین علیهم السّلام و ابن عباس و مالک اشتر را لعن می نمود؛ چنانچه اثیر درکامل و دیگران نقل نموده اند و امام احمد بن حنبل در مسند به طرق متعدد نقل نموده که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
«من آذی علیّاً بعث یوم القیامة یهودیا او نصرانیا»
(کسی که اذیت کند علی علیه السّلام را، زنده شود روز قیامت یهودی یا نصرانی یعنی مسلمان نخواهد بود.)
البته خود آقایان بهتر می دانند که از ضروریات دین مقدس اسلام است که سبّ و لعن و دشنام به خدا و پیغمبر، کفر و نجاست آور است و چنین آدمی قتلش واجب است.
به حکم این نوع از اخبار که درکتب معتبره خودتان بسیار رسیده و شب های قبل مفصل تر ذکر شد که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود: سب و لعن و شتم و دشنام به علی علیه السّلام و عترت و اهل بیت من سب و لعن و دشنام به من و پروردگارمن است. قطعا معاویه ملعون و کافر است.
چنانچه محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب دهم کافیه الطالب(1) به اسناد
ص: 151
خود و دیگران نقل نموده اند خبری را که خلاصه اش این است: عبد الله بن عباس و سعید بن جبیر در کنار زمزم دیدند جماعتی از اهل شام نشسته اند و علی علیه السّلام را سبّ و شتم می نمایند. ایستاد در نزد آنها فرمود:
ایکم السابّ لله عزوجلّ (کدام یک از شما سبّ می نمودید خدای عزوجل را)؟
گفتند: احدی از ما چنین عملی ننموده. فرمود: ایکم الساب رسول الله صلی الله علیه وآله؟ (کدام یک از شما سب می نمودید رسول خدا را؟) گفتند: احدی از ما آن حضرت را سبّ ننموده. فرمود: فایّکم السابّ علیّ بن ابی طالب؟ پس کدام یک از شما سبّ می نمودید علی بن ابی طالب را؟ گفتند: بلی آن ما بودیم که علی را سب ّ می نمودیم. فرمود: گواه باشید به رسول خداصلی الله علیه وآله که من خود شنیدم از آن حضرت که به علی بن ابی طالب علیه السّلام فرمود:
«من سبک فقد سبنی و من سبنی فقد سبّ الله و من سبّ الله اکبّه الله علی منخریه فی النار».
(کسی سب شتم نماید تو را یا علی پس به تحقیق مرا سبّ و شتم نموده و کسی که مرا سبّ و شتم نماید پس به تحقیق خدا را سبّ و شتم نموده و کسی که خدا را سبّ وشتم نماید می اندازد خدای تعالی او را به صورت
ص: 152
در آتش جهنم.)
محل انکار احدی از علمای مسلمین و بیگانگان نمی باشد که به امر معاویه علیه الهاویه این بدعت بزرگ در میان مسلمانان عملی شد که تا هشتاد سال علنی و بر ملا حتی در خطبات بالای منبرها چنان عرض شد امیر المؤمنین مظلوم را سبّ و لعن می نمودند. چون سب به علی علیه السّلام به حکم اخبار صحیحه معتبره سب به خدا و رسول است و بدیهی است سب کنندگان به خدا و پیغمبرصلی الله علیه وآله کافر و ملعونند، به همین دلیل واضح کفر معاویه ثابت و لعن بر او وارد است.
و فضائل ابن مغازلی شافعی(1) و ینابیع الموده(2) سیمان بلخی و شرح نهج البلاغه(3) ابن ابی الحدید متعزلی واوسط(4) طبرانی و ذخایر العقبی(5) امام الحرم و خصائص العلوی(6) امام ابو عبد ارحمن نسائی و کفایه الطالب(7) گنجی شافعی و مطالب السؤول(8) محمد بن طلحه شافعی و تذکره الخواص(9) سبط ابن الجوزی فصول المهمه(10) ابن صباغ مالکی و دیگران متکاثرابه الفاظ و عبارات
ص: 154
مختلفه درج گردیده که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود: لا یحب علیا الا مؤمن و لا یبغضه الا کافر.
و در بعض اخبار است الا منافق (دوست نمی دارد علی را مگر مؤمن و دشمن نمی دارد او را مگر کافر – منافق. که در شب های گذشته مشروحا ذکر شد.
بدیهی است هر یک از دو کلمه کافر و منافق در حدیث باشد دلالت تامه دارد که دشمن علی علیه السّلام در آتش است زیرا که خداوند متعال وعده فرموده در قرآن مجید با کمال صراحت که منزلگاه کفار ومنافقین در درکات جهنم می باشد.
چنانچه محمد بن یوسف گنجی شافعی درآخر باب 3 کفایه الطالب(1) مسند نقل نموده که محمد بن منصور طوسی گفت: ما در نزد امام احمد بن حنبل (امام الحنابله) بودیم مردی به او گفت: یا ابا عبد الله چه می گویی در حدیث که نقل می نمایند از قول علی کرم الله وجهه که فرمود: انا قسیم النار یعنی من قسمت کننده اهل آتش می باشد احمد گفت: کیست که انکار نماید این حدیث را. مگر نه این است که ما روایت نموده ایم از رسول خداصلی الله علیه وآله که به علی علیه السّلام فرمود:
«لا یحبک الا مؤمن و لا یبغضک الا منافق»
یعنی تو را دوست نمی دارد مگر مؤمن و دشمن نمی دارد مگر منافق گفتیم:
ص: 155
بلی چنین است. آنگاه احمد مطلب را توجیه نمود، گفت: پس مؤمن در کجاست؟ گفتیم: در بهشت. گفت: منافق در کجاست؟ گفتیم: در آتش. گفت: پس صحیح است که علی قسمت کننده آتش است، یعنی دشمن علی منافق است به فرموده پیغمبرصلی الله علیه وآله و منافق به حکم آیه:
{إِنَّ الْمُنافِقینَ فِی الدَّرْکِ اْلأَسْفَلِ مِنَ النّارِ وَ لَنْ تَجِدَ لَهُمْ نَصیرًا} (نساء/144)
(البته منافقین را در جهنم پست ترین جایگاه است و برای آنان هرگز یاوری نخواهی یافت.)
در درک اسفل و طبقه زیرین جهنم خواهد بود. پس دشمن علی علیه السّلام در طبقه زیرین جهنم عذاب خواهد گردید و عذاب منافقین از عذاب کفار به حکم همین آیه شریفه سخت تر خواهد بود.
و نیز در جمیع کتب(1) معتبره خودتان ثبت است که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود: «من ابغض علیا فقد ابغضنی و من ابغضنی فقد ابغض الله»
(هر کس علی علیه السّلام را دشمن بدارد پس به تحقیق مرا دشمن داشته و کس که مرا دشمن بدارد پس به تحقیق خدا را دشمن داشته است.)
از این قبیل اخبار به قدری زیاد است که درحد تواتر معنوی قرار گرفته.
ص: 156
شیخ: آیا از مثل شمائی سزاوار است که زبان جسارت و قدح کنید به فرد شایسته ای از صحابه پیغمبرصلی الله علیه وآله؟ مگر نه این است که خداوند آیات چندی در مدح و ثنای اصحاب آن حضرت نازل و در آنها نوید و مغفرت و خوشنودی به آنان داده است؟ و معاویه خال المؤمنین مسلما از صحابه مکرم و مشمول آیات مدح و رضا و خوشنودی می باشد. آیا اهانت به صحابه اهانت به خدا و رسول نمی باشد؟
داعی: چنان چه فراموش نفرموده باشید گذشته موضوع صحابه را برای شما تشریح نمودم.
اینک هم برای آن که بیان شما را بلا جواب نگذارم مختصرا عرض می نمایم که احدی انکار نزول آیات را در مدح صحابه عظام ننموده، ولی اگر قدری آقایان دقیق شوید و به معانی لغوی و اصطلاحی صحابه و اصحاب توجه نمائید، تصدیق خواهید نمود که آیات نازله در مدح صحابه، اطلاق کلی ندارد که به این دلائل ما بتوانیم تمام اصحاب را پاک و عادل و منزه از جمیع ارجاس و معاصی صغیره و کبیره و ارتداد و غیره بدانیم.
آقای من! لابد به خوبی می دانید صحبه در لغت به معانی معاشرت است چنانچه فیروز آبادی در قاموس(1) گوید صحبه بر وزن سُمعه یعنی زندگانی کرد با او و در عرف عام زیاد می نمایند بر معاشرت، ملازمت و نصرت و موازرت را
ص: 157
خواه در مدت زیاد باشد یا مدت کم.
پس مصاحب النبی به اقتضای لغت عرب و شواهد بسیاری از قرآن حکیم و حدیث، کسی را گویند که معاشر با آن حضرت بوده، خواه مسلم یا کافر، خوب یا بد، متقی یا فاسق و مؤمن یا منافق باشد.
برای روشن شدن مطلب ناچارم به دلائلی مختصراً زایدا علی ما سبق از آیات و احادیث معتبره از طرق خودتان اشاره نمایم تا آقایان محترم تحت تأثیر نام اصحاب منحرف از حق نشوید و بدانید اسم صحبه و صاحب و مصاحب و اصحاب بر مسلم و کافر و مؤمن ومنافق و خوب و بد اطلاق می شود.
1- در آیه 2 سوره نجم خطاب به مشرکین فرماید:
{ما ضل صاحبکم و ما غوی}
(صاحب شما (محمدصلی الله علیه وآله) هیچ گاه در ضلالت و گمراهی نبوده است)
2- در آیه 45 سوره سبا می فرماید:
{قُلْ إِنَّما أَعِظُکُمْ بِواحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلّهِ مَثْنی وَ فُرادی ثُمَّ تَتَفَکَّرُوا ما بِصاحِبِکُمْ مِنْ جِنَّةٍ}
(بگو به امت که من به یک سخن شما را پند می دهم (اگر بشنوید هدایت یابید) و آن سخن این است که شما خالص برای خدا دو نفری یا هر یک یک شما تنها در امر دینتان قیام کنید درباره من و فکرت کار بندید که صاحب شما (رسول الله) را جنون نیست)
3- در آیه 32 سوره کهف فرماید:
{فَقالَ لِصاحِبِهِ وَ هُوَ یُحاوِرُهُ أَنَا أَکْثَرُ مِنْکَ مالاً وَ أَعَزُّ نَفَرًا}
ص: 158
(آن مرد کافر به مصاحب و رفیقش (که مرد مؤمن و فقیر بود) در مقام گفتگو و مفاخرت برآمد و گفت: من از تو به دارائی بیشتر و از حیث خدم و حشم نیز محترم تر و عزیز ترم.)
4- و نیز در آیه 35 همین سوره فرماید:
{قالَ لَهُ صاحِبُهُ وَ هُوَ یُحاوِرُهُ أَ کَفَرْتَ بِالَّذی خَلَقَکَ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوّاکَ رَجُلاً}
(مصاحب و رفیق با ایمن فقیر در مقام گفتگو و اندرز به دو (مصاحب کافر) گفت: آیا به خدائی که نخست از خاک و بعد از نطفه تو را آفریده و آنگاه مردی کامل و آراسته خلقت ساخت کافر شدی.)
5- و در آیه 183 سوره اعراف می فرماید:
{أَ وَ لَمْ یَتَفَکَّرُوا ما بِصاحِبِهِمْ مِنْ جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلاّ نَذیرٌ مُبینٌ}
(آیا این مردم فکر نکردند و نیندیشیدند که صاحب آنها رسول الله آنچه که مردم به او نسبت می دهند از جنون دارا نیست.)
6- در آیه 70 سوره انعام می فرماید:
{قُلْ أَ نَدْعُوا مِنْ دُونِ اللّهِ ما لا یَنْفَعُنا وَ لا یَضُرُّنا وَ نُرَدُّ عَلی أَعْقابِنا بَعْدَ إِذْ هَدانَا اللّهُ کَالَّذِی اسْتَهْوَتْهُ الشَّیاطینُ فِی اْلأَرْضِ حَیْرانَ لَهُ أَصْحابٌ یَدْعُونَهُ إِلَی الْهُدَی}
(بگو ای پیغمبر که ما چرا خدا را رها کرده و چیزی مانند بتان (که بی اثر محض است) و هیچ قادر بر نفع و ضرر نباشد بخوانیم و باز به خوی جاهلیت بعد از آن که خدا ما را هدایت نمود برگردیم تا مانند کسی که فریب و اغوای شیطان او را در زمین سرگردان ساخته شویم آن شیطان را
ص: 159
اصحاب و یارانیست که شخص را به سوی خود هدایت می کند بگو هدایت خدا به حقیقت هدایت است.)
7- در آیه 39 سورة یوسف از قول یوسف پیغمبر خطاب به دو مصاحب کافر زندانی فرماید:
{یا صاحِبَیِ السِّجْنِ ءَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللّهُ الْواحِدُ الْقَهّارُ}
(ای دو رفیق زندان من از شما می پرسم آیا خدایان بی حقیقت متفرق مانند بتان و فراعنه و غیره بهترند یا خدای یکتای قاهر)پس از این آیات شریفه ای که من باب نمونه بعض از آنها را ذکر نمودیم معلوم می شود که مجرد نام صحابه و صاحب و اصحاب از حیث لغت اختصاص به مسلم و مؤمن ندارد، بلکه اطلاق بر مسلم و کافر و مؤمن و منافق و خوب و بد می شود.
چه آنکه عرض کردم معاشر آدمی را در لغت مصاحب و اصحاب می خوانند بدیهی است اصحاب رسول الله صلی الله علیه وآله یعنی کسانی که با آن حضرت معاشر بودند؛ چنان چه آیات شریفه بر آن گواه است.
البته در میان اصحاب و معاشرین آن حضرت خوب و بد (یعنی مؤمن و منافق) بسیار بودند و آیاتی که در مدح اصحاب نازل گردیده، اطلاق به عموم ندارد بلکه مربوط به خوبان اصحاب است. ما هم تصدیق داریم که کبارصحابه آن حضرت را هیچ یک از انبیاء عظام نداشتند. مانند اصحاب بدر و احد و حنین و غیره که امتحان خدا را داده و در یاری اطاعت اوامر آن حضرت بدون هوی و هوس ثابت قدم ماندند و آنی از آن حضرت منحرف و منصرف نگردیدند.
ص: 160
ولی در میان اصحاب، مردمان بد دل اهل مکر و خدعه و نفاق و دشمنان آن حضرت و اهل بیت طاهرینش هم زیاد بودند مانند عبد الله بن ابی و ابی سفیان و حکم بن عاص (عموی عثمان طرید رسول الله صلی الله علیه وآله) و ابو هریره و ثعلبه و یزید بن ابی سفیان و ولید بن عقبه و حبیب بن مسلمه و سمره بن جندب و عمرو بن عاص و بسر بن ارطاه (سفاک خونخوار) و مغیره بن شعبه و معاویه بن ابی سفیان و ذی الثدیه خارجی و امثالهم که در حال حیات و بعد از وفات رسول الله صلی الله علیه وآله فتنه ها کردند و به طریق قهقرا برگشتند و فساد ها نمودند که معاویه (علیه الهاویه) یکی از آن افرادی است که در زمان حیات خود، رسول اکرم صلی الله علیه وآله او را لعن نمود و
بعد از وفات آن حضرت وقت مناسبی به دست آورد، به عنوان خونخواهی عثمان قیام نمود و سبب ریزش خون بسیاری از مسلمانان گردیده مخصوصا عده ای از اصحاب پاک آن حضرت مانند عمار در آن فتنه شهید گردیدند چنانچه آن حضرت خود خبر داده ما هم در شبهای قبل نقل آن اخبار را نمودیم.
فلذا همان قسمی که آیات و اخبار بسیار در مدح خیار اصحاب خوبان مؤمنین آنها از فضائل و مناقب و وعده به حسن عاقبت رسیده، آیات و اخبار وعید شدید زیادی درباره بدها و خیانت کارها و منافقین صحابه رسیده که ثابت می نماید به علاوه آنچه در زمان حیات آن حضرت را آزردند، بعد از وفات هم فتنه ها نموده مرتد گردیدند.
شیخ: عجب است چگونه می فرمائید اصحاب رسول خداصلی الله علیه وآله مرتد گردیدند و فته و فساد نمودند.
داعی: حقیر نمی گویم آیات و اخبار می گوید. اگر قدری دقیق شوید از
ص: 161
تعجب بیرون می آئید.
اولا خداوند در آیه 138 سوره آل عمران خبر از ارتداد آنها داده فرماید:
{أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلی أَعْقابِکُمْ}
(ای پیغمبر به مرگ یا قتل درگذشت با شما به دین جاهلیت خود رجوع خواهید نمود)
علاوه بر این آیه شریفه و سوره منافقون و آیات دیگر در قدح و مذمت اصحاب، اخبار بسیاری از طرق علمای خودتان مانند بخاری(1)
و مسلم(2) و ابن عساکر(3) و یعقوب بن سفیان احمد بن حنبل(4) و ابن عبد البر(5) و غیرهم در
ص: 162
مذمت و کفر و اردتداد و نفاق آنها فرداً یا جمعاً رسیده. چون وقت تنگ است برای نمونه به دو خبر اشاره می نمایم تا رفع تعجب از شما بشود و بدانید خوبان صحابه را خوب و بدهای آنها را بد باید دانست. دیگر نفرمائید چه دلیلی بر کفر سرسلسلة منافقین و دشمن ترین دشمنان امیر المؤمنین علی علیه السّلام و سب کننده آن حضرت و کشنده خوبان از ذراری و اصحاب پاک رسول الله صلی الله علیه وآله که رسما دشمنی با خدا و رسول او نموده می باشد.
بخاری در دو خبر با مختصر تفاوتی در الفاظ از سهل بن سعد و عبد الله بن مسعود از رسول اکرم نقل نموده اند که فرمود:
«انا فرطکم علی الحوض لیرفعن الی رجال منکم حتی اذا اهویت لاناولهم اختلجوا دونی فاقول ای رب اصحابی فیقول لا تدری ما احدثوا بعدک»
(پیش از شما من کنار حوض (کوثر) به انتظار شما هستم و گروهی از شما را که نمی بینم عرض می کنم: پروردگارا کجایند اصحاب من؟ خطاب رسد تو نمی دانی که بعد از تو چه ها نمودند! چه اموری در دین وارد نمودند!)
و امام احمد بن حنبل در مسند(1) و طبرانی در کبیر(2) و ابو نصر سجزی در
ص: 163
ابانه(1) از ابن عباس نقل نموده اند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
«أنا آخذ بحجزکم أقول اتقوا النار واتقوا الحدود ثلاثا ثم أنا فرطکم علی الحوض فمن ورد فقد أفلح فیؤتی برجال حتی إذا عرفتهم وعرفونی اختلجوا دونی فأقول رب أصحابی فیقال لم یزالوا یرتدون علی أعقابهم (و فی روایة للطبرانی فی الکبیر) بعد قوله یا رب امتی فیقال انک لا تدری ما احدثوا بعدک مرتدین علی اعقابهم »
(آنچه مانع از ورود آتش است به شما فهمانیدم باز هم می گویم بترسید از آتش دوزخ و دین خدا را کم و زیاد نکنید زمانی که بمیرم و شما را ترک گویم پیش از شما بر حوض کوثر وارد می شوم رستگار کسی است که در آنجا بر من وارد گردد نشان می دهند جمعیت هایی را به من که گرفتار عذاب الهی باشند عرض کنم پروردگارا اینها امت منند خطاب رسد بعد از تو اینها مرتد گردیده و به دین جاهلیت خود برگشتند و در روایت طبرانی در کبیر دارد که بعد از این که فرماید اینها امت منند خطاب
ص: 164
رسد تو نمی دانی که بعد از تو چه حادثه ها نمودند و چه اموری در دین وارد کردند همگی مرتدگردیده به دین جاهلیت خود برگشتند.)
واقعا دل می سوزد که یک چنین ملحد کافر بی دینی را (چنان چه قبلا دلائل بر کفر و ملعنت او را بیشتر بیان نمودیم) با فرزند پلیدش یزید عنید را (که در شبهای گذشته کفرش را ثابت نمودیم مسلم و مؤمنی بخوانند و اصراری بر اثبات ایمان آنها و تبرئه نمودن آنها را از کفر و تثبیت مقام خلافت و این که اهل بهشت اند بمانید بلکه به ناحق آنان را امیر المؤمنین بگویند و حال آن که دلائل و عملیات کفر آمیز آنها در کتب معتبره خودتان کاملا ثبت است؛ حتی اکابر علماء منصف اهل تسنن کتابهای مستقل بر ردّ آنها نوشته اند مانند ابو الفرج ابن الجوزی و اخیرا عالم جلیل القدر منصف سید محمد عقیل علوی متوفی 1350 قمری کتابی تألیف نموده به نام النصائح الکافیه لمن یتولی معاویه و تا به حال دو چاپ گردیده چاپ اخیر در سال 1367 قمری در مطبعه النجاح بغداد به زیور طبع رسیده.
و لکن سعی بلیغی بنمایند بر کفر جناب ابی طالب و اصرار داشته باشند که آن یگانه رادمرد مؤمن موحّد را کافر معرفی نمایند؟! بدیهی است این عقیده و اظهار به این نوع هذلیات نیست مگر از روی بغض و کینه به امیر المؤمنین علی علیه السّلام که به اصرار تمام و کلمات ناهنجار، تیر جفائی بر جراحات قلب آن امام مظلوم محبوب خدا و پیغمبر زده باشند!!
و به دلائل ثابته کفر و نفاق معاویه و یزید (علیهما اللعنه و العذاب) هزارها محمل می بندند و آنها را مجتهد خوانند و عملیات کفر آنها را از آثار اجتهادشان
ص: 165
دانند و دلائل سخیفی بر تبرئه آنها اقامه نمایند!!
ولی دلائل واضحه و اقرارهای صریحه جناب ابی طالب را بر ایمان به خدا و پیغمبر رد نموده و کفر او را ثابت می نمایند!
من نمی دانم خوارج ونواصب و امویها و بقایای محبین آنها تا کی و تا چند باید بربرادران سنی ما حکومت نمایند و آنها را کورکورانه، روی عادت و تعصب به دنبال عقاید خود ببرند و نگذارند برادران سنی چشم انصاف باز کنند و حق و حقیقت را آشکار ببینند؟!
آیا اهل بیت پیغمبرصلی الله علیه وآله که به فرموده آن حضرت عدیل القرآنند و اجماع آنها برای مسلمین حجه است و اکابر علماء خودتان اتفاق بر علم و زهد و ورع و تقوای آنها را دارند نگفته اند جناب ابوطالب اهل ایمان بود و مؤمن از دنیا رفته است؟
آیا اصبغ بن نباته که محل وثوق علماء و رجال شما بوده از مولا و مقتدای مؤمنین علی علیه السّلام روایت ننموده که آن حضرت فرمود:
«و الله ما عبد ابی ولا جدی عبد المطلب و لا هاشم و لا عبد مناف صنما قط(1)»
(به خدا قسم پدرم ابوطالب و جدم عبد المطلب و هاشم و عبد مناف
ص: 166
هرگز سجده به بت نمودند و بت پرستی نکردند.)
یعنی خدای واحد را پرستش نمودند و رو به کعبه عبادت نمودند و متمسک به دین حنیف ابراهیم خلیل الله بودند.
آیا سزاورا است شما قول علی و اهل بیت طاهره را بگذارید و به دنبال اقوال مغیره ملعون و امویها و خوارج ونواصب و دشمنان سرسخت امیر المؤمنین علیه السّلام بروید و اشعار و کلمات صریحه جناب ابوطالب را تأویلات بارده بنمائید.
از جمله دلائل بر مولانا امیر المؤمنین علیه السّلام که فرمود: جناب ابوطالب همیشه موحد و مؤمن به ذات غیب الغیوب حضرت احدیت بوده، خطبه عقد ام المؤمنین خدیجة طاهره علیهاالسّلام است برای رسول اکرم صلی الله علیه وآله که سبط ابن جوزی در آخر باب 11
صفحه 170 تذکره خواص الامه(1) نقل نموده که وقتی مجلس عقد آراسته شد جناب ابوطالب خطبه عقد خواند به عباراتی که تمام آنها دلالت کامله بر موحد بودن و اعتقاد به وحدانیت حضرت باری تعالی دارد. مطلع خطبه این است که فرمود:
«الحمد الله الذی جعلنا من ذریة ابراهیم و زرع اسمعیل و ضئضئی معّد و عنصر مضر و جعلنا حضنة بیته وسوّاس حرمه و جعل لنا بیتاً محجوجا وحرما امنا و جعلنا الحکام علی الناس(الی آخر الخطبه))
حمد خدایی را که قرار داد ما را از ذریه ابراهیم و نتیجة اسماعیل و اصل معد و عنصر مضر و قرار داد ما را نگاهبانان خانه خودش و مالک الرقاب
ص: 167
حرمش و قرار داد برای ما خانه ای که مقصود (اهل عالم است که برای حج به آنجا شتابند) و حرمی که محل امن و امان است برای مردم و قرار داد ما را حکام بر مردم.)
شیخ سلیمان بلخی در باب 14 ینابیع الموده(1) اول صفحه 73 (چاپ اسلامبول) از موفق بن احمد خوارزمی از محمد بن کعب نقل نموده که:
رای ابوطالب النبی صلی الله علیه وآله یتفل فی فم علی ای یدخل لعاب فمه فی فم علی فقال ما ها یا ابن اخی؟ فقال ایمان حکمة فقال ابوطالب لعلی یا بنیّ انصر ابن عمک و وازره.
(ابو طالب دید پیغمبر آب دهان خود را دهان علی ریخت سؤال کرد برادر زاده این چه بود (یعنی چرا چنین کردی) فرمود: (این آب دهان) تمامش ایمان و حکمت بود پس جناب ابوطالب به علی علیه السّلام امر کرد پسرم یاری کن پسر عمت را و وزیراو باش.)
آیا این بیانات دلیل بر ایمان جناب ابوطالب نیست علاوه بر آنکه پیغمبر را زجر و منع نکرد و از پسر دوازده سالة خود علی علیه السّلام هم جلوگیری نکرد بلکه به آن بزرگوار امر می کند که یاری نماید پسر عمش رسول خدا را.
و نیز علمای خودتان همگی در کتب خود ثبت نموده اند و ابن ابی الحدید
ص: 168
مفصلا در شرح نهج البلاغه(1) شرح می دهد که روزی جناب ابوطالب به مسجد وارد شد دید رسول اکرم صلی الله علیه وآله نماز می گذارد و علی در دست راست آن حضرت مشغول
به نماز است. به فرزندش جعفر طیار که همراه او بود و تا آن روز ایمان نیاورده بود، گفت:
صِل جناح ابن عمک؛ وصل کن خودت را به پهلوی پسر عمت و با او نماز بگذار جعفر پیش رفت و در طرف چپ رسول اکرم صلی الله علیه وآله به نماز ایستاد جناب ابوطالب این ابیات را انشاد نمود.
ان علیا وجعفرا ثقتی
عند ملم الزمان والنوب
لا تخذلا وانصرا ابن عمکما
أخی لأمی من بینهم وأبی
والله لا اخذل النبی ولا
یخذله من بنی ذو حسب(2)
(به درستی که علی و جعفر هر دو محل وثوق و در روزهای سخت و گرفتاری ها پشتیبان من هستند. وانگذارید (ای علی و جعفر) پسر عم خود را و یاری نمائید او را زیرا که او پسر برادر ابوینی من است. به خدا قسم از یاری پیغبر دست برنمی دارم و او را وا نمی گذارم که پیغامبر
ص: 169
صاحب حسب شریف می باشد.)
پس به اتفاق علما و مورخین(1) خودتان اسلام و ایمان جعفر طیار و نماز گزاردن او با رسول اکرم صلی الله علیه وآله به امر و اجازه پدرش جناب ابوطالب بوده است.
چگونه ممکن است صاحب عقلی باور کند که پدری مشرک و کافر باشد و برادرزاده خود را منع از آن ادعای بزرگ ننماید حتی فرزندانش را هم منع ننماید از ایمان آوردن به کسی که دین نوین آورده و دشمن دین او می باشدآن هم پدر مقتدر مطاعی مانند جناب ابوطالب که رئیس قریش بوده است!
بلکه فرزندش را امر کند برو و به پسر عمت ایمان آور و اقتداء کن به او و خودش هم با تمام قوای جسمی و روحی دشمن بزرگ دین خود را تقویت و یاری نماید!!
فاعتبروا یا اولی الابصار.
اکابر علمای(2) فریقین همگی نقل نموده اند وقتی اهالی مکه و قریش محاصره
ص: 170
اقتصادی را درباره بنی هاشم کردند، جناب ابوطالب با تمام بنی هاشم به یاری رسول خدا الله صلی الله علیه وآله
برخاستند و چهار سال در شعب ابی طالب از آن حضرت محافظت و نگهداری نمودند. حتی در تمام مدت توقف در شعب، اول شب ها هر کجا رسول الله صلی الله علیه وآله به خدا می رفت جناب ابوطالب بعد از ساعتی می آمد آن حضرت را بیدار می کرد و به جای أمن تری می برد و فرزند عزیزش علی علیه السّلام را در بستر او می خوابانید که اگر اول شب دشمنی آن حضرت را در آنجا دیده و قصد سوئی به آن حضرت داشته باشد علی فدای آن حضرت گردد و وجود مبارکش در مهد امن و آسایش راحت و آسوده باشد.
شما را به خدا قسم آیا مشرکی برای حفاظت موحدی که مدعی مقام نبوت است و مشکرین را اهل ضلالت و گمراهی می داند، این قدر جدیت به کار می برد؟! قطعا جواب منفی است. این همه جدیت ها و فداکاری ها از آثار ایمان کامل بوده است.
ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه(1) وسبط ابن جوزی در تذکره خواص
ص: 171
الامه(1) ازطبقات محمد بن سعد نقل می کند از واقدی و علامه سید محمد بن سید رسول برزنجی در کتاب الاسلام فی العم و آباء سید الانام از ابن سعد و ابن عساکر و غیرهم با اسناد صحیح از محمد بن اسحاق روایت کرده اند علی علیه السّلام فرمود: چون ابوطالب وفات نمود، رسول اکرم صلی الله علیه وآله را خبر دادم، فبکی بکاءً شدیداً گریه شدیدی نمود. آنگاه به من فرمود:
«اذهب فغسله و کفنه و واره غفر الله له و رحمه»
(برو او را غسل بده و کفن بنما و در قبرش بگذار خدا بیامرزد و رحمت نماید او را.)
ص: 172
شما را به خدا انصاف دهید آیا در اسلام اجازه داده شده که کافر را غسل بدهند و کفن بنمایند؟! آیا سزاوار است بگوئیم رسول الله یستغفر له ایاما لا یخرج من بیته. یعنی روزها رسول اکرم صلی الله علیه وآله از منزل بیرون نرفت وبرای جناب ابوطالب استغفار و طلب مغفرت و آمرزش می نمود.
آیا ممکن است که آن حضرت آیه 51 و 116 سوره نساء را در قرآن خود ندیده باشد؟! که خدای متعال می فرماید:
{إِنَّ اللّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ}
(محقق است خدا کسی را که به او شرک آورد، هرگز نخواهد بخشید سوای مشرک هر که را خواهد می بخشد.)
چگونه ممکن است رسول اکرم صلی الله علیه وآله با وجود چنین آیه ای که صریحا پروردگار می فرماید که ما مشرک را نمی آمرزیم برای مشرک طلب رحمت و مغفرت بنماید و حال آنکه طلب رحمت و مغفرت برای مشرک حرام است و هم چنین غسل دادن و کفن نمودن بدن میت اختصاص به مسلمین دارد و برای کفار ابدا جائز نمی باشد پس همین استغفار نمودن رسول الله صلی الله علیه وآله برای جناب ابوطالب و امر نمودن به علی علیه السّلام که خودت برو پدرت را غسل بده و کفن بنما دلیلی واضح است براسلام و ایمان جناب ابوطالب.
با دیده حق بین و انصاف صفحه6 تذکره سبط ابن جوزی را مطالعه کنید و ببیند مولای متقیان چگونه بر پدر بزرگوارش مرثیه گفته است که:
أبا طالب عصمة المستجیر
وغیث المحول ونور الظلم
لقد هد فقدک أهل الحفاظ
فصلی علیک ولی النعم
ص: 173
ولقاک ربک رضوانه
فقد کنت للطهر من خیر عم
(ای ابو طالب تو پناه پناهندگان و رحمت بر افتادگان و روشنائی شب ظلمانی بودی. با موت تو ارکان دوستان و محبینت متلاشی شد. رحمت حق بر تو نازل و تو را به جوار خود در بهشت برین واصل نمود و تو بودی برای پیغمبر بهترین عموها (که او را و دین او را یاری نمودی))
آیا باور می شود که این شخصیت بزرگ کافر از دنیا رفته باشد که مجسمه توحید و خدا پرستی (علی علیه السّلام) برای او این قسم مرثیه سرائی نماید؟!
اینها تمام دلائلی است که ثابت می نماید جناب ابوطالب مؤمن از دنیا رفته و الا رسول اکرم به امام معصوم امر نمیفرمود او را غسل و کفن و دفن نماید و برای او گریه شدید و طلب رحمت بنماید در حالتی که آن حضرت مجسمه حبّ فی الله و بغض فی الله بوده است. دوستی و دشمنی برای خدا می نماید نه روی هوای نفس که چون عموی من است (و لومشرک) و مخالف امر پروردگار من است، برای او به شدت گریه و استغفار و طلب رحمت نمایم!
شیخ: اگر ابوطالب مؤمن و موحد بود به چه علت ایمان خود را پنهان داشت و مانند عباس و حمزه برادران خود علناً اظهار ایمان ننمود؟
داعی: بدیهی است بین عباس و حمزه با جناب ابوطالب خیلی فرق و تفاوت بوده؛ چه آن که جناب حمزه به قدری شجاع و جسور و قوی بود که تمام اهل مکه از او ملاحظه می کردند بلکه می ترسیدند. البته اسلام و تظاهر او به ایمان کمک شایانی برای حفظ وجود پیغبمرصلی الله علیه وآله از شر دشمنان شد.
ص: 174
و اما جناب عباس هم فوری اسلام خود را ظاهر نکرد؛ چنانچه ابن عبد البر در استیعاب نقل می نماید که عباس در مکه ایمان آورد ولی از مردم پنهان می داشت تا زمانی که رسول اکرم صلی الله علیه وآله هجرت نموده خواست با آن حضرت حرکت نماید، حضرت به او نوشت که توقف تو در مکه برای من بهتر است. فلذا خبرهای مکه را به آن حضرت می رسانید و در غزوه بدر کبری کفار آن جناب را با خود آوردند. بعد از شکست کفار قریش اسیر شد و در روز فتح خیبر مقتضی موجود شد ایمان خود را ظاهر نمود و نیز شیخ سلیمان بلخی حنفی در صفحه 226 ینابیع(1)ضمن باب 56 (چاپ اسلامبول) نقلااز ذخائر العقبی امام الحرم الشریف ابی جعفر احمد بن عبد الله طبری شافعی از فضائل ابوالقاسم الهی آوده که اهل علم می دانند، عباس از قدیم اسلام آورده بود ولی اسلامش را کتمان می نمود. او را نشد چه آن که با کراهت موافقت با کفار نمود و مایل به هجرت بود ولی پیغبمرصلی الله علیه وآله به او نوشت بماند و اخبار مشرکین را به آن حضرت بدهد. روزی که ابو رافع به آن حضرت خبر تظاهر به اسلام عباس را داد حضرت او را آزاد نمود.
ص: 175
ولی جناب ابوطالب اگر ایمان خود را ظاهر می کرد امر یکسره می شد؛ یعنی در اول دعوت که هنوز رسول اکرم صلی الله علیه وآله یاری نداشت تمام قریش و جامعه عربیت بر ضد بنی هاشم متحدا قیام می نمودند و اساس نبوت را بر هم می زدند.
لذا جناب ابوطالب ایمان خود را سیاسه ابراز ننمود تا بتواند به عنوان هم کیشی با قریش جلوی آنها سایر اعادی را بگیرد تاآنها هم، محض احترام جناب ابوطالب تصمیمات قوی تری اتخاد ننمایند و آن حضرت فرصتی کامل داشته باشد تا بتواند مقصد خود را آشکار نماید.
چنان چه همین قسم شد. تا آن جناب زنده بود رسول اکرم صلی الله علیه وآله با قوت قلب تمام مشغول انجام وظیفه بود همین که جناب ابوطالب در آخر سال دهم بعثت وفات نمود جبرئیل نازل شد و عرض کرد:
«اخرج عن مکة فما لک بها ناصر بعد ابی طالب»
(از مکه خارج شو که بعد از ابی طالب یاوری در آنجا نداری)
شیخ: آیا در زمان رسول خداصلی الله علیه وآله اسلام ابوطالب مشهور بوده و امت قبول داشتند یا خیر؟
داعی: بلی. کمال شهرت را داشته و تمام امت، نام آن جناب را با عظمت یاد می نمودند.
شیخ: چگونه ممکن است در زمان پیغمبرصلی الله علیه وآله امری شایع و شهرت کامل داشته باشد ولی بعداز سی سال تقریبا جهت جعل حدیثی (به قول شما) بر خلاف حق و حقیقت مشهور گردد به قسمی که حقیقت اولیه خود را از دست
ص: 176
بدهد؟
داعی: لیس هذا اول قارورة کسرت فی الاسلام (این اولی شیشه (حقیقت) نبود که در اسلام شکسته شد.)
این امر تازگی نداشت که موضوعی در زمان رسول خدا مشهور ولی بعد از سالها به جعل حدیثی، صورت اولیه خود را از دست داده باشد.
بسیاری از امور بود حتی در احکام دین که در زمان صاحب شریعت خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله شایع و رایج بلکه مشروع و مورد عمل بوده و بعد از گذشتن سالها به واسطه اعمال نفوذ اشخاص به کلی حقیقت آن عوض گردیده و صورت دیگری به خود گرفته.
شیخ: ممکن است از آن امور بسیاری که بیان نمودید نمونه ای برای ما ذکر نمایید؟
داعی: شواهد بسیار است که وقت مجلس اقتضای بیان تمام آنها را نمی دهد ولی برای نمونه به یکی از آن شواهد که از همه مهم تر و واضح تر و با دلالت قرآن مجید و اتفاق جمهور مسلمین استوار گردیده اشاره می نمایم و آن دو حکم محکم، متعه که عقد انقطاع و حج نساء است.
که به حکم قرآن مجید و اتفاق فریقین (شیعه وسنی) در زمان رسول اکرم صلی الله علیه وآله شایع و مشروع و مورد عمل بوده حتی در دوره خلافت ابی بکر و قسمتی از زمان خلافت عمر بن الخطاب هم در میان امت جاری بوده فقط به یک جمله کلام خلیفه عمر که گفت:
«متعتان کانتا علی عهد رسول الله انی احرمهما و اعاقب علیهما»
ص: 177
(دومتعه که در زمان پیغمبرصلی الله علیه وآله بوده من آنها را حرام نمودم و عقاب می نمایم عمل کنندگان به آنرا)
به کلی منعکس گردیده؛ یعنی حلال خدا هزار و سیصد سال است حرام گردیده! چنان این کلام عمر از خلافت او به بعد تقویت شد و بدون دلیل بر خلاف نصّ صریح قرآن مجید و عمل رسول اکرم صلی الله علیه وآله و صحابه آن حضرت، روی اطاعت کورکورانه پیروی شد که حقیقت اولیه خود را از دست داد که الی الحال ملیونها جمعیت مسلمین از جمهور براردان اهل تسنند، متعه (سنت سنیه رسول الله صلی الله علیه وآله و حلال خدا) را بدعتی از بدع شیعه می دانند و هنوز عموم برادران اهل تسنن نمی دانند و اگر ما با دائل بیان کنیم قبول نمی کنند که در زمان پیغمبرصلی الله علیه وآله و ابی بکر و عمر این دو متعه شایع و حلال بوده؛ فقط به گفتار خلیفه عمر در اواسط خلافتش حلال خدا حرام گردیده!!
جایی که حکم ثابت الهی مؤید به قرآن مجید و سیره رسول الله صلی الله علیه وآله و صحابه پاک و تأیید شیخین ابی بکر و عمر و موجود بودن دلائل واضحه در قرآن مجید و کتب معتبرة اهل سند بر حلیت آن، به گفتار شخص عمر که ابداً استناد به آیات و گفتار رسول الله ندارد حرام و بدعت گردد، شما می خواهید اسلام و ایمان جناب ابوطالب مبدل به کفر نگردد؟
شیخ: یعنی می خواهید بگویید میلیون هامسلمانان جهان، قرنها بر خلاف قرآن و سنت رسول خداصلی الله علیه وآله عمل نمودند و حال آن که در همه جهان ما را سنی می خوانند؛ یعنی تابع سنت رسول الله و شیعیان را رافضی گویند یعنی رو ی گردان از سنت رسول الله صلی الله علیه وآله؟!
ص: 178
داعی: ظاهرا شماها خود را سنی و شیعیان را رافضی می خوانید و حال آن که اگر از عادت و تعصب بر کنار و منصفانه قضاوت نمائید می بینید در معنی و حقیقت شیعیان سنی یعنی تابع قرآن و سنت رسول الله صلی الله علیه وآله و مطیع اوامر آن حضرت می باشند و شماها رافضی یعنی روی گردان از قرآن و سنت و اوامر آن حضرت می باشید.
شیخ: احسن. ملیونها مسلمانان پاک را رافضی خواندید، چه دلیل بر این معنی دارید؟
داعی: همان قسمی که شماها برادران سنی زیاده از صد میلیون مسلمانان پاکدل شیعیان و پیروان عترت و اهل بیت رسول الله صلی الله علیه وآله را رافضی و کافر و مشرک می خوانید. در لیالی ماضیه به دلایل بسیاری اشاره نمودم که رسول اکرم دستور داد بعد از من پیروی کنید از قرآن و عترت من، شما عمدا از عترت روی گردانده پیرو دیگران شدید. سیره و سنت آن حضرت را که در زمان حیات به حکم قرآن عملی می نمود زیر پا گذارده و به حکم شیخین آنها را ترک نموده و عاملین به سنت و سیره آن حضرت را رافضی بلکه مشرک و کافر خواندید که از جمله آن احکام که صریحا در آیه 42 سوره انفال فرموده:
{وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْ ءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبی}
(ای مؤمنان بدانید که هرچه به شما غنیمت و فایده رسد (زیاد یا کم) خمس و پنج یک آن خاص خدا و رسول و خویشان او می باشد.)
ص: 179
و آن حضرت در زمان حیات این حکم را عملی می فرمود و خمس غنائم را به خویشان و اقارب تقسیم می نمود، قطع نموده و از آن روی گردانیدید. بالاخره اگر بخواهم تمام آنها را شماره کنم رشته سخن خیلی طولانی می شود.
بزرگتر دلیل بر این معنی که ما شیعیان تابع سنت و سیره رسول الله می باشیم و شماها رافضی و رویگردان و ترک کننده سنت و سیره رسول الله و صحابه گرام می باشید، همین موضوع متعه است که به حکم خدا و سنت رسول الله صلی الله علیه وآله و عمل صحابه در زمان خود آن حضرت و تمام دوره خلافت ابی بکر تا اواسط خلافت عمر حلال و مورد عمل بوده ولی به جمله ای از کلام عمر که روی سیاست و نظر خاصی اداء نموده، حلال خدا را حرام و سنت رسول خداصلی الله علیه وآله را زیر پاگذارده و ترک نمودید مع ذلک خود را سنی و ما شیعیان را که تابع قرآن و سنت رسول الله می باشیم رافضی می خوانید و این امر را چنان بر بی خبران وارونه نشان دادید که چهاده قرن است ما را رافضی و مشرک می خوانند!!
و عجب آنکه معنای مثل معروف کاسه از آش گرم تر شما برادران اهل تسنن هستید که خلیفه عمر برای اثبات کلام خود اقامه برهان و دلیل ننمود ولی علمای اهل تسنن ده ها دلیل بارد در کتب خود آورده تا ثابت کنند کلام خلیفه عمر حق ولی قرآن و سنت و سیره رسول الله و صحابه آن حضرت باطل و بی اساس می باشد!!
شیخ: دلیل شما بر حلّیت متعه و عقد انقطاع چیست؟ از کجا و به چه دلیل می گویید خلیفه عمر بر خلاف گفته خدا و سنت رسول الله صلی الله علیه وآله عمل نموده؟
ص: 180
داعی: دلائل بر این معنی بسیار است. اولا قرآن مجید و سند محکم آسمانی است که در آیه 28 سوره نساء صریحا می فرماید:
{فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَریضَةً}
(پس از آن که بهره مند شدید از آنها یعنی متعه نمودید و تمتع از آنها داشتید مهر معین که مزد آنها است به آنان بپردازید که فریضه و واجب است.)
بدیهی است که حکم قرآن مجید الی الابد به مشروعیت خود باقی است مگر ناسخی در خود قرآن ظاهر گردد و چون در این موضوع ناسخی نیامده، پس این حکم محکم تا أبد باقی و برقرار است.
شیخ: از کجا این آیه مربوط به نکاح دائم نباشد که در تعقیب همان آیات آمده، دستور می دهد مهر و صداق آنها را بپردازند؟
داعی: در این بیان خود بی لطفی و به اصطلاح مغلطه نمودید؛ زیرا علماء بزرگ خودتان از قبیل طبری(1) در جزء پنجم از تفسیر کبیر و امام فخر رازی(2) در جزء سیم از تفسیر مفاتیح الغیب و دیگران این آیه شریفه را در باب متعه
ص: 181
آورده اند.
علاوه بر صراحت بیان مفسرین و علماء خودتان، آقایان به خوبی می دانید که سوره نساء کاملا مشتمل است بر بیان اقسام نکاح و ازدواج در اسلام از دائم و متعه منقطعه و ملک یمین.
و اما در نکاح دائم در آیه 3 سوره نساء می فرماید:
{فَانْکِحُوا ما طابَ لَکُمْ مِنَ النِّساءِ مَثْنی وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاّ تَعْدِلُوا فَواحِدَةً أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ}
(به نکاح خود در آورید از زنان آن کس را که برای شما نیکو و مناسب با عدالت باشد دو یا سه یا چهار و اگر بترسید که چون زنان متعدد گیرید نتوانید عدالت نمائید پس تنها یک زن اختیار کرده و یا چنان که کنیزی دارد به آن اکتفا کنید که نزدیک تر است به عدالت.)
و در باره ملک یمین و کنیزکان در آیه 28سوره نساء می فرماید:
{وَ مَنْ لَمْ یَسْتَطِعْ مِنْکُمْ طَوْلاً أَنْ یَنْکِحَ الْمُحْصَناتِ الْمُؤْمِناتِ فَمِنْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ مِنْ فَتَیاتِکُمُ الْمُؤْمِناتِ وَ اللّهُ أَعْلَمُ بِإیمانِکُمْ بَعْضُکُمْ مِنْ بَعْضٍ فَانْکِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ وَ آتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ}
(هر کس از شما را وسعت و توانائی نباشد که زنان پارسای با ایمان (و آزاد) گیرد پس کنیزان مؤمنه ای که مالک آن شدید به زنی اختیار کنید خدا آگاه تر است به مراتب ایمان شما که اهل ایمان همه بعضی از جنس بعضی دیگر و در رتبه یکسانید پس با کنیزکان مؤمنه با اذن مالکش ازدواج کنید و مهر آنها را بدان چه معین شده بدهید.)
و در باب متعه و عقد انقطاع آیه {فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ
ص: 182
فَریضَةً} نازل گردیده و اگر این آیه مربوط به نکاح دائم باشد لازم می آید که در یک سوره امر به نکاح دائم تکرار شده باشد و این بر خلاف قاعده خواهد بود و چون راجع به متعه نازل گردیده است که خود یک امر و حکم جدید است.
ثانیا اتفاق جمیع مسلمین است (نه شیعه فقط) به این که نکاح متعه در صدر اسلام شایع و مشروع بوده و صحابه کبار در زمان خود رسول الله صلی الله علیه وآله به آن دستور عمل می کردند و اگر این آیه مربوط به نکاح است پس آیه متعه کدام است که عموم مسلمین قائل به آن هستند؟ پس قطعا آیه متعه همین است که مفسرین خودتان هم متعرضند و مشروعیت آن را ثابت می نمایند و ناسخی برای آن نیامده چنان چه در کتب معتبره خودتان ثبت است.
ص: 184
ص: 185
عمران بن حصین نقل است که گفت:
نزلت آیة المتعة فی کتاب الله ففعلنا ها مع رسول الله صلی الله علیه وآله و لم ینزل قرآن بحرمته و لم ینه عنها رسول الله صلی الله علیه وآله حتی اذا مات قال رجل برآیه ماشاء. قال محمد یقال انه عمر.
(آیه متعه نازل شده در کتاب خدا و ما در زمان رسول خداصلی الله علیه وآله به آن عمل می کردیم و آیه ای هم بر حرمت آن نازل نگردیده و رسول خداصلی الله علیه وآله هم تا دم مرگ ما را از آن منع ننموده. مردی به رأی و میل خود گفت هر چه دلش خواست. بخاری گوید می گویند این مرد عمر بن الخطاب بوده!!)
و در صفحه535 جزء اول صحیح مسلم بن حجاج باب نکاح المتعه است که:
حدثنا الحسن الحلوئی قال حدثنا عبد الرزاق قال اخبرنا ابن جریح قال قال عطا قدم جاب بن عبد الله انصاری معتمرا فجئناه فی منزله فساله منه دام علاء ان لا ینسانی من الدعاء فی المظان فانی شدید الحاجه الی ذلک فی حیاتی و بعد الممات کما ارجوا من فضله تعالی ان لا انسی انشاء الله تعالی رزقه الله خیر الداریه و اذاقه حلاوه مناجاته و شفاعه ساداته امین آمین.
حرره خادم علوم اهل البیت النبوه و الطهاره و العاکف ینابهم الذی لم یعرف سواهم ابو المعالی شهاب الدین الحسینی المرعشی النجفی عفی عنه فی مستهل ثانی الربیعین 1370 ببلده قم المشرفه حرم الائمه و عش آل محمد صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین کما فی الخبر حامدا مصلیا مسلما.
منه دام علاء ان لا ینسانی من الدعاء فی المظان فانی شدید الحاجه الی ذلک فی حیاتی و بعد الممات کما ارجوا من فضله تعالی ان لا انسی انشاء الله تعالی رزقه الله خیر الداریه و اذاقه حلاوه مناجاته و شفاعه ساداته امین آمین.
حرره خادم علوم اهل البیت النبوه و الطهاره و العاکف ینابهم الذی لم یعرف سواهم ابو المعالی شهاب الدین الحسینی المرعشی النجفی عفی عنه فی مستهل ثانی الربیعین 1370 ببلده قم المشرفه حرم الائمه و عش آل محمد صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین کما فی الخبر حامدا مصلیا مسلما.
منه دام علاء ان لا ینسانی من الدعاء فی المظان فانی شدید الحاجه الی ذلک فی حیاتی و بعد الممات کما ارجوا من فضله تعالی ان لا انسی انشاء الله تعالی رزقه الله خیر الداریه و اذاقه حلاوه مناجاته و شفاعه ساداته امین آمین.
حرره خادم علوم اهل البیت النبوه و الطهاره و العاکف ینابهم الذی لم یعرف سواهم ابو المعالی شهاب الدین الحسینی المرعشی النجفی عفی عنه فی مستهل ثانی الربیعین 1370 ببلده قم المشرفه حرم الائمه و عش آل محمد صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین کما فی الخبر حامدا مصلیا مسلما.
احمد بن حنبل که ابورجاء از عمران بن حصین نقل است که گفت:
نزلت آیة المتعة فی کتاب الله ففعلنا ها مع رسول الله صلی الله علیه وآله و لم ینزل قرآن بحرمته و لم ینه عنها رسول الله صلی الله علیه وآله حتی اذا مات قال رجل برآیه ماشاء. قال محمد یقال انه عمر.
(آیه متعه نازل شده در کتاب خدا و ما در زمان رسول خداصلی الله علیه وآله به آن عمل می کردیم و آیه ای هم بر حرمت آن نازل نگردیده و رسول خداصلی الله علیه وآله هم تا دم مرگ ما را از آن منع ننموده. مردی به رأی و میل خود گفت هر چه دلش خواست. بخاری گوید می گویند این مرد عمر بن الخطاب بوده!!)
و در صفحه535 جزء اول صحیح مسلم بن حجاج باب نکاح المتعه است که:
حدثنا الحسن الحلوئی قال حدثنا عبد الرزاق قال اخبرنا ابن جریح قال قال عطا قدم جاب بن عبد الله انصاری معتمرا فجئناه فی منزله فساله القوم عن اشیاء ثم ذکروا المتعة فقال نعم استمتعنا علی عهد رسول الله صلی الله علیه وآله و علی عهد ابی بکر و عمر.
(حدیث کرد مرا حسن حلوائی گفت: حدیث کرد مرا عبد الرزاق گفت: خبر داد مرا ابن جریح از عطاء که گفت: جابر بن عبد الله انصاری برای
ص: 186
عمره به مکه آمد به منزل او رفتیم مردمان از او مسائل و حکایات می پرسیدند تا رسید صحبت به متعه گفت: بلی ما در زمان رسول خداصلی الله علیه وآله و هم در زمان ابوبکر و عمر متعه می کردیم.)
و نیز در صفحه 467، جزء اول همان کتاب (چاپ مصر سال 1306) باب المتعه بالحج و العمره مسندا از ابی نضره روایت نموده که گفت: من در نزد جابر بن عبد الله انصاری بودم شخصی بر او وارد شد
«فقال ابن عباس و الزبیر اختلفا فی المتعتین فقال جابر فعلناه ما مع رسول الله صلی الله علیه وآله ثم نهی عنهما عمر فلم نعدهما»
(گفت عبد الله بن عباس و عبد الله بن زبیردر موضوع دو متعه (متعه نساء و متعه حج) اختلاف نظر دارند. جابر گفت: ما در زمان رسول خداصلی الله علیه وآله هر دو را به جا می آوردیم پس عمر آن دو را نهی کرده و ما هم دیگر پس از آن به جا نیاوردیم.)
و نیز امام احمد بن حنبل در صفحه 25 جزء اول مسند(1) خبر ابی نضره را به
ص: 187
طریق دیگرنقل نموده و نیز هر دو روایت دیگری می کنند از جابر که در جای دیگر گفته:
کنا نستمتع بالقبضه من التمر والدقیق علی عهد رسول الله صلی الله علیه وآله و ابوبکر حتی نهی عمر فی شأن عمرو بن حریث.
(ما در زمان رسول خداصلی الله علیه وآله و ابی بکر متعه می کردیم به قبضه ای از خرما و گندم خورد شده و آرد تا آنکه عمر نهی کرد درباره عمرو بن حریث)
حمیدی(1) در جمع بین الصحیحین از عبد الله نقل نموده و نیز هر دو روایت دیگری می کنند از جابر که در جای دیگر گفته:
کنا نستمتع بالقبضه من التمر والدقیق علی عهد رسول الله صلی الله علیه وآله و ابوبکر حتی نهی عمر فی شأن عمرو بن حریث.
(ما در زمان رسول خداصلی الله علیه وآله و ابی بکر متعه می کردیم به قبضه ای از خرما
ص: 188
و گندم خورد شده و آرد تا آنکه عمر نهی کرد درباره عمرو بن حریث)حمیدی(1) در جمع بین الصحیحین از عبد الله بن عباس روایت کرده که گفت: در زمان رسول اکرم صلی الله علیه وآله متعه می کردیم تا آنکه عمر به خلافت برخاست گفت: خدای تعالی برای پیغبمر خود هر چه می خواست حلال می کرد و اکنون او درگذشت و قرآن به جای خود باقی است پس چون به حجّی و یا عمره ای شروع کردید آن را به اتمام برسانید چنان چه خدا فرموده است، و توبه کنید از
ص: 189
متعه زنان و هر مردی را نزد من آرید که او متعه کرده باشد، سنگسارش می کنم!
از این قبیل اخبار در کتب معتبره خودتان بسیار رسیده است که ثابت می نماید متعه در زمان رسول اکرم صلی الله علیه وآله شیاع و مشروع بوده و اصحاب عمل به آن می کردند تا زمان خلافت عمر که او حرام نمود.
وعلاوه بر این اخبار، عده ای از اصحاب و غیره از قبیل ابیّ بن کعب و ابن عباس و عبد الله بن مسعود و سعید بن جبیر و سدّی آیه متعه را به این طریق قرائت نمودند:
{فما استمتعتم به منهم الی اجل مسمی}
((پس از آن که بهره مند شوید از آنها (یعنی متعه نمودید) و تمتع از آنها برداشتید تازمانی که (ضمن العقد) معین نمودید)چنان چه جار الله زمخشری در کشاف(1) از ابن عباس به طریق ارسال مسلمات نقل نوده و نیز محمد بن جریر طبری در تفسیر کبیرش(2) ذیل همین آیه و امام فرخ رازی در جلد سیم تفسیر مفاتیح الغیب ذیل آیه شریفه و امام نووی در باب اول نکاح المتعه از شرح صحیح مسلم(3) نقل می نمایند قول قاضی
ص: 190
عیاض را ازمازری که عبد الله بن مسعود (کتاب الوحی) آیه را چنین قرائت می نمود:
{فَما استَمْتَعْتُم بِه مِنْهُنَّ اِلِی اَجَلٍ مُسَمّی}
امام فخر رازی(1) پس از نقل قول ابی بن کعب و ابن عباس گفته:
«و الامة ما انکروا علیهما فی هذا القرائة فکان ذلک اجماعا علی صحة ما ذکرنا»
(امت انکار ننمودند این دو نفر را بر نقل این نوع از قرائت پس اجماع وارد است بر صحت آنچه ما ذکر کردیم.)
آنگاه در ورق(2) بعد جواباً گوید:
فان تلک القرائة لا تدل الا علی ان المتعة کانت مشروعة و نحن لا ننازع فیه
ص: 191
(این نوع از قرائت دلالت ندارد مگر بر مشروعیت متعه در زمان رسول الله صلی الله علیه وآله و ما نزاعی در این باب نداریم (که در زمان رسول خدا مشروع بوده منتها گویم که نسخ گردیده)
شیخ: دلیل شما بر عدم نسخ چیست که در زمان رسول خداصلی الله علیه وآله مشروع بوده ولی بعد نسخ نگردیده؟
داعی: دلائل بر عدم نسخ و این که بر مشروعیت خود باقیست بسیار است و از همه دلائل نزدیک تر به فهم عموم که بدانند متعه در زمان رسول اکرم صلی الله علیه وآله شایع و مشروع بوده تا اواسط خلافت عمر و نسخ هم نگردیده علاوه بر اخبار مذکوره و سیره و رفتار صحابه گرام که عمل به آن می کردند گفتار خود خلیفه عمر بن الخطاب می باشد که عموم علماء خودتان نقل نموده اند که بالای منبر گفت:
«متعتان کانتا علی عهد رسول الله و انا احرمهما و اعاقب علیهما» و در بعض اخبار انهی عنهما
(دومتعه که در زمان رسول خدا رایج و شایع بود من هر دو را حرام و نهی از آنها نمودم. هر کس عمل به آنها بنماید عقابش خواهم کرد و در بعض اخبار سنگسارش می نمایم.)
چنان که مسلم در صفحه 467 جزء اول صحیح(1) خود آورده و در احکام اسلام حکم رجم و سنگسار راجع به عامل متعه جائی دیده نشده است. پس
ص: 192
خلیفه عمر چرا گفته؟ نمی دانم.
شیخ: فرمایشات شما صحیح است. عرض کردم که در زمان رسول خداصلی الله علیه وآله بسیاری از احکام دراول امر رایج بوده ولی بعد نسخ شد این حکم متعه هم در اول امر در دستور بود ولی بعدا نسخ گردید.
داعی: چون مبنا و اساس دین، قرآن است؛ لذا هر حکمی که در قرآن امر به آن شد ناسخ آن هم باید در قرآن و لسان خود خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله باشد. بفرمایید در کجای قرآن این حکم نسخ شده؟
شیخ: آیه 6 از سوره مؤمنون ناسخ آن است که می فرماید:
{إِلاّ عَلی أَزْواجِهِمْ أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَیْرُ مَلُومینَ}
(مرگ بر جفتهایشان (که زنان شرعی آنها باشد، یا کنیزان ملکی متصرفی آنها که هیچ گونه ملامتی در مباشرت این زنان بر آنها نیست)
در این آیه اسباب حلال شدن را دو چیز قرار داده؛ 1- زوجیت. 2- مالک شدن به ملک یمین. پس به دلیل همین آیه متعه نسخ گردیده است.
داعی: در این آیه دلالتی بر نسخ متعه نمی باشد بلکه تأیید است جهت آنکه متعه هم در حکم زوجیت است و زن متعه زوجه حقیقی نبود خداوند در آیه مذکوره امر نمی فرمود حق المهر آنها را بدهیم.
علاوه بر این حدیث سوره مؤمنین مکیه است و سوره نساء مدینه(1)، محققا
ص: 193
مکه مقدم بر مدینه است، پس چگونه این آیه ناسخ است در حالی که مقدم بر آیه متعه می باشد؟ روی این قاعده ناسخ قبل از منسوخ آمده. فاعتبروا یا اولی الابصار!
گذشته از ان که اکابر از صحابه وتابعین حکم به عدم نسخ نموده اند مانند عبد الله بن عباس و عبد الله بن مسعود (کاتب الوحی) و جابر بن عبد الله انصاری و سلمة بن اکوع و ابی ذر غفاری و سبره بن معبد و اکوع بن عبد الله الاسلمی و عمران بن حصین و غیرهم.
اکابر از علماء خودتان هم به پیروی از صحابه حکم به عدم نسخ داده اند از قبیل جار الله زمخشری در تفسیر کشاف(1) در موقعی که نقل می نماید قول حبر امت عبد الله بن عباس را که گفته است آیه متعه از محکمات قرآن است،گوید یعنی نسخ نگردیده است.
ص: 194
و مالک بن انس امام مالکیها امر به مشروعیت و جواز متعه و عدم نسخ آن نموده است. چنان چه ملا سعد تفتازانی در شرح مقاصد(1) و برهان الدین حنفی در هدایه(2) و ابن حجر عسقلانی در فتح الباری(3) و دیگران قول و فتوای مالک را نقل نموده اند که یک جا گفته است:
«هو جائز لانه کان مباحا مشروعا و اشتهر عن ابن عباس حلّیتها و تبعه علی ذلک اکثر اهل الیمن و مکّة من اصحابه.»
(متعه جایز است برای آن که مباح و مشروع می باشد و مشهور است از
ص: 195
ابن عباس حلیت آن دو، متابعت نموده اند او را بیشتر اهل یمن و مکه از اصحاب مالک عقیده به حلیت و مباح بودن متعه را)
و در جای دیگر گفته است:
«هو جائز لانه کان مباحا فیبقی الی ان یظهر ناسخه»
متعه جائز است برای آن که مباح بوده است (زمان پیغبمر) و به حلیت و مباح بودن باقی است تا زمانی که نسخ او ظاهر شود.)
معلوم می شود تا سال 179 هجری که مالک از دنیا رفته دلائل بر نسخ متعه بر او ظاهر نگردیده بود و معلوم می شود آنچه ساخته شده از متأخرین است برای تقویت قول خلیفه عمر.
و اعاظم مفسرین شما مانند زمخشری(1) و بغوی(2) و امام ثعلبی(3) بر عقیده
ص: 196
ابن عباس و کبار صحابه رفته و معتقد به حلیت و مباحیت متعه بودند.
شیخ: چون متعه شرائط زوجیت از قبیل ارث و طلاق و عده و نفقه را ندارد پس زوجه حقیقی نیست.
داعی: معلوم می شود روی نظر بدبینی توجه کامل به کتب فقهیه شیعه ننموده اید و الا این اشکال را نمی نمودید چه آن که می دیدید که تمام آثار زوجیت بر زن متعه مترتب است مگر آن چه با دلیل خارج شود.
و دیگر آن که متعه قسمی از نکاح مسلم است و صدق زوجیت بر او محقق است که برای سهولت و آسانی امت و جلوگیری از زنا به بعض از شرائط و تکلف تا آن فضلاً و لطفاً تخفیف داده شده.
و اما راجع به شرائط: اولا معلوم نیست که ارث از لوازم ثابته زوجیت باشد چه بسیار زنانند که با علاقه زوجیت ارث از شوهر نمی برند مانند زوجه کتابیه و قاتله زوج خود که با وجود صدق زوجه از ارث ممنوع است.
ثانیاً ممنوع بودن زن متعه از حق الارث هم به طور قطع معلوم نیست چون فتاوای فقهاء درباره آنها مختف است چنان چه فتاوای فقهاء شما هم در احکام مختلف است.
ثالثاً اجماع امامیه بر آن است که زن متعه هم باید عدّه نگهدارد و اقل مدت عده را چهل و پنج روز مقرر داشته اند و اگر شوهر او بمیرد باید عدّه وفات که چهار ماه و ده روز است نگهدارد خواه مدخوله باشد و یا غیر مدخوله، یائسه
ص: 197
باشد یا غیر یائسه.
رابعا حق النفقه جزء حتمی لوازم زوجیت نیست چه بسیار زنانی که در علاقه زوجیت هستند و از حق النفقه محرومند مانند ناشزه و کتابیه و قاتلة زوج خود.
خامسا تمامیت مدت البته طلاق او می باشد و همچنین بذل مدت نمودن زوج در بین مدت نیز طلاق او می باشد.
پس این شرایطی که فرمودید هیچ کدام موضوعیت ندارد چنان چه نابغه البشر علامه حلی (حسن بن یوسف بن علی بن مطهر جمال الدین قدس سره القدوسی) که از مفاخر علمای شیعه است در مقابله با علمای بزرگ شما همین دلائل را بر رد گفتار آنها به نحو اتم و اکمل تفصیلا شرح داده که دعاگو جهت ضیق وقت به اختصار کوشیدم (هر کس طالب تفصیل کلام و تحقیق بیان است مراجعه کند به کتاب مباحثات سنیه ومعارضات نصیریه و سایر مؤلفات آن مرحوم طاب ثراه)
شیخ: از آیه شریفه گذشته، احادیث بسیاری رسیده که در زمان رسول خداصلی الله علیه وآله حکم متعه نسخ گردیده است.
داعی: متمنی است بیان فرمائید حکم نسخ در کجا وارد گردیده؟
شیخ: به اختلاف نقل گردیده، بعضی از آنها در فتح خیبر بوده و در بعض اقوال روز فتح مکه و در بعض روایات در حجة الوداع و بعضی گفتند در تبوک بوده و بعضی گفتند در عمرة القضاء حکم نسخ نازل آمده.
ص: 198
داعی: همین اختلاف عقیده و تناقض و تعارض در اخبار دلالت کامله دارد بر عدم ورود چنین حکمی و چگونه ممکن است به چنین اخباری وثوق پیدا نمود علاوه بر آن که اخبار بسیاری در کتب معتبره خودتان مانند صحاص سته و جمع بین الصحیحین و جمع بنی الصحاح السته و مسند و غیرهم نقل گردیده از کبار صحابه که عدم منسوخ آن را تا زمان خلافت عمر می رسانند.
و از همه دلائل واضح تر همان است که شیوخ اکابر علماء خودتان نقل نموده اند قول خود خلیفه عمر را که متعتان کانتا علی عهدرسول الله و انا احرمهما اگر حکم نسخی از حیث آیه یا حدیث و بیان رسول الله صلی الله علیه وآله در زمان آن حضرت بود بایستی خلیفه بگوید مطابق همان حکمی که رسول الله صلی الله علیه وآله فرموده و آیه قرآن دلالت بر این دارد هر کس متعه بنماید و این عمل منسوخ ممنوع محرم را به جا آورد من عقابش می نمایم. قطعا برای اجراء و اثر در قلوب این نوع از بیان مؤثرتر بوده تا آن که بگوید: دو متعه که در زمان رسول خداصلی الله علیه وآله حلال بوده من حرام نمودم.
و اگر کلام شما حق باشد، ناسخی در قرآن مجید آمده بود چگونه صحابه پیغبمرصلی الله علیه وآله و شاگردان مدرسه و مکتب آن حضرت مانند عبد الله بن عباس (حبر امت) و عمران بن حصین و ابی ذر غفاری و عبد الله بن مسعود (کاتب وحی) و جابر بن عبد الله انصاری و ابو سعید خدری و سلمه بن اکوع و غیر آنها از اصحاب و تابعین عمل به آن می کردند؟ چنان چه محدثین و مورخین بزرگ خودتان حتی بخاری و مسلم که به کتاب های آنها اهمیت می دهید ثبت و ضبط
ص: 199
نموده اند که به بعض از آنها اشاره نمودیم و تمام آنها دلالت واضحه دارد که از زمان رسول اکرم صلی الله علیه وآله تا دروه خلافت عمر، اصحاب به آن عمل می کردند و می گفتند تا زمان وفات آن حضرت چیزی که دلالت بر منسوخ حکم متعه باشد، نشنیدیم؛ فلذا عمل به آن می کردیم.
و صراحت به این معنی دارد حدیثی که امام احمد بن حنبل در مسند(1) از ابی رجاء از عمران بن حصین نقل نموده که گفت:
«نزلت آیة المتعة فی کتاب الله و عملنا بها مع رسول الله صلی الله علیه وآله فلم تنزل آیة بنسخها و لم ینه عنها النبی حتی مات.»
(آیه متعه در قرآن مجید نازل شد و ما به آن عمل می کردیم با رسول خداصلی الله علیه وآله و آیه ای نازل نگردید که حکم متعه را نسخ نماید و پیغمبرصلی الله علیه وآله هم نهی از آن ننمود تا وفات نمود.)
و نیز در خبر عمران بن حصین که قبلا به عرضتان رساندم صراحت دارد که نه در قرآن و نه در لسان پیغمبرصلی الله علیه وآله منع و نهی از متعه نگردیده.
پس وقتی نسخ و منعی در کتاب و سنت نرسیده، قطعا متعه به مشروعیت خود باقی است الی الابد.
چنان چه ابو عیسی محمد بن عیسی بن سوره الترمذی در سنن(2) خود که
ص: 200
یکی از صحاح سته شما شمرده می شود و امام احمد بن حنبل در صفحه 95 جزء دوم مسند و ابن اثیر در جامع الاصول به اسناد عدیده نقل نموده اند که ازعبد الله بن عمر بن الخطاب مرد شامی پرسید: چه می گویید در متعة نساء؟ گفت: التبه حلال است. گفت: پدرت خلیفه نهی از آن نموده. گفت: پیغمبرصلی الله علیه وآله امر فرموده اگر پدرم نهی نموده قطعا امر پیغمبر مقدم است بر نهی پدرم و من مطیع امر رسول الله می باشم.
و اما راجع به اخباری که فرمودید نقل گردیده، گمان می کنم متأخرین از زمان صحابه و تابعین برای تصحیح و تقویت قول خلیه عمر احادیثی وضع نموده و انتشار دادند و الا مطلب به قدری واضح و آشکار است که احتیاج به توضیح و ردّ ندارد که غیر از قول خلیه عمر بن الخطاب سند صحیح و دلیل کاملی بر ابطال متعه و حرمت آن در دست ندارید.
شیخ: قول خلیفه عمر رضی الله عنه خود سند بزرگی است برای مسلمین که پیروی از آن بنماید زیرا اگر خلیفه از رسول خدا نشیده بود نقل نمی نمود؟
داعی: از یک عالم با فکر دقیق منصفی (روی محبت و علاقه مفرط به خلیفه عمر)ابراز به چنین عبارتی بسیار بعید است. برای این که در هر کاری فکر لازم است آقایان قدری دقیق شوید روی بیان خود که می فرمایید قول خلیفه برای مسلمین سندیت دارد که پیروی از آن نمایند ما آنچه در کتب صحیحه معتبره
ص: 201
خودتان سیر نمودیم حتی یک خبر هم ندیدیم که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرموده باشد قول عمر بن الخطاب سندیت دارد و یا بر مسلمین لازم است از آن پیروی نمایند.
ولی اخبار متکاثرة متواتره در کتب معتبره خودتان بسیار است که پیروی کنید از عترت طاهره رسالت، بالاخص از فرد شاخص آن خاندان جلیل مولانا امیر المؤمنین علی علیه السّلام که به بعض از آن اخبار در شبهای گذشته اشاره نمودیم و تمام عترت و اهل بیت رسالت حکم به عدم نسخ داده اند.
و اما این که فرمودید خلیفه اگر از مقام رسالت موضوع حرمت را نشنیده بود بیان نمی نمود، بسیار مورد اشکال است.
اولا اگر خلیفه عمر از رسول اکرم صلی الله علیه وآله چنین نسخی را شنیده بود می بایستی از زمان آن حضرت تا زمان زمامداری خود گفته باشد مخصوصا وقتی می دید که کبار از صحابه عمل به آن می نمودند به عنوان نهی از منکر هم شده بایستی به مردم برساند که این عمل منسوخ است، از ارتکاب آن خودداری نمایید. چرا نرساند و نهی از منکر ننمود؟
ثانیا هر حکمی که به فرموده پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله درامت شایع شد البته باید ناسخ آن هم به وسیله خود آن حضرت شایع گردد چنان چه در علم اصول مقرر است که تأخیر بیان از وقت حاجت جائز نیست.
آیا عقلائی است که درتمام امت شایع گردیده، نسخ آن را رسول خداصلی الله علیه وآله به احدی نفرماید مگر فقط به عمر تنها بفرماید؟ عمر هم به احدی نگوید تا آخر دروه خلافتش، روی مخالفت شخص معینی سیاسه حرمت آن را اعلام نماید؟!
ص: 202
آیا در مدتی که امت عمل به این حکم منسوخ (به قول شما) می کردند مسئول نبودندو عمل خلاف شرعی از آنها صادر نشده بود؟
آیا مسئول این عمل منسوخ غیر مشروع (به قول شما) که به مردم ابلاغ نموده و امت عمل به آن می کردند جز رسول خداصلی الله علیه وآله دیگری بوده که حکم ناسخی را که از خدا به او امر شده به امت برساند؟ نرسانده و محرمانه، تنها به عمر گفته باشد؟ عمر هم به احدی نگفته مگر در آخر دوره خلافتش من عندی حکم به حرمت داده! او خلیفه ابوبکر هم که حتما مقامش از عمر بالاتر بوده در تمام دوره خلافت خود جلوگیری از حکم منسوخ ننموده باشد؟
آیا این کلمه کفر نیست و معتقد به آن کافر نیست که بگوید رسول خداصلی الله علیه وآله در ابلاغ احکام تسامح نموده و امت از روی جهالت و بی خبری عمل به حکم منسوخ می نمودند؟!
ثالثا اگر متعه در زمان پیامبرصلی الله علیه وآله نسخ شده و عمر هم از آن حضرت شنیده بود بایستی در وقت گفتن نسبت آن حکم به آن حضرت بدهد و گوید خودم از پیغمبرصلی الله علیه وآله شنیدم که فرمود عقد متعه منسوخ است و احدی به آن عمل ننماید واگر هر کس عمل به آن بنماید باید حد بخورد و یا سنگسار شود.
و قطعا با استناد به فرموده رسول اکرم صلی الله علیه وآله اثرش بیشتر ظاهر می شد در میان امت. نه آن که بگوید در متعه که در زمان پیغمبر حلال و مشروع بوده من حرام نمودم و عمل کنندگان را عقاب یا سنگسار می نمایم.
آیا حلال و حرام و تعیین حد و حدود را باید پیغبمر مقرر دارد که اتصال با غیب عالم دارد یا خلیفه برگزیده خلق این حق را دارد؟!
ص: 203
هنوز نمی توانم بفهمم و عقلم حکم نمی کند که عمر با چه برهان و دلیلی حلال خدا را حرام کرده و با چه جرأتی گفته انا احرمهما.
عجب آن که خود رسول الله صلی الله علیه وآله در مواقع ابلاغ احکام نمی فرمود: من حلال یا حرام نمودم، هر وقت حکمی را ابلاغ می نمود، می فرمود: خدای متعال به من امر فرموده به شما ابلاغ نمایم ولی خلیفه عمر باکمال جرأت و صراحت می گوید: متعتان کانتا علی عهد رسول الله انا احرمهما و اعاقب علیهما؟! فاعتبروا یا اولی الابصار.
شیخ: لابد آقا می دانید که عده ای از محققین علماء ما بر این عقیده هستند که چون پیغمبرصلی الله علیه وآله در احکام شرعی مجتهد بوده است، لذا مجتهد دیگر می تواند اجتهاداً مخالفت با امر اولی نموده حکمی را که حلال بوده حرام و یا حرام را حلال نماید به همین جهت خلیفه عمر فرمود: انا احرمهما!
داعی: هیچ انتظار نداشتم که آقایان برای اثبات یک غلطی، مرتکب غلط های دیگر شوید! شما را به خدا اجتهاد در مقابل نص معقول است؟!
آیا سزاوار عقل است که رسول اکرم را آن قدر پست و خلیفه عمر را به قدری بالا برید که مانند دو مجتهد برابر هم قرار دهید؟ آیا این بیان شما غلو بر خلاف صریح آیات
قرآن نمی باشد که ناچار با ضیق وقت به بعضی از آن آیات اشاره می نمایم.
در آیه 16 سوره یونس صریحا می فرماید:
ص: 204
{قُلْ ما یَکُونُ لی أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقاءِ نَفْسی إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّ ما یُوحی}
(بگو به آنها مرا نرسد که پیش خود قرآن را تبدیل کنم من پیروی نمی کنم مگر آنچه وحی می شود بر من)
جائی که رسول اکرم صلی الله علیه وآله نتواند به میل و اراده خود تغییر و تبدیلی در احکام بدون نزول وحی بدهد، خلیفه عمر که به کلی از دستگاه وحی بیگانه بوده است چگونه می توانسته تصرف در احکام نموده، حلال خدا را حرام نماید؟!
در آیه 4 سوره نجم می فرماید:
{وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی}
(هرگز به هوای نفس سخن نمی گوید و گفتار او چیزی غیر از وحی خدا نیست)
و آیه 8 سوره احقاف که می فرماید:
{قُلْ ما کُنْتُ بِدْعًا مِنَ الرُّسُلِ وَ ماأَدْری ما یُفْعَلُ بی وَ لا بِکُمْ إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّ ما یُوحی إِلَیَّ}
(بگو ای پیامبر به امت، من از بین رسولان اولین پیغمبر نیستم که تازه در جهان آوازه رسالت بلند کرده باشم و نمی دانم که با من و شما عاقبت چه می کنند من پیروی نمی کنم مگر آنچه به من وحی شود...)
دلالت کامل دارد بر وجوب متابعت پیغمبرصلی الله علیه وآله، پس عمر و غیر عمر هرگز چنین حقی نداشته اند که تصرف در احکام نموده و حلال خدا را حرام نمایند.
شیخ: قطعا خلیفه عمر رضی الله عنه خیر و صلاح اجتماع را در آن دیده که نسخ حکم را بیان نماید زیرا همین امروز دیده می شود مردمانی برای لذت یک
ص: 205
ساعت یا یک ماه یا یک سال زنی را متعه می نمایند و بعد حامله یا غیر حامله رها می کنند و همین عمل سبب شیوع فحشاء می شود.
داعی: ببخشید آقا این بیان شما خیلی مضحک و موجب تعجب است؛ زیرا عمل دسته ای از مردمان شهوت پرست لاابالی را در حرام و حلال احکام دخالت می دهید.
اگر عملیات مردم شهوت پرست لا ابالی سبب شود که حلالی حرام گردد باید عقد دائم هم حرام شود، برای آن که غالبا دیده شده است اشخاصی برای وجاهت یا مال یا جهت دیگر دختران نجیبه ای را عقد دائم نموده بعد بدون خرج و نفقه و سرپرست گذارده و رفته اند پس باید گفت چون افرادی عامل چنین عملی می شوند پس عقد ازدواج اصلا غلط می باشد؟
باید در مردم تزریق دیانت نمود و آنها را آشنا به وظائف دینی نمود. وقتی شخص متدین شد و دید قدرت و توانائی نگاهداری زن دائمی ندارد و در پی زنا هم نمی خواهد برود، مطابق دستور شرع انور می خواهد زنی را متعه و به عقد انقطاع در تصرف خود آورد اول در پی تحقیق شرائط متعه می رود چه آنکه میداند برای هر حکمی شرائطی می باشد اول باید تحصیل شرائط نموده آنگاه در پی عمل رفت.
فلذا در وقت قرارداد به قدری مهر برای زن قرار می دهد که زن بتواند بعد از تمام شدن متعه دوره عده خود که حد اقل چهل و پنج روز است، راحت زندگی کند.
دیگر آنکه بعد از متارکه که در تمام مدت عده مراقب زن باشد که اگر حامله
ص: 206
شده است چون بچه از آن اوست از مادر نگهداری کند تا بعد از ولادت به بچه خود برسد و اگر مردمانی رعایت این شرایط را ننمایند دلیل بر این نیست که آقایان ساده دل بی فکر حکم مسلّم حلالی را نسخ شده فرض نمایند.
علاوه اگر هم فرمایش شما صحیح باشد، قطعا صلاح حال اجتماع را خدا و پیغمبرصلی الله علیه وآله از عمر بهتر می دانستند؛ چرا برای خیر جامعه آنها را منع نکردند؟
و اگر پیغمبرصلی الله علیه وآله نهی نکرده خلیفه و امام و حجت منصوص هم نمی تواند روی صلاح بینی حلال خدا را حرام نماید به استناد آنکه صلاح اجتماع در این بوده که مردم متعه ننمایند.
اگر خوب دقت کنید حکم متعه سبب شیوع فحشاء نیست؛ بلکه منع از متعه شیوع فحشاء آورده برای آن که زن و مرد جوانی که وسائل ازدواج دائم برای آنها فراهم نیست و متعه هم حسب الامر خلیفه عمر، حرام بلکه گناه بزرگ است. جلوی شهوت و هوای نفس را هم نمی توانند بگیرند. چه می کنند؟ ناچار به عمل ناشایسته زنا مشغول می شوند.
و درهر قومی که عمل زنا شایع و متداول گردید، پرده های حرمت ها دریده نوامیس بشریت متزلزل و امراض مسریه از قبیل سفلیس و سوزاک و شانکر و غیره فراوان می شود، خانواده ها از هم پاشیده و بی چاره می شوند.
چنان چه امام احمد ثعلبی(1) و طبری درتفسیر(2) خود و امام احمد بن حنبل
ص: 207
در مسند ذیل آیه متعه مسندا نقل نموده اند از امیرالمؤمنین علی علیه السّلام که فرمود:
«لولا ان عمر نهی عن المتعة ما زنی الا شفی»
(اگر عمر متعه را نهی نمی نمود زنا نمی کرد (در اسلام) مگر قلیلی از مردم.»
و نیز ابن جریح و عمر بن دینار از عبد الله بن عباس (حبر امت) نقل نموده است که گفت:
«ما کانت المتعة الا رحمة رحم الله بهاامة محمد لولا نهیه (ای عمر) عنها ما احتاج الی الزنی الا شفی»(1)
ص: 208
(متعه رحمتی بود از جانب خداوند برای امت محمدصلی الله علیه وآله و اگر عمر منع ونهی از آن نمی کرد محتاج به زنا نمی شدند مگر قلیلی از مردم و در بعض اخبار عوض شفی شقی ثبت شده یعنی زنا نمیکردند مگر مردان شقی)
پس بنا به فرموده اصحاب پیغمبرصلی الله علیه وآله، سبب شیوع زنا منع از متعه بوده نه عمل به متعه! پس احکام حلال و حرام که از جانب خداوند به وسیله پیغمبر عظیم الشأن به جامعه ای ابلاغ گردیده بر خیر و صلاح جمع و اجتماع بوده و می باشد الی یوم القیامه.
حرف در اینجا بسیار است. شواهد بر بطلان این عقیده (که المتعتان حرام است) بی شمار که مجلس مختصر ما اقتضای شرح مفصل راندارد.
علاوه صحبت ما در این موضوع نبود. بلکه غرض دعاگو از نقل این حکم
ص: 209
بنابر تقاضای شما شاهدی بود برای رفع استبعاد جناب عالی که فرمودید چگونه ممکن است امری در زمان پیغمبر شایع و بعدها به أحادیث مجعوله بر خلاف جلوه نماید.
خواستم بدانید همان قسمی که احکام خدا را عوض نمودند و دست در حلال و حرام بردند، حکم محکم خمس و دو حکم محکم متعه را که به اتفاق فریقین (شیعه و سنی) از زمان خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله تا آخر زمان خلافت عمر در امت شایع و مورد عمل کبار از صحابه و تابعین بوده بعد روی میل شخصی خلیفه عمر برای خاطر عمرو بن حریث چنان چه جابر روایت می نماید به یک جمله گفتار او بدون دلیل و برهان، نسخ و حلال خدا حرام شد و الحال ملیونها نفر از مسلمین بدون دلیل روی عادت تبعا للاسلاف پیروی از آن عقیده و گفتار می نمایند با این که دلائل از آیات قرآن واحادیث در کتب معتبره خودتان بر وجوب خمس و این دو حکم محکم و عدم نسخ در زمان رسول الله هنوز موجود است!!
با این حال عاملین به این احکام ثابت که دلیلی بر نسخش نیست را اهل بدعت و ضلالت می شمارند.
پس دیگر جای استبعادی باقی نمی ماند که اسلام و ایمان جناب ابوطالب را هم که در زمان رسول اکرم صلی الله علیه وآله و صدر اسلام شایع و مورد احترام امت بوده به جعل حدیث ضحضاح منعکس جلوه دهند و مردم بی فکر هم روی عادت و تقلید بدون تحقیق، حق و حقیقت را زیر پاگذارده محو بنمایند.
بس است بیش از این طول کلام ندهم برای اهل بینش و دانش همین مقدار از
ص: 210
ادله کافی است و بر اهل بصیرت واضح است که دلائل بر ایمان آن جناب بسی بسیار است که ما اختصارا به همین جا مطلب را ختم می کنیم.
و الا خوارج و نواصب و امویها و پیروان آنها از جهت عداوت با امیر المؤمنین علیه السّلام اگرجناب ابوطالب فرضا زنده گردد و از لسان خودش کلمتین شهادتین را بشنوند باز تأویلات بارده نموده و حمل بر معانی دیگر می نمایند.
هر یک از آقایان طالب بسط بیشتری در این باب هستید مراجعه کنید به کتب معتبره اکابر علمای خودتان از قبیل جلال الدین سیوطی و ابوالقاسم بلخی و محمد بن اسحق و ابن سعد و ابن قتیبه و واقدی و امام موصلی و شوکانی و امام تلمسانی و امام رطبی و علامه برزنجی و علی اجهوری و امام شعرانی و امام سجمی و ابو جعفر اسکافی و غیرهم که معترف و معتقد به اسلام و ایمان عمّ و ابوین رسول خداصلی الله علیه وآله بوده و غالبا رساله های مستقلی در این باب نوشته اند.
خلاصه از آنچه عرض شد معلوم گردید که از حیث نسب و نژاد پاک نورانی و جسمانی علی علیه السّلام ممتاز و احدی از صحابه کبار به مقام مقدس آن حضرت نمی رسد.
لقد ظهرت فما تخفی علی احد
الا علی اکمه لا یعرف القمر
(هر آینه به تحقیق ظاهر و آشکار است به طوری که بر هیچ کس مخفی و پوشیده نیست مگر کورمادر زادی که نه ماه را می بیند و نه می شناسد.)
و خصیصه دیگر که علی علیه السّلام به آن ممتاز است محل و مکان ولادت است که احدی از خلایق از انبیاء عظام و اوصیاء گرام تا امم صالحه آنها من آدم الی
ص: 211
الخاتم به این خصیصه عظمی ممتاز نبودند.
همان قسمی که از حیث نسب و نژاد و جنبه نورانیت در خلقت ممتاز بوده است، از حیث مولد هم برجستگی خاصی داشته که در این امتیاز آن حضرت منفرد بوده است؛ چه آنکه ولادت آن بزرگوار در خانه کعبه بوده است.
موقع ولادت عیسی بن مریم (علی نبینا و آله و علیه السلام) در بیت المقدس ندای غیبی مریم طاهره مادر او را از مسجد خارج کرد که:
«اخرجی عن البیت فان هذه بیت العبادة لا بیت الولادة»
(بیرون رو از خانه (بیت المقدس) زیرا که اینجا خانة عبادت است نه خانه ولادت و زائیدن)
ولی زمانی که ولادت با سعادت علی علیه السّلام نزدیک شد، مادرش فاطمه بنت اسد را به داخل خانه کعبه دعوت نمودند.
آن هم نه تصادفا مثل زنی که در مسجد باشد دفعتا وضع حملش گردد بلکه به عنوان دعوت رسمی او را به درون خانه دربسته بردند.
بعضی بی خبران گمان می کنند فاطمه در مجلس بوده درد مخاض او را گرفته نتوانسته خارج شود، ناچار در مسجد وضع حملش شده.
در صورتی که این قسم نبوده فاطمه بنت اسد ماه وضع حملش بوده به مسجد الحرام رفته درد مخاض او را گرفته، در مستجار کعبه مشغول به دعا شده، به درگاه با عظمت پروردگار متعال نالید که خداوندا به عزت وجلال خود این درد مخاض را بر من آسان گردان. یک مرتبه دیوار خانه کعبه (که در آن زمان وسط مسجد الحرام قرار داشته، درب او که مساوی با زمین و همیشه بسته و مقفل بوده
ص: 212
مگر در موسم خاص باز می نمودند.) شکافته و یا درب بسته (چه هر دو در خبر رسیده) وندائی برخاست «یافاطمة ادخلی البیت» فاطمه داخل شو در خانه.
در حضور جامعه مردم که اطراف خانه نشسته بودند فاطمه داخل خانه شد در و دیوار به حالت اولیه برگشت، موجب تعجب همه گردید. جناب عباس حاضر بود. وقتی این قضیه را دید فوری برادرش جناب ابوطالب را خبر دادند که کلید درب نزد ایشان بود. فوراً آمدند آنچه کردند درب خانه باز نشد.
تا سه روز فاطمه ظاهرا بدون قوت و غذا و پرستار در خانه کعبه ماند. در تمام خانه های مکه صحبت از این پیش آمد غیر منتظره می نمودند. روز سوم همان محلی که داخل شده بود، باز شد. فاطمه بیرون آمد.
مردم هجوم آوردند، دیدند ماه پاره پسری روی دست اودیده ها را خیره کرد.
اسد الله در وجود آمد
در پس پرده هرچه بود آمد
این خصیصه و امتیاز برای علی علیه السّلام ماند که مولد او خانه کعبه بوده، آن هم با دعوت مخصوصی که مادرش را به خانه بردند.
این قضیه اتفاقی فریقین (شیعه و سنی) می باشد که قبلا و بعداً احدی به چنین خصیصه نائل نگردیده.
چنان چه حاکم در مستدرک(1) و نور الدین بن صباغ مالکی در فصل اول
ص: 213
صفحه14 فصول المهمه(1) گویند:
«لم یولد فی البیت الحرام قبله احد سواه و هی فضیلة خصه الله تعالی بها اجلالا له و اعلاء لمرتبته و اظهارا لتکریمه.»
(پیش از علی احدی در خانه کعبه متولد نشد مگر خود او که این فضیلتی است خدا داده که استثناءً از جمیع افراد بشر اختصاص به آن حضرت داده است تا رتبة بلند او را مردم بشناسند و از آن تجلیل و تکریم نمایند.)
خصیصه دیگر که در این موضوع برای علی علیه السّلام پیش آمد نمود و مزید بر
ص: 214
شرافت آن حضرت گردید، موضوع نام گذاری آن بزرگوار است از غیب عالم.
شیخ: بیان غریبی فرمودید مگر ابوطالب پیغمبر بوده که به او وحی شود اسم بچه را علی بگذار؟
قطعا این بیان شما از شایعاتی است که شیعیان روی علاقه و عشق وضع نموده اند و الا راهی ندارد که خداوند دستور دهد نام بچه را علی بگذارید. علی نامی بوده که پدر و مادر روی میل و اراده خود بر آن جناب گذاردند، ربطی به عالم غیب نداد.
داعی: در بیان داعی ابدا امر غریب نبوده که اسباب تعجب شما گردید. قطعا تأمل شما از اثر عدم توجه به مقام ولایت بوده و چون چند جمله مخلوط به هم بیان نمودید ناچارم جملات را از هم تفکیک نموده، جواب هر یک را علیحده عرض نمایم.
اولا شما تصور می نمائید بچه را پس از ولادت نام گذاری نموده اند و حال آنکه این طور نیست. در تمام کتب آسمانی نام محمد و علی‘ را به عنوان نبوت و امامت ذکر نموده اند چه آنکه نام محمد و علی‘ را پروردگار متعال هزاران سال قبل از خلقت گذارده و در تمام آسمان ها و ابواب جنت و عرض حقتعالی ثبت نموده اند، اختصاص به زمان جناب ابوطالب ندارد.
شیخ: آیا این بیان شما غلو نیست که علی کرم الله وجهه را آنقدر بالا ببرید که نام او را توأم با نام پیغمبر مکرم صلی الله علیه وآله قبل از خلقت خلائق ثبت در ملکوت نمائید و حال آنکه نام پیغمبر مانند وجودش مافوق همه و قرینی برای او نمی باشد و همین قبیل بیانات آقایان است که سبب گردیده در أذان و اقامه به فتوای فقهای
ص: 215
شما نام علی را وجوبا بعداز نام پیغمبرصلی الله علیه وآله بیاورند.
داعی: (با تبسم) خیر آقا این بیان داعی ابداً ربطی با غلو ندارد و داعی هم آن نام مبارک را در ملکوت اعلا ثبت ننمودم که به داعی نسبت بدهید بلکه خدای متعال امر به ثبت نام آن حضرت توأم با نام خود و پیغمبرش صلی الله علیه وآله نموده چنان چه در کتب معتبره خودتان اخبار بسیاری در این باب رسیده است.
شیخ: عجب است مرتبه غلو را بالاتر بردید که نام علی را قرین نام خداوند جل و علا قرار دادید ممکن است از آن اخباری که فرمودید بیان نمائید.
حنفی درصفحه 238 ینابیع الموده(1) (چاپ استانبول)صمن باب 56، حدیث 52
ص: 217
نقلا از ذخائر العقبی امام الحرم الشریف احمد بن عبد الله طبری شافعی همگی مسنداً از ابوهریره (به مختصر کم و زیادی در بعض کلمات و الفاظ) نقل نموده اند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
«مکتوب علی ساق العرش لا اله الا الله وحده لا شریک له و محمد عبدی و رسولی ایدته بعلی بن ابی طالب»
(بر سال عرش این کلمات مقدسه نوشته شده که نیست خدائی مگر ذات ذو الجلال الله که یگانه ای است بلا شریک و محمد بنده و رسول من است که تأیید نمودم او را به
علی بن ابی طالب علیه السّلام)و نیز جلال الدین سیوطی در صفحه 10 جلد اول خصائص الکبری(1) و در تفسیر در المنثور(2) اوایل سوره بنی اسرائیل نقلا از عدی و ابن عساکر از انس بن مالک روایت نموده اند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
شب معراج در ساق عرش دیدم نوشته شده است «لا اله الا الله محمد رسول الله صلی الله علیه وآله ایدته بعلی.
و نیز در صفحه 207 ینابیع الموده(3) نقلا از ذخائر العقبی امام الحرم از سیره
ص: 218
ملّا آورده که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرموده:
در شب معراج که در ملکوت اعلی مرا بردند:
«نظرت الی ساق الایمن من العرش فرأیت مکتوبا محمد رسول الله ایّدته بعلی و نصرته به»
(نظر نمودم به طرف راست عرش دیدم نوشته شده است محمد رسول خداست تأیید و یاری نمودیم او را به وجود علی)
و نیز در صفحه 234، ینابیع الموده(1) حدیث 19، از کتاب السبعین امام الحرم نقلا از مناقب فقیه واسطی ابن مغازلی شافعی و میر سید علی همدانی شافعی در مودت ششم از موده القربی(2) دوحدیث و خطیب خوارزمی در مناقب(3) و ابن شیرویه در فردوس(4) و ابن مغازلی شافعی در مناقب(5) همگی از جابر بن عبد
ص: 219
الله انصاری نقل نموده اند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
«مکتوب علی باب الجنة لا اله الا الله محمد رسول الله صلی الله علیه وآله علی ولی الله اخو رسول الله قبل ان یخلق السموات و الارض بالفی عام»
(نوشته شده است بر در بهشت لا اله الا الله محمد رسول خدا علی ولی خدا و برادر رسول خدا بوده پیش از آن که خلق کندآسمانها و زمین را به دوهزار سال)
حدیث زیبای دیگر به یادم آمد، مقتضی است مورد استفاده قرار گیرد.
میر سید علی فقیه شافعی در مودّت هشتم از موده القربی(1) نقل می نماید که رسول اکرم صلی الله علیه وآله به علی فرمود در چهار محل اسم تو را با اسم خودم توأم دیدم.
1- در شب معراج وقتی به بیت المقدس رسیدم بر صخره آن یافتم:
ص: 220
«لا اله الا الله محمد رسول الله ایدته بعلی وزیره»
(لا اله الا الله محمد رسول خداست تأیید نمودم او را به علی وزیر او)
2- به سدره المنتهی که رسیدم دیدم ثبت شده:
«انی انا الله لا اله الا انا وحدی و محمد صفوتی من خلقی ایدته بعلی وزیره و نصرته به»
به درستی که من خدائی هستم که غیر از من خدای یگانه ای نیست و محمد حبیب من است از میان خلق. تأیید و یاری نمودم او را به علی وزیر او)
3- وقتی به عرش رب العالمین رسیدم دیدم بر قوائم آن نوشته شده است:
«انی انا الله لا اله الا انا محمد حبیبی من خلقی ایدته بعلی وزیره و نصرته به»
( به درستی که من خدای هستم که غیر من خدائی نیست محمد حبیب من است از میان خلق تأیید و یاری نمودم او را به علی وزیر او)
4- وقتی به بهشت رسیدم دیدم بر در بهشت نوشته شده:
«لا اله الا انا محمد حبیبی من خلقی ایدته بعلی وزیره و نصرته به»
(نیست خدایی مگر ذات یگانه من و محمد حبیب من است از میان خلق تأیید و یاری نمودم او را به علی وزیر او)
امام ثعلبی در تفسیر کشف البیان و شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 23 ینابیع الموده(1) نقلا از حافظ ابو نعیم اصفهانی و محمد بن جریر در تفسیر خود
ص: 221
و ابن عساکر در تاریخ(1) خود از ابن عباس (حبر امت) و ابوهریره آورده اند که آیه 64 سوره انفال {هو الذی ایدک بنصره} (خدای تعالی است که به نصرت خود و یاری مؤمنان تو را مؤید ومنصور گردانید)
در باره علی علیه السّلام آمده آن گاه گویند: رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
«رأیت مکتوبا علی العرش لا اله الا الله وحده لا شریک له محمد عبدی و رسولی ایدته ونصرته بعلی بن ابی طالب»
(دیدم بر عرش نوشته شده است نیست خدایی مگر خدای یگانه ای که شریک ندارد و محمد بنده و رسول من است. تأیید و یاری نمودم او را به علی بن ابی طالب علیه السّلام)
آنگاه چند حدیث دیگر از همین قبیل از کتاب شفاء(2) و مناقب(3) نقل می نمایند تا برشما معلوم گردد نام گذاری محمد و علی علیهم السّلام ربطی به ما ندارد بلکه از جناب پروردگار متعال بوده است.
ص: 222
و نیز امام ثعلبی در تفسیر البیان و شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 24 ینابیع الموده(1) از فقیه واسطی ابن مغازلی شافعی ذیل آیه شریفه 35 سوره بقره {فَتَلَقّی آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ فَتابَ عَلَیْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوّابُ الرَّحیمُ}
(پس آدم از خدای خود کلماتی آموخت که موجب پذیرش او گردید زیرا خدا مهربان و توبه پذیر است)
از سعید بن جبیر از ابن عباس آورده اند که گفت سؤال کردند از رسول اکرم صلی الله علیه وآله از کلماتی که آدم علیه السّلام به آن تلقی نموده و سبب قبولی توبه اش گردید فرمود:
«سئله بحق محمد و علی و فاطمة و الحسن و الحسین فتاب علیه و غفر له»
(سؤال نمود خدا را به حق محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السّلام پس پذیرفت بر او توبة او را و آمرزید و عفو نمود او را)
گمان می کنم برای جواب و رفع اشکال اولی شما به همین مقدار نقل روایات از کتب اکابر علماء خودتان (علاوه بر تواتر در نزد علماء شیعه) کافی باشد.
و اما در موضوع نزول وحی و پیغمبری جناب ابوطالب هم باز اشتباه نمودید چه آنکه خود می دانید برای وحی و الهام مراتبی می باشد (و اینک وقت بیان آن
ص: 223
مراتب نمی باشد) که اختصاص به مقام نبوت تنها ندارد زیرا که می توان گفت وحی در لغت عبارت است از آگهی پنهان و با سرعت خاصی که متوجه فردی دون افراد دیگر بوده باشد.
چه بسا از بنی آدم و حیوانات که مورد وحی و الهام غریزی قرار گرفته مانند زنبور عسل و مادر حضرت موسی و دیگران.
مگر زنبور عسل پیغمبر بوده که خداوند به او وحی نموده؟
به صراحت آیه 70 سوره نحل که می فریاید:
{وَ أَوْحی رَبُّکَ إِلَی النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذی مِنَ الْجِبالِ بُیُوتًا وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمّا یَعْرِشُونَ}
(خدا به زنبور عسل وحی کرد که از کوه ها و درختان و سقف های بلند منزل گیرند)
آیا تصور می نمائید نوخابذ (یا به نظر صاحب تفسیر یواخابد) مادر حضرت موسی علیه السّلام پیغمبر بوده که در آیه 6 سوره قصص صریحا به طریق وحی به دو امر و دو نهی به او امرمی کند و دو خبر و دو بشارت می دهد که:
{وَ أَوْحَیْنا إِلی أُمّ ِ مُوسی أَنْ أَرْضِعیهِ فَإِذا خِفْتِ عَلَیْهِ فَأَلْقیهِ فِی الْیَمّ ِ وَ لا تَخافی وَ لا تَحْزَنی إِنّا رَادُّوهُ إِلَیْکِ وَ جاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلینَ}
(به مادر موسی وحی کردیم که طفلت را شیر ده چون از آسیب فرعونیان بر او ترسان شوی او را به دریا افکن و هرگز مترس و محزون مباش که ما او را به تو باز آوریم و هم از پیغبمران مرسلش گردانیم.)
پس همان قسمی که به وسیله وحی و یا ندای منادی حیوانی مانند زنبور
ص: 224
عسل و انسانی مانند نوخابذ (مادر حضرت موسی علیه السّلام) و مریم (مادر حضرت عیسی علیه السّلام) را که پیغمبر نبودند راهنمائی نموده است؛ جناب ابوطالب را هم برای نامگذاری فرزندش راهنمائی نموده.
و احدی نگفته جناب ابوطالب پیغمبر بوده و یا بر او نزول وحی شد. بلکه نداء آسمانی و نزول لوحی که در او دستور نامگذاری طفل جدید الولاده موجود بوده، راهنمائی شده. چنان چه اکابر علماء خودتان در کتب معتبره خود ثبت نموده اند.
شیخ: در کجا علماء ما چنین خبری را داده اند.
داعی: در بسیاری از کتب شما ثبت است و آنچه الحال در نظر دارم.
میر سید علی همدانی فقیه شافعی در مودت هشتم از موده القربی(1) نقلا از
ص: 225
عباس بن عبدالمطلب که سلیمان بلخی حنفی هم در باب 56 ینابیع الموده(1) فرموده و محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب 7 بعد از صد باب از کفایه الطالب(2) به مختصر اختلافی در الفاظ و کلمات نقل نموده اند که چون علی علیه السّلام
ص: 226
از مادرش فاطمه متولد شد فاطمه نام اسد را بر او گذارد. جناب ابوطالب از آن اسم راضی نبود، فرمود: فاطمه بیا امشب برویم بالای کوه ابوقبیس (بعضی گفتند فرمود برویم در مسجد الحرام) خدا را بخوانیم شاید ما را خبر بدهد از اسمی برای این بچه. چون شب شد
هر دو به کوه ابوقبیس (یا مسجد الحرام رفتند) به دعا مشغول شدند جناب ابوطالب دعای خود را به شعری انشاد نمود و گفت:
یا رب هذا (یاذا) الغسق الدجی
والقمر (الفلق) المبتلج المضی
بین لنا عن أمرک الخفی (المقضی)
ماذا تری فی اسم ذلک الصبی
لما نسمی لذاک الصبی
(ای پروردگار ای صاحب شب ظلمانی و ماه نور دهنده آشکار کن برای ما از خزانه اسرار غیب خود اسم این نوزاد را چه بگذاریم.)
در آن حین صدائی از طرف آسمان بلند شد. ابوطالب سر بلند نمود، لوحی مانند زبرجد سبز دید که بر او چهار سطر نوشته اند. روح را برگرفت و بر سینه خود چسبانید. دید این اشعار ثبت است.
یا أهل بیت المصطفی النبیّ
والطاهر المنتخب الرضی
إنّ اسمه من قاهر العلیّ
علیٌّ اشتقّ من العلیِّ
(اختصاص دادم شما را به فرزند (نوزاد) پاک پاکیزه که انتخاب کرده شده وبی نهایت از او راضی هستم و اسم او از جانب خدای علی، علی گذارده شده که مشتق از علی اعلی می باشد.)
ص: 227
گنجی شافعی در کفایه الطالب(1) نقل نموده که ندائی برخاست و این دو شعر را در جواب ابوطالب گفت:
یا اهل بیت المصطفی النبی
خصصتم بالولد الزکی
ان اسمه من شامخ العلیّ
علیّ اشتق من العلیّ
(ای خاندان رسالت و اهل بیت پیغمبر برگزیده، مخصوص گردانیدم شما را به این نوزاد پاک و پاکیزه. به درستی که اسم او در گنجینة اسرار خود علی است که از نام خود که علی است اشتقاق یافته است)
فسر ابوطالب سرورا عظیما خرّ ساجدا لله تبارک و تعالی (جناب ابوطالب که موفق و درک سعادت این اشعار شد از شدت خوشحالی و سرور به سجده افتاد و حضرت باری تعالی را شکرگذار گردید.)
آنگاه ده شتر به شکرانه این امر عظیم قربانی نمود و آن لوح را در مسجد الحرام آویختند و بنی هاشمیه به آن لوح بر قریش افتخار می نمودند و آن لوح بود تا زمان جنگ حجاج با عبد الله ابن زبیر مفقود شد.
(این خبر هم مؤید خبرها و دلائل قبل است که جناب ابوطالب همیشه موحد بوده، فلذا از خدا تقاضای تعیین اسم می نماید و وقتی چنین فیضی از رحمت پروردگار می بیند به خاک افتاده و خدا را سجده می نماید. آیا چنین شخصی را که به وصول نعمت تازه به خاک افتاده و خدا را سجده می کند می توان مشرک خواند پناه به خدا می بریم از عناد و تعصب جاهلانه؟!)
ص: 228
و اما اینکه فرمودید به فتوای فقهاء شیعه نام علی علیه السّلام وجوبا در اذان و اقامه وارد است، قطعاً، عمداً سهو نمودید. خوب بود برای نمونه یک فتوا نشان دهید که نام آن حضرت
جزء اذان و اقامه است و حال آنکه به اتفاق تمام فقهاء شیعه که در کتب استدلالیه و مسائل عملیه بیان نموده اند شهادت بر ولایت حضرت امیر المؤمنین علی علیه السّلام جزء اذان نیست و به قصد جزئیت گفتن در اذان و اقامه حرام است و اگر در وقت نیت مجموع را قصد کند با اسم آن حضرت، علاوه بر آن که فعل حرام نموده عملش هم باطل است و لکن به قصد تیمن و تبرک بعد از ذکر نام رسول اکرم صلی الله علیه وآله نه به قصد جزء بودن مطلوب و مستحسن است نام علی علیه السّلام را ببرند؛(1) چه آنکه خداوند بعد از نام پیغمبر همه جا نام علی علیه السّلام را برده، چنان چه عرض شد. پس آقایان بی جهت هو و جنجال می نمائید.
بس است، برگردیم بر سر مطلب که اگر آقایان محترم با نظر دقت بنگرید خواهید دید که از جهت نژاد و نسب ثابت است که احدی از صحابه کبار مانند امیر المؤمنین علی علیه السّلام نبوده است.
ص: 229
و اما موضوع ثانی که زهد و تقوا باشد خصیصه ای است برای آن حضرت که احدی نتواند در عالم با او برابری نماید.
چون به اجماع امت از دوست و دشمن، بعد از رسول خداصلی الله علیه وآله ازهد و اورع و اتقای از امیر المؤمنین علیه السّلام دیده نشده چنان چه ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه(1) و محمد بن طلحه شافعی در مطالب السئول(2) نقل می نمایند از عمر بن
ص: 230
عبد العزیز اموی معروف که در تزهد سرآمد اهل زمان خود بوده که گفت:
«ما علمنا حدا کان فی هذه الامة بعدالنبی صلی الله علیه وآله ازهد من علی بن ابی طالب علیه السّلام»
(ما نمی دانیم در این امت احدی را بعد از پیغمبر که زاهد تر باشد از علی بن ابی طالب علیه السّلام)
ملا علی قوشچی با تمام تعصبی که دارد در غالب مندرجات کتابش گوید:
عقول عقلاء در باره علی علیه السّلام مبهوت است، زیرا که قلم کشید بر گذشتگان و آیندگان.
و در شرح تجرید((1)) گوید:
شنیدن حالات علی و وضع زندگانی او آدمی را مات و متحیر گرداند.
از جمله عبد الله رافع نقل می نماید که گفت: روزی رفتم به خانه امیر المؤمنین علیه السّلام. وقت افطار بود، کیسه سر به مهری برای آن حضرت آوردند، وقتی باز نمود دیدم درمیان کیسه آرد پر سبوسی است که پوستهای آن را نگرفته بودند. سه کف از آن در دهان مبارک ریخت وجرعه آبی بالای آن نوشید و شکر خدا نمود. عرض کردم: یا ابا الحسن چرا سر انبان را مهر نموده ای؟ فرمود: برای آنکه حسنین علیهم السّلام به من مهربانند، مبادا روغن زیت یا شیرینی در او داخل نمایند و نفس علی از خوردنش لذت ببرد.
ص: 231
(بدیهی است فرو رفتن نفس در لذائذ مباحه دنیویه رفته رفته موجب طغیان و سرکشی می شود و آدمی را از یاد خدا باز می دارد.)(1)
به همین جهت علی علیه السّلام جلو نفس را از خوردن اغذیه لذیذه می گرفت تا مغلوب نفس نگردد.
و سلیمان بلخی در باب 51 ینابیع الموده(2) این خبر را از احنف بن قیس نقل
ص: 232
نموده.
نموده اند که گفت روزی خدمت امیر المؤمنی مشرف شدم دیدم ظرف شیر ترشیده ای که بوی ترشیدگی او به مشام من می رسید در مقابل آن حضرت گذارده و قرص نان جو خشکیدة پر سبوسی در دست مبارکش استو به قدری آن نان خشک بود که شکسته نمی شد حضرت با زانو مبارک آن را می شکست و در همان شیر ترشیده نرم می کرد و میل می فرمود به من هم تعارف کرد عرض کردم: روزه هستم فرمود شنیدم از حبیبم رسول خداصلی الله علیه وآله که هر کس روزه باشد و میل به طعامی کند و برای خود نخورد خداوند از طعامهای بهشتی به او بخوراند.
سوید گوید: دلم به حال علی علیه السّلام سوخت فضه خادمه آن حضرت نزدیک من بود گفتم از خدا نمی ترسی که سبوس جو را نمی گیری و نان می پزی گفت به خدا قسم خودش امر فرمودسبوسش را نگیرم.
حضرت فرمود: به فضه چه می گفتی؟ عرض کردم: به او گفتم چرا سبوس آرد را نمی گیرد؟ فرمود: پدر و مادرم فدای رسول الله صلی الله علیه وآله باد که سبوس طعامش را نمی گرفت و از نان گندم سه روز سیر نخورد تا از دنیا رفت. (یعنی من تأسی به رسول خدا نمودم).
ص: 234
موفق بن احمد خوارزمی و ابن مغازلی فقیه شافعی در مناقب خود نقل می نمایند که روزی در دوره خلافت ظاهری، برای علی علیه السّلام حلوای شیرینی آوردند با انگشت مبارک قدری از آن حلوا برداشت و بو نمود فرمود: چه رنگ زیبا و چه بوی خوبی دارد ولی علی از طعم او خبر ندارد(1) (کنایه از آن که تا به حال حلوانخورده ام) عرض کردند: یا علی مگر حلوا بر شما حلام است؟ فرمود: حلال خدا حرام نمی شود ولی چگونه راضی شوم که شکم خود را سیر نمایم در حالتی که اطراف مملکت شکم های گرسنه باشد.
«ابیت بطنانا و حول الحجاز بطول غرثی و اکباد حراء وکیف ارضی بان اسمی امیر المؤمنین و لا اشارکهم فی خشونة العسر و شدائد الضر و البلوی»
(من با شکم سیر بخوابم و حال آنکه در اطراف حجاز، شکمهای گرسنه و جگرهای گداخته باشد چگونه من راضی باشم که اسم من امیر المؤمنین باشد ولی در
بلایا و شدائد و سختی ها شریک مؤمنین نباشم.)
ص: 235
و نیز خوارزمی از عدی بن ثابت نقل می کند که روزی جهت آن حضرت فالوده آوردند جلوی نفس را گرفت و میل نفرمود.
اینها نمونه ای از طرز خوراک آن حضرت بود. گاهی سرکه و گاهی نمک و گاهی قدری سبزی و گاهی شیر با نان جو خشکیده میل می نمود و هیچ گاه دو نوع خورشت در یک سفره نمی گذارد!
در شب نوزدهم ماه مبارک رمضان سال چهلم هجری که به دست عبد الرحمن بن ملجم مرادی ضربت شهادت خورد، افطار را میهمان دخترش ام کلثوم بود. سر سفره برای آن حضرت نان و شیر و نمک گذارده بودند. با کمال علاقه ای که به دخترش ام کلثوم داشت، متغیر شد؛ فرمود: ندیده بودم دختری به پدرش جفا کند مانند تو. ام کلثوم عرض کرد: بابا چه جفائی کرده ام؟ فرمود: کدام وقت دیده ای که بابای تو در یک سفره دو نوع خورشت بگذارد؟ امرفرمود شیر را که لذیذتر بود برداشتند. چند لقمه نان با نمک میل نمود، آنگاه فرمود:
«فی حلال الدنیا حساب و فی حرامها عذاب و عقاب»
(در حلال دنیا حساب و در حرام آن عذاب و عقاب می باشد.)
و اما لباس و پوشش آن حضرت بسیار ساده و بی قیمت بوده که ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه(1) و ابن مغازلی فقیه شافعی در مناقب و ا مام احمد
ص: 236
بن حنبل در مسند(1) وسبط ابن جوزی در تذکره(2) و دیگران از علماء خودتان نوشته اند:
«و کان علیه ازار غلیظ اشتراه بخمسة دراهم»
(لباس آن حضرت از پارچه درشت بود که پنج درهم خریداری نموده بود.)
تا آنجا که ممکن بود لباس را وصله می نمود و صله ها غالبا از پوست و یا از لیف درخت خرما بود و کفش آن حضرت از لیف خرما بود.
و محمد بن طلحه شافعی در مطالب السؤول(3)
در سلیمان بلخی حنفی در ینابیع الموده(4) و ابن ابی الحدید معتزلی در شرح نهج البلاغه(5) نوشته اند که
ص: 237
حضرت علی علیه السّلام آن قدر وصله به لباس خود زده بود که پسر عمش عبد الله بن عباس در دوره خلافت و ریاست ظاهری آن حضرت دلتنگ شد، حضرت فرمود:
«لقد رقعت مرقعة حتی استحییت من راقعها ما لعلی من زینة الدنیا کیف نفرح بلذة تفنی و نعیم لا یبقی»
(آن قدر وصله روی وصله زدم که از وصله زننده خجالت می کشم. علی را با زینت دنیا چه کار؟ چگونه خوشحال شوم به لذتی که فانی می شود و نعمتی که بقا ندارد)
دیگری ایراد گرفت به آن حضرت که چرا در حین خلافت و ریاست شما جامه وصله دار می پوشید که مورد اهانت اعادی قرار گیرید؟ حضرت فرمود: این جامه ای است که دل را خاشع می گرداند و کبر را از انسان دور می کند و مؤمن به آن اقتداء می کند.
و نیز محمد بن طلحه در مطالب السؤول و خوارزمی در مناقب و ابن اثیر در
ص: 238
کامل و سلیمان بلخی در ینابیع الموده(1) آورده اندکه لباس علی علیه السّلام و غلامش یکسان بوده، هر جامه ای که می خرید دو ثوب و یک شکل و یک قیمت بود یکی را خود می پوشید و دیگری را به غلام خود، قنبر می داد.
این ها بود مختصری از وضع خوراک و پوشاک علی علیه السّلام که علماء خودتان هم ثبت نموده اند و داعی به اقتضای وقت مجلس به اختصار کوشیدم و الا شرح حالات آن حضرت محیر العقول می باشد.
آن حضرت نان جو خشکیده می خورد ولی نان گندم و شکر و عسل و خرما به فقرا و یتیمان و بی نوایان می خورانید. خود لباس وصله دار می پوشید ولی لباسهای زیبا به یتیمان و بیوه زنان می پوشانید.
در اثبات زهد و تقوا و بی اعتنائی آن حضرت به دنیا بس است، کلامی را که احدی بر او سبقت در آن کلام نگرفته در خطاب به دنیای دنی که اکابر علماء خودتان مانند
ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه(2) و حافظ ابو نعیم اصفهانی در صفحه 84 جلد اول حلیه الاولیاء(3) و شیخ عبد الله بن عامر شبراوی شافعی
ص: 239
در صفحه 8 کتاب الاتحاف بحب الاشراف(1) و محمد بن طلحه در صفحه33 مطالب السؤول(2) و نور الدین بن صباغ مالکی در صفحه 128 فصول المهمه(3) و شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 51 ینابیع(4)) و سبط ابن جوزی در صفحه 69 تذکره خواص الامه(5) آخر باب 5 و دیگران از علماء ومورخین شما نقل نموده اندکه مذاکرات معاویه علیه الهاویه را با ضرار بن ضمره که مفصل است.
در آخر گفتارش ضرار در وصف علی در حضور معایه گفت:
«لقد رآیته فی بعض مواقفه و قد ارخی اللیل سدوله و غارت نجومه قابضا علی لحیته یتململ تململ السلیم و یبکی بکاء الحزین و یقول یا دنیا غری غیری ابی تعرضت ام الی تشوقت هیهات هیهات طلقتک ثلاثا لا رجعة فیها فعمرک قصیر و خطرک کبیر و عیشک حقیر آه من قلة الزاد و بعد السفر و وحشة الطریق فبکی معاویة و قال رحم الله ابا الحسن لقد کان والله کذلک.»
(در شب تاری علی را دیدم محاسنش را به دست گرفته مثل مار گزیده به خود می پیچید و با حالت حزنی می گریست و می گفت: ای دنیا غیر مرا مغرور نما و فریب ده که من فریب تو را نمی خورم.
چقدر دور است، من تو را سه طلاق دادم. دیگر امید بازگشتی به تو نیست، برای آن که عمر تو
ص: 240
کوتاه است و خطر تو بسیار بزرگ و عیش تو بسیار کم، آه کمی زاد و دوری سفر و وحشت راه. معاویه با ان قساوت قلب و عداوتی که با آن حضرت داشت بعد از شنیدن کلمات ضرار در شرح حال علی علیه السّلام بی اختیار گریه کرد و گفت خدا رحمت کند ابوالحسن را (کنیه علی علیه السّلام بود) هر آینه به تحقیق والله همین گونه بود).
در جای دیگر همین معاویه گفته است:
«عقمت النساء ان تلدن مثل علی بن ابی طالب علیه السّلام»
(عقیم اند زنان عالم که بزایند مثل علی بن ابی طالب علیه السّلام)
زهد امیر المؤمنین علیه السّلام از افاضات فیض ربانی است که رسول اکرم صلی الله علیه وآله به او بشارت داده چنان چه محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب 46کفایه الطالب(1) مسندا خبری از عمار یاسر نقل می نماید که گفت شنیدم از رسول خداصلی الله علیه وآله که به علی فرمود:
«ان الله قد زینک بزینة لم یتزین العباد بزینة احدب الی الله منها الزهد فی الدنیا و جعلک لا تنال من الدنیا شیئا و لا تنال الدنیا منک شیئا و وهب لک حب المساکین فرضوا بک اماما و رضیت بهم اتباعا فطوبی
ص: 241
لمن احبک و صدق فیک و ویل لمن ابغضک و کذب علیک فاما الذین احبوک و صدقوا فیک جیرانک فی دارک و رفقائک فی قصرک و اما الذین ابغضوک و کذبوا علیک فحق علی الله ان یوفقهم موقف الکذابین یوم القیامة
(به درستی که خداوند تو را در اثر زهد در دنیا به زینتی آرایش کرده است که هیچ فردی از بندگان به آن نوع زینت نشده زیرا که هیچ چیز در دنیا محبوب تر از زهد در نظر خلق نیست. نه تو از لذائذ دنیوی بهره بردی و نه دنیا توانست تو را استخدام نماید و خداوند تو را موفق به دوستی نیازمندان نموده که معتقد و راضی به امامت تو شدند و راضی شدم من از ایشان که از امامت تو پیروی نمودند. خوشا به حال کسانی که تو را دوست داشته و تو را تصدیق نموده اند و وای بر حال دشمنان و تکذیب کنندگان تو. آنان که تو را دوست داشتند و تصدیق کردند در بهشت همسایه های تو هستند و مصاحب تو می باشند در کاخ با عظمت و شکوه تو. آنان که تو را دشمن داشتند و یا تکذیب نمودند، بر خدا لازم است که آن فرقه ها را در محل دروغگویان روز قیامت به کیفر رساند.)
آن قدر در زهد و ورع و تقوی قوی بود که دوست و دشمن او را امام المتقین نامیدند و لقب امام المتقین را فقط مردم به آن حضرت ندادند بلکه اول کسی که علی را به این لقب خواند و مکرر با این لقب ان حضرت را به جامعه معرفی نمود شخص شخیص خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله بود که چون وقت ضیق است مجال اخبار مفصله نیست، فقط برای نمونه به نقل چند خبر اکتفا می کنم.
ص: 242
ابن ابی الحدید در صفحه 450 جلد دوم شرح نهج البلاغه(1) و حافظ ابونعیم اصفهانی در حلیه الاولیاء(2) و میر سید علی همدانی در موده القربی و محمد بن یوسف گنجی شافعی درباب 54 کافیه الطالب(3) و میر سید علی همدانی در موده القربی و محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب 54 کفایه الطالب از انس بن مالک روایت می نمایند که گفت: روزی رسول اکرم صلی الله علیه وآله به من فرمودند: یا انس آب وضو برای من بیاور. پس برخاستم آب وضو آوردم. پس از وضو گرفتن دو رکعت نماز به جای آورد، آنگاه فرمود:
«أنس أول من یدخل علیک من هذا الباب أمیر المؤمنین وسید المسلمین وقائد الغر المحجلین وخاتم الوصیین»
(اول کسی که از این در وارد می شود او امام اهل تقوی و سید و سرور مسلمانان و یعسوب مؤمنان (یعنی پادشاه ایشان هم چنان که بزرگ و پادشاه زنبور عسل را یعسوب می گویند) و خاتم اوصیاء و کشانندة رو و
ص: 243
دست و پا سفیدان است به سوی بهشت)
انس گوید: من در دل گفتم خدایا این تازه وارد را مردی از انصار قرار بده ولی دعای خود را پنهان کردم. ناگاه دیدم علی از درب درآمد. پیغمبرصلی الله علیه وآله فرمود: کیست؟ عرض کردم: علی بن ابیطالب است. پس حضرت با حالتی شاد و خندان برخاست و علی را استقبال کرد و دست در گردن او نمود. عرق رویش را پاک کرد. علی علیه السّلام عرض کرد: یا رسول الله امروز نسبت به من کاری می کنی که پیشتر نمی کردی؟ حضرت فرمودند: چرا نکنم و حال آنکه تو از جانب من رسالت مرا به خلق خواهی رسانید و صدای مرا به ایشان خواهی شنوانید و بیان خواهی کرد از برای ایشان آنچه را اختلاف کنند بعد از من.
و نیز ابن ابی الحدید در جلد دوم شرح نهج البلاغه و حافظ ابو نعیم در حلیه نقل می نمایند که روزی علی علیه السّلام وارد شد بر رسول اکرم صلی الله علیه وآله حضرت فرمود:
«مرحبا بسید المرسلین و امام المتقین»
آنگاه فرمود: چگونه است شکر تو بر این نعمت؟ عرض کرد: حمد می کنم خدا را بر آنچه به من داده و از او می خواهم که توفیق شکر به من عطا نماید و زیاد گرداند بر من آنچه را به من انعام فرموده.
و محمد بن طلحه شافعی در آخر فصل چهام از باب اول مطالب السؤول(1)
ص: 244
همین حدیث رانقل می کند و به همین دلیل امامت بر اهل تقوی اثبات می نماید برتری آن حضرت را بر اهل تقوی.
و حاکم در صفحه 138 جزء سیم مستدرک و بخاری و مسلم در صحیحین خود نقل می نمایند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود: سه چیز درباره علی علیه السّلام به من وحی شده که:
«انه سید المسلیمن وامام المتقین و قائد الغر المحجلین»
(به درستی که علی سید و آقای مسلمانان و پیشوای اهل تقوی و کشاننده رو و دست و پا سفیدان است (به سوی بهشت))
و امام احمد بن حنبل در مسند نقل می نماید که روزی رسول خداصلی الله علیه وآله به علی خطاب نمود:
«یا علی النظر علی وجهک عبادة انک امام المتقین و سید المؤمنین من احبک فقد احبنی و من احبنی فقد احب الله و من ابغضک فقد ابغضنی و من ابغضنی فقد ابغض الله.»(1)
(یا علی نظر کردن بر روی تو عبادت است. به درستی که توئی امام و
ص: 245
پیشوای اهل تقوی، سید آقای مؤمنان. کسی که تو را دوست بدارد مرا دوست داشته و کسی که مرا دوست بدارد خدا را دوست داشته وکسی که تو را دشمن بدارد مرا دشمن داشته و کسی که مرا دشمن بدارد خدا را دشمن داشته است.)
بدیهی است مردم پست و بی فکر و متملق و گاهی اشخاص بی ملاحظه افرادی را در موقع مدح به لقبها و صفات یا ستایش های بی جا بخوانند مانند آنچه غالبا درباره سلاطین و امراء و وزراء و خلفاء گفته شده است و ارباب تواریخ هم ثبت نموده اند.
ولی از مثل رسول خدایی که مجسمه حق و حقیقت بوده هیچ گاه شایسته نبوده کسی را بخواند به لقب و صفتی که خالی از معنی باشد و البته آنچه بر لسان صاحب وحی جاری شود عین حقیقت بلکه به مصداق آیه شریفه {و ما یَنْطِقُ عَن الهوی اِنْ هُو اِلاّ وَحیٌ یُوحی} وحی مطلق است، خاصه آن که خود فرماید که پروردگار در شب معراج به من وحی فرمود و امر نمود که علی علیه السّلام را امام المتقین بخوانم.
پس بس است در فضل و مقام و تعریف تقوای امیر المؤمنین علی علیه السّلام که رسول خداصلی الله علیه وآله به امر پروردگار آن حضرت را اختصاص داد به خصیصه ای که احدی از صحابه را به آن خصیصه مخصوص نگردانید.
و در میان تمام صحابه آن حضرت را امام المتقین قرار داد و مکرر به این لقب بزرگوار را خواند.
و البته امام به تمام معنی متقی باید باشد تا امام اهل تقوی گردد چه آن که تقوای
ص: 246
امام باید سرمشق اهل تقوی باشد.
اگر بخواهم جهات زهد و ورع و تقوای علی علیه السّلام را مشروحا و مبسوطا بیان نمایم به مثل معروف مثنوی هفتاد من کاغذ شود.
شیخ: آنچه درباره سیدنا علی کرم الله وجهه بفرمائید کم گفته اید و واقعا هم همان است که معاویه گفته عقیم اند زنان عالم که بزایند مانند علی بن ابی طالب علیه السّلام.
داعی: پس معلوم شد در میان کبار صحابه علی سرآمد اهل تقوی بوده است که رسول اکرم خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله به امر ودستور خدای متعال او را امام المتقین و پیشوای پرهیزگاران قرار داده است.
پس همان قسمی که از حیث نسب و نژاد نورانی و جسمانی ممتاز و مقدم بود، از حیث تقوا هم حق تقدم با آن بزرگوار بوده.
در اینجا متوجه به یک مطلبی شدم. اگر چنان چه اجازه بدهید یک سؤال از شما بنمایم.
شیخ: خواهش می کنم بفرمائید.
داعی: آیا احتمال هوا پرستی و حب جاه و دنیا طلبی به علی علیه السّلام که لیاقت امامت و اهل تقوا را در میان صحابه کبار داشته می دهید؟
شیخ: ابدا ممکن نیست چنین خیالی درباره علی کرم الله وجهه برود؛ چنان چه خودتان فرمودید و مشهور است کسی که دنیا را سه طلاق گوید و با اداء این جملات بی اعتنائی خود را به دنیا ثابت نماید، چگونه میل به دنیا پیدا می کند.
علاوه مقام و مرتبه سیدنا علی کرم الله وجهه بالاتر از آن است که چنین نسبتی را به آن جناب بدهیم. تصور این خیال هم غیر ممکن است تا چه رسد به عمل به
ص: 247
آن.
داعی: پس قطعا عملیات آن مجسمه تقوی تماما برای خدا بوده و قدمی بر غیر حق بر نداشته و هر کجا حقی می دیده بی اختیار استقبال مینموده.
شیخ: بدیهی است غیر از این از سیدنا علی کرم الله وجهه سراغ نداریم.
داعی: پس بفرمائید بعد از وفات رسول الله صلی الله علیه وآله که علی علیه السّلام حسب الوصیه مشغول غسل و کفن و دفن آن حضرت بود و در سقیفه بنی ساعده عده ای جمع شدند و با ابی بکر بیعت نمودند آنگاه آن حضرت را برای بیعت طلبیدند به چه علت بیعت ننمود؟
اگر طریقه خلافت ابی بکر حق و مسئله اجماع ثابت و مسلم و دلیل حقانیت بود، علی القاعده نبایستی علی علیه السّلام با شدت تقوا و پرهیزکاری تعلل ورزد و روی گردان از حق شود؛ زیرا هر کجا حق بود مطابق فرموده پیغمبرصلی الله علیه وآله علی علیه السّلام باید آنجا حاضر باشد.
از جهتی هم لازمه تقوا این است که شخص متقی از حق رویگردان نشود و از جهت دیگر بنا به اخباری که لیله ماضیه با سلسله اسنادش به عرضتان رساندیدم که رسول خداصلی الله علیه وآله فرمود:
«علی مع الحق و الحق مع علی حیثما دار»
(علی با حق و حق با علی علیه السّلام است)
اگر آن قضایا حق و تعیین ابی بکر به مقام خلافت حق بوده است بایستی ان حضرت با کمال میل و علاقه قلبی آنها را استقبال و تصدیق نماید نه آن که
ص: 248
مخالفت نماید.
پس لابد مخالفت علی علیه السّلام از بیعت از دو حال خارج نبوده یا علی برخلاف حق رفتار کرده و متمرد امر رسول الله صلی الله علیه وآله بوده که بیعت با خلیفه پیغمبر ننموده یا وضع خلافت و طریقه اجماع را ساختگی و سیاسی برخلاف حق دانسته لذا بیعت ننموده.
اما قسم اول نظر به فرموده رسول اکرم صلی الله علیه وآله که علی با حق و حق با علی می گردد و آن حضرت را امام المتقین خوانده و قطعا علی اهل دنیا نبوده وحب جاه و هوی و هوس در او راه نداشته و دنیا را سه طلا گفته و طالب ریاست ظاهری نبوده، قطعا منتفی است پس لابد قسم دوم بوده که چون خلافت را ساختگی وسیاسی و بر خلاف رضای خدا و رسول دانسته لذا بیعت ننموده.
شیخ: عجب فرمایشی می فرمائید که سیدنا علی کرم الله وجهه بیعت نکرده، در صورتی که تمام کتب اخبار و تواریخ ما و شما ثابت نموده اند که سیدنا علی با ابی بکر رضی الله عنه بیعت نمود و تخلف از اجماع ننموده.
داعی: عجب از شما است که عرایض شبهای قبل را فراموش نمودید که مفصلا شرح دادم نقل اقوال اکابر علمای خودتان را که حتی بخاری و مسلم هم در صحیحین خود نوشته اند: بیعت علی به فوریت واقع نشد.
عموم علمای خودتان متعرف اند که روز اول که حضرت را به جبر و اهانت از منزل کشیدند و به مسجد بردند، بیعت نکرده به منزل برگشت.
و ابراهیم بن سعد ثقفی متوفی سال 283 و ابن ابی الحدید و طبری و دیگران از ثقات علمای خودتان متفقا نوشته اند که بیعت آن حضرت بعد از شش ماه بود
ص: 249
(یعنی بعد وفات حضرت صدیقه کبری فاطمه زهرا علیهاالسّلام بوده چنان چه مفصلا در شب های قبل به عرضتان رسانیدم.)(1)
بر فرض تسلیم که بگوئیم آن حضرت بیعت نموده پس چرا شش ماه یا کمتر و بیشتر توقف نمود و بیعت ننمود؟ بلکه محاجّه هم نمود و حال آن که از مثل علی مجسمه حق و تقوا شایسته نبود ولو برای یک ساعت منحرف از حق گردد و حق را به عقب بیاندازد.
شیخ: لا بد یک جهتی داشته که خودشان در آن موقع بهتر می دانسته که چه می کنند. این بر ما چه آمده که در امر و بین بزرگان و اختلافات آنها بعد از هزار و سیصد سال دخالت نمائیم؟!! (خنده شدید حضار)
داعی: دعاگو هم به همین مقدر از جواب قانع شدم که چون شما جواب منطقی نداشتید و راه گریز و دفاعی نبود که اثبات مرام نمائید لذا به این نوع از جواب مبادرت
جستید، ولی مطلب به قدری واضح و روشن است در نزد مردمان صالح منصف که محتاج به دلیل و برهان نیست.
واما این که فرمودید: بر ما نیست که در امر بزرگان و اختلافات آنان دخالت نمایئم البته تا جائی که آن امر تماس با ما ندارد فرمایش شما صحیح است و در اختلاف آراء بزرگان حق دخالت نداریم.
ولی در این موضوع بالخصوص اشتباه فرموده اید؛ برای آن که هر فرد مسلمان عاقلی باید دین حقیقی داشته باشد نه دین تقلیدی و راه تحقیق در دین همین
ص: 250
است که وقتی ما در تاریخ جمهور مسلیمن می بینیم بعد از وفات رسول الله صلی الله علیه وآله امت و صحابه کبار دو فرقه شدند کنجکاوی نموده، ببینیم کدام یک از آن دو فرقه ذی حق بوده اند تا پیروی حق نمائیم نه آنکه کورکورانه به خیال حق روی عادت و تقلید از پدر و مادر و اسلاف به راهی برویم که تحقیقی در آن راهنموده باشیم.
شیخ: لابد می خواهید بگوئید خلافت ابی بکر رضی الله عنه بر حق نبوده! اگر خلافت ابی بکر بر خلاف حق و علی کرم الله وجهه ذی حق در امر خلافت بود با قدرت و شجاعتی که مخصوص خود او بود و با علاقه ای که دراجراء حق و حقیقت داشت و دیگران هم او را ترغیب می نمودند چرا قیام به حق ننمود و به قول شما بعد از شش ماه بیعت نمود؟ حتی به نماز هم حاضر می شد و در مواقع لزوم در مشورت خلفاء رضی الله عنهم وارد و رأیهای صائب هم می داد؟
داعی: اولا انبیاء و اوصیاء مطابق مقررات و دستورات الهی عمل می نمودند و از خود اراده ای نداشتند لذا نمی توان به انها ایراد گرفت که چرا قیام به جنگ ننموند یا چرا قعود و سکوت و یا چرا در مقابل اعداء فرار نمودند و یا پنهان گردیدند.
چنان چه اگر به تاریخ حالات هر یک ازانبیاء عظام و اوصیاء کرام بنگرید ازاین قبیل قضایا بسیار می بینید که با افکار شما بی تناسب می باشد، مخصوصا
ص: 251
قرآن مجید به بعض از آنها اشاره نموده که به واسطه نداشتن یار و همراه، سکوت و قعود و یا فرار نموده و پنهان گردیدند.
چنان چه در ایة 10 سوره قمر از قول نوح شیخ الانبیاء خبر می دهد:
{فَدَعا رَبَّهُ أَنّی مَغْلُوبٌ فَانْتَصِرْ}
(پس خدا را خواندو دعا کرد که بارالها من سخت مغلوب قوم شده ام (به لطف خود) مرا یاری فرما)
و در آیه 49 سوره مریم قصه اعتزال و کناره گیری حضرت ابراهیم علیه و علی نبینا و آله السلام را خبر می دهد که وقتی از عمش آزر استمداد نمود و جواب یأس شنید فرمود:
{وَ أَعْتَزِلُکُمْ وَ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ وَ أَدْعُوا رَبّی}
(من از شما و بتانی که به جای خدا می پرسیتد دوری کرده و خدای یکتا رامی خونم)
پس جائی که ابراهیم خلیل الله وقتی یاری و کمک از عم خود ندید، عزلت و گوشه گیری اختیار نماید، علی علیه السّلام به طریق اولی بایستی به واسطه نبودن یار و یاور عزلت و کناره گیری اختیار نماید.
شیخ: گمان می کنم مراد از این عزلت، عزلت قلبی باشد که قلبا از آنها دوری و بیزاری جست نه عزلت مکانی.
داعی: اگر جناب عالی به تفاسیر فریقین مراجعه نمائید می بینید که مراد از اعتزال، عزلت مکانی بوده نه عزلت قلبی. به خاطر داردم که امام فخر رازی در
ص: 252
صفحه 809 جلد پنجم تفسیر کبیر(1) گوید:
«الاعتزال للشی هو التباعد عنه و المراد انی افارکم فی مکان و افارقکم فی طریقتکم.»
(اعتزال از چیزی به معنای دوری از آن می باشد و مراد ابراهیم از کلمه اعتزلکم یعنی من از مکان و طریقة شما جدا می شوم و دوری می نمایم.)
فلذا ارباب سیر آورده اند که بعد از این قضیه، حضرت ابراهیم علیه السّلام از بابل به کوهستان فارس مهاجرت نمود و هفت سال در اطراف آن جبال سیر می نمود. از خلق عزلت و کناره گرفت. بعد از آن به بابل برگشت و دعوت خود را آشکار ساخت و بتها را شکست. او را گرفتند و در آتش انداختند، خداوند آتش را بر او سرد و سلامت نمود و موجب ظهور امر رسالت گردید.
و در آیه 20 سوره قصص، قصه فرار کردن موسی علیه السّلام را با خوف و ترس نقل فرموده:
{فَخَرَجَ مِنْها خائِفًا یَتَرَقَّبُ قالَ رَبّ ِ نَجِّنی مِنَ الْقَوْمِ الظّالِمینَ}
(موسی از شهر با حال ترس و نگرانی از دشمن بیرون رفت و گفت: بار الها مرا از شر قوم ستمکار نجات ده.)
پس جائی که پیغمبر اولوا العزم خدا باترس و خوف فرار نماید آیا وصی رسول در قعود عزلت و کناره گیری معذور نمی باشد.
و درسوره اعراف قصه گوساله پرست شدن بنی اسرائیل را در غیاب حضرت
ص: 253
موسی به اغوای سامری و بازیگری های او و سکوت هارون را با آن که خلیفه حضرت موسی علیه السّلام بوده نقل نموده تا در آیه 149 می فرماید:
{أَخَذَ بِرَأْسِ أَخیهِ یَجُرُّهُ إِلَیْهِ قالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونی وَ کادُوا یَقْتُلُونَنی}
(از فرط غضب، سر برادرش هارون را به سوی خود کشید. هارون گفت: ای فرزند مادرم (بر من خشمگین مباش که من با نهایت کوشش و فداکاری هدایت قوم کردم) آنها ما را خوار و زبون داشتند تا آنجا که نزدیک بود مرا به قتل برسانند.)
پس طبق آیات قرآنی حضرت هارون علیه السّلام پیغمبر و خلیفه منصوص حضرت موسی علیه السّلام جهت تنها بودن واین که امت او را خوار و زبون نمودند در مقابل عمل شنیع سامری و شرک مسلم گوساله پرستی مردم سکوت اختیار نموده و قیام به سیف ننمود.
علی علیه السّلام هم که رسول اکرم صلی الله علیه وآله او را شبیه هارون و صاحب منزله هارون معرفی نمود (چنان چه در لیالی ماضیه مشروحا ذکر نمودیم) ولی و احق بود که وقتی در مقابل امر واقع شده قرار گرفت و تنها ماند و دنیا طلبان و مخالفین خود را آن طرف دید، مانند جناب هارون صبر و تحمل اختیار نماید.
فلذا به روایات اکابر علماء خودتان که قبلا عرض شد، وقتی آن حضرت را جبرا به مسجد آوردند و شمشیر برهنه بر سرش گرفتند و فشار آوردند که بیعت نماید، خود را به قبر پیغمبر رسانید، همان کلماتی را گفت که خداوند از قول
ص: 254
هارون خبر می دهد که به موسی گفت:
{یا ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونی وَ کادُوا یَقْتُلُونَنی}
(یعنی یا رسول الله ببین امت مرا تنها گذارده و ضعیفم نموده و می خواهند مرا بکشند.)
از همه انبیاء بالاتر و حجت تام و تمام، سیره خود خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله می باشد که لازم است در اطراف آن فکر نمائیم که چرا در مقابل دشمنان و بدعتهای قوم، سیزده سال در مکه معظمه سکوت اختیار نموده تا جائی که شبانه از مرکز بعثت و وطن مألوف فرار اختیار نمود؟
جز برای آن بود که چون یاور نداشت مانند انبیاء سلف صبر و تحمل و فرار بر قرار اختیار نمود که «الفرار مما لا یطاق من سنن المرسلین» بالاتر بگویم که در حین قدرت و توانائی هم نتوانست کما ینبغی آثار بدع قوم را برطرف نماید.
شیخ: چگونه ممکن است باور نمود که آن حضرت نتوانست بدعت ها را از میان بردارد.
داعی: حمیدی در جمع بین الصحیحین(1) و امام احمد حنبل در مسند(2) از ام
ص: 255
المؤمنین عایشه نقل نموده اند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله به او فرمودند: اگر این مردم قریب العهد به کفر و زمان جاهلیت نبودند و نمی ترسیدم که به قلب خود منکر آن شوند امر می نمودم خانه کعبه را خراب کنند و آنچه که از آن بیرون بردند داخل نموده و خانه را به زمین متصل می ساختم و مانند زمان حضرت ابراهیم دو در برای آن قرار می دادم به سمت مشرق و مغرب و نباید آن را به پایه بنای حضرت ابراهیم می رسانیدم.
آقایان از روی انصاف دقت کنید: جائی که رسول اکرم صلی الله علیه وآله با آن مقام و مرتبه عالیه الهیه که برای ریشه کن نمودن شرک و کفر و آثار آنها مبعوث گردیده از صحابه خود ملاحظه می نماید (بنا بر آنچه اکابر علماء خودتان نوشته اند) و بدعت هایی که در ساختمان ابراهیمی به کار رفته نتواند عوض نماید وبه صورت اصلی در آورد که مبادا مسلمانان روی عادت عهد جاهلیت انکار آن نمایند.
ص: 256
تصدیق نمائید امیر المؤمنین علیه السّلام اولی بود به عمل نمودن به آن سیره و دستور که در مقابل قومی حسود و عنود واقع شده بود که عقب فرصت می گشتند تا تلافی نموده و ضربات خود را به آن حضرت بلکه به اصل دین وارد آورند.
چنان چه فقیه واسطی ابن مغازلی خوارزمی و خطیب بغدادی در مناقب(1) خود نقل
نموده اند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله به علی علیه السّلام فرمود: امت از تو کینه ها در دل دارند و زود است بعد از من با تو خدعه نموده و آن چه در دل دارند ظاهر سازند! من تو را امر می نمایم به صبر و تحمل تا خداوند تو را جزا و عوض خیر عنایت فرماید.
ص: 257
ثانیا امیر المؤمنین علیه السّلام یگانه رادمردی بود که در زندگی ابدا خود را نمی دید و هر چه می دید خدا می دید. یعنی به تمام معنی فانی فی الله بود. خود و بسته گان خود و امامت و خلافت و ریاست را برای خود و دین خواست، فلذا صبر و تحمل و سکوت و عدم قیام آن حضرت در مقابل مخالفین برای احقاق حق ثابت خود برای خدا بود که مبادا تفرقه در جامعه مسلمین بیافتد و مردم به کفر اولیه برگردند.
چنان چه موقعی که فاطمه مظلومه مأیوسانه به خانه برگشت در حالتی که حقش را بوده بوند خطاب نمود به امیر المؤمنین علیه السّلام و عرض کرد:
«اشتملت شملة الجنین، وقعدت حجرة الظنین، نقضت قادمة الأجدل، فخانک ریش الأعزل، هذا ابن أبی قحافة یبتزنی نحیلة أبی وبلغة ابنی، لقد أجهر فی خصامی، وألفیته ألد فی کلامی»
(مانند طفل در شکم مادر پرده نشین شدی و چون شخص متهم در کنج خانه پنهان گشته ای و بعد از آن که شاه پرهای بازها را در هم شکستی اکنون از پرهای مرغان ضعیف عاجز گردیده ای و توانائی بر آنها نداری اینک پسر ابو قحافه (ابی بکر) به ستم و ظلم، عطاء و بخشیدة پدرم را و قوت و معیشت فرزندان مرا می برد! با من آشکارا دشمنی می کند و در سخن گفتن به سختی با من مجادله می نماید!)
مخاطبه اش طولانی است. مولانا علی تمام کلمات و خطابات را گوش داد تا
ص: 258
فاطمه علیهاالسّلام ساکت شد، آنگاه به مختصر جوابی بی بی را قانع نمود که از جمله فرمود: فاطمه! من در امر دین و احقاق حق تا آنجا که ممکن بود کوتاهی نکردم آیا مایل هستی که این دین مبین باقی و پایدار بماند و نام پدرت الی الابد در مسجدها و مأذنه ها برده شود؟
گفت: منتها آمال و آرزویم همین است. فرمود: پس در این صورت باید صبر کنی چه آن که پدرت خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله به من وصیت ها نمودهلإ من می دانم باید صبر نمایم و الا قدرت دارم که دشمنان را خوار نمایم و حقت را بگیرم ولی بدانکه آن وقت دین از میان می رود پس از برای خدا، حفظ دین خدا، صبر کن؛ زیرا ثواب آخرت برای تو بهتر است از حقی که از تو غصب نمودند.
به همین جهت صبر را پیشه خود قرار داد و صبر کرد برای حفظ حوزه اسلام که ایجاد دو دستگی نشود چنان چه؛ غالبا در خطب و بیانات خود اشاره به این جهات می نمود.
طلحه و زبیر بیعت را شکستند و به سمت بصره رفتند حضرت امیر المؤمنین امر فرمود مردم در مسجد جمع شدند، خطبه ای ادا نمود و بعد از حمد و ثنای پروردگار فرمود:
«فان الله تبارک و تعالی لما قبض نبیه صلی الله علیه وآله قلنا نحن اهل بیته و عصبته و ورثته و عترته و اولیاءه و احق خلایق الله به لا ننازع حقه و سطانه فبینما نحن اذ نفر المنافقون فانتزعوا سلطان نبینا منا و ولوه غیرنا فبکت لذلک و الله العیون و القلوب من جمیعا و خشنت و الله الصدورو ایم الله لولا مخافة الفرقة من المسلیمن ان یعودوا الی الکفر و یعود الدین لکنا قد غیرنا ذلک استطعنا و قد ولی ذلک ولاة و مشوا لسبیلهم و ردّ الله الامر الی و قد بایعانی و قد نهضا الی البصرة لیفرقا جماعتکم و یلقیا بأسکم بینکم.»
(ما حصل معنی آن که پس از رحلت رسول اکرم صلی الله علیه وآله گفتیم ما اهل بیت و خویشان و وارث و عترت و اولیاء آن حضرت و سزاوارترین خلایق به رتبه و مقام آن حضرت هستیم و منازعی برای حق و سیطره و سلطنت آن حضرت نداشتیم. گروهی از منافقین دست به دست هم داده خلافت را از ما گرفته به دیگر واگذار نمودند. به خدا قسم برای این امر چشم ها
ص: 260
و دل های ما گریان و آزرده گردیده و سینه ها از خشم و کینه پر گردیده. به خدا قسم اگر خوف و تفرقه مسلمانان نبود که به قهقراء برگردند به کفر، هر آینه تغییر
می دادم خلافت را (و لکن سکوت اختیار نمودم) و آنان به امر خلافت مشغول شدند تا روزی که مسلمانان با من بیعت نمودند؛ در آن هنگام طلحه و زبیر از کسانی بودند که نخست با من بیعت نموده و سپس به طرف بصره نهضت کردند به منظور آن که اختلاف کلمه بین شما مسلمانان و ایجاد دو دستگی را فراهم، تا جنگ داخلی را برقرار نمایند.)
و نیز ابن ابی الحدید(1) و کلبی از علماء بزرگ شما روایت نموده اند که در موقع حرکت به بصره آن حضرت برخاست در مقابل مردم و خطابه کرد و ضمن خطبه فرمود:
«ان الله تعالی لما قبض نبیه صلی الله علیه وآله استأثرت علینا قریش بالامر ودفعتنا عن حق نحن احق به من الناس فرأیت ان الصبر علی ذلک افضل من تفریق کلمة المسلمین و سفک دمائهم و الناس حدیثوا عهدا بالاسلام و الدین.»
(پس از وفات رسول اکرم صلی الله علیه وآله قریش جمیعت نموده، خلافت حقی که از همه سزاوارتر بودم به آن، از ما گرفتند. من احساس نمودم که صبر در این مورد بهتر از تفریق مسلمانان است، زیرا اگر صبر نکرده بودم اختلاف
ص: 261
کلمه ایجاد شکاف عمیقی بین صفوف مسلمین می شد و خون ها ریخته می گردید، چون مسلمانان تازه عهد به اسلام و دین بسته بودند.)
پس سکوت کردن و تسلیم شدن آن حضرت به مقام خلافت ابی بکر و عمر از جهت رضا نبوده بلکه از یک طرف از تفرقه مسلمین و خون ریزی و از طرف دیگر خوف زوال دین و غلبه کفار و ارتداد سست عنصرها بوده.
لذا بعد از شش ماه سکوت و مقابله بر خلاف و محاجه با آنها که همه فهمیدند آن حضرت مخالف با آن دستگاه سیاسی می باشد، آن گاه برای حفظ دین (که به وسیله دو دستگی ممکن بود از میان برود) بنا بر آنچه اکابر
علماء خودتان نوشته اند بیعت نمود و در مقام مساعدت برآمد که فی الحقیقه مساعدت به دین مقدس اسلام بود نه رضایت و تصدیق به امر خلافت.
چنان چه در نامه ای که برای اهل مصر به وسیله مالک اشتر فرستاد همین معنی را متذکر شد و صریحا نوشت که سکوت من برای دین و بیعت هم برای دین بوده این است، یعنی عبارت نامه آن حضرت که ابن ابی الحدید هم در صفحه 164 جلد چهارم شرح نهج البلاغه(1) نقل نموده است.
ص: 262
فان الله سبحانه بعث محمداصلی الله علیه وآله نذیرا للعالمین و مهیمنا علی المرسلین... فلما مضی علیه السّلام تنازع المسلمون الأمر من بعده، فوالله ما کان یلقی فی روعی ولا یخطر ببالی أن العرب تزعج هذا الأمر من بعده صلی الله علیه وآله عن أهل بیته، ولا أنهم منحوه عنی من بعده، فما راعنی إلا انثیال الناس علی فلان یبایعونه، فأمسکت یدی حتی رأیت راجعة الناس قد رجعت عن الاسلام یدعون إلی محق دین محمدصلی الله علیه وآله، فخشیت إن لم أنصر الاسلام وأهله أن أری فیه ثلما أو هدما تکون المصیبة به علی أعظم من فوت ولایتکم التی إنما هی متاع أیام قلائل یزول منها ما کان کما یزول السراب، أو کما یتقشع السحاب، فنهضت فی تلک الأحداث حتی زاح الباطل وزهق، واطمأن الدین وتنهنه»
(خداوند سبحان محمد را برانگیخت برای ترسانیدن جهانیان و گواه بر پیغمبران. چون آن حضرت درگذشت پس از او مسلمانان در امر خلافت نزاع و گفتگو کردند. به خدا سوگند دلم راه نمی داد و خاطرم نمی گذشت و باور نمی کردم که عرب پس از آن حضرت خلافت را از اهل بیت و خاندان او به دیگری واگذارند و نه آن که پس از آن بزرگوار (با هه سفارشات و نصوص بارزه) آن را از من باز دارند؟! مرا به رنج نیفکند مگر
ص: 263
شتافتن مردم بر فلان (ابی بکر) که با او بیعت کنند. پس دست خود را (از بیعت) نگاهداشتم تا ان که دیدم گروهی از مردم مرتد شدند و از اسلام برگشتند و می خواستند دین محمد را از بین ببرند. پس ترسیدم اگر به یاری اسلام و مسلمانان نپردازم رخنه یا ویرانی در آن ببینم که مصیبت و اندوه آن بر من بزرگتر از فوت شدن ولایت و حکومت بر شما باشد که کالای چند روزی است که آنچه از آن بهتر می شود، از دست می رود. مانند آن که سراب زایل می گردد یا چون ابر از هم پاشیده می شود. پس میان آن پیش آمدها و تباه کاری ها برخاستم تا آن که جلو نادرستی و تباهکاری گرفته شد، از بین رفت و دین آرام گرفت و باز ایستاد.)
و نیز ابن ابی الحدید در صفحه 35، جلد دوم شرح نهج البلاغه(1) از کتاب الغارات(2) ابراهیم بن سعد بن هلال ثقفی از رجال خودش از عبد الرحمن بن جندب از پدرش نقل نموده است که بعد از فتح مصر به دست دشمنان وشهادت محمد بن ابی بکر رحمه الله امیر المؤمنین علیه السّلام خطبه مفصلی بیان نمود، (که عینا تمام جملاتی را که در نامه خود برای اهل مصر فرستاده بود از اظهار نارضایتی اوضاع و رفتار مسلمانان بعد از وفات رسول الله صلی الله علیه وآله ظاهر و بارز نمود) تا آنجا که
ص: 264
می نویسد: مردی گفت:
«یا ابن ابی طالب انک علی هذا الامر لحریص، فقلت انتم احرص منی و ابعد، فقلت: أنتم أحرص منی وأبعد، أینا أحرص؟ أنا الذی طلبت میراثی وحقی الذی جعلنی الله ورسوله أولی به، أم أنتم تضربون وجهی دونه وتحولون بینی وبینه، فبهتوا، والله لا یهدی القوم الظالمین.
( ای پسر ابی طالب در طلب خلافت چه قدر حریص می باشی؟ گفتم: شما حریص تر از من و دورتر از آن مقام می باشید! کدام یک از ما حریص تر می باشیم؟ آیا من که میراث و حق خود (یعنی خلافت را) که خداو رسول او برای من قرار دادند طلب می نمایم و اولی به آن هستم یا شما که (بدون آن که حقی داشته باشید) مرا از حق خود باز داشتید و میان من و حق ثابت من حاجز و حائل شدید، پس مبهوت گشته و از جواب باز ماندند و خداوند متعال هرگز ظالمان را هدایت نکند.»
پس از این کلمات و سایر خطب و بیانات آن حضرت که وقت اجازه گفتارش را نمی دهد، معلوم می شود علت عدم قیام و تسلیم و بیعت نمودن بعد از شش ماه (به عقیده علماء شما) خوف زوال دین و تفرقه مسلمانان بوده است نه رضای به خلافت! آنها زیرا اگر آن روز علی علیه السّلام قیام به حق می کرد، محققا جمعی هم اطراف آن حضرت را می گرفتند (چنان که مکرر آن حضرت را ترغیب به قیام نمودند) آنگاه جنگ داخلی شروع می شد پیغمبر هم تازه از دنیا رفته، مسلمانان هم قریب العهد به کفر بودند، هنوز ایمان در قلبهای آنها استقرار پیدا ننموده بود، لذا وقت به دست بیگانگان و اعادی دین از یهود و نصاری و
ص: 265
مشرکین از همه بالاتر منافقین می افتاد بساط عزت اسلامیان برچیده و اساس دین از میان می رفت.
چون امیر المؤمنین علیه السّلام عالم و دانای به حقایق بود، رسول خدا صلی الله علیه وآله هم به او خبر داده بود، می دانست که اصل دین از میان نمی رود. مَثل دین در میان مردم، مثل آفات است، ممکن است مدت کمی در پس پرده جهل و عناد بماند ولی عاقبت ظاهر و هویدا خواهد شد. (چنان چه نور حقیقت آن بزرگوار عالم را روشن و منور ساخت).
پس ملاحظه فرمود به اقتضای مصحلت دین صبر کند بهتر است از آن که قیام کند، دو دستگی تشکیل شده و باعث تفرقه مسلمین گردد و فرصتی به دست دشمنان بدهد که اصل دین را از میان ببرند و لو رسول خدا خبر به بقای دین داده بود ولی سبب ذلت و حقارت مسلمین و برای مدتی پیشرفت آنها به عقب می افتاد.
منتها برای اثبات حق خودش شش ماه تأمل نمود و در مجالس و محاضر با مناظرات بسیار، حق را ظاهر نمود، (چنان چه در شب های قبل عرض کردم) بیعت نکرد قیام به جنگ ننمود ولی در مناظرات و احتجاجات اثبات حق نمود.
چنان چه در اول خطبه شقشقیه اشاره به این معانی نموده که فرماید:
أما والله لقد تقمصها فلان وإنه لیعلم أن محلی منها محل القطب من الرحی. ینحدر عنی السیل ولا یرقی إلی الطیر. فسدلت دونها ثوبا
ص: 266
وطویت عنها کشحا. وطفقت أرتأی بین أن أصول بید جذاء أو أصبر علی طخیة عمیاء یهرم فیها الکبیر. ویشیب فیها الصغیر. ویکدح فیها مؤمن حتی یلقی ربه فرأیت أن الصبر علی هاتا أحجی فصبرت وفی العین قذی. وفی الحلق شجا أری تراثی نهبا حتی مضی الأول لسبیله فأدلی بها إلی فلان بعده... الخ»
(سوگند به خداوند که پسر ابی قحافه (ابی بکر) خلافت را مانند پیراهن پوشیده و حال آنکه می دانست مقام من برای خلافت، مانند قطب وسط آسیا می باشد. علوم و معارف از سرچشمه فیض من مانند سیل سرازیر می شود و هیچ پرواز کننده ای در فضای علم و دانش به اوج رفعت من نمی رسدز پس جامة خلافت را رها و پهلو از آن تهی نمودم و در کار خود اندیشه می کردم که آیا بدون دست (یعنی بدون یار و یارو) حمله کرده (حق خود را مطالبه نمایم) یا آنکه بر تاریکی کوری (و گمراهی خلق) صبر کنم که پیران فرسوده و جوانان پژمرده و پیر و مؤمن رنج کشیده تا بمیردز دیدم صبر کردن خردمندی است، پس صبر کردم در حالتی که چشمانم را خاشاک و غبار، گلویم را استخوان گرفته بود؛ میراث خود را تاراج و غارت رفته می دیدم تا آن که اولی (ابی بکر) راه خود را به انتها رسانید و خلافت را به آغوش (عمر) بعداز خود انداخت.)
تا آخر خطبه که تمام مشتمل است بر دردهای دل آن حضرت که وقت مجلس بیش از این اجازه نمی دهد مزاحمت دهم؛ به مقداری که اثبات مرام نماید و از تأثرات درونی آن حضرت خبر دهد، گمان می کنم کافی باشد.
ص: 267
شیخ: اولا در این خطبه دلیلی بر دلتنگی آن حضرت نمی باشد. ثانیا این خطبه مربوط به آن حضرت نیست بلکه از منشآت سید شریف رضی الدین است که ملحق به خطبات آن حضرت نموده و الا آن جناب اصلا از خلافت خلفاء رضی الله عنهم شکایتی نداشته بلکه کمال رضایت را هم داشته و به آن عمل کرد، از آنها هم راضی بوده.
داعی: این بیان شما مربوط به افراط در تعصب است و الا بیانات و شکایات در امر خلافت قبلا عرض شد و دلتنگیهای آن حضرت فقط اختصاص به این خطبه ندارد که شما اشکال تراشی نمائید.
و اما اشکال شما راجع به این خطبه که آن را از منشآت سید زاهد عابد عالم بزرگوار رضی الدین رضوان الله تعالی علیه به حساب آورید جسارت نمی کنم که بگویم عناد ورزیدید و از حد اعتدال خارج شدید و بدون دلیل پیروی نمودید بعض از متعصبین متأخرین اسلاف خود را، فقط می گویم دقت در مطالعات نمایید و الا اگر مطالعات دقیقه داشتید می دانستید که نقل این خطبه از مولانا امیر المؤمنین علیه السّلام محقق الوقوع است به شهادت اکابر علماء خودتان از متقدمین و متأخرین مانند عز الدین عبد الحمید(1) و شیخ محمد عبده(2) مفتی دیار مصر و
ص: 268
شیخ محمد خضری در صفحه 127 محاضرات تاریخ الامم الاسلامیه(1) که اعتراف به صدور این خطبه از آن حضرت نموده و آن را شرح نموده اند.
فقط عده ای از متعصبین و متأخرین روی عناد و لجاج دست و پائی زده تولید شبهات نمودند و الا زیاده از چهل نفر از اکابر علمای شیعه و سنی که شرح بر نهج البلاغه نوشته اند احدی از آنها تفوه به چنین عقیده ای ننموده اند.
علاوه مقام ورع و تقوای عالم ربانی سید جلیل القدر رضی الدین رضوان الله تعالی علیه بالاتر از آن است که چنین نسبتی را به او بدهند که جعل خطبه و از روی کذب و دروغ منتسب به آن حضرت نموده باشد.
به علاوه مطلعین بر ادبیات عرب که خطبات نهج البلاغه را مورد دقت قرار داده از فصاحت و بلاغت و جزالت الفاظ ومعانی عالیه و کنوز علمیه و حکمیه مندرجه در آنها پی برده اند که نه برای سید رضی بلکه برای احدی از بشر ممکن نیست بدون اتصال به عالم غیب بتواند مثل آن کلمات بیاورد.
چنان چه اکابر علمای خودتان از قبیل عز الدین عبد الحمید بن ابی الحدید معتزلی(2) و از متأخرین شیخ محمد عبده(3) مفتی دیار مصر اعتراف به این معنی
ص: 269
نموده اند که جزالت الفاظ و حسن معانی و اسلوب بدیعی که در خطب و بیانات آن حضرت به کار رفته ثابت می کند که آن کلمات بعد از کلام رسول خداصلی الله علیه وآله دون کلام خالق و فوق کلام مخلوق می باشد.
کلمات و خطب و رسائل سید جلیل القدر رضی الدین رضوان الله تعالی علیه نظما و نثرا در دفاتر ارباب خبر از شیعه و سنی موجود است.
بعد از مطابقه با خطب نهج البلاغه معلوم می گردد که بینهما بُون بعید.
کجا صحبت خاک با علام پاک
کجا صحبت ذره با آفتاب
چنان چه ابن ابی الحدید معتزلی(1) نقل می نماید که مصدق بن شبیب از ابن الخشاب معروف نقل نموده که گفت: نه برای رضی و نه برای غیر رضی ممکن نیست چنین کلماتی با این اسلوب بدیع به کار برند و ما کلمات رضی را دیده ایم ابدا طرف مقایسه با این کلمات و خطب شریفه نمی باشد.
گذشته از قواعد علمیه و موازین عقلیه جمع کثیر از اهل علم و حدیث و تاریخ فریقن (شیعه وسنی) قبل از ولادت سید بزرگوار رضی الدین و پدر
ص: 270
مرحومش ابو احمد نقیب الطالبیین این خطبه را روایت نموده اند.
چنان چه ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه(1) گوید این خطبه شریفه را زیاد دیدم در تصانیف شیخ خود ابو القاسم بلخی امام معتزله در زمان دولت مقتدر بالله عباسی که قبل از ولادت سید رضی به مدت طولانی ثبت گردیده.
و نیز زیاد دیدم در کتاب الانصاف ابی جعفر بن قبه متکلم معروف که از تلامذه شیخ ابو القاسم بخلی بوده و قبل از ولادت سید رضی وفات نمود.
و نیز نقل نموده از شیخ ابی عبد الله بن احمد معروف به ابن خشاب که گفت این خطبه را در کتبی دیدم که دویست سال قبل از ولادت سید رضی تصنیف نموده اند بلکه این خطبه را به خطوط علمائی دیدم از اهل ادب که قبل از ولادت والد رضی ابو احمد نقیب الطالبیین نوشته شده است.
کمال الدین میثم بن علی بن میثم بحران، فیلسوف متبحر و محقق حکیم در
ص: 271
شرح نهج البلاغه(1) نوشته است که من یافتم این خطبه را در دو جا یکی به خط وزیر بن فرات که زیاده از شصت سال قبل از ولادت سید شریف رضی الدین رضوان الله علیه نوشته بودند.
دیگر کتاب الانصاف ابی جعفر بن قبه تلمیذ ابی القاسم کعبی یکی از شیوخ معتزله که قبل از ولادت سید رضی وفات نموده.
پس با این دلائل و شواهد ثابت شد عناد و لجاج و دست و پاهای بی جائی که متعصبین از متأخرین علماء شما نموده اند.
گذشته از همه دلائل و شواهد وقتی فرضیه آقایان راجع به ابن خطبه شریفه صحیح می بود که سایر خطب و حکایات و درد دل های آن حضرت که در کتب معتبره خودتان ثبت گردیده (که به بعض از آنها در شبهای گذشته اشاره نمودیم) در دسترس عموم نبود.
مگر نه ابن ابی الحدید در صفحه 561، جلددوم شرح نهج البلاغه(2) خطبه آن حضرت را مفصلا نقل نموده که می فرماید: من از اول امر با رسول خدا بودم تا
ص: 272
دم مرگ که در سینه من جان داد به کمک ملائکه او را غسل دادم بر او نماز گذارده و در قبر قرار دادم پس از من اولی و احق به آن حضرت کسی نبود تا آخر خطبه که به حال خود و مخالفین اشاره نموده تا آنجا که فرمود:
«فوالذی لا اله الا هو انی لعلی جادة الحق و انهم لعلی مزلة الباطل»
(قسم به آن خدائی که غیر از او خدائی نیست به درستی که من در جاده و شاهراه حقم و مخالفین من بر مزلّة باطل هستند یعنی در مکانی که سقوط از حق و منحرف از صواب می باشند.)
باز هم می فرمائید علی علیه السّلام مخالفین خود را حق و بر حق دانسته و از آنها دلتنگ نبوده بلکه به عمل آنها راضی بوده!؟
جناب شیخ عزیز حق و حقیقت به این قبیل حرفها پوشیده و از میان نخواهد رفت. چنان چه عمیقانه توجه کنید به آیه 32 سوره توبه که می فرماید:
{یُریدُونَ أَنْ یُطْفِؤُا نُورَ اللّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ یَأْبَی اللّهُ إِلاّ أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ}
(می خواهند اعادی که خاموش کنند نور خدا را به دهانهای خود (یعنی به تهمتها و بدها و ایجاد شبهات) ولی ابا دارد خدا مگر آنکه تمام کند نور خود را اگر چه کراهت داشته باشند کافران.)
تصدیق خوهید نمود.
چراغی را که ایزد بر فروزد
گر ابله پف کند ریشش بسوزد
شیخ: چون خیلی از وقت شب گذشته، شما هم خسته شدید و معلوم است از روی خستگی صبحت می فرمایید، مقتضی است مجلس ختم شود؛ بقیه مطالب
ص: 273
و جواب جناب عالی بماند فردا شب به امید خدا.
ص: 274
ص: 275
· موضوعات کلی مورد بحث
· جهل عمر بن خطاب
· علم امیر المؤمنین
· عمر حکم تیمم را نمی دانست
· خلافت حق امیر المؤمنین علیه السّلام است
· امر نمودن پیامبر به اطاعت از امیر المؤمنین
· اختلافات فقهی
· عزل ابوبکر و نصب علی علیه السّلام درابلاغ سوره برائت
· فرستادن پیامبر، امیر المؤمنین علیه السّلام را به یمن
· علی هادی امت
· سیاست امیر المؤمنین علیه السّلام
· مشکلات در حکومت امیر المؤمنین علیه السّلام
· امیر المؤمنین علیه السّلام عالم به غیب است
· حدیث مدینه العلم
· حدیث دار الحکمه
· منبر
· اجازه نامه ها
ص: 276
ص: 277
اول شب آقایان محترم با جمعیت زیادتری تشریف آوردند به مناسبت شب عید سعید میلاد سعادت بنیاد حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السّلام ارواحنا فداه و علیه الصلاه و الصیام شربت و شیرینی مفصلی صرف شد، خواستم وارد مذاکره شویم آقای نواب عبد القیوم خان تشریف آوردند. بعد از تعارفات مرسومه و صرف شربت و شیرینی و چای بیانی نمودند.
نواب: قبله صاحب خیلی عذر می خواهم از جسارتی که می نمایم چون موضوعی پیش آمده که بسیار لازم است مورد سؤال و بحث قرار گیرد، چنان چه اجازه فرمائید قبل از رسمیت مجلس و مذاکره با آقایان مطلب خود را به عرض رسانم.
داعی: البته خواهش می کنم بفرمائید برای استماع حاضریم.
نواب: امروز صبح جمعی در منزل بنده بودند، تمام مجلس ذکر خیر جناب عالی بود. در اطراف مذاکرات شبها گفتگو می شد، روزنامه ها و مجلات خوانده می شد و در اطراف بیانات طرفین بحث می نمودیم. یکی از بنده زاده ها (عبد
ص: 278
العزیز) که در کالج و اسکول(1)
اسلامی تحصیل می نماید به من گفت که چند روز قبل در کلاس، درس استاد معظم ما ضمن گفتار خود به مناسبتی گفتند: یکی از فقهاء بزرگ صدر اسلام در مدینه منوره، خلیفه ثانی عمر بن الخطاب رضی الله عنه بوده که احاطه کاملی بر قرآن و آیات شریفه و معانی و مسائل علمی و فقهی اسلام داشته و میان چند نفر از فقهاء مانند علی بن ابیطالب (کرم الله وجهه) وعبد الله بن مسعود و عبد الله بن عباس و عکرمه و زید بن ثابت و غیرهم رضی الله عنهم خلیفه عمر رضی الله عنه برجسته تر و افقه از همه بوده، حتی علی بن ابی طالب کرم الله وجهه که از همه صحابه در مسائل علمی و مباحث فقهی مقدم بوده گاهی در مشکلات فقهیه و حقوق مسلمین معطل می ماند به خلیفة ثانی عمر
ص: 279
رضی الله عنه مراجعه می کرد و استمداد از فطانت و علم و دانش خلیفه می نمود خلیفه هم حل مشکلات علمیه و مسائل فقهیه علی را می نمود!!
اهل مجلس همه تصدیق کردند که حقا همین قسم بوده؛ زیرا علماء ما بیان نموده اند که خلیفه عمر نادره زمان در مراتب علم و عمل بوده.
بنده چون در امر دین و تاریخ اطلاعات کامل نداشتم، سکوت اختیار نمودم.
بالاخره با آقایان دوستان مخصوصا به بنده زاده وعده دادم که امشب قبل از شروع به صحبت آن موضوع را مطرح می کنم. چون علمای فریقین حاضرند، لابد حل این مطلب بزرگ می شود تا مقامات علمی صحابه در نزد ما معلوم شود. لذا جسارت ورزیده متمین است صحت وسقم مطلب را مورد بحث قرار دهید تا مورد استفاده عموم قرار گیرد و پی به ارزش علمی هر یک از صحابه ببریم و بدانیم کدام
یک از صحابه تقدیم علمی داشته اند. بنده زاده و دوستان هم برای أخذ نتیجه شرفیاب اند، امید است ما را مستفیض فرمائید که مخصوصا بنده زاده اگر متزلزل است، ثابت گردد.
داعی - (رو به جناب یوسف علیشاه که از محترمین فضلاء شیعه و در همان اسکول معلم تاریخ و جغرافیا و زبان انگلیسی بودند نموده، سؤال نمودم: آیا چنین است؟ ایشان فرمودند: نمی دانم کدام معلم بوده و چگونه مذاکره نموده است).
داعی: خیلی محل تعجب است از گوینده این حرف، هر که بوده از کجا این حرفها را آورده، در کلمات و گفتار عوام افراط و تفریطها بسیار است ولی معلم بایست گفتارش منطبق با علم و منطق باشد، ولی این معلم بی علم افراطی هر که
ص: 280
بوده ادعایی نموده که احدی از علمای خودتان هم چنین ادعائی ننموده اند و اگر نفرات متعصبی مانند ابن جزم ظاهری و امثال آن چنین نظری به کار
برد مورد تخطئه اکابر علمای خودتان قرار گرفته و علاوه این تعریف بما لا یرضی صاحبه می باشد که قطعا خود خلیفه عمر هم چنین ادعایی را ننموده و در هیچ کتابی از علمای شما ابراز چنین عقیده ای نشده. هر محدث و مورخی که در اطراف ترجمه حالات خلیفه ثانی عمر بن الخطاب نگارشاتی نموده، موضوع علمی خلیفه در کتب خودتان ابدا بحث و بیانی نشده. علی القاعده ابوابی که در ترجمه حالات خلیفه آورده اند بایستی بابی در علم ایشان ذکر نموده باشند و حال آنکه خلاف این قول در کتب فریقین صراحت کامل دارد که خلیفه عمر از احاطه بر مسائل علمیه و مدارج فقهیه عاری و در مواقع احتیاج به پیش آمدها دست به دامان علی علیه السّلام و عبد الله بن مسعود و دیگران از فقهای مدینه می شده است.
مخصوصا ابن ابی الحدید(1) آورده که عبد الله بن مسعود از فقهای مدینه بود و خلیفه عمر اصراری داشت که عبدالله همیشه با او باشد تا در مواقع لزوم و پیش آمدها و سؤال های فقهی که از او می نمایند، عبد الله جواب بدهد.
شیخ: (با رنگ پریده و عصبانی) در کجا و کدام کتاب نوشته شده که خلیفه
ص: 281
ثانی عمر رضی الله عنه از علم فقه و مسائل شرعیه که اساس دین است بی بهره بودند؟
داعی: اولا تمنا می نمایم ملایم باشید، عصبانی و تند نشوید. ده شب هر نوع سخنی گفتید صراحه و کنایه اهانت ها نمودید، مشرک و کافر و اهل بدعت به ما گفتید، ابدا از جا در نرفتم، عصبانی و تند نشدم. با دلیل و برهان اهانت های شما را برگرداندم و جامعه شیعیان را تبرئه نمودم. شما هم اگر جواب منطقی دارید بدهید و داعی را ساکت نمائید.
هر انسان عالم عاقل منصف در مقابل دلیل و برهان باید لجاجت نکند، بلکه تسلیم شود نه آنکه عصبانی و تند شود؛ چه آنکه عصبانیت موجب خنده و مضحکه بیگانگان می گردد.
ثانیا مغلطه فرمودید. داعی نگفتم خلیفه بی بهره بوده. بلکه عرض کردم: احاطه بر مسائل فقهیه علمیه نداشته، این هم فقط ادعا نیست، بلکه می گویم ومی آیمش از عهده برون.
شیخ: دلیل شما بر این معنی چیست که خلیفه عمر رضی الله عنه در مسائل فقهیه و احکام دین کند بوده؟
داعی: دلیل ما اخبار بسیاری است که در کتب معتبره ما و شما نقل شده و مورخین بزرگ خودتان ثبت نموده اند به علاوه اقرارهای مکرری که خود خلیفه در این موضوعات نموده است.
شیخ: اگر از آن اخبار در نظر دارید برای روشن شدن مطلب بیان فرمائید.
داعی: چند خبری که الحال در نظر دارم به عرضتان می رسانم. قضاوت
ص: 282
منصفانه را به فکر صائب خود آقایان محترم می گذارم.
اکابر علماء خودتان مانند جلال الدین سیوطی در صفحه 133 جلد دوم در درالمنثور(1)
و ابن کثیر در صفحه 468 جلد اول تفسیر و جار الله زمخشری در صفحه 357 جلد اول کشاف(2) و فاضل نیشابوری در جلد اول تفسیر غرائب القرآن(3) ضمن سوره نساء و قطبی در صفحه 99 جلد پنجم تفسیر و ابن ماجه
ص: 283
قزوینی در جلد اول سنن و سندی در حاشیه جلد اول سنن صفحه 583 و بیهقی در صفحه 233 جلد هفتم
ص: 284
سنن(1) وابن ماجه قزوینی در جلد اول سنن(2) و سندی در حاشیة جلد اول سنن(3) صفحه 583 و بیهقی در صفحه 233 جلد هفتم سنن(4) و قسطانی درصفحه 57 جلد هشتم ارشاد الساری(5) شرح صحیح بخاری و متقی هندی در صفحه 289 جلد هشتم کنز العمال(6) و حاکم نیشابوری در صفحه 177 جلد دوم مستدرک(7) و ابوبکر باقلانی در صفحه 199 تمهید و عجلونی در صفحه270 جلد اول کشف الخفاء(8) و قاضی شوکانی در صفحه
ص: 285
407جلد اول فتح القدیر(1) و ذهبی در تلخیص مستدرک(2) و ابن ابی الحدید در صفحه 61 جلد اول و صفحه 96 جلد سیم شرح نهج البلاغه(3) وحمیدی در جمع بین الصحیحین و فقیه واسطی ابن اثیر در نهایه(4) و بالاخره جمع کثیر از
ص: 286
افاضل خودتان به طرق مختلفه و الفاظ و عبارات متفاوته با تصدیق به صحت، نقل نموده اند که روزی خلیفه عمر در مقابل اصحاب خطبه ای خواند و اخطار نمود که هر کس زنی بگیرد و مهر زنش را از چهار صد درهم زیادتر نماید او را حد می زنم و آن زیادتی مهر را از او می گیرم و داخل در بیت المال مسلمین می نمایم!
زنی از میان جمعیت صدا زد: عمر کلام تو اولی به قبول است یا کلام الله تعالی؟ عمر گفت: البته کلام الله تعالی. زن گفت: مگر نه آن است که خداوند در آیه 24 سوره 4 نساءمی فرماید:
{وَ إِنْ أَرَدْتُمُ اسْتِبْدالَ زَوْجٍ مَکانَ زَوْجٍ وَ آتَیْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطارًا فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَیْئًا}
(اگر خواستید زنی را رها کرده و زنی دیگر به جای او اختیار کنید و مال بسیاری بر او مهر کرده اید البته نباید چیزی را مهر او بازگیرید.)
ص: 287
عمر از شنیدن این آیه و حاضر جوابی آن زن مبهوت شد و گفت:
«کلکم افقه من عمر حتی المخدرات فی الحجال»
(همه شما فقیه تر و داناترید از عمر حتی زنان مخدره در حجله ها)
آنگاه برگشت بالاتر منبر و گفت: اگر چه شما را منع کردم از این که زیاده چهار صد درهم مهر و صداق برای زنها قرار ندهید؛ اینک به شما اجازه می دهم که اگر خواستید از مال خود زیادتی از مقدار معین به آنها عطاء نمائید مانعی ندرد.
از این خبر استفاده می شود که خلیفه عمر احاطه ای بر قرآن و احکام فقهیه نداشته و الا چنین بیانی نمی نمود که در مقابل یک زن عالمه مجاب شود و بگوید: إمرأة اصابت و رجل اخطأ.
شیخ: خیر این طور نیست مقصود خلیفه آن بود که مردم را به پیروی از سنت وادار کند در کمی مهر اگر چه به حسب شرع جائز است مهر بسیار قرار دادن اما ترکش اولی است؛ جهت رعایت حال مردمان فقیر بی چاره. فلذا گفت: بیش از مهر زنان پیغمبر نباید مهر برای زنان خود معین نماید.
داعی: این عذری است غیر قابل قبول که خود خلیفه هم چنین چیزی را در نظر نداشته و الا اظهار عجز و اقرار به خطا نمی نمود که بگوید: تمام شما از عمر فقیه تر هستید حتی زنان در حجله ها! بلکه در جواب آن زن همین بیان شما را می نمود.
علاوه هر عاقلی می داند برای هر سند مرتکب فعل حرام نباید شد؛ زیرا گرفتن مال اختصاصی زنی را که به حکم قرآن به عنوان مهر مالک شده و داخل
ص: 288
در بیت المال نمودن، ابدا مشروع نمی باشد.
از همه اینها گذشته اجراء حد برای چنین عملی که گناهی نکرده و مرتکب جرمی نشده، عمل بی جائی است. در فقه اسلامی چنین محلی در باب حدود سراغ نداریم. اگر شما سراغ دارید بیان نمائید و اگر در باب حدود چنین حدی و وجود ندارد، تصدیق فرمائید ادعای معلم بی جا بوده.
طبری(1) درتاریخ و دیگران از علماء خودتان نقل نموده اند که چون رسول خداصلی الله علیه وآله از دنیا رفت، عمر نزد ابی بکر رفت و گفت می ترسم محمدصلی الله علیه وآله نمرده باشد و حیله کرده (یعنی خود را به مردن زده) تا دوست ودشمن خود را بشناسد و یا این که چون موسی غائب شده باشد و باز آید و هر که مخالفت او را نموده و عاصی گردیده به سیاست رساند؛ پس هر کس گوید رسول خداصلی الله علیه وآله مرده، من او را حد می زنم! ابی بکر چون این جملات را شنید او را نیز شکی در دل پیدا شد و از این گفتارها اضطرابی در مردم پدید آمد و اختلاف کلمه ظاهر شد. چون این خبر را به علی علیه السّلام دادند با عجله و شتاب خود را به جمیعت رسانید فرمود: ای قوم این چه هیاهوی بی دانشی است که بر پا نموده اید؟ مگر فراموش نموده اید
ص: 290
این آیه شریفه را که خداوند در حیات رسول الله صلی الله علیه وآله به او اعلام داشت {انک میت و انهم میتون} یعنی تو می میری و امت تو هم می میرند، پس به حکم این آیه شریفه رسول خدا از دنیا رفت. این استدلال علی علیه السّلام مورد قبول امت واقع شد و یقین به موت آن حضرت نمودند، عمر گفت: گویا من هرگز این آیه را نشنیده بودم!!
ابن اثیر در کامل(1) و نهایه و زمخشری دراساس البلاغه و شهرستانی در مقدمه چهارم ملل و نحل(2) و عده ای دیگر از علماء می نویسد که چون عمر فریاد می زد هرگز پیغمبرصلی الله علیه وآله نمرده است، ابی بکر خود را به او رسانید و گفت: مگر نه این است که خداوندمی فرماید:
{انک میت و انهم میتون}
(تو می میری و آنها نیز خواهند مرد)
ص: 291
و نیز فرمود:
{أفان مات او قتل انقلبتم علی اعقابکم}
(اگر او نیز به مرگ یا قتل و شهادت درگذشت باز شما به دین جاهلیت خود رجوع خواهید نمود.)
آنگاه عمر ساکت شد و گفت: گویا هرگز من این آیه را نشنیده بودم، حالا یقین کردم که وفات نموده!
شما به خدا تصدیق می نمائید که معلم متعصب بی علم، ادعای بی جا نموده؟
از جمله دلائل آن که حمیدی در جمع بین الصحیحین(1) نقل می نماید که در
ص: 292
زمان خلافت عمر پنج نفر مرد را با زنی گرفتند. نزد خلیفه آوردند و به ثبوت رسید که آن پنج نفر با آن زن زنا کرده اند. فوری عمر امر به رجم مردان داد. در آن هنگام حضرت علی علیه السّلام وارد مسجد شد و از آن حکم آگاه گردید. به عمر فرمود: حکم خدا در این جا غیر از این است که تو حکم کردی. عمر گفت: «یا علی زنا ثابت شد، پس از ثبوت زنا حکم رجم است»،
حضرت فرمودند: حکم زنا نسبت به مراتب اختلاف پیدا می کند و اینجا از مواضعی است که حکم اختلاف دارد. عمر گفت: آنچه حکم خدا و رسول است بیان نما جهت آن که مکرر از رسول خداصلی الله علیه وآله شنیدم که می فرمود:
«علی اعلمکم و اقضاکم»
(علی داناتر از همه شما و در مقام قضاوت اولی از همة شما می باشد).
ص: 293
حضرت امر فرمود آن پنج نفر را آوردند. اولی را حضار نمودند،
«امر بضرب عنقه و امر برجم الثانی و قدم الثالث فضربه فقدم الرابع فضربه نصف الحد خمسین جلدة فقدم الخامس فعزره»
(امر فرمود: اولی را گردن زدند و دوم را سنگسار نمودند وسومی را صد تازیانه حد زنا زدند چهارمی را پنجاه تازیانه نصف حد زنا به او زدند پنجمی را بیست و پنج تازیانه حد تعزیر زدند.)
عمر متعجب و متحیر شد گفت:
«کیف ذلک یا اباالحسن»
(چگونه بود این قضیه که پنج حکم مختلف در یک حکم نمودی)
حضرت فرمود:
اما الأول فکان ذمیا زنی بمسلمة فخرج عن ذمته واما الثانی فرجل محصن زنی فرجمناه واما الثالث فغیر محصن فضربناه الحد واما الرابع فعبد زنی فضربناه نصف الحد واما الخامس فمغلوب علی عقله مجنون فعزرناه، فقال عمر : لا عشت فی أمة لست فیها یا أبا الحسن.
(اما اولی کافری بود در ذمه اسلام که با زن مسلمانی زنا کرده بود از ذمه بیرون رفته و حکم او کشتن و گردن زدن بود. دومی مرد زن داری بوده که زنا کرده، سنگسارش نمودم و سومی مردم بی زن بود که زنا نموده صد تازیانه حد زنا زدم. چهارمی غلامی بود که زناکرده، حدش نصف حد آزاد بود، پنجاه تازیانه زدم و پنجمی ابله و کم عقل بود لذا تعزیرش نمودم به بیست و پنج تازیانه. پس عمر گفت: اگر علی (در این واقعه نبود خطای حکم من سبب هلاکت من شده باشد) خدا نکند یک روزی در امتی باشم
ص: 294
که یا علی در آنجا نباشی.)
محمد بن یوسف گنجی شافعی در آخر باب 58 کفایه الطالب فی مناقب امیر المؤمنین علی بن ابی طالب علیه السّلام و امام احمد بن حنبل در مسند و بخاری در صحیح(1) و حمیدی در جمع بین الصحیحن و شیخ سلیمان بلخی حتی در صفحه 75 باب 14 ینابیع الموده(2) از مناقب خوارزمی و امام فخر رازی در صفحه 466 اربعین و محب الدین طبری در صفحه 196 جلد دوم ریاض النضره(3) و خطیب خوارزمی در صفحه 48 مناقب(4) و محمد بن طلحه شافعی در صفحه 13مطالب
ص: 295
السؤول و امام الحرم در صفحه 80 ذخایر العقبی(1) نقل می نماید:
«اتی عمر بن الخطاب امرأة حاملة فسئلها فاترف بالفجور فامر بها بالرجم فقال علیّ لعمر سطانک علیها فما سلطانک علی الذی فی بطنها فخلا سبیلها و قال عجزت النساء ان یلدن علیا و لو لا علی لهلک عمر و قال اللهم لا تبقنی لمعضلة لیس لها علی حیا»
(زن حامله ای را نزد خلیفه عمر بن الخطاب آوردند پس از او سؤال نموده اعتراف کرد به زنا. امر داد رجم وسنگسارش نمایند. پس علی علیه السّلام به خلیفه فرمود حکم تو درباره او مجری است ولی بر طفلی که در رحم دارد تو را تسلطی نمی باشد (زیرا آن بچه بی گناه است قتلش جایز نیست) زن را رها کردند به راه خود رفت. آنگاه عمر گفت: عاجزند زنان علام که بزایند مثل و مانند علی؛ اگر علی نبود عمر هلاک شده بود و نیز گفت خدایا مرا مگذار در امر پیچیده و مشکلی که علی زنده نباشد در آن امر.)
ص: 296
و نیز امام احمد حنبل در مسند(1) و امام
الحرم احمد بن عبد الله شافعی در صفحه 81 ذخائر العقبی(2) و سلیمان بلخی حنفی در صفحه 75 ضمن باب 14 ینابیع الموده(3) از حسن بصری و ابن حجر در صفحه 101 جلد دوازدهم فتح الباری(4) و ابی داود در صفحه 227 جلد دوم سنن(5) و سبط ابن جوزی در 87تذکره(6) و ابن ماجه در صفحه 227 جلد دوم سنن(7) و مناوی در صفحه357
ص: 297
جلد چهارم فیض القدیر(1) و حاکم نیشابوری در صفحه 59 جلد دوم مستدرک(2) و قسطانی در صفحه 9 جلد دهم ارشاد الساری(3) و بیهقی در صفحه 264 جلدهشتم سنن(4) و محب الدین طبری در صفحه 196، ریاض النضره(5) و بخاری در
ص: 298
نقل نموده اند که روزی زن دیوانه ای را نزد خلیفه عمر بن الخطاب آوردند که زنا داده بود. بعد از اعتراف به زنا خلیفه امر به رجم و سنگسارش یرجم المجنون و المجنونه بالاخره اکابر علماء خودتان متکاثرا نقل نموده اند که روزی زن دیوانه ای را نزد خلیفه عمر بن الخطاب آوردند که زنا داده بود. بعد از اعتراف به زنا خلیفه امر به رجم و سنگسارش نمود؛ حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام حاضر بود، فرمود: خلیفه چه می کنی؟
سمعت رسول الله صلی الله علیه وآله یقول رفع القلم عن ثلاثة عن النائم حتی یستیقظ و عن المجنون حتی یبرء و یعقل و عن الطفل حتی یحتلم قال فخلی سبیلها.
شنیدم که رسول خداصلی الله علیه وآله می فرمود: قلم از سه کس برداشته شده است از خوابیده تا بیدار شود و از دیوانه تا عاقل گردد و از بچه تا محتلم شود (یعنی به سن رشد و تکلیف برسد) پس رها کردند آن زن دیوانه را، به راه خود رفت.)
و ابن السمان در کتاب الموافقه احادیث بسیاری از این قبیل نقل نموده است و در بعض از کتب قریب صد موضع از خطاها و اشتباهات خلیفه را نقل نموده اند که وقت مجلس اقتضای نقل بیش از اینها را ندارد. گمان می کنم برای نمونه اثبات مرام همین مقدار که عرض شد کافی باشد.
ص: 300
پس آقایان محترم از شنیدن این قبیل اخبار که اکابر علمای خودتان نقل نموده اند تصدیق می نمایید معلم بی علمی که چنین حرفی را زده است کاملا بی اطلاع بوده و روی هوای نفس و تعصب بیان نموده، قطعا بایستی از او مطالبه دلیل نمود (که هرگز نتواند چنین دلیلی اقامه نماید) آنچه مسلم است عند الفریقین در میان تمام اصحاب رسول الله صلی الله علیه وآله اعلم و افقه و اکمل از امیر المؤمنین علیه السّلام وجود نداشته چنان چه نور الدین بن صباغ مالکی در فصل سیم فصول المهمه صفحه 17 در حالات آن حضرت نوشته.
فصل فی ذکر شیء من علومه فمنها: علم الفقه الّذی هو مرجع الأنام ومجمع الأحکام ومنبع الحلال والحرام. فقد کان علیّ علیه السّلام مطّلعاً علی غوامض أحکامه، منقاداً له جامحاً بزمامه،مشهوداً له فیه بعلوّ محلّه ومقامه، ولهذا خصّه رسول الله صلی الله علیه وآله بعلم القضاء، کما نقله الإمام أبو محمّد الحسین بن مسعود البغوی رحمة الله علیه فی کتابه المصابیح مرویّاً عن أنس بن مالک: أنّ رسول الله صلی الله علیه وآله [لمّا] خصّص جماعةً من الصحابة کلّ واحد بفضیلة خصّ علیّاً بعلم القضاء، فقال : وأقضاکم علیّ
(ما حصل کلام این عالم منصف آن است که در این فصل اشاره به علوم علی علیه السّلام نموده و می گوید: از جمله علمی که اختصاص به علی علیه السّلام داشته علم فقه بوده که محل رجوع بشر و سرچشمه حلال و حرام است پس به تحقیق
ص: 301
علی علیه السّلام مطلع بر غوامض احکام و آگاه بر حقایق اشیاء بوده و هر حکمی را در میان همه امت، اختصاص داد علی را به علم قضاوت همچنان که روایت نموده امام ابو محمد حسین بن مسعود بغوی در کتاب مصابیح از انس که رسول اکرم صلی الله علیه وآله در موقعی که هر یک از اصحاب را مخصوص به کاری که شایسته او بود تعیین می نمود علی علیه السّلامرا اختصاص به قضاوت و فرمود: علی از همه شما صحابه و امت به قضاوت اولی می باشد.
یعنی افقه از همه و احاطه او از همه بیشتر است چون در قضاوت احاطه بر تمام مسائل فقهیه لازم است به علاوه شرائط دیگر که فقهاء در کتاب قضاء نوشته اند و تمام آنها به اتفاق موافق و مخالف در علی علیه السّلام موجود بوده، لذا پیغمبرصلی الله علیه وآله فرمود: اقضاکم علی.
و نیز همین حدیث علیّ اقضاکم را محمد بن طلحه شافعی در صفحه 22 مطالب السؤول(1) فی مناقب آل الرسول از قاضی بغوی نقل نموده آنگاه گوید:
و قد صدع الحدیث بمنطوقه و صرح بمفهومه ان انواع العلم و اقسامه قد جمعها رسول الله صلی الله علیه وآله لعلی علیه السّلام دون غیره.
(یعنی منطوق و مفهوم این حدیث صراحت دارد بر این که رسول اکرم صلی الله علیه وآله انواع و اقسام علم را جمع نموده اختصاصا برای علی علیه السّلام جهت
ص: 302
آن که حق قضاوت برای کسی است که احاطه بر جمیع علوم داشته باشد به علاوه کمال عقل و زیادتی تمیز و فطانت و زکاوت و دور بودن از سهو و غفلت و صیغه افعل التفضیل (در حدیث) به تمام معنی اثبات این مرام می نماید و بعد از آن با دلائل بسیاری مشروحا بیان نموده که علی علیه السّلام اعلم و افضل از جمیع امت بوده است.)
پس آقایان محترم بعد از دقت در احادیث وارده و مطابقه نمودن با بیانات محققین از اکابر علماء خودتان و گفتار غلط این معلم بی علم، تصدیق خواهید نمود که او ادعای بی جائی نموده زیرا مقام مقدس علی علیه السّلام بالاتر از آن است که محل قیاس با احدی از صحابه قرار گیرد. این آقای معلم، کاسه از آش گرم تر است. زیرا خود خلیفه عمر که در مقابل علی علیه السّلام اظهار عجز نموده و در دوره خلافتش هفتاد مرتبه (چنان چه اکابر علماء خودتان با ذکر مواضع و وقایع نقل نموده اند) گفته است: لولا علی لهلک عمر. هرگز راضی نبوده و نیست که چنین نسبتی را به او بدهند. واقعا این نوع از تمیجد ها، تعریف بما لا یرضی صاحبه می باشد.
بر خلاف گفته این معلم بی علم متعصب افراطی، امام احمد بن حنبل (امام الحنابله) در مسند، امام الحرم احمد مکی شافعی در ذخائر العقبی بنا بر آنچه شیخ سلیمان بلخی در باب 56 ینابیع الموده و محب الدین طبری در صفحه 195 جلد دوم ریاض النضره از قول معاویه نقل نموده اند که می گفت:
ان عمر بن الخطاب اذا اشکل علیه شیء اخذ من علیّ علیه السّلام
(هر زمانی که امری بر عمر بن الخطاب مشکل می شد مراجعه می نمود
ص: 303
به علی علیه السّلام و از او اخذ می کرد و حل مشکل می نمود.)
حتی ابو الحجاج بلوی در صفحه 222 جلد اول کتاب خود (الف باء) نقل می نماید که وقتی خبر شهادت علی به معاویه رسید گفت:
«لقد ذهب الفقه و العلم بموت ابن ابی طالب»(1)
(عین فقه و علم به مردن علی علیه السّلام از میان رفت)
ونیز از سعید بن مسیب نقل می نماید که می گفت:
«کان عمر رضی الله عنه یتعوذ من معضلة لیس لها ابوالحسن»
پیوسته عمر پناه می برد به خدا از امر پیچیده ای که علی علیه السّلام در او نباشد)
و ابوعبد الله محمد بن علی الحکیم الترمذی در شرح رساله (فتح المبین) گوید:
«کانت الصحابة رضی الله عنهم یرجعون الیه فی احکام الکتاب و یأخذون عنه الفتاوی کما قال عمر بن الخطاب فی عدة مواطن لو لا علی لهلک عمر و قال صلی الله علیه وآله اعلم امتی علی بن ابی طالب»
ص: 304
(صحابه پیغمبر در احکام قرآن مراجعه به علی می نمودند و فتاوی از او می گرفتند کما آنکه عمر در مواطن متعدده گفت: اگر علی نبود عمر هلاک شده بود و رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود: داناترین امت من علی بن ابی طالب می باشد.)
آنچه از سیر در کتب اخبار و تواریخ به دست می آید معلوم می گردد که خلیفه عمر به قدری در مراتب علمی و مسائل فقهی ساده بوده که غالبا در احکام و مسائل ما به الاحتیاج عمومی چنان اشتباه واضحی می کرده که هر یک از صحابه که حاضر بودند او را منتبه و متوجه به اشتباه می ساختند.
شیخ: خیلی بی لطفی می فرمایید که چنین نسبتی به خلیفه می دهید. آیا ممکن است که خلیفه رضی الله عنه در احکام و مسائل دین اشتباه نموده باشد؟
داعی: این بی لطفی را نکرده ام بلکه اکابر علماء خودتان کشف حقیقت نموده و در کتب معتبره خود ثبت و منتشر ساختند.
شیخ: ممکن است از آن اشتباهات با ذکر اسناد بیان فرمائید تا صدق و کذب معلوم و مفتری رسوا گردد.
داعی: اشتباهات ایشان بسیار و قریب صد اشتباه ثبت نموده اند ولی از آنچه الحال در نظر دارم به اقتضای وقت مجلس به یکی از آنها اشاره می نمایم.
ص: 305
ابن ماجه در صفحه 200 جلد اول سنن(1) وامام نسائی در صفحه 59 تا 61 جلد اول سنن(2) و دیگران از اکابر علماء خودتان به طرق مختلفه و الفاظ متفاوته نقل نموده اند که در زمان خلافت عمر، مردی به نزد وی آمد و گفت: من جنب شده ام و آبی نیافته ام که غسل نمایم، نمی دانم چه کنم. خلیفه گفت: هرگاه آب نیافتی نماز مکن تا آب به دستت بیاید و غسل نمائی. عمار یاسر از صحابه حاضر بود، گفت: ای عمر یادت رفته که در یکی از اسفار(سفرها)، من و تو بر حسب اتفاق احتیاج به غسل پیدا نمودیم، چون آب نبود تو نماز نخواندی ولی من گمان کردم که تیمم بدل از غسل آن است که تمام بدن را به زمین بمالم لذا خود را به زمین غلطانده و نماز کردم. چون خدمت پیغمبرصلی الله علیه وآله شرفیاب شدیم حضرت تبسمی نموده، فرمودند: در تیمم همین قدر بس است که کف دو دست را با هم به زمین زده و بعد هر دو کف را با هم به پیشانی بمالند و بعد کف دست چپ را بر پشت دست راست و بعد کف دست راست را بر پشت دست چپ مسح نمایند.
ص: 307
پس چرا اینک خلیفه می گوئی نماز نخواند؟ عمر چون جوابی نداشت گفت ای عمار از خدا بترس. عمار گفت: آیا اجازه می دهی که این حدیث را نقل نمایم؟ گفت: تولیک ما تولیت یعنی تو را واگذار کردم به آنچه می خواهی.
اینک آقایان محترم اگر فکر کنید در اطراف این خبر معتبر که در صحاح معتبر علماء خودتان نقل گردیده، قطعا بی اراده تصدیق خواهید نمود که آقای معلم خیلی بی جا گفته که خلیفه را یکی از فقهاء بزرگ در میان صحابه شناخته ومعرفی نموده.
چگونه ممکن است فقیهی که شب و روز، حضرا و سفرا با پیغمبرصلی الله علیه وآله بوده و از خود آن حضرت هم شنیده که در فقدان آب طریق تیمم چگونه است، علاوه صریحا در آیه 9 سوره مائده خوانده است که می فرماید:
{فلم تجدوا ماءً فتیمموا صعیدا طیبا}
(پس اگر آب نیابید با خاک پاک تیمم نمائید)
آنگاه حکم را عوضی ابلاغ نماید، به مرد مسلمانی بگوید اگر آب نیافتی نماز نخوان! در صورتی که قرآن مجید فرماید آب نیافتی با زمین پاک تیمم نما.
اتفاقا مسئله تیمم میان مسلمانان رایج و ما به الابتلاء عمومی است که مانند وضوء و غسل، هر مسلمان عامی آن را می داند تا چه رسد فرد صحابی و خلیفه پیغمبر که گذشته از آن که باید به مردم تعلیم نماید، برای عمل کرد خود حتما باید بداند!
نمی توانم بگویم خلیفه عمر عالما عامدا عوضی گفته و یا غرضش اخلال در دین بوده ولی ممکن است که حافظه در اخذ مسائل بوده و ضبط احکام برای او
ص: 308
اشکال داشته به همین جهت بوده که علماء خودتان نوشته اند به عبد
الله بن مسعود فقیه صحابی می گفت: از من جدا مباش که هرگاه از من سؤالی می نمایند تو جواب آن را بدهی!!
الحال آقایان با توجه کامل قضاوت نمائید چقدر فرق است بین چنین آدمی ساده و سطحی که در اخذ مسائل و بیان احکام فقهی حاضر و آماده نبوده با آن کسی که احاطه کامل بر جزئیات و کلیات امور داشته و تمام مسائل علمیه و عملیه در نزد او مانند کف دست حاضر بوده است.
شیخ: غیر از رسول خداصلی الله علیه وآله چه کسی می توانست احاطه بر جمیع جزئیات و کلیات امور داشته باشد.
داعی: بدیهی است بعد از رسول اکرم خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله احدی از صحابه چنین ا حاطه ای نداشته مگر باب علم آن حضرت، امیر المؤمنین علی بن ابی طالب علیه السّلام که خود آن حضرت فرمود: علی اعلم از شما می باشد.
چنان چه ابو المؤید موفق بن احمد خوارزمی اخطب الخطباء در مناقب خود نقل می نماید که روزی خلیفه عمر از روی تعجب از علی بن ابیطالب علیه السّلام سؤال کرد چگونه است هر حکمی از احکام یا مسئله ای از مسائل از تو پرسش می کنند بدون معطلی جواب می دهی؟ حضرت در جواب عمر کف دست مبارک را در مقابل او باز کرد و فرمود: چند انگشت در دست من است؟ فوری گفت: پنج انگشت. حضرت فرمود: چرا تأمل نکردی و فکر ننمودی؟ گفت: محتاج به فکر
ص: 309
نبود؛ زیرا پنج انگشت در مقاب روی من حاضر بود. حضرت فرمود: تمام مسائل و احکام و علوم در مقابل من مانند این کف دست حاضر است، لذا در جواب سؤالات، فوری، بی تأمل و تفکر جواب می دهم.
آقایان با انصاف آیا بی وجدانی نیست که روی حبّ و بغض و تعصّب آقای معلم بی انصاف افراطی در یک هم چو اسکول با عضمتی حرف پوچ، بی دلیل و برهان بزند و بگوید چنین
عالم محیط بر تمام علوم و باب علم رسول الله صلی الله علیه وآله در مشکلات خود به خلیفه عمر مراجعه می نموده و سبب حیرت جوانان بی خبر گردد.
اینک خبری به یادم آمد که برای ثبوت مرام به عرض آقایان می رسانم.
ابن حجر مکی متعصب در باب 11 ضمن مقصد پنجم صفحه 110 صواعق(1) ذیل آیه 14 نوشته که امام احمد روایت نموده و نیز میر سید علی همدانی در موده القربی و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه(2) نقل نموده اندکه مردی از
ص: 310
معاویه سؤالی نمود. گفت: آن را از علی بپرس که داناتر است! عرب گفت: جواب تو را خوشتر دارم از جواب علی. معاویه گفت: بد سخنی گفتی:
«کرهت رجلا کان رسول الله صلی الله علیه وآله یغره بالعلم غراً و لقد قال له انت منی بمنزلة هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی و کان عمر اذا اشکل علیه شیء اخذ منه»
کراهت داری از کسی که پیغمبرصلی الله علیه وآله او را تلقین علم می داد و هر آینه به تحقیق به او فرمود: تو از من به منزله هارونی از موسی الا آن که بعد از من پیغمبری نباشد و هر وقت بر عمر امری مشکل و پیچیده می شد از علی سؤال می کرد و رأی او را می گرفت.)
به مقتضای «الفضل ما شهدت به الاعداء» (فضیلت آن است که دشمنان شهادت و گواهی به آن دهند.)
کفایت می کند شهادت معاویه اعدا عدو علی علیه السّلام به مقام آن حضرت. بس
ص: 311
است برای اثبات این معنی که آن چه را که اکابر علماء شما عموما مانند نور الدین بن صباغ مالکی در فصول المهمه و محمد بن طلحه شافعی در مطالب السؤول و امام احمد بن حنبل در مسندو خطیب خوارزمی در مقام و سلیمان بلخی حنفی در ینابیع الموده و غیر آنها در کتب معتبره خود ثبت نموده اند که خلیفه عمر بن الخطاب هفتاد مرتبه گفت:
لولا علی لهلک عمر.(1) بلکه صریحا اعتراف نموده که اگر در جواب معضلات و مشکلات و مسائل پیچیده علی نباشد کار مشکل می شود و اگر علی نبود عمر هلاک شده بود.
از جمله نور الدین مالکی در فصول المهمه(2) صفحه 18 فصل سیم از فصل اول آورده که مردی را نزد خلیفه عمر آوردند که در حضور جمعی از او پرسیدند:
کیف اصبحت؟ چگونه صبح کردی؟ گفت:
اصبحت احب الفتنه و اکره الحق واصدق الیهود و النصاری و اؤمن بمالم اره و اقر بما لم یخلق
(صبح کرده ام در حالتی که فتنه را دوست می دارم و اکراه دارم حق را و
ص: 312
تصدیق می نمایم یهود و نصاری را و ایمان دارم به چیزی که ندیده ام او را و اقرار می کنم به چیزی که خلق نشده.)
عمر امر کرد بروند علی علیه السّلام را بیاورند. وقتی امیر ا لمؤمنین علیه السّلام آمد، قضیه را خدمت آن حضرت عرض کردند، فرمود: صحیح گفته این که گفته فتنه را دوست می دارم، مرادش اموال و اولاد است که خداوند در قرآن در سوره انفال آیه 8 فرموده:
{انما اموالکم و اولادکم فتنه}
(این است و جز این نیست که اولاد و اموال شما فتنه و اسباب امتحان اند)
واما این که اظهار کراهت از حق نموده، مرادش مرگ است چنان چه در قرآن فرماید:
{و جائت سکرت الموت بالحق}
(هر آینه بی هوی و سختی مرگ به حق و حقیقت فرا رسید)
و این گفته یهود و نصاری را تصدیق می نمایم مرادش قول خدای تعالی است که می فرماید:
{قالَتِ الْیَهُودُ لَیْسَتِ النَّصاری عَلی شَیْ ءٍ وَ قالَتِ النَّصاری لَیْسَتِ الْیَهُودُ عَلی شَیْ ءٍ}
(یهود گفتند: نصاری بر حق نیستند و نصاری گفتند: یهود بر حق نیستند)
یعنی هر دوفرقه یکدیگر را تکذیب می نمایند. این مرد عرب گوید: من هر دو
ص: 313
فرقه را تصدیق می کنم یعنی هر دو فرقه را تکذیب می نمایم.
و اما این که گفته اقرار دارم به چیزی که ندیده ام یعنی ایمان به خدای لا یری دارم و این که گفته اقرار دارم به چیزی که خلق نشده یعنی موجود نشده، مرادش قیامت است که هنوز وجود پیدا ننموده. عمر گفت:
«اعوذ بالله من معضلة لا علی لها»
(پناه می برم به خدا از امر پیچیده و مشکلی که علی در او نباشد.)
همین قضیه را بعضی ماند محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب 57 کفایه الطالب(1) به طریق دیگر مبسوط تر از حذیفه بن الیمان از خلیفه عمر نقل نموده اند.
ص: 314
از این قبیل قضایا در زمان خلافت ابی بکر و عمر بسیار اتفاق افتاده که ابی بکر و عمر در جواب مانده و علی علیه السّلام در مقام جواب برآمده مخصوصا علماء یهود و نصاری و ارباب ماده و طبیعت وقتی می آمدند و مسائل مشکله سؤال می کردند فقط علی علیه السّلام بود که جواب معضلات آنها را می داد.
فلذا به اقرار اکابر علماء خوتان از قبیل بخاری و مسلم در صحیحن خود و نیشابوری در تفسیر و ابن مغازلی فقیه شافعی در مناقب و محمد بن طلحه در صفحه 13 ضمن باب 4 مطالب السؤول و حمیدی در جمع بین الصحیحین و امام احمد در مسند و ابن صبّاغ مالکی متوفی 855 در صفحه 18 فصول المهمه و حافظ ابن حجر عسقلانی متوفی 852در صفحه 338 تهذیب التهذیب (چاپ حیدر آباد دکن) و قاضی فضل الله بن روزبهان شیرازی در ابطال الباطل و محب الدین طبری در صفحه 194 جلد دوم ریاض النضره و ابن اثیر جزری متوفی 360 در صفحه 22 جلد چهار اسد الغابه و ابن قتیبه دینوری متوفی 276 در صفحه 201 و 202 تأویل مختلف الحدیث (چاپ مصر) و ابن عبد البر قرطبی متوفی 463 در صفحه 474 جلد دوم صفحه 39 جلد سیم استیعاب و ابن کثیر در صفحه 369 جلد هفتم تاریخ خود و محمد بن یوسف گنجی شافعی متوفی 659 در باب 57 کفایه الطالب و جلال الدین سیوطی در صفحه 66 تاریخ الخلفاء و سید مؤمن شبلنجی در صفحه 73 نور الابصار و نور الدین علی بن عبد الله سمهودی متوفی 911 در جواهر العقدین و حاج احمد افندی در صفحه 146 و 152 هدایه المرتاب و محمد بن علی الصبان در صفحه 152 اسعاف الراغبین و یوسف سبط ابن جوزی در صفحه 87 تذکره الخواص الامه باب 6 و ابن ابی الحدید متوفی
ص: 315
655 در صفحه 6 جلد اول شرح نهج البلاغه و مولی علی قوشچی در صفحه 407 شرح تجرید و اخطب الخطباء خوارزمی در صفحه 48و 60 مناقب حتی ابن حجر مکی متعصب متوفی 973 در صفحه 78 صواعق محرقه و ابن حجر عسقلانی در صفحه 509 جدل دوم اصابه و علامه ابن قیم جوزیه در صفحه 47 و 53 طرق الحکمیه قضایای بسیاری نقل نموده اند که خلیفه عمر در حوادث و مسائل مشکله مخصوصا مسائل مشکله پادشاه نقل نموده اند که خلیفه عمر در حوادث و مسائل مشکله مخصوصا مسائل مشکله پادشاه روم را رجوع به امیر المؤمنین علی نموده. بالاخره نزدیک به تواتر آمده که مکرر خلیفه ثانی عمر بن الخطاب در قضایای متعدده که علی علیه السّلام حل مشکلات نموده و جواب آنها را داده گاهی گفته: اعوذ بالله من معضلة لیس فیها ابو الحسن و بعضی اوقات می گفت: لو لا علی لهلک عمر و در بعض مواقع می گفت: کاد یهلک ابن الخطاب لولا علی بن ابی طالب.
(پناه می برم به خدا از امر پیچیده ومشکلی که علی در اونباشد. اگر علی نبود عمر هلاک شده بود. نزدیک بود پسر خطاب هلاک شود اگر علی بن ابی طالب نبود.)
بر خلاف گفته این معلم بی علم افراطی ابن مغازلی فقیه شافعی در مناقب و حمیدی در جمع بین الصحیحین می نویسند: خلفاء در تمام مراحل با علی علیه السّلام شور می کردند و در امور دنو دنیا مرکز فتوی علی علیه السّلام بوده و کاملا خلفاء گوش به کلمات و دستورات او می دادند و عمل می کردند و بهره می بردند کما آن که به مختصری از آنها اشاره شد.
ص: 316
پس بر هر صاحب بصیرتی ظاهر و هویدا است که قطع نظر از سایر کلمات و نصوص وارده، همین قضایای منقوله و احکام مترادفه ای که از آن حضرت صادر می گردید خود دلیل بر امامت و حجیت و حق تقدم او است بر دیگران.
زیرا اعلمیت خود بزگترین برهان اولویت است خصوصا که توأم با سایر صفات کمالیه گردد. چنان چه در آیه 36 سوره یونس، صریحا می فرماید:
{أَ فَمَنْ یَهْدی إِلَی الْحَقّ ِ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لا یَهِدّی إِلاّ أَنْ یُهْدی فَما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ}
(آیا کسی که خلق را به سوی حق رهبری می کند سزاوارتر به پیروی است یا آن که هدایت نمی کند مگر آن که خود هدایت شود؟ پس شما چگونه حکم می کنید)
یعنی البته آن کسی که عالم به طریق هدایت است اولی می باشد که مطاع مردم واقع شود تا آن کسی که جاهل به طرق هدایت است و دیگر باید او را هدایت و راهنمایی کند.
و این آیه شریفه خود دلیل کافی است بر عدم جواز تقدیم مفضول بر فاضل که قاعده عقلائی است در امر امامت و خلافت و ریاست عامه دینیه و دنیویه و جانشین رسول خداصلی الله علیه وآله چنانچه در آیه 13 سوره زمر، به طرق استفهام تقدیری و انکاری می فرماید:
{هل یستوی الذین یعلمون و الذین لایعلمون}
(آیا اهل علم و دانش با مردم جاهل و نادان یکسانند؟)
ص: 317
آقایان شما را به خدا عادت و تعصب را بگذارید و منصفانه قضاوت کنید. آیا انصاف بوده چنین شخصیت بزرگی را که ا حاطه علمی او بر ظواهر و بواطن امور، اظهر من الشمس و مورد اتفاق تمام علماء فریقین بلکه بیگانگان از دین است و مورد توصیه رسول خداصلی الله علیه وآله بوده از اکابر برکنار نمایند؟
آیا در برکنار نمودن آن حضرت دسائسی به کار نرفته و سیاستی در کار نبوده؟
آیا شما در امت و صحابه پیغمبرصلی الله علیه وآله کسی را پیدا می کنید که باب علم رسول الله و امام المتقین و سید المرسلین به فرموده آن حضرت باشد؟ او را مقدم دارید در امر خلافت و اگر پیدا نکردید این صفات عالیه را در احدی که اعلم و اورع و اتقی و ازهد از همه امت باشد بعد از رسول خدا صلی الله علیه وآله مگر علی بن ابی طالب علیه السّلام.
پس به حکم عقل تصدیق نمائید که علی امام برحق و خلیفه و وصی رسول الله صلی الله علیه وآله و الیق از همه امت به این امر بزرگ بوده و می باشد و قطعا چنین شخصیت بزرگی از اکابر برکنار نشد مگر با دسائس سیاسی که به کار رفت.
شیخ: بیانات جناب عالی در فضائل و مناقب علمی و عملی سیدنا علی کرم الله وجهه مورد اتفاق است و احدی انکار این معنی را ننموده مگر عده ای لجوج عنود متعصب جاهل خارجی.
ولی آنچه مسلم است سیدنا علی خود بالطوع و الرغبه خلافت خلفاء رضی الله عنهم را پذیرفت و به مقام برتری و حق تقدم آنها تسلیم شد. ما را چه رسیده
ص: 318
به فرموده شما کاسه از آش گرم تر باشیم، بعد از هزار و سیصد سال بسوزیم و با هم بجنگیم که چرا ابی بکر و عمر و عثمان رضی الله عنهم را اجماع امت پسندیده و مقدم بر علی داشته اند!
چه عیب دارد ما با هم سر صلح و صفاباشیم؟ هر آنچه تاریخ نشان داده و عموم علمای شما هم تصدیق دارند که بعد از پیغمبر ابی بکر و عمر و عثمان رضی الله عنهم هر یک بعد از دیگری مسند نشین خلافت شدند، ما هم با هم برادرانه با حفظ مقام برتری و افضلیت علمی و عملی علی کرم الله وجهه و قرابت او به رسول الله صلی الله علیه وآله تشریک مساعی نمائیم همان قسمی که مذاهب اربعه ما با هم سازگارند، مذهب شیعه هم با ما از در یگانگی برآیند.
البته ما منکر مقام علم و عمل سیدنا علی کرم الله وجهه نیستیم ولی خودتان تصدیق نمائید از حیث کبر سن و سیاستمداری و زیادتی حزم و تحمل و بردباری در مقابل اعداء البته ابی بکر رضی الله عنه مقدم بوده و به همین جهت به اجماع امت بر مسند خلافت برقرار شد، چه آنکه علی کرم الله وجهه جان نارس قدرت و توانائی خلافت نداشت چنان چه بعد از بیست و پنج سال هم که به خلافت رسید به واسطه عدم سیاست آن همه خونریزی ها وانقلابات برپا شد.
داعی: چند جمله درهم فرمودید که ناچارم روی این یادداشتی که نمودم هر یک را از هم تفکیک نموده جواب عرض نمایم.
اولا فرمودید مولانا امیر المؤمنین علیه السّلام به میل و رغبت سر تسلیم رود آورد و
ص: 319
راضی به خلافت خلفاء قبل از خود شد. مطلبی در اینجا یادم آمد من باب مثل مناسب است عرض نمایم. در زمان سابق که ناامنی در اوایل مشروطیت ایران طرق و شوارع را گرفته بود زائرین عتبات به زحمت ایاب و ذهاب می نمودند قافله ای از زائرین در مراجعت گرفتار دسته ای از لصوص و سارقین گردیده آنها را اسیر و اموالشان را تقسیم می نمودند. در بین اموال قطعه پارچه کفن از آن یکی از زوار به دست پیرمردی از دزدان افتاد، گفت: آقایان زوار این کفن مال کیست؟ زائری گفت: مال من است. دزد گفت: چون من کفن ندارم این کفن را به من ببخشید که حلال باشد! گفت تمام اموال من مال شما، کفن را به من بدهید چون آخر عمر من است و این لباس آخر را به زحمتی تهیه دیده ام، مایه امید واری من است. دزد هرچه اصرار نمود زائر گفت: حقم را به کسی نمی دهم آقای دزد شلاق را کشید به سر و صورت زائر و بنای زدن گذارد؛ گفت: آنقدر می زنم تا ببخشی و بگوئی حلال باشد. قدری تازیانه زد، زائر پیر مرد بیچاره شد فریاد زد: آقا حلال حلال حلال از شیر مادر حلال تر باشد! (خنده حضار)
البته می بخشید در مثل مناقشه ای نیست، مثل برای تقریب اذهان و فهم مطلب است. آقایان گویا فراموش نمودید بیانات شبهای قبل را که با دلائل قاطعه تاریخیه به عرض رسانیدم که به شهادت اکابر علماء خودتان از قبیل ابن ابی الحدید و جوهری و طبری و بلاذری و ا بن قیبه و مسعودی و دیگران، آتش در خانه علی علیه السّلام بردند، او را با سر برهنه و دوش بی رداء جبرا کشیدند و به مسجد بردند،
شمشیر برهنه به روی او کشیدند، گفتند: بیعت کن و الا گردنت را می زنیم.
ص: 320
شما را به خدا قضاوت منصفانه نمائید: آیا معنی رضا و رغبت همین است؟ اگر با هو و جار و جنجال و آتش در خانه زدن و به ضرب و زور شمشیر و تهدید به قتل، بیعت گرفتن بیعت به میل و رضا می باشد؟ پس بیعت به جبر و اکراه کدام است؟
انشاء الله به منزل که تشریف بردید اگر منصفانه صفحات روزنامه ها و مجلات را بخواندی و دو مربته به دلائل ما که در شبهای گذشته بیان نمودیم دقیق شوید، قطعا تصدیق خواهید نمود که رضا و رغبت در کار نبوده مگر آنکه مانند آن دزد بیابانی بر سر ما بزنید تا مجبورا بگوئیم راضی بوده.
ثانیا فرمودید: ما چرا بعد از هزار و سیصد سال باید در این کار دقت کنیم و به جان هم بیافتیم؟ اولا ما به جان کسی نیفتاده ایم و نخواهیم افتاد بلکه در مقابل حملات ناچار از دفاع هستیم. آقایان اهل سنت هستند که به جان شیعیان افتاده جان و مال آنها را مباح می دانند! وقتی ما را مشرک و کافر و اهل بدعت در مقابل عوام بی خبر معرفی می نمایند! ما اکراها مقابله نموده و اثبات می نمائیم مشرک و کافر نیستیم بلکه مؤمن و موحد پاک هستیم و افتخار به این عقیده توحیدی پاک می نمائیم.
ثالثا شبهای قبل عرض نمودم، عقائد دینی تقلیدی نمی شود که چون جریان تاریخ نشان می دهد خلفاء اربعه به طریقی که بیان نمودید زمامدار شدند، ما هم کورکورانه تحت تأثیر عادات و رویه و رفتار اسلاف قرار گیریم و تسلیم شویم و
ص: 321
حال آنکه با دلائل عقل و نقل، ثابت و محقق است که اصول عقائد باید تحقیقی باشند نه تقلیدی. تکرارا عرض می نمایم پس از این که مورخین ما و شما و جمهور امت نوشتند که بعد از وفات رسول الله دو دستگی در امت ایجاد شد فرقه ای گفتندباید تبعیت از ابی بکر نمود و جماعتی گفتند حق با علی است باید به امر رسول الله که از مسلمانان بیعت برای علی گرفت و فرمود: «اطاعت علی اطاعت من و مخالفت با علی مخالفت با من است» تبعیت و اطاعت از علی نمود.
هر فردی از ما و شما وظیفه داریم که دلائل طرفین را بشنویم و کنجکاوی نموده، هر طریقی را حق دیدیم پیروی کنیم و البته آن طریقی حق است که دلائل عقل و نقل و منطق بر او قائم باشد.
شما خیال می فرمایید که داعی تقلید اسلاف و آباء و اجداد نموده و مذهب حق تشیع را روی عادت کورکورانه قبول نموده ام؟
نه به خدا قسم، از آن روزی که خود را شناختم در راه حق بودم. اول در معرفت ذات لا یزال پروردگار متعال دقتها نمودم، عقاید مادیین و سایر فرق را مطالعه نمودم تا به
حمد الله موحد پاک شدم.
و نیز در رسالت انبیاء و طریقه دعوات ارباب ملل وارد شدم. علاوه بر مطالعه کتابهای آنها، با علماء هر قومی مناظرات و مباحثات و تحقیقات بسیار نمودم تا بالاخره حقاینت دین مقدس اسلام بر داعی ثابت و جد امجدم رسول الله محمد بن عبد الله را خاتم الانبیاء با دلیل و برهان دانستم.
ص: 322
و همچنین در طریق بعد از پیغمبرصلی الله علیه وآله کورکورانه تحت تأثیر اسلاف و آباء قرار نگرفتم بلکه دلائل فریقین (شیعه وسنی) را دقیقانه و بی طرفانه بررسی نمودم صدها کتب اهل خلاف را دقیقانه مطالعه نمودم خدا را شاهد و گواه می گیرم که با تفکرات عاقلانه حقیقت ولایت و خلافت امیرالمؤمنین علی علیه السّلام را از میان اوراق کتابهای معتبر اکابر علماء سنی به دست آوردم.
و در مقام امامت و خلافت میتوانم بگویم به قدری که دعاگو کتب مهمه علماء جماعت را مطالعه نمودم، در این باب به کتب علماءشیعه دقت زیادی ننمودم.
زیرا دلائلی که در کتب علماء شیعه بر اثبات امامت آمده در کتب اکابر علماء جماعت به نحو اتم و اکمل موجود است.
منتها شما آقایان آن دلائل را از آیات و اخبار، سطحی مطالعه می کنید ولی ما عمیقانه می نگریم علماء شما تبعاً للاسلاف برای هر آیه و خبر که نص صریحی است بر اثبات خلافت مولانا امیر المؤمنین علیه السّلام تأویلات مضحکه نموده و حمل بر غیر معانی حقیقی می نمایند!
و حال آنکه هر فردی دقیقانه و عمیقانه کتب اکابر علماء جماعت را مطالعه نماید بی اختیار مانند ما خواهد گفت:
«اشهد ان علیا ولی الله و خلیفته و رسوله و حجته علی خلقه.»
ثالثا فرمودید خوب است پیروی از گفتار مورخین نمائیم، ابی بکر و عمر و عثمان را مقدم بر علی علیه السّلام به شمار آریم! این عمل روی قواعد عقل و نقل غیر ممکن است.
ص: 323
برای آن که فرق از حیوان به قوه عقل وعلم و فکر است، کورکورانه نمی تواند مقلد اسلاف گردد.
مثلا اگر فقیهی بمیرد یک عده بازیگر جمع شوند، یک فرد عامی محض یا مسئله گویی را به جای آن فقیه به نام فقاهت معرفی نمایند آیا بر مردم است تقلید از آن عامی فقیه نما یا مسئله گو بنماید؟ مخصوصا اگر در مقام تحقیق و امتحان معلوم گردد که آن مسند نشین فقاهت از علم فقاهت بهره ای ندارد. قطعا به حکم عقل و نقل، تبعیت و تقلید از او حرام است چه آن که با بودن عالم، حق تقدم بر جاهل جائز نیست.
پس وقتی روی قواعد و منقولات اکابر علماء خودتان حق علمی علی علیه السّلام علاوه بر نصوص وارده ثابت شد، حق تقدم در امر خلافت برای آن حضرت محفوظ و مورد قبول عقل و نقل می باشد و انحراف از آن حضرت که باب علم رسول الله صلی الله علیه وآله بوده است عقلا و نقلا مذموم می باشد.
و اما از جهه وقایع تاریخ، البته تصدیق داریم که بعد از وفات رسول اکرم صلی الله علیه وآله ابی بکرمدت دوسال و سه ماه و بعد از او عمر مدت ده سال و بعد از او عثمان مدت دوازده سال مسند نشین خلافت شدند و هر یک به نوبه خود خدماتی نمودند.
ولی تمام این امور جلوگیر از عقل و نقل و برهان نمی نماید که ما بتوانیم علی علیه السّلام باب علم رسول الله را در واقع و حقیقت مؤخر از آنها بدانیم.
زیرا اکابر علماء خودتان مانند شیخ سلیمان بلخی حنفی در صفحه 112 ضمن
ص: 324
باب 37 ینابیع الموده(1) ذیل آیه 24 سوره صافات که می فرماید:
{وقفوهم انهم مسئولون}
(در موقف حساب نگاهشان دارید که درکارشان سخت مسئولند (که ولایت علی علیه السّلام باشد))
از فردوس دیلمی و از ابو نعیم اصفهانی و از محمد بن اسحق مطلبی صاحب کتاب مغازی واز حاکم و از حموینی و از خطیب خوارزمی و ابن مغازلی جمیعا بعضی از ابن عباس و بعضی از ابو سعید خدری و بعضی از ابن مسعود از رسول اکرم نقل نموده اند «انهم مسئولون عن ولایة علی بن ابی طالب علیه السّلام» یعنی آنها سئوال کرده می شوند از ولایت.
و نیز سبط ابن جوزی در صفحه10 تذکره خواص الامه(2) و محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب 62 کفایه الطالب(3) از ابن جریر از ابن عباس ذیل آیه آورده که مراد ولایت علی علیه السّلام می باشد.
علاوه بر همه اینها به حکم آیه 7 از سوره حشر که می فرماید:
{وَ ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مانَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا}
ص: 325
(آنچه رسول اکرم صلی الله علیه وآله به شما داد فرا گیرید و آنچه شما را از آن نهی نمود پس باز ایستید.)
مسلمانان مجبورند آنچه رسول اکرم صلی الله علیه وآله امر فرموده اطاعت نمایند. فلذا وقتی به فرمایشات آن حضرت مراجعه می نمائیم (چنان چه در کتب معتبره خودتان ثبت گردیده) می بینم که آن حضرت در میان تمام امت علی علیه السّلام را باب علم خود معرفی و امر به اطاعت او نموده و اطاعت او را توأم با اطاعت خود فرموده.
چنان چه امام احمد بن حنبل در مسند و امام الحرم و ذخائر العقبی(1) و خوارزمی در
مناقب و دیگران نوشته اند چنان چه سلیمان حنفی در ینابیع الموده(2) و محمد بن یوسف گنجی شافعی در کفایه الطالب(3) نقل نموده اند که
ص: 326
رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
یا مَعشر الأنصار ألا أدلکم علی ما أن تمسّکتم به لَن تَضِلّوا بعدی أبداً؟ قالوا: بلی، قال: هذا علی فأحبّوه وأکرموه واتبعوه، إنه مع القرآن والقرآن معه، وإنه یهدیکم إلی الهدی، ولا یُدلّکم علی الردَی، فإن جبرائیل أخبرنی بالذی قُلتهُ
(ای جماعت انصار آیا دلالت نکنم شما را به چیزی که اگر به او متمسک شوید هرگز گمراه نشوید بعد از من؟ عرض کردند بلی فرمود: این است علی پس او را دوست بدارید و اکرامش کنید و متابعتش نمائید به درستی که او با قران و قرآن با او است و او شما را هدایت می کند به طریق هدایت ودلالت نمی کند بر خلاف و آنچه گفتم به شما، جبرئیل به من خبر داده)و نیز اکابر علماء شما به ما رسانیدند چنان چه شبهای گذشته با اسنادش به عرض رسانیدم که رسول اکرم صلی الله علیه وآله به عمار یاسر فرمود:
«ان سلک الناس کلهم وادیا و سلک علی وادیا فاسلک وادی علی و خلّ عن الناس»
و نیز مکرر در مکرر در امکنه مختلفه و ازمنه متفاوته فرمود:
«من اطاع علیا فقد اطاعنی و من اطاعنی فقد اطاع الله.» که در لیالی ماضیه
ص: 327
مفصلا و مسندا شرح دادم.
از این قبیل اخبار در کتب معتبره شما بسیار و به حد تواتر معنوی رسیده که آن حضرت امر فرمود: پیرو علی باشید راه علی را بروید و راه دیگران را بگذارید.
ولی بر عکس در کتب شما حتی یک خبر ندیدم که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرموده باشد بعد از من راه هدایت یا باب علم من وصی و خلیفه من ابی بکر و یا عمر و یا عثمان می باشد! گرشما دیده اید اخباری که موضوع و یک طرفه و جعل از طرف بکریون و امویون نباشد، ارائه دهید کمال امتنان را خواهم داشت.
با این حال شما می گوئید علی علیه السّلام باب علم رسول الله صلی الله علیه وآله و راه هدایت و وصی و خلیفه به لسان آن حضرت را در مرتبه چهارم بگذاریم و با آن همه تأکیداتی که امر به اطاعت و متابعت و پیروی آن حضرت از طرف رسول الله صلی الله علیه وآله شده و در کتب شما پر است، چشم پوشی نموده، کورکورانه پی عملکرد تاریخ برویم و پیروی کنیم کسانی را که از آن حضرت درباره آنها در اخبار مجمع علیه دستوری نرسیده، آیا چنین امری ممکن است و اگر این راه را برویم مورد مسخره عقل و نقل و مسئول عند الله نخواهیم بود؟!
آیا اگر در پی گفتار شما برویم مخالفت رسول الله و اوامر آن حضرت را ننموده ایم؟ قضاوت این امر را با وجدان و انصاف پاک آقایان محترم می گذاریم.
رابعا فرمودید مانند مذاهب اربعه (حنفی و مالکی و حنبلی و شافعی) با هم
ص: 328
همکاری کنیم. این هم نشدنی است، برای این که شماها بدون دلیل و برهان شیعیان و پیروان عترت و اهل بیت پیغمبر را با افتراء و تهمت، رافضی و مشرک و کافر می خوانید. بدیهی است بین مشرک و مؤمن هرگز جمع نخواهد شد.
و الا در مقام اتحاد و اتفاق با جامعه اهل تسنن و برادران حنفی و مالکی و حنبلی و شافعی ما صمیمانه پیش قدم و حاضریم تشریک مساعی کنیم به شرطی که در ابراز حقایق و عقاید مذهبی استدلالا همگی ما و شما آزاد باشیم و مزاحمتی برای یک دیگر فراهم نکنیم.
و همان قسمی که اتباع چهار مذهب (حنفی- مالکی- حنبلی- شافعی) آزادی در عمل دارند، اتباع عترت طاهره پیغمبرصلی الله علیه وآله جعفری ها هم آزاددر اعمال خود باشند.
ولی وقتی می بینم با اختلاف بسیاری که در مذاهب اربعه موجود است، حتی بعضی یکدیگر را تکفیر و تفسیق می نمایند، مع ذلک شما همه را مسلمان و به آنها آزادی در عمل می دهید ولی شیعیان بی چاره را مشرک و کافر خوانده و طرد از جامعه نموده و آزادی در عمل و عبادت را از آنها سلب می نمایید(1)
چگونه
ص: 329
امید اتحاد و همکاری می رود.
شما برای سجده کردن بر تربت بینید چه انقلابی برپا می کنید؟ خاک و تربت را در نظر عوام معرفی به بت نموده و شیعیان موحد را بت پرست می خوانید!
و حال آنکه ما به امر و اجازه خدا و پیغمبر سجده به خاک می نماییم زیرا که در آیات قرآن مجید امر به سجده شده و شما خود می دانید که سجده یعنی صورت روی زمین گذاردن منتها در طریق سجده ما و شما اختلاف است که بر چه چیز باید سجده نمود.
شیخ: چرا شما مانند تمام مسلمانان سجده نمی نمائید تا اختلاف واقع نشود و این بدبینی ها از میان برود.
داعی: اولا شما آقایان شافعی ها چرا با حنفیها و مالکی ها و حنبلیها در اخذ فروعات و بلکه در اصول آن قدر اختلاف دارید که گاهی منجر به تفسییق و تکفیر یکدیگر می گردد؟ خوب است همگی با هم یک عقیده پیدا نمایید تا اختلاف کلمه پیدا نشود!
ص: 330
شیخ: فتاوای فقها اختلاف دارد، هر فرقه و طایفه از ما که تبعیت از فقیهی مانند امام شافعی و امام اعظم یا مالک یا احمد بن حنبل رضی الله عنهم بنمایند مثاب و مأجور می باشند.
داعی: شما را به خدا قسم انصاف دهید تبعیت از فقهاء اربعه که دلیلی بر متابعت آنها جز جهت علم و دانش بعض از آنها و پیروی کورکورانه از اوامر (بَی بَرس) (بنا بر آنچه علامه مقریزی در خطط نقل نموده است) ولی تبعیت و اطاعت از اوامر ائمه از عترت طاهره و اهل بیت رسالت که علاوه برمراتب علم و دانش و تقوای آنها که اکابر علماء خودتان به اعلمیت و افقهیت آن ذوات مقدسه اذعان دارند و نیز نصوص صریحه از رسول اکرم وارد است که آن خاندان جلیل را عدیل القرآن معرفی و نجات را در متابعت آنها و هلاکت را در مخالفت آنان قرار داده اند شرک و کفر است؟!!!
پس تصدیق نمائید که بدبینیها مربوط به اختلاف کلمه نیست، بلکه ناظر به حب و بغض عترت و اهل بیت طهارت میباشد که هرگز از میان نخواهد رفت مگر بعد از تصفیه نفس از اخلاق رذیله و صفات ناپسندیده و مصفی نمودن باطن دل را از حقد و کینه و حسد و واجد مقام انصاف گردیدن.
و الا این قبیل اختلافات در اصول و فروع احکام از طهارت تا دیات بین مذاهب اربعه شما بسیار است، با آنکه غالب فتاوای أئمه اربعه و فقهای شما درباره مفتی و عاملین به آن فتاوا هیچ نظر بد ندارید، ولی جامعه شیعیان را که به
ص: 331
حکم قرآن مجید سجده برخاک پاک مینمایند، مشرک و کافر و بت پرست می خوانید!
شیخ: در کجا أئمه أربعه و فقهاء جماعت رضی الله عنهم بر خلاف کلام مجید فتوی دادهاند؟ خواهشمندم اگر حرف نیست و معنی دارد بیان فرمائید.
داعی: در بسیاری از احکام بر خلاف نص صریح، بلکه فتوی جمهور حکم دادهاند که با ضیق وقت نمیتوانم تمام آنها را بیان نمایم گذشته از اینکه اکابر فقهاء خودتان کتب بسیاری در مسائل خلافیه بینالمذاهب تألیف نمودهاند. خوب است مراجعه نمائید به کتاب با عظمت (مسائل الخلاف فی الفقه) تصنیف شیخ بزرگوار الامام الموفق شیخ الطایفه الامامیه ابی جعفر محمد بن الحسن علی الطوسی قدس سره القدوسی که جمیع اختلافات فقهاء اسلام را بدون اعمال نظر خصوصی از باب طهارت تا آخر باب دیات جمع و در دسترس اهل علم گذاردهاند که نقل تمام آنها غیر ممکن می باشد ولی برای نمونه و روشن شدن مطلب که آقایان اهل مجلس بدانند ما اهل حرف و نسبت دادن بیجا و تهمت نیستیم به یک موضوع مختصراً اشاره می نمایم که بدانید در همین یک موضوع فتاوای صریح برخلاف نص کلام الله مجید داده شده است!!.
شیخ: بفرمائید کدام موضوع است که در آن فتاوای بر خلاف داده شده است.
داعی: آقایان خود می دانید که یکی از اعمال مسلمه در باب طهارت، غسل و وضوء با آب مطلق می باشد که گاهی واجب و گاهی سنت و مستحب می گردد
ص: 332
چنان چه در آیه 6 سوره مائده می فرماید:
{إِذا قُمْتُمْ إِلَی الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَ أَیْدِیَکُمْ إِلَی الْمَرافِقِ}
( ای اهل ایمان ! هنگامی که به {قصد} نماز برخیزید . صورت و دست هایتان را تا آرنج بشویید )
و در ادامه آیه می فرماید (اگرآب نیابید پس تیمم کنید به خاک پاک) بایستی با خاک پاک تیمم بنمائید، غیر از این دو شق، دستور دیگری داده نشده در مرتبه اول آب برای وضوء لازم است و در فقدان آب یا مانع دیگر تیمم با خاک پاک بدل از آب بنمایند، خواه در سفر یا در حضر، و در این حکم جمهور فقهاء مسلمین از جامعه امامیه اثنا عشریه و مالکی ها و شافعی ها و حنبلی ها و غیرهم اتفاق دارند.
و لکن امام اعظم شما ابوحنیفه (که غالب فتاوایش روی قیاس است یعنی بی سوادی) حکم می کند که در سفر اگر آب نیابند با نبیذ تمر، عمل غسل و وضو انجام دهند!
و حال آن که همه می دانید نبیذ مایعی است مضاف که با خرما و غیر آن ممزوج گردیده و وضو با مضاف جایز نیست.
پس نظر به این که قرآن مجید برای اداء نماز، تطهیر را به آب خالص پاک و در فقدآب تیمم با خاک پاک قرار داده.
ص: 333
چون امام اعظم ابوحنیفه(1) فتوی به غسل و وضوی با نبیذ داده، مخالفتی است با حکم صریح و نص بیّن قرآن مجید!
و حال آن که بخاری در صحیح(2) خود بابی دارد به عنوان:
لا یجوز الوضوء بالنبیذ و لا المسکر
(جایز نیست وضو گرفتن به نبیذ و نه مسکر و مست کننده)
حافظ: با این که حقیر در مذهب شافعی رضی الله عنه هستم و با بیان شما کاملا موافقم که اگر آب نباشد تیمم باید نمود و به مذهب ما تطهیر با نبیذ جایز نیست ولی گمان می کنم در فتوای امام ابوحنیفه رضی الله عنه شهرتی بیش نباشد.
داعی: قطعا جناب عالی با علم به حقیقت مطلب دفاع بما لا یرضی صاحبه نمودید و الا نقل این فتوی از امام ابوحنیفه از متواترات منقوله می باشد و آنچه الحال داعی در نظر دارم امام فخر رازی در صفحه 552 جلد سیم تفسیر مفاتیح الغیب ذیل آیه تیمم در سوره مائده در مسئله پنجم گوید:
قال الشافعی رحمه الله لا یجوز الوضوء نبیذ التمر و قال ابو حنیفه رحمه الله یجوز ذلک فی السفر.
(شافعی گفته است جایز نیست وضو به نبیذ خرما و ابوحنیفه گفته است
ص: 334
جایز است وضو به نبیذ در سفر.)
و نیز فیلسوف بزرگ ابن رشد در بدایه المجتهد نقل حکم و فتوای ابوحنیفه را می نمایند.
شیخ: چگونه شما می فرمایید بر خلاف نص فتوی داده اند و حال آن که اخباری صراحه عمل رسول خداصلی الله علیه وآله را به این معنی می رساند.
داعی: ممکن است یکی از آن خبرها را اگر در نظر دارید بیان فرمایید؟
شیخ: از جمله آنها خبری است که ابی زید بن مولی عمرو بن حریث را عبد الله بن مسعود نقل می نمایند که:
«ان رسول الله صلی الله علیه وآله قال له فی لیلة الجن عندک طهور قال لا الا شیء من نبیذ فی اداوة قال تمرة و ماء طهور فتوضأ.»
(رسول خداصلی الله علیه وآله در لیلهْ الجن به او فرمود نزد تو می باشد آبی، عرض کرد نمی باشد مگر چیزی از نبیذ در مطهره آب فرمود خرمای پاکیزه و آب پاک پس وضو گرفت)
بدیهی است عمل رسول خداصلی الله علیه وآله برای ما حجت است، کدام نص و دلیل بالاتر از عمل آن جناب می باشد؟ فلذا امامنا الاعظم روایت کرده عمل پیغمبر را و فتوی به جواز داده اند.
داعی: گمان می کنم اگر سکوت می فرمودیدبهتر از این بیان شما بود گرچه ممنون شدم که اقامه دلیل فرمودید تا مطلب بهتر روشن گردد و آقایان برادران اهل تسنن بدانند که حق با ما است، پیشوایان آنها سفسطه نموده بدون تعمق روی قیاس حکم نموده اند!
ص: 335
خوب است قبلا در اطراف روات و اسناد حدیث بحث کنیم و بعد وارد اصل موضوع شویم.
اولا ابی زید مولی عمرو بن حریث مجهول الحال است و در نزد اهل حدیث مردود می باشد چنان چه ترمذی(1) و غیره نقل نموده اند، مخصوصا ذهبی در میزان الاعتدال(2) گوید این مرد شناخته نشده و حدیثی که از عبد الله بن مسعود نقل نموده صحت ندارد و حاکم گودی از این آدم مجهول غیر از این حدیث نقل نگردیده و بخاری او را از ضعفاء به شمار آورده به همین جهت اکابر علماء خودتان مانند قسطلانی(3) و شیخ زکریای انصاری در شرحین خود بر صحیح
ص: 336
بخاری ذیل باب لا یجوزالوضوء بالنبیذ و لا المسکر حکم به تضعیف این حدیث نموده اند.
و اما حدیث دوم به جهاتی مردود است؛ اولا آن که این حدیث را غیر از بن ماجه قزوینی(1) به این طریق احدی از علماء نقل ننموده اند.
ثانیا علت عدم نقل اکابر علماء در سنن خود مجروح و مخدوش بودن سلسله روات در این حدیث است چنان چه ذهبی در میزان الاعتدال(2) نقل اقوال را آورده که عباس بن ولید محل وثوق نمی باشد فلذا بزرگان ارباب جرح و تعدیل او را ترک نموده اند.
و نیز مروان بن محمد طاهری(3) از گمراهان مرجئه بوده و ابن حزم ذهبی اثبات ضعف او را نموده اند و همچنین عبد الله بن لهیعه(4) را نیز از اکابر علماء جرح و تعدیل تضعیف نموده اند.
پس وقتی در سلسله روات حدیثی آن قدر ضعف و فساد پیدا شود که متروک
ص: 337
اکابر علماء خوتان گردد، قطعا به خودی خود آن حدیث از درجه اعتبار ساقط می شود.
ثالثا بنابر اخباریکه علماء خودتان از عبد الله بن مسعود نقل نموده اند در لیله الجن احدی با آن حضرت نبوده چنان چه ابی داود در سنن(1) خود (باب الوضوء) و ترمذی در صحیح(2)
از علقمه نقل نموده اند که از عبد الله بن مسعود سؤال نمودند:
«من کان منکم مع رسول الله صلی الله علیه وآله لیلة الجن فقال ما کان معه احد منا.»
(آیا در لیله الجن کسی از شما با رسول خداصلی الله علیه وآله بود گفت: احدی از ما با آن حضرت نبوده)
رابعا لیله الجن در مکه قبل از هجرت بوده و آیه تیمم به اتفاق عموم مفسرین در مدینه نازل گردیده پس این حکم قطعا ناسخ ما قبل بوده و به همین جهت فقهاء بزرگ خودتان مانند امام شافعی و امام مالک و غیرهم فتوی بر جواز ندادند.
به علاوه این حکم در مدینه آمده که در فقد آب حضرا و سفرا حتما باید
ص: 338
تیمم بنمایند. پس از نزول این آیه در مدینه و حکم به تیمم در فقد آب فتوی دادند به وضوبا نبیذ به استناد حدیثی مجعول با سلسله روات مجهول الحال ضعیف خیلی عجیب است.
و اعجب از همه فرمایش جناب شیخ است که اخبار مجهولی را نص در مقابل قرآن قرار دهند و روی این قاعده صحه بر اجتهاد ابوحنیفه مقابل نص کلام الله مجید می گذارند؟!
نواب: قبله صحاب مراد از نبیذ تمر همان شراب مسکر است که حرام است خوردن آن؟
داعی: نبیذ بر دو قسم است: قسمی حلال است که سکر آورنده نیست و آن عبارت است از آبی که در آن خرما می ریزند تا خوش طعم گردد وقتی تهنشین شد آب صافی بر روی آن می ماند که تقریبا آب مضافی است به نام نبیذ یعنی شربت فشرده خرما.
و قسم دیگر حرام است که مسکر می باشد. موضوع بحث ما که مورد فتوای امام ابوحنیفه به جواز می باشد نبیذ غیر مسکر است که مطبوخ باشد و الا در حرمت وضوء به مسکرات ابدا خلافی نیست چنان چه قبلا عرض نمودم که بخاری در صحیح خود بابی دارد به عنوان لایجوز الوضو بالنبیذ و لا المسکر (جایز نیست وضو به نبیذ ونه به مست کننده)
از جمله موارد مسلمه در دستور وضو به حکم آیه ای که قبلا قرائت نمودیم
ص: 339
بعد از شستن صورت و دستها، مسح نمودن سر و پاها است که به کعبین که بلندی پشت پا باشد چنان چه در آیه صراحت دارد «و امسحو برؤسکم و ارجلکم الی الکعبین» (مسح نمایید سرها و پاهای خود را تا بلندی پشت پا).
ولی جمهور فقهاء شما بر خلاف این نص صریح فتوا می دهند به شستن پاها و حال آن که بین غسل و مسح فاصله بعید است.
شیخ: اخبار بسیار دلالت بر غسل رجلین دارد.
داعی: اولا اخبار وقتی مورد قبول است که مؤید نص باشد و الا اگر اخبار مخالف نص باشد قطعا مردود است! بدیهی است نسخ نص صریح آیه شریفه به خبر واحد ابدا جایز نیست.
و نص صریح آیه شریفه حکم بر مسح می نماید نه غسل و اگر آقایان قدری دقیق شوید متوجه خواهید شد که منطوق خود آیه دلالت بر این معنا دارد چه آن که در اول آیه می فرماید: {فاغسلوا وجوهکم و ایدکم} یعنی بشویید صورت و دست های خود را پس همان طوری که به واسطه «واو» عاطفه در ایدکم حکم می کنید بر اینکه بعد از شستن صورت بایستی دست ها را هم شست و شو داد هم چنین در حکم ثانی می فرماید: {و امسحوا برؤسکم و ارجلکم} ارجلکم را برؤسکم معطوف می دارد یعنی بعد از مسح سر بایستی پاهای خود را هم مسح نمایید و قطعا غسل جای مسح را نمی گیرد.
پس همان قسم که صورت و دست ها را وجوبا در وضو باید شست، سر و پاها را هم بایستی وجوبا مسح نمود نه آن که یکی را مسح و دیگر بار غسل دهند و اگر چنین کنند «واو» عاطفه بی معنی می گردد.
ص: 340
علاوه بر این معنی ظاهره روی قاعده عرف عام شریعت مقدسه اسلام در کمال سهولت آمده، مشقت و سختی در احکام او راه ندارد. بدیهی است هر عاقلی می فهمد در شستن پا یک نوع مشقتی است که در مسح آن مشقت نیست پس قطعا چون عمل به مسح سهل تر است حکم شریعت روی آن جاری گردیده چنان چه ظاهر آیه حکم بر این معنا می نماید.
و امام فخر رازی که از اکابر مفسرین خودتان است ذیل همین آیه شریفه بیان مفصلی دارد بر وجوب مسح به حسب ظاهر آیه که اینک وقت مجلس اجازه نقل آن بیان مفصل را نمی دهد شما خود مراجعه فرمایید تا کشف حقیقت بر شما گردد.
و اعجب از فتوای به شستن پاها بر خلاف نص صریح قرآن مجید، حکم به جواز مسح بر چکمه و جوراب است سفرا و یا حضرا دون الحضر بااختلاف بسیاری که بین فقهای می باشد!!
علاوه بر آنکه بر خلاف نص صریح قرآن حکم داده اند (زیرا قرآن حکم به مسح برپا می نماید نه چکمه و جوراب) این حکم بر خلاف حکم اول می باشد که شستن پا باشد، اگر مسح بر خود پا جایز نیست و بایستی بشویند پا را چگونه در اینجا حکم را تنزل داده اند که به جای شستن حکم بر جواز مسح بر چکمه و جوراب داده اند و هر عاقلی می داند که مسح بر چکمه و جوراب مسح بر پا
ص: 341
نمی باشد، فاعتبروا یا اولی الابصار؟!
شیخ: اخبار بسیاری دلالت دارد بر این که رسول خداصلی الله علیه وآله مسح بر خفین نموده است لذا فقهاء همان عمل را دلیل بر جواز دانسته اند.
داعی: مکرر به این معنا اشاره نموده اند که بنا بر فرموده رسول اکرم صلی الله علیه وآله هر خبری که از آن حضرت نقل شود، موافقت با قرآن مجید ننمایند مردود است. چه آن که شیادها و بازیگرها برای اخلال در دین جعل اخبار ازقول آن حضرت بسیار نموده ند فلذا علماء بزرگ خودتان هم اخبار بسیار را که به نام آن حضرت نقل شده، چون بر خلاف موازین آمده رد نموده اند.
علاوه بر آن که اخبار منقوله در ترخیص بر خلاف نص صریح قرآن مجید می باشد بین آن اخبار هم تعارض فوق العاده موجود است چنان چه اکابر علماء خودتان اقرار به این معنی نموده اند.
مانند حکیم دانشمند ابن رشد اندلسی در صفحه 15 و 116 جلد اول بدایه المجتهد و نهایه المقتصد(1) در اختلاف گوید:
سبب اختلافهم تعارض الاخبار فی ذلک
و نیز گوید:
و السبب فی اختلافهم اختلاف الآثار فی ذلک
(سبب اختلاف آنها تعارض اخبار است در این باب و سبب اختلاف آنها اختلاف آثاراست در این باب).
ص: 342
پس استدلال و استناد به اخبار متعارضی که مخالف نص صریح قرآن مجید باشد عقلا و علما مردود و غیر قابل قبول می باشد؛ چه آنکه خود بهتر می دانید که در اخبار متعارضه آن خبری مورد قبول است که موافقت با قرآن مجید داشته باشد و اگر هیچ کدام از اخبار متعارض موافقت با قرآن نداشته بلکه مخالف نص صریح باشد همگی ساقط می گردند.
و نیز در همین آیه شریفه صریحا می فرماید:
{وامسحوا برؤسکم}
(بعد از شستن صورت ودستها سرها را مسح نمایید)
روی همین اصل قرآن کریم فقهای امامیه تبعا للائمه العتره الطاهره و همچنین فقهاء شافعی و مالکی و حنفی وغیره فتوی داده اند که مسح باید بر سر باشد ولی امام احمد بن
حنبل و اسحق و ثوری و اوزاعی فتوی داده اند که: «جائز است مسح بر عمامه» چنان چه امام فخر رازی در تفسیر کبیر(1) خود نقل نموده است.
و حال آن که هر عاقلی می داند که مسح بر روی عمامه غیر از مسح بر سر می باشد. سر عبارت است از گوشت و پوست و استخوان و موهای متصل به آن
ص: 343
ولی عمامه پارچه های بافته ای است که بر روی سر گذارده اند. بینهما بون بیعد.
و از این قبیل است جمیع احکام از طهارت تا دیات که بین فقهاء و ائمه و اربعه شما اختلاف بسیار می باشد که غالبا مخالف نص صریح آیات قرآن است مع ذلک به هم بدبین نیستند و هر یک در اعمالتان آزادی مطلق دارید.
ابوحنیفه و حنفی ها را مشرک نمی خوانید که بر خلاف تمام موازین فتوی به طهارت و وضو با آب نبیذ می دهند و هم چنین فتاوای سایر فقهاء را که مخالف با هم بر خلاف نصوص قرآن مجید می دهند، مردود نمی دارید!
ولی به اعمال شیعیان که از عترت طاهره آل محمد علیهم السّلام صادر گردیده، خورده گیری نموده و اعتراض می نمایید بلکه پیروان آن خاندان جلیل را که عدیل القرآنند رافضی و مشرک و کافر می خوانید؟!
و در همین مجلس رسمی مکرر در لیالی ماضیه فرمودید اعمال شیعیان دلیل بر شرک آنها می باشد، الحال هم می فرماید چرا مانند مسلمانان نماز نمی خوانید و حال آنکه بین ما و شما و تمام مسلمانان در اصل نماز که هفده رکعت فریضه شبانه روز می باشد که دو رکعت در صبح و سه رکعت در مغرب و در ظهر و عصر و عشاء هر یک چهار رکعت است با هم شریک در عمل ایم منتها در فروعات اختلافات بسیاری بین جمیع فرق مسلمین هست.
همان قسمی که بین ابو الحسن اشعری و واصل بن عطا در اصول و فروع وضوحا اختلاف می باشد و همچنین فقهاء اربعه شما و سایر فقهای بزرگتان مانند
ص: 344
حسن و داوود و کثیر و ابو ثور و اوزاعی و سفیان ثوری و حسن بصری و قاسم بن سلام و غیره با هم اختلاف دارند، بیانات ائمه از عترت طاهره با بیانات فقهاء شما اختلاف دارد.
اگر اختلاف آراء و فتاوای فقهاء باید مورد اعتراض قرار گیرد چرا این اعتراضات به فرق مختلفه اهل سنت واقع نمی گردد؟
با این که غالبا فتوا بر خلاف نص صریح قرآن می دهند و نصوص واضحه را تاویلات بارده می نمایند و دیگران از فقهاء بر خلاف آنها رأی می دهند، آن فتوا و عمل را دلیل بر شرک و کفر آنان نمی دانید که نمونه ای از آنها را به عرضتان رساندم ولی در عمل سجده که مانند سایر اختلافات فروعی بین ما و شما خلاف رای و فتوا می باشد، این همه هیاهو وجار و جنجال راه می اندازید که شیعیان مشرک و بت پرستند ولی فتوا به سجده کردن به عذره یابسه(1) را ندیده گرفته و اعتنا نمی کنید؟
با این که اگر با دیده انصاف و تعمق بنگرید فتوای فقهاء امامیه تبعا للائمه الطاهره به نص صریح قرآن مجید نزدیک تر است تا فتاوای فقهاء شما.
مثلا فقهاء شما فرشهای بافته شده از پشم و پنبه و ابریشم و چرم و مشمع و غیره را که روی زمین افتاده جزء زمین می دانند و بر آنها سجده می نمایند و فتوی به آن می دهند و حال آنکه اگر از جمیع علماء و عقلاء ارباب ملل و نحل سؤال
ص: 345
کنید: آیا فرش های بافته شده از پشم و نخ و ابریشم و غیره جزء زمین است و اطلاق زمین بر آنها می شود؟ جواب منفی می دهند بلکه بر فهم گویندگان می خندند.
ولی جامعه شیعیان امامیه که تبعا للائمه العتره الطاهرة می گویند:
لا یجوز السجود الا علی الارض او ما انبتته الارض مما لا یؤکل و لا یلبس(1)
(جایز نیست سجده مگر بر زمین و یا بر آنچه روییده می شود از زمین که خوردنی و پوشیدنی نباشد.)
مورد حمله قرار داده مشرک می خوانید؟! ولی سجده به نجاست خشکیده را شرک نمی خوانید؟!
بدیهی است سجده برزمین (که دستور و امر الهی) با سجده بر فرش از هم جدا می باشد.
شیخ: شما اختصاص می دهید سجده را به قطعاتی از خاک کربلا و الواحی از آن خاک مانند بتهایی ساخته و در بغل ها نگاه می دارید و واجب می دانید سجده بر آن را. این عمل صریحا بر خلاف دستور و رویه مسلمین است.
داعی: قطعا این جملات را روی عادتی که از طفولیت در مغز شما قرار داده و به آن خو گرفته اید تبعا للاسلاف بدون دلیل و برهان فرمودید و از مثل شما عالم منصف روشن فکری شایسته نیست این قسم بیان نمودن که خاک پاک را
ص: 346
تعبیر به بت بنمائید! قطع بدانید که در محکمه عدل الهی باید جواب این تهمت و اهانت بزرگ را بدهید و سخت مسئول خواهید بود که خاک پاک را بت و موحدین خدا پرست را مشرک و بت پرست بخوانید؟!
آقای من، نقد و انتقاد از هر عقیده ای باید روی سند و دلیل باشد نه روی هوا اگر شما کتب فقهیه استدلالیه و رسائل عملیه شیعیان را که عموما چاپ و در دسترس عموم می باشد مطالعه نمایید، جواب خود را درک نموده، دیگر چنین اعتراضاتی نمی کنید و بی خبران از برادران اهل تسنن را به برادران شیعی خود بد بین نمی نمایید.
اگر شما در تمام کتب استدلالیه و رسائل عملیه یک خبر و یا یک فتوی آوردید که فقاء امامیه رضوان الله علیهم اجمعین امر وجوبی به سجده بر خاک کربلا داده باشند، ما به تمام مباینات شما تسلیم می شویم.
آقای من، در تمام کتب فقهیه استدلالیه و رسائل عملیه، دستورات جمیع فقهاء امامیه موجود است که سجده باید طبق دستور قرآن مجید بر زمین پاک باشد از خاک و سنگ و ریگ و شن و رمل به شرطی که از معادن نباشد یا بر آنچه از زمین می روید، به شرط آن که خوردنی و پوشیدنی نباشد که اگر هر یک نباشد بر دیگری سجده نمایند.
شیخ: پس چرا قطعاتی از خاک کربلا به صورت الواح حتما با خود بر می دارید و در موقع نماز بر آن سجده می نمایید؟
ص: 347
داعی: علت با خود داشتن قطعاتی از خاک آن است که چون امر وجوبی است سجده بر زمین پاک بنماییم و غالبا در منازل و خانه ها نماز اداء می شود و تمام حجرات مفروش است به قالیها و نمدها و غیره از پشم و ابریشم و نخ و آنها مانع از سجده بر زمین می شود و ممکن نیست در وقت نماز فرشها را برچینند و رفع مانع بنمایند و چنان چه بر چینند غالب زمینها از گچ و سنگ(1) و کاشی و چوب و موزائیک و غیره می باشد و سجده بر آنها جائز نیست. لذا قطعات خاک پاکی با خود داریم که در موقع نماز سجده بر خاک نموده باشیم.
و دیگر آن که ما مجبوریم طبق دستور فقها بر زمین پاک سجده نماییم و غالبا با زمین های ناپاک تلاقی می نماییم فلذا قطعاتی از زمین پاک با خود بر می داریم که هر کجا با مانعی برخورد نمودیم قطعه ای از زمین پاک حاضر داشته که بر او سجده نماییم.
شیخ: ما می بینیم که تمام شیعیان از خاک کربلا الواحی به صورت مهر ساخته و حتما واجب می دانند که بر آنها سجده نمایند.
داعی صحیح است سجده بر خاک کربلا می نماییم، ولی نه به طریق وجوب. چنان چه قبلا عرض نمودیم ما طبق دستوراتی که در کتب فقهیه داده شده سجده
ص: 348
بر مطلق زمین پاک را واجب می دانیم.
ولی بنا بر اخباری که از اهل بیت طهارت (که آگاه بر خواص اشیاء بودند) رسیده، سجده بر تربت پاک حسینی بهتر و موجب فضیلت و ثواب فراوان است نه به طور وجوب.
ولی متأسفانه جمعی بازیگران از اتباع خوارج و نواصب، شهرت داده و می دهند که شیعیان حسین علیه السّلام بت پرستند و دلیل بر آن این است که سجده بر خاک قبل مطهر او می نمایند!
و حال آن که این جملات در نزد ما کفر است. ما ابدا حسین پرست که نیستیم بلکه علی پرست و محمد پرست هم نیستیم (هر کس بر این عقیده باشد کافر می دانیم) فقد خداپرست می باشیم و سجده نمی نماییم مگر بر خاک پاک. طبق دستور قرآن مجید سجده هم برای حسین علیه السّلام نیست بلکه بر خاک پاک کربلا که به فرموده ائمه از عترت طاهره باعث زیادتی ثواب و موجب فضیلت می گردد. آن هم نه به طریق وجوب می باشد.
شیخ: از جا معلوم است که خاک کربلا دارای خصائصی می باشد که مورد توجه قرار گیرد تا آنجا که در سجده کردن آن را بر سایر خاک ها مقدم دارند؟
خصائص خاک کربلا و بیانات رسول الله صلی الله علیه وآله
داعی: اولا در اختلاف اشیاء حتی خاکها و این که برای هر خاکی آثار و خصائصی است محل شک و شبهه نمی باشد، منتها متخصصین فن به آن خصائص پی می برند نه عموم مردم.
ثانیا خاک کربلا از مان ائمه طاهرین سلام الله علیهم اجمعین به بعد تنها مورد
ص: 349
توجه نبوده بلکه در زمان خود رسول الله صلی الله علیه وآله مورد توجه آن حضرت بوده، چنان چه در کتب معتبره اکابر علماء خودتان ثبت است.
مانند خصائص الکبری(1) تألیف جلال الدین سیوطی چاپ حیدر آباد دکن سال 1320 قمری اخبار بسیاری از موثقین روات و اکابر علمای خودتان مانند ابو نعیم اصفهانی و بیهقی و حاکم(2) و دیگران از ام المؤمنین ام سلمه و ام المؤمنین
ص: 350
عایشه و ام الفضل و ابن عباس و انس بن مالک و دیگران راجع به خاک کربلا نقل نموده اند، که از جمله راوی گوید: دیدم حسین در دامن جدش رسول الله صلی الله علیه وآله نشسته و خاک سرخ رنگی در دست آن حضرت بوده می بوسید و می گریست. پرسیدم: این خاک چیست؟ فرمود: جبرئیل مرا خبر داده که این
ص: 351
حسینم را در زمین عراق می کشند و این خاک را از آن زمین برایم آورده فلذا من بر مصائب وارده بر حسینم گریه می کنم؛ آنگاه آن تربت را از آن زمین برایم آروده فلذا من بر مصائب وارده بر حسینم گریه می کنم. آنگاه آن تربت را به ام سلمه داده و فرمود: چون دیدی این خاک مبدل به خون شد بدان حسینم کشته شده فلذا ام سلمه آن خاک را در شیشه ای نگاه داری می نمود تا روز عاشورا سال 61 قمری دید آن خاک خون آلود گردید، دانست که حسین بن علی کشته شده.
و در کتب معتبره اکابر علماء و فقهاء شیعه به نحو تواتر رسیده که آن خاک پاک منه دام علاء ان لا ینسانی من الدعاء فی المظان فانی شدید الحاجه الی ذلک فی حیاتی و بعد الممات کما ارجوا من فضله تعالی ان لا انسی انشاء الله تعالی رزقه الله خیر الداریه و اذاقه حلاوه مناجاته و شفاعه ساداته امین آمین.
حرره خادم علوم اهل البیت النبوه و الطهاره و العاکف ینابهم الذی لم یعرف سواهم ابو المعالی شهاب الدین الحسینی المرعشی النجفی عفی عنه فی مستهل ثانی الربیعین 1370 ببلده قم المشرفه حرم الائمه و عش آل محمد صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین کما فی الخبر حامدا مصلیا مسلما.
ام سلمه و ام المؤمنین عایشه و ام الفضل و ابن عباس و انس بن مالک و دیگران راجع به خاک کربلا نقل نموده اند، که از جمله راوی گوید: دیدم حسین در دامن جدش رسول الله صلی الله علیه وآله نشسته و خاک سرخ رنگی در دست آن حضرت بوده می بوسید و می گریست. پرسیدم: این خاک چیست؟ فرمود: جبرئیل مرا خبر داده که این حسینم را در زمین عراق می کشند و این خاک را از آن زمین برایم آورده فلذا من بر مصائب وارده بر حسینم گریه می کنم؛ آنگاه آن تربت را از آن زمین برایم آروده فلذا من بر مصائب وارده بر حسینم گریه می کنم. آنگاه آن تربت را به ام سلمه داده و فرمود: چون دیدی این خاک مبدل به خون شد بدان حسینم کشته شده فلذا ام سلمه آن خاک را در شیشه ای نگاه داری می نمود تا روز عاشورا سال 61 قمری دید آن خاک خون آلود گردید، دانست که حسین بن علی کشته شده.
و در کتب معتبره اکابر علماء و فقهاء شیعه به نحو تواتر رسیده که آن خاک پاک مورد توجه رسول الله صلی الله علیه وآله و ائمه از عترت طاهره آن حضرت که عدیل القرآنند بوده و اول کسی که بعد از شهادت حضرت سید الشهداء ریحانه رسول الله صلی الله علیه وآله از آن خاک پاک برداشته و به آن تبرک جست حضرت سید الساجدین زین العابدین امام چهارم علی ابن الحسین علیهم السّلام بوده که آن خاک پاک را در کیسه ای نموده و بر آن سجده می نمود و سبحه از آن ساخته و با آن ذکر می گفت.
و بعد از آن حضرت، تمام ائمه طاهرین به آن خاک تبرک جسته و تسبیح و سجاده از آن ساخته و بر آن سجده می نمودند و شیعیان را دعوت به این عمل برای وصول به کمال اجور می نمودند نه به قصد وجوب.
و مؤکدا دستور می دادند که سجده برای خدای تعالی بایستی بر زمین پاک باشد ولی بر تربت حضرت سید الشهداء ارواحنا فداه افضل و باعث زیادتی ثواب می گردد.
چنان چه شیخ الطائفه الامامیه ابی جعفر محمد بن حسن طوسی رضوان الله علیه در مصباح المتهجد روایت می نماید که حضرت امام صادق علیه السّلام مقداری از
ص: 352
تربت امام حسین علیه السّلام را بر پارچه زردی ریخته، موقع نماز مقابل خود باز نموده بر آن سجده می نمود.(1)
و تا مدتی شیعیان به این طریق خاک را با خود نگاه می داشتند. بعدها برای آن که تفریط نگردد با آب ممزوج نموده به صورت الواحی و قطعاتی که امروز به نام مهر نامیده می شود، جهت تبرک و تیمن با خود نگاه می دارند و در موقع نماز بر آن سجده می نمایند از جهت زیادتی فضلیت نه از جهت وجوب.
و الا بسیاری از اوقات که مهر از آن خاک پاک همراه ما نبوده بر خاک یا سنگ پاک سجده نموده و عمل فریضه را هم انجام داده ایم.
در سال 1374 که توفیق تشریف بیت الله الحرام نصیب داعی گردید یک ساعت به غروب مانده که از طیاره بیروت در مدینه فرود آمدیم و وقت تنگ بود در همان صحرا به نماز ایستادم جمعیت کثیر از مأمورین و غیره اطراف داعی اجتماع نموده و مراقب حالت سجده بوند چون دیدند مهری همراه ندارم بلکه بر زمین سجده می نمایم، تعجب نمودند. بعد از سلام شیوخ بزرگان آنها اطراف داعی جمع شده سؤال می نمودند: مگر شما از بت پرستان شیعیان نیستید؟ جواب دادم افتخار تشیع دارم ولی هرگز ما بت پرست نیستیم بلکه موحد و خدا پرست هستیم و این کلام شما تهمت به شیعیان است چه آن که آنها موحدین پاک دل
ص: 353
می باشند. گفتند غالبا ما بتها را از بغل آنها همین جا درآورده و شکسته ایم چگونه شما شیعه هستید که بت همراه ندارید؟ گفتم:
این کلمات اشتباه و تهمت بزرگ است. شیعیان از بت و بت پرستی بیزارند ولی چون به حکم قرآن ما مأموریم سجده به زمین پاک نماییم لذا قطعاتی از خاک پاک با خود بر می داریم که اگر در جائی که دست رسی به زمین پاک نداشته باشیم بر آن خاک پاک سجده نماییم؛ به همین جهت الحال که در این صحرا تمام زمین پاک است احتیاجی به آن خاک پاک نداریم، چنان چه دیدید حقیر به همین زمین سجده نمودم. این قبیل تهمتها قرنها است از حلقوم خوارج و نواصب که مایل به تفرقه مسلمین می باشد، بیرون آمده تا امروز که بر شما برادران اهل تسنن مشبته نموده اند که برادران شیعی خود را مشرک و بت پرست بخوانید. بالاخره تا غروب به قسمی با آن جمیعت بسیار که غالبا وهابی بودند صحبت نموده، از هم جدا شدیم. فاعتبروا یا اولی الابصار.
آیا سزاوار است در اطراف این مطلب به این سادگی آنقدر جار و جنجال راه بیاندازیم تا آنجا که ما را مشرک و کافر و بت پرست بخوانید و امر را بر عوام بی خبر مشتبه نمایید؟
ولی ما به دستور خود رسول خداصلی الله علیه وآله که مکرر فرمود: ائمه از عترت من عدیل القرآن و سفن نجات و باب حطه اند تبعیت و پیروی از آنها اسباب نجات و تمرد و دوری از آنها موجب هلاکت است، عمل می نماییم. چنان چه به بعض از آن اخبار در لیالی ماضیه اشاره نمودیم.
پس قول و فعل آن ذوات مقدسه طبق دستور آن حضرت برای ما حجت
ص: 354
است. به همین جهت پیروی از دستور آنها نموده، استحبابا عمل می نماییم.
ولی تعجب از علمای شما است که به فتاوای نادره عجیبه فقهاء اربعه و دیگران ابدا اعراض ندارند. یعنی اگر امام اعظم بگوید: در فقد آب باید با نبیذ وضو گرفت آقایان شافعی ها و مالکی ها و حنبلی ها اعتراض ندارند و یا اگر امام احمد معتقد به رؤیت خدای متعال گردد و مسح بر عمامه را جائز بداند، دیگران بر او خورده نگیرند و همچنین سایر فتاوای عجیبه نادره از قبیل نکاح با مادر در سفر و یا سجده بر عذره یابسه و یا با لفافه نکاح امهات نمودن و امثال اینها که بسیار است، مورد قدح هیچ فرقه ای قرار نگیرد؟!
ولی وقتی بگویند ائمه از عترت طاهره رسول الله صلی الله علیه وآله فرمودند سجده بر خاک پاک کربلا افضل از سایر خاک ها می باشد و مزید بر ثواب و مستحب است. آقایان داد و فریاد برپا کرده، جار و جنجال می نمایید که شیعیان مشرک و بت پست می باشند و موجب نفاق داخلی شده جنگ و برادر کشی را برپا میکنید و جاده را برای غلبه بیگانگان باز می نمایند؟!
درد دل بسیار است بگذاریم و بگذریم.
برویم بر سر مطلب اول و به جواب شما بپردازیم. ناله مظلومیت ما در روز جزامقابل رسول الله صلی الله علیه وآله اثر خواهد داد.
خامسا راجع به کبر سن و اجماع بیانی فرمودید. بعد از ده شب که با دلائل قطعیه عقلیه و نقلیه ثابت نمودیم بطلان اجماع و کبر سن را، تازه تجدید مرام
ص: 355
نموده و تکرار مطلب می نمایید و می خواهید وقت مجلس را به تکرار مطالب بگیرید با آن که در لیالی ماضیه جواب های کافی داده ایم ولی اینک هم شما را بلا جواب نمی گذاریم.
در موضوع سیاست مداری و کبر سن که دلیل حق تقدم برای خلیفه اول ابی بکر قرار دادید عرض می کنم چگونه مردم پی به این معنی بردند که برای کار بزرگ پیر مرد سیاست مداری لازم است ولی خدا و پیغمبر او ندانستند که ابی بکر پیر مرد سیاستمداری را در ابلاغ آیات اول سوره برائت معزول و علی جوان را منصوب نمودند؟!
نواب: قبله صاحب ببخشید که در میان صحبت شما وارد می شویم، این قضیه را مبهم نگذارید، یک شب دیگر هم اشاره فرمودید، درکجا و برای چه کار خلیفه ابی بکر رضی الله عنه را عزل و علی کرم الله وجهه را نصب نمودند؟ چون ما از آقایان (اشاره به علمای خودشان) که سؤال نمودیم مبهم جواب دادند که امر مهمی نبوده است، واضح بفرمایید تا حل معما گردد.
داعی: جمهور امت و جمیع علماء و مورخین فریقین (شیعه و سنی) بر آنند که چون آیات اول سوره برائت که نهمین سوره قرآن مجید است در مذمت مشرکین نازل شد خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله ابی بکر را طلبیده ده آیه از اول سوره برائت را به او داد، ببرد در مکه معظمه موسم حج برای اهل مکه قرائت نماید. چند منزلی که رفت جبرئیل نازل شد و عرض کرد:
ص: 356
«یا رسول الله ان الله تعالی یقرئک السلام و یقول لا یؤدی عنک الا انت او رجل منک»
(اداء و ابلاغ رسالت از تو احدی ننمایدمگر خود یا مردی که از خودت باشد)
لذا پیغمبرصلی الله علیه وآله علی علیه السّلام را طلبید و مأمور به این امر بزرگ نمود. فرمود: می روی هر کجا به ابی بکر رسیدی آیات برائت را از او بگیر، خودت ببر در مکه برای مشرکین اهل مکه قرائت کن. به فوریت علی علیه السّلام حرکت کرد در ذی الحلیفه به ابی بکر رسید. ابلاغ پیام رسول الله نمود، آیات را گرفت. رفت در مکه در حضور عامه مردم ابلاغ رسالت رسول الله را نمود. آن آیات را بر اهل مکه قرائت نمود، برگشت خدمت آن حضرت در مدینه منوره.
نواب: آیا در کتب معتبره ما هم این قضیه نوشته شده است؟
داعی: عرض کردم اجماع امت است و جمهور علماء و مورخین از شیعه و سنی متفقا ثبت نموده اند که قضیه همین قسم واقع گردیده.
ولی برای اطمینان قلب شما چند کتابی که الحال در نظر دارم به عرضتان می رسانم تا مراجعه فرموده حقیقت بر شما مکشوف گردد که امر مهمی بوده.
بخاری در جزء چهارم و پنجم صحیح(1) و عبدی در جزء دوم جمع بین الصحاح السته و بیهقی در صفحه 9 و 224 سنن(2) و ترمذی در صفحه 135 جلد
ص: 357
دوم جامع(1) و ابی داود در سنن وخوارزمی در مناقب(2) و شوکانی در صفحه 319 جلد دوم تفسیر(3) و ابن مغازلی فقیه شافعی در فضائل(4) و محمد بن طلحه شافعی در صفحه 17 مطالب السؤول(5) و شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 18 ینابیع الموده(6) به طرق مختلفه از روات و اکابر علمای عامه و محب الدین طبری در صفحه 147 ریاض النضره(7) و صفحه 69 ذخائر العقبی(8) و سبط بن الجوزی در صفحه 22 تذکره الخواص الامه(9) و امام ابو عبد الرحمن نسائی (که یکی از ائمه صحاح است) در صفحه 14 خصائص العلوی(10) شش حدیث در این باب نقل نموده و ابن کثیر در صفحه 38 جلد پنجم و صفحه 357 جلد هفتم تاریخ کبیر(11) و ابن حجر عسقلانی در صفحه 509 جلد دوم اصابه و جلال الدین
ص: 358
سیوطی در صفحه 208 جلد سوم در المنثور(1) در تفسیر آیه اول سوره برائت و طبری در صفحه 41 جلد دهم جامع البیان(2) در تفسیر آیه مذکوره و امام ثعلبی در تفسیر کشف البیان(3) و ابن کثیر در صفحه 333 جلد دوم تفسیر(4) و آلوسی در صفحه 268 جلد سیم روح المعانی(5) و ابن حجر مکی متعصب در صفحه 19 صواعق(6) و هیثمی در صفحه 29 جلد هفتم مجمع الزوائد(7) ومحمد بن یوسف گنجی شافعی در صفحه 125 کفایه الطالب(8) ضمن باب 62 مسندا از ابی بکر و از حافظ ابو نعیم و از مسند حافظ دمشقی از ابی نعیم به طرق مختلفه نقل نموده و امام احمد بن حنبل در صفحه 3/151 جلد اول و صفحه 283 جلد سیم و صفحه 164 و 165 جلد چهارم مسند(9) و حاکم در صفحه 51 جلد دوم مستدرک(10)
ص: 359
کتاب مغازلی و در صفحه 331 جلد دوم همان کتاب و مولی علی متقی در صفحه 246 تا صفحه 249 جلد اول کنز العمال(1) و صفحه 154 جلد ششم در فضائل علی علیه السّلام بالاخره این قضیه متواترا نقل گردیده و عموما تصدیق به صحت آن نموده اند.
سید عبد الحی: پیغمبری که جمیع افعال و اقوالش از جانب خداست چرا از اول این مأموریت را به علی کرم الله وجهه نداد و ابی بکر رضی الله عنه را مأمور ابلاغ نمود که بعدا پیام حق برسد علی برود و ابی بکر پیر مرد را از وسط راه برگرداند؟!
داعی: در علت اصلی چون بیانی در کتب ما و شما نقل نگردیده ما وارد نیستیم ولی به نظر داعی روی استحسان فکری گمان می کنم علت این تغییر اثبات مقام مقدس علی علیه السّلام بر دیگران بوده که بعد از هزار و سیصد و چهل سال تقریبا امشب جواب شما حاضر باشد که نگوئید ابی بکر از جهت کبر سن و
ص: 360
سیاست مداری حق تقدم در خلافت داشته! اگر از ابتداء این مأموریت را به علی علیه السّلام می دادند این امر عادی به نظر می آمد و ممکن نبود ظاهرا فضل و کرامتی برای علی علیه السّلام به این حدیث برای شما ثابت نماییم زیرا شما عادت دارید در مقابل هر حدیثی که اثبات فضیلت در مقام خلافت آن حضرت بنمایید تأویلات بارده نمائید و لو آن تأویل مانند بسیاری از تأویلات شما مضحک باشد.
لذا برای اثبات مقام مقدس علی علیه السّلام و حق تقدم او با صغر سن بر پیرمدان صحابه که بر جمع امت الی الحال کاملا مکشوف شود.
اولا آیات را به ابی بکر می دهد، بعد از رفتن چند منزل علی علیه السّلام را مأمور می نماید با توضیح به این که جبرئیل از جانب رب جلیل مرا امر به این کار نموده است و صریحا
گفته که خدا فرموده:
لن یؤدی عنک الا انت او رجل منک
(ادا و ابلاغ رسالت از تو، احدی هرگز نمی نماید مگر خودت یا مردی که از خود تو باشد)
پس رفتن و برگشتن ابی بکر از وسط راه دلیلی بر اثبات مقام علی علیه السّلام و حق تقدم او بر دیگران می باشد، که می رساند ابلاغ رسالت حق تعالی یعنی نبوت و خلافت ربطی به پیری و جوانی ندارد. هزار نکته باریکتر ز مو اینجاست.
اگر برای ابی بکر پیر مردی و سیاستمداری موجب حق تقدم بود، نبایستی از چنین امر مقدسی عزل گردد و حال آنکه ابلاغ رسالت مخصوص پیغمبرصلی الله علیه وآله می باشد.
سید: در بعض اخبار از ابو هریره نقل نموده اند که علی کرم الله وجهه مأمور
ص: 361
گردید که با ابابکر رضی الله عنه توأماً به مکه بروند، ابی بکر مناسک حج را به مردم ارائه دهد و علی آیات سوره برائت را قرائت نماید. پس به این جهت هر دو با هم مساوی در ابلاغ رسالت بودند.
داعی: اولا این خبر از مخترعات بکریون است چه آنکه دیگران نقل نمودند ثانیا اخبار عزل ابی بکر و ارسال علی برای ابلاغ رسالت منفردا به مکه مجمع علیه امت است.
و در صحاح مسانید ملل موافق و مخالف با اسانید مستفیضه به حد تواتر ثابت می باشد.
بدیهی است تمسک به صحاح احادیث کثیره مستفیضه الاسانید متفق علیه جمهور امت است و اگر خبر واحدی معارض صحاح کثیره باشد خود بهتر می دانید که به قاعده محدثین و اصولیین ترک و طرح آن واجب می باشد اگر چه آن خبر واحد صحیح هم باشد-مظنون است پس ترک معلوم برای خبر مظنون جائز نیست.
پس خبر عزل ابی بکر و نصب علی و برگشتن ابی بکر به مدینه با حال حزن و گفتگوی پیغمبر با او، دلداری دادن او که امر خدا چنین بوده از مسلمات خبریه می باشد.
و نیز خود دلیل کاملی است که حق تقدم مربوط به کبر سن و پیری نیست بلکه با دلائل عقل و نقل ثابت است که حق تقدم مربوط به کبر سن و پیری نیست بلکه با دلائل عقل و نقل ثابت است که حق تقدم در امت و جامعه بشر به علم و دانش و تقوی است. هر فردی از افراد بشر که از جهت علم و فضل و
ص: 362
تقوی برتری دارد حق تقدم در جامعه برای اوست زیرا که فرموده آن حضرت است:
الناس موتی و اهل العلم احیاء(1)
(تمام مردم مردگانند مگر اهل علم که حیات و زندگانی آنهاست)
به همین جهت رسول اکرم صلی الله علیه وآله علی علیه السّلام را مقدم داشت بر دیگران از صحابه که فرمود: علی باب علم من است پس باب علم رسول الله اقدم از سایرین می باشد.
ولو آن که صحابه پیغمبرصلی الله علیه وآله هر یک که بر اطاعت آن حضرت ثابت قدم ماندند، فضائلی داشتند. ما هم منکر فضائل صحابه نیستیم ولی فضائل آنها هرگز مقابله با باب علم رسول الله صلی الله علیه وآله نمی نماید زیرا مقام و مرتبه او مقام افضلیت است.
اگر حق تقدم برای فردی از افراد صحابه بود قطعا رسول اکرم صلی الله علیه وآله امر می فرمود امت پیروی از او بنماید. بدیهی است این امر الهی است که ابدا ربطی به پیری و جوانی ندارد بلکه هر کس را پروردگار، لایق و قابل این مقام بداند خواه پیر و یا جوان امر به اطاعت او می نماید.
چنان چه اکابر علماء شما عموما شرح فرستادن علی علیه السّلام را به یمن برای قضاوت و هدایت انها نقل نموده اند، مخصوصا امام ابو عبد الرحمن نسائی (که
ص: 363
یکی از ائمه اعلام صحاح سته می باشد) در خصائص العلوی(1) شش حدیث در این باب آورده و نیز ابوالقاسم حسین بن محمد (راغب اصفهانی) در صفحه 212 جلد دوم محاضرات(2) الادباء و دیگران نقل نمودند که خلاصه آنها با سلسله
ص: 364
اسناد این است که وقتی رسول اکرم صلی الله علیه وآله علی علیه السّلام را مأمور نمود به یمن جهت
ص: 365
قضاوت و هدایت خلق برود، عرض کرد من جوانم چگونه مرا بر پیران قوم نمودند که خلاصه آنها با سلسله اسناد این است که وقتی رسول اکرم صلی الله علیه وآله علی علیه السّلام را مأمور نمود به یمن جهت قضاوت و هدایت خلق برود، عرض کرد من جوانم چگونه مرا بر پیران قوم مبعوث می گردانی؟ حضرت فرمود:
ان الله سیهدی قلبک و یثبت لسانک
(یعنی زود است که خداوند راهنمائی کند قلب تو را به علم قضا و ثابت کند زبان تورا)
اگر کبر سن شرط در تقدم بود؟ پس چرا با بودن کبار صحابه و شیوخ و پیرمردانی مانند ابی بکر، علی علیه السّلام را مأمور قضاوت و هدایت اهل یمن نمود؟
پس معلوم می شود در هدایت و قضاوت بر خلق کم و زیاد سن، پیری و جوانی مدخلیت ندارد، فقط علم و فضل و تقوی و نص بالخصوص لازم است.
و چنین نصی در قرآن و اخبار جز برای علی علیه السّلام نبوده چنان چه صریحا در آیه 8 سوره رعد به پیغمبرصلی الله علیه وآله خطاب می فرماید:
{انما انت منذر و لکل قوم هاد}
(تو ترساننده و بیم دهنده ای و برای هر قومی راهنمائی می باشد)
و آن راه نماینده و هادی امت بعد از پیغمبرصلی الله علیه وآله علی و عترت طاهره علیهم السّلام بودند چنان چه امام ثعلبی در تفسیر کشف البیان(1) و محمد بن جریر طبری در تفسیر(2) و محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب 62 کفایه الطالب مسندا از
ص: 366
تاریخ ابن عساکر(1) و شیخ سلیمان بلخی حنفی در آخر باب 26 ینابیع الموده(2) از ثعلبی و حموینی(3) و حاکم ابو القاسم حسکانی(4) و ابن صباغ مالکی(5) و میر سیدعلی همدانی(6) و مناقب خوارزمی از ابن عباس و مولانا امیر المؤمنین و ابو هریره اسلمی یازده خبر نقل می نمایند به الفاظ و عبارات مختلفه که خلاصه همه آنها این است که وقتی این آیه نازل شد، رسول اکرم صلی الله علیه وآله دست به سینه خودگذارد، فرمود: «انا المنذر» آن گاه دست به سینه علی گذارد و فرمود: «انت الهادی و بک یهتدی المهتدون» (یعنی تو هادی ایی (در این امتی بعد از من) و به تو هدایت می شوند هدایت یافتگان).
و اگر چنین نصی درباره دیگران آمده بود قطعا ما پیرو آن می شدیم و چون اختصاص به علی علیه السّلام داده شده ما ناچاریم پیرو آن بزرگوار باشیم و نظری به پیری و جوانی نداریم.
ص: 367
و اما این که فرمودید علی علیه السّلام چون جوان و کم تجربه بود، قدرت و توانایی خلافت نداشت! چنان چه بعد از بیست و پنج سال هم که به خلافت رسید به واسطه عدم حسن سیاست آن جناب، آن همه خونریزی ها و انقلابات برپا شد؟!!
نمی دانم عمدا یا سهوا یا تبعا للاسلاف این بیان را نمودید و الا یک فرد عالم دقیق هرگز تفوه به این مقال نمی نماید.
نفهمیدیم مراد از سیاست در نظر آقایان چیست؟ اگر مراد دروغ گفتن و حیله ورزیدن و دسیسه به کار بردن وحق و باطل را ممزوج ونفاق نمودن است (که ابناء هر زمان برای حفظ مقام و منصب خود در هر زمان به کار برده و می برند) تصدیق می کنم که علی علیه السّلام فاقد چنین سیاستی بوده و آن حضرت هرگز سیاستمدار به این معانی نبوده.
چون این نوع اعمال سیاست به معانی حقیقی نیست بلکه شرارت و سراپا مکر و خدعه و حیله و تزویر است که مردمان جاه طلب برای رسیدن به هدف ومقصد و حفظ جاه و مقام خود به کار می برند.
سیاست حقیقی آن است که با عدل و انصاف توأم و «وضع شیء در ما وضع له» بنماید. چنین سیاستی در نزد اهل حق پیدا می شود که طالب جاه و مقام فانی نیستند بلکه مایلند فقط اجراء حق بشود فلذا آن حضرت که مجسمه حق و حقیقت و عدالت و انصاف و صداقت و درستی بوده، اهل آن نوع از سیاست که دیگران واجد بودند، نبوده.
ص: 368
چنان چه قبلا عرض کردم وقتی به خلافت ظاهری رسید فوری تمام حکام مأمورینی که روی کار بودند معزول نمود عبد الله بن عباس (ابن عم آن حضرت) و دیگران عرض کردند خوب است قدری ابلاغ این حکم را به تأخیر بیندازید تا همگی حکام و مأمورین ایالات به مقام خلافت شما تسلیم گردند آنگاه حکم عزل آنها را به تدریج ابلاغ فرمایید.
حضرت فرمودند: از جهت حفظ سیاست ظاهری صلاح بینی نمودید ولی هیچ می دانید در مدتی که من برای حفظ سیاست ظاهری حکام ظالم جابر را بر مسند خود باقی بگذارم و راضی شوم به بقای آنها ولو موقت و ظاهری باشد، عند الله مسئول تمام اعمال آنها هستم و در موقف حساب باید جواب بدهم؟
قطع بدانید که علی علیه السّلام هرگز چنین عملی را نمی نماید.
لذا حکم عزل آنها را برای حفظ عدالت، فوری ابلاغ و همان حکم سبب طغیان معاویه علیه الهاویه و طلحه و زبیر و دیگران گردید که علم مخالفت بلند و روی هوا و هوسهای شیطانی ایجاد انقلاب و خونریزی نمودند.
طبری در تاریخ خود و ابن عبد ربه در عقد الفرید و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه(1) و دیگران نقل نموده اند که مکررعلی علیه السّلام می فرمود: اگر ملاحظه
ص: 369
دین و تقوی و عدل و انصاف نبود من از تمام عرب زیرک تر و مکار تر و داهیه ام بیشتر بود.
آقایان محترم اشتباه فرمودید و بدون تحقیق تحت تأثیر گفتار بیجا قرار گرفتید که گمان نمودید انقلاب در دوره خلافت آن حضرت و پراکندگی از اطراف آن بزرگوار از
جهت عدم سیاست بوده و حال آن که این طور نبوده بلکه علل دیگری در کار بوده که با این وقت تنگ نمی توانم تمام علل را مبسوطا ذکر نمایم فقط برای رفع اشتباه شما به بعض از آن علل اشاره می نمایم تا معما حل گردد.
اولا در مدت بیست پنج سال تقریبا مردم به کینه و عداوت و دشمنی آن حضرت تربیت شدند. بسیار مشکل بود دفعه همگی زیر بار ولایت رفته و تصدیق مقام آن حضرت را بنمایند چنان چه از روز اول خلافت یکی از بزرگ زادگان آن زمان از در مسجد وارد شد. آن حضرت را که روی منبر دید بلند گفت: کور شود آن چشمی که به جای خلیفه عمر، علی را روی منبر ببیند!
ثانیا مردمان دنیا طلب توانائی قبول عدل و عدالت آن حضرت را نداشتند
ص: 370
مخصوصا در سنوات اخیره دوره زمامداری اموی ها، درخلافت عثمان که آزاد مطلق بودند. لذا دم از مخالفت زدند تا فردی روی کار آید که امیال دنیا طلبی آنها را تأمین نماید چنان چه در دوره خلافت معاویه امیال و آرزوهای آنها برآورده شد و به مقاصد دنیا طلبی خود رسیدند.
فلذا طلحه و زبیر که در روز اول بیعت نمودند همین که تقاضای حکومت از آن حضرت نمودند و مورد قبول واقع نشد فوری بیعت را شکسته و فتنه جمل و بصره را برپا نمودند.
ثالثا خوب است دقیقانه به تاریخ بنگرید و منصفانه قضاوت نماید ببینید سر فته و فساد و انقلاب در اول امر خلافت که بوده؟ چه کسی مردم را تحریص و ترغیب به مخالفت و انقلاب نمود و باعث ریزش خونهای بسیار گردید؟
آیا آن کس جز ام المؤمنین عایشه فرد دیگری بوده؟ آیا عایشه نبود که به شهادت تمام علماء محدثین و مورخین اسلام از شیعه و سنی، سوار شتر شد و برخلاف دستور خدا وپیغمبر که امر فرموده بودند در خانه بنشیند، به بصره رفت و ایجاد فتنه و فساد و انقلاب نمود و سبب ریزش خونهای بسیار از مسلمین گردید؟
پس عدم سیاستمداری آن حضرت سبب انقلاب و فتنه و فساد نشد، بلکه رویه و رفتار تربیت شدگان بیست و پنج ساله و کینه و عداوت ام المؤمنین عایشه و حرص و آز دنیا طلبان مسبب انقلاب وخونریزی شد.
رابعا راجع به جنگهای داخلی و خونریزی اشاره نمودید که به واسطه عدم حسن سیاست آن حضرت بوده، این هم اشتباه بزرگی است که بدون دقت در
ص: 371
تاریخ بیان نمودید.
اولا اگر عمیقانه و منصفانه توجه کنید می بینید که با منع صریح پیغمبر جدا در مقابل آن حضرت قیام نمود و ریشه تمام جنگ ها و خون ریزی ها گردید.
زیرا اگر عایشه قیام نکرده بود، کسی جرأت نمی کرد در مقابل آن حضرت قیام نماید چه آن که رسول اکرم صلی الله علیه وآله صریحا فرموده بود: جنگ باعلی جنگ با من است(1) پس کسی که مردم راجرأت داد و به جنگ آن حضرت کشید عایشه بود
ص: 372
که جنگ جمل را تشکیل داد و با کلمات ناهنجار نسبت به آن حضرت میدان حرب را گرم و مردم را جری نمود.
ثانیا جنگهای آن حضرت با منافقین ومخالفین در بصره و صفین و نهروان مانند جنگ های رسول الله صلی الله علیه وآله با کفار بوده.
شیخ: چگونه جنگهای با مسلمین با مشرکی بوده است.
داعی: چون رسول اکرم صلی الله علیه وآله بنا بر اخباری که اکابر علماء شما مانند امام احمد حنبل در مسند(1) و سبط ابن جوزی در تذکره الخواص(2)
و سلیمان بلخی
ص: 373
در ینابیع الموده(1) و امام ابو عبد الرحمن نسائی در خصائص العلوی(2) ومحمد بن طلحه شافعی در مطالب السؤول(3) و محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب کفایه الطالب(4) و ابن ابی الحدید در صفحه 67 جلد اول شرح نهج البلاغه(5)
ص: 374
(چاپ مصر) نقل نموده اند.
خبر از جنگ های علی علیه السّلام به عنوان ناکثین و قاسطین و مارقین داده که مراد از ناکثین طلحه و زبیر و اطرافیان آنها بودند و مراد از قاسطین معاویه و اتباع او و مراد ازمارقین خوارج نهروان بودند که تمامی آنها اهل بغی و قتل آنها واجب بوده است و خاتم الانبیاء خبر از آن جنگها داده و امر به آن فرموده، چنانچه محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب 37 کفایه الطالب(1) مسندا حدیثی نقل
ص: 375
نموده از سعید بن جبیر از ابن عباس (حبر امت) رضوان الله علیه که رسول اکرم صلی الله علیه وآله به ام سلمه (ام المؤمنین) فرمود:
هذا علی بن ابی طالب لحمه من لحمی و دممه من دمی و هو منی بمنزلة هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی یا ام سلمة هذا علی امیر المومنین و سید المرسلین و وعاء علمی و وصیی و بابی الذی اوتی منه و هو الآخرة و معی فی المقام الا علی یقتل القاسطین و المارقین و الناکثین.
(این علی گوشتش گوشت من و خونش خون من است و او از من به منزله هارون است از موسی الا آنکه پیغمبری بعد از من نمی باشد ای ام سلمه این علی امیر المؤمنین و سید المسلمین و مخزن علم من و وصی من و باب علوم من است که می آیند از او و اوست برادر من در دنیا و آخرت و با من است در مقام اعلا و جنگ می کند با ناکثین و قاسطین و مارقین.)
آنگاه محمد بن یوسف بعد از نقل این حدیث اظهار نظر نموده، گوید: این حدیث دلالت کامله دارد بر این که رسول اکرم صلی الله علیه وآله وعده داد علی علیه السّلام را به جنگ آن سه طایفه و قطعا فرموده آن حضرت حق و وعده ای که فرموده راست بوده و به تحقیق امر فرمود: به علی جنگ کردن با آن سه طایفه را و قطعا فرموده آن حضرت حق و وعده ای که فرموده راست بوده و به تحقیق امر فرمود به علی
ص: 376
جنگ کردن با آن سه طایفه را چنان چه در خبر است مسندا از مخنف بن سلیم که گفت ابو ایوب انصاری (که از کبار صحابه رسول الله صلی الله علیه وآله بود) با لشکری آماده جنگ شد به او گفتم کار تو ای ابا ایوب عجیب است تو همان هستی که در رکاب رسول خداصلی الله علیه وآله با مشرکین جنگ نمودی اینک آماده جنگ با مسلمانان شده ای در جواب گفت:
«ان رسول الله صلی الله علیه وآله امرنی بقتال ثلاثة الناکثین و القاسطین و المارقین.»
(رسول خدا مرا امر فرموده به جنگ نمودن سه طایفه که ناکثین و قاسطین و مارقین باشند.)
و اما این که عرض کردم جنگهای امیر المؤمنین صلوات الله علیه با اهل بصره (جمل) و با معاویه (صفین) و با اهل نهروان مانند جنگ با کفار و مشرکین بوده خبری است که اکابر علماء خودتان مانند امام ابو عبدالرحمن نسائی در خصائص العلوی(1) حدیث 155 مسندا از ابی سعید خدری و سلیمان بلخی حنفی در صفحه 59 ینابیع الموده(2) ضمن باب یازدهم از جمع الفرائد از ابی سعید نقل
ص: 377
می نماید که گفت: ما با صحابه نشسته منتظر رسول خداصلی الله علیه وآله بودیم پس آن حضرت به سوی ما آمد در حالتی که تسمیة نعلین آن حضرت قطع شده بود آن نعل را افکند به سمت علی علیه السّلام و علی مشغول دوختن نعل آن حضرت شد آنگاه حضرت یازدهم از جمع الفرائد از ابی سعید نقل می نماید که گفت: ما با صحابه نشسته منتظر رسول خداصلی الله علیه وآله بودیم پس آن حضرت به سوی ما آمد در حالتی که تسمیة نعلین آن حضرت قطع شده بود آن نعل را افکند به سمت علی علیه السّلام و علی مشغول دوختن نعل آن حضرت شد آنگاه حضرت فرمود:
ص: 378
«ان منکم من یقاتل علی تأویل القرآن کما قاتلت علی تنزیله فقال ابوبکر انا فقال صلی الله علیه وآله: لا فقال عمر: انا! فقال صلی الله علیه وآله: لا و لکن خاصف النعل.»
(از شما کسی هست که جنگ می کند بر تأویل و معنای قرآن چنان چه من جنگ کردم با کفار و مشرکین به ظاهر قرآن پس ابوبکر عرض کرد آن شخص من هستم فرمود نه پس عمر گفت: من هستم؟ فرمود: و لکن آن شخص دوزنده نعل من است. (یعنی علی است)
پس این حدیث نص صریح است بر این که جنگ های علی علیه السّلام جهاد بر حق و برای حفظ معنی و تأویل و حقیقت قرآن بوده چنان که جنگ های رسول الله صلی الله علیه وآله برای تنزیل و نزول ظاهر قرآن بوده.
و آن سه جنگی که علی علیه السّلام نمود به حکم فرموده رسول اکرم صلی الله علیه وآله جنگ با مسلمین نبوده چون اگر جنگ با مسلمین بود حتما آن حضرت نهی از آن می نمود نه آن که امر به آنها نماید و آنها را نام گذاری نماید به نام ناکثین و قاسطین و مارقین که خود دلیل کامل بر ارتداد آنها و قیام در مقابل قرآن بوده چنان چه مشرکین قیام در مقابل قرآن نمودند.
پس انقلابات و جنگ های امیر المؤمنین علیه السّلام روی عدم حسن سیاست نبوده بلکه روی نفاق و رؤیت و عدم توجه مخالفین به قواعد و قوانین ودستورات رسول الله صلی الله علیه وآله بوده است.
شما اگر از روی علم و انصاف و بی طرفانه به رویه و رفتار حکومت شرعی کامل خلافت پنج ساله آن حضرت و احکامی که به حکام ولایات و مأمورین
ص: 379
لشکری و کشوری صادر می فرمود، مراجعه نمایید مانند دستوراتی که به مالک ابن اشتر و محمد بن ابی بکر در حکومت مصر به عثمان بن حنیف و عبد الله بن عباس در حکومت بصره و بقثم بن عباس در حکومت مکه و به سایر عمال خود در حین مأموریت های آنها داده که در نهج البلاغه ضبط گردیده، تصدیق خواهید نمود که بعد از رسول اکرم صلی الله علیه وآله سیاستمدار عادل نوع پروری مانند علی علیه السّلام چشم روزگار ندیده که دوست و دشمن معتقد به این معنی می باشد.
برای آنکه آن حضرت در ورع و تقوی امام المتقین بوده، در علم و دانش عالم به کتاب الله و تفسیر و تأویل و ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه و مجمل و مفصل آن، به علاوه عالم به غیب و شهود بوده.
شیخ: معانی این جمله مبهم را نفهمیدم که سیدنا علی کرم الله وجهه را عالم به غیب و شهود خواندید، معنی غیب و شهود را نفهمیدم. متمنی است واضح تر بیان فرمایید.
داعی: ابهامی در این معنی نبوده. علم به غیب یعنی احاطه بر بواطن امور و آگاهی بر اسرار پوشیده از خلایق که عالم به آن به افاضات غیب الغیوب جلّ و علا انبیاء و اوصیاء آنها بودند، البته هر یک به مقداری که خداوند متعال برای آنها صلاح دیده و مقتضای دعوات آنها بوده، آگاهی بر امورغیبیه داشتند.
و بعد از خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله علام به چنین علمی شخص امیر المؤمنین علی علیه السّلام بوده است.
شیخ: ازجناب عالی انتظار نداشتم که عقاید باطله غلات شیعه را با این که از آنها بیزاری می جویید، بیان نمایید.
ص: 380
بدیهی است که تعریف بما لا یرضی صاحبه می باشد زیرا که علم غیب از مخصوصات ذات باری تعالی می باشد و احدی از عباد در این علم راه ندارد.
داعی: این گفتار شما همان اشتباهی است که عمدا یا سهوا گذشتگان شما نموده اند. اینک شما هم بدون تفکر و تعقل و تعمق تبعا للاسلاف بر زبان جاری نمودید. اگر قدری دقیق می شدید، کشف حجب بر شما می شد و می دانستید که معتقد بودن به علم غیب از برای انبیاء عظام و اوصیاء کرام و برگزیدگان حق تعالی ابدا ربطی به غلو ندارد، بلکه برای آنها امر عادی بوده است و خود اثبات مقام عبودیت خالص است، جهت آن که عقل و نقل و
نص صریح قرآن مجید شاهد بر این معنی می باشد.
شیخ: بی لطفی فرمودید که اشاره به قرآن نمودید زیرا که نص قرآن کریم بر خلاف بیان شما وارد است.
داعی: خیلی ممنون می شود آیات بر خلاف را که می فرمایید قرائت فرمایید.
شیخ: آیات چندی در قرآن کریم شاهد بر این عرض حقیر می باشد اولا در آیه 59 سوره انعام صریحا می فرماید:
{وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ لا یَعْلَمُها إِلاّ هُوَ وَ یَعْلَمُ ما فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلاّ یَعْلَمُها وَ لا حَبَّةٍ فی ظُلُماتِ اْلأَرْضِ وَ لا رَطْبٍ وَ لا یابِسٍ إِلاّ فی کِتابٍ مُبینٍ}
(کلید خزائن غیب نزد خداست و کسی جز خدا بر آن گاه نیست و نیز آنچه در خشکی و دریا است همه می داند و هیچ برگی از درخت نیفتد
ص: 381
مرگ آن که او آگاه است و هیچ دانه در زیر تاریکی های زمین و هیچ تر و خشکی نیست جز آن که درکتاب مبین مسطور است.)
این آیه دلیل قاطع است بر این که جز ذات پروردگار احدی عالم به علم غیب نیست و هر کس علم به غیب را برای غیر خدا قائل شود غلو نموده و بنده ضعیف را شریک در صفت خدایی قرار داده و حال آنکه ذات پروردگار معری و مبرای از شریک است ذاتا و صفه و این که فرمودید سیدنا علی کرم الله وجهه عالم به علم غیب بوده است علاوه بر این که او را در صفت مخصوص خدا شریک قرار داده اید مقامش را بالاتر از مقام پیغمبر بزرگ برده اید زیرا خود پیغمبرصلی الله علیه وآله مکرر می فرمود: من بشری هستم مانند شما و عالم به علم غیب خدا است و صریحا اظهار عجز از علم غیب می نمود. مگر آیه 110 سوره کهف را مطالعه ننموده اید که فرمود:
{قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحی إِلَیَّ أَنَّما إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ}
(ای رسول بگو به امت که من مانند شما بشر هستم (تنها فرق میان من با شما این است) که به من وحی می رسد جز این نیست که خدای شما خدای یکتاست)
و نیز در آیه 188 سوره اعراف فرمود:
{قُلْ لا أَمْلِکُ لِنَفْسی نَفْعًا وَ لا ضَرًّا إِلاّ ما شاءَ اللّهُ وَ لَوْ کُنْتُ أَعْلَمُ الْغَیْبَ لاَسْتَکْثَرْتُ مِنَ الْخَیْرِ وَ ما مَسَّنِیَ السُّوءُ إِنْ أَنَا إِلاّ نَذیرٌ وَ بَشیرٌ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ}
(ای رسول بگو به امت که من مالک نفع و ضرر خویش نیستم مگر آنچه
ص: 382
خدا بر من خواسته است و اگر من از غیب جز آن چه به وحی می دانم (یعنی به افاضه غیب الغیوب آگاه بودم بر خیر و نفع خویش همیشه می افزودم و هیچ گاه زیان و رنج نمی دیدم من نیستم مگر رسول ترساننده و بشارت دهنده اهل ایمان.)
و در آیه 33 سوره هود فرموده:
{وَ لا أَقُولُ لَکُمْ عِنْدی خَزائِنُ اللّهِ وَ لا أَعْلَمُ الْغَیْبَ}
(و نمی گویم من به شما که خزائن خدا نزد من است و نه مدعیم که از علم غیب حق آگاهی دارم.)
و در سوره 66 النمل فرمود:
{قُلْ لا یَعْلَمُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ الْغَیْبَ إِلاَّ اللّهُ وَ ما یَشْعُرُونَ أَیّانَ یُبْعَثُونَ}
(ای رسول ما بگو که در همه آسمانها و زمین جز خدا کسی از علم غیب آگاه نیست و هیچ نمی دانند که چه هنگام زنده و برانگیخته خواهند شد.)
در صورتی که خود پیغمبر به صریح این آیات شریفه اذعان دارد به ندانستن علم غیب و این علم را از مخصوصات ذات الهی می داند شما چگونه چنین علمی را جهت علی قائلید پس این عقیده نیست مگر آن که مقام علی بایستی از مقام پیغمبر بالاتر باشد.
مگر نه این است که در آیه 174 سوره آل عمران فرموده:
{وَ ما کانَ اللّهُ لِیُطْلِعَکُمْ عَلَی الْغَیْبِ}
(خدای متعال همه شما را از سر غیب آگاه نسازد)
پس روی چه قاعده شما عمل غیب را برای غیر خدا قائل می شوید، اگر این
ص: 383
عقیده غلو نیست که علی را شریک خدا قرار دهید، پس غلو چه چیز است؟
داعی: مقدمات بیانات شما صحیح است و مورد قبول است و عقیده همه ما می باشد ولی نتیجه ای که از مقدمات گفتارتان گرفتید نارسا می باشد.
اما در مقدمات اولیه که فرمودید: عالم به علم غیب ذات پرودگار است و کلید و مفتاح علم غیب در نزد خدای متعال می باشد و نظر به آیه آخر سوره کهف رسول خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله و تمام انبیاء عظام و اوصیاء کرم و ائمه طاهرین سلام الله علیهم اجمعین بشری هستند مانند سایر افراد بشر و در ساختمان هیاکلشان چیزی زیادتی ندارد و آنچه در هیاکل جسمانی دیگران به کار رفته دروجودات مقدسه آنها نیز به کار رفته، ابدا شک و شبهه ای نیست و عقاید جمیع امامیه همین است و آیاتی که شما قرائت نمودید هر یک در محل خود صحیح است.
و اما آیه سوره مبارکه هود را که قرائت نمودید مربوط به حضرت نوح شیخ الانبیاء علی نبینا و آله و علیه السلام می باشد.
و آنچه مخصوص به پیغمبر با عظمت ما است آیه 50 سوره انعام می باشد که وقتی کفار و مشرکین از آن حضرت اقتراح آیات می کردند که چرا گنجی بر او فرود نمی آید و چرا غیب مستمر نمی داند در جواب آنها این آیه شریفه آمد:
{قُلْ لا أَقُولُ لَکُمْ عِنْدی خَزائِنُ اللّهِ وَ لا أَعْلَمُ الْغَیْبَ وَ لا أَقُولُ لَکُمْ إِنّی مَلَکٌ إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّ ما یُوحی إِلَیَّ}
(بگو نمی گویم من به شما که خزائن خدا نزد من است و نه مدعیم که از علم غیب آگاهی دارم و نه دعوی کنم که فرشته آسمانم (دعوی من شما
ص: 384
تنها این است که)من پیروی نمی کنم جز آنچه را که به من وحی می رسد)
و مقصود از نزول این آیه شریفه جلوگیری از هوس بازی های مردم جاهل بوده که بدانند دستگاه الوهیت و مقام رسالت و نبوت بالاتر از آن است که مانند خیمه شب بازی در دسترس هوس بازی آنها قرار گیرد.
و اما علم غیبی که ما برای انبیاء و اوصیاء آنها قائلیم شرکت در صفت خدائی نیست بلکه قسمتی از وحی و الهام است که از جانب خدا بر آنها نزول و پرده ها برداشته و حقایق را بر آنها کشف می نمودند.
خوب است مطالب را باز کنیم و واضح تر بیان حقیقت نماییم تا کشف حجب گردد و شیادها نسبت به عقاید شیعیان دخالت های بیجا ننمایند و تهمت ها نزنند و نگویند شیعیان مشرک هستند، چون امامان خود را شریک در علم خدا می دانند.
آنچه ما جماعت شیعه امامیه معتقدیم آن است که علم بر دو قسم است: ذاتی و عرضی.
علم ذاتی که ابدا عرضی در او راه ندارد و اطلاق مطلق منحصر به فرد اکمل است، مخصوصا ذات پروردگار اکبر اعظم می باشد و ما غیر از اثبات اجمالی آن علم راهی بر تصور حقیقت آن نداریم و هرچه تعبیر و تقدی نماییم از تنگی عبارت است و الا علم بالذات در محاطه عقل بشر عاجز متصور نمی شود.
و اما قسم دوم علم عرضی است که آدمی اعم از پیغمبر و امت، امام و مأموم
ص: 385
ذاتا دارای علم نمی باشند بعدها به آنها افاضه می شود و این نوع از علم بر دو قسم است تحصیلی و لدنی و این هر دو قسم از افاضات فیض ربانی حق تعالی است.
آن محصلی که تحصیل می نماید، تا افاضه حضرت یزدان نباشد زحمات او به جائی نمی رسد؛ هرچند زحمت بکشد عالم نشود مگر با توجهات حق تعالی منتها با اسباب مدرسه رفتن و معلم دیدن که به مرور ایام به همان مقدار که زحمت کشیده کسب فیض می نمایند.
و اما قسم دوم از علم عرضی را علم لدنی می گویند یعنی بی واسطه کسب فیض می نماید بدون تحصیل و تلقین حروف، افاضه مستقیم از مبدء فیاض علی الاطلاق می شود و عالم می گردد.
چنان چه در ایه 64 سوره کهف فرموده:
{و علمناه من لدنا علما}
(وی را نزد خود علم لدنی و اسرار غیبی بیاموختیم)
احدی از شیعان نگفته و ادعاء ننموده که علم به مغیبات جزء ذات پیغمبر و امام است یعنی ذاتا پیغمبرصلی الله علیه وآله و امام ها علام به علم غیب بوده اند همان قسمی که خدای متعال عالم است و اگر کسی چنین ادعایی نماید قطعا جزء غلات و کافر می باشد و ما شیعان امامیه از آنها بی زاری می جوییم.
ولی آنچه ما میگوییم و عقیده به آن داریم این است که حضرت احدیت جل و علا مجبور و محدود نمی باشد بلکه فعال ما یشاء قادر بالاستقلال می باشد در مواقعی که مشیت او تعلق گیرد به هر خلقی از مخلوقات که
صلاح و مقتضی
ص: 386
بداند علم و قدرت بدهد قادر و توانا می باشد.
منتها گاهی به وسیله و واسطه معلم بشری و گاهی بی واسطه افاضه فیض می نماید که از آن علم بی واسطه تعبیر به علم لدنی و علم غیب می نماییم که بدون مکتب رفتن و معلم دیدن درک فیض می نماید به قول شاعر:
نگار من که به
مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسئله آموز هر مدرس شد
شیخ: بیان مقدماتی شما صحیح است ولی مشیت خداوندی به چنین امر غیر طبیعی تعلق نمی گیرد که از علم غیب خود بدون معلم و مدرس افاضه نماید.
داعی: اشتباه شما و أقران شما در همینجا است که قدری فکر نمی کنید، حتی بر خلاف عده بسیاری از محققین علمای خودتان صحبت می فرمایید و الا این مطلب به قدری ساده و واضح است که محتاج بحث نمی باشد.
در این که خداوند متعال به تمام انبیاء و اوصیاء آنها که برگزیده گان او هستند به اندازه و مقداری که برای محیط هر یک لازم بوده است افاضه غیبی نموده شبهه ای نمی باشد.
شیخ: در مقابل این آیات منفی قرآن که صریحا نفی علم غیب را از افراد می نماید چه دلیل مثبتی بر مدعای خود دارید؟
داعی: ما مخالف با آیات منفی قرآن نیستیم زیرا هر آیه ای از قرآن برای امری مخصوص نازل گردیده که گاهی منفی و گاهی مثبت به مقتضای حال بوده است فلذا درباره قرآن بزرگان گفته اند آیات القرآن یشدد بعضها بعضا.
در مقابل تقاضای مشرکین و کفار که پیوسته از آن حضرت اقتراح آیات می کردند که فی الحقیقه می خواستند مقام نبوت را بازیچه دست خود قرار دهند
ص: 387
آیات نفی نازل می شد.
ولی برای اثبات اصل موضوع آیات مثبته نازل نموده تا کشف حقیقت گردد و اما دلائل از قرآن مجید و اخبار صحیحه و تاریخ که مورد توجه علمای خودتان هم می باشد حتی بیگانگان هم تصدیق دارند، بسیار است.
شیخ: خیلی عجیب است که می فرمایید دلیل مثبت در قرآن کریم است متمنی است آن آیات را قرائت فرمائید.
داعی: تعجب نفرمایید خودتان هم می دانید منتها صلاحتان نیست تصدیق نمایید، زیرا در اثبات مقام خلافت به عقیده خودتان اسباب زحمت می شود تا متابعت از اسلاف شما را وادار به تعجب نموده است.
اولا در آیه 26 سوره جن صریحا می فرماید:
{ عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلی غَیْبِهِ أَحَدًا إِلاّ مَنِ ارْتَضی مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ یَسْلُکُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَدًا لِیَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ وَ أَحاطَ بِما لَدَیْهِمْ وَ أَحْصی کُلَّ شَیْ ءٍ عَدَدًا}
(ذات پرودگار متعال که عالم و دانای غیب است احدی را بر علم غیب خود آگاه نمی کند مگر آن کس که از رسولان برگزیده است که بر محافظت او (فرشتگان را) ازپیش رو و پشت سر می فرستد (تا اسرار وحی او را که غیب خداوند است شیاطین به سرقت گوش نربایند) تا بداندکه آن رسولان پیغام های پرودگار خود را به خلق کاملا رسانیدند و خدا به آنچه نزد رسولان است احاطه کامل دارد و به شماره هر چیز در عالم به
ص: 388
خوبی آگاه است.)
این آیه شریفه صراحت کامل دارد بر این که به گزیدگان و پسندیده گان از رسل و فرستادگان حق تعالی مستثنای در این علم (غیب) هستند که به آنها افاضه و ابلاغ می فرماید.
ثانیا همین آیه ای که الان از سوره آل عمران قرائت فرمودید به اول آیه اشاره کردید ولی بقیه آیه را نخواندید! اینک دعاگو تمام آیه را قرائت می نمایم تا بدانید خود دلیلی است بر ثوبت مرام و گفتار ما که می فرماید:
{ وَ ما کانَ اللّهُ لِیُطْلِعَکُمْ عَلَی الْغَیْبِ وَ لکِنَّ اللّهَ یَجْتَبی مِنْ رُسُلِهِ مَنْ یَشاءُفَآمِنُوا بِاللّهِ وَ رُسُلِهِ وَ إِنْ تُؤْمِنُوا وَ تَتَّقُوا فَلَکُمْ أَجْرٌ عَظیمٌ}
(این حکایت نوح از اخبار غیب است که پیش از آنکه ما به تو وحی کنیم تو و قومت هیچ از آن آگاه نبودید.)
و در آیه 52 سوره شوری فرمود:
{وَ کَذلِکَ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ رُوحًا مِنْ أَمْرِنا ما کُنْتَ تَدْری مَا الْکِتابُ وَ لاَ اْلإیمانُ وَ لکِنْ جَعَلْناهُ نُورًا نَهْدی بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا}
(و همین گونه ما روح (و فرشته بزرگ) خود را به فرمان خویش برای وحی به تو فرستادیم و از آن پیش که وحی رسد ندانستی کتاب خدا چیست و نه فهم کردی که راه ایمان و شرع کدام است و لیکن ما آن کتاب و شرع را نور (وحی و معرفت) گردانیدیم که هر کس از بندگان خود را بخواهیم به آن نور هدایت می کنیم.)
اگر افاضه علم غیب در عالم نبود، پس انبیاء چگونه از بواطن امور خبر می دادند ومردم را از زندگانی داخلی آنها آگاه می نمودند؟
ص: 389
مگر در آیه 43 سوره آل عمران از قول حضرت عیسی علی نبینا و آله علیه السلام صریحا نقل نمی نماید که به بنی اسرائیل می فرمود:
{وَ أُنَبِّئُکُمْ بِما تَأْکُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ فی بُیُوتِکُمْ}
(و به شما از غیب خبر دهم که در خانه هایتان چه می خورید و چه ذخیره می کنید.)
آیا خبر دادن از امور داخلی اشخاص اخبار از مغیبات نیست؟ اگر بخواهم تمام آیات قرآن مجید را که در این امور وارد است قرائت نمایم وقت مجلس اقتضا ندارد، برای نمونه و شاهد گمان می کنم کافی باشد.
شیخ: این نوع بیانات شما و هم عقیده های شما است که سبب پیدایش راه زنیها شده، دسته های بازیگران و حقه بازها به عنوان رمال و جفّار و کف بین و کت بین و طالع بین وسرکتاب بین و امثال اینها در جامعه پیدا شده و گوش مردم بی خبر را بریده، جیب خود را پر کرده، به عنوان خبر دادن از غیب مردم را با خرافات و موهومات عادت داده، باعث بدبختی ها می شوند و خلق را به گمراهی و خروج از حق و حقیقت می کشانند!
داعی: عقاید حق باعث بد بختی نمی شود. جهل ونادانی ملتها است که آنها را به در هر خانه می کشاند و الا اگر مسلیمن دانا می شدند مطابق با دستورات اکیده پیغمبر عظیم الشأن خود در پی علم و عالم می رفتند، مخصوصا عارف به قرآن می شدند و از روز اول باب علم مسدود نمی شد، در پی اشخاص مجهول و ایادی مرموز نمی رفتند و طعمه هر شغال و روباهی نمی شدند، می دانستند که
ص: 390
قرآن صریحا می فرماید:
{الا من ارتضی من رسول} مخصوصا کلمه رسول راه بازیگران را بسته زیرا این کلمه صراحت کامل دارد بر این که علم به غیب مخصوص خداوندی که بدون اسباب و آلات و ادوات باشد برگزیدگان از فرستادگان و رسل حقند.
و اگر کسی جنبه رسالت نداشته باشد یعنی پیغمبر و امام نباشد و مدعی خبر دادن از مغیبات به علم مخصوص خداوندی باشد، با رمل یا جفر یا قیافه شناسی یا قهوه خوری یا کت بینی یا سر کتاب دیدن و امثال اینها قطعا دروغ گو می باشند و مسلمانان عالم و عارف و تابع قرآن مجید آنها را حق نمی دانند و به سوی آنها نمی روند و فریب آنها را نمی خورند.
چون فهیمده و دانسته اند که پیروی از احدی نباید بنمایند جز از قرآن مجید و حاملین و مبینین قرآن که خاندان محمد و آل محمد علیهم السّلام باشند که عدیل القرآنند.
خلاصه کلام جز پیغمبر خاتم اوصیاءصلی الله علیه وآله و اوصیاء طاهرین آن حضرت که برگزیدگان حقند در این امت هر کس دعوی غیب دانی بنماید و بگوید از غیب الهی خبر می دهد مسلما کذاب وبازیگراست و لو به هر وسیله واسباب باشد.
شیخ: انبیاء چون مرکز نزول وحی بودند (به قول شما) علم و اطلاع بر مغیبات پیدا می نمودند. مگر سیدنا علی کرم الله وجهه پیغمبر بوده یا شریک در امر رسالت بوده که آگاهی بر مغیبات داشته باشد که شما اثبات این مقام را برای او می نمایید؟
ص: 391
داعی: اولا این که فرمودید (به قول شما) چرا عمدا سهو نموده و مغلطه کاری می نمایید؟ چرا نمیفرمایید به قول خداوند متعال که می فرمایید (به قول شما)؟! داعی از خود چیزی ندارد و ابراز عقیده و ادعائی نمی کند جز آن که ناقل قرآن مجید و کاشف حقایق آن هستم به فرموده رسول خداصلی الله علیه وآله که مبین قرآن بوده است.
در مرتبه اول که شواهد از آیات قرآن مجید قرائت نمودم بر این که انبیاء و رسل برگزیدگان حق تعالی عالم به علم غیبند واکابر علماء خودتان تصدیق به این معنی نموده اند و به نقل اخبار غیبیه از خاتم الانبیاء پرداخته اند.
که از جمله آنها ابن ابی الحدید معتزلی در صفحه 67 جلد اول شرح نهج البلاغه(1) (چاپ مصر) بعد از نقل حدیثی از رسول اکرم صلی الله علیه وآله که به علی علیه السّلام
ص: 392
فرمود:
ستقاتل بعد الناکثین و القاسطین و المارقین
(زود است که جنگ می نمایی بعد از من با ناکثین و قاسطین و مارقین)
گوید این خبر از جمله دلائل نبوت آن حضرت است برای آن که در این حدیث اخبار صریح به غیب است که ابدا احتمال تمویه و تدلیس در آن نمی رود زیرا خبر از وقایع بعد از خود دارد که عینا (تقریبا بعد از سی سال) واقع شد چه آن که فرمود با این سه طایفه جنگ خواهی نمود که مراد از ناکثین اهل جمل بودند به اغوای طلحه و زبیر و قیادت عایشه به جنگ با علی برخاستند و قاسطین اهل صفین بودند یعنی اتباع معاویه و مارقین، خوارج نهروان بودند که از دین بیرون رفتند. انتهی (که قبلا مشروحا عرض کردم.)
ثاینا احدی از شیعیان امامیه دعوای نبوت برای امیر المؤمنین علی بن ابی طالب علیه السّلام و ائمه طاهرین سلام الله علیهم اجمعین ننموده بلکه رسول اکرم صلی الله علیه وآله را به خاتم الانبیاء ومستقل در امر نبوت و بلا شریک می دانیم و مدعیان چنین امری را باطل و معتقدین به این عقیده را کافر می شناسیم.
ولی آن حضرت و یازده امام از نسل او را امامان بر حق و اوصیاء و خلفاء منصوص رسول الله صلی الله علیه وآله می دانیم که خداوند به وسیله و واسطه خود آن بزرگوار آنها را آگاه و مطلع بر اسرار و مغیبات نمود.
ما معتقدیم همان پرده ای که در مقابل دیدگان عالمیان است که نمی بینند در این عالم مگر انچه ظاهر و نمایان است، در مقابل دیدگان انبیاء و اوصیاء آنها هم می باشد ولی به اقتضای زمان و مکان، همان خدای عالم الغیب که قادر بر افاضه
ص: 393
فیض می باشد به مقداری که مقتضی بوده و صلاح می دانسته پرده را از مقابل دیدگان آنها برداشته که پشت پرده را می دیدند، لذا از مغیبات خبر می دادند.
هرگاه صلاح نبوده پرده افتاده و بی خبر بودند، به همین جهت در بعض اخبار است که گاهی اظهار بی اطلاعی می نمودند.
فلذا می فرماید:
{وَ لَوْ کُنْتُ أَعْلَمُ الْغَیْبَ لاَسْتَکْثَرْتُ مِنَ الْخَیْرِ}
(اگر من (استقلالا) علم غیب می دانستم خوبیهای خود را زیاد می نمودم)
یعنی من استقلالا و از پیش خود خبری از غیب ندارم، مرگ پرده بالا رود و افاضه فیض یزدانی گردد.
شیخ: کجا و چه جا پیغمبرصلی الله علیه وآله به آنها اطلاع داده که به وسیله پیغمبر آگاه بر حقایق مستوره شدند؟
داعی: آیه به حکم آیات قرآنیه که به بعض از آنها اشاره نمودیم، شما رسول اکرم خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله را مرتضی و برگزیده از خلق و رسول حق تعالی می دانید یا خیر؟
شیخ: سؤال عجیبی نمودید بدیهی است که آن حضرت صلی الله علیه وآله مرتضی و خاتم الانبیاء بوده است.
داعی: پس به حکم آیه شریفه {عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلی غَیْبِهِ أَحَدًا إِلاّ مَنِ ارْتَضی مِنْ رَسُولٍ} پیغمبر خاتم عالم به علم غیب بوده چه آنکه در این آیه می فرماید: خدای عالم الغیب از علم غیب خود به مرتضای از رسل و فرستاگان خود افاضه می فرماید.
ص: 394
شیخ: بر فرض که آن حضرت عالم به غیب بوده چه ربطی دارد به این که سیدنا علی کرم الله وجهه هم بایستی عالم به غیب باشد؟
داعی: اگر آقایان محترم از جمودت و تقلید اسلاف خارج و قدری توسعه در فکر دهید و به اخبار صحیحه و حالات رسول الله صلی الله علیه وآله دقت نمایید، مطلب به خودی خود واضح و آشکار می گردد.
شیخ: اگر ما فکرمان مقصور است شما که به حمد الله فکرتان باز و طلیق اللسانید بفرمایید کدام خبر است که اثبات علم غیب برای سیدنا علی کرم الله وجهه می نماید؟
اگر بایستی علم غیبی برای اوصیاء و خلفاء راشدین باشد استثناء معنی ندارد حتما باید خلفاء بالاخص خلفاء راشیدن رضوان الله علیهم اجمعین عالم به غیب باشند و حال
آنکه می بینیم هیچ یک از خلفاء چنین ادعایی ننمودند بلکه مانند خود پیغمبرصلی الله علیه وآله اظهار عجز می نمودند. چگونه سیدنا علی کرم الله وجهه را شما منحصرا استثناء می نمایید؟
داعی: اولا جواب شما را در اظهار عجز پیغمبرصلی الله علیه وآله دادم که آن حضرت مستقل در احاطه بر امور غیبیه نبوده، بلکه با افاضات حضرت غیب الغیوب آگاه بر حقایق بوده آنجا که می فرماید: اگر غیب می دانستم بر خوبی های خود می افزودم اشاره به آن است که من مانند خدای متعال دارای علم غیب نیستم بلکه هرگاه افاضه می شد و پرده دار عالم غیب پرده را از مقابل او بر می داشت حقایق مستوره بر او مکشوف می شد فلذا خبرها از غیب می داد.
ص: 395
ثانیا فرمودید اگر علم غیبی بوده نبایستی در خلفاء استثناء باشد فرمایش صحیح و محکمی فرمودید، ما هم همین عقیده را داریم اختلاف ما و شما از همین جا شروع می شود.
ما هم می گوییم که خلفاء رسول الله بایستی مانند خود آن حضرت عالم به ظواهر و بواطن امور باشند بلکه به تمام معنی و در جمیع صفات به استثنای مقام نبوت و رسالت و شرائط خاصه نبوت (که عبارت از نزول وحی و کتاب و احکام باشد) باید خلفاء و اوصیاء آن حضرت مثل او باشند.
منتها شما خلفاء برگزیده خلق یعنی کسانی که عده ای از مردم جمع شدند و آنها را خلیفه خواندند و لو پیغمبر آنها را لعن نموده (مانند معاویه علیه الهاویه) خلیفه الرسول میخوانید.
ولی ما می گوییم خلفاء و اوصیاء رسول الله صلی الله علیه وآله کسانی هستند که آن حضرت خود نص بر وجود آنها نموده مانند نصوص انبیاء سلف بر اوصیاء خود.
والبته آن خلفاء و اوصیایی که رسول اکرم صلی الله علیه وآله نص بر آنکه بدون استثناء مظهر تام وتمام آن حضرت بودند، به همین جهت همگی آنها علام به غیب و بواطن امور بودند.
و آن خلفاء برحق و منصوص دوازده نفر بودند که در اخبار شما هم به عدد و نامهای آنها روایت شده است(1) و آنها دوازده امام بر حق شیعه از عترت و اهل
ص: 396
بیت رسالت امیر المؤمنین علی و یازده فرزند بزرگوار آن حضرت بودند.
و دلیل بر این که دیگران خلفاء منصوص رسول الله نبودند همان فرموده شما است که جمیع اکابر علماء خودتان هم تصدیق نموده اند که پیوسته اظهار عجز از مطلق علم می نمودند تا چه رسد به علم غیب بر بواطن امور.
ثالثا فرمودید به کدام خبر اثبات علم غیب برای مولانا امیر المؤمنین علیه السّلام می نماییم. احادیث بسیار در این باب از رسول اکرم صلی الله علیه وآله رسیده از جمله حدیث مهمی است که مکرر در ازمنه و امکنه مختلفه بر لسان مبارک آن حضرت جاری گردیده و به نام حدیث مدینه در میان احادیث شهرت پیدا نموده که تقریبا از متواترات فریقن (شیعه و سنی) می باشد که آن حضرت علی علیه السّلام را منحصرا و منفردا باب علم و حکمت خود معرفی و به این عبارت فرمود:
«انا مدینة العلم و علی بابها و من اراد العمل فلیأت الباب»
(من (که رسول الله هتسم) شهرستان علمم و علی در و باب آن شهرستان علم است و هر کس اراده دارد علم مرا (یعنی می]وهد از علم من بهره بردارد) پس باید برود
به باب (یعنی به سوی علی علیه السّلام)
ص: 397
شیخ: این حدیث در نزد علمای ما به ثبوت نرسیده و اگر باشد خبر واحد است و یا ضعاف اخبار می باشد!
داعی: بی لطفی فرمودید که چنین خبر محکم و متواتری را خبر واحد و از ضعاف اخبار به حساب آوردید و حال آن که اکابر علماء خودتان صحت آن را تصدیق نموده اند.
خوب است مراجعه نمایید به کتب معتبره خودتان مانند جمع الجوامع سیوطی و تهذیب الآثار محمد بن جریر طبری و تذکره الابرار سید محمد بخاری و مستدرک حاکم نیشابوری و نقد الصحیح فیروز آبادی و کنز العمال متقی هندی و کفایت الطالب گنجی شافعی و تذکره الموضوعات جمال الدین هندی که گوید:
فمن حکم بکذبه فقد اخطأ
(کسی که حکم به دورغ بودن این حدیث بنماید به تحقیق خطا نموده است.)
و روضه الندیه امیر محمد یمانی و بحرالاسانید حافظ ابو محمد سمرقندی و مطالب السؤول محمد بن طلحه شافعی و غیرهم که عموما حکم به صحت این حدیث شریف نموده اند.
چه آن که این حدیث با عظمت به طرق مختلفه و اسناد متفاوته از بسیاری از اصحاب و تابعبین از قبیل مولانا امیر المؤمنین علی علیه السّلام و ابا محمد حسن بن علی علیه السّلام (سبط اکبر رسول الله صلی الله علیه وآله) و امام المفسرین (حبر امت) عبد الله بن عباس و جابر بن عبد الله انصاری و عبد الله بن مسعود و حذیفه بن الیمان و عبد
ص: 398
الله بن عمر و انس بن مالک و عمرو بن عاص (از صحابه عظام)
و امام زین العابیدن علی بن الحسین علیه السّلام و محمد بن علی الباقر علیهم السّلام و اصبغ بن نباته و جریر الضبی و حارث بن عبد الله همدانی کوفی و سعد بن طریف الحنظلی کوفی و سعید بن جبیر اسدی الکوفی و سلمه بن کهیل حضرمی کوفی و سیمان بن مهران اعمش کوفی و عاصم بن حمزه سلولی کوفی و عبد الله بن عباس بن خیثم القاری المکی و عبد الرحمن بن عثمان عبد الله بن عسیله المرادی ابو عبد الله صنابحی و مجاهد بن جبیر ابو الحجاج المخزومی المالکی (از تابیعن)
و از سلسله جلیله علماء فخام و محدثین عظام و مورخین گرام خودتان (علاوه بر جمهور علماء شیعه) بسیارند که آنچه داعی دیده ام گمان می کنم قریب دویست نفر از جهابذة بزرگان خودتان این حدیث شریف را نقل نموده اند و آنچه الحال در نظر دارم نقل قول بعضی از آنها را به عرض می رسانم تا جناب شیخ خجالت نکشند، بدانند روی عادت تبعا للاسلاف خدشه در سند حدیث نمودند و الا عند العموم مطلب واضح و آشکار می باشد.
1- محمد بن جریر طبری مفسر و مورخ قرن سیم 310 قمری در تهذیب الآثار.(1)
2- حاکم نیشابوری متوفی 405 در ص126و 128 و 226 جلد سیم
ص: 399
مستدرک.(1)
3- ابو عیسی محمد ترمذی متفی 289 در صحیح خود.(2)
4- جلال الدین سیوطی، متفوی سال 911 در جمع الجوامع(3) و در صفحه 374 جلد اول جامع الصغیر.(4)
5- ابو القاسم سلیمان بن احمد طبرانی متوفی 360 در کبیر و اوسط.(5)
6- حافظ ابو محمد حسن بن سمرقندی، متوفی 491 در بحر الاسانید.
7- حافظ ابو نعیم احمد بن عبد الله اصفهانی متفوی 430 در معرفه الصحابه.
8- حافظ ابو عمرو یوسف بن عبد الله بن عبد البر قرطبی متفوی 463 در صفحه 461 جلد دوم استیعاب.(6)
9- ابو الحسن فقیه شافعی علی بن محمد بن طبیب الجلابی ابن مغازلی
ص: 400
متوفی 483 در مناقب.(1)
10- ابو شجاع شیرویه همدانی دیلمی متوفی 509 در فردوس الاخبار.(2)
11- ابو المؤید خطیب خوارزمی متوفی 568 در صفحه 49 مناقب(3) و در صفحه 43 جلد اول مقتل(4) الحسین.
12- ابو القاسم ابن عساکر علی بن حسن دمشقی متوفی 571 در تاریخ کبیر.(5)
13- ابو حجاج یوسف بن محمد آندلسی متوفی 605 در صفحه 222 جلد اول (الف باء).
14- ابو الحسن علی بن محمد بن اثیر جرزی متوفی 630 در صفحه 22 جلد چهارم اسد الغابه.(6)
15- محب الدین احمد بن عبد الله طبری شافعی متوفی 694 در صفحه 129 جلد اول ریاض النضره(7).
ص: 401
16- شمس الدین محمد بن احمد ذهبی شافعی متوفی 748 در صفحه 28 جلد چهارم تذکره الحفاظ.(1)
17- بدر الدین محمد زرکشی مصری متوفی 749، در صفحه 47 جلد سیم فیض القدیر.
18- حافظ علی بن ابی بکر هیثمی متوفی 897، در صفحه 114 جلد نهم مجمع الزوائد.(2)
19- کمال الدین محمد بن موسی دمیری متوفی 808 در صفحه 55 جلداول حیات الحیوان.(3)
20- شمس الدین محمد بن محمد جزری متوفی 833 در صفحه 14 اسنی المطالب.(4)
21- شهاب الدین ابن حجر احمد بن علی عسقلانی متوفی 852 در صفحه 337 جلد هفتم تهذیب التهذیب.(5)
22- بدر الدین محمود بن احمد عینی حنفی متوفی 855 در صفحه 631 جلد هفتم عمده القاری.
23- علی بن حسام الدین متقی هندی متوفی 975 در صفحه 156 جلد ششم
ص: 402
کنز العمال.(1)
24- عبد الرؤف المناوی شافعی متوفی 1031 در صفحه 46 جلد سیم فیض القدیر شرح جامع الصغیر.(2)
25- حافظ علی بن احمد عزیزی شافعی متوفی 1070 در صفحه 63 جلد دوم سراج المنیر شرح جامع الصغیر.
26- محمد بن یوسف شامی 942 در سبل الهدی و ارشاد فی اسماء خیر العباد.(3)
27- محمد بن یعقوب فیروز آبادی متوفی 817 درنقد الصحیح.
28- امام احمد بن حنبل متوفی 241 مکرر در مجلدات مناقب مسند.(4)
29- ابوسالم محمد بن طلحه شافعی متوفی 652 در صفحه 22 مطالب السوول.(5)
ص: 403
30- شیخ الاسلام ابراهیم بن محمد حموینی متوفی 722 در فرائد السمطین.(1)
31- شهاب الدین دولت آبادی متفوی 849 در هدایت السعداء.
32- علامه سمهودی سیدنور الدین شافعی متوفی 911 در جواهر العقدین.(2)
33- قاضی فضل بن روزبهان شیرازی درابطال الباطل.(3)
34- نور الدین بن صباغ مالکی متوفی 855 در صفحه 18 فصول المهمه.(4)
35- شهاب الدین ابن حجر مکی (متعصب عنود) متوفی 974 در صفحه 73 صواعق. (5)
36- جمال الدین عطاء الله محدث شیرازی متوفی 1000 در اربعین.
37- علی قاری هروی متوفی 1014، در مرقاه بر مشکوه. (6)
38- محمد بن الصبان متوفی 1205 در صفحه 156 اسعاف الراغبین. (7)
39- قاضی محمد بن علی شوکانی متوفی 1250 در فوائد المجموعه فی الاحاد الموضوعه.
ص: 404
40- شهاب الدین سید محمود آلوسی بغدادی متوفی 1270 درتفسیر روح المعانی.
41- امام غزالی امام غزالی در احیاء العلوم.
42- میر سید علی همدانی فقیه شافعی در موده القربی(1)
43- ابو محمد احمد بن محمد عاصمی در زین الفتی شرح سوره (هل اتی)
44- شمس الدین محمدبن عبد الرحمن سخاوی متوفی 902 درمقاصد الحسنه.
45- سلیمان بلخی حنفی متوفی 1293 در باب 14 ینابیع الموده.(2)
46- یوسف سبط ابن جوزی در صفحه 29 تذکره الخواص الامه.(3)
47- صدر الدنی سید حسین فوزی هروی درنزهه الارواح.
48- کمال الدین حسین میبدی در شرح دیوان.
49- حافظ ابوبکر احمد بن علی خطیب بغدادی متوفی 463 در صفحه 377 جلددوم و صفحه 348 جلد چهارم در صفحه 173 جدل هفتم تاریخ خود بالاخره بسیاری از اکابر علماء
خودتان در کتب معتبره خود که بعض از آنها با شحر و بسط کامل در الطراف مطلب و تصدیق به صحت این حدیث شریف را نقل نموده اند که از جمله آنها:
50- محمد بن یوسف گنجی شافعی(4) متوفی
658 درآخر باب 58 کفایه
ص: 405
الطالب بعد از نقل سه خبر مسندا از رسول اکرم صلی الله علیه وآله گوید:
«فقد قال العلماء من الصحابة والتابعین وأهل بیته بتفضیل علی علیه السّلام وزیادة علمه وغزارته وحدة فهمه ووفور حکمته وحسن قضایاه، وصحة فتواه، وقد کان أبو بکر وعمر وعثمان وغیرهم من علماء الصحابة یشاورونه فی الأحکام ویأخذون بقوله فی النقض والابرام، اعترافا منهم بعلمه، ووفور فضله، ورجاحة عقله، وصحة حکمه، ولیس هذا الحدیث فی حقه بکثیر لأن رتبته عند الله وعند رسوله وعند المؤمنین من عباده أجل وأعلا من ذلک»
(خلاصه معنی ان که علماء از صحابه وتابعین و اهل بیت اقرار و اعتراف
ص: 406
ننموده اند به برتری و تفضیل علی علیه السّلام و زیادتی علم او و غزارت و حدت فهم و وفور حکمت و صحت فتاوا و نیکویی در قضایا و احکام او و ابوبکر و عمر و عثمان و علماء صحابه با آن حضرت در احکام دین مشورت می نمودند درنقض و ابرام احکام حکم آن حضرت را قبول می نمودند با اقرار و اعتراف به علم و وفور فضل و رجحان عقل و صحت حکم آن حضرت را و این حدیث برای آن حضرت زیاد نیست چه آن که رتبه و مقام آن حضرت در نزد خدا و پیغمبر و مؤمنین از عباد اجلا و اعلای از اینها می باشد.)
و امام احمد بن محمد بن الصدیق مغربی ساکن قاهره مصر در تصحیح این حدیث شریف کتابی نوشته است به نام فتح الملک العلی به صحه حدیث باب مدینه العلم علی ( که در سال 1354 هجری در مطبعة اعلامیه مصر چاپ گردیده و در کتاب خانه خصوصی حقیر موجود است.)
اگر به همین مقدار قبلتان آرام نشد و باز هم میل دارید حاضرم مبسوط تر به عبارات مختلفه نقل اخبار در این باب نمایم.
سید عدیل اختر: (از فضلاء و ادباء و ائمه سنت و جماعت) چون مکرر در اخبار دیده ام که پیغمبرصلی الله علیه وآله فرموده نقل فضائل علی کرم الله وجهه عبادت است حتی دیدم عالم فاضل فقیه ادیب میر سید علی همدانی شافعی در موده القربی نقل می نماید که پیغمبرصلی الله علیه وآله فرموده در هر مجلسی که ذکر فضایل و مناقب علی شود ملائکه آسمان ها به آن مجلس توجه پیدا نموده و برای اهل آن مجلس از درگاه حق تعالی طلب رحمت و مغفرت می نمایند.
علاوه بر این معنی نقل حدیث از رسول خداصلی الله علیه وآله خود عبادت است فلذا
ص: 407
مقضی است چنان چه حاضر دارید مجلس را بیش از پیش مرکز عبادت کاملتری قرار دهید به نقل چند حدیث مبسوط تر از رسول خداصلی الله علیه وآله.
داعی: از جمله احادیث مستفیضه که ممکن است به حد تواتر رسیده باشد زیرا که روات فریقین (شیعه و سنی) از قبیل امام احمد بن حنبل در مناقب مسند و حاکم در مستدرک و مولی علی متقی در صفحه 401 از جزء ششم کنز العمال(1) و حافظ ابو نعیم اصفهانی در صفحه 64 جلد اول حلیه الاولیاء(2) و محمد بن صبان مصری در اسعاف الراغبین و ابن مغازلی فقیه شافعی در مناقب(3) و جلال الدین سیوطی در جامع الصغیر و جمع الجوامع(4) و لئالی المصنوعه(5) و ابو عیسی ترمذی در صفحه 214 جلد دو صحیح و محمد بن طلحه شافعی درمطالب السؤول(6) و شیخ سلیمان بلخی حنفی در ینابیع الموده(7) و محمد بن یوسف گنجی شافعی در کافیه الطالب(8) و سبط ابن الجوزی در تذکره خواص
ص: 408
الامه(1) و ابن حجر مکی در ص75 ضم فصل دوم از باب 9 صواعق محرقه(2) و محب الدین طبری در ریاض النضره(3) و شیخ الاسلام حموینی در فرائد السمطین(4) و ابن صباغ مالکی در فصول المهمه و ابن ابی الحدید معتزلی در شرح نهج البلاغه(5) وبسیاری دیگر از علماء خودتان گذشته از عموم علماء شیعه
ص: 409
آن را نقل نموده و حکم بر صحت آن کرده اند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
«انا دار الحکمة و علی بابها ومن اراد الحکمة فلیأت الباب»
(من خانه حکمتم و علی در و باب آن خانه می باشد هر کس اراده دارد از حکمت من بهره بردارد برود در خانه علی علیه السّلام)
و محمد بن یوسف گنجی باب 21 کفایه الطالب(1) را اختصاص به این حدیث شریف داده و بعد از نقل خبر با سلسله اسانید آن اظهار نظر و بیانی دارد تا آنجا که گوید این حدیثی است بسیار عالی و نیکو که از آن حکمت و فلسفه اشیاء و بیان امر و نهی و حلال و حرام که خداوند به پیغمبرصلی الله علیه وآله تعلیم نموده به علی علیه السّلام هم مرحمت فرموده فلذا فرمود: علی باب حکمت من است به آن مراجعه نمایید تا کشف حقایق شود.
و نیز مغازلی شافعی در مناقب(2) و ابن عساکر در تاریخ خود با ذکر طریق حدیث از
مشایخ خود و خطیب خوارزمی در مناقب(3) و شیخ الاسلام حموینی در فرائد(4) و دیلمی در فردوس و محمد یوسف گنجی شافعی در باب 58 کفایه الطالب(5) و شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 14ینابیع الموده(6) و بسیاری از
ص: 410
اکابرعلماء خودتان از ابن عباس و جابر بن عبد الله انصاری روایت نموده اند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله بازوی علی علیه السّلام را گرفت و فرمود:
هذا أمیر البررة و قاتل الفجرة، منصور من نصره، مخذول من خذله. ثم رفع بها صوته : أنا مدینة الحکمة و علی بابها، فمن أراد الحکمة فلیأت الباب
(این مرد (علی بن ابی طالب) امیر و رئیس مردمان نیکوکار و قاتل کفار است و نصرت یابد یاری کننده او و خوار می شود خوار کننده او بعد از آن صدای مبارک را بلند فرمود که من شهرستان علمم و علی دروازه آن
ص: 411
است پس هر کس اراده دارد از علوم مخصوصه من بهره بردارد پس باید از آن در بیاید(که مراد علی بن ابی طالب علیه السّلام باشد))
و نیز شافعی آورده که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
انا مدینة العلم و علی بابها و ان البیوت لا یدخلها الا من باب
(من مدینه و شهرستان علم هستم و علی باب آن است و برخانه ةای نمی شود داخل شد مگر از در آنها یعنی به علوم مکنونة در شهرستان وجود من نخواهید رسید مگر به وسیله علی بن ابی طالب)
و صحاب مناقب فاخره از ابن عباس روایت نموده که رسول خداصلی الله علیه وآله فرمود: من شهرستان علمم و علی در آن است پس هر کدام علم دین می خواهد باید از آن در آید بعد از آن فرمود: من شهرستان علمم و تو یا علی باب آن هستی دروغ گوید آن کس که گمان نماید به من می رسد بدون واسطة تو.
و ابن ابی الحدید در چند جای از شرح نهج البلاغه(1) و ابو اسحاق ابراهیم بن سعدالدین محمد حموینی در فرائد السمطین از عباس و خط الخطباء خوارزمی در مناقب از عمرو بن عاص وامام الحرم احمد بن عبد الله شافعی در ذخائر العقبی و امام احمد بن حنبل در مسند و میر سید علی همدانی در موده القربی حتی ابن حجر متعصب در صفحه 75 ضمن فصل دوم از باب 9 حدیث نهم از چهل حدیثی که در فضایل علی علیه السّلام در صواعق محرقه آورده از بزاز و طبراین در اوسط از جابر بن عبد الله و ابن عدی از عبد الله بن عمر و حاکم و ترمذی از
ص: 412
علی علیه السّلام نقل نموده اند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود: انامدینة العلم و علی بابها فمن اراد المدینه فلیأت الباب.(1)
آنگاه در ذیل این حدیث گوید: مردم قصیر الفکرمضطرب شدند در این حدیث در جماعتی گفتند این حدیث از موضوعات است (از قبیل ابن جوزی ونووی) ولی حاکم (صاحب مستدکر که قولش در نزد شما سندیت دارد) وقتی این حرفها راشنید گفت: ان الحدیث صحیح- به درستی که این حدیث صحیح است.انتهی.
از این قبیل اخبار در کتب معبتره شما بسیار رسیده که وقت مجلس بیش از این اجازه نقل آنها را نمی دهد.
بدیهی است الف و لام العلم درحدیث شریف الف و لام جنس است یعنی هر چیزی که اطلاق علم بر او می شود ظاهرا و باطنا صورتا و معنا در نزد رسول خداصلی الله علیه وآله بوده و باب تمام آن علوم علی علیه السّلام بوده.
مرحوم علامه الدقیق میر سید حامد حسین دهلوی صاحب عبقات الانوار دوجلد از مجلدات ضخیم عبقات الانوار را که هر جلدی به قدر صحیح بخاری بلکه بیشتر است در اطارف سند این حدیث شریف و صحت آن نوشته الحال نظر ندارم به چند سند فقط از طرف اکابر علماء سنت و جماعت اثبات این حدیث را به نحو تواتر ابزار داشته خوب نظر دارم که وقتی می خواندم پیسته
ص: 413
طلب رحمت رای روح پر فتوح آن شخصیت بزرگ می نمودم که چه مقدرا زحمت کشیده و چه اندازه تبحر داشته خوب است آقایان محترم آن ک تاب را تهیه و مطالعه نمایید تا مورد تصدیق قرار دهید که علی علیه السّلام در صحابه رسول الله صلی الله علیه وآله منحصر به فرد بوده.
یکی از ادلة ظاهره بر اثبات خلافت بلا فصل علی علیه السّلام همین حدیث شریف است جهت آن که به اتفاق عقل و نقل در هر قوم وملت علماء بر جهال حق تقدم دارند خاصه آنکه رسول اکرم صلی الله علیه وآله امر کند که هر کس می]واهد از علم من بهره بردارد باید برود در خانه علی بن ابی طالب علیه السّلام.
شما به خدا انصاف دهید آیا سزاوار بود باب علمی را که پیغمبر خود به روی امت گشاده مردم مسدود نمایند و باب دل بخواه بگشایند که فاقد مراتب علمی باشد.
شیخ: در این که این حدیث مورد توجه عموم علمای ما بوده و در اطراف آن بحث بسیار شده شبهه ای نیست بعضی آن را ضعیف و خبرواحد و در نزد بعضی به حد تواتر آمده ولی چه ربطی دارد با علم لدنی و این که سیدنا علی کرم الله وجهه عالم به علم غیب و آگاه بر بواطن بوده.
داعی- یا توجه به عرایض و دلائل داعی نمایید یا بی لطفی کامل نموده مغلطه می فرمایید.
مگر قبلا عرض نکردم که به تصدیق خودتان پیغمبر خاتم صلی الله علیه وآله مرتضای از
ص: 414
خلق بوده است و به حکم آیه شریفه {عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلی غَیْبِهِ أَحَدًا إِلاّ مَنِ ارْتَضی مِنْ رَسُولٍ} خداوند متعال پرده ها از مقابل دیده آن حضرت برداشته و استثناءً از علوم غریبه به آن حضرت افاضه فرموده پس از جمله علومی که در شهرستان وجود آن حضرت موجد بوده علم و اطلاع بر مغیبات عالم وجود بوده است که به آن قوه خداداده جمیع بواطن امور در نزد آن حضرت حاضر بوده و به مقتضای بیان حضرت که مورد قبول ما و شما و جمیع اکابر علمای سنت و جماعت است که به بعض از آنها اشاره نمودیم فرمود: انا مدینة العلم و علی بابها از جمیع علومی که در مدینه و شهرستان وجود آن حضرت بود آن حضرت بود و به وسیله باب علم (علی علیه السّلام) می توان استفاده از آن نمود علم و اطلاع بر مغیبات است که قطعا علی علیه السّلام عالم به اسرار و بواطن امور بوده هم چنان که آگاه بر ظواهر احکام و حقایق امور بوده است.
چون پایه و اساس علم ان خاندان جلیل قرآن مجید بوده آگاه بر علوم قرآن ظاهرا و باطنا بعد از رسول خداصلی الله علیه وآله علی علیه السّلام بروده چنانچه اکابر علماء خودتان تصدیق به این معنی دارند.
از جلمه حافظ ابو نعیم اصفهانی در صفحه 65 جلد اول حلیه الاولیاء(1) و محمد بن یوسف
گنجی شافعی در باب 74 کفایه الطالب و سلیمان بلخی در
ص: 415
صفحه 74 ضمن باب 14 ینابیع الموده(1) از فصل الخطاب مسندا از عبد الله مسعود کتاب الوحی نقل نموده اند که گفت:
«ان القرآن نزل علی سبعة أحرف: ما منها حرف الا ولها ظهر وبطن، وان علی بن أبی طالب عنده منه علم الظاهر والباطن»
(قرآن نازل گردیده بر هفت حرف و هر حرفی از آنها ظاهری داردو باطنی و نزد علی بن ابی طالب علیه السّلام علم ظاهر و باطن قرآن می باشد.)
اکابر علماء خودتان در کتب معتبرة خود تصدیق دارند که علی علیه السّلام صاحب علم لدنی بوده چون مرتضای از خلق بعد از رسول الله بوده که از جمله آنها حجه الاسلام ابوحامد غزالی است که در کتاب بیان علم لدنی نقل نموده که علی علیه السّلام فرمود رسول خداصلی الله علیه وآله زبان خد را در دهان من گذارد پس برای من از لعاب دهان آن حضرت هزار باب از علم باز شد که از هر بابی هزار باب دیگر باز می شود.
و نیز خواجه کلان سلیمان بلخی حنفی در صفحه 77 ضمن باب 14 ینابیع
ص: 416
الموده(1)از
اصبغ بن نباته نقل می کند که گفت: شنیدم از امیر المؤمنین علی علیه السّلام که فرمود:
إن رسول الله صلی الله علیه وآله علمنی ألف باب، وکل باب منها یفتح ألف باب، فذلک ألف ألف باب، حتی علمت ما کان وما یکون إلی یوم القیامة، وعلمت
علم المنایا والبلایا وفصل الخطاب.
( به درستی که رسول خداصلی الله علیه وآله یاد داد به من هزار باب که هر بابی از آنها باز می شود هزار باب پس این می شود هزار هزار باب تا آن که دانستم آنچه شده و آنچه می شود تا روز قیامت ودانستم علم بلایا ومنایا و فصل الخطاب را)
و نیز در همان باب(2) از ابن مغازلی فقیه شافعی نقل می نمید به سند خودش
ص: 417
از ابی الصباح ازابن عباس از رسول اکرم صلی الله علیه وآله که فرمود:
لما صرت بین یدی ربی کلمنی و ناجانی فما علمت شیئا الا علّمته علیا فهو باب علمی
(چون شب معراج به مقام قرب حق رسیدم خداوندبا من حرف زد و نجوی نمود پس آنچه یاد گرفتم یا دادم به علی پس علی است باب علم من.)
ونیز همین خبر را از موفق بن احمد خوارزمی(1)اخطب الخطباء به این طریق نقل می کند که آن حضرت فرمود:
«أتانی جبرئیل بدر نوک من الجنة فجلست علیه فلما صرت بین یدی ربی کلمنی وناجانی فما علمت شیئا إلا علمته علیا فهو باب مدینة علمی ثم دعاه إلیه فقال یا علی سلمک سلمی وحربک حربی وأنت العلم فیما بینی وبین أمتی»
(جبرئیل پیش من گلیمی از بساطهای بهشت پس من بر او نشستم تا رسیدم به خانه قرب حق پس حقتعالی با من حرف زد و نجوی نمود آنچه از خدا گرفتم به علی یاد دادم پس او است باب علم من آنگاه علی را خواند و فرمود: یا علی صلح و سلم با تو صلح و سلم با من است و جنگ با تو جنگ با من است و تویی علم بین من و بین امت من.)
در این باب اخبار بسیاری از اکابر علماء خودتان مانند امام احمد بن حنبل و
ص: 418
محمد بن طلحه شافعی و اخطب الخطباء خوارزمی(1) و ابو حامد غزالی و جلال الدین سیوطی و امام احمد ثعلبی و میر سید علی همدانی و دیگران رسیده که به طرق مختلفه و الفاظ و عبارات متفاوته نقل نموده اند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله هزارباب از علم که از هر بابی هزار باب دیگر باز می شود در سینه علی علیه السّلام به ودیعه گذارد.
ونیز حافظ ابو نعیم اصفهانی در حلیه الاولیاء و مولی علی متقی در صفحه 392 جلد ششم کنز العمال و ابو یعلی(2) از کامل بن طلحه از ابن لهیعه از حی بن عبد مغافری از ابو عبد الرحمن حبلی از عبد الله بن عمر روایت نموده اند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله در مرض موت خود فرمود:
فی مرضه ادعوا إلی أخی فدعوا له أبا بکر فأعرض عنه ثم قال ادعوا إلی أخی فدعوا له عمر فأعرض عنه ثم قال: ادعوا إلی أخی. فدعوا له عثمان فأعرض عنه ثم قال: ادعوا إلی أخی فدعی له علی بن أبی طالب فستره بثوب وانکب علیه فلما خرج من عنده قیل له ما قال : قال
ص: 419
علمنی ألف باب یفتح کل باب ألف باب.
(بخوانید برای من برادرم را پس ابوبکر آمد حضرت روی از او گردانیده باز فرمود: برادرم بار بخوانید پس عثمان آمد باز روی مبارک از او گردانید (در اخبار دیگر دارد که بعد از ابوبکر عمر آمد و بعد عثمان) پس علی را خواندند (همین که علی آمد) حضرت او را به جامة خود پوشانده و براو خم شد پس چون از نزد آن حضرت بیرون رفت گفتند: یا علی پیغمبر با تو چه فرمود: گفت: مرا هزار باب از علم آموخت که از هر بابی هزار باب باز می شود.)
حافظ ابو نعیم احمد بن عبد الله اصفهانی متفوی سال 43 قمری در صفحه 65 جلد اول حلیه الاولیاء در فضائل علی علیه السّلام و محمد جزری در صفحه 14 اسنی المطالب(1) و محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب 48 کفایه الطالب مسندا از احمد بن عمران بن سلمه بن عبد الله نقل نموده اند که گفت نزد رسول خداصلی الله علیه وآله بودیم پس سؤال شد از علی بن ابی طالب. حضرت فرمود:
«قسمت الحکمة عشرة اجزاء فاعطی علی تسعة اجزاء و الناس جزءا واحدا»
(حکمت به ده قسمت تقسیم گردید نه جزء آن به علی عطاء شد و یک جزء دیگر آن به مردمان.)
و نیز ابو المؤید موفق بن احمد خوارزمی در مناقب(2) و متقی در صفحه 156
ص: 420
و 401 جلد پنجم کنز العمال (1)از بیساری از اکابر علماء نقل نموده و ابن مغازلی فقیه شافعی در فضائل و سلیمان بلخی حنفی در باب 14 ینابیع الموده(2) با همین اسناد از عبد الله بن مسعود (کاتب وحی) و محمد بن طلحه شافعی در صفحه 21 مطالب السؤول نقلا از حیله از علقمه بن عبد الله روایت نموده اند که از رسول اکرم صلی الله علیه وآله از علی علیه السّلام سؤال شد فرمود:
قسمت الحکمة علی عشرة اجزاء فاعطی علی تسعة اجزاء و الناس جزءأ وحد ا و هو اعلم بالعشر الباقی
(حکمت را به ده قسمت نمودند نه جزء ان اختصاص به علی عطا نمودند و یک جزء را به تمام مردمان دادند و علی به آن یک جزء نیز اعلم می باشد.)
و نیز در ینابیع الموده(3)در همان باب از شرح رساله فتح المبین ابو عبد الله محمد بن علی الحکیم الترمذی از عبد الله بن عباس (امام المفسری حبر امت)
ص: 421
نقل می نماید که:
«العلم عشرةاجزاءلعلی تسعة اجزاء و للناس عشر الباقی و هو اعلمهم به»
(علم ده جزء است نه جزء آن اختصاص به علی دارد یک جزء آن برای همه مردم و علی به آن یک جزء از همه مردم داناتر می باشد.)
و متقی هندی در صفحه 153 جلد ششم کنز العمال(1) و خطیب خوارزمی در صفحه 49 مناقب(2) و صفحه 43 جلد اول مقتل الحسین(3)
دیلمی در فردوس الاخبار(4) و سلیمان بلخی حنفی در باب 14 ینابیع الموده(5) نقل می نمایند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
اعلم امتی من بعدی علی بن ابی طالب
(داناترین امت من بعد از من علی بن ابی طالب است.)
پس از این احادیث که نمونه ای از احادیث بسیار است، ثابت می آید که رسول اکرم صلی الله علیه وآله مرتضای از خلق و عالم به غیب بوده و آنچه عمل ظاهر و باطن از
ص: 422
مبدء فیاض درک نموده به علی علیه السّلام افاضه نموده است.
ما نمی گوییم علی بن ابی طالب و ائمة احدی عشر از اولاد آن حضرت علیهم السّلام مانند یک پیغمبرطریق مستقیم و مستقلی با پرودگار متعال به طریق وحی دشاتند بلکه به طور قطع و یقین می دانیم که مرکز فیض در وقت افاضه از مبدء فیاض شخص خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله است هر فیضی از فیوضات در حیات و بعد از وفات آن حضرت به تمام موجودات بالاخص به ائمه اثنا عشر ما رسیده یا می رسد از جناب حق تعالی به وسیله رسول اکرم صلی الله علیه وآله بوده است منتها تمام علوم و وقایع مهمة عالم از ماضی و مستقبل گذشته و آینه در زمان حیات پیغمبرصلی الله علیه وآله از جانب حقتعالی به آن حضرت ابلاغ می شد آن حضرت بعضی را در همان ایام به علی علیه السّلام می فرمود و آنچه در ذخیره علم آن حضرت مانده بود در دم آخر که خواست از این علام بیرون برود به آن حضرت افاضه نموده که در این باب اخبار بسیار از طرق اکابر علماء خودتان (گذشته از اخبار معتبره شیعه) رسیده که نمونه ای از آن را به عرض رسانیدم.
حتی علماء خودتان از عایشه ام المؤمنین حدیث مفصلی نقل نموده اند که در آخر حدیث گوید: پیغمبرصلی الله علیه وآله علی را خواست و او را به سینه چسبانید روپوش را بر سر کشید من سرم را نزدیک بردم هرچه گوش دادم چیزی نفهمیدم یک وقت علی سر را بر دشات عرق از جبین مبارکش جاری بود گفتند یا علی پیغمبر در این مدت طولانی به تو چه می گفت؟ فرمود:
قد علمنی رسول الله صلی الله علیه وآله الف باب من العلم و من کل باب یفتح الف باب
ص: 423
(به تحقیق رسول خداصلی الله علیه وآله هزار باب از علم به من تعلیم فرمود که از هر بابی هزار باب دیگر گشوده می شود.)
ازهمان اول بعثت که شرح مفصلش را در شبهای اول عرض کردم که رسول اکرم صلی الله علیه وآله چهل نفر از اعمام و بزرگان قریش را در منزل عم اکرم خود جناب ابوطالب دعوت کرد و به آنها ابلاغ رسالت نمود علی علیه السّلام اول کس بود که ایمان خود را ظاهر نمود پیغمبر او را در بغل گرفت و آب دهان خود را در دهان علی افکند که علی فرمود همان ساعت چشمه های علم بر سینة من گشوده شد (چنان چه اکابر علماءخودتان نقل نموده اند که در بالای منبر ضمن خطبه ای اشاره به این معنی نمود که فرمود:
«سلونی قبل ان تفقدونی فانما بین الجوانح منی علم جم»(1)
ص: 424
آنگاه اشاره به شکم مبارک نموده فرمود:
«هذا سفط العلم هذا لعاب رسول الله صلی الله علیه وآله هذا ما زقنی رسول الله زقا زقاً»
(سؤال کنید ازمن قبل از اینکه مرا نیابید جز این نیست که در سینة من علم فراوان است این شکم من سفط پر از علم است. این لعاب رسول الله صلی الله علیه وآله می باشد (یعنی اثر آب دهان پیغمبر است) این است آنچه رسول اکرم صلی الله علیه وآله پس دانه های علم را به من خورانید ه است.)
و پیوسته آن حضرت تا دم مرگ به طرق مختلفه افاضه فیض ربانی را بر علی می نمود و آنچه از مبدء فیاض غیب الغیوب می گرفت در سینه علی علیه السّلام قرار می داد.
نور الدین ابن صباغ مالکی در فصول المهمه(1) گوید: پیغمبر خاتم (ص) از طفولیت علی را علما و عملا در آغوش محبت تربیت نمود.
ص: 425
ازجمله طرقی که از جانب پروردگار اعظم جل و علا به وسیله خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله افاضه فیض رحمانی بر علی علیه السّلام شد جفر جامعه بوده استو آن صحیفه وکتابی بوده است مشتمل بر علم ماکان وما یکون الی یوم القیامه به طریق حروف رمز که بزرگان علمای خودتان هم معترفند که آن کتاب و علم آن از مخصوصات علی و ائمه طاهرین علیهم السّلام بوده است.
چنین چه حجه الاسلام ابوحامد غزالی نوشته است که امام المتقین علی بن ابی طالب را کتابی است مسمی به جامع الدنیا والآخره و آن کتاب مشتمل است بر تمام علوم و حقایق و دقایق واسرار و مغیبات و خواص اشیاء و اثرات ما فی العالم و خواص اسماء وحروف که به غیر از آنحضرت و یازده فرزند بزرگوارش که مقام ولایت را منصوصا از رسول خداصلی الله علیه وآله دارا بوده اند احدی مطلع بر آن نیست چون به وراثت به ایشان رسیده و همچنین سلیمان بلخی در صفحه 403، ینابیع الموده شحر مبسوطی از درالمنظم محمد بن طلحه حلبی شافعی در این باب نقل نموده که جفر جامع مشتمل بر هزار و هفتصد صفحه از مفاتیح علوم مخصوص امام علی بن ابی طالب علیه السّلام می باشد لذا شهیر در مدح آن بزرگوار گفته:
من کان مثله ذا جفر و جامعه
له تدوّن سر الغیب تدوینا
(کیست ماننداو که باشد صاحب جفر وجامعه که در آن کتاب اسرار غیبیه تدوین شده است.)
و نیز در تاریخ نگارستان از شرح مؤلف نقل می کند:
إنّ الجفر والجامعة کتابان لعلَّی کرّم الله وجهه، قد ذکر فیهما علی
ص: 426
طریقة علم الحروف، الحوادث التی تحدث إلی انقراض العالم وکان الأئمة المعروفون من أولاده یعرفونهما ویحکمون بهما(1)
(به درستی که جفر و جامعه دو کتاب است مخصوص علی علیه السّلام که در آن دو کتاب جمیع حوادث تا انقراض عالم به طریق علم حروف. (یعنی به طریق رمز) ذکر شده و اولاد آن حضرت حکم می کنند به آن کتاب (یعنی مفتاح آن کتاب رمز فقط در دست علی علیه السّلام و اولاد او می باشد که از حوادث عالم خبر می دهند.)
نواب: قبله صاحب کتاب جفری که می فرمایید مورد تصدیق علمای ما هم هست چیست و چگونه بوده است متمنی است چنان چه مقتضی می دانید شرح آن بیان فرمایید.
نواب: به هر مقدار ممکن است خلاصه از مشروحات مفصله را بیان فرمایید.
داعی: وقت تنگ است از شرح و بسط در اطراف این علم و کتاب آن معذورم.
نواب: به هر مقدار ممکن است خلاصه از مشروحات مفصله را بیان فرمایید.
داعی: سال دهم هجرت بعد از مراجعت از حجه الوداع جبرئیل آمد و به رسول اکرم صلی الله علیه وآله خبر مرگ داد که عمرت به آخر رسیده آن حضرت دستهای مبارک به درگاه حضرت واهب العطایا برداشت و عرض کرد:
«اللهم وعدتک التی وعدتنی انک لا تخلف المیعاد»
(خدای به من وعده دادی و هرگز خلف وعده نمی کنی.)
ص: 427
خطاب الهی رسید علی را بردار و برو بالای کوه احد پشت به قبله بنشین حیوانات صحرا را صدا کن تو را اجابت می نمایند در میان آنها بز سرخ رنگ بزرگی است که اندکی شاخ او بالا آمده است به علی امر کن او را ذبح نمادی و پوست او را از طرف گردن بکند و وارونه کند او را دباغی کرده خواهدی دید آنگاه جبرئیل می آید و دوات و قلم و مرکب می آورد که از جنس مرکب زمین نمی باشد هرچه جبرئی می گوید توبه علی بگو بنویسد آن نوشته و پوست باقی می ماند هرگز مندرس نمی شود و محفوظ خواهد ماند هرگاه او را بگشایند تازه خواهد بود.
رسول اکرم صلی الله علیه وآله به همان دستور بالای کوه احد عمل نمود جبرئیل آمد قلم و دوات خدمت آن حضرت گذارد حضرت فرمود به علی آماده کار شد انگاه جبرئیل از جانب رب جلیل وقایع مهمه عالم را کلا و جزءً به پیغمبرصلی الله علیه وآله می گفت پیغمبر هم به علی می فرمود بر آن پوست می نوشت تا آن که پوستهای باریک پاچه و دستها و پاهای او را هم نوشت و ثتب شد ودر آن کتاب کلما کان و ما هو کائن الی یوم القیامة (هر چه بود و هر چه بعد خواهد شد تا روز قیامت. )
تمام را نوشتند حتی اسامی اولاده و ذراری و دوستان و دشمنان آنها و آنچه بر هر یک وارد خوهد شد تا روز قیامت در آن کتاب ثبت گردیده.
آنگاه رسول اکرم صلی الله علیه وآله آن جلده و جفره را به علی علیه السّلام دادند و جزء اسباب وراثت و ولایت و امامت قرار گرفت که هر امام از دنیا برود به امام معلوم بعد از خود به وراثت می سپارد.
این همان کتابی است که ابو حامد غزالی گوید جفر جامعه کتابی است
ص: 428
مخصوص علی و یازده فرزندان آن حضرت دو در آن همه چیز هست من علم المنایا و البلایا و القضایا و فصل الخطاب (از علم منایا و بلایا و احکام و تمام لغتها.)
نواب: چگونه ممکن است این همه وقایع و علوم تا روز قیامت در یک پوست بزغاله نوشته شده باشد.
داعی: اولا از طرز این خبر معلوم است که بزغاله معمولی نبوده بلکه بسیار بزرگ و مخلوق این کار بوده.
ثانیا: به طریق کتابت کتب و رسائل نوشته بلکه به طریق حروف رمز نوشته گردیده چنان چه عرض کردم صاحب ترایخ نگارستان نقلا از شرح مواقف آورده است که قد ذکر فیهما علی طریقة علم الحروف.
آنگاه مفتاح و کید آن رمز را رسول اکرم صلی الله علیه وآله به علی علیه السّلام دادند آن بزرگوار هم حسب الامر پیغمبرصلی الله علیه وآله به ائمه بعد از خود دادند.
آن مفتاح در دست هر کس باشداز آن کتاب می تواند استخراج اسرار و حوادث نماید و اگر مفتاح دردست نداشته باشد عاجز می ماند.
چنان چه هر پادشاهی با وزیر خود یا ولایت و حکام و امراء لشکر و فرماندهان سپاهکه به ایالات و ولایات می فرستند کتاب رمزی قرار می دهد حرفا یا عدداً و مفتاح آن کتاب فقط در نزد پادشاه و آن وزیر و یا والی وحاکم و وزیر و یا والی و حاکم و فرمانده سپاه است که کتاب بدون مفتاح به دست هر کس بیفتد چیزی درک نمی کند.
همین قسم است کتاب جفرجامعه که غیر از امیر المؤمنین علی و یازده امام و
ص: 429
فرزندان از او احدی از آن کتاب نمی تواند استخراج نماید.
چنان چه روی حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام در موقعی که فرزندانش همگی جمع بودند آن جلده به فرزندش محمد حنیفه داد (که با آن که بسیار علام و دانا بود) نتوانست از آن جلده چیزی درک نماید. چون مولانا امیر المؤمنین علیه السّلام با علم خدا داده می دانست که بعد از آن حضرت عده ای بازیگر به رهبری (کیسان مولی و آزاده شده آن حضرت) قائل به امامت محمد بن الحنفیه فرزند ان حضرت می شود کانه دراین امتحان خواست قبلا ثابت نماید که محمد شایسته به مقام امامت نمی باشد یعنی اگر مقام امامت داشت بایستی مفتاح رمز کتاب جفر جامعه را داشته باشد.
غالب قضایا و وقایع مهمه که ائمه دین خبر می دادند از آن کتاب بود از کلیات و جزئیات امور با خبر بودند نوائب و مصائب وارده بر خود و اهل بیت خود و شیعیان را از همان کتاب استخراج می نمودند چنانچه در کتب اخبار کاملا ومبسوطا ثبت است.
از جمله در شرح مواقف عهدنامه مأمون الرشیدی عباسی و امام هشتم حضرت علی بن موسی الرضاعلیه السّلام را نوشته که بعد از این که مأمون حضرت رضا را بعد از شش ماه مکاتبه و تهدید مجبور به قبول ولایت عهد نمود عهد نامه ای نوشتند مإمون امضا کرد که بعد از مردن خود خلافت منتقل شود به حضرت رضا.
ص: 430
چون ورقه را آوردند که حضرت رضاعلیه السّلام امضا نمایند قبل از امضاء شرحی به این عنوان در سجل خود نوشتند و بعد امضا نمودند که:
اقول و انا علی بن موسی بن جعفر ان امیرالمؤمنین عضده الله بالسداد و وفقه للرضاد عرف من حقنا ما جهله غیره فوصل ارحاما قطعات و امن نفوسنا فزعت بل احیاها و قد تلفت اغناها اذا افترقت مبتغیا رضی رب العالمین و سیجزی الله الشاکرین و لا یضیع اجر المحسنین و انه جعل الی عهده الامرة الکبری ان بقیت بعده.
تا آنجا که در آخر عبارات مرقوم داشتند:
ولکن الجفر و الجامعة یدلان علی ضد ذلک و ما ادری ما یفعل بی و بکم ان الحکم الا لله یقضی بالحق و هو خیر الفاصلین.(1)
(می گویم من که علی بن موسی بن جعفر علیهم السّلام هستم خلیفه مأمون الرشید که خداوند او را محکم و قوی نماید برای استحکامات شرع و موفق بدارد او را برای ارشاد و هدایت. حق ما را به خوبی شناخت که دیگران نشناختند و رحمی را که دیگران قطع نمودند او وصل نمود و نفسی را که دیگران تهدید به قتل نمودند او ایمن ساخت بلکه زنده نمود اشخاصی را که در پرتگاه فنا رسیده بودند بی نیاز نمود گروهی را که فقیر و محتاج بودند محض رضای پرودگار زود است که خداوند جزای شکر
ص: 431
گزاران را بدهد و ضایع نمی کند اجر نیکوکاران را به درسیت که او مرا ولایت عهد و امارت بزرگ (بر مؤمنین) قرار داد اگر من بعد از او زنده بمانم.
و لکن جفر و جامعه دلالت بر خلاف این معنی دارد (یعنی من بعد از او زنده نخواهم ماند.کلمات آنحضرت دلالت بر معانی دقیق دیگری دارد که می خواهد در لفافه بفهماند مأمون حق تعیین خلافت بعدی را ندارد چه ان که این امر مربوط به حق تعالی است و من به حکم خدای متعال و رسول اکرم صلی الله علیه وآله خلیفه و جانشین آن حضرت و امام الائمه می باشد منتها به واسطه غلبه و استیلای مخالفین تقیه مانع از گفتار صریح آن حضرت بوده فلذا می فرماید من نمی دانم که تحولات روزگار نسبت به من و شما چگونه خواهم بود (یعنی می دانم) حکم با خداست که به حق بین افراد داوری خواهدنمود.)
و سعد بن مسعود بن عمر تفتازانی درشرح مقاصد الطالبین فی عمل اصول الدین به جمله جفر جامعه در عهد نامه از قلم آن حضرت ضمن بیان مفصل اشاره نمود یعنی جفر جامعه نشان می دهد که مأمون بر سر عهد خود نخواهد ماند چنان چه دیدیم شد آنچه شد آن پسر پیغمبر و پاره تن رسول الله صلی الله علیه وآله را به زهر جفا شهید نمودند و صداقت حقیقت علم حضرت ظاهر و هویدا گردید و همه دانستند که آن خاندان جلیل عمل به ظاهر و باطن امور دارند.
ص: 432
از جمله طرقی که به وسیله رسول اکرم صلی الله علیه وآله افاضه فیض بر علی علیه السّلام شد کتاب مهر شده ای است که جبرئیل برای آن حضرت آورده چنان چه علامة محقق و مورخ مقبول القول فریقین ابو الحسن علی بن الحسین مسعودی در صفحه 92 کتاب اثبات الوصیه(1) مفصلا نقل می نماید که خلاصه اش این است:
ص: 433
انزل الله جل و علا الیه صلی الله علیه وآله من السماء کتابا مسجلا نزل به جبرئیل مع امناء الملائکة
یعنی جبرئیل با امناء ملائکه کتاب مسجلی از جانب پروردگار جل و علا برای پیغمبر آورد عرض کرد اشخاصی که نزد شما حاضرند از مجلس خارج شوند الا وصی شما تاکتاب وصیت را تقدیم نمایم.
«علیا فأمر النبی بإخراج من کان فی البیت ماخلا علیا وفاطمة فیما بین الستر والباب فقال جبرئیل یا محمد ربک یقرؤک السلام ویقول هذا کتاب ما کنت عهدت إلیک وشرطت علیک وشهدت به علیک وأشهدت به علیک ملائکتی وکفی بی یا محمد شهیدا قال فارتعدت مفاصل النبی وقال یا جبرئیل ربی هو السلام ومنه السلام وإلیه یعودخلاصه اش این است:
انزل الله جل و علا الیه صلی الله علیه وآله من السماء کتابا مسجلا نزل به جبرئیل مع امناء الملائکة
یعنی جبرئیل با امناء ملائکه کتاب مسجلی از جانب پروردگار جل و علا برای پیغمبر آورد عرض کرد اشخاصی که نزد شما حاضرند از مجلس خارج شوند الا وصی شما تاکتاب وصیت را تقدیم نمایم.
«علیا فأمر النبی بإخراج من کان فی البیت ماخلا علیا وفاطمة فیما بین الستر والباب فقال جبرئیل یا محمد ربک یقرؤک السلام ویقول هذا کتاب ما کنت عهدت إلیک وشرطت علیک وشهدت به علیک وأشهدت به علیک ملائکتی وکفی بی یا محمد شهیدا قال فارتعدت مفاصل النبی وقال یا جبرئیل ربی هو السلام ومنه السلام وإلیه یعودالسلام»
(پس امر فرمود رسول خدا به حاضرین که همگی از حجره بیرون بروند به استثناء علی و فاطمه و حسن وحسین علیهم السّلام آنگاه جبرئیل عرض
ص: 434
کردخداوند به شما سلام می رساند و می فرماید این عهد نامه ای است که با تو بستم وملائکه گواهی دادند. کلام جرئیل که به اینجا رسید بدن آن حضرت به لرزه در آمد و فرمود: او است سلام و از او است سلام و به سوی اواست برگشت سلام.)
آنگاه آن کتاب را از جبرئیل گرفت و به علی علیه السّلام داد بعد از قرائت فرمود: این عهد پروردگار من است به سوی من و امانت اوست به تحقیق که رسانیدم و ادا نمودم پیام حق را.
امیر المؤمنین عرض کرد من هم شهادت می دهم پدرو مادرم فدای تو باد به تبلیغ و نصیحت و راستی بر چیزی که گفتی و شهادت می دهد به این معنی گوش و چشم و گوشت و خون.
آنگاه حضرت به علی علیه السّلام فرمود بگیر این وصیت من است از جانب پروردگار و قبول بنما او را از من ضمانت بنما برای خداوند تبارک و تعالی و برای من است وفای به آن ، علی عرض کرد قبول نمودم بر ضمانت و بر خداوند است که مرا یاری نماید.
و شرط شده است در آن کتاب بر امیر المؤمنین علیه السّلام که:
الموالاة لاولیاء الله و المعاداة لاعداء الله و البرائة منهم و الصبر علی الظلم و کظم الغیظ و اخذ حقک منک و ذهاب خمسک و انتهاک حرمتک و علی ان تخضب لحیتک من رأسک بدم عبیط فقال امیر المؤمنین قبل و رضیت و ان انتهکت الحرمة و عطلت السنن و مزق الکتاب و هدمت الکعبة وخضبت لحیتی من رأسی صابرا محتسبا.
ص: 435
(دوستی با دوستان خدا و دشمنی با دشمانان خدا و برائت و بی زاری از آنها بردباری بر جور و ستم و فرو
نشاندن آتش غیظ و غضب وقتی که حق مسلم تو را از تو سلب نمایند و خمس تو را تصرف کنند و حرمتت و را نگاه ندارند و محاسنت را با خون سرت رنگین کنند.
در پاسخ امیر المؤمنین عرض کرد راضی شدمو قبول کردم که اگر حرمتم را نگاه ندارند و سنت را تعطیل و احکام کتاب را پاره و کعبه را خراب و محاسنم را از خون سرم خضاب کنند صبر و بردباری و تحمل نمایم.)
آنگاه جبرئیل و میکائیل و ملائکة مقربین را بر امیر المؤمنین شاهد و گواه گرفت و به حسن و حسین و فاطمه رسانید آنچه را به علی رسانده بود و شرح داد تمام وقایع را برای آنها پس مهر نمود آن وصیت نامه را به مهرهای طلائی که آتش ندیده و آن را داده به علی علیه السّلام
و فی الوصیة سنن الله جل و علا و سنن رسول الله و خلاف من یخالف و یغیر و یبدل و شیء شیء من جمیع الامور و الحوادث بعده و هو قول الله عزوجل وکل شیء احصیناه فی امام مبین.
(و از مندرجات آن وصیت نامه است سنتهای خدا و رسول خدا و مخالفت کردن با مخالفین و آنان که احکام را تغییر دهند و دستورات را تبدیل نمایند و بدون استثناء از هر امری از امور و تحولات روزگار در آن وصیت نامه مندرج بوده و از اسرار بین رسول الله صلی الله علیه وآله و آن حضرت است وهمان است که در قرآن مجید به این نکته مهم تصریح شده است که هر امری از امور و هر علمی از علوم در نزد امام مبین (یعنی علی بن ابی طالب) افاضه شده و موجود است.) انتهی
ص: 436
خلاصه امیر المؤمنین علیه السّلام و ائمه معصومین از ذریه آن حضرت که عترت طاهره بودند آنچه داشتند از رسول خداصلی الله علیه وآله داشتند و تمام علوم آن حضرت در نزد آنها بوده و اگر غیر از این بود علی را باب علم خود معرفی نمی نمود و امر نمی فرمود اگر می خواهید از علم من بهره بردارید باید بروید در خانة علی بن ابی طالب علیه السّلام.
و اگر آن حضرت دارای علوم عالیه رسول الله صلی الله علیه وآله نبود و احاطه بر جمیع علوم نداشت در حضور دوست و دشمن ندای سلونی قبل ان تفقدونی نمی داد.
چه آن که اتفاقی قریقین است که احدی جز امیر المؤمنین ندای سلونی نداده و دعوای این مقام اختصاص به شخص آن حضرت داشته که در مقابل سؤالات اشخاص از علوم ظاهر و باطن باز نمانده و غیر از آن حضرت هر کس چنین ادعایی نموده رسوا و مفتضح گردیده.
چنان چه حافظ ابن عبد البر مغربی آندلسی در کتاب استیعاب(1) فی معرفه الاصحاب گوید:
ان کلمة سلونی قبل ان تفقدونی ما قالها احد غیر علی بن ابی طالب الا کان کاذبا.
(کلمه سلونی را احدی غیر علی بن ابی طالب نگفته مگر آن که کاذب و دروغگو بوده (به همان جهت رسوا و مفتضح گردیده))
ص: 437
چنان چه ابو العباس احمد بن خلکان شافعی در وفیات(1) و خطیب بغدادی در صفحه 163 جلد سیزدهم تاریخ(2) خود آورده اند که روزی مقاتل ابن سلیمان که از اعیان علمای شما و بسیار حاضر جواب در همه چیز بوده بالای منبر در حضور عامة مردم گفت:
سلونی عما دون العرش؟
(سوال کنید از من از آنچه در زیر عرش است.)
شخصی سؤال کرد که چون حضرت آدم عمل حج به جای آورد در موقع تقصیر و حلق ، سرش را چه کسی تراشید؟ ای مقاتل متفکر ، او از جواب واماند و ساکت شد و دیگری پرسیدمورچه در وقت جذب غذا به وسیله روده جذب می کند یا به وسیله دیگر اگر به وسیله روده است روده های او در کجای بدنش قرار گرفته مقاتل متحیر ماند چه جواب گوید ناچار گفت خداوند این سؤال را به دل شما انداخته تا من رسوا گردم به سبب عجبی که در زیادتی علم پیدا کردم و از حد خود تجاوز نمودم.
بدیهی است این ادعا را باید کسی بنماید که از عهده هر جوابی برآید و بالقطع و الیقین واجد این مقام احدی در امت نبوده جز امیر المؤمنین علی بن ابی طالب علیه السّلام.
چون باب علم رسول الله علیه السّلام بوده فلذا مانند خود آن حضرت محیط بر
ص: 438
ظواهر و بواطن امور و آگاه بر علوم اولین و آخرین بوده و به همین جهت با قدرت تمام ندای سلونی می داد و در مقام جواب سؤالها هم بر می آمد که الان وقت اجازه تمام آنها را نمی دهد.
و احدی از صحابه چنان ندایی ندادند الا امیر المؤمنین علی علیه السّلام چنان چه امام احمد بن حنبل در مسند(1) و موفق بن احمد خوارزمی در مناقب(2) و خواجه کلان حنفی در ینابیع الموده(3) و بغوی در معجم و محب الدین طبری صفحه198 جلد دوم ریاض النضره(4) و ابن حجر در صفحه 76 صواعق المحرقه(5) از سعید بن مسیب نقل نموده اند که گفت:
لم یکن من الصحابة یقول سلونی الا علی بن ابی طالب علیه السّلام
(یعنی احدی از صحابه گفت سؤال کنید ازمن (به طور کلی) مگر علی بن ابیطالب)
ص: 439
ابن طلحه در در المنظوم و میر سید علی شافعی در موده القربی(1) و حافظ ابو نعیم اصفهانی در حلیه الاولیاء(2) و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه(3) ودیگران از محققین شما به عبارات و الفاظ مختلفه درمواردمتعدده نقل نموده اند از عامر بن واثله وابن عباس و ابی سعید البحتری و انس بن مالک و عبد الله بن مسعود از امیر المؤمنین علیه السّلام که بالای منبر فرمود:
ایها الناس سلونی قبل ان تفقدونی فان جوانحی لعلما جمّا سلونی فان الله عندی علم الاولین و الآخرین.
(ای مردم سؤال کنید از من (یعنی از آنچه می خواهید) قبل از آن که مرا نیابید پس به درستی که در سینه من علم فراوانی است سؤال کنید از من که در نزد من است علم اولین و آخرین.)
و ابی داوود در صفحه 356 سنن امام احمد بن حنبل در صفحه 78 جلد اول مسند و بخاری در صفحه 46 جلد اول و صفحه 241 جلد دهم صحیح نقل نموده اند مسندا که علی علیه السّلام فرمود:
سلونی عما شئتم و لا تسألونی عن شیء الا انبأتکم به.
(سؤال کنید مرا از هر چه می خواهدی و سؤال نمی کنید مرا از چیزی مگر آن که شما را خبر می دهم به آن)
ص: 441
و شیخ سلیمان بلخی حنفی در صفحه 74 ضمن باب 14 ینابیع الموده(1) از موفق بن احمد خوارزمی و شیخ الاسلام حموینی به سند خودشان از ابو سعید بحتری نقل نموده که گفت:
رأیت علیا رضی الله عنه علی منبر الکوفة وعلیه مدرعة رسول الله صلی الله علیه وآله وهو متقلد بسیفه ومتعمم بعمامته صلی الله علیه وآله فجلس علی المنبر فکشف عن بطنه وقال :
سلونی قبل أن تفقدونی فإنما بین الجوانح منی علم جم، سفط العلم، هذا لعاب رسول الله، هذا ما زقنی رسول الله صلی الله علیه وآله زقا زقا، فوالله لو ثنیت لی وسادة فجلست علیها لأفتیت أهل التوراة بتوراتهم وأهل الإنجیل بإنجیلهم، حتی ینطق الله التوراة والانجیل فیقولان: صدق علی قد أفتاکم بما أنزل فی وأنتم تتلون الکتاب أفلا تعقلون.
(دیدم علی را بر منبر کوفه در حالتی که جامه پشمی پیغمبر را پوشیده و عمامه آن حضرت را بر سر و به شمشیر آن حضرت تکیه نموده پس نشست بر روی منبر و شکم مبارک را باز نموده فرمود سؤال کنید از من قبل از آن که مرا نیابید (چون دعوی خود را مقید به مطلب خاصی ننموده یعنی از هر چه می خواهید سؤال کنید) چز این نیست که در سینه من علم فراوان است این شکم من سقط علم است این لعاب رسول الله صلی الله علیه وآله می باشد (یعنی اثر آب دهان پیامبر است) این است آنچه حضرت
ص: 442
به من دانه علم را خورانیده پس به خدا قسم که اگر مسند برای من پهن شود و متکاء اختیار بر او گذارده گردد و در آنجا بنشینم هر آینه فتوی می دهم اهل تورات را به تورات آنها و اهل انجیل را بر انجیل آنها تا آنکه خداوند متعال آن کتابها راه به نطق آورده بگویند راست گفت علی فتوی داد شما را به آنچه نازل شده در ما)
و نیز شیخ الاسلام حموینی در فرائد(1) و مؤید الدین خوارزمی در مناقب(2) نقل می نمایند که در بالای منبر فرمود:
«سلونی سلونی، فوالله لا تسألونی عن آیة من کتاب الله إلاّ حدّثتکم عنها متی نزلت، بلیل أو نهار، فی مقام أو
مسیر، فی سهل أم فی جبل، وفیمن نزلت، فی مؤمن أو منافق، وما عنی الله بها، أم عام أم خاص»
(سؤال کنید از من قبل از آن که مرا نیابید قسم به آن خدایی که دانه را شکافته و بشر را آفریده سؤال نمی کنید از من از آیه ای از کتاب خدا مگر خبر می دهم به شما از آنها که چه وقت نازل گردیده شب یا روز و در مقام یا در راه در زمین یا در کوه و در چه کس نازل شده در مؤمن یا
ص: 443
منافق عام است یا خاص.)
ابن کوای خارجی برخاست و گفت:
اخبرنی عن قوله تعالی الذین آمنوا و عملوا الصالحکات اولائک هم خیر البریة فقال علیه السّلام اولئک نحن و اتباعنا فی یوم القیامة غرّاء محجلین روّاء مرویین یعرفون بسیماهم.
(خبر بده مرا از آیه ای که خدا می فرماید مؤمنینی که عمل صالح نمودند آنها بهترین مردم اند فرمود آنها ماهستیم و اتباع ما که روز قیامت پیشانی سفیدانیم (و سیرآب شدگانیم) شناخته می شوند آنها به صورتهایشان)
و نیز امام احمد بن حنبل در مسند و شیخ سلیمان بلخی حنفی در صفحه 74 ینابیع الموده(1) ضمن باب 14 از ابن عباس نقل می نماید که علی در بالای منبر فرمود:
سلونی قبل ان تفقدونی سلونی عن کتاب الله و ما من آیة الا و انا اعلم حیث انزلت بحضیض جبل اوو سهل ارض و سلونی عن الفتن فما من فتنة الا و قد علمت من کسبها و من یقتل فیها
(سوال کنید از من از کتاب خدا قبل از آن که مرا نیابید نیست آیه ای مگر آنکه من داناترم چگونه نازل گردیده در دامنه کوه یازمین نرم و سؤال کنید از من از فتنه ها پس نیست فتنه ای مگر آنکه من می دانم چگونه برپا شده و چه کسی دراو کشته می شود.)
ص: 444
ابن سعد در طبقات(1) و ابن عبد الله محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب 52 کفایه الطالب(2) که اختصاص به همین موضوع داده و حافظ ابونعیم اصفهانی در سطر اول صفحه 68 جلد اول حلیه الاولیاء(3) مسندا از امیر المؤمنین علیه السّلام نقل می نماید که فرمود:
و الله ما نزلت آیة الا و قد علمت فی من نزلت و این نزلت و علی من نزلت و این ربی وهب لی قلبا عقولا و لسانا طلقا
(به خدا قسم نازل نگردید آیه ای مگر به تحقیق من می دانم در چه کس نازل گردیده و بر چه چیز نازل گردیده خدای من افاضه فرمود به من قلبی و عقلی کامل و زبانی طلق و گویا و ناطق.)
و نیز در همان کتابها نقل می نمایند که امیرالمومنین علیه السّلام فرمود:
سلونی عن کتاب الله فانه لیس من آیة الا و قد عرفت بلیل نزلت ام بنهار فی سهل او فی جبل
(سؤال کنید از من از کتاب خدا پس به درستی که نیست آیه ای مگر آنکه من می شناسم به شب نازل شده یا روز در زمین نرم و یا کوه سخت.)
و نیز در مناقب خوارزمی از اعمش از عبایه بن ربعی روایت نموده که گفت:
کان علی رضی الله عنه کثیرا یقول سلونی قبل ان تفقدونی فوالله مامن
ص: 445
ارض مخصبة و لا مجدبة و لا فئة تضل مائة او تهدی مائة الا و انا اعلم قائدها و سائقها و نائقها الی یوم القیامة
(علی علیه السّلام بسیار می فرمود: سؤال کنید از من قبل از آنکه مرا نیابدی به خدا قسم نیست زمینی پرگیاه یا خشک بی گیاه و نیست گروهی که گمراه کنند صد نفر را یا هدایت نمایند صد نفر را مگر آنکه من بهتر می دانم رئیس و قائد آنها را و خواننده و راننده آنها را تا روز قیامت.)
و نیز جلال الدین سیوطی در صفحه 124 تاریخ(1) الخلفاء و بدر الدین حنفی در عمده القاری و محب الدین طبری در صفحه 198 جلد دوم ریاض النضره(2) و سیوطی در صفحه 319 جلد دوم تفسیر اتقان(3) و ابن حجر عسقلانی در صفحه 485 جلد هشتم فتح الباری(4) و نیزدر صفحه 338 جلد هفتم تهذیب التهذیب(5)
ص: 446
نقل می نمایند که علی علیه السّلام فرمود:
سلونی و الله لا تسئلونی عن شیء یکون الی یوم القیامة الا اخبرتکم وسلونی عن کتاب الله فوالله من آیة الا و انا اعلم أبلیل نزلت ام نهار فی سهل ام جبل.
(سؤال کندی از من به خدا قسم سؤال نمی کنید مرا از چیزی تا روز قیامت مگر آن که خبر می دهم شما را از آنها سؤال کنید مرا از کتاب خدا به خدا قسم نیست آیه ای مگر آنکه من می دانم در شب نازل گردیده و یا روز در زمین نرم یا کوه سخت.)
آیا این بیانات ادعای به غیب نیست و جز عالم به غیب دیگری می تواند چنین ادعایی در مقابل دوست و دشمن بنماید اگر قدری از عادت خارج شوید و با نظر انصاف بنگرید خواهید دانست که آن حضرت عالم به علم غیب بوده و در مقام عمل هم ظاهر می نمود و از مغیبات خبر می داده.
ص: 447
چنان چه ابن ابی الحدید معتزلی همین خبرها را در صفحه 208 جلد اول شرح نهج البلاغه(1) (چاپ مصر) از کتاب غارات ابن هلال ثقفی نقل نموده تا آنجا که گوید: شخصی از جا برخاست و گفت: اخبرنی بما فی رأسی و لحیتی و من طاقة شعر. یعنی ما را خبر بده که در هر طرفی از سر و صورت من چه قدر مو می باشد حضرت فرمود: خلیل من رسول خدا مرا خبر داده که در کنار هر مویی از سر تو ملکی است که تو را لعنت می کند و در پای هر مویی از صورت تو شیطانی است که تو را اغوامی کند و در خانه ات گوساله ای داری که می کشد پسر پیغمبر را و او انس نخعی بود و فرزندش سنان در آن موقع بچه ای بود که در خانه بازی می کرد و در سال 61 هجری در کربلا بود و قاتل حسین بن علی علیهم السّلام شد (بعضی گفتند سؤال کننده سعد بن ابی وقاص بود و پسر گوساله اش عمر علیه اللعنه بود که امیر لشکر و برپا کننده غائله کربلا شد) ممکن است هر دو در مجلس مختلف سؤال نموده باشند.
ص: 448
حضرت به وسیله این اخبار می فهماند که علم من از رسول خداصلی الله علیه وآله سرچشمه گرفته و احاطه بر مغیبات دارم.
و نیز اکابر علماء خودتان مانند امام احمد بن حنبل در مسند و ابن ابی الحدید در صفحه 208 جلد اول شرح نهج البلاغه(1) نقل نموده اند که روز در دوره خلافت ظاهری در مسجد کوفه نشسته و اصحاب در اطراف ان حضرت بودند شخصی گفت خالد بن عویطه در وادی القری از دنیا رفت حضرت فرمود:
«لم یمت و لا یموت حتی یقود جیش ضلالة صاحب لوائه حبیب بن حمّار»
ص: 449
(نمرده ونخواهد مرد تا سردار لشکر ضلالت و گمراهی گردد و علمدار او حبیب بن حمّار خواهد بود.)
جوانی از میان جمعیت عرض کرد من حبیب بن حمّار یا امیر المؤمنین و از دوستان صمیمی و حقیقی شما هستم حضرت فرمود: دروغ نگفته ام ونخواهم گفت کانه می بینم خالد سردار لشکر ضلالت و گمراهی گردیده و تو علمدار او هستی و از این در مسجد (اشاره به باب الفیل) وارد می شوید و پرده پرچم به در مسجد گرفته پاره خواهد شد.
سالها از این خبر امیر المؤمنین علیه السّلام گذشت در دوره خلافت یزید پلید عبید الله بن زیاد ملعون والی کوفه شد و لشکر فراوانی به جنگ حضرت سید الشهدا صلوات الله علیه می فرستاد بیشتر همان مردمی که از آن حضرت خبر خالد و حبیب بن حمّار را شنیده بودند روزی در مسجد حاضر بودند که صدای هلهله و هیاهوی لشکریان برخاست (چون در سابق محل اجتماعات مساجد بود لذا لشکریان برای نمایش به مسجد ورود و خروج می نمودند.) دیدند خالد بن عویطه سردار لشکر ضلالت اثر به عزم کربلا و جنگ با پسر پیغمبر برای نمایش از همان باب الفیل وارد مسجد شد و حالتی که حبیب بن عمار بن علمدار او بود موقع ورود به مسجد پردة پرچم به در مسجد گرفت پاره شد تا صداقت گفتار آن حضرت آن حضرت و حقیقت علمش بر منافقین ظاهر گردد.
آیا این خبر با این علامت قبل از وقوع اخبار به غیب نبوده تا اثبات یقین بر شما بنماید.
ص: 450
اگر شما نهج البلاغه را که مجموعه ای از خطب و کلمات آن حضرت است دقیقانه مطالعه فرمایید از خبرهای غیبی که آن حضرت داده بسیار می بینید از حوادث و ملاحم و احوال بزرگان سلاطین و خروج صاحب رنج و غلبه مغولها و سلطنت چنگیز خان و حالات خلفاء جورو نحوه معاملات آنها با شیعیان و مخصوصا از صفحه 208 تا صفحه 211 جلداول شرح نهج البلاغه(1) ابن ابی الحدید را که مفصلا بیان می کند وخواجه کلان بلخی هم در اول باب 14 ینابیع الموده(2) به بعض از آن خطب و خبرهای استشهاد می نماید به کثرت علم آن حضرت بینید تا کشف حقیقت گردد.
از جمله خبر دادن به اهل کوفه از غلبه معاویه علیه الهاویه و بر آنها و امر کردن بر سب و لعن آن حضرت چنان چه بعدها تمام گفته های آن حضرت واقع شد از جمله:
ما انه سیظهر علیکم بعدی رجل رحب البلعوم، مندحق البطن، یأکل ما یجد ویطلب ما لا یجد، فاقتلوه ولن تقتلوه، الا وانه سیأمرکم بسبی
ص: 451
والبراءة منی : فاما السب فسبونی فإنه لی زکاة، ولکم نجاة، واما البراءة منی فلا تبرؤا «تتبرؤا» منی فانی ولدت علی الفطرة، وسبقت إلی الإیمان والهجرة.(1)
(زود باشد که غالب شود بر شما بعد از من مردی گشاده گلو برآمده شکم که هرچه یابد بخورد و طلب نماید هرچه را نیابد پس بکشید او را وهرگز نمی کشید او را بدانید که زود باشد آن مرد امر کند شما را به دشنام دادن به من و بیزاری جستن از من.
اما سب کردن ودشنام دادن را اجازه می دهم زیرا آن دشنام (چون زبانی است) برای من پاکیزگی و برای شما نجات است (از ضرر آن ملعون) و اما برائت و بیزاری (چون امر قلبی است از من مجویید زیرا که من متولد شده ام بر فطرت (توحید و اسلام) (این جمله اشاره به آن است که ابوین آن حضرت مؤمن بوده اند) و پیشی گرفته ام به ایمان و هجرت با آن حضرت.)
مراد از آن حضرت مرد پرخور معاویه علیه الهاویه بوده چنان چه ابن ابی الحدید در جلد اول شرح نهج (چاپ مصر) گوید مراد معاویه پرخور است. که در تاریخ به پرخوری معروف است و ان یأکل فی الیوم سبع اکلات (چنان چه زمخشری در ربیع الابرار گفته) روزی هفت مرتبه غذا می خورد و هر مرتبه آن قدر می خورد که کناره سفره دراز می شد صدا می زد یا غلام ارفع فوالله ما شبعت
ص: 452
و لکن مللت غلام بیا سفره را بردار بخدا قسم (از بس خوردم) خسته شدم ولی سیر نشدم.(1)
آن ملعون از جمله اشخاصی بود که مرض جوع الکلاب داشت (در طب قدیم بیانی دارد که در معده چنین شخصی حرارتی پیدا می شود که رهچه غذا از مری وارد معده گردد مبدل به بخار گردیده نفع و ضرر او معلوم نگردد.)
پرخوری اوضرب المثل اعراب گردید. هر آدم پرخوری را به او مثل می زدند. یکی از شعراء رفیق پرخوار خود را هجو شیرینی نموده وگفته:
وصاحب لی بطنه کالهاویه
کان فی امعائه معاویه
یعنی رفیق و یار و مصاحبی دارم که شکم او مثل هاویه است مثل آنکه در امعاء و روده های او معاویه قرار دارد. (هاویه اسم یکی از طبقات جهنم
ص: 453
است چون جهنم از قبول کفار سیری ندارد چه درقرآن فرماید به جهنم گفته شود {هل إمتلات فتقول هل من مزید} یعنی سیر شدی؟ گوید: آیا باز زیادی هست؟ اشاره به آنکه هرگز از قبول کفار سیر نخواهم شد.)
ابن ابی الحدید د ر صفحه 356 جلد اول شرح نهج البلاغه(1) (چاپ مصر) و دیگران ازاکابر علماء خودتان تصدیق دارندکه آن لعین معاویه بن ابی سفیان بوده که وقتی غالب شد و امر خلافتش محکم گردید امر اکرد مردم را به سب و لعن دشنام وتبری جستن از آن حضرت که مدت هشتاد سال این عمل شنیع در میان مسلمانان متداول بود که آن حضرت را ظالمانه به منبر و محراب حتی در خطبه نماز جمعه سب و لعن می نمودند تا زمان خلافت عمر بن عبد العزیز اموی خلیفه عصر که با تدبیر صالحانه سب و لعن را بر طرف و مردم را از آن عمل قبیح بل اقبح منع نمود.
وقوع این عمل شینع قبیح را آن حضرت قبلا خبر داده بود پس تصدیق نمایید که آن حضرت عالم به غیب بوده و از پس پرده و وقایع آینده به افاضه پروردگار خبر داشته.
از این قبیل خبرها بسیار داد که بعد از گذشتن سالها و قرنها مردم وقوع آنها
ص: 454
را دیدند.
از جمله در جنگ خبر قتل خوارج و ( تزمله معروف به ذو الثدیه (به نظر بعضی ذو الثدیه به فتح «ث» صاحب دستهای کوچک است زیرا ثدیه به معنی دست است و «ه-» در آخر ثدی علامت تصغیر است یعنی تزمله رئیس خوارج دارای دو دست کوچک بوده است لذا ذو الثدیه لقب او شده بود. و به عقیده ارباب لغت ثدی به معنی پستان است و چون حرقوص ابن زهیر رئیس خوارج پستانهای بزرگ داشت لذا معروف شد به ذو الثدیه.)) را داد و نیز خبر داد به این که خوارج بیش از ده نفر نجات پیدا نکرده و از مسلمانان بیش از ده نفر کشته نمی شوند به آن عبارت که لا یفلت منهم عشرة و لا یهلک منکم عشرة.
چنان چه ابن ابی الحدید وخواجه کلان بلخی و دیگران نقل نموده اد که آنچه خبر داده بود بعدها تمام واقع شد.
مخصوصا ابن ابی الحدید در صفحه 425 جلد اول شرح نهج البلاغه(1)(چاپ مصر) ذیل این خبر گوید:
{هذا الخبر من الاخبار التی تکاد تکون متواترة الاشتهاره نقل الناس کافة و هو من معجزاته}
(این خبر از اخبار نزدیک به تواتر است از جهت شهرتی که دارد و تمام مردم نقل نموده اند و این خبر خود را معجزات آن حضرت می باشد.)
ص: 455
آیا اینها اخبار به غیب و آگاه بودند به امور آینده نبوده تا رفع شبهه و اشکال از شما بشود و پی به مقام ولایت و حقیقت آن حضرت ببرید و منصفانه تصدیق نمایید که بین آن حضرت و سایر خلفاء تفاوتی آشکارا بوده است.
اگر دارای علم لدنی نبوده و اتصال به ماوراء عالم طبیعت نداشته چگونه از امور غیبیه خبر می داده که بعد از سالها و قرنها واقع می گردید.
مانند خبر دادن از کشته شدن میثم تمار به دست عبید الله بن زیاد و کشته شدن جویریه و رشید هجری به دست زاید و خبر حادثه قلت عمرو بن حمق به دست اعوان معاویه و بالاتر از همه خبر دادن شهادت فرزند دلبند خود حضرت اباعبد الله الحسین علیه السّلام که مکرر معرفی قتله آن حضرت را می نمود چنان چه قبلا اشاره نمودم به خبر دادن از انس و عمر سعد قتله آن حضرت که تمام این اخبار را اکابر علمای خودتان از قبیل طبری و ابن ابی الحدید در صفحه 298 جلد اول شرح(1) و سایر مجلدات محمد بن طلحه شافعی(2) و سیوطی و خطیب
ص: 456
خوارزمی(1) و دیگران مشروحا نقل نموده اند.
خبر کشته شدن خود توسط ابن ملجم
از جمله اخبار غیبیه خبر دادن از قتل خود و معرفی نمودن عبد الرحمن بن ملجم مرادی را به این که قاتل من است در حالی که آن ملعون اظهار علاقه و وداد ظاهری به
محمد بن طلحه شافعی(2) و سیوطی و خطیب خوارزمی(3) و دیگران مشروحا نقل نموده اند.
از جمله اخبار غیبیه خبر دادن از قتل خود و معرفی نمودن عبد الرحمن بن
ص: 457
ملجم مرادی را به این که قاتل من است در حالی که آن ملعون اظهار علاقه و وداد ظاهری به
آن حضرت می نمود چنان چه ابن اثیر در صفحه 25 جلد چهارم اسد الغابه(1) و دیگران نقل نموده اند که وقتی شرفیایب شد در حضور اصحاب به محضرحضرت علی زبان به مدح آن حضرت گشود و گفت:
أنت المهیمن والمهذب ذو الندی
وابن الضراغم فی الطراز الأول
الله خصک یا وصی محمد
وحباک فضلا فی الکتاب المنزل
الی آخر الابیات:
(خداوند تورا به امامت قائم بر خلق نموده است تو خالص از هر عیب و ریبی و صاحب جود و سخایی نسبت به دوست ودشمن تو فرزند شیر مردی و شجاع و نامی هستی که به فنون نیروهای سابق و لاحق دانا بوده ای.
این وصی پیغمبر خاتم صلی الله علیه وآله پروردگار عالمیان تو را به این منزلت و مقام اختصاص داده است که هر گونه فضل وکرامتهای خود را در قرآن مجید بر توافاضه و مقرر داشته.)
جمیع اصحاب از طلاقت لسان و کثرت علاقه او به آن حضرت تعجب نمودند حضرت در جواب فرمود:
انا انصحک منی بالوداد
مکاشفة و انت من الاعادی
و نیز ابن حجر در صفحه 82 صواعق (2) گوید: حضرت در جواب او فرمود:
ص: 458
ارید حیاته و یرید قتلی
عذیرک من خلیلک من مرادی(1)
(من و را نصیحت می کند که از دوستان من باشی علنی و بر ملاء و حال آن که تو از دشمنان من هستی و عجب آن که من حیات و زندگانی او را می خواهم و او مرگ و کشته شدن مرا طالب است و این غدار ظاهر دوست از طایفه مراد است.)
عبد الرحمن عرض کرد گویا اسم مرا شنیده اید از نام من بدتان آمده است فرمود چنین است بلکه واضح و آشکار است می دانم تو قاتل منی و به همین زودی این محاسن سفید مرا به خون سرم خضاب می نمایی عرض کرد اگر چنین است امر کن مرا به قتل رسانند و نیز اصحاب همین تقاضا را نمودند حضرت فرمود: این امری است محال یعنی نشدنی برای آنکه دین من اجازه نمی دهد قصاص قبل از جنایت را!
علم من حکم می کند تو قاتل منی ولی احکام دین مربوط به اعمال ظاهر
ص: 459
است هنوز از تو عملی بر خلاف ظاهر بارز نگردیده شرعا نمی توانم حکمی بر تو جاری نمایم.
مستر کارلین انگلیسی در کتاب الابطال خود گوید: کشته شد علی بن ابی طالب به عدالت خود یعنی اگر عدالت نمی کرد و قصاص قبل از جنایت می کرد قطعا بدنش به سلامت می ماند چنان چه سلاطین عالم به مجردی که سوء ظن به کسی پیدا می کردند و لو فرزند و برادر و عیال و اقارب عزیزشان بود فوری معدومشان می نمودند.
ولی علی علیه السّلام یگانه راد مردی بود که پا از دایرة شرع و دیانت بیرون نگذارد ودر عین آن که قاتل خود را به طور جزم معرفی نمود ولی چون بر حسب ظاهر هنوز جنایتی از او به عمل نیامده قصاص نکرد بلکه کمال رأفت ومحبت را دربارة او مرعی داشت تا شقاوت خود را ظاهر است و اثبات نمود احاطه علم آن حضرت را بر بواطن و عواقب امور.
و این خود دلیل دیگری است بر این که عالم به غیب جز پیغمبر و امام که معصوم از خطایا می باشد دیگر نخواهد بود چه آنکه اگر معصوم نباشد روی علم و دانش به حقاق امور فسادها خواهد نمود ولی پیغمبر یا امام چون دارای عصمت اند (مانند امیر المؤمنین علیه السّلام) با علم و اطلاع بر قاتل خود پا از دائرة شرع انور بیرون نگذارد و قصاص قبل از جنایت ننمود.
آیا اینها دلائل بر اثبات علم و اطلاع آن حضرت بر اسرار و مغیبات نبوده که جوانی از راه رسیده با یک علام مسرت از در وداد و محبت دست ببوسد و مدیحه بخواند حضرت بفرماید تو قاتل منی به خدا اگر قدری انصاف باشد
ص: 460
تصدیق می شود که آن حضرت دارای علم ظاهر و باطن بوده است.
شیخ سلیمان بلخی در اول باب 14 ینابیع الموده(1) صفحه65 از در المنظم ابن طلحه شافعی نقل نموده که امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود:
لقد حزت علم الأولین واننی
ضنین بعلم الآخرین وقدیم
وکاشف أسرار الغیوب بأسرها
وعندی حدیث حادث وقدیم
وإنی لقیوم علی کل قیم
محیط بکل العالمین علیم
(هر آینه به تحقیق دانا و ماهرم به علوم اولین و دانا و عالمم به علوم آخرین که در سینة من تمام مکتوم است و کاشف جمیع اسرار غیبم و هر داستانی از سابق و لاحق در سینة من است و بر من بر هر صغیر و کبیر فرمان روایم علم من به احاطه به جمیع موجودات دارد.)
و بعد از آن فرمود آن حضرت:
لو شئت لأوقرت من تفسیر الفاتحة سبعین بعیرا وقال النّبی صلی الله علیه وآله انا مدینة العلم وعلی بابها. وقال اللَّه تعالی واتوا البیوت من أبوابها فمن أراد العلم فعلیه بالباب.
(اگر بخواهم از تفسیر سوره فاتحه تنها هفتاد شتر را پر خواهم نمود و مؤید بیان من فرموده پیغمبر است که فرمود من شهرستان علمم و علی
ص: 461
در آن می باشد و تإیید فرمودة پیغمبر آیه شریفه است که می فرماید وارد خانه ها شوید از در آنها. پس کسی که اراده دارد تحصیل علم نماید باید از بابی که پیغمبر معرفی نموده وارد گردد.)
اگر هیچ دلیلی بر اثبات خلافت بلا فصل و تقدم آن حضرت بر دیگران نبود (و حال آن که دلائل از حد احصاء خارج است از عقل و نقل و کتاب و سنت و اجماع چنان چه در شبهای گذشته به مختصری از آنها اشاره نمودیم) مگر همین دو دلیل یکی مقام اعلمیت و افضلیت آن حضرت که روی قاعده عقل و منطق هیچ جاهلی حق تقدم بر عالم ندارد و اعلمیت و افضلیت آن حضرت در نزد دوست و دشمن بارز و آشکار است حتی ابن ابی الحدید(1) ضمن خطبه اول کتابش گوید: قدم المفضول علی الافضل این عبارت اقرار و اعتراف به افضلیت آن حضرت است منتها روی عادت و تعصب گوید خدا خواست مفضول (یعنی صفر الکف) تمام را بر افضل و اکمل مقدم دارد.
و حال آنکه چنین بیانی از شخص عالمی مانند ابن ابی الحدید شایسته نبوده که مورد اعتراض فضلاء ودانشمندان و ارباب منطق قرار گیرد و بر او خرده گیرند که بر خلاف قواعد علم ومنطق و عقل اظهار عقیده نموده و این نسبت بی جایی است به ذات اقدس پروردگار اعظم چه آن که خدای عظیم علیم هرگز علمی بر خلاف عقل و منطق نمی نماید ومفضولی را بر فاضل مقدم نمی دارد تا چه رسد بر اعلم و افضل.
ص: 462
بشری که مختصر فهم و شعور دارد و بهره ای از علم ومنطق برده حاضر نمی شود به تقدیم فاضل بر افضل تا چه رسد به مفضول بر افضل.
چگونه ممکن است خدای حکیم علیم مفضولی را بر افضل مقدم دارد و حال آن که خود درآیه 12 سوره زمر به طریق استفهام انکاری می فرماید:
{هَلْ یَسْتَوِی الَّذینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذینَ لا یَعْلَمُونَ}
(آیا آنان که (مانند علی) اهل علم و دانش اند با مردم جاهل نادان یک سانند؟ (یعنی هرگز یک سان نیستند))
ونیز در آیه 36 سوره یونس فرماید:
{أَ فَمَنْ یَهْدی إِلَی الْحَقّ ِ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لا یَهِدّی إِلاّ أَنْ یُهْدی}
(آیا آنکه خلق را به راه حق رهبری می کند سزاوارتر به پیروی است یا آنکه رهبری نمی کند مگر آن که خود هدایت شود.)
پس از جهت اعلمیت و افضلیت حق تقدم در امت بعد از رسول اکرم صلی الله علیه وآله با امیر المؤمنین علیه السّلام بوده است و ابن ابی الحدید در صفحه(1) نهج البلاغه صریحا اقرار به این معنی نموده آنجا که گوید:
«انه افضل البشر بعد رسول الله صلی الله علیه وآله و احق بالخلافة من جمیع المسلمین»
(به درستی که علی علیه السّلام بعد از رسول خداصلی الله علیه وآله افضل بشر و احق و اولی به امر خلافت از جمیع مسلمانان بوده است.)
و دلیل دوم که مرتبط با دلیل اول است فرموده های رسول اکرم خاتم
ص: 463
الانبیاء صلی الله علیه وآله است مخصوصا که در آخر همین حدیث می فرماید:
«من اراد العلم فلیأت الباب»
(هر کس اراده علم را پس باید برود به در و باب علی (یعنی علی بن ابی طالب علیه السّلام)
شما را به خدا انصاف دهید آیا آن کسی که پیغمبر امر می کند درب خانه او بروید اولی به اطاعت است ای آن کسی که مردم برای خود به عنوان خلافت معین نمایند؟
علاوه بر آنکه امر پیغمبرصلی الله علیه وآله مطاع است باید اطاعت شود علت و جهت حق تقدم را معین می نماید که همان جهت عقلانی است که اعلمیت باشد.
شیخ: اگر از جهت اعلمیت و افضلیت حق تقدم برای سیدنا علی کرم الله وجهه بود می بایستی رسول اکرم صلی الله علیه وآله نصی بر آن جناب بنماید که امت بدانند باید پیروی از او بنمایند و حال آن که به چنین نصی ما برنخورده ایم.
داعی: این قبیل بیانات از امثال شما آقایان با عمل و فضل فوق العاده اسباب تأثر داعی می شود که چرا باید عادت آن اندازه در شما تأثیر کرده باشد که علم و دانش و حقیقت شما را مقهور خود قرار دهد.
آقای عزیز ده شب است از کتب معتبره خودتان اقامة برهان نموده و نصوص وارده را به عرض مجلس رسانیده به شهادت اهل مجلس و جرائد و مجلات تازه امشب آقا بحث را از سر گرفته می فرمایید نصی ندیده اید.
در حالتی که کتب معتبره خودتان سراسر پر است از نصوص جلیه و خفیه مع ذلک از همه چشم پوشیده یک سؤال از شما می نمایم که آیا امت احتیاج به علم
ص: 464
وسیره رسول اکرم صلی الله علیه وآله دارندیا نه.
شیخ: بدیهی است که احتیاجات همگی صحابه و امت تا روز قیامت به علوم عالیه و سیره متعالیة رسول اکرم صلی الله علیه وآله می باشد.
داعی: احسن الله لکم الاجر اگر هیچ نص صریحی از آن حضرت در باب خلافت و امامت نبود مگر همین حدیث مدینه که صریحا فرموده:
«انا مدینة العلم و علی بابها ومن اراد العلم فلیأت الباب»
(من (رسول خداصلی الله علیه وآله) شهرستان علم می باشم و علی باب آن می باشد هر کس اراده دارد علم (مرا) پس باید برود به در باب علم (علی علیه السّلام))
کافی برای اثبات مرام بود.
کدام نص صریح وواضح تر از این حدیث است که می فرماید هر کس می خوهد از علم من بهره بردارد برود در خانه علی که باب علم من است الان وقت سحر است تمام شب را داعی با حرارت تمام در اطراف این موضوع صحبت نمودم و وقت آقایان را گرفتم الحال آقا مرا سرد نمودید مثل این که آقایان مانند اسلافتان نمی خواهید روی عادت گوش به حرف حساب بدهید تمام بیانات ما را نشنیده گرفته و انکار نص می نمایید.
کدام نص بالاتر از نص علمی است کدام عاقل دانشمندی از ارباب ملل و نحل گفت که با بود عالم و اعلم مردم زیر بار جاهل بروند اگر در علم ومنطق چنین بیانی در عالم شد داعی تسلیم به منطق شما می شود.
و اگر چنین منطقی در عالم وجود ندارد که با وجود عالم و اعلم مردم تبعیت
ص: 465
و پیروی از جاهل بنمایند شما باید تسلیم منطق ما که منطق تمام ارباب علم و دانش است بشوید که چون امیر المومنین علی علیه السّلام اعلم امت بوده باید به حکم علم و عقل ومنطق تبعیت و پیروی از او بنمایید.
چنان چه قبلا عرض کردم که اکابر علماء خودتان مانند امام احمد حنبل در مسند وابو المؤید خوارزمی در مناقب(1) و حافظ ابو نعیم اصفهانی در نزول القرآن فی علی(2) و خواجه کلان بخلی در ینابیع(3) و میر سید علی همدانی درموده القربی(4) حتی ابن حجر مکی در صواعق(5) نقل می کنند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله مکرر می فرمود:
اعلم امتی علی بن ابی طالب (دانا ترین افراد امت من علی بن ابی طالب علیه السّلام است.)
احدی از صحابه به پایه علم آن حضرت نمی رسند چنان چه ابن مغازلی
ص: 466
شافعی در مناقب و محمد بن طلحه در مطالب السؤول و حموینی در فرائد و شیخ سلیمان حنفی در باب 14 ینابیع(1)) از کلبی نقل می کنند که عبد الله بن عباس (حبر امت) گفت:
علم النبی صلی الله علیه وآله و علم علی من علم النبی صلی الله علیه وآله و علمی من علم علی و ما علمی و علم الصحابة فی علی الا کقطرة بحر فی سبعة ابحر
(علم پیغمبرصلی الله علیه وآله از علم خدای تعالی است و علم علی علیه السّلام از علم پیغمبر می باشد و علم من از علم علی است و علم من و علم صحابه در مقابل علم علی مانند قطره آبی در هفت دریا می باشد.)
در آخر خطبه 108 نهج البلاغه(2) است که مولانا امیر المؤمنین صلوات الله علیه فرمود:
«نحن شجرة النبوة و محط الرسالة و مختلف الملائکة و معادن العلم و ینابیع الحکم»
(ما (ائمه اثنا عشر علیهم السّلام ) از شجره نبوت هستیم و از خاندانی می باشیم که رسالت و پیغام الهی در آنجا فرود آمده و رفت و آمد فرشتگان در آنجا بوده و ما مکانهای معرفت و دانش وچشمه های حکمت می باشیم.)
ابن ابی الحدید هم در صفحه 236 جلد دوم شرح نهج البلاغه(3) (چاپ مصر) در شرح این خطبه گوید این امر در آن حضرت ظاهر است جدا زیرا رسول
ص: 467
اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
«انا مدینة العلم و علی بابها و من اراد المدینة وفلیأت الباب»
(من شهرستان علمم و علی باب آن می باشد هر کس اراده دارد از شهرستان عمل من بهره بردارد پس باید برود به باب علم (علی علیه السّلام))
ونیز فرمود اقضاکم علی قضاء امری است که مستلزم است علوم بسیاری می باشد بالجمله:
فحاله فی العلم حال رفیعة جدا لم یلحقه أحد فیها ولا قاربه، وحق له أن یصف نفسه بأنه معادن العلم وینابیع الحکم، فلا أحد أحق بها منه بعد رسول الله صلی الله علیه وآله (انتهی)
(مقام علمی آن حضرت بسیار بلند است که از حد بیان خارج و دست تصور هیچ کس به او نخواهد رسید بلکه به او نزدیک هم نخواهد شد و سزاوار است که به خود نسبت دهد و بفرماید معدن علم منم که چشمه های حکمت از اقیانوس علوم من جاری می باشد پس در نتیجه ثابت است که احد از بشر سزاوارتر از علی علیه السّلام به رفعت علم بعد از رسول خدا نیست.) انتهی
ابن عبد البر در صفحه 38 جلد سیم استیعاب(1) و محمد بن طلحه در صفحه 23 مطالب السؤول(2) و قاضی ایجی در صفحه 276، مواقف آورده اند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود: اقضاکم علی
ص: 468
چنان چه سیوطی در صفحه 115 تاریخ الخلفاء(1) و حافظ ابونعیم در صفحه 65 جلد اول حلیه الاولیاء(2) ومحمد جزری در صفحه 14 اسنی المطالب(3) و محمدب بن عساکر در صفحه 459 طبقات و ابن کثیر در صفحه 359 جلد هفتم تاریخ کبیر(4) و بان عبد البر در صفحه 38 جلد چهارم استیعاب(5) از خلیفه عمر بن
الخطاب نقل نموده اند که می گفت علی اقضانا یعنی علی در امر قضاوت (که احاطه بر جمیع امور است) از همه ما اولی و مقدم بود.
و نیز در صحفه 69 ینابیع الموده(6) نقل می نماید که صاحب در المنظم ابن طلحه گوید:
إعلم أن جمیع أسرار الکتب السماویة فی القرآن، وجمیع ما فی القرآن فی الفاتحة، وجمیع ما فی الفاتحة فی البسملة، وجمیع ما فی البسملة فی باء البسملة، وجمیع ما فی باء البسملة فی النقطة التی هی تحت الباء. قال الأمام علی ( کرم الله وجهه ) : أنا النقطة التی تحت الباء.
(بدان که اسرار جمیع کتب سماوی در قرآن است و تمام اسرار و رموز قرآن در سوره فاتحه است و جمیع حقایق که درسوره فاتحه است در بسمله است وهر چه در بسمله است در باء بسمله است و اسرار باء بسمله تمام در نقطه
ص: 469
زیر باء است و علی کرم الله وجهه فرموده من آن نقطه زیر باء هستم.)
چه خوش سراید شاعر:
تویی آن نقطه بالای فاء فوق ایدیهم
که در وقت تنزل تحت بسم الله را بایی
و نیز سلیمان بلخی در ینابیع الموده(1) نقل می نماید از ابن عباس که گفت:
اخذ بیدی الامام علی علیه السّلام فی لیلة مقمرة فخرج بی الی البقیع بعد العشاء و قال: اقرأ یا عبد الله فقرأت: بسم الله الرحمن الرحیم فتکلم لی فی اسرار الباء الی بزوغ الفجر.
در شب مهتابی علی علیه السّلام دست مرا گرفت برد به سوی قبرستان بقیع بعد از نماز عشاء فرمود: بخوان! من بسم الله الرحمن الرحیم را قرائت نمودم آنگاه از اسرار باء بسم الله برای من سخن گفت تا طلوع فجر.)
اتفاقی فریقین است که در میان صحابه امیر المؤمنین علیه السّلام منحصر به فرد بوده دراین که عالم به اسرار غیبیه و وارث علوم انبیاء بوده است.
چنان چه محمد بن طلحه شافعی در مطالب السؤول(2) و خطیب خوارزمی در مناقب(3) وسلیمان بلخی حنفی در ینابیع(4) از در المنظم ابن طلحه حلبی نقل نموده اند که امیر المؤمنین علیه السّلام می فرمود:
سلونی عن اسرار الغیوب فانی وارث علوم الانبیاء والمرسلین.
ص: 470
(سؤال کنید از من از اسرار غیبیه پس به درستی که من وارث علوم انبیاء ومرسلینم.)
ونیز امام احمد بن حنبل در مسند و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه(1) و سلیمان بلخی در ینابیع الموده(2) نقل می نمایند که آن حضرت در بالای منبر می فرمود:
سلونی قبل ان تفقدونی سلونی عن طرق السموات فانی اعلم بها من طرق الارض
(سوال کنید از من از راه های آسمانها پس به درستی که من عالم ترم به راه های آسمان ها از راه های زمین.)
این ادعا از آن حضرت درآن زمانی که وسایل سیر در ملکوت مانند امروز نبوده بزرگترین دلیل بر آگاه بودن به مغیبات است فلذا مکرر سؤال می نمودند و آن حضرت از آسمانها و کرات جویّه خبر می دادند.
به علاوه در دوره ای که هیئت بطلمیوس مصری دائر بوده جواب اشخاص را مطابق باهیئت جدید امروزی دادن خود معجزه بزرگ است.
چنان چه شیخ محقق و فاضل محدث عادل ثقفه علی بن ابراهیم قمی قدس سره القدسی که در قرن سم هجری ریاست علمی او محرز بوده در تفسیر سوره
ص: 471
و الصافات و شیخ فاضل محدث لغوی که در زهد و ورع و تقوی معروفیت کامل داشته فخر الدین بن طریح نجفی در کتاب لغت معروفش مجمع البحرین که تقریبا سیصد سال قبل تألیف نموده در لغه کوکب و علامة شهیر مرحوم ملا محمد باقر مجلسی رضوان الله علیه در جلد 14 بحار الانوار(1) «السماء و العالم» از امیر المؤمنین علی علیه السّلام نقل نموده اند که فرمود:
«هذه النجوم التی فی السماء مدائن مثل المدائن التی فی الارض»
(این ستارگان که در آسمانند شهرهایی هستند مانند شهرهایی که در زمین است)
شما را به خدا انصاف دهید آیا در یک دوره زمانی که از هیئت جدید اثری در عالم نبوده و هیئت بطلمیوسی هم که مدار عمل ریاضیون فلکی آن زمان بوده قائل به افلاک بودند کواکب و ستارگان را انوار مضیئه و میخهای آسمان می دانستند.
تلسکوپها و دروبینهای امروزی هم وجود نداشته که از وضع کرات و اوضاع ستارگان خبر بدهند اگر فردی از افراد بشر از اخبار سماوی و کرات جوی خبر بدهد آن هم مطابق با علم هیئتی که بعد از هزار سال مورد توجه و عمل علماء قرار گیرد شما چنین خبر دهنده ای را علام به غیب نمی دانید و این خبر را در شمار اخبار غیب به حساب نمی آورید.
اگر بخواهید بفرمایید این نوع اخبار که در کتب اکابر علماء از ائمه اطهار
ص: 472
بسیار رسیده علم به غیب نیست کمال بی لطفی را فرمودید وتعصب خود را ظاهر نمودید زیرا خود خبر دلالت بر این امر بزرگ دارد.
و اگر خبر دادن از ملکوت اعلا وکرات جویه که چگونگی آنها از نظرها ناپدید بوده است (حتی امروزه هم که تلکسکوپهای قوی موجود است با چشم غیر مسلح دیده نمی شوند) و علوم امروزه هم تصدیق حقیقت و چگونگی آن خبر هزار و سیصد سال قبل را می نماید پس بدانید خبر دادن از غیب عالم بوده و تصدیق فرمایید که مولانا امیر المؤمنین و امام المسلمین علی بن ابی طالب علیه السّلام عالم به غیب بوده است کهبدون وسائل و اسباب کشفیه که امروزه موجود گردیده با چشم معمولی ملکوت را موردکشف و انکشاف قرار داده.
قطعا هر انسان دقیقی به محض شنیدن چنین اخبار قبل از هزار سال حکم می کند که خبر دهنده عالم به غیب بوده.
مناسب است به اقتضای مقام با اجازه آقایان اشاره نمایم به مطلب مهمی که در همین سفر برای داعی پیش آمد نموده موقعی که از بصره (آخرین شهر سرحدی عراق عرب) سوار کشتی شدیم در اطاق درجه اول کشتی (واریلا) بودیم که سه تخت خواب بود اتفاقا یک مرد شریف دانشمند از مستشرقین فرانسوی به نام (مسیو ژوئن) در اطاق ما بود بسیار فاضل و مؤدب با آن که از نژاد فرانسه بود زبان عربی و فارسی را بسیار خوب می دانست فلذا با هم مأنوس و همه روزه با صحبتهای علمی و دینی سرگرم بودیم.
ص: 473
البته داعی سعی کامل داشتم که به وظیفه خود عمل نموده آن مرد محترم را به حقایق دین مقدس اسلام و مذهب حقة جعفری متوجه سازم.
در یکی از روزها ضمن صحبت ایشان تصدیق می نمایم که در دیانت اسلام مزایایی هست که در سایر ادیان نمی باشد چه آنکه اسلام در همه جا و همه کار اعتدال در عمل را مورد توجه قرار داده ولی در عین حال فراموش نکنید که در کشفیات عملی اروپاییها که در تحت اوامر دیانت پاک حضرت مسیح هستند گوی سبقت و مسابقت را ربوده و عالمی را رهین منت عملی خود قرار داده اند.
داعی: در این غربیها و دیگران هم سعی و جدیت بلیغی درکشفیات علمیه نموده اند حرفی نیست بلکه مورد تصدیق من می باشد ولی باید دید سرچشمة تمدن علمی را از کجا گرفتند استاد ومعلم آنها در علم و
فن چه اشخاصی بوده اند البته چون خود شما از علماء ودانشمندانی هستید که درحقیقت هر چیزی غورو بحث نموده ایدتصدیق می نمایید که سرچشمة علوم و فنون غربیها از اسلام و اسلامیان بوده نه از تعالیم حضرت مسیح علیه السّلام.
چه آن غربیها تا قرن هشتم میلادی به شهادت تاریخ غرق در توحش و بربریت بودند و حال آنکه در همان زمان مسلمین پرچم دار علم وهنر بودند چنان چا اکابر علماء خودتان از قبیل ارنست رنان فرانسوی و کارلیل انگلیسی و نرومال آلمانی و غیره اقرار به این معنی دارند.
در همین سفر موقعی که در کاظمین مشرف بودیم شبی را مهمان جناب نواب محمد حسین خان قزلباش بودم که از خاندان محترم قزلباش و بسیار مرد شریفی است و سالها است در کربلا و کاظمین سکنی دارد و الحال معاون مندوب سامی
ص: 474
در کل علاق عرب هستند، صحبت از اقرار و اعتراف اروپاییها به تمدن اسلام به میان آمد ایشان فرمودند اخیرا کتابی تألیف یکی از دانشمندان فرانسوی به زبان اردو ترجمه شده برای من یک جلد آورده اند بسیارکتاب زیبایی است که سید فاضل جلیل القدر هندی آقا سید علی بلگرامی ترجمه نموه اند نام این کتاب تمدن العرب(1)است بسیار ضخیم و مفصل و مستدل می باشد تألیف دانشمند معروف غرب دکتر در طب و حقوق اقتصاد (گوستاو لوبون) که با دلائل محسوسه و منقولة بسیار قوی توأم با چهار صد گراور ثابت می نماید که آنچه غربیها از علم و تمدن حِرَف و صنایع حتی طرز ادب و معاشرت و تشکیل ادارات ملکی و مملکتی لشکری و کشوری و زندگانی فردی و اجتماعی دارند از تعالیم عالیه عرب است.
بدیهی است مراد از عرب که در السنه وافواه اروپاییها وارد است و این مردم بزرگ دانشمند نام کتابش را تمدن العرب گذارده اعراب مسلمینند و الا اعراب قبل از اسلام عاری از هر علم و ادب بودند.
مسیو ژوئن: بلی آن کتاب را خوددانشمند بزرگ فرانسوی دکتر گوستاو لوبون در پاریس به من دادند و الحق زحمت کشیده و خوب نوشته اند.
ص: 475
داعی: آن کتاب را از جناب نواب به رسم امانت گرفتم چون زبان اردو نمی دانستم (اینک که به هندوستان آمده ام به قدر رفع احتیاج با این زبان ارتباط پیدا نمودم) در مدت ده روز که در آن بلدة طیبه توقف داشتم جناب دوست دانشمند نواب صادق خان قزلباش ساکن کاظمین و بغداد ملاطفت فرموده مخصوصا فصل دوم از باب دهم (تأثیر تمدن اسلام در مغرب) را تماما ترجمه نمودند و به داعی دادند بسیار از ایشان ممنون شدم.
آن ارواق را باز کرده و برای ایشان خواندم گفتم ملاحظه فرمایید این دکتردانشمند فرانسوی از اهل دیار و وطن شما که خود تصدیق مقام و رتبه ایشان را می نمایید در این فصل اقرار به این معنی نموده چنین گوید.
تمدن اسلام به قدری که در مشرق تأثیر بخشیده در مغرب نیز همان قدر مؤثر واقع شده و بدین وسیله اروپا داخل در تمدن گردیده.
این تمدن تأثیر که به مغرب بخشیده اگر بخواهیم میزان آنرا به دست بیاوریم باید ببینیم که پیش از ورود تمدن مزبور به غرب حالات مغرب و اوضاع زندگانی اروپاییان چه بوده است.
درقرن نهم و دهم میلادی یعنی همان وقتی که تمدن اسلام در مملکت اسپانیا منتها درجة ترقی و تعالی را را پیموده در تمام مغرب زمین علمی و یا مراکز علمی وجود نداشت مگرکلیساها که به دست رهبانان جاهل که خود را عالم می دانستند اراده می شد و مردم را به خرافات مذهبی خود عادت می دادند؟!
ص: 476
از قرن دوازدهم که بعضی اشخاص حساس در پی فهم ودانش بودند پناه گاهی (برای اخذ علم و دانش) نداشتند مگر اسلام و مسلمین که از جمیع جهات آنها را استاد و بهتر و برتر از همه می دانستند و در مدارس آندلس می رفتند و تحت تعالیم مسلمین دانا می شدند.
تمام اهل علم باید منت دار مسلمانان باشند که خدمت بزرگی به علم و دانش نمودند و توسعه در عالم دادند مسلمین عرب حق حیات بزرگی به ما غربیها دارندو بایستی تمدن مغرب را تمدن العرب نامید.(انتهی)
اینها خلاصة مختصری بود از آنچه دانشمند شهیر فرانسوی خودتان می نویسد جناب عالی مانند همة غربیها به علم و صنعت و کشفیات امروزة اروپا می بالید ولی خوب است نظری به ازمنه سالبه اروپا بنمائید و نیز توجهی به اوضاع و تاریخ جزیره العرب قبل از اسلام نموده تا کشف حقیقت بر شما بشود.
زمانی که اروپای شما حتی پاریس (مهد تمدن امروز) غرق در توحش و بربریت بود سرچشمه های علم و تمدن و هنر از شبه جزیره العرب توسط اعراب مسلمین به راهنمایی قائد عظیم الشأن اسلام و اسلامیان خاتم الانبیاء محمد مصطفی صلی الله علیه وآله به دنیا پخش می گردید لازم دانستم پرده ای از گذشته بردارم تا شما را به تمدن اعراب مسلمین و اروپاییها توجه دهم تا حقیقت آشکار گردد.
خودتان می دانید که قرن هفتم و هشتم میلادی به واسطة خدمات بزرگ شارلمان امپراطور مقتدر فراسنه اروپا سر وصورتی به خود گرفت مع ذلک
ص: 477
درهمان زمان وقتی روابط خود را با دربار خلافت اسلامی بغداد (هارون الرشید عباسی) محکم نمود تحف و هدایی بین شارلمان(درمرتبه اول) وخلیفه هارون الرشیدرد و بدل شد من جلمه از تحف و هدایی که هارون در عروض برای شارلمان فرستاد علاوه بر جواهرات و البسه فاخر و پارچه های بافت مسلمین عرب و فیل بزرگی که اروپا ندیده بود و ساعت بزرگی بود که فرانسوی ها بر سر در عمارت سلطنیت خود نصب نمودند و آن ساعت از هنرمندی عربهای مسلمانان بود که اوقات 24 ساعت را با زدن زنگها که با افتادن دانه های فلزی در جام بزرگ زرین معین می نمود.
دانشمندان فرانسوی دربار شارلمان بلکه تمام اهلی پاریس بلکه تمام اهالی پاریس (پایتخت متمدن امروز اروپا) نتوانستند از حقیقت و چگونگی آن صنعت بزرگ سر درآورند چنان چه گوستاو لوبون در تمدن العرب ودیگران از دانشمندان و نویسندگان اروپا ثبت نموده اند.
اگر بخواهید بهتر به میزان تمدن راوپا در مقابل تمدن اعراب مسمین پی ببرید تاریخ زمان شارلمان و قضیه ساعت ساخت مسلمین رامطالعه نمایید تا کشف حقایق شود.
که می نویسند وقتی ساعت را در برج بزرگی بالای سر در عمارت سلطنتی گذاردند و روپوش از بالای آن برداشتند مردم پاریس حرکت عقربه های ساعت را دیدند با چوب و چماق و انواع حربه ها به طرف عمارت سلطنتی جمله نمودند. خبر به شارلمان دادند که ملت با عصبانیت تمام حمله به عمارات سلطنتی نمودند. درهای عمارت بسته وزراء و دانشمندان دربار را برای تحقیق
ص: 478
علت این عمل ملت فرستادند.
پس از گفتگوی بسیار معلوم شد نظر بدی به مقام سلطنت ندارند بلکه می گویند سالها کشیشها به ما گفتند از شیطان دشمن بزرگ بشریت باید دروی نمایید.
ما پیوسته عقب این دشمن بزرگ بودیم که در کجا به او دست پیدا کنیم و خود را از شر او نجات دهیم تا در این موقع که این برج ساخته شده می بینیم شیطان در داخل برج حرکاتی می کند که ما را اغواء نماید لذا مابرای خراب کردن برج و کشتن دشمن بزرگ عالم بشریت حمله نموده ایم!!
ناچار دسته دسته از بزرگان ملت را به بالای برج برده وضع ساعت و هنر نمایی مسلمین را به آنها ارائه دادند آنها برای ملت تشریح نمودند آنگاه ملت با عذرخواهی و پوزش از مقام سلطنت متفرق گردیدند.
پس شما نفرمایید مسلمانان از اروپاییها عقب بودند خیر عقب نبودند بلکه غربیها عقب ماندند از همان روزی که غربیها بیدار شدند و در مدارس علم و هنر مسلمین مانند آندلس و قرطبه و اشبیلیه و اسکندریه و بغداد و غیره اخذ علوم و صنایع و حِرَف نمودند در پی سعی و عمل رفتند و به اوج ترقی وتعالی رسیدند.
مسلمانان مغرور و تنبل و تن پرور شدند و خمود پیدا نموده عقب ماندند تا به این روز رسیدند که می بینیم والا ما همه چیز داشتیم ولی امروز فقیر همه چیز شده ایم به قول ادیب دانشمند حافظ شیرازی ما که می گوید:
سالها دل طلب جام جم از ما می کرد
آنچه خود داشت زبیگانه تمنا می کرد
از اینها گذشته ترقیات علمی و صنعتی شما مربوط به حضرت عیسی علیه السّلام
ص: 479
نمی باشد بلکه در اثر سعی و کوشش مردمان غربی از ده قرن بعد از صلب حضرت مسیح (به عقیدة شما) آن هم از برگات مسلیمن عرب و نشریات آنها بوده.
البته در این موضوع صحبت بسیار نمودیم تا رسیدیم به اینجا که گفتم فرق پیشوایان مسلمین با تمام اهل عالم و دانشمندان معروف دنیا این است که اینها با سباب کشفیات می کنند و آنها بدون اسباب.
برای مدعای خود چند خبر از ائمه طاهرین علیهم السّلام راجع به حیوانات ذره بینی خواندم که در زمانی که ذره بینها و میکروسکوب ها در علام وجود نداشت (یعنی در هزار و سیصد سال قبل) پیشوایان بزرگ اسلام ائمه از عترت پیغمبر عظیم الشأن ما باچشم غیر مسلح با آلات و ادوات ظاهریه حیوانات ذره بینی را دیده و به ما معرفی و امر به احتراز از آنهانمودند.
شماها امروزه مباهات می نمایید که به وسیله تلسکوپها و دوربین ها قوی از کرات جویه و موجودات هوایی و مخلوقات در کواکب و ستارگان فی الجمله اطلاع پیدا نموده اید.
ولی در هزار و سیصد سال قبل پیشوای دوم مسلمین و معلم ثانی اسلامیان امیر المؤمنین علی بن ابی طالب علیه السّلام بدون اسباب و وجود تلسکوپ و دوربین ها ی بزرگ از کرات آسمانی طبق هیئت جدید خبر داده انگاه همین خبری که امشب به عرضتان رسانیدم برای ایشان خواندم که آن حضرت فرمود:
«هذه النجوم التی فی السماء مدائن مثل المدائن التی فی الارض»
مسیو ژوئن بعد از قدری سکوت و تفکر خبر را یاداشت نموده و گفتند
ص: 480
خواهش می کنم نام کتابهایی که این خبر را ضبط و ثبت نموده اند به من بدهید گفتم و نوشتند آنگاه گفتند در لندن می روم و بعد به پاریس در کتابخانه های این کتابها را دقیقانه تحت نظر می گیرم و با داشمندان و مستشرقین مطلب را مورد بحث قرار می دهیم اگر دیدیم تاریخ تألیف این کتابهایی که شما ذکر نمودید قبل از پیدایش تلکسوپها و دروبین های آسمانی بوده و به شما قول شرف می دهم و خدای عیسی علیه السّلام ومحمدصلی الله علیه وآله بین من و شما گواه باشد که بعد از تحقق وفهمیدن مطلب مسلمانان می شوم.
زیرا قطعا گوینده چنین خبری بدون اسباب در هزار سال قبل چشم دنیای نداشته وحتما چشم ملکوتی داشته دارای قوه الهی بوده پس دین اسلام با چنین پیشوایی حتما دین حق آسمانی می باشد که خلیفه و جانشین پیغمبر اسلام دارای چنین قوه و علمی ما فوق قوای بشریت بوده. (انتهی) (بعد از مراجعت از سفر نامه ای از ایشان رسید با تصدیق به مراتب فوق و حقیقت خبر اظهار اسلام و اقرار به شهادتین و اعتراف به حقیقت اسلام نموده بودن.)
آقایان محترم جایی که بیگانگان ندیده و نشناخته بدون حب و بغض فقط روی قاعده ومبنای علمی چنین حکمیت نمایند.
ما و شما باید به طریق اولی این راه را بپیماییم و روی همین قاعده هر کس را لایق و واجد شرایط دیدم پیروی از او بنماییم.
و هم چنین است مقام خلافت و جانشینی پیغمبرصلی الله علیه وآله که اگر با دیده انصاف و بصیرت بنگریم و از غرض رانی و تعصب خارج و لباس عادت را از تن بیرون کنیم می فهمیم بعد از رسول خداصلی الله علیه وآله در میان صحابه احدی لیاقت این معنی را
ص: 481
نداشته که ازهد و اعلم و افضل به علاوه اعلا نسبا از مولا امیر المؤمنین علیه السّلام باشد.
چه آنکه آن حضرت بعد از رسول اکرم صلی الله علیه وآله جامع تمام فضائل و کمالات بوده علوم اولین و آخرین در نزد آن بزرگوار بوده و جمیع علومی که در میان خلق متعارف است از حکمت و کلام و تفسیر و قرائت و صرف و نحو و فقه و هندسه و طب و نجوم و عددو جفر و حساب وشعر و خطبه و موعظه و بدیع و فصاحت و لغت و منطق الطیر تمام به آن حضرت منتهی می شود.
در جمیع این علوم یا آن حضرت مبتکر بوده یا تشریح علم نموده و در هر علمی کلام خاصی بیان فرموده که اهل آن فن آن کلام را مصدر قرار داه و بعدها هر چه در آن فن گفتگو کرده اند شرح بر کلام آن حضرت بوده است.
مانند آنچه به ابو الاسود دئلی در علم نحو فرمود که کلمه اسم و فعل و حرف است.
و نیز باب او و باب اضافه و باب اماله و باب لغت و عطف را مرسوم داشت و تقسیم اعراب به رفع و نصب و جر و جزم، دستور اصولی است برای حفظ عبارات از غلط از طرف آن حضرت صادر گردیده است.
ص: 482
اگر شما صفحات اول دیباچه کتاب شرح نهج البلاغه(1) ابن ابی الحدید معتزلی را دقیقا بخوانید خواهید دید که این عالم منصف چگونه تصدیق به تمام این معانی نموده و مقام علمی آن حضرت را ستوده صریحا در صفحه 6 گفته:
وما أقول فی رجل تعزی إلیه کل فضیلة، وتنتهی إلیه کل فرقة، وتتجاذبه کل طائفة، فهو رئیس الفضائل وینبوعها، وأبو عذرها، وسابق مضمارها، ومجلی حلبتها، کل من بزغ فیها بعده فمنه أخذ، وله اقتفی، وعلی مثاله احتذی.
(چه بگویم و چگونه معرفی نمایم شخصی را که ابواب فضائل تماما به او منسوب و فضل هر گروهی از فضلاء به او منتهی می گردد و هر طایفه فضل خود را از او گرفته و جذب نموده اند او است رئیس فضل و فضلاء زیرا هر فضیلتی از او سرچشمه گرفته حجج و براهین فضل از آن جناب ترشح نموده است او است برنده مسابقه در میدان سباق او است کاشف نتایج فضل و هربابی از فضل که بعد از آن حضرت هویدا گردیده باز ارتباط به او دارد بایستی به او اکتفاء به فضیلت نمود و به مثل او اقتدا کرد.)
علم فقهاء اربعه ابو حنیفه –امام مالک- امام شافعی- امام حنبل را از آن حضرت می داند و گوید فقهاء صحابه فقه را از علی آموختند.
چون امشب مجلس ما خیلی به طول انجامیده بیش از این مقتضی نیست که
ص: 483
به نقل تمام گفتار و بیانات آن عالم بزرگ خودتان شما را مشغول سازم.
لازم است مراجعه نمایید به دیباچه شرح نهج البلاغه(1) آن مرد بزرگ منصف تا مبهوت می شوی از شهادت و تصدیق و اذعان و اعتراف عالم و مورخ منصف از جماعت خودتان که گوید امر علی علیه السّلام عجیب است که در تمام عمر کلمه لا ادری بر زبان اوجاری نشده پیوسته همة علوم در نزد او حاضر بوده تا آخر جملات که گوید:
و هذا یکاد یلحق بالمعجزات لان القوة البشریة لا تفی بهذا الحصر و لا تنهض بهذا الاستنباط
(چنین امری البته ملحق به معجزات است زیرا از قوة بشری خارجی است که بتواند چنین قواعدی را احصاء یا به این مرتبه از استنباط نازل گردد.)
اگر بخواهم اخبار غیبیه ای که از آن حضرت صادر گردیده و بعد از سالها بلکه قرنها وقوع یافته و اکابر علماء خودتان خبرها را نقل نموده و تصدیق به آن معاین نموده اند اشاره نمایم صبح طالع می گردد در حالتی که بعشری از اعشار نقل حقایق نرسیده اید بیش از این مزاحم نمی شوم.
در خانه اگر کس است یک حرف بس است.
برای نمونه و روشن شدن اذهان گمان می کنم کافی باشد که آقایان بدانند آنچه ما می گوییم با دلیل و برهان می باشد.
از جمله در روزهایی که پرده از علم آن حضرت برداشته شد و امت فهیمدند
ص: 484
که آن حضرت عالم به مغیبات است مثل فردا روزی بود که بنابر بعض اخبار صحیحه ومشهوره روز ولادت با سعادت ریحانه رسول الله ابا عبد الله الحسین ارواحنا فداه بوده است.
خبر ولادت امام حسین علیه السّلام و تهنیت ملائکه و امت به رسول اکرم صلی الله علیه وآله(1)
ان الناس دخلوا علی النبی صلی الله علیه وآله و هینوه بمولود الحسین علیه السّلام مردم داخل می شدند به رسول خدا صلی الله علیه وآله و تهنیت می گفتند آن حضرت را به مولود حضرت حسین علیه السّلام شخصی از میان جمیعت عرض کرد بابی انت وامی یا رسول الله پدر و مادرم فدای تو باد یا رسول الله امروز از علی امر عجیبی مشاهده کردیم فرمود: چه دیدید عرض کرد چون ما برای تهنیت نازل شده اند و حضور رسول خداصلی الله علیه وآله می باشند ما تعجب نمودیم که علی از کجا شماره نمود و چگونه دانستی آن قدر ملک در نزد من آمده اند عرض کرد: بابی انت و امی ملائکه ای که بر شما نازل و سلام می نمودند هر یک به لغتی با شما حرف می زدند من شماره کردم دیدم یکصد و بیست هزار لغت با شما حرف زدند فهمیدم یکصد وبیست هزار ملک خدمت شما آمده اند حضرت فرمود: زادک الله علما و حلما یا ابا الحسن خداوند علم وحلم تو را زیاد کند ای ابا الحسن (کنیه علی علیه السّلام بود)
آنگاه رو به امت نمود فرمود:
انا مدینة العلم و علی بابها ما لله نبأ اعظم منه و ما لله آیه اکبر منه هو
ص: 485
امام البریة و خیر الخلیفة امین الله و خازن علم الله وهو الراسخ فی العلم وهو اهل الذکر الذی قال الله تعالی فاسئلوا اهل الذکر ان کنتم لا تعلمون انا خزانة العلم و علی مفتاحها فمن اراد الخزانة فلیأت المفتاح
(من شهر علم هستم وعلی دروازه او است نیست برای خداخبری و آیتی بزرگتر از علی اوست امام خلق و بهترین مردم امین خدا و نگهدار علم او و اوست اهل ذکری که خدا فرموده سؤال کنید از اهل ذکر اگر شما علم نداید من خزانه علم هستم و علی کلید آن خزانه است هر کس خزانه را می خواهد پس باید کلید را بیابد.)
آقایان محترم اگر انصاف دهید و قدری از عادت خارج شوید و قضاوت عادلانه نمایید بدون اراده روی فطرت پاک قلبتان تصدیق می مایید که چنین شخصیت بزرگی که جامع جمیع علوم انبیاء و اسرار غیوب و مرآت کام رسل و واجد جمیع صفات حمیده و اخلاق پسندیده و صاحب مقام عدالت و تقوی و عصمت بوده رسول اکرم صلی الله علیه وآله هم امر فرموده به در خانة او بروید و اطاعت او را اطاعت خود و مخالفتش را هم مخالفت خود قرار داده و از حیث زهد و ورع وتقوای و نژاد برجسته خلق و اعلای از همه بوده به قسمی که رسول اکرم صلی الله علیه وآله او را امام المتقین و سید المسلمین خوانده که به بعض از آن اخبار در لیالی ماضیه اشاره نمودیم اولی و احق به مقام خلافت و امامت بوده است از سایر صحابه ولو صحابه هم هر یک دارای فضائلی بوده اند ولی صحبت ما در افضل و اکمل است که اولویت و حق تقدم بر دیگران دارد.
ص: 486
اگر شما در ایمان تمام صحابه و اقارب رسول الله فردی را معرفی نمودید که به فضائل و کمالات و صفات ظاهر و باطن برابری با آنحضرت نماید ما تسلیم می شویم و اگر همچو فردی را نتوانستید معرفی نمایید (زیرا همچو فردی شاخصی جز آن حضرت درمیان صحابه وجود نداشته) حقا باید تسلیم حقیقت شوید و چشم از خلق پوشیده و با حق پیوند نمایید.
(دستهای خود را به سوی آسمان برداشته عرض کردم) خدایا تو را شاهد و گواه می گیرم اداء حق نمودم و وظیفه دینی را بدون حب و بغض انجام دادم و دفاع از حریم تشیع نمودم و حقیقت را در مقابل تهمتهای دشمنان ظاهر ساختم عوض و پشتیبانی را از خودت می خواهم و بس.
نواب: قبله صاحب ده شب است که در حاشیه این مجلس ذکر استضائه از انوار مقدسه و استفاده از مبانی علمیه و مبادی عالیه نموده و دلائل طرفین را استماع نمودیم چند نفر هستیم که تمام شبها با عشق تمام در مجلس حاضر و همه روزه در اطراف گفتارهای شبانه صحبتها نموده و مطالب را حلاجی کامل نمودیم شکر می کنم خدای واحد را که اسباب هدایت را به وسیله شما فراهم آورده و مستبصر به حق شدیم و دلائل نشنیده شنیدیم کاملا صد در صد بر ما ثابت و محقق آمد که طریقه شیعة اثنا عشریه مذهب حق و طریقة حقیقت است بر خلاف تبلیغات سوء مخالفین که آنها را به ما مشرک و غالی و رافضی ومنحرف حق معرفی نبودند بر ما معلوم آمد که دین حقیقی اسلام را آنها دارا
ص: 487
هستند.
نه ما عدة حضار بلکه بسیاری از مردمان سادة بی غرض که در پی حق و حقیقت اند مانند ما در این شهر از خواندن روزنامه ها و مجلات و پی بردن به دلائل طرفین مستبصر به حق شده اند.
منتها بعضیها توانایی تظاهر ندارند به واسطه اشتغال آنها در مجامع عمومی و مشاغل خصوصی و اختلاط با مخالفین ولی در نزد مامحرمانه اظهار تشیع نموده اند.
ولی ما عدة حاضر چون از کسی باک نداریم با قوت قلب آمادة تظاهر هستیم چند شب است که می خواهیم پرده را برداشته و خود را معرفی نماییم فرصت به دست نیامده و از حسن اتفاق هر شب بر بصیرت ما افزوده و دلائل محکم تری شینده و بر عقیدة خود راسخ و ثابت تر شدیم.
برای این که وقت از دست نرود اجازه دهیدپرده را برداشته اقاریر ما را بشنوید و به ما افتخار دهید و نام ما را در دفتر شیعیان مولای عالمیان امیر المؤمنین علی علیه السّلام و ائمة اثنا عشر علیهم السّلام ثبت و ضبط نمایید و به جامعه شیعیان هم اعلام فرمایید که ما را به برادری خود بپذیرند و در روز قیامت در محکمة عدل الهی و حضور جد بزرگوارتان هم شهادت بدهید که ما از روی علم و یقین ایمان به ولایت ائمه اثنا عشر و اوصیاء و خلفاء رسول خدا آورده ایم.
داعی: بسی خرسندم که می بینم افراد برجسته ای با دیده بصیرت و گوش حقیقت توجه به حقایق نموده حق را به روشنایی نور عقل به دست آورده به راه راست و صراط مستقیم وارد شدند.
ص: 488
همان صراطی که رسول اکرم صلی الله علیه وآله دستور داده چنان چه اکابر علماء سنت و جماعت از قبیل امام احمد بن حنبل در مسند و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغة و محمد بن طلحه شافعی درمطالب السؤول و ابن مغازلی درفضائل و خوارزمی در مناقب و سلیمان حنفی در ینابیع الموده و دیگران نقل نموده اند که آن حضرت فرمود صراط علی حق نمسکه یعنی راه علی حق است می چسبیم او را.
امید وارم سایر برادران اسلامی ما هم از عادت و تعصب خارج گردیده و پرده استتار از مقابل دیدگانشان برداشته و حقیقت بر آنها آشکار گردد.
نواب: قبله صاحب با تشکر از مراحم و الطافتان که با روی باز و حسن اخلاق جواب مستدعیات ما را دادید اینک مختصر اشکالی در گوشه دل ما است تمنا داریم آن را هم حل نمایید که باعث مسرت و امتنان و روشنایی دیدگان برادران ما و استحکام عقیده و ایمان گردد.
داعی: خواهش می کنم بفرمایید اشکال در چه چیز است تا جواب آن را عرض نمایم.
نواب: اشکال ما راجع به امامت ائمه اثنا عشر و اسامی آنها می باشد چون در این شبها آنچه مورد بحث قرار گرفته شخصیت امیرالمؤمنین علی علیه السّلام بود متمنی است برای ما شرح دهید که اولا در قرآن کریم آیه ای هست که ما را دلالت به امامت ائمه اثنی عشر بنماید یا خیر.
ثاینا درکتابیها ما اسامی دوازده امام شیعیان ثبت شده یا خیر چنان چه هست برای اطمینان قلب ما بیان فرمایید.
ص: 489
داعی: فرمایش بسیار به جا و سؤال به موقع نمودید وجوا ب آن هم حاضر است ولی چون وقت تنگ ونزدیک سحر است و جواب این سؤال هم ممکن است قدری طول بکشد چنان چه موافقت فرمایید یا فردا شب تشریف می آورید و جواب عرض می نمایم یا فردا صبح به عرض جواب مبادرت ورزم.
چون فردا روز عید سعید میلاد سعادت بنیاد ریحانة رسول الله صلی الله علیه وآله حضرت ابا عبد الله الحسین علیه السّلام است از طرف برادران قزلباش ما جشن مفصلی از صبح تا ظهر در امام باره (حسینیه) رسالدار بر قرار است ممکن است در آنجا به عنوان عیدی این جواب را عرض نموده و حل اشکال نمایم انشاء الله تعالی.
نواب: با کمال افتخار موافقیم و بیش از این مزاحم وقت شما نمی شویم پس الحال اجازه فرمایید آقایان محترمی را که از نوادر مضیئه این مجلس نورانی استضائه نموده اند به حضور مبارک معرفی نمایم.
داعی: با یک عالم میل و مسرت آماده ایم که آقایان عزیز را در آغوش مهر و محبت بپذیریم.
نواب: آقایانی که افتخار دارند امشب در تحت لوای لا اله الا الله محمد رسول الله اقرار به خلافت و امامت علی و یازده نفر امامان از فرزندان آن حضرت بنمایند.
1- حقیر مخلص شما عبد القیوم. 2- سید احمد علیشاه. 3- غلام الامامین (از تجار محترم). 4- غلام حیدر خان (از اعیان سرحدی). 5- عبد الاحد خان (از
ص: 490
تجار محترم پنجاب). 6- عبد الصمد خان (از رجال وملاکین معروف).
آقایان رو به داعی آمدند همه از جا برخاسته تمام اهل مجلس همه برخاستند هر یک را در آغوش داعی گرفته بوسیدم بعد تمام اهل مجلس با آنها معانقه نمودند. چون دیدم برادران اهل تسنن خیلی گرفته شدند برای دلجویی آنها گفتم شب عید است مطابق دستورات اسلامی مسلیمن بایستی با یکدیگر مصافحه و معانقه نمایند که موجب ثواب فراوان است فلذا خوب است همگی با هم مصافحه ومعانقه نماییم اول دست به گردن جناب حافظ و شیخ عبد السلام و بعد با سایرین معانقه نموده و پیشانی همگی را بوسیده آنگاه شربت و شیرینی مفصل به مجلس آوردند و با صحبت های شیرین مجلس را مسرتی تازه دادیم و کدروتهای ظاهری را که در وجنات آنها بود برطرف نمودیم.
حافظ: صاحب ما از دیدار شما در این شبها بهرة کافی بردیم که تا آخر عمر لذائذ فراموش شدنی نیست.
مخصوصا بر شخص بنده منت بزرگی دارید، جد بزرگوارتان به شما اجر بدهد زیرا کشف حقایق بسیاری نمودید چنان چه شبهای قبل هم عرض شد که حقیر را بیدار نمودید قطعا من آن آدم شب اول نیستم یعنی هر انسان عاقل منصفی که دلائل خالی از شائبه شما را بشنود قطعا بیدار و هشیار می شود مانند این بنده حقیر که امیدوارم به طریقة ولایت عترت و اهل بیت رسالت ازاین عالم بروم و در مقابل رسول الله صلی الله علیه وآله سفید روی باشم.
خیلی مایل بودم که مدت بیشتری با شما مأنوس باشم ولی چون وقت ما تنگ گردیده و کارهای شخصی بسیار داریم ما به خیال دو روزه آمدیم تصادفا خیلی
ص: 491
طولانی شده امشب را با اجازه آقایان لیلة الواع قرار می دهیم که فردا شب با ریل (راه آهن) حرکت نماییم و از شما دعوت می کنیم که به محل ما تشریف فرما شوید تا از محضرتان بهره های خصوصی برداریم.
داعی: آقایان تصدیق نمایید از شب اول که به زیارتتان نائل آمدم الی الحال با وداد و صمیمیت بدون عناد و تعصب سرگرم مهر و محبت بودم و به آقایان انس و علاقة مخصوصی پیدا نمودم هیچ گاه از طرف داعی مانعی برای حرکت آقایان نبوده ولی الحال که می شنوم آقایان خیال حرکت دارید تأثیر عجیبی در خود مشاهده می نمایم.
یکی از عرفاء شامخین گوید من با انس و وصال (بر خلاف عموم) مخالفم برای آنکه در عقب وصال فراق می آید ودر دیوان منسوب به مولانا امیر المؤمنین علی علیه السّلام است که فرمود:
یقولون ان الموت صعب علی الفتی
مفارقة الاحباب و الله اصعب
(می گویند مرگ بر جوان سخت است و حال آنکه مفارقت دوستان به خدا قسم سخت تر است.)
الحق در این ده شب از دیدار آقایان عموما و شخص جناب عالی خصوصا توشة بسیار برداشتم که هرگز فراموش نخواهم نمود.
ولو در این ده شب به مناسبت الکلام یجر الکلام رشتة سخن بسیار طولانی شد و هر شبی بدون اراده زیاده از شش هفت ساعت و بیشتر وقت آقایان جلساء محترم را گرفتم ولی چون سراسر مجلس ما ذکر آیات شریفه ونقل احادیث رسول خداصلی الله علیه وآله بوده و از عناد و لجاج جاهلانه و لهو و لعب برکنار بودیم خود
ص: 492
عبادتی از عبادات را انجام دادیم.
ولی نظر به آنکه انسان مرکز سهو و نسیان و اشتباه است چنان چه در طی کلمات از طرف داعی سهوا (نه عمداً) اسائة ادب یا اطالة کلام روی داده یا به نظر آقایان محترم بد آمده عفو و اغماض فرمایند و در مظان استجابت دعوات داعی ناچیز محتاج را از دعای خیر فراموش نفرمایند.
حافظ: از حسن بیان و ابراز الطافتان کمال امتنان حاصل است و احدی از ما از شما رنجشی ندارد که پوزش می طلبید چه آنکه حسن اخلاق و ادب جناب عالی به قدری زیاد است که ما را مفتون و مجذوب خود نموده و از طول کلمات هم ابدا افسردگی نداریم بلکه طلاقت لسان و حسن بیان شما به اندازه ای قوی است که گمام نمی کنیم هر قدر طولانی شود ملال آور باشد.
داعی: با تشکر از مراحم آقایان درخاتمه عرایضم می خواهیم مطلبی به عرض برسانیم که چون فردا روز عید بزرگ مولود مسعود منجی امت ریحانة رسول الله می باشد و از طرف آقایان محترم قزلباش و برادران شیعی شما مجلس جشن با شکوهی در امام باره (حسینیه) رسالدرا برقرار است.
و آقایان محترم از شخص جناب عالی و آقایان حاضر به توسط شما از جمیع براردان اهل تسنن صمیمانه دعوت می نماییم نظر به علاقة مخصوصی که به رسول اکرم صلی الله علیه وآله دارید برای خرسندی روح پر فتوح آن حضرت فردا صبح را با اجتماع مهمی از برادران اهل سنت و جماعت به آن مجلس جشن تشریف فرما شوید که از شرکت خودتان در آن مجلس جشن و شیعیان علاوه بر این که عموم ما را ممنون و متشکر خواهید نمود.
ص: 493
با نظر داعی موافقت خواهید فرمود که باشرکت دو فرقه برادران ایمانی و اسلامی در این جشن عمومی چنان اتحادیه اسلامی تشکیل دهیم که اعادی اسلام را (که خواهان تفرقه و جدایی مسلمانانند) در حیرت و عبرت بگذاریم.
قد فرغت من الکتابه فی جمادی الثانی 1374 (ه.ق) و انا العبد الفانی محمد الموسوی (سلطان الواعظین الشیرازی)
ص: 494
فدت شهر شعبانها الاشهر
فمن بینها یمنه الاشهر
طوی الهم عنا و زال العنا
و بشر الهنا بیتننا ینشر
لثالثه فی رقاب الانام
ایاد لعمرک لا تنکر
فصبح الولاء بمیلاد سبط
هادی الانام به مسفر
و باب النجاة الامام الذی
ذنوب العباد به تغفر
و غصن الامامة فیه سما
جنی هدایتها یثمر
و روض النبوة من نوره
سنی و من نوره مزهر
لتهن بمیلاده شیعة
لهم طاب فی حبه عنصر
(از بین جمع دوازده ماهه سال شهر شعبان که مشهور به یمن و خیریت است صدای خود را به بشارت از میلاد آن حضرت بلند نمود هر گونه هم و غم را از ما زائل و صدای تبریک از هر طرفی برخاست به این که در سیم ما شعبان حسین بن علی علیهم السّلام متولد گردید و لذا صبح ولایت به میلاد پسر پیغمبر خدا روشن و منور گردید که او کسی است که باب نجات و سبب آمرزش خلایق است شاخه درخت امامت از او بلند و میوه های درخشنده ولایت نه امام بعداز اوهستند باغ نبوت از نور او روشن و پر از گل و میوه است تهنیت بگو به میلاد آن بزرگوار گروه شیعیان را یعنی آن گروهی که از عیب ریب به سبب محبت او خالصند.)
صبح روز سیم شعبان المعظم سال 1345 که عید میلاد سعادت بنیاد مولانا و
ص: 495
مولی الکونین امام سیم حضرت اباعبد الله الحسین علیه و علی جده و ابیه و امه و اخیه و تسعه المعصومین من ذریته الصلاه والسلام بود طالع، مجلس جشن با شکوهی از طرف آقایان محترم قزلباش در امام باره (حسینیه) رسالدار منعقی وبرقرار شد از اول صبح عموم طبقات مختلفه به آن مجلس با شکوه هجوم آورده چهار ساعت به ظهر مانده داعی به اتفاق جمع کثیری از علماء و رجال شیعه که به منزل آمده بودند جهت شرکت در جشن به امام باره رفتیم الحق مجلس با شکوهی بوده.
هزاران نفر جمعیت از طبقات مختلفه شیعه و سنی فضای بسیار وسیع امام باره با آن عظمت و تمام اطاقهای بزرگ دو طبقه اطراف را تا میان معبر عمومی حتی بالای بامها را پر نموده بودند.
آقایان محترمین علماء عامه و اهل تسنن به اتفاق جناب حافظ محمد رشید و شیخ بعد السلام هم تشریف فرما بودند از ورود داعی جوش و خروش عجیبی در مجلس برپا با اینکه برای جلوس داعی جایگاه مجللی معین نموده بوند مع ذلک به پاس احترام علماء بزرگ عامه از جایگاه خود صرف نظر نموده یک سر خدمت ایشان رفتم بسیار از این عمل داعی که احترام به مقام آنها و دالّ بر خفض جناح و بی غرضی داعی بود خوش حال بودند.
بعد از معانقه و جلوس شربت و شیرینی مفصلی به مجلس آوردند بعد از طرف شربت و شیرینی دو نفر مدح مدیحه سرایی قابل تمجید به لسان اردو و پارسی نمودند آنگاه جناب سردار عبد الصمد خان که از رجال نامی شیعه پیشاور بودند با جماعتی از محترمین قزلباش آمدند و از داعی در خواست منبر نمودند
ص: 496
که چون روز عید است جماعت حاضرین به انتظار عیدی از شما آماده اند که از بیانات منبری خود به آنها عیدی بدهید.
هر چند داعی امتناع نمود بر اصرار آنها افزوده شد عاقبت جناب حافظ واسطه شدند و گفتند چون امروز آخر توقف ما است میل داریم از منبر شما یادگاری با خود ببریم چون به ایشان علاقه پیدا نموده بودم نخواستم تمرد از قول ایشان نمایم لذا به پاس احترام ایشان منبر رفتم تا قریب ظهر منبر بودم و بعد از خاتمه منبر و اداء نماز جماعت به اتفاق عده ای از خواص رجال شیعه و سنی و آقایان مستبصرین عکسی برداشتند (که در صفحات قبل گراور شده و از نظر خوانندگان محترم گذشت) و غذای مفصلی به افتخار ورود شش نفر آقایان محترمین تازه وارد در حوزه شیعیان به عموم داده شد.
اینک متن منبر داعی را هم که مخبرین جراید و مجلات نوشته و در مطبوعات خود انتشار داده بودند چون خالی از فایده نبود بلکه می توان گفت متمم و مکمل بیانات ده شب مناظرات ما بود لذا برای چاپ به اصل کتاب ملحق نمودیم.
بسم الله الرحمن الرحیم
رب اشرح لی صدری و یسر لی امری و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی
الحمد لله الاول قبل اولیته و الباقی بعد فناء الخلق اجمعین و الصلاة و
ص: 497
السلام علی سر الوجود و اول کل موجود و صاحب لواء الحمد و المقام المحمود الخاتم لما سبق و الفاتح لما انفلق و المعلن الحق بالحقّ و الدافع جیشات الاباطیل و الدافع جیشات الاباطیل و الدامغ صولات الاضالیل النبی الامی و الرسول المکی المدنی القرشی الهاشمی الابطحی سیدالاولین و الاخرین حبی اله العالمین ابی القاسم محمد بن عبد الله خاتم الانبیاء و المرسلین و علی آله الطاهرین و اوصیائه المعصومین شموس سماءالعلم والهدایة و ینابیع الحکمة و نوامیس الکبریاء و آیات الله العظمی و لعنة الله علی اعدائهم و مبغضیهم و منکری فضائلهم من الاولین و الآخرین من الآن الی یوم الدین.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم قال الله الحکیم فی کتابه الکریم یا ایها الذین آمنوا اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم فان تنازعتم فی شیء فردوه الی الله و الرسول ان کنتم تؤمنون بالله والیوم الآخر ذلک خیر و احسن تأویلا.
(ای اهل ایمان فرمان خدا و رسول و فرمان داران (از طرف خدا و رسول) را اطاعت کنید و چون در چیزی کارتان به
گفتگو و نزاع کشید به حکم خدا و رسول باز گردید اگر به خدا و روز قیامت ایمان دارید این کار (رجوع به حکم خدا و رسول) برای شما از هر چه تصور کنید بهتر و خوش عاقبت تر خواهد بود.)
یکی از موضوعات مهمه که سالها است رطب اللسان عموم گردیده و هر فرقه
ص: 498
و قومی برای پیشرفت مرام و مقصد خود اتکاء به آن می نمیند موضوع حریت و آزادی است که اخیرا دست آویز دسته ای از مردمان قصیر الفکر وکوتاه نظر گردیده که روی همین اصل حریت و آزادی از زیر فرمان قضاء جریان انبیاء بیرون رفته و از موزه متدینین خارج گردیدند و حال آنکه نفهمیدند حریت و آزادی از عبودیت پرودگار عالمیان و قیود شرایع حقه و قوانین مقدسه مخالفت کامل با علم و عقل دارد و چنین حریت و آزادی مخل آسایش بشر و موجب هرج و مرج و خلافت نظام طبیعی و مردود ومبغوض محققین علماء و عقلاء می باشد.
البته آن حریت و آزادی که بسیار خوب وممدوح است عبارت است از آزادی که از عبودیت مخلوق و تعظیم و پرستش ابناء بشر و اطاعت کورکورانه هم جنسان مانند خود چنین آزادی از لوازم انسانیت است چه آنکه انسان فهمیده که به نور عقل منور گردیده و صاحب علم و معرفت می باشد بایستی از عبودیت و بندگی مانند خود برکنار باشد کورکورانه مطیع طرف احدی نگردد که در وادی ضلالت و حیرت سرگردان گردد.
البته باید انسان اشرف مخلوقات سر اطاعت به جایی فرود آورد که قابل لائق و دلائل عقل و نقل بر او قایم باشد.
بدیهی است ستایش و بندگی منحصرا اختصاص دارد به ذات بی زوال حضرت احدیت جل و علا که خالق ما و شما و جمیع موجودات عالم است که با دلائل علقیه ثابت آمده که مخلوق عاجز در مقابل خالق قادر آن هم خالقی که ایجاد همه چیز برای او نموده بایستی خاضع و خاشع و مطیع صرف باشد.
ص: 499
واطاعت احدی از مخلوقات بر انسان جائز نیست مگر آن کسی را که خداوند متعال امر به اطاعت او نموده باشد و سند محکم ما در اطاعت و فرمان برداری اشخاص قرآن مجید است.
وقتی مراجعه به قرآن مجید و این سند محکم آسمانی می نماییم می بینیم دستور اطاعت را در آیات چندی کاملا به ما داده که روی قاعده عقلانی اطاعت از چه اشخاصی بنماییم و در مقابل چه افرادی سر تعظیم فرود آوریم.
از جمله در همین آیه شریفه که مطلع عرایض داعی است صریحا فرموده:
{اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم}
یعنی اطاعت کنید خدا و اطاعت کنید پیغمبر و صاحبان امر اورا.
پس به حکم این آیه شریفه بعد از اطاعت خداوند متعال از جنس بشر اطاعت پیغمبر و صاحبان امر واجب است.
و اطاعت اوامر پیغمبر خاتم صلی الله علیه وآله عموم جامعه مسلمین متفقندو احدی انکار این معنی ندارد فقط اختلافی که بین مسلمانان اینجاد نمودند در معانی اولی الامر است که خداوند در این آیه بعد از اطاعت خود و رسولش اطاعت اولی الامر را واجب قرار داده.
برادران عامه و اهل تسنن راعقیده بر آن است که مراد از اولی الامر در آیه
ص: 500
امراء و فرمانروایان و سران لشکرند که شامل حال سلاطین و صاحبان امر (ظاهری) می باشد.
فلذا آقایان اهل تسنن اطاعت امر سلاطین را بر خود واجب می دانند (هر چند متجاهر به فسق و فجور و ظلم باشند؟) به دلیل آنکه آنها مشمول آیه اولی الامرند پس اطاعتشان واجب است!؟
و حال آنکه چنین عقیده ای با دلائل عقل ونقل باطل است که این مجلس مختصر با ضیق وقت اجازه نمی دهد که به تمام دلائل بر بطلان عقیدة آنها استشهاد نمایم اقلا یکماه وقت می خواهد تا به تفصیل بپردازیم ولی من باب ما لا یدرک کله لا یترک کله.
آب دریا را اگر نتوان کشید لیک بهر تشنگی باید چشید
با اجازه آقایان محترم برای اثبات هدف ومقصد خود مختصرا در اطراف این موضوع بحث می نمایم تا اهل انصاف قضاوت عادلانه نموده کشف حقیقت گردد.
بدیهی است امراء وسلاطین که در جامعه فرمان روایی می نمایند از سه حال بیرون نیستند یامنصوب بالاجماع – یا بالغالب بالقدره- یا منصوب من جانب الله هستند.
اما طریقه اول که اگر مسلمین اجماع بر فردی نموده و او را به امارت برقرار نمودند اطاعتش مانند اطاعت خدا و پیغمبرصلی الله علیه وآله واجب باشد دلیل مثبت عقلانی
ص: 501
نداردکه مسلمانان بتوانند عموماً اتفاق کنند بر یک فرد کامل عیار و پاکی که او را به امارت برقرار نمایند.
برای آنکه مسلمین هر قدر قوی الفهم باشند به ظواهر حالات می نگرند واز بواطن اشخاص که در چه عقیده هستند بیخبرند.
هر قدر مسلمین عاقل و دانا باشند در امر انتخابات قطعا روی موازین ظاهریه از حضرت موسی کلیم الله علی نبینا و آله و علیه السلام که از انبیاء اولی العزم است عالم تر نمی باشند و عقول همة آنها از عقل کامل فرستاده خدا بالاتر نخواهد بود.
حضرت موسی از میان هزاران عقلاء و دانشمندان بین اسرائیل هفتاد نفر را روی حسن ظواهر انتخاب نمود (چون انبیاء مأمور به ظواهر بودند به بواطن اشخاص نظرنمی کردند همان حسن ظاهر را مدار اعتبار قرار می دادند.)
و به طور سینا برد در موقع امتحان همگی فاسد در آمدند و هلاک شدند معلوم شد از اول صاحبان عقیدة صحیح ثابت قلبی نبودند منتها در موقع امتحان پرده بالا رفت و آنچه در باطن داشتند آشکار شد چنان چه قرآن مجید اشاره به این معنی نموده در آیه 154 از سوره اعراف.
پس جایی که منتخبین کلیم الله پیغمبر خدا فاسد و کافر از جلد در آیند وبه وسیله صاعقه به عذاب حق تعالی معذب گردند سایر افراد بشر به طریق اولی
ص: 502
قدرت بر انتخاب امراء صالح کامل ندارند.
چه آنکه ممکن است منتخب ظاهر الصلاح آنها در واقع و باطن کافر یا فاسق باشند و ظاهرا سالوسی نموده بعد از جلوس بر اریکه سلطنت و امارت جلد ظاهر الصلاحی را انداخته بی پرده مقاصد سیئه خود را تدریجا اجراء نمایند.
چنان چه در بسیاری از سلاطین و امراء (حتی نمایندگان مجلس شورای ملی) این امر دیده شده است و قطعا اطاعت چنین امیر و پادشاهی موجب اضحملال دین و ضیاع حقوق مردم و محو آثار اسلام خواهد بود.
هرگز عقل باور نمی کند که خداوند متعال اطاعت امر سلطان و صاحبان امر ظالم و فاسق و فاجری را قرین اطاعت خود و رسولش قرار دهد پس بطلان این عقیده و رویه بارز و آشکار است.
و علاوه اگر این حق اجماع امت شرعی باشد اولی الامر باید در هر زمان با انتخاب حقیقی ملل اسلامی باشد و اختصاص به ملتی دون ملت دیگر نداشته باشد این حق شرعی تمام افراد جامعه مسلمین است که در هر
گوشه و کنار عالم فردی یا افرادی از مسلمانان در شهر و یا قریه ای سکنا داشته باشند باید در آن انتخاب رای بدهند و درتعیین صاحب امر شرکت نمایند نه آنکه دسته ای در شهری یا مملکتی رای بدهند و رای آنها اجبارا مطاع باشد و سایر عقلاء و افراد برجستة مسلمین جبراً تسلیم گردند و اگر جمعیتی نظر مخالفتی داشته باشندآنها را رافضی ومشرک خوانندو قتلشان را واجب بدانند.
ص: 503
چنان چه صفحات تاریخ هزار و سیصد سالة اسلام را مطالعه نماییم می بینیم که چنین اجماعی بعد از خاتم النبیین صلی الله علیه وآله در هیچ زمانی واقع نشده که تمام مسلمین موجود در عالم یا نمایندگان حقیقی آنها مجتمعا رأی داده باشند پس عیقده به اجماع در هیچ دروه ای لباس عمل نپوشیده و نخواهد پوشید مخصوصا امروزه که بلاد مسلمین قطعه قطعه و ممالک اسلامی متعدد و هر کجا امیر و پادشاهی دارند.
اگر بنا شود اهالی هر مملکتی پادشاه و صاحب امر مستقلی برای خود انتخاب نمایند گذشته از انکه در هر زمانی اولی الامر متعدد خواهند بود و هیچ یک از ممالک زیر فرمان پادشاه و اولی الامر مملکت دیگر نخواهند رفت چنان چه بین آنها هم خلاف و اختلافی واقع شود و نائرة حرب بینهما مشتعل گردد (چنان چه مکرر در تاریخ اسلام واقع شده) مسلمانان بلا تکلیف خواهند بود چه آنکه هر دودسته از مسلمانان اطاعه لامر اولی الامر خود ناچار به جان هم افتاده و برادران مسلمانان خود را بکشند آیا هر دو دسته از مسلمانان در برادر کشی مثاب و قاتل و مقتول اهل بهشت خواهند بود؟!
حاشا که اسلام و شارع مقدس چنین دستوری داده هرگز اسلام دین جامع و کامل عقل پسند امر به چیزی نمی کند که مورد انکار عقلاء و قابل عمل و اجراء نباشد به علاوه سبب ایجاد تفرقه و جدایی مسلمانان گردد.
پس اولی الامری که خداوند امر به اطاعت آنها نموده بالاجماع نخواهند بود.
چنان چه در لیالی ماضیه در مجلس بحث خصوصی با حضور علماء و دانشمندان فریقین (شیعه و سنی) بطلان اجماع را عقلا و نقلا ثابت نمودیم که در
ص: 504
صفحات جرائد و مجلات درج گردیده لابد به نظر آقایان محترمی که در آن جلسات حاضر نبودند رسیده است.
و اما قسم دوم که منسوب بالقدره است عین هر امیر و سلطان و خلیفه سفاک وخونخوار فاجری که به قهر و غلبه و سر نیزه و دسیسه بازی بر مردم مسلط و صاحب امر نافذ باشد اطاعتش واجب گردد.
چگونه عقل زیر بار رود و تسلیم به این عقیدة بی معنی گردد که اطاعت امراء و سلاطین و یا خلفاء سفاک بی باک و فاسق فاجر مانند اطاعت خدا و پیغمبر واجب باشد؟
اگر امر چنین است چگونه علماء و مورخین و منتقدین از اکابر علماء عامه خلفاء و امراء سفاک ظالم را در کتب و دفاتر خود تقبیح می نمیند مانند معاویه و یزید پلید سفاک و زیاد بن ابیه وعبید الله وحجاج وابو سلمه و ابو مسلم و غیر آنها.
و اگر فی الواقع کسی ازراه لجاج بخواهد بگوید اطاعت این قبیل اشخاص وقتی امر و نافذ و سلطان و خلیفه بر مسلمین شدند واجب است (چنان چه بعض از علماء عامه گفته اند) قطعا چنین اطاعتی بر خلاف نص صریح قرآن مجید و کتاب محکم آسمانی می باشد.
زیرا خداوند متعال در آیات چندی از قرآن مجید کفار و فساق و ظالمین را مردود لعن قرار داده و مسلمین را منع از اطاعت آنها نموده.
ص: 505
پس چگونه دراین آیه شریفه امر می کند که اولی الامر (فاسق فاجر ظالم بلکه کافر) را اطاعت کنند!
بدیهی است نسبت به قول متضاد به ذات اقدس پروردگار از اقبح قبائح می باشد؟ و حال آنکه فخر راز که از اکابر علماء عامه است در تفسیر این آیه شریفه صریحا گوید: قطعا بایستی اولی الامر معصوم از گناه باشد و الا خداوند اطاعت او را در ردیف اطاعت خود و پیغمبر خاتم قرار نمی داد.
پس وقتی با همین مختصر دلائل بطلان این دو عقیده ثابت شد که ممکن نیست اولی الامر منصوب بالاجماع یا منصوب بالقدره باشد.
ثابت می نمایم قسم سیم که حتما بایستی اولی الامر منصوب و منصوص من جانب الله باشد فثبت المطلوب همین است عقیده شیعه امامیه اثنا عشریه که می گویند چون اولی الامر بایستی مانند پیغمبر مهذب و منزه از جمیع صفات رذیله و اخلاق فاسده و معصوم از تمام کبائر و صغائر ظاهرا و باطنا باشند و چون علم به بواطن امور هم احدی جز خدای تعالی ذاتا و استقلالا ندارد پس باید خدای تعالی اولی الامر را معین نماید.
همان خدایی که رسول را از میان خلق برگزیده و به رسالت می فرستد اولی الامر را هم بایستی ذات اقدس او جل و علا انتخاب نموده و به مردم معرفی نماید.
علاوه بر این قبیل دلائل که از خارج اثبات مرام می نماید صراحت ظاهر خود
ص: 506
آیه حکم می کند که اولی الامر کسی باید باشد که واجد جمیع صفات رسول الله صلی الله علیه وآله باشد الا ما خرج بالدلیل که آن مقام وحی و رسالت است.
و چون عالم به جمیع بشریت جز ذات پرودگار دیگری نیست پس از انتخاب مخصوص به ذات او جل و علا می باشد.
فلذا در آیه شریفه برای فرق بین واجب و ممکن دو اطعیوا آورده که می فرماید اطیعوا الله و اطیعوا الرسول خدا را اطاعت کنید به نحوی که او را واجب الوجود بالذات بدانید که آنچه ازهستی صفات دارد از قبیل حیات و علم و حکمت و قدرت و غیر آنها از خود او و عین ذات می باشد.
و اطاعت کنید پیغمبر را به نحوی که او را ممکن الوجود و عبد صالح و واجد جمیع صفات حمیده و اخلاق پسندیده بدانید که تمام آن صفات از جانب واجب و الوجود به او افاضه شده است.
ولی وقتی به معرفی اولی الامر می رسد که اطیعوا نمی آورد فقط با یک واو عاطفه اولی الامر را معرفی می نماید و در این «واو» لطیفه ایست که می خواهد به مردمان منور الفکر روشن ضمیر بفهماند که اولی الامر آن کس است که واجد باشد هر چه را رسول خداصلی الله علیه وآله واجد بوده است مگر آنچه به دلیل فاقد است از قبیل نزول وحی و استقلال در ابلاغ رسالت خلاصه آنچه رسول اکرم صلی الله علیه وآله داشته اولی الامر نیز باید داشته باشد مگر مقام رسالت و نبوت پس اطاعت اولی الامر از سنخ اطاعت رسول الله صلی الله علیه وآله می باشد؟
فقط شأن اولی الامر این است که مجری احکام و نگاهبان دین و قوانین شرع سید المرسلین صلی الله علیه وآله باشد.
ص: 507
لذا جمیع شیعه امامیه معتقدند که مراد از اولی الامر ائمه اثنی عشر از نسل پیغمبرصلی الله علیه وآله و عترت طاهرة آن حضرت می باشند که آنها امیر المؤمنین علی علیه السّلام از عترت واهل بیت پیغمبرصلی الله علیه وآله و یازده فرزند بزرگوار آن حضرت هستند.
و این آیه شریفه بزرگترین دلیل شیعه و جامعه امامیه بر اثبات امامت ائمه اثنی عشر علیهم السّلام می باشد.
علاوه بر آیات کثیره دیگر که مورد استدلال ما می باشد که هر یک به جهتی از جهات اثبات مرام می نماید از قبیل آیه 118 سوره بقره که
{قالَ إِنّی جاعِلُکَ لِلنّاسِ إِمامًا قالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتی قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظّالِمینَ}
(خدای تعالی به ابراهیم فرمود: من تو را امام وپیشوای خلق قرار دادم ابراهیم عرض کرد این امامت و پیشوایی را به فرزندان من نیز عطا خواهی کرد؟
فرمود: آری اگر صالح وشایسته آن باشند که عهد من هرگز به مردم ستمکار نخواهد رسید.)
وآیه 6 سورة احزاب:
{النَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ وَ أُولُوا اْلأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلی بِبَعْضٍ فی کِتابِ اللّهِ مِنَ الْمُؤْمِنینَ وَ الْمُهاجِرینَ}
(پیغمبرصلی الله علیه وآله اولی سزاوارتر به مؤمنان است از خود آنهاو زنان پیغمبرصلی الله علیه وآله (در اطاعت و عطوفت و حرمت نکاح) به حکم مادر مؤمنان هستندوخویشاوندان نسبی شخص بعضی بر بعض دیگر در کتاب خدا مقدمند از مؤمنین ومهاجرین.)
و آیه 120 سوره توبه:
ص: 508
{یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ کُونُوا مَعَ الصّادِقینَ}
(ای اهل ایمانخدا ترس باشیدو با مردان راستگو بپیوندید و پیرو آنها باشید.)
و آیه 8 سوره رعد:
{إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِکُلّ ِ قَوْمٍ هادٍ}
(جز این نیست که وظیفه تو انذار و ترسانیدن (از نافرمانی خداست) و هر قومی را از طرف خدا راهنمایی است.)
آیه 154 سوره انعام:
{وَ أَنَّ هذا صِراطی مُسْتَقیمًا فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُمْ عَنْ سَبیلِهِ}
(این است راه راست که راه من است پس پیروی کنید آن را و از راه های دیگر که موجب تفرقة شما است جز از راه خدا متابعت نکنید.)
و آیه 180 سوره اعراف:
{وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقّ ِ وَ بِهِ یَعْدِلُونَ}
(همگی به رشته دین خدا (و ولایت عترت طاهرة) چنگ زده به راه های متفرق نروید.)
و آیه 45 سوره نحل:
{فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ}
(از اهل ذکر (قرآن) (که خاندان محمد وآل محمدعلیهم السّلام هستند) بپرسید اگر شما نمی دانید.)
و آیه 33 سوره احزاب:
ص: 509
{إِنَّما یُریدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیرًا}
(جز این نیست که مشیت خداوند تعلق گرفته که رجس هر آلایش را از شما خانواده نبوت ببرد شما را از هر عیب پاک و منزه گرداند.)
وآیه 30 سوره آل عمران:
{إِنَّ اللّهَ اصْطَفی آدَمَ وَ نُوحًا وَ آلَ إِبْراهیمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَی الْعالَمینَ}
(به حقیقت خدا برگزید آدم علیه السّلام و نوح علیه السّلام و خانواده ابراهیم علیه السّلام و خانواده عمران را بر جهانیان و فرزندان بعض از آنها را بر بعض دیگر.)
آیه 29 سوره فاطر:
{ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتابَ الَّذینَ اصْطَفَیْنا مِنْ عِبادِنا}
(پس از آن پیغمبران سلف، ما آنان را که از بندگان خود برگزیدیم (یعنی محمدو عترت طاهره او علیهم السّلام ) وارث علم قرآن گردانیدیم.)
وآیه 35 سوره نور:
{اللّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکاةٍ فیها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ فی زُجاجَةٍ الزُّجاجَةُ کَأَنَّها کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَکَةٍ زَیْتُونَةٍ لا شَرْقِیَّةٍ وَ لا غَرْبِیَّةٍ یَکادُ زَیْتُها یُضی ءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ نُورٌ عَلی نُورٍ یَهْدِی اللّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشاءُ}
(خدا نور (وجود بخش) آسمانها و زمین استداستان نورش به مشکوتی ماند که در آن چراغی روشن باشد و آن چراغ در میان شیشه ای که تلؤلو آن گویی ستاره ای است درخشان و روشن از درخت مبارک زیتون که با آنکه شرقی و غربی نیست شرق و غرب جهان بدان افروزان است و بی
ص: 510
آنکه آتشی زیت آن را بر افزود خود به خود جهانی را روشنی بخشد که پرتو آن نور حقیقت بر روی نور قرار گرفته و خدا هر که را خواهد به نور خود (و اشراقات وی خویش)
هدایت کند.)
و آیات بسیار دیگر که وقت مجلس اقتضای ذکر تمامی آنها را ندارد تا آنجا که خطیب خورازمی در مناقب و امام احمد در مسند و حافظ ابو نعیم در ما نزل من القرآن فی علی و حافظ ابوبکر شیرازی در نزول القرآن فی امیر المؤمنین آورده اند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود: ربع قرآن در باره ما اهل بیت نازل شده.
ونیز حافظ ابو نعیم در ما نزل من القرآن فی علی و حمد حنبل در مسند و واحدی در اسباب النزول و محمد بن طلحه شافعی در مطالب السؤول و ابن عساکر و محدث شامی در تاریخ خود و حافظ ابوبکر شیرازی درنزول القرآن فی امیر المؤمنین علیه السّلام و محمد بن یوسف گنجی شافعی در اول باب 62 کفایه الطالب و خواجه کلان سلیمان بلخی حنفی در باب 42 ینابیع الموده از طبرانی نقل می نمایند از ابن عباس (حبر امت) که فرمود:
نزلت فی علی اکثر من ثلاثمائة آیة فی مدحه
(زیاده از سیصد ایه در مدح علی علیه السّلام نازل گردیده)
والبته در اطراف هر یک از این آیات اقلا بایستی چند ساعتی صحبت نمود ه به واسطه نبودن وقت فقط به طور فهرست بعضی از آنها را قرائت نمودم تا اهل فن به کتب اکابر علماء عامه از قبیل تفاسیر امام فخر رازی و امام ثعلبی و زمخشری جلال الدین سیوطی و طبری و نیشابوری و واحدی.
وکتابهای فرائد السمطین حموینی و صحیح بخاری و صحیح مسلم وسنن ابن
ص: 511
داوود و جمع بین الصحیحین حمیدی و مسند امام احمد بن حنبل و صواعق المحرق ابن حجر و شرف المصطفی خرگوشی و شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید و حلیه الاولیاء وحافظ ابو نعیم و مفاتیح الاسلار شهرستانی و مناقب خوارزمی و فصول المهمه مالکی و شواهد التنزیل حاکم ابو القاسم و استیعاب ابن عبد البر و سقیفه جوهری و ینابیع الموده خواجه کلان حنفی و موده القربی همدانی و ما نزل من فی القرآن فی علی، اصفهانی و مطالب السؤول محمد بن طلحه شافعی و نهایه ابن اثیر و کفایه الطالب گنجی شافعی و نزول القرآن فی امیر المؤمنین ابو بکر شیرازی و رشفه الصادی سید ابی بکر بن شهاب الدین العلوی و غیر آنها را مراجعه و با دیدة تحقیق بنگرند تا حقیقت بر آنها کشف گردد.
خلاصه خوب است اطالة کلام ندهم و آیه اول مجلس را که ادل دلائل آوردیم ذکر نماییم که عرض کردم عقیده جامعه شیعه امامیه این است که مراد از اولی الامر در آیه شریفه طبق دلائل عقلیه و براهین نقلیه ائمه اثنی عشر سلام الله علیهم اجمعین هستند.
اما دلائل عقلیه بر این معنا بسیار است که وقت مجلس مقتضی ذکر تمام آنها نیست ولی به حکم قرینه ثابت است اولی الامری که اطاعتش توأم بااطاعت خدا و پیغمبر است بایستی معصوم ازخطا باشد.
چنان چه امام فخر رازی هم در تفسیرش اقرار به این معنی نموده که اگر گفته شود اولی الامر معصوم نیست اجتماع نقیضین خواهد شد و آن محال است.
ودیگر آنکه اولی الامر باید اعلم و افضل و اورع و اتقی و اعمل من فی
ص: 512
الارض باشد تا واجد صفات پیغمبرصلی الله علیه وآله گردیده اطاعتش را هر حیث واجب آید.
این صفات در میان امت جز دربارة ائمه اثنی عشر (به تصدیق اکابر علماء عامه) گفته نشده مقام عصمتشان طوری است که خداوند در آیه تطیهر شهادت به این معنی داده است.
و اخبار بسیاری درکتب معتبره علماء اهل تسنن در عصمت آن خاندان جلیل ذکر گردیده من باب نمونه به چند خبری ازاکابر علماء اهل تسنن تبرک می جوییم.
از جمله شیخ سلیمان بلخی حنفی در صفحه 445 ینابیع الموده، ضمن باب 77 و شیخ الاسلام حموینی در فرائد السمطین از ابن عباس روایت نموده اند که گفت:
سمعت رسول الله صلی الله علیه وآله یقول انا و علی و الحسن و الحسین و تسعة من ولد الحسین مطهرون معصومون.
(شنیدم از رسول خداصلی الله علیه وآله که فرمود: من و علی و حسن و حسین و نه نفر از اولاد حسین همگی پاک وپاکیزه ومعصوم (از جمیع صغائر و کبایر و اخلاق رذیله) می باشیم)
و از سلمان فارسی نقل می نمایند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله دست بر کتف حسین علیه السّلام گذارد وفرمود:
انه الامام بن الامام تسعة من صلبه ائمة ابرار امناء معصومون
ص: 513
(به راستی که او امام پسر امام و نه نفر از صلب او امامان و نیکوکاران امنائ به عصمت اند.)
و اززید بن ثابت روایت نمده که آن حضرت فرمود:
و انه لیخرج من صلب الحسین ائمة ابرار امناء معصومون قوامون بالقسط (هر آینه بیرون می آید از صلب حسین امامان نیکوکار امناء با عصمت کارگذاران به عدل و داد.)
و از عمران بن حصین نقل می کند که گفت از رسول اکرم صلی الله علیه وآله شنیدم که به علی علیه السّلام فرمود:
انت وارث علمی و انت الامام و الخلیفة بعدی تعلم الناس ما لا یعلمون و انت ابوسبطی و زوج ابنتی و من ذریتکم العترة الائمة المعصومین.
(تو وارث علم منی و تویی امام و خلیفه بعد از من یاد می دهی به مردم چیزی که نمی دانندو تویی پدر دو دختر زاده من و شوهر دختر من و ذریه شما است عترت پاک و امامان با عصمت.)
از این قبیل اخبار از طرق اکابر علمائ عامه بسیار بسیده که برای نمونه در این وقت مختصر کفایت می کند.
واما درباره علم آنها نیز اخبار بسیاری از طرق اهل سنت و جماعت وارد است که در لیالی گذشته و جلسات خصوصی دراین باب بحث مفصل نمودیم لابد به نظر محترم آقایات در جرائد و مجلات رسیده امروز هم برای نمونه به
ص: 514
نقل چند خبر اکتفاء می کنیم.
ابو اسحق شیخ الاسلام حموینی در فرائد السمطین و حافط ابو نعیم اصفهانی در حلیه الاولیاء و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه از ابن عباس روایت می نمایند که فرمود: رسول اکرم صلی الله علیه وآله عترت من طینت من آفریده شده اند و خدای تعالی علم و فهم به ایشان کرامت فرموده وای بر کسی که ایشان را تکذیب نماید.
ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه وصاحب کتاب سیر الصحابه از حذیفه بن اسید روایت کرده اند که رسول خداصلی الله علیه وآله بعد از اداء خطبه مفصل و حمد و ثناء حق تعالی فرمودند:
انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی ان تمسکتم بهما فقد نجوتم.
طبرانی با این زیادتی نقل می نماید که فرمود:
فلا تقدموهما فتهلکوا و لا تقصروا عنهم فتهلکوا و لا تعلموهم فانهم اعلم منکم.
(دو چیز نفیس بزرگ را در میان شما می گذارم که اگر به این چیز تمسک جویید نجات یابید یکی قرآن و دیگر عترت من هستند آنگاه فرمود: امت بر ایشان سبقت نجویید و تقصیر و کوتاهی نکنید از آنها که هلاک خواهید شد به ایشان یاد ندهید و تعلیم ننمایید که ایشان از شما داناترند)
به روایت دیگر از حذیفه بن اسید نقل می کند که آن حضرت فرمود:
ص: 515
الائمة بعدی من عترتی عددنقباء بنی اسرائیل تسعة من صلب الحسین اعطاهم الله علمی و فهمی فلا تعلموهم فانهم اعلم منکم اتبعوهم فانهم مع الحق و الحق معهم.
(امامان بعد از من از عترت من بعد نقباء بنی اسرائیلند (یعنی دوازده نفر) نه نفر از صلب حسینند اعطاء نموده است خداوند به آنها علم و فهم مرا پس به آنها یاد ندهید و تعلیم ننمایید به درستی که آنها اعلم از شما می باشند متابعت کنید آنها را پس به درستی که آنها اعلم شما می باشند متابعت کنید آنها را پس به درستی که آنها با حق و حق با آنها می باشد.
اینها مختصری از دلائلی است که اکابر علماء عامه و اهل تسنن بر اثبات علم و عصمت ائمه اثنا عشر ما نقل نموده اند که تقویت می کند دلائل عقلیه را.
بعضی بازیگران یا اشکال تراشها ایجاد شبهه نموده و در دسترس عموم قرار داده اند که اگر ائمه اثنا عشر شیعیان بر حقند چرا اسامی آنها در قرآن مجید که سند محکم دیانت است ذکر نگردیده دیشب گذشته هم برادران عزیزم در مجلس خصوصی همین سؤال رااز داعی نمودند چون وقت گذشته بود جواب را موکول به امروز نمودم اینک که به اصرار آقایان منبر آمدم و مقتضی موجود گردیده با توجهات خاصه پروردگار رفع اشکال می نمایم.
مقدمة عرض می کنم اشتباه بزرگی دامنگیر دسته ای از مردمان قصیر الفکر گردیده که گمان می کنند جزئیات جمیع امور در قرآن مجید موجود است و حال آنکه قرآن مجید که کتاب محکم آسمانی است بسیار مجمل و مختصر و موجز
ص: 516
نازل گردیده متعرض کلیات امور است ولی جزئیات امور را موکول به بیان مبین که رسول الله صلی الله علیه وآله است نموده چنان چه در ایه 7 سوره حشر می فرماید:
{وَ ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا}
(آنچه رسولحق به شما دستور دهند عطا کند) بگیرد و هر چه نهی کند شما را از آن واگذارید.)
فلذا وقتی به احکام و قوانین اسلام از طهارت تا دیات می نگریم می بینیم که در قران مجید کلیات آنها ذکر گردیده ولی شرح و بیان آنها را پیغمبرصلی الله علیه وآله فرموده.
اولا آقایانی که اشکال تراشی می کنند و می گویند چون اسامی و عدد امامان اثنا عشر در قرآن مجید نیست ما قبول ندارم و اطاعت نمی کنیم چیزی را که در قرآن نمی باشد باید به آنها گفت که امر چنین باشد که هر چه در قرآن مجید نام برده نشده و صراحت ندارد و جزئیات او ذکر نگردیده باید متروک گردد.
پس آقایان باید ترک نمایند تبعیت و پیروی از خلفاء راشدین و خلفاء اموی و عباسی و غیرهم را چه آنکه در قرآن مجید آیه ای که اشاره به مقام خلافت خلفاء راشدین (غیر از علی بن ابی طالب علیه السّلام) و خلفاءاموی و عباسی و طریقه اجماع و اختیار امت در تعیین خلافت و عدد و اسامی آنها نیامده پس روی چه اصل وقاعده تبعیت از آنها نموده و مخالفین آنها را رافضی و مشرک و کافرمی خوانند.؟!
و این ها گذشته اگر امر چنین باشد که هرچه در قرآن مجید ذکر و نامی از
ص: 517
آنها نشده بایستی متروک گردد.
قطعا آقایان باید تارک جمیع عبادات و احکام گردند زیرا جزئیات هیچ یک از آنها در قرآن مجید ذکر نگردیده.
برای نمونه نماز را که اصل اولیه از فروع دین است که به اتفاق فریقین رسول اکرم سفارشات و تأکیدات بلیغه در آن باب نموده تا آنجا که فرموده:
«الصلاة عمود الدین ان قبلت قبل ما سواها و ان ردت رد ما سواها»
(نماز ستون و نگهبان دین است اگر نماز قبول شد ماسوای آن قبول و اگر نماز رد شد ماسوای آن هرچه که هست رد می گردد.)
مورد مطالعه قرار داده می بینیم در قرآن مجید ابدا ذکری از عدد رکعات نمازها و طریق اداء آنها از حمد و سوره و رکوع وسجود و ذکر و تشهد نشده پس بایستی نمازها را ترک کرد چون در قرآن مجید ذکری از اجزاء آن نیامده؟!
و حال آنکه این طور نیست در قرآن مجید فقط کلمه صلاه مجملا آمده اقم الصلاة – اقام الصلاة- اقیموا الصلاة ولی تعیین عدد رکعات و سایر ارکاناز واجبات و مستحباتش در بیان مبین است که رسول خداصلی الله علیه وآله می باشد.
همین قسم است سایر احکام و قوانین دین که کلیات آنها در قرآن مجید آمده و جزئیات و شرائط و دستورات آنها در بیان رسول خداصلی الله علیه وآله می باشد.
پس همان قسمی که کلمه صلاه موجزا در قرآن آمده ولی تشریح معانی صلاه و تعیین اعداد رکعات و سایر اجزاء و دستوراتش را پیغمبر داده و ما موظف عمل به آن دستورات هستیم.
ص: 518
همین قسم راجع به امامت وخلافت بعد از خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله هم در قرآن مجید موجزا و مجملا فرموده و اولی الامر منکم یعنی بعد از اطاعت خدا و پیغمبر اطاعت کنید صاحبان امررا.
بدیهی است مفسرین مسلمین از شیعه سنی از پیش خود نمی توانند اولی الامر را معنی کنند چنان چه کلمه صلاه را نمی توانند به میل و اراده خود معنی کنند زیرا در حدیث روات فریقین است که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
من فسر القرآن برأیه فمقعده فی النار
(هر کس قرآن را به رأی خود تفسیر کند پس نشیمن گاه او آتش خواهد بود.)
البته هر مسلمان عقالی باید مراجعه کند به بیان مبین قرآن بینید آیا از مبین قرآن مجید خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله در معاین اولی الامر خبری رسیده از آن حضرت سؤالی شده یا نه اگر سؤالی شده و حضرت رسول اکرم که مبین قرآن مجید است جوابی داده بر جامعه امت واجب است ترک عادت و تعصب نموده تبعیت و اطاعت نمایند گفتارو بیان آن حضرت را.
مدت مدیدی است که تفاسیر و کتب اخبار شیعه و سنی را کاملا مطالعه نمودم به حدیثی که دلالت کند بر این که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرموده باشد مراد از اولی الامر امراء و سلاطینند بر نخوردم ولی بر عکس اخبار بسیاری در کتب فریقین (شیعه وسنی) موجود است که نقل نموده اند از رسول اکرم صلی الله علیه وآله معانی اولی الامر را سؤال نمودند آن حضرت جوابهای کافی داده و فرمودند مراد از اولی الامر علی و یازده فرزند بزرگوار آن حضرتند الحال چند خبری به مقتضای
ص: 519
وقت مجلس برای نمونه عرض می کنم البته متوجه باشید به اخبار متواتری که از طرق اکابر علماء شیعه از طریق عترت طاهره و صحابه خاص رسیده ابدا استشهاد نمی نمایم.
فقط به ذکر چند خبر از اخبار بسیاری که از طرق آقایان اهل سنت و جماعت رسیده اکتفاء نموده قضاوت را به ضمیر پاک و روشن آقایان با علم و منطق و انصاف وا می گذاریم.
1- ابو اسحق شیخ الاسلام حموینی ابراهیم بن محمد در فرائد السمطین گوید آنچه از رسول خداصلی الله علیه وآله به ما رسیده مرا از اولی الامر در آیه شریفه علی بن ابی طالب و اهل بیت رسول خدا هستند.
2- عیسی بن یوسف همدانی از ابی الحسن و از سلیم بن قیس از امیر المؤمنین علی علیه السّلام روایت کرده که رسول اکرم فرمود: شریکان من کسانی هستند که خدای متعال اطاعت ایشان را مقرون به اطاعت خود نموده و در حق ایشان و اولی الامر منکم تنزیل فرموده باید از کلام ایشان بیرون نروید و فرمان بردار ایشان باشید و انقیاد از احکام و اوامر ایشان نمایید من چون این سخن را شنیدم عرض کردم یا رسول الله خبر ده مرا از اولی الامر که آنها چه کسانند فرمود: یا علی انت اولهم.
3- محمد بن مؤمن شیرازی که از اعاظم علماء عامه و اهل تسنن بوده است در رساله اعتقادات رویات می کند که وقتی رسول اکرم صلی الله علیه وآله امیر المؤمنین علیه السّلام را
ص: 520
در مدینه خلیفه قرار داد و آیه شریفه اولی الامر منکم نازل گردید در شأن علی بن ابی طالب.
4- خواج کلان شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 38 ینابیع الموده که مخصوص همین آیه قرار داده از مناقب نقل می نماید که تفسیر مجاهد است که ان هذا الآیة نزلت فی امیر المؤمنین علی علیه السّلام حین خلفه رسول الله صلی الله علیه وآله بالمدینة یعنی این آیه نازل شده در حق امیر المؤمنین علی علیه السّلام زمانی که خلیفه قرار داد او را پیغمبرصلی الله علیه وآله در مدینه و عرض کرد یا رسول الله مرا خلیفه قرار می دهی بر زنها و نو بچه ها حضرت فرمود: اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هاورن موسی آیا تو راضی نیستی که تو از من به منزلة هارون باشی از موسی – یعنی همان قسمی که هارون را خداوند خلیفه موسی قرار تو هم خلیفه من قرار داد.
5- و از شیخ الاسلام حموینی نقل می کند به سند خودش از سلیم بن قیس هلالی که گفت: دردروة خلافت عثمان جماعتی از مهاجر و انصار را دیدم نشسته و فضائل خود را نقل می کنند و علی در میان آنها ساکت نشسته بود عرض کردند یا علی شما هم حرف بزنید حضرت فرمود: آیا این فضائلی که نقل می کنید خدای تعالی برای خودتان عطا ء فرموده یا به وسیلة غیر؟ عرض کردند خدا منت بر ما گذارده به وجود محمد مصطفی صلی الله علیه وآله. فرمود: آیا نمی دانی که پیغمبرصلی الله علیه وآله فرمود: من و اهل بیت من نوری بودیم که سعی می نمودیم بین قدرت خدای تعالی قبل از این که خلق کند آدم را به چهارده هزار سال پس چون آدم را خلق فرمود آن نور را در صلب او قرار داد که به زمین آمد و در پشت نوح قرار داد در میان کشتی و در صلب ابراهیم در میان آتش همین قسم از
ص: 521
اصلاب پاک به رحمهای پاکیزه از پدرها و مادرهایی که یکی از آنها حرام نبودند سابقین از بدر و احد گفتند بلی ما شنیدیم از رسول خداصلی الله علیه وآله این جملات را. فرمود: شما را به خدا قسم می دهم می دانید که خداوند در قرآن مجید فضیلت داده است سابق را بر مسبوق و سبقت نگرفته است احدی بر من در اسلام. گفتند: بلی. فرمود: قسم می دهم شما را به خدا آیا می دانید وقتی نازل شد آیه شریفه {السابقون السابقون اولئک المقربون} (آنان که در ایمان بر همه پیشی گرفتند) (در اطاعت خداو رسول خدا مقام تقدم یافتند.) سؤال کردند رسول خداصلی الله علیه وآله را از سابقین و این که این آینه در چه چیز نازل گردیده فرمود:
«انزلها الله عزوجل فی الانبیاء و اوصیائهم فانا افضل الانبیاءو رسله و علی وصیی افضل الاوصیاء»
(نازل گردیده خدای عزوجل این آیه را در حق انبیاء و اوصیاء آنها پس من بهترین انبیاء و رسولان او هستم و علی وصی من بهترین اوصیاء می باشد.)
آنگاه فرمود شما را به خدا قسم آیا می دانید وقتی نازل شد آیه {أَطیعُوا اللّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی اْلأَمْرِ مِنْکُمْ} (اطاعت کنید خدا و اطاعت کنید رسول و فرمان داران (از طرف خدا و رسول را) که صاحبان امرند) و آیه {إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ} (جز این نیست که اولی به تصرف در امور شما خدا و رسول و آن مؤمنانی هستند که نماز به پا داشته و در حال رکوع زکاه می دهد (که به اتفاق مفسرین خاصه و عامه انفاق کننده در حال رکوع علی علیه السّلام بوده) (رجوع شود به صفحه 447 تا صفحه
ص:522
450 همین کتاب) آیه 60 سوره مائده) و آیه {وَ لَمْ یَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللّهِ وَ لا رَسُولِهِ وَ لاَ الْمُؤْمِنینَ وَلیجَةً} ( و نگرفتند از غیر خدا و نه رسولش و نه مؤمنین دوست پنهانی آبه 16 سوره توبه))
خدای متعال امر فرمود پیغمبرش را که معرفی می نماید ولات امر را و تفسیر نماید بر آنها ولایت را همان قسمی که تفسیر نمود برای آنها نماز و زکات و حج را پس نصب نمود مرا بر مردم در غدیر خم و فرمود:
ایها الناس به درستی که خداوند جل جلاله مرا به رسالت فرستاد تنگ شد سینة من گمان کردم مرا تکذیب می نمایند آنگاه فرمود:
«اتعلمون ان الله عزوجل مولای و انا مولی المؤمنین و انا اولی بهم من انفسهم»
آیا می داندی که خدای عزوجل مولای من و من مولای مؤمنین هستم و من اولی به تصرف هستم به آنها از نفسهای آنها.
عرض کردند: بلی یا رسول الله. پس دست مرا گرفت و فرمود: من کنت مولاه فعلی مولاه اللهم وال من والاه الله و عاد من عاداه یعنی هر که من مولی و اولی به تصرف به او هستم پس علی مولی و اولی به تصرف در او می باشد.
عرض کردند: بیان نما برای ما اوصیاء خودت را. فرمود:
علی اخی و وارثی و وصیی و ولیّ کل مؤمن من بعدی ثم ابنی الحسنثم الحسین ثم التسعة من ولد الحسین. القرآن معهم و هم مع القرآن لایفارقونه و لا یفارقهم حتی یردوا علی الحوض.
یعنی اوصیاء من عبارتند از علی برادر و وارث و وصی من و و لی هر
ص: 523
مؤمن بعد از من پس فرزندان من حسن و حسین پسس از آن نه نفر از اولاد حسینند قرآن با آنهاست و آنها با قرآنند از هم جدا نمی شوند تا در کنار حوض (یعنی درقیامت) برمن وارد شوند.
و بعد از این خبر مفصل که قسمتی از آن را در اقتضای وقت مجلس عرض نمودم سه خبر دیگر از مناقب از سلیم بن قیس و عیسی بن السری و ابن معاویه نقل می کند که مراد از اولی الامر ائمه اثنا عشر و اهل بیت طهارتند.
گمان می کنم برای اثبات معانی اولی الامر همین چند خبر که ذکر نمودیم کافی باشد.
و اما راجع به عدد و شماره و اسامی مقدسه ائمه طاهرین علیهم السّلام هم فقط به چند خبری که از طرق علماء بزرگ عامه و اهل تسنن نقل شده استشهاد می نمایم و از اخبار متکاثرة متواتره ای که از طریق عترت و اهل بیت طهارت رسیده صرف نظر می نماییم.
شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 76 ینابیع الموده از فرائد السمطین شیخ الاسلام حموینی از مجاهد از ابن عباس نقل می نماید که مرد یهودی نعثل نام مشرف شد خدمت رسول اکرم صلی الله علیه وآله مسائل چندی از توحید سؤال نمود حضرت هم جواب دادند (که به مناسبت ضیق وقت از نقل آنها خود داری می نمایم) آنگاه نعثل به شرف اسلام مشرف گردید بعد عرض کرد یا رسول الله هر پیغمبری وصیی داشته و پیغمبر ما موسی بن عمران علیه السّلام به یوشع بن نون وصیت نموده ما را خبر ده که وصی شما کیست؟ حضرت فرمود:
ص: 524
ان وصیی علی بن ابی طالب و بعده سبطای الحسن و الحسین تتلوه تسعة ائمة من صلب الحسین.
یعنی وصی من علی بن ابی طالب علیه السّلام است و بعد
از او دو دختر زاده من حسن و حسین هستند و بعد از ایشان نه نفر امامان از صلب حسین علیه السّلام می باشند. نعثل عرض کرد تمنا دارم اسامی شریفه ایشان را برای من بیان فرمایی.حضرت فرمود:
إذا مضی الحسین فابنه علی فإذا مضی علی فابنه محمد، فإذا مضی محمد فابنه جعفر فإذا مضی جعفر فابنه موسی فإذا مضی موسی فابنه علی فإذا مضی علی فابنه محمد فإذا مضی محمد فابنه علی فإذا مضی علی فابنه الحسن فإذا مضی الحسن فابنه الحجة محمد المهدی فهؤلاء اثنا عشر.
پس ذکر کرد اسامی امامان نه گانه و توضحی دادن آن که هر پدری در گذشت پسرش به جای پدر امام است تا امام دوازدهم که به نام «محمد» مهدی معرفی فرموده ذیل خبر مفصل است که طریقة شهادت هر یک را سؤال نموده و حضرت جواب داده. آنگاه نعثل گفت: اشهد ان لا اله الا الله و انک رسول الله و اشهدانهم الاوصیاء بعدک. یعنی شهادت می دهم به وحدانیت خدا و رسالت شما و شهادت می دهم که آن دوازده نفر اوصیاء بعد از شما می باشند هر آینه به تحقیق آنچه فرمودی در کتب انبیاء پیشین دیده ام و در وصیت نامه حضرت موسی کاملا ثبت است.
آنگاه حضرت فرمود:
ص: 525
طوبی لمن احبهم و اتبعهم و ویل لمن ابغضهم و خالفهم.
یعنی بهشت برای کسی است که آنها را دوست بدارد و متابعت کند و جهنم برای آن کس است که آنها را دشمن بدارد و مخالفت کند آنگاه نعثل در حضور آن حضرت اشعاری انشاد نمود و گفت:
صلی الاله ذو العلی علیک یا خیر البشر
أنت النبی المصطفی والهاشمی المفتخر
بکم هدانا ربنا وفیک نرجو ما أمر
ومعشر سمیتهم أئمة إثنا عشر
حباهم رب العلی ثم اصطفاهم من کدر
قد فاز من والاهم وخاب من عادی الزهر
آخرهم یسقی الظما وهو الامام المنتظر
عترتک الأخیار لی والتابعین ما أمر
من کان عنهم معرضا فسوف تصلاه سقر
(درود و رحمت خدای بزرگ بر تو باد ای
صاحب مقام عالی که بهترین افراد بشری تو پیغمبرصلی الله علیه وآله برگزیدة هاشمی نسبی و به آن مفتخری به سبب شما هدایت شدیم و به وسیله تو امید رهایی از آتش دوزخ داریم و جمعیت خلفاء شما نامیده شدند اثنا عشر زیرا خدای بزرگ ایشان را بلند مرتبه و پاک و پاکیزه از هر عیب و ریب نموده است نجات می یابد آن کس که به ایشان تمسک جوید، هر کس دشمنی با ایشان نماید زیانکار گردد و دوازدهمی آنها امام منتظر است به ظهور خود شیعیان تشنه دیدار را سیراب می نماید و خاندان شما آن برگزیدگانی هستند که ما مأمور متابعت از ایشانیم و کسی که از ایشان اعراض کند در آتش دوزخ جاوید خواهد ماند.)
2- و نیز خواجه کلان در باب 76 ینابیع از مناقب خوارزمی از واثله بن اسقع بن قرخاب از جابر بن عبد الله انصاری و ابو المفضل شیبانی از محمد بن عبد الله
ص: 526
بن ابراهیم شافعی و او به سند خود از جابر انصاری (که ازصحابه خاص رسول الله صلی الله علیه وآله) بوده است نقل می نماید که گفت مردی از یهود به نام جندل بن جناده بن جبیر خدمت خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله مشرف شد بعد از سؤال مسائل توحید و شنیدن جوابهای کافی شهادتین بر زبان جاری و مسلمان شد آنگاه عرض کرد شب گذشته در عالم رؤیا خدمت موسی بن عمران رسیدم به من فرمود که اسلم علی دین محمد خاتم الانبیاء و استمسک اوصیاءه من بعده. یعنی اسلام بیاورد بر دست محمد خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله و مستمسک شود به اوصیاء بعد از او.
حمد خدا را که مرا مشرف به دین اسلام فرمود اینک بفرما اوصیاء شما کیانند که به آنها تمسک گردم حضرت فرمودند اوصیاء من دوازده نفرند عرض کرد چنین است من هم همین قسم در تورات یافته ام ممکن است اسامی آنها را برای من بیان فرمایی.
حضرت فرمودند: اولهم سید الاوصیاء ابو الائمه علی ثم ابناه الحسن و الحسین. اول آنها سید وآقای اوصیاء و پدر امامان علی علیه السّلام و پس از آن دو فرزندش حسن و حسینند.
تواین سه نفر را ملاقات می کنی آنگاه عمرت به آخر می رسد در وقتی که زین العابدین متولد گردد و آخرین زاد و توشة تو از دنیا یک شربت شیر خواهد بود پس متمسک باشد به ایشان مبادا جهل جهال تو را مغرور نماید.
عرض کرد من در تورات و کتب انبیاء اسم علی و حسن و حسین را به نام ایلیا و شبر و شبیر دیده ام تمنا دارم اسامی بعد از حسین را بیان فرمایی حضرت فرمودند:
ص: 527
«اذا انقضت مدة الحسین فالإمام ابنه علی یلقب بزین العابدین فبعده ابنه محمد یلقب بالباقر فبعده ابنه جعفر یدعی بالصادق فبعده ابنه موسی یدعی الکاظم فبعده ابنه علی یدعی بالرضا فبعده ابنه محمد یدعی بالتقی و الزکی فبعده ابنه علی یدعی بالتقی و الهادی فبعده ابنه الحسن یدعی بالعسکری فبعده ابنه محمد یدعی بالمهدی و القائم و الحجة فیغیب ثم یخرج فاذا خرج یملأ الارض قسطا و عدلا کما ملئت جورا و ظلما»
پس از این که اسامی نه نفر امامان بعد از ابا عبد الله الحسین علیهم السّلام را با لقبهای آنها نمود فرمود: نهمی آنها محمد مهدی قائم و حجت غایب می شود پس از آن خروج می نماید و زمین را پر از عدل و داد می کند هم چنانی که پر از ظلم و جور شده باشد.
طوبی للصابرین فی غیبته طوبی للمقیمین علی محبتهم اولئک الذین وصفهم الله فی کتابه و قال هدی للمتقین الذین یومنون بالغیب ثم قال تعالی اولئک حزب الله ان حزب الله هم الغالبون.
یعنی بهشت برای صبر کنندگاندر غیبت ان حضرت است و بهشت برای باقی ماندگان در محبت آنها است که خداوند در قرآن مجید آنها را وصف نموده که اهل تقوی (که قرآن مجید آنها را هدایت می نماید) کسانی هستند که ایمان به غیب می آورند (که مراد از غیب آن حضرت است) و آنها هستند حزب الله که در قرآن می فرماید بدانید که حزب خدا غالبند.
3- ابوالمؤید موفق بن احمد اخطب الخطباء خوارزمی در مناقب به سند خود
ص: 528
نقل می نماید از ابو سلیمان راعی رسول خداصلی الله علیه وآله که گفت: شنیدم از آن حضرت که می فرمود: در شب معراج خدای متعال به من وحی فر مود که یا محمد نظر کردم به سوی اهل زمین و تو را از میان ایشان برگزیدم و نام از نامهای خود برای تو جدا کردم یاد نشوم در جایی مگر آنکه تو با من یاد شوی من محمودم و تو محمدصلی الله علیه وآله بعد از تو علی را از میان اهل زمین برگزیدم و نامی از نام های خود برای او جدا کردم منم اعلی و اوست علی علیه السّلام یا محمد تو و علی و فاطمه و حسن و حسین و امامان از اولاد حسین را آفریدم از نور خود و و لایت شما را بر آسمانها و زمینها عرض کردم پس هر کس قبول کرد از مؤمنان است و هر کس انکار کرد از کافران است. یا محمد می خوهی ایشان را ببینی؟ عرض کردم بلی.خطاب فرمود:
انظر الی یمین العرض فنظرت فذا علیّ و الحسن و الحسین و علی بن الحسین و محمد بن علی و جعفر بن محمد وموسی بن جعفر و علی بن مویس و محمد بن علی و علی بن محمد و الحسن بن علی و محمد المهدی ابن الحسن کانه کوکب دری بینهم.
یعنی نظر کن به طرف راست عرش چن نظر کردم دیدم (دوازده نفر اوصیاء خود را) و اسمهای آنها را یک یک بیان نمود تا آن که فرمود: «محمد» مهدی فرزند حسن در میان آنها مانند کوکب دری و ستاره درخشان بود آنگاه خطاب الهی رسید: یا محمد هؤلاء حججی علی عبادی وهم اوصیاءک.
یعنی اینها حجت های منند بر بندگانم و اوصیاء تو هستند.
گمان می کنم برای اثبات مدعای ما در مقابل آن اشخاصی که می گویند اعداد
ص: 529
و اسامی ائمة اثنا عشر را رسول خداصلی الله علیه وآله نرسیده همین سه خبر من باب نمونه از طرف روات معتبرة
اکابر علمای سنتو جماعت به مقتضای وقت مجلس کافی باشد.
و اگر کسی اطلب بیش از اینهاست مراجعه کند به مناقب خوارزمی و ینابیع الموده سلیمان بلخی حنفی و فرائد السمطین حموینی و مناقب محدث فقیه ابن مغازلی شافعی و موده القربی میر سید علی همدانی شافعی و فصول المهمه مالکی و مطالب السؤول محمد بن طلحه شافعی و تذکره سبط ابن جوی و دیگران از علماء که همگی از افاضل و اکابر علماء عامه و اهل تسنن هستند تا ببینند زیاده از صد خبر از طرق برادران سنت و جماعت درباره خلفاء و ائمة اثنا عشر بعد از رسول اکرم صلی الله علیه وآله رسیده به استثناء اخبار شیعه که لا تعدّ و لا تحصی است.
میر سید علی همدانی شافعی در موده القربی(1) دوازدهم از موده القربی نقل می نماید که عمر بن قیس که گفت ما در حلقه ای که عبد الله بن مسعود در او بود نشسته بودیم اعرابی آمد سؤالی نمود کدام یک از شما عبد الله
هستید عبد الله
ص: 530
گفت: من هستم گفت: یا عبد الله آیا پیغمبرصلی الله علیه وآله از خلفاء بعد از خود به شما خبر داد در جواب؟ گفت: بلی. پیغمبرصلی الله علیه وآله فرمود: الخلفاء بعدی اثنا عشر عدد نقباء بنی اسرائیل. یعنی خلفاء بعد از من دوازده می باشند به عدد نقباء بنی اسرائیل (که دوازده نقیب بودند.)
و نیز از شعبی از مسروق از عبد الله شبیه این خبر را نقل نموده.
و نیز ابن جریر از اشعث از عبد الله بن مسعود از عبد الله بن عمر از جابر بن سمره همگی از رسول اکرم صلی الله علیه وآله نقل نموده اند که فرمود: الخلفاء بعدی اثنا عشر بعدد نقباء بنی اسرائیل.
و در خبر عبد الملک است که فرمود: کلهم من بنی هاشم. یعنی آن دوازده خلیفه بعد از من که بعدد نقباء بنی اسرائیل هستند تمام از بنی هاشمند.
علاوه بر این کتابها که ذکر نمودیم سایر علمای مهم اهل تسنند در کتابهای خود متفرقا به اقتضای هر محلی اخبار بسیاری در این باب آورده اند که خواجه کلان سلیمان بخلی حنفی باب 77 ینابیع الموده را اختصاص به این موضوع داده و اخبار بسیاری دراین باب نقل نموده از شیخین و ترمذی و ابی داود و مسلم و سید علی همدانی و شعبی و غیرهم.
از جمله گوید یحیی بن حسن فقیه در کتاب عمده از بیست طریق نقل نموده که: ان الخلفاء بعد النبی صلی الله علیه وآله اثنا عشر خلیفة کلهم من قریش.
یعنی خلفاء بعد از پیغمبرصلی الله علیه وآله دوازده خلیفه می باشند که تمامشان از قریش اند.
وبخاری از سه طریق و مسلم از نه طریق از و ابی داوود از سه طریق و
ص: 531
ترمذی از یک طریق و حمیدی از سه طریق نقل نموده اند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود: خلفاءو امامان بعد از من دوازده نفرند تمام آنها از قریش هستند و در بعض از آن اخبار است که کلهم من بنی هاشم.
تا آنجا که در صفحه 446 گوید: بعض از محققین علماء (یعنی علماء عامه و اهل تسنن) گفته اند احادیث داله بر اثبات امامت خلفاء بعد از رسول خداصلی الله علیه وآله دوازده نفر به طرق بسیاری مشهور است که آدمی می داند مراد رسول الله (ص) از تعیین عدد خلفاء بعد از خود ائمه اثنا عشر از اهل بیت و عترت خودش می باشد و ممکن نیست مطابقت این احادیث با خلفاء از صحابه بعد از آن حضرت چه آنکه پیغبر تعیین عدد دوازده فرموده و (آنهاچهار بودند).
و نیز حمل نمی شود بر سلاطین بنی امیه برای آن که از دوازده نفر بیشتر بودند (سیزده نفر بودند) علاوه بر آن که همگی ظالم بودند به استثناء عمر بن عبد العزیز (در اثبات ظلم عمر هم کافی است در غصب خلافت و خانه نشین نمودن امام وقت علیه السّلام) و از بنی هاشم هم نبودند نظر به فرموده آن حضرت که کلهم من بنی هاشم.
و نیز حمل بر ملوک بنی عباس هم نمی شود برای آنکه عدد آنها بیشتر از دوازده بوده (سی و پنج نفر بودند) و ابدا هم رعایت ننمودند توصیه خداوند متعال را درباره عترت که در آیه 22 سوره شوری فرمود:
{قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی}
پس لابد باید حمل شود این همه اخبار و احادیث وارده از رسول اکرم صلی الله علیه وآله بر امامان دوازده گانه از عترت و اهل بیت طهارت پیغمبرصلی الله علیه وآله (به عقیده امامیه
ص: 532
اثنا عشریه)
لانهم کانوا اعلم اهل زمانهم و اجلهم واورعهم و اتقاهم و اعلاهم نسبا و افضهلم حسبا و اکرمهم عند الله و کان علومهم عن آبائهم متصلا بجدهم و بالوراثة و اللدنیة کذا عرفهم اهل العلم و التحقیق و اهل الکشف و التوفیق
یعنی برای آنکه آنها اعلم و اجل و اورع و اتقای اهل زمانشان بودند و بالاتر از انها از حیث نسب و افضل آنها از حیث حسب و گرامی ترین آنها نزد پروردگارند و علوم آنها ارثا (و موهوبا) از طریق پدرانشان متصل به رسول الله صلی الله علیه وآله بوده و اهل علم و تحقیق کشف کنندگان با توفیق آنها را به این قسم تعریف و معرفی نمودند.
وتأیید می کند این عقاید را که مراد پیغمبر از تعیین خلفاء بعد از خود امامان دوازده گانه از عترت و اهل بیت او می باشد حدیث شریف ثقلین (که طبق روایات صحیحه فریقین شیعه و سنی به حد تواتر رسیده) که آن حضرت فرمود:
انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی لن یفترقا حتی یردا علی الحوض ان تمسکتم بهما لن تضلوا بعدا ابدا.
(به درستی که می گذارم در میان شما دو چیز نفیس بزرگ را که کتاب خدا (قرآن مجید) و عترت من باشد که از هم جدا نمی شوند تا در کنار حوض (کوثر) بر من وارد شوند اگر چنگ بزنید به این دو هرگز گمراه نمی شوید بعدها ابداً)
و نیز احادیث بسیاری که در این کتاب ذکر گردیده مؤید این معنی می باشد-
ص: 533
انتهی کلام خواجه.
این بود مختصری از اظهار نظر و عقاید علماء عامه و اهل تسنن تا امر را بر شما مشتبه نکنند و نگویند شیعیان رافضی هستند و غلو می کنند بلکه بدانید علم و انصاف اگر توأم شدند نتیجه همین نظرهای پاک می باشد خواه شیعه باشد یا سنی.
علاوه بر اخبار کثیره که نقل نموده اند اثبات مقام امامت ائمه اثنا عشر سلام الله علیهم اجمعین نظریات پاک آنها راهنمای شما می باشد تا آقایان حاضرین و همچنین غائبین از مجلس ما بدانند که جامعه شیعیان اگر اطاعت و متابعت و پیروی از ائمه اثنا عشر از عترت و اهل بیت پیغمبر می نمایند به حکم قرآن مجید و فرمودة رسول اکرم صلی الله علیه وآله می باشد.
و نقل اسامی مقدسه و اعداد دوازده گانه و صفات عالیه آن ذوات مکرمه فقط در اخبار شیعیان متواترا نرسیده بلکه در کتب معتبره علماء بزرگ عامه متفرقا بسیار ذکر گردیده.
فرق ما با علماء عامه آن است که آنها نقل اخبار می کند و تفسیر و آیات قرآن مجید نازله در حق آن خاندان جلیل را می نویسند و اظهار نظر هم می نمایند ولی تحت تأثیر عادت قرار گرفته و پیرو اسلاف خود بدون برهان ودلیل می باشند و بعضی را هم تعصب مانع است که به زبان تصدیق نمایند پس بی مورد نیست اگر گفته شود که سیر تکامل و ارتقاء در وجود این افراد به کلی بی اثر مانده هوی و
ص: 534
عادت بر قوه عاقله غالب آمده؟!
بلکه گاهی در مقام تشریح اخبار منقوله رسول اکرم صلی الله علیه وآله تأویلات بارده ای می نمایند که از برودت یخ به مراتب بیشتر است که باعث تعجب اهل علم و تحقیق می گردد.
اگر از روی واقع وحقیقت پردة تعصب و عناد را برکنار زند به راهنمایی علم و عقل و انصاف (در عین تعصب) حق را واضح و آشکار می بینند چنان که ابو عثمان عمرو بن بحر جاحظ بصری معتزلی که از علماء محققین و اعیان متعصبین متقدمین عامه می باشد صاحب کتاب البیان و التبیین متوفی سال 255 هجری اشاره به این حقایق دارد و خواجه کلان حنفی در باب 52 ینابیع الموده بعض را کلمات اورا ثبت نموده که گوید:
«ان الخصومات نقصت العقول السلیمة و افسدت الاخلاق الحسنة من المنازعة فی فضل اهل البیت علی غیرهم فالواجب علینا طلب الحق و اتباعه و طلب مراد الله فی کتابه و ترک التعصب و الهوی و طرح تقلید السلف و الاساتید و الاباء»
(به درستی که خصومات باعث نقصان عقول سلیمه و فساد اخلاق حسنه می باشد از نزاع نمودن در فضل اهل بیت بر غیر آنها پس واجب است بر ما طلب حق و تبعیت از آن و طلب نمودن مراد خدای تعالی در قرآن ترک تعصب و هوای نفس و درو انداختن تقلید گذشتگان از اساتید و پدران خود و اثبات نمودند مقام فضل اهل بیت و عترت طاهره
ص: 535
پیغمبرصلی الله علیه وآله بر دیگران.)
ولی جای تأسف است که با چنین نظری که بی اراده زیر قلماشان جاری می گردد مع ذلک عادت و تعصب بر علم و عقلشان غالب و برخلاف حقیقت تبعا للاسلاف راه پیمو ده اند و موجب تأثر عقلاء گردیده اند.
در تحت تأثیر عادت و تعصب به مخاصمه ومنازعه برخاسته روی هوای نفس دیگران را من غیر حق بر اهل بیت طهارت مقدم داشته نصوص وارده از قرآن و اخبار معتبره را بر کنار زده تابع اسلاف بدون دلیل و برهان گردیده.
مثلا از روی جهالت و تعصب او حنیفه یا مالک یادیگران از فقهاء و عالم نمایان را که صاحبان رأی و قیاس و از علم بی بهره بوده اند پیروی می کنند ولی به فقیه اهل بیت طهارت امام جعفر بن محمد الصادق علیه السّلام توجهی نمی نمایند.
و حال آنکه اکابر علمآء خودشان مانند ابن ابی الحدید در دیباچه شرح نهج البلاغه می نویسد آنان خوشه چین خرمن علم و دانش خاندان جلیل عصمت و طهارت و نمایندگان خاص رسول الله صلی الله علیه وآله بوده اند (چنان چه دراین کتاب مشروحا ذکر گردید.)
ولی ما شیعیان چون از خدای قادر متعال می ترسیم و به روز باز پسین و یوم الجزاء معتقدیم وقتی همین دلائل و براهینی را که اکابر علماء سنت و جماعت هم در کتب معتبره خود ثبت نموده اند دیدیم بر عادت و تعصب غالب آمده اقرار و اعتراف می نماییم قلبا ولسانا به آنچه رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرموده و در دستورات الهی وارد است و پیروی می نماییم از همان کتاب مقدس و عترت طاهره ای که
ص: 536
آن حضرت به ما سپرده و امید واریم به سعادت ابدی نائل آییم.
چه آنکه رسول اکرم صلی الله علیه وآله سعادت و نجات ابید را به محبت و متابعت آن خاندان جلیل قرار داده چنان که حافظ ابن عقده احمد بن محمد کوهی همدانی که از علماء عامه است نقل می نماید از علماء و مشایخ خودشان از عبد القیس که گفت: در بصره از ابو ایوب انصاری حدیث مفصلی را شنیدم تا آنجا که گفت: شنیدم از رسول خداصلی الله علیه وآله که فرمود: شب معراج نظر کردم بر ساق عرش دیدم نوشته است «لا اله الا الله محمد رسول الله ایدته بعلی و نصرته» سپس نوشته شده بود «الحسن و الحسین و علی و علی و علی و محمد و محمد و جعفر و موسی و الحسن الحجة» عرض کردم الهی ایشان کیانند: وحی شد اینها اوصیاء تو هستند بعد از تو «فطوبی لمحبیهم والویل لمبغضیهم» یعنی بهشت برای دوستان آنها و جهنم برای دشمنان آنان می باشد.
آنگاه خطاب به آقای نواب نموده گفتم: جناب نواب آیا جواب اشکال دیشب شما داده شده و قانع شدید یا باز اضافه نمایم؟
نواب: کمال تشکر را داریم به نحو اتم و اکمل مستفیض شدیم دیگر شبهه و اشکالی دردل اهل دل باقی نمانده خداوند به شما و ما جزای خیر مرحمت نماید (همگی آمین گفتند)
خود داعی هم با توجه کامل آمین گفتم چون امید عوض و جزایی جز از خدای تعالی ندارم که به واسطه خاندان با عظمت محمد و آل محمد علیهم السّلام به ما نظر لطف و عنایت فرماید کمااین که تا امروز فرموده امید است تا روز آخر هم مشمول مراحم و الطاف بلا انتهای او باشیم.
ص: 537
داعی: خیلی معذرت می خواهم از آقایان محترمین اهل مجلس خاصه جناب حافظ و برادران عزیز اهل تسنن مهمانان محترم که رشتة سخن اجباراً طولانی شد ولی در خاتمه عرایضم ناچارم مختصری از عقاید درونی خود را برای خود را برای بیداری برادران عزیزم بیان نمایم.
و این بیان داعی پیامی است که از ما به تمام برادران مسلمان از شیعه وسنی که با کمال جدیت مورد عمل قرار دهند.
اولا بدانید که غرض از ذکر آیات و اخبار و اقامه دلائل و براهین منطقیه که در لیالی ماضیه ایراد شده آن نبوده که بر خصم غالب آییم.
چون ما خصمی در مقابل خود نمی بینیم بلکه درمقابل برادران مسلمان خود قرار گرفته ایم که روی عادت در هر دروه تحت تأثیر گفتار بقایای خوارج و نواصب قرار گرفته و در اشتباه افتاده اند ولی القاء شبهات و اشکالات و عداوت به خاندان رسالت و اهل بیت طهارت را از ناحیه نواصب و خوارج و امویها می دانم.
فلذا بر ما لازم است که بدون کینه و عداوت با مروحه برهان ومنطق گرد و غبار کدرت و کدورات را از روی قلوب صافیه آنها دور نماییم و اثبات حقایق نموده و آنها را به راهزنان و خوارج و نواصب و القاء شبهات آنها آشنا و رفع اشتباه بنماییم.
اگر با ما در طریق حق و حقیقتی که خدا و پیغمبرصلی الله علیه وآله دستور داده اند و اکابر علمای خودشان به ما رساندند (و بی پرده بگویم نوشته های علمای بزرگ آنها
ص: 538
بهتر راهنمای من به مقام ولایت گردیده) هم صدا شدند کمال مسرت و امتنان حاصل می شود.
چنان چه خمود در عادت و تعصب مانع از هم صدا شدن گردد باز هم آنها را برادران خود دانسته بدون کینه و عداوت برادرانه تمام شیعه و سنی یکدیگر را در آغوش محبت گرفته در اعلاء کلمة توحید دست اتحاد و اتفاق به هم داده تا دشمنان قرآن بر ما غالب نیایند.
چه آنکه امروزه ما مسلمانان بیش از همه وقت احتیاج به اتحاد و اتفاق داریم زیرا اطراف مرا دشمنان قوی پنجه گرفته اند و یگانه راهی که سبب غلبه آنها بر ما می گردد نفاق و دویت ما است.
مگر نه این است که پیغمبر عظیم الشأن ما خاتم الانبیاء صلی الله علیه وآله فرموده:
بدء الاسلام غربیا و سیعود غریباً
یعنی اسلام در روز اول ظهور غریب بود زود است عود می کند به حالت غربت ممکن است زمانی که پیغمبرصلی الله علیه وآله خبر داده همین زمان ما باشد زیرا که آثار غربت آن ظاهر هویدا است.
درآن زمان که ظهور حقیقت در شبه جزیره العرب شد و رسول خداصلی الله علیه وآله برای هدایت خلق مبعوث به رسالت گردید علام توحید در محاصرة کفر قرار گرفته اعادی دین زحمات انبیاء را ناچیز کرده یهود و نصارا و اهل ماده و طبعیت و بت پرستها و کچک ابدالها و دست نشاندگان آنها به تمام معنی در دنیای آن روز حکم فرمایی می نمودند و قلیلی از اهل توحید که بودند در محاق کفر قدرت عرض اندام نداشتند.
ص: 539
پیغمبر توحیدی خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله با زحمات بسیار در مقابل فشارهای طاقت فرسای آنها استقامت نمود تا آنکه در قلیل مدتی موفق به اعلای کلمه توحید و غلبه بر مشرکین گردید.
علم و پرچم توحید را در علام بلند کرد بزرگترین حربة آن حضرت در غلبة بر کفار و مشرکین بر حسب ظاهر ایجاد وحدت خالص بودکه با ندای قولوا لا اله الا الله تفلحوا افراد متفرق و متشتت عرب را با هم متحد و متفق نمود.
و در اثر تعالیم عالیه آن حضرت وایجاد اتحاد و اتفاق در آنها بود که مسلمین بی قوه و قدرت صدر اسلام با مجهز نبودن به قوای جنگی آن روز که دول متمدن بزرگ آن زمان (ایران و روم) مجهز بودند با قلت عدد حمله بر کفار بت پرست و آتش پرست مجوس و مشرکین به اقالیم ثلاثه واشیاع آنها نمودند در کمتر از نیم قرن پرچم توحید را از قسطنطنیه و مدائن (تیسفون) واسپانیا تا قاره اروپا به اهتزاز در آوردند.
اگر به دیدة بصیرت بنگرید معنای سیعود غریبا را امروز در عالم اسلام مشاهده می کنید عالم توحید امروز در محاصره کفار قرار گرفته (و چون پرچم دار توحید حقیقی که با دلائل عقلیه و براهین نقلیه ثابت آمده در علام انسانیت فقط مسلمینند) لذا تمام حملات اعادی به ما مسلمین است.
از طرفی ارباب ماده و طبیعت و اتباع ذیمقراطیس و مرمند و مزدک و داروین و بخنر و کوچک ابدالها و دست نشانده های آنها در ممالک اسلامی و از طرف
ص: 540
یدگر سیاستمداران ملل مسیحی و درباریان خودخواه جاه طلب واتیکان پاپ مسلمین موحد جهان را محاصره نموده اند و برای فنا و نابودی ما منتهای سعی و کوشش را می نمایند.
و بزرگ ترین حربه دول استعماری برای محو و نابودی و غلبه بر ما تولید اختلاف و نفاق است و با تمام قوا جدیت می نمایند که سنگ تفرقه در میان مسلمانان انداخته در اثر دوئیت و نفاق بدبینی مسلمانان به یکدیگر بر آنها غالب آیند و حکومت بنمایند.(چه آنکه در میان آنها معروف است که گویند نفاق بینداز و حکومت بنما)
آقایان محترم برادران شیعه و سنی روز غربت اسلام است همان قسمی که پیغمبر بزرگ ما در هزار و سیصد و پنجاه سال قبل با متحد نمودن اعراب پراکنده و ایجاد اتفاق در مسلمین بر اعادی با قدرت غالب آمد.
امروز هم یگانه وسیلة پیروزی ما وحفظ استقلالمان اتحاد و اتفاق است.
به قول شاعر شیرین زبان پارسی:
حسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفت
آری به به اتفاق جهان می توان گرفت
از قدرت اعادی نترسید فقط کاری که می کنید خودتا را مجهز نمایید نه فقط به تجهیزات مادی بلکه هر اندازه آنها مجهز به تجهیزات مادی از توپ و تفنگ و تانک و زره پوش وهواپیما و گازهای کشنده می شوند.
شماها علاوه بر تجهیزات ظاهریه که از لوازم حیاتی هر جامعه و ملت
ص: 541
می باشد و از دستورات قرآن مجید است که در آیه 62 سوره انفال می فرماید:
{وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَیْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللّهِ وَ عَدُوَّکُمْ وَ آخَرینَ مِنْ دُونِهِمْ لا تَعْلَمُونَهُمُ اللّهُ یَعْلَمُهُمْ}
خلاصه معین آنکه می فرماید و شما ای مؤمنان که درمقام مبارزه با آنها یعنی دشمنان خودرا مهیا کنید و تا آن حد که بتوانید از آذوقه و آلات جنگی (به اقتضای هر زمان) و اسبان سواری برای تهدید دشمنان خدا ودشمنان خودتان فراهم سازید و بر گروه دیگری که بر دشمنی آنان مطلع نیستید و خدا با آنها آگاه است نیز مهیا باشید.
سعی و کوشش کنید به تجهیزات معنویه یعنی تولید اتحاد و اتفاق در جامعه نمایید دلها را پاک کنید بد بینی و دوئیت را از خود دور و افراد مسملین را به نام شیعه و سنی و صوفی و شیخین و غیره از هم نپاشید.
اگر در مقام منازعه و اختلاف کلمه بر آمدید و تشکیل جنگهای داخلی دادید وصفها در مقابل هم به نام شیعه و سنی شیخی و صوفی متجدد و متقدم قرار دادید قطع بدانید که آبروی شما می رود زیرا منازعه و اختلاف آبرویها را می برد چنان چه در آیه 48 سوره انفال می فرماید:
{وَ لا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ ریحُکُمْ}
یعنی نزاع و خلاف نکنید به اختلاف آراء پس بد دل شوید و آبروی شما برود. و در آیه 154 سوره انعام فرماید:
{وَ أَنَّ هذا صِراطی مُسْتَقیمًا فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُمْ عَنْ سَبیلِهِ}
ص: 542
خلاصه این راه راست مستقیم را متابعت کنید و متابعت نکنید راه های پراکنده را پس متفرق سازد آن طرق و راه های شما را از راه حق.
ونیز آیه 98 سوره آل عمران صریحا فرموده:
{وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمیعًا وَ لا تَفَرَّقُوا}
بچسبید به حبل متین و ریسمان محکم خدا با هم در حالتی که متفق نباشید یعنی متحد و متفق باشید.
خلاصه اگر بخواهید مقام از دست رفته خودرا به دست آورید و به سیادت اولیه آیید (که هشتصد سال پرچمدار علم و تمدن و سیادت و آقایی جهان بودید) باید مجهز شوید به تجهیزات توحیدیه.
در آیه 133 سوره آل عمران فرماید:
{وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ اْلأَعْلَوْنَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ}
یعنی سست نشوید و اندوهگین نگردید (خلاصه مأیوس و ناامید نباشد از قدرت دیگران و ضعف خودتان) شما پیوسته فاتح و مافوق همه هستید به شرط آنکه به برنامه ایمانی عمل نمایید.
از جمله شرایط برنامه ایمان آن است که سوء ظن را از میان بردارید نسبت به یکدیگر بد نیاندیشید حفظ الغیب یکدیگر را بنمایید چه آنکه سوء ظن ترغیب کردن تخم تفرقه و جدایی و مقدمه دوئیت و نفاق وبدبینی به یکدیگر است.
فلذا اسلام غیبت را از گناهان کبیره شمرده و در قرآن مجید صریحا منع از سوء ظن و غیبت می کند و در آیه سوره حجرات فرماید:
ص: 543
{یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثیرًا مِنَ الظَّنّ ِ إِنَّ بَعْضَ الظَّنّ ِ إِثْمٌ وَ لا تَجَسَّسُوا وَ لا یَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضًا}
خلاصه ای جماعت مؤمنین! دور شوید و اجتناب نمایید از گمان بددر حق برادر مؤمن خود به درستی که بعض را گمانها گناه است و تجسس مکنید چیزهایی را که بر شما مخفی باشد از بدیها و عیوب مؤمنین و بعد از نهی کردن از کنجکاری و تجسس سدّ با غیبت نموده می فرماید باید غیبت نکنید یکدیگر را (چه انکه موجب بد بینی و کینه و عداوت شما به یکدیگر ومقدمه جدایی می باشد.).
در حدیث وارد است که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
ایاکم و الغیبة فان الغیبة اشد من الزنا
یعنی بر شما باد که بپرهیزید و اجتناب کنید از غیبت پس به درستی که غیبت کردن سخت تر است از زنا.
یک علت آنکه غیبت کردن را شدید تر از زنا قرار داده آناست که زنا ضرر شخصی دارد و غیبت ضرر نوعی تا آنجا که فرماید زنا کننده اگر توبه کند بدون شرط پذیرفته آمرزیده می شود ولی غیبت کنند تا کسی را غیبت نموده راضی ننماید توبه اش قبول نمی شود با شرائطی که در کتب مبسوطه گردیده است.
یکی از وسائل و اسباب بدبینی مسلمانان به یکدیگر و ایجاد کینه و عداوت بین آنها غیبت کردن و بد بینی نمامی نمودن است پس غیبت را ترک کنید تا دوئیت و بد بینی از میان شما بر طرف شود.
از گمان بد به برادران دینی اجتناب نمایید نمامیّ نکنید که مغضوب خدا و
ص: 544
خلق خواهید شد نمام ها و سخن چینان را که مردمان فتنه جو و دو بهم زن هستند و خبر آوری می کنند از خود و جمعیتتان درو کنیدتا تولید دوئیت و بدبینی در میان شما ننمایند چون ممکن است که آنها از ایادی مرموز بیگانگان باشند.
چون در میان این قبیل اشخاص غالبا جاسوسان بیگانه پیدا می شود به لباس مسلمانان و برادران دینی که به وسیله تفتین و خبر آوری تولید اختلاف و نفاق می کنند و زمینه را برای غلبه دشمنان آماده و مهیا می نمایند بعضی با بیانات خود و برخی با قلم های شکسته خود به نام تألیف و تصنیف ردّ بر شیعه و پیروان اهل بیت طهارت نوشتن ایجاد عداوت و دشمنی میان مسلمانان می نمایند و زیاده از صد میلیون شیعیان مسلمان را از جامعه مسلمین دور می نمایند.
آقایان محترم توجه نمایند مباحثات علمی و مناظرات مذهبی نباید بین مسلمانان تولید کینه و عداوت وایجاد بد بینی نماید.
اگر در دل و معنی هر عقیده ای داریم همه گوینده «لا اله الا الله محمد رسول الله» می باشیم همگی یک کتاب و یک قبله داریم باید حفظ ظاهر را از دست ندهیم و لو ظاهر مجاز است ولی به مقتضای المجاز قنطره الحقیقه ممکن است روزی ظاهر مبدل به باطن گردد پس باید با هم برادر باشیم فرصت به دست اعادی و دشمنان توحید ندهیم که به این وسیله بر ما غالب آیند.
شیعه و سنی نبایستی به یکدیگر با نظر کینه و عداوت بنگرند بلکه بایدخود رویی خود بینی را نسبت به یکدیگر حفظ کنند.
داعی که کوچک تر از همة مسلمین هستم و به نام واعظ و مبلغ دینی شناخته
ص: 545
شده ام از بالای این منبر اعلام می دارم که از حول و قوة پروردگار (که قسم بزرگ است) بیرون باشم اگر نسبت به یک برادر سنی عالم یا جاهل حیا و میتا کینه و عداوت و بد بینی داشته باشیم.
هرگاه در هر کجای عالم فردی از افراد سنی را دیده ام مانند یک برادر مسلمان پذیرفتم و در جلب منافع و دفع مضار شریک خود دانستم.
مگر آن افرادی که از نوشته ها و کلمات و گفتارشان معلوم است که از بقایای خوارج و نواصب می باشد و به لباس اهل تسنند بیرون آمده آنها هستند که در هر دوره و زمانی تخم نفاق و دوئیت بین مسلمین به نام شیعه و سنی می اندازند کتاب ها بر رد شیعه و کفر آنها انتشار می دهند تحریک احساسات شیعیان می نمایند.
قتل عام شیعیان و فتوی به کشتن اکابر علماء شیعه از آثار و تحریکات وجودی این قبیل افراد است که دل داعی هرگز از آنها پاک نمی شود چه آنکه آنها هستند که آلت دست کفار بیگانگان هستند و به دستور آنها وسیله تفرقه و جدایی مسلمانان را فراهم می نمایند. ندای اتحاد می دهند ولی در زیر پرده هدفشان نفاق و دوئیت و اینجاد تفرقه و جدایی بین مسلمانان می باشد.
بر هر مسلمانی لازم است که این قبیل افراد را خواه عالم بلا عمل یا جاهل متهمک در هر مرتبه و مقام باشند از خود دورنمایند تا نفاق مسلمین مبدل به اتحاد گردد.
این قبیل افراد اتفاع و پیروان همان هایی هستند که اطراف خلیفة سوم عثمان بن عفان را گرفتند و به نام خلیفه کارها نمودند و خلیفه را وادار به نوشتن نامه ها
ص: 546
نمودند و خلیفه را وادار به نوشتن نامه ها نمودند تا تحریک احساسات مسلمین گردیده عاقبت به قتل خلیفه عثمان (با آنها طرز فجیع) خاتمه پیدا نمود و لطمة بزرگی به اسلام وارد آمد که گفتند مسلمین خلیفه خود را کشتند.
و بعد در اطراف معاویه و یزید و بنی امیه به کشتار دسته جمعی عترت و اهل بیت رسالت و شیعیان آنها پرداخته تاریخ مسلمین را لکه دار نمودند.
و الحال هم هرکجا قدرتی به دست آورند سعی می کنند در نوشتن کتابها و انتشار مقالات حتی در جراید و مجلات آتش فتنه را دامن زده و اختلاف در مسلمین افکنده مرکب
سواری بیگانگان گردند.
آقایان محترم قدری در اطراف حالات (سرجون غلام رومی) مشاور معاویه دقت کنید که چه کسی بوده به عنوان اسیر و غلامی به دستگاه معاویه علیه الهاویه وارد و در جمیع شئون مملکتی مورد شور معاویه قرار می گرفت و رای او را مورد عمل قرار می دادند چنان چه معاویه به یزید پلید وصیت کرده که در مواقع لوزم با سرجون مشورت کن که بسیار عاقل است. فلذا در موضوع حضرت امام حسین علیه السّلام یزید با او مشورت کرد رأی داد که عبید الله را حاکم کوفه نما تا کار را تمام کند مطابق دستور او عبید الله را حاکم کوفه نمود تا فتنة کربلا بر پا و سبب قتل عام عترت و اهل بیت رسول الله صلی الله علیه وآله و اسارت دختران آن حضرت گردید پس همیشه بیگانگان به لباسهای مختلف و صورتهای گوناگون در دستگاه های مسلمین وارد گردیده و زمینه را برای غلبه واستیلای
ص: 547
بیگانگان فراهم می نمایند.(1)
پس آقایان حاضرین برادران عزیز عرایض داعی را یاد داشت کنید به غائبین مسلمین از شیعه و سنی حتی در ولایات دیگر اعلام نمایید علی رغم بیگانگان و ایادی مرموز و بازیگران آنها (گرگان ملبس به لباس میش) از خوارج و نواصب دست اتحاد به هم دهید در مساجد و مجامع یک دیگر با حسن ظن کامل حاضر شوید و با هم مهربان باشید.
برای چند کلمه صحبت های علمی ومناظرات مذهبی از هم دوری ننمایید خدا را گواه می گیرم در تام ده شبی که با آقایان علماء و فضلاء و سایر برادران اهل تسنن مذاکرات علمی و دینی و مناظرات مذهبی داشتم کوچک ترین سوء نظری به آنها نداشته و الحال هم که بالای منبر نشسته و به این همه جمیعت از برادران سنی خودمی نگرم وجوهی زیبا وگیرنده می بینم و میل دارم پیوسته با آنها مأنوس و صمیمانه اشتغال به امور مذهبی داشته باشم.
آقایان محترم! بزرگان دین و پیشوایان مذهب عترت و اهل بیت رسول الله صلی الله علیه وآله به ما غیر از این رفتاری که مسلمین امروز دارند دستور داده اند و خود عمل می کردند.
مخصوصا درخبر دارد که راوی خدمت امام به حق ناطق کاشف اسرار حقایق
ص: 548
جعفر بن محمد الصادق علیه السّلام عرض کرد من از مساجد مخالفین بدم می آید و میل ندارم در آنجاها نماز بگذارم آیا این عمل من بد است یا نیک؟ حضرت فرمود: مساجد بیت الله هستند مگر نمی دانی:
ما من مسجد و قد بنی علیهم السّلام قبر نبی علی قبر نبی او وصی نبی قتل فاصاب تلک البقعة مندمه فاحب الله ان یذکر فیها الفرائض و اکثروا فیها من النوافل.
یعنی هیچ مسجدی نیست (بزرگ یا کوچک مسجد
شیه و یا سنی) مگر به تحقیق بنا شده است بر قبر پیغمبری یا وصی پیغبمری که کشته گردیده دراین بقعه قطره از خون آن نبی یا وصی رسیده پس به سبب آن خون خدای تعالی دوست داشته اینکه یاد شود در آن بقاع و مساجد پس اداء نمایند واجبات را و زیاد نمایند در ان مساجد نوافل و مستحبات را.
و فقهاء بزرگ شیعه از این قبیل اخبار استخراج معانی عالیه نمودند که نزدیک به ظهر است وقت بیش از این اجازه گفتار نمی دهد عالم علیم و فقیه بزرگ شیعه مرحوم سید مهدی بحر العلوم قدس الله تربته در منظومه فقهیه فرموده
والسر فی فضل الصلاة المسجد
قبل لمعصوم بعد مستشهد
برشة من دمه المطهرة
طهره الله لعبد ذکره
خلاصه بزرگان دین و اهل بیت رسول خداصلی الله علیه وآله این قسم شیعیان و پیروان خود را تربیت می کردند. ره چنان رو که رهروان رفتند.
آقایان محترم موقع اداء فرائض و نوافل بهر یک از مساجد شیعه و سنی نزدیک برویدبه یکدیگر توهین نکنید و بدبین نباشید ایادی مرموز و بازیگران
ص: 549
بیگانه پرست اختلاف مسائل فقهیه را از قبیل سجده به تربت و خاک پاک نمودن یا دست باز و دست بسته نماز خواندن و سایر اختلافات ونظریات فقهاء را مستمسک قرار داده شما را به جان هم انداخته ایجاد دوئیت ونفاق و بد بینی می نمایندشما هم علی رغم انف آنها توجهی به اختلافات مسائل فقهیه ننموده هر یک راه خود را بروید ولی با یکدیگر صمیمی و دوست و مهربان باشید.
برادران شیعه و سنی پهلوی یکدیگر با دست باز و دست بسته با مهر و بی مهر نماز بگذارید در مساجد و مجامع یکدیگر شرکت کنید همان قسمی که حنفیها و شافعی ها و مالکی ها و حنبلی ها با اختلافات بسیاری که در اصول و فروع احکام دارند برادرانه زندگی می نمایند.
برادران جعفری را هم در آغوش مهر و محبت خودگرفته آزادانه عبادات و عقاید خود راانجام دهید به یکدیگر توهین نکنید و با نظر بد و عداوت به یکدیگر ننگرید.
اگر دیدید فردی یا افرادی ملبس به لباس روحانیت یا غیر آن شما برادران شیعه و سنی را بر خلاف این عرایض حقیر تحریک می نمایند قطع بدانید که از ایادی مرموز بیگانگانند که می خواهند به وسیلة ایجاد نفاق و دوئیت و برادر کشی زمینه را برای تسلط آنها فراهم نمایند جد آنها را طرد و از خود دور گردانید تا سیادت اسلامی را حفظ نمایید.
آقایان محترم برادران شیعه و سنی بهترین راه برای جلوگیری از نفاق ودوئیت
ص: 550
و تفرقه پیروی نمودن از رویه و رفتار مولای متقیان امیر مؤمنان علی بن ابی طالب علیه السّلام می باشد.
هریک عقاید عقلانی را محکم نگاهدارید و با هم ائتلاف کنید و اتحاد نمایید تا شق عصای مسلمین نگردد.
چنان چه مولای همه ما امیر المؤمنین علیه السّلام باآنکه خود را احق به مقام خلافت می دانست چنان چه دراول خطبة شقشقیه فرمود:
واما و الله تقمسها فلان و انه لیعلم ان محلی منها محل القطب من الرحی...
ولی وقتی از از تغسیل و تکفین رسول اکرم صلی الله علیه وآله بر حسب و صیت آن حضرت که اوجب از هر واجبی بود در آنوقت فارغ شد از فتنة سقیفه با خبر و خود را در مقابل فرقه ای از مخالفین مشاهده نمود.
همین که آن دسته بندیهای سیاسی را دید با آنکه احدی در امت نصوص وارده از رسول خدا را جلیا و خفیا مانند آن حضرت نداشت و کبار از صحابه و بنی هاشم اطراف آن حضرت بودند بنی امیه هم به قیادت ابی سفیان (برای رسیدن به مقاصد خودشان) آن حضرت را تحریک به قیام می نمودند ولی چون منبع قوة عاقله بود تأمل و تکفر نمود که اگر در مقابل آن دسته بندیها قیام نماید و درمقام مطالبه حق ثابت خود برآید قطعا دو دستگی در اسلام پدید آید.
و در اثر اختلاف کلمه و تفرقه مسلمین اعادی اسلام که سالها است عقب فرصت می گردند غالب آمده و اصل دین از میان می رود و مسلمانان قریب العهد به کفر از اسلام منحرف گردند.
ص: 551
لذا صلاح را در صبر وتحمل و شکیبایی دید با تمام سختیها ساخت و بردباری نمود چنان چه فرمود: صبرت و فی العین قذی و فی الحلق شجی.
با مخالفین خود مبارزه ننمود چون دید اول اسلام است جنگ داخلی تولید تفرقه می نمایند و تفرقه باعث محو اسلام می گردد. (چنان چه در لیالی ماضسه و مجلس مذاکرات خصوصی مبسوطا ذکر ادله نمودیم.)
فعلیهذا با مخالفین خود مماشات نموده با آنکه بر عقیده خود ثابت بود ولی برای استحکام اساس اسلام به مسجد و نماز جماعت حاضر می شد تا فرصت به دست اعادی منتظرالفرصه ندهد و جلوگیری از تفرقه نماید.
چنان که مکرر می فرمود:
و ایم الله لو لا مخالفة الفرقة من المسلمین ان یعودوا الی الکفر قد غیرنا ذلک ما استطعنا
و در جای دیگر می فرماید:
فرأیت ان الصبر علی ذلک افضل من تفریق کلمة المسلمین و سفک دمائهم.
یعنی به خدا قسم اگر نمی ترسیدم از تفرقه بضع مسلمین که برگردند به سوی کفر و دین اسلام محو گردد هر آینه قیام به حق می نمودم و این اوضاع را تغییر می دادم و لکن دیدم صبر و تحمل بهتر است از تفرقه مسلمانان و ریختن خون آنها لذا صبر را پیشه نمودم (تا اسلام را حفظ نمایم.)
به همین طریق شیعیان و پیروان خودش را که کبار از صحابه بودند دستور داد مخالفت ننمایند.
ص: 552
فقط همان روزهای اول مناظراتی برای اثبات حقانیت خود نمودند ولی بعدها از جهت احتراز از دوئیت و اختلاف در تمام ادوار خلافت خلفاء از طرف آنحضرت و شیعیانش کوچکترین عمل تظاهر که موجب اختلاف علنی گردد بر خلاف خلفاء واقع نشد.
برای حفظ حوزة اسلام وتقویت مسلمین که سنگ تفرقه و جدایی بین مسلمانان نیفتد کاملا مماشات نمودند.
جامعه مسلمین امروز هم که روز غربت اسلام است باید از عناد و لجاج و تعصبات جاهلانه بر کنار باشند.
در عین حقاینت ما با دلائل عقل و نقل و کتاب سنت ثابت است چنان چه در لیالی ماضیه به بعض از آن دلائل اشاره نمودیم.
ولی نمی توانیم انکار نماییم وقایع جاریه بعد از وفات رسول اکرم صلی الله علیه وآله را که بر حسب ظاهر ابی بکر و عمر و عثمان و علی امیر المؤمنین علیه السّلام مسند نشین خلافت شدند و در آن سی سال (همان قسمی که پیغمبرصلی الله علیه وآله خبر داده بود) خدمات بزرگی به اسلام شد و پرچم توحید در سراسر جهان به اهتزاز در آمد.
همان قسمی که مولای ما امیر المؤمنین علیه السّلام با آنکه دلائل حقانیت خود را پیوسته بیان می فرمود و خود را اولی و احق به مقام خلافت می دانست برای حفط ظاهر اسلام وجلو گیری از تفرقه و تشتت به مسجد و نماز و شور ومشورت و حل معضلات حاضر می شد فرزندان و شیعیان را به کار و خدمت می گماشت، ما و شما هم بایستی تبعیت نموده از تفرقه مسلمانان جلوگیری نماییم ایادی مرموز و فتنه جوها و دو بهم زنها را که میکروبهای خانه خراب کن
ص: 553
جامعه می باشند از خود دور نموده تا فرصت به دست اعادی و بیگانگان نیفتد که اساس اسلام را از هم پاشیده و مسلمین را زبون نمایند.
اثبات حقاینت و ابراز دلائل را نتوان دلیل بر مخاصمه قرار داده ما ده شب با دلائل عقلیه و براهین نقلیه اثبات مرام و اظهار حق نمودیم باز هم می نماییم.
ولی الحال هم بالای منبر می گویم چنان چه مولای ما وقتی در مقابل امر واقع شده قرارگرفت برای جلوگیری از فته و فساد و اختلاف کلمه صبر و تحمل نمود و در مقام مخالفت بر نیامد ما هم چون در مقابل امر تاریخ واقع شده قرار گرفته ایم با اقرار به آنچه تاریخ به ما نشان می دهد که ابی بکر و عمر و عثمان و امیر المؤمنین هر یک بعد از دیگری ظاهرا (و لو به هر طریقی بوده) مسند نشین خلافت بودند با یکدیگر ائتلاف نموده آقایان سنی ها علی رغم خوارج و نواصب و ایادی مرموز بیگانگان مفتنین و دو بهم زنها به مساجد و امام باره های شیعیان و شیعیان به مساجد و مجامع آن ها بروید تشکیل اتحادیه قوی بدهید با کینه و عداوت به هم ننگرید برادرانه طرق و راه های اعادی را مسدود نمایید نگذارید نقطة ضعفی پیدا نموده رخنه در اتحادیه شما بنمایند.
تا به وسیله این اتحاد ضعف و سستی که امروزه در عالم اسلام پیدا شده تقویت گردد در مرتبة اول علماء و سرا قوم بعد تمامی افراد شیعه و سنی و باید از خود گذشتی به
خرج داده مسئولیت این امر بزرگ را بر عهده گرفته و پراکندگی را برطرف کنند.
امروز روز بزرگی است عید سعید میلاد سرسلسلة مجاهدین عالم است که آن شخصیت بزرگ اسلامی در سنه شصت و یکم هجری در زمین کربلا اتحادیه
ص: 554
بزرگی تشکیل داد که با هفتاد و دو یک دل در مقابل دشمنان عالم توحید صف آرایی نمود (ولو ظاهرا مغلوب شد) ولی همان اتحاد و شهامت و شجاعت و از خود گذشتگی هفتاد و دو نفر انصار الله به پیشوایی سبط اعظم رسول الله صلی الله علیه وآله وامام سوم حضرت ابا عبد الله الحسین اروحنا فداه سبب اعلای کلمه توحید و ریشه کن شدن اعادی دین مبین گردید.
آقایان محترم برادران عزیز از قراری که می شنوم مجالس مباحثات علمی و مذاکرات مذهبی بین دوسته برادران مسلمان وقت به دست اعادی داده برای تولید نفاق بین برادران اسلامی تحریکاتی می نمایند.
ممکن است این تحریکات در برادران جوان متعصب ما اثرات نامطلوبی بخشد و نتایج وخیمی بر له دشمنان نصیب ما گردد.
پس بیدار شوید فریب نخورید بدانید نفاق و بدبینی مسلمانان به یکدیگر باعث مسرت و تقویت دشمنان اسلام ومسلمین می گردد.
در خاتمه عرایضم اولا از آقایان برادران مسلمان حاضر (شیعه و سنی) تقاضا می کنم علی رغم اعادی چون روز عید ولادت امام حسین (ع) است از منبر که به زیر آمدم برادرانه همگی یکدیگر را در آغوش محبت بگیرید مطابق دستور شرع انور مصافحه ومعانقه نمایید دست هم را صمیمانه فشار دهید اظهار وداد و اتحاد نمایید چنان چه خدای نکرده در دل کدورتی از هم دارید برای رضای خدا و حفظ وحدت و عظمت اسلام رفع نماییدخود داعی هم در خدمتگزاری همگی به جان و دل حاضر می باشم. ثانیا موقع ظهر است تا به مسجد برویم فضیلت نماز اول وقت ممکن است از دست برود مقتضی است در همین امام باره نماز
ص: 555
جماعت برقرار نمایید. به حمد الله علماء فریقین (شیعه و سنی) حاضرند هر یک ازبرادران شیعه و سنی را مقدم داشتید داعی هم اقتداء می کنم تا در کمک کردن به اعلام اتحاد اسلام در نزد خداوند متعال وصاحب شریعت جد بزرگوارم مأجور باشیم. و نیز دشمنان بفهمند بین برادران شیعه و سنی ابدا نفاق و دوئیت نیست و همگی متفقا برای مقابله با کفار حاضر به جانبازی هستیم.
ثالثا چون اخوان معظم ما دو فحل بزرگ علم و دانش جنابان حافظ محمد رشید و شیخ عبد السلام مهمانان عزیز شب گذشته تودیع نموده و عازم وطن خود هستند. داعی هم حاضر و عازم به حرکت به سمت ارض اقدس مشهد مقدس مولانا ابو الحسن علی بن موسی الرضا صلوات الله علیه و علی آبائه و اولاده ائمه الهدی می باشم از جمیع برادران عزیز محترم مخصوصا آقایان قزلباشها که منتها درجه محبت را ابراز نمودند تودیع نموده سلامت و عزت و توفیق و اتحاد و یگانگی را برای همگی برادران شیعه و سنی از خداوند متعال به وسیله عترت و اهل بیت طهارت خواهانم.(1)
و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته
ص: 556
بسم الله الرحمن الرحیم
چون بعضی از افراد قصیر الفکر نتوانستند در این کتاب مقدم ایرادی وارد آورند لذا در اطراف درج جوازات علم الحدیث خورده گیری نمودند. ناچار شدم مختصر توضیحی در این باب به عرض خوانندگان محترم برسانم.
بر ارباب بصیرت و علم و دانش و خرد واضح و آشکار است که بعد از معرفت و شناسایی ذات باری تعالی جل و اعلی و معرفت مقام رسالت خاتم الانبیاء و ائمه وائمه معصومین از عترت طاهره صلوات الله علیهم اجمعین.
افضل و اشرف و احسن اعمال علم به احکام شریعت و وظایف دینیه می باشد که موجب نظم امور فردی و اجتماعی و سعادت ابدی و درک کمالات سرمدی خواهد بود.
بدیهی است که پایه و اساس این سعادت قرآن مجید و کتاب محکم آسمانی می باشد.
و البته معرفت و فهم این کتاب موجز ومجمل مخصوصا محکمات و متشابهات آن را منوط به احادیث وارده از رسول اکرم و ائمه معصومین صلوات الله علیهم اجمعین است.
که ابواب مدینه العلم و عدیل القرآن می باشند.
چنان چه متواترا از رسول اکرم صلی الله علیه وآله (به اتفاق فریقین شیعه و سنی) رسیده است که فرمود:
ص: 557
انی تارک فیکم ثقلین کتاب الله و عترتی اهل بیتی لن یفترقا حتی یردا علی الحوض ان تمسکتم بهم لن تضلوا بعدی ابدا (به درستی که من دو چیز بزرگ را در میان شما می گذارم که هرگز از هم جدا نمی شوند تا در کنار حوض بر من وارد شوند و آن دو قرآن کتاب خدا و عترت و اهل بیت من می باشند اگر به این دو بچسبید هرگز بعد از من گمراه نمی شوید.)
فعلی هذا سیرة مقدسه علماءالعالم خلفاً عن سلف بر این جاری گردیده که برای اخذ احادیث صحیحه و وارد شدن در سلسلة روات هر خلفی از سلف خود برا اتصال اسانید اخبار به مهابط و مخازن اسرار حق تعالی از رسول اکرم صلی الله علیه وآله و ائمه معصومین علیه و علهیم آلاف التحیه و الثناء تقاضای جواز در علم حدیث می نمودند چنان چه به جلد جوازات بحار الانوار علامه مجلسی رضوان الله علیه مراجعه شود کشف این حقیقت می شود.
فلذا حقیر هم تبعا للاسلاف جهت احتراز از انقطاع و انفصال از مهابط وحی و دخول در سلسله روات و درک اسانید اخبار از اساتید فن از فقهاء بزرگ ومراجع تقلید و اخذ نتایج مادی بلکه برای اتصال به ابواب مدینه العلم و اخذ نتایج معنوی که زیاده از صد جواز در نزد داعی موجود و در کتاب مسلسلات مشایخ الاجازات حقیر ثبت است.
و جهت تیمن و تبرک چند شماره از آنها را در خاتمه این کتاب مقدس درج نمودند با افتخار اتصال به خاندان جلیل رسالت و اهل بیت طهارت موجب نجات ابدی گردد.
ص: 558
ص: 559
حضرت حجة الاسلام آیة الله العظمی علامة العلماء علی الاطلاق استاذنا الاعظم الحاج شیخ عبد الکریم الحائری الیزدی قدس الله روحه الشریف فی حاشیة جواز الطباطبائی:
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله الذی هدانا الی معالم الدین و کرمنا بتحصیل طرائق العلم و الیقین و الصلاه و السلام علی خیر خلقه محمد المبعوث علی کافه الانس و الجن اجمعین الذی اصطفاه من جمیع الانبیاء و الاوصیاء و الملائکه المقربین و جعله خاتم النبین و علی اوصیائه المنتجبین سیما ابن عمه الذی جعل سید الوصیین و علی اهل ببیته الطیبین الطاهرین و بعد فقد استجاز منی السید الجلیل النبیل فخر فضالء و سیدالخطباء صاحب الاجازه المذکوره الحاج سید محمدسلطان الواعظین الشیرازی آمنه الله تعالی من سوء الظاهر و الباطن فانه بعد از سافر من وطنه الی قم توقف بها مده طویله و اشتغل بتحصیل العلوم الدینیه و کسب الکمالات العالیه لدی و حصل ما ینبغی تحصیله مده مدیده فوجدته اهلا فاجزته زاد الله فیما زانه و صانه عما شأنه ان یروی ما سمعه منی و ما وفقنی الله تبارک و تعالی من دقائق الافکار مما خلت عنه کتب الاخبار ما وفقنی الله تعالی لاطهاره و کل ما جاز لی روایته من الاخبار المرویه عن مخازن العلوم الالهیه خاتم الرساله
ص: 560
الجامعه و الوصیائه الحجج الالهیه والادعیه و المناجاه المأثوره سیما الصحیفه السجادیه و المصنفات فی الاخبار والفقه من اصحابنا الامامیه و غیرها من المصنفات فی العلوم الدینیه ککتب التفاسیرو الدعوات و الزیارات و الرجال و غیرها سیما الاصول الاربعه المشتهره فی الآفاق والاعصار و اشتهار الشمس فی ارابعه النهار التی علیها المدار فی هذه الاعصار الکافی والفقیه والتهذیب والاستبصار وما تولد منها و من غیرها کالوسائل والوافی و البحار فله دام مجده ان یرویها عنی، عن جماعه من مشایخنا العظام. کن الله تعالی اوراحهم فی دار السلام بطرقی المنتهیه الی اهل بیت النبوه و اوصیته بملازمه التقوی و لارجاء ان لا ینسانی من صالح الدعاء انه ولی الاعطاء و السلام علیه و رحمه الله و برکاته.
ص: 561
حجه الاسلام و المسلمین سید الفقهاء و المجتهدین الحاج سید ابو القاسم طباطبایی الغروی طاب ثراه.
بسم الله الرحمن الرحیم
وبه ثقتی و رجائی
الحمد لله لرب العالمین العاقله و الابصار القادسه و الارواح الخالده والاشباح الدارسه و الصلاه اکملها علی افضل النفوس اللامعه و اضوء الشموس الساطعه صفوه الانبیاء الشارعین و قرم الاولیاء البارعین و المصطفین المرتضین من حامته الاقربین الاولو بولایه الامر و الشرع والدین.
و بعد فیقول احوج المروبوبین الی رحمه ربه الباری ابو القاسم بن محمد رضا الطباطبایی اعطی کتابه بیمناه و جعل آخرته خیرا من اولیه لما کان الطراز الاول والسلف
الصالح الذی عله المعول قد اعتنوا بالاجازه و الاستجازه و ضربوا لها اباط الابل فی کل فدفد و مهمه و مفازه وما قنع المتسجیز بالشیخ و الشیخین بل طلب الزیاده ما تاتی له کما یعلم ذلک من عرف مشایخ الکلینی و الشیخ والمفید.
فعلهذه فقد استجاز منی جناب السید السند الرکن المعتمد عماد المحدثین و فخر المتکلمین و ذخر المسلمین السید محمد سلطان الواعظین الشیرازی ادام الله فضه واسعد ایامه فی روایه ما ارویه عن مشایخی الکرام و اساتیدی العظام تیمنا و
ص: 562
تبرکا بالاتصال بالائمه المعصومین علیهم السّلام فاستخرت الله و اجزته ان یروی عنی جمیع الکتب العربیه فی العلوم ادبیه وکتاب نهج البلاغه فی خطب امیرالمؤمنین علیه السّلام و الصحیفه السجادیه فی الادعیه المأثوره عن زین العابدین علیه سلام رب العالمین و سایر الکتب الاخبار المرویه عن الائمه الاطهار علیهم صلوات الله الملک الجبار لا سیما الکافی وکتاب من لا یحضره الفقیه والتهذیب و الاستبصار التی علیها المدار فی جمیع الاعصار و الامصار و الکتب الثلاثه المتأخره المشتهره کالشمس فی رابعه النهار الوافی و الوسائل والبحار بطرقی العدیده و اسانیدی المتعدده المتدلیه من افان شجره الطوبی والمتعلقه بعالیج سدره المنتهی من صحفنا الرجالیه و أخصرها ما ارویه عن والدی العلامه تاج ارباب العمامه الامیر محمد رضا المجتهد الطباطبایی عن الشیخ محمد حسین الکاظمینی صاحب هدایه الانام فی شرح شرایع الاسلام فس سبع و عشرین مجلدا عن الشیخ محمد حسن صاحب جواهر الکلام، عن السید جواد العاملی صاحب مفتاح الکرامه، عن میرزا ابوالقاسم القمی عن الوحید البهبهانی.
تحویل السند: وعن العالمین العاملین میرزا حبیب الله الگیلانی و میرزا محمد حسن الشیرازی و عن ملا احمد النراقی جمیعا عن خاتم الفقهاء والمجتهدین محمد مهدی الشهرستانی و السید مهدی بحر العلوم و آقامیر سید علی صاحب الریاض و الشیخ جعفر الکبیر صاحب کشف الغطاء جمیعا عن الوحید البهبهانی عن والده محمد اکمل و العلامه الشیروانی میرزا محمد و آقا جمال محمد بن حسین عن والده علامه البشر و العقل الهادی عشر آقا حسین الخونساری و عن العلامه آقا باقر المجلسی عن والده حجه الاسلام محمد تقی المجلسی عن شیخ
ص: 563
الاسلام و المسلمین بهاء المله و الدین محمد بن حسین عن والده شیخ حسین بن عبد الصمد الاملی عن زین الدین الشهید الثانی صاحب الروضه عن نور الدین علی بن عبدالعالی المیسی عن محمد بن داوود الشهیر ابن الوذن عن شیخ ضیاء الدین علی بن محمد عن والده محمد بن المکی الشهید الاول صاحب اللمعه عن فخر الدین محمد بن حسن عن والده الحائز قصب السباق و العلامه علی الاطلاق حسن بن یوسف بن المطهر الحلی عن سلطان العلماء و الحکماء و الوزراء خواجه نصیر المله و الدین الطوسی عن خاله ابی القاسم جمال الدین جعفر بن حسن بن سعیدالمحقق صاحب الشرایع عن فخار بن معد الموسوی، عن شاذان بن جبرائیل عن ابی القاسم عماد الدین الطبری عن ابی علی المفید الثانی، عن والده شیخ الطائفه محمد بن حسن الطوسی صاحب التهذیب والاستبصار عن المرتضی والرضی و سلار بن عبد العزیز الدیلمی و حسین بن عبد الله الغضائری و عن جماعه و عن هارون بن موسی التلعکبری عن ابی عمرو الکشی و عن علی بن احمد النجاشی و عن محمد بن محمد بن النعمان المفید عن محمد بن علی بن الحسین بن موسی ابن بابویه القمی المدعو بالصدوق صاحب کتاب من لا یحضره الفقیه وعن جعفر بن قولویه عن رئیس المحدثین محمد بن یعقوب الکلینی صاحب الکافی عن ابی الحسین علی بن محمد البصیری النائب عن ابی القاسم حسین بن روح النائب عن ابی جعفر محمد بن عثمان النائب عن ابی عمرو عثمان بن السید العمری النائب عن الحجه عجل الله فرجه.
و التمس منه دام مجده ان لا ینسانی من الدعاء فی صوالح دعواته المتسجابات فی مان الاجابات و مظانّ الاستجابات والله ولی العلم و الحکمه و الطول والعصمه
ص: 564
وکتب عن الاحقر ابو القاسم الغروی الطباطبائی فی 27 ربیع المولود سنه 1345ه-
ص: 565
حضرت حجه الاسلام و المسلمین شیخ الفقهاء و المجتهدین آیه الله فی العالمین صاحب الرجال (تنقیح المقال) العلامه الثانی الحاج شیخ عبد الله المامقانی قدس الله روحه
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد الله الذی خلق بقدرته و جعلهم آیه لروبیه و الصلاه والسلام علی اشرف الانبیاء و افضل السفراء وخاتم الانبیاء محمد المصطفی صاحب الشریعه الناسخه و البینات الباهره و علی اهل بیته الطاهره و النجوم الزاهره حجج الله الباهره اما بعد فقد استجازنی الفاضل الزکی و العالم الالمعی صاحب الفهم الجلی و استعداد القوی للعروج الی معارج الفضائل والکمالات فخر الخطباء و المحدثین السید محمد سلطان الواعظین الشیرازی الطهرانی دامت برکاته فسارعت الی تنجیز ماطلبته و اجابته دعوته جریا علی عاده علماءنا الابرار و اقتفاءً لآثار اسلافنا الاخیار فاجزت له ان یروی عنی مقرواتی ومسموعاتی من الاخبار المرویه عن ائمتنا سلام الله علهیم فی الاصول و الفروع سیما ما فی الکتب الاربعه التی علیها المدار الکافی والفقیه والتهذیب و الاستبصار للمحدیثین الثلاث الکلینی و القمی و الطوسی تغمدهم الله بغفرانه و سایر الکتب الجامعه لنوادر الاخبار کالوسائل و الوافی و البحار والرجوع الی سایر المتفرقات من کتب الاخبار ومصنفات علمائنا الاخیار
ص: 566
واجزت له ان یروی عنی عن مشایخ اجازتی منهم والدی العلامه الفقیه الکبیر عن شیخه المحقق زعیم الشیعه حجه الاسلام الحاج میرزا محمد حسن الشیرازی عن الاستاذ شیخ المشایخ العظام المرتضی الانصاری، منهم و شیخنا الاعظم و استاذنا الافخم الشیخ زین العابدین المازندرانی عن شیخه و استاذه السید ابراهیم الموسوی، وهم عن مشایخهم الماتین متصلا خلفا عن سلف الی الائمه الطاهرین و هم عن آبائهم الماضین عن خاتم النبیین و اوصیه برعایه الورع والتقوی ملازمه جاده الاحتیاط، وان لا ینسانی من الدعوات فی الاسحار ومظان اجابه الدعوات وفقه الله تعالی بمحمد و آله خیر البریات.
الفانی عبدالله المامقانی عفی عنه
یوم المولودالمسعود 17 ربیع الاول 1345
ص: 567
حجه الاسلام و المسلمین آیه الله فی العالمین استاذنا الاعظم الشیخ ضیاءالدین العراقی الغروی قدس الله سره القدوسی
بسمه تعالی شأنه
الحمد لله الذی من علینا بالاهتداء بشریعه خاتم الانبیاء وارشدنا بارشاد الاوصیاء واحدا بعد واحد الی حضرت سیدنا و مولینا قائم الامناء صلوات الله علیهم الی یوم الجزاء و بعد ان من اعظم نعماء الله تعالی علی العباد وجود المتعمدینمن العلماء و المبلغین فی البلاد و اکمل الآیه علیهم بتمکینهم فی اخذ معالم الدنی من الفضلاء الذین علهیم وثوق و اعتماد فانه فوق کل نعم الله سبحانه علی قاطبه العباد منهم الجامع لصفات الکمال و العلم و الحایز لانواع المحاسن و الحلم العالم العامل والفاضل لاکامل السید الجلیل و الحبر النبیل سمی جده محمدخاتم النبیین صلی الله علیه وآله سلطان الواعظین الشیرازی دامت برکاته العالی فاستجاز منی دام مجده فاستخرت الله اجزت له دام علاه ان یروی عنی کلما صحت لی روایته و جازت لی روایته و جازت لی اجازته بطرقی المعهوده ما ارویه اجازه عن شیخی استاذ المحدثین غواص بحار العلوم العامل الکامل العامل الحج میرزا حسین النوری الطبرسی طاب ثراه صاحب المستدرک علی الوسائل و المولفات المشهوره بنی الاقران و الاماثل
ص: 568
بطرقه المذکور فی خاتمه مستدرکه فلیرو عنی ما شاء و اراد سالکا سبیل الاحتیاط، ونسأل الله تعالی بدوام التأیید کما یلیق و یعل له التوفیق خیر رفیق حتی یکون واعظا للمسلمین و منارا یهتدی به اهل المله والدین و ان لا ینسانی فی الخلوات ومظان الاجابات من صاحب الدعوات انه قاضی الحاجت و ولی الخیرات من الاحقرضیاءالدین العراقی ع1 سنه 1345.
ص: 569
حجه الاسلام و المسلمین علامه العلماء العالمین نسابه العتره الطاهره و جامع شملهم الآیه الحجه ابو المعالی السید شهاب الدین الحسینی المرعشی النجفی مد ظله العالی
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله علی نواله و الصلاه علی محمد و آله، و بعد فقد استجاز عنی فی روایه الاخبار الحبر النبیل العال الجلیل ملک ازمه الکلام و مالک اقالیم الوعظ و الخاطبه الخطیب الشهیر و المنطیق النحریر الطائر الصیت مورج الشرع و ناشر کلمات موالینا الائمه الهداه رکن الاسلام و مذکر انام حضره الحاج سلطان الواعظین الموسوی الشیراز الطهرانی دام مجده و فاق سعده و علی جده و حیث وجدته اهلا لذلک فاجزت له ان یوری عنی ما ارویه عن مشایخی الکرام اساطین الذین،و عمدر افقه و الحدیث من الآثار و الاخبار المرویه عن سادتنا المیامین ائمه المسلمین المودعه فی کتب الاصحاب و عده مشایخی الذین اوری عنهم بلا واسطه تربو علی المأئتین.
منهم: والدی العلامه شرف آل الرسول و فخر رازی البتول نسابه العتره الطاهره و جامع شملهم الآیه الحجه مولینا السید شمس الدین محمود الحسینی المرعشی النجفی المتوفی 1338 صاحب کتاب مشجرات العولیین و غیره و هو یروی عن جماعه.
ص: 570
منهم: والده العلامه المتقن فی العلوم الاسلامیه و غیرها سید شرف الدین علی سید الحکماء المتوفی 1316 صاحب کتاب القانون العلاج و غیره و هو یروی عن جماعه.
منهم: شیخه واستاذه العلامه السید محمد ابراهیم الموسوی القزوینی صاحب الضوابط عن جماعه.
منهم: شیخه شریف العلماء المازندرانی عن جماعه.
منهم: شیخه العلامه المیر سید علی الطباطبایی صاحب الریاض عن جماعه.
منهم: شیخه غواص بحار الانوار ومستخرج کنوز الآثار مولانا الآخوند ملا محمد باقر المجلسی صاحب البحار بطرقه المذکوره فی مجلد الاجازات من ذلک الکتاب المستطاب و غیره.
و ممن اروی عنه بالاجازه المولی المجاهد سیف الله المنتصی علی اعداء الائمه آیه الله فی الوری النجم المضیء فی الآفاق المهتدیه و مولینا السید اسحق المشتهر بناصر حسین الموسوی النهدی اللکنوی عن جماعه.
منهم والده الامام الهمام المقدام الذاب عن آل رسول الله صلی الله علیه وآله الفادی بنفسه و مهجته آیه الله فی العالمین مولینا المیر حامد حسن صابح کتاب عبقات الانوار جزاه الله عن الدین خیرا و هو یروی عن جماعه.
منهم: شیخه العلامه الزاهد السید حسین النقوی الهندی عن جماعه.
منهم: اخوه العلامه محیی المذهب المعروف بسلطان العلماء عن جماعه.
منهم: والده العلامه محیی المذهب الجعفری فی عصره فی الدیار الهندیه مولینا السید دلدار علی النقوی الهندی الکنوی صاحب کتاب عماد الاسلام فی علم
ص: 571
الکلام عن جماعه.
منهم شیه العلامه المیرزا ابو القاسم القمی صاحب القوانین عن جماعه.
منهم شیخه الوحید البهبهانی بطریقه المذکور.
و ممن اروی عنه بالاجازه العلامه المقدام فی الحدیث و الرجال و الدرایه شیخ الاجازه فی عصره و مرکز الروایه آیه الله فی الزمن استاذنا فی تلک العلوم ابو محمد السید حسن صدر الدین الموسوی المتوفی 1354 نزیل مشهد الامامین الکاظیمن صاحب التألیف النفیسه ککتاب تأسیسی الشیعه الکرام لفنون الاسلام و غیره و هو یروی عن جماعه.
منهم شیخه العلامه شریف العراق الاما الهمام مولینا السید مهدی الحسینی القزوینی الحلی عن جماعه.
منهم شیخه العلامه فقیه الشیعه الشیخ محمد حسن النجفی صاحب جواهر المتوفی 1266عن جماعه.
منهم شیخه العلامه السید محمد الجواد الحسینی صاحب مفتاح الکرامه عن جماعه.
منهم شیخه العلامه السید مهدی بحر العلوم النجفی الطباطبایی المتوفی 1212 عن جماعه
منهم شیخه العلامه فقیه آل الرسول الشیخ یوسف البحرانی الحائری صاحب کتاب الحدائق عن جماعه.
منهم الآخوندملا محمد رفیع الجیلانی نزیل المشهد الرضوی عن جماعه.
منهم مولانا العلامه المجلسی بطرقه
ص: 572
و ممن اروی عنه بالاجازه خاتم المحدثین و فخر الفقهاء الراشدین آیه الله الحاج الشیخ محمد بن باقر البیرجندی صاحب کتاب الکبریت الاحمر فی شرائط المنبر عن جماعه.
منهم شیخه العلامه ثالث المجلسیین مولینا الحاج میرا حسین النوری بطرقه التی ارودها فی ثالث مستدرک الوسائل.
و ممن اروی عنه الاجازه ابن عمی الاکرم العلامه الفقیه آیه الله الحاج السید محمد رضاالحسینی المرعشی الرفسنجانی الکرمانی النجفی عن جماعه.
منهم شیخه و استاذه العلامه فقیه الشیعه الباذل هممه فی رفع البدع حجه الاسلام آیه الله السید محمد کاظم الطباطبائی الیزدی صاحب العروه الوثقی عن جماعه.
منهم شیخه العلامه الشیخ راضی النجفی الفقیه عن جماعه.
منهم العلامه الشیخ علی آل کاشف الغطاء النجفی عن جماعه
منهم والده العلامه الفقیه النبیه الشیخ جعفر الکبیر النجفی صاحب کشف الغطاء فی الفقه عن شیخه العلامه الوحید البهبهانی بطریقه المذکور.
و ممن اروی عنه بالاجازه العلامه الحکیم الاصولی المحقق المدرس السالک آیه الله المیرزا محمد علی اصفهانی الشاه آبادی نزیل طهران عن جماعه.
منهم شیخه العلامه المدرس الحاج شیخ فتح الله النمازی المعروف بشیخ الشریعه الاصفهانی النجفی عن جماعه.
منهم شیخه العلامه السید مهدی القزوینی الحلی بطریقه المذکوره
وممن اروی عنه بالاجازه العلامه فرید العصر و وحید الزمان آیه الله الحاج
ص: 573
محمد حسن آل کبّه البغدادی عن جماعه.
منهم شیخه العلامه جورثومه الزهد و هیکل التقوی رب ارباب النظر و الدقه آیه الله میرزا محمد تقی الشیرازی الحائری قدس الله سرّه عن جماعه.
منهم شیخه العلامه المحقق الفاضل الاردکانی الحائری الآخوند ملا محمد عن جماعه.
منهم عمّه العلامه الآخوند ملا محمد تقی الاردانی عن جماعه
منهم العلامه حجه الاسلام علی الاطلاق الحاج سید محمد باقر الموسوی الشفتی الاصفهانی زعیم الشیعه عن جماعه.
منهم العلامه السید محسن الاعرجی الکاظمی عن جماعه منهم شیخه الوحید البهبهانی بطریقه المذکور.
و ممن اروی عنه الاجازه العلامه الهمام آیه الله السید نجم الحسن النقوی الرضوی موسس مدرسه الواعظین ببلده لکهنو عن جماعه.
منهم شیخه العلامه السید محمدکاظم الطباطبایی الیزدی النجفی بطریقه المذکور.
و ممن اروی عنه بالاجازه العلامه الاستادنا المحقق آیه الله الحاج شیخ عبدالنبی النوری نزیل طهران عن جماعه.
منهم شیخه المدقق رئیس الشیعه فی عصره آیه الله الحاج میراز محمد حسن الحسینی الشیرازی عن جماعه.
منهم شیخه العلامه المرتضی الانصاری عن جماعه.
منهم العلامه الفاضل النراقی الآخوند ملا احمد صاحب المستند و معراج
ص: 574
السعاده عن جماعه
منهم شیخه العلامه والده الآخوند ملامهدی عن جماعه
شیخه الوحید البهبهانی بطریقه المذکور.
و ممن اروی عنه بالاجازه العلامه المحقق الورع التقی المتفنن فی العلوم الحجه الآیه الشیخ اقا حسین النجم آبادی الطهرانی عن جماعه.
منهم العلامه الحاج میراز حسین بن المیزرا خلیل الطهرانی النجفی عن جماعه.
منهم شیخه صاحب الجواهر بطریقه المذکور.
و ممن اروی عنه بالاجازه العلامه المحقق الفقیه المیرزا محمد تقی الگرگانی نزیل الطهران عن جماعه.
منهم شیخه العلامه المحقق المدرس الحاج میراز محمد حسن الآشتیانی نزیل طهران عن جماعه
منهم استاذه شیخنا المرتضی الانصاری بطریقه المذکور
و ممن اروی عنه بالاجازه استاذی العلامه جمال السالکین و قدوه العابدین حجه الاسلام والمسلمین شیخنا الشیخ محمد حسین بن محمد خلیل الشیرازی العسکری عن عده منهم شیخه الزاهد العابد الناسک السالک السید مرتضی ارضوی الکشمیری عن جماعه.
منهم العلامه الشیخ محمد حسین بن محمد هاشم الکاظمی عن جماعه.
منهم شیخه العلامه الفقیه محمد حسن صاحب الجواهر بطریقه المذکور الی غیر ذلک من الطرق و الاسانید التی ذکرتها فی کتاب المسلسلات الی مشایخ
ص: 575
الاجازات.
فلجناب المستجیز عنی الآثار و الاخبار المرویه عن الأئمه الاطهار بهذه الطرق التی ذکرتها و غیرها.
ثم ان لی طرق شتی فی روایه الاخبار النبویه من العامه و الزیدیه وهی کثیره.
فمن طرقی الزیدیه ارویه عن سید ملوک الاسلام فخر السادات و الشرفاء السید عمید الدین یحیی الحسینی الیمانی المشهور بالامام یحیی سلطان بلاد الیمن و امام الزیدیه فی عصره و صاحب التألیف فی الفقه والحدیث و الکلام و التفسیر و یرها و هو یروی عن جماعه.
منهم شیخه العلامه القاضی الحسین العمری الیمانی من اجله علماء الزیدیه و طرقه معروفه فی اجازاتهم.
و ممن اروی عنه من الزیدیه الفقیه المورخ النسابه البحاثه السید محمد بن محمد بن زیاره الحسنی الیمانی صاحب کتاب نیل الوطر و نشر العرف و غیرهما بطرقه المعروفه المسطوره فی الکتابین و غیرهما.
و ممن اروی عنه من الزیدیه العلامه الریاضی الفلکی المورخ المتتبع المحدث الشیخ عبدالواسع الواسعی الیمانی الصنعانی صاحب کتاب مزیل الحین فی تاریخ الیمن وکتاب الدر الفرید فی ذکر الاسانید و غیرهما و طرقه مشهوره.
و ممن اروی عنه من الزیدیه العلامه الرجالی المحدث السید زید الدیلمی الیمانی بطرقه المعروفه.
ص: 576
و ممن اروی عنه من العامه العلامه الشیخ المرزوقی الحنبلی بطرقه المشهوره.
وممن اروی عنه العلامه المحدث الحافظ السید محمد عبدالحی الکتانی المغربی المالکی بطرقه المعروفه المذکوره فی ثبته الی غیر ذلک من اعلامهم.
فلجناب المستجیر ان یروی عنه صحاح القوم و سائر کتبهم بهذه الطرق وغیرها.
و فی الختام اشترط علیه دام مجده ان لا یترک الحزم و الاحتیاط فی نقل الاحادیث و التشبث فی الروایه بالتحری فی تشخیص الصحیح عن غیره و ان لا یوری ما لا تتحملها عقول ابناء الزمان و ان لا یأول احادیث موالینا بمشتهیات هذه الزمان اما صدرت من نسجه العرفان و حیکه فلسفه یونان و ان یشمر علیهم السلام فانهم الهداه الولاه و علمهم مکتسب من المشکوه النبویه فکم فرق علم نزل من السماء و مخیلات انبعثت عن ابخره دماغ البشر.
واوصیه ادام الله برکته بمطالعه التفسیر و الحدیث و تلاوه القرآن الشریف و التدبر فی آیاته محکماته و متشابهاته وان لا یجهر زیاره قبور الائمه علیهم السّلام و اولادهم فانها من موجبات التوفیق و مما ینیر القلب و یصفی الباطن و ان یعتبر بزیاره اهل القبور و یتأمل فی انهم من کانوا فما صاروا و کیف کانوا فکیف صاروا و این کانوا فاین صاروا بصله الذریه الفاطمیه و البر فی حقهم فانهم ودائع النبوه بین الخلق و یلزم الودعی رعایه الودیعه فکیف بودائع هم قرناء الکتاب و ان لا یهجز التألیف و التصنیف سیما فی تشیید الدین و ترویج المذهب و ان یقلل المعاشره مع الناس و الدخول فی نوادیهم فانه فلما یری مجلس خلی عن ذکر المؤمنین بسوء من الغیبه و النمیمه و البهت و الافتراء عصمنا اله منها و ان لا یداخل فی
ص: 577
الامور السیاسیه و الشئون الحادثه فی هذا الاعصار التی افسدت الدین و الدنیا و واعی عباد الله و السیاسه هذا فی طرف کما ان الدین فی طرف آخر، و اختلط الامر علی من خال و زعم عدم المنافاه بنیهما و ارجوامنه دام علاء ان لا ینسانی من الدعاء فی المظان فانی شدید الحاجه الی ذلک فی حیاتی و بعد الممات کما ارجوا من فضله تعالی ان لا انسی انشاء الله تعالی رزقه الله خیر الداریه و اذاقه حلاوه مناجاته و شفاعه ساداته امین آمین.
حرره خادم علوم اهل البیت النبوه و الطهاره و العاکف ینابهم الذی لم یعرف سواهم ابو المعالی شهاب الدین الحسینی المرعشی النجفی عفی عنه فی مستهل ثانی الربیعین 1370 ببلده قم المشرفه حرم الائمه و عش آل محمد صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین کما فی الخبر حامدا مصلیا مسلما.
ص: 578